كتاب النكاح: سلسله مباحث خارج فقه آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله) جلد 4

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : كتاب النكاح: سلسله مباحث خارج فقه آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله)/ تهيه و تنظيم محمدرضا حامدي، مسعود مكارم.

مشخصات نشر : قم: انتشارات امام علي بن ابي طالب (ع) ، 1382-

مشخصات ظاهري : ج.

شابك : دوره: 964-6632-89-0 ؛ 10000ريال : ج.1: 964-8139-09-1 ؛ ج.2: 964-6632-76-9 ؛ 10000 ريال : ج.3 964-6632-74-2 : ؛ ج.4 964-8139-10-5 :

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: Makarem Shirazi Ketab - Al- Nekah: the juris Prudence Lessons of his holiness ayatullahelozma Makarem Shirazi

يادداشت : ج. 3 (چاپ اول: 1381) .

يادداشت : ج.7 (چاپ اول: 1387) .

يادداشت : عنوان ديگر: كتاب النكاح: تقريرات مباحث خارج فقه حضرت آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله).

يادداشت : كتابنامه .

مندرجات : ج. 1. سال تحصيلي 78 - 79 .-ج. 2. سال تحصيلي 79 - 80 .-ج. 4. سال تحصيلي 81 - 82 .-ج.7. سال تحصيلي 85 - 84

عنوان ديگر : سلسله مباحث خارج فقه آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله) .

عنوان ديگر : كتاب النكاح: تقريرات مباحث خارج فقه حضرت آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله)

موضوع : زناشويي (فقه)

شناسه افزوده : حامدي، محمدرضا، 1348 - ، گردآورنده

شناسه افزوده : مكارم، مسعود، 1346 -، گردآورنده

رده بندي كنگره : BP189/1 /م 7ك 2 1382

رده بندي ديويي : 297/36

شماره كتابشناسي ملي : م 80-23989

فهرست

مقدّمة … 5

القول في المصاهرة (تكرار) … 7

مسئلۀ 6: لا فرق بين الزنا في القبل أو الدبر … 11

مسئلۀ 7: الشك في سبق العقد علي الزنا … 12

مسئلۀ 8: في اللمس و النظر عن شهوة … 15

مسئلۀ 9: لا يجوز نكاح بنت الاخ علي العمّة … 20

مسئلۀ 10: لا فرق بين الدنيا و العليا … 26

مسئلۀ 11: الرجوع بعد الاذن … 27

مسئلۀ 12:

اعتبار الاذن ليس كالخيار … 28

مسئلۀ 13: الشك في السابق منهما … 30

مسئلۀ 14: لو طلّق العمة و الخالة … 31

مسئلۀ 15: الجمع بين الاختين … 32

مسئلۀ 16: لو تزوّج بالاختين و لم يعلم السابق … 37

مسئلۀ 17: في مهر نكاح الاختين … 40

مسئلۀ 18: نكاح الاختين من الزنا … 43

مسئلۀ 19: نكاح اخت الزوجة في عدّتها … 44

مسئلۀ 20: حرمة الجمع بين الفاطميتين … 46

مسئلۀ 21: لو زنت امرأة ذات بعل … 48

مسئلۀ مستحدثه … 51

مسئلۀ 22: في نكاح من زني بامرأة ذات بعل … 51

مسئلۀ 23: الزنا في العدة الرجعيّة … 55

مسئلۀ 24: النساء اللاتي يحرم علي اللاطي … 57

مسئلۀ 25: اللواط الطاري ء علي العقد … 63

مسئلۀ 26: الشكّ في تحقّق الايقاب … 67

فصل القول في النكاح في العدّة و تكميل العدد

مسئلۀ 1: نكاح المرأة التي كانت في عدّة الغير … 67

مسئلۀ مستحدثه: شبيه سازي … 77

مسئلۀ 2: التوكيل في النكاح في العدّة … 78

مسئلۀ 3: الحاق وطي الشبهة أو الزنا بالمعتدّة … 80

مسئلۀ 4: النكاح في عدة النفس … 82

مسئلۀ 5: المعتبر في الدخول … 83

مسئلۀ 6: الشكّ في كونها معتدّة … 85

مسئلۀ 7: الشكّ في الدخول … 86

مسئلۀ 8: التزويج بذات البعل … 87

مسئلۀ 9: نكاح ذات العدّة الّتي لم تشرع فيها … 92

مسئلۀ 10: في حد الزوجات الدائمة و المنقطعة … 93

مسئلۀ 11: في موت احد الاربعة … 103

مسئلة 12: في المطلقة ثلاثاً و تسعاً … 108

القول في الكفر

مسئلة 1: نكاح المجوسيّة و الصائبة … 122

مسئلة 2: العقد الواقع بين الكفار … 132

مسئلة 3: لو اسلم زوج الكتابيّة … 136

مسئلة 4: لو اسلمت زوجة الوثني أو الكتابي … 139

مسئلة 5: في

الارتداد … 144

مسئلة 6: العدة في الارتداد … 149

مسئلة 7: في نكاح النصاب و الغلاة … 150

مسئلة 8: في نكاح المخالف … 155

مسئلة 9: هل يشترط اليسار في صحّة النكاح … 163

مسئلة 10: حدوث العسر بعد اليسار … 165

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 5

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

مقدّمه

اشاره

الحمد للّه الّذي لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصي نعمائه العادّون و لا يؤدّي حقّه المجتهدون ثم الصلاة و السلام علي رسوله و امين وحيه سيّدنا و نبيّنا نبيّ الرّحمة و امام الامّة حبيب اله العالمين محمّد صلي اللّه عليه و علي آله المعصومين الهداة المهديّين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين الي قيام يوم الدّين.

كتاب حاضر چهارمين جلد از مجموعۀ «دروس خارج فقه حضرت آية اللّه العظمي مكارم شيرازي (مدّ ظلّه العالي)» در بحث نكاح است، كه در سال تحصيلي 82- 81 تدريس شده كه به شكلي نوين در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است.

بعد از آنكه در طول سال تحصيلي، پس از هر جلسه، جزوۀ درس استاد، در اختيار علاقه مندان قرار گرفت، و با استقبال خوبي مواجه شد، بر آن شديم كه مجموعۀ درس ها را از ابتداي بحث هاي «كتاب النّكاح» در هر سال جمع آوري كرده و در اختيار عزيزاني كه در همۀ مباحث همراه نبوده و قصد دارند به جهت پيوستگي مطالب از ابتدا آنها را دنبال كنند، به چاپ برسانيم. بدين منظور مجموعۀ درس ها بازبيني گرديد و تمامي روايات و مطالبي كه از كتب مختلف نقل شده، به طور دقيق و با ذكر آدرس كامل به آن اضافه گرديد تا طالبين را از مراجعه به كتب مختلف بي نياز كند.

ويژگي ممتاز درس استاد معظم، دسته بندي دقيق

مطالب و كيفيّت بديع و دقيق ورود و خروج به مباحث است كه در اين امر نيز سعي شده است كه به همان شيوه مطالب سنگين و مهم علمي با دسته بندي و تيتر مناسب و شماره گذاري ارائه شود.

از جمله ويژگي هاي اين مجموعه كه آن را از نظائرش ممتاز مي كند، اين است كه به صورت «درسي- فارسي» تنظيم شده كه ضمن سهولت دسترسي به مطالب، حال و هواي حضور در درس را دارد؛ علاوه بر اين در كنار اين مجموعه، نرم افزاري دروس نيز آماده شده كه به راحتي با استفاده از رايانه قابل دسترسي مي باشد. اميد است توانسته باشيم خدمت كوچكي نسبت به عزيزاني كه توفيق شركت در دروس حضرت استاد را نداشته اند، يا به جهت تعمّق در مطالب درسي، سخنان استاد را بر روي كاغذ پياده نكرده اند برداشته باشيم.

لازم به ذكر است كه در بعضي از دروس براي رعايت نظم و ترتيب مطالب و مباحث، قسمت هايي از مطالب درسي جابجا و به قسمت هاي مربوطه منتقل گرديده، لذا آن دسته از عزيزاني كه دروس حضرت استاد را از نوار كاست و يا، در كنار اين مجموعه پي گيري مي نمايند، به اين نكته توجّه داشته باشند.

لطفاً هر گونه پيشنهاد و يا انتقاد خود را به آدرس ناشر ارسال داريد تا در مراحل بعدي از آن استفاده گردد.

اللّهم وفّقنا لما تحبّ و ترضي

محمّد رضا حامدي- مسعود مكارم

2 جمادي الاولي 1424

حوزۀ علميّۀ قم

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 6

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 7

[تتمة] القول في المصاهرة

اشاره

… 18/ 6/ 81

بحث در كتاب النكاح در محرّمات بود و بيان شد كه سه عامل مهم دارد:

نسب، رضاع و مصاهرة عوامل ديگري هم

غير از اين سه عامل (حدود هشت عامل) وجود دارد، ولي عمده اين سه عامل است. نسب و رضاع در سال هاي قبل بحث شد و امسال در بحث مصاهره هستيم. از بحث مصاهره هم مطابق مسائل تحرير الوسيله پنج مسأله را بيان كرديم. در ابتدا به جهت ارتباط مطالب اجمالي از پنج مسئلۀ قبل را بيان كرده، سپس وارد مباحث جديد مي شويم.

القول في المصاهرة:

در آغاز بحث مصاهرة امام (ره) تعريفي داشتند و ظاهر تعريف اين بود كه مي خواهند تعريف جامع و مانعي را بيان كنند:

المصاهرة هي علاقة بين احد الزوجين مع اقرباء الآخر موجبة لحرمة النكاح عيناً أو جمعاً علي تفصيل يأتي.

مصاهره پيوندي ميان يكي از دو زوج با خويشاوندان زوج ديگر است كه اين پيوند باعث مي شود كه خويشاوندان حرام شوند عيناً (حرمت ابدي) يا جمعاً (جمع بين الاختين).

به اين تعريف دو اشكال وارد كرديم:

1- چرا امام (ره) مي فرمايد «احد الزوجين» در حالي كه بايد به جاي آن بفرمايند «كلا الزوجين» چون وقتي ام الزّوجه بر زوج حرام است، زوجه هم بر اب الزوج حرام است و هر دو حرام ابدي است پس أحد الزوجين نيست بلكه كلا الزوجين است.

ممكن است كسي دفاع كند كه اين احد، احد «به شرط لا» نيست بلكه «لا به شرط» است يعني احد به قيد احد نيست كه حتماً در يكي از آنها حرمت حاصل شود در هر دو هم ممكن است.

2- امام (ره) فرمود «هي علاقة»، اين چه علاقه اي است، يا در عبارت ديگر امام (ره) مي فرمايد «موجب للحرمة» چرا موجب حرمت است پس ابهام دارد و اين ابهام مناسب تعريف نيست.

مي توان چنين جواب داد كه وقتي

مي فرمايند «بين احد الزوجين» در اينجا تعليق حكم بر وصف است و تعليق حكم بر وصف مشعر بالعليّة پس و لو علاقه مطلق ذكر شده ولي از اين تعليق وجه آن روشن مي شود كه «علاقة يعني علاقة الزوجية» و «موجب للحرمة» يعني موجب للحرمة بسبب الزوجيّة.

[خلاصۀ 5 مسالۀ القول في المصاهرۀ از سال قبل تحصيلي]

مسألۀ اوّل: [حرمت زوجۀ اب بر ابن فنازلًا و ديگري حرمت زوجۀ ابن بر اب فصاعداً]

در مسئلۀ يك امام (ره) دو مورد از محرمات مصاهرة را بيان فرمودند يكي حرمت زوجۀ اب بر ابن فنازلًا و ديگري حرمت زوجۀ ابن بر اب فصاعداً كه هر دو حرام ابدي است، در چند جهت هم حكم اطلاق دارد:

اوّلًا: دخول شرط نيست.

ثانياً: فرقي بين عقد دائم و انقطاع وجود ندارد.

ثالثاً: از نظر رضاع و نسب هم فرقي ندارد يعني زوجۀ اب هم بر ابن نسبي و هم بر ابن رضاعي حرام است و زوجۀ ابن هم بر اب نسبي و اب رضاعي حرام است، پس از سه جهت اطلاق دارد.

دليل اين مسأله هم اين بود كه

اوّلًا: از مسلّمات بين شيعه و سنّي است چون هر دو مورد در قرآن صريحاً آمده است «وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» «1» و «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ … وَ حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ» «2».

ثانياً: روايات متعدّدي هم در باب 2 از ابواب مصاهرة در مورد زوجۀ اب و زوجۀ ابن وجود دارد كه دلالت بر حرمت دارد.

آيا در اين مورد در جزئيات مخالفي وجود دارد؟

در جزئيات مسأله هم مخالفي نداريم.

2 القول في المصاهرة (تكرار) … 19/ 6/ 81

مسئلۀ دوّم: [حرمت امّ الزوجه و امّ امّ الزوجه و هرچه بالاتر رود است]

در ادامۀ مرور مباحث مطرح شده در سال گذشته در باب مصاهرة به مسئلۀ دوّم رسيديم كه در مورد حرمت امّ الزوجه و امّ امّ الزوجه و هرچه بالاتر رود است و لذا اگر كسي با دختر سيّده اي ازدواج كند با حضرت زهرا عليها السلام محرم مي شود.

از نظر عقد انقطاعي و دائمي و دخول و عدم دخول فرقي نمي كند و امّ الزوجه در تمام اين موارد حرام است، همچنين

______________________________

(1) آيۀ 22، سورۀ نساء.

(2). آيۀ 23، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص:

8

امّ الزوجۀ رضاعي و نسبي هم فرق نمي كند يعني امّ نسبي و امِّ رضاعيِ زوجه حرام است.

اين مسأله اجماعي و مسلّم است چون حكم آن در قرآن آمده است «وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» «1» و همين سبب شده كه بين تمام فرق مسلمين مسأله مسلّم شود.

اضف الي ذلك، رواياتي هم در باب 18 از ابواب مصاهرة داريم.

بعضي به طور شاذ قائل شده اند كه دخول در اينجا (حرمت امّ الزوجه) شرط است مثل ربيبه كه در ربيبه دخول شرط حرمت است، دليل اين قول ظاهر آيه است كه مي فرمايد «وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» كه قيد «مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» را هم به «ربيبه» و هم به «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ». مي زنند.

ولي ما سابقاً در جواب گفتيم: هم روايات، مخالف اين قول است و هم مسأله اجماعي است، علاوه بر اين دو، طبق قاعدۀ اصولي قيدي كه بعد از چند جمله مي آيد به جمله آخري مي خورد مگر اين كه قرينه اي باشد، پس آيۀ شريفه دليلي بر اشتراط دخول در امّ الزوجه نمي شود و اطلاق دارد.

مرحوم امام در ذيل مسئلۀ دوّم فرعي مطرح كرده كه سابقاً آن را بيان كرديم و آن اين كه از همين مسئلۀ حرمت امّ الزوجه براي ايجاد محرميّت بين كساني كه همسرانشان به هم نامحرم هستند استفاده مي كنند، مثلًا دو دوست در يك خانه زندگي مي كنند و زنان اين دو به هم نامحرم هستند براي ايجاد محرميّت دختربچۀ دوست اوّل را براي دوست دوّم عقد منقطع مي كنند تا زوجۀ دوست اوّل امّ الزوجه دوست دوّم شود و بالعكس دختر دوست دوّم را بر دوست اوّل …

امام

مي فرمايد اين مسأله اشكالي ندارد به شرط اين كه عقد انقطاعي براي يكي دو ساعت نباشد بلكه بايد مدّت را طولاني كنند تا زمان امكان تمتّع فرا برسد مثلًا تا شش سالگي، كه به نظر ما محل تأمل است و حد اقل تا نه سالگي لازم است. كه بعد از عقد زوج مي تواند بقيّۀ مدّت را ببخشد. البتّه به نظر ما غير از اين شرط دو شرط ديگر هم دارد:

اوّلًا: اين عقد انقطاعي به مصلحت بنت باشد مثلًا مهريۀ خوبي براي او قرار بدهند يا كمك به حال فرزند باشد و اگر تنها به مصلحت دو دوست باشد كافي نيست.

ثانياً: اذن ولي هم لازم است.

بنابراين اين مسأله سه شرط دارد: ادخالِ زمانِ قابليت تمتع، غبطۀ بنت و اذن ولي.

ان قلت: شما مي گوييد عقد زوجيّت دو ساعته فايده اي ندارد و قابل تمتّع نيست، ما مي گوييم فايده اش محرميّت است چون يكي از فوائد نكاح محرميّت است و لازم نيست هميشه نكاح براي تمتّع باشد.

قلنا: اين نوعي مغالطه است چون محرميّت حكم و لازمۀ عقد است، ما اشكال در موضوع داريم يعني مي گوييم موضوع نكاح با يك عقد يكي دو ساعته بر يك بچّۀ شيرخوار درست نمي شود به عبارت ديگر موضوع نكاح كه همان قابليّت تمتّع است در عرف عقلا با بچّه شيرخوار محقّق نمي شود و بايد زماني را به آن اضافه كنيم تا مفهوم نكاح محقّق شود. اگر موضوع نكاح درست شد آن وقت محرميّت كه از آثار آن است بار مي شود. بنابراين مستشكل حكم را با موضوع اشتباه كرده است. در روايات در هيچ جا متعۀ صغيره براي مدت كوتاه جهت محرميّت نداريم.

علي كل حال، به

نظر ما بهتر اين است كه از ايجاد اين گونه محرميّت ها پرهيز شود اگر چه ممكن است گفته شود كه وقتي نامحرم هستند گناه مي شود، ما در جواب مي گوييم گناه اين محرميّت كمتر از آن نامحرميّت نيست، چون وقتي محرم شدند در مقابل هم آزاد قرار مي گيرند و مفاسد زيادي پيدا مي شود.

مسئلۀ سوّم و چهارم: اين دو مسأله در مورد ربيبه يكي ديگر از محرّمات بالمصاهرة است.

ربيبه حرام است و ان نزلت، يعني دختر زوجه، دخترِ دخترش و دختر پسرش هرچه پايين تر روند بر زوج حرام هستند و فرقي بين انقطاعي و دائمي و نوۀ دختري و پسري نيست و فقط شرط آن دخول به ام است «مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ». هر دو حكم (حرمت ربيبه و شرطيّت دخول) از مسلّمات است و در روايات هم در باب 18 از ابواب مصاهرة صريحاً تصريح به شرطيّت دخول شده است. البتّه در قسمتي از مسأله در جائي كه در حجور نباشد مخالفي وجود دارد، آيا «فِي حُجُورِكُمْ» قيد است؟ يعني اگر بچّه اي در دامان شوهر دوّم بزرگ شود وام نباشد همه قائلند كه «حجوركم» شرط نيست و قيد غالبي است و قيد غالبي مانند توضيح است و مفهوم ندارد، پس

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 9

شاذي از اين قيد مفهوم گرفته و گفته اند كه اگر در حجر نباشد حرام نمي شود، و من العجب كه اين را به دروغ به حضرت علي عليه السلام نسبت داده اند ولي ما روايات متعدّدي داريم كه مي گويد في حجور و غير حجور فرقي نمي كند.

سؤال: ما در همه جا دنبال فلسفۀ احكام نيستيم بلكه در هر جا فلسفۀ حكم به ذهن ما برسد مي پذيريم و اگر نرسد سمعاً و طاعتاً حكم را

مي پذيريم، حال چرا در امّ الزوجه و زوجۀ اب و زوجۀ ابن دخول شرط نيست ولي در ربيبه دخول شرط است، فلسفۀ آن چيست؟

مرحوم امام در ادامه در مسئلۀ چهارم مي فرمايد: اگر براي اين زن بعد از طلاق دختراني پيدا شود (ربيبۀ بعدي) اينها هم حرام هستند؟ و به تعبير بعضي از علما به قدري مسأله مسلّم است كه نياز به ادلّه ندارد، البتّه روايتي هم در اين زمينه داريم.

آيا به مقتضاي اطلاق آيۀ «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» حرمت ربيبه هاي آينده هم استفاده مي شود، يا آيه فقط ربيبه هاي گذشته را مي گويد؟

آيه اطلاق ندارد چون مي فرمايد «مِنْ نِسٰائِكُمُ» آن وقت كه نساء من بود ربيبۀ آينده وجود نداشت و وقتي كه ربيبۀ آينده مي آيد «مِنْ نِسٰائِكُمُ» نيست چون مشتق حقيقت در من تلبّس بالمبدإ است، اين معني نسبت به ربائب قبلي خوب است ولي ربيبه بعدي را شامل نمي شود، پس آيه دليل نخواهد بود و تنها مدرك اجماع و بعضي از روايات است.

3 القول في المصاهرة (تكرار) … 23/ 6/ 81

مسئلۀ پنجم: [لا اشكال في ترتب الحرمات الأربع علي النكاح]

اشاره

بحث در مسئلۀ پنجم از مسائل محرّمات بالمصاهرة در باب نكاح است كه قبلًا از آن مفصّلًا بحث كرده ايم ولي براي پيوند بحث امسال با مسائل سال گذشته و همچنين به جهت شديد الابتلا بودن اين مسأله مجدّداً آن را به طور فشرده مطرح مي كنيم.

عنوان مسأله:

چهار حرام از باب مصاهرة ذكر كرده ايم: زوجۀ اب براي ابن، زوجۀ ابن براي اب، امّ الزوجه و ربيبه كه اين چهار مورد سه حالت دارد:

1- اين چهار عنوان با عقد صحيح حاصل شده باشد، در اين صورت بحثي ندارد چرا كه قدر متيقّن از آيات و روايات و اجماع بين عامّه و خاصّه است و شايد از ضرورت دين باشد.

2- اين چهار عنوان با وطي به شبهه حاصل شده باشد و عقد صحيح در كار نباشد، اين نيز مسلّم است اگر چه آيات شامل آن نمي شود ولي رواياتي در اين زمينه داريم.

وطي به شبهه اصولًا در همه جا احكام نكاح صحيح را دارد مثل مهر، ارث، … و در ما نحن فيه خصوصاً اجماعي است كه اگر وطي به شبهه شود اين عناوين حرام مي گردد.

3- زنائي واقع شده آيا مزني بهاي اب براي ابن حرام است و يا مزني بهاي ابن براي اب حرام است؟ آيا امّ مزني بها حكم امّ الزوجه و دخترش حكم ربيبه را دارد؟ به عبارت ديگر آيا احكام عقد صحيح بر زنا هم بار مي شود يا نه؟ اين مسأله بين علماي شيعه و اهل سنّت محل بحث است. بر اثر بي بندوباري هايي كه در عصر ما به جهت سوء استفاده از آزادي پيدا شده اين مسأله شايع شده است.

اقوال:

از نظر اقوال مشهور و معروف بين علما حرمت است يعني مزني بهاي اب و مزني بهاي ابن بر ديگري حرام است به حرمت ابدي. مرحوم صاحب جواهر از سي كتاب فقهي نقل حرمت مي كند، ولي بعد مي فرمايند كه مخالفيني هم در مسأله داريم و از نُه كتاب فقهي قول مخالف

را نقل مي كند ديگران هم مثل مستند و رياض و مستمسك نقل خلاف مي كنند.

اهل سنّت هم مخالف كم ندارند، مالك و شافعي دو نفر از فقهاي اربعه قائل به حلّيت شده اند، از علي عليه السلام و ابن عباس هم اهل سنّت حلّيت را نقل كرده اند. بنابراين اهل سنّت هم قائل به حرمت دارند كه آن هم كم نيست، پس اين مسأله يك مسئلۀ اختلافي است و اگر چه اكثريّت قائل به حرمت شده اند ولي اجماعي در اين مسأله نداريم.

ادلّه:
اشاره

ما دو دليل عمده داريم:

1- آيات:

محرّمات چهارگانه در قرآن ذكر شده است «لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ»، «1» «وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ

______________________________

(1) آيۀ 22، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 10

نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ … وَ حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ»، «1» قائلين به حرمت مي گويند ما از اطلاق اين آيات استفاده مي كنيم چرا كه «لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» عام است و «نكاح» هم عقد را شامل مي شود و هم دخول بدون عقد را، بنابراين زنا داخل در اطلاق اين آيه است و همچنين «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» عام است و شامل عقدي و زنا هم مي شود. نساء در «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ» هم عام است، آيا «حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ» هم عام است؟

نتوانسته اند از اين استفاده عموم كنند.

جواب:

هيچ كدام از اينها دلالت ندارد و شامل زنا نمي شود، حتّي شامل وطي به شبهه هم نمي شود، چون نكاح در قرآن در تمام موارد به معني عقد است و نكاح به معني دخول نداريم، در مورد «نساءكم» هم يعني همسرانتان و به معني مزني بها نيست و بلاشك ظهور در عقدي دارد نساء در «مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» هم متصرّف در عقدي است چرا كه مي گويد «دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» پس آيات شامل زنا نمي شود.

2- روايات:
اشاره

روايات اين مسأله در كتاب وسائل، در پنج باب از ابواب مصاهره «2» آمده است كه هم روايات دالّ بر حرمت و هم روايات دال بر حلّيت داريم، چهار طايفه از روايات قائل به حرمت و دو طايفه از روايات قائل به حلّيت شده است.

روايات دالّ بر حرمت:

طايفۀ اوّل: مي فرمايد: «لا» يعني جايز نيست و ظاهر نهي دالّ بر حرمت است.

طايفۀ دوّم: مي گويد اگر بر زني زنائي واقع شد مادر رضاعي آن زن حرام است حال اگر در باب زنا مادر رضاعي حرام شد در باب عقد به طريق اولي حرام است چرا كه رضاع تابع عقد است.

طايفۀ سوّم: رواياتي كه به مفهوم دلالت مي كند و مي فرمايد اگر بعد از عقد زنا واقع شود حرام نمي شود، يعني اگر كسي زوجه اي را عقد كرده بعد به امّ الزوجه زنا كند (زناي لاحق) اثري ندارد چون

«انّ الحرام لا يفسد الحلال»

، پس مفهومش اين است كه زناي سابق اثر دارد.

طايفۀ چهارم: روايتي كه در مورد اب و ابن آمده است و مي فرمايد مزني بهاي اب براي ابن و مزني بهاي ابن هم براي اب حرام است، وقتي در اين دو حرام شد الغاء خصوصيّت كرده و مي گوييم همه جا مشمول حرمت است.

روايات دالّ بر حلّيت:

طايفۀ اوّل: رواياتي است كه با صراحت مي گويد

«نعم انّ الحرام لا يفسد الحلال»

كه در مورد زناي سابق است چون در زناي لاحق بحثي نيست.

طايفۀ دوّم: در مورد عمّه و خاله آمده است، كه اگر كسي نعوذ باللّٰه با عمّه يا خاله زنا كند (حدّ آن اعدام است)، روايت مي فرمايد دختر اينها حرام است. ظاهر اين روايات اين است كه اگر در هر مورد زنا موجب حرمت دختر مزني بها شود و حكم عام باشد و زنا همه جا حكم عقد را داشته باشد، ديگر ذكر عمّه و خاله خصوصيّتي ندارد. پس از اين روايات مفهوم مي گيريم، يعني حرمت فقط در مورد عمّه و خاله است و در موارد ديگر نيست.

طريقۀ جمع بين روايات:

چگونه تعارض اين شش طايفه از روايات را حل كنيم؟ آيا سراغ مرحّجات (

خذ بما اشتهر بين اصحابك و دع الشاذ النادر

) برويم يا سراغ جمع دلالي؟ در اينجا آيا جمع دلالي مقدم است يا اعمال مرحّجات؟

جمع دلالي مقدّم است، چون در جمع دلالي تعارض ابتدائي است مثلًا در مطلق و مقيّد، عام و خاص، تعارض بدوي است در حالي كه اعمال مرحّجات براي تعارض بدوي نبوده و براي تعارض مستحكم است.

در باب جمع دلالي طرقي بيان شده كه دو طريق را بيان مي كنيم:

1- حمل بر كراهت كنيم، اين جمعي است كه در سرتاسر فقه وجود دارد. در هرجا كه روايات ناهيه و روايات مجوّزه، داشته باشيم حمل بر كراهت مي كنيم و همچنين در جائي كه روايات آمره و رواياتي داشته باشيم كه اجازه ترك مي دهند حمل بر استحباب مي كنيم، خصوصاً كه در مسأله اجماع هم نداريم و اين كه قول به حرمت مشهور شده

به اين جهت است كه علما به احتياط تمايل دارند و آن طرفي كه به احتياط نزديك تر است مشهور مي شود در حالي كه سرچشمۀ اين شهرت همان احتياط است.

2- رواياتي كه دال بر حرمت است در مورد زناي سابق و

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(2) وسائل، ج 14، باب هاي 6 و 7 و 8 و 9 و 10.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 11

روايات حلّيت در مورد زناي لاحق است كه اين جمع را صاحب جواهر هم مي پذيرد.

عرض ما اين است كه وقتي به روايات دقّت شود معلوم مي شود كه همۀ اين روايات با لاحق نمي سازد و بعضي ظهور در سابق دارد

(يريد ان يتزوّج بنتها)

اگر چنين جمعي با روايات سازگار بود، خوب بود.

نتيجه: همان جمع به كراهت مقدّم است، پس اگر كساني قبل از ازدواج سؤال كردند، مي گوييم ازدواج نكنند بهتر است (كراهت) و اگر بعد از ازدواج باشد مي گوييم حرام نيست.

(براي توضيح بيشتر به درس شمارۀ 108 تا 113 از دروس سال قبل حضرت استاد مراجعه شود.)

[مسألۀ 6 (لا فرق بين الزنا في القبل أو الدّبر)]

اشاره

4 مسألۀ 6 (لا فرق بين الزنا في القبل أو الدّبر) … 24/ 6/ 81

مسألة 6: لا فرق في الحكم بين الزنا في القبل أو الدّبر و كذا في الشبهة.

عنوان مسأله:

اين مسأله و مسئلۀ هفتم از فروع مسئلۀ پنجم است. در مسئلۀ ششم مي فرمايند اين كه مي گوييم زنا در مورد محرمات چهارگانه احكام عقد را دارد (بنابر قول كساني كه مي گويند احكام عقد صحيح را دارد و بنابر قول ما كه مي گوييم كراهت دارد) آيا اين در مورد زناي در قُبل است يا غير قُبل را هم شامل مي شود؟ همچنين در مورد وطي به شبهه كه حرمت مي آورد آيا فرقي نمي كند كه وطي شبهه در قُبل باشد يا غير آن؟ البتّه بهتر بود مرحوم امام (ره) نكاح را هم اضافه مي كردند يعني در جايي كه مي گوييم دخول شرط در حرمت است (مثل ربيبه) بايد بگوييم كه فرقي بين دخول در قبل و در غير آن نيست.

اقوال:

خيلي ها متعرّض اين مسأله نشده اند و عدّه اي هم كه متعرّض آن شده اند «ارسلوه ارسال المسلّمات» يعني فرقي بين قُبل و غير آن نگذاشته اند.

ادلّه:

براي اين مسأله سه دليل ذكر كرده اند:
1- استفاده از عموم آيات سابقه:

به اين بيان كه نكاح در آيۀ «لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» به معني دخول است و شامل زنا هم مي شود و چون اين دخول عام است، فرقي بين قُبل و غير آن نيست. همچنين در آيۀ «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» بنابراين كه نساء به مجرّد دخول صادق باشد در اين صورت اعم است از قُبل و غير آن و غير از اين آيات از آيات ديگر (استدلال اوّل مرحم علّامه در تذكره).

جواب:

اوّلًا: ما قبول نكرديم كه نكاح شامل زنا شود و هركجا در قرآن استعمال شده به معني عقد است و نكاح به معني دخول بدون عقد (زنا) را قبول نداريم.

ثانياً: سلّمنا كه نكاح به معني دخول باشد ولي منصرف است به دخول متعارف (خصوص دخول در قُبل)

2- استدلال دوّم علّامه در تذكره براي عموميت

ايشان مي فرمايند:

و لانه يتعلق به (دخول در غير قُبل) التحريم فيما اذا وجد في الزوجة و الامة فكذلك في الزنا «1»

يعني همان طوري كه دخول در مواردي كه در زوجه و امه گفته مي شود اعم است از هر دو (دخول در قُبل و غير آن) در زنا هم همين گونه است. منظور اين عبارت چيست؟ عبارت ابهام دارد ولي بعيد نيست منظور اين باشد كه جاهايي كه دخول معتبر است مثل ربيبه و مدخولۀ اب يا ابن در أمه كه احكامي بر دخول در مورد زوجه تعلّق مي گيرد در آنجا اعم است، پس ما نحن فيه هم كه باب زنا است اعم است و من الطرفين (قُبل و غير قُبل) را شامل مي شود.

جواب: ما در آنجا هم اشكال داريم، چرا كه ممكن است كسي بگويد در ربيبه هم ظاهر دخول در قُبل است پس شما آنجا را مسلّم

گرفته و مي گوييد ما نحن فيه هم مثل آن است، در حالي كه آنجا محلّ كلام است.

3- عنوان زنا عام است:

زنا عام است و هر دو (دخول در قُبل و غير قُبل) را شامل مي شود. (دليل مستمسك)

جواب: انصاف اين است كه بعيد است زنا عامّ باشد و در اين مورد صدق كند و معمولًا در موارد ديگر (دخول در غير قُبل) عنوان لواط صادق است كه در هم جنس حدّ آن اعدام و در غير هم جنس حدّ آن حدّ زناست، و لااقل اين است كه زنا از اين مورد منصرف است و شما مي خواهيد يك حكم مهمّ شرعي را با اين

______________________________

(1) مستمسك، ج 14، ذيل مسئلۀ 30 از مسائل مصاهرة، ص 221.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 12

استدلال ثابت كنيد، و اين درست نيست. پس دليل مستمسك هم قابل قبول نيست.

دو دليل ديگر هم ما در اينجا ذكر مي كنيم:
دليل اوّل: ما در روايات عنوان «فجور» داريم

(فجر بالمرأة) و تصوّر ما اين است كه «فجور» با زنا فرق دارد چون در زنا فوراً ذهن انسان به زناي در قُبل منصرف مي شود ولي فجور معني وسيع تري دارد و هر نوع آلودگي جنسي را شامل مي شود.

* … عن منصور بن حازم، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل كان بينه و بين امرأة فجور هل يتجوّز ابنتها؟ فقال: ان كان من قُبلة أو شبهها

(معلوم مي شود كه فجور به قدري وسيع است كه «قُبلة» را هم شامل مي شود)

فليتزوّج ابنتها و ليتزوّجها هي ان شاء. «1»

مفهوم حديث اين است كه اگر از اين موارد بيشتر بشود جايز نيست، حال آنها كه قائل به حرمت هستند از لا يجوز استفاده حرمت و آنها كه قائل به كراهت هستند استفادۀ كراهت مي كنند اين روايت اطلاق نيست بلكه چيزي بالاتر از اطلاق است چون آن را كه مانع دانسته قُبله است و بالاتر از آن

قطعاً مانع است.

* … عن محمّد بن مسلم عن احدهما عليهما السلام قال: سألته عن رجل فجر بامرأة أ يتزوّج امّها من الرضاعة أو ابنتها؟ قال: لا

(هر فجوري كه باشد چه در قُبل و چه در غير آن). «2»

* … عن الحلبي عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل تزوّج جارية فدخل بها ثم ابتلي بها ففجر بامّها أ تحرم عليه امرأته؟ فقال: لا

(چون بعد از تزويج دختر بوده است پس اگر قبل از تزويج به دختر آلوده به فجور به ام مي شد موجب حرمت دختر مي شد)

انه لا يحرّم الحرام الحلال «3»

(معنايش اين است كه اگر سابق باشد هر فجوري باعث حرمت مي شود).

روايات ديگري غير از اين سه روايت، مي توان پيدا كرد.

دليل دوّم: رواياتي است كه عنوان «افضاء» دارد.

افضاء دو معني دارد:

1- معني خاصّ: بر اثر مقاربت مخرج حيض و بول در مرأة يكي شود.

2- معني عام: تماس و يا هر گونه مقاربت كه در قرآن هم به اين معني آمده است «وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضيٰ بَعْضُكُمْ إِليٰ بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثٰاقاً غَلِيظاً» «4» در حالي كه مقاربت كرديد چگونه مي خواهيد مهريّه را پس بگيريد. ريشۀ افضاء از فضاء به معني گستردگي و توسعه است، در معني اوّل به جهت پارگي، مجريٰ گسترش پيدا مي كند و در معني دوّم هم گسترشي در روابط و تماس ها بين اين دو وجود دارد.

* … عن عيص بن القاسم قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل باشر امرأة و قَبّل غير انّه لم يُفض اليها

(تماس جسماني به معني دخول و مقاربت نبوده است)

ثمّ تزوّج ابنتها فقال: ان لم يكن افضي الي الام فلا بأس و ان كان افضي فلا

يتزوّج ابنتها. «5»

اين حديث خوب است چرا كه نقطۀ مقابل تقبيل را ذكر كرده پس شامل دخول در قُبل و غير قُبل مي شود.

* … عن هشام بن سالم، عن بريد قال: انّ رجلا من اصحابنا تزوّج امرأة قد زعم انّه كان يلاعب امّها و يقبّلها من غير أن يكون أفضي اليها

(افضي وقتي مقابل تقبيل قرار گرفته عام است)

قال: فسألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام فقال لي: كذب، مرة فليفارقها قال: فأخبرتُ الرجل فو اللّٰه ما دفع ذلك عن نفسه و خلّي سبيلها. «6»

در بين روايات گاهي تعبيراتي وجود دارد كه كارساز است و متأسّفانه در كتب پيشين به آنها اشاره نشده است. پس به قرينۀ اين روايات ما مي توانيم مسأله ششم را قبول كنيم و حكم را توسعه دهيم و نيازي به استدلال هاي سابق نداريم.

5 مسئلۀ 7 (الشك في سبق العقد علي الزنا) … 25/ 6/ 81

بقي هنا شي ءٌ:

اشاره

مسئلۀ دخول به غير قُبل در سرتاسر فقه در باب غسل، محرّمات نكاح مشكلاتي ايجاد كرده و در ابواب مختلف موضوع بحث واقع شده است. در بعضي جاها واضح است و اولويّت دارد مثلًا در باب حدّ، اگر كسي به زني زنا كند حدّ آن صد تازيانه است حال اگر من غير قُبل دخول كرده باشد به طريق اولي صد تازيانه شامل او مي شود زيرا در غير اين صورت بايد آن را ملحق به لواط كنيم كه حدّ آن بيشتر است و چون در الحاق آن شك داريم مي گوييم «الحدود تدرأ بالشبهات». در بعضي از

______________________________

(1). ح 3، باب 6 از ابواب مصاهره.

(2). ح 1، باب 7 از ابواب مصاهره.

(3) ح 2، باب 8 از ابواب مصاهرة.

(4) آيۀ 21،

سورۀ نساء.

(5) ح 2، باب 6 از ابواب مصاهره.

(6). ح 5، باب 6 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 13

جاها اولويّتي نيست ولي قرائني قائم است، مثل ما نحن فيه كه قرائني پيدا مي شود و كار را درست مي كند. در بعضي از جاها قرينه بر عدم الحاق داريم مثلًا در باب غسل روايات مي فرمايد:

اذا التقي الختانان وجب الغسل

در حالي كه التقاء ختانان در قُبل تصوّر مي شود و در غير قُبل تصوّر نمي شود و لذا در باب غسل ترديد كرده و گفته اند كه احتياطاً غسل كند و احتياطاً وضو هم بگيرد. پس وقتي مسأله دخول در عبارات مي آيد انصراف به متعارف دارد و در مورد غير متعارف موارد مختلف است و همۀ موارد را نمي توان با هم مقايسه كرد. و در هر جا بايد مورد خاص آن را در نظر گرفت.

كلمات اصحاب لا يخلو عن تشويش في هذه المسألة گاهي آن را به وطي در قُبل ملحق كرده اند، و گاهي آن را ملحق نكرده اند. گاهي احتياط كرده و گاهي ترديد كرده اند و گاهي آن را مسلّم گرفته اند كه در اينجا پانزده مورد از آنها را ذكر مي كنيم:

1- حكم غسل:

آيا وطي در غير قُبل موجب غسل است يا نه؟ معمولًا احتياط كرده و مي گويند علي الاحوط غسل واجب است.

2- حرمت و كفاره در وطي در حال حيض:

آيا وطي در غير قُبل در زمان حيض حرام است و اگر حرام است آيا كفّاره دارد؟ عدّه اي قائل به حرمت هستند و مي گويند علي الاحوط كفاره هم دارد و بعضي هم آن را محلّ ترديد قرار داده اند.

3- بطلان الصوم به:

آيا وطي در غير قُبل باعث بطلان صوم مي شود؟ در كلمات فقها اين مورد را مسلّم گرفته اند و فرقي بين قُبل و غير آن نگذاشته اند.

4- بطلان اعتكاف:

وطي در قُبل از محرّمات اعتكاف است آيا وطي در غير قُبل هم از محرّمات است؟ فقها اين مورد را هم مسلّم گرفته اند.

5- تروك احرام و كفارۀ آن:

يكي از تروك احرام جماع است آيا فرقي بين وطي در قُبل و غير آن است؟ گفته اند فرقي بين اين دو، و همچنين كفّارۀ آن نيست.

6- محرّمات بالمصاهرة:

اگر قائل شويم كه زنا موجب پيدايش محرّمات چهارگانه مي شود آيا بين زنا در قُبل و غير آن فرق است؟ اينجا محلّ بحث است.

7- نكاح يا زناي به ذات البعل:

در نكاح به ذات البعل اگر جاهل باشد كه زن ذات بعل است موجب حرمت ابدي مي شود، منتهي به شرط دخول، آيا اين دخول خاص به قُبل است يا اعم است؟ همچنين در مورد زناي به ذات بعل كه باعث حرمت مي شود آيا دخول عام است يا خاص؟

8- نكاح يا زناي در عدّه:

اگر شخص جاهل باشد كه زن در عدّه است، نكاح مع الدخول موجب حرمت ابدي مي شود، آيا اين دخول عام است يا خاص؟ همچنين زناي در عدّه هم محلّ بحث است كه اگر قائل شويم موجب حرمت ابدي مي شود آيا خاص است يا عام؟

9- محصنه:

اگر كسي ازدواج كرده ولي دخول نكرده در اين صورت اگر مرتكب زنا شد زناي او محصنه نيست، حال كه شرطش دخول است آيا دخول خاص است يا عام؟

10- احكام حدّ زنا:

حدّ زنا كه جَلد است آيا خاصّ زناي در قُبل است يا اعم؟

اينجا را مسلّم گرفته اند كه اعم است.

11- الولد للفراش:

يكي از شرايط اجراي حكم فراش دخول است، آيا اين دخول عام است يا خاص كه به واسطۀ آن فرزند ملحق شود؟

اين هم از جاهايي است كه عام گرفته اند چون بسيار اتفاق مي افتد كه نطفه از يك مجرا به مجراي ديگر سرايت مي كند و ظاهراً نصّي هم داشته باشيم.

12- شرط محلّل:

در محلّل دخول لازم است و عقد به تنهايي كافي نيست، آيا اين دخول خاص است يا عام؟ اينجا را هم ظاهراً عام گرفته اند.

13- تعلّق تمام المهر:

در هنگام طلاق به سبب دخول تمام مهر و بدون دخول نصف مهر ثابت است، آيا اين دخول كه شرط تكميل مهر است خاص است يا عام؟

14- شرط لعان:

يكي از شرايط لعان اين است كه دخولي با همسرش داشته باشد و الّا اگر دخولي نباشد نفي ولد بدون آن هم ممكن است، پس يكي از شرايط لعان دخول است آيا اين دخول خاص است يا عام؟

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 14

15- مطلقۀ ثلاثه:

يكي از شرايط مطلّقۀ ثلاث اين است كه بعد از طلاق رجوع كند و دخول هم صورت گيرد و دوباره طلاق دهند تا سه مرتبه (البتّه به عقيدۀ بعضي) آيا اين دخول عام است يا خاص؟

موارد منحصر به اينها هم نيست و موارد ديگري هم مي توان يافت. اين مسأله را به صورت پراكنده در فقه ذكر كرده اند كه از نظر حكم در بعضي از جاها الحاق مسلّم است، مثل باب عبادات (صوم، اعتكاف، حج) كه گفته اند عام است، در بعضي از جاها عدم الحاق مسلّم است مانند زناي محصنه كه الحاق نكرده و حدّ اعدام جاري نمي كنند. در بعضي از جاها به اولويّت است مثلًا در باب حدّ زنا، در مورد زناي در قُبل حد جاري مي شود و در زناي در غير آن به طريق اولي حد جاري مي شود، در بعضي از موارد هم بايد احتياط كرد مثل غسل، پس اين مسأله يك مسئلۀ مشوّش است.

قاعدۀ كلّي:

هر مقامي ويژگي هاي خاص خود را دارد و ما نمي توانيم بگوييم وقتي در عقد دخول عام است يا خاص در همه جا چنين است بلكه هر جا ويژگي هاي خودش را دارد، گاهي اطلاق ادلّه داريم به اطلاق آن عمل مي كنيم و گاهي اولويّت قطعيّه است كه به آن عمل مي كنيم و گاهي هم الحدود تدرع بالشبهات است.

بعضي نصّ خاص و بعضي احتياط دارد، پس قاعدۀ كلّي

نداريم و المقامات في ذلك مختلفة جدّاً.

[مسألة 7: اذا علم بالزنا و شكّ في كونه سابقاً علي العقد أو طارئاً]

اشاره

مسألة 7: اذا علم بالزنا و شكّ في كونه سابقاً علي العقد أو طارئاً بني علي الصحة

عنوان مسأله:

بنابراين كه قائل باشيم كه زنا موجب حرمت است (ما زنا را در باب محرمات بالمصاهرة موجب كراهت دانستيم) آيا اگر شك كنيم كه زنا لاحق بوده (لاحق لا يوجب الحرمة و مسلّم است مثلًا اگر پسر با همسر پدر زنا كند همسر پدر بر پدر حرام نمي شود) يا سابق (مثلًا با زني زنا كرده دختر آن زن بر او حرام مي شود) حكم ظاهري مسأله چيست؟ امام مي فرمايد: «بني علي الصحة» يعني مي گوييم عقد صحيح بوده و باطل نبوده است.

اين مسأله را در عروه در مسئلۀ 31 از ابواب مصاهرة متعرّض شده اند.

سؤال: چرا اصل در اينجا صحّت است با اين كه قاعدۀ اصلي در هر عقدي كه شك كنيم بطلان و عدم صحت است؟

جواب: دليل آن اجراي قاعدۀ «كل شي ء لك حلال» است نمي دانيم كه اين مرأة حلال است يا حرام؟ كل شي ء لك حلال جاري مي شود.

ان قلت: چرا «كل شي ء لك حلال» را جاري مي كنيد ولي قاعدۀ «اصالة الفساد» در عقود را جاري نمي كنيد كه مستند به استصحاب است؟

قلنا: چون يكي اصل موضوعي و ديگري اصل حكمي است، عقد صحيح است يا نه، اصل حكمي است ولي اين شك از يك اصل موضوعي ناشي شده پس صحّت عقد يك اصل حكمي و مسبّب است از شك موضوعي (اين زن حرام است يا حلال) و تا بتوانيم اصل موضوعي جاري كنيم نوبت به اصل حكمي نمي رسد (تا اصل سببي هست نوبت به اصل مسبّبي نمي رسد) البتّه جريان اصالة الحليّه در اين زن در روايت «مصعدة بن صدقة» هم

آمده بود كه امام فرمود كل شي ء لك حلال و نفرمود كه اصالة الفساد در عقد جاري مي كنيم، بلكه اصالة الحليّة در موضوع جاري كرد و نوبت به اصالة الفساد (اصل حكمي) در عقد نرسيد.

در اينجا بعضي ها مثل مرحوم آقاي حكيم دقّتي كرده و فرموده اند كه چرا اقسام ثلاثه را كه در حادثين در همه جا جاري مي كنيم در اينجا جاري نمي كنيد. به اين بيان كه دو حادث واقع شده (يكي عقد و ديگري زنا) و نمي دانيم كدام مقدّم است، در اينجا اقسام ثلاثه اي دارد: يا هر دو مجهول التاريخ است يا تاريخ احدهما معلوم و ديگري مجهول است (تاريخ عقد معلوم و تاريخ زنا مجهول و يا بالعكس).

7 ادامۀ مسئلۀ 7 و 8 (فِي اللمس و النظر عن شهوة) … 26/ 6/ 81

مرحوم آقاي حكيم براي مسأله سه صورت درست كرده است،

اشاره

همان گونه كه در حادثين چنين بود به اين معني كه دو عمل واقع شده (زنا و عقد) و نمي دانيم كدام سابق است و كدام لاحق، سه حالت متصوّر است:

1- تاريخ عقد معلوم و تاريخ زنا مجهول:

در اين صورت حكم به حلّيت مي شود چون اصل اين است كه زنا قبل از عقد نبوده است (استصحاب عدم زنا قبل از عقد)

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 15

كه در اين صورت زن حلال است، حال آيا بعد از عقد زنا واقع شده يا نه، با آن كاري نداريم چون از لوازم است و فقط بايد ثابت كنيم كه قبل از عقد زنا نبوده است.

2- تاريخ زنا معلوم و تاريخ عقد مجهول:

نمي دانيم كه عقد قبل از آن بوده يا بعد از آن، اگر عقد قبلًا بوده عمل منافي بي اثر است و اگر عقد بعد بوده عمل منافي مؤثّر است. مرحوم آقاي حكيم «1» در ذيل اين مسأله مي فرمايند:

ما استصحاب را جاري كرده و حرمت را ثابت مي كنيم، چون موضوعِ حكم مركب است از اين كه عقدي واقع شده و عمل منافي هم قبل از آن باشد، به عبارت ديگر عمل منافي واقع شده و عقد هنوز نيامده است كه اين باعث حرمت است، پس موضوع ما مركب است از يك امر وجودي (تحقّق زنا) و امر عدمي (عدم وقوع عقد قبل از آن). در اصول گفتيم اگر موضوع مركب از دو جزء باشد و يك جزء ديگر را با يقين و وجدان و يك جزء را با استصحاب درست كنيم اشكالي ندارد مثلًا وضو را با استصحاب و اصل نماز را بالوجدان ثابت مي كنيم. در ما نحن فيه عمل منافي (زنا) قطعاً واقع شده (بالوجدان) ولي آيا عقد بوده است يا نه؟ استصحاب مي گويد عقد نبوده در نتيجه موضوع حاصل شده و آن زن حرام است.

قلنا: آيا موضوع در اينجا مركب است يا بسيط؟ اگر امر بسيط باشد نمي توانيم يك جزء

آن را با وجدان و جزء ديگر را با استصحاب ثابت كنيم. سبق و لحوق يك امر بسيط است، منتهي اين عنوان بسيط از رابطۀ بين دو شي ء، منتزع مي شود و اگر بخواهيد جزئي را بالوجدان و جزئي را بالاصل درست كنيد و بگوييد مركب حاصل شده و آن عنوان بسيط (سبق يا لحوق) را انتزاع كنيد، اين اصل مثبت است و نمي توانيد اثبات حرمت كنيد و بايد اثبات حلّيت كنيد.

پس هر جا موضوع بسيط بود نمي توان جزئي را با اصل و جزئي را با وجدان ثابت كرد چون بايد لازمۀ آن را گرفت كه اصل مثبت است و لذا امام در تحرير و صاحب عروه و محشين عروه قائل به حلّيت شده و تفصيل نداده اند.

3- تاريخ زنا و عقد هر دو مجهول:

مرحوم آقاي حكيم مي فرمايد اين هم حرام است لاصالة الفساد في العقود، هر جا در صحت عقدي شك كنيم اصل فساد است مگر عموماتي داشته باشيم كه دالّ بر حلّيت باشد و در اينجا هم عمومات «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» جاري نمي شود، چون شبهۀ موضوعيّه است و تمسّك به عمومات در شبهات موضوعيه باطل است و فقط در شبهات حكميّه، به عمومات تمسك مي شود. اگر موليٰ فرمود «اكرم العلماء» و نمي دانيم زيد از علما است يا نه نمي توان به عموم عام تمسّك كرد، در ما نحن فيه هم نمي دانيم عقد سابق بوده يا لاحق، پس موضوع خارجي را نمي دانيم و الّا در حكم خارجي شك نداريم چون شارع مي گويد أَوْفُوا بِالْعُقُودِ الّا عقدي كه قبل از آن عمل منافي واقع شده پس طبق بيان مرحوم آقاي حكيم دو صورت حرام شد.

قلنا: اينجا جاي اصالة الفساد نيست و قبل از آن يك

اصل موضوعي (كل شي ء لك حلال) داريم چون شك در صحّت و فساد به خاطر شك در حلّيت و حرمت اين مرأة است پس اصالة الفساد جاري نمي شود چون با اصالة الحلّية گفتيم كه اين زن حلال است و اصالة الفساد ديگر موضوع ندارد و وقتي حلال شأني است مي توان او را عقد كرد.

[مسألة 8: لو لمس امرأة اجنبيّة أو نظر اليها بشهوة لم تحرم الملموسة و المنظورة علي ابي اللامس و ابنهما]

اشاره

مسألة 8: لو لمس امرأة اجنبيّة أو نظر اليها بشهوة لم تحرم الملموسة و المنظورة علي ابي اللامس و ابنهما، (حكم زنا ندارد)

و لا تحرم ام المنظورة و الملموسة علي الناظر و اللامس، نعم لو كانت للاب جارية ملموسة بشهوة (ملموسۀ حلال)

أو منظورة الي ما لا يحلّ النظر اليه لغيره (غير مالك)

ان كان نظره بشهوة أو نظر الي فرجها و لو بغير شهوة حرمت علي ابنه، و كذا العكس علي الأقويٰ.

عنوان مسأله:

اگر كسي در اين مسأله قائل به حرمت شده و بگويد منظوره و ملموسۀ اب بر ابن حرام است و ملموسۀ ابن بر اب در اين صورت مشكلات عديده اي در جامعه پيدا مي شود، در مملوكه نظر و لمس حلال است، آيا باز ملموسۀ اب بر ابن حرام است؟

اين مسأله شديد الابتلاء نيست ولي چون از موارد مملوكه مي خواهيم به مورد حرّه هم برسيم كما اين كه بعضي تعميم داده اند و حرّه را هم مانند مملوكه قرار مي دهند لذا از آن بحث خواهيم كرد.

بنابراين مسأله داراي دو شاخه است يكي در مورد حرّه كه نظر و لمس حرام است و اين را كمتر متعرّض شده اند و حكم به حرمت هم نكرده اند و شاخۀ دوّم جايي كه نظر و لمس به

______________________________

(1) مستمسك، ج 14.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 16

مملوكه باشد كه حلال است و آنجا محل بحث و نزاع است. در اينجا سه قول وجود دارد:

1- حرام است كه به قول صاحب جواهر حرمت، مشهور است و روايت هم زياد داريم.

2- حلال است كه اين قول در اقليّت است

3- قائل به تفصيل شويم و بگوييم ملموسه و منظورۀ اب بر ابن حرام است ولي منظوره و

ملموسۀ ابن بر اب حرام نيست.

7 ادامۀ مسئلۀ 8 … 27/ 6/ 81

اقوال:

در مسأله سه قول وجود دارد:
1- قول به حرمت (قول مشهور):

تحرير و عروه هم همين قول را اختيار كرده اند. صاحب جواهر مي فرمايد:

و امّا النظر الي ما يحرم لغير المالك النظر اليه و اللمس بشهوة فيحرّمان المنظورة و الملموسة علي ابي اللامس و ابنه (آثار مصاهرة بار مي شود) عند المشهور بين الاصحاب نقلا (در كلمات قدماء گفته شده كه مشهور است) بل و تحصيلا (صاحب جواهر شهرت را يافته است و به آن رسيده) اذ هو خيرة الصدوق و الشيخ و القاضي و ابني حمزة و زهرة و العلامة في المختلف و ولده (فخر المحقّقين) و يحيي بن سعيد (قاضي يحيي بن سعيد) و الآبي (منسوب به آوه) و المحقّق الكركي و الشهيد الثاني و سبطه (صاحب معالم) علي ما حكي عن بعضهم. «1»

2- قول به حلّيت (قول شاذ):

مرحوم صاحب جامع المقاصد «2» مي فرمايد:

اختاره المصنّف (علّامه) و جماعة «3»

3- قول به تفصيل (قول مفيد):

منظوره و ملموسۀ ابن بر اب حلال ولي منظوره و ملموسۀ اب بر ابن حرام است. صاحب جامع المقاصد مي فرمايد:

و هو قول المفيد. «4»

مرحوم شيخ طوسي در مورد اقوال عامّه مي فرمايد:

اللمس بشهوة مثل القبلة و اللمس اذا كان مباحاً أو بشبهة ينشر التحريم و تحرم الام و إن علت، و البنت و ان نزلت. و به قال عمر بن الخطاب و اليه ذهب اكثر اهل العلم: ابو حنيفه و مالك، و هو المنصوص للشافعي، و لا يعرف له قول غيره … دليلنا: اجماع الفرقة (الشيعة) و اخبارهم و ايضاً اجماع الصحابة، فانّ عمر قاله و لم ينكر عليه احد. «5»

8 ادامۀ مسئلۀ 8 … 2/ 7/ 81

ادلّۀ قول به تحريم (قول مشهور):

1- آيۀ «وَ حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ»: «6»

يعني آن كس كه حلال باشد، كه گاهي از طريق نكاح است و گاهي از طريق ملك. حرمت حليلۀ ابن بر اب را با استفاده از آيه و طرف ديگر را هم از طريق عدم قول به فصل درست مي كنيم يعني وقتي حليلۀ ابن بر اب حرام شد، به طريق اولي حليلۀ اب هم بر ابن حرام مي شود.

ان قلت: لازمۀ اين حرف اين است كه بدون نظر و لمس هم حليلۀ ابن بر اب حرام باشد، در حالي كه احدي اين را نگفته است.

قلنا: اين مقدار را تخصيص مي زنيم، يعني مي گوييم جايي كه ملموسه و منظوره نيست بالاجماع خارج است و منظوره و ملموسه در تحت «حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ» باقي مي ماند.

جواب از دليل: ظاهر «حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ» به قرينۀ مقابلۀ «وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» «7» نكاح است يعني همان گونه كه اين آيه در مورد حرّه است آيۀ بعد هم در مورد حرّه

است و مملوكه از آيات خارج است، لااقل اين است آيه از مملوكه انصراف دارد، پس اين دليل قانع كننده نيست.

2- روايات:
عمده اين دليل است و روايات سه طايفه است.
طايفۀ اوّل: ملموسه و منظورۀ اب بر ابن و ابن بر اب حرام است.

* … عن محمّد بن اسماعيل

(ابن بزيع)

قال: سألت أبا الحسن عليه السلام

(أبا الحسن الرضا عليه السلام)

عن الرجل تكون له الجارية فيقبّلها هل تحلّ لولده؟ قال: بشهوة؟ قلت: نعم، قال: ما ترك شيئاً اذا قبّلها بشهوة

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 374.

(2) جامع المقاصد كتابي است در شرح قواعد علّامه.

(3) جامع المقاصد، ج 12، ص 289.

(4) جامع المقاصد، ج 12، ص 290.

(5) الخلاف، ج 4، ص 308، م 81 از نكاح.

(6) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(7) آيۀ 22، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 17

(وقتي تقبيل به شهوت كرد كار تمام شد)

ثم قال ابتداءً منه: ان جرّدها

(عريان كرده)

و نظر اليها بشهوة حرمت علي أبيه و ابنه

(پدر و پسر ناظر) «1»

سند و دلالت روايت كامل است.

* … عن زرارة قال: أبو جعفر في حديث اذا اتي الجارية

(اتيان به معني جماع است)

و هي حلال فلا تحلّ تلك الجارية لابنه و لا لابيه. «2»

روايت در مورد لمس و نظر نيست بلكه بالاتر است و بالاولوية نمي توان آن را ثابت كرد.

* … عن عبد اللّٰه بن سنان، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في الرجل تكون عنده الجارية يجرّدها و ينظر الي جسمها نظر شهوة هل تحلّ لابيه؟ و ان فعل ابوه هل تحلّ لابنه؟ قال: اذا نظر اليها نظر شهوة و نظر منها الي ما يحرم علي غيره لم تحلّ لابنه و ان فعل ذلك الابن لم تحلّ للاب. «3»

طايفۀ دوّم: ملموسه و منظورۀ اب بر ابن حرام است.

* … عن جميل بن درّاج قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: الرجل ينظر الي الجارية يريد شراءها أ تحلّ لابنه؟ فقال: نعم، الّا أن يكون النظر الي عورتها «4»

(آيا قبل از بيع نگاه كرده است؟ چنين چيزي ممكن نيست

و حتماً بعد از آن كه مالك شده رؤيت كرده).

پس منظورۀ اب بر ابن حرام است، آيا مفهوم دارد؟ نه، اثبات شي ء نفي ما عدا نمي كند.

* … عن ربعي بن عبد اللّٰه، عن محمد بن مسلم، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: اذا جرّد الرّجل الجارية و وضع يده عليها

(لمس كرده)

فلا تحلّ لابنه. «5»

* … عن عبد اللّٰه بن سنان، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في الرجل تكون عنده الجارية فيكشف ثوبها و يجرّدها لا يزيد علي ذلك

(مواقعه اي واقع نشده است)

قال: لا تحلّ لابنه اذا رأيٰ فرجها. «6»

* … عن ابي الصباح، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل اشتري جارية فيقبّلها قال لا تحلّ لولده ان يطأها «7»

(چون ملموسۀ اب است)

بعضي از روايات نظر دارد و لمس ندارد و بعضي لمس دارد و نظر ندارد و بعضي نظر به فرج دارد كه بعضي را به بعض ديگر ضميمه كرده و نتيجه گرفته اند كه نظر و لمس از روي شهوت موجب حرمت است.

طايفۀ سوّم: ملموسه و منظورۀ ابن بر اب حرام است كه روايات اين طايفه كمتر است.

* … عن الحسن بن صدقة، عن ابي الحسن عليه السلام في حديث قال: اذا اشتريت لابنتك جارية أو لِابنك و كان الابن صغيراً و لم يطئها حلّ لك أن تقبضها فتنكحها «8»

مورد اين روايت وطي است و به مفهوم دلالت دارد.

سند روايت محلّ بحث است به جهت وجود «سهل بن زياد» اگر چه در سند كافي زياد ذكر شده است ولي نمي توانيم او را بپذيريم و لااقل توقّف مي كنيم.

9 ادامۀ مسئلۀ 8 … 3/ 7/ 81

* … ما رواه احمد بن محمّد بن عيسي في نوادره عن ربيع بن عبد اللّٰه، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال:

اذا جرّد الرجل الجارية و وضع يده عليها فلا تحلّ لابيه. «9»

«ربيع بن عبد اللّٰه» مجهول است و اسم او در كتب رجال نيست، به طوري كه جامع الروات و معجم رجال آقاي خوئي هم آن را ندارد. در بررسي حدود هشتاد كتاب رجالي اسم «ربيع بن عبد اللّٰه» پيدا نشده و در بعضي از مصادر هم «ربعي بن عبد اللّٰه» است و حدس من اين است كه در اينجا اشتباهي شده است و راوي «ربعي بن عبد اللّٰه» است. او فرد مشهوري است و روايات زيادي هم دارد به قرينۀ روايت او از «محمّد بن مسلم» كه بعد از او آمده است، علاوه بر اين، مضمون اين روايت از محمّد بن مسلم عين مضمون روايتي است كه در وسائل آمده است:

* … عن ابن ابي عمير، عن ربعي بن عبد اللّٰه، عن محمّد بن مسلم، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: اذا جرّد الرجل الجارية و وضع يده عليها فلا تحلّ لابنه «10»

(اين روايت به جاي «أبيه» «ابنه» دارد).

احتمالًا در حديث «نوادر» دو اشتباه وجود دارد: يك اشتباه در سند كه «ربيع» غلط و «ربعي» درست است و اشتباه ديگر در متن كه «أبيه» غلط و «ابنه» درست است كه در اين صورت اين

______________________________

(1) ح 1، باب 3 از ابواب مصاهره.

(2) ح 5، باب 3 از ابواب مصاهره.

(3) ح 6، باب 3 از ابواب مصاهره.

(4) ح 3، باب 3 از ابواب مصاهره.

(5) ح 4، باب 3 از ابواب مصاهره.

(6) ح 7، باب 3 از ابواب مصاهره.

(7) ح 8، باب 3 از ابواب مصاهره.

(8) ح 2، باب 5 از ابواب مصاهره.

(9) مستدرك، ج 14،

ح 5، باب 3، از ابواب مصاهره.

(10) ح 4، باب 3، از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 18

حديث به گروه دوّم برمي گردد و ديگر سه طايفه روايت نداريم بلكه دو طايفه است.

نسخۀ وسايل از نسخۀ مستدرك صحيح تر است چون سند وسائل بهتر و متن آن هم دقيق تر است و اگر بر فرض هم مردّد شويم نمي توانيم، به عنوان شاهد آن را بپذيريم. يكي از شواهد براي صحّت نسخۀ وسائل اين است كه «احمد بن محمّد بن عيسي» كه از بزرگان قم بوده از ضعفا و مجاهيل چيزي را نقل نمي كند، چون «احمد بن محمّد بن خالد برقي» را از قم بيرون كرد با اين كه او آدم ثقه اي بود ولي چون از مجهولين و ضعاف نقل روايت مي كرد او را تنبيه كرد، بنابراين راوي «ربعي بن عبد اللّٰه» است كه فرد معروفي است.

جمع بندي:

رواياتي داريم كه اب و ابن هر دو را مي گويد كه روايات معتبر در بين آنها بود رواياتي هم داريم كه فقط اب را مي گويد كه مجموع اين روايات براي اثبات حرمت كافي است. تعبيرات روايات مختلف بود كه با ضم بعضها الي بعض و الغاء خصوصيت به كلام مشهور مي رسيم كه حرمت ملموسۀ اب بر ابن و بالعكس است.

روايات معارض:

در مقام معارضه سه حديث را بيان مي كنيم:

* … عن علي بن يقطين، عن العبد الصالح

(موسي بن جعفر عليه السلام)

عن الرجل يقبّل الجارية يباشرها من غير جماع داخل أو خارج

(مراد تفخيذ است و دخول نيست)

أ تحلّ لابنه أو لابيه؟ قال: لا بأس. «1»

بهترين دليل معارض همين روايت است.

* … عن ابن ابي عمير، عن عبد الرحمن بن الحجاج و حفص بن البختري و علي بن يقطين قالوا سمعنا أبا عبد اللّٰه عليه السلام يقول في الرجل تكون له الجارية أ فتحلّ لابنه؟ فقال: ما لم يكن جماع أو مباشرة كالجماع

(جماع خارج)

فلا بأس. «2»

اين حديث را سه نفر (عبد الرحمن ابن الحجاج، حفص بن البختري و علي بن يقطين) نقل كرده اند و در واقع سه حديث است.

بعضي فقط به حديث «علي بن يقطين» استدلال كرده اند در حالي كه سه حديث است.

* … عن عبد اللّٰه بن يحيي الكاهلي،

(به جهت وجود كاهلي محل بحث است)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث قال: سألته عن رجل تكون له جارية فيضع ابوه يده عليها

(پدر مالك نيست و به حرام دست بر او مي گذارد)

من شهوة أو ينظر منها الي محرّم

(نگاه به چيزي مي كند كه بر ديگران حرام است)

من شهوة، فكره أن يمسّها ابنه. «3»

اين روايت تعبير به كراهت دارد

و فقط در مورد منظورۀ اب بر ابن است. آيا اين كراهتِ مصطلحِ فقهي است كه در مقابل حرمت است يا كراهتِ لغوي است كه شامل حرمت هم مي شود. اگر بگوييم كراهت، مقابل حرمت است و حقيقت شرعيّه در كلمات معصومين عليه السلام پيدا كرد، در اين صورت اين روايت از معارض ها محسوب مي شود و مطابق روايت، وقتي منظوره و ملموسۀ اب بر ابن حلال باشد، طرف ديگر يعني منظوره و ملموسۀ ابن بر اب كه در روايت نيامده است به طريق اولي حلال مي شود.

صاحب جواهر اين روايت را متعرّض شده و فرض را جايي مي برد كه نظر حلال بوده است يعني بعد از مالك شدن نظر كرده است يا وقتي نظر حرام موجب حرمت شد نظر حلال به طريق اولي موجب حرمت مي شود.

قلنا: حقيقت شرعيّه بودن اين كراهت جاي بحث دارد و ثابت نشده و بايد آن را بر معني لغوي حمل كنيم كه دلالت بر حرمت مي كند، چون قرآن تعدادي از گناهان كبيره را با كراهت ياد مي كند: «كُلُّ ذٰلِكَ كٰانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً» در حالي كه قبل از اين آيه تعدادي از گناهان كبيره را مي شمارد.

اين حديث از چند جهت مشكل دارد:

اوّلًا: پدر به حرام تصرّف كرده است و ربطي به بحث ما ندارد.

ثانياً: «كره» لغوي است كه با حرمت مي سازد يا مصطلح فقهي است كه مقابل حرمت است.

ثالثاً: «انّ الحرام لا يحرّم الحلال» كنيز براي پسر بوده و حلال بوده و با دست گذاشتن پدر حرام نمي شود.

اين حديث را به جهت وجود اين اشكالات از ادلّه حذف مي كنيم.

نتيجه: دو روايت كه يك روايت آن از سه نفر (مجموعاً 4 روايت)

است به عنوان معارض داريم.

______________________________

(1). ح 3، باب 77 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(2). ح 3، باب 5 از ابواب مصاهره.

(3) ح 2، باب 3 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 19

10 ادامۀ مسئلۀ 8 … 6/ 7/ 81

جمع بين روايات:

سه طريق جمع گفته شده است:

1- روايات ناهيه را حمل بر كراهت كنيم. اين جمع در فقه شناخته شده است، كه هركجا بين روايات ناهيه و مجوّزه، گرفتار شديم مي گوييم روايات ناهيه را كه «ظاهر» است بر روايات مجوّزه كه «نص» است حمل مي كنيم و قائل به كراهت روايات ناهيه مي شويم.

2- روايات ناهيه كه مي گفت اگر نظر و لمس به شهوت باشد موجب حرمت است را تقيّد بزنيم به روايات مجوّزه كه مي گفت حلال است و بگوييم اگر به غير شهوت باشد حلال است پس جمع بين مطلق و مقيّد مي كنيم.

3- روايات ناهيه بر نظر و لمس حلال و روايات مجوّزه بر نظر و لمس حرام حمل شود.

علي القاعده جمع به كراهت جمع شناخته شده تري است، ولي چون در اينجا مشهور قائل به حرمت شده اند و مخالفت مشهور هم كار مشكلي است، لذا آقايان براي جلوگيري از مخالفت با مشهور قائل به حرمت شده اند، امّا ما بر خلاف مشهور قائل به كراهت مي شويم. مهمّ اين است كه اين مسأله در زمان ما محلّ ابتلا نيست و ما اين مسأله را به عنوان مقدّمه براي مطلب بعدي ذكر كرديم.

بقي هنا شي ء:

آيا اين حكم مملوكه در مورد حرّه هم جاري است، يعني اگر پدر به زن آزادي نظر شهوت آلودي كند آيا بر ابن حرام مي شود و يا بالعكس اگر پسر نظر شهوت آلودي به زن آزادي كند آيا اين زن بر پدر حرام مي شود؟

اقوال:

در اينجا قول به حرمت از شخص شناخته شده اي در دست نيست و غالباً متعرّض نشده اند، فقط فخر المحقّقين (فرزند علّامه) در ايضاح نقل مي كند كه:

المسألة الرابعة: النظر المحرّم الي الاجنبيّة هل يحرم الامّ و البنت- كل من قال لا يحرم الوطي بالزنا قال لا يحرم هنا و اختلف القائلون بالتحريم بالوطي بالزنا في تحريمه هنا علي قولين و الاقوي عندي عدم التحريم به للاصل. «1»

در اين صورت در جايي كه اب يا ابن به زني نگاه كند آيا بر ديگري حرام مي شود؟

ادلّۀ قائلين به حرمت در مورد حرّه:

دو روايت داريم كه از آنها مي توان فهميد: نظر و لمس حرام در حرّه موجب حرمت مي شود.

* و عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن ابي عمير، عن جميل بن درّاج

(سند صحيح است)

قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: الرجل ينظر الي الجارية يريد شراءها أ تحلّ لابنه؟ فقال: نعم، الّا أن يكون نظر الي عورتها «2»

(قبل از خريد نگاه كرده كه در آن موقع نگاه كردن حرام بوده است).

اين روايت في الجمله مدّعي را ثابت مي كند و آن اين كه نظر به عورت حراماً باعث حرمت بر اب يا باعث حرمت بر ابن مي شود.

* و عنه، عن احمد، عن علي بن الحكم، عن عبد اللّٰه بن يحيي الكاهلي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث قال: سألته عن رجل تكون له جارية فيضع ابوه يده عليها من شهوة أو ينظر منها الي محرّم من شهوة، فكره أن يمسها ابنه. «3»

از نظر سند و دلالت اشكال دارد و در صورتي مي توانيم به اين روايت استدلال كنيم كه «كره» را حمل بر حرمت كنيم يعني لمس حرام باعث حرمت مي شود. اين روايت

دلالت خوبي ندارد چون حمل بر حرمت كردن «كره» مشكل است و اگر نگوييم «كره» بر معني فقهي حمل مي شود لااقل اين است كه مردّد است.

نتيجه: روايت اوّل در مورد نظر به عورت بود و عام نبود و امّا روايت دوّم عام بود ولي «كره» داشت كه حمل بر حرمت نمي شود.

ادلّۀ قائلين به عدم حرمت در مورد حرّه:

دو دليل داريم كه نظر و لمس حرام در حرّه موجب حرمت نمي شود:

1- بيان شد كه مزني بهاي اب بر ابن و مزني بهاي ابن بر اب حرام نيست وقتي زنا موجب حرمت نشود نظر و لمس حرام به طريق اولي موجب حرمت نمي شود؛ زيرا نظر و لمس بالاتر از مزني بها نيست مگر اين كه در باب زنا قائل به حرمت شويم

______________________________

(1) ايضاح الفوائد، ج 3، ص 66.

(2) ح 3، باب 3 از ابواب مصاهره.

(3) ح 2، باب 3 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 20

ولي براي ما كه قائل به حرمت نيستيم جاي بحث نيست.

2- اين مسأله از مسائلي است كه «لو كان لبان» يعني واقعاً اگر نظر و لمس حرام موجب حرمت بود بايد بيان مي شد چون خيلي محلّ ابتلا و دامنه اش وسيع است و اگر فتوا به حرمت بود با اين شدّت ابتلا بايد ائمه معصومين عليهم السلام آن را گفته باشند و نمي توان باور كرد كه اين چنين مسئله اي كه مصاديق زيادي در عرف دارد توسط ائمه عليهم السلام بيان نشده باشد بنابراين معلوم مي شود كه حرام نبوده است.

نتيجه: دليل بر حرمت نداريم، بلكه دليل بر حلّيّت داريم زيرا دو دليل بر حليّت داريم، دو روايت هم دليل بر حرمت بود كه آن را هم رد كرديم.

نكته: شش

مسئلۀ بعدي (15- 9) در مورد يك مطلب است كه مسئلۀ نهم اصل بحث و بقيه فروع آن است.

[مسألة 9: لا يجوز نكاح بنت الأخ علي العمّة و بنت الأخت علي الخالة إلّا بإذنهما]

اشاره

11 مسئلۀ 9 (لا يجوز نكاح بنت الاخ علي العمّة … ) … 7/ 7/ 81

مسألة 9: لا يجوز نكاح بنت الاخ علي العمّة و بنت الاخت علي الخالة الّا باذنهما من غير فرق بين كون النكاحين دائمين أو منقطعين أو مختلفين، و لا بين علم العمة و الخالة حال العقد و جهلهما، و لا بين اطّلاعهما علي ذلك و عدمه ابداً (اگر بعداً بفهمد و يا تا ابد نفهمد فرقي نمي كند)

فلو تزوج عليهما بدون اذنهما كان العقد الطاري كالفضولي علي الاقويٰ (هر جا رضايت شرط باشد عقد بدون رضايت فضولي مي شود)

تتوقّف صحته علي اجازتهما، فان اجازتا جاز و الّا بطل، و يجوز نكاح العمّة و الخالة علي بنتي الاخ و الاخت و ان كانت العمّة و الخالة جاهلتين، و ليس لهما (عمّه و خاله)

الخيار لا في فسخ عقد انفسهما و لا في فسخ عقد بنتي الاخ و الاخت علي الاقوي.

عنوان مسأله:

شش مسأله در تحرير الوسيله (15- 9) در مورد يك مطلب است و مسئلۀ نهم اصل مطلب و بقيّه شاخ و برگ آن است. اگر كسي زني را در حبالۀ نكاح دارد نمي تواند دختر خواهر و دختر برادر اين زن را بگيرد مگر اين كه زن اذن بدهد، خواه دائم باشد يا منقطع، خواه عمّه و خاله باخبر باشند يا نه، خواه تا آخر عمر مطّلع شوند يا نه همۀ اينها حرام است و اگر عقد كرد، فضولي است اگر بعداً زن اجازه داد صحيح مي شود؛ و اگر اجازه نداد باطل مي شود.

اقوال:

اشاره

حكم مسأله (لا يجوز) در بين عامّه مسلّم است منتهي عامّه بين اين كه عمّه و خاله بر برادرزاده و خواهرزاده وارد شود و يا بالعكس فرقي نمي گذارند و مانند حرمت اخت الزوجه مي دانند. و رضايت هم فايده اي ندارد ولي در بين خاصّه سه قول وجود دارد:

1- قول به تفصيل (قول مشهور):

جايز نيست با دو قيد، يكي اين كه بنت الاخ و بنت الاخت وارد شود بر عمّه و خاله لا عكس ديگر اين كه بدون رضايت باشد.

2- جواز مطلقاً:

چه رضايت و چه عدم رضايت و چه عمّه و خاله وارد شود بر بنت الاخ و بنت الاخت و چه به عكس، اين قول از ابن ابي عقيل و ابن جنيد نقل شده كه بعضي هم اين نقل را قبول نكرده اند.

3- حرمت مطلقاً (قول صدوق):

اين قول مانند قول اهل سنّت مي باشد.

در واقع مخالف چنداني نداريم و اگر هم باشد كم است.

مرحوم علّامه قول عامّه و خاصّه را بيان كرده و مي فرمايد:

مسألة: يحرم علي الرجل الجمع بين المرأة و عمّتها و كذا يحرم الجمع بينها و بين خالتها (لا مطلقا عندنا بل اذا أدخل بنت الاخ أو بنت الاخت علي العمّة و الخالة بغير رضاء العمّة و الخالة) و امّا عند العامّة بأسرهم الّا الخوارج فانّه حرام مطلقا و امّا الخوارج فجوّزوه مطلقا «1» (پس عامّه همه اجماع دارند و قيدي هم قائل نيستند جز خوارج كه مطلقا اجازه مي دهند)

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

اجمع علماء الاسلام غير الاماميّة علي تحريم الجمع بين العمّة و الخالة و بين بنت اخيها و اختها في النكاح مطلقاً «2»

مرحوم شهيد ثاني در ادامه مي فرمايد: امّا اصحاب اماميّه بر سه قول اختلاف كرده اند كه اختلاف آنها هم به خاطر اختلاف روايات است كه قول مشهور جواز است لكن بشرط رضاء العمة و الخالة، در مقابل قول مشهور هم دو قول نادر داريم كه يكي جواز مطلق و ديگري هم منع مطلق است كه مرحوم صدوق در

______________________________

(1) تذكرة، طبع قديم، ج 2، ص 638.

(2) مسالك، ج 7، ص 289.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 21

مقنع آن را بيان كرده است.

مرحوم صاحب جواهر بعد از عنوان اين مسأله مي فرمايد:

بلا خلاف معتدّ به (صاحب جواهر قوي تر مي فرمايد) أجده

في شي ء من ذلك بل الاجماع مستفيضاً أو متواتراً عليه كالنصوص «1» (يعني نصوص هم يا متواتر است يا مستفيض، كه در واقع احتمال تواتر در نصوص مشكل است) در ادامه صاحب جواهر كلام ابن ابي عقيل و ابن جنيد را نقل كرده و مي گويد معلوم نيست كه چنين گفته باشند.

مقتضاي اصل:

مقتضاي اصل در مسأله چيست؟

به مقتضاي «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» «2» اصل حليّت است. قرآن بعد از ذكر محرّمات هفت گانه و بعضي از محرّمات ديگر مي فرمايد بقيّه حلال هستند، پس قائلين به حرمت بايد دليل اقامه كنند.

دليل حرمت: روايات

اشاره

عمده دليل بر حرمت رواياتي است كه در باب 30 از ابواب مصاهرة آمده است، كه سه طايفه هستند.

طايفۀ اوّل: بعضي از اين روايات مي فرمايد كه جايز نيست مگر به اذن عمه و خاله.

طايفۀ دوّم: بعضي مقيّد به اذن نكرده است (مطلق).

طايفۀ سوّم: بعضي مطلق جمع را حرام دانسته نه عمه و خاله بر بنت الاخ و بنت الاخت و نه بر عكس آن.

طايفۀ چهارم: بعضي هم «يجوز و لا بأس» دارد.

در ميان روايات پنج روايت از «محمّد بن مسلم» است كه از امام باقر عليه السلام نقل مي كند، آيا ايشان پنج بار اين حديث را شنيده اند يا اين كه يك بار شنيده و پنج نفر از او نقل كرده اند؟

بعضي از روايات مطلق و بعضي مقيّد است و همۀ اين روايات از امام باقر عليه السلام است پس چون راوي، مضمون و مروي عنه يكي است احتمال داده مي شود كه اين پنج روايت يك روايت باشد كه راوي يا ديگران آن را تقطيع كرده اند.

طايفۀ اوّل و دوّم (مطلق و مقيّد):
اشاره

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: لا تزوج ابنة الاخ و لا ابنة الاخت علي العمّة و لا علي الخالة الّا باذنهما و تزوّج العمّة و الخالة علي ابنة الاخ و ابنة الاخت بغير اذنهما. «3»

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: تزوّج الخالة و العمة علي بنت الاخ و ابنة الاخت بغير اذنهما. «4»

در واقع يك تكّه از حديث سابق در اين حديث آمده است.

* و بالاسناد عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: لا تزوّج ابنة الاخت علي خالتها الّا باذنها و تزوّج الخالة علي

ابنة الاخت بغير اذنها

(فقط خاله را گفته و در واقع يك تكّه از حديث اوّل است). «5»

* … عن العلا، عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال لا تنكح ابنة الاخت علي خالتها و تُنكح الخالة علي ابنة اختها و لا تنكح ابنة الاخ علي عمّتها و تنكح العمّة علي ابنة أخيها. «6»

(مثل حديث اوّل است و فقط اذن ندارد)

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 21

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: لا تنكح الجارية علي عمّتها و لا علي خالتها الّا باذن العمّة و الخالة و لا بأس أن تنكح العمّة و الخالة علي بنت اخيها و بنت اختها. «7»

* … عن سهل بن زياد

(مشكل دارد)

عن الحسن بن محبوب، عن علي بن رئاب، عن ابي عبيدة الحذّاء قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: لا تنكح المرأة علي عمّتها و لا علي خالتها الّا باذن العمّة و الخالة. «8»

* …

(سند اين روايت از سند روايت قبل بهتر است)

عن ابي عبيدة قال: سمعت ابا عبد اللّٰه عليه السلام يقول: لا تنكح المرأة علي عمّتها و لا علي خالتها

(مطلق است و اذن ندارد)

و لا علي اختها من الرضاعة

(اين قسمت به بحث ما ربطي ندارد). «9»

مجموعاً هفت روايت بيان شد كه در واقع سه روايت مي شود، پس اين كه صاحب جواهر فرمود نصوص مستفيض يا متواتر است اين است كه ايشان پنج حديث اوّل را جدا حساب كرده اند كه در واقع چنين نيست.

12 ادامۀ مسئلۀ 9

… 8/ 7/ 81

روايات ديگري در زمينۀ اين دو طايفه مطلق و مقيّد داريم:

* … عن السكوني

(مشكل سندي دارد)

عن جعفر، عن أبيه إنّ

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 357.

(2) آيۀ 24، سورۀ نساء.

(3) ح 1، باب 30 از ابواب مصاهره.

(4). ح 5، باب 30 از ابواب مصاهره.

(5) ح 6، باب 30 از ابواب مصاهره.

(6) ح 12، باب 30 از ابواب مصاهره.

(7) ح 13، باب 30 از ابواب مصاهره.

(8) ح 2، باب 30 از ابواب مصاهره.

(9) ح 8، باب 30 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 22

عليّاً عليه السلام أتي برجلٍ تزوج امرأة علي خالتها فجلّده

(جلد براي چه بوده است؟ اگر عالم بوده كه جايز نيست و زنا است و حد دارد و اگر مواقعه نكرده كار خلافي است كه تعزير دارد)

و فرّق بينهما. «1»

از رواياتي است كه قائلين به بطلان مي توانند از آن استفاده كنند و دليل بر اين است كه اصلًا قابل اصلاح نيست و بايد از هم جدا شوند.

* و عنه، عن مالك بن عطيّة، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: لا تتزوّج المرأة علي خالتها و تزوّج الخالة علي ابنة اختها «2»

اين روايت فقط خاله و بنت الاخت دارد ولي چون فرقي بين خاله و بنت الاخت و عمّه و بنت الاخ نگذاشته اند همه را يك گروه حساب مي كنيم.

اين حديث هم مطلق است و مي فرمايد باطل است و ازدواج نكنند. و نهي در اينجا ارشاد به بطلان است. در ابواب معاملات نهي ها ظهور در حكم وضعي (جزئيت و شرطيت و مانعيّت … ) دارد و از آن بطلان استفاده مي شود.

جمع بين روايات (طايفۀ اوّل و دوّم):
اشاره

جمع بين اين دو طايفه كه متعدّد و متضافر بودند چيست؟

حمل

مطلق بر مقيّد مي كنيم و بحثي ندارد.

شاهد جمع:

شاهد اين جمع روايت ششم محمّد بن مسلم است كه لحنش با پنج روايت ديگر متفاوت است:

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: انّما نهي رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله عن تزويج المرأة علي عمّتها و خالتها اجلالًا للعمّة و الخالة فاذا أذنت في ذلك فلا بأس. «3»

اين حديث شاهد جمع است و مي فرمايد نهي در روايات مطلقۀ ناهيه به خاطر احترام است و وقتي كه عمّه اجازه دهد مشكلي ندارد. اين روايت در ضمن ناظر به روايات اهل سنّت هم هست كه روايات متعدّدي دارند و بعضي به همين جهت فتوا داده اند كه مطلقاً جايز نيست، نه عمه و خاله بر بنت الاخ و بنت الاخت و نه بنت الاخ و بنت الاخت بر عمّه و خاله.

طايفۀ سوّم: [كه مطلق جمع را حرام دانسته است]
اشاره

تا اينجا دو گروه از رواياتِ مطلق و مقيّد و جمع بين آنها بيان شد. در اينجا گروه سوّمي داريم كه مطلق جمع را حرام دانسته است مانند عامّه، كه اگر بخواهيم به مقتضاي اين گروه از روايات عمل كنيم بايد بگوييم مثل جمع بين اختين مطلقاً جايز نيست، نه عمه و خاله بر بنت الاخ و بنت الاخت و نه به عكس.

* … عن ابي الصباح الكناني، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: لا يحلّ للرّجل أن يجمع بين المرأة و عمّتها و لا بين المرأة و خالتها «4»

(عمّه و خاله را بر بنت الاخ و بنت الاخت وارد كند و يا بنت الاخ و بنت الاخت را بر عمّه و خاله وارد كند).

مرحوم حاجي نوري «5» دو روايت نقل مي كند كه آن هم تعبير به «لا يجمع»

دارد كه هر دو طرف را مي گويد (مثل جمع بين الاختين). روايت مستدرك از نظر مضمون مانند روايت ابي الصباح در وسائل است.

جمع بين سه طايفه:

طايفۀ سوّم را اگر بخواهيم با دو طايفۀ قبل جمع كنيم ظاهراً نسبت آنها مطلق و مقيّد است (روايات سابق يعني طايفۀ اوّل و دوّم مقيّد و اين روايت مطلق است. اين روايت مي گويد نمي توان بين عمّه و خاله و بنت الاخ و بنت الاخت را جمع كرد به اين معني كه دو طرف را مي گويد يعني عمّه و خاله را بر بنت الاخ و بنت الاخت و بنت الاخ و بنت الاخت را بر عمّه و خاله نمي توان تزويج كرد. كه ما آن را مقيّد مي كنيم به يك طرفه بودن به قرينۀ دو طايفۀ روايت قبل كه هر دو يك طرف را بيان مي كرد.

خصوصاً با توجّه به روايت محمّد بن مسلم «6» مطلب روشن تر مي شود چرا كه وقتي پيامبر نهي كرد، به خاطر احترام عمّه و خاله بود نه به خاطر احترام دختر برادر و دختر خواهر.

طايفۀ چهارم: طايفۀ چهارمي داريم كه با روايات سابق مخالف است و مي گويد «لا بأس»
اشاره

، كه دو حديث است.

* … قال: سألت أخي موسيٰ عليه السلام عن رجل يتزوّج المرأة علي عمّتها أو خالتها قال: لا بأس

(با صراحت مي گويد اشكالي ندارد)

لانّ اللّٰه عزّ و جلّ قال: «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» «7»

اين روايت مرسلۀ ابن ابي عقيل است كه علّامه در مختلف و غير مختلف از ابن ابي عقيل نقل كرده است كه او از علي بن جعفر عليه السلام كه برادر حضرت موسي بن جعفر عليه السلام است نقل مي كند. در حالي كه ابن ابي عقيل نمي تواند بدون واسطه از او نقل كند پس روايت مرسله است.

______________________________

(1). ح 4، باب 30، از ابواب مصاهره.

(2) ح 9، باب 30، از ابواب مصاهره.

(3) ح 10، باب 30، از ابواب مصاهره.

(4) ح

7، باب 30، از ابواب مصاهره.

(5) مستدرك، ج 14، ح 4، باب 30 و ح 3، باب 29 از ابواب مصاهره.

(6) ح 10، باب 30 از ابواب مصاهره.

(7) ح 11، باب 30 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 23

بنابراين روايت سند ندارد و معرض عنهاي اصحاب هم بوده پس قابل استدلال نيست.

* … عن علي بن جعفر، عن اخيه موسي بن جعفر عليه السلام قال: سألته عن امرأة تزوّج علي عمّتها و خالتها قال: لا بأس، و قال: تزوّج العمّة و الخالة علي ابنة الاخ و ابنة الاخت و لا تزوّج بنت الاخ و الاخت علي العمّة و الخالة الّا برضاءٍ منهما فمن فعل ذلك فنكاحه باطل. «1»

ذيل روايت در واقع ضد صدر آن است اين دو قول در يك روايت چگونه با هم سازگار است؟ در اينجا احتمالاتي وجود دارد:

1- در بعضي از نسخ به جاي «لا بأس»، «لا» دارد كه در اين صورت با ذيل هماهنگ مي شود.

2- در دو مجلس بوده است، در مجلس اوّل امام در مقام تقيّه و در مجلس دوّم كه تقيّه نبوده امام عليه السلام حكم را بيان فرموده اند.

3- در يك مجلس بوده و اين دو بخش همديگر را تفسير مي كنند يعني منظور امام از «لا بأس» اين است كه با رضايت اشكالي ندارد و بدون رضايت جايز نيست.

با يكي از اين سه احتمال تعارض صدر و ذيل روايت حل مي شود، پس امام در ابتدا كلام پيامبر را نقل كرده كه عامّه هم به آن استناد مي كنند و در ادامه مي فرمايند پيامبر هم نظرشان در صورت رضايت بوده است.

جمع بين چهار طايفه:

حال در مقام تعارض بين اين طايفه با روايات سابق

چه كنيم؟ ابتدا به سراغ جمع دلالي مي رويم. در مقام جمع دلالي مي گوييم روايات را بر مطلق و مقيّد حمل مي كنيم، يعني اين روايات مطلق و روايات سابق مقيّد است و مطلق را به مقيّد تقييد مي زنيم خصوصاً كه در اينجا روايات مطلق كم (دو روايت كه در واقع يك روايت است) و روايات مقيّد زياد است.

امّا اگر جمع دلالي را نپذيرفتيم و سراغ مرجحات رفتيم در اين صورت دو مرجح در روايات سابقه وجود دارد كه يكي شهرت است هم شهرت روائي و هم شهرت فتوائي، همان گونه كه صاحب جواهر فرمودند، و مرجّح ديگر مخالفت با بعضي از عامّه است كه عمده مرجّح شهرت است. در مقابل «لا بأس» موافق كتاب اللّٰه است (أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ)، پس روايات سابق و روايات اخير هر كدام يك مرجّح دارد.

آيا مرجّحات ترتيب دارند يا تخيير است؟ ما قائل هستيم كه بين مرجّحات ترتيب است و اوّلين مرجّح شهرت است چون در روايت بيان مرجّحات ابتدا شهرت ذكر شده، پس شهرت مقدّم است. البتّه تمام اين بحث ها در صورتي است كه ما روايت معارض را به جهت اشكال سند از كار نياندازيم.

13 ادامۀ مسئلۀ 9 … 9/ 7/ 81

اكنون اخبار اهل سنّت را مرور مي كنيم كه اگر با نظر انصاف دقّت شود، مطابق مذهب مشهور شيعه است.

اخباري كه از آنها نقل مي كنيم سه طايفه است:

طايفۀ اوّل: اخباري كه مطلق جمع (ادخال عمّه و خاله بر بنت الاخ و بنت الاخت و عكس آن) را حرام مي دانند.

طايفۀ دوّم: اخباري كه تصريح مي كند كه نه ادخال عمّه و خاله بر بنت الاخ و بنت الاخت جايز است و نه عكس آن.

طايفۀ سوّم: فقط يك طرف را مي گويد يعني لا يجوز ادخال بنت الاخ و

بنت الاخت علي العمّة و الخالة.

مأخذ اين روايات «السنن الكبريٰ للبيهقي» «2» است كه بهترين كتابي است كه احاديث فقهي اهل سنّت در آن جمع شده است.

همۀ اين اخبار الّا قليل از أبو هريرة است.

طايفۀ اوّل:

* … انّه سمع أبا هريرة يقول: نهي رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله أن يجمع بين المرأة و عمّتها و بين المرأة و خالتها.

* … عن ابي هريرة، عن النبي صلي الله عليه و آله قال: لا يجمع بين المرأة و عمّتها و بينها و بين خالتها.

(جمع را نهي كرده و ظاهرش اطلاق است و هر دو طرف را مي گويد.)

* … حدّثني ابو سلمه انّه سمع أبا هريرة يقول: قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله لا تنكح المرأة و خالتها و لا المرأة و عمّتها

(مضمون همين روايت در صحيح بخاري هم نقل شده است.)

طائفۀ دوّم:

* … عن ابي هريرة قال قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: لا تنكح المرأة علي عمّتها و لا علي خالتها و لا العمّة علي ابنة أخيها و لا الخالة علي ابنة أختها

(به هر دو طرف مسأله تصريح كرده است)

لا الصغري علي الكبري و لا الكبري علي الصغري

(صغير و كبير هم فرق نمي كند).

______________________________

(1) ح 3، باب 30، از ابواب مصاهره.

(2) ج 7، ص 116 و ص 165.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 24

طايفۀ سوّم:

* … عن ابي هريرة قال: قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله لا تنكح المرأة علي عمّتها و لا علي خالتها

(كه مطابق مذهب ما است).

در اينجا يك روايت هم از «جابر بن عبد اللّٰه انصاري» داريم:

* … قال: قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله:

لا تنكح المرأة علي عمّتها و لا علي خالتها.

سؤال: آيا أبو هريرة اين عبارت را چندين بار از پيامبر شنيده است به طوري كه پيامبر در جايي «لا تنكح» و در جايي «نهٰي» و در جايي «لا يجمع» فرموده است و يا در جايي مطلق و در جايي تصريح به طرفين كرده اند و يا احتمال دارد كه يك حديث باشد كه از پيامبر شنيده است؟

جواب: احتمال دوّم قوي تر است چرا كه مي دانيم أبو هريره به تكثير روايت حريص بوده و مي خواسته بگويد منبع علم پيامبر من بودم، بر اثر اين حرص گاهي به يك عبارت و گاهي به عبارت ديگر و گاهي هم الفاظ را اشتباه نقل كرده است.

اگر چنين باشد چه بايد كرد، به فرض اين كه أبو هريره ثقه باشد؟

بايد قدر متيقّن از اين سه طايفه را بگيريم كه قدر متيقّن آن چيزي است كه محتواي آن كمتر است و آن قدر مسلّم، گروه سوّم است، كه روايت جابر هم با آن هماهنگ بود.

اگر بگوييم تناسب حكم و موضوع ايجاب مي كند كه اين كار (عدم ادخال بنت الاخ و بنت الاخت بر عمّه و خاله) براي احترام عمّه و خاله است (چون روايت مي گويد مرأة را بر عمّه و خاله وارد نكنيد) در اين صورت اذن آنها شرط است، كه اگر اذن دادند بي احترامي نيست و اگر اذن ندادند خلاف احترام است و حرام است.

نتيجه: با اين تحليل ما از روايات عامّه هم همان مذهب مشهور خاصّه درمي آيد.

تا اينجا اصل مسأله بيان شد در اينجا سراغ فروع مسأله مي رويم:

فرع اوّل: همان طور كه امام (ره) فرمودند من غير فرق بين كون النكاحين دائمين أو منقطعين أو مختلفين همۀ اينها حكم ممنوعيّت را دارند

و دليل آن اطلاق روايات است كه در آنها اسمي از دوام و متعه نيامده بود.

فرع دوّم: فرقي نيست بين اين كه عمّه و خاله در حال عقد باخبر شوند يا نه

و همچنين بين اين كه بعداً باخبر شوند يا نه، مقتضاي اطلاق روايات باب اين است كه فرقي نيست چون روايات مطلق بود.

ان قلت: احترام عمّه و خاله اين حكم را ايجاب كرده است، يعني اگر باخبر نشود ناراحت نمي شود و اگر باخبر شود ناراحت مي شود، پس بگوييم اگر باخبر نشد اشكالي ندارد.

قلنا: اوّلًا، اجلالًا للعمة و الخالة، حكمت است نه علّت و حكمت غالبي است نه دائمي.

ثانياً: اگر صحبت ايذاء بود مي گفتيم وقتي باخبر نشده ايذاء هم نشده است ولي روايت احترام را مي گويد و احترام يعني در انظار مردم، كه در اين صورت و لو عمّه باخبر نشده ولي ديگران كه با خبر شده اند و احترام عمّه خدشه دار شده است.

فرع سوّم: مرحوم امام (ره) فرمودند كه اگر چنين ازدواجي صورت بگيرد و مرئه را بر عمّه و خاله بدون اذن وارد كند آيا اين عقد شبيه عقد فضولي است
اشاره

به گونه اي كه يتوقّف علي الاجازه، يا اين كه نه هذا العقد باطل من اصله و لا تنفعه الاجازة، يا اين كه نه اگر چنين عقدي صورت گرفت عمّه مخيّر است بين اين كه عقد خودش را يا عقد دختر برادر را فسخ كند بدون طلاق و همچنين در مورد خاله، پس سه قول است كه صاحب جواهر آن را نقل مي كند.

اگر گفتيم عقد فضولي است، دليل آن چيست؟

در بين روايات روايتي نداشتيم كه بگويد اگر رضايت بعداً آمد عقد صحيح است، پس سراغ ادلّۀ عمومي صحّت عقد فضولي در نكاح، بيع … مي رويم كه مي گويد: اركان العقد تامة (ايجاب، قبول، قصد انشاء، اختيار، بلوغ، عقل مقبوليّت طرفين) و فقط اجازۀ مالك را مي خواهد كه اين هم بعداً آمده است و ما دليلي نداريم كه اين شرط حتماً بايد مقارن باشد، بلكه بعداً هم باشد كافي است و در بين عرف هم معمول

است و عقد فضولي زياد است. داستان عروۀ بارقي هم از اين قبيل است.

14 ادامۀ مسئلۀ 9 … 10/ 7/ 81

قول اوّل: مانند عقد فضولي است و اجازه آن را درست مي كند.
اشاره

اين قول اقويٰ و حقّ است كه امام (ره) هم همين قول را اختيار كرده اند.

صحّت فضولي را از سه راه مي توانيم ثابت كنيم:

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 25

1- تمسّك به عمومات «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» و اطلاقات رضايت:

يعني بگوييم فضولي علي القواعد است و كار خلاف قاعده اي انجام نشده است چون عقدي جامع الشرائط انجام شده و فقط يك شرط كم داشته و آن رضايت است كه بعداً آمده و دليلي هم نداريم كه رضايت بايد مقارن عقد باشد. رضايت براي كامل شدن عقد لازم است پس فرقي نمي كند مقارناً باشد يا بعداً چون آيۀ «تِجٰارَةً عَنْ تَرٰاضٍ مِنْكُمْ» اطلاق دارد چرا كه «تجارة» به معني عقد لفظي نيست بلكه به معني نقل و انتقال است فرقي نمي كند كه رضايت مقارناً باشد يا بعد از آن. در ما نحن فيه داشتيم كه «الّا برضا العمّة و الخالة» كه اطلاق دارد پس عقد فضولي چه در باب بيع باشد و چه در اجاره و نكاح طبق قواعد است و دليلي بر فساد آن نداريم.

2- روايات خاصّه:

مانند روايت عروۀ بارقي كه به جاي يك گوسفند دو گوسفند خريد و يكي را فروخت و پول و گوسفند ديگر را نزد پيامبر آورد و پيامبر هم آن بيع را تأييد كرد. غير از اين روايت، روايات ديگري هم داريم. در مورد نكاح هم روايات خاصّه داريم، مثل روايتي كه مادري براي فرزندش زني را تزويج كرده بود و فرزند بعداً فهميد و اجازه داد و يا رد كرد.

3- بناي عقلا:

عقلا عقد فضولي را اجازه داده و صحيح مي دانند.

با توجّه به اين ادلّه ما در اينجا قائل مي شويم كه اين عقد فضولي صحيح است.

سؤال: چرا مرحوم امام مي فرمايند

«كالفضولي علي الاقوي» در حالي كه عين فضولي است نه كالفضولي؟

جواب: چون اصلِ فضولي در بيع است و بحث ما در اينجا در نكاح است لذا مي فرمايند «كالفضولي» كه منظورشان «كالبيع الفضولي» است.

قول دوّم: عقد باطل است

و اجازه نمي تواند آن را درست كند.

دليل اين قول روايت علي بن جعفر است كه امام مي فرمايد:

… فمن فعل فنكاحه باطل. «1»

اين روايت دليل بر اين است كه نكاح از اصل باطل است و اجازه هم فايده اي ندارد.

جواب: اولًا، سند حديث اشكال دارد چون در سند «بنان بن محمّد» مجهول است، پس سند قابل استدلال نيست.

ثانياً: دلالت هم خدشه دارد زيرا «فنكاحه باطل» يعني بدون اذن باطل است نه اين كه مطلقاً باطل باشد، پس روايت انصراف دارد به صورت عدم اذن عمّه و خاله.

به حديث ديگري «2» هم استدلال كرده اند كه اين حديث هم همان دو اشكال را دارد:

اوّلًا: سند اشكال دارد چون در سند «سكوني» وجود دارد كه نتوانستيم او را ثقه بدانيم.

ثانياً: روايت در مورد عدم اجازه است.

قول سوّم: عمّه و خاله مخيّرند.

اين قول، بدترين قول مسأله است و دليلي كه صاحب جواهر براي اين قول ذكر كرده و آخرين توجيهي كه مي توان براي آن بيان نمود اين است كه: آن چه كه حرام است جمع بين آنها است، بنابراين عمّه و خاله مي توانند جمع را به هم بزنند، كه دو راه دارد: يا خودشان خارج شوند و يا اين كه دختر برادر و دختر خواهر را خارج كنند.

جواب: عقد عمّه و خاله كه مشكلي نداشته، بلكه عقد دوّم مشكل داشته چرا كه بدون اجازه است، پس دليلي ندارد كه عقد خودش را فسخ كند چون طلاق به دست زوج است و فسخ هم براي موارد خاصّ است، مثلًا اگر مردي مشغول نماز است و بعد زني جلوتر از مرد به نماز بايستد، نماز زن باطل است، (طبق مبناي كساني كه قائل به بطلان چنين نمازي

هستند) نه اين كه نماز هر دو باطل باشد.

فرع چهارم: اگر عكس مسأله باشد يعني اوّل بنت الاخ و بنت الاخت را تزويج كرده بعداً عمّه و خاله را تزويج مي كند،

در اينجا مشهور قائل به صحّت، قول شاذّي از شيعه و تمام اهل سنّت قائل به بطلان هستند.

ما مي گوييم حق با مشهور است و عقد عمّه و خاله صحيح است چون روايات «3» زيادي داشتيم كه تصريح كرده بود، مخصوصاً روايت «محمّد بن مسلم» «4» كه مي گفت «اجلالًا للعمّة و الخالة» كه در صورت عكس است (دختر برادر و دختر خواهر را بر عمّه و خاله تزويج كند) امّا اگر قبلًا دختر برادر و دختر خواهر بوده و بعد عمّه و خاله آمده ديگر اجلالي نيست.

______________________________

(1) ح 3، باب 30 از ابواب مصاهره.

(2) ح 4، باب 30 از ابواب مصاهره.

(3) ح 1 و 3 و 5 و 10 و 12 و 13 باب 30 از ابواب مصاهره.

(4) ح 10، باب 30، از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 26

آيا علم و جهل عمّه و خاله در اين مسأله تأثيري دارد؟

خير چون روايات مطلق بود و مي گفت عكسش عيبي ندارد و مطلق بود يعني چه بداند و چه نداند و چه بعداً بفهمد و چه نفهمد فرقي نمي كند و اطلاق روايات شامل همه موارد مي شود.

15 مسئلۀ 10 و 11 (فروع مسأله 9) … 14/ 7/ 81

پنج مسألۀ بعد از فروع مسئلۀ نهم مي باشد.

[مسألة 10: الظاهر انّه لا فرق في العمّة و الخالة بين الدنيا منهما و العليا]
اشاره

مسألة 10: الظاهر انّه لا فرق في العمّة و الخالة بين الدنيا منهما و العليا (عمّه و خالۀ بلاواسطه و عمّه و خالۀ با واسطه فرقي نمي كند)

كما انّه لا فرق بين نسبيتين منهما و الرضاعيتين.

عنوان مسأله:
اشاره

اين مسأله در واقع مركّب از دو فرع است:

فرع اوّل: بين عليا و دنيا فرقي نيست.

فرع دوّم: آيا مسأله رضاع در اينجا جانشين نسب مي شود؟

[فرع اوّل: بين عليا و دنيا فرقي نيست.]
اقوال در فرع اوّل:

فرع اوّل را خيلي ها متعرّض نشده اند ولي گروهي كه متعرّض شده اند گفته اند كه فرقي نيست. مرحوم صاحب جواهر وقتي وارد اين مسأله مي شود مي فرمايد:

الا أن الاقوي التعميم «1»

عروة الوثقي «2» هم متعرض اين مسأله شده و فرقي نمي گذارد.

مرحوم آية اللّٰه حكيم در مستمسك بياني دارند و مي فرمايند:

كما عن المبسوط: الجزم به. و اختاره … جماعة لكنّ الاوّل اقرب. «3»

(اقرب تعميم است)

ادلّه:
اشاره

براي اين مسأله دو دليل ذكر كرده اند كه صاحب جواهر هم به آن اشاره كرده است:

1- الاشتراك في العلّة:

علّت در باب تحريم اين بود كه «اجلالًا لهما» كه اين علّت در عمّه و خالۀ بالاتر (عمّۀ پدر و عمّۀ جدّ) هم وجود دارد.

جواب: اينها حكمت حكم است و علّت نيست و حكمت عموميّت ندارد پس به اشتراك علّت نمي توانيم متوسّل شويم.

غالب علل در شرع حكمت است پس حمل بر غالب مي كنيم و لااقل شك داريم كه علّت است يا حكمت كه در اين صورت شما ثابت كنيد كه علّت است. چون شما خلاف غالب را مي گوييد.

2- عموميّت و شمول عنوان:

عمّۀ پدر و عمّۀ جد، هم عمّه حساب مي شوند، صاحب جواهر نكته اي اضافه كرده و مي فرمايد، لا سيّما در مسائل باب نكاح مانند حرمت عمّه و خاله، چرا كه باب نكاح عموميّت دارد و در تمام مواردي كه حرمت نكاح ثابت است عليا و دنيا را شامل مي شود، در اينجا هم مي گوييم لفظ عام است (عمّه و خاله) و عموميّت باب نكاح هم قرينه مي شود.

جواب: عمّۀ پدر حقيقتاً عمّه نيست بلكه مجازاً عمّه است، در عرف عمّه كه مي گويند، عمّۀ خود انسان مراد است، مثلًا اگر كسي نذر كند كه عمّه هايش را دعوت كند شامل عمّۀ پدر و جدّ نمي شود.

مرحوم علّامه در تحرير مي فرمايد:

سواء كانت العمّة و الخالة حقيقيّة كالعمة العليا و الخالة العليا أو مجازاً (عجيب اين كه ايشان تصريح مي كند كه مجاز است ولي قائل به تعميم است لا بد از باب شمول لفظ نبوده است). «4»

و امّا قياس ما نحن فيه به محارم نسبي قياس مع الفارق است چون محارم نسبي دليل خاصّ دارد. و قياس در مذهب ما نيست و نمي توانيم بگوييم همان گونه كه در محارم نسبي فرقي ميان عليا و دنيا

نيست در اينجا هم فرق نيست. پس نه قياس قابل قبول است و نه تعميم لفظ و نه عموم علّت، بنابراين حكم كردن به حرمت در نكاح بدون اجازۀ عمّه و خالۀ عليا محلّ اشكال است. معمولًا فقهاي ما در مسائلي كه جنبۀ احتياطي دارد نظرشان به طرف احتياط متمايل مي شده و الّا در واقع دليلي بر اين مسأله نداريم.

چرا بنت الاخ و بنت الاخت را بحث نكرده اند آيا در مورد آنها عليا و دنيا مساوي است؟ مثلًا نوۀ برادر را بر عمّه تزويج كنند يا نوۀ خواهر را بر خاله تزويج كنند، بايد اين را هم متعرّض مي شده اند، لا بد اين را قبول نداشته كه متعرّض آن نشده اند.

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 361.

(2) مسئلۀ 13 از مسائل محرّمات به مصاهرة.

(3) مستمسك، ج 14، ص 201.

(4) تحرير، ج 3، ص 441.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 27

[فرع دوم آيا مسأله رضاع در اينجا جانشين نسب مي شود؟]
اقوال در فرع دوّم:

خيلي ها متعرّض اين بحث هم نشده اند و آنهايي كه متعرّض شده اند قائل به شمول اند پس مشهور و معروف شمول است.

مرحوم نراقي در مستند مي فرمايند:

الّا أنّ الظاهر كون المسألة اجماعيّة «1» قبل از آن تصريح به مسأله را از مبسوط، مهذّب و قواعد نقل مي كند.

مرحوم علّامه هم در تحرير مي فرمايند:

ارسلوه ارسال المسلّمات.

بنابراين از نظر اقوال مسأله قوي به نظر مي رسد.

ادلّه:
1- قاعدۀ عام باب رضاع:

اين قاعده (

يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب

) شامل ما نحن فيه هم مي شود، يعني اگر «بنت الاخ و بنت الاخت» يا «عمّه و خاله» و يا هر دو رضاعي باشد. بدون اجازۀ عمّه و خاله ازدواج با بنت الاخ و بنت الاخت حرام است. بعضي مي گويند كه اين عموم در اينجا شامل نيست، ولي به عقيدۀ ما دليل خوبي است و قابل قبول است.

2- صحيحۀ «أبو عبيدۀ حذّاء»:

* و عنه عن الحسن بن محبوب، عن علي بن رئاب، عن ابي عبيدة قال:

(روايت از نظر سند معتبر است)

سمعت أبا عبد اللّٰه عليه السلام يقول: لا تنكح المرأة علي عمّتها و لا علي خالتها و لا علي أختها من الرضاعة. «2»

آيا قيد «من الرضاعة» به آخري برمي گردد يا به هر سه؟ اگر به آخري برگردد يعني أخت الزوجۀ رضاعي حرام است (جمع بين اختين رضاعي حرام است) ولي اگر قيد را به هر سه بزنيم دليل بسيار خوبي مي شود.

قاعدۀ كلّي:

در اصول داريم كه اگر قرينه نداشته باشيم قيد به آخري مي خورد ولي به نظر ما در اينجا قرينه وجود دارد چون عطف اخت الزوجۀ رضاعي به عمّه و خاله كه نسبي است اتّحاد سياق ندارد در حالي كه اگر هر سه رضاعي باشند اتّحاد سياق وجود دارد.

البتّه مهمّ همان دليل اوّل است، چون دليل دوّم خالي از اشكال نيست. ولي احياء دليل دوّم خيلي بعيد به نظر نمي رسد.

[مسألة 11: اذا أذنتا ثم رجعتا عن الاذن فإن كان الرجوع بعد العقد لم يؤثر في البطلان]
اشاره

مسألة 11: اذا أذنتا ثم رجعتا عن الاذن فإن كان الرجوع بعد العقد لم يؤثر في البطلان، و ان كان قبله بطل اذن السابق، فلو لم يبلغه الرجوع و تزوّج توقّف صحّته علي الاجازة اللاحقة.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد اين است كه اگر عمّه و خاله اجازه دادند و بعد پشيمان شده و اجازه را پس گرفتند آيا پس گرفتن اجازه مؤثّر است؟

اقوال:
اشاره

خيلي ها متعرّض اين بحث نشده اند، ولي كساني كه متعرض شده اند مي فرمايند دو حالت دارد:

حالت اوّل: اگر بعد از عقد پشيمان شوند، پشيماني اثر ندارد.

حالت دوّم: اگر قبل از خواندن عقد، اجازه را پس بگيرد مؤثّر است.

دليل حالت اوّل (پس گرفتن اجازه بعد از عقد):

مشمول اطلاقات اجازه نيست چرا كه ادلّۀ ما كه اجازه را شرط مي كرد قبل از عقد بود پس ادلّه شمول ندارد، به عبارت ديگر عقد بنت الاخ و بنت الاخت بازيچۀ عمّه و خاله نيست و معناي روايت اين است كه اگر قبل از عقد اجازه مي دهد، بدهد.

ان قلت: شك كرده و استصحاب مي كنيم و مي گوييم قبل از آن كه عقد كند، اجازه اش مؤثّر بود و مي توانست برگردد حال كه عقد كرده باز مي تواند برگردد.

قلنا: موضوع عوض شده است، چون در يكي موضوع اجازۀ قبل از عقد و در ديگري بعد از عقد است، علاوه بر اين استصحاب را در شبهات حكميّه جاري نمي دانيم.

دليل حالت دوّم (پس گرفتن اجازه قبل از عقد):

قبل از عقد هر وقت پشيمان شود مي تواند اجازه را پس بگيرد چون امام مي فرمايد عقد بايد عن اذن باشد يعني اذن حال العقد نه اذني كه منتفي شده است. شبيه اجازۀ مالك در بيع، كه ابتدا مالك اجازه داد كه بفروشند ولي هنگامي كه مقدّمات را فراهم كردند قبل از اجراي صيغۀ عقد پشيمان شده و مي گويد راضي نيستم كه مؤثّر است.

نتيجه: اگر اجازه قبل از عقد منتفي شود اين انتفاء عقد را بي اثر مي كند، چون ظاهر اطلاقات ادلّه مقارنت اجازه با عقد است (يعني اگر اجازه داد بعد پس گرفت عقد صحيح نيست).

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 319.

(2) ح 8، باب 30 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 28

[مسألة 12: الظاهر أنّ اعتبار اذنهما ليس حقاً لهما كالخيار حتّي يسقط بالاسقاط]
اشاره

16 مسئلۀ 12 (فرع مسئلۀ 9) … 15/ 7/ 81

اين مسأله و بعضي از مسائل آينده در كلمات اصحاب ذكر نشده است الا قليلًا و بيشتر از زمان صاحب العروه و بعد هم تحرير الوسيله مطرح شده ولي به هر حال فروعي است محل ابتلا كه بايد روشن شود.

مسألة 12: الظاهر أنّ اعتبار اذنهما ليس حقاً لهما كالخيار حتّي يسقط بالاسقاط، فلو اشترط في ضمن عقدهما أن لا يكون لهما ذلك لم يؤثر شيئاً، و لو اشترط عليهما أن يكون للزوج العقد علي بنت الاخ أو الاخت فالظاهر كون قبول هذا الشرط اذناً، نعم لو رجع عنه قبل العقد لم يصحّ العقد، و لو شرط انّ له ذلك و لو مع الرجوع بحيث يرجع الي اسقاط اذنه فالظاهر بطلان الشرط.

عنوان مسأله:
اشاره

اين مسأله در واقع مشتمل بر دو فرع است:

فرع اوّل: عمّه و خاله هنگامي كه عقد خودشان را مي خواندند حقّ اذن را از خودشان اسقاط كرده اند،

يعني شوهر گفت من به اين شرط شما را به عقد درمي آورم كه راجع به بنت الاخ و بنت الاخت حق اذني نداشته باشيد آيا اين شرط درست است و آن اذن ساقط مي شود و بر شوهر جايز است كه بنت الاخ و بنت الاخت را بگيرد؟

فرع دوّم: اگر شوهر شرط اسقاط اذن آنها را نكرد

ولي با عمّه و يا خاله شرط كرد كه هر وقت خواستم با بنت الاخ و بنت الاخت ازدواج كنم اجازه بدهند و آنها هم قبول كردند.

[فرع اوّل: عمّه و خاله هنگامي كه عقد خودشان را مي خواندند حقّ اذن را از خودشان اسقاط كرده اند]
اشاره

اين دو فرع قريب الافق، امّا متفاوت هستند.

براي روشن شدن اين مسأله يك قاعده كلي بيان مي كنيم كه در تمام فقه مورد استفاده است و در همه جا بايد مورد توجّه قرار گيرد.

قاعدۀ كلّي: فرقٌ بين الحكم و الحق القابل للاسقاط
اشاره

ما دو چيز داريم يك حكم شارع است كه قابل اسقاط نيست و بندگان حقّ تشريع ندارند و نمي توانند آن را ساقط كنند، و اينها چيزهايي نيست كه بتوان به عنوان شرط ضمن عقد آن را اسقاط كرد مانند ولايت پدر بر صغير كه حكم الهي است و پدر نمي تواند بگويد كه من ولايتم را اسقاط كردم، يا حقّ طلاقي كه مرد دارد، نمي تواند بگويد من حقّ طلاق خودم را ساقط كردم يا آن را به زوجه ام منتقل كردم، بله مي تواند وكالت دهد يعني در ضمن عقد شرط كند كه اگر چنين و چنان شود زوجه براي اجراي طلاق وكيل باشد همان گونه كه در عقدنامه ها هم دوازده شرط است كه اگر مرد نفقه ندهد يا معتاد شود يا كاري انتخاب كند كه در شأنش نيست يا سوء رفتار داشته باشد، زوجه وكيل است كه خود را مطلّقه كند، پس اين توكيل است و اسقاط حقِّ طلاق نيست. همچنين در ارث كه در بين عوام مرسوم است كه مي گويند فلان پدر، فلان بچّه را از ارث محروم كرد، پدر چنين حقّي ندارد و نمي تواند اين حكم الهي را ساقط كند پس هركجا حقّي است كه حقيقتِ آن، حكم الهي است، نه قابل انتقال است و نه قابل اسقاط.

امّا قسم دوّم حقّي است كه قابل اسقاط است، مصداق بارز آن حقّ خيار است كه مثلًا در ضمن عقد شرط مي كنند، اسقاط خيار را

كه در اين موارد خداوند زمام اختيار اين خيار را به دست بايع و مشتري داده است و مي توانند اسقاط كنند و يا مثلًا انسان حق دارد قبل از مرگ اموالش را به هر كسي كه مي خواهد ببخشد.

اين مصاديق روشن است، امّا مواردي داريم كه مبهم است و نمي دانيم حقّ است يا حكم، اگر حكم باشد قابل اسقاط نيست و اگر حق باشد قابل اسقاط هست، مثلًا كسي با ديگري قرار گذاشت كه حقّ حضانت مادر يا پدر نسبت به فرزند ساقط باشد، آيا اين حقّي است ساقط شدني و يا حكم الهي است كه ساقط نمي شود. در مواردي كه شك مي كنيم چه بايد كرد؟ يا به تعبير ديگر

«من اين يعلم أنّ هذا حكم أو حق؟»
اشاره

به چند طريق مي توان آنها را از هم تميز داد:

1- تصريح نصوص:

نصوصي داريم كه تصريح مي كند كه هيچ كس حقّ حذف تجديد نكاح را از خود ندارد و اگر چنين كرد اين شرط باطل است.

2- اجماع:

گاهي اجماع داريم كه فلان موضوع جزء احكام يا جزء حقوق است.

3- اصل:
اشاره

اگر اجماع و نصّي نداشتيم و شك كرديم، اذن عمّه و خاله از كدام است آيا از قبيل حقوق است كه قابل اسقاط باشد يا از قبيل حكم است كه قابل اسقاط نيست، اصل اين است كه حكم است و قابل اسقاط نيست به دو دليل:

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 29

الف- اطلاق ادلّه:

دليلي كه مي گويد عمّه و خاله حقّ اذن دارند، اطلاق دارد و لو بعد از اين كه گفت اسقاط را شرط ضمن عقد قرار دادم اطلاقات مي گويد اين شرط نافذ نيست و ساقط نمي شود و حكم باقي است و اذن عمّه و خاله معتبر است.

ب- استصحاب:

اگر كسي استصحاب را در شبهات حكميه جاري بداند به اين بيان كه بعد از اين كه عمّه و خاله اذن را ساقط كردند شك داريم با اين اسقاط اعتبار اذن ساقط است يا نه؟ استصحابِ بقاءِ حقّ اذن عمّه و خاله مي كنيم.

نتيجه: بين حكم و حق فرق است و در مواردي كه شك داريم كه حقّ است يا حكم، اصل اين است كه حكم باشد و غير قابل اسقاط.

حال با روشن شدن قاعدۀ كلّي، در مورد فرع اوّل اين مسأله كه آيا در ضمن عقد مي توانند شرط كنند كه عمّه حقّ اذن ندارد، مي گوييم كه اين شرط نافذ نيست، چون ظاهر ادلّه اين است كه اين، حكم الهي است و اگر شك هم كنيم اصل اين است كه حكم است، پس فرع اوّل باطل است.

[فرمايش مرحوم آقاي حكيم براي اين كه اثبات كند اذن عمّه و خاله از قبيل حكم است نه حق، به دو دليل متوسّل مي شود:]
اشاره

مرحوم آقاي حكيم «1» در شرح مسئله اي كه صاحب عروه «2» بيان كرده، براي اين كه اثبات كند اذن عمّه و خاله از قبيل حكم است نه حق، به دو دليل متوسّل مي شود:

1- اذن عمّه و خاله مانند ملك قابل واگذاري نيست:

ايشان مي فرمايند:

ليس اعتبار الاذن في المقام من باب اعتبار اذن المالك لعين أو حق في التصرّف فيه. بل مجرّد حكم الشارع بالتوقّف علي الإذن لأنّ البناء علي الاوّل يتوقّف علي ثبوت ملك لعين أو فعل و هو خلاف الاصل بل خلاف اطلاق الدليل الموجب لاعتباره و لو بعد الاسقاط. «3»

اذن عمّه و خاله از قبيل مالكيّت عين و تصرف نيست للاصل، زيرا اصل اين است كه من مالك نيستم يعني اصل عدم ملكيّت است و ملكيّت حالت سابقه ندارد، البته اگر كسي اين استصحاب را حجّت بداند.

ولي اين دليل لا يخلو عن ابهام،

2- اطلاق ادلّه:

اين همان تمسك به اطلاق دليل است كه با ساقط كردن حقّ اذن، ساقط نمي شود، هركجا رضا و اذن معتبر است حكم است نه حق، مثلًا بدون رضايت مالك نمي توان چيزي را خريدوفروش كرد حال اگر مالك بگويد من رضايت خودم را ساقط كردم اين درست نيست چون رضايت حكم خداست و رضايت و اذن عمّه و خاله هم حكم خداست و نمي توان آن را ساقط كرد.

محشّين عروه در اين مسأله هيچ كدام حاشيه اي ندارند و همه مي گويند كه قابل اسقاط نيست، جز مرحوم آقاي گلپايگاني (ره) كه در حاشيۀ متن عروه كه مي گويد: الظاهر ان اعتبار اذنهما من باب الحكم، چنين مي فرمايد:

منشأ الاستظهار (الظاهر) غير معلوم، نعم مقتضي الاستصحاب عدم التأثير لا الاسقاط «4» (اين همان استصحابي است كه به عنوان يكي از دو دليل ذكر كرديم) البتّه در اينجا حق با آقاي حكيم است چون استصحاب از اصول عمليه است و تمسّك به اطلاق از اصول لفظي است و تا اصل لفظي داريم نوبت به اصل عملي (استصحاب) نمي رسد.

آيا اين

شرط كه فاسد است، مفسد عقد هم هست؟

نه شرط، فاسد مفسد عقد نيست، پس عقد عمّه و خاله درست است و اذن آنها به قوّت خويش باقي است.

فرع دوّم: اگر عمّه و خاله حقّ خود را اسقاط نكردند، ولي گفتند شرط مي كنيم كه اگر خواستي نكاح بنت الاخ و بنت الاخت كني آن را اجازه داده و به آن ملتزم شويم،
اشاره

اگر در اينجا بعد از عقد عمّه و خاله زوج خواست بنت الاخ و بنت الاخت را تزويج كند و از عمّه و خاله اذن خواست و آنها هم اذن ندادند، در اينجا باز حكم الهي عوض نشده و لو كار خلافي كرده اند و عقد بدون اذن آنها باطل است.

بنابراين فايدۀ اين شرط اين است كه در موقع عقد ملتزم شد كه اذن مي دهم كه اين التزام خودش اذن است امّا اگر زوج باخبر شد كه عمّه و خاله اذن را پس گرفته اند ديگر كاري از او ساخته نيست.

نتيجه: شرطيّت سقوط اذن باطل است، ولي شرطيت اذن صحيح است به شرط اين كه شرطيت باقي بماند و اگر نماند عقد بنت الاخ و بنت الاخت باطل است.

______________________________

(1) مستمسك، ج 14، ص 203.

(2) مسئلۀ 18 از ابواب مصاهره.

(3). مستمسك، ج 14، ص 203.

(4) عروه ذيل مسأله 18 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 30

17 مسئلۀ 13 و 14 (فروع مسئلۀ 9) … 16/ 7/ 81

بقي هنا شي ء:

اين مطلب را امام (ره) در ذيل مسأله نياورده اند كه اگر شرط اسقاط نكند، كه باطل بود، بلكه در حين عقد عمّه زوج شرط اذن كند و بگويد شرط مي كنم كه اگر خواستم بنت الاخ را بگيرم تو اجازه بدهي و عمّه هم قبول كند، كه معني آن اذن است ولي مدّتي گذشت و وقت عقد بنت الاخ رسيد و عمّه پشيمان شد و اذن را پس گرفت در اين صورت زوج نمي تواند بنت الاخ را عقد كند، چون اذن ندارد تا اينجا را امام (ره) دارد امّا نكته اين است:

هل يجب عليها الإذن أم لا؟ آيا وجوب تكليفي دارد؟

يعني اگر اين زن، زن متعبدي باشد از لحاظ شرعي خود را ملزم مي داند كه اذن بدهد؟

جواب: اين شرط واجب الوفا است، و واجب است كه اذن بدهد، زيرا «المؤمنون عند شروطهم» پس از نظر تكليفي عمل به شرط واجب است.

آيا حاكم شرع مي تواند او را ملزم به اذن كند؟

در جاي ديگر مي گويند اگر عمل به شرط نكرد حاكم شرع او را الزام به شرط مي كند، مثلًا بيعي كرد ولي در روز محضر نيامد، حاكم شرع مي تواند او را الزام كند تا در محضر حاضر شود و يا مثلًا شرط كرد خياطت ثوب را، ولي به اين شرط عمل نكرد حاكم شرع مي تواند او را اجبار كند به ايفاء شرط، چون حاكم بايد احقاق حقوق كند، ولي در ما نحن فيه مشكلي دارد كه نمي تواند حاكم او را الزام كند و آن مشكل اين است كه اذن يك حالت نفساني است و قابل الزام نيست. راضي شدن در دل، قابل الزام نيست او گناه كرده و فقط مي تواند او را توبيخ و تعزيز كند.

پس طبيعت رضايت قابل اجبار نبوده، بنابراين در جاي ديگر الزام به شرط مي شود ولي در ما نحن فيه نمي شود لان طبع الرضا ينافي الالزام.

اين مسأله منحصر به اين باب نيست و در ابواب ديگر هم مي آيد.

[مسئلۀ 13: لو تزوج بالعمّة و بنت الاخ و الخالة و بنت الاخت و شك]
اشاره

مسئلۀ 13: لو تزوج بالعمّة و بنت الاخ و الخالة و بنت الاخت (رضايتي در كار نيست)

و شك في السابق منهما حكم بصحة العقدين. و كذلك (حمل به صحت مي شود)

فيما اذا تزوج ببنت الاخ او الاخت (نمي داند عمّه اذن داده يا نه).

و شك في أنّه كان عن اذن من العمة أو الخالة أم لا حكم

بالصحة.

عنوان مسأله:

اين مسأله را غالباً متعرّض نشده اند ولي عروه متعرّض شده است كه اگر بدون اذن با عمّه و دختر برادر و يا با خاله و دختر خواهر ازدواج كرد و شك كرد كه كدام عقد اوّل بوده، سه حالت ممكن است داشته باشد:

1- عقد عمّه جلوتر باشد پس عقد بنت الاخ باطل است.

2- عقد عمّه و بنت الاخ با هم در آن واحد باشد پس عقد عمّه صحيح و عقد بنت الاخ باطل است چون فرض است كه بدون رضايت بوده.

3- عقد بنت الاخ قبلًا بوده و عقد عمّه بعداً آمده كه در اين صورت عقد هر دو صحيح است.

بنابراين از سه صورت دو صورت باطل و يك صورت صحيح است در اينجا چگونه حكم كنيم؟

فرموده اند با توجّه به اصالة الصحّة حكم به صحّت هر دو مي كنيم چون در تمام عقود هركجا عقدي واقع شد و شك كرديم صحيح واقع شده يا باطل، مي گوييم ان شاء اللّٰه صحيح واقع شده و در اينجا هم دو عقد واقع شده كه احتمال صحّت (بنابر يك فرض) هست، پس با توجه به همين احتمال مي گوييم هر دو عقد صحيح است.

ان قلت: چرا اصالة الفساد را در اينجا جاري نكنيم؟

قلنا: جاي اصالة الفساد در معاملات، حين انجام عقد است ولي اگر بعد از عقد شك كرديم جاي اصالة الصّحة است.

ان قلت: چرا بگوييم هر دو عقد صحيح است؟ چرا در اينجا بحث معلوم التاريخ و مجهول التاريخ آورده نمي شود به اين بيان كه عقد عمّه مثلًا در اول ماه رجب بوده و عقد بنت الاخ مجهول التاريخ باشد و در مجهول التاريخ استصحاب جاري شود و بگوييم اين

عقد قبل از رجب انجام نشده و بعد از رجب بوده و باطل است چون فرض اين بوده كه بدون رضايت است.

قلنا: استصحاب در اينجا اصل مثبت است، شما مي خواهيد بگوييد عقد بنت الاخ و بنت الاخت قبلًا نبوده، اين كه اين عقد قبلًا نبوده فايده اي ندارد بلكه بايد تأخر را اثبات كنيد تا عقد بدون اذن باطل شود و اثبات تأخر، لازمۀ عقلي و اصل مثبت است، پس نمي توانيم بحث معلوم و مجهول التاريخ را در اينجا بياوريم يعني اثر اگر مربوط به عدم باشد اثر بار مي شود ولي اگر

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 31

اثر مربوط به مقارن يا متأخر باشد اصل مثبت است.

همچنين اگر عقد بنت الاخ را انجام داده ولي نمي داند كه عمّه اذن داده يا نه، حمل بر صحّت مي شود. در ما قبل مي گفتيم اذن نداده و حمل بر صحت مي كرديم ولي در اينجا عقد را انجام داده نمي دانيم عمّه اجازه داده يا نداده كه در اين صورت هم اصالة الصحة جاري مي شود و مي گويد ان شاء اللّٰه اذن عمه را گرفته ام. تمسّك به اصالة الصحّة در غير از مورد دعوا است و اگر دعوا پيش قاضي باشد مورد تفاوت مي كند.

پس مسأله دو بخش شد، در يك بخش يقين به عدم اذن است و نمي دانيم كدام مقدّم و كدام مؤخّر است و در بخش ديگر يقين به اذن نداريم ولي مي دانيم كدام مقدّم و كدام مؤخّر است.

[مسألة 14: لو طلّق العمّة أو الخالة]
اشاره

مسألة 14: لو طلّق العمّة أو الخالة فان كان بائنا صحّ العقد علي بنتي الاخ و الاخت بمجرّد الطلاق، و ان كان رجعياً لم يجز بلا اذن منهما الّا بعد انقضاء العدّة.

عنوان مسأله:

عمّه و خاله را طلاق داد، در حال عدّه مي خواهد بنت الاخ و بنت الاخت را بگيرد آيا اين عقد كه در زمان عدّۀ طلاق عمّه و خاله واقع شده صحيح است.

قاعدۀ كلّي: عدّه بر دو قسم است:
1- عدّۀ رجعيّه:

به حكم نكاح است و زن هنوز جدا نشده و تمام احكام زوجيّت بر او مترتب مي شود پس در عدّۀ رجعيّه بدون اذن نمي توان بنت الاخ و بنت الاخت را نكاح كرد.

2- عدّۀ بائن:

مثل طلاق خلع، مبارات، طلاق سوّم يا طلاق نهم مي تواند بلافاصله بنت الاخ و بنت الاخت را در حبالۀ نكاح خودش دربياورد، چون طلاق داده و جدا شده و عدّه بائن حكم جدايي را دارد، پس بين عمّه و خاله با بنت الاخ و بنت الاخت جمع نكرده است.

بقي هنا مسئلتان:
اشاره

مرحوم امام (ره) متعرّض اين دو مسأله نشده اند.

الاولي: اگر هر دو (عمّه را با بنت الاخ يا خاله را با بنت الاخت) را با هم بدون رضايت عقد كند
اشاره

اگر بگوييم هر دو عقد صحيح است، كه درست نيست، چون بدون اذن جمع بين هر دو صحيح نيست، بعضي گفته اند احتمال دارد كه هر دو باطل باشد كه در لابه لاي كلمات مرحوم آقاي حكيم چنين مطلبي است (البطلان في كليهما)

قلنا: وجهي ندارد كه هر دو باطل باشد چون اگر دو چيز كه يكي مشروط و ديگري مطلق است با هم تزاحم كنند در آنجا مطلق را مي گيريم و مي گوييم مشروط شرطش حاصل نشده و مطلق موضوع مشروط را از بين مي برد ولي مشروط چنين كاري نمي تواند بكند، پس شكي نيست كه عقد عمّه و خاله صحيح است و عقد بنت الاخ و بنت الاخت باطل است و احتمال بطلان هر دو و يا احتمال صحّت هر دو، معنا ندارد بلكه آن كه مطلق است (عقد عمّه و خاله) صحيح و آن كه مشروط است (عقد بنت الاخ و بنت الاخت) باطل است.

18

مسألۀ مستحدثه

… 17/ 7/ 81

تذكّر: حضرت استاد در اين روز بعد از بيان حديث اخلاقي سؤالي مطرح كردند كه ارتباطي با بحث نكاح ندارد ولي به جهت مطابقت شمارۀ دروس با نوارهاي درسي در اينجا آورده شده است.

سؤالي امروزه زياد مطرح مي شود كه لازم است آن را توضيح دهيم:

سؤال: پدراني هستند كه اموالشان را قبل از مرگ و در حال حيات و گاهي بعد از ممات و در وصيّت نامه تقسيم مي كنند آيا اين عمل از نظر شرعي و فقهي درست است؟

جواب: سه نكته بايد توجه شود:

نكتۀ اوّل: انسان تا مادامي كه زنده است مي تواند در اموالش آن گونه كه مي خواهد تصرف كند للانسان أن يتصرف في امواله ما يشاء مادام حيّاً پس اگر تقسيم

كرد و تحويل داد جايز است و صحيح، ولي اگر تحويل نداد فايده اي ندارد. قبلًا اگر مالي جداگانه باشد بايد آن را تحويل دهد چون در هبه، قبض شرط صحّت است نه شرط لزوم و الا فايده اي ندارد و مشمول ارث است و هيچ كس نمي تواند ادعايي بكند.

نكتۀ دوّم: اگر وصيت كرد كه چنين تقسيم بشود، هيچ اعتباري ندارد يعني اگر تقسيم مي كند به اين كه ثلث قرار بدهند، تقسيم او نسبت به ثلث نافذ است ولي اگر تمام اموال را تقسيم كند به خيال اين كه اختيار در همه اموال حتّي بعد از مرگ هم

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 32

دارد، هيچ اعتباري ندارد.

نكتۀ سوّم: با همۀ اين اختياراتي كه به پدر در حال حيات مي دهيم و همچنين اختيارات ثلث در حال ممات بايد شخص مالك و موصي تا آنجايي كه مي تواند انصاف را رعايت كند.

زيرا در حديثي آمده كه شخصي در حال حيات تمام اموالش را در راه خير داده بود و اين مطلب را به امام عليه السلام بازگو كرد حضرت فرمود كار خوبي نكردي چون ملاحظه آينده فرزندان خود را نكردي.

19 مسئلۀ 15 (الجمع بين الاختين) … 20/ 7/ 81

با استفاده از عروه دو مسأله را اضافه كرديم كه اوّلين آن بيان شد و امّا دوّمين مسأله:

الثانية: اگر بين شوهر و عمّه و خاله نزاعي واقع شود،

شوهر مي گويد من بنت الاخ را قبل از عمّه گرفته بودم و يا ادعا مي كند كه عمّه اجازه داده و عمّه مي گويد من چنين اجازه اي نداده ام، پس عقدي بين اين شوهر و بنت الاخ و بنت الاخت واقع شده است و زوج ادّعا مي كند كه عمّه و خاله اجازه داده است؛ ممكن است بين عمّه

و خاله و بنت الاخ و بنت الاخت دعوا باشد كه اينها مي گويند عمّه و خاله اجازه داده اند و عمّه و خاله منكرند.

دعوي پيش حاكم كشيده شده است، آيا حاكم شرع بگويد اصل در عقود صحّت است و حمل بر صحّت كنيم؟ يعني عقدي واقع شده و ما آن را حمل بر صحّت كنيم و عمّه و خاله كه مدّعي فساد هستند بايد دليل اقامه كنند زيرا هر جا شك كنيم كه آيا شرايط عقد جمع بوده يا نه، حمل بر صحّت مي كنيم و قول مدّعي صحّت مقدّم است و منكر صحّت بايد بيّنه بياورد و اصل عدم شرطيّت جاري نمي شود چون اصالة الصحّة در باب عقود به عنوان اماره است پس به حسب ظاهر و ابتداء نظر مطلب همين است كه بايد قول زوج و بنت الاخ و بنت الاخت مقدم باشد و عمّه و خاله بايد بيّنه بياورند.

در عروه «1» فرموده اند كه بنابر فساد است، چرا؟ آيا اينجا با موارد ديگر از عقود فرقي دارد كه بايد بنا را بر فساد بگذاريم؟

انصاف اين است كه فرق دارد و حاصل فرق اين است كه در جايي اصل در باب عقود صحّت است كه شرايط قائم به طرفين (موجب و قابل) باشد و فعل هم فعل آنها باشد در اينجا اگر يكي مدّعي فساد شد نمي پذيريم حال در ما نحن فيه چون شرط قائم به شخص ثالث است (عمّه و خاله) و طرفين عقد بنت الاخ يا بنت الاخت و زوج است، و عمّه يا خاله شخص ثالثي است كه اجازه و رضايت او مؤثّر است اگر اين شخص ثالث بگويد من اجازه نداده ام، اصالة

الصحّة در اينجا نمي تواند حاكم باشد، بنابراين اصالة الصحّة در باب عقود براي جايي است كه شرايط قائم به طرفين عقد باشد. مثل اين كه در بعضي از موارد زوجه ادّعا مي كند كه من در حين اجراي عقد اصلًا به اين عقد راضي نبودم و پدرم مرا مجبور كرد در چنين مواردي، حاكم شرع اين ادّعا را نمي پذيرد، بله اگر بيّنه بياورند موضوع بحث عوض مي شود و بحث ما در جايي است كه بيّنه در كار نيست.

به عبارت ديگر: اصالة الصحّة به حكم شرع و بناي عقلاست و اگر نباشد هيچ حكمي وجود نخواهد داشت، عقدي كه خوانده شد (معامله، اجاره، طلاق … ) بايد حمل بر صحّت شود مگر اين كه مدّعي بيّنه بر خلاف بياورد كه اين خود قدر متيقّني دارد و آن جايي است كه پاي شخص ثالث در ميان نباشد، چون در جايي كه پاي شخص ثالث در ميان باشد اصالة الصحّة جاري نيست و هكذا اگر مالك خانه را فروخت در حالي كه خانه در رهن شخص ثالث بود بعد ادّعا كرد كه با اجازۀ شخص مرتهن خانه را فروخته ولي مرتهن منكر اجازه شود، در اينجا نمي توان به اصالة الصحّة تمسّك كرد. بنابراين از اين مسأله به يك مسئلۀ كلّي، پلي زده و نتيجه مي گيريم كه اصالة الصحّة در همۀ عقود حاكم است مگر در جايي كه شرايط قائم به شخص ثالث باشد پس در موارد دعواي عمّه و خاله با شوهر يا با بنت الاخ و بنت الاخت و انكار اذن، حق با منكر اذن است نه با مدّعي صحّت.

[مسألة 15: لا يجوز الجمع في النكاح بين الاختين نسبيتين أو رضاعيتين]

اشاره

مسألة 15: لا يجوز الجمع في النكاح بين

الاختين نسبيتين أو رضاعيتين «2» دواماً أو انقطاعاً أو بالاختلاف فلو تزوّج باحدي الاختين ثم تزوّج باخري بطل العقد الثاني دون الاوّل، سواء دخل بالاولي أو لا و لو اقترن عقدهما بأن تزوّجها بعقد واحد أو في زمان واحد (دو نفر

______________________________

(1) عروه، مسئلۀ 22 از مسائل محرمات مصاهرة.

(2) در بعضي از نسخ عروه «أو مختلفين» هم دارد يعني يكي نسبي و ديگري رضاعي، و در بعضي از نسخ آن را هم حذف كرده اند و دليل آن اين است كه ممكن نيست دو خواهر يكي نسبي و ديگري رضاعي باشد و محال است، چون دو خواهر اگر نسبي باشند هر دو نسبي هستند و اگر رضاعي باشند هر دو رضاعي هستند و لذا مرحوم امام (ره) هم در متن، اين كلمه را نياورده اند.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 33

هم زمان عقد بخوانند)

بطلا معاً (چون ترجيح بلا مرجّح است و تخيير دليل مي خواهد).

عنوان مسأله:

در اين مسأله بحث در حرمت جمع بين الاختين است كه حرمت عينيّه نيست بلكه حرمت جمعيّه است و دخول هم در او شرط نيست.

اصل مسأله از مسلّمات بين جميع علماء اسلام است چون حكم آن در قرآن صريحاً آمده است كه «أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ» «1» و بحثي اگر هست در شاخ و برگ هاست، يعني در شمول آن به اين كه در مورد نسبي باشد يا رضاعي را هم شامل شود يا اخت ابويني را بگويد يا ابي و امّي را هم در بر گيرد و … در اين موارد اختلاف است.

اقوال:

بعضي در اين مسأله ادّعاي اجماع كرده اند و شايد بالاتر از اجماع بلكه ضرورت باشد.

مرحوم نراقي مي فرمايد:

تحرم اخت المعقودة عليها جمعاً لا عيناً سواء كانت الاخت لأب أم لأم، ام لهما و سواء دخل بالاخت الأولي أم لا باجماع جميع المسلمين «2» (اجماع دليل بر عموميّت است همچنين لفظ «جميع» و «مسلمين» همه تأكيد بر عموميّت است).

مرحوم محقق ثاني مي فرمايد:

قد تطابق النص و الكتاب و السنّة (شايد اشاره به سيرۀ عملي مسلمين باشد) و اجماع المسلمين علي تحريم اخت الزوجة جمعاً. «3»

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

تحرم بالنص و الاجماع أخت الزوجة بالعقد علي الزوجة. «4»

پس نقل اجماع متضافر يا متواتر است.

ادلّه:

1- آيات:

دليل بر مسأله قبل از هر چيز قرآن مجيد است كه مي فرمايد:

«حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ وَ بَنٰاتُكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ … وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ» «5» يعني حرّمت عليكم الجمع بين الاختين، در اين آيه سيزده مورد از محرّمات ذكر شده است كه هفت مورد از محرّمات نسبيه و شش مورد هم رضاعي و مصاهرة و حرمت جمع است و يك مورد هم در آيۀ «وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» «6» كه مراد زن پدر است و يكي هم در آيۀ «وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ النِّسٰاءِ» «7» كه منظور زنان همسردار است. بعد مي فرمايد «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» «8» كه مجموعاً پانزده مورد است.

آيه صريح است ولي در ادامه مي فرمايد: «إِلّٰا مٰا قَدْ سَلَفَ» اين به چه معني است؟

سه تفسير براي آن ذكر شده است:

1- منظور مواردي است كه قبلًا انجام داده ايد و زمان آن گذشته است و مثلًا آن زن يا مرده يا او را طلاق داده ايد يعني عقدهايي كه قديماً در زمان

جاهليّت خوانده ايد اشكال ندارد چون اين كار در آن زمان مرسوم بوده و اگر بچّه هايي هم به دنيا آمده، حلال زاده هستند، نه اين كه آن عقد امروز ادامه پيدا كند.

2- اگر قبلًا دو خواهر را عقد كرده ايد ادامۀ راه اشكالي ندارد كه اين را احدي نگفته است.

مرحوم طبرسي مي فرمايند: به اتّفاق مسلمين معني اوّل مراد است.

3- ممكن است اشاره به اديان گذشته باشد يعني آنچه كه در اديان گذشته بوده و جمع بين دو خواهر را جايز مي دانستند. از جمله حضرت يعقوب كه جمع بين دو خواهر كرده بود كه يكي مادر حضرت يوسف بود به نام «راحيل» و ديگري مادر يهودا به نام «ليا» يا «لعيا» پس اشاره به اديان گذشته باشد كه اين احتمال بسيار بعيد است، چون مخاطب مسلمين هستند (إِلّٰا مٰا قَدْ سَلَفَ) منكم نه اديان گذشته، پس احتمال اوّل بهتر است.

آيا الّا ما قد سلف به همۀ سيزده مورد آيه مي خورد يا فقط به آخري مي خورد؟

بعيد است كه به همه برگردد (و لو به همه برگردد اشكالي پيش نمي آيد) چون در عرب نكاح مادر و خواهر نبود ولي نكاح زن پدر و جمع بين اختين مرسوم بود.

20 ادامۀ مسأله 15 … 21/ 7/ 81

2- روايات متواتره:
اشاره

اين روايات دلالت بر حرمت جمع بين اختين مي كند كه

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(2) مستند، ج 16، ص 309.

(3). جامع المقاصد، ج 12، ص 338.

(4) كشف اللثام، ج 7، ص 197.

(5) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(6) آيۀ 22، سورۀ نساء.

(7) آيۀ 24، سورۀ نساء.

(8) آيۀ 24، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 34

عمدتاً در باب 24 تا 29 آمده و مجموعاً بيست و پنج حديث است

و غير از يكي دو تا، بقيّه بر عدم جواز نكاح اختين دلالت دارد.

نكته: هيچ يك از اين احاديث در مورد اصل مسأله نيست بلكه همه در مورد شاخ و برگهاست، مثلًا مي گويد آيا در عقد متعه جايز است يا نه؟ آيا خواهر رضاعي حكم نسبي دارد؟ آيا اگر هر دو در عقد واحد باشد هر دو باطل مي شود يا مخيّر است؟ پس يك حديث هم در اصل مسأله نداريم و اين نشان مي دهد كه به قدري اصل مسأله مسلّم بوده كه هيچ كس خود را نيازمند به سؤال از اصل آن نمي ديده است و اين يك قاعده است كه هر جا ديده شد كه راويان از قيود، شروط و موانع صحبت مي كنند، اصل مسأله مسلّم بوده و اين چيزي است مافوق تواتر.

خلاصۀ عناوين ابواب:

ما روايات اين ابواب را ذكر نمي كنيم و به ذكر عناوين آن بسنده مي كنيم چون در بحث هاي آينده همگي را مي خوانيم.

باب 24: در متعه و خواهر رضاعي جمع جايز نيست.

باب 25: اگر تقارن عقدين شد آيا در انتخاب احدهما مخيّر است يا نه؟

باب 26: اگر جهلًا ازدواج كند تكليف چيست؟ (بعد از ازدواج با دوّمي معلوم شد كه خواهرِ زوجۀ اوّل است).

باب 27: در عقد متعه تا عدّه تمام نشود نمي تواند خواهرش را تزويج كند با اين كه عدّۀ متعه، عدّۀ بائن است.

باب 28: در عدّه رجعيّه اگر خواهر طلاق داده شد مادامي كه عدّه تمام نشده است نمي تواند خواهر ديگر را تزويج كند، لانّ المعتدّة الرجعيّة كالزّوجة.

باب 29: تحريم جمع بين اختين در امه كه جمع در وطي جايز نيست ولي مالكيّت مانعي ندارد.

پس اصل مسأله بالاجماع و الآية و الروايات المتواترة

ثابت و مسلّم بوده و در تمام موارد در اين ابواب سؤال از فروع است.

بقي هنا فروعٌ:

فرع اوّل: فرقي بين اختين ابي و امّي و ابويني نيست و همه حرام هستند.
ادلّه:
1- اجماع:

مسأله ظاهراً اجماعي است، البتّه اجماع مدركي مؤيّد است.

2- اطلاق آيۀ «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ»:

چون خواهران ابي يا امّي يا ابويني همه خواهر هستند.

3- اطلاق روايات:

همگي بر اين مطلب دلالت دارد.

4- استقراء ابواب محرّمات نكاح:

در ابواب محرّمات نكاح هميشه ابي و امّي و ابويني مثل هم هستند، اگر اين را به عنوان دليل نپذيريد لااقل مؤيّد است. اين فرع را امام (ره) ندارند.

فرع دوّم: لا فرق بين اختين نسبيّين أو رضاعيّين
اشاره

اين فرع را امام متعرّض شده اند. در بعضي از نسخ عروة أو مختلفين هم وجود دارد كه صحيح نيست چون اختيّت يك نسبت متضايف است و بايد يكسان و هر دو نسبي يا هر دو رضاعي باشند.

ادلّه:
اشاره

دليل اين عموميّت چيست؟

1- اجماع:

مسئلۀ اجماعي است.

2- عموم «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»:

كه شامل ما نحن فيه مي شود چون اختين نسبيين حرام است پس اختين رضاعيّين هم حرام است.

3- روايت صحيحۀ أبو عبيده:

* … عن ابي عبيدة

(سند حديث معتبر)

قال: سمعت أبا عبد اللّٰه عليه السلام يقول: لا تنكح المرأة علي عمّتها و لا خالتها و لا علي اختها من الرضاعة. «1»

سابقاً بحث در اين بود كه «من الرضاعة» به هر سه برمي گردد يا فقط به اخت برمي گردد ولي در اينجا فرقي نمي كند كه قيد به اخير برگردد يا به جميع چون مقصود ما در اينجا همان آخري است.

فرع سوّم: لا فرق بين كون النكاح دائماً أو منقطعاً أو مختلفاً،
اشاره

هر دو را به عقد نكاح دائم يا موقّت يا احدهما را به نكاح دائم و ديگري را به متعه جمع كند آن هم حرام است.

ادلّه:
1- اجماع:

مسأله ظاهراً اجماعي است و قول مخالفي نقل نشده است.

______________________________

(1) ح 2، باب 24 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 35

2- عموم آيۀ «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ»:

«1» چون أن تجمعوا يعني در نكاح جمع نكنيد، كه نكاح متعه هم نكاح است كما اين كه «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ … بَنٰاتُكُمْ» شامل متعه هم مي شود پس چيزي بالاتر از اطلاق است، حتّي ممكن است بگوييم اماء را هم شامل مي شود.

3- روايت:
اشاره

اين روايت دالّ بر حرمت است بالخصوص:

* محمّد بن يعقوب

(كليني)

عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن اسماعيل بن مرار

(مجهول الحال)

عن يونس

(ظاهراً يونس بن عبد الرحمن)

قال: قرأت كتاب رجل الي ابي الحسن عليه السلام

(امام كاظم)

: الرجل يتزوّج المرأة متعة الي أجل مسمّي فينقضي الاجل بينهما

(مدّت تمام شد)

هل يحلّ له أن ينكح أختها من قبل أن تنقضي عدّتها؟ فكتب: لا يحلّ له أن يتزوّجها حتي تنقضي عدّتها «2»

(وقتي در عدّه نمي توان جمع كرد در اصل نكاح به طريق اولي نمي توان جمع كرد.)

حديث معارض:

مي گويد جمع بين اختين در متعه اشكالي ندارد.

* و باسناده عن محمّد بن علي بن محبوب، عن ابي عبد اللّٰه البرقي، عن محمّد بن سنان

(محلّ بحث است و راه حلّي براي توثيق او نيافتيم و توقّف مي كنيم كه حكم عدم حجّيت را دارد)،

عن منصور الصيقل، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: لا بأس بالرّجل أن يتمتّع أختين «3»

ظاهر روايت جمع است يا توالي؟ گفته اند سند اشكال دارد ولي ممكن است روايت به معني توالي باشد كه اين خلاف ظاهر است.

ان قلت: اگر منظور تناوب باشد در نكاح دائم هم جايز است پس چرا متعه را بالخصوص فرموده اند؟

قلنا: اگر عقد دائم باشد سه بار كه تناوب شد ديگر حرام است (سه طلاقه) ولي در متعه پنجاه بار هم تناوب شد اشكال ندارد و هر چند بار عدّه نگه دارد حرام نمي شود. علي كل حال فرقي بين متعه و غير متعه نيست.

فرع چهارم: لا فرق بين الدخول بالاولي و عدم الدخول،
اشاره

(دخول و عدم دخول فرقي ندارد).

ادلّه:
1- اجماع:

مسأله مسلّم و اجماعي است و احدي نگفته است كه در اينجا دخول شرط است و فقط در مورد ربيبه دخول شرط است.

2- اطلاق آيه و روايات:

آيه مي گويد «أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ» يعني حرام است جمع يعني جمع بين اختين در نكاح حرام است و نكاح به معني عقد است و دخول شرط نيست در روايات هم دخول شرط نشده است.

21 ادامۀ مسئلۀ 15 … 22/ 7/ 81

فرع پنجم: لو عقد عليهما (دو خواهر را) في عقد واحد،
اشاره

يا در دو عقد متقارن هم به طوري كه هيچ كدام بر يكديگر تقدّم و تأخّر نداشته باشد. اگر اين كار را كرد آيا هر دو عقد باطل است يا زوج مخيّر است به اختيار لفظي يا عملي و بدون عقد جديد هر كدام را خواست اختيار كند؟

اين مسأله محلّ اختلاف است
اشاره

و از جماعتي نقل كرده اند كه باطل است مخصوصاً متأخّرين بيشتر مايل به بطلان عقدين هستند ولي از گروهي نقل شده كه قائل به صحّت تخيير شده اند.

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

القول بالبطلان لابن ادريس و تبعه المصنّف (منظور محقّق در شرايع است چون مسالك شرح شرايع است) و اكثر المتأخّرين …

و القول بالتخيير للشيخ و اتباعه. «4»

مرحوم شيخ در نهايه كه كتابي روائي است فتويٰ به تخيير مي دهد امّا در مبسوط، «5» كه كتابي است بر اساس تفريع فروع فتويٰ به بطلان مي دهد.

مرحوم ابن ادريس هم در ابتداي كلامش قائل به تخيير شده ولي در آخر كلامش مي فرمايد:

و الذي تقتضيه اصول المذهب انّ العقد باطل. «6»

مرحوم محقّق مي فرمايد:

الاشبه (اشبه به قواعد و اصول) بطلان.

جمع بندي اقوال:
اشاره

مسأله داراي دو قول است و شايد اظهر بطلان باشد ولي

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(2) ح 1، باب 27 از ابواب مصاهره.

(3) ح 2، باب 27 از ابواب مصاهره.

(4) مسالك، ج 7، ص 313.

(5) ج 4، ص 206.

(6) سرائر، ج 2، ص 536.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 36

چنان نيست كه قول ديگر شاذ باشد.

دليل قائلين به بطلان: مقتضاي قاعده

دليلي كه براي قول به بطلان آورده شده اين است كه مقتضاي قاعده بطلان است چون دو امر واقع شده كه از چند حال خارج نيست:

1- هر دو صحيح باشد كه امكان ندارد، چون جمع بين اختين است.

2- احدهما معيّناً صحيح باشد كه ترجيح بلامرجّح است.

3- احدهما لا بعينه صحيح باشد كه اين هم وقوع خارجي ندارد و ذهني است چون، لا بعينه در خارج نداريم و هرچه هست «به عينه» است.

4- هر دو باطل باشد كه همين احتمال خوب است.

در واقع اين يك دليل عقلي است كه به مقتضاي آن مي گويند باطل است و شبيه استدلال هايي است كه در باب تعارض دليلين است كه اگر دو خبر واحد يا دو دليل ديگر با هم تعارض كند چه كنيم؟

اگر بگوييم هر دو حجّت است كه محال است يا بگوييم احدهما معيناً حجّت است كه ترجيح بلامرجّح است، يا بگوييم احدهما لا بعينه حجّت است كه لا بعينه وقوع خارجي ندارد، يا بگوييم احدهما مخيّراً كه در اين صورت ادلّۀ حجيّت تخييربردار نيست بلكه تعيين دارد فلا يبقي الّا التساقط يعني هر دو از حجيّت ساقط است.

همه جا در متعارضين اين بحث مي آيد.

دليل قائلين به تخيير: روايت جميل بن درّاج

* محمّد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن ابي عمير، عن جميل بن درّاج

(تا اينجا سند خوب است)

عن بعض اصحابه

(مرسله)

عن احدهما عليهما السلام

(در سند ديگري از اين روايت در اثناي سند «علي بن سِندي» هست كه مجهول است پس در سند دوّم هم روايت مرسله و هم سندش مجهول است)

انّه قال في رجل تزوّج اختين في عقدة واحدة قال: هو بالخيار يمسك ايّتهما شاء و يخلّي سبيل الاخري. «1»

طرفداران

قول به بطلان در اين روايت سنداً و دلالتاً اشكال كرده اند، سنداً به خاطر ارسال و مجهول بودن «علي بن سندي» و دلالتاً به اين جهت كه شايد منظور از «يمسك ايّتهما شاء» اين است كه با عقد جديد باشد، البتّه اين خلاف ظاهر است. مرحوم صاحب جواهر براي زنده كردن اين احتمال مي فرمايد اين شبيه هم دارد كه روايت «أبو بكر حضرمي» است:

* … عن ابي بكر الحضرمي قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: رجل نكح امرأة ثم أتي ارضاً فنكح اختها و لا يعلم قال: يمسك ايّتهما شاء و يخلّي سبيل الاخريٰ الحديث. «2»

سؤال اين است كه اينجا تخييري كه هست آيا تخيير به عقد جديد است يا به عقد سابق؟ قطعاً تخيير به عقد سابق است چون عقد اوّلي صحيح است، پس چرا مي فرمايد «ايّتهما شاء»، معنايش اين است كه اگر مي خواهي اوّلي را نگه داري كه نگه دار و اگر دوّمي را مي خواهي نگه داري بايد اوّلي را طلاق داده و دوّمي را به عقد جديد تزويج كني.

صاحب جواهر چنين نتيجه مي گيرند كه در روايت دوّم همان گونه كه تخيير به معني عقد جديد است در روايت اول هم همين گونه است.

قلنا: روايت أبو بكر حضرمي از نظر سند مشكل دارد چون ما دو أبو بكر داريم يكي «عبد اللّٰه بن محمّد» است و ديگري «محمّد بن شريح أبو بكر الحضرمي» است كه هر دو مجهول الحال هستند و لذا روايت از نظر سند معتبر نيست و صاحب جواهر به اين جهت توجّه كرده و لذا «خبر الحضرمي» مي گويد.

اين روايت از نظر دلالت هم مشكل دارد، چون ربطي به اختين ندارد چرا

كه در آنجا در دو زمان بوده لذا اوّلي صحيح و دوّمي باطل است و اگر دوّمي را نخواهد، مخيّر است ولي ما نحن فيه به عقدٍ واحد است، پس اشكال دلالتي روايت جميل حل شد.

امّا از نظر سند هم مشكل حلّ است چون طريق سوّمي هم اين روايت دارد كه آن را صدوق و صاحب وسايل «3» نقل مي كند:

محمّد بن علي بن الحسين

(صدوق)

باسناده عن ابن ابي عمير

(سند صدوق به ابن ابي عمير صحيح است)

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 36

عن جميل بن درّاج، عن ابي عبد اللّٰه

كه مرسله نيست و سند صحيح و روايت معتبر است و ما به آن عمل مي كنيم و دلالتش هم خوب است.

ان قلت: به هر حال اين محال عقلي است چرا كه يا هر دو صحيح است يا احدهما بعينه يا احدهما لا بعينه كه هيچ يك ممكن نبود پس هر دو باطل است.

قلنا: منافاتي ندارد چون اين عقد «مراعيٰ» است (در حال

______________________________

(1) ح 2، باب 25 از ابواب مصاهره.

(2) ح 2، باب 26 از ابواب مصاهره.

(3) ح 1، باب 25 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 37

انتظار) تا زماني كه اختيار كند پس هيچ يك از آن موارد نيست و شقّ پنجم است و حالت انتظاريّه دارد، يعني شرطي دارد كه بايد كامل شود و آن اختيار زوج است. مثل كسي كه اسلام آورده است در حالي كه بيش از چهار زن دائمي دارد در اينجا فرموده اند كه يتخيّر اربعاً منها، از بين آن

زنان چهار زن را اختيار مي كند.

پس اگر محال عقلي بود نبايد مصداقي داشته باشد.

ظاهراً مسأله اجماعي است، پس روايتي داريم معتبر كه مخالف دليل عقل هم نيست ما به آن فتويٰ مي دهيم و اشكالي ندارد.

ان قلت: هرچه باشد اين خلاف احتياط است و اگر عقد جديدي خوانده شود بهتر است (شايد اين كه بسياري از بزرگان متأخرين بطلان را اختيار كرده اند به اين جهت باشد كه خلاف احتياط است).

قلنا: قول به بطلان هم خلاف احتياط است چون وقتي قائل به بطلان شديم اين دو شوهر مي كنند در حالي كه شايد در واقع شخص اختيار داشته است، پس اين هم خلاف احتياط است، و احتياط آن است كه انتخاب نكند و سراغ عقد جديد برود.

بقي هنا امران:
الامر الاول: اگر زوج انتخاب نكند در اين صورت دو زوجه چه كنند،

آيا اين «يتخيّر» معنايش استمرار است يا اين كه مقداري از زمان است كه به دو زوجه ضرر نخورد و اگر بخواهد طول دهد قاعدۀ «لا ضرر» جلوي آن را مي گيرد؟

كسي متعرّض اين امر نشده كه اندازۀ زمان تخيير چه مقدار است و ظاهرش اين است كه تخيير اندازه اي دارد يعني به اندازه اي كه چندان زياد نباشد كه دو زوجه ضرر كنند.

الامر الثاني: احتمال سوّمي هم در مسأله وجود دارد و آن اين كه هركدامشان را كه در عقد مقدّم انداخته او زوجه است،

مثلًا اگر گفت انكحت فاطمة و معصومة در اين صورت و لو هر دو في عقد واحد است، ولي تقديم و تأخير دارد و بگوييم عقد فاطمه صحيح است چون روايتي از دعائم الاسلام در مستدرك آمده است كه مي فرمايد:

* دعائم الاسلام، عن جعفر بن محمّد عليه السلام انّه سئل عن رجل تزوّج اختين أو خمس نسوة في عقدة واحدة قال: يثبت نكاح الاخت الّتي بدأ باسمها عند العقد و الاربع من النسوة اللاتي بدأ باسمائهنّ و يبطل نكاح ما سواهنّ … «1»

قلنا: دلالت اين روايت خوب است ولي سندي ندارد چون مرسلۀ دعائم الاسلام است به علاوه معرض عنهاي اصحاب است، و احدي به آن فتويٰ نداده پس روايت از درجۀ اعتبار ساقط است.

[مسألة 16: لو تزوّج بالأختين و لم يعلم السابق و اللاحق]

اشاره

22 مسئلۀ 16 (لو تزوج بالاختين و لم يعلم السابق) … 23/ 7/ 81

مسألة 16: لو تزوّج بالاختين و لم يعلم السابق و اللاحق فان علم تاريخ احدهما حكم بصحته دون الآخر، و ان جهل تاريخهما فان احتمل تقارنهما حكم ببطلانهما معاً، و ان علم عدم الاقتران فقد علم اجمالا بصحة احدهما و بطلان الآخر، فلا يجوز له عمل الزّوجية بالنسبة اليهما أو الي إحداهما مادام الاشتباه، و الاقوي تعيين السابق بالقرعة، لكن الاحوط أن يطلقهما أو يطلق الزوجة الواقعيّة منهما ثم يزوّج من شاء منهما، و له أن يطلق احداهما و يجدّد العقد علي الأخري بعد انقضاء عدّة الاولي ان كانت مدخولًا بها.

عنوان مسأله:

اين مسئلۀ و چهار مسئلۀ بعد، از فروع مسئلۀ پانزده است كه در مورد حرمت جمع بين اختين بود. حال كه اصل مسأله تمام شد سراغ فروع مسأله مي رويم.

در اين مسأله بحث در اين است كه دو عقد بر دو خواهر خوانده و نمي داند كدام مقدّم است تا صحيح باشد و كدام مؤخّر بوده كه باطل باشد. در اين مسأله نصّي نداريم و بايد مسأله را علي القواعد حل كنيم. خيلي ها به اين مسأله متعرّض نشده اند ولي بزرگاني هم متعرّض شده اند. از جمله مرحوم علّامه در قواعد و به دنبال ايشان تمام كساني كه قواعد را شرح كرده اند، مثل محقّق ثاني در جامع المقاصد «2» مفصّلًا در اين مسأله بحث كرده اند. همچنين صاحب جواهر «3» و مرحوم آقاي حكيم در مستمسك «4» (با اين كه بناي اين كتاب بر اختصار است) به طور مفصّل بحث را مطرح كرده اند.

مسأله داراي سه صورت است:

1- احدهما معلوم التاريخ و الآخر مجهول التاريخ:

مثلًا مي داند عقد يكي از دو خواهر به نام فاطمه در ماه رجب بوده امّا عقد خواهر ديگر (معصومه) قبل بوده يا بعد

______________________________

(1) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 25 از ابواب مصاهره.

(2) ج 12، ص 343.

(3) جواهر، ج 29، ص 382.

(4) مستمسك، ج 14، ذيل مسئلۀ 43 محرمات بالمصاهرۀ عروه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 38

نمي داند. در اينجا تكليف چيست؟

معلوم التاريخ عقدش صحيح است، چون استصحاب مي گويد عقد دوّمي تا ماه رجب واقع نشده است، پس عقد فاطمه صحيح است و عدم تقدّم را استصحاب مي كنيم نه تأخّر را كه از لوازم عقلي است. به عبارت ديگر ما دو چيز مي خواهيم يكي وقوع عقد فاطمه، كه بالوجدان حاصل است و ديگري عدم تقدّم عقد معصومه، كه با

اصل آن را ثابت مي كنيم. همه جا در معلوم التاريخ و مجهول التاريخ جزئي را با وجدان و جزئي را با اصل ثابت مي كنيم.

ان قلت: آيا اين استصحاب ثابت نمي كند كه اين دو عقد مقارن واقع شده است، يعني اصل اين است كه عقد خواهر دوّم قبلًا نبوده پس در ماه رجب بوده پس هر دو مقارن بوده و در نتيجه عقد هر دو باطل است.

قلنا: اين اصل مثبت است، شما مي توانيد بگوييد قبلًا واقع نشد ولي اين كه نتيجه بگيريد كه در ماه رجب واقع شده از لوازم عقلي و اصل مثبت است و حجّت نيست.

اضف الي ذلك: وقتي مي توانيم استصحاب كرده و بگوييم عقد معصومه قبل از رجب نبوده، مي گوييم اصل (استصحاب) اين است كه در رجب هم نبوده است.

2- مجهولي التاريخ مع احتمال التقارن:

در اينجا حكم به فساد مي شود چون يك احتمالش تقارن است كه فاسد است و همين موجب فساد مي شود و بحثي ندارد.

ان قلت: دو عقد واقع شده كه هر دو احتمال صحّت و فساد دارد چه كنيم؟

قلنا: چون هر دو احتمال صحّت دارند پس اصالة الصحة در هر دو طرف وجود دارد كه تعارض كرده و تساقط مي كنند و سراغ اصالة الفساد مي رويم.

3- مجهولي التاريخ مع العلم بعدم التقارن:
اشاره

در اينجا قطعاً يكي از دو عقد صحيح است (عقدي كه اوّل بوده) مانند انائين كه قطعاً مي دانيم يكي نجس است ولي شك داريم كه كدام است، پس بحث داخل در علم اجمالي است.

اوّلين چيزي كه در علم اجمالي حاكم است وجوب احتياط است، پس بايد اين مرد از هر دو زن احتياط كند مثل اين كه در غير اختين اگر زوجه اش با اجنبيّه اشتباه شد بايد احتياط كند.

23 ادامۀ مسئلۀ 16 … 24/ 7/ 81

سؤال: تا چه زماني بايد احتياط كند؟
اشاره

اگر احتياط ادامه پيدا كند هم منشأ ضرر و زيان بر زوج است چون نمي تواند از زوجه اش بهره بگيرد و هم بر زوجه، چون هم شوهر دارد و هم ندارد. پس بايد تكليف مدت احتياط روشن شود.

جواب: براي آن چهار راه بيان مي كنيم:
1- قرعه:

قرعه بزنيم و بگوييم: «القرعة لكل امر مشكل» مرحوم محقّق ثاني اشكالي بر قرعه دارد و مي فرمايد: قرعه براي جايي است كه فروج نباشد ما دماء را هم اضافه مي كنيم مثلًا ما هرگز نمي توانيم قاتل را با قرعه مشخّص كنيم و لذا در جايي كه قاتل بين دو يا چند نفر مردّد است نمي توان قاتل را با قرعه مشخص كرد بلكه ديه مي گيريم و آن را بين همه تقسيم مي كنيم. در فروج هم نمي شود قرعه زد و زن را با قرعه انتخاب كرد چون جاي احتياط است.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

اقرع في وجهٍ قوي «1»

مرحوم آقاي حكيم مي فرمايد: كسي را نديده ام كه صريحاً قرعه را ذكر كرده باشد ولي عمومات قرعه ما نحن فيه را شامل است در حالي كه صاحب جواهر صريحاً قرعه را بيان مي كند، چرا كه قرعه براي امر مشكل است و از اين مشكل تر نمي شود كه دو زن و يك مرد بلاتكليف مانده اند. مرحوم امام (ره) هم در متن تحرير قرعه را تقويت كرده اند (و الأقويٰ تعيين السابق بالقرعة) ولي انصاف اين است كه حرف محقّق ثاني موجّه تر است و ادلّۀ قرعه تا اينجا كشش ندارد.

نكته: آيا قرعه راه درستي است؟

ما معتقديم كه موارد قرعه در فقه دقيقاً روشن نشده و اگر بيان مي شد نبايد اينجا را جزء قرعه به حساب آوريم. در مورد قاعدۀ قرعه در قواعد فقهيّه مفصّل بحث كرده و گفته ايم كه

قرعه براي جايي است كه تمام راه ها بسته شده باشد و كارد به استخوان برسد. مثلًا در غنم موطوئه كه در بين قطيع غنم قرار گرفته است (يك غنم در ميان 100 غنم) احتياط در اينجا ممكن

______________________________

(1) ج 29، ص 383.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 39

نيست و هيچ گاه شارع نمي گويد همۀ 100 غنم را از بين ببريد و لذا جاي قرعه است و يكي از روايات قرعه در مورد غنم موطوئه وارد شده است و يا مثلًا بچّه اي متولّد شده و مردّد است كه مال زيد است يا عمرو، بچه را به دو نفر نمي توان داد، همچنين نمي توان آن را دو تكّه كرد، پس هيچ راهي ندارد جز قرعه و امّا اگر مالي مردّد است بين زيد و عمرو ديگر جاي قرعه نيست، چون راهي بهتر از آن داريم و آن «قاعدۀ تنصيف» است كه يك قاعدۀ عقلايي است يعني مال را نصف مي كنيم.

علي كل حال در اينجا چون راه حل احتياط موجود است قاعدۀ قرعه جاري نمي شود.

اضف الي ذلك: قرعه براي جايي است كه بن بست كامل است و هيچ يك از اصول لفظي و عملي جاري نمي شود مثل ولدي كه مشتبه شده كه براي زيد است يا عمرو، و يا در مورد خنثاي مشكل كه مي خواهيم جنس آن را تعيين كنيم جاي قرعه است، پس در ما نحن فيه چون مي توان احتياط كرد به طوري كه احتياطاً هر دو را طلاق مي دهد، و هر كدام را خواست مجدداً عقد نمايد پس احتياج به قرعه نداريم.

ان قلت: شوهر به ضرر مي افتد چون بايد مهريّه دهد در حالي كه زوجه اي ندارد مثل باب قطيع غنم

كه نمي شد همه را دور بيندازيم و ضرر عظيم است.

قلنا: معني اين اشكال اين است كه ما تفصيل قائل شويم به اين بيان كه در جايي كه مهر سنگين است و زوجه هم حاضر نيست مهر را ببخشد در آنجا سراغ قرعه برويم (قطع نظر از اشكال مرحوم محقّق) و در جايي كه مهريّه سبك است يا زن مهر را بخشيده است ديگر نياز به قرعه نيست. پس قرعه را نمي توان در همه جا قائل شد، و بايد قائل به تفصيل شويم.

2- عمل به احتياط:

از طريق طلاق كه سه گونه مي توانند طلاق دهند:

الف- هر دو را به قصد رجاء طلاق دهد.

ب- زوجۀ واقعي را طلاق بدهد: «زوجتي الواقعيّة التي نكحتها من قبل هي طالق» چون زوجۀ واقعي قابل اشاره است.

ج- يكي را به عينه طلاق دهد يعني هر كدام را كه خواست طلاق مي دهد چون اگر آن كسي را كه طلاق داده واقعاً زوجه بوده كه در اين صورت ازدواج با خواهر دوّم بلامانع است يا آن كسي كه طلاق داده زوجۀ واقعي نبوده كه در اين صورت دوّمي را كه مي خواهد نكاح كند زوجۀ واقعي است كه دوباره او را تزويج كرده است و اشكالي ندارد. البتّه اگر در اينجا مي داند كه به زوجۀ واقعي دخول كرده و الان نمي شناسد كه كدام زوجۀ واقعي است بايد بعد از طلاق عدّه نگه دارد و بعد از عدّه مي تواند يكي از اين دو را بگيرد و در جايي كه طلاق بائن باشد نياز به عدّه ندارد، و اين كه امام مي فرمايد عدّه نگه دارد فرض بر اين است كه عدّه رجعيّه باشد.

3- طلاق حاكم:

شوهر مي گويد من طلاق نمي دهم در اينجا چون اجبار به طلاق معنا ندارد حاكم شرع دخالت كرده و زوجۀ واقعيّه را طلاق مي دهد چون الحاكم وليّ الممتنع.

4- فسخ:

كسي به اين راه اشاره نكرده است، يعني زوج يا زوجه ها مي توانند عقد را فسخ كنند چون در مورد «عنن» و يا «رتقاء» كه همسر قابل مواقعه نيست ولي تمتّعات ديگر ممكن است مي گويند مي تواند فسخ كند ما نحن فيه كه بدتر است چون اصلًا قابل مواقعه نيست پس به طريق اولي در اينجا فسخ ثابت است، حال اگر فسخ شود مشكلات مهريّه هم حل مي شود چون در بسياري از موارد فسخ، مهريّه ثابت نيست.

24 ادامۀ مسئلۀ 16 و 17 (في مهر نكاح الاختين) … 27/ 7/ 81

ان قلت: در علم اجمالي قاعده اين است كه اگر هر دو طرف علم اجمالي محلّ ابتلا باشد مكلّف بايد احتياط كند، مانند انائين مشتبهين كه هر دو در دسترس مكلّف است امّا اگر هر دو طرف، محلّ ابتلا مكلّف نباشد (يك طرف محلّ ابتلا و طرف ديگر محلّ ابتلا نيست) مثلًا انائي در اينجا و اناء ديگر در قصر سلطان هند است، در اينجا علم اجمالي اثر نمي كند چون در طرفي كه محلّ ابتلا است اصل حلّيت جاري مي كنيم و طرف ديگر كه محلّ ابتلا نيست اصل ندارد، بنابراين تعارضي پيدا نمي شود تا تساقط كنند. حال در ما نحن فيه نسبت به زوج علم اجمالي پابرجاست، چون زوجۀ او يا فاطمه است يا معصومه، و هر دو محل ابتلا هستند، بنابراين بايد در مورد مهريّه و در اجتناب از كليهما به احتياط عمل كند چون هر دو اخت محل ابتلا

است، و امّا نسبت به اختين هر كدام از آنها محلّ ابتلائش خودش است و خواهرش محلّ ابتلا او نبوده و مكلّف ديگري است كه تكليفش به عهدۀ خود اوست، مكلّفتان مستقلّتان لكل

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 40

واحدة منهما تكليف مخصوص بها. حال كه اين طور شد همان بحث علم اجمالي جاري مي شود و مي گوييم خواهر اوّل نسبت به خودش شك دارد كه عقد صحيح بر او جاري شده يا نه كه در اين صورت اصل (استصحاب) عدم اجراء صيغۀ عقد صحيح بر او است و خواهر ديگر هم تكليف خودش را دارد و او هم همين حساب را در ناحيۀ خودش جاري كرده و مي گويد اصل اين است كه عقدش صحيح نبوده مانند واجدي المني في الثوب المشترك كه هر كدام اصل طهارت جاري مي كند در حالي كه خروج مني مسلّم است. اين مسأله اشباه و نظائر زيادي در اصول دارد.

قلنا: اين مسأله هيچ جوابي ندارد جز اين كه گفته شود شارع مقدّس به نكاح اهميّت داده و لذا بايد احتياط كنند، چون اگر هر دو خواهر اصل جاري كنند، نتيجۀ آن اين است كه يكي از اين دو خواهر كه در واقع شوهردار بوده و با تمسّك به اصل بدون طلاق، دوباره بتواند ازدواج كند و شارع مقدّس بعيد است كه چنين اجازه اي دهد، پس چيزي كه جلوي ما را مي گيرد كه بحث علم اجمالي را جاري كنيم مسئلۀ احتياطي است كه در نكاح وجود دارد.

[مسألة 17: في مهر نكاح الأختين]

اشاره

مسألة 17: لو طلقهما و الحال هذه فان كان قبل الدخول فعليه للزوجة الواقعية نصف مهرها، و ان كان بعد الدخول فلها عليه تمام مهرها فان كان المهران

مثليين و اتّفقا جنساً و قدراً فقد علم من عليه الحق و مقدار الحق، و انّما الاشتباه فيمن له الحق، و في غير ذلك يكون الاشتباه في الحق ايضاً، فان اصطلحوا بما تسالموا عليه فهو، و الّا فلا محيص الّا عن القرعة، فمن خرجت عليها من الاختين كان لها نصف مهرها المسمّي أو تمامه و لم تستحق الأخريٰ شيئاً، نعم مع الدخول بها تفصيل لا يسعه هذا المختصر.

عنوان مسأله:

در اين مسئلۀ بحث در همان نكاح اختين است در جايي كه مشتبه شده و احدهما در واقع صحيح و ديگري باطل است، در اينجا تكليف مهريّه چيست؟ فرض كنيم كه زوج احتياطاً هر دو را طلاق داده است (اگر چه مهر به مجرّد عقد ثابت است).

مسئلۀ مهريه و روشن كردن تكليف زوج در اين مسأله نصّ خاصّي ندارد بنابراين سراغ قواعد رفته و از طريق اصول و قواعد و علم اجمالي و قرعه مسأله را حل مي كنيم. البتّه اين دو مسأله (16 و 17) محلّ ابتلا نبوده و فرض نادري است ولي حسن مسأله اين است كه يك سلسله قواعد فقهي و اصولي را تمرين مي كنيم. در جايي كه مسأله نص دارد كار ساده تر ولي در جايي كه نص نداريم مسأله پيچيده تر است. اين مسأله را جواهر، عروه و محشّين عروه هم متعرّض شده اند.

مسأله چهار صورت دارد كه سه صورت را امام (ره) بيان كرده اند و صورت چهارم را چون مفصّل است متعرّض نمي شوند:

1- قبل از دخول هر دو را طلاق داد و هر دو مهريه اندازۀ هم است:
اشاره

يكي از دو عقد صحيح و ديگري باطل ولي نمي دانيم كدام است. طلاق قبل از دخول باعث تنصيف مهر است بنابراين اين زوج در متن واقع يك نصف مهر بدهكار است كه مقدار آن و اين كه چه كسي بايد مهر بدهد معلوم است ولي اين كه مهر را به چه كسي بدهد معلوم نيست كه سه راه در پيش داريم:

الف) احتياط:

يعني به هر دو نصف مهر را بدهد، البتّه در اين صورت زوج ضرر مي كند چون دو نصف مهر داده در حالي كه يك نصف مهر بدهكار است پس اينجا احتياط موجب ضرر است مانند احتياط در مورد غنم موطوئه در قطيع غنم كه موجب ضرر است.

ب) قرعه:

اگر كسي قاعدۀ قرعه را در چنين مواردي بپذيرد راه خوبي است مانند صاحب جواهر كه در مسئلۀ قبل قرعه را پذيرفت.

ج) قاعدۀ عدل و انصاف:

اگر بگوييم كه قرعه براي جايي است كه دست ما به قاعدۀ ديگري نرسد در حالي كه در اينجا قاعدۀ عدل و انصاف داريم يعني نصف مهر را كه زوج بدهكار است بين دو خواهر نصف مي كنيم.

2- قبل از دخول طلاق داد ولي دو مهر متفاوت است: همان سه راه حل در پيش ماست:
الف) احتياط:

البتّه با توجّه به اين كه دو مهر با هم متفاوت است اگر به احتياط عمل كند بايد قدر مسلّم را بگيرد، مثلًا مهرِ يكي از دو خواهر يك ميليون و مهر ديگري دو ميليون است، در اينجا به هر يك يك ميليون مي دهد چون قدر مسلّم مهري است كه بيشتر است و نصف آن را مي دهد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 41

ب) قرعه:

اگر قرعه بزنند آيا پانصد هزار تومان را كه اقلّ است قرعه بكشد يا اكثر را؟ احتياط آن است كه بيشتر را قرعه بزنند.

ج) قاعدۀ عدل و انصاف:

حد وسط دو مهر را مي گيرد مثلًا نصف يك مهر (يك ميليون)، پانصد هزار تومان و نصف مهر ديگر (دو ميليون)، يك ميليون است كه جمع آنها يك ميليون و نيم و حدّ وسط مهرين هفتصد و پنجاه هزار تومان است كه آن را بين هر دو زوجه تقسيم مي كنيم.

3- دخول به احدهماي غير معلوم واقع شده:
اشاره

در اينجا يك مهرِ تمام مستقر شده چون يا دخول به زوجۀ واقعي حاصل شده كه مهر تمام ثابت است و يا به زوجۀ خيالي دخول حاصل شده كه از باب وطي شبهه مهر كامل ثابت است.

باز همان سه راه در اينجا هست:

الف) احتياط:

تمام مهر را به هر دو مي دهد.

ب) قرعه:

تمام مهر را به من له القرعة مي دهد.

ج) قاعدۀ عدل و انصاف:

تمام مهر را بين هر دو تقسيم مي كند.

4- دخول به هر دو جهلًا حاصل شده و مهرها هم مساوي است:
اشاره

خيال مي كرده كه عقد هر دو جايز است (جهل به حكم) و يا نمي دانسته اين دو خواهرند (جهل به موضوع) و نمي داند كدام قبل بوده و كدام بعد، در اينجا قطعاً بايد دو مهر دهد، آن كه زوجۀ واقعي است قطعاً مهر دارد و آن كه زوجۀ خيالي است چون وطي به شبهه است بايد به او هم مهر بدهند.

وطي به شبهه از موارد عقد فاسد است و در آن اختلاف است كه آيا مهر المسمي (آن مهري كه در عقد ذكر شده) بدهند يا مهر المثل (مهري كه در عرف به مثل چنين زني داده مي شود)؟

اگر بگوييم كه در عقد فاسد، وطي به شبهه مهر المسمي دارد در اينجا هر دو، مهر المسمّي مي شود كه در اين صورت هر دو متماثل مي شوند و مشكلي ندارد ولي اگر بگوييم كه در عقد فاسد، وطي به شبهه مهر المثل دارد در اين صورت بايد به يكي مهر المثل و به ديگري مهر المسمي بدهد كه معلوم نيست به كدام بدهد. در اينجا هم همان بحث ها مي آيد يعني سه صورت دارد.

الف) احتياط:

يعني حد اكثر از دو مهر (مهر المثل و مهر المسمّي) را به هر دو بدهيم.

ب) قرعه:

قرعه بزنيم.

ج) قاعده عدل و انصاف:

مهر المثل و مهر المسمّي را روي هم بريزيم و نصف كنيم و به هر دو بالسويه بدهيم.

اين همان صورتي است كه مرحوم امام فرمودند كه اين مختصر جاي بحث از آن نيست.

25 ادامۀ مسئلۀ 17 … 28/ 7/ 81

بقي هنا نكتتان:

اشاره

دو نكته از اين مسأله باقي مانده است:

1- فروع ديگر مسأله:

اين مسأله شاخ و برگ زيادي دارد و صور عديده اي براي آن تصوّر مي شود و امام (ره) هم به اين مطلب اشاره كرده اند ولي اركان و امّهات فروع، همين چهار صورت بود كه بيان شد كه بر اساس اين صور مي توان صور ديگر را هم محاسبه نمود كه يا احتياط است يا قرعه و يا رجوع به قاعده عدل و انصاف.

2- قاعدۀ عدل و انصاف:
اشاره

اين نكته اي مهمّ و دريچه اي به مسائل ديگر فقه است تا آنجا كه اطّلاع داريم هيچ يك از فقها و اصوليين به طور مستقل از قاعدۀ عدل و انصاف بحث نكرده اند بلكه به صورت گذرا در لابه لاي بحث ها آن را مطرح كرده اند و گاهي هم آن را قبول نكرده اند ولي اين يك قاعدۀ عقلايي در ابواب اموال است، مثلًا در جايي كه بين دو نفر يا بيشتر بر سر مالي اختلاف افتاده و معلوم نيست كه حق با كيست در اين صورت قرعه نمي زنند، بلكه قاعدۀ عدل و انصاف حاكم است.

دليل اين قاعده:
1- بناي عقلا:

عقلا قديماً و حديثاً وقتي اموالي مشكوك مي شود و نمي توانند مصلحين آن را حل كنند مي گويند حدّ وسط آن را بگيريد، هم در گرفتن و هم در دادن، مثلًا اگر تيراندازي شد و كسي كشته شد و نمي دانيم كه كدام تير اصابت كرده، در اينجا

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 42

قرعه نمي زنند بلكه ديه را بين آن چند نفر تيرانداز تقسيم مي كنند. يا مثلًا در مواقعي كه مي خواهند پولي را تقسيم كنند اگر مردّد بين فردين يا بيشتر شود، بين آنها عادلانه تقسيم مي كنند.

2- روايات كثيره:

اين دليل هم امضاي شارع را مي رساند و هم خود يك دليل مستقل است، و آن روايات كثيرۀ عديده اي است كه در ابواب مختلف فقه از باب قضا تا صلح و ارث، وارد شده است كه آنها را مي توانيم هم امضاي بناي عقلا توسط شارع مقدّس بگيريم و هم مي توانيم به الغاي خصوصيّت دليل مستقل قرار دهيم.

اين كه ما اسم آن را قاعدۀ عدل و انصاف مي گذاريم مراد عدالت مطلق نيست چون عدالت مطلق اين است كه تمام حق را به حق دار بدهيم ولي به هر حال عدالت نسبي است چون اگر قرعه بزنيم ممكن است هيچ مقدار از حق به ذي حق نرسد ولي در قاعدۀ عدل و انصاف حد اقل نصف حق به ذي حق مي رسد.

* … عن اسحاق بن عمار، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام ان رجلين اختصما الي امير المؤمنين عليه السلام في دابة في ايديهما، و اقام كل واحد منهما البيّنة … فقيل له فلو لم تكن في يد واحد منهما و اقاما البيّنة؟ فقال: …

فان حلفا جميعاً جعلتها بينهما نصفين … «1»

* … عن غياث

بن ابراهيم، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام انّ امير المؤمنين عليه السلام اختصم اليه رجلان في دابة و كلاهما اقاما البيّنة انّه انتجها

(متولّد از حيوانات خودم است)،

فقضي بها للذي فيه يده

(در باب قضا بحث است كه آيا بيّنۀ ذو اليد حجّت است يا طرف ديگر به عبارت ديگر آيا بيّنۀ داخل حجّت است يا بيّنۀ خارج)

و قال: لو لم تكن في يده جعلتها بينهما نصفين. «2»

* … عن تميم بن طُرفه انّ رجلين عرفا [ادّعيا] بعيراً فأقام كل واحد منهما بيّنة فجعله امير المؤمنين عليه السلام بينهما

(بين آن دو نصف كرد) «3».

دو حديث هم در مورد احكام صلح است:

* محمّد بن علي بن الحسين بأسناده عن عبد اللّٰه بن المغيرة، عن غير واحد من اصحابنا، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجلين كان معهما درهمان فقال احدهما: الدرهمان لي و قال الآخر: هما بيني و بينك

(چون اقرار كرده يك درهم به سبب اقرار او براي رفيقش است و امّا ديگري بين اين دو تقسيم مي شود)

فقال: امّا الذي قال: هما بيني و بينك فقد اقرّ بانَّ احد الدرهمين ليس له و انّه لصاحبه و يقسّم الآخر بينهما. «4»

* محمّد بن علي بن الحسين باسناده عن السكوني، عن الصادق عليه السلام عن أبيه عليه السلام في رجل استودع

(امانت گذاشت)

رجلًا دينارين فاستودعه الآخر ديناراً فضاع دينار منها

(فرض هم اين است كه كوتاهي نكرده است)

قال: يعطيٰ صاحب الدينارين ديناراً و يقسّم الآخر بينهما نصفين. «5»

* … عن يونس بن يعقوب، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في امرأة تموت قبل الرجل أو رجل قبل المرأة قال: ما كان من متاع النساء فهو للمرأة

(مثل لباس هاي زنانه)

و ما كان

من متاع الرجال و النساء فهو بينهما

(نصف مي كنيم)

و من استولي علي شي ء منه فهو له

(اگر قسمتي در يد زن باشد يا در يد مرد باشد براي خودشان است و فرقي نمي كند كه متاع زنانه باشد يا مردانه). «6»

بعضي لفظ «منه» را از متن روايت انداخته اند و گفته اند «و من استولي علي شي ء فهو له» يعني هر كسي كه ذو اليد بر مالي يا چيزي باشد حق با اوست در حالي كه «منه» مربوط به «اثاث البيت» است نه همه چيز.

* … عن رفاعة النخاس، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: اذا طلّق الرجل امرأته و في بيتها متاع فلها ما يكون للنساء و ما يكون للرجال و النساء قُسّم بينهما … «7»

26 ادامه مسئلۀ 17 و 18 (نكاح الاختين من الزنا) … 29/ 7/ 81

* … عن السكوني، عن جعفر، عن أبيه، عن علي عليه السلام في رجل اقرّ عند موته لفلان و فلان لاحدهما عندي الف درهم ثم مات علي تلك الحال فقال علي عليه السلام: ايّهما أقام البيّنة فله المال و ان لم يقم واحد منهما البيّنة فالمال بينهما نصفان. «8»

* … عن هشام بن سالم، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قلت له: المولود يولد له ما للرجال و له ما للنساء قال: يورث من حيث يبول من حيث سبق بوله فإن خرج منهما سواء فمن حيث ينبعث فان كانا سواء

______________________________

(1) وسائل، ج 18، ح 2، باب 12 از ابواب كيفية الحكم.

(2) وسائل، ج 18، ح 3، باب 12 از ابواب كيفيّة الحكم.

(3) وسائل، ج 18، ح 4، باب 12 از ابواب كيفيّة الحكم.

(4) وسائل، ج 13، ح 1، باب

9 از ابواب احكام الصلح.

(5) وسائل، ج 13، ح 1، باب 12 از ابواب احكام الصلح.

(6) وسائل، ج 17، ح 3، باب 8 از ابواب ميراث الازواج.

(7) وسائل، ج 17، ح 4، باب 8 از ابواب ميراث الازواج.

(8) ح 1، باب 25 از احكام الوصايا، ج 13 وسائل.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 43

ورث ميراث الرجال و ميراث النساء. «1»

* … عن اسحاق بن عمار، عن جعفر بن محمّد، عن أبيه ان علياً عليه السلام كان يقول الخنثي يورث من حيث يبول … فان مات و لم يبل فنصف عقل المرأة و نصف عقل الرجل. «2»

* … ان علي بن ابي طالب قضي في الخنثي … فإن لم يبل من واحد منهما حتّي يموت فنصف ميراث المرأة و نصف ميراث الرجل. «3»

امام عليه السلام در اين روايات مي فرمايد: اگر خنثي مشكل شد نصف ميراث الانثي و نصف ميراث المذكّر را به او بدهند كه چيزي جز قاعدۀ عدل و انصاف نيست. ممكن است در خنثي در بن بست ها قرعه هم بكشيم ولي چون در اينجا امور مالي است و قاعدۀ عدل و انصاف داريم سراغ قرعه نمي رويم. «4»

* … عن محمّد بن قيس،

(ظاهراً حديث معتبر است)

عن أبي جعفر عليه السلام قال: قضي امير المؤمنين عليه السلام في اربعة شربوا مسكراً فأخذ بعضهم علي بعضهم السلاح فاقتتلوا فقتل اثنان و جرح اثنان فامر المجروحين فضرب كل واحد منهما ثمانين جلدة

(حد شرب خمر)

و قضي بدية المقتولين علي المجروحين … «5»

(در حالي كه واقع مسأله معلوم نيست و ممكن است هر دو را يك نفر به قتل رسانده باشد و يا هر يك ديگري را به قتل رسانده باشد ولي

چون از امور مالي است به قاعدۀ عدل و انصاف تمسك كرده اند).

از چيزهايي كه از اين حديث استفاده مي شود اين است كه جنايات حال مستي مانند جنايات شبه عمد است چون امام ديه گرفتند و دستور قصاص ندادند.

احاديث ديگري هم در مستدرك «6» در همين زمينه ها داريم و به عقيدۀ ما احاديث ديگري هم مي توان يافت.

جمع بندي: وقتي اين روايات را كنار هم قرار داده و بعضي را به بعض ديگر ضميمه كرده و الغاء خصوصيت مي كنيم، حالتي شبيه استقراء پيدا مي كند كه از آن قاعده اي به نام «عدل و انصاف» ثابت مي شود كه در اموال مي توان از آن استفاده كرد و عجب از آقاي حكيم است كه مي فرمايند: و لو رواياتي وارد شده ولي از موارد آنها به جاي ديگر نمي توان تعدّي كرده و قاعدۀ كليّه درست كرد و تعجّب از اين است كه اين موارد در ابواب عبادات نيست كه تعبد باشد و نتوان تعدّي كرد. پس با توجّه به اين كه اين قاعده در بين عقلا وجود دارد و شارع هم آن را امضا كرده و روايات هم متعدّد است با الغاءِ خصوصيّت مي توان يك قاعدۀ كلّيه درست كرد.

[مسألة 18: نكاح الأختين من الزنا]

اشاره

مسألة 18: الظاهر جريان حكم تحريم الجمع فيما اذا كانت الاختان كلتا هما أو إحداهما من زنا.

عنوان مسأله:

در حرمت جمع بين اختين تفاوتي ندارد كه اين دو خواهر هر دو حلال زاده يا حرام زاده يا يكي حلال زاده و يكي حرام زاده باشد.

اقوال:

اين مسأله هم از مسائلي است كه بسياري متعرّض آن نشده اند، ولي مرحوم صاحب عروه در مسأله 47 به اين بحث متعرّض شده با اين تفاوت كه امام (ره) فتوي مي دهد (الظاهر) ولي عروه «الاحوط» مي گويد.

دليل: قاعدۀ كليّه

شكّي نيست كه بر فرزند نامشروع عنوان ولد صادق است و فرزند نامشروع عرفاً ولد است چون از نطفۀ آن زن و مرد منعقد شده است، پس تمام احكامي كه در ادلّه براي ولد بيان شده بايد بر ولد نامشروع هم جاري شود، الّا ما خرج بالدليل. نهايت چيزي كه در ادلّه وارد شده اين است كه «ولد الزنا لا ميراث له» بنابراين در باب نكاح مي گوييم جمع بين اختين، ازدواج ولد الزنا با مادرش (اگر پسر باشد) و با پدرش (اگر دختر باشد) جايز نيست، همچنين خواهر و برادر نامشروع نمي توانند با هم ازدواج كنند، حال وقتي دربارۀ نكاح ولد نامشروع حكم ولد مشروع را دارد، دربارۀ نفقه چرا نگوييم نفقۀ ولد نامشروع بر پدر و مادر است يا ولايت و حضانت او بر پدر و مادر است ولي در مورد ارث چون دليل معتبر داريم، ولد نامشروع ارث نمي برد.

نقل يك شبهه:

مرحوم آقاي حكيم در اينجا شبهه اي ايجاد كرده و مي فرمايد:

در حديث معروفي كه از پيامبر و غير پيامبر نقل شده، آمده است كه

«الولد للفراش و للعاهر الحجر» «7»

ايشان مي خواهد از اين

______________________________

(1) وسائل، ج 17، ح 1 باب 2 از ابواب ميراث الخنثي.

(2) وسائل، ج 17، ح 2 باب 2 از ابواب ميراث الخنثي.

(3) وسائل، ج 17، ح 6 باب 2 از ابواب ميراث الخنثي.

(4) وسايل ج 17، ح 1 و 2 و 6 از ابواب ميراث الخنثي.

(5) وسائل، ج 19، كتاب الديات، ح 1، باب 1 از ابواب موجبات الضمان.

(6) ابواب موجبات الضمان، ح 1 و 2 و 3، باب 2 و ابواب كيفية الحكم، ح 1، باب 10 و ابواب صلح، ح 1

باب 5، ج 13.

(7) وسائل، ج 17، ح 1 و 4، باب 8 از ابواب ميراث ولد ملاعنه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 44

روايت استفاده كند كه اصلًا ولد نامشروع ولد نيست، چون ولد آن است كه از نكاح و فراش برخيزد و عاهر (زاني) سنگسار مي شود، كه در اين صورت هيچ يك از احكام جاري نمي شود.

قلنا: ايشان هيچ يك از لوازم اين مسأله را نمي پذيرد چون:

اوّلًا، لازمۀ اين حرف اين است كه خواهر و برادر نامشروع بتوانند با هم ازدواج كنند كه اين را احدي نمي گويد و ايشان هم ملتزم نمي شوند.

ثانياً، آيا «الولد للفراش» دربارۀ مقام اثبات، است يعني اگر كسي زني داشت و ديگري نسبت به آن تجاوز كرد و فرزندي متولد شد و نمي دانيم كه فرزند براي متجاوز است يا براي شوهرِ اصلي، در اينجا (موارد شك) در مقام اثبات بگوييم ولد براي فراش است و حلال زاده است و يا بگوييم «الولد للفراش» مربوط به مقام ثبوت است يعني مثلًا اگر زني همسري نداشت و با كسي رابطه داشت و ولدي حاصل شد در اينجا الولد للفراش نيست چون از فراش برنخاسته پس ولد نيست و احكام ولد را ندارد!

معلوم است كه «الولد للفراش» براي جايي است كه فراش و عاهري هست و فرزندي متولّد شده و نمي دانيم براي خودش است يا عاهر، مي گوييم براي فراش است پس حديث براي مقام اثبات است نه ثبوت.

[مسألۀ 19 (نكاح أخت الزوجة في عدّتها)]

اشاره

27 مسئلۀ 19 (نكاح اخت الزوجة في عدّتها) … 4/ 8/ 81

مسألة 19: لو طلّق زوجته فان كان الطلاق رجعياً لا يجوز و لا يصح نكاح اختها (صورت اولي)

ما لم تنقض عدّتها و ان كان بائنا (مثل

طلاق خلع يا طلاق سوّم و نهم)

جاز له نكاح اختها في الحال (صورت دوّم)

، نعم لو كانت متمتعاً بها و انقضت مدّتها أو وهبها (عدّۀ متعه بائن است)

لا يجوز علي الاحوط لو لم يكن الاقويٰ نكاح أختها قبل انقضاء العدّة و ان كانت بائنة (صورت سوّم).

عنوان مسأله:

اين مسأله هم يكي ديگر از فروع مسأله جمع بين اختين است كه حكم طلاق است. به اين بيان كه اگر احدهما را طلاق دهد آيا مي تواند با ديگري ازدواج كند يا نه؟

مسأله در واقع داراي سه صورت است:

صورت اوّل: اخت اوّل مطلّقه به طلاق رجعي است
اشاره

ظاهراً اختلافي نيست كه نكاح اخت در اين صورت جايز نيست. اين مسأله در عروه در مسئلۀ 48 بيان شده است. مرحوم آقاي حكيم در مستمسك در ذيل اين مسأله مي فرمايد:

بلا خلاف كما في الجواهر.

ادلّه:
1- قاعدۀ كليّه:

استقراء احكام مطلقه رجعيه

از استقراء احكام مطلّقۀ رجعيّه قاعدۀ كليّه اي به دست مي آيد كه «المطلقة الرجعيّة بحكم الزوجة» و در تمام احكام چنين است و علّت آن اين است كه طلاق ثابت نشده و هر زماني كه اراده كند برمي گردد و احتياج به عقد جديدي ندارد، پس چون به حكم زوجه است مادامي كه عدّه تمام نشده نمي تواند خواهر او را تزويج كند چون از قبيل جمع بين اختين مي شود.

2- مفهوم روايت «أبو الصباح الكناني»:

* … عن محمّد بن الفضيل

(وثاقت او ثابت نيست و بعضي او را از غلات مي دانند پس يا مجهول الحال است يا ضعيف ولي رجال قبل از او همه ثقه هستند)

عن ابي الصباح الكناني

(از ثقات است و در حديثي امام صادق عليه السلام به او فرمود كه تو براي سنجش، مثل ميزان هستي و شهرت مشكل سند را در اينجا حل مي كند)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن رجل اختلعت منه امرأته

(طلاق خلعي گرفت)

أ يحلّ له أن يخطب أختها

(خِطبه به معني خواستگاري است ولي به قرينۀ ذيل روايت به معني نكاح است)

قبل أن تنقضي عدّتها؟ قال: اذا برئت [بارأت] عصمتها منه

(پيوند و ارتباط)

و لم يكن له رجعة فقد حلّ له أن يخطب أختها الحديث. «1»

منطوق حديث، طلاق بائن است كه صورت دوّم مسأله است ولي مفهوم حديث طلاق رجعي است يعني اگر رجعي نباشد مي تواند اخت او را ازدواج كند، پس دلالت حديث خوب است و شهرت مشكل سند را حل مي كند، علاوه بر اين قاعدۀ كليّه هم داريم.

حديث ديگري هم در اين باب داريم كه صاحب جواهر و بعضي ديگر به آن استدلال كرده اند كه دلالتش قابل بحث است.

* … عن زرارة، عن

ابي جعفر عليه السلام في رجل طلّق امرأته و هي حُبلي

(باردار)

أ يتزوّج أختها قبل أن تضع

(وضع حمل كند)؟

قال: لا يتزوّجها حتّي يخلو أجلها

(در بعضي از نسخ هم «حتي يخلو بطنها» دارد). «2»

______________________________

(1) ح 1، باب 28 از ابواب مصاهره.

(2) ح 2، باب 28 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 45

آيا زني را كه باردار است نمي توان طلاق بائن داد و حتماً بايد رجعي باشد؟ طلاق بائن هم ممكن است مثلًا زن طلاق خلعي بگيرد كه عدّۀ آن بائن است، پس اين روايت مي گويد مادامي كه باردار است جايز نيست خواهرش را بگيرد يعني اعم از اين كه رجعي باشد يا بائن، مگر اين كه بگوييم روايت عام است و هر دو (طلاق رجعي و بائن) را شامل مي شود و اين روايت را به روايت قبل كه مي گويد فقط در رجعي جايز نيست تخصيص مي زنيم، يعني حديث دوّم و حديث اوّل مطلق و مقيّد و يا به عبارتي عام و خاص هستند.

صورت دوّم: اخت اوّل مطلقه به طلاق بائن باشد در طلاق بائن نكاح اخت بي مانع است.
ادلّه:
قاعدۀ حلّيت:

1- جمع بين اختين در نكاح نيست چون يكي را طلاق داده و به كلّي از هم جدا شده اند و وقتي مصداق جمع بين اختين نيست داخل در قاعده حلّيت است و قاعدۀ حلّيت در اينجا حاكم شده و ديگر حرام نيست.

2-

منطوق روايت أبو الصباح الكناني:

متن روايت در مورد نكاح بائن بود كه در اين مسأله به منطوق آن روايت عمل مي كنيم. علاوه بر اين در اين مسأله مخالفي هم نداريم، پس هم مطابق حليّت است و مخالفي هم ندارد و علاوه بر اين دو روايت هم دارد.

صورت سوّم: نكاح متعه
اشاره

خواهر اوّل را با متعه نكاح كرده و مدّت آن سرآمده يا باقي مدّت را بخشيده و در عدّۀ متعه است آيا نكاح خواهر ديگر جايز است يا نه؟

در اينجا اختلاف است. مشهور قائل به جواز هستند و مي گويند نكاح اخت به حسب قاعده بلامانع است، و يا اين كه مشهور است، چون جمع بين اختين نيست، مخالفيني هم در اين مسأله داريم.

براي اين كه ببينيم مسأله شهرت دارد دو عبارت نقل مي كنيم:

ابن ادريس وقتي كه فتويٰ به جواز مي دهد مي فرمايد روايتي داريم كه دلالت بر حرمت مي كند:

و هذه رواية شاذّة مخالفة لاصول المذهب (جمع بين الاختين هر جا كه نباشد اصل حلّيت است) لا يلتفت اليها. «1»

صاحب جواهر هم به اين روايت حرمت كه مي رسد آن را رد كرده و مي فرمايد:

لاعراض الاصحاب عنه. «2»

از اين عبارات شهرت فهميده مي شود پس مخالفيني وجود دارد كه صاحب جواهر از شيخ در نهايه، ابن حمزه، ابن برّاج حرمت را نقل مي كند. صاحب مدارك كتابي به نام نهاية المرام دارد كه صاحب جواهر از آن نقل مي كند كه ايشان مي فرمايند:

انّ العمل به متعيّن. «3»

از تمام اين اين عبارات معلوم مي شود كه مسأله مخالفين قابل ملاحظه اي دارد و امام (ره) هم فرمود الاحوط لو لم يكن الاقوي التحريم پس ايشان هم از طرفداران حرمت هستند.

صاحب عروه هم مي فرمايد:

الاحوط (احوط وجوبي) الحرمةو بعد مي فرمايند: للنص الصريح محشين عروه

هم موافقت با عروه كرده اند. پس مخالفين هم زياد هستند ولي شهرت، اباحه و غير مشهور، حرمت است.

مقتضاي قاعده:

ما باشيم و قاعده، اصل حلّيت است، چون جمع بين اختين نيست ولي قائلين به حرمت به روايتي استناد كرده اند كه به چهار طريق نقل شده است و حد اقل دو طريق آن معتبر است.

* باسناده

(اسناد شيخ تا حسين بن سعيد صحيح است)

عن الحسين بن سعيد

(حسين بن سعيد اهوازي)

قال: قرأت في كتاب رجل الي ابي الحسن الرضا عليه السلام

(رجل چه كسي است نمي دانيم ولي حسين بن سعيد شهادت مي دهد كه نامه براي امام رضا عليه السلام است)

الرجل يتزوّج المرأة متعة الي اجل مسمّي فينقضي الاجل بينهما هل يحلّ له أن ينكح اختها من قبل أن تنقضي عدّتها؟ فكتب: لا يحل له أن يتزوّجها حتّي تنقضي عدّتها. «4»

اين روايت سند دوّمي هم دارد كه از «يونس بن عبد الرحمن» از اصحاب امام رضا عليه السلام است، سند سوّم روايت از «علي بن ابي حمزه» است و سند چهارم از «احمد بن محمّد بن عيسي» در كتاب نوادر است، معلوم مي شود كه نوادر احمد بن محمّد بن عيسي در نزد صاحب وسائل بوده است. هر چهار

______________________________

(1) سرائر، ج 2، ص 537.

(2) جواهر، ج 29، ص 382.

(3) جواهر، ج 29، ص 382.

(4) ح 1، باب 27 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 46

نفر كتاب رجل را ديده و مطالعه كرده اند. از بين اين چهار طريق حد اقل دو طريق معتبر است كه يكي روايت نوادر و ديگري روايت «حسين بن سعيد» است.

چرا ما به اين روايت عمل نكنيم؟ بعضي (صاحب جواهر) گفته اند كه حمل بر كراهت مي كنيم ولي مرحوم

علّامه در تحرير مي گويد حمل بر استحباب مي كنيم كه در واقع همان قول قبل است چون استحباب به معني استحباب ترك و كراهت به معني كراهت فعل است، لا بد به دليل اين كه مشهور اعراض كرده اند حمل بر كراهت يا استحباب مي كنند.

قلنا: اعراض مشهور در اينجاها خيلي كارآيي ندارد چون مشهور در موارد بسياري سراغ احتياط مي روند و در اينجا بالخصوص سراغ احتياط نرفته اند و به اباحه چسبيده اند. قاعده اين است كه طلاق بائن حكم جدايي كامل را دارد (همان تعبير ابن ادريس) پس چون روايت خلاف اصول مذهب بود كه مي گويد كه عدّۀ بائن مثل طلاق بائن است و اين زن و مرد با هم ارتباطي ندارند لذا مشهور قائل به جواز شده اند.

اگر واقعاً بنا باشد كه در عدّۀ نكاح متعه، نكاح خواهر جايز باشد در اينجا لازمۀ آن اين است كه جمع بين اختين شود، چون مثلًا يك روزه يك خواهر را متعه مي كند و فردا ديگري را متعه مي كند و در روز بعد مجدداً اولي را متعه مي كند چرا كه در اينجا عدّه لازم نيست چون با شوهر خودش مجدداً عقد كرده كه اين در واقع مثل جمع بين اختين است و اگر شارع هدفي در منع از جمع بين اختين داشته است در اين صورت آن هدف پايمال مي شود. پس ما هم بعيد نيست كه طبق اين بيان موافق محشين عروه قائل به احتياط شويم، علاوه بر اين روايت به اين محكمي هم داريم پس مي گوييم الاحوط لو لا الاقوي اين است كه مهلت دهيم تا عدّه تمام شود.

[مسألۀ 20 (حرمة الجمع بين الفاطميتين)]

اشاره

28 مسئلۀ 20 (حرمة الجمع بين الفاطميتين) … 5/ 8/ 81

مسألة

20: ذهب بعض الاخباريّين الي حرمة الجمع بين الفاطميتين في النكاح (دو زن سيّده اي را كه از نسل حضرت زهرا عليها السلام باشد نمي تواند با هم تزويج كند)

و الحق جوازه و كان الترك احوط و أولي.

اقوال:

ظاهر اين است كه اين مسأله بين قدما، و متأخرين مطرح نبوده و از زمان صاحب حدائق زمزمۀ آن در بين بعضي اخباريين پيدا شده و به حرمت آن فتويٰ داده اند و بعضي هم مانند صاحب حدائق رساله اي در حرمت جمع بين فاطميّتين نوشته اند. اين مسأله در زمان ما فروكش كرده و در بين علماي اين زمان قائل به حرمت وجود ندارد و اگر هم باشد قائل به كراهت هستند، البتّه صاحب جواهر در كراهت هم ترديد مي كند. حال چگونه ممكن است چنين مسئله اي كه محل ابتلا است كسي از قدما به آن فتويٰ نداده باشد.

صاحب حدائق مي فرمايد:

هذه المسألة لم يحدث فيها الكلام الّا في هذه الاعصار الاخيرة و الّا فكلام المتقدمين من اصحابنا و المتأخرين خالٍ من ذكرها و التعرض لها و قد اختلف فيها الكلام و كثر فيها النقض و الابرام بين علماء عصرنا و من تقدّمه قليلًا (ظاهراً همان اخباريون را مي گويد چون در بين اصوليين طرفداري ندارد). «1»

صاحب حدائق در ادامه قول بالتحريم و بالحلّ و بالتوقف نقل مي كند.

مرحوم صاحب جواهر در ذيل يكي از مسائل جمع بين اختين اين بحث را مفصلًا مطرح كرده است در حالي كه در فهرست جواهر عنوان نشده است مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

جزم المحدث البحراني (صاحب حدائق) بحرمة ذلك و عمل فيها رسالة اكثر فيها التشجيع (افراد را تشجيع مي كند كه قائل به حرمت شوند) و تشنيع (بدگويي از

مخالفين) و ذكر فيها (صاحب حدائق در رساله اش) انّه قد عرضها علي بعض معاصريه من العلماء المشاركين له في اختلال الطريقة و وافقه علي ذلك. در ادامه مي فرمايد نه تنها دليل بر حرمت نداريم، دليل بر كراهت هم نداريم و بعد مي فرمايد:

و من هنا عدّ ذلك بعض الناس من البدع. «2»

مسأله از نظر اقوال همين است و مسئلۀ نوظهوري است.

ادلّه:

1- مقتضاي قاعده:

مقتضاي قاعدۀ «أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» حليّت است.

______________________________

(1) حدائق، ج 23، ص 542.

(2) جواهر، ج 29، ص 392.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 47

2- روايت:
اشاره

غايت چيزي كه مي توان براي حرمت به آن استدلال كرد يك روايت است كه هم سند معتبر دارد و هم سند ضعيف.

اين روايت صحيحۀ «حمّاد بن عثمان» است. صاحب وسائل وقتي مي خواهد اين حديث را ذكر كند ابتدا سند ضعيف را ذكر مي كند، بعد سند صحيح را و خودش هم فتوي نمي دهد و «حكم الجمع» مي گويد و «كراهة الجمع» و «حرمة الجمع» نمي گويد، پس اين را دليل گرفته اند كه صاحب وسائل جزء متوقّفين بوده است.

طبق سند ضعيف، روايت مرسلۀ ابن ابي عمير است ولي قبل از او افرادي هستند كه جاي بحث دارد.

* … عن محمّد بن ابي عمير، عن رجلٍ من اصحابنا قال: سمعته يقول: لا يحلّ لاحد

(ظاهرش حرمت است)

ان يجمع بين ثنتين من ولد فاطمة عليها السلام

(اگر حديث تا اينجا بود خوب بود و حرمت را مي رساند ولي ذيل و تعليلي دارد كه دلالت بر حرمت را مشكل مي كند)

انّ ذلك يبلغها فيشقّ عليها

(برايشان ناگوار است)

قلت:

يبلغها، قال: اي و اللّٰه. «1»

معلوم مي شود حتّي مسائل جزئيّه هم به وجود مقدّس حضرات معصومين عليهم السلام عرضه مي شود و از احوال شيعيانشان باخبر مي شوند.

سند ديگري كه صاحب وسائل نقل مي كند عن محمّد بن يحيي، عن احمد بن محمّد، عن أبيه، عن ابن ابي عمير … است كه اين سند صحيح است.

اين روايت دو مشكل دارد:
1- از نظر دلالت:

روايت مي فرمايد «فيشقّ عليها» آيا اين به معني اين است كه باعث آزار حضرت مي شود كه مصداق «من آذاها فقد آذاني» شود يا اين كه فقط سخت است كه دليل بر حرمت نمي شود، پس اين تعليل دو پهلو است و روايت را از حجّيت مي اندازد، بنابراين ظهور «لا يحل» در حرمت به خاطر تعليل زير سؤال

مي رود و تناسب با كراهت پيدا مي كند.

2- اعراض اصحاب:

اين حديث در كتاب صدوق (علل الشرايع)، و تهذيب وجود دارد پس در كتب اربعه و غير كتب اربعه هست و در مقابل چشم علماي بزرگ بوده است پس چرا اصحاب اعراض كرده و فتويٰ نداده اند، آيا مي توان باور كرد كه آنها روايت را نديده اند؟

اين اعراض باعث سقوط حديث از حجّيت مي شود.

اضف الي ذلك: در عصر معصومين عليهم السلام اين مسأله محلّ ابتلا بوده خصوصاً در بين علويين و اقرباي معصومين عليهم السلام و غالباً علويّين و هاشميين مقيّد بودند كه در بين خودشان ازدواج كنند و همچنين در آن عصر تعدّد زوجات شايع بود و فاطميّين هم زياد بودند پس محل ابتلا بوده است حال چگونه است كه هيچ يك از ائمه نفرموده اند كه جمع بين فاطميّين حرام است، پس اگر بود بيان مي شد.

بقي هنا امور:

الامر الاول: در بين اخباريون كه قائل به حرمت شده اند اختلاف است.

بعضي گفته اند كه حرمت وضعي (باطل) است و بعضي گفته اند كه حرمت تكليفي (حرام است نه باطل) و حضرت زهرا عليها السلام را ناراحت كرده است و گفته اند كه براي اين كه ناراحتي از بين رود يكي از آنها را طلاق دهد.

حال اگر ما قائل به حرمت بوديم كه نيستيم قائل به حرمت تكليفي مي شديم، چون شارع مقدّس اين را از شرايط نكاح نشمرده است.

الامر الثاني: اگر كسي قائل به حرمت شد اگر شوهر هم از علويّين و فاطميّين باشد آيا حكم، آنجا را هم شامل مي شود؟

روايت اطلاق دارد و شامل آنها هم مي شود چون اگر بنا باشد حضرت ناراحت شود فرقي ندارد كه شوهر هم هاشمي باشد يا نه، چون صحبت در اذيت زوجتين است، و هكذا اگر كسي يك زوجۀ فاطميّه دارد و يك غير فاطمي را بر آن وارد مي كند در اينجا هم تعليل شامل است و تعميم مي دهد چون در اين صورت هم «يشقّ عليها» (تعليل، تعميم مي دهد).

الامر الثالث: مراد از فاطمي كيست؟ آيا پدر و مادر هر دو از اولاد فاطمه باشند يا پدر يا مادر فقط؟

بعضي از اخباريون قائلند كه همه را شامل است. صاحب جواهر به اينجا كه مي رسد مي فرمايد: در اين صورت خيلي از مردم مرتكب حرام شده اند چون بالاخره در پدر يا مادر يا پدربزرگ و مادربزرگ به اولاد حضرت فاطمه عليها السلام مي رسند و اين خود مؤيّد آن است كه مسأله شديداً محل ابتلا است، علاوه بر اين ممكن است كه خود ائمه هم بين فاطميين جمع كرده باشند كه بايد مورد بررسي قرار گيرد پس مسأله واضح است و جاي بحث ندارد و فتويٰ به حرمت نمي توان داد.

______________________________

(1) ح 1، باب 40 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 48

[مسألۀ 21 (لو زنت امرأة ذات بعل)]

اشاره

29 مسئلۀ 21 (لو زنت امرأة ذات بعل) … 6/ 8/ 81

مسألة 21: لو زنت امرأة ذات بعل لم تحرم علي زوجها (اگر زني مرتد شود بدون طلاق جدا مي شود و همچنين مرد اگر مرتد شود بدون طلاق جدا مي شود ولي در اينجا خودبخود حرام نمي شود)

و لا يجب علي زوجها ان يطلّقها و ان كانت مصرّة علي ذلك (تكرار شود).

عنوان مسأله:

در اين مسأله بحث مستقلّي مطرح مي شود و آن اين است كه هرگاه زن شوهرداري مرتكب زنا شود آيا بر همسرش حرام مي شود؟ اگر حرام نمي شود آيا بر همسرش واجب است او را طلاق دهد؟ آيا بين اين كه اصرار بر اين عمل داشته باشد يا ندرتاً از او صادر شود فرقي هست؟

اقوال:

اشاره

مسأله بين اصحاب بلكه بين همۀ علماي اسلام مشهور است و همه مي گويند حرام نمي شود و طلاق لازم نيست و فقط از «حسن بصري» نقل شده كه قائل به حرمت شده است. از دو نفر از اصحاب ما (شيخ مفيد و سلّار بن عبد العزيز) نيز نقل شده است كه گفته اند عند الاصرار حرام مي شود.

مرحوم شيخ در مبسوط مي فرمايد:

اذا كانت له زوجة فزنت لا تبين منه و الزوجيّة باقية اجماعاً (شايد منظور شيخ صورتي باشد كه اصرار بر اين عمل نباشد). «1»

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

و لو اصرّت امرأته علي الزنا فالأصحّ انّها لا تحرم وفاقا للمشهور … و حرّمها المفيد و سلّار. «2»

خلاصۀ اقوال:

در صورتي كه اصرار نباشد هيچ مخالفي در عامّه و خاصّه جز حسن بصري نيست و اگر اصرار داشته باشد دو نفر از علماي ما (سلّار و مفيد) مخالفت كرده اند.

ادلّۀ قول مشهور (حلّيت):

اشاره

دليل مشهور چند چيز است:

1- اصالة الحليّة:

اصالة الحل را از آيۀ «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» «3» استفاده مي كنيم.

2- روايت عامّ «انّ الحرام لا يحرّم الحلال» «4»:

روايت مشهوري كه سابقاً بيان شده كه هم از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و هم از ائمّۀ معصومين عليهم السلام نقل شده است.

3- روايات خاص:

* … عن عبّاد بن صهيب، عن جعفر بن محمّد عليه السلام قال: لا بأس أن يمسك الرجل امرأته ان رآها تزني اذا كانت تزني … «5»

(ظاهراً يكي از اين دو اضافه است و صاحب جواهر «اذا كانت تزني» را نقل نمي كند امّا اگر هر دو عبارت را داشته باشد آيا اشاره به اصرار است يا تأكيد جملۀ قبل؟ بعيد نيست كه كسي استمرار را بفهمد، البتّه به شرط اين كه اين قسمت جزء حديث باشد).

اگر حديث از نظر سند مشكل داشته باشد با عمل اصحاب جبران مي شود.

* … عن النضر

(نضر بن سويد)

عن عبد اللّٰه بن سنان

(سند معتبر است)

قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل رأيٰ امرأته تزني، أ يصلح له أن يمسكها؟

(ظاهراً يك بار بوده)

قال: نعم ان شاء. «6»

* عن ابن ابي عمير عن علي بن يقطين، عن زرارة، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: جاء رجل الي النبي صلي الله عليه و آله فقال يا رسول اللّٰه: ان امرأتي لا تدفع يد لامس

(دست كسي را عقب نمي زند و به همه جواب مثبت مي دهد)

قال: طلقا قال يا رسول اللّٰه: انّي أحبّها قال:

فامسكها. «7»

(اين روايت دلالت مي كند كه بر فرض اصرار هم اشكالي ندارد).

حاصل اين روايات عدم حرمت است و ليكن به قول صاحب جواهر اين مسأله ننگ و عار است و با كرامت انسان نمي سازد و افراد با شخصيت چنين زني را نگه نمي دارند، پس اين روايات اصل جواز را مي گويند.

نتيجه: از مجموع روايات معلوم

مي شود كه نگه داشتنش حرام نيست و طلاق هم واجب نيست و اصرار و عدم اصرار هم فرق نمي كند.

ادلّۀ غير مشهور (حرمت در صورت اصرار):

اشاره

قائلين به حرمت در صورت اصرار به دلائلي استدلال كرده اند:

______________________________

(1) ج 4، ص 202.

(2) كشف اللثام، ج 7، ص 186.

(3) آيۀ 24، سورۀ نساء.

(4) ح 6 و 9 و 11 و 12، باب 6 از ابواب مصاهره.

(5) ح 1، باب 12 از ابواب مصاهره.

(6) مستدرك، ج 14، ح 4، باب 12 از ابواب مصاهره.

(7) مستدرك، ج 14، ح 2، باب 12 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 49

1- آيۀ «الزّٰانِي لٰا يَنْكِحُ إِلّٰا زٰانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزّٰانِيَةُ لٰا يَنْكِحُهٰا إِلّٰا زٰانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذٰلِكَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ». «1»
اشاره

زاني را جز زانيه و زانيه را جز زاني نكاح نمي كند و اين حرام است بر مؤمنين پس اطلاق آيه شامل ما نحن فيه هم مي شود و دلالت بر حرمت دارد.

آيا آيه بر يك مسأله خارجيه دلالت دارد يا بر يك حكم شرعي؟ آيه مي فرمايد بَدان، بَدان را پيدا مي كنند و خوبان خوبان را و يك جملۀ خبري است كه از يك رسم خاصّي در بين عقلا خبر مي دهد مانند «الْخَبِيثٰاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثٰاتِ وَ الطَّيِّبٰاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبٰاتِ» «2» كه مانند قاعدۀ كليّه اي است كه در بين عقلا وجود دارد مي گويند، اگر كسي را نشناختيد به دوستان و هم نشينان او نگاه كنيد. ولي ذيل آيه مي فرمايد «وَ حُرِّمَ ذٰلِكَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ» پس اين آيه غير از «الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثٰاتِ» است يعني اين آيه بيان تشريع و بيان حكم است و مسئلۀ خارجيّه متعارف بين عقلا نيست.

جواب از دليل:

اين آيه از سه جهت قابل خدشه و بررسي است:

اولًا: آيه ناظر به ابتداي نكاح است يا ادامۀ نكاح؟ اصلًا ادامۀ نكاح، نكاح نيست و آيه ناظر به ابتداء نكاح است، بله اگر ما نكاح را به معني وطي بگيريم در اين صورت در استدامه هم وطي حاصل مي شود ولي ما نكاح را به معني عقد دانستيم نه به معني وطي و استدامه عقد جديد نيست و صدق عقد هم نمي كند پس آيه مي گويد در ابتداي كار ازدواج با زانيه درست نيست.

ثانياً: آيا شما در زاني هم همين حرف را مي زنيد؟ چرا كه آيه دو طرف دارد به اين معني كه اگر شوهر كار خلافي انجام داد آيا اين مرد بر زن حرام مي شود؟ شما به اين

حرف ملتزم نيستيد و كسي اين مطلب را نگفته است.

ثالثاً: در آيه فرقي بين مصرّه و غير مصرّه نيست، اگر شيخ مفيد به اين آيه تمسك جسته باشد بايد به صورت مطلق بگويد حرام است در حالي كه آن را به صورت اصرار مقيّد كرده است.

نتيجه: استدلال اجنبي است و مرد و زن و مصرّه و غير مصرّه را شامل است و اينها قرينه مي شود كه آيه را بر كراهت حمل كنيم آن هم در مورد خودش.

2- روايات:
اشاره

* محمّد بن الحسن باسناده عن الحسن بن محبوب

(طريق شيخ به حسن بن محبوب معتبر است)

عن الفضل بن يونس قال: سألت أبا الحسن موسي بن جعفر عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فلم يدخل بها فزنت قال: يفرّق بينهما

(ظاهر روايت جدايي بدون طلاق است كما اين كه اگر زن مرتدّه شود از شوهر جدا مي شود بدون نياز به طلاق و چيز ديگري)

و تحدّ الحدّ و لا صداق لها

(چرا مهر ندارد؟) «3»

آيا مي توان به اين حديث عمل كرد؟

30 ادامۀ مسئلۀ 21 … 7/ 8/ 81

* و باسناده عن اسماعيل بن ابي زياد

(لقب او سكوني است و در طرق ديگر روايت به جاي اين اسم سكوني دارد پس سند به خاطر او اشكال دارد)

عن جعفر بن محمّد عن أبيه عليه السلام قال: قال علي عليه السلام في المرأة اذا زنت قبل أن يدخل بها زوجها قال: يفرّق بينهما و لا صداق لها لانّ الحدث كان من قبلها «4»

(چون اين حادثه از ناحيۀ زن بوده و او باعث جدايي شده است لذا مهر او از بين مي رود).

اين دو حديث بر قول غير مشهور دلالت دارد كه مي گويند زناي لاحق در صورت

اصرار سبب حرمت نكاح و تفرقه مي شود.

جواب از دليل:
اشاره

اين دو حديث از سه جهت قابل خدشه و نقد است:

اوّلًا: اينها معرض عنهاي مشهور است بنابراين اگر از نظر سند قوي هم باشد از كار مي افتد.

ثانياً: اين روايات از جهتي اخص از مدّعا و از جهتي اعم از مدّعاست، اخص است چون قبل از دخول را مي گويد در حالي كه قبل از دخول و بعد از دخول فرقي نمي كند و امّا اعمّ است، چون مصرّه و غير مصرّه را شامل است در حالي كه مدّعاي آنان در مورد مصرّه بود، پس هم مدّعا را مي گيرد و هم ما وراء مدّعا را و چنين دليلي براي اثبات مقصود كافي نيست.

ثالثاً: در اين روايت آمده كه اين زن صداق ندارد، در حالي كه احدي به آن فتوي نداده است، آيا اگر زن خودش سبب شد كه نكاح باطل شود مهر ندارد؟

توجيه: بعضي از عيوب است كه شرط عرفي و عام در آن

______________________________

(1) آيۀ 3، سورۀ نور.

(2) آيۀ 26، سورۀ نور.

(3) وسائل، ج 14، ح 2، باب 6، از ابواب عيوب.

(4) ح 3، باب 6 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 50

هست، به عبارت ديگر ما عيوب منصوصه اي داريم كه نكاح را باطل مي كند (مثل جنون) امّا عيوبي هم هست كه عرف آنها را عيب مي داند و چه بگويد و چه نگويد هنگامي كه عقد را انجام مي دهند مشروط به سلامت از آن عيب است. مثلًا اگر دختري را ازدواج كردند بعداً معلوم شد كه بكارت زائل شده است، در اينجا مي گويند در عرف دختر بايد داراي بكارت باشد و اگر نداشته باشد يا تدليس است و يا شرط شده

و تخلّف از شرط است، چون بكارت شرط عامّي است كه و لو به آن تصريح نكنند شرط است و شوهر خيار فسخ دارد. ما نحن فيه هم همين است يعني شخص دختري گرفته و بعد معلوم شده كه آلوده بوده است پس شرط عامي است كه در عقد تصريح شده است و ناگفته پيداست، كه اين جزء عيوب است كه سلامت از آن در عقد شرط شده است.

مؤيّد:

مرحوم صاحب وسائل هم همين را از روايات فهميده است و لذا اين روايات را در باب عيوب ذكر كرده است كه اين خود به عنوان مؤيّد است.

شاهد:

روايت عبد الرحمن شاهد بر اين معني است:

* … عن عبد الرحمن بن ابي عبد اللّٰه قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فعلم بعد ما تزوّجها أنها كانت قد زنت قال: ان شاء زوجها اخذ الصداق ممّن زوّجها

(ظاهر حديث اين است كه دخول هم حاصل شده و بعد فهميده است در عين حال مي گويد مي تواند صداقش را از كسي كه اين دختر را براي او آورده بگيرد چون تدليس كرده است. البتّه اين در فرضي است كه مي خواهد از زن جدا شود)

و لها الصداق بما استحلّ من فرجها

(فرض جايي است كه تدليسي شده و مي خواهند از هم جدا شوند در اينجا زن مهر را مي گيرد «بما استحلّ من فرجها» و همان را زوج از مدلّس مي گيرد)

و ان شاء تركها

(احتمال دارد كه به اين معني باشد كه زن را به حال خودش باقي مي گذارد و فسخ نمي كند) الحديث. «1»

نتيجه: از اين حديث استفاده مي شود كه اين مسأله واقعاً داخل در عيوبي است كه تدليس حاصل شده است، يا اشتراط عدم شده كه نتيجۀ آن اين است كه در تمام مواردي كه اين روايات مي گويد قبلًا زنا كرده از بحث ما خارج است، چون بحث ما در اين است كه بعد از زوجيّت زنا كرده در حالي كه اينها براي جايي است كه قبل از عقد زنا كرده كه از عيوب است، پس با اين توجيه «ما لا صداق لها» درست شد چون فسخِ

قبل از دخول، مهريّه ندارد.

پس اشكال چهارمي بر اين احاديث وارد مي شود و آن اين كه اين احاديث خارج از ما نحن فيه است و به بحث عيوب برمي گردد و شما در جاي خودش جزء عيوب بدانيد يا ندانيد ربطي به بحث ما ندارد، چون بحث ما در اين بود كه زن بعد از ازدواج آلوده شده است.

تلخّص من جميع ما ذكرنا: اين احاديثي كه براي قول غير مشهور به آن استدلال شده ارتباطي با بحث ما ندارد.

3- جلوگيري از اختلاط مياه:
اشاره

دليل سوّمي هم در اينجا آورده اند كه در كلام كاشف اللثام آمده است:

و ثانياً بالاحتراز عن اختلاط مائه بماء الزنا (از زوجه جدا مي شود تا اختلاط مياه نشود) و لذا ورد في الاخبار (در روايات وارد شده است كه اگر با زني زنا كردي بگذار استبراء رحم شود تا ماء حلال با ماء حرام مخلوط نشود) انّ من اراد التزوج بمن فجر بها استبرأ رحمها من ماء الفجور. و لكنّه لا يفيد الدعويٰ. «2»

جواب از دليل:

اين دليل از جهاتي قانع كننده نيست:

اوّلًا: استحسان ظني است چرا كه «الولد لفراش و للعاهر الحجر» يعني اگر ولد قابل الحاق به فراش نباشد يلحق بالفجور و اگر قابل الحاق باشد به فراش ملحق است پس اشتباهي پيش نمي آيد.

ثانياً: تفاوتي بين مصرّه و غير مصرّه در اين جهت نيست.

ثالثاً: نبايد از هم جدا شوند بلكه بايد مهلت دهند كه رحم از ماء فجور پاك شود، بعداً با او باشد و لازم نيست كه از هم جدا شوند، پس اين دليل هم صحيح نيست.

توجّه: آنچه كه گفتيم دربارۀ حكم حلال و حرام بود ولي شكي نيست كه با چنين مرد و زني ازدواج كردن مكروه است، به طوري كه در روايات داريم كه به شارب الخمر دختر ندهيد. مبادا از اين بحث ها تصوّر شود كه اگر زني منحرف شد، به سادگي مي توان از آن گذشت بلكه اين كار، خيلي سنگين است و در كراهت آن شكي نيست و اگر توبه نكند بايد آن را رها كند و بايد اين مسائل در شرع اسلام رعايت شود.

______________________________

(1) ح 4، باب 6 از ابواب عيوب.

(2) كشف اللثام، ج 7، ص 186.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص:

51

31

مسألۀ مستحدثه

… 8/ 8/ 81

نكته: وقتي از اختلاط مياه و عدّه بحث مي كنيم عده اي مي گويند كه امروزه مشكل اختلاط مياه حل شده است و با آزمايش هاي مختلف مي فهمند كه بچّه متعلّق به چه كسي است، آيا باز مسئلۀ عدّه و اختلاط مياه هست؟

دو نكته را بايد مد نظر قرار داد:

1- اين آزمايش ها آن قدر كه شما فكر مي كنيد دقيق نيست به طوري كه هيچ خطا و اشتباهي در آن نباشد، بلكه خطاي انساني و خطاي دستگاهي در آنها هست.

2- مسئلۀ عدّه فقط مربوط به اختلاط مياه نيست بلكه اين يكي از فلسفه ها و حكمت هاست چون مردي كه دو سال از زنش دور بوده و زنش را طلاق مي دهد، در اينجا بازهم عدّه لازم است اگر چه از هم دور بوده اند، پس يك فلسفۀ عدّه اختلاط مياه است و فلسفۀ ديگر آن حريم زوجيّت است چون امروز پيش آن باشد و فردا پيش ديگري، اين درست نيست و شارع مي خواهد براي نكاح حريم نگاه دارد و عدّه حريم آن است.

در عصر و زمان ما مسائلي مورد ابتلاء واقع شده كه سابقاً اين قدر نبود. در پنج مسئله اي كه در ادامه مي خوانيم دو مسأله مربوط به زناي ذات البعل و زناي در عدّه است كه اگر كسي زناي ذات بعل كند آيا حرام ابدي مي شود يا نه؟ سه مسأله هم مربوط به محرماتي است كه ناشي از لواط مي شود، خواهر و مادر و دختر مفعول بر فاعل حرام است. اين مسائل سابقاً هم بوده ولي بر اثر گسترش فساد در عصر ما دامنه پيدا كرده و زياداند كساني كه گرفتار هستند مثلًا با زني شوهردار زنا كرده

و بعد از مرگ شوهر با او ازدواج كرده و چندين بچّه دارد حال باخبر شده كه زن حرام ابدي بوده است ما ناچاريم اين مسائل را با دقّت بررسي كنيم.

[مسألة 22: من زني بذات بعل دواماً أو متعة]

اشاره

32 مسئلۀ 22 (في نكاح من زني بامرأة ذات بعل) … 20/ 9/ 81

در بحث محرّمات به مصاهره در باب نكاح سه مسئلۀ خيلي مهم (22 و 23 و 24) باقي مانده است: يكي حكم زناي به ذات بعل و ديگري زناي در عدّه و سوّمي آثار مترتّب بر لواط از نظر محرّمات نكاح.

دليل اهمّيّت اين مسائل اين است كه آلودگي ها در زمان ما زياد است، خصوصاً كه از نظر ادلّه هم پيچيده هستند بنابراين اين سه مسأله را با دقّت مورد بررسي قرار مي دهيم.

مسألة 22: من زني بذات بعل دواماً أو متعة حرمت عليه ابداً سواء كانت مسلمة ام لا مدخولًا بها كانت من زوجها أم لا فلا يجوز نكاحها بعد موت زوجها أو زوال عقدها بطلاق و نحوه (مثل فسخ و يا اگر متعه باشد وقت آن تمام شود)

و لا فرق علي الظاهر بين أن يكون الزاني عالماً بأنها ذات بعل او لا و لو كان مكرها علي الزنا ففي لحوق الحكم اشكال.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد زناي به ذات بعل است كه آيا موجب حرمت ابدي مي شود يا نه؟ افرادي، مرتكب زناي به ذات بعل شده و بعد از طلاق يا موت شوهر آن زن (مزني بها) با او ازدواج كرده و صاحب فرزنداني شده و بعد مسأله را متوجّه شده اند، آيا بايد از هم جدا شوند مثل كسي كه خواهري در شهر ديگري داشته و ندانسته با او ازدواج كرده، بعد معلوم شده كه خواهر اوست در اينجا گفتگويي ندارد كه بايد از هم جدا شوند ولي بچّه هاي آنها حلال زاده هستند چون وطي به شبهه بوده است. در ما نحن

فيه نيز اگر قائل به حرمت ابدي شويم، حكم چنين است.

زناي به ذات بعل از نظر امام (ره) پنج گونه تعميم دارد كه چهار مورد را ايشان قبول دارند و در يك مورد «فيه اشكال» مي گويند. امام (ره) اين مسائل (زناي به ذات بعل و زناي در عدّه) را جلو انداخته و در فصل بعد نكاح ذات بعل و نكاح در عدّه را بيان مي كند، در حالي كه ما نحن فيه فرع آن مسائل است واي كاش امام (ره) هم، مسأله را مثل صاحب عروه بيان كرده بودند چون در عروه ابتدا نكاح ذات بعل و نكاح در عدّه است و بعد زناي به ذات بعل و زناي در عدّه.

33 ادامۀ مسئلۀ 22 … 23/ 9/ 81

اقوال:

اشاره

مسأله از نظر اقوال مسلّم و اجماعي است و فقط مرحوم محقّق در شرايع توقّف كرده است.

مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 52

اجمع الاصحاب علي أنّ من زني بذات بعل حرمت عليه مؤبداً. «1»

مرحوم فاضل هندي در كشف اللثام «2» مي فرمايد:

لو زني بذات بعل أو في عدّة رجعيّة حرمت عليه ابداً قطع به الاصحاب الّا المحقّق في الشرائع. (البتّه ايشان مخالفت نكرده بلكه توقّف كرده است، و ليكن توقّف شخص بزرگي مثل مرحوم محقّق براي ما مفهوم دارد و نبايد به سادگي از كنار آن گذشت)

مرحوم شهيد ثاني در مسالك در شرح كلام محقّق مي فرمايد:

و لو زني بذات بعل أو في عدّة رجعيّة حرمت عليه ابداً في قول المشهور (معنايش اين است كه خود محقّق توقّف كرده است) …

انّما نسبه الي الشهرة مع عدم ظهور المخالف لعدم وقوفه (محقّق) علي مستند صالح له

من النص و عدم تحقّق الاجماع علي وجه يكون حجّة (شهيد ثاني اجماع را قبول كرده است) كما حقّقناه سابقاً. «3»

مرحوم صاحب وسائل كلام سيّد مرتضي را از انتصار نقل كرده و مي فرمايد:

و قال السيّد المرتضي في الانتصار ممّا انفردت به الامامية (يعني اهل سنّت با ما همراه نيستند) القول بانّ من زني بامرأة و لها بعل حرم عليه نكاحها ابداً و إن فارقها زوجها و باقي الفقهاء (فقهاي اهل سنّت) يخالفون في ذلك و الحجّة في ذلك اجماع الطائفة الي أن قال و قد ورد من طرق الشيعة في حظر (منع) من ذكرناه اخبار معروفة «4» (ديگران گفته اند مسأله لا نص فيه است در حالي كه سيّد مرتضي ادّعاي نص مي كند).

جمع بندي اقوال:

مسأله از نظر ما اختلافي نيست و اجماعي است. آيا اين اجماع حجّت و كاشف از قول معصوم است يا مدركي است؟

بايد آن را بررسي كنيم.

ادلّه:

1- اجماع:

از دلائلي كه به آن استدلال شده اجماع است و خيلي ها فقط به همين دليل فتوي داده اند. اگر ما مدرك ديگري پيدا نكنيم اين اجماع حجّت است ولي اگر دليل ديگري غير از اجماع پيدا كنيم و لو ضعيف هم باشد و احتمال دهيم مجمعين به آن استناد كرده باشند در اين صورت اجماع از كار مي افتد (اجماع مدركي) و حجّت نيست.

2- روايات:
اشاره

بعضي تصريح كرده اند كه در مسأله روايتي نداريم از جمله مرحوم علّامه در تحرير و صاحب كشف اللثام، ولي مع ذلك بعضي به دو روايت استناد كرده اند:

الف) روايت فقه الرضا:
اشاره

مرحوم صاحب وسائل فقه الرضا را معتبر نمي داند و روايات او را نقل نمي كند ولي حاجي نوري اين روايت را در مستدرك آورده و آن را قبول دارد:

و من زني بذات بعل محصناً كان أو غير محصن

(فرقي ندارد كه زاني همسري داشته يا نه)

ثم طلّقها زوجها أو مات عنها، و أراد الذي زني بها أن يتزوّج بها لم تحلّ له ابداً و يقال لزوجها يوم القيامة: خذ من حسناته ما شئت «5»

آيا زنا حقّ النّاس است يا حقّ اللّٰه؟

حقّ اللّٰه است و لذا اگر حاكم شرع متوجّه شود حدّ زنا جاري مي كند و در آن شكايت شاكي خصوصي شرط نيست در حالي كه اگر حقّ النّاس بود شاكي خصوصي مي خواست ولي از اين روايت استشمام مي شود كه في الجمله جنبۀ حقّ النّاس هم دارد.

اشكالات روايت:
اشاره

اين روايت دو اشكال مهم دارد:

1- معلوم نيست كه آيا فقه الرضا فتواي يكي از علما مثل صدوق و امثال آن است يا كلام امام رضا عليه السلام؟ مسلّماً فقه الرضا روايت از امام رضا عليه السلام نيست چون تعبيراتي در اين كتاب وجود دارد (و قال بعض الفقهاء) كه از امام صادر نمي شود پس روايت بودنش محلّ اشكال است.

2- سلّمنا كه روايت باشد، در اين صورت يك روايت مرسله است و حجّت نيست.

جواب از اشكالات:

ممكن است از هر دو اشكال جواب داده شود

1- سلّمنا روايت نيست ولي كتب قدما مضامين روايات است يعني اسناد را كنار گذاشته و فتوايشان عين عبارت روايت است و شاهد اين مسأله تعبير ذيل روايت است كه نمي توان آن

______________________________

(1) ج 12 ص 314.

(2) ج 7، ص 185.

(3) ج 7، ص 342.

(4) ح 10، باب 11 از ابواب مصاهره.

(5) فقه الرضا، ص 278.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 53

را فتوي دانست (و يقال لزوجها يوم القيامة … ) و لا بد مضمون روايت بوده است، و الا فقيه از خود نمي تواند چنين مطالبي را بگويد پس اشكال اوّل مرتفع مي شود.

2- اين كه مي گوييد روايت مرسله است با عمل اصحاب جبران شده و مشكل حل مي شود.

لكن الانصاف، اشكالي در اينجاست كه ما را در استدلال به حديث مردّد مي كند و آن اين كه عمل اصحاب در جايي موجب جبران سند مي شود كه به چيز ديگري استناد نكنند، در حالي كه در ما نحن فيه به اجماع يا اولويّت استدلال كرده و اصلًا به روايت اعتنايي نكرده اند، پس اين روايت حجّت نيست.

ب) روايت صاحب رياض:
اشاره

مرحوم صاحب رياض روايتي نقل كرده كه آقاي حكيم هم در مستمسك «1» آن را نقل مي كند:

و عن بعض متأخري الاصحاب أنّه قال: روي أن من زني بامرأة لها بعل أو في عدّة رجعيّة حرمت عليه و لم تحلّ له ابداً. «2»

اين روايت غير از روايت فقه الرضا است چون روايت فقه الرضا فقط در مورد ذات بعل بود و «في عدة رجعيّة» نداشت.

سؤال ما اين است كه اگر اين روايت در منابع روائي موجود بوده بايد به دست ما هم مي رسيد در حالي كه ما

اثري از آن نمي بينيم چون ايشان از متأخّرين بوده اند.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 53

آيا اين «روي» را كه صاحب رياض مي گويد يك روايت است و ارسال روايت هم منجر به عمل اصحاب است؟

نه روايت بودن درست است و نه انجبار، چون اصحاب به آن استناد نكرده اند.

ان قلت: آيا احتمال ندارد كه صاحب رياض به كلام سيّد مرتضي اشاره داشته باشد كه مي گويد اصحاب ما رواياتي در اين زمينه نقل كرده اند؟

قلنا: ممكن است و ليكن نقل كلام مي كنيم به كلام سيد مرتضي و مي گوييم ايشان كه مي گويند اصحاب ما روايات معروفي دارند، اين روايات در كجاست كه به دست ما نرسيده در عين اين كه ادّعا مي كنند روايات معروف بوده است، در حالي كه در زمان سيّد مرتضي كتاب هاي روائي شيعه زياد بوده است!

پس ما نمي توانيم عقل خودمان را روي احتمالات بگذاريم و بگوييم شايد كلام صاحب رياض و فقه الرضا و يا رواياتي كه سيّد مرتضي ادّعا مي كند، روايت است.

توجيه كلام سيد مرتضي:

احتمال مي دهيم كه نظر ايشان به رواياتي بوده كه در باب نكاح في العدّة يا نكاح ذات بعل وارد شده است كه اين روايات معروف است يعني به كمك اين روايات و ضميمه كردن اولويّت، اين مسأله را درست كرده اند.

34 ادامۀ مسئلۀ 22 … 24/ 9/ 81

3- قياس اولويّت:

نكاح ذات بعل در دو صورت موجب حرمت مي شود:

الف) در جايي كه شخص عالم است و مي داند كه زن شوهر دارد ولي به رسميّت نمي شناسد و با او ازدواج مي كند و لو دخول هم صورت نگيرد (افراد بي بندوبار و لاابالي در گذشته چنين مي كردند).

ب) در جايي كه شخص جاهل است و نمي داند كه زن ذات بعل است و با او ازدواج مي كند و دخول هم حاصل مي شود.

اين مسأله روايات زيادي «3» دارد كه دلالت بر حرمت ابدي نكاح ذات بعل مي كند. حال از بحث نكاح ذات بعل پلي به بحث زناي به ذات بعل زده و مي گوييم وقتي نكاح ذات بعل باعث حرمت مي شود زناي به ذات بعل به طريق اولي موجب حرمت ابدي مي شود، چون عالماً و عامداً مرتكب اين عمل شده است.

از كساني كه به اين دليل تمسّك جسته مرحوم شهيد ثاني در مسالك است كه مي فرمايد:

… اذا ثبت تحريم ها بالعقد المجرّد مع العلم منع الدخول اولي. «4»

جواب از ادلّه:
اشاره

اينها مجموع ادلّۀ حرمت ابدي زناي به ذات بعل است، ولي تمام اين ادلّه قابل مناقشه است.

جواب از دليل اوّل (اجماع):

اجماع مدركي است چون احتمال دارد مجمعين به روايات مرسله يا به اولويّت تمسّك كرده باشند، اگر گروهي از مجمعين هم چنين باشند براي ما كافي است و اجماع از حجيّت ساقط مي شود.

______________________________

(1). ج 14، ص 158 ذيل مسئلۀ 19 از مسائل تزويج في العدّة.

(2) ج 10، ص 207.

(3) باب 16 از ابواب مصاهره.

(4) ج 7، ص 342.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 54

جواب از دليل دوّم (روايات مرسله):

حديث فقه الرضااوّلًا: حديث بودنش محلّ كلام است.

ثانياً: سلّمنا كه حديث باشد ولي مرسل است، و جبران ضعف سند با عمل اصحاب مشكل است، چون مستند اصحاب اين روايات نيست.

لا سيّما، روايات سيد مرتضي را نمي دانيم در كجاست، شايد احاديث نكاح ذات بعل مدّ نظرشان بوده است. به هر حال اين احاديث، مرسله و قابل مناقشه است.

جواب از دليل سوم (اولويّت):

دليل اولويّت هم كه از همۀ دلائل بهتر بود قابل مناقشه است. اين دليل دو شاخه داشت. شاخۀ اوّل در جايي بود كه گفته شد اگر عالماً باشد مجرد عقد باعث حرمت ابدي مي شود، پس زنا به طريق اولي باعث حرمت مي شود، مي گوييم اولويّت ندارد چون در نكاح ذات بعل در واقع قانون خدا را مي شكند و مثل اين است كه مي گويد يك زن مي تواند دو شوهر داشته باشد ولي در زناي به ذات بعل شخص، مرتكب زنا مي شود كه حرام است به عبارت ديگر نكاح ذات بعل توأم با تشريع است ولي زنا توأم با تشريع نيست و خطر نكاح از زنا بيشتر است، پس ادّعاي اولويّت در اين صورت قابل مناقشه است چون اولويّت بايد قطعي باشد، حتّي ما اولويّت ظنّي را هم قبول نداريم حال با وجود احتمال قصد تشريع در نكاح ذات بعل ديگر اولويّت قطعي نيست.

و امّا در شاخۀ دوّم كه گفته شد اگر جاهلًا نكاح ذات بعل كرده و دخول هم صورت گرفته حرمت ابدي مي آيد؛ حال در زناي به ذات بعل كه عالماً زنا مي كند به طريق اولي موجب حرمت ابدي مي شود، چون در نكاح ذات بعل جاهلًا وطي شده كه وطي به شبهه است، پس اولويّت در اينجا روشن تر است

ولي مي گوييم اينجا نيز قابل مناقشه است، زيرا ملاكات احكام براي ما خيلي روشن نيست، شايد ملاك حرمت در نكاح ذات بعل اين باشد كه مردم اگر مي خواهند با زني كه قبلًا شوهر داشته ازدواج كنند بايد تحقيق كنند چرا كه مي خواهد يك عمر با او زندگي كند و ممكن است فرزنداني هم به دنيا بيايد، لذا شارع مي خواهد بيشتر دقّت شود چون احتمال دارد بعد از چند فرزند مطّلع شود كه زن شوهر داشته است، ولي اين احتمال در باب زناي به ذات بعل نيست، پس نمي توان گفت وقتي نكاح به ذات بعل جاهلًا (مع الدخول) حرام ابدي است زناي به ذات بعل به طريق اولي حرمت ابدي دارد، چون با وجود اين احتمال اولويّت قطعيّه نيست. تا اينجا در تمام ادلّه مناقشه كرديم.

اضف الي ذلك، روايات متعدّدي «1» داريم كه مطلق است و مي گويد كسي كه با زني زنا كند باعث حرمت ازدواج در آينده نمي شود، در چند روايت هم تشبيهي دارد كه عام است و مي فرمايد:

«مثله مثل النخلة أصاب الرجل من ثمرها حراماً ثم اشتراها بعد فكانت له حلالًا» «2»

كه شامل ذات بعل و غير ذات بعل مي شود و در بعضي از روايات تعليلي دارد و مي فرمايد:

«لا يحرّم حلالًا حرام» «3»

كه اين تعابير عام است و در ذات بعل و غير ذات بعل جاري است، چون وقتي زن از شوهرش طلاق بگيرد بر همه حلال است، ولي شما مي گوييد اين زن بر زاني حرام است چون زنا كرده در حالي كه روايت مي فرمايد كه حرام، حلال را حرام نمي كند، بنابراين اين با استناد به اين روايات مي گوييم زناي به ذات بعل به

مقتضاي اطلاق اين روايات موجب حرمت نمي شود.

نتيجه: با توجّه به اين مطالب از نظر فنّي و فقهي مسأله قابل مناقشه است و ليكن اگر بخواهيم شهرت عظيمه و اجماعي كه در مسأله است ناديده بگيريم كار آساني نيست، لا سيّما كه نكاح جاي احتياط است، لذا مي گوييم لا يترك الاحتياط بترك النكاح و چراغ سبز به افراد نشان نمي دهيم. پس فتوي به احتياط مي دهيم ولي كساني كه گرفتار شده اند و ندانسته خانوادۀ عظيمي تشكيل داده اند، و جدايي آنها كالمحال است، شايد در چنين مواردي بتوانيم اجازه دهيم، ولي براي كساني كه نكاح نكرده اند ولي قصد نكاح دارند احتياط واجب است.

بقي هنا امور:

الامر الاوّل: اگر ما به حرمت و يا احتياط وجوبي قائل شديم، تفاوتي نيست در اين كه:

1- زنِ ذات بعل مسلمان باشد يا كافر، و دليل آن اطلاق روايات و معاقد اجماعات است و امام (ره) هم تصريح كرده بودند.

2- فرقي بين دائمه و موقّته نيست.

3- فرقي نيست كه مدخول بها من زوجها باشد يا نه (عروسي كرده يا نه)، چون ذات بعل است و مشمول اطلاقات ادلّۀ ما مي شود.

______________________________

(1) باب 11، از ابواب مصاهره.

(2) ح 3، باب 11 از ابواب مصاهره.

(3) ح 9، باب 11 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 55

4- در جايي كه به ذات بعل بودنِ زن جاهل است گفته شده است كه بين جاهل و عالم فرقي نيست، ولي قابل مناقشه است چون وصف ذات بعل در عنوان معقد اجماع و روايات و حكم اخذ شده و منصرف است به اين كه اين عنوان (ذات بعل) را مي داند، پس به نظر مي رسد كه به صورت علم انصراف دارد بنابراين چون اصل حليّت است قدر متيقّن جايي است كه عالم باشد ولي امام (ره) مناقشه نكرده اند.

5-

موردي كه امام هم مناقشه كرده اند اين است كه آيا ادلّه مكره علي الزنا را شامل مي شود در حالي كه مكره گناهي مرتكب نشده و حرامي نكرده، چون اكراه بوده است، پس در جايي كه اصل حليّت است نمي توان گفت در مورد او حرام ابدي جاري مي شود.

ان قلت: اكراه، احكام تكليفيّه را برمي دارد نه احكام وضعيّه را يعني اكراه سبب مي شود كه حرمت تكليفي نباشد امّا حرمت ابديّه حكم وضعي است پس اكراه آن را برنمي دارد و لذا كسي كه مكره به زناي ذات بعل شد غسل و مهر كه حكم وضعي است بر او واجب است (اگر چه مي تواند مهر را از مكره بگيرد) بنابراين حرمت ابديّه در فرض اكراه ثابت است.

قلنا: نمي خواهيم بگوييم اكراه هميشه آثار وضعيّه را برمي دارد بلكه مي گوييم در اينجا خصوصيّتي است كه موجب انصراف اطلاقات مي شود و آن اين است كه به نظر مي رسد تحريم ابدي يك نوع عقوبت و مجازاتي براي زاني است و احتمال دارد كه حكمت حكم همين باشد. پس با وجود اين احتمال، اطلاقات به مختار انصراف پيدا مي كند و مدّعي اطلاق بايد اين احتمال را ردّ كند.

الامر الثاني: مرحوم صاحب عروه در مسئلۀ 19 مي فرمايد: «لا فرق بين الصغير و الكبير»

يعني اگر زوج نابالغ باشد و اين كار را انجام دهد باز موجب حرمت ابدي مي شود، و دليل ايشان اطلاقات است.

جواب: صغيري كه مكلّف نيست و براي او حرامي نمي نويسند آيا اين هم باعث حرمت مي شود؟ اطلاقات شامل صغير نمي شود و شما كه ادّعاي اطلاق مي كنيد بايد آن را ثابت كنيد. (اين فرع را مرحوم امام (ره) متعرّض نشده اند.

35 ادامۀ مسئلۀ 22 و 23 (الزنا في العدة الرجعية) … 25/ 9/ 81

الامر الثالث: اگر كسي به زن شوهر داري وطي به شبهه كند

يعني نمي دانسته كه زنا است و خيال مي كرد زوجۀ اوست و آيا معاقد اجماعات و روايات مرسله اين را هم شامل مي شود و حرام ابدي مي شود؟ اين چيزي است كه امام (ره) در تحرير الوسيله متعرّض آن نشده است ولي عروه متعرّض شده و مي فرمايد:

اقوي اين است كه موجب سرايت حرمت نمي شود چون زنا نيست و حال آن كه در معاقد اجماعات و روايات مرسله عنوان «مَنْ زَنيٰ» است، ولي مرحوم صاحب جواهر «1» در اينجا هم احتمال تحريم ابدي داده و مي فرمايد قبول داريم كه عنوان كلمات قوم شامل اينجا نمي شود، چون زنا نيست، ولي يكي از ادله در زناي ذات بعل اولويّت بود كه ممكن است در اينجا جاري شود، چون نكاح ذات بعل هر چند عن شبهة و جاهلًا باشد و وطي صورت گيرد موجب حرمت ابدي مي شود پس به طريق اولي بدون نكاح اگر وطي به شبهه حاصل شود باعث حرمت ابدي مي شود، بنابراين اگر دليل ما در نكاح ذات بعل روايات مرسله يا معاقد اجماعات باشد كه عنوان «من زني» دارد شامل ما نحن فيه نمي شود ولي اگر دليل اولويّت باشد شامل مي شود.

جواب: در مقابل كلام صاحب جواهر

عرض مي كنيم كه در اينجا اولويّت قطعيّه نداريم و دليل اولويّت را خدشه كرديم و به همين جهت نمي توانيم تعميم دهيم و وطي به شبهه را هم ملحق به زنا كرده و داخل در حرمت ابدي بدانيم.

الامر الرابع: اگر زناي به ذات بعل من ناحية المرأة باشد نه از ناحيۀ رجل،

يعني رجل نمي داند مرأة ذات بعل است، ولي مرأة مي داند، پس از ناحيۀ زوجه زناي ذات بعل و از ناحيۀ شوهر وطي به شبهه است، آيا مشمول ادله بوده، يعني آيا حرمت ابدي در اينجا هست؟ ادلّۀ ما روي عنوان «من زني بذات بعل» رفته است و معقد اجماعات و روايات، زوج است و زوجه ندارد، پس نمي توانيم بگوييم در اينجا حرمت ابدي هست و نمي توانيم زوجه را به زوج قياس كنيم. تنها دليلي كه اين مورد را شامل مي شود اولويّت است چون در نكاح به ذات بعل اگر يك طرف هم عالم باشد حرمت ابدي هست، پس در اينجا به طريق اولي حرمت ابدي مي آيد و لكن ما در اولويّت مناقشه و اشكال كرديم.

ممّا ذكرنا يظهراين كه ما گفتيم اي كاش امام (ره) هم مثل

______________________________

(1) ج 29، ص 446.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 56

عروه اين مسأله را بعد از مسائل آينده (نكاح ذات بعل و نكاح در عده) مطرح مي فرمود وجهش معلوم شد چون يك دليل عمدۀ بحث زناي به ذات بعل اولويّت است و فرع بر آن است كه مسائل نكاح در عدّه و نكاح ذات بعل را بخوانيم و بعد اين مسأله كه تفريع بر آن است خوانده شود تا بتوانيم از اولويّت استفاده كنيم.

[مسألة 23: الزنا في العدة الرجعية]

اشاره

مسألة 23: لو زني بامرأة في العدة الرجعيّة حرمت عليه ابداً كذات البعل دون البائنة و من في عدّة الوفات (كأنّ عدّۀ وفات را غير بائن گرفته اند)

و لو علم بأنّها كانت في العدّة و لم يعلم بانّها كانت رجعيّة أو بائنة فلا حرمة (شبهۀ موضوعي است يعني شبهۀ مصداقي عام است)

نعم لو علم بكونها في عدّة رجعيّة

و شك في انقضائها فالظاهر الحرمة.

عنوان مسأله:

در اين مسأله بحث در زناي به ذات العدّه است كه ذات العدّه دو گونه است عدّۀ رجعيّه و عدّۀ بائنه، ذات العدّة الرجعية مثل ذات بعل است و حرمت ابدي دارد ولي در ذات العدّة البائنة حرام ابدي نيست.

اقوال:

اين مسأله به حسب اقوال مثل مسئلۀ سابق است و خيلي ها هم اين دو مسأله را با هم ذكر كرده اند پس از نظر ادّعاي اجماعات مثل مسأله زناي به ذات بعل است.

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و كذا (حرمت ذات البعل مي آيد) لو زني بها في العدّة الرجعيّة بلا خلاف يعرف كما صرّح به جماعة بل عليه الاجماع منّا في الانتصار (سيّد مرتضي) و الغنية (ابن زهره) و عن الحلي (ابن ادريس) و فخر المحقّقين، در ادامه صاحب رياض به دليل اولويّت و روايت فقه الرضا استدلال كرده و مي گويد ادلّۀ باب زناي به ذات بعل در اينجا هم مي آيد و مخالفت محقّق را هم نقل مي كند. «1»

مرحوم سيّد مرتضي مي فرمايد:

و ممّا ظنّ (در زناي ذات بعل به طور قطعي فرمود «ممّا انفردت» ولي در اينجا اين گونه مي فرمايد كه وجهش روشن نيست) انفراد الاماميّة به القول بأنَّ من زني بامرأة و هي في عدّة من بعل له فيها عليها رجعة حرمت عليه بذلك و لم تحلّ له ابداً و الحجّة لاصحابنا في هذه المسألة الحجّة التي قبلها و الكلام في المسألتين واحد انتهي. «2»

ادلّه حرمت در عدّۀ رجعيّه:

1- قاعده:

در اينجا دليل خوبي داريم كه كمتر سراغ آن مي روند و آن اين كه كسي كه در عدّۀ رجعيّه است به حكم زوجه است و تمام احكام زوجه را دارد، وقتي در مسئلۀ قبل حكم ثابت شد با همين دليل مي توان مسأله را تمام كرد.

با صرف نظر از اين دليل ادلّۀ ثلاثۀ سابقه در اينجا هم مي آيد.

2- اجماع:

اوّلين دليل در مسئلۀ قبل اجماع بود، اگر آنجا پذيرفته شد در اينجا هم مي آيد.

3- روايات مرسله:

دليل ديگر در مسأله سابق روايات مرسله بود كه بعضي تعبير ذات بعل داشت (مرسلۀ فقه الرضا) كه در اينجا قابل استناد نيست، ولي مرسلۀ صاحب رياض و روايات سيّد مرتضي، هر دو تعبير (ذات بعل و عدّۀ رجعيّه) را داشت كه اين روايات در ما نحن فيه قابل استناد است.

4- اولويّت:

دليل آخر اولويّت بود كه آن هم در اينجا جاري است به اين بيان كه وقتي نكاح در عدّه موجب حرمت است زناي در عدّه به طريق اولي موجب حرمت است.

جواب از ادلّه:

تمام اشكالاتي كه به ادلّه در باب زناي به ذات بعل مطرح شد در اينجا هم مي آيد ولي نكتۀ مهم در اينجا اين است كه عدّۀ بائنه و عدّۀ وفات را موجب حرمت ندانسته اند در حالي كه اگر دليل ما اولويّت باشد عدّه بائنه، را هم شامل مي شود و سيأتي كه نكاح در عدّه، شامل عدّۀ رجعيّه و وفات و بائنه مي شود كه اين مسأله قابل بحث است.

36 ادامۀ م 23 و 24 (النساء اللاتي يحرم علي اللاطي) … 26/ 9/ 81

ادلّه عدم حرمت در عدّه بائنه:

چرا زنا در عدّۀ بائنه باعث حرمت ابدي نمي شود؟

اوّلًا: خارج از معقد اجماع است.

ثانياً: روايات، بائنه را شامل نمي شود.

______________________________

(1) ج 10، ص 207.

(2) ح 10، باب 11 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 57

ان قلت: بر اساس اولويّت فرقي بين بائنه و رجعيّه نيست چرا كه در نكاح در عدّه فرقي بين بائنه و رجعيّه نيست و اگر كسي زني را كه شوهرش مرده و يا طلاق خلعي گرفته (عدّۀ آنها بائنه است) با علم به اين موضوع نكاح كند و لو دخول هم حاصل نشود، و يا اگر ندانسته نكاح كند و دخول صورت گيرد موجب حرمت ابدي مي شود حال وقتي نكاح در عدّه موجب حرمت باشد زنا به طريق اولي موجب حرمت است.

مرحوم صاحب رياض بعد از بيان اين مسأله كه عدّه اي به عدم حرمت در بائنه قائل شده اند مي فرمايد:

و فيه نظر لجريان بعض ما تقدّم هنا كالاولوية الواضحة الدلالة في ذات العدّة المزبورة (بائنه). «1»

مرحوم صاحب جواهر با اين كه در مباحث سابق از اولويت براي تعميم استفاده مي كرد ولي در اينجا مي فرمايد:

و فيه منع الاولوية المفيدة. «2»

قلنا: اولويّت

در اين مباحث قطعي نيست و همان گونه كه سابقاً گفتيم شارع به مسئلۀ نكاح در اين مباحث بيش از زنا اهميّت مي دهد، چون نكاح دوباره، در واقع حرمت شكني و تشريع است و نسبت به زنا اولويّت دارد چون در زنا شخص زن را همسر خودش نمي داند در حالي كه در نكاح همسر خودش مي داند، پس اولويّت ثابت نيست. امّا به صاحب جواهر عرض مي كنيم درست است كه اين اولويّت مفيد نيست ولي فرق بين اين مسأله با مسئلۀ قبلي چيست كه در مسئلۀ قبل اولويّت را پذيرفتيد ولي در اين مسأله نمي پذيريد؟ اگر اولويت قطعيه است در همه جا هست و الا در هيچ جا نيست!

جمع بندي: تا اينجا تفصيل مشهور را پذيرفتيم و به نظر مي رسد كه مشهور هم نظرشان به اولويّت نبوده بلكه نظرشان به اين بوده كه ذات العدّة الرجعية بحكم الزوجة (ارث دارد، حقّ خروج از منزل بدون اذن ندارد … ) پس نظر به ادلّۀ ثلاثه (اجماع، روايات مرسله و اولويّت) نبوده است.

اگر زنا در عدّۀ متعه و عدّۀ وطي شبهه واقع شود حكمش چيست؟

مرحوم امام (ره) اين فرع را متعرّض نشده اند ولي صاحب عروه متعرّض شده اند. عدّۀ متعه و عدّۀ وطي به شبهه حكم بائنه را دارد چون قابل رجوع نيست و اگر شك كنيم اصل حليّت و قدر متيقن عده رجعيه است.

بقي الكلام في الفرعين الذين ذكرهما الامام (ره):

فرع اوّل: اگر مي داند زن ذات العدّه است ولي نمي داند طلاق خلعي بوده يا رجعي،

اگر زنايي واقع شد آيا حرمت ابدي هست؟

اين فرض شبهۀ موضوعيّۀ تحريميّه است كه اصل در آن برائت است. حتّي اخباري ها هم كه در شبهۀ حكميّه قائل به احتياط هستند در شبهۀ موضوعيۀ تحريميّه قائل به برائت مي باشند (فحص هم لازم نيست البتّه اگر فحص آسان

باشد قائل به فحص هستيم).

فرع دوم: اگر مي داند عدّۀ رجعيّه است ولي شك در انقضاء عدّه دارد
اشاره

در اين صورت امام (ره) مي فرمايد اگر زنايي واقع شود حرمت ابدي هست، به دليل استصحاب، اين استصحاب در شبهات موضوعيه است.

ان قلت: استصحاب در اينجا اصل مثبت است چون با استصحاب ثابت مي كنيم كه زن در عدّه است و وقوع زنا را هم بالوجدان درمي يابيم و نتيجه مي گيريم كه زنا در عدّه واقع شده كه اين لازمۀ عقلي و اصل مثبت است.

قلنا: در اينجا واسطه خفي است.

قاعدۀ اصولي:

اگر در اصل مثبت واسطه جلي باشد اصل مثبت باطل است و در جايي كه واسطه خفي باشد اصل مثبت اثري ندارد و استصحاب جاري است چون روايات استصحاب از قبيل واسطۀ خفي است، مثلًا در صورت شك در وضو با استصحاب آن را ثابت مي كنيم و افعال نماز را به جاي مي آوريم كه وضو شرط صحّت آن است، در حالي كه در باب افعال مي گويند تقيد اجزاء به شرط معتبر است و اين تقيد لازمۀ عقلي است كه وضو بوده و افعال نماز موجود شد فوقع الافعال (الصلاة) في حال التقيّد بالشرط (الطهارة) كه اين تقيّد لازمۀ عقلي است ولي چون واسطۀ خفي است اشكال ندارد. پس روايات استصحاب دليل است بر اين كه در جايي كه واسطه خفي است اصل مثبتش حجّت است.

[مسألة 24: النساء اللاتي يحرم علي اللاطي]

اشاره

مسألة 24: من لاط بغلام (آيا غلام بودن و نابالغ بودن شرط است)

فأوقبه و لو ببعض الحشفة حرمت عليه ابداً امّ الغلام و ان علت و بنته و ان نزلت و أخته من غير فرق بين كونهما صغيرين أو

______________________________

(1) ج 10، ص 207.

(2) ج 29، ص 447.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 58

كبيرين أو مختلفين و لا تحرم علي المفعول امّ الفاعل و بنته و اخته علي الاقوي و الامّ و البنت و الاخت عيات الرضا للمفعول كالنسبيّات.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد لواط است كه موجب حرمت ابديّۀ اخت و امّ و بنت مي شود كه متأسفانه بر اثر بي بندوباري ها در عصر و زمان ما بيشتر محلّ ابتلا است. اصل مسأله كه حرمت في الجمله است مسلم بوده ولي امام پنج فرع در ذيل مسأله فرموده اند كه محلّ بحث است.

اقوال:

اين مسأله علي اجمالها مورد اتّفاق است ولي اهل سنّت به اين مسأله قائل نيستند، البتّه يك نفر از فقهاي اهل سنّت (اوزاعي) آن هم فقط در مورد بنت با ما همراه است.

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف مي فرمايد:

مسألة 80: اذا فجر بغلام فأوقب حرم عليه بنته و امّه و أخته و قال: الاوزاعي اذا لاط بغلام، حرم عليه بنت هذا الغلام لانّها بنت من قد دخل به و خالف جميع الفقهاء في ذلك دليلنا: اجماع الفرقة- و اخبارهم و طريقة الاحتياط تقتضي تجنّب ذلك. «1»

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

هذا الحكم متّفق عليه بين الاصحاب علي ما يظهر منهم. «2»

مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

المسألة الثالثة: الظاهر انّه لا خلاف بين الاصحاب بأنّ من لاط بغلام فأوقب فانّه يحرم علي الواطي العقد علي امّ ذلك الموطوء و أخته و بنته. «3»

مرحوم صاحب جواهر بعد از نقل اجماعات مي فرمايد:

بل هو (نقل اجماع) في اعلي درجات الاستفاضة و التواتر. «4»

عبارت صاحب جواهر تعبير بسيار محكمي است و ادّعاي تواترِ نقل اجماع است بنابراين اصل مسأله علي اجمالها قابل چانه زدن نيست.

37 ادامۀ مسئلۀ 24 … 27/ 9/ 81

ادلّه: روايات:

اشاره

عمده دليل ما در اين مسأله روايات است كه در باب 15 از ابواب المصاهرة آمده و هفت روايت است كه پنج روايت دلالت دارد و دو روايت شاذ است. پنج روايت هم به سه روايت برمي گردد يعني دو روايت تكراري است پس روايات اصلي مسأله سه روايت و تكراري دو روايت و روايات شاذ و غير معمول بها هم دو روايت است. ظاهراً در مستدرك روايت اضافي وجود ندارد.

الف- روايات اصلي:

* … عن ابن ابي عمير

(سند روايت تا ابن ابي عمير صحيح است)

عن بعض اصحابنا

(مرسله است ولي مرسلات ابن ابي عمير حكم مسندات را دارد لانّه لا يرسل الّا عن ثقة)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل يعبث

(هم جنس بازي)

بالغلام

(به بالغ و نابالغ غلام مي گويند)

قال: اذا أوقب

(دخول حاصل شود)

حرمت عليه ابنته و أخته

(مادر را نگفته است، شايد چون مادر كمتر محلّ ابتلاست) «5»

اين حديث بهترين حديث است كه سند و دلالت قوي دارد.

* و عن الحسين بن محمّد، عن المعلي بن محمّد

(توثيق نشده و نقطۀ ضعف سند است)،

عن الحسن بن علي، عن حمّاد بن عثمان قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام رجل أتي غلاماً أ تحلّ له اخته؟ قال: فقال: ان كان ثقب

(اي ادخل)

فلا. «6»

در اين روايت سؤال از اخت است جواب هم از اخت است ولي مفهوم ندارد كه بقيّه را نفي كند. دلالت حديث خوب است ولي سند مشكل دارد البتّه چون منجبر به عمل مشهور بلكه اجماع است پس مشكل سند حل مي شود.

* باسناده

(شيخ)

عن علي بن الحسن بن فضّال

(بني فضال فطحي مذهب ولي ثقه هستند عن

محمّد بن اسماعيل

(كه به احتمال قوي محمّد بن اسماعيل بن بزيع از اصحاب امام رضا

عليه السلام است و قرينۀ آن روايت ابن فضال از اوست)

عن حمّاد بن عيسي

(از اجلّاء)

عن ابراهيم بن عمر

(از ثقات)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل لعب بغلام هل يحلّ له امّه؟ قال: ان كان ثقب فلا. «7»

صاحب جواهر اين روايت را خبر ابراهيم بن عمر مي گويد و مرحوم آقاي حكيم در مستمسك ذيل اين مسأله اين روايت را موثقۀ ابراهيم مي نامد. هرجا صاحب جواهر «خبر» مي گويد

______________________________

(1) ج 4 كتاب النكاح، ص 308.

(2) ج 7، ص 343.

(3) ج 23، ص 596.

(4) ج 29، ص 447.

(5) ح 1، باب 15، از ابواب مصاهره.

(6) ح 4، باب 15، از ابواب مصاهره.

(7) ح 7، باب 15، از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 59

روايت را ضعيف مي داند كه وجه آن براي ما روشن نيست.

جمع بندي روايات اصلي: اگر ما باشيم و اين سه روايت مي گوييم اين روايات من حيث المجموع دلالت دارد و منجبر به عمل اصحاب هم هست علاوه بر اين بعضي از ثقات هم در بين آنها هست، پس اين روايات براي اثبات مطلب كافي است.

38 ادامۀ مسئلۀ 24 … 30/ 9/ 81

ب- روايات شاذ:

دو حديث شاذ هم در اين باب داريم:

* … و بهذا الاسناد

(سند حديث اوّل كه مرسلۀ ابن ابي عمير است)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل يأتي أخا امرأته

(يعني همسري گرفته و بعد، آن عمل خلاف واقع شده)

فقال: اذا أوقبه فقد حرمت عليه المرأة. «1»

اين روايت شاذ است و جز قليلي به آن فتوي نداده اند. آنچه كه اجماعي است آن است كه قبل از عقد اين عمل واقع شود، امّا در جايي كه عقدي واقع شده بعد لواط صورت بگيرد فتوي به حرمت

نداده اند و نگفته اند كه بايد از هم جدا شوند چون حرام حلال را حرام نمي كند. اين روايت اگر چه از نظر سند معتبر ولي شاذ است.

* … و عنه، عن أبيه أو عن محمّد بن علي، عن موسي بن سعدان عن بعض رجاله

(مرسله)

قال: كنت عند ابي عبد اللّٰه عليه السلام فقال له رجل:

ما تري في شابّين كانا مصطحبّين فولد لهذا غلام و للآخر جارية أ يتزوّج ابن هذا ابنة هذا؟ قال: فقال: نعم سبحان اللّٰه لِمَ لا يحلّ فقال: انّه كان صديقاً له قال: فقال: و ان كان فلا بأس قال: «فانّه كان يكون بينهما ما يكون بين الشباب، قال: لا بأس خ» فانّه كان يفعل به، قال: فأعرض بوجهه ثم أجابه و هو مستتر بذراعه

(در روايات ديگر چنين تعبيري نيست زيرا راوي اين عمل را خيلي قبيح نمي دانسته ولي در اينجا امام با اين عمل قبح كار را به راوي فهمانده است)

فقال:

ان كان الذي كان منه دون الايقاب فلا بأس أن يتزوج و ان كان قد أوقب فلا يحل له أن يتزوّج. «2»

ضمير در «له» به چه كسي برمي گردد؟ به پسر فاعل برمي گردد، آيا مسأله از خود آن دو به بچّه ها سرايت هم مي كند؟

احدي به اين مسأله فتوي نداده است بلكه گفته اند بين خود اين دو (فاعل و مفعول) مسأله حاصل مي شود پس روايت معرض عنها است و علاوه بر اين ضعف سند هم دارد و نمي توانيم به آن عمل كنيم.

ج- روايات تكراري:

دو روايت هم تكراري است كه به سه حديث اوّل بازگشت مي كند:

* محمّد بن علي بن الحسين في عقاب الاعمال قال: روي عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل لعب بغلام قال:

اذا أوقب لم تحلّ له اخته ابداً. «3»

به نظر مي رسد مرحوم صدوق هم اين روايت را از روايات سه گانۀ سابق گرفته باشد و چيز تازه اي نباشد.

* … عن محمّد بن ابي عمير، عن رجل، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في الرجل يعبث بالغلام قال: اذا أوقب حرمت عليه اخته و ابنة. «4»

ظاهراً همان حديث اول است كه با دو سند نقل شده.

جمع بندي: از مجموع رواياتي كه خوانده شد و دو روايت شاذ و پنج روايت صحيح بود، معلوم مي شود كه مدرك فتواي اصحاب در اين مسأله روايات است كه بعضي در مورد دختر و بعضي در مورد دختر و خواهر و يك روايت در مورد مادر بود كه از مجموع اينها ثابت مي شود كه اگر اين عمل واقع شود خواهر و مادر و دختر مفعول بر فاعل حرام مي شود و معارض هم نداريم.

فروع مسأله:

اشاره

اين مسأله داراي 10 فرع است كه خيلي محلّ بحث است.

براي اثبات اين فروع سخت گيري مي كنيم تا بتوانيم راه حلّي براي افرادي كه گرفتار شده اند فراهم كنيم.

فرع اوّل: [آيا غلام بودن مفعول شرط است؟]

امام در متن تحرير اين فرع را عنوان كرده ولي روي آن تأكيد نكرده اند تعبير امام (ره) اين بود كه «من لاط بغلام» آيا غلام بودن مفعول شرط است؟ غلام به بالغ و غير بالغ گفته مي شود، آيا غلام بودن مفعول خصوصيتي دارد يعني اگر بزرگسال باشد اين حكم جاري نمي شود؟

جماعتي از فقها تصريح كرده اند كه فرقي بين غلام با رجل نيست در حالي كه عدّه اي عنوان مسأله را غلام قرار داده اند و تصريح به رجل نكرده اند، و لذا بعضي از بزرگان مثل صاحب جواهر اشكال مي كنند و مي فرمايند:

لا يخلو من اشكال ان لم يتمّ الاجماع المزبور، (اگر اين اجماع

______________________________

(1) ح 2، باب 15 از ابواب مصاهره.

(2) ح 3، باب 15 از ابواب مصاهره.

(3) ح 5، باب 15 از ابواب مصاهره.

(4) ح 6، باب 15 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 60

تمام نباشد قابل خدشه است) بعد حرمة القياس. «1»

قلنا: مسأله اجماعي نيست چون خيلي ها عنوان مسأله را «غلام» قرار داده اند بعضي هم «غلام أو رجل» گفته اند مرحوم محقق در متن شرايع تعبير غلام دارد و رجل ندارد، امام (ره) هم غلام دارد، پس با توجّه به اين كه تعبيرات اصحاب مختلف است نمي توان بر عدم فرق ادّعاي اجماع كرد.

ان قلت: عرف الغاء خصوصيت كرده و مي گويد اين عمل، شنيع و پست است و شارع مقدّس اين اشخاص را به تحريم سه مورد (مادر، خواهر و دختر) مجازات كرده است.

قلنا: الغاء خصوصيت عرفيّه بايد قطعيّه باشد. آيا

واقعاً در اينجا قطع داريم، شايد چون غلام مورد طمع آلودگان است شارع اين حكم را روي او آورده است، پس فتواي به حرمت در غير غلام خالي از اشكال نيست همان گونه كه صاحب جواهر فرمودند.

ان قلت: به قرينۀ بنت مي فهميم كه مراد از غلام در روايات بزرگسال است، زيرا تا بزرگسال نباشد ازدواج نمي كند تا اين كه بتواند دختري داشته باشد و بر فاعل حرام شود.

قلنا: در اين گونه موارد فعليّت شرط نيست يعني مثلًا اگر الان خواهري ندارد و بعد از ده سال خواهر پيدا كند مشمول اين حكم (حرمت بر فاعل) است پس همان گونه كه در اخت، فعليّت شرط نيست در بنت هم شرط نيست و الّا اگر فعليّت را شرط كنيم منحصر مي شود به كبير السّن و اصلًا صغير را شامل نمي شود كه اين را احدي نگفته است.

فرع دوّم: آيا اين حكم مخصوص جايي است كه فاعل بزرگسال (رجل) باشد

يا اگر خردسال هم باشد شامل مي شود (عكس مسأله قبل)؟ و يا اگر هر دو غير بالغ باشند آيا حكم در اينجا هم جاري است؟

در اين مسأله هم ظاهر كلام بعضي از اصحاب تعميم است، يعني فرقي ندارد بين اين كه فاعل رجل باشد يا غلام نابالغ، در حالي كه بعضي از بزرگان در اين مسأله هم اشكال كرده اند، از جمله صاحب جواهر كه مي فرمايد دليلي بر عموميّت نداريم چون در هر پنج روايت تعبير رجل (در فاعل) و غلام (در مفعول) وجود دارد حال شما احتمال مي دهيد كه اگر صغير باشد اين حرمت ثابت نيست، و اگر ادّعاي عموميت كنيد، يا بايد اجماع داشته باشيد كه اجماعي در مسأله نيست چون خيلي ها تعبير به رجل كرده اند و نگفته اند «مَنْ أوقب»

يا بايد از كلمۀ رجل الغاء خصوصيت قطعيه كنيد كه اين هم ممكن نيست.

ان قلت: در احكام وضعيّه فرقي بين بالغ و غير بالغ نيست و لذا در صورت وقوع اين عمل غسل بر او واجب مي شود و بايد بعد از بلوغ غسل كند.

قلنا: ما نمي خواهيم بگوييم چون صبي است احكام وضعيّه ندارد، بلكه ما مي گوييم لسان دليل كوتاه است نه اين كه اگر دليل داشته باشيم صبي غير بالغ قابليّت احكام وضعي را ندارد. ولي در اينجا قابليت ندارد.

افرادي هستند كه اظهار مي كنند كه ما نمي دانستيم و بعداً ازدواج كرده و بچّه دار شده ايم براي حلّ اين مشكل: از دو راه وارد مي شويم:

1- مي پرسيم آيا يقين داريد كه در حين عمل بالغ بوده ايد كه اگر شك كنند مشكل حل مي شود.

2- مي پرسيم آيا يقين داريد كه دخول حاصل شده اگر شك كنند اصالة الحلية جاري مي كنيم، پس طبق مبناي ما يقين به دخول، و يقين به بلوغ فاعل حين عمل لازم است، البتّه اين در جايي است كه ندانسته ازدواج كرده اند ولي اگر بخواهند الان ازدواج كنند بهتر است كه ازدواج نكنند و امّا اگر به دخول و بلوغ فاعل يقين داشته باشند جدا شدن آنها مشكلات دارد كه در اين صورت مي گوييم با هم زندگي كنند مانند غير زن و شوهر و يا براي اينكه آبروريزي نشود به يك بهانه اي مثل عدم سازگاري از هم جدا شوند.

فرع سوّم: آيا به تعبير امام (ره) و تعبير عروه «ايقاب و لو به بعض الحشفه» موجب حرمت مي شود؟

عدّه اي تصريح به حرمت كرده اند مثل صاحب عروه و محشين عروه و امام (ره) و عدّه اي هم گفته اند كه دليلي بر حرمت نداريم چون صدق ايقاب و ثقب نمي كند و لا اقل اين است كه شك داريم كه

اگر شك كنيم اصل حليّت است.

39 ادامۀ مسئلۀ 24 … 1/ 10/ 81

فرع چهارم: آيا حكم، به ام و بنت منحصر است
اشاره

و شامل جدّات و نوه ها

______________________________

(1) ج 29، ص 447.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 61

نمي شود، يا حكم عام است و در سلسلۀ صعودي جدّات و در سلسلۀ نزولي نوه ها و نتيجه ها … را هم شامل مي شود؟

در اينجا اختلاف است، مرحوم علّامه در قواعد و ابن ادريس در سرائر قائل به عموميّت حكم شده اند، بلكه بعضي ادّعاي اجماع كرده اند ولي در مقابل كشف اللثام اشكال كرده و مي فرمايد شامل نمي شود مرحوم آقاي حكيم اين اقوال را در مستمسك «1» بيان فرموده اند، مرحوم امام (ره) هم در متن تحرير فرمودند كه شامل مي شود.

ادلّه:
1- اجماع:

قائلين به شمول گاهي به اجماع استناد مي كنند در حالي كه در اين مسأله اجماعي نيست.

2- شمول اسم:

يعني امِ ام، ام است و بنتِ بنت، بنت است.

3- قياس:

در محرّمات نسبيّه امّهات و بنات ذكر شده ولي جدّات و نوه ها را ذكر نمي كنند پس همان گونه كه در نسبيّات در سلسلۀ صعودي و نزولي قائل به حرمت هستيم در ما نحن فيه هم در سلسلۀ صعودي و نزولي قائل به حرمت باشيم.

جواب از ادلّه:
جواب از دليل اوّل:

قطعاً اجماع نيست چون عدّۀ كثيري متعرّض نشده اند، پس اجماع با عدم تعرّض اصحاب ادّعايي است بي مأخذ.

جواب از دليل دوّم:

انصاف اين است كه اسم شامل نمي شود مگر همراه با قرينه و هر كدام اسمي مخصوص به خود دارند (مادر، مادربزرگ، جدّ مادري، جدّ پدري، بنت، نوه، نتيجه … ) مثلًا اگر كسي وصيّت كند به اولاد من چيزي بدهيد در اين صورت شامل نوه ها نمي شود.

جواب از دليل سوّم:

قياس در اينجا چون ظنّي است قبول نداريم چون در نسبيّات در سلسلۀ صعودي و نزولي حرمت مسلم است ولي در باب لواط سرايت حرمت نكاح فاعل با مادر و دختر مفعول از مادر به جدّه و بالاتر و يا از بنت به نوه و پايين تر مسلّم نيست.

پس در اين مسأله عموميّتي را كه امام (ره) فرمودند و عدّه اي به آن قائل شده اند نمي توانيم بپذيريم.

فرع پنجم: آيا اين مذكورات (بنت، اخت وام) در عكس مسأله هم حرام است

يعني آيا مي توانيم بگوييم يحرم علي المفعول بنت الفاعل و اخته و امّه؟

در اينجا ادّعاي اجماع شده است كه نمي توان چنين گفت.

مرحوم علّامه در تذكرة و شهيد ثاني در شرح لمعه اجماع بر عدم را ادّعا كرده اند، و شيخ طوسي مي فرمايد كه بعضي از اصحاب به آن قائل شده اند يعني يك قائل ناشناس بر حرمت از هر دو طرف (فاعل و مفعول) داريم و اعتباري به آن نيست بنابراين اجماع را در اين مسأله قوي مي دانيم.

اگر كسي قائل به عكس (حرمت) شود دليلش چيست؟

تنها دليلي كه بعضي ذكر كرده اند «عموميّت ضماير» است يعني بگوييم ضمائري كه در احاديث بود عامّ است مثلًا در حديث: «رجل يعبث بالغلام قال اذا أوقب حرمت ابنته و اخته» كه فاعلِ اوقب، رجل و ضمير بنته و اخته به مفعول (غلام) برمي گردد، بعضي گفته اند ممكن است ضمير عام باشد و به فاعل و مفعول برگردد يعني بنت و اخت فاعل هم بر مفعول حرام است.

جواب: اين استدلال عجيب است چون:

اوّلًا: سؤال از فاعل است (رجل).

ثانياً: استعمال ضمير در دو مرجع محال نيست ولي خلاف ظاهر است و قرينه مي خواهد. پس ظاهر حديث حرمت بنت و اخت مفعول بر فاعل است و تعميم ندارد به خصوص

كه اجماع هم بر خلاف عموميّت است.

فرع ششم: آيا عنوان ام و بنت و اخت فقط شامل نسبيّات مي شود يا رضاعيّات را هم شامل است

يعني ام و اخت و بنت رضاعي مفعول هم بر فاعل حرام است، يا فقط نسبيها حرام هستند.

مرحوم صاحب جواهر رضاعيات را به نسبيات ملحق دانسته و از علّامه در تحرير و شهيد ثاني در شرح لمعه و كشف اللثام نقل كرده است كه قائل به الحاق هستند. امام (ره)، صاحب عروه و بسياري از محشين عروه هم پذيرفته اند پس الحاق، قائلين زيادي دارد، ولي ادّعاي اجماع نمي كنيم.

دليل آن روايات كثيره اي است كه دلالت مي كند «يحرم من

______________________________

(1) ج 14، ص 160 ذيل مسئلۀ 21.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 62

الرضاع ما يحرم من النسب» و نيازي نيست كه بگوييم «ام» عام است، پس روايات پنج گانه در مورد نسبيّات است ولي با ضميمه كردن اين قاعده مي گوييم اطلاق قاعده، رضاعيات را هم مشمول حكم قرار مي دهد.

ان قلت: «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» در جايي است كه نسب، سبب حرمت شده باشد امّا در اينجا وطي (لواط) سبب حرمت شده كه اين «يحرم من النسب» نيست، پس شما بايد جايي پيدا كنيد كه نسب علّت تامّۀ حرمت باشد. مثلًا حرمت مادر مفعول به خاطر نسب نيست بلكه به خاطر وطيِ حرام است پس چون يك جزء علّت حرمت، وطي حرام است و نسب تمام العلّة براي حرمت نيست در اينجا نبايد رضاع را به نسب ملحق كنيم چرا كه حرمت در جايي است كه نسب علت تامّه باشد.

قلنا: همان گونه كه در باب رضاع گفته شد گاهي يك چيز سبب حرمت مي شود (مثل نسب) و گاهي دو عامل دست به دست هم مي دهند كه يكي از آن دو نسب

است، مثلًا امّ الزوجۀ رضاعي حرام است در حالي كه عامل حرمت در امّ الزوجه دو عامل است يكي عامل مصاهرة (ازدواج با زن) كه سبب است، عامل ديگري نسب (رابطۀ زوجه با مادرش) است. (حال اگر ام الزوجۀ رضاعي شد رضاع جانشين عامل نسب مي شود نه عامل سبب. در بحث رضاع «1» تصريح دارد كه اگر عامل حرمت دو چيز باشد و يك جزء علّت نسب و جزء ديگرش سبب باشد، رضاع جانشين نسب مي شود، در ما نحن فيه دليل حرمت مادر مفعول چيست؟ علت حرمت دو جزء دارد يكي نسب است كه مادر مفعول است (رابطۀ بين مفعول و مادرش نسبي است) و ديگري وطي است (سبب) رضاع جانشين سبب مي شود و مادر درست مي كند بعداً هم وطي واقع مي شود كه عامل دوّم است بنابراين حرمت حاصل مي شود. پس رضاعيات جانشين نسبيّات مي شود.

فرع هفتم: آيا غير از اين سه طايفه كه در نصوص موجود است چيز ديگري هم حرام است؟

آيا پسر فاعل به دختر مفعول يا پسر مفعول بر دختر فاعل يا نوه ها و نتيجه ها هم حرام مي شوند؟

حرام نيستند، چون روايت غير از آن سه كس را نمي فرمايد و لكن روايتي «2» داشتيم كه مي فرمود حرام مي شوند ولي دو اشكال داشت يكي از نظر سند و مشكل ديگر اعراض اصحاب از آن بود.

40 ادامۀ مسئلۀ 24 … 2/ 10/ 81

فرع هشتم: آيا در حرمت ثلاثه (مادر و خواهر و دختر) معتبر است كه لواط از روي علم و آگاهي و عمدي باشد،
اشاره

يا صورت جهل و غير عمد را هم شامل است مثلًا در حالت مستي مرتكب چنين عملي شده و يا جاهل است و تازه مسلمان شده و نمي داند كه اين عمل از گناهان بزرگ است كه خداوند قومي را به خاطر آن عذاب نموده و يا مثلًا از روي اكراه بوده آيا حكم عام است و همۀ اين موارد را شامل مي شود؟

امام (ره) متعرض اين مسأله نشده اند، ولي مرحوم صاحب عروه متعرّض شده و مي فرمايد:

و الظاهر عدم الفرق في الوطءِ بين أن يكون عن علم و عمد و اختيار. «3»

مرحوم آقاي حكيم در ذيل مسئلۀ 21 مي فرمايد:

للاطلاق (روايات) المعتضد باطلاق الفتاوي. «4»

روايات و فتاوي مطلق است، اگر چه خيلي ها متعرّض اين مسأله نشده اند ولي آنها كه متعرّض شده اند مطلق گذاشته اند.

لكن الانصاف، ادّعاي انصراف بعيد نيست چون احتمال مي دهيم (همين احتمال هم كافي است) اين تحريم نوعي مجازات و عقوبت باشد و علاوه بر اين راه را هم نسبت به آينده مي بندد چون اگر با برادر اين دختر ارتباطي داشته باشد بعدها كه با دختر ازدواج كرد، رفت و آمد برادر با آن مرد بيشتر شده و امكان چنين عملي بيشتر مي شود و شارع اين راه را مي بندد، اين در جايي است كه مكره نبوده

و عن علم و عمد باشد، حال اگر ما احتمال دهيم كه حكمت حكم اين دو نكته (مجازات و جلوگيري از ارتكاب در آينده) باشد اين دو نكته در صورت اكراه و جهل وجود ندارد و چه بسا همين امر موجب انصراف اطلاقات از صورت علم و عمد و عدم اكراه مي شود.

و اصالة الحلّ حاكم مي شود، پس آنهايي كه مدّعي حرمت هستند بايد آن را ثابت كنند.

______________________________

(1) تحرير الوسيله، ج 2، مسئلۀ 9 از احكام رضاع.

(2) ح 3، باب 15 از ابواب مصاهره.

(3) عروه، فصل 4 (لا يجوز التزويج في عدّة الغير)، مسئلۀ 21.

(4) مستمسك، ج 14، ص 165.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 63

بحث اصولي:

در اطلاقات، علم به عدم انصراف لازم است و با وجود احتمال انصراف جلوي اطلاقات گرفته مي شود.

فرع نهم: لو كان الموطوء خنثي هل تحرم امّها و بنتها علي الواطي؟
اشاره

در اينجا سؤالاتي مطرح است:

اوّلًا: خنثي چگونه داراي بنت است؟

در بعضي از موارد خنثاي مشكل، هم بچه از او متولّد شده (مؤنّث) و هم بچّه توليد كرده است (مذكّر)، در زمان حضرت علي عليه السلام نمونه اي بود كه در روايت آمده است.

ثانياً: اين مسأله متفرع بر آن است كه خنثي جنس ثالثي نباشد (بشر يا مذكّر است يا مؤنّث) اگر جنس ثالث باشد مسأله واضح است، ولي فرض اين است كه يا ملحق به مذكّر است و يا ملحق به مؤنّث، لذا گاهي قرعه مي زنند كه دليل بر اين است كه ملحق به يكي از آن دو (مذكّر يا مؤنّث) است و يا در باب ارث، ارث بين مذكّر و مؤنّث را به او مي دهند كه اين نشان دهندۀ آن است كه خنثي جنس ثالثي نيست.

مرحوم امام (ره) اين مسأله را متعرّض نشده اند ولي عروه در مسئلۀ 21 متعرّض شده و مي فرمايد:

و لو كان الموطوء خنثي حرمت امها و بنتها علي الواطئ لانه إما لواط او زنا. «1»

خواهر و مادر خنثي بر واطي حرام است، چون در مسأله علم اجمالي داريم كه منشأ علم تفصيلي مي شود، به اين بيان كه اگر خنثي در واقع مذكر باشد، احكام سابقه بدون اشكال مي آيد، اگر هم مؤنث باشد زنا است و زناي به ام موجب حرمت بنت و زناي به بنت موجب حرمت أم مي شود.

بحث اصولي:

گاهي علم تفصيلي از علم اجمالي متولّد مي شود علم تفصيلي مانند حرمت بنت وام در ما نحن فيه كه از علم اجمالي به اين كه خنثي يا مذكّر است يا مؤنّث، متولّد شده، اگر مذكّر باشد مادر و دختر از باب لواط حرام

مي شوند و اگر مؤنّث باشد از باب زنا حرام مي شوند.

اين بحث را مرحوم صاحب جواهر و آقاي حكيم هم دارند ولي ما نمي توانيم با آن موافقت كنيم چون مبناي ما در سابق اين بود كه زناي با زن سبب حرمت بنت و ام نمي شود بلكه نكاح موجب حرمت بنت يا ام است، كه در اين صورت علم اجمالي سبب علم تفصيلي نمي شود چون اگر مذكر باشد لواط است ولي اگر مؤنث باشد موجب حرمت نيست، پس در صورت شك ما هستيم و اصالة الحليّة.

مرحوم صاحب عروه در مورد خنثي از خواهر بحث نكرده امّا در مورد خواهر، كسي نگفته خواهر مزني بها حرام است و لذا مرحوم صاحب عروه دقّت فرموده اند و «اخته» را نمي گويند.

فرع دهم: لو كان الموطوء ميّتاً، [آيا خواهر و مادر و دختر مفعول بر واطي حرام مي شود؟]
اشاره

(در تاريخ داريم كه افراد منحرفي بوده اند كه اين عمل را مرتكب مي شدند) آيا خواهر و مادر و دختر مفعول بر واطي حرام مي شود؟

خيلي ها اين مسأله را متعرّض نشده اند و خيلي ها هم متعرّض شده و مي گويند حرام نمي شود، چرا؟ در جواب «چرا» دو نكته مي توان گفت:

1- ادلّه از ما نحن فيه منصرف است چون مرده مصداق نادر است و به ذهن نمي آيد.

بحث اصولي:

مصاديق نادر مشمول اطلاق نمي شود چون ندرت وجود، سبب انصراف اطلاق است ولي بعضي معتقدند ندرت وجود، سبب انصراف نمي شود بلكه ندرت استعمال موجب انصراف است. ما معتقديم ندرت وجود سبب براي ندرت استعمال است و ندرت وجود در انصراف كافي است.

2- مرحوم آقاي حكيم در مستمسك مي فرمايد: ميت «غلام» ناميده نمي شود و غلام آن است كه زنده باشد.

قلنا: اين فرمايش را نمي توان پذيرفت چون اگر كسي از دنيا برود آيا نمي گوييد كه اين پسر كيست يا دختر كيست؟ به ميّت غلام و جوان و بزرگسال مي گويند و نمي توان گفت اگر كسي مرد اسم غلام از او برداشته مي شود.

هذا تمام الكلام في الفروع العشرة.

[مسئلۀ 25 (اللواط الطارئ علي العقد)]

اشاره

41 مسئلۀ 25 (اللواط الطارئ علي العقد) … 3/ 10/ 81

مقدّمه:

دو مسئلۀ (25 و 26) از مسائل بخش مصاهرۀ نكاح باقي مانده كه در واقع دو فرع از فروع مسئلۀ 24 است كه با آن ده

______________________________

(1) عروه، فصل 4 (لا يجوز التزويج في عدّة الغير)، مسئلۀ 21.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 64

فرعي كه ما سابقاً ذكر كرديم مجموعاً دوازده فرع مي شود.

مسألة 25: انّما يوجب اللواط حرمة المذكورات اذا كان سابقاً (سابقاً علي العقد)

و امّا الطارئ علي التزويج فلا يوجبها (حرمة)

و لا بطلان النكاح و لا ينبغي ترك الاحتياط (چون مسأله اختلافي است و بعضي قائل به حرمت شده اند).

عنوان مسأله:

آنچه تا كنون گفته ايم در جايي بود كه وطي قبل از عقد واقع شده ولي اكنون فرض بر اين است كه وطي بعد از عقد واقع شده آيا ازدواج به هم خورده و باعث حرمت مي شود (نكاح فسخ مي شود، مثل جايي كه زوج مرتد شده) يا وطي لاحق اثري ندارد و حرمت مربوط به وطي سابق است.

امام (ره) اين بود كه حرام نمي شود ولي احتياط (احتياط مستحبّي) هم خوب است.

اقوال:

اشاره

ظاهراً قول مشهور عدم حرمت است ولي عدّه اي قائل به حرمت شده اند، از كلمات بعضي از فقها قول ثالثي هم استفاده مي شود و آن اين كه فرق است بين اين كه نكاح شده ولي عروسي واقع نشده، كه در اين صورت لواط موجب انفساخ عقد مي شود ولي اگر عروسي صورت گرفته لواط در بطلان نكاح تأثير ندارد مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و انّما تحرم المذكورات (بنت و ام و اخت) مع سبق الوطي علي العقد عليهنّ و لو انعكس (اوّل عقد، بعد وطي) لم تحرم للاصل (اصالة الحليّة) و عموم انّ الحرام لا يحرّم الحلال (وطي لاحق كه حرام است عقد سابق را حرام نمي كند) … لكن عن ابن سعيد (يحيي بن سعيد صاحب كتاب الجامع للشرائع از علماي قرن هفتم) في الجامع انفساخ نكاح المرأة بالايقاب و هو ظاهر في عموم التحريم، كاطلاق المتن (كتاب مختصر النافع متن رياض است يعني مختصر النافع قائل به حرمت شده). و المقنعة و جماعة و صريح النهاية … و عن الاسكافي (قول سوّم) التصريح بالتحريم هنا بعد العقد قبل الوطي (معنايش اين است كه بعد از عقد حرام نيست). «1»

مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

ان تحريم المذكورات مشروط بسبق الفعل

علي العقد عليهنّ، فلو سبق العقد عليهنّ فانّه لا تحرم، و هو ممّا لا اشكال فيه «2» (صاحب حدائق مسلّم گرفته كه هيچ اشكالي در عدم تحريم نيست).

از كساني كه به عدم حرمت تصريح كرده اند تصريح مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد و صاحب جواهر است. شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد: هذا الحكم (حلّيّت) متّفق عليه بين الاصحاب. «3»

جمع بندي اقوال:

پس مسأله داراي سه قول است، مشهور قائل به حلّيت، غير مشهور، قائل به حرمت، و شاذي مثل اسكافي قائل به تفصيل شده اند يعني عقد بدون دخول باعث حرمت و عقد با دخول حرمت نمي آورد.

ادلّۀ قول مشهور (حلّيّت):

اشاره

مشهور به دو دليل تمسّك جسته اند:

1- اصالة الحليّة يا استصحاب الحلّية:

اصل حليّت است و حرمت دليل مي خواهد.

2- روايت نبوي:

حديث نبوي معروف كه مي فرمايد:

«ان الحرام لا يحرم الحلال»

، قدر مسلّم جايي است كه حلال بالفعل باشد، شما مي خواهيد با كاري كه اين فاعل انجام داده زني كه در خانۀ او حلال بالفعل بوده به وسيلۀ حرام، حرام كنيد، اين ممكن نيست.

ادلّۀ قول غير مشهور (حرمت):

اشاره

به دو دليل استناد كرده اند:

1- اطلاق روايات خمسۀ سابقه:
اشاره

روايات پنج گانۀ سابق كه مي فرمود: «اذا أوقب حرمت عليه ابنته أو اخته» مطلق است و ندارد كه قبل از عقد باشد يا بعد از عقد، پس در هر دو صورت موجب حرمت مي شود.

جواب از دليل:

اين مسأله قابل بحث است كه آيا واقعاً اطلاق دارد يا نه؟

معناي حرمت چيست؟ آيا حرمت اجراي عقد است يا حرمت بقاء العقد يا هر دو، كدام مراد است؟

بعيد نيست كه اين اطلاقات منصرف به اوّلي باشد يعني ازدواج نكن نه اين كه ادامه نده، لا اقل اين است كه شك در انصراف داريم كه شك هم براي ثبوت كافي است، يعني احتمال مي دهيم كه ابتدا به عقد جايز نباشد نه اين كه ادامۀ آن جايز نباشد.

______________________________

(1) ج 10، ص 215.

(2) ج 23، ص 601.

(3) ج 7، ص 343.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 65

بحث اصولي:

يكي از مقدّمات حكمت عدم الانصراف است و اگر اطلاق انصراف داشته باشد تمسك به اطلاق صحيح نيست، و شكّ در انصراف هم مساوي با انصراف است.

2- روايت ابي عمير

اين روايت در اين زمينه بالخصوص وارد شده و تصريح مي كند كه ادامه جايز نيست.

* و بهذا الاسناد

(محمّد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن ابي عمير، عن بعض اصحابنا)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل يأتي اخا امرأته فقال: اذا أوقبه فقد حرمت عليه المرأة. «1»

سند و دلالت اين روايت خوب است ولي مشهور از آن اعراض كرده به آن فتوي نداده اند پس روايت ضعيف و استدلال به آن صحيح نمي باشد.

نتيجه: تا اينجا اصل مسأله ثابت شد كه حق با مشهور است.

بقي هنا امورٌ:

الامر الاوّل: كساني كه تفصيل قائل شده اند

(اسكافي) كه اگر عقد باشد و دخول واقع نشود آن عمل موجب حرمت است، در ادلّه چيزي كه دلالت بر اين تفصيل كند وجود ندارد پس اين تفصيل وجهي ندارد، البتّه مي توان وجهي بر آن ساخت ولي تكلّف است و فايده اي ندارد.

الامر الثاني: اگر زن را طلاق داده، عدّه هم تمام شده و بعد وطي واقع شود حال بخواهد مجدّداً ازدواج كند آيا مشمول اطلاقات هست؟

ظاهر كلمات جماعتي از اكابر فقها عدم جواز است و بعضي مثل صاحب حدائق و محقق ثاني و صاحب رياض گفته اند كه فيه تردّد كه لازمه اش احتياط وجوبي است.

قلنا: اين مسأله دليل خاصّي ندارد و ما هستيم و اطلاقات و اطلاقات هم شامل است، زيرا ظاهر اطلاقات ابتداء عقد است و در اينجا هم ابتداء العقد است، چون عقد سابق با طلاق تمام شده و كأن لم يكن شيئاً مذكورا اين طلاق بعد از عقد، فرقي با قبل از عقد نمي كند. پس اين هم عقدي جديد و حرام است.

42 ادامۀ مسئلۀ 25 … 4/ 10/ 81

سؤال: فرق بين «فتوي به احتياط» و احتياط در فتوي چيست؟

جواب: اگر كسي فتوي به احتياط بدهد عدول به ديگري جايز نيست، مثلًا در اطراف شبهۀ محصوره احتياط واجب است اين فتوي است و نمي توان از آن عدول كرد مانند آنجايي كه قبله مردد شود فتوي به احتياط در خواندن نماز به چهار طرف داده مي شود در اين فتوي نمي توان به ديگري مراجعه كرد. و امّا احتياط در فتوي اين است كه فتوي نمي دهد ولي مي فرمايد احوط اين است مانند اين كه مي فرمايد احوط اين است كه از كفار كتابي اجتناب كنيد كه اين احتياط وجوبي است و مي توان به فتواي ديگري رجوع كرد.

الامر الثالث: اگر كسي زني را عقد كرده و بعد وطي به اخ الزوجه كرد با اين عمل زوجه اش بر او حرام نمي شود
اشاره

چون عقد سابق بر عمل بوده است و قبل از عمل، زن در حبالۀ زوجيّت او بوده است امّا اگر بعداً زن را طلاق دهد و بخواهد مجدداً عقد كند آيا آن عقد جايز است.

بسياري متعرّض اين صورت نشده اند و كساني هم كه متعرّض شده اند اختلاف دارند. ظاهر كلام جواهر «2» اين است كه تجديد عقد

حرام نيست و به استصحاب استناد مي كند به اين بيان كه وقتي در حبالۀ نكاح بود آن عمل باعث حرمت نشد حال كه طلاق داده و مي خواهد تجديد عقد كند، استصحاب حلّيّت حال العقد را جاري مي كنيم. از كشف اللثام «3» هم نقل شده كه ايشان هم حرام نمي دانند، ولي مرحوم آقاي حكيم در مستمسك «4» حرمت را انتخاب كرده و مي فرمايند: استصحاب صاحب جواهر درست نيست چون ايشان چه چيزي را مي خواهند استصحاب كنند؟ آيا حلّيّت فعليّه را يا حلّيت تعليقيّه را؟ در حال عقد، آن زن حلال و حلّيّت فعلي بود و حلّيّت وطي مي آورد آيا اين حلّيّت را مي توان بعد از طلاق هم استصحاب كرد؟ استصحاب حلّيّت فعليّه ممكن نيست، چون بعد از طلاق وطي حلال نيست، و امّا استصحاب تعليقي به اين معني است كه اگر ازدواجش كند وطي حلال مي شود، اين هم حالت سابقه ندارد، چون موقعي كه در عقد اين مرد بود نمي شد بگوييم كه اگر ازدواجش كند حلال مي شود چرا كه «اگر» معني ندارد و

______________________________

(1) ح 2، باب 15 از ابواب مصاهره.

(2) ج 29، ص 449.

(3) ج 7، ص 188.

(4) ج 14، ص 164.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 66

ازدواج موجود بود و در حال عقد اين «اگر» غلط است، پس اين قضيۀ شرطيّه حالت سابقه ندارد و استصحاب تعليقي هم جايز نيست در واقع استصحاب فعلي حالت سابقه دارد و حالت لاحقه ندارد و استصحاب تعليقي حالت لاحقه دارد و حالت سابقه ندارد، پس استصحاب صاحب جواهر به عقيده مرحوم حكيم از كار افتاد. دليل حرمت به نظر آقاي حكيم اطلاق ادله است، چون ادله مي گويد خواهر مفعول

حرام است و اين زن هم خواهر مفعول است حال اگر بخواهد تجديد عقد كند حرام است، تنها چيزي كه حرام نشد در حالت عقد بود و دليلش «ان الحرام لا يحرم الحلال» مي باشد، پس اطلاقات حرمت شامل بحث ما مي شود و احاديث «ان الحرام لا يحرم الحلال» مخصوص حال عقد است.

مرحوم آقاي حكيم تعبير جالبي دارد و مي گويد «احاديث ان الحرام لا يحرّم الحلال» مي فرمايد حرام رافع حلال نيست و حلال موجود را رفع نمي كند امّا نمي گويد حلال بعدي را دفع نمي كند، پس سخن از رفع است كه در حال عقد است نه سخن از دفع كه بعد از عقد است و مي خواهد عقد را تجديد كند.

قلنا: اشكال ايشان بر صاحب جواهر وارد نيست، چون ما استصحاب حلّيّت وطي نمي كنيم بلكه استصحاب حلّيّت نكاح مي كنيم يعني زن وقتي در زوجيّت او بود نكاحش حلال بود حال بعد از طلاق هم نكاحش حلال است پس استصحاب صاحب جواهر روي حلّيّت نكاح رفته است و تنها اشكالش اين است كه استصحاب حكمي است و ما استصحاب حكمي را حجّت نمي دانيم، و امّا تمسك به اطلاق كه آقاي حكيم به آن استدلال فرمودند مشكل مهمّي دارد و آن اين كه لازمۀ تمسك به اطلاق «يحرم عليه اخته و بنته» جدايي اثر از مؤثّر است وطي به اخ واقع شده و هيچ تأثيري نكرد و ده سال بعد زن طلاق گرفت، حال كه مي خواهد تجديد نكاح كند آن وطي به أخ در حرمت زن اثر مي كند.

ان قلت: جدايي اثر از مؤثر اشكال ندارد چون مؤثّر ممكن است علّت تامّه نباشد و موانعي بوده و يعني امروز علّت حاصل

شده و مانع ده سال بعد برطرف شده، اين اشكال ندارد مثل عقد فضولي.

قلنا: علّت تامّه نيست كه محال باشد بلكه مي گوييم اين خلاف ظاهر اطلاق است كه مي گويد «اذا أوقب حرم عليه اخته» يعني الان حرام است نه اين كه ده سال بعد حرام است، پس ظاهر روايت حرمت بلافاصله است.

نتيجه: ما در اين فرض قائل به حرمت نيستيم و اجازه تجديد عقد بعد از طلاق را مي دهيم.

43 ادامۀ م 25 و 26 (الشك في تحقّق الايقاب) … 7/ 10/ 81

در آخر مسأله 25 از مسائل مصاهره نكته اي باقي مانده است. مسأله اين بود كه اگر با اخت ازدواج كرده و بعد با اخ ايقاب كند ازدواج شان به هم نمي خورد چون ازدواج سابق و ايقاب لاحق بوده است، سپس به اين فرع رسيديم كه اگر اين زن با همين شرايط طلاق داده شد، اگر بخواهد بعد از طلاق با همان مرد ازدواج كند آيا اين ازدواج جايز است؟ بعضي قائل به عدم جواز و بعضي قائل به جواز بودند، قائلين به عدم جواز به اطلاق استدلال كرده و گفته اند كه روايت مي فرمايد: «اذا أوقب حرم عليه بنته و اخته» در اينجا هم اين روايت جاري است و فقط جايي كه ايقاب لاحق بر نكاح باشد، خارج است امّا در ما نحن فيه گرچه ايقاب بعد از نكاح اول بوده ولي از طرف ديگر قبل از نكاح مجدّداً واقع شده، پس اطلاقات در اينجا هم صادق است ولي ما گفتيم كه اطلاق انصراف دارد چون ظاهرش اين است كه به مجرّد ايقاب حرمت مي آيد.

ان قلت: در جايي كه ايقاب حاصل شده و اخ هنوز خواهري

ندارد و بعداً خواهردار مي شود، در واقع ايقاب از حرمت جدا شده چون موضوعش بعداً حاصل شده شما اينجا را حرام مي دانيد در حالي كه در اينجا هم اثر از مؤثّر جداست، پس در جايي كه ايقاب بعد از عقد واقع شده و زن را طلاق داده و مي خواهد دوباره ازدواج كند بگوييد حرام است.

قلنا: فرق است بين جايي كه موضوع (خواهر) موجود نشده و به خاطر نبودن موضوع حرام نيست و بين جايي كه موضوع (خواهر) هست و پنج سال بعد حرام مي شود.

بحث اصولي:

گاهي قضيّه، خارجيه است يعني حكم روي افراد موجود در خارج رفته است مثلًا وقتي كسي مي گويد همۀ همسايگان من خوب هستند، يعني اينها كه الان موجود هستند نه همسايگاني كه بعداً پيدا خواهد كرد. ولي گاهي قضيّه حقيقيّه است يعني موضوع علي فرض الوجود حكم بر او بار شود مثلًا در «كل نار محرقة» ممكن است آتشي نباشد ولي شامل افراد موجود و

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 67

سيوجد و مقدرة الوجود مي شود و علي فرض الوجود محرق است.

احكام شرع معمولًا به صورت قضاياي حقيقيّه است مثلًا «كل دم نجس» حكم از موضوع جدا نيست و لو ده سال بعد دم پيدا شود، چون موضوع به صورت قضيّۀ حقيقيّه است شامل افراد موجود و ما سيوجد مي شود و حكم، به موضوع چسبيده است. در ما نحن فيه قضيّۀ اذا أوقب حرم عليه اخته و بنته قضيّۀ خارجيّه نيست (يعني هرچه موجود باشد) بلكه به صورت قضيّۀ حقيقيّه است و الان حكم روي أخت رفته يعني افراد مقدّرة الوجود هم داخل است، پس بنت و اختي كه بعداً به وجود مي آيد حرام

است ولي در جايي كه بعد از طلاق مي خواهد مجدداً زن را بگيرد از قبيل قضيّۀ خارجيّه است و لذا فاصله شدن اشكال دارد و اصل اوّلي در اينجا حلّيت است پس بعداً بخواهد بگيرد حرام نيست.

ان قلت: اين كه گفته شده در جايي كه عقد سابق بر ايقاب بوده نكاح قبلي حرام نمي شود، باعث نمي شود كه بگوييم در صورت طلاق، ازدواج مجدد جايز باشد زيرا به مجرد ايقاب، حرمت نكاح با خواهر و مادر و دختر مفعول مي آيد يعني مقتضي موجود مي شود ولي به علّت وجود مانع (نكاحي كه از سابق بوده) عقد ازدواج به هم نمي خورد امّا اگر طلاق گرفته شود مانع (نكاح) برداشته مي شود پس در اين شرايط هم مقتضي موجود و هم مانع مفقود است و «اذا اوقب … » تأثير خود را خواهد گذاشت، و دختر و مادر و خواهر مفعول بر فاعل حرام ابدي مي شود.

قلنا: اين فرض از نظر عقلي محال نيست مخصوصاً در قوانين و اصول عقلائيه، كه در صورت وجود مقتضي هر زمان كه مانع هم مفقود گرديد اثر، تأثير خود را بگذارد ولي در ما نحن فيه اطلاق انصراف دارد زيرا روايت منصرف است به جايي كه حرمت نكاح به مجرّد ايقاب حاصل شود نه اين كه بعد از مثلًا پنج سال يعني هنگامي كه طلاق گرفت آن حرمت حاصل شود و لااقل اگر شك هم كنيم اصل اولي حلّيّت است.

[مسألة 26: الشك في تحقّق الايقاب]

اشاره

مسألة 26: لو شك في تحقّق الايقاب حين ما عبث بالغلام أو بعده (بعد از گذشت زمان شك كرد)

بني علي العدم.

عنوان مسأله:

اين مسأله در واقع دوازدهمين فرع مسئلۀ 24 است. در اينجا هم مي توان اصل موضوعي (استصحاب موضوعي) جاري كرد يعني بگوييم ايقاب حاصل نشده است (سابقاً نبوده) و الان شك داريم كه حاصل شده باز اصل، عدم (استصحاب عدم موضوع) است و تمام آثار بار مي شود (مثل حليّت نكاح)، و هم مي توان استصحاب حكم جزئي جاري كرد (نه حكم كلّي چون ما مي گوييم استصحاب در احكام جاري نيست) سابقاً حرام نبود نمي دانم حرام شد يا نه؟ حلّيت سابقه را استصحاب مي كنيم كه هر دو استصحاب موافق هستند.

ان قلت: استصحاب دوّم تعليقي است، چون تعليق بر عقد است يعني اگر سابقاً اين خواهر را نكاح مي كرد وطي او حلال بود حالا كه نكاح شكسته شده اگر دومرتبه نكاح كند وطي او حلال است و اين تعليق است.

قلنا: استصحاب تعليقي را بعضي حجّت مي دانند و بعضي حجّت نمي دانند و از جاهايي كه قضيّۀ خارجيّه و حقيقيّه كاربرد دارد همين جاست.

در اينجا بهتر اين است كه بگوييم استصحاب، تعليقي نيست يعني سابقاً نكاح زن حلال بود، الان هم حلال است و با وطي كه از آثار نكاح است كاري نداريم، پس استصحاب تنجيزي است، مضافاً به اين كه تعليقي ها را حجّت مي دانيم و بازگشت آن به قضاياي حقيقيّه است.

«فصل: القول في النكاح في العدة و تكميل العدد»

اشاره

اين فصل بحث مهمّ و محلّ ابتلايي است و بسيارند كساني كه نمي دانسته اند نكاح در عدّه حرام است و گرفتار آن شده اند.

[مسألة 1: لا يجوز نكاح المرأة لا دائماً و لا منقطعاً إذا كانت في عدّة الغير]

اشاره

مسألة 1: لا يجوز نكاح المرأة لا دائماً و لا منقطعاً اذا كانت في عدّة الغير (اگر در عدّۀ خودش باشد نكاح او بلامانع است)

رجعيّة كانت أو بائنة، عدّة وفاة أو غيرها (عدّۀ وطي به شبهه)

من نكاح دائم أو منقطع أو من وطئ شبهة (هر نكاحي در هر عدّه اي حرام است)

و لو تزوّجها فان كانا عالمين بالموضوع و الحكم، بأن علما بكونها في العدّة، و علماً بانّه لا يجوز النكاح فيها، أو كان احدهما عالماً بهما بطل النكاح و حرمت عليه ابداً، سواء دخل بها أولا. و كذا ان جهلًا بهما أو بأحدهما و دخل بها و لو دبراً، و امّا لو لم يدخل بها بطل العقد و لكن لم تحرم عليه ابداً، فله استئناف العقد عليها بعد انقضاء العدّة الّتي كانت فيها.

عنوان مسأله:

اين مسأله داراي دو فرع است:

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 68

فرع اوّل: نكاح در عدّۀ غير مطلقاً باطل است.

فرع دوّم: آيا نكاح در عدّه موجب حرمت ابدي مي شود يا نه؟

براي فرع دوّم امام و ديگران چهار صورت درست كرده اند:

1- هر دو هم به موضوع و حكم عالم بودند يعني زن و شوهر كه در عدّه ازدواج كرده اند مي دانسته اند زن در عدّه بوده و نكاح در عدّه حرام است كه در اين صورت حرمت ابدي است.

2- احدهما هم موضوع و هم حكم را مي داند كه بر او حرام ابدي مي شود و طبعاً به طرف ديگر هم سرايت مي كند.

3- هيچ كدام نمي دانند يعني يا نمي دانند زن در عدّه است (جهل به موضوع) و يا نمي دانند نكاح در عدّه حرام است (جهل به حكم) و يا هر دو (حكم و موضوع) را نمي دانند در اينجا

اگر دخول حاصل شود حرام ابدي مي شود.

4- هر دو جاهلند و دخول هم حاصل نشده است كه اين صورت حلال است، اگر چه نكاح باطل است.

اين عنوان (نكاح في العده) آيا يك عنوان مستقل از محرّمات است يا در داخل احكام مصاهره است؟ (هر دو ممكن است. با يك نظر ملحق به مسائل مصاهره است، در صورتي كه مصاهرة به معني دخول و نكاح باشد كه باعث حرمت شده پس به يك معني از شاخ و برگ هاي مصاهره است و ممكن است يك عنوان مستقلّ باشد، مثل ظاهر كلام جواهر در ابتداي باب اسباب تحريم كه فرمودند: اسباب تحريم بيست و يك سبب است و از جملۀ آنها «اعتداد» است كه نكاح در عدّه سبب حرمت مي شود.

البته فرعي در اينجا وجود دارد به آن اشاره مي كنيم و آن اين كه اگر نكاح جاهلًا در عدّه واقع شد و دخول بعد از عدّه بود در اين صورت حكم چيست؟ بعضي قائل به حرمت هستند ولي ما قائل به حرمت نيستيم اين بحث در آينده تفصيلًا خواهد آمد.

فصل: النكاح في العدة، مسئلۀ 1 … 8/ 10/ 81

فرع اوّل: بطلان عقد نكاح در عدّۀ غير مطلقاً

اشاره

نكاح در عدّه حرام است، وقتي حرام شد (حرمت تكليفي) باطل هم هست (حرمت وضعي) و فرقي نمي كند كه چه عدّه اي باشد (بائن، رجعي، وفات، شبهه، عقد منقطع، عقد دائم) و نكاح هر نكاحي باشد (دائم يا منقطع) عقد باطل است.

اقوال:

عدّه اي اين مسأله را نگفته اند (ارسلوه ارسال المسلّمات) و سراغ فرع دوّم رفته اند يعني اصل مسأله (بطلان نكاح در عدّه) را مسلّم دانسته اند و آنهايي كه متعرّض شده اند، آن را از مسلّمات دانسته اند.

از جمله مرحوم صاحب مدارك مي فرمايد:

اذا تزوّج الرجل امرأة في عدّتها فالعقد فاسد قطعاً … و بالجملة فلا اشكال في هذه الاحكام (هم فساد عقد هم حرمت ابدي) لانّها موضع نص و وفاق (ادّعاي اجماع است). «1»

صاحب جواهر تعبير محكمي دارد و مي فرمايد:

لا يجوز نكاح المرأة دائماً و لا متعة في العدّة رجعيّة كانت أو بائنة عدّة وفاة أو غيرها (مانند شبهه) من نكاح دائم أو منقطع بلا خلاف اجده فيه بل الاجماع بقسميه (محصّل و منقول) عليه. «2»

اهل سنّت هم بر اين مسأله اجماع دارند و نكاح در عدّه را باطل مي دانند. ابن رشد در بداية المجتهد مي گويد:

و اتّفقوا علي أنّ النكاح لا يجوز في العدّة كانت عدّة حيض أو عدّة حمل أو عدّة اشهر (عدّه اي كه سه بار عادت مي شود يا حامله است كه با وضع حمل عدّه تمام مي شود يا من لا تحيض في سن من تحيض است كه بايد سه ماه عدّه نگه دارد). «3»

ادلّه:
اشاره

چهار دليل مي توان اقامه كرد:

1- اجماع:

همان گونه كه بيان شد مسأله اجماعي است، ولي اجماع مدركي است و مي تواند مؤيّد باشد.

2- آيات:

در اينجا به چند آيه مي توان استدلال نمود.

الف) آيۀ «وَ لٰا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكٰاحِ حَتّٰي يَبْلُغَ الْكِتٰابُ أَجَلَهُ (قصد نكنيد برقراري نكاح را تا عدّه تمام شود)». «4»

البتّه قبل از اين آيه راجع به عدّه صحبت شده و اينجا اشاره به اجل عدّه است:

«وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوٰاجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ

______________________________

(1) نهاية المرام ج 1، ص 169.

(2) ج 29، ص 428.

(3) ج 2، ص 38.

(4) آيۀ 235، سورۀ بقره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 69

بِالْمَعْرُوفِ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ* وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسٰاءِ (گناهي بر شما نيست اگر تعرّض بر خواستگاري زنان شوهرمرده داشته باشيد) أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ (يا در دل نيّت كنيد و اظهار نداريد) عَلِمَ اللّٰهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لٰكِنْ لٰا تُوٰاعِدُوهُنَّ سِرًّا (ولي پنهاني در عدّه قرار نگذاريد) إِلّٰا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً وَ لٰا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكٰاحِ … ». «1»

نهي در اينجا دلالت بر فساد مي كند و لو نهي در باب عبادات نيست ولي نواهي در عبادات و معاملات و باب نكاح ظاهر در حكم وضعي است نه تكليفي، پس نهي از عزم نكاح دليل بر بطلان است ولي دو احتمال وجود دارد:

احتمال اوّل: «لٰا تَعْزِمُوا» يعني «قصد نكنيد» كه كنايه از انجام ندادن عمل است و اين كنايه معمول است مثلًا مي گوييم «اين فكر را از سرت بيرون كن كه با ما همسايه شوي» اين كنايه از ترك عمل است يعني به

اين عمل (همسايه شدن با ما) اقدام نكن و حتّي قصد آن را هم نكن و در واقع مبالغه است زيرا وقتي قصد نكند به طريق اولي نبايد عمل كند.

احتمال دوّم: اين نيّت حرام است يعني در عدّه حتي نيّت عقد هم نكند. حرمت نيّت از باب مقدّمه است پس ذي المقدّمه به طريق اولي حرام مي شود، همان گونه كه حرمت ذي المقدّمه دليل بر حرمت مقدّمه است، همچنين است در ناحيۀ وجوب، يعني از وجوب ذي المقدمه پي به وجوب مقدّمه مي بريم و بالعكس.

ان قلت: احتمال دوّم درست نيست چون صدر آيه مي فرمايد «وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسٰاءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ» يعني نيت باطني اشكال ندارد حتّي بالاتر از آن هم باشد مطابق صدر آيه گناه نيست.

قلنا: صدر آيه در مورد ما بعد العدّة صحبت مي كند ولي ذيل آن در مورد زمان عدّه است بنابراين صدر و ذيل با هم ارتباطي ندارند.

مرحوم آقاي حكيم در مستمسك در فصل نكاح در عدّه مي فرمايد: اين آيه در مورد عدّۀ وفات است و نسبت به غير عدّۀ وفات دلالت ندارد و بايد با اجماع تكميل شود.

قلنا: ده آيه «2» در اين سوره داريم كه راجع به طلاق و عدّه است و منحصر به عدّۀ وفات نيست و ما با توجه به اين مطلب بعيد نمي دانيم كه آيۀ 235 عام باشد و پس «نساء» در آيه عامّ است و مخصوص عدّۀ وفات نيست قطع آقاي حكيم را بر اين كه در مورد عدّۀ وفات است قبول نداريم.

ب) آيۀ «وَ الْمُطَلَّقٰاتُ يَتَرَبَّصْنَ (انتظار بكشند) بِأَنْفُسِهِنَّ».

كسي به اين آيه استدلال نكرده است.

معني انتظار (تربص)

چيست؟

معني آن انتظار پايان عدّه براي شوهر كردن است و الّا اگر شوهر كردن در عدّه جايز باشد ديگر انتظار چه چيزي را بكشند پس معني «تربّص» حرمت نكاح در عدّه است در نتيجه نكاح باطل است.

3- متبادر عرفي از مفهوم عدّه:

مفهوم عرفي عدّه اين است كه زن ازدواج نكند و در واقع عدّه حريم زوجيّت سابق است و با وجود اين دليل اصلًا نياز ندارد دنبال دليل بگرديم و شايد وجه اين كه بعضي از علما متعرّض اين مسأله نشده اند اين است كه خود مفهوم عدّه دلالت دارد و نياز نبوده آن را مطرح كنند. حتّي يكي از فلسفه هاي عدّه عدم تداخل مياه است حال اگر در عدّه ازدواج كند اين وجه رعايت نشده است. در وطي شبهه شوهر هم بايد از زنش دوري كند تا عدّه تمام شود. پس متبادر عرفي از عدّه، حرمت نكاح در عدّه است.

نتيجه: بنابراين مي توان چنين نتيجه گرفت كه لازم نيست چراغ بگيريم و به دنبال ادله بگرديم چون در مفهوم عدّه، حرمت نكاح نهفته است و هم عرف و هم شرع ملتزم به اين مفهوم بوده و مي گويند معناي آن، اين است كه زن در خانه بنشيند تا عدّه تمام شود.

45 ادامۀ مسئلۀ 1 … 10/ 10/ 81

4- روايات:
اشاره

رواياتي كه دلالت بر بطلان نكاح دارد.

* … عن عبد الرحمن بن الحجاج

(ثقه است ولي تعبيري در مورد اوست كه مي فرمايد «ثقيل علي القلوب» بعضي از اين تعبير استفاده كرده اند كه او ثقه نبوده، ولي جهت ثقيل بودنش اين است كه اسم او عبد الرحمن بوده كه ابن ملجم را به ياد مي آورد و اسم پدرش هم حجّاج بوده كه حجّاج بن يوسف ثقفي را به

______________________________

(1) آيۀ 235 و 234، سورۀ بقره.

(2) آيات 237- 228، سورۀ بقره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 70

خاطر مي آورد، ولي به نظر ما او فردي ثقه و جليل القدر بوده و روايت صحيحه است)

عن ابي ابراهيم

(امام

كاظم) عليه السلام

قال: سألته عن الرجل يتزوّج المرأة في عدّتها بجهالة أ هي ممّن لا تحلّ له ابداً؟

فقال: لا أمّا اذا كان بجهالة فليزوّجها بعد ما تنقضي عدّتها

(اين ازدواج باطل و بي اثر است و بعد از آن كه عدّه اش گذشت اگر مي خواهي با او ازدواج كن يعني چون جاهل بودي بر تو حرام ابدي نيست، اگر چه روايت در مورد اين است كه چون جاهل بوده حرام ابدي نيست ولي استفاده مي شود كه نكاح در عدّه باطل است)

… فقلت: و هو في الأخري معذور؟ قال: نعم اذا انقضت عدّتها فهو معذور في أن يتزوّجها … «1»

روايات ديگري هم داريم كه همۀ آنها يا اكثر آنها دلالت بر اين معني دارد. در اين روايات تعبير «يفرّق بينهما» كنايه از بطلان نكاح است.

* … عن ابي بصير، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام انّه قال في رجل نكح امرأة و هي في عدّتها قال: يفرّق بينهما

(نكاح باطل است). «2»

* … عن زرارة، عن ابي جعفر عليه السلام في امرأة تزوّجت قبل أن تنقضي عدّتها قال: يفرّق بينهما و تعتدّ عدّة واحدة منهما جميعاً. «3»

* … عن ابي العباس، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في المرأة تزوّج في عدّتها قال: يفرّق بينهما و تعتدّ عدّة واحدة منهما جميعاً. «4»

* … عن ابي بصير قال: سألته عن رجل يتزوّج امرأة في عدّتها و يعطيها المهر ثم يفرّق بينهما قبل أن يدخل بها قال: يرجع عليها بما اعطاها. «5»

* … عن جميل عن بعض اصحابه عن احدهما (عليهما السلام) في المرأة تزوّج في عدّتها قال: يفرّق بينهما … «6»

روايت معارض:

يك روايت در مورد قضاوت هاي حضرت علي عليه السلام داريم

كه حضرت مي فرمايد: اگر نكاح در عدّه كردي طلاق بده آيا مفهوم اين اجبار بر طلاق دليل بر صحّت عقد است؟

* … عن عبد اللّٰه بن الفضل الهاشمي، عن بعض مشيخته

(مرسله)

قال: قال: أبو عبد اللّٰه عليه السلام: قضي امير المؤمنين عليه السلام في امرأة تُوفّي زوجها و هي حبلي

(باردار)

فولدت قبل أن تمضي اربعة اشهر و عشراً

(در اين صورت عدّه تمام نمي شود چون عدّۀ وفات أبعد الاجلين است يعني اگر وضع حمل زودتر باشد زمان عدّه چهار ماه و ده روز است و اگر وضع حمل ديرتر باشد تا زمان وضع حمل عدّه نگه دارد)

و تزوّجت قبل أن تكمل الاربعة الاشهر و العشر فقضي أن يطلّقها، ثم لا يخطبها حتي يمضي آخر الاجلين … «7»

جواب از روايت: مراد از «قضي أن يطلّقها» طلاق شرعي نيست، بلكه منظور رها كردن است چون اگر ازدواج صحيح باشد اجبار به طلاق معني ندارد، پس معني اش اين است كه ازدواج صحيح نبوده است و طلاق يعني رها كردن عرفي نه شرعي.

جمع بندي: مسأله خيلي واضح است و تنها چيزي كه بوي مخالفت مي دهد اين روايت است كه تفسير آن روشن است، و بر فرض هم دلالت داشته باشد:

اوّلًا: سندش مرسله است.

ثانياً: معرض عنهاست.

پس اين حديث نمي تواند معارض باشد.

فرع دوّم: حرمت ابديِ نكاح در عدّه

اشاره

در بعضي از صور (سه صورت) نكاح در عدّه موجب حرمت ابدي مي شود و در يك صورت موجب حرمت ابدي نيست:

اگر هر دو عالم به حكم و موضوع باشند، يا يكي از آن دو عالم باشد يا هر دو جاهل و دخول حاصل شده باشد در اين سه صورت حرام ابدي است ولي در جايي كه هر دو جاهل باشند و دخول نشود حرمت

ابدي نيست.

اين چهار صورت را مي توان در دو صورت خلاصه كرد:

1- جايي كه دخول حاصل شده يا علم بوده، حرمت ابدي است.

2- جايي كه هيچ كدام نبوده (نه علم و نه دخول)، حرمت ابدي نيست.

اقوال:
اشاره

از نظر علماي اماميّه مسأله اجماعي است و از اهل سنّت تعداد كمي با ما هستند.

مرحوم شيخ طوسي در دو مسأله از كتاب خلاف مي فرمايد:

مسألة 97: اذا تزوّجها في عدّتها مع العلم بذلك (حرمت حكم و موضوع) و لم يدخل بها فرّق بينهما و لا تحلّ له ابداً و به قال مالك و خالف جميع الفقهاء (اهل سنت) في ذلك دليلنا: اجماع الفرقة و اخبارهم.

______________________________

(1) ح 4، باب 17 از ابواب مصاهره.

(2) ح 8، باب 17 از ابواب مصاهره.

(3) ح 11، باب 17 از ابواب مصاهره.

(4) ح 12، باب 17 از ابواب مصاهره.

(5) ح 13، باب 17 از ابواب مصاهره.

(6) ح 14، باب 17 از ابواب مصاهره.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 70

(7) ح 16، باب 17 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 71

مسألة 98: اذا تزوّجها في عدّتها مع الجهل بتحريم ذلك و دخل بها فرّق بينهما و لم تحلّ له ابداً و به قال: عمر و مالك و الشافعي في القديم و قال في الجديد: تحل له بعد انقضاء عدّتها (شافعي داراي دو كتاب است كتابي را در مدينه و كتابي را بعد از خروج از مدينه نوشت) و به قال ابو حنيفه و باقي الفقهاء، دليلنا: اجماع الفرقة و طريقة الاحتياط. «1»

مرحوم صاحب

جواهر مي فرمايد:

بلا خلاف اجده في شي ء من ذلك بل الاجماع بقسميه (محصّل و منقول) عليه. «2»

46 ادامۀ مسئلۀ 1 … 11/ 10/ 81

جمع بندي اقوال:

از نظر اقوال مسأله مسلّم و جاي شكّ و شبهه نيست ولي عامّه اكثراً با ما مخالفند و اقلّيّتي از آنها موافق هستند.

ادلّه:
1- اجماع:

دليل اوّل ما اجماع است البتّه اجماع مدركي و مؤيّد است.

2- روايات:
اشاره

عمده دليل در اينجا اخبار است كه در باب 17 وسائل از ابواب مصاهره آمده و مجموعاً بيست و دو روايت است.

روايات معتبر در بين اين روايات زياد است و روايات ضعيف هم در بين آنها هست ولي چون متضافر هستند نياز به بحث سندي ندارد. اين اخبار را در شش طايفه مورد بررسي قرار مي دهيم، زيرا وقتي روايات جدا جدا بررسي شده و سپس با هم تركيب شوند جمع روشني بين روايات حاصل مي شود.

طايفۀ اوّل: علم و جهل مطلقاً

معيار در حرمت ابدي علم و جهل است و صحبتي از دخول نيست (چهار روايت).

* … عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث انّه قال: و الذي يتزوج المرأة في عدتها و هو يعلم لا تحلّ له ابداً.

(مفهومش اين است كه اگر جاهل باشند حلال است). «3»

اين روايت در واقع سه روايت است چون سه راوي (زرارة بن اعين و داود بن سرحان و أديم بياع الهروي) آن را از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند.

* … فقلت: فان كان احدهما متعمداً و الآخر بجهل فقال: الّذي تعمّد لا يحلّ له أن يرجع الي صاحبه ابداً. «4»

* … عن اسحاق بن عمّار، قال: سألت ابا ابراهيم عليه السلام عن الامة يموت سيّدها قال: تعتدّ عدّة المتوفي عنها زوجها قلت: فانّ رجلًا تزوّجها قبل أن تنقضي عدّتها قال: فقال: يفارقها ثم يتزوّجها نكاحاً جديداً بعد انقضاء عدّتها. قلت: فأين ما بلغنا عن ابيك في الرجل اذا تزوّج المرأة في عدّتها لم تحلّ له ابداً؟ قال: هذا جاهل

(مدار علم و جهل است و روايت مطلق است يعني چه دخول باشد و چه نباشد). «5»

* … عن اسحاق بن عمّار، قال: قلت

لأبي ابراهيم عليه السلام: بلغنا عن ابيك انّ الرجل اذا تزوّج المرأة في عدتها لم تحل له ابداً فقال: هذا اذا كان عالماً فاذا كان جاهلًا فارقها و يعتدّ ثم يتزوّجها نكاحاً جديد. «6»

آيا اين حديث همان حديث قبلي (ح 5) است يا حديث ديگري است؟

احتمالًا به يك روايت برمي گردد ولي چون يك روايت سه سند داشت در واقع در اين طايفه پنج روايت موجود است.

طايفۀ دوّم: دخول و عدم دخول مطلقاً

معيار دخول است و صحبتي از علم و جهل نيست (پنج روايت).

* … محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: المرأة الحبلي يتوفّي عنها زوجها فتضع و تزوّج قبل أن تعتدّ اربعة اشهر و عشراً فقال: ان كان الذي تزوّجها دخل بها فرّق بينهما و لم تحلّ له ابداً

(سخن از علم و جهل نيست ولي در ذيلِ روايت قرينۀ لطيفي بر مسئلۀ جهل وجود دارد)

و اعتدّت بما بقي عليها من عدة الاول و استقبلت عدّة اخري من الآخر ثلاثة قروء

(از اينجا مي فهميم كه وطي به شبهه است كه دوّمي عدّه دارد چون اگر عالم بود و مرتكب اين عمل مي شد زنا بود و عدّه نداشت پس وطي به شبهه قرينۀ بر اين است كه جاهل بوده است. بنابراين ظاهر روايت دخول را مي گويد گرچه ذيل حديث جهل را مي گويد) … «7»

* … عن الحلبي عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن المرأة الحبلي يموت زوجها فتضع و تزوّج قبل أن تمضي لها اربعة اشهر و عشراً

______________________________

(1) كتاب النكاح، ج 4، ص 321، مسئلۀ 98 و 97.

(2) ج 29، ص 430.

(3) ح 1، باب 17 از ابواب مصاهره.

(4) ح 4، باب 17 از ابواب مصاهره.

(5) ح

5، باب 17 از ابواب مصاهره.

(6) ح 10، باب 17 از ابواب مصاهره.

(7) ح 2، باب 17 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 72

فقال: ان كان دخل بها فرق بينهما و لم تحلّ له ابداً … و ان لم يكن دخل بها فرّق بينهما و اعتدت بما بقي عليها من الاول و هو خاطب من الخطاب. «1»

همان قرينۀ روايت قبل در اينجا هم هست پس ظاهر اين دو روايت اين است كه دخول و لا دخول مراد است ولي ذيلش علم و جهل را هم شامل مي شود.

47 ادامۀ مسئلۀ 1 … 14/ 10/ 81

* … عن سليمان بن خالد، قال: سألته

(مضمره)

عن رجل تزوّج امرأة في عدّتها قال: فقال: يفرّق بينهما و ان كان دخل بها فلها المهر بما استحلّ من فرجها و يفرّق بينهما فلا تحلّ له ابداً و ان لم يكن دخل بها فلا شي ء لها من مهرها. «2»

در اين حديث حكم دائر مدار دخول است و كاري به علم و جهل ندارد ولي اين حديث هم مانند دو حديث سابق قرينه اي دارد كه نشان مي دهد صورت جهل مراد است و قرينۀ آن مهريه اي است كه ذكر شده چون اگر عالم باشد، زناست «لا مهر لبغي» يعني زن فاجره مهر ندارد پس معلوم مي شود جاهل است كه مي فرمايد اگر دخولي حاصل شده بايد مهر بپردازد. بنابراين، حديث گرچه ظاهراً مطلق است ولي به قرينۀ ذكر مهر مي فهميم مورد كلام، جاهل است.

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر

(امام باقر) عليه السلام

قال: سألته عن الرجل يتزوّج المرأة في عدّتها قال: ان كان دخل بها فرّق بينهما و لم تحل له ابداً و أتمّت

عدّتها من الاوّل و عدة اخري من الآخر

(معلوم مي شود دوّمي جاهل بوده و وطي به شبهه بوده كه داراي عدّه است)

و ان لم يكن دخل بها فرّق بينهما و اتمّت عدّتها من الاوّل و كان خاطباً من الخطّاب

(حلال است و مي تواند خواستگار باشد). «3»

* و بهذا الاسناد

(قرب الاسناد)

قال: سألته

(از برادرش موسي بن جعفر) عليه السلام

عن امرأة توفّي زوجها

(متوفّي ملائكه است «الَّذِينَ تَتَوَفّٰاهُمُ الْمَلٰائِكَةُ» * و آنها كه جانشان گرفته مي شود متوفّيٰ هستند)

و هي حامل فوضعت

(وضع حمل كرد)

و تزوّجت قبل أن يمضي اربعة اشهر و عشراً ما حالها؟ قال ان كان دخل بها زوجها فرق بينهما فاعتدّت ما بقي عليها من زوجها

(أي زوج الاول)

ثم اعتدّت عدّة اخري من الزوج الآخر

(معلوم مي شود كه جاهل بوده اند و وطي به شبهه بوده كه عدّه دارد چون زنا فقط استبراء رحم دارد كه يك بار حيض شدن و پاك شدن است. آيا استبراء رحم در زانيه واجب است يا مستحب محلّ كلام است و بعداً بحث خواهد شد)

ثم لا تحلّ له ابداً و ان تزوّجت من غيره و لم يكن دخل بها فرّق بينهما فاعتدّت ما بقي عليها من المتوفّي عنها و هو خاطب من الخطّاب

(مدار دخول و لا دخول است و مانند چهار حديث سابق قرينه دارد كه معيار صورت جهل است). «4»

نكته: روايات «علي بن جعفر» كه برادر امام موسي بن جعفر عليه السلام است در وسائل غالباً از دو منبع نقل شده است:

1- كتاب علي بن جعفر كه ظاهراً در دست صاحب وسائل بوده و مستقيماً از كتاب ايشان نقل مي كنند اين روايات صحيحه است و ما به آن اعتماد مي كنيم.

2- قرب الاسناد كه يكي از رجال

سند در آن يا مجهول است يا ضعيف و لذا به رواياتي كه سندش منحصراً به قرب الاسناد منتهي مي شود تكيه نمي كنند.

اين حديث هم از قرب الاسناد است و اگر به تنهايي بود قابل استناد نبود.

جمع بندي روايات طايفۀ دوّم: معيار دخول و لا دخول است ولي قرينه داريم كه صورت جهل مراد است.

طايفۀ سوّم: جمع بين هر دو (علم و دخول)

هر دو (علم و دخول) را معيار مي داند اگر عالم باشد حرام و اگر جاهل باشد و دخول حاصل شود حرام و در جايي كه نه عالم باشد و نه دخول شده باشد حلال است. اين طايفه يك حديث معتبر و واضح الدلالة دارد.

* و عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن ابي عمير، عن حمّاد، عن الحلبي

(اين سند در خيلي جاها تكرار مي شود و تمام رجال معتبر است)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: اذا تزوّج الرجل المرأة في عدّتها

(حسن روايت اين است كه مخصوص عدّۀ وفات نيست)

و دخل بها لم تحلّ له ابداً عالماً كان أو جاهلًا و ان لم يدخل حلّت للجاهل و لم تحلّ للآخر. «5»

اين طايفه شاهد جمع روايات طايفۀ اوّل و ثانيه است يعني هم طايفۀ اوّلي درست است و هم طايفۀ ثانيه و علم و جهل و دخول لا دخول معيار است (مذهب مشهور).

______________________________

(1) ح 6، باب 17 از ابواب مصاهره.

(2) ح 7، باب 17 از ابواب مصاهره.

(3) ح 9، باب 17 از ابواب مصاهره.

(4) ح 20، باب 17 از ابواب مصاهره.

(5) ح 3، باب 17 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 73

تا اينجا سه طايفه كه مجموعاً ده حديث بود بيان شد و امّا دوازده حديث باقي مانده است كه آنها هم

سه طايفه هستند:

طايفۀ چهارم: خارج از محلّ نزاع

رواياتي كه با بحث ما (حرمت ابدي) كاري نداشته و ربطي به مسأله پيدا نمي كنند.

* … عن ابي بصير، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام انه قال في رجل نكح امرأة و هي في عدّتها قال: يفرّق بينهما ثم تقضي عدّتها فان كان دخل بها فلها المهر بما استحلّ من فرجها و يفرّق بينهما و ان لم يكن دخل بها فلا شي ء لها الحديث. «1»

شش روايت ديگر «2» نيز به همين مضمون وجود دارد كه همگي مربوط به حرمت نكاح در عدّه مي باشد، و صحبتي از حرمت ابدي در آنها نيست.

طايفۀ پنجم: جواز مطلقاً

رواياتي كه مي گويد مطلقاً بعد از عدّه جايز است و بايد آن را به صورت جهل و عدم دخول مقيّد كنيم. (مطلق و مقيد).

* … عن عبد اللّٰه بن الفضل الهاشمي، عن بعض مشيخته

(مرسله)

قال: قال أبو عبد اللّٰه عليه السلام: قضي امير المؤمنين عليه السلام في امرأة توفّي زوجها و هي حبلي

(باردار)

فولدت قبل ان تمضي اربعة اشهر و عشراً و تزوّجت قبل أن تكمل الاربعة الاشهر و العشر فقضي أن يطلّقها

(اين طلاق شرعي نيست كه دلالت بر صحّت نكاح كند بلكه طلاق عرفي و به معني رها كردن است چون اگر عقد صحيح باشد اجبار بر طلاق معني ندارد علاوه بر اين احتمال دارد «يطلقها» بدون تشديد، به معني رها كردن باشد نه اين كه «يطلّقها» با تشديد باشد كه ظهور در طلاق دارد)

ثم لا يخطبها حتّي يمضي آخر الاجلين

(ابعد الاجلين از وضع حمل و عدّۀ وفات)

فان شاء موالي المرأة انكحوها و ان شاءوا امسكوها و ردّوا عليه ماله

(موالي كه مي گويد براي اين است كه دخترها سابقاً اختيار را به دست پدرها و مادرها

مي دادند و مثل زمان ما نبود كه حتّي با پدر و مادر مشورت هم نمي كنند). «3»

اين روايت مي فرمايد مطلقاً مي تواند ازدواج كند، يعني نه صحبت از علم است و نه از جهل و نه از دخول و لا دخول، ولي دو قرينه داريم كه نشان مي دهد كه صورت جهل و عدم دخول مراد است.

قرينۀ اوّل: چون مهريّه را برمي گردانند (ردّوا عليه ماله) بنابراين دخولي صورت نگرفته است.

قرينۀ دوّم: چون مي گويد در عدّه بوده و وضع حمل كرده و عدّه تمام نشده ازدواج مي كند، معلوم مي شود كه در مورد جاهل است زيرا فكر مي كرده با وضع حمل عدّه تمام شده و مي تواند ازدواج كند، و نمي دانسته كه عدّۀ وفات در جايي كه زن باردار است أبعد الأجلين از وضع محل و عدّۀ وفات (4 ماه و ده روز) مي باشد و به همين جهت موضوع اين روايات غالباً زن حبلي است.

بنابراين ظاهر اين روايت اطلاق است ولي عند الدّقة و التأمّل روشن مي شود كه روايات در مورد صورت جهل و عدم دخول بوده است.

48 ادامۀ مسئلۀ 1 … 15/ 10/ 81

* … عن علي بن جعفر، عن اخيه عليه السلام قال: سألته عن امرأة تزوّجت قبل أن تنقضي عدّتها

(عدّۀ وفات ندارد و مطلق عدّه ها را شامل است)

قال: يفرّق بينها و بينه و يكون خاطباً من الخطّاب

(بعد از گذشتن عدّه مي تواند مثل ديگران از اين زن خواستگاري كند). «4»

در اين روايت صحبت از حرمت ابدي نيست و اطلاق دارد و صورت دخول و علم را شامل است. اين روايت با روايت قبلي تفاوت دارد چون در روايت قبل تعبيرات پرمعنايي بود و نشان مي داد كه در مورد جهل

و عدم دخول است ولي ظاهر اين روايت جواز مطلق است، يعني حرمت ابدي نيست.

اللّهم الّا ان يقال: معمولًا آدم هايي كه عالم به حكم و موضوع باشند به چنين كاري اقدام نمي كنند يعني وقتي مي دانند اين ازدواج باطل و زنا است و زنا اقدام نمي كنند و اين كه كسي عالم باشد و اقدام كند فرد نادر است پس ظاهراً روايت در مورد جهل است.

علاوه بر اين نگفته است كه يك عدّۀ ديگر هم نگه دارد در حالي كه اگر دخول حاصل شده بود مي فرمود، علاوه بر عدّۀ خودش عدّۀ ديگري هم نگه دارد پس عدم تعدّد عدّه دليل بر عدم دخول است، كه در اين صورت جواز درست مي شود.

سلّمنا، اين دو قرينه را نپذيريد مي گوييم جمع بين اين طايفه و سه طايفۀ قبل جمع بين مطلق و مقيّد است به اين

______________________________

(1) ح 8، باب 17 از ابواب مصاهره.

(2) ح 11، 12، 13، 14، 15 و 18 باب 17 از ابواب مصاهره.

(3) ح 16، باب 17 از ابواب مصاهره.

(4) ح 19، باب 17 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 74

معني كه اطلاق اين روايات را به روايات سابق تقييد مي زنيم.

طائفۀ ششم: حرمت مطلق در بدو نظر

رواياتي كه در بدو نظر دلالت بر حرمت مطلق دارد.

* … عن حمران قال: سألت ابا عبد اللّٰه عليه السلام عن امرأة تزوّجت في عدّتها بجهالة منها بذلك قال: فقال: لا أري عليها شيئاً

(گناهي نكرده است)

و يفرّق بينها و بين الذي تزوّج بها و لا تحلّ له ابدا

(با اين كه جاهل است امام مي فرمايد حرام ابدي است)

قلت: فان كانت قد عرفت انّ ذلك محرّم عليها ثم تقدّمت علي ذلك فقال: ان كانت تزوّجته في عدّة

لزوجها الذي طلّقها عليها فيها الرجعة فانّي اري أنّ عليها الرّجم

(عدّۀ رجعيّه حكم نكاح را دارد پس در واقع زن، شوهردار است و مانند زناي محصنه حد دارد، از اين كه مي فرمايد حدّ رجم دارد مي فهميم دخولي حاصل شده است

فان كانت تزوّجته في عدة ليس لزوجها الذي طلّقها عليها فيها الرجعة

(نكاح در عدّۀ بائن)

فانّي أري أن عليها حد الزاني و يفرّق بينها و بين الذي تزوّجها و لا تحلّ له ابداً. «1»

صدر روايت اطلاق دارد و مي فرمايد جاهل خواه دخول كرده باشد يا نه، حرام ابدي است ولي ذيل روايت شاهد اين است كه دخول حاصل شده است پس به قرينۀ ذيل، صدر را تقييد مي زنيم كه در اين صورت اين طايفه هم مخالفتي با روايات سابقه ندارد.

سؤال: آيا واقعاً زن در عدّۀ رجعيّه محصنه است؟

جواب: اين بحث در زناي محصنه مطرح است، چون محصنه كسي است كه شوهري دارد و نياز جنسي او را برطرف مي كند ولي در عدّۀ رجعيّه اگر چه شوهر مي تواند رجوع كند ولي مصداق محصنه بودنش محلّ بحث است زيرا قدرت بر اشباع حلال ندارد.

* … عن عبد اللّٰه بن سنان

(سند حديث معتبر است)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في الرجل يتزوّج المرأة المطلقة قبل ان تنقضي عدّتها قال:

يفرّق بينهما و لا تحلّ له ابداً

(اطلاق دارد چه دخول باشد يا نباشد و چه عالم باشد و چه جاهل)

و يكون لها صداقها بما استحلّ من فرجها

(دليل بر دخول است)

أو نصفه ان لم يكن دخل بها

(معلوم مي شود كه در صورت عدم دخول اگر جاهل هم باشد حرام ابدي است). «2»

از نظر بحث ما اين روايت مطلقاً مي گويد حرام است ولي در ذيل

روايت جمله اي وجود دارد «أو نصفه ان لم يكن دخل بها» كه احدي به اين معني فتوي نداده است، چون نكاح در عدّه باطل بوده و وقتي باطل است نصف مهر دادن معني ندارد پس اين ذيل، روايت را از كار مي اندازد كه ظاهراً اشتباه از راوي بوده است.

* … و عن عبد اللّٰه بن بحر، عن حُريز، عن محمّد بن مسلم، قال:

سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن الرجل يتزوّج المرأة في عدّتها قال: يفرّق بينهما و لا تحل له ابداً

(مطلقاً حرام ابدي است). «3»

اين دو روايت اخير اجمالًا مطلق بود كه بايد بين اين طايفه و طايفۀ اوّل و دوّم و سوّم جمع كنيم (جمع بين مطلق و مقيّد) كه بر اساس آن روايات، در يك صورت حرام ابدي نيست، و سه صورت حرمت ابدي دارد.

49 ادامۀ مسئلۀ 1 … 16/ 10/ 81

بقي هنا امور:

الامر الاوّل: سابقاً دربارۀ فتواي عامّه مطلبي را نقل كرديم، و در اينجا توضيح بيشتري در مورد عقايد عامّه مي دهيم.

كلامي از ابن قدامه در مغني (از كتب معروف فقهي اهل سنّت) نقل مي كنيم ابن قدامه صورت جهل همراه با دخول را عنوان كرده و مي گويد:

و عن احمد رواية اخريٰ انّها تحرم علي الزوج الثاني علي التأبيد و هو قول مالك و قديم قولي الشافعي لقول عمر لا ينكحها ابداً (اهل سنت قول صحابه را حجّت مي دانند نه از باب اين كه معصومند بلكه معتقدند صحابه از خودشان چيزي نمي گويند و كاشف از قول پيامبر است) و لانّه استعجل الحق قبل وقته (قبل از موعد دنبال حق رفته است) فحرّمه في وقته كالوارث اذا قتل مورّثه (قياس) و لا يفسد النسب فيوقع التحريم المؤبّد كاللعان و قال الشافعي في الجديد له نكاحها (حرمت ابدي ندارد).

ابن قدامه در ادامه هر دو

دليل را رد كرده و مي گويد:

فانّ علياً عليه السلام قال: اذا انقضت عدّتها فهو خاطب من الخطّاب، وقتي اين مسأله به گوش عمر رسيد در بين جماعت ظاهر شد و گفت، فقال عمر: ردّوا الجهالات الي السنّة و رجع الي قول علي و قياسهم يبطل بما اذا زني بها فانّه قد استعجل وطئها و لا تحرم عليه علي التأبيد.

______________________________

(1) ح 17، باب 17 از ابواب مصاهره.

(2) ح 21، باب 17 از ابواب مصاهره.

(3) ح 22، باب 17 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 75

ابن قدامه در جواب از دليل دوّم (قياس) مي گويد: ما اين قياس را به قياس ديگري نقض مي كنيم به اين كه اگر اين شخص در عدّه زنا كند حرام ابدي نمي شود با اين كه عجله در رسيدن به حق كرده است پس اگر عقد هم بكند وضعش بدتر از زنا نيست در ادامه براي اباحه به آيۀ «أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» (اصالة الحلّية) استدلال مي كند. «1»

اين عبارات دو نكته را براي ما روشن مي كند:

1- معلوم مي شود كه قياس هاي اهل سنّت چقدر سست و بي مايه است به طوري كه خيلي آسان قياس مي كنند و خيلي آسان آن را مي شكنند در واقع اين قياسات ظني است و آن هم ظن ضعيف، ولي ما به بركت ائمه عليهم السلام سراغ اين قياسات موهوم كه آراء را متزلزل مي كند نمي رويم.

2- اين كه گفته مي شود اهل سنّت باب اجتهاد را مسدود مي دانند و فقط قول فقهاي اربعه را حجّت مي دانند اين طور نيست و در بين آنها هم كساني هستند كه باب اجتهاد را مفتوح مي دانند، چون ابن قدامه سراغ اجتهاد رفته و قول سه نفر

از فقهاي اربعه را مي شكند. البتّه در اين زمان مسأله عوض شده است و به جهت اشكالاتي كه به آنها وارد شده آنها هم سراغ باب اجتهاد رفته اند.

و امّا شبيه روايتي كه در منابع اهل سنّت از عمر و حضرت علي عليه السلام نقل شده، حاجي نوري در مستدرك نقل كرده است:

* ابن شهر آشوب في المناقب (در اين سند عدّه اي از روات اهل سنّت و ظاهراً روايت مرسله است)

عن عمرو بن شعيب، و الاعمش و ابي الضحي و القاضي ابي يوسف و عن مسروق أتي عمر بامرأة انكحت في عدّتها ففرّق بينهما و جعل صداقها في بيت المال

(معلوم مي شود دخول حاصل شده است)

و قال: لا أجيز «لا أجبر» مهراً ردّ نكاحه و قال: لا يجتمعان ابداً

(حرمت ابدي)

فبلغ [ذلك] علياً عليه السلام فقال: ان كانوا جهلوا السنة

(مسئلۀ شرعي)

لها المهر بما استحلّ من فرجها و يفرّق بينهما فاذا انقضت عدّتها فهو خاطب من الخطاب فخطب عمر الناس فقال: ردّوا الجهالات الي السنّة و رجع الي قول علي عليه السلام. «2»

اين حديث براي كساني كه قول تحريم را شكستند خوب است، ولي ما با اين حديث چه كنيم اين حديث ضدّ چيزهايي است كه ما در احاديث متعدد داشتيم كه اگر دخولي حاصل شود حرام ابدي مي شود.

جواب از روايت:

از اين روايت سه جواب مي دهيم:

1- روايت از نظر ما سند ندارد در يك مرحله مرسله است و در مرحلۀ ديگر روات مجهول دارد. مسروق در روايت كيست؟

مسروقي كه به زمان عمر برسد يك مسروق است كه جامع الرواة دربارۀ او مي گويد:

مسروق روي الكشي عن علي بن محمّد بن قتيبة عن الفضل بن شاذان انّه كان عشّاراً للمعاوية (عشار

عوارضي بود كه براي معاويه مي گرفتند) و مات في عمله ذلك «3» او در يكي از مأموريت هايي كه براي جمع آوري عوارض داشت از دنيا رفت و در همان جا دفن شد. پس روايت از نظر سند قابل قبول نيست.

2- همۀ اصحاب ما اعراض كرده و آن را قبول نكرده اند.

3- رواياتِ معارض متعدّدي داشتيم كه در مورد دخول مي فرمود موجب حرمت است (حدّ اقل شش روايت).

نتيجه: روايت اشتباه است و دخولي نبوده است.

الامر الثاني: امام (ره) در متن مسأله فرمودند: اگر احدهما عالم و ديگري جاهل باشد يا هر دو عالم باشند فرقي نمي كند و حرمت ابدي است.
اشاره

عدّۀ ديگري هم مثل صاحب جواهر، شهيد ثاني، صاحب عروه و آقاي حكيم به اين مسأله متعرّض شده اند و همه حرام مي دانند.

آيا ممكن است براي عالم حرام و براي جاهل حلال باشد يعني لكل فرد حكمه؟

در مقام واقع قابل تفكيك نيست ولي در مقام ظاهر قابل تفكيك است، چون در مقام واقع يك امر واحدي است ذو نسبتين و غير قابل تفكيك مثل اخوّت و ابوّت پس نمي شود اين مرد زوج آن زن باشد ولي آن زوجۀ اين مرد نباشد و غير قابل تجزيه است اگر بر يكي حرام شد به دلالت التزامي بر ديگري هم حرام مي شود، و امّا در مقام ظاهر تفكيك ممكن است يعني در حكم ظاهري ممكن است از هم جدا شوند مثلًا اگر زن گفت من عدّه ام تمام شده و با هم ازدواج كردند بعد زن بگويد الان يادم آمد كه يك هفته از عدّه باقي مانده آيا قول زن قبول مي شود؟ خير، چون وقتي نكاح واقع شد مدّعي فساد بايد دليل بياورد (تمام عقود وقتي صحيح واقع شد اگر كسي ادّعاي

______________________________

(1) المغني، ج 9، ص 122.

(2) مستدرك، ج 14، ح 9، باب 17 از ابواب مصاهره.

(3) جامع

الرواة، ج 2، ص 228.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 76

فساد كند دليل مي خواهد و الّا هر كسي چيزي را كه پشيمان شد مي تواند منكر شود) و مرد مجبور نيست حرف زن را بپذيرد و مي تواند زن را مجبور بر ادامۀ زوجيّت مجبور كند امّا وظيفۀ زن هم اين است كه به اقرارش عمل كند، يعني اگر مي تواند تمكين نكند. اين مسأله در جاهاي ديگر هم قابل استفاده است و بسيار هستند چيزهايي كه در حكم واقعي غير قابل تجزيه ولي در حكم ظاهري تجزيه مي شوند پس حساب احكام ظاهريّه از احكام واقعيّه جداست، ولي ما در همين باب 17 دو روايت داريم كه مي فرمايد:

* … و ان لم يدخل حلّت للجاهل و لم تحلّ للآخر. «1»

* … فقلت: فان كان احدهما متعمّداً و الآخر بجهل فقال: الذي تعمّد لا يحلّ له أن يرجع الي صاحبه ابداً

(بر متعمّد حرام ابدي و بر جاهل حلال است). «2»

اين دو روايت را حمل بر حكم ظاهري مي كنيم، چون حكم واقعي قابل تفكيك نيست.

50 ادامۀ مسئلۀ 1 … 17/ 10/ 81

در جايي كه زوجه مي داند نكاح در عدّه است ولي اقدام مي كند بر او حرام است، ولي زوج كه نمي داند نكاح در عدّه است و دخول هم نكرده بر او حلال است.

آيا ممكن است بر يكي حلال و بر ديگري حرام باشد؟

به حسب حكم واقعي خير، چون زوجيّت امر بسيطي است كه لا يقبل التجزية كالاخوّة و البنوة، پس قابل تجزيه نيست تا شارع بگويد از يك طرف حرام و از طرف ديگر حلال است.

بنابراين جعل واحد و قائم به طرفين است و اگر واقعاً يكي عالم و ديگري جاهل

بود بر هر دو حرام مي شود.

بعضي از بزرگان مثل صاحب حدائق و صاحب مسالك سراغ مسئلۀ اعانت بر اثم رفته اند صاحب حدائق مي فرمايد:

و أورد في هذا المقام بانّه كيف يعقل التحريم في احد الجانبين خاصّة مع انّه متي حرم علي احدهما الآخر لم يجز للآخر التزويج به لما في ذلك من المعاونة علي الاثم و العدوان. «3»

صاحب مسالك مي فرمايد:

و ان جهل احدهما و علم الآخر اختصّ كل واحد بحكمه و ان حرم علي الآخر التزويج به من حيث مساعدته علي الاثم و العدوان. «4»

اين كه اين بزرگان سراغ مسئلۀ «اعانت بر اثم» رفته اند- و گفته اند بر زوجه حرام است، چون عالم بوده و بر زوج چون نمي دانسته از باب معاونت بر اثم حرام است- صحيح نيست، چون در باب اعانت دو عمل لازم است يكي عمل معاون و ديگري عمل مباشر مثلًا كسي مي خواهد چيزي بنويسد و حقّ مسلماني را پايمال كند (مباشر)، حال شخص ديگري براي اين كار به او قلم بدهد (معاون) ولي ما نحن فيه يك واقعيت است و دو چيز نيست تا احتياج به اعانت بر اثم داشته باشيم.

امّا به حسب حكم ظاهري مانعي ندارد بر يكي حرام و بر ديگري حلال باشد چون حكم ظاهري به معني ترتيب آثار است، ترتيب آثار زوجيت براي يكي از آن دو ممكن است و براي ديگري ممكن نيست.

بحث اصولي:

تفكيك در احكام ظاهريّه ممكن است مثلًا اگر لباس نجسي را با آب مشكوك الكرية (آبي كه نمي دانيم كر است، و حالت سابقه هم ندارد تا بتوانيم استصحاب كنيم) بشويند، آيا آب محكوم به نجاست است؟

اگر كر باشد نجس نشده و اگر قليل باشد نجس

مي شود، و چون سابقاً طاهر بوده و الآن شك در نجاست آن داريم طاهر است، اگر چه مشكوك الكرية است و امّا در مورد لباس نجس اگر آب كر بوده پاك شده و اگر قليل بوده نجس است، و چون سابقاً نجس بوده استصحاب مي كنيم و در اينجا لباس محكوم به نجاست است، در حالي كه آب محكوم به طهارت بود. حال از نظر حكم واقعي مي دانيم اين حكم درست نيست، چون يا هر دو پاك است يا هر دو نجس و قابل تجزيه نيست، چرا؟ چون حكم ظاهري به معني ترتيب اثر است يعني مي توان آب را نوشيد و يا با آن وضو گرفت و با اين لباس نماز نخواند و مخالفت قطعيّۀ اجمالي هم نمي شود پس در حكم ظاهري جعل دو حكم متناقض نيست و در واقع دو ترتيب اثر است كه با هم تناقض ندارند.

و امّا در ما نحن فيه، كه زوجه عالم و زوج جاهل است، حكم واقعي بطلان است و هيچ يك نمي توانند ترتيب اثر دهند، حال اگر اين زن گفت عدّۀ من تمام شده و عقد كردند، بعد از

______________________________

(1) ح 3، باب 17 از ابواب مصاهره.

(2) ح 4، باب 17 از ابواب مصاهره.

(3) حدائق، ج 23، ص 590.

(4) مسالك، ج 7، ص 337.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 77

مدّتي زن ادّعا كرد كه عدّه اش تمام نشده بوده، ادّعاي او بر ضدّ عقد صحيح پذيرفته نيست، مگر اين كه شاهد اقامه كند، پس اگر مرد احتمال كذب مي دهد مي تواند ادّعاي زن را نپذيرد و او را همسر خود بداند و الزام به تمكين كند و اگر زن- بينها و بين اللّٰه-

مي داند كه عقد در عدّه بوده و دخول هم صورت گرفته است بايد ترتيب آثار زوجيت را ندهد، يعني تمكين نكند، خودش را مستحق نفقه و ارث … نداند ولي اگر مجبور شد از باب اجبار تمكين كند.

ما در خيلي از موارد گرفتار اين مسأله هستيم كه حكم واقعي قابل تفكيك نيست، چون دو جعل نمي تواند متناقض باشد ولي حكم ظاهري قابل تفكيك است چون به معني ترتيب اثر است و تناقض نيست.

دو روايت هم داشتيم كه مي فرمود براي يكي حلال و براي ديگري حرام است «1» تصريح دارد اگر احدهما عالم باشد و ديگري جاهل، براي عالم حرام و براي جاهل حلال است. ما روايات را بر حكم ظاهري حمل كرديم يعني براي جايي است كه معلوم نيست زن راست بگويد.

ان قلت: اين خلاف ظاهر روايت است چون روايت «هذا حلال و هذا حرام» مي گويد كه حكم واقعي است چرا كه هميشه تعبيرات روايات را بر حكم واقعي حمل مي كنيم و حكم ظاهري قرينه مي خواهد.

قلنا: القرينة واضحة و موجودة، چه قرينه اي بهتر از اين كه در حكم واقعي تجزيه محال است كه قرينه مي شود بر اين كه كلام امام را بر حكم ظاهري حمل كنيم و اگر بر حكم واقعي حمل كنيم، در اين صورت كلام معصوم را بر امر غير معقول حمل كرده ايم.

الامر الثالث: آيا دخولي كه موجب حرمت ابدي مي شود دخول در قُبل است يا در غير قُبل هم حرمت ابدي مي آورد؟
اشاره

مرحوم صاحب جواهر و صاحب عروه و ديگران متعرّض اين مسأله شده اند و فرقي بين دخول در قُبل و غير آن نگذاشته اند، و معتقدند دخول در غير قبل هم موجب حرمت ابدي مي شود، امام (ره) هم متعرّض شده اند.

دليل اين مسأله اطلاق «دخل بها» است كه شامل هر دو مي شود.

ان قلت:

اطلاق به دخول در قبل انصراف دارد.

قلنا: انصراف بدوي است چون با دقّت در مسأله روشن مي شود كه معاملۀ زوجيّت با او كرده و ممكن است دخول در غير قبل اشد هم باشد.

51 ادامۀ مسئلۀ 1 و شبيه سازي … 18/ 10/ 81

«مسألۀ مستحدثه: شبيه سازي
اشاره

» امروزه گفته مي شود كه يكي دو مورد از شبيه سازي هاي انسان متولّد شده كه البتّه هنوز ثابت نشده و ممكن است براي سركيسه كردن بعضي و يا اغراض ديگر اين بحث ها را مطرح كنند و تا با دلايل روشن ثابت نشود نمي توانيم روي آن صحّه بگذاريم.

سلّمنا، اين كار صورت گرفته باشد آيا اين عمل جايز است يا نه؟ شبيه سازي اين است كه از تركيب سلول هاي جنسي (نطفۀ نر و ماده) انساني متولّد نشود بلكه در واقع سلولي غير جنسي را پرورش دهند (مثلًا از پوست يا گوشت يا استخوان) و موجودي به وجود آيد كه شبيه موجود اوّلي است، دقيقاً شبيه چيزي كه در گياهان به نام قلمه زني معمول است. به شبيه سازي «كلونينگ» مي گويند كه در ريشۀ يوناني به معني قلمه زني است.

براي اين كار سلولي را از بدن جدا كرده و آن را تحريك مي كنند تا شروع به نمو كند بعد از آن كه مقداري رشد نمود آن را در رحم زن مي كارند (مانند كاشتن قلمه در زمين آماده) و در آنجا پرورش مي يابد تا انسان كامل شود. اگر سلول از بدن زن گرفته شده باشد زن مي شود و اگر از بدن مرد باشد مرد مي شود و از نظر تمام صفات شبيه موجود اوّل است.

حال بر فرض چنين عملي وقوع خارجي داشته باشد يكي از نشانه هاي قدرت خداست چون نشان مي دهد

كه تمام ذرات بدن انسان يك انسان كامل است و از اينجا معلوم مي شود كه وقتي قرآن مي فرمايد تمام اجزاء بدن در روز قيامت سخن مي گويند (أَنْطَقَنَا اللّٰهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ) چگونه اين عمل ممكن مي شود. پس شبيه سازي راهي براي شناخت خدا و نشانۀ عظمت پروردگار است و دانشمندان كار بزرگي انجام نمي دهند، بلكه كسي در هر ذره از وجود انسان و يا درخت يك انسان كامل يا يك درخت قرار داده كار بزرگي انجام داده است.

آيا اين كار جايز است؟

______________________________

(1) ح 3 و 4، باب 17 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 78

گاهي اين كار براي انجام يك تحقيق علمي و يا براي پرورش اعضا است كه اگر بتوانند اعضاي بدن را براي انسان هاي ناقص درست كنند كار خوبي است امّا اگر چيزي كه به سمت آن مي روند ميسّر شود يعني در جامعه از اين روش انسان هايي به وجود آيد مشكلاتي را ايجاد خواهد كرد:

1- مشكل اخلاقي:

اگر ببينند از اين طريق مي توان صاحب فرزند شد، بعضي ها كه براي بچّه دار شدن ازدواج كرده و تشكيل خانواده مي دهند به اشباع غريزۀ جنسي از طريق نامشروع روي مي آورند و مسئلۀ فرزند را هم از طريق شبيه سازي حل مي كنند و ديگر نياز به ازدواج نخواهد بود كه موجب شيوع فساد اخلاقي و انحرافات جنسي مي شود.

2- مشكل فقدان هويّت:

بچّه اي كه از اين طريق پيدا مي شود در واقع فاقد هويّت است و داراي خانواده نيست نه پدر دارد و نه مادر نه عمو نه دايي … چون شبيه سازي شده است و پيوند خويشاوندي در او نيست و فقدان هويّت سبب بروز مشكلات عاطفي و خانوادگي و حقوقي مي شود.

3- مشكل جسمي، فكري و عاطفي:

تجربه نشان داده هر گونه انحراف از مسير قوانين طبيعت مشكل ساز است به عنوان نمونه خداوند بچّه را آفريده تا از پستان مادر شير بخورد اگر شير نخورد هم مادر مشكل پيدا مي كند و هم بچّه، و يا بچّه بايد از طريق طبيعي متولّد شود اگر در موارد غير ضرورت سزارين كنند بچّه و مادر مشكلات متعدّدي پيدا مي كنند مانند مشكل عقب ماندگي فكري، ضعف در مقابل بيماري ها … با اين كه در ظاهر با هم خيلي فرق نمي كند حال اگر كسي تمام ماهيتش از راه غير طبيعي باشد، ببينيد كه چه مشكلاتي خواهد داشت؟! در حالي كه طبيعت مي گويد بايد بچّه از تركيب نطفه به وجود آيد. پس طرق غير طبيعي هميشه مشكل ساز است.

نتيجه: اگر ضرورتي پيدا شود مي توان مرتكب چنين عملي شد و الّا اين كار جايز نيست.

الامر الرابع: همان گونه كه گفته شد اگر عالم به عدّه باشند حرام ابدي مي شود، حال سؤال اين است كه آيا عالم به موضوع باشند يا حكم يا هر دو؟
اشاره

بايد عالم به هر دو باشند و اگر به يكي عالم باشد حرام ابدي نمي شود يعني اگر فقط عالم به موضوع بوده و عالم به حكم نباشد حرام ابدي نمي شود و بالعكس.

ادلّه:
اشاره

اين مسأله دو دليل دارد:

1- ظهور كلمۀ «عالم»:

ظاهر كلمۀ عالم در «اذا نكح في العدة عالماً» چنين است كه بايد عالم به حكم و موضوع باشد كما اين كه در جاهاي ديگر چنين است مثلًا در مسأله «اذا شرب الخمر عالماً فعليه الحد» يعني موضوع و حكم را بداند پس اگر نمي داند شراب است ولي حرمت را مي داند، يا نمي داند حرام است ولي مي داند شراب است در اين جاها حد بر او جاري نمي شود زيرا حد تابع اخصّ مقدمتين است، پس ظهور علم كه در روايات سابق خوانده شد، علم به موضوع و حكم هر دو است.

2- روايت خاص:

روايتي كه مي گويد علم به يكي كافي نيست و هر دو بايد باشد.

* … عن عبد الرحمن بن الحجاج … فقلت: بايّ الجهالتين يعذر بجهالته انّ ذلك محرّم عليه

(جهل به حكم)

؟ ام بجهالته انّها في العدّة

(جهل به موضوع)

؟ فقال: احدي الجهالتين اهون من الآخر الجهالة بانّ الله حرّم ذلك عليه

(جهل به حكم آسان تر و عذرش موجّه تر است)

و ذلك بأنّه لا يقدر علي الاحتياط معها

(جاهل به حكم نمي تواند احتياط كند چون احتمال نمي دهد حرام باشد، كسي احتياط مي كند كه احتمال حرمت مي دهد اين شخص اصلًا حرمت را نشنيده است)

فقلت و هو في الاخريٰ

(جهل به موضوع)

معذور؟ قال: نعم اذا انقضت عدّتها فهو معذور في أن يتزوّجها … «1»

نتيجه: هم ظاهر روايات اين است و هم دليل خاص داريم كه هم جاهل به حكم و هم جاهل به موضوع معذور است.

[مسألۀ 2 (التوكيل في النكاح في العدّة)]

اشاره

52 مسئلۀ 2 (التوكيل في النكاح في العدّة) و م 3 … 21/ 10/ 81

مسألة 2: لو وكّل احداً في تزويج امرأة له و لم يعيّن الزوجة فزوّجه امرأة ذات عدّة لم تحرم عليه و ان علم الوكيل بكونها في العدّة و انّما تحرّم عليه مع الدخول (چون مدار دخول است و لو عالم هم

______________________________

(1) ح 4، باب 17، از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 79

نباشد)

و امّا لو عيّن الزّوجة فان كان الموكّل عالماً بالحكم و الموضوع حرمت عليه و لو كان الوكيل جاهلًا بهما بخلاف العكس فالمدار علم الموكّل و جهله لا الوكيل.

عنوان مسأله:

اگر شخصي به وكيلش وكالت دهد تا زني را براي او عقد كند دو حالت متصوّر است:

1- تعيين مي كند كه زن معيّني را عقد كند.

2- تعيين نمي كند و مي گويد همسر مناسبي براي او اختيار كند.

اگر وكيل زني را در عدّه عالماً براي اين شخص عقد كند، آيا اين عقد باطل است؟ آيا مدار علم وكيل است يا علم موكّل؟ آيا بين صورتي كه تعيين كرده و صورتي كه تعيين نكرده فرق است؟

امام (ره) مي فرمايند اگر موكل تعيين نكرده و دخولي هم صورت نگرفته باشد براي او حرام ابدي نمي شود حتّي اگر وكيل علم داشته باشد كه زن در عدّه است ولي اگر موكّل زوجه را تعيين كرده باشد و عالم به موضوع و حكم (حرمت ازدواج در عدّه) باشد بر او حرام ابدي است حتي اگر دخول صورت نگيرد.

اقوال:

خيلي ها متعرّض اين مسأله نشده اند. مرحوم صاحب عروه در كتاب عروه و شارحين عروه هم به تبع ايشان متعرّض شده اند.

دليل: ظهور روايات طايفۀ اوّل

طايفۀ اوّل از روايات باب كه مي فرمود علم و جهل دخالت دارد ظاهرش علم و جهل زوج است نه وكيل و دخول هم مراد دخول زوج است، پس دليل ديگري غير از ظهور روايات در اين مسأله نداريم.

هنا اشكالان:

اشاره

دو ايراد به مسأله داريم:

1- بين زوجۀ معيّن و غير معيّن فرقي نيست:

در هر دو، مدار علم و جهل است به عنوان مثال موكّل به وكيل گفته باشد زوجه اي براي من اختيار و عقد كن، و وكيل دختري براي او پيدا كرد، و موكّل قبل از عقد كردن باخبر شد كه زن در عدّه است و مي داند كه ازدواج در عدّه حرام است مع ذلك وكيل را منع نكند، در اينجا زن حرام است با اين كه زوجه غير معيّن، و موكل آن را معيّن نكرده بود بلكه وكالت عامّ بوده است، بله آن جايي كه وكالت در مورد مرئۀ معيّنه باشد مصاديق بيشتري براي علم دارد و آن جايي كه زوجه غير معيّن باشد و بعد معلوم شود كه زن در عدّه بوده مصاديق كمتري دارد، ولي فرقي بين اين دو مورد وجود ندارد و اگر علم به موضوع و حكم پيدا شد، هر دو حرام است خواه وكالت در نكاح زن معيّن باشد يا وكالت در نكاح زن غير معيّن پس فرق بين اين دو مسأله را نمي فهميم هم چنان كه مرحوم آقاي حكيم نيز به آن اشاره كرده اند.

ان قلت: در اين مثالي كه زديد هنگامي كه موكّل علم پيدا كرد كه وكيل فلان زن را براي او در نظر گرفته كه در عدّه است در اين صورت ديگر غير معيّنه نيست بلكه اينجا نيز در حكم معيّنه است و به همين جهت اگر وكيل آن را براي او عقد كند بر او حرام مي گردد.

قلنا: زن معيّنه آن است كه در هنگام وكالت مشخص شود نه اين كه بعداً فهميده شود.

2- در هر دو صورت وكالت وكيل باطل است:

مورد وكالت عقد صحيح بوده در حالي كه وكيل زوجه اي را عقد كرده كه

در عدّه بوده و نكاح باطل است علي كل حال حرمت ابدي مخصوص موكّل است ولي بطلان قيدي ندارد در حالي كه وكيل وكالت در عقد صحيح دارد پس وكالت در اينجا كالعدم است و اصل وكالت زن ذات العدّة باطل است و وقتي عقد به سبب وكالت باطل شد حرمت ابدي معني ندارد.

سؤال: موكّل مي داند اين زن معيّن يا غير معيّن در عدّه است نكاح در عدّه هم حرام است در عين حال وكالت مي دهد كه وكيل اين عقد باطل را انجام دهد و عامداً مي گويد عقد كن، آيا با اين حرف وكالت درست مي شود و حرمت ابدي مي آيد؟ آيا چنين وكالتي صحيح است و ادلّۀ وكالت يك امر باطل را مي گيرد؟

قلنا: وكالت باطل است و ادلّۀ وكالت چنين موردي را شامل نمي شود.

نكته: براي مشكل كساني كه از روي جهل در عدّه نكاح و دخول كرده اند راه حلّي پيشنهاد مي كنيم، به اين بيان كه نكاح في العدّه معمولًا از جاهل سر مي زند (جاهل به موضوع يا حكم يا هر دو). مشكل اين است كه دخول حاصل شده و حرمت ابدي مي آيد. راه حل اين بود كه معمولًا عقدها در زمان ما از طريق وكالت خوانده مي شود و مي دانيم كه وكالت بر عقد صحيح است پس وكيل خيال مي كرد كه عقد صحيح است ولي في الواقع وكالت باطل و عقد باطل بوده است كه در نتيجه

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 80

دخول بدون نكاح است چون نكاح يا بايد بالمباشره باشد يا بالتسبيب، كه در اينجا هيچ يك نيست. مرحوم آقاي خويي «1» همين مسأله را تعقيب كرده و در دو جا تقريباً با كمي تفاوت

متعرّض شده اند.

در مباني شرح عروه مي فرمايند:

الّا انّ للمناقشة في ثبوت الحرمة الابديّة حتي في صورة التعيين و العلم بالحكم و الموضوع أو الجهل و لكن مع الدخول بها مجالًا (حرمت ابدي نباشد) … و من ثم كان عدم ثبوت الحرمة الابديّة في المقام واضحاً فانّ الانتساب (انتساب عقد) نتيجة فعل الوكيل انّما يكون فيما اذا كانت الوكالة صحيحة (اگر وكالت صحيح باشد انتساب به موكّل داده مي شود) و اما اذا كانت باطلة (وكالت) فلا وجه لنسبة الفعل الصادر من فاعله الي غيره (فعل وكيل را مي توان به موكّل نسبت داد) و مقامنا من هذا القبيل فانّ الوكالة باطلة نظراً لاختصاصها بما يصحّ صدوره من الموكّل نفسه (در نكاح باطل، وكالت معني ندارد) فما يصح صدوره منه لا يصحّ فيه التوكيل ايضاً و حيث انّ التزويج من امرأة ذات عدّة اذا صدر من نفسه كان محكوماً بالبطلان فلا تصحّ الوكالة فيه (پس فعل وكيل انتساب به موكّل ندارد و موكّل عقد در عدّه نكرده است). «2»

آنچه كه ايشان مي فرمايند با آنچه كه ما عرض كرديم تفاوت هايي دارد ولي معلوم مي شود كه ما در اين قضيه تنها نيستيم. تفاوت اين است كه ايشان مي فرمايند وكالت در اينجا اصلًا صحيح نيست، ما معتقديم مي تواند وكالت دهد ولي وكالت به عقد صحيح منصرف است، پس عالماً و عامداً در مورد باطل مي تواند وكالت دهد و نتيجۀ آن اين است كه مثلًا مي خواهد آن زن برايش حرام ابدي شود.

مرحوم آقاي خوئي عين اين بيان را در كتاب النكاح «3» هم دارند.

و من هنا يعلم اينكه بعضي معتقدند كه اين مسأله، بر مسئلۀ صحيح و اعمّ مترتب است يعني اگر ما صحيحي

باشيم وكالت فقط وكالت صحيح را شامل است و اگر اعمّي باشيم هم صحيح و هم فاسد را مي گيرد، اين حرف صحيح نيست. ما اگر در مسئلۀ صحيح و اعم، اعمّي باشيم، در عين حال انصراف به صحيح لا بد منه است، مثلًا كسي به ديگري مي گويد براي من لباسي خريداري كن كه اگر اعمي هم باشيم منصرف به صحيح است پس و لو براي اعم وضع شده است ولي در مجاورات روزمرّه منصرف به صحيح است چون مردم اثر مي خواهند و اثر براي صحيح است و اعم قرينه مي خواهد و بدون قرينه نمي توان گفت.

ما بايد سعي كنيم كه مشكلات مردم را از نظر موازين شرع حل كنيم نه به اين معني كه از موازين فقه جواهري دور شده و مثل عامّه وارد استحسان شويم، بلكه اگر اصول ما اجازه دهد بايد گره ها را از كار مردم بگشاييم. تلاش ما در اين مسأله اين است كه خانواده هايي كه بر اثر جهل گرفتار شده اند، از مشكل رها كنيم.

[مسألة 3: لا يلحق بالتزويج في العدّة وطئ الشبهة او الزنا بالمعتدّة]

اشاره

مسألة 3: لا يلحق بالتزويج في العدّة وطئ الشبهة او الزنا بالمعتدّة فلو وطأ شبهة او زني بالمرأة في حال عدّتها لم يؤثر في الحرمة الابديّة أيّة عدّة كانت الا العدة الرجعية اذا زني بها فيها فإنه يوجب الحرمة كما مَرّ.

عنوان مسأله:

اگر نكاح در عدّه نباشد بلكه وطي بدون نكاح (وطي به شبهه) در عدّه واقع شود آيا اين كار موجب حرمت ابدي مي شود؟

مرحوم امام (ره) مي فرمايند وطي به شبهه در عدّه و زناي در عدّه به نكاح در عدّه ملحق نيست و موجب حرمت ابدي نمي شود و فقط زناي در عدّۀ رجعيّه موجب حرمت ابدي مي شود.

اقوال:

خيلي ها متعرّض اين مسأله نشده اند ولي صاحب عروه و به تبع ايشان محشين عروه متعرّض شده اند.

دليل: موضوع روايات طايفۀ اوّل

موضوع روايات «من نكح» است و حال آن كه اين مورد نكاح نيست.

آيا زناي در عدّه موجب حرمت ابدي مي شود يا نه؟ زناي در عدّه هم مشمول ادلّۀ ما نيست چون ادلّۀ «من نكح» دارد و اينجا نكاحي نبوده است و زنا است پس وطي به شبهه در عدّه و زناي در عدّه باعث حرمت ابدي نمي شود، مگر در يك صورت و آن جايي است كه عدّه رجعيّه باشد كه در اين صورت چون المعتدّة

______________________________

(1) آقاي خوئي سه شرح عروه دارند يكي مباني تكملة المنهاج به قلم خودشان و ديگري مباني شرح عروة الوثقي به قلم آقازاده شان و يك شرح عروه هم دارند.

(2) ج 32، ص 175.

(3) ج 1، ص 214.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 81

رجعيّه بحكم الزوجه است، اين زنا، حكم زناي ذات بعل را دارد.

سابقاً بيان شد كه مشهور در زناي به ذات بعل فتوي به حرمت ابدي داده اند و ما اشكالي داشتيم و با احتياط گذشته و گفتيم مسأله مسلّم نيست، پس وقتي معتدۀ رجعيّه مانند ذات بعل است زناي به آن به منزلۀ زناي به ذات بعل و بنابر فتواي مشهور سبب حرمت ابدي مي شود و بنابر فتواي ما جاي احتياط است.

53 مسئلۀ 4 (النكاح في عدّة النفس) … 23/ 10/ 81

بقي هنا شي ء:

اشاره

مطلبي در مسئلۀ دوّم در لابه لاي درس گفته شد كه آن را به طور مستقل بيان مي كنيم:

يكي از مشاكل مهمّه در عصر ما، نكاح هاي در عدّه است كه اسباب زحمت شده. معمولًا اين نكاح ها از روي جهل صورت مي گيرد كه غالباً جاهل به حكم و گاهي هم جاهل به موضوع هستند و دخول هم حاصل مي شود. مطابق آنچه بيان

شد در جايي كه از روي جهل بوده و دخول هم صورت گرفته موجب حرمت ابدي مي شود و اين زن و مرد نمي توانند با هم ازدواج كنند و چه بسا كه براي آنها اين مسأله سال ها بعد كه صاحب فرزندان متعدّد شده اند روشن مي شود و جدا شدن آنها كار آساني نيست. از طرف ديگر مسأله مسلّم است كه نكاح في العدّة عند الدخول و لو جهلًا، موجب حرمت ابدي مي شود و جاي چانه زدن هم ندارد و همه بر آن متّفق هستند. حال بياييم راه حلّي پيدا كنيم كه به كمك آن بتوان مشكل اين ازدواج ها را حل كرد.

يك راه حل:

نكاح در محيط ما معمولًا با وكالت انجام مي شود، خصوصاً نكاح دائم، و اين كه خود زن و مرد عقد بخوانند بسيار كم است.

وكالتي كه به وكيل داده مي شود، وكالت بر نكاح صحيح است و وكالت باطل اصلًا مورد نظر نيست، به اين بيان كه زن يا مرد به وكيل نمي گويند كه وكيل در نكاح باطل هستي، اگر وكيل عقد باطلي در عدّه جاهلًا انجام داد وكالت باطل و هيچ عقدي انجام نشده است، چرا كه وكالت بر عقد صحيح بوده است.

ان قلت: عقد وكيل مانند عقد فضولي است كه با اجازۀ بعدي صحيح مي شود، يعني در اينجا هم وكيل عقد را مي خواند و بعد موكّل آن را امضاء و تأييد مي كند پس مورد وكالت مشكلي نداشته و حرمت ابدي حاصل مي گردد.

قلنا: اين مورد مثل فضولي نيست چون آنها خيال مي كردند كه عقد صحيح است و زن و مرد نه قبلًا و نه بعداً اجازۀ عقد باطل نداده اند.

پس عقد در عده بالمباشرة و بالتسبيب نسبت به

اين زن خوانده نشده و اين وطي، شبيه وطي به شبهۀ در عدّه است كه به يقين موجب حرمت ابدي نمي شود.

ان قلت: اين كه شما مي فرماييد وكالتي بر عقد نيست، در صورتي صحيح است كه تعيين زوجه نكرده باشد، ولي اگر زوجه را تعيين كند و زن واقعاً در عدّه باشد و بر فرض، اينها هم غافل از موضوع يا حكم بوده اند و وكيل عقد را خوانده باشد، در اينجا گرچه عقد بالمباشره واقع نشده ولي بالتسبيب به وسيلۀ وكيل واقع شده است، پس در جايي كه زوجه معيّن باشد- كما اين كه غالباً چنين است- وكالت بر اجراي صيغه داده كه به منزلۀ فعل موكّل است، بنابراين عقد به وسيلۀ موكّل بالتسبيب بر اين زن واقع شده و دخول هم صورت گرفته كه موجب حرمت ابدي مي شود.

قلنا: وكالت دو گونه است:

1- وكيل در اجراي صيغه:

موكّل مي گويد اجراي صيغه كن و در اجراي صيغه وكيل هستي.

2- وكيل در عقد نكاح و زوجيّت:

موكّل مي گويد وكيل هستي در عقد نكاح و زوجيت.

اگر در اجراي صيغه وكيل كند يعني بگويد «انت وكيلي في اجراء الصيغة (سواء كان صحيحاً او باطلًا)» در اين صورت فعل وكيل فعل موكّل مي شود و در اينجا مشكل ايجاد مي گردد، چون عقد نكاح در عدّه بالتسبيب خوانده شده است ولي گاهي وكيل در عقد نكاح است كه معمولًا هم همين است و فقط وكيلِ در اجراي صيغه نبوده كه در اين صورت چون وكيل در عقدِ صحيح بوده و اين عقد باطل است پس مانند اين است كه اصلًا وكيل نبوده كه در اين صورت دخولش از باب وطي به شبهه است بدون اين

كه عقدي انجام داده باشد.

به عبارت ديگر: بايد ببينيم آيا وكالت به اين معني است كه تو وكيلي و لو در اجراي صيغۀ باطله، كه در اين صورت فعل وكيل، فعل موكل است و اين مرد عقد در عدّه انجام داده و

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 82

دخول هم شده پس حرام ابدي است، امّا اگر بگوييد وكالت اطلاق ندارد تا اجراي صيغۀ باطله را شامل شود و نظر موكّل اين بوده كه يك زوجه به عقد صحيح در اختيارش قرار گيرد، در اين صورت صيغه مستند به زوج نيست، چون فعل وكيل در اينجا فعل موكّل نيست پس و لو دخول هست ولي عقد صحيح نبوده و وطي به شبهه است و حرمت ابدي نيست.

ان قلت: روايات ما مطلق است و وكالت يا مباشرت ندارد و مي گويد اگر عقدي در عدّه جاهلًا واقع و دخولي حاصل شد حرام ابدي است و فرقي نمي كند كه عقد بالمباشره باشد يا به وسيلۀ وكيل پس مفهومش اين است كه اگر عقد فاسدي هم به وسيلۀ وكيل خوانده شود و دخولي صورت گيرد حرمت ابدي دارد.

قلنا: در جوّ روايات و معمول عرب ها اين بوده كه خودشان اجراي عقد مي كردند. در رواياتِ صيغۀ نكاح هم ديده مي شود كه يا مباشرت و يا از باب ولايت (در ابكار و بچّه هاي كوچك) بوده است و مثل زمان ما نبوده كه براي عقد وكالت دهند، پس معمول بوده كه خودشان صيغه مي خواندند، بنابراين روايات از مورد وكالت ساكت است و اگر شك هم كنيم «اصالة الحليّة» حاكم است.

به عبارت ديگر: روايات ما در باب حرمت ابدي ناظر به فعل وكيل نيست و منصرف

به جايي است كه خودشان اجراي صيغه مي كردند يا قدر متيقّن و غالب اين بوده، پس ما نمي توانيم آن را عموميّت دهيم و بگوييم فعل وكيل را هم شامل است.

نتيجه: حكم به حرام ابدي كردن در اين موارد مشكل است پس اگر كسي مي خواهد ابتداءً با زني در عدّه عالماً و يا جاهلًا همراه با دخول، ازدواج كند مي گوييم احتياط كن و اين عقد را نخوان، ولي اگر سابقاً عقد كرده اند و الان هم داراي فرزنداني شده اند قائل به حرمت ابدي نيستيم و آنها را از هم جدا نمي كنيم. البتّه بعد از اين كه فهميدند بايد مجدّداً عقد بخوانند.

[مسألة 4: لو كانت المرأة في عدّة الرجل جاز له العقد عليها في الحال]

اشاره

مسألة 4: لو كانت المرأة في عدّة الرجل جاز له العقد عليها في الحال و لا ينتظر انقضاء العدّة الّا في موارد لموانع طارئة كالطلاق الثالث المحتاج الي المحلّل، و التاسع المحرّم ابداً و فيما اذا كانت معتدّة له بالعدّة الرجعيّة يبطل العقد عليها ايضاً لكونها بمنزلة زوجته فلو كانت عنده متعة و اراد أن يجعل عقدها دواماً جاز أن يهب مدّتها و يعقد عليها دواماً في الحال بخلاف ما اذا كانت عنده زوجة دائمة و اراد أن يجعلها منقطعة فطلّقها لذلك طلاقاً غير بائن فانّه لا يجوز له ايقاع عقد الانقطاع عليها الّا بعد خروجها عن العدّة.

عنوان مسأله:

اين مسأله مسئلۀ مهمّي است كه كمتر متعرض آن شده اند.

آنچه تا كنون گفته شد عقد زن در عدّۀ ديگري بود امّا عقد در عدّۀ نفس چگونه است آيا جايز است؟ مثلًا كسي زني را طلاق داد و زن در حال عدّه است و شوهر مي خواهد زن را عقد كند (دائم يا منقطع) كه دو حالت دارد گاهي عدّه بائن و گاهي رجعيّه است، اگر بائن باشد اشكالي ندارد (مثل عدّۀ خلع يا وطي به شبهه يا عقد موقّت خودش).

اقوال:

مرحوم صاحب عروه و به تبع ايشان محشّين عروه هم متعرّض اين مسأله شده اند.

دليل: روايات

روايات ما كه مي فرمود عقد در عدّه جايز نيست شامل عدّۀ نفس نمي شود، چون قسمت زيادي از روايات صريح بود كه مراد عدّۀ غير است چون عدّۀ وفات را مي گفت كه عدّۀ غير است و امّا رواياتي كه مطلق بود و كلمۀ وفات نداشت به عدّۀ غير انصراف دارند چون همان گونه كه سابقاً گفتيم عدّه به معني انتظار است براي ازدواج ديگر و كاري با ازدواج با شوهر قبلي ندارد و مفهوم و حكمت عدّه همين است چون يكي از حكمت هاي عدّه عدم تداخل مياه است.

نتيجه: ظهور روايات، حكمت حكم و انصراف، همه دلالت مي كند كه نكاح در عدّۀ غير جايز نيست نه در عدّۀ نفس.

54 ادامۀ مسئلۀ 4 … 24/ 10/ 81

آنچه تا كنون راجع به حرمت نكاح در عدّه گفته ايم در مورد عدّۀ غير است و عدّۀ نفس داخل در آن نيست. حال آيا كسي مي تواند در عدّۀ خودش تجديد نكاح كند؟

دو حالت دارد: اگر عدّه بائن باشد (صغير كمتر از نه سال كبير بالاتر از سن يائسه گي، خلع، مبارات، وطي به شبهه، عدّۀ متعه) مي تواند نكاح كند چون روايات ما عدّۀ غير را مي گفت و امّا در عدّۀ رجعيّه گفته شده كه نمي تواند تجديد نكاح كند، لانّ المعتدّة

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 83

رجعيّة بحكم الزوجة و تحصيل حاصل ممكن نيست و اين زن هنوز زوجه است و اكثر احكام آن را دارد، پس نمي شود دوباره او را عقد كند و اگر بخواهد فقط مي تواند رجوع كند (البتّه عقد مجدّد اشكال شرعي ندارد بلكه اشكال عقلي دارد).

مرحوم آقاي

حكيم در مستمسك اشكالي مطرح كرده و مي فرمايند اين كه شما مي گوييد المعدّة رجعيّة بحكم الزوجة در احكام شرع است اما بحث ما در حكم شرعي نيست و حكم عقلي است چون مي گوييد تحصيل حاصل است.

ممكن است كسي چنين جواب بدهد كه ما در اينجا دو مقدّمه را در كنار هم قرار مي دهيم و نتيجه مي گيريم:

1- معتدّۀ رجعيّه هنوز زوجه است (حكم شرعي).

2- تحصيل حاصل غير ممكن است (حكم عقلي).

پس عقد بر او باطل است.

نكتۀ ديگر اين است كه آيا كسي كه مي خواهد مجدّداً بر اين زن عقد بخواند اين كار رجوع نيست؟ آيا مقدّمات تجديد عقد هم مصداق رجوع نيست؟

جواب اين نكته مبتني بر كلامي است كه در باب رجوع مطرح است كه آيا در رجوع في العدّه قصد رجوع هم لازم است؟

در اينجا دو قول است:

1- قصد رجوع لازم نيست:

بعضي ادّعاي اجماع كرده اند كه هر كاري كه مربوط به زوجه است انجام دهد مصداق رجوع است و قصد لازم ندارد، اگر چنين مبنايي در رجوع داشته باشيم در ما نحن فيه هم وقتي مي خواهد تجديد نكاح كند در واقع تمايل به زوجيّت دارد و اين نوعي رجوع است. پس عقد مجدّد اثر تازه اي ندارد تا مهر تازه اي بياورد بلكه مصداقي است براي رجوع به عقد سابق.

2- قصد رجوع لازم است:

اگر گفتيم رجوع قصد مي خواهد «بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ» (قصد رد كند) ما نحن فيه ديگر مصداق رجوع نيست و بايد از طريق تحصيل حاصل مسأله را حل كنيم.

قلنا: در باب رجوع بعيد است كه بدون قصد، صدق رجوع كند چون در ايّام عدّۀ رجعيّه زن در منزل مرد است و هر بار كه مرد

به زن نگاه مي كند مشكل است كه رجوع حاصل شود، البتّه ما شواهدي داريم كه رجوع قصد مي خواهد كه در جاي خودش بحث خواهيم كرد ان شاء اللّٰه.

ثمرۀ مسأله:

مرحوم امام در مسئلۀ چهارم نتيجه اي مي گيرد كه آن نتيجه مهم است:

كسي كه زن معقوده اي دارد و مي خواهد عقد آن را عوض كند (منقطع به دائم يا دائم به منقطع)، اگر متعه باشد به آساني مي تواند آن را تبديل به دوام كند به اين صورت كه باقيماندۀ مدّت را مي بخشد و زن در عدّه واقع مي شود كه عدّۀ آن هم بائن است و بلافاصله عقد دائم مي خواند، امّا اگر عقد دائم باشد و مي خواهد آن را موقّت كند نمي تواند بعد از طلاق صيغۀ عقد موقت بخواند و بايد صبر كند تا عدّه تمام شود بعد صيغۀ عقد موقّت بخواند.

ان قلت: طلاق خلع بدهد، بعد عقد موقّت بخواند چون عدّه طلاق خلع عدّۀ بائن است.

قلنا: طلاق خلع صوري ممكن نيست، چون بايد زن از اين عقد واقعاً كراهت داشته باشد و صرف بذل و صحنه سازي در كراهت، طلاق خلعي را درست نمي كند.

مگر اين كه زن بگويد من از عقد دائم ناراحتم و با تو نمي توانم زندگي دائم كنم، حاضرم مدّتي را با تو با عقد موقّت زندگي كنم و اگر تو آدم خوبي بودي بعداً عقد دائم با تو مي بندم در اين صورت مي تواند طلاق خلع بدهد. پس تبديل دائم به موقّت مشكل است.

[مسألة 5: هل يعتبر في الدخول- الذي هو شرط للحرمة الأبديّة في صورة الجهل- أن يكون في العدّة]

اشاره

55 مسئلۀ 5 (المعتبر في الدخول) … 28/ 10/ 81

مسألة 5: هل يعتبر في الدخول- الذي هو شرط للحرمة الابديّة في صورة الجهل- أن يكون في العدّة أو يكفي وقوع العقد فيها و ان كان الدخول واقعاً بعد انقضائها؟ قولان (دخول و نكاح هر دو در عدّه باشد يا نكاح در عدّه و لو دخول در خارج عدّه باشد)

احوطهما الثاني بل لا

يخلو من قوة.

عنوان مسأله:

اين مسأله فرعي از فروع مسائل قبل است. در مسائل سابق گفتيم حرمت ابديّه در نكاح في العدّه در دو جاست:

1- عالم به حرمت نكاح در عدّه باشد و اقدام به نكاح كند.

2- جاهلًا عقد كرده و در عدّه دخول كند.

در اين مسأله بحث در اين است كه اگر نكاح در عدّه جاهلًا واقع شود ولي دخول بعد از عدّه باشد آيا موجب حرمت ابدي مي شود؟

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 84

مرحوم امام (ره) مي فرمايد: در مسأله دو قول است، عدّه اي قائل به حرمت و عدّه اي قائل به عدم حرمت شده اند. در ادامه قول به حرمت را تقويت مي كنند.

اقوال:

قدما متعرّض اين مسأله نشده اند و فقط متأخرين متعرّض شده اند. در اين مسأله بين متأخرين (از زمان شهيد به اين طرف) اختلاف است. مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

و وطي الجاهل بالتحريم بعد العدّة لا اثر له في التحريم و ان تجدّد له العلم و انّما المحرّم الوطي فيها أو العلم بالتحريم حالة العقد. «1»

مرحوم صاحب جواهر هم همين عقيده را دارند و مي فرمايند:

فلو عقد جاهلًا عليها (متعلق به عقد) فيها و دخل بها بعد العدّة ثم علم بالحال (عقد در عدّه) بعد ذلك لم تحرم ابداً (چون جاهل بوده و دخول بعد از عدّه بوده است) بل كان له الاستئناف كما صرّح به في المسالك و من الغريب ما في الرياض من الحرمة ابداً بذلك (دخول بعد از عدّه). «2»

صاحب جواهر مسأله را به قدري مسلّم گرفته است كه كلام صاحب رياض (عدم حرمت) را از غرائب مي داند.

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و لكن لا تحرم عليه (جاهل) الّا فيما لو دخل بها قُبُلًا كان أو دبراً في العدّة أم

خارجها لاطلاق الاخبار كالنصوص. «3»

صاحب عروه هم مثل مرحوم امام (ره) دو قول قائل شده و بعد قول به حرمت را تقويت كرده اند محشّين عروه هم بعضي قائل به حرمت و بعضي قائل به عدم حرمت شده اند.

تا اينجا روشن شد كه بعضي قائل به عدم حرمت و بعضي قائل به حرمت شده اند.

دليل قائلين به عدم حرمت: اصل

ما معتقديم كه حق با صاحب مسالك و صاحب جواهر است و بايد قائل به عدم حرمت شويم، چون اصل در مسأله حلّيّت است (هر جا شك كنيم كه زن حرام ابدي شده يا نه، اصل حلّيّت است «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ»).

ادلّۀ قائلين به حرمت:

اشاره

قائلين به حرمت به دو دليل تمسّك كرده اند.

1- نصوص:

رواياتي كه صراحتاً در اين زمينه وارد شده است.

جواب از دليل: در اين مسأله نصّ خاصّي نداريم.

2- اطلاق روايات
اشاره

روايات مي گويد اگر مرد زن را در عدّه تزويج كند و دخول حاصل شود بر او حرام ابدي مي شود و ندارد كه دخول در عدّه بوده يا بعد از عدّه پس روايات اطلاق دارد و شامل هر دو مورد (دخول در عدّه، دخول بعد از عدّه) مي شود.

جواب از دليل: احاديثي كه دربارۀ دخول صحبت مي كند شش حديث «4» است كه آنها را يكي يكي بررسي مي كنيم تا معلوم گردد اطلاقي ندارند.

سه حديث مربوط به زن بارداري است كه شوهرش مرده و قبل از تمام شدن عدّۀ وفات و پس از وضع حمل ازدواج مي كند و تصريح دارد كه اگر در عدّه نكاح كند و دخول در عدّه باشد حرام است.

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: المرأة الحبلي يتوفي عنها زوجها فتضع و تزوّج قبل أن تعتدّ اربعة اشهر و عشراً فقال: ان كان الذي تزوجها دخل بها فرّق بينهما و لم تحل له ابداً و اعتدّت بما بقي عليها من عدّة الاوّل

(معنايش اين است كه عدّه هنوز تمام نشده و دخول در عدّه بوده است) … «5»

روايت نمي فرمايد كه دخول مقيّد است به اين كه در عدّه باشد بلكه روايت ساكت است و مفهوم هم ندارد كه اگر دخول در غير عدّه باشد حلال است، پس ظاهراً روايت دلالت ندارد.

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن المرأة الحبلي يموت زوجها فتضع و تزوّج قبل أن تمضي لها اربعة اشهر و عشراً فقال: ان كان دخل بها

فرّق بينهما و لم تحلّ له ابداً و اعتدّت ما بقي عليها من الاوّل

(قرينه مي شود كه دخول در عدّه واقع شده است) … «6»

* … قال: سألته عن امرأة توفي زوجها و هي حامل فوضعت و تزوّجت قبل أن يمضي اربعة اشهر و عشراً ما حالها؟ قال: ان كان دخل بها زوجها فرّق بينهما فاعتدّت ما بقي عليها من زوجها … «7»

پس سه خبر از اين شش خبر هيچ دلالتي بر بحث ما ندارد و

______________________________

(1) مسالك، ج 7، ص 337.

(2) جواهر، ج 29، ص 433.

(3) رياض، ج 11، ص 229.

(4) ح 2، 3، 6، 7، 9 و 20، باب 17 از ابواب مصاهره.

(5) ح 2، باب 17 از ابواب مصاهره.

(6) ح 6، باب 17 از ابواب مصاهره.

(7) ح 20، باب 17 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 85

ساكت است و در مورد دخول در عدّه است و امّا سه حديث ديگر و لو دربارۀ «حبلي» نيست ولي كاملًا دلالت دارد كه در مورد دخول در عدّه است.

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: سألته عن الرجل يتزوّج المرأة في عدّتها قال: ان كان دخل بها فرّق بينهما و لم تحلّ له ابداً

(تا اينجا ظاهرش اطلاق دارد ولي در ادامه مي فرمايد)

و اتمّت عدّتها من الاوّل

(معلوم مي شود كه دخول در عدّه واقع شده)

و عدة اخري من الآخر و ان لم يكن دخل بها … «1»

* … عن سليمان بن خالد، قال: سألته عن رجل تزوّج امرأة في عدّتها، قال: فقال: يفرّق بينهما و ان كان دخل بها فلها المهر بما استحلّ من فرجها و يفرّق بينهما فلا تحلّ له ابداً …

«2»

ظاهراً و در بدو نظر روايت اطلاق دارد ولي به نظر ما اين هم در مورد عدّه است چون در روايت «يفرّق»، «و لا تحلّ له» به صورت مضارع آمده است و «ان كان دخل بها» به لفظ ماضي است، تعبير «يفرّق» كه معمولًا در حال عدّه گفته مي شود نه در غير عدّه، نشان مي دهد كه دخول در عدّه بوده است.

* … عن الحلبي عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: اذا تزوّج الرجل المرأة في عدّتها و دخل بها لم تحلّ له ابداً عالماً كان أو جاهلًا … «3»

(تصوّر ما اين است كه قائلين به حرمت بيشتر به اين روايت تمسّك جسته اند كه صحيح السند است).

قائلين به حرمت معتقدند كه اين روايت اطلاق دارد چون تزويج در عدّه و «دخل بها» مطلق است و فرقي نمي كند كه در عدّه باشد يا بعد از عدّه.

قلنا: آيا اين كه مي فرمايد «اذا تزوّج الرجل المرأة في عدّتها» و بعد بلافاصله مي فرمايد «دخل بها» منصرف نيست به جايي كه دخول در عدّه باشد؟ به عقيدۀ ما روايت منصرف است، لااقل اين است كه اطلاق ندارد و اطلاق بايد ثابت شود.

جواب آقاي حكيم: بعضي مثل مرحوم آقاي حكيم اين را تحت يك قاعدۀ اصولي برده اند تا اطلاق را از كار بيندازند.

بحث اصولي:

در باب عام و خاص مطرح شده كه اگر قيد يا وصفي بعد از چند جمله يا در لابه لاي جمل بيايد كه احتمال بدهيم به همه برمي گردد، اطلاق آنها را از كار مي اندازد، الجمل المحفوفة بما يحتمل و يصلح للتقييد لا اطلاق لها، مثلًا اگر گفته شود اذا جاء زيدٌ يوم الجمعة و اعطاك شيئاً فاكرمه آيا اين

«اعطاك» مقيّد به «يوم الجمعة» است يا اين كه اطلاق دارد؟ ظاهر اين است كه «اعطاك شيئاً» در روز جمعه مراد است نه روز شنبه.

در ما نحن فيه دو جمله داريم «تزوّج» و «دخل» در بين اين دو قيد «في العدّة» واقع شده است، جملۀ اوّل قطعاً مقيّد است و جملۀ دوّم هم محفوف است بما يحتمل للقرينيّة، پس في عدتها كه بعد از جملۀ اوّل آمده اطلاق جملۀ دوّم را هم از كار مي اندازد.

نتيجه: شش روايت را بررسي كرديم و كار منحصر به روايت آخر شد كه آن هم مشكل پيدا كرد.

و من هنا يعلم كه يكي ديگر از طرق اصلاح نكاح در عدّه، توسّل به اين مسأله است به اين صورت كه از آن دو مي پرسيم آيا عروسي در عدّه بوده يا بعد از آن؟ اگر بعد از عدّه باشد نكاح باطل است ولي حرمت ابدي ندارد چون جاهل به عدّه بوده و دخول هم بعد از عدّه است، حتّي اگر مجهولي التاريخ هم باشد (نه عدّه را مي داند و نه زمان دخول را) مي گوييم در عدّه دخول حاصل نشده حرمت ابدي هم ندارد.

[مسألة 6: لو شك في انّها معتدّة ام لا]

اشاره

56 مسئلۀ 6 و 7 (فروع النكاح في العدة) … 29/ 10/ 81

مسألة 6: لو شك في انّها معتدّة ام لا حكم بالعدم و جاز له تزويجها و لا يجب عليه الفحص (فحص در شبهات موضوعيّه واجب نيست)

عن حالها، و كذا لو شك في انقضاء عدّتها (مي دانيم در عدّه است و شك داريم تمام شده است يا نه؟)

و أخبرت هي بالانقضاء، فتصدّق و جاز تزويجها.

عنوان مسأله:

اين مسأله از فروع مسائل سابق است. در مسئلۀ نكاح در عدّه، حكم اصلي بيان شد (نكاح در عدّه باطل و در دو صورت موجب حرمت ابدي است) حال در اين مسأله امام (ره) تبعاً للعروة فروعي را مطرح مي كنند:

فرع اوّل: شك داريم كه اين زن در حال عدّه است يا نه،

اشاره

و اصلًا قبلًا شوهر كرده يا نه، و يا اگر ازدواج كرده قبل از دخول طلاق گرفته يا بعد از دخول مقتضاي اصل چيست؟

1- استصحاب عدم عدّه:

چون شك در عدّه داريم اصل عدم عدّه (استصحاب) است.

______________________________

(1) ح 9، باب 17 از ابواب مصاهره.

(2) ح 7، باب 17 از ابواب مصاهره.

(3) ح 3، باب 17 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 86

2- استصحاب حلّيّت نكاح:

استصحاب حكم جزئي مي كنيم به اين بيان كه قبلًا نكاحش حلال بوده نمي دانيم الان حلال است يا نه، مي گوييم در نكاح كسي نرفته و استصحاب حلّيّت نكاح مي كنيم.

3- اصالة الحليّة:

به اصالة الحلّيّة هم مي توانيم تمسّك كنيم، يعني به مقتضاي «أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» اصل حلّيّت است.

پس در صورت شك در عدّه شكّي نكاح جايز است.

فرع دوّم: در صورتي كه شك در عدّه داريم آيا فحص لازم است؟

اشاره

امام مي فرمايد «لا يجب عليه الفحص» كه اين علي المبنا است.

بحث اصولي:
اشاره

فحص در شبهات موضوعيّه واجب نيست ولي در شبهات حكميّه واجب است. البتّه در دو صورت در شبهات موضوعيه هم فحص لازم است:

1- در جايي كه فحص سهل و آسان است:

يعني علمش در آستين است مثلًا مي داند در طلاق نامه يا شناسنامۀ زن تاريخ طلاق نوشته شده ولي رجوع نكرده و به اصل عدم عدّه تمسّك مي كند، عيناً مثل اين كه نمي داند به زيد بدهكار است يا نه، ولي دفتري دارد كه مي تواند به آن مراجعه كند، در چنين مواردي، لا شك كه فحص لازم است و اين كه شارع فحص را در شبهات موضوعيّه لازم ندانسته از چنين موردي منصرف است.

2- جايي كه قرائن قوي شهادت بر خلاف مي دهد:

در جايي كه در اطراف زن قرائني وجود دارد كه نشان مي دهد زن ازدواج كرده و طلاق گرفته و در عدّه است، مثلًا مشهور است ولي شهرت آن به حدّي نيست كه علم بياورد، و شهادت عدلين هم نيست، در اينجا نمي توان گفت شبهه، موضوعيّه و اصل برائت است، در اينجا هم فحص لازم است، چون قرائني بوده كه هر چند قطعيّه نبوده ولي در حدّي است كه ما را متزلزل مي كند.

فرق اين صورت با صورت قبلي در اين است كه ممكن است در صورت دوّم بعد از فحص به نتيجه نرسد و بعد برائت جاري كند.

فرع سوّم: در جايي كه در انقضاء عدّه شك شود، اگر زن به انقضاء عدّه خبر دهد آيا خبرش قبول مي شود؟

مرحوم امام (ره) مي فرمايند در اينجا قول زن قبول مي شود.

دليلي كه براي پذيرش قول زن در اخبار به انقضاء عدّه آورده شده يك روايت معتبر است.

* محمّد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن ابي عمير، عن جميل، عن زرارة، عن ابي جعفر عليه السلام قال: العدّة و الحيض للنساء اذا ادّعت صُدّقت. «1»

آيا اين روايت فقط جنبۀ اثبات را مي گويد يا اعم از اثبات و نفي است؟

ظاهرش اعم از اثبات و نفي است، بلكه غالباً نياز به اخبار به عدم دارد يعني خبر دهد كه عدّه تمام شده، تا بتوانند او را تزويج كنند. مواردي وجود دارد كه علمش پيش خود انسان است بنابراين اثبات و نفيش در اختيار اوست، عدّه هم از مواردي است كه غالباً خود زن خبر دارد.

اضف الي ذلك، علاوه بر اين حديث معتبر، دليل ديگر پذيرشِ قول زن، اولويّت نسبت به قول ذو اليد است به اين بيان كه ما قول ذو اليد را در طهارت، نجاست، ملكيت …

حجّت مي دانيم در حالي كه چيزي است بيرون از وجود او، حال نسبت به خودش به طريق اولي قول او را مي پذيريم پس با قياس اولويّت از قول ذو اليد مسئلۀ خودمان را ثابت مي كنيم.

[مسألة 7: لو علم أنّ التزويج كان في العدّة مع الجهل موضوعاً أو حكماً، و لكن شك في انّه دخل بها- حتّي تحرم عليه ابداً- أو لا]

اشاره

مسألة 7: لو علم أنّ التزويج كان في العدّة مع الجهل موضوعاً أو حكماً، و لكن شك في انّه دخل بها- حتّي تحرم عليه ابداً- أو لا، بني علي عدمه، فلم تحرم عليه، و كذا لو علم بعدم الدخول لكن شك في انّ أحدهما قد كان عالماً أو لا بني علي عدمه فلا يحكم بالحرمة الابديّة.

عنوان مسأله:

اين مسأله نيز مانند مسئلۀ قبل از فروع نكاح در عدّه است.

اگر جاهلًا تزويج در عدّه واقع شده امّا شك در دخول دارد و يا شك در علم دارد؛ اگر دخول حاصل شده باشد حرام ابدي و اگر دخول نشده باشد، حرام ابدي نيست، در اينجا مقتضاي اصل، عدم دخول يا اصل عدم حرمت ابدي است.

و امّا اگر دخول نشده ولي شك دارد كه عالم بوده يا بعداً عالم شده است (علم به عدّه يا علم به حرمت نكاح در عدّه) در اينجا اصل عدم علم (اصل موضوعي) و اصل عدم حرمت ابدي (اصل حكمي) است.

______________________________

(1) وسائل، ج 2، ح 1، باب 47 از ابواب حيض.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 87

مسأله اي از عروه:

مرحوم صاحب عروه مسئله اي را در عروه متذكّر مي شوند كه در تحرير نيامده است و آن اين كه:

اگر علم اجمالي داريم به اين كه يكي از اين دو زن در عدّه هستند آيا مي تواند با يكي از آنها ازدواج كند؟ مقتضاي علم اجمالي وجوب احتياط است پس بايد از هر دو اجتناب كند مانند انائين مشتبهين.

حال اگر با احدهما ازدواج كرد و دخول هم حاصل شد، ازدواج باطل و دخول هم حرام است آيا زن حرمت ابدي دارد؟

خير، حرام ابدي نيست چون اين مسأله شبيه ملاقي اطراف شبهۀ محصوره است، مثلًا در انائين مشتبهين مي دانيم يكي نجس است بايد از هر دو اجتناب كنيم امّا اگر دست با يكي از اين دو ظرف ملاقات كند نجس نمي شود، چون در اطراف شبهۀ محصوره از خودشان بايد اجتناب كرد امّا اگر ملاقي با احدهما بود نجس نيست چون در ملاقي اصل بلا معارض جاري است ولي

در خود انائين اصل جاري نمي شود چون اصل طهارت هر يك از انائين، با اصل طهارت اناء ديگر تعارض دارد و ساقط مي شود (به عبارت ديگر هر يك از دو ظرف سابقاً پاك بوده الان هم پاك است ولي يقين داريم كه يكي نجس شده كه در اين صورت اصلها تعارض مي كنند، امّا در ملاقي، اصل بدون معارض جاري است چون يكي از آن دو را ملاقات كرده، بله اگر دو ملاقي به دو اناء بود تعارض حاصل مي شد.

حال در ما نحن فيه اين مرد نبايد با اين دو زن ازدواج كند چون علم اجمالي دارد كه يكي در عدّه و ازدواج با او حرام است مقتضاي علم اجمالي وجوب احتياط است (اطراف شبهۀ محصوره) دو اصل (عدم عدّه هر يك از دو زن) با هم معارض است امّا اگر با يكي ازدواج كند اصل عدم حرمت ابدي اين زن است و چون اصل بدون معارض است بعد از عدّه مي تواند با او ازدواج كند و حرام ابدي نمي شود.

[مسألۀ 8 (التزويج بذات البعل)]

اشاره

57 مسئلۀ 8 (التزويج بذات البعل) … 30/ 10/ 81

مسألة 8: يلحق بالتزويج في العدة في ايجاب الحرمة الابديّة التزويج بذات البعل فلو تزوّجها مع العلم بانّها ذات بعل حرمت عليه ابداً سواء دخل بها أم لا و لو تزوّجها مع الجهل لم تحرم عليه الّا مع الدخول بها.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد تزويج ذات بعل است، به اين معني كه عالماً يا جاهلًا زن شوهرداري را تزويج كند كه از جهات زيادي با تزويج در عدّه شباهت دارد و شديد الابتلا است، مخصوصاً در زمان ما كه خيلي از اوقات زن را طلاق مي دهند در حالي كه طلاق صحيح نبوده مثلًا در طهر مواقع و يا در حال عادت طلاق داده و يا طلاق در حضور شاهدين عدلين نبوده، (خيلي ها اين مسائل را نمي دانند) پس وقتي شرايط جمع نيست و طلاق مي دهند، طلاق باطل و در واقع زن شوهردار است و يا در جايي كه شوهر مفقود شده و زن شوهر مي كند، بعد شوهر پيدا مي شود، آيا اين نكاحها موجب حرمت ابدي مي شود يا نه؟

در اينجا دو بحث داريم:

الف) بطلان نكاح دوّم:
اشاره

اگر كسي با زن شوهرداري ازدواج كند نكاح دوّم باطل است.

ادلّه:
اشاره

سه دليل در اينجا ذكر شده است:

1- اجماع:

اجماع قائم است بر اين كه نكاح دوّم در باب تزويج به ذات بعل باطل است.

2- ضرورت دين:

هر كسي با مسلمين زندگي كند مي داند كه زن دو شوهر نمي تواند داشته باشد، پس بطلان تزويج ذات بعل جاي بحث ندارد.

3- آيۀ «وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ النِّسٰاءِ إِلّٰا مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ»: «1»

مشهور اين است كه تعبير «وَ الْمُحْصَنٰاتُ» به آيۀ «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ … » «2» عطف مي شود يعني از چيزهايي كه بر شما حرام است تزويج زنان شوهردار است البتّه آيه تفسير ديگري هم دارد كه ضعيف است.

«محصنات» از مادّۀ «حصن» به معني قلعه است، وقتي زن ازدواج مي كند كانّ در يك قلعه اي واقع مي شود. ممكن است در بعضي از جاها «محصنات» به معني زن هاي عفيف باشد ولي در اينجا به قرينۀ عطف به آيۀ قبل به معني ذوات ازواج است.

شاهد ديگر تعبير «إِلّٰا مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ» است يعني زن

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(2) آيۀ 22، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 88

شوهردار، شوهرش چه مسلمان باشد و چه كتابي، شوهردار است و نمي توان با او ازدواج كرد ولي اگر مصداق «مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ» شده و تبديل به اماء شود، به منزلۀ طلاق است. استثنا در آيه شبيه استثناي منقطع است. مطلبي در اينجا وجود دارد كه تنها كسي كه متعرّض شده صاحب حدائق است و مي فرمايد:

هل المراد من قولهم «لا يحل» هو أنه يحرم عليه العقد و يأثم لو اوقعه في هذه الحال او ان المراد أنه يبطل و يصير لاغياً لا يترتب عليه اثر شرعي؟ احتمالان.

اين كه تزويج ذات بعل حرام است آيا حرمت وضعي (بطلان) مراد است يا حرمت تكليفي (گناه و عقوبت) هم دارد.

شبيه اين مسأله را در تزويج در عدّه هم مي توان عنوان كرد، در ادامه صاحب حدائق مي فرمايد:

صرح العلامة في النهاية لا نعني بالتحريم حصول الاثم بل

نعني عدم الاعتداد به في رفع الحدث. انتهي و هو الاقرب فإن الحكم بالتأثيم يتوقف علي دليل واضح. «1»

ما دليلي بر حرمت تكليفي (اثم و گناه) نداريم.

آيا حق همين است كه صاحب حدائق مي فرمايد يا مي توان حرمت تكليفي هم قائل شد؟

دو حالت دارد:

1- قصد تشريع دارد يعني قصد مي كند زن شوهردار را تزويج كند و حلال مي داند كه اين كار تشريع است و تشريع حرام است، عرب جاهلي گوشتهايي را حرام مي شمرد كه خدا حلال دانسته و گوشتهايي را حلال مي دانست در حالي كه خدا حرام كرده بود اين نوعي تشريع است و آيه از آن نهي مي كند:

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 88

«قُلْ أَ رَأَيْتُمْ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرٰاماً وَ حَلٰالًا قُلْ آللّٰهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللّٰهِ تَفْتَرُونَ». «2» پس اگر به حرمت تشريع قائل باشيم و حرمت تشريع را منحصر به عبادات ندانيم در اين فرض نكاح ذات عدّه تشريع و حرام است.

2- قصد تشريع ندارد و از روي لاابالي گري است ولي چون عالم است كه اين كار اهانت به حكم اللّٰه و استهانت (سبك شمردن) و جرأت علي اللّٰه است، بعيد نيست چنين شخصي مرتكب حرام تكليفي هم شده باشد.

نتيجه: اگر قصد تشريع كند لا يبعد كه ادلّه شامل بشود و اگر بي اعتنا و از روي لاابالي گري باشد از باب هتك و جرأت علي اللّٰه و استهانه حرمت تكليفي مي آورد.

ب) حرمت ابديّه در يكي از دو صورت (عالم باشد يا جاهل همراه با دخول):
اقوال:

اين مسأله محلّ اختلاف است. مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

ذكر غير واحد من الاصحاب

أنّ في الحاق ذات البعل بذات العدّة في الحكم المزبور وجهين. «3»

صاحب جواهر الحاق را مشهور مي داند و در ادامه مي فرمايد:

و منه يعلم ما في نسبة عدم الالحاق الي المشهور. «4»

از اين عبارت مي فهميم كه بعضي گفته اند كه مشهور ذات بعل را به ذات عدّه ملحق نمي دانند يعني قائل به حرمت ابدي نيستند و معلوم مي شود كه مسأله تا چه اندازه اختلافي است.

كلام صاحب جواهر ناظر به كلام صاحب رياض است.

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

لا تحرم به (ازدواج) مؤبداً مع الجهل و عدم الدخول اجماعاً … و امّا مع عدم احدهما (علم يا دخول) فإشكال و المحكي عن الاكثر العدم هنا ايضاً (مع الجهل و عدم الدخول حرام نبود اگر احدهما باشد حرام نيست) للاصل (اصل اباحه است) و اختصاص المحرّم بذات العدّة فلا يتعدّي اليه (ذات بعل). «5»

مرحوم صاحب رياض براي الحاق دليل مي آورد و در ادامه تمايل به الحاق پيدا مي كند ولي از اكثر عدم الحاق را نقل كرده است پس مسأله اختلافي است.

58 ادامۀ مسئلۀ 8 … 1/ 11/ 81

ادلّه:
اشاره

حلّيّت دليل نمي خواهد چون مطابق اصالة الحلّيّة است ولي براي حرمت ابدي سه دليل اقامه كرده اند:

1- قياس ذات بعل به معتدّۀ رجعيّه:

اين دليل مبتني بر دو مقدمه است:

الف) المعتدّة رجعيّة بحكم الزوجة.

______________________________

(1) ج 23، ص 577.

(2) آيۀ 59، سورۀ يونس.

(3) ج 29، ص 434.

(4) ج 29، ص 435.

(5) ج 10، ص 205.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 89

ب) نكاح در عدّۀ رجعيّه عالماً يا جاهلًا همراه با دخول حرمت ابدي دارد.

نتيجه: نكاح ذات بعل موجب حرمت ابدي مي شود.

جواب از دليل:

اين دليل درست نيست چون كلّيّت از طرف مقابل است يعني معتدّۀ رجعيّه به حكم زوجه است نه اين كه زوجه به حكم معتدّۀ زوجيّه باشد چرا كه معتدّۀ رجعيّه احكامي دارد كه در زوجه نيست به عنوان مثال در مورد زناني كه در عدّه رجعيّه هستند قرآن مجيد مي فرمايد:

«يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ رَبَّكُمْ لٰا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لٰا يَخْرُجْنَ». «1»

يعني زناني كه در عدّۀ رجعيّه هستند در خانه شوهر بمانند و شوهران آنها را از خانه خارج نكنند و خودشان هم از خانه خارج نشوند.

ولي ذات بعل اين گونه نيست، پس هر حكمي كه معتدّۀ رجعيّه دارد در ذات بعل نيست و نمي توانيم با اين دليل حرمت ابدي را ثابت كنيم.

2- قياس اولويّت قطعيّه:
اشاره

علقة الزوجية اقوي من علقة الاعتداد، حال جايي كه علقه ضعيف تر است شارع، حرام ابدي قائل شده پس در ذات بعل به طريق اولي حرام ابدي حاصل مي شود، چون عدّه، حريم زوجيّت است و حريم يك شي ء اهميّتش از خود شي ء كمتر است.

قياس قطعي و منصوص العلّة معتبر است و قياس ظني در مذهب ما وجود ندارد و در اينجا چون قياس قطعيه است معتبر مي باشد.

جواب از دليل:

اين قياس اولويّت قطعيّه نيست، چون ما ملاك حكم را نمي دانيم و يقين نداريم كه ملاك علقه باشد تا بگوييم علقۀ زوجيّت اقوي است، بلكه احتمال مي دهيم چون مردم عالماً و عامداً زن شوهردار را عقد نمي كنند و خيلي نادر است، ولي زن ذات العدّة را عقد مي كنند و خيلي به آن اهميّت نمي دهند، پس بيشتر محل ابتلاء بوده و شارع جريمۀ سنگيني (حرمت ابدي) براي آن قرار داده تا مردم سراغ آن نروند پس اولويّت قطعيّه نيست بلكه ظنّيه است.

3- روايات:
اشاره

عمده دليل قائلين به حرمت ابدي روايات است كه عمدتاً در باب 16 از ابواب مصاهره آمده است.

روايات چند طائفه است:
طايفۀ اوّل: حرامٌ مطلقا

اخباري كه مي گويد حرام است مطلقاً يعني دخول باشد يا نباشد عالم باشد يا جاهل فرقي نمي كند:

* محمّد بن الحسن باسناده عن احمد بن محمّد بن عيسي، عن الحسن بن علي، عن عبد اللّٰه بن بكير، عن أديم بن الحر قال: قال أبو عبد اللّٰه عليه السلام: الّتي يتزوّج و لها زوج يفرّق بينهما ثم لا يتعاودان ابداً

(حرام ابدي). «2»

جواب از روايت:

احتمال دارد كه بتوانيم اين روايت را حمل بر عالم كنيم، و اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال.

* عبد اللّٰه بن جعفر في قرب الاسناد، عن عبد اللّٰه بن الحسن، عن علي بن جعفر، عن اخيه موسي بن جعفر عليه السلام في امرأة بلغها انّ زوجها توفّي فاعتدّت و تزوّجت ثم بلغها بعد أنّ زوجها حيّ هل تحلّ للآخر؟ قال: لا «3»

. اين حديث از نظر دخول اطلاق دارد ولي از نظر علم و جهل اطلاق ندارد البتّه مي توان گفت وقتي بر جاهل حرام است بر عالم به طريق اولي حرام است.

جواب از روايت:

آيا اين حديث كه مي گويد «هل تحلّ للآخر؟ قال: لا» منظور «لا» حرمت عقد دوّم است يا منظور حرمت ابدي است؟

اگر احتمال دوّم (حرمت ابدي) باشد به درد استدلال مي خورد ولي اگر احتمال اوّل (حرمت عقد دوّم) مراد باشد در اين صورت روايت از كار مي افتد.

طايفۀ دوّم: حرام مع العلم

رواياتي كه مي گويد حرام است همراه با علم يعني اگر نكاح ذات بعل عالماً واقع شود موجب حرمت ابدي مي شود.

* محمّد بن يعقوب، عن عدّة من اصحابنا عن احمد بن محمّد رفعه

(روايت مرفوعه است چون قسمتي از سند ذكر نشده است علاوه بر اين مقطوعه هم هست چون اسم امام در روايت نيامده

______________________________

(1) آيۀ 1، سورۀ

طلاق.

(2) ح 1، باب 16 از ابواب مصاهره.

(3) ح 9، باب 16 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 90

و كليني با دو واسطه نمي تواند از امام نقل كند)

ان الرّجل اذا تزوّج امرأة و علم انّ لها زوجاً فرّق بينهما و لم تحل له ابداً. «1»

جواب از روايت:

دلالت روايت خوب و مقيّد به صورت علم است، ولي سند روايت اشكال دارد.

59 ادامۀ مسئلۀ 8 … 2/ 11/ 81

طايفۀ سوّم: حرام مع الدخول
اشاره

احاديثي كه مي گويد همراه با دخول حرام است.

* … عن زرارة،

(صحيح السند است)

عن ابي جعفر عليه السلام في امرأة فقد زوجها

(شوهرش مفقود شده)

أو نعي اليها

(خبر مرگ او را آورده اند)

فتزوّجت ثم قدم زوجها بعد ذلك فطلّقها، قال: تعتدّ منهما جميعاً ثلاثة أشهر عدّة واحدة

(از تعبير به عدّه معلوم مي شود كه دخول حاصل شده)

و ليس للآخر أن يتزوّجها ابداً.

(صريح است در حرمت ابدي ولي مقيّد به دخول است). «2»

* و عنه، عن علي بن الحكم،

(مشكل دارد)

عن موسي بن بكر

(مشكل دارد و سند معتبر نيست)

عن زرارة، عن ابي جعفر عليه السلام قال: اذا نعي الرّجل الي اهله أو أخبروها أنّه قد طلّقها فاعتدّت ثم تزوّجت فجاء زوجها الاوّل فانّ الاوّل احقّ بها من هذا الاخير دخل بها الاوّل أو لم يدخل و ليس للآخر أن يتزوّجها ابداً و لها المهر بما استحلّ من فرجها

(نشان مي دهد كه دخول حاصل شده). «3»

ظاهراً اين دو حديث يك حديث است كه دو سند دارد و يك سند معتبر و يك سند غير معتبر است.

جمع بين سه طايفه:

بايد مطلق را بر مقيد حمل كنيم، طايفۀ اوّلي مطلق بود و طايفۀ ثانيه و ثالثه مقيّد است كه مطلق را حمل بر مقيّد مي كنيم و مي گوييم حرام ابدي است.

ان قلت: اينها مثبتين هستند، يكي مي گويد حرام است مطلقاً، ديگري مي گويد حرام است مع العلم، و ديگري مي گويد حرام است عند الدخول، پس اينها همه مثبت هستند و جاي تقييد نيست، چون قانون تقييد اين است كه يكي مثبت و يكي نافي باشد.

قلنا: قيودي كه در مقام بيان ذكر مي شود غالباً مفهوم دارد حال اگر بتوانيم از طايفۀ دوّم و سوّم مفهوم بگيريم مثبت و نافي درست مي شود

ولي اگر نتوانيم مفهوم بگيريم حق با ان قلت است و تقييد بين طايفۀ اوّل و سوّم مشكل است.

گرفتن مفهوم واقعاً مشكل است چون در روايات، دخول به صورت قيد احترازي نيامده و دخول را از قرينه فهميديم ولي علم به صورت قيد احترازي است.

طايفۀ چهارم: روايات معارض

در مقابل اين روايات، روايات معارضي داريم:

* … عن عبد الرحمن بن الحجاج

(روايت معتبر است)

قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة و لها زوج و هو لا يعلم فطلّقها الاوّل أو مات عنها ثمّ علم الاخير أ يراجعها؟ قال: لا حتّي تنقضي عدّتها «4»

. روايت مي فرمايد بعد از انقضاء عدّه مي توان او را نكاح كرد، چه دخول باشد و چه نباشد، پس نسبت به علم اطلاق ندارد ولي نسبت به دخول اطلاق دارد.

* و باسناده عن الحسن بن محبوب، عن عبد الرحمن، قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة ثم استبان له بعد ما دخل بها أنّ لها زوجاً غائبا فتركها ثمّ انّ الزوج قدم فطلّقها أو مات عنها أ يتزوّجها بعد هذا الذي كان تزوّجها و لم يعلم أن لها زوجاً؟ قال: ما احبّ له أن يتزوّجها

(دوست ندارم قرينه مي شود كه جمع كنيم بين روايات نافيه و مثبته و بگوييم مراد كراهت است)

حَتّٰي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ. «5»

آيا به اين معني است كه محلّل لازم است؟

اين را احدي نگفته است بلكه به معني آن است كه با اين شوهر ازدواج نكند و با شوهر ديگر ازدواج كند.

60 م 8 و 9 (نكاح ذات العدّة التي لم تشرع فيها) … 5/ 11/ 81

* … عن موسي بن بكر، عن زرارة عن ابي جعفر

عليه السلام قال: سألته عن امرأة نعي اليها زوجها

(خبر مرگ زوج او را آوردند)

فاعتدّت و تزوّجت فجاء زوجها الاوّل ففارقها الآخر كم تعتدّ للثاني؟

(سؤال از حرمت ابدي نيست ولي در لابه لاي مطالب حرمت ابدي هم ذكر شده است)

قال: ثلاثة قروء و انّما يستبرئ رحمها بثلاثة قروء و

______________________________

(1) ح 10، باب 16 از ابواب مصاهره.

(2) ح 2، باب 16 از ابواب مصاهره.

(3) ح 6، باب 16 از ابواب مصاهره.

(4) ح 3، باب 16 از ابواب مصاهره.

(5) ح 4، باب 16 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 91

تحلّ للناس كلّهم قال زرارة: و ذلك أنّ ناساً قالوا: تعتدّ عدّتين من كل واحد عدّة فأبي ذلك أبو جعفر عليه السلام و قال: تعتدّ ثلاثة قروء و تحلّ للرجال. «1»

اين روايت از نظر سند ضعيف است چون موسي بن بكر در سند واقع است.

جمع بين روايات:
اشاره

در مقام تعارض چه بايد كرد؟ در بين روايات معارض «2» دو روايت صحيح السند موجود است و در بين روايات سابق هم روايات صحيح متعدّد بود.

1- اعمال مرجّحات:

بعضي در جمع، اعمال مرجّحات كرده و مي گويند روايات حرمت، مخالف عامّه و موافق مشهور است پس دو مرجح دارد.

جواب، اوّلًا: در مسأله شهرت نداريم و اصلًا خيلي ها متعرّض اين مسأله نشده اند پس شهرت مسلّم نيست.

ثانياً: سراغ مرجّحات رفتن در جايي است كه جمع دلالي نداشته باشيم ولي در ما نحن فيه جمع دلالي داريم.

2- جمع دلالي:
اشاره

در اينجا دو راه جمع وجود دارد:

الف) جمع بين نصّ و ظاهر

روايات حرمت را حمل بر كراهت و روايات جواز را حمل بر اباحه (جواز به معني الاعم) مي كنيم كه شاهد جمع تعبير «ما احب» در روايت (4) همين باب است، به اين بيان كه روايات جواز، نص در حلّيّت است و روايات حرمت ظاهر در حرمت است بنابراين حمل ظاهر بر نص مي كنيم كه نتيجۀ آن كراهت است.

ب) جمع بين مطلق و مقيّد

بعضي راه جمع دلالي ديگري گفته اند، به اين بيان كه اطلاق روايت اوّل «3» معارض را كه دالّ بر جواز مطلق بود به روايت دخول تقييد مي زنيم و روايت دوّم «4» معارض را كه مطلق نبود و جواز در فرض دخول را مي گفت، «دخل بها» را به معني خلوت كردن با زن مي گيريم نه به معني دخول.

جواب: اين كار خلاف ظاهر است، به خصوص كه در خلوت كردن تعبير «دخل عليها» استفاده مي شود بنابراين جمع دوّم دلالي قابل قبول نيست.

تلخّص من جميع ما ذكرنا: اگر كسي در مسئلۀ نكاح ذات بعل قائل به كراهت شود نه حرمت، مطلب بعيدي نگفته چرا كه صورت علم محلّ ابتلا نيست و فقط صورت دخول است يعني فقط نكاح ذات بعل عن جهل مع الدخول محلّ ابتلاست و دليل دلگرم كننده اي بر حرمت نداريم پس قول به كراهت بد نيست ولي در صورت علم بعيد نيست كه فتويٰ به حرمت دهيم و احتياط (احتياط مستحب) در اينجا بجاست به اين معني كه اگر ازدواج نكرده اند مي گوييم ازدواج نكنيد امّا اگر ازدواج كرده باشند و چند بچّه دارند نمي گوييم از هم جدا شوند.

بقي هنا امران:

الامر الاوّل: آنچه در نكاح در عدّه در مورد عقد همراه با وكالت گفتيم در اينجا (نكاح ذات بعل) هم مي گوييم.

همان گونه كه در آنجا گفتيم عقد وكيل در اينجا كالعدم است چون وكالت داده كه زوجۀ بي مانعي را براي او به عقد صحيح تزويج كند، بنابراين موكّل نه بالمباشرة نكاح در عدّه كرده و نه بالتسبيب و دخول هم وطي به شبهه است، حال در ما نحن فيه هم وكالت داده كه زني را براي او تزويج كند در اينجا هم وكالت منصرف به عقد صحيح است و وكيل، زن شوهردار را عقد كرده است. اگر

بر فرض، فتوي به حرمت دهيم اينجا مصداق نكاح ذات بعل نيست چون وكيل وكالتش صحيح نبوده و خودش هم نكاح نكرده و حرام ابدي نيست پس همان راه حل در اينجا هم مي آيد.

الامر الثاني: مرحوم كاشف اللثام كلامي دارند كه داراي اشكالاتي است

و مي فرمايند:

و لو تزوّج بذات بعل ففي الحاقه بالمعتدّة أي بالتزوّج بها اشكال ينشأ من عدم التنصيص عليه من الاصحاب و الاخبار الّا في اخبار غير صحيحة (در حالي كه ما تعداد زيادي اخبار صحيحه در هر دو طرف داشتيم) و لو عمل بالاخبار الواردة بالتحريم هنا امكن الحكم بالتحريم مطلقا مع الجهل و العلم و مع الدخول و بدونه لاطلاقها «5» (اگر بنا باشد به اخبار عمل كنيم بايد بدون قيد و شرط بگوييم حرام است چه دخول باشد و چه نباشد و چه علم باشد و چه نباشد كه كسي به اين مسأله فتوي نداده است).

كلام ايشان چند اشكال دارد:

اوّلًا: اين كه مي فرمايند نصّي در اخبار نداريم درست نيست.

______________________________

(1) ح 7، باب 16 از ابواب مصاهره.

(2) ح 3 و 4، باب 1 از ابواب مصاهره.

(3) ح 3، باب 16 از ابواب مصاهره.

(4) ح 4، باب 16 از ابواب مصاهره.

(5) كشف اللثام، ج 7، ص 183.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 92

ثانياً: مي فرمايند اخبار صحيح نداريم در حالي كه اخبار صحيحه در مسأله داريم.

ثالثاً: احدي فتوي به حرمت مطلق نداده و اين ممكن نيست و خلاف اجماع است.

[مسألة 9: لو تزوّج بامرأة عليها عدّة و لم تشرع فيها لعدم تحقّق مبدئها]

اشاره

مسألة 9: لو تزوّج بامرأة عليها عدّة و لم تشرع فيها لعدم تحقّق مبدئها، كما اذا تزوّج بمن مات زوجها و لَمْ يبلغها الخبر فانّ مبدأ عدّتها من حين بلوغه فهل يوجب الحرمة الأبديّة أم لا؟ قولان، أحوطهما الاوّل و ارجحهما الثاني.

عنوان مسأله:

اين مسأله برزخ بين مسئلۀ 8 و ما قبل آن است، يعني بعد از انفساخ زوجيّت و قبل از عدّه نكاح واقع شده است خبر رسيد كه شوهر زن مرده و زن عدّه نگه داشت ولي خبر صادق نبود، در اثناي عدّه شوهر واقعاً فوت كرده ولي خبرش هنوز نرسيده است با مردن شوهر زوجيّت تمام شده ولي عدّه از زماني شروع مي شود كه خبر مرگ شوهر برسد و لو بعد از دو سال باشد در اين دو سال زن نه شوهر داشته و نه عدّه، پس يك حالت برزخي بين زمان نكاح و زمان عدّه است حال اگر در اين ميان زن شوهر كند و دخول هم حاصل شود آيا حرمت ابديّه جاري است؟ امام مي فرمايد: دو قول است كه احوط حرمت و ارجح عدم حرمت است. در كلام امام (ره) «ارجح» فتويٰ است پس «احوط» احتياط استحبابي است.

اقوال:

قدما كمتر به اين مسأله متعرّض شده اند ولي بزرگان متأخرين متعرض شده اند، مثل صاحب كشف اللثام، «1» و شهيد ثاني در مسالك، «2» مرحوم علّامه در قواعد، مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد «3» و مرحوم صاحب جواهر «4» و قبل از اين بزرگان كسي فتوي نداده است، اين بزرگان هم قائل به عدم حرمت ابدي شده اند. مرحوم صاحب عروه متعرّض اين مسأله شده و قائل به حرمت ابدي است ولي محشين عروه مخالفت كرده اند. مرحوم آقاي خوئي هم قائل به حرمت شده اند.

دليل قول به حلّيّت: اصالة الحلّيّة

به مقتضاي آيۀ «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» اصل حلّيّت است (اصالة الحلّيّة).

دليل قول به حرمت: قياس اولويّت

اشاره

زن زماني كه خبر مرگ شوهر به او رسيد، عدّه نگه مي دارد اگر در آن عدّه كسي با او ازدواج كند حرمت ابدي مي آورد حال اگر در برزخ ازدواج كند در زماني اقرب به زمان زوجيّت نكاح كرده و وقتي ابعد كه عدّه است موجب حرمت ابدي شود اقرب كه از قبل از عدّه (برزخ) است به طريق اولي موجب حرمت ابدي مي شود.

جواب از دليل: شايد ملاك حكم اقربيّت نباشد، شايد علّت حكم اين است كه شارع مي گويد حريم عدّه و حريم زوجيّت را نشكن يعني شكستن حريم زوجيّت و عدّه باعث حرمت ابدي مي شود و اين شخص نه حريم زوجيّت را شكسته و نه حريم عدّه را، پس اولويّت نيست و حرمت ابدي ندارد.

نتيجه: نكاح در برزخ بين زوجيّت موجب حرمت ابدي نمي شود.

61 ادامۀ م 9 و 10 (في حد الزوجات الدائمة و المنقطعة) … 6/ 11/ 81

كساني كه در مسئلۀ نُه قائل به حرمت ابدي شده اند غالباً به قياس اولويّت استدلال كرده اند ولي مرحوم آقاي خوئي «5» قائل به حرمت شده و براي حرمت ابدي دو دليل اقامه كرده اند:

1- بالقوه در حكم ذات العدّة است:

وقتي زن قبل از رسيدن خبر فوت شوهر ازدواج مي كند ذات العدّة است، ولي ذات العدّه اي است كه هنوز شروع در عدّه نكرده است. تصوّر ما اين است كه منظور ايشان اين بوده كه بالقوّه ذات العدّة است و لو بالفعل ذات العدّه نيست و بعد از رسيدن خبر عدّه نگه مي دارد.

جواب: ظاهر اين مطلب محتواي قابل قبولي ندارد، چون ظاهر عناويني كه در لسان ادلّه آمده است فعليّت است نه قوّه و استعداد، به عنوان مثال لفظ «عادل» كه در لسان دليل آمده

به معني عادل بالفعل و «فاسق» به معني فاسق بالفعل و مجتهد يعني مجتهد بالفعل است.

2- روايت:

* … عن اسحاق بن عمار، قال: سألت أبا إبراهيم عليه السلام عن الامة

______________________________

(1) ج 7، ص 184.

(2) ج 7، ص 337.

(3) ج 12، ص 313.

(4) ج 29، ص 436.

(5) مباني عروه، ج 32، ص 194.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 93

يموت سيدها قال: تعتدّ عدّة المتوفّي عنها زوجها، قلت: فانّ رجلًا تزوّجها قبل أن تنقضي عدّتها قال: فقال: يفارقها …

. «1» جملۀ «قبل أن تنقضي عدّتها» در ما نحن فيه صادق است، چرا كه زن شوهرش مرده و هنوز عدّه نگه نداشته است، پس عدم انقضاء عدّه در آن حالت برزخ صادق است.

جواب: اگر در فارسي بگوييم «قبل از تمام شدن» يعني اين كه شروع شده ولي خاتمه نيافته مثلًا اگر بگوييم اين زن حيضش تمام نشده يعني شروع شده و هنوز تمام نشده نه اين كه اصلًا شروع نشده است، پس اين استدلال قابل قبول نيست، و در «قبل ان تنقضي عدتها» مفهوم كلمۀ انقضاء اين است كه شروع شده و تمام نشده است و در ما نحن فيه هنوز شروع در عدّه نكرده و اگر شك هم كنيم اصل، عدم است و اصالة الحليّة حاكم مي شود.

ان قلت: شما معتقديد كه روايت سوّم و چهارم و هفتم از باب شانزده دلالت بر جواز دارد در حالي كه روايت سوّم مطلق و قابل تقييد است، روايت چهارم تعبير «ما احبّ» دارد كه ظاهر در كراهت است- البتّه آقاي خوئي مي فرمايند كه در حرمت هم استعمال مي شود- و روايت هفتم هم ضعيف است.

قلنا: مهمّ براي ما تعبير «ما احبّ» است

كه ظاهر در كراهت است، البتّه گاهي در حرمت استعمال مي شود و با كمال احترامي كه براي مرحوم آقاي خوئي قائل هستيم نمي توانيم نظر ايشان را بپذيريم و مقلّد نيستيم.

ان قلت: شما گفتيد در اين حالت برزخ براي زني كه هنوز خبر مرگ شوهرش به او نرسيده ازدواج اشكالي ندارد ولي اين ازدواج ادامه پيدا مي كند تا زماني كه خبر بيايد و در آن وقت كار مشكل مي شود.

قلنا: فرض ما در جايي است كه اين ازدواج در عدّه ادامه پيدا نمي كند و خبر مرگ شوهر كه به زن رسيد نكاح قطع مي شود و دخول هم در آن برزخ واقع شده و بعد از بلوغ خبر كاري انجام نداده اند.

[مسألة 10: في حد الزوجات الدائمة و المنقطعة]

اشاره

مسألة 10: من كانت عنده اربع زوجات دائميّات تحرم عليه الخامسة دائمة (دائمه عدد محدود دارد ولي غير دائمي محدوديّت ندارد)

و امّا المنقطعة فيجوز الجمع بما شاء خاصةً (همه اش منقطع باشد و دائمي نداشته باشد)

أو مع دائميّات (بعضي منقطع و بعضي دائم باشند).

عنوان مسأله:

كسي كه چهار زن دائمه دارد نمي تواند زن پنجم را به عقد دائم تزويج كند ولي اگر به عقد منقطع باشد مانعي ندارد و از نظر تعداد عقد منقطع محدوديّتي ندارد.

اقوال:

اجماع جميع مسلمين بر اين كه زوجۀ دائمي زائد بر اربع ممكن نيست قائم است، بلكه صاحب جواهر اين را ضروري دين دانسته و مي فرمايد:

اذا استكمل الحر اربعاً بالعقد الدائم حرم عليه مع وجود الاربع عنده نكاح مازاد غبطة أي دواماً اجماعاً من المسلمين بل ضرورة من الدين و ما عن طائفة من الزيديّة من جواز نكاح تسع لم يثبت بل المحكي عن مشايخهم البراءة من ذلك. «2»

در كتاب الفقه علي المذاهب الاربعة نقل شده است:

و لا يؤمن بقول الخوارج الذين قالوا انّه يجوز العقد علي تسع نسوة مستدلّين بجمع النبي لانّه قدوة لنا نقتدي به و الردّ عليهم بانّ الزيادة علي الاربع من خصوصيّات الرسول «3».

مرحوم آقاي حكيم در مستمسك در شرح كلام عروه مي فرمايد:

و قد وردنا في هذه الايام من العلويين في اللاذقيّة (يكي از شهرهاي سوريّه) سؤال عن ميّت مات عن ثمان (هشت زن دائمي داشته است آيا معناي اين حرف اين است كه اعتقاد مذهبيشان بر جواز هشت زن دائمه بوده است) و لعلّه لم يكن عن اعتقاد المشروعيّة (شخص لاابالي بوده نه اين كه مذهبش به اين امر قائل بوده). «4»

نتيجه: ثابت نيست كه ما فوق اربع را كسي اجازه دهد و دعواي اجماع در اين مسأله مستفيض است.

ادلّۀ قائلين به جواز تسع:

اشاره

كساني كه به جواز تسع قائل شده اند دو دليل اقامه كرده اند:

1- حجيّت فعل پيامبر:

با توجّه به «مات النبي صلي الله عليه و آله عن تسع» فعل نبي را حجّت است.

جواب: جواز نكاح دائمه ما فوق اربع از مختصّات النبي است.

______________________________

(1) ح 5، باب 17 از ابواب مصاهره.

(2) ج 30، ص 2.

(3) ج 5، ص 97، كتاب حدود.

(4). ج 14، ص 93.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 94

2- آيه:

در تفسير آيۀ «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تُقْسِطُوا فِي الْيَتٰاميٰ فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنيٰ وَ ثُلٰاثَ وَ رُبٰاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تَعْدِلُوا فَوٰاحِدَةً». «1» محتمل است كه منظور از مثني «دو» و «ثلاث» و «رباع» هم كه با واو عطف شده با آن جمع و مجموع آن «نُه» مي شود پس از آيه استفاده مي شود كه داشتن نه زن دائمه جايز است.

جواب: جواب از آيه در دليل جمهور (قائلين به عدم جواز مافوق اربع) خواهد آمد.

62 ادامۀ مسئلۀ 10 … 7/ 11/ 81

ادلّۀ قائلين به عدم جواز مافوق اربع:

1- اجماع:

مسأله اجماعي است و اينجا از مواردي است كه اجماع حجّت است چون به حدّ ضرورت دين رسيده است.

2- آيۀ [وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تُقْسِطُوا فِي الْيَتٰاميٰ]
اشاره

«وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تُقْسِطُوا فِي الْيَتٰاميٰ فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنيٰ وَ ثُلٰاثَ وَ رُبٰاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تَعْدِلُوا فَوٰاحِدَةً». «2»

فقها غالباً استدلال به آيه را رها كرده اند، ولي به قول صاحب جواهر اصل در مسأله اين آيه است. در اين آيه چند مطلب بايد روشن شود كه در ضمن نكاتي به آن اشاره مي كنيم:

نكتۀ اوّل: در اين آيه شرط و جزاء چه ارتباطي به هم دارند؟

آيه مي فرمايد اگر مي ترسيد در بين دختران يتيم به قسط و عدل رفتار نكنيد زنان ديگر را ازدواج كنيد، مرحوم طبرسي «3» شش بيان براي پيوند شرط و جزاء ذكر مي كند كه از همه بهتر بيان اوّل ايشان است و آن اين كه وقتي دربارۀ اموال يتاميٰ آياتي نازل شد مردم ترسيده و با دختران يتيم ازدواج نمي كردند چرا كه مي ترسيدند به جهت اين كه اينها پدر ندارند تا از حقّ آنها دفاع كند مهريّۀ حسابي به آنها ندهند يا اين كه آلودۀ اموال آنها شوند.

آيه نازل شد كه اگر مي ترسيد با اينها ازدواج كنيد سراغ زنان ديگر برويد و اگر از خودتان مطمئن هستيد اشكال ندارد كه دو يا سه و يا چهار تا زن بگيريد با اين بيان پيوند شرط و جزا حاصل مي شود.

تذكّر: با توجّه به اين بيان بطلان روايتي كه براي اثبات تحريف در قرآن به آن استدلال شده است روشن مي شود در اين روايت از امام سؤال مي شود كه صدر و ذيل آيه با هم چه ارتباطي دارد؟ امام در جواب مي فرمايد ارتباطي ندارد و بين صدر و ذيل آيه ثلث قرآن ساقط شده است. اين روايت مجعول است و جاعل آن ناشي بوده است، چون:

اوّلًا: ارتباط صدر و ذيل آيه با

بيان مرحوم طبرسي روشن است.

ثانياً: از مضمون روايت استفاده مي شود كه قرآن بيش از 40 جزء بوده كه بعد از ساقط شدن ثلث آن سي جزء شده است و حال آن كه احدي چنين نگفته است.

واقع مسأله اين است كه قرآني كه شب و روز تلاوت مي شده و حافظان زيادي داشته- به طوري كه در يكي از جنگ ها 300 حافظ قرآن كشته مي شود- و 14 يا 40 نفر كاتب وحي بوده، آيا ممكن است چنين قرآني ثلث آن تحريف شده باشد؟! بله اگر ادّعاي تحريف يك يا دو آيه مي شد ممكن بود براي آن وجهي باشد ولي نمي توان پذيرفت كه اين همه آيه ساقط شده باشد. كسي كه تاريخ جمع آوري قرآن و تلاوت شبانه روزي قرآن توسّط مسلمانان را بداند، مي داند كه قرآن به آساني از بين نمي رود. ما معتقديم قرآني كه در نزد ماست يك نقطه كم و زياد ندارد و اين روايات تحريف هم خودش دليل بر بطلان خودش است. (دلائل عدم تحريف به طور مفصل در انوار الاصول «4» و تفسير نمونه ذكر شده است).

نكتۀ دوّم: «مثني، ثلاث، رباع» در آيه به چه معناست؟

«مثني» يعني اثنين اثنين، (دو تا دو تا) «ثلاث» يعني ثلاث ثلاث (سه تا سه تا) و «رباع» يعني اربعة اربعة (چهار تا، چهار تا) چرا آيه اثنين و ثلاث و اربع نمي گويد؟

مخاطب عموم مسلمين هستند و اگر بخواهيم بگوييم كه هر كدام مي توانند دو تا زن بگيرند مي گوييم دو دو تا زن بگيرند مي گوييم دو دو تا زن بگيريد و اگر بخواهيم بگوييم هر كدام مي توانند سه تا زن بگيرند مي گوييم سه تا سه تا زن بگيرند و …

نكتۀ سوّم: «واو» در آيه به معني «أو» است

يعني براي جمع نيست بلكه

______________________________

(1) آيۀ 3، سورۀ نساء.

(2) آيۀ 3، سورۀ نساء.

(3) مجمع البيان، ج 2، ص 39.

(4) ج 2، ص 343.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 95

براي تنويع است چون:

اوّلًا: اگر كسي بخواهد «واو» را به معني جمع بگيرد، مجموع اعداد نه مي شود در حالي كه نُه براي خودش مستقلًا داراي عددي است و نياز نيست به اين كيفيّت بيان شود، پس كسي كه داراي حدّ اقل معرفت نسبت به لغت عرب باشد نبايد اين گونه بگويد بلكه از اوّل تسعه مي گويد. خداوندي كه مي فرمايد «قُرْآناً عَرَبِيًّا (فصيح) غَيْرَ ذِي عِوَجٍ (دست انداز ندارد)» «1» چگونه مي تواند چنين بگويد.

ثانياً: صاحب مسالك مي فرمايد در اين صورت آيه دلالت بر تسعه نمي كند، بلكه دلالت بر هيجده مي كند، چون مثني به معني 2 تا 2 تا است كه مجموعاً چهار تا مي شود و ثلاث سه تا سه تا است كه مجموعاً شش تا مي شود و رباع هم چهار تا چهارتا است كه 8 تا مي شود كه جمع آنها 18 مي شود.

ثالثاً: اگر منظور از «مَثْنيٰ وَ ثُلٰاثَ وَ رُبٰاعَ» 9 باشد ارتباط شرط و جزاء با هم درست نمي شود،

چرا كه آيه مي گويد اگر از نكاح يتامي مي ترسيد، نُه زن و اگر از رعايت عدالت در بين آنها مي ترسيد يك زن بگيريد، كه در اين صورت ربط شرط و جزاء (عدد 9 و 1) معلوم نبوده و عبارت بي معني مي شود ولي اگر مثني به معني دو تا باشد و «واو» براي جمع نباشد ارتباط بين شرط و جزاء روشن است و مي گويد دو يا سه و يا چهار زن بگيريد و اگر از رعايت عدالت مي ترسيد يك زن بگيريد.

نكتۀ چهارم: حصر (منحصر در چهار تا بودن) از كجاي آيه فهميده مي شود؟

عدد كه مفهوم ندارد يعني اگر كسي گفت چهار نفر را اكرام كن مفهومش اين نيست كه پنجمي را اكرام نكن، پس از كجاي آيه مي فهميم كه پنج تا زن دائم جايز نيست؟

عدد مفهوم ندارد ولي آيه در مقام بيان جواز نكاح است، به عبارت ديگر قيودي كه اخذ شده (دو و سه و چهار) احترازي است و در مقام بيان مقدار جواز است از اينجا حصر را مي فهميم، و تمام مفسّرين و اهل لغت هم همين را فهميده اند.

63 ادامۀ مسئلۀ 10 … 8/ 11/ 81

3- روايات:
اشاره

در كتاب وسائل از ابواب «ما يحرم باستيفاء العدد» هفت باب داريم كه بر ما نحن فيه (حرمت زائد بر اربع در عقد دائم) دلالت دارد و مجموعاً داراي بيست و چهار روايت است كه بعضي به دلالت مطابقي و بعضي بالمفهوم و بعضي به دلالت التزامي بر ما نحن فيه دلالت دارد.

خيلي از اين روايات در مورد شاخ و برگ مسأله است و اصل مسأله (حرمت بيش از چهار تا) را نمي گويد كه نشان مي دهد اصل مسأله مسلّم بوده است. در اينجا تعدادي از روايات را به عنوان نمونه بيان مي كنيم.

اسناد بعضي از روايات ضعيف و بعضي قوي است ولي چون اخبار متضافر است به بحث سندي نياز نداريم.

* … عن محمّد بن سنان، عن الرضا عليه السلام فيما كتب اليه: و علّة التزويج للرجل اربع نسوة و تحريم أن تتزوّج المرأة اكثر من واحد اذا تزوّج اربع نسوة كان الولد منسوباً اليه و المرأة لو كان لها زوجان أو اكثر من ذلك لم يعرف الولد لمن هو، اذ هم مشتركون في نكاحها و في ذلك فساد الانساب

و المواريث و المعارف، و علّة التزويج للعبد اثنين لا اكثر منه لانّه نصف الرجل الحرّ في الطلاق و النكاح …

(رجل حر مسلّم است بحث در اين است كه چرا در مورد عبد بيشتر از دو زن دائمه جايز نيست). «2»

* الفضل بن الحسن الطبرسي في مجمع البيان

(مرسلۀ طبرسي است منتهي چون «قال الصادق عليه السلام» مي گويد و «رُوي» نمي گويد، معتبر است)

قال: قال الصادق عليه السلام: لا يحلّ لماء الرجل أن يجري في اكثر من اربعة ارحام. «3»

* … عن زرارة ابن اعين، و محمّد بن مسلم، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال:

اذا جمع الرجل اربعاً و طلّق احداهنّ فلا يتزوّج الخامسة حتّي تنقضي عدّة المرأة الّتي طلّق و قال: لا يجمع ماءه في خمس.

(سؤال از شاخ و برگ است و اصل مسأله مسلّم است). «4»

اين حديث در حكم دو حديث است چون دو نفر (زراره و محمّد بن مسلم) آن را نقل مي كنند.

* … عن علي بن ابي حمزة قال: سألت أبا إبراهيم عليه السلام عن الرجل يكون له اربع نسوة فيطلق احداهنّ أ يتزوّج مكانها اخريٰ؟ قال: لا حتّي تنقضي عدّتها. «5»

* محمّد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن ابي

______________________________

(1) آيۀ 28، سورۀ زمر.

(2) ح 2، باب 1 از ابواب استيفاء العدد.

(3) ح 3، باب 1 از ابواب استيفاء العدد.

(4) ح 1، باب 2 از ابواب استيفاء العدد.

(5) ح 2، باب 3 از ابواب استيفاء العدد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 96

عمير، عن جميل بن درّاج

(روايت صحيحه و معتبر است)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل تزوّج خمساً في عقدة

(تزويج زنهاي متعدّد در عقد واحد جايز است حتّي

تزويج دو زن براي دو مرد در عقد واحد جايز است)

قال: يخلّي سبيل أيتهنّ شاء و يمسك الاربع. «1»

طبق قاعده نكاح هر پنج زن باطل است چون همگي نمي تواند صحيح باشد و ترجيح بلا مرجّح هم باطل است، ولي كانّ نظر حضرت اين بوده كه اصل عقد صحيح است، امّا مانعي دارد- كه اضافۀ عدد است-، پس مانع موجود است و با برطرف شدن آن عقد صحيح مي شود.

* … عن عنبسة بن مصعب قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل كان له ثلاث نسوة فتزوّج عليهنّ امرأتين في عقدة فدخل علي واحد منهما ثم مات، قال: ان كان دخل بالمرأة الّتي بدأ باسمها و ذكرها عند عقدة النكاح فانّ نكاحها جايز، و لها الميراث و عليها العدة و ان كان دخل بالمرأة الّتي سمّيت و ذكرت بعد ذكر المرأة الاولي فانّ نكاحها باطل … «2»

ظاهر عبارت اين است كه هر كدام از نظر ذكر در صيغۀ عقد مقدم باشد عقد او صحيح است، پس در روايت سابق هم اگر زنها در عقد به ترتيب ذكر شده باشند پنجمي باطل خواهد بود و تخيير هم معني ندارد، مگر اين كه اسم نبرده و همه را يكجا عقد كرده باشد.

* … عن عقبة بن خالد، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في مجوسي اسلم و له سبع نسوة و اسلمن معه

(اگر زنها مسلمان نشوند، خودبه خود جدا مي شوند چون عقد دائم با غير مسلمان جايز نيست)

كيف يصنع؟ قال: يمسك اربعاً و يطلّق ثلاثاً

(ممكن است «يُطْلِق» بخوانيم كه به معني رها كردن است). «3»

* … عن محمّد بن مسلم، عن احدهما عليهما السلام قال: سألته عن

العبد يتزوّج اربع حرائر؟ قال: لا و لكن يتزوّج حرّتين و ان شاء اربع اماء. «4»

روايتي از طرق عامّه:

در اينجا حديثي هم از عامه نقل مي كنيم كه داراي نكته اي است و عامّه بيشتر روي اين حديث تأكيد كرده اند.

ابن قدامه ابتدا ادّعاي اجماع اهل علم كرده و بعد از قاسم بن ابراهيم (احد الائمة الزيديّة) نقل خلاف مي كند و مي گويد اين قول شاذ است و قابل اعتنا نيست:

و هذا ليس بشي ء لانّه خرق للاجماع و ترك للسنة فانّ رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله قال لغيلان بن سلمة حين اسلم و تحته عشر نسوة، امسك اربعا و فارق سائرهنّ … و اذا منع من استدامة زيادة عن اربع فالابتداء أولي (وقتي استدامۀ آن جايز نيست از ابتدا، به طريق اولي جايز نيست). «5»

[ازدواج در منقطعه محدود به عدد خاصي نيست]

اشاره

64 ادامۀ مسئلۀ 10 … 9/ 11/ 81

امام در ذيل مسأله ده چنين مي فرمايد:

و امّا المنقطعة فيجوز الجمع بما شاء (در منقطعه عدد خاصي نيست).

اقوال:

مشهور بين اصحاب اين است كه عدد خاصي در عقد منقطع شرط نيست.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

لا خلاف معتدّ به فيها. «6»

به گفتۀ مرحوم آقاي حكيم در مستمسك مرحوم ابن ادريس هم در سرائر ادّعاي اجماع كرده ولي از ابن حمزه مخالفت (منقطع هم جزء اربع است) نقل شده است از مرحوم شهيد ثاني در مسالك نقل شده كه ايشان به اين قول تمايل پيدا كرده است.

پس مسأله مخالف دارد كه سرچشمۀ آن روايات باب است.

در باب متعه روايت متعدد و متضافر بر جواز متعه بدون تقييد به عدد و مقيّد به عدد وجود دارد.

[دليل روايات]
طايفۀ اوّل: جواز متعه بدون تقييد به عدد
اشاره

رواياتي كه مي گويد متعه عددي ندارد كه خود اين روايات هم مختلف است، بعضي از روايات تعبير «كم شئت» دارد و گاهي براي اثبات عدم محدوديت عدد بالايي مثل «سبعين» مي گويند و گاهي روايات تعبير «ليس من الاربع» دارد كه به دلالت التزامي معنايش اين است كه عددي در آن نيست.

1- رواياتي كه «كم شئت» مي گويد:

* … عن زرارة بن اعين

(روايت صحيح است)

قال: قلت: ما يحلّ من المتعة؟ قال: كم شئت. «7»

* … عن اسماعيل بن الفضل الهاشمي

(از ثقات است و مرحوم

______________________________

(1) ح 1، باب 4 از ابواب استيفاء العدد.

(2) ح 1، باب 5 از ابواب استيفاء العدد.

(3) ح 1، باب 6 از ابواب استيفاء العدد.

(4) ح 1، باب 8 از ابواب استيفاء العدد.

(5) مغني، ج 7، ص 436.

(6) جمع 30، ص 8.

(7) ح 3، باب 4 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 97

علّامه در خلاصه مي فرمايد كه حديث صحيحي در فضيلت اسماعيل بن فضل هاشمي داريم پس سند معتبر است)

قال:

سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة فقال: الق

(ملاقات كن)

عبد الملك ابن جريح فسله عنها فانّ عنده منها علماً فلقيته فاملي عليّ شيئاً كثيراً في استحلالها و كان فيما روي لي فيها ابن جريح انّه ليس فيها وقت و لا عدد، انّما هي بمنزلة الاماء يتزوّج منهنّ كم شاء … «1»

عامّه از نقاط ضعفي كه به شيعه نسبت مي دهند اين است كه شيعه براي متعه حدّي قائل نيستيد روايت مي فرمايد همان گونه كه اماء حدّي ندارند و شما هم به آن قائل هستيد متعه هم حدّي ندارد و در واقع يك جواب نقضي است.

عبد الملك از علماي عامّه است و در مورد او اين عبارت «هو من

رجال العامة الا انّ له ميل و محبة شديدة لاهل البيت» آمده است و لذا تعصّب نداشت چون بحث هاي متعه را متعصّبين نمي پذيرفتند و او در اين زمينه از امام سؤالاتي كرده بود و مي دانست، پس وقتي اسماعيل كه خودش ثقه است مي گويد امام صادق عليه السلام او را نزد عبد الملك فرستاده وثاقت عبد الملك ثابت مي شود.

چه حكمتي داشت كه امام خودشان جواب ندادند؟

ائمه عليهم السلام نمي خواستند كه اهل سنّت متعه را از زبان آنها زياد بشنوند و لذا به عبد الملك ارجاع مي دهند.

2- رواياتي كه «ليست من الاربع» مي گويد:

* … عن بكر بن محمّد، قال: سألت أبا الحسن عليه السلام عن المتعة أ هي من الاربع؟ فقال: لا. «2»

* … عن ابي بصير، قال: سئل ابو عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة أ هي من الاربع؟ فقال: لا و لا من السبعين. «3»

* العيّاشي في تفسيره

(تفسير عياشي در عين اين كه تفسير خوبي است تمام روايات را مرسله نقل كرده است).

عن عبد السلام، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قلت له: ما تقول في المتعة … قال:

قلت: جعلت فداك أ هي من الاربع؟ قال: ليست من الاربع. «4»

65 ادامۀ مسئلۀ 10 … 12/ 11/ 81

[طايفۀ دوم] روايات معارض:
اشاره

در مقابل اين روايات، روايات معارضي داريم كه آنها هم متضافر هستند و مي فرمايند منقطع هم از اربع حساب مي شود، خواه هر چهار تا دائمي باشند، يا بعضي دائمي و بعضي منقطع باشند و يا هر چهار تا منقطع باشند. اين روايات دو گروه است:

الف) رواياتي كه تعبير «من الاربع» دارد:

* … عن عمّار الساباطي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام عن المتعة فقال: هي احد الاربعة. «5»

* و باسناده، عن احمد بن محمّد بن ابي نصر،

(بزنطي چند رقم روايت در اين مسأله نقل كرده كه رواياتش معتبر است)

عن ابي الحسن عليه السلام قال: سألته عن الرجل تكون له المرأة هل يتزوّج باختها متعة؟ قال: لا، قلت: حكي زرارة عن ابي جعفر عليه السلام انّما هي مثل الاماء يتزوّج ما شاء، قال: لا هي من الاربع

(آيا زراره را تكذيب كردند؟

فقط مي فرمايند حرف زراره درست نيست). «6»

ب) رواياتي كه تعبير «من الاحتياط» دارد:
اشاره

* عن عبد اللّه بن جعفر في قرب الاسناد عن احمد بن محمّد بن عيسي، عن احمد بن محمّد بن ابي نصر، عن ابي الحسن الرضا عليه السلام قال: سألته عن المتعة، الي أن قال و سألته عن الاربع هي؟ فقال:

اجعلوها من الاربع علي الاحتياط. «7»

جمع بين اين دو دسته روايت:

بعضي بين اين دو دسته روايات را جمع كرده و گفته اند كه اين روايت، روايات سابقه را كه كلمۀ احتياط نداشت تفسير كرده و مي گويد حكم اوّلي جواز ما فوق الاربع است، ولي بنابر احتياط است.

اين احتياط به چه معناست؟ احتياط را مجتهدي كه واقع را نمي داند مي گويد و احتياط در كلام امام كه واقع را مي داند چگونه توجيه مي شود؟

چون امام عالم به احكام است ديگر جاي احتياط نيست مگر اين كه بگوييم احتياط از ناحيۀ مردم مراد است يعني براي اين كه مردم به درد سر نيافتند و از ناحيۀ اهل تسنّن اذيّت نشوند (نوعي تقيّه) بيش از چهار زن نگيرند تا معلوم نشود كه متعه بوده است. اين مسأله شاهد خوبي دارد كه در آنجا، هم تعبير «هي من الاربع» دارد و هم تعبير «علي الاحتياط» كه هر دو عبارت در يك جا جمع شده است.

______________________________

(1) ح 8، باب 4 از ابواب متعه.

(2) ح 1، باب 4 از ابواب متعه.

(3) ح 7، باب 4 از ابواب متعه.

(4) ح 14، باب 4 از ابواب متعه.

(5) ح 4، باب 10 از ابواب متعه.

(6) ح 11، باب 4 از ابواب مصاهره.

(7) ح 13، باب 4 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 98

* محمّد بن الحسن باسناده عن احمد بن محمّد بن ابي نصر،

(حديث معتبر است، آيا همۀ اين احاديث

يكي بوده كه به صورت هاي مختلف نقل شده است يا در جاهاي مختلف بزنطي از امام سؤال كرده؟ احتمال دارد كه يك حديث باشد ولي احتمال تعدّد هم بعيد نيست)

عن ابي الحسن الرضا عليه السلام قال: قال أبو جعفر عليه السلام: اجعلوهنّ من الاربع فقال له صفوان بن يحيي: علي الاحتياط؟ قال: نعم. «1»

صدر حديث «علي الاحتياط» ندارد ولي در ذيل آمده است.

اين روايت شاهد جمع ما است و مي تواند شاهدي باشد بر اين كه آن جايي هم كه «من الاربع» گفته اند از باب احتياط از ناحيۀ مردم بوده است پس تكليف روايات روشن شد.

جمع بين روايات طايفۀ اوّل و دوّم:
اشاره

با اين بيان كه در جمع بين روايات معارضه بيان شد (حمل بر تقيّه و احتياط) ديگر تعارضي بين روايات طايفۀ اوّل و طايفۀ دوّم باقي نمي ماند چون آنها با صراحت اجازه مي داد ولي اين روايات مافوق اربع را از باب احتياط جايز نمي داند و چون راه جمع دارد ديگر نوبت به تعارض نمي رسد.

سلّمنا، بين الطائفتين تعارض باشد- چرا كه روايات طائفۀ اوّل «كم شئت» مي فرمود و روايات طائفۀ دوّم «من الاربع» مي گويد اوّل بايد سراغ جمع دلالي برويم كه بر هر چيزي مقدم است.

جمع دلالي:

جمع دلالي بين روايات مجوّزه و ناهيه از باب حمل ظاهر بر نص، حمل ناهيه بر كراهت است، رواياتي كه بيش از چهار تا را نهي مي كند ظهور در حرمت دارد و روايات طائفۀ اوّل (مجوّزه) نص در حلّيت است، پس ظاهر را بر نص حمل مي كنيم.

سلّمنا، جمع دلالي در كار نباشد نوبت به مرجّحات مي رسد كه مهمترين مرجّحات شهرت است (خذ بما اشتهر بين اصحابك ودع الشاذ النادر) شهرت فتوايي بر جواز است، پس روايات طائفۀ اوّل با شهرت فتوايي مقدّم مي شود، بلكه مسأله بيش از شهرت است، چون مخالف عمده ابن حمزه است ولي عبارت ابن حمزه در كتاب وسيله كه كتاب معروف ايشان است موافق مشهور است:

و حكم نكاح المتعة في العدد حكم الاماء. «2»

نكاح اماء محدوديّت ندارد و ايشان متعه را هم مانند اماء مي دانند حال نمي دانيم چگونه آقايان مي فرمايند كه ابن حمزه مخالف است در حالي كه عبارت وسيله دلالت بر مخالفت ندارد مگر اين كه در جاي ديگر نظر ديگري داشته باشد (صاحب مسالك هم به اين قول تمايل پيدا كرده است).

ان قلت: قول

ابن حمزه (اگر بر فرض به محدوديت متعه قائل باشد) موافق كتاب اللّٰه است چون آيۀ «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تُقْسِطُوا فِي الْيَتٰاميٰ فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنيٰ وَ ثُلٰاثَ وَ رُبٰاعَ» «3» در مورد مطلق نكاح است و ظاهرش اين است كه نكاح چه منقطع باشد و چه دائم، نبايد بيش از چهار تا باشد.

پس گروه دوّم از روايات موافق كتاب اللّه است و رجحان دارد.

قلنا: در ذيل آيه قرينه اي وجود دارد كه نشان مي دهد آيه ناظر به دائميّات است، چون در ادامۀ آيه مي فرمايد: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تَعْدِلُوا».

عدالت ناظر به حق قسم است و مي دانيم در نكاح منقطع حق القسم نيست و مسائل رعايت عدالت و حق القسم در مورد نكاح دائم است پس ذيل آيه شاهد است كه آيه مربوط به بحث نكاح منقطع نيست.

اضف الي ذلك، ما به ياد نداريم كه قرآن در مورد نكاح منقطع تعبير به نكاح كرده باشد، بلكه آيه مي فرمايد: «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ» «4» يعني «تمتع» و «اجورهن» مي گويد كه اين هم مؤيد ظني است بر اين كه آيه در مورد نكاح دائم است.

و من هنا يظهر، اين كه مرحوم صاحب مسالك فرموده است آيه مؤيّد محدوديّت در نكاح منقطع است و روايات معتبري هم داريم- كه در واقع تقويت قول منسوب به ابن حمزه است-، جواب صاحب مسالك روشن مي شود كه:

اوّلًا: آيه دلالت ندارد.

ثانياً: روايات خودش خودش را تفسير مي كند.

فتلخص من جميع ما ذكرنا، محدوديّت اربع در نكاح منقطع نيست.

66 ادامۀ مسئلۀ 10 … 14/ 11/ 81

بقي هنا نكتتان:
اشاره

دو نكته در مورد مسأله باقي مانده است كه بيان مي كنيم:

نكتۀ اوّل: روايت خوب ديگري هم براي قول به محدوديّت عدد در نكاح متعه وجود دارد

______________________________

(1) ح 9، باب 4 از ابواب متعه.

(2) ص 310.

(3) آيۀ 3، سورۀ نساء.

(4) آيۀ 24، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 99

كه دلالتش خوب ولي سندش اشكال دارد.

* … عن وهيب بن حفص، عن ابي بصير، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال:

سألته عن رجل له اربع نسوة فطلّق واحدة يضيف اليهنّ اخريٰ قال:

لا، حتّي تنقضي العدة فقلت: من يعتدّ؟ فقال: هو، قلت: و ان كان متعة؟

قال: و ان كان متعة. «1»

از نظر دلالت: دلالت حديث خوب است ولي چرا مي گويد مرد عدّه نگه دارد؟ در اينجا عدّه، هم براي زن و هم براي مرد اثر دارد. در افراد عادّي وقتي زن طلاق مي گيرد تا زماني كه عدّه تمام نشود نمي تواند شوهر كند، امّا مرد مي تواند ازدواج كند، ولي در مورد اين روايت كه مرد چهار زن داشته و يكي از آنها را طلاق مي دهد هم زن و هم مرد بايد صبر كنند، زن بايد صبر كند، چون در عدّه است و مرد بايد صبر كند، چون مي خواهد زن ديگري بگيرد در حالي كه زن چهارم هنوز در عدّه است و عدّه هم ظاهراً عدّۀ رجعيّه بوده است.

از نظر سند: «وهيب بن حفص» در رجال متعدّد است كه بعضي ثقه و بعضي غير ثقه هستند. وهيب در اين سند از شاگردان أبو بصير است و روايات زيادي از او نقل كرده و هيچ كس او را توثيق نكرده است، بنابراين روايت مجهول است، ولي به هر حال چه روايت صحيح السند باشد و چه ضعيف السند، وضع مسأله عوض نمي شود و ما روايت

را حمل بر كراهت مي كنيم، يعني كراهت از اين كه مورد تعرّض عامّه واقع شوند چون عامّه متعه را جايز نمي دانند و اگر زائد بر اربع شود معلوم مي شود كه متعه بوده و لذا به عنوان ثانوي كراهت است.

نكتۀ دوّم: صاحب جواهر از ابن حمزه نقل كرد كه ايشان قائل به محدوديت هستند

ولي عبارت وسيله را خوانده و ديديم كه دلالت بر محدوديّت ندارد و موافق مشهور است. قبل از صاحب جواهر، صاحب رياض هم از ابن حمزه محدود بودن را نقل كرده است، بعد از مراجعه معلوم شد كه صاحب جواهر و صاحب رياض اشتباه كرده اند و ابن حمزه مخالف نيست، بلكه «ابن برّاج» مخالف است و در كتاب در مهذب مي فرمايد:

و لا يجوز للمتزوّج متعة أن يزيد علي اربع من النساء … و قد ذكر انّ له أن يتزوّج ما شاء و الاحوط ما ذكرناه. «2»

مرحوم شهيد ثاني در مسالك همين را مي گويد يعني مخالف را ابن برّاج مي داند صاحب حدائق هم از ابن برّاج نقل مخالفت مي كند.

بقي هنا امور:
الامر الاوّل: حكمت تعدّد ازواج چيست؟
اشاره

آيا اين كار سبب پيروي از هوي و هوس نيست؟ آيا اين عمل جامعه را به خوش گذراني سوق نمي دهد؟ علاوه بر اين چرا به مرأة اجازۀ تعدّد نمي دهند؟

فرق بين زوج و زوجه واضح است و در روايات به آن اشاره شده است، و آن اين كه اگر از ناحيۀ زوجه هم تعدّد باشد تداخل مياه شده و تشخيص نسب ممكن نمي شود و از نظر عاطفي، حقوقي و اجتماعي مشكلات متعدّدي پيدا مي شود. و استفاده از آزمايش هم براي تشخيص نسب قابل اعتماد نيست.

ان قلت: در مورد يائسه و عقيم چنين مشكلي وجود ندارد و تداخل مياه نمي شود، چرا در اين موارد اجازه داده نمي شود؟

قلنا: در مورد يائسه و عقيم هم كه مشكل فرزند و تشخيص نسب ندارد مي گوييم قوانين جنبۀ فردي ندارد و روي مجموع من حيث المجموع مي رود. وقتي گفته مي شود شراب حرام است چون عقل را زائل مي كند نمي توان گفت من به قدري مي خورم كه

عقل زائل نشود چون حكم كلّي است، و براي اين كه راه باز نشود آن را به طور كلّي گفته اند و استثنا نزده اند.

و امّا دليل اين كه در مورد مردان تعدّد اجازه داده شده اين است كه قوانين اسلام جامع است و محدود به زمان و مكان نيست، و قانوني است براي همۀ زمان ها و مكان ها، حال اگر ما كلّيّت و جامعيّت را در نظر بگيريم، مي بينيم كه در مكان ها و زمان هاي مختلف ممكن است ضرورت هاي اجتماعي و يا فردي پيش آيد كه حل مشكل، بدون تعدّد زوجه ميسّر نشود و وقتي قانوني جامع شد بايد بتواند جوابگوي نيازها در هر زمان و مكان باشد. از جمله ضرورت هايي كه قانون گذار در نظر گرفته مي توان به موارد ذيل اشاره نمود:

1- در هر زمان و مكان رجال در معرض آفاتند، مخصوصاً در جنگ ها، زن ها نمي توانند در جنگ شركت كنند و نبايد هم شركت كنند و اگر امروزه گفته مي شود زن ها با مردها در همۀ زمينه ها حتّي شركت در جنگ مساوي هستند جنبۀ شعاري دارد و عملي نيست. در غير جنگ هم آسيب ها متوجّه مردان است.

در جنگ جهاني اوّل ده ميليون و در جنگ دوّم سي ميليون نفر

______________________________

(1) ح 4، باب 3 از ابواب استيفاء العدد.

(2) سلسلة ينابيع الفقهيّة، ج 8، ص 196.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 100

از مردان كشته شدند و تعداد زيادي هم ناقص شدند. بعد از اتمام جنگ عدّۀ زنان زياد و عدّۀ مردان كم شد. شخصيت هاي اجتماعي آلمان به دانشگاه الازهر نامه نوشته و قوانين تعدّد زوجات را در اسلام خواستار شدند، ولي كليسا با اين كار مخالفت كرد و اين قانون پياده نشد

كه نتيجۀ آن كثرت فحشاء و فرزندان نامشروع بود.

در اين گونه موارد آيا بايد اجازۀ تعدّد زوجات داد يا ملتزم به فحشاء شد؟ اگر اين قانون نباشد مشكل ساز است.

اين مشكل امروز در فلسطين موجود است و شهدا اكثراً از ذكور هستند و اگر تعدّد زوجات نباشد دختران و زنان به مشكل مي افتند.

2- زنان زودتر از مردان باروري جنسي خود را از دست مي دهند. سن جنسي زنان كمتر و برعكس سنّ جنسي مردان بيشتر است اين افزايش سن جنسي مردان بر زنان، گاهي موجب اختلالاتي در جامعه مي شود كه تنها از طريق تعدد زوجات حل مي شود و اگر از اين طريق حل نشود سر از فحشا درمي آورد.

3- زماني بر زنان مي رسد كه قابليّت مواقعه ندارند مانند زمان عادت و دوران بارداري و …، كه در اين زمان گاهي زوج در شرائطي است كه نمي تواند خودداري كند باز سر دوراهي واقع مي شود: يا تعدّد يا فحشاء.

4- بسياري از زناني كه همسرشان را از دست داده يا طلاق گرفته اند شانس شوهر كردن به عنوان زوجۀ اوّل را ندارند و مردان مجرّد سراغ آنان نمي روند، ولي اگر تعدد زوجات باشد ممكن است به عنوان زوجۀ دوّم آنها را بپذيرند. در اينجا چه بايد كرد يا بايد به آنها اجازه داد كه زوجۀ دوّم باشند يا بايد راه را به سوي فحشاء بگشاييم.

5- گاهي بيماري هايي براي زنان پيدا مي شود كه اين بيماري ها آنها را از آميزش جنسي منع مي كند و گاهي ترس از باردار شدن است كه اطبا اجازۀ آميزش جنسي را به آنها نمي دهند و يا زن عقيم است و مرد فرزند مي خواهد در اينجا چه بايد كرد؟ آيا

به مرد بگوييم آميزش نكند؟! اين امر ممكن نيست پس يا بايد اجازۀ تعدّد ازدواج بدهيم و يا فحشاء.

نكته: در كتاب «اسلام و تمدّن» كه نويسندۀ آن يك مستشرق فرانسوي به نام «گوستاولوبون» است نكته اي مربوط به تعدد زوجات آمده است كه مي گويد:

در مورد تعدّد زوجات به مسلمانان اشكال مي كنيم و آنها را شهوت پرست مي دانيم ولي انصاف بدهيد كدام يك از شما رابطه تان منحصر به همسرتان است؟! ما دم از وحدت زوجه مي زنيم ولي در پشت پرده با زنان ديگر ارتباط داريم، ولي مسلمانان به عنوان يك قانون مشكل را حل كرده اند آيا وحدت رياكارانۀ ما درست است يا تعدّد خالصانۀ آنان؟

67 ادامۀ مسئلۀ 10 … 15/ 11/ 81

ان قلت: بنابر آنچه شما گفتيد بايد مسئلۀ تعدّد زوجات منحصر به موارد ضرورت باشد و بايد در غير موارد ضرورت جايز نباشد در حالي كه اين خلاف اجماع مسلمين است و هيچ فقيهي آن را مربوط به موارد ضرورت ندانسته است.

قلنا:

ضرورت در باب احكام دو گونه است:
1- به عنوان ثانوي:

جائي كه ضرورت به صورت عنوان ثانوي در مي آيد مانند «اكل ميته» كه حكم آن كمّاً و كيفاً و شخصاً دائر مدار ضرورت است مثلًا ممكن است براي زيد ضرورت باشد و براي عمرو ضرورت نباشد چون عنوان حكم (عنوان ثانوي) ضرورت است.

2- به عنوان حكمت:

جائي كه ضرورت در سلسله علل و حكمت حكم واقع شود و به اختيار مكلّف نباشد و قانون گذار ضرورت ها را به عنوان حكمت در نظر گرفته و يك حكم وضع كرده و حكم مقيّد به ضرورت نيست ولي واقع مسأله و حكمت حكم كه در غالب موارد مورد نظر قانون گذار بوده حلّ مشكلات و ضرورت ها بوده است، به عنوان مثال شارع مقدّس ديده است كه اگر ترشّحات آب استنجاء نجس باشد مردم به زحمت مي افتند چون سابقاً در بيابان ها بر زمين هاي معمولي مي نشستند و به خودشان ترشّح مي كرد و شارع به خاطر ضرورت فرموده است كه ترشّحات آب استنجاء پاك است، حال اگر حكم را دائر مدار ضرورت كنيم و بگوييم اگر در گودال باشد ترشح نمي كند، در اينجا بايد گفت شارع اختيار را به دست شما نداده بلكه ضرورت را محور قرار داده است و كاري با ملاحظۀ افراد ندارد و به دست شارع است.

الامر الثاني: بعضي با ضميمه كردن دو آيه از قرآن خواسته اند بگويند تعدّد زوجات به حكم قرآن حرام است:

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 101

صغري: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تَعْدِلُوا فَوٰاحِدَةً» «1» اگر مي ترسيد عدالت را رعايت نكنيد يك زن بگيريد.

كبري: «وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّسٰاءِ». «2»

نتيجه: اگر اين دو آيه در كنار هم باشد نتيجه اش اين است كه عدالت در همه جا غير ممكن است پس همه جا بايد به واحدة اكتفا كنيم.

اوّلين كسي كه اين شبهه را مطرح كرد «ابن ابي العوجاء» بود كه اين اشكال را به هشام مطرح كرد و هشام سراغ امام صادق عليه السلام به مدينه آمد، حضرت با ديدن هشام پرسيد در غير موسم حجّ چرا آمديد؟ و هشام جريان را عرض كرد- در زمان طاغوت هم وقتي مي خواستند تعدّد

زوجات را ممنوع كنند در روزنامه ها نوشته بودند كه اين دو آيه دلالت بر ممنوعيّت مي كنند- امام فرمود: هشام عدالت در اين دو آيه دو معني دارد. عدالت در آيۀ اوّل عدالت رفتاري و در آيۀ دوّم عدالت قلبي و مربوط به محبّت است. در آيۀ اوّل مي فرمايد اگر در نفقه، رفتار و حقّ القسم كه از مسائل رفتاري هستند مي ترسيد يك زن بگيريد، پس عدالت امكان دارد ولي مشكلاتي دارد و كساني كه از مشكلاتش مي ترسند سراغ آن نروند ولي آيه مي فرمايد از نظر محبّت قلبي محال است چون در اختيار شما نيست و تحت تأثير جاذبه ها است (جاذبه هاي اخلاقي يا جمالي) پس چون عدالت دو معني دارد نمي شود از آن عدم جواز را استفاده كرد.

دو شاهد لطيف در آيات قرآن بر اين معني هست كه وقتي اين دو شاهد را در نظر مي گيريم مي فهميم كه كلام امام عليه السلام كامل ترين است:

شاهد اوّل: ذيل آيۀ دوّم مي فرمايد: «فَلٰا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوهٰا كَالْمُعَلَّقَةِ» كه دليل بر جواز است و مي فرمايد حال كه در عدالت قلبي نمي توانيد عدالت را رعايت كنيد، كمال تمايل قلبي در دست خودتان است پس ديگري را به صورت معلّق (نه شوهردار و نه بي شوهر) قرار ندهيد، يعني تعدّد جايز است و بايد تا حدّي كه توانايي داريد رعايت محبّت كنيد، پس تعدّد ممنوعيتي ندارد.

شاهد دوّم: اگر اين استدلال درست باشد ابتداء آيۀ سه بي معنا مي شود «فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنيٰ وَ ثُلٰاثَ وَ رُبٰاعَ» اگر تعدّد جايز نباشد معني آيه اين است كه دو يا سه يا چهار زن بگيريد مشروط به اين كه عدالت را رعايت كنيد

و محال است عدالت را رعايت كنيد.

پس مثني و ثلاث و رباع محال است و معنايش اين است كه «فَانْكِحُوا» يك حكم خيالي وهمي است چون مشروط به شرط غير ممكن شده.

آيا قرآن حكم واهي و خيالي بيان مي كند؟ عيناً مثل اين كه قرآن بفرمايد «فَانْكِحُوا» اگر بتوانيد به فضا پرواز كنيد، پس چون پرواز محال است بنابراين مثني و ثلاث و رباع هم محال است، قانون گذار هيچ گاه چنين قانون وضع نمي كند.

پس تعدّد جايز است ولي با دو هشدار:

1- عدالت رفتاري داشته باشيد.

2- در تمايلات قلبي تا آنجا كه مي توانيد عدالت را رعايت كنيد و آنجايي كه خارج از اختيارات شماست دستوري نداريد.

و لكن از مجموع آيات مي توان فهميد كه اولويّت در اسلام به وحدت است نه اين كه تعدّد جايز نيست، چون تعبير خوف (إِنْ خِفْتُمْ) در جايي است كه خطري هست و اين خطر هم مسئلۀ ساده اي نيست چون رعايت عدالت مشكل است و كمتر شنيده ايم كه توانسته باشند عدالت را و لو در رفتار رعايت كنند.

نتيجه: افراد جز در موارد ضرورت و خوف از خطرهاي ديگر سراغ تعدّد نمي روند و اين مسأله ديگر از روي هوس بازي نيست.

اگر مسئلۀ تعدّد زوجات را به اين شكل ترسيم كنيم و سوء استفاده از آن نشود نه دوست به آن ايراد مي كند و نه دشمن، و با اين توضيحات چهرۀ خوبي از اين قانون اسلامي ساخته ايم.

الامر الثالث: چرا متعه اجازه داده شده است؟ چرا بدون حد متعدّد است؟

همان مسائلي كه در مورد تعدّد زوجات دائمي بيان كرديم در اينجا هم مطرح مي شود. متعه راهي براي حل مشكلات اجتماعي است، مثلًا كساني هستند كه نياز به ازدواج دارند ولي موفّق به ازدواج دائم نمي شوند، چون ازدواج دائم

شرايطي در شرع و تشريفاتي در عرف دارد كه مشكل است مثلًا از نظر شرعي حق القسم و نفقه مي خواهد و عرفاً هم قيد و شرط آن زياد است و تكلّفات زيادي دارد مثل مهريّه و شيربها … پس به جهت وجود اين مشكلات براي بعضي از افراد (مثلًا مسافر، يا جواني كه تمكّن ندارد يا زني است كه شوهرش مرده و شانس

______________________________

(1) آيۀ 3، سورۀ نساء.

(2) آيۀ 129، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 102

ازدواج دائم را ندارد) عقدي لازم است كه اين مشكلات را نداشته باشد، قانون گذار نمي تواند اينها را ناديده بگيرد. امروزه جوانان اهل سنّت به اين قانون تمايل پيدا مي كنند. پس براي حل مشكلات اجتماعي اين قانون را قرار داده اند متأسفانه عدۀ زيادي از اين قانون سوء استفاده كرده و چهرۀ آن را خراب كرده اند به گونه اي كه بعضي حاضر به فحشاء هستند ولي حاضر به نكاح موقّت نيستند.

رواياتي «1» داريم كه در آن مي فرمايند شما كه نياز نداريد سراغ متعه نرويد، از اين دو حديث استفاده مي شود كه متعه در اصل براي حلّ مشكلات اجتماعي است پس احياي اين سنت اسلامي درست است ولي بايد قيد و شرطهايي براي آن بگذارند تا سوء استفاده نشود.

68 ادامۀ مسئلۀ 10 … 16/ 11/ 81

سؤال: چرا حصري كه در نكاح دائم وجود دارد در متعه نيست؟

جواب: يكي از مهم ترين مشكلات نكاح دائم متعدّد، عدالت است، همان گونه كه گفته شد كمتر كسي مي تواند آن را رعايت كند، ولي در متعه مسئلۀ عدالت مطرح نيست زيرا نه نفقه دارد و نه قَسم، و تبعاً سبب مي شود كه حصري كه در آنجا بود در اينجا

نباشد.

همان گونه كه قبلًا بيان شد قوانين اسلام براي هوس بازي نيست، بلكه براي ملاحظۀ ضرورت هاي فردي و اجتماعي است، چون هميشه كساني هستند كه به دلائل مختلف قادر بر عقد دائم نيستند حال امر آنها دائر است بين عقد منقطع و فحشاء، و مسلماً عقد منقطع عاقلانه تر است مخصوصاً در زمان ما كه سن ازدواج (به دلائل مختلف) بالا رفته است حال در اين مدّت نيز امر دائر است بين اين كه جوانان به فحشاء آلوده شوند يا از ازدواج موقّت استفاده كنند.

بعضي مي گويند خارجي ها اين مسائل جوان ها را حل كرده اند و به جوان ها اجازه مي دهند كه آزادانه با هم ارتباط داشته باشند، آيا اين حل كردن مشكل است يا غرق شدن در فحشاء است؟! در انگلستان بر اساس آمار از هر ده نفر يك نفر حرام زاده است، در بعضي از كشورها هم ممنوع است كه اسم پدر را در شناسنامه بنويسند، بلكه اسم مادر را مي نويسند چون خيلي از آنها اسمشان معلوم نيست.

اخيراً علماء اهل سنّت هم كه نكاح متعه را قبول ندارند نكاحي در بين خودشان درست كرده اند كه همان شرايط نكاح متعه را دارد. ولي مع الاسف سوء استفاده و عدم كاربرد صحيح، اين مسأله را خراب كرده است به گونه اي كه دفاع از آن مشكل شده است. بايد اين سنّت احيا شود ولي نه به صورت بي بندوبار بلكه با قوانين و شرايط خاصّ خودش.

در اينجا سه روايت بيان مي كنيم كه دلالت مي كند بر اين كه متعه بدون قيد و شرط نيست بلكه به موارد خاص منحصر است:

* … عن علي بن يقطين

(حديث معتبر است)

قال: سألت ابا الحسن عليه السلام

(موسي

بن جعفر)

عن المتعة فقال: ما أنت و ذاك

(تو را با متعه چه كار)

قد اغناك اللّه عنها فقلت: انّما اردت أن أعلمها فقال:

هي في كتاب علي عليه السلام فقلت: نزيدها و نزداد؟ قال و هل يطيبه الّا ذاك. «2»

ضمير «نزيدها» به متعه برمي گردد و تصور ما اين است كه منظور از «نزيدها و نزداد؟» اين است كه ما براي افزايش جمعيّت آيا متعه را افزايش دهيم امام در جواب فرمودند آيا فايده اي غير از اين دارد. ولي اين روايت را وسائل از كافي نقل كرده است و در آنجا «تزيدها و نزداد» آمده است يعني تزيد الزوجة في المدّة و نزداد في المهر و الاجرة. «يطيبه» به معني مفيد و هدفدار كردن است.

چرا حضرت نمي گويد حلال است؟ براي اين كه دهان مخالف را از دو جهت ببندد:

اوّلًا: اگر مخالفين علي عليه السلام را خليفه بلافصل نمي دانستند، حدّ اقل صحابي بوده و آنها هم قول صحابي را حجّت مي دانند.

ثانياً: علي عليه السلام در سفر و حضر در كنار حضرت رسول صلي الله عليه و آله بوده است پس قول او حجّت است.

* … عن الفتح بن يزيد

(فتح بن يزيد جرجاني مجهول الحال است)

قال: سألت أبا الحسن عليه السلام عن المتعة فقال: هي حلال مباح مطلق لمن لم يغنه اللّه بالتزويج

(مفهومش اين است كه براي غير اينها مباح نيست ولي چون جواز آن اجماعي است نمي توانيم بگوييم حرام است و مي گوييم مكروه است)

فليستعفف بالمتعة

(آلوده به زنا نشود و سراغ متعه برود)

فان استغني عنها بالتزويج

______________________________

(1) ح 1 و 2 و 4 باب 5 از ابواب متعه.

(2) ح 1، باب 5 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 103

فهي مباح

له اذا غاب عنها

(اين تعبيرات نشان مي دهد كه در موارد ضرورت جايز است). «1»

* … عن محمّد بن الحسن بن شمون

(او كسي است كه چهار امام يعني امام رضا و امام جواد و امام محمّد تقي و امام حسن عسكري عليهم السلام را درك كرده و 114 سال عمر كرده است، او عائلۀ سنگيني داشته و چيزي نداشت و امام دستور داده بود كه خودش و 40 نفر از عائله اش را اداره كنند ولي او از نظر رجال انسان سالمي نيست و روايت ضعيف است)

قال: كتب أبو الحسن عليه السلام الي بعض مواليه لا تلحّوا علي المتعة انّما عليكم اقامة السنّة

(في الجمله باشد كه اين سنّت پيامبر فراموش نشود)

فلا تشتغلوا بها عن فُرشكم و حرائركم

(همسران)

فيكفرن و يتبرّين و يدعين علي الآمر بذلك و يلعنونا. «2»

اين روايات نشان مي دهد كه بايد در اين مسأله خيلي با احتياط گام برداشت تا مشكل آفرين نشود.

[مسألة 11: لو كانت عنده أربع فماتت إحداهنّ يجوز له تزويج أخريٰ في الحال]

اشاره

69 م 11 (لو كانت عنده اربع فماتت احداهنّ … ) … 19/ 11/ 81

مسألة 11: لو كانت عنده اربع فماتت إحداهنّ يجوز له تزويج اخريٰ في الحال (بدون انتظار گذشتن عدّه)

و كذا لو فارق احداهنّ بالفسخ أو الانفساخ (فسخ به سبب عيوب و انفساخ مثل مرتد شدن زوجه)

أو بالطلاق البائن و أولي بذلك ما اذا لم تكن لها عدّة كغير المدخول بها و اليائسة و امّا اذا طلّقها بالطلاق الرجعي فلا يجوز له تزويج اخري الّا بعد انقضاء عدة الاولي (پس در تمام صور جدائي، انتظار لازم نيست مگر در صورت طلاق رجعي).

عنوان مسأله:

اگر كسي صاحب چهار زوجۀ دائميّه باشد و يكي را به هر دليل رها كند چه زماني مي تواند براي آن جايگزين انتخاب كند آيا بعد از عدّه، يا در حال عدّه هم ممكن است؟

در اين مسأله چهار صورت متصوّر است:

1- مفارقت به سبب موت

2- مفارقت به سبب فسخ يا انفساخ يا طلاق بائن

3- مفارقت به سبب طلاق در جايي كه عدّه ندارد.

4- مفارقت به سبب طلاق رجعي

و چون حكم بقيّۀ صور مسأله با توجّه به حكم صورت چهارم روشن مي شود ابتدا سراغ صورت چهارم مي رويم.

مفارقت به سبب طلاق رجعي:

اشاره

در جايي كه مفارقت به سبب طلاق رجعي باشد مادامي كه زن چهارم در عدّه است نمي تواند براي آن جايگزيني انتخاب كند.

ادلّه:
1- اجماع:

اجماع داريم كه در اين صورت جايگزيني بدون انقضاء عدّه جايز نيست. مرحوم آقاي حكيم تعبير «اجماع» و صاحب جواهر و ديگران تعبير به «لا خلاف» دارند و در اين مسأله مخالفي هم نداريم.

2- قاعده:

مستنبط از نصوص مختلف اين است كه «المعتدّة رجعيّة بحكم الزوجة» يعني از استقراء نصوص استفاده مي شود كه در همه جا احكام زوجه، بر معتدۀ رجعيّه بار شده است مثل نفقه و ارث … پس قاعده سبب مي شود كه بگوييم معتدّۀ رجعيه زوجه است، و در واقع اين مرد ذات اربع است.

مرحوم آقاي خوئي «3» مي فرمايد:

بلكه عقيدۀ ما اين است كه معتدّۀ رجعيّه حقيقتاً زوجه است.

قلنا: اين حرف عجيب است، چون از دو حال خارج نيست، يا اين طلاق اثر كرده يا نكرده است، اگر بگوييد اثر كرده اين زن ديگر زوجه نيست و به حكم زوجه است و اگر بگوييد اثر نكرده لازمه اش اين است كه بعد از گذشت سه ماه (اتمام عدّه) اثر آن ظاهر شود در حالي كه طلاق از ايقاعات است و بايد بلافاصله اثر آن ظاهر شود و مثل عقود نيست، علاوه بر اين تعبير به رجوع در روايات مكرّر آمده است و اگر مطلّقۀ رجعيّه زوجه باشد رجوع معني ندارد، پس به حكم زوجه است.

3- روايات:

عمده دليل روايات است. بعضي از روايات صحيح السند و بعضي ضعيف السند است ولي چون روايات متضافر است نياز به بحث سندي نداريم. بايد توجّه داشت كه هيچ كدام از روايات تعبير رجعي ندارد ولي قدر متيقّن آنها عدّۀ رجعي است و بقيّه محلّ بحث است.

* … عن زرارة ابن اعين و محمّد بن مسلم

(اين روايت به حكم

______________________________

(1) ح 2، باب 5 از ابواب متعه.

(2) ح 4، باب 5 از ابواب متعه.

(3) مباني شرح عروه، ج 32، ص 161.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 104

دو روايت است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: اذا

جمع الرجل اربعاً و طلّق إحداهنّ فلا يتزوّج الخامسة

(قدر متيقّن طلاق رجعي است)

حتّي تنقضي عدة المرأة التي طلّق … «1»

* … قال سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول في رجل كان تحته اربع سنوة فطلّق واحدة ثم نكح اخري قبل ان تستكمل المطلّقة العدّة قال فليلحقها باهلها

(نكاح باطل بوده پس رهايش كن تا به اهلش بپيوندد)

حتّي تستكمل المطلقة عدتها و تستقبل الاخري عدة اخري

(مرد دو عدّه بايد صبر كند)

و لها صداقها ان كان دخل بها

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 104

(مهر دوّمي را هم بايد بدهد)

و ان لم تكن دخل بها فله ما له و لا عدّة عليها. «2»

مرحوم آقاي خوئي اين روايت را صحيحۀ «محمّد بن قيس» مي داند در حالي كه قبل از آن در سلسلۀ سند «سهل بن زياد» است از اين تعبير استفاده مي شود كه ايشان سهل بن زياد را ثقه دانسته است در حالي كه كار سهل بن زياد مشكل است و نتوانستيم او را ثقه بدانيم صاحب جواهر در چندين جا او را ضعيف مي دانند. در دو جا خودشان و در يك جا از تذكرة و در جاي ديگر از مسالك نقل مي كند كه ضعيف است:

و في طريقها سهل بن زياد و ضعفه مشهور «3»

و في طريقها سهل بن زياد و هو ضعيف «4»

لكن في المسالك في طريق الرواية سهل بن زياد و هو ضعيف «5»

بل في التذكرة ان في طريقه سهل بن زياد و هو ضعيف. «6»

مرحوم علّامۀ مجلسي هم در بحار او را ضعيف مي داند.

با

وجود اين تضعيف ها آقاي خوئي او را ضعيف نمي داند.

احتمال مي دهيم كه چون سهل بن زياد در طريق اسناد كامل الزيارات بوده و ايشان اسناد آن را حجّت مي دانسته اند لذا او را ضعيف ندانسته اند، پس ما نمي توانيم روايات سهل بن زياد را بپذيريم.

البتّه اين روايت طريق ديگري (طريق مرحوم صدوق) هم دارد كه سهل بن زياد در آن نيست و شايد آقاي خوئي به خاطر طريق صدوق اين روايت را معتبر دانسته اند.

* … عن علي بن ابي حمزة

(سند اشكال دارد)

قال سألت ابا ابراهيم

(موسي بن جعفر) عليه السلام

عن الرجل يكون له اربع سنوة فيطلق إحداهن أ يتزوّج مكانها اخري؟ قال لا حتّي تنقضي عدّتها

(مطلق است و قدر متيقن آن عدّۀ رجعيّه است). «7»

* … عن وهيب بن حفص

(ضعيف)

عن ابي بصير عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال سألته عن رجل له اربع سنوة فطلّق واحدة يضيف اليهن اخري قال: لا حتّي تنقضي العدة فقلت: من يعتدّ؟ فقال: هو

(عدّه نگه داشتن زن مسلّم است و اين مرد هم بايد تا عدّۀ زن تمام نشده، عدّه نگه دارد كه مراد از عدّۀ مرد تربّص و انتظار است تا عدّۀ زن تمام شود). «8»

ح 3 و 5 و 6 و 7 و 8 باب 3 از ابواب استيفاء عدد دلالت دارد و قدر متيقّن همۀ آنها مطلّقۀ رجعيّه است.

70 ادامۀ مسئلۀ 11 … 21/ 11/ 81

مفارقت به سبب طلاق در جايي كه عدّه ندارد:

در اين صورت جايگزين كردن فرد ديگر بعد از طلاق اشكالي ندارد چون زن عدّه ندارد.

مفارقت به سبب فسخ، انفساخ يا طلاق بائن:

اشاره

در اينجا دو قول است:

1- قول مشهور:

مشهور قائلند كه در اين صورت صبر و انتظار لازم نيست و بلافاصله بعد از طلاق مي تواند زوجۀ ديگري را جايگزين كند.

بعضي ادّعاي اجماع هم كرده اند.

2- قول غير مشهور:

مرحوم شيخ مفيد و صاحب حدائق و بعضي ديگر معتقدند قبل از پايان عدّه جايگزين كردن جايز نيست. در بين متأخرين و معاصرين هم مرحوم آقاي خوئي به اين قول قائل شده اند.

دليل قول غير مشهور: اطلاق روايات

قائلين به قول غير مشهور به اطلاق رواياتي كه در رجعيّه خوانديم استدلال كرده و مي گويند روايات اطلاق دارد و رجعي و غير رجعي ندارد و مقتضاي اطلاق اين است كه در طلاق بائن هم صبر و انتظار لازم است.

در مقابل، مشهور هم به دنبال اين هستند كه مقيّدي براي اطلاقات دست و پا كنند.

ان قلت: اطلاقات به طلاق رجعي منصرف است چون هر

______________________________

(1) ح 1، باب 2، از ابواب استيفاء العدد.

(2) ح 1، باب 3 از ابواب استيفاء العدد.

(3) جواهر، ج 42، ص 95.

(4) جواهر، ج 39، ص 306.

(5) جواهر، ج 43، ص 55.

(6) جواهر، ج 17، ص 88.

(7) ح 2، باب 3، از ابواب استيفاء العدد.

(8) ح 4، باب 3 از ابواب استيفاء العدد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 105

جا طلاق گفته مي شود، مراد طلاق رجعي است، پس اطلاقات شامل طلاق بائن نمي شود.

قلنا: طلاق هم رجعي و هم بائن را شامل است و در آيات قرآن كراراً طلاق به معني اعمّ استفاده شده است، به عنوان مثال در آيات «الْمُطَلَّقٰاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلٰاثَةَ قُرُوءٍ» «1» و يا «فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ» «2» لفظ طلاق همۀ طلاق ها را شامل مي شود و فرقي بين مطلّقات نيست، پس انكار اطلاقات

كار مشكلي است و بايد دنبال مقيّد بگرديم. مقيّد صريحي نداريم ولي قرائن خوبي براي تقييد موجود است.

ادلّۀ مشهور:
اشاره

قائلين به قول مشهور به دلائلي استدلال كرده اند:

1- اجماع:

اجماع، اطلاق روايات را تقييد مي كند به اين بيان كه يا روايات را تقييد مي زنيم و يا در مورد بائن حمل بر كراهت مي كنيم.

جواب: اين اجماع دل گرم كننده نيست چون:

اوّلًا: اجماعي در كار نيست، بلكه مشهور است.

ثانياً: اجماع مدركي است.

2- روايات باب جمع بين الاختين:

در باب جمع بين اختين چند روايت داريم كه مي فرمايد اگر يكي را طلاق داد و نسبت بينهما از بين رفت مي تواند خواهر ديگر را بگيرد:

* … عن الحلبي

(روايت معتبر است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام في رجل طلّق امرأة أو اختلعت أو بانت أله أن يتزوّج بأختها؟ قال: فقال:

اذا برئت عصمتها

(پيوند آن زن از اين مرد جدا شد)

و لم يكن عليها رجعة فله أن يخطب اختها. «3»

روايت مي فرمايد وقتي كه پيوند و عصمت بين اين دو قطع شود به طوري كه رجعتي نباشد جايز است، مفهوم اين سخن كأنّ يك علّت است يعني: «اذا لم يكن له عليها رجعة انقطعت العصمة بينهما» از طرف ديگر در طلاق بائن «ليس عليها رجعة» پس طلاق بائن مصداق لم يكن عليها رجعة است، پس مثل قياس منصوص العلة است و چون در ما نحن فيه هم اين علت موجود است، جايگزين كردن جايز است.

* … عن ابي بصير يعني المرادي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن رجل اختلعت منه امرأته أ يحلّ له أن يخطب اختها من قبل أن تنقضي عدّة المختلعة؟ قال: نعم قد برئت عصمتها منه و ليس له عليها رجعة. «4»

* … عن ابي الصباح الكناني، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألت عن رجل اختلعت منه امرأته أ يحل له أن يخطب اختها قبل أن تنقضي عدّتها؟ قال: اذا

برئت «بارأت» عصمتها منه و لم يكن له رجعة فقد حلّ أن يخطب اختها الحديث. «5»

پس اين سه روايت كه حد اقل يكي از آنها معتبر است مانند قياس منصوص العلّة است و ما نحن فيه را شامل مي شود.

مرحوم آقاي خوئي و حكيم به اين استدلال اشكال كرده اند به اين بيان كه اين روايات در مورد اختين است و در اربع نسوة نمي توان به آن استدلال كرد و اين قياس ظنّي است.

مرحوم آقاي حكيم تعبيري دارد و مي فرمايد مراد از انقطاع چيست؟ اگر مراد طلاق است كه در هر دو (رجعي و بائن) انقطاع هست و اگر منظور اين است كه به كلّي احكام زوجيّت تمام شود و هيچ رابطه اي بين اين دو نباشد اين هم در هيچ كدام نيست به عبارت ديگر اگر مراد ازدواج است در هر دو پايان يافته و اگر مراد عدّه است در هيچ كدام پايان نيافته است پس چطور مي گوييد در ذات العدة الرجعية عصمت باقي است و در بائن تمام شده است؟

جواب: امّا اين كه مي فرمايند: «از قبيل قياس ظني است» درست نيست چون اين الغاء خصوصيت قطعيّۀ عرفيه است و اگر به دست عرف دهيم مي گويد معيار اين است كه در عدّۀ رجعيه زن از حيطۀ اختيار شوهر خارج نشده است و لذا حكم معقوده دارد، و در جايي كه بائن باشد و از چنگ او بيرون رود، حكم معقوده ندارد به عبارت ديگر امام مي فرمايد جمع حرام است و جمع تا زماني است كه خواهر در دست و سيطره اوست و اگر طلاق بائن باشد از سيطرۀ او بيرون رفته و مي تواند ديگري را بگيرد، پس

اين دليل تعبّدي محض نيست كه در ما نحن فيه قابل استناد نباشد بلكه دليل عرفي عقلي است و در ما نحن فيه هم قابل تمسّك است.

و امّا جواب آقاي حكيم اين است كه عصمت، نه به معني نكاح است و نه به معني عدّه، بلكه عصمت به معني «له عليها رجعة» است. به نظر ما اين دليل قابل قبول است.

______________________________

(1) آيۀ 278 سورۀ بقره.

(2) آيۀ 1، سورۀ طلاق.

(3) ح 2، باب 48 از ابواب عدد.

(4) ح 1، باب 48 از ابواب عدد.

(5) ح 1، باب 28 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 106

3- روايت باب استيفاء العدد:

* … عن زرارة بن اعين و محمّد بن مسلم، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال:

اذا جمع الرجل اربعاً و طلّق احداهنّ فلا يتزوّج الخامسة حتّي تنقضي عدّة المرأة التي طلّق

(عام است و ظاهرش بائن و غير بائن را شامل مي شود)

و قال: لا يجمع ماءه في خمس. «1»

از ذيل روايت استفاده مي شود كه طلاق چهارمي رجعي است و هنوز قابل برگشت است و اگر پنجمي را بگيرد و در چهارمي هم رجوع شود، در اين صورت جمع بين خمسه حاصل شده است كه اين قرينه مي شود كه طلاق رجعي است چون اگر طلاق بائن باشد جمع بين خمسه معني ندارد.

آقاي خوئي مي فرمايند كه «لا يجمع ماءه في خمس» در متعه جايز است، ولي اين جواب عجيب است چون ما كاري با متعه نداريم. بعد مي فرمايند كه ذيل روايت ممكن است حكم ديگري باشد و كاري به صدر روايت ندارد، يعني ابتداءً پنج تا را تزويج نكن، پس ذيل حكم مستقل است و صدر ناظر به نكاح ابتدائي خَمس است.

و

لكن الانصاف، اين تكلّف و خلاف ظاهر است به خصوص با توجّه به تعبير «ماءه»، كه اين ضمير به كسي برمي گردد كه زنش را طلاق داده و اگر حكم جداگانه اي بود بايد «ماء الرجل» مي فرمودند، پس ذيل روايت با صدر آن ارتباط دارد و ناظر به همان صدر است و به منزلۀ دليل براي صدر روايت است. اين دليل هم به نظر ما دليل خوبي است.

71 ادامۀ مسئلۀ 11 … 26/ 11/ 81

دليل غير مشهور اطلاق رواياتي است كه مي گويد اگر داراي اربع بود و يكي را طلاق داد بايد عدّه بگذرد تا بتواند ديگري را جايگزين كند، نه روايت خوانده شد كه اين روايات فرقي بين بائن و رجعي قائل نشده بود. دليل غير مشهور، دليل خوبي بود و ادّعاي انصراف اين روايات به معتدّۀ رجعيّه باطل است چون طلاق به هر دو (بائن و رجعي) اطلاق شده است.

مشهور در مقابل اين ادّعاي اطلاق هر كدام از راهي وارد شده اند كه در شش دليل خلاصه مي شود كه مي خواهند به كمك اين ادلّه اطلاقات را به «رجعي» تقييد بزنند. دليل اوّل اجماع بود كه مرحوم آقاي حكيم اجماع را مقيِّد اطلاقات مي داند. دليل ديگر روايتي در باب جمع بين اختين بود كه از جمع بين اختين به ما نحن فيه استدلال كردند. سوّمين دليل روايت زرارة و محمّد بن مسلم «2» بود در آنجا بعد از بيان حكم مسأله در ذيل مي فرمود: «لا يجمع ماءه في خمس» و دليل بر اين است كه مراد عدّۀ رجعي است، چون مشكل، جمع ماء در خمس است و اگر طلاق رجعي باشد و پنجمي را بگيرد امكان

جمع ماء در خمس وجود دارد.

ان قلت: اين حديث علي خلاف المطلوب، و دليل بر قول غير مشهور است چون مي فرمايد جمع ماء در زمان واحد در خمس جايز نيست. در مطلّقه در حال عدّه ماء موجود است و با تزويج خامسه جمع ماء در خمس مي شود. به عبارت ديگر امام نمي فرمايد كه جمع خمس در زوجيّت اشكال دارد بلكه مي فرمايد جمع ماء در خمس اشكال دارد، كه جمع ماء در خمس در طلاق بائن هم هست چون مطلّقه (چه بائن و چه غير بائن) مادامي كه در عدّه است رحمش از ماء رجل پاك نشده است، پس اگر معيار اجتماع در زوجيّت باشد، بعد از طلاق يكي از زوجات اربعه با تزويج خامسه بين اربع در زوجيت جمع كرده است ولي اگر مشكل جمع ماء در خمس باشد، در طلاق بائن هم اين اشكال موجود است و با گرفتن خامسه جمع ماء در خمس حاصل است، پس اين روايت به جاي اين كه دليل قول مشهور باشد بر عليه مشهور است.

بعضي از اين اشكال جواب داده اند كه «لا يجمع ماءه في خمس» اشاره به اين است كه في الحال و بالفعل نمي تواند مائش را در خمس بريزد، امّا در مطلّقۀ بائن ماء براي جلوتر است.

قلنا: اين اشكال را ما وارد مي دانيم و اين جواب را نمي پسنديم، و معتقديم كه مهمترين دليل براي قول غير مشهور همين روايت است.

4- رواياتي كه مي گويد مرد هم بايد عدّه نگه دارد

رواياتي كه مي فرمايد مرد بايد در جايي كه زوجۀ چهارم را مطلّقه مي كند عدّه نگه دارد و سراغ خامسه نرود:

* … فقلت: من يعتدّ؟ فقال: هو … «3»

* … قال: لا يحلّ له أن يتزوّج اخري حتّي

تعتدّ مثل عدّتها …

(در وسائل «حتّي تعتدّ» دارد، ولي صاحب جواهر «حتّي يعتدّ»

______________________________

(1) ح 1، باب 2 از ابواب استيفاء العدد.

(2) ح 1، باب 2 از ابواب استيفاء العدد.

(3) ح 4 باب 3 از ابواب استيفاء العدد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 107

نوشته است كه ضمير آن به رجل برمي گردد. به قرينۀ تعبير «مثل عدّتها» كه در ذيل روايت آمده معلوم مي شود كه نسخۀ وسائل اشتباه است). «1»

چون نگه داشتن عدّه بر مرد واجب نيست پس معلوم مي شود كه كراهت دارد و از ادلّه اي مي شود كه مي رساند در طلاق بائن كراهت دارد كه خامسه را بگيرد و حرام نيست.

جواب: اين عدّه به معني تربّص و بر مرد واجب است يعني واجب است مرد انتظار بكشد تا عدّۀ زن تمام شود و جمع ماء در خمسه لازم نيايد، پس عدّه واجب است، و دليل چهارم هم قابل قبول نيست و در واقع دليلي براي غير مشهور است.

5- رواياتي كه مي گويد در صورت فوت يكي از چهار زن مرد حق ازدواج دارد

مي فرمايد اگر يكي از چهار زن فوت كند مرد مي تواند بلافاصله زني را جايگزين كند.

* … عن عمّار قال: سئل أبو عبد اللّه عليه السلام عن الرجل يكون له اربع نسوة فتموت احداهنّ فهل يحل له أن يتزوّج اخري مكانها؟ قال: لا حتّي تأتي عليها اربعة اشهر و عشر … «2»

مشهور به اين روايت استدلال مي كنند در اينجا مسلم است كه انتظار پايان عدّه لازم نيست و مطلّقه محلّ بحث است به همين جهت نهي در كلام امام حمل بر كراهت مي شود حال در مورد مطلقه هم به وحدت سياق نهي را حمل بر كراهت مي كنيم. مرحوم صاحب جواهر اين استدلال را هم آورده است.

جواب: وحدت سياق به عنوان قرينه

مي تواند اشعاري داشته باشد، پس به عنوان يك قرينۀ ضعيف است و نمي تواند دليل باشد.

6- قاعده:

قاعده مي گويد فوق اربع جايز نيست، چون ظاهر ادلّه جمع پنج تا در زوجيّت است. با طلاق بائن زن جدا مي شود و زوجه نيست، پس علي القاعده در طلاق بائن گرفتن زن بلامانع است چون جمع بين خمسه در زوجيّت نيست.

جواب: اگر مشكل، جمع خمس در زوجيّت بود حق با شما بود چون طلاق بائن حكم زوجه ندارد، امّا روايات مي فرمايد مشكل، جمع مياه است در خمس و مشكل فقط زوجيّت نيست كه در اين صورت در طلاق بائن در زمان عدّه هنوز رحم از ماء رجل پاك نشده و جمع مياه در خمس است.

تلخّص من جميع ما ذكرنابا كمال احترامي كه براي مشهور قائل هستيم از مشهور جدا مي شويم و حق را به غير مشهور مي دهيم چون اطلاقات مي گويد جايز نيست علاوه بر اين بعضي از ادلّۀ مشهور هم به نفع غير مشهور است.

در تعليقۀ عروه مطلبي را پانزده سال قبل نوشته ايم كه خلاصۀ آن چنين است:

و هو (قول غير مشهور) الاوفق بالادلّة و ذلك لانّ الروايات التي تدلّ علي عدم الجواز مطلقة- و هي ما ورد باب 2 من ابواب ما يحرم باستيفاء العدد- بل فيها ما يشبه التعليل من قوله لا يحل لماء الرجل أن يجري في اكثر من اربعة ارحام من الحرائر (دائميات) و هذا (عدم جريان در بيشتر از اربع) لا فرق فيه بين البائنة و الرجعيّة و حملها علي الكراهة من غير دليل ممنوع و اللّه العالم. «3»

72 ادامۀ مسئلۀ 11 … 27/ 11/ 81

مرحوم صاحب عروه وقتي وارد اين مسأله مي شود فقط همين

دليل را ذكر كرده و مي فرمايد:

اذا كان عنده اربع فطلّق واحدة منهنّ و اراد نكاح الخامسة فان كان الطلاق رجعيّا لا يجوز له ذلك الّا بعد خروجها عن العدّة و ان كان بائناً ففي الجواز قبل الخروج عن العدّة قولان المشهور علي الجواز لانقطاع العصمة بينه و بينها. «4»

لقائل أن يقول: قياس جمع بين زوجات اربع به جمع بين اختين، قياس مع الفارق است، چون در جمع بين اختين معيار جمع در نكاح است و وقتي عصمت و رابطه قطع شد، زوجيّت پايان يافت ولي در ما نحن فيه معيار جمع پنج تا در نكاح نيست، بلكه معيار جمع ماء در خمس است و مادامي كه عدّه به سر نيامده و رحم از ماء رجل پاك نشده، نمي تواند پنجمي را بگيرد، پس به قرينۀ روايات اجراء ماء مي گوييم مدار در اينجا اجراء ماء و در نكاح اختين، جمع در نكاح است.

نتيجه: قول غير مشهور اگر اقوي نباشد فلا اقلّ من انّه احوط.

بقي هنا امران:

الامر الاوّل: مطلبي در عروه وجود دارد كه در تحرير نيست

و

______________________________

(1) ح 2، باب 47 از ابواب عدد.

(2) ح 5، باب 3 از ابواب استيفاء العدد.

(3) تعليقات علي العروة الوثقي، ص 682.

(4) ص 816، مسئلۀ 4.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 108

آن اين كه اگر خامسه اخت مطلّقه باشد بلااشكال صبر لازم نيست، چون نص داريم كه مي گويد اگر طلاق در اختين بائن باشد صبر كردن لازم نيست.

اين كلام عروه و اين استدلال درست نيست چون در جمع بين دو خواهر، اختان بما هما اختان مورد نظر است و از ما نحن فيه بحث نمي كند پس اگر يكي از دو اخت را طلاق بائن دهد، ديگري را از جهت اخت بودن مي تواند بگيرد، نه از

جهت خامسه بودن به عبارت ديگر در جمع بين اختين از نظر دوتايي بودن مد نظر است ولي ما نحن فيه در مورد خمسه است پس كلام صاحب عروه صحيح نيست.

الامر الثاني: از صور چهارگانۀ مسأله يك صورت باقي مانده و آن اين كه اگر عدّۀ وفات باشد
اشاره

يعني يكي از زوجات فوت شده آيا مادامي كه چهار ماه و ده روز تمام نشده مي تواند ديگري را جايگزين آن كند؟

علي القاعده مشكلي ندارد چون چه مدار جمع در نكاح باشد يا اجراء ماء، موضوع ندارد.

پس علي القاعده هيچ اشكالي ندارد، چون خامسه نه جمع در نكاح است و نه جمع در اجراء ماء ولي در اينجا دو حديث داريم كه يك روايت مي فرمايد مرد بايد انتظار بكشد و روايت ديگر مي فرمايد هر موقع كه خواست مي تواند اقدام كند.

* … عن عمّار

(از نظر سند مشكلي ندارد)

قال: سئل أبو عبد اللّه عليه السلام عن الرجل يكون له اربع نسوة فتموت احداهنّ فهل يحلّ له أن يتزوّج اخري مكانها؟ قال: لا حتّي تأتي عليها اربعة اشهر و عشر، سئل فان طلّق واحدة هل يحلّ له أن يتزوّج؟ قال: لا حتّي تأتي عليها عدّة المطلقة. «1»

ظاهر روايت وجوب صبر است.

* عبد اللّه بن جعفر في قرب الاسناد

(سند مشكل دارد)

عن عبد اللّه بن الحسن، عن علي بن جعفر، عن اخيه موسي بن جعفر عليهما السلام قال: سألته عن رجل كانتْ له اربع نسوة فماتت احداهنّ هل يصلح له أن يتزوّج في عدّتها اخريٰ قبل أن تنقضي عدّة المتوفّات

(كانّ در اينجا مرد بايد عدّه نگه دارد)؟

فقال: اذا ماتت فليتزوج متي احب. «2»

با صراحت مي فرمايد جايز است ولي سند مشكل دارد كه با عمل مشهور ضعف سند جبران مي شود پس دو روايت معتبر با هم متعارض هستند.

جمع دلالي:

در اينجا جمع دلالي داريم به اين بيان كه «فليتزوّج … » نص در جواز و «لا» ظاهر در حرمت و قابل حمل بر كراهت است كه نتيجۀ آن جواز مع الكراهت است و

كراهت ممكن است به خاطر اين باشد كه چون تازه زن از دنيا رفته در نظر مردم ناپسند است.

[مسألۀ 12 (في المطلقة ثلاثاً و تسعاً)]

اشاره

73 مسئلۀ 12 (في المطلقة ثلاثاً و تسعاً) … 28/ 11/ 81

مسألة 12: لو طلّق الرجل زوجته الحرّة (در امه دو بار طلاق باعث حرمت مي شود و در حرّه سه بار)

ثلاث طلقات لم يتخلّل بينها نكاح رجل آخر (سه بار طلاق دهد و دوباره رجوع كند و در وسط با ديگري ازدواج نكند چون اگر با ديگري ازدواج كند دوباره از اوّل شروع مي شود)

حرمت عليه و لا يجوز له نكاحها حتّي تنكح زوجاً غيره بالشروط الآتية في كتاب الطلاق (شرايط ديگر را نفرمودند و فقط سه بار طلاق را فرمودند، به عقيدۀ اين بزرگواران همين كه سه طلاق حاصل شود كافي است)

و لو طلّقها تسعاً للعدّة بتخلّل محلّلين (بعد از هر سه طلاق يك محلل)

في البين بان نكحت بغير المطلّق بعد الثلاثة الاولي و الثانية حرمت عليه ابداً و كيفيّة وقوع تسع طلقات للعدّة أن يطلّقها بالشرائط ثم يراجعها في العدّة و يطأها (در مطلّقۀ ثلاث وطي را شرط نمي دانند ولي در مطلّقۀ تسع وطي را شرط مي دانند و وقتي وطي صورت گرفت نمي تواند طلاق دهد تا طهر غير مواقع واقع شود)

ثمّ يطلّقها في طهر آخر (چون وطي كرده نمي تواند در آن حالت طلاق دهد)

ثم يراجعها ثمّ يطأ ثمّ يطلّقها الثالثة ثم ينكحها بعد عدّتها زوج آخر ثم يفارقها (محلّل طلاق مي دهد)

بعد أن يطأها (در هر طلاق تسعي باعث حرمت نمي شود بلكه طلاق تسعي موجب حرمت است كه بعد از هر رجوع وطي حاصل شود)

ثم يتزوّجها الاوّل بعد عدتها ثم يوقع عليها ثلاث طلقات مثل ما

أوقع اوّلًا (سه طلاق دوّم يعني طلاق چهارم و پنجم و ششم مثل سه طلاق اوّل است)

ثم ينكحها آخر (محلّل دوّم)

و يطأها و يفارقها و يتزوّجها الاوّل و يوقع عليها ثلاث طلقات اخري- مثل السابقات- الي أن يكمل تسعاً تحلّل بينهما نكاح رجلين فتحرم عليه في التاسعة ابداً.

عنوان مسأله:

اين مسأله داراي دو فرع است:

______________________________

(1) ح 5، باب 3 از ابواب استيفاء العدد.

(2) ح 7، باب 3 از ابواب استيفاء العدد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 109

فرع اوّل: مطلّقۀ ثلاث

اگر زن سه بار طلاق داده شود مادامي كه محلّل نباشد زن بر زوج حرام است.

فرع دوّم: مطلّقۀ تسع

اگر زن بعد از دو محلّل سه بار طلاق داده شود زن حرام ابدي مي شود.

اين مسأله هم در باب طلاق و هم در اينجا (باب نكاح) مطرح است چون يكي از اسباب تحريم نكاح مي باشد.

امام (ره) اين مسأله را با عبارت مفصّلي آورده اند براي اين كه كيفيّت حرمت ابدي با كيفيّت حرمت مشروط متفاوت است.

فرع اوّل: مطلّقۀ ثلاث

اشاره

اصل مسأله (حرمت مشروط سه طلاقه و حلّيتش منوط به محلّل است) اختلافي نبوده و مسلّم است چون حكم آن صريحاً در قرآن آمده است.

اقوال:

از نظر اقوال مسأله مسلم است و اختلافي در آن نيست.

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و اذا استكملت الحرّة طلقات ثلاثاً يتخلّلها رجعتان بايّ انواع الطلاق كان (چه خلع باشد و چه رجعي كه در طلاق خلع زن رجوع به بذل و مرد هم رجوع مي كند) حرمت علي زوجها حتّي تنكح زوجاً غيره نكاحاً محلّلا مطلقا (اي دائماً) و لو كانت تحت عبد بالكتاب و السنة و الاجماع. «1»

مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

اجمع علماء الاسلام علي أنّ الحرّ اذا طلّق زوجته الحرّة ثلاث طلقات بينهما رجعتان حرمت عليه حتّي تنكح زوجاً غيره. «2»

ادلّه:
اشاره

اين مسأله سه دليل دارد:

1- اجماع:

مسأله اجماعي است و اختلافي در آن نيست، ولي اجماع مدركي است و به عنوان مؤيّد خوب است.

2- آيات:

«الطَّلٰاقُ مَرَّتٰانِ فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ … * فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلٰا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّٰي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ … ». «3»

اين دو آيه محلّ بحث است و مرحوم صاحب جواهر از همه مفصّل تر آن را بحث مي كند.

در «مرّتان» دو احتمال موجود است:

احتمال اوّل: مرّتان به معني «دو» است و طلاق رجعي دوتاست، يعني «الطلاق الذي فيه الرجوع مرّتان» و طلاق سوّم ديگر رجعي نيست بلكه بائن است. رجعي را به قرينۀ مقام استفاده مي كنيم. بنابراين تفسير «فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ» به اين معني است كه بعد از طلاق مي تواند رجوع كرده و با او زندگي كند و «تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ» به اين معني است كه بگذارد عدّه به خوبي تمام شود و او را رها كند. تسريح به معني رها كردن است پس هر دو تعبير مربوط به دو طلاقي است كه در آن رجوع است.

منظور از «فان طلّقها» طلاق سوّم است و از آن استفاده مي شود كه نكاح محلّل بايد دائم باشد.

احتمال دوّم: «مرّتان» يعني مرّة بعد مرّة كه سه طلاق را شامل مي شود پس عدد دو مراد نيست.

مطابق اين تفسير «فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ» به معني رجوع است امّا «تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ» به معني طلاق سوّم است يعني طلاق سوّم را با نيكي و خوشي بدهد.

ان قلت: اگر هر سه طلاق در آيۀ 229 آمده است پس «ان طلّقها» در آيۀ 230 زائد است.

قلنا: اين تعبير توطئه و توضيح براي بيان محلّل است نه اين كه طلاق چهارم باشد به اين معني كه آيه مي فرمايد يا زن را نگه

دار و يا طلاقش بده و اگر بعد از دو طلاق دوباره طلاق دادي در اين صورت محلّل لازم دارد.

طبق هر دو تفسير فرقي در نتيجه حاصل نمي شود، ممكن است در شاخ و برگ طلاق اين دو تفسير با هم تفاوت پيدا كنند ولي در ما نحن فيه فرقي بين دو تفسير نيست.

74 ادامۀ مسئلۀ 12 … 29/ 11/ 81

3- روايات:

رواياتي از طرق عامّه و خاصه داريم كه مجموعاً در ده باب از ابواب اقسام طلاق آمده است. اكثر روايات اين ده باب دلالت دارد بر اين كه مطلّقۀ ثلاث حرام است مگر اين كه محلّل بيايد.

دلالت بعضي از اين روايات بالمطابقه و بعضي بالالتزام است و بعضي ناظر به اصل مسأله و بعضي ناظر به فروع و شاخ و برگ

______________________________

(1) ج 10، ص 226.

(2) ج 12، ص 372.

(3) آيۀ 229 و 230، سورۀ بقره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 110

مسأله است كه تعدادي از روايات را بيان مي كنيم:

* و بالاسناد، عن صفوان، عن ابن مسكان، عن ابي بصير عن ابي عبد اللّه عليه السلام في المطلّقة التطليقة الثالثة لا تحلّ له حتّي لا تنكح زوجاً غيره و يذوق عُسَيلَتها

(مصغّر «عسل» و به معني قطعه اي از عسل و كنايه از مواقعه است). «1»

* محمّد بن علي بن الحسين في عيون الاخبار باسناده الآتي عن الفضل بن شاذان

(سند صحيح است)

عن الرضا عليه السلام في كتابه الي المأمون قال: و اذا طلّقت المرأة بعد العدّة ثلاث مرّات لم تحلّ لزوجها حتّي تنكح زوجاً غيره. «2»

* محمّد بن الحسن باسناده، عن صفوان، عن ابن بكير، عن زرارة، عن ابي جعفر عليه السلام في حديث قال: فاذا طلّقها ثلاثاً لم

تحلّ له حتّي تنكح زوجاً غيره فاذا تزوّجها غيره و لم يدخل بها و طلّقها أو مات عنها لم تحلّ لزوجها الاوّل حتّي يذوق الآخر عُسَيلَتَها. «3»

* احمد بن محمّد بن عيسي في نوادره عن النضر بن سويد عن عاصم بن حميد، عن محمّد بن قيس قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: من طلّق امرأته ثلاثاً و لم يراجع حتّي تبين

(بعد از عدّه جدا شود و رجوع نكند)

فلا تحلّ له حتّي تنكح زوجاً غيره فاذا تزوّجت زوجاً و دخل بها حلّت لزوجها الاوّل. «4»

در باب چهار روايات متعدّدي داريم كه دلالت دارد.

روايتي هم از طرق عامّه نقل مي كنيم كه بيهقي در كتاب السنن الكبري آن را از ابن عمر نقل مي كند:

* انّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله سئل و هو علي المنبر عن رجل طلّق امرأته ثلاثاً

(ندارد كه در وسط رجوع كرده يا عدّه تمام شده و رجوع نكرده است)

فتزوّجها غيره و اغلق الباب و أرخي الستر

(پرده را انداخت)

و كشف الخمار ثم فارقها

(بدون دخول فقط خلوت كرد آيا خلوت با او جانشين دخول كه شرط محلّل است مي شود؟)

قال: لا تحلّ للاوّل حتّي يذوق عسيلتها الآخر. «5»

در جاهاي ديگر در باب نكاح هم اين بحث مطرح است كه آيا خلوت كردن جانشين دخول مي شود يا نه؟ در ما نحن فيه جانشين نمي شود.

در اين باب بيهقي روايات ديگري هم به همين مضمون دارد.

تلخّص من جميع ما ذكرنا:

از نظر كتاب و سنت و فقه عامه و خاصّه اجمالًا فرقي در اين مسأله نيست و مطلّقه ثلاث حرام مي شود و محلل لازم است.

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: حكمت اين حكم چيست و چرا شارع اين حكم را جاري كرده است؟

آيۀ 229 و 230 شأن نزولي دارد كه مرحوم طبرسي به آن اشاره

كرده و مي فرمايد: زني پيش عايشه آمد و گفت شكايت مرا به پيامبر برسان، من همسري دارم كه مرا مدام طلاق مي دهد و رجوع مي كند و منظورش اذيّت كردن من است.

در جاهليّت طلاق و رجوع حدي نداشت. عايشه شكايت اين زن را پيش پيامبر آورد و آيه نازل شد كه حدّ آن سه بار است نه بيشتر.

در روايات به حكمت اين حكم اشاره شده است:

* … عن علي بن الحسن بن علي بن فضّال

(فطحي مذهب ولي ثقه است)

عن أبيه قال: سألت الرضا عليه السلام عن العلّة التي من اجلها لا تحلّ المطلّقة للعدة لزوجها حتّي تنكح زوجاً غيره … لئلا يوقع الناس الاستخفاف بالطلاق و لا يضارّوا النساء. «6»

* و باسانيده الآتية عن محمّد بن سنان

(مشكل دارد)

عن الرضا عليه السلام فيما كتب اليه في العلل

(امام يك سلسله علل احكام را براي محمّد بن سنان نوشتند كه از آن جمله است):

و علّة الطلاق ثلاثاً لما فيه من المهلة فيما بين الواحدة الي الثلاث لرغبة تحدث أو سكون غضبه ان كان و يكون ذلك تخويفا و تأديباً للنساء و زجراً لهنّ عن معصية ازواجهنّ … لئلا يتلاعب بالطلاق … «7»

از اين دو حديث اجمالًا معلوم مي شود كه شارع خواسته از يك طرف اجازۀ طلاق و آشتي بدهد و از طرف ديگر جلوي سوء استفاده را بگيرد.

الامر الثاني: عامّه قائل هستند كه سه طلاق در مجلس واحد جايز است يا به لفظ واحد يا سه لفظ.

در روايت هاي ما اين معني شديداً نفي شده است و فقهاي ما آن را «طلاق بدعي» ناميده اند. در سه طلاق بايد بين سه طلاق رجوع باشد يا عده تمام شود. در مقابل، علماي ما فتوايي دارند كه شبيه فتواي عامه است به اين بيان كه آنها دخول را شرط

______________________________

(1) ح 10،

باب 3 از ابواب اقسام طلاق.

(2) ح 14، باب 3 از ابواب اقسام طلاق.

(3) ح 1، باب 7 از ابواب اقسام طلاق.

(4) ح 2، باب 7 از ابواب اقسام طلاق.

(5) ج 7، ص 375.

(6) ح 7، باب 4 از ابواب اقسام طلاق.

(7). ح 8، باب 4 از ابواب اقسام طلاق.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 111

نمي دانند و مي فرمايند مي تواند طلاق دهد و رجوع كند و دوباره طلاق دهد و رجوع كند و بعد طلاق سوّم دهد، پس در مجلس واحد سه طلاق ممكن است، حال چه تفاوتي بين مبناي اين آقايان و مبناي عامّه وجود دارد؟

شارع مي خواهد به اينها مهلت دهد تا فكر كنند و در اين صورت فرصتي براي فكر نيست، به همين جهت ما شرط كرده ايم كه احتياط واجب اين است كه بعد از طلاق رجوع كند و دخول حاصل شود و در طهر غير مواقع طلاق دهد تا سه طلاق حاصل شود و فرصتي براي تفكّر باشد.

75 ادامۀ مسئلۀ 12 … 30/ 11/ 81

فرع دوّم: مطلّقۀ تسع

اشاره

اگر دو بار محلل بيايد و بعد سه طلاق ديگر واقع شود مجموعاً نه طلاق مي شود كه بعد از آن زن حرام ابدي مي شود.

اقوال:

مسأله از نظر اقوال در نزد ما اجماعي است ولي اهل سنّت اكثراً مخالف هستند و فتواي شاذي از آنها داريم كه با ما موافق است.

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف مي فرمايد:

اذا طلّقها تسع تطليقات للعدّة (طلاق عدّي) تزوّجت فيما بينهما زوجين لم تحلّ له ابداً و هو احدي الروايتين عن مالك (مالك در روايت ديگرش موافق نيست) و خالف جميع الفقهاء (فقهاي عامه) في ذلك دليلنا: اجماع الفرقة و اخبارهم و طريقة الاحتياط. «1»

مرحوم فاضل اصفهاني در كشف اللثام مي فرمايد:

السادس: المطلّقة تسعاً للعدة … و هكذا حتّي يستكمل تسعاً تحرم مؤبّداً علي المطلّق بالنّص و الاجماع. «2»

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

و اذا استكملت المطلقة تسعا للعدة ينكحها بينها رجلان حرمت علي المطلّق ابداً اجماعاً بقسميه. «3»

همه مي فرمايند كه طلاق بايد عدّي باشد و طلاق سنّت كافي نيست.

توضيح ذلك: طلاق بر دو گونه است:

1- طلاق عدّي:

بعد از طلاق رجوع كرده و دخول كند و براي طلاق مجدّد منتظر طهر غير مواقع باشد و چون در عدّه رجوع مي كند طلاق عدّي ناميده شده است.

2- طلاق سنّت:

بعد از طلاق رجوع نكند تا عدّه تمام شود. دليل اين كه اين طلاق را سنت مي گويند اين است كه در روايات داريم بهترين طلاق همين است و سنت اين است كه عدّه تمام شود.

فرق بين اين دو طلاق و تفسير آن در باب 5 از ابواب اقسام طلاق آمده است.

76 ادامۀ مسئلۀ 12 و القول في الكفر … 3/ 12/ 81

در اينجا سه اشكال وجود دارد:

اشكال اوّل:

هر نه طلاق بايد عدّي باشد، يعني در همه بايد رجوع كند بعد دخول صورت گيرد بعد در طهر غير مواقع مجدّداً طلاق داده شود، اين معني در شش تا از اين طلاق ها صادق است ولي در سه تاي ديگر، طلاق سنّت است نه عدّي.

جواب: از باب تغليب به هر نه تا طلاق عدّي مي گويند، علاوه بر اين مي توان گفت طلاق عدّي مراد است ولي در همۀ مواردي كه قابل طلاق عدي باشد، نه در جايي كه قابليّت ندارد مثل طلاق سوّم و ششم و نهم كه قابل طلاق عدّي نيست.

اشكال دوّم: دليل بر اين تقييد (تقييد طلاق به عدّي) چيست، در حالي كه روايات مطلق است و مقيّد به طلاق عدّي نيست (روايات مي گويد طلاق تسع موجب حرمت ابدي است نه مقيد به دخول است و نه مقيّد به رجوع بلكه مطلق است) و با جايي كه طلاق عدّي باشد يا طلاق سنّت مي سازد، پس دليل اين تقييد چيست؟

جواب: دليل تقييد اجماع است به اين بيان كه همه گفته اند در صورتي نه طلاق موجب حرمت ابدي مي شود كه رجوع كرده و دخول كند بعد در طهر غير مواقع طلاق دهد و اين اجماع مدركي نيست، چون دليل ديگري نداريم و از اجماعاتي است كه مي توان به آن تمسك كرد پس علي رغم وجود اطلاقات همه طلاق را مقيّد كرده اند.

ان قلت: تقييد از قرينۀ تعليل استفاده مي شود يعني تعليلاتي كه در روايات آمده مي گويد نبايد طلاق را بازيچه كرد

______________________________

(1) ج 4، كتاب النكاح، ص 322، مسئلۀ 100.

(2) ج 7، ص 190.

(3) ج 30، ص 18.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 112

چون اضرار به مرأة است ولي اگر

بگذارد عدّه تمام شود (طلاق سنّت) و بعد مثل ديگران خواستگاري كند (و كان خاطباً من الخطاب) اگر زن نخواست با او ازدواج نمي كند به عبارت ديگر در اين صورت براي نكاح جديد رضايت طرفين شرط است ولي در طلاق عدّي زن تحت سيطرۀ مرد است و راه فراري ندارد و سبب اضرار به زن است، پس تعليل روايات دليل مي شود كه بايد طلاق سنّت باشد تا زن ضرر نكند.

در رجوع (طلاق عدّي) نمي توانيم زن را مقصّر بدانيم امّا در طلاق سنّت مي توان گفت كه زن مقصّر است چون مي توانست خواستگاري مرد را قبول نكند.

قلنا: اين قانع كننده نيست چون قبول داريم كه اگر طلاق عدّي باشد طلاق بازيچۀ مرد مي شود ولي طلاق سنّت هم اين گونه است امّا يك درجه پايين تر، چون اين مرد بالاخره نه طلاق داده و طلاق بازيچه مرد و زن شده است، چرا كه شارع نمي خواهد اين طلاق ها تا ابد ادامه پيدا كند، پس علّت در هر دو طلاق، هست منتهي در طلاق للعدة، تلاعب شديدتر است.

اشكال سوّم: جداسازي سه طلاقه از نه طلاقه به چه علّت است؟ در سه طلاقه رجوع و دخول شرط نبود ولي در نه طلاقه شرط است در حالي كه روايات ما نَه با ظهور بلكه با صراحت مي گويد آن سه طلاقه اي كه بعدش محلّل لازم است اگر همان سه بار تكرار شود موجب حرمت ابدي مي شود. و ظاهر فرمايش امام عليه السلام اين است كه اين طلاقها (سه طلاقه و نه طلاقه) از يك سياق است در حالي كه اكثر علما فرق گذاشته اند.

حال اگر دخول در سه طلاقه شرط نباشد- كما اين كه اكثر علماء

گفته اند- و سه طلاق در يك مجلس حاصل شود با طلاق ثلاث اهل تسنّن چه فرقي دارد؟ فقط الفاظ متفاوت است يعني در نزد ما بعد از هر طلاق يك لفظ رجوع اضافه دارد و دو بار كلمۀ رجعت در وسط آمده است ولي از نظر محتوي و فلسفه يكي است. علاوه بر اين چه فرقي بين تسع و ثلاث است كه در ثلاث دخول را شرط نمي كنيد و لي در تسع شرط مي كنيد در حالي كه روايات هر دو را يكسان مي داند.

* … عن المثني، عن زرارة بن اعين و داود بن سرحان

(تمام سند خوب است و فقط «مثني» مجهول الحال است ولي معمول بهاست)

عن ابي عبد الله عليه السلام في حديث قال: و الذي يطلق الطلاق الذي لا تحلّ له حتّي تنكح زوجاً غيره

(اگر تزوج ثلاث مرات)

ثلاث مرّات و تزوّج ثلاث مرّات لا تحلّ له ابداً. «1»

اين روايت بر اصل مسأله (طلاق تسع باعث حرمت ابدي است) دلالت دارد و در عين حال مي رساند، همان طلاقي كه محلل مي خواهد، اگر تكرار شود حرام ابدي مي شود، در حالي كه آقايان فرق گذاشته اند، چه دليلي بر اين فرق گذاشتن داريم؟

صاحب جواهر بعد از زحمت فراوان مي گويد دليلي بر فرق نداريم، ولي در ادامه از اين مبنا برمي گردد و مي فرمايد دليل ما اجماع است يعني با روايات نمي توان فرق را ثابت كرد پس با اجماع اين فرق را ثابت مي كند.

روايت صريح است كه سه طلاقه و نه طلاقه مثل هم هستند.

جواب: در سه طلاقه هم رجوع و دخول شرط است، يعني بايد رجوع كند و دخول كند بعد در طهر غير مواقع طلاق دهد و اينها

قرينه است بر فتوايي كه در باب طلاق داريم، دليل ما در جاي خودش (كتاب طلاق) مي آيد چون بحث در اينجا اجمالي است و جاي تفصيل آن باب طلاق است.

تلخص من جميع ما ذكرنا: سه طلاقه موجب حرمت مشروط و نه طلاقه موجب حرمت ابدي مي شود.

[القول في الكفر]

اشاره

«القول في الكفر»

لا يجوز للمسلمة أن تنكح الكافر دواما و انقطاعاً، سواء كان اصلياً، حربياً أو كتابياً أو كان مرتدّاً عن فطرة أو عن ملّة، و كذا لا يجوز للمسلم تزويج غير الكتابيّة من اصناف الكفار (مشركان، بت پرستان … )

و لا المرتدّة عن فطرة أو عن ملّة، و أمّا الكتابيّة من اليهودية و النصرانيّة ففيه اقوال، أشهرها المنع في النكاح الدائم و الجواز في المنقطع (مشهور است و اشهر نيست)

و قيل بالمنع مطلقا (دائماً كان أو منقطعاً)

و قيل بالجواز كذلك و الاقوي الجواز في المنقطع و امّا في الدائم فالاحوط المنع.

عنوان مسأله:

تا اينجا هفت سبب از اسباب حرمت (نسب، سبب، رضاع، استكمال عدد، نكاح در عدّه، طلاق ثلاث و طلاق تسع) را بيان كرديم. هشتمين سبب «كفر» است كه موجب حرمت ابدي مي شود. در مسئلۀ كفر چند صورت متصوّر است:

1- زن مسلمان و مرد كافر

2- مرد مسلمان و زن كافر غير كتابي (مادي، لامذهب … )

3- مرد مسلمان و زن كافر كتابي

______________________________

(1) ح 4، باب 4 از ابواب اقسام طلاق.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 113

77 القول في الكفر (ادامه) … 4/ 12/ 81

بحث در هشتمين سبب از اسباب حرمت نكاح در «كفر» بود.

اشاره

بيان شد كه مسأله داراي سه صورت است:

1- نكاح مسلمه با كافر:

اجماع قائم است كه نكاح مسلمة با كافر باطل است خواه كافر كتابي باشد يا غير كتابي و عقد دائم باشد يا منقطع.

مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد، مي فرمايد:

لا خلاف بين اهل الاسلام (شيعه و سني) في انّه لا يجوز للمسلمة نكاح الكافر ايّ الاصناف الثلاثة كان (كتابيّه و اهل شبهه و اهل شرك). «1»

2- نكاح مسلم با كافرۀ غير كتابيّه:

اجماع قائم است كه نكاح مسلمان با كافره باطل است. چه دائم و چه منقطع مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

امّا الصنف الثالث (عبدة الاوثان) فانّه حرام علي المسلم بالاجماع من المسلمين. «2»

3- نكاح با اهل كتاب و اهل شبهه (مجوس):

اقوال:
اشاره

سه قول در آن است:

الف) قول به حرمت مطلقاً كه از مرحوم سيد مرتضي نقل شده است.

ب) قول به جواز مطلقاً كه از صدوقين و ابن ابي عقيل نقل شده است.

ج) قول به تفصيل كه از مشهور نقل شده است.

مرحوم كاشف اللثام «3» وقتي وارد مسأله مي شود مي فرمايد مسأله سه صورت دارد همه اين صور در جايي فرض شده است كه مرد مسلمان باشد و زن غير مسلمان، و الّا اگر زن مسلمان باشد نكاح المسلمة للكافر لا تجوز بلا خلاف، (تفصيل ايشان غير از سه صورت ماست):

1- اهل كتاب باشد.

2- اهل شبهه (شبهۀ كتابي كه منظور مجوس است، غالباً مجوس را كتابي مي دانند و ما هم كتابي مي دانيم).

3- مشركين.

سوّمي مسلّماً حرام است، بالاجماع ولي اوّلي و دوّمي محلّ خلاف است.

منشأ اختلاف:

منشأ اختلاف در فهم آيات و روايات و اختلاف در طريق جمع بين آنهاست.

ادلّۀ قائلين به حرمت:
1- قائلين به حرمت مطلق به چند آيه استدلال كرده اند:
1- آيۀ «وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰي يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ
اشاره

(زن كافره موجب اعجاب شما باشد از جهت مال يا جمال يا جاه و مقام) وَ لٰا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتّٰي يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولٰئِكَ يَدْعُونَ إِلَي النّٰارِ وَ اللّٰهُ يَدْعُوا إِلَي الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ آيٰاتِهِ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ». «4»

ذيل آيه به حكم علّت است چون مي فرمايد به اين جهت سراغ مشركين نرويد كه آنها دعوت به آتش مي كنند و خدا دعوت به جنّت مي كند، بلكه سراغ مؤمناني برويد كه در خط خدا هستند.

ظاهر آيه در مورد مشركين است ولي از سه راه آيه را تعميم داده و بقيّۀ اصناف كفّار را هم شامل كرده اند:

1- شرك معني عامي است كه يهود و نصاري را هم شامل مي شود، دو آيه از قرآن

شاهد اين معناست:

«وَ قٰالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ وَ قٰالَتِ النَّصٰاريٰ الْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ» «5» با اين سخن اينها مشرك شده اند و قرآن شرك آنها را امضا كرده است.

«اتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ (علماء يهود) وَ رُهْبٰانَهُمْ (علماء نصاري) أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ مٰا أُمِرُوا إِلّٰا لِيَعْبُدُوا إِلٰهاً وٰاحِداً لٰا إِلٰهَ إِلّٰا هُوَ سُبْحٰانَهُ عَمّٰا يُشْرِكُونَ». «6»

نصاري دو قسم روحاني دارند يك گروه قصّيص ها (كشيش ها) هستند كه مثل افراد معمولي زندگي مي كنند و به عنوان مبلّغ در ميان مردم فعّاليّت مي كنند. پروتستانها ازدواج كشيش ها را جايز نمي دانند ولي كاتوليك ها اجازه مي دهند، كه تحريم ازدواج آنها مشكلات متعدّدي را به بار آورده است. گروه

______________________________

(1) ج 12، ص 391.

(2) ج 7، ص 220.

(3) ج 7، ص 220.

(4) آيۀ 221، سورۀ بقره.

(5) آيۀ 30، سورۀ توبه.

(6) آيۀ 31، سورۀ توبه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 114

ديگر راهبان هستند كه تارك دنيا مي باشند و مراكزي به نام دير دارند كه در آن مشغول به عبادت هستند.

2- در آيه «حتّي يؤمنّ» به معني اسلام است يعني اگر اسلام نياورند فايده ندارد خواه كتابيه باشند يا غير كتابيه و نكاح جايز نيست.

3- از ذيل آيه استفاده مي شود كه كل من يدعوا الي النار لا يجوز نكاحه.

اين استدلالات ثلاثه قابل بحث است و از سه ناحيه به آن اشكال مي شود:

اشكال اوّل: مشرك اعم نيست و منصرف به «عبدۀ اوثان» است و شاهد آن اين است كه در آيات قرآن اهل كتاب و مشركين مقابل هم قرار داده شده اند. قرآن مي فرمايد:

«لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتّٰي تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ» «1» معلوم مي شود كه مشرك غير از كافر كتابي

است.

در تفسير اين آيه بحث هاي متعدّدي است و آنچه كه ما تقويت كرده ايم اين است كه اينها ادّعا مي كردند كه ما دست از دينمان برنمي داريم و منفكّ از دينمان نمي شويم تا پيامبر ديگر بيايد. قرآن مي فرمايد بيّنه و دين و معجزه براي شما آمد پس ايمان بياوريد.

در آيۀ ديگري قرآن مي فرمايد: «مٰا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ وَ لَا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ» «2» پس نمي توان گفت كه مشرك منصرف به جمع كفّار است.

اشكال دوّم: آياتي كه براي تعميم به آنها استدلال كرديد دلالتي بر تعميم ندارد، چون «عزير ابن اللّه» دليل بر شرك و تعدّد اله نيست بلكه دليل بر تشبيه خدا به انسان است پس جزء مشبّهه بوده اند.

و امّا آيۀ ديگر هم شرك در الوهيّت و شرك اعتقادي نيست بلكه شرك عملي است. در روايات داريم كه مي فرمايد هرچه علمايشان گفتند آنها پذيرفتند و مثل اين است كه آنها را عبادت مي كنند (كانّهم عبدوهم) پس اين اطاعت بي قيد و شرط، شرك در اطاعت بوده است نه شرك در اعتقاد، در نتيجه اين آيات دلالتي بر شرك يهود و نصاري ندارند.

اشكال سوّم: آيۀ «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبٰاتُ وَ طَعٰامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعٰامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ (ما در بحث پاك بودن يهود و نصاري از ادلّه اي كه ذكر كرديم همين است و منظور از طعام، غذاي پخته شده است كه آلوده به دست آنها مي شود كه در مقابل بعضي طعام را به گندم و جو معنا مي كنند) وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الْمُؤْمِنٰاتِ وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ» «3» همۀ اينها را به هم مي زند و

مي فرمايد امروز مي توانيد زنان پاكدامن از اهل كتاب را ازدواج كنيد.

در اينجا نزاع مفصلي است كه آيا اين آيه، آيات قبل را نسخ مي كند يا آن آيات اين آيه را نسخ مي كنند و يا اين كه اين آيه مخصّص آيات قبل است، كه در جلسۀ آينده به آنها مي پردازيم.

78 القول في الكفر (ادامه) … 5/ 12/ 81

قلنا: سلّمنا كه آيه دلالت بر حرمت تزويج تمام اصناف كفّار داشته باشد و لكن آيۀ ديگري داريم كه مي فرمايد:

«الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبٰاتُ … وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ» اين آيه، آيۀ قبل را تخصيص مي زند و صريحاً ازدواج با زنان اهل كتاب را اجازه مي دهد.

نسبت بين اين دو آيه چيست؟ آيا واقعاً عام و خاص است يعني آيۀ بقره عام است و همۀ مشركات را مي گويد و آيۀ مائده خاص است، يا آيۀ بقره، آيۀ مائده را نسخ كرده به اين معني كه قبلًا اجازه داده شده بود كه مردان مسلمان با اهل كتاب ازدواج كنند بعد آيۀ بقره آن را نسخ كرده است.

احتمال اين كه آيۀ مائده به وسيلۀ آيۀ بقره نسخ شده باشد دو اشكال مهمّ دارد:

1- معروف اين است كه سورۀ بقره قبل از سورۀ مائده نازل شده و سورۀ مائده آخرين سوره اي است كه بر پيامبر نازل شده و شاهد آن اين است كه آيۀ غدير در اين سوره است. پس به حسب تاريخ نزول سور راهي جز تخصيص نيست چون نمي توان گفت آيه اي كه قبل آمده، بعدي را نسخ مي كند.

سلّمنا، اوّل سورۀ مائده نازل شده بعد سورۀ بقره، در اين صورت تحت يك قاعده اصولي وارد مي شود.

بحث اصولي:

اگر خاص مقدّم و عام

مؤخّر باشد، آيا عام بعدي خاص قبلي را نسخ مي كند يا خاص قبلي عام را تخصيص مي زند؟ به عنوان مثال اگر مولي قبلًا بگويد: اكرم العدول من العلماء، بعد

______________________________

(1) آيۀ 1، سورۀ بيّنه.

(2) آيۀ 105، سورۀ بقره.

(3) آيۀ 5، سورۀ مائده.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 115

عامي وارد شد كه لا تكرم العلماء، آيا اين عام بعدي، خاصّ قبلي را نسخ مي كند يا خاص قبلي عام بعدي را تخصيص مي زند؟ اين مطلب محلّ نزاع است و ما معتقديم كه ترجيح با اين است كه خاصّ قبلي، عام بعدي را تخصيص مي زند، و زماني كه امر دائر باشد بين نسخ يا تخصيص، چون نسخ نادر است تخصيص مقدّم است. پس چه آيۀ بقره قبل باشد يا بعد، آيۀ مائده آن را تخصيص مي زند، و حق با كساني است كه مي گويند نكاح اهل كتاب مطلقا (چه دائم و چه منقطع) بر مرد مسلم جايز است چون آيۀ مائده عام است و نكاح دائم و منقطع را شامل مي شود، بلكه مي توان گفت نكاح دائم را چون غالب بوده شامل است و نمي توان آن را مقيد به منقطع كرد. در تفسير اين دو آيه حديثي داريم كه خلاف عرض ما (تخصيص) را ثابت مي كند و مي گويد اين مورد جاي نسخ است:

* … عن الحسن بن الجهم

(شخص ثقه اي است و روات قبل از او هم معروف و مورد قبول هستند پس روايت از نظر سند خوب و موثّقه است)

قال: قال لي أبو الحسن الرضا عليه السلام: يا أبا محمّد ما تقول في رجل تزوّج نصرانيّة علي مسلمة

(مورد خاص، ولي جواب عام است)؟

قال: قلت: جعلت فداك و ما قولي بين يديك؟

(من چه

چيزي در مقابل شما مي توانم بگويم؟)

قال: لتقولنّ فان ذلك يعلم به قولي، قلت: لا يجوز تزويج النصرانيّة علي مسلمة و لا غير مسلمة قال: و لم؟ قلت: لقول اللّه عزّ و جلّ

(از استدلال به آيه معلوم مي شود كه اوّلًا ايشان شخص باسوادي بوده و ثانياً ظواهر قرآن حجّت است «در مقابل اخباري ها» و ثالثاً باب اجتهاد مفتوح است)

«وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰي يُؤْمِنَّ» قال: فما تقول في هذه الآية «وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ»

(كأنّ مي خواهد بفرمايد آيۀ مائده آيۀ بقره را تخصيص مي زند)

قلت: فقوله «وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ» نسخت هذه الآية فتبسّم ثم سكت. «1»

اگر معني اين تبسم و سكوت، تأييد است، نتيجه اش اين است كه آيۀ بقره، آيۀ مائده را نسخ كرده باشد كه اين خلاف قاعده است امّا اگر بگوييم اين روايت صريح نيست و تبسّم و سكوت امام نشان دهندۀ اشتباه راوي است و چون جاي جواب دادن نبوده و مانعي وجود داشته امام جواب نداده، پس اين روايت با اين اجمال و ابهام نمي تواند يك قاعدۀ مسلّم را به هم بزند.

تلخّص من جميع ما ذكرنانكاح كتابيّه به مقتضاي آيۀ مائده جايز است خواه منقطع باشد يا دائم.

تا اينجا استدلال به آيۀ اوّل از ادلّۀ قائلين به حرمت مطلق بيان شد.

2- آيۀ [يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا جٰاءَكُمُ الْمُؤْمِنٰاتُ مُهٰاجِرٰاتٍ]

«يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا جٰاءَكُمُ الْمُؤْمِنٰاتُ مُهٰاجِرٰاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِإِيمٰانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنٰاتٍ فَلٰا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَي الْكُفّٰارِ لٰا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لٰا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ مٰا أَنْفَقُوا وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذٰا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ وَ سْئَلُوا مٰا أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا مٰا أَنْفَقُوا ذٰلِكُمْ حُكْمُ اللّٰهِ يَحْكُمُ

بَيْنَكُمْ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ». «2»

شأن نزول آيه:

در صلح حديبيّه صلح نامه اي بين مسلمانان و كفّار نوشته شد كه يكي از مفاد آن اين بود: اگر شخصي از مسلمانان فرار كرده و پيش كفار برود مشركان مجبور نيستند، او را به مسلمانان برگردانند، ولي اگر از كفّار كسي فرار كرده و نزد مسلمانان آمد، بايد او را برگردانند. در اين زمان يكي از زنان مشرك خدمت پيامبر آمده و مسلمان شد و كفّار گفتند بايد او را برگردانيد، پيامبر فرمود كه در عهدنامه بازگرداندن مردان ذكر شده است نه زنان. شوهر آن زن خدمت پيامبر آمد و عرض كرد كه مهريه داده و هزينه نموده ام پيامبر فرمود مهريه و هزينه اش را بدهيد بعد زن با يكي از مسلمانان ازدواج كرد.

اين آيه داراي هفت حكم است:

1- آيه مي فرمايد «إِذٰا جٰاءَكُمُ الْمُؤْمِنٰاتُ مُهٰاجِرٰاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ» اگر زني به عنوان هجرت آمد، او را امتحان كنيد شايد با شوهرش دعوي داشته و او را نمي پسنديده و لذا آمده است پس بايد آنها را امتحان كرده و قسم دهيد.

2- آيه مي فرمايد: «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنٰاتٍ فَلٰا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَي الْكُفّٰارِ» اگر ثابت شد كه مؤمن هستند آنها را به كفار بازنگردانيد.

3- آيه مي فرمايد: «لٰا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لٰا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ» نه اين زنان بر آن مردان كافر حلال هستند و نه آن مردان بر اين زنان.

4- آيه مي فرمايد: «وَ آتُوهُمْ مٰا أَنْفَقُوا» به شوهرانشان مهريه و هزينه هاي اين ازدواج را بدهيد.

5- آيه مي فرمايد: «وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ» نكاح آنها جايز است و اين زن شوهردار نيست چون مسلمان شدن آنها حكم طلاق را دارد.

______________________________

(1) ح 3، باب 1

از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) آيۀ 10، سورۀ ممتحنه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 116

6- آيه مي فرمايد «وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ» عصم به قرينۀ مقام جمع عصمت و به معني نكاح است، چون «العصمة» در لغت به معني «المنع» است و زني كه شوهر مي كند ممنوع از ديگران مي شود، بنابراين عصمت در اينجا به معني نكاح و «كوافر» جمع «كافره» و «كفّار» جمع «كافر» است. آيه به اين معني است كه زنان كافره را نگه نداريد از اينجا معلوم مي شود كه ادامۀ نكاح كافرات جايز نيست و وقتي ادامۀ نكاح جايز نبود به طريق اولي ابتدا به نكاح جايز نيست چون ابتدا كارش مشكل تر است.

7- آيه مي فرمايد: «وَ سْئَلُوا مٰا أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا مٰا أَنْفَقُوا» اگر زنان شما فرار كرده و پيش كفّار بروند هزينه ها را بگيريد كما اين كه اگر زنان آنها پيش شما بيايند بايد مخارج و هزينه هاي آنها را بدهيد.

شاهد ما در حكم ششم بود كه دلالت آن خوب و مشرك و غير مشرك و دوام و انقطاع نداشته و همه را شامل مي شود و در ذيل اين آيه رواياتي هم موجود است.

جواب: سلّمنا كه آيه دلالت دارد ولي آيۀ مائده بعد از آن نازل شده است، چون حديبيّه سال ششم و فتح مكّه در سال هشتم بوده است و سورۀ مائده در سال نهم يا دهم نازل شده است، پس آيۀ مائده اين حكم را تخصيص زده يا نسخ مي كند و اين حكم را شامل كتابيه مي گرداند.

79 القول في الكفر (ادامه) … 6/ 12/ 81

در ذيل اين آيۀ 10 سورۀ ممتحنه رواياتي داريم كه تأييد مي كند جملۀ «وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ

الْكَوٰافِرِ» اشاره به نكاح است وقتي استدامه جايز نبود ابتداي به طريق اولي جايز نيست.

* … عن زرارة بن اعين، عن ابي جعفر عليه السلام قال: لا ينبغي نكاح اهل الكتاب قلت جعلت فداك و أين تحريمه؟ قال: قوله: وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ. «1»

اين روايت مرسله را مرحوم طبرسي در مجمع البيان در ذيل آيۀ سورۀ مائده نقل مي كند:

روي أبو الجارود، عن ابي جعفر عليه السلام انّه منسوخ بقوله تعالي وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰي يُؤْمِنَّ و بقوله وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ. «2»

بر اساس اين روايت، آيۀ مائده با آيۀ سورۀ بقره و با آيۀ سورۀ ممتحنه منسوخ شده ولي روايت از نظر سند ضعيف است چون ابي جارود شخص ضعيفي است و حتّي گفته شده است كه يك فرقۀ انحرافي را به نام جاروديّة پايه گذاري كرده پس اين روايت خيلي دلگرم كننده نيست.

جواب از آيه: اين آيه دلالتش خوب و از آيۀ بقره هم بهتر است چون تعبير «كوافر» دارد كه تمام اصناف كفار را شامل است و لكن اشكالش اين است كه به كمك آيۀ سورۀ مائده نسبت به اهل كتاب يا تخصيص خورده و يا نسخ شده است بلكه نسخ بهتر است، چون قرآن مي فرمايد «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبٰاتُ» يعني از امروز حلال شد و قبل از نزول آيه حلال نبوده است. امّا اين كه از بعضي از روايات استفاده مي شود كه آيۀ بقره و ممتحنه آيۀ مائده را نسخ مي كند، نمي توانيم اين را بپذيريم چون ناسخ بايد متأخر باشد در حالي كه در اينجا منسوخ متأخر است و اگر يك روايت بگويد آيۀ مائده منسوخ است نمي توان اين خبر واحد

را قبول كرد. غالب مفسرين سورۀ مائده را مؤخر مي دانند علاوه بر اين آيۀ غدير هم در اين سوره واقع است و ظاهر اين است كه اين «اليوم» مثل «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» و براي زماني است كه اسلام كامل شده و اين مسأله در اواخر عمر پيامبر صلي الله عليه و آله بود، پس نمي توانيم آيۀ مائده را منسوخ بدانيم.

3- آيۀ «وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنٰاتِ الْمُؤْمِنٰاتِ فَمِنْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ مِنْ فَتَيٰاتِكُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ». «3»

كسي كه نمي تواند محصنات مؤمنات را تزويج كند- كه به قرينۀ مقابله منظور حرائر است- و در زحمت شديد است با كنيزان ازدواج كند. پس ظاهر آيه نشان مي دهد كه ازدواج با كنيز در حال عادي حرام است.

«عَنَت» به معني شكستن مجدّد استخوان از همان محلّي كه سابقاً شكسته و كنايه از زحمت شديد است.

در آيه دو بار صفت «مؤمنات» آمده، گرچه وصف مفهوم ندارد ولي در اينجا چون در مقام احتراز بوده داراي مفهوم است و نشان مي دهد كه ازدواج كافرات جايز نيست، پس اين آيه دلالت مي كند بر اين كه وقتي با كنيز كافر نمي شود ازدواج كرد، با حرّۀ كافره به طريق اولي نمي توان ازدواج كرد چون وقتي در كنيز كه شديداً محلّ ابتلا بوده اجازه داده نشده، حرّه كه محل ابتلا نيست به طريق اولي جايز نيست.

جواب: دلالت آيه خوب است چون «مؤمنات» مي گويد كه

______________________________

(1) ح 4، باب 1 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) ج 3، ص 280.

(3) آيۀ 25، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 117

نقطۀ مقابل آن كافرات است و همۀ اقسام كافر را شامل مي شود.

ولي تنها چيزي كه مي توان در مقابل آيه بگوييم اين است كه آيۀ مائده بعد از اين آيه نازل شده است و اين آيه

را نسخ مي كند و اگر نسخ را نپذيريد لااقل اين است كه تخصيص مي زند.

80 القول في الكفر (ادامه) … 6/ 1/ 82

2- روايات:

در اين مسأله روايات زيادي داريم كه در هفت باب «1» از كتاب وسائل آمده است اكثر اين روايات دليل قول اوّل است كه مطلقا اجازه مي دهد. اقلّي از روايات دليل بر قول دوّم (حرمت مطلقاً) اقلّ از قليل، از دليل بر قول تفصيل است. رواياتي كه دليل قول اوّل است در پنج باب «2» آمده و مجموعاً شانزده روايت است؛ كه در بين آنها روايت صحيح هم وجود دارد و كالمتواتر است، به همين جهت نياز به بررسي اسناد نيست.

* … عن معاوية بن وهب و غيره جميعاً عن ابي عبد الله عليه السلام في الرّجل المؤمن يتزوّج اليهوديّة و النصرانيّة فقال: اذا اصاب المسلمة فما يصنع باليهوديّة و النصرانيّة؟ فقلت له: يكون له فيها الهويٰ

(علاقۀ مبرم)

قال: ان فعل فليمنعها من شرب الخمر و اكل لحم الخنزير

(كه نشان مي دهد جايز است)

و اعلم انّ عليه في دينه غضاضة

(مشكلات ديني پيدا مي كند). «3»

از اين حديث چند مطلب فهميده مي شود:

اوّلًا: جواز نكاح با اهل كتاب.

ثانياً: كراهت اين ازدواج.

ثالثاً: دستور به منع از شرب خمر و منع از اكل لحم خنزير.

رابعاً: عدم فرق بين عقد دائم و منقطع. ولي بيشتر به نظر مي رسد كه دائم مراد است چون اين تعبيرات نشان مي دهد كه روايت در مورد كسي است كه مي خواهد مدّتي با او زندگي كند نه عقد كوتاه مدّت، به هر حال اطلاق دارد ولي بيشتر ناظر به عقد دائم است.

81 القول في الكفر (ادامه) … 10/ 1/ 82

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي

جعفر عليه السلام في حديث قال: لا ينبغي

(ظاهر در كراهت است)

للمسلم أن يتزوّج يهوديّة و لا نصرانيّة و هو يجد مسلمة حرّة أو أمة. «4»

* … عن يونس

(بن عبد الرحمن)

عنهم عليهم السلام قال: لا ينبغي للمسلم الموسر

(متمكن)

أن يتزوّج الامة الا ان لا يجد حرة و كذلك لا ينبغي له أن يتزوّج امرأة من اهل الكتاب الّا في حال ضرورة حيث لا يجد مسلمة حرة و لا أمة. «5»

ابتداي روايت در مورد امه است كه بعضي قائل به حرمت نكاح امه هستند پس بعيد نيست كه «لا ينبغي» دوّم هم دلالت بر حرمت كند.

* … عن حفص بن غياث قال: كتب بعض اخواني أن اسأل أبا عبد الله عليه السلام عن مسائل فسألته عن الاسير هل يتزوّج في دار الحرب؟ فقال: اكره ذلك فان فعل في بلاد الروم

(مسيحي هستند)

فليس هو بحرام هو نكاح و امّا في الترك و الديلم و الخزر فلا يحلّ له ذلك

(از اين عبارت معلوم مي شود كه اين سه طايفه جزو بت پرستان بوده اند). «6»

* … عن الزهري عن علي بن الحسين عليهما السلام قال: لا يحلّ للاسير أن يتزوّج مادام في ايدي المشركين مخافة أن يولد له فيبقي ولده كافراً في ايديهم. «7»

آيا مفهوم اين سخن اين نيست كه اگر در بلاد اسلام ازدواج كند جايز است؟ از تعليل ذيل روايت استفاده مي كنيم كه چون خوف بر ولد در بلاد اسلام نيست، پس جايز است.

* … عن علي عليه السلام قال: و امّا الآيات التي نصفها منسوخ و نصفها متروك بحاله لم ينسخ و ما جاء من الرخصة في العزيمة فقوله تعالي: «وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰي يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ

مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لٰا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتّٰي يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ» و ذلك انّ المسلمين كانوا ينكحون في اهل الكتاب من اليهود و النصاري و ينكحونهم حتّي نزلت هذه الآية نهياً أن ينكح المسلم من المشرك او ينكحونه ثم قال تعالي في سورة المائدة ما نسخ هذه الآية فقال: «وَ طَعٰامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعٰامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الْمُؤْمِنٰاتِ وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ» فأطلق اللّه مناكحتهن بعد ان كان نهي و ترك قوله: «وَ لٰا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتّٰي يُؤْمِنُوا» علي حاله لم ينسخه. «8»

______________________________

(1) باب 2 و 3 و 4 و 5 و 7 و 8 و 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) باب 2 و 5 و 7 و 8 و 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 1، باب 2 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 2، باب 2، از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 3، باب 2 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(6) ح 4، باب 2 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(7) ح 5، باب 2 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(8) ح 6 باب 2 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 118

در تفسير نعماني از علي عليه السلام نقل شده است كه بعضي از آيات نصفش نسخ شده و نصف ديگر آن نسخ نشده است از جمله آيۀ (وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ) كه نصف اوّل آن نسخ شده و ناسخ آن آيۀ 5 سورۀ مائده است كه نكاح اهل كتاب را اجازه مي دهد و امّا نيمۀ دوّم آيه كه در مورد نكاح زن

مسلمان با مرد كافر است نسخ نشده و باقي است كه اين هم با صراحت دلالت بر جواز مي كند.

* … عن ابي مريم الانصاري قال سألت ابا جعفر عن طعام اهل الكتاب و نكاحهم حلال هو؟ قال: نعم قد كانت تحت طلحة يهوديّة. «1»

در حالي كه طلحه يك فرد سرشناس و از ياران پيامبر بوده و پيامبر او را منع نكرده است پس دليل بر جواز است. روايت مطلق است و ظاهراً مراد نكاح دائم است وقتي دائم جايز باشد منقطع به طريق اولي جايز است.

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: سألته عن نكاح اليهودية و النصرانية فقال: لا بأس به اما علمت انه كانت تحت طلحة بن عبيد الله يهودية علي عهد النبي صلي الله عليه و آله. «2»

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: لا تتزوّج اليهوديّة و النصرانيّة علي المسلمة. «3»

مفهومش اين است كه اگر تزويج يهوديّة بر مسلم نباشد اشكال ندارد و اگر اصلش اشكال داشته باشد اين تعبير امام درست نيست، پس بالمفهوم دلالت مي كند بر اين كه نكاح يهوديّه و نصرانيّه في الجمله جايز است.

* … عن سماعة بن مهران قال: سألته عن اليهودية و النصرانية أ يتزوجها الرجل علي المسلمة؟

(كانّ در ذهن راوي است كه اصل مسأله اشكال ندارد و لذا از فروع آن سؤال مي كند)

قال: لا و يتزوّج المسلمة علي اليهودية و النصرانية. «4»

روايات سه و چهار و پنج هم به همين مضمون است.

* … عن ابي بصير، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا تتزوّجوا اليهودية و لا النصرانية علي حرّة متعة و غير

متعة. «5»

* … عن ابي بصير يعني المرادي

(سند خوب است)

عن ابي جعفر عليه السلام قال: سألته عن رجل له امرأة نصرانية له أن يتزوّج عليها يهودية؟ فقال: انّ اهل الكتاب مماليك للامام عليه السلام … «6»

شنيده بودند كه نمي شود يهوديّه را بر نصرانيّه تزويج كرد پس از اين تعبير استفاده مي شود كه اصل نكاح يهوديّه و نصرانيّه اشكال نداشته و فروع آن مورد سؤال واقع شده است.

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: ان اهل الكتاب و جميع من له ذمة اذا اسلم احد الزوجين فهما علي نكاحهما و ليس له أن يخرجها من دار الاسلام الي غيرها و لا يبيت معها و لكنّه يأتيها بالنهار … «7»

اين حديث دلالت دارد كه استدامه نكاح از طرفين جايز است يعني اگر مرد مسلمان شود با زن اهل كتاب مي تواند باشد و اگر زن مسلمان شود با مرد اهل كتاب مي تواند باشد. فقها دو طرف را نگفته اند، ولي يك طرفش كه مرد مسلمان شود و زن كافره باشد شاهد بر بحث ما است و نيم ديگر روايت خلاف اجماع است كه اگر بتوانيم روايت را تجزيه كنيم به درد استدلال مي خورد و الّا فلا.

* … عن يونس قال: الذي تكون عنده المرأة الذميّة فتسلم امرأته قال: هي امرأته يكون عندها بالنهار و لا يكون عندها بالليل

(اگر مراد از «الذي» مسلمان باشد، ديگر جاي سؤال نيست پس معلوم مي شود كه مراد از «الذي» كافر بوده و زن هم كافر بوده است بعد زن مسلمان شده و شاهدش ذيل روايت است)

قال: فان اسلم الرجل و لم تسلم المرأة يكون الرجل عندها بالليل و النهار

(اين

روايت هم دلالت مي كند كه در استدامه اشكال ندارد). «8»

جمع بندي: از ضميمۀ مجموع روايات كه بعضي صريح و بعضي غير صريح بود استفاده مي شود كه نكاح يهوديه و نصرانيه عيبي ندارد، نه دائمش و نه منقطعش، نه استدامه اش و نه ابتدايش، حال بايد ديد كه آيا گروه دوّم و سوّم از روايات مي تواند در مقابل اين روايات قرار گيرد و جمع بين آنها چگونه است.

82 القول في الكفر (ادامه) … 11/ 1/ 82

طايفۀ دوّم: نكاح با كتابيّه مطلقا جايز نيست.

اين اخبار به دو گروه تقسيم مي شود:

گروه اوّل: رواياتي كه اصرار دارد آيۀ سورۀ مائده كه نكاح

______________________________

(1) ح 3، باب 5 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) ح 4، باب 5 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 1، باب 7 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 2، باب 7 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 5، باب 7 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(6) ح 1 باب 8 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(7) ح 5، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(8) ح 8، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 119

اهل كتاب را اجازه مي دهند نسخ شده و ناسخ آن يكي از آياتي «1» است كه در دليل طايفه اوّل بيان شد.

* … عن زرارة بن

(سند معتبر است)

اعين قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن قول اللّه عزّ و جلّ «وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ» فقال: هي منسوخة بقوله: «وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ». «2»

* … عن الحسن بن الجهم،

(سند معتبر است)

قال: قال لي أبو الحسن الرضا عليه السلام: يا ابا محمّد ما تقول في رجل تزوّج نصرانية علي مسلمة؟

قال: قلت: جعلت فداك و ما قولي بين يديك؟ قال: لتقولنّ فان ذلك يعلم به قولي، قلت: لا يجوز تزويج النصرانيّة علي مسلمة و لا غير مسلمة، قال: و لم؟ قلت: لقول اللّه عزّ و جلّ: «وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰي يُؤْمِنَّ» قال: فما تقول في هذه الآية: «وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ؟» قلت: فقوله: «وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ» نسخت هذه الآية فتبسّم ثم سكت.

(تبسّم و سكوت نشانۀ رضايت است). «3»

* … عن زرارة بن اعين، عن ابي جعفر عليه السلام قال: لا ينبغي نكاح اهل الكتاب، قلت: جعلت فداك و أين تحريمه

(دليل حرمت چيست؟)

قال:

قوله: «وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ»

(معلوم مي شود اين ناسخ است). «4»

* … الفضل بن الحسن الطبرسي في (مجمع البيان) عند قوله تعالي: «وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ» قال: روي أبو الجارود

(شخص ضعيفي است كه ابتدا صحيح المذهب بود بعد به زيديّه پيوست و سپس خودش سردستۀ مذهبي به نام جاروديّه شد اين حديث در تفسير قمي هم نقل شده است)

عن ابي جعفر عليه السلام انّه منسوخ بقوله تعالي: «وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰي يُؤْمِنَّ» و بقوله: «وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ». «5»

اين روايات دلالت بر حرمت مطلق مي كند يعني نكاح كتابيه مطلقا حرام است و لكن در اينجا يك مسئلۀ معمّا گونه مطرح است، چون اين روايات با اين كه اسناد بعضي از آنها معتبر است، مطلبي را مي گويد كه مخالف تاريخ و قول مفسّرين و بعضي از روايات است چرا كه سورۀ مائده آخرين سوره اي است كه بر پيامبر نازل شده است. آيه غدير و «آيۀ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» در اين سوره نشان مي دهد كه

اين سوره آخرين سوره است و مفسران هم بر اين مسأله اقرار دارند، علاوه بر اين روايات معتبري داريم كه حضرت علي عليه السلام مي فرمايد اين سوره دو سه ماه به آخر عمر پيامبر نازل شده است.

يكي از اين روايات روايتي است كه در مورد مسح بر خفّين است كه اهل سنّت به آن قائلند.

* … عن زرارة، عن ابي جعفر عليه السلام قال: سمعته يقول: جمع عمر بن الخطاب اصحاب النبي صلي الله عليه و آله و فيهم علي عليه السلام فقال: ما تقولون في المسح علي الخفين؟ فقام مغيرة بن شعبة فقال: رأيت رسول اللّه صلي الله عليه و آله يمسح علي الخفين فقال علي عليه السلام: قبل المائدة او بعدها؟ فقال لا أدري. فقال علي عليه السلام: سبق الكتاب الخفين انما انزلت المائدة قبل ان يقبض بشهرين او ثلاثة. «6»

مضمون روايت اين است كه عمر اصحاب پيامبر را جمع كرده و از آنها سؤال كرد كه آيا مسح بر خفّين جايز است؟ عبد اللّه بن مغيره گفت من با چشمان خودم ديدم كه پيامبر بر خفّين مسح كرد، حضرت علي عليه السلام پرسيد اين مورد را كه تو ديدي قبل از نزول مائده بوده يا بعد از آن؟ گفت: نمي دانم. حضرت فرمود اين جواز با آمدن سورۀ مائده نسخ شده است زيرا در سورۀ مائده آمده كه پا را مسح كنيد.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 119

اين روايت و لو در مورد وضو است ولي صراحت دارد كه سورۀ

مائده دو سه ماه به آخر عمر پيامبر نازل شده است.

حديث ديگري هم مشابه اين حديث در باب صفات قاضي، داريم.

* … عن ابي بكر بن حزم قال: توضّأ رجل فمسح علي خفيّه فدخل المسجد يصلّي فجاء علي عليه السلام فوطأ علي رقبته فقال: ويلك تصلي علي غير وضوء فقال: امرني به عمر بن الخطاب قال: فأخذ به فانتهي به اليه فقال: انظر ما يروي هذا عليك و رفع صوته فقال: نعم انا امرته انّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله مسح علي خفيّه فقال: قبل المائدة او بعدها؟ قال: لا ادري قال: فلم تفتي و انت لا تدري سبق الكتاب الخفّين. «7»

در اين روايت آمده حضرت علي عليه السلام مشاهده كرد كه شخصي مسح بر خفّين كرده و نماز خواند، حضرت به او خطاب كرد كه چرا نماز بي وضو خواندي؟ عرض كرد عمر چنين گفته، او را پيش عمر برد و فرمود چرا چنين گفته اي؟ عمر گفت: وضو گرفتم حضرت فرمود: چرا مسح بر خفّين كردي؟

______________________________

(1) آيۀ 2 سورۀ ممتحنه، آيۀ 221 سورۀ بقره و آيۀ 26 سورۀ نساء.

(2) ح 1، باب 1 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 3، باب 1 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 4، باب 1 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 7، باب 1 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(6) وسائل، ج 1، ح 6، باب 38 از ابواب وضو.

(7) وسائل، ج 18، ح 48، باب 6 از ابواب صفات القاضي.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 120

گفت: پيامبر چنين كرده، حضرت پرسيد قبل از مائده يا بعد از آن گفت: نمي دانم، و حضرت فرمود: مائده دو سه ماه به

آخر عمر پيامبر نازل شده است.

پس هم قول مفسرين، هم شواهد تاريخي در خود سوره و هم بعضي از احاديث معتبر مي گويد كه سورۀ مائده آخرين سوره است. آيا با وجود اين مدارك محكم مي توانيم به آن چهار روايت كه بعضي معتبر و بعضي غير معتبر است عمل كنيم؟ با وجود اين مدارك ما نمي توانيم ناسخ بودن آيۀ مائده را انكار كنيم و اين 4 روايت را حمل بر تقيّه يا اشتباه راوي مي كنيم.

ان قلت: سورۀ «سأل مسائل بعذاب واقع» دليل است بر اين كه مائده آخرين سوره نيست.

قلنا: بعضي از آيات دو بار نازل شده است و اين سوره نيز دو بار نازل شده يكي قبل از حادثه غدير و ديگري بعد از حادثه غدير.

تصور ما اين است كه مسح بر خفين براي زمان جنگ است كه نمي توانستند كفش را دربياورند و شاهد آن اين است كه خفّ براي سفرها و زمان جنگ بوده و الّا در غير جنگ نعل مي پوشيدند پس مسح بر خفّين مانند مسح بر جبيره و از باب اضطرار است و در حالت عادي، آن را اجازه نمي دهند.

83 القول في الكفر (ادامه) … 16/ 1/ 82

جواب از روايات گروه اوّل:

اين روايات با يك مشكل اساسي مواجه است و آن اين كه ما از علي عليه السلام روايت معتبري داريم كه مي فرمايد سورۀ مائده آخرين سوره اي است كه بر پيامبر نازل شده است، اگر چه اين روايت مربوط به مسح بر خفّين است ولي تصريح شده كه سورۀ مائده آخرين سوره است كه در اين صورت اين آيه ناسخ است و بقيّۀ آيات منسوخ هستند و يا اين كه آن سه

آيه عام و به آيۀ 5 سورۀ مائده تخصيص مي خورد.

از طرق عامّه هم روايتي در درّ المنثور «1» داريم كه در تفسير اين سوره است و مضمونش اين است كه اين سوره تنها سوره اي است كه منسوخ ندارد، پس شيعه و سني قائلند كه ناسخ است

چند قرينه نيز به ناسخ بودن آيۀ 5 مائده كمك مي كند:

1- عمل مشهور:

مشهور يا مطلقا و يا در متعه نكاح با كتابيه را جايز دانسته اند.

2- شهرت بين مفسّرين:

مفسّرين هم معتقدند كه سورۀ مائده آخرين سوره است.

3- آيۀ غدير:

آيات غدير هم در سورۀ مائده است كه در آخر عمر پيامبر بوده است.

4- آيۀ اكمال دين:

آيۀ «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» در اين سوره مناسب با اين است كه اين سوره آخرين سوره باشد، پس در مقام تعارض آيه مائده مقدّم است و روايتي كه مي گويد آيۀ مائده ناسخ است مقدّم مي شود.

گروه دوّم: رواياتي كه دليل منع نكاح كتابيه است ولي تكيه بر آيات نكرده است.

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: سألته عن نصاري العرب،

(نصاراي عرب مورد خاص است ولي فرقي بين آنها و سائرين نيست)

أ تؤكل ذبايحهم؟ فقال: كان علي عليه السلام ينهي عن ذبايحهم و عن صيدهم و عن مناكحتهم. «2»

* … عن عبد اللّه بن سنان، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في حديث قال: و ما أحبّ (

آيا ما احب دليل بر حرمت است)

للرجل المسلم أن يتزوج اليهوديّة و لا النصرانيّة مخافة أن يتهوّد ولده أو يتنصّر. «3»

«مخافة» دليل بر اين است كه نتواند كنترل كند ولي عكس آن هم صادق است و ممكن است بتواند كنترل كند.

* … عن زرارة بن اعين

قال: سألت ابا جعفر عليه السلام عن نكاح اليهوديّة و النصرانيّة فقال: لا يصلح للمسلم أن ينكح يهودية و لا نصرانية

(از كلمۀ «انّما يحل استفاده مي شود كه «لا يصلح» به معني حرمت است)

انّما يحلّ

(ابلهان)

منهنّ نكاح البله «4»

از اين روايت هم استفاده مي شود كه كفر مانع است و اسلام شرط نيست.

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: سألته عن الرجل المسلم يتزوّج المجوسيّة؟

(بعضي در اين مسأله حكم مجوس را از يهود و نصاري جدا كرده اند كه در اين صورت روايت شاهد بحث ما نيست ولي اگر ملحق به اهل كتاب بدانيم- زيرا روايات متعدّدي داريم كه آنها را ملحق به اهل كتاب مي دانند- اين

______________________________

(1) ج 2، ص 262.

(2) ح 2، باب 1 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 5، باب 1 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4). ح 1، باب 3 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 121

روايت قابل استدلال است)

فقال: لا … «1»

* … عن منصور بن حازم قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن رجل مجوسي كانت تحته امرأة علي دينه فاسلم أو أسلمت قال: ينتظر بذلك انقضاء عدّتها فان هو اسلم أو اسلمت قبل أن تنقضي عدّتها فهما علي نكاحهما الاول و ان هي لم تسلم حتّي تنقضي العدة فقد بانت منه

(نكاح منفسخ مي شود). «2»

در اين حديث اگر مجوسيّه را از اهل كتاب جدا ندانيم دليل بر بحث ما نيست ولي اگر مجوس را از اهل كتاب بدانيم در اين صورت و حتّي استدامۀ نكاح اهل كتاب جايز نبود ابتداي به نكاح به طريق اولي جايز نخواهد بود.

راه حل تعارض بين روايات:

روايات بسيار زيادي داريم

كه مطلقا دلالت بر جواز نكاح كتابيه دارد (خواه دائم و خواه منقطع) و روايات كمي هم داريم كه دلالت بر عدم جواز مي كند بين اين دو دسته روايت متعارض چه كنيم؟

1- جمع دلالي:

روايات مانعه را به قرينۀ لا تصلح، ما أحب، لا ينبغي و اكره حمل بر كراهت (ظاهر) كرده، و با روايات مجوزه (نص) جمع مي كنيم (جمع بين نص و ظاهر). اصولًا روايت ناهيه و مجوّزه هركجا مقابل هم قرار بگيرند حمل بر كراهت بهترين روش است و با اين جمع دلالي مشكل تعارض حل مي شود. پس قائل به جواز نكاح كتابيه مطلقا مع الكراهة مي شويم.

2- اعمال مرجحات:

سلّمنا به جمع دلالي قائل نشويم سراغ مرجّحات مي رويم:

الف) شهرت: مشهور به روايات مجوّزه عمل كرده اند يا مطلقا و يا در عقد منقطع.

ب) كتاب اللّه: آيۀ 5 سورۀ مائده موافق با روايات مجوّزه است و روايات ناهيۀ مطلقه قابل تخصيص است هم با آيه و هم با روايات.

نتيجه: نكاح كتابيه مطلقا جايز است.

تلخّص من جميع ما ذكرنا، كه قول به حلّيت نكاح كتابيه مطلقا (دائم و منقطع) قول اقوي است، قول به تفصيل هم در بين متأخرين مشهور است حال بايد ديد دليل اين قول چيست؟

84 القول في الكفر (ادامه) … 17/ 1/ 82

دليل قائلين به قول سوّم:

دليل اين قول (قول تفصيل) عمدتاً پنج روايت است كه قسمتي در ابواب ما يحرم بالكفر و بعضي در ابواب متعه آمده است. احاديث متعدّد است ولي چون قصد مقايسۀ بين اين احاديث و احاديث سابق را داريم، اسناد جاي دقّت دارد.

* … عن الحسن بن علي بن فضال، عن بعض اصحابنا

(مرسله)

عن ابي عبد الله عليه السلام قال: لا بأس أن يتمتّع

الرجل باليهوديّة و النصرانيّة و عنده حرّة. «3»

«لا بأس» مفهوم ندارد و اين روايت نهايت چيزي كه دلالت دارد جواز است، ولي نفي ما عدا نمي كند، يعني نمي گويد كه دائمه جايز نيست.

سلّمنا، مفهوم داشته باشد، آيا مفهومش راجع به تمتّع و دائم است يا مفهومش در مورد من عنده حره و من لا عنده حرّه است. احتمال دارد منظور، مورد اوّل باشد و احتمال هم دارد كه منظور اين باشد كه نكاح دائم روي زن مسلمان دائم جايز نيست ولي متعه روي آن اشكال ندارد كه اگر اين احتمال باشد اين مسئلۀ ديگري است و كاري به اصل جواز ندارد و از بحث بيگانه است.

* و عنه، عن محمّد بن سنان

(مشكل دارد ولي بقيّۀ سند خوب است)

عن ابان بن عثمان، عن زرارة قال: سمعته يقول: لا بأس أن يتزوّج اليهوديّة و النصرانيّة متعة و عنده امرأة «4»

. همان بحثي كه در حديث سابق مطرح شد در اينجا هم مي آيد، كه اولًا، لا بأس مفهوم ندارد، ثانياً، سلمنا كه مفهوم داشته باشد براي جايي است كه زن مسلمۀ دائم دارد كه اين ربطي به جواز نكاح كتابيه ندارد.

* … عن الحسن التفليسي

(شخص مجهول الحالي است و بسيار كم حديث دارد پس سند معتبر نيست)

قال: سألت الرضا عليه السلام أ يتمتّع من اليهوديّة و النصرانيّة؟ فقال: يتمتع من الحرة المؤمنة أحبّ اليّ و هي اعظم حرمة منها

(احترام بيشتري دارد). «5»

تعبير «احبّ» و «اعظم حرمة» دليل بر جواز است ولي اولويّت با مسلمة است. آيا اين حديث نسبت به دائمه مفهوم دارد؟

خير، چون سؤال از متعه بوده جواب هم از متعه است.

______________________________

(1) ح 1، باب 6 از ابواب ما

يحرم بالكفر.

(2) ح 3، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3). ح 1، باب 4 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 2، باب 4 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 3، باب 7 از ابواب متعة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 122

* … عن اسماعيل بن سعد الاشعري

(اين روايت از نظر سند معتبر است و تمام روات آن ثقه هستند و طريق شيخ طوسي به احمد بن محمّد بن عيسي طريق معتبري است ولي روايت مضمره است مگر اين كه بگوييم اين روات معتبر از غير امام نقل نمي كنند)

قال: سألته عن الرجل يتمتّع من اليهوديّة و النصرانيّة، قال: لا أري بذلك بأساً قال: قلت: فالمجوسية؟ قال: امّا المجوسية فلا. «1»

در اين روايت، هم سؤال از متعه و جواب هم از متعه است و مفهوم ديگري ندارد.

* و عنه عن محمّد بن سنان

(سند اشكال دارد)

عن الرضا عليه السلام قال: سألته عن نكاح اليهوديّة و النصرانيّة

(سؤال از مطلق نكاح است)

فقال: لا بأس، فقلت: فمجوسيّة؟ فقال: لا بأس به يعني متعة. «2»

ظاهر اين است كه «يعني متعة» قول راوي است و اگر فرض كنيم قول امام باشد، بازهم به مجوسيّه مي خورد پس خارج از محلّ بحث ماست در نتيجه روايت به عكس دلالت دارد يعني نكاح يهوديه و نصرانيه مطلقا (دائم و متعه) جايز است و در مجوسيه فقط متعه جايز است.

در بين اين روايات يك روايت از نظر سند صحيح ولي مضمره است. بقيّۀ روايات دلالت بر اصل مسأله دارد نه تفصيل، ولي ضعيف السند هستند پس مجموع روايات دلالت بر جواز متعۀ يهوديه و نصرانيه دارد. حال تفصيل از كجا فهميده مي شود؟

نهايت توجيهي كه براي قائلين به

تفصيل مي توان داشت چنين است:

روايات ناهيه مي گويد جايز نيست و روايات مجوّزه اجازه مي دهد كه جمع بين آنها به اين است كه دائم جايز نيست و متعه جايز است (جمع دلالي) و اين پنج روايت هم شاهد جمع است كه در خصوص متعه وارد شده است.

جواب از دليل: اين جمع چند اشكال دارد:

اوّلًا: نمي توان روايات مجوّزه را بر متعه حمل كرد در حالي كه متعه فرد نادر و فرد غالب نكاح دائم است و نمي توان تمام روايات سابق (شانزده روايت) را بر فرد نادر حمل كرد، پس اطلاق روايات انصراف به دائم دارد.

ثانياً: آيۀ 5 سورۀ مائده را چه كنيم آيا آن هم در مورد متعه است؟ اين خيلي بعيد به نظر مي رسد.

ثالثا: ما جمع عرفي داريم كه اقرب از اين جمع است يعني حمل بر كراهت كنيم چون روايات مجوزه صريح در جواز و روايات ناهيه ظهور در حرمت دارد كه جمع بين آنها حمل بر كراهت است و مي گوييم در عقد دائم كراهت شديدتر و در عقد متعه كراهت ضعيف تر است و اين جمع يك جمع معمول است و شواهد آن (لا بأس، لا اري بذلك بأساً) در خود روايات موجود است.

تلخّص من جميع ما ذكرنا: اگر ما باشيم و ادلۀ شرع نكاح دائم و منقطع با اهل كتاب جايز است.

آنچه از مجموع كلمات مرحوم صاحب جواهر هم استفاده مي شود همين است. ولي ما در رساله نوشته ايم نكاح منقطعۀ اهل كتاب جايز است و امّا نكاح دائم احتياط واجب ترك آن است، دليل اين تفاوت چيست؟ چون عناوين ثانويه داريم، به اين بيان كه اگر بگوييم نكاح اهل كتاب جايز است در مدّت

كوتاهي جامعۀ مسلمانان با اهل كفر مخلوط شده و جامعه اسلامي در اهل كتاب ذوب مي شود به همين جهت ما اجازه نمي دهيم. امّا اگر به هر دليلي جلوتر ازدواج كرده اند به آنها نمي گوييم كه از هم جدا شوند ولي حكم عمومي هم نمي دهيم.

به نظر ما احتمال دارد مشهور متأخرين كه قائل به تفصيل شده اند همين عنوان ثانوي در نظرشان بوده است.

اضف الي ذلك، اگر قائل به نجاست اهل كتاب شويم نكاح دائم و زندگي دائمي با آنها مشكل دارد و اصلًا عملي نيست و باز احتمال دارد مشهور متأخرين كه قائل به تفصيل شده اند نظرشان اين بوده كه اهل كتاب نجس هستند.

نتيجه: ما اصل مسأله (نكاح اهل كتاب) را جايز مي دانيم ولي به عنوان ثانوي از نكاح دائم منع مي كنيم.

[مسألۀ 1 (نكاح المجوسية و الصابئة)]

اشاره

85 مسئلۀ 1 (نكاح المجوسية و الصابئة) … 19/ 1/ 82

بحث در احكام نكاح كتابيّه بود. امام (ره) در تحرير به دنبال اصل مسأله هشت فرع را بيان مي كند و فروعي هم وجود دارد كه در كلام امام (ره) نيامده كه آنها را هم مطرح خواهيم كرد.

مسألة 1: الاقوي حرمة نكاح المجوسية و امّا الصابئة ففيها اشكال حيث انّه لم يتحقّق عندنا الي الآن حقيقة دينهم (آيا اهل كتاب

______________________________

(1) ح 1، باب 13 از ابواب متعة.

(2) ح 4، باب 13 از ابواب متعة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 123

هستند يا نه؟)

فان تحقّق أنّهم طائفة من النصاري- كما قيل- كانوا بحكمهم.

عنوان مسأله:

مرحوم امام حرمت نكاح مجوسيّه را اقوي مي داند و امّا در مورد صابئين مي فرمايد اگر ثابت شود كه آنها از نصاري هستند حكم آنها را دارند.

اقوال:

مشهور و معروف اين است كه نكاح مجوسيه جايز نيست.

مرحوم صاحب جواهر نقل اجماع مي كند، «1» و قول به جواز هم به طور روشن از كسي نقل نشده است بنابراين به حسب اقوال مي توان شهرت را در حرمت ادّعا كرد.

بحث ما در مجوسيّه است كه مسلمان بخواهد او را تزويج كند و الّا زن مسلمان نمي تواند به تزويج مجوس درآيد چون از اهل كتاب كه جلوتر نيستند در حالي كه تزويج اهل كتاب را با زن مسلمان اجازه نداديم.

ادلّه:

اشاره

دو دليل داريم:

1- اطلاقات و عمومات:

عمومات و اطلاقاتي كه دلالت بر حرمت مي كرد و مي فرمود نكاح كافر جايز نيست و كتابيه استثنا شده بود ولي چون معلوم نيست كه اينها كتابيه باشند بنابراين عمومات حرمت شامل مجوسيّه هم هست چرا كه براي استثنا دليل لازم است و تا دليل نباشد مجوس تحت عموم حرمت باقي مي ماند.

2- روايات خاصّه:
اشاره

رواياتي كه در خصوص مجوس وارد شده و سه طايفه است:

طايفۀ اوّل: روايتي كه به طور مطلق منع مي كند:

* … عن محمّد بن مسلم،

(تمام رجال سند از مشهورين و معروفين هستند)

عن ابي جعفر عليه السلام قال سألته عن الرجل المسلم يتزوّج المجوسية فقال: لا

(مطلق است و نكاح دائم و منقطع و ابتدا و استدامه را شامل مي شود)

و لكن اذا كانت له امة مجوسيّة فلا بأس أن يطأها و يعزل عنها و لا يطلب ولدها. «2»

طايفۀ دوّم: رواياتي كه بر منع از استدامه دلالت مي كند

كه به طريق اولي از آن ثابت مي شود نكاح ابتدايي با مجوسيه جايز نيست.

* … عن السكوني

(ضعيف السند است)

عن جعفر عن أبيه عن علي عليه السلام انّ امرأة مجوسيّة اسلمت قبل زوجها فقال علي عليه السلام: لا يفرّق بينهما

(ظاهراً «لا، يفرّقُ بينهما» است)

ثم قال: ان اسلمت قبل انقضاء عدّتها فهي امرأتك و ان انقضت عدتها قبل ان تسلم ثم اسلمت فانت خاطب من الخطاب. «3»

صدر روايت سخن از مسلمان شدن زن است و ذيل را اگر «اسْلَمَتْ» بخوانيم باز به اين معني است كه زن مسلمان شده است علاوه بر اين سائل مرد مجوس نمي باشد و بحث در اسلام آوردن زن بوده پس چرا حضرت «فهي امرأتك» مي فرمايد.

بايد بگوييم چيزي در تقدير است چون صدر روايت در مورد اسلام آوردن زن ولي ذيل آن فرض ديگري است كه در آن فرض سؤال از مسلمان شدن مرد مجوس قبل از زن مجوس است پس اين فرض، از روايت افتاده است و ذيل روايت جواب آن است.

با توجّه به اين توجيه روايت شاهد بحث ماست و آن اين كه مرد مجوسي كه مسلمان شده با زن مجوسيه نمي تواند نكاح را ادامه دهد و از هم جدا مي شوند مگر اين كه در عدّه، زن مسلمان شود حال كه استدامه جايز نيست

به طريق اولي ابتدا جايز نيست، و از اين كه مدّت عدّه را شارع ناديده گرفته و آن را اجازه داده است معلوم مي شود كه كار استدامه آسان تر از ابتدا است پس وقتي استدامه را اجازه نداد ابتدا به طريق اولي جايز نيست.

اين نهايت توجيهي است كه براي اين روايت مي توان گفت ولي مرحوم شيخ در كتاب استبصار «4» و تهذيب «5» روايت را چنين نقل مي كند:

* … عن السكوني، عن جعفر، عن أبيه، عن علي عليه السلام ان امرأة مجوسيّة اسلمت قبل زوجها قال علي عليه السلام: أ تسلم قال: لا ففرّق بينهما ثم قال: ان اسلمت قبل انقضاء عدّتها فهي امرأتك و انقضت عدّتها قبل أن تسلم ثم اسلمت فأنت خاطب من الخطاب.

بنابراين نسخ روايت مشكل افتادگي عبارت نداشته ولي از بحث ما خارج است چون بحث ما در جايي است كه مرد مسلمان و زن مجوسي باشد ولي روايت عكس آن را مي گويد.

* … عن منصور بن حازم قال: سألت أبا عبد الله عليه السلام عن رجل

______________________________

(1) ج 30، ص 44.

(2) ح 1، باب 6 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 2، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ج 3، ص 182، ح 661.

(5) ج 7، ص 301، ح 1257.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 124

مجوسي كانت تحته امرأة علي دينه فاسلم أو اسلمت قال: ينتظر بذلك انقضاء عدتها فان هو اسلم او أسلمت قبل أن تنقضي عدتها فهما علي نكاحهما الاوّل و ان هي لم تسلم

(مرد مسلمان شده بود و زن مسلمان نشد)

حتّي تنقضي العدّة فقد بانت منه. «1»

طايفۀ سوّم: رواياتي كه دلالت بر جواز دارد.

* و عنه، عن محمّد بن سنان

(سند ضعيف است)

عن الرضا عليه السلام

قال: سألته عن نكاح اليهوديّة و النصرانيّة فقال: لا بأس فقلت فمجوسية؟ فقال: لا بأس به يعني متعة

(احتمالًا قول راوي است). «2»

* … عن ابن سنان عن منصور الصيقل عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا بأس بالرجل

(رجل المسلم)

أن أ يتمتّع بالمجوسيّة.

ذيل اين روايت هم در واقع روايت ديگري است چون سند آن فرق مي كند پس دو روايت است و مي گويد:

… عن حماد بن عيسي عن بعض اصحابنا عن ابي عبد اللّه عليه السلام مثله. «3»

اين سه روايت يكي مرسله و در سند دو روايت ديگر «محمّد بن سنان» است پس هر سه ضعيف السند است، آيا مي توان اين روايات را در مقابل روايات ناهيه مخصوصاً صحيحۀ «محمّد بن مسلم» قرار داد؟ آيا اين روايات معرض عنها نيستند؟ در اين صورت ضعف سند را با چه چيزي جبران مي كنيد؟ گرچه روايات تضافر دارد ولي توأم با اعراض اصحاب است.

نتيجه: عند التعارض، قدرت و قوّت با روايات مانعه است و اجازه بر نكاح مجوسيّه مشكل است، پس فتواي امام (ره) كه «الاقوي» فرمودند درست است و ما با آن موافق هستيم، حال بايد ببينيم مجوس و صابئين چه كساني هستند؟

86 ادامۀ مسئلۀ 1 … 20/ 1/ 82

بقي هنا شي ء: مجوس

اشاره

در اينجا در مورد اعتقادات مجوس و احكام آنها به طور فشرده بحث مي كنيم. اصحاب ما و فقهاي اهل سنت در مورد مجوس در ابواب مختلف مثل طهارت، ديات، ارث، نكاح، ذمّه، جزيه، و امثال آن بحث كرده اند يعني همان گونه كه از اهل كتاب بحث مي كنند در ذيل آن از مجوس هم بحث مي كنند. ما در بحث ديات به طور مستوفي در اين باره بحث كرده ايم ولي

به خاطر روشن شدن موضوعات مجدّداً آن را تكرار مي كنيم:

اقوال:
اشاره

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

بقي الكلام في المجوسيّة، فانّ الظاهر عدم دخولها في اهل الكتاب، لقول النبي صلي الله عليه و آله سنّوا بهم سنّة اهل الكتاب (مثل اهل كتاب با آنها رفتار كنيد، معنايش اين است كه اهل كتاب نيستند) فانّ فيه ايماء إلي أنّهم ليسوا منهم، و لذلك قيل: انّهم ممّن لهم شبهة كتاب و قد روي انّهم حرّفوا كتابهم فرفع (حدوثاً اهل كتاب بوده ولي بقاءً اهل كتاب نيستند) و ايضاً فلا يلزم أن يسنّ بهم سنّتهم في جميع الاحكام و ظاهر الرواية كونه في الجزية (در صدر روايت از جزيۀ يهود و نصاري بحث شده است پس ذيل هم در مورد جزيه است). «4»

ان قلت: يهود و نصاري هم كتاب خود را تحريف كرده اند پس آنها هم اهل كتاب نيستند؟

قلنا: در مورد كتاب يهود و نصاري تعبير رفع نيامده است.

مرحوم علّامه در مختلف كلام شيخ طوسي را در كتاب مبسوط چنين نقل مي كند:

و قسّم في المبسوط المشركين اقساماً ثلاثة: من لهم كتاب و هم اليهود و النصاري … فهؤلاء عند المحصلين من اصحابنا اكل ذبائحهم و لا تزويج حرائرهم بل يقرون علي اديانهم اذا بذلوا الجزية … و من لا كتاب له و لا شبهة كتاب- كعبدة الاوثان- … و من لهم شبهة كتاب و هم المجوس. «5»

بعد احكام هر يك را بيان كرده و مي فرمايد: اصحاب ما در احكام مجوس اختلاف كرده اند.

ابن قدامه در مغني مي گويد:

فصل: و ليس للمجوس كتاب و لا تحلّ ذبائحهم و لا نكاح نسائهم نصّ عليه احمد و هو قول عامة العلماء (معلوم مي شود كه

اهل سنّت اتفاق نظر دارند كه اهل كتاب نيستند) الّا أبا ثور فانّه اباح ذلك لقول النبي صلي الله عليه و آله سنّوا بهم سنّة اهل الكتاب. «6»

ابن قدامه در ادامه مي گويد اين روايت در مورد جزيه است و جميع احكام در مورد مجوس جاري نمي شود.

______________________________

(1) ح 3، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) ح 4، باب 13 از ابواب متعه.

(3) ح 5، باب 13 از ابواب متعه.

(4) ج 7، ص 361.

(5) ج 7، ص 71.

(6) ج 7، ص 502.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 125

جمع بندي اقوال:

از مجموع اقوال اجمالًا معلوم شد كه علماي عامّه مجوس را اهل كتاب نمي دانند و علماي خاصّه براي آنها شبهۀ كتاب قائلند و به همين جهت بعضي احكام را در مورد آنها جاري مي دانند.

ما ابتدا معتقدات آنها و بعد احكام آنها را بيان مي كنيم.

معتقدات مجوس:
اشاره

در ميان معتقدات مجوس پنج نكته قابل توجّه است:

نكتۀ اوّل: مجوس به دو مبدأ قائل هستند، مبدأ خير و مبدأ شر،

«سلامتي، بيماري»، «فراواني، قحطي»، «امنيت، ناامني» …

شخصي خالق خيرات و شخص ديگر خالق شرور است و دليل آن اين است كه گرفتار سنخيّت علّت و معلول شده اند يعني مي گويند مبدأ خير بايد خير و مبدأ شر بايد شر باشد و خداوند واحد نمي تواند مبدأ هر دو باشد.

جواب: فلاسفۀ ما از اين اشكال دو جواب مي دهند:

الف) شرور امور عدمي هستند مانند ناامني، بيماري، فقر …

وجودي ندارند كه خالق بخواهند و در وجود جز خير نيست و عالم نظام احسن است.

ب) سلّمنا كه شرور وجوديّه باشند امّا آنچه در قضاوت شرّ است في الواقع شر نيست بلكه به جهت قلّت علم، آنها را شر مي دانيم «وَ مٰا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلّٰا قَلِيلًا» مثلًا مارها و عقربها را شرور مي دانيم كه امور وجوديه هستند در حالي كه از سموم اينها در مراكز طبيّه بهترين داروهاي شفابخش را مي سازند، به علاوه نيش عقرب و مار، شاخ كرگدن و دندان و چنگال حيوان هاي درّنده در نظام احسن وسيلۀ دفاعي آنها است، پس چيزهايي كه خيال مي كنيم شر است در واقع خير است و از كوتاه فكري ماست كه اينها را شرور مي دانيم اصلًا اگر ظلمت نباشد نور بي معني است، ظلمت باعث آرامش است و نور آرامش نمي آورد و بنابراين، اين موارد در واقع شر نيستند.

87 ادامۀ مسئلۀ 1 … 23/ 1/ 82

نكتۀ دوّم: مجوس دو مبدأ (مبدأ خير و شر) را به نام نور و ظلمت مي نامند،

نور مبدأ خيرات و ظلمت مبدأ شرور است و از آن تعبير به يزدان و اهريمن هم مي كنند. از بعضي از كلمات مجوس استفاده مي شود كه آنها در اصل موحّد بوده اند و بعد ثنوي و دوگانه پرست شدند. آنها معتقدند كه مبدأ اصلي يزدان بوده و اهريمن به دست

يزدان آفريده شده است، به اين بيان كه فكر سوئي براي يزدان پيدا شد كه اگر دشمني مي داشتم با او چه مي كردم. از اين فكر، اهريمن به وجود آمد ولي در سرانجام دنيا يزدان بر اهريمن غالب شده و اهريمن از بين مي رود.

جواب: ما مي دانيم كه ظلمت چه عدمي باشد و چه وجودي- ظلمت هاي معمولي قلّت نور است پس يك امر وجودي است و لذا در تاريكي شب هم خيلي چيزها را مي بينيم- قرآن هر دو را نعمت دانسته و روز را براي كار و كوشش و شب را براي آرامش مي داند:

«وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً». «1»

نكتۀ سوّم: مجوس به چهار عنصر معتقداند همان چيزي كه فلاسفۀ يونان قائل بودند: آتش، آب، خاك و باد

(وجود هوا در حال عادّي معلوم نيست ولي در موقع جريان يافتن معلوم مي شود كه به آن باد مي گويند). اين عناصر را مقدّس مي دانند ولي آتش قداست است بيشتري دارد و به همين جهت هر جا كه وارد مي شوند آتشكده مي سازند.

آيا آتش را مي پرستند يا فقط آن را محترم مي دانند؟ بلا تشبيه مانند اين كه ما تربت كربلا را محترم مي شماريم.

بعضي از آنها ادّعا مي كنند كه ما آتش را نمي پرستيم كه دليل اين ادّعا ثابت نيست. حضور آنها در اطراف آتش مانند آن است كه آتش را عبادت مي كنند و شايد به همين جهت است كه روايات ما نماز خواندن در مقابل آتش را مكروه مي داند چرا كه مانند فعل عبدۀ نيران است.

نكتۀ چهارم: مجوس معتقداند اوّلين كسي كه آفريده شده آدم نبوده است

بلكه شخصي به نام «كيومرث» بوده و او پدر همۀ انسان ها است.

آنها براي خودشان معتقد به پيامبري هستند كه كتاب آسماني داشته است.

آيا پيامبر آنها «زرتشت» يا «زردشت» بوده يا فقط كان لهم نبياً؟

______________________________

(1) آيۀ 96، سورۀ انعام.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 126

بعضي معتقدند كه «زرتشت» يك شخصيت خيالي و وهمي است و اصلًا وجود خارجي نداشته و خيال بافان چنين وجودي را ساخته اند كما اين كه اين گونه شخصيت هاي ساختگي تاريخي كم نداريم، و دليل آن اين است كه محلّ و تاريخ تولّدش معلوم نيست. بعضي تاريخ تولّد او را يازده قرن قبل از ميلاد مسيح و بعضي آن را پنج قرن قبل از ميلاد مسيح ذكر كرده اند (6 قرن اختلاف!) در مكان تولد او هم اختلاف شده است. پس اصل وجود چنين كسي از نظر تاريخي محلّ بحث است.

احكام ما بر محور «مجوس» دور مي زند و اصراري نداريم كه مجوس همان

زرتشتي ها باشند، آن چه كه براي ما در روايات مطرح است مجوسي است كه به دو مبدأ قائلند و به آتش احترام مي گذارند، زرتشتي باشند يا نه.

نكتۀ پنجم: در مورد كتاب مجوس هم اختلاف است،

آيا اسم كتاب آنها «اوستا» بوده يا «جاماسب» «1» يا «جاماس» يا كتاب هاي متعدّدي داشته اند.

بعضي معتقدند جاماسب اسم شخصي از بزرگان مجوس است و احتمالًا داماد زرتشت بوده و كتابي به نام «جاماسب نامه» نوشته كه به مروز زمان لفظ نامه از آخر آن افتاده و به آن جاماسب گفتند.

احكام مجوس:
اشاره

در اينجا دو بحث داريم:

1- به طور كلي آيا مجوس اهل كتاب هستند؟

2- از نظر نكاح، طهارت و نجاست حدود، ديات و … حكم آنها چگونه است؟

1- آيا مجوس اهل كتاب هستند؟

احاديث زيادي داريم كه مي گويد اينها اهل كتاب هستند در بعضي از احاديث هم داريم كه با اينها معاملۀ اهل كتاب كنيد، بعضي از اين تعبير استفاده مي كنند كه اينها اهل كتاب نيستند كه از اين جهات براي ما فرقي نمي كند عمدۀ احاديث در كتاب وسائل، جلد 11، باب جهاد العدوّ آمده است:

* … عن زرارة

(روايت از نظر سند معتبر است)

قال: سألته

(مضمره است ولي مضمرۀ شخصي مثل زراره مشكلي ندارد)

عن المجوس ما حدّهم؟ فقال: هم من اهل الكتاب و مجراهم مجري اليهود و النصاري في الحدود و الديات. «2»

«ما حدّهم» دو احتمال دارد:

الف) به اين معني باشد كه منزلت اجتماعي آنها چيست؟

ب) به اين معني باشد كه حدود آنها چه حكمي دارد، كه از اين جهت فرقي براي ما ندارد.

آيا «في الحدود و الديات» تعبير «هم اهل الكتاب» را محدود كرده و قيد مي زند يا بيان مثال است؟

چون نظر سائل به حدود و ديات بوده احتمالًا امام مي فرمايد در حدود و ديات مانند اهل كتاب هستند.

* … عن ابي يحيي الواسطي

(مجهول الحال)

عن بعض اصحابنا

(مرسله)

قال: سأل أبو عبد الله عليه السلام عن المجوس أ كان لهم نبيّ؟ فقال:

نعم أما بلغك كتاب رسول الله صلي الله عليه و آله الي اهل مكّة

(پيامبر صلي الله عليه و آله به اهل مكه نامه نوشتند كه شما بايد يا مسلمان شويد يا جنگ كنيد، در جواب گفتند كه به ما اجازه بدهيد بت بپرستيم و جزيه دهيم، پيامبر صلي الله عليه و آله

فرمود من از غير اهل كتاب جزيه نمي گيرم. آنها نامه نوشتند كه چرا از مجوس جزيه مي گيريد)

فكتب اليهم رسول الله عليه السلام انّ المجوس كان لهم نبيّ فقتلوه و كتاب احرقوه اتاهم نبيّهم بكتابهم في اثني عشر الف جلد ثور. «3»

ذيل حديث مسئلۀ عجيبي را مطرح مي كند چون در تمام مدينه در آن زمان دوازده هزار رأس گاو پيدا نمي شد و دوازده هزار پوست گاو اگر به صورت صفحه درآيد در حدود ششصد هزار صفحه مي شود كه باور كردني نيست و احتمالًا منظور اين است كه كاغذش از پوست گاو بوده يعني دوازده هزار صفحه از جلد ثور بوده است، كه در آن زمان صفحه ها كوچك و كلمات درشت نوشته مي شد، و احتمال دارد كه بگوييم «الف» زيادي است. پس اين ذيل اين مشكل را دارد.

اين روايت نشان مي دهد كه فقط مسئلۀ، جزيه نيست و لو سؤال اهل مكّه از جزيه بوده، چون جواب عام است و مي فرمايد آنها اهل كتاب هستند.

حديث ديگري از أبو يحيي واسطي داريم كه مشكل ارسال سند ندارد:

* … عن ابي يحيي الواسطي قال: سئل أبو عبد اللّه عليه السلام عن المجوس فقال: كان لهم نبي قتلوه و كتاب أحرقوه، اتاهم نبيّهم بكتابهم في اثني عشر الف جلد ثور، و كان يقال له جاماست

(اسم كتاب آنها). «4»

______________________________

(1) «جاماسب» را به صورت جاماسف و «جاماست» نيز آورده اند.

(2) وسائل، ج 19، ح 11، باب 13 از ابواب ديات نفس.

(3) وسائل، ج 11، ح 1، باب 49 از ابواب جهاد العدوّ.

(4) وسائل، ج 11، ح 3، باب 49 از ابواب جهاد العدو.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 127

اين دو روايت از ابي يحيي است

ولي يكي از پيامبر صلي الله عليه و آله و يكي از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

* … عن الاصبغ بن نباتة، ان عليّاً عليه السلام قال علي المنبر: سلوني قبل أن تفقدوني فقام اليه اشعث فقال: يا امير المؤمنين كيف يؤخذ الجزية من المجوس و لم ينزل عليهم كتاب و لم يبعث اليهم نبيّ؟ فقال بلي يا أشعث قد انزل اللّه اليهم كتاباً و بعث اليهم نبيّاً الحديث

(مطلق مي فرمايد كه اينها اهل كتاب هستند و فقط در مورد جزيه نيست). «1»

سند اين روايات هر چند ضعيف است ولي معمول بهاي اصحاب است. مرحوم مجلسي اوّل، صاحب روضة المتقين مي فرمايد:

و الأخبار في امر المجوس كثيرة لا تخلو من ضعف و لكن عمل الاصحاب عليها. «2»

پس روايات متضافر است و تعداد از آنها صحيحه و بقيه هم معمول بهاي اصحاب است.

* … عن علي بن علي بن دعبل اخي دعبل بن علي

(برادر دعبل معروف)

عن علي بن موسي الرضا، عن أبيه عن آبائه، عن علي بن الحسين انّ رسول الله صلي الله عليه و آله قال: سُنّوا بهم سنّة اهل الكتاب يعني المجوس

(با مجوس معاملۀ اهل كتاب كنيد). «3»

اين روايت «سنّوا بهم» را عامّه هم نقل كرده اند. همان گونه كه سابقاً بيان شد ابن قدامه در مغني اصرار داشت كه اين روايت در مورد جزيه است در حالي كه وقتي به كتب اهل سنّت نگاه كنيم مي بينيم كه اين روايت را به صورت يك روايت مطلق از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل مي كنند به عنوان مثال در كتاب فتح الباري في شرح صحيح البخاري «4» آمده است كه روايت مطلق است و مقيد

به جزيه نيست، همچنين ابن رشد در كتاب بداية المجتهد «5» به اين حديث استدلال كرده و مي گويد حديث مطلق است. موطّأ مالك «6» هم مي گويد كه روايت مطلق است و مقيّد به جزيه نيست.

فقهاي اهل سنّت به اين حديث دو اشكال دارند:

اشكال اوّل: حديث دلالت دارد كه اينها اهل كتاب چون مي فرمايد: «سنّوا بهم».

اشكال دوّم: محدود به جزيه است و ساير احكام را شامل نمي شود.

جواب: هر دو اشكال بي اساس است.

جواب از اشكال اوّل: نظر اهل مدينه اهل كتاب فقط يهود و نصاري بودند (اهل كتاب منصرف به اين دو گروه بود) و آنها اسمي از اهل كتاب بودن مجوس نشنيده بودند و مجوس به عنوان اهل كتاب ناشناخته بودند و لذا پيامبر چنين مي فرمايد.

جواب اشكال دوّم: سلّمنا كه اينها اهل كتاب نبودند ولي «سنّوا بهم» مطلق است يعني تمام احكام اهل كتاب را دارند و مقيّد كردن به جزيه وجهي ندارد و اگر نامۀ اهل مكّه را ملاك قرار دهند جواب آن اين است كه سؤال از مورد خاصّي (جزيه) بوده است.

پس تصور ما اين است كه آنها اشتباه كرده اند و لعل اهل سنّت با ايراني ها يك خورده حسابي داشته اند و تعصّب باطني آنها روي اين حكم اثر گذاشته و مي خواستند آنها را جزء بت پرستان كرده و به اين صورت انتقامي بگيرند!

88 ادامۀ مسئلۀ 1 … 24/ 1/ 82

2- حكم مجوس در نكاح، طهارت، جزيه، ديه و ساير جزئيات:

در مورد احكام مجوس دو بحث داشتيم يكي در مورد اهل كتاب بودن آنها است كه آن را شرح داديم و امّا بحث ديگر در مورد جزئيّات احكام آنها است.

رواياتي داريم كه در موارد خاصّي وارد شده است مثلًا در باب جزيه يا ديات يا

طهارت و نجاست. از اين روايات استفاده مي شود كه مجوس مانند ساير اهل كتاب هستند و احكام اهل كتاب را دارند ما وارد بحث از اين روايات نمي شويم، زيرا به جهت گستردگي بحث بايد هر يك در جاي خودش مورد بررسي قرار گيرد و فقط به موارد آن اشاره مي كنيم.

1- باب جهاد عدو كه در مورد خصوص جزيه بحث مي كند.

2- باب 13 از ابواب ديات نفس وسائل كه حدود هفت روايت دارد.

______________________________

(1) وسائل، ج 11، ح 7، باب 49 از ابواب جهاد العدو.

(2) ج 3، ص 157.

(3) وسائل، ج 11، ح 9، باب 49 از ابواب جهاد العدو.

(4) ج 6، ص 186.

(5) ج 1، ص 364.

(6) ج 1، ص 278.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 128

3- باب 24 از ابواب نجاست الكفار

تا اينجا اجمالًا حكم مجوس را دانستيم.

احكام صابئين:
اشاره

مرحوم امام (ره) در مورد صابئين در مسئلۀ 1 چنين فرمودند:

و امّا الصابئة ففيها اشكال حيث انّه لم يتحقق عندنا الي الآن حقيقة دينهم، فانْ تحقّق انهم طائفة من النصاري كما قيل كانوا بحكمهم.

اقوال:

در مورد صابئين اختلاف شديدي است و حد اقلّ شش قول در كتب مختلف اعمّ از فقه، حديث، دائرة المعارف، ملل و نحل وجود دارد:

1- ستاره پرست هستند پس مانند سائر بت پرستان هستند و حكم عبدۀ اوثان را دارند. مرحوم علي ابن ابراهيم در تفسيرش در ذيل آيۀ صابئين مي فرمايد:

الصابئون قوم لا مجوس و لا يهود و لا نصاريٰ و لا مسلمين و هم يعبدون الكواكب و النجوم. «1»

مرحوم شيخ طوسي در مبسوط همين معني را مي گويد:

و الصحيح في الصابي أنّهم غير النصاريٰ لانّهم يعبدون الكواكب. «2»

در كتاب خلاف هم شيخ طوسي مي فرمايد:

مسألة 93: الصابئة لا تجري عليهم احكام اهل الكتاب … دليلنا اجماع الفرقة. «3»

پس به نظر شيخ طوسي و علي بن ابراهيم اهل كتاب نيستند.

2- دين آنها شبيه نصاري است. خليل بن احمد (لغوي معروف) در كتاب العين در ريشۀ صبأ مي گويد:

و صبأ فلان اي دان بدين الصابئين و هم قوم دينهم شبيه بدين النصاري الّا انّ قبلتهم نحو مهب الجنوب حيال منتصف النهار (مسيحي ها قبلۀ شان به سمت شمال است پس با مسيح در قبله تفاوت دارند) يزعمون انّهم علي دين نوح (ريشه از نوح است و بعد تابع مسيح شده اند).

3- شاخه اي از نصاري هستند. ابن قدامه در مغني «4» از احمد حنبل و از قول شافعي نقل مي كند كه شاخه اي از نصاري هستند البتّه شافعي قول ديگري هم دارد و مي گويد احكام نصاريٰ بر آنها جاري نيست.

4- فرقه اي هستند

كه ملائكه را عبادت مي كنند و زبور داود را قبول دارند و قبله هم دارند. اين قول را ما در تفسير نمونه «5» از رسالۀ كشاف اصطلاح الفنون نقل كرده ايم.

5- تابع يحيي بن زكريّا هستند (قول مشهور) و معتقدند كه كتابي بر يحيي نازل شده است. غالباً محلّ سكونت آنها در كنار ساحل نهرهاي بزرگ است مثلًا كنار كارون، دجله و فرات، مخصوصاً در كنار كارون در خرمشهر و آبادان هستند كه به آنها در خوزستان «صُبّي» مي گويند آنها علاقۀ خاصي به آبهاي جاري دارند.

6- دو گروه هستند: گروهي به شريعت موسي يا عيسي ايمان دارند و گروهي بت پرست هستند كه ملائك يا كواكب را مي پرستند. اين قول را صاحب جواهر نقل كرده و بحث مبسوطي در مورد صابئين دارد.

آنچه كه امروز در بين صابئين مملكت ما معروف است اين كه آنها تابع يحيي بن زكريا هستند و در كشور ما در قانون اساسي جزء اقليت هاي مذهبي عنوان نشده اند.

ادلّه:
اشاره

در مورد صابئين روايتي نداريم ولي سه آيه در قرآن «6» داريم كه در آن لفظ صابئين آمده است يك آيه دلالتي ندارد و دو آيه دلالت مي كند كه اينها اهل كتاب هستند چرا از اين دو آيه غفلت شده است؟

1- آيۀ [شصت و دوم سورۀ بقره]
اشاره

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هٰادُوا وَ النَّصٰاريٰ وَ الصّٰابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لٰا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لٰا هُمْ يَحْزَنُونَ». «7»

مي فرمايد كساني كه ايمان آوردند و يهودي ها و نصراني ها و صابئين، آنها كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده اند اجرشان در نزد خدا محفوظ است.

شأن نزول آيه:

در شأن نزول اين آيه داستان مفصّلي از حضرت سلمان آمده است.

حضرت سلمان ابتدا آيين ايراني داشت (احتمالًا مجوس) و

______________________________

(1) تفسير القمي، ج 1، ص 48.

(2) ج 4، ص 210.

(3) ج 4، كتاب النكاح، ص 318، مسئلۀ 93.

(4) ج 7، ص 501.

(5) ج 1، ص 289.

(6) آيۀ 62 سورۀ بقره، آيۀ 69 سورۀ مائده، آيۀ 17 سورۀ حج.

(7) آيۀ 62، سورۀ بقره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 129

به دنبال دين حق حركت كرد. ابتدا با آيين مسيح برخورد كرده و آن را حق يافت و مسيحي شد. عالمان دير مسيحيان به او گفتند كه در كتاب هاي ما آمده در همين ايّام در ميان ملّت عرب پيامبري ظهور خواهد كرد كه از تمام انبياء برتر و پيامبر آخر الزمان است ولي نمي توانيم او را درك كنيم، او به مدينه رفت بعد از ظهور پيامبر ايمان آورد. در اين ميان روزي به فكر ياران حق طلب مسيحي اش افتاد و نماز و روزه و ايمان آنها به پيامبر و انتظار كشيدن بعثت وي را براي حضرت شرح داد و از حضرت پرسيد كه حال اينها چگونه است؟ شخص فضولي گفت اينها اهل جهنم هستند، اينجا بود كه اين آيه نازل شد كه پيروان هر مذهبي از مذاهب آسماني در زمان خودش و

قبل از آمدن دين جديد اگر عمل صالح انجام دهند اجر مي برند، حتّي صابئين اگر ايمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند اهل نجات هستند.

در آيه «آمن» و «عمل» به لفظ ماضي است و مي گويد كه آنهايي كه در گذشته ايمان آورده اند يعني قبل از آن كه دين جديدي بيايد و نمي توان گفت اسلام همۀ اينها را پذيرا مي شود، بنابراين آيه مربوط به اين است كه هر قوم و ملّتي در زمان خودشان اگر به دينشان علاقه مند بوده و عمل صالح انجام دهند اجر مي برند و اين ربطي به «پلوراليسم» ندارد كه بگوييم هر ديني براي خودش آزاد است و پيروان آنها آزادند و اسلام همه را پذيرفته است.

89 ادامۀ مسئلۀ 1 … 25/ 1/ 82

2- آيۀ [شصت و نهم سورۀ مائده]

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هٰادُوا وَ الصّٰابِئُونَ وَ النَّصٰاريٰ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلٰا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لٰا هُمْ يَحْزَنُونَ». «1»

در اين آيه هم سخن از چهار گروه است: مسلمانان، يهود، نصاري و صابئين اگر تمام اينها ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند اهل نجات هستند و اجر مي برند و خوفي از قيامت و عذاب الهي ندارند.

سؤال: اگر از «الَّذِينَ آمَنُوا» در ابتداي سوره مسلمانان مراد باشند از يهود و نصاري و صابئون هم مؤمنان آنها مراد باشند، پس چرا ايمان (مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ) تكرار شده است؟

جواب: اين مسأله مشابه هايي هم در قرآن دارد، به عنوان مثال مي فرمايد: «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّٰهِ». «2»

ايمان داراي مراحلي است: ايمان به لفظ و ظاهري، ايمان به قلب، ايمان راسخ و ايمان كامل. آيه مي فرمايد اي كساني كه در مراحل ابتدايي ايمان هستيد

ايمان كامل بياوريد و گاهي گفته شده ايمان اوّلي در آيه ايمان ابتدائي و ايمان دوّمي ثبات بر ايمان است كه در اين صورت هر دو يك مرتبه از ايمان است (يا أيها الذين آمنوا كونوا ثابتين علي الايمان) در «اهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ» هم اشكال مي شود كه مگر ما در صراط مستقيم نيستيم كه چنين مي گوييم. جواب هايي داده شده از آن جمله اين كه ما را در صراط مستقيم ثابت قدم بدار زيرا مؤمنين و صحابۀ به نامي (مثل طلحه و زبير) داشتيم كه ثبات قدم نداشتند و گرفتار شدند و زماني پشيمان شدند كه پشيماني سودي نداشت.

پس چه مراد مراحل ايمان باشد يا حدوث و بقا، با اين جواب اشكال مرتفع مي گردد.

مراد از «مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً» چيست؟

احتمالات تفسيري زيادي داده شده است:

احتمال اوّل: هر كدام از اين چهار گروه اگر در عصر خود مؤمن بودند اهل نجات بودند. اين تفسير را دو قرينه تقويت مي كند:

الف) «مَنْ» اگر موصوله باشد چون فعل «آمَنَ وَ عَمِلَ» ماضي است معنايش اين است كه هر يك در عصر و زمان خودشان اگر مؤمن بودند اهل نجات بودند، امّا اگر «مَنْ» را شرطيّه دانستيم ديگر قرينه اي نيست چون «مَنْ» شرطيّه ماضي را در حكم مضارع قرار مي دهد.

ب) شأن نزولي براي اين آيه گفته شده كه طبري در تفسير جامع البيان در ذيل اين آيه آن را آورده است كه همان داستان سلمان فارسي است.

احتمال دوّم: اگر تمام اين گروه هاي چهارگانه به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند اهل نجات هستند يعني مراد از «آمن» دوّم ايمان به پيامبر صلي

الله عليه و آله است يعني هر كه هستيد و هر سابقۀ ديني كه داشته باشيد اگر ايمان به پيامبر بياوريد سابقۀ سوء جبران خواهد شد.

اشكال: اگر منظور ايمان به پيامبر صلي الله عليه و آله است پس چرا «الَّذِينَ أَشْرَكُوا» در اين آيه آورده نشده همان گونه كه در آيۀ 17 سورۀ حج آورده شده است:

______________________________

(1) آيۀ 69، سورۀ مائده.

(2) آيۀ 136، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 130

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هٰادُوا وَ الصّٰابِئِينَ وَ النَّصٰاريٰ وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللّٰهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ إِنَّ اللّٰهَ عَليٰ كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ».

آيه در مورد اهل نجات بودن اينها صحبت نمي كند و ارتباطي به بحث ما ندارد ولي به خاطر اين كه در بيان امور مربوط به غير مسلمين همه را ذكر مي كند و همان گونه كه الذين اشركوا در اين آيه آمده، بايد در آيه مورد بحث ما نيز مي آمد، چون راه ايمان آوردن مجدّد، براي همه باز است بنابراين بايد مثل آيۀ سورۀ حج در اينجا هم، مشركان عنوان شود.

حال چطور راه را به روي اقلّيت ها براي ايمان آوردن باز كرده اند ولي مشركان كه تعدادشان بيشتر و بيشتر محل ابتلا بوده اند ذكر نشدند.

نتيجه: اگر اين تفسير را به خاطر اين اشكال از كار بيندازيم تفسير اوّل تقويت شده و ما غير از آن، تفسير جامعي نخواهيم داشت زيرا و تفاسير ديگر نوعاً در مورد مصاديق خاص وارد شده كه آنها ديگر تعيين مصداق است و تفسير نيست.

پس اگر تفسير اوّل تقويت شده و معنايش اين كه «صابئين» اهل كتاب هستند، يعني همۀ آنها (يهود، نصاري، صابئين) داراي مذاهب آسماني و

كتب سماوي بوده و هر يك در زمان خودشان اهل نجات بوده اند.

احتمال سوّم: در عصر و زمان ما براي اين دو آيه يك تفسير انحرافي ذكر كرده اند. طرفداران صلح كل و به تعبير امروزي طرفداران «پلوراليسم» (تكثرگرايي يعني راه به سوي خدا منحصر به يك راه نيست بلكه تمام راه ها به خدا مي رسد) مي گويند پيروان همۀ اديان اهل نجات هستند يهود به جاي وهم خود نصاري به جاي خود.

در پاسخ اين عدّه بايد گفت:

اولًا: اين عنوان اسمش تازه است ولي خودش چيز تازه اي نيست در زمان ما عدّه اي عناوين سابق را با اسم جديد مطرح مي كنند. چرا كه اين همان بحثي است كه صوفي ها تحت عنوان «صلح كل» مطرح كرده و مي گفتند حتّي بت پرستي هم خداپرستي است. در اشعار ادبا، كلمات فلاسفه هم اين مطلب آمده، و الان آن را با يك اسم جديد به عنوان كلام جديد مطرح مي كنند. يكي ديگر از اين عناوين جديد «هرمونتيك» است كه همان تفسيرهاي مختلف است يعني تفسير به رأي و عمل به برداشت شخصي از آيه، و مي گويند همه در دين خودشان آزاد هستند كه اين ها را هم حق مي دانند.

در اين عمل، در واقع، زدن ريشۀ اسلام پيش بيني شده است چون چنين ديدگاهي مسلمين را در ايمانشان سست و ضعيف كرده و راه را براي نفوذ مذاهب ديگر باز مي كند.

آيا اين تفسير انحرافي قابل قبول است؟ اين تفسير با ده ها آيه از قرآن تضاد دارد كه به ذكر سه نمونه اكتفا مي كنيم:

1- آيۀ «قُلْ يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ لَسْتُمْ عَليٰ شَيْ ءٍ (اهل نجات نيستيد) حَتّٰي تُقِيمُوا التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ (آيات متعدّدي داريم

كه مي فرمايد از جمله كلمات تورات و انجيل اين است كه به آمدن پيامبري با علائم مشخص بشارت مي دهند كه اين قسمت از آيه اشاره به آن است) وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيٰاناً وَ كُفْراً فَلٰا تَأْسَ عَلَي الْقَوْمِ الْكٰافِرِينَ» «1» آنهايي كه به آيات قرآن تو ايمان نياورند و هنگام نزول آيات، طغيان و كفر آنها اضافه مي شود آنها اهل كفر هستند. اين آيه صريحاً اينها را اهل كفر مي داند، البتّه در آيۀ بعد مي گويد كه اهل نجات هستند و اين تناقض دو آيه قرينه مي شود كه منظور اين است كه هر يك در زمان خودشان اهل نجات هستند.

2- آيۀ «وَ قٰالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصٰاريٰ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ حَنِيفاً وَ مٰا كٰانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (بل به معني اضراب است يعني يهودي و نصراني شدن فايده اي ندارد و ملّت ابراهيم حقّ است كه همان اسلام است)* قُولُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ إِليٰ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبٰاطِ وَ مٰا أُوتِيَ مُوسيٰ وَ عِيسيٰ وَ مٰا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لٰا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ* فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مٰا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا هُمْ فِي شِقٰاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّٰهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ». «2»

اگر مي خواهيد اهل نجات شويد همه به آنچه بر پيامبر اسلام نازل شده ايمان بياوريد و اگر فقط به آنچه كه بر موسي و عيسي نازل شده ايمان بياوريد كافي نيست. در ادامه مي فرمايد:

اگر ايمان بياورند به مثل اين كه شما ايمان آورديد بر هدايت هستند و اگر ايمان

نياورند در شقاق و مخالفت هستند. اين آيات با صراحت دلالت دارد، حال تعجّب مي كنيم چگونه به آيه اي از قرآن استدلال كرده و اين آيات روشن را فراموش مي كنند و ادّعاي اهل علم بودن هم دارند.

______________________________

(1) آيۀ 68، سورۀ مائده.

(2) آيات 135- 137، سورۀ بقره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 131

90 ادامۀ م 1 و م 2 (العقد الواقع بين الكفار) … 26/ 1/ 82

در آيۀ سورۀ بقره «صابئين» در حالت نصبي ذكر شده و عطف بر اسم «إنّ» است ولي در سورۀ مائده تعبير «الصّٰابِئُونَ» به صورت رفعي آمده كه براي توجيه آن سه راه حل گفته شده است:

1- عطف بر محل است چون محل اسم «انّ» مرفوع مي باشد و عطف بر محل در ادبيّات عرب فراوان است.

2- مبتدا و خبر آن محذوف است «و الصابئون و النصاري كذلك».

3- عطف بر ضمير «هٰادُوا» كه اين تركيب درست نيست چون عطف بر ضمير متصل مرفوعي جايز نيست مگر آن كه ابتداء به منفصل تأكيد گردد.

بعضي از اين آيات سوء استفاده كرده و مي گويند همۀ اديان بر حق هستند و اين همان صلح كلّي است كه صوفيّه به آن قائلند:

مسلمان، گر بدانستي كه بت چيست يقين كردي كه حق در بت پرستي است

آيات زيادي با اين مبنا مخالف است كه دو آيه بيان شد.

3- آيۀ «وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ كِتٰابٌ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ وَ كٰانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَي الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مٰا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ» «1»

ضمير «جاءهم» به يهود و نصاريٰ برمي گردد. معناي «مصدّق لما معهم» چيست؟

قرائني داريم كه معناي عبارت اين است كه پيامبري بيايد هماهنگ با نشانه هايي كه در تورات و انجيل

آمده است و معناي آن اين نيست كه قرآن تحريف انجيل و تورات را تصديق مي كند همان گونه كه امروزه بعضي از مسيحي ها از آن سوء استفاده مي كنند.

اين آيه مي فرمايد قبل از آمدن قرآن مي گفتند وقتي پيامبر اسلام آمد به كمك او بر شما مشركين عرب پيروز مي شويم «فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مٰا عَرَفُوا» هنگامي كه فردي با نشانه هايي كه يهود و نصاري مي شناختند، آمد آنها قبول نكردند و كافر شدند و علّت آن اين بود كه مي گفتند ما فكر مي كرديم كه پيامبري از بين بني اسرائيل ظهور خواهد كرد پس نژادپرستي آنها اجازه نداد كه ايمان بياورند.

آيه با صراحت مي فرمايد كه اگر دين جديد به عنوان آخرين دين بيايد بايد پذيرا شد و كسي كه كافر شود لعنت خدا بر او باد در حالي كه شما مي گوييد همۀ اديان بر حق هستند.

به عبارت ديگر يكي از شيطنت هاي افراد مغرض توسّل به تفسير به رأي است كه داراي انواعي است و يكي از آنها انتخاب گزينشي آيات است، يعني آنچه كه از آيات در سير پيش داوري هاي اوست مي پذيرد و بقيّه را كنار مي گذارد، در حالي كه بعضي از آيات قرآن بعض ديگر را تفسير مي كند. بر فرض كه آيۀ مائده ابهام داشته باشد آن را در كنار اين آيات قرار مي دهيم و اين آيات آن را تفسير مي كند.

پس كساني كه به آيات قرآن استدلال مي كنند يا مسلمانند كه بايد همۀ آيات را قبول داشته باشند امّا اگر قرآن را قبول ندارند و مي خواهند از مسلّمات ما بر عليه ما استدلال كنند در جواب آنها بايد گفت قرآن فقط يك آيه نيست بلكه آيات متعدّد است و

متشابهات را با محكمات تفسير مي كنيم پس اين بهانه جويي ها جايي ندارد.

اضف الي ذلك، تاريخ پيامبر گوياي اين مسأله است كه پيامبر، اديان مختلف و كشورها و اقوام مختلف را به دين اسلام دعوت كرد اگر صلح كل است دعوت و نامه نگاري، و مباهله با نصاري براي چيست؟ پس اين شاهدي گوياست كه وقتي اسلام آمد آيين هاي ديگر نسخ شد. بنابراين آيه دلالت دارد كه صابئين اهل كتابند و شواهدي آورديم كه در زمان خودشان برحق بودند، از جملۀ شواهد اين است كه «الَّذِينَ أَشْرَكُوا» در اين دو آيه نيامده است، اگر برنامه، ايمان جديد است در اين صورت اگر مشركين (الَّذِينَ أَشْرَكُوا) ايمان بياورند قبول است پس از اين كه «الَّذِينَ أَشْرَكُوا» در اين دو آيه نيامده و معلوم مي شود كه ايمان مجدّد مراد نيست.

بقي هنا شي ء: ريشۀ كلمۀ «صابئين»

مشهور و معروف بين ارباب لغت اين است كه از مادۀ «صبأ» به معني انحراف از حق است و صابي كسي است كه از دينش خارج شده و به دين ديگر بگرايد. به اينها هم چون از دين پيامبرشان انحراف پيدا كردند صابئين مي گويند. جمعي از محقّقين عصر ما مي گويند صابي يك لغت عبراني و از ريشۀ «صبع» به معني فرو رفتن در آب است و لذا در كنار نهرهاي

______________________________

(1) آيۀ 89، سورۀ بقره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 132

بزرگ زندگي مي كنند و به محلّ عبادتشان «المغتسلة» مي گويند.

اينها شاخه اي از نصاريٰ هستند كه بچّه ها را غسل تعميد مي دهند تا آنها را از گناه پاك كنند، همان گناهي كه حضرت آدم مرتكب شد. ما معتقديم كه همۀ بچّه ها پاك متولّد مي شوند ولي آنها همۀ بچّه ها را گناهكار مي دانند. به حضرت يحيي نيز

يحياي تعميد دهنده مي گويند.

نتيجه: احكام اهل كتاب غير از نكاح بر صابئين جاري است.

[مسألة 2: العقد الواقع بين الكفار لو وقع صحيحاً عندهم و علي طبق مذهبهم يترتّب عليه آثار الصحيح]

اشاره

مسألة 2: العقد الواقع بين الكفّار لو وقع صحيحاً عندهم و علي طبق مذهبهم يترتّب عليه آثار الصحيح عندنا سواء كان الزوجان كتابيين أو وثنيين أو مختلفين حتّي أنّه لو اسلما معا دفعتاً اقرّا (واگذاشته مي شوند)

علي نكاحهما الاول و لم يحتج الي عقد جديد بل و كذا لو اسلم احدهما ايضا في بعض الصور الآتية (زوج مسلمان شد زوجه كتابي است اگر قائل باشيم كه نكاح دائم كتابي صحيح است در اين صورت عقد باقي است)،

نعم لو كان نكاحهم مشتملًا علي ما يقتضي الفساد ابتداءً و استدامة كنكاح احدي المحرّمات عيناً (نكاح مادر و خواهر)

أو جمعاً (مثل جمع اختين و جمع مادر و دختر)

جري عليه بعد الاسلام حكم الاسلام.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد نكاح خود كفار و داراي سه فرع است:

فرع اوّل: آيا نكاح آنها در بين خودشان صحيح است؟

فرع دوّم: آيا بعد از اسلام آوردن نكاح آنها به حال خود باقي مي ماند؟

فرع سوّم: اگر نكاح ممنوعي داشتند (نكاح اختين يا نكاح امهات- كه به مجوس نسبت داده شده و مجوس امروز منكر آن هستند-) بعد مسلمان شدند آيا نكاح به هم مي خورد.

[فرع اوّل: آيا نكاح آنها در بين خودشان صحيح است؟]

اشاره

مهم در اين مسأله حكم اوّل است كه مي گويد هر قومي حتّي طبيعي مسلكها (مثل كمونيست ها) براي خودشان نكاح دارند.

اقوال:
اشاره

شيخ طوسي در خلاف، محقق ثاني در جامع المقاصد و ابن قدامه در مغني معتقدند كه مسأله بين علماي اسلام مسلّم و نكاح آنها صحيح است و آثار زوجيّت و حلال زاده بودن فرزندان را دارد و فقط از مالك نقل كرده اند كه مخالف است ولي ما عرض خواهيم كرد كه مالك هم صد در صد مخالف نيست بلكه در جاهاي خاصي مخالفت كرده است.

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف مي فرمايد:

مسألة 112: انكحة المشركين (ايشان از اهل كتاب هم بالاتر را مي گويد) صحيحة و به قال ابو حنيفه و اصحابه و الشافعي و الزهري و الاوزاعي و الثوري و قال مالك انكحتهم فاسدة و كذلك طلاقهم غير واقع (اگر كسي زنش را كه اهل كتاب است سه طلاقه كرد و اين زن با يك شخص كافر ازدواج كرد آيا اين نكاح محلل مي شود، يعني آيا كافر مي تواند محلّل واقع شود؟ مالك در جواب مي گويد كافر محلّل واقع نمي شود چون نكاح فاسد است و «حَتّٰي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» شامل كافر نمي شود و محلل نيست پس مالك مورد خاص را مي گويد، نه اين كه ازدواج آنها مطلقا باطل باشد) فلو طلّق المسلم زوجته الكتابيّة ثم تزوّجت بمشرك و دخل بها لم يبحها لزوجها المسلم. دليلنا اجماع الفرقة و اخبارهم. «1»

عامّه هم تقريباً بر اين مسأله اجماع دارند.

91 ادامۀ مسئلۀ 2 … 27/ 1/ 82

نكتۀ اوّل:

دو مسأله داريم كه نبايد اين دو را با هم مخلوط كرد: يكي صلح و ديگري مسئلۀ هم زيستي مسالمت آميز است صلح كل يعني موسي به دين خود و عيسي به دين خود و تمامي اديان مورد قبول است، ولي هم زيستي مسالمت آميز

مسئلۀ ديگري است به اين بيان كه من عقيدۀ شما را قبول ندارم ولي وقتي در يك جامعه زندگي مي كنيم بايد مسائلي را رعايت كنيم؛ مثلًا اقليّتي كه در جامعه ما زندگي مي كند مال و جانش محفوظ است و ما آنها را تحمّل مي كنيم ولي معنايش اين نيست كه عقيدۀ آنها را مي پذيريم حتّي بت پرستان يا كمونيست ها را كه به هيچ خدايي قائل نيستند به عنوان زندگي مسالمت آميز مي پذيريم، و با آنها تعامل هاي سياسي و اقتصادي و … داريم.

بعضي اشكال مي كنند كه شما نكاح اينها را صحيح مي دانيد پس آنها را مي پذيريد ما بالاتر از آن مي گوييم تمام معاملات آنها از نظر ما صحيح است، صحيح دانستن معاملات آنها معنايش پلوراليسم نيست بلكه معنايش هم زيستي است، چرا كه پلوراليسم (صلح كل) در تفكّر و هم زيستي مسالمت آميز در عمل است و ارتباطي با هم ندارد.

______________________________

(1) كتاب النكاح، ج 4، ص 333.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 133

نكتۀ دوّم:

نسخ در احكام است نه در عقايد، به اين بيان كه وقتي آيه اي مي گويد إنّ الدين الاسلام آيۀ ديگر نمي تواند آن را نسخ كند چون تنسيخ در عقايد است نه احكام، پس اعتقاد به خدا و دين و پيامبران از جملۀ عقايد است و از احكام نيست تا نسخ در آنها بيايد.

در مجمع البيان هم به اين نكته اشاره شده است كه مسائل اعتقادي قابل نسخ نيست. نسخ، تمام احكام را هم عوض نمي كند بلكه اصول احكام در شرايع مختلف ثابت است براي تقريب به ذهن مي توان چنين گفت: شريعت نوح مانند دوران ابتدايي و شريعت ابراهيم مانند دوران راهنمايي و شريعت موسي مانند دورۀ متوسطه و شريعت

عيسي مانند دورۀ دانشگاه و شريعت پيامبر ما مانند دكتراست. پس شريعت پيامبر ما در محور بالاتري است و نمي توان قبول كرد كسي كه در اين دوران مي باشد از دوران هاي گذشته تبعيت كند بلكه انسان بايد به سوي تكامل پيش رود و عقب گرد ندارد.

*** مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

انكحة اهل الذمة صحيحة و كذا طلاقهم واقع (صحيح است) عند عامة اهل الاسلام الا مالكاً فانّه قال لا تصحّ انكحتهم و لا يقع طلاقهم و انّما يقرّون عليها (امضا مي شوند يعني صحيح نيست ولي ما امضا كرده و با آن معاملۀ صحيح مي كنيم كه اين هم يك توجيه ديگر براي كلام مالك است پس نزاع لفظي است) و ليس بشي ء (كلام مالك اساسي ندارد). «1»

ابن قدامه در مغني مي گويد:

انكحة الكفّار صحيحة يقرّون عليها اذا أسلموا أو تحاكموا الينا (از ما داوري بخواهند) اذا كانت المرأة ممّن يجوز ابتداء نكاحها في الحال (مثل نكاح مادر و اختين نباشد و اينها هم كه مادامي كه مسلمان نشده اند ممضي است).

در ادامه ابن قدامه مي گويد هر شرطي را كه كفّار در نزد خودشان صحيح مي دانند امضا مي شود و در پايان مي گويد بلا خلاف بين المسلمين، و اشاره به مخالفت مالك نمي كند و بعد عبارتي را از كلام ابن عبد البرّ نقل مي كند و در پايان مي گويدهذا امر علم بالتواتر و الضرورة (ظاهراً از كلام ابن بر نقل مي كند). «2»

خلاصۀ اقوال:

از نظر اقوال مسأله مسلّم است و اگر مخالفي باشد نزاع لفظي است پس مخالفي نداريم.

ادلّه:
1- سيره:

سيرۀ مسلمين بر اين بوده كه هر كسي كه مسلمان مي شد از او نمي خواستند كه عقد زنش را تجديد كند و در تمام تاريخ پيامبر نمي توان يافت كه پيامبر عقد كساني را كه مسلمان مي شدند دوباره بخواند و در عصر ائمه هم تجديد عقد را لازم نمي دانستند.

اضف الي ذلك اگر اينها عقدشان فاسد بوده همۀ اولاد آنها فرزندان نامشروع مي شوند. در حالي كه چنين نبودند و صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله را نمي توان گفت كه حلال زاده نبودند.

سيره دليل قطعي است و قابل تمسك است. يك روايت هم داريم كه پيامبر مي فرمايد اگر نكاح اينها درست نباشد به خود ما هم بايد اشكال شود چون عقد پدر و مادر پيامبر در زمان جاهليّت واقع شده است اگر چه پدر و مادر پيامبر موحّد بودند.

آيا بين سيرۀ متشرعه و بناي عقلا فرقي هست؟

سيره بر دو قسم است يكي سيرۀ متشرعه و ديگري بناي عقلا.

بناي عقلا چيزي است كه قبل از اسلام بوده و يا اگر قبل از اسلام نبوده در ميان اقوام غير مسلمان هم بوده است كه اينها امضاي شارع را مي خواهد و لو بالسكوت، ولي سيرۀ مسلمين اين است كه مسلمون بما هم مسلمون به چيزي معتقد و به آن عمل كنند كه احتياج به امضاي شارع ندارد.

92 ادامۀ مسئلۀ 2 … 30/ 1/ 82

2- آيات:
اشاره

چند آيه است كه فقهاي خاصّه و عامّه به آن استدلال كرده اند.

الف) آيۀ «وَ امْرَأَتُهُ حَمّٰالَةَ الْحَطَبِ». «3»

«امرأته» به معني «زوجته» است و معني آن اين است كه «ام جميل» كه زوجۀ أبو لهب بوده اسلام او را به رسميّت مي شناسد با اين كه نكاح آنها نكاح كفّار بوده است. «امرأته» عطف بر ضمير

______________________________

(1) ج 12، ص 392.

(2) ج 7، ص 531.

(3) آيۀ 4، سورۀ مسد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 134

«سَيَصْليٰ» و «حَمّٰالَةَ الْحَطَبِ» حال است.

ب) «ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ». «1»

«امرأة» به معني زوجه است و شاهد آن آيۀ قبل است كه مي فرمايد:

«ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ». «2»

آيه در مورد زن نوح و زن لوط است- زوجه هايي كه راه خطا را در پيش گرفته بودند- و شاهد است بر اين كه در آيۀ بعد هم «امرأة» به معني زوجه است، و معلوم مي شود كه قرآن همۀ اينها را به عنوان زوجه به رسميّت مي شناسد.

ج) آيۀ «أَ تَأْتُونَ الذُّكْرٰانَ مِنَ الْعٰالَمِينَ

(لوط به قومش خطاب مي كند آيا سراغ هم جنس بازي مي رويد)* وَ تَذَرُونَ مٰا خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْوٰاجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عٰادُونَ». «3»

تعبير ازواج در اين آيه نشان مي دهد كه زوجيّت به قوم خاصي اختصاص ندارد و قرآن نكاح تمام اديان و اقوام را مي پذيرد.

3- روايات:

عمده دليل ما در اين مسأله روايات است. روايات زيادي داريم كه متضافر هستند و در ميان آنها روايات صحيح هم وجود دارد.

* … عن ابي بصير

(سند صحيح است)

قال: سمعت ابا عبد اللّه عليه السلام يقول: نهي رسول الله صلي الله عليه و آله أن يقال للاماء: يا بنت كذا و كذا

(كنايه از زنازاده)،

فانّ لكلّ قوم نكاحاً. «4»

* … عن عبد اللّه بن سنان

(سند معتبر است)

قال: قذف رجل رجلًا مجوسياً عند ابي عبد اللّه عليه السلام فقال: مه، فقال الرجل: انّه ينكح امّه و أخته، فقال: ذلك عندهم نكاح في دينهم. «5»

* … عن علي بن ابي حمزة، عن ابي بصير، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال:

كل قوم يعرفون النكاح من السّفاح فنكاحهم جائز

(هر قومي در بين خودشان نكاح قانوني و غير قانوني داشته باشند نكاحشان جايز و معتبر است). «6»

* … عن عمرو بن نعمان الجعفي

(مجهول الحال)

قال: كان لأبي عبد اللّه عليه السلام صديق لا يكاد يفارقه

(هميشه همراه حضرت بود)

«الي أن قال» فقال يوماً لغلامه: يا بن الفاعلة أين كنت؟ قال: فرفع أبو عبد اللّه عليه السلام يده فصك بها جبهة نفسه

(حضرت محكم به پيشاني خودش زد)

ثم قال: سبحان اللّه تقذف امّه قد كنت اريٰ أنّ لك ورعاً فاذا ليس لك ورع فقال: جعلت فداك انّ امه سندية مشركة فقال:

أما علمت انّ لكل امة نكاحاً تنحّ عنّي

(دور

شو)

فما رأيته يمشي معه حتّي فرّق بينهما الموت. «7»

در ذيل اين روايت آمده است:

* قال: و في رواية اخري انّ لكل امّة نكاحا يحتجزون به عن الزنا. «8»

مرحوم كليني مي فرمايد: يك روايت ديگر هم وجود دارد كه مرحوم صاحب وسائل آن را جدا كرده است. در اين صورت روايت مرسله است و اگر آن را هم حساب كنيم پنج روايت تا اينجا بيان شده است.

* … عن ابي بكر الحضرمي عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن الرجل يفتري علي الرجل من جاهليّة العرب

(به خاطر زمان جاهليّت افترا مي زند)

فقال: يضرب حدّة قلت: يضرب حداً؟ قال: نعم انّ ذلك يدخل علي رسول اللّه صلي الله عليه و آله

(پدر و مادر پيامبر هم چنين بودند). «9»

ذيل روايت به اين معني است كه اگر بخواهيم اينها را اشكال كنيم به پيامبر هم اشكال مي شود چون ازدواج پدر و مادر پيامبر هم در زمان جاهليّت بوده است ولي اين به حسب ظاهر است چون در واقع پدر و مادر پيامبر داراي مقام شامخ و موحّد بوده اند پس حضرت در روايت به ظاهر حال تمسّك كرده اند نه اين كه پدر و مادر پيامبر مشرك بوده اند.

مضمون اين حديث را ابن قدامه در مغني آورده است و مي گويد:

و قال النبي صلي الله عليه و آله: ولدت من نكاح لا من سفاح و اذا ثبت صحتها ثبتت احكامها كأنكحة المسلمين. «10»

مرحوم آقاي سبزواري در مهذب الاحكام «11» به روايت ديگري استدلال كرده كه استدلال به آن ناتمام است.

* … محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: سألته عن الاحكام قال:

تجوز علي أهل كل ذوي دين ما يستحلون

(قاعدۀ الزام است

يعني

______________________________

(1) آيۀ 11، سورۀ تحريم.

(2) آيۀ 10، سورۀ تحريم.

(3) آيات 165 و 166، سورۀ شعراء.

(4) وسائل، ج 14، ح 2، باب 83 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(5) وسائل، ج 14، ح 1، باب 83 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(6) وسائل، ج 14، ح 3، باب 83 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(7) وسائل، ج 11، ح 1، باب 73 از ابواب جهاد نفس.

(8) وسائل، ج 11، ح 2، باب 73 از ابواب جهاد نفس.

(9) وسائل، ج 14، ح 4، باب 73 از ابواب جهاد نفس.

(10) ج 7، ص 563.

(11) ج 25، ص 62.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 135

الزمهم هم بما الزموا به انفسهم). «1»

مرحوم آقاي سبزواري در مسئلۀ دوّم از مسائل مانعيّت كفر به اين روايت و قاعده الزام استدلال كرده و مي فرمايد اين روايت هم دلالت مي كند بر اين كه لكل قوم نكاح.

اين استدلال ناتمام و اخصّ از مدّعاست و قسمتي از مدّعا را ثابت مي كند. ما معتقديم لكل قوم نكاح دو ثمره دارد:

1- اگر از ما داوري خواستند در مقام داوري آثار نكاح آنها را براي خودشان قرار مي دهيم.

2- اگر شوهر مسلمان شود و زن كتابيه باشد- در صورتي كه نكاح كتابيّه را اجازه دهيم- و يا اگر زن و مرد مسلمان شوند خواندن صيغۀ جديد لازم نيست، در حالي كه اين غير از قاعدۀ الزام است چرا كه قاعدۀ الزام مي گويد مسلّمات اينها را براي خودشان نسبت به قبل از اسلام آوردنشان جاري كنيد و حال آن كه در اين فرض كه اينها مسلمان شده اند، مي خواهيم مسلّمات اسلام را بر اينها جاري كنيم، كه اين خارج از قاعدۀ الزام است.

پس

اين قاعده اخصّ از قاعده لكل قوم نكاح است.

جمع بندي: ما روايات صريح، صحيح و متضافري داريم كه هم عامّه و هم خاصّه آنها را نقل كرده اند و بهترين دليل است بر اين كه هر قوم نكاحي دارد و نكاح آنها معتبر است.

93 ادامۀ مسئلۀ 2 … 31/ 1/ 82

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: «لكل قوم نكاح»

در جايي است كه به قوانين مكتب خودشان عمل كنند مثلًا اگر نكاح امهات و اخوات كرده شرايط را طبق مذهب خودش رعايت كرده در اين صورت نكاح او صحيح است. بعضي استثنايي زده و گفته اند اگر بر خلاف آيين خودش و مطابق آيين ما رفتار كند باز هم نكاح او صحيح است، مثلًا در دين آنها در نكاح، حضور شاهدين لازم است ولي مطابق مذهب شيعه شهود در نكاح لازم نيست پس مطابق مذهب ما است، اينجا را استثنا مي كنيم چون اين كه مي گوييم اگر مخالف مذهبش باشد باطل است منصرف است از جايي كه با مذهب خودش مخالف ولي با مذهب ما موافق است، و لكل قوم نكاح اينجا را شامل است؛ و يا به عنوان مثال نكاح خودش را نزد عالم مسلمان انجام مي دهد كه لكل قوم نكاح اين را هم شامل و حكم به صحّت آن ممكن است و تنها از جايي منصرف است كه با مذهب خودش و مذهب ما مخالف باشد.

الامر الثاني: روايات متعدّدي داريم كه در بخش دوّم خواهد آمد و مي فرمايد اگر زوج و زوجه مسلمان شوند نكاح آنها باقي است

و احتياج به تجديد نكاح ندارند، اين روايت ها براي بحث ما قابل استناد است چون معنايش اين است كه نكاح آنها صحيح بوده و بعد از اسلام هم باقي است چرا كه اگر نكاح اوّل باطل بود بايد تجديد مي كردند، پس از اين كه تجديد نمي كنند معلوم مي شود كه نكاح آنها صحيح و براي لكل قوم نكاح اين روايات قابل استناد و استدلال است.

فرع اوّل از مسئلۀ دوّم در مورد نكاح كفّار در بين خودشان تمام گرديد.

فرع دوّم: اگر زوج و زوجه هر دو مسلمان شوند بر نكاح اوّل باقي مي مانند

اشاره

بلكه اگر فقط زوج مسلمان شود و زوجه كتابيّه باشد بر نكاح سابق باقي هستند، چون مسلمان مي تواند كتابيّه را تزويج كند.

ادلّه:
اشاره

براي اثبات اين فرع به سه دليل تمسّك شده است.

1- اجماع:

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 135

اين مسأله اتّفاقي و اجماعي است، البتّه اجماع مدركي و به عنوان مؤيّد است.

صاحب جواهر مي فرمايد مسأله اجماعي است و بين ابتدا و استدامه فرق نمي گذارند و در استدامه دائم و موقّت را جايز مي دانند. «2»

2- سيره:

سيرۀ مستمرّه هم بر آن قائم است به اين بيان كساني كه مسلمان مي شدند نه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و نه در زمان ائمه عليهم السلام و نه در زمان علما گفته نمي شد كه تجديد عقد كنند.

3- روايات:

روايات متضافر و بعضي از آنها صحيح السند بوده و دلالت مي كنند بر اين كه تجديد نكاح لازم نيست و نكاح سابق كافي است.

* … عن عبد اللّه بن سنان

(سند معتبر است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام في حديث قال: سألته عن رجل هاجر و ترك امرأته مع المشركين ثم

______________________________

(1) وسائل، ج 17، ح 4، باب 4 از ابواب ميراث الاخوة.

(2) جواهر، ج 30، ص 50.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 136

لحقت به بعد ذلك أ يمسكها بالنكاح الاوّل أو تنقطع عصمتها؟ قال: بل يمسكها و هي امرأته

(اين روايت صريح است كه اگر هر دو مسلمان شدند بر نكاح اوّل باقي هستند علاوه بر اين شاهدِ فرع اوّل هم هست). «1»

اين روايت به يك معنا دو حديث است چون دو طريقِ به تمام معني مستقل دارد كه يكي به ابن سنان و طريق ديگر به حلبي مي رسد كه طريق هر دو معتبر است و هر دو از امام صادق عليه السلام است.

* … عن بعض اصحابنا

(مرسله است)

عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: انّ اهل الكتاب و جميع من له ذمّة اذا أسلم احد الزوجين فهما علي نكاحهما الحديث

(نمي توان به عموم اين روايت عمل كرد و فقط جايي درست است كه شوهر مسلمان شود و زن باقي بر دينش باشد و يا اين كه بگوييم اسلم احدهما ثم قبل انقضاء العده

اسلم الآخر). «2»

* … عن احمد بن محمّد بن ابي نصر

(سند معتبر است)

قال:

سألت الرضا عليه السلام عن الرجل تكون له الزوجة النصرانيّة فتسلم

(زن مسلمان شود)

هل يحل لها أن تقيم معه؟ قال: اذا اسلمت لم تحلّ له، قلت: فانّ الزوج اسلم بعد ذلك أ يكونان علي النكاح

(اگر تا عدّه باقي است مسلمان شوند نكاح باقي است)

؟ قال: لا يتزوّج بتزويج جديد. «3»

دو احتمال دارد:

1- لا، يتزوّج بتزويج جديد:

يعني شوهر بعد مسلمان شود كافي نيست و ازدواج جديد لازم است كه در اين صورت بايد حمل كنيم بر جايي كه عدّه تمام شده است.

2- لا يتزوّج:

يعني ازدواج جديد لازم نيست، و باقي مي ماند بر نكاح اوّل، پس روايت قابليت دو معني را دارد و دلالت آن بر ما نحن فيه خالي از ابهام نيست.

* … عن عبيد بن زرارة قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام النصراني تزوّج النصرانيّة علي ثلاثين دنّ خمراً و ثلاثين خنزيراً ثم اسلما بعد ذلك و لم يكن قد دخل بها … و هما علي نكاحهما الاوّل. «4»

* … عن ابي الجارود

(ضعيف است)

عن ابي جعفر عليه السلام في قوله «وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ» يقول: من كانت عنده امرأة كافرة يعني علي غير ملّة الاسلام و هو علي ملّة الاسلام فليعرض عليها الاسلام فان قبلت فهي امرأته

(نكاح جديد لازم نيست)

و الّا فهي بريّة منه … «5»

جمع بندي: مسأله، ظاهراً اجماعي و سيره هم بر آن جاري است و روايات متضافره و بعضاً صحيح السند هم داريم كه دلالت دارند بر اين كه نكاح سابق باقي است و نياز به تجديد نكاح ندارد بعضي از روايات علاوه بر اين كه ما نحن فيه را

ثابت مي كند براي بحث سابق (لكل قوم نكاح) هم قابل استناد است.

فرع سوّم: اگر اهل كتاب نكاح ممنوعه اي داشته باشند

مثلًا مجوسي كه با مادرش ازدواج كرده است آيا بعد از اسلام مي توان گفت لكل قوم نكاح يا بايد جدا شوند؟ همچنين در ديگر محرّمات (محرّمات رضاعي، نسبي، جمع اختين، يا خمس دائم … )؟

اين نكاح صحيح نيست چون لكل قوم نكاح مي فرمايد نكاحشان براي خودشان معتبر است و وقتي هم مسلمان شدند باقي مي ماند ولي در ادامه بايد خودشان را با مسائل اسلامي تطبيق دهند و اسلام اين نكاح ها را اجازه نمي دهد و ادلّه شامل اينها نمي شود بلكه به عكس اطلاقات «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ» اين شخص را كه مسلمان شده شامل مي شود چون مسلمان شده و مخاطب به اين حكم است، هم ابتدايش حرام است و هم ادامه اش.

و الشاهد علي ذلك:

اگر مسلمان شد در حالي كه پنج زن دائمي دارد بايد چهار تا را انتخاب كند. اين مسأله در نزد شيعه و سنّي نصّ خاص دارد و دليل بر اين است كه در ادامۀ راه نمي تواند محرّمات را با خود نگه دارد وقتي نتوانست خمسه را نگه دارد به طريق اولي نمي تواند امّ و اخت و … از محرّمات را نگه دارد.

[مسألۀ 3 (لو أسلم زوج الكتابيّة … )]

اشاره

94 مسئلۀ 3 (لو أسلم زوج الكتابيّة … ) … 16/ 2/ 82

مقدّمه:

تا اينجا بحث در ابتداي نكاح بود و از اينجا بحث در ادامۀ نكاح است. شخص كافر مسلمان شده و همسرش كافره است و يا بالعكس زوجه مسلمان شده و زوجش هنوز كافر است، آيا

______________________________

(1) ح 1، باب 5 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) ح 2، باب 5 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 5، باب 5 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 6، باب 5 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 7، باب 5 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 137

همان گونه كه نكاح مسلمه با كافر و يا مسلم با كافره از ابتدا اشكال داشته، ادامۀ راه هم اشكال دارد؟

مرحوم امام مسائل استدامه را در ضمن چند مسأله بيان كرده است.

مسألة 3: لو اسلم زوج الكتابيّة بقيا علي نكاحهما الاوّل، سواء كان كتابياً (زوج مسلمان شده و قبلًا كتابي بوده)

أو وثنياً و سواء كان اسلامه قبل الدخول أو بعده (حتّي كساني كه نكاح كتابيه را دواماً و متعتاً و يا فقط دواماً اجازه نمي دادند اينجا را كه استدامه است اجازه مي دهند)

و اذا اسلم زوج الوثنيّة وثنياً كان أو كتابياً فان كان قبل الدخول انفسخ النكاح في الحال و ان كان بعده (دخول)

يفرّق بينهما و ينتظر انقضاء العدّة فان اسلمت الزوجة قبل انقضاءها بقيا علي نكاحهما و الّا انفسخ النكاح بمعني انّه يتبيّن انفساخه من حين اسلام الزوج (از زمان شروع عدّه).

عنوان مسأله:

اين مسأله مربوط به جايي است كه زوج مسلمان شده و زوجه بر كفر خود باقي است. مرحوم امام دو صورت را ذكر مي كنند:

1- جايي كه زوجه كتابيّه است.

2- جايي كه زوجه غير كتابيّه است (بت پرست يا طبيعي مسلك)

كه داراي دو حالت است:

الف) قبل از دخول: عدّه ندارد.

ب) بعد از دخول: زن بايد عدّه نگه دارد و اگر در زمان عدّه، اسلام را پذيرفت نكاح باقي است و اگر مدّت زمان عدّه سپري شد، عقد فسخ مي شود و نشان مي دهد كه از همان لحظۀ اوّل انفساخ حاصل شده بود.

[1- جايي كه زوجه كتابيّه است.]

اقوال:
اشاره

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و اذا أسلم زوج الكتابيّة دونها فهو علي نكاحه سواء كان قبل الدخول أو بعده دائماً كان التزويج أو منقطعاً كتابياً كان الزوج أو وثنيّا جوّزنا نكاحها للمسلم ابتداءً أم لا، اجماعاً «1» (مطلق نكاح باقي مي ماند چه نكاح كتابيه را ابتداءً اجازه بدهيم و چه اجازه ندهيم، استدامه درست است).

مرحوم كاشف اللثام بعد از ذكر عنوان مسأله مي فرمايد:

اذا اسلم زوج الكتابيّة دونها بقي علي نكاحه الصحيح قبل الدخول و بعده دائماً أو منقطعاً سواء كان كتابياً أو وثنيّا بلا خلاف بين المجوّزين لنكاح الكتابيّة و المانعين فانّ الاستدامة اضعف (اي اسهل) من الابتدا. «2»

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

هذا ممّا استثني من نكاح الكتابيّة دواماً عند من يمنعه من اصحابنا (حتّي مانعين قائلين به صحّت ادامه نكاح شده اند) و هو استدامته له اذا أسلم دونها فانّ بقاء النكاح موضع وفاق سواء كان قبل الدخول أو بعده و سواء كان قبل الاسلام كتابيّاً أو غيره. «3»

از كلمات عامّه هم استفاده مي شود كه آنها هم در اين مسأله تقريباً با ما همراه هستند چون آنها كسي را ندارند كه مانع نكاح كتابيّه باشد و لذا استدامه را هم اجازه مي دهند.

ابن قدامه در مغني مي گويد:

اذا اسلم زوج الكتابيّة قبل الدخول أو بعده أو أسلما معا فالنكاح باق بحاله سواء كان زوجها كتابيّاً أو

غير كتابي لانّ للمسلم أن يبتدي نكاح كتابيّة فاستدامته اولي و لا خلاف في هذا بين القائلين باجازة نكاح الكتابيّة. «4»

جمع بندي اقوال:

اين مسأله اختلافي نبوده و اجماعي است.

ادلّه:
1- اجماع:

همان گونه كه گفته شد مسأله اجماعي است، ولي اجماع در اينجا مدركي و به عنوان مؤيد است.

2- الاستدامة اسهل من الابتدا:

حكم استدامه از ابتدا به نكاح آسان تر است.

اين دليل قابل قبول نيست، چون يك استحسان ظنّي است و به همين جهت در وثنيّه چنين نمي گوييم الّا اين كه ما آن را به يك پايۀ علمي برگردانده و بگوييم ادلّۀ حرمت نكاح كتابيّه- اگر قائل به حرمت باشيم- منصرف به ابتدا است، به عبارت ديگر مخاطبين، مسلمين بالفعل هستند و نبايد با زن كافره ازدواج كنند پس اين حكم در مورد كفّار نيست، و در اين صورت اين دليل يك پايۀ علمي پيدا مي كند.

3- روايات:

* … عن سهل بن زياد

(محلّ بحث است)

عن محمّد بن عيسي، عن يونس

(يونس بن عبد الرحمن)

قال:

(چه كسي گفته است؟)

______________________________

(1) ج 10، ص 241.

(2) ج 7، ص 255.

(3) ج 7، ص 365.

(4) مغني، ج 7، ص 558.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 138

الذي تكون عنده المرأة الذميّة فتسلم امرأته قال: هي امرأته

(با اين كه شوهر ذمّي و زن مسلمان شده است)

يكون عندها بالنهار و لا يكون عندها بالليل

(تا اينجا به مسئلۀ چهارم مربوط است)

قال:

فان اسلم الرجل و لم تسلم المرأة يكون الرجل عندها بالليل و النهار. «1»

معلوم مي شود كه در صورت قبل زن او نيست و انتظار عدّه را مي كشيم، لازمۀ اين جمله اين است كه بر نكاحشان باقي مي مانند. دلالت حديث خوب ولي سند مشكل دارد كه مشكل سند را با عمل مشهور بلكه اجماع جبران مي كنيم و ما اگر روايتي غير از اين نداشتيم كافي بود كه فتوي دهيم و حتّي كساني كه ابتداء نكاح با ذمّيه را جايز نمي دانند، اين مورد را به جهت وجود اين روايت استثنا مي كنند.

95 ادامۀ مسئلۀ 3 … 21/ 2/ 82

اشكال: تنها اشكالي كه به روايت

اوّل مي توان وارد كرد اين است كه تعبير «يكون الرجل عندها بالليل و النهار» صريح در ادامۀ زوجيّت نيست و كأنّ در مقابل قسمت قبلِ از روايت است كه مي فرمود «يكون عندها بالنهار».

اللّهم الّا ان يقال: معنايش اين است كه با او خلوت و نزديكي كند، بنابراين زن و شوهر هستند و در واقع كنايه از زوجيّت است.

* … عن بعض اصحابه

(سند مشكل دارد)

عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: انّ اهل الكتاب و جميع من له ذمّة اذا أسلم احد الزوجين فهما علي نكاحهما

(اين عبارت جايي را كه زوجه مسلمان شده و شوهر ذمّي است شامل مي شود، بعضي اين فرض را هم گفته اند كه در مسئلۀ چهارم از آن بحث خواهيم كرد، پس آن قسمتي از روايت به درد ما مي خورد كه زوج مسلمان شده و زوجه ذمّي است و در اين صورت نكاح باقي است). «2»

مشكل روايت اين است كه اگر ما در مورد اسلام زوجه قائل به بقاء نكاح نشويم در اين صورت روايت مشتمل بر چيزي است كه ما به آن قائل نبوده و در مسأله بعد از آن بحث مي كنيم.

بعضي به روايت سوّم استدلال كرده اند:

* … عن عبد اللّه بن سنان

(سند خوب است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام في حديث قال: سألته عن رجل هاجر

(مسلمان شد)

و ترك امرأته

(آيا زنش مشرك بوده يا كافر ذمّي)

مع المشركين ثمّ لحقت به بعد ذلك

(در صورتي مي توان به اين حديث استدلال كرد كه مشرك به معني وثني نباشد)

أ يمسكها بالنكاح الاوّل أو تنقطع عصمتها قال: بل يمسكها و هي امرأته. «3»

استدلال به اين حديث علي رغم صحّت سند دو مشكل دلالي دارد:

1-

اگر مشركين را به معني بت پرست و وثني بگيريم در اين صورت روايت مطلبي دارد كه خلاف اجماع و كسي به آن فتوي نداده است. قرآن هر جا مشرك مي گويد غالباً مراد اهل كتاب نيست.

2- اگر منظور از «ثمّ لحق به» جايي است كه مسلمان شده و عدّه باقي است، بلا اشكال است ولي ارتباطي با بحث ما ندارد، چون فرض ما اين است كه زوجه ذمّيه و زوج مسلمان شده است به عبارت ديگر اگر «لحق» به معني الحاق جسمي باشد نه عقيدتي به بحث ما مربوط است ولي اگر به معني الحاق عقيدتي باشد به بحث ما مربوط نيست، پس با وجود اين دو ابهام در دلالت، استدلال به اين روايت مشكل است.

2- زوجه وثني و بت پرست است:

اشاره

شوهر مسلمان شده و زوجه بت پرست است كه داراي دو حالت مي باشد:

الف) غير مدخول بها:

در اين صورت نكاح فسخ مي شود چون عدّه اي ندارد تا منتظر شويم و زوجه اي كه عدّه ندارد حالت انتظاري هم براي اسلام او نيست.

ب) مدخول بها:

صبر مي كنيم اگر زوجه در عدّه مسلمان شد در اين صورت باقي بر نكاح اوّل هستند و اگر تا پايان عدّه مسلمان نشد نكاح از اوّل منفسخ مي شود.

اقوال:

مسأله به حسب اقوال اجماعي است. مرحوم كاشف اللثام و صاحب رياض ادّعاي اجماع كرده اند.

ادلّه:
1- جماع:

اجماع قائم است بر بطلان و چون علاوه بر اجماع دلايل ديگري هم داريم اجماع مدركي است.

______________________________

(1) ح 8، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) ح 5، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 1، باب 5 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 139

2- آيۀ «وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ»:

ظاهر لٰا تُمْسِكُوا» صورت بقاء است، چون صدر آيه در مورد كساني است كه مسلمان شده و همسرانشان مسلمان نمي شوند و در مورد بقاء است، زيرا ظاهر كلمه تمسكوا هم بقاء است. از اينها ذميّه استثنا شده، كه در صورت اوّل بيان شد كه استدامۀ آن جايز، پس «وثنيّه» تحت آيه باقي مانده و مؤيد است.

3- روايات:

رواياتي كه ممكن است به آن استدلال شود دو روايت است:

* … و امّا المشركون مثل مشركي العرب و غيرهم فهم علي نكاحهم الي انقضاء العدّة

(مفهومش اين است كه اگر عدّه نداشته باشد بلافاصله به هم مي خورد)

فان اسلمت المرأة ثم اسلم الرجل قبل انقضاء عدّتها فهي امرأته و ان لم يسلم الّا بعد انقضاء العدّة فقد بانت منه و لا سبيل له عليها الحديث. «1»

اين روايت در مورد عكس مسئلۀ ما و در جايي است كه زن مسلمان شده در حالي كه بحث ما در جايي است كه مرد مسلمان شده، حال مي گوييم به الغاء خصوصيّت در زوج هم همين را قائل مي شويم كه البتّه الغاء خصوصيّت در اينجا كار مشكلي است. مقداري از حكم را هم با اولويّت ثابت مي كنيم به اين بيان كه اگر مرد مسلمان شده و زن در عدّه مسلمان شود به طريق اولي جايز است چون حديث عكس اين را كافي مي داند، پس اين حديث نيمي از مدّعا را ثابت مي كند.

حديث ذيل با دو سند نقل شده است:

يكي سند شيخ طوسي در تهذيب و ديگري سند مرحوم كليني در كافي است، نقل ذيلي دارد كه به درد استدلال مي خورد.

* … عن منصور بن حازم

(از نظر سند خالي از اشكال نيست)

قال: سألت أبا عبد اللّه

عليه السلام عن رجل مجوسي كانت تحته امرأة علي دينه فأسلم أو أسلمت قال: ينتظر بذلك انقضاء عدتها فان هو اسلم أو أسلمت قبل أن تنقضي عدتها فهما علي نكاحهما الاوّل و ان هي لم تسلم

(مرد را بحث نمي كند)

حتّي تنقضي العدّة فقد بانت منه. «2»

اين روايت در صورتي به درد بحث ما مي خورد كه مجوس را جزو اهل ذمّه ندانيم در حالي كه با مجوس معاملۀ اهل ذمّه مي كنند. صدر حديث به خاطر اين كه مجوس در آن ذكر شده به درد بحث ما نمي خورد.

كليني در اين حديث مطلبي در مورد مشركين دارد.

* … عن منصور بن حازم

(صاحب جواهر تعبير به خبر دارد كه دليل بر اين است كه به سند اعتماد ندارد هر چند مسأله اجماعي است و ضعف سند را جبران مي كند)

قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام:

عن رجل مجوسي أو مشرك من غير اهل الكتاب كانت تحته امرأة فأسلم أو اسلمت ثم ذكر مثله. «3»

پس طبق اين نقل زن مشرك مسلمان نشده و مادام كه عدّه باقي است انتظار مي كشيم، اگر مسلمان شد «بقيا علي نكاحهما» و اگر مسلمان نشد «بانت منه».

جمع بندي:

علاوه بر اجماع آيۀ شريفه هم دلالت دارد و اين دو روايت هم هر چند ضعف سند دارد، مي تواند دليل باشد بنابراين به اصل مسأله مي توان فتوي داد كه اگر مرد مسلمان شد و زن مشرك بود ولي در عدّه مسلمان شد، نكاح باقي است و اگر مسلمان نشد جدا مي شوند.

بقي هنا شي ء:

چرا از اوّل جدا مي شود؟ ظهور جملۀ «فقد بانت» چيست؟

آيا جدا مي شوند بعد از انقضاء عدّه يا جدا مي شوند اوّل؟ ظاهر روايت بانت بعد انقضاء العدّه است ولي وجود عدّه دليل بر اين است كه، بانت من اوّل الامر چون در زمان عدّه، مي فرمايد مرد نمي تواند پيش زن برود يعني با زن خودش مثل زن در زمان عدّۀ رجعي نيست، اين عدّه فرجه اي است براي اين كه زن بتواند برگردد و الّا مرد حق ندارد به چشم زوجه به اين زن بت پرست نگاه كند، پس اگر بعداً مسلمان شد مثل كاشفيّت اجازۀ فضولي است و اگر مسلمان نشد كشف مي شود كه از اوّل زوجه نبوده است و همين مطلب سرّ كلام امام (ره) است كه فرموده «بانت من الاوّل» البتّه خيلي ها اين كلام امام (ره) را ندارند.

[مسألة 4: لو أسلمت زوجة الوثني أو الكتابي]

اشاره

96 مسئلۀ 4 (لو اسلمت زوجة الوثني او الكتابي) … 22/ 2/ 82

مسألة 4: لو اسلمت زوجة الوثني أو الكتابي (زوج وثني باشد يا كتابي)

وثنية كانت أو كتابيّة (زوجه وثني باشد يا كتابي)

فان كان قبل الدخول انفسخ النكاح في الحال و ان كان بعده وقف علي انقضاء العدّة لكن يفرّق بينهما (در مدّت عدّه مثل زن و شوهر رابطه ندارند)

فان اسلم قبل انقضائها فهي امرأته و الّا (اگر شوهر در

______________________________

(1) ح 5، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) ح 3، باب 9، از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 3، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 140

عدّه مسلمان نشد)

بان أنّها بانت (جدا مي شود)

منه حين اسلامها.

عنوان مسأله:

بحث در مسئلۀ چهارم از مسائل حرمت نكاح با كفّار در جايي است كه زوجه مسلمان شده و زوج بر كفرش باقي است.

مسأله داراي دو صورت است:

1- شوهر بت پرست (وثني) است.

2- شوهر كتابي است.

در هر دو صورت اگر دخول نشده باشد بلافاصله از هم جدا مي شوند و اگر دخول شده باشد اگر در زمان عدّه شوهر مسلمان شود نكاح باقي است و اگر مسلمان نشود نكاح از اوّل باطل است (البتّه صورت دوّم اجماعي نيست).

1- شوهر وثني است:

اقوال:

مرحوم صاحب رياض بعد از ذكر احكام در مورد شوهر وثني مي فرمايد:

و جميع ذلك موضع وفاق في الوثني. «1»

شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

امّا اذا كان (زوج) وثنياً فهو موضع وفاق. «2»

اگر شوهر كتابي باشد، مشهور قائلند كه آن هم مثل وثني است. مرحوم شيخ طوسي در سه كتاب نهايه، تهذيب و استبصار مخالفت كرده و مي فرمايد اگر شوهر اهل كتاب و زن مسلمان باشد نكاح بهم نمي خورد و از هم جدا نمي شوند و روزها مي تواند نزد او بيايد ولي شبها نمي تواند. اين عبارت به چه معناست اگر زن و شوهر هستند چرا شبها نمي توانند، كنار هم باشند؟

مرحوم صاحب رياض از شيخ طوسي نقل مي كند كه ايشان مي فرمايد:

لم ينفسخ العقد بانقضاء العدة مطلقا بل ان كان الزوج ذمياً قائماً بشرائط الذمّة كان نكاحه صحيحاً باقياً بحاله و لكن لا يمكّن (اجازه نمي دهند) من الدخول عليها ليلًا و لا من الخلوة بها نهاراً و لا من اخراجها إلي دار الحرب. «3»

از آنچه گفته شد معلوم شد كه مسأله داراي دو صورت است كه صورت اوّل (شوهر وثني) اجماعي و صورت دوّم اجماعي نيست و مخالفي مانند شيخ طوسي دارد.

دليل صورت اوّل (شوهر

وثني):

صورت اوّل دو قسم است:

الف) جايي كه دخول حاصل نشده:

اين قسم نياز به دليل خاصي ندارد چون زن مسلمان و شوهر بت پرست است و زن مسلمان نمي تواند زوجۀ بت پرست باشد و دخولي هم حاصل نشده تا عدّه داشته باشد پس از هم جدا مي شوند و دليل آن اجماع است و روايات سابق و مفهوم روايات آينده هم، ما نحن فيه را شامل مي شود.

ب) جايي كه دخول حاصل شود:

بايد انتظار بكشند، اگر در زمان عدّه شوهر مسلمان شد كاشف به عمل مي آيد كه عقد باقي است و اگر تا پايان عدّه مسلمان نشد كاشف به عمل مي آيد كه عقد از ابتداي عدّه باطل بوده است.

دليل اين مسأله علاوه بر اجماع دو طايفه روايت است
اشاره

كه يك طايفه مطلق و يك طايفه مقيّد است. روايات مطلق مي گويد «يفرّق بينهما» و روايات مقيّد مي گويد اگر در عدّه مسلمان نشد جدا مي شوند. اين دو طايفه را از قبيل مطلق و مقيّد حساب كرده و بين اين دو طايفه به تقييد جمع مي كنيم.

طايفۀ اوّل: روايات مطلق

* … عن عبد اللّه بن سنان

(سند خوب است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: اذا اسلمت امرأة و زوجها علي غير الاسلام فرّق بينهما الحديث

(كاري با دخول و عدّه نداشته و مطلق است). «4»

* … عن عبد الرحمن بن الحجاج عن ابي الحسن عليه السلام، في نصراني تزوّج نصرانيّة فاسلمت قبل أن يدخل بها قال: قد انقطعت عصمتها منه

(وقتي شوهر نصراني است جدا مي شوند، حال اگر وثني باشد به طريق اولي جدا مي شوند و فقط در مورد عدم دخول است و در مورد عدّه صحبت نمي كند)

و لا مهر لها

(مهر محلّ بحث است و مرحوم امام (ره) در تحرير به آن اشاره نكرده است)

و لا عدّة عليها منه. «5»

* … عن احمد بن محمّد بن ابي نصر

(سند ظاهراً صحيح است)

قال: سألت الرضا عليه السلام عن الرجل تكون له الزوجة النصرانيّة

(از ذيل حديث استفاده مي شود كه شوهر هم نصراني است)

فتسلم

(زوجه مسلمان شد)

هل يحلّ لها أن تقيم معه قال: اذا اسلمت لم

______________________________

(1) ج 10، ص 242.

(2) ج 7، ص 365.

(3) رياض، ج 10، ص 243.

(4) ح 4، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 6، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 141

تحلّ له

(وقتي نصراني حلال نيست اگر وثني باشد به طريق اولي حلال نيست)

قلت: فان الزوج اسلم بعد ذلك

(بعد از عده يا قبل از آن، دخول

بوده يا نه؟)

أ يكونان علي النكاح؟ قال: لا، يتزوّج بتزويج جديد. «1»

اين روايت را بر جايي حمل كرده اند كه در عدّه مسلمان نشده يا غير مدخوله بوده و شاهد ما در اين است كه در مورد كتابي هم مي گويد از هم جدا مي شوند، پس در وثني به طريق اولي جدا مي شوند.

طايفۀ دوّم: روايات مقيّد

* … عن السكوني

(محلّ بحث است)

عن جعفر عن أبيه عن علي عليه السلام انّ امرأة مجوسيّة اسلمت قبل زوجها فقال علي عليه السلام: لا، يفرّق بينهما ثمّ قال إن اسلمتَ قبل انقضاء عدّتها فهي امرأتك و ان انقضت عدّتها قبل أن تسلم ثم أسلمت فانت خاطب من الخطاب. «2»

اين روايت در مورد مجوس است، اگر گفتيم كه مجوس در نكاح حكم اهل كتاب را ندارد (كما اين كه بعضي چنين مي گويند) شاهد بحث ما است.

* … عن منصور بن حازم قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن رجل مجوسي أو مشرك من غير اهل كتاب كانت تحته امرأة فاسلم

(مسئلۀ قبل)

أو اسلمت

(ما نحن فيه)

قال: ينتظر بذلك انقضاء عدتها

(اگر در عدّه مسلمان نشد بينونت حاصل مي شود). «3»

اين روايت قبلًا بيان شد و گفتيم دو طريق نقل دارد (طريق شيخ طوسي و كليني) كه طريق كافي به درد بحث ما مي خورد.

97 ادامۀ مسئلۀ 4 … 23/ 2/ 82

* … و امّا المشركون مثل مشركي العرب و غيرهم فهم علي نكاحهم الي انقضاء العدة فان اسلمت المرأة ثم اسلم الرجل قبل انقضاء عدّتها فهي امرأته و ان لم يسلم الّا بعد انقضاء العدّة فقد بانت منه و لا سبيل له عليها الحديث. «4»

مفهوم اين جمله اين است كه اگر عدّه نداشته باشد (غير مدخول بها) ديگر انتظار

نمي كشيم و بلافاصله از هم جدا مي شوند.

* … عن السكوني

(سند ضعيف است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال:

قال امير المؤمنين عليه السلام في مجوسية اسلمت قبل أن يدخل بها زوجها فقال امير المؤمنين عليه السلام لزوجها: أسلم فأبي زوجها أن يسلم فقضي لها عليه نصف الصداق

(از هم جدا شدند چون قبل از دخول بوده است)

و قال: لم يزدها الاسلام الّا عزّاً.

(پس بايد مهرش را بگيرد). «5»

اين روايت در مورد مجوس است ولي اگر مجوس را در باب نكاح به وثني ملحق كنيم كما اين كه چنين كرده اند دليل بر بحث ما است و اگر هم ملحق نكنيم، نسبت به غير مدخول بها اولويّت است به اين بيان كه وقتي مجوس حكم اهل كتاب را داشته باشد و غير مدخول بها باشد مي گوييم بايد جدا شوند، حال اگر وثني باشد به طريق اولي بايد جدا شوند، كه در اين صورت في الجمله بر بحث ما دلالت دارد كه فقط غير مدخول بها است.

جمع بين روايات مطلق و مقيد:

اگر اين دو طايفه را بر هم عرضه كنيم طريق جمع معلوم است، احاديثي كه مي گويد مطلقا جدا مي شوند بر احاديثي كه بين مدخوله و غير مدخوله تفصيل مي دهد، حمل مي گردد يعني اگر غير مدخوله باشند فوراً جدا مي شوند و اگر مدخوله باشند مدّت عدّه را انتظار مي كشيم. پس مذهب ما كه اجماع در مورد وثني بود ثابت شد.

2- شوهر كتابي است:

اشاره

در مورد صورت دوّم مسأله از مرحوم شيخ طوسي نقل كرديم كه ايشان مي فرمايند نكاح به هم نمي خورد به شرط اين كه شبها سراغش نرود و در بعضي از عبارات هم داشت كه روزها هم نمي تواند با او خلوت كند، يعني مانند زوجۀ معلّقه است.

عبارتي را در درس گذشته از صاحب رياض نقل كرديم كه شبيه اين عبارت را شيخ در نهاية «6» دارد، ولي همين شيخ طوسي كه در كتاب نهايه و تهذيب و استبصار قائل به بقاء زوجيّت شده، در كتاب خلاف از اين مبنا برگشته و قائل به مذهب مشهور شده و بين كتابي و وثني فرقي نگذاشته است. ظاهراً كتاب خلاف بعد از كتابهاي ديگر است پس بايد عقيدۀ ايشان را از اين كتاب بگيريم.

شيخ طوسي در كتاب خلاف بعد از نقل احكام وثنيّين و شمردن مجوس از وثنيّين مي فرمايد:

______________________________

(1) ح 5، باب 5 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) ح 2، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 3، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 5، باب 9، از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 7، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(6) نهايه، ص 457.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 142

و هكذا اذا كانا كتابيين فأسلمت الزوجة سواء كان في

دار الحرب او في دار الاسلام و به قال الشافعي … دليلنا: اجماع الفرقة و اخبارهم. «1»

آيا ادّعاي اجماع و اخبار براي اين احكامي است كه خوانديم يا احكامي كه بعداً مي آيد؟ خيلي عجيب به نظر مي رسد در نهايه آن چنان فتوي مي دهند و در كتاب خلاف بر خلاف آن فتوي داده و مي فرمايد اجماع الفرقة و اخبارهم، مگر اين كه بگوييم كه اين اجماع براي احكام بعدي است.

ادلّه:
1- روايات:

يكي از ادلّه اي كه بر قول مشهور دلالت دارد رواياتي است كه قبلًا بيان شد كه بعضي مطلق و بعضي خصوص يهود و نصاري را مي گفت، مثل روايت عبد الرحمن بن الحجّاج «2» كه در مورد يهود و نصاري بود و ما وثني را به طريق اولويّت از آن استفاده كرديم بنابراين روايات گذشتۀ ما بعضي مطلق و بعضي مقيّد، دلالت بر ما نحن فيه دارد و حتّي مي توانيم بگوييم اين اخبار گرچه تعدادي از آنها ضعيف بود ولي به عمل مشهور جبران مي شود. شيخ طوسي هم از قول خود برگشته، پس اجماع هم محقّق مي شود بنابراين اخبار گذشتۀ ما، دليل ما در مسأله است.

2- استصحاب:

بعيد نيست به استصحاب هم قائل شويم به اين بيان كه بگوييم در جايي كه مدخوله نيست بحثي ندارد و آنجايي كه مدخوله است بقاء نوعي زوجيّت را استصحاب مي كنيم و شبيه زوجيّت در عدّه را ثابت مي كنيم.

روايات معارض:

سه روايت داريم كه با صراحت مي گويند در جايي كه شوهر كتابي و زن مسلمان شده بقيا علي نكاحهما همان طوري كه در اصل مسأله داشتيم كه مرد مسلمان شده و زن كتابي باشد.

* … عن جميل بن درّاج عن بعض اصحابنا

(مرسله است)

عن احدهما عليهما السلام انّه قال في اليهودي و النصراني و المجوسي

(مجوسي در صف اهل كتاب قرار گرفته)

اذا اسلمت امرأته و لم يسلم قال: هما علي نكاحهما و لا يفرّق بينهما و لا يترك أن يخرج بها من دار الاسلام الي الهجرة

(دار الهجرة به مدينه مي گفتند و بايد بر خلاف معمول معنا كنيم و نسخه اي در پاورقي «دار الكفر» دارد). «3»

سند حديث ضعيف و دلالت صريح است.

* … عن بعض اصحابه، عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: انّ اهل الكتاب و جميع من له ذمّة اذا اسلم احد الزوجين فهما علي نكاحهما و ليس له أن يخرجها من دار الاسلام الي غيرها و لا يبيت معها و لكنّه يأتيها بالنهار

(كنايه از اين است كه مواقعه اي نباشد) … «4»

* … عن سهل بن زياد

(در سند سهيل بن زياد است كه ضعيف است)

عن محمّد بن عيسي، عن يونس قال: الذي تكون عنده المرأة الذمّية فتسلم امرأته قال: هي امرأته يكون عندها بالنهار و لا يكون عندها بالليل قال: فان اسلم الرجل و لم تسلم المرأة يكون الرجل عندها بالليل و النهار

(با صراحت مي گويد

زن اوست). «5»

اين سه روايت به وضوح دلالت بر ما نحن فيه دارد ولي چند مشكل مهمّ دارد:

1- اين سه روايت ضعيف السند است، دو روايت مرسله و يك روايت هم در سندش سهل بن زياد است كه مشكل دارد، همچنين مشهور از اين روايات اعراض كرده اند.

2- چنين زني در فقه نداريم و بي سابقه است، و ما سمعنا بها في غير هذا المورد.

ان قلت: اين كار براي جلب شوهر به اسلام است.

قلنا: اين كار دو مشكل دارد:

اولًا: در جايي نداريم كه اهل كتاب را اجبار به اسلام كنند، بلكه اهل كتاب اهل ذمّه هستند و در كنار ما زندگي مي كنند.

ثانياً: اين ضرر عظيمي بر زن است، چرا كه شوهر ازدواج مي كند ولي زن كاري جز صبر نمي تواند بكند و امكان دارد از اسلام برگردد، بنابراين به نظر مي رسد اين حكم نامعقول است، پس اين احاديث را كنار مي گذاريم و يا مي گوييم براي مدّت عدّه است.

98 ادامۀ مسئلۀ 4 … 24/ 2/ 82

بقي هنا شي ء: مهريه
اشاره

اگر دخول حاصل شد كه بحثي ندارد و بايد مهريه را بدهد

______________________________

(1) كتاب النكاح، ج 4، ص 325، مسئلۀ 105.

(2) ح 6، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 1، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 5، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 8، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 143

ولي اگر دخول حاصل نشد آيا چنين زوجه اي مهر دارد؟ اقوال مختلف است و دو قول در مسأله وجود دارد.

قول اوّل: لا مهر له (قول مشهور).

قول دوّم: وجوب مهر، كه عدّه اي مي گويند نصف مهر را مي گيرد شبيه طلاق و عدّه اي مي گويند تمام مهر

را مي گيرد (تشبيه به موت).

اقوال:

از كلمات صاحب جواهر استفاده مي شود كه كسي قائل به مهريه نشده و مي فرمايد:

أني لم أجد عاملًا به (هذا الحديث). «1»

آنهايي كه متعرّض شده اند فتواي به عدم مهر داده اند.

ادلّۀ قول به وجوب مهر:
اشاره

براي اثبات مهريّه مي توان به دو دليل تمسّك كرد:

1- استصحاب:

قبل از اسلام آوردن مستحقّ مهريّه بود الآن هم كه اسلام آورده مستحقّ مهريه است، البتّه اگر كسي در شبهات حكميّه استصحاب را جاري بداند. ممكن است كسي بگويد، سراغ قاعدۀ اشتغال مي رويم نه استصحاب، يعني اشتغال يقيني، برائت يقيني مي خواهد كه در اين صورت ديگر فرقي بين شبهۀ حكميّه و موضوعيّه نيست.

جواب از دليل: قاعدۀ اشتغال در اينجا درست نيست چون اشتغال يقيني نيست، يعني بعد از آن كه مسلمان شد اشتغال يقيني ندارد تا برائت يقيني بخواهد، بلكه استصحابِ اشتغال دارد كه بازهم به استصحاب برمي گردد. استصحاب هم كه در شبهات حكميّه جاري نيست.

2- روايات:

چند روايت داريم كه بازگشتش به يك روايت است.

* … عن السكوني عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال امير المؤمنين عليه السلام في مجوسيّة اسلمت قبل أن يدخل بها زوجها فقال امير المؤمنين لِزوجها: اسلم فأبي زوجها أن يسلم فقضي لها عليه نصف الصداق و قال: لم يزدها الاسلام الا عزّاً

(كانّ نگرفتن مهر ذلّت است، پس مهرش را مي گيرد). «2»

جواب از دليل: اين روايت به خاطر سكوني ضعيف السند، ولي دلالت خوبي دارد. دو روايت ديگر هم داريم كه در مستدرك الوسائل «3» آمده، كه در واقع همين حديث و با همين مضمون نقل شده است. يكي از اين دو حديث از «جعفريات» و ديگري از «دعائم الاسلام» است كه از نظر سند مشكل دارند، پس ظاهراً هر سه يك حديث است.

اضف الي ذلك: اين حديث معرض عنهاي اصحاب است اگر سندي هم مي داشت چون اصحاب اعراض كرده اند قابل قبول نبود.

مرحوم آقاي سبزواري هم در مهذب بعد از نقل اين احاديث مي فرمايد:

محمول (حمل بر استحباب كنيم) أو مطروح.

«4»

ادلۀ قول به عدم مهر:
اشاره

براي عدم مهر به دو دليل تمسك كرده اند:

1- لا ضرر:

ذمّي چه گناهي كرده كه زنش را از دست داده و مهر هم بايد بدهد.

ان قلت: ضرر زوج ذمّي را در نظر مي گيريد، ضرر زن را هم در نظر بگيريد چون اگر اين زن هم بدون مهر جدا شود، ضرر مي كند، پس تعارض ضررين است.

قلنا: چون خودش اقدام بر ضرر كرده مهر ندارد و مؤيّد آن اين است كه در موارد فسخ در باب عيوب هر جا زن قبل از دخول فسخ كند مهر ندارد، جز در «عنن» كه روايت دارد، امّا در بقيّۀ عيوب فسخ قبل از دخول مهر ندارد.

ان قلت: لا ضرر در مورد اسلام است شما در مورد اهل ذمّه لا ضرر درست مي كنيد، به عبارت ديگر قاعدۀ لا ضرر منّتي است بر مسلمين نه بر كفّار.

قلنا: معني لا ضرر اين نيست، بلكه معنايش اين است كه در اسلام قانون ضرري براي هيچ كسي نيست نه مسلمان و نه غير مسلمان. پس لا ضرر شامل غير مسلمين هم مي شود.

2- روايت:

قبلًا روايتي «5» خوانديم كه فرمود: اگر زن مسلمان شود و شوهر مسلمان نشود مهر ندارد كه روايت صحيح السند و دلالتش محكم بود.

______________________________

(1) ج 30، ص 52.

(2) ح 7، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ج 14، ح 2 و 4، باب 7 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ج 25، ص 65.

(5) ح 6، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 144

[مسألة 5: لو ارتدّ احد الزوجين أو ارتدّا معاً دفعتاً قبل الدخول]

اشاره

99 مسئلۀ 5 (في الارتداد) … 27/ 2/ 82

مسألة 5: لو ارتدّ احد الزوجين أو ارتدّا معاً دفعتاً قبل الدخول وقع الانفساخ في الحال سواء كان الارتداد عن فطرة أو ملّة و كذا (منفسخ مي شود)

بعد الدخول اذا كان الارتداد من الزوج و كان عن فطرة (اگر مرد مرتدّ فطري باشد واجب القتل است و توبه اش قبول نيست)

و امّا ان كان ارتداده عن ملّة (واجب القتل نيست)

او كان الارتداد من الزوجة (كه در مدّت عدّه صبر مي كنيم)

مطلقاً (زن چه مرتدّ فطري باشد و چه ملّي، حكم او قتل نيست)

وقف الفسخ علي انقضاء العدّة فان رجع أو رجعت قبل انقضائها كانت زوجته و الّا انكشف أنّها بانت منه عند الارتداد.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد نكاح مرتدّ با زن مسلمان يا مرتدّه با مرد مسلمان است، البتّه نكاح ابتدايي منظور نيست، چون مسلمان ابتداءً با مرتدّ و مرتدّه نمي تواند ازدواج كند، بلكه موضوع بحث استدامۀ نكاح است يعني زن و شوهر مسلمان بوده اند و يكي مرتدّ شده، حكم چيست؟ برنامۀ اينها بي شباهت به برنامۀ وثنيّه و كتابيّه نيست ولي تفاوت هايي دارد كه به دليل اهميّت موضوع، بحث را قدري وسيع تر مطرح مي كنيم.

در چهار كتاب از كتب فقهيّه احكام مرتدّ ذكر شده است:

1- كتاب الطهارة تحت عنوان نجاست كافر اين بحث مطرح شده است. جواهر در جلد 6 آن را ذكر كرده است.

2- كتاب النكاح كه در جلد 30 از جواهر مطرح است.

3- كتاب الارث كه به مناسبت ارث مرتدّ در آن بحث مي شود و در جلد 39 جواهر آمده است.

4- كتاب الحدود كه تحت عنوان حدّ مرتدّ اين بحث مطرح شده و در جلد 41 جواهر آمده است.

ما

در باب حدود، احكام مرتدّ را مفصلًا بحث كرديم و در اينجا عصاره اي از آن را بيان مي كنيم.

مرتدّ فطري:

كسي است كه نطفۀ او در زمان مسلمان بودن يكي از پدر و مادرش بسته شده و بعد از بلوغ اسلام را قبول كرده و سپس كافر شود.

مرتدّ ملّي:

كسي است كه حين انعقاد نطفه، پدر و مادرش هر دو كافر بودند.

حكم مرتد فطري:

اشاره

اصحاب ما در مورد مرتدّ فطري در چهار حكم اجماع دارند:

1- زوجه اش از او جدا مي شود.

2- اموالش بين ورثه تقسيم مي شود.

3- در جايي كه مرتدّ فطري مرد باشد كشته مي شود.

4- توبه اش قبول نمي شود.

آيا توبۀ مرتدّ فطري در جايي كه مرد است ظاهراً و واقعاً قبول نمي شود (كما اين كه بعضي قائلند) يا فقط ظاهراً قبول نمي شود و حكم اعدام و تقسيم اموال و جدايي زوجه را دارد ولي عند الله قبول مي شود كه اين قول، حق است.

امّا اگر مرتدّ زن باشد از اين چهار حكم، حكم قتل را ندارد بلكه حبس مي شود و حبس او هم حدّي ندارد و همچنين اگر مرتدّ ملّي مرد باشد كشته نمي شود، بلكه او را توبه مي دهند و داراي حدّي است كه در آن اختلاف شده و بعضي آن را سه روز و بعضي مطابق نظر حاكم دانسته اند كه اگر توبه كرد قبول و اگر نكرد كشته مي شود. قبل از ورود به بحث مسئلۀ مهمّي را كه امروز مطرح است بيان مي كنيم.

دليل سختگيري اسلام در مورد حكم مرتدّ فطري:
اشاره

چرا اسلام بر مرتدّ فطري در جايي كه مرد باشد تا اين اندازه سخت گيري كرده به طوري كه بالاترين مجازات (اعدام) را براي او در نظر گرفته است؟ و حال آن كه مطابق آيۀ «لٰا إِكْرٰاهَ فِي الدِّينِ» «1» اسلام دين رأفت و رحمت است و علاوه بر اين مطابق آيۀ «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجٰارَكَ … » «2» اسلام دين تحقيق است؛ يعني اگر مشركين آيات خدا را شنيده و مسلمان نشدند و در حال تحقيق هستند آنها را سالم به وطنشان برگردانيد. اين سؤال در هر زماني مطرح بوده و در زمان ما به دو

دليل بيشتر مطرح است:

1- اسباب ارتداد زياد شده است چرا كه:

اوّلًا: شبهات زياد شده.

ثانياً: وسايل ارتباط جمعي در اختيار همگان قرار گرفته است.

و ثالثاً: سياست با ديانت مخلوط شده و سياسيّون مي خواهند مردم را از دين بيرون كنند، مخصوصاً از دين اسلام،

______________________________

(1) آيۀ 256، سورۀ بقره.

(2) آيۀ 6، سورۀ توبه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 145

چرا كه عامل عدم پذيرش سلطه و عدم سازش دين است.

2- سلسله اي از تنظيمات بين المللي و برنامه هاي جهاني به نام حقوق بشر درست شده كه معمول اين برنامه ها بر اساس بي ديني است. يك فلسفۀ حقوق بشر كوبيدن مذاهب و اديان و يكي از اصول آن، آزادي مذاهب است كه از اصول خدشه ناپذير بوده و اگر كشورها بخواهند به حقوق بشر بپيوندند، بايد تمام شئونات آن را رعايت كنند. حال اگر اسباب ارتداد زياد شود و از سوي ديگر حقوق بشر به اعدام مرتدّ اعتراض كند كار مشكل مي شود.

ولي اين حكم اسلام بسيار حساب شده است و اگر اين حكم نبود اسلام تا كنون باقي نمي ماند.

در جواب اين سؤال لازم است دو مقدّمه را ذكر كنيم:
مقدّمۀ اوّل: مرتدّ اقسامي دارد:

الف) مرتدّي كه شاكّ در دين شده و مذهب ديگري نپذيرفته است.

ب) مرتدّي كه از اسلام جدا شده و به دين ديگر داخل شده است.

گاهي شكها آميخته با وسوسه و گاهي شك آميخته با تحقيق است كه اينها مرتدّ نيستند. هر يك از اين دو قسم دو حالت دارند:

حالت اوّل جايي است كه اظهار كرده و تبليغ مي كند و ديگري جايي است كه اظهار و تبليغ نمي كند؛ مثلًا نماز نمي خواند و روزه نمي گيرد كه چنين مرتدهايي به نظر ما حكم اعدام ندارد ولي مرتدهايي كه تبليغ مي كنند احكام ارتداد و قتل را دارند.

مقدّمۀ دوّم: در اسلام يك قضيّۀ تاريخي داريم كه پايۀ حلّ مشكلات اين بحث است
اشاره

و آن قضيّه اي است كه در شأن نزول آيۀ «وَ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهٰارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» «1» آمده است.

طايفه اي از اهل كتاب گفتند بياييد صبح مسلمان شده و عصر برگرديم تا سبب تزلزل مسلمين شود.

در شأن نزول اين آيه آمده است كه دوازده نفر از علماي يهود قرار گذاشتند كه صبح مسلمان شوند و شب از اسلام برگردند و وقتي پرسيدند چرا چنين مي كنيد بگويند كه ادّعاي او (پيامبر) كذب است و علائم نبوّت كه در دين ما براي پيامبر آخر الزمان گفته شده در او نيست و با برگشتن ما كه از علماي يهود هستيم مردم هم برمي گردند. خداوند از طريق وحي پرده از روي اين ماجرا برداشت و فرمود كه همۀ اين كارها مقدّمه اي براي ارتداد مسلمين است.

100 ادامۀ مسئلۀ 5

… 28/ 2/ 82

برنامه اي كه آن روز عملي شد منحصر به آن زمان نبود و امروز هم شبيه آن برنامه وجود دارد كه براي متزلزل كردن مسلمين اظهار اسلام مي كنند و بعد برگشته و مسائل اسلامي را به باد استهزاء مي گيرند. نمونۀ آن كتاب آيات شيطاني است كه در آن مقدّسات را مسخره كردند، اسم آن هم براي تمسخر بود.

نويسنده در اين كتاب داستاني را نقل كرده و مي گويد جزيره اي بود كه زنان آلوده اي در آن وجود داشت و اسم زنان پيامبر را بر آنان گذاشته و نعوذ بالله قصد دارد به زنان پيامبر نسبت آلودگي دهد.

اسلام جلوي اين برنامه ها را گرفته است. امام (ره) قاطعانه در مقابل اين كار ايستاد و ديگران حساب كار خود را كردند كه نمي توان اين گونه با

اسلام بازي كرده و نسل جوان مسلمان را با اين توطئه ها گمراه نمود. در داخل كشور هم چنين برنامه هايي را پياده كردند، گاهي به ساحت مقدّس امام زمان، گاهي به ديگر ائمه عليهم السلام و گاهي نسبت به دستورات ديني، كه اگر مقاومت مراجع نبود هر روز كتابي در اين زمينه نوشته مي شد كه در اين صورت چيزي از اسلام باقي نمي ماند.

زماني كه كسروي ظهور كرد در حالي كه سابقۀ طلبگي و قلم قوي داشت، ابتدا به ساحت مقدّس امام صادق عليه السلام جسارت كرد، بعد به قرآن حمله كرد كه آيات ذو القرنين افسانه است. اگر در مقابل او سكوت مي كردند ديگران هم همين برنامه را پيش مي گرفتند و روشن است چه بر سر اسلام مي آمد. پس در واقع اين يك حكم سياسي براي حفظ كيان اسلام است و اين حكم سياسي در برنامه هاي ممالك ديگر هم وجود دارد. ما نام اين افراد را مرتدّ گذاشتيم، در شوروي سابق هم كساني كه از حزب خود برمي گشتند به عنوان مرتدّ حزبي آنها را اعدام مي كردند. در

______________________________

(1) آيۀ 72، سورۀ آل عمران.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 146

نظامات دنياي امروز هيچ كشوري قيام بر ضدّ حكومتش را نمي پذيرد و با آن مقابله مي كند. گاهي تحت عنوان مبارزه با تروريست و گاهي تحت عنوان مبارزه با نظام يا مصالح عمومي با آنها مقابله مي كنند، اسلام هم تحت عنوان مرتدّ چنين شدّت عملي در مقابل چنين افرادي نشان داده است و اگر نبود اين حكم، از داخل و خارج هجماتي مي شد و اسلام متزلزل مي گرديد.

ان قلت: اسلام دين منطق است و از منطق نمي ترسد و در مقابل شبهات، منطقي

برخورد مي كند.

قلنا: اعداء با منطق پيش نمي آيند، آيا كتاب آيات شيطاني با آن نامش منطق است؟ نه اينها منطق نيست بلكه فحّاشي است و اثر سوء دارد. اگر جوامع اسلامي از دستبرد دشمنان مصون مانده به جهت همين شدّت برخورد با مرتدّين است و شيعه و اهل سنّت در اين مسأله اختلافي ندارند و في الجمله اين حكم را جاري مي دانند و در عصر پيامبر و بعد از او هم بود. بعد از رحلت پيامبر عدّه اي از اسلام برگشته و قيام كردند كه همان منافقين بودند و با شدّت عمل با آنها برخورد شد.

در اينجا دو روايت داريم كه نشان مي دهد اسلام در مقابل مرتدّ هم تا حد امكان مماشات مي كند. اين دو روايت از نظر سند مشكل دارد ولي چون دلالت قوي است به عنوان مؤيّد مي توان از آن استفاده كرد.

* و عنه عليه السلام: انّه أتي بمستورد العجلي

(شخص مجهول الحالي است)

و قد قيل انّه قد تنصّر

(نصراني شده)

و علّق صليباً في عنقه

(تظاهر به مسيحيّت مي كند)

فقال له قبل أن يسأله و قبل أن يشهد عليه و يحك يا مستورد انّه قد رفع اليّ أنّك قد تنصّرت و لعلّك اردت أن تتزوّج نصرانيّة فنحن نزوّجك ايّاها قال: قدّوس قدّوس

(مسيح خداست) [اشار بقوله هذا الي المسيح]

قال: فلعلّك ورّثتَ من نصراني فظننت انّا لا نورّثك، فنحن نورّثك لانّا نرثهم و لا يرثوننا قال: قدّوس قدّوس

(حضرت مي خواهد محملي درست كند و او را نجات دهد)

قال: فهل تنصّرت كما قيل؟ فقال: نعم تنصّرتُ فقال امير المؤمنين عليه السلام [تعجيباً] اللّه اكبر فقال مستورد المسيح اكبر فأخذ امير المؤمنين عليه السلام بمجامع ثيابه فاكبّه لوجهه

(با صورت به زمين انداخت)

فقال: طؤوه

(پايمال كنيد

او را)

عباد الله فوطؤوه باقدامهم حتّي مات. «1»

اين روايت مي خواهد حتّي الامكان پرده بيندازد و افشا نكند و اگر مسيحي شده تبليغ نكند، ولي اين شخص جسارت كرده و تبليغ مي كند و حضرت بعد از اتمام حجّت، شدت عمل به خرج مي دهد.

حديث دوّم سندش معتبر است و فقط يك نفر مجهول الحال است.

* … أبو الطيفل

(مجهول الحال است ولي بقيّه رجال سند خوب است)

انّ بني ناجية قوماً كانوا يسكنون الاسياف و كانوا قوماً يدعون في قريش نسباً و كانوا نصاريٰ فاسلموا ثم رجعوا عن الاسلام فبعث امير المؤمنين عليه السلام معقل بن قيس التميمي فخرجنا معه فلمّا انتهينا الي القوم جعل بيننا و بينه امارة فقال: اذا وضعت يدي علي رأسي فضعوا فيهم السلاح

(به آنها حمله كنيد)

فأتاهم فقال: ما أنتم عليه

(بر چه ديني هستيد)

و قالت طائفة: نحن كنّا نصاري ثم اسلمنا ثم عرّفنا انّه لا خير من الدين الذي كنّا عليه

(در اسلام خيري نديديم)

فرجعنا اليه

(پس از اسلام برگشتيم)

فدعاهم الي الاسلام ثلاث مرّات فأبوا فوضع يده علي رأسه قال: فقتل مقاتيلهم و سبي ذراريهم … «2»

پس مسأله براي جايي است كه نوعي قيام بر ضد اسلام باشد (مرتدّ ملّي).

تلخّص من جميع ما ذكرنا: اين يك حكم سياسي است و اگر نبود اين حكم اسلام و كشورهاي اسلامي در معرض هجمات بي منطق دشمنان قرار مي گرفت و شبيه اين حكم سياسي در جاهاي ديگر هم هست.

در زمان پيامبر هم در ميان اصحاب گروهي مرتدّ بودند و پيامبر اينها را مي شناخت كه گاهي اظهار مي كردند ولي تبليغ نمي كردند و پيامبر آنها و منافقين را تحمّل مي كردند، زيرا گاهي عناوين ثانويّه ايجاب مي كند كه حكم بعضي از مرتدّين اجرا نشود،

در اين زمينه روايتي از پيامبر داريم كه مي فرمايد:

* … عن زرارة، عن احدهما قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله لو لا انّي اكره أن يقال: انّ محمّداً استعان بقوم حتّي اذا ظفر بعدوّه قتلهم لضربت اعناق قوم كثير

(منافقين يا مرتدّين). «3»

من كراهت دارم از اين كه مردم در گوشه و كنار بگويند كه اين پيامبر با عدّه اي آمد و وقتي جاي پايش محكم شد دوستان خودش را كشت.

در زمان مرحوم امام (ره) هم ايشان گروهي را مرتدّ معرفي

______________________________

(1) مستدرك، ج 18، ح 4، باب 1 از ابواب حدّ مرتدّ.

(2) وسائل، ج 18، ح 6، باب 3 از ابواب حدّ مرتدّ.

(3) وسائل، ج 18، ح 3، باب 5 از ابواب حدّ مرتدّ.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 147

كردند ولي هيچ يك را اعدام نكردند، ولي بعضي از منافقين چون قيام كردند اعدام شدند، پس ما اينها را تحمّل مي كنيم ولي تحمّل حساب دارد و اگر بنا باشد آزاد باشند، لم يستقر حجراً علي حجر.

101 ادامۀ مسئلۀ 5 … 30/ 2/ 82

اين مسأله داراي سه صورت است:
صورت اوّل: يكي از زوجين در ادامۀ نكاح مرتدّ شود يا هر دو مرتدّ شوند

و قبل از دخول باشد كه در اين صورت نكاح فسخ مي شود. و فرق نمي كند مرتدّ فطري باشد يا ملّي و زن باشد يا مرد.

همۀ فقها خاصّه و عامّه در آن متّفقند و فقط يك نفر از علماي اهل سنّت مخالف است.

صورت دوّم: زوج مرتدّ ملّي و زوجه مرتدّ ملّي يا فطري باشد و دخول هم حاصل شده باشد،

در اين صورت انتظار پايان عدّه را مي كشيم اگر در زمان عدّه مسلمان شدند عقد به قوّت خود باقي است ولي اگر در زمان عدّه مسلمان نشدند عقد از زمان ارتداد باطل است.

صورت سوّم: مرد مرتدّ فطري است و بعد از دخول ارتداد حاصل شده،

در اينجا هم عقد في الحال منفسخ مي شود.

پس در دو صورت انفساخ في الحال حاصل مي شود و در يك صورت منتظر پايان عدّه مي شويم و آن جايي است كه زوج مرتدّ ملّي باشد.

اقوال:

از نظر اقوال ظاهراً تمام شقوق اين مسأله (هر سه صورت) مورد اتّفاق است و در بسياري از شقوق اهل سنّت هم با ما موافق هستند و در بعضي از شقوق بعضي از آنها مخالف هستند.

مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايند:

فاعلم انّه متي ارتدّ احد الزوجين قبل الدخول فسد النكاح في الحال عند عامّة اهل العلم (اين تعبير در جايي گفته مي شود كه شيعه و سنّي در آن اتّفاق داشته باشند) الّا داود الظاهري ثم إن كان المرتد هو الزوجة فلا شي ء لها (امام «ره» اين قسمت را متعرّض نشده است) لانّه فسخ جاء من قبلها قبل الدخول و إن كان هو الرجل فعليه نصف المسمّي … (و در آخر فلا شي ء مي گويد) و يحتمل وجوب جميع المهر … (منوط به اين است كه فسخ از قبيل طلاق باشد كه در اين صورت نصف مهر ثابت است و اگر شبيه موت باشد منصّف مهر نيست) إن كان الارتداد بعد الدخول وقف امر النكاح علي انقضاء العدة ان كان الارتداد من الزوجة (نكاح موقوف بر پايان عدّه است به شرط اين كه ارتداد از ناحيۀ زوجه باشد يا ارتداد از ناحيۀ زوج و ارتداد ملي باشد) مطلقا (ملي يا فطري) او من الزوج عن غير فطرة … (اگر برگشتند و مسلمان شدند عقد به قوت خود باقي است و اگر مسلمان نشدند عقد از حين ارتداد منفسخ است) بغير خلاف في ذلك

عندنا و عند اكثر العامّة … و لو كان الارتداد من الزوج عن فطرة بعد الدخول بطل النكاح في الحال (ادّعاي اجماع نمي كند ولي اجماعي است) و اعتدّت عدّة الوفات. «1»

مرحوم شيخ طوسي در خلاف همچنين ابن قدامه در مغني قريب به اين مطلب را دارند.

پس مسأله از نظر اقوال چنين است كه از نظر اصحاب ما مسأله اجماعي است و در نزد عامّه بعضي جاها اجماعي و در بعضي ديگر اكثر با ما موافق هستند.

ادلّه:
1- اجماع:

همان گونه كه گفته شد مسأله اجماعي است و مدركي نبوده و به درد استدلال مي خورد.

2- قواعد:

غالب اين شقوق يا همه اش موافق قاعده است. در جايي كه زوج مرتدّ فطري است و دخول حاصل شده باشد، از هم جدا مي شوند چون ازدواج كافر با مسلم جايز نيست مگر با اهل كتاب (لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ) و مرتدّ هم كافر است پس علي القاعده نكاح باطل است.

چرا انتظار عدّه را نكشيم؟

چون توبۀ مرتدّ فطري قبول نمي شود اگر چه در نزد خدا قبول مي شود (به نظر ما) پس مقتضاي قاعده همين است كه اگر شوهر مرتدّ فطري باشد عقد منفسخ مي شود و انتظار پايان عدّه را نمي كشيم، چون انتظار پايان عدّه در جايي است كه توبه قبول مي شود علاوه بر اين، عدّه هم عدّۀ وفات است يعني شارع او را به منزلۀ ميّت حساب كرده است. (البتّه اين به عنوان مؤيّد خوب است ولي دليل اصلي آن بعداً خواهد آمد).

______________________________

(1) ج 12، ص 410.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 148

و امّا جايي كه قبل از دخول باشد باز حكم آن علي القاعده است، چون ازدواج با كافر جايز نيست و فقط يك صورت قابل گفتگو است و آن هم جايي است كه زن مرتدّ شده و كتابي شود چرا كه گفتيم مرد مسلمان مي تواند زن يهودي يا نصراني را در ادامۀ نكاح داشته باشد پس در صورت قبل از دخول، عقد هر دو باطل مي شود چون كافر نمي تواند با مسلمان ازدواج كند مرد باشد يا زن، و امّا صورت ديگر جايي بود كه مرد مرتدّ ملّي و دخول حاصل شده است كه در اينجا گفتيم انتظار پايان عدّه

را مي كشيم، چون توبه قبول است و شبيه مسائل سابقه (كفّاري كه مسلمان شدند) مي شود كه در آنجا بعد از دخول انتظار پايان عدّه را مي كشيم.

آيا مي توانيم ما نحن فيه را شبيه مسئلۀ سوّم و چهارم قرار دهيم و بگوييم ارتداد در جايي كه توبه قبول مي شود مثل آن مسائل است؟

ممكن است كسي الغاء خصوصيّت كند پس اين صورت هم علي القاعده مي شود ولي ممكن است گفته شود كه اين قياس مع الفارق و استحسان ظني است و درست است كه توبۀ هر دو قبول مي شود ولي با هم فرق دارد و قابل مقايسه نيست.

پس غالب صور مسأله را مي توان تحت قاعده قرار داد و فقط تعبّد محض نيست كه روايات بر آن دلالت داشته باشد.

3- روايات:

* … عن هشام بن سالم عن عمار الساباطي

(ثقه و فطحي مذهب)

قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: كلّ مسلم بين مسلمين ارتدّ عن الاسلام و جحد محمداً صلي الله عليه و آله نبوّته و كذّبه

(انكار ضروريات وقتي به انكار نبوّت برگردد ارتداد است)

فانّ دمه مباح لمن سمع ذلك منه

(در صورتي كه صبّ النّبي كند مثلًا بگويد نعوذ بالله نبي كاذب است، امّا اگر بگويد من اسلام را قبول ندارم هركس نمي تواند خونش را بريزد و حاكم شرع بايد خونش را بريزد)

و امرأته بائنة منه يوم ارتدّ و يقسّم ماله علي ورثته و تعتدّ امرأته عدّة المتوفي عنها زوجها و علي الامام أن يقتله و لا يستتيبه. «1»

حديث نه دخول و غير دخول دارد و نه مرتدّ ملي و فطري، ولي ذيل هر دو را به دلالت التزاميّه ثابت مي كند چون اين كه مي گويد زنش عدّه نگه دارد

معلوم مي شود كه دخول بوده است و از تقسيم اموال هم مي فهميم كه مرتدّ فطري بوده است.

اين حديث مسأله را در مورد مرتدّ فطري ثابت مي كند.

102 ادامۀ مسئلۀ 5 … 31/ 2/ 82

* … عن محمّد بن يحيي، عن احمد بن محمّد، جميعاً عن ابن محبوب علي العلا، عن محمّد بن مسلم

(طريق معتبر است)

قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن المرتد فقال: من رغب عن الاسلام و كفر بما أنزل علي محمد صلي الله عليه و آله بعد اسلامه

(فطري و ملّي ندارد)

فلا توبة له و قد وجب قتله و بانت منه امرأته و يقسّم ما ترك علي ولده. «2»

اين روايت از «محمّد بن مسلم» است كه دو طريق دارد كه در يك طريق «سهل بن زياد» است كه مشكل دارد و در طريق ديگر سهل بن زياد نيست پس معتبر است.

اين روايت هر چهار حكم را دارد ولي تمام مقصود ما را ثابت نمي كند چون:

اوّلًا: در مورد مرد است.

ثانياً: در مورد مرتدّ فطري است و مي گويد: «لا توبة له» پس دو شقّ ديگر مسأله را نمي گويد، شايد اين كه مي فرمايد «علي ولده» شاهد بر دخول باشد.

* و عن عدّة من اصحابنا، عن سهل بن زياد، عن محمّد بن الحسن بن شمّون، عن عبد اللّه بن عبد الرحمن، عن مسمع بن عبد الملك

(مشكل سندي دارد چون سهل بن زياد در سند است، علاوه بر اين محمّد بن الحسن بن شمّون دارد كه رواياتش مورد قبول نيست و بعضي از علماي رجال او را تكذيب كرده اند. او صد و چهارده سال عمر كرده و تعداد اولادش زياد بوده و يكي از ائمه به چهل نفر از عائلۀ

او انفاق مي كردند بنابراين چند امام را درك كرده است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال امير المؤمنين عليه السلام المرتدّ عن الاسلام تعزل عنه امرأته و لا تؤكل ذبيحته و يستطاب ثلاثة ايّام فان تاب و الّا قتل يوم الرابع. «3»

اين روايت هم از مدّعاي ما كوتاه است و در مورد مرتدّ ملّي است چون يستتاب مي گويد و از دخول و لا دخول صحبت نمي كند پس تمام صور مسأله از اين روايت قابل اثبات نيست.

* … عن ابي بكر الحضرمي

(عبد اللّه بن محمّد مجهول الحال و سند ضعيف است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: اذا ارتدّ الرجل المسلم عن الاسلام بانت منه امرأته كما تبين المطلّقه

(مرتدّ فطري خارج

______________________________

(1) وسائل، ج 18، ح 3، باب 1 از ابواب حدّ مرتدّ.

(2) وسائل، ج 18، ح 2، باب 1، از ابواب حد مرتدّ.

(3) وسائل، ج 18، ح 5، باب 3 از ابواب حدّ مرتدّ.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 149

مي شود چون مرتدّ فطري «كما تموت» است)

فان قتل أو مات قبل انقضاء العدّة فهي ترثه في العدّة

(با اين قسمت كاري نداريم بلكه با نكاح آن كار داريم) … «1»

اين حديث هم گوشه اي از مدّعا را ثابت مي كند.

جمع بندي: ما سه راه براي اثبات مسأله داشتيم كه يكي اجماع بود كه همۀ صور را شامل مي شد راه دوّم قواعد بود كه مجمعين بعيد است همۀ آن را قبول كنند، راه سوّم روايات بود كه بعضي از صور را مي گفت پس براي اثبات مسأله يا بايد سراغ اجماع برويم كه مدركي نيست و يا بايد سراغ قواعد برويم.

نتيجه: الاقوي ما ذكره الاصحاب.

103 ادامه م 5 و 6 (العدة في الارتداد)

… 3/ 3/ 82

بقي هنا امور:
اشاره

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 149

الامر الاوّل: اگر هر دو (زوج و زوجه) در آنِ واحد مرتدّ شوند

(مثلًا هر دو مسيحي شوند)، در آيين جديد نكاحشان باطل نيست و مطابق قانون است و بر اساس «لكل قوم نكاح»، از نظر اسلام هم صحيح است ولي ظاهر كلمات اصحاب اين است كه نكاح علي كل حال باطل مي شود، در حالي كه بطلان نكاح وجهي ندارد. از جمله كساني كه متعرّض اين مسأله شده اند صاحب جواهر است.

براي حكم به بطلان دو راه گفته شده:

راه اوّل: معاقد اجماعات و اطلاق روايات اقتضاي بطلان مي كند پس اجماعات شامل ما نحن فيه مي شود و حكم به بطلان مي كنيم.

جواب از دليل: اگر بگوييم اطلاقات شامل اين فرض نمي شود و از اينجا منصرف است در اين صورت حكم به بطلان مشكل است.

راه دوّم: اگر مرتدّ، فطري باشد محكوم به اعدام و در حكم اموات است و عدّه هم عدّۀ وفات است بنابراين بايد نكاح از بين برود، چون مثل اين است كه شوهر مرده باشد پس حكم به بطلان نكاح مي كنيم و هكذا اگر مرتدّ ملّي يا زن (مرتدّ ملّي و يا فطري) باشد، چون مرتدّ ملّي اگر چه فوراً اعدام نمي شود ولي اگر توبه نكند اعدام مي شود پس آن هم به حكم اموات است و زوجه هم اگر توبه نكند محكوم به حبس ابد است كه اين هم در حكم اموات است پس از اين راه بطلان نكاح ثابت مي شود.

جواب از دليل: اين راه نيز قابل خدشه است، چون اين يك كلام استحسان و ظني است، چرا كه

اگر هم به حكم ميّت باشد در واقع ميّت نيست، مثلًا فرار كرده و يا در شرايطي است كه حكومت اسلامي نمي تواند او را اعدام كند پس نمي توان آنها را به حكم اموات دانست.

نتيجه: راه دوّم باطل و راه اوّل را هم اگر قائل به انصراف شويم بايد بگوييم به زوجيّت باقي مي مانند، منتهي جاي احتياط است.

الامر الثاني: اگر در عدّه ايمان نياوردند كشف مي شود فسخ نكاح از اوّل ارتداد بوده،

چون نكاح مسلمان با غير مسلمان جايز نيست و اين فرصت عدّه در واقع ارفاقي است و علي القاعده عقدشان باطل است، بنابراين اگر تا پايان عدّه توبه كردند كشف مي شود كه عقد صحيح است كه اين هم دليل تعبّدي دارد، و وجه انفساخ از اوّل همان قاعدۀ اوّليه در باب نكاح مسلم با كافر است كه چنين اقتضا مي كند.

الامر الثالث: حكم مهر چيست؟

امام (ره) متعرّض حكم مهر نشدند ولي بسياري از علما متعرّض شده و قائل به تفصيل شده اند كه اگر ارتداد از ناحيۀ زوجه و قبل از دخول باشد چيزي به او تعلّق نمي گيرد، چون خودش اقدام بر فسخ كرده است و امّا اگر بعد از دخول باشد ديگر ضرري بر زوج نيست و در تعلّق مهر يك بار بهره برداري از زوجه كافي است و استمرار آن شرط نيست، و امّا اگر ارتداد از ناحيۀ زوج باشد خواه ملّي يا فطري بايد مهريّه را بدهد، بعد از دخول كه معلوم است بايد تمام مهر را بدهد، ولي اگر قبل از دخول باشد اين كه تمام مهر را بدهد يا نصف را دو قول است:

بعضي گفته اند كه نصف مهر را بدهد چون شبيه مطلّقه است و در بعضي از روايات ظاهراً تعبير به شبه طلاق دارد، در مقابل بعضي گفته اند بايد تمام مهر را بدهد، چون تنصيف از آثار طلاق است و فسخ باعث تنصيف نمي شود به عبارت ديگر به محض نكاح، استحقاق مهر حاصل شده و لو دخول هم حاصل نشده باشد، طلاقي هم داده نشده، پس بايد حكم تمام مهر را جاري كنيم.

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

______________________________

(1) وسائل، ج 17، ح 4، باب 6 از ابواب

موانع ارث.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 150

و لا يسقط من المهر هنا و في السابق شي ء. «1»

اگر شك كنيم كه تمام مهر را بدهد يا نصف مهر را، مي گوييم تمام مهر با نكاح مستقر شد حال شك داريم كه نصف شده يا نه، اگر استصحاب را در شبهات حكميّه جاري بدانيم مي توانيم به استصحاب تمسّك كرده و تمام مهر را ثابت كنيم و اگر استصحاب را در شبهات حكميّه جاري ندانيم مي توانيم به عمومات تمسك كنيم. به همين جهت است كه زن بعد از عقد مي تواند شرط كند كه تا مهرم را نگيرم تمكين نمي كنم پس به مجرد نكاح تمام مهر مي آيد و طلاق است كه آن را نصف مي كند نه اين كه به مجرّد عقد نصف مهر و با دخول نصف ديگر بيايد.

[مسألة 6: العدة في الارتداد]

اشاره

مسألة 6: العدّة في ارتداد الزوج عن فطرة كالوفاة و في غيره كالطلاق.

اقوال:

اين مسأله از نظر اقوال مسلّم است.

مرحوم صاحب رياض بعد از ذكر احكام مي فرمايند:

و ظاهر الاصحاب الاتّفاق علي الحكم و مقدار العدّة و تعتدّ زوجته عدّة الوفات اجماعاً. «2»

مخالفي هم در مسأله نقل نشده است.

ادلّه:

الف) در جايي كه عدّۀ زن عدّۀ طلاق است:

در مرتدّ ملّي و در جايي كه زوجه مرتدّ شود مطلقا (ملي يا فطري) حكم علي القاعده و اصول است و فسخ در اين موارد به حكم طلاق است و عدّۀ آن عدّۀ طلاق.

ب) در جايي كه عدّۀ زن عدّۀ وفات است:
اشاره

در مرتدّ فطري عدّۀ زن عدّۀ وفات است و چند دليل براي آن ذكر شده است.

1- اجماع:

به عنوان مؤيّد خوب است.

2- روايت عمار ساباطي:

روايت مي فرمود:

«و تعتدّ امرأته عدّة المتوفّي عنها زوجها». «3»

كه روايت معتبر است.

3- استحسان:

گاهي در اينجا استحسان سابق را پيش كشيده اند به اين بيان كه مرتدّ فطري به حكم اموات است چون توبه اش قبول نمي شود، بنابراين مانند ميّت بين احياء است.

جواب از دليل: اطلاق ميّت مجازاً است و حقيقتاً ميّت نيست و آثار ميّت بر آن جاري نمي شود، پس دليل ما همان اجماع و روايت عمّار است.

[مسألۀ 7 (في نكاح النّصاب و الغلاة)]

اشاره

104 مسئلۀ 7 (في نكاح النّصاب و الغلاة) … 4/ 3/ 82

مسألة 7: لا يجوز للمؤمنة ان تنكح الناصب المعلن بعداوة اهل البيت عليهم السلام و لا الغالي المعتقد بألوهيتهم أو نبوتهم و كذا لا يجوز للمؤمن أن ينكح الناصبيّة و الغالية لانهما بحكم الكفّار و ان انتحلا دين الاسلام (دين اسلام را به عنوان دين خودش پذيرفته است).

عنوان مسأله:

در اين مسأله بحث در ناصبي و غُلات است و مي فرمايد زن مؤمنه نمي تواند همسر يك مرد ناصبي يا يكي از غلات شود و همچنين مرد مؤمن هم نمي تواند با زن ناصبي يا غلات ازدواج كند.

مسأله در واقع دو صورت دارد يكي بحث غلات است و ديگري بحث نصّاب، و هر كدام دو شاخه دارد گاهي زن، ناصبي يا غالي است و گاهي مرد، ولي چون از نظر حكم و ادلّه (غير از روايات) با هم شريك هستند آنها را با هم ذكر مي كنيم.

اقوال:

مسأله از نظر اقوال اجماعي است چرا كه كفر غلات و نصّاب اجماعي است كه در بحث نجاست الكافر در جواهر «4» از آن بحث شده و ادّعاي اجماع شده است.

ادلّه:

1- اجماع:

اگر نگوييد اجماع مدركي است همين اجماع براي ما ثابت مي كند كه نكاح با ناصبي و غلات باطل است و نقل خلاف هم نشده پس نوعي اجماع محصّل است.

2- عمومات بطلان نكاح كافر و كافره:

غلات كساني هستند كه در مورد ائمه عليهم السلام تجاوز از حد كرده اند، و نُصّاب كساني هستند كه آنها را دون الحدّ مي دانند.

مصداق كلام مولي عليه السلام كه مي فرمايد:

______________________________

(1) ج 10، ص 241.

(2) ج 10، ص 240 و 241.

(3) ح 3، باب 1، از ابواب حدّ مرتدّ.

(4) ج 6، ص 67- 41.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 151

هلك فيّ رجلان محبّ غال و مبغض قال

(كسي كه بد و بيراه مي گويد) هر دو گمراه هستند. همچنين فرمودند:

بر ما پيشي نگيريد و از ما هم عقب نمايند بلكه همراه ما باشيد.

غلات كساني هستند كه به الوهيّت علي عليه السلام يا بعضي ديگر از ائمّه عليهم السلام قائل هستند. اين عدّه توحيدشان صحيح نيست به اين بيان كه يا علي عليه السلام را در كنار خدا قرار مي دهند و يا منكر خدايي، غير از علي عليه السلام هستند كه اينها همه كافرند.

بعضي گفته اند كه كافر بودن اينها به خاطر انكار الوهيّت نيست بلكه خدا را علي عليه السلام مي دانند (مثل غلات زمان ما كه در بين بعضي از مدّاحان پيدا شده و باعث مي شود نسبت هاي نادرستي به شيعه دهند) و خطاي مصداقي دارند، يعني به ائمّه نسبت خدايي مي دهند بنابراين كفر اينها به جهت انكار ضروريّات است نه انكار الوهيت، (ضرورت دين اين است كه ائمه خالق، رازق و … نيستند، بلكه خداوند خالق و رزاق است).

و لكن الانصاف: در عرف متشرّعه اينها را منكر خدا مي دانند چون آن اللّهي

كه در قرآن آمده، قبول ندارند و اگر علي را به عنوان «اللّه» بپذيرند آن اللّه را كه در قرآن است قبول نكرده اند پس كفر اينها به سبب انكار الوهية يا نبوّت است و لو منكر ضروريّات هم باشند.

دليل بر كفر ناصبي ها همان رواياتي است كه دليل بر نجاست نواصب است و در كتاب الطهارة در باب نجاست كفّار آمده است پس اينها هم بالاجماع كافر هستند.

ناصبي كيست؟ آيا عداوت اهل بيت معيار است يا عداوت شيعه؟ آيا صبّ و لعن معيار است يا نه؟ كه بحث از آن بعداً خواهد آمد.

حال كه كفر غلات و ناصبين ثابت شد به مقتضاي «وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ» بطلان نكاح آنها ثابت مي شود چه ابتداءً و چه استدامةً الّا مواردي كه استثنا شده بود (كتابيّه).

3- روايات خاصّه:
اشاره

در اينجا ادلّۀ نواصب از ادلّۀ غلات جدا مي شود. در باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر هفده روايت در خصوص ناصبي آمده است كه بسياري از اين روايات بر ما نحن فيه دلالت دارد، بعضي ضعيف السند و بعضي صحيح السند است ولي چون متضافر است از اسناد آنها بحث نمي كنيم.

طايفۀ اوّل: احاديث فضيل بن يسار
اشاره

از مجموع احاديث اين باب شش حديث از فضيل بن يسار است. آيا يك حديث بوده كه به عبارات مختلف نقل شده است؟

بعيد است، چون بعضي از اين روايات از امام صادق عليه السلام و بعضي از امام باقر عليه السلام است و مضامين آنها هم مختلف است، بعضي در مورد زن ناصبي و بعضي در مورد مرد ناصبي است.

از لابه لاي روايات معلوم مي شود كه فضيل يا بصري بوده و يا در بصره رفت و آمد زيادي داشته است و بگفتۀ خودش در يكي از روايات، در بصره ناصبي ها زياد بوده اند و لذا به حكم ابتلاء، فضيل از ناصبي ها زياد سؤال كرده است.

* … عن فضيل بن يسار عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا يتزوّج المؤمن الناصبة المعروفة بذلك. «1»

* … عن الفضيل بن يسار عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال له الفضيل:

أزوّج الناصب؟ قال: لا و لا كرامة

(فايده و بركتي ندارد)

قلت: جعلت فداك و اللّه اني لا قول لك هذا و لو جاءني بيت ملآن دراهم ما فعلت

(فضيل مي گويد من منظورم سؤال از حكم بود و الّا اگر بخواهند ناصبي ها دختر مرا بگيرند و در مقابل يك خانه پر از درهم كرده و به من بدهند من دخترم را به آنها نمي دهم). «2»

* … عن الفضيل بن يسار

قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام انّ لامرأتي أختا عارفة علي رأينا

(مذهب ما)

و ليس رأينا بالبصرة الا قليل فأزوّجها ممّن لا يري رأيها؟

(كسي كه اين عقيده را ندارد)

قال: لا و لا نعمة، انّ اللّه عزّ و جلّ يقول: «فَلٰا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَي الْكُفّٰارِ لٰا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لٰا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ». «3»

* … عن الفضيل بن يسار قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن نكاح الناصب فقال: لا و اللّه ما يحلّ قال فضيل: ثم سألته مرّة أخري فقلت:

جعلت فداك ما تقول في نكاحهم؟ قال: و المرتدّ عارفة؟

(شيعه است)

قال: عارفة، قال: ان العارفة لا توضع الّا عند عارف. «4»

* … عن الفضيل بن يسار قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن المرأة العارفة هل أزوّجها الناصب؟ قال: لا، لانّ الناصب كافر الحديث. «5»

* … عن فضيل بن يسار عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: ذكر النّصاب

______________________________

(1) ح 1، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) ح 2، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 4، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 5، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 15، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 152

فقال: لا تناكحهم

(نه زن بگيريد و نه زن بدهيد)

و لا تأكل ذبيحتهم و لا تسكن معهم. «1»

جمع بندي:

اگر جز اين شش روايت، روايتي ديگر نبود براي ما كافي بود. از مجموع اين روايات استفاده مي شود كه فضيل گرفتار اين مسأله بوده و كراراً سؤال كرده است و از ضميمۀ اينها به هم حكم مسأله روشن مي شود.

105 ادامۀ مسئلۀ 7 … 5/ 3/ 82

طائفۀ دوّم: نهي صريح

اين طايفه صراحتاً از ازدواج با نصّاب نهي مي كند:

* … عن عبد اللّه بن سنان قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الناصب الذي قد عرف نصبه و عداوته هل يزوّجه المؤمن و هو قادر علي ردّه و هو لا يعلم بردّه؟

(نمي فهمد كه به خاطر ناصبي بودن او را رد كرده ايم تا خلاف تقيّه شود و مشكلاتي ايجاد كند)

قال: لا يتزوّج المؤمن الناصبة و لا يتزوّج الناصب المؤمنة و لا يتزوّج المستضعف

(كساني كه عقل و هوش كافي براي انتخاب مذهبي ندارند)

مؤمنة. «2»

* … عن الحلبي

(سند معتبر است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام انّه اتاه قوم من اهل خراسان من وراء النهر

(به قسمتي از تركمنستان و شمال افغانستان كه خراسان شامل آنجا هم مي شد)

فقال لهم:

تصافحون اهل بلادكم و تناكحونهم

(لا بد عيبش اين است كه آنها ناصبي بوده اند)

أما انّكم اذا صافحتموهم انقطعت عروة من عري الاسلام و اذا ناكحتموهم انهتك الحجاب بينكم و بين اللّه عزّ و جلّ

(تعبير شديدي است). «3»

اگر بگوييم اسلام در آن زمان آنجا را فتح كرده بود و مشكل آنها اين بوده كه دشمن اهل بيت بوده اند در اين صورت به بحث ما مربوط است و اگر بگوييم اسلام هنوز به آنجا نرسيده بود و آنها غير مسلمان بوده اند، در اين صورت روايت از بحث ما خارج است.

* محمّد بن علي بن الحسين

(صدوق)

باسناده عن الحسن بن

المحبوب عن سليمان الحمّار قال: لا ينبغي للرجل المسلم منكم أن يتزوّج الناصبي

(مقابلۀ مسلم با ناصبي دلالت دارد كه ناصبي مسلمان نيست)

و لا يتزوّج ابنته ناصبيّا

(ممكن است كسي بگويد كه «لا ينبغي» دلالت بر حرمت ندارد ولي از ذيل استفادۀ حرمت مي شود)

و لا يطرحها عنده. «4»

* قال: و قال النبي صلي الله عليه و آله:

(مرسلۀ صدوق است و بين مرسلات صدوق كه «روي» مي گويد و بين آنجا كه نسبت قطعي مي دهد و «قال» مي گويد فرق است و اين مرسلات قدرت بيشتري دارد)

صنفان من امّتي لا نصيب لهم في الاسلام الناصب لاهل بيتي حرباً و غال في الدين مارق منه

(تير كه از كمان خارج مي شود به آن «مَرَقَ» مي گويند) و من استحلّ لعن امير المؤمنين عليه السلام (آيا كلام پيامبر است يا صدوق؟) و الخروج علي المسلمين و قتلهم حرمت مناكحته لانّ فيها الالقاء بالايدي الي التهلكة و الجهال يتوهّمون انّ كل مخالف ناصب و ليس كذلك (ظاهراً از «من استحلّ» كلام صدوق است در كلام قدما اين خلطها متأسفانه وجود دارد). «5»

طائفۀ سوّم: فعل ائمّه

رواياتي كه فعل ائمّۀ عليهم السلام را بيان مي كند و مي توان از اين احاديث حرمت را استفاده كرد منتهي در احاديث از طلاق صحبت شده كه فقط براي حفظ ظاهر بوده است.

* و عن محمّد بن يحيي عن احمد بن محمّد عن ابن فضّال عن ابن بكير عن زرارة

(سند معتبر است)

عن ابي جعفر عليه السلام قال: كانت تحته امرأة من ثقيف

(از طايفۀ بني ثقيف)

و له منها ولد يقال له ابراهيم فدخلت عليها مولاة لثقيف

(كنيزي از طايفۀ بني ثقيف)

فقالت لها

(زن امام باقر عليه السلام)

: من زوجك هذا؟ قال: محمّد بن علي قالت:

فان لذلك اصحاباً

بالكوفة قوماً يشتمون السلف

(به خلفا بد مي گويند)

و يقولون و يقولون

(حرفهايي در مورد خلفا مي گويند)

قال: فخلّي سبيلها

(كأن جمله اي در تقدير است، يعني زن ثقفي بعد از شنيدن اين قضيّه ناراحت شد و نشان دهندۀ اين است كه ناصبيّه بوده و وقتي كه امام احساس كرد كه زن ثقفي از اين كه اصحابش به خلفا بد مي گويند ناراحت شده است امام او را رها كرد)

قال:

(زراره)

فرأيته بعد ذلك قد استبان عليه

(شايد زن صفات خوب زيادي داشته است ولي به جهت اين نقطۀ ضعف امام او را رها كرده و آثار ناراحتي در وجود امام ظاهر شده)

و تضعضع من جسمه شي ءٌ قال: فقلت له: قد استبان عليك فراقها قال: و قد رأيت ذلك؟ قال: قلت: نعم. «6»

______________________________

(1) ح 16، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2). ح 3، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 12، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 13، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 14، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(6) ح 6، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 153

از مجموع روايت استفاده مي شود كه زن ثقفي تمايلات مخالف اهل بيت عليهم السلام داشته و با وجود تمام نقاط مثبتي كه داشته است حضرت او را رها كرده و از تمام نقاط قوت او چشم پوشيدند و شايد ناراحتي ايشان به اين جهت بوده كه چرا از اوّل او را نشناخته و بچّه دار هم شده است.

* و بالاسناد عن زرارة

(سند معتبر است)

عن ابي جعفر عليه السلام قال: دخل رجل علي علي بن الحسين عليهما السلام فقال: انّ امرأتك الشيبانيّة

(طائفۀ بني شيبان)

خارجيّة تشتم عليّاً

عليه السلام فان سرَّك

(خوشتان مي آيد)

عن أسمعك ذلك منها اسمعتك

(به شما نشان دهم كه در غياب شما لعن و شتم مي كند)

قال: نعم، قال: فاذا كان حين تريد أن تخرج كما كنت تخرج فعد فاكمن في جانب الدار قال: فلمّا كان من الغد كمن في جانب الدار و جاء الرجل فكلّمها فتبيّن منها ذلك فخلّي سبيلها و كانت تعجبه

(به حسب ظاهر حال مورد علاقه اش بود). «1»

بقي هنا شي ء: ناصبي كيست؟

اشاره

آيا با خوارج يكي است؟ آيا كسي است كه دينش عداوت است و عداوت دارد؟ آيا كسي است كه غير معصومين را بر آنها ترجيح مي دهد؟ آيا كسي است كه با شيعه مخالف است؟ و يا منكر فضائل اهل بيت عليهم السلام است؟

صاحب جواهر و ديگران در بحث نجاست كفّار بحث ناصبي را عنوان كرده اند كه در جلسۀ آينده آن را دنبال خواهيم كرد.

106 ادامۀ مسئلۀ 7 … 6/ 3/ 82

بقي هنا شي ء:

ناصبي كيست؟

ناصبي در چهار كتاب (كتاب الطهارة، كتاب النكاح، كتاب الارث و كتاب الحدود) احكام دارد پس بايد موضوع آن معلوم شود و بدانيم ناصبي كيست تا احكام را بر او جاري كنيم. دربارۀ معناي ناصبي تفاسير و احتمالات متعدّدي موجود است كه پنج احتمال و تفسير مهمّ را عرض مي كنيم:

تفسير اوّل: تفسيري كه جمعي از بزرگان دارند و مي فرمايند: «الناصبي من يستدين ببغض علي»

، قاموس در اين زمينه مي گويد:

و النواصب و الناصبية و اهل النصب المتدينون ببغضة علي عليه السلام لانّهم نصبوا له اي عادوه. «2»

«نصب» در لغت معاني متعدّدي دارد:

الف) به معني تعب، خستگي و ناتواني، در سورۀ كهف به اين معني آمده است.

«فَلَمّٰا جٰاوَزٰا قٰالَ لِفَتٰاهُ آتِنٰا غَدٰاءَنٰا لَقَدْ لَقِينٰا مِنْ سَفَرِنٰا هٰذٰا نَصَباً». «3»

ب) به معني علامت و اظهار كردن چيزي، قرآن مي فرمايد:

«وَ مٰا أَكَلَ السَّبُعُ إِلّٰا مٰا ذَكَّيْتُمْ وَ مٰا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ» «4» كه يكي از گوشت هاي حرام، گوشتي بود كه قرباني بت هاي منصوب و نمايان مي كردند. بنابراين انصاب بت هايي است كه نصب كرده و آن را عبادت مي كردند و آشكار بود.

ج) به معني تظاهر به دشمني، نصب له اي عاداه، شايد اين معني هم از معناي دوّم گرفته شده باشد كه به معني تظاهر بود.

در تفسير اوّل تديّن به

بغض علي عليه السلام يا اهل بيت عليهم السلام جزء معني است، يعني اين را جزء دينش قرار داده است كه در خيلي از عبارات علما هم آمده است و رواياتي هم داريم كه ناصبي را به همين معني تفسير مي كند:

* … عن عبد اللّه بن ابي يعفور

(بعيد نيست كه سند معتبر باشد اگر چه صاحب جواهر تعبير به خبر ابن ابي يعفور دارد)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام في حديث قال: و ايّاك أن تغتسل من غسالة الحمّام

(حمام هاي سابق داراي مخزن آبي بود كه در پايين آن شيري قرار داشت و زير آن يك حوضچۀ كوچكي بود، آب از منبع در حوضچه مي ريخت و با ظرفي از آن آب بر روي خود مي ريختند و خود را شستشو مي دادند، آب هاي زائد در چاهكي جمع مي شد و بعضي به خاطر شلوغ بودن حمام از آب آلودۀ همان چاهك استفاده مي كردند كه در احاديث متعدّدي از آن نهي شده است)

ففيها تجتمع غسالة اليهودي و النصراني و المجوسي و الناصب لنا اهل البيت

(شاهد در اين تعبير است و از اين كه ناصبي در كنار يهود و نصاري قرار داده شده معلوم مي شود كه مذهبش ناصبي بودن است)

فهو شرّهم فان اللّه تبارك و تعالي لم يخلق خلقاً انجس من الكلب و ان الناصب لنا اهل البيت لأنجس منه. «5»

* قال: و قال النبي صلي الله عليه و آله: صنفان من امّتي لا نصيب لهم في الاسلام

______________________________

(1) ح 7، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) قاموس المحيط، مادۀ نصب.

(3) آيۀ 62، سورۀ كهف.

(4) آيۀ 3، سورۀ مائده.

(5) وسائل، ج 1، ح 5، باب 11 از ابواب ماء مضاف.

كتاب النكاح

(مكارم)، ج 4، ص: 154

الناصب لاهل بيتي حرباً و غال في الدين مارق منه

(چون روايت «و الغلات» دارد معلوم مي شود كه ناصبي، مذهبش اين است) … «1»

* دعائم الاسلام عن ابي جعفر محمّد بن علي عليهما السلام أنه قال في حديث: فامّا اهل النصب لآل بيت محمد صلي الله عليه و آله و العداوة لهم من المباينين ذلك

(تظاهر مي كنند)

المعروفين به الذين ينتحلونه دينا

(پذيراي دين مي شوند)

فلا تخالطوهم و لا توادّوهم و لا تناكحوهم. «2»

تفسير دوّم: ناصبي كساني هستند كه عداوة اهل بيت عليهم السلام دارند ولي آن را مذهب خودشان اقرار نمي دهند

مثل شاميان كه دشمن اهل بيت عليهم السلام بودند ولي معلوم نيست كه آن را جزو مذهب خودشان قرار داده بودند، مگر اين كه گفته شود اگر عداوتي داشته اند جنبۀ ديني داشته نه اين كه دعواي آب و ملك بوده باشد، پس اگر اين معني مصداقي پيدا كند نمي توانيم بگوييم كه چنين شخصي ناصبي است، چون دليلي نداريم كه اين سبب كفر شود.

تفسير سوّم: ناصبي كسي است كه عداوت شيعه داشته باشد نه عداوة اهل بيت عليهم السلام فقط،

و دليل آن روايتي است كه به مناسبت اين كه مال ناصب مثل مال كافر حربي است، نقل شده است.

* … عن عبد اللّه بن سنان عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: ليس الناصب من نصب لنا اهل البيت لانّك لا تجد رجلا يقول أنا ابغض محمداً و آل محمّد و لكن الناصب من نصب لكم و هو يعلم انّكم تتولّونا و انّكم من شيعتنا. «3»

دشمن شيعه است كه اين هم به معني اوّل برمي گردد به اين معني كه چون نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله و آل او نمي توانستند اظهار عداوت كنند، لذا با شيعيان آنها عداوت مي كردند چون آنها ائمه عليهم السلام را دوست داشتند.

نكته: اهل سنّت و خصوصاً وهابي ها گاهي با ما مخالفت مي كنند به اين جهت كه مي گويند شما دوستان واقعي اهل بيت عليهم السلام نيستيد، بلكه ما پيرو واقعي هستيم و دليل آن تبليغات سوئي بوده كه بر عليه شيعه شده است، همان گونه كه بعضي از شيعه ها مي گويند سنّي واقعي ما هستيم، چون با به سنّت پيامبر عمل مي كنيم. حال اگر اين معني را بگوييم و لو خطا و اشتباه است ولي اين ناصبي نمي شود، چون دشمني اش با شيعه مربوط به اين است

كه شيعه را پيروان واقعي اهل بيت نمي داند.

تفسير چهارم: ناصبي كسي است كه غير علي را بر علي عليه السلام ترجيح مي دهد

و روايتي هم در اين زمينه داريم:

* محمّد بن ادريس في آخر السرائر نقلًا من كتاب مسائل الرجال عن محمّد بن احمد بن زياد و موسي بن محمّد بن علي بن عيسي قال:

كتبت اليه يعني علي بن محمد عليهما السلام

(امام هادي)

اسأله عن الناصب هل احتاج في امتحانه الي اكثر من تقديمه الجبت و الطاغوت و اعتقاد امامتهما؟ فرجع الجواب: من كان علي هذا فهو ناصب. «4»

تفسير پنجم: هر مخالفي ناصبي است،

يعني غير شيعه همه ناصبي هستند، به دليل

«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهليّة».

آيا مي توان ناصبي را اين قدر توسعه داد؟

از اين پنج معني كدام قابل قبول است؟

107 ادامۀ مسئلۀ 7 … 7/ 3/ 82

بررسي تفاسير:
اشاره

اين احتمالات تفسيري را از انتها به ابتدا بررسي مي كنيم:

تفسير پنجم:

احتمال آخر به قول مرحوم صدوق حرف جهّال و خلاف سيرۀ مستمرّۀ ائمۀ عليهم السلام است چرا كه با غير شيعه رابطه داشتند و هم غذا مي شدند و گاهي از هم درس مي خواندند، مثلًا اصحاب علي عليه السلام در كوفه همه شيعۀ خالص نبودند، پس احتمال آخر را نمي توان پذيرفت، البتّه ما در مسئلۀ هشتم اين موضوع را مفصل بحث مي كنيم، و من العجب در باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ بيش از پنجاه روايت داريم كه مي گويند مخالفين كافر هستند، كه آنها را معني خواهيم كرد.

تفسير چهارم:

خلاف سيره است چون بسياري از آنها كه غير ائمّه را بر ائمّه عليهم السلام برتري مي دهند به خاطر خطا و اشتباه است به طوري كه اگر يك خطبۀ علي عليه السلام را ببينند خواهند فهميد كه در اشتباهند و كسي به مجرّد خطا و اشتباه ناصبي نمي شود.

تفسير سوّم:

مطلب تازه اي نيست و بازگشتش به احتمال

______________________________

(1) ح 14، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 8 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) وسائل، ج 6، ح 3، باب 2 از ابواب ما يجب فيه الخمس.

(4) وسائل، ج 6، ح 14، باب 2 از ابواب ما يجب فيه الخمس.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 155

اوّل است چون اسم علي عليه السلام را نمي تواند ببرد شيعه را دشمن مي دارد پس در واقع در كانون دلش دشمن علي عليه السلام است.

تفسير دوّم:

مصداق كمي دارد و در زمان خاص و مربوط به گروه خاصّي است.

تفسير اوّل:

همان احتمال است، كه در زمان ما مصداقي جز خوارج ندارد.

نتيجه: موضوع ناصبي همان قسم اوّل است.

108 ادامۀ م 7 و 8 (في نكاح المخالف) … 10/ 3/ 82

غلات كافر هستند و ازدواج با آنها باطل است خواه زوج باشد يا زوجه و يا ابتدا باشد يا استدامه.

ادلّه:
1- اجماع:

مسأله اجماعي و اختلافي در آن نيست.

2- كفر غلات:

غلات كافر هستند و هر كافري نكاحش باطل است.

دليل كفر غلات:

علّت آن يكي از دو چيز است:

الف) منكر الوهيّت و نبوّت هستند، يعني خدا را قبول ندارند و مثلًا علي عليه السلام را خالق مي دانند و يا علي عليه السلام را بالاتر از پيامبر صلي الله عليه و آله مي دانند.

ب) منكر ضرورات دين هستند يعني علي عليه السلام را خالق يا رازق مي دانند (مثل حديث مجعول «خطبة البيان» «1» و يا شريك پيامبر مي داند.

واسطۀ فيض بودن اگر به اين معني باشد كه خداوند فيض را به واسطۀ اينها به بندگان مي دهد اين درست است ولي اگر منظور خالقيّت و رازقيّت باشد باطل است. معني «بيمنه رزق الوراء» اين است كه خدا عالم را براي انسان كامل آفريده است، بنابراين هدف غايي خلقت انسان كامل است و مصداق أتمّ آن پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام و انبياء بوده اند، پس عالم براي آنان آفريده شده، بنابراين اگر گناهكاران روزي مي خورند به خاطر آنهاست، مثل اين كه علف هرزه هاي اطراف نهرها از آبي كه براي درختان پربار جاري شده استفاده مي كنند.

مرحوم علّامۀ مجلسي در مورد فلسفۀ صد تكبير قبل از زيارتها، فرموده: طباع تمايل به غلوّ دارد و لذا گفته شده كه صد بار تكبير بگوييد.

بعضي خيال مي كنند هرچه بيشتر غلوّ كنيم ولايتمان كامل تر است در حالي كه سفارش شده در خط وسط حركت كنيد و دو كس هلاك مي شوند «محبّ غال و مبغض قال» و مع الاسف بعضي در لباس اهل علمند ولي در عقايد و كلام كالعوام هستند در حالي كه ما تابع

دستور و راهنمايي ائمّه عليهم السلام هستيم.

3- روايات:

روايات در مورد غلات خيلي كم است چون غلات چندان محل ابتلا نبودند، ولي ناصبي ها بعد از دوران بني اميّه خيلي زياد بودند. فقط چند روايت در مورد غلات داريم ولي در مورد نكاح آنها نبوده بلكه در مورد كفر آنها است.

* قال: و قال النبي صلي الله عليه و آله: صنفان من امّتي لا نصيب لهم في الاسلام الناصب لاهل بيتي حرباً و غال في الدين مارقٍ منه

(تا اينجا كلام پيامبر است ولي ذيلي كه ما گفتيم كلام صدوق و در مورد نكاح است دربارۀ ناصبي هاست ولي با ضميمۀ قاعدۀ «وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ»، به درد بحث ما مي خورد) … «2»

* احمد بن علي بن ابي طالب الطبرسي في الاحتجاج قال: روي عن ابي الحسن الرضا عليه السلام ذم الغلات و المفوّضة و تكفيرهم و البراءة منهم.

مفوّضه عدّه اي از غلات هستند كه مي گويند ائمه را خدا آفريده و امر حيات و ممات و رزق انسان ها را به دست آنها داده است. «3»

* … قال: قال أبو عبد اللّه عليه السلام: قل للغالية: توبوا الي اللّه فانكم فسّاق كفّار مشركون. «4»

در اين دو حديث هم در مورد نكاح بحث نشده پس در مورد غلات حديثي در مورد بطلان نكاح نداريم.

[مسألة 8: في نكاح المخالف]

اشاره

مسألة 8: لا اشكال في جواز نكاح المؤمن (شيعه)

المخالفة غير الناصبية و امّا نكاح المؤمنة (زن شيعه)

المخالف غير الناصب ففيه خلاف و الجواز مع الكراهة لا يخلو من قوّة لكن لا ينبغي ترك الاحتياط مهما امكن (در واقع امام «ره» جزو قائلين به جواز مطلق هستند).

______________________________

(1) بحار، ج 25، ص 348.

(2) ح 14، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) وسائل ج 18، ح

31 باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

(4) وسائل ج 18، ح 41، باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 156

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد مخالفيني (غير شيعه) است كه ناصبي نيستند، آيا نكاح اينها جايز است؟ به عبارت ديگر آيا ايمان (به معني خاص يعني اعتقاد به اهل بيت عليهم السلام) علاوه بر اسلام در زوجه و زوج شرط است و يا در يكي كافي است؟

اين مسأله مهمّي است كه در باب نكاح مطرح و ريشۀ آن در باب طهارت و نجاست است بنابراين دو بحث داريم:

1- آيا مخالفين پاك هستند؟

2- آيا بحسب روايات نكاح مخالف جايز است؟

مسأله به قدري مهم است كه صاحب جواهر كه بنايش بر اختصار است حدود ده صفحه در اين مسأله بحث مي كند.

1- قول به عدم جواز مطلقا.

2- قول به جواز مطلقا.

3- قول به تفصيل ميان زوج و زوجه، يعني مرد مؤمن با مخالفه مي تواند ازدواج كند ولي زن مؤمنه نمي تواند با مرد مخالف ازدواج كند.

اين سه قول در كلام صاحب رياض آمده است ولي از لابه لاي كلام كاشف اللثام قول چهارمي هم استفاده مي شود.

4- نكاح مؤمنه با مخالف حرام است (حرمت تكليفي) ولي باطل نيست (حرمت وضعي)، سه قول اوّل در حكم وضعي بود.

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و هل يشترط التساوي في الايمان الخاص (تشيّع) المراد منه الاقرار بالائمّة الاثني عشر بالشرط المتقدم فيه اقوال ثالثها اختصاصه (ايمان) بالزوج دون الزوجه (زن مؤمن با مرد مخالف نمي تواند ازدواج كند) و هو (قول تفصيل) المشهور بين الطائفة بل حكي علي الاول (مؤمن بودن زوج) الاجماعات المستفيضة عن الخلاف و المبسوط و السرائر و سلار و الغنية … و

الاظهر عند المصنف تبعاً للمفيد و ابن سعيد (چون رياض شرح مختصر النافع محقق است منظور محقق مي باشد) انه لا يشترط الايمان في الزوج ايضا لكنّه يستحبّ مطلقا. «1»

از كلام مرحوم كاشف اللثام استفاده مي شود قول چهارمي كه حرام تكليفي است:

و يرد علي الجميع (احاديثي «2» كه مي گويد زن مؤمنه نمي تواند با مرد مخالف ازدواج كند) ان غابتها التحريم دون الفساد. «3»

در باب طهارت و نجاست بعضي قائل به نجاست مخالفين هستند مثل سيد مرتضي و جمعي از قدما در عين حال كه قائل به نجاست هستند ولي نسبت به زوجه حكم بر بطلان نكرده و مي گويند مي توان زوجۀ مخالف را تزويج كرد كه اين يك معمّاست. مرحوم صاحب جواهر در اينجا مي فرمايد:

بل لم يحك احد هنا الخلاف في ذلك (صحّت نكاح مخالفه) عمن علم أنّ مذهبه كفر المخالفين و نجاستهم كالمرتضي و ابن ادريس و غيرهما نعم حكي غير واحد هنا الشهرة علي عدم جواز نكاح المؤمنة المخالف بل في الرياض عن الخلاف و المبسوط و السرائر و سلار و الغنية الاجماع عليه و هو الحجة للمانع بعد النصوص المستفيضة. «4»

جمع بندي: در بحث طهارت و نجاست اختلاف است و مشهور قائل به طهارت مخالفين و اقليّتي مثل سيّد مرتضي قائل به نجاست هستند، ولي در بحث نكاح، نسبت به نكاح مخالفه، احدي قائل به منع نشده است، ولي نسبت به نكاح مخالف يا مؤمنه اقوال مختلف است و مشهور قائل به تفضيل هستند و ما در اين مسأله ناچاريم ابتدا سراغ طهارت و نجاست برويم چون اگر كفر آنها ثابت شود حكم نكاح هم روشن مي شود. البتّه طوايف متعدّدي از روايات داريم كه دليل

بر عدم كفرشان است.

109 ادامۀ مسئلۀ 8 … 11/ 3/ 82

ادلّه قائلين به عدم جواز:

اشاره

از دو راه مسأله را تقرير مي كنيم:

1- روايات خاصّه:

رواياتي كه در اين مورد وارد شده و مي فرمايد نكاح عارفه به غير عارف جايز نيست (كه بعداً خواهد آمد).

2- عمومات:

به اين بيان كه بگوييم المخالف مصداق الكافر (صغري) و لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ (كبري). پس در نتيجه ازدواج با مخالف جايز نيست.

صغري محل بحث است كه آيا مخالف كافر است يا نه؟

شش دليل براي كفر مخالف اقامه شده است:
اشاره

______________________________

(1) ج 10، ص 251- 248، بحث لزوم كفائة (كفو باشند).

(2) ح 4، 5 و 6 باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ج 7، ص 83.

(4) جواهر، ج 30، ص 93.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 157

دليل اوّل: روايات

از سيد مرتضي و ابن ادريس نجاست مخالف نقل شده است. صاحب حدائق از يكي از قدماي اصحاب به نام «ابن نوبخت» صاحب كتاب «فص الياقوت» نقل مي كند كه جمهور اصحاب ما مخالفين را نجس مي دانند در حالي كه مشهور، قائل به عدم نجاست هستند.

كلام حدائق را از جواهر نقل مي كنيم:

ففي الحدائق انّ الحكم بكفر المخالفين و نصبهم و نجاستهم هو المشهور في كلام اصحابنا المتقدّمين مستشهداً بما حكاه عن الشيخ ابن نوبخت و هو من متقدّمي اصحابنا في كتابه فصّ الياقوت دافعوا النص (ولايت بلافصل را نفي مي كنند) كفرة عند جمهور اصحابنا و من اصحابنا من يفسقهم. «1»

آنچه كه ما در قدماي اصحاب مي بينيم شهرت بر نجاست نيست.

ابن نوبخت كيست؟

در كتب رجال اسمي از او نيست. در كتب دائرة المعارف و تاريخ، نوبخت ايراني هايي بودند كه در قرن دوّم و سوّم هجري زندگي مي كردند، به گفتۀ صاحب الذّريعة يكي از نواده هاي اينها كسي است به نام ابن نوبخت كه در قرن چهارم بعد از زمان غيبت زندگي مي كرده و از علماي كلام بوده و كتابي در بحث هاي كلامي به نام الياقوت نوشته است و مرحوم علّامه حلّي هم شرحي بر اين كتاب دارد. از اين كه علّامه اين كتاب را شرح كرده معلوم مي شود كه او داراي شأن و مقامي بوده ولي شخصيّت او براي ما ناشناخته است و اين كه در كتب رجالي اسم او نيامده

دليلش اين است كه بعد از عصر محدّثين بوده است.

آيا با نقل كلام او مي توانيم قبول كنيم كه جمهور اصحاب قائل به نجاست مخالف بوده اند؟

مشكل است قبول كنيم در حالي كه مي بينيم عملًا اين چنين نيست، بنابراين آنچه مي توانيم بگوييم اين است كه شهرت بر طهارت مخالف و قول به نجاست در اقلّيت است كما اين كه قول به كفر در اقليّت است.

ولي روايات زيادي داريم كه اين روايات سخن از كفرشان مي گويد، تنها در باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ كه باب مهمّي است 19 روايت داريم و در اين باب اصناف مختلف كفّار بيان شده كه حدود ده طائفه است:

1- مجبّره يا قائلين به جبر

2- مفوّضه كه معتقدند خداوند بندگان را خلق نموده و امور آنها را به ائمه عليهم السلام واگذار نموده است.

3- مشبّهه كه خدا را تشبيه به جسم مي كنند و براي او اعضا و جوارح قائلند.

4- قائلين به تناسخ كه مي گويند انسان وقتي كه از دنيا رفت روح او در جنين ديگري حلول مي كند، اگر انسان نيكوكاري بوده در جنيني متولد مي شود كه زندگي خوش و خرّمي دارد و اگر انسان گناهكاري بوده در جنيني حلول مي كند كه زندگي بدي دارد. تناسخ در ميان علماي غربي اين روزها طرفدار زيادي پيدا كرده و در بين علماي ما هم بعضي چشم و گوش بسته آن را قبول كرده و قائل به عود ارواح هستند، در حالي كه نتيجۀ آن، تناسخ و انكار معاد است، يعني در همين دنيا جزاء، ثواب و عذابش را مي بيند و نيازي به معاد نيست.

عدّه اي چون نتوانسته اند فلسفۀ بيماري هاي مادرزادي بعضي از افراد را پيدا كنند لذا

به تناسخ پناه برده اند و مي گويند اين بچّه در زندگاني اوّل گناهكار بوده و الان جزاي آن را مي بيند، كه اين مخالف صريح آيۀ قرآن است، چون قرآن صريحاً حيات و ممات را تكراري نمي داند.

5- غلات كه ائمه را در حد خدا و يا خدا مي دانند.

6- مشركون كه در لباس مسلمين هستند.

7- كساني كه در وجود خدا شك دارند.

8- ناصبي ها.

9- منكرين ضروريات.

10- كساني كه با ناحق ادّعاي امامت مي كنند.

11- منكر نص يعني مخالفين.

نوزده روايت «2» در اين باب در مورد مخالفين است كه تعبيرات مختلفي دارد بعضي تعبير «جحود للامام» دارد يعني كساني كه منكر امام هستند، در بعضي از روايات تعبير «المخالف لقول الامام» يا «المنكر لهم» يا «ردّ النّص» دارد يعني نص بر امامت بلا فصل را منكر هستند بعضي تعبير «من لم يعرف امام زمانه» يا «من طعن دين الشيعة» دارد كه همۀ اينها را كافر مي داند.

اين روايات بعضي صحيح السند و بعضي اشكال دارد ولي

______________________________

(1) ج 6، ص 61.

(2) وسائل ج 18، ح 11، 13، 14، 18، 19، 21، 27، 28، 29 و 32، 37، 38، 40، 42، 43، 47، 48، 49 و 57 باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 158

مجموع متضافر يا متواتر است و نيازي به بررسي اسناد ندارد.

* … عن ابي حمزة

(مرسله است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: منّا الامام المفروض طاعته من جحده مات يهودياً أو نصرانياً. «1»

* … عن المفضل بن عمر

(محل بحث است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال أبو جعفر عليه السلام: انّ اللّه جعل علياً علما بينه و بين خلقه ليس بينه و بينهم علم غيره فمن

تبعه كان مؤمنا و من جحده كان كافراً و من شك فيه كان مشركاً. «2»

* … عن محمّد بن حسان، عن محمّد بن جعفر

(از فرزندان امام صادق عليه السلام)

عن أبيه عليه السلام قال: علي عليه السلام باب هدي من خالفه كان كافرا و من انكره

(يعني امامت به معني خاص را منكر هستند)

دخل النار. «3»

* … عن غير واحد

(ظاهراً مرسله است و بعضي مي گويند به خاطر تعبير «غير واحد» كه مي توان آن را متضافر دانست)

عن مروان بن مسلم قال: قال الصادق جعفر بن محمّد عليهما السلام الامام علم فيما بين اللّه عزّ و جلّ و بين خلقه فمن عرفه كان مؤمنا و من انكره كان كافرا. «4»

* … عن سدير قال: قال أبو جعفر عليه السلام في حديث: انّ العلم الذي وضعه رسول الله صلي الله عليه و آله عند علي عليه السلام من عرفه كان مؤمنا و من جحده كان كافراً ثم كان من بعده الحسن عليه السلام بتلك المنزلة الحديث. «5»

* … حدثني الحسين بن سعيد

(الاهوازي)

معنعناً

(معلوم نيست كه چه كساني در وسط هستند)

عن ابي عبد اللّه جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام: قال: لمّا نزلت هذه الآية «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ إِلّٰا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ»

(تفسير آيه مجهول است و بعضي گفته اند كه بعد از ظهور مهدي (عج) مسيح زنده شده و به او ايمان مي آورند)

قال:

قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله لا يردّ احد علي عيسي بن مريم عليه السلام ما جاء به فيه الّا كان كافراً و لا يردّ علي علي بن ابي طالب عليه السلام احد ما قال فيه النبي صلي الله عليه و آله

(مثلًا پيامبر گفته است كه علي خليفۀ

بلافصل است)

الّا كافر. «6»

* … عن النبي صلي الله عليه و آله قال: الائمة بعدي اثني عشر اوّلهم علي بن ابي طالب و آخرهم القائم الي ان قال المقرّ بهم مؤمن و المنكر لهم كافر. «7»

110 ادامۀ مسئلۀ 8 … 12/ 3/ 82

دليل دوّم: داخل در عنوان ناصب

ناصبي كسي است كه نص بر ولايت را قبول ندارد بنابراين تمام مخالفين ناصبي هستند.

دليل سوّم: منكر ضروري دين

چرا كه نص بر ولايت علي عليه السلام كه از مسلّمات است منكر هستند و منكر ضروري دين كافر است.

دليل چهارم: «كَذٰلِكَ يَجْعَلُ اللّٰهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لٰا يُؤْمِنُونَ»

«8» خداوند رجس و پليدي را بر كساني كه ايمان (ايمان به معني خاص يعني ايمان به ولايت و امامت) ندارند قرار داده است كه منظور از رجس نجاست است و كفار نجس هستند پس اينها هم كه نجس هستند، كافرند.

دليل پنجم: تمسك به آيات «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلٰامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ»

«9» و «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّٰهِ الْإِسْلٰامُ». «10»

منكرين ولايت مسلمان نيستند.

دليل ششم: اجماع

اجماع قائم است بر نجاست و كفر مخالفين

جواب از ادلّه:
اشاره

همۀ اين ادلّه قابل مناقشه است و جواب آنها را به ترتيب از آخر به اوّل بيان مي كنيم.

جواب از دليل ششم:

ادّعاي اجماع بر كفر مخالف درست نيست چون اجماع بر عكس است و يا لااقل مشهور اين است كه مخالفين پاك هستند حال با وجود اين شهرت چگونه مي توان ادّعاي اجماع بر نجاست كرد؟!

جواب از دليل پنجم:

اين دليل در مورد اسلام صحبت مي كند نه اسلام به معني خاص. چه كسي گفته است كه مخالف مسلمان نيست و اين يك ادّعاي صرف است. بين اسلام و ايمان فرق است و مخالفين اهل بيت عليهم السلام اسلام دارند، ولي ايمان ندارند پس اين آيات هيچ

______________________________

(1) ح 11 باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

(2) ح 13، باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

(3) ح 14، باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

(4) ح 18، باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

(5) ح 19، باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

(6) ح 21، باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

(7) ح 27، باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

(8) آيۀ 125، سورۀ انعام.

(9) آيۀ 85، سورۀ آل عمران.

(10) آيۀ 19، سورۀ آل عمران.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 159

مشكلي را حل نمي كند.

جواب از دليل چهارم:

ايمان داراي دو معني است، يكي به معني اسلام و ديگري ولايت است و منظور از خطاب «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» *، مسلمانان هستند و ايمان به معني ولايت نيست، چرا كه ايمان در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله معني عامي داشته است. ايمان به معني خاص ايماني است كه در تقابل با اسلام معني پيدا مي كند يعني مسلم كسي است كه اسلام را پذيرفته و مؤمن كسي است كه علاوه بر اسلام ولايت را هم پذيرفته است، پس اين آيه با توجّه به اين كه مربوط به عصر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله است و در آن زمان مسئلۀ ولايت مطرح نبوده، در مورد كساني است كه مسلمان نيستند.

اضف الي ذلك: منظور از كلمۀ «رجس» در اين آيه، پليدي باطن است، نه پليدي و نجاست

ظاهري، يا لااقل مبهم است پس اين آيه هم قابل استدلال نيست.

جواب از دليل سوّم:

ضروري دين يعني چه؟

چيزي كه هر مسلماني آن را مي داند و حتّي تازه مسلمان ها هم آن را مي فهمند. آيا مسئلۀ ولايت اهل بيت عليهم السلام ضروري دين به اين معني است؟

اكثريت اين را قبول ندارند، پس ضروري دين نيست، چون ضروري دين مثل نماز و حجاب است كه هركس كه با مسلمين معاشرت كند، مي فهمد كه اينها از ضروريّات دين است، بلكه ضروري مذهب است، بله ولايت به معني محبّت شايد از ضروريات باشد.

سلّمنا، ضروري دين باشد آيا انكار ضروري دين خودش باعث كفر است يا به خاطر بازگشتش به انكار نبوّت است؟ به عبارت ديگر ضروري دين را منكر شود در حالي كه مي داند ضروري دين است (مي داند كه پيامبر گفته است) كه معني اش اين است كه پيامبر گفته و من قبول ندارم. آيا مخالفين همه مي دانند ضروري دين است و مخالفت مي كنند؟

پس اولًا: ضروري دين نيست و ضروري مذهب است.

ثانياً: وقتي مي توان انكار ضرورت دين را سبب كفر دانست كه انكارش به انكار نبوّت برگردد.

جواب از دليل دوّم:

اين خلاف چيزي است كه در تعريف ناصبي بيان كرديم چون ناصبي كسي است كه نصب العداوة أو الحرب لاهل البيت عليهم السلام.

111 ادامۀ مسئلۀ 8 … 13/ 3/ 82

جواب از دليل اوّل:
اشاره

كفر داراي معاني مختلف است. امام صادق عليه السلام در حديثي مي فرمايد:

* … عن ابي عمرو الزبيري

(مجهول الحال است و بعضي از رجال ديگر سند هم ضعيف هستند درست است كه اين روايت از نظر سند ضعيف است ولي بعضي از روايات را نبايد به سندشان نگاه كرد چون روايت مستدل است و وقتي شواهد عقلي يا نقلي در حديثي نقل شود ديگر ملاحظۀ سند حديث مهمّ نيست)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قلت له: أخبرني عن وجوه الكفر في كتاب اللّه عزّ و جلّ قال: الكفر في كتاب اللّه علي خمسة أوجه، فمنها كفر الجحود و الجحود علي وجهين و الكفر بترك ما أمر اللّه و كفر البراءة و كفر النعم … «1»

مطابق اين روايت كفر بر پنج وجه است:
1- كفر جحود:

اين قسم از كفر دو صورت دارد:

الف) جحد عن معرفة:

آگاهانه انكار مي كند. آيۀ «وَ جَحَدُوا بِهٰا وَ اسْتَيْقَنَتْهٰا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا» «2» به اين معني اشاره دارد.

ب) جحد لا عن معرفة:

گمان ها و پندارهايي براي خود درست مي كنند. آيۀ «وَ قٰالُوا مٰا هِيَ إِلّٰا حَيٰاتُنَا الدُّنْيٰا نَمُوتُ وَ نَحْيٰا وَ مٰا يُهْلِكُنٰا إِلَّا الدَّهْرُ» «3» به اين معني اشاره دارد.

اين دو قسم واقعاً كافر حقيقي و اعتقادي هستند و نجاست آنها مسلّم است.

2- كفر نعمت:

در مقابل شكر نعمت كه امام به آيۀ «هٰذٰا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّمٰا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ» «4» استدلال فرموده است:

3- كفر برائت:

امام آيۀ «كَفَرْنٰا بِكُمْ وَ بَدٰا بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمُ الْعَدٰاوَةُ وَ الْبَغْضٰاءُ أَبَداً

______________________________

(1) كافي، ج 2، ص 389.

(2) آيۀ 14، سورۀ نمل.

(3) آيۀ 24، سورۀ جاثيه.

(4) آيۀ 40، سورۀ نمل.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 160

حَتّٰي تُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَحْدَهُ» «1» استدلال كرده است.

4- كفر عصيان:

ترك ما امر اللّه و فعل ما نهي اللّه امام به آيۀ «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتٰابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ» «2» استدلال فرموده است.

ان قلت: براي هر يك از اين اقسام پنج گانه مورد استعمالي پيدا كرديد، آيا استعمال دليل بر حقيقت است كما اين كه قدما قائل اند؟ در حالي كه شما معتقديد استعمال اعمّ از حقيقت و مجاز است.

قلنا: در باب علائم حقيقت و مجاز گفتيم كه استعمال اگر موردي باشد، لا يدلّ علي الحقيقة ولي اگر استعمال گسترده اي داشته باشد حقيقت است، اين موارد خمسه داراي استعمال گسترده اي است كه آن را دليل بر حقيقت مي دانيم، به عنوان مثال در موارد متعدّدي در مورد عصيان كلمۀ كفر به كار رفته است و موردي را كه امام ذكر فرموده از باب نمونه است.

و امّا در ما نحن فيه (روايات نوزده گانه) كه مي فرمايند مخالف كافر است، كفر به كدام يك از اين معاني است؟

ادّعاي ظهور در كفر به معني اوّل و دوّم ممكن نيست، بله در ميان سران مخالفين ممكن است كساني كفر جحودي داشته باشند ولي هر مخالفي را نمي توان گفت كه كفر جحودي دارد، بنابراين روايات ما در مورد كفر مخالف به تنهايي دلالت بر اين مسأله نمي كند و ما نمي توانيم اثبات كفر را به معني خروج از اسلام و نجاست ثابت كنيم.

سلّمنا كه ظهور ضعيفي داشته باشد ولي در مقابل ادلّۀ آينده

نمي تواند بايستد.

دليل قائلين به طهارت مخالفين:

1- سيرۀ ائمّه عليهم السلام و مسلمين:

سيرۀ ائمه و اصحاب ائمه اين بوده كه با هم مخالط بودند و با هم، هم غذا و هم مجلس مي شدند. صاحب جواهر در اينجا كلام محكمي دارد و مي فرمايد:

بل لعلّه (حكم به طهارت) ضروري المذهب للسيرة القاطعة من ساير (جميع) الفرقة المحقّة في سائر الاعصار و الامصار و للقطع بمخالطة الائمة المرضيّين عليهم السلام و اصحابهم لهم حتّي لرؤسائهم و مؤسّسي مذهبهم علي وجه يقطع بعدكم كونه للتقيّة مع انّ الاصل عدمها. «3»

امّا اين كه اصل عدم تقيّه است معلوم است چون هر كلامي كه از متكلّم صادر مي شود براي بيان واقعيّت است و تقيّه خلاف اصل است و نياز به قرينه دارد و امّا اين كه مي فرمايند قطع داريم تقيّه نبوده به خاطر اين كه تقيه محدود و مربوط به شرايط خاصّي است و ما مي بينيم ائمّه عليهم السلام در هر جا و در هر شرايط پرهيز نمي كردند چه خودشان و چه اصحابشان.

صاحب جواهر در ادامۀ كلامش مي فرمايد:

و لذا حكي الاجماع في كشف اللثام و الرياض علي عدم احتراز الائمة و اصحابهم عنهم في شي ء من الازمنه و هو الحجة بعد الاصل بل الاصول فيهم و فيما يلاقيهم (اصالة الطهارة يعني كل شي ء طاهر حتّي تعلم انه نجس كه در خود آنها جاري مي شود و استصحاب طهارت كه در ملاقي جاري مي شود). «4»

اضف الي ذلك:

مسئلۀ معاشرت با مخالفين در ايّام حج بيش از زمان هاي ديگر است چون شيعيان با مخالفين در جاهاي مختلفي در حج معاشرت داشتند و تا به حال شنيده نشده كه كسي از پيروان اهل بيت به حج مشرّف شوند و از آنها پرهيز كنند، در حالي كه

تمام امور به دست آنهاست و احدي از شيعيان در ايّام گذشته از آنها پرهيز نكرده است.

112 ادامۀ مسئلۀ 8 … 17/ 3/ 82

2- احاديث باب اسلام و ايمان:

احاديثي در مورد اين كه اسلام و ايمان به چه حاصل مي شود وارد شده است. مرحوم كليني در اوائل ج 2 از اصول كافي روايات عديده اي براي فرق بين اسلام و ايمان ذكر كرده كه از آنها استفاده مي شود اسلام به شهادتين است و در اين صورت ذبائح و نكاح آنها حلال است، كه بعضي ضعيف و بعضي معتبر است ولي در مجموع چون متضافر است نياز به بحث از سند نداريم:

* … عن سفيان بن السمط قال: سأل رجل أبا عبد اللّه عليه السلام عن الاسلام و الايمان ما الفرق بينهما؟ فلم يجبه ثم سأله فلم يجبه، ثم التقيا في الطريق و قد أزف من الرجل الرحيل

(نزديك بود كوچ كردن)

فقال له أبو عبد اللّه عليه السلام: كانّه قد أزف منك رحيل؟ فقال: نعم:

______________________________

(1) آيۀ 4، سورۀ ممتحنه.

(2) آيۀ 84، سورۀ بقره.

(3) ج 6، ص 56.

(4) جواهر، ج 6، ص 57.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 161

فقال: فالقني في البيت فلقيه فسأله عن الاسلام و الايمان ما الفرق بينهما؟ فقال: الاسلام هو الظاهر الذي عليه الناس شهادة ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له و أنّ محمداً عبده و رسوله و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة و حجّ البيت و صيام شهر رمضان فهذا الاسلام و قال:

الايمان معرفة هذا الامر

(ولايت)

مع هذا فان أقرّ بها

(اسلام)

و لم يعرف هذا الامر

(ولايت)

كان مسلماً و كان ضالًا. «1»

اين روايت با صراحت مي گويد كه مخالفين مسلمان هستند، پس احكام اسلام (مناكح، مذابح، طهارت) بر آنها جاري

است.

* عن قاسم الصيرفي شريك المفضل

(سند روايت مشكل دارد)

قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: الاسلام يحقن به الدم و تؤدّيٰ به الامانة و تستحل به الفروج و الثواب علي الايمان. «2»

مگر امانت را به غير مسلمانان نبايد برگرداند كه حضرت مي فرمايد «تؤدّي به الامانة»؟

احتمال دارد نوعي تأكيد باشد چون امانت در مورد همه بايد ادا شود ولي در مورد مسلمان حتماً بايد رعايت شود.

* … عن سماعة

(سند معتبر است)

عن الصادق عليه السلام قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: أخبرني عن الاسلام و الايمان أ هما مختلفان؟ فقال:

انّ الايمان يشارك الاسلام و الاسلام لا يشارك الايمان

(ايمان شريك اسلام است ولي اسلام هميشه شريك ايمان نيست يعني بين اين دو عموم و خصوص مطلق است مثال جالبي در اين باب آورده شده به اين بيان كه ايمان مانند كعبه و اسلام مانند مسجد الحرام است، پس كسي كه وارد كعبه شده حتماً وارد مسجد الحرام شده است ولي كسي كه داخل در مسجد الحرام شده حتماً داخل در كعبه نيست)

فقلت فصفهما لي فقال: الاسلام شهادة أن لا اله الّا اللّه و التصديق برسول اللّه صلي الله عليه و آله به

(شهادتين)

حُقنت الدماء

(خون محفوظ است)

و عليه جرت المناكح و المواريث و علي ظاهره

(اسلام)

جماعة الناس

(مخالفين ظاهر اسلام را دارند پس نمي توان گفت نجس هستند)

و الايمان الهديٰ و ما يثبت في القلوب من صفة الاسلام و ما ظهر من العمل به … «3»

نكته: بين اسلام و ايمان دو گونه فرق گذاشته شده:

1- اسلام شهادتين و ايمان ولايت است.

2- اسلام شهادتين و ايمان آن چيزي است كه در دل نهفته و آثار آن در عمل آشكار مي شود به عبارت

ديگر اسلام شهادتين زباني است ولي ايمان در دل است و آثار آن در اعضا و جوارح ظاهر مي شود.

براي ما تفاوت ندارد و هر دو صحيح است و مهم اين است كه كسي كه شهادتين بگويد مسلمان و طاهر است.

* حمران بن اعين عن ابي جعفر عليه السلام قال: سمعته يقول: الايمان ما استقرّ في القلب و افضي

(مي كشاند)

به الي اللّه عزّ و جلّ و صدقه العمل بالطاعة للّه و التسليم لامره و اسلام ما ظهر من قول أو فعل و هو الذي عليه جماعة الناس من الفِرَق كلّها

(پس تمام فرق مسلمين را شامل است)

و به حُقنت الدماء و عليه جرت المواريث و جاز النكاح

(مطلق است چه زن بدهي و چه زن بگيري هر دو را شامل است) … «4»

اين باب بيش از چهار حديث دارد ولي اين چهار حديث از بقيّه روشن تر است.

3- روايات كتاب الطهارة:
رواياتي كه در كتاب الطهارة آمده و از آنها حجّيت بر طهارت به واسطۀ سه چيز استفاده مي شود:
1- يد مسلم:

مخالف اگر معاند نباشد پاك است.

2- سوق مسلمين:

هرچه در سوق مسلمين باشد پاك است و اگر ذبيحه هم باشد ذبح اسلامي است در حالي كه غالب سوق مسلمين از مخالفين بودند حتّي اگر در سوق مسلمين غير مسلمين هم باشند و نشناسيم چون غلبه با مسلمين است، پاك هستند و احكام اسلام جاري است.

3- بلاد مسلمين:

اگر در بلاد اسلام چيزي ديده شود كه در سوق هم نيست پاك است. مثال روايت اين است كه سائل از امام پرسيد اگر در جاده اي سفرۀ غذايي پيدا كرديم چه كنيم؟ حضرت فرمود قيمت كنيد و بخوريد چون اگر بماند فاسد مي شود و اگر صاحب آن پيدا شد پولش را بدهيد، راوي عرض مي كند كه نمي دانيم سفره براي شخص مسلمان است يا مجوس حضرت مي فرمايد چون نمي دانيد بخوريد پس بلاد مسلمانان هم علاوه بر سوق و يد مسلم حجّت است.

* … عن اسحاق بن عمار عن العبد الصالح (امام كاظم عليه السلام) انّه قال: لا بأس بالصلاة في الفراء اليماني

(دو گونه تلفظ مي شود: فَراء

______________________________

(1) اصول كافي، ج 2، ص 24.

(2) اصول كافي، ج 2، ص 24.

(3) اصول كافي، ج 2، ص 25.

(4) اصول كافي، ج 2، ص 26.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 162

به معني گوره خر و ديگري فِراء جمع فَروْ به معني پوشش است)

و في ما صنع في ارض الاسلام قلت: فان كان فيها غير اهل الاسلام؟

قال: اذا كان الغالب عليها المسلمين فلا بأس

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 162

(آيا غالب شيعيان بودند؟ خير اكثريّت با مخالفين بود پس شاهد بحث ماست). «1»

* و

عنه عن سعد بن اسماعيل عن أبيه اسماعيل بن عيسي قال:

سألت أبا الحسن عليه السلام عن جلود الفراء يشتريها الرجل في سوق من اسواق الجبل

(بلاد ايران)

أ يسأل عن ذكاته اذا كان البائع مسلماً غير عارف

(مخالف است)

؟ قال: عليكم انتم أن تسألوا عنه اذا رأيتم المشركين يبيعون ذلك و اذا رأيتم يصلّون فيه فلا تسئلوا عنه. «2»

از اين روايت هم استفاده مي شود كه مخالفين مسلمانند.

113 ادامۀ مسئلۀ 8 … 18/ 3/ 82

* … عن السكوني عن ابي عبد الله عليه السلام انّ امير المؤمنين عليه السلام سئل عن سفرة وجدت في الطريق مطروحة كثير لحمها و خبزها و جبنها و بيضها و فيها سكّين

(احتمال دارد كه اين را امارۀ كوچكي بر ذبح اسلامي بدانيم يعني سفره براي يك فرد مسلمان است)

فقال امير المؤمنين عليه السلام: يقوم ما فيها ثم يؤكل

(از اين حديث معلوم مي شود كه تخمين در اين گونه موارد حجّت است)

لانّه يفسد و ليس له بقاء

(از اين قسمت عامي استفاده مي شود و آن اين كه در تمام لقطه هايي كه فاسد شدني است مي توان قيمت كرده و مصرف نمود)

فاذا جاء طالبها غرموا له الثمن قيل له: يا امير المؤمنين عليه السلام لا يدري سفرة مسلم أو سفرة مجوسيّ؟ فقال: هم في سعة حتّي يعلموا

(جاي برائت نيست بلكه اصل عدم تذكيه است ولي اماره اي به نام «بلد مسلم» داريم كه جلوي اصل عدم تزكيه را مي گيرد). «3»

روايات ديگري هم در اين باب وجود دارد كه سه نمونه را ذكر كرديم و حاصل روايات اين است كه يد، سوق و بلاد مسلم و لو غالب آنها از مخالفين هستند حجّت است و وقتي ذبائح آنها حلال شد نكاح

آنها هم حلال است و طاهر هستند.

جمع بين روايات:

اگر اين روايات را به روايات سابق كه دربارۀ فرق بين اسلام و ايمان بيان كرديم، ضميمه كرده و مجموع را به سيره ضميمه كنيم، بعد آنها را با رواياتي كه قائل به كفر مخالف بود بسنجيم، به يقين اين دلائل صريح تر است و باعث مي شود كه كفر در روايات سابق را كفر عقيدتي ندانيم و به يكي از معاني ديگر كفر حمل كنيم، پس روايات سابق در مقابل اين ادلّۀ سه گانه مقاومت نمي كند.

تا اينجا بحث در روايات عامّه بود كه به طور كلّي در خصوص ايمان و كفر صحبت مي كرد.

4- روايات خاصّه:
اشاره

روايات متعدّدي داريم كه در مورد نكاح مخالف و بعضي صحيح السند است. كه عموماً در باب 10 و 11 از ابواب نكاح كفّار آمده است.

اين روايات دو طايفه هستند كه اكثراً از ازدواج با مخالف و مخالفه نهي مي كند و بعضي از اين روايات هم مجوّزه است:

طايفۀ اوّل: رواياتي كه از نكاح مخالف نهي مي كند.

* … عن غير واحد

(مرسله است ولي چون به معني چند نفر است بعيد نيست مستفيض باشد)

عن ابان بن عثمان، عن الفضيل بن يسار قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن نكاح الناصب فقال لا و اللّه ما يحلّ قال فضيل: ثم سألته مرّة اخريٰ فقلت: جعلت فداك ما تقول في نكاحهم

(به اهل سنت برمي گردد و كنايه از مخالفين است، ضمير به ناصب برنمي گردد چون ناصب مفرد است و ضمير جمع)

قال:

و المرأة عارفة

(شيعه)

؟ قلت: عارفة قال: انّ العارفة لا توضع الا عند عارف

(اين روايت منحصراً ايمان را نسبت به زوج شرط مي كند امّا اين كه آيا در زوجه هم ايمان شرط است يا نه از اين روايت استفاده

نمي شود). «4»

* … عن زرارة

(روايت معتبر است)

قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام:

انّي أخشي ان لا يحلّ لي أن يتزوّج ممّن لم يكن علي امري

(ولايت ندارند از اين تعبير معلوم مي شود كه در ذهن زراره اين بوده كه جايز نيست)

فقال: ما يمنعك من البله

(سراغ افراد ساده لوح برو كه چيز زيادي از ولايت نمي فهمند و موضع خاصي ندارند)

قلت و ما البله قال: هنّ المستضعفات من اللاتي لا ينصبن و لا يعرفن ما انتم عليه

(در اين روايت بحث از زوجۀ عارفه است و ظاهر در حرمت است). «5»

* … عن عبد اللّه بن سنان، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في حديث قال: لا

______________________________

(1) وسائل، ج 2، ح 5، باب 50 از ابواب نجاسات.

(2) وسائل، ج 2، ح 7، باب 50 از ابواب نجاسات.

(3) وسائل، ج 2، ح 11، باب 50 از ابواب نجاسات.

(4) ح 5، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 3، باب 11 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 163

يزوّج المستضعف مؤمنة

(كفائت در ايمان در زوج شرط است). «1»

* … عن حمران بن اعين قال: كان بعض اهله يريد التزويج فلم يجد امرأة مسلمة موافقة فذكرت ذلك لأبي عبد اللّه عليه السلام فقال أين أنت من البله الذين لا يعرفون شيئاً

(با اين كه مقام ضرورت بود اجازۀ نكاح مخالف ندادند). «2»

احاديثي كه دليل بر جواز است:

* … عن الفضيل بن يسار

(سند ضعيف است)

قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن المرأة العارفة هل أزوجها الناصب؟ قال: لا لانّ الناصب كافر قلت: فأزوّجها الرجل غير الناصب و لا العارف

(مخالف است)

؟ فقال: غيره احبّ اليّ منه. «3»

در اين روايت شوهر مطرح است و

امام مي فرمايد شوهر شيعه بهتر است و وقتي شوهر مخالف را اجازه دهيم زن مخالف به طريق اولي جايز است.

* … عن زرارة بن اعين عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: تزوّجوا في الشكاك و لا تزوّجوهم

(زن به آنها ندهيد)

فانّ المرأة تأخذ من ادب زوجها و يقهرها علي دينه

(اين تعليل مناسب با استحباب است چون همۀ زنها اين طور نيستند و تحت تأثير قرار نمي گيرد). «4»

جمع بندي روايات:

قسمت مهم روايات اين باب از نكاح مخالف نهي مي كند كه در بين آنها روايات صحيح السند هم وجود دارد و قسمت كمي از روايات نكاح با مخالف را اجازه مي دهد كه جمع آنها به استحباب است.

سلّمنا: روايات ناهيه دال بر حرمت است و روايات دالّ بر كراهت هم نداريم در اين صورت رواياتي كه مي فرمود «حلّت مناكحتهم» به چه معنا است؟ پس:

اوّلًا: خود اين روايات قابل جمع و حمل بر كراهت است.

ثانياً: اگر هم نباشد روايات «حلت مناكحتهم» كه در روايات معتبره آمده دلالت بر كراهت مي كند يعني روايات مجوّزه نص است و روايات ناهيه ظاهر است و با حمل ظاهر بر نص حكم بر كراهت مي كنيم.

نتيجه:

از مجموع ادلّه استفاده مي شود كه زن گرفتن از مخالف و زن دادن به آنها جايز است ولي عنوان ثانوي داريم به اين بيان كه اگر به آنها زن دهيم زن غالباً تحت تأثير شوهر واقع مي شود و بچّه هاي آنها تحت تأثير قرار گرفته، غير شيعه مي شوند و خوف تغيير مذهب است پس بر اساس اين عنوان ثانوي بنابر احتياط واجب زن دادن به آنها جايز نيست ولي زن گرفتن از آنها بلامانع است.

[مسألة 9: لا يشترط في صحّة النكاح تمكّن الزوج من النفقة]

اشاره

114 م 9 (هل يشترط اليسار في صحّة النكاح) … 19/ 3/ 82

مقدّمه:

از شرايط صحّت نكاح دو مسأله باقي مانده است كه مهمّ و محلّ ابتلا است. اين دو مسأله در اين است كه آيا كفائت (كفو بودن) غير از ايمان شرط ديگري هم دارد؟ آيا يسار (تمكّن از نفقه) شرط است يا نه؟ به دنبال اين هم بحث مي كنند كه اگر كسي نفقۀ عيالش را ندهد، آيا حاكم شرع مي تواند او را اجبار به نفقه يا طلاق كند؟ و اگر هيچ يك را قبول نكرد آيا حاكم شرع مي تواند به درخواست زن، او را طلاق دهد؟

مسألة 9: لا يشترط في صحّة النكاح تمكّن الزوج من النفقة (متأخرين همه شرط نمي دانند)

نعم لو زوّج الصغيرة وليّها بغير القادر عليها لم يلزم العقد عليها فلها الرد لانّ فيد المفسدة الّا اذا زوحمت بمصلحة غالبة عليها (مثلًا صغيره كسي را ندارد كه او را اداره كند و جانش در خطر است).

عنوان مسأله:

آيا در صحت نكاح، يسار (تمكن از نفقه) شرط است؟

مرحوم امام (ره) يسار را شرط نمي دانند ولي اگر وليّ صغيره، او را به كسي كه قادر بر نفقه نيست تزويج كند عقد لازم نيست، چون مفسده دارد مگر اين كه در ازدواج او مصلحتي غالب بر اين مفسده باشد.

اقوال:

اشاره

اين مسأله از نظر اقوال در بين عامّه و خاصّه اختلافي است و آنچه از كلمات اصحاب استفاده مي شود اين است كه مسأله داراي سه قول است. مرحوم فخر المحققين در ايضاح «5» اين سه قول را نقل مي كند:

1- يسار شرط است (مختار شيخ در مبسوط).

2- يسار شرط نيست (مختار علّامه در قواعد، شيخ در نهايه

______________________________

(1) ح 6، باب 11 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) ح 7، باب 11 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 11، باب 11 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 2، باب 11، از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ج 3، ص 23.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 164

و ابن جنيد و ابن برّاج).

3- يسار شرط نيست ولي زن خيار فسخ دارد (مختار ابن ادريس).

مرحوم صاحب رياض هم در اين مسأله اوّلين قولي را كه نقل مي كند عدم اعتبار است و در ادامه مي فرمايد:

علي الاشهر الاظهر، سپس از جماعت زيادي عدم اعتبار را نقل مي كند: اليه ذهب الفاضلان و الشهيدان و ابن حمزة و ابن البرّاج و الاسكافي و الفاضل الصيمري و الهندي و كافّة المتأخرين، «1» بعد از جماعتي نقل مي كند كه يسار را شرط دانسته و ادّعاي شهرت و اجماع كرده اند، ولي اين طور نبوده و مشهور و اجماعي نيست.

اهل سنّت هم در اين مسأله اختلاف دارند ابن قدامه در مغني از مالك

و شافعي دو قول را نقل مي كند (شرطيّت و عدم شرطيّت يسار) و خودش هم مي گويد: ففيه روايتان. «2»

جمع بندي اقوال:

اقوال عامّه و خاصّه در اين مسأله مختلف است و خاصّه بيشتر قائل به عدم شرطيّت شده اند.

ادلۀ قائلين به عدم شرطيّت يسار:

اشاره

قائلين به عدم شرطيّت به دلائل محكمي استدلال كرده اند.

1- آيۀ «وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ وَ الصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ»: «3»

آيه با صراحت مي فرمايد فقير بودن مانع زوجيّت نيست. آيا با وجود صراحت آيه مي توان گفت كه يسار را شرط مي دانند، چرا كه خطاب آيه به همۀ مسلمين است كه وسايل ازدواج فقرا را فراهم كنند و آيه صريح و بين عوام و خواص مشهور است.

از اينجا به نظر مي رسد كه نزاع بين اصحاب لفظي است، آنهايي كه مي گويند يسار شرط است و بدون آن نكاح صحيح نيست جايي را مي گويند كه زن جاهل است و در اين صورت حقّ فسخ دارد نه در جايي كه عالم و عامد است، پس شايد قائلين، صورت جهل مدّ نظرشان بوده است.

بعد ممكن است دست آويز گروه مقابل (قائلين به شرطيّت يسار) قرار گيرد. آيه مي فرمايد:

«وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لٰا يَجِدُونَ نِكٰاحاً حَتّٰي يُغْنِيَهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ». «4»

اگر نمي توانيد نكاح كنيد خودداري كنيد، ولي جالب اين است كه حديثي از امام صادق عليه السلام در شرح اين آيه داريم كه مي فرمايد طلب عفّت كنند با ازدواج كردن تا خداوند آنها را غني و بي نياز كند. البتّه اين تفسير را مفسّرين نگفته اند حتّي مجمع البيان كه احتمالات ضعيف را هم نقل مي كند اين تفسير را بيان نمي كند.

2- روايات:
اشاره

اين روايات چند طايفه هستند.

طايفۀ اوّل: رواياتي كه مي فرمايد خدمت پيامبر آمده و از فقر شكايت مي كردند حضرت مي فرمود ازدواج كنيد تا غني شويد.

* … عن هشام بن سالم عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: جاء رجل الي النبي صلي الله عليه و آله فشكي اليه حاجة فقال له تزوّج فتزوّج فوسّع عليه. «5»

* … عن اسحاق بن عمّار قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام الحديث الذي يروون الناس حق انّ رجلًا اتي النبي صلي الله عليه و آله فشكي اليه الحاجة فأمره بالتزويج ففعل ثم أتاه فشكي اليه الحاجة فأمره بالتزويج حتّي أمره ثلاث مرّات فقال أبو عبد اللّه عليه السلام هو حق ثم قال الرزق مع النساء و العيال «6»

اين تعبير علاوه بر جنبۀ الهي، نكتۀ رواني هم دارد چون وقتي شخص ازدواج كند براي جلوگيري از خجالت زده شدن در نزد عيال، تلاش بيشتري مي كند حال با وجود صراحت اين روايات نمي توان يسار را شرط دانست.

سه روايت «7» ديگر نيز در اين زمينه وجود دارد.

طايفۀ دوّم: رواياتي كه مي فرمايد كسي كه به خاطر فقر اقدام به ازدواج نكند به خدا سوء ظنّ دارد

چرا كه خداوند در آيۀ «إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ» قول داده است كه آنها را غني گرداند و در باب 10 از ابواب مقدّمات نكاح سه حديث داريم كه دلالت دارد.

* … عن محمّد بن جعفر عن أبيه عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول اللّه عليه السلام: من ترك التزويج مخافة العيلة فقد ساء ظنه بالله عزّ و جلّ ان اللّه عزّ و جلّ يقول «إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ». «8»

دو حديث «9» ديگر نيز در اين زمينه وجود دارد.

______________________________

(1) ج 10، ص 253.

(2) ج 7، ص 376.

(3) آيۀ 32، سورۀ نور.

(4) آيۀ 33، سورۀ نور.

(5) ح 1، باب 11 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) ح 4، باب 11 از ابواب مقدّمات نكاح.

(7)

ح 2 و 3 و 5، باب 11 از ابواب مقدّمات نكاح.

(8) ح 2، باب 10 از ابواب مقدّمات نكاح.

(9) ح 1 و 4، باب 10 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 165

طايفۀ سوّم: رواياتي كه پيامبر براي بعضي از اصحاب فقيرش عملًا زوجه انتخاب مي كرد

اين روايات را شيعه و سنّي نقل كرده اند.

نمونۀ آن داستان جويبر است.

* … عن ابي حمزة الثمالي في حديث قال: كنت عند ابي جعفر عليه السلام …

انّ رسول اللّه عليه السلام نظر الي جويبر ذات يوم برحمة له و رقّة عليه فقال له: يا جويبر تزوّجت امرأة … ثم قال له: انطلق يا جويبر الي زياد بن لبيد فانّه من اشرف بني بياضة حسباً فيهم فقل له: انّي رسول رسول اللّه صلي الله عليه و آله اليك و هو يقول لك زوّج جويبراً ابنتك الدلفاء الحديث … «1»

از اين كه پيامبر عملًا اين كار را كرده است معلوم مي شود كه يسار شرط نيست.

115 ادامۀ م 9 و 10 (حدوث العسر بعد اليسار) … 20/ 3/ 82

ادلّۀ قائلين به اشتراط:

اشاره

قائلين به اشتراط يسار در صحّت عقد به دلائل ضعيفي استدلال كرده اند كه عمدتاً سه دليل است:

1- آيات:
الف) آيۀ «وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنٰاتِ الْمُؤْمِنٰاتِ فَمِنْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ»: «2»

كساني كه توانايي مهر و نفقه ندارند، نكاح نكنند و سراغ كنيزان بروند كه هزينۀ آنها سبكتر و نكاح آنها آسان تر است و چه بسا مولي نفقۀ آنها را هم بدهد.

كه اين آيه دلالت مي كند كه براي نكاح بايد طول (توانايي) داشت پس يسار شرط و لازمۀ كفائت مي باشد.

ب) آيۀ «وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لٰا يَجِدُونَ نِكٰاحاً حَتّٰي يُغْنِيَهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ». «3»

كيفيت استدلال به اين آيه در درس گذشته بيان شد.

جواب از دليل: استطاعت گاهي عرفي و گاهي شرعي است، اگر آيه استطاعت شرعي را مي گفت يعني كسي كه توانايي ندارد سراغ كنيز برود در اين صورت بر بحث ما دلالت مي كرد ولي آيه استطاعت عرفي را مي گويد كه دلالتي بر بحث ما ندارد چون معناي آيه اين است كه اگر شما توانايي عرفي نداريد به شما زن نمي دهند چون قدرت بر نفقه و مهر نداريد (نه اين كه جايز نيست ازدواج كنيد).

2- روايت:

* … عن ابان بن عثمان، عن عبد اللّه بن الفضل الهاشمي

(مجهول الحال ولي بقيّۀ رجال سند ثقه هستند)

قال: قال أبو عبد اللّه عليه السلام:

الكفو ان يكون عفيفا و عنده يسار

(عفيف باشند و آلودۀ به زنا نباشند). «4»

جواب از دليل: اين روايت از نظر سند و دلالت اشكال دارد:

اشكال سندي: «عبد اللّه بن الفضل الهاشمي» مجهول الحال است ولي عجب اين است كه بعضي مي گويند ضعف روايت به خاطر مرسله بودن آن است ولي روايت ارسال ندارد بلكه راوي مجهول است.

اشكال دلالي: اين روايت را حمل بر استحباب مي كنيم چون هم قرين عفيف بودن است و عفيف بودن شرط صحّت زوجيّت نيست بلكه از مستحبّات است (اگر مشهور به زناست احتياط بهتر است) پس يسار هم به قرينۀ وحدت سياق شرط استحبابي است.

3- قاعدۀ لا ضرر:

زن اگر با مردي كه هيچ چيزي ندارد ازدواج كند ضرر مي كند پس بر اساس قاعدۀ لا ضرر چنين نكاحي باطل است.

جواب از دليل: اين استدلال خيلي سست است چون:

اوّلًا: يك طريف مسأله جايي است كه زن عامداً و عالماً اقدام مي كند كه در اين صورت جاي قاعدۀ لا ضرر نيست و اين قاعده براي جايي است كه عالم نباشد مانند روايتي كه زني از پيامبر صلي الله عليه و آله تقاضاي ازدواج كرد و پيامبر او را به مردي تزويج كرد كه چيزي نداشت و زن عالماً و عامداً پذيرفت.

ثانياً: بر فرض قاعدۀ لا ضرر حاكم باشد اين مورد حد اكثر مثل غبن است و در بيع غبني قائل به خيار هستيم نه بطلان، پس اگر مي داند كه خودش اقدام كرده و اگر نمي داند حد اكثر اين است كه خيار دارد

و نمي توانيم بگوييم باطل است.

جمع بندي: ادلّۀ قائلين به شرطيّت يسار بسيار ضعيف و ادلّه قائلين به عدم شرطيّت هم بسيار قوي است پس همان گونه كه مرحوم امام (ره) در تحرير فرمودند حق با قائلين به عدم شرطيّت يسار است.

______________________________

(1) ح 1، باب 25 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) آيۀ 25، سورۀ نساء.

(3) آيۀ 33، سورۀ نور.

(4) ح 7، باب 28 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 166

بقي هنا شي ء:

امام (ره) در ذيل مسأله مطلبي آورده اند به اين بيان كه اگر ولي صغيره، صغيره را به مردي كه قادر بر نفقه نيست تزويج كند چه حكمي دارد؟ تعبير امام اين بود:

نعم لو زوّج الصغيرة وليها بغير القادر عليها لم يلزم العقد عليها فلها الردّ

اين كه مي فرمايند عقد لازم نيست يعني چه؟ آيا خيار دارد يا عقد فضولي است. با توجّه به تعبير «فلها الردّ» ظاهر اين است كه خيار دارد.

دايرۀ ولايت تا جايي است كه مصلحت باشد و در غير مورد مصلحت ولايت نيست، و وقتي ولايت نبود عقد فضولي است، بنابراين وقتي صغيره، كبيره شد بايد عقد فضولي را اجازه دهد و اگر اجازه نكرد باطل است، نه اين كه ولايت دارد و لزوم عقد مشروط به مصلحت است.

به عبارت ديگر شايد ظاهر عبارت امام اين است كه اگر خيار فسخ دارد ولي عرض ما اين است كه فضولي است و بايد بعداً اجازه بيايد.

ثمرۀ اين بحث در اين است كه اگر خيار فسخ باشد (بيان امام «ره») معلوم مي شود كه زوجيّت ثابت و تمام آثار محرميّت جاري مي شود ولي اگر فضولي (بيان ما) باشد چيزي حاصل نشده چون عقد فضولي مانند سند بدون

امضا و جسم بدون روح است، مگر در جايي كه مصلحت صغيره باشد (مثلًا جانش در خطر است) كه در اين صورت عقدش صحيح است.

[مسألة 10: حدوث العسر بعد اليسار]

اشاره

مسألة 10: لو كان الزوج متمكناً من النفقة حين العقد ثم تجدّد العجز عنها بعد ذلك لم يكن للزوجة المذكورة التسلّط علي الفسخ لا بنفسها و لا بوسيلة الحاكم علي الاقوي، نعم لو كان ممتنعاً عن الانفاق مع اليسار و رفعت امرها الي الحاكم الزمه بالانفاق أو الطلاق فاذا امتنع عنهما و لم يمكن الانفاق من ماله و لا اجباره بالطلاق فالظاهر أنّ للحاكم أن يطلقها إن ارادت الطلاق.

عنوان مسأله:

اين مسأله فرع مسئلۀ قبل است و داراي دو صورت مي باشد.

صورت اوّل: زوج در ابتدا متمكّن از نفقه بود ولي بعد معسر شد آيا كساني كه قائل به شرطيّت يسار هستند در استدامه هم قائل به شرطيتند؟

صورت دوّم: شخص يسار دارد ولي نفقۀ همسر خود را نمي دهد آيا حاكم شرع با درخواست زن مي تواند او را وادار به انفاق كند و اگر او انفاق نكرد از اموالش بردارد و اگر مالش در دسترس نبود مي تواند او را وادار به طلاق كند و اگر قبول نكرد خود طلاق دهد. امام (ره) در مورد صورت اوّل مسأله مانند اكثر فقها مي فرمايند در مسئلۀ سابق ما يسار را در ابتدا شرط ندانستيم پس در استدامه هم شرط نمي دانيم.

در صورت دوّم مسأله كه عامداً و عالماً نفقه نمي دهد امام (ره) مي فرمايد در صورت تقاضاي زن حاكم شرع او را وادار به انفاق مي كند، و اگر نكرد حاكم شرع مي تواند از اموال او بردارد و اگر اموالش در دسترس نباشد حاكم مي تواند به درخواست زن طلاق او را بدهد.

اقوال:

اشاره

اين دو فرض در كلمات علما از هم جدا نشده ولي مرحوم امام (ره) آنها را جدا كرده و صاحب جواهر هم به آن اشاره اي كرده است. بيشتر علما صورت اوّل را گفته اند.

صورت اوّل: اگر عدم يسار تجدّد پيدا كند
اشاره

مشهور و معروف عدم جواز فسخ است يعني حدوثاً و بقاءً به شرطيّت يسار قائل نيستند ولي از ابن جنيد نقل شده است كه زن خيار دارد. از كساني كه شهرت را نقل كرده اند صاحب مسالك «1» كشف اللثام «2» و مرحوم محقق در شرايع و صاحب جواهر «3» هستند.

مرحوم محقّق مي فرمايد:

فيه روايتان اشهرهما انه ليس لهما ذلك (عدم الفسخ). «4»

ادلّه:
اشاره

قائلين به عدم شرطيّت يسار در بقا به چند دليل تمسك كرده اند.

1- قياس اولويّت:

وقتي حدوثاً يسار شرط نبود بقاءً به طريق اولي شرط نيست.

2- استصحاب:

زوجيّت بود، يسار تبديل به اعسار شد كه از تغيير حالات است و موضوع عوض نشده، حال شك داريم كه نكاح جائز توأم با فسخ شد يا نه، استصحاب بقاء زوجيّت لازمه مي كنيم

______________________________

(1) ج 7، ص 407.

(2) ج 7، ص 91.

(3) ج 30، ص 105.

(4) شرايع، ج 2، ص 525.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 167

حتّي بر اساس مبناي قائلين به شرطيّت يسار.

جواب از دليل: اين استصحاب به عقيدۀ ما درست نيست چون شبهات حكميّه جاي استصحاب نيست و استصحاب مخصوص شبهات موضوعيّه است.

116 ادامۀ مسئلۀ 10 … 21/ 3/ 82

بحث در مسئلۀ ده در اين بود كه كسي ازدواج كرده و صاحب قدرت بر نفقه بود (يسار) ولي بعداً ورشكسته شد (معسر) و توان ادارۀ زن را نداشت (صورت اوّل) آيا زن حق فسخ دارد؟

بيان شد كه حق فسخ ندارد نه و سه دليل براي آن اقامه كرديم.

دليل اوّل قياس اولويت بود چون وقتي از اوّل يسار نداشته باشد نكاح صحيح است پس به طريق اولي در ادامه يسار شرط نيست. دليل دوّم استصحاب بود البتّه براي كساني كه استصحاب را در شبهات حكميّه جاري مي دانند.

3- روايت:

* و بهذا الاسناد

(جعفريات داراي سند است ولي سند آن ضعيف است)

باسناده عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن جدّه عليهم السلام ان امرأة استعدت

(كمك به طلبيه)

علياً عليه السلام علي زوجها و كان زوجها معسراً فأبي أن يحبسه و قال انّ مع العسر يسراً «1»

سند حديث و دلالت آن مشكل دارد و اجنبي از ما نحن فيه است چون صحبت از حبس است، نه صحبت از طلاق و ظاهراً تقاضاي زندان است چون روايت مي فرمايد «أبي أن يحبسه».

در ميان

ادلّه عمده دليل همان دليل اوّل (قياس اولويّت) است.

صورت دوّم: شوهر مال دارد ولي نفقه نمي دهد.
اقوال:

در اينجا كلمات اصحاب با صورت اوّل مخلوط شده است ولي از آن استفاده مي شود كه با تحت فشار قرار دادن شوهر موافقند كه يا نفقه دهد و اگر نفقه نداد حاكم خودش از مال او بردارد و نفقه دهد و اگر دست رسي به اموال او نبود او را مجبور به طلاق مي كند و اگر طلاق نداد حاكم شرع طلاق مي دهد.

ادلّه:
1- آيۀ «فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ»: «2»

يا خوب رفتار كن يا خوب رها كن، (تعبير جالبي است) آيا امساك به معروف شرطش اين نيست كه نفقه بدهد و يا اگر نمي دهد او را رها كند (البتّه در صورتي كه زن بخواهد طلاق بگيرد) و اگر نخواست مشمول آيه نيست پس بلا تكليف قرار دادن زن ممكن نيست.

2- روايات:

روايات صريحي داريم. بعضي صحيح السند و بعضي ضعيف السند است. تنها به بيان سه روايت اكتفا مي كنيم:

اين روايات را حمل بر واجد مي كنيم نه معسر و لو ظاهر روايات اطلاق دارد چون امام تكليف ما لا يطاق نمي كند.

* … عن ربعي بن عبد اللّه و الفضيل بن يسار

(در واقع دو روايت است و هر دو ثقه هستند)

جميعاً عن ابي عبد اللّه عليه السلام في قوله تعالي: و من قدر عليه رزقه فلينفق ممّا آتاه اللّه قال: ان أنفق عليها ما يقيم ظهرها مع كسوة و الا فرقّ بينهما

(اگر خودش اين كار را نكرد حاكم شرع دخالت مي كند). «3»

* … عن روح بن عبد الرحيم قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: قوله عزّ و جلّ: و من قدر عليه رزقه فلينفق ممّا آتاه اللّه قال: اذا انفق عليها ما يقيم ظهرها مع كسوة و الّا فرّق بينهما. «4»

* … عن ابي بصير يعني المرادي

(ثقه)

قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: من كان عنده امرأة فلم يكسها ما يواري عورتها و يطمعها ما يقيم صلبها كان حقّا علي الامام أن يفرّق بينهما

(اگر زن تقاضاي طلاق كند). «5»

ان قلت: اين كه در كلام امام (ره) آمده اوّل شوهر را مجبور مي كنيم كه يا نفقه بدهد يا طلاق، آيا طلاق اجباري باطل نيست؟

قلنا: در جايي كه

اجبار به حق بوده شارع مقدّس شرطيّت اختيار را برداشته است يا به عبارت ديگر حاكم شرع به جاي او نيّت مي كند، همان گونه كه در زكات، حاكم شرع مجبور مي كند پس اجبار به حق اشكال ندارد.

______________________________

(1) مستدرك، ج 15، ح 5، باب 1 از ابواب نفقات.

(2) آيۀ 229، سورۀ بقره.

(3) وسائل، ج 15، ح 1، باب 1 از ابواب نفقات.

(4) وسائل، ج 15، ح 6، باب 1 از ابواب نفقات.

(5) وسائل، ج 15، ح 2، باب 1 از ابواب نفقات.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109