كتاب النكاح: سلسله مباحث خارج فقه آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله) جلد 1

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : كتاب النكاح: سلسله مباحث خارج فقه آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله)/ تهيه و تنظيم محمدرضا حامدي، مسعود مكارم.

مشخصات نشر : قم: انتشارات امام علي بن ابي طالب (ع) ، 1382-

مشخصات ظاهري : ج.

شابك : دوره: 964-6632-89-0 ؛ 10000ريال : ج.1: 964-8139-09-1 ؛ ج.2: 964-6632-76-9 ؛ 10000 ريال : ج.3 964-6632-74-2 : ؛ ج.4 964-8139-10-5 :

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: Makarem Shirazi Ketab - Al- Nekah: the juris Prudence Lessons of his holiness ayatullahelozma Makarem Shirazi

يادداشت : ج. 3 (چاپ اول: 1381) .

يادداشت : ج.7 (چاپ اول: 1387) .

يادداشت : عنوان ديگر: كتاب النكاح: تقريرات مباحث خارج فقه حضرت آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله).

يادداشت : كتابنامه .

مندرجات : ج. 1. سال تحصيلي 78 - 79 .-ج. 2. سال تحصيلي 79 - 80 .-ج. 4. سال تحصيلي 81 - 82 .-ج.7. سال تحصيلي 85 - 84

عنوان ديگر : سلسله مباحث خارج فقه آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله) .

عنوان ديگر : كتاب النكاح: تقريرات مباحث خارج فقه حضرت آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله)

موضوع : زناشويي (فقه)

شناسه افزوده : حامدي، محمدرضا، 1348 - ، گردآورنده

شناسه افزوده : مكارم، مسعود، 1346 -، گردآورنده

رده بندي كنگره : BP189/1 /م 7ك 2 1382

رده بندي ديويي : 297/36

شماره كتابشناسي ملي : م 80-23989

فهرست

مقدّمة … 5

مسئلۀ 1 (صفات من يريد تزويجها) … 16

مسئلۀ 2 (عدم اقتصار النظر علي المال و الجمال) … 18

مسئلۀ 17 (النظر الي المحارم) … 21

مسئلۀ 18 (لا يجوز النظر الي ما عدا الوجه و الكفين من المرأة) … 26

مسئلۀ 19 (لا يجوز للمرأة النظر الي الاجنبي) … 39

مسئلۀ مستحدثه … 41

مسئلۀ 20 (مسّ من يحرم النظر اليه) … 42

مسئلۀ 21 (النظر الي

العضو المبان) … 45

مسئلۀ 22 (النظر و اللمس في مقام المعالجة) … 47

مسئلۀ مستحدثه: طرح انطباق … 52

مسئلۀ 23 (وجوب الستر علي النساء) … 52

مسئلۀ 26- 24 (النظر الي الصبي و الصبيه و بالعكس) … 59

مسئلۀ 27 (النظر الي نساء اهل الذمّة) … 64

مسئلۀ 28 (النظر الي المرأة التي يريد نكاحها) … 69

مسئلۀ 29 (سماع صوت الأجنبية) … 75

مسئلۀ 35 عروة (القواعد من النساء) … 77

مسئلۀ 50 عروة (الشبهات الموضوعيّة في جواز النظر) … 82

فصل في عقد النكاح و احكامه

مسئلۀ 1 (في الايجاب و القبول) … 92

مسئلۀ 2 (الفاظ الايجاب و القبول) … 96

مسئلۀ 3 (تعدّي النكاح و التزويج الي المفعولين) … 100

مسئلۀ 4 (كيفيّة إجراء الصيغة) … 103

مسئلۀ 5 (مطابقة الايجاب و القبول) و مسئلۀ 6 (اللحن في الصيغة) … 104

مسئلۀ 7 و 8 (قصد مضمون العقد و قصد الانشاء) … 105

مسئلۀ 9 (اعتبار الموالاة) … 108

مسئلۀ 10 (اشتراط التنجيز في العقد) … 110

مسئلۀ 11 (شرائط العاقد) … 115

مسئلۀ 12 (تعيين الزوجين) … 120

مسئلۀ 13 (اختلاف الاسم و الوصف و الاشارة) … 121

مسئلۀ 14 (التوكيل في النكاح) … 123

مسئلۀ 15 (تزويج الوكيل لنفسه) … 125

مسئلۀ 16 (تولّي شخص واحد طرفي العقد) … 128

مسئلۀ 17 (العلم بايقاع العقد من الوكيل) … 130

مسئلۀ 18 (اشتراط الخيار في عقد النكاح و المهر) … 131

مسئلۀ 19 (ادعاء الزوجية) … 136

مسئلۀ 3 (رجوع المنكر عن انكاره) … 138

مسئلۀ 21 (اذا ادعي رجل زوجية امرأة و انكرت) … 139

مسئلۀ 22 (ادعاء الزوجة بأنّها خليّة) … 141

مسئلۀ 23 (تزويج بامرأة تدعي أنّها خليّة … ) … 144

مسئلۀ 24 (اذا ادّعت امرأة أنّها خليّة … ) … 146

مسئلۀ 25 (اختيار الزوجين) …

147

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 5

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

مقدّمه [مؤلف]

الحمد للّٰه الذي انعم علينا بفضله، و هدانا بمنّه و كرمه و عرفنا مواقع احسانه و اكمل لنا ديننا و أتمّ نعمته علينا، و ما كنّا لنهتدي لو لا أن هدانا اللّٰه، و صلّي اللّٰه علي اشرف بريّته و خاتم رسله، محمد صلي الله عليه و آله و علي الأوصياء من ذريّته، أئمّة الهدي، و مصابيح الدّجي، و اعلام التّقي و ذوي النّهي، لا سيّما الامام الثاني عشر، المهدي المنتظر، عليه آلاف التّحيّة و الثّناء.

كتاب حاضر اوّلين جلد از مجموعۀ «دروس خارج فقه حضرت آية اللّٰه العظمي مكارم شيرازي (مدّ ظلّه العالي)» در بحث نكاح است كه در سال تحصيلي 79- 78 تدريس شده كه به شكلي نوين در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است.

بعد از آنكه در طول سال تحصيلي، پس از هر جلسه، جزوۀ درس استاد، در اختيار علاقه مندان قرار گرفت، و با استقبال خوبي مواجه شد، بر آن شديم كه مجموعۀ درس ها را از ابتداي بحث هاي «كتاب النّكاح» در هر سال جمع آوري كرده و در اختيار عزيزاني كه در همۀ مباحث همراه نبوده و قصد دارند به جهت پيوستگي مطالب از ابتدا آنها را دنبال كنند، به چاپ برسانيم. بدين منظور مجموعۀ درس ها بازبيني گرديد و تمامي روايات و مطالبي كه از كتب مختلف نقل شده، به طور دقيق و با ذكر آدرس كامل به آن اضافه گرديد تا طالبين را از مراجعه به كتب مختلف بي نياز كند.

ويژگي ممتاز درس استاد معظم، دسته بندي دقيق مطالب و كيفيّت بديع و دقيق ورود و خروج به مباحث است كه در اين امر نيز سعي شده است

كه به همان شيوه مطالب سنگين و مهمّ علمي با دسته بندي و تيتر مناسب و شماره گذاري ارائه شود.

از جمله ويژگي هاي اين مجموعه كه آن را از نظائرش ممتاز مي كند، اين است كه به صورت «درسي- فارسي» تنظيم شده كه ضمن سهولت دسترسي به مطالب، حال و هواي حضور در درس را دارد؛ علاوه بر اين در كنار اين مجموعه، نرم افزاري دروس نيز آماده شده كه به راحتي با استفاده از رايانه قابل دسترسي مي باشد. اميد است توانسته باشمي خدمت كوچكي نسبت به عزيزاني كه توفيق شركت در دروس حضرت استاد را نداشته اند، يا به جهت تعمّق در مطالب درسي، سخنان استاد را بر روي كاغذ پياده نكرده اند برداشته باشيم.

لازم به ذكر است كه در بعضي از دروس براي رعايت نظم و ترتيب مطالب و مباحث، قسمت هايي از مطالب درسي جابجا و به قسمت هاي مربوطه منتقل گرديد، لذا آن دسته از عزيزاني كه دروس حضرت استاد را از نوار كاست و يا، در كنار اين مجموعه پي گيري مي نمايند، به اين نكته توجه داشته باشند.

لطفاً هرگونه پيشنهاد و يا انتقاد خود را به آدرس ناشر ارسال داريد تا در مراحل بعدي از آن استفاده گردد.

اللّهم وفّقنا لما تحبّ و ترضي

محمّد رضا حامدي- مسعود مكارم

2 جمادي الاولي 1424

حوزۀ علميّۀ قم

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 6

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 7

[مقدمات بحث نكاح]

[نكاح از مستحبات مؤكده است]

1 مقدّمه … 27/ 6/ 78

بحثي كه به آن خواهيم پرداخت، بحث نكاح و ملحقات آن است كه شديداً محل ابتلاست و مسائل مستحدثۀ فراواني در عصر و زمان ما دارد. متن مورد نظر «تحرير الوسيله» كه در اصل «وسيلة النّجاة» مرحوم آقا سيد أبو الحسن

اصفهاني (ره) است.

مرحوم امام (ره) اين كتاب را مورد توجّه قرار داده و اضافاتي به آن افزوده و نظم نويني به اين كتاب بخشيدند. دليل انتخاب اين كتاب اين است كه به حاجات روز مردم نزديكتر و كاربردي است و مسائل مبتلي بهِ زمان ما را بيشتر دارد.

حدود ده مسأله در ابتداي «كتاب النكاح» تحرير الوسيله به عنوان مستحبّات و مكروهات و آداب و سنن نكاح است مرحوم آقاي حكيم در مستمسك كه شرح عروه است بيست و پنج مسأله را كه از مستحبّات است بدون شرح رد شده و فقط آن را نقل مي كند و از مسئلۀ 26 مسائل را شرح مي دهد.

مرحوم امام (ره) مي فرمايد:

و هو من المستحبّات الأكيدة، و ما ورد في الحثّ (تأكيد) عليه و الذمّ علي تركه ممّا لا يحصي كثرةً (أحاديث در اين زمينه متواتر است كه مرحوم امام (ره) به پنج حديث اشاره نموده اند):

فعن مولانا الباقر عليه السلام قال: «قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: ما بني بناء في الإسلام أحبّ إلي اللّه عزّ و جلّ من التّزويج»، (در اين روايت تعبير به «بناء» احتمالًا اشاره به اين است كه ازدواج اساس و سنگ زير بناي نظام خانواده و نظام خانواده سنگ زيربناي جامعۀ بشري است).

و عن مولانا الصّادق عليه السلام «ركعتان يصليهما المتزوّج أفضل من سبعين ركعة يصلّيهما عزب»، (شخصي كه ازدواج نكرده، به انواع گناهان آلوده مي شود، ولي در حديث داريم كه كسي كه ازدواج مي كند نصف دينش در امان است و شايد به اين جهت است كه غريزۀ جنسي انسان با تمام غرايز او مساوي است و گناهان ناشي از آن برابر با گناهان

ناشي از بقيّۀ غرايز است، پس متزوّج آلودگيِ فكرش به گناهان بسيار كم و نمازش ارزش بيشتري دارد).

و عنه (عن الصّادق) عليه السلام

قال: «قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: رذال (در بعضي از نسخه ها با تشديد است كه ظاهراً درست نيست و جمع «رذل»، «رِذال» مي آيد)

موتاكم العزّاب» و في خبر آخر عنه صلي الله عليه و آله «أكثر أهل النّار العزّاب»، و لا ينبغي أن يمنعه الفقر و العيلة بعد ما وعد اللّه عزّ و جلّ بالاغناء و السعة بقوله عزّ من قائل: «إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ» «1» فعن النّبي صلي الله عليه و آله: «من ترك التّزويج مخافة العيلة فقد اساء الظنّ باللّه عزّ و جلّ» هذا. (وعده دهنده خداوند است در حالي كه قادر و حكيم علي الاطلاق است و به وعده اش عمل مي كند بنابراين دليلي ندارد كه سوء ظنّ داشته باشد.)

در جلد 14 وسايل در دو باب آمده است كه انسانها نبايد بخاطر ترس از فقر از ازدواج فرار كنند، و روايت داريم كه

«الرزق مع النّساء»، «2»

و دليل آن هم واضح است، چون افرادي كه تنها هستند هيچ مسئوليّتي ندارند، ولي وقتي ازدواج مي كنند احساس مسئوليّت كرده، و براي اينكه جلوي عيال شرمنده نشوند دنبال فعّاليّت مي روند و لذا افرادي هستند كه در ابتداي زندگي هيچ ندارند ولي در سايۀ احساس مسئوليّت فعاليّت كرده و به همه چيز مي رسند، اين مسأله هم از نظر رواني مسلّم است و هم از نظر آيه و روايت.

اقوال:

از نظر اقوال، مسئلۀ استحباب نكاح از مسلّمات است و شيعه و سنّي به آن تصريح كرده اند (إجماع المسلمين) بلكه بعضي آن را ضروري

دين مي دانند.

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

بإجماع المسلمين إلّا من شذّ منهم حيث ذهب إلي وجوبه «3» (طبيعت نكاح استحباب است ولي موارد وجوب هم دارد).

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

النّكاح مشروع، بل مستحبّ لمن تاقت و اشتاقت نفسه اليه من الرّجال و النّساء كتاباً و سنّة مستفيضةً أو متواترةً، و إجماعاً بقسميه (منقول و محصّل) من المسلمين فضلًا عن المؤمنين، أو ضرورة من المذهب (شيعه) بل الدّين (اسلام) «4».

بنابراين مسأله از اجماع فراتر، بلكه ضروري دين است، يعني وقتي غير مسلمانان با مسلمانان زندگي كنند، مي فهمند كه مسلمانان نكاح را امر مطلوبي مي دانند.

پنج امر در ذيل بيان امام (ره) لازم به توضيح است:

اشاره

______________________________

(1) سورۀ نور، آيه 32.

(2) باب 11 از ابواب مقدّمات نكاح، ح 4.

(3) مسالك، ج 7، ص 9.

(4) جواهر، ج 29، ص 8.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 8

الأمر الأوّل: دليل استحباب نكاح.

الأمر الثّاني: فلسفۀ استحباب نكاح و مسائل فردي و اجتماعي آن.

الأمر الثّالث: تقسيم نكاح به اقسام خمسه (واجب، مكروه، حرام، مباح و مستحب).

الأمر الرّابع: كلمۀ «نكاح» به چه معني است؟

الأمر الخامس: نكاح از جملۀ عبادات است.

2 مقدّمه … 28/ 6/ 78

الأمر الأوّل: دليل استحباب نكاح

اشاره

معمولًا بزرگان فقهاء به ادلّۀ ثلاث (كتاب اللّه و السنة و الإجماع) استناد جسته اند:

الف) آيه:

«وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ وَ الصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ». «1»

اين آيه مشتمل بر تأكيدات مهمّي است:

نكتۀ اوّل: آيه مي فرمايد مقدّمات نكاح ايامي و عزّاب را فراهم كنيد و چون مخاطب همۀ مردم هستند، نشان مي دهد كه مسأله خيلي مهمّ بوده كه از همه كمك خواسته شده است.

پس به قياس اولويت از امر به فراهم كردن مقدّمات به استحباب نكاح پي مي بريم، چون وقتي فراهم كردن مقدّمات مستحب باشد خود ازدواج به طريق اولي مستحب خواهد بود.

اين تعبير يا قليل النّظير است يا عديم النّظير، چرا كه به جاي امر به اصل مطلب، به فراهم كردن مقدّمات امر مي كند كه خود تأكيدي براي اين امر است.

نكتۀ دوّم: اين آيه منحصر به زنان و مردان حرّ نيست، بلكه مي فرمايد مقدّمات ازدواج عبدها و كنيزهاي خود را هم فراهم كنيد، پس مسأله بقدري مهمّ است كه حتّي عباد و اماء را هم كه به حساب نمي آمدند شامل مي شود.

نكتۀ سوّم: آيه مي فرمايد مانع تراشي نكنيد و اگر فقير هستند از فقر نترسيد، چرا كه خداوند آنها را بي نياز مي كند و مي دانيم كه مهمترين مانع نكاح، فقر است.

نتيجه: آيه تأكيد بر ازدواج را مي رساند و امر هم ظهور در وجوب دارد ولي به جهت وجود قرائنِ ديگر، نكاح مستحب است. (آيات ديگري هم در اين زمينه داريم).

ب) روايات:

* … عن علي بن جعفر، عن أخيه موسي بن جعفر عليه السلام قال: ثلاثة يستظلّون بظلّ عرش اللّه يوم القيامة يوم لا ظلّ إلّا ظلّه

، (خدا يا عرش خدا)

رجل زوّج أخاه المسلم

(مقدّمات تزويج برادر مسلمانش را فراهم كند)

أو أخدمه

(خدمت كند يا

خادمي براي او بگيرد)

أو كتم له سرّاً

(اسرار او را حفظ كند). «2»

در ابواب زير احاديثي وجود دارد كه به دلالت مطابقي يا تضمّني يا التزامي دلالت بر استحباب نكاح مي كند.

1- باب 1 (استحباب نكاح) 15 حديث.

2- باب 2 (كراهت عزوبت) 9 حديث.

3- باب 10 (كراهة ترك التّزويج مخافة العيلة)، 4 حديث.

4- باب 11 (استحباب التّزويج و لو عند الحاجة و الفقر) 5 حديث.

5- باب 12 (استحباب السعي في التّزويج و الشفاعة فيه 6 حديث.

ج) اجماع:

استحباب نكاح از مسلّمات است و شيعه و سنّي به آن تصريح كرده اند (اجماع محصّل، منقول) بلكه بعضي استحباب نكاح را ضروري دين مي دانند.

د) عقل:

از دليل عقل در اينجا استفاده نكرده اند در حالي كه به دليل عقل هم مي توان تمسّك كرد، چون امر نكاح مصالح زيادي دارد و در ترك آن مفاسد زيادي است كه عقل همۀ آن را مي فهمد، به همين جهت به عنوان يكي از مستقلات عقليّه، عقل به محبوبيّت نكاح حكم مي كند، و «كلّما حكم به العقل حكم به الشّرع».

الأمر الثّاني: فلسفۀ استحباب نكاح و مسائل فردي و اجتماعي آن

اشاره

آن پنج فلسفه براي آن ذكر مي كنيم كه مستفاد از نصوص و آيات و روايات است:

فلسفۀ اوّل: شكي نيست كه طريق صحيح حفظِ نسل بشر، نكاح است

و حفظ نسل مطلوب شارع و عقلاست، حتّي نسل حيوانات و گياهان را هم بايد حفظ كرد، چون حتماً مصالحي

______________________________

(1) آيۀ 32، سورۀ نور.

(2) ح 3، باب 12 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 9

بوده كه خداوند آنها را آفريده است. شاهد آن حديث مشهور:

«تناكحوا تناسلوا تكثروا فأنّي أباهي بكم الأمم يوم القيامة و لو بالسقط» «1»

مي باشد.

شبيه اين حديث در كتاب مستدرك الوسائل «2» هم وجود دارد و در وسائل هم تعبيراتي قريب الأفق با اين حديث وجود دارد:

* … عن محمد بن مسلم انّ أبا عبد اللّه عليه السلام قال: إنّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله قال: تزوّجوا فأنّي مكاثر بكم الأمم غداً في القيامة حتّي أنّ السقط يجي ء … «3»

به هر حال همان گونه كه در احاديث وارد شده فلسفۀ نكاح افزايش نسل و جلوگيري از انقراض نسل است، بلكه اگر روزي به عللي خوف انقراض نسل انسان باشد نكاح واجب مي شود، اگر چه در حال عادّي مستحب است. حتّي در جائي كه موازنۀ جمعيت به ضرر اسلام و به نفع كفّار است نكاح و ازدياد نسل واجب است و همچنين اگر به زيان شيعه باشد، مثلًا در حواشي و اطراف كشور ما اهل سنّت زياد هستند و به آنها توصيه شده است كه افزايش نسل داشته باشيد در حالي كه شيعيان را تشويق به فرزند كمتر مي كنند كه اين باعث افزايش جمعيت اهل سنّت مي شود، در اين صورت جلوي ازدياد نسل را گرفتن جايز نيست زيرا نبايد موازنۀ جمعيّت به ضرر شيعه

به هم بخورد.

إن قلت: غالب عقلاء و خبره هاي امروز از غير مسلمان بلكه مسلمان مي گويند كنترل جمعيّت در عصر ما واجب و لازم است و الّا سبب افزايش فقر، جهل، بيماري و وابستگي مي شود، اين امر با كلام پيامبر چگونه سازگار است؟

قلت: آنچه در باب استحباب نكاح، حفظ نسل و مباهات پيامبر حتّي به سقط گفته شد، اصل و قانون است و هر قانوني استثنائي دارد كه مسأله تهديد نفس به عنوان استثنا است و منافاتي با كبراي كلّي ندارد، مثلًا غيبت به عنوان اصل حرام است ولي در مشورت براي ازدواج جايز مي شود، پس آنچه در عصر ما هست، ويژگي اين زمان است و ممكن است زماني بيايد كه به فرزند بيشتر جايزه هم بدهند.

فلسفۀ دوّم: نكاح سبب حفظ تقوي و عفاف و همچنين سبب اجتناب از بسياري از كبائر مثل زنا، لواط و استمنا مي شود.

قليلي از مردم ممكن است كه در صورت عدم نكاح حتّي يك گناه هم نكنند ولي اين خيلي نادر است، شاهد آن هم احاديث متعدّد است:

* … عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: من تزوّج احرز نصف دينه. «4»

* … فليتّق اللّه في النصف الأخر. «5»

اين حديث همان حديث قبلي است كه كليني ذيلي براي آن نقل كرده.

* … فليتّق اللّه في النصف الباقي «6»

اين حديث را صدوق نقل كرده و ذيلي به آن اضافه كرده است.

تعبير به نصف به اين جهت است كه غريزۀ جنسي با تمامي غرايز ديگر برابر است و اگر كسي شهوت را با ازدواج كنترل كند تقريباً نصف گناهان را مرتكب نمي شود.

3 مقدّمه … 29/ 6/ 78

فلسفۀ سوّم: نكاح سبب سلامت جسم و روح انسان است

و به تعبير ديگر كساني كه ازدواج را ترك كنند، گرفتار بيماريهاي مختلف رواني و جسماني مي شوند، چون خداوند طبيعت انسان را به گونه اي آفريده است كه بايد ازدواج كند و هر جا از اين طبيعت كناره گيري شده و غريزۀ آن سركوب شود، مشكلات جسمي و رواني به دنبال خواهد داشت، و هيچ غريزه اي هم مثل غريزۀ جنسي قوي نيست. يكي از اشكالات ما به مسيحيّت اين است كه آنها ازدواج را براي روحانيون مسيحي جايز نمي دانند (كاتوليك ها ازدواج را براي روحانيت مسيحي حرام مي دانند و پروتستانها جايز مي دانند).

پس هر كاري بر خلاف طبيعت انسان صورت بگيرد قطعاً يك عكس العمل منفي خواهد داشت، چون خداوند انسان را اين گونه آفريده است كه دو جنس مختلف يكديگر را كامل كنند، از قرآن مي توان اين معني را استفاده كرد:

«وَ مِنْ آيٰاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ

أَنْفُسِكُمْ أَزْوٰاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْهٰا»، «7» جملۀ «لِتَسْكُنُوا إِلَيْهٰا» يعني به وسيلۀ همسر آرامش پيدا كنيد، كه هم آرامش روحي و جسمي (آرامش فردي) است و هم آرامش اجتماعي.

مفهوم آيه اين است كه اگر ترك ازدواج كند، آن آرامش را

______________________________

(1) بحار، ج 44، ص 170.

(2) ج 14، ح 17، باب 1 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ج 14، ح 2، باب 1 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 11، باب 1 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 12، باب 1 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) ح 13، باب 1 از ابواب مقدّمات نكاح.

(7) آيۀ 21، سورۀ روم.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 10

نخواهد داشت (اشاره به كسالتها و بيماريهاي مختلف).

آيه ديگر مي فرمايد:

«هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا لِيَسْكُنَ إِلَيْهٰا». «1»

براي «منها» دو تفسير بيان شده است:

1- از باقيماندۀ طينت آدم و گل او حوّا آفريده شد (من فضل طينت آدم).

2- از نوع و جنس انسان همسراني آفريد.

فلسفۀ چهارم: نكاح سبب سلامت جامعۀ انساني است

و اگر نكاح برچيده شود ناراحتي هاي اجتماعي فراواني جامعه را فرا مي گيرد چون شخص عَزَب مسئوليت اجتماعي نمي پذيرد و اگر جنايتي و كاري كرد مي تواند جاي ديگري برود، پس كسي كه ازدواج كرده يك علقه و رابطه اي ايجاد كرده و ناچار است كه مراقبت كند و كاري نكند كه زن و بچه اش ناراحت شوند، لذا بسياري از مؤسّسات در استخدام شرط مي كنند كه شخص متأهّل باشد. پس ازدواج به عنوان يك وسيلۀ پيش گيري از تخلّفات اجتماعي و جنايات و سرقتها مؤثر است نه به عنوان علّت تامّه.

روايات متعدّدي در اين زمينه وجود دارد:

* … روي أنّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله قال: أكثر أهل النّار العزّاب. «2»

چرا اكثر

أهل نار عزّاب هستند؟

چون عزب احساس مسئوليّتش كم است بنابراين مرتكب گناه و جنايت مي شود.

* … قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: ما من شابٍّ تزوّج في حداثة سنّه، إلّا عجّ

(ناله مي زند)

شيطانه: يا ويله عصم منّي ثلثي دينه، فليتّق اللّه العبد في الثلث الباقي. «3»

سؤال: در بعضي از روايات تعبير به «نصف دين» بود ولي در اينجا مي فرمايد «دو ثلث دين» خود را حفظ مي كند آيا اينها با هم تعارض دارند؟

ممكن است كه تعدّد تعبير، به جهت اختلاف قوّۀ شهويّۀ افراد باشد، ولي قدر مسلّم يك قسمت عمدۀ دين خود را با ازدواج حفظ مي كند و بيمه مي شود، و ممكن است كه به جهت حداثت سنّ باشد، چون در اين سن قدرت شهوت بيشتر است و با ازدواج دو سوّم دين خود را حفظ مي كند.

* جامع الاخبار: عن النّبي صلي الله عليه و آله أنّه قال: شراركم عزّابكم، و العزّاب أخوان الشياطين. و قال صلي الله عليه و آله خيار امّتي المتأهّلون، و شرار امّتي العزّاب. «4»

همۀ اين تعابير اشاره دارد كه اگر ازدواج كند بسياري از گناهان را انجام نمي دهد، از اين روايات مي توان استفاده كرد كه ازدواج سبب سلامت جامعۀ انساني است.

فلسفۀ پنجم: نكاح سبب تقويت فعاليّتهاي اقتصادي و نشاط مالي است
اشاره

و رواياتي به اين مضمون داريم:

* … فقال أبو عبد اللّه عليه السلام: هو حقّ ثمّ قال: الرّزق مع النّساء و العيال.

«5» * … قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله لاحد من اصحابه و هو زيد بن ثابت:

تَزَوّج فانّ في التزويج بركة

… «6»

* قال الصّدوق: و قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: اتّخذوا الأهل فانّه ارزق لكم. «7»

آيۀ شريفه هم مي فرمود:

«إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ

مِنْ فَضْلِهِ … ». «8»

تحليل عقلي:

انسان مادامي كه فقط مسئوليت خودش را بر دوش دارد، با خود رودربايستي ندارد و ممكن است تلاش لازم را نكند در عين اينكه خداوند نيروي زيادي در وجود او نهاده است. در حالت عادي نيروي عادي شخص به كار مي افتد ولي در شدايد است كه استعدادهاي نهفتۀ او بسيج مي شوند، پس وقتي ازدواج كرد تمام نيروهاي خود را به كار مي گيرد كه مبدأ بازدهي اقتصادي فراواني مي شود و به همين جهت بسياري از انسانها قبل از ازدواج تنبل هستند، ولي وقتي مشكلات زندگي به دوش آنها افتاد، بيشتر فعاليّت مي كنند و صاحب مال و اموال مي شوند.

تحليل معنوي:

اين كه قرآن مي فرمايد: «يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ» ممكن است دو تفسير داشته باشد، يكي اين كه از راه اسباب خفيّه و من حيث لا يحتسب به او فضل و احسان نمايد و ديگر اين كه ممكن است خدا از طريق اسباب به انسان چيزي بدهد يعني خداست كه اين نيروها را در درون انسان قرار داده و اوست

______________________________

(1) آيۀ 189، سورۀ اعراف.

(2) ح 7 باب 2، از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) مستدرك، ج 14، ح 2، باب 1 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) مستدرك، ج 14، ح 7، باب 2 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 4، باب 11 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 6 از ابواب مقدّمات نكاح.

(7) ح 5، باب 1 از ابواب مقدّمات نكاح.

(8) آيۀ 32، سوره نور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 11

كه از طريق عالم اسباب، انسان را به دنبال كار مي فرستد پس مسبّب الأسباب خداست، و اگر از عالم اسباب هم چيزي عايد انسان شود منافات با «يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ»

ندارد چرا كه عالم هستي، فعل اللّه است.

الامر الثّالث: تقسيم نكاح به اقسام خمسه

اشاره

آيا نكاح هميشه مستحب است و يا اين كه گاهي مكروه، مباح، حرام و واجب هم مي شود؟

بسياري از بزرگان به اين مسأله متعرّض شده اند كه نكاح به اقسام خمسه تقسيم مي شود از جمله: مرحوم صاحب حدائق، مرحوم شهيد اوّل در قواعد، مرحوم شهيد ثاني در مسالك، مرحوم صاحب عروه و علماي عامّه.

منظور از انقسام به احكامِ خمسه اين است كه طبيعت نكاح لو خُلّي و طبعه مستحب است (آيا مستحب است براي كساني كه اشتياق دارند يا براي همه، در جاي خودش بحث خواهد شد) امّا عوارض و عناوين ثانويه اي پيدا مي شود كه نكاح را از حكم اوّليه (استحباب) بيرون مي برد، گاهي ممكن است نكاح واجب شود مثلًا كسي كه مي داند و يا خوف خطر مي دهد كه اگر ازدواج نكند به حرام مي افتد يا بيماري جسماني پيدا مي كند و جانش در خطر مي افتد، در اينجا ازدواج از باب عنوان ثانويّه (حفظ نفس) واجب مي شود، گاهي ممكن است كه نكاح حرام شود مثلًا مستطيع است و بايد حج بجاي آورد و ضرورتي هم براي نكاح ندارد در اينجا نكاح مقدّمۀ حرام است يا وقت جهاد است و اگر سرگرم ازدواج شود، از جهاد بازمي ماند و نكاح هم براي او ضروري نيست در اينجا نيز نكاح حرام است (البتّه طبق اين مبنا كه مقدمۀ واجب را، واجب و مقدّمۀ حرام را، حرام بدانيم) و گاهي مقدمۀ مكروه است و گاهي هم خالي از موارد فوق (اباحه).

[كلام صاحب حدائق و نكات مطرح در آن]

4 مقدّمه … 30/ 6/ 78

صاحب حدائق عبارتي دارند كه مشتمل بر نكاتي است:

«أعلم أنّهم قالوا: إنّ النّكاح إنّما يوصف بالاستحباب بالنظر إليه في حد ذاته يعني مع قطع النّظر عن

اللواحق المتعلقة به (عناوين ثانويّه) و الّا (اگر نگاه به عنوان ثانوي نكنيم) فإنّه ينقسم إلي الأقسام الخمسة. فقد يكون واجباً كما إذا خيف الوقوع في الزّنا مع عدمه (البته آلوده به حرام شدن منحصر به زنا نيست حتّي اگر دچار چشم چراني شود اينهم وقوع في الحرام است)، و لو أمكن التسرّي (كنيز بخرد) كان واجباً مخيّراً و قد يكون حراماً كما إذا افضي (منجر شود) الإتيان به (نكاح) إلي ترك واجب كالحج و الزّكاة (مگر اين كه از قسم «سبيل اللّه» زكات در نكاح خرج كند، ولي گفته مي شود كه هر كار خيري «سبيل اللّه» نيست بلكه «سبيل اللّه» كار خيري را مي گويند كه جنبۀ مذهبي و ديني داشته باشد مثل ساختن مدارس و مساجد و … ) و اذا استلزم الزيادة علي الأربع (مثال براي نكاح حرام، ولي اين مثال صحيح نيست، چون در اين صورت مي توان به نكاح امّهات مثال زد. گاهي ذات نكاح به عنوان سببي حرام مي شود و گاهي بخاطر منكوح [خود نكاح] و مثال صاحب حدائق بحسب منكوح است. در كلمات علما حرمت نفس نكاح با حرمت نسبت به منكوح مخلوط شده است) و يكره عند عدم تَوَقان (اشتياق) النّفس اليه مع عدم الطول (توانائي مالي)، علي قولٍ (بعضي آن را از افراد مكروه دانسته اند ولي ما اشتياق و پولدار بودن را شرط نمي دانيم و روايات ما عام است)، و الزيادة علي الواحدة، عند الشيخ (شيخ طوسي تنها كسي است كه زائد بر واحد را مكروه دانسته است). و قد يستحبّ (استحباب عرضي به خاطر يك عنوان عرضي) كنكاح القريبة، علي قول للجمع بين صلة الرّحم و فضيلة

النّكاح، و أختاره الشهيد في قواعده (در نكاح خويشاوندان، هم صلۀ رحم و هم استحباب ذاتي نكاح است پس استحباب مؤكّد مي شود) و قيل: البعيدة (استحباب نكاح با غير خويشاوند)، لقوله صلي الله عليه و آله

لا تَنكَحوا القرابة القريبة، فإنّ الولد يُخلق ضاوياً أي نحيفاً

(مريض مي شود) و هو اختيار العلّامة في التذكرة و علّل بنقصان الشّهوة مع القرابة، (علاوه بر حديث اين علّت را هم در نكاح محارم گفته اند). أقول (صاحب حدائق): الظّاهر أنّ الخبر المذكور عاميّ حيث لم ينقل في كتب أخبارنا و قد ذكره ابن الأثير في نهايته و الظاهر أنّ القول المذكور للعامّة تبعهم فيه العلامة في التذكرة، و استدلّ (علّامه) عليه (حكم) بما استدلّوا عليه (صاحب حدائق كلام علامه را تضعيف مي كند) و امّا المباح فهو ما عدا ذلك (نه مقدّمۀ واجبي باشد نه مقدّمۀ حرام و نه استحباب و نه كراهت يعني اباحۀ بالعنوان الثّانوي). «1»

[بحثي در نكاح با اقارب]

5 مقدّمه … 31/ 6/ 78

نكته: امروزه، نكاح اقارب بسيار مطرح است كه كار خوبي نيست نه اينكه بگويند نكاح خويشاوندان حتماً بيماري

______________________________

(1) حدائق، ج 23، ص 17.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 12

مي آورد، بلكه مي گويند؛ خلاف احتياط است، براي اين كه اگر بيماري مخفي در وجود پدر و مادر باشد در فرزند بيماري قوي شده و ظاهر مي شود، پس در نتيجه اگر آزمايش شود كه مثلًا پسرعمو و دختر عمو مشكلي ندارند، اجازه ازدواج مي دهند و اگر در روايت نبوي نهي شده، از باب احتياط است و از اينجا نتيجه مي گيريم اين كه در بين ائمّه عليهم السلام، خويشاوندان با هم ازدواج مي كردند از جمله ازدواج حضرت علي عليه السلام با فاطمۀ زهرا عليها

السلام كه دختر عمو و پسر عمو بودند، اوّلًا، از باب استثنا است وثانياً، مي دانسته اند كه بيماري در كار نيست.

نتيجه: در ازدواج فاميلي ممكن است كه بچّه ها سالم باشند و ممكن است بيمار شوند، پس در معرض بيماري هستند و به همين جهت گفته مي شود كه احتياط كنند، البتّه اين مطلب در خويشاوندان نزديك است (القرابة القريبة) نه خويشاوندان دورتر.

سند روايت كراهت ازدواج با خويشاوندان نزديك از طريق عامّه است، البتّه نبايد سند اين روايت را خيلي ضعيف بدانيم چون روايت ديگري هم به اين مضمون، مرحوم سيد رضي در كتاب مجازات النّبويّه «1» نقل مي كند:

قال صلي الله عليه و آله: اغتربوا

(دور شويد)

لا تضووا

«با دوردستها ازدواج كنيد تا لاغر و نحيف نشويد و بچه هاي شما خوش بنيه باشند».

ابن أثير در نهايه الفاظي كه در سنت نبوي وارد شده معنا كرده و همين حديث را نقل كرده و مي گويد:

أي تزوّجوا الغرائب دون القرائب، فإنّ ولد الغريبة انجب

(بهتر)

و أقوي من ولد القريبة … و منه الحديث: لا تنكح القرابة القريبة، فإنّ الولد يخلق ضاوياً، «2»

بنابراين يك روايت، روايت سيد رضي و روايت ديگر، روايت ابن اثير است. پس اگر دليل قطعي هم نداريم روايت را با ضميمه سخنان اطبّا به عنوان مؤيّد نقل كنيم و بگوئيم نكاح غريبه بهتر است و نكاح ائمه از باب استثناست.

شهيد اوّل در قواعد مي فرمايد: در اينجا دو تقسيم داريم، يك تقسيم به حسب ناكح و تقسيم ديگر به حسب منكوح، كه در هر دو احكام خمسه وجود دارد. مثالهاي تقسيم به حسب ناكح قبلًا بيان شد و امّا در مورد مثال هاي تقسيم به حسب منكوح، براي محرّمات به نكاح مادر، براي

مكروه به نكاح عقيم، براي استحباب به نكاح اقارب (بنابر قول كساني كه مي گويند نكاح اقارب سبب صلۀ رحم است)، براي نكاح واجب به وجوب وطي بعد از اربعة اشهر و براي نكاح مباح به ما عدا ذلك مثل مي زند.

عامّه هم همين اقوال را به صورت ناقص تر دارند، هم ابن قدامه در مغني و هم نووي (از علماي قرن هفتم) در المجموع.

ابن قدامه «3» مي گويد: مردم در نكاح سه دسته هستند: گروه اوّل كساني كه مي ترسند اگر ترك نكاح كنند، در زنا واقع شوند، چنين اشخاصي نكاح برايشان واجب است، في قول عامة الفقهاء، گروه دوّم كساني هستند كه خوف وقوع در حرام را ندارند ولي اشتياق به نكاح دارند كه نكاح براي اينها مستحب است، و هو قول أصحاب الرأي و هو ظاهر قول الصحابة و فعلهم، گروه سوّم كسي است كه شهوتي ندارد (مثلًا عنّين) كه در او دو وجه است:

الف) نكاح برايش مستحب است به خاطر عموم ادلّه.

ب) ترك نكاح أفضل است چون خودش را گرفتار زن نكند و زن هم گرفتار او نشود.

جمع بندي: نكاح به حسب طبيعت اوّليه مستحب است و به حسب طبيعت ثانويّه أحكام خمسه را دارد.

[ادلۀ كساني كه ازدواج را براي همۀ افراد مستحب نمي دانند، و جواب آن.]
اشاره

6 مقدّمه … 3/ 7/ 78

بعضي استحباب (نكاح را به «اشتياق» مقيّد كرده اند نكاح براي كساني كه علاقه به نكاح دارند مستحب است) بعضي از اين فراتر رفته و فرموده اند: كساني كه علاقه اي ندارند، ازدواج براي آنها مكروه است.

ريشۀ مطلب:

ازدواج برنامه اي است كه عقلا مي پسندند و آيات و روايات، بدون قيد به آن دلالت دارند ولي كساني كه گفته اند براي همه مستحب نيست بلكه براي بعضي مكروه است به سه دليل تمسّك

كرده اند:

دليل اوّل: آيۀ «وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصّٰالِحِينَ «4»»

كه حضرت يحيي عليه السلام را مدح مي كند و «حصور» كسي است كه علاقه اي به ازدواج ندارد و چون در مورد حضرت يحيي چنين مدحي وارد شده است، لااقل در مورد كساني كه علاقه اي به ازدواج ندارند، نكاح مستحب نيست.

______________________________

(1) مجازات النّبويّة، ص 91، ح 59.

(2) النهاية في غريب الحديث، ج 3، ص 105.

(3) مغني، ج 7، ص 334.

(4) آيۀ 39، سورۀ آل عمران.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 13

جواب: از اين استدلال چهار جواب مي دهيم:

1- ممكن است كه آيه «قضيّة في واقعة» باشد، و اين قانون كلّي نيست، يعني اگر كسي را به خاطر صفتي مدح كرديم، قاعدۀ كليّه نمي شود. زندگي حضرت يحيي مثل زندگي حضرت مسيح، زندگي خاصّي بوده كه دائماً براي تبليغ دين و رسالت الهي در سفر بودند و اين برنامه ها طوري بود كه به آنها اجازۀ ازدواج نمي داد، پس بايد خصوصيّات زندگي او را در نظر بگيريم، شايد كه مدح بخاطر وضعيّت خاص زندگي او باشد.

بنابراين عنوان اوّلي استحباب مطلق است و اين در سايۀ عنوان ثانوي است كه حكم ديگري مي پذيرد.

2- معني كلمۀ «حصور» منحصر به «من لا ياتي النّساء» نيست و ارباب لغت، شيخ طوسي در تبيان و طبرسي در مجمع البيان، شش معني براي حصور ذكر كرده اند:

الف) العنّين: (ناتوان جنسي).

ب) كسي كه يا علاقه ندارد و يا اگر علاقه دارد به دلايلي ازدواج نمي كند.

ج) الّذي يمتنع ان يخرج مع ندمائه شيئاً للنفقة (كساني كه به سفر مي روند ولي آذوقه به همراه خود نمي برند).

د) الذي يحصر نفسه عن الشهوات (عفيف).

ه) الذي يكتم سرّه (كتوم).

و) الّذي لا يدخل في اللعب و الأباطيل.

بعضي از اين معاني در شأن پيامبر نيست

و جاي مدح هم ندارد (مثل عنّين و كسي كه نفقه نمي برد) ولي بعضي از معاني حَسَن است (مثل كتوم و يا لا يدخل في اللعب و يا كسي كه كنترل شهوت دارد) پس ممكن است در آيه، منظور از حصور يكي از اين معاني باشد. اگر چه در بعضي از روايات معصومين داريم

«الّذي لا يأتي النّساء»

و ليكن مي توان آنها را به گونه اي كه در جوابهاي بعدي مي آيد تفسير كرد. پس آيه داراي ابهام است و خالي از اجمال نيست و با اين آيه نمي توان به تعارض روايات و آياتي كه ازدواج را مدح كرده، برويم، ما در مقابل محكمات نمي توانيم به متشابهات تمسّك كنيم.

3- گاهي مدح بر منكشَف است نه كاشف، يعني مدح مي كنيم بر صفت دروني و در حالي كه كاشف ممكن است مدح نداشته باشد، مثلًا كسي در محيط پر از گناه ازدواج نكرده و سالم مانده است، در اينجا مدح بر خود نگه داري شخص است نه اين كه ازدواج نكردن او خوب باشد. پس احتمال دارد روايتي كه مي گويد

«لا يأتي النّساء»

مدح بر صفت دروني حضرت يحيي است، نه بر مسئلۀ ازدواج نكردن او.

4- سلّمنا كه در شريعت يحيي اين گونه بوده؛ چه ارتباطي به شريعت ما دارد؟ او در شريعت خودش داراي اين صفت بود ولي در شريعت ما چنين نيست.

ان قلت: استصحاب شريعت سابقه مي كنيم.

قلنا: أوّلًا، استصحاب براي جائي است كه شك باشد ما در اين مسأله شك نداريم، چون مي دانيم كه ازدواج در اسلام امر مطلوبي است و زندگي مجرّد مبغوض است و قيد و شرطي هم ندارد.

ثانياً، در استصحاب شريعت سابقه گفتيم كه اگر شريعتي كه نسخ شد،

تمام احكامش هم نسخ مي شود، و اگر در شريعت بعدي آن احكام باشد از نو وضع شده است. شاهدش اين است كه مسلمانان با هر مسئله اي كه روبرو مي شدند سراغ پيامبر مي رفتند و حكم مي خواستند و نمي گفتند استصحاب حكم سابق مي كنيم، بلكه منتظر وحي مي شدند، مثل قانون اساسي در زمان ما كه با قانون اساسي در زمان طاغوت مشتركاتي داشت ولي آن را كنار گذاشتيم و قانون اساسي جديد تدوين شد.

بنابراين تمسّك به استصحاب در اينجا درست نيست.

دليل دوّم: آيۀ [زُيِّنَ لِلنّٰاسِ الخ]

«زُيِّنَ لِلنّٰاسِ حُبُّ الشَّهَوٰاتِ مِنَ النِّسٰاءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَنٰاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعٰامِ وَ الْحَرْثِ ذٰلِكَ مَتٰاعُ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ اللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ» «1».

اين آيه در مقام مذمّت است و حب نساء، و فرزندان را، مذمّت مي كند.

جواب: اگر اين استدلال درست باشد نكاح نبايد در هيچ مورد مستحب باشد، حتّي كسي هم كه علاقه دارد ازدواج نكند، چون «حب نساء» مذموم است ولي اين خلاف مقصود است، زيرا شما مي خواهيد بگوييد نكاح براي كسي كه علاقۀ خاصي ندارد مستحب نيست. علاوه بر اين منظور از اين آيه مذمّت و نفي افراط در اين زمينه هاست، چرا كه در آيات قرآن يكي از نعمتهاي الهي چهار پاياني است كه خداوند براي انسانها قرار داده است، مانند آيه «وَ لَكُمْ فِيهٰا جَمٰالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ» «2» (در آنها براي شما زينت و شكوه است به هنگامي كه

______________________________

(1) آيۀ 14، سورۀ آل عمران.

(2) آيۀ 6، سورۀ نحل.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 14

آنها را به استراحتگاهشان بازمي گردانيد و هنگامي كه صبحگاهان به صحرا مي فرستيد).

نتيجه: اگر علاقۀ به زن بد است نبايد خداوند

منّت بگذارد و به عنوان نعمت بشمارد پس معلوم مي شود كه علاقه مذموم نيست، بلكه افراط در علاقه مذموم است.

دليل سوّم: ازدواج، اين گونه اشخاص را از كارهاي خوب باز مي دارد

و بعلاوه، بار مسئوليتي هم روي دوش انسان مي گذارد، كه دردسر آفرين است.

جواب: أوّلًا، ازدواج مزاحم نيست و عون است، يعني اگر حساب شده باشد، به انسان آرامش مي دهد تا دنبال برنامه هاي زندگي برود.

ثانياً، اين مسئوليّتها عبادت است، روايات متعدّدي داريم كه تهيّۀ نفقه عيال عبادت است

«الكاد لعياله كالمجاهد في سبيل اللّه «1»»

و در روايات ديگر دارد

«أعظم أجراً من المجاهد في سبيل اللّه». «2»

7 مقدّمه … 4/ 7/ 78

الامر الرابع: تفسير كلمۀ نكاح

اشاره

اين لغت در آيات قرآن و احاديث اسلامي وارد شده است و مي خواهيم بدانيم اگر بدون قرائن حاليّه و مقاليه به كار برده شود، معني آن چيست؟ در اينجا ارباب لغت و فقها در معني كلمه نكاح شديداً اختلاف دارند و اين اختلاف بر محور چهار قول دور مي زند:

1- حقيقت در عقد است (نكاح يعني عقد نكاح).

2- حقيقت در آميزش جنسي و مواقعه است.

3- مشترك بين عقد و مواقعه است.

4- در هيچ كدام حقيقت نيست و اين معني مجاز است، و بعضي گفته اند كه معني حقيقي آن «اختلاط» (مخلوط شدن) است، (نكحت المطر الارض يعني باران با زمين مخلوط شد) و چون اختلاط افراد انسان با يكديگر است به آن نكاح گفته اند و يا معني حقيقي آن «الالتقاء» (ملاقات كردن) است (تناكحت الجبال يعني كوهها به هم رسيدند)، و بعضي گفته اند كه معني اصلي «انضمام» است (تناكحت الأشجار إذا انضمّ بعضها ببعض)

در اينجا حق با كدام قول است؟ اگر گفتيم نكاح به معني عقد است در آيۀ «لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» معقود پدر براي پسر حرام ابدي مي شود و اگر گفتيم عقد به معني مواقعه است در اين صورت مزني بهاي اب را هم شامل

مي شود، پس در چنين مواردي با تفاوت معني نكاح حكم عوض مي شود.

معني نكاح در اقوال ارباب لغت:
1- قول راغب در مفردات:

نكح: أصل النّكاح للعقد، ثمّ استعير للجماع و محال أن يكون في الأصل للجماع، ثمّ استعير للعقد «3» (چون عرب لفظي كه براي مواقعه باشد ندارد و از گفتن آن شرم مي كردند و هميشه با كنايه مي گفتند).

2- قول جوهري در صحاح اللّغة:

النكاح: الوطي، و قد يكون العقد. «4» (ظاهر كلامش مشترك لفظي است).

3- قول فيّومي در مصباح المنير:

فيقال (انكحت) الرجل المرأة يقال مأخوذ من (نكحه) الدواء (در عقد و وطي مجاز است) اذا خامره و غلبه (اثر بگذارد) أو من (تناكحت) الأشجار اذا انضمّ بعضها إلي بعض أو من (نكح) المطر الأرض إذا اختلط بثراها و علي هذا فيكون (النكاح) مجازاً في العقد و الوطي جميعاً. «5»

اين سه لغوي هر كدام، يك معنا را اختيار كرده اند، اگر چه اكثر ارباب لغت تفسير به وطي كرده اند.

معني نكاح در اقوال فقها:
1- قول مرحوم نراقي:

و هو في اللغة عقد التزويج خاصة علي الاصح، لتبادره عرفا، و اصالة عدم النقل، و از اين اشكال كه عقد چيز تازه و جديدي بوده و در اسلام بوجود آمد، چنين پاسخ مي دهند كه: و كون العقد مستحدثاً ممنوع، بل لكل دين و ملة عقد، و قيل: حقيقة في الوطء خاصّة بل هو الاشهر كما قيل بل عليه الإجماع عن المختلف … و قيل:

حقيقة بينهما، (عقد و وطي) لاستعماله فيهما (و استعمال هم به عقيدۀ سيد مرتضي دليل حقيقت است ولي متأخرين قائل نيستند) … و قيل: مجاز كذلك (اي فيهما) لاخذهما من الضم و

______________________________

(1) وسائل، ج 12، ح 1، باب 23 از ابواب مقدّمات تجارت.

(2) وسائل، ج 12، ح 2، باب 23 از ابواب مقدّمات تجارت.

(3) مفردات راغب، ص 505.

(4) صحاح اللغة، ج 1، ص 413.

(5) مصباح المنير، ص 624.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 15

الاختلاط و الغلبة و يردّ بعدم ثبوت المأخذ «1» (مأخذ براي اين مبنا كه بگوئيم هر دو مجاز است نداريم).

2- قول شهيد ثاني:

أعلم أنّ النكاح يستعمل لغتاً في الوطي كثيراً، و في العقد بقلّة (عكس قول نراقي). قال الجوهري: النكاح: الوطي، و قد يقال العقد. و شرعاً بالعكس (شهيد بين معني لغوي و شرعي جدائي مي اندازد)، يستعمل بالمعنيين الّا أنّ استعماله في العقد أكثر، «2» بعد شهيد مي فرمايد: بعضي معتقدند كه در قرآن اصلًا نكاح به معني وطي نيامده است مگر در يكجا و آن هم در حكم محلّل است «حَتّٰي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» «3» چون به مجرد عقد، محلّل واقع نمي شود بلكه علاوه بر عقد مواقعه لازم است.

قلنا: اين قيد از اين آيه در نمي آيد بلكه از روايات استفاده مي شود

كه مواقعه هم لازم است، پس در هيچ جاي از قرآن نكاح به معني وطي نيامده است.

3- قول ابن قدامه:

النكاح في الشرع هو عقد التزويج فعند إطلاق لفظه ينصرف إليه ما لم يصرفه عنه دليل «4» (مادامي كه قرينه اي بر خلاف نباشد) بعد در ذيل كلامش استدلال مي كند كه در لسان شرع و عرف غالباً به اين معني استعمال شده است.

قلنا: ما كاري به معني لغوي نداريم و سراغ معني شرعي مي رويم، البتّه نمي خواهيم ادّعا كنيم كه در نكاح حقيقت شرعيّه اي داريم، بلكه مي خواهيم ببينم در لسان شرع نكاح منصرف به چيست و حقيقت در چيست؟

يكي از علائم چهارگانه حقيقت و مجاز «اطّراد و عدم اطّراد» است، يعني اگر لفظي در معنائي مطّرداً استعمال شود، علامت حقيقت است. در قرآن مجيد كلمۀ نكاح و مشتقّات آن در بيست و سه مورد به كار رفته كه در همه به معني عقد است و قرينه هم دارد مانند: «إِذٰا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ» «5» كه به قرينۀ طلاق، «نكحتم» اشاره به عقد است.

«فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنيٰ وَ ثُلٰاثَ وَ رُبٰاعَ» «6» به معني عقد است.

«وَ لٰا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكٰاحِ» «7» از قبيل اضافۀ عام به خاص است يا از قبيل اضافۀ سبب به مسبّب است. (عقد سببي همان الفاظ است و عقد مسبّبي همان پيوند اعتباري عقلائي شرعي بين زوج و زوجه است).

«إِلّٰا أَنْ يَعْفُونَ (زن از مهرش بگذرد) أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكٰاحِ» «8».

اگر، لفظي با قرينه در معنائي زياد استعمال شود بين اين لفظ و معني علاقه اي پيدا مي شود كه اگر بعداً بدون قرينه هم بكار رود آن معنا به ذهن مي آيد يا معني

حقيقي و يا منصرف اليه.

نتيجه: در قرآن در تمام موارد «نكاح» به معني «عقد» است و از اين استعمالات، ذهن انس پيدا مي كند كه نكاح به معني عقد است.

8 مقدّمه … 5/ 7/ 78

معني نكاح در روايات:

روايت مشتمل بر لفظ «نكاح» در ابواب مختلف، زياد و در آنها غالباً «نكاح» به معني «عقد» است، مگر در موارد نادر و شاذ كه به معني «وطي» آمده است.

فهرست قسمتي از ابواب:

- باب 1، از ابواب مقدّمات نكاح، ح 10:

«و ما من شي ء أحبّ إلي اللّه عزّ و جلّ من بيت يعمر في الإسلام بالنّكاح»

(كه به معني عقد است).

- باب 48 از ابواب مقدّمات نكاح، ح 1 و 3: كلمۀ نكاح دارد كه به معني عقد است

«و من سنّتي النّكاح»

در حديث سوّم مي فرمايد

«و إن من سنّتي النّكاح».

- باب 139 از ابواب مقدّمات نكاح، ح 1:

«ليس عندي طَولٌ فأنكح النّساء»

كه نكاح به معني عقد است.

- باب 157 از ابواب عقد نكاح، ح 2:

«لا تجامعوا في النكاح علي الشبهة»

كه منظور احتياط در عقد نكاح است نه وطي.

- باب 2 از ابواب عقد نكاح، ح 2 و 4 و 6:

«فلا يصلح نكاح الّا بمهرٍ»

كه مراد عقد است.

- باب 4 از ابواب عقد نكاح، ح 1 و 5:

«لا ينقض النّكاح إلّا الاب»

كه مراد عقد ازدواج است و وطي معني ندارد.

- باب 6 از ابواب عقد نكاح، ح 5:

«لا تنكح ذوات الآباء من

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 9.

(2) مسالك، ج 7، ص 7.

(3) آيۀ 230، سورۀ بقره.

(4) مغني، ج 7، ص 333.

(5) آيۀ 49، سورۀ احزاب.

(6) آيۀ 3، سورۀ نساء.

(7) آيۀ 235، سورۀ بقره.

(8) آيۀ 237، سورۀ بقره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 16

الأبكار إلّا بإذن

آبائهنَّ»

در اينجا مادّۀ نكاح به معني عقد است.

- باب 9 از ابواب عقد نكاح، فيه رواياتٌ عديدة تدلّ علي اعتبار أذن الأب مع الباكرة الرشيدة في النّكاح: «و لا تنكح الا بأمرها» كه نكاح به معني عقد است.

- باب 27 از ابواب عقد نكاح، ح 3 و 1 كه دلالت بر بطلان نكاح شِغار مي كند، (نكاح شغار عبارتست از نكاح دو زن كه هر يك مهريّه زن ديگر واقع مي شود)

«نهي رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله عن نكاح الشغار» و «نهي النكاح و المرأتين … »

در اينجا نيز مراد از نكاح عقد است.

- باب 1 از ابواب ما يحرم بالمصاهرة، ح 1، 2 و 4.

- در أبواب طلاق و مهور هم روايات متعدّدي دارد، مثلًا مي گويد فسخ نكاح در اين عيوب جايز است كه نكاح به معني عقد است نه وطي.

نتيجه: همان گونه كه در آيات كلمۀ نكاح به معني عقد بكار رفته است، در لسان احاديث هم به همين صورت است ولي در لسان روايات موارد نادري داريم كه در آنها نكاح به معني وطي استعمال شده است، از جمله در باب روزه

در صدر اسلام مسلمانان بعد از افطار تا زماني كه نخوابيده بودند حق خوردن و آميزش را داشتند ولي هنگامي كه مي خوابيدند ممنوع از خوردن و آميزش بودند، اين حكم بر مسلمانان مشكل شد، آيه نازل شد كه اين حكم برداشته شده است و اجازۀ اكل و شرب و نكاح تا طلوع فجر داده شد. نكاح در اينجا به معني عقد ازدواج نيست بلكه به معني وطي است:

* … انّ اللّه لمّا فرض الصيام، فرض أن لا ينكح الرّجل أهله في

شهر رمضان

(نكاح يعني وطي)

… و كان من المسلمين شُبّان ينكحون نسائهم باللّيل سرّاً لقلّة صبرهم.

«1» * … فأحلَّ اللّه النّكاح بالليل في شهر رمضان، و الأكل بعد النّوم «2»

(كلمۀ نكاح مسلماً به معني وطي است).

در موارد ديگري هم داريم كه كلمۀ نكاح قليلًا به معني وطي استعمال شده است (مثلًا در مذمت هم جنس بازي) ولي آنچه كه شايع است، نكاح به معني عقد است.

إن قلت: شما اطّراد را دليل بر حقيقت دانستيد، در حالي كه اينها موارد استعمالي است كه قرينه هم در كنار آن است و ما قبول نداريم كه استعمال كثيرۀ توأم با قرينه دليل بر حقيقت باشد.

قلنا: اطّراد علامت حقيقت است و لو همراه با قرينه باشد، چون وضع بر دو گونه است وضع تخصّصي (تعيّني) و وضع تخصيصي (تعييني)، گاهي اسم كسي را احمد مي گذاريم، اين وضع تخصيصي است و گاهي به سبب كثرت استعمال، حقيقت مي شود، اين وضع تخصّصي است، چون حقيقت وضع ايجاد علاقه بين لفظ و معني در عالم اعتبار است كه وقتي لفظ را مي گويند انسان به ياد معنيٰ مي افتد، اين علقه و پيوند بين لفظ و معنيٰ كه در ذهن است گاهي ناشي از وضع تعيّني است و گاهي ناشي از وضع تعييني، مثلًا شارع مي خواهد لفظ «صلاة» را كه به معني «دعا» است به «اركان مخصوصه» انتقال دهد، لفظ صلاة را در اركان مخصوصه با قرينه استعمال مي كند به طوري كه اگر بدون قرينه هم استعمال كند انس ذهن و پيوند و علقه حاصل شده است، نكاح هم همين طور است يعني در همه جا از لفظ «نكاح» عقد اراده كرده اند و انس ذهن و

علقه و پيوند حاصل شده است كه وقتي بدون قرينه استعمال شود، عقد به ذهن مي آيد.

إن قلت: آيا نكاح حقيقت شرعيه دارد (مثل صلاة) در حالي كه صاحب جواهر مي گويد نكاح حقيقت شرعيه ندارد.

قلنا: دو حالت دارد، اگر قائل شويم كه «نكاح» در لغت به معني «وطي» است (كه اكثر ارباب لغت گفتند) ما قائل به حقيقت شرعيه مي شويم و اگر در لغت قائل به اشتراك (عقد- وطي) شويم در اين صورت مي گوئيم، مشترك ينصرف الي احد الفردين (عقد) پس يا به حقيقت شرعيه و يا به انصراف قائليم كه نكاح به معني عقد است.

9 مسئلۀ 1 (صفات من يريد تزويجها) … 6/ 7/ 78

الامر الخامس: نكاح از جمله عبادات است

گاهي در كلمات بعضي از فقها ديده مي شود كه نكاح را از عبادات دانسته اند و يا بعضي ديگر مي فرمايند: «فيه شوب من العبادة» صاحب جواهر مي فرمايد:

«لكن لا ريب في انّ الاحتياط لا ينبغي تركه خصوصاً في النكاح الّذي فيه شوب من العبادات المتلقّاة (دريافت شده) من الشارع، و الأصل تحريم الفرج الي ان يثبت سبب الحلّ شرعاً «3» (اصل اين است

______________________________

(1) وسائل، ج 7، ح 4، باب 43 از ابواب ما يمسك عنه الصائم.

(2) وسائل، ج 7، ح 5، باب 43 از ابواب ما يمسك عند الصائم.

(3) جواهر، ج 29، ص 133.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 17

كه هر نكاحي فاسد است تا دليل بر صحّت اقامه شود).

نكاح چه نوع عبادتي است، آيا از عبادات بالمعني الاخص است يا بالمعني الأعم؟

عبادت بالمعني الاخص يعني «ما يشترط في صحّتها قصد القربة كالصّلاة و الصيام … » و عبادت بالمعني الاعم يعني «ما يشترط في ترتّب الثواب عليه قصد القربة»، كه تمام عبادات

توصّلي را شامل مي شود، مثلًا تطهير مسجد از نجاست از واجبات و اطعام طعام و نكاح از مستحبات، بدون قصد قربت ثواب ندارد. پس عبادت بالمعني الاعم از اوامر توصليّۀ واجب و مستحبّ است كه براي ثوابش قصد قربت لازم است. نكاح عبادت به معني الاخص نيست، چون احدي نگفته است كه در صحّتش قصد قربت معتبر است، بله در ترتّب ثواب قصد قربت لازم است، ولي اين منحصر به نكاح نيست و در همۀ اوامر توصّليه اگر قصد قربت باشد ثواب دارد.

ان قلت: چرا فقط در نكاح مي گويند «فيه شوب من العبادة»؟

قلنا: منظور از عبادت بودن نكاح اين است كه نكاح از امور توقيفيّه است و از امور عقلائيه اي كه شارع آن را امضا كرده نيست، به اين بيان كه در بين عقلا سلسله عقودي وجود دارد (مثل بيع) كه شارع همۀ آنها را امضا كرده و فرموده «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» و گاهي هم با سكوتش آن را امضا كرده و هركجا هم شك كرديم، به سيرۀ عقلا نگاه مي كنيم، ولي با اينكه نكاح در بين عقلا بوده است نمي توانيم به عقلا مراجعه كنيم زيرا از امور توقيفيّه است، و اگر شارع سكوت كند پذيرفته نيست. چون شارع در نكاح تغييرات زيادي داده و حسابش را از نكاحي كه در بين عقلا بوده جدا كرده (مثلًا محرّمات نسبيّه، سببيّه، رضاعي، شرايط مهر، شرايط عيوب … ) و قيد و شرط زيادي براي نكاح قرار داده است و شبيه عبادات توقيفي است و به همين جهت تا زماني كه دليلي از شارع نرسد، نمي توانيم بگوئيم كه فلان نكاح در بين عقلا وجود دارد و شارع هم

سكوت كرده است، پس اين نكاح حلال است.

نتيجه: در مسائل بايد با احتياط حركت كرد (همان گونه كه صاحب جواهر فرمود) و اصالة الفساد بايد در اينجا حاكم باشد، كما اينكه طلاق هم همينطور است و شارع در طلاق هم قيود زيادي قرار داده است كه در عرف عقلا نيست، در حالي كه بيع چنين نيست، پس براي مباحثي كه در نكاح و طلاق داريم بايد بر اساس دليل شرعي پيش رويم و بدون دليل شرعي نمي توانيم كاري كنيم. در معاملات سكوت شارع و قبول عقلا كافي است ولي در نكاح سيرۀ عقلا و سكوت شارع ثمري ندارد و بايد دليل شرعي بيايد.

[مسألة 1: ممّا ينبغي أن يهتمّ به الانسان النظر في صفات من يريد تزويجها]

اشاره

مسألة 1: ممّا ينبغي أن يهتمّ به الانسان النظر في صفات من يريد تزويجها، فعن النّبي صلي الله عليه و آله «اختاروا لنطفكم فانّ الخال أحد الضجيعين» «1» (فجيع به معني مصاحب است و روايت مي فرمايد: در انتخاب همسر بايد ببيني برادر او چگونه شخصي است به اين جهت كه با برادر او در اجتماع معاشر هستي ولي با خود دختر به جهت عفّت و پوشيده بودن در جامعه معاشرت نداري و نمي تواني خيلي تحقيق كني بنابراين روايت، هم انتخاب را لازم مي داند و هم راه را نشان مي دهد، و در واقع اشاره به همان اصل وراثت دارد)

و في خبرٍ آخر: «تخيّروا لنطفكم فإنّ الأبناء تشبه الأخوال»

(اين حديث، حديث قبل را توضيح مي دهد، البتّه اين حديث با اين عبارت در منابع وجود ندارد و فقط در كتاب كنز العمّال از كتب اهل سنّت عبارتي شبيه آن وجود دارد:

تخيّروا لنطفكم فإنّ النّساء يَلِدْنَ اشبٰاه اخوانهنّ و اخواتهنّ «2»)

. و عن مولانا الصادق عليه

السلام لبعض أصحابه حين قال: قد هممت أن اتزوّج: «انظُر أين تضع نفسك و من تشركه في مالك و تطلعه علي دينك و سرّك، فان كنت لا بدّ فاعلًا

(اگر تصميمت قطعي است)

فبكراً تُنسب الي الخير

(دوشيزه اي را انتخاب كن كه منصوب به يك خانواده خوب باشد)

و حسن الخلق» الخبر «3» و عنه عليه السلام «إنما المرأة قلّادة

(گردنبند)،

فانظر ما تتقلّد، و ليس للمرأة خطرٌ

(قيمت)

لا لصالحتهنّ و لا لطالحتهنّ،

(خوبهاي شان بقدري با ارزش هستند كه قيمت ندارند و بدهايشان بقدري بي ارزش هستند كه قيمت ندارند)

فامّا صالحتهنّ فليس خطرها الذهب و الفضّة هي خيرٌ من الذّهب و الفضّة، و امّا طالحتهنّ فليس خطرها التراب، التراب خيرٌ منها»

«4» و كما ينبغي للرّجل أن ينظر في من يختارها للتزويج كذلك ينبغي ذلك للمرأة و أولياءها بالنّسبة إلي الرّجل،

فعن مولانا الرّضا عليه السلام عن آبائه عليهم السلام عن رسول اللّه صلي الله عليه و آله أنّه قال: النّكاح رقٌّ

(آزادي انسان را محدود مي كند و مسئوليّتهاي متعدّدي به وجود مي آورد)

فإذا انكح احدكم وليدته

(دخترش را)

فقد ارَّقها

(محدود كرده)،

فلينظر احدكم لمَن يُرِّق كريمته

(دختر را در محدوديت چه كسي قرار مي دهد). «5»

______________________________

(1) ح 2، باب 13 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ج 16، ص 295، ح 44557.

(3) ح 1، باب 6 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 16، باب 6 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 8، باب 28 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 18

10 ادامۀ مسأله 1 … 7/ 7/ 78

تحليل مسئلۀ اولي:

اشاره

اين مسئله اي است كه خيلي ها در زمان ما به آن دقّت نمي كنند و فقط ظواهر و امور دنيوي را در نظر مي گيرند كه مشكلات بيشماري را به دنبال دارد.

بايد ديد ازدواج براي چه هدفي است و

بعد مطابق آن اهداف، صفات را اختيار كنيم (الصفات تتبع الأهداف و الأغراض).

هدف از نكاح مطابق روايات:
مرحلۀ اوّل: بقاء نسل صالح

بايد افرادي را انتخاب كرد كه از طريق وراثت داراي صلاحيّت باشند بدون شك پدر و مادر صالح، غالباً فرزندان صالح بوجود مي آورند و عامل وراثت همان گونه كه در بيماري جسمي وجود دارد، در بيماريهاي روحي هم موجود است.

إن قلت: اگر عامل وراثت را مؤثر بدانيم در اين صورت مكتب جبر به رسميّت شناخته شده است.

قلنا: عامل وراثت مانند عامل تربيت و محيط، مقتضي است، نه علّت تامّه يعني زمينه هائي براي اين فرزند وجود دارد و آنچه نقش اصلي را ايفا مي كند، ارادۀ انسان است مثلًا دو نفر را فرض كنيد كه يكي همسايۀ ديوار بديوار مسجد است و ديگري فاصلۀ زيادتري تا مسجد دارد، هر دو زمينه براي شركت در مسجد را دارند ولي آنكه نزديكتر است زمينه برايش مساعدتر است در حالي كه هيچ كدام مجبور نيستند و آنكه دورتر است ثواب بيشتري مي برد، در ما نحن فيه شخصي كه زمينه هاي بد در وجودش هست اگر انسان خوبي شود اجر بيشتري مي برد. نظير اين بحث در عاملِ محيط هم هست، كه تأثير عامل محيط هم علّت تامّه نيست بلكه مقتضي است و نقش نهائي براي اراده انسان است.

مرحلۀ دوّم: انتخاب شريك

شريك چه صفاتي بايد داشته باشد؟

شريك زندگي مثل شريك هر كاري بايد امين، پاك و باتقوا باشد.

مرحلۀ سوّم: انتخاب زينت

همسر زينت انسان است، در احاديث آمده بود كه همسر تو چون قلّاده اي است به گردن تو (يعني زينت توست)، قرآن تعبير زيبائي دارد «هُنَّ لِبٰاسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِبٰاسٌ لَهُنَّ» «1» لباس اوّلًا، زينت است و ثانياً، انسان را از سرما، گرما و آفات حفظ مي كند. اگر انسان مي خواهد كسي را انتخاب كند كه مدافع و زينت او باشد چه صفاتي را بايد در نظر بگيرد؟ هدف، انسان را به سوي صفات مورد نظر راهنمائي مي كند.

و من العجب بعضي در انتخاب يك پيراهن كه يك سال بيشتر آن را نمي پوشند چنان سخت گير هستند، ولي در انتخاب همسر كه تا آخر عمر با آن زندگي مي كنند آنچنان دقت و سخت گيري نمي كنند. بزرگترين اشتباه يك جوان انتخاب همسر بدون مشورت است.

11 م 2 (عدم اقتصار النظر علي المال و الجمال) … 10/ 7/ 78

[مسألة 2: لينبغي أن لا يكون النّظر في اختيار المرأة مقصوراً علي الجمال و المال]

اشاره

مسألة 2: لينبغي أن لا يكون النّظر في اختيار المرأة مقصوراً علي الجمال و المال «2»؛

فعن النّبي صلي الله عليه و آله «من تزوّج امرأة لا يتزوّجها إلّا لجمالها لم يَرَ فيها ما يُحبّ و من تزوّجها لمالها لا يتزوّجها إلّا له

(هدف فقط مال است)

وكّله اللّه إليه

(خدا او را به خودش وامي گذارد)

فعليكم بذات الدّين» «3» بل يختار من كانت واجدة لصفات شريفة صالحة، قد وردت في مدحها الأخبار فاقدة لصفاتٍ ذميمة قد نطقت بذمّها الآثار

(روايات)

، و اجمع خبر في هذا الباب ما عن النّبي صلي الله عليه و آله انّه قال: «خير نساءكم الولود

(با مراجعه به بستگانش معلوم مي شود كه عقيم است يا نه و اولويّت با ولود است نه اينكه واجب باشد)،

الودود

(با محبّت)،

العفيفة، العزيزةُ في أهلها

(در خانواده اش داراي شخصيت باشد)،

الذليلة مع

بعلها

(در مقابل شوهر خويش متواضع باشد)،

المتبرّجة مع زوجها

(زينتش براي شوهرش باشد)،

الحصان علي غيره

(و در مقابل ديگران خود را حفظ كند)،

الّتي تسمع قوله و تطيع امره «4» - إلي أن قال- أ لا أخبركم بشرار نسائكم؟ الذليلة في أهلها، العزيزة مع بعلها، العقيم الحقود الّتي لا تتورّع من قبيح، المتبرّجة إذا غاب عنها بعلها الحصان معه إذا حضر، لا تسمع قوله، و لا تطيع أمره، و إذا خلا بها بعلها تمنعت منه كما تمنع الصعبة عن ركوبها، لا تقبل منه عذراً و لا تقيل

(تغفر)

له

______________________________

(1) آيۀ 187، سورۀ بقره.

(2) ح 4، باب 14 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 4، باب 14 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 2، باب 6 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 19

ذنباً. «1» و في خبر آخر عنه صلي الله عليه و آله «ايّاكم و خضراء الدِّمَن قيل يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله: و ما خضراء الدمن؟

(دِمَن جمع دَمْن به معني زباله ها است)

قال: المرأة الحسناء في منبت السوء» «2»

(زن زيبائي كه در خانوادۀ بد پرورش يافته است).

جمع بندي احاديث:

ازدواج سه گونه است: گاهي براي مال، گاهي براي جمال و گاهي براي كمال است كه اولويّت در سوّمي است كه بايد رعايت شود و اگر هر سه باشد بهتر است.

اقسام ازدواج:

اشاره

ازدواج هفت قسم است:

1- ازدواج شهوي:

كه براي هويٰ و هوس است و فقط جمال زن را ملاك قرار مي دهد اين گونه ازدواج ها گاهي به جاهاي خطرناك مي رسد، چون اساس زيبائي زن است، ممكن است مفاسد زيادي به بار آورد زيرا مرد به آنچه كه مي خواسته نرسيده

(لَم يَرَ ما يحب)

و سرانجام به طلاق منتهي مي شود چون ضامنِ زوجيّت را كه دين و اخلاق است مورد نظر قرار نداده و به جاي آن در زندگي زيبائي را كه امري است زائل شدني و ناپايدار مدّ نظر قرار داده است.

2- ازدواج تجاري:

در جائي كه شخص به جهت اموال چه بسا با زني كه جمال هم ندارد ازدواج مي كند، ولي اين چنين ازدواجي هم ضررهاي زيادي دارد، و هم نهايتِ دون همّتي است كه در سايۀ ثروت همسرش بخواهد زندگي كند، چنين مردي ضعيف و ذليل است و شكست خواهد خورد و چنين مردي كه بدون زحمت اموالي از همسرش بدست آورده، زود هم آن را از دست خواهد داد.

3- ازدواج مقامي:

در جائي كه پدر دختر داراي مقام است، اين چنين ازدواجي هم سرانجامش طلاق است و باعث ذليل شدن مرد در مقابل همسر خود خواهد بود.

4- ازدواج سياسي:

گاهي سياست منفي و گاهي مثبت است مانند ازدواجهاي پيامبر.

5- ازدواج قومي و تعصّب آميز:

مثلًا مي گويند پسرخاله و دختر خاله حتماً بايد با هم ازدواج كنند، در حالي كه هيچ يك از دختر و پسر راضي نيستند. اين ازدواج هم مشكلات زيادي را به دنبال دارد.

6- ازدواج انساني:

طرفين به مسائل مذهبي اهميّت نمي دهند ولي صفات انساني را مدّ نظر قرار مي دهند كه في حدّ ذاته خوب است.

7- ازدواج الهي:

اين ازدواج هم جنبۀ انساني دارد و هم جنبۀ ديني و به همين خاطر بهترين نوع ازدواج است. درست است كه صفات انساني ممكن است در بعضي از افراد باشد، ولي اگر متكي به مسائل ديني و ايماني باشد عميق تر و ضمانت بقاء دارد.

بقي هنا امور:

الامر الاوّل: اين مسائل همان گونه كه در جانب زوجه وجود دارد در جانب زوج هم موجود است

يعني دختري را كه مي خواهند شوهر دهند اين جهات را بايد در شوهر او رعايت كنند، كه در احاديث هم اشاره به اين معني شده است:

* … «إذا جاءكم من ترضون خلقه و دينه فزوّجوه إِلّٰا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسٰادٌ كَبِيرٌ» «3»

(شما مفسد في الأرض مي شويد و جامعه را به فساد مي كشيد).

در ابواب ديگر مي فرمايد: دختر به شراب خوار و سيّئة الخلق ندهيد و اگر بدهيد در واقع او را قرباني مي كنيد. «4»

12 ادامۀ مسئلۀ 2 … 11/ 7/ 78

الأمر الثّاني: هنگام تحقيق در مورد همسر بايد توجه داشته باشد كه تمام صفات خوب در يك نفر جمع نمي شود

(مگر در معصومين عليهم السلام)، اگر در انتظار اين است كه جامع صفات را پيدا كند، بيهوده است، پس بايد معدل گيري كند و نقاط قوّت و ضعف را روي هم رفته حساب كند و هر كدام بهتر بود آن را انتخاب نمايد. نه تنها در همسر بلكه در دوست، همسايه هم نمي توان كسي را كه از همه جهت خوب و جامع جميع صفات است، پيدا كرد. افرادي كه سخت گيري كنند ممكن است خسته شوند و به موردي رضايت دهند كه خيلي از صفات را نداشته باشد. در اينجا روايتي نداريم ولي از علي عليه السلام نقل شده است:

«من استقصي علي صديقه انقطعت مَوَدّته». «5»

پس كسي كه در انتخاب دوست خيلي سخت گيري كند بدون دوست مي ماند در همسر هم همين گونه است.

______________________________

(1) ح 1، باب 7 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 7، باب 7 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 1 و 2 و 3 و 6، باب 28 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) باب 29 و 30 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) غرر الحكم، ج 5، باب صديق، ح 8582.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 20

الأمر الثّالث: مشاوره در اسلام در هر چيزي نيكو است، ولي در ازدواج نيكوتر است،

چون ازدواج در غالب مردم يك بار تجربه مي شود و به همين جهت افرادي كه تازه مي خواهند ازدواج كنند بهتر است با كساني كه ازدواجهاي موفّق و شكست خورده را ديده اند و تجربه دارند مشورت كنند، خصوصاً اينكه اگر ازدواج درست از كار در نيايد در خيلي از موارد راه بازگشت بسته است، چه بسا وقتي متوجّه مي شود كه صاحب فرزنداني شده و مشكلات عديده اي دارد بنابراين ايجاب مي كند كه حتماً مشورت كند.

الأمر الرّابع: در احاديث تصريح شده است كه مؤونۀ ازدواج را تخفيف دهيد

و كثرة مؤونه و مهريّۀ سنگين دليل بر نامبارك بودن ازدواج است. طبق روايات زنِ خوشبخت كسي است كه مهر و مخارج او كم باشد. در تمام مراحل زندگي اگر بار زندگي سنگين شود تهيۀ آن از طريق حلال مشكل است و لذا حلال و حرام مخلوط مي شود ولي اگر مؤونه كم باشد آسان است. البتّه چشم و هم چشمي ها اجازه نمي دهد كه ازدواجها به سهولت صورت گيرد.

* … عن خالد بن نجيح، عن أبي عبد اللّه عليه السلام: … فامّا شوم المرأة

(بعضي مفاهيم خرافي در بين مردم است كه اسلام آنها را رد مي كند ولي بعضي از مفاهيم را تغيير محتوائي مي دهد)

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 1، ص: 20

فكثرة مهرها، و عقوق زوّجها

(ناسازگاري با زوج) … «1»

* …

عن محمد بن مسلم عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: من بركة المرأة خفّة مؤنتها

(هزينۀ ازدواج و هزينه هاي بعد)

و تيسير ولادتها

(آسان وضع حمل كردن)

و من شومها شدّة مؤنتها و تعسير ولادتها. «2»

بعضي از مهريه هاي سنگين جنبۀ سَفهي دارد كه در نتيجه آن

مهر باطل و تبديل به مهر المثل مي شود.

ان قلت: در قرآن آمده است:

«وَ آتَيْتُمْ إِحْدٰاهُنَّ قِنْطٰاراً فَلٰا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً» «3» اگر مهريّه را به اندازۀ يك قنطار قرار داده ايد بعد از طلاق پس نگيريد، پس قرآن قنطار را كه به اندازۀ يك پوست گاو طلاست اجازه داده است.

قلنا: راغب در مفردات مي گويد «قنطار» از مادۀ «قنطرة» به معني پل است و به مال فراوان هم قنطار گفته اند چون به وسيلۀ آن (به عنوان يك پل) انسان به يك زندگي خوب مي رسد. در ادامه راغب مي گويد: قنطار به معني مال كثير به حسب افراد فرق مي كند، و حدّ معيّن ندارد (يتفاوت بتفاوت الأفراد)، بعد أقوال ديگري نقل مي كند:

قنطار يعني اربعون أوقية (سبعة مثاقيل) كه مجموعاً 280 مثقال مي شود، و از حسن بصري نقل مي كند كه «قنطار» هزار و دويست دينار است و قيل أنّه مِلْئ مسك ثَورٍ ذهباً.

لغويّون ديگر هم همين گونه گفته اند، ولي اينطور نيست كه اين قولِ قيل را به عنوان معني بپذيريم و به آيه براي اثبات مهريّۀ سنگين استدلال كنيم، پس معني لغوي قنطار اين نيست و از آيه بيش از مال كثير استفاده نمي شود.

علاوه بر اين نبايد محكمات را به خاطر متشابهات كنار بگذاريم بلكه بايد متشابهات را به وسيلۀ محكمات تفسير كرد، از جملۀ محكمات اين است كه معاملات سفهي باطل است خواه بيع باشد يا نكاح، و قاعدۀ سفه منحصر به اين مورد نيست بلكه در هبه و ابواب ديگر هم همين است.

الأمر الخامس: از چيزهائي كه اساس خانواده ها را خراب مي كند كثرت توقّعات و انتظارات است.

يكي از عوامل طلاق، پرتوقع بودن زن يا شوهر است. انسانهاي پرتوقّع نمي توانند با ديگران زندگي كنند و نمي توانند دوستي پيدا كرده يا ازدواج كنند.

يكي از دستورات مهمّي كه به ما داده شده است مراعات، عفو و صَفْح (اگر كار خلافي از كسي ديديم روي برگردانيم يعني اصلًا آن را نديده ايم كه بالاتر از عفو است) مي باشد، در حديث معروفي امام سجّاد عليه السلام مي فرمايد:

و قال عليه السلام: صلاح حال التعايش ملي ء مكيالٍ ثلثاه فطنة و ثلثه تغافل

(دو سوّم هوشياري و يك سوّم آن گذشت است) «4»

الأمر السّادس: به مقتضاي آيۀ شريفۀ «وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ … » «5» سعي در نكاح اياميٰ يكي از مستحبّات و گاهي از واجبات است. وجوب تلاش و كوشش براي فراهم كردن مقدّمات ازدواج آنهائي كه همسر ندارند، به اين جهت است كه گاهي امر به معروف منحصر است در ازدواج، و امر بمعروف هم واجب است، پس اين كار هم واجب است (اگر راه منحصر در ازدواج باشد واجب تعييني است و اگر راه ديگري هم داشته باشد واجب تخييري است). «اياميٰ» جمع «ايّم» است به معني

______________________________

(1) وسائل، ج 15، ح 11، باب 5 از ابواب مهور.

(2) وسائل، ج 15، ح 3، باب 5 از ابواب مهور.

(3) آيۀ 20، سورۀ نساء.

(4) تحف العقول، ص 359.

(5) آيۀ 32، سورۀ نور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 21

كسي كه همسر ندارد، خواه اصلًا ازدواج نكرده يا ازدواج كرده و بعداً جدا شده، هم به مذكر مي گويند و هم به مؤنث و مادّۀ اصلي آن «آم، يأيم» و مصدر آن «ايْمة» و وصف آن هم «أيِّم» است. قرآن به صيغۀ امر تصريح مي كند و امر هم دلالت بر وجوب دارد ولي به اجماع علما حمل بر استحباب مي شود.

در احاديث هم به اين مطلب اشاره شده است.

* …

عن السكوني عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال علي عليه السلام: أفضل الشفاعات أن تشفع بين اثنين في نكاح حتّي يجمع اللّه بينهما «1»

.* … إنّ للّه ظلًّا يوم القيامة لا يستظلّ تحته إلّا نبيٌّ أو وصيّ نبيٍّ أو عبدٌ اعتق عبداً مؤمناً أو عبدٌ قضي مغرم مؤمن

(بدهي مسلماني را ادا كند)

أو مؤمن كفّ أيّمَةَ مؤمنٍ. «2»

زماني بود كه اين كارها به صورت فردي انجام مي گرفت ولي در نظام جمهوري اسلامي بايد تشكيلاتي (و لو وزارت خانه) وجود داشته باشد كه عهده دار ازدواج جوان ها باشد تا قسمت عمده اي از فسادها و مشكلات ريشه كن شود.

13 مسئلۀ 17 (النظر الي المحارم) … 12/ 7/ 78

بعد از ذكر دو مسأله از تحرير الوسيله چهارده مسأله را كه در مورد مستحبّات است و بحث علمي چنداني ندارد رها مي كنيم و به سراغ مسئلۀ هفدهم مي رويم.

[مسألة 17: يجوز للرجل أن ينظر إلي جسد محارمه ما عدا العورة]

اشاره

مسألة 17: يجوز للرجل أن ينظر إلي جسد محارمه ما عدا العورة إذا لم يكن مع تلذّذٍ و ريبة، (خوف وقوع در فعل حرام يعني به قصد لذت نگاه نمي كند ولي مي ترسد كه اين نگاه ها منجر به حرام شود، پس تلذّذ و ريبه دو چيز است)

و المراد (بيان صغري)

بالمحارم: من يحرم عليه نكاحهنّ من جهت النسب أو الرضاع أو المصاهرة (سببي)

، و كذا يجوز لهنّ النّظر إلي ما عدا العورة من جسده بدون تلذّذ و ريبة.

اقوال:

اشاره

صاحب جواهر مي فرمايد:

و كذا له ان ينظر الي المحارم … عدا العورة مع عدم التلذذ و الريبة بلا خلاف في شي ء من ذلك بل هو من الضروريّات «3» (آيا في الجمله از ضروريّات است يا نگاه كردن به تمام جسد از ضروريات است؟ خواهيم ديد كه تمام جسد از ضروريّات نيست، شايد صاحب جواهر في الجمله را مي خواسته از ضروريّات بداند، بعد از مرحوم علّامه و ظاهر تحرير و از بعضي از شافعيّه نقل مي كند كه محرم به بدن عريان محرم نمي تواند نگاه كند، و اين قول را ضعيف مي داند پس معلوم مي شود كه مخالف در مسأله وجود دارد.

و امّا آنچه كه از كلام صاحب رياض و نراقي استفاده مي شود اين است كه مسأله ذات اقوال ثلاثه است، به احتمالي هم چهار قول است. «4»

قول اوّل: رؤيت تمام بدن ما عدا العوره جايز است.

مشهور قائلند كه نظر به جميع بدن محارم غير از عورت جايز است بل قيل أنّه مقطوع به في كلام الاصحاب بل حكي عن بعضهم عليه الإجماع، (حد اقل شهرت را مي توان قبول كرد.)

قول دوّم: رؤيت مواضع زينت جايز است.

بالاباحة (النظر) في المحاسن خاصّة، و فسرّها بمواضع الزّينة (موهاي سر، مقداري از سينه، تمام گردن، صورت، مقداري از ساعد و مچ دست كه محل بستن دستبند است، بعضي بازو را هم گفته اند كه بازوبند به آن مي بستند، مقداري از ساق پا كه محلّ بستن خلخال بوده) بنابراين نظر به تمام بدن جايز نيست (مثلًا، مادر نمي تواند جلوي پسرش پيراهن خود را درآورد) قائل اين قول معلوم نيست.

قول سوّم: محارم مانند اجنبي هستند و فقط رؤيت وجه و كفّين جايز است.

قيل بالمنع (لا يجوز النّظر إلّا إلي الوجه و الكفّين و القدمين)، اين قول از علّامه و شافعيّه نقل شده است.

و از كتاب تنقيح نقل شده كه مورد ديگري را هم استثنا كرده اند، و آن استثناء الثدي في حال الإرضاع است. احتمال دارد اين استثناء قول چهارم باشد.

پس در مسأله اقوال مختلف است و مسلّم نيست.

ابن قدامه مي گويد:

و يجوز للرجل أن ينظر من ذوات محارمه الي ما يظهر غالباً كالرقبة و الرأس و الكفين و القدمين و نحو ذلك و ليس له النظر الي ما يستتر غالباً كالصدر و الظهر و نحوهمامرد مي تواند به محارمش نگاه كند، آن مقدار كه معمولًا ظاهر مي شود، مانند گردن، سر، كفّين و قدمين و نحو ذلك بعضي ها گفته اند كه تمام

______________________________

(1) ح 2، باب 12 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 6، باب 12 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) جواهر، ج 29، ص 72.

(4) رياض ج 2، ص 73 و مستند نراقي، ج 16، چاپ جديد، ص 43.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 22

بدن را مي توان نگاه كرد ما عدا العورة (يعني افراد نسبت به محارمشان مثل هم جنس با هم جنس هستند) بعضي گفته اند بايد موها را هم بپوشاند سپس از ضحّاك نقل مي كند:

لو دخلت علي امّي لقلت ايّتها العجوز غطّي شعرك (موي سرت را از من بپوشان). «1»

جمع بندي اقوال:

از جمع بندي اقوال عامّه و خاصّه معلوم مي شود كه در بين عامّه و خاصه مسأله داراي سه قول است منتها يك تفاوت جزئي بين آنها وجود دارد.

ادلّه قول مشهور:

اشاره

مشهور دلائلي مطرح كرده اند:

1- آيۀ حجاب:

«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ يَغْضُضْنَ (فرو اندازند كوتاه كردن نگاه) مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ (مقنعه كه آن را روي گردن مي اندازند تا سينه ها را بپوشاند) عَليٰ جُيُوبِهِنَّ وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ (هفت طائفه از محارم ذكر مي شود) أَوْ آبٰائِهِنَّ أَوْ آبٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنٰائِهِنَّ أَوْ أَبْنٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوٰاتِهِنَّ». «2»

سؤال: در اينجا چرا دائي ها و عموها را ذكر نشده؟

جواب: چون به دلالت التزامي از بني إخوانهنّ و بني أخواتهنّ معلوم مي شود.

جواب از دليل: دو گونه زينت داريم: زينت ظاهري و زينت باطني، آشكار كردن زينت ظاهري بر همه جايز است (مثل سرمه و انگشتر) و همان گونه كه گردي صورت اشكال ندارد، اينها هم اشكال ندارد و امّا حدّ اكثر آنچه كه آيه استثنا كرده، زينت باطنه است كه ديدنش بر محارم اشكال ندارد و اين آيه دلالت ندارد كه محارم مي توانند تمام بدن را ما عدا العوره ببينند، پس استدلال به اين آيه خالي از اشكال نيست.

در اينجا يك دلالت التزامي بيّن داريم، به اين معني كه وقتي زينت ظاهر را مي شود آشكار كرد، محل الزّينة هم آشكار مي شود و وقتي زينت باطن را بر محارم مي توان آشكار كرد محل زينت را هم مي توان آشكار كرد (مثلا گردنبند كه در گردن است وقتي آشكار كردنش جايز باشد آشكار كردن جاي آن، كه مقداري از سينه است، نيز جايز است) پس لازمۀ اظهار زينت، اظهار محلّ زينت است.

و من هنا يعلم اين كه بعضي زينت را به مواضع زينت معني كرده اند وجهي

ندارد بلكه مواضع زينت به دلالت التزام معلوم مي شود و اگر بخواهيم زينت را مواضع زينت معنا كنيم يا بايد چيزي در تقدير بگيريم (مواضع) يا قائل به مجاز شويم يعني «زينت» مجازاً به معني محل الزينة باشد (به علاقه حال و محل) كه اين دو خلاف ظاهر است.

بقي هنا شي ءٌ: از آيه مي توان استفاده كرد كه لباسهاي زينتي را هم نمي تواند نشان دهد، و لو تمام بدن پوشيده است امّا نشان دادنش به غير محرم حرام است، چون «وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ» * لباسهاي زينتي را هم مي گيرد و اينكه گفتيم زينت به معني حقيقي استعمال شده نه به معني محلّ زينت، ثمره اش در همين جا ظاهر مي شود.

نتيجه: اين آيه نه تنها دلالت بر قول مشهور ندارد بلكه دلالت بر قول دوّم دارد كه مي گفت محارم فقط مواضع زينت را مي توانند ببيند. پس از اين آيه صرف نظر مي كنيم.

1 ادامۀ مسئلۀ 17 … 13/ 7/ 78

2- روايات:

و امّا دليل دوّم مشهور روايات متعدّدي است كه در باب غسل ميّت وارد شده و مي فرمايد اگر براي غسل دادن زن هم جنس موجود نباشد محارمش او را غسل مي دهند (بايد عورت را بپوشانند و بعد غسل دهند) ظاهر اين روايات اين است كه مرد مي تواند ما عدا العوره از محارم خود را ببيند.

* … عن الحلبي

(سند صحيح است)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام أنّه سئل عن الرّجل يموت و ليس عنده من يغسّله إلّا النّساء؟ قال: تغسّله امرأته أو ذات قرابته ان كانت له و يَصُبُّ النّساء عليه الماء صبّاً. «3»

آيا محارم آب بريزند و بدن را برهنه كنند ولي دست نكشند يا اينكه غير محارم

كمك كنند براي ريختن آب و محارم دست بكشند، كدام مراد است؟ روايات ديگر شاهد اين معني است كه محارم هم دست نكشند. دلالت اين روايت تا اين اندازه خوب است كه برهنه كردن بدن مرد در مقابل زن محرم در حال غسل اشكالي ندارد حال از اينجا بگوئيم كه حال حيات هم مثل حال ممات است يا اينكه حال حيات اولويّت دارد.

اين در ناحيۀ نگاه كردن زن به مرد بود، نگاه مرد به زن چگونه است؟

______________________________

(1) مغني، ج 7، ص 454.

(2) سورۀ نور، آيۀ 31.

(3) وسائل، ج 2، ح 3، باب 20 از ابواب غسل ميّت.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 23

به دلالت التزام استفاده مي شود كه نگاه مرد هم به زن جايز است.

إن قلت: حكم جواز نظر در مورد روايت اختصاص به ضرورت دارد.

قلنا: اگر ضرورت بود روايت مي فرمود از روي لباس غسل دهد و حال آنكه چنين نگفته است.

سند اين روايت و دلالتش خوب است و در مورد نگاه كردن است ولي لمس را شامل نمي شود و اگر جملۀ آخر در روايت ابهام داشته باشد، ابهام به صدر حديث هم سرايت مي كند و صدر را نسبت به لمس كردن از كار مي اندازد.

نتيجه: نگاه كردن محارم به بدن محرم جايز است ولي لمس از آن استفاده نمي شود.

* … عن عمار الساباطي عن أبي عبد اللّه عليه السلام في (حديث) في الصبيّة لا تصاب امرأةٌ تغسّلها قال: يُغَسِّلُها رجلٌ أولي النّاس بها. «1»

«صبية» به معني دختر نابالغ است يا اعم است از بالغ و نابالغ؟

ظاهر اين است كه اعم است و از اين كه صبيّه عام است و غسيل هم مقيد نشده است كه از

روي لباس باشد معلوم مي شود كه محارم مي توانند به بدن محارم نگاه كنند.

«عمار ساباطي» فطحي مذهب ولي موثّق است البتّه در اين باب روايات زيادي داريم كه ما را از بحث سند بي نياز مي كند (تضافر).

نكته: قوّت سند از چند راه ثابت مي شود: 1- وثاقت راوي، 2- عمل مشهور، 3- تضافر (چند روايت در كتب مختلف باشد)، 4- محتواي حديث (گاهي روايت محتوايي دارد كه از غير امام نمي تواند صادر شود مثل خطبه هاي نهج البلاغه كه بسياري از آنها مرسل است ولي محتوا، نشان مي دهد كه از امام صادر شده است).

* … عن عمّار بن موسي، عن أبي عبد اللّه عليه السلام أنّه سئل عن الرّجل المسلم يموت في السّفر و ليس معه رجل مسلم و معه رجال نصاري و معه عمّته و خالته مسلمتان

(در باب طهارت يهود و نصاري مي گوييم كه آنها طاهر هستند ولي در جامعۀ خودمان كه احتياط ممكن است مي گوييم احتياط بهتر است و اين حكم را از همين روايات باب غسل استفاده مي كنيم)

كيف يصنع في غسله؟ قال:

تغسّله عمّته و خالته في قميصه و لا تقربه النصاريٰ،

(آيا از روي پيراهن غسل دادن سبب مي شود كه تمام بدن او پوشيده باشد يا اينكه در بين غسل دادن مقداري از بدن او ظاهر مي شود؟ اگر پيدا نشود مختصّ به عمّه و خاله نيست بلكه زنان ديگر هم مي توانند او را غسل دهند.

دليل اينكه روايت مي گويد عمّه و خاله از روي پيراهن غسل دهند اين است كه بالاخره در غسل دادن از روي پيراهن هم قسمتهائي از بدن پيدا مي شود كه فقط عمّه و خاله مي توانند ببينند)

و عن المرأة تموت في السّفر و ليس معها

امرأةٌ مسلمة و معها نساء نصاري و عمّها و خالها معها مسلمان؟ قال: يغسّلونها و لا تقربنها النصرانيّة كما تغسلها غير أنّه يكون عليها درع

(پيراهن بدن زن را مي پوشاند ولي سر و گردن و قسمتي از دستها و پاها بيرون مي ماند و اينها دليل مي شود كه قسمتهائي از بدن را مي شود ديد) فيصبّ الماء من فوق الدرع. «2» (به مقداري از اين روايت مي توان استدلال كرد).

15 ادامۀ مسئلۀ 17 … 14/ 4/ 78

* … صفوان بن يحيي، عن منصور قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الرّجل يخرج في السّفر و معه امرأته أ يغسّلها؟ قال: نعم و امّه

(در اينجا بايد «امَّه» را مفعول بخوانيم چون اگر فاعل بخوانيم توضيح واضح است چون همجنس هستند و اين روشن است)

و اخته و نحو هذا

(علاوه بر اين كه مرد مي تواند همسرش را غسل دهد مي تواند مادر، خواهر، عمّه و خاله را غسل دهد)

يلقي علي عورتها خرقة «3»

(از اينجا معلوم مي شود كه بقيّۀ بدن برهنه است).

اين روايت از بهترين رواياتي است كه دلالت مي كند بر برهنه بودن و جواز نظر.

مراد از «منصور» در سند روايت چه كسي است؟ به احتمال قوي «منصور بن حازم» است كه از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام است و در ابواب فقه 360 روايت دارد كه در نود و دو مورد «منصور» به تنهايي است و حازم ندارد و احتمال دارد منصور بن حازم باشد و احتمال دارد منصوري باشد كه توثيق نشده، ولي دو قرينه داريم كه در آن موارد كه منصور به تنهائي ذكر شده مراد منصور بن حازم است:

اوّلا: بقيّۀ منصورها روايتي ندارند. ثانياً: راوي از

منصور در

______________________________

(1) وسائل، ج 2، ح 11، باب 20 از ابواب غسل ميّت.

(2) وسائل، ج 2، ح 5، باب 20 از ابواب غسل ميّت.

(3) وسائل، ج 2، ح 1، باب 20 از ابواب غسل ميّت.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 24

اين روايت «صفوان» از شاگردان «منصور بن حازم» است بقيّۀ روات سند هم خوب هستند پس روايت از حيث سند و دلالت خوب است.

* … عن الحسين بن علوان

(محلّ بحث است)

عن عمرو بن خالد، عن زيد بن علي

(همان «زيد بن علي بن حسين» معروف كه در برابر بني اميّه قيام كرد و به وضع دردناكي شهيد شد.

احاديث، زيد بن علي بن حسين را مدح كرده و قيام او را ستوده و مي گويند به اذن علي بن الحسين عليه السلام بوده است، بعضي از روايات هم كه زيد را مذمت مي كند نقل شده ولي روايات مادحه زيادتر است و لذا زيد را به عنوان ثقه مي پذيريم ولي وجود حسين بن علوان كه محلّ بحث است مشكل ايجاد مي كند البتّه چون روايات متضافر هستند مشكلي از ناحيۀ صحّت اسناد بعضي از روايات پيدا نمي كنيم)

عن آبائه عن علي عليه السلام في حديث قال: إذا مات الرّجل في السفر (إلي أن قال:) و اذا كان معه نساء ذوات محرم يؤزرنه

(از مادۀ ازار و مأزر به معني لنگ است و در اينجا بمعني لنگي به او مي پوشانند ولي بقيّه بدن برهنه است)

يَصْبُبْنَ عليه الماء صبّاً، و يَمْسَسْنَ جَسَدَه

(مس جسد)

و لا يمسسْنَ فَرْجَهُ. «1»

سند اين روايت قابل بحث و گفتگو ولي دلالتش خوب است.

جمع بندي روايات: دلالت مجموع روايات خوب است ولي دو اشكال در اين روايات موجود است:

1- اينها مربوط به ميّت

و زمان ضرورت است، شما مي خواهيد از اين مورد به حي تجاوز كنيد و آن هم در غير حالت ضرورت، اين چه قياسي است؟ اولويّت كه نيست، الغاء خصوصيّت قطعيّه هم نمي شود، قياس ظنّي هم در مذهب ما نيست.

2- طايفۀ معارضي از روايات داريم كه آنها هم متعدّد و متضافر هستند:

* … يكون عليها درعٌ … «2»

.* … و لا تُخلَعُ ثوبه … «3».

* … من فوق الثياب … «4».

جمع بين دو طايفه:

پس در ميان دو طايفه از احاديث قرار گرفته ايم كه بعضي مي گويد براي غسل برهنه كنيد و بعضي ديگر مي گويد از روي لباس غسل دهيد بين اين دو طايفه روايت چگونه جمع كنيم؟

در اينجا دو طريق جمع داريم:

الف) جمع بين مطلق و مقيّد: اين جمع متعارفي است كه مطلق را حمل بر مقيّد مي كنيم، اين جمع براي روايت حلبي كه مطلق بود خوب است و آن را به «من فوق الثياب» مقيّد مي كنيم، ولي روايت «منصور» صريح بود در اين كه برهنه است. روايات ديگر هم مي گويد بپوشان كه در اينجا حمل مطلق بر مقيّد سازگار نيست.

ب) حمل بر استحباب: يعني برهنه كردن جايز است ولي پوشاندن مستحب است، حتّي در جايي كه شوهر، همسر خود را غسل مي دهد بهتر اين است كه از روي لباس باشد.

نتيجه: اشكال دوّم (روايات معارض) كارساز نشد پس اشكال دوّم را پس مي گيريم و فقط اشكال اوّل وارد است در نتيجه استدلال به روايات هم براي قول مشهور كافي نيست.

16 ادامۀ مسئلۀ 17 … 17/ 7/ 78

3- سيره:
اشاره

دليل سوّم قول مشهور (جواز نظر ما عدا العوره) تمسك به سيره است. دو گونه سيره داريم:

1- سيرۀ عقلا:

چيزي كه در بين عقلا هست مثلًا بيع معاطات كه قبل از اسلام هم در بين عقلا بوده كه سيرۀ عقلا بما هم عقلا حجّت است منتهي شارع بايد با قولش يا سكوتش آن را امضا كند.

2- سيرۀ متشرّعه:

فرقش با سيرۀ عقلا در اين است كه امضاء شارع نمي خواهد چون اينها بما هم متشرعه چنين سيره اي دارند كه دست به دست از شارع گرفته اند و لذا امضاء نمي خواهد.

حال در ما نحن فيه بگوئيم سيرۀ متشرعه بر اين است كه در نگاه به بدن محارم سخت گيري نمي كنند و نگاه به بدن محارم ما عدا العوره جايز است.

جواب: از كجا مي گوييد كه متشرعه بما هم متشرعه به ما عدا العورة از بدن محارم نگاه مي كنند بلكه كاملًا به عكس است

______________________________

(1) وسائل، ج 2، ح 8، باب 20 از ابواب غسل ميّت.

(2) ح 5، باب 20 از ابواب غسل ميّت.

(3) ح 9، باب 20 از ابواب غسل ميّت.

(4) ح 4، باب 20 از ابواب غسل ميّت.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 25

و متشرعه مراعات كرده و بدن را عريان نمي كنند پس به هر حال مصداق سيره در اينجا مشكوك است و اين دليل هم قانع كننده نيست.

4- اصالة الاباحة:

دليل چهارم مشهور اين است كه وقتي شك داريم كه جايز است يا نه، اصل اباحه است و با اصالة الاباحة مي گوييم نگاه كردن به بدن محارم ما عدا العورة جايز است.

جواب: اين اصل هم جاري نيست چون منقلب شده است.

اصالة الاباحه اصل عملي است كه در مقابل عموم «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ» منقلب شده است و نمي توانيم بگوئيم محارم از تحت آن خارج است به دليل ذيل آيه (لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ … ) آن مقداري كه استثنا شده زينت و مواضع زينت است و زائد بر آن دليلي نداريم، پس اصالة الاباحه حقّ است ولي مشروط بر اين كه عموم لفظي حاكم بر آن نباشد در حالي كه در

اينجا عموم لفظي داريم پس اين دليل هم قانع كننده نيست.

نتيجه: دليلي بر قول مشهور نداريم.

ادلّۀ قول دوّم: (استثناء المحاسن و مواضع الزّينة)

اشاره

بر اساس قول دوّم محاسن و سر و سينه و مقداري از مچ دستها و پاها …

مستثناست.

1- آيۀ

«وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ … ».

بهترين دليل اين قول همين دليل است.

2- سيره:

سيره به درد اين قول مي خورد، چون معمول نيست كه خواهر در مقابل برادر موها و جاي النگو و گردنبند را بپوشاند پس بهتر است سيره را دليل بر قول دوّم بگيريم.

3- روايات:

رواياتي كه در ذيل آيه آمده اين قول را تأييد مي كند پس قول دوّم هم آيه دارد هم روايت و هم سيره.

دليل قول سوّم (جواز رؤيت الوجه و الكفين للمحارم و الاجنبي): روايت البتّه دليل روشني بر اين قول نداريم، زيرا مخالف صريح آيۀ « … إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبٰائِهِنَّ … أَوْ أَبْنٰائِهِنَّ … » است چون اين قول بين اجنبي و محرم فرقي نمي گذارد كه اين خلاف آيه و سيره است. امّا مرحوم حاجي نوري در مستدرك از كتاب جعفريّات حديثي نقل كرده است كه مي تواند دليلي براي اين قول باشد.

* … و بهذا الاسناد عن علي عليه السلام انّه قال: إنّ رجلًا أتي النّبي صلي الله عليه و آله فقال: يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله أمّي استأذن عليها، الي أن قال يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله أختي تكشف شعرها بين يدي؟ قال صلي الله عليه و آله: لا، قال: و لِمَ قال صلي الله عليه و آله: أخاف أن أبدت شيئاً من محاسنها و من شعرها أو معصمها

(مچ و دستها)

أن يواقعها. «1»

كتاب «جعفريّات» به «اسماعيل بن موسي بن جعفر» مي رسد، «اسماعيل» هم پسري به نام «موسي» داشت، آنچه در كتب رجال هست اين است كه اين شخص كتابهائي داشته است و تمام روايات نقل شده به اسماعيل بن موسي بن جعفر مي رسد كه از او توثيقي در كتب رجالي نيست، ولي گفته اند كه در مصر بوده

و اولادي داشته است و در مورد توثيق او و پسرش دليلي در دست نيست. كتاب «اسماعيل» را فرزندش «محمد» نقل مي كند كه در كتب رجال چيزي در توثيق او نيست و فقط گفته شده است كه كتابهاي پدرش را نقل مي كند. راوي از «موسي»، «محمد بن اشعث» است كه او هم توثيق نشده و شايد به جهت وجود اشعث است كه كتاب جعفريّات را «اشعثيّات» هم مي گويند، كه اينها همه مشكوك هستند حال با وجود اين اشكالات چطور مي توانيم به اين كتاب تمسّك كنيم پس روايات كتاب جعفريّات در جائي كه دليل ديگري داشته باشيم مي تواند براي ما به عنوان مؤيّد باشد.

از نظر دلالت: حديث با اين صراحت نهي كرده كه خواهر محاسن و شَعر را در مقابل برادر آشكار نكند. به قول بعضي از فقها اين تعبير عادي نيست و «قضيّةٌ في واقعه» است چون غالباً اين چنين نيست، به نظر مي رسد كه آن رجل يا آن خواهر خصوصيّتي داشته و پيامبر به آن آگاه بوده و چنين دستوري داده است پس حكم عام نيست. قرينه هم اينست كه غالباً چنين نيست.

علاوه بر اين روايت مخالف صريح آيۀ قرآن است و لذا بايد آن را كنار بگذاريم.

[قول سوّم هم دليلي ندارد]

نتيجه: قول سوّم هم دليلي ندارد جز اين روايت كه آن را هم رد كرديم پس قول سوّم هم كنار رفت.

[نظر استاد]

قلنا: فتواي ما اين است كه مقدار معمول را كه محرم در مقابل محرم نمي پوشاند اشكال ندارد و برهنه شدن اشكال دارد مگر اينكه ضرورتي ايجاب كند.

بقي هنا شي ءٌ: محارم چه كساني هستند (صغراي مسأله)؟

در اينجا در مورد محارم به طور اجمالي بحث مي كنيم و

______________________________

(1) ح 4، باب 118 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 26

شرحش در آينده خواهد آمد، فعلًا همان كلام امام در تحرير را در ذيل مسئلۀ هفده مورد توجه قرار مي دهيم:

و المراد بالمحارم من يحرم عليه نكاحهنّ من جهت النّسب أو الرّضاع او المصاهرة.

پس محرميّت سه منبع دارد: نسب، رضاع، مصاهره (عروس، مادر زن، زن بابا … ).

اگر مصاهرة معني عامي داشته باشد هرگونه نكاحي را شامل مي شود به عنوان مثال مواردي داريم كه به سبب مصاهره حرمت ابدي هست ولي محرميّت حاصل نمي شود مثل نكاح در عدّه كه اگر كسي زني را در عدّه نكاح كند در حالي كه عالم به حرمت باشد اين زن بر او حرام ابدي مي شود و يا اگر جاهل باشد و دخول صورت بگيرد باز حرمت ابدي مي آيد، همچنين در نكاح ذات البعل يعني اگر از روي علم باشد و يا اگر جاهل باشد و دخول صورت بگيرد حرام ابدي مي شود در اين موارد حرمت ابدي هست و نمي تواند نكاح كند ولي محرم نيستند.

اللّهمّ إلّا أن يقال: اين موارد مصاهرة نيست چون مراد از مصاهرة عقد صحيح است (مثلًا پدر زني را عقد كرده در اينجا زن بابا بر پسر حرام است)

پس در كلام امام مصاهرۀ صحيحه مراد است.

إن قلت: وقتي كه عقد صحيح بر زني خوانده شد باعث حرمت خواهر زن خواهد شد، ولي خواهرزن جزء محارم نيست، با اينكه از ناحيۀ مصاهرة حرام شده است.

قلنا: اوّلًا، خواهر زن حرام نيست بلكه جمع بين دو خواهر حرام است، حال چون يك خواهر را نكاح كرده لازمه اش اين است كه خواهر ديگر حرام باشد پس:

اوّلا: بالذات حرام نيست.

ثانياً: اين حرام ابدي نيست و بعد از طلاق خواهر اوّل و سپري شدن عدّه مي تواند خواهر دوّم را ازدواج كند، پس چون حرام ابدي نيست اشكال وارد نيست.

17 م 18 (لا يجوز النظر الي ما عدا الوجه و الكفين من المرأة) … 18/ 8/ 78

[مسألة 18: لا إشكال في عدم جواز نظر الرجل الي ما عدا الوجه و الكفّين من المرأة الاجنبيّة]

اشاره

مسألة 18: لا إشكال في عدم جواز نظر الرجل الي ما عدا الوجه و الكفّين من المرأة الاجنبيّة من شعرها و ساير جسدها سواء كان فيه تلذّذ و رَيبة أم لا و كذا الوجه و الكفّان إذا كان بتلذذٍ و ريبة (اگر به دستها و صورت با لذت نگاه كند اشكال دارد)

و امّا بدونها (نگاه به وجه و كفّين بدون تلذذ و ريبه)

ففيه قولان بل أقوال: الجواز مطلقاً (نظرۀ أولي باشد يا ثانيه و ثالثه)

، و عدمه مطلقاً، و التفصيل بين النّظرة الواحدة فالأوّل (يجوز)

، و تكرار النّظر فالثّاني (مطابق قول دوّم يعني لا يجوز)

و أحوط الأقوال أوسطها.

عنوان مسأله:

نگاه كردن به زن اجنبي غير از وجه و كفين جايز نيست و نگاه كردن به وجه و كفين هم با تلذّذ جايز نيست و در جايي كه بدون تلذذ نگاه كند سه قول است:

1- جواز مطلقا.

2- عدم جواز مطلقا.

3- تفصيل بين نظرۀ اوّل و تكرار آن.

در اينجا نكته اي بايد روشن شود و آن اين كه بحث وجوب يا عدم وجوب ستر وجه و كفّين از طرف زن با بحث جواز يا عدم جواز نظر از سوي مرد از هم جداست، و لو ما از جواز عدم ستر وجه و كفّين جواز نظر را استفاده خواهيم كرد، ولي كساني هستند كه مي گويند حجاب وجه و كفين واجب نيست در عين حال نگاه كردن را هم جايز نمي دانند پس علي الحساب بحث نظر از حجاب جدا مي كنيم.

[قول اول جواز عدم ستر الوجه و الكفين]

أقوال:

أقوال در مسأله همان است كه امام (ره) بيان فرمودند، ولي كلماتي از بزرگان فقها نقل مي كنيم. مرحوم شهيد ثاني عبارت مفصّلي دارد كه خلاصه اش چنين است:

تحريم نظر الرجل إلي الأجنبية فيما عدا الوجه و الكفّين موضع وفاق بين المسلمين و لا فرق فيه بين التلذّذ و عدمه، و لا بين خوف الفتنة و عدمه (به جاي ريبه، فتنه مي گويد) و امّا الوجه و الكفّان فان كان في نظرهما أحد الأمرين (تلذّذ و ريبه) حَرُم أيضاً إجماعاً، و إلّا (بدون تلذّذ و ريبه) ففي الجواز أقوال: أحدها الجواز مطلقاً علي كراهيّة اختاره الشّيخ (شيخ طوسي) … و الثّاني: التحريم مطلقاً اختاره العلّامة في التذكرة … و القول الثّالث جواز النّظر إلي الوجه و الكفّين علي كراهة مرّة لا أزيد و هو الّذي أختاره المصنّف (مرحوم محقق در شرايع چون

متن مسالك شرايع است) و العلّامة في أكثر كتبه. «1»

از بيانات شهيد ثاني معلوم مي شود كه خيلي از علما- شايد چون مسلم بوده- متعرّض اين مسأله (مسئلۀ نظر) نشده اند.

______________________________

(1) مسالك، ج 7، ص 46.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 27

صاحب جواهر بعد از اينكه نظر به غير وجه و كفّين را در حال اختيار جايز نمي داند مي فرمايد:

اجماعاً بل ضرورة من المذهب و الدّين، در ادامه در مورد وجه و كفين مي فرمايد: جماعتي نظر به وجه و كفين را بدون تلذذ و ريبه اجازه داده اند و بعضي مطلقاً اجازه نداده اند و در آخر كلامش قول به تفصيل را نقل كرده و مي فرمايد:

فهو أضعف قول في المسألة (اگر چه محقق اين نظر را پذيرفته است). «1»

اقوال عامّه:

از عبارات اهل سنّت معلوم مي شود كه آنها هم مثل ما سه قول دارند، ابن قدامه كلامي از «احمد بن حنبل» نقل كرده و مي گويد:

قال احمد: لا يأكل مع مطلّقته هو أجنبيٌّ لا يَحِلَّ له أَن ينظُر اليها كيف يأكل معها ينظر الي كفّها (معمولًا با دست غذا مي خوردند) لا يحلّ له ذلك (معلوم مي شود كه احمد حنبل اجازۀ نگاه به كفّين را نداده).

در ادامه ابن قدامه از قول قاضي چنين نقل مي كند:

و قال القاضي يحرم عليه النظر الي ما عدا الوجه و الكفّين لانّه عورة و يباح له النظر اليها (وجه و كفّين) مع الكراهة إذا امِنَ الفتنة و نظر لغير شهوة و هذا مذهب الشافعي لقول اللّه تعالي و لا يبدين زينتهنّ إلّا ما ظهر منها قال ابن عباس: الوجه و الكفين (كه از ابن عباس نقل مي كند ولي معلوم نيست نظر خودش است يا از پيامبر نقل مي كند البتّه

عامّه نظر صحابه را تقريباً حجّت مي دانند).

در ادامه ابن قدامه با احمد هم صدا شده و به بعضي از آيات و روايات استدلال مي كند:

و عن علي عليه السلام قال: قال لي رسول اللّه صلي الله عليه و آله لا تتّبع النّظرة النظرة

(نگاه پشت سر هم نكن)

فانّما لك الأولي و ليست لك الآخرة

، (اين تعبير اشاره به قول سوّم است). «2»

ادلّه:
1- آيۀ [قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ]

«قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ … وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ يَغْضُضْنَ … وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» «3».

از جملۀ «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» وجه و كفين را اجمالا استفاده مي كنيم، چون قدر متيقّن از آن وجه و كفّين است و خصوص سرمۀ چشم و لازمه اش- چشم فقط- و يا انگشتر و لازمه اش- انگشت به تنهايي- را احدي نگفته است، پس وجه و كفّين قدر متيقّن است.

إن قلت: اين آيه در مورد مسئلۀ حجاب است نه در مورد جواز نظر، آيا مي توان از مسئلۀ حجاب جواز نظر را استفاده كرد؟

قلنا: بله ملازمۀ عرفي دارد يعني اگر اجازه داده اند كه در مقابل مردم وجه و كفين باز باشد و پوشاندن آن لازم نباشد به اين معني است كه نگاه كردن هم جايز است، و نمي شود به زن بگويند صورتت را باز كن و به مرد بگويند نگاه نكن و جدا كردن اين دو از هم خلاف عرف است. البتّه ملازمۀ عقلي نيست چون هيچ مانعي ندارد كه عقلا به زن بگويند وجه و كفّين را بپوشان و به مرد بگويند نگاه نكن.

2- رواياتي كه در تفسير آيه وارد شده است:

بحث سنّت و روايات بعد خواهد آمد ولي در اينجا خصوص رواياتي كه در تفسير آيه آمده و هشت روايت است مطرح مي شود و چون روايات متضافر است نياز به بررسي اسناد ندارد.

* … عن زرارة، عن أبي عبد اللّه عليه السلام في قول اللّه عزّ و جلّ «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا»

قال عليه السلام: الزّينة الظّاهرة الكحل و الخاتم

(سرمه كه نمايان باشد چشم هم نمايان است و اگر انگشتر هم نمايان شد انگشت هم نمايان مي شود و كسي هم خصوص چشم و انگشت

را نگفته است پس استفاده وجه و كفّين مي كنيم و وقتي پوشاندن آن لازم نيست نظر به آن جايز است). «4»

* … عن مسعدة بن زياد

(سند حديث مشكل دارد)

قال: سمعت جعفراً و سُئلَ عمّا تظهر المرأة من زينتها قال: الوجه و الكفّين

(متن آيۀ قرآن در حديث نبود ولي از تعبير معلوم مي شود كه ناظر به تفسير آيه است). «5»

* … عن الفضيل قال سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الذراعين من المرأة هما من الزنية الّتي قال اللّه: «وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ»؟ قال:

نعم و ما دون الخمار

(يعني موهاي سر)

من الزينة و ما دون السوارين

(بالاتر از دستبند و از اينجا معلوم مي شود كه صورت و كفّان براي نظر مجاز هستند.

در اين روايت امام زينت باطن را تفسير مي كند كه از آن

______________________________

(1) ج 29، ص 75.

(2) مغني، ج 7، ص 460.

(3) آيۀ 31، سورۀ نور.

(4) ح 3، باب 109 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 5، باب 109 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 28

تفسير زينت ظاهر هم استفاده مي شود و سند اين روايت از بقيّه بهتر است.

* … عن أبي بصير، عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ «وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» قال: الخاتم و المُسكَة و هي القلب. «1»

اين كه دستبند هم جزء زينت ظاهره است، به چه معني است؟

دو احتمال دارد يك احتمال اينكه «مسكه» چيزهايي بوده كه به انگشتان مي بستند كه اين جزء كف دست است ولي اگر منظور چيزي است كه به مچ بسته مي شود در اين صورت بايد بگوييم دستبندي است كه به انتهاي مچ بسته

مي شود كه به كفّين متّصل است، چون اگر دستبند باشد مچ هم پيدا مي شود و اين را كسي نگفته است.

چرا در اين حديث به وجه اشاره نشده است چون نقاب زدن در صدر اسلام مرسوم نبوده است جواز نظر به وجه مسلم بوده است.

* علي بن ابراهيم في تفسيره: و في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر عليه السلام

(حديث مرسله است چون علي ابن ابراهيم نمي تواند از أبي جارود نقل كند)

في قوله «وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» فهي الثياب و الكُحل و الخاتم و خضاب الكف و السوار … «2»

اين حديث كاملترين حديثي است كه مستثنيات را گفته است، در اينجا سوار به معني دستبند است كه همان مشكل حديث قبل را دارد.

18 ادامۀ مسئلۀ 18 … 19/ 7/ 78

سه حديث ديگر هم در تفسير آيه داريم كه جزء احاديث مرسله است ولي مي تواند مؤيّد باشد:

تفسير جوامع الجامع در تفسير آيه «.. مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» مي گويد:

* … عنهم عليهم السلام: الكفّان و الاصابع

(كأنّ استثناء صورت مسلم بوده و آنچه نياز به بيان داشته كفان و اصابع بوده است)

و الباطنة كالخلخال و السوار …

«3» * … نقلا عن المحاسن

(احمد بن محمد بن خالد برقي)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام

(برقي از امام صادق نمي تواند بلافاصله نقل كند و واسطه بوده است)

في قوله جل ثنائه «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» قال: الوجه و الذرعان. «4»

به يقين ذراعان اشتباهي است از راوي يا نسّاخ، چون احدي از علما ذراع را نگفته است و به نظر مي رسد كه الوجه و الكفّان بوده است، پس وجه براي بحث ما مؤيّد است.

* و عنه

(امام صادق) عليه السلام

في قوله عزّ و

جلّ «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» قال:

الزينة الظّاهرة الكُحل و الخاتم. «5»

از مجموع اين روايات اگر ابهامي در آيۀ «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» باشد (كه ما گفتيم ابهام ندارد) ابهام بر طرف مي شود.

إن قلت: نهايت چيزي كه از آيه و روايات مفسّره نسبت به آيه استفاده مي شود، عدم وجوب ستر وجه و كفّين است يعني يجوز الإبداء و جواز ابداء دليل بر جواز نظر نيست و ممكن است به زن اجازه دهند كه وجه و كفّين را آشكار كند، چون زحمت داشته است ولي به مرد اجازۀ نظر ندهند پس بين جواز ابداء و جواز نظر ملازمه نيست.

قلنا: ملازمۀ عقلي نيست ولي ملازمۀ عرفي هست.

از جملۀ بعدي آيه (وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ) استفاده مي كنيم كه آيه اشاره به زينت باطنه است اين «لام» كه بر سر «لِبُعُولَتِهِنَّ» در آمده چه كاره است؟ يعني ظاهر كنيد اين زينت را براي شوهر كه شوهر ببيند پس در واقع اجازۀ نظر در «لام» نهفته است (ظاهر كن كه او مجاز است ببيند)، حال اگر در جملۀ دوّم جواز نظر باشد آيا از جملۀ اوّل هم به مقارنه و اتّحاد سياق استفادۀ جواز نمي شود؟ قطعاً استفاده مي شود، به عبارت ديگر در جملۀ دوّم متعلّق ذكر شده و در جملۀ اوّل ذكر نشده است يعني در جملۀ اوّل «لِمَن» را نمي گويد. جملۀ دوّم به دلالت التزامي (ملازمۀ عرفي) بر جواز نظر دلالت نمي كند بلكه به دلالت لفظي است پس از آيۀ شريفه مي توان جواز نظر را استفاده كرد.

3- آيۀ «وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَليٰ جُيُوبِهِنَّ»

آيه مي فرمايد خمار خود را به جيبشان بزنند، «خمار» به چه معنا است؟

خِمار در لغت به معني «ما يستر شيئاً» است

يعني چيزي كه چيز ديگر را بپوشاند، و خمر را هم كه خمر مي گويند چون عقل

______________________________

(1) ح 4، باب 109 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) مستدرك، ج 14، ح 3، باب 85 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) جوامع الجامع، ج 2، ص 616.

(4) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 85 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) مستدرك، ج 14، ح 2، باب 85 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 29

را مي پوشاند، ولي در عرف خمار به معني چيزي است كه سر زن را مي پوشاند مانند مقنعه، به تعبير ديگر همان روسري فارسي است، و امّا «جيوب» به معني يقۀ پيراهن است و چون روي سينه افتاده بالاي سينه را هم گاهي به واسطۀ مقارنت جيب مي گويند.

«وَ لْيَضْرِبْنَ … » به چه معناست؟ مرحوم طبرسي در مجمع البيان در ذيل آيه مي گويد كه اشاره به وضعي است كه در صدر اسلام و در جاهليّت در بين زنان رايج شده بود كه دو طرف خمار را به پشت سر مي انداختند كه در نتيجه مقداري از سينه و گلو و گوشها و گوشواره ها (همان بي حجابي زمان جاهليّت)، نمايان مي شد قرآن فرمود گوشه هاي خمار را روي سينه بيندازيد و گلو و سينه را بپوشانيد.

مجمع البيان مي گويد:

خمار: و هو غطاء، رأس المرأة المنسدل علي جيبها (روي سينه افتاده) أمِرْنَ بالقاء المقانع علي صدورهنّ تغطيةً لِنُحُورهنّ (گلو) فقد قيل: انهنّ كنّ يلقين مقانعهنّ علي ظهورهنّ فتبدوا صدورهنّ و كُنِي عن الصدور بالجيوب لأنّها ملبوسةٌ عليها. «1»

از اين قسمت از آيه استفاده مي شود كه پوشاندن صورت لازم نيست چون اگر لازم بود بايد آيه مي گفت: «وجوههنّ و جيوبهنّ» چرا كه ابتدا صورت نمايان مي شود

و اگر استتار وجه واجب بود اولي اين بود كه اوّل وجه را بگويد بعد سينه را، و حال آنكه نگفته است، پس آيه به روشني بر عدم وجوب ستر وجه دلالت مي كند.

علاوه بر اين خمار چيزي است كه دلالت مي كند بر آشكار بودن صورت، چون خمار غير از نقاب است خمار يعني چيزي كه يستر به المرأة رأسها لا وجهَها پس معلوم مي شود كه پوشاندن وجه لازم نيست، و مسأله از نظر آيات تمام است.

در اينجا خواسته اند كه با آياتي براي اين آيه معارض درست كنند كه بعداً بيان كرده و جواب مي دهيم.

4- رواياتي كه ارتباطي با تفسير آيه ندارد:
اشاره

اين روايات با صراحت يا دلالت التزامي مي گويد كه وجه و كفّين استثنا است.

طايفۀ اوّل: رواياتي كه با صراحت وجه و كفين را استثنا مي كند:

* … عن مَرْوَك بن عبيد، عن بعض أصحابنا عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قلت له: ما يَحِلُّ للرجل أَنْ يريٰ من المرأة إذا لم يكن محرماً؟ قال الوجه و الكفّان و القدمان «2»

(پشت پا و كف پا تا ساق).

از نظر دلالت: روايت خوبي است چون سؤال از حجاب نيست بلكه از نظر و نگاه كردن سؤال مي كند.

از نظر سند: رجال سند خوب است ولي تعبير «عن بعض اصحابنا» آن را مرسله كرده است. «مَرْوَك» «صالح» است. مرحوم كشّي از «ابن فضال» نقل مي كند كه مي گويد: ثقةٌ، شيخٌ، صدوق، و در كتب ما حدود سي و سه روايت از او نقل كرده اند. بقيه روات هم ثقه هستند.

* … عن علي بن سُوَيد قال: قلت لأبي الحسن

(موسي بن جعفر عليه السلام)

انّي مبتلي بالنّظر إلي مرأة الجميلة

(به حسب شغلش با زنان سرو كار دارد و از كلمۀ «مبتلي» معلوم مي شود كه ناراحت بوده و راه حل مي خواسته)

فُيُعجِبنُي النظر إليها

(با ديدن آنها لذت مي برم با اين كه نگاه تلذّذ و ريبه ندارم)

فقال: يا علي لا بأس إذا عرف اللّه من نيّتك الصدق … «3»

19 ادامۀ مسئلۀ 18 … 20/ 7/ 78

* ما رواه عمرو بن شمر عن أبي جعفر عليه السلام

(امام باقر)

عن جابر بن عبد اللّه الانصاري قال: خرج رسول اللّه صلي الله عليه و آله يريد فاطمه عليها السلام و انا معه فلمّا انتهينا إلي الباب وضع يده عليه فدفعه ثمّ قال: السلام عليكم فقالت فاطمه عليها السلام: و عليك السلام يا رسول الله صلي الله عليه و آله قال صلي

الله عليه و آله: أدخُلُ؟

قالت: ادْخُلُ يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله، قال صلي الله عليه و آله: أدخُلُ و من معي؟ قالت: لَيْسَ عليّ قناع، فقال صلي الله عليه و آله: يا فاطمة، خُذي فضل مَلْحَفَتِكَ فَقَنِّعي به رأسك ففعلتْ. ثمّ قال صلي الله عليه و آله: السلام عليكِ فقالت: و عليك السّلام يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله، قال: أدخُلُ؟ قالت: نعم يا رسول اللّه قال: أنا و من معي؟ قالت:

و مَنْ معك، قال جابر: فدخل رسول اللّه صلي الله عليه و آله و دخلتُ و إذا وجه فاطمة أَصْفَر

(زرد بود)

كانّه بَطنُ جرادة

(شكم ملخ) [از اينجا معلوم مي شود كه صورت حضرت زهرا عليها السلام باز بوده و جابر هم نگاه كرده است]

فقال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: ما لي أري وجهك اصفر؟ قالت يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله: الجوع، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله اللهم مشبع الجوعة و دافع الضيْعة، اشْبِع فاطمة بنتَ محمّد قال جابر: فو اللّه لَنَظَرْتُ إلي الدم ينحدر من قُصاصها حتّي عاد وجهها احْمَر فما جاعت بعد ذلك اليوم. «4»

______________________________

(1) مجمع البيان، ج 7، ص 241.

(2) ح 2، باب 109 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 3، باب 1 از ابواب نكاح محرم.

(4) ح 3، باب 12 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 30

اگر سند اين روايت صحيح بود براي جواز نظر و عدم ستر دليل خوبي بود، در اين حديث «عمرو بن شمر» از كساني است كه جدّاً تضعيف شده و غير ثقه است. مرحوم نجاشي دربارۀ او مي گويد:

عمرو بن شمر أبو عبد اللّه الجعفي

عربي روي عن ابي عبد اللّه عليه السلام ضعيفٌ جدّاً زيد احاديث في كتب جابر الجعفي يُنسَبُ بعضها إليه

(معلوم مي شود كه از شاگردان جابر جعفي بوده و مطالبي به كتاب او اضافه كرده است)

و الأمر ملتبس. «1»

علاوه بر اين علّامه در خلاصة الرجال دربارۀ او مي فرمايد:

لا اعتمد علي شي ءٍ ممّا يرويه.

سلّمنا؛ خبر واحد صحيح السندي باشد آيا متن اين حديث قابل قبول است؟ آيا فرزندان علما يا مؤمنين و معتمدين با صورت باز جلوي مرد نامحرم مي نشيند، خير، حال حضرت زهرائي عليها السلام كه از ابن امّ مكتوم نابينا خودش را مي پوشاند چگونه اين كار را در مقابل جابر مي كند، بنابراين متن روايت و لو شرعاً اشكال ندارد ولي لا يناسب بنات العلماء فكيف بالصديقة الكبري فاطمة الزّهرا عليها السلام.

* و سألته عن الرّجل ما يصلح له أن ينظر اليه من المرأة الّتي لا تحلّ له

(مرد، زن نامحرم را چقدر مي تواند ببيند)

؟ قال: الوجه و الكفّ و موضع السوار. «2»

(مراد منتهي اليه مچ دست است يعني كف تا مچ دست كه اگر غير از اين تفسير كنيم بر خلاف اجماع است).

سند حديث از «علي بن جعفر» است و كتاب او در نزد صاحب وسايل بوده است. رواياتي كه صاحب وسايل از كتاب علي بن جعفر نقل مي كند صحيحه است. «عبد اللّه بن جعفر حَميري» در قرب الاسناد از علي بن جعفر نقل مي كند كه روايات او اشكال دارد. حال آيا كتاب علي بن جعفر نزد علّامۀ مجلسي هم بوده است؟ نمي دانيم، ولي در بحار اين روايت و ما قبل و ما بعد آن را از قرب الأسناد نقل مي كند كه علامت مخفّف آن «ب» است.

پس اين روايت چون از قرب الأسناد نقل شده مؤيّد است.

* … و روت عائشة أنّ اسماء بنت أبي بكر دخلت علي رسول اللّه صلي الله عليه و آله في ثياب رقاق

(لباس نازك)

فاعْرَضَ عنها، و قال: يا اسماء إنّ المرأة إذا بلغت المحيض

(بالغ شود)

لم يصلح أن يري منها الّا هذا و هذا و اشار إلي وجهه و كفّيه

(اين روايت چون از طرق عامّه نقل شده به عنوان مؤيّد است). «3»

طايفۀ دوّم: رواياتي كه به دلالت مطابقي دلالت ندارد بلكه به دلالت التزاميّه به بحث ما دلالت دارد

و به اين روايات استدلال نكرده اند ما اين روايات را از ابواب مختلف جمع آوري كرده ايم:.

* … عن علي بن احمد بن يونس

(مجهول الحال است و در كتب رجال اصلًا اسمي از او نيست)

قال: ذكر الحسين

(حسين كيست كه به علي بن احمد بن يونس خبر داده است)

انّه كتب اليه

(لا بد به امام نوشته است)

يسأله عن حدّ القواعد من النّساء

(چند سالگي زن قاعده است)

الّتي إذا بلغت جاز لها أن تكشف رأسها و ذراعها، فكتب عليه السلام: من قَعَدْن عن النكاح

(حال و هواي ازدواج از او گذشته است نه اينكه زمين گير شده). «4»

اين حديث به دلالت التزامي دلالت خوبي دارد چون سؤال از موها و ذراع است نه وجه و كفّين، كأنّ وجه و كفّين مسلّم بوده است.

در اينجا به سؤال راوي استدلال كرديم نه جواب امام، چون وقتي راوي از ذراع و موها سؤال مي كند معلوم مي شود كه صورت و دستها تا مچ براي راوي مفروغ عنه بوده و امام هم نگفت كه سائل اشتباه كرده و ذهن سائل را امضا كرده است پس به دلالت التزامي دلالت دارد.

در وسائل هاي سي جلدي و پاورقي وسائل هاي بيست جلدي «علي بن احمد عن يونس» آمده است. يعني به جاي

«ابن»، «عن» آمده. «علي بن احمد» ممكن است «علي بن احمد بن اسيم» و «يونس» هم «يونس بن عبد الرحمن» باشد كه در اين صورت حال حديث بهتر مي شود. در تهذيب هم كه صاحب وسايل روايت را از آنجا نقل كرده «علي بن احمد عن يونس» دارد.

ولي اينها مشكل را حل نمي كند چون «علي بن احمد بن اشيم» مجهول الحال است و يونس هم احتمال دارد كه يونس بن عبد الرحمن باشد و احتمال دارد كه نباشد، أضف الي ذلك كه «حسين» هم وضعش مبهم است پس باز مجهول در مجهول است و مشكل حديث حل نمي شود.

* … عن السكوني عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله:

لا حرمة لنساء أهل الذّمة أن يُنظَرَ إلي شعورهنّ و ايديهنّ «5»

.______________________________

(1) رجال نجاشي، ص 287.

(2) بحار الأنوار، ج 101، ص 34.

(3) مغني، ج 7، ص 460.

(4) ح 5، باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 1، باب 112 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 31

از اين كه پيامبر وجوه را نمي فرمايد معلوم مي شود كه وجوه مفروغ عنه بوده است پس به دلالت التزامي آن را مي فهميم.

* … محمّد بن يعقوب، عن عدة من اصحابنا، عن أحمد بن محمد بن عيسي (قمي)، عن ابن محبوب، عن عُباد بن صهيب

(محل بحث است ولي با تحقيق به اين نتيجه رسيديم كه وثاقت او را مي توان پذيرفت)

قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: لا بأس بالنّظر إلي رءوس أهل تهامة

(مناطق حاشيۀ جزيرۀ عربستان)

و الأعراب

(عربهاي بياباني)

و أهل السّواد

(عراقيها)

و العلوج

(قبيله اي بودند)

لأنّهم إذا نُهوا لا ينتهُون … «1»

معلوم مي شود آنجايي كه نهي از منكر

اثر ندارد نگاه كردن بدون تلذّذ و ريبه اشكال ندارد. حال از اين كه موها را گفته و صورت را نگفته است، معلوم مي شود كه صورت مفروغ عنه بوده است (دلالت التزامي).

20 ادامۀ مسئلۀ 18 … 24/ 7/ 78

* … عن محمّد بن اسماعيل بن بزيع

(از مردان با شخصيت بود و از اصحاب امام رضا بود)

قال: سألت ابا الحسن الرضا عليه السلام عن امّهات الأولاد

(امّ ولد)

لها أن تكشف رأسها بين يدي الرّجال؟ قال:

تُقَنِّعْ. «2»

براي روشن شدن معني حديث مطلبي را ذكر مي كنيم و آن اينكه از احاديث زيادي استفاده مي شود كه حجاب سر براي كنيزان لازم نبود به گونه اي كه سر برهنه نماز مي خواندند. مذهب مشهور فقها هم همين است و ظاهراً صاحب جواهر «3» هم نظر مشهور را دارد و به نظر ما از آيۀ قرآن هم مي توانيم اين معني را استفاده كنيم، چون آيه مي فرمايد:

«يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ وَ بَنٰاتِكَ وَ نِسٰاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذٰلِكَ أَدْنيٰ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلٰا يُؤْذَيْنَ» «4» زنان جلباب را چنان به خود بپوشانند كه موهايشان پيدا نباشد بعد مي فرمايد كه اين سبب مي شود كه شناخته شوند. چگونه اگر حجاب داشته باشند شناخته مي شوند؟ اين به خاطر اين است كه كنيزان سر برهنه بودند و كساني كه اهل ريبه بودند با كنيزها مزاح مي كردند و آيه مي گويد كه آنها سرهاي خود را بپوشانند تا شناخته شوند كه كنيز نيستند تا اهل ريبه مزاحم آنها نشوند. پس از اين آيه استفاده مي شود كه كنيزها سرشان برهنه بوده است.

چرا آيۀ حجاب به كنيزان دستور پوشش سر را نمي دهد؟

شايد به جهت پايين بودن فرهنگشان بوده است.

اگر اين كنيز

به منزلۀ همسر صاحب خودش (امّ ولد) شد آيا مي تواند سر خود را برهنه كند؟ امام عليه السلام مي فرمايد: نمي تواند، چون در مسير آزادي است چرا كه از سهم فرزند خودش آزاد مي شود بايد حجاب را رعايت كند.

در اين روايت سخن از پوشاندن و نپوشاندن سر است. و از صورت، نه ابن بزيع سؤال مي كند و نه امام جواب مي دهد، معلوم مي شود كه صورت مفروغ عنه بوده است.

طايفۀ سوّم: روايات متعدّدي كه در مورد پوشش زن در حال نماز آمده است

كه پوشاندن گردي صورت و دستها تا مچ و در بعضي روايات قدمين لازم نيست. اين روايات مطلق است و نماز در خانه يا جماعت را شامل است. در آن زمان وضع چنان نبود كه براي زنان پرده اي بكشند، پس در حال نماز به طور مطلق اجازۀ عدم ستر داده شده و اگر بنا بود بپوشانند بايد روايات را قيد مي زدند ولي هيچ كدام از روايات قيد ندارد كه به صورت دلالت التزامي از اين روايات مي فهميم كه نظر به وجه و كفّين جايز است.

بعضي به ادلّۀ ديگري هم تمسّك كرده اند كه ما استدلال نكرده ايم، مثل مسئلۀ عسر و حرج كه اگر صورتش را بپوشاند به زحمت مي افتد ولي دليل محكمي نيست و به عنوان مؤيّد خوب نيست.

هذا تمام الكلام في ادلّة جواز عدم ستر الوجه و الكفّين.

ادلّۀ قول دوّم (الستر مطلقاً حتي الوجه و الكفّين):

الف) آيات:
اشاره

به بعضي از آيات قرآن استدلال كرده اند:

1- آيۀ «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ» «5».

«يَغُضُّوا» در اين آيه عام است و شامل وجه و كفّين مي شود، چون حذف متعلّق دليل بر عموم است.

2- آيۀ «وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبٰائِهِنَّ» «6».

از اينكه «بعولتهنّ» و «آبٰائِهِنَّ» استثنا شده است معلوم

______________________________

(1) ح 1، باب 113 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 1، باب 114 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) جواهر، ج 29، ص 68.

(4) آيۀ 59، سورۀ احزاب.

(5) آيۀ 30، سورۀ نور.

(6) آيۀ 31، سورۀ نور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 32

مي شود كه «لٰا يُبْدِينَ» عام است و وجه و كفّين را شامل مي شود بنابراين فقط شوهران هستند كه مي توانند زينت ها را ببينند و اجانب حتي زينت صورت و دستها را هم جايز نيستند كه ببينند.

قلنا: اينها صدر آيه «إِلّٰا مٰا

ظَهَرَ مِنْهٰا» را فراموش كرده و به ذيل آيه استناد كرده اند.

3- آيۀ «وَ إِذٰا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتٰاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ» «1».

بعضي مثل ابن قدامه در مغني به اين آيه هم استدلال كرده اند.

كلمۀ «حجاب» در لغت عرب با فارسي فرق مي كند، در فارسي به معني ستر است ولي در عربي به اين معني هرگز نمي آيد بلكه به معني پرده، و حاجب به معني پرده دار است.

در استدلال به آيه مي گويند زنان پيامبر از پشت پرده صحبت مي كردند و از اين الغاء خصوصيّت كرده و مي گويند كه زنهاي مؤمنين هم مثل زنان پيامبر از پشت پرده صحبت كنند و پوشيده باشند.

4- آيۀ «يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ وَ بَنٰاتِكَ وَ نِسٰاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ» «2».

كه ابن قدامه به آن استدلال مي كند و معني اش اين است كه صورت و كفّين را هم بپوشانند.

جواب از استدلال به آيات:
جواب از آيۀ اوّل:

آيۀ اوّل عام است و شامل وجه و كفّين هم مي شود ولي در خود آيه مخصّصش آمده و استثنا خورده است چون «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» استثنا است، وقتي سترِ «مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» واجب نشد به دلالت التزاميّه نظر كردن جايز مي شود، وقتي نظر به وجه و كفّين جايز شد عمومِ «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ» تخصيص مي خورد.

جواب از آيۀ دوّم:

اين آيه جوابش واضح تر است چون «لٰا يُبْدِينَ» دو بار در آيه آمده است و شما به دوّمي كه در مورد زينت باطنه است و به بحث ما مربوط نيست استدلال كرده ايد و اوّلي را كه استثناء دارد و در مورد زينت ظاهره است رها كرده ايد و اين درست نيست.

21 ادامۀ مسئلۀ 18 … 25/ 7/ 78

جواب از آيۀ سوّم:

اين آيه مخصوص زنان پيامبر است و چه بسا كه نساء النّبي احكامي داشته باشند كه در مورد زنان ديگر نيست، از جمله اينكه بعد از وفات پيامبر ازدواج براي آنها حرام بود و يا اينكه گناه و ثواب آنها مضاعف بود و ما نمي توانيم اين حكم را به جاي ديگر سرايت دهيم، پس زنان پيامبر موقعيّت خاصّي داشتند و ممكن است براي حفظ احترام پيامبر آنها بايد از پشت پرده صحبت كنند. مورد مخصّص و معمّم هم نيست يعني اگر دليل كوتاه باشد مورد را تعميم نمي دهد كما اينكه تخصيص هم نمي زند، تعميمِ يك حكم خاص كه در مورد خاص وارد شده به كمك الغاء خصوصيّت قطعيّۀ عرفيّه است ولي نمي توانيم در اينجا اين كار را بكنيم، حتي الغاء خصوصيّت ظنيّه هم نمي توانيم بكنيم چون ما ظنّي هم نداريم كه موارد ديگر (زنان ديگر) شبيه اين مورد (زنان پيامبر) هستند.

آيا اين حكم در مورد زنان پيامبر واجب بود (حتماً بايد زنان پيامبر از پشت پرده صحبت كنند)؟

ظاهر آيه وجوب است ولي از ذيل آيه «ذٰلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ» استحباب استفاده مي شود. پس:

اوّلًا، معلوم نيست كه اين حكم در مورد زنان پيامبر واجب باشد.

ثانياً، بر فرض هم كه براي زنان پيامبر واجب باشد قياس زنان ديگر به

زنان پيامبر صحيح نيست.

جواب از آيۀ چهارم:

استدلال به آيه فرع بر اين است كه ببينم معناي «جلباب» چيست؟ سه معني براي آن گفته اند:

1- الملحفه: چادر مانندي كه در عرف ما نيست ولي در ميان اعراب و هندي ها و پاكستاني ها هست.

2- المقنعة الطويلة: مقنعۀ بلندي كه شايد تا كمرشان را مي پوشانده است.

3- الدّرع الواسع: پيراهن گشادي مانند مانتو.

هيچ كدام از اينها صورت را نمي پوشاند چون مقنعه غير از نقاب است و سر را مي پوشاند نه صورت را، پيراهن گشاد هم بدن را مي پوشاند و ملحفه هم صورت را نمي پوشاند، پس شما بايد ابتداءً ثابت كنيد كه جلباب به معني پوشش وجه است و يا اينكه حكم را از «يُدْنِينَ» استفاده كنيد، كه انصاف اين است كه هيچ يك دلالت ندارد.

______________________________

(1) آيۀ 53، سورۀ احزاب.

(2) آيۀ 59، سورۀ احزاب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 33

ب) روايات:

روايات از منابع شيعه و اهل سنّت است:

* و كتب محمد بن الحسن الصفّار

(استاد شيخ صدوق)

الي ابي محمد بن حسن بن علي عليهما السلام

(امام حسن عسكري)

في رجل أراد أن يشهد علي امرأة ليس لها بمَحْرَم هل يجوز له أن يشهد عليها من وراء الستر

(پرده)

و يسمع كلامها اذا شهد عدلان انّها فلانة بنت فلان التي تشهدك و هذا كلامها أو لا تجوز الشّهادة عليها حتي تبرز

(بيرون بيايد)

و تثبتها بعينها؟ فَوَقّع عليه السلام تَتنَقَّب و تظهر للشهود إن شاء اللّه. «1»

(تنها اين روايت است كه دستور نقاب زدن داده است).

جواب: سند حديث ظاهراً عيبي ندارد چون «صفّار» از ثقات است ولي از نظر دلالت چند مشكل دارد:

1- فرض كلام در جائي است كه زن دلش مي خواسته در پشت پرده باشد و راوي هم كأنّ مي گويد براي زن هم سخت است كه بيرون

بيايد، يعني موردي است كه تمايلي به ظهور و بروز نيست، امام هم در جواب مي فرمايد حال كه تمايل دارد بيرون نيايد راهش اين است كه نقاب بزند و بيرون بيايد و اين غير از اين است كه بپرسند آيا زن نقاب بزند يا نه؟ پس اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال.

2- نقاب چيست؟ آيا نقاب تمام صورت را مي پوشاند؟

نقابها مختلف هستند برخي قسمتي از پيشاني و برخي تمام صورت را مي پوشاند حال اگر نقاب تمام صورت را بپوشاند فايده اي ندارد چون باز بايد دو نفر شهادت دهند كه خودِ اوست، پس معلوم مي شود كه نقاب، ساتر تمام وجه نبوده است، بنابراين اين حديث كه بهترين حديث قول دوّم است از حيث دلالت، اشكال دارد.

* … عن ابي جميله، عن ابي جعفر و ابي عبد اللّٰه عليهما السلام قالا: ما من أحدٍ إلّا و هو يصيب حَظاً من الزّنا فزنا العينين النّظر و زنا الفم القُبلة و زنا اليدين اللمس، صدق الفرج ذلك أو كذب. «2»

از اين روايت استفاده مي كنند كه زناي چشم، حرام و نظر هم عام است و همه چيز را شامل مي شود حتي وجه و كفّين، پس اطلاق حديث و تعبير به زنا دليل بر اين مي شود كه نظر به وجه و كفّين حرام است.

جواب: اسم اصلي «أبو جميله» «مفضّل بن صالح» است كه غالباً او را به عنوان مجهول يا ضعيف ذكر كرده اند و حدود 99 روايت دارد كه خالي از ضعف نيستند. از جمله ابن غضائري مي گويد:

«ضعيف كذّاب يضع الحديث».

ولي مرحوم وحيد بهبهاني كه از بزرگان رجال است تمايل دارد كه أبو جميله را تقويت كند و مايل است كه بگويد:

«لا

يخلو عن توثيق» چون بزرگان رجال از او نقل كرده اند ولي نقل بزرگان رجال دليل بر توثيق نيست.

دلالت روايت هم خالي از اشكال نيست چون روايت منصرف است به جائي است كه نگاه به قصد لذّت باشد كه از بحث ما خارج است زيرا ما شرط كرديم كه بدون تلذّذ و ريبه باشد.

* … عن سعد الاسكاف، عن أبي جعفر عليه السلام:

جواني از انصار زني را در يكي از كوچه هاي مدينه ديد و زماني بود كه زنها صورت خود را خوب نمي گرفتند و مقنعه ها را پشت گوش مي انداختند.

جوان به زن نگاه كرده و به دنبال آن زن مي رود تا به يك كوچۀ تنگ مي رسد كه يكي از طوايف مدينه در آنجا ساكن بود. جوان يك مرتبه به ديوار خورد و يك تكه شيشه يا استخوان صورتش را زخمي كرده با خود گفت همين گونه خدمت پيامبر مي روم و به او مي گويم كه چه شده است، خدمت پيامبر آمد، پيامبر فرمود

: ما هذا، فاخبره فهبط جبرئيل بهذه الآية: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ … ». «3»

به اين حديث استدلال كرده اند كه جوان به صورت زن نگاه مي كرد و آيه هم قدر متيقّن صورت را مي گيرد پس دليل بر مطلوب است.

جواب: اگر اين روايات دلالت داشت نياز به بررسي سند نداشت چون تضافر آن براي ما كافي بود ولي جناب «سعد اسكاف» در بين علماء رجال محلّ كلام است كه بعضي او را قبول كرده اند و برخي مثل نجاشي قبول نكرده اند، شايد از كلمات شيخ طوسي استفاده شود كه مقبول است.

از نظر دلالت هم اصلًا دلالت ندارد چون مورد آيه چشم چراني به قصد لذّت بوده كه

همه قبول دارند و بحث ما در جائي است كه نگاه بدون قصد لذّت باشد.

* … عن علي بن عقبه، عن أبيه عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: سمعته يقول: النَّظْرة سهم من سهام إبليس مسمومٌ

(تير زهرآلود)

و كم من

______________________________

(1) من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 67.

(2) ح 2، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 4، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 34

نظرة أورَثَتْ حسرةً طويلة. «1»

جواب: سلّمنا كه سند روايت را بپذيريم ولي دلالت در مورد جائي است كه نگاه با تلذّذ و ريبه باشد چون نگاه وقتي تير زهرآلود شيطان است و موجب پشيماني مي شود كه با تلذّذ و ريبه باشد، و حد اقل مي توان گفت روايت انصراف دارد.

22 ادامۀ مسئلۀ 18 … 26/ 7/ 78

* و عن النّبي صلي الله عليه و آله انّه قال: النَظْرة سهمٌ مسموم من سهام ابليس، فمن تركها خوفاً من اللّه أعطاه ايماناً يجدُ حلاوته في قلبه «2»

. انسان بعضي از لذّات را كه ترك مي كند در جانش احساس شيريني مي كند كه هزاران بار از لذّت آن گناه بالاتر است، مخصوصاً در مسئلۀ نگاه. اين تعبير يا منحصر به همين جاست و يا اگر در جاي ديگر هم باشد كم است.

جواب: تضافر جانشين صحّت سند است ولي دلالتش همان مشكل قبلي را دارد چون روايت منصرف است به جائي كه نگاه با لذّت باشد.

* روايتي كه احمد حنبل نقل مي كند:

* … أتته

(پيامبر)

امرأة شابّة من خثعم

(زني زيبا از طائفۀ بني خثعم در حجة الوداع خدمت پيامبر رسيده و از او سؤال كرد در حالي كه «فضل بن عباس» برادر «عبد اللّه بن عباس»

پشت سر پيامبر سوار شتر بود)

ولوي عنق الفضل

(پيامبر صورت «فضل بن عباس» را برگرداند)

فقال له العباس ما لك لوّيت عنق ابن عمك؟

قال: رأيت شاباً و شابّة فخفت الشّيطان عليهما. «3»

اين روايت در مورد نظر به وجه است و برگرداندن صورت «فضل» نشان مي دهد كه به وجه و كفّين نمي شود نگاه كرد.

جواب: مشكل سند اين روايت روشن است، چون از طرق عامّه است و امّا از نظر دلالت هم روايت با صراحت «خفتُ» دارد كه دلالت بر خوف فتنه مي كند؛ و ما هم گفتيم آنجائي كه خوف فتنه است مستثني است.

البتّه روايات منحصر به اين شش روايت نيست و چون متضافر هستند و لو اسناد بسياري از آنها اشكال دارد، از نظر سند مي پذيريم ولي از نظر دلالت مشكل دارند.

سلّمنا، كه اين روايات دلالت بر حرمت نظر دارد، در مورد قول اوّل هم آيات و روايات دلالت بر جواز نظر داشت، اگر تعارضي بين اين دو دسته از آيات و روايات واقع شود نسبت بين اين دو طايفه عموم و خصوص من وجه است چون اين روايات منظور از «النّظرة» داشت كه عام است ولي روايات قبلي صريح در استثناء وجه و كفّين بود و اگر خوب دقّت شود در خيلي از اين روايات كاري به زن اجنبي هم ندارد پس «النّظره» مطلق است و نظر به اجنبي ندارد، و لذا مي توان تشكيك كرد كه منظور از «النظرة» نگاه به امور دنيوي يا جاسوسي و تجسّس در كار ديگران است.

نتيجه: اگر تعارضي هم باشد تعارض به عموم و خصوص من وجه است و دستۀ اوّل مقدم است و اگر تباين هم باشد قول اوّل مقدم است

چون قول اوّل موافق كتاب اللّه و موافق مشهور است.

بقي هنا شي ءٌ:

گاهي براي اثبات قول اوّل و دوّم به دلايل عقلي يا به تعبير ما اعتبارات ظنّيه استدلال كرده اند. براي قول اوّل به قاعده عسر و حرج استدلال شده به اين بيان كه اگر زنان صورت خود را بپوشانند هم براي آنها و هم براي مردان مشكل است (يوجب العسر و الحرج).

جواب: به اين دليل نمي توان تكيه كرد چون ادلّۀ عسر و حرج نوعي نيست، بلكه شخصي است، به اين بيان كه مثلًا فرض كنيد روزه در گرماي تابستان براي بعضي ها و يا براي غالب مردم عسر و حرج داشته باشد امّا عدّه اي هستند كه مشكلي ندارند و مي توانند روزه بگيرند، آيا عسر و حرج نوعي است كه كه حتّي آنكه مي تواند روزه بگيرد برايش افطار جايز باشد و يا اينكه عسر و حرج شخصي است و آنهائي كه مي توانند روزه بگيرند افطار نمي كنند؟

ظاهراً عسر و حرج شخصي است و ظاهر الفاظ عسر و حرج هم عسر و حرج شخصي را مي رساند.

البتّه اين دليل مي تواند مؤيّد باشد ولي دليل مستقلي نيست.

و امّا براي قول دوّم هم دليل ديگري عنوان مي كنند، و آن اينكه عمدۀ زيبائي زن در صورت اوست و اگر صورت او بيرون باشد خوف فتنه هست، پس واجب است بپوشاند.

جواب: اين اجتهاد در مقابل نص است چون خود قرآن وجه

______________________________

(1) ح 1، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) مستدرك، ج 14، ح 5، باب 81 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) مسند احمد، ج 1، ص 76 و 157.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 35

و كفّين را استثنا مي كند.

دليل قول سوّم (التفصيل بين النظرة الاولي و الثانية و الثالثة).

اشاره

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم

- ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 1، ص: 35

روايات:
اشاره

اين قول اضعف اقوال است ولي در عين حال دو فقيه بزرگ به اين قول تمايل دارند، يكي محقق در شرايع و ديگري علّامه در بسياري از كتب خودش. اين قول از آيات دليلي ندارند ولي به رواياتي از طرق عامّه و خاصّه استدلال كرده اند. اين احاديث غالباً سندي ندارند ولي متضافر هستند.

* قال: و قال الصادق عليه السلام: اوّل نظرة لك

(مباح است)

و الثانية عليك و لا لك و الثالثة فيها الهلاك. «1»

در اين روايت ندارد كه نگاه به چه چيزي مراد است منتهي در اين باب عنوان كرده اند كه ما را به نگاه زن نامحرم مي كشاند.

اين روايت عموميت دارد و صورت و دستها را شامل مي شود.

جواب: دلالت حديث بعيد است، چون نگاه اوّل منصرف است به نگاه بي اختيار و بدون قصد تلذّذ نگاه دوّم منصرف به قصد لذّت و نگاه سوّم منصرف به خوف فتنه است.

* … عن أبي الطفيل، عن علي ابن أبي طالب عليه السلام: انّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله قال له: يا علي لك كنزٌ في الجنّة و انت ذو قرنيها

(تو ذو القرنين آن گنج هستي)

فلا تتّبع النظرة النظرة

(نگاه هاي پشت سرهم به چيزي نكن)

فانّ لك الاولي و ليست لك الاخيرة. «2»

اسم أبي الطفيل «عامر بن وائله» و از كساني است كه پنج معصوم را درك كرده و وفات او در سال صد و ده بوده است. در مورد او توثيق صريحي نيامده ولي تعبيري هست كه «كان من خواص أمير المؤمنين» كه تعبير ساده اي نيست و لذا بعضي او را از ثقات مي دانند.

جواب: همان مشكلي كه

در دلالت حديث سابق بود در اينجا هم هست كه نگاه اوّل بي اختيار و نگاه دوّم اختياري و از روي شهوة است.

نكته: غالب روايات «نظرة» خطاب به علي عليه السلام و از رسول اللّه صلي الله عليه و آله است، چون افراد عادي نگويند يك بار نگاه كرديم دوباره هم نگاه مي كنيم، عيبي ندارد و آلودۀ گناه نمي شويم، ولي وقتي پيامبر به علي عليه السلام كه اوّل شخص عالم است سفارش مي كند، ديگران حساب كار خودشان را مي كنند كه اين نگاه ها خطرناك است.

23 ادامۀ مسئلۀ 18 … 27/ 7/ 78

* … عن الحسن بن عبد اللّه بن محمد الرازي، عن أبيه، عن الرّضا عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله … و قال: لا تتّبع النظرة النظرة، فليس لك يا علي إلّا اوّل نظرة. «3»

جواب: اين روايت مطلق و منصرف به نگاه به نامحرم است و وجه و كفّين را هم ذكر نكرده است.

* و في معاني الأخبار، قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: يا علي أوّلُ نظرة لك و الثانية عليك لا لك. «4»

جواب: مثل روايات قبل منصرف است به نگاه به نامحرم.

حديثي هم از طرق عامه داريم:

* عن ابن بريدة عن أبيه قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: لعلي عليه السلام: يا علي، لا تتّبع النظرة النظرة فإنّ لك الاولي و ليس لك الآخرة «5»

. در معناي اين پنج روايت روايات ديگري هم داريم كه اوّلين نگاه را مباح و نگاه هاي بعدي را جايز نمي داند و مخاطب هم غالباً علي عليه السلام است. ظاهراً اين عبارت را يك بار پيامبر فرموده

و اشخاص مختلفي آن را نقل كرده اند.

جمع بندي روايات:

از نظر سند: اين روايات چون متضافر هستند تضافر جانشين وثاقت راوي مي شود و از سند آن بحث نمي كنيم و مجموع من حيث المجموع كافي است.

از نظر دلالت: به نظر مي رسد كه منصرف است به نگاه هاي شهوت آلود، نگاه اوّل بي اختيار و بدون قصد و غرض است، ولي وقتي تكرار مي شود لا بد قصدي دارد و انسان بيهوده تكرار نظر نمي كند، پس به جهت تلذّذ است كه در اين صورت از بحث ما خارج مي شود.

اضف الي ذلك: حد اقل دو حديث داريم كه در آنها قرينه داريم كه روايات جواز نظر براي جائي است كه نظر شهوت آلود نباشد و روايات عدم جواز نظر و حرمت تكرار براي جائي است كه از روي شهوت و يا خوف وقوع در حرام باشد.

______________________________

(1) ح 8، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 14، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 11، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 13، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) سنن بيهقي، ج 7، ص 90.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 36

* و باسناده عن ابن ابي عمير، عن الكاهلي قال: قال أبو عبد اللّه عليه السلام: النّظرة بعد النظرة تزرع في القلب الشهوة و كفي بها لصاحبها فتنة. «1»

مرحوم صدوق از «ابن ابي عمير» و او هم از «كاهلي» نقل مي كند. كاهلي اسمش «عبد اللّه بن يحيي» است كه دو برادر بودند و نام ديگري «اسحاق بن يحيي» است. «عبد اللّه بن يحيي» از اصحاب امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام است. در حالات او توثيق صريحي در كتب رجال نيست، ولي قرائني داريم

كه نشان مي دهد آدم خوبي بوده است.

قرينه اوّل: يكي اينكه نجاشي در حق او مي نويسد:

«كان وجهاً عند أبي الحسن» (در نزد امام كاظم عليه السلام شخص موجّهي بوده است) گاهي تصوّر مي شود «كان وجهاً» بالاتر از ثقه بودن است.

قرينۀ دوّم: نجاشي مي گويد امام كاظم عليه السلام به «علي بن يقطين» سفارش او را كرد:

«قال له: اضْمَنْ لي الكاهلي و عياله اضْمُنُ لك الجنّة»

. ضامن چه چيزي بشود؟ شايد كاهلي تنگدست بوده و يا در دربار هارون مشكلي داشته است كه امام سفارش او را مي كند، پس قطعاً شخص خوبي بوده كه امام عليه السلام چنين سفارشي در مورد او مي كند.

قرينۀ سوّم: امام كاظم عليه السلام فرمود: «عبد اللّه» خودت را آماده كن كه مرگت نزديك شده، عبد اللّه نگران شد، امام فرمود: غصّه نخور تو در صف شيعيان ما هستي.

از قرائن من حيث المجموع بعيد نيست كه او به حد وثاقت برسد و دلالت حديث هم خوب بود، پس شاهد بر بحث ما مي شود كه مراد از نظر، نظر شهوت آلود است.

نكته: در مورد «ابن أبي عمير» بحث است كه او «لا يُرسِلُ الّا عن ثقة» يا «لا يروي الّا عن ثقة». معروف «لا يرسل» است، ولي بعضي مي گويند «لا يروي» است كه اين مشكل است چون اشخاصي هستند كه «ابن ابي عمير» از آنها نقل كرده در حالي كه از كذّابين هستند مثل «يونس بن ظبيان» كه مرد كثيفي بوده و ادّعاي الوهيّت هم داشته است، پس «لا يروي» صحيح نيست.

البتّه شايد در زماني از او نقل كرده كه منحرف نبوده، پس «لا يرسل» بهتر است.

* و في الخصال باسناده عن علي عليه السلام في

حديث الاربعة مائة قال:

لكم اوّل نظرة إلي المرأة فلا تتّبعوها نظرة اخريٰ و احذروا الفتنة. «2»

شاهد در «احذروا الفتنة» است، يعني نگاه دوّم و سوّم، شما را به گناه آلوده مي كند اگر سند اين روايت را نپذيريم مؤيد است.

نتيجه: قول سوّم قابل قبول نيست و بايد بگوئيم كه نگاه اوّل بي اختيار است و يا اگر با اختيار است بدون قصد و غرض مي باشد ولي اگر براي بار دوّم و سوّم نگاه كرد عن شهوةٍ است كه ما هم مي گوييم اشكال دارد و جايز نيست. پس حق با قول اوّل است كه نگاه كردن به دست ها و صورت اگر هوس آلود نباشد، اگر چه براي بار دوّم و سوّم هم باشد، اشكال ندارد، البتّه احتياط در اين مورد پسنديده تر است خصوصاً در مورد جوانان.

24 ادامۀ مسئلۀ 18 … 28/ 7/ 78

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: نگاه كردن به قدمين چه حكمي دارد؟ آيا آن هم مستثني است؟

مشهور و معروف در باب صلاة استثناي قدمين است، صاحب جواهر «3» در باب صلاة بحث مفصلي دارد. ولي در باب حجاب آيا روي پا و پشت پا و كف پا جايز است كه بيرون باشد و آيا نگاه كردن بدون قصد و غرض جايز است؟ در اينجا دلايلي براي جواز نظر بدون تلذّذ و ريبه مي توان پيدا كرد.

1- سيره اي در ميان مسلمين در صدر اسلام بود و آن اينكه با پاي برهنه حتّي بدون جوراب راه مي رفتند، كه قاعدتاً پاها پيدا مي شد و عادتاً چشم به آن مي افتاد و در حالي كه نهي هم در آن مورد نداريم پس اين سيره كه در مرأي و مسمع بوده و از آن نهي نكرده اند دلالت بر عدم وجوب ستر دارد و به همين جهت نگاه كردن بدون

تلذّذ و ريبه جايز است.

ان قلت: از احاديث استفاده مي شود كه لباس زنان آن زمان بلند بوده و روي زمين كشيده مي شده و پاها را مي پوشانده است.

* … عن سماعة بن مهران، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في الرّجل يجرّ ثوبه قال: انّي لأكره أن يتشبّه بالنساء. «4»

عرض كرد شخصي است كه دامن پيراهن عربيش روي زمين كشيده مي شود امام فرمود

______________________________

(1) ح 6، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 15، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ج 8، باب لباس مصلّي، ص 171.

(4) وسائل، ج 3، ح 4، باب 23 از ابواب احكام ملابس.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 37

من دوست ندارم كه دامنش مثل زنان روي زمين كشيده شود.

حديث ديگر را صاحب جواهر از كتاب سنن نسائي كه از كتب اهل سنت است نقل مي كند:

* ان رسول الله صلي الله عليه و آله قال: من جرّ ثوبه خُيَلٰاء

(لباس را روي زمين بكشد براي تكبّر)

لم ينظر اللّه اليه يوم القيامة فقالت ام سلمة: كيف تصنع النّساء بذيولهنّ؟ قال صلي الله عليه و آله: يُرْخين شبراً

(به اندازۀ يك وجب دامن را شُل كنند)

قالت: اذن تنكَشِفُ اقدامهن، قال صلي الله عليه و آله:

اذاً يُرخين ذراعاً لا يزدن. «1»

روايت ديگري هم صاحب جواهر در باب لباس مصلّي نقل كرده و اشاره اي به مدرك روايت هم نمي كند:

* انّ فاطمة عليها السلام كانت تجرّ أَدْراعها و ذُيولها «2»

(پيراهن و دامنش روي زمين كشيده مي شد).

پس اين روايات شاهد است كه لباسها بلند بود، پاها پيدا نمي شدند به همين جهت سيره درست نمي شود.

قلنا: روايت سماعه سند خوبي دارد ولي دلالت ندارد چون بيان نمي كند كه چقدر روي زمين كشيده مي شد آيا

مجرد چند سانت روي زمين كشيده شدن در موقع راه رفتن پاها را مي پوشاند؟ سلّمنا كه لباس بلند باشد باز دليل نمي شود كه در طواف و سعي و بالا رفتن از پلّه ها، پاها را بپوشاند، مگر اينكه خيلي بلند باشد.

و امّا حديث دوّم، معنايش را نمي فهميم، چون واقعاً وقتي پيراهن يك ذراع روي زمين افتاده زن چگونه مي تواند راه برود، در روزهاي باراني و يا جاهاي آلوده چه مي كند؟ شايد منظور اين بوده كه يك ذراع از زانو پائين تر باشد تا به روي پا برسد.

علي الخصوص حديثي داريم كه مي فرمايد:

* … عن محمد بن مسلم قال: نظر أبو عبد اللّه عليه السلام الي رجل قد لبس قميصاً يصيب الأرض

(فرق است بين يصيب و يجرّ)

فقال ما هذا ثوب طاهر «3».

حديث سند نسبتاً خوبي دارد راوي از «محمد بن مسلم» «عبد الحميد» است كه توثيق شده است.

حال وقتي لباسي كه به زمين مي خورد طاهر نباشد، چگونه لباسي كه روي زمين كشيده مي شود طاهر است. حديث سنن هم از نظر ما سند درستي ندارد و در دلالتش هم شبهه داريم و رواياتي كه از حضرت فاطمه عليها السلام رسيده مرسله است پس سيره درست مي شود و مشكلي ندارد.

2- مشهور فتوي داده اند كه پوشيدن پا و روي پا و كف پا در نماز لازم نيست و احاديث زيادي هم داريم، پس اگر در نماز لازم نباشد آيا مي توان باور كرد كه در غير نماز واجب باشد. البتّه متوجّه هستيم كه اين احاديث در مقام بيان لباس مصلّي است نه نظر، ولي بالملازمه دلالت دارد، فلا يبعد كه از لباس مصلي به مسئلۀ نظر تعدّي كنيم و بگوئيم به مقداري

كه در نماز پوشانده نمي شود نظر كردن اشكالي ندارد.

3- حديث مرسلي كه صريح است در مطلوب:

* … عن مَرْوَك بن عبيد، عن بعض اصحابنا، عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قلت له: ما يحل للرّجل أن يري من المرأة إذا لم يكن محرماً؟ قال:

الوجه و الكفّان و القدمان «4».

نتيجه: از مجموع اين سه دليل با ضميمه كردن بعضي به بعض ديگر، بعيد نيست كه به جواز نظر فتوي دهيم ولي چون اصحاب در بحث نظر به قدمين متعرّض نشده اند، احتياط بهتر است و به فرض هم كه فتوي به جواز نظر دهيم بهتر است كه اشاعه داده نشود چون موجب سوء استفاده قرار مي گيرد علاوه بر اينكه قطع به اين مسأله نداريم.

25 ادامۀ مسئلۀ 18 … 4/ 8/ 78

الأمر الثّاني: بسياري از فقهاي ما و فقهاي اهل تسنّن در بحث جواز نظر دو چيز را استثنا كرده اند، يكي قصد لذت و ديگري خوف فتنه (ريبه).
اشاره

غالباً اين دو استثنا به عنوان مسلّمات گفته شده است ولي مي خواهيم اين دو استثنا را مورد بررسي قرار دهيم چون بعضي در دوّمي وسوسه كرده و گفته اند مجرّد خوف و احتمال نمي تواند دليل باشد. در زمان ما هم بعض از كساني كه مدّعي فقاهت هستند در اوّلي وسوسه كرده اند، پس تعرّض به اين مسأله به جهت اين وسوسه هايي است كه در گوشه و كنار مطرح مي شود.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

مسئلۀ ريبه و خوف فتنه يك معنا دارد ولي بعضي مايلند بگويند كه دو چيز هستند، به اين بيان كه خوف الفتنه يعني ترس از وقوع در گناه ولي ريبه خطوراتي است كه به ذهن و قلب

______________________________

(1) جواهر، ج 8، ص 171.

(2) جواهر، ج 8، ص 171.

(3) وسائل، ج 3، ح 3، باب 23 از ابواب احكام ملابس.

(4) ح 2، باب 109 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب

النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 38

انسان مي آيد و اشكال گناه در نظر او مجسم مي شود و خود را در حال گناه با آن طرف مي بيند و لو مي داند هيچ وقت در آن گناه واقع نمي شود، ولي انصاف اين است كه اين دو، يك چيز هستند و دليلي بر اين معاني نداريم. بعد از اين مطلب صاحب جواهر مي فرمايد:

و الامر سهل بعد معلوميّة الحرمة عند الأصحاب و المفروغيّة منه (و لذا استدلالي در كلماتشان نمي بينم و ظاهراً نزد اهل سنت هم همين گونه است و اين دو استثنا را دارند) و اشعار النصوص بل ظهورها بل صريح بعضها فيه (حرمت)، فلا وجه للمناقشة في الثاني منهما (خوف فتنة) بعدم ثبوت حرمة ذلك بمجرّد احتمال الوقوع في المحرّم، (مجرّد احتمال باعث حرمت نمي شود بلكه مسلّم بودن مسأله و اشعار صراحت بعض نصوص دليل است، نه مجرّد احتمال) ضرورة كون المستند ما عرفت (تسالم اصحاب و ظهور نصوص) لا هذا (احتمال وقوع در حرام سبب حرمت باشد) كما هو واضح. «1»

جالب اين است كه صاحب جواهر هم مسأله را باز نكرده و نمي گويد كه كدام روايت نص و كدام إشعار دارد ولي ما مسأله را باز مي كنيم تا وسوسه هاي وسوسه انگيزان تأثيري نگذارد.

ادله:
اشاره

دليل بر اين مسأله چند چيز مي تواند باشد:

1- تسالم:

خواه دليل بگيريد يا مؤيّد (چون اجماع، مدركي است) اين مسأله در نزد خاصّه و عامّه مسلّم بوده كه نظر با قصد لذت و خوف وقوع در حرام اشكال دارد.

2- مذاق شارع:

در مورد رابطۀ زن و مرد نامحرم شارع سخت گيري هائي كرده كه بعضي از آنها و لو به صورت كراهت است امّا مي تواند مذاق شارع را مشخص كند، مثلًا مي گويد جائي كه زن نامحرم نشسته است تا موقعي كه محل گرم است در آنجا ننشيند و يا مي گويد كه خلوت با نامحرم حرام است و لو احتمال خلافي هم ندهد، حتّي اگر در آنجا نماز هم خوانده شود باطل است، حال شارعي كه چنين اجازه اي نمي دهد با اينكه خوف وقوع در حرام هم نبود نگاه به نامحرم با وجود خوف وقوع در حرام را چگونه ممكن است اجازه دهد. چنين احكامي در شرع زياد داريم و قصد ما تعرّض به اين احكام نيست بلكه از اين نمونه ها مذاق شارع بدست مي آيد يعني اجازه نمي دهد كه به قصد شهوت به وجه و كفّين نگاه شود؟

3- روايات:
اشاره

اين دليل عمده است كه صاحب جواهر اجمالًا به آن اشاره كرده اند و ما شش طايفه روايت را نقل مي كنيم كه اگر تعداد احاديث را بشماريم خيلي بيشتر از اينهاست.

طايفۀ اوّل: روايت علي بن سويد

* … عن علي بن سويد قال: قلت لأبي الحسن عليه السلام: انّي مبتلي بالنظر الي المرأة الجميلة فيعجبني النظر اليها، فقال: يا علي لا بأس اذا عرف اللّٰه من نيّتك الصدق و ايّاك و الزنا فانّه يمحق البركة و يهلك الدّين. «2»

«علي بن سويد» متعدد است ولي به قرينۀ روايت «علي بن حكم» مراد «علي بن سويد ساعي» است كه ثقه است. پس حديث معتبر است.

طايفۀ دوّم: رواياتي كه مي گويد: «لا تتّبع النظرة النظرة»

«3» اين احاديث خيلي زياد است (هم در منابع شيعه و هم در منابع اهل سنت) با كمك قرائن اين احاديث را اين گونه معني كرديم كه نگاه اوّل بي اختيار و نگاه دوّم به قصد لذت است كه دليل بر حرمت مي باشد و از آن نهي شده است.

طايفۀ سوّم: روايتي كه مي گويد هر عضوي زنائي دارد و زناي چشم نگاه است.

«4» ظاهر اين احاديث نظر به قصد لذت است و نظري كه هيچ قصدي ندارد زنا نيست، پس نگاه هوس آلود حرام است.

طايفۀ چهارم: حديث مرأة خثعميّة

* انّ النّبي صلي الله عليه و آله ارْدف الفضل بن عبّاس

(پشت خودش سوار كرد)

ثمّ اتا الجمرة فرماها فاستقبلته جاريةٌ شابّة من خَثعَمْ فقالت يا رسول اللّه إنّ أبي شيخٌ كبير قد أفند (قد اقْعِد

زمين گير است)

و قد ادركَتْه فريضة اللّه في الحج فيُجزي عن احُجَّ عنه؟ قال: حُجّي عن ابيك و لوّي عُنُقَ الفضل فقال له العباس يا رسول اللّه لَوَّيتَ عُنق ابن عمّك؟

قال صلي الله عليه و آله رأيتُ شابّاً و شابّةً فَلَمْ آمُنْ الشيطان عليهما. «5»

طايفۀ پنجم: روايت كاهلي

اين حديث را از احاديث «النظرة بعد النظرة» جدا كرديم چون اين روايت مي فرمايد: «النظرة بعد النظرة تزرع … و كفي بصاحبها فتنة». «6»

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 70.

(2) ح 3، باب 1 از ابواب نكاح محرّم.

(3) ح 8، و 11 و 13 و 14، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 2، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) مغني ابي قدامه، و سنن بيهقي، ج 7، ص 89.

(6) ح 6، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 39

طايفۀ ششم: ذيل روايت «عبّاد بن صهيب»

«1» اين روايت سابقاً گذشت و در مورد نگاه به باديه نشين بود «لا بأس بالنظر الي شعرها و جسدها ما لم يتعمّد ذلك» عمداً يعني چه؟ يعني به قصد لذّت است نه اينكه در مقابل سهواً باشد پس حتّي به زناني هم كه نگاه كردن به آنها جايز است به قصد لذّت نمي توان نگاه كرد.

[مسألة 19: لا يجوز للمرأة النّظر إلي الأجنبي كالعكس]

اشاره

26 مسئلۀ 19 (لا يجوز للمرأة النظر الي الاجنبي) … 5/ 8/ 78

مسألة 19: لا يجوز للمرأة النّظر إلي الأجنبي كالعكس (همان گونه كه مرد نگاه به زن نامحرم نمي كرد)

و الأقرب استثناء الوجه و الكفّين.

اقوال:

ظاهر اين عبارت و عبارت بزرگان ديگر اين است كه همين قدر استثنا است. اين مسأله مانند مسئلۀ سابق مفروغ عنها و مسلّم است.

مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

الظّاهر أنّه لا خلاف في تحريم نظر المرأة إلي الأجنبي، أعميٰ كان أو مُبصراً «2» (اشاره به احاديث متعدّدي است كه در مورد زنان پيامبر آمده است).

مرحوم نراقي مي فرمايد:

و كلّ ما ذكر فيه جواز نظر الرجل إلي المرأة يجوز فيه العكس (وجه و كفّين) بالإجماع المركب «3»

مراد از اجماع مركب، اين است كه آنهايي كه در مسئلۀ سابق گفتند وجه و كفّين مستثني است و آنهايي كه استثنا نكردند در اينجا هم همين را مي گويند يعني آنچه كه در مورد نظر مرد به زن گفته شد در اينجا هم گفته مي شود و قول ثالثي نيست، پس اجماع مركب است.

صاحب رياض مي فرمايد:

و تتّحد المرأة مع الرّجل، فتمنع في محل المنع لا في غيره (غير محلّ منع) اجماعاً. «4»

ابن قدامه در مغني تقريباً همين مطلب را با كمي تفاوت دارد:

فامّا نظر المرأة الي الرجل ففيه روايتان: إحداهما لها النظر إلي ما ليس بعورة و الاخري لا يجوز لها النّظر من الرجل الّا الي مثل ما ينظر اليه منها اختاره أبو بكر و هذا احد قولي الشافعي. «5»

ادله:

اشاره

عمده دليل در اينجا دو چيز است:

1- آيۀ

«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ وَ … ». «6»

حذف متعلّق دليل بر عموم و قدر متيقّن آن نگاه كردن به مردان نامحرم است كه عام بوده، و حتي وجه و كفّين را هم مي گيرد، منتهي وجه و كفّين را بالاجماع يا اولويّت از آن خارج مي كنيم و ظاهر آيه هم وجوب است (امرِ به امر هم در حكم امر است).

2- روايات:

روايات متعدّد است هم در منابع شيعه و هم در منابع اهل سنّت. يكي از رواياتي كه به چند صورت نقل شده داستان «ابن ام مكتوم» نابينا است كه مؤذّن پيامبر بود، روزي وارد خانۀ پيامبر شد، پيامبر دستور داد كه زنان به او نگاه نكنند. اين روايت در طرق ما و اهل سنّت مختلف نقل شده است.

* محمد بن يعقوب، عن عدّة من اصحابنا

(شيوخ كليني كه ثقات هستند)

، عن احمد بن أبي عبد اللّه قال: استأدن ابن أم مكتوم علي النبي صلي الله عليه و آله و عنده عائشة و حفصة

(بعضي از روايات غير از اين است)

فقال لهما قوما فادخلا البيت، فقالتا: انّه اعمي فقال: ان لم يَرَكُما فانّكما تَرَيانِهِ «7»

(نهي از نگاه است).

در اين سند استاد استاد كليني از پيغمبر نقل مي كند، پس معلوم مي شود كه از اين سند خيلي ها افتاده اند، بسياري از روايات در وسايل و غير آن است كه ظاهرش مرسله نيست ولي در واقع مرسله است.

ابن قدامه در مغني همين روايت را از طرق عامّه نقل مي كند ولي به جاي «عايشه» «ام سلّمه» آمده است و در آخرش هم دارد:

«أ فعمياوان أنتما و لا تبصرانه».

«8» * و عن أم سلمة قالت: كنت عند رسول اللّٰه صلي الله عليه و

آله و عنده ميمونة فأقبل ابن امّ مكتوم و ذلك بعد أن امر بالحجاب، فقال: احتجبا، فقلنا يا رسول اللّٰه أ ليس اعمي لا يبصرنا؟ قال: أ فعمياوان انتما أ لستما تبصرانه. «9»

______________________________

(1) ح 1، باب 113 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) حدائق، ج 23، ص 65.

(3) مستند، ج 16 ص 63.

(4) رياض، ج 10، ص 72.

(5) ج 7، ص 465.

(6) آيۀ 31، سورۀ نور.

(7) ح 1، باب 129 از ابواب مقدّمات نكاح.

(8) ج 7، ص 465.

(9) ح 4، باب 129 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 40

* جعفريّات از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه مرد نابينايي وارد منزل شد. فاطمه عليها السلام خود را در حجاب كرد و نگاه نكرد. پيامبر پرسيد: چرا چنين كردي اين كه نابينا است؟ فاطمه عليها السلام عرض كرد:

ان لم يكن يَراني فانا أراه و هو يشم الريح» فقال النّبي صلي الله عليه و آله:

«أَشهَدُ أنّكِ بضعةٌ منّي». «1»

مجموع اين چهار حديث نشان مي دهد كه نگاه كردن ممنوع است ولي اين احاديث تحليلي دارد.

27 ادامۀ مسئلۀ 19 … 8/ 8/ 78

سؤال: نگاه به وجه و كفّين اشكالي ندارد در حالي كه پيامبر از نگاه كردن به وجه و كفّين مرد اجنبي نهي كردند اين نهي ناظر به چيست؟

جواب: احتمالًا مرد نابينا بيش از وجه كفّين از بدنش آشكار بود، چرا كه در صدر اسلام كساني بودند كه يك شلوار يا لنگ داشتند و برهنه بودند و شايد «ابن أم مكتوم» چنين حالتي داشته است. يكي از شواهد اين مسأله داستان «سوادة بن قياس» است كه وقتي در روزهاي آخر، پيامبر از مردم پرسيد اگر كسي حقي

دارد از من بگيرد سواده برخاست و با بيان داستاني كه شلاق پيامبر اشتباهاً به جاي اصابت كردن به شتر بر بدن او كه برهنه بوده فرود آمده تقاضاي قصاص كرد، اين نشان مي دهد كه بعضي در آن زمان پيراهن نداشتند و ظاهراً شواهد تاريخي بيشتري هم مي توان پيدا كرد كه در صدر اوّل كه وضع معيشت سخت بود وضعيّت اعراب چنين بوده است. در باب صلاة، در لباس مصلّي هم رواياتي در مورد نماز برهنه ها داريم كه چگونه نماز بخوانند امروزه براي ما نامفهوم است كه مگر مي شود كه عدّه اي برهنه باشند. اينها نشان مي دهند كه مسئلۀ لباس در گذشته به اين سادگي كه امروزه مي گوئيم نبوده است. به هر حال احتمالًا «ابن ام مكتوم» در شرايطي بوده بيش از وجه و كفّين آن مشاهده مي شده است و لذا نهي تحريمي بوده است.

* محمد بن علي بن الحسين (صدوق) في عقاب الأعمال بسندٍ تقدّم في عيادة المريض قال: قال النّبي صلي الله عليه و آله: اشتدّ غضبُ اللّه علي امرأةٍ ذات بعل مَلَأت عينها من غير زوجها او غير ذي محرم منها،

(چون كلمۀ غير ذي محرم دارد معلوم مي شود كه مختص به ذات بعل نيست و عام است)

فانّها ان فعلت ذلك أحبط اللّه عزّ و جلّ كلّ عمل عملته … «2»

عبارت «بسند تقدّم في عيادة المريض» در خيلي از جاها آمده است كه ظاهراً اشاره است به حديثي كه در وسايل «3» آمده و سندي طولاني دارد كه بيش از ده نفر در اين سند هستند و سند مشتمل بر افراد مجهول است، علاوه بر آن سند به أبو هريره مي رسد كه از نظر

ما معلوم الحال است و از نظر اهل سنّت هم كتابي در نقد احاديث او نوشته شده است. همچنين ابن عباس هم در سند محلّ كلام است كه از ياران علي عليه السلام بود ولي مشكلاتي داشت و اگر بخواهيم به عنوان ثقه روي آن حساب كنيم مشكل دارد، پس اين سند مشكل دارد.

«ملأت عينها» يعني چه؟ آيا معني اش نظر به شهوت است، كه از بحث ما خارج است، ولي بعيد است كه معنايش چنين باشد بلكه نظر بي اختيار است كه در اين صورت شاهد بحث ما مي شود پس احتمال اوّل بعيد است چون روايت مي گويد: «او غير ذي محرم منها» در حالي كه نگاه شهوت آلود به زوج جايز است ولي به ذي محرم نمي تواند از روي شهوت نگاه كند.

علماء از مجموع اين احاديث چنين استفاده مي كنند كه: نگاه كردن زن به مرد، تنها در وجه و كفّين استثنا است و بقيّه حرام است و به سادگي از آن گذشته اند در حالي كه مسئلۀ مهمّي است و محلّ ابتلاست.

3- سيره:

پوشاندن چند قسمت از بدن مردان چه در زمان گذشته و چه در زمان ما به مقتضاي سيره واجب نيست:

1- وجه و كفّين.

2- قدمين، لباس بلند هم در مورد مردان جاري نيست.

3- مقداري از ساقها، وقتي دستور كوتاه كردن لباس آمد با كوتاه كردن لباس ها مقداري از ساق پا هم علي القاعده پيدا بود.

4- سر و موهاي سر، اگر عدّه اي عمّامه مي گذاشتند، عدّه اي هم نمي گذاشتند و سرها احتمالًا برهنه بود مخصوصاً موها، كه در بعضي از روايات در توصيف چهرۀ حضرت رضا عليه السلام كه گيسوان ايشان نمايان بوده است و در مورد پيامبر آمده است

كه موهاي ايشان تا گوش مباركشان بلند بوده است.

5- گردن و مقداري كمي از سينه كه پيراهن نمي پوشاند.

6- اعضاي وضو، وضو گرفتن مردان در ملاء عام معمول

______________________________

(1) مستدرك الوسائل، ج 14، ح 1 باب 100 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 2، باب 129 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) وسائل، ج 2، ح 9، باب 10 از ابواب احتضار.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 41

بود و پيغمبر هم گاهي در ملأ عام وضو مي گرفت و آستين ها را بالا مي زدند. در طواف هم كه سرها و پاها باز بوده و دستها ظاهر مي شده است پس به حسب سيره اين شش مورد را مي توان استثنا كرد.

حال اگر بگوئيد مردان غير از وجه و كفّين همۀ اينها را بپوشانند خلاف سيره است، بنابراين با دقّت در سيره مي فهميم وجوب ستر اين موارد منتفي است و مي گوئيم ملازمۀ عرفيّه، دلالت بر جواز نظر بدون شهوت مي كند.

ان قلت: اين چه ملازمه اي است كه به مردان مي گوييد ستر واجب نيست و به زنان مي گوييد نگاه كردن حرام است و حال آنكه مي توانستيد به جهت عسر و حرج به مردان بگوئيد كه ستر واجب نيست و به زنها هم به مقتضاي «يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ» بگوئيد كه چشم خود را بپوشند.

قلنا: اگر مي گوئيد ملازمۀ عقلي نيست اين درست است ولي ما معتقديم كه ملازمۀ عرفيّه هست كما اينكه خود آقايان با آيۀ «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» استدلال كردند بر جواز نظر به وجه و كفّين در حالي كه «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» دستور حجاب زن را مي دهد و در مورد نگاه نيست ولي ملازمۀ عرفي هست اينجا هم همين است.

سؤال: آيا با پيراهن هاي آستين كوتاه مردان مي توانند

در كوچه و بازار ظاهر شوند؟ آيا پيراهنهاي آستين كوتاه در دانشگاه حرام است كه دختران و پسران در آنجا با هم هستند؟

جواب: دليلي بر حرمت نداريم مگر در جائي كه پيراهن آستين كوتاه منشأ مفاسد خاصي شود كه در آنجا مي گوئيم حرام است.

جمع بندي: در باب نظر زن به مرد استثنا منحصر به وجه و كفّين نيست بلكه غير وجه و كفّين را هم مي شود استثنا كرد در صورتي كه مفسدۀ خاصي نباشد.

در مورد سينه زناني كه با تن برهنه در ملأ عام ظاهر مي شوند و چشم زنان به آنها مي افتد برخي مي گويند كه زنها نبايد نگاه كنند زيرا دليلي بر حجاب مردها ما عدا العورة نداريم.

قلنا: در اينجا مسئلۀ اعانت بر اثم جاري است و ادلّۀ اعانت شامل است و لو عدّه اي مي گويند شامل نيست، حتّي مي گويند كه انگور را براي ساخت شراب بفروشد اشكال ندارد و اعانت نيست، ولي ما اينها را اعانت مي دانيم و تمام عرفها اين را كمك براي ساخت شراب مي دانند. در اينجا هم نگاه زنان به بدن عريان مردان قطعاً حرام است (حتّي در لباسهاي ورزش اگر در غير عكس باشد جايز نيست و اگر نگاه به عين باشد حرام است و پخش زنده با پخش غير زنده فرقي نمي كند و از مصاديق تصوير است) و از مصاديق اعانت است و در غير از موارد خاصّه جايز نيست.

«مسئلۀ مستحدثه» تصاوير تلوزيوني

يكي از مسائل مستحدثه در عصر ما، تصويرهاي تلويزيوني است، نگاه كردن زنان به صحنه هاي ورزش جوانان از تلويزيون كه لباس كامل ندارند مخصوصاً بعضي از ورزشها مثل كشتي كه قسمت عمدۀ بدن برهنه است چه حكمي دارد؟ همچنين نگاه كردن

مردان به فيلمهائي كه زنان سر برهنه در آنها هست چگونه است؟ آيا بين پخش مستقيم و غير مستقيم فرق است؟ و آيا فرقي بين تلويزيونهاي مداربسته و غير آن وجود دارد؟

اين مسأله چون در زمان سابق نبوده، روايتي هم در اين زمينه نداريم پس بايد با توجّه به اصول كلّيه به آن پاسخ دهيم.

يكي از نكاتي كه در مسائل مستحدثه نبايد فراموش كرد اين است كه بايد موضوع مسأله دقيقاً تحليل شود، در اينجا هم بايد ببينيم كار تلويزيون چيست؟ در كتابهائي كه در اين باره وجود دارد اجمالًا گفته شده است كه دوربين هائي كه عكس برداري مي كنند، تصاوير را تبديل به امواج كرده و اين امواج روي آنتن مي رود و به تلويزيون منتقل شده و در آنجا تبديل به نقاط سياه و سفيد يا رنگي مي شود و اين نقطه ها در كنار هم تصوير كلّي را ايجاد مي كند. مطابق اين بيان هميشه آنچه كه در تلويزيون ديده مي شود عكس است نه واقع خارجي، حتّي مثل آينه هم نيست كه تصوير در آن نمايان مي شود، پس نه نگاه مستقيم است و نه نگاه در آينه بلكه يك نوع عكس برداري متحرّك است. در پخش مستقيم هم همين گونه است، پس صحنۀ خارجي را نمي بينيم، بلكه عكس تبديل شده را مي بينيم و شاهدش اين است كه اين عكسها را تغيير داده و مونتاژ مي كنند بنابراين ماهيت تلويزيون همان ماهيت عكس است.

حال كه موضوع ثابت شد بحث در اين است كه آيا نگاه كردن به عكسهاي ثابت و متحرّك جايز است يا نه؟ آيا «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ» و «قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ» اين موارد را شامل

مي شود؟

ممكن است گفته شود اين ادلّه براي نگاه مستقيم است،

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 42

حتّي نگاه در آينه و يا نگاه به عكس در آب صاف را هم با الغاء خصوصيّت درست مي كنيم امّا ما نحن فيه را نمي توان با الغاء خصوصيّت مشمول آيه و روايات دانست و شمول آنها در اين مورد مشكوك است، نتيجه اين مي شود كه ادلّه شامل اينجا نيست. اگر بتوانيم الغاء خصوصيّت قطعيّۀ عرفيّه كنيم خوب است يعني يقين كنيم كه همان ملاك حرمتِ نگاه مستقيم در نگاه به اين فيلمها هم هست ولي اگر يقين حاصل نشد مي گوييم نگاه كردن حلال است ولي يك استثناء مهمّ به آن مي زنيم و مي گوئيم هركجا باعث مفسده شود و يا باعث خوف فتنه و تلذّذ باشد حرام است و لذا عكسهاي مستهجن را حرام مي دانيم.

بعضي ها مي گويند كه ما فيلمهاي مستهجن را مي بينيم و نظر حرامي نداريم، ولي بايد گفت خوف الفتنه دارد و آنهائي كه از آن فيلمها در مورد همسر خودشان استفاده مي كنند نه در حرام، اينها هم وسوسۀ شيطان است. زن و مردي كه به آن صحنه ها نگاه مي كنند چشمشان، چشم ديگري مي شود، اين زن چشمش دنبال غير شوهر و آن مرد هم چشمش دنبال غير زنش مي رود، و مفاسد عجيبي دارد و كساني كه به اين چيزها معتاد شوند كم كم مردانگي خود را از دست داده و دچار ناراحتي هائي مي شوند.

[مسئلۀ 20 مسّ من يحرم النظر اليه]

اشاره

28 مسئلۀ 20 (مسّ من يحرم النظر اليه) … 9/ 8/ 78

مسألة 20: كل من يحرم النظر اليه يحرم مسّه فلا يجوز مس الاجنبي الاجنبية و بالعكس بلي لو قلنا بجواز النظر الي الوجه و الكفين من الاجنبية

لم نقل بجواز مسّهما منها (من المرأة) فلا يجوز للرجل مصافحتها نعم لا بأس بها من وراء الثوب لكن لا يعمر كفها (دست هاي يكديگر را نفشارند)

احتياطاً.

عنوان مسأله:

هر كسي كه نگاه كردن به او حرام است لمس او نيز حرام است، اين مسأله در زمان ما از مسائل مبتلا به بوده و مشكلاتي را ايجاد كرده است به عنوان مثال در سفر رجال سياسي كشور ما به كشورهاي ديگر دست ندادن آنها را توهين تلقّي مي كنند. در چنين مواردي چه كنيم؟

بايد به گونه اي رفتار كنيم كه كم كم متوجّه شوند كه فرهنگ ماست و بجاي اين كه ما در فرهنگ آنها ذوب شويم آنها در فرهنگ ما ذوب شوند.

اقوال:

اين مسأله ظاهراً بين اصحاب و اهل سنّت مورد وفاق است، مرحوم نراقي در مستند مي فرمايد:

الظاهر عدم الخلاف في تحريم مسّ ما يحرم النظر اليه من المرأة للرجل و من الرجل للمرأة و تدلّ عليه ايضاً العلة المنصوصة المتقدّمة في روايت العلل بل التهيّج في المس اقوي منه في النظر … و امّا ما يجوز النظر اليه فان كان من المحارم فيجوز مسه للاصل و يؤمئ (اشاره مي كند) اليه بعض الاخبار ايضاً و ان كان من غيرهم فمقتضي العلة المتقدّمة- الخالية عن المعارض فيه- الحرمة.

در ادامه مرحوم نراقي روايات ناهيه را كه بعداً نقل خواهيم كرد بيان كرده و مي فرمايد:

و حمله (روايات ناهيه از مصافحه) في المفاتيح (فيض كاشاني) علي المصافحة بشهوة و لا حامل له (وجهي براي اين حمل نيست) فاطلاق الحرمة أظهر (چه با شهوت باشد و چه بدون شهوت مصافحه با اجنبيه حرام است). «1»

از اين كلام استفاده مي شود كه مرحوم نراقي نسبت به كفين مسأله را اجماعي ندانسته است.

منظور از روايت علل در كلام مرحوم نراقي روايتي است كه مرحوم صدوق در كتاب علل نقل كرده است كه ما

آن را از وسائل نقل مي كنيم:

* … و في العلل و عيون الاخبار باسانيده عن محمّد بن سنان (شديداً محل بحث است و بعضي او را توثيق كرده و بعضي تضعيف مي كنند) عن الرضا عليه السلام فيما كتبه اليه من جواب مسائله: و حرّم النظر الي شعور النساء المحجوبات بالازواج و الي غيرهنّ من النساء لما فيه من تهييج الرجال و ما يدعوا اليه التهييج من الفساد و الدخول فيما لا يحلّ

(اين تعليل مربوط به نگاه كردن به موها است ولي مس همين اثر تهيجي را دارد) … «2»

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

ثم لا يخفي عليك أن كل موضع حكمنا فيه بتحريم النظر فتحريم اللمس فيه اولي كما صرّح به بعضهم بل لا اجد فيه خلافاً بل كانه ضروري علي وجه يكون محرماً لنفسه (حرمت نفسي دارد و ذاتاً حرام است و تلذذ و ريبه ملاك حرمت نيست). «3»

مرحوم آقاي حكيم هم با يك عبارت كوتاهي رد شده و

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 60- 58.

(2) وسائل، ج 12، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) جواهر، ج 29، ص 100.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 43

كلامي از شيخ انصاري نقل مي كند:

اذا حَرُم النظر، حرم اللمس قطعاً بل لا إشكال في حرمة اللمس و إن جاز النّظر للإخبار الكثيرة و الظاهر أنّه ممّا لا خلاف فيه. «1»

اين كلام وجه و كفّين را مي گيرد، ايشان مصافحه (دست دادن) را حرام مي داند و لو بدون تلذّذ و ريبه، و اختلافي هم نيست بلكه اجماعي است. بر خلاف احتمالي كه فيض كاشاني در مفاتيح داده بود كه بدون تلذّذ و ريبه مصافحه اشكالي ندارد.

ادلّۀ حرمت لمس:

1- قياس اولويت:

به يقين اثر مخرّب لمس بيش از تأثير

نظر است بنابراين جائي كه نظر حرام باشد لمس به طريق اولي حرام مي شود. اين دليل في الجمله خوب است ولي تمام مقصود را ثابت نمي كند چون قياس اوليّت نسبت به موارد حرمت نظر است و وجه و كفّين را شامل نمي شود، ولي نگاه به وجه و كفّين حرام نيست، تا ما بخواهيم لمسش را به اولويّت حرام بدانيم، پس اين دليل بيش از اين توان ندارد.

2- روايات:
اشاره

دو طايفه روايات متضافر داريم:

طايفۀ اولي: رواياتي كه نهي از مصافحۀ اجنبيّه كرده و وعدۀ عذاب داده شده

و نشان مي دهد گناه كبيره هم هست، در اينجا به سه حديث اشاره مي كنيم كه منحصر به اين سه حديث هم نيست.

* … عن ابي بصير

(ظاهراً ابي بصير هم همان ابي بصير ثقه است)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قلت له: هل يصافح الرّجل المرأة ليست بذات محرم؟ فقال: لا الّا من وراء الثوب «2»

(«لا» دليل بر حرمت است).

* و عن عدة من أصحابنا … قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن مصافحة الرّجل المرأة، قال: لا يحلّ للرجل أن يصافح المرأة الا امرأة يحرم عليه أن يتزوّجها، اخت أو بنت أو عمة أو خالة أو بنت اخت أو نحوها و امّا المرأة الّتي يحل له أن يتزوّجها فلا يُصافحها الّا من رواء الثوب و لا يغمز كفّها. «3»

دو احتمال دارد يك احتمال اين است كه عن شهوة باشد، چون غمز كفّ بيشتر منصرف است به مسئلۀ تلذّذ ولي احتمال هم دارد كه لا يغمز كفّها مطلقاً و چون دو احتمال است امام به عنوان احتياط از اين مسأله گذشته است.

* و في عقاب الأعمال

(صدوق)

بسند تقدّم في عيادة المريض عن رسول اللّه صلي الله عليه و آله قال: و من صافح امرأةً حراماً جاء يوم القيمة مغلولًا ثم يؤمر به الي النّار … «4»

29 ادامۀ مسئلۀ 20 … 10/ 8/ 78

* … عن جعفر بن محمد، عن آبائه عليهم السلام في حديث المناهي … و قال عليه السلام و من صافح امرأة تحرم عليه فقد باع بسخطٍ من اللّه عزّ و جلّ … «5»

از اينجا معلوم مي شود كه مسأله خيلي شديد است، دو روايت اوّل هم سند و

هم دلالت خوبي داشتند ولي روايت سوّم سند خوبي ندارد و اگر كمي دقّت شود دلالتش هم قابل بحث است چون «حراماً» در «من صافح امرأة حراماً» يا به معني نامحرم است يا اينكه مصافحه حرام باشد و نظرِ لذّت داشته باشد به عبارة اخري اين حراماً صفتي است براي زن (حال است براي زن) يا حال است براي مصافحه، هر دو احتمال در اينجا وجود دارد و اگر مي خواست بگويد زن نامحرم است بايد مي گفت: «امرأة محرّمة»، چون حراماً هر دو احتمال را دارد به همين جهت روايت از نظر دلالت هم مشكل دارد، و ما اين دليل را به تنهائي كافي نمي دانيم.

روايت چهارم ظاهرش حرمت است و مصافحه با اجنبيّه را باعث غضب الهي مي داند. مجموع اين روايات متضافر و معمول بهاي اصحاب است البتّه اينها فقط در مورد مصافحه وارد شده است، بعضي از بزرگان گفته اند شامل تماسهاي ديگر نمي شود شايد مصافحه خصوصيّت دارد، بنابراين بايد به سبب اجماع بقيّه را ملحق كنيم.

مرحوم آقاي حكيم مي فرمايد: و مورد الجميع المماسة في الكفّين، فالتعدّي عنه لا دليل عليه الّا ظهور الاجماع «6» (يعني اگر اجماع نباشد تعدّي درست نيست).

لكن الانصاف، اين سخن غير مقبول است تصوّر ما اين است كه غير كفّ نسبت به كف با اولويّت يا الغاء خصوصيت

______________________________

(1) مستمسك، ج 14، ص 50.

(2) ح 1، باب 115 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 2، باب 115 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 4، باب 106 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 1، باب 105 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) مستمسك، ج 14، ص 50.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 44

ثابت مي شود، يعني وقتي تماس دستها حرام

باشد صورت به صورت اجنبيّه و يا دست به بازوان و پاهاي اجنبيّه گذاشتن به طريق اولي حرام است؛ يا اينكه در اينجا الغاء خصوصيّت مي كنيم و مي گوييم شامل تماس هاي ديگر هم مي شود و عقيدۀ ما اين است كه مجمعين هم به جهت الغاء خصوصيّت يا اولويّت قائل به الحاق ساير موارد به مصافحه شده اند نه اينكه به جهت ادلّه و رواياتي باشد كه به آنها رسيده و به ما نرسيده است.

فعلي هذا اين گروه از روايات بهترين دليلي است كه در مسأله مسّ براي ما حجّت مي باشد و اثبات حرمت مي كند.

طايفۀ ثانيه: رواياتي كه مربوط به بيعت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله با زنان است.

* … عن المفضّل بن عمر قال: قلت، لأبي عبد اللّه عليه السلام كيف ماسح رسول اللّه صلي الله عليه و آله النساء حين بايعهنّ؟ فقال: دعا بمركنه

(تشتي كه پيامبر در آن وضو مي گرفت)

الّذي كان يتوضأ فيه فصبّ فيه ماءً ثمّ غمس فيه يده اليمني فكلّما بايع واحدة منهنّ قال: اغمسي يدكِ فتغمس كما غمس رسول اللّه صلي الله عليه و آله فكان هذا مماسحته إياهنّ. «1»

نظير اين روايت وجود دارد (متضافر) و در همۀ آنها دارد كه پيامبر در موقع بيعت با زنان از ظرف آب استفاده مي كردند. «2»

بنابراين از نظر سند نمي توان در آن ايراد كرد.

آيا دلالت اين احاديث كافي است؟ فعل پيامبر دلالت بر جواز مي كند (مثلًا كيفيّت غذا خوردن پيامبر دليل بر جواز است نه وجوب) و اگر پيامبر فعلي را به شكل خاصّي مرتّب تكرار مي كند مي فهميم كه اين كار يك رجحاني دارد، امّا آيا مي توان استفادۀ وجوب يا استحباب كرد؟

از فعل پيامبر وجوب و استحباب فهميده نمي شود بلكه رجحان كه قدر مشترك بين وجوب و استحباب است

فهميده مي شود. حال در ما نحن فيه پيامبر مقيّد بود كه در موقع بيعت با زنان از ظرف آب استفاده نمايد كه اين دليل است بر اينكه اين كار رجحاني داشته است امّا آيا واجب هم بوده است يا رعايت استحباب بوده و پيامبر مي خواسته ترك اولي نكند؟

اين فعل بيش از اين دلالت ندارد و حد اقل دلالتِ فعل جواز و حد اكثر دلالت آن رجحان است. فقط در ذيل يكي از روايات تعبيري دارد كه ممكن است بعضي از آن استفاده وجوب كنند. و آن تعبير اين است كه مي فرمايد دست پيامبر پاك تر از آن بوده كه به دست نامحرم بخورد

«فكانت يد رسول اللّه صلي الله عليه و آله الطاهرة اطيب من أن يُمسَّ بها كف أنثي ليست له بمحرم». «3»

آيا اين عبارت دلالتي بر وجوب دارد؟ پاكتر بودن دست پيامبر دليل اين نيست كه خلافش آلودگي است و از اين تعبير هم فقط يك رجحاني استفاده مي شود، عيناً مثل اين است كه كسي سؤال كند آيا مي شود از بازار مسلمين غذاهاي مشكوك را خريد؟ و جواب دهيم كه بازار مسلمين حجّت است، يعني در جايي كه نمي دانيم ذبح شرعي شده يا نه، مي گوئيم بازار مسلمين است، ولي اگر گفته شود فلان شخص عابد و زاهد پاك تر از اين بود كه از اين گوشتها بخورد، اين مطلب علوّ شأن شخص را مي رساند ولي حرمت خوردن اين گوشت هاي مشكوك را نمي توان از آن استفاده كرد.

نتيجه: روايات مصافحه را با اينكه خيلي از بزرگان براي دلالت بر حرمت در مسئلۀ تماس جسماني به آن استدلال كرده اند ولي دلالتي بر ما نحن فيه ندارد و حكايت فعل

است و حكايت فعل يا دليل بر جواز است يا حد اكثر دليل بر رجحان.

جمع بندي: شكي نيست كه تماس جسماني حرام است و دليل ما نه روايات بيعت است چون دلالت ندارد و نه اجماع چون اجماع مدركي است بلكه عمده دليل ما:

اوّلًا، رواياتي است كه نهي از مصافحه مي كند وثانياً، تحليلي است كه در روايت علل وارد شده و مي گويد باعث تحريك شهوت مي شود، البتّه اين تحليل به عنوان حكمت است نه به عنوان علّت.

بقي هنا شي ءٌ: آيا مصافحه من وراء الثوب جايز است؟

من وراء الثّياب به دو دليل جايز است:

1- اصالة الاباحة شامل اينجا مي شود چون لمس جسماني نيست و اگر شك در حرمت و حلّيتش كنيم اصل برائت است.

2- بعضي از روايات معتبره تصريح مي كرد

«الا من وراء الثياب»

كه بالاتر از اصالة الاباحة است ولي در ذيل يك روايت بود كه «لا يغمز» كه امام هم در مسأله فرموده بود احتياط اين است كه دست را فشار ندهد، منتهي همان گونه كه سابقاً گفتيم «لا يغمز» دو احتمال دارد يكي عن شهوةٍ كه شايد فرد غالبش هم همين باشد و حرام است و احتمال ديگر اين كه غمز مطلقاً جايز

______________________________

(1) ح 3، باب 115 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 4 و 5، باب 115 از ابواب مقدّمات نكاح و مستدرك، ح 1، 4 و 5، باب 89 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 4، باب 115 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 45

نيست يعني مصافحه من وراء الثياب جايز و لكن الغمز لا يجوز مطلقاً چون روايت دو احتمال دارد بنابراين اجمال دارد و استدلال به روايت براي حرمت مطلقه مشكل است.

[مسئلۀ 21 مسألة 21: لا يجوز النظر الي العضو المبان من الاجنبي و الاجنبيّة]

اشاره

30 مسئلۀ 21 (النظر الي العضو المبان) … 11/ 8/ 78

مسألة 21: لا يجوز النظر الي العضو المبان من الاجنبي و الاجنبيّة و الاحوط ترك النظر الي الشعر المنفصل نعم الظاهر أنّه لا بأس بالنظر الي السنّ و الظفر المنفصلين.

عنوان مسأله:

امام رحمه الله اعضاء جدا شده از اجنبي و اجنبيّه را سه قسمت كرده است:

1- در بعضي از اجزاء مثل بازو حرمت نظر بعد از جدائي هم ادامه دارد.

2- قسمتي از اعضاء مانند موها را احتياط مي كند.

3- چيزهائي مثل ناخن و دندان را جايز مي داند.

اقوال:

اين مسأله در كلمات بسياري از اصحاب ذكر نشده ولي عدّه اي متعرض شده اند كه بعضي به حرمت و بعضي به جواز فتوي داده اند و بعضي هم «فيه اشكال» گفته اند. مرحوم علامه در قواعد متعرض شده و كه ما آن را از جواهر نقل مي كنيم:

و في القواعد و «العضو المبان كالمتّصل علي إشكال» «1» (علّامه از كساني است كه قاطع نبوده و فتواي روشني نداده است.)

مرحوم فخر المحقّقين در شرح قواعد «فيه اشكال» پدر را تفسير كرده و وجهي براي حرمت و وجهي براي جواز بيان نموده است، شاهد اينجاست كه خود فخر المحقّقين در آخر كلامش مي گويد: «و الاصح عندي الاوّل» «2» (حرمت اقوي است).

كشف اللثام هم مثل علّامه مي فرمايد: «و العضو المبان كالمتّصل علي إشكال». «3»

پس تا اينجا علامه و كاشف اللثام هر دو به «فيه اشكال» قائلند يعني كانّ قائل به توقّف هستند.

مرحوم محقق يزدي در عروه اين مسأله را متعرّض شده و مي فرمايد:

«لا يجوز النظر الي العضو المبان من الاجنبي مثل اليد و الانف و اللسان و نحوه». «4»

بسياري از محشّين عروه هم با او در حرمت موافقت

كرده اند.

مرحوم آقاي حكيم در مستمسك در ذيل همين مسأله كلام عروة را نقل كرده و مي گويد «كما نصّ علي ذلك (أي الحرمة) غير واحد» «5» و امّا نكته مهمّ اين است كه آقاي حكيم از شيخ انصاري در كتاب نكاح نقل مي كند كه چون استصحاب حرمت در اين مسأله جاري نمي شود المرجع فيه البراءة، (يعني جواز).

ادلّه:

اشاره

مسأله نص خاصي ندارد پس بايد از طريق قواعد وارد شويم و آن را حل كنيم و لذا كساني كه طرفدار حرمت شده اند، به چند دليل تمسك جسته اند:

1- عموم آيۀ غض:

«قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ … وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ … » كه حالت اتّصال و حالت انفصال را شامل مي شود.

2- روايات حرمت نظر:

اين روايات در بحثهاي گذشته نقل شد كه اطلاق دارد و مي گويد نگاه نكن كه هم حالت اتصال و هم حالت انفصال را مي گويد در واقع استدلال به اطلاق آيات و روايات شده، كه البتّه قابل جواب است.

ممكن است كسي ادّعا كند كه آيات شامل قطعۀ مبانه نمي شود چون ظاهر آيۀ غضّ- و لو متعلّق در آيه حذف شده- اين است كه از نگاه كردن به مرأة خودداري كنيد. پس موضوع مرأة است و قطعۀ مبانه مرأة نيست. كما اينكه روايات هم همين است چون احاديث مي گويد نگاه به نامحرم نكن و زن نامحرم موضوع است و لذا تعبير به «يحرم نكاحه» مي كند و عضو «يحرم نكاحه» نيست بلكه مرأة «يحرم نكاحه» است.

3- استصحاب حرمة حال الاتصال:

اين دليل شايد از همه مهمتر باشد در حال اتّصال نگاه به آن حرام بود نمي دانيم بعد الانفصال جايز است يا نه؟ استصحاب بقاء حرمت مي كنيم «لا تنقض اليقين بالشك»، البته در صورتي مي توان سراغ استصحاب رفت كه دليل اوّل و دوّم درست نشود و الّا سراغ استصحاب نمي توانيم برويم (زيرا با وجود دليل تمسك به اصل جايز نيست).

______________________________

(1) ج 29، ص 100.

(2) ايضاح، ج 3، ص 10.

(3) كشف اللثام، ج 7، ص 30.

(4) ج 2، ص 805، مسأله 45 فصل اول كتاب النكاح.

(5) ج 14، ص 52.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 46

و امّا اين استصحاب محلّ دعواي شديدي بين فقها مخصوصاً معاصرين است. دو اشكال عمده به اين استصحاب وارد است:

اشكال اوّل: ما استصحاب را در شبهات حكميّه جاري نمي دانيم و تنها در شبهات موضوعيّه جاري است، مثلًا شبهي از دور مي بينيم نمي دانيم مرد است يا زن يا درخت، اين شبهه

موضوعيّه است ولي يك وقت مي دانيم كه مرأة است ولي در حكمش شك داريم كه آيا نگاه به وجه و كفّين او جايز است يا نه، پس شبهۀ حكميه در جائي است كه موضوع خارجي مسلّم است و شك در حكم اللّٰه است ما نحن فيه شبهۀ حكميّه است.

بنابراين جاي جريان استصحاب نيست.

اشكال دوّم: بسياري اشكال كرده اند كه اينجا موضوع عوض شده است چون قبلًا اين قطعۀ مبانه جزء بدن زن يا مردي بوده و حالا جدا شده و كالحجر است بنابراين نمي توان گفت كه اين همان است پس دليل شرطيت وحدت موضوع كه در استصحاب شرط است در اينجا حاصل نيست.

دليل شرطيت وحدت موضوع در استصحاب اين است كه در «لا تنقض اليقين بالشك» بايد يقين و شك به يك جا بخورد (يعني يقين به چيزي را با شك در آن چيزي نقض مكن) به عبارت ديگر وقتي زمان سابق يقين به چيزي داشتي و در زمان لاحق شك در همان چيز بكني. بعضي گفته اند كه موضوع عوض نشده چون عوض شدن موضوع به اين است كه اركان موضوع عوض شود نه حالات، اگر حالتش عوض شود اشكالي ندارد، پس در ما نحن فيه اين اتصال و انفصال ركن نيست بلكه از حالات است و تبدّل حالات مضرّ به استصحاب نيست.

از اينها جواب داده اند كه قوام موضوع به اتّصال و انفصال است چون در صورت اتّصال اجزاء مرأة كامل و نگاه به آن تحريك آميز است و در صورت انفصال كالحجر است، وقتي اتّصال و انفصال ملاك حرمت در نظر گرفته شود مي دانيم كه از مقوّمات است نه از احوال طارية، پس اتّصال و انفصال

در اينجا همه كاره است و لااقل اين است كه در تبدّل موضوع شك داريم، پس در اينجا هم استصحاب جاري نمي شود چون موضوع احراز نشده است.

مرحوم آقاي حكيم «1» مي فرمايد:

اگر ما موضوع را از لسان دليل بگيريم موضوع عوض شده امّا اگر موضوع را از عرف بگيريم موضوع است.

در استصحاب بحث است كه آيا موضوع را از عرف مي گيرند يا از عقل يا از لسان دليل ما اين وحدت را اگر بر معيار لسان دليل بگيريم، مثلًا «الماء المتغيّر نجسٌ» اگر زال عنه التغيّر، موضوع عوض شده، اين لسان دليل است، امّا يك وقت موضوع را از عرف مي گيريم كه مي گويد اين آب نجس بود، و زوال تغيّر شده، اين آب همان آب است (عرف آبي كه متغير بود، و از آن زوال تغيّر شده همان آب مي داند) حال لسان دليل هرچه بگويد عرفاً اين همان آب است.

مرحوم آقاي حكيم مي فرمايد: اگر سراغ لسان دليل برويد، و وحدت بر اساس لسان دليل مراد باشد لسان دليل مي گويد «المرأة»، «الرّجل» و حال آنكه اين قطعۀ مبانه نه «مرأة» است و نه «رجل»، و جاي استصحاب نيست امّا اگر معيار نظر عرف باشد اين دندان همان دندان و سابقاً نگاه كردنش حرام بود الان هم در نگاه كردن به اين دندان شك داريم، استصحاب جاري مي كنيم و امّا اگر به دقّت عقلي هم بگيريم اين غير از آن است ولي جاي دقّت عقلي نيست، پس مباني مختلف شد و چون محقّقين قائلند به اينكه موضوع را بايد از عرف گرفت پس استصحاب در اينجا جاري و نگاه كردن حرام است.

قلنا: موضوع را چه از عرف و

چه از لسان دليل بگيريم، موضوع ديگر عوض شده است و نگاه كردن به زن معيارهاي حرمت را دارد نه نگاه كردن به يك دندان جدا شده و كنار افتاده.

زيرا مقوّم موضوع اتّصال به بدن است و عرف مي گويد منشأش عوض شده و اين حالت غير از آن حالت قبلي است.

نتيجه: استصحاب دو اشكال پيدا كرد كه يكي مبنائي است (استصحاب در شبهات حكميّه جاري نمي شود كه مبناي ما بر اين بود) اشكال ديگر اينكه اينجا موضوع باقي نيست نه به لسان دليل نه به لسان عرف و نه به دقّت عقلي و لااقل شك در بقاء موضوع داريم پس، دليل استصحاب ساقط شد.

31 ادامۀ مسئلۀ 21 … 12/ 8/ 78

تا اينجا بيان شد كه به جهت عوض شدن موضوع استصحاب حرمت جاري نمي شود. مرحوم آقاي حكيم اين بيان را نقض كرده و مي فرمايد:

______________________________

(1) ج 14، ص 52.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 47

اگر اتّصال و انفصال باعث تعدّد موضوع شود پس در مسئلۀ مالكيّت هم اين را بگوئيد مثلًا زيد مالك خانه است وقتي يك آجر از آن را جدا كنيم بايد بگوئيم استصحاب بقاء مالكيّت زيد را نمي توان كرد، چون موضوع در اثر انفصال عوض شده است.

همچنين در جزء جدا شده از اجزاء حيوان نجس العين بايد حكم به نجاست قطعۀ مبانه نكنيم چون موضوع عوض شده و جاي استصحاب نيست.

لكن الانصاف در مسئلۀ مالكيّت يقين داريم كه اتّصال و انفصال دخالت ندارد چون در مالكيّت يقين داريم كه جزء جزءِ مجموعه، ملك زيد است، در بدن حيوان نجس العين هم يقين داريم كه جزء جزء آن، نجس است و استصحاب براي جايي است كه

شك باشد به عبارت ديگر ملكيّت و نجاست قائم به مجموع من حيث المجموع نيست ولي در نظر به نامحرم هم شك است و هم احتمال مي دهيم كه مجموعۀ بدن ملاك حرمت باشد چون باعث تهييج است و به همين جهت كساني هم كه مي گويند حرام است، به ناخن و دندان اشكال نمي كنند و نگاه به آنها را جايز مي دانند، پس استصحاب به خاطر تبدّل موضوع جاري نمي شود.

4- روايات منع اتّصال شعر مرأة بمرأة اخري:

رواياتي داريم كه نهي مي كند از اتّصال موي زني به زن ديگر، حال بگوئيم روايات ناهيه به اين جهت نهي مي كند كه نظر شوهر به موي زن بيگانه مي افتد، بنابراين نگاه به اجزاء مبانه ممنوع است كه از جملۀ اجزاء مبانه شعر است.

عمده روايت در اينجا دو روايت است:

* … عن ثابت بن سعيد

(مجهول الحال است)

قال: سئل أبو عبد اللّه عليه السلام عن النساء تجعل في رءوسهنّ القرامل

(گيسوان مصنوعي كه به گيسوان طبيعي متّصل مي كنند)،

قال: يصلح الصوف و ما كان من شعر امرأة لنفسها و كره للمرأة ان تجعل القرامل من شعر غيرها …

«1» * الحسن بن الفضل الطبرسي في مكارم الاخلاق

(مرسله است چون طبرسي در كتاب مكارم الاخلاق آن را نقل مي كند)

، عن سليمان بن خالد قال: قلت له: المرأة تجعل في رأسها القرامل، قال:

يصلح له الصوف و ما كان من شعر المرأة نفسها و كره أن يوصل شعر المرأة من شعر بشعر غيرها، … «2»

صحبت در اين است كه «كَرِه» به چه معني است؟ آيا همين كراهت مصطلح در لسان فقهاست كه در مقابل حرمت است در اين صورت اين دو روايت عكس مقصود را ثابت مي كند به اين معني كه جايز است مع الكراهة

(عكس مطلوب) و وقتي جايز شد، لوازمش هم جايز مي شود (مثل نگاه كردن و لمس). ولي ممكن است كه كسي بگويد كه اين كراهت در لسان ائمه همان كراهت مصطلح در لسان فقها نيست چون اين واژه جديد است و در زمان ائمه به اين معني نبوده و لذا در قرآن مجيد كراهت، در گناهان كبيره استعمال شده است و مي فرمايد:

«كُلُّ ذٰلِكَ كٰانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً» «3». قبل از اين آيه گناهان عجيبي ذكر شده بعد قرآن مي فرمايد: كه اينها مكروه است، پس اين كراهت مصطلح نيست. حال اگر قبول كنيم كه كراهتِ مصطلح نيست ولي بايد گفت حدّ اقل يك معناي اعمي دارد، يعني اعم است از حرمت و كراهت مصطلح، و اگر اعم باشد استدلال به اين روايات ممكن نيست چون مبهم است و اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال، البتّه ما بعداً از مو و اتّصال مو بحث مي كنيم كه بعضي فتوي به جواز داده اند و ما هم فتوي به جواز مي دهيم.

نتيجه: نگاه كردن به قطعۀ مبانۀ از نامحرم شرعاً حرام نيست مگر اينكه مستلزم يك امر حرامي شود.

[مسألة 22: يستثني من حرمة النظر و اللمس في الأجنبي و الاجنبيّة مقام المعالجة]

اشاره

32 مسئلۀ 22 (النظر و اللمس في مقام المعالجة) … 16/ 8/ 78

مسألة 22: يستثني من حرمة النظر و اللمس في الأجنبي و الاجنبيّة مقام المعالجة اذا لم يمكن بالمماثل كمعرفة النبض إذا لم تمكن بآلة نحو الدّرجة و غيرها، و الفصد (بريدن رگهاي درشت)

و الحجامة (خون گرفتن از بين دو كتف و بريدن رگهاي كوچك)

و جبر الكسر (شكسته بندي)

و نحو ذلك و مقام الضرورة كما اذا توقّف استنقاذه من الغرق او الحرق علي النظر و اللمس، (امام (ره) دو استثنا ذكر كردند كه

يكي خاص يعني مقام معالجه و ديگري عام و خاص يعني مقام ضرورت)

و اذا اقتضت الضرورة او توقّف العلاج علي النظر دون اللمس أو العكس اقتصر علي ما اضطرّ اليه، و فيما يضطر اليه اقتصر علي مقدار الضرورة فلا يجوز الآخر و لا التّعدي (اگر نظر ضرورت دارد لمس جايز نيست و اگر لمس ضرورت دارد نظر جايز نيست)

______________________________

(1) ح 1، باب 101 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 3، باب 101 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) آيۀ 38، سورۀ اسراء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 48

عنوان مسأله:

در واقع آنچه امام (ره) در اينجا بيان فرمودند دو نكته بود:

يكي موارد استثنا از حرمت لمس و نظر كه دو مورد ذكر كردند و نكتۀ ديگر اينكه تا آن جائي كه ضرورت لازم است و اقتضا كند (الضرورات تتقدّر بقدرها).

مرحوم محقق يزدي در عروة وارد اين بحث كه مي شود چهار مورد براي استثنا ذكر مي كند و مقام شهادت و موارد اهم و مهم را بر آن دو استثنا كه در كلام امام (ره) است (معالجه، ضرورت) اضافه مي كند.

نكته: در واقع كلام عروه هم مانند كلام امام (ره) مشكل دارد و اعم و اخص است و خاص (معالجه، ضرورة، شبهات) مندرج در تحت عام (اهم و مهم) است.

جمع بندي: ما معتقديم كه همۀ اين موارد در تحت اهم و مهم، مندرج است به اين معني كه اگر مسئله اي پيدا شد كه اهميّت رعايت آن مسأله در نظر مبارك شارع از رعايت ترك نظر و لمس مهم تر است و در اين صورت شارع اجازۀ لمس و نظر را مي دهد كه اين همان عنوان اهم و مهم است به عنوان مثال معالجه يكي از

مصاديق اين عنوان عام است كه اهميّتش در نزد شارع از نظر لمس بيشتر است و همچنين استنقاذ و مقام شهادت، از مصاديق اين عنوان عام است، پس ما مسأله را تحت عنوان اهم و مهمّ مطرح مي كنيم و مي گوئيم موارد استثنا موارد خاصه بوده كه حكمها تندرج تحت قاعدة الاهم و المهمّ، بعد مصاديقش را بيان مي كنيم.

اقوال:

ظاهر اين است كه اين استثناءات بين فقهاي شيعه و اهل سنّت مسلّم است و اگر هم اختلافي باشد در مصاديق آن است كه آيا اين اهم هست يا نيست و يا ضرورت هست يا نيست، و يا حاجت هست يا نيست پس در صغري بحث شده است ولي در كبري (اگر ضرورتي بود و اهمّ و مهمّي بود) نزاعي نيست. براي اثبات اين كه مسأله اجماعي است چند جمله از كلمات فقهاي شيعه و اهل سنت را نقل مي كنيم:

صاحب جواهر صريحاً ادّعاي اجماع نمي كند ولي تعبير «لا ريب» دارد، اين كلمه در جائي گفته مي شود كه نزديك به اجماع است:

اذ لا ريب في أنّه يجوز عند الضرورة نظر كل من الرجل و المرأة الي الآخر و لمسه «1»

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

قد عرفت انّ موضع المنع من نظر كلّ من الرجل و المرأة الي الآخر مشروط بعدم الحاجة اليه امّا معها (اي الحاجة) فيجوز اجماعاً «2» (بعد مثال هاي متعدّدي ذكر مي كند).

آنچه كه در كلام شهيد ثاني قابل ملاحظه است اين است كه ايشان استثناها را تحت عنوان «مع الحاجة» مندرج كرده بعد مثالها را ذكر مي كند، يعني دو عنوان ذكر نمي كند بلكه يك استثنا ذكر مي كند و بعد موارد را به عنوان مثال و مصاديق مي آورد، نه

به عنوان استثناي ديگر. البتّه ما عنوان «الحاجة» را به اهم و مهمّ كه عمومي تر است بر مي گردانيم.

مرحوم علّامه در تذكره مي فرمايد:

القسم الثاني (قسم دوّمي كه نظر جايز است) ان يكون هناك حاجة الي النظر فيجوز اجماعاً، بعد مثالهائي ذكر مي كند و مثالها را توسعه مي دهد از جملۀ مثالها «ارادة النكاح» است كه اين را هم تحت عنوان حاجت و ضرورت ذكر كرده و در واقع اين هم ضرورت است، چون شريك عمر انتخاب مي كند و ضرورت دارد كه ببيند، مثال ديگر «ارادة البيع» است، يعني كاسب مي تواند به مشتري خود نگاه كند (البتّه در جائي كه احتياج است). بعد مقام شهادت و معالجه را هم ذكر مي كند.

مرحوم علّامه در ذيل كلامش مي فرمايد:

و لا يشترط في جواز نظره (اي الطبيب) خوف فوات العضو بل المشقّة بترك العلاج خلافاً لبعض الشافعيّة (اشكال آنها صغروي است نه كبروي). «3»

ابن قدامه مي گويد:

فصلٌ: في من يباح له النظر من الاجانب (ايشان هم گرفتار مصاديق و عام و خاص شده) يباح للطبيب النظر الي ما تدعوا اليه الحاجة من بدنها من العورة و غيرها فانّه موضع الحاجة … و للشاهد النظر الي وجه المشهود عليها … و ان عامل امرأة في بيع او اجارة فله النظر الي وجهها ليعلمها بعينها فيرجع عليها بالدَرَك «4» (خسارت).

سپس جمله اي به اين مضمون از «احمد حنبل» نقل مي كند كه اگر زن جواني باشد مكروه است و اگر پير باشد اشكال ندارد، بعد خودش مي گويد اگر احمد جوان را مكروه دانسته در جائي

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 87.

(2) مسالك، ج 7، ص 49.

(3) تذكرة، ج 2، چاپ قديم، ص 573.

(4) مغني، ج 7، ص 459.

كتاب

النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 49

است كه خوف فتنه است و يا جائي كه بي نياز از معامله است.

از اين عبارت مغني معلوم مي شود كه كبري مسلّم است و اگر احمد صحبتي كرده در صغري است.

جمع بندي: از كلمات عامّه و خاصّه استفاده مي شود كه مسأله مسلّم است، حتّي بعضي هم ادّعاي اجماع كرده اند.

33 ادامۀ مسئلۀ 22 … 17/ 8/ 78

ادلّه:

اشاره

در اينجا دو دليل داريم:

1- دليل عقلي

(قاعدۀ اهم و مهم):

اين قاعده، عقلي و عقلائي است به اين معني كه اگر در كلام مولي دو مصلحت معارض باشد و هر دو قابل جمع نباشد بالاخره يكي از آن دو از دست مي رود، عقل مي گويد هر كدام را كه مصلحت اقوي دارد انتخاب كن، و هر كدام را كه اهميّت كمتري دارد، رها كن. مثلًا جرّاحي خطراتي دارد ولي انسان براي جلوگيري از به خطر افتادن زندگي خود از اين مفسدۀ مهمّ استقبال مي كند، اين قاعدۀ قطعيِ عقلي است و مصداق «كلّما حكم به العقل حكم به الشرع» است.

در آيات و روايات هم نشانه هائي از اين قاعدۀ عقليّه وجود دارد، مثلًا جواز «اكل ميته»، «تقيّه» «غيبت عند المشورت» «كذب براي إصلاح ذات البين» و «اكل مال غير، در قحطي» مصاديقي از قاعدۀ اهم و مهم هستند.

اين قاعده به صورت شكل اوّل مركّب از صغري و كبري است:

انّ هذا اهمّ من هذا (صغري) و كل اهمّ يرجّح علي مهمّ (كبري)، در كبراي اين قاعده احدي بحث ندارد و اگر بحثي باشد در صغري است كه آيا اين مورد اهم است يا نه، كما اينكه نمونه اش در كلام اهل تسنن بود كه اگر عضوي در معرض فساد باشد مي تواند زن به طبيب مرد مراجعه كند، در اينجا عدم نظر و لمس را مهم و فساد عضو را اهم مي دانند و لذا مراجعه به پزشك را در بيماري هاي ساده اجازه نمي دهند.

بنابراين هركجا از مذاق شارع فهميديم كه اين مصلحت مهم تر از مفسدۀ نظر و لمس است، حرمت لمس و نظر را استثنا مي كنيم و اجازۀ لمس و نظر مي دهيم. اين دليل

خوبي است كه در اينجا و در تمامي ابواب فقه، قابل استناد است، پس هر جا كه دوران امر بين محذورين بود قاعدۀ اهم و مهم حاكم است.

نكته: قاعدۀ اهم و مهم از عناوين ثانويه است كما اينكه قاعدۀ اضطرار و ضرورت و تقيّه و امثال ذلك همه از عناوين ثانويه هستند چون مطابق عنوان اوّلي تمام اينها جايز نيست ولي ما به واسطۀ قاعدۀ اهم و مهم قائل به جواز مي شويم.

2- روايات (دليل نقلي):
اشاره

دو طائفه از دلالت بر مدّعاي ما (مستثنيات لمس و نظر) مي كند:

طايفۀ اولي: اخبار عامّه كه به طور عموم دلالت دارد.

* و عن الحسين بن سعيد، عن فضالة عن حسين، عن سماعة، عن أبي بصير قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن المريض هل تمسكُ له المرأة شيئاً فيسجد عليه؟ فقال: لا الّا أن يكون مضطرّاً ليس عنده غيرها و ليس شي ءٌ ممّا حرّم اللّه الّا و قد احلّه لمن اضطرّ اليه «1»

(مرحوم علّامۀ مجلسي اين را به عنوان قاعدۀ كليّه اي كه از ائمّه عليهم السلام به ما رسيده است مي شمارد).

از نظر دلالت: دلالت روايت خيلي خوب است هم محل بحث ما را مي گيرد و هم فراتر از آن را و در تمام موارد اضطرار اين حديث حاكم است.

از نظر سند: اين حديث مشكل سند دارد زيرا در سند آن سه نفر هستند كه وضعشان ابهام دارد:

«فضالة» متعدّد داريم، كه به قرينۀ روايت كردن «حسين بن سعيد» (كه دو برادر بودند ديگري به نام حسن بن سعيد) «فضالة ابن ايّوب أزدي» ثقه و استاد حسين بن سعيد است. فضاله حدود نهصد روايت در كتب اربعۀ ما دارد.

شخص ديگر در سند حديث «حسين» است و نتوانستيم قرينه اي پيدا كنيم كه اين حسين كيست، آيا «حسين بن عثمان رواسي» ثقه است؟ قرينۀ روشني نداريم.

شخص سوّم «أبو بصير» مي باشد كه مشترك است بين چند نفر و اگر مشكل فضاله و أبو بصير حل شود مشكل حسين باقي است و به همين جهت مرحوم صاحب جواهر در كتاب صلاة مي فرمايد: «خبر أبي بصير … «2»»، معمولًا اگر صاحب جواهر در مورد روايتي فرمود كه «خبر فلان» و نگفت ثقه است يا نه، معلوم مي شود كه مشكلي

داشته است.

______________________________

(1) وسائل، ج 4، ح 7، باب 1 از ابواب قيام در صلاة.

(2) جواهر، ج 9، ص 8.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 50

پس اين روايت سندش داراي اشكال ولي دلالتش خوب است و به عنوان مؤيّد براي احاديث آينده خوب است.

* و بالاسناد عن سماعة قال: سألته عن الرّجل يكون في عينيه الماء

(آب مرواريد)

فينتزع الماء منها فيستلقي علي ظهره الايّام الكثيرة: أربعين يوماً أو اقلّ أو أكثر فيمتنع من الصلاة الايّام الّا ايماءً و هو علي حاله، فقال: لا بأس بذلك و ليس شي ء ممّا حرّم اللّه الّا و قد احلّه لمن اضطرّ اليه. «1»

مشكل حديث مضمره بودن آن است ولي مضمرات «سماعة» مشكلي ندارد، چون كتابي داشته كه در ابتداء آن مي گويد: سألت الصّادق عليه السلام بعد مي گويد و سألته، و سألته … كه همۀ اينها مرجعش امام صادق عليه السلام و امام باقر عليه السلام است.

اين روايت از نظر سند و دلالت خوب است.

روايت سوّمي هم داريم كه ظاهرش عموم نيست ولي مي توان از آن عموم كشف كرد.

* … عن مفضل بن عمر

(محلّ بحث است)

قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: أخبرني جعلني اللّه فداك لم حرّم اللّه الخمر و الميتة و الدّم و لحم الخنزير؟ قال: …، ثمّ اباحه للمضطرّ

(حكم روي وصف رفته كه وصف مشعر به علّيت است شايد از اشعار هم بيشتر باشد و دلالت بر علّيت كند)

و احلّه له في الوقت الّذي لا يقوم بدنه الّا به … «2»

«لا يقوم بدنه الّا به»

آيا منحصر است به گوشت ميته و خنزير و امثال آن، يا نه در باب معالجه در لمس و نگاه كردن هم قابل استناد است؟

انصاف اين

است كه اين روايت را به دست هر كسي بدهند مي تواند يك قاعدۀ عامّي از آن استفاده كند.

جمع بندي: تعبير «ما من شي ء حرّمه اللّه الّا و قد احلّه لمن اضطرّ اليه» در تمام بحار و وسايل غير از اين دو روايت در جاي ديگري نيست، اگر چه در چندين مورد نقل شده است ولي در واقع همين دو روايت است ولي مي شود به عنوان قاعدۀ نقليّۀ مستفادۀ از روايت، از آن استفاده كرد.

34 ادامۀ مسئلۀ 22 … 18/ 8/ 79

مرحوم صاحب جواهر به روايات ديگري هم استدلال كرده كه به عقيدۀ ما دلالت ندارد، رواياتي است كه در صلاة قضا در مورد مغمي عليه (بيهوش) وارد شده است. از معصوم عليه السلام سؤال مي كنند كه آيا اين نمازها قضا دارد؟ فرمود: نه، سپس امام يك قاعدۀ كليّه را بيان فرمود:

«ما غلب اللّٰه عليه فاللّه اولي بالعذر» «3» اين تعبير در دو حديث وجود دارد به اين معني كه چيزي كه خدا بر آن غلبه پيدا كرده است عذرش پيش خداست يعني اغماء حالتي است كه از جانب خدا بر اين شخص غلبه پيدا كرده و به همين جهت قضا ندارد.

صاحب جواهر مي فرمايد: اين روايات هم دلالت دارد كه در صورت اضطرار نظر و لمس جايز است چون مصداق روايت است.

جواب: ما معتقديم قاعدۀ «ما من شي ء حرّمه اللّٰه الّا و قد احلّه لمن اضطرّ اليه» غير از قاعدۀ «ما غلب اللّٰه عليه فاللّه أولي بالعذر» مي باشد، و در واقع اينها دو قاعده هستند، قاعدۀ اوّلي قاعدۀ اضطرار است و معني اضطرار اين است كه اختيار انسان باقي است، پس اختيار در قاعدۀ اضطرار هست به

همين جهت اضطرار به معني سلب اختيار نيست بلكه به معني دوران بين اهم و مهمّ است، ولي قاعدۀ دوّم براي موارد سلب اختيار است مثل مغمي عليه و تعبير «ما غلب الله عليه» مناسب با همين است و خواب شبيه آن است يعني اگر خواب بماند مصداق ما غلب الله است (البتّه در مورد خواب داريم كه اگر نماز فوت شد بايد قضا كند چون نص خاصي داريم) حال اگر حديث ابهام هم داشته باشد از استدلال براي ما نحن فيه سقوط مي كند.

طايفۀ ثانية: احاديث خاصّه اي است كه در خصوص نظر و لمس وارد شده است:

* … عن احمد بن محمد بن عيسي، عن علي بن الحكم، عن ابي حمزة الثمالي، عن ابي جعفر عليه السلام قال: سألته عن المرأة المسلمة يصيبها البلاء في جسدها امّا كسر و امّا جرح في مكان لا يصلح النظر اليه يكون الرجل ارفق

(مناسب تر)

بعلاجه من النساء، أ يصلح له النظر اليها؟ قال: إذا اضطرّت اليه فليعالجها ان شاءت. «4»

رجال سند خوب است و اگر بحثي باشد در مورد «علي بن حَكَم» است كه مشترك است بين ثقه و غير ثقه، «علي بن حكم كوفي» ثقه است. مرحوم شيخ طوسي در كتاب «الفهرست» مي گويد، علي بن حكم كوفي كتابي دارد كه احمد بن محمد بن

______________________________

(1) ح 6، باب 1 از ابواب قيام صلاة.

(2) وسائل، ج 16، ح 1، باب 1 از ابواب اطعمۀ محرّمه.

(3) وسائل، ج 5، ح 3 و ح 13، باب 3 از ابواب قضاء صلاة.

(4) ح 1، باب 130 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 51

عيسي كه در سند روايت وجود دارد از او روايت مي كند، پس سند مشكلي ندارد.

اين روايت در مورد نظر است ولي تصوّر

ما اين است كه لمس را هم شامل مي شود چون سؤال از شكستگي و جرح است كه لمس نياز دارد.

* دعائم الاسلام: عن أبي جعفر محمّد بن علي

(امام باقر عليه السلام)

انّه سئل عن المرأة تصيبها العلّة في جسدها أ يصلح أن يعالجها الرّجل؟

قال: إذا اضطرّت الي ذلك فلا بأس. «1»

اين حديث مرسله است و سندي ندارد ولي دلالتش خوب است و لمس و نظر را شامل مي شود چون معالجه گاهي با نظر است و گاهي لمس را هم لازم دارد.

* … عن ابن وهب، عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قال امير المؤمنين عليه السلام:

اذا ماتت المرأة و في بطنها ولد يتحرّك شُقَّ بطنها و يُخْرَجُ الولد، و قال: في المرأة تموت في بطنها الولد فيتخوّفُ عليها، قال: لا بأس أن يُدْخِلَ الرجل يده فيقطّعه و يُخْرِجَه. «2»

از نظر دلالت امام علاوه بر نظر بالاترين نوع لمس (داخل كردن دست در رحم مادر) را عنوان مي كند و اجازه مي فرمايد، چون ضرورت است و جان مادر در خطر است.

در اين سند «ابن وهب» محلّ بحث است مرحوم آية اللّه خوئي در معجم رجال مي فرمايد ابن وهب همان «معاوية ابن وهب» و از ثقات است كه روايات زيادي هم در كتب ما دارد ولي اگر احتمال دهيم كه ابن وهب غير از معاوية بن وهب است در اين صورت سند حديث مشكل پيدا مي كند و اين حديث فقط مي تواند مؤيّد باشد.

* قال (علي بن جعفر): و سألته عن الرّجل يكون ببطن فَخِذِه او اليته الجرح هل يصلح للمرأة أن تنظر اليه و تداويه؟ قال: اذا لم يكن عورةً فلا بأس. «3»

اين حديث سلسله سند ندارد ولي

معتبر است چون ظاهراً كتاب «علي بن جعفر» نزد صاحب وسائل بوده و مستقيماً از او نقل مي كند.

معني اين جواب چيست؟ كانّ اگر عورت باشد قاعدۀ اهم و مهمّ جاري نمي شود، امّا اگر غير عورت باشد اشكالي ندارد.

احتمال دارد اين حديث را حمل بر محارم كنيم كه آيا محارم مي توانند تمام بدن را ببينند يا نه، در اين صورت با اين حديث كلام مشهور درست مي شود، ولي احتمال ديگر اين است كه منظور نامحرم است و حالت اضطرار مراد است (كلمۀ اضطرار در روايت نيست) يعني روايت نمي گويد كه دست رسي به مرد نيست ولي ما بايد آن را بر اضطرار حمل كنيم، اگر بر احتمال اوّل حمل كرديم از بحث ما خارج است ولي اگر بر اضطرار حمل كرديم مي تواند دليل بر بحث ما باشد. احتمال مي دهيم كه معني دوّم اظهر باشد.

بعضي هم به احاديثي استدلال كرده اند كه در عصر پيامبر زناني بودند كه در جنگها شركت مي كردند و جرّاح بودند، خصوصاً دو زن كه در بخيه كردن و دوختن جراحات تخصّص داشتند، البتّه بايد بررسي شود كه اين احاديث در منابع شيعه است يا عامّه كه در هر صورت حدّ اقل بعنوان مؤيّد مي تواند مورد استفاده قرار گيرد.

35 ادامۀ مسئلۀ 22 … 19/ 8/ 78

مرحوم صاحب جواهر به حديثي استدلال كرده كه به نظر مي رسد از بحث ما بيگانه است. «4»

مرحوم صاحب جواهر به مكاتبه «محمّد بن حسن الصفّار» كه از اصحاب امام حسن عسكري عليه السلام است استدلال كرده كه زمان غيبت صغري را ظاهراً درك كرده و مكاتباتي با امام داشته و استاد كليني است. محمّد بن حسن صفّار مطلق، مجهول

الحال است امّا آن كسي كه با امام حسن عسكري عليه السلام مكاتباتي داشته «محمد بن حسن بن فرّوخ الصفار» است. اين همان كسي است كه شيخ طوسي مي گويد نامه هائي به امام حسن عسكري عليه السلام نوشته و جوابهائي دارد. نجاشي كه از علماء رجال است در حق او مي گويد:

كان وجها في اصحابنا القميّين ثقةٌ عظيم القدر، راجحاً قليل السقط في الرواية له كُتب «5»

. بعد هم از شيخ طوسي نقل مي كند كه مكاتباتي با امام عليه السلام داشته است بنابراين صفّار در اينجا همان صفّار معروف است كه از اعاظم و بزرگان است. و «وسايل» «6» اين حديث را دارد ولي نه به اين عبارت بلكه عبارتي كه بدرد ما

______________________________

(1) مستدرك الوسائل، ج 14، ح 1، باب 101 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) الكافي، ج 3، ص 155.

(3) ح 4، باب 130 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) جواهر، ج 29، ص 87.

(5) رجال نجاشي، ص 354.

(6) ج 18، ح 1، باب 43 از ابواب شهادت.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 52

مي خورد در من لا يحضر است، صاحب جواهر از نسخه من لا يحضر نقل كرده است در حالي كه به آن متني كه در وسائل وجود دارد نمي توان استدلال كرد.

* و كتب محمّد بن الحسن الصفار الي ابي محمّد بن الحسن ابن علي عليهما السلام في رجل اراد أن يشهد علي امرأة ليس لها بمحرم هل يجوز له أن يشهد عليها من وراء الستر و يسمع كلامها اذا شهد عدلان أنّها فلانة بنت فلان الّتي تُشْهِدُكَ و هذا كلامها أو لا تجوز الشهادة عليها حتي تَبرَزَ و تُثَبِتَّها بعينها؟ فوقّع عليه السلام: تتنقَّبُ و تظهر للشهود ان

شاء اللّه. «1»

روي مبناي ما اين روايت دلالتي ندارد چون در شهادت به صورت نگاه مي كنند و بيش از آن نيست و وجه و كفّين طبق مبناي ما و مشهور مستثنا است و نگاه كردن كراهت دارد كه به جهت شهادت كراهت هم نيست، ولي قسمت هاي ديگر بدن در صورت ضرورت چه حكمي دارد؟ روايت دلالت ندارد بله اگر بدنش كبود شده و مي خواهد نشان دهد اينجا به درد بحث ما مي خورد ولي بحث در وجه و نقاب است و لذا دلالتش ضعيف است.

جمع بندي: از تمام بحثهائي كه بيان شد (قاعدۀ اهم و مهمّ و روايات عامّه و خاصّه) بطور قطع و يقين ثابت شد، در مواردي كه هدف مهم تري به خطر بيافتد جواز نظر و لمس ثابت است كما اينكه اكل ميتة در مقام ضرورت حلال مي شود حال در مقام شهادت، نكاح، بيع، معالجه، غرق و حرق و يا امور ديگر باشد فرقي نمي كند عنوان يكي است و مصاديق متعدّد است.

بقي هنا شي ءٌ:

بسياري از فقها وقتي وارد بحث استثنا شده اند گفته اند كه به مقدار حاجت نظر و لمس جايز مي شود و دليل آن هم روشن است «الضرورات تتقدّر بقدرها» كسي كه مضطر به اكل ميتة است به مقداري كه جانش از خطر نجات پيدا كند مي تواند از ميتة استفاده كند، چون اصل و قاعدۀ اوليه حرمت لمس و نظر بود كه به مقدار ضرورت استثنا شد و زائد بر آن تحت قاعده باقي مي ماند و حرام است.

«مسئلۀ مستحدثه: طرح انطباق»

به عنوان يكي از مسائل مستحدثه آيا لازم است در نظام پزشكي حكومت اسلامي چنان برنامه ريزي شود كه زنان بيمار محتاج نامحرم نشوند، همين طور مردان، آيا اين «طرح انطباق پزشكي» بر موازين اسلامي لازم است يا نه؟ طبق موازين فقهي ما اين كار واجب است چون اگر بدانم اگر زاد و توشۀ كافي بر ندارم در بيابان مضطرّ به اكل ميته مي شوم آيا واجب است زاد و توشه بردارم، هر فقيهي مي گويد كه اگر يقين داري و يا احتمال مي دهي كه چنين اتّفاقي مي افتد واجب است كه زاد و توشه برداري و بايد مقدّماتي بچينيم كه به جاي حرام از مباح استفاده كنيم، اين يك حكم عقلي است و اگر تخلّف كرد و با خودش غذا نبرد واجب است كه اكل ميته كند ولي معصيت كرده است حال در ما نحن فيه ما مي دانيم اگر دانشگاه پزشكي جداگانه و بيمارستان جداگانه براي زن و مرد نداشته باشيم گرفتار آن ضرورت مي شويم، آيا واجب است جلوي اين ضرورت را بگيريم (مثل برداشتن زاد و توشه براي سفر در بيابان) شكّي نيست كه طبق موازين فقهي بر حكومت اسلامي لازم است كه

اين ضرورتها را با مقدّمه چيني هاي لازم از بين ببرد.

[مسألة 23: كما يحرم علي الرّجل النّظر الي الاجنبيّة يجب عليها التستُّر من الاجانب]

اشاره

36 مسئلۀ 23 (وجوب الستر علي النساء) … 22/ 8/ 78

مسألة 23: كما يحرم علي الرّجل النّظر الي الاجنبيّة يجب عليها التستُّر من الاجانب و لا يجب علي الرّجال التستّر و ان كان يحرم علي النّساء النّظر اليهم عدا ما استثني، و اذا علموا (اي الرجال)

بانّ النّساء يتعمّدن النظر اليهم (بدون تلذّذ و ريبه در مقابل سهواً است)

فالاحوط (احتياط مستحب)

التستّر منهنّ و ان كان الاقويٰ عدم وجوبه.

عنوان مسأله:

اين مسأله در واقع مسئلۀ وجوب حجاب زنان و عدم وجوب حجاب مردان است، كه در عصر و زمان ما از مسائل مهمّه است. در زمان طاغوت عدّه اي از قلم بدستان منكر حجاب مي شدند، عدّه اي در مقابل آنها مقالاتي در اهمّيّت حجاب نوشتند، ولي علي رغم اهمّيّتي كه اين مسأله دارد در غالب كتاب هاي فقهي ما به عنوان بحث مستقل از آن بحثي نشده است. عروه و تحرير در اين مورد باب مستقلّي دارد. مرحوم آقاي حكيم در مستمسك با چند جملۀ كوتاه از آن مي گذرد.

الف) حجاب زنان:

اشاره

امام (ره) مي فرمايند: حجاب زنان واجب است.

اقوال:

اين مسأله از نظر اقوال اجماعي است.

______________________________

(1) ج 3، ص 67، ح 3347.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 53

ادلّه:
اشاره

اين مسأله سه دليل عمده دارد:

1- ضرورت:

اين دليل غير از اجماع است. مسئلۀ حجاب از مسلّمات و واجبات بلكه از ضروريّات دين اسلام است، مخصوصاً در زمان ما همۀ كساني كه با مسلمانان معاشرت دارند فهميده اند كه يكي از برنامه هاي تمام فِرَق مسلمين حجاب است كه كم كم به يك شعار تبديل شده و به آن پايبند هستند و به همين دليل است كه از آن وحشت دارند.

2- آيات:
اشاره

حد اقل شش آيه (ممكن است بعضي از آنها يك آيه باشد كه چند جملۀ مستقل دارد و هر كدام جداگانه دلالت دارد) بر اين مسأله دلالت دارد:

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 1، ص: 53

الف) آيۀ «وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا». «1»

آيه مي فرمايد «زنان زينت خود را ظاهر نكنند مگر مقداري كه آشكار است (وجه و كفّين)» وقتي آشكار كردن زينت ها جايز نباشد به طريق اولي نبايد محلّ زينت را آشكار كنند. بعضي معتقدند كه اصلًا در آيه مراد محلّ زينت است، ولي ما مي گوئيم هر دو مراد است پس في الجمله آيه دستور به حجاب داده است.

ب) آيۀ «وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَليٰ جُيُوبِهِنَّ». «2»

مي فرمايد «بايد زنان دنباله هاي روسري خود را روي سينه و گلوي خود بيندازند و آن را بپوشانند» تفسير اين جمله سابقاً بيان شد كه اين آيه به دلالت مطابقي پوشش مقداري از سينه و گردن را شامل مي شود كه در اين صورت بقيّۀ بدن بايد به طريق اولي پوشانده شود.

ج) آيۀ «وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ» «3».

زينت باطنه فقط مربوط به محارم است و آشكار كردن آن بر غير محارم جايز نيست.

د) آيۀ «وَ لٰا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مٰا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ» «4».

زنان عرب چيزي به نام خلخال به پاهاي خود مي بستند كه به آن زنگوله اي وصل بود و شايد فلسفه اش اين بود كه حيوانات فرار كنند و تدريجاً به يك وسيلۀ زينتي تبديل شد كه از زينت هاي باطنه بود، گاهي بعضي از زنان در مقابل بعضي از مردان هوس باز پاهاي خود را محكم به زمين مي زدند و صداي خلخال بلند مي شد و اين صدا وسوسه انگيز بود و افرادي كه اهل ريبه بودند به ساق پاي آنها نگاه مي كردند، قرآن براي رعايت عفّت فرمود كه پاها را محكم به زمين نزنند.

ظاهر اين آيه حرمت است، چون نهي ظهور در حرمت دارد وقتي اين كار حرام باشد به طريق اولي (قياسي اولويت) نشان دادن خود خلخال و ساق پا حرام خواهد بود.

37 ادامۀ مسئلۀ 23 … 23/ 8/ 78

ه) آيۀ [وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ … ]

«وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ اللّٰاتِي لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنٰاحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيٰابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ بِزِينَةٍ وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ». «5»

در ميان فقها و مفسرين در اين آيه دو كلمه محلّ بحث است.

1- مراد از «الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ» چه كسي است؟

گاهي گفته شده منظور كساني هستند كه «يَئسنَ من الحيض» و گاهي گفته شده كه منظور آنهايي هستند كه ديگر اميدي براي نكاحشان نيست «لا يرغب فيهنّ أحدٌ» با اينكه آيه خودش توضيح داده نبايد در آيه اختلاف كرد، چون خود آيه مي فرمايد «اللّٰاتِي لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً» و منظور از اينكه اميد به نكاح ندارند به جهت غلبه است و هميشه بستگي به سنّ و سال ندارد.

2- مراد از «ثياب» چيست كه هم در روايات و هم در كلام مفسّرين و فقها آمده

است؟

از بعضي كلمات استفاده مي شود كه مراد «خِمار» (روسري) و «جلباب» (چادر) است. از قرائن استفاده مي شود كه زنان يك روسري به نام خمار و يك چادري به نام جلباب داشتند كه خمار موها و مقداري از سينه را مي پوشانده ولي ذراعين را نمي پوشانده و جلباب براي پوشاندن آنها بوده است. حال آيا اين زنانِ قواعد جلباب را بر دارند يا خمار و يا هر دو را در اينجا بحث است و روايات هم مختلف است.

«ثياب» و «قواعد» به اي معناً كان، اين آيه مفهوم دارد، چون مي فرمايد: كم كردن حجاب براي قواعد از نسائي كه لا يرجون نكاحاً اشكالي ندارد و معني اش اين است كه زنان غير قواعد

______________________________

(1) آيۀ 31، سورۀ نور.

(2) آيۀ 31، سورۀ نور.

(3) آيۀ 31، سورۀ نور.

(4) آيۀ 21، سورۀ نور.

(5) آيۀ 60، سورۀ نور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 54

بايد حجاب داشته باشند، چرا كه اگر حجاب واجب نبود استثنا معني نداشت، چون آيه حكم استثنا را دارد.

ان قلت: آيه از قبيل مفهوم وصف است و مفهوم وصف حجّت نمي باشد.

قلنا: در آيه، وصف مفهوم دارد چون در مقام احتراز است و علاوه بر اين آيه در مقام استثنا است.

و) آيۀ [يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ وَ بَنٰاتِكَ … ]

«يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ وَ بَنٰاتِكَ وَ نِسٰاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذٰلِكَ أَدْنيٰ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلٰا يُؤْذَيْنَ وَ كٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً». «1»

در اين آيه مخاطب پيامبر است كه مأمور است به چند گروه امر كند كه جلباب را بخودشان بپيچند زيرا اين سبب مي شود كه شناخته شوند و آنها را اذيت نكنند.

شأن نزول آيه:

در آن زمان زنان كنيز معمولا حجاب درستي نداشتند و سرشان هم ظاهراً برهنه بوده

حتّي بعداً هم كه حكم حجاب آمد زنان كنيز مشمول حكم حجاب نبودند، ولي زنان ديگر مجبور به حجاب بودند، چون فسّاق و فجّار گاهي با كنيزها شوخي مي كردند و گاهي هم جسور شده و نسبت به غير كنيزها هم جسارت مي كردند و اگر به آنها گفته مي شد: چرا متعرّض زنان مي شويد؟ در پاسخ مي گفتند: اينها كنيز هستند و كارشان خيلي حساب و كتاب ندارد. پس اين آيه نازل شد كه زنان ترتيبي دهند تا شناخته شوند كه كنيز نيستند تا فساق و فجّار جرأت نداشته باشند به آنها جسارت كنند، قرآن به همين اكتفا نكرده و در آيات بعد منافقين و فجار و فسّاق را به شديدترين لحن تهديد كرد:

«لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنٰافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لٰا يُجٰاوِرُونَكَ فِيهٰا إِلّٰا قَلِيلًا مَلْعُونِينَ أَيْنَمٰا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلًا» «2» وقتي اين آيه نازل شد همه فهميدند كه مسأله جدّي است و مجازات سختي براي آنها تعيين شده است.

در آيه «يُدْنِينَ» فعل مضارع به معني امر است پس در واقع امر به امر است و امر به امر هم امر است مخصوصاً در جايي كه امر به پيغمبر (ص) هم باشد حال «يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ» به هر معنائي كه باشد منظور وجوب حجاب است و اين آيه نشان مي دهد كه حجاب در اسلام واجب بوده است.

ان قلت: تعليل ذيل آيه «ذٰلِكَ أَدْنيٰ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلٰا يُؤْذَيْنَ» نشان مي دهد كه امر در آيه از قبيل اوامر ارشادي (مثل قول طبيب) است نه مولوي در اين صورت استدلال به آيه مشكل است.

قلنا: لا يبعد كه آنچه كه

در ذيل آمده است جنبۀ حكمت داشته باشد نه تعليل، يعني حكمتِ حجاب عدم تعرّض به زنان مسلمان است، و ظاهراً هم مفسّران از آن امر مولوي استفاده كرده اند.

ز) آيۀ [وَ إِذٰا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتٰاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ]

« … وَ إِذٰا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتٰاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ ذٰلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ». «3»

وقتي مي خواهيد از زنان پيامبر متاعي را بگيريد از پشت حجاب بعد با فاصلۀ چند آيه استثنا مي كند:

«لٰا جُنٰاحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبٰائِهِنَّ وَ لٰا أَبْنٰائِهِنَّ وَ لٰا إِخْوٰانِهِنَّ وَ لٰا أَبْنٰاءِ إِخْوٰانِهِنَّ وَ لٰا أَبْنٰاءِ أَخَوٰاتِهِنَّ وَ لٰا نِسٰائِهِنَّ وَ لٰا مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُنَّ» «4» در اينجا عموها و دايي ها ذكر نشده اند با اينكه جزء محارم هستند، ولي به قرينۀ مقابله معلوم مي شود كه قرآن نمي خواسته كلمات اضافي را بگويد وقتي حكم عمه و پسر برادر و خاله و پسر خواهر گفته شده حكم عموها و دايي ها هم معلوم مي شود چون نسبتها مساوي است و در آيه براي پرهيز از الفاظ اضافه به آن اشاره نشده است.

نحوۀ استدلال: كلمۀ حجاب در اينجا به چه معني است آيا حجاب به معني پردۀ خانه است يا به معني حجاب زن؟

كلمۀ متاع قرينۀ خوبي است كه حجاب به معني پردۀ بيوت (ستر البيوت) است و لذا به افرادي كه دم در مي ايستادند «حاجب» مي گفتند. اگر اين معني باشد در اين صورت معني آيه اين است كه بر زنان پيامبر واجب بوده كه از پشت پرده با اجانب تماس داشته باشند. آيا كسي به اين آيه در مورد غير زنان پيامبر فتوي داده است؟

اين خلاف سيرۀ مستمرّۀ مسلمانان است، زيرا زنان مسلمان غالباً بازار مي رفتند و با نامحرم به خاطر خريد صحبت مي كردند و هيچ

فقيهي هم نگفته است و ما مجبور هستيم يكي از دو كار را بكنيم:

يا بگوييم اين مطلب از مختصّات نساء النّبي است و يا اينكه حمل بر كراهت كنيم و قرينۀ آن هم «ذٰلِكُمْ أَطْهَرُ … » است

______________________________

(1) آيۀ 59، سورۀ احزاب.

(2) آيۀ 61- 60، سورۀ احزاب.

(3) آيۀ 53، سورۀ احزاب.

(4) آيۀ 55، سورۀ احزاب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 55

پس مي گوييم كه مستحب است از وراء حجاب باشد.

نتيجه: اين آيه از نظر استدلال مشكل دارد و امّا بقيّۀ آيات براي استدلال خوب است.

38 ادامۀ مسئلۀ 23 … 24/ 8/ 78

3- روايات:
اشاره

روايات زيادي كه چه بسا به حد تواتر مي رسد. اين روايات در هفت طايفه است:

طايفۀ اوّل: احاديثي است كه در تفسير آيۀ شريفه «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» وارد شده است

البتّه آيه مربوط به حجاب است نه بحث نظر.

* … عن الفضيل

(ابن يسار)

قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الذراعين من المرأة هما من الزينة الّتي قال اللّٰه و لا يبدين زينتهنّ الّا لبعولتهنّ؟ قال: نعم و ما دون الخمار من الزينة

(آنچه زير روسري است يعني سر و موها و گردن و كمي از سينه، كه اينها هم از زينت است)

و ما دون السّوارين

(با صراحت وجوب حجاب را براي زنان غير از وجه و كفّين بيان مي كند). «1»

روايت ديگري «2» شبيه اين روايت از «عبد اللّه بن جعفر» در قرب الاسناد است.

طايفۀ دوّم: احاديثي است كه در تفسير «ثياب» در آيۀ «الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ» آمده است

و احاديث زيادي است:

* … محمد بن مسلم، عن أبي عبد الله عليه السلام في قول اللّه عزّ و جلّ «وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ اللّٰاتِي لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً» ما الذي يصلح لهنّ ان يضعن من ثيابهنّ؟

(كدام لباس را مي توانند نپوشند)

قال:

الجلباب «3»

(يعني خمار را داشته باشند).

اين روايت به ضميمۀ روايات ديگر اين باب «4» همه در مورد قواعد بحث مي كند، بعضي مي گويد ثياب به معني جلباب است و بعضي مي گويد جلباب و خمار، يعني هر دو را بردارند كه جاي بحثش در اينجا نيست ولي تمام اين روايات دلالت دارد كه اگر از جملۀ قواعد نبود و زن حُر بود بايد حجاب داشته باشد، پس هر شش حديث علي اختلاف مضامينها دليل بر بحث ما مي تواند باشد.

طايفۀ سوّم: احاديثي است كه در حكم «نساء الاعراب» و «اهل البوادي» وارد شده است:

* … عن عبّاد بن صهيب

(ثابت كه سند معتبر است)

قال: سمعت ابا عبد اللّه عليه السلام يقول: لا بأس بالنظر إلي رءوس أهل طحامة و الاعراب

(عربهاي باديه نشين)

و اهل السواد

(اهل عراق)

و العلوج

(ايلات و عشاير)

لأنّهم اذا نهوا لا ينتهون … «5»

چرا ضمير مذكّر برگشته است؟ در كافي «6» هم همين است ولي در حاشيۀ وسايل از دو كتاب (من لا يحضر و علل الشرايع) نقل شده است

«لانهنّ اذا نهين لا ينتهين»

، امر در مذكّر و مؤنّث آسان است و مشكلي ندارد. شاهد در اين است كه نگاه به سرهاي اين زنان اشكالي ندارد و استثنا است.

ان قلت: اين روايت در مورد نظر است در حالي كه شما در مورد حجاب بحث مي كنيد.

قلنا: ما از «اذا نهوا … » مي خواهيم استفاده كنيم كه نهي در مقابل كار حرام است پس معلوم مي شود كه كشف حجاب حرام است پس حجاب بر آنها واجب

است و اگر نهي مي شوند و گوش نمي كنند مي توان به آنها نگاه كرد و اشكالي ندارد.

آيا مي شود اين حكم را به زنان بد حجاب هم سرايت داد؟

بعيد نيست كه اگر نظر ريبه و تلذّذ نباشد مشمول عموم علّت باشد.

نتيجه: طايفۀ سوّم هم بخوبي دلالت دارد.

طايفۀ چهارم: رواياتي است كه در مورد «اماء» وارد شده است

كه وظيفۀ كنيزان من حيث التستّر وظيفۀ شان چيست؟

* … عن محمّد بن اسماعيل بن بزيع،

(از اصحاب امام رضا عليه السلام و روايت او صحيحه است)

قال: سألت أبا الحسن الرضا عليه السلام عن امّهات الاولاد

(كنيزي كه از صاحبش بچّه دار شده)

لها أن تكشف رأسها بين يدي الرّجال قال: تُقَنِّع. «7»

چرا از «ام ولد» سؤال مي كند؟ از اينجا معلوم مي شود كه حجاب مسلّم است و لذا از مستثنيات سؤال مي كند و هركجا سؤال از استثنا شود معلوم مي شود كه اصل مسأله مسلّم بوده است.

در ناحيۀ كنيزان حجاب مقداري آزادتر است ولي درام ولد فرق مي كند، چون در مسير حرّيت است يعني خريدوفروش

______________________________

(1) ح 1، باب 109 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 5، باب 109 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 1، باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 2 و 3 و 4 و 5 و 6، باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 1، باب 113 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) ج 5، ص 524.

(7) ح 1، باب 114 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 56

نمي شود و از سهم ارث ولدش آزاد مي شود، اين شخص وجوب حجاب دارد پس به طريق اولي زنان آزاد بايد حجاب داشته باشند و به همين جهت اين روايت صريح است.

طايفۀ پنجم: روايات كثيره اي «1» كه از استثناءات بحث مي كند آيا زن آزاد مي تواند در مقابل «خَصّي» (خواجه) سرش را برهنه كند؟

روايات در زمينۀ خصي مختلف است، بعضي روايات خصي را مردي مي دانند كه قواي مردانگي را از او گرفته اند ولي چون مرد است نبايد در مقابل او مكشوف الرأس ظاهر شوند، تعدادي از اين روايات هم مي گويد خصي مستثنا است و شايد داخل در مستثناي «غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجٰالِ» است كه فتوي به جواز مي دهند.

در اين باب «2» تعدادي از

روايات اجازه مي دهد و تعدادي هم منع مي كند، بعضي بين دو طايفه جمع كرده و حمل بر كراهت كرده اند، ولي بحث ما در اين نيست بلكه بحث در حجاب است به اين بيان كه چون حجاب واجب بوده لذا از خصي سؤال مي كند و اگر بنا بود حجاب واجب نباشد معني نداشت كه از خصي و از مستثنيات سؤال كند و روايات مجوّزه و مانعۀ اين باب هر دو براي ما دلالت مي كند، چون علي ايّ حال سؤال و جواب از مستثني است.

* … عن علي بن علي اخي دعبل عن الرضا عن آبائه عن الحسين عليهم السلام قال: ادخِلَ علي اختي سكينة بنت عليّ خادم

(به قرينۀ ذيل روايت، خادم، خصي بوده است)

فغطَّتْ رأسها منه فقيل لها:

انّه خادم

(خصي است)

فقالت: هو رجل مُنع من شهوته. «3»

ما در اينجا نمي خواهيم به فعل حضرت سكينه استناد كنيم تا بگوئيد جزء معصومين نيست ما مي خواهيم چون راوي «عن الحسين» دارد، يعني امام حسين عليه السلام به اين كار راضي بوده است و اين روايت نشان مي دهد كه پرهيز كردن خوب است، حال يا مستحبّ است يا واجب، شايد استدلال حضرت سكينه عليها السلام دليل بر وجوب باشد چون از مردان واجب است كه بپوشانند.

* … عن محمد بن اسماعيل بزيع قال سألت أبا الحسن الرضا عليه السلام عن قِناع الحرائر من الخصيّات

(معلوم مي شود كه غير خصيّات از مسلّمات بوده است)

، فقال: كانوا يدخلون علي بنات ابي الحسن عليه السلام

(مراد موسي بن جعفر است)

و لا يتقَنَّعْنَ، قلت: فكانوا احراراً

(خصي ها احرار بودند)؟

قال: لا، قلت: فالاحرار يُتَقَنَّعُ منهم؟

قال: لا. «4»

خصي چه حر باشد و چه عبد، به خاطر اينكه خصي است زنان

لازم نيست قناعي داشته باشند. اين روايت از روايات مجوّزه و روايت قبلي از روايات ناهيه است.

جمع بين اين روايات چگونه است؟

كاري به جمع بين روايات نداريم و فقط براي بحث حجاب به آن استدلال مي كنيم كه بر بحث ما دلالت دارد.

39 ادامۀ مسئلۀ 23 … 25/ 8/ 78

طايفۀ ششم: احاديثي است كه در باب 126 آمده

و دو مسأله را عنوان مي كند:

1- جاريه (دختر) از چه زماني بايد حجاب را رعايت كند (از اصل وجوب حجاب بحث نيست، پس مسلّم بوده است). اين روايات مي گويد وقتي بالغ شد بايد خمار و روسري داشته باشد.

2- از چه موقعي زنان خودشان را از پسرها بپوشانند؟ و روايات مي گويد تا پسر بالغ نشده لازم نيست زنان خود را از او بپوشانند و دليل بر اين است كه اصل مسئلۀ حجاب مسلم و قطعي بوده و فقط زمان آن محلّ اختلاف است. در اين باب چهار روايت است كه هر چهار روايت دليل بر بحث ما مي شود:

* … عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السلام

(امام باقر)

قال:

لا يصلح للجارية اذا حاضت الّا أن تَخْتمرّ الّا أن لا تجده

(خمار نداشته باشد و يا پيدا نكند). «5»

* عبد اللّه بن جعفر في قرب الاسناد … عن الرّضا عليه السلام قال: لا تُغطّي المرأة رأسها من الغلام حتّي يبلغ الغلام. «6»

طايفۀ هفتم: رواياتي در باب 124 در مورد اين كه آيا زن بايد خود را از عبدش بپوشاند يا نه؟

در اين باب بعضي روايات دلالت بر پوشش و بعضي دلالت بر عدم پوشش دارد.

* عن يونس بن عمّار و يونس بن يعقوب جميعاً عن أبي عبد اللّه عليه السلام: لا يحلّ للمرأة أن ينظر عبدها الي شي ء من جسدها الّا إلي شعرها غير متعمّدٍ لذلك، «7»

(نظر ريبه و لذّت نداشته باشد).

______________________________

(1) باب 125 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) باب 125 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 7، باب 125 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 3، باب 125 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 1، باب 126 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) ح 4، باب 126 از ابواب مقدّمات نكاح.

(7) ح 1، باب 124 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)،

ج 1، ص: 57

در اين باب 9 روايت است و ما فقط اين روايت را انتخاب كرديم چون تمام روايات در مورد نظر ولي بحث ما در حجاب است، اين روايت مي گويد «لا يحل للمرأة … » بر زن حلال نيست كه غلامش او را ببيند (اين روايت در مورد وظيفۀ زن است).

جمع بندي:

از مجموع بحثها در اين 7 طايفه روشن مي شود كه ما روايات زيادي در حد تواتر داريم كه دلالت مي كند كه حجاب لازم بوده است. و غالب اين روايات دلالتش دلالت التزامي بود و ما معتقديم كه دلالت التزامي در اينجا از دلالت مطابقي بهتر است، چون اصل وجوب را مسلّم مي گيرد. پس حجاب امر مسلّم و مفروغ عنه بوده و سؤال از فروع آن شده است حال اگر اين روايات به آيات و به ضرورت دين (مسأله از ضروريات دين است) ضميمه شود حكم وجوب حجاب بر زنان با أبلغ البيان و أتمّ البرهان ثابت مي شود و جاي گفتگو ندارد كه بعضي مي گويند حجاب در زمان ائمّه و پيامبر نبوده و در زمان صفويّه پيدا شده است، هذا كلّه بالنسبة الي النساء.

ب) حجاب مردان:

اشاره

امّا در مورد حجاب مردان عبارت امام (ره) اين بود

… و لا يجب علي الرجال التَّستر و ان كان يحرم علي النّساء النّظر اليهم.

اقوال:

در كلمات فقها مطلب چنداني بر عدم وجوب حجاب بر رجال وجود ندارد ولي از لابلاي بحث ها به دلالت التزامي شايد چيزهائي استفاده شود، فقط مرحوم آقاي حكيم با صراحت بحث كرده و مي فرمايد:

يظهر من كلماتهم انّه من القطعيات (عدم وجوب حجاب مردان از قطعيات است) عند جميع المسلمين و ينبغي ان يكون كذلك (سزاوار است كه قطعي باشد) فقد استقرّت السيرة القطعيّة عليه، بل تمكن دعوي الضرورة عليه «1» (همان طوري كه وجوب حجاب بر زنان ضروري بود عدم حجاب بر مردان جزء ضروريات است).

حجاب مردان آيه و روايت ندارد به همين دليل عدّه اي از فقها كه متعرّض اين مسأله شده اند معتقدند كه «لا يجب علي الرجال التستر».

ادلّۀ بر عدم وجوب تستر مردان
1- سيرۀ قطعيّه:
اشاره

اين مسأله در كلام مرحوم آقاي حكيم بيان شد حتّي ايشان ادّعاي ضرورت هم نمودند.

جواب از سيره:

در جواب آقاي حكيم بر اين مطلب كه مي فرمايند سيره قطعيه بر اين است كه حجاب مردان لازم نيست از ايشان سؤال مي كنيم كه سيره تا چه اندازه است؟ اگر مراد صورت دستها، گردن، كمي از سينه، ذراعين، قدمين و كمي از ساق پاها باشد، سابقاً بيان شد كه اينها نه تنها وجوب تستّر ندارد بلكه جواز نظر هم دارد (اگر قصد تلذّذ و ريبه نباشد) پس اين موارد را كنار مي گذاريم، آيا در بقيّه هم سيره جاري شده است؟ آيا سيره داريم كه مرد برهنه و فقط با يك شورت در ملاء عام ظاهر شود؟ كدام سيره است كه چنين اجازه دهد؟ پس سيره در همان حدّي است كه گفته شد و نسبت به عريان شدن سيره نداريم. در صدر اسلام هم شايد بعضي از مسلمانان پيراهن نداشتند كه بپوشند امّا بعدها كه وضع مسلمانان بهتر شد نشنيده ايم كه كسي برهنه باشد، پس سيره را نپذيرفتيم.

2- مقتضاي اصل:
اشاره

اصل در مسأله برائت و عدم وجوب تستّر است و كسي كه ادّعاي وجوب حجاب مي كند بايد اقامۀ دليل و برهان كند بنابراين در اينجا بين وظيفۀ زن و مرد تفكيك مي شود به زن مي گويد نگاه نكن و به مرد مي گويد كه تستّر واجب نيست.

جواب از اصل:

ما مي خواهيم ادّعا كنيم كه بر خلاف اين اصل دليل داريم يعني بگوييم همان گونه كه نگاه كردن زنان اجانب به مردان حرام است بر مردان هم تستّر واجب است.

ادله وجوب تستر مردان:
اشاره

اگر بدن مرد در معرض ديد زنان باشد (غير از موارد استثنا شده) به عنوان ثانوي مي توان حكم به حرمت كرد كه دو عنوان ثانوي را بيان مي كنيم:

1- اعانت بر اثم:
اشاره

شكي نيست كه اگر مرد پيراهن نپوشد و در كوچه و بازار ظاهر شود، زنان بر بدن او نگاه مي كنند و نگاه زنان حرام است پس عريان بودن او اعانت بر حرام است و حرام خواهد بود.

ان قلت: مرحوم آقاي حكيم مي فرمايند كه در اعانت قصد لازم است (غير از آقاي حكيم فقهاي ديگر هم در بحث «اعانت ظلمه» در مكاسب محرّمه مي فرمايند كه اعانت قصد مي خواهد) به اين معني كه اعانت بر چيزي توقّف بر قصد

______________________________

(1) مستمسك، ج 1، ص 59 ذيل مسئلۀ 51.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 58

تسبّب دارد، يعني قصد اين است كه شما بدن را برهنه كنيد تا او نگاه كند، اين حرام است، امّا اگر فاعل ذي المقدّمه قاصد ذي المقدّمه نباشد اعانت نيست و لو علم داشته باشد.

قلنا: ما معتقديم كه اعانت امر عرفي است گاهي بدون قصد هم صدق اعانت مي كند. مثلًا: گروهي از دشمنان اسلام مشغول جنگ با مسلمانان هستند گروهي سودجو اسلحه به دشمنان مي فروشند و يقين دارند كه اين سلاحها را در جنگ عليه مسلمانان به كار مي برند در حالي كه فروشنده قصدش پول است (به طوري كه اگر بداند در جنگ استفاده نشده خيلي هم خوش حال مي شود) پس مقدّمه را كه بيع سلاح است به خاطر كسب درآمد انجام مي دهد و قصد ذي المقدمه يعني استعمال بر ضد مسلمين را ندارد، آيا نمي گويند اين كمك بر ضدّ مسلمين است. در اينجا مي گوييم كه قصد معتبر نيست

و عرف مي گويد كه اين كمك است؛ و يا به عبارت ديگر قصد آن قهري است و اين مقدّمه لا ينفكّ از ذي المقدّمه است.

بنابراين بيع سلاح لاعداء الدين غير از روايات خاصّه دليل ديگري كه همان «اعانت بر اثم» است، هم دارد.

مثال ديگر: اگر انگور را به كسي بفروشد كه مي داند از آن براي ساختن خمر استفاده مي كند، به قصد اين كه پول بيشتري مي دهند در اينجا هر عرفي اين را اعانت مي داند بر آلودگي جوانان، پس در اعانت در بعضي موارد قصد لازم نيست يا قصدش قهري است.

ما نحن فيه هم از همين قبيل است، اگر علم داشته باشد به فساد عرف مي گويد كه اعانت است و لذا در سينه زني و ورزش در مقابل نامحرم هم مي گوييم نبايد برهنه شوند.

40 ادامۀ مسئلۀ 23 … 26/ 8/ 78

اعانت بر اثم به بيان ديگر:

عنوان ثانوي اعانت بر اثم يك صغري دارد و يك كبري:

صغري: ما نحن فيه مصداق للاعانة

كبري: لا تعاونوا علي الاثم و العدوان

كبري مسلّم است امّا صغري مورد ترديد واقع شده كه اين مصداق تعاون نيست چون قصد ندارد در حالي كه در اعانت يك عنصر مهمّ قصد است و در اينجا قصد نيست پس صغري منتفي است.

ولي ما در جواب گفتيم كه عنصر قصد الزاماً در عنوان اعانت شرط نيست و ما تابع صدق عرفي هستيم و مي گوييم «القصد هنا قهريٌّ، تبعيٌّ، ضمنيٌ»، پس ما قصد را جزء قوام عنوان اعانت نمي دانيم بلكه علم كافي است و قصد لازم نيست.

ان قلت: اگر چنين باشد (علم كافي باشد و قصد معتبر نباشد) بايد خيلي كارها را تعطيل كنيم مثلًا بايد به ارباب معاصي نان نفروشيم و

مواد غذائي ندهيم اگر آنها نان پيدا نكنند و وسايل زندگي نداشته باشند گناه نمي كنند و اگر به آنها نان يا مواد غذايي فروخته شود، اينهم اعانت است.

قلنا: اينكه ما گفتيم در مقدّمات قريبه است و اين كه شما مي گوئيد در مقدّمات بعيده است، پس در مقدّمات قريبه لا سيّما المنحصرة، قصد معتبر نيست.

و امّا در ما نحن في مي گوييم علم دارد (اگر چه قصد ندارد) كه با در آوردن پيراهن براي ورزش يا عزاداري در مقابل زنان، عدّه اي از آنها به گناه مي افتند، در اينجا مقدّمۀ قريب است (با پوشيدن پيراهن به گناه نمي افتد) و اين مورد با آن دو مثال ما (بيع عنب و بيع سلاح) فرقي ندارد بنابراين هم صغري مسلّم است و هم كبري.

2- از باب نهي از منكر:

نهي از منكر و مقدّمۀ آن واجب است، آيا در نهي از منكر بايد از طريق اعدام موضوع (از بين بردن موضوع)، منكر را از بين ببريم يا آنكه بايد منكري باشد تا ما آن را از بين ببريم؟ ما معتقديم كه نهي از منكر گاهي از طريق نفي موضوع است و به همين جهت است كه وقتي پيامبر به مكّه آمد بتها را شكست، و يا مسلمانان وقتي به آتشكده ها آمدند آنها را ويران كردند، و گاهي نهي از منكر از طريق جلوگيري از فعل است.

آقاي حكيم نهي از منكر را به معني جلوگيري از انجام فعل مي دانند و مي فرمايند:

الزجر عن المنكر تشريعاً بمعني: احداث الدّاعي الي الترك (بايد جلوي فعل را بگيريد نه جلوي موضوع را) فلا يقتضي وجوب ترك بعض المقدّمات لئلّا يقع المنكر … «1» يعني نابود كردن موضوع لازم نيست و شما

بايد داعي به ترك فعل درست كنيد و ادلّه شامل نمي شود بعد هم نقض مي كند كه اگر نهي از منكر با ترك بعضي از مقدّمات حاصل شود در باب امر به معروف هم بايد

______________________________

(1) مستمسك، ج 14، ص 60.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 59

بگوئيد كه اگر ما فلان مقدّمات را انجام ندهيم مردم نماز نمي خوانند، پس همان گونه كه وجوب فعل بعضي از مقدّمات براي امر به معروف نيست و بر ما لازم نيست كه مقدّمات معروف را بجاي آوريم بنابراين مقدّمات منكر را هم لازم نيست از بين ببريم و ما فقط بايد داعي به ترك فعل درست كنيم و كاري با موضوعات نداريم.

قلنا: ما يقين داريم كه اگر در شراب خانه بسته نشود مردم شراب مي خورند و يا اگر پاركي را كه مركز فساد است تعطيل نكنيم فساد ادامه پيدا مي كند، آيا به نظر شما عمومات امر به معروف و نهي از منكر شامل اينجا مي شود؟

مرحوم آقاي حكيم مي فرمايند: نه بلكه بايد داعي به ترك فعل ايجاد كنيم كه يك كار تشريعي است ولي ما مي گوئيم مركز را مي بنديم كه يك كار تكويني است، هر عرفي مي گويد كه امر به معروف و نهي از منكر شامل اينها مي شود علاوه بر عرف، فعل انبيا شاهد بر اين است.

حال در ما نحن فيه شخص مي داند اگر پيراهن خود را بپوشد صد منكر دفع مي شود، آيا ادلّۀ نهي از منكر شامل حال او نمي شود؟ قطعاً شامل مي شود و سيرۀ عقلا بر اين بوده است، مضافاً كه فعل انبياء هم همين بوده كه موضوع را از بين ببرند.

مثال واضح تر اين است كه در جايي كه عدّه اي مشغول

شراب خواري هستند و ما به دستور حاكم شرع براي جلوگيري از آنها چاره اي جز شكستن شيشه هاي شراب نداريم خود اين آقايان مي گويند بايد اين كار با اجازۀ حاكم شرع انجام شود.

و امّا نقضي كه آقاي حكيم وارد كردند و مهمّ است اين نقض را از ايشان مي پذيريم و مي گوئيم كه اگر يكجا امر به معروف جز از طريق ايجاد مقدّمه ميسّر نشود، مردم بايد ايجاد مقدّمه كنند، به عنوان مثال شهري است كه حمّام ندارد و مردم حوصله ندارند كه در منزل آب گرم كرده و غسل كنند و به همين جهت نماز نمي خوانند و روزه نمي گيرند آيا در اينجا حكومت اسلامي نبايد براي آنها حمام درست كند؟ اگر حمام درست شود هم نماز مي خوانند و هم روزه مي گيرند، ما اين را هم مي پذيريم يعني در باب امر به معروف هم اگر ايجاد مقدّمات باعث فعل معروف شود آن را هم واجب مي دانيم يا بر مردم به عنوان واجب كفائي يا بر حكومت اسلامي، حتّي اين تبليغي هم كه طلّاب مي كنند از باب ايجاد مقدّمه است.

[مسألة 24 و 25 و 26]

[مسألة 24: لا اشكال في انّ غير المميّز من الصّبي و الصبيّة خارج عن احكام النظر و اللمس بغير شهوةٍ]

41 م 26- 24 (النظر الي الصبي و الصبيّة و بالعكس) … 29/ 8/ 78

مسألة 24: لا اشكال في انّ غير المميّز من الصّبي و الصبيّة خارج عن احكام النظر و اللمس بغير شهوةٍ، لا معها لو فرض ثَوَرانها (نگاه كردن بچّۀ غير مميّز به جنس مخالف و بالعكس اشكالي ندارد).

[مسألة 25: يجوز للرجل أن ينظر الي الصّبية ما لم تبلغ اذا لم يكن فيه تلذّذ و شهوة]

مسألة 25: يجوز للرجل أن ينظر الي الصّبية ما لم تبلغ اذا لم يكن فيه تلذّذ و شهوة، نعم الأحوط الأولي الاقتصار علي مواضع لم تجرّ العادة علي سترها بالالبسة المتعارفة مثل الوجه و الكفّين و شعر الرأس و الذراعين و القدمين لا مثل الفخذين و الاليين و الظهر و الصدر و الثديين و لا ينبغي ترك الاحتياط فيها و الاحوط عدم تقبيلها و عدم وضعها في حجره اذا بلغت ستّ سنين.

[مسألة 26: يجوز للمرأة النظر الي الصبي المميّز ما لم يبلغ]

مسألة 26: يجوز للمرأة النظر الي الصبي المميّز ما لم يبلغ و لا يجب عليها التستّر عنه ما لم يبلغ مبلغاً يترتّب علي النظر منه أو اليه ثوران الشهوة علي الأقوي في الترتّب الفعلي و علي الأحوط في غيره.

عنوان سه مسأله:

اين سه مسأله در واقع صور مختلف يك مسأله هستند كه ما هر سه را با هم مطرح مي كنيم:

مسئلۀ 24: نگاه كردن بچّۀ غير مميز به جنس مخالف و بالعكس اشكالي ندارد.

مسئلۀ 25: نگاه كردن مردان به دختران مميّز مادامي كه بالغ نشده اند جايز است اگر تلذّذ و ريبه اي در كار نباشد …

مسئلۀ 26: نگاه كردن زنان به پسربچّه هاي مميّز مادامي كه همراه تلذّذ و ريبه نباشد اشكالي ندارد و نگاه كردن پسربچّۀ مميّز به زنان اگر موجب ثوران (تحريك) شهوت شود ممنوع و اگر نه جايز است.

اقوال:

صاحب رياض مي فرمايد:

و يستثني من الحكم مطلقاً (اي حكم النظر) اجماعاً محلّ الضرورة، و القواعد من النسوة و الصغير غير المميّز، و الصغيرة، فيجوز النظر منهنّ مطلقاً و اليهنّ … و في جواز نظر المميّز الي المرأة إن لم يكن محلّ ثَوَرانٍ (تحريك و هيجان) تشوّق و شهوةٍ قولان:

أحوطهما المنع فيمنعه الوليّ عنه (مسأله را سه قسمت كرده است). «1»

______________________________

(1) ج 10، ص 72.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 60

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

و للصّبي الّذي لم يظهر علي عورات النساء النظر الي الاجنبيّة بمعني أنّه ليس عليها التستّر عنه امّا الّذي لم يبلغ مبلغاً يحكي ما يري (چيزهايي را كه مي بيند نمي تواند بيان كند) فكذلك قطعاً، للقطع بدخوله في الآية (الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَليٰ عَوْرٰاتِ النِّسٰاءِ «1») و امّا الّذي يحكيه و ليس له ثَوَرانُ شهوة، فاستقرب في التذكرة أنّه كذلك … و امّا من به ثوران شهوة فقطع بانّه كالبالغ و هو قويٌ … «2»

شهيد ثاني در مسالك و صاحب رياض مثل مرحوم امام سه صورت را ذكر كرده اند ولي كشف اللثام چهار صورت درست مي كند (غير مميّز، آنچه

كه مي بيند نمي تواند حكايت كند، مميز بدون هيجان و مميز با هيجان).

از كتاب مغني «3» ابن قدامه و المجموع «4» نووي كه دو كتاب فقه استدلالي و معروف اهل سنّت است استفاده مي شود كه آنها هم كم و بيش در اين مسأله مانند ما هستند يعني در غير مميّز نظر را جايز مي دانند و در مورد مميّز دو قول دارند، بعضي قائل به جواز و بعضي قائل به عدم جواز مي باشند و تفاوتي كه با ما دارند در اين است كه ما در اين مسأله سه صورت تصور مي كنيم (غير مميز، مميز بدون ثوران شهوت و مميّز با ثوران شهوت) ولي آنها تا آنجا كه ما ديده ايم دو صورت ذكر كرده اند (غير مميّز و مميّز).

اقسام صبي:

اشاره

مسأله را بر اساس نظر امام (ره) تقسيم بندي مي كنيم:

1- صبيّ غير مميّز:
اشاره

مسأله خالي از پيچيدگي نيست. ابتدا سراغ غير مميّز مي رويم و استثناءً اوّل از موضوع بحث مي كنيم.

غير مميّز را چندگونه معني كرده اند:

1- بچّه اي كه خوب و بد و حسن و قبح را نمي فهمد، مثلًا نمي فهمد كه نبايد لب چاه برود.

2- بچّه اي كه مسائل جنسي، رابطۀ جنسي، شهوت و رابطۀ زوج و زوجه را نمي فهمد.

3- بچّه اي كه هيچ چيز را نمي فهمد حتّي پدر و مادر را هم نمي شناسد.

مراد كدام معني است؟

تصوّر ما اين است كه غير مميّز هر جا معني خودش را دارد اگر در حلال و حرام بحث شود مراد غير مميزي است كه حلال و حرام را نمي فهمد، اگر از پاكي و نجسي بحث شود مراد بچّه اي است كه فرق بين پاكي و نجسي را نمي داند و اگر در ظلم و عدالت بحث شود مراد بچّه اي است كه معني ظلم را نمي داند.

هر حكمي تمييز موضوع لازم دارد و هركس تمييز موضوع نمي دهد مشمول آن حكم نيست، در ما نحن فيه هم غير مميّز همين است.

ادلّه:
1- آيۀ «أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَليٰ عَوْرٰاتِ النِّسٰاءِ». «5»

«طفل» در آيه معني جنسي و جمعي دارد (اي الاطفال) اين قسمت از آيه در واقع استثناء از زينت باطنه است (وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا … ).

«لَمْ يَظْهَرُوا» به چه معناست؟

مرحوم طبرسي در مجمع البيان دو معني را بيان مي كند و ما در تفسير نمونه اين دو معني را ذكر كرده ايم:

1- به معني «لم يطّلعوا و لم يعلموا».

2- به معني «لم يقدروا» يعني قدرت بر مسائل جنسي ندارد.

«لَمْ يَظْهَرُوا» در قرآن به هر دو معني به كار رفته است، در سورۀ كهف «إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ» «6» در اينجا «لَمْ يَظْهَرُوا» به معني «لم يطّلعوا» است و در سورۀ توبه مي فرمايد:

مشركين عهد و پيمانشان اعتباري ندارد و از آنها نترسيد و اگر مشركين بر شما غالب شدند پيمان را رعايت نمي كنند «كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لٰا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لٰا ذِمَّةً» «7» «إِنْ يَظْهَرُوا» در اينجا به معني «يقدرو» است.

حال در آيۀ 31 سورۀ نور منظور از «لم يظهروا» چيست؟

ظاهر آيه اين است كه به معني «لم يطّلعوا» است يعني اينها مسائل جنسي را

نمي فهمند بنابراين غير مميّز يعني بچّه هائي كه از مسائل جنسي سردر نمي آورند.

پس يكي از دلائل جواز نظر در صورت اوّل از صور ثلاثه، آيۀ شريفه است كه مي گويد: زينت باطنه را براي بچه اي كه مسائل جنسي را تمييز نمي دهد مي توان ظاهر كرد. اين آيه

______________________________

(1) آيۀ 31، سورۀ نور.

(2) كشف اللثام، ج 7، ص 30.

(3) ج 7، ص 455.

(4) ج 16، ص 139.

(5) آيۀ 31، سورۀ نور.

(6) آيۀ 20، سورۀ كهف.

(7) آيۀ 8، سورۀ توبه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 61

خوب است ولي مشكل دارد و آن اين است كه اخصّ از مطلوب است (يعني اخص از نگاه است) و تمام مقصود را نمي رساند يعني فقط در موردي است كه زن بر بچّۀ غير مميّز ظاهر مي شود و در مورد نگاه مرد به دختربچّۀ غير مميّز و نگاه زن به آن بچّه بحث نشده است، پس اين دليل اخصّ از مدّعاست.

2- انصراف آيۀ «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا … » «1» و آيات حجاب:

«2» اين دليل شاملتر و قويتر از دليل قبلي است.

جمع بندي:

تا اينجا مسئلۀ اولي را تمام كرديم يعني نگاه غير مميّز به زن و نگاه زن به او و نگاه كردن مرد به دختر غير مميّز و نگاه كردن دختر غير مميّز به مرد اشكالي ندارد (جز در صورتي كه ريبه باشد) و دليل ما هم آيه اي از سورۀ نور و انصراف اطلاقات ادلّه از غير مميّز بود.

42 ادامۀ مسائل 26- 24 … 30/ 8/ 78

2- صبي مميّز:
ادلّه:
اشاره

در مورد مميّز هم آيات و هم روايات (بخلاف غير مميّز) داريم و همان گونه كه گفتيم دو صورت دارد:

الف) بدون هيجان شهوت (عدم ثوران الشهوت):
اشاره

در اين صورت مسأله داراي دو قول است، عدّه اي قائل به عدم جواز شده اند و معتقدند زن خودش را در مقابل مميّز منكشف نكند و مثل بالغ با او رفتار كند.

دليل بر عدم جواز: آيۀ « … أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَليٰ عَوْرٰاتِ النِّسٰاءِ» «3»
اشاره

اين آيه يك مفهوم و يك منطوق دارد، منطوق آيه در مورد طفل غير مميّز، و مفهومش در مورد مميّز است.

ان قلت: اين از قبيل مفهوم وصف است و مفهوم وصف حجّت نمي باشد.

بحث اصولي:

در علم اصول بحث است كه آيا مفهوم وصف حجّت است يا نه؟ ما معتقديم تمام قيودي كه در مقام احتراز هستند يعني براي خارج كردن بعضي از افراد موضوع مي باشند (نه قيد توضيحي) مفهوم دارند. «4»

قلنا: آيه در مقام احتراز است و مفهوم دارد يعني مي گويد طفل در مقام ابداء زينت مستثني است، منتهي مقيد به اين كه «لَمْ يَظْهَرُوا عَليٰ عَوْرٰاتِ النِّسٰاءِ» و اگر «يظهروا علي عورات النساء» باشد جايز نيست كه نشان دهند و ظاهراً دليل خوبي است.

دليل بر جواز: آيۀ 58 سورۀ نور

در سورۀ نور دو آيه داريم كه بيان استيذان مي كند، حكمي كه در ميان مسلمانها كمتر عمل مي شود با اينكه صريح قرآن است.

قرآن دستور مي دهد كه در سه زمان بچّه هاي نابالغ وقتي مي خواهند وارد شوند بايد اجازه بگيرند و در غير اين سه زمان آزاد هستند، امّا بچّه هاي بالغ هر زمان وارد جايگاه خصوصي پدر و مادر مي شوند بايد اجازه بگيرند.

«يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلٰاثَ مَرّٰاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلٰاةِ الْفَجْرِ (قبل از نماز صبح) وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيٰابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ (بعد از ظهر) وَ مِنْ بَعْدِ صَلٰاةِ الْعِشٰاءِ (موقع خواب) ثَلٰاثُ عَوْرٰاتٍ لَكُمْ (اين سه زمان است كه بايد وقت و جاي شما محرمانه حساب شود) لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لٰا عَلَيْهِمْ جُنٰاحٌ بَعْدَهُنَّ (غير از اين سه وقت) طَوّٰافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَليٰ بَعْضٍ كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمُ الْآيٰاتِ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ* وَ إِذٰا بَلَغَ الْأَطْفٰالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ (بالغ شدند) فَلْيَسْتَأْذِنُوا (مطلقاً اجازه بگيرند كه در اينجا بيشتر به نامحرم مي خورد چون پسر خودش هر دقيقه نمي تواند اجازه بگيرد) كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ

(اجازه گرفتن در هنگام ورود بر پدر و مادر در اقوام گذشته هم بوده و از آداب ديني و انساني است) كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ آيٰاتِهِ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ». «5»

در اين سه مورد ممكن است زن و شوهر در حالتي باشند كه با بودن بچّه ها مناسبت ندارد و در غير از اين سه مورد به بچّه هاي نابالغ آزادي داده شده است.

نكتۀ اوّل: بچه هائي هستند كه سنّشان نسبتاً بالاست و معني اجازه گرفتن را مي فهمند، پس آيۀ اوّل چيزي بالاتر است يعني بچّه هائي را شامل مي توان آنها را وادار به اجازه گرفتن كرد.

______________________________

(1) آيۀ 30، سورۀ نور.

(2) آيۀ 31، سورۀ نور و آيۀ 59، سورۀ احزاب.

(3) آيۀ 31، سورۀ نور.

(4) انوار الاصول، ج 2، ص 52.

(5) آيۀ 59- 58، سورۀ نور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 62

نكتۀ دوّم: ظاهر آيۀ اوّل اعم است و فقط مخصوص بچّه ها نسبت به پدر و مادر نيست بلكه بچّه هاي ديگر فاميل، چه محرم و چه نامحرم را هم شامل مي شود، حتّي در آيۀ دوّم قرينه اي داريم كه نشان مي دهد بيشتر نامحرم ها منظور هستند و لذا مي گوئيم اطلاق دارد و هم محرم را مي گيرد و هم نامحرم را.

مجموع اين دو آيه دو دستور دارد كه ظاهر آن هم وجوب است، يعني اجازه گرفتن در سه موقع واجب است و اگر بالغند در هر موقع بايد اجازه بگيرند. حال شاهد ما اين است كه وقتي شارع اين سه موقع را در بچّۀ نابالغ استثنا كرده در غير اين سه موقع ورود آنها بدون اجازه اشكال ندارد و چون غالباً زن ها مقنعه ندارند، پس معلوم مي شود كه در اين موارد شارع اجازه مي دهد

بچّۀ نابالغي كه معني اجازه را مي فهمد بدون اجازه بر زنان و مردان نامحرم داخل شود و چه بسا سر برهنه هم باشند پس اين دليل است بر جواز نظر مميّز به زن نامحرم در حدّ متعارف.

جمع بندي:
اشاره

دو آيه پيدا كرديم كه در مقابل هم وارد شده است. آيه اي «1» كه مي فرمايد: نظر طفل مميّز به زينت باطنه جايز نيست و آيۀ ديگر «2» مي فرمايد جايز است. تقابل ظاهري دو آيه مثل روايتين متعارضين نيست كه بگوئيم

«خذ بما اشتهر و يا خذ بما خالف العامّة و … »

اگر دو آيه ظاهرشان متعارض شد فقط بايد جمع دلالي كرد (نص و ظاهر يا ظاهر و اظهر).

جمع دلالي:
اشاره

در اينجا دو راه جمع داريم (جمع تبرعي، جمع عرفي):

بحث اصولي:

جمع بر دو قسم است:

الف) جمع عرفي:

در جائي است كه قرينه داريم مثل قرينۀ عام و خاص يا نص و ظاهر.

بعنوان مثال اگر روايتي داشته باشيم كه «اغتسل للجمعة» امر ظهور در وجوب و احتمال استحباب دارد و روايت ديگري بگويد: «يجوز ترك غسل الجمعه» اين نص است و نص مقدّم است بر ظاهر، اين جمع عرفي است.

1- بر اساس تفصيل معروف بگوييم آنجايي كه هيجان شهوت است داخل در «لا يجوز» و آنجائي كه هيجان شهوت نيست جايز است، شايد اين بزرگواران كه بين هيجان و غير هيجان تفصيل داده اند به همين جهت بوده است كه دفع تعارض بين دو آيه كنند. البتّه اين جمع تبرّعي است و شاهد ندارد در حالي كه جمع شاهد و قرينه مي خواهد.

ب) جمع تبرعي:

در جائي كه قرينه اي نداريم نه حاليّه، نه مقاليّه … اين جمع كارساز نيست.

2- در اينجا نص و ظاهر درست كنيم آيۀ جواز (يجوز) نص و آيۀ نهي، ظاهر در حرمت است و احتمال كراهت هم دارد

جمع بين اين دو، حمل به كراهت است يعني اگر بچه نابالغ است مكروه است كه زن در مقابل آن ظاهر شود ولي جايز است.

تا اينجا يك جمع عرفي بين دو آيه درست كرديم كه نتيجۀ آن قول به جواز شد ولي دو روايت صحيح و معتبر داريم كه با صراحت اجازه مي دهد و مي فرمايد: مادامي كه بچّه بالغ نشده لازم نيست زن سرش را بپوشاند (احتمالا اين دو حديث به يك حديث بر مي گردد).

* محمّد بن علي بن الحسين باسناده عن احمد بن محمد بن ابي نصر

(البزنطي از اصحاب امام رضا)

عن الرضا عليه السلام: قال يؤخذ الغلام بالصلاة و هو ابن سبع سنين و لا تغطّي

المرأة شعرها منه حتّي يحتلم.

«3» * … عبد اللّه بن جعفر

(في قرب الاسناد)

عن احمد بن محمد بن عيسي عن احمد بن محمد بن ابي نصر

(البزنطي)

عن الرضا عليه السلام قال:

لا تغطّي المرأة رأسها من الغلام حتّي يبلغ الغلام. «4»

روايت اوّل سند معتبري دارد و دلالتش هم صريح است ولي حديث دوّم از نظر سند محلّ بحث است.

آيه به عقيدۀ ما قابل استناد است و اگر در اطلاق آيه بحث باشد به اين روايات تمسّك مي شود.

ب) همراه با هيجان شهوت (ثوران الشهوة)

هيجان بر دو قسم است: هيجان بالقوّة و هيجان بالفعل، مراد از هيجان بالقوه اين است كه در سن و سالي است كه امكان هيجان است ولي وقوع ندارد و هيجان بالفعل يعني اينكه وقوع هم دارد.

در جايي كه صبيّ مميّز همراه با هيجان شهوت باشد آيه و روايتي نداريم، فقط مي توانيم از مذاق شارع بفهميم كه اگر هيجاني باشد كه منشأ فساد مي شود چه از جانب صبيّ و چه از جانب مرأة شارع آن را منع مي كند و اين مورد از قبيل قضايا قياستها معها است.

______________________________

(1) آيۀ 31، سورۀ نور.

(2) آيۀ 58، سورۀ نور.

(3) ح 3، باب 126 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 4، باب 126 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 63

43 ادامۀ مسائل 26- 24 … 1/ 9/ 78

[الاحوط عدم تقبيلها]

اشاره

از سه مسئلۀ قبل نكته اي باقي مانده است كه امام (ره) در ذيل مسئلۀ 25 ذكر مي كند:

… و الاحوط عدم تقبيلها (دختر بچۀ نابالغ)

و عدم وضعها في حجره اذا بلغت ست سنين.

عنوان مسأله:

در جايي كه دختر بچّه نابالغ است آيا مرد نامحرم مي تواند او را بر زانو بنشاند و يا ببوسد؟ امام (ره) به صورت احتياط فرموده اند كه اگر بچّه بالاتر از شش سال است اين كار را نكند، ولي خيلي ها فتوي به حرمت داده اند در دو بخش اين مسأله را بررسي مي كنيم:

الف) شش سال به پايين:
ادلّه:
اشاره

جواز اين كار در مورد دختربچّۀ شش سال به پايين عبارتند از:

1- اجماع:

ظاهر اين است كه اين مسأله اجمالًا لا خلاف فيه است.

2- روايات:

روايات آينده كه در مورد شش سال به بالاست مفهوم دارد.

3- سيره:

سيرۀ عمليّه مسلمين بر اين جاري است كه بچّه هاي زير شش سال را مي بوسند و دست بر سرشان مي كشند.

ب) شش سال به بالا:
دليل: روايات:

احاديث زيادي در اين زمينه داريم كه دلالت بر ممنوعيت اين كار دارد (يا حرمت، يا كراهت) چند حديث را كه از بقيّه روشن تر است بيان مي كنيم.

* … عن عبد اللّه بن يحيي الكاهلي

(شخص ثقه اي است و بقيّه روات هم معتبر هستند)

عن ابي احمد الكاهلي

(احمد بن نعمان)

و اظنّني قد حضرته قال: سألته عن جارية ليس بيني و بينها محرم تغشاني

(در آغوش من مي آيد)

فأحملُها و اقَبّلُها فقال: اذا أتي عليها ستّ سنين فلا تضعها علي حجرك. «1»

مي گويد «احمد بن نعمان» از امام صادق عليه السلام سؤال كرد، اين تعبيرِ «سؤال كرد» آيا به اين معني است كه من حاضر بودم و سؤال كرد يا به اين معني است كه من با خبر شدم؟ اگر در حضور او سؤال كرده كاري با «احمد بن نعمان» نداريم كه ثقه است يا نه، البتّه عبارت «اظنّني قد حَضَرته» به معني گمان است و نشان مي دهد كه گمان مي كند حاضر بوده كه در اين صورت بايد سراغ «احمد بن نعمان» برويم و ببينيم آيا او ثقه است يا نه.

او شخص مجهولي است و در تمام كتب اربعه ظاهراً دو روايت بيشتر ندارد، اگر او خبر داده به درد نمي خورد ولي اگر عبد اللّٰه بن يحيي خودش حاضر بوده حديث خوبي است.

روايت مي گويد او را در دامنت نگير ولي در مورد بوسيدن چيزي نمي گويد، مرحوم آقاي حكيم مي فرمايد در مورد بوسيدن در روايت چيزي نيست ولي از اين روايت اولويّت فهميده مي شود يعني وقتي مي گويد در دامنت قرار نده به طريق اولي

مي فهماند كه بوسيدن او هم ممنوع است.

* … عن زرارة

(مرسله)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: اذا بلغت الجارية الحرّة ستّ سنين فلا ينبغي لك أن تقبّلها.

«2» * … عن زكريّا المؤمن رفعه

(مرفوعه است و قسمتي از سند افتاده است)

انه قال: قال ابو عبد اللّه عليه السلام: اذا بلغت الجارية ستّ سنين فلا يقبّلها الغلام.

«3» …

* … عن عبد الرحمن بن بحر، عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: اذا بلغت الجارية ستّ سنين فلا ينبغي لك أن تقبّلها.

«4» * … عن علي بن عقبة، عن بعض اصحابنا قال: كان أبو الحسن الماضي عليه السلام

(امام كاظم)

عند محمّد بن ابراهيم والي مكة و هو زوج فاطمة بنت ابي عبد اللّه عليه السلام … «5»

در خانۀ محمّد بن ابراهيم بوديم، دختري كوچك داشت او وارد مجلس مردان شد، هر كدام از حاضران او را در دامن خود مي گذاشتند و مي بوسيدند تا به حضرت رسيد فرمود اگر دختري به شش سال رسيد جايز نيست او را نامحرم ببوسد و در آغوش گيرد.

اين ممنوعيت دلالت بر حرمت دارد يا كراهت؟

از اين روايات كه متضافر هستند اجمالًا فهميده مي شود كه شش سال محلّي است براي حكم يعني از شش سال به بالا

______________________________

(1) ح 1، باب 127 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 2، باب 127 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 4، باب 127 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 7، باب 127 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 6، باب 127 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 64

چنين كاري حرام است ولي قرائني هم داريم كه دلالت بر كراهت دارد.

1- در دو حديث «لا ينبغي» گفته بود.

2- يك حديث هم در

مورد پنج ساله است و اگر چيزي حدّش مختلف شد وجودش مشكوك مي شود و اين حدود دلالت بر درجات مختلف كراهت دارد.

اللهم الا ان يقال حكم به كراهت كنم بخصوص كه در محضر امام كاظم عليه السلام اين كار را انجام دادند و وقتي مقابل حضرت رسيد امام تذكّر دادند و اگر ايشان منكر بودند از همان ابتدا مي فرمودند، و لكن لا ينبغي ترك الاحتياط.

[مسألة 27: يجوز النّظر الي نساء أهل الذّمة]

اشاره

44 مسئلۀ 27 (النظر الي نساء اهل الذمّة) … 22/ 10/ 78

مسألة 27: يجوز النّظر الي نساء أهل الذّمة (اهل كتاب)

بل مطلق الكفّار مع عدم التلذّذ و الريبة اعني خوف الوقوع في الحرام و الاحوط الاقتصار علي المواضع الّتي جرت عادتهنّ علي عدم التستر عنها و قد تلحق بهنّ نساء أهل البوادي و القريٰ من الأعراب و غيرهنّ اللّاتي جرت عادتهنّ علي عدم التستر و اذا نهين لا ينتهين (آيا زنان شهري بي حجابي كه «اذا نهين لا ينتهين» مشمول همين حكم زنان باديه نشين مي شوند)

و هو مشكل (امام مي فرمايد ملحق كردن زنان باديه نشين به زنان اهل ذمّه مشكل است)

نعم الظاهر أنّه يجوز التردّد في القريٰ و الاسواق و مواقع تردّد تلك النسوة و مجامعهنّ و محالّ معاملتهنّ مع العلم عادتا بوقوع النّظر عليهنّ و لا يجب غضّ البصر في تلك المحالّ اذا لم يكن خوف افتتان (ترس از اينكه در دام گناه بيافتي نباشد و مراد از فتنه انحراف جنسي است).

عنوان مسأله:

اين مسأله دقيقاً از عروة گرفته شده است و داراي دو فرع مهمّ است:

1- اگر در شهرهايي زندگي مي كنيم و يا به سفر خارجي مي رويم كه در آنجا اقليّت هاي مذهبي (اهل كتاب) هستند و حجاب كامل ندارند چه كنيم؟ آيا نگاه كردن جايز است؟ و اگر جايز است چه مقدار جايز است و شرايطش چيست؟

2- حكم نگاه كردن به زنان بَوادي و زناني كه

«اذا نهين لا ينتهين»

(زنان بد حجابي كه هرچه بگويي گوش نمي كنند) چيست؟

الفرع الاوّل: نساء اهل الكتاب

اقوال:

در اين مورد مشهور مي گويند كه نگاه كردن به زنان اهل كتاب جايز است ولي همان دو قيد را دارند (به شرط اينكه قصد لذّت و خوف وقوع حرام هم نباشد) تنها مخالفي كه نقل شده ابن ادريس و مرحوم علّامه در مختلف است، ولي علّامه در كتب فقهي ديگرش اجازه داده است.

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

يجوز النظر الي اهل الذمّة و شعورهنّ الا شهر الاظهر. «1»

مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

الاوّل: المشهور بين الاصحاب جواز النظر الي النساء اهل الذمّة و شعورهنّ و هو قول الشيخين (شيخ مفيد و شيخ طوس) في المقنعة و النهاية ما لم يكن ذلك علي وجه التلذّذ. «2»

مرحوم صاحب حدائق در ذيل كلامش جمله اي دارد:

و علي هذا القول عمل الاصحاب ما عدا ابن ادريس و تبعه العلّامة في المختلف و امّا في باقي كتبه فهو مطابق لمذهب الاصحاب (اين تعبير بالاتر از شهرت است و شبيه اجماع است)

ادلّه:
اشاره

در اين مسأله اصحاب دو دليل ذكر كرده اند:

1- روايات خاصّه:

رواياتي كه صريح است و لو اسناد غالب آنها درست نيست ولي متضافر است و اگر متضافر هم نباشد اصحاب به آن عمل كرده اند (خط اصلي در استدلال اين دليل است).

در اين مسأله پنج روايت داريم.

* … عن السكوني

(مشكل دارد و روايات او را نتوانستيم قبول كنيم)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: لا حرمة لنساء أهل الذمّة أن ينظر الي شعورهنّ و ايديهنّ. «3»

روايت فقط موها و دستها را بيان نموده است ولي با دلالت التزامي گردن و مقداري از سينه كه عادتاً در صورت عدم پوشش موها بازمي ماند داخل مي شود.

* عبد اللّه بن جعفر في (قرب الاسناد) عن السندي بن محمد، عن أبي البختري

(وهب بن وهب)

عن جعفر بن محمد، عن أبيه، عن علي بن أبي طالب عليه السلام قال: لا بأس بالنظر الي رءوس نساء أهل الذمّة،

(كه

______________________________

(1) ج 10، ص 64.

(2) ج 23، ص 58.

(3) ح 1، باب 112 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 65

در نسخۀ ديگر

«الي نساء أهل الذّمة»

دارد در اين صورت معني وسيعي است كه غير از موها را هم شامل مي شود.)

و قال: ينزل المسلمون علي اهل الذمة في أسفارهم و حاجاتهم و لا ينزل المسلم علي المسلم الّا باذنه. «1»

«ابي البختري» را شخص ضعيف و كذّابي مي دانند، علاوه بر اين روايت از قرب الاسناد است كه ضعيف است.

آيا ذيل روايت به منزلۀ علّت است؟ در شرايط ذمّه آمده است كه مسلمانان بر آنها به عنوان مهمان ناخوانده وارد مي شوند و آنها بايد پذيرائي كنند، بنابراين ممكن است وقتي مسلمانان به خانۀ

أهل ذمّه وارد مي شوند آنها حجاب نداشته باشند پس كأنّ حاجت و ضرورتي هست و لااقل حكمت حكم است.

* الجعفريّات

(از كتابهائي است كه محل بحث است)

… عن علي عليه السلام قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: ليس لنساء أهل الذمّة حرمة، لا بأس بالنّظر اليهنّ ما لم يتعمّد

(دو معني دارد، يك معني اين است كه «چشمش افتاد» كه اين معني با جملۀ اوّل سازگار نيست و معني ديگر «ما لم يتلذّذ» است). «2»

دلالت اين روايت هم خوب است ولي سندي ندارد.

45 ادامۀ مسئلۀ 27 … 25/ 10/ 78

* … و بهذا الاسناد قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: ليس لنساء أهل الذمّة حرمة، لا بأس بالنظر الي وجوههنّ و شعورهنّ و نحورهنّ و بدنهنّ، ما لم يتعمّد ذلك

(منظور از «بدنهنّ» لخت مادر زاد نيست بلكه آن مقداري است كه عرفاً بيرون مي گذارند). «3»

اسناد اين چهار حديث داراي اشكال است ولي متعدّد و معمولٌ بهاست بنابراين اگر غير از اين چهار حديث، حديث ديگري هم نبود كافي بود.

حديث پنجمي هم داريم كه از «عبّاد بن صهيب» است و اختلاف نُسخ دارد و من العجائب مرحوم صاحب جواهر به اين حديث بر ضد فتواي مشهور استدلال كرده است.

صاحب جواهر «4» روايت را از كتب صدوق اينطور نقل مي كند:

عن عبّاد بن صهيب عن الصادق عليه السلام: لا بأس بالنظر الي نساء أهل تهامة

(بخش جنوبي جزيرة العرب و گاهي به خود مكّه هم مي گويند)

و الاعراب و اهل البوادي من أهل الذمّة و العلوج

(جمع «عِلْج» به معني «الكفّار العجم» و گاهي هم به مطلق كفّار «علوج» مي گفتند)

لانهنّ لا ينتهين اذا نهين. «5»

از نظر سند:

كسي كه اشكالي داشته باشد در سند نيست جز «عبّاد» كه از اصحاب امام صادق عليه السلام است و در اين كه از اهل سنّت بوده بحثي نيست و بعضي گفته اند كه بَتَري است (زيدي ها دو بخش هستند، زيدي هاي شيعه و زيدهاي سنّي، كه «عبّاد» يا زيدي سني است و يا سنّي است) و امّا از نظر وثاقت آقاي خوئي در معجم رجال الحديث از نجاشي و علي بن ابراهيم نقل مي كند كه او را توثيق كرده اند پس جاي ترديد نيست، تنها نكته اي كه در نظر بعضي سبب ابهام شده روايتي است كه در كتب رجاليّه نقل شده و مرحوم آقاي خوئي هم دارد و آن حديث اين است كه «عبّاد» در حالت طواف چشمش به امام صادق عليه السلام افتاد و از پشت سر لباس حضرت را گرفته، و به امام مي گويد:

لباس به اين تمييزي چيست كه شما پوشيده ايد- كنايه از اين كه جدّ شما حضرت علي عليه السلام چنين لباسي نمي پوشيد شما چرا پوشيده ايد؟- امام عليه السلام جواب قاطع و دندان شكني به او مي دهند و مي فرمايند اولًا، اين لباس قيمتي نيست و ثانياً، ما در عصر و زماني زندگي مي كنيم كه اگر مثل علي عليه السلام لباس كرباسي بپوشم مي گويند او هم مثل عبّاد رياكار است. حال مي گويند «عبّاد» كه چنين حرفي به امام صادق عليه السلام زده است، پس نمي تواند ثقه باشد.

قلنا: اين شخص «عباد بن صهيب» نيست بلكه «عبّاد بن كثير» است كه زاهدنما بود. نتيجه اين كه لااقل حديث مشكوك است و به خاطر اين حديث مشكوك نمي توان جلوي توثيق دو بزرگوار را گرفت. عبّاد مجموعاً بيست و هفت حديث

در كتب فقهي دارد پس ما حديث عباد را صحيح دانستيم و از نظر سند مشكلي ندارد.

از نظر دلالت: از دو جهت دلالت دارد:

1- در اين نسخه «اهل الذّمة» و «علوج» را هم دارد كه آنها هم كفّار هستند (يا كفّار عجم يا مطلق الكفّار).

2- تعليل در اين روايت تعليل خوبي است

(لانهنّ اذا نهين

______________________________

(1) ح 2، باب 112 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 87 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) مستدرك ج 14، ح 2، باب 87 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ج 29، ص 69.

(5) جواهر، ج 29، ص 69.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 66

لا ينتهين)

پس هم تعليل و هم متن حديث خوب است.

و امّا نسخۀ ديگري كه در كتاب وسايل آمده است كه مي فرمايد:

* محمّد بن يعقوب، عن عدة من اصحابنا، عن احمد بن محمّد بن عسي، عن ابن محبوب، عن عَبّاد بن صُهيب قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: لا بأس بالنظر إلي رءوس أهل تهامة و الأعراب و أهل السواد و العلوج لانّهم إذا نهوا لا ينتهون

(پيداست كه در اينجا تذكير ضمائر از ناحيۀ راوي است) … «1»

مرحوم صدوق هم در كتاب علل «2» «عَلوج» ندارد و به جاي آن اهل الذّمة دارد پس اين حديث سه نسخه دارد.

46 ادامۀ مسئلۀ 27 … 26/ 10/ 78

صاحب جواهر روايت «عبّاد» را مخالف مي داند و مي گويد دلالت بر خلاف قول مشهور دارد. ايشان چنين مي فرمايند:

ضرورة ظهوره في كون العلّة عدم الانتهاء بالنهي الّذي يمكن كون المراد منه عدم وجوب الغضّ و عدم حرمة التردّد في الاسواق و الزقاق من هذه الجهة (از اين جهت كه قبول نهي نمي كنند) لما

في ذلك من العسر و الحرج بعد فرض عدم الانتهاء بالنهي فهو حينئذٍ امرٌ خارج عمّا نحن فيه. «3»

ظاهر اين تعليل

«لانهنّ اذا نهين لا ينتهين»

اين است كه عنوان ثانوي است، به اين بيان كه اينها گوش به حرف نمي دهند و اگر ما هم بخواهيم در مجامع مختلف نرويم تا چشممان به آنها نيافتد عسر و حرج است بنابراين به خاطر نفي عسر و حرج كه از عناوين ثانويه است اجازه داده شده، پس اين روايت دلالت دارد كه حكم اوّلي «لا يجوز» ولي حكم ثانوي «جواز» است.

قلنا: فرمايش صاحب جواهر درست نيست و روايت از دو جهت لفظ و تعليل موافق است، چون كلمۀ عسر و حرج در روايت نيامده است.

سلّمنا، عسر و حرج ملاك باشد ولي حكمت حكم است نه علّت آن. اگر علّت حكم باشد عنوان ثانويّه مي شود امّا اگر حكمت حكم باشد، عنوان اوّلي مي شود؛ مثلًا اينكه در مسافرت نماز شكسته است و روزه را بايد افطار كرد ملاكش ظاهراً عسر و حرج است آيا از قبيل حكمت است يا علّت؟ اگر علّت باشد در مسافرتهائي كه با هواپيماست و مشكلي نيست بايد نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد چون «العلة يدور الحكم مدارها» در حالي كه در نماز و صيام مسافر، عسر و حرج به عنوان حكمت است نه علّت و لذا حكم اوّلي است. در ما نحن فيه اگر

«لانهنّ اذا نهين لا ينتهين»

علّت باشد همه بايد در خانه بنشينند و فقط در موارد عسر و حرج بيرون بيايند در حالي كه در ما نحن فيه هيچ كس نمي گويد كساني كه مشكل ندارند در خانه بمانند تا چشمشان به

زنان اهل ذمّه نيافتد، پس معلوم مي شود كه حكمت است.

بنابراين در روايت عبّاد بن صُهيب عسر و حرج نيست، و اگر از قرائن آن را كشف مي كنيد مي گوئيم، حكمت است و هركجا حكمت باشد عنوان اوّلي مي شود.

اضف الي ذلك، عسر و حرج در اينجا نوعي است پس حكمت است نه علّت.

نتيجه: روايت «عباد بن صهيب» از نظر دلالت و سند هيچ مشكلي ندارد پس روايتي مطابق با قول مشهور است نه مخالف آن.

تا اينجا احاديثي بود كه بر جواز نظر به نساء أهل الذمّة مع الشرطين، دلالت مي كرد.

2- اهل كتاب حكم كنيز را دارند:

دليل دوّم براي قول مشهور (جواز نظر) اين است كه از طريق مملوك بودن اهل ذمّه وارد شويم به اين بيان كه مي توان به موهاي سرشان نگاه كرد چون كنيزها در صدر اسلام حجاب نداشتند و به همين دليل لازم نبود در نماز سرشان را بپوشانند.

مرحوم محقّق در شرايع روي همين عنوان تكيه كرده و مي فرمايد:

و يجوز النظر الي أهل الذّمة و شعورهنّ لأنهنّ بمنزلة الاماء. «4»

كأنّ در اينجا يك صغري و كبري است:

صغري: اهل الذمّة بمنزلة الاماء.

كبري: يجوز النظر الي الاماء.

ابتدا بايد صغري را ثابت كنيم:

امّا الصغري:

اهل ذمّه اگر مملوك هستند، مملوك چه كسي هستند؟ دو احتمال دارد:

______________________________

(1) ح 1، باب 113 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) علل الشرايع، ج 2، ص 565.

(3) جواهر، ج 29، ص 69.

(4) شرايع، ج 2، ص 495.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 67

1- اماء للمسلمين (في ء هستند و شبيه غنايم جنگي مي باشند).

2- اماءِ للامام، كه در احاديث متعدّد آمده است.

وقتي اينها كنيز باشند در هر دو صورت كنيز را همه مي توانند نگاه كنند و سر برهنه مي تواند نماز بخواند.

قلنا: اين حرفها پايۀ

درستي ندارند امّا اينكه بگوييم اماء مسلمين هستند واقع مسأله اين است كه اينها كنيز نيستند چون كنيز آن است كه در ميدان جنگ اسير شود علاوه بر اينكه كنيز هم معنا نمي دهد، چون كنيز عمومي نداريم، همچنين اينها با ما طرف قرارداد هستند و قرارداد ذمّه مي بندند، پس في ء مسلمين بودن هيچ دليلي ندارد.

امّا اين كه اهل ذمّه ملك امام هستند سه روايت دارد:

* … عن ابي بصير يعني المرادي

(ثقه)

عن أبي جعفر

(امام باقر) عليه السلام

قال: سألته عن رجلٍ له امرأةٌ نصرانيّة

(مرد مسلمان با زن نصراني عقد دائمي نمي تواند ببندد، بايد بگوئيم عقد موقّت است)

له أن يتزوّج عليها يهوديّة

؟ (اينجا ابهام دارد و معلوم نيست كه سؤال از چيست؟ چون مشكلي ندارد كه زن دوّم بگيرد پس سؤال مبهم است)

فقال: انّ أهل الكتاب مماليك للامام و ذلك موسّعٌ منّا عليكم خاصّة فلا بأس أن يتزوّج … «1»

قلنا: جالب اين است كه مستدلّين به اين حديث فقط جملۀ «انّ أهل الكتاب مماليك للامام» را مي گويند و به آن استدلال مي كنند و سؤال و جواب را نمي گويند چون در روايت سؤال ابهام دارد و جواب هم به سؤال نمي چسبد، پس سؤال مبهم و ارتباط جواب با سؤال هم مجهول است، بنابراين حديث مبهم است.

ان قلت: ما كاري به صدر و ذيل نداريم و روايت را تقطيع كرده و به همين قسمت عمل مي كنيم.

قلنا: با اين تقطيع نمي توانيم موافقت كنيم، چون با بناي عقلا سازگار نيست.

* … عن زرارة

(صحيح)

عن أبي جعفر عليه السلام قال: سألته عن نصرانيّة كانت تحت نصرانيّ و طلّقها هل عليها عدّة مثل عدّة المسلمة؟ فقال: لا، لانّ أهل الكتاب مماليك للامام

(يعني عدّۀ أمه دارد

كه نصف عدّۀ حرّة است يعني دو حيض يا چهل و پنج روز) … «2»

اين سؤال و جواب به هم مربوط و مفهومش روشن است.

قلنا: در ابواب عدّه اجماع بر اين است كه عدّۀ زنان كافر با زنان مسلمان يكي است. مرحوم صاحب جواهر نقل اجماع و ادّعاي شهرت مي كند و مي گويد ما احدي را مخالف نديده ايم، پس مضمون اين روايت مفتي به نيست. «3»

جالب اين است كه مرحوم صاحب جواهر در اينجا «4» (بحث جواز نظر) مي گويد «خبر زراره» و به آن عمل مي كند ولي در بحث عدّه با اين كه «صحيحة زراره» مي گويد روايت را شاذ دانسته و مي فرمايد:

و لكن هي شاذة لم نتحقق بها عاملًا (كسي به آن فتوي نداده است) بل ظاهر الجميع او صريحهم خلافها. «5»

اللّهم الّا ان يقال: ما به همين قسمت روايت عمل مي كنيم كه

«انّ أهل الكتاب مماليك للامام»

كه در باب خبر واحد چنين انفكاكي را احدي نمي پذيرد.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 1، ص: 67

47 ادامۀ مسئلۀ 27 … 27/ 10/ 78

و امّا روايت سوّم:

* … عن أبي ولّاد عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: ليس في ما بين أهل الذمّة معاقلة

(يعني هر جنايتي صادر پاي خودش است)

… و هم مماليك للامام فمن أسلم منهم فهو حُر. «6»

تنها حديثي كه مي توان براي اثبات صغري به آن تكيه كرد همين حديث است كه سنداً و دلالة مشكلي ندارد و لكن مجموع اين احاديث سه گانه چيزي نيست كه ما بتوانيم با آن موافقت كنيم و بگوييم اينها

مماليك براي امام هستند چون:

اوّلًا: مملوك شدن در اسلام ضوابطي دارد: مثلًا بايد حربي و جنگي باشد و اگر بدون اذن امام باشد غنائم براي امام و اگر به اذن امام باشد غنائم براي مقاتلين است.

ثانياً: احكام مملوك بر اينها جاري نمي شود و تا به حال فقيهي فتوي نداده است كه اهل ذمّه را خريدوفروش كنيد.

ثالثاً: اهل ذمّه به اين معني است كه با ما پيمان دارند و كسي كه پيمان مي بندد حرّ است نه مملوك.

رابعاً: عدّۀ آنها عدّۀ حرّه است.

______________________________

(1) وسائل ج 14، ح 1، باب 8 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) وسائل ج 15، ح 1، باب 45 از ابواب العِدَد.

(3) ج 32، ص 313.

(4) ج 29، ص 68.

(5) ج 32، ص 313.

(6) وسائل، ج 19، ح 1، باب 1 از ابواب عاقله.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 68

پس به فرض كه اين سه روايت كامل بوده و يا اين كه فقط روايت آخر كامل باشد، با مباني فقه ما نمي سازد و اينها از احاديثي است كه يُرَدُّ علمها الي أهلها و معني ندارد كه بتوانيم يهود و نصاري را، در كشورهاي اسلامي خريدوفروش كنيم.

پس معناي اين روايات را نمي فهميم، شايد روات خطا كرده اند، و قرائني بوده و حذف شده، علي كل حالٍ صغراي ما با اين روايات و مشكلات ثابت نمي شود.

و امّا الكبري:

كبري مسلّم است كه نظر به رئوس و شعور اماء جايز است و دليل آن به قول صاحب جواهر سيره است، يعني سيره بوده است كه اماء سرهايشان را نمي پوشاندند و اگر نظر به اينها حرام بوده نبايد در محيط مسلمين سرهايشان را باز مي گذاشتند. در تفسير آيۀ جلباب:

«يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ

قُلْ لنسائك وَ نِسٰاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ … » گفته شد كه از اين آيه معلوم مي شود كه كنيزها سر برهنه بوده اند پس با سيره و اشعار آيۀ جلباب و تأييد به نماز (كنيزها سربرهنه نماز مي خواندند) مي شود قبول كرد كه كبري مسلّم است.

تلخص مما ذكرنا: براي جواز نظر به نساء أهل ذمّه نبايد به دليل دوّم استدلال كنيم بلكه بهتر است به دليل اوّل يعني احاديث خاصّه اي كه در اينجا وارد شده است، استدلال كنيم.

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: لا فرق بين اصناف الكفّار
اشاره

در روايات ما تعبير «اهل ذمّه» بود آيا بين كفّار اهل ذمّه (كافراني كه در بلاد اسلامي در كنار مسلمين زندگي مي كنند) و كفّار حربي (كافراني كه با مسلمانان در جنگ هستند) و كفّار مُهادن (كافراني كه با مسلمانان براي مدّت معيّني قرارداد آتش بس دارند) و كفّار مستأمن (كافراني كه مسلمانان به آنها أمان داده اند).

انصاف اين است كه به چند دليل بين اينها تفاوتي نيست، زيرا:

1- قياس اولويت:

نظر كردن به نساء أهل ذمه كه احترام نسبي دارند با آن دو شرط جايز است بقيّه كه احترامشان كمتر است به طريق اولي جايز است.

2- اطلاق علوج:

تعبير «عُلوج» كه در احاديث بود به معني «مطلق الكفّار» يا «كفار عجم» است.

3- تعليل روايت «عبّاد بن صهيب»:

مي فرمود:

«لانهنّ اذا نهين لا ينتهين»

اين علّت در همۀ كفّار است و منحصر به أهل ذمّه نيست.

الأمر الثاني: مقدار النظر

حال كه نظر به اهل ذمه يا مطلق كفّار جايز است، مقدار آن چقدر است؟

ظاهر همان است كه در عروه و تحرير فرموده اند:

الاحوط الاقتصار علي المقدار الذي جرت عادتهن علي عدم ستره (مقدار متعارف). «1»

پس نظر به تمام بدن جايز نيست، چون در بسياري از احاديث ما تعبير «رءوسهن» مثل روايت قرب الاسناد يا «شعورهنّ» مثل روايت سكوني بود و معلوم مي شود كه بيش از اين جايز نيست و فقط يك روايت (جعفريات) داشتيم كه تعبير «ابدانهنّ» هم داشت كه به قرينۀ روايت سكوني و قرب الاسناد آن را بر مقدار متعارف حمل مي كنيم.

الامر الثالث: هل يمكن اجبارهنّ علي الحجاب

اگر حضور زنان اهل ذمّه با حالت مُكَشّفه در جامعۀ اسلامي منشأ فساد يا باعث جسور شدن زنان بي بندوبار از مسلمين شود، حكومت اسلامي مي تواند جلوي آنها را گرفته و وادار به حجاب كند.

هذا تمام الكلام في الفرع الاول (نساء اهل الكتاب).

الفرع الثاني: نساء اهل البوادي

آيا نگاه كردن به نساء أهل بوادي (مثل اعراب و روستائي ها) جايز است؟

مرحوم صاحب عروه در ذيل مسأله 27 و مرحوم امام در تحرير مي فرمايند مشكل است، در حالي كه روايت «عبّاد بن صهيب» مي گفت نگاه كردن مانعي ندارد و تعليل هم داشت ساير اصحاب هم در كنار احكام اهل ذمّه در باب نظر، در مورد اهل بوادي بحث نكرده اند.

عدّه اي چنين گفته اند كه علّت عدم بحث از اهل بوادي به خاطر ثقه نبودن «عبّاد بن صهيب» و محجور بودن روايتش عند الاصحاب است.

______________________________

(1) عروة، ج 2، ص 802، م 27.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 69

قلنا: نجاشي كه موثّق ترينِ علماء رجال است او را توثيق كرده همچنين «علي بن ابراهيم» هم در تفسيرش او را توثيق كرده در رجال توثيق يك نفر از بزرگان را هم كافي مي دانيم تا چه رسد به اينكه دو نفر شخصي را توثيق كرده باشند.

اضف الي ذلك مرحوم آقاي حكيم در مستمسك مي فرمايند در سند روايت «احمد بن محمد بن عيسي» است و او كسي است كه «احمد بن محمّد بن خالد برقي» را به خاطر نقل روايت از ضعاف از قم بيرون كرد. حال آيا چنين شخصي خودش از ضعاف نقل مي كند؟! بعيد است پس قول آقاي حكيم هم مؤيّد است.

مؤيّد ديگر «حسن بن محبوبِ» در سند است كه از اصحاب اجماع است، ما قبول نكرديم كه اصحاب اجماع

لا يروُون الّا عن ثقة ولي بعضي اين را مؤيد دانسته اند، پس مشكلي از اين نظر نداريم.

ان قلت: هذه الرواية محجورة و كسي به آن فتوي نداده است، و در كلمات فقهاي پيشين در رابطۀ با اهل بوادي فتوايي نيست و شايد به خاطر همان «عبّاد بن صهيب» بوده است كه به امام صادق عليه السلام اشكال كرد چرا چنين لباس پوشيده ايد.

قلنا: شخص مورد نظر «عبّاد بن كثير» است نه «عباد بن صهيب» بنابراين ما نمي توانيم از اين روايت چشم بپوشيم پس در مورد نساء اهل بوادي و اعراب و امثالهم فتويٰ به جواز نظر مي دهيم.

بقي هنا شي ءٌ: نساء بدحجاب مُدُن

اگر در شهرها زنان بدحجاب يا بي حجاب بودند آيا مي توانيم آنها را هم مشمول تعليل بدانيم؟ ظاهر تعليل عام است، پس مع الشرطين (شرط عدم تلذّذ و عدم خوف وقوع در معصيت) لا يبعد، كه مي توانيم به آنها نيز نظر كنيم بنابراين بعيد نيست كه نسبت به نساء بي بندوبار هم فتوي دهيم ولي در عمل بايد خيلي دقّت شود و در اين گونه موارد بايد از دام هاي شيطان ترسيد چون اينجا مضال اقدام است، ولي فتويٰ ثابت است.

[مسألة 28: يجوز لمن يريد تزويج امرأة أن ينظر اليها بشرط أن لا يكون بقصد التلذّذ]

اشاره

48 م 28 (النظر الي المرأة التي يريد نكاحها) … 28/ 10/ 78

مسألة 28: يجوز لمن يريد تزويج امرأة أن ينظر اليها بشرط أن لا يكون بقصد التلذّذ و أن علم أنّه يحصل بسبب النظر قهراً، و بشرط أن يحتمل حصول زيادة بصيرة بها، و بشرط أن يجوز تزويجها فعلًا لا مثل ذات البعل و العدة و بشرط أن يحتمل حصول التوافق علي التزويج دون من علم أنّها ترد خطبتها، و الأحوط الاقتصار علي وجهها و كفّيها و شعرها و محاسنها و أن كان الأقويٰ جواز التّعدّي إلي المعاصم بل و سائر الجسد ما عدا العورة، و الأحوط أن يكون من وراء الثوب الرقيق كما أنّ الأحوط- لو لم يكن الأقويٰ- الاقتصار علي ما اذا كان قاصداً لتزويج المنظورة بالخصوص فلا يعمّ الحكم ما اذا كان قاصداً لمطلق التزويج و كان بصدد تعيين الزوجة بهذا الاختبار، و يجوز تكرار النظر اذا لم يحصل الاطلاع عليها بالنظرة الاولي.

عنوان مسأله:

اشاره

نگاه كردن مرد به زني كه مي خواهد با او ازدواج كند جايز است، امّا مواضعي را كه مي تواند نگاه كند محلّ بحث و اختلاف است. مرحوم امام (ره) چهار شرط براي اين مسأله ذكر كرده و از ذيل عبارت ايشان هم دو شرط ديگر استفاده شده كه مجموعاً شش شرط مي شود، آن شروط عبارتند از:

1- عدم قصد تلذّذ:

عدم ريبه هم بايد باشد چون اين دو شرط با هم هستند

2- احتمال حصول بصيرت:

امر ناشناخته اي در مورد زن كه ممكن است با نگاه كردن كشف شود.

3- زن جايز التزويج بالفعل باشد:

زني باشد كه از نظر ازدواج بي مانع است بخلاف زني كه شوهردار است ولي فردا قطعاً طلاق خواهد گرفت و يا زني كه در عدّه است- و لو عدّه رجعي هم نباشد- نمي تواند به او نگاه كند.

4- احتمال حصول توافق

در جايي مي تواند به زن نگاه كند كه احتمال توافق بر نكاح وجود دارد ولي اگر فرد عابدي با قصد ازدواج به دختر ملك التّجار بازار نگاه كند كه احتمال حصول توافق نمي رود جايز نيست.

دو شرط هم از ذيل روايت استفاده مي شود:

5- من وراء الثياب باشد:

نگاه كردن به مواضع ديگر غير از موها و سر و گردن بايد از روي لباس نازك (رقاق) باشد.

6- قاصد تزويج اين مرأة بالخصوص باشد:

خصوص اين زن در نظرش باشد نه اينكه بگويد اين زنها را

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 70

نگاه مي كنم و از بين آنها يكي را انتخاب مي كنم.

أقوال:

اين مسأله علي اجمالها ممّا أجمع عليه الأصحاب است، و يك نفر مخالف هم در بين شيعه وجود ندارد. صاحب جواهر مي فرمايد: ظاهر اين است كه در اينجا اختلافي بين مسلمين نيست بعد هم مي فرمايد:

بل الاجماع بقسميه عليه بل المحكي منهما مستفيض او متواتر كالنصوص. «1»

محقق ثاني مي فرمايد:

لا خلاف بين علماء الإسلام في أنّ من أراد نكاح امرأة يجوز له النظر إليها في الجملة و قد رواه العامة و الخاصة، و هل يستحب؟ فيه وجهان «2» (علاوه بر جواز، مستحب هم است ممكن است كه فقط مباح باشد).

شيخ طوسي در كتاب خلاف مي فرمايد:

يجوز النظر الي امرأة اجنبية يريد أن يتزوّجها اذا نظر الي ما ليس بعورة فقط و به قال ابو حنيفه و مالك و الشافعي. «3»

شيخ طوسي در ادامه از يكي از علماي عامّه به نام «مغربي» نقل خلاف كرده است.

ابن رشد مي فرمايد:

و امّا النظر إلي المرأة عند الخِطبة فأجاز ذلك مالك الي الوجه و الكفّين فقط و أجاز ذلك غيره إلي جميع البدن عدا السوأتين (أي العورة) و منع ذلك قومٌ علي الإطلاق. «4»

جمع بندي اقوال: در ميان علماي شيعه هيچ اختلافي در اصل جواز في الجمله نيست ولي در بين علماي عامه جواز مشهور است منتهي مختصر مخالفي وجود دارد.

دليل: روايات

اشاره

اصل اوّلي در مسأله حرمت است و جواز دليل خاص مي خواهد و داخل در «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ» و «قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ» مي باشد عمده دليل ما روايات است كه روايات هم متضافر يا متواتر است، و مي توان آنها را به چند طائفه تقسيم كرد:

طايفۀ اوّل: رواياتي كه ما نحن فيه را به بيع تشبيه مي كند كه همه مشابه هم و تعبير به بيع دارد.

* … عن محمد بن مسلم قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن الرجل يريد أن يتزوّج المرأة أ ينظر اليها؟ قال: نعم انّما يشتريها باغلي الثمن. «5»

* … عن عبد اللّه بن سنان قال: قلت: لأبي عبد اللّه عليه السلام: الرّجل يريد أن يتزوّج المرأة أ ينظر إلي شعرها؟ فقال: نعم إنّما يريد ان يشتريها بأغلي الثمن. «6»

* … عن جعفر، عن أبيه، علي عليه السلام في رجل ينظر الي محاسن امرأة يريد أن يتزوّجها قال: لا بأس انّما هو مستام

(از مادّۀ سوم به معني بيع و تعيين قيمت)

فان يقض امرٌ يكون «7»

(احتمال دارد به معني يكون علي بصيرة است و يا يكون دائماً باشد).

49 ادامۀ مسئلۀ 28 … 29/ 10/ 78

* … عن يونس بن يعقوب قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام الرجل يريد أن يتزوّج المرأة يجوز له أن ينظر اليها؟ قال: نعم و ترقِّقُ له الثياب

(لباس نازك بپوشد)

لانّه يريد أن يشتريها بأغلي الثمن

(مهريه). «8»

* … عن مسعدة بن اليسع الباهلي

(شخص مجهول الحالي است و شايد بيش از دو حديث در تمام كتب اربعة ندارد)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: لا بأس أن ينظر الرجل الي محاسن المرأة قبل أن يتزوّجها فانّما هو مستام

(خريدار)

فان يُقْضَ امرٌ يكن

(اي يكون فيه الخير و البركة أو يكون فيه الدوام و البقاء … ) «9»

علما در توجيه

اين عبارت نوعاً دچار مشكل شده اند ولي روشن است كه در اينجا قسمتي از عبارت محذوف است.

* … عن بعض اصحابنا، عن ابان بن عثمان، عن الحسن بن السَّري

(شخص مشهوري نيست و روايات زيادي ندارد بر فرض هم كه اين شخص توثيق شود در بين روات عن بعض اصحابنا دارد و مرسله است)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام أنّه سأله عن الرجل ينظر الي المرأة قبل أن يتزوّجها؟ قال: نعم فَلِمَ يُعطي ماله؟ «10»

نتيجه احاديث طايفۀ اوّل: اين احاديث شش گانه تعبير به خريدار و مشتري كرده بود ولي بايد توجّه كرد كه تعبير به

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 63.

(2) جامع المقاصد، ج 12، ص 27.

(3) كتاب النكاح، مسئلۀ 3.

(4) بداية المجتهد، ج 2، ص 4.

(5) ح 1، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) ح 7، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(7) ح 8، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(8) ح 11، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(9) ح 12، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(10) ح 4، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 71

خريدار معنايش اين نيست كه زنان خريدوفروش مي شوند چون نمي توان آنها را از خودشان خريد و اگر خريدوفروش باشد چرا بعد از طلاق مهريّه مي گيرند در حالي كه معامله فسخ شده است. اينها دليل است كه كلمۀ خريدار و فروشنده كنايه و مجاز است و معني آن، اين است كه به خاطر كمالات معنوي و انساني بهاي مهمّي مي پردازند و با اين كه بعضي از احاديث سند خوبي نداشت چون متضافر هستند قابل استناد است لذا حقّ نگاه كردن دارند

طايفۀ دوّم: رواياتي كه فقط جواز را مي گويد و دليل آن را بيان نمي كند:

* … عن هشام بن سالم و حمّاد

بن عثمان و حفص بن البختري كلّهم عن أبي عبد اللّه عليه السلام

(در واقع سه روايت است)

قال لا بأس بأن ينظر إلي وجهها و معاصمها

(بالاتر از كف دست و جاي دستبند و النگو)

اذا اراد ان يتزوجها. «1»

* … عن عبد اللّه بن الفضل عن أبيه عن رجل

(مرسله)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قلت: أ ينظر الرجل الي المرأة يريدُ تزويجها، فينظر الي شعرها و محاسنها؟ قال: لا بأس بذلك اذا لم يكن متلذّذاً. «2»

تنها حديثي كه اين شرط (عدم تلذّذ) در آن ذكر شده است اين حديث است.

* … عن يونس بن يعقوب قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الرجل يريد أن يتزوّج المرأة و احبّ أن ينظر اليها قال: تحتجز

(مي نشيند و خودش را جمع و جور مي كند)

ثم لتقعه و ليدخُل فلينظر، قال:

قلت: تقوم حتّي ينظر إليها؟ قال: نعم، قلت فتمشي بين يديه؟ قال ما أُحِبّ أن تفعل. «3»

حديث ديگري هم داريم كه امتيازي دارد كه احاديث ديگر ندارد. احاديث ديگر همه جواز داشت ولي از اين حديث استفادۀ استحباب مي شود. متأسفانه اين روايت هم سند ندارد و مرسله است:

و من ذلك قوله صلي الله عليه و آله للمغيرة بن شُعبة و قد خطب امرأة

(خواستگاري كرد)

ليتزوّجها: لو نظرَت اليها فانّه احريٰ أن يُؤدَم

(از مادۀ ايدام به معني توافق بين خصمين)

بينكما. «4»

از اين روايت استفاده مي شود كه توافق بين زوجين مستحب است و مقدمۀ مستحب (نگاه كردن) هم مستحب است.

50 ادامۀ مسئلۀ 28 … 2/ 11/ 78

غير از احاديثي كه در مورد جواز نظر عند ارادة النكاح نقل كرديم احاديثي هم مرحوم محدّث نوري در مستدرك «5» نقل كرده است، اهل سنّت هم

احاديثي دارند از جمله در سنن بيهقي «6» احاديثي هست كه نشان مي دهد در زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله اين مسأله مطرح بوده و پيامبر هم اجازه داده اند و در بعضي موارد بخاطر مصالحي كه در نگاه قبل از نكاح هست، به اين امر تشويق كرده اند.

* … عن أبي هريرة، قال كنت عند النبي صلي الله عليه و آله فاتاه رجل فاخبره انّه تزوّج امرأةً من الأنصار

(ظاهراً خودش از مهاجرين بوده است)

فقال له رسول الله صلي الله عليه و آله: أَ نَظَرْتَ اليها؟ قال: لا، قال: فاذهب فانظر اليها فانّ في أعين الأنصار شيئاً

(چشمهاي انصار بعضي مشكلي دارد). «7»

اين روايت دلالت مي كند كه پيامبر امر فرموده است كه برو نگاه كن نه اينكه امر در مقام توهّم حذر باشد كه دلالت بر اباحه كند بلكه امر است و دلالت بر استحباب دارد البتّه اگر نگوئيم كه امر ارشادي است كه در اين صورت استفادۀ استحباب نمي شود.

روايت مشكلي دارد و آن اين كه قدر مسلّمش صورت است در حالي كه صورت بحثي ندارد و وجه و كفين براي همه جايز است چه قصد ازدواج داشته باشد و چه نداشته باشد، مگر اينكه بگوئيم كه «انظُر» در روايت مطلق است.

ادلّۀ شروط جواز نظر:

اشاره

همان گونه كه گفته شد براي جواز نظر عند ارادة النكاح شروطي بيان شده است حال به بررسي ادلۀ شروط مي پردازيم:

دليل شرط اوّل (عدم تلذّذ و ريبه):

روايتي كه سابقاً خوانديم و تصريح كرده بود «مع عدم تلذّذ»، مرسله بود و براي استدلال كافي نبوده و مؤيد است، و لكن مي دانيم مسئلۀ عدم تلذّذ از قيودي است كه در تمام اين باب هست و نمي توانيم اينجا را استثنا كنيم و در هركجا اجازۀ نظر داديم عدم تلذّذ را ذكر كرده ايم. فعلي هذا مسئلۀ عدم تلذّذ به دليل موارد مشابه آن كه از آنها الغاء خصوصيّت قطعيّه مي كنيم مسئله اي مسلّم است.

______________________________

(1) ح 2، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 5، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 10، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) كتاب المَجازات النبويّة مرحوم سيد رضي، ص 114، ح 81.

(5) مستدرك ج 14، ح 1 و 2 و 3 و 4، باب 30 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) ج 7، ص 84.

(7) السنن الكبري (بيهقي)، ج 7، ص 84.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 72

و لكن من العجب، صاحب جواهر مي فرمايد اين شرط درست نيست و اطلاق روايات را بايد پذيرفت و ما نمي توانيم آن را به عدم تلذّذ مقيّد كنيم ايشان چنين مي فرمايند:

و امّا اعتبار عدم اللّذة بذلك فينبغي القطع بعدمه لاطلاق الادلّة و لعسر التكليف به علي وجهٍ تنتفي الحكمة في مشروعيّة الحكم المزبور. «1»

ولي از ذيل كلام ايشان استفاده مي شود كه فرق مي گذارند بين لذّتي كه قهراً و بدون قصد حاصل مي گردد و لذّتي كه با قصد تلذّذ حاصل مي شود به اين معني كه گاهي قصد تلذّذ دارد ولي گاهي اوقات تلذّذ قهري و بدون قصد

قبلي است، كه ايشان دوّمي را اجازه مي دهند و مي توان گفت كه حق هم با صاحب جواهر است، چون ازدواج غالباً براي جوانهاست و مي خواهد به زوجه نگاه كند در حالي كه مجرّد است و قهراً بعيد نيست كه تلذّذ حاصل شود.

دليل شرط دوّم (احتمال حصول بصيرت):

اين شرط از قبيل قضايا قياساتها معها است. چرا شارع مقدّس نگاه كردن به نامحرم را اجازه داده است در حالي كه حرام بوده است؟

ليكون علي بصيرة و الّا اگر چيز تازه اي كشف نشود استثنا معنائي ندارد و تخصيص حرمت در اينجا جايز نيست.

و ان شئت قلت: اطلاق روايات منصرف است و اينكه مي گويد نگاه كن، يعني نگاه كن تا چيز تازه اي كشف شود و اگر چيز تازه اي كشف نشود نبايد به نامحرم نگاه كند.

دليل شرط سوّم (مرأة جايز التزويج باشد):

دليل اين شرط انصراف اطلاقات است، يعني رواياتي كه مي گويد نگاه كن معنايش اين نيست كه به زن و بچّۀ مردم نگاه كن بلكه به كسي نگاه كن كه مانعي از ازدواج ندارد.

دليل شرط چهارم (احتمال حصول توافق بعد از نظر):

اگر احتمال دهد كه توافقي حاصل مي شود نگاه كند ولي اگر مي داند كه توافق حاصل نمي شود، نگاه كردن جايز نيست چون در اينجا نيز علّت حكم معلوم است، چرا كه نگاه كردن به نامحرم حرام بود و شارع به خاطر هدفي (توافق بر ازدواج) آن را استثنا زده است، اگر علم دارد و يا احتمال عقلائي مي دهد كه توافق حاصل نمي شود نگاه كردن لغو است و نمي توان يك حكم شرعي را با كار لغو استثنا زد.

دليل شرط پنجم (ان يكون النظر من وراء الثياب الرقاق):

مواضعي كه نگاه به آن اجازه داده شد از روي لباس نازك ببيند. دليل اين شرط روايتي است كه مرحوم صدوق آن را نقل كرده كه ذيلًا آن را توضيح خواهيم داد.

دليل شرط ششم (ان يكون قاصداً لتزويجها بالخصوص):

به هر زني كه مي رسد نگاه مي كند تا يكي را بپسندد و ازدواج كند اين كار جايز نيست. دليل اين مسأله تعبيري است كه در روايات آمده است

«الرّجل يريد أن يتزوّج المرأة»

كه الف و لام در «المرأة» عهد است يعني زن معهود نه اينكه جنس مرأة مراد باشد، پس مورد روايت مرئۀ معهوده است و به فرض هم كه اطلاقي داشته باشيم منصرف است به مرئۀ معهوده.

بقي الكلام في مقدار الجواز:

در اينجا اقوال مختلف و اختلاف شديد است:
قول اوّل: فقط نگاه كردن به وجه و كفّين جايز است.

مرحوم محقق در شرايع مي فرمايد:

و يختص الجواز بوجهها و كفّيها. «2»

عجب اين است كه عده اي اين قول را به مشهور هم نسبت داده اند و مرحوم محقّق در بحث آينده كه بحث جواز نظر است وجه و كفّين را استثنا را مي كند، و در اين شخص هم كه ارادۀ تزويج دارد همين مقدار را اجازه مي دهد.

مرحوم شهيد ثاني هم در مسالك همين بيان را دارد و مي فرمايد:

فالذي يجوز النظر اليه منها اتّفاقاً (بالاجماع) هو الوجه و الكفّان من مفصل الزند ظهراً و بطناً لانّ المقصود يحصل بذلك فيبقي ما عداه علي العموم (عموم حرمت). «3»

قول دوّم: نگاه كردن به تمام بدن غير از عورتين جايز است.

بعضي به اين كلام تصريح كرده اند و از كساني كه دنبال آن را گرفته مرحوم صاحب جواهر است. شيخ طوسي در كتاب خلاف مي فرمايد:

يجوز النظر الي امرأة اجنبيّة يريد أن يتزوّجها اذا نظر الي ما ليس بعورة فقط. «4»

اگر «ما ليس بعورة» را حمل بر عورتين كنيم معنايش يجوز النظر الي تمام البدن است و مي گويند روايتي كه مي گويد

______________________________

(1) ج 29، ص 65.

(2) ج 2، ص 495.

(3) ج 7، ص 41.

(4) ج 4، ص 247، مسئلۀ 3.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 73

«يجوز النظر الي تمام البدن»

و يا

«يجوز النظر الي محاسنها»

، محاسن مرأة تمام بدن اوست.

قول سوّم: نگاه كردن به محاسن و وجه جايز است.

مرحوم شيخ در نهايه مي فرمايد:

و ينظر الي محاسنها: يدها وجهها و يجوز ان ينظر الي مشيها و جسدها من فوق ثيابها. «1»

قول چهارم: نگاه كردن به موها و محاسن جايز است.

مرحوم سبزواري در كفايه، و صاحب مدارك، صاحب حدائق و صاحب رياض به آن قائل شده اند مرحوم صاحب جواهر «2» بعد از نقل اقوال مي فرمايد: نگاه كردن به مو و محاسن زني كه قصد ازدواج با او را دارد جايز است كانّ صورت و كفّين مسلّم است و شعر و محاسن را اضافه كرده اند.

51 ادامۀ مسئلۀ 28 … 3/ 11/ 79

ادلّه:

امّا اينكه مقدار جواز از نظر منحصر به وجه و كفّين (قول اوّل) باشد قطعاً درست نيست چون طبق مبناي ما «يجوز النظر الي الوجه و الكفّين مع الشرطين» و وقتي براي همه جايز است تخصيص به «مَن اراد نكاح امرأةٍ» لغو است.

دليلي بر قول دوّم هم نداريم مخصوصاً اگر من وراء الثياب هم نباشد چون اين امر غير متعارفي است خصوصاً كه اطلاقات منصرف است به متعارف، پس اين دو قول كنار مي رود.

بهتر است سراغ احاديث باب برويم و ببينم مذكور در احاديث باب چيست؟

عناويني كه در احاديث باب مذكور است عنوان «وجه» و عنوان «معاصم» است كه ما فوق زَنْد و مادون ذراع است و زند همان مفصل دست است و بالاتر از آن جاي سِوار است، بعضي از احاديث هم عنوان «شَعر» و بعضي ديگر عنوان «محاسن» داشت و تعدادي از احاديث هم مطلق بود.

در اينجا بايد اسناد روايات را بررسي كنيم چون احاديث متضافر نيستند.

وجه مسلم و واضح است، معاصم در يك حديث معتبر آمده و پيداست كه اگر نظر معاصم جايز باشد معلوم مي شود كه نظر به كفّان هم جايز است، و امّا محاسن در چند روايت «3» آمده است كه سند حديث هشت بد نيست چون «غياث بن

ابراهيم» دارد كه توثيق شده است، قبل از او هم افراد معتبري هستند، سند شيخ هم به «احمد بن محمد بن عيسي» ظاهراً معتبر است، پس بعيد نيست كه اين حديث را معتبر بدانيم و حدّ اقل اين است كه متضافر هم هست (اگر لااقل سه روايت در يك كتاب معتبر باشد و خلاف مشهور هم نباشد، متضافر است و ما آن را معتبر مي دانيم).

معناي «محاسن» چيست؟ چيزي كه از معناي محاسن به ذهن متبادر مي شود «مواضع الزينة» است كه قدر متيقّن وجه، موها، گلو و مقداري از بالاي سينه، مچ دستها و شايد قسمتي از ساق پا را هم شامل شود. امّا اينكه صاحب جواهر مي فرمايد محاسن تمام بدن را شامل مي شود وجهي ندارد چون هيچ وقت معمول نبوده كه جميع بدن ديده شود.

نتيجه: تا اينجا توانستيم وجه و كفين و معصم و مواضع زينت را داخل بدانيم، شَعر هم روايت بالخصوص داشت «4» كه البتّه فرقي نمي كند كه روايت بالخصوص داشته باشد چون داخل در محاسن است.

و امّا روايتي كه مي گفت «ترقّق له الثياب» «5» كجا را مي گويد؟

اين روايت را مرحوم صدوق از پدرش نقل مي كند:

* … عن سعد، عن احمد بن محمّد، عن البزنطي، عن يونس بن يعقوب

(رجال حديث خوب است)

قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام:

الرجل يريد أن يتزوّج المرأة يجوز له أن ينظر إليها؟

(اطلاق دارد آيا تمام بدن مراد است يا منصرف است به متعارف؟)

قال: نعم و ترقّق له الثياب لانّه يريد أن يشتريها باغلي الثمن. «6»

در «ثوب رقيق» دو احتمال وجود دارد:

1- لباس بدن نما باشد.

2- لباسي باشد كه حجم بدن را نشان مي دهد به عبارت ديگر لباس مثل

جَلباب نيست امّا گاهي پيراهني مي پوشد كه حجم بدن را نمايان مي كند كه به اين هم ثوب رقيق مي گويند ولي حاكي ما وراء نيست و چيزي از آن ديده نمي شود.

مراد از «ترقّق له الثياب» كدام است؟ بعضي مي گويند معني اوّل مراد است.

______________________________

(1) نهاية، ص 484.

(2) ج 29، ص 66.

(3) ح 5 و 8 و 12، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 5 و 7، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 11، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) ح 11، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 74

لكن الانصاف معني دوّم بهتر است چون در صدر اسلام لباس رقيق به آن معنا در بين مسلمين معمول نبوده است. اگر شك هم كنيم كه اوّلي مراد است يا دوّمي، قدر متيقّن و مطابق احتياط دوّمي است چون اصل در مسأله هم حرمت است.

بقي هنا فروعٌ:

فرع اوّل: هل للمرأة ان تنظر الي الرجل؟

آيا آنچه كه دربارۀ نظر رجل به مرأة عند ارادة النكاح است در ناحيۀ نظر مرأة به رجل هم مي باشد؟

بعضي گفته اند كه بعيد است، چون تعليل روايات اين است كه «يريد أن يشتريها باغلي الثمن» و مرأة خريدار نيست و مرد مي خواهد ثمن را بدهد و در حكم خريدار است و تعليل قد يعمّم و قد يخصّص و چون علّت در مورد او نيست نمي تواند نگاه كند.

و لكن الإنصاف نظر مرئه به رجل هم جايز است، چون علّت منحصر به «يشتريها باغلي الثمن» نيست بلكه علّت اين است كه مي خواهد شريك زندگي انتخاب كند و توافق است و توافق منحصر به مرد نيست و در زن هم هست، خصوصاً كه زن مشكلي دارد كه در مرد نيست و آن اينكه مرد

بالاخره اگر به مشكلي هم برخورد راه طلاق برايش باز است ولي زن اين را هم ندارد و لذا از قرائن موجود در روايات الغاء خصوصيّت عرفيّه مي كنيم و قرائن موجود و بعضي تعبيرات روايات به زن هم اجازه مي دهد كه به ميزان متعارف ببيند، و اگر كسي هم در حالت عادي نظر زن را به مرد اجازه ندهد بعيد نيست كه در مقام خواستگاري اجازه دهد، شيخ انصاري نيز فرقي بين زوج و زوجه نمي گذارد.

فرع دوّم: هل للولي النظر؟

در آنجايي كه اجازۀ ولي شرط است مثلًا در صغيرين- ما معتقديم كه زمان، ما ولايت بر صغير و صغيره مشكل است- و يا در جايي كه زوج و زوجه نابينا هستند آيا جايز است ولي نگاه كند؟

در جايي كه مصلحت است و مي خواهند صغيرين را نكاح كنند وليّ با وجود شرطين مي تواند نگاه كند ولي در كبير و كبيره جايز نمي دانيم. صاحب جواهر مي فرمايد كه روايت در مورد زوج و زوجه است و تعدّي از نصوص به ولي جايز نيست و غير از آنها نمي توانند نگاه كنند.

52 ادامۀ مسئلۀ 28 … 4/ 11/ 78

فرع سوّم: هل يجوز تكرار النظر اذا لم يحصل الغرض في مجلس واحداً و في نظر واحد؟
اشاره

آيا مجلس خواستگاري چند دقيقه باشد و يك بار نگاه كند و يا مي تواند مدّت بيشتري باشد و چند بار نظر كند تا كاملًا ببيند؟ و آيا تكرار چنين مجلسي در جايي كه نتوانسته خوب ببيند جايز است؟

مرحوم صاحب عروه اين فروع را ذكر مي كند ولي مرحوم امام بعضي از اين فروع را ندارد، صاحب عروه مي فرمايد:

و يجوز تكرار النظر اذا لم يحصل الغرض و هو الاطلاع علي حالها بالنظر الاوّل. «1»

دليل جواز: اطلاق روايات

در روايات قيد «مرّةٌ واحدة» يا «مجلس واحد» نبود و فقط مي فرمود يجوز النظر. و لكن اين مسأله عرف و عادت دارد نه اينكه زوج بگويد مثلًا من يك هفته بايد با او زندگي كنم تا ببينم مي توانيم با هم زندگي كنيم يا نه، چنين برنامه اي نيست و اگر از حدّ متعارف خارج شود اطلاقات شامل او نمي شود و اطلاقات از آن منصرف است.

فرع چهارم: هل يعتبر عدم امكان معرفتها من طريق آخر؟

اين فرع را مرحوم صاحب عروه متعرّض شده است كه آيا جواز نظر عند ارادة النكاح مشروط به آنجائي است كه راه ديگري براي انتخاب و اختيار نباشد مثلًا توكيل النساء (بستگان خود را براي ديدن مي فرستد) و يا از طريق عكس و فيلم، آيا اين شرط معتبر است؟ صاحب عروه در اين مسأله مي فرمايد چنين شرطي نيست چون روايت اطلاق دارد بعلاوه سليقه ها مختلف است فعلي هذا چه امكان توكيل للمماثل باشد و چه نباشد در هر دو صورت يجوز النظر للزوج و الزوجة.

فرع پنجم: هل يعتبر في ذلك أذنها و رضاها؟

آيا رضايت و اجازۀ دختر لازم است؟

عده اي به اين مسأله متعرض شده اند از جمله صاحب عروه كه مي فرمايد:

«و لا يشترط أن يكون ذلك باذنها و رضاها». «2»

______________________________

(1) ج 2، ص 801، مسئلۀ 26.

(2) ج 2، ص 801، مسئلۀ 26.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 75

اگر واقعاً قصد تزويج دارد و تلذّذ و ريبه هم نيست جايز است چون روايات مطلق است.

مرحوم آقاي خوئي در ذيل اين جمله مي فرمايد:

بلا خلاف في ذلك (ادعاي اجماع مي كند) … و ليس هو من حقوق المرأة كي يتوقّف الحلّ علي رضاها «1»

ما در اينجا حديثي از طرق عامّه داريم كه شايد به آن دسترسي نداشته اند چون به اين حديث به عنوان مؤيّد مي توان استدلال كرد، حديث را بيهقي نقل مي كند:

* عن جابر بن عبد اللّه قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله: اذا خطب احدكم المرأة فَقَدَرَ علي أن يريٰ منها ما يُعْجِبُهُ

(جالب باشد)

و يدعوه اليها

(دعوت كند به ازدواج)

فليفعل

(كأنّ جابر اين گونه فهميده كه مي خواهد بداند يا نداند و مي خواهد اجازه دهد يا نه)

قال جابر:

فلقد خطِبتُ امرأة من بني سَلَمة فكنت أتَخَبَّأُ

(پنهان شدم)

في اصول

النخل حتّي رأيت منها بعض ما أعجبني فتزوّجتها. «2»

فرع ششم: هل يشترط في ذلك عدم امكان الوصول الي مقصده من طريق العقد الموقّت؟

مواردي هست كه مي توان عقد موقّت خواند آيا اگر چنين چيزي امكان داشته باشد مقدّم نيست؟

در جواب مي گوئيم كه اطلاق روايات اين را شرط ندانسته است و مشروط به عقد موقّت نيست.

نكته: وقتي عقد موقّت مي خوانند بايد مدّت عقد موقّت تمام شده باشد يا مدّت را ببخشد تا عقد دائم خوانده شود و اگر در مدت نكاح موقّت و بدون بخشيدن مدّت، عقدي خوانده شود مشكلات بعدي به دنبال مي آورد و طبق قواعد اين عقد باطل است و اگر در مدت نكاح موقّت برنامۀ ازدواج به هم بخورد و دختر را به نكاح زوج ديگري درآورند بدون اينكه زوج اوّل مدّت را ببخشد در اين صورت حرمت ابدي مي آيد، چون نكاح به ذات بعل است.

53 مسئلۀ 29 (سماع صوت الاجنبية) … 5/ 11/ 78

[مسألة 29: الأقوي جواز سماع (استماع) صوت الاجنبيّة ما لم يكن تلذّذ و ريبة]

اشاره

مسألة 29: الاقوي جواز سماع (استماع)

صوت الاجنبيّة ما لم يكن تلذّذ و ريبة و كذا يجوز لها إسماع صوتها للأجانب اذا لم يكن خوف فتنة و ان كان الأحوط الترك في غير مقام الضرورة خصوصاً في الشّابة و ذهب جماعة الي حرمة السماع و الإسماع و هو ضعيف، نعم يحرم عليها المكالمة مع الرجال بكيفيّة مهيّجة بترقيق قول و تليين الكلام (نرم سخن گفتن)

و تحسين الصوت فيطمع الّذي في قلبه مرض.

عنوان مسأله:

اين مسأله آخرين مسأله از مسائل مقدّمات نكاح و در مورد سماع صوت اجنبيّه است كه مرحوم امام (ره) جواز سماع صوت اجنبيه را اقوي مي داند مادامي كه تلذذ و ريبه نباشد.

اقوال:

اين مسأله در قديم معركة الآراء بوده است بعضي قائل به حرمت و بعضي قائل به جواز و بعضي فقط پنج كلمه صحبت كردن را اجازه مي دادند و بيش از آن را جايز نمي دانستند، ولي در عصر ما به جهاتي كه مي دانيم مسأله جزء مسلّمات شده و جايز است. مرحوم محقق در شرايع تصريح مي كند:

الثانية: الاعمي لا يجوز له سماع صوت المرأة الاجنبيّة. «3»

بعضي ادّعاي شهرت كرده اند، مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

الخامس: المشهور بين الأصحاب تحريم سماع صوت المرأة الاجنبيّة مبصراً كان السامع أو الأعمي و إطلاق كلامهم شامل بما أوجب السماع التلذذ و الفتنة أم لا، و لا يخلو من اشكال، «4» (حكم به حرمت به طور مطلق).

مرحوم صاحب رياض هم از علّامه در قواعد و محقق در شرايع و علّامه در تحرير و ارشاد حرمت را نقل كرده و در آخر كلامش چنين مي فرمايد:

فالجواز أقوي وفاقاً لمقطوع التذكرة و ظاهر جماعة كشيخنا في المسالك و نُسِبَ الي جديّ العلامة المجلسي طاب ثراه. لكنّ الأحوط ترك ما زاد علي خَمسَ كلمات لنهي النبي. «5»

خلاصۀ اقوال: مسأله ذات قولين است از طرفي حكم به حرمت شده ولي مخالفين قوي نيز در مسأله وجود دارد كه حكم به جواز مي كنند و ما هم مي گوئيم حق با قائلين به جواز بوده و اين مسأله مسلّم است.

ادلّه:

اشاره

سه دليل داريم:

______________________________

(1) كتاب النكاح، ج 1، ص 28.

(2) سنن بيهقي، ج 7، ص 84.

(3) شرايع، ج 2، ص 496.

(4) ج 23، ص 66

(5) رياض المسائل، ج 10، ص 75.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 76

1- آيات:
اشاره

آياتي از قرآن دلالت بر جواز مي كند.

الف) تكلّم موسي با بنات شعيب:

«قٰالَ مٰا خَطْبُكُمٰا (كارتان چيست) قٰالَتٰا لٰا نَسْقِي حَتّٰي يُصْدِرَ الرِّعٰاءُ وَ أَبُونٰا شَيْخٌ كَبِيرٌ، «1» فَجٰاءَتْهُ إِحْدٰاهُمٰا تَمْشِي عَلَي اسْتِحْيٰاءٍ قٰالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مٰا سَقَيْتَ لَنٰا». «2»

البتّه نه موسي عليه السلام پيغمبر بود و نه دختران شعيب معصوم بودند كه فعلشان سند باشد ولي چون شعيب عليه السلام پيامبر بود اگر حرام بود نبايد چنين دستوري به دخترانش مي داد به علاوه به عقيدۀ شيعه پيامبران قبل از رسالت هم معصوم بوده اند مضافاً كه اگر كار بدي بود خداوند نقل نمي فرمود آن هم با لحن موافق.

ب) تكلّم يوسف با زن عزيز مصر و ساير زنان مصر:

«قٰالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّٰا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ». «3»

انصاف اين است كه استدلال به اين آيه مشكل است چون آنها ما زنان فاسقه اي بودند و فعل آنها حجّت نيست.

ج) سخن گفتن زنان پيامبر با مردم:

صاحب جواهر و بعض ديگر به اين آيه استدلال كرده اند:

«يٰا نِسٰاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلٰا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ». «4»

در اين آيه سخن گفتني را حرام دانسته كه مقيّد به قيد خضوع باشد و چون در مقام احتراز است حتماً مفهوم دارد. مراد به خضوع، همان ترقيق صوت است پس سخناني كه خالي از تهييج باشد اشكالي ندارد.

2- سيرۀ مستمرّۀ مسلمين:

اين سيره قابل انكار نيست و در زمان پيامبر و ائمّه عليهم السلام زنان نه تنها مسائل شرعي بلكه سؤالات غير واجب را از آن بزرگواران مي پرسيدند و احوالپرسي هم مي كردند و اين سيره چنان است كه صاحب جواهر چنين مي فرمايد:

لكن ذلك كلّه مشكل بالسيرة المستمرّة في الأعصار و الامصار من العلماء و المتديّنين و غيرهم علي خلاف ذلك و بالمتواتر أو المعلوم ممّا ورد من كلام الزهراء و بناتها عليها و عليهن السلام و من مخاطبة النساء للنبي صلي الله عليه و آله و الائمه عليهم السلام علي وجه لا يمكن احصاؤه و لا تنزيله علي الاضطرار لِدينٍ أو دنيا. «5»

البتّه بعضي از موارد مثل خطبۀ حضرت زهرا عليها السلام و زينب عليها السلام در مقام ضرورت، مصداق بارز امر به معروف و نهي از منكر بوده است ولي در مورد زناني كه خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام مي رسيدند ضرورت نبوده است و علما هم چنين بودند، بنابراين مي توانيم سيره را هم دليل ديگري براي جواز اين مطلب بدانيم.

3- روايات:
روايات چند طايفه هستند:
طايفۀ اوّل: روايات سلام

اين روايات دلالت مي كنند كه پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام به زنان سلام مي كردند.

* … عن ربعي بن عبد اللّٰه

(توثيق شده است و رجال سند خوب است)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: كان رسول اللّه صلي الله عليه و آله يُسلّم علي النساء و يردّدنَ عليه و كان أمير المؤمنين عليه السلام يسلّم علي النساء و كان يكره أن يسلِّمَ علي الشابّة منهنّ و يقول أتخوّف أن يُعجِبَني صوتها فيدخلُ عليّ أكثر ممّا طَلَبتُ من الاجر

(گناهش از ثوابش بيشتر باشد) «6»

محدثين بزرگ از

جمله مرحوم صدوق فرموده اند كه منظور اين است كه علي عليه السلام به ديگران درس بدهد چون مقام او بالاتر از اين حرفهاست و او مقام عصمت داشت و در اين حديث مي خواهد به ديگران ياد بدهد كه اگر جوان هستي و زن نيز جوان است به او سلام نكن شايد كه خوف فتنه باشد.

* محمد بن علي بن الحسين

(صدوق)

باسناده عن عمار الساباطي عن أبي عبد الله عليه السلام: انّه سأله عن النساء كيف يُسلّمن اذا دَخَلنَ علي القوم

(از جواز سلام كردن سؤال نمي كند بلكه از كيفيّت سلام كردن مي پرسد پس كانّ جواز سلام كردن براي راوي مسلّم بوده است)

قال: المرأة تقول: عليكم السلام و الرجل يقول: السلام عليكم

(بايد گفت به عفّت نزديكتر است). «7»

پس معلوم مي شود كه اينها اسماع صوتشان اشكالي ندارد.

رجال سند خوب است «ربعي بن عبد الله» هم توثيق شده است و هر دو روايت سندش خوب است.

______________________________

(1) شرايع، ج 2، ص 496.

(2) آيۀ 23 و 25، سورۀ قصص.

(3) آيۀ 33، سورۀ يوسف.

(4) آيۀ 32، سورۀ احزاب.

(5) جواهر، ج 29، ص 98.

(6) ح 3 باب 131 از ابواب مقدّمات نكاح.

(7) ح 4، باب 131 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 77

54 ادامۀ مسئلۀ 29 … 6/ 11/ 78

طايفۀ دوّم: رواياتي كه بر جواز نوحه گري و مدّاحي زنان دلالت مي كند.

معلوم است كه نوحه خواني در خانه نبوده، و شعرهائي مي خواندند كه صدايشان به گوش نامحرم و رجال اجانب هم مي رسيد از آن جمله روايتي است كه مرحوم علّامۀ مجلسي در مورد امام باقر عليه السلام نقل مي كند:

و روي ابن بابويه ان الباقر عليه السلام أَوصي أن يُندَبَ له في المواسم عشر سنين «1»

و لخبر يونس بن يعقوب عن الصادق عليه السلام قال:

قال لي أبو جعفر عليه السلام قف من مالي كذا و كذا لنوادب «2»

(ندبه گران)

تندبني عشر سنين بمِني

ايّام مني (كه شلوغترين ايّام است، ندبه كنند تا آل پيامبر صلي الله عليه و آله فراموش نشوند).

در تاريخ عرب نوحه گران نوعاً زنان بودند، علاوه بر اين رواياتي راجع به «كسب النائحة» داريم كه مي گويد حلال است به شرط اينكه باطل نگويد؛ در حالي كه صداي آنها را اجانب مي شنيدند.

شاهد ديگر داستان شهادت حضرت حمزه است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وقتي از در خانۀ او عبور كردند صدائي از خانۀ حمزه نشنيدند پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند تا زنان در خانۀ حمزه عزاداري كنند. پس معلوم مي شود كه صداي زنان شنيده مي شده و پيامبر صلي الله عليه و آله از آن منع نكردند.

طايفۀ سوّم: روايتي كه بر جواز قرائت قرآن زن اجنبي در مقابل مرد اجنبي دلالت مي كند.

* … عن أبي بصير، قال: كنت اقْرِي ء

(قرائت ياد مي دادم)

امرأة كنت اعَلِّمُها القرآن فمازحتُها بشي ءٍ فقدمتُ علي ابي جعفر عليه السلام

(امام باقر)

فقال لي: أيّ شي ءٍ قلتَ للمرأة؟ فغطّيتُ وجهي فقال: لا تعودنّ اليها

(دلالت دارد كه مزاح اشكال دارد نه تعليم قرآن). «3»

طايفۀ چهارم: روايات پراكنده اي كه در ابواب مختلف است

و دلالت مي كند معصومين عليهم السلام مانند حضرت زهرا عليها السلام يا كساني كه در دامان معصومين عليهم السلام پرورش يافته بودند، صداي خود را به گوش اجانب رسانده اند، شايد بتوان گفت كه اينها در مورد اضطرار بوده و دين در خطر بوده است ولي موارد كثيره اي داريم كه زنان با امام عليه السلام صحبت مي كردند و همۀ اينها را بخواهيم حمل بر ضرورت كنيم و يا اينكه بگوئيم همۀ اينها پيرزن بوده اند، ممكن نيست در مقابل روايات معارضي داريم كه نهي مي كند:

* … عن مسعدة بن صدقة

(محل بحث است)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قال أمير المؤمنين عليه السلام لا تبدءوا النساء بالسلام

(نهي از سلام است)

و لا تدعوهنّ الي الطعام فانّ النبي صلي الله عليه و آله قال:

النساء عيٌّ

(ضعيف)

و عورة فاستروا عيّهن بالسكوت و استروفونيك عوراتهنّ بالبيوت. «4»

قلنا: اين حديث دلالت بر عكس مقصود شما دارد چون مي گويد شما سلام نكنيد ولي زنان اگر ابتدا به سلام كنند عيبي ندارد به قول مرحوم علّامه مجلسي «5» معني حديث اين است كه اينها مقاصد خودشان را نمي توانند بيان كنند و لذا آبروريزي مي كنند ولي صحبت كردن زناني كه ضعف بيان ندارند اشكالي ندارد.

* محمد بن علي بن الحسين

(صدوق)

باسناده عن شعيب بن واقد

(كه ضعيف است)

عن الحسين بن زيد عن الصادق عليه السلام عن آبائه عليهم السلام عن رسول الله صلي الله عليه و

آله في حديث المناهي قال: و نهي ان تتكلّم المرأة عند غير زوجها و غير ذي محرم منها اكثر من خمس كلمات ممّا لا بدّ لها منه

(آيا پنج كلمۀ نحوي يا پنج كلام، كه آن هم مشروط به ضرورت است) «6».

اين حديث از نظر سند و دلالت اشكال دارد اشكال دلالي اين است كه اين حديث، حديث مناهي است كه در آن نهي هايي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده است در حالي كه بسياري از آنها مكروه است و اينكه بگوئيم حتما دلالت بر حرمت دارد مشكل است.

بعضي از احاديث ديگر هم شبيه همين حديث است.

55 ادامۀ م 29 و 35 عروة (القواعد من النساء) … 9/ 11/ 78

بحث اصولي: جمع بين احاديث ناهيه و مجوّزه:

جمع بين روايات جمع دلالي (جمع بين ظاهر و اظهر)

______________________________

(1) بحار، ج 79، ص 106 و 107.

(2) بحار، ج 79، ص 107.

(3) ح 5، باب 106 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 1، باب 131 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) مرآة العقول، ج 20، ص 373.

(6) ح 2، باب 106 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 78

است كه در تمام ابواب فقه داريم به اين بيان كه روايات مجوّزه صريح در جواز (اظهر) ولي روايات ناهيه ظهور در حرمت دارد (ظاهر) و ما ظاهر را بر اظهر حمل كرده و قائل به كراهت مي شويم (عكس اين مطلب هم در واجبات است وقتي يك حديث بگويد كه «اغتسل للجمعة» (ظاهر) و روايت ديگري مي گويد «لا يجب غسل الجمعة» (اظهر) در اينجا روايت اوّل را حمل بر استحباب مي كنيم از باب جمع بين نص و ظاهر (اظهر و ظاهر).

علاوه بر اين بسياري از روايات

ناهيه مشكل سندي و دلالي دارد.

اضف الي ذلك: سيره دليل قطعي است و آيات قرآن مؤيّد و مرجّح است (شاهد جمع) پس جواز را ترجيح مي دهيم و روايات ناهيه را حمل بر كراهت مي كنيم در جائي كه احتمال فتنه باشد.

نتيجه: جواز سماع و اسماع صوت مرأة ممّا لا ينبغي الاشكال فيه.

استثنا: استثنايي مرحوم امام و قبل از ايشان صاحب عروه در مسئلۀ 39 در مقدّمات نكاح فرموده اند، كه اگر كلام و سخن مهيّج (با ادا و تغيير صوت) باشد حرام است به دو دليل:

1- آيۀ «فَلٰا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ» «1» كه خطاب به نساء النبي صلي الله عليه و آله است در اينجا تعبير خضوع در قول است كه معني آن تواضع و ادب نيست بلكه به معني ترقيق و تحسين و تليين صوت است.

ان قلت: مخاطب نساء نبي است و ربطي به ديگران ندارد و براي ديگران اين حكم ثابت نيست و آيه عموميّت ندارد.

قلنا: ادلّۀ اشتراك در تكليف جواب شما را مي دهد، اصل اوّلي اين است كه احكام همۀ افراد مثل هم است و اگر جائي خصايص النبي صلي الله عليه و آله ثابت شد آن استثنا است پس اگر حكمي در مورد زنان پيامبر هست در مورد ديگران هم هست.

2- مظنّۀ ريبه و وقوع در معصيت است پس اين هم منهاي آيۀ شريفه مي تواند دليل بر حرمت كلام و سخن مهيّج باشد.

در مورد تلاوت قرآن هم اگر چه قرآن است ولي ممكن است كه خضوع بالقول صادق باشد و مظنّۀ ريبه و وقوع في المعصية باشد.

سؤال: قرائت قرآن زن به صورت ترتيل چه حكمي دارد؟

جواب: گاهي قرائت زن

بدون صوت است كه مشكلي ندارد و مثل تكلّم است ولي گاهي با صوت است كه بعيد نيست داخل در خضوع بالقول باشد و امّا در صورت ترتيل بعيد نيست كه بگوئيم اشكال ندارد چون اگر شك هم بكنيم اصل اباحه و جواز است الّا ما خرج بالدليل.

قرائت جمعي هم اگر مثل فردي باشد بعيد نيست كه بگوئيم اشكال دارد يعني اگر مصداق خضوع بالقول باشد جمع و فرد در آن فرقي نمي كند منتهي فردي مشكل تر است.

«الي هنا تمّ الكلام في مقدّمات النكاح»

در عروه دو مسأله مهمّ 35 و 50 داريم كه در تحرير نيست:

[مسألة 35: يستثني من عدم جواز النظر من الاجنبي و الاجنبيّة مواضع]

اشاره

مسألة 35: يستثني من عدم جواز النظر من الاجنبي و الاجنبيّة مواضع … و منها القواعد من النساء اللّاتي لا يرجون نكاحاً بالنسبة الي ما هو المعتاد له من كشف بعض الشعر و ذراع و نحو ذلك، لا مثل الثدي و البطن و نحوهما ممّا يعتاد سترهنّ له.

اين استثنا در قرآن وارد شده است:

«وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ اللّٰاتِي لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنٰاحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيٰابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ بِزِينَةٍ … » «2» و من العجب غالب فقها مثل مناقب مسالك، كشف اللثام، مستند نراقي، لمعه، مهذّب و تحرير متعرض اين مسأله نشده اند با اينكه در قرآن آمده است، اگر چه مسأله واضح بوده، ولي شاخ و برگش محلّ بحث است، مثلًا «لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً» چه كساني هستند و منظور از «غَيْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ بِزِينَةٍ» چيست؟

اقوال:

از كساني كه متعرّض اين مسأله شده اند صاحب جواهر و مستمسك و آقاي خوئي در مستند و مرحوم راوندي در كتاب فقه القرآن است كه به تناسب تفسير آيات الاحكام اين مسأله را ذكر كرده است ايشان مي فرمايند:

و قوله تعالي وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ يعني المسنّات اللّاتي يقعدن عن الحيض و عن التزويج و انّما ذكر القواعد لانّ (قواعد جمع قاعد است جمع قاعده چون از اوصاف مخصوص مؤنث است مثل حائض) الشابّة يلزمها من الستر اكثر ممّا يلزم العجوز و العجوز لا يجوز لها أن تُبدي عورة لغير المحرم كالساق و الشعر و الذراع (ظاهرش اين است كه هيچ كدام را نمايان نكند پس فقط بايد وجه و كفّان را نمايان كند و اين بدين جهت است كه در غير عجوز وجه و كفّين را هم جايز نمي دانند). «3»

______________________________

(1)

آيۀ 32، سورۀ احزاب.

(2) آيۀ 60، سورۀ نور.

(3) فقه القرآن راوندي، ج 2، ص 131.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 79

56 ادامۀ مسئلۀ 35 عروه … 10/ 11/ 78

جامع المقاصد مي فرمايد:

و لو كانت عجوزاً فقد قيل انّها كالشّابة لانّ الشهوات لا تنضبط و هي محل الوطي و قد قال عليه السلام لكلّ ساقطةٍ لاقطة (هر چيزي كه كسي دور بيندازد به درد كسي مي خورد) و الاقرب (چرا اقرب، مسأله اجمالش از مسلّمات است) وفاقاً للتذكرة أنّ المراد: اذا بلغت في السن الي حيث تنتفي الفتنة غالباً بالنظر اليها يجوز نظرها «1»

البتّه اين ضرب المثل (لكل ساقطة لاقطة) اگر در كلام معصوم عليه السلام هم باشد در مورد عجوز نيست، چه كسي اين حرف را زده است؟ آيا اين اجتهاد در مقابل نص نيست؟ قرآن استثنا كرده چه كسي مي تواند در مقابل صراحت قرآن اجتهاد كند.

مرحوم محقق به عدم مقتضي للحرمة و به آيۀ شريفه استدلال كرده است ولي چنين برخوردي با چيزي كه منصوص در قرآن است برخورد خوبي نيست و در مقابل نص، اجتهاد درست نيست.

مرحوم علّامه هم شبيه همين بحث را دارد و جامع المقاصد آن را از تذكره گرفته است «2» و عبارتها تقريباً شبيه هم هستند.

خلاصۀ اقوال:

از نظر اقوال كمتر متعرّض شده اند ولي كساني كه مسأله را متعرّض شده اند همه فتوي داده اند كه قواعد يك حالت استثنائي دارند و شايد به همين دليل آقاي خوئي در مستند مي فرمايد:

در اين مسأله اختلافي نيست و با اين كه كمتر كسي متعرّض اين مسأله شده ولي چنين مي فرمايند و معني آن اين است كه آنهايي كه متعرّض شده اند مخالفت نكرده اند.

ادلّه:

آيات:
اشاره

الف-

1- آيۀ «وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ اللّٰاتِي لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً». «3»
اشاره

اساس در اين مسأله اين آيه است كه چند جهت قابل بحث است:

1- «الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ» چه كساني هستند؟

سه احتمال داده شده است:

الف) قعود عن الحيض.

ب) قعود عن الولادة.

ج) قعود عن النكاح.

اين سه احتمال متقارب اند هر چند متلازم نيستند. «قيد لا يرجون نكاحاً» بنابر تفسير اوّل و دوّم قيد احترازي و بنابر احتمال سوّم قيد توضيحي است ولي در واقع تفسير قواعد است، علي كل حالٍ هر كدام از احتمالات كه باشد با آمدن جملۀ «اللّٰاتِي لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً» نتيجه يك چيز مي شود.

2- «لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً» چيست؟

آيا به خاطر سنّشان است يا به خاطر قيافه شان؟

ظاهر اين است كه به حسب سن است و امّا «لٰا يَرْجُونَ» آيا به حسب غالب است يا مطلقاً؟

ظاهر اين است كه به حسب غالب، علاقه اي به نكاح چنين مرأة ندارند. و سنّ معيني هم ندارد بلكه يختلف باختلاف الاشخاص. ممكن است خودش را خوب نگه داشته و در عين سن زياد با طراوت مانده باشد كه در اين صورت نمي توان او را از قواعد دانست.

آيا اگر كسي به جهت مال، موقعيّت خانوادگي، كمال يا علم، راغب به نكاح با زني باشد آيا آيه ناظر به اين موارد مي باشد يا ناظر به معيارهايي است كه علاقه به جنس مخالف را ايجاد مي كند (علاقه هاي نكاح)؟

ظاهر اين است كه مراد كسي است كه جاذبۀ جنسي را از دست داده است و هكذا ممكن است مكانها فرق كند، در بعضي از مكانها ممكن است كه به پنجاه سال كه برسد در او رغبت نكنند ولي در مكان ديگر در او رغبت كنند و همچنين زمانها هم فرق مي كند، ولي ملاك و معيار اصلي بالا رفتن سن و از دست دادن جاذبۀ نكاح و جاذبۀ جنسي است، و در اين صورت است كه «لا جناح عليهنّ

ان يضعن ثيابهنّ».

3- «ثياب» در اينجا به چه معني است؟

چند احتمال داده شده است:

احتمال اوّل: منظور از ثياب تمام لباسها غير از عورت است.

جواب: اين احتمال خيلي بعيد است و در هيچ مذهب و مكتبي چنين نيست. و قطعاً آيه منصرف از اوست.

احتمال دوّم: مرحوم آقاي خوئي در مستند مي فرمايد اين كه ثياب جمع است به خاطر جماعت نساء است (مثلًا وقتي گفته شود آقايان با بچّه هايشان در فلان مجلس شركت كنند،

______________________________

(1) ج 12، ص 34.

(2) تذكرة، ج 2، ص 574، چاپ قديم.

(3) آيۀ 60، سورۀ نور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 80

ممكن است هر كدام يك بچّه بيشتر نداشته باشند ولي چون آقايان جمع هستند به همين جهت بچه ها را هم جمع مي بنديم) در ما نحن فيه هم چون زنان جمع هستند لذا ثياب به كاربرده شده است.

جواب: اين احتمال خلاف ظاهر است، چون ثياب عرفاً ظهور در مجموع لباسها دارد ولي چون اين امر خلاف عرف است نمي توانيم بگوييم زن مي تواند تمام لباسهايش را در بياورد.

احتمال سوّم: ثياب به معني جلباب است كه در مورد آن هم بحث است كه آيا چادر است يا مقنعۀ بلند يا ملحفه.

احتمال چهارم: ثياب به معني مقنعه است كه آن را هم مي تواند بردارد.

احتمال پنجم: ثياب به معني خمار است كه آن خمار را هم مي تواند بردارد.

احتمال ششم: ثياب به معني خمار، چادر و مقنعه باشد.

مرحوم طبرسي در مجمع البيان اين احتمالات را گفته و هيچ يك را انتخاب نكرده است.

احتمال هفتم: از عبارت عروه و بعضي ديگر استفاده مي شود كه خمار را به طور كلّي نمي تواند بردارد و يضعن يعني عقب مي كشد و قسمتي از موها پيدا مي شود.

و لكن الانصاف: با قطع نظر از

روايات، ظاهر آيه اين است كه تمام لباسهائي كه متعارف است (جلباب، خمار، مقنعه) مي توانند بردارند.

اللّهمّ الا أن يقال: معمول نيست هيچ پيرزني سربرهنه باشد، پس از آيۀ شريفه يك معناي عامّي در حدود متعارف استفاده مي شود ولي در عرف بيشتر به ذيل (أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ) عمل مي كنند.

4- «غَيْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ بِزِينَةٍ» به چه معني است؟

در تفسير اين جمله زمخشري در كشاف دو احتمال مي دهد (طبرسي هم دنبالۀ بحث ايشان را دارد):

الف) «غير مظهرات زينة» يعني زينتشان را اظهار نكنند بنابراين اگر جلباب، مقنعه و چادر را بر مي دارد گردنبند و گوشواره و دستبند نبايد داشته باشد.

ب) «غير قاصدات بالوضع التبرّج» يعني قصد اظهار زينت نداشته باشند و فرق اين تفسير با تفسير قبل اين است كه در اوّلي مي گويد زينتهاي مخفي نداشته باشد ولي دوّمي مي گويد كه زينت هم اگر باشد نيّتش خودنمائي نباشد.

قلنا: آنچه ما از آيه مي فهميم احتمال اوّل است، پس تفسير آيه منهاي روايات روشن شد و امّا تفسير آيه با توجه به روايات- كه عمدۀ روايات هم در باب 110 آمده است- در جلسۀ آينده بحث خواهد شد.

57 ادامۀ مسئلۀ 35 عروه … 11/ 11/ 78

2- تفسير آيه با با توجّه به روايات:
اشاره

احاديث اين مسأله عمدتاً در باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح آمده ولي تعدادي نيز در باب 104 و 107 هم آمده است.

احاديث دو طايفه است.

طايفۀ اوّل: تفسير ثياب به جلباب

* … عن محمد بن مسلم

(صحيحه و رجال سند معتبر است)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام في قول الله عزّ و جلّ: «وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ اللّٰاتِي لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً» ما الذي يصلح لهنّ أن يضعن من ثيابهنّ؟ قال:

الجلباب.

(ظاهر اين است كه فقط همين مقدار جايز است) «1»

* … عن محمد بن ابي حمزه

(بقيۀ رجال سند معتبر است)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: القواعد من النساء ليس عليهنّ جناحٌ أن يضعن ثيابهنّ قال: تضع الجلباب وحده. «2»

سند اين حديث ظاهراً مشكلي ندارد و اگر بحثي باشد در «محمد بن أبي حمزه» است كه مرحوم كشّي از حمدويه نقل مي كند كه او مردي ثقه و فاضل است «ابن أبي عمير» از محمد بن أبي حمزه روايات زيادي نقل مي كند كه اگر معتقد باشيم ابن أبي عمير از غير ثقه نقل روايت نمي كند اين هم دليل ديگر بر توثيق محمد بن أبي حمزه است، هر چند به نظر ما اين مسأله مسلّم نيست ولي آنچه كه مسلّم است ابن أبي عمير لا يرسل الّا عن ثقه نه اينكه لا يروي، ولي به هر حال اين روايت جزء مؤيدات مي تواند باشد.

* باسناده

(شيخ)

عن الحسين بن سعيد

(اهوازي)

عن محمد بن الفضيل

(محلّ بحث است)

عن أبي الصباح الكناني قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن القواعد من النساء ما الذي يصلح لهنّ أن يضعن من ثيابهنّ؟ فقال: الجلباب إلّا أن تكونَ أمة فليس عليها جناحٌ أن تضع خمارها «3»

.______________________________

(1) ح 1، باب 110 از ابواب

مقدّمات نكاح.

(2) ح 3، باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 6، باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 81

با توجّه به اين كه اماء، پير و جوان ندارد و هر دو مي توانند كشف رأس كنند، قرينه مي شود كه اين حكم مستحب است يعني اگر قواعد أمه باشد مانعي ندارد و اگر حرّة باشد پوشاندن مستحب است و كشف رأس كراهت دارد.

«محمد بن فضيل» محلّ بحث است بعضي او را توثيق و بعضي او را تضعيف كرده اند. صاحب جواهر به خاطر فاصله اي كه بين مدح و ذم او وجود دارد به وثاقت او اطمينان پيدا نكرده.

«ابي الصباح» هم شخصي ثقه و اسم او «ابراهيم بن نُعيم العبدي» است؛ در توثيق او وارد شده كه امام صادق عليه السلام او را ميزان معرّفي كرده اند كه بالاتر از وثاقت از آن استفاده مي شود.

* … عن محمد بن سنان

(محلّ بحث است)

عن الرضا عليه السلام فيما كتبه اليه من جواب مسائله … و كذلك ما اشبه الشعور الا الذي قال اللّه تعالي: «وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ اللّٰاتِي لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنٰاحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيٰابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ بِزِينَةٍ» اي غير الجلباب فلا بأس بالنظر الي شعور مثلهنّ. «1»

اگر غير الجلباب به معني لا يضعن غير الجلباب باشد مثل احاديث سابقه است و به درد بحث مي خورد ولي اگر به معناي اين باشد كه غير جلباب را هم مي توانند كنار بگذارند در اين صورت به بحث ما مربوط نبوده و به طايفۀ دوّم مربوط است.

جمع بندي طايفۀ اوّل: حدّ اقل دو تا از اين احاديث، هم از نظر سند و هم از نظر دلالت خوب بود.

طايفۀ دوّم: تفسير ثياب به جلباب و خمار و مقنعه را مي گويد.

*

… عن الحلبي

(تمام رجال سند از بزرگان هستند)

عن أبي عبد الله عليه السلام انّه قرء «أَنْ يَضَعْنَ ثِيٰابَهُنَّ» قال: الخمار و الجلباب، قلت بين يَدَي مَن كان؟ فقال: بين يَدي من كان غير مبترجةٍ بزينة فان لم تفعل فهو خيرٌ لها و الزينة الّتي يبدين لهنّ شي ءٌ في الآية الاخري

(ذيل ابهام دارد). «2»

* … عن حريز بن عبد اللّه، عن أبي عبد اللّه عليه السلام

(سند اين حديث هم خوب است)

انّه قرء «يضعن من ثيابهنّ» قال: الجلباب و الخمار اذا كانت المرأة مسنّة.

«3» * … عن علي بن احمد بن يونس قال: ذكر الحسين

(كدام حسين؟)

انّه كتب اليه يسئله

(كدام امام؟)

عن حدّ القواعد من النساء

(مستثنيات لباس در سؤال راوي است)

الّتي اذا بلغت جاز لها أن تكشف رأسها و ذراعها؟ فكتب عليه السلام من قعدن عن النكاح. «4»

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 1، ص: 81

دلالت اين حديث خوب ولي سند آن شلوغ است، «محمد بن الحسن الصفّار» همان محمد بن الحسن بن فروغ الصفار است كان من شيوخ الطائفة و الثقات. پس روايت از ناحيۀ صفار مشكلي ندارد و اگر مشكلي داشته باشد از ناحيۀ «علي بن احمد بن يونس» است كه شخصي به اين نام در رجال نداريم و لذا احتمال داده اند كه «علي بن احمد عن يونس» است كه همان «علي بن احمد بن أشيم» كه مجهول الحال است. پس اين روايت اگر چه دلالت خوبي دارد ولي داراي سند شلوغي است و به همين جهت اگر چه به عنوان دليل مطرح نشود ولي به

عنوان مؤيد خوب است.

58 ادامۀ مسئلۀ 35 عروه … 3/ 11/ 78

* … عن احمد بن محمّد بن أبي نصر

(مشكل سند حديث اين است كه از قرب الاسناد است)

عن الرضا عليه السلام قال: سألته عن الرجل يحلّ له أن ينظر الي شعر اخت امرأته؟ فقال: لا، الّا أن تكون من القواعد، قلت له: اخت امرأته و الغريبة سواء؟ قال: نعم قلت فما لي من النظر اليه منها؟ فقال: شعرها و ذراعها

(موها و ذراع زماني ظاهر مي شود كه جلباب و خمار هر دو برداشته شود). «5»

جمع بندي روايات:

در هر دو طرف چهار حديث داريم كه در بين هر دو طايفه روايات صحيح و ضعيف وجود دارد حال چگونه بين اين دو طايفه جمع كنيم؟

ابتدا بايد جلباب را معني كنيم در كتابهاي لغت چند احتمال در معني جلباب داده اند:

1- ملحفه (نيم چادر).

2- پيراهن گشاد.

3- مقنعه.

4- ازار و رداء.

راغب در مفردات مي گويد:

و الجلابيب القمص و الخُمرُ.

اين معاني خيلي با هم فرق مي كند، آنچه از موارد استعمالش

______________________________

(1) ح 12، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 2، باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 4، باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 5، باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 1، باب 107 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 82

استفاده مي شود بيشتر آن نيمه چادري است كه از روي مقنعه يا خمار مي پوشيدند و آنچه كه از روايات استفاده مي شود اين است كه يكي از دو چيزي را كه از زير مي پوشيدند مقنعه يا خمار بود- خمار بلندتر از مقنعه بود- و روي آن هم جلباب مي پوشيدند و از احاديث استفاده مي شود كه كنيزان سر برهنه بودند. در لسان

العرب نقل مي كند كه كنيزي مقنعه پوشيده بود عمر او را تنبيه كرد كه چرا خودت را به شكل زن هاي حرّه در آورده اي.

حال بحث در اين است كه قواعد من النساء جلباب و خمار را بر مي دارند يا يكي را؟ جمع بين روايات واضح است چون ما در غير قواعد هم اجازه مي دهيم كه جلباب را بردارند چون معيار پوشش تمام بدن غير از صورت و كفّين است، بنابراين ما چيزي به نام جلباب را واجب نمي دانيم مگر اينكه زينتها به غير جلباب پوشيده نشود كه در اين صورت براي پوشش آنها جلباب واجب است، پس وقتي جلباب براي شابّه واجب نشد براي قواعد هم واجب نيست و اين امتيازي براي قواعد به حساب نمي آيد و معلوم مي شود كه قواعد هم جلباب را برمي دارند و هم خمار را و اگر در حديث فقط جلباب را گفته اند يكي از دو علّت را داشته است يا براي استحباب است يعني مستحب است كه آنها هم بيش از جلباب را برندارند و يا به خاطر اين است كه مرئۀ مورد سؤال داراي قميص زينتي يا گردنبند و دستبند بوده است و به همين جهت فقط جلباب را اجازه داده اند.

نتيجه: پس در قواعد من النساء، نمايان بودن شعر و ذراع و نحور و گردنها اشكال ندارد به شرط اين كه غير متبرّجات به زينت باشند و تلذّذ و ريبه هم در كار نباشد.

و امّا در ناحيۀ قواعد من الرّجال آيا نگاه كردن به آنها به قسمتهائي كه جايز نبود مي توان نگاه كرد؟

اگر لا يرجون نكاحاً را علّت بگيريم بعيد نيست كه در اينجا هم حكم به جواز كرد ولي

اگر علّت نباشد نمي توان چنين گفت.

59 ادامۀ م 35، م 50 عروه (الشبهات الموضوعية في جواز النظر) … 17/ 11/ 78

بقي هنا امور:
اشاره

نكاتي در ذيل مسأله قواعد من النساء باقي مانده است:

الامر الاوّل: آيا در قواعد من النساء فرقي بين ذات بعل و غير ذات بعل هست؟

آيا ذات بعل هم مي تواند موها را بيرون بگذارد؟

تعبير آيه و روايات مطلق است و در هيچ كدام ذات بعل و غير ذات بعل ندارد و لكن قد يتوهّم كه ذات بعل نبودن از «لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً» استفاده مي شود چون اگر ذات بعل باشد اين تعبير معنا ندارد، تعبير «قعدن من النكاح» در احاديث نشان مي دهد كه ذات بعل نيست، و لكن الانصاف اين تعبيرات به آن معنا كه توهّم مي شود نيست بلكه اشاره به سنّ بالاست و شاهدش روايت معتبرۀ حَريز است «1» كه مي فرمود المسنّة يعني معيار سنّ است نه اينكه شوهر دارد يا ندارد.

الامر الثاني: آيا اين حكم در مورد لمس هم جاري است يعني آيا لمس هم جايز است؟

لمس جايز نيست زيرا حكم اوّلي عدم جواز لمس است كه جواز نظر استثنا شده ولي لمس استثنا نشده، پس داخل در ادلّۀ حرمت مي ماند.

الامر الثالث: آيا سر برهنه شدن زنان قواعد يا ظاهر شدن مقداري از ذراع آنها مخصوص خانه و نامحرمهاي خانگي است يا در اسواق و شوارع هم اين حكم جاري است؟

روايات قيدي نداشته و اطلاق دارد، و اگر گفته شود كه چرا نمي گذارند قواعد بدون چادر و مكشوفة الرأس در جامعه حاضر شوند جواب همان است كه در مورد اهل ذمّه گفته شده است (اين كار باعث جسور شدن زنان بي بندوبار و منشأ فساد مي شود).

يكي ديگر از مسائلي كه در تحرير نيامده مسئلۀ 50 از عروة الوثقي است و بهتر بود در تحرير هم مي آمد چون تا اينجا تماماً بحث در شبهات حكميّه بود ولي در شبهات موضوعيّه بحث نشده و بهتر است كه بحث شود مثلًا از دور شبهي مي آيد نمي دانم كه آيا مماثل است كه نگاه به آن جايز باشد يا مماثل نيست كه نگاه به آن جايز نباشد و نمي دانم آيا قواعد يا أهل كتاب يا اخت و ام من است يا نه.

پس در اين مسأله بحث در شبهۀ موضوعيّه است و نبايد منتظر روايت بود بلكه مشمول قواعدي است كه در اصول خوانده ايم.

[مسألة 50: اذا اشتبه من يجوز النظر اليه بين من لا يجوز بالشبهة المحصورة]

اشاره

مسألة 50: اذا اشتبه من يجوز النظر اليه بين من لا يجوز بالشبهة المحصورة وجب الاجتناب عن الجميع و كذا بالنسبة الي من يجب التستر عنه و من لا يجب و ان كانت الشبهة غير محصورة او

______________________________

(1) ح 4، باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 83

بدوية فان شك في كونه مماثلًا او لا او شك في كون من محارم النسبية او لا فالظاهر وجوب الاجتناب لان الظاهر من آية وجوب الغض انّ جواز النظر مشروط بامر وجودي و هو كونه مماثلًا او من المحارم فمع الشك يعمل بمقتضي العموم لا من باب التمسك بالعموم في الشبهة المصداقية بل لاستفادة شرطية الجواز بالمماثلة او المحرمية

او نحو ذلك فليس التخصيص في المقام من قبيل التنويع حتّي يكون من موارد اصل البراءة بل من قبيل المقتضي و المانع و اذا شك في كونه زوجة او لا فيجري مضافا الي ما ذكر عن رجوعه الي الشك في الشرط اصالة عدم حدوث الزوجية و كذا شك في المحرمية من باب الرضاع نعم لو شك في كون المنظور اليه او الناظر حيوانا او انسانا فالظاهر عدم وجوب الاحتياط لانصراف عموم وجوب الغض الي خصوص الانسان و ان كان الشك في كونه بالغا او صبيا او طفلا مميزا او غير مميز ففي وجوب الاحتياط وجهان من العموم علي الوجه الذي ذكرنا و من امكان دعوي الانصراف و الاظهر الاول. «1»

عنوان مسأله:

اشاره

صاحب عروه براي اين مسأله هفت صورت درست كرده و يك صورت هم ما اضافه مي كنيم.

اين مسأله ابتداءً دو صورت دارد:

الف) شبهۀ مصداقيّه از قبيل شبهۀ محصوره است كه يك طرف «من يجوز» و طرف ديگر «من لا يجوز» است

در اين صورت إذا دار الامر بين الحلال و الحرام شبهه محصوره مي شود يعني مي دانم يكي از آنها نامحرم است و فرقي نمي كند كه طرف ديگر چه باشد.

ب) شبهۀ غير محصوره يا بدويّه است،
اشاره

البتّه غير محصوره هم حكم بدويّه را دارد و به همين جهت فقط شبهۀ بدويّه را مطرح مي كنيم. اين شبهه صور، شش گانه اي دارد كه از دوران امر بين امور ذيل ناشي مي شود:

1- مماثل و غير مماثل:

از دور انساني مي بيند و نمي داند مرد است يا زن.

2- محارم نسبي و غير محارم نسبي:

مي داند آن كه آنجاست زن است ولي نمي داند خواهر او است يا نامحرم.

3- زوجه و غير زوجه:

مي داند زن است ولي نمي داند همسر او است يا اخت الزوجۀ او.

4- محارم رضاعي و غير محارم رضاعي:

زني سربرهنه را از دور مي بيند ولي نمي داند كه خواهر رضاعي او است يا اجنبيّه.

5- مميّز و غير مميّز:

نمي داند آن دختر مميّز است يا غير مميّز، كه اگر مميّز باشد طبق بعضي از مباني نظر به آن جايز نيست.

6- انسان و حيوان:

شبهي از دور نمايان است كه احتمال مي دهد انسان يا حيوان باشد.

يك صورت هم ما اضافه مي كنيم:

7- مسلمه و ذمّيه يا حرّه و أمه يا قواعد و غير قواعد.

60 ادامۀ مسئلۀ 50 عروه … 18/ 11/ 78

1 و 2- دوران امر «بين مماثل و غير مماثل» يا «محارم و غير محارم»

اشاره

بحث در شبهات بدويّۀ دورانِ امر بين مماثل و غير مماثل يا محرم و غير محرم است چون حالت سابقه ندارد و حكم آنهايي كه حالت سابقه دارد جداست.

حكم اين مسأله در بدو نظر برائت است، چون در شبهات بدويّۀ موضوعيّۀ تحريميّه اجماع بر برائت است (در شبهات بدويّه در شك بين حلال و حرام حتّي اخباريّون قائل به احتياط هستند) ولي بزرگان فقهاي معاصرين در اين مسأله دقّت كرده اند و گفته اند بايد سراغ احتياط رفت و براي آن چند دليل گفته اند.

1- تمسّك به عموم عام:
الف) عموم «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ»

اي من كلّ احد، يعني آنجايي كه قطعاً جزء مصاديق مماثل يا محارم است خارج مي شود و نظر به آنها جايز است ولي افراد مشكوك تحت عموم عام (عدم جواز نظر) باقي مي مانند.

ب) عموم «وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ … ».

اشكال: اين از قبيل تمسك به عموم عام در شبهات مصداقيّه است كه جايز نمي باشد چون وقتي عام تخصيص بخورد معنون به عنوان محدودتري مي شود؛ به عنوان مثال وقتي مولا بگويد «اكرم العلماء» و بعد بگويد «لا تكرم الفسّاق منهم» معنايش اين است كه «اكرم العلماء العدول» و در جايي كه

______________________________

(1) عروه، ج 2، ص 805.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 84

عبد نمي داند اين شخص مصداق عام است يا نه نمي تواند به عموم عام (اكرم العلماء) تمسّك كند. در ما نحن فيه هم معني آيۀ شريفه چنين است. «يغضّوا من أبصارهم عن كل انسان غير مماثل و غير محرم»، اگر از اوّل در قرآن اين گونه مطرح مي شد كه «يغضّوا من أبصارهم عن كل احد» مي توانستيد بگويد عموم عام شامل است كه در اين صورت آن كه مسلّم است (مماثل و محارم) خارج شده و بقي الباقي، و حال آن كه اين عام به عنوان علم و جهل محدود نشده بلكه به عنوان غير مماثل و غير محارم در متن واقع محدود شده است. نتيجه اين شد كه عام ما محدود و مقيّد شد به عنوان غير مماثل و غير محارم كه عنوان واقعي است و در صورت شك در اين عنوان به عام از قبيل تمسك به عام در شبه مصداقيه است.

از اين اشكال چنين جواب داده شده است:

اگر تخصيص موجب تنويع شود يعني موجب معنون شدن عام به عنوان مقيّد خاص

(عنوان محدودتر) شود حرف شما صحيح است و تمسك به چنين عامي، تمسك به عموم عام در شبه مصداقيه است و حال آن كه تخصيص باعث تنويع عام نمي شود سلمنا كه آن را قبول كنيم اين ويژگي مربوط به تخصيص متصل است نه منفصل، يعني در تخصيص متّصل است كه مخصّص به عام عنوان مي دهد و ما نحن فيه از قبيل تخصيص منفصل است چون «يغضّوا من أبصارهم» تخصيص ندارد و مخصّص از خارج وارد شده و منفصل است و خاص به عام عنوان نداده تا قابل تمسّك نباشد.

و اورد عليه خاص هميشه به عام عنوان ميدهد (چه متّصل و چه منفصل) و لكن تفاوتي كه بين متّصل و منفصل است اين است كه در تخصيص متّصل ارادۀ استعمالي مقيّد مي شود ولي در تخصيص منفصل ارادۀ جدّي (متكلّم دو اراده دارد يكي استعمالي كه لفظ را در) معناي موضوع له استعمال مي كند و يك اراده جدّي كه لفظ را در غير معناي موضوع له استفاده مي كند مثلًا از كثير الرّماد سخاوت را اراده مي كند).

آنچه كه حجّت است ارادۀ جدّي است، تخصيص اگر متّصل باشد ارادۀ استعمالي عام را به مخصص گره مي زند، پس تخصيص متّصل داخل در ارادۀ استعمالي مي شود و تخصيص باعث تنويع عام شده و نتيجۀ معناي آيه چنين مي شود: الانسان غير المحارم و غير المماثل (لازم به ذكر است كه در تخصيص متّصل ارادۀ استعمالي و ارادۀ جدي يكي است) امّا اگر تخصيص منفصل باشد ارادۀ استعمالي عام است امّا ارادۀ جدّي معنون شده است، يعني ارادۀ جدّي ما انسان غير محارم و غير مماثل است، پس در نتيجه تخصيص علي كل حال

موجب تنويع مي شود؛ پس تمسك به عام مطلقا (چه تخصيص متصل و چه منفصل باشد) در شبهات مصداقيّه جايز نيست.

اضف الي ذلك كه ما نحن فيه (بحث محارم و غير محارم) تخصيص متصل است چون در خود آيۀ «وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ (يحرم النظر) إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ … » محارم استثنا شده است پس تخصيص متّصل است و وجه اوّل براي اثبات حرمت و خروج از برائت كه تمسّك به عموم عام بود منتفي مي شود.

2- احراز مماثلت و محرميّت:

مرحوم آقاي خوئي مي فرمايد كه استاد ما (مرحوم نائيني) در مجلس درس اين مطلب را مطرح كرده و در حاشيۀ عروه نيز آورده اند، حاصل كلام ايشان چنين است:

ذكر شيخنا الاستاد في مجلس درسه و في حاشيته علي الكتاب وجهاً آخر لاثباتها حيث قال: و يدلّ نفس هذا التعليق علي اناطة الرخصة و الجواز باحراز ذلك الامر و عدم جواز الاقتحام عند الشك فيه و يكون من المداليل الالتزاميّة العرفيّة. «1»

به اين معني كه شارع مقدّس جواز نظر را به مماثلت يا محرميّت مشروط كرده است ولي يك دلالت التزاميّۀ عرفي داريم كه بايد اين شرط احراز شود يعني بدانيم محرم است يا مماثل.

اشكال: مماثلت و محرميّت واقعي است و علم و جهل در آن دخيل نيست، يعني دلالت مطابقي آن، مماثلت و محرميّت واقعي است و در آن احراز (علم) وجود ندارد اين احراز (علم) از كجا در موضوع پيدا شده و مي گويد كه بايد مماثلت و محرميّت احراز شود؟

جواب: مرحوم نائيني از اين اشكال چنين جواب مي دهد كه:

دلالت التزاميّه مي گويد اگر مي خواهيد نگاه كنيد بايد مماثلت يا محرميّت را احراز كنيد.

مرحوم صاحب عروه هم عبارتي مطابق عبارت مرحوم نائيني دارد و

مي فرمايد:

لانّ الظاهر من آية وجوب الغضّ انّ جواز النظر مشروط بامرٍ

______________________________

(1) كتاب النكاح، ج 1، ص 119.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 85

وجودي (مماثلت و محرميّت) و هو كونه مماثلًا او من المحارم فمع الشك يُعمل بمقتضي العموم (اي الغضّ) لا من باب التمسّك بالعموم في الشبهة المصداقية بل لاستفادة شرطية الجواز بالمماثلة أو المحرميّة. «1»

اين عبارت به حسب ظاهر درست نيست چون مشروط همان تمسّك به عموم در شبهات مصداقيّه است لا بد منظور ايشان اين است كه مشروط به احراز است و احرازي در تقدير است و مي خواهد بگويد مشروطٌ با احراز هذا الشرط، يعني بايد به مماثلت علم پيدا كنيد.

پس به طور خلاصه اينها مي خواهند ادّعا كنند كه اينجا يك خصوصيتي دارد و رخصت و اجازه به يك امر وجودي مشروط شده و درست است كه در امر وجودي عنوان واقعي ملاك است ولي به دلالت التزاميّه به آن احراز را اضافه مي كنيم يعني تا اين امر وجودي احراز نشود نمي توان نگاه كرد.

قلنا: اين وجه هم درست به نظر نمي رسد چون اين ادّعا كه ما به دلالت التزاميّة احراز را لازم مي دانيم بلا دليل است. علم مربوط به احكام ظاهريّه است و تمام الفاظ ظاهر در معاني واقعيّۀ خارجيّه است پس علم در موضوعات نيست مگر در جائي كه دليل قائم شود. بنابراين وجه دوّم هم بلادليل شد.

61 ادامۀ مسئلۀ 50 عروه … 19/ 11/ 78

3- قاعدۀ مقتضي و مانع:

قاعده مقتضي و مانع مي گويد اگر مقتضي معلوم و مانع مشكوك باشد به نتيجه، حكم مي كنيم، به عنوان مثال آب با نجاست ملاقات كرده (مقتضي)، كرّيت هم مانع است، نمي دانيم كه اين مانع موجود است يا نه؟

حكم مي كنيم به نجاست. در ما نحن فيه هم همين است يعني مقتضيِ حرمت نظر موجود و مانع (محرميّت) مشكوك است پس حكم مي شود به نتيجه و مي گوييم حرام است. ظاهر عبارت عروه هم همين است:

فليس التخصيص في المقام من قبيل التنويع حتّي يكون من موارد اصل البراءة بل من قبيل المقتضي و المانع. «2»

قلنا: قاعدۀ مقتضي و مانع دليلي ندارد زيرا دليل آن يا بناء عقلا است و يا روايات كه هر دو مشكل دارد، چون بناء عقلا در جائي است كه مانع مفقود باشد نه مشكوك و روايتي هم در اينجا نداريم.

بعضي تصوّر كرده اند كه صحيحۀ زراره دلالت بر مقتضي و مانع دارد (زراره در استصحاب سه روايت دارد و اساس باب استصحاب همين سه روايت است).

* … عن زرارة قال: قلت له: الرجل ينام و هو علي وضوء أ توجب الخفيّة و الخفقتان عليه الوضوء … مال: لا حتّي يستيقن انّه قد نام حتّي يجي ء من ذلك امر بيّن و الا فإنّه علي يقين من وضوئه و لا تنقض اليقين ابدا بالشك و انما تنقضه بيقين آخر. «3»

اين روايت دلالت ندارد چون بر حالت سابقه تكيه مي كند نه بر قاعدۀ مقتضي و مانع، و فرق بين قاعدۀ مقتضي و مانع و استصحاب همين است چون استصحاب تكيه بر حالت سابقه دارد ولي قاعدۀ مقتضي و مانع كاري به حالت سابقه ندارد، پس تمسك به قاعدۀ مقتضي و مانع باطل است چون اين قاعده دليل ندارد نه بناء عقلا و نه روايت.

سلّمنا: اگر استدلال به قاعدۀ مقتضي و مانع را بپذيريم در صورتي است كه مانع در نامحرم و محرم باشد، امّا در

مماثل و غير مماثل (مثلًا شبهي از دور مي آيد و نمي داند كه انسان است يا حيوان) نگاه كردن به انسان مقتضي حرمت نيست، پس وجه سوّم هم ناتمام است.

4- استصحاب عدم ازلي:
اشاره

بعضي ما نحن فيه داخل در بحث استصحاب عدم ازلي مي دانند.

استصحاب عدم ازلي چيست؟

موضوعي داراي صفتي است كه ملازم با ذات اوست، در جايي كه شك شود كه اين موضوع آن صفت را دارد يا نه به استصحاب عدم ازلي تمسك مي كنند به عنوان مثال مرأةٌ (موضوع) اگر قرشي (صفت) باشد از اوّل قرشي است و اگر غير قُرَشي باشد از ابتدا غير قرشي است، در مواردي كه شك مي شود كه زن قرشي است يا نه، استصحاب جاري مي كنند به اين بيان كه اين زن قبل از وجود قُرَشي نبود، بعد از اينكه موجود شد نمي دانيم با صفت قُرَشيّت موجود شده يا نه؟ يقين سابق «عدم كونها قرشيّة» و شك لاحق اين است كه شك داريم كه الان كه موجود شده متّصف به قرشيّت است يا نه، كه به اين استصحاب، استصحاب عدم ازلي مي گويند.

______________________________

(1) عروه، ج 2، ص 806، مسئلۀ 50.

(2) عروه، ج 2، ص 806، م 50.

(3) وسائل، ج 1، ح 1، باب 1 از ابواب نواقض وضو.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 86

عدّه اي اين استصحاب را حجت مي دانند كه اگر اين استصحاب را بپذيريم در ما نحن فيه هم قابل استدلال است، به اين بيان كه در محرميّت اين زن شك داريم به حالت سابقه برمي گرديم كه قبل از وجود، محرم نبود (أمّ و اخت) بعد از وجود هم استصحاب مي كنيم و نتيجۀ آن حرمت نظر مي شود و اگر اشكال شود به اين كه

اين استصحاب معارض به مثل است چون وقتي قبل از وجود محرم نبود نامحرم هم نبود چنين جواب مي دهند كه محرم يك وصف وجودي و قابل استصحاب به عدم ازلي است و نامحرم وصف عدمي است و تحت استصحاب عدم ازلي نمي آيد.

قلنا: ما در مباحث اصولي هيچ گاه استصحاب عدم ازلي را نپذيرفتيم.

بحث اصولي:

عدم ازلي يك امر عرفي نيست و شبيه به مزاح است كه در فلسفه جاي دارد و در عرف تعجّب مي كنند كه مثلًا بگوييم اين فرد دويست سال قبل خواهر من نبود، عرف اين را نمي پذيرد.

ما در مباحث اصولي بر محور متفاهم عرف بحث مي كنيم فعلي هذا نمي توانيم بگوئيم حالت سابقه اش اخت نبوده چون اصلًا چيزي نبوده است. مباحث اصوليّه مخصوصاً استصحابي كه از اخبار گرفته شده است تابع متفاهم عرف است، به عبارت ديگر در استصحاب بايد قضيّۀ متيقّنه با مشكوكه يكي باشد يعني موضوع و محمول و نسبت در هر دو قضيه يكي باشد منتهي يكي مشكوك و ديگري يقيني، در استصحاب عدم ازلي اتّحاد قضيّۀ متيقّنه و مشكوكه نيست، مي گوئيم اين محرم نبود يعني منتفي به انتفاء موضوع و الان محرم نيست چون شك داريم كه اين منتفي به انتفاء محمول است و اين دو با هم متفاوت است، پس استصحاب در عدم ازلي باطل است.

62 ادامۀ مسئلۀ 50 عروه … 20/ 11/ 78

توضيح: در اين اواخر اصول ما با يك سري مباحث فلسفي آميخته شد و از اينجا اصول خراب شد، چون اصول مباحث اعتباري (قرارداد و قانون) و فلسفه مباحث واقعي است.

در عالم دو دستگاه داريم: يكي دستگاه تكوين و ديگري دستگاه تشريع، دستگاه تكوين دستگاه آفرينش است

كه در آن با موجودات عيني خارجي سر و كار داريم مثل آسمان، زمين، حيوانات و نباتات، عالم ديگر كه قوانين، احكام، تكاليف، بايدها و نبايدهاست، عالم تشريع است. اصولي كه بر عالم تكوين حاكم است غير از اصولي است كه بر عالم تشريع حاكم است. در عالم تكوين اجتماع نقيضين، اجتماع و ارتفاع ضدّين كه يك سري بديهيّات هستند حاكم است امّا در عالم تشريع حسن و قبح حاكم است آيا مي توانيم دو وجوب را انشاء كنيم؟

بله، چون انشاء دو وجوب اجتماع مثلين ندارد و دو اعتبار است، پس ممكن ولي قبيح است. تمام احكام خمسه امور اعتباريه است. تمامي موضوعات صحّت و فساد، طهارت و نجاست … در خارج است ولي اعتباري است، يعني يك قرارداد الهي است كه از مصالح و مفاسد سرچشمه مي گيرد و قانون حسن و قبح بر آن حاكم است، مثلًا زوجيّت يك امر اعتباري الهي و عقلايي است.

علم اصول براي اين وضع شده است كه در خدمت فقه و قوانين الهي باشد. اين علم شامل يك سلسله قوانين قراردادي مثل حجيّت و عدم حجيّت، اصول لفظي، اصول عملي … است كه يا شارع و يا عقلا با امضاي شارع قرار داده اند حال اگر اصولي كه در فلسفه حاكم است در علم اصول آورده شود دچار اشتباه مي شويم، مثلًا بگوييم اجتماع امر و نهي از قبيل اجتماع ضدين است. در امور اعتباريّه اين حرفها نيست، و در اصول سخن از مصالح و مفاسد و احكام و قراردادهاست، اگر همين قراردادها را به فلسفه ببريم، فلسفه خراب مي شود چون فلسفه كاري به قراردادها ندارد بلكه در امور واقعيّه (امور تكويني)

دور مي زند و فقه و اصول و ادبيّات در طرف ديگر هستند.

5- قاعدۀ عقلائيه (مختارنا):

اگر موضوعي به حسب طبعش ممنوع و مُجاز آن بر خلاف طبيعت باشد و در موارد محدود و معدودي محصور شود، در شبهات مصداقيۀ چنين موضوعي بناي عقلا بر احتياط است تا جواز احراز شود، مثلًا در موارد محدودي اجازۀ بيع وقف داده شده اگر به يك مصداق مشكوكي برخورد شود كه آيا از موارد مُجاز است يا ممنوع، عقلا در چنين موردي توقّف مي كنند چون طبيعتش ممنوعيّت است و جواز آن بايد احراز شود كه اين يك قاعدۀ عقلائيّه است.

مثالي ديگر: در حيوانات دريائي كه انواع و اقسامي دارد دو نوع آن حلال است يكي السمك ذات فلس و ديگري روبيان (ميگو) اگر در نوع سوّمي شك كرديم كه ماهي است يا نه، آيا

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 87

«كل شي ء لك حلال» اينجا را مي گيرد؟ عقلا در اين موارد مي گويند آنچه كه ممنوع است طبيعت حيوانات بحر است و مُجازش به صورت استثنا است.

و امّا ما نحن فيه هم از اين قبيل است، به اين بيان كه طبيعت جنس مخالف اين است كه نبايد به او نگاه كرد (چون مفسده دارد) ولي چند مورد را شارع مقدّس استثنا كرده است از جمله خواهر، مادر، عمّه، خاله … زني كه از دور ديده مي شود نمي توان گفت خواهر است و نگاه كردن به او حلال، چون طبيعت نگاه به زن حرام بوده است.

شايد در ذهن فقهاء ما هم همين قاعده بوده است منتهي مسأله را به باب مقتضي و مانع و استصحاب عدم ازلي برده اند ولي اين حرف در مماثل درست نيست بلكه در

محارم درست است، ما نمي توانيم بگوئيم طبيعت بشر اين است كه به هم نگاه نكنند بلكه جنس مخالف و محارم داخل در اين قاعده است امّا اگر شك شود بين مماثل و غير مماثل در اين صورت نگاه كردن اشكال ندارد. ما در حاشيۀ عروه بين اين دو مسأله تفكيك قائل شده ايم و گفته ايم در شك بين مماثل و غير مماثل اقوي جواز نظر است ولي در شك بين محارم و غير محارم اقوي عدم جواز نظر است.

63 ادامۀ م 50 و (فصل في عقد النكاح) … 23/ 11/ 78

3 و 4- دوران امر بين زوجه و غير زوجه و محارم رضائي و غير محارم رضائي

جايي كه شك شود كسي كه ديده مي شود زوجه است يا غير زوجه و يا از محارم رضاعي است يا غير محارم رضاعي (شبهۀ ابتدائيه يا شبهۀ غير محصوره كه به حكم شبهۀ ابتدائيه است).

تمام وجوه قبل در اينجا مي آيد علاوه بر اين كه استصحاب عدم جواز هم جاري مي شود چون اين مرأة كه از دور ديده مي شود حالت سابقه اش عدم زوجيّت است نمي داند اين كه از دور مي بيند همان است كه عقد زوجيّت بر آن خوانده شده و يا ديگري است، در اينجا استصحاب عدم زوجيّت (اصل اين است كه مرئه زوجه نبوده) جاري است و معارضي هم ندارد پس نگاه كردن به او حرام است.

در مورد رضاع هم همين طور است اينكه از دور ديده مي شود حالت سابقه اش اين است كه شير نخورده است بعداً نمي داند كه اين همان است كه به واسطۀ شير خوردن خواهر او شده، كه در اين صورت اصل عدم رضاع است، پس نظر به آن جايز نيست، اين دو استصحاب آنچه را كه در مورد حرمت در صورت اوّل

و دوّم بيان شد تقويت مي كند.

5- دوران امر بين جائي كه شك شود بالغ است يا غير بالغ، مميّز است يا غير مميّز

در اينجا ايشان مي گويند دو وجه داريم و فرق اين صورت با بقيّۀ صور اين است كه در اينجا استصحاب جواز داريم، سابقاً مميّز نبود الان هم نيست و استصحاب عدم تمييز مي كنيم چون شك داريم، و امّا وجهي هم براي عدم جواز فرموده اند و آن اينكه همان بحث مقتضي و مانع را در اينجا مطرح كنيم يعني نمي دانيم كه چگونه است (مميّز يا غير مميّز) و لذا داخل در عموم است پس مقتضي حرمت موجود است، بعد مي فرمايند الاظهر الاوّل يعني حرمت اظهر است، ولي مرحوم آقاي حكيم در مستمسك و مرحوم آقاي خوئي در ذيل مسأله 50 در مستند العروة گفته اند كه جاي تمسك به عموم آيه يا قاعدۀ مقتضي و مانع نيست چون اصل موضوعي بر اصل حكمي مقدّم است چون شما مي خواهيد بگوئيد كه عموميّت اين آيه شامل اين شخص مي شود، ولي ما با يك اصل موضوعي، موضوع را از بين مي بريم، يعني داخل در غير مميزي است كه استثنا شده است، مولي گفته است «اكرم العلماء» بعد مي گويد «الّا الفساق منهم»، شك داريم كه اين شخص فاسق است، يا نه، به فرض كه تمسك به عام در شبهات مصداقيّه را جايز بدانيم در اين صورت اكرم العلماء اين شخص را هم شامل مي شود، ولي اگر حالت سابقۀ اين فردِ مشكوك، فسق بود آيا استصحاب فسق سابق جاري مي شود؟ قطعاً جاري مي شود و جائي براي تمسك به عموم عام نيست، «استصحاب عدم عدالت» موضوع است و اصلي جاري در موضوع بر اصل جاري در حكم مقدّم است. در ما نحن فيه «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ» اصل حكمي

و استصحاب فسق، اصل موضوعي است، مادامي كه اصل موضوعي جاري مي شود نوبت به اصل حكمي نمي رسد و اصل موضوعي بر اصل حكمي حاكم و مقدّم است پس با وجود اين استصحاب چرا صاحب عروه سراغ اصل حكمي رفته است.

6- دوران امر بين انسان و حيوان

جايي كه شك شود شبهي كه از دور مي بيند آيا انسان است يا حيوان، اگر انسان باشد اجنبيّه است. در اينجا صاحب عروه

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 88

مي گويد نظر كردن جايز است چون اصالة الاباحة (كل شي ء لك حلال حتّي تعرف الحرام منه بعينه) در اينجا جاري است و قاعدۀ مقتضي و مانع و قاعدۀ غلبه و استصحاب عدم ازلي، هيچ كدام از وجوه سابق در اينجا جاري نيست، و آيۀ «غض» شامل حيوان نمي شود، بلكه جنس مخالف مراد است پس مقتضي براي حرمت وجود ندارد.

7- دوران امر بين مسلمه و ذميه يا حرّه و امه:

صورت هفتمي را هم ما اضافه مي كنيم كه با همۀ موارد سابق فرق دارد و آن دوران امر بين كافره و مسلمه است، كه اگر مسلمه باشد نگاه كردن جايز نيست و اگر كافره باشد بدون تلذّذ و ريبه جايز است و يا اينكه امر دائر است بين امه و حرّه بنابراين كه ستر رأس امه واجب نبوده و نظر به او بدون تلذّذ و ريبه جايز باشد، در اينجا گاهي حالت سابقه هست (حالت سابقه اش اسلام يا كفر بوده و يا امه بوده نمي دانيم آزاد شده يا نه) در اينجا با دانستن حالت سابقه مشخص مي شود كه حكم چيست و گاهي حالت سابق ندارد در اينجا استصحاب كارساز نيست. آيا اصالة البراءة جاري كنيم؟ قائلين به قاعدۀ مقتضي و مانع مي گويند كه جاري نيست؛ ما كه قاعدۀ غلبه را حاكم مي دانستيم چه كنيم؟ لا بد بايد بگوئيم كه بلاد مختلف است مثلًا در كشورهاي اروپائي كه اكثريت كافر و اقليّت مسلمان هستند نظر جايز است ولي اگر در بلاد مسلمان كه اكثريت مسلمان و اقليّت كافر هستند نظر جايز

نيست پس لا يبعد كه غلبه را ملاك قرار دهيم، بنابراين جائي كه اكثريت كافر است يا كفر و اسلام مساوي است برائت جاري مي كنيم.

از اين بحثها فقط براي بحث محرم و نامحرم نبايد نتيجه گرفت بلكه با اين اصول مي توان مسائل مشابه را حل كرد.

[فصل في عقد النكاح و احكامه»]

اشاره

«فصل في عقد النكاح و احكامه» النكاح علي قسمين دائم و منقطع و كل منهما يحتاج الي عقد علي ايجاب و قبول لفظيين دال علي انشاء المعني المقصود و الرضا به دلالة معتبرة عند اهل المحاورة فلا يكفي مجرد الرضا القلبي من الطرفين و لا المعاطاة الجاري في غالب المعاملات و لا الكتابة و كذا الاشارة المفهمة في غير الاخرس و الاحوط لزوماً كونه فيهما باللفظ العربي فلا يجزي غيره من سائر اللغات الّا مع العجز عنه و لو بتوكيل الغير و ان كان الاقوي عدم وجوب التوكيل و يجوز بغير العربي مع العجز عنه و عند ذلك لا بأس بايقاعه بغيره لكن بعبارة يكون مفادها مفاد اللفظ العربي بحيث تعدّ ترجمته.

عنوان: در مورد عقد نكاح (چه دائم و چه منقطع) فروعي در تحرير عنوان شده است:

اشاره

فرع اوّل: آيا صيغه واجب است؟

فرع دوّم: آيا رضايت قلبي طرفين كافي است؟

فرع سوّم: آيا معاطات كافي است؟ يعني قصد انشاء بالفعل كنند و كارهائي را به قصد زوجيّت انجام دهند آيا همين عمل كه جانشين انشاء مي تواند بشود و شكل معاطات به خود مي گيرد، كافي است؟

فرع چهارم: آيا كتابت مثلًا امضاي دفتر نكاح كافي است؟

فرع پنجم: آيا عربيّت لازم است و يا به هر زباني جايز است؟

فرع اوّل:

آيا صيغه واجب است؟

اشاره

مشهور اين است انشاء لفظي در ايجاب و قبول در نكاح لازم است، بلكه اجماعي است.

اقوال:

صاحب حدائق چنين مي فرمايد:

الاولي: اجمع العلماء من الخاصّة و العامّة علي توقّف النكاح علي الايجاب و القبول اللفظيّين. «1»

مرحوم نراقي چنين مي فرمايد:

المسألة الاولي: تجب في النكاح الصيغة باتفاق علماء الاسلام بل الضرورة من دين خير الانام له (للاجماع) و لاصالة عدم ترتّب آثار الزوجيّة بدونها. «2»

مراد از اين اصل «استصحاب عدم حصول زوجيت» است كه همان اصالة الفساد بوده و در معاملات حاكم است. در عبادات اگر شك در جزئيّت و شرطيّت شود اصل برائت است.

مرحوم شيخ انصاري در معاملات اصالة الفساد را در دو جا مفصّل ذكر كرده است يكي در ابتداء بيع و ديگر در ابتداء خيارات.

و امّا شيخ انصاري در كتاب النكاح در ابتداء كتاب مي فرمايد:

الاوّل في الصيغة: اجمع علماء الاسلام- كما صرّح به غير واحد- علي اعتبار اصل الصيغة في عقد النكاح و انّ الفروج لا تُباح بالاباحة

______________________________

(1) ج 23، ص 156.

(2) مستند، ج 16، ص 84.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 89

(اي الرضاية) و لا بالمعاطات و بذلك يمتاز النكاح عن السفاح (اي الزنا) لانّ فيه التراضي ايضاً غالباً. «1»

مرحوم شيخ مي فرمايد اگر ما صيغۀ لفظي را لازم ندانيم فرقي بين معاطات و زنا نيست، كه ما اين را كافي نمي دانيم و اين دليل تمام نيست، چون در زنا قصد زوجيّت نيست بلكه فقط قصد عمل جنسي است ولي در معاطات قصد زوجيّت است.

نتيجه: اعتبار انشاء لفظي در نكاح ممّا اجمعت علماء الاسلام عليه، لازمۀ اين موضوع نفي سه چيز است:

1- لا يجوز بالتراضي قلباً.

2- لا يجوز بالمعاطات عملًا.

3- لا يجوز بالكتابة.

ادلّه:
1- اجماع:

از مواردي كه مي توان به اجماع تكيه كرد اين مورد است، اين اجماع را نبايد دست كم گرفت چون

مدرك مهمّ ديگري كه مجمعين به آن استناد كرده باشند در دست نيست و مدارك جزئي ديگر كه ذيلًا بيان خواهيم كرد بعيد است مستند اين مسئلۀ مهمّ واقع شود. وقتي به كلام علما نگاه مي كنيم مي بينيم كه در محور كيفيّت اداء صيغۀ لفظي بحث مي كنند يعني كأنّ اصل آن مسلّم است، از اين تسلّم و اتفاق كلمه، بلكه ادّعاي ضرورت استفاده مي شود كه مدرك اجماع اين جزئيّاتي كه بعداً خواهيم گفت نبوده است و اگر باب اول و دوّم عقد النكاح را نگاه كنيم مي بينم كه در اين ابواب، هم سؤال كننده و هم جواب دهنده كه امام است، وجوب لفظ را مسلّم گرفته اند و سؤال و جوابها از كيفيّت لفظ است.

64 فصل في عقد النكاح و احكامه … 24/ 11/ 78

2- لزوم انشاء در عقود:

اگر الفاظ نباشد لا بد تراضي قلبي است و تراضي قلبي هم انشاء نيست در حالي كه عقود نياز به انشاء دارند و انشاء هم بايد يا با كتابت يا با لفظ يا با عمل يا با اشاره باشد به عبارت ديگر حقيقت انشاء ايجاد است و ايجاد هم ابزاري مي خواهد كه ابزار آن لفظ يا كتابت است.

3- تمسّك به مبادلۀ معاطاة:

بعضي استدلال كرده اند كه نكاح به معاطات انجام مي شود و هر دليلي كه در ابواب ديگر براي صحّت معاطات باشد در اينجا هم هست كه يكي از آن ادلّۀ «المؤمنون عند شروطهم» و ديگري «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است و تعبيراتي از اين قبيل كه شامل تمام عقود مي شود اعم از عقود لفظي و فعلي، كه همين حرف را در باب نكاح هم مي زنيم.

جواب از دليل: درست است كه اطلاقات «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» شامل عقد معاطاتي هم مي شود حتّي در نكاح، ولي جلوي اين مسأله را سيرۀ مسلمين مي گيرد، يعني اگر بيع معاطاتي زياد است ولي از زمان پيغمبر به اين طرف نكاح معاطاتي در بين مسلمين نداريم پس معاطات را هم به دليل مخالفت با سيره و اجماع كنار مي گذاريم نه به دليلي كه شيخ انصاري فرمود كه اگر نكاح معاطاتي صحيح باشد فرقي با زنا ندارد.

4- روايت صحيحه:

* و عنه

(محمد بن يحيي)،

عن احمد

(احمد بن محمد كه در حديث قبل هم آمده و از ثقات است)

عن ابن محبوب

(اصحاب اجماع)

عن أبي ايّوب

(ابي ايّوب خزّاز ثقه)

عن بُريد

(بُريدِ معروف بريد بن معاويۀ عجلي است كه از اصحاب اجماع و از بزرگان است؛ در كتب اربعه چهل و دو مورد داريم كه بريد تنها ذكر شده و بيش از دويست و چهل مورد بريد بن معاويه داريم و لذا هر جا بريد مطلق ذكر شده، مراد بريد بن معاويه است، چون احاديث كثيره اي از او نقل شده و از نشانه هائي كه دلالت مي كند بريد مطلق در اين سند همان بريد بن معاويه است، روايت كردن ابو ايّوب خزّاز از اوست، كه از شاگردان بريد بن معاويه بوده، و موارد كثيره اي از او

نقل روايت مي كند)

قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن قول اللّه عزّ و جلّ «وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثٰاقاً غَلِيظاً» فقال: الميثاق هو الكلمة الّتي عُقِدَ بها النكاح و امّا قوله: «غَلِيظاً» فهو ماء الرجل يُفيضُهُ اليها

(اشاره به آثار عمليّه اي است كه به دنبال عقد حاصل مي شود چون بعد از آميزش و انتقال نطفه عقد محكم مي شود). «2»

جواب از دليل: اين روايت دليل بر اعتبار انشاء لفظي نيست بلكه بر فعل خارجي (واقعۀ خارجيه) دلالت دارد. پس اين حديث اگر چه سندش معتبر است ولي دلالتي بر مطلب ما ندارد.

______________________________

(1) كتاب النكاح، ص 77.

(2) ح 4، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 90

5- انشاء با كتابت:

اگر انشاء با كتابت باشد، يك انشاء عقلائي است و معاطات هم نيست تا ادّعاي اجماع بر بطلان شود و در بين عقلا هم معمول بوده و در عصر ما بهائي كه به كتابت مي دهند به عقود لفظي نمي دهند حال آيا نمي توان اينها را دليل گرفت كه كتابت داخل در «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است؟

جواب از دليل: در مورد نكاح بالخصوص اجماع داريم كه كتابت جايز نيست. البتّه كتابت در اسلام اهميّت زيادي دارد و طولاني ترين آيۀ قرآن مربوط به كتابت است و هيجده حكم اسلامي در اين آيه جمع شده است كتابت چيزي نيست كه آن را دست كم بگيريم. حكومتها در زمان ما عقد لفظي را به تنهائي كافي نمي دانند و بايد ثبت شود، و حتّي در بعضي از عقود ابداً انشاء لفظي اعتبار ندارد مثل عقودي كه دولتها با هم دارند، پس در بين عقلا اصل، كتابت و لفظ فرع است و در زمان قديم اصل لفظ بود

و كتابت فرع، حتّي از اشارۀ اخرس هم پست تر بود، كم كم مسير عوض شد و كتابت اصل شد و ما حرفهاي گذشته را در اينجا نمي توانيم بزنيم پس كتابت از اهميّت ويژه اي برخوردار است.

65 فصل في عقد النكاح و احكامه … 25/ 11/ 78

در مسئلۀ كتابت نه تنها در باب نكاح بلكه در تمام ابواب معاملات بحث است، به چهار نكته اشاره مي كنيم:

1- در قديم الايام انشاء در عقود با الفاظ بود نه با كتابت، ولي گاهي براي اينكه نتيجۀ عقدها محفوظ بماند و طرفين آن را انكار نكنند و جزئيّات فراموش نشود و سندي داشته باشند بعد از انشاء لفظي آن را مي نوشتند كه نوشتن به عنوان انشاء نبود بلكه به عنوان حفظ نتيجۀ عقد لفظي بود. به تدريج اين مسأله تغيير شكل داد و انشاء كتبي يكي از دو قسم انشاء شد كه جزئيّات معامله را نوشته و بعد امضا مي كردند كه اين امضا به معني «قبلت و بعت» بود و اكنون به جائي رسيده كه در بعضي از معاملات مهم انشاء لفظي اهميّت خود را از دست داده و انشاء معتبر همان انشاء كتبي شده است، يعني براي الفاظ ارزش قائل نيستند.

2- در ابواب معاملات اساس بناء عقلا است، يعني عقلا هر چيزي را كه عقد و معامله دانستند شارع امضا كرده است الّا ما خرج بالدليل و مثل عبادات امور توقيفيّه نيستند، پس اساس در معاملات بناء عقلاست و هر چيزي عقد عقلائي محسوب شد، داخل در تحت عنوان «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است، حتّي عقود مستحدثه مثل بيمه. كتابت به عنوان انشاء عقد در بين عقلا متعارف است (سابقاً بوده و

الان بيشتر است) أَوْفُوا بِالْعُقُودِ تمام عقودي را كه انشائش با الفاظ است شامل مي شود، و دليلي بر منع در باب بيع هبه، وصيّت و ساير معاملات نداريم، در نكاح هم بايد ببينم كه دليلي داريم يا نه.

3- جماعتي از اصحاب در سه باب از فقه (طلاق غايب، وصيّت و وكالت ها) تصريح كرده اند كه انشاء بالكتابة جايز است. رواياتي در مورد وصيّت داريم، به عنوان نمونه: شخصي از امام موسي بن جعفر عليه السلام سؤال كرد كه كسي براي ورثۀ خويش چيزي نوشته و وصيّتي كرده است و نگفته هذا وصيّتي و اصلًا انشاء لفظي نكرده است (حسن روايت اين است كه تصريح مي كند كه انشاء لفظي نكرده است) آيا بر ورثۀ او واجب است كه قيام به اين امر كنند؟ امام فرمود تمام آنچه در اين وصيت نامه است بايد اجرا كنند «1».

در باب طلاق هم روايتي معتبر است كه غايب مي تواند با كتابت طلاق دهد و حضرت چنين مي فرمايند كه:

لا يكون طلاقاً حتّي ينطق بلسانه او يخطه بيده. «2»

جماعتي از علما در باب انشاء به كتابت، مخالفت كرده اند و تصوّرشان اين است كه كتابت صراحت ندارد و شبيه كنايات است و الفاظ صريح است، و اين توهّم پيدا شده كه كتابت از نظر انشاء كمبود دارد، يعني در انشاء بودنش ترديد كرده اند. اين توهّم باطل است چون كتابت همان صراحت الفاظ را مي تواند داشته باشد، چرا كه امروزه عهدنامه ها، و قراردادها و معاملات مهمّي كه انجام مي شود تمام جزئيّات را دارد و از الفاظ صريحتر و بهتر است و امضاء هم انشاء است و به معني نفوذ دادن به نوشته است، بله اگر بنويسند

و امضا نكنند چيزي نيست ولي اگر امضا كنند انشاء است.

4- در طلاق و نكاح، بالخصوص گفته شده است كه كتابت اعتباري ندارد و ادّعاي اجماع كرده اند (كه تراضي، معاطات، كتابت و اشاره كافي نيست، و چون اجماع تعبّدي است و

______________________________

(1) وسائل، ج 13، ح 2، باب 48 از ابواب احكام وصايا.

(2) وسائل، ج 15، ح 3، باب 14 از ابواب مقدّمات طلاق.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 91

مدركي هم نيست، بنابراين حساب نكاح و طلاق از معاملات جداست و شبيه عبادات و توقيفي است، به اين معني كه شارع مقدّس به قدري قيد و شرط به آن اضافه كرده كه از معاملات خارج و مثل عبادات توقيفي شده است، پس:

اوّلًا: أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ما نحن فيه را شامل نمي شود و نكاح از آن خارج است زيرا نكاح مانند عبادات امر تعبّدي است و دليل نمي خواهد بنابراين ناچاريم به آنچه مسلّم است قناعت كنيم، يعني عقد نكاح بايد با الفاظ واقع شود نه كتابت.

ثانياً: سلّمنا كه أَوْفُوا بِالْعُقُودِ نكاح را هم شامل شود ولي در نكاحي كه به كتاب انشاء شده اجماع جلوي أَوْفُوا بِالْعُقُودِ را مي گيرد.

در حال حاضر بايد مردم را وادار كرد كه علاوه بر عقد لفظي عقودشان را محضري كنند، و تا عقدنامه تنظيم نشده، عقد خوانده نشود، چون بدون آن تبعات خطرناكي دارد، و از نظر قانون جرم است، از نظر عنوان ثانوي هم مشكل دارد چرا كه تبعات زيادي به دنبال دارد، پس در شرايط فعلي شايد به عنوان ثانوي اكتفا به عقد لفظي خلاف شرع باشد.

بقي هنا شي ءٌ:

آيا عربيّت در صيغۀ نكاح شرط است؟

اشاره

در اينجا چند قول وجود دارد:

1- عربيّت معتبر و به زبانهاي ديگر نمي توان

عقد نكاح را جاري كرد. (قول مشهور)

2- بين عربي و غير عربي فرقي نيست و انشاء لفظي به هر زباني كافي است.

3- بين كسي كه قادر بر اجراي صيغۀ عربي است و كسي كه قادر نيست فرق است و عاجز مي تواند به زبانهاي ديگر بخواند كه خود دو حالت دارد:

الف) قادر بر توكيل.

ب) غير قادر بر توكيل.

بعضي معتقدند كه اگر قادر باشد بايد وكيل بگيرد ولي بعضي گفته اند كه همين كه عاجز شد مي تواند به زبان ديگر بخواند و فرقي نمي كند كه قادر بر توكيل باشد يا نه.

66 فصل في عقد النكاح و احكامه … 26/ 11/ 78

اقوال:

مرحوم شيخ در مبسوط چنين مي فرمايد:

فان عقدا بالفارسيّة فان كان مع القدرة علي العربيّة فلا ينعقد بلا خلاف و ان كان مع العجز فعلي وجهين احدهما يصحّ و هو الاقويٰ و الثاني لا يصحّ، فمن قال لا يصح قال يُوَكّل من يقبلُها عند أو يتعلّمها و من قال يصح لم يلزمه التّعلم. «1»

مرحوم نراقي هم در مستند ادّعاي اجماع كرده و مي گويد:

اجماع بر اشتراط عربيّت است «2» و از علّامه در تذكره نقل اجماع مي كند؛ ولي مرحوم شيخ انصاري در كتاب نكاح تعبير به مشهور مي كند، شايد علّتش اين باشد كه عدّه اي از متأخرين عربيّت را لازم نمي دانند.

از علماء اهل سنّت هم (حدّ اقل دو نفر از فقهاء اربعه) نقل اشتراط شده است ولي بعضي مخالفت كرده اند.

جمع بندي اقوال: از نظر اقوال بيشتر قائل به اشتراط شده اند.

ادلّه:
اشاره

در اين مسأله آيه و روايتي نداريم. ادلّه اي كه براي اين مسأله آورده شده تقريباً پنج دليل است كه بيشتر آنها اشكال دارد.

1- اصالة الفساد:

مقتضاي اصالة الفساد اين است كه بدون عربيّت عقد نكاح باطل است، اصالة الفساد همان استصحاب عدم زوجيّت است، يعني اين زن و مرد، زوج و زوجه نبودند نمي دانيم با عقد فارسي زوجيّت آمده است يا نه؟ اصل عدم حصول زوجيّت و ترتّب آثار نكاح دليل مي خواهد.

جواب: اگر عمومات نبود تمسّك به استصحاب خوب بود چرا كه عمومات اصل لفظي و استصحاب اصل عملي است و اصل لفظي بر اصل عملي مقدّم است و سيأتي كه عموماتي داريم:

2- انصراف اطلاقات باب نكاح:

اطلاقات در باب نكاح منصرف به عربيّت است، چون لسان شارع و محيط شارع، عربي بوده است و لذا اطلاقاتِ كلامشان هم منصرف به عربيّت مي شود.

جواب: اين انصراف، بدوي است و يزول بالتّأمّل. از جمله همان روايتي كه در تفسير آيۀ «وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثٰاقاً غَلِيظاً» داشتيم كه امام فرمود «الميثاق هو الكلمه» آيا مراد كلمۀ عربي است؟ نه ما اين انصراف را قبول نداريم و اطلاق عام است و

______________________________

(1) مبسوط، ج 4، ص 194.

(2) مستند، ج 16، ص 91.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 92

شامل جميع اصناف لغات مي شود.

3- قياس عقد غير عربي به كنايه:

غير العربيّة بحكم الكناية و لا يجوز العقد بالكنايات، فلا ينعقد العقد بغير العربيّة.

جواب: صغري و كبري هر دو اشكال دارد، اين كه مي گوئيد غير عربيّت به حكم كنايه است آيا منظورتان اين است كه كلام صريح مخصوص عربهاست و ديگر زبانها حقيقت و مجاز ندارند و همۀ الفاظشان كنايه است؟ اين نظر باطل است چون زبانهاي ديگر هم حقيقت و مجاز و كنايه دارند، و امّا كبريٰ نيز قابل بحث است چون جاي سؤال دارد كه آيا مي شود با كنايات صيغۀ عقد خواند؟ در جواب مي گوئيم بله، كناياتي كه قرينه داشته باشد و مصداق الكناية ابلغ من التصريح باشند، اشكالي ندارد چون مدار در صيغ عقد ظهور عرفي است.

4- عدم صدق عقد بر غير عربي:

اين دليل عجيب تر از بقيّه و عجيب تر اينكه اين را شيخ انصاري در مكاسب در عقد بيع نقل مي كند، از محقّق ثاني در جامع المقاصد در باب رهن مي فرمايند كه «العقد لا يصدق علي غير العربي».

جواب: فرض ما اين است كه عقد از عناوين محل ابتلاء جميع امّت ها است و مي دانيم وضع الفاظ هم براي حاجت است، بنابراين عقد اجاره، هبه، بيع، نكاح، … الفاظي دارد، يعني آيا مي توان گفت قراردادهاي تمام عقلاي دنيا باطل است و صدق عنوان عقد نمي شود؟ اين، حرف تمامي نيست و بعيد است كه محقّق ثاني چنين فرمايشي كرده باشند.

5- عقد نكاح از امور توقيفيّه است

(مثل عقد بيع نيست كه دائر بين العقلاء باشد) و شارع احتياط كرده و قيود زيادي به آن زده است و لذا مي گوئيم قدر متيقّن صحّت عقد با عربيّت است و بدون عربيّت جايز نيست.

جواب: بعيد نيست عربيّت معتبر باشد ولي بايد ببينيم حد و حدود آن چقدر است؟ آيا عاجز از عربيّت را هم شامل مي شود، يعني عاجز از عربيّت نكاحش باطل است، و بايد ياد بگيرد (كما اينكه حمد و سوره را ياد گرفته است)؟ ولي آنچه اين سخن (اجبار بر توكيل و يا تعلّم) را بعيد از نظر مي كند اين است در زمان ائمّۀ معصومين عليهم السلام و گسترش اسلام به ممالك ديگر و داخل شدن ديگر زبانها به اسلام- در حالي كه براي خود نكاح داشتند- در جائي نشنيده ايم كه امام سفارش به تعلّم يا توكيل كرده باشند (سيره)، در جائي كه عربي بلد است داعي بر فارسي خواندن نداريم ولي در جائي كه عربي بلد نيست، اجبار بر توكيل و تعلّم ديده نشده است. امام

رضا عليه السلام وقتي به ايران وارد شدند توصيه نكردند كه عربي ياد بگيريد.

تلخّص من جميع ما ذكرنا، عالم بالعربيّة از باب احتياط واجب، يا فتوا به عربي بخواند و امّا جاهل لا يجب عليه التوكيل و لا التعلّم به مقتضاي سيرۀ مسلمين در عصر ائمّۀ معصومين عليهم السلام كه طبيعتاً به زبان خودشان مي خوانند و به توكيل و تعلّم هم امر نشده است پس مي توانند به همان زباني كه بلد هستند بخوانند.

[بقي هنا شي ء:

صاحب عروة و مرحوم امام (ره) فرموده اند به اينكه لازم است آن لغات ديگر ترجمۀ عربي باشد (طابق النعل بالنعل) اين تعبير هم تعبير خوبي نيست و چه لزومي دارد كه ترجمه باشد بلكه اگر به طور كامل اداي مقصود كند، كافي است.

ولي اين فتواي ما باعث نمي شود كه جانب احتياط را از دست بدهيم و تقريباً به هشت صورت عقد مي خوانيم، پس اگر چه فتوا اين است كه فارسي هم درست است ولي نبايد جانب احتياط را از دست داد و سنّت بزرگان پيشين ما اين بوده كه در عقد تمام صيغ را مي خواندند تا مشكلي در كار نباشد.

[مسألة 1: الاحوط لو لم يكن الاقوي ان يكون الايجاب من طرف الزوجة و القبول من طرف الزوج]

اشاره

67 مسئلۀ 1 (في الايجاب و القبول) … 27/ 11/ 78

مسألة 1: الاحوط لو لم يكن الاقوي ان يكون الايجاب من طرف الزوجة و القبول من طرف الزوج (عكسش جايز نيست و خلاف احتياط واجب است)

فلا يجزي أن يقول الزوج: «زوّجتك نفسي» فتقول الزوجة: «قبلتُ» علي الاحوط (احتياط واجب)

و كذا الاحوط تقديم الاوّل علي الثاني (ايجاب بر قبول)

و إن كان الاظهر جواز العكس (تقديم قبول بر ايجاب جايز است)

اذا لم يكن القبول بلفظ «قبلت» و اشباهه (ما به عكس خواهيم گفت كه فرع اوّل جايز و دوّمي جايز نيست).

عنوان مسأله:

اين مسأله داراي دو فرع است.

فرع اوّل: آيا انشاء عقد بايد از ناحيۀ زوجه باشد يا از ناحيۀ زوج هم جايز است.

فرع دوّم: آيا مي توان قبول را بر ايجاب مقدّم كرد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 93

ابتداء سراغ فرع اوّل مي رويم.

فرع اوّل: اين فرع در كلمات فقها جز در كلام متأخّرين وجود ندارد.

اقوال:

ظاهراً صاحب جواهر متعرّض آن نشده و شايد اوّلين كسي كه متعرّض شده شيخ انصاري در كتاب النكاح است و مي گويد بعضي ها تصوّر كرده اند كه بايد ايجاب از طرف زوجه باشد ولي خودش نمي پذيرد، بدنبال ايشان صاحب عروه و تحرير الوسيله هم بدنبال صاحب عروه آن را مطرح كرده است، بنابراين اين مسأله بيشتر در بين متأخّرين مطرح بوده است.

ادلّه:
به چند دليل بر لزوم تقديم ايجاب و صدور آن از ناحيه زوجه استدلال شده است:
1- اصالة الفساد:

شك داريم كه اگر ايجاب از زوج و قبول از زوجه باشد عقد صحيح است يا نه؟ اصل در معاملات خصوصاً در نكاحي كه شبيه توقيفيّات است فساد است، پس قدر متيقّن ايجاب زوجه و قبول زوج و غير آن باطل و فاسد است.

2- رجوع به عرف:

معهود نيست و نديده ايم كه زوجي به زوجه بگويد من خودم را به همسري تو درآوردم.

3- حقيقت نكاح:

حقيقت نكاح عبارت است از تسليط المرأة الزوج علي بضعه بالمهر يعني زن شوهر را در مقابل مهر بر خودش مسلّط كند، و مرد نمي تواند بگويد من در مقابل مهر خودم را بر تو مسلّط كردم. در واقع معني تزويج اين است زن در مقابل مهر خودش را در اختيار شوهر قرار دهد پس بايد از ناحيۀ او شروع شود و مرد نمي تواند بگويد كه خودم را تحت اختيار تو قرار مي دهم.

جواب از ادلّه:

قائلين بر لزوم تقديم ايجاب و صدور آن از ناحيه زوجه در فهم حقيقت زوجيّت اشتباه كرده اند و حقيقت نكاح آن نيست كه اينها گفته اند، اين تصوّر كساني است كه نكاح را يك نوع معامله يا بيع مي دانند كه در آن بايع غير از مشتري است و مهر را هم عوض مي دانند، در حالي كه شبيه صلح و مصالحه است كه طرفين آن هر دو مانند هم هستند و بهترين دليل بر اينكه مهر جزء اركان نكاح نيست اين است كه اگر مهر را ذكر هم نكنند عقد باطل نمي شود و دو ركن زوجيّت، زوج و زوجه هستند، نه اينكه زوجه و مهر باشد اگر زوجه و مهر ركن بودند در مقام مقابله مي گفتند: زوّجتك نفسي بالمهر المعلوم و حال آنكه مي گويند: علي المهر المعلوم، يعني مهر شرط است و ركن نيست.

مرحوم آقاي حكيم مي فرمايد: زوجيّت در لغت ضم شي ء الي شي ء است، و شما زوجيّت را بد معني كرده ايد. كلمۀ «زوج» در قرآن مجيد در معني زوج و زوجه به كار رفته است، كلمۀ «نكاح» (نَكَحَ) هم در قرآن زوج و در مورد زوج و زوجه به كار رفته است به عنوان

مثال در آيۀ محلّل مي فرمايد:

«حَتّٰي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» (در معني زوج) «1» و در آيۀ خلقت آدم مي فرمايد:

«اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ» * (در معني زوجه) «2» بنابراين، معلوم مي شود كه اينها دو چيز هستند كه به هم ضميمه شده اند از اينجا مي توان استفاده كرد كه نه مردسالاري درست است و نه زن سالاري. همچنين در آيۀ «حَتّٰي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» نكاح به زن نسبت داده شده و در آيۀ «وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» «3» نكاح به مرد نسبت داده شده است پس همان گونه كه تعبير زوج به مرد و زن صورت مي گيرد تعبير نكاح، هم به زن و مرد نسبت داده مي شود بنابراين اينطور نيست كه حقيقت نكاح اقتضا كند كه ايجاب بايد از ناحيۀ زن باشد.

68 ادامۀ مسئلۀ 1 … 30/ 11/ 78

توضيح ذلك:

اگر ازدواج را مبادله اي ميان سلطۀ مرد بر زن در برابر مهر بدانيم طبيعتاً بايد زن بگويد سلّطتك علي نفسي علي الصداق المعلوم، (ايجاب) امّا اگر حقيقت نكاح ضم شي ء الي شي ء. و به عبارت فارسي، همسر هماهنگ هم باشد يعني كما اينكه مرد همسر زن است، زن هم همسر مرد است به معني در اين صورت نسبت هر دو مساوي است پس كما اينكه زن مي تواند زوجيّت را انشاء كند مرد هم مي تواند انشاء زوجيّت كند.

ظاهر اين است كه معني دوّم مراد است و معني اوّل درست نبوده و مهر هم عوض نيست بلكه از قبيل شرط است و با لفظ

______________________________

(1) آيۀ 230، سورۀ بقره.

(2) آيۀ 35، سورۀ بقره.

(3) آيۀ 22، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 94

«علي» گفته مي شود. شواهدي هم از آيات قرآن آورديم، مثلًا

مرد بگويد: «نكحتكِ علي الصداقِ المعلوم» و زن بگويد:

«قبلت»، پس لفظ «نكح» را هم مرد مي تواند بگويد و هم زن، همچنين در مادّۀ «زوجيّت» زن مي گويد: «زوّجتك نفسي لنفسك … » و يا مرد مي گويد «تزوّجتكِ لنفسي علي المهر المعلوم» و زن «قبلت» مي گويد.

سؤال: چرا زن «زوّجتك» و مرد «تزوّجتك» (زن باب تفعيل و مرد باب تفعّل)؟

جواب: ممكن است تفاوت در اين باشد كه اين دو درست است كه همسر هم هستند ولي از آنجائي كه در نظام خانواده مرد متبوع و زن تابع است، لذا زن باب تفعيل و مرد باب تفعّل مي گويد. در فارسي هم فرق مي كند، زن مي گويد خودم را به همسري تو درآوردم و مرد هم مي گويد: من تو را به همسري خودم پذيرفتم.

روايات مؤيّد: روايات عديده اي كه در صيغۀ عقد متعه آمده است. در حقيقت زوجيّت تفاوتي بين دائم و منقطع نيست و هر دو به معني شراكت هستند، رواياتي در عقد متعه آمده كه در عقد دائم نيامده است.

در باب 18 از ابواب عقد متعه شش روايت داريم كه پنج روايت آن بر بحث ما دلالت دارد كه بعضي صحيح السند و بعضي سندش قابل گفتگو است ولي چون متضافر است به بررسي اسناد نيازي نيست.

* … عن ابان بن تغلب قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: كيف اقول لها اذا خلوت بها؟ قال: تقول: أتزوّجكِ متعة علي كتاب اللّٰه و سنّة نبيّه لا وارثةً و لا مورثة كذا و كذا يوماً و إن شئت كذا و كذا سَنّةً

(هر دو را انشاء مي كند و طرف مقابل هر كدام را قبول كرد از ترديد خارج مي شود)

بكذا و كذا درهماً

و تسمّي من الاجر ما تراضيتما عليه قليلًا كان أو كثيراً فاذا قالت: نعم فقد رضيت و هي امرأتك و انت اولي الناس بها الحديث

(امتياز اين حديث بر بقيّۀ احاديث اين ذيل است). «1»

روايت با صراحت مي گويد كه ايجاب از ناحيۀ زوج، و قبول از ناحيۀ زوجه است، همين مضمون در حديث دوّم هم هست:

* و عن علي بن ابراهيم عن أبيه عن ابن ابي نصر

(احمد بن محمّد بن ابي نصر بزنطي)

عن ثعلبة

(در روايات، «ثعلبه» زياد داريم كه از قرائن استفاده مي شود «ثعلبة بن ميمون» از بزرگان و اجلّاء و ثقات مي باشد و قرينه اش روايت ابي نصر از شاگردان ثعلبه است، پس سند حديث معتبر مي باشد)

قال: تقول: أتزوّجكِ

(حديث مقطوعه است منتهي معلوم است كه شخصي مثل ثعلبه از غير امام نقل نمي كند)

متعةً علي كتاب اللّٰه و سنّة نبيّه نكاحاً غير السفاح … «2»

حديث سوّم و چهارم و ششم هم دلالتش خوب است پس اين پنج حديث با انضمام به يكديگر مي تواند مطلب را ثابت كند ولي حديث پنجم دلالت ندارد.

* … عن الاحول قال: سألت ابا عبد اللّٰه عليه السلام قلت: ما ادني ما يتزوّج الرجل به المتعة؟

(حد اقلّ مهر چقدر است)

قال: كفٌّ من بُرّ يقول لها: زوّجيني نفسكِ متعة علي كتاب اللّٰه و سنّة نبيّه … «3»

آيا اين انشاء زوجيّت است يا استدعاست؟

اين استدعاي ايجاب است و داخل در بحث ما نيست.

روايات ديگري هم در مستدرك موجود است.

ان قلت: اينها در مورد عقد متعه است در مورد عقد دائم چه مي گوئيد؟

قلنا: الغاء خصوصيّت كرده و مي گوييم آنچه در عقد متعه است در عقد دائم هم مي آيد چون در حقيقت نكاح بين اين دو فرقي

نيست، درست است كه در عقد متعه غير از زوج و زوجه دو ركن ديگر (مبلغ و مدّت) هم وجود دارد كه اگر يكي از اين دو ذكر نشود باطل است؛ ولي اينها جزء اركان نبوده بلكه شرط است و الّا ركن در زوجيّت، زوج و زوجه است و لذا زوجان مي گويد كه كلمۀ زوج به هر دو اطلاق شده است پس ماهيّت نكاح بين نكاح منقطع و دائم فرقي نمي كند.

مما ذكرنا ظهر الجواب از دليل اوّل و دوم كساني كه مي گفتند ايجاب بايد از ناحيۀ زن باشد. دليل اوّل آنها اصالة الفساد بود كه در مقابل اين همه دلائل لفظي و عمومات اصالة الفساد جائي ندارد و اينكه گفته مي شود عقد نكاح توقيفي است در جواب مي گوييم بر فرض هم توقيفي باشد عمومات و ادلّۀ خاصّه اجازه داده اند و توقيفي بودن مشكلي ندارد و در جواب از دليل دوّم مي گوييم در عرف چنين نيست كه ايجاب حتماً بايد از ناحيه زوجه باشد و روايات سابق شاهد بر اين مدّعا است.

69 ادامۀ مسئلۀ 1 … 1/ 12/ 78

فرع دوّم: آيا مي توان قبول را بر ايجاب مقدّم كرد؟

اشاره

______________________________

(1) ح 1، باب 18 از ابواب عقد متعه.

(2) ح 2، باب 18 از ابواب عقد متعه.

(3) ح 5، باب 18 از ابواب عقد متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 95

اقوال:

مشهور اين است كه تقديم قبول بر ايجاب جايز است و مخالف مشهور و سرشناسي در مسأله نداريم، ولي تمام آنهائي هم كه قائل به جواز تقديم هستند قيدي به آن زده و گفته اند به شرط اينكه با لفظ قبلت، رضيت، امضيتُ نباشد، پس بايد به لفظ تزوّجت، نكحت باشد وقتي اين قيد را زدند مشاهد كردند كه اين همان انشاء است و قبول نشد، ناچار بعضي به دست و پا افتاده و مي گويند اسمش را قبول مي گذاريم يعني در اصطلاح قبول و در واقع انشاء است، پس نزاع لفظي است، يعني كسي كه مي گويد قبول مقدّم نمي شود، مقصودش قبول به لفظ قبلت و رضيت و امضيت است و آنهايي كه مي گويند مقدّم مي شود قبول به لفظ تزوّجت را مي گويند كه اين هم قبول نيست و در واقع انشاء است، پس بحث در اين است كه اين تزوّجت كه مقدّم شده اسمش را قبول بگذاريم يا نه؟

در اينجا رابطه اي بين اين مسأله و مسأله قبلي ايجاد مي كنيم، معلوم مي شود بحث قبلي كه جواز انشاء از ناحيۀ زوج است و در كلمات قدما اسمي از آن نيامده همين بحث است كه در كلمات قدما آمده است، پس دليل اين كه فقها فرع سابق را ذكر نكرده اند اين است كه در فرع اوّل تحت عنوان تقديم قبول بر ايجاب مطالب خود را گفته اند منتهي تقديم قبول بر ايجاب انشاء من قبل الزوج است به لفظ تزوّجت.

مرحوم صاحب

رياض چنين مي فرمايد:

«و لا يشترط تقديم الايجاب علي القبول في المشهور بل عليه الاجماع عن المبسوط و السرائر و هو الحجّة في تخصيص الاصل (اصالة الفساد) … ثم انّه يعتبر حيثما قُدّم القبول كونه بغير قبلت و رضيت، كنكحتُ و تزوّجت و هو حينئذٍ بمعني الايجاب. «1»

عبارتي هم صاحب مسالك دارد كه مفصّل است و مي فرمايد:

اكثر اصحاب قائل هستند كه تقديم قبول بر ايجاب جايز است بل ادعي عليه الشيخ الاجماع چون مقتضي موجود (براي اينكه ايجاب و قبول در صورت تقديم و تأخير قبول حاصل است) و مانع هم مفقود است، در ادامه مي فرمايد: زوج و زوجه هر كدام در قوّۀ موجب و قابل هستند (همان بحثي كه سابقاً در اين مورد كه زوجيّت امري مساوي بين زوج و زوجه است داشتيم) و خبر سهل ساعدي «2» هم دلالت بر اين موضوع دارد (قبول را بر ايجاب مي توان مقدّم كرد) بعد در ذيل كلامشان مي فرمايند: و ربّما قيل بعدم صحّته متقدّماًچون معني ندارد قبول مقدّم شود و تا كسي ايجابي نكرده چه چيزي را قبول مي كند، در انتها مي فرمايد: حقيقت قبول، «قبلت» است و اين مقدم نمي شود و اشكالي در اين مطلب نيست، پس قبولي كه مقدّم مي شود «تزوّجت أو انكحت» است كه در واقع معني ايجاب دارد و قبول نيست، و تسميته قبولًا مجرّد اصطلاح. «3»

از اين عبارات معلوم مي شود كه نزاع لفظي است و بين فرع اوّل و دوّم خلط شده است.

از كساني كه از قدماء به جواز تقديم قبول تصريح كرده اند ابن حمزه در وسيله، نظام الدين الصهرشتي در اصباح الشيعة، ابن ادريس در سرائر، محقّق در شرايع و مختصر النافع، علّامة در

قواعد، شهيد در لمعه مي باشند. «4»

ادلّه:
1- مقتضاي قاعده:

قاعده مي گويد اگر قبول به لفظ «قبلت» باشد تقديم آن معني ندارد چون چيزي نداريم كه قبول كند و عقلا نمي پذيرند و امّا اگر به لفظ «تزوّجت و نكحت» باشد لا اشكال در اينكه تقديم جايز است چون نوعي ايجاب و اطلاق قبول بر آن اطلاق مجازي است، پس مقتضاي قواعد در مسأله روشن است.

جواب از دليل: اين تقديمِ انشاء است نه تقديم قبول و نزاع لفظي در اينجا فائده اي ندارد چون فائده اي ندارد كه چيزي را كه در واقع انشاء است قبول بناميم، پس بر عكس آنچه كه مشهور گفته اند، مي گوئيم لا يتقدّم القبول علي الايجاب البتّه مشهور درست گفته اند ولي نزاع لفظي است چون در واقع در فرع اوّل بحث كرده اند و لو ظاهراً در فرع دوّم بحث مي كنند.

2- مقتضاي ادلّۀ خاصه:
اشاره

در جلسۀ قبل رواياتي در مورد متعه نقل كرديم كه در آنها قبول مقدّم شده بود، و گفته شد كه انشاء است و ايجاب زوج مقدّم شده است ولي مشهور مي گويد قبول مقدّم است. به عنوان مثال روايت مي فرمود «أتزوّجك علي كتاب الله و سنّة نبيّه» كه اگر از مرد صادر شود صحيح است و پنج روايت دلالت بر جواز مي كرد. در اينجا بعضي مثل شهيد ثاني در مسالك

______________________________

(1) رياض، ج 11، ص 16.

(2) سنن بيهقي، ج 7، ص 242.

(3) مسالك، ج 7، ص 94.

(4) سلسلة الينابيع الفقهيّة، ج 18 و 19.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 96

فرموده اند كه باب نكاح خصوصيّتي دارد كه ابواب ديگر ندارد و بايد قبول زوج مقدّم بر ايجاب زوجه شود و آن خصوصيّت عبارتست از استيحاء المرأة في ابتداء الكلام، حياي زن ايجاب مي كند كه تقديم ايجاب نكند، حتي

در وكالت عقد نكاح هم وكيل وقتي مي خواهد از زوجه وكالت بگيرد اوّل خود قبول مي كند يعني مي گويد دوشيزۀ مكرمة آيا وكيل هستم پس به همين جهت شارع مقدّس اجازه داده است كه قبول زوج مقدّم شود.

جواب از كلام شهيد ثاني:

جواب اين مطلب روشن و كلام ايشان مجرّد استحسان است. اگر اركان عقد باطل است و ايجاب و قبول صحيح نيست حياء مرأة نمي تواند عقد را درست كند بله مي شود اين استحسان را وسيله قرار داد كه براي رعايت استحياء ايجاب از ناحيۀ شوهر و قبول از ناحيۀ زن باشد.

اضف الي ذلك؛ اگر شما مي گوئيد زن به خاطر حيائي كه دارد مقدّم در ايجاب نمي شود وكيلش چرا اين كار را نكند، در وكيل كه استحيائي نيست. تا اينجا روايات خاصه هم پشتيبان ما هم هستند.

آيا مي توان به عمومات ادلّۀ نكاح هم استدلال كرد، به عنوان مثال قرآن مي فرمايد: «وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ» يعني وسائل نكاح را فراهم كنيد حال وقتي صيغه خوانده مي شود، گاهي ايجاب بر قبول و گاهي قبول بر ايجاب مقدم مي شود، پس بگوييم آيه عام است و صورت تقديم قبول و تأخير آن را شامل مي شود، آيا اين عمومات در مقام بيان اين نكته هستند؟ جاي بحث دارد.

نتيجه: بيشترين تكيۀ ما در اين مسأله بر مقتضاي قاعده و روايات خاصه است.

70 ادامۀ م 1 و م 2 (الفاظ الايجاب و القبول) … 2/ 12/ 78

بقي هنا شي ء:

به حديثي از «سهل ساعدي» بر جواز تقديم قبول بر ايجاب استدلال شده است، اين حديث هم از طرق عامه و هم از طرق خاصّه نقل شده است:

* … عن سهل بن سعد الساعدي، انّ امرأة أتت النبي صلي الله عليه و آله فقالت: يا رسول اللّٰه انّي قد وهبت نفسي لك

(منظور نكاح بدون مهر است)

فقامت قياماً طويلًا، فقام رجل فقال: يا رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله، زوجّني ها ان لم تكن لك بها حاجة،

(شاهد در

اين «زوّجني ها» است كه مي خواهند آن را قبول مقدّم بگيرند)

فقال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: هل عندك من شي ء تصدّقها ايّاه فقال ما عندي الّا ازاري هذا

(غير از اين ازار چيزي ندارم)

فقال النبي صلي الله عليه و آله انْ أعطيتها ايّاه جلست لا ازار لك

(اگر بخواهي اين را مهر قرار دهي كه بدون ازار مي شوي)،

فالتمس شيئاً فقال: ما أجد شيئاً قال التمس و لو خاتماً من حديد

(چيز ديگري را و لو خاتم من حديد مهر زن قرار بده)

فالتمس فلم يجد شيئاً فقال له رسول اللّه صلي الله عليه و آله هل معك من القرآن شي ء؟

(آيا چيزي از قرآن مي داني)

قال: نعم سورة كذا و سورة كذا لسور سمّاها فقال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: قد زوّجتكها بما معك من القرآن رواه البخاري في الصحيح …

و أخرجه مسلم … «1»

مطابق اين نقل در ذيل روايت «قبلت» وجود ندارد و معلوم مي شود كه به همان «زوجّنيها» كه جلوتر آمده بود قناعت شده و اگر «قبلت» در عبارت بود براي ما نقل مي شد، از اينجا معلوم مي شود كه به اين اندازه فاصله بين ايجاب و قبول اشكالي ندارد.

اين حديث در منابع شيعه با اسناد معتبر نقل شده است:

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: جاءت امرأة الي النبي صلي الله عليه و آله فقالت: زوجّني

(با روايت قبل فرق دارد و در واقع استدعا است)

فقال: من لهذه؟ فقام رجل، فقال انا يا رسول اللّٰه قال: ما تعطيها؟ قال: ما لي شي ءٌ الي ان قال فقال: أ تحسن شيئاً من القرآن قال:

نعم قال: قد زوجتكها علي ما تحسن من القرآن فعلهما ايّاه.

«2»

آيا عبارت «انا يا رسول اللّٰه» را ايجاب از ناحيۀ زوج بدانيم يا قبول از ناحيۀ زوج كه مقدم شده است؟

بعضي براي تقديم قبول بر ايجاب به آن استدلال كرده اند ولي طبق بيان ما ديگر نوبت به اين بحثها نمي رسد و نياز زيادي به اين روايت نداريم و مشكل با نبود اين روايت هم حل است.

[مسألة 2: الاحوط أن يكون الايجاب في النكاح الدائم بلفظي «انكحت» أو «زوجّت»]

اشاره

مسألة 2: الاحوط أن يكون الايجاب في النكاح الدائم بلفظي «انكحت» أو «زوجّت» فلا يوقع بلفظ «متعت» علي الاحوط و ان كان الاقوي وقوعه به مع الاتيان بما يجعله ظاهراً في الدوام، و لا يوقع بمثل «بعت» أو «وهبت» أو «ملّكت» أو «آجرت» و أن يكون القبول بلفظ «قبلت» أو «رضيت» و يجوز الاقتصار في القبول بذكر «قبلت»

______________________________

(1) ج 7، ص 242.

(2) وسائل، ج 14، ح 3، باب 1 از ابواب عقد نكاح و كافي، ج 5، ص 380.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 97

فقط بعد الايجاب من دون ذكر المتعلقات التي ذكرت فيه، فلو قال الموجب- الوكيل عن الزوجة- للزوج: «انكحتك موكّلتي فلانة علي المهر الفلاني» فقال: الزوج: «قبلت» من دون أن يقول «قبلت النكاح لنفسي علي المهر الفلاني» صحّ.

عنوان مسأله:

مرحوم امام (ره) در تحرير مي فرمايند احتياط آن است كه ايجاب در نكاح دائم حتماً به لفظ «انكحت» يا «زوّجت» باشد و معنايش اين است كه با لفظ «متّعت» نمي توانند بگويند و بعد مي فرمايند اقوي اين است كه با لفظ «متّعت» هم صحيح است، منتهي بايد همراه با قرينه اي باشد كه نشان دهد مراد نكاح دائم است، مثلًا بگويد «متّعت متعةً دائمة علي المهر المعلوم» كه در اين صورت اشكالي ندارد. در ذيل مسأله مي فرمايند كه با لفظ «وهبت، بعت، ملكت، آجرت، … » عقد واقع نمي شود و در ادامه الفاظ قبول را بيان مي كنند و مي فرمايند با لفظ «قبلت و رضيت» مي شود و بعد تصريح مي كنند كه لازم نيست متعلقات را در قبول بگويد و فقط قبلت و رضيت كافي است چون قبول عطف به ايجاب مي شود و تمام شرايطي كه در ايجاب است

در قبول خود به خود درج مي شود.

اقوال:

مسئلۀ ايجاب با «زوّجت» از همه واضح تر و اجماعي است و اهل سنّت هم دارند و در قرآن و سنّت هم آمده است، با لفظ «انكحت» هم اجماعي است، امّا لفظ «متّعت» و لو قرائن عقد دائم را هم بياورند باز اختلافي است و همه آن را قبول ندارند.

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

بلا خلاف بين علماء الاسلام كما في تذكرة. «1»

صاحب رياض مي فرمايد:

النطق بأحد الالفاظ الثلاثة الّتي هي زوّجتك و انكحتك و متّعتك و الاكتفاء باحد الاوّلين مجمع عليه در ادامه در مورد «متّعت» مي گويد:

و بالثالث مختلف فيه فالاكثر و منهم الاسكافي و المرتضي و ابو الصلاح و ابن حمزه و الحلّي كما حكي و عن ظاهر السيّد في الطبريّات الاجماع علي المنع … خلافاً للمتن (مختصر النافع محقق كه متن رياض است) و الشرائع و الارشاد و النهاية (معلوم مي شود كه عدّه اي از بزرگان اجازه داده اند). «2»

ابن رشد مي گويد:

و اتّفقوا علي انعقاد النكاح بلفظ النكاح ممّن إذنه اللفظ و كذلك بلفظ التزويج و اختلفوا في انعقاده بلفظ الهبة أو بلفظ البيع أو بلفظ الصدقة فاجازه قوم و به قال مالك و ابو حنيفه و قال الشافعي لا ينعقد الّا بلفظ النكاح أو التزويج. «3»

ادلّه:

1- مقتضاي قاعده:

قاعده در تمام عقود اين است كه عقد به هر لفظي كه صريح يا ظاهر باشد منعقد مي شود. عقد قرارداد است و بايد انشاء شود و انشاء يا بايد صريح باشد يا ظهور عرفي داشته باشد و به مقتضاي قاعده بيش از اين چيزي نمي خواهيم.

آيا حتماً بايد معني حقيقي باشد يا مجاز مع القرينه هم كافي است؟

ضرورتي ندارد كه حتماً معني حقيقي باشد و مجاز مع القرينه هم كافي است، منتهي قرينه

بايد ظاهره باشد يا كنايه باشد كه ابلغ از تصريح است. مردي كه در روايت «سهل ساعدي» گفت «انا يا رسول اللّٰه»، اين كنايه اي است كه با قرائن حاليّه و مقاليّه ابلغ از تصريح است. قاعده مي گويد همۀ اينها كافي است، چون ما قرارداد مي خواهيم، قرارداد هم ايجاب و قبول مي خواهد، ايجاب و قبول هم لفظ ظاهر مي خواهد و حقيقت و مجاز و كنايه در آن شرط نيست، پس اين قاعده در تمام عقود جاري است و نكاح هم از جملۀ آنهاست.

نتيجه: اگر «متّعت» همراه با قرينه باشد بايد بگوييم جايز است، منتهي جاي اشكال دارد چون عقد نكاح از توقيفات است و جاي تمسّك به قاعده نيست.

71 ادامۀ مسئلۀ 2 … 3/ 12/ 78

ان قلت: در غير نكاح اين قاعده خوب است چون جريان شرع مقدس بر وفق مذاق عقلا و اهل عرف است الا ما خرج بالدليل امّا در نكاح و طلاق كه فيه شوب من العبادة و جنبۀ توقيفي دارد، نمي توانيم به اين قاعده عمل كنيم و بايد الفاظ به دست ما رسيده و اجازه دهند كه با كدام لفظ وقوع صيغۀ عقد جايز است. در مورد «انكحت» و «زوّجت» اجازه داده شده ولي در مورد «متّعت» و «بعت» اجازه داده نشده است. پس بايد تابع اجازۀ شرع باشيم.

______________________________

(1) كشف اللثام، ج 7، ص 43.

(2) رياض، ج 10، ص 37.

(3) بداية المجتهد، ج 2، ص 4.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 98

قلنا: درست است ولي مردم هميشه صيغۀ عقد نكاح را در مرئيٰ و مسمع شارع انجام مي دادند (در حضور پيامبر و ائمه) و اگر لفظ خاصّي لازم بود بايد پيامبر صلي الله

عليه و آله و ائمه عليهم السلام آن را بيان مي كردند در حالي كه در هيچ حديثي نداريم كه الفاظ عقد نكاح را بيان كرده باشند.

2- آيات:
اشاره

در آيات به عنوان تزويج و نكاح تصريح شده است.

الف) آيۀ «فَلَمّٰا قَضيٰ زَيْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاكَهٰا». «1»

آيا «زَوَّجْنٰاكَهٰا» حكايت از ماضي است يا در مقام انشاء است؟

دو احتمال دارد، هر كدام كه باشد براي ما كافي است، چون نشان مي دهد كه لفظ «زوّجت» در مقام انشاء كافي است و لو به صورت اخبار باشد (اخباري كه حاكي از انشاء است) و معلوم مي شود كه صيغۀ عقد زينب را خداوند براي پيامبر خوانده است و لذا زينب به ديگر زنان پيغمبر صلي الله عليه و آله مي گفت: «انّما زوّجوكنّ اهلوكنّ و زوّجني اللّٰه».

ب) آيات «وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ» «2»، «وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ». «3»

اگر مادّۀ نكاح ظهور يا صراحت نداشت قرآن اين گونه نمي فرمود، پس ظاهر اين است كه اين الفاظ، مجازي نيست و اگر چه جملات خبريه هستند ولي خبري است كه از جواز انشاء حكايت مي كند.

3- روايات:

سابقاً در باب نكاح متعه پنج حديث «4» داشتيم كه مي فرمود:

«زوّجتك» و «تزوّجتك» در عقد متعه صحيح هستند، در مورد عقد دائم هم فرمودند كه با اين دو لفظ ممكن است، چون ماهيت عقد دائم و متعه يكي است و تفاوت در تعيين مدّت است، پس تزويج هم در متعه است و هم در عقد دائم، در روايات عقد دائم هم مادّۀ تزويج در باب 1 از ابواب عقد نكاح آمده است كه ده حديث است و اكثر آنها دلالت دارد كه صيغۀ عقد دائم را با لفظ «زوّجت» مي توان خواند:

* … محمّد بن علي بن الحسين باسناده عن زرارة عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث خلق حوّاء و تزويج آدم بها، انّ اللّٰه عز و جلّ قال له: اخطبها اليّ، فقال: يا ربّ اني اخطبها اليك الي أن قال فقال اللّٰه عزّ و جلّ: قد شئت ذلك و قد زوّجتكها فضُمَّها اليك. «5»

* قال:

(ظاهراً مرسله است و مرحوم مفيد در ارشاد و مرحوم صدوق در من لا يحضر اين حديث را نقل كرده اند)

و لمّا تزوّج أبو جعفر محمّد بن علي الرضا عليهما السلام ابنة المأمون خطب لنفسه فقال:

(حديث در مورد تزويج دختر مأمون به امام جواد عليه السلام است كه صيغۀ عقد را امام جواد عليه السلام مي خواند)

الحمد للّٰه متمّم النعم، الي ان قال: و هذا امير المؤمنين زوّجني ابنته علي ما فرض اللّه ثمّ ذكر قدر

المهر و قال: زوّجتني يا امير المؤمنين؟ قال بلي، قال قبلت و رضيت،

(در واقع «بليٰ» جانشين ايجاب شده است). «6»

* … عن عبيد بن زرارة قال: سألت ابا عبد اللّٰه عليه السلام عن التزويج بغير خطبة فقال: أو ليس عامة ما تتزوّج فتياننا فتياتنا و نحن نتعرق الطعام علي الخوان نقول: يا فلان زوّج فلانا فلانة فيقول: نعم قد فعلت. «7»

در اين روايت مي فرمايد غالب ازدواج هاي ما بدون خواستگاري صورت مي گيرد، پس با لفظ تزويج يا چيزي كه اشاره به لفظ تزويج است («نعم قد فعلت» كه بعد از لفظ تزويج واقع شده است) واقع مي شود و ظاهر «قد فعلت» اين است كه جانشين ايجاب و قبول شده و ضمناً دلالت دارد كه يك نفر مي تواند متولّي طرفين عقد باشد و وقتي متولّي شد لازم نيست دو صيغه بخواند.

حديث سه «8» را هم قبلًا بيان كرديم كه همان حديث «سهل ساعدي» است و در آن روايت هم كلمۀ تزويج وجود دارد.

آيا در هيچ يك از رواياتي كه انشاء عقد نكاح را بيان مي كند لفظ «انكحت» نيست؟

در مقام بيان، نكاح به صورت فعل مضارع و ماضي آمده است ولي اين اخبار، اخباري است كه از آن جواز انشاء فهميده مي شود.

امّا لفظ «متّعت» اختلافي است، بعضي آن را جايز و بعضي غير جايز مي دانند. آنهايي كه جايز مي دانند مي گويند «متّعت» مطلق نكاح و قدر مشترك بين منقطع و دائم است، اگر ضميمۀ مدّت شود منقطع و اگر خالي از مدّت باشد دائمي است، و

______________________________

(1) آيۀ 37، سورۀ احزاب.

(2) آيۀ 32، سورۀ نور.

(3) آيۀ 22، سورۀ نساء.

(4) ح 1 و 2 و 3 و 4 و 6، باب

18 از ابواب عقد نكاح.

(5) ح 1، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(6) ح 2، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(7) ح 7، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(8) ح 3، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 99

رواياتي هم آورده اند و مي گويند رواياتي «1» در باب متعه داريم كه مي گويند اگر ذكر اجل در متعه نشود به دائم منقلب مي شود و ادّعاي اجماع كرده و به آن فتوا داده اند. البتّه در آن باب در جزئياتش بحث است كه آيا اين براي جايي است كه عمداً ذكر اجل نكند يا سهواً، آنجايي كه در ابتدايش مطلق العقد بوده يا آنجايي كه فقط متعه در نيتش بوده و فراموش كرده است اجل را ذكر كند، كه ما هم بحث داريم و مي گوييم اگر كسي جزماً عقيده داشت كه متعه بخواند ولي فراموش كرد ذكر اجل كند اين عقد دائمي نخواهد بود و خلاف قواعدي است كه تا اينجا خوانده ايم ولي اگر عالماً و عامداً اجل را ذكر نكند در اين صورت مي گوييم منقلب به دائم مي شود پس في الجمله آن روايات را قبول داريم و فتويٰ هم مي دهيم و همين كه في الجمله مي پذيريم، براي ما نحن فيه قابل استدلال است و معلوم مي شود همان صيغه هايي كه به درد متعه مي خورد براي دائم هم خوب است و معلوم مي شود كه عقد دائم را مي توان با لفظ متّعت خواند و انصاف اين است كه اين روايات دلالت ظاهري دارد.

نتيجه: اجراي عقد دائم با لفظ تزويج و نكاح و متعه ممكن است ولي چون متّعت را غالباً در عقد منقطع استفاده مي كنند بايد قرينه داشته

باشد كه منظور نكاح دائم است.

72 ادامۀ مسئلۀ 2 … 4/ 12/ 78

اشكال: مرحوم امام (ره) در كتاب البيع عبارتي دارند كه نشان مي دهد ايشان نكاح معاطاتي را قبول داشته اند، امام اين بيان را در فرق بين زنا و نكاح معاطاتي بيان كرده و مي فرمايد:

انّ الزنا لدي العرف غير النكاح و الزّواج سواءٌ كان بالقول أو الفعل. «2»

نكاح معاطاتي غير از زنا است، اين همان حرفي است كه آقاي حكيم گفته و ما هم آن را گفتيم، يعني نكاح با صيغه (انشاء لفظي) يا بالفعل (معاطاتي) غير از زناست.

بعد امام مي فرمايد:

فلو تقاول الزوجان (گفتگوهاي مقدّماتي) و قصدا الازدواج ثم انشأته المرأة بذهابها الي بيت المرء بجهيزتها مثلًا و قبل المرء ذلك بتمكينها في البيت لذلك، تحقّقت الزوجيّة المعاطاتيّة. «3»

آيا امام (ره) مي خواهد بگويد زوجيّت معاطاتي جايز است يا مي خواهد بگويد كه زوجيّت معاطاتي غير از زناست؟

ظاهراً نظر امام بيان فرق بين زنا و زوجيّت معاطاتي است، نه اين كه بگويد زوجيّت معاطاتي جايز است چرا كه زوجيّت معاطاتي بالاجماع جايز نيست، و اين كه بعضي خيال مي كنند اگر زوجيّت معاطاتي جايز باشد فرقي با زنا ندارد، اشتباه است چون بين اين دو، فرق است و جايز نبودنش به خاطر اجماع بر لزوم لفظ است نه به خاطر شباهتش به زنا.

ان قلت: شما گفتيد لزوم قرائت نماز به عربي، از باب توقيفي بودن است نه به دليل نص و روايات خاص، از طرف ديگر در عقد نكاح هم قائل به توقيفيّت شديد، بنابراين عربيّت را در عقد نكاح هم مثل نماز لازم بدانيد؟

قلنا: ما نگفتيم عربي خواندن نماز به خاطر توقيفي بودن است بلكه نماز نص

دارد، و همان طوري كه نماز را ياد مي گيرند، صيغۀ عقد نكاح را ياد بگيرند. به ما گفته شده است كه در نماز دو سوره از قرآن خوانده شود در حالي كه به ترجمۀ قرآن، قرآن گفته نمي شود، همچنين در ناحيۀ ذكر ركوع، سجده و تشهد …

روايت داريم كه به الفاظ خود گفته شود، پس عربي خواندن آن به خاطر توقيفي بودن آن نيست.

مرحوم محقق ثاني مي فرمايد كه انشاء فارسي اصلًا عقد نيست و مرحوم شيخ انصاري تعجّب مي كند كه مگر عقد حتماً بايد عربي باشد، بعضي مي گويند كه محقّق ثاني اين حرف را نزده است و حال آن كه ايشان در جامع المقاصد در كتاب رهن مي فرمايد:

و هل يشترط في الصيغة اللفظ العربي؟ الاقرب العدم (اين را از تذكرة نقل مي كند بعد مي گويد) … لا يقال عموم أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ينافي الاشتراط (اشتراط عربي بودن عقود) لانّا نقول نمنع صدق العقد بالعجميّة مع امكان العربيّة. «4»

اين كلام از عجايب است و شيخ انصاري هم از آن تعجّب مي كند.

آيا اجراي صيغۀ نكاح به وسيلۀ مادّۀ بيع، تمليك، هبه و اجاره جايز است؟

مشهور در ميان علما اين است كه انشاء عقد به وسيلۀ اين الفاظ جايز نيست، لكن مرحوم سيّد مرتضي از ابو حنيفه نقل

______________________________

(1) باب 20 از ابواب متعه.

(2) كتاب البيع، ج 1، ص 180.

(3) كتاب البيع، ج 1، ص 180.

(4) ج 5، ص 45.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 100

مي كند كه همۀ اينها را اجازه داده است. مرحوم سيّد مرتضي چنين مي فرمايند:

قال: ابو حنيفة ينعقد النكاح بكل لفظ يقتضي التمليك، كالبيع و الهبة و التمليك فامّا ما لا يقتضي التمليك كالرهن و الاباحة فلا ينعقد به

و في الاجارة عنده روايتان اصحّهما انّه لا ينعقد بها. «1»

قاعده اقتضا مي كند كه اين الفاظ توأم با قرينه اشكال ندارد، چون ظهور دارد و لكن ما در مقابل إن قُلتي كه در جلسۀ قبل داشتيم و مي گفت نكاح توقيفي است و با اين الفاظ نمي شود، گفتيم كه چون عقود نكاح در مرأي و منظر شارع مقدّس انجام مي گرفته لا بد شارع آنها را امضا كرده است و اگر راضي نبود براي آن لفظ معيّن مي كرد در حالي كه لفظي تعيين نكرده است. امروز مي گوييم آيا اين الفاظ (بعت، ملكّت و … ) در زمان شارع (معصومين) در بين مردم مرسوم بوده است؟

اين معنا ثابت نيست بلكه عكس آن ثابت است چون اينها الفاظ غير متعارف هستند، ما گفتيم با آن الفاظي كه ظهور داشته باشد و متعارف هم باشد، چون در مرأي و منظر معصومين عليهم السلام بوده و با آن موافقت كرده اند صحيح است. توقيفيّت را قبول داريم ولي چون شارع آزاد گذاشته، الفاظي را كه در بين مردم متعارف بوده است كافي مي دانيم و الفاظي را كه متعارف نبوده نمي پذيريم.

آيا به لفظ هبه جايز است؟ بعضي به آيۀ «وَ امْرَأَةً «مُؤْمِنَةً» إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهٰا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرٰادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَهٰا خٰالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ» «2» استدلال كرده اند كه انشاء نكاح با لفظ هبه فقط براي پيامبر صلي الله عليه و آله جايز است. بنابراين در غير پيامبر به نص قرآن صحيح نيست.

قلنا: آيه در مقام بيان اجراي نكاح به لفظ «وهبت» نيست بلكه با لفظ «نكحت» است، چون ذيل آيه مي گويد «ان اراد النبي أن يستنكحها» معلوم مي شود كه با نكحت

عقد انجام مي شود، پس «وهب» به معني نكاح بدون مهر و مانند هبه است و اين تفسير در روايات متعدّدي آمده است و «خالصة لك من دون المؤمنين» يعني نكاح بدون مهر فقط مخصوص تو است و مؤمنين ديگر نمي توانند چنين كنند.

73 ادامۀ م 2 و م 3 (تعدّي النكاح و التزويج الي المفعولين) … 7/ 12/ 78

روايات متعدّدي در باب دوّم از ابواب عقد نكاح مسئلۀ هبه و آيۀ 50 سورۀ احزاب را متعرض شده و بيان مي كنند كه مراد نكاح بدون مهر است، و چون روايات متضافر است از سند آنها بحث نمي كنيم اگر چه غالباً اسناد آنها صحيح است.

* … عن الحلبي قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المرأة تهب نفسها للرجل ينكحها بغير مهر؟ فقال: انّما كان هذا للنبي صلي الله عليه و آله فامّا لغيره فلا يصلح هذا حتّي يعوّضها شيئاً … «3»

* … عن ابي الصباح الكناني عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: لا تحلّ الهبة الا لرسول اللّٰه صلي الله عليه و آله و امّا غيره فلا يصلح نكاح الّا بمهر. «4»

احاديث ديگري «5» هم در اين زمينه وجود دارد و فقط حديث پنجم است كه از آن بوي خلاف مي آيد ولي اين حديث هم به نظر ما مؤيّد است و مخالف نيست.

* … عن عبد اللّٰه بن المغيرة عن رجلٍ

(مرسله است)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في امرأة وهبت نفسها لرجل من المسلمين قال: إن عوّضها كان ذلك مستقيماً. «6»

گاهي تصور مي شود كه اين روايت با روايات قبلي معارض است و مي گويد هبه جايز است در حالي كه تصريح مي كند و مي گويد «ان عوّضها»

يعني هبۀ معوّضه باشد كه جانشين مهر است به اين معني كه خودش را بخشيده و در مقابل اين بخشش طرف مقابل هم چيزي هبه كرده است (الهبة المعوّضة). پس نه تنها معارض با آن چند حديث نيست بلكه موافق و مؤيّد است.

از مجموع اين روايات و آن توضيحي كه در تفسير آيۀ 50 سورۀ احزاب بيان شد معلوم مي شود كه اين آيه و روايات ارتباطي با بحث انشاء عقد و الفاظ انشاء ندارد بلكه مربوط به اين است كه مهر يكي از اركان عقد است، سواء ذكر أم لم يذكر.

تا اينجا قسمت عمدۀ مسئلۀ دوّم روشن شد و فقط يك قسمت باقي مانده و آن اين است كه آنچه كه تا كنون گفته شد در مورد الفاظ انشاء بود، حال قبول بايد به چه لفظي باشد؟

در تحرير فرمودند كه قبول با لفظ «قبلت و رضيت» و هرچه كه اين معني را بدهد (مثل امضيت) واقع مي شود.

دليل بر اين كه «رضيت و قبلت» كافي است چيست؟

______________________________

(1) ناصريّات، ص 324، مسئلۀ 152.

(2) آيۀ 50، سورۀ احزاب.

(3) ح 1، باب 2 از ابواب عقد نكاح.

(4) ح 2، باب 2 از ابواب عقد نكاح.

(5) ح 3، 4، 6، 8، 9، باب 2 از ابواب عقد نكاح.

(6) ح 5، باب 2 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 101

اوّلًا: حقيقت قبول با اين الفاظِ صريح حاصل مي شود، پس مطابق قاعده و متعارف بين الناس است.

ثانياً: در روايات عديده «1» «قبلت و رضيت» وجود دارد.

نكته اي در اينجا وجود دارد كه امام به آن اشاره كرده اند و لازم است ما نيز به آن اشاره كنيم، آيا ذكر شرايط و متعلقات

در قبول لازم است؟

در انشاء ايجاب گفته مي شود زوّجت نفس موكلتي لموكّلك علي المهر المعلوم و الشرائط المعلومة، آيا در قبول هم لازم است كه اين اركان گفته شود؟

امام (ره) مي فرمايد لازم نيست، نه ذكر زوج، نه زوجه، نه مهريّه و نه شرايط، چون قبول عطف بر ايجاب است و هرچه در ايجاب باشد مثل اين است كه در قبول گفته اند، به عبارت ديگر اين از جاهايي است كه المقدّر كالمذكور و در ناحيۀ قبول در تقدير است.

[مسألة 3: يتعدّي كل من الانكاح و التزويج الي مفعولين]

اشاره

مسألة 3: يتعدّي كل من الانكاح و التزويج الي مفعولين (پس صحيح است بگويد: زوّجت نفس موكلتي موكّلك)

و الاولي ان يجعل الزوج و الزوجة ثانياً و يجوز العكس و يشتركان (النكاح و التزويج) في انّ كلا منهما يتعدّيان الي المفعول الثاني بنفسه تارة و بواسطة «من» اخري فيقال: انكحت أو زوّجت زيداً هنداً أو انكحت هنداً من زيدٍ و باللّام ايضاً هذا بحسب المشهور و المأنوس و ربما يستعملان علي غير ذلك و هو ليس بمشهور و مأنوس.

عنوان مسأله:

اشاره

اين مسأله چون در كلام علماي سابق نبوده و كمتر متعرّض آن شده اند بايد در لابه لاي آيات و روايات و لغت آن را پي گيري كنيم.

1- آيات:

در آيات قرآن لفظ نكاح و تزويج متعدّدي به دو مفعول مكرّر استعمال شده است:

«فَلَمّٰا قَضيٰ زَيْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاكَهٰا». «2»

در مورد لفظ نكاح هم در داستان حضرت شعيب مي فرمايد:

«قٰالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَي ابْنَتَيَّ هٰاتَيْنِ» «3» كه در اين دو مورد زوج بر زوجه مقدّم است.

آيه اي هم داريم كه قد يتوهم دلالت بر بحث ما دارد:

«أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرٰاناً وَ إِنٰاثاً» «4» اين آيه در مورد مواليد است و آيۀ قبل از آن مي فرمايد:

«يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ إِنٰاثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ الذُّكُورَ» و «يزوّجهم» به معني يعطيهم است، يعني در كنار هم به كسي هم دختر و هم پسر مي دهد.

تا اينجا در آيات قرآن ديديم كه هر دو بدون حرف جر آمده است و امّا متعدّي به حرف جر در قرآن فقط متعدي به «باء» داريم و متعدّي به «من» و «لام» نيامده است در حالي كه در تحرير الوسيله «من و لام» آمده و «باء» ذكر نشده است و سزاوار بود «باء» را هم مي فرمودند:

«كَذٰلِكَ وَ زَوَّجْنٰاهُمْ بِحُورٍ عِينٍ». «5»

74 ادامۀ مسئلۀ 3 … 8/ 12/ 78

2- لغت:

در منابع لغت هم در اين مسأله محدود صحبت كرده اند.

المنجد مي گويد:

زوّجه امرأة أو بامرأة أو لامرأةٍ، عَقَد له عليها، «6» در واقع هم متعدّي به دو مفعول را ذكر كرده و هم متعدّي به حرف جرّ «باء» و «لام» را، بعد مي گويد:

و انكر بعضهم تعدّيه بالباء.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 1، ص: 101

در كتاب مختار الصحّاح كه خلاصۀ صحاح اللغة است مي گويد:

قال يونس ليس

من كلام العرب زوّجه بامرأة بالباء و لا تزوّج بامرأة بل نجد منها (يعني نه در طرف زوج و نه در طرف زوجه با حرف «باء» متعدّي نمي شود) … و قال الفرّاء تزوّج بامرأة لغة. «7»

در قاموس اللغة كه از معتبرترين منابع لغت است علاوه بر بلاواسطه فقط تعدّي به باء را گفته است، بنابراين آنچه كه از كتب اهل لغت برمي آيد اين است كه تعدّي به مفعولين بدون واسطه در ميان همه مسلّم است و تعدّي به «باء» يا «لام» در ميان لغويّين مشكوك است.

______________________________

(1) باب 18 از ابواب عقد متعه و باب 1 از ابواب عقد دائم.

(2) آيۀ 37، سورۀ احزاب.

(3) آيۀ 27، سورۀ قصص.

(4) آيۀ 50، سورۀ شوريٰ.

(5) آيۀ 54، سورۀ دخان.

(6) المنجد، مادۀ زوج (زواج).

(7) مختار الصحاح، مادۀ زوج.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 102

3- روايات:

در احاديث ما تعدّي به «باء» و «لام» و «الي» و «من» يافت شده است. در قرآن «زَوَّجْنٰاهُمْ بِحُورٍ عِينٍ» * داشتيم ولي مفسّران منكر آن هستند و «زوّجنا» را به معني «قَرَنْنا» مي گيرند، امّا دليلي بر اين تفسير نداريم و «زوّجنا» به معني تزويج است، شايد چون در كتب لغت تعدّي به باء را نيافته بودند چنين توجيه كرده اند ولي اين تفسير درست نيست.

در روايات متعدّدي تعدّي با هر چهار حرف جر وجود دارد البتّه ممكن است كه اغلب اين روايات از نظر سند ضعيف باشند امّا ضعف سند در اينجا ضرري ندارد چون بر فرض هم روايت مجعول باشد، جاعل روايت عرب بوده و قصد ما بيان استعمال لغت است نه شنيدن حكم خدا از زبان معصوم عليه السلام، پس هر جا استشهاد به روايات

براي بيان استعمالات عرب است، اسناد روايات مورد توجّه واقع نمي شود چون استعمالات عربي را هر عرب مي تواند به كار برد و مي خواهيم بگوييم متعدّي به حرف جر در عرب استعمال شده است.

در تفسير عيّاشي در ذيل آيۀ «عَبْداً مَمْلُوكاً لٰا يَقْدِرُ عَليٰ شَيْ ءٍ» چنين دارد:

عن ابي بصير

(مقطوعه)

في الرجل ينكح امته لرجل

(مفعول دوّم با لام است)

أله أن يفرّق بينهما اذا شاء؟ «1»

و امّا تعدّي به حرف «الي» در دو مورد وجود دارد:

* … عن درست بن عبد الحميد، عن ابي ابراهيم عليه السلام

(حضرت موسي بن جعفر)

قال: قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله تزوّجوا الي آل فلان فانّهم عفّوا فعفّت نسائهم و لا تزوّجوا الي آل فلان فانّهم بغوا فبغت نسائهم … «2»

شاهد در تعدّي تزوّجوا با «الي» است.

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث: لا تجالسوا شارب الخمر و لا تزوّجوه و لا تتزوّجوا اليه … «3»

تعدّي به «من» كه در هيچ لغتي نديديم در روايات زياد است:

* و عن محمّد بن مسلم قال: سألت ابا عبد اللّٰه عليه السلام عن الرجل، ينكح امته من رجل؟ قال: ان كان مملوكاً فليفرق بينهما اذا شاء … «4»

* دعائم الاسلام عن رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله انّه نهي عن نكاح الشغار و هو ان ينكح الرجل ابنته من رجل علي ان ينكحه الآخر ابنته و ليس بينهما صداق … «5»

در حديث ديگري دارد كه جواني خدمت حضرت علي عليه السلام آمد و عرض كرد من مادري دارم كه فرزنديِ مرا انكار مي كند و علّت آن اين است كه برادرهاي مادرم مي خواهند مرا از ارث آيندۀ مادرم

محروم كنند و مي گويند كه خواهرِ ما پسري ندارد.

خليفۀ دوّم از من مدرك خواست و چون مدركي نداشتم مرا را محكوم كرد. علي عليه السلام خطاب به برادرهاي مادر آن جوان فرمود شما مي گوييد اين خواهر شما هرگز شوهر نكرده است، اولياء او چه كساني هستند؟ و از آنها پرسيدند آيا در مورد خواهرتان به من وكالت مي دهيد، عرض كردند بله، فرمود شاهد و گواه باشيد كه من خواهر شما را به ازدواج اين جوان درآوردم و مهر آن را چهارصد درهم قرار دادم و خودم آن را مي پردازم و به آن جوان فرمود كه دست زنت را بگير و برو امشب عروسي كنيد و فردا پيش من حاضر شو در حالي كه بر تو اثر غسل ظاهر است، وقتي مطلب به اينجا رسيد زن گفت:

تريد أن تزوّجني من ولدي. «6»

و در جاي ديگر روايت دارد:

انّي قد زوّجت هذه الجارية من هذا الغلام،

پس هم در مقام انشاء و هم در مقام حكايت «مِن» وجود دارد و معلوم مي شود كه با «من» متعدّي مي شود.

موارد ديگري هم داريم كه با «من» متعدّي شده كه از آن جمله:

«قد زوّجت فاطمة من علي» «7»

«أوحي الي آدم أن يزوّج بناته من بنيه» «8»

«قال فاني قد زوّجتك من عون ابن جعفر» «9»

«زوّجت عبدي من أمتي فاشهدوا ملائكتي». «10»

موارد متعدّد ديگري داريم كه با باء متعددي شده است:

«قال صلي الله عليه و آله يا علي أبشر أبشر، فانّي قد زوّجتك بابنتي فاطمة عليها السلام». «11»

«فأوحي اللّٰه اليه: انّي قد زوّجت علياً بفاطمة عليهما السلام». «12»

«قد زوّجت نفسي كما امرني بعلي عليه السلام». «13»

______________________________

(1) تفسير عياشي، ج 2، ص 265.

(2) ح 7، باب

31 از ابواب نكاح محرّم.

(3) وسائل، ج 17، ح 8، باب 11 از ابواب اشربۀ محرّمه.

(4) مستدرك الوسائل، ج 15، ح 2، باب 32 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(5) مستدرك الوسائل، ج 14، ح 2، باب 16 از ابواب عقد نكاح.

(6) وسائل، ج 18، ح 2، باب 21 از ابواب كيفيّت حكم.

(7) صحيفة الرضا، ص 172 و 293.

(8) وسائل، ج 14، ح 4، باب 3 از ابواب ما يحرم بالنسب.

(9) ذخائر العقبي، ص 171.

(10) مستدرك، ج 14، ح 11، باب 33 از ابواب مقدّمات نكاح.

(11) مدينة المعاجز، ج 2، ص 329.

(12) مستدرك، ج 15، ح 3، باب 4 از ابواب مهور.

(13) الفضائل، شاذان بن جبرئيل القمي، ص 101.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 103

75 ادامۀ م 3 و م 4 (كيفيّة اجراء الصيغة) … 9/ 12/ 78

جمع بندي:

انشاء نكاح قدر مسلّم بالفظ «زوّجت» يا «تزوّجت» كه متعدّي به دو مفعول بلاواسطه باشد بلااشكال است مخصوصاً اگر زوج بر زوجه مقدّم شود بالفظ نكاح (انكحت و نكحت) هم مسلماً جايز است، در مورد حرف جر هم «من و باء» در احاديث زياد بود و حرف «لام و الي» هم در احاديث وجود دارد پس اگر كسي بخواهد احتياط كند مي تواند يك بار با مادّۀ «زوّجت» با دو مفعول بدون واسطه بار ديگر با مادّۀ «انكحت» با دو مفعول بدون واسطۀ، مرتبۀ ديگر با واسطۀ «من» با واسطۀ «باء» با واسطۀ لام، با واسطۀ «الي» و اگر بخواهد تقديم زوج و زوجه را هم رعايت كند مجموعاً دوازده صيغه مي شود، بعضي به صورت فضولي هم مي خوانند «زوّجت المرأة المعلومة المسماة بفلان للمرء المعلوم المسماة بفلان علي المهر

المعلوم و الشرائط المعلومة» تا اگر وكالت مشكلي داشته باشد عقد صحيح باشد و بعداً آنها هم رضايت مي دهند، البته يك صيغه هم كافي است ولي به جهت اهميّت نكاح احتياط پسنديده است.

[مسألة 4: (كيفيّة اجراء الصيغة)]

اشاره

مسألة 4: عقد النكاح قد يقع بين الزوج و الزوجة و بمباشرتهما، فبعد التقاول و التواطؤ و تعيين المهر، تقول الزوجة مخاطبة للزوج:

«أنكحتك نفسي، أو أنكحت نفسي منك- أو لك- علي المهر المعلوم»، فيقول الزوج بغير فصل معتدّ به: «قبلت النكاح لنفسي علي المهر المعلوم»، أو « … هكذا»، أو تقول: «زوّجتك نفسي- أو زوّجت نفسي منك، أو لك- علي المهر المعلوم» فيقول: «قبلت التزويج لنفسي علي المهر المعلوم»، أو «.. هكذا». و قد يقع بين وكيليهما، فبعد التقاول و تعيين الموكّلين و المهر، يقول وكيل الزوجة مخاطباً لوكيل الزوج:

«أنكحت موكّلك فلاناً موكّلتي فلانة- او من موكّلك فلان- علي المهر المعلوم»، فيقول وكيل الزوج: «قبلت النكاح لموكّلي علي المهر المعلوم»، أو «هكذا» أو يقول وكيلها: «زوّجت موكّلتي موكّلك- أو من موكّلك أو لموكّلك فلان- علي المهر المعلوم» فيقول وكيله: «قبلت التزويج لموكّلي علي المهر المعلوم»، أو « … هكذا». و قد يقع بين وليّيهما كالأب و الجدّ، فبعد التقاول و تعيين المولّي عليهما و المهر يقول وليّ الزوجة: «أنكحت ابني أو ابنة ابني فلانة- مثلًا- ابنك أو ابن ابنك فلاناً، أو من ابنك أو ابن ابنك، أو لابنك أو لابن ابنك علي المهر المعلوم»، أو يقول: «زوّجت بنتي ابنك- مثلًا- أو من ابنك أو لابنك»، فيقول ولي الزوج: «قبلت النكاح أو التزويج لابني أو لابن ابني علي المهر المعلوم». و قد يكون بالاختلاف؛ بأن يقع بين الزوجة و وكيل الزوج و بالعكس،

أو بينها و بين وليّ الزوج و بالعكس، أو بين وكيل الزوجة و وليّ الزوج و بالعكس، و يعرف كيفيّة ايقاع العقد في هذه الصور مما فصلناه في الصور المتقدمة. و الاولي تقديم الزوج علي الزوجة في جميع الموارد كما مرّ.

عنوان مسأله:

عصارۀ كلام در مسأله اين است كه انشاء حدّ اقل شش حالت دارد:

1- مباشرت زوج و زوجه در انشاء عقد كه همان اقسامي را كه در مسئلۀ سابق گفته شد، دارد: زوّجت نفسي لك …

2- بين الوكيلين باشد كه متعارف در بين ما همين است و همان تقسيمات مسئلۀ سابق (مسئلۀ 3) مي آيد.

3- بين الوليين باشد نمونه اش عقد حضرت آدم عليه السلام است چون خداوند وليّ همه است.

4- يكي بالمباشرة و ديگري بالوكالة باشد كه در داستان «سهل ساعدي» آمده بود و سهل مباشر بود و يا در داستان آن زن كه فرزند خود را انكار مي كرد، حضرت از ناحيۀ زن وكيل شد.

5- يك طرف مباشرت و طرف ديگر ولايت است.

6- مخلوطي از ولايت و وكالت باشد، مثلًا طرف زوجه وكالت است و طرف زوج ولايت است و يا بالعكس.

هل يجب التصريح بعنوان الوكالة أو الولاية؟

آيا لازم است گفته شود عن قبل موكّلتي أو ولدي أو من قبل من أنا ولي عليه؟ خير لازم نيست و آنچه كه لازم است وكالت در متن واقع است نه در مقام انشاء لفظي، پس واقع ولايت و وكالت شرط صحّت است نه تلفّظ به ولايت و وكالت، به عبارت ديگر هركس كه وكيل شد هرچه به قصد موكّلش بخواند جانشين اوست و لازم نيست كه تصريح به لفظ كنند، و شاهد آن روايات گذشته است مثلًا در

روايت «سهل ساعدي» پيامبر فرمود: «زوّجتكها» و نفرمود «زوّجتك موكّلتي» و يا علي عليه السلام بعد از وكيل شدن فرمود: «زوّجتكها» و به وكالت تصريح نفرمود و مقاوله هاي ابتدايي در فهم وكالت، كفايت مي كند و معلوم مي شود كه عقد وكالتاً است، پس تصريح به الفاظ وكالت لازم نيست ولي احتياطاً به آن تلفظ مي شود.

ادلّه:

اشاره

دليل مسائلي كه گفته شد (مباشرت، وكالت و ولايت) چيست؟

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 104

مباشرت نياز به دليل ندارد و امّا ادلۀ صحّت وكالت و ولايت عبارتند از:

1- عمومات:

عموم ادلّۀ وكالت و ولايت، حاكم است و ما هيچ دليل ديگري در اينجا نداشته باشيم اين عمومات كافي است.

2- سيرۀ عملي مسلمين:

غالباً عقود به مباشرت نبوده است.

3- روايات:

رواياتي كه قبلًا بيان شد (داستان حضرت علي، «1» داستان پيامبر و سهل ساعدي، «2» داستان حضرت آدم، «3» داستان حضرت جواد عليه السلام «4» و موارد عديده اي كه وكالتاً يا ولايتاً ادا شده است).

[مسألة 5: لا يشترط في لفظ القبول مطابقته لعبارة الايجاب]

اشاره

76 م 5 (مطابقة الايجاب و القبول) و م 6 (اللحن في الصيغة) … 10/ 12/ 78

مسألة 5: لا يشترط في لفظ القبول مطابقته لعبارة الايجاب بل يصح الايجاب بلفظ و القبول بلفظ آخر فلو قال زوّجتك، فقال: قبلت النكاح أو قال انكحتك، فقال: قبلت التزويج، صحّ و ان كان الاحوط المطابقة.

عنوان مسأله:

گاهي قبول به لفظ «قبلت» يا «رضيت» يا «نعم» است، اين الفاظ مقدّري دارد، كه مشابه لفظ ايجاب است و با آن مطابقت دارد (ايجاب: انكحتُ، قبول: قبلت أي قبلت النكاح). اين مورد از محل بحث خارج است و بحث در جايي است كه در قبول عنوان نكاح را ذكر كند و به «قبلت» و «رضيت» و «نعم» قناعت نكند آيا در اين موارد تطابق لازم است يا نه؟

اقوال:

اين مسأله نيز از مسائلي است كه كمتر متعرّض آن شده اند.

مرحوم صاحب جواهر به دنبال مرحوم محقّق در شرايع اين مسأله را عنوان فرموده است. صاحب شرايع همين فتوايي كه در تحرير آمده، دارد، صاحب جواهر در ذيل كلام محقّق مي فرمايد:

بلا خلاف و لا اشكال لاطلاق الادلّة. «5»

«لا خلاف» معنايش اين نيست كه همۀ اصحاب متعرّض شده اند بلكه معنايش اين است كه مخالفي در مسأله نيست و لو لعدم التعرّض.

بعد از ايشان هم در عروه و شروح عروه و معاصرين اين مسأله را دنبال كرده و تطابق را لازم ندانسته اند.

دليل عدم لزوم تطابق اطلاق ادله:

ادلّه مي گويند كه بايد به عقد نكاح وفا شود (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) و احكامي كه در باب نكاح وارد شده به عقود متعارفه منصرف است و اين عقدي كه بدون مطابقت خوانده شده از عقود متعارفه است.

ان قلت:

عقد نكاح توقيفي است، پس مطابقت بين ايجاب و قبول لازم است.

قلنا:

معناي توقيفي بودن عقد نكاح اين است كه در حضور شارع عقد نكاح خوانده مي شد در حالي كه شارع لفظي را براي آن تعيين نمي كرد، بنابراين آنچه كه در بين مسلمين بوده امضا كرده است.

مسلمين پايبند به مطابقت نبودند كه حتماً بايد بين ايجاب و قبول مطابقت باشد يعني اگر مردم را به حال خودشان بگذاريم به هر لفظي كه اداي مقصود مي كند (بالصراحة أو بالظهور) قناعت مي كنند و اگر شارع راضي به اين كار نبود بايد آنها را منع مي كرد، مضافاً اين كه در بعضي از روايات (روايت سهل ساعدي) هم عدم تطابق ديده مي شود، آنچه در كتب عامّه آمده شاهد ما نيست چون تطابق در آنها بوده (مرد عرب «زوجنيها» گفت، پيامبر هم فرمود «زوّجتكها» كه

تطابق موجود است)، امّا آنچه كه در طرق ما آمده است مرحوم صاحب وسايل در ج 14 اين حديث را به گونه اي و در ابواب مهور به گونۀ ديگري نقل كرده است، حال اگر به گونه اي باشد كه در ج 14 نقل كرده است شايد شاهد بر عدم تطابق باشد.

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: جاءت امرأة الي النبي صلي الله عليه و آله فقالت: زوّجني

(ايجاب زوجيت نيست چون زوج و مهر تعيين نشده است پس تقاضا و درخواست است)

فقال: مَنْ لهذه، فقام رجل فقال: انا يا رسول اللّٰه، … قد زوّجتكها علي ما تحسن من القرآن فعلمها ايّاه. «6»

______________________________

(1) وسائل، ج 18، ح 2، باب 21 از ابواب كيفيّات حكم.

(2) وسائل، ج 14، ح 3، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(3) وسائل، ج 14، باب 3 از ابواب ما يحرم بالنسب.

(4) وسائل، ج 14، ح 2، باب 1 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) جواهر، ج 29، ص 139.

(6) ح 3، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 105

در اينجا «قبلت» از ناحيۀ مرد عرب نيست و فقط «انا يا رسول اللّٰه» دارد كه جانشين قبولِ مقدّم شده است يا ايجاب من ناحية الزوج است و «قد زوّجتكها» هم در عبارت وجود دارد. اگر بگوييم «قبلت» ديده نمي شود و «انا يا رسول اللّٰه» جانشين قبول است در اين صورت تطابقي بين «قد زوّجتكها» و «انا يا رسول للّٰه» وجود ندارد و ممكن است شاهد بر بحث ما باشد ولي اگر بگوييم كه «انا يا رسول اللّٰه»، خواستگاري است و قبول بعداً آمده و در روايت ذكر نشده

است، شاهد بحث ما نمي شود.

همين حديث را مرحوم صاحب وسايل در جايي ديگر ذكر كرده است:

* … انا يا رسول اللّٰه زوّجنيها

(كه اين انشاء قبول مقدّم است)

قال صلي الله عليه و آله: قد زوّجتكها … «1»

در اينجا تطابق بين ايجاب و قبول وجود دارد.

حال اگر روايت در واقع هم به صورت دوّم باشد (كه در كافي به اين صورت است) در اين صورت شاهدي بر عدم تطابق از روايات نداريم و بايد به سراغ قاعده برگرديم، كه بر اساس قواعد و عمومات تطابق لازم نيست.

[مسألة 6: اذا لحن في الصيغة]

اشاره

مسألة 6: اذا لحن في الصيغة فان كان مغيّراً للمعني بحيث يعدّ اللفظ عبارة لمعني آخر غير ما هو المقصود لم يكف، و ان لم يكن مغيّراً بل كان بحيث يفهم منه المعني المقصود و يعدّ لفظاً لهذا المعني الّا انّه يقال له: لفظ ملحون و عبارة ملحونة من حيث المادّة أو من جهة الاعراب و الحركات فالاكتفاء به لا يخلو من قوّة و ان كان الأحوط خلافه و أولي بالاكتفاء اللغات المحرّفة عن اللّغة العربيّة الاصليّة، كلغة سود العراق في هذا الزمان اذا كان المباشر للعقد من اهالي تلك اللّغة لكن بشرط أن لا يكون مغيّراً للمعني مثل جوّزت بدل زوّجت الّا اذا فرض صيرورته في لغتهم كالمنقول.

عنوان مسأله:

اين مسأله نيز محلّ ابتلاء و در مورد لحن و غلط در صيغه است گاهي غلط و اشتباه در اعراب و گاهي در مادّه و گاهي در مخارج حروف است، اينها چه حكمي دارد؟ عبارت تحرير طولاني است و سه صورت را ذكر مي كند كه در كتب فقها نيامده است مگر در عروه:

1- لحني كه مغيّر معناست و قطعاً جايز نيست (مثلًا به جاي زوّجتُ بگويد زوّجتَ) چون اصل فساد است.

2- لحني كه مغيّر معنا نيست و قرائن هم قائم است مثلًا «صداق» با «سين» تلفّظ مي كند و «انكحت» را با «حاء» تلفظ نمي كند كه در اين صورت چون قرينه وجود دارد و لفظ اداي مقصود مي كند اشكالي ندارد.

3- در جايي كه از لغات تحريف شده (عربي هاي عاميانه) باشد مثلًا به جاي زوّجت، جوّزت مي گويند امام اين صورت را نيز دو قسم مي كند: گاهي مغيّر معنا نيست و گاهي مغيّر معناست كه اين صورت اشكال دارد،

مرحوم آقاي حكيم مي فرمايد: وقتي متعارف است و اداي مقصود هم مي شود و همه مي فهمند اشكالي ندارد.

نتيجه:

غلطهايي كه مغيّر معنا نيست اشكالي ندارد ولي بايد سعي شود كه صيغۀ صحيح خوانده شود.

[در اينجا دو مسئلۀ مهم داريم كه با هم مطرح مي كنيم.]

اشاره

77 م 7 و 8 (قصد مضمون العقد و قصد الانشاء) … 11/ 12/ 78

در اينجا دو مسئلۀ مهم داريم كه با هم مطرح مي كنيم.

[مسألة 7: يعتبر في العقد القصد الي مضمونه]

اشاره

مسألة 7: يعتبر في العقد القصد الي مضمونه، و هو متوقّف علي فهم معني لفظي «انكحت» و «زوّجت» و لو بنحو الاجمال حتّي لا يكون مجرّد لقلقة لسان، نعم لا يعتبر العلم بالقواعد العربية و لا العلم و الاحاطه بخصوصيات معني اللفظين علي التفصيل، بل يكفي علمه اجمالًا، فاذا كان الموجب بقوله «انكحت» أو «زوّجت» قاصداً لايقاع العلقة الخاصّة المعروفة المرتكزة في الاذهان التي يطلق عليها النكاح و الزواج في لغة العرب و يعبر عنها في لغات أخر بعبارات أخر و كان القابل قابلًا لهذا المعني كفي الّا اذا كان جاهلًا باللغات بحيث لا يفهم انّ العلقه واقعة بلفظ «زوّجت» أو بلفظ «موكّلي» فحينئذٍ صحّته مشكلة و إن علم أنّ هذه الجملة لهذا المعني.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد قصد معني است يعني عقد بدون قصد معني نمي شود. و اگر كسي بدون فهم معني عقد را بخواند ممكن نيست. آيا قصد تفصيلي لازم است يا اجمالًا بداند كافي است، به عبارت ديگر سه گونه مي توان عقد خواند:

1- تفصيلًا معاني لغات و نقش هر يك از كلمات مي داند.

2- معاني الفاظ را اجمالًا مي داند.

3- اجمالًا و تفصيلًا معاني الفاظ را نمي داند.

[مسألة 8: يعتبر في العقد قصد الانشاء]

اشاره

مسألة 8: يعتبر في العقد قصد الانشاء بان يكون الموجب في

______________________________

(1) وسائل، ج 15، ح 1، باب 2 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 106

قوله «انكحت» أو «زوّجت» قاصداً ايقاع النكاح و الزواج و ايجاد ما لم يكن لا الاخبار و الحكاية عن وقوع شي ء في الخارج، و القابل بقوله:

«قبلت» منشأ لقبول ما أوقعه الموجب.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد قصد انشاء است، يعني قصد او از گفتن «زوّجت» اخبار از گذشته نباشد. در عروه مسئلۀ قصد انشاء را مقدّم كرده است و به نظر ما هم بهتر است كه قصد انشاء جلوتر بحث شود. به يك معني اين دو مسأله در مورد قصد است و از هم جدا نيست و اگر بخواهيم از هم جدا كنيم اوّل بايد از قصد انشاء بحث كنيم.

اقسام كلام:

1- اخبار:

اخبار حكايت از نسبتي در خارج است و در واقع نوعي عكس برداري از خارج است، حال اگر اين نسبت كلامي با وجود خارجي مطابق باشد خبر صادق و اگر مطابق نباشد خبر كاذب است، پس چيزي را در خارج ايجاد نمي كند. حكايت ممكن است از گذشته يا از آينده و يا از حال باشد.

2- انشا:
اشاره

انشاء ايجاد است، يعني چيزي كه نبود ايجاد مي كنيم استفهام، در واقع ايجاد استفهام است و يا نداء در واقع ايجاد نداء است. انشاء اقسام زيادي دارد كه وارد آن نمي شويم. گاهي انشاء ايجاد يك امر اعتباري است.

حقيقت اعتبار:

اين يك بحث دامنه دار است به عنوان مثال علقۀ زوجيّت بين زيد و هند نبود من با «زوّجت» اين علقه را ايجاد مي كنم كه يك امر اعتباري است، و يا در تمليك علقۀ مالكيّت را كه يك امر اعتباري است ايجاد مي كنيم، عقلا براي اين امور اعتباري آثار زيادي قائل هستند و چه بسا امور اعتباريّه اي كه قوّت و تأثيرش بيشتر از امور تكوينيّه است. پس امور انشائيه با خبريّه فرق دارد.

آيا انشاء امر پيچيده اي است؟ كنه انشاء پيچيده است ولي وجود اجمالي آن از اظهر اشياء است، مثلًا معناي مالكيّت را بچّه هم مي فهمد، پس انشاء چيز پيچيده اي نيست كه مي گويند حتماً بايد علما آن را بخوانند بله چون علما معاني آن را بهتر درك مي كنند، بخوانند بهتر است به طور ساده معناي انشاء نكاح عبارت است از اين كه اين دختر را به آن پسر داديم كه همه اين را مي فهمند.

78 ادامۀ مسئلۀ 7 و 8 … 14/ 12/ 78

امور اعتباريّه و انشاء از مسائلي است كه همه به آن علم اجمالي دارند پس علم تفصيلي به آن در غايت اشكال است و فقط علما حقيقت آن را مي دانند.

توضيح ذلك: ما اموري داريم كه شب و روز با آن سر و كار داريم مانند زمان، مكان، قوّۀ جاذبه كه همه اجمالًا معاني آنها را مي دانند و از بديهيّات است ولي حقيقت زمان چيست؟

اين مسئلۀ پيچيده اي

است، آيا مقدار حركت است؟ آيا حركت جوهري است؟ آيا بُعد چهارم جسم است؟ آيا زمان مخلوق است؟ يعني آيا ممكن است كه زماني باشد كه زمان در آن نباشد؟

ماهيّت مكان چيست؟ آيا بعد موهومي است، يعني مي شود كه خداوند مكان را از بين ببرد و مكاني باشد كه مكان نباشد؟ آيا نسبتي است كه بين اجسام واقع مي شود؟ يعني اگر تمام عالم يك چيز باشد مكان معنا ندارد. آيا مكان و زمان بعد از اشياء است يا قبل از اشياء؟ تصوّر بسياري بر اين است كه زمان و مكان قبل از اشياء بوده است و بعضي معتقدند كه زمان و مكان بدون اشياء معنا ندارد و زمان و مكان همزمان با پيدايش اشياء به وجود آمده اند.

پس مسئله اي به اين سادگي كه بچّه ها نيز معناي آن را مي فهمند كنه و حقيقتش پيچيده است. همچنين جاذبه را همه مي فهمند ولي حقيقتش چيست؟ چه نيرويي است، امواج است، ذرات است، مسئله اي است كه فهم آن آسان نيست. ما در عالم از اين چيزها زياد داريم كه وجود اجماليش از واضحات ولي كنه و حقيقتش در غايت خفا است و تنها ذات باري تعالي نيست كه «وجودها من اظهر الاشياء و كنهها في غاية الخفاء» باشد. در موجودات امكانيّه و مخلوقات نيز موجوداتي داريم كه وجودها من اظهر الاشياء و كنهها في غاية الخفاء باشند. انشاء و امور اعتباريّه هم همين طور هستند، ما مي دانيم ملكيّت و خريدوفروش هست و همه اين را مي فهمند و يا معني زوجيّت و نكاح را همه مي فهمند كه وجوده من اظهر الاشياء است ولي حقيقت اينها چيست؟ امور اعتباريّه يعني چه؟ انشاء كه

به معني ايجاد است، در كجا ايجاد مي كند؟ اگر در خارج باشد، ما در خارج چيزي به نام ملكيّت يا ازدواج نداريم و اگر در ذهن است از

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 107

كدام يك از وجودات ذهنيّه است چون وجودات ذهنيّه مختلف است.

كنه معني ملكيّت، انشاء و زوجيّت كه اموري اعتباري هستند في غاية الخفاء است، پس آنچه كه ما به آن نيازمنديم وجود اجمالي آنهاست و اين وجود اجمالي چيزي نيست كه در آن وسوسه كنيم و فرقي بين عقد ازدواج و عقد بيع نيست كه در ناحيۀ عقد ازدواج علما مي گويند مردم معني قصد انشاء را نمي فهمند اگر در عقد زواج نمي فهمند در عقد بيع هم نمي فهمند چه تفاوتي بين اين دو وجود دارد؟ چرا علما در عقد زواج دچار وسوسه شده اند، آنچه كه ما در انشاء به آن نياز داريم همان فهم اجمالي معني انشاء است كه همه آن را مي دانند.

جمع بندي: وجود انشاء و وجود امور اعتباريّه اجمالًا براي همه روشن است و پيچيدگي خاصّي هم ندارد و امّا كنه انشاء و حقيقت انشاء چيست؟

اقسام ملكيّت:

اشاره

ملكيت بر دو قسم است:

الف) ملكيّت تكويني:

مثل سلطۀ خداوند بر عالم هستي كه مالكيّت تكوينيّۀ الهيّه است و يا مالك بودن انسان بر اعضاي خود و يا مالك بودن او بر ماهي كه صيد مي كند.

ب) ملكيّت اعتباري:

در واقع از ملكيّت خارجيّه عكس برداري شده است، مثلًا خانه اي در شهر ديگر است، مالك با ديگري قولنامه مي نويسند و شش ماه ديگر مالك مي خواهد آن را تحويل دهد، در اينجا فروشنده مالكيّت خارجيّه ندارد بلكه مالكيت اعتباريه دارد يعني يك امر اعتباريّه از آن ملكيّت خارجيّۀ تكوينيّه انتزاع مي شود.

حقيقت ملكيّت؟

بعضي مي گويند كه ملكيّت يك بناگذاري است يعني در ذهن بنا مي گذاريم كه شما مسلّط بر اين خانه باشيد كه البتّه بناگذاريِ ذهني هم معنايش روشن نيست. بعضي آن را به معني فرض مي دانند يعني اين خانه را كه براي شما هست به منزلۀ دست شما فرض مي كنيم، منتهي اين از فروض خياليّه نيست بلكه فرضي است كه عقلا براي آن اثر قائلند، يعني خانه در تحت سلطۀ شماست به همان گونه كه بر دست و گوش و اعضاي ديگر خود تسلط داريد، عقلا هم اگر شرايط معامله جمع باشد به آن ترتيب اثر مي دهند و اجازۀ مزاحمت به ديگري نمي دهند و قانون مزاحم را تعقيب مي كند و هكذا در ناحيۀ زوجيّت، يك زوجيّت تكويني داريم مثلًا چشمان ما زوج هستند، كه در واقع دو چيز هستند كه در وجود خارجي احدها به ديگري ضميمه مي شود، اين زوجيّتِ تكوينيِ خارجي است و احتياجي به انشاء ما ندارد، در عالم اعتبار در بعضي جاها با بعضي از شرايط عكس اين عالم تكوين را مي كشيم و آثار عقلائيه را هم مترتّب مي كنيم، مثلًا مي گوييم هند را زوجۀ زيد قرار داديم نه در خارج (چون چه بسا عقد زوجيّت كه خوانده مي شود اين دو در كنار هم نيستند) بلكه همان حالت تكونيّۀ خارجيّه را در عالم اعتبار و

ذهن ايجاد مي كنيم كه عقلا براي آن آثاري قائلند و زندگي اجتماعي بدون اين اعتباريات ممكن نيست. اين مسئله اي است كه به تفكر زيادي نياز دارد و در اصول و فلسفه بحث شده است دانستن حقايق اينها براي علما و فلاسفه ممكن است و آنچه براي مردم عادي ممكن است فهم اجمالي انشاء است كه براي زندگي روزمرّۀ آنها كافي است.

تخلّص من جميع ما ذكرنا:

اوّلًا: امور اعتباريّه و از جمله انشاء كه به معني ايجاد است بوجودها الاجمالي براي همه روشن است و كنه آنها در غايت خفا است.

ثانياً: آنچه كه در انشاء عقد به آن احتياج داريم همان علم اجمالي است و دانستن كنه لازم نيست.

ثالثاً: تحقّق انشاء براي همه آسان است و خواندن عقد چه بيع و چه نكاح براي عوام اشكالي ندارد، و لكن اينها مانع از احتياط نمي شود، يعني از باب احتياط افرادي كه سلطۀ بيشتري دارند عقد را بخوانند خصوصاً در مورد نكاح كه مسئلۀ مهمّي است.

بعد از روشن شدن اين مسأله به مسئلۀ هفتم برمي گرديم كه آيا لازم است معناي دانه دانۀ كلمات عقد را بداند يا مجموع جمله را بداند كافي است؟ سه حالت دارد:

1- تمام جزئيات را مي فهمد (زوجيّت فعل ماضي از باب تفعيل، «تُ» ضمير … ).

2- اينها را نمي فهمد ولي مجموع من حيث المجموع را مي فهمد.

3- معني جمله را هم نمي داند نه تفصيلًا و نه اجمالًا و فقط لقلقۀ لسان است، طبعاً قصد انشاء هم نمي كند.

شكي نيست كه صورت سوّم فايده اي ندارد و صورت اوّل هم اشكالي ندارد و صحيح است و امّا صورت دوّم را امام اشكال مي كند.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 108

قلنا: چون

اجمالًا قصد انشاء دارد و معني را هم اجمالًا مي داند و با اين لفظ مي خواهد ايجاد علقۀ زوجيّت كند، پس مانعي ندارد كه ايجاد علقۀ زوجيّت كند و دليل آن وجدان، صدق عقد، صدق نكاح و عمومات است.

[مسألة 9: تعتبر الموالاة و عدم الفصل المعتدّ به بين الايجاب و القبول.]

اشاره

79 مسئلۀ 9 (اعتبار الموالاة) … 15/ 12/ 78

مسألة 9: تعتبر الموالاة و عدم الفصل المعتدّ به بين الايجاب و القبول.

عنوان مسأله:

اوّلين نكته اي كه در شرح اين مسأله بايد به آن دقّت شود اين است كه عقد نكاح با ساير عقود در اين زمينه فرقي ندارد و موالات در تمام عقود معتبر است و دليل خاصّي هم در نكاح نداريم، بنابراين بايد سراغ ادلّۀ اعتبار موالات در بقيّۀ عقود برويم. اين ادلّه را در بيع مرحوم شيخ انصاري داشتند و صاحب جواهر هم اشاره اي دارند بنابراين در اينجا يك بحث كلّي مي كنيم.

اقوال:

بسياري از بزرگان موالات را در عقد لفظي معتبر دانسته اند و لو بعضي هم متعرّض آن نشده اند. مرحوم محقّق در شرايع نه در كتاب البيع و نه در كتاب النكاح متعرّض آن نشده اند. و صاحب جواهر هم در كتاب البيع خيلي كوتاه به آن اشاره كرده است ولي معاصرين و بزرگان متأخرين مسئلۀ موالات را جدّي گرفته و آن را مطرح كرده اند، بنابراين از نظر اقوال كمتر متعرّض اين مسأله شده اند.

ادلّه:

اشاره

دو دليل عمده بر اعتبار موالات داريم:

1- عدم صدق عرفي:

اگر بين ايجاب و قبول فاصلۀ طولاني باشد عرفاً عقد صدق نمي كند چون عقد يك هيأت اتصاليّۀ بين ايجاب و قبول است، اين هيأت اتّصاليّه و عقد لفظي بايد به هم متّصل شود، به عبارت ديگر ايجاب و قبول در حكم كلام واحد و قرارداد است و بايد هيئت اتّصاليّۀ عرفيّۀ اين قرارداد حاصل شود و اگر فاصلۀ زيادي شود عقد صدق نمي كند و اصل هم در اين موارد فساد است يعني نمي دانيم بيع، تمليك، تملّك و زوجيّت حاصل شده يا نه؟ اصل اين است كه حاصل نشده است.

ان قلت: عقد يك امر نفساني و تعهّد است و مادامي كه انصراف از آن حاصل نشده است باقي است و لو يك هفته هم طول بكشد، به عبارت ديگر حقيقت عقد اتّصال بين دو التزام نفساني است، و تا زماني كه از التزام نفساني برنگردد، آن التزام باقي است، پس چرا بگوييم عقد صدق نمي كند؟ مگر عقد چيزي غير از گره خوردن دو التزام است، التزامات مادامي كه از آن منصرف نشده اند در نفس موجود است.

قلنا: عقد التزام نفساني نيست بلكه عقد ايجاب و قبول لفظي توأم با التزام است كه ايجاب و قبول يا با كتابت يا با لفظ و يا با اشاره (في الجمله) است.

ان قلت: دربارۀ فاصله هايي كه بين ايجاب و قبول در عرف مي شود چه بايد گفت مثلًا تاجري با مكاتبه با تاجر ديگر معامله مي كند و حد اقل يكي دو هفته فاصله مي شود در حالي كه آنها در عقد اشكال نمي كنند و آن را عقد مي دانند، خصوصاً در مورد هدايايي كه از شهري به شهر ديگر

مي فرستند آن هم عقد است و طول مي كشد تا به دست طرف مقابل برسد و تا قبول نكند عقد حاصل نمي شود. بعضي به «ماريۀ قبطيّة» مثال زده اند كه نجاشي بعد از اسلام آوردن به عنوان هديه براي پيامبر فرستاد و پيامبر قبول كرد در عين اين كه فاصله طولاني بوده است، پس طبق قول شما اين هديه باطل است چون بين ايجاب و قبول فاصله شده است.

قلنا: كتابت حسابش از انشاء لفظي جدا است، در نكاح كتابت نيست و در جاهايي كه جايز است چون يك امر بقاداري است نبايد با ما نحن فيه (الفاظ) مقايسه شود، و امّا مسئلۀ هدايا از قبيل معاطات است كه ايجاب و قبول آن در يك آن حاصل مي شود و ارسال هم غير از اعطاء است و تا به خدمت پيامبر رسيد و پيامبر قبول كرد ايجاب و قبول حاصل شد، ارسال ايجاب نيست و ارسال وقتي ايجاب مي شود كه به دست طرف مقابل برسد، پس شما ارسال را با اعطاء اشتباه گرفته ايد.

سلّمنا؛ مع الفصل الطويل عقد صادق باشد و ليكن اطلاق «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» منصرف به عقود متعارفه است و در عقود متعارفه در جايي نداريم كه كسي امروز بگويد «انكحت» و شخص ديگر فردا بگويد «قبلت»، پس اگر بين ايجاب و قبول فاصله ايجاد شود خارج از متعارف است و اطلاقات از اين مصداق منصرف است.

تا اينجا ادلّۀ خودمان را ذكر كرديم طرف مقابل هم به روايت

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 109

سهل ساعدي و روايات ديگر تمسك كرده اند، كه در آنجا فصل طويل شده است.

80 ادامۀ مسئلۀ 9 … 16/ 12/ 78

2- دليل عدم اعتبار موالات:
اشاره

تنها دليلي كه اقامه كرده اند همان

روايت معروف «سهل ساعدي» است كه در كتب عامّه و خاصّه آمده است ولي در طرق خاصّه اين روايت به سهل ساعدي نمي رسد مگر در يك جا «1» كه از عوالي اللئالي از سهل ساعدي نقل مي كند. در طرق خاصّه اين روايت به امام باقر عليه السلام مي رسد كه ايشان هم مستقيماً از جدّشان نقل مي كنند. اين روايت در وسائل در ابواب مهور به طور مفصّل نقل شده ولي در ابواب عقد نكاح فشرده تر نقل شده است. از اين روايت استفاده مي كنند كه بين ايجاب و قبول فصل طويل شده است چون پيامبر بعد از سه مرتبه درخواست ازدواج از سوي زن از مردم پرسيد كه چه كسي آمادگي ازدواج با اين زن را دارد پس در واقع بين ايجاب و قبول فاصله شده و معلوم مي شود كه اين مقدار فاصله اشكالي ندارد و موالات واجب نيست.

جواب: اوّلًا؛ اين مقدار فاصله با موالات عرفيّه منافات ندارد بلكه با موالات عقلي منافات دارد، لا سيّما صحبتي كه فاصله شده صحبت اجنبي و بيگانه نيست بلكه در مورد متعلّقات عقد است. بعضي تصريح كرده اند كه اگر فاصله به متعلّقات عقد باشد نه اجنبي، اين مقدار فاصله مضرّ به موالات نيست.

ثانياً: چه كسي گفته است كه «زوّجنيها» در روايت قبول مقدم يا ايجاب من ناحية الزوج بوده و «زوجتكها بما معك من القرآن» ايجاب مؤخر بوده است، از كجا مي گوييد كه كلام اعرابي انشاء است بلكه مي توانيم بگوئيم كه آن انشاء نبوده و اعرابي بعد از كلام پيامبر «قبلت» گفته كه به ما نرسيده است. شاهد آن دو چيز است:

1- مهريّه هنوز بيان نشده بود بدون مهريّه چگونه

مي خواهد ايجاب بخواند و اگر هم ايجاب بوده پس انشاء بلا مهر بوده و انشاءِ بلا مهر باطل است (بدون ذكر مهر باطل نيست بلكه بلا مهر باطل است).

2- پيغمبر صلي الله عليه و آله از انشاء او صرف نظر كرد و مجدّداً اعلام كرد در مرتبۀ دوّم باز مرد برخاست و پيامبر صرف نظر كرد، در مرتبۀ سوّم پيامبر فرمود «زوّجتكها»، از اينجا معلوم مي شود كه ايجاب با قبول ارتباطش قطع شده است چون پيامبر از آن صرف نظر كرده و دوباره و سه باره داوطلب خواست، پس در واقع ايجاب نبوده است و اگر فرض كنيم كلام پيامبر ايجاب است بعد از انشاء پيامبر قبول نيامده است و آنچه كه قبلًا بوده (قبول مقدّم) به عبارت پيامبر جوش نمي خورد.

علي كل حالٍ به اين روايت نمي توان تمسّك كرد، چون يا قبولي بعداً آمده است و يا اينكه پيامبر ولايتا يا وكالتاً عقد را از ناحيۀ هر دو خوانده است.

نتيجه: تا اينجا ما موالات عرفيّه را شرط دانستيم كه يا از مفهوم عقد استفاده مي شود و يا اطلاقات انصراف به موالات عرفيّه دارد.

مرحوم علامۀ مجلسي وقتي اين روايت را نقل مي كند مي گويد كه اين روايت صحيح و معتبر و مضمون آن بين عامّه و خاصّه مشهور است و احكام مختلفي از آن استفاده مي شود تا به اينجا مي رسد كه مي فرمايد:

الثالث: الفصل بين الايجاب و القبول و هو خلاف المشهور، و ربّما يوجّه بأنها كانت من مصلحة العقد و انّما يضرّ الكلام الاجنبي و يظهر من التذكرة جواز التراخي باكثر من ذلك فانّه (علّامه در تذكرة) اكتفي بصدورهما في مجلس واحد. «2»

بقي هنا أمور:
الامر الاوّل: مدار موالات عرفيّه چيست؟

آيا مدار فقط مجلس

واحد است كما حكاه المجلسي عن العلامة في التذكرة يا علاوه بر مجلس واحد عدم فصل طويل هم لازم است.

دليل ما اين بود كه اين عقد بايد گره بخورد، گاهي ممكن است يك مجلس دو تا سه ساعت طول بكشد، اوّل مجلس ايجاب بخوانند در آخر مجلس داماد «قبلت» را بگويد اين متعارف نيست و عقد را دوباره مي خوانند. پس در مجلس واحد هم اگر فصل طويل شود منافات با موالات دارد و بايد در حد متعارف باشد كه ايجاب و قبول به هم گره بخورد و اگر بيش از آن فاصله شود جايز نيست و اصل فساد و عمومات هم از اين مورد منصرف است. بله گاهي يك بسم اللّٰه گفته مي شود كه اين مضر نيست و گفتن حمد و ثنا هم بعد از آن جايز است چون

______________________________

(1) مستدرك، ج 14، ح 4، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(2) مرآة العقول، ج 20، ص 109.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 110

موالات عرفيّه حاصل است. بعضي به اين مقدار فاصله را هم اجازه نمي دهند.

الامر الثاني: اگر مدار بر وحدت مجلس باشد آيا وحدت مكاني شرط است يا وحدت بالاتصال و لو از طريق تلفن؟

ظاهر اين است كه وحدت مكاني معيار نيست و با تلفن هم اجراء عقد صحيح است و مراد وحدت تخاطب است و لو از نظر مكاني در دو نقطۀ دور از هم باشند.

الأمر الثالث: ما اگر فاصله شدن كم را مضرّ بدانيم، ذكر متعلّقات عقد هر چند طولاني هم شود مضر نخواهد بود

مثلًا كسي است كه داراي مهريّۀ مفصّلي است و يا بخواهند شرايطي كه در عقدنامه ها وجود دارد متذكّر شوند، با وحدت عرفيّه عقد منافاتي ندارد چون اينها جزء صيغۀ عقد است و در واقع بين ايجاب و قبول فاصله نشده است.

الامر الرابع: مرحوم آقاي حكيم در مستمسك مطلبي دارد.

نعم يعتبر فيها أن يكون الموجب منتظراً للقبول. «1»

حاصل كلام ايشان اين است كه اصلًا موالات معتبر نيست، نه حقيقيّه و نه عرفيّه، مادامي كه حالت انتظاريّۀ موجب هست رابطۀ عقد حاصل است و لو موالات بهم بخورد و بعد مثال مي زند كه اگر موجب ايجابي بخواند، بعد زوج مهر را قبول نكند بعد از مدّتي صحبت كردن زوج قبول كند اشكالي ندارد چون حالت انتظاريّۀ موجب باقي است و مادامي كه حالت انتظاريّه باقي است اگر چه فصل طويلي هم بشود «قبلت» با آن ايجاب گره خواهد خورد و عقد حاصل است.

ما فرق بين موالات و فرمايش ايشان را نمي فهميم، كانّ لفظي است و تفاوتي بين موالات و حالت انتظاريّه موجب وجود ندارد چون اگر منظور ايشان انتظار في الجمله است كه اين عبارة اخراي موالات عرفيه است و اگر مرادشان فاصله طولاني است، هيچ كس اين را قبول ندارد.

[مسألة 10: يشترط في صحّة العقد التنجيز]

اشاره

81 مسئلۀ 10 (اشتراط التنجيز في العقد) … 18/ 12/ 78

مسألة 10: يشترط في صحّة العقد التنجيز، فلو علّقه علي شرط و مجي ء زمان بطل، نعم لو علّقه علي امر محقّق الحصول كما اذا قال في يوم الجمعة «انكحت ان كان اليوم يوم الجمعة» لم يبعد الصحة.

عنوان مسأله:

آيا تنجيز (عدم تعليق) در صحّت عقد شرط است؟ اگر قائل به شرطيّت تنجيز شويم معلّق كردن عقد بر شرط يا بر زمان مبطل عقد است مگر اين كه عقد را بر يك امر محقّق الحصول معلّق كنيم، مثلًا نذر كرده بود كه عقد را در روز جمعه بخواند و به همين جهت چنين عقد مي خواند: «انكحت ان كان اليوم يوم الجمعة» و عقد صحيح است.

اقوال:

اين مسأله از قديم الايّام در بين فقهاي خاصّه و عامّه مطرح بوده و فقط در نكاح مطرح نشده است بلكه در «كتاب الوقف» هم مطرح است، چون وقف گاهي معلّق به شروطي مي شود، و در موارد ديگري مثل كتاب الوكالة، كتاب النكاح و كتاب البيع، و ابواب ديگر هم آمده است، پس در اين چهار كتاب بيشتر متعرّض آن شده اند. اين مسأله روايت خاصّي ندارد و علي القاعده بحث مي كنيم و چون علي القاعده بحث مي كنيم در تمام عقود يكسان است.

مشهور در مسئلۀ اعتبار تنجيز است و معروف اين است كه عقد نبايد معلّق باشد و ادّعاي اجماع هم شده است.

مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

يحب أن تكون الوكالة منجّزة عند جميع علمائنا فلو علّقها بشرطٍ و هو مما جاز وقوعه كدخول الدار أو صفةٍ و هي ما كان وجوده محققاً كطلوع الشمس لم يصحّ و ذهب جمع من العامة الي جوازها معلّقة (به داستان جنگ موته استناد كرده اند چون مي گويند پيامبر فرمود فرماندۀ لشكر جعفر است اگر او شهيد شود زيد بن حارثه و اگر زيد شهيد شود عبد اللّٰه است، كه اين اگرها را در واقع وكالت معلّق دانسته اند)

لانّ النبي صلي الله عليه و آله

قال في غزاة موتة أميركم جعفر فانّ قتل فزيد بن حارثة الحديث

. و التأمير في معني التوكيل و لانّه لو قال:

أنت وكيلي في بيع عبدي اذا قدم الحاج صحّ اجماعاً. «2»

اين بحث را مرحوم محقق ثاني در كتاب الوقف و كتاب النكاح «3» مطرح كرده است.

مرحوم فاضل اصفهاني در كشف اللثام مي فرمايد:

و يشترط التنجيز اتفاقاً (ادعاي اجماع) اذ لا عقد مع التعليق خصوصاً و أمر الفروج شديد «4» بعد در ادامه مي فرمايد حتي اگر بر امر محقّقي هم معلّق كند، باطل است.

______________________________

(1) ج 14، ص 379، ذيل مسئلۀ 9.

(2) ج 8، ص 180.

(3) ج 8، ص 54.

(4) ج 7، ص 48.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 111

مخالفيني هم در اين اواخر پيدا شده است. مرحوم محقق اردبيلي و محقق سبزواري گفته اند كه باطل بودنش محل تأمّل است و محقق قمي مي گويد در وكالت قطعاً تعليق صحيح است. مرحوم آقاي خوئي «1» فرموده است كه تعليق در تمام عقود صحيح است، آقاي خوئي نسبت به شهرت و اجماع اعتناي چنداني نداشته و حجّت نمي دانستند ولي معني حجّت نبودن اين نيست كه اجماع و شهرت هيچ است، بلكه بايد روي آن تأمّل كرد، وقتي بزرگان قديماً و حديثاً روي مسأله اي اتفاق نظر داشته باشند، آنها را هيچ گرفتن، درست نيست پس اجماع و مشهور چيز ساده اي نيست و بايد با احتياط از كنار آن بگذريم.

ادلّه:

اشاره

دلائلي براي بطلان تعليق و لزوم تنجيز اقامه كرده اند:

1- اجماع:

چون مسأله آيه و روايتي ندارد اين اجماع مداركي نيست. در اين مسأله دليل خوبي است و لكن خواهيم ديد كه مسأله دليل عقلي دارد پس اجماع مدركي خواهد بود و نمي توانيم تنها دليل را در مسأله اجماع بدانيم.

2- دليل عقل (استحالة):

تعليق در انشاء محال است چون انشاء همان ايجاد است (و لو در عالم اعتبار). ايجاد و وجود هم يكي است و نمي توان ايجاد يا وجود را معلّق كرد، چون ايجاد و وجود يا هست يا نيست و معلّق كردن معنا ندارد، به عبارت ديگر همان گونه كه وجودات تكويني قابل تعليق نيست (خداوند چيزي را معلّقاً ايجاد كند، معني ندارد) وجودات تشريعۀ انشائيّۀ اعتباريّه هم تعليق بردار نيست و از همين جا است كه مرحوم شيخ انصاري در بحث واجب مشروط و معلّق مي فرمايد، واجب مشروط به واجب معلّق بر مي گردد، واجب مشروط آن چيزي است كه در موقع انشاء قيدش در وجوب بيافتد مثلًا ان استطعت فحجّ.

مرحوم شيخ معلّق شدن كه وجوب و ايجاب كه امر انشايي اعتباري است بر شرط محال مي داند و لذا مي فرمايد: قيد را بايد در واجب بيندازيد نه در وجوب، يعني بگوئيد: يجب عليك الحج المقيّد بالاستطاعة و يا يجب عليك الصلاة المقيدة بدخول الوقت.

82 ادامۀ مسئلۀ 10 … 21/ 12/ 78

آنچه كه شيخ انصاري را وادار كرده كه واجب مشروط را به واجب معلّق برگردانده و قيد را از وجوب برداشته و در واجب قرار دهد (به عبارت ديگر قيد به هيئت نخورد بلكه قيد به ماده بخورد) مسئلۀ استحالۀ تعليق در انشاء است. همچنين اين مسأله همان چيزي است كه آقاي خوئي را وادار كرده كه در تفسير

انشاء بگويد انشاء ايجادي نيست، به اين بيان كه مي فرمايد: انشاء اصلًا ايجاد نيست بلكه ابراز ما في الضمير است.

مثال: در اوامر، مولي اراده اي در باطن دارد كه با گفتن «افعل» ما في الضمير خود را ابراز مي كند و در واقع شبيه حكايت است (حكاية عن وجود الارادة في ضمير المولي) در باب عقود وقتي «زوّجت نفسي» مي گويد يك بناگذاري در باطن بر زوجيّت كرده است و وقتي اين عبارت را مي گويد معنايش اين است كه «ابرِزُ لك البناء النفساني» و يا وقتي «ملّكت» مي گويد يعني «ابرز لك ما في نفسي من البناء علي الملكيّة في مقابل الثمن» و ايجادي در كار نيست، بلكه ابراز ما في الضمير است.

قلنا: اين دو بيان (شيخ انصاري و آقاي خوئي) را نمي توان پذيرفت، امّا آنچه كه شيخ انصاري فرموده است، خودشان قبول دارند كه خلاف ظاهر است يعني خلاف ارتكاز است نه ظاهر لفظ، چون بالوجدان وقتي مي گوييم «اذا دخل الوقت فصلّ» اين اذا دخل الوقت به «يجب» مي خورد نه «صلاة»، كه اين خلاف وجدان و ارتكاز است چون قيود در واجبات مشروطه به انشاء بر مي گردد و همين طور تعليق در انشاءِ معاملات.

و امّا بيان آقاي خوئي مشكلش بيشتر است چون بالوجدان وقتي گفته مي شود «اذا دخل الوقت فصلّ»، معني ابراز نمي دهد و بين «اذا دخل الوقت يجب عليك الصلاة» و بين «ابرز لك إرادتي الّتي في نفسي» فرق است چون لازمۀ فرمايش ايشان اين است كه انشاء هم صدق و كاذب داشته باشد، همان گونه كه اخبار صدق و كذب دارد به اين گونه كه در ضمير شما بناگذاري نباشد و شما بگوئيد «ابرز لك ما في

ضميري» كه اين كذب است، در حالي كه همه مي گويند انشاء صدق و كذب ندارد. پس كلام ايشان.

اوّلًا: خلاف وجدان است، وثانياً؛ لازمه اش اين است انشاء هم صدق و كذب داشته باشد در حالي كه مسلّم است انشاء صدق و كذب ندارد.

______________________________

(1) مصباح الفقاهة، ج 3، ص 70.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 112

ما معتقديم كه انشاء ايجاد است نه اخبار؟ و تعليق هم به انشاء مي خورد در عين حال محال هم نيست.

توضيح ذلك: بايد ببينيم كه معناي «إن» شرطيّه چيست؟ اگر معناي آن را تحليل كنيم مي بينيم كه به معني فرض كردن است وقتي مي گويد «ان استطعت» معنايش اين است كه «نفرض انّك كنت مستطيعاً» (كه اين معني با توجّه به لحاظ آلي است و با توجّه به لحاظ استقلالي به معناي آن نفرض است) و به دنبال اين فرض، مولي امري مي كند كه ظاهرش مطلق است ولي بر يك فرض استوار است، يعني «امر علي فرض» يا «تمليك علي فرض» يا «تزويج علي فرض».

مثال ديگر: مولي در انتظار قدوم زياد است با شنيدن صداي ماشين فكر مي كند زيد آمده است بعد مي گويد «يا غلام قم اكرم زيداً» اين مطلق است، منتهي اين مطلق بعد از يك خيال است، در اينجا يك تخيّل واقع شده و به دنبال آن يك بعث قطعي در فضاي آن خيال واقع شده و بعد هم معلوم شد كه آن خيال مطابق واقعيّت نيست. در اينجا آن بعث قطعي اثر خودش را از دست مي دهد.

واجبات مشروط يك پيش فرض و يك بعث دارد كه آن بعث مطلق و انشاء ايجاد است، اما ايجاد بعد از يك پيش فرض در همه

جا همين است و محال نبوده و مطابق ظاهر كلام هم هست، وقتي مي گويد «اكرم زيداً ان جاء»، مولي خودش را در فضاي مجي ء زيد فرض مي كند بعد مي گويد «اكرم»، يا در «ان استطعت يجب عليك الحج» ايجادِ مطلق است و «ان» شرطيه در واقع نوعي پيش فرض است.

نتيجه: حقيقت انشاء ايجاد است امّا اگر معلّق شد معني تعليق در انشاء، ايجاد بعد از يك پيش فرض است و اين هيچ استحاله اي ندارد و خاصيتش اين است كه تا آن فرض حاصل نشود اين انشاء باعثيّت ندارد و عقلًا خاصيّتي براي آن قائل نيستند، مثل همان «قم يا غلام اكرم زيداً» است، كه مولي متوجّه مي شود بعثش بعد از آن تخيّل بوده است و در موقعي كه زيد واقعاً آمد آن بعث كارساز است، پس نه كلام مرحوم شيخ انصاري لازم است كه ما همۀ قيود را به مادّه برگردانيم كه خلاف وجدان است و نه كلام آقاي خوئي لازم است كه ما مرتكب خلاف ظاهر شده و همۀ انشائات را به اخبار برگردانيم، بلكه انشاء ايجاد است و تعليق هم در ايجاد نيست چرا كه نوعي پيش فرض است. فعلي هذا مهمترين دليل اشتراط تنجيز در عقود كه استحالۀ تعليق در انشاء است از بين رفت.

83 ادامۀ مسئلۀ 10 … 22/ 12/ 78

3- عدم عرفيّت عقلائي:

در بين عقلا مرسوم است كه عقد را به صورت قطعي مي خوانند نه به صورت معلّق، چون تعليق يا بر امر معلوم است يا بر امر مشكوك، اگر تعليق بر امر معلوم باشد كه لغو است، امّا اگر تعليق بر امر مجهول و مشكوك باشد، عقلا عقود را مجهول و مشكوك

نمي كنند و لذا شارع معاملات غرري را باطل دانسته و عقلا نيز باطل مي دانند.

ممكن است كه بالاتر بگوييم يعني بگوييم بر عقد تعليقي عنوان عقد صدق نمي كند سابقاً مي گفتيم كه عقد صادق است و اطلاقات منصرف است اكنون مي گوئيم اصلًا صدق عقد نمي كند و شبهۀ مصداقي است، چون عقد يعني چيزي كه گره خورده باشد و در چنين موردي چيزي گره نخورده و پا در هواست، در حالي كه عقد در واقع معاهدۀ محكم است.

4- تخلف انشاء از منشأ:

در اينجا بعضي براي اشتراط تنجيز دليل چهارمي هم اقامه كرده اند كه به نظر ما درست نيست، دليل اين است كه اگر تعليق در انشاء جايز باشد تخلّف انشاء از منشأ مي شود.

توضيح ذلك: انشاء به معني ايجاد است كه با وجود همراه است در واقع وجود يك ايجاد و يك حركت است، بنابراين هركجا ايجاد بود وجود هم بايد باشد (هركجا انشاء بود منشأ هم بايد باشد) حال در ما نحن فيه انشاء معلّق شده و گفته مي شود «زوجتك نفسي اذا كان يوم الجمعة»، معناي «اذا كان يوم الجمعة» اين است كه عقد و منشأ روز جمعه است (زوجيت روز جمعه است) اما ايجادش امروز است، مگر امكان دارد ايجادش امروز و وجودش يوم الجمعه باشد اين با حقيقت ايجاد نمي سازد (البتّه اين تعليق بر امور مستقبله است و الا تعليق بر امور حاليّه اين اشكال را ندارد).

جواب: طبق مبناي ما، ايجادي كه عقد معلّق است ايجاد علي فرض است نه ايجاد مطلق، و در آن فضاي فرض، خودش ايجاد مي كند، بنابراين الآن وجود مطلقي پيدا نكرده است و وقتي اين فرض محقق شد وجود و ايجاد محقق مي شود، پس

هم ايجاد، يوم الجمعه است و هم وجود، چون ايجاد بعد از يك پيش فرض است نه به طور مطلق. و اما طبق مباني ديگران كه

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 113

اين تعبيرات را ندارند، مي گويند فرض ما اين است كه انشاء معلّق است كه در اين صورت ايجاد هم معلّق است، كلاهما متلازمان. (تعليق را هرچه كه معني كنند) شما ايجاد را مطلق مي كنيد و وجود را معلّق مي گيريد اين درست نيست، چون هم ايجاد معلّق است و هم وجود، اگر وجود استقبالي باشد ايجاد هم استقبالي است، نه اينكه ايجاد حالي و وجود استقبالي باشد معناي تعليق اين نيست و اين خلاف حقيقت تعليق است، فعلي هذا تفكيكي بين ايجاد و وجود و انشاء و منشأ حاصل نمي شود اگر اشكالي باشد جاي ديگر است يا استحالۀ عقلي دارد (كه ما نپذيرفتيم) يا خلاف عرف است كه ما گفتيم.

بقي هنا امورٌ:

الامر الاول: تعليق در عقود
در طبيعت بعضي از عقود تعليق است، و نمي توانيم بگوييم كه تعليق در آنها اشكال دارد.
1- وصيّت:

در وصيّت (اگر وصيّت را عقد بدانيم كه ما وصيّت تمليكيّه را عقد مي دانيم) مي گويد «اذا امّت فهذا الدار لك»، اين وصيّت تمليكيّه چيزي غير از تعليق نيست.

2- تدبير (عبد مدبّر):

مولي به عبدش مي گويد «انت حرٌ دبر وفاتي» در اينجا حريّت بر وفات مولي معلّق شده است.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

و علي كل حال فلا خلاف بين المسلمين في تحقّقه (تدبير) بانشاء عتق العبد أي المملوك معلّقاً له علي ما بعد وفاة المولي (تعليق در انشاء). «1»

3- مكاتبه (عبد مكاتب):

مولي با عبد قرارداد مي بندد كه عبد به صورت اقساطي خودش را از مولي بخرد (انت حرّ بعد عشر سنوات و خمسة آلاف) كه در واقع تعليق است.

صاحب جواهر مي فرمايد:

مولي به عبدش مي گويد:

كاتبتك (بهذا المقدار من العوض في هذا المقدار من الزمن) فاذا ادّيت فانت حرٌّ. «2» پس به روشني تعليق در اين عقود و ايقاعات وجود دارد يعني همين تعليقي كه ما آن را محال دانستيم اينجا داخل در انشاء است.

4- نذر مشروط:

نذرهايي، كه مشروط به شروط مستقبل است به عنوان مثال ان شفا ني اللّٰه الي آخر الشهر فللّٰه عليّ ذبح شاة، كه ايقاع (نذر، تمليك يا شبيه تمليك) و در واقع معلّق است پس نمونه هايي داريم كه تعليق در طبيعت آنها هست كه يا عقد هستند يا ايقاع، در اين موارد تعليق صحيح است، چون عقلا آن را جايز مي دانند و نشان مي دهد كه تعليق در انشاء استحاله ندارد و اگر در جايي عقلا نمي پذيرند به خاطر اين است كه در طبيعت عقد نيست ولي اگر چيزي طبيعتش تعليق باشد معلوم مي شود كه آنجا حاجتي به تعليق بوده است و عقلا آن قاطعيّتي كه در عقود ديگر مي خواهند در آنجا نمي خواهند.

نتيجه: طبيعت عقد قاطعيّت است مگر در جايي كه در ذات عقد تعليق است. از اين مثال هايي كه در اينجا مطرح شد دو چيز معلوم مي شود:

اوّلًا: تعليق در انشاء محال نيست و اگر مشكلي داشته باشد عدم عرفيّت است، در جايي كه طبيعت عقد بر تنجيز است (مثل بيع و نكاح).

ثانياً: همۀ عقود بجز موارد نادر همين است و عقلا تعليق در اين موارد را نمي پذيرند، مگر موارد محدودي كه طبعش معلّق است

چرا كه عقلا مشكلاتي دارند كه جز با عقود معلّقه نمي توانند آن را حل كنند.

84 ادامۀ مسئلۀ 10 … 23/ 12/ 78

جمع بندي: عقود و ايقاعات بر سه قسم هستند:
1- طبيعتش داراي جزميّت و قطعيّت باشد و اگر تعليقي ايجاد شود عقلا نمي پذيرند

مانند بيع، اجاره، نكاح، طلاق، مضاربه، هبه، مزارعه، مساقات … اكثر عقود و ايقاعات از اين قبيل هستند و شارع هم اين بناي عقلا را امضا كرده است.

2- تعليق در طبيعت آنها است كه شاذ و كم هستند

مثل تدبير، مكاتبه، وصيّت تمليكيّه (كه به منزلۀ نوعي هبۀ معلّقۀ بر وفات است) نذر هم شبيه اينهاست در طبيعت اين موارد تعليقي قرار دارد كه عقلا پذيرفته اند و شارع هم آن را امضا كرده است انسان در زندگي نيازهايي دارد كه منجزاً نمي تواند آنها را انجام دهد مثل باب وصيّت چون در حال حيات به اموال خود نياز

______________________________

(1) ج 34، ص 194.

(2) ج 34، ص 263.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 114

دارد ولي بعد از ممات مي خواهد از مقداري از اموالش خيري ببرد و لذا وصيت مي كند كه اين نياز فطري و اجتماعي انسان است كه بطور منجّز نمي تواند، به آن دسترسي پيدا كند پس اين عقود براي رفع نيازهاست كه اين نيازها با عقود منجّزه درست نمي شود.

حال در همين قسمت اگر يك تعليق اضافه بر آنچه كه در طبيعت اين عقود است بر آنها تحميل كنيد درست نيست مثلًا وصيّت مي كند و آن را معلق مي كند بر اين كه «ان جاء زيد» كه اين تعليق درست نيست چون وصيّت معلّق بر مرگ است و اگر به غير آن معلّق شود درست نيست، از اينجا معلوم مي شود كه در همه جا بايد قراردادها جزمي باشد مگر آن مقداري كه ضرورت و مصلحت ايجاب كند.

3- هم مصداق معلّق دارد و هم مصداق منجّز

مانند وكالت، كه شايد تنها مصداق اين مورد باشد كه در مواردي بايد منجز باشد ولي گاهي در همين وكالت نياز به تعليق هست، مثل همان جنگ موته كه عامّه به آن استدلال كرده اند كه پيامبر فرمود:

اميركم جعفر فان قتل جعفر فزيد بن حارثه بنابراين كه اين امارت به معني وكالت باشد در اين صورت يك وكالت، منجّز (امارت جعفر) و

بقيّه معلّق است چون جاي حاجت است و در موقع نياز پيامبر دست رسي ندارند و لذا از قبل تكليف را معلّقاً مشخص كرده است و امارت يك معناي اعتباري است كه قابل انشاء است و اگر هم از عقود بدانيم وكالت و باز قابل استثناء است.

الامر الثاني: اقسام تعليق
اشاره

تعليق بر چند قسم است:

قسم اول: تعليق بر يك امر مشكوك الحصولِ در مستقبل كه در طبيعت عقد هم نباشد،

مثلًا: «بعتك هذا الدار ان قدم الحاج، أو ان اشتريت داراً آخر»، قدر متيقّن از بطلان اين موارد است و دليل آن عدم عرفيّت و منافات تعليق با طبيعت اين عقود است.

قسم دوّم: تعليق بر يك امر استقبالي قطعي الحصول،

مثلًا:

«بعتك هذا ان طلعت الشمس غداً»، اين قسم از تعليق لغو، باطل و كالعدم است و تأثيري در عقد ندارد و عقد باطل نبوده و فقط تعليقش باطل است.

قسم سوّم: تعليق بر امر مشكوك الحصول في الحال،

مثلًا:

«بعتك هذا ان كان هذا ملكي»، و يا «ان كانت هذه زوجتي فهي طالق»، كه خود بر دو قسم است:

الف) در طبيعت آن تعليق وجود دارد (همان مثال هاي اوّل)، اين قسم اشكالي ندارد، چون اگر اين قسم را منكر شويم بايد طالق ها و نكاح ها و مصالحه هاي احتياطي همه از بين برود چون در جايي كه شك دارد زوجه اش هست يا نه و مي خواهد آن را طلاق دهد مي گويد «ان كانت هي زوجتي فهي طالق» و همين طور در ناحيۀ نكاح و مصالحه، پس در اين موارد تعليق اشكال ندارد.

ب) تعليق در طبيعت عقد نيست، در اين صورت عقد باطل است و تعليق با روح عقد سازگار نيست.

قسم چهارم: تعليق بر امري كه معلوم الحصول في الحال است

كه اين تعليق لغو است.

85 ادامۀ مسئلۀ 10 … 25/ 12/ 78

الامر الثالث: شرط فمن عقد

اگر تعليق در انشاء باطل بوده و تنجيز شرط است پس چرا شروط ضمن عقد را اجازه مي دهد؟ مثلًا مي گويد من خودم را به تو تزويج كردم به شرط اينكه مرا از اين شهر بيرون نبري، و يا به شرط اينكه خانه ملكي براي من تهيّه كني، كه معناي آن اين است «ان كنت واجداً لهذه الشرائط فقد زوّجتك نفسي»، چه شرط فعل باشد و چه شرط صفت، آيا اينها تعليق در انشاء نيست؟ در حالي كه همه مي گويند تعليق در انشاء باطل است و همه اين موارد را اجازه مي دهند.

قلنا: اينها به هم ارتباطي ندارد، شرط ضمن عقد دو گونه است:

الف) يك قسم از آن از قبيل التزام در التزام است يعني در ضمن التزام عقد يك التزامي هم تبعاً درست مي كند به اين معني كه ملتزم مي شود كه زوجۀ اين شخص باشد و زوج هم ملتزم مي شود كه او را از اين شهر بيرون نبرد، عيناً مثل اينكه مي گويد:

«بعتك هذا علي أن تخيط لي ثوباً» كه در واقع التزام به خياطت در ضمن التزام بيع است و تعليق در انشاء نيست منتهي اين دو التزام به هم گره خورده است و لذا اگر طرف مقابل تخلف كند خيار تخلف شرط دارد.

ب) صفتي را شرط مي كند مثلًا سلامت از عيوب، داشتن حدّي از تحصيلات، كه اينها هم تعليق در انشاء نيست بلكه اينها قيودٌ في المنشأ است لا قيد في الانشاء، در حالي كه تعليق در انشاء قيد در انشاء است مثل اينكه مي گويد «زوّجتك ان جاء

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 115

زيد»

كه تعليق در انشاء است ولي در اينجا مي گويد زوّجتك مقيّداً به اين اوصاف (صفت در زوجه يا زوج يا مهر) كه اينها قيود در منشأ است و ربطي به تعليق در انشاء ندارد.

الامر الرابع: شروط ضمن عقد نكاح
اشاره

امروزه، در عقدنامه ها سيزده شرط نوشته شده كه به عنوان شرايط ضمن عقد است و امضاي آن هم اجباري نيست دوازده شرط محدوديّت براي زوج است مثلًا اگر زوج نفقه ندهد يا معتاد شود يا جنايتي كند كه چند سال زنداني شود و يا بدون موافقت او همسري بگيرد زوجه وكالت دارد كه خودش را مطلقه كند يعني زوج در ضمن عقد نكاح به زن وكالت طلاق را در اين فروض مي دهد و وكالت هم بلا عزل است، چون عقد نكاح التزام آور است و وكالت در ضمن آن هم بلا عزل خواهد شد در عين اينكه وكالت قابل عزل است.

اين قيد و بندها در زمان ما براي چه در نكاح آمده است؟

هميشه سوء استفاده از آزادي ها موجب سلب آزادي مي شود. مردها از آزادي حقّ طلاقشان سوء استفاده كردند و سبب شد كه اين محدوديت ها بيايد و شرايط فعليِ زمان ما هم ايجاب مي كند كه اين قيدها و بندها باشد، چون در مواردي ديده شده كه مرد نه طلاق مي دهد و نه نفقه مي دهد و نه زندگي مي كند، در اين موارد حاكم شرع مي تواند دخالت كند و طلاق دهد ولي خواسته اند كه ديگر حاكم شرع دخالت نكند و خود زن بتواند طلاق بگيرد.

آيا اين شروط مشروع است؟

بله چون شرط در ضمن عقد است، ولي كسي نمي تواند بگويد كه حقّ طلاق با زن است چون خلاف كتاب اللّٰه و سنّت است و يا

نمي توان گفت كه مرد حق ندارد كه ازدواج مجدّد كند، امّا مي توان گفت كه اگر اين كار را كردي زن از طرف تو وكيل است كه خودش را مطلّقه كند و حق دارد ديگري را وكيل كند كه او را طلاق دهد (وكيل در توكيل).

و اما شرط سيزدهم اين است كه اگر زن را بدون عذر مطلّقه كند بايد نيمي از اموالش را كه در زندگي مشترك به دست آورده است به زن بدهد، براي اينكه مرد دنبال هوي و هوس نرود، ايا شرط درست است؟

الآن اين شرط را امضاء مي كنند در حالي كه يك جهالت شديد است، چون معلوم نيست كه در چند سال آينده كه طلاق مي دهد چقدر دارايي دارد، آيا جهالت شرط مضرّ به عقد است؟

اين مطلب مورد بحث است، عدّه اي جهالت شرط را مضر مي دانند و از بعضي استفاده مي شود كه جهالت شرط مضر نيست بلكه خود عقد نبايد مجهول باشد (زوج و زوجه و مهر …

نبايد مجهول باشد).

مرحوم شيخ انصاري در آخر ابواب خيارات مكاسب باب شروط را مطرح كرده و براي شرط ضمن عقد نُه شرط بيان مي كند، از آن جمله اينكه خلاف كتاب اللّٰه نباشد، خلاف سنت نباشد، … و شرط ششم اين است كه شرط ضمن عقد مجهول نباشد به آن فتوي داد. و آن را از مرحوم علّامه در تذكره هم نقل مي كند.

دلايل مجهول نبودن شرط ضمن عقد:
1- روايت:

«نهي النبي عن الغرر» آيا روايت «عن بيع الغرر» «1» است يا «عن الغرر»؟ اختلافي است در انوار الفقاهة بحث كرده ايم كه «عن الغرر» به صورت مطلق درست است كه در اين صورت شامل شروط هم مي شود بنابراين نهي از غرر، معاملۀ مجهول،

شرط مجهول و اركان مجهول را شامل مي شود.

2- سرايت جهل در شرط به عقد

گاهي جهل در شرط به جهل در عقد سرايت مي كند به عنوان مثال در بيع مي گويد اين حيوان را به شرط تمليك اين بچه اي كه در شكم دارد به تو فروختم، حال آيا اين بچّه يكي است يا دو تا، نر است يا ماده، بعضي گفته اند كه اينجا شرط سرايت مي كند چون ضميمه كردن مجهول به معلوم مساوي است با مجهول، و لذا ما در اين موارد (شرط سيزدهم) مي گوئيم چون چنين شرطي مشكل دارد زوج و زوجه به گونه اي با هم مصالحه كرده و يكديگر را راضي كنند.

[مسألة 11: يشترط في العاقد المجري للصيغة البلوغ و العقل]

اشاره

86 مسئلۀ 11 (شرائط العاقد) … 7/ 1/ 78

مسألة 11: يشترط في العاقد المجري للصيغة البلوغ و العقل، فلا اعتبار بعقد الصّبي و المجنون و لو ادوارياً حال جنونه، سواء عقدا لنفسهما أو لغيرهما، و الا حوط البناء علي سقوط عبارة الصبي (نه مي توان وكيل در عقد باشد و نه وكيل در اجراي صيغۀ عقد)،

لكن لو قصد المميّز المعني و عقد لغيره و كالة او فضولًا و أجاز، أو عقد لنفسه مع اذن الولي أو اجازته أو أجاز هو بعد البلوغ يتخلّص

______________________________

(1) الخلاف، ج 3، ص 319.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 116

بالاحتياط و كذا يعتبر فيه القصد (قصد جدّي عن ارادة)

فلا اعتبار بعقد الساهي و الغالط و السكران و اشباههم، نعم في خصوص عقد السكري (زن مست)

إذا عقّبه الاجازة بعد افاقتها لا يترك الاحتياط بتجديد العقد أو الطلاق.

عنوان مسأله:

در اينجا از سه شرط بحث مي كنيم: بلوغ، عقل، قصد. نقطۀ مقابل بلوغ شخص نابالغ است و لو قريب البلوغ باشد، كه در اينجا دو بحث است:

1- صبيّ مجري صيغه باشد (وكيل در اجراء صيغه).

2- صبيّ عاقد باشد (وكيل در عقد).

اين دو با هم فرق دارد چون يك وقت گفته مي شود كه شما عقدي بخوانيد كه در اين صورت بايد زوجه و زوج را معين كرده و تعيين مهر كنيد ولي يك مرتبه وكيل در اجراي صيغه هستيد كه در اين صورت تعيين زوج و زوجه و مقدّمات عقد را خودشان انجام داده اند و فقط مجري صيغۀ عقد مي خواهند.

شرط دوّم عقل و شرط سوّم قصد است كه منظور از آن ارادۀ جديّه است، شخص مست ارادۀ جدي ندارد و يا شخص خواب ممكن است اجراء صيغه كند

در اينجا نيز قصد نيست غالط و ساهي هم قصد ندارد.

اين سه شرط در همۀ عقود هست و منحصر به عقد نكاح نيست غالب ادلّۀ اين شروط در تمام عقود (بيع، اجاره، صلح، هبه، مزارعه، … ). يكي است.

اقوال:

نسبت به بلوغ و دو شرط ديگر، مسأله بين اصحاب مشهور است و غالب كساني كه متعرض شده اند ارسلوه ارسال المسلّمات، و براي اصل آن استدلال نكرده بلكه براي شاخ و برگ هاي آن استدلال كرده اند.

مرحوم محقق ثاني مي فرمايد:

لا شبهة في أن العاقد كائنا من كان زوجاً أو زوجة أو ولي احدهما أو وكيله يشترط فيه البلوغ و العقل و الحرّية فلو عقد الصّبي لنفسه (استقلال در عقد) أو لغيره (استقلال در اجراء صيغه) لم يعتد بعبارته و ان اجاز وليّه و كذا الصبيّة و كذا من به جنون ذكراً كان أو أنثي (اشاره به همان مسئلۀ مست است در صورتي كه زن باشد) و في حكمه المغمي عليه (شخص بيهوش كه اجراي عقد نمي كند مگر اينكه بگوييم بيهوشي است كه تكلّم هم مي كند) و السكران. «1»

مرحوم كاشف اللثام «2» و مرحوم نراقي «3» ارسلوه ارسال المسلّمات، كانّ مسأله مشهور يا اجمالي است.

ادلّۀ شرط اوّل (بلوغ):

1- بناي عقلا:

عقيدۀ ما اين است كه اوّلين دليل بناي عقلاست كه شارع مقدّس آن را امضا فرموده است. وقتي در ميان تمام عقلا گردش كنيد چه آنهايي كه داراي دين هستند و چه آنهايي كه بي دين هستند و چه آنهايي كه در عصر ما هستند و چه آنهايي كه قبل از ما بوده اند مشاهده مي كنيم كه براي معاملات بچّه اعتباري قائل نيستند، پس به طور كلي در ميان عقلا چيزي به نام بلوغ قانوني هست. حال كساني كه زير سن بلوغ قانوني باشند هيچ يك از عقودشان، نه بيع، نه نكاح، نه هبه، نه اجاره، … پذيرفته نمي شود و اين در بين همۀ عقلا هست و شارع مقدّس هم آن را نفي نكرده بلكه

امضاء كرده است. اين مهم ترين دليل است كه متذكر آن نشده اند، شايد به خاطر رواياتِ باب، خودشان را از اين دليل بي نياز مي دانستند ولي ما معتقديم اين روايات هم امضاي همين بناي عقلاست. اين دليل در مجنون، غير قاصد (مست لا يعقل) و هازل هم جاري است، يعني در تمام اقوام و ملل، معاملات و افعال آنها اعتباري ندارد.

2- روايات رفع قلم:

اين احاديث ظاهراً متعدد و در ابواب مختلف نقل شده است، مضمون اين احاديث اين است كه:

* … رفع القلم عن الثلاث: عن الصبيّ حتي يحتلم و عن المجنون حتّي يفيق و عن النائم حتي يستيقظ. «4»

گفته شده كه معني رفع قلم اين است كه احكام تكليفيّه و وضعيّه هر دو برداشته شده است در نتيجه عقود و ايقاعات و باطل است.

ان قلت: ظاهر رفع قلم، قلم تكليف است (مؤاخذه اي نمي كنند) و كاري به احكام وضعيّه ندارد و لذا اگر صبيّ اتلاف مال اتلاف مال غير كند ضامن است و جاي تمسك به «رفع القلم» نيست و يا اگر صبي قتل انجام دهد؛ قصاص ندارد ولي ديه دارد، پس «رفع القلم»، قلم تكليف است.

______________________________

(1) جامع المقاصد، ج 12، ص 84.

(2) كشف اللثام، ج 7، ص 52.

(3) مستند، ج 16، ص 99.

(4) وسائل، ج 18، باب 8 از ابواب مقدّمۀ حدود.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 117

قلنا: احكام وضعيّه دو گونه است:

الف) اختيار در آن شرط نيست، مثل ضمان، كه شخص اگر در خواب هم چيزي را بشكند، ضامن است و اختيار و قصد در آن شرط نيست.

ب) اختيار در آن شرط است و تعهدات عن قصدٍ است.

صبيّ تعهّداتش اعتباري ندارد چون اين تعهدات براي او تكليف آور است

وقتي «زوّجت» يا «بعتُ» مي گويد يعني يك سلسله تعهّدات بر دوش خود گذاشتم اگر تكليف برداشته شد، بايد قلم وضعي كه عن قصدٍ و اختيارٍ و تعهدٍ است برداشته شود چون اينها تكليف آور و تعهّدآور است و صبيّ تعهّدش كالعدم است و «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» شاملِ او نمي شود. بنابراين به احاديث رفع القلم مي توان تمسك كرد.

3- روايات ابواب ديات:

رواياتي در ابواب ديات نقل شده و عمدتاً در ابواب عاقله است و چون اين روايات متعدّد است از اسناد آنها بحثي نمي كنيم. مضمون احاديث اين است كه:

* … عمد الصبي و خطأه واحد» «1»

و لو در ابواب عاقله ذكر شده ولي اطلاق دارد و عام است يعني عمد صبي را در عقود، ايقاعات جنايات، و در جاهاي ديگر شامل مي شود. بنابراين مورد مخصص نيست و لو در باب ديات ذكر شده است.

جواب از دليل: ظاهر اين است كه اين روايات مخصوص ديات است چون در بعضي از روايات تفسير شده است:

«عمد الصبيان خطا، يحمل علي العاقلة» «2»

و مي دانيم كه الاحاديث يفسّر بعضه بعضاً، پس معناي عمد الصبي در مورد عاقله است و اگر در اطلاق و عموميّت شك كنيم در اين صورت كالعدم است، يعني اطلاق و عموميّت نيست، بنابراين دليل سوّم درست نيست.

87 ادامۀ مسئلۀ 11 … 8/ 1/ 79

4- حديث باب حجر:

احاديث مربوط به سن بلوغ در كتاب الحجر آمده است.

حديثي در مورد سن بلوغ پسر و دختر است كه مي فرمايد سن بلوغ دختر نه سال تمام قمري و پسر پانزده سال تمام قمري است. در اينجا كاري به سن بلوغ نداريم بلكه با اين قسمت از روايت كار داريم كه مي فرمايد: وقتي به اين سن رسيد «جاز امرها في البيع و الشراء» و مفهومش اين است كه وقتي به اين سن نرسيده است «لا يجوز امره في البيع و الشراء» «و لا يجوز» يعني صحيح نيست و «امره» هم عام است يعني تمام تصرفاتش.

* … عن حمران

(سند حديث ضعيف است ولي چون معمول بهاي اصحاب است ضعف سند جبران مي شود)

عن ابي جعفر عليه

السلام

(في حديث)

قال: انّ الجارية ليست مثل الغلام، انّ الجارية اذا تزوّجت و دخل بها و لها تسع سنين ذهب عنها اليتم

(صغير نيست)

و دفع اليها مالها و جاز امرها في الشراء و البيع

(اي نافذ)

و اقيمت عليها الحدود التامة و اخذت لها و بها قال: و الغلام لا يجوز امره في الشراء و البيع و لا يخرج من اليتم حتي يبلغ خمس عشرة سنة أو يحتلم أو يشعر

(رويش مو)

أو ينبت قبل ذلك. «3»

پس روايت در مورد بيع و شراء است ولي يقيناً مي توان الغاء خصوصيّت كرد و فرقي بين عقد نكاح و بيع و شراء نيست، اگر اينها به حدّي رسيدند كه تصرّفاتشان نافذ است هم در امر نكاح نافذ است و هم در اموالشان و اگر به آن حد نرسيدند در هيچ كدام نيست، پس نكاح با تصرف در اموال فرقي ندارد. اين حديث دلالت خوبي بر مطلب دارد و تنها مشكل آن ضعف سند است مگر اينكه بگوئيم ضعف سند با عمل اصحاب جبران مي شود.

اين حديث در ناحيۀ دختر مي گويد در صورتي كه ازدواج كند و دخول حاصل شود و نه سالِ تمام داشته باشد، بالغ مي شود، آيا هر سه مورد در بلوغ دختر شرط است؟ ظاهر روايت اين است كه هر سه مورد شرط است مگر اينكه بگوييم اينها نشانه هاي رشد دختر است چون بسياري از دخترها در سن نه سالگي رشد كافي ندارند ولي وقتي به حدّ ازدواج برسند از نظر جسماني و عقلاني رشد كافي پيدا مي كنند، بنابراين موارد براي استكشاف حالت رشد است، يعني بايد علاوه بر رشد جسماني، رشد عقلاني و بلوغ هم حاصل شود.

جمع بندي: از مجموع ادلّه استفاده مي شود

كه غير بالغ لا يجوز امره نه مستقلًا و نه با اجازۀ ولي. در باب بيع بعضي از علما گفته اند كه صبيّ با اذن ولي فقط مي تواند آلت ايصال باشد ولي بايع نيست، در نكاح هم همين است و با اذن ولي نمي تواند نكاح كند و نمي تواند اجراء صيغه كند به دليل اطلاق ادلّه،

______________________________

(1) وسائل، ج 19، باب 11 از ابواب عاقله.

(2) وسائل، ج 19، ح 3، باب 11 از ابواب عاقله.

(3) وسائل، ج 13، ح 1، باب 2 از ابواب حجر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 118

(اطلاق الأدلّة تدلّ علي انّ عبارته و عبارتها قبل البلوغ ساقطة).

بناي عقلا هم ظاهراً همين است، چون عقلا مي گويند بچّه نمي تواند طرف تعهّد و مجري تعهّد باشد زيرا به سنّ قانوني نرسيده است و لذا تعهدات او نافذ نيست، نه براي خودش و نه براي ديگران، نه با اذن ولي و نه بدون اذن ولي، و اينكه بعضي از معاصرين گفته اند ما استقلال صبي را نمي پذيريم امّا با اذن ولي مي تواند، بدون دليل است.

شرط اوّل در عقد كه بلوغ بود بررسي شد اكنون به شرط دوّم مي پردازيم:

ادلۀ شرط دوّم (عقل):

اشاره

اعتبار عقل در انشاء كنندۀ عقد نكاح از مسئلۀ بلوغ واضح تر است.

1- بناي عقلا:

خيلي واضح است، چرا كه در هيچ مذهب و ملّتي براي ديوانه حسابي باز نمي كنند و نمي تواند پاي هيچ سندي را امضا كند و شارع مقدّس هم اين بناي عقلا را امضا كرده است.

2- احاديث رفع قلم:

احاديث رفع قلم هم اين معنا را مي گفت (عن المجنون حتي يفيق) و با بودن اين روايات با آن توجيهي كه ما بيان كرديم- كه فقط احكام تكليفيّه را نمي گويد- مسأله روشن است.

3- اجماع:

اين مسئلۀ اجماعي است.

ادلّۀ شرط سوّم (قصد):

اشاره

ادلّۀ اين شرط نيز مانند شرط سابق واضح است و نيازي به تكرار آن نيست ولي يك حديث صحيحۀ معتبر داريم كه مي فرمايد زن اگر در حالت مستي ازدواج كند و بعد هوشيار شود و راضي به آن ازدواج شود صحيح است، بنابراين معلوم مي شود كه آن عقدي كه در حال مستي خوانده درست بوده و رضايتش در حال مستي درست نبوده است (مثل عقد فضولي) حدّ اقل اين روايت دلالت مي كند كه اجراي عقد نكاح در حالت مستي اشكالي ندارد.

* محمد بن الحسن

(شيخ طوسي)

باسناده عن الحسين بن سعيد

(سند شيخ طوسي به «حسين بن سعيد» معتبر است)

عن محمد بن اسماعيل بن بزيع

(از ثقات و بزرگان و از كساني است كه امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهم السلام را درك كرده و بيش از دويست حديث نقل كرده است)

قال: سألت أبا الحسن عليه السلام عن امرأة ابتليت بشرب النبيذ

(آب جو يا شراب كشمش)

فسكرت فزوّجت نفس ها رجلًا في سكرها ثم أفاق فانكرت ذلك

(اين ازدواج در نظرش منكر آيد)

ثم ظنّت انّه يلزمها ففزعت منه فأقامت مع الرجل علي ذلك التزويج أ حلال هو لها أم التزويج فاسد لمكان السكر و لا سبيل للزوج عليها؟ فقال: اذا أقامت معه بعد ما أفاقت فهو رضي منها

(كأنّ عقد مانند فضولي در عقديتش كم وكسري نداشته و با رضايت كه بعداً ضميمه شود، كامل مي گردد)

قلت و يجوز ذلك التزويج عليها؟ فقال: نعم. «1»

جواب از روايت:

اين حديث داراي مشكلاتي است و با قواعد مسلّمي كه در دست داريم از سه جهت سازش ندارد:

1- عقد در حال مستي خوانده شده و در حال مستي نه عقد نافذ است و

نه چيز ديگري چون قصد ندارد.

2- در باب فضولي گفته شده است كه اگر نفي كرد حق ندارد بعد از آن اجازه دهد و رضايت بعدي فايده ندارد و اين مورد هم شبيه فضولي است.

3- اين رضايت عن جهلٍ بوده است خيال مي كرده كه عقد نافذ است و لذا راضي شده است و الّا اگر مي گفتند عقد نافذ نيست و رضايت تو شرط است، راضي نمي شد، پس اين رضايت خيالي و بر اساس يك تخيّل غلط بوده است.

88 ادامۀ مسئلۀ 11 … 9/ 1/ 79

در مقابل اين حديث كه از نظر سند معتبر و از نظر دلالت هم واضح است، اصحاب سه قول مختلف را انتخاب كرده اند:

قول اوّل: بعضي مثل صاحب رياض با صراحت فرموده اند كه اين حديث مخالف قواعد است پس بايد آن را كنار بگذاريم و يا اينكه توجيه كنيم، چون قصد و رضايت معتبر است و ما نمي توانيم با يك خبر واحد آن قواعد را كنار بگذاريم بلكه روايات متواتر بود ناچار بوديم كه قواعد را تقييد بزنيم. صاحب رياض چنين مي فرمايد:

الّا انّها لمخالفتها الاصول القطعيّة المعتضدة في خصوص المقام بالشهرة العظيمة لا يجوز التعويل عليها في مقابلتها (قواعد) و تخصيصها بها. «2»

قول دوّم: صاحب حدائق و بعضي ديگر مي گويند كه ما تابع

______________________________

(1) ح 1، باب 14 از ابواب عقد نكاح.

(2) ج 10، ص 45.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 119

احاديث هستيم و از اين حديث تبعيّت كرده و قواعد كليّۀ خودمان را تخصيص مي زنيم، صاحب حدائق مي فرمايد:

و كيف كان ففي ذلك (اين حديث) تأييد لما قدّمناه في غير موضع من انّ الواجب العمل بالرواية و أن يخصص بها عموم ما دلّت عليه

تلك القواعد المذكورة. «1»

قول سوّم: عدّه اي حديث را طرح نمي كنند بلكه آن را توجيه مي كنند و مي خواهند هم حديث و هم قواعد را قبول كنند و سه توجيه ذكر كرده اند:

1- توجيه كشف اللثام:

روايت را بر بيان حكم ظاهري حمل مي كنند، يعني حكم واقعي مسأله همان است كه قواعد مي گويد (مست قصد ندارد پس عقودش باطل است)، امّا در مورد زني كه مدّتي با مردي زندگي كرده و الآن مي گويد من آن روز كه عقد را خواندم مست بوده ام، اگر در اينجا قبول كنيم، هر زني كه از شوهر خود پشيمان شود ادّعا مي كند كه خواب آلود يا مست بوده است كه در اين صورت عقد نكاح ها متزلزل مي شود و هكذا در بقيۀ عقود.

2- توجيه نراقي در مستند:

عقدي كه در حال مستي خوانده باطل است و حال كه در هوشياري راضي شده، مجرد رضايت بدون الفاظ كارساز است و اين دليل بر اين است كه رضايت به تنهايي براي عقد كافي است و لو صيغه و انشاء لفظي در كار نباشد.

3- توجيه علّامه در مختلف:

مستي داراي مراتب و درجات است. مستي هايي است كه انسان را از خود بي خود مي كند (شبيه جنون) اين مستي هيچ اعتباري ندارد و اگر انشاء عقدي هم بكند كالعدم است و يك نوع مستي هم داريم كه دستگاه ادراك انسان به طور كلّي از كار نمي افتد و نيمه هوشيار است در چنين حالتي انسان وقتي عقدي بخواند صحيح و كامل است.

قلنا: در ميان اين سه قول بهترين آن، همان قول اوّل است كه مي گويد روايت را طرح كنيم، چون خبر واحدي است كه خلاف قواعد است و ما نمي توانيم از قواعدمان به اين

سادگي دست برداريم. و امّا توجيهاتي كه گفته اند هيچ كدام قابل قبول نيست.

جواب از توجيه كشف اللثام:

امّا اينكه بگوئيم روايت بيان حكم ظاهري مي كند، اين مخالف صريح روايت است و حال آنكه توجيه بايد خلاف ظاهر باشد نه خلاف صريح روايت، صريح روايت اين است كه «عن امرأة ابتليت بشرب النبيذ فسكرت» شراب خورد و مست شد، آن وقت شما مي گوييد كه ادّعا مي كند كه مست شده است در ادامه امام مي فرمايد كه چون راضي شده است بعداً ما سبق را جبران مي كند، يعني امام هم پذيرفته است كه مرئه واقعاً مست بوده است.

جواب از توجيه نراقي:

توجيه دوّم مي گفت اين روايت دليل بر اين است كه مجرد رضايت قلبي كافي است ولي اين خلاف اجماع است چون اجماع بر اين است كه در عقد نكاح لفظ لازم است، پس اجماع بر بطلان داريم و احدي به آن فتواي نمي دهد، و حتّي خودشان هم رضايت قلبي را كافي نمي دانند.

جواب از توجيه علّامه:

توجيه سوّم كه مي گفت مسئلۀ مستي داراي مراتب است، اوّلًا ما هم آن را قبول داريم كه در مرتبه اي از مستي انسان عقل را از دست نمي دهد، حال اگر عقدي را كه در اين حالت خوانده و راضي بوده همان رضايت كافي باشد پس چرا امام مي فرمايد كه رضايت بعدي مؤثر است، ثانياً: روايت «فزعت و انكرت» دارد و دليل بر اين است كه هوشيار نبوده. و مست لا يعقل بوده است و بعد از بهبودي (افاقت) پشيمان شده است.

تا اينجا فهميديم كه قبول روايت امكان پذير نبوده و توجيه آن با قواعد هم درست نيست پس مي گوييم روايت را كنار مي گذاريم «و يردّ علمها الي

اهلها».

«بحث اصولي»

سؤال: منظور از «قواعد» در جايي كه مي گويند فلان حديث خلاف قواعد است و كنار مي گذاريم، چيست؟

جواب: ما اصول مذهب مان را از ادلّۀ متقن (روايات متعدد، آيات متعدّد، اجماع و عقل) مي گيريم بنابراين مسئلۀ شرطيّت عقل در صحّت عقود كه دليل آن بناي عقلا (كه شارع آن را امضا كرده) و حديث «رفع القلم عن المجنون»، و اجماع مسلمين است قاعده اي نيست كه با يك روايت جزئي آن را درست كرده باشيم بلكه پايگاه اين قاعده محكم و قطعي است، و نمي توان چنين اصل قطعي را كنار گذاشت، پس اگر در مقابل قاعده يك خبر واحد باشد مي گوييم خبر واحد به تنهايي نمي تواند اصول قطعيّه را كنار بزند.

در باب حجيّت خبر واحد بحثي در انوار الاصول داريم كه

______________________________

(1) ج 23، ص 175.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 120

حجيّت خبر واحد چنان نيست كه «صدّق العادل» همه جا را شامل شود، و مطالب با هم فرق مي كند مطالبي است كه اگر يك عادل هم خبر دهد قبول مي كنيم امّا مطالب مهمّي داريم كه با خبر يك نفر نمي توانيم آنها را بپذيريم، مثلًا كسي مي گويد زيد را ديدم مي گوييم چون شخص عادلي است درست مي گويد ولي اگر يك خبر واحد بگويد من رهبر انقلاب را امروز در حرم ديدم، نمي توان قبول كرد چون مسئلۀ مهمّي است و اگر ايشان تشريف بياورند افراد زيادي مطلع مي شوند. پس خبر واحد در هر مسئله اي حجّت نيست و لذا عده اي مي گويند كه اخبار آحاد لا تقبل في الاصول.

جمع بندي:

ما در جواب صاحب حدائق مي گوييم كه مي فرمود: حديث را طرح نكرده بلكه آن را توجيه مي كنيم اين قواعد با ادلّۀ قويّۀ معتبره ثابت

شده و نمي توانيم به جهت وجود يك خبر واحد آنها را كنار بگذاريم، علاوه بر اين مهمترين ادلّۀ حجيّت خبر واحد بناي عقلاست، و عقلا بنا ندارند در هر جا و هر مسئله اي خبر واحد را پذيرفته و قواعد متقن و محكم خود را با وجود يك خبر واحد، كنار بگذارند.

[مسألة 12: يشترط في صحّة العقد تعيين الزوجين علي وجه يمتازان عن غير هما بالاسم أو الإشارة أو الوصف الموجب لذلك]

اشاره

89 مسئلۀ 12 (تعيين الزوجين) … 10/ 1/ 79

مسألة 12: يشترط في صحّة العقد تعيين الزوجين علي وجه يمتازان عن غير هما بالاسم أو الاشارة أو الوصف الموجب لذلك، فلو قال: «زوّجتك احدي بن اتي» أو قال: «زوّجت بنتي فلانة من احد بينك أو من احد هذين» بطل، نعم يشكل فيما لو كانا معيّنين بحسب قصد المتعاقدين و متميّزين في ذهنهما لكن لم يعيّنا هما عند اجراء الصيغة و لم يكن ما يدلّ عليه من لفظ أو فعل أو قرينة خارجية، كما اذا تقاولا و تعاهدا علي تزويج بنته الكبري من ابنه الكبير و لكن في مقام اجراء الصيغة قال: «زوّجت احدي بناتي من احد بنيك» و قبل الآخر، نعم لو تقاولا و تعاهدا علي واحدة فعقدا مبنيّاً عليه فالظاهر الصحّة، كما اذا قال بعد التقاول: «زوّجت ابنتي منك» دون أن يقول: «زوّجت احدي بناتي».

عنوان مسأله:

يكي از شرايط عقد نكاح، تعيين زوج و زوجه است كه يا با نام، (زوّجت نفس موكّلتي فاطمة)، يا با اشاره (هذه الجالسة) تعيين مي شود يا با اوصاف (ابنتي، در جايي كه يك دختر بيشتر ندارد) و اگر زوج و زوجه تعيين نشود، عقد باطل است مثلًا احدي بناتي هؤلاء. در ذيل اين مسأله امام (ره) مي فرمايد كه اگر قبلًا مقاوله كرده و مشخص كنند ولي در موقع انشاء مشخص نكنند، اشكالي ندارد، چون اين عقد مبنيٌ علي المقاولة و صحيح است.

اقوال:

مسأله از نظر اقوال اجماعي و مسلّم است، و لا خلاف بين الاصحاب في تعيين الزوجة بالاسم أو الوصف أو الاشارة.

مرحوم صاحب جواهر از جماعتي حكايت اجماع مي كند، و مرحوم آقاي حكيم در مستمسك در ذيل مسئلۀ هفده از عروه در باب عقد نكاح مي فرمايد:

اجماعاً كما في التذكرة و اتفاقاً كما في كشف اللثام و في الجواهر حكاه عن غيره ايضا و في الحدائق نسبته اليهم. «1»

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

و لو زوّجها الوليّ افتقر العقد أو الولي فيه اتفاقاً (اي اجماعاً) الي تعيينها كما لا بد من تعيين الزوج مطلقاً امّا بالاشارة أو بالاسم، أو بالوصف الرافع للاشتراك. «2»

ادلّه:

1- اجماع:

اجماع در اينجا مدركي و به عنوان مؤيّد است.

2- روايت «نهي النبي عن بيع الغرر «3»»:

اگر چه روايت مربوط به بيع است ولي ما الغاء خصوصيّت مي كنيم چون بيع خصوصيّتي ندارد و تمام قراردادها اين گونه هستند.

3- معلوم بودن طرفين قرارداد:

عقد ازدواج يك تعهّد طرفيني است و بايد هر يك از طرفين مقابل خود را بشناسد و بداند كه با چه كسي تعهّد مي بندد، اينجا از بيع بدتر است چون در بيع در واقع بايع و فروشنده معلوم هستند و متاع مجهول شده است، ولي در ما نحن فيه طرف قرارداد معلوم نيست چه كسي است. بعضي مي گويند كه عقد ازدواج از قبيل تضايف است و اين اضافه جايگاهي داشته باشد و نمي تواند قائم به مجهول يا مردّد باشد مثلًا فوقيّت و يا تحتيّت بايد بين دو جسم خارجي باشد و اين درست نيست كه بگوييم احد الجسمين لا علي التعيين فوق است يا احد الجسمين لا علي التعيين تحت است. اين در واقع آب و رنگ

______________________________

(1) ج 14، ص 392.

(2) كشف اللثام، ج 7، ص 49.

(3) الخلاف، ج 3، ص 319.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 121

فلسفي به مسأله دادن است كه ما چنين نمي گوييم.

4- بناي عقلا:

ما در بين عقلا جايي نداريم كه زوجۀ لا علي التعيين را عقد ببندند و در سند بنويسند «تزويج نموديم يكي از دختران زيد را براي يكي از پسران عمرو».

اضف الي ذلك؛ حديثي در اينجا داريم كه صاحب حدائق مي خواهد از آن استفادۀ عكس كند و بگويد تعيين لازم نيست و مي فرمايند از جاهائي كه بايد قاعده را تخصيص زد همين جاست، قاعده مي گويد كه تعيين زوجه و زوج لازم است ولي با حديث صحيح «ابو عبيده» قاعده را تخصيص مي زنيم و مي فرمايند كه ما بايد تابع كلام معصوم عليه السلام باشيم گرچه تابع كلام معصوم كم است.

* … عن ابي عبيدة،

(قبل از او هم شخصيت هاي شناخته شده و ثقه اي هستند)

قال:

سألت ابا جعفر عليه السلام عن رجل كنّ له ثلاث بنات ابكار فزوّج إحداهنّ رجلًا و لم يسمّ التي زوّج للزوج و لا للشهود و قد كان الزوج فرض لها صداقها فلمّا بلغ ادخالها علي الزوج

(زمان عروسي)

بلغ الزوج أنّها الكبري من الثلاثة، فقال الزوج لأبيها: انّما تزوّجت منك الصغيرة من بناتك قال: فقال أبو جعفر عليه السلام: ان كان الزوج رآهنّ كلهنّ و لم يسمّ له واحدة منهنّ فالقول في ذلك قول الاب

(مجهول و مبهم و بعد هم پدر، يكي را انتخاب مي كند، كه اين فهم صاحب حدائق است، يا اينكه نه همه را ديده و پسنديده است و وكالت در تعيين را به پدر داده است)

و علي الاب فيما بينه و بين اللّٰه أن يدفع الي الزوج الجارية التي كان نوي أن يزوّجها ايّاه عند عقدة النكاح

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 1، ص: 121

(در موقعي كه عقد نكاح را خوانده نيّتي داشته چرا كه زوج آنها را ديده و پسنديده است و در موقع خواندن عقد، اسم نبرده و وكالت داده است پس أب مبهم نخوانده و تعيين كرده است چون وكالت داشته بنابراين روايت شاهد بحث ما يعني لزوم تعيين مي باشد).

و ان كان الزوج لم يرهنّ كلهنّ و لم يسمّ له واحدة منهنّ

(اسم خاصّي نبوده و همه را هم نديده يعني وكالتي به او نداده است)

عند عقدة النكاح فالنكاح باطل. «1»

يك صورت صحيح و يك صورت باطل است، صورت صحيح آنجايي است كه همه را ديده و اسم نبرده است، در

اين صورت لا بد به همه راضي بوده و به پدر وكالت داده و پدر هم بينه و بين اللّٰه تعيين كرده است. صورت باطل جايي است كه نديده و تعيين هم نكرده و وكالت هم نداده و پدر خود سرانه تعيين كرده است كه در اين صورت باطل است پس اين روايت بر خلاف برداشت صاحب حدائق دلالت بر لزوم تعيين مي كند.

[مسألة 13: لو اختلف الاسم مع الوصف أو اختلفا أو أحدهما مع الاشارة يتبع العقد]

اشاره

90 مسئلۀ 13 (اختلاف الاسم و الوصف و الاشارة) … 3/ 2/ 79

مسألة 13: لو اختلف الاسم مع الوصف أو اختلفا أو احدهما مع الاشارة يتبع العقد لما هو المقصود و يلغي ما وقع غلطاً و خطاً، فاذا كان المقصود تزويج البنت الكبري و تخيل أن اسمها فاطمة و كانت المسماة بفاطمة هي الصغري و كانت الكبري مسماة بخديجة و قال:

«زوجتك الكبري من بناتي فاطمة» وقع العقد علي الكبري التي اسمها خديجة و يلغي تسميتها بفاطمة و ان كان المقصود تزويج فاطمة و تخيّل انّها كبري فتبيّن أنها صغري وقع العقد علي المسماة بفاطمة و ألغي وصفها بانّها الكبري، و كذا لو كان المقصود تزويج المرأة الحاضرة و تخيّل انّها كبري و اسمها فاطمة فقال: زوّجتك هذه و هي فاطمة و هي الكبري من بناتي» فتبيّن أنّها الصغري و اسمها خديجة وقع العقد علي المشار إليها و يلغي الاسم و الوصف، و لو كان المقصود العقد علي الكبري فلما تخيّل انّ هذه المرأة الحاضرة هي تلك الكبري قال: «زوّجتك هذه و هي الكبري» لا يقع العقد علي الكبري بلا اشكال، و في وقوعه علي المشار إليها وجه لكن لا يترك الاحتياط بتجديد العقد أو الطلاق.

عنوان مسأله:

اشاره

در اين مسأله مرحوم امام مي فرمايد كه گاهي بين عناوين سه گانه اسم و صفت و اشاره تعارض واقع مي شود به اين بيان كه:

1- تعارض بين اسم و وصف:

مثلًا «زوجت الكبري من بناتي فاطمة» مي گويد در حالي كه او در واقع «صغري» است.

2- تعارض بين اسم و اشاره:

مثلًا مي گويد «زوّجت هذه فاطمه» در حالي كه «هذه» در واقع خديجه است.

3- تعارض بين اشاره و وصف:

مثلًا مي گويد «زوّجت هذه الصغري در حالي كه در واقع «هذه» كبري است. تكليف اين تعارض ها چيست؟ كدام يك از اسم، يا وصف يا اشاره مقدّم است و دليل آن چيست؟

امام (ره) چهار صورت براي اين مسأله ذكر كرده اند و قبل از ورود به بيان اين چهار صورت يك حكم كلي را مطرح كرده و مي فرمايند مدار و معيار در تعارض تابع قصد عاقد است اگر قصدش مسمّي بوده معيار همان است و وصف ملغي مي شود و اگر قصدش وصف بوده، تابع همان وصف هستيم و اگر قصدش

______________________________

(1) ح 1، باب 11 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 122

اشاره بوده و كاري به اسم و وصف ندارد، در اين صورت اشاره معتبر است، پس حكم تابع قصد است (العقود تابعة للقصود).

اقوال:

اشاره

فقهاي ديگر غالباً اين مسأله را متعرض نشده اند. از كلام علامه در تذكره استفاده مي شود كه اين مسأله حتي در لسان علماي عامّه هم مطرح بوده است. و صاحب جواهر «1» و صاحب عروه در مسئلۀ هيجده و به دنبال آن شارحين عروه مانند آقاي حكيم در مستمسك (1) در ذيل همين مسأله از آن بحث كرده اند. بنابراين مسئله اي نيست كه اصحاب به طور وسيع متعرض آن شده باشند زيرا اصحاب نوعاً در جاهايي بحث مي كنند كه روايتي در مورد آن وارد شده باشد.

دليل: قاعده «العقود تابعة القصود»:

از نظر روايات در اين مسأله دستمان خالي است و به همين جهت ما هستيم و اصول و قواعد كليّه.

دليل ما در اينجا همان قاعدۀ كلّي «العقود تابعة للقصود» است.

توضيح ذلك: عقد نوعي قرار داد است و قرار داد تابع نظر، قصد و نيّت متعاقدين است و تخيّل و اشتباه در اوصاف و اسماء مشكلي ايجاد نمي كند. همۀ اين مسائل فرع بر اين است كه قبلًا توافق هايي حاصل شده باشد و اگر چيزي در قلبش نيّت كند و بدون توافق قبلي بگويد «العقود تابعة للقصود» ممكن نيست و فرض مسأله جايي است كه توافق هايي بر اسم يا صفت و يا مشار اليه حاصل شده و بر اساس آن عقد مي خوانند و اگر اشتباهي پيش آيد در اين صورت اشتباه را حذف كرده و آنچه كه مطابق مقصود است اخذ مي كنند.

صور چهارگانه:
اشاره

مرحوم امام (ره) در تعارض بين عناوين سه گانه (اسم، وصف، اشاره) چهار صورت بيان مي كنند:

صورت اوّل: مقصود اصلي وصف است

مثل «الكبري من بنات زيد»، يعني روي دختر بزرگتر قبلًا توافق شده است ولي عاقد گمان مي كند كه اسم او فاطمه است و در مقام خواندن صيغه گفت «زوّجت البنت الكبري المسماة بفاطمة»، كه اسم اشتباه است. در اينجا عقد صحيح بر بنت كبري واقع شده و اشتباه از ناحيه اسم هم كالعدم است زيرا مقصود عاقد، كبري بوده و صحبت ها هم روي كبري بوده است و در گفتن اسم اشتباه شده است.

صورت دوّم: مقصود اصلي مسمّي (اسم) بوده است

و گمان مي كند كه او دختر بزرگتر است يعني وصف اشتباه شد و صيغه را به اين نحو مي خواند «زوجت فاطمة الكبري من بنات زيد»، در اينجا نيز عقد بر مسمي به فاطمه صحيح است و كبري (وصف) ملغي است؛ زيرا صحبت ها روي فاطمه بوده و توافق قبلًا روي مسمي حاصل شده و با بزرگي و كوچكي (وصف) كاري نداشته است.

صورت سوّم: مقصود مشار اليها بوده است،

مثلًا مرأة را در مجلس ديده و پسنديده است ولي خيال كرده كه اسمش فاطمه است و معلوم شد كه خديجه بوده است و يا خيال كرد كبري (وصف) است و معلوم شد صغري است و بر اساس مشار اليها صيغه خواند «زوّجت هذه المرأة المسماة بفاطمه» يا «الكبري من بنات زيد» كه مسمّي و وصف اشتباه است.

اين صورت هم اشكالي ندارد چون مقصود مشار اليها بوده است و وصف و اسم، تخيّل و اشتباه بوده است.

صورت چهارم: مقصود اصلي اسم و يا وصف بوده و اشاره اشتباه است

مثلًا چنين مي گويد: «زوّجتك هذه و هي الكبري أو و هي الفاطمة»، در اينجا امام (ره) به گونۀ ديگري بحث مي كند كه با آن سه صورت متفاوت است و مي فرمايد: «لا يقع العقد الكبري بلا اشكال» (چرا؟ تا كنون كه مي گفتيم «العقود تابعة القصود») و في وقوعه علي المشار اليها وجه (و لو اشاره مقصود نبوده است) لكن لا يترك الاحتياط (احتياط به اين است كه يا دو بار عقد كنند و يا طلاق دهند) بتجديد العقد او الطلاق».

در صورت چهارم دو خلاف قاعده وجود دارد:

اوّلًا: فرمود «لم يقع علي الكبري» در حالي كه قاعده اين بود كه «العقود تابعة للقصود».

ثانياً: عقد بر مشار اليها كه غير مقصود است واقع مي شود كه اين هم خلافِ «العقود تابعة للقصود» است و نهايتاً در جايي كه خلاف مقصود واقع شده مرحوم امام (ره) به احتياط تنزل مي كنند اين چه احتياطي است، علاوه بر اين در مهريه هم كار مشكل مي شود و بايد مصالحه كنند.

تصوّر ما اين است كه وقتي ايشان مي گويند «لا يقع علي الكبري» براي اين است كه روي كبري كه مقصود بوده صيغه خوانده نشده است، لا بدّ

لازمۀ حرف ايشان اين مي شود كه اگر عبارت را عوض كرده و بگوييم «زوّجت الكبري و هي هذه» عقد صحيح است.

ولي اينكه احتمال مي دهند كه عقد روي «هذه» خوانده شده

______________________________

(1) ج 14، ص 395 ذيل مسئلۀ 18 از مسائل عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 123

و ندانسته، الموجود في المجلس را عقد كرده وجه آن روشن نيست، و به عبارت ديگر تعبير «كبري» در واقع از قبيل دواعي است. نهايت توجيهي كه مي توان براي كلام امام (ره) بيان كرد اين است كه عقد روي مشار اليها خوانده شده و تعبير «كبري» يا اسم از قبيل دواعي است.

و لكن الانصاف: نمي توانيم با اين حرف موافقت كنيم و مي گوييم عقد روي اين اشاره باطل است چون «العقود تابعة للقصود» و «ما وقع لم يقصد و ما قصد لم يقع». و همچنين نسبت به وصف و اسم هم عقد باطل است.

چرا اشاره از مسمي و وصف جدا شد؟ زيرا وقتي اشاره مي كند عقد بر جزئي حقيقي در مجلس واقع شده و كبري و فاطمه تخيّلي است.

91 ادامۀ م 13 و 14 (التوكيل في النكاح) … 4/ 2/ 79

بقي هنا شي ءٌ:

اشاره

مرحوم آقاي حكيم اين مسأله را بر وحدت و تعدّد مطلوب مبتني كرده است به اين بيان كه اگر قائل به وحدت مطلوب باشيم عقد باطل است، و مي فرمايند:

و منشأ الاشكال هو انّ القيد (وصف يا اسم) اخذ علي نحو تعدد المطلوب أو وحدته فعلي الاوّل يصحّ (عقد صحيح است) و علي الثاني يبطل و لا ينبغي التأمّل في انّ المرتكزات العرفيّه تقتضي الاوّل و لذا بنوا مع تخلّف الشرط علي صحّة العقد و خيار الاشتراط فلو قال: «بعتك هذا

العبد الكاتب» فتبيّن أنه غير كاتب صحّ العقد و كان له الخيار نعم اذا كان القيد مقوّماً للموضوع عرفاً و ذاتياً من ذاتياته بطل العقد بفقده. «1»

قيود بر دو قسم است:
اشاره

اسم قيود:

1- تعدّد مطلوب:

منظور از تعدد مطلوب اين است كه ذاتِ مقيّد مطلوبي است و قيد هم مطلوب ديگر و اگر دو قيد دارد قيد دوم مطلوب ديگر و اگر سه قيد دارد قيد سوم هم مطلوب ديگر. به عنوان مثال اگر بگويد «بعتك هذا الفرس العربي» ولي مشخّص شود كه غير عربي بوده، مي گويند چون تعدد مطلوب است معامله در اصل فرس صحيح ولي به خاطر فقدان قيد، خيار تخلف شرط ثابت است.

نكتۀ مهم اين است كه وحدت و تعدد مطلوب به نظر بايع و مشتري نيست بلكه بر حسب عرف عقلاست.

ممكن است كه نذر كرده كه فرس عربي بخرد و در راه خدا بدهد و از ديدگاه مشتري عربيّت فرس مقوّم است، ولي معيار نظر شخصي چون احكام عقلا تابع شخص نبوده بلكه تابع غالب افراد است.

2- وحدت مطلوب:

اگر گفته شود «بعتك هذا الفرس» ولي مشخص شود كه حمار بوده نمي توان گفت «هذا» مطلوب او بوده و فرسيّت هم مطلوب ديگر و از قبيل تعدد مطلوب و معامله در حمار صحيح است، چون «هذا» اشاره به مبيع است هرچه كه مي خواهد باشد (حمار يا فرس) عرف در اينجا وحدت مطلوب مي بيند يعني هذا و فرس را يك چيز مي داند و بين فرس و حمار فرق مي گذارد. پس معامله باطل است چون «ما وقع لم يقصد و ما قصد لم يقع».

نتيجه: قيود در نزد عقلا در باب معاملات از قبيل تعدّد مطلوب هستند مگر اينكه قيد ذاتياً من ذاتياته و مقوّماً للموضوع باشد، كه اين يك قانون كلي است، ولي در باب عبادات اين طور نيست و ظاهر ادلّه وحدت مطلوب است وقتي گفته مي شود «صلّ مع الوضوء» اين

تعدّد مطلوب نيست به طوري كه اگر وضو نبود يك مطلوب از بين رفته باشد و مطلوب ديگر باقي باشد به همين دليل ما در حج در باب قرباني مي گوييم وقتي شارع مي فرمايد:

«وَ الْبُدْنَ جَعَلْنٰاهٰا لَكُمْ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ لَكُمْ فِيهٰا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللّٰهِ عَلَيْهٰا صَوٰافَّ فَإِذٰا وَجَبَتْ جُنُوبُهٰا فَكُلُوا مِنْهٰا وَ أَطْعِمُوا الْقٰانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ» «2» قرباني كنيد و گوشت را سه قسمت كنيد يك قسمت را خودتان بخوريد و دو قسمت را به قانع و معتر بدهيد، وحدت مطلوب است، در مقابل ديگران كه مي گويند اراقۀ دم يك مطلوب و مصرف گوشت در آن سه مورد مطلوب ديگر است و از قبيل تعدّد مطلوب است. اين مطلب است. اين مطلب نياز به اثبات دارد، چون ظاهر اوامر و عبادات وحدت مطلوب است، شما كه مي گوييد تعدّد مطلوب است بايد ثابت كنيد.

پس در باب عبادات قائل به وحدت مطلوب هستيم مگر در مستحبّات، كه تعدّد مطلوب است مثلًا اگر شارع فرمود كه در روز عاشورا مستحب است زيارت عاشورا همراه با طهارت و در يك فضاي باز خوانده شود اگر همراه با طهارت و يا در فضاي باز نبود باز زيارت عاشورا مستحب است. پس در مستحبات به

______________________________

(1) مستمسك، ج 14، ص 395.

(2) آيۀ 36، سورۀ حج.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 124

واسطۀ استقرائي كه انجام داده شده بنابر تعدد مطلوب است.

سؤال: آيا ما نحن فيه (تعارض وصف اسم و اشاره) از قبيل تعدد و وحدت مطلوب است كه آقاي حكيم فرمودند؟

بيان ذلك:

منظور آقاي حكيم اين بود كه اگر عاقد يك مطلوب بيشتر نداشته و نظرش مثلًا روي «كبري» بوده و اسم و اشاره

تأثيري نداشته و يا نظرش «فاطمه» بوده اشاره و وصف تأثيري نداشته و يا نظرش «هذه» بوده اسم و وصف تأثيري نداشته، در اين موارد حكم روي آن مطلوب مي رود و غير از آن باطل است، امّا اگر تعدّد مطلوب باشد يعني در واقع مسمّي به فاطمه را مي خواسته و صغري بودن هم مد نظرش بوده است، صغري بودن يك مطلوب، و مسمي به فاطمه بودن مطلوب ديگر بوده يعني در اينجا مي فرمايد صحيح است و در وحدت مطلوب كل عقد باطل است و همين مسأله را توجيه كلام شافعي قرار مي دهند.

قلنا: بحث وحدت و تعدد مطلوب در جاي خود صحيح است و از ما نحن فيه اجنبي است چون بحث ما داخل در چيز ديگري است چرا كه «اسم» يكي از مطلوب ها نيست يعني اين طور نيست كه خوشش مي آمده كه اسم همسرش فاطمه باشد بلكه «اسم» عنوان مشير است (اشاره به فرد خارجي). همين طور در ناحيه وصف، «كبري» يا «صغري» مطلوب مستقل نيست، يعني مثلًا به خاطر بزرگ بودن يا كوچك بودنش مطلوب له بوده و يا «هذا» كه مي گويد، حضور در مجلس مطلوب مستقلّي نيست بلكه اينها از قبيل عناوين مشير هستند و مطلوبيّت ندارند بلكه مطلوب، آن وجود خارجي است كه داراي اوصاف خاصي است، منتهي به آن اشاره مي كند و به جهت اينكه دلبستگي به وصف يا اسم نداشت، چنين تعبير شده بود كه «تخيّل انّها كبري» و تعبير «تخيل» بهترين دليل دلبستگي به عنوان اسم يا وصف با مشار اليه نبوده بلكه دلبستگي به فرد خاصي بوده كه قبلًا ديده و پسنديده و صحبت كرده اند.

حديث ضعيف السندي به عنوان

مؤيد براي مختار ما در اين مسأله آمده است:

* … عن محمد بن شعيب

(مجهول الحال)

قال: كتبت اليه

(حديث مضمره است)

انّ رجل خطب الي ابن عم له ابنته

(خواستگاري از ابن عم كرده است براي دخترش)

فأمر بعض اخوانه أن يزوّجه ابنته التي خطبها و انّ الرجل اخطأ باسم الجارية فسماها بغير اسمها فكان اسمها فاطمة فسمّاها بغير اسمها و ليس للرجل بنت باسم التي ذكر المزوّج

(اشاره وصف درست است ولي اسم اشتباه است)

فوقّع لا بأس به. «1»

اين روايت اگر ضعف سند نداشت دليل واضح و روشني بود.

نتيجه: ما نحن فيه أجنبيٌ من ذلك البحث (وحدت و تعدد مطلوب).

[مسألة 14: لا اشكال في صحّة التوكيل في النكاح]

اشاره

مسألة 14: لا اشكال في صحّة التوكيل في النكاح من طرف واحد أو من طرفين (هر دو طرف وكالت است)

بتوكيل الزوج أو الزوجة ان كانا كاملين أو بتوكيل وليّهما ان كانا قاصرين و يجب علي الوكيل أن لا يتعدّي عمّا عيّنه الموكل من حيث الشخص و المهر و سائر الخصوصيات فان تعدّي كان فضولياً موقوفاً علي الاجازة و كذا يجب عليه مراعاة مصلحة الموكّل، فان تعدّي و أتي بما هو خلاف المصلحة كان فضولياً، نعم لو عيّن خصوصيّة تعيّنت و نفذ عمل الوكيل و ان كان ذلك علي خلاف مصلحة الموكّل.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد وكالت است كه امام (ره) سه فرع را بيان مي كند:

1- وكالت در عقد نكاح در اجراي صيغه جايز است (از طرف زوج يا زوجه و يا هر دو).

2- اگر وكيل از وظيفه اش تخلّف كند عقد از جهت وكالت نافذ نبود، و فضولي است.

3- وكيل بايد مصلحت موكّل را مراعات كند در جايي كه موكل وكالت مطلقه داده است.

فرع اوّل: صحّت وكالت در عقد نكاح از مسلمات است منتهي وكالت بايد از ناحيۀ بالغ عاقل يا ولي باشد.

ادلّه:
اشاره

چند دليل بر صحّت وكالت داريم:

1- عمومات وكالت:

ادلّه صحّت وكالت ما نحن فيه را هم شامل است.

2- بناي عقلا:

عقلا در اين گونه مسائل به وكيل اجازه مي دهند.

3- روايات:
اشاره

دو طايفه است:

طايفۀ اوّل: رواياتي كه در موارد خاص وارد شده است:

______________________________

(1) ح 1، باب 20 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 125

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: جاءت امرأة الي النبي صلي الله عليه و آله فقالت زوّجني فقال: من لهذه؟ قال: قد زوّجتكها علي ما تحسن من القرآن فعلّمها ايّاه. «1»

اين روايت اشاره به جريان زني است كه خدمت پيامبر آمده و عرض كرد

«زوّجني»

و پيامبر در اينجا وكالتاً عقد زن را براي آن مرد خواندند كه با الغاء خصوصيّت مي گوييم همان گونه كه پيامبر وكالتاً عقد اين زن را خواند ديگران هم مي توانند در عقد نكاح وكيل شوند.

* … عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن جده عليهم السلام عن جابر قال: لما اراد رسول اللّه صلي الله عليه و آله أن يزوّج فاطمة علياً … و هذا محمّد بن عبد الله صلي الله عليه و آله زوّجني ابنة فاطمة علي صداق … «2»

اين روايت در مورد داستان تزويج حضرت علي عليه السلام با فاطمه عليها السلام است: كه پيامبر وكالتاً عقد را خواند.

* … عن عاصم بن ضمرة، عن امير المؤمنين عليه السلام في حديث طويل انه قال لامرأة: أ لك وليّ؟ … انّي قد زوّجت هذه الجارية من هذا الغلام باربع مائة درهم و النقد من مالي. «3»

روايت ديگر دربارۀ داستان جواني بود كه همراه با زني خدمت حضرت امير عليه السلام آمدند و زن فرزندي آن جوان را انكار مي كرد، حضرت مي خواست وكالتاً عقد زن را براي پسرش بخواند، پس معنايش اين است كه عقد با وكالت صحيح است.

قال: و لمّا تزوّج ابو جعفر محمد بن علي الرضا عليهما السلام

ابنة المأمون خطب لنفسه.

وقتي كه حضرت جواد عليه السلام خواست دختر مأمون را براي خودش عقد كند خطبۀ مفصّلي خواند و در ادامه فرمود:

و هذا امير المؤمنين زوّجني ابنته علي ما فرض اللّٰه ثم ذكر قدر المهر و قال:

زوّجتني يا امير المؤمنين؟ قال: بلي قال: قبلت و رضيت. «4»

اين ازدواج به عنوان وكالت از ناحيۀ دختر مأمون بوده است.

البتّه غير از اين موارد اشباه و نظاير زيادي در روايات وجود دارد.

92 ادامۀ م 14 و م 15 (تزويج الوكيل لنفسه) … 6/ 2/ 79

طايفۀ دوّم: روايات مطلقي كه در چند باب وارد شده است:

* … عن محمّد بن شعيب قال: كتبت اليه ان رجلا خطب الي ابن عم له ابنته فأمر بعض اخوانه أن يزوّجه ابنته التي خطبها و أن الرجل اخطأ باسم الجارية فسماها بغير اسمها … «5»

معنايش اين است كه اصل وكالت احتياج به سؤال نداشته و مسلم بوده و به همين جهت از اشتباه وكيل سؤال مي كند پس به دلالت التزامي بيّن دلالت مي كند كه اصل وكالت مسلّم است.

* … عن ابراهيم بن يحيي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: تزوج رسول اللّه صلي الله عليه و آله أم سلمة زوّجها ايّاه عمر بن ابي سلمة و هو صغير لم يبلغ الحلم. «6»

بحث در اين است كه بچۀ صغير هم مي تواند در اجراءِ عقد وكيل باشد پس سؤال از اصل و كالت نيست بلكه از صغير و كبير بودن سؤال مي كند بنابراين اصل وكالت محرز است.

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في امرأة ولّت امرها رجلًا فقالت زوّجني فلانا … فقال هو للقوم: استهدوا انّ ذلك لها عندي و قد زوّجتها نفسي فقالت المرأة لا و

لا كرامة و ما امري الا بيدي … «7»

روايت مي فرمايد اگر وكيل از وظيفه اش تعدّي كند جايز نيست پس اصل وكالت محرز است.

در اين باب روايات ديگري نيز وجود دارد.

فرع دوّم: در صورتي كه وكيل تعدي كند

اشاره

مثلًا زن گفته بود كه صيغۀ مرا براي زيد بخوان، وكيل براي عمرو خواند و يا زن گفته بود كه مهريّۀ من 114 سكه باشد و وكيل با 14 سكه عقد را خواند، در اين صورت عقد فضولي است و اگر زن بعداً اجازه دهد صحيح مي شود.

دليل:

محدوديت اختيارات وكيل دليل روشن است چون دايرۀ اختيارات وكيل در محدوده اي است كه به او وكالت داده شده و اگر از آن فراتر رود جايز نيست (قضايا قياساتها معها).

فرع سوّم: وكيل بايد مصالح موكّل را رعايت كند و اگر مصلحت را رعايت نكرد عقد، فضولي مي شود،

مثلًا زن گفته است براي من شوهر مناسبي پيدا كن، وكيل او را به شخصي مي دهد كه صلاحيت ندارد (يا معتاد است يا بي بندوبار يا از نظر سنّي به هم نمي خورند) در تمام اين صور فضولي است. دليل: در بطن معني وكالت معني عرض وكالت آمده است كه وكيل بايد مصالح موكّل را رعايت كند و مدافع حقوق او باشد و دليل زائد

______________________________

(1) ح 3، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(2) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 6، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(4) ح 2، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(5) ح 1، باب 20 از ابواب عقد نكاح.

(6) ح 1، باب 16 از ابواب عقد نكاح.

(7) ح 1، باب 10 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 126

نمي خواهد، به عبارات ديگر وكيل جانشين موكّل است يعني همان گونه كه موكّل مصالح خودش را رعايت مي كند وكيل هم بايد مصالح او را رعايت كند، بلكه انسان گاهي تصرّفاتي در حقّ خودش مي كند كه وكيل حق ندارد چنين كند مثلًا جنس خودش را مي تواند به خاطر ثواب به نصف قيمت بفروشد ولي وكيل حق ندارد چنين كند. پس دائرۀ اختيارات وكيل از موكّل هم كمتر است و لذا بايد مصالح او را رعايت كند.

لازم به ذكر است كه رعايت مصلحت در جايي است كه تعيين مصداق نكرده و وكالت كلّي باشد، اگر بگويد عقد مرا براي «زيد» با

فلان مهريّه در فلان وقت بخوان در اينجا ديگر رعايت مصلحت براي وكيل لازم نيست و رعايت مصالح در جايي است كه كلّي باشد مثلًا بگويد براي من همسري پيدا كن.

[مسئلۀ 15 (تزويج الوكيل لنفسه)]

اشاره

مسألة 15: لو وكّلت المرأة رجلًا في تزويجها ليس له أن يزوّجها من نفسه الّا اذا صرّحت بالتعميم (زوجني لمن شئت) أو كان كلامها بحسب متفاهم العرف ظاهراً في العموم بحيث يشمل نفسه.

عنوان مسأله:

اگر زني، مردي را وكيل كند تا همسر مناسبي براي او پيدا كند، وكيل نمي تواند زن را براي خودش عقد كند مگر اين كه وكالت عام باشد مثلًا بگويد زوّجني لمن شئت.

اقوال:

اين مسأله چون روايت دارد در كلام تمام علما موجود است و اقوال در آن گسترده و «لا يجوز» في الجمله مسلّم است.

مسأله پنج صورت دارد كه در حدائق و مسالك و جواهر آمده است:

1- وكيل كرده كه او را براي يك مرد معيّن تزويج كند.

2- وكيل كرده و مطلق گذاشته است.

3- تصريح به عموم كرده و مثلًا مي گويد «زوّجني لمن شئت».

4- تصريح به عموم كرده و نفس وكيل را هم مي گويد مثلًا «زوّجني ممن شئت و لو من نفسك».

5- مي گويد «زوّجني من نفسك».

حكم صور پنج گانه:

اشاره

اكنون به بررسي احكام هر يك از صور مسأله مي پردازيم:

حكم صورت اوّل:

در اين صورت اگر وكيل تخلف كند اجماع قائم است كه عقد فضولي و متوقّف بر اجازه است.

حكم صورت دوّم:
اشاره

مرحوم نراقي در مورد حكم اين صورت مي فرمايد:

و لو وكّله مطلقا فالاظهر الاشهر- كما قيل- عدم جواز التزويج لنفسه. «1»

شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

لا خلاف في انه لا يجوز له تزويجها من نفسه. «2»

93 ادامۀ مسئلۀ 15 … 7/ 2/ 79

ادلّه:
اشاره

براي اثبات صورت دوّم سه دليل اقامه شده است:

1- اجماع:

اجماع قائم است كه عقد فضولي و متوقّف بر اجازه است.

2- انصراف:

وقتي مي گويد «زوجّني» ظاهرش اين است كه مزوّج غير از زوج است و اطلاق انصراف به غير وكيل دارد، حتي اگر شك در اطلاق هم كنيم باز كالعدم است چون اطلاق بايد ثابت شود، پس شبهۀ انصراف هم اطلاق را از كار مي اندازد و در اينجا يا انصراف قطعي است يا شبهۀ انصراف است.

3- روايات:
اشاره

در اينجا سه روايت وجود دارد كه هر سه قابل بحث است.

روايت اوّل داراي دو سند و در واقع دو روايت است چون در يك طريق «حلبي» از امام صادق عليه السلام نقل كرده و همين روايت را «أبو الصباح كناني» در طريق ديگر از امام صادق عليه السلام نقل مي كند پس دو روايت است كه سند هر دو صحيح است.

* محمّد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه و عن محمّد بن يحيي، عن احمد بن محمّد جميعاً عن ابن ابي عمير، عن حماد بن عثمان، عن الحلبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في امرأة ولّت

(ولايت به معني وكالت است)

امرها رجلا فقالت زوّجني فلاناً فقال: لا أزوّجك حتّي تشهدي لي أنّ امرك بيدي، فأشهدت له، فقال عند التزويج للذي يخطبها

(خواستگاري)

: يا فلان عليك كذا و كذا قال: نعم، فقال هو للقوم: اشهدوا انّ ذلك لها عندي فقد زوجتها نفسي، فقالت المرأة: لا و لا كرامة و ما امري الا بيدي و ما ولّيتك امري الا حياءً من الكلام، قال:

تنزع منه و يوجع رأسه

(اشاره به تعزير است). «3»

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 146.

(2) مسالك، ج 7، ص 152.

(3) ح 1، باب 10 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 127

امام با صراحت مي فرمايد با اينكه اين زن به

مرد اختيار مطلق داده، مرد حق نداشته براي خود تزويج كند و حتي مجازات هم بايد بشود.

ظاهر روايت در بدو نظر اين است كه دلالت دارد، ولي اين روايت مصداق تدليس است، چون اگر تدليس نبود و وكالت مطلق بود ديگر تعزير معنا نداشت. پس ارتباطي به بحث ما ندارد، چون بحث ما در جايي است كه زن به مرد وكالت مطلق داده است بدون تدليس.

سند ديگر اين روايت چنين است:

* عن محمّد بن يحيي، عن احمد بن محمّد، عن علي بن نعمان، عن ابي الصباح الكناني، عن أبي عبد اللّه عليه السلام مثله.

94 ادامۀ مسئلۀ 15 … 10/ 2/ 79

* محمّد بن الحسن

(شيخ طوسي)

باسناده عن محمد بن علي بن محبوب، عن احمد بن الحسن، عن عمرو بن سعيد، عن مصدّق بن صدقة، عن عمّار الساباطي، قال: سألت ابا الحسن عليه السلام عن امرأة تكون في اهل بيت فتكره أن يعلم بها اهل بيتها

(ازدواج پنهاني)

أ يحل لها أن توكل رجلًا يريد أن يتزوّجها؟ تقول له: قد وكّلتك فاشهد علي تزويجي

(آيا وكالت بر شهادت بوده يا بر تزويج)؟

قال: لا، قلت له:

جعلت فداك و ان كانت أيّماً

(بيوه)؟

قال: و ان كانت ايّماً،

(پس منشأ اشكال با كره بودن و اذن اهل نيست بلكه اصلًا اين وكالت غلط است)

قلت: فان وكّلت غيره بتزويجها [فيزوّجها] منه؟ قال: نعم. «1»

پس عيب در وكالت زوج است، يعني زوج خودش وكيل در اجراي صيغۀ عقد باشد. بنابراين زوج نمي تواند وكيل در اجراي صيغه عقد شود، البتّه اين در موردي است كه بالخصوص به او وكالت داده است، حال در ما نحن فيه كه بالا طلاق وكالت داده، به طريق اولي وكالت باطل است، پس

با يك قياس اولويّت مي توانيم صورت دوّم و سوّم و چهارم را باطل بدانيم.

اين روايت از حيث سند و دلالت مورد بحث است.

از نظر سند: مرحوم شهيد ثاني در مسالك «2» مي فرمايد سند حديث ضعيف است. ابن محبوب از بزرگان و سند شيخ طوسي به او صحيح است «احمد بن الحسن بن علي بن محمد بن فضال» هم از ثقات و به قرينۀ روايت از عمرو بن سعيد از نوادگان ابن فضّال و فطحي مذهب است، مرحوم نجاشي و مرحوم علّامه «عمرو بن سعيد مدائني» را ثقه مي دانند ولي مرحوم كشي كه از علماء رجال است از «نصر بن صباح» نقل مي كند كه «عمرو بن سيعد» فطحي مذهب است پس مذهب او فاسد ولي وثاقت او را انكار نكرده است.

«نصر بن صباح» از غلات است و هيچ توثيقي ندارد، پس شهادت او در مورد فطحي بودن «عمرو بن سعيد» براي ما اعتباري ندارد، پس نقطۀ ضعفي در مورد عمرو بن سعيد نداريم.

كشّي بعد از نقل قول از نصر مي گويد: اعتمادي بر قول نصر نيست حال چرا امثال مرحوم شهيد ثاني و بعضي از بزرگان ديگر «عمرو بن سعيد» را تضعيف كرده اند براي ما روشن نيست.

دو راوي ديگر «مصدق بن صدقة» و «عمار بن موسي الساباطي» است كه هر دو ثقه و فطحي مذهب هستند پس سند در مجموع مشتمل بر جماعتي كه حد اقل سه نفر آنها فطحي مذهب هستند. در مجموع سند قابل قبول است و مي توانيم به اين روايت عمل كنيم ولي اين روايت در مورد خودش (صورت پنجم كه وكالت را به زوج داده است) معرض عنهاست، حال ما چگونه در ما نحن

فيه (اطلاق) به آن فتوي دهيم.

مرحوم صاحب حدائق «3» چون به اين اعراض اصحاب اعتنائي ندارد مي فرمايد: مانعي از عمل كردن به اين حديث وجود ندارد و ما به آن فتويٰ مي دهيم.

مذهب فطحيّه:

كساني كه بعد از امام صادق عليه السلام قائل به امامت فرزند بزرگان ايشان به نام عبد اللّٰه بن جعفر هستند، چون معتقدند كه «الامامة في الولد الاكبر» در حالي كه اين درست است ولي استثنا دارد و اينجا يكي از موارد استثناست، «عبد اللّٰه» از نظر معلومات ضعيف بود و قرائن حالش نشان مي داد كه او امام نيست. آيا «افطح» لقب همين عبد اللّٰه بن جعفر است؟

معلوم نيست چون افطح به معني كسي است كه پاها يا سرش بزرگ و غير متعارف باشد، و ممكن است فطحيّه رئيس ديگري به نام عبد اللّٰه بن افطح داشته اند كه به آن جهت اينها را فطحيّه مي گويند. به هر حال عبد اللّٰه بن جعفر ادّعاي امامت كرد و امام صادق عليه السلام به موسي بن جعفر عليه السلام فرمود با او كاري نداشته باشيد، عمر او كوتاه است و در حدود سه ماه نگذشت كه از دنيا رفت و بعد از او پيروانش قائل به امامت موسي بن جعفر عليه السلام شدند يعني در واقع فطحيّة سيزده امامي شدند در حالي كه مي توانستند از موسي بن جعفر عليه السلام بپرسند و حق را

______________________________

(1) ح 4، باب 10 از ابواب عقد نكاح.

(2) ج 7، ص 153.

(3) ج 23، ص 253.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 128

دريابند ولي وقتي انسان دچار جمود شد گرفتار تناقض مي شود.

مذهب فطحيّه انحرافاتي هم داشت از جمله اين كه معتقد بودند در مقام

قضاوت ميان عثمان و حضرت علي عليه السلام بايد سكوت كنيم، كه به اينها «مُرجعه» مي گويند، به هر حال اگر چه شيعۀ خالص نبودند ولي افراد ثقه اي بودند و مانعي ندارد كه به جهت وثاقت رواياتشان را قبول كنيم.

از نظر دلالت: صاحب حدائق فرمايد: دلالت حديث صريح است ولي وكالت در «قد وكّلتك فاشهد» بر چه بوده است؟ آيا شهادت بر ازدواج لازم است؟ در طلاق شاهد گرفتن واجب است ولي در نكاح شاهد مستحب است (عامّه به عكس ما هستند) شايد مقام تقيه بوده است يعني اين شخص هم وكيل شده براي اينكه شهادت بدهد و امام فرمود شهادتش جايز نيست چون زوج نبايد شاهد خودش باشد چرا كه طرف دعويٰ است، پس ممكن است حديث در مقام تقيّه و شهادت عند الزواج باشد و شخص ثالث مي تواند شاهد باشد پس ربطي به بحث ما ندارد.

نتيجه:

اوّلًا؛ حديث معرض عنهاست و لو سنداً صحيح است.

ثانياً؛ از نظر دلالت داراي تشويش و اضطراب است پس نمي توانيم به اين حديث فتوي دهيم.

95 ادامه م 15 و م 16 (تولّي شخص واحد طرفي العقد) … 12/ 2/ 79

حكم صورت سوّم و چهارم:

براي صورت سوّم (زوّجني ممن شئت) و صورت چهارم (زوّجني ممن شئت و لو من نفسك)، حديثي نداريم. در صورت دوّم انصراف بود ولي در اينجا انصراف نيست و حق اين است در اينجا ازدواج صحيح است و لو وكيل براي خودش عقد كند.

حكم صورت پنجم:

در صورت پنجم (زوّجني من نفسك) همه قائلند اين عقد صحيح است مگر بعضي مثل صاحب حدائق كه مي فرمايد عقد باطل است و دليل ايشان همان حديث «عمار بن موسي الساباطي» است كه گفتيم از نظر سند خوب است ولي معرض عنهاي اصحاب و از نظر دلالت هم مبهم است پس صورت پنجم هم براي ما مشكلي ندارد.

نتيجه: صورت اوّل و دوّم فضولي ولي صورت سوّم و چهارم و پنجم صحيح است و مشكلي ندارد.

[مسألة 16: الاقوي جواز تولّي شخص واحد طرفي العقد]

اشاره

مسألة 16: الاقوي جواز تولّي شخص واحد طرفي العقد بأن يكون موجباً و قابلًا من الطرفين اصالة من طرف و وكالة من آخر، أو ولاية من الطرفين أو وكالة عنهما أو بالاختلاف و ان كان الاحوط الأولي مع الامكان تولّي الاثنين و عدم تولّي شخص واحد للطرفين خصوصاً في تولّي الزوج طرفي العقد اصالة من طرفه و وكالة عن الزوجة في عقد الانقطاع فانه لا يخلو من اشكال غير معتدّا به لكن لا ينبغي فيه ترك الاحتياط.

عنوان مسأله:

آيا شخص واحد مي تواند از طرفين عقد وكالت پيدا كند؟ يا ولايت از طرفين عقد پيدا كند يا از يك طرف ولايت و از طرف ديگر وكالت و يا از يك طرف اصالت و از يك طرف وكالت كه شقوقي دارد. به طور كلي شخص واحد صيغۀ ايجاب و قبول را مي خواند (تولّي طرفي العقد)، آيا همۀ اين موارد صحيح است؟

همۀ موارد از نظر حكم يكسان است و مشهور و معروف اين است كه تولي طرفي العقد جايز است.

96 ادامۀ مسئلۀ 16 … 13/ 2/ 79

اقوال:

مرحوم نراقي از مسالك نقل مي كند كه اين مسأله مخالفي ندارد در حالي كه خواهيم ديد در مسأله مخالف داريم، مرحوم نراقي مي فرمايد:

ذهب الفاضلان (محقق و علامه) و فخر المحققين و الشهيدان الي الجواز، بل هو الاشهر كما قيل و عن المسالك: نفي الخلاف فيه در ادامه از كتاب ايضاح (شرح قواعد) از بعض علما قول به منع را نقل مي كند. بعض علما چه كسي است معلوم نيست، ولي خود نراقي قول منع (منع تولّي طرفي العقد) را اقويٰ مي داند:

و لذا ذهب بعض علمائنا- كما صرّح به في الايضاح- الي المنع و هو الاقوي. «1»

صاحب رياض هم نقل مي كند كه جواز اشهر است. صاحب جواهر هم فتوي به جواز داده است.

نكتۀ مهم اين است كه بزرگان فقهاء در اين مسأله دو دسته اند، بعضي اين مسئلۀ را مستقلًا مطرح كرده اند، ولي بعضي اين مسأله را در ذيل مسئلۀ سابق بحث كرده و گفته اند «و لو لزم تولّي طرفي العقد». سابقاً عقيدۀ ما منع بود، منتهي به صورت

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 148 و 149.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 129

احتياط واجب مي گفتيم

كه جايز نيست، ولي بعداً از اين فتوي برگشته و قائل به جواز شديم.

دليل جواز: عمومات

عمومات وكالت و ولايت و أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، شامل تولّي طرفي العقد مي شود و اين مسأله منحصر به باب نكاح نيست و در ابواب ديگر هم جاري است.

ان قلت: يشترط في المتعاقدين التغاير و التعدد، چون طبيعت عقد و قرارداد چنين است، پس اين شرط از متن عقد بر مي خيزد و دليل ديگري نمي خواهد، حال در ما نحن فيه طرفين عقد يك نفر است، پس اين عقد باطل است.

قلنا: تغاير دو گونه است:

1- تغاير حقيقي.

2- تغاير اعتباري.

تغاير حقيقي مثل زيد و عمرو، ولي تغاير اعتباري هم داريم به اين بيان كه بما انّه وكيل لهذا يك نفر است و بما انّه وكيل لهذه شخص ديگري است، پس در ما نحن فيه تغاير اعتباري وجود دارد و اين تغاير كافي است.

به يك معني تغاير حقيقي هم هست چون يك طرف مثلًا زيد و طرف ديگر هند است كه من از طرف اين دو وكيل شده ام.

اضف الي ذلك: بناي عقلا بر اين است كه وحدت اشكالي ندارد و يك شخص مي تواند از طرف دو نفر وكيل شود.

ادلّۀ عدم جواز:

1- اصل:

اصل در معاملات فساد است به اين معني كه اگر يك نفر عقدي را از جانب دو نفر بخواند شك داريم كه صحيح است يا نه، اصل فساد است.

2- عدم قيام دليل بر صحّت:

اين دليل ظاهراً همان عبارة اخراي دليل اوّل است.

جواب از دليل اوّل و دوّم: تمسّك به اصل در جائي است كه عموم و اطلاقي در كار نباشد و با وجود عمومات تمسّك به اصل معني ندارد.

3- عدم كافيت مغايريت اعتباري:

مغايرت اعتباري كافي نيست بلكه مغايرت حقيقيّه در طرفين عقد لازم است.

جواب از دليل: اين يك ادّعا است و بايد ثابت كنيد در حالي كه عرف عقلا، تغاير اعتباري را كافي مي دانند

4- موثّقۀ عمّار

«1»: روايتي كه در مسأله قبل آمده بود و مي گفت وكيل حق ندارد زن را براي خود عقد كند كه از اينجا معلوم مي شود كه تولّي طرفين عقيد جايز نيست.

اوّلًا: استدلال به روايت در مورد خودش (مسئلۀ 15) معرض عنها بود.

ثانياً: دلالتش مبهم بود.

ثالثاً: سلّمنا شوهر نتواند عقد زن را بخواند ولي اگر يك وكيل عقد هر دو را بخواند چرا باطل باشد، پس استدلال به حديث عمّار باطل است.

در اينجا رواياتي هم داريم كه به عنوان مؤيّد خوب است و حد اقل چهار روايت است:
اشاره

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام في حديث خلق حوّا و تزويج آدم بها انّ اللّه عزّ و جلّ قال له: اخطبها اليّ فقال: يا ربّ فانّي اخطبها اليك «الي أن قال» فقال اللّه عزّ و جلّ: قد شئت ذلك و قد زوّجتكها فضمّها اليك. «2»

اين روايت در مورد ازدواج حضرت آدم و حوّا است. وقتي حضرت آدم، حوّا را ديد از خدا پرسيد كه اين را براي چه آفريده اي؟ خطاب آمد كه براي آرامش تو، حضرت آدم عرض كرد پس او را براي من تزويج كن، خداوند عقد را خواند و فرمود:

قد زوّجتكها فضمّها اليك.

ان قلت: ممكن است حضرت آدم قبول كرده ولي قبول او در روايت نيامده است.

قلنا: اگر آدم «قبلت» گفته ولي در روايت نيامده است، در اين صورت قابل استدلال نيست ولي اگر بگوييم روايت از اين جهت در مقام بيان نسبت به عنوان مؤيّد مي تواند باشد كه خداوند ظاهراً عقد را از طرف هر دو خوانده است.

* … جاءت امرأة الي النبي صلي الله عليه و آله فقالت

زني خدمت پيامبر آمده و از پيامبر تقاضا كرد كه عقد زوجيّت او را براي كسي بخواند، پيامبر در انتها فرمود:

قد

زوّجتكها علي ما تحسن من القرآن فعلّمها ايّاه. «3»

در اينجا هم ندارد كه طرف مقابل «قبلت» گفته باشد پس مي توانيم بگوييم پيامبر از طرف هر دو وكيل بوده و تولّي طرفين عقد است، و مي توانيم بگوييم كه در مقام بيان اين جهات نيست و «قبلت» براي ما نقل نشده است.

* … عن امير المؤمنين عليه السلام في حديث طويل انه قال لامرأة:

زني بچّه اي را از خودش نفي مي كرد و خدمت حضرت علي عليه السلام

______________________________

(1) ح 4، باب 10 از ابواب عقد نكاح.

(2) ح 1، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 3، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 130

رسيد و حضرت خواست عقد زن را براي فرزندش بخواند و از برادران آن زن وكالت گرفته و فرمود:

أشهد اللّٰه و اشهد من حضر من المسلمين أنّي قد زوّجت هذه الجارية من هذا الغلام باربع مائة درهم و النقد من مالي. «1»

در اينجا عقد صوري بود و سر نگرفت ولي في الجمله استفاده مي شود تولّي طرفين عقد جايز است و اگر جايز نبود نبايد علي عليه السلام عقد را مي خواند.

اللهم الّا أن يقال: از اين جهت در مقام بيان نيست و يا اينكه قبول را گفته و به ما نرسيده است.

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام في امرأة ولّت امراها رجلًا فقالت زوّجني فلاناً … فقال هو للقوم: اشهدوا انّ ذلك لها عندي و قد زوّجتها نفسي … » «2»

اين مرد كار را تمام شده حساب كرد چون پيش خودش حساب مي كرد كه زن به او وكالت داده و از طرف خودش هم كه اصيل است.

جمع بندي روايات:

از اين روايات استفاده مي شود

كه در عرفِ آن زمان تولّي طرفين عقد بوده است، پس مي تواند مؤيّد باشد.

97 ادامۀ م 16 و م 17 (العلم بايقاع العقد من الوكيل) … 14/ 2/ 79

بقي هنا امران:

الامر الاوّل: سابقاً نظر ما اين بود كه يك نفر نمي تواند دو طرف عقد (ايجاب و قبول) را بخواند

احتياط واجب مي كرديم كه دو نفر بخوانند ولي از آن نظر برگشتيم، چرا در سابق نظر ما چنين بود؟

چون در بين عقلا كمتر ديده مي شود و عقود هم عقود عقلائي هستند، در ميان عقلا كسي خودش بگويد فروختم و خريدم يا ازدواج كردم و پذيرفتم يعني اينكه طرفين عقد را يك نفر تولّي كند كم است به همين دليل در شمول «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» و امثال ذلك براي چنين موردي ترديد داريم، ولي كم كم ديديم كه در مواردي تولّي طرفين عقد وجود دارد كه يك نمونۀ آن بيع معاطاتي است، مثلًا جنسي در انبار خانۀ زيد دارد، مي گويد آن جنس را از طرف من بردار و پول آن هم امانت پيش تو باشد، كه در واقع نوع معاطات است، يا در اسناد كتبي در بين عقلا ديده مي شود كه يك نفر از طرف دو نفر امضا مي كند مثلًا خانه اي را با وكالت بلا عزل خريده است وقتي كه خريدار مي خواهد سند را به نام خودش تنظيم كند طرفين عقد يك نفر (خريدار) است و ما معتقديم كه انشاء كتبي حكم انشاء لفظي را دارد بلكه از آن هم قوي تر است. پس بين عقلا تولّي طرفين عقد در كتابت فراوان و در معاطات هم كم نيست.

مضافاً به اينكه روايت حلبي «3» با صراحت مي گويد آن مردي كه از طرف زن وكالت گرفته بود، زن را براي خودش نكاح كرد، كاري نداريم كه اين شخص شيّاد بود ولي

معلوم است كه عرف آن روز اين كار را صحيح مي دانستند چون ظاهر «اشهدوا» اين است كه در آنجا عده اي هم حاضر بودند و به او ايراد نكردند و امام عليه السلام هم كه جواب مي دهد اين قسمت را نفي نمي كند، بلكه به جهت تدليس، او را مستحق تعزير مي داند و باطل بودن عقد به اين جهت است كه از اوّل تدليس كرده اند، نه اينكه به جهت تولّي طرفين عقد باطل باشد، پس اين روايت هم به عنوان مؤيّد باعث شد كه ما اين طرف (جواز) را انتخاب كنيم، به خصوص كه اصحاب هم غالباً تولّي طرفين عقد را اجازه داده اند، كه اين شهرت بين الاصحاب هم مي تواند مؤيّد ديگري باشد.

الامر الثاني: امام (ره) تعبيري دارد و مي فرمايد: در مسأله اگر احتياط شود (احتياط مستحب) خوب است،

يعني طرفين عقد دو نفر باشند بعد مي فرمايد: لا سيّما در عقد منقطع، چرا امام عقد منقطع را چنين بيان مي كند؟

كسي متعرّض اين مسأله نشده است و تصوّر ما اين است كه در ذهن مبارك ايشان اين بوده كه روايت عمّار ناظر به تولّي طرفين عقد و مورد آن هم نكاح منقطع است، چون زن گفته بود كه مخفيانه اين كار صورت بگيرد و زن هم بيوه بود، اينها را قرينه گرفته اند بر اينكه نكاح منقطع بوده است. احتمال دارد كه توجيه كلام امام (ره) اين باشد.

[مسألة 17: (العلم بايقاع العقد من الوكيل)]

اشاره

مسألة 17: اذا وكّلا وكيلا في العقد في زمان معين لا يجوز لهما المقاربة بعد ذلك الزمان ما لم يحصل لهما العلم بايقاعه و لا يكفي الظنّ، نعم لو اخبر الوكيل بالايقاع كفي، لانّ قوله حجة فيما وكّل فيه.

عنوان مسأله:

اگر كسي را وكيل شود كه ساعت دوازده روز جمعه عقدي بخواند، آيا زن و شوهر مي توانند بعد از ساعت دوازده با هم ارتباط داشته باشند؟ وكيل قول داده بود كه بخواند و ظنّ هم داريم كه خوانده است آيا به اين ظنّ مي توان اعتماد كرد؟

______________________________

(1) ح 6، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(2) ح 1، باب 10 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 1، باب 10 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 131

نمي توانيم به قولي كه وكيل قبلًا داده است اعتماد كنيم چون احتمال مي دهيم كه فراموش كرده و يا مانع ديگري پيدا شده باشد، چون اصل عدم وقوع عقد است و در مقابل اصالت عدم يعني «لا تنقض اليقين بالشك»، «انقضه بيقين آخر» لازم است يعني بايد يقين پيدا كنيم كه صيغۀ عقد را خوانده است.

ان قلت: چرا در اينجا اصالة حمل فعل مسلم بر صحّت جاري نمي كنيد؟

قلنا: فعلي انجام نشده است كه بگوييم صحيح است يا نه، و حمل فعل مسلم بر صحّت در جائي است كه مثلًا نمازي بر ميّت خوانده شده و نمي دانيم صحيح خوانده شده يا نه، در اينجا حمل فعل مسلم بر صحّت مي كنيم، امّا وقتي نمي دانيم بر اين ميّت نماز خوانده شده يا نه، نمي توانيم حمل فعل مسلم بر صحّت كنيم.

اگر وكيل خبر داد كه عقد را خوانده است در اينجا به چه دليل قول او را

مي پذيريم؟ اگر يقين داريم راست مي گويد بحثي نيست ولي اگر احتمال مي دهيم دروغ مي گويد چرا قولش حجّت باشد؟ ظاهراً بناي عقلا بر اين است كه در ذو اليد، وكيل، وصي و وليّ قول آنها را قبول مي كنند يعني افرادي كه در كاري ذو اليد و صاحب اختيار هستند قولشان حجّت است چون اگر حجّت ندانند سنگ روي سنگ بند نمي شود، البتّه استثنائي در اين موارد داريم: اگر وكيل (ذو اليد) متّهم باشد (مثلًا متقلّب است)، در اين صورت خبرش حجّت نيست، حتّي در اموال خبر ذو اليدِ متّهم را حجّت نمي دانيم و نمي توانيم بگوييم «اليد امارة علي الملكيّة» چون شخص متّهم است، پس قول ذو اليدِ غير متّهم حجت است.

ان قلت: شما گفتيد در جائي كه نمي دانيد عقد را وكيل خوانده است يا نه اصل عدم است، اين در واقع استصحاب عدم ازلي است چون شك داريد كه عقد خوانده شده يا نه، استصحاب مي كنيد عدم عقد را.

قلنا: اين استصحاب عدم نعتي است چون زيد و فاطمه وجود خارجي داشتند و عقدشان خوانده نشده بود بعد نمي دانيم كه عقدشان خوانده شده يا نه، اين استصحاب عدم نعتي است نه عدم ازلي.

[مسألة 18: لا يجوز اشتراط الخيار في عقد النكاح دواماً أو انقطاعاً]

اشاره

98 مسئلۀ 18 (اشتراط الخيار في عقد النكاح و المهر) … 16/ 2/ 79

مسألة 18: لا يجوز اشتراط الخيار في عقد النكاح دواماً أو انقطاعاً لا للزوج و لا للزوجة، فلو شرطاه بطل الشرط، بل المشهور علي بطلان العقد أيضاً، و قيل ببطلان الشرط دون العقد، و لا يخلو من قوّة، و يجوز اشتراط الخيار في المهر مع تعيين المدّة، فلو فسخ ذو الخيار سقط المهر المسمّي، فيكون كالعقد بلا ذكر المهر، فيرجع الي

مهر المثل، هذا في العقد الدائم الذي لا يعتبر فيه ذكر المهر، و امّا المتعة التي لا تصحّ بلا مهر فهل يصح فيها اشتراط الخيار في المهر؟

فيه اشكال.

عنوان مسأله:

اشاره

آيا در عقد نكاح مي توان شرط فسخ كرد؟ اين مسأله در واقع داراي دو فرع است:

فرع اوّل: هل يجوز اشتراط الخيار في عقد النكاح؟

چه عقد دائم باشد و چه منقطع، زوج شرط كند يا زوجه و يا هر دو شرط كنند، اگر گفتيم حق ندارند در اين صورت شرط باطل خواهد بود، آيا با بطلان شرط، عقد هم باطل خواهد شد؟ مشهور اين است كه بطلان شرط به عقد هم سرايت مي كند. مرحوم امام مي فرمايد: اقوي اين است كه بطلان شرط باعث بطلان مشروط نمي شود (سرايت نمي كند) كه ما هم همين را انتخاب مي كنيم.

فرع دوّم: هل يجوز اشتراط الاخيار في المهر؟

مثلًا خانه را مهر زوجه قرار مي دهد و براي خودش شرط خيار مي كند كه اگر خواست مهر را فسخ كند، در صورتي كه فسخ كرد بايد مهر المثل بدهد.

اين در عقد دائم است ولي در عقد موقّت جايز نيست چون در عقد موقّت مهر يكي از اركان عقد است.

نكته: بين شرط الخيار و خيار تخلّف الشرط فرق است، شرط خيار همين است كه براي خودش شرط مي كند تا مدت معيّني خيار داشته باشد و امّا خيار تخلف شرط اين است كه شرط كرده است كه سه ماه بعد تحويل دهد، اگر تا سه ما تحويل نداد، تخلّف از شرط كرده و طرف مقابل خيار دارد. در نكاح خيار تخلّف شرط هست ولي خيار شرط نيست.

فرع اوّل: هل يجوز اشتراط الخيار في عقد النكاح؟

اشاره

امام (ره) فرموده اند اين صورت باطل است چه عقد دائم و چه منقطع.

اقوال:

از نظر اقوال مسأله تقريباً مسلّم و اجماع قائم است كه «لا يجوز اشتراط الخيار في النكاح».

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

نعم لا يصحّ لا يجوز اشتراطه (خيار) في العقد اتفاقاً كما في

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 132

كشف اللثام و غيره. «1»

مرحوم صاحب حدائق هم مي فرمايد:

امّا اشتراطه في اصل النكاح فالمشهور أنّه غير جائز و لو اشترطه كان العقد باطلًا … و خالف في ذلك (بطلان عقد) ابن ادريس فحكم بصحة العقد و فساد الشرط. «2»

مرحوم آقاي حكيم در ذيل مسئلۀ اولي از مسائل متفرقۀ عقد نكاح عروة مي فرمايد:

و في مكاسب شيخنا الاعظم عن الخلاف و المبسوط و السرائر و جامع المقاصد و المسالك الاجماع عليه (بطلان شرط خيار) و در ذيل كلامشان مي فرمايند:

و اذاً العمدة فيه الاجماع المدعي و ان كان ظاهر الحدائق وجود القائل بالجواز (چون صاحب حدائق المشهور گفت پس معلوم مي شود كه مخالفي هم هست) لانّه (حدائق) نسب المنع الي المشهور و لكن لم يعرف بذلك قائل (پس مسأله اجماعي است). «3»

از مجموع اقوال استفاده مي شود كه در مسأله مخالفي نيست.

ادلّه:
اشاره

در كلمات علما شش دليل وجود دارد كه دليل هفتمي هم ما اضافه مي كنيم كه از بقيّه بهتر است.

1- اجماع:

سيأتي الكلام فيه ان شاء اللّٰه تعالي.

2- الفسخ في المعاوضات:

شاهد اينكه نكاح معاوضه نيست اين است كه خيلي از جهالت ها در نكاح مجاز، ولي در بيع مجاز نيست، مثلًا در زوجه خيلي از صفات ممكن است مجهول باشد ولي در مبين و ثمن جهالت پذيرفته نمي شود.

جواب از دليل: اين دليل در واقع مصادرۀ به مطلوب است به اين بيان كه چه كسي گفته است كه شرط خيلي منحصر به معاوضات است، ما قبول نداريم و در واقع نزاع در همين است.

3- العبادات لا يدخلها الخيار:

در نكاح شائبۀ عباديت موجود است و در عبادات خيار نيست.

جواب از دليل: عبادتي داريم كه در آن خيار مي آيد و آن احرام است چون در حين احرام مي تواند شرط كند (حُلّني حيث ما منعتني) هر جا به مانع برخورد كردم از احرام خارج مي شوم (شرط خيار) پس اگر در اثناء احرام بيمار شد مي تواند از احرام خارج شود كه اين خيار در عبادت است.

4- اشتراط الخيار يوجب ابتذال امرأة:

اشتراط خيار باعث مي شود كه زن مبتذل و بي ارزش شود اين ضرر عظيمي براي او است.

جواب از دليل: اين در صورتي است كه مرد شرط خيار كند ولي اگر زن شرط خيار كند موجب ابتذال او نيست پس ابتذال مرأة اخصّ از مدّعاست.

5- روايات باب متعه:

* … عن عبد اللّٰه بن بكير

(صحيحه)

قال: قال ابو عبد اللّٰه عليه السلام في حديث: ان سمّي الاجل فهو المتعة و ان لم يسمّ الاجل فهو نكاح بات

(قطعي و غير قابل فسخ). «4»

گفته شده است «نكاح بات» يعني اينكه به هيچ قيمتي نمي توان آن را به هم زد حتّي شرط خيار هم نمي توان كرد.

جواب از روايت: اين روايت شايد اشعاري داشته باشد ولي تمام نيست، چون اگر چه طبيعت نكاح لزوم است ولي اين لزوم منافاتي با شرط خيار ندارد كما اينكه طبيعت بيع بالصيغة هم لزوم است و در عين حال شرط خيار هم در آن مي شود پس اين روايت طبيعت نكاح را بيان مي كند و منافات با شرط ندارد.

* و بالاسناد السابق عن ابان بن تغلب في حديث صيغة المتعة

(سند حديث ظاهراً خوب است)

انّه قال لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: فانّي أستحي أن اذكر شرط الايّام قال: هو اضرّ عليك، قلت و كيف؟ قال:

لانّك ان لم تشرط كان تزويج مُقام … «5»

گفته اند كه «مُقام» يعني ثابت است و خيار و فسخي در آن نيست.

جواب از روايت: همان جواب قبل را در اينجا مي دهيم كه معني حديث اين است كه طبيعت لزوم است و منافاتي با شرط الخيار ندارد كما اينكه در بيع بالصيغة چنين است.

99 ادامۀ مسئلۀ 18 … 18/ 2/ 79

6- روايات باب عيوب:

مضمون روايات «6» اين است كه «تردّ المرأة بعيب كذا و كذا» يعني نكاح را فقط به خاطر آن چند عيب مي توان فسخ كرد، حال

______________________________

(1) ج 29، ص 149.

(2) ج 23، ص 184.

(3) مستمسك، ج 14، ص 404 و 405.

(4) ح 1، باب 20 از ابواب متعه.

(5) ح 2، باب 20

از ابواب متعه.

(6) وسائل، ج 14، باب 1 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 133

مي گويند كه اين احاديث عام است و معنايش اين است كه نكاح قابل فسخ نيست نه به خيار نه به غير آن، مگر با عيوب خاصّه.

جواب از دليل: اين دليل هم صحيح نيست و روايات دلالت ندارد، چون ناظر به باب عيوب است كانّ مي گويد «لا يردّ النكاح بعيب الا هذه العيوب (حصر اضافي)» پس ناظر به تمام عوامل فسخ نيست بلكه فقط ناظر به عيوب است، در نتيجه نمي توان به اين احاديث براي نفي خيار شرط در نكاح استدلال كرد.

7- روايات باب «من خيّر امرأته لم يقع بها طلاق»:

همان طور كه در ابتدا بيان شد كسي متعرّض اين دليل نشده در حالي كه از ادلّه ديگر بهتر است. در كتاب الطلاق بابي داريم كه آيا جايز است براي مرأة خيار قائل شويم، يعني به زن بگوييم اختيار با خودت مي خواهي برو يا بمان. البتّه آن خيار از خيار شرطي است كه ما مي گوييم چون ما خيار شرط در حين اجراي عقد را مي گوييم و چيزي كه در باب طلاق از آن بحث كرده اند خيار بعد العقد است، ولي از آن مي توان براي ما نحن فيه استفاده كرد.

توضيح ذلك: در سورۀ احزاب دستوري در مورد زوجات النبي صلي الله عليه و آله داده شده است:

يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا وَ زِينَتَهٰا فَتَعٰالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلًا. وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدّٰارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللّٰهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنٰاتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً. «1» اي پيامبر به همسرانت بگو اگر شما طالب زينت حيات دنيا هستيد بياييد با هديه اي شما را بهره مند سازم

و به طرز نيكويي شما را رها كنم و اگر شما خدا و پيامبرش و سراي آخرت را مي خواهيد خداوند براي نيكوكاران شما پاداش عظيمي آماده ساخته است (در واقع پيامبر اكرم زنانش را مخير كرد).

شأن نزول:

غزوات اسلامي كه پيش آمد، غنائم فراواني بدست مسلمانان رسيد كه در ميان آنها چيزهاي گرانبها و پرزرق وبرقي هم يافت مي شد، بعضي از همسران پيامبر چشمشان كه به اين غنائم مي افتاد تصوّر مي كردند كه اينها ملك خصوصي پيامبر است، و درخواست فلان لباس يا زينت يا مال را مي كردند و پيش خود فكر مي كردند كه دوران فقر و نداري پيامبر تمام شده و پيامبر همه چيز دارد پس بايد همسران او به نوايي برسند.

خداوند به پيامبر فرمود كه به زن ها بگو اين اموال براي من نيست اگر اين زندگي را مي پسنديد بمانيد و اگر نمي پسنديد برويد، و براي آنها خيار قرار داد.

در بين مفسّران شيعۀ و سنّي بحث در اين است كه:

اوّلًا، آيا معناي خياري كه براي زنان پيامبر قرار داده شد، اين است كه ديگر طلاق نمي خواهند؟ عدّه اي گفته اند كه ديگر احتياج به طلاق نبوده و كأنّ خيار فسخ به آنها داده شده و همين طلاق است، در حالي كه بعضي معتقدند معنايش اين است كه اگر مي خواهيد برويد طلاقتان بدهم نه اينكه خودتان انتخاب كنيد، شايد ذيل آيه هم همين معنا را برساند: «فَتَعٰالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلًا» يعني من شما را آزاد كنم و طلاق دهم.

ثانياً: سلّمنا كه اين اختيار جانشين طلاق باشد آيا اين از خصائص النبي و مخصوص پيامبر است يا شامل ديگران هم مي شود؟

اين مسأله شديداً محل بحث است، مشهور و معروف

در بين فقهاي ما اين است كه اين مسأله اگر هم باشد اختصاص به پيامبر دارد و شامل ديگران نمي شود.

در وسائل در كتاب الطلاق بابي داريم كه چند روايت آن مي تواند شاهد بحث ما باشد.

روايتي مي گويد جعل خيار براي مرأة جايز نيست حتي تعبيرش اين است كه «يفسد العقد» و از اينجا معلوم مي شود كه جعل خيار در عقد مي كنند چون اگر بعد از عقد باشد، عقد باطل نمي شود.

* … عن هارون

[مروان]

بن مسلم عن بعض اصحابنا

(مرسله)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قلت له: ما تقول في رجل جعل امر امرأته بيدها؟ قال: فقال لي: وليّ الامر من ليس اهله و خالف السنّة و لم يجز النكاح

(در موقع صيغۀ عقد گفته است كه امرت به دست خودت است كه همان خيار فسخ است). «2»

اين حديث از تمام ادلّه اي كه بيان شد براي بحث ما بهتر است، اگر چه دليل اخصّ از مدعاست ولي ما بعداً رجل را هم ملحق مي كنيم.

روايات متعدّدي ناظر به خيار بعد العقد است و مي گويد جايز نيست و اين مخصوص رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده است و امّت نمي تواند چنين اختياري به دست مرأة بدهند:

* … عن محمد بن مسلم قال: سألت ابا جعفر عليه السلام عن الخيار فقال: و

______________________________

(1) آيۀ 28 و 29، سورۀ احزاب.

(2) ح 5، باب 41 از ابواب مقدّمات طلاق.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 134

ما هو و ما ذاك؟ انّما ذاك شي ءٌ لرسول اللّٰه صلي الله عليه و آله.

«1» * … عن عيص بن القاسم عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن رجل خيّر امرأته فاختارت نفسها، بانت منه؟ قال: لا، انّما

هذا شي ءٌ كان لرسول اللّٰه صلي الله عليه و آله خاصّة … «2»

* … عن محمد بن مسلم: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام انّي سمعت اباك يقول: انّ رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله خيّر نسائه فاخترن اللّٰه و رسوله و لم يمسكهنّ علي طلاق و لو اخترن أنفسهنّ لَبُنَّ

(بينونت و جدائي حاصل مي شد)

فقال: انّ هذا حديث كان يرويه ابي عن عائشة و ما للناس و الخيار، انّما هذا شي ءٌ خصّ اللّه به رسوله

(حديث در مقام تقيّه است). «3»

احاديث متعدّد ديگري هم در اين باب هست. مثلًا اگر كسي به همسرش بگويد اختيار داري، مادامي كه در مجلس است مي تواند اختيار كند و اگر مجلس به هم خورد خيار ندارد (مثل خيار مجلس) و در روايت دارد كه شهود هم بايد باشند، كه اين روايات معرض عنهاي اصحاب است.

اين احاديث چه ارتباطي به بحث ما دارد؟ يك حديث خوب ولي سندش ضعيف بود مگر اينكه بگوييم ضعف سند با عمل اصحاب جبران مي شود ولي احاديث ديگر هم به عقيدۀ ما به طريق اولويّت يا الغاء خصوصيّت براي ما نحن فيه قابل استدلال است، احاديث تحاشي كرده و مي گويد اصلًا چنين حقّي را خدا به مرأة نداده است و معناي اين تحاشي اين است كه طلاق براي مرد است و زن حقي ندارد پس تحاشي مي كند از مطلق جعل الخيار و لو مورد جعل الخيار بعد العقد باشد و تعليل (اين خلاف سنّت است) عام است، اگر در موقع عقد هم قرار دهد خلاف سنت است، پس از مجموع تعليلات، تحاشي و حديث اوّل مي توانيم بفهميم كه جعل الخيار للمرأة جايز نيست، البتّه در مورد مردي

چيزي ندارد پس دليل اخصّ از مدعاست و اينكه رجل ذكر نشده براي اين نيست كه رجل حقّ فسخ دارد بلكه چون رجل احتياجي نداشته و حقّ طلاق دارد.

اين دليل به نظر ما از شش دليل ديگر بهتر است.

اضف الي ذلك: كه مي توان اين را به عنوان دليل هشتم يا مؤيد قرار داد:

در بين عقلا نكاح هميشه بوده است، در ميان عقلا هم در نكاح حقّ فسخ قرار نمي دهند، منتهي طلاق هست كه بعضي از اقوام طلاق را مخصوص مرد مي دانند، در بعضي از اقوام به زن هم حق مي دهند، ولي چيزي مثل خيار فسخ در نكاح در ميان عقلا نيست و در مذاق متشرّعه هم نيست و اگر شنيده شود چيز عجيبي مي دانند.

نتيجه: اصل مسأله ثابت شد كه خيار فسخ در نكاح جاري نمي شود.

100 ادامۀ مسئلۀ 18 … 19/ 2/ 79

آيا بطلان شرط به عقد هم سرايت مي كند؟ يعني با بطلان شرط خيار آيا عقد هم باطل مي شود.
اشاره

در اينجا بعضي به سرايت و بعضي به عدم آن قائل شده اند.

مشهور معروف اين است كه سرايت مي كند يعني عقد نكاح هم باطل مي شود ولي در ساير ابواب وقتي به شرط فاسد مي رسند مي گويند بنابر قول مشهور شرط فاسد مفسد نيست فرق نكاح با ابواب ديگر در چيست؟

اقوال:

مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

و لو اشترطه (خيار) كان العقد باطلًا … و بذلك قطع الشيخ في المبسوط و جملة من المتأخرين … و خالف في ذلك ابن ادريس فحكم بصحة العقد و فساد الشرط … فقال: انّه لا دليل علي البطلان (بطلان عقد) من كتاب و لا سنة و لا اجماع بل الاجماع علي الصحة لانّه لم يذهب الي البطلان احد من اصحابنا و انما هو من تخريج (استنباط) المخالفين و فروعهم و اختاره الشيخ علي عادته في الكتاب «4» (عادت شيخ در مبسوط اين است كه تحت تأثير عامّه است. اين تعبير تندي از ناحيۀ ابن ادريس نسبت به ايشان است چون در زمان شيخ به جهت أبّهت او معاصرينش مقلّد او بوده و جرأت مخالفت نداشتند و ابن ادريس براي اينكه باب اجتهاد باز باشد قصدش شكستن أبّهت او است).

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

مع انّ القول فيها ببطلان العقد ببطلان الشرط معروف بل في كشف اللثام نسبته الي المشهور هنا. «5»

مرحوم آقاي حكيم «6» علاوه بر اين مسالك نقل شهرت مي كند، ولي مرحوم محقق كه غالباً هماهنگ با مشهور است در شرايع حكم به صحّت كرده است.

______________________________

(1) ح 1، باب 41 از ابواب مقدّمات طلاق.

(2) ح 4، باب 48 از ابواب مقدّمات طلاق.

(3) ح 3، باب 41 از ابواب مقدّمات طلاق.

(4) ج 23، ص 184 و

185.

(5) ج 29، ص 150.

(6) ج 14، ص 406.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 135

جمع بندي: مشهور اين است كه فساد شرط به عقد هم سرايت مي كند.

دليل قائلين به صحّت عقد: وجود مقتضي و فقدان مانع

عمده دليل همان چيزي بود كه مرحوم ابن ادريس گفت يعني مقتضي صحّت عمومات وفاء به عقود موجود و مانع صحّت مفقود است، چون كتاب، سنّت و اجماع در اينجا نداريم پس حكم به صحّت موافق قاعده است.

دليل قائلين به فساد: قاعده
اشاره

بر طبق قاعده العقود تابعة للقصود، اگر شرط فاسد باشد و عقد فاسد نشود، در اين صورت ما وقع لم يقصد و ما قصد لم يقع، چون هر دو را با هم مي خواست يعني نكاحي مي خواست كه تا مدّتي حقّ تجديد نظر داشته باشد. بنابراين عقد در اين صورت فاسد است.

جواب از دليل:

در مقابل اين دليل جوابي داده شده به اين كه عرف عقلا در اينجا به حسب ارتكاز عرفي قائل به تعدّد مطلوب هستند و مي گويند خود عقد چيزي است و شرط چيز ديگر و در واقع دو مطلوب است و اگر يكي فاسد شد چرا دوّمي فاسد شود، در باب مهر فاسد، مثلًا به گمان اينكه محتواي ظرف سركه است آن را مهريه قرار داد بعد معلوم شد كه خمر است يا اينكه خانه را مهر قرار داد بعد معلوم شد كه مال غير است گفته مي شود كه فساد مهر به عقد سرايت نمي كند و فقط مهر باطل است و عقد باطل نيست، با اينكه ممكن است زوجه بگويد كه من عقد را به خاطر آن مهر مي خواستم، در حالي كه شرط نيز مانند مهر است.

و همچنين در بيع ما يملك و ما لا يملك كه از شرط هم بالاتر است و در واقع جزء است، گفته مي شود در ما يملك بيع صحيح است و در ما لا يملك باطل است در حالي كه خريدار همه را با هم مي خواسته است، كه همه از باب تعدّد مطلوب است. در ما نحن فيه هم همين را مي گوييم يعني نكاح و شرط خيار دو امر مختلف و از قبيل تعدّد مطلوب هستند وقتي يكي به مشكل

برخورد، دوّمي به قوت خود باقي است. پس تا اينجا از قول مشهور جواب داديم.

ردّ جواب:
اشاره

در مقابل، مشهور به سه بيان جواب مي دهند:

1- بيان مرحوم صاحب عروه:

مسئلۀ تعدّد مطلوب در همه جا درست نيست بعضي جاها ركن است، يعني اگر شرط يا جزئي از اركان باشد در آنجا قائل به فساد مي شويم و فساد شرط موجب فساد عقد مي شود مثل اينكه يك جفت كفش خريده است كه يك لنگۀ آن براي غير است، در اينجا تعدّد مطلوب معنا ندارد چون جزء ركن است. در ما نحن فيه هم شرط خيار جزءِ اركان است و جاي تعدّد مطلوب نيست، يعني كسي كه عقد را با خيار طلبيده است، خودِ عقد را به طور دائم نخواسته و شما نمي توانيد آن را به گردنش بيندازيد.

2- بيان مرحوم آقاي خوئي:

در جاهاي ديگر شرط فاسد به عقد سرايت نمي كند ولي در ما نحن فساد شرط به عقد هم سرايت مي كند ايشان در حواشي بر عروه در ذيل مسئلۀ اولي از مسائل متفرقۀ نكاح مي فرمايد:

انّ اشتراط الخيار يرجع الي تحديد الزوجيّة بما قبل الفسخ لا محالة (در اين صورت نه زوجيّت دائم است و نه زوجيّت منقطع، دائم نيست چون مقيّد به فسخ است و منقطع نيست چون مدت نداردو هو ينافي قصد الزواج الدائم أو المؤجّل الي اجل معلوم. «1»

پس اين شرط با روح عقد نكاح سازگار نبوده و شرط مخالف مقتضاي عقد است در نتيجه شرط فاسد و عقد هم باطل است.

جواب: جعل الخيار لا ينافي قصد الدوام، چون در تمام بيعها هم همين طور است بيع تمليك محدود نيست بلكه تمليك مطلق الي الابد است و در عين حال خيار فسخ دارد و در عين اينكه طبيعت آن دوام است منافات با خيار فسخ ندارد، كما اينكه عيوب، نكاح را فسخ مي كند، بنابراين طبيعت عقد دوام است و

دائمي بودن طبيعت، با خيار فسخ منافات ندارد.

3- بيان استاد در حاشيۀ عروه:

در جاهايي كه شرط باطل مي شود و اصل معامله باقي است يك راه جبران دارد مثلًا گفته مي شود كه مهر ملك غير بوده است وقتي مهر باطل شد جبرانش مهر المثل است كه جانشين آن مي شود و يا در بيع ما يملك و ما لا يملك وقتي بيع در مايملك صحيح شد جبرانش به خيار تبعّض صفقه است و يا در شروط فاسدۀ ديگر، خيار تخلّف شرط جبران مي كند. در ما نحن فيه كه جعل خيار كرده بودند كه تا يك ماه مثلًا حق فسخ داشته باشند، اگر خيار فسخ برداشته شود چيزي جانشين آن نمي شود و راه جبران ندارد و تا ابد اين ازدواج به گردن او مي افتد، بنابراين در

______________________________

(1) عروه، ج 2، ص 857.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 136

جاهاي ديگر كه قائل به تعدّد مطلوب هستيم و سرايت را هم قائل نيستيم، در مقابل از دست دادن يك مطلوب، به روي كسي كه يك مطلوب را از دست داده است راه جبراني باز است در حالي كه در ما نحن فيه درها به رويش بسته است، و اينجاست كه ما قصد لم يقع و ما وقع لم يقصد حاصل مي شود، پس ما جزء كساني هستيم كه مي گوييم اين مسأله با جاهاي ديگر فرق دارد و فساد شرائط ديگر به عقد سرايت نمي كند ولي در ما نحن فيه فساد شرط به عقد سرايت مي كند چون راه جبران به روي صاحب شرط بسته است و با مسدود بودن راه جبران خلاف مقصودش حاصل مي شود.

الي هنا تم الكلام في الفرع الاول.

101 ادامۀ م 18 و م 19 (ادعاء

الزوجية) … 20/ 2/ 79

فرع دوّم: هل يجوز اشتراط الخيار في المهر؟

اشاره

خانه اي را مهر همسرش قرار مي دهد ولي شرط خيار مي كند كه روي اين مسأله فكر كند و اگر خواست فسخ كرده و سراغ مهر المثل برود.

مشهور و معروف در بين فقها اين است كه چنين خياري مانعي ندارد، چون اگر اعمال خيار كرد و مهريّه (مهر المسمّي) باطل شد مهر المثل جانشين آن مي شود.

اقوال:

مرحوم محقق در شرايع، مرحوم علّامه در قواعد، مرحوم شهيد ثاني در مسالك، مرحوم فاضل اصفهاني در كشف اللثام و ديگران به اين مسأله فتويٰ داده اند. مرحوم آقاي حكيم در مستمسك مي فرمايد:

كما هو المعروف بينهم المصرح به في كلام جماعة كالشرائع و القواعد و المسالك و كشف اللثام و غيرها مرسلين له ارسال المسلمات من دون تعرّض فيه لخلاف او اشكال. «1»

مرحوم شيخ طوسي مي فرمايد:

مسألة 33: اذا اصدقها داراً و شرط في الصداق ثلاثة ايّام شرط الخيار صحّ الصداق و الشرط معاً و النكاح صحيح، (چه فسخ كند و چه نكند) و للشافعي في صحّة النكاح قولان احدهما يبطل و الثاني يصحّ فاذا قال يصح فله في الصداق ثلاثة أوجه، احدهما يصح المهر و الشرط معاً كما قلناه و الثاني يبطلان معاً و الثالث يبطل الشرط دون الصداق. دليلنا قوله صلي الله عليه و آله المؤمنون عند شروطهم (شيخ طوسي هرجا كه محل اجماع باشد مي فرمايد «اجماع الفرقة» معلوم مي شود كه مسأله در نظر ايشان اجماعي نبوده است ولي از آن طرف مي دانيم كه مخالفي هم در مسأله نيست پس مي توان گفت كه مسأله مطرح نبوده است از عامّه هم فقط شافعي اين مسأله را مطرح كرده است) و لانّ هذا الشرط لا يخالف الكتاب و السنّة فيجب أن يكون صحيحاً.

«2»

بنابراين دليلي كه ايشان انتخاب كرده اجماع نيست، بلكه دليل عمومات صحّت شروط است كه دلالت مي كند اين شرط صحيح است.

اگر قائل به صحّت شرط خيار در باب مهر شويم (كه هستيم) آيا حد معين دارد و سه روز است؟

ليس له حد محدود و اينكه مي گويند «ثلاثة ايّام» تصوّر اين است كه بعضي از خيارات زمانش سه روز است و سه روز براي فكر كردن كافي است بنابراين ذكر ثلاثة ايام از اين جهت است و الّا شرط الخيار حد معيّني ندارد.

دليل: عمومات ادلّۀ شروط

دليل اين مسأله همان عمومات ادلّۀ شروط (المؤمنون عند شروطهم) است و روايت خاصّي در باب شرط در ضمن مهر نداريم. پس شرط خيار در مهر اشكالي ندارد بر فرض هم كه مهر فسخ شود، سراغ مهر المثل مي روند، علاوه بر اين مهر از اركان عقد نيست و لذا شرط در ضمن آن اشكالي ندارد.

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: تعيين مدّت خيار آيا تعيين مدت لازم است؟

بعضي گفته اند كه تعيين لازم نيست.

معناي عدم تعين چيست؟

آيا تا آخر عمر است و يا مبهم است؟ اگر تا آخر عمر است زمان دارد و مانعي ندارد، امّا اگر مبهم باشد، ابهام جايز نيست و تعيين لازم است چون ابهام موجب غرر و جهل و به حكم عقلا و شرع باطل است و اگر در اين مسأله تعيين مدت را تصريح نكرده اند به جهت وضوح آن است.

الامر الثاني: خيار در مهر نكاح منقطع آيا در نكاح منقطع هم خيار در مهر جايز است؟

ظاهر بعضي از كلمات و تصريح مرحوم امام در تحرير الوسيله اين است كه جعل خيار در مهر در عقد موقّت، داراي اشكال است، بعضي بالاتر گفته و آن را باطل دانسته اند چون اگر

______________________________

(1) ج 4، ص 407.

(2) الخلاف، ج 4، كتاب الصداق، مسئلۀ 33، ص 388.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 137

شرط خيار كند و بعد فسخ كند، مهر از بين مي رود و عقد بدون مهر مي شود چون در عقد موقّت مهر المثل نداريم و پس عقد موقّت بدون مهر باطل است.

ان قلت: در اينجا ابتداءً تعيين مهر بوده و بقاءً بلا مهر شده است (بعد از اعمال خيار) چه كسي گفته است كه هم حدوثاً و هم بقاءً ذكر مهر از شرائط عقد موقّت است.

قلنا: ظاهر ادلّه اين است كه در نكاح موقّت بايد مهر باشد هم حدوثاً و هم بقاءً، چون در عقد موقّت مهر المثل نداريم، و لااقلّ بايد احتياط واجب بگوييم.

نتيجه: شرط خيار در عقد نكاح جايز نبوده و موجب بطلان عقد نكاح مي شود امّا در مهر جايز است به شرط اينكه عقد دائم باشد كه عدول به مهر المسمي مي شود ولي در عقد موقّت نمي توان در مهر شرط خيار كرد.

[مسألة 19: ادعاء الزوجية]

اشاره

مسألة 19: اذا ادعي رجل زوجيّة امرأة فصدقته أو ادعت امرأة زوجيّة رجل فصدّقها حكم لهما بذلك مع احتمال الصدق، و ليس لا حد الاعتراض عليهما من غير فرق بين كونهما بلديين معروفين أو غريبين، و امّا اذا ادّعي احدهما الزوجيّة و انكر الآخر فالبيّنة علي المدّعي و اليمين علي من انكر فان كان للمدّعي بيّنة حكم له و الا فتتوجه اليمين الي المنكر فان حلف سقطت دعوي المدّعي، و

ان نكل يرد الحاكم اليمين علي المدعي فان حلف ثبت الحق، و ان نكل سقط، و كذا لو ردّه المنكر علي المدّعي و حلف ثبت، و ان نكل سقط، هذا بحسب موازين القضاء و قواعد الدعوي و امّا بحسب الواقع فيجب علي كل منهما العمل علي ما هو تكليفه بينه و بين اللّٰه تعالي.

مقدّمه:

اشاره

اين مسأله و پنج مسئلۀ بعد از آن در مورد دعاوي در باب زوجيّت است كه بر مباني و پايه هايي قرار گرفته كه جاي آن در كتاب قضاست در اينجا به تعدادي از آنها اشاره مي كنيم.

مبناي اوّل: اقرار

از جملۀ مباني در باب قضاء، «اقرار العقلاء علي انفسهم جائز» است كه هم مضمون روايت و هم بناي عقلا و هم اجماع بر آن است، ولي اقرار به نفع، بيّنه مي خواهد.

مبناي دوّم: «البيّنة علي المدّعي و اليمين علي من انكر»

اين قاعده نيز مسلّم و در روايات وارد شده است حال اگر مدعي از بيّنه عاجز بود منكر بايد قسم بخورد.

مبناي سوّم: نكول از يمين

اگر منكر حاضر به قسم نشد، نكول از يمين است و حاكم شرع از مدّعي مي خواهد كه قسم بخورد، يا مدّعي قسم مي خورد و حق را به او مي دهند و يا مدّعي هم قسم نمي خورد كه در اين صورت دعوي ساقط مي شود.

مبناي چهارم: يمين مردوده

در جائي كه مدّعي بيّنه ندارد و منكر قسم ياد نمي كند ولي مي گويد اگر مدّعي راست مي گويد قسم بخورد يعني از مدّعي مطالبۀ يمين مي كند كه يا مدّعي قسم مي خورد و حق را به او مي دهند و يا قسم نمي خورد كه در اين صورت دعوي ساقط است.

102 مسئلۀ 19 … 21/ 2/ 79

عنوان مسأله:

اشاره

زني ادّعا مي كند كه اين مرد همسر من است و يا مردي ادّعا مي كند كه اين زن همسر من است (ادّعاي زوجيّت) كه دو حالت دارد:

حالت اوّل: طرف مقابل تصديق مي كند

در اينجا اين دو محكوم به زوجيّت هستند و آثار زوجيّت جاري مي گردد، به شرط اينكه احتمال صدق باشد، اگر يقين به كذب داشته باشيم (مثلًا مي دانيم كه زن يك ماه پيش طلاق گرفته است) پذيرفته نمي شود. مرحوم امام (ره) مي فرمايد هيچ كس نمي تواند به اين زن و شوهر اعتراض كند.

آيا بين غريب و بلدي فرق است؟

امام (ره) مي فرمايند فرقي نيست، ولي بعضي از اهل سنّت فرق گذاشته و مي گويند اگر غريب ادّعا كند قبول مي شود، ولي نسبت به بلدي قبول نمي شود. از اين تعبير كه مي گويند نظر عامّه چنين است معلوم مي گردد كه خاصّه در اين مسأله اختلافي ندارند.

چرا عامّه بين بلدي و غريب فرق مي گذارند؟

عامّه شهود عند النكاح را واجب مي دانند و در شخص غريب دسترسي به شهود نيست به همين جهت عامّه بين غريب و بلدي فرق گذاشته اند.

قلنا: دليلي براي شهود در نكاح نداريم و جاي تعجب است كه عامه شهود عند الطلاق را كه قرآن به آن تصريح مي كند قبول نداشته ولي شهود عند النكاح را واجب دانسته اند.

سلّمنا؛ اگر ما شهود در نكاح را واجب بدانيم فرق گذاشتن

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 138

بين بلدي و غريب وجهي ندارد چون در بسياري از موارد چه در مورد غريب و چه در مورد بلدي دست رسي به شهود نيست.

يك مورد استثنا:

اگر در جايي از اين عنوان سوء استفاده شود مثلًا هر پسر و دختري ادّعاي زوجيّت كنند و اين عنوان منشأ سوء استفاده و فساد شود در

اينجا شايد بتوانيم تحقيق كنيم نه اينكه تكذيب كنيم.

حالت دوّم: طرف مقابل تكذيب مي كند در اين حالت مجموعاً شش صورت متصوّر است:
1- مدّعي اقامۀ بيّنه مي كند:

در اين صورت حكم به زوجيّت شده و آثار بر آن مترتّب مي گردد.

2- مدّعي بيّنه ندارد:

در اين صورت دوّمي بر نفي ادعا قسم مي خورد و دعويٰ ساقط مي شود.

3- منكر قسم نخورد و نكول مي كند:

در اين صورت حاكم شرع از مدعي مي خواهد كه قسم بخورد و اگر، قسم خورد، زوجيّت ثابت مي شود.

4- مدّعي قسم نمي خورد:

در اين صورت دعوي ساقط است و زوجيت ثابت نمي شود.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 1، ص: 138

5- منكر قسم را به مدعي رد مي كند:

در اين صورت اگر مدعي قسم بخورد، زوجيّت ثابت مي شود.

6- مدعي يمين مردوده را نمي پذيرد:

در اين صورت دعويٰ ساقط مي شود. حكم اين صور هفت گانه (حالت اوّل و شش صورت حالت دوّم) طبق مباني باب قضا روشن است و بحثي ندارد و تنها بحثي كه در اينجا مطرح است و امام (ره) هم به آن اشاره مي كنند اين است كه اينها همه حكم قضائي است، نه حكم واقعي، امّا بينه و بين اللّٰه تعالي اگر حكم قاضي مطابق واقع نباشد طرفين مسئول هستند به واقع عمل كنند، به عبارت ديگر حكم قاضي، حكم ظاهري است و حكم ظاهري عند الشك است، امّا طرفين دعويٰ كه از باطن قضيّه خبر دارند، حكم ظاهري به در آنها نمي خورد.

در اينجا حديثي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله داريم كه حديثي معتبر و مشهور است.

* … عن هشام بن الحكم عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: انّما أقضي بينكم بالبيّنات و الأيمان و بعضكم ألحن

(قوي تر در بيان)

بحجته من بعض فأيّما رجل قطعت له من مال اخيه شيئاً فانّما قطعت له به قطعة من النّار. «1»

103 مسئلۀ 20 (رجوع المنكر عن انكاره) … 24/ 2/ 79

[مسألة 20: إذا رجع المنكر عن إنكاره الي الإقرار يسمع منه و يحكم بالزوجيّة بينهما]

اشاره

مسألة 20: اذا رجع المنكر عن انكاره الي الاقرار يسمع منه و يحكم بالزوجيّة بينهما و ان كان ذلك بعد الحلف علي الاقويٰ.

عنوان مسأله:

در مسئلۀ قبل بحث در اين بود كه كسي ادّعاي زوجيّت كرده و طرف مقابل انكار مي كند، حال در اين مسأله بحث در اين است كه اگر بعد از انكار اقرار كند، آيا اين اقرار مؤثر است، مخصوصاً در جايي كه دعويٰ نزد حاكم شرع بوده، منكر قسم خورد و حاكم شرع هم حكم به فسخ كرده است حال برگشته و مي گويد همسر من است (اقرار بعد الانكار). اين مسأله در باب زوجيّت، اموال و جنايات محل ابتلا و مهمّ است، چون هر جاني كه مرتكب جنايتي شده است در ابتداي كار منكر شده و قسم مي خورد ولي بعد از مدّتي كه بازجويي مي كنند اقرار مي كند و تقريباً همۀ جنايتكاران اين طور هستند. فعلًا با اين قسم كاري نداريم و در باب زوجيّت بحث مي كنيم كه ابتداء انكار كرده (خواه قسم خورده يا هنوز قسم نخورده است) و بعد اقرار مي كند.

اقوال:

اين مسأله با اينكه مبتلي به است در كلمات اصحاب بيان نشده و بسيار كمند كساني كه متعرض آن شده اند.

مرحوم شهيد ثاني در شرح لمعه و مرحوم صاحب جواهر در كتاب القضاء اشاره اي به اين بحث دارند. مرحوم سيد در عروه در ذيل مسئلۀ ثانيه از مسائل متفرقۀ عقد نكاح همين مسأله را آورده و به همين صورت كه امام (ره) فرموده اند ايشان هم مي فرمايند. بعد از صاحب عروه شروح عروه مانند مستمسك و مهذّب در اين مورد بحث كرده اند.

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

ثم ان استمرّت الزوجة علي الانكار فواضح و ان رجعت الي الاعتراف بعد تزويجها بغيره (قبل از تزويج به غير اقرار او قبول و بعد از تزويج محل بحث است) لم يسمع بالنسبة

الي حقوق الزوجية الثابتة عليها و في سماعه (اقرار بعد الانكار) بالنسبة الي

______________________________

(1) وسائل، ج 18، ح 1، باب 2 از ابواب كيفيّة الحكم.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 139

حقوقها قوّة (حقوقي كه از زوج اوّل مي برد مثل ارث) اذ لا مانع منه فيدخل في عموم جواز اقرار العقلاء علي أنفسهم. «1»

و من العجب در اينجا زن از شوهر دوّم ارث نمي برد ولي نفقه دارد و تمكين هم مي كند، ولي نسبت به شوهر اوّل نفقه ندارد و تمكين هم نمي كند، ولي ارث مي برد، آيا دامنۀ وسعت «اقرار العقلاء علي انفسهم جائز»، چنين مسئلۀ عجيبي را هم شامل مي شود؟

بعيد مي دانيم كه عمومات چنين شمولي داشته باشند، پس اگر مي خواهيم بگوييم اقرار بعد الانكار مؤثر است لااقل بايد بگوييم قبل از ازدواج مؤثر است چون با انتخاب زوج جديد و ازدواج مجدّد از زوج اوّل بريده شده است.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

فتعارضا و بقي سالماً عن المعارض (مورد كلام صاحب جواهر زوجيّت نيست بلكه در باب ملك است). «2»

از اين كلام صاحب جواهر معلوم مي شود كه بعيد است فرمايش مرحوم امام و صاحب عروه را بپذيرند.

گاهي انسان اوّل اقرار مي كند بعد انكار كه مسلماً قبول نمي شود و امّا عكس آن كه اقرار بعد الانكار است آيا قبول مي شود؟

صاحب عروه مي فرمايد:

فيه قولان، «3» ولي بهتر است كه به جاي آن «فيه وجهان» بگويند، چون قائل نداريم:

وجه اوّل: قبول مي شود به دليل عموم ادلّۀ اقرار. مرحوم آقاي حكيم به قاعدۀ «من ملك» هم استدلال كرده و مي فرمايد:

من ملك شيئاً ملك الاقرار به. «4»

ممكن است گفته شود كه اين قاعده چه ربطي به باب نكاح دارد چرا كه در باب ملكيّت است،

مگر اين كه بگوييم منظور از «شي ء»، «نفس» است يعني «من ملكت نفسها ملك الاقرار به»، ولي ما بعيد مي دانيم كه قاعدۀ من ملك جايش در اينجا باشد چون آن قاعده ملك هاي عرفي را مي گويد.

وجه دوّم: در شمول قاعده نسبت به اينجا (اقرار بعد الانكار) شك داريم و عمومات منصرف است چون دائماً يا غالباً اين شخص در اين اقرار متّهم است مخصوصاً كه هم در تحرير و هم در عروه قيد «اذا لم يكن متهماً» را آورده اند، و مرحوم صاحب عروه شرط ديگري (به شرط بيان العذر) را هم بيان مي كند.

اقرارهاي ضدّ و نقيض هميشه اتهام آور است فعلي هذا، بعيد مي دانيم در عرف عقلا عموم اقرار شامل اينجا شود و اگر در شمول عموم شكّ كنيم، شامل نيست، مخصوصاً اگر شوهر ديگري هم كرده باشد، عقلا چنين اقراري را نمي پذيرند. پس بر خلاف آنچه كه تحرير و عروه نوشته اند (و لو بعد الحلف) و آنچه كه شهيد ثاني گفته است (و لو بعد الازدواج الثاني) اين اقرار تمام نيست.

و من هنا يعلم، كلام صاحب جواهر كه مي فرمايد: تعارضا و تساقطا، اشكال دارد و ما مي گوييم اوّلي علي القاعده حجّت است و دوّمي حجت نيست در حالي كه تعارض فرع بر اين است كه هر كدام في حد ذاته حجّت باشد.

كلام مرحوم سبزواري ناظر به بعد الحلف است و مي فرمايد:

بعد الحلف هم اقرار مؤثر است چون، لانّ المنساق مما ورد فيما يتعلق بالقضاوة عن المدّعي و المنكر و الحلف و البيّنة هو المستقر منها (حلفي كه تا آخر باشد و يا بيّنه اي كه تا آخر باشد … ) لا اثبات الزائل (قسم خورده و برگشته

است) فلا يبقي موضوع لان يقال انّ الحلف فاسخ تعبدي. «5»

جواب: اين يك ادّعاست، كسي كه انكار كرد اقرارش فايده اي ندارد، چون اطلاقات شامل نمي شود.

بقي هنا شي ءٌ: اگر در باب حقوق و جنايات انكار كند (مثلًا گفت خانه را نفروختم يا قاتل نيستم) و بعد از بازجويي هاي متعدّد اقرار كند، همۀ محافل قضائي چنين اقراري را مي پذيرند، چون اين با بحث سابق فرق دارد.

در بحث سابق اقراري از ناحيۀ زوج شده بود و تصديقي از ناحيۀ زوجه مي خواست (هم منفعت دارد و هم مسئوليّت و لذا دو طرف بايد قبول كنند) كه بيان شد وقتي انكار كرد و برگشت متّهم مي شود، كه شايد به خاطر منافع برگشته است، ولي در اينجا منفعتي در كار نيست و به همين جهت قبول مي شود.

[مسألة 21: اذا ادّعي رجل زوجيّة امرأة و انكرت فهل لها أن تتزوّج من غيره]

اشاره

104 م 21 (اذا ادعي رجل زوجية امرأة و انكرت) … 25/ 2/ 79

مسألة 21: اذا ادّعي رجل زوجيّة امرأة و انكرت فهل لها أن تتزوّج من غيره و للغير أن يتزوّجها قبل فصل الدعوي و الحكم ببطلان

______________________________

(1) شرح لمعه، ج 5، ص 126.

(2) جواهر، ج 40، باب قضا، ص 447.

(3) ج 2، ص 859.

(4) مستمسك، ج 14، ص 409.

(5) مهذّب الاحكام، ج 24، ص 238.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 140

دعوي المدّعي أم لا؟ وجهان، اقواهما الاوّل خصوصاً فيما لو تراخي المدّعي في الدعوي أو سكت عنها حتي طال الامر عليها، و حينئذ إن أقام المدّعي بعد العقد عليها بيّنة حكم له بها و بفساد العقد عليها، و ان لم تكن بيّنة تتوجّه اليمين الي المعقود عليها، فان حلفت بقيت علي زوجيّتها و سقطت دعوي المدّعي، و كذا لو ردّت اليمين علي المدعي و

نكل عن اليمين، و انّما الاشكال فيما اذا نكلت عن اليمين أو ردّت اليمين علي المدّعي و حلف، فهل يحكم بسببهما بفساد العقد عليها فيفرّق بينها و بين زوجها ام لا؟ وجهان أوجههما الثاني، لكن اذا طلّقها الذي عقد عليها أو مات عنها زال المانع فتردّ الي المدّعي بسبب حلفه المردود عليه من الحاكم أو المنكر.

عنوان مسأله:

ادّعايي شده و طرف مقابل انكار مي كند و كارشان به نزد قاضي كشيده شده است. اگر زن بخواهد شوهر كند آيا حق دارد يا بايد مهلت دهد تا تكليف پرونده روشن شود؟ آيا طرح دعوي مانع از ازدواج مي شود؟

در اينجا دو قول است:

قول اوّل: ازدواج باطل و مزاحم طرح دعويٰ است و اگر ازدواج كند موضوع از بين مي رود.

قول دوّم: پرونده مسير خودش را طي مي كند و كسي مزاحم ازدواج اين زن نيست و مي تواند ازدواج كند.

طرح دعويٰ در محكمه سه حالت دارد:

1- مدّعي بيّنه اقامه مي كند و حكم به زوجيّت زن براي مرد اوّل مي شود كه نتيجۀ آن جدايي از مرد دوّم است، پس نكاح دوّم باطل مي شود.

2- مدّعي بيّنه اي ندارد و نوبت به قسم مي رسد و زن قسم مي خورد يا نكول مي كند ولي مرد (مدّعي) قسم نمي خورد. در اينجا دعويٰ ساقط است و زن با شوهر دوّم مي ماند.

3- مدّعي بيّنه اي ندارد و نوبت به قسم مي رسد و زن قسم نمي خورد و نكول كرده يا رد قسم مي كند و مدّعي قسم مي خورد، كه اين زن، همسر من است. اگر اين زن شوهر نداشت مال اين مرد بود امّا چون شوهر دارد، اختلاف شده است بعضي گفته اند كه اين قسم مثل بيّنة مؤثّر است (از شوهر دوم جدا مي شود

و سراغ شوهر اوّل مي رود) بعضي هم گفته اند كه قسم حكم بيّنه را نداشته و الان هيچ فايده اي ندارد و تنها فايدۀ آن اين است كه اگر شوهر دوّم طلاقش داد، بدون احتياج به عقد ازدواج براي شوهر اوّل است چون در اينجا مانعي براي تأثير قسم موجود بود (زوجيّت شوهر دوّم) وقتي مانع قسم برطرف شد اين زن براي مرد اول است.

قول سوّم:

قول سوّمي هم در مسأله داريم: اگر مدّت طولاني نشود زن بايد صبر كند تا مسئلۀ دعويٰ حل شود ولي اگر طولاني شود زن آزاد است.

اقوال:

در مسأله اقوالي نيست و اين مسأله را جز معاصرين كسي متعرّض نشده است و فقط مرحوم شهيد ثاني در مسالك بحثي در مورد اين مسأله دارد. صاحب عروه در مسئلۀ چهارم از مسائل متفرقۀ عقد نكاح اين مسأله را مطرح كرده و شارحين عروه هم به دنبال ايشان اين مسأله را مفصّل بحث كرده اند. اين بحث منحصر به زوجيّت نيست و در ابواب ديگر مثل اموال و تمام حقوق ديگر مطرح است و ما به صورت عام و كلّي آن را مطرح مي كنيم، به اين عنوان كه طرح دعوي آيا مزاحم استفادۀ انسان از مال و جان خويش مي شود يا نه؟

مقتضاي قاعده اين است كه «الناس مسلّطون علي أموالهم و أنفسهم» و ادّعاي مدّعي نمي تواند جلوي آزادي تصرّف مردم را بگيرد و اقامۀ دعوي نمي تواند مانع باشد و مانعيّت آن ثابت نشده است و اگر گفته شود مانع است، بايد ثابت شود و به علاوه تالي فاسدهايي هم دارد كه ما نعين به آن ملتزم نيستند.

پس زن حق ازدواج دارد، و بعد از ازدواج زن

مانعين طرح دعوي، مسير خودش را طي مي كند و سه حالت پيش مي آيد:

1- مدّعي بيّنه اقامه مي كند كه موجب نفوذ حكم است. ادلّۀ حجيّت بيّنه مي گويد كه اين زن از شوهر دوّم جدا و به شوهر اوّل سپرده مي شود.

2- بيّنه نيست و زن قسم مي خورد و يا نكول مي كند و مرد هم نكول مي كند، در اين صورت دعويٰ تمام مي شود و زوجيّت شوهر دوّم ادامه دارد.

3- بيّنه نيست و زن قسم نخورد و مرد قسم مردود را قبول كرد. آيا با قسم خوردن مرد عقد فاسد مي شود؟ در جايي كه اين زن بي مانع بود با قسم مدّعي به مدّعي برمي گردد ولي الان شوهر كرده و نمي توانيم زوجيّت را به هم بزنيم، پس زوجيّت باطل نمي شود چون قسم مدّعي تا اين اندازه تأثير ندارد تا مزاحم زوجيّت شوهر دوّم شود و زوجيّت زوج دوّم استصحاب مي شود و اگر بخواهيم زوجيّت را به هم بزنيم دليل بياوريم.

علاوه بر اين حلف اماره نيست و زوجيّت را به هم نمي زند ولي بيّنه اماره است و مي تواند زوجيّت را به هم بزند.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 141

حلف در اينجا چه فايده اي دارد؟

فايده اش اين است كه اگر شوهر دوّم زن را طلاق دهد اين زن بدون احتياج به عقد به شوهر اوّل برمي گردد چون مانع برطرف شده است.

ولي ما در اين كه قسم چنين تأثيري داشته باشد، اشكال داريم چون مقدار مسلّم از تأثير قسم و ادلّۀ حجيّت حلف اين است كه از اوّل مانعي نداشته باشد و اين كه بگوييم قسم بعد از زوالِ مانع اثر مي كند چيز عجيبي است. پس اين قسم اثري ندارد.

ان قلت: آيا كسي مي تواند اقدامي

كند كه حق طرح دعويٰ را از ديگري بگيرد؟ ما نحن فيه از اين قبيل است و با اين ازدواج حقّ اقامۀ دعويٰ از مدّعي گرفته شده است مگر اين كه مدّعي بيّنه اقامه كند و بدون اقامۀ بيّنه حق اقامۀ دعويٰ از او گرفته شده است، به تعبير ديگر حقّ قسم خوردن را از مدّعي گرفته است، آيا كسي حق دارد چنين كند؟

قلنا: اقامۀ دعوي جزء حقوق نيست و جزء احكام است و هر كسي كه مظلوم شده شرعاً مي تواند اقامۀ دعوي كند. جواز اقامۀ دعويٰ يك حكم شرعي است كه اگر موضوعش باقي باشد اين حكم خواهد بود و اگر موضوعش منتفي شود اين حكم شرعي منتفي مي شود. اقامۀ دعويٰ فرع بر اين بود كه اين زن شوهر نكند، حال كه شوهر كرد موضوع از بين رفت (اگر بيّنه باشد موضوع دارد) پس به سبب انتفاي موضوع حكم منتفي شد. به عبارت ديگر شما مي خواهيد به خاطر احتمال حقّ مدّعي، حقّ مسلّم مرأة را ناديده بگيريد چون احتمال دارد كه مدّعي كارش به قسم بكشد، چگونه است كه احتمال حقّ مدّعي قابل قبول است ولي حق مسلّم اين زن (الناس مسلطون علي انفسهم و اموالهم) را ناديده مي گيرد؟ هيچ وقت احتمال حق با حقّ مسلّم معارض نمي شود، بنابراين نه در اينجا و نه در اموال و نه در هيچ جا اقامۀ دعويٰ مانع از آزادي عمل صاحب ملك يا صاحب نفس نيست و آنها به تصرّفات خودشان ادامه مي دهند تا مدّعي بتواند به جايي برسد.

105 ادامۀ م 21 و م 22 (ادعاء الزوجة بانّها خلية) … 26/ 2/ 79

مرحوم سبزواري در ذيل مسأله

چهارم از مسائل متفرقۀ نكاح عروه مي فرمايند:

اين كه مي گوييد زن بر نفس خود سلطه دارد مصادرۀ به مطلوب و اوّل الكلام است (مصادرۀ به مطلوب يعني ادّعا را دليل قرار دهيم) بعد در ادامه مي فرمايند:

بهتر است سراغ روايتي برويم كه دلالت دارد بر اين كه زن مسلّط بر خويشتن است.

* … عن ميسّر قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: القي المرأة بالفلات الّتي ليس فيها احد فاقول لها: أ لك زوج؟ فتقول: لا، فأتزوجها؟ قال: نعم هي المصدّقة علي نفسها

(ادّعايش در مورد خودش پذيرفته است). «1»

«ميسّر» مشترك بين عدّه اي است و روشن نيست كدام يك در اينجا مراد است. «ميسّر بن عبد العزيز» را بعضي توثيق كرده اند و شايد به همين جهت است كه اين روايت را موثّقه يا صحيحه نمي گويند بلكه به آن «خبر ميسّر» مي گويند.

در ما نحن فيه هم همين گونه است چون زن مي گويد اين مدّعي دروغ مي گويد، و من بدون همسر هستم و مي خواهم ازدواج كنم، بنابراين ادّعاي او را مي پذيريم و مي گوييم در روايت «هي المصدّقة» اطلاق دارد يعني و لو كسي هم ادّعا كند باز زن مصدّقه است. اين استدلال ظاهراً خوب است.

در ادامه مرحوم سبزواري مي فرمايد: بنابراين از اين حديث استفاده مي شود كه حقّ اقتضائي دعويٰ (حقّ حلف) مانع از حقّ فعلي زن نيست، و لكن با اين كه دليل اقتضا مي كند اگر بگوييم زن حق دارد تزويج كند و اقامۀ دعويٰ مانع كار او نباشد، اين خلاف مرتكز متشرّعه است، و اذهان متشرعه نمي پذيرد شخصي با زني كه محل دعواست ازدواج كند، حتّي در جايي كه احتمال دعويٰ هست سراغ آن نمي روند تا چه رسد به

اين كه يك مدّعي قطعي كه طرح دعويٰ كرده است در كار باشد. «2»

چند قسمت از فرمايش مرحوم محقّق سبزواري قابل مناقشه است:

اوّلًا: اين كه فرمودند مصادرۀ به مطلوب است درست نيست، چون سلطۀ انسان بر نفسش يك قاعدۀ عقلائي شرعي است و تنها دليل آن «الناس مسلطون علي اموالهم» نيست كه بگوييد «علي انفسهم» در روايت نيست، بلكه مسئله اي است كه مقتضاي يك قاعده عقلايي بوده و از روايات متعدّدي هم مي توان آن را استفاده كرد.

ثانياً: استدلال به حديث از نظر دلالت خوب است ولي از نظر سند محلّ بحث است و تنها با يك حديث نمي توان اين سلطه را ثابت كرد البتّه به عنوان مؤيّد خوب است.

______________________________

(1) ح 2، باب 25 از ابواب عقد نكاح.

(2) مهذّب الاحكام، ج 24، ص 243.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 142

ثالثاً: اين كه ايشان فرمودند يك حق اقتضايي مربوط به دعويٰ هست كه اين حق اقتضايي مانع حقّ فعلي زن نمي شود چون اين بالفعل است، در جواب مي گوييم حقّي به نام حقّ طرح دعويٰ در اينجا نيست بلكه حكم شرع است كه به او اجازه داده تا اقامۀ دعوي كند و بيّنه بياورد و يا حق دارد قسم بخورد پس اين حكم الهي است نه حق اقتضائي.

رابعاً: اين كه ايشان فرمودند اذهان متشرّعه اين معني را نمي پذيرد، در جواب مي گوييم درست است ولي آيا از باب احتياط نمي پذيرند يا واقعاً اين را يك حكم الهي مي دانند؟

انسان هاي متشرّع احتياط مي كنند و عدّه اي هم نه به خاطر احتياط بلكه از باب پرهيز از دردسر سراغ آن نمي روند، پس اينها براي اجتناب از دردسر عرفي و احتياط مستحب شرعي است نه

اين كه يك حكم الهي باشد و متشرّعه آن را واجب بدانند.

ان قلت: در زمان ما چون عقود در دفاتر ثبت مي شود پس محل ابتلا نيست.

قلنا: در عقود منقطع محل ابتلاست چون غالباً ثبت نمي شود و يا در مورد تبعه هاي كشورهاي ديگر در كشور ما كه عقد آنها ثبت نمي شود.

جمع بندي: اقامۀ دعويٰ در مورد مال و نفس، مانع از آزادي افراد نمي شود و اگر هم اقامۀ دعويٰ شد بايد مسيرش را طي كند.

[مسألة 22: ادعاء الزوجة بأنها خلية]

اشاره

مسألة 22: يجوز تزويج امرأة تدّعي انها خليّة من الزوج مع احتمال صدقها من غير فحض حتّي فيما اذا كانت ذات بعل سابقاً فادّعت طلاقها او موته، نعم لو كانت متّهمة في دعواها فالاحوط الأولي الفحص عن حالها فمن غاب غيبة منقطعة لم يعلم موته و حياته اذا ادعت زوجته حصول العلم لها بموته من الامارات و القرائن و اخبار المخبرين جاز تزويجها و إن لم يحصل العلم بقولها و يجوز للوكيل أن يجري العقد عليها اذا لم يعلم كذبها في دعوي العلم، و لكن الاحوط الترك خصوصاً اذا كانت متّهمة.

عنوان مسأله:

آيا سخن زن را دربارۀ خودش كه مي گويد من بي مانع و بي شوهر هستم، مي توان پذيرفت؟ امام (ره) صريحاً مي فرمايد:

در جايي كه احتمال صدق بدهيم جايز است ولي اگر يقين به كذب داشتيم جايز نيست و فحص هم لازم نيست حتّي در صورتي كه سابقاً شوهر داشته است. در ادامه مرحوم امام (ره) اضافه مي كنند كه اگر زن در اين دعويٰ متّهم باشد احتياط مستحب است كه فحص كنيم در ادامه دو نكته اضافه مي كنند:

اگر زني شوهرش غايب شود و زن بگويد از قراين يقين پيدا كردم كه شوهرم مرده است، اين ادّعا هم پذيرفته مي شود. نكتۀ ديگر اين كه وكيل هم مي تواند به ادّعاي زن عمل كرده و صيغۀ عقدش را بخواند، اگر چه احتمال كذب موكّله را بدهد باز مي تواند عقد را بخواند و مانعي ندارد و به عهدۀ خود زن است.

پس بحث در اين مسأله در مورد آزادي زن و تصديق او در ادّعايش مي باشد.

اقوال:

اصحاب كمتر متعرّض اين مسأله شده اند ولي بعضي ادّعاي اجماع مي كنند. مرحوم آقاي حكيم در مستمسك مي فرمايد:

بلا اشكال ظاهر، «1» ظاهر آن اين است كه لا خلاف هم هست.

بعضي از محشّين عروه در ذيل اين مسأله (مسئلۀ هفتم از مسائل متفرقۀ عقد نكاح) تعبير «المشهور»، دارند و بعضي هم مثل مرحوم سبزواري مي فرمايد: للاصل و الاجماع. «2»

به هر حال ظاهر مسأله اين است كه مخالف شناخته شده اي نداريم. مرحوم محقّق در مستحبّات متعه در شرايع اين مسأله را متعرض شده و مي فرمايد:

و ان يسئلها عن حالها مع التهمة (مستحب است) صاحب جواهر اين عبارت را شرح كرده و روايت «أبو مريم» را نقل مي كند كه دلالت بر استحباب دارد،

منتهي صاحب جواهر مي فرمايد، استحباب منحصر به صورت تهمت نيست بلكه در همه جا مستحب است: الا ان يعلم كونها مأمونة، مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد، از روايت ابي مريم استفاده مي شود كه در مورد متّهمة و عادي (متّهم نيست و مأمونه هم نيست) مستحب است. «3»

مسالك هم كه شرح شرايع است با صراحت استحباب را نقل كرده و مخالفي هم نقل نمي كند و فرقي بين دائم و منقطع نمي گذارد كه از آن استفادۀ لا خلاف مي كنيم چون اگر مخالفي بود گفته مي شد.

صاحب جواهر در لابه لاي بحث هاي شبهه اشاره اي به اين مسأله كرده است (منظور از شبهه آن جايي است كه عقد نكاحي نبوده ولي خيال مي كردند كه بوده است)، در مثال هاي شبهه اين گونه مثال مي زند:

و التعويل (مسلّم گرفته است كه به كلام زن مي توان اعتماد

______________________________

(1) ج 14، ص 432.

(2) مهذّب الاحكام، ج 24، ص 250.

(3) ج 30، ص 158.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 143

كرد) علي اخبار المرأة بعدم الزوج أو بانقضاء العدة أو علي شهادة العدلين بطلاق الزوج أو موته. «1»

شيخ انصاري در كتاب «صراط النجاة» «2» كه رسالۀ عمليّۀ ايشان است مي فرمايد: اگر زن ادّعا كند كه شوهرم وفات كرده و متّهمة نباشد مرد مي تواند او را به عقد خود درآورد.

دليل: روايات

اشاره

دليل اين مسأله تعدادي از روايات است از جملۀ روايات، روايت ميسّر بود كه در جلسۀ قبل خوانده شد، اگر چه سند روايت محلّ بحث است ولي چون روايات متعدّد هستند، با سند آنها كاري نداريم، ولي حديث ميسّر يك مشكل دارد و آن اين كه اخصّ از مدّعاست، چون در جايي است كه قدرت بر فحص نداريم و نمي توان الغاء خصوصيّت

كرد. پس روايت في الجمله قابل استدلال است.

توجّه: اصل در اين مسأله در بسياري از موارد فساد است چون در صورتي كه زن سابقاً شوهر كرده اصل اين است كه شوهر دارد و يا در جايي كه احتمال مي دهيم طلاق گرفته اصل فساد است، بله در جايي كه سابقاً شوهر نكرده اصل جواز است.

* … عن اسحاق بن عمّار، عن فضل مولي محمّد بن راشد، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قلت: إنّي تزوّجت امرأة متعة فوقع في نفسي أنّ لها زوجاً ففتّشتُ عن ذلك فوجدت لها زوجاً، قال و لِمَ فتشت؟ «3»

اين روايت به روشني دلالت دارد كه تفتيش لازم نبوده و فرقي بين عقد منقطع و دائم نيست.

* … عن مهران بن محمّد، عن بعض اصحابنا

(مرسله)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قيل له: انّ فلاناً تزوّج امرأة متعة فقيل له: إنّ لها زوجاً فسألها فقال أبو عبد اللّٰه عليه السلام: و لم سألها؟

(مصدّقة است و قبول مي شود). «4»

* … عن محمّد بن عبد اللّٰه الاشعري قال: قلت للرّضا عليه السلام: الرّجل يتزوّج بالمرأة فيقع في قلبه أنّ لها زوجاً فقال: و ما عليه؟ أ رأيت لو سألها البيّنة كان يجد من يشهد أن ليس لها زوج. «5»

اين روايت اختصاص به عقد منقطع ندارد اگر چه در باب متعه قرار داده شده است.

106 ادامۀ مسئلۀ 22 … 27/ 2/ 79

* … عن عمر بن حنظلة قال: لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: انّي تزوّجت امرأة فسألت عنها

(دربارۀ او سؤال كردم)

فقيل فيها، فقال: و أنت لِمَ سألت أيضاً ليس عليكم التفتيش. «6»

آيا اين حديث در مورد بحث ماست يا در اين مورد است كه

زن آلوده اي است؟ به جهت وجود «فقيل فيها» احتمال دارد در مورد آلوده بودن زن باشد پس حدّ اقل حديث ابهام دارد و استدلال به آن درست نيست.

* … عن ابي مريم، عن أبي جعفر عليه السلام انّه سئل عن المتعة فقال: أن المتعة اليوم ليست كما كانت قبل اليوم إنهنّ كنّ يومئذٍ يؤمنّ و اليوم لا يؤمن فاسئلوا عنهنّ. «7»

اگر «فاسئلوا عنهنّ» را دليل بر وجوب بگيريم نه استحباب، في الجمله بر وجوب سؤال دلالت دارد كه در مورد متّهمه سؤال كنيد. امّا اگر متّهمه نباشد اين دليلي بر بحث ما مي شود.

* الشيخ المفيد في رسالة المتعة عن ابان بن تغلب

(مرسله)،

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في المرأة الحسناء تري في الطريق و لا يعرف أن تكون ذات بعل أو عاهرة فقال: ليس هذا عليك

(تفتيش لازم نيست)

إنّما عليك أن تصدّقها. «8»

* … عن زرارة عن أبي جعفر عليه السلام قال: العدَّة و الحيض للنساء اذا ادّعت صدّقت

(اگر ادعا كند عدّه ام گذشته است قبول است) «9» في الجمله دلالت دارد.

جمع بندي:

مجموع اين احاديث هشت گانه با مشكلات سندي بعضي و مشكلات دِلالي بعضي ديگر، و با اين كه بعضي اخصّ از مدّعا بود، با انضمام به يكديگر و عمل اصحاب، براي اثبات مطلب كافي است.

روايت معارض:

در مقابل اين دليل قانع كننده براي عدم و جو فحص در موارد ابتلا، يك روايت معارض داريم كه مي گويد بايد دو شاهد عادل خبر دهد، اين روايت از نظر سند مشكل دارد:

* و بهذا الاسناد عن علي عليه السلام، في امرأة قدمت علي قوم فقالت: انّه ليس لي زوج و لا يعرفها احد فقال: لا تزوّج حتّي تقيم شهوداً عدولًا انّه لا زوج لها. «10»

______________________________

(1) ج 29، ص 245.

(2) مسئلۀ 883.

(3) ح 3، باب 10 از ابواب متعه.

(4) ح 4، باب 10 از ابواب متعه.

(5) ح 5، باب 10 از ابواب متعه.

(6) ح 1، باب 25 از ابواب عقد نكاح.

(7) ح 1، باب 6 از ابواب متعه.

(8) مستدرك ج 14، ح 1، باب 9 از ابواب متعه.

(9) وسائل، ج 15، ح 1، باب 24 از ابواب عده.

(10) مستدرك، ج 14، ح 2، باب 15 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 144

ظاهر نهي، حرمت است يعني تا اقامۀ شهود نشود حرام است. دلالت حديث خوب و سند آن ضعيف و معرض عنهاي اصحاب است و سلّمنا كه معرض عنها هم نباشد در مقابل آن روايات نمي تواند مقاومت كند، چون آن روايات هم روايتاً و هم فتويً شهرت دارد، البتّه راه جمع هم دارد به اين بيان كه بگوييم اين روايت در مورد متّهمه است. راه حل ديگر حمل «لا تزوّج» بر كراهت است، پس اين روايت مانعي بر سر راه ما

ايجاد نمي كند.

بقي هنا امران:

الامر الاوّل: آيا متّهمه و غير متّهمه فرق دارند؟

مرحوم امام (ره) احتياط مستحب فرمودند ولي صاحب عروه احتياط وجوبي فرمود، انصاف اين است كه احتياط وجوبي اقرب است، چون چند روايت داشتيم كه در مورد متّهمه دستور فحص مي داد، روايت «ابي مريم» و روايت اخير نهي بود، و نهي ظهور در حرمت دارد، كه حدّ اقل آن احتياط وجوبي است.

اضف الي ذلك: در ابواب مختلف فقه شهادت متّهم حجّت نبوده (مثلًا ذو اليد متّهم يدش حجت نيست) و اعتباري به اقوال و اموال متّهم نيست و عقلا اعتماد نمي كنند، حال خيلي بعيد است در مسئلۀ زوجيّت به قول متّهم اعتماد كنيم و بعد هم معلوم شود كه شوهر داشته است، چون هم روايت داريم، هم بناي عقلا و مشابه اين مسأله در فقه وجود دارد، علاوه بر اين بحث در مورد نكاح است كه مسئلۀ مهمّي است، و مجموع اينها سبب مي شود كه ما به احتياط وجوبي در اين مسأله قائل شويم و بگوييم اگر متّهمه باشد نبايد به حرف او اعتماد كنيم.

الامر الثاني: فحص در دو موضع است يكي در باب متّهم و ديگري در جايي كه فحص آسان باشد،

مثلًا شك دارد كه به زيد بدهكار است يا نه؟ چون شبهۀ موضوعيّه است اصل برائت است، ولي دفتري دارد كه اگر به آن مراجعه كند مي فهمد كه به زيد بدهكار است، آيا باز اصالة البراءة جاري است؟

عقلا در چنين موردي معتقدند كه چون فحص آسان است بايد فحص كرد. مرحوم حاج شيخ عبد الكريم حائري (ره) هم در جايي كه علمش در آستين است (سهل الوصول) نمي گويند كه فحص لازم نيست، پس در چنين مواردي فحص لازم است.

[مسألة 23: إذا تزوّج بامرأة تدعي انّها خليّة عن الزوج فادّعي رجل آخر زوجيّتها]

اشاره

107 مسئلۀ 23 (تزويج بامرأة تدعي انها خليّة … ) … 28/ 2/ 79

مسألة 23: اذا تزوّج بامرأة تدعي انّها خليّة عن الزوج فادّعي رجل آخر زوجيّتها فهذه الدعوي متوجهة الي كل من الزوج و الزوجة، فان اقام المدّعي بيّنة شرعيّة حكم له عليهما و فرّق بينهما و سلمت اليه، و مع عدم البيّنة توجّه اليمين اليهما، فان حلفاً معاً علي عدم زوجيّته سقطت دعواه عليهما، و ان نكلا عن اليمين فردها الحاكم عليه أو رداها عليه و حلف ثبت مدعاه و ان حلف احدهما دون الآخر بأن نكل عن اليمين فردها الحاكم عليه أو ردّ هو عليه فحلف سقطت دعواه بالنسبة الي الحالف، و امّا بالنسبة الي الآخر و إن ثبتت دعوي المدعي بالنسبة اليه لكن ليس لهذا الثبوت اثر بالنسبة الي من حلف فان كان الحالف هو الزوج و الناكل هي الزوجة ليس لنكولها اثر بالنسبة الي الزوج، الا انّه لو طلقها أو مات عنها ردّت الي المدّعي، و ان كان الحالف هي الزوجة و الناكل هو الزوج سقطت دعوي المدعي بالنسبة اليها و ليس له سبيل اليها علي كل حال.

عنوان مسأله:

زني ازدواج كرده و بدون مدّعي بود (ظاهراً خليّة). بعد از ازدواج يك مدّعي ادّعا كرد كه اين زن زوجۀ او است. تكليف چيست؟ پنج حالت در اينجا قابل تصوّر است.

اقوال:

اين مسأله در عبارات علما فراوان ذكر شده است چون در اين مسأله نصّ داريم. مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و لو عقد علي امرأة و ادّعي آخر زوجيّتها لم يلتفت الي دعواه إلا مع البيّنة فتقبل دعواه حينئذٍ لا مطلقاً بلا خلاف للنصوص. «1»

مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

المسألة الثامنة: اذا عقد علي امرأة فادّعي آخر زوجيّتها فقد صرّح جمع من الاصحاب بانّه لا يلتفت الي دعواه الا بالبيّنة بمعني عدم سماع دعواه بالكليّة مع عدم البيّنة بحيث لا يترتب عليها اليمين علي المرأة و ان كانت منكرة (از منكرهايي است كه استثناءً قسم بر دوشش نيست) … و ذهب آخرون من الاصحاب ايضاً الي قبول الدعويٰ و توجّه اليمين و الردّ و ان لم يسمع في حق الزوج (اثر در مورد زوجه هم وقتي است كه طلاق بگيرد يا شوهر بميرد). «2»

مرحوم شهيد ثاني «3» هم به اين مسأله متعرّض شده است و قولين در مورد يمين (زن قسم بخورد يا نخورد) را گفته است.

ادلّه:

1- قواعد:

شكّي نيست كه مدّعي اقامۀ دعويٰ بر عليه دو نفر كرده است

______________________________

(1) ج 10، ص 49.

(2) ج 23، ص 187 و 188.

(3) مسالك، ج 7، ص 110.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 145

(هم عليه زن و هم عليه شوهر) كه پنج حالت دارد:

الف) بيّنه مي آورد كه در اين صورت حكم به نفع اوست و مطابق بيّنة عمل مي شود و زن به همسر اوّل برمي گردد.

ب) بيّنه ندارد و هر دو (زن و شوهر) منكر هستند و قسم مي خورند كه دعويٰ ساقط مي شود.

ج) هر دو نكول مي كنند كه حاكم قسم را رد مي كند يا هر دو رد قسم مي كنند به مدّعي و مدّعي قسم مي خورد

كه در اين صورت زن را به او مي دهند.

د) زوج نكول مي كند و زوجه و مدّعي قسم مي خورند، در اينجا دعويٰ ساقط است چون قسم مدّعي اثري ندارد چرا كه زوجه نكول نكرده است، بنابراين قسم بيهوده است و حكم به قسم، حكيمانه نيست.

اللهم الّا ان يقال: اين قسم وظايفي را براي زوج مي آورد به اين بيان كه اين زوج تا آنجا كه مي تواند خود را از زوجه دور نگه دارد يعني نفقه و حقوقش را بدهد ولي از او مثلًا ارث نبرد. در حالي كه زوجه از او ارث مي برد، ولي زوجي كه نكول كرده ارثي از آن نمي برد، حال اگر چنين آثاري بر آن درست كنيم قسم خوردنِ مدّعي در فرض نكول زوج معني پيدا مي كند و الّا قسم بي محتوي است.

ه) زوج قسم مي خورد و زوجه نكول مي كند يا رد يمين مي كند، مدّعي قسم مي خورد، اين قسم در حال زوجيّت اثري ندارد، اگر شوهر دوّم فوت كند يا زن را طلاق دهد، زن بايد بدون نكاح برگردد، چون مانع مرتفع شده است چرا كه نكول زوجه سبب شد كه مدّعي قسم بخورد و قسم مدّعي هم با مانع مواجه شد، وقتي كه مانع برطرف شد قسم مدّعي مؤثّر واقع مي شود، ولي ما سابقاً گفتيم چنين تأثيري براي قسم مدّعي مشكوك است و ثابت نيست، چون ادلّۀ تأثير يمين مردوده يا نكول، تا اين اندازه شمول ندارد و تأثيرش در صورتي است كه اثرش در آن موقع ظاهر شود، كه در اين صورت قسم مدّعي در اينجا هم بي خاصيّت است.

108 ادامۀ مسئلۀ 23 … 31/ 2/ 79

2- روايات:

تا اينجا قواعد را بدون در نظر

گرفتن روايات بررسي كرديم، اكنون روايات اين باب را بدون در نظر گرفتن قواعد مورد بررسي قرار مي دهيم تا ببينيم آيا بر اين مسأله دلالت دارند؟

سپس قواعد و روايات را با هم مي سنجيم. در اينجا دو حديث داريم كه يك حديث معتبر و يك حديث مشكوك است.

* … عن عبد العزيز بن المهتدي

(اين شخص حديث كم دارد ولي جزء وكلاي امام رضا عليه السلام است و مرحوم نجاشي و علّامه هر دو او را توثيق كرده اند)

قال: سألت الرضا عليه السلام قلت: جعلت فداك انّ اخي مات و تزوّجت امرأته، فجاء عمّي فادّعي انّه كان تزوّجها سرّاً، فسألتها عن ذلك فانكرت اشدّ الانكار و قالت: ما كان بيني و بينه شي ءٌ قطّ، فقال: يلزمك اقرارها و يلزمه انكارها

، (قسم لازم نيست چون امام نفرمود قسم بخورد). «1»

آيا اين روايت دلالت دارد كه قسم لازم نيست و او بايد بيّنه بياورد؟

بعيد نيست كه كسي بگويد چنين دلالتي ندارد، چون قسم در جايي است كه در نزد قاضي شكايت كند، و تا شكايت نكرده نه قسم لازم است و نه بيّنه، پس نمي توانيم از اين روايت بفهميم كه اگر طرح دعوايي هم در محكمه بشود، قسم لازم است يا نه، بنابراين از اين روايت لزوم و عدم لزوم حلف استفاده نمي شود.

دلالت و سند حديث خوب است و از آن چيزي بر خلاف قواعد استفاده نمي شود مگر اين كه از اين حديث بفهميم مطلقا قسم لازم نيست.

* و باسناده عن الصفّار عن احمد بن محمّد

(ممكن است «احمد بن محمّد خالد برقي» باشد و ممكن است «احمد بن محمّد بن عيسي» باشد كه هر دو ثقه هستند)

عن علي بن احمد

(ناشناس

است و علي بن احمد در رجال زياد داريم كه ظاهراً علي بن احمد در اينجا همان علي بن احمد بن اشيم است چون «احمد بن محمّد بن خالد برقي» و «احمد بن محمّد بن عيسي» هر دو از «علي بن احمد بن اشيم» نقل مي كنند و ابن اشيم در رجال مجهول الحال است، پس حديث ضعيف است)

عن يونس قال:

سألته

(مضمره است، ولي چون «يونس بن عبد الرحمن» از اصحاب موسي بن جعفر عليه السلام است اين اضمار مضر نيست)

عن رجل تزوّج امرأة في بلدٍ من البلدان فسألها لك زوج؟ فقالت: لا، فتزوّجا، ثم انّ رجلًا اتاه فقال: هي امرأتي فأنكرت المرأة ذلك ما يلوم الزوج فقال: هي امرأته الّا أن يقيم البيّنة

(مگر مدّعي اقامۀ بيّنه كند و صحبتي از حلف نيست). «2»

آيا اين روايت دليل مي شود كه قسم خوردن زوجۀ منكره لازم نيست يا بگوييم اين مقام طرح دعوي نبوده و فقط يك

______________________________

(1) ح 1، باب 23 از ابواب عقد نكاح.

(2) ح 3، باب 23 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 146

ادّعايي كرده است، پس اين روايت دلالتش خوب ولي سندش ضعيف است و مي تواند مؤيّد اوّل باشد علاوه بر اين كه معمول بهاي اصحاب هم مي باشد و عمل اصحاب سند را جبران مي كند. اين حديث يك سند ديگر هم دارد كه سند خوبي است كه مي توانيم با اين سند حديث را تقويت كنيم.

* و باسناده عن احمد بن محمّد عن الحسين يعني ابن سعيد انه كتب اليه و يسأله و ذكر مثله.

پس براي اثبات مطلب از نظر روايات مشكلي نداريم ولي در اينجا يك حديث داريم كه ممكن است معارض شناخته شود:

*

محمّد بن الحسن

(شيخ طوسي)

باسناده عن الحسين بن سعيد

(اهوازي)

عن اخيه الحسن

(هر دو ثقه هستند) عن زرعة،

عن سماعة، قال: سألته

(ظاهراً مضمره است ولي اشكالي ندارد چون سماعة در ابتداي كتابش «سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام» نوشته است و اين ضميرها به آنجا برمي گردد)

عن رجل تزوّج جارية أو تمتّع بها فحدّثه رجل ثقة أو غير ثقة، فقال: انّ هذه امرأتي و ليست لي بيّنة، فقال: ان كان ثقة فلا يقربها و ان كان غير ثقة فلا يقبل منه. «1»

ظاهراً حديث معارض است چون مي گويد به شرط ثقه بودن قبول مي شود، يعني نمي گويد كه قول مدّعي مطلقا قبول مي شود.

مرحوم صاحب حدائق «2» مي فرمايد: ما به اين حديث معارض عمل مي كنيم و در واقع عام و خاص است، يعني دو حديث قبل عام بود و مي گفت قبول نمي شود چه ثقه باشد و چه نباشد امّا اين حديث خاص است و مي گويد اگر ثقه باشد پذيرفته مي شود، سپس ما بين عام و خاص جمع كرده و مي گوييم دو حديث سابق كه مي گفت پذيرفته نمي شود، در صورت ثقه بودن بپذيريد، بدون اين كه شاهدي بياورد.

در مقابل كلام صاحب حدائق چند اشكال مطرح مي كنيم:

1- اصحاب به اين حديث عمل نكرده اند و صاحب حدائق چون اخباري است به آن عمل مي كند و اعراض اصحاب را حجت نمي داند.

2- ايشان اين دو را عام و خاص مي دانند در حالي كه در اينجا عامّ و خاص معنايي ندارد چون روايت مي گويد «عموي من» و نمي گويد «رجلٌ» پس عام نيست بنابراين جمع بين عام و خاص مشكل است.

3- عام و خاص جمع خوبي است ولي ما در اينجا جمع دلالي ديگري داريم، پس چرا جمع صاحب حدائق

را بپذيريم؟

جمع ما اين است كه جايي كه ثقه جاي احتياط است، به اين بيان كه آن دو روايت صريح در جواز و اين حديث ظاهر در حرمت است، پس حمل بر كراهت مي كنيم يعني مكروه است و مجراي احتياط. در روايات متعارضه چنين جمعي زياد است.

سلّمنااين احاديث معارض باشند شكّي نيست كه آن دو حديث مقدّم است، چون اين حديث مخالف قواعد و در واقع شاذ و نادر است (خذ بما اشتهر بين اصحابك ودع الشاذ النادر)، پس ما به فتواي مشهور عمل كرده و قول ثقه را هم معتبر نمي دانيم، مگر يقيني حاصل شود.

[مسألة 24: إذا ادّعت امرأة انّها خليّة فتزوّجها رجل ثم ادّعت بعد ذلك انّها كانت ذات بعل]

اشاره

109 مسئلۀ 24 (اذا ادّعت امرأة انّها خليّة … ) … 1/ 3/ 79

مسألة 24: اذا ادّعت امرأة انّها خليّة فتزوّجها رجل ثم ادّعت بعد ذلك انّها كانت ذات بعل لم تسمع دعواها نعم لو اقامت البيّنة علي ذلك فرّق بينهما، و يكفي في ذلك بأن تشهد بانّها كانت ذات بعل فتزوّجت حين كونها كذلك (در وقتي كه ذات بعل بودن)

من الثاني من غير لزوم تعيين زوج معين.

عنوان مسأله:

در مسائل قبل يك مدّعي در مقابل زوجه بود در اين مسأله مدّعي خود زوجه است يعني زني در ابتدا ادّعا كرد كه شوهر ندارد و ازدواج كرد ولي بعداً گفت كه شوهر داشته در اينجا مرحوم امام (ره) مي فرمايند قول او حجت نيست ولي اگر بينه روشني بياورد اين نكاح باطل شده و از هم جدا مي شوند.

اقوال:

اين مسأله هم از مسائلي است كه در كلمات علماء كمتر ديده مي شود ولي مرحوم صاحب عروه در مسأله هشتم از مسائل متفرقۀ عقد نكاح اين مسأله را بيان كرده و محشّين عروه مثل مرحوم آقاي حكيم و مرحوم سبزواري در مهذّب در ذيل آن بحث كرده اند.

دليل: قواعد

بر طبق قواعد ادّعاي اين زن پذيرفته نيست، به سه دليل:

دليل اوّل: ادّعايي است بر خلاف اصالة الصحة، چون اصل، صحت اين عقد است كه خوانده شده و بدون بيّنه بر خلاف اين عقد صحيح نمي توان ادّعا كرد، ولي اگر قبل از عقد ادّعا مي كرد قبول مي شد. اين مسأله منحصر به اينجا نيست و در تمام مباحث فقهي وقتي عقدي انجام شد و كسي بعداً ادّعاي فساد

______________________________

(1) ح 2، باب 23 از ابواب عقد نكاح.

(2) ج 23، ص 190.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 147

كرد پذيرفته نمي شود چون عقد انجام شده پس صحيح است و هر كسي كه مي خواهد بگويد فاسد است بايد بيّنه بياورد. اصل در تمام عقود انجام شده، صحّت است و چون اصالة الصّحة اماره است، اقرار بر عليه آن پذيرفته نمي شود.

دليل دوّم: در اينجا اقرار در حق ديگري است و قبول نمي شود چون مي خواهد حق زوج دوّم را از بين ببرد، پس آنچه كه از اين اقرار بر ضد خودش مي باشد قبول مي شود.

دليل سوّم: روايات سابقه در آنجايي كه پاي ديگري در ميان نبود مي فرمود «انّها مصدّقة» و آن ادلّه از اينجا منصرف است، چون در اينجا شوهر كرده است و ادلّۀ «انّها مصدّقة» شامل اينجا نمي شود پس دليلي بر قبول قولش نداريم.

اضف الي ذلك (دليل چهارم يا مؤيد):

اگر اين راه را باز كنيم و

بگوييم «انّها مصدّقة» و قولش را بدون بيّنه بپذيريم هر زني كه بخواهد از شوهرش جدا شود، بدون طلاق مي تواند از اين روش استفاده كند، آيا اقرار اين زن پيامدهايي براي خودش دارد؟ دو حالت دارد:

حالت اوّل: نمي دانسته و مي گويد يادم رفته بود و يا فكر مي كرده مدّت عقد انقطاعي و عدّۀ آن تمام شده در اين صورت حدّي بر او جاري نمي شود.

آيا مهريّه (مهر المسمّي) را حق دارد بگيرد؟

خير، چون به اقرار خودش ذات بعل است و عقد دوّم باطل بوده پس مهر المسمّي براي او نيست ولي چون حواسش نبوده به او مهر المثل مي دهند، چون نمي دانسته و خبر نداشته است و اگر مهر المسمّي كمتر باشد مسمّي را به او مي دهند.

حالت دوّم: مي دانسته و عمداً بوده است در اين صورت بايد حدّ بر او جاري شود كه اگر فرض كنيم چهار بار اقرار كرده و شرايط جمع بوده حدش اعدام است، اگر چه با اين اعدام حقّ زوج از بين مي رود ولي وجود حقّ زوج موجب نمي شود كه حكم اعدام بر او جاري نشود.

و امّا در مورد نفقه بعيد نيست كه نفقه هم داشته باشد، و لو به اقرار خودش ذات بعل بوده است ولي الان مجبور به تمكين است (به حكم ظاهري، شارع او را مجبور به تمكين كرده است).

اگر بيّنه آورد، آيا در بيّنه لازم است كه تعيين شخص هم بكند و بگويد كه شوهر اين زن چه كسي بوده است؟

تعيين لازم نيست و حجّيت بيّنه مي گويد بپذير.

و لكن هنا شي ءٌ: اگر بيّنه بگويد قبلًا شوهر داشته و نمي دانيم طلاق گرفته يا شوهرش فوت كرده است، آيا مي توانيم با استصحاب

بگوييم علقۀ زوجيّت سابق تا لحظۀ ازدواج دوّم باقي بوده پس ازدواج دوّم باطل است؟

اين استصحاب در مقابل اصالة الصحة (اصالت صحّت نكاح دوّم) نمي تواند بايستد چون اصالة الصحة از قبيل امارات و استصحاب از اصول عمليّه است.

[مسألة 25: يشترط في صحة العقد الاختيار اعني اختيار الزوجين]

اشاره

110 مسئلۀ 25 (اختيار الزوجين) … 2/ 3/ 79

مسألة 25: يشترط في صحة العقد الاختيار اعني اختيار الزوجين، فلو اكرها أو أكره احدهما علي الزواج لم يصح، نعم لو لحقه الرضا صحّ علي الاقوي.

عنوان مسأله:

بهتر بود اين مسأله را در تتمۀ شرايط بعد از ذكر بلوغ و عقل و قصد ذكر مي كردند، چون اختيار هم از شرايط عامّه است نه تنها در اينجا بلكه در تمام عقود اين گونه است و نه تنها در شرع بلكه در نزد تمام عقلا نيز چنين است و در جايي نداريم كه كسي بگويد عقد اجباري صحيح است پس اگر هر دو يا يكي از اين دو مجبور باشند عقد صحيح نيست امام (ره) مي فرمايد اين عقد مثل عقد فضولي است كه اگر بعداً رضايت آمد صحيح مي شود.

اقوال:

غالب فقها اين مسأله را به جهت وضوحش در اينجا متعرّض نشده اند چون عقد مكره باطل است. بيشتر از همه جا در طلاق آن را بحث كرده اند چون طلاق اكراهي زياد است (مثلًا نزديكان زن مرد را مجبور به طلاق مي كنند) حتّي در بيع هم اين بحث زياد نيست.

مرحوم صاحب جواهر در بحث طلاق مكره شرايط عامّه (چهار شرط) را ذكر كرده و اكراه را از همه مفصل تر بحث مي كند.

مرحوم شيخ طوسي مي فرمايد:

طلاق المكره و عتقه و سائر العقود الّتي يكره عليها لا يقع منه و به قال الشافعي و مالك و الاوزاعي و قال ابو حنيفة و اصحابه طلاق المكره و عتاقه واقع و كذلك كلّ عقد يلحقه فسخ فامّا ما لا يحلقه فسخ مثل البيع و الصلح و الاجارة فانّه اذا اكره عليه ينعقد عقداً موقوفاً فان اجازها و الّا بطلت دليلنا اجماع الفرقة و اخبارهم و ايضاً الاصل براءة الذمة … و ايضاً حديث الرفع (كه از طرف عامّه حديث رفع را نقل مي كند). «1»

پس به اجماع همۀ علماي اسلام طلاق و

عقد نكاح و سائر

______________________________

(1) خلاف، ج 4، كتاب الطلاق، مسئلۀ 44، ص 478.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 148

عقود مكره مؤثر نيست مگر اين كه اجازه به آن ملحق شود، جز ابو حنيفه، كه البتّه او هم مخالف نيست و در واقع مي گويد اگر اكراهاً طلاق واقع شد مي تواند رجوع كند و اگر رجوع نكرد معلوم مي شود به آن راضي بوده است. حال با توجّه به اين نكته در اين مسأله احدي مخالف نيست.

ادلّه:

1- اجماع:

اجماع در اينجا به عنوان مؤيّد خوب است.

2- بناي عقلا:

بهترين دليل ما در اين مسأله در درجۀ اوّل بناي عقلاست، چه آنهايي كه صاحب مذهب هستند و چه آنهايي كه بدون مذهب هستند، عقود و ايقاعات بدون اختيار را معتبر نمي دانند مثل طلاق، نكاح، بيع و حتّي اقرار اجباري را هم باطل مي دانند، اصلًا معاقده به معني پيماني است كه از رضايت درون ناشي شود و در ماهيّت معاقده آمده است و شارع هم اين بناي عقلا را امضا كرده و بر اساس آن حكم كرده است.

3- حديث رفع:

اين حديث هم دليل بسيار خوبي است. از طرق عامّه و خاصّه نقل شده است كه مي فرمايد:

«رفع ما أكرهوا عليه»

و در بعضي از نسخ،

«رفع ما استكرهوا عليه»

دارد. در اصول گفته ايم كه حديث رفع شامل احكام تكليفيّه و وضعيّه هر دو مي شود يعني هم مجازات و عقوبت با اكره برداشته مي شود و هم احكام وضعيّه از جمله نكاح، طلاق و بيع، پس حديث رفع «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» را برمي دارد، يعني لسان حديث عام است و دليلي هم نداريم كه اختصاص به احكام تكليفيّه داشته باشد. در حديث معتبري هم از امام صادق عليه السلام از طلاق اكراهي سؤال شد و امام صادق عليه السلام در رفع احكام وضعيّه به اين روايت پيامبر استدلال فرمودند. پس حديثِ رفع، احكام وضعيّه را هم شامل مي شود.

اگر بعداً راضي شد آيا صحيح مي شود؟

ادّعا كرده اند كه مسلّماً اشكالي ندارد و اگر بعداً رضايت ملحق شود صحيح است.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

عقد النكاح (نكاح فضولي) يقف علي الاجازة علي الاظهر الاشهر بل المشهور شهرةً عظيمة بين القدماء و المتأخرين. «1»

در ادامه از ابن ادريس نفي خلاف و از سيد نقل اجماع مي كند، تنها كسي كه از

او مخالفت نقل شده و فضولي در نكاح را باطل مي داند مرحوم شيخ در خلاف است و احتمال دارد كه از نظرش برگشته باشد، چون در كتاب هاي ديگرش اجازه داده است. از فخر المحقّقين هم نقل شده است كه ايشان هم شبهه كرده اند و غير از اين دو نفر مخالفي نقل نشده است.

در اينجا حق با مشهور است.

ادلّه:

تمام ادلّه اي كه در بيع فضولي داريم (ادلّۀ عامّه) در اينجا هست. «2» مشكلي كه در اينجا داريم اين است كه عقد فضولي بايد انجام شود تا بعداً اجازه بيايد. آيا نكاح مكره مثل عقد فضولي است و به عبارت اخري «المكره له قصد الي الإنشاء أم لا»، چه بسا مكره قصد انشاء ندارد، در حالي كه در عقد فضولي كه موقوف بر اجازه است قصد وجود دارد، ولي فضولي است، پس مكره در انشائش مشكل دارد كه آيا قصد انشاء دارد يا نه، اين بحث مفصّلي است و در طلاق و بيع مطرح شده است. ما در كتاب بيع گفته ايم كه مكره قصد دارد و انشاء مي كند (الفاظ بي معنا نمي گويد) و فقط رضايت ندارد (مكره مثل هازل نيست) پس مكره داخل در فضولي است و با اجازه درست مي شود.

مسأله: اگر عقدي واقع شد بعد در اين كه عقد دائمي است يا منقطع اختلاف شد بعضي گفته اند كه حق با دوام و بعضي گفته اند حق با متعه است و بعضي هم باطل دانسته اند. ما مي گوييم قدر متيقن كه متعه است قبول مي كنيم و زائد بر آن را نمي پذيريم. «3»

پايان سال تحصيلي 79- 78

______________________________

(1) ج 29، ص 201.

(2) أنوار الفقاهة، كتاب البيع.

(3). مختلف، ص 564، ملحقات عروة، ج

3، ص 181، مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 59، مسئلۀ 62، مهذّب الاحكام، ج 27، ص 162.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109