تفسير احسن الحديث

مشخصات كتاب

سرشناسه : قرشي بنابي، علي اكبر، - 1307

عنوان و نام پديدآور : تفسير احسن الحديث/ مولف علي اكبر قرشي

مشخصات نشر : تهران: بنياد بعثت، مركز چاپ و نشر، - 1374.

مشخصات ظاهري : ج 12

شابك : 964-309-186-4(ج.1):(دوره) ؛ 964-309-021-3(ج.1) ؛ 964-309-019-1(ج.2) ؛ 964-055-8(ج.4) ؛ 964-309-194-5(ج.11) ؛ 964-309-195-3(ج.12)

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : چاپ قبلي: بنياد بعثت، واحد تحقيقات اسلامي 1366

يادداشت : هر يك از جلدها به تفسير سور و آيات خاصي اختصاص دارد

يادداشت : ج. 6-5 (چاپ سوم: 1378)(دوره) :ISBN 964-309-186-4؛ (ج. 1) :ISBN 964-309-188-0؛ (ج. 2) :ISBN 964-309-189-9

يادداشت : ج. 2 (چاپ سوم: 1377)؛ ج. 3 (چاپ دوم: 1377)؛ ج. 7-10 (چاپ سوم: 1378):(دوره)ISBN 964-309-186-4؛ :(ج. )2ISBN 964-309-019-1؛ :(ج. )3ISBN 964-309-187-2؛ :(ج. )7ISBN 964-309-190-2؛ :(ج. )8ISBN 964-309-191-0؛ :(ج. )9ISBN 964-309-192-9؛ :(ج. )10ISBN 964-309-193-7

يادداشت : ج. 4 (چاپ سوم: )1378

يادداشت : كتابنامه

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : بنياد بعثت. مركز چاپ و نشر

رده بندي كنگره : BP98/ق 4ت 7 1374

رده بندي ديويي : 297/179

شماره كتابشناسي ملي : م 74-5845

[جلد اول]

[مقدمه]

اشاره

بسم اللَّه الرحمن الرحيم الحمد للَّه رب العالمين، و صلى اللَّه على محمد و آله الطاهرين، و على جميع الانبياء و المرسلين، و اللعن على اعدائهم اجمعين و السلام علينا و على عباد اللَّه الصالحين.

حدود پنج سال و چهل و يك روز مشغول نوشتن كتاب قاموس قرآن بودم كه بحمد اللَّه در هفت مجلّد فراهم آمد و به طبع رسيد «1» پس از آن، مدتى گذشت كه در اين انديشه بودم كه دوباره دست به قلم به برم چه كار كنم و چه بنويسم؟

بالاخره به يارى خدا، اين انديشه در دلم پيدا شد و صورت تصميم يافت كه

براى قرآن مجيد تفسيرى بنويسم. روز هشتم ذو القعده هزار و سيصد و نود و شش هجرى قمرى بيارى خدا اين كار را شروع كردم.

سيرى در قرآن مجيد

پيش از شروع تفسير، لازم است سيرى در قرآن مجيد بكنيم و كلياتى را از اين درياى حقائق بدست آوريم تا بجاى مقدمه اى براى تفسير، و شناخت فشرده اى از كلام خدا باشد، اينك مى گوئيم:

كلمه قرآن در لغت عرب، مصدر است به معنى قرائت و خواندن، گويند:

«قرء قراءة و قرآنا». اين معنى در خود قرآن بكار رفته است. در سوره قيامت آيات 17 و 18 چنين است ... إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ

__________________________________________________

(1)- نوشتن قاموس قرآن در 12 4/ 1349 شروع و در 31/ 2/ 1354 بپايان رسيد و تا كنون 7 بار تجديد طبع شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 4

يعنى: «در خواندن قرآن عجله مكن كه جمع كردن و خواندن آن بر عهده ماست. و چون آن را خوانديم، از خواندن ما پيروى كن».

سپس اين لفظ علم و نام به كتاب آسمانى حاضر كه بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نازل شده قرار گرفته كه بايد آن را پيوسته خواند، و در معانيش تدبر نمود، كه قرآن يعنى «كتاب خواندن» اين نامگذارى از جانب خدا شايد به همين علت باشد.

بعضى ها معناى لغوى آن را جمع كردن دانسته اند كه «قرء قرآنا» به معنى جمع كردن نيز آمده است، در اين صورت بايد مصدر به معناى فاعل باشد يعنى:

جامع حقائق و سخنان الهى. ولى معناى اولى مقبولتر است و قرآن آن را تأييد مى كند.

سوره ها و آيات قرآن:

قرآن مجيد، از صد و چهارده سوره فراهم آمده كه همه با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» شروع مى شود، بجز سوره توبه كه سوره نهم از قرآن است «1» به عقيده شيعه، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» يك

آيه مستقل و جزء هر سوره مى باشد و در سوره نمل جزء نامه اى است كه سليمان بن داود به ملكه سبأ نوشته است طبرسى- رحمة اللَّه عليه در «مجمع البيان» در تفسير سوره حمد فرموده: به اتفاق اماميه، آن يك آيه مستقل از سوره حمد و هر سوره ديگر است هر كه آن را در نماز نخواند، نمازش باطل است خواه واجب باشد يا مستحبّ.

نگارنده اين مطلب را در قاموس قرآن لغت «سمو» مشروحا نوشته است در «البيان» از بحار نقل نموده كه امير المؤمنين از رسول خدا، و او از خدا نقل كرده: هر كارى كه در آن «بسم اللَّه» ذكر نشود، بى دنباله است: كل امر

__________________________________________________

(1)- از ائمه اهل بيت- عليهم السّلام- نقل شده كه سوره برائة، تتمه سوره انفال است. و نيز آنها- عليهم السّلام- و الضحى و الم نشرح را يك سوره، و لايلاف و فيل را يك سوره دانسته اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 5

ذى بال لم يذكر فيه بسم اللَّه فهو ابتر «1».

در عدد آيات قرآن اختلاف است سيوطى در «الاتقان» در اين زمينه شش قول نقل نموده است:

مجموع آيات قرآن شش هزار آيه است به قولى ششهزار و دويست و چهار آيه به قول ديگرى شش هزار و دويست و چهارده آيه و در قول چهارم ششهزار و دويست و بيست و پنج آيه، و در قول ششم عدد آيات آن ششهزار و دويست و سى و شش آيه است «2».

در مجمع البيان، در تفسير سوره «هل اتى» از على بن ابى طالب عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: سوره هاى قرآن صد و چهارده سوره،

و آيات آن ششهزار و دويست و سى شش آيه است. اين روايت اهتمام آن حضرت را نسبت به قرآن مجيد روشن مى كند. ناگفته نماند اختلاف در تعداد آيات از شمارش قاريان نشأت گرفته و نسبت به آيات كم و كسرى بوجود نمى آورد مثلا طبرسى درباره سوره بقره مى گويد: قاريان كوفى گفته اند آن دويست هشتاد و شش آيه است، قاريان بصره دويست و هشتاد و هفت شمرده اند، علماء حجاز دويست و هشتاد پنج گفته اند، قاريان شام عدد آيات آن را دويست و هشتاد چهار دانسته اند، ولى سوره بقره همان است و كم و زيادى ندارد.

مطالب قرآن:

از آيات نامبرده، حدود هزار و صد آيه در زمينه خدا شناسى و استدلال بوجود حق تعالى از راههاى طبيعت و عقل است. همچنين در بيان صفات عاليه خدا از قبيل: علم، قدرت، حكمت، حيات، رحمت، اراده، تدبير جهان و امثال آن مى باشد. حدود

__________________________________________________

(1)- البيان ج 1 ص 461 و در همانجا از مسند احمد ج 2/ 359 از رسول خدا (ص) نقل شده:

كل كلام او امر ذى بال لم يفتح بذكر اللَّه عز و جل فهو ابتر او قال اقطع

(2) قرآن در اسلام ص 128 تأليف علامه طباطبائى.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 6

هزار و سيصد آيه در رابطه با معاد و زندگى بعد از مرگ و حساب بزرگ و دقيق الهى، و محفوظ ماندن اعمال و زندگى در بهشت و جهنم است. حدود هزار و پانصد آيه در شرح احوال پيامبران، و مبارزه طرفداران حق با طرفداران باطل، و جبهه گيرى اهل توحيد و طاغوتها در برابر يكديگر، و پيكار قولى و عملى اين دو جناح است كه به پيروزى

حق و اهل حق ختم مى شود «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ».

حدود پانصد آيه در زمينه احكام از قبيل: نماز، روزه، جهاد، حج، ارتباط با بيگانگان، حلال و حرام و امثال آن است بقيه آيات در زمينه موعظه ها.

تشويق به اعمال و صفات نيك، بيدارى انسان ها، حالات روحى بشر و مانند آن است. مى توان همه مطالب قرآن را در چهار كلمه خلاصه كرد: اللَّه، معاد، دنيا و آخرت.

و اگر بخواهيم اين مطالب را تا حدى گسترده و مشروح بيان كنيم چنين است:

1- خدا يعنى ذات خدا و صفات و يگانگى خدا و آنچه بايد خدا از آن منزه باشد و آنچه بايد خدا به آنها متصف باشد (صفات ثبوتيه و سلبيه).

2- معاد يعنى رستاخيز و حشر اموات و زندگى در بهشت و جهنم و ابديت و برزخ.

3- ملائكه يعنى واسطه هاى فيض و نيروهاى با شعور و آگاه بخود، و مجرى دستورهاى الهه همچنين جن و شياطين.

4- سر گذشت پيامبران يا انسان هايى كه وحى الهى را دريافت كرده، و به انسان هاى ديگر ابلاغ كرده اند، و ميدان حق و باطلى كه بوسيله آنها بوجود آمده است.

5- ترغيب و تشويق براى ايمان به خدا و معاد و ملائكه و پيامبران و كتب تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 7

آسمانى 6- خلقت آسمانها، زمين، كوه ها، درياها، گياهان، حيوانات، ابر، باد، باران، شهابها و غيره.

7- دعوت به پرستش خداى يگانه و اخلاص در عبادت و كسى و چيزى را براى خدا شريك قرار ندادن.

8- احتجاجات و استدلالات در مورد خدا، قيامت، پيامبران و نقل خبرهاى غيبى ضمن احتجاجات.

9- تقوا، پارسايى و تزكيه نفس، توجه به نفس اماره، و خطر وساوس نفسانى و شيطانى و نظير

آن.

10- اخلاق فردى از قبيل، شجاعت، استقامت، صبر، عدالت، احسان، محبت، ذكر خدا، محبت خدا، شكر نعمت، ترس از خدا، توكل به خدا، رضا به رضاى خدا، تسليم در برابر امر خدا، تعقل و تفكر، صدق و امانت و امثال آن.

11- اخلاق اجتماعى از قبيل: اتحاد، توصيه بر حق و صبر، تعاون در نيكى ها، امر به معروف و نهى از منكر، جهاد به مال و جان در راه خدا و تشويق بر اطعام مسكينان و غيره.

12- احكام از قبيل: نماز، روزه، زكات، خمس، حج، جهاد، نذر، سوگند، بيع، رهن، اجاره، نكاح، هبه. حقوق زوجين، حقوق والدين، طلاق، ظهار، وصيت، ارث، قصاص، حدود، قضاوت، ثروت، مالكيت، حكومت، شورا، حق فقراء و غيره.

13- حوادث و وقايع بيست و سه ساله بعثت رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله.

14- توصيف كلى در همه اعصار از سه گروه: مؤمنين، كافرين و منافقين.

15- توصيف قرآن در حدود پنجاه وصف، تسبيح موجودات جهان و نوع تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 8

آگاهى در درون موجودات نسبت به خالق و آفريننده خودشان.

16- جهان و قوانين پايدار جهان، ناپايدارى زندگانى دنيا و عدم صلاحيت آن براى اينكه ايده آل و كمال مطلوب باشد.

17- معجزات و خوارق عادات انبياء و تأييد كتب آسمانى خصوصا «تورات» و «انجيل» و تصحيح اغلاط آن دو و امثال اين مطالب.

سوره ها و آيه هاى مكى و مدنى

دوران رسالت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مجموعا بيست و سه سال بوده است. از اين مدت، سيزده سال در مكه و ده سال در مدينه اقامت فرموده اند آنچه از قرآن مجيد در عرض سيزده سال در مكه نازل شده، سوره ها و آيه هاى مكى ناميده مى شود.

و آنچه در

عرض ده سال در مدينه نازل گشته، مدنى نام دارند سوره هاى مكى نوعا در زمينه توحيد، معاد، نبوت، نظامات جهان، مبارزه طرفداران حق با طرفداران باطل، و شكست جباران و طاغوت هاست، و اغلب جنبه زيربنايى دارند اما سوره هاى مدنى، بيشتر درباره احكام و حكومت و روابط عمومى و نظام زندگى است.

بنا بر مشهور، از صد و چهارده سوره قرآن هشتاد و شش سوره در مكه، و بيست و هشت سوره در مدينه نازل شده است. در ترتيب نزول سوره ها در روايات اختلاف هست و اثبات ترتيب صحيح آنها شايد مشكل باشد، بنا به نقلى كه در پايان خواهيم گفت ترتيب نزول سوره ها چنين است:

1- علق، اولين سوره 2- قلم، بعد از علق 3- مزمل، بعد از قلم 4- مدثر، بعد از مزمل 5- فاتحه، بعد از مدثر 6- مسد، بعد از فاتحه 7- تكوير، بعد از مسد 8- اعلى، بعد از تكوير 9- ليل، بعد از اعلى 10- فجر، بعد از ليل تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 9

11- و الضحى، بعد از فجر 12- انشراح، بعد از و الضحى 13- و العصر، بعد از انشراح 14- عاديات، بعد از و العصر 15- كوثر، بعد از عاديات 16- تكاثر، بعد از كوثر 17- ماعون، بعد از تكاثر 18- كافرون، بعد از ماعون 19- فيل، بعد از كافرون 20- فلق، بعد از فيل 21- ناس، بعد از فلق 22- توحيد، بعد از ناس 23- نجم، بعد از توحيد 24- عبس، بعد از نجم 25- قدر، بعد از عبس 26- و الشمس، بعد از قدر 27- بروج، بعد از و الشمس 28- و التين، بعد از بروج 29-

قريش، بعد از و التين 30- قارعه، بعد از قريش 31- قيامة، بعد از قارعه 32- همزه، بعد از قيامة 33- مرسلات، بعد از همزه 34- ق، بعد از مرسلات 35- بلد، بعد از ق ... 36- طارق، بعد از بلد 37- قمر، بعد از طارق 38- ص، بعد از قمر 39- اعراف، بعد از ص 40- جن، بعد از اعراف 41- يس، بعد از جن 42- فرقان، بعد از يس 43- فاطر، بعد از فرقان 44- مريم، بعد از فاطر 45- طه، بعد از مريم 46- واقعه، بعد از طه 47- شعراء، بعد از واقعه 48- نمل بعد از شعراء 49- قصص، بعد از نمل 50- اسراء بعد از قصص 51- يونس، بعد از اسراء 52- هود، بعد از يونس 53- يوسف، بعد از هود 54- حجر، بعد از يوسف 55- انعام، بعد از حجر 56- صافات، بعد از انعام تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 10

57- لقمان، بعد از صافات 58- سبأ بعد از لقمان 59- زمر، بعد از سبأ 60- غافر، بعد از زمر 61- فصلت، بعد از غافر 62- شورى، بعد از فصلت 63- زخرف، بعد از شورى 64- دخان، بعد از زخرف 65- جاثيه، بعد از دخان 66- احقاف، بعد از جاثيه 67- ذاريات، بعد از احقاف 68- غاشيه، بعد از ذاريات 69- كهف، بعد از غاشيه 70- نحل، بعد از كهف 71- نوح، بعد از نحل 72- ابراهيم، بعد از نوح 73- انبياء بعد از ابراهيم 74- مؤمنون بعد از انبياء 75- سجده، بعد از مؤمنون 76- طور، بعد از سجده 77- ملك، بعد از طور 78- حاقه، بعد از

ملك 79- معارج، بعد از حاقه 80- نبأ، بعد از معارج 81- نازعات، بعد از نبأ 82- انفطار، بعد از نازعات 83- انشقاق، بعد از انفطار 84- روم بعد از انشقاق 85- عنكبوت، بعد از روم 86- مطففين، بعد از عنكبوت نگارنده اين ترتيب را از قرآن مصطفى نظيف چاپ مصر اخذ كردم كه در اول سوره ها قيد شده است و اين عينا همان است كه مرحوم ابو عبد اللَّه زنجانى در تاريخ قرآن از مقدمه تفسير شهرستانى موسوم به «مفاتيح الاسرار» از مصحف امام صادق عليه السّلام نقل كرده است. و نيز همان است كه مرحوم طبرسى در تفسير سوره «هل اتى» آورده است. با اين فرق كه در آن دو، سوره «فاتحه» اصلا ذكر نشده است، ولى در اين ترتيب در رديف پنجم آمده است. در تفسير «الميزان» ج 13/ 249 از «اتقان» سيوطى، و در «تاريخ يعقوبى» ج 2/ 19 با كمى تفاوت نقل شده است. سوره هايى كه در مدينه نازل شده اند بنا به نقل قرآن مصطفى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 11

نظيف بدين ترتيب است:

87- بقره، اولين سوره 1 88- انفال، بعد از بقره 2 89- آل عمران، بعد از انفال 3 90- احزاب، بعد از آل عمران 4 91- ممتحنه، بعد از احزاب 5 92- نساء، بعد از ممتحنه 6 93- زلزله، بعد از نساء 7 94- حديد، بعد از زلزله 8 95- محمّد، بعد از حديد 9 96- رعد، بعد از محمّد 10 97- رحمن، بعد از رعد 11 98- انسان، بعد از رحمن 12 99- طلاق، بعد از انسان 13 100- بينه، بعد از طلاق 14 101- حشر،

بعد از بينه 15 102- نور، بعد از حشر 16 103- حج، بعد از نور 17 104- منافقون بعد از حج 18 105- مجادله، بعد از منافقون 19 106- حجرات، بعد از مجادله 20 107- تحريم، بعد از حجرات 21 108- تغابن، بعد از تحريم 22 109- صف، بعد از تغابن 23 110- جمعه، بعد از صف 24 111- فتح، بعد از جمعه 25 112- مائده، بعد از فتح 26 113- توبه، بعد از مائده 27 114- نصر، بعد از توبه 28 اين ترتيب از «مصحف» امام صادق عليه السّلام و در «مجمع البيان» و مانند آن با كمى تفاوت نقل شده است، گرچه اين ترتيبها يقينى نيست، ولى تقريبا نزديك به يقين و مورد استفاده است.

در «الميزان» ج 13/ 250 فرموده در مكى و مدنى بودن دوازده سوره اختلاف كرده اند و آنها عبارتند از: رعد، رحمن، جن، صف، تغابن، مطففين، قدر، بينه، زلزال، توحيد، فلق و ناس.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 12

تقسيم سوره ها به سالهاى قبل از هجرت و بعد از آن

در بعضى از كتاب ها، تعيين كرده اند كه كداميك از سوره هاى در كداميك از سال هاى قبل از هجرت و يا بعد از هجرت نازل شده اند.

اين تعيين، گرچه يقينى نيست، ولى مى شود از آن در فهم قرآن مجيد استفاده كرده تعيين مذكور به قرار ذيل است:

سال اول بعثت، 26 سوره سال دوم بعثت، 13 سوره سال سوم بعثت، 8 سوره. سال چهارم بعثت، 7 سوره.

سال پنجم بعثت، 4 سوره. سال ششم بعثت، 4 سوره.

سال هفتم بعثت، 5 سوره. سال هشتم بعثت، 4 سوره.

سال نهم بعثت، 3 سوره سال دهم بعثت، 3 سوره.

سال يازدهم بعثت، 4 سوره. سال دوازدهم بعثت، 5 سوره.

سال سيزدهم بعثت، 4

سوره. «1»

سال اول هجرت، 4 سوره. سال دوم هجرت، 3 سوره.

سال سوم هجرت، 2 سوره. سال چهارم هجرت، 2 سوره.

سال پنجم هجرت، 2 سوره. سال ششم هجرت، 2 سوره.

سال هفتم هجرت، 3 سوره. سال هشتم هجرت، 2 سوره.

سال نهم هجرت، 2 سوره. سال دهم هجرت، 2 سوره.

مجموع اينها 24 سوره هستند و اين مطلب با آنكه گفته شد در مدينه بيست و شش سوره نازل شده است منافات دارد.

اولين و آخرين سوره

در مقدمه تفسير «برهان» ج 1/ 29 از امام صادق عليه السّلام نقل شده: اولين سوره اى كه نازل گرديد بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ...

__________________________________________________

(1)- اينها نود سوره اند و بر خلاف آنست كه در مكه 86 آيه نازل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 13

تا آخر است، و آخرين سوره كه نازل شد سوره إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ بوده همين حديث را با كمى تفاوت از حضرت رضا- عليه السّلام- نيز نقل كرده است «1». واحدى، در مقدمه كتاب «اسباب النزول» پنج حديث در اين زمينه نقل كرده كه در بعضى از آنها تا پنج آيه از سوره علق گفته شده است، و در «مجمع البيان» از اكثر مفسران نقل شده كه اولين سوره نازل شده، «اقرء باسم ربك»، بوده است.

آخرين آيه اى كه نازل گرديد به نظر اهل سنّت آيه يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ ... نساء/ 176 و به روايتى آيه وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ... بقره/ 181 مى باشد. مفسران شيعه ظاهرا روايت دوم را نقل كرده و پذيرفته اند كه بعد از نزول آن، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بيست و يك روز يا هفت

روز در دنيا ماندند، در تفسير «كشاف» نقل شده: چون جبرئيل آن آيه را آورد، به آن حضرت گفت: آن را در رأس آيه 280 بقره بگذاريد، در «مجمع البيان» ذيل آيه: وَ اتَّقُوا يَوْماً ... از ابن عباس و سدى نقل كرده كه آن آخرين آيه از قرآن است آن حضرت پس از آن بيست و يك روز، به قولى نه روز، و به قولى هفت شب زنده ماندند «2».

تركيب و ترتيب سوره هاى قرآن

شكى نيست كه تركيب سوره ها و شروع و ختم آنها به دستور و اعلام رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بوده است، چنان كه در «مجمع البيان» و «كشاف» نقل شده: آن حضرت فرمود:

آيه وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ... را در رأس آيه 280 بقره بگذاريد در تاريخ قرآن/ 36 از امالى شيخ طوسى نقل شده: عبد اللَّه بن مسعود هفتاد سوره را از رسول خدا، و بقيه را از على بن ابى طالب ياد گرفته است.

__________________________________________________

(1)- در تفسير صافى از كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است.

(2)- قاموس قرآن ماده قرأ.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 14

از اينجا معلوم مى شود كه سوره ها زير نظر آن حضرت تنظيم و درست شده است و اعلام آغاز و ختم سوره به تعيين وى بوده است از اين گونه روايات، زياد نقل شده است، اما ترتيب فعلى قرآن كه سوره هاى بزرگ در اول واقع شده و به سوره هاى كوچك ختم ميشود، اختلاف است. بنا بر قولى اين ترتيب در زمان ابو بكر به دست زيد بن ثابت انجام گرفته، و او با سليقه خود چنين ترتيبى را انتخاب كرده. قول ديگر آن

است كه اين ترتيب در زمان رسول خدا و زير نظر آن حضرت انجام گرفته است، اينك مشروح هر دو قول:

اما قول اول:

ناگفته نماند در صدر اول اسلام كاغذ وجود نداشت، كاتبان وحى، قرآن را بر روى پوست و بر روى پارچه اى بافت مصر به نام قباطى مى نوشتند. و در صورت نبودن پوست و پارچه، آن را روى چوب يا استخوان يا سفال و مانند آن مى نوشتند، در تاريخ قرآن/ 47 گويد: روى پارچه و حرير مى نوشتند و آنها را صحف مى گفتند. يك نسخه نيز نوشته و به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دادند كه حضرت آن را در خانه خود نگاه مى داشت، در «وافى» ج 5/ 274 در آخر كتاب صلوة از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در هنگام وفات فرمود: يا على قرآن در پشت خوابگاه من در جزوه ها و حريرها و قرطاس هاست، آنها را جمع كنيد و نگذاريد قرآن ضايع شود چنان كه يهود تورات را ضايع كردند. على عليه السّلام قرآن را در پارچه زردى نوشت و در خانه اش به اتمام رسانيد و فرمود تا قرآن را جمع نكنم عبا بدوشم نخواهم انداخت، چون كسى مى خواست او را ملاقات كند بدون عبا مى آمد تا قرآن را جمع نمود.

نگارنده گويد: چون به جمع مسلمانان آورد، گفتند ما نيز آن را داريم، احتياجى به آن نيست اين در اثر سياستى بود كه مى خواستند بنى هاشم امتيازى در كارهاى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 15

اجتماعى نداشته باشند.

پس از يك سال و اندى كه از رحلت آن حضرت مى گذشت، در جنگ يمامه هزار و

دويست نفر از جمله هفتصد نفر از قاريان قرآن شهيد شدند، بعضى عده آنها را هفتاد تن گفته اند، بهر حال مقام خلافت از شهادت آنها به وحشت افتاده و به فكر جمع كردن قرآن افتاد، زيد بن ثابت از طرف ابو بكر مأمور شد با عده اى از صحابه، سوره ها و آيات قرآن را از الواح و مانند آن جمع كرده و در يك مصحف قرار دهند و چنين كردند، ابن اثير در «تاريخ كامل» ضمن وقايع سال سى ام هجرت مى گويد: اين نسخه نزد ابو بكر بود، پس از وى به عمر بن خطاب رسيد، پس از عمر دخترش حفصه آن را نزد خود نگاهداشت، ولى در كتاب (قرآن در اسلام/ 114) آمده: نسخه هايى از آن به اطراف و اكناف فرستاده شد.

در خلافت عثمان خبر رسيد كه تازه مسلمان هاى غير عرب قرآن را با قرائت هاى مختلف مى خوانند و همانطور مى نويسند حذيفة بن يمان كه در جنگ آذربايجان و ارمنيه شركت كرده بود پس از برگشتن به مدينه، دستگاه خلافت را از اين خطر آگاه كرد.

عثمان فرمان داد قرآنى را كه به دستور ابو بكر نوشته شده بود از حفصه دختر عمر به امانت گرفتند. پنج نفر از صحابه از جمله زيد بن ثابت را مأمور كرد تا نسخه هايى از روى آن بنويسند در نتيجه چندين نسخه از روى آن نوشته شد يكى در مدينه ماند، يكى را به مكه يكى را به شام، يكى را به بصره، و به قولى يكى را به يمن و يكى را به بحرين فرستادند. اين نسخه ها را نسخه امام ناميدند كه لازم بود همه از روى آنها استنساخ كنند.

عثمان فرمان

داد سائر قرآن ها را كه بدست مردم در ولايات بود جمع تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 16

كرده به مدينه بفرستند هر چه به مدينه رسيد به فرمان خليفه از بين برده شد در «تاريخ قرآن» هست عثمان مصحف عبد اللَّه بن مسعود و سالم مولى حذيفه را گرفت و به آب شست. و نيز نقل مى كند كه 12 نفر از صحابه در مجلس مشورت اين كار شركت داشتند عثمان در اين كار به رأى على بن ابى طالب عليه السّلام عمل نمود.

در «كامل» ابن اثير در حوادث سال 30 آمده: چون على بن ابى طالب عليه السّلام در زمان خلافت خود وارد كوفه شد، مردى در مسجد از عثمان انتقاد كرد كه مردم را بر يك مصحف وادار نمود، امام عليه السّلام صدا زد ساكت باش او در حضور ما و با رأى ما اين كار را كرد، و اگر بجاى او بودم من هم اين كار را مى كردم از اين معلوم مى شود كه آن حضرت به صلاح بودن اين عمل رأى داده بود.

قول دوم:

آنچه گفته شد قول اول بود، قول دوم آن است كه ترتيب فعلى سوره هاى قرآن در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و زير نظر آن حضرت انجام گرفته است بر اين قول چندين دليل اقامه شده است:

اول: در مقدمه «مجمع البيان» فن خامس از سيد مرتضى علم الهدى- رحمة اللَّه عليه- نقل مى كند: قرآن در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به صورتى كه امروز هست تأليف شده بود «1» بدليل آنكه: قرآن در آن روز درس خوانده مى شد و همه اش را حفظ مى كرد و آن

را به رسول خدا نشان مى دادند و بر وى مى خواندند و عده اى مانند عبد اللَّه بن مسعود و ابى بن كعب و ديگران آن را چندين بار بر پيغمبر خوانده اند.

__________________________________________________

(1)- عبارت آن مرحوم چنين است: «ان القرآن كان على عهد رسول اللَّه (ص) مجموعا مؤلفا على ما هو عليه الان».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 17

دوم: از زيد بن ثابت نقل شده گويد، در محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بوديم، قرآن را از رقعه ها جمع مى كرديم «1» اين سخن صريح است در اين كه جمعى نزد آن حضرت جمع شده قرآن را كه در رقعه ها و پارچه ها بود جمع و مرتب مى كرده اند. از عبد اللَّه بن عمر نقل شده: قرآن را جمع كردم، هر شب آن را مى خواندم، اين خبر به آن حضرت رسيد فرمود: قرآن را در يك ماه بخوان «2» اين حديث نيز دلالت به جمع و ترتيب فعلى قرآن دارد. بالاتر از اين/ شيعه و اهل سنت بالاتفاق نقل كرده اند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده است:

«لا صلوة الا بفاتحة الكتاب»

مى دانيم كه سوره حمد اولين سوره نازل شده از قرآن نيست، پس فاتحة الكتاب بودن آن به علت ترتيب فعلى قرآن در زمان آن حضرت است.

سوم: در حديث متواتر ثقلين نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده اند:

«انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى ...»

مشكل است كه آن حضرت از «كتاب اللَّه» يك چيز درهم و برهم و غير مرتب را در نظر گرفته باشد، پس نظرش به كتاب تأليف يافته و مرتب شده است.

چهارم: در روايت آمده است عده اى از صحابه، قرآن

را در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جمع كردند. از آن جمله على بن ابى طالب، سعد بن عبيد، ابو الدرداء، معاذ بن جبل، ثابت بن زيد بن نعمان، ابى بن كعب و زيد بن ثابت بودند در «تاريخ قرآن» تأليف ابو عبد اللَّه زنجانى بعد از نقل اين سخن، چند روايت از بخارى و اتقان سيوطى، و از بيهقى و مناقب خوارزمى در اين زمينه نقل كرده است ظهور اين روايات در جمع و ترتيب و تدوين قرآن است كه قهرا زير نظر آن حضرت بوده است.

__________________________________________________

(1- 2)- البيان علامه خويى/ 269 و 273 از اتقان سيوطى و مستدرك حاكم.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 18

پنجم: بالاتر از همه اينها آن است كه ائمه اهل بيت عليهم السّلام به اين ترتيب اعتراض نكرده و آن را پذيرفته اند. اگر اين تدوين و ترتيب در زمان رسول خدا و زير نظر آن حضرت انجام نگرفته بود، امامان آن را بازگو مى كردند چنان كه همه كارهاى خلاف خلفاء و مانند آنها را با آن همه اختناق بازگو فرموده اند.

لا اقل مى گفتند اين مجموعه همان قرآنى است كه بر پيغمبر نازل شده لكن ترتيب آن بعد از آن حضرت بوده است. وانگهى اهتمام بى حد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نسبت به قرآن مانع از آن بود كه اين كار را انجام نداده از دنيا برود. نگارنده قول دوم را ترجيح مى دهم. على هذا كار على بن ابى طالب عليه السّلام آن بود كه قرآن را در يك پارچه نوشت، نه اين كه ترتيب جديدى بوجود آورده باشد و اللَّه اعلم.

نزول دفعى و تدريجى قرآن

شكى نيست كه قرآن مجيد

بطور تدريج در عرض بيست و سه سال بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نازل شده است، از طرف ديگر مى خوانيم كه قرآن در ماه رمضان و در يك شب نازل شده است به عبارت ديگر، آيه: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ بقره/ 185 صريح است كه قرآن در ماه رمضان نازل گشته و آيه:

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ قدر/ 1 و آيه إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ دخان/ 3 نشان مى دهد كه در يك شب نازل گرديده است، مقايسه هر سه آيه روشن مى كند كه آن شب در ماه رمضان بوده است و از روايات فهميده مى شود كه شب بيست و سوم از رمضان بوده است.

از آن طرف مى بينيم كه كفار مكه اعتراض كرده و مى گويند: چرا قرآن به يك بار نازل نمى شود؟ در جواب مى فرمايد: اين براى آن است كه با ادامه وحى، قلب تو را استوار و مطمئن كنيم و اگر همه اش به يك بار نازل مى شد، وحى قطع مى گرديد ديگر رابطه تو با خدا برقرار نمى شد وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 19

فرقان/ 32، نظير اين آيه است آيه صد و ششم از سوره اسراء: وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا. و هم يقينى است كه قرآن به تدريج در عرض 23 سال نازل شده است.

در زمينه جمع ميان اين دو مطلب در روايات شيعه و اهل سنت آمده قرآن در يك شب از جانب خدا به «بيت المعمور» يا به «بيت العزة» نازل شده، پس

از آن به تدريج بر آن حضرت نازل شده است از المنار نقل شده كه آغاز نزول قرآن از شب قدر بوده است، نه اينكه همه اش به يك بار در شب قدر نازل شده باشد، در كافى از حفص بن غياث نقل شده: از امام صادق- صلوات اللَّه عليه- پرسيدم خدا مى فرمايد شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ حال آنكه از اول تا آخر در بيست سال نازل شده است؟ فرمود: قرآن همگى در ماه رمضان به بيت المعمور نازل شد، سپس در طول بيست سال نازل گرديد «1» در روايات اهل سنت به جاى بيت المعمور، بيت العزة آمده است.

در تفسير صافى مقدمه نهم، بيت المعمور را به قلب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تأويل كرده و فرموده: گويا مراد نزول آن به قلب پيامبر است چنان كه خدا فرموده:

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ آن گاه در عرض بيست سال به تدريج از قلبش به زبانش نازل شده آن گاه كه جبرئيل مى آمد، وحى را با الفاظش مى خواند.

در اينجا تحقيق ديگرى نيز هست كه بسيار قوى است و آن اينكه: قرآن مجيد دو دفعه نازل شده است، دفعه اول بطور فشرده و بسيط در يك شب به قلب آن حضرت دفعه ديگر بطور مشروح و تدريج در عرض بيست و سه سال، چنان كه شيخ ابو عبد اللَّه زنجانى در كتاب تاريخ القرآن صفحه 31 ترجمه سحاب احتمال داده و در تفسير الميزان ذيل آيه «شَهْرُ رَمَضانَ ...» آن را قبول كرده و بر آن استدلال

__________________________________________________

(1)- تفسير صافى از كافى در مقدمه نهم از همان تفسير. در اين روايت بيست سال

است نه بيست و سه سال.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 20

مفصل كرده است روايات نيز در نزول دو دفعه صريح مى باشند، چنان كه نقل شد.

توضيح آنكه قرآن مجيد خود حاكى است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيش از آن كه جبرئيل بيايد و بخواند قرآن را مى دانست ولى اجازه نداشت بخواند، آيه چنين است لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ

سوره قيامة/ 16 و 19 يعنى زبانت را به خواندن قرآن حركت مده كه جمع كردن و خواندن آن بر عهده ماست، چون ما آن را خوانديم از قرائت آن پيروى كن، سپس تفهيم آن بر عهده ماست.

از اينجا معلوم مى شود اولا قرآن با نزول اولى در قلب آن حضرت بوده و آن را مى دانسته است ولى لازم بود جاى مناسب و اندازه مناسب آن را جبرئيل بيان كند كه در كجا بخواند و چقدر بخواند، وانگهى به نظر مى آيد كه آن حضرت فقط قرآن را مى دانست ولى نمى توانست آن را به صورت اعجاز بخواند و اگر خودش مى خواند نظير گفته هاى ديگرش مى شد و به قالب اعجاز ادا نمى گرديد «1» ولى جبرئيل آن را به صورت اعجاز مى خواند و حضرت با همان كلمات جبرئيل ادا مى كرد و كاتبان وحى مى نوشتند در اين صورت نزول اولى براى آن بوده كه لازم بود آن حضرت حقايق را بداند و بكليات و فشرده دين خود قبلا آگاهى داشته باشد.

آنچه كفار مى گفتند لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً ... نظرشان به نزول دوم بود و مى گفتند: چرا همه آن را به يك بار

نمى خواند و هر چند صباحى چند آيه نازل مى شود، قرآن در جواب مى فرمايد: اين براى آن است كه تا هستى وحى قطع نشود و قلبت مطمئن و آرام گيرد و اين ربطى به نزول اول ندارد.

__________________________________________________

(1)- چنان كه ما مثلا مطلبى را مى دانيم ولى نمى توانيم آن را به صورت شعر بيان كنيم لذا مطلب را به شاعرى مى گوئيم و او در قالب شعر بيان مى كند. نزول دوم براى خواندن به صورت اعجاز بوده است. بقيه سخن در سوره دخان و قدر خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 21

و اللَّه العالم.

عاصم و قرائت او

در عدد آيات سوره ها پيوسته بقرائت كوفى استناد كرده ايم زيرا عدد كوفى بواسطه عاصم بن ابى النّجود و ابو عبد الرحمن سلمى به حضرت مولى الموحدين امير المؤمنين عليه السّلام مى رسد، يعنى عاصم پيش ابو عبد الرحمن و او در محضر على عليه السّلام خوانده و نحوه و قرائت و تعيين آيات بوسيله آن جناب بوده است، امين الاسلام طبرسى- رحمه اللَّه- در تفسير سوره بقره فرمود: عدد آيات بقره در شمارش كوفى 286 است «و هو العدد المروى عن امير المؤمنين عليه السّلام».

و در فن اول از مقدمه تفسيرش كه درباره عدد آيات قرآن است فرموده:

بدان عدد اهل كوفه صحيح ترين اعداد و برترين آنها از حيث سند است زيرا كه آن از امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام ماخوذ است.

و در فن دوم در ذكر اسامى قارئان مشهور فرموده اما عاصم قرآن را بر- ابو عبد الرحمن سلمى خوانده و او بر امير المؤمنين عليه السّلام خوانده است.

مرحوم سيد صدر در كتاب «تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام» در ضمن اشاره به شيعه بودن

و جلالت قدر عاصم، فرموده: «عاصم بن ابى النجود» قرآن را بر ابو عبد الرحمن سلمى صاحب امير المؤمنين عليه السّلام قرائت كرده در صورتى كه او نيز بر آن جناب قرائت نموده بود، و اين مطلب را بزرگان ديگر نيز در كتابهاى خويش نقل كرده اند، عاصم در سال 128 هجرى از دنيا رفته است.

اهتمام رسول خدا (ص) به خواندن و آموختن قرآن:

خدا در وصف قرآن فرموده: كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ابراهيم/ 1 اين كتابى است كه بر تو نازل كرده ايم تا مردم را از تاريكيها به سوى نور ببرى و نيز فرموده: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ اسراء/ 9 اين قرآن مردم را به تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 22

استوارترين راه هدايت مى كند، اين كتابى است كه بر تو نازل كرده ايم تا در آن تدبر كنند و خردمندان بيدار گردند ص/ 29 از اينگونه آيات در وصف قرآن بسيار است.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به قرآن بسيار اهميت مى داد و در تعليم و بكار بستن آن سعى خاص مبذول مى فرمود، مى گفت: قلبى كه ظرف قرآن باشد از عذاب خدا بدور خواهد بود آرى:

«لا يعذب اللَّه قلبا وعى القرآن»»

مى فرمود: هر گاه فتنه ها همچون تكه هاى شب تار شما را در ميان گرفت به قرآن رو آوريد:

«اذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن ...» «2».

مى فرمود: خانه هاى خود را با تلاوت قرآن روشن و نورانى كنيد

«نوروا بيوتكم بتلاوة القرآن» «3».

مى فرمود: فرزندان خود را بر سه چيز پرورش دهيد: دوستى پيغمبرتان دوستى اهل بيت پيغمبرتان و خواندن قرآن:

«ادبوا اولادكم على ثلث خصال حب نبيكم و حب اهل بيته و تلاوة القرآن ...» «4».

قرآن محبوب آن

حضرت بود، از قرائت و شنيدن آن لذت مى برد، خدا باو دستور داده كه قرآن را با تأنى و دقت بخواند: وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا مزمل/ 4 هر شب پيش از خواب سوره هاى مسبحات يعنى: تغابن، حديد، حشر، صف، و جمعه را مى خواند و مى گفت: در آنها آيه اى هست كه از هزار آيه بهتر است (مجمع البيان فضل سوره حديد).

با آنكه خودش قرآن را به ديگران تعليم مى داد، خوش داشت كه از ديگران

__________________________________________________

(1)- وسائل الشيعة ج 4/ 825.

(2)- المحجة البيضاء ج 2/ 212.

(3)- كافى ج 2/ 210. [.....]

(4)- الجامع الصغير (ادب).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 23

قرائت آن را بشنود شبى بقرائت عبد اللَّه بن مسعود گوش داد، فرمود، هر كه بخواهد قرآن را آن طور كه بر من نازل شده، بخواند مثل ابن ام عبد تلاوت كند «1».

عبد اللَّه بن مسعود و به قولى مردى بنام عبيده نقل مى كند: روزى آن حضرت بمن گفت: بر من قرآن بخوان، گفتم: بر تو بخوانم با آنكه بر تو نازل شده است؟! فرمود: دوست دارم از ديگرى بشنوم، گويد: شروع به خواندن سوره نساء كردم همين كه بآيه فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً آيه 41 رسيدم، سربلند كردم ديدم اشك از چشمان آن حضرت جارى است «2».

بنزد آن حضرت دانستن قرآن موضوعيت داشت، كسانى كه در قرائت و حفظ قرآن پيشقدم بودند مورد نظر بودند، روزى جمعى از ياران را به سفرى مى فرستاد پرسيد چقدر قرآن مى دانيد؟ يكى كه از همه جوانتر بود گفت: من فلان قدر و فلان قدر و سوره بقره را مى دانم. فرمود: برويد اين جوان فرمانده

شماست گفتند: او از همه ما كم سالتر است. فرمود: او سوره بقره را مى داند. «3»

مصعب بن عمير قرشى شهيد جنگ «احد» بروزگار جوانى سرپرستى مسلمانان مدينه را پيش از هجرت به عهده گرفت، اين مأموريت به علت ايمان و دانستن قرآن بود، هر يك از صحابه قسمتى از قرآن را حفظ كرده بودند ولى باتفاق مسلمين، على بن ابى طالب عليه السّلام همه قرآن را در عهد آن حضرت از حفظ داشت و در اين عمل يگانه بود (مقدمه نهج البلاغه ابن ابى الحديد).

آن حضرت دو چيز را بيشتر سفارش مى كرد و بس مهم مى خواند: قرآن و اهل بيت يعنى: بهترين مكتب و بهترين رهبر، مى فرمود: دو چيز وزين و پر

__________________________________________________

(1)- المحجة البيضاء ج 2/ 232.

(2)- صحيح مسلم ج 1/ 320.

(3)- مجمع البيان فضل سوره بقره.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 24

ارزش در ميان شما مى گذارم: كتاب خدا و عترت و اهل بيت من، اگر از آن دو پيروى كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد،

«انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا ...»

اين حديث متواتر است.

در نهج البلاغه از امير المؤمنين عليه السّلام در خصوص قرآن، كلام عجيبى نقل شده است كه فرمودند

«فى القرآن نبأ ما قبلكم و خبر ما بعدكم و حكم ما بينكم» (حكمت 302)

يعنى: اخبار پيشينيان و خبرهاى آينده و دستور العملهاى فعلى در قرآن است. ضرورت دارد كه مسلمانان اين وديعه الهى و اين بارقه رحمت را پيوسته سرمشق و پيشواى خود قرار دهند تا امت نمونه و رهبر جهان گردند.

قضيه إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ هميشه بوده و خواهد بود،

بر ما ملت اسلام است كه به قرآن مجيد روى آوريم تا به راه استوار برسيم و دنيا را زير پرچم توحيد بياوريم.

حكايت قرآن

در قرآن مجيد سرگذشت بسيارى از پيامبران و مبارزات آنها با مشركان و طرفداران باطل نقل شده است، اين حكايات عينيّتهايى از نظام زندگى بشرى است كه از اوّل بوده و خواهد بود. قرآن مجيد درباره آنها مى گويد: مقصود از اينها داستانسرايى نيست، بلكه براى متفكران و خردمندان را درس زندگى است لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ، لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى يوسف/ 111 در جاى ديگر در رابطه با نقل جريان فرعون مى فرمايد فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى نازعات/ 25 و 26 يعنى عذاب يرعون و فرعونيان سنتى از سنّتهاى لا يتغيّر خدايى است اهل خشيت مى توانند تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 25

از آن عبرت گيرند.

و آن گاه كه عذاب اصحاب سبت را بيان مى كند در ادامه آن مى گويد فَجَعَلْناها نَكالًا لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ بقره/ 66 يعنى آن عذاب انتقامى بود در مقابل اعمال حاضر و گذشته آنها و موعظه اى است اهل تقوى را.

على هذا غرض قرآن قصّه گويى و داستانسرايى نيست بلكه مى خواهد سنتهاى ثابت جهان و قانونهاى حاكم بر زندگى را در قالب الفاظ مجسّم نمايد تا حجت خدا بر جهانيان تمام شود و انسانها زمان تكوين را بفهمند و بدانند سأل كار صالح و طالح، عادل و ستمگر به كجا خواهد انجاميد، چه قدر در اشتباهند آنان كه فكر مى كنند قرآن مجيد قصد داستان گويى دارد.

قرآن و انقلاب اسلامى ايران:

انقلاب اسلامى ايران كه بدست تواناى فرزند قرآن حضرت امام خمينى مد ظله پايه گذارى شده، نمونه ديگرى از آثار قرآن مجيد است، اين انقلاب از قرآن الهام گرفته و اهداف قرآن در آن

پياده مى شود: قلع و قمع محاربين و مفسدين، مبارزه با شرق و غرب و قدرتهاى شيطانى، جهاد با كفار و اهل طغيان، ايستادن در مقابل منافقين ارتباط با دولتهايى كه بفكر مسالمت هستند، اجراء حدود الهى، تشكيل مجلس شوراى اسلامى، به انزوا كشاندن شرك و كفر، طرفدارى از مستضعفان جهان، بسيج نيروهاى مسلمان و صدها امثال آن، نمونه هاى درخشانى از فرموده هاى قرآن مجيد است كه چهره محيط ايران را چهره اسلامى و توحيدى كرده و محيط رجعت قرآن، رجعت رسول اللَّه، رجعت امامان معصوم عليهم السّلام را بوجود آورده است، آرى بايد به قرآن روى آورد و براى سعادت دو جهان از قرآن و فرموده اهل بيت عليهم السّلام كه «ثقلين» هستند الهام گرفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 26

سبكى كه در نوشتن تفسير اتخاذ كرده ام:

در اين تفسير ابتدا قسمتى از آيات كه به نظر نگارنده با هم ارتباط دارند، نوشته شده، و ترجمه آيات در ذيل آنها بيان مى گردد.

سپس مطالب تفسيرى در سه بخش: كلمه ها، شرحها و نكته ها بررسى مى شود بدين طريق كه ذيل عنوان «كلمه ها» متن آنها توضيح داده مى شود و ذيل عنوان «شرحها» آيات شريفه مورد تفسير قرار مى گيرد و در ذيل عنوان سوم برداشتهايى كه مى شود از آيات كرد و مطالبى كه مربوط بآنهاست بيان مى شود از خداوند اميدوار چنانم كه اين نوشته براى همگان مفيد و مورد استفاده قرار گيرد و اين تلاش از مؤلف موجب رضايت او و مورد قبولش واقع شود «ربنا عليك توكلنا و اليك انبنا و اليك المصير».

اروميه: سيد على اكبر قرشى 22/ 6/ 1360

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 27

سوره فاتحة الكتاب در مكه نازل شده و هفت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- بنا بر آنكه در مقدمه تفسير گفته ايم اين سوره پنجمين سوره است كه در سال اول بعثت بعد از «المدثر» نازل گشته است.

2- تعداد آيات آن بالاتفاق هفت آيه است با اين فرق كه اهل مكه و كوفه بسم اللَّه ... را يك آيه شمرده و صِراطَ الَّذِينَ ... تا آخر سوره را، نيز يك آيه گفته اند و آنها كه بسم اللَّه ... را يك آيه نمى دانند صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ را يك آيه دانسته اند، آنهايى كه آن را شش يا هشت آيه گفته اند اعتنايى به قولشان نيست اين سوره داراى بيست و هفت كلمه و صد و چهل حرف است.

«تفسير خازن» 3- اين سوره در مكه نازل شده و از سوره هاى مكى است، بعضى گفته اند:

در مدينه نازل گشته و به نظر بعضى دو دفعه نازل گرديده است يكى در

مكه و ديگرى در مدينه. به مكى بودن آن از دو راه استدلال شده است. اول اينكه:

مراد از «سبع مثانى» در آيه وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ حجر/ 87 سوره حمد است، اين آيه بلاخلاف در مكه نازل شده است، پس در وقت نزول سوره حجر، سوره حمد نازل شده بود.

دوم- به ضرورت مسلمين نماز در مكه واجب گرديده است و در اسلام نماز بدون حمد نيست، شيعه و اهل سنت اتفاق دارند بر اينكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 28

فرموده اند

«لا صلوة الا بفاتحة الكتاب»

اما آنها كه گفته اند: دو دفعه نازل شده است اين سخن نيز محتمل مى باشد بعلت كثرت فضيلتش، هر چند كه دليلى بر- آن نيست «1».

4- اين سوره بواسطه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فاتحة الكتاب نامگذارى شده است زيرا چنان كه گفته شد شيعه و اهل سنت بالاتفاق نقل كرده اند كه آن حضرت فرموده است.

«لا صلوة الا بفاتحة الكتاب»

وانگهى اين حديث بهترين دليل است كه قرآن كريم در زمان آن حضرت بترتيب فعلى در آمده و سوره حمد در اول آن قرار گرفته است.

5- محتويات سوره مباركه از اين قرار است:

1- رحمت خدا همه موجودات را فرا گرفته و آن رحمت دائمى و ابدى است، بايد سخن و كار با نام چنين خدايى آغاز گردد.

2- پرورش دهنده همه مخلوقات او است، رحمتش گسترده و ابدى است.

3- جهان ديگرى غير از اين جهان وجود دارد كه گرداننده آن نيز خداست.

4- پرستش خاص خداست، فقط بايد او را پرستيد و فقط بايد از او مدد خواست كه آفريننده و اداره

كننده همه جهان اوست.

5- مردمان در مسير زندگى به سه گروه تقسيم مى شوند: هدايت يافتگان غضب شدگان و گمراهان، بايد تلاش كرد و از خدا خواست تا از گروه اول شد بقيه مطالب در «نكته ها» خواهد آمد.

__________________________________________________

(1)- البيان ج 1 ص 444 تأليف علامه خويى.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 29

[سوره الفاتحة (1): آيات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (1)

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (2) الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (3) مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4) إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (5)

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (6) صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ (7)

1- بنام خداى رحمان رحيم.

2- ستايش خدا را كه پروردگار جهانيان است.

3- رحمان و رحيم است «1».

4- مالك روز جزاست.

5- فقط تو را مى پرستيم و فقط از تو يارى مى جوئيم.

6- ما را به راه راست هدايت كن.

7- راه آنان كه به آنها نعمت داده اى نه راه غضب شدگان و نه راه گمراهان.

__________________________________________________

(1)- ترجمه رحمن و رحيم به بخشنده مهربان بنا بآنچه گفته خواهد شد درست نيست علت اختيار ترجمه متن خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 30

كلمه ها

اللَّه: اسمى است كه فقط بر خداى تبارك و تعالى گفته مى شود به نظر بعضى اصل آن «اله» است همزه اش حذف شده و الف و لام بر آن اضافه گشته و لام در لام ادغام شده است، در اين صورت معنى آن «معبود» است «1» فيروزآبادى در قاموس گويد اصح آنست كه علم غير مشتق است بايد دانست در لفظ «اللَّه» صفت بخصوص از صفات حق تعالى در نظر نيست ولى التزاما به همه آنها دلالت دارد لذا گفته اند: اللَّه واجب الوجودى است كه جامع همه صفات كمال است از آيه 110 سوره اسراء معلوم مى شود كه آن از اسماء حسنى است «2».

رحمن: صيغه مبالغه است از رحمت كه دلالت بر كثرت و گسترش و احاطه رحمت دارد يعنى: خدايى كه رحمتش همه موجودات را فرا گرفته وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ (اعراف/ 159) (رحمت عرضى).

رحيم: صفت مشبهه است و دلالت بر دوام و

هميشه بودن رحمت دارد، يعنى: خدايى كه رحمتش پيوسته و دائمى است (رحمت طولى).

حمد: ستايش، ثناگويى و ستودن در مقابل بذل و احسان، آن از «مدح» اخص و از «شكر» اعم است (قاموس قرآن- حمد).

رب: پرورش دهنده. «رب الصبى ربا: رباه حتى ادرك» آن در اصل مصدر است كه به معنى فاعل (مربى) بكار رفته است. به معناى

__________________________________________________

(1)- جوامع الجامع طبرسى.

2- ناگفته نماند: ترجمه اللَّه ب «خدا» ترجمه صحيحى نيست كه خدا بمعنى «خودآ» است يعنى آنكه آمدن و وجودش از خودش است و اين جزئى از ترجمه اللَّه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 31

رئيس، مالك، مصلح و مانند آن نيز بكار مى رود.

عالمين: آن جمع عالم (بفتح لام) است. به معنى همه مخلوقات، به معنى مردمان نيز آيد مانند وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ (بقره/ 47).

مالك: اين كلمه بمعنى صاحب مال و سرپرست هر دو آمده است، در آيه معناى دوم بهتر است.

صراط: راه آن با «سين» و «صاد» هر دو خوانده شده و هر دو به يك معنى است، آن در اصل با «سين» است ولى گويند: با صاد افصح است كه صاد با طاء قريب المخرج است.

شرح ها

در اين آيات، ابتدا، خداوند بطور غائب با صفات رب العالمين، رحمن، رحيم و مالك يوم الدين ياد شده است. گويى نماز خوان با ذكر اين صفات به تدريج به خداوند نزديك مى شود و در مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ با خدا روبرو شده و طور خطاب مى گويد: إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ... و ادامه مى دهد كه ما را از هدايت يافتگان و الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ بگردان و از گمراهان و غضب شدگان بدور كن، بالاتر از همه،

مرد مؤمن با ذكر بسم اللَّه ... به درياى رحمت بيكران حق كه همه جا را پر كرده و هميشگى است اتصال پيدا مى كند.

1- «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» به اتفاق شيعه بسم اللَّه ... يك آيه مستقل و جزء فاتحة الكتاب و سوره هاى ديگر است، به جزء سوره توبه و در سوره (نمل/ 30) در صدر نامه حضرت سليمان واقع است كه به ملكه سبأ نوشت، ترك آن در نماز مبطل است خواه واجب باشد و خواه مستحبّ. «بسم اللَّه» متعلق است به فعل مقدر مانند (ابدء- ابتدء) يعنى، شروع مى كنم با نام خدا (يا شروع كن با نام خدا) از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده: اللَّه بزرگترين اسم از اسماء خداست تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 32

سزاوار نيست غير خدا با آن خوانده شود

«اللَّه اعظم اسم من اسماء اللَّه عز و جل لا ينبغى ان يتسمى به غيره» (صافى).

«رحمن» حاكى از احاطه رحمت و شمول آن بر همه موجودات است، «رحيم» دلالت بر دوام و هميشگى رحمت دارد، يعنى بنام اللَّه كه رحمتش همه را فرا گرفته و هميشگى است «1» على هذا رحمن و رحيم هر يك معناى مستقلى دارند و تأكيد يكديگر نيستند.

به عبارت روشنتر: رحمت خدا داراى دو بعد و دو جنبه است يكى وسعت و احاطه آن كه همه ما سوى اللَّه را فرا گرفته است چنان كه فرموده وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ (اعراف/ 159) و از فرشتگان نقل كرده كه گفته اند رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً (غافر/ 7) دوم جنبه دوام و هميشه بودن آن اولى رحمت عرضى دومى رحمت طولى است.

كلمه «رحمن» به

علت صيغه مبالغه بودن، دلالت بر گسترش و احاطه رحمت دارد و «رحيم» به مناسبت صفت مشبهه بودن مفيد دوام و هميشگى است قطع نظر از مدلول لفظ رحيم، جمله هاى اسميه در آيات وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (بقره/ 160) إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (بقره/ 128) إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (يوسف/ 98) و مانند آنها، به خوبى روشن مى كنند كه رحمت از خدا غير قابل انفكاك است. على هذا بهترين ترجمه بسم اللَّه ... اين است: بنام اللَّه كه رحمتش همگانى و هميشگى است، ترجمه اى كه نگارنده عين رحمن و رحيم را آورده ام براى آن است كه خود لفظ «رحمن، رحيم» در بيان اين حقيقت از هر لفظى زيباتر است.

__________________________________________________

(1)- طبرسى، زمخشرى، بيضاوى و ديگران رحمن و رحيم هر دو را صيغه مبالغه گفته اند ولى نگارنده قول المنار را قوى مى دانم كه گويد: رحيم صفت مشبهه است، على هذا آن دلالت بر دوام دارد نه اينكه تكرار رحمن باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 33

در بعضى از روايات آمده است كه: رحيم مخصوص به مؤمنان است باين تعبير: خدا رحمن است نسبت به مؤمن و كافر، رحيم است فقط به مؤمنان ولى بايد در اين روايات از لحاظ تأويل يا رد آنها دقت نمود «1» زيرا اگر چه در قرآن آمده وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً (احزاب/ 43) اما در عين حال بطور عموم آمده است إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (بقره/ 142) وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (احزاب/ 24).

2- الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ مراد از «عالمين» در اينجا همه مخلوقات است، خدا آفريننده و تربيت كننده همه مخلوقات است،

گاهى منظور از «عالمين» مردمان است مانند إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (ص/ 87)، گويند: الف و لام الحمد براى استغراق است يعنى همه حمدها و ستايشها خاص خداست، بعلت آنكه همه چيز از افاضه او است و مالك واقعى او است، براى هر كسى ستايش شود بعد از دقت خواهيم ديد كه عمل او به خدا منتهى مى شود و جزئى از ربوبيت او است.

لفظ «رب العالمين» تعليل «الحمد للَّه» است زيرا مربى عقلا سزاوار تشكر.

و ستايش است، معلوم است كه مراد از «الحمد للَّه» انشاء حمد است يعنى خدا را حمد مى كنم.

3- الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وصف دوم و سوم «للَّه» است و تعليل دوم براى «الحمد للَّه» آرى خدايى كه رحمتش هر چيز را فرا گرفته و دائمى است بايد مورد ستايش باشد شمول و عموميت اين دو لفظ مساوى با عموم رب العالمين است.

4- مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ وصف چهارم براى «للَّه» است يعنى رب العالمين بودنش منحصر به دنيا نيست بلكه او فرمانرواى آخرت نيز هست «مالك» اسم

__________________________________________________

(1)- در البيان علامه خويى ج 1/ 458 آمده است: اين روايات بايد تأويل يا رد شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 34

فاعل است، به معنى صاحب مال و سرپرست هر دو به كار مى رود، در آيه أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ (يس/ 71) يعنى صاحب مال است و در آيه وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ (زخرف/ 77) يعنى سرپرست و فرمانروا است. يعنى ندا مى كنند: اى حكمران آتش خدايت ما را بميراند گويد شما ماندگار هستيد اگر بالفرض نام او «مالك» باشد ظاهرا به علت حكمرانيش باهل

آتش است.

«عاصم بن ابى النجود» و ديگران آن را «مالك» و عده اى «ملك» (بفتح ميم و كسر لام) قرائت كرده اند، ظاهرا آن به معناى مدير و حكمران است زيرا با «يوم» حكمران بودن مناسب است.

5- إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ گويى نمازگزار با ذكر اوصاف قبلى، قدم بقدم به خدا نزديك مى شود تا در اينجا با خدا روبرو مى شود و با لفظ خطاب مى گويد «اياك نعبد ...» جلو آمدن «ايّاك» در هر دو مورد براى افاده حصر و اختصاص است يعنى: فقط تو را مى پرستيم و فقط از تو مدد مى طلبيم. گويى اوصاف قبلى براى تمهيد اين سخن است، آرى مبدئى كه رب العالمين، رحمان رحيم، مالك يوم الدين است و قادر به جلب منفعت و دفع ضرر است و انسان را از پرستش طاغوتها بى نياز مى كند، بايد مورد پرستش و مددخواهى قرار گيرد «1».

6- اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ هدايت به معنى راهنمايى است، صراط مستقيم و راه راست چنان كه از آيه بعدى روشن خواهد شد، راه انبياء و تعليم يافتگان راستين آنهاست على هذا آن، راه مستقيم به خصوص است، در اين آيه از خدا مى خواهيم: ما را براهى هدايت كند كه هنوز به آن نرسيده ايم، بنا بر اين،

__________________________________________________

(1)- اينكه در جاى «اياك اعبد» جمله «اياك نعبد» با صيغه متكلم مع الغير آمده است ظاهرا براى نفى هر گونه تشخص و استقلال در مقابل حق است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 35

تحصيل حاصل نيست. به آيه بعدى توجه شود.

7- صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ بحكم وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (يس/ 60) صراط مستقيم همان زندگى با توحيد است

يعنى مرا بندگى كنيد كه راه راست همين است، ولى منظور از آن در اينجا صراط بخصوصى است يعنى صراط پيامبران و صديقين و شهداء يعنى بالاترين درجه هدايت.

توضيح اينكه: مراد از صراط مستقيم در آيه صراط و راه كسانى است كه مورد نعمت خدا واقع شده اند و آنها به حكم: مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ ... (نساء/ 69) «1».

عبارتند از پيغمبران و صديقين و شهداء اعمال، بنا بر اين، منظور از اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ هدايت ابتدايى نيست تا تحصيل حاصل شود، بلكه درجه اعلاى آن است كه هنوز بآن نرسيده ايم.

اگر گويند: انبياء و صديقين و امامان در موقع گفتن اين كلمه چه مى خواهند آنها كه باين مرتبه رسيده اند؟

گوئيم: درجات صراط مستقيم نسبت به همه متفاوت است، آنها هم مرتبه بالاتر از آنچه دارند مى خواهند.

و اگر بگوئيم: صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ با صراط مستقيم در آيه سابق فرقى ندارد، بلكه فقط بيان آنست، در اين صورت مراد از: اهْدِنَا الصِّراطَ ادامه هدايت است يعنى ما را لحظه به لحظه هدايت كن كه عبارت اخراى مستدام بودن است، از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده كه معناى آن «ثبتنا» است يعنى ما را در راه هدايت ثابت فرما «2».

__________________________________________________

(1)- ايضا أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ مريم/ 58.

(2)-

جوامع الجامع «روى عن امير المؤمنين (ع) ان معناه ثبتنا».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 36

ناگفته نماند: افاضه هدايت و سائر افاضه ها از خداست به بندگان، نظير كارخانه برق و لامپ است تا كارخانه برق مى دهد لامپ روشن است هر وقت كارخانه برق

ندهد لامپ خاموش است، على هذا افاضه هر آن قطع شود بنده در ضلالت خواهد بود لذا بايد پيوسته گفته شود اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ.

اما غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ پر روشن است كه آيه شريفه مردم را به سه گروه تقسيم مى كند: نعمت داده شدگان، غضب شدگان و گمراهان، گروه اول همانها هستند كه راه حق و راه توحيد را يافته و در آن زندگى كرده و مى كنند، اين گروه توضيح داده شد.

گروه دوم يعنى غضب شدگان. عبارتند از پيشوايان ستمگر اعم از كفار و مشركان و منافقان و طاغوتها كه در راه باطلند و در غضب خدا هستند و ديگران را اضلال مى كنند.

گروه سوم يعنى گمراهان عبارتند از كسانى كه كوركورانه از پيشوايان ستمگر و طاغوتها پيروى مى كنند آنها هم در آتش خداوند خواهند بود و در روز قيامت در ميان آتش خواهند گفت ... رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا (احزاب/ 67) يعنى خدايا ما از بزرگانمان پيروى كرديم، آنها ما را گمراه نمودند.

در قرآن مجيد در موارد مكرر گفتگوى مستكبران و پيروان آنها در ميان آتش نقل شده كه هر يك ديگرى را محكوم كرده و يك ديگر را لعنت خواهند كرد مطيعان گمراه و نادم، به پيشوايان خود خواهند گفت: شما ما را اضلال نموديد، با در نظر گرفتن اين آيات شكى نمى ماند در اينكه مراد از الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ پيشوايان ظالم و از «الضالين» پيروان آنهاست چنان كه فرموده وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ (قصص/ 41).

در سوره ابراهيم آيه 20 چنين آمده است وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً فَقالَ الضُّعَفاءُ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 37

لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا

لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ ...

در سوره سبأ از آيه سى يك تا سى و سه گفتگوى مفصلى ميان مستكبرين و مستضعفين نقل شده كه روز قيامت خواهند گفت: شما ما را بى چاره كرديد و به كفر و شرك وا داشتيد.

ايضا در سوره غافر آيه چهل و هفت و چهل هشت و در سوره ص آيه پنجاه و نه و شصت و در سوره اعراف آيه سى هشت و سى نه، اين مطلب آمده است.

در روايات شيعه و اهل سنت نقل شده است، مراد از المغضوب عليهم، يهود و از الضالين نصارى است «1» بنظر مى آيد كه اين روايت براى بيان مصداق است و گرنه مغضوب عليهم و ضالين اعم از يهود و نصارى مى باشند چنان كه درباره فرعون آمده است يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ (هود/ 98) و حال آنكه فرعون و قوم او نه از يهودند و نه از نصارى.

نكته ها
بسم اللَّه ... آيه مستقلى است

در گذشته گفته شد: باتفاق شيعه، بسم اللَّه الرحمن الرحيم يك آيه مستقل است و جزء سوره حمد و سوره هاى ديگر قرآن مى باشد در اين زمينه روايات زيادى از ائمه معصومين عليهم السّلام نقل شده است.

1- از على عليه السّلام پرسيدند آيا بسم اللَّه ... از سوره فاتحة الكتاب است؟ فرمود آرى، رسول خدا آن را مى خواند و يك آيه مى شمرد و مى فرمود: فاتحة الكتاب

__________________________________________________

(1)-

تفسير عياشى: عن معاوية بن وهب قال سئلت ابا عبد اللَّه (ع) عن قول اللَّه، غير المغضوب عليهم و لا الضالين؟ قال هم اليهود و النصارى».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 38

همان سبع مثانى است «1».

2- معاوية بن عمار گويد: بامام صادق

عليه السّلام گفتم: وقت خواندن نماز، بسم اللَّه ... را در فاتحة الكتاب بخوانم؟ فرمود: آرى. گفتم: پس از خواندن فاتحة الكتاب بسم اللَّه ... را با سوره بخوانم؟ فرمود: آرى «2».

3- عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: چرا چنان كردند، خدا مرگشان دهد بزرگترين آيه كتاب خدا را گمان كردند كه اظهار آن بدعت است «3».

4- در روايات اهل سنت نيز چنين است: سيوطى در «الدر المنثور» از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده است كه فرمود: وقت خواندن حمد، بسم اللَّه ...

را بخوانيد، حمد اساس قرآن، و اساس كتاب و سبع مثالى است، روايات ديگرى نيز از اين قبيل است.

با وجود اين اهل سنت در خصوص بسم اللَّه ... سه گروه شده اند، گروه اول مانند شيعه معتقد شده اند كه آن آيه مستقلى است، عده آنان بسيار است، ابن كثير آن را در تفسير خود از على عليه السّلام ابن عباس، ابن عمر، ابن زبير، ابو هريره و امثال آنها، نقل كرده است.

گروه دوم معتقد شده اند كه آن در سوره حمد آيه مستقل است و در سوره هاى ديگر نه.

گروه سوم گفته اند: آن آيه مستقلى است ولى جزء هيچ يك از سوره ها نيست، فقط براى تبرك و نشان دادن اوائل سوره ها نازل گشته است (مجمع البيان).

__________________________________________________

(1- 2)- وسائل الشيعة ج 4/ 746 و 747.

(3)- تفسير عياشى سوره حمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 39

رواياتى در خصوص سوره فاتحة الكتاب

1- عياشى از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل مى كند بسم اللَّه ... باسم اعظم الهى از سياهى چشم به سفيديش نزديكتر است

«انها اقرب الى اسم اللَّه الاعظم من ناظر العين الى بياضها».

2- صفوان جمال

از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند خدا هيچ كتابى نازل نكرده مگر آنكه اول آن بسم اللَّه الرحمن الرحيم بوده

«قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام ما انزل اللَّه من السماء كتابا الا و فاتحته بسم اللَّه الرحمن الرحيم و انما كان يعرف انقضاء السورة بنزول بسم اللَّه الرحمن الرحيم ابتداء للاخرى».

3- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به جابر بن عبد اللَّه فرمود: اى جابر بهترين سوره را كه خدا در كتابش نازل فرموده است تعليمت نكنم؟ گفت: آرى پدر و مادرم فداى تو باد آن حضرت «الحمد للَّه ام الكتاب» را بر او تعليم فرمود

«يا جابر الا اعلمك افضل سورة انزلها اللَّه فى كتابه»؟

اين قسمتى از يك حديث است و در قرآن فرمود:

«هى شفاء من كل داء الا السأم يعنى الموت».

4- حضرت صادق از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود: خدا با فاتحة الكتاب بر من منت نهاد

«قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ان اللَّه منّ على بفاتحة الكتاب»

اين روايات، همه از تفسير عياشى نقل شده است.

موقعيت اين سوره در زندگى انسان

اين سوره در زندگى انسان اثر تام و تمام دارد، در اين سوره، سخن از رحمت واسعه و ابدى خدا و از معاد و پرستش خدا و مدد خواستن از او و در رديف پاكان عالم قرار گرفتن است. جامعه انسان بدون حكومت رحمت و عاطفه قابل بقا نيست. انسانها بايد برنامه كارشان بر پايه رحمت و تعاون و همكارى باشد نه تضاد و پايمال كردن همديگر. جهان روزى به سعادت مى رسد كه زندگى بر پايه توحيد و معاد استوار باشد، تا اين دو اصل در زندگى بشر

حكومت نكند، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 40

زندگى ايده آل ممكن نخواهد بود.

علم و صنعت بدون توحيد، مانند سلاح در دست ديوانه است كه نتيجه اش تار و مار كردن «هيروشيما» و كشتن هفتاد و هشت هزار و صد و پنجاه انسان در يك ساعت، كشتن يك ميليون الجزائرى بجرم خواستن حق خود، اشغال فلسطين بدست صهيونيسم غاصب، بيرون راندن مردم يك كشور از ديارشان، زنجير كشيدن ملل ضعيف بدست ابرقدرتها و ميليونها نظائر آنست، آرى «چو دزدى با چراغ آيد گزيده تر برد كالا».

انسان بى توحيد، جز چنگيزها، يزيدها، كارترها، رضاخانها، نصيرى ها، محمد رضا خانها و ... نمى تواند باشد، بايد پرستش و اطاعت خاص خدا باشد، بايد طاغوتها از بين بروند، بايد همه بآن مشيت و خدايى كه جهان را آفريده است و اداره مى كند روى آورد وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ.

اهل اسلام روزى اقلا ده بار اين سرود توحيد، سرود محكوميت خدايان دروغين، سرود رحمت عالمگير و سرود پرستش رب العالمين را در نمازها مى خوانند و استغاثه مى كنند كه خدايا ما را از پاكان و از زمره الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ گردان تا در اين زندگى پرتلاطم و شرك آميز به ساحل توحيد راه يابد «اللهم يا ربنا اهدنا الصراط المستقيم».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 41

سوره بقره در مدينه نازل شده و دويست و هشتاد شش آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- بنا بر آنكه در مقدمه تفسير گفته شد، اين سوره اولين سوره است كه در مدينه بعد از هجرت نازل شده است، در مجمع البيان فرموده: همه اش مدنى است بجز آيه 281 وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ... كه در حجة الوداع در «منى» نازل گشته است، تعداد آيات آن در قرائت كوفى دويست و هشتاد

و شش مى باشد و آن مورد قبول است زيرا كه بامير المؤمنين عليه السّلام مى رسد، بعبارت اخرى، قرائت كوفى به عاصم بن ابى النجود مى رسد كه بر ابو عبد الرحمن سلمى خوانده و او هم نزد آن حضرت خوانده است «1» ولى آيات آن در تعداد قرائت بصرى 287 و در قرائت حجازى 285 و در شامى 284 است، اين سوره داراى شش هزار و صد و بيست و يك كلمه و بيست و پنج هزار و پانصد حرف مى باشد.

2- گفته اند كه اين سوره به يك بار نازل نگشته است بلكه هر بار قسمتى از آن به مقتضاى ضرورت نازل شده است، مثلا آيات تغيير قبله بايد در سال دوم هجرت نازل شده باشد زيرا تغيير قبله در پنجمين ماه سال دوم هجرت بوده است،

__________________________________________________

(1)- سفينة البحار (عصم) و نيز مرحوم سيد صدر در «تأسيس الشيعة» فرموده:

«عاصم ابن ابى النجود قرء على ابى عبد الرحمن السلمى صاحب امير المؤمنين (ع) و هو قرء على امير المؤمنين (ع)».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 42

بهر حال، وضع آن روز اسلام، لزوم نزول اين سوره را در وقتهاى مناسب ايجاب مى كرد.

3- تسميه اين سوره به «بقره» ظاهرا بعلت گاوكشى بنى اسرائيل است كه جريان آن در آيات شصت و هفت تا هفتاد و سه بيان شده است ولى چرا سوره اى باين بزرگى و دريايى از حقائق با نام يك قضيه نامگذارى شده است، در تفسير آيات آن قصه، بيان خواهد شد.

4- بنا بر روايات شيعه و اهل سنت، اين سوره در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حتى بزبان آن حضرت «بقره» ناميده شده است، طبرسى از

سهل بن سعد نقل كرده كه رسول خدا فرمود: براى هر چيز سنام و سرآمد و قله اى هست، قله قرآن سوره بقره است:

«ان لكل شى ء سناما و سنام القرآن سورة البقرة ...»

و در روايتى آمده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جوانى را فرمانده گروهى از لشكريان خود نمود، گفتند يا رسول اللَّه سن او از همه ما كمتر است، فرمود: او سوره بقره را مى داند «1». در تفسير كشاف نقل شده كه آن حضرت فرمود: آيات آخر سوره بقره از خزانه تحت عرش به من داده شده، آنها پيش از من به هيچ پيامبرى داده نشده است نظير اين روايات در تفسير برهان و عياشى و سائر تفاسير نيز نقل شده است.

5- اين سوره بزرگترين سوره قرآن مجيد است و دريايى از حقائق و معارف اسلامى در آن بيان گرديده است كه به ترتيب زير خلاصه مى شود:

1- تقسيم مردمان به سه گروه مؤمن، كافر و منافق، بيان ابتداى خلقت انسان و سجود ملائكه و امتناع شيطان، بررسى پرونده يهود در حدود صد آيه كه بزرگترين ضد انقلاب اسلامى در آن روز بودند.

__________________________________________________

(1)- مجمع البيان اول سوره بقره (فضلها) تفسير كشاف آخر سوره بقره.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 43

2- بناى كعبه به دست ابراهيم و اسماعيل و مقدارى از حالات ابراهيم و جواب به يهود و نصارى كه آن حضرت را يهودى يا نصرانى مى دانستند و دعاى آن بزرگوار درباره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله.

3- تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه و مقدارى از آيات توحيد و نفوذ اراده خدا در اداره جهان و محكوم نمودن بت پرستان.

4- مقدارى از محرمات

اسلامى و شمّه اى از فرمانهاى سعادت بخش آن، و واجب شدن روزه و مقدارى از احكام آن و اشاره بحكم قصاص و وصيت ميت.

5- دستور جهاد با كفار و حدود آن، وجوب حج و مسائل حج و عمره و نيز بيان شراب و قمار و گناه بودن آنها.

6- مسائل مفصل نكاح و طلاق و عده و احكام زنان شوهر مرده.

7- جريان بنى اسرائيل كه از پيامبرشان فرمانده خواستند تا در ركاب او با دشمنان بجنگند، جريان طالوت و جالوت و داود و غلبه بنى اسرائيل بر دشمنان.

8- آية الكرسى، موقعيت خدا در جهان، زنده شدن پرندگان مرده به دعاى ابراهيم و زنده شدن آن پيامبر رهگذر بعد از صد سال و نشانه اى از معاد و قيامت موعود به طريق اعجاز.

9- آيات انفاق و بيان مختصرى در انفاق ريايى و نيز انفاقى كه براى طلب مرضاة خداست.

10- آيات ربا و قرض و سند قرض و شاهد گرفتن براى آن.

11- درخواستهاى مؤمنان در آيه اخير و مطالب تحسين انگيز آن.

بحق بايد گفت كه اين سوره دريايى از حقائق و نشان دهنده اسلام جاويدان مى باشد لازم است كه در مطالب آن دقت كرد و با آنها آشنا شد با توجه به مطالب ياد شده مى دانيم كه چرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اين سوره را قله قرآن ناميده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 44

[سوره البقرة (2): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الم (1) ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (2) الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (3) وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (4)

أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ

هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (6) خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (7) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ (8)

بنام خداى رحمان رحيم

1- الم.

2- اين كتاب بى شك، هدايت است براى اهل تقوى «1».

3- كسانى كه به غيب ايمان مى آورند و نماز مى خوانند و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند.

4- و آنان كه ايمان مى آورند به دينى كه بر تو نازل شده و به دينى كه پيش از تو نازل گشته و به دنياى ديگر يقين مى آورند.

5- آنها در هدايت پروردگار هستند و فقط آنها رستگارانند.

__________________________________________________

(1)- الم را يك آيه شمرده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 45

6- كسانى كه (دانسته) حق را انكار كرده اند بآنها فرق نمى كند چه بترسانى و چه، نترسانى تسليم نمى شوند.

7- خدا بر قلوبشان مهر زده است و بر گوشها و بر چشمهايشان پرده اى هست و عذابى بزرگ براى آنهاست.

8- بعضى از مردم مى گويند: به خدا و دنياى ديگر ايمان آورده ايم ولى مؤمن نيستند.

كلمه ها

الم: راجع باين حروف و نظائر آنها كه فواتح سور نام دارند در اول سوره اعراف بحث خواهيم كرد.

كتاب: مصدر است بمعنى مكتوب. آن در اصل بمعنى جمع كردن مى باشد، گويى مطالب يا حروف، در آن در كنار هم جمع شده اند، لشگر را از آن كتيبه گفته اند كه بعضى با بعضى جمع شده اند، كتاب بمعنى اثبات تقدير، ايجاب و اراده نيز آمده است.

ريب: شك، قلق و اضطراب قلبى.

هدى: راهنمايى. گويند: «هديته هدى» او را راهنمايى كردم و شايد بمعنى هادى باشد.

متقين: پرهيزكاران. مفرد

آن متقى است، اصل آن وقايه و وقاء بمعناى حفظ شى ء است از آنچه اذيت و ضرر ميرساند، تقوى بمعناى خود نگه دارى مى باشد متقى يعنى كسى كه خودش را از ناپاكى و گناه و عذاب خدا حفظ مى كند.

يؤمنون: ايمان: تصديق توأم با اطمينان، اصل آن امن بمعناى آرامش قلب است ايمان تنها عقيده نيست، بلكه تسليم و انقياد در آن معتبر است.

غيب: نهان «الغيب كلّ ما غاب عنك». تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 46

ينفقون: نفق: خارج شدن. انفاق: خارج كردن مال از دست (خرج كردن) «ينفقون» خرج مى كنند.

يقيمون: اقامه: برپا داشتن، استعمال اين كلمه در نماز خواندن ظاهرا براى آنست كه نماز برنامه ارتباط با خداست اين ارتباط بايد هميشه و پيوسته باشد «يقيمون» برپا مى دارند. «اقامه: ادامه» يوقنون: يقين تحصيل مى كنند. يقين بالاتر از علم و از اوصاف علم است. فيومى در مصباح گويد: يقين علمى است كه از استدلال و تحقيق حاصل شود.

مفلحون: رستگاران. واحد آن مفلح است. فلح: رستگارى و نجات يافتن.

كفروا: كفر در اصل بمعنى پوشاندن است زارع را كافر گويند كه تخم را در زمين مى پوشاند كافر را از آن كافر گويند كه حقائق را با انكار پوشانده است، خواه از روى جهل باشد و خواه از روى عناد. لازم است كفر را انكار معنى كنيم.

ختم: ختم: مهر نهادن «ختم اللَّه» مهر نهاد خدا.

سمع: گوش و قوه شنوايى. آن در تمام قرآن مفرد آمده ولى در معنى، جمع و مفرد بكار رفته است. زيرا كه اصل آن مصدر است و مصادر جمع بسته نمى شوند چنان كه طبرسى و زمخشرى و ديگران گفته اند.

غشاوة: پرده. اصل آن از «غشى» بمعنى پوشاندن

و فرا گرفتن است.

شرحها

در اين آيات مردم به سه دسته تقسيم شده اند: مؤمن، كافر و منافق و روشن گرديده كه از اين سه دسته فقط مؤمنان رستگارانند، بنا بر اين آيات، مؤمن كسى است كه در باطن عقيده دارد و در ظاهر عمل، كافر كسى است كه نه ايمان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 47

دارد و نه عمل، منافق آنست كه ادعاى ايمان مى كند ولى در باطن بى عقيده و منكر است على هذا مؤمن و كافر يك چهره دارند، ظاهر و باطنشان يكى است ولى منافق دو چهره دارد و مانند دزدى كه از اهل خانه باشد مرموز و خطرناك است و پلى است ميان مؤمنان و كافران، كفار هميشه بوسيله منافقان بجهان اسلام راه يافته اند لذا بايد منافق را با اوصافش شناخت چنان كه قرآن آن را با اوصافش شناسانده است، رجوع شود به «نكته ها».

1 و 2- الم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ لفظ «لا رَيْبَ فِيهِ» قيد است براى «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» يعنى: در اينكه اين كتاب براى پرهيزكاران هدايت است شكى نيست مانند: تَنْزِيلُ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (سجده 2) يعنى، اين كتاب بى شك از جانب خداست، مراد از «الكتاب» مجموع آنست كه تا وقت نزول اين سوره نازل شده بود و نيز آن قسمت كه در علم خدا بود كه نازل شود.

منظور از متقين ظاهرا كسانى هستند كه روح تقوى دارند نه متقيان اصطلاحى مثل: وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (شمس/ 8) روح فجور و تقوى در هر انسانى هست. مردم در برابر حقائق دو گونه اند: منصف و لجوج. منصف بمجرد درك

حقيقت آن را قبول مى كند و تسليم مى شود مانند ابو ذر تا قرآن را شنيد اسلام آورد، چون روح تقوى و انصاف داشت ولى ابو جهل با آنكه فهميد تسليم نشد چون روح تقوى در او مرده بود. قرآن مجيد منصفان و متقيان را هدايت مى كند ولى نسبت بلجوجان بر پليدى آنها مى افزايد: وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ (توبه/ 125) در جاى ديگر، كسى كه روح تقوى دارد زنده ناميده شده و براى كافران فقط حجت تمام مى شود لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ (يس/ 7).

3- الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 48

بنا بر آنكه گفته شد «الذين ...» وصف «متقين» است يعنى آنها كه روح تقوى دارند و زنده اند اين اوصاف را مى پذيرند، ايمان مى آورند و عمل مى كنند، مراد از «الغيب» در وحله اول خداست كه بعلت ناديده بودن «غيب» تعبير شده و گرنه از هر پيدا پيداتر است و مى شود شامل هر غيب باشد كه بايد ايمان آورد مانند ملائكه و امام زمان عليه السّلام و مانند آنها «1» ولى بايد به آخرت شامل نباشد كه آن در ذيل آيه بعدى خواهد آمد اين آيه در بيان اعتقاد و عمل مؤمن است.

4- وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ وصف ديگر مؤمنان است و حكايت دارد كه تكميل ايمان در صورتى است كه به پيامبران گذشته و دين آنها نيز ايمان آورد، ايمان بروز قيامت نيز از آن جمله است.

5- أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ

الْمُفْلِحُونَ لفظ «من ربهم» وصف «هدى» و تقديم «هم» براى حصر و اختصاص است يعنى آنها از جانب خدا در هدايتند و فقط آنها رستگارانند، منافقان و كفار، گمراهان و اشقيا مى باشند.

6- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ بيان گروه دوم است. ناگفته نماند: كفر دو گونه است، يكى كفر و انكار از روى عناد و لجاجت، يعنى شخصى دانسته و از روى عمد، حقيقت را انكار كرده و تسليم نمى شود، چنان كه درباره فرعون و قوم او آمده: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا (نمل/ 14) يعنى در باطن يقين كردند كه معجزات موسى حق است

__________________________________________________

(1)- در تفسير برهان از امام صادق (ع) نقل شده است كه در باره يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ فرمود:

مؤمن بغيب «من آمن بقيام القائم»

و در روايت ديگر فرمود:

«الغيب فهو الحجة الغائب».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 49

ولى باز انكار كردند، در خصوص اهل كتاب كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را انكار مى كردند فرموده: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (بقره/ 146).

يعنى: اينها پيغمبر ما را مى شناسند چنان كه پسران خويش را مى شناسند و بسيارى از آنها حق را دانسته كتمان مى كنند، على هذا كفر در اينگونه موارد امر عدمى نيست بلكه آنها حق را مى دانند اما روى جاه طلبى و حفظ مقام و پيروى از شهوات حاضر نيستند به آنچه مى دانند تسليم شوند لذا انكار مى كنند نظير آنكه فرعونيان پس از شناختن موسى و برادرش گفتند أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ (مؤمنون/ 47) يعنى: آيا به موسى و

هارون تسليم شويم با آنكه قوم آنها بردگان ما هستند، معلوم است خودپسندى، علت عدم تسليم شده است.

ديگرى كفر از روى جهالت و نادانى است اينگونه اشخاص اگر متذكر شوند نوعا ايمان مى آورند ظاهرا مراد از آيه گروه اول مى باشد كه انذار بحالشان فائده اى ندارد زيرا روح تقوى ندارند و منصف نيستند بلكه لجوج و متكبر هستند چنان كه در آيه گذشته خوانديم «ظلما و علوا».

اگر گويند: اينكه فرموده: چه بترسانى و چه نترسانى، ايمان نمى آورند آيا منظور آنست كه از ايمان آوردن و تسليم شدن مسلوب القدرة شده اند يا اينكه مى توانند ايمان بياورند اما نخواهند آورد؟

گوئيم: اولا مراد از ايمان در آيه اعتقاد نيست زيرا اينگونه اشخاص اعتقاد دارند بلكه مراد تسليم شدن و انقياد بحق است چنان كه گفته شد، اعتقاد يك مطلب است و تسليم شدن باعتقاد، مطلبى ديگر. ثانيا اينگونه اشخاص مسلوب القدرة نيستند ولى چون عناد نخواهد گذاشت بآنچه مى دانند تسليم شوند، لذا خدا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 50

فرموده درباره اينها خودت را معطل مكن كه ايمان نخواهند آورد.

و اگر مراد عدم قدرت باشد باز تكليف از آنها ساقط نمى شود كه خود موجب اينكار شده اند و قدرت تفكر صحيح را از دست داده اند.

7- خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ صدر آيه تعليل عدم ايمان آنهاست، وقتى كه خدا به قلبى مهر نهاد ديگر صاحب آن قلب تسليم حق نمى شود، آن گاه در علت مهر نهادن فرموده كه در گوشهاى آنها و بر چشمهاى آنها پرده بخصوصى است كه از شنيدن و ديدن آيات حق مانعشان ميشود، كسى كه چشم و

گوشش بسته شده ديگر مطلبى به مغزش راه نخواهد يافت بنا بر اين «واو» در وَ عَلى سَمْعِهِمْ ... براى استيناف است و اين آيه نظير آيه: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ (انعام/ 46) مى باشد.

«غشاوة» نكره است يعنى پرده بخصوص كه نتيجه ستمگريها و اعراض از حق است در عيون الاخبار از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«الختم هو الطبع على قلوب الكفار عقوبة على كفرهم كما قال عز و جل بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا» «1».

بهر حال اينها گروه دوم از گروه هاى سه گانه مى باشند كه با وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ كارشان ختم شده است، اينكه نسبت ختم بخدا داده شده موجب جبر و بى عدالتى نيست زيرا اينان خودشان اسباب ختم را فراهم آورده اند، اصرار بر كفر و نافرمانى عاقبتش مهر شدن قلب است مانند مسافرى كه پيوسته بر خلاف جهت مقصود حركت مى كند فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ (صف/ 5).

8- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ

__________________________________________________

(1)- تفسير صافى از عيون الاخبار.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 51

از اين آيه تا آيه 20 بيان حال منافقان و گروه سوم است. در اين آيه منافق چنين معرفى شده كه در زبان اظهار ايمان مى كند اما در باطن ايمان ندارد، على هذا منافق يك انسان دو چهره اى است كه نان را به نرخ روز مى خورد و با اظهار ايمان مى خواهد به اغراض مادى خود برسد، و چون منافق را بايد با اوصاف و اعمال او شناخت لذا در آيات بعدى منافقان بطور تفصيل بيان شده اند موقع نزول

آيات، منافقان به تدريج در مدينه نضج مى گرفتند كه ضرورى بود قرآن به حساب آنها برسد و براى مؤمنان در شناختن آنها جهت بدهد.

نكته ها
موقعيت قلب:

در جاهاى مناسب خواهد آمد كه مراد از قلب در قرآن آيا همين قلب صنوبرى شكل است كه در سينه قرار گرفته و تلمبه خون بدن مى باشد يا معناى ديگر دارد، در اين آيات موقعيت قلب كه مركز فرماندهى بدن است در زمينه ايمان و كفر و نفاق مورد توجه است درباره گروه اول فرموده: يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ ... ... وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ در جاى ديگر آمده: أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ مجادله/ 22، در بيان كفار فرموده: خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ و درباره منافقان چنان كه خواهد آمد گفته شده: فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ پس در خصوص هر سه گروه بايد به سراغ قلب رفت كه محل نزول اشعه رحمت الهى و مركز فرماندهى كارهاى نيك و بد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 52

[سوره البقرة (2): آيات 9 تا 20]

اشاره

يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (9) فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ (10) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ (12) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ (13)

وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (14) اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (15) أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ (16) مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ

(17) صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ (18)

أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ (19) يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (20)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 53

9- به خدا و مؤمنان حيله مى كنند ولى جز به خود حيله نمى كنند اما نمى فهمند.

10- در قلوبشان مرضى هست، خدا مرضشان را افزود، آنها را هست عذابى دردناك به علت دروغ گفتنشان.

11- چون به آنها گفته شود در زمين فساد نكنيد گويند ما فقط اصلاح گريم.

12- بدانيد كه آنها، فقط مفسدانند، اما نمى فهمند.

13- و چون به آنها گويند ايمان بياوريد چنان كه مردم ايمان آورده اند، گويند آيا مانند احمقان ايمان آوريم؟! بدانيد كه آنها فقط احمقند ولى نمى دانند.

14- وقتى كه به اهل ايمان مى رسند گويند: ايمان آورده ايم و چون با امثال خود خلوت مى كنند گويند: ما با شمائيم ما تنها استهزاگرانيم.

15- خدا آنها را استهزا مى كنند و در سرگردانى بر طغيانشان مى افزايد.

16- آنها هستند كه ضلالت را با هدايت عوض كردند در نتيجه، تجارتشان سودى نداد و هدايت نشدند.

17- حكايتشان حكايت كسى است كه آتشى بيافروخت. چون اطراف وى را روشن ساخت خدا نورشان را برد و در ظلماتى كه چيزى نمى بينند رهايشان ساخت.

18- كرانند، لالانند و كورانند، بحق بر نمى گردند.

19- يا چون ابرى باران ريز، توأم با ظلمات و رعد و برق، كه از ترس صاعقه ها و هراس مرگ، انگشتان خويش را در گوشها كنند، خدا كافران را احاطه كرده است.

20- نزديك

است برق چشمشان را بربايد، هر وقت روشن شود راه روند و چون تاريك شود بايستند با آنكه اگر خدا مى خواست، چشم و گوششان را مى گرفت خدا بر هر چيز تواناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 54

كلمه ها

يخادعون: خدع: پنهان كردن، فريبكار را مخادع گويند كه حقيقت را پوشانده و در لباس باطل نشان مى دهد، مفاعله لازم نيست هميشه بين الاثنين باشد مثل «سافرت يوما» يعنى يك روز سفر كردم على هذا «يخادعون» به معنى «يخدعون» است ولى در إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ

نساء آيه/ 142 بين الاثنين است «يخادعون» حيله مى كنند.

يشعرون: شعر: دانستن و توجه. «لا يشعرون»: نمى دانند، نمى فهمند.

اليم: الم (بر وزن شرف): درد يا درد شديد «اليم»: دردناك. آن در آيه به معنى فاعل (مؤلم) است.

سفهاء: بى خردان، مفرد آن سفيه و در اصل به معنى سبكى است.

شياطين: شيطان: دور شده، از خير، طبرسى فرموده: «البعيد عن الخير» به عقيده طبرسى و راغب و ابن اثير و ديگران، نون آن اصل كلمه و اشتقاق آن از «شطن» است و آن به معنى دور شدن مى باشد گويند: «شطن عنه: بعد» اين كلمه در انسانهاى بدكار و دور از حق نيز بكار رفته است چنان كه مراد از آن در آيه منافقانند.

مستهزءون: هزء و هزو: مسخره كردن. آن حكايت از تحقير مسخره شده دارد استهزاء نيز به همان معنى است «مستهزءون»: مسخره كنندگان.

يمدهم: مد: زيادت، در گسترش و مهلت دادن نيز بكار مى رود، «يمدهم»:

مهلت مى دهد به آنها يا زيادت مى دهد.

يعمهون: (عمه: بر وزن شرف) تحير و سرگردانى در رأى و فكر يا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 55

سرگردانى در ضلالت. مراد از آن در آيه معناى

دوم است يعنى در نفاقشان سرگردان مى مانند و نمى دانند چه مى كنند.

اشتروا: شرى، شراء و اشتراء هر سه از اضداد هستند و به معنى خريدن و فروختن هر دو بكار روند بنا بر آنكه اهل لغت گفته اند، اما «شرى» در قرآن همه جا به معنى فروختن آمده است ولى اشتراء در هر دو بكار رفته است، آنجا كه به معناى خريدن باشد ثمن با لفظ «باء» آيد چنان كه در آيه است، يعنى گمراهى را خريدند و در عوض هدايت را دادند و آنجا كه به معنى فروختن باشد مبيع با «باء» آيد مانند: وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا (بقره/ 41).

تجارت: معامله: خريد و فروش. آن در قرآن مجيد هم در خريد و فروش متعارف بكار رفته است و هم در خريد و فروش معنوى چنان كه در آيه شريفه.

مهتدين: اهتداء از باب افتعال به معناى هدايت يافتن و قبول هدايت است «مهتدين» هدايت يافتگان.

مثل: صفت. حالت. عبرت. حديث. مراد از آن در اينجا حال و حكايت است.

استوقد: و قد: افروخته شدن آتش، ايقاد: افروختن آتش. استيقاد:

افروختن و افروخته شدن. در آيه به معنى افروختن است و اگر طلب مراد باشد معناى «استوقد نارا» چنين مى شود: خواست آتشى بيافروزد.

اضائت: اضائه: روشن شدن و روشن كردن، لازم و متعدى هر دو آمده است چنان كه در آيه اول متعدى و در آيه بعدى لازم است، اصل تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 56

آن ضوء است.

صم: اصم: كر مادرزاد، بقولى مطلق كر است، جمع آن صم: اصل آن صمم بمعنى بستن است.

بكم: ابكم: لال مادرزاد. جمع آن بكم است، اخرس به معنى مطلق لال است خواه مادرزاد باشد

يا بعدا لال شده باشد.

عمى: اعمى: كور. جمع آن عمى (بر وزن قفل) است، عمى (بر وزن عبد) به معنى كورى و نيز به معنى فقدان بصيرت است اين كلمه در قرآن مجيد هم در كورى ظاهرى و هم در فقدان بصيرت بكار رفته است، چنان كه مراد از آن در آيه فقدان بصيرت است.

صيب: ابر باران ريز، طبرسى آن را باران معنى كرده، راغب و غير او ابر باران ريز گفته اند، مناسب آيه شريفه معناى دوم است چون رعد و برق و صاعقه در ابر است نه در باران.

صواعق: جمع صاعقه. بايد دانست: رعد صداى ابر، برق نور ابر، صاعقه خط قرمز و نورانى است كه در اثر تخليه بار الكتريكى ميان ابرها ظاهر مى شود و آن مبدء نور است.

اصابع: اصبع: انگشت، اصابع: انگشتها.

آذان: اذن (بر وزن شتر) گوش. جمع آن آذان است.

يخطف: خطف: ربودن و اخذ كردن به سرعت «خطفه استلبه بسرعة» «يخطف» مى ربايد.

شرحها

آيات دوازده گانه در بيان اوصاف منافقان و مآل كار آنهاست در گذشته گفته شد كه منافق داراى دو چهره است، لذا شناختن منافق فقط باوصاف و اعمال تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 57

او ميسر است، منافق خطرناكتر از كافر و پلى است ميان مؤمنان و كافران و بحكم إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ (نساء/ 145) عذاب او در قيامت سختتر از كافر خواهد بود، اينك اوصاف آنها را كه در اين آيات بيان شده است مى آوريم، بايد دانست بعضى از اين اوصاف در كفار هم هست ولى نظر قرآن معرفى منافقان است، در نكته ها بحث مبسوطى در زمينه منافقان خواهيم داشت، منافقانى كه پيوسته براى اسلام و

مسلمانان خطرناك بوده و هستند.

9- يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ آيه حاكى است كه اظهار ايمان براى فريفتن خداست و هم فريفتن مؤمنان كه مؤمنان آنها را از خود بدانند و بحساب گيرند، آنها در قولشان آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ با خدا معامله فريبكارانه مى كنند و نيز مؤمنان را حيله مى زنند تا در رديف آنها قرار گيرند.

اما متوجه نيستند كه فقط خود را فريب مى دهند كه با اين عمل موجبات سعادت را از دست مى دهند و از فوائد واقعى دين كه به نفع انسانها آمده است بى بهره مى مانند و سرانجام در دنيا رسوا و در آخرت به عذاب خدا گرفتار مى شوند آنكه عاقبت كارش چنين است، خود را مى فريبد نه ديگران را.

10- فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ علت خدعه آنست كه قلب سالم ندارند بلكه قلبشان مريض است اين مرض نتيجه اعمال زشت و طغيانگرى آنها است، بهر حال فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ دليل «يخادعون» است فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً اگر خبر باشد معنايش آنست كه خدا به وسيله نزول آيات بر مرض قلبشان افزوده است چنان كه فرموده: وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ (توبه/ 125) وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً و نظير: وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً مائده/ 64، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 58

آرى قرآن براى هدايت و براى بعضى كفر افزا و ضرر است، ممكن است كه دعا بمعنى لعنت باشد. لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ پايان كار آنهاست.

11- وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي

الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ منافق مفسد است، تباهى به بار مى آورد، كفار را به جامعه مسلمانان راه مى دهد، اسرار مسلمين را به كفار مى رساند، شايعه هاى دروغ منتشر مى كند، و چون به آنها گويند فساد نكنيد گويند ما مصلحانيم، نظر اصلاح داريم، اين هم يكى از اوصاف منافقان است، حساب كنيد حالات منافقان را در هر جامعه.

12- أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ جلو افتادن «هم» براى حصر است يعنى بدانيد آنها جز مفسد نيستند ولى مطامع و اغراض، فكرشان را عوض كرده و نمى فهمند وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً كهف/ 104.

13- وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ علامت ديگرى از علائم منافقان است كه خودشان را عاقل و مؤمنان را سفيه مى دانند، اگر به آنها گويند: شما هم مانند ديگران ايمان بياوريد و به حق تسليم شويد، گويند اين مردم احمقند، راه زندگى را بلد نيستند، عاقل آنست كه به مقتضاى زمان عمل كند و از دنيا كام بگيرد.

چنان با نيك و بد خو كن كه بعد از مردنت عرفى مسلمانت بزمزم شويد و هندو بسوزاند

ولى آنها جز احمق نيستند كه بخاطر زندگى چند روزه همه حقائق و فضيلت را زير پا مى گذارند.

14- وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ از علائم منافقان است كه در ميان مردم تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 59

اظهار ايمان مى كنند و چون با رفقاى خود يعنى منافقان به خلوت مى روند گويند: ما با شما هستيم ما مردم را

مسخره كرده ايم، اكنون كه انقلاب اسلامى ايران پيروز گشته است گويى آيات شريفه اكنون نازل شده اند، خدا در جوابشان فرموده:

15- اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ.

جمله «يمدّهم» تفسير استهزاء است، منافقان كه مؤمنان را مسخره مى كنند عكس العملش آنست كه قدرت تفكّر از آنها سلب مى شود، طغيانشان فزونتر مى گردد، خود را از ياد مى برند و نمى دانند چه مى كنند، سرگردان هستند، جهت مستقيم ندارند نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ «يمدهم» به معنى زيادت و گسترش دادن است مثل وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ اعراف/ 102 «يعمهون» جمله حاليه است يعنى: خدا در حال سرگردانى بر طغيانشان مى افزايد، اين سزاى اعمالشان است نه آنكه بى عدالتى باشد.

16- أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ.

تجارت و اين چنين زندگى، به حال آنها سودى نبخشد زيرا هدايتى را كه از جانب خدا آمده بود با گمراهى عوض كردند و هدايت يافتگان نشدند، در اين آيه هدايت ثمن است كه داده اند و گمراهى متاعى است كه خريده اند، بالاخره، تجارت، تجارت معنوى است.

17- مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ در اين آيه و آيات بعدى دو مثل در بيان حال منافقان ياد شده است، مثل اول به نظرم در اين زمينه است كه منافق نقشه فتنه بر ضد حق را مى كشد و در آن كار تا حدى پيشرفت مى كند ولى تا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 60

بخواهد نتيجه قطعى بگيرد، عاملى از ناحيه حق و خدا، پيدا مى شود و آن نقشه خائنانه را نقش بر آب مى كند، منافق مانند انسانى كه در ظلمت مانده

و جايى را نمى بيند متحير مى ماند كه چه بكند و فتنه را از كجا آغاز نمايد؟

مانند كسى كه در محل تاريكى واقع است و آتشى بر مى افروزد چون اشياء اطراف او در اثر نور ديده شدند، خدا بوسيله باد يا عامل ديگرى آن آتش را خاموش مى كند آن شخص باز در تاريكى فرو مى رود، امروز منافقان در انقلاب اسلامى ايران با نقشه هاى خود و اربابان خارجى مقدارى، سر و صدا به راه مى اندازند و فتنه ها بوجود مى آورند و مسرور مى شوند كه نقشه آنها گرفت ولى با يك مقاومت ملت يا با يك جمله رهبر انقلاب و يا با يك افشاگرى، همه نقشه آنها نقش بر آب مى شود.

18- صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ اين آيه حاكى است كه مى شد از آن بى نتيجه ماندن عمل، بيدار شوند ولى كردار ناپاك و افكار غلط چنان در روحيه آنها اثر گذاشته است كه گوششان از شنيدن گفتار حق و زبانشان از اقرار بحقائق و چشمشان از ديدن آيات حق، ناتوان گرديده است، اميدى به هدايتشان نيست، در گذشته گفته ايم: آن كه مى داند ولى نمى خواهد تسليم شود، انذار براى او فائده اى ندارد، آرى روحيات منبعث از گناه، راه را بر انسان مى بندد.

19- أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ مثل دوم در بيان احوال منافقان از اين آيه شروع مى شود، اين مثل از پريشان خاطر بودن منافق و طوفانى بودن باطن آنان، حكايت دارد، مانند كسانى كه در شب ظلمانى در بيابان ناشناس زير رگبار پر از صاعقه و رعد و برق مانده اند، از

صداى رعد و ترس صاعقه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 61

انگشتان را در گوش كرده اند. شدت برق به حدى است كه نزديك است چشمشان را كور كند در اين طوفان و ترس هر وقت برق مى زند چند قدمى پيش مى روند و چون خاموش مى شود در جاى خود ميخكوب مى گردند.

چنين است زندگى منافق در جامعه اى كه اكثريت آن انقلابى هستند و در راه برقرارى توحيد تلاش مى كنند، منافق در چنين جامعه اى با خاطر پريشان و مضطرب در تشويش و ناراحتى زندگى مى كند، آرامش خاطر او بسيار جزئى است.

مانند منافقان در عصر ما كه عصر انقلاب اسلامى است در قلوب منافقان طوفانها وزيدن گرفته و فقط كمى آرامش خاطر در شنيدن خبرهاى دروغين صداى آمريكا و امثال آن دارند.

«كصيب» عطف است بر «كمثل ...» تقدير آن «مثلهم كاصحاب صيب» است «من السماء» شايد براى آن است كه راه فرارى ندارند و گرنه ابر پيوسته از بالاست، «ظلمات» در اثر تراكم ابر است شايد ظلمت شب نيز منظور باشد «وَ اللَّهُ مُحِيطٌ ...» حاكى است كه گذاشتن انگشت به گوش فائده اى ندارد كه خدا آنها را احاطه كرده است.

20- يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ بقيه مثل است، معنى در بالا معلوم گرديد وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ... بيانگر آنست كه:

در اين استفاده جزئى از چشم و گوش خود مستقل نيستند و با عنايت خداست و اگر خدا مى خواست چشم و گوششان را مى گرفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 62

نكته ها
پيدايش منافق

پيدايش و تقسيم شدن افراد جامعه به

سه گروه: مؤمن، كافر و منافق يك امر طبيعى است. هر دين يا حتى طرحى در جهان پيدا شود، مردم در تلقى آن سه گروه خواهند بود، عده اى با جان و دل مى پذيرند، عده اى به مخالفت برمى خيزند و عده اى براى مصلحت به ظاهر قبول مى كنند. و از اين جا مؤمن، كافر و منافق پيدا مى شود.

آن گاه كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در مكه بودند از منافق خبرى نبود، عده اى مؤمن و اكثريّت كافر بودند، چون اسلام چندان نيرومند نشده بود كه عده اى براى استفاده شخصى اظهار اسلام كنند. گرچه نمى شود به طور كلى منافق را در آن دوره نفى نمود. رجوع شود به آيه 11 از سوره عنكبوت كه در مكه نازل شده است.

وقتى كه آن حضرت به مدينه هجرت فرمودند و اسلام گسترش پيدا كرد و حكومت تشكيل داد، به تدريج منافقان پيدا شدند، هر چه به گسترش اسلام افزوده شد، آنان كه نان را به نرخ روز مى خوردند و منافق بودند بيشتر شدند.

از قرآن مجيد استفاده مى شود كه در جنگ «بدر» بعضى از لشگريان آن حضرت منافق بودند در سوره انفال ضمن آيات جنگ بدر آمده است: إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ ... انفال/ 49.

منافقان هر چه بيشتر مى شدند، بيشتر ايجاد مزاحمت مى كردند چنان كه در جنگ «احد» عبد اللَّه بن ابي رئيس منافقان از راه، به مدينه برگشت، سيصد نفر با او برگشتند و رسول خدا را تنها گذاشتند. از اين معلوم مى شود كه منافقان اظهار وجود هم مى كرده اند. حكم بن ابى العاص و چند نفر ديگر، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 63

بدين

علت به طائف تبعيد شدند و تا حكومت عثمان حق مراجعت به مدينه را نداشتند.

سوره توبه كه در سال نهم هجرت نازل گشته است، بيشترش درباره منافقان است حتى بعضى گفته اند: بهتر بود اين سوره را سوره منافقين نام نهند.

با آن كه آن روز بيشتر از يك سال به رحلت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله باقى نمانده بود.

لذا است كه ملاحظه مى شود: اول آيات «بقره» به حساب منافقان مى رسد، از چيزهاى قابل دقت آنكه از ابتداى هجرت تا رحلت آن حضرت مسئله منافقان يك مسئله پيچيده و حل ناشدنى بود ولى به مجرد رحلت آن بزرگوار ديگر خبرى از منافقان نيست. اين گروه در كدام چاه ويل دفن شدند و چرا دم فرو بستند؟! بعضى از بزرگان اهل سنت به اين مسئله متوجه شده و جواب داده كه:

يك ماه و نيم به وفات حضرت منافقان همه اسلام آورده و در رديف مؤمنان قرار گرفتند. ولى اثبات اين سخن ناممكن است. بلكه منافقان وضع را هم رنگ خود ديده و ساكت شده اند.

منافقان در هر عصر

تقسيم شدن مردمان به سه دسته: مؤمن، كافر، منافق. در عصر اسلام تازگى نداشت و مختص به آن دوره نبود. بلكه اين سه دسته شدن از اول بوده و خواهد بود، مسئله منافق در عصر ما همان تازگى را دارد كه در صدر اول اسلام داشت.

بنا بر اين آيات شريفه شامل حال هر دوره و هر زمان است.

بايد: هر سه گروه را از هم باز شناخت و نسبت به هر يك رفتار لازم را بجاى آورد. اسرائيل فعلى و صهيونيسم بين المللى نه تنها از يهود خيبر، بنى قريظه، بنى نضير و بنى

قينقاع كم خطر نيستند بلكه بمراتب پرخطرتر هستند آن روز تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 64

مرحب ها، كعب ها، شاس ها، و حارث ها به فكر ريشه كن كردن اسلام و مسلمين بودند، امروز اسرائيل پوشالى.

آن روز منافقان مدينه در كار پيشرفت اسلام اخلال مى كردند امروز منافقان عصر، در جوامع اسلامى به نفع كفار و دشمنان اسلام تلاش مى كنند، آن روز عبد اللَّه بن ابى به مشركان مكه و يهود اطراف مدينه مى گفت ما با شمائيم.

ما مسلمانان را مسخره كرديم، امروز منافقان ديگر. حقا كه پيروان قرآن بايد در هر دوره كفار و منافقان را بشناسند و حساب خويش را با آنها روشن كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 65

[سوره البقرة (2): آيات 21 تا 25]

اشاره

يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22) وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ (24) وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِيها خالِدُونَ (25)

21- اى مردم پروردگار خويش را بپرستيد كه شما و اسلاف شما را آفريده تا تقوى پيشه باشيد.

22- خدايى كه بنفع شما زمين را گسترده و آسمان را بنائى قرار داد و از

آسمان آبى نازل كرد و با آن، از ميوه ها براى شما روزى، پديدار كرد، پس براى خدا شريكان مگيريد با آنكه مى دانيد (اينها فقط كار خداست).

23- و اگر در شك هستيد از آنچه (قرآن) بر بنده خويش نازل كرده ايم، سوره اى مانند آن را بياوريد و جز خدا هر كه كمك داريد بخوانيد اگر راستگويانيد.

24- و اگر نكرديد و هرگز نتوانيد كرد، بترسيد از آتشى كه هيزمش مردم و سنگهاست و براى كافران مهيا شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 66

25- مژده بده آنان را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند: بهشتهايى دارند كه جويها از زير آن روان است. هر گاه ميوه اى از آن روزيشان شود گويند اين همان است كه پيش از اين روزى ما شده بود، و آن رزق را شبيه هم داده شوند و آنها را در آن بهشت همسران پاكى است و در آن جاودانه اند.

كلمه ها

فراش: فرش و فراش مصدر هستند به معنى گستردن. به معنى مفعول (مفروش) نيز به كار مى روند. چنان كه مراد از آن در آيه معناى مفعولى است يعنى:

مفروش و گسترده.

بناء: مصدر است به معنى بنا ساختن مراد از آن در آيه معناى مفعولى (مبنى) است يعنى: بنا شده.

سماء: طرف بالا و هر آنچه در طرف بالا باشد سماء است حتى سقف اطاق، سماء اطاق است، به باران نيز سماء اطلاق شده كه در بالا است، اصل كلمه از «سمو» به معنى بلندى و رفعت مى باشد.

انداد: جمع ند، و آن به معنى مثل و نظير است چنان كه طبرسى و جوهرى گفته اند راغب آن را از مثل اخص و به معنى مشاركت در جوهر دانسته

است.

سورة: قسمتى از قرآن كه داراى اول و آخر است. سور در اصل به معنى بالا رفتن و سوره به معنى مرتبه بلند است، علّت اين تسميه آن است كه هر يك از سوره هاى قرآن مانند درجه بلند و منزل عالى است كه قارى از يكى به ديگرى صعود مى كند رجوع شود به قاموس قرآن (سور).

شهداء: گواهان. ياران. مفرد آن شهيد و به اعتبارى شاهد است. شهود و شهادت در اصل به معنى حاضر شدن و ديدن مى باشد، به احتمال قوى مراد از آن تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 67

در آيه: ياران است چنان كه از ابن عباس نقل شده است.

وقود: هيزم و مانند آن كه وسيله آتش افروزى است. و قد: افروخته شدن آتش.

حجاره: سنگها مفرد آن حجر است. احجار نيز مانند حجاره است ولى در قرآن مجيد نيامده است.

ازواج: جمع زوج و آن به زن و مرد و به نر و ماده هر دو اطلاق مى شود (زوج و زوجه لغت غير فصيح است مفردات راغب).

مطهره: اسم مفعول است از تطهير يعنى پاك گرديده از تمام آلودگيها

شرحها

پس از بيان سه گروه مؤمن، كافر و منافق و مآل كار آنها، اين آيات همه مردم را مخاطب قرار داده كه بيائيد پروردگار خويش را بپرستيد كه او شما و گذشتگان شما را آفريده است وسائل زندگى را در اختيار شما قرار داده و قرآن معجز بيان را براى شما نازل كرده براى اهل ايمان و عمل، بهشتها فراهم آورده است.

21- يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.

لفظ «ربكم- خلقكم» به عنايت آنست كه: پرستش رب و خالق يك امر قابل

قبول است و شما به پرستش كسى خوانده مى شويد كه شما را آفريده و پروريده است و اين شگفتى ندارد.

لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ متعلق است به «اعبدوا» و نتيجه آنست يعنى پرستش خدا شما را تقوى كار مى كند، آرى توجه به «رب» و پرستش او مولد روح تقوى است، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 68

هر قدر پرستش بيشتر باشد بر تقوى و پرهيز خواهد افزود، مانند تمرين هر كار، كه بر ورزيدگى مى افزايد، اين تعبير در جاهاى ديگر از قبيل آيه صيام نيز آمده است: كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ ... لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ بقره/ 183 آرى روزه سبب تقوى است و به انسان مى فهماند كه به ترك محرمات قادر است.

22- الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

در طول هزاران سال زمين گسترده شده و آماده براى حيات و زندگى گشته است آسمان اساس و بنائى است براى حيات در زمين، و در تكميل كارهاى زمين دخالت تمام دارد كه بدون آن، كار زمين لنگ است، اگر آفتاب نمى يافت اگر هوا نمى بود، اگر ماه نمى بود، اگر بارانها در جو تشكيل نمى شدند، اگر و اگر ... از زمين كارى ساخته نبود. وَ السَّماءَ بِناءً ظاهرا براى توجه باين مطالب است.

از طرف ديگر: شك نيست كه همه برفها و بارانها از تبخير آبهاى دريا است آب درياها و اقيانوسها شور هستند و تلخ، نه حيوانات مى توانند از آن بهره برند و نه انسانها و نه مزارع و روئيدنيها، آب درياها در حرارت آفتاب تبخير شده بصورت ابر مى آيد، ابرها بوسيله بادها بسوى خشكيها

حركت مى كنند و آن گاه بصورت باران و برف و تگرگ در زمين مى نشينند، مقدارى بصورت رودخانه ها جارى مى شوند و مقدارى در شكم زمين فرو رفته و ذخيره مى شوند و آن گاه چشمه ها و قناتها و چاه ها گرديده و مورد استفاده قرار مى گيرند، همه روئيدنيهاى زمين از اين آب مى باشند لذا است كه در بسيارى از آيات به اين حقيقت كه آبهاى مورد استفاده انسان و حيوان و گياه از آسمان است، توجه كامل شده است.

به اين آيه توجه كنيم. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 69

وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ مؤمنون/ 18 ما از آسمان آبى باندازه نازل كرديم و آن را در زمين ذخيره نموديم و قادريم كه از بين ببريم و آن گاه بنظر آوريم كه بوسيله چاههاى عميق، چشمه ها، قناتها چقدر از شكم زمين آب بيرون مى كشيم و چه درياى بيكرانى در شكم زمين نهفته است.

فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ كه با اندك توجه خواهيد فهميد اينها از خداست پس براى خدا شريكان مگيريد، ناگفته نماند: اين آيه تحليل است بخطاب اعْبُدُوا رَبَّكُمُ در آيه سابق.

23- وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

ربط اين آيه و آيه بعدى با آيات فوق ظاهرا چنين است: اين مطالب كه با اين اسلوبهاى بديع بيان مى شود از جانب خداست، اگر باور نداريد و فكر مى كنيد كه اينها ساخته پيامبر است پس شما هم يك سوره نظير آن را بياوريد و جز خدا هر كس را بخواهيد در ساختن

آن به يارى بخوانيد و همه دست به دست هم دهيد «من» در «من مثله» براى بيان است نه تبعيض يعنى فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ جمله إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ معنايش آنست كه اگر در اين تصور كه قرآن ساخته پيغمبر است راستگو هستيد پس چرا معطليد شما هم نظير آن را بياوريد.

24- فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ.

يعنى اگر نتوانستيد و مسلم بدانيد كه هرگز نخواهيد توانست و در صورت عجز اگر قرآن را قبول نكنيد كافر هستيد و عذاب كافران داريد.

وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ الميزان و المنار گفته اند: مراد از حجاره تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 70

بتهايى است كه مورد پرستش واقع شده بودند بدليل إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ انبياء/ 98 شما و آنچه جز خدا مى پرستيد هيزم جهنم هستيد طبرسى اين معنى را محتمل دانسته است، اين تعبير در آيه قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ تحريم/ 6 نيز آمده است بنا بر آنكه مراد بتها است بايد الف و لام «الحجارة» براى عهد باشد. به نظر بعضى مراد از حجارة دلهاى سخت است كه آيات خدا در آنها تأثيرى ندارد. ولى اين معنى، خلاف ظاهر است و اگر مراد بتها باشد قهرا براى آن است كه پرستندگان به چشم خود ببينند و بدانند كه كارى از بتها ساخته نبوده و نيست.

25- وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ

وَ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

ذيل آيه قبلى انذار بود براى كافران، بدين مناسبت اين آيه حالات اهل ايمان و تسليم شوندگان را بيان مى كند، كلمه جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ در بسيارى از آيات در وصف بهشت ذكر شده است، با مراجعه بآيه زير خواهيم ديد كه اين نهرها تنها آب خالى نيستند بلكه در آنها: آبهاى هميشه تازه، شيرها كه غير متغير هستند، شرابهاى يكپارچه لذت، و عسلهاى صاف جارى است.

به عبارت ديگر نهر شير و شراب و عسلند چنان كه فرموده: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى ... سوره محمّد/ 15، از اينجا خواهيم دانست كه چرا قرآن مجيد به «الانهار» اين اندازه تكيه كرده است و در اين شگفتى نيست خدايى كه اين همه آبهاى بيكران را آفريده قدرت خلقت آن همه نهرها را نيز دارد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 71

قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ اين چه تعبيرى است! آيا ميوه بهشتى عين همان است كه در دنيا خورده بودند؟ به نظر مى آيد: اين جمله از يك واقعيت عجيبى خبر مى دهد مثلا مقدارى كود و آب بدرخت سيب مى دهيم، موقع چيدن ميوه، صحيح است بگوئيم: اين سبب همان كود و آب است كه بدرخت داده بوديم و اگر دانه اى در زمين بكاريم بعد از سنبل شدن، صحيح است بگوئيم:

اين همان دانه است كه كاشته بوديم.

بنا بر اين: مثلا يك نفر سيبى مى خورد، آن در بدن وى انرژى توليد مى كند و چون دو ركعت نماز خواند مقدارى انرژى بصورت

نماز از وى مصرف مى شود كه از سيب توليد شده بود، اگر روز قيامت همان انرژى (بنا بر تجسم عمل) بصورت يك سيب تحويل انسان شود مى تواند بگويد: اين همان است كه در دنيا بمن روزى شده بود.

پس ميوه دنيا در وجود مؤمن مبدل بعمل مى شود و همان عمل در آخرت مبدل بميوه مى شود، از اين لحاظ ميوه آخرت عين ميوه دنيا است آرى «هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ» ممكن است مراد از «رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ» ايمان و عمل باشد يعنى آنها ايمان و عمل دنيايى را بصورت ميوه ها مى بينند و گويند: اين همان است كه در دنيا بما عطا شده بود از طرف ديگر ميوه آخرت هميشگى، لذيذتر و پاكيزه تر است و لذا صحيح است كه بگوئيم: هر دو ميوه شبيه هم هستند «وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً» ماده هر دو يكى است ولى ميوه بهشتى متكامل است. و اللَّه العالم.

«أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» حكايت از آن دارد كه زنان بهشتى از آلودگيهاى ظاهرى و باطنى از قبيل چرك. كثافت، حيض، حسد، كينه و غيره پاك هستند آرى إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً عُرُباً أَتْراباً واقعه/ 35- 37 از حضرت صادق عليه السّلام از زنان بهشتى سؤال شد فرمود:

«الازواج المطهرة التي لا يحضن و لا يحدثن» «1»

__________________________________________________

(1)- تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 72

نكته ها
اعجاز قرآن:

معنى اعجاز قرآن آن است كه: بشر از آوردن نظير آن عاجز و ناتوان است. قرآن مجيد از روز اول براى خود حريف و مبارز خواسته و به جهانيان اعلام كرده كه: هر كه مى گويد اين قرآن ساخته خدا نيست، نظير آن را بياورد.

آيات، گاهى نظر به همه قرآن دارد و مى گويد: قُلْ

لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً اسراء/ 88 در اينجا مى گويد: جن و انس از آوردن مانند اين قرآن ناتوانند.

در جاى ديگر آمده: أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ ... فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ طور/ 34 اگر مى گويند از جانب خود گفته است ... پس نظير آن را بياورند.

در بعضى از آيات مى گويد: اگر مى گويند: اين افتراء است پس ده سوره نظير آن را بياورند: أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ ...

فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ ... هود/ 13 و 14.

و گاهى قدم بالاتر گذاشته و مى گويد: فقط يك سوره نظير آن را بياوريد چنان كه در آيه ما نحن فيه و در: أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ ...

يونس/ 38 اما درباره يك آيه مبارزه طلبى و تحدى نكرده است.

جمله فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ نشان مى دهد كه خدا علم قرآن سازى را ببشر نداده است. نگارنده در قاموس قرآن ماده «قرء- قرآن» تحت عنوان «اعجاز قرآن» بطور مفصل بحث كرده ام، در اينجا بطور خلاصه مى گويم:

نظر عمده قرآن در اعجاز، دو چيز است يكى اسلوب خاص با حفظ معانى، ديگرى نبودن اختلاف و تغيير در آن، توضيح اينكه:

اين اسلوب خاص از بشر ساخته نيست و اگر بشر در آوردن نظير قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 73

بالفاظ و نظم آن توجه كند معانى، خنده آور خواهد بود، مثلا بعضى در مبارزه با: وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ. وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ. وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ گفته است:

«و السماء ذات البروج و النساء ذات الفروج. و الخيل ذات السروج»

اين گوينده بالفاظ نظر تمام داشته است ولى معنى خنده آور است يعنى: قسم بزنان فرجدار و قسم باسبان زين كرده. تازه مى خواسته چه بگويد و اين سخن به كدام گوشه زندگى ارتباط دارد؟!! و اگر بخواهد: معناى متقن ادا كند الفاظى نظير الفاظ قرآن پيدا نخواهد كرد، بهترين شاهد اين است كه در عرض چهارده قرن كسى قدم به ميدان مبارزه نگذاشته، هر كه گذاشته مغلوب برگشته است و اين قهرمان بى نظير، پيوسته «هل من مبارز» گفته و مى گويد:

وجه دوم آنست كه خدا فرمايد أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً نساء/ 82 توضيح اينكه: بشر از اول ادراك تا آخر عمر در يك حال و يك رأى نمى ماند بلكه پيوسته نسبت به گذشته ها تغيير عقيده و رويه مى دهد، بزرگان جهان و سياستمداران پيوسته در عقائد و تصميم هاى خود تجديد نظر مى كنند، نهر و نخست وزير متوفاى هندوستان نامه هاى متعددى بدخترش نوشت، روزى كه خواستند آنها را ترجمه و چاپ كنند اجازه داد و گفت اينها را بصورت نگاهى به تاريخ جهان ترجمه و چاپ كنيد ولى اگر آنها را امروز مى نوشتم طور ديگر مى نوشتم ولى ديگر فرصت آن را ندارم.

اگر كسى كتابى بنويسد، بعد از پنج سال بخواهد بار ديگر آن را بنويسد محال است كه تغيير در آن ندهد. و خلاصه بشر نمى تواند رويه خويش را در همه عمر يكسان نگاه بدارد ولى اگر بشرى پيدا شد و در عرض 23 سال هر چه گفت ديگر از آن برنگشت معلوم مى شود كه از غيب باو مدد مى رسد و اشتباه نمى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص:

74

آرى اگر قرآن از جانب خدا نبود رسول خدا چون بشر بود در يك حال نمى ماند و يك سخن نمى گفت بلكه سخنان مختلف مى گفت و در گذشته هايش تجديد نظر مى كرد وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً، بايد دانست كه در اعجاز قرآن تنها الفاظ و اسلوب دخيل نيست بلكه معانى و حقائق و اخبار از غيب و نظير آنها نيز دخيل است.

ناگفته نماند وجوه اعجاز زياد است آنچه مناسب بود اينجا آورده شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 75

[سوره البقرة (2): آيات 26 تا 29]

اشاره

إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقِينَ (26) الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (27) كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28) هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (29)

26- خدا از مثل زدن باك ندارد، هر چه باشد، پشه يا بالاتر از آن اهل ايمان مى دانند كه آن مثل درستى است از خدا ولى كافران مى گويند خدا از اين مثل چه خواسته؟ خدا بسيارى را بدان مثل گمراه و بسيارى را بدان هدايت مى كند، اما با آن جز فاسقان را گمراه نمى كند.

27- آنان كه پيمان خدا را پس از محكم كردن مى شكنند، و آنچه را كه خدا به

پيوستن آن فرمان داده پاره مى كنند و در زمين تباهى بار مى آورند. آنها زيانكارانند.

28- چگونه خدا را انكار مى كنيد؟ با آنكه مردگان بوديد شما را زنده كرد، سپس مى ميراند و بعد زنده مى كند و بعد بسوى او بازگشت داده مى شويد.

29- او همان است كه هر چه در زمين هست براى شما آفريد، سپس بآسمان پرداخت و آنها را هفت آسمان ساخت، او به هر چيز دانا است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 76

كلمه ها

بعوضه: پشه ريز، به علت كوچكى جثه، اسم آن از كلمه «بعض» گرفته شده است.

مثل: حكايت و شرحى كه حال و صفت چيز ديگرى با آن مجسم مى شود، آن در بيشتر آيات قرآن بدين طريق آمده گرچه به معانى ديگرى نيز بكار رفته است (آيه 14 همين سوره).

فاسقين: فسق (بر وزن جسر) در اصل به معنى خارج شدن است ... فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ كهف/ 50 يعنى از فرمان خدا خارج شد «فسقت الرطبة عن قشرها» خرما از غلافش خارج شد فاسق را از آن فاسق گويند كه از دستور خدا خارج شده كافر را نيز فاسق گوئيم كه بطور عموم از فرمان خدا خارج گشته است.

ينقضون: نقض به معنى شكستن است خواه ظاهرى باشد مثل «نقض العظم» يعنى استخوان را شكست و خواه معنوى، مثل شكستن پيمان، در بيشتر آيات شريفه معناى دوم مراد است «ينقضون» مى شكنند.

عهد: اين كلمه در اصل به معنى نگهدارى و مراعات پى در پى است. پيمان را از آن عهد گويند كه لازم المراعات است. به معنى امر و توصيه نيز آمده است كه مراعاتش لازم مى باشد.

ميثاق: ثقه و وثوق به معنى اعتماد است ميثاق گاهى اسم

آمده به معنى پيمان محكم و گاهى مصدر، به معنى محكم كردن، در آيه فوق معناى مصدرى مراد است.

يوصل: وصول: رسيدن و متصل شدن، وصل به معنى متصل كردن و جمع كردن مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 77

اموات: مردگان. مفرد آن ميت است خواه از اول جان نداشته و خواه بعدا مرده باشد.

استوى: استواء اگر با «على» متعدى شود به معنى استقرار و برقرار شدن آيد مانند: وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ هود/ 42 يعنى كشتى نوح بر جودى نشست و در آن قرار گرفت و اگر با «الى» باشد به معنى قصد و توجه است، در اقرب الموارد گويد: هر كه از كارى فارغ شد و كار ديگرى را قصد كرد گويند: «استوى له و اليه» على هذا «استوى» در آيه به معنى قصد و توجه است.

سواهن: تسويه: پرداختن و مرتب كردن «سواهن» ساخت آنها را.

شرحها
اشاره

در آيات گذشته براى مجسم شدن حال منافقان مثل روشن كردن آتش و واقع شدن در محيط رعد و برق بيان گرديد، در اينجا به عنوان دفع دخل گفته شده مبادا مردم به مثل زدن خدا اعتراض كنند، خدا از زدن هيچ مثلى باك ندارد، چون با اين مثلها بسيارى را هدايت و بسيارى را گمراه مى كند ولى گمراهى از آن فاسقان است، آن گاه در دو آيه اخير با توجه دادن بنظام خلقت براى «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» كه در گذشته بيان شد استدلال شده است.

26- إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً

وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ.

لفظ «ما» در مثلا ما» مفيد كثرت و ابهام است يعنى: هر مثلى كه باشد و به احتمال ضعيف، زائد و براى تأكيد است و بَعُوضَةً فَما فَوْقَها بيان «مثلا» تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 78

مى باشد «ما» در آن به معناى شى ء است.

يعنى: آن مثل، پشه ريز يا چيزى بالاتر از آن باشد، در «ما ذا أَرادَ» ما براى استفهام و «ذا» براى موصول است و شايد هر دو به معنى استفهام باشد بايد دانست قرآن به مثلها بسيار اهميت داده تا مردم به واسطه آن حقائق را درك كنند چنان كه فرموده وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ابراهيم/ 25 وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ حشر/ 21 پس امثال قرآن براى تفهيم مطالب است. و مثل در مجسم كردن مقاصد سهم بسزايى دارد.

از آيه شريفه روشن مى شود كه شايد راجع به مثلهاى قرآن از طرف كفار و منافقان اعتراض رخ داده و مثل زدن به پشه، عنكبوت، آتش روشن كردن، باران و رعد و برق و غيره را مورد انتقاد قرار داده اند، و يا قرآن خود بعد از زدن دو مثل آتش و باران، دفع دخل كرده و مى گويد مبادا اعتراض كنيد ...

لا يَسْتَحْيِي» نشان ميدهد كه در خدا راجع به مثل زدن انكسار و انفعالى نيست مانند انفعال كسى كه از زدن اين گونه مثلها مى ترسد.

«فَأَمَّا الَّذِينَ ...» روشن مى كند: مردم در تلقى اين مثلها دو گروه هستند يكى اهل ايمان كه مى دانند آن مثل، حق و براى تفهيم مطلب است ولى كفار و آنان كه به فكر قبول حق نيستند

مى گويند: خدا از اين مثل چه منظورى دارد؟

در جواب فرموده: خدا با آن مثل گروه بسيارى را هدايت مى كند و مقصود خدا را درمى يابند، و گروه بسيارى از كافران را با آن گمراه مى كند و بر گمراهيشان مى افزايد، ولى فقط آنهايى را گمراه مى كند كه از حق خارج گشته و به هدايت اعتنايى ندارند.

آرى: مثل نسبت به يكى هدايت و نسبت به ديگرى ضلالت است و ريشه هر دو در وجود خود آنها و در اختيار آنها است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 79

وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ اين تعبير در آيات ديگر نيز با كمى تفاوت آمده است مانند: وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ ابراهيم/ 27 كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ غافر/ 34 كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ غافر/ 74 در اين آيات مى فرمايد: خدا فاسقان، ظالمان، اسرافكاران و كافران را گمراه مى كند، معلوم است كه اين اضلال، افزودن بر ضلالت سابق است، مثل وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ توبه/ 125 اين اضلال از جانب خداست ولى باختيار خود فاسق است. اضلال ابتدايى بر خدا قبيح است نه اضلال ثانوى كه نتيجه عمل است.

جبر يا اختيار

كوتاه سخن آنكه: وسائل و مقدمات و اعطاء اختيار، در كارهاى خير و شر همه از خداست و اگر خدا وسائل فراهم نكرده بود هيچكس بعمل خير يا شر قدرت نداشت، به نظر من آياتى نظير: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ انسان/ 30 در اين زمينه هستند گرچه ما قبل آنها در باره اختيار خير است، يعنى: تا خدا زمينه فراهم نكند و مقدمات را جور نياورد

شما نمى توانيد چيزى اراده بكنيد.

در اين مرحله، اراده بندگان بعد از اراده و مشيت خداست ولى در مرحله دوم مشيت خدا بعد از اراده بندگان است اگر آنها اراده خير كنند خدا در آن هدايتشان خواهد كرد و اگر اراده شر كنند گمراهشان خواهد نمود، چنان كه فرموده: فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ صف/ 5 چون منحرف شدند خدا قلوبشان را منحرف كرد در اينجا است كه انسان در مقابل خير، پاداش و در مقابل شر، كيفر مى بيند كه هر دو با اختيار خودش انجام مى گيرد. از طرف ديگر كار خير منسوب به خدا و انسان است زيرا خدا هم وسيله فراهم كرده و هم تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 80

به آن امر فرموده است و انسان نيز آن را انجام داده است، ولى كار شر فقط به فاعل آن مربوط مى باشد زيرا خدا پس از فراهم آوردن وسيله، از آن نهى كرده است اين است معنى:

«لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين»

يعنى جبرى در كار نيست كه بنده باختيار خود مى كند، تفويضى هم وجود ندارد كه مقدمات از خداست و عمل در اين مرحله مستند به خداست، بلكه امرى است بين اين دو و مركب از اين دو «1».

پدرى به فرزندش ده تومان پول مى دهد و مى گويد: مشروب مخور، با دادن آن پول در پسر دو قدرت ايجاد مى كند يكى اينكه با آن پول كتاب مفيدى بخرد، ديگرى آنكه مشروب بخورد، اگر پول را نداده بود به هيچ يك از دو كار قدرت نداشت. پس از فراهم شدن مقدمات (وجود پول) پسر در انتخاب يكى از دو كار آزادست. اگر كتاب خريد

اين از خودش و از پدرش است و اگر مشروب خورد آن از پدر نيست كه از آن نهى كرده است.

27- الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ.

اين آيه وصف و شرح حال «الفاسقين» در آيه سابق است، يعنى: فاسقان پيمان خدا را مى شكنند ... بعيد نيست مراد از عهد اللَّه هدايت تكوينى و مراد از «ميثاقه» محكم شدن يا محكم كردن آن به وسيله انبياء باشد. يعنى: فاسقان آنچه از قبيل خير و شر و مسئوليتها كه با فطرت خود درك مى كنند و بوسيله انبياء تبليغ شده و محكم گرديده است، مى شكنند، و اعتنا نمى كنند، و شايد مراد از آن ادراك فطرى و شرايع هر دو باشد كه هر دو مصداق «عهد اللَّه» هستند ضمير «ميثاقه» ممكن است به «عهد» يا به «اللَّه» برگردد.

وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ

__________________________________________________

(1) مقدمات از خدا و اراده از بنده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 81

بيان نقض عهد اللَّه است، آنچه از نظام تكوين و تشريع كه خدا به مراعات آن دستور داده به وسيله فاسقان گسسته مى شود و فساد به راه مى افتد، اين كار به ضرر فاسقان تمام مى شود آرى: أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.

28- كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ ... تُرْجَعُونَ آنچه كافران و فاسقان انجام مى دهند نتيجه كفر به خدا و ناديده گرفتن نظامات زندگى است و اگر كسى به مراحل پنجگانه اين آيه كه سه تا از آنها حسى و دو تاى ديگر يقينى است توجه كند از كافران نخواهد بود.

مرحله اول وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً همه انسانها از خاك و از مواد بيجان تشكيل يافته اند خواه انسان اولى باشد

يا انسانهاى فعلى كه بالاخره از مواد و خوراكيهاى بيجان تركيب شده اند، يك فرد پيش از آنكه از مادر متولد گردد به صورت مواد بيجان در جهان از اول وجود داشته است اين همان مرحله كُنْتُمْ أَمْواتاً است مرحله دوم «فَأَحْياكُمْ» كه به صورت سلول زنده وارد رحم مادر شده و متولد گشته و به حيات ادامه مى دهد. مرحله سوم «ثُمَّ يُمِيتُكُمْ» كه وفات يافته وارد قبر مى گردد و خاك گرديده به اصل خود مبدل مى شود اين سه مرحله حسى و غير قابل انكار است.

مرحله چهارم «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ» كه زندگى آخرت است، مرحله پنجم «ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» كه ورود به زندگى بهشتى يا جهنمى است.

در چهار مرحله اول انسان مسلوب الاختيار است و بايد به نظام جهان كه همان مشيت خدايى است تن در دهد واحدى را از آن گريزى نيست ولى مرحله پنجم در اختيار اوست مى تواند رجوع به اللَّه به سوى بهشت يا آتش باشد انسان با اندك انصاف و تأمل مى تواند به اين آيه تسليم شود.

به هر حال اين آيه استدلال است بر «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» كه در آيات قبلى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 82

گذشت.

29- هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ اين آيه در مقام امتنان و استدلال ديگرى بر وجوب عبادت و اطاعت خداست خدايى كه اين همه نعمتها را آفريده و به واسطه خلقت آسمانها حيات زمينى را تكميل كرده است سزاوار بندگى است.

خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مبين آنست كه: آنچه در روى زمين آفريده شده همه را در آن حقى است و مطابق

مقررات خدايى مى توانند از آنها بهره برند.

ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ مى فهماند كه در اينجا خلقت آسمانها بعد از خلقت زمين است، اين مطابق آنست كه در سوره فصلت آيه 9 تا 12 بيان شده است و اين نشان مى دهد كه مراد از هفت آسمان، هفت طبقه هواى محيط بر زمين است و اللَّه اعلم، نگارنده را در اين زمينه سخنى هست كه در قاموس قرآن ذيل لغت (ارض) گفته ام و در سوره فصلّت انشاء اللَّه روشن خواهد شد، مى شود گفت جمله بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ به بيان علم خدا به نيازهاى انسانها مربوط است چنان كه در سوره فصلت آمده است: سَواءً لِلسَّائِلِينَ.

نكته ها
حق همگانى:

مقتضاى خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً آنست كه مردم همه در بهره بردارى از مواهب طبيعى ذيحق مى باشند و خدا آنها را براى همه آفريده است، منظور از آن الغاء مالكيت فردى نيست ولى بايد مردم جهان اين حق را براى عموم محفوظ بدانند، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 83

دولتهاى استعمارگر به زبان حال مى گويند: نه آنچه در روى زمين هست فقط براى ما آفريده شده است!! اگر به اين آيه عمل شود مشكل بشر حل خواهد گرديد.

به طور كلى اگر عده اى بخواهند عده ديگرى را به زور از مواهب خدادادى محروم كنند و آنها را فقط به خود اختصاص دهند، مى شود آنها را به زور سر جاى خودشان نشاند و چنين كسانى در قيامت به عذاب خدا گرفتار خواهند شد و خلاصه:

اين آيه مى تواند منشأ بسيارى از احكام باشد.

هفت آسمان:

قرآن مجيد درباره آسمانها سه تعبير دارد: سماء، سماوات و سماوات سبع. مراد از دو تعبير اول مطلق آسمانها و آنچه در بالاى

زمين است، مى باشد ولى به نظرم مراد از سماوات سبع، طبقات هفت گانه هوا است كه زمين را از هر طرف احاطه كرده اند «1».

دانشمندان طبقات جو را به پنج قسمت تقسيم كرده، حدود و خواص آن را نيز معين نموده اند بدين شرح:

1- تروپوسفر: ارتفاع اين طبقه در استوا، 16 كيلومتر و در قطبين 10 كيلومتر است، در همين قسمت ابرها تشكيل مى شود و وضع هواى زمين تعيين مى گردد، رعد، برق، برف، تگرگ و باران در اين طبقه است.

2- ستراتسفر: اين طبقه از 16 كيلومتر تا 32 كيلومترى ادامه دارد و در آن تندبادهاى مداوم مى وزد. دو شط عظيم هوايى در آن كران تا كران جهان را مى نوردند نام آن دو «جريانهاى جتى» است اين جريانها گاهى با سرعتى معادل 800 كيلومتر در ساعت حركت مى كنند. درجه حرارت در آن تا 62 درجه زير صفر پائين مى آيد.

__________________________________________________

(1) ناگفته نماند اين فقط يك احتمال است، حقيقت مطلب در نزد خداست.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 84

3- اوزونسفر: ارتفاع آن را تا 50 كيلومتر تعيين كرده اند، در اين طبقه نوعى اكسيژن وجود دارد كه آن را «اوزون» نامند، اين طبقه نسبتا گرمتر و درجه حرارت آن تا حدود صفر مى رسد، علت آن اين است كه اوزون اشعه ما فوق بنفش خورشيد را جذب مى كند.

4- يونوسفر: ناحيه اى است اسرارآميز، از نظر رقت هوا مانند خلاء است از ارتفاع 50 كيلومترى شروع شده و تا 300 كيلومتر ادامه دارد، در ارتفاع 80 كيلومترى درجه حرارت 68 درجه زير صفر، و در ارتفاع 177 كيلومترى به 287 درجه بالاى صفر مى رسد!!! 5- اگزوسفر: در اين طبقه تقريبا جو زمين از بين رفته، بشر

درباره آن جز اطلاعات ناچيز ندارد (قمرهاى مصنوعى ص 10 تا 14 ترجمه محمود مصاحب) گويند: ضخامت هوا هزار كيلومتر است به نظر مى آيد بايد گفته شود و اللَّه اعلم همين طبقات هوا است كه قرآن مجيد آن را به هفت آسمان، تقسيم مى كند، بايد گفت: يا دانشمندان دو طبقه ديگر را هنوز نيافته اند و يا قرآن مجيد در هفت شمردن نظر به خصوصى دارد.

بهر حال: در قرآن كريم مجموعا هشت بار (سماوات سبع) آمده است دقت در آنها نشان مى دهد كه مراد همان طبقات هوا است اكنون يكى از آنها را بررسى مى كنيم: أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً ... نوح/ 15 و 16 از اين دو آيه معلوم مى شود اولا آسمانها هفت، هستند ثانيا طبقه طبقه اند و هر يك بالاى ديگرى است، ثالثا نور ماه به همه آنها مى رسد.

بايد بدانيم كه آسمانها و اجرام و كهكشانهاى سماوى بى شمار است و مراد از هفت آسمان مجموع آسمانها نيست، از طرف ديگر نور ماه چندان امتداد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 85

ندارد كه به همه جاى جهان برسد، چنان كه نور ماه مريخ و مشترى به ما نمى رسد، حد اكثر مى توان گفت: نور ماه در منظومه شمسى قابل رؤيت است مثلا در شعراى يمانى كه پانصد هزار برابر خورشيد از زمين فاصله دارد يا در ستارگانى كه چهل و پنج هزار سال نورى از ما فاصله دارند يقينا نور ماه محسوس نيست، پس كلمه وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً نشان مى دهد حدود هفت آسمان تا جايى است كه نور ماه قابل رؤيت باشد و آنجا كه نور

ماه نيست هفت آسمان تمام شده است. نور ماه در طبقات هوا قابل رؤيت است قهرا بايد مراد همين طبقات باشد.

و اللَّه اعلم.

وانگهى نمى شود گفت: مراد از هفت آسمان سيارات منظومه شمسى است كه شمارش آنها فعلا به 9 رسيده است و شايد در آينده سياره ديگرى نيز كشف شود.

و نيز بايد دانست كه طبقه طبقه بودن فقط در طبقات هواست. در خاتمه اگر غرض از «فيهن» آن باشد كه ماه خارج از هفت آسمان است و نورش به آنها مى رسد آن وقت ماه در ميان آنها نيست بلكه از خارج به آنها نور مى رساند و اگر مراد از «فيهن» آن باشد كه ماه در ميان آنها است در اين صورت مرز هفت آسمان از جايگاه ماه نيز گذشته است. و طبقات هوا و لو به طور بسيار رقيق به آنجاها نيز رسيده است، ولى ظاهرا معناى اول مراد است. آيه زير قابل توجه است:

خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ ... ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ. فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها .... فصلت 9 تا 12 آيات صريحند كه هفت آسمان قبلا به صورت دود و گاز غليظى بوده اند (مى شود يقين كرد آن دود و گاز غليظ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 86

هنگام سرد شدن زمين از زمين برخاسته است چنان كه در آتش فشانهاى فعلى ديده مى شود) همين گازها بودند كه رقيق شده طبقات هوا را تشكيل داده اند، از جمله «أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» فهميده مى شود كه هر يك از طبقات، خواص به خصوصى دارند و در

زندگى زمين دخيلند (رجوع شود به قاموس قرآن ج 3/ 333).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 87

[سوره البقرة (2): آيات 30 تا 39]

اشاره

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (30) وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (31) قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (32) قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (33) وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ (34)

وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ (35) فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ (36) فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (37) قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (38) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (39)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 88

30- و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين جانشينى را قرار مى دهم. گفتند:

در آنجا كسى را قرار مى دهى كه فساد كند و خونها ريزد؟ حال آنكه ما تو را تسبيح و حمد گوئيم و

تقديس مى كنيم. خدا گفت: آنچه من مى دانم شما نمى دانيد.

31- خدا همه نام ها (كارها) را به آدم تعليم نمود، سپس آدم ها را به ملائكه نشان داد و گفت: اگر راست مى گوئيد مرا از نامها (كارهاى) اينها خبر دهيد.

32- گفتند: پاكى تو، ما جز آنچه تو تعليم داده اى دانشى نداريم، داناى مطلق و حكيم، فقط تو هستى.

33- گفت: اى آدم نامهاى آنان را به ملائكه خبر ده پس چون نامهاى آنان را به ملائكه خبر داد، خدا گفت آيا به شما نگفتم كه من نهفته آسمانها و زمين را مى دانم و نيز مى دانم آنچه را آشكار مى كنيد و آنچه را نهان مى داريد.

34- و چون ملائكه را گفتيم: به آدم سجده (خضوع) كنيد، همه سجده كردند مگر ابليس كه امتناع نمود و برترى كرد و از كافران شد.

35- و گفتم: اى آدم تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و از آن هر جا كه خواستيد با فراوانى بخوريد ولى به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمگران مى شويد.

36- شيطان آن دو را لغزانيد و از آن نعمت كه بودند بيرونشان كرد، گفتيم: پائين رويد، شما دشمن يكديگريد و تا مدتى در زمين قرارگاه و لذت بردن داريد.

37- آدم كلماتى از پروردگارش فرا گرفت، و خدا به او برگشت كه او بسيار توبه پذير و مهربان است.

38- گفتيم: همگى پائين رويد، اگر بعدا هدايتى از من به سوى شما آمد هر كه از آن پيروى كند ترسى بر آنها نيست و محزون نمى شوند.

39- و آنان كه كافر شوند و آيات مرا دروغ شمارند آنها اهل آتشند و در آن پيوسته خواهند بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 89

كلمه ها

ملائكه: مفرد

آن ملك است، اكثر علماء عقيده دارند كه ملك از «الوك» مشتق است و آن به معنى رسالت مى باشد بنا بر اين ميم آن زائد است رجوع شود به قاموس قرآن، لغت (ملك).

خليفه: نائب. جانشين.

يسفك: سفك به معنى ريختن است، خواه ريختن خون باشد يا آب يا شى ء مذاب، بقولى: به ريختن خون اختصاص يافته است، در قول ديگر:

معنايش فقط ريختن خون است.

آدم: لفظى است غير عربى (دخيل) اكثريت اهل لغت آن را علم شخص گرفته و نام يك نفر مى دانند، به نظر بعضى علم نوع است مثل انسان و بشر.

انبئونى: نبأ بقول بعضى مطلق خبر است و به قول بعضى: خبرى كه داراى اهميت و فائده است، قرآن مجيد قول دوم را تأييد مى كند در ماجراى قيامت آمده: عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ نبأ/ 2 «انبئونى» از انباء و آن از نبأ است.

تبدون: اين كلمه از ابداء به معنى آشكار كردن از بدو به معنى ظهور و آشكار شدن است.

تكتمون: كتم و كتمان به معنى پنهان كردن است. «تكتمون»: پنهان مى داريد.

اسجدوا: سجده در لغت به معنى تذلل و خضوع و اظهار فروتنى و در شرع گذاشتن پيشانى بر زمين است «اسجدوا» ظاهرا امر به خضوع و فروتنى است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 90

ابى: اباء به معنى امتناع شديد و خوددارى است.

رغدا: فراوانى «رغد عيشه رغدا: طاب و اتسع».

شجرة: شجر مطلق درخت، شجره واحد آن است (يك درخت).

ازلهما: زلل: لغزيدن، ازلال. لغزانيدن، خواه لغزيدن ظاهرى باشد مثل لغزيدن از كوه، يا معنوى باشد مثل خطا رفتن. مراد از آن در آيه معناى دوم است.

ابليس: ابلاس به معنى يأس و نوميدى است، ظاهرا شيطان را

از آن ابليس گفته اند كه از رحمت خدا مأيوس است، به قول بعضى آن غير عربى است.

اهبطوا: هبوط به معنى پائين آمدن است نظير نزول و وقوع، گاهى به معنى دخول و حلول آيد «هبطنا بلدا كذا» يعنى به فلان بلد وارد شديم و از آن است اهْبِطُوا مِصْراً ... بقره/ 61 يعنى به شهرى وارد شويد.

مستقر: اسم مكان است. قرارگاه و محل استقرار. اصل آن قرار و قر به معنى ثبوت مى باشد.

متاع: هر آنچه از آن بهره برده شود. هر آنچه از آن لذت برده شود، به عبارت ديگر مطلق مال دنيا كه از آن بهره بردارى شود، گويند:

اصل آن متوع يعنى امتداد و ارتفاع است متاع هم مصدر به كار رفته و هم اسم.

تلقى: اخذ و تفهم «تلقى» اخذ كرد.

تواب: توب به معنى رجوع و برگشتن است. همچنين است توبه و متاب.

تائب رجوع كننده و تواب بسيار رجوع كننده است.

اصحاب: جمع صاحب به معنى رفيق است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 91

شرحها

در آيات گذشته سخن از خلقت انسان و خلقت وسائل زندگى از براى انسان بود و روشن گرديد كه كفر و نفاق مسير صحيح زندگى نيست بلكه راه صحيح، همان ايمان و مصداق «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» بودن است. در تعقيب آن مطالب، در اين آيات بيان شده كه غرض خدا از اول آن بود كه انسان را در زمين جانشين خود قرار دهد و به وسيله او اسرار خلقت (غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) را ظاهر كند و انسان در مسير حركت الى اللَّه گام بردارد و گرنه از زندگى بهره اى نخواهد برد.

30- وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ

تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ.

گفتگو ميان خدا و ملائكه معلوم نيست چگونه بوده است ولى معلوم است خدا قضيه را به آنها فهمانده است مراد از خليفه يك نفر نيست و عموم انسانهاست و گرنه يفسد فيها و يسفك الدماء معنى ندارد كه اين كار، انسانها لازم دارد و فساد و سفك هم كار خليفه است، پر روشن است كه مراد از خليفه جانشينى خداست نه جانشينى انسان از انسانى، مثل: يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ... ص/ 26 جمله قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها ... استدلال ملائكه است باستحقاق خلافت خويش، يعنى: خليفه خاكى فساد به راه انداخته و خونها خواهد ريخت، ولى ما پيوسته در اطاعت تو هستيم، پس اين وظيفه را بما محول فرماى «نسبح و نقدس» حاكى از فرمانبرى مطلق و دائمى است.

قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ مفيد آنست كه اين خلافت از شما ساخته نيست تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 92

گرچه پيوسته بفرمان من هستيد. و ضمنا تصديق است به اينكه خليفه از فساد و خونريزى كنار نخواهد ماند.

اگر گويند: ملائكه از كجا دانستند كه خليفه ارض فساد و خونريزى خواهد كرد! گوئيم: ظاهرا از كلمه جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ فهميده اند كه خليفه مادى و ارضى از فساد و خونريزى بر كنار نخواهد ماند ولى در تفسير عياشى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: ملائكه أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ را آن گاه دانستند كه چنان كسانى را قبلا ديده بودند. اين روايت

اشاره به نسلهاى ما قبل انسان است كه در زمين بوده اند، ولى با آنچه ما گفتيم قابل جمع است. و اللَّه اعلم.

31- وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

اين آيه بيان إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ است، مراد از تعليم اسماء، ايجاد استعدادها در وجود انسان است نه آموختن ظاهرى و آن استعدادها در ملائكه ايجاد نشده است، اگر غرض آن بود كه خدا به آدم بفرمايد: اين قلم و اين عينك و اين مداد است، آن وقت استدلال تمام نبود و ملائكه حق داشتند كه بگويند:

اين نام ها را به ما هم اگر تعليم مى كردى خبر مى داديم وانگهى با دانستن نام كار درست نمى شود، خليفه خدا بايد استعداد اكتشاف مثلا برق را از اول داشته باشد، بلكه مطلب اين است كه خدا مثلا استعداد اختراع هواپيما و هدايت آن را در وجود انسان گذاشت آن گاه به ملائكه فرمود: آيا شما هم اين استعداد را داريد؟ گفتند: خدايا ما را طورى نيافريده اى كه چنان توانيم كرد و در عين حال قانع شدند كه جانشين زمين بايد موجودى غير از آنها باشد.

پس اين تعليم نظير خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ رحمن/ 4 مى باشد و اللَّه ير أحسن الحديث، ج 1، ص: 93

العالم. در اين صورت مراد از «الاسماء» همان استعدادها و قابليتهاى موجود در انسان است چنان كه مراد از «الاسماء» در آيه وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها اعراف/ 180 حروف الفاظ رحيم، عليم، عزيز و جليل تنها نيست بلكه مراد اصلى حقائق آنهاست و الفاظ همچون آئينه، نشانگر حقائق هستند.

ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ

ضمير «هم» و «هؤلاء» هر دو به آدم راجع است نه به اسماء، يعنى: سپس آدمان را به ملائكه نشان داد و گفت از كارها و آنچه اينان مى توانند، به من خبر دهيد. رجوع ضمير جمع به آدم بدان علت است كه مصداق تعليم اسماء فقط او نبود بلكه فرزندانش نيز در نظر بود و تعليم او عبارت اخراى تعليم همه انسان ها بود چنان كه در سوره اعراف، جريان سجود، بعد از خلقت عموم آمده است وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ اعراف/ 11.

إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ ظاهرا متعلق صادقين خلافت است يعنى اگر راستگو هستيد در اينكه شما مى توانيد خليفه بشويد «1».

32- قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا ...

اين آيه راجع به عجز ملائكه از خلافت است و آنها چون ديدند ساختمان وجودشان براى كارهاى آدمى آفريده نشده است گفتند: تو را تنزيه مى كنيم ما را آن دانش، نداده اى فقط تويى تواناى حكمت كردار.

33- قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ اگر هر چهار ضمير راجع به ملائكه باشد معنى اينطور مى شود: خدا گفت اى آدم نامهاى ملائكه را به ملائكه خبر ده و چون خبر داد ...

__________________________________________________

(1) احتمال دارد ميان گفتگوى خدا با ملائكه و وجود آمدن آدم و تعليم اسماء هزاران سال فاصله باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 94

در اين صورت اين سؤال پيش مى آيد كه مراد از نامهاى ملائكه چيست؟

لا بد مراد كارهايى است كه ملائكه مى توانند، آن وقت مراد از خبر دادن نيز بايد توانستن باشد، حال آنكه كارهاى ملائكه از انسان ساخته نيست، و اگر مراد همان تسبيح، حمد و تقديس باشد كه ملائكه خود از

آنها نام بردند، در اين صورت توانستنى هاى ملائكه فقط آنها نيست كه آدم آنها را بگويد و قضيه بدين طريق تمام شود كه: آدم هم كارهاى خود را مى تواند و هم كارهاى ملائكه را ولى ملائكه فقط كارهاى خود را مى تواند، وانگهى در گذشته گفته شد كه: ظاهرا مراد از «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ ...» حاضر به فرمان بودن آنهاست نه تأمين شدن خلافت با آن تسبيح و حمد و نه اينكه كار ملائكه فقط آنها است.

به احتمال قوى: ضمير اول و سوم راجع به ملائكه و ضمير دوم و چهارم راجع به آدمها است كه از قرينه مقام فهميده مى شود، يعنى: اى آدم كارهاى آدميان را به ملائكه خبر ده [خبرى كه حكايت از توانستن دارد] آن خبر نمونه اى از كار انسانها بود كه در آينده بنا بود انجام بدهند. او هم خبر داد.

قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شايد مراد از غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ چيزهايى است كه بشر تا به حال دست يافته و خواهد يافت، برق، معادن، گردش كربن در طبيعت، عناصر، عجائب درياها، صنايع موتورى نيروى بخار، علم فيزيك، علم شيمى، كشف خواص اشياء و هزاران چيزهاى ديگر از مصاديق «غيب الارض» هستند كه به هنگام خلقت خليفه، همه پنهان و هيچ يك كشف نشده بودند.

از طرف ديگر: عناصر تشكيل دهنده هوا، ابعاد خورشيد و ماه و ستارگان نيروى جاذبه، عناصر تشكيل دهنده اجرام آسمانى، اشعه كيهانى، اسرار كهكشانها رفتن به كره ماه و هزاران اسرار ديگر كه بشر نائل شده و خواهد شد، همه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 95

مصداق «غيب السموات» مى باشند كه در

آن روز احدى از آنها خبر نداشت، اين همه اسرار آسمانها و زمين به دست بشر بيرون كشيده شده و كشيده خواهد شد.

ظاهرا مراد از اينكه فرمود: «آيا به شما نگفتم من غيب آسمانها و زمين را مى دانم ...» آنست كه من اين نهفته ها را مى دانم و مى خواهم آنها را به دست خليفه زمينى بيرون بريزم و اين كار از شما ساخته نيست، اگر اين احتمال درست باشد آن وقت مراد از غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آنهايى نيست كه علمش خاص خداست و درباره آنها فرموده: قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ ... نمل/ 65 و اللَّه اعلم.

وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ ظاهرا مراد از «ما تُبْدُونَ» همان است كه گفتند: «أَ تَجْعَلُ فِيها ...» و جمله دوم مى رساند كه ملائكه در ميان خويش نيز چيزهايى درباره خلافت گفته اند، خدا مى فرمايد: من همه اينها را مى دانم ولى خلافت منظور، فقط از بشر ساخته است.

34- وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ ... الْكافِرِينَ در گذشته گفتيم: سجود در اصل به معنى خضوع و اظهار فروتنى است، به احتمال نزديك به يقين مراد از «اسجدوا» سجده اسلامى و گذاشتن هفت عضو به زمين در مقابل آدم نبوده است، بلكه منظور اظهار خضوع بوده نسبت به خليفه و اقرار به اينكه: او لياقت جانشينى خدا را دارد، سجود و خضوع ملائكه حاكى از مقام والاى جانشين خدا در زمين است، انسان داراى دو بعد است، از لحاظ خاك و ماده يك موجود خاكى و از لحاظ خلافت از خدا و نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي حجر/ 29 يك موجود بسيار عالى،

مسجود ملائكه و آشكار كننده اسرار نهفته خدا در جهان است.

به هر حال: ملائكه پس از صدور فرمان: «به آدم سجده كنيد» به جانشين تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 96

انتخابى خدا سجده كردند كه از طرفى لياقت و استعداد او را ديدند و از طرفى بنده مطيع بودند، خدا درباره آنها عليهم السّلام فرموده: بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ انبياء/ 29.

إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ مراد از ابليس در قرآن مجيد موجودى است زنده با شعور،؟؟؟؟؟ كه به آدم سجده نكرد و خلافت او را قبول ننمود، و از درگاه خدا رانده شد، اين كلمه ظاهرا وصف است و اسم اصلى او نيست و به تناسب مأيوس بودنش از رحمت خدا، ابليس خوانده شده است، ظهور استثناء مى رساند كه ابليس از ملائكه بوده ولى صريح آيه كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ كهف/ 50 دلالت دارد كه از طائفه «جن» مى باشد، نگارنده: اين مطلب را به؟؟؟؟؟ در قاموس قرآن در ذيل لغات [بلس- شطن- ملك] آورده ام خواننده عزيز را به آنجا حواله مى دهم.

بهر حال: از همه ملائكه فقط ابليس به آدم خاضع نشد و لياقت او را به خلافت قبول نكرد و گفت: «من از او بهترم كه مرا از آتش به خصوص و او را از گل آفريده اى». فعل «استكبر» دلالت دارد كه او در اين ادعا ذيحق نبود، بلكه منيت كرد و بيجا خودش را بزرگ و برتر پنداشت.

وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ اگر «كان» دلالت بر زمان داشته باشد معنايش آنست كه از اول كافر بود و تصميم داشت به آدم سجده نكند ولى ظاهرا آن به

معنى «صار» است چنان كه گفته اند يعنى: از كافران شد. «اى صار من الكافرين».

35- وَ قُلْنا يا آدَمُ ... مِنَ الظَّالِمِينَ.

از ظهور آيه فهميده مى شود كه آدم و همسرش موقع اين خطاب در آن باغ بوده اند ولى وقت سجود ملائكه از همسرش خبرى نيست. و نيز معلوم مى شود تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 97

كه خوردن همه چيز جز از يك درخت بر ايشان مباح بوده است لفظ «لا تقربا» شدت نهى را مى رساند و گرنه نزديك شدن بدون خوردن ضررى نداشت، از سوره «طه» معلوم مى شود كه خوردن از آن درخت، وضع را دگرگون كرد فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما طه/ 121 مراد از «ظالمين» ظلم بر خويشتن است چنان كه خود گفتند: رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا ... اعراف/ 23.

36- فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ.

ازلال چنان كه گفته شد به معنى لغزانيدن و به خطا افكندن است، ازلال شيطان همان است كه در سوره اعراف و طه نقل شده كه به آدم گفت: خدا از اينكه نخواسته به اين درخت دست بزنيد نظر خوبى به شما ندارد و اگر از اين درخت بخوريد پيوسته خواهيد بود ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ اعراف/ 20 و در سوره طه آمده: يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى طه/ 120.

فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فِيهِ يعنى: آن دو را از آن حال كه بودند خارج كرد، اين جمله ظاهرا بيانگر افتادن لباسها و ظاهر شدن عورتهايشان است كه خواستند با برگ

درختان ستر عورت كنند چنان كه فرموده فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ اعراف/ 22 در سوره طه اين عبارت تكرار شده، فقط به جاى «ذاقا الشجرة» آمده: «فاكلا منها».

پس در اثر خوردن از آن درخت، حالت اولى را از دست دادند.

وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ در اين جمله سه مطلب هست يكى اينكه: جمع آمدن «اهبطوا» نسبت به نسل آدم و زوج اوست اگر ما يك زن و مرد را از يك مملكت اخراج كنيم نسل آن دو را نيز كه بعدا به وجود خواهند تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 98

آمد اخراج كرده ايم، چنان كه در سوره طه فقط دو نفر موجود در نظر است و تثنيه آمده است: قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ طه/ 123 پس لازم نيست شيطان را نيز از آنها بشمريم و جمع آمدن «اهبطوا» را تصحيح كنيم. دوم اينكه مراد از هبوط چيست؟ معناى مشهور آن همان پائين آمدن است مثل: وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ بقره/ 74 و نيز در معناى دخول به كار رفته مثل سخن موسى عليه السّلام كه به بنى اسرائيل فرمود: اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ بقره/ 61 به شهر وارد شويد آنچه مى خواهيد در آن هست. اين كلمه درباره ابليس نيز به كار رفته: قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها اعراف/ 13.

مشكل است هبوط به معنى دخول باشد زيرا در دو آيه بقره و طه كه نقل شده با كلمه «منها» مبدء هبوط تعيين شده و اگر به معنى دخول بود ديگر براى «منها» جايى نبود

در اين صورت آيا مراد هبوط از مقام و حالت اوليه است و به عبارت ديگر از دست دادن كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما است؟

و يا مراد هبوط از بالا است و جايگاه آدم محلى غير از زمين بود و از آنجا به زمين آمد؟ اينكه بسيار بعيد است و آياتى نظير إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ حجر/ 28 صريح هستند كه انسان از لجن اين زمين آفريده شده، آيا مى شود گفت: بشر اولى پديده اين زمين نيست؟!!! و يا اين قضيه بيان ارتباط انسان با نفس و شيطان و دو بعدى بودن انسان است كه به شكل داستان نقل شده است؟

به نظر بعضى: آدم از بشرها برخاسته و موجود اولى بشر است نه آدم.

ولى قرآن اين نظر را تأييد نمى كند و همان بشر اولى را در جايى آدم و در جايى بشر مى نامد و مسجود ملائكه مى داند: إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ. فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ص/ 71 و 73. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 99

به نظر مى آيد كه هبوط مقامى و حالتى منظور باشد چنان كه در بعضى از آيات با «خروج» تعبير آمده نظير: يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ اعراف/ 27.

مطلب سوم اينكه: مراد از بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ چيست! اين جمله در سوره بقره و اعراف و طه تكرار شده و به آن تكيه شده است. گفته اند: مراد عداوت و دشمنى ما بين شيطان و انسان است ولى آن در سوره طه چنين آمده:

قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ

عَدُوٌّ طه/ 123 در اين جا با آنكه مخاطب آدم و زوجه او است باز جمله فوق تكرار شده. ظاهرا مراد از آن رقابت و خصومتى است كه لازمه حيات مادى است و تكيه قرآن از آن جهت است كه پس از هبوط اين واقعيت به طور حتم آشكار خواهد شد و اين رقابت و مبارزات و خصومت ها در پيشرفت بشر اثر كامل دارد طرفين عداوت، خود انسانها هستند، نه انسانها و شيطان گرچه ريشه عداوت انسانها از شيطان و قواى نفسانى است.

اين جمله، جمله حاليه است يعنى پائين رويد در حالى كه دشمن يكديگر هستيد.

وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ اگر «حين» نسبت به فرد فرد باشد مراد از آن تا مرگ است يعنى تا وقت مردن در زمين قرارگاه و متاع خواهيد داشت و اگر راجع به عموم باشد منظور از آن رسيدن آخرت است چنان كه در روايتى از حضرت صادق عليه السّلام «الى حين» يوم القيامة معنى شده است.

37- فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.

اين آيه راجع به امكان جبران نقائص است كه خداوند از لطف خود اين امكان را بوجود آورده است، اگر انسان اشتباهى كرد و خواست آن را جبران كند راه بر او بسته نيست، مى تواند به سوى خدا و كمال باز گردد، روايت شده: چون تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 100

خدا به ابليس لعنت كرد، ابليس مهلت خواست، خدا تا روز قيامت به او مهلت داد، ابليس گفت قسم به عزت تو، تا روح در فرزند آدم هست از قلبش خارج نخواهم شد. خدا در جواب فرمود: قسم به

عزت و جلالم تا روح در بدن دارد باب توبه بر او نخواهم بست، المحجة البيضاء ج 7/ 25.

فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ نشان مى دهد كه توفيق و الهام توبه از جانب خدا بوده است پس توبه بنده در اثر توفيق و عنايت خداوندى است. مراد از «كلمات» ظاهرا همان است كه در سوره اعراف نقل شده: قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ اعراف/ 23 در روايات نقل شده: كه آدم خدا را به حق محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين سلام اللَّه عليهم اجمعين قسم داد و نيز كلمات ديگرى به صورت دعا در اين زمينه نقل شده است رجوع شود به تفسير عياشى و مانند آن.

فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ توبه و متاب به معنى رجوع است.

توبه بنده آن است كه با ترك گناه به خدا برگردد توبه خدا آنست كه با لطف و عنايت و قبول به سوى بنده برگردد كلمه تواب هميشه وصف خدا آمده مگر در آيه إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ بقره/ 222 قبول توبه آدم آن نشد كه به جاى اولى برگردد ولى با دو آينه ذيل كه خواهد آمد روشن گرديد اگر راه خدا برود و به احكامى كه از جانب خدا خواهد آمد عمل نمايد به رحمت خدا خواهد رسيد.

38- قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

تكرار فرمان هبوط ظاهرا مقدمه است به تشريعى كه در اين آيه و آيه بعدى بيان شده است، به قرينه آيه بعدى، ظرف فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ... آخرت است آرى در آخرت

نه نقصانى هست كه مايه اندوه باشد و نه كم شدن و فنايى كه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 101

باعث خوف گردد و آن در صورتى است كه در دنيا از فرمان انبيا پيروى شود، خليفه خدا و كدخداى روى زمين بايد تسليم خليفه كننده (خدا) باشد، اما اگر خليفه آيات خدا را دروغ شمرد مصداق آيه بعدى خواهد بود.

39- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ كذبوا در صورتى است كه فرمان خدا به آدم تبليغ شود، به نظرم همه «كفروا» ها در صورتى سبب عذاب مى باشند كه توأم با تكذيب باشد نه كفر از روى جهل، خلود در آتش در انعام/ 128 ديده شود.

نكته ها
انسان موجود دو بعدى

انسان و خليفه و كدخداى زمين، موجودى است دو بعدى، وجود او معركه اى است كه پيوسته قواى رحمانى و شيطانى در آن در جنگ و جدل هستند آن گاه كه از نيرو و اراده خدادادى استفاده كرده به طرف نيكيها ميل كند، قواى رحمانى تقويت شده قواى شيطانى عقب مى نشينند إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا ... فصلت/ 30 و چون ميل به بدى ها كند طرف ديگر تقويت شده و ضلالت روى مى آورد: أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا مريم/ 83.

دستور: «بخوريد هر كجا كه هستيد و به اين درخت نزديك نشويد و گرنه از ستمكاران خواهيد بود» مبين آنست كه هدايت از جانب خدا و تصميم از جانب بشر است، راجع به سعادت و شقاوت بايد خودش اقدام بكند. پيشرفت و ترقى بشر در اثر اين دو بعدى بودن و

صاحب اختيار بودن است و گرنه مانند حيوانات تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 102

كه فقط از غرائز استفاده مى كنند، پيوسته در جا مى زد و از پيشرفت بى بهره مى ماند.

اين آيات مركزيت خليفه را نسبت به قواى رحمانى و شيطانى بيان داشته و موقعيت او را روشن مى كنند. و نيز بيان مى دارد كه بشر با شيطان در گيرودار است بر خلاف مذهب مجوس كه خدا را در گير و دار شيطان قرار داده است ولى قرآن مى گويد: حول و قوه شيطان از خداست و از خدا تا روز قيامت مهلت گرفته و به جان بشر افتاده است و او ناچيزتر از آنست كه با پروردگار در مصاف باشد اين مطلب در سوره اعراف بيشتر توضيح داده خواهد شد انشاء اللَّه تعالى.

بهشت آدم:

ظاهر آيات قرآن حاكى است كه محل آدم پيش از خوردن شجره و بعد از آن با هم فرق داشت و نيز دو نوع زندگى كاملا متفاوت بود، چون آيات قصص آدم بسيار متشابه هستند نگارنده فقط نقل و توضيح مى دهم باشد كه شايد آيندگان به آنچه امروزيها پى نبرده اند پى ببرند.

در سوره طه راجع به محل اولى چنين آمده: فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْرى وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِيها وَ لا تَضْحى طه/ 117 و 119 گفتيم: اى آدم اين ابليس دشمن است به تو و همسرت، شما را از جنت خارج نكند و گرنه به زحمت خواهى افتاد، تو در آن گرسنه و عريان نمى مانى و در آن عطشان نمى گردى و از سوزش آفتاب زحمت نمى بينى. آيات

بدان معنى نيست كه آدم در آن باغ هيچ احتياج احساس نمى كرد چون فرموده وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما و نيز بعد از خوردن، عريان گرديدند و شروع كردند كه از برگ درختان براى پوشش خود استفاده كنند و اين به علت ريخته شدن لباسهايشان بود چنان آمده: يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما ... اعراف/ 27.

بلكه ظاهرا مراد آنست كه وسائل استراحت پيوسته در اختيار شماست تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 103

ولى در زندگى ديگر اين وسائل را بايد با زحمت به دست آوريد فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى.

قهرا بايد گفته شود: شرائط زندگى در آن محل غير از محل فعلى بود و اين دو محل غير هم بودند ولى اين به نظر نگارنده خيلى بعيد است و نمى توان توجيه كرد كه انسان پديده غير زمينى است. و اللَّه اعلم.

ممكن است بگوئيم: هر دو يكى بودند با اين فرق كه انسان در اولى فقط نفسى داشت و تسلط شيطان درهاى شيطنت را بر او نگشوده بود و موضوع بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ كه بعد از هبوط به وقوع پيوست در آنجا نبود، درست است كه إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ يوسف/ 53 درست است كه وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها شمس/ 6 ولى نفس بدون تسلط قواى شيطانى چندان كارگر نيست، اما در حالت دوم شيطان مهلت گرفته با شياطين ديگر پيوسته از راه نفس در فريفتن انسان بوده و هستند و اللَّه اعلم.

درخت نهى شده: اين درخت چه درختى بود كه خوردن از آن اين همه بيداد كرد:

1- ريخته شدن لباسها يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما اعراف/ 27.

2- آشكار شدن عورتها، و شروع

بپوشيدن آن به وسيله برگ درختان بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ ... اعراف/ 22.

3- ستمكار به نفس بودن وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ اعراف/ 19.

4- و بالاخره رانده شدن از بهشت.

مثل يا حكايت:

به نظر بعضى ها ماجراى آدم و شيطان و حتى سجود ملائكه بيان واقعيت تسلط شيطان بر انسان و تأييد از جانب فرشتگان است باشند كه در شكل و قالب حكايت ريخته شده است تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 104

نگارنده گويد: آيات كاملا متشابه، تعيين مراد خدا و پياده كردن آن بسيار مشكل است، يا خدا را در اين اجمال گفتن غرضى هست و يا حل معما كليد ديگرى دارد كه هنوز بدست بشر نرسيده است و اللَّه اعلم.

نتيجه:

در سوره اعراف پس از نقل ماجرا مى فرمايد: يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ اعراف/ 27.

غرض آنست كه تسلط شيطان و قواى اهريمنى بر انسان يك واقعيت است بايد انسان هميشه در سعى و تلاش باشد كه خود را نجات بدهد و مغلوب نفسانى نگردد. و در اين مبارزه توفيق حاصل كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 105

[سوره البقرة (2): آيات 40 تا 46]

اشاره

يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ (40) وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَ إِيَّايَ فَاتَّقُونِ (41) وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (42) وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ

وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ (43) أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (44)

وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعِينَ (45) الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ (46)

اى پسران اسرائيل بياد آريد نعمت مرا كه به شما دادم و به پيمان من وفا كنيد تا به پيمان شما وفا كنم و فقط از من بترسيد.

41- و ايمان آريد بقرآنى كه من نازل كرده ام كه كتاب شما را تصديق مى كند، و نخستين منكر آن نباشد و آيات مرا به قيمت اندك نفروشيد و فقط از من پرهيز كنيد (از عذاب من).

42- حق را به باطل مخلوط نكنيد و حق را با آنكه مى دانيد كتمان ننمائيد.

43- نماز را بپا داريد و زكاة را بدهيد و با راكعان ركوع كنيد.

44- آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خود را از ياد مى بريد؟ حال آنكه تورات را مى خوانيد آيا نمى فهميد!!

45- (در پيروى حق) از صبر و نماز مدد جوييد و آن حتما سنگين است مگر بر متواضعان.

46- كسانى كه مى دانند خداى خويش را ملاقات خواهند كرد و بسوى او باز مى گردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 106

كلمه ها

اسرائيل: اين كلمه به نقلى اسم دوم حضرت يعقوب و به نقلى لقب آن حضرت است. گفته اند: آن به معنى بنده خدا است. «اسر» يعنى بنده، ايل يعنى خدا (دائرة المعارف و جدى) مراد از بنى اسرائيل فرزندان يعقوب عليه السّلام اند كه به قوم يهود معروف شده اند.

اوفوا: وفاء و ايفاء به معنى تمام كردن است، وفاء و ايفاء به عهد آنست كه آن را بدون كم

و كاست انجام دهد (اقرب الموارد).

فارهبون: اين لفظ از رهب و آن به معنى ترس است (صحاح) راغب قيد تحرز و اضطراب را بر آن افزوده است. «فارهبون» پس از من بترسيد.

ثمن: قيمت. آنچه فروشنده از خريدار مى گيرد (مفردات راغب).

لا تلبسوا: لبس به (ضم اول) به معنى لباس پوشيدن است، فعل آن از باب «علم يعلم» آيد مثل يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ كهف/ 31 و لبس (به فتح اول) به معنى خلط و مشتبه كردن است فعل آن از باب ضرب يضرب آيد (صحاح) آيه لا تَلْبِسُوا ... از قسم دوم است.

راكعين: ركع و ركوع به معنى خم شدن و سر پائين آوردن است (اقرب الموارد) ركوع نماز خم شدن است تا دستها به زانو برسد. راغب تصريح كرده كه ركوع به معنى تذلل و تواضع نيز آيد ولى طبرسى استعمال آن را در خضوع مجاز مى داند.

بر: (بكسر اول) به معنى نيكى و خوبى و به فتح اول به معنى نيكى كننده و نيز به معنى خشكى مقابل دريا است، اين هر سه در قرآن مجيد آمده است (قاموس قرآن). تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 107

صبر: استقامت. صبر در هر كار به معنى استقامت در آن كار است.

تعقلون: عقل به معنى، فهم، درك و معرفت است، به معناى اسمى در قرآن نيامده و فقط به صورت افعال: يعقلون، تعقلون، نعقل، آمده است.

خاشعين: خشوع: تذلل و تواضع، در تواضع قلبى و ظاهرى بكار رود اصل آن نرمش است.

يظنون: ظن: احتمال قوى، وهم: احتمال ضعيف. شك: تساوى دو احتمال.

به نظر راغب اگر ظن با «ان» آيد به معناى يقين باشد (قاموس قرآن).

ملاقون: ملاقات كنندگان. مراد از

لقاء اللَّه ملاقات رحمت و عذاب خداست نه مرگ.

شرحها

از آيه چهلم سوره بقره تا آيه صد و بيست و سه پرونده يهود بررسى و در اين زمينه افشاگرى عجيبى شده است در «نكته ها» اين مطلب به طور مفصل خواهد آمد ولى لازم است پيش از آيات دو مسئله را متذكر شويم اول اينكه: همانطور كه در انقلاب اسلامى ايران گروهكهاى وابسته به شرق و غرب با مكتبهاى التقاطى در مقابل انقلاب قد علم كرده اند و با افشاگريهاى رهبر انقلاب و كتابهاى متعدد، ماهيت ناپاك آنها روشن گرديده و در معرض مطالعه ملت قرار گرفته است و در نتيجه نقشه آنها نقش بر آب شده است.

قرآن مجيد نيز با اين افشاگريها ماهيت يهود را بر خودشان و ديگران بر ملا كرد و شر آنها را رفع نمود و گرنه اسلام را به سقوط مى كشاندند كه بزرگترين ضد انقلاب در آن روز، يهود بودند.

دوم: اعمالى كه در اين آيات هشتادگانه بر يهود مدينه نسبت داده شده است از آنها نبود، بلكه يهود زمان موسى و بعد از او آن كارها را كرده بودند، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 108

به عبارت ديگر: آن اعمال را اجداد آنها كرده بودند ولى قرآن به يهود مدينه نسبت داده و آنها را كوبيده است، عجيب آنكه يهود مدينه از خود دفاع نكرده است و نگفته اند: اين كارها را ما نكرده ايم چرا كار ديگران را به ما نسبت مى دهيد؟

اين بدان علّت است كه قرآن هم فرد را اصيل مى داند و هم جامعه را، جامعه در نظر اسلام داراى يك شعور و يك تفكر و كتاب و پرونده است مردمى كه داراى

يك تفكر اجتماعى و يك اراده اجتماعى و داراى يك روح جمعى هستند از نظر قرآن به حكم يك انسانند، چون هر يك، كار و انديشه همه را تصديق و تأييد مى كنند، اينجاست كه قرآن كارهاى بد را كه فقط گروهى انجام داده اند به همه افراد آن گروه نسبت مى دهد و فرزندان را با كارهاى پدران محكوم مى كند، امروز در جامعه ها، گروه ها و احزاب براى كارهاى خود از مردم تأييد مى خواهند در صورت تأييد، كار و عملكرد يك حزب را عملكرد همه ملت مى دانند، اين بحث در سوره يونس ذيل آيه 49 لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ ... به طور مشروح آمده است به آنجا رجوع شود.

40- يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ از اين آيه بررسى و افشاگرى وضع يهود شروع مى شود و آن در شكل پند و نصيحت و ترس از خدا آغاز گرديده است، مراد از «نعمتى» ظاهرا بعثت پيامبران در بنى اسرائيل است كه همه افتخارشان و حتى نجات از چنگ فرعون مرهون همان بعثت است در جاى ديگر آمده كه موسى عليه السّلام بآنها گفت: يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ ... مائده/ 20 على هذا جعل انبياء همان نعمت است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 109

در جمله أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ مراد از عهد اللَّه به نظرم پذيرفتن نبوت رسول خدا است كه از آنها در كتابشان پيمان گرفته شده بود، چنان كه فرموده: الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ ... اعراف/ 158 اينكه فرموده: او را در تورات و

انجيل مى يابند، پس، از آنها به ايمان آوردن پيمان گرفته شده بود، در جاى ديگر آمده: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ بقره/ 146 پس اهل كتاب آن حضرت را همچون پسران خود مى شناخته اند و دانسته انكار مى كرده اند «1».

بعضى ها عهد اللّه را اتم گرفته اند ولى به نظرم عهد خاص است كه گفته شد و آيه آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ ... بيان همان عهد مى باشد. چون يهود به وسيله اين آيات به اسلام دعوت مى شوند و همه عهود در اسلام موجود است و دعوت به عهود گذشته در قبال اسلام معنى ندارد.

أُوفِ بِعَهْدِكُمْ عهد آنها همان نتيجه ايمان آنها به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است كه سعادت دنيا و آخرت باشد چنان كه در ذيل آيه گذشته اعراف آمده: فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ اعراف/ 157 در اين آيه به ايمان آورندگان رستگارى وعده شده است، اين نتيجه به تعبير ديگر وى در سوره مائده آيه 12 نيز آمده است.

«وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ» تقديم «اياى» مفيد حصر است يعنى فقط از سخط و از عذاب من بترسيد گويى دانشمندان يهود را ترس از آن بوده كه در صورت تصديق قرآن، اعتبار و ثروتشان از بين برود.

41- وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ

__________________________________________________

(1) رجوع شود به تورات سفر تثنيه باب 17، آيه 17- 18.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 110

وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا وَ إِيَّايَ فَاتَّقُونِ.

اين آيه به صراحت، يهود را به پيروى از قرآن مى خواند و

گفتيم كه اين همان عهد اللَّه در آيه سابق است.

«مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ» مراد از «ما» ظاهرا تورات است چنان كه در بعضى از آيات در جاى «ما» آمده است مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ صف/ 6 و در بعضى هست.

مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ ... مائده/ 48 بنا بر اين قرآن مجيد، تورات و انجيل موجود در صدر اسلام را تصديق كرده و هر دو محترم هستند، ولى اين تصديق نسبت به تورات و انجيل اصلى بطور عموم و نسبت به تورات و انجيلى كه در صدر اسلام بوده اند نسبى است، چون قرآن در عين حال، محرف و ناقص بودن تورات و اضافه شدن مطالب دروغى را به آن عنوان كرده است چنان كه در جاى مناسب خواهد آمد، ولى در اينكه بسيارى از مطالب تورات اصلى در تورات فعلى هست نبايد شك كرد وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ مائده/ 43 ناگفته نماند: قرآن مجيد به جمله مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ در بسيارى از جاها تكيه كرده است، از آن دو چيز به نظر مى آيد يكى اينكه: اى يهود و نصارى قرآن مخالف كتاب شما نيست بلكه آن را تصديق و قبول مى كند ديگرى آنكه قرآن كاملتر از تورات و انجيل است كه آنها را تصديق مى كند و گرنه يا عين آنها بود يا كمتر از آنها و در آن صورت تصديق معنايى نداشت.

بعضى ها «ما» را مطالب دينى معنى كرده كه در دست يهود بوده است، آن وقت قرآن فقط آن مطالب را تصديق كرده است نه تورات موجود را، ولى ظاهرا اين درست نيست.

وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ

ظاهرا مراد اولين كافر از اهل كتاب است زيرا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 111

مشركان مكه قبلا قرآن را انكار كرده بودند يعنى: اى يهود مدينه شما با كافر بودن به قرآن، نخستين كفار از اهل كتاب خواهيد بود و براى ديگران در اين مورد راه را باز خواهيد كرد.

وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا وَ إِيَّايَ فَاتَّقُونِ؟؟؟؟؟ يهود از عدم تصديق قرآن اين بهره را داشتند كه مقام و آقايى؟؟؟؟؟ باشد و پولى كه از مردم مى گرفتند به خطر نيافتد و اين بهاى اندكى بود كه قرآن و بشارت تورات را بدان فروختند و اگر رسالت قرآن را تصديق مى كردند باز پول و نوعى مقام براى آنها محفوظ بود. تقديم «اياى» مفيد حصر است يعنى فقط از من و از عذاب من به پرهيزيد نه از رفتن مال و مقام.

42- وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ ...

علماء يهود راجع به بشارت تورات درباره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تأويلات ناروايى كرده و فكر عوام را منحرف مى نمودند تا از ايمان به آن حضرت جلوگيرى كنند در نتيجه دانسته و از روى علم، حقيقت را كتمان مى كردند، مراد از «الحق» بشارت و از «الباطل» دروغها و تأويلات نابجا است وَ تَكْتُمُوا عطف است به جاى «تلبسوا» يعنى: حق را به باطل مى آميزيد و حق را با آنكه مى دانيد كتمان ننمائيد.

43- وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ.

اين آيه دعوت به عمل است بعد از دعوت به ايمان، الف و لام در «الصلاة، الزكاة» براى عهد است يعنى نماز و زكاتى كه اسلام آورده است وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ به نظرم مراد از ركوع تواضع و

خاضع شدن است يعنى به اسلام خاضع شويد و در زمره مسلمانان و خاضعان درآئيد. و گرنه أَقِيمُوا الصَّلاةَ ركوع را نيز شامل است وانگهى ظاهرا مراد آن نيست كه: به نماز جماعت بيائيد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 112

44- أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

يهود و خاصه علماء آنها در عين انكار اسلام به كارهاى نيك دعوت مى كردند اين آيه در مقام عتاب و توبيخ مى گويد: اين چطور مطابق عقل و فهم است كه شما مردم را به نيكى دعوت مى كنيد و با آنكه تورات را مى خوانيد و اسلام را مى دانيد نيكى كردن را در مورد خودتان فراموش مى كنيد؟ آيا اين مى شود كه از نيكوكار بودن ديگران خوشوقت باشيد و از نيكوكار بودن خود نه!!! أَ فَلا تَعْقِلُونَ آيا درك نمى كنيد «1»؟! 45- وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ.

ظاهر سياق آنست كه اين آيه نيز مانند آيات قبل خطاب به يهود است نظير اين در باره مسلمين نيز آمده است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ بقره/ 153.

يعنى: در پيروى حق از صبر و صلوة مدد جوييد و اگر دست كشيدن از يهودى گرى و رياست و مال و منال براى شما سخت باشد، خويشتن دارى كنيد و با نماز كه توجه به خدا و سبب آرامش درون است دل به دريا زده و هواى نفس را زير پا بگذاريد تا پيروى از رسالت اسلام بر شما آسان گردد آرى با توجه به خدا و خويشتن دارى مى شود از هر عقبه اى گذشت و از هيچ مشكلى نهراسيد

و اللَّه اعلم.

وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ اگر ضمير «انها» به «استعانت» برگردد،

__________________________________________________

(1) در تورات سفر تثنيه باب 18 آيه 17 و 18 چنين آمده: «و خداوند به من گفت» آنچه گفتند نيكو گفتند نبى را براى ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به اوامر فرمايم به ايشان خواهد گفت و هر كه سخنان مرا كه او به اسم من گويد نشنود، از او مطالبه خواهد كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 113

معنى خيلى مناسب خواهد بود يعنى: شما مى توانيد با استعانت و يارى طلبى از صبر و نماز بر اميال خود فائق آئيد و اسلام را قبول كنيد، اين استعانت سنگين است مگر بر آنان كه خاشع هستند و در برابر واقعيت نرمش نشان مى دهند، و اگر به «الصلاة» برگردد آن وقت اين كلام مطلب مستقلى خواهد بود كه آيه بعدى هم به مناسبت آن آمده است.

در صورت دوم سنگين و سخت بودن نماز براى غير خاشعين بدان علت است كه در آن مزدى اميد ندارند و نماز در نظر آنها زحمت بى فائده اى است، اما خاشعان كه اميد ثواب خداوند را دارند و آن را كارى بى اجر نمى دانند نماز بر آنها بسيار آسان و لذت بخش است. خاشعان همان متواضعان و تسليم شدگان به حق مى باشند.

46- الَّذِينَ يَظُنُّونَ ... راجِعُونَ.

اين آيه بيان «الخاشعين» است به نظرم ظن راجع به وجود قيامت نيست تا بحث شود كه راجع به آخرت يقين لازم است و در آيه چهارم خوانديم وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ و نيز بگوئيم: ظن به معناى يقين است و

يا ظن به آخرت نيز شخص را از كار بد باز مى دارد، بلكه ظن راجع به لقاء اللَّه و ثواب خداوندى است چنان كه در جاى ديگر به لفظ «يرجو» آمده است فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً كهف/ 110 ظن ثواب عمل و اميد ثواب عمل غير از اعتقاد به قيامت است.

ما با آنكه به وجود قيامت يقين داريم به ثواب اعمالمان ظن قوى داريم چون ممكن است در اثر بعضى از كارها، ثواب ما حبط شود و يا عمل مورد قبول واقع نگردد.

خدا در ملامت كافران مى گويد كه گفتند: ما نَدْرِي مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ جاثيه/ 32 پس ظن به قيامت كافى نيست.

وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ رجوع الى اللَّه عبارت اخراى رجوع به ثواب يا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 114

عقاب خداوند است، اين با جمله مُلاقُوا رَبِّهِمْ قريب المضمون است، نيكان و بدان همه به سوى خدا و به سوى رحمت يا عذاب خدا برمى گردند كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ انبياء/ 93 إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً مائده/ 48.

نكته ها
يهود و اسلام:

از روزى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد مدينه شده و به سر و سامان دادن حكومت اسلامى پرداخت: يهود علم مخالفت برافراشتند و علنا به كارشكنى برخاستند و با همه مواد مشتركى كه با اسلام داشتند نخواستند با دين جديد كنار بيايند و جامعه واحد تشكيل دهند.

يهود بنى قينقاع در قلب شهر مدينه به شغل زرگرى مشغول بوده و بازار مدينه را در دست داشتند، يهود بنى قريظه در شرق مدينه و يهود بنى نضير در جنوب شرقى آن در قلعه هاى مستحكم خويش ساكن

بودند. با آنكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از همان آغاز ورود با آنها پيمان عدم تعرض و هم زيستى مسالمت آميز بستند ولى با كمترين بهانه پيمان خويش را شكسته و مصيبت هايى ببار مى آوردند، سرانجام گروه اول و سوم از مدينه رانده شده و گروه دوم به حكم تورات در مورد دشمن مغلوب، قتل عام شدند و در سوره احزاب به آن اشاره خواهيم كرد انشاء اللَّه تعالى.

اينها پيوسته قرآن و دين جديد را تكذيب كرده و در پى شورش بودند، خود را بر حق و مسلمانان را بر باطل مى ديدند و همواره به رخ آنها مى كشيدند كه: دين ما حق است. تنها كتاب قانونى تورات است، خدا به يهود نظرى دارد كه به ديگران ندارد خلاصه: قرآن ناچار بود كه پرونده اين حزب نيرومند و مخالف را بررسى كرده و سر و ته اين قوم و كارهاى آنها را علنى نمايد تا هم بر خودشان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 115

و هم بر ديگران حجت تمام شود، تا اين رقيب لجوج و منطق او كوبيده نشده بود پيشرفت اسلام ناممكن بود، لذاست كه قرآن مجيد اين حزب آشتى ناپذير را تا آخرين سنگر تعقيب مى كند. آنچه درباره يهود گفته شد بسيارى از آن در ضمن آيات خواهد آمد.

موقعيت آيات:

اين آيات با آن كه خطاب به يهود است يك درس عمومى و همگانى است و پيوسته زنده و قابل پياده شدن مى باشد.

نظير اين خطابات از قبيل اقامه نماز، دادن زكاة، مددجويى از صبر و نماز و ... راجع به مسلمين نيز آمده است. چنان كه در روايات. يكا يك آيات مستقلا مورد نظر واقع شده اند:

در

ذيل «وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ» در مجمع البيان از انس بن مالك نقل شده:

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: در شب معراج بر گروهى گذشتم كه لبهاى آنها با قيچيهاى آتشين بريده مى شد گفتم: جبرئيل اينها كيانند؟ گفت: اينان خطيبان هستند از اهل دنيا كه مردم را به نيكى امر كرده و خود را فراموش مى نمودند «1».

در كافى از ابى بصير از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: چون على عليه السّلام را كارى مضطرب مى كرد به نماز پناه مى برد سپس اين آيه را خواند وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ «2».

رمز توفيق:

آيه وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ در اين سوره دو بار ذكر شده است يكى در اينجا و يكى در آيه 153، فقط با اين فرق كه آخر دومى إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ است در روايات

__________________________________________________

(1)

قال رسول اللَّه (ص) مررت ليلة اسرى بى على اناس تقرض شفاههم بمقاريض من نار فقلت من هؤلاء يا جبرئيل؟ فقال: هؤلاء خطباء من اهل الدنيا ممن كانوا يأمرون الناس بالبر و ينسون انفسهم.

[.....] (2)

عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: كان على (ع) اذا هاله شى ء فزع الى الصلاة، ثم تلا هذه الاية: وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 116

اهل بيت صلوات اللَّه عليهم صبر به روزه تفسير شده چنان كه در حديث حضرت صادق عليه السّلام آمده:

قال الصبر هو الصوم

ولى به نظرم آن بيان مصداق است نه اينكه غير روزه را شامل نيست و آنها استحباب روزه و نماز را در مهمات از آيه استفاده فرموده اند.

از آيه شريفه فهميده مى شود كه رمز موفقيت در زندگى دو چيز است:

1- استقامت.

2- استمداد از

خدا.

استقامت در كارها بدون توجه به خدا و بدون توجه به نظامات جهان گرچه تا حدى باعث پيشرفت و نيل به مقصود است ولى نظير پيشرفت چنگيز و دول صنعتى استعمارگر مى شود و دنيا را به خاك و خون مى كشد ولى اگر شخص در كارها استقامت و پشت كار داشته باشد با نماز و توجه به خدا و ملاحظه رضاى خدا، توفيقش حتمى است توفيق واقعى. چنان كه پيامبران و مردان خدا با اين دو عامل پيش رفتند و موفق شدند، دو عامل فوق هم در كارهاى فردى و هم در كارهاى اجتماعى جريان دارد حتى اگر يك دانشجو استقامت ورزيده و از خدا استمداد كند و به نماز برخاسته إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ بگويد در رسيدن به هدفهاى خود موفق خواهد گرديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 117

[سوره البقرة (2): آيات 47 تا 57]

اشاره

يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ (47) وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (48) وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (49) وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50) وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (51)

ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (52) وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (53) وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ

عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (54) وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55) ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (56)

وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (57)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 118

47- اى پسران اسرائيل به ياد آريد نعمت مرا كه به شما دادم (و بياد آوريد) كه شما را بر مردم برترى دادم.

48- و بترسيد از روزى كه كسى از طرف كسى چيزى نمى دهد و از او شفاعتى قبول نگردد و عوضى گرفته نشود و نه آنها يارى مى شوند.

49- و ياد آريد كه شما را از فرعونيان نجات داديم، آنها عذابى سخت به شما وارد مى كردند: پسرانتان را سر مى بريدند، دخترانتان را زنده نگه مى داشتند و در اين كار از پروردگارتان، بلاى بزرگى بود.

50- و ياد آريد كه دريا را براى شما باز كرديم و نجاتتان داديم و فرعونيان را غرق كرديم و شما تماشا مى كرديد.

51- و ياد آريد كه چهل شب را به موسى وعده كرديم، سپس گوساله را به پرستش گرفتيد و ستمكار بوديد.

52- آن گاه از شما درگذشتيم تا سپاسگزارى كنيد.

53- و ياد آريد كه به موسى تورات و فرقان داديم تا هدايت بپذيريد.

54- و چون موسى به قوم خود گفت: اى قوم شما با گوساله پرستى به خود ظلم كرديد، به خداى خود بازگرديد و خودتان را بكشيد، اين پيش خالقتان براى شما بهتر است پس خدا توبه شما را پذيرفت كه او بسيار توبه پذير و مهربانست.

55- و ياد آريد

كه گفتيد: اى موسى هرگز به تو ايمان نياوريم تا خدا را آشكار ببينيم پس صاعقه شما را در حالى كه مى ديديد بگرفت.

56- آن گاه شما را پس از اين مرگ برانگيختيم تا شكر بگذاريد.

57- ابر را بر شما سايبان كرديم و بر شما ترنجبين و مرغ سلوى فرستاديم، بخوريد از خوش- آيندهاى آنچه كه روزيتان كرديم كه به ما ستم نكردند ليكن به خود ستم مى كردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 119

كلمه ها

فضلتكم: فضل در اصل به معنى زيادت است، در قرآن مجيد به معنى برترى و احسان و عطيه آمده كه همه از مصاديق زيادت هستند (قاموس قرآن) «فضلتكم» به شما برترى داديم.

العالمين: مراد از عالمين در اين آيه مردمان مى باشد. رجوع شود به سوره حمد/ 2.

تجزى: جزاء اگر ما بعدش «باء- على» آيد به معنى مكافات و مجازات باشد و اگر ما بعدش «عن» آيد به معنى قضاء و اداء و بدون آنها به معنى كفايت است، «جزى الشي ء: كفى» (قاموس).

شفاعة: واسطه شدن. شفع و شفاعة مصدر هستند به معنى منضم كردن چيزى به چيزى (مفردات).

عدل: (بفتح- عين) عوض. آن در اصل به معنى برابرى است. اسم و مصدر هر دو آمده است. آنچه گفته شده از قبيل: مثل، عوض، ضد ظلم، همه از مصاديق معناى اول هستند.

يسومونكم: سوم به معنى تحميل و چريدن آمده است، لازم و متعدى هر دو به كار رود آن در آيه به معنى تحميل و وارد كردن است چنان كه در فِيهِ تُسِيمُونَ نحل/ 10 به معنى چرانيدن مى باشد.

يذبحون: تذبيح مبالغه در ذبح است يعنى به طور مداوم يكى پس از ديگرى را ذبح مى كردند (قاموس قرآن)

در آيه ديگر آمده يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ اعراف/ 141.

يستحيون: استحياء طلب حيات و خواستن زنده ماندن است «يستحيون» زنده مى گذاشتند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 120

نسائكم: در مجمع البيان تصريح شده كه: اطلاق نساء بر دختر بچه ها نيز جايز است.

بلاء: آزمايش. مصيبت. اصل بلى (بكسر باء) به معنى كهنه شدن است، امتحان را از آن ابتلاء گويند كه گويى ممتحن امتحان شده را از كثرت فشار كهنه و فرسوده مى كند، به غم و اندوه از آن بلاء گويند كه بدن را فرسوده مى كند (مفردات).

فرقنا: فرق به معنى جدا كردن است چنان كه فلق به معنى شكافتن است.

(قاموس قرآن) «فرقنا»: جدا كرديم.

آل: خانواده. آل مقلوب اهل و مصغرش اهيل آيد. در اين آيه لشكريان فرعون خانواده او خوانده شده اند چنان كه خواهد آمد.

واعدنا: مواعده لازم نيست هميشه بين الاثنين باشد بلكه به معنى وعده كردن نيز آيد چنان كه در اين آيه است «واعدنا»: وعده كرديم.

عجل: گوساله.

فرقان: فرق گذارنده بين حق و باطل. آن در اصل مصدر است و به معنى فاعل به كار رفته، و آن صفت قرآن و تورات آمده است:

بارء: آفريننده. برء اگر از باب علم يعلم باشد به معنى كنار شدن و اگر از باب قطع يقطع باشد به معنى آفريدن است، آفريننده را از آن بارء و بارى گوئيم كه موجود را از نبودن به طرف بودن مى كشد.

جهرة: آشكار شده. اسم است به معنى مفعول.

بعث: برانگيختن. خواه به طرز زنده شدن باشد و يا برخاستن. در قرآن مجيد هر دو آمده است. «بعثناكم» برانگيختم.

ظللنا: ظل به معنى سايه. تظليل يعنى سايبان قرار دادن. ظل در اصل به معنى ستر و پوشاندن (قاموس

قرآن) «ظللنا» سايبان قرار داديم. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 121

غمام: ابر. غم در اصل به معنى پوشاندن است، ابر را غمام گويند كه آفتاب و آسمان را مى پوشاند، اندوه و غصه را از آن غم گويند كه سرور و حلم انسان را مى پوشاند.

من: ترنجبين. ماده چسبنده و شيرينى است مانند عسل كه از هوا بر سنگ و برگ درختان مى نشيند، در اول آبكى است سپس سفت مى شود.

معناى ديگرى نيز دارد.

سلوى: بلدرچين. در برهان قاطع ذيل لغت «كرك» گويد: مرغى است از تيهو كوچكتر است كه به عربى سلوى و به تركى بلدرچين گويند (قاموس قرآن) اصل آن از سلو به معنى آرامش مى باشد.

طيبات: دلچسب ها، خوش آيندها، طيب به معنى پاك در مقابل خبيث است نه نجس.

شرحها

مراد از «نعمتى» در آيات گذشته نبوت بود كه خدا در بنى اسرائيل قرار داده است، در اين آيات نعمتهاى ديگرى بيان شده كه موجب برترى بنى اسرائيل بر ديگران است كه قسمتى از آنها عبارتند از: نجات از فرعونيان، شكافتن دريا و گذشتن بنى اسرائيل از آن، عفو از گناه گوساله پرستى، آمدن تورات، سايبان قرار دادن ابر در صحراى سينا، آمدن من و سلوى و مانند آنها، ذيل آيات نشان مى دهد كه در مقابل اين همه نعمت ناسپاسى كرده اند، اين مطالب به اجمال نقل شده است زيرا كه در سوره هاى اعراف و غيره كه مكى هستند به تفصيل تا وقت نزول بقره، بيان شده بود.

47- يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 122

مراد از «نعمتى» همانهايى است كه موجب فضيلت بنى اسرائيل شده است، جمله وَ

أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ اين مطلب را روشن مى كند.

در آيه ديگر نجات از فرعونيان صريحا از مصاديق نعمت شمرده شده است:

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ ...

ابراهيم/ 6.

وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ اين جمله در آيه 122 همين سوره تكرار شده و نيز در قول موسى عليه السّلام آمده: أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ اعراف/ 140.

مراد از اين تفضيل چيست؟ اين تفضيل هر چه باشد در زمان موسى عليه السّلام واقع شده است و بعد از موسى را شامل نيست بدليل آنكه موسى در حيات خود به آنها فرموده: وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ چنان كه گذشت، پس اين تفضيل همان شكافتن دريا، ارسال من و سلوى تظليل غمام و غيره است كه خدا براى آنها انجام داد و تا آن موقع در حق احدى نكرده بود.

آن گاه كه در صحراى سينا بت پرستان را ديدند گفتند: موسى براى ما هم خدايى بساز چنان كه اينها خدايانى دارند. گفت: آيا جز خدا براى شما معبودى بخواهم حال آنكه او شما را بر عالميان برترى داده و بخاطر شما دريا را شكافته و من و سلوى فرستاده؟! تا بحال در حق كسى اينكارها را نكرده است اعراف/ 140 به نظرم اين تفضيل شامل جعل انبياء نباشد كه آن در امتهاى ديگر نيز بوده است.

متأسفانه يهود از اين تفضيل بهره بردارى نكردند، با موسى مخالفتها نمودند پس از رفتن موسى به كوه طور، گوساله پرستى آغاز كردند، قرآن مى خواهد بگويد، اين كه قرآن موضوع تفضيل را برخ آنها مى كشد چنان كه

در گذشته وسيله هدايت را براى شما فراهم كرديم و با آن برترى يافتيد الان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 123

نيز با پيامبر اسلام وسيله هدايت فراهم شده است به او ايمان بياوريد.

لفظ «العالمين» در دو سخن موسى عليه السّلام كه گذشت شمولش تا زمان او است و بعد از او را شامل نيست ولى كلام خدا وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ ظهورش در همه مردمان است اعم از گذشته و آينده ولى تفضيل مطلق نيست و چنان كه گفته شد تفضيلى خاص است، اين درست است كه شكافتن دريا و ارسال من و سلوى در هيچ ملتى واقع نشده ولى مانعى نيست كه ملل ديگر از جهات ديگرى بر بنى اسرائيل برترى داشته باشند، چنان كه قرآن با نقل آن تفضيل، يهود را در مقابل بدكاريها ملامت مى كند.

اصولا اينگونه تفضيلها قائم به عموم است، فضيلت فردى بسته به ايمان و عمل است مسلمان باشد يا غير مسلمان، ما هم اگر اهل ايمان و عمل نباشيم فضيلتى بر ديگران نداريم مثلا مى گوئيم: امت ايران با وجود امام خمينى بر ديگران برترى دارد اين قائم به عموم است نه فرد فرد ملت ايران.

48- وَ اتَّقُوا يَوْماً ... وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ در زندگى امروز بعضى از عوامل بدرد انسان مى خورند تا جرم اشخاص ناديده به حساب آيد از قبيل دادن عوض، وساطت ديگران، ضمانت و غيره، ولى از اين عوامل در آخرت خبرى نيست و اسباب دنيوى همه بى اثر مى شوند وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ بقره/ 166 عذاب آخرت (نعوذ باللّه) مثل دردهاى بدن است نه انسان مى تواند به ديگرى منتقل كند و نه

ديگرى مى تواند تحويل بگيرد، از اين آيه معلوم مى شود كه يهود بواسطه بازى در قيامت مانند بعض از ملل عقيده داشته اند، كاوش در مقابر مصريان و فرعونيان نشان مى دهد كه به چنين چيزها معتقد بودند و همراه مردگان ابزار جنگى و كنيزان و غلامان دفن مى كردند، در جايى ديده ام كه چون پادشاه «پرو» يكى از ممالك امريكا مرد شصت نفر سرباز با او دفن گرديد تا در آن زندگى ياريش كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 124

وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ راجع به شفاعت در «نكته ها» توضيح خواهيم داد.

وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ و نه از جانب ديگرى يارى كرده نشوند تا از گرفتارى نجات يابند.

49- وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ ... عَظِيمٌ «1» فرعون چرا پسران بنى اسرائيل را مى كشت و دخترانشان را زنده مى گذاشت مى گويند: فرعون در خواب ديد و يا كاهنان به او گفتند: پسرى در بنى اسرائيل متولد مى شود و حكومت تو را ساقط مى كند، فرعون با كشتار پسران، مى خواست از به دنيا آمدن او جلوگيرى كند.

به نظر من علت اين كشتار بى رحمانه آن بود كه بنى اسرائيل بوسيله مردان تقويت نشوند و در آينده خطرى ايجاد نكنند، ولى زياد شدن زنان خطرى نداشت، در قرآن مى خوانيم حتى پس از تولد موسى و غلبه بر ساحران، مصريان به فرعون گفتند: آيا موسى و قومش را آزاد مى گذارى تا فساد كنند؟! فرعون در جواب گفت: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ اعراف/ 127 ديگر پس از ولادت موسى چرا؟ آيه: فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ ... غافر/ 26 نيز

نظير سابق است، بلى مى شود گفت هر دو علت منظور بوده است اين مطلب را در قاموس قرآن ذيل «ولادت موسى» بيشتر توضيح داده ام، در اين زمينه ظاهرا روايتى هم نقل نشده تا نشان دهد علت كشتار، جلوگيرى از بدنيا آمدن موسى بود.

بهر حال ذلتى بالاتر از اين به نظر نمى آيد كه بنى اسرائيل گرفتار شده بودند كه پسرانشان در حين ولات به دست جلادان سر بريده شود، و همچنين ستمى بالاتر از آن كه يك فرد ستمكار براى بقاء سلطنت منحوس خويش آن همه

__________________________________________________

(1) در سوره يونس ذيل آيه 49 توضيح خواهيم داد: چرا قرآن يهود مدينه را در مقابل اعمال گذشتگان مؤاخذه مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 125

اطفال بى گناه را بكشد.

اى بشر بى رحم و اى بشرى كه پيوسته عزت خويش را در ذلت هم نوعت جستجو مى كنى كى بخود خواهى آمد؟!! وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ اين جمله در سوره اعراف/ 141 و در سوره ابراهيم/ 6 نيز تكرار شده است، ظاهر آنست كه «ذلكم» اشاره به كشتار فرزندان است گرچه بعضى آن را اشاره به نجات از فرعونيان و كشتار فرزندان هر دو دانسته اند. لفظ «من ربكم» حكايت دارد كه اين امتحان و گرفتارى از جانب خدا بوده است.

مى دانيم كه: إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ يونس/ 44 پس بايد ريشه اين امتحان سخت را پيدا كرد، آيا اين براى آن بود تا از قيام موسى عليه السّلام استقبال كرده و از فرعونيان نجات يابند و اگر كار به آن جاهاى باريك نمى كشيد هرگز از موسى طرفدارى نمى كردند؟

وضع يهود در طول تاريخ قابل دقت و

تأمل است. مى شود گفت: اين قوم از بدو پيدايش نه خود روى سعادت ديده اند و نه گذاشته اند مردم روى سعادت به بينند در زمان فرعون با آن ذلت، بعد از موسى عليه السّلام در دست فلسطينيان با آن ذلت وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا تبعيد دسته جمعى از فرانسه، بدبختى هاى زمان پادشاهان بابل (بخت نصر) اعدامهاى همگانى در كوره هاى آدم سوزى در زمان هيتلر و ... اكنون نيز دولت غاصب اسرائيل مردم فلسطين را در عذاب دارد خود نيز در عذاب بسر مى برد، صهيونيسم جهانى هم حسابش روشن است.

50- وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 126

اين آيه راجع به آن است كه چون بنى اسرائيل از مصر خارج شدند به كنار درياى سرخ رسيدند، خداوند دريا را بشكافت بنى اسرائيل از آن گذشته وارد صحراى سينا شدند. راجع به معجزه در «نكته ها» توضيح داده خواهد شد.

ظاهر آنست كه به اراده خدا ترتيب اتمهاى آب عوض شده و مبدل به سنگ گشته است، ماده اولى آب و سنگ يكى است، سنگ بودن و آب بودن فقط در اثر اختلاف و طرز قرار گرفتن اتمها است بعضى از مفسران (شايد از ترس غربيان) متوسل به جزر و مد شده و خروج بنى اسرائيل و غرق فرعونيان را در اثر آن دانسته اند اين نادرست است قرآن مى فرمايد: موسى عصا را به دريا زد، دريا بشكافت و هر قسمتش همچون كوهى بزرگ گرديد: فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ شعراء/ 63 در جاى ديگر به موسى دستور مى دهد: چون دريا بشكافت و از آن گذشتيد آن

را هم چنان آرام و باز بگذار كه فرعونيان بايد غرق بشوند. وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ دخان/ 24 از اين معلوم مى شود كه بهم آمدن دريا نيز در اثر ضرب عصا مى بايست باشد.

وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ نشان مى دهد كه در پيش چشم بنى اسرائيل آب بهم آمده و دست و پا زدن فرعونيان را با چشم خود ديده اند. در آيات ديگر بجاى «آل فرعون» لفظ «جنود» آمده است (سوره قصص آيه 40) توجيه آن در سوره هود آيه إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ملاحظه گردد.

51- وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ آيه صريح است در اين كه مدت وعده چهل شب بوده است اما در سوره اعراف آمده كه مدت آن سى شب بوده با ده شب ديگر تتميم گرديده است: وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً اعراف/ 142 معلوم مى شود كه وعده در علم خدا چهل شب بوده، موسى قسمت اول آن را كه سى شب تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 127

بود به قوم خويش اعلان كرده تا در ده شب باقى كه ديدند موسى نيامد آزمايش شوند، آزمايش شدند و فورا گوساله پرستى آغاز گرديد.

و يا اينكه: آيه اعراف حاكى از دو مواعده است. سى روز و ده روز و در آيه بقره هر دو بطور خلاصه چهل روز خوانده شده است چنان كه نزديك به اين مضمون روايتى در تفسير عياشى از حضرت باقر صلوات عليه نقل شده است «1».

اگر آيات صد و چهل و دو تا صد و پنجاه سوره اعراف

را مطالعه كنيم خواهيم ديد: اين مواعده براى آن بود كه به موسى عليه السّلام شريعت و تورات نازل شود تا با آن قوانين، بنى اسرائيل را اداره نمايد.

ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ معلوم مى شود پس از رفتن موسى بنى اسرائيل سى روز بانتظار مانده اند كه موسى برگردد و چون تا سى روز برنگشت سامرى و هواداران او گوساله را به ميان آورده و مردم را به عبادت آن خوانده اند ولى آيات مطلق مى باشند و فقط آمده: «من بعده» يعنى پس از رفتن موسى چنين كردند. انشاء اللَّه در سوره «طه» ماجراى گوساله مشروحا خواهد آمد در اينجا همين قدر مى گوئيم:

عجب از نويسندگان تورات و نويسنده قاموس تورات و انجيل كه: شروع گوساله پرستى را از هارون عليه السّلام دانسته و گفته اند كه او گوساله را ساخت و مردم را به عبادت آن دعوت كرد، حال آنكه به تصريح قرآن مبتكر اين گمراهى «سامرى» بود، هارون پيامبر خدا و جانشين موسى آنها را از اينكار نهى مى كرد، رجوع شود به تورات سفر خروج باب سى و دو و قاموس كتاب مقدس لفظ «هارون».

52- ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

__________________________________________________

(1)

«عن ابى جعفر عليه السّلام فى قوله و اذ واعدنا موسى اربعين ليلة قال: كان فى العلم و التقدير ثلثين ليلة ثم بدا اللَّه فزاد عشرا فتم ميقات ربه الاول و الاخر اربعين ليلة».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 128

كيفيت اين عفو در آيه پنجاه چهارم خواهد آمد.

53- وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ.

ظاهرا فرقان صفت كتاب است يعنى كتاب موسى اين صفت را داشت كه حق و باطل را

از هم جدا كرده و حقائق را يكى يكى معين مى نمود. در آيه ديگر، فرقان در جاى كتاب آمده است وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ انبياء/ 48 اين تعبير درباره قرآن مجيد نيز آمده است: هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ بقره/ 185 و نيز آمده: تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ فرقان/ 1.

54- إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.

اينكه موسى فرمود: شما با اين گوساله پرستى بر خويش ستم كرديد پس توبه كنيد، مطلبى است طبيعى، ولى اينكه گويد: فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ مراد از اين قتل نفس چيست؟ آيا منظور آنست خودكشى كنيد؟ يا پس از توبه كردن بجان هم افتيد و يكديگر را بكشيد؟ و يا آنها كه گوساله را نپرستيدند، پرستش كنندگان را بكشند؟ و يا منظور قتل معنوى است يعنى با تسلط بر نفس، آن را رام كنيد؟

احتمال أخير بسيار بعيد است، چون قتل باين معنى در قرآن مجيد به كار نرفته است تا اين هم دومى باشد، پس بايد آن را به قتل متعارف حمل كنيم.

اگر نظير اين حكم را در شريعت اسلام بررسى كنيم منظور از اين آيه روشن مى شود، در شريعت اسلام، توبه مرتد فطرى قبول است ولى بايد او را كشت و اموالش را بين ورثه تقسيم كرد و زنش را از وى جدا نمود، مرتد فطرى كسى است كه مسلمان متولد شده سپس از دين خارج شود رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 129

است

من بدل دينه فاقتلوه

هر كه دين خويش را عوض كند او را بكشيد.

فقهاء شيعه با ادله قاطعه به اين مطلب استدلال كرده اند. پس توبه مرتد پيش خدا قبول است ولى احكام سه گانه فوق نسبت به او بايد اجرا شود تا دين ملعبه نشود و جامعه از اين آلودگيها محفوظ ماند. بقيه مطلب در فقه ديده شود.

حكم تورات نيز مانند حكم اسلام بوده است، بنى اسرائيل با گوساله پرستى مرتد فطرى شده بودند لذا موسى عليه السّلام فرموده: فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ يعنى توبه، قتل را از شما ساقط نمى كند بايد گوساله پرستندگان كشته شوند ولى در اثر توبه پيش خدا آمرزيده خواهند شد. «عفونا» در آيه 52 لا بد راجع به چنين عفو است.

كلمه «فَتابَ عَلَيْكُمْ» كه با فاء نتيجه آمده حكايت دارد كه بنى اسرائيل اين حكم را اجرا كرده اند چون تقدير آن چنين است «فقتلتم فتاب عليكم» اما آيا يكديگر را كشتند و يا پرستش كنندگان را اعدام كردند از آيه روشن نمى شود، در تورات سفر خروج باب 32 نقل شده كه: موسى عليه السّلام گفت هر كس خواستار خدا است پيش مى آيد بنى لاوى پيش او جمع شدند، موسى گفت:

خدا مى گويد: هر كس برادر، دوست و همسايه خويش را بكشد، بنى لاوى موافق سخن موسى عمل كردند، در آن روز قريب به سه هزار كس كشته شدند.

در اين باره دو روايت در تفسير صافى و برهان نقل شده كه متن هر دو مشوش ولى در جارى شدن حكم آيه صريح هستند. به نظر چنين مى رسد كه به حكم موسى عليه السّلام پرستش كنندگان به دست

ديگران اعدام شده اند.

در خاتمه ظاهرا استعمال «بارء» بجاى خالق به مناسبت توبه است كه خدا در اثر توبه شخص را از گناه برى ء مى كند. و نيز مى شود با اين آيه استدلال بر قبول توبه مرتد در اسلام نمود چنان كه در فقه آمده است.

55- وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 130

الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ

.خواستن ديدار خدا و روبرو شدن با خدا در اين آيه و آيه 153 سوره نساء نقل شده، با اين فرق كه در سوره نساء كلمه «بظلمهم» آمده است فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ معلوم نيست كه همه بنى اسرائيل چنين تقاضايى از موسى عليه السّلام كرده باشند، ظاهرا يك جمعى چنين خواسته اند و از جمله وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ چنين معلوم مى شود كه تقاضا كنندگان پيش چشم ديگران در اثر صاعقه سوخته اند.

در تورات سفر اعداد باب 16 در ماجراى طغيان قورح و داتان بر موسى عليه السّلام نقل شده كه زمين جمعى را بلعيد و آتشى از جانب خدا آمد، دويست و پنجاه نفر را سوزانيد، شايد مراد قرآن همانها باشد و شورشيان از جمله گفته اند: تا خدا را آشكار نه بينيم به تو ايمان نياوريم.

آتشى كه تورات مى گويد همان صاعقه اى است كه قرآن فرموده است.

در سوره اعراف آمده: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ اعراف/ 155 به نظر بعضى اين هفتاد نفر بودند كه ديدار خدا را خواستند تا گرفتار لرزه صاعقه شدند ولى از آيه چنين فهميده نمى شود، به قولى اين هفتاد نفر با موسى براى اعتذار

از گوساله پرستى به طور آمده بودند و اللَّه العالم.

56- ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

ظهور اين جمله آنست كه آنها در اثر صاعقه مرده و سپس به اذن خدا زنده گشته اند، اين از قدرت خدا بعيد نيست كه قلوب از كار افتاده آنها را باز به حركت آورده و زنده شان كند، احتمال ضعيف هست كه آنها بيهوش شده سپس بهوش آمده اند و از آن «بعث بعد الموت» تعبير شده است. بعضى ها بعث را كثرت نسل باقى مانده ها گرفته اند ولى بر خلاف ظاهر است، حمل بر اعجاز اشكالى ندارد كه از موسى عليه السّلام اينكارها بسيار ديده شده بود. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 131

57- وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى در اين آيه سه نعمت از نعمتهاى خداوند بر بنى اسرائيل به بركت موسى عليه السّلام ذكر شده است، اول تظليل غمام يعنى خداوند ابر را بر آنها سايبان قرار داد تا از حرارت آفتاب نسوزند، معلوم مى شود فاقد وسائل زندگى بوده اند گر چه صحراى سينا ما بين درياى سرخ و مديترانه واقع شده و پيوسته ابرها در آن رفت و آمد مى كنند ولى از آيه معلوم مى شود كه خدا در آن، نظر به خصوصى داشت و فقط استفاده عادى از سايه ابر نبوده است كه بر همه ميسر است.

دوم و سوم نزول من و سلوى. مراد از «من» ظاهرا همان ماده چسبنده و شيرينى است كه همچون شبنم بر سنگها مى نشست و از آن استفاده مى كردند، در تورات سفر اعداد باب 11 آمده: من مثل تخم گشنيز و شكل آن مانند مقل بود قوم گردش كرده آن را جمع

مى نمودند و در آسيا يا هاون نرم كرده از آن گرده ها مى ساختند طعمش همچون قرصهاى روغنى بود و آن با شبنم بر زمين مى نشست و اللَّه اعلم.

اما سلوى در تورات سفر خروج باب 16 و سفر اعداد باب 11 نقل شده است هاكس در قاموس خود ذيل لغت سلوى مى نويسد: سلوى از آفريقا حركت كرده و از خليج عقبه و سوئز گذشته وارد صحراى سينا مى شود و از كثرت خستگى كه در بين راه ديده به آسانى با دست گرفته مى شود، در تورات هست كه قريب به دو ذراع از زمين بالا بودند.

بهر حال آمدن آن مرغان توجه خدايى بود تا بنى اسرائيل از آن استفاده كنند از مفسران نظر به اصل معنى كه سلوى از تسليت و آرامش و من مطلق احسان است خواسته اند اين دو نعمت را كه به بركت موسى بر بنى اسرائيل نازل مى شد انكار كنند ولى از ظهور آيات نمى شود صرف نظر نمود. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 132

كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ اين آيه نشان مى دهد كه بنى اسرائيل مى توانستند از آن شرائط به بهترين وجهى براى حال و آينده خويش استفاده كنند ولى قدر آن را ندانستند و با موسى و ديگران به مخالفت برخاستند، نتيجه وخيم عصيان به خودشان برگشت.

نكته ها
شفاعت:

گفتيم كه: شفع و شفاعت هر دو مصدر هستند به معنى ضميمه كردن چيزى به چيزى، ظاهرا شفاعت را از آن شفاعت گفته اند كه شفيع خواهش و وساطت خويش را به ايمان و عمل ناقص شفاعت شده ضميمه مى كند، هر دو مجموعا پيش خدا اثر مى كنند، بحث درباره شفاعت

مفصل است بايد به كتابهاى ديگر رجوع نمود در قاموس قرآن آن را تا حدى مشروح آورده ام، در اينجا فقط به تناسب اين كتاب مى گوئيم: آيات شفاعت در قرآن سه دسته اند.

1- دسته اول راجع به اينكه شفاعت مال خداست و خدا خودش شفيع است مثل: لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ انعام/ 51 و 70 قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً زمر/ 44 ما قبل آيه دوم راجع به عذاب آخرت و ما قبل آيه سوم راجع به بت- پرستان است.

آيه سوم دلالت دارد كه شفيع قرار دادن به عهده خدا است او هر كس را بخواهد شافع مى كند نه شما كه بت ها را شفيع مى پنداريد، آيه اول و دوم ظاهرا دلالت دارند به اينكه خدا خودش واسطه است در رساندن رحمت. و اگر «من دونه» در تقدير «من دون اذنه» باشد آن وقت اين سه آيه نظير آياتى خواهند بود كه شفاعت را منوط به اذن خدا مى كنند.

در آياتى نظير اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 133

عَلَى الْعَرْشِ ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ

سجده/ 4 بقرينه صدر و ذيل آيه، منظور شفاعت طبيعى است يعنى: جور كردن اسباب و مسببات و علل و معلولات از جانب خداست و خدا خودش در اين كارها واسطه و مدبر است و در آيه: إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ ... يونس/ 3 ظاهرا مراد از شفيع وسائل

مادّى است از قبيل آفتاب، ماه، ابر، زمين، كه واسطه در رساندن رحمت خدا به خلق مى باشند، مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه:

كفار به شفاعت و واسطه بودن بتان در امور زندگى عقيده داشتند و اينگونه آيات آنها را رد كرده است.

2- دسته دوم آياتى است كه بعضى از آنها اصل شفاعت و بعضى اثر آن را نفى مى كنند مثل: لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ ... بقره/ 254 كه اصل شفاعت را نفى مى كند يعنى: در روز قيامت نه معامله هست و نه دوستى و نه شفاعت.

و مثل: لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ بقره/ 48 و نيز! وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ ... بقره/ 123 ايضا فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ مدثر/ 48 كه راجع به نفى اثر شفاعتند يعنى: از اين آيات معلوم مى شود: شفاعت هست ولى فائده ندارد، آيه اخير حاكى است كه فقط به عده مذكور در آيه نفع ندارد اما راجع به ديگران نافع خواهد بود.

3- دسته سوم آياتى هستند كه وجود شفاعت و مؤثر بودن آن را اثبات مى كنند به شرط اذن خدا، مثل: يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ طه/ 109 وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ ... سبأ/ 23 وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ زخرف/ 86 وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى انبياء/ 28 وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى نجم/ 26. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 134

بنا بر اين

آيات: شفاعت ثابت و مؤثر است ولى به اذن خدا، فرق آيات نفى كننده و اين آيات فقط در اذن خداست، به عبارت ديگر: آن آيات كه مى گويند شفاعت نيست و مقبول نمى باشد يعنى: مستقلا و بدون اجازه خدا شفاعتى نيست و اگر باشد بى اثر است ولى با اذن خدا شفيعانى هستند كه شفاعت مى كنند و شفاعتشان پيش خدا مقبول است.

شفاعت كنندگان

روايات اهل بيت عليهم السّلام درباره شفاعت و شافعان زياد است، مجلسى رحمه اللَّه در بحار (ج 8/ 29- 63 جديد) بيشتر آنها را نقل كرده است «1»، شافعانى كه در آن روايات ياد شده اند عبارتند از: رسول خدا و امامان عليهم السّلام، پيامبران، جبرئيل. حضرت فاطمه، علماء، شهداء، مؤمنان، حتى همسايه در حق همسايه، رواياتى نيز در كافى و غيره در اين زمينه نقل شده است «2» از جمله شفاعت كنندگان قرآن مجيد است چنان كه در كافى و نهج البلاغه آمده، و شفاعت آن پيش خدا پذيرفته است. ملائكه نيز از جمله شفيعانند چنان كه از سوره نجم نقل گرديد.

شفاعت نقض غرض نيست

بزرگترين اشكالى كه بر شفاعت كرده اند اين است كه: شفاعت موجب مى شود كه جرئت به گناه بوجود آمده بلكه موجب ترغيب به گناه هم مى گردد.

__________________________________________________

(1)

قال الصادق عليه السّلام: من أنكر ثلاثة فليس من شيعتنا، المعراج و المسئلة فى القبر و الشفاعة (روضة الواعظين).

(2)

قال الرضا (ع) قال رسول اللَّه (ص) من لم يؤمن بحوضى فلا اورده اللَّه حوضى و من لم يؤمن بشفاعتى فلا انا له اللَّه شفاعتى ثم قال انما شفاعتى لاهل الكبائر من امتى فاما المحسنون فما عليهم من سبيل (روضة الواعظين).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 135

اما اين اشكال وارد نيست، شفاعت فقط اميد ايجاد مى كند و يأس را از بين مى برد، گناهكار اگر از هر جا مأيوس باشد و بداند اميدى بر او نيست در كار گناه بيشتر جرى شده و بر شقاوتش مى افزايد، بر خلاف آنكه بداند: راه نجات از هر سو بسته نشده است، به حكم فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ اعراف/ 99 نبايد از عذاب خدا

ايمن بود و به حكم إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ يوسف/ 87 نبايد از رحمت خدا مأيوس گرديد.

مى دانيم كه خداوند غفور و ارحم الراحمين است ولى نگفته اند: رحمت و غفران خدا موجب تجرى به گناه است، خداوند فرموده: إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ ابراهيم/ 48 آيه صريح است در اينكه:

جز شرك در گناهان ديگر امكان مغفرت هست ولى كسى نگفته كه اين آيه موجب تجرى به گناه است.

ابراهيم عليه السّلام به خدا عرض مى كند: رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ ابراهيم/ 41 ولى نمى گوئيم اين كلام، سبب تجرى است.

با آنكه دعاى آن حضرت مقبول است.

آيا وجود دكتر جراح و وجود دارو سبب آنست كه ما عمدا شكم خويش را بدريم و پاى خويش را بشكنيم؟ يا فقط اميدوار مى كند كه اگر اشتباها شكم خود را پاره كرديم مأيوس نباشيم و از مرگ نترسيم؟ شفاعت هم فقط يأس را از بين مى برد. در پايان به اين مثل توجه كنيد:

آموزگار در طول مدت تحصيلى، شاگرد را آزموده، مى داند كه آنچه توانسته سعى كرده و درس خوانده است ولى با وجود اين باز چند نمره كسر دارد، آموزگار در ارفاق باو درنگ نمى كند بر خلاف شاگردى كه درس نخوانده و از اول هم در فكر درس نبوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 136

خداى سبحان مى داند كه بنده بفكر طغيان نبوده و همواره مى خواسته خدا را از خود خوشنود كند، ولى در دنياى ماده و پر از شر و شور زندگى كرده و كسر آورده است، هيچ مانع عقلى نيست كه

خدا بفرمايد: اى محمّد بن عبد اللَّه تو كه در دنيا ميان من و بندگانم واسطه بودى اكنون نيز در ارفاق ميان من و بنده ام وساطت كن، من خودم اين دستور را بتو مى دهم نه اينكه تو بر من حكومت دارى و مى توانى جلو اراده مرا بگيرى.

معجزه:

در آيات گذشته و آينده عده اى از معجزات و خوارق عادت نقل شده و خواهد شد از قبيل: شكافتن دريا، بعث بعد از صاعقه زدن، ارسال من و سلوى، بيرون آمدن آب از سنگ در اثر زدن عصا، مار شدن عصا و غيره راجع به توجيه اينها لازم است چند كلمه درباره معجزه سخنى داشته باشيم و آن اينكه اگر درست دقت كنيم همه چيز در جهان معجزه است.

فرق معجزه با غير معجزه آنست كه دومى را پيوسته ديده و نام آن را طبيعى گذاشته ايم مثلا ما پيوسته ديده ايم كه تخم مار مبدل به مار مى شود، اين عمل را طبيعى نام نهاده ايم ولى مبدل شدن عصا را به مار نديده ايم و آن را معجزه مى ناميم ولى اگر درست فكر كنيم، مبدل شدن تخم به مار نيز مانند عصا معجزه است.

وانگهى اگر از اول قرار بود كه مارها همچون ميوه از درخت برويند اكنون آن را طبيعى دانسته و مبدل شدن تخم به مار را معجزه مى دانستيم همين طور است مبدل شدن نطفه به انسان و هسته به درخت و غيره.

معجزه خارج از قوانين طبيعت نيست ولى بشر راه آن را نمى داند و آن فقط در دست خداست، امروز ثابت شده كه ماده اوليه تمام اشياء يكى است، اختلاف آنها فقط در اثر اختلاف اتمها است و گرنه قلب انسان

و قطره آب و تكه اخگر، همه در اصل يك چيز هستند، خدايى كه همه چيز طبيعت در دست او است به اين كارها قادر است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 137

[سوره البقرة (2): آيات 58 تا 66]

اشاره

وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (58) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (59) وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (60) وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (61) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (62)

وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (63) ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ (64) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ

كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ (65) فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (66)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 138

58- و چون گفتيم: باين شهر در آئيد و از آن در هر جا كه خواستيد به فراوانى بخوريد و از دروازه آن به حال خضوع وارد شويد و بگوئيد: گناهان ما را بريز، تا گناهانتان را بيامرزيم و لطف خويش را بر نيكوكاران مزيد مى كنيم:

59- ظالمان اين گفته را به سخنى غير از آنچه گفته شد عوض كردند، در نتيجه به آنها كه ظلم كردند عذابى از آسمان نازل كرديم زيرا كه پيوسته در فسق بودند.

60- و چون موسى براى قوم خويش آب خواست، گفتيم: عصايت را به اين سنگ بزن، پس دوازده چشمه از آن بشكافت و جوشيد، هر گروه آبشخور خود را شناخت، گفتيم: از روزى خدا بخوريد، و بياشاميد و در زمين براى افساد تلاش نكنيد.

61- و چون گفتيد: اى موسى ما هرگز به يك نوع طعام اكتفاء نتوانيم كرد، از خدايت بخواه تا از آنچه زمين مى روياند: سبزى، خيار، گندم، عدس و پياز، براى ما بيرون آرد. موسى گفت: آيا مى خواهيد پستتر را با بهتر عوض كنيد؟! به شهرى فرود آئيد آنچه خواستيد در آنجا هست. ذلت و نيازمندى بر آنها حتمى شد و قرين غضب خدا گشتند. زيرا كه آيات خدا را انكار مى كردند و پيامبران را به ناروا مى كشتند، اين انكار و قتل براى آن بود كه نافرمان شده و پيوسته تعدى مى كردند.

62- كسانى كه ايمان آورده اند و آنان كه يهودى شده اند و نصارى و صائبين، هر كه از اينها به خدا و روز قيامت ايمان آورد و

كار شايسته كند، اجر آنها پيش خداست بيمى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 139

بر آنها نيست و غمگين نمى شوند.

63- و آن گاه كه از شما پيمان گرفتيم و كوه را بالاى سر شما بالا برديم (و گفتيم): آنچه را كه داده ايم محكم بگيريد و مطالب آن را در ياد داشته باشيد تا پرهيزكار گرديد.

64- سپس اعراض كرديد، اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود حتما از زيانكاران مى بوديد.

65- حتما دانسته ايد حال آنها را كه از شما بودند و در روز شنبه تعدى كردند، به آنها گفتيم: ميمونهاى مطرود شويد.

66- آن بلا عقوبتى بود در مقابل اعمالى كه كردند و كرده بودند و نيز موعظه اى بود براى متقيان.

كلمه ها

قريه: شهر. قرى در لغت به معنى جمع كردن است، شهر را از آن قريه گويند كه مردم را در يك محل جمع كرده است، ده را نيز قريه گويند حتى به لانه مورچگان قرى النمل گفته شده است (قاموس قرآن).

سجدا: جمع ساجد. مراد از آن در آيه، خضوع است.

حطة: حطه به معنى فرود آمدن و فرود آوردن است. لازم و متعدى بكار مى رود حطة اسم از «استحط وزره حطة» يعنى خواست گناه او را بريزد رجز: (بكسر راء) لرزش، اضطراب. عذاب را از آن رجز گويند كه مى كوبد و مى لرزاند.

استسقى: سقى به معنى آب دادن، استسقاء به معنى آب خواستن است.

عين: چشمه. معانى ديگرى نيز دارد ولى اينجا چشمه مراد است.

اناس: جمع انس. اناس و اناسى هر دو جمع انس اند «كل اناس» هر جمعيت.

مشرب: مصدر ميمى، اسم زمان و اسم مكان آيد. آن در آيه اسم مكان است يعنى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 140

محل شرب

و محل برداشت آب.

و لا تعثوا: عثو و عثى به معنى افساد و مبالغه در فساد و تكبر است (اقرب الموارد).

بقل: سبزى.

قثاء: خيار. ظاهرا خيار معمولى نيست بلكه شبيه به آن است در اقرب الموارد گويد: «... نوع من الفاكهة يشبه الخيار» شايد مراد خيار چنبر باشد كه خيارى است شياردار.

فوم: فوم به معنى: گندم، نخود، سير و غيره آمده است.

عدس: دانه اى است معروف و خوردنى.

بصل: پياز.

مصر: شهر. اصل آن به معنى حد و مرز است شهر را از آن مصر گويند كه ممصور و محدود است و نيز نام مملكت قبطى ها است.

مسكنة: درماندگى. اصل آن سكون به معنى آرام گرفتن پس از حركت است، راغب ترجيح داده كه ميم آن زائد باشد. آل عمران/ 112.

باءو: بوء در اصل به معنى مساوات است چنان كه بيضاوى و راغب گفته است، مجمع البيان آن را از زجاج نقل كرده و عبادة بن صامت گويد: خدا انفال را مال پيغمبرش كرد «فقسمها بينهم على بواء» ولى آن حضرت ميان يارانش مساوى قسمت كرد. معنى آن را رجوع نيز گفته اند، ولى معناى اول با آيات قرآن بهتر مى سازد لازم است آن را با هم شدن و قرين شدن معنى كرد. (قاموس قرآن) هادوا: يهودى شدند. هود (به فتح هاء) به معنى توبه و رجوع است و نيز داخل شدن به دين يهوديت را هود گويند: «هاد- تهود» يعنى به يهوديت داخل شد.

نصارى: آن جمع نصرانى است. پيروان عيسى عليه السّلام را نصارى گويند در قاموس تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 141

قرآن علّت اين تسميه را ذكر كرده ام.

صابئين: مفرد آن صابى است. آنها گروهى از اهل كتابند، رجوع شود

به قاموس قرآن.

طور: كوه به قولى طور اسم كوهى است كه خدا در آن با موسى سخن گفت سبت: آن در اصل به معنى قطع است: سبت يهود عبارت از قطع و دست كشيدن از كار در شريعت موسى عليه السّلام است و آن مطابق با روز شنبه است.

قردة: بوزينه ها مفرد آن قرد (بر وزن جسر) است.

خاسئين: خسأ به معنى طرد شدن و طرد كردن است. «خاسئين»: طرد شدگان.

نكال: عقوبت توأم با عبرت. اصل نكل به معنى منع است نكال يك شخص باعث عبرت ديگران است.

شرحها

به دنبال مطالب گذشته در اين آيات به چند واقعه از قضاياى بنى اسرائيل و عكس العمل آنها در مقابل آن رويدادها اشاره شده است اول اين كه موسى دستور فرمود به سرزمين فلسطين وارد شوند ولى قبول نكرده تا چهل سال در سينا آواره ماندند، دوم معجزه موسى در انفجار آب از سنگ. سوم: اينكه موسى را در صحراى سينا به فشار گذاشته و از وى پياز و تره و امثال آن را خواستند: چهارم:

بالا رفتن كوه و قرار گرفتن آن در بالاى سرشان از اعجاز موسى عليه السّلام. پنجم:

جريان اصحاب سبت و گرفتار شدن آنها. ششم: در اين كارها تقصير از يهود بوده است و گرنه: مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

58- وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 142

ظاهرا اين دستور همان است كه در سوره مائده آمده: كه موسى بآنها گفت:

يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ

مائده/ 21 مراد از (القرية) گفته اند: شهر «اريحا» است كه در نزديكى اورشليم فعلى بود، اينكه بعضى آن را اورشليم (بيت المقدس) گفته اند درست نيست كه آن از بناهاى داود عليه السّلام است اما اين آيه راجع به زمان موسى مى باشد، مراد از داخل شدن به شهر سكونت در آنست چنان كه در سوره اعراف/ 161 آمده: وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ ....

معنى: وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً به نظرم آنست كه: به حالت خضوع و احترام به حقوق مردم و اطاعت از مقررات وارد شويد نه بصورت اشغال و غارت و اخلال نظم، على هذا مراد از «الباب» بايد دروازه شهر باشد جمله «وَ قُولُوا حِطَّةٌ» ظاهرا يك دستور مستقل است، بهتر آنست كه آن خبر مبتداى محذوف باشد يعنى «مسئلتنا حطة» خواسته ما آمرزش گناهانمان است، اين با ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً كاملا مناسب است كه دخول در حال خضوع و خواستارى بخشش گناهان، در احترام به حقوق مردم اثر كامل داشت.

نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ.

تا در مقابل آن گونه دخول و اينگونه خواستن، گناهان شما را بيامرزيم و اگر به نيكوكارى ادامه دهيد، غفران و الطاف ما مزيد خواهد بود.

59- فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.

مفعول اول «بدل» محذوف است مثل «امرنا، قولنا» مفعول دوم آن «قولا» و «غير» وصف «قولا» مى باشد.

يعنى: ستمكاران فرمان ما را به سخنى غير از آنچه گفته بوديم عوض كردند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 143

منظور از تبديل قهرا نافرمانى است ولى اين چه سخنى بود كه در جواب موسى عليه السّلام گفتند؟ ناگفته

نماند: اين قضيه با همين تعبير در سوره اعراف/ 161 و 162 نيز نقل شده ولى از آن هم در اين باره چيزى دستگير نمى شود اما در سوره مائده آمده كه موسى به بنى اسرائيل گفت: يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ. قالُوا يا مُوسى إِنَّ فِيها قَوْماً جَبَّارِينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها ... مائده/ 21 و 22 تا مى رسد به اينجا كه گفتند: اى موسى تا آنها در آنجا هستند ما هرگز بآنجا داخل نخواهيم شد برو تو و خدايت با آنها بجنگيد، ما در همين جا نشسته ايم ... خدا فرمود:

ارض مقدس چهل سال بر ايشان حرام است و اين مدت را در بيابان سرگردان خواهند ماند مائده/ 24 و 26.

اگر مراد از ورود به قريه در سوره بقره و اعراف همان باشد كه در سوره مائده نقل شده، پس آنچه در جواب موسى گفته اند همانست كه گفتند: در آنجا قومى قوى و ستمكار هستند تو و خدايت برويد و با آنها بجنگيد. و آن وقت مراد از فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ همان چهل سال سرگردان ماندن در بيابان است. اما بايد مراد از «الذين ظلموا» اكثر بنى اسرائيل باشد كه ديگران نيز به آتش آنها سوخته و در بيابان ماندند.

بعضى روى كلمه «حطه» پافشارى كرده و گفته اند: بنى اسرائيل مأمور بودند كه حتما اين كلمه را بر زبان بياورند اما آنها بجاى آن، كلمه ديگرى به حال مسخره گفتند، و گفته اند: مراد از «رجز» طاعون است كه به ظالمان رسيد. ولى آنچه ما استظهار كرديم بهتر به

نظر مى رسد وانگهى «حطه» عربى است زبان بنى اسرائيل عبرى بود اين لفظ معلوم نيست در زبان آنها بوده باشد، آنهم به معنايى كه گفته شد!!.

60- وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 144

مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً اين ماجرا، يكى از معجزات موسى عليه السّلام است، آن در سوره اعراف آيه 160 نيز آمده است و در آن بجاى «فانفجرت» كلمه «فانبجست» آمده كه هر دو بمعنى شكافتن است و از هر دو آيه معلوم مى شود كه بنى اسرائيل از آب آشاميدنى به مضيقه افتاده و آب خواسته اند، الف و لام «الحجر» نشان مى دهد كه آن سنگ مخصوص و داراى آب بوده است. و چون بنى اسرائيل دوازده دسته بودند از اولاد دوازده فرزند يعقوب، لذا دوازده چشمه جارى شده كه هر چشمه مخصوص به گروهى باشد.

در تورات فعلى سفر خروج باب 17، اين مطلب ذكر شده ولى دوازده چشمه بودن در آن نيست. قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ مربوط به تقسيم چشمه ها بر گروه ها مى باشد.

كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ اين نصيحتى بود بر بنى اسرائيل، يعنى حالا كه آن من و سلوى و اين آب نصيب شما گرديد، بخوريد و بنوشيد و مفسدانه كار نكنيد. بهتر است «تعثوا» را سعى و تلاش معنى كنيم چنان كه طبرسى كرده است چون عثو و عثى مبالغه در افساد و تكبر و يا به معنى نشر فساد است.

61- وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ ... وَ كانُوا يَعْتَدُونَ مراد از طعام همان من و سلوى است كه فقط

يك رقم بود، بنى اسرائيل به آن اكتفاء نكرده، و از موسى از حبوبات و سبزيهاى زمين خواستند آنهم با كمال بى ادبى به لفظ «ادع ربّك» لا اقل نگفتند: «ادع ربّنا» گويى خدا فقط رب موسى بود نه رب آنها، خواسته هاى آنها در كلمه ها ترجمه شد.

قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 145

سَأَلْتُمْ

. منّ و سلوى كه در اختيار بنى اسرائيل بود براى رفع احتياج بدن از سبزيجات بهتر بود، علم غذاشناسى شك ندارد كه مواد و پروتئين حيوانى براى بدن بهتر از پروتئين نباتى است و مواد نباتى بتنهايى براى رفع نياز بدن كافى نيست پس در مقام مقايسه، من و سلوى حتما از سبزيجات بهتر هستند.

از «أَ تَسْتَبْدِلُونَ» ظاهر است كه بنى اسرائيل سبزيجات را به جاى من و سلوى خواسته اند لذا موسى فرموده: اينها از آنها بهتر هستند و اگر مى گفتند از خدا بخواه سبزيجات نيز به ما بدهد ديگر جايى به اين ملامت نبود، پس موسى در اين كلام آنها را ملامت كرده كه نابهتر را بجاى بهتر مى خواستند و در عين حال چون خواسته آنها مشروع بود، راه نشان داد و گفت: به شهرى وارد شويد تا آنچه مى خواهيد بدست آوريد، و گرنه در اين بيابان پيدا كردن سبزيجات امكان ندارد. ممكن است مراد از «بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ» آزادى باشد كه بنى اسرائيل بدست آورده بودند.

وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ. و او در «و ضربت»

براى استيناف است و آن شرح ماجراى ديگرى است كه از زمان موسى شروع شده و در طول زمان ادامه يافته است، حتمى شدن ذلت و درماندگى و قرين شدن با غضب خدا بدان علت بود كه آيات خدا را انكار كرده و پيامبران را به ناروا مى كشتند از آن طرف: انكار آيات و قتل انبياء معلول عصيان و طغيانى بود كه پيوسته در آنها وجود داشت. على هذا «ذلك» اولى اشاره به ضرب ذلت و مسكنت و غضب خدا، «ذلك» دومى اشاره به كفر و قتل انبياء است پس علت اصلى همه، همان قساوت قلب و نافرمانى و تجاوز است كه بدان عادت كرده بودند.

در اينجا تذكر سه نكته لازم است.

اول: ضرب ذلت و مسكنت در اين آيه لازم است بيشتر شرح داده شود ولى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 146

شرح مفصل آن را موكول مى كنيم به آيه: ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ ... آل عمران/ 112.

دوم: كلمه يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ در اين آيه و آيات 87 و 92 و نيز سوره (آل عمران آيه 21 و 112 و 181 و 183 و سوره نساء/ 155، سوره مائده/ 70) آمده است، و اين كه بنى اسرائيل بعضى از پيامبران را كشته اند از نظر قرآن مسلم است.

در تورات فعلى «كتاب دوم تواريخ ايام باب بيست و چهارم» نقل شده كه يهود پيامبرى به نام زكريا را كشتند. جريان قتل حضرت يحيى عليه السّلام به دستور پادشاه يهود معروف و در انجيل «متى باب چهاردهم» نقل شده است، هاكس در قاموس خود ذيل لغت «ارميا» نقل كرده كه

در وقت حمله پادشاه بابل حضرت «ارميا» در زندان يهوديان بود و در ذيل كلمه «ايزابل- عويدياء» مى گويد:

«ايزابل» قصد داشت تا صد و پنجاه نفر از پيامبران را بكشد ولى «عويدياء» آنها را مخفى كرد، از تورات كتاب اول پادشاهان باب هيجدهم معلوم مى شود كه صد نفر مخفى گرديده و بقيه بدست «ايزابل» كشته شده اند.

از اينجا است كه در مجمع البيان ذيل آيه 121 آل عمران نقل شده كه: ...

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به ابو عبيده جراح فرمود: اى ابا عبيده بنى اسرائيل در اول روز 43 نفر پيامبر را در يك وقت كشتند، پس از آن 112 نفر از بنى اسرائيل بامر به معروف برخاستند آنها را هم در آخر همان روز كشتند.

از روايت امام صادق صلوات اللَّه عليه معلوم مى شود: كه مردم اسرار آنها را پيش حكام ستمگر فاش مى كردند آنها هم پيامبران را گرفته شهيد مى كردند (هم چنان كه بنى اميه و بنى عباس امامان عليهم السّلام را شهيد مى كردند، اين اعمال در گذشته و حال ادامه دارد، كار يكى است فقط اشخاص فرق مى كند) چنان كه رژيم پهلوى مجتهدان و علماء و جوانان را شهيد كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 147

سوم: لفظ «بغير الحق» در وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ براى آن نيست كه پيامبران را به حق مى توان كشت بلكه منظور آنست كه كشتن پيامبران به ناروا است چنان كه در آيه وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ منظور آنست كه براى خداى ديگر، برهانى نيست (از مجمع البيان) به عبارت ديگر: قيد توضيحى است و مفهوم ندارد شايد مراد آنست

كه از روى خطا و اشتباه نمى كشتند بلكه به عمد مى كشتند، پس بغير الحق به معناى به غير اشتباه است.

62- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ...

در لفظ «من آمن» ضمير «منهم» مستتر است يعنى هر كه از اين چهار گروه به خدا و قيامت ايمان آورد و نيكوكار باشد اهل بهشت است ظاهرا ظرف فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ آخرت است گرچه مى شود شامل دنيا هم باشد.

جمله لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ فقط در آخرت قابل پياده شدن است چون در دنيا پيوسته توأم با نقص و كمبود هستيم و آن سبب حزن است، و توأم با احتمال از دست رفتن نعمتها و آمدن مرگ هستيم و آن باعث خوف است، اما در آخرت نه كمبود هست و نه تمام شدن، پس حزن و خوفى در آن نيست، اگر در بعضى از آيات تعبير فوق راجع به دنيا آيد بايد عدم خوف و حزن را نسبى بدانيم در اينجا چند مطلب هست:

اول: صابئين سه بار در قرآن مجيد ياد شده اند يكى در اين آيه، ديگرى در سوره مائده/ 69 كه عين همين آيه است، ايضا: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ حج/ 17. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 148

پر واضح است كه صابئان در اصل اهل توحيد بوده و در رديف يهود و نصارى هستند و قهرا در عصر نزول قرآن قومى مشهور و كثير الافراد بوده اند و گرنه قرآن اعتنايى به آنها نمى كرد و

نيز در آيه اول و دوم وعده شده كه در صورت دارا بودن به سه اصل ايمان به خدا و روز قيامت و عمل نيكو، اهل بهشت خواهند بود.

صابئان عقائد بخصوص و نيز نماز و اعمال بخصوصى دارند، در زمان ائمه عليهم السّلام و خلفاء، مانند يهود و نصارى در دينشان آزاد بوده اند، به نظر نگارنده: آنها پيامبرى و شريعتى داشته و بعدا به بت پرستى و ستايش كواكب گرويده اند، در اين باره در قاموس قرآن تفصيل بيشترى داده شده طالبان به آن رجوع كنند. «1»

در مجمع البيان ذيل آيه اول فرموده: فقهاء اهل سنت جايز دانسته اند كه از صابئان جزيه گرفته شود ولى در نزد شيعه جايز نيست كه آنها اهل كتاب نيستند و نيز از «خلاف» شيخ طوسى نقل شده كه ادعاى اجتماع كرده بر اينكه احكام اهل كتاب بر صابئان جارى نيست، رجوع كنيد به «جواهر» و جامع المقاصد مسأله نكاح كتابيه.

به نظر نگارنده: عدم جريان احكام اهل كتاب بر آنها، بدين جهت بوده كه از توحيد، بسيار منحرف شده بودند و گرنه آيه اول و دوم آنها را در رديف ارباب اديان شمرده و وعده بهشت داده است و اگر شعبه اى از يهود يا از نصارى باشند بايد علت عدم قبول جزيه همان باشد.

دوم: اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه اديان همه جنبه طريقيت دارند، حتى پيامبران و امامان عليهم السّلام و آنچه موضوعيت دارد و غرض اصلى است فقط سه اصل ايمان به خدا و معاد و عمل صالح است كه بايد در انسان وجود داشته باشند،

__________________________________________________

(1)- به نظر بعضى، صابئان پيروان حضرت يحيى و گروهى از يهود و به

نظر بعضى، گروهى از نصارى مى باشند ولى در اين صورت لازم بود كه از آنها جزيه پذيرفته شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 149

و خلاصه اديان آسمانى همين سه مسئله است و پيامبران پيش از اين سه مسئله چيزى نياورده اند.

سوم: اگر ما باشيم و آيه اول و دوم، معلوم مى شود: مسلمانان، يهودان نصارى و صابئان در صورت دارا بودن به سه اصل فوق، اهل نجات و اهل بهشت هستند نمى شود گفت: منظور از آيه كسانى هستند كه پيش از پيدايش اسلام بوده اند، زيرا ظهور آيه و مخصوصا كلمه «من آمن» كه متضمن معنى شرط است، مانع از اين تأويل مى باشد.

آن وقت اين سؤال پيش مى آيد كه آيا: يهود و نصارى مى توانند اسلام را قبول نكرده و در دين خويش باقى بمانند و اهل بهشت باشند پس اين همه هياهو چيست كه ما مسلمانان براه انداخته ايم؟!! بلى نمى شود گفت: آنها با دانستن قرآن و اسلام باز حق دارند در دين خود بمانند و در اختيار اسلام و يهوديت مخير باشند زيرا قرآن آنها را به اسلام دين جديد دعوت فرموده و اين نمى شود كه قرآن هم آنها را به اسلام بخواند و هم در ماندن در يهوديت و نصرانيت مختار گذارد. ولى خود قرآن مى گويد: وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 19 يعنى: اين قرآن به من وحى شده تا شما و هر آن كس را كه قرآن به او برسد انذار كنم.

پس مادامى كه قرآن به كسى تبليغ نشده و او توجه پيدا نكرده است، چنين كسى مسئوليتى در مقابل قرآن و اسلام ندارد و جاهل قاصر است، صرف شنيدن صداى

قرآن كافى نيست، بايد به مسئله در اثر تبليغ توجه پيدا كند.

نتيجه اين مى شود: يهود و نصارى و صابئان تا اسلام به آنها تبليغ نشده اگر در دين خودشان داراى سه اصل فوق باشند اهل بهشت خواهند بود وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا اسراء/ 15 لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها بقره/ 286. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 150

63- وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.

اين آيه در سوره اعراف/ 171 بدين صورت آمده است: وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ و نيز در آيه 93 بقره، و در سوره نساء آيه 154 آمده: وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ ....

نتق در آيه دوم به معنى كندن از ريشه و به قولى به معنى بلند كردن است، ظاهرا نبايد شك كرد كه اين هم از معجزات موسى عليه السّلام بوده است، خداوند بقدرت خويش كوه را بالا برده گويى سايبان است و گمان كرده اند كه به سرشان خواهد افتاد.

طبرسى رحمة اللَّه عليه از ابو زيد نقل مى كند: آن در وقتى بود كه موسى از طور برگشت و الواح تورات را آورد و فرمود: من تورات و حلال و حرام را به شما آورده ام بدان عمل كنيد. گفتند: چه كسى از تو خواهد پذيرفت؟ خداوند به وسيله ملائكه كوه را بالاى سر آنها نگاه داشت، موسى فرمود: اگر قبول نكنيد كوه بر سر شما خواهد افتاد، در نتيجه تورات را گرفته و به خدا سجده كردند.

لفظ خُذُوا ما

آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ دلالت دارد كه: اين اعجاز فقط براى آن بوده كه تورات را محكم و جدى گرفته و عمل كنند كلمه «بميثاقهم» در آيه اخير در جاى «خذوا ...» آمده يعنى: بلند كردن كوه براى پيمان گرفتن بود تا به تورات عمل كنند، از كلمه نَتَقْنَا الْجَبَلَ مى شود فهميد كه كندن كوه به وسيله زلزله بوده است.

نمى شود گفت: بنى اسرائيل با ديدن اين جريان مسلوب الاختيار شده و قبول كرده اند و آن منافى تكليف است زيرا ظهور آيه مى رساند: آن براى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 151

اثبات امر بود كه تورات حتما از جانب خدا است. وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ راجع به ميثاق قبلى است كه قول تسليم به موسى داده بودند.

64- ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ ...

روشن مى كند كه پس از چندى، اين معجزه را فراموش كرده به حالت اول بازگشته اند ولى باز خداوند به آنها ارفاق فرموده است كه فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ ...

كه اگر فضل و رحمت خدا نبود زيانكار مى شدند و در همان قهقرى مى ماندند.

65- وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ.

مشروح اين واقعه در سوره اعراف آيه 163 به بعد خواهد آمد و در سوره مائده آيه 60 بدان اشاره شده است. خلاصه قضيه آنست كه بنى اسرائيل ملزم بودند در روز شنبه دست از كار بكشند ولى قومى از آنها كه در كنار دريا زندگى كرده و از صيد ماهى امرار معاش مى كردند در روز شنبه صيد ماهى كردند و سخن واعظان را ناديده گرفتند، در نتيجه به عذاب خدا گرفتار شدند و مسخ گشته به صورت ميمونها درآمدند.

جمله وَ لَقَدْ

عَلِمْتُمُ الَّذِينَ ... دلالت دارد كه يهود مدينه اين جريان را مى دانسته اند در سوره اعراف فرمايد: وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ ... يعنى از خود يهود حال اهل آن شهر را بپرس. اينكه يهود: اين ماجرا را از قرآن شنيده و به مقام انكار نيامده اند بهترين گواه است كه قضيه از نظر يهود مسلم بوده است.

فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ ظهور اين جمله در اينجا و سوره اعراف آن است كه آنها مسخ شده و به شكل بوزينه در آمده اند و اين از قدرت خدا بعيد نيست المنار عقيده دارد كه اخلاقشان مانند اخلاق ميمون شده و در نزد مردم خوار و بى اعتبار گشته اند و از مجاهد نقل كرده كه شكلشان مسخ نشد بلكه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 152

قلوبشان مسخ گرديد.

طبرسى رحمه اللَّه از ابن عباس نقل كرده صورتشان عوض شد همچون بوزينه ها زوزه مى كشيدند، سه روز ماندند سپس همه مردند.

ظهور آيه در مسخ واقعى است، انشاء اللَّه درباره آن در سوره اعراف مفصلا صحبت خواهد شد «و اللَّه العالم».

66- فَجَعَلْناها نَكالًا لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ.

مراد از «ما» در «ما خلفها» اعمال گذشته آنهاست و مراد از آن در «ما بين يديها» اعمالى است كه در حين وقوع قضيه مرتكب بودند، يعنى: آن عقوبت و انتقامى بود در مقابل اعمال گذشته و اعمال حاضر آنها و در عين حال موعظه اى بود براى پرهيزكاران.

بعضى لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها را گذشتگان و آيندگان معنى كرده اند ولى اين درست نيست. زيرا قطع نظر از اينكه «ما» در اولو العقل بسيار كم استعمال مى شود، اين عمل براى گذشتگان

و آيندگان نكال نبود، چون نكال فقط عبرت نيست، بلكه عقوبتى است كه براى ديگران در آن عبرت هست، مثلا درباره فرعون آمده: فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى مرسلات/ 25 يعنى خدا او را به عذاب دنيا و آخرت گرفتار كرد.

آيه مورد نظر مانند: وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ يس/ 45 است كه مراد از هر دو «ما» عمل است يعنى بترسيد از آنچه در گذشته مى كرديد و از آنچه اكنون مى كنيد در تفسير عياشى از حضرت باقر و صادق صلوات اللَّه عليهما نقل شده:

فَجَعَلْناها نَكالًا لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ. قال: لما معها ينظر اليها من اهل القرى و لما خلفها. قال و نحن و لنا فيها موعظة.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 153

اگر اين روايت صحيح باشد «ما» در آن به معنى «من» و مراد از نكال فقط جنبه عبرت بودن آنست و گرنه نكال فقط براى اصحاب سبت بود.

نكته ها
پيامبران بنى اسرائيل:

در هيچ قومى مانند بنى اسرائيل پيامبران بى شمار مبعوث نشده و نيز هيچ قومى همچون بنى اسرائيل اين قدر با پيامبران نافرمانى و بدرفتارى نكرده اند، كافى است كه در اين باره تورات فعلى را مطالعه كنيد و ببينيد با موسى عليه السّلام و ديگران چه ها كرده اند طبرسى رحمه اللَّه در مجمع البيان ذيل آيه 78 سوره غافر مى گويد:

اخبار در عدد پيامبران مختلف است در بعضى صد و بيست و چهار هزار و در بعضى هشت هزار نقل شده كه چهار هزار از بنى اسرائيل و بقيه از اقوام ديگر بوده اند.

چهار هزار رقم كوچكى نيست، ولى با اين همه تلاش و صرف

نيرو از طرف پيامبران، اين ملت نژادپرست به جايى نرسيده اند، تعويض معلم و كثرت آن دلالت بر احتياج و كودن بودن شاگرد دارد و گرنه با يكى دو تا آموزگار مى توان كلاسى را روبراه نمود، از كثرت پيامبران مى توان بسرسختى و لجاجت بنى اسرائيل در مقابل حق پى برد.

مسلمانان:

اگر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خاتم پيامبران نبود و اگر بالفرض بنا بود پيامبرى بعد از آن حضرت مبعوث شود، همان حمله را بر مسلمانان مى كرد كه قرآن بر يهود كرده است، با آن همه تلاش و سفارشات آن حضرت، هنوز جسد پاكش به خاك نرفته بود، صداهاى خفته، بيدار شده و در صورت دوست بر اسلام و قرآن تاختند، اهل بيت آن حضرت را كه يگانه غمخوار اين مكتب بودند كنار گذاشتند، فئودالها روى كار آمدند، ارزش هاى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 154

انسانى ناديده گرفته شد، خالدها كه تا ديروز در برابر قرآن صف آرايى مى كردند با القاب سيف اللَّه (شمشير خدا) وارد ميدان گرديدند.

بالاخره مساوات و برابرى اسلام شكسته شد، بنى اميه و بنى عباس زمام امور را بدست گرفتند و امامان اهل بيت عليهم السّلام را كه به جاى انبياء بنى اسرائيل بودند بعنوان مخالفان رژيم و امنيت عمومى در زندان كرده و شهيد نمودند و جمله يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ در اسلام تحقق پيدا نمود و موجبات سقوط حكومت اسلامى فراهم گرديد.

اينكه اسلام پيش رفت و تابعان بيشتر پيدا كرد و مى كند، اثر واقعيت اسلام و قرآن است و گرنه آنها كه به نام قرآن حكومت كردند و آنها كه دستيار آنان بودند قدمى در پيشرفت قرآن بر نداشتند.

اثر متقابل اعمال:

درست است

كه آخرت خانه مجازات و بازگشت اعمال است ولى دنيا نيز در نوبت خود خانه مكافات ها و پاداشها است. اعمال هر كس، هر خانواده، هر قوم و هر ملت در سرنوشت آنها تأثير مستقيم دارد، با آن همه الطافى كه خداوند در حق بنى اسرائيل فرمود، و مقدماتى كه براى آنها فراهم آورد، چون در مقابل حقيقت، درست فكر نكردند و آن را به كار نگرفتند، نتيجه معكوس بداد، و با آن كه صدى نود و پنج با اسلام مشترك بودند با رسول خدا كنار نيامدند، سرانجام به دست رسول رحمة للعالمين تار و مار شدند، بخوانيد تاريخ اسلام و احوال يهود مدينه را مسلمانان بر خود نبالند كه قرآن مال ما است تا اهل قرآن نباشند، تا مرد قرآن نباشند از قرآن استفاده نتوانند كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 155

[سوره البقرة (2): آيات 67 تا 74]

اشاره

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ (67) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (68) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِينَ (69) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (70) قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ (71)

وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ

(72) فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (73) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (74)

67- و آن گاه كه موسى به قوم خويش گفت: خدا دستور مى دهد گاوى را ذبح كنيد.

گفتند: مگر ما را مسخره مى كنى؟! گفت: به خدا پناه مى برم كه از جاهلان باشم. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 156

68- گفتند: براى ما از خدايت بخواه تا روشن كند آن گاو چگونه است؟ گفت: خدا مى گويد: آن گاوى است نه پير و نه جوان، متوسط بين اين دو حال، پس آنچه را امر مى شويد بكنيد.

69- گفتند: براى ما از خدايت بخواه تا به ما روشن كند آن گاو چه رنگى دارد؟ گفت:

خدا مى گويد: آن گاويست زرد پررنگ بينندگان را شاد سازد.

70- گفتند: براى ما از خدايت بخواه تا به ما روشن كند: آن گاو چگونه است زيرا چنين گاوى بر ما مشتبه شده و ما انشاء اللَّه هدايت پذيريم.

71- موسى گفت: خدا مى گويد: آن گاه رام نشده كه زمين شخم زند و كشت آب دهد، از هر عيبى سالم است، خط و خالى در آن نيست. گفتند: الان حق را بيان كردى، پس گاو را ذبح كردند و نمى خواستند بكنند.

72- و چون كسى را كشته و در آن اختلاف مى كرديد، خدا آشكار كننده است آنچه را كه كتمان مى داشتيد.

73- پس گفتيم: مقتول را به قسمتى از گاو بزنيد، خدا مردگان را اين چنين

زنده مى كند و علائم قدرت خويش را نشان مى دهد تا بفهميد.

74- سپس دلهاى شما بعد از آنچه ديديد سخت شد. مانند سنگها يا بلكه سختتر، زيرا بعضى از سنگها هستند كه نهرها از آن شكافته و جارى مى شود و بعضى از آنها پاره شده آب از آن مى جوشد، و بعضى از آنها از ترس خدا فرود افتد (اما كلام حق در قلب شما اثرى ندارد) خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست.

كلمه ها

بقره: در قاموس و صحاح گويد: بقره به گاو نر و ماده هر دو گفته مى شود، تاء آن براى وحدت است، نه تأنيث، ولى مجمع البيان تاء آن را براى تأنيث گرفته و گويد: آن به معنى گاو ماده است و گاو نر را ثور گويند، راغب اصفهانى اين را به لفظ «قيل» نقل مى كند. كلام طبرسى خيلى عالى است، ولى در آيات عمل گاو نر نقل شده از قبيل شخم و آبيارى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 157

مگر آنكه بگوئيم: آن روزگار اين كارها را با گاو ماده نيز مى كرده اند، لفظ «بكر» مؤيد قول طبرسى است.

هزوا: هزء (بضم ه) هزو (بضم هاء و زاء) هر دو به معنى مسخره كردن و حاكى از تحقير است، آن در آيه مصدر به معنى مفعول است: مسخره شده «مهزو به».

فارض: سالخورده، پير. فرض در اصل به معنى قطع است، حيوان سالخورده را از آن فارض گويند كه خود را از كار قطع و آسوده كرده و يا جوانى را قطع نموده و پشت سر گذشته است.

بكر: نزائيده. (نر نديده). بكرة به معنى اول روز است، حيوان نزائيده را بكر گويند كه نزائيدن آن مرحله اول است،

زائيدن مرحله دوم.

جاهلين: جهل يك دفعه در مقابل علم است و يك دفعه در مقابل عقل، پس جاهل گاهى به معناى نادان و گاهى به معناى بى عقل و كم خرد و بى اعتناست.

عوان: متوسط ميان پيرى و جوانى.

صفراء: زرد رنگ. مؤنث اصفر. آن در اصل صفره به معنى زردى است.

فاقع: فقع به معنى زردى شديد است. فاقع: زرد پررنگ.

ذلول: رام ذل (بكسر اول) به معنى رام شدن است (صحاح).

تثير: شخم مى كند. اصل آن ثور به معنى زير و رو شدن است. اثاره: زير و رو كردن.

تسقى: سقى: آب دادن. «تسقى»: آب مى دهد.

حرث: كشت. كاشتن. اسم و مصدر هر دو آمده است.

مسلمه: سلامت شده از عيوب. سلم، سلامت، سلام هر سه به معنى كنار بودن از آفات ظاهرى و باطنى است (راغب).

كادوا: كاد از افعال مقاربه به معنى نزديكى است ولى آن در اينجا ظاهرا به تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 158

معنى خواست و اراده است كه «كاد» به معنى اراده نيز آمده است «قاموس قرآن».

شية: خال. اصل آن وشى و آن رنگى است مخالف رنگ عمومى بدن حيوان.

فادارأتم: اختلاف كرديد، اصل آن درأ به معنى دفع است. تدارأ: اختلاف و تدافع.

قسوة: قسو، قسوه و قساوت: سنگدلى. حجر قاس يعنى سنگ سخت.

يتفجر: فجر: شكافتن. تفجر و انفجار به معنى شكافته شدن است «يتفجر» شكافته مى شود.

يشقق: شق: شكافتن. تشقق: شكافته شدن، آن در اصل يتشقق بوده تاء به شين قلب و در آن ادغام شده است.

الانهار: جمع نهر به معنى رود است. «النهر: مجرى الماء الفائض».

شرحها

در اين آيات ماجراى گاوكشى بنى اسرائيل كه يك واقعه عجيبى است بيان گرديده است سوره بقره با آن همه طول و تفصيل

به مناسبت اين قضيه، بقره نام گذارى شده است، آيات هشت گانه كه بررسى مى شود به نظر من راجع به يك جريان مى باشند در «نكته ها» روشن خواهد شد: چرا بنى اسرائيل در جواب موسى به اين در و آن در زده اند؟ و چرا موسى امر به ذبح بقره كرده است؟

براى اين كه از شأن نزول در معنى آيات مدد بگيريم بايد بدانيم كه در تفسير عياشى از ابى نصر بزنطى نقل شده كه شنيدم حضرت رضا صلوات اللَّه عليه فرمود:

مردى از بنى اسرائيل يكى از كسان خويش را كشت و جسدش را در راه بهترين گروه اسرائيليان انداخت، سپس آمد و گفت شما او را كشته ايد خونبهايش را تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 159

بدهيد، جريان را به موسى نقل كرده و گفتند: فلان گروه فلانى را كشته است بگو: كه او را كشته است؟ الخ ... موسى در جواب گفت: گاوى را بكشيد، بدن مقتول را بلاشه آن گاو بزنيد تا زنده شده قاتل خويش را معرفى كند.

67- وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ.

لفظ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ حاكى است كه اين دستور از جانب خداست، من از پيش خود نمى گويم و اينكه گفتند: «أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً» براى آن بود كه ما از تو قاتل را مى خواهيم، تو مى گويى گاوى ذبح كنيم ...؟! اين چه قضاوت و چه پى جويى قاتل است؟! اما موسى بيدارشان كرد كه مسخره كار نادانان است، پناه بر خدا كه از نادانان باشم، از اين سخن دانستند كه موسى عليه السّلام جدى مى گويد.

68- قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ

لَنا ما هِيَ.

اين سؤال چنان كه از جوابش معلوم مى شود راجع به وصف گاو است از پيرى و جوانى، كلمه «ربك» حاكى از بى ادبى آنها است كه «ربنا» نگفتند موسى در جواب فرمود: خدا مى گويد: إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ اگر بكر به معنى باكره و نر نديده باشد چنان كه طبرسى و راغب گفته است منظور ذبح گاو ماده بوده است، مخصوصا با ملاحظه اين كه: به قولى فارض گاوى است كه بسيار زائيده باشد.

فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ دلالت دارد كه ديگر چون و چرا نكنيد و كار را انجام دهيد.

69- قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها.

كلمه بى ادبانه تكرار شده و به دستور «فافعلوا» قانع نشده سؤال كرده اند تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 160

رنگش چگونه باشد؟ موسى در جواب فرموده: آن زرد پررنگ است در جمله فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِينَ لفظ «لونها» فاعل «فاقع» است و فاعل «تسر» بقره است يعنى ديدن و تماشاى بقره بيننده را مسرور مى كند.

70- قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا.

اين سؤال راجع به توضيح بيشتر درباره گاو است اعم از وصف و رنگ، چنان كه از خود سؤال و جوابش روشن مى شود، الف و لام «البقر» براى عهد است يعنى با اين همه توضيح هنوز آن گاو بر ما مبهم و نامعلوم است. لفظ بى ادبانه بار سوم تكرار شده است.

71- قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها.

اين آيه جواب تفصيلى است راجع به وصف و رنگ گاو. «تثير الارض» وصف است براى «ذلول» يعنى: رام نشده كه

زمين را شخم زند. «لا» در «لا تسقى الحرث» تأكيد و عاطفه است، لفظ «مسلمه» و جمله «لا شية فيها» هر دو وصف بقره مى باشند. قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ حاكى است كه كاملا روشن شده بودند.

فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ مى رساند كه مايل نبودند آن كار را بكنند ظاهرا به اين علّت بود كه گاو را مقدس مى دانستند و چنين ذبحى بر خلاف نظر آنها بود، رجوع شود به «نكته ها».

72- وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ.

73- فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى ...

.«اذ» براى زمان گذشته است يعنى: شما در گذشته كسى را كشتيد و در باره آن كشمكش كرديد، از اين استفاده نمى شود كه هر وقت كسى را كشتيد چنين كنيد بلكه فقط اشاره به يك واقعه گذشته است.

جمله فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها

نشان مى دهد كه اين دو آيه تتمه جريان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 161

ذبح بقره است و اگر اين دو آيه را قضيه به خصوصى بگيريم مفهوم بسيار مبهمى خواهد داشت ولى اگر ضمير «اضربوه» به مقتول برگردد كه از «قتلتم نفسا» معلوم مى شود و ضمير «بعضها» راجع به «بقره» باشد، با ملاحظه فاء نتيجه در «فاضربوا» مطلب بسيار روشن خواهد شد. جمله ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ حكايت دارد كه قاتل را مى دانسته و عمدا كتمان مى كرده اند.

كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

ظهور اين كلمات در آنست كه خداوند خواسته با اين امر به معاد نيز استدلال شود و مردم بدانند زنده شدن اموات در قيامت نيز امكان پذير است.

74- ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ.

از اين معلوم مى شود كه اين معجزه نيز اثر

دائمى در قلوب آنها نداشت و پس از چندى فراموش كرده باز به حالت اول برگشته اند، ما بعد آن استدلال است به سختتر بودن قلوب آنها، يعنى: سنگها اين تأثير و انفعال را دارند كه اگر آب از كوهى مثلا سرازير شود مى تواند در ميان سنگها جا باز كرده و روان شود و بعضى از آنها شكافته شده و چشمه ها از آن مى جوشد، ولى كلام حق اصلا در دل شما اثر نمى گذارد عجب است كه دلها در اثر اعمال بد ما به اين حد از قساوت مى رسد.

وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ بايد بدانيم كه آب باران و برف وارد شيارهاى سنگها مى شود، و در همانجا يخ مى بندد و چون حجم آب موقع يخ بستن بزرگ مى شود اين كار سبب گشاد و بزرگ شدن شيارها مى گردد تا در اثر تكرار عمل و گشادتر شدن شيارها، سنگها به تدريج خرد شده و مى ريزند، ممكن است مراد از هبوط سنگها، همين ريزش ها و مراد از «خشية اللَّه» پيروى از اين عامل طبيعى و خواست خدا باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 162

اما به نظر من: بايد آن را به ظاهر حمل كرد و گفت: كوه ها نسبت به خدا درك دارند و از خدا مى ترسند و بعضى از سنگها از ترس خدا فرود مى آيند.

قرآن فرموده: همه چيز خدا را تسبيح مى كنند ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد. وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اسراء/ 44 قرآن مى گويد: كوه ها با داود هم صدا شده و تسبيح مى كردند: إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ ص/ 18 ايضا انبياء/ 79 و

سبأ/ 10، قرآن مى گويد: اگر اين قرآن را به كوهى نازل مى كرديم مى ديدى كه از ترس خدا خاشع و پاره مى شود حشر/ 21 پس چه بعدى دارد كه سنگى از ترس خدا از بالا فرود آيد، كوه در نظر ما جامد است ولى نسبت به خدا شعور و درك و ترس دارد بايد اينگونه آيات را به حكم طرح مسئله حساب كرد و درباره آنها تحقيق نمود (قاموس قرآن، جبل).

نكته ها
يك واقعه يا دو واقعه؟

بعضى از محققان مثل سيد احمد خان هندى گفته اند:

قضيه بقره از آيه 67 شروع شده و در 71 ختم مى شود، آيه: وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً ... و آيه بعدى راجع به مطلب ديگرى است به نظر او ضمير «ببعضها» راجع به «نفس» است يعنى: عضوى از مقتول را به خودش بزنيد. خلاصه مطلب اين است كه: اگر در بنى اسرائيل كسى كشته مى شد براى كشف قاتل و مجرم لازم بود متهمين جمع شوند و عضوى از مقتول را گرفته بر وى بزنند، قهرا آنها كه قاتل نبودند با جرئت مى گرفتند و مى زدند و قاتل به جهت «الخائن خائف» چون دچار ترديد مى شد معلوم مى گشت.

ناگفته نماند: اين مطلب فى نفسه كاملا طبيعى و قابل قبول است و در تورات تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 163

سفر تثنيه باب بيست و يكم مطلبى نزديك به آن نقل شده است.

ولى چنان كه در ذيل آيه گفته شد اولا «اذ» در «وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً» براى ماضى است و دلالت دارد كه اين قضيه بخصوصى بوده و يك حكم دائمى نيست و گرنه بلفظ «اذا» مى آمد كه دلالت بر استقبال دارد، ثانيا «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ»

با فاء نتيجه ظهورش در آنست كه

اين دو آيه تكمله داستان بقره است. ثالثا اگر دو آيه اخير راجع به مطلب مستقلى باشند، مفهوم آنها بسيار مبهم و نارسا خواهد بود، شما آن دو آيه را جداگانه ملاحظه كنيد، خواهيد ديد كه چيزى درست مفهوم نمى شود.

المنار همه را يك واقعه دانسته و با توجه به آنچه از تورات نقل شد اين كار را راهى براى پيدا كردن قاتل دانسته است و گويد: اگر مقتولى قاتلش معلوم نبود، گوساله اى در دره اى مى كشتند متهمين دست خود را بر گوساله شسته و مى گفتند: دست ما اين خون را نريخته و چشم ما آن را نديده است اى خدا ما را بيامرز و خون ناحق را به ما منسوب مكن، هر كس چنين نمى كرد او قاتل شناخته مى شد به نظر المنار مراد از كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى

حفظ كردن خونهايى است كه در صورت پيدا نبودن قاتل ريخته مى شد، مانند وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً و مثل وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ. نه اينكه كسى بعد از مردن زنده شده باشد.

قول المنار در قضيه واحده بودن بهتر است ولى ظهور فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى

و ظهور «اذ» كه دلالت بر زمان ماضى دارد آنست كه آن يك واقعه بوده نه حكم دائمى و نيز مرده به قدرت خدا زنده شده است.

اين همه سؤال چرا؟

شك نيست كه مصريان قديم مطلق گاو و يا لا اقل نوعى از آن را مقدس مى شمرده اند، گاو «آپيس» در نظر آنها مظهر الوهيت بود، اين عمل در بنى اسرائيل كه سالها در مصر تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 164

با مصريان افت و خيز داشتند بى تأثير نبود، سامرى كه

از غيبت موسى عليه السّلام استفاده كرده گوساله را ساخت بدون زحمت مورد پرستش واقع شد، زيرا كه زمينه آن در قلوب آنها فراهم شده بود، اگر بجاى گوساله مثلا پلنگ مى ساخت معلوم نبود به زودى مورد قبول واقع شود، قرآن مى فرمايد: وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ بقره/ 93 يعنى محبت گوساله را در اثر كفرشان اشراب شدند.

به نظر مى آيد موسى عليه السّلام در پى فرصتى بود كه ذبح گاو را به ميان بكشد تا با اين عمل، تقديس آن از بين برود. اينكه در تورات سفر تثيه باب بيست و يكم نقل شده هر وقت قاتل پيدا نشد گوساله اى سر بشكنيد و چنين و چنان كنيد ظاهرا از اين جهت بود كه تقديس گاو به طور كلى از بين برود.

بنا بر اين: چون جريان قتل پيش آمد و قاتل معلوم نشد موسى با كسب دستور از خدا فرمود: خدا امر مى كند گاوى را ذبح كنيد و بدن مقتول را به آن بزنيد تا زنده شده قاتل خويش را معرفى كند و اينكه موسى عليه السّلام را سؤال پيچ مى كردند به احتمال قوى از اين جهت بود كه نمى خواستند به ذبح گاو تن در دهند و يا نمى توانستند باور كنند كه ممكن است مقتولى با زده شدن به گاو، زنده شده قاتل خويش را معرفى كند و پيش خود مى گفتند: لا بد آن گاوى است نه مثل گاوهاى معمولى.

و اين كه موسى گفت: فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ براى آن بود كه هر گاوى كه مى كشتند مطلوب حاصل مى شد و اينكه در آخر آمده وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ ظاهرا از آن جهت بود كه گاوكشى بر

خلاف نظرشان بود نه اين كه در پرداخت قيمت آن به مضيقه افتند گرچه آن نيز يك احتمال است.

مراغى مصرى در تفسير خود گويد: علّت اين كه به ذبح بقره مأمور شدند نه حيوان ديگر، آن بود كه تعظيم و محبت گوساله از بين برود. طنطاوى در تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 165

تفسيرش گفته: چون پرستش گاو «آپيس» و عبادت گوساله در قلوب آنان اثر گذاشته بود لذا به ذبح آن مأمور شدند.

از اين معلوم مى شود كه ماجراى گاوكشى پس از جنجال سامرى و پرستش گوساله بوده است.

اين سوره چرا بقره ناميده شد؟

اين قضيه يكى از قضاياى شاخص اين سوره است، قضاياى گذشته از قبيل شكافتن دريا و من و سلوى و غيره در سوره هاى اعراف و طه به تفصيل ياد شده و نزول آنها پيش از اين سوره است لذا در اين سوره به اشاره ذكر شده اند ولى ماجراى بقره فقط در اين سوره آمده لذا به تفصيل ياد شده است، علت اين تسميه ظاهرا از آن جهت است كه مطالب اين سوره به طور پراكنده در سوره هاى ديگر نيز آمده است و صحابه كم و بيش از آنها با خبر بوده اند و تنها قضيه بى سابقه، ماجراى گاوكشى در اين سوره بوده، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و صحابه خواسته اند اين سوره با اين نام، نام گذارى شود، و يا اول «سوره اى كه داستان بقره دارد» نام داشت سپس از كثرت استعمال بقره شده است.

از اين ماجرا و ماجراهاى ديگر مى شود فهميد كه از جمله مقاصد، در نقل اين قضايا آن بوده كه مسلمانان بيدار شده و همچون بنى اسرائيل نباشند و اسلام را به سقوط نكشانند،

ولى متأسفانه كه بيدار نشدند آيات را مورد استفاده قرار ندادند و پس از رحلت آن حضرت شقاق و نفاق بر اسلام حمله ور شد.

يك خبر: در ذيل روايتى كه صدر آن از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه در گذشته نقل شد آمده است: گاو مورد ذكر را در نزد جوانى يافتند كه گفت: بايد به قدرى طلا بدهيد كه پوست آنها پر كند موسى عليه السّلام گفت به همان قيمت خريدند، يكى از اصحاب موسى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 166

گفت: اين گاو قصه اى دارد، اين جوان به پدرش نيكوكار بود، روزى معامله اى انجام داد، آمد پول بدهد، ديد كليدهاى صندوق زير سر پدرش است و او در خواب است، پدرش را بيدار نكرد و از معامله صرف نظر نمود، پدرش پس از بيدار شدن اين گاو را به او بخشيد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در اين باره فرمود: به بينيد خوبى انسان را به كجا مى رساند در مجمع البيان نيز آن را از تفسير عياشى نقل كرده و در تفسير برهان و بحار و همچنين در كتب برادران اهل سنت نيز آمده است.

بعضى ها آن را از اسرائيليات شمرده اند، ولى مانعى نيست كه در ضمن جريان بقره جوانى هم به پاداش نيكوكارى خويش رسيده باشد، اسرائيلى بودن دليل ندارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 167

[سوره البقرة (2): آيات 75 تا 82]

اشاره

أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (75) وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَ

فَلا تَعْقِلُونَ (76) أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (77) وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاَّ أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ (78) فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ (79)

وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (80) بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (81) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (82)

75- آيا طمع داريد كه يهود به شما (آئين شما) تسليم شوند با اينكه گروهى از آنها سخن خدا را پس از فهميدن تحريف مى كردند و مى دانستند كه تحريف مى كنند

76- وقتى كه مؤمنان را ملاقات كنند گويند: ايمان آورده ايم و چون با هم خلوت كنند.

(بعضى به بعضى اعتراض كرده) گويند: آيا آنچه خدا به شما بيان كرده به مسلمانان بازگو مى كنيد؟ تا پيش خدا با شما محاجه كنند آيا نمى فهميد؟!

77- مگر نمى دانند كه خدا آنچه را نهان مى كنند و آنچه را آشكار مى كنند، مى داند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 168

78- گروهى از آنها بيسواد هستند، تورات را جز آرزوها نمى دانند، و فقط گمان مى كنند.

79- واى بر آنها كه كتاب را با دست خود مى نويسند سپس مى گويند: اين از جانب خداست تا آن را به بهاى اندكى بفروشند واى بر آنها از آنچه دستشان نوشته، واى بر آنها از آنچه بدست مى آورند.

80- و گفتند: آتش دوزخ جز چند روز

به ما نخواهد رسيد، بگو آيا از خدا وعده اى گرفته اند؟! پس خدا هرگز خلاف وعده اش نمى كند يا درباره خدا آنچه نمى دانيد مى گوئيد.

81- (چنين نيست) بلكه هر كه ملكه بدى تحصيل كند و گناهش بر او احاطه نمايد آنها اهل آتش هستند و آنها در آتش جاودانانند.

82- و آنها كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام داده اند، اهل بهشت هستند، و در آن جاودانانند.

كلمه ها

أ فتطمعون: طمع به معنى اميد است. طبرسى فرموده: طمع علاقه نفس است به نفع مظنون، همچنين است: امل و رجاء، نقيض آن يأس است.

يحرفونه: حرف در لغت به معنى طرف است. حرف كوه يعنى طرف آن.

تحريف شى ء: بردن آنست به يك طرف. تحريف كلام آنست كه آن را از معناى صريح منحرف كنند.

يحاجوكم: محاجه: حجت و دليل آوردن. گاهى از آن مخاصمه منظور است.

اميون: درس ناخوانده ها مفرد آن امى است. راغب از قطرب نقل كرده:

امية به معنى غفلت و جهالت و امى از آن مشتق است. به قولى: تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 169

چون خواندن و نوشتن اكتسابى است، درس ناخوانده را از آن امى گويند كه در همان حال ولادت مانده و خواندن و نوشتن كسب نكرده است. بنا بر اين، آن از «ام» به معنى مادر مشتق است.

امانى: امنيه به معنى آرزو است. به معنى دروغ و قرائت نيز آيد، جمع آن امانى است «قاموس قرآن».

سيئه: سى ء وصف است به معنى بد و قبيح، مؤنث آن سيئه است، آن پيوسته وصف آيد مثل خصلت سيئه، عادت سيئه اگر متعدى باشد به معنى بدى آور و محزون كننده است، آن در قرآن مجيد بيشتر در آثار گناه به كار رفته

است.

خطيئة: خطأ و خطيئه به معنى اشتباه و گناه است، خطاء به معنى گناه آنست كه كار ناشايست را از روى عمد بكنند «قاموس قرآن».

صالحات: صالح به معنى شايسته و صالحات جمع آنست.

شرحها

به دنبال مطالب گذشته در اين آيات آمده كه مسلمانان به ايمان يهود اميدوار نباشند و اگر هم اظهار ايمان كنند منافقانه است، آنها يكديگر را ملامت مى كنند كه چرا حقائق را باهل اسلام خبر مى دهيد، آن گاه مى گويد:

عوامشان بى سواد هستند به افسانه ها باور مى كنند، علمائشان چيزهايى از خود مى نويسند و به تورات نسبت مى دهند. در آخر آمده كه: آنها گويند جز چند صباحى عذاب نخواهيم ديد آنهم در صورت گناهكار بودن ولى دروغ مى گويند: حساب آخرت بسته به اعمال نيك و بد است يهودى بودن باعث تخفيف عذاب نمى شود، بلكه همه يكسانند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 170

75- أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ.

اين آيه به مسلمانان تذكر مى دهد كه اميدى به ايمان يهود نداشته باشند زيرا پيوسته در راه حيله و اغراض فاسد فكر مى كنند در گذشته نيز دانسته كلام خدا را تحريف مى كردند. در نتيجه قست قلوبهم فهى كالحجارة ... جمله وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ ... نشان مى دهد كه عده اى از آنها در گذشته كلام تورات و يا سخن پيامبران ديگر را تحريف كرده و از معناى اصليش خارج مى كرده اند، به قول بعضى: اين گروه عبارت بودند از آن هفتاد نفر كه با موسى بطور رفتند، كلام خدا را شنيدند و موقع خبر دادن آن را تحريف كرده و از معناى اصلى اش

خارج كردند و طورى خبر دادند كه مقصود اصلى خدا روشن نشد.

ولى لفظ «يسمعون- يحرفون» دلالت دارد كه اين عمل مكرر در ميان آنها بوده و به آن عادت كرده بودند نه اينكه يك دفعه اتفاق افتاده باشد، اين عده منافع شخصى خويش را در نظر گرفته و سخنان پيامبران را مطابق ميل خود بيان مى كرده اند و اين كار از روى تعقل و عمد بوده است.

76- وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا ....

معلوم مى شود عده اى از يهودان كه نان را به نرخ روز خورده و احتمال مى داده اند اسلام پيشرفت خواهد كرد پيش مسلمانان مى گفتند: اوصاف پيامبر شما و آنچه قرآن از حالات پيامبران و غيره نقل مى كند در كتاب ما نيز هست، پس ما هم ايمان به پيامبر اسلام داريم ظاهرا اين سخن را از آن مى گفتند كه اگر روزى اسلام بر يهود حمله كرد در نزد مسلمانان جاى پايى داشته و بگويند:

ما از اول ايمان آورده بوديم.

امّا وقتى كه اين عده به ميان يهود برمى گشتند به سختى مورد ملامت قرار مى گرفتند، ملامتگران كه از مقصود آنها بى خبر بودند مى گفتند: اين تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 171

چه اشتباه و سادگى است؟! آنچه را خدا براى شما بيان كرده چرا پيش مسلمانان بازگو مى كنيد؟! تا پيش خدا با شما محاجه كنند و شما مغلوب شويد! اين منطق در صورتى درست است كه ملامتگران قيافه حق بجانبى گرفته و بگويند: ما هم اينها را مى دانيم ولى اگر اقرار بكنيم قوميت و عظمت ما از بين خواهد رفت و زيردست مسلمانان خواهيم شد، همان به كه دم فرو بنديم و موقعيت خويش را حفظ كنيم، مراد از

«عند ربكم» ممكن است «عند كتاب ربكم» باشد يعنى شما را با كتابتان مغلوب و مجاب كنند، و شايد مراد از آن آخرت باشد.

بهر حال: اين منطق در صورتى درست است كه مراد از «عند ربكم» حكم خدا و كتاب خدا باشد و يا بگوئيم: يهود عقيده داشتند كه علم خدا فقط شامل چيزهايى است كه آشكار شود و خدا از آنكه كتمان مى شود آگاهى ندارد. لذا در جواب آمده:

77- أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ؟! از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه در مجمع البيان نقل شده: كه بعض از يهود كه كينه توز نبودند در پيش مسلمانان اين سخنان را مى گفتند تا مورد ملامت ديگران قرار گرفتند. در خاتمه بايد بدانيم كه فاعل «قالُوا آمَنَّا» آنها هستند به مسلمانان اظهار اسلام مى كردند و فاعل «قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ» ملامتگران مى باشند. نظير اين آيه را در سوره آل عمران آيه 73 مطالعه كنيد.

78- وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلَّا أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ.

اگر «امانى» را قراءتها معنى كنيم درست نخواهد بود كه يهود اگر از كتاب قرائت آن را مى دانستند معنى آن را نيز مى دانستند زيرا هم كتاب و هم زبان يهود عبرى بود، از طرف ديگر امى و بيسواد بودن نبايد مورد حمله باشد بلكه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 172

علت حمله و ملامت آنست كه بيسوادان يهود نسبت به علماء، سرسپرده محض بودند و هر چه آنها از اكاذيب و خرافات مى گفتند بدون تحقق و چون و چرا قبول مى كردند چنان كه در جاى ديگر آمده: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ توبه/ 31.

لذا تورات

در نظر آنها يك مشت آرزوهاى باطل و يا دروغها شده بود، مثلا علماء به آنها گفته بودند كه: اگر يهود به آتش هم برود جز چند صباحى در آن نخواهد ماند: لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً بقره/ 80 و يا ما پسران خدا و دوستان و عزيزان او هستيم نه ديگران: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ مائده 18 و يا گفتند: اگر يهود به غير يهود خيانت كند پيش خدا مسئوليتى ندارد:

لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ آل عمران/ 75 و امثال اينها.

إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ مى رساند كه آنها نمى توانستند به گفته هاى علماء يقين كنند بلكه فقط ظن كرده و بدان اكتفاء مى كرده اند، چون تا استدلال و برهان در كار نباشد يقين پيدا نخواهد شد، پس ملامت از دو جهت است: قبول بدون تحقيق و اكتفاء به گمان.

اگر گوئيد: عوام و بيسوادان ما نيز مانند عوام يهود هستند، هر چه از علماء شنيدند مى پذيرند، چه فرقى است ميان عوام ما و عوام آنها؟

گوئيم: امامان اهل بيت عليهم السّلام در اين زمينه معيارى قرار داده و فرموده اند:

فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا لهواه، مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه

«1» يعنى: هر كه از فقهاء خود را از حرام باز دارد، دين خود را حفظ كند. مخالف هواى نفس و مطيع خداى خود باشد، عامه را لازم است كه از وى تقليد كند. عامه بدون احراز اين صفات اگر از عالمى تقليد

__________________________________________________

(1) وسائل الشيعة ج 18/ 95.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 173

كند پيش خدا مسئول است اما عوام مسلمان كه از پيرها مرشدها، علماء معلوم الفسق اطاعت مى كنند مانند عوام يهود هستند

و پيش خدا معذور نيستند.

79- فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ.

كلمه «فاء» نشان مى دهد كه اين آيه تهديد است به هر كس كه چيزى را از خودش نوشته و به خدا نسبت بدهد از يهود باشد يا غير يهود. يعنى: علماء يهود امانى و خرافات را از جانب خويش جعل كرده و به خدا نسبت داده و عوام را فريفتند پس واى به هر كس كه چنين كارى كند، در اسلام براى جلوگيرى از اين عمل به قدرى پافشارى شده حتى دروغ بستن بر خدا و رسول از مبطلات روزه شمرده شده است.

نظير اين آيه در جاى ديگر چنين است: وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ آل عمران/ 78 منظور آيه آنست كه يهود چيزهايى از خود مى گفتند تا مسلمانان آن را از تورات بدانند و در اين كار به خدا دروغ مى بستند.

لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا ضمير «به» به نظرم راجع است به عمل كتابت، ثمن قليل، مال و جاه دنيا است كه بدعت گذاران و دروغگويان در پى آن هستند، يعنى مى خواهند آن عمل كتابت را به بهاى اندكى بفروشند، هر چه در مقابل گذشتن از حق به دست آيد اندك است در تورات فعلى هست كه دختران لوط به او شراب خورانيدند و با او هم بستر شده و از او حامله شدند و نيز آمده كه داود بزن «اوريا» تجاوز كرد و سليمان از آن زنا بدنيا آمد، اين

چيزها را ظاهرا پادشاهان بنى اسرائيل با پول وارد تورات كرده اند تا اعمال خلاف خود را توجيه كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 174

فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ واى بر آنها از آنچه دستشان نوشته واى بر آنها از مال و جاهى كه در اثر آن بدست مى آورند كه هر دو بر آنها وزر و وبال است.

80- وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً.

اين يكى از «امانى» و خرافاتى است كه يهود قائل است و گويند: گناهكاران ما جز چند صباحى عذاب نخواهند ديد، چون يهود از لحاظ نژاد تافته جدا بافته اى هستند در المنار گويد اكثر يهود را عقيده بر آنست كه فقط هفت روز در عذاب خواهند بود زيرا عمر دنيا به نظرشان هفت هزار سال است به عدد هر هزار سال يك روز در عذاب خواهند بود، آنهم در صورتى كه شفاعت به آنها نرسد به قولى مراد چند روزى است كه گوساله را پرستيدند.

قرآن در جواب مى گويد: قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ بگو آيا به اين گفته پيمانى از خدا گرفته ايد كه آن پيش خداست؟

(اگر چنين باشد حق با شما است چون خدا هرگز در پيمان خود تخلف نمى كند) يا چيزى را كه نمى دانيد به خدا نسبت مى دهيد؟!، اين برترى نژادى تهمتى است كه به خدا مى زنيد آرى: أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ در دو آيه بعدى روشن شده كه رفتن به بهشت و جهنم روى يك حساب معينى است نه آنكه آنها مى گويند.

81- بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

سيئه چنان

كه گفته شد اثر گناه است در آيه: فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا نحل/ 34 وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا زمر/ 48 مراد از ما عَمِلُوا- ما كَسَبُوا گناهان و مراد از سيئات عذاب و اثر گناهان است به نظر ما مراد از «سيئه» در آيه قساوتها و تيرگيهايى است كه بر قلب گناهكار عارض مى شود. «أَحاطَتْ بِهِ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 175

خَطِيئَتُهُ»

عبارت اخراى افزون شدن سيئه و قساوتها است تا حدى كه همه قلب را فرا گيرد، ديگر راهى براى نفوذ ايمان و توحيد باقى نماند، به عبارت ديگر «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» باشد.

در تفسير صافى از كافى و تفسير عياشى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: «در قلب هر بنده مؤمن لكه سفيدى هست، چون گناهى كند در آن لكه سياهى توليد مى شود، اگر توبه كند آن سياهى محو مى شود و اگر به گناه ادامه دهد بر سياهى افزوده مى شود تا لكه سفيد را بپوشاند و چون سفيدى را پوشانيد ديگر صاحب چنان قلب هيچگاه به خير باز نمى گردد ...».

نظير اين جمله است آيه: كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ مطففين/ 14 يعنى: اعمالشان بر قلوبشان زنگار گذاشته است.

چنين كسانى بى شك اهل آتش هستند از هر فرقه كه باشند، يهود يا غير يهود، حساب، حساب نژاد و اسم و رسم نيست بلكه صحبت، صحبت كسب سيّئه و احاطه آن بر قلب است، با اين دو عامل ديگر به كسى مؤمن گفته نمى شود و اين ظاهرا همان انكار و تكذيب آيات خدا است وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ بقره/ 39 راجع به

خلود عذاب رجوع كنيد به سوره انعام/ 128.

82- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ ....

اين شق دوم قانون كلى است و در آن ايمان و نيكوكارى موضوعيت دارد و بس.

نكته ها
موقعيت آيات در زندگى:

روى سخن در آيات گذشته با يهود است ولى آنها در زندگى همه، قابل پياده شدن، مى باشد خداوند نسبت تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 176

به كسى قرابت و خويشى ندارد، قوانين ثابت خداوند در حق همه يكسان و جارى است، مورد، نمى تواند مخصص باشد، مسلمان نبايد در زندگى مذبذب و دو رو باشد كه خدا از ظاهر و باطن او آگاه است، مسلمان نبايد حرف بى منطق را قبول كرده و تسليم آن باشد، لازم است در انتخاب رهبر كمال دقت را به كار برد و بداند دين خود را از كدام كسى مى آموزد و از كدام رهبر پيروى مى كند آيا از پيشوايى كه به حق مى خواند يا به باطل؟ و بداند كه گناه و نافرمانى موجب بدبختى دو جهان و پيروى از حق موجب سعادت دنيا و عقبى است و بس، اگر يهود به لفظ يهود و مسلمان به لفظ مسلم اكتفاء كنند هر دو در اشتباهند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 177

[سوره البقرة (2): آيات 83 تا 86]

اشاره

وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (83) وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84) ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ

يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (85) أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (86)

83- و چون از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه عبادت نخواهيد كرد جز خدا را، و به پدر و مادر و خويشاوند و يتيمان و فقرا نيكى كنيد، و بگوئيد به مردم نيك را، و نماز بخوانيد و زكاة بدهيد، سپس جز اندكى از شما، همه سرپيچى كرديد و روگردان شديد.

84- و چون از شما پيمان گرفتيم كه خونهاى خويش را نخواهيد ريخت، و خودتان را از ديارتان بيرون نخواهيد كرد، سپس پذيرفتيد و بر آن گواه بوديد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 178

85- پس از آن پيمان، شما آنهائيد كه خودتان را مى كشيد و گروهى از خودتان را از ديارشان بيرون مى كنيد و بر ضد آنها به گناه و ظلم هم پشتى مى كنيد، و اگر به صورت اسير از پيش شما آيند، فديه داده (آزادشان مى كنيد) حال آن كه بيرون كردنشان بر شما حرام بود، آيا به بعضى از تورات ايمان آورده و بعضى را انكار مى كنيد، نيست سزاى چنين كسى در دنيا جز خوارى و روز قيامت به شديدترين عذاب برگردانده شوند و خدا از آنچه مى كنيد، بى خبر نيست.

86- همان كسانند كه زندگى دنيا را به بهاى آخرت خريدند در نتيجه عذاب آنها سبك نمى شود و از كسى يارى نه بينند.

كلمه ها

احسان: نيكى كردن. حسن (بضم- حاء) به معنى نيك، نيكى و زيبايى است.

القربى: قرب به معنى نزديكى است اعم از نزديكى زمانى يا مكانى يا نسبى، نزديكى نسبى را قرابت و قربى گويند.

حسن: آن در

آيه اسم است به معنى نيك.

توليتم: ولى (بر وزن فرق) در اصل به معنى نزديكى و كنار هم بودن است تولى از باب تفعل به معنى اعراض، دوست اخذ كردن و سرپرستى آيد، مراد از آن در آيه، اعراض است.

معرضون: اعراض به معنى برگشتن و بى اعتنايى است. «معرضون» بى اعتنايان.

تسفكون: سفك: خون ريزى بقره/ 30 «تسفكون» مى ريزند.

ديار: خانه ها. مفرد آن دار است.

اقررتم: اقرار به معنى اعتراف مى باشد «اقررتم» اقرار و اعتراف كرديد.

تشهدون: شهادت از مشاهده اخذ شده و آن خبرى است قائم مقام مشاهده و ديدن. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 179

تظاهرون: تظاهر به معنى هم پشتى و يارى كردن به يكديگر است. اصل آن ظهر به معنى پشت است.

اثم: گناه. ضرر بقره/ 219.

عدوان: تجاوز. آن اگر با قلب باشد عداوت و معاداة گويند. و اگر در عدم رعايت عدالت باشد عدوان ناميده مى شود، عدو به معنى دويدن و تجاوز در راه رفتن است (قاموس قرآن).

اسارى: جمع اسير، اسرى نيز جمع اسير است. اصل آن «اسر» به معنى بستن و گرفتار كردن مى باشد.

تفادوهم: آن از فدى، فديه و فداء به معنى عوض است مثل خونبها و غيره «تفادوهم» عوض مى دهيد از آنها.

خزى: خوارى.

دنيا: مؤنث ادنى است. ادنى به معنى پستى و نزديكتر آيد، حيات دنيا را از آن دنيا گويند كه نسبت به آخرت به ما نزديكتر است (قاموس قرآن).

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته، در اين آيات گفته شده كه پيمانهاى محكمى از بنى اسرائيل راجع به اعمال نيك و دستورهاى، خداوندى گرفته شد ولى آنها از عهده بر نيامدند و بى اعتنايى كردند، سزاى هر آن كسى كه چنين باشد خوارى دنيا و عذاب آخرت است.

83- وَ

إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً.

اين آيه مربوط است به دستورهاى هشتگانه فردى و اجتماعى و با دو دستور آيه بعدى مجموعا ده فرمان مى شوند كه ضامن سعادت دنيا و آخرتند، خدا از بنى اسرائيل و همه اهل اديان راجع به آنها پيمان گرفته است و آنها عبارتند از. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 180

عبادت خدا، نيكى به پدر و مادر، نيكى به خويشاوند، نيكى به يتيمان، نيكى به فقراء، سخن و رفتار نيك با مردم، نماز خواندن، زكاة دادن، خونريزى نكردن و نراندن مردم از ديارشان.

اگر درست توجه شود اين احكام ضامن سعادت فرد و جامعه است، خواه در آن روز كه بنى اسرائيل مأمور بودند و خواه امروز كه همه مأمورند.

«لا تعبدون» خبر است به معنى انشاء يعنى جز خدا را نپرستيد، و جمله، وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً لفظ «تحسنون- احسنوا» مقدر مى باشد «اقيموا- آتوا» صريح است كه در شريعت موسى عليه السّلام نماز و زكاة بوده است قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً حكايت دارد كه در برخورد با مردم لازم است نيك را گفت، خواه امر به معروف و نهى از منكر باشد يا غير آن. گفتن خوب، رفتار خوب لازم دارد.

ظاهرا از كثرت عنايت كه در برخورد با مردم لازم است، اين جمله بر خلاف سابق به لفظ خطاب آمده است. ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ آمدن «معرضون» بعد از «توليتم» ظاهرا براى آنست كه برگشتن گاهى فقط به عمل است نه بقلب بلكه انسان در قلبش هست كه به سوى حق برگردد ولى «معرضون» مى فهماند كه آنها در قلب نيز اعراض كرده و به

فكر بازگشت نبودند. على هذا «توليتم» راجع به عمل و «معرضون» راجع به قلب است.

«الا قليلا» حاكى است كه گروهى به آن فرمانها عمل كرده اند.

84- وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ.

به حكم اين آيه، بنى اسرائيل را لازم بود كه خون مردم را نريزند و آنها را از ديار خود بيرون و جلاى وطن نكنند، براى همه حيات قائل بشوند، زندگى مردم را بهم نزنند. استعمال «انفس» در اين آيه و جاهايى از اين قبيل، براى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 181

آنست كه جامعه در نظر قرآن به حكم يك پيكر است قتل و تبعيد ديگران به حكم تبعيد و قتل خويشتن است، مانند: فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ نور/ 61 كه مراد از «انفس» صاحبان خانه است.

ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ يعنى اين پيمان را پذيرفتيد و به آن اعتراف نموديد و بر آن گواهى مى داديد. جمله «انتم تشهدون» ظاهرا تأكيد و عبارت اخرى «اقررتم» است اين آيه همه اش خطاب به يهودان زمان نزول قرآن است به اعتبار اسلاف و گذشتگانشان.

85- ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ ...

معلوم مى شود كه ميان يهود جنگهايى اتفاق مى افتاده كه در آن يكديگر را به ناحق مى كشته و بعضى را از ديارشان بيرون كرده و اموال و منازلشان را به غارت مى برده اند و همه اين جنگها روى اغراض دنيوى بوده است.

در اطراف مدينه دو قبيله معروف به نام بنى نضير و بنى قريظه سكونت داشتند يهود بنى نضير با قبيله «اوس» و يهود بنى قريظه با قبيله «خزرج» هم پيمان

بودند چون ميان اوس و خزرج جنگ در مى گرفت يهود به يارى هم پيمانان خويش مى شتافتند كار به قتل و غارت و اسير گرفتن و بيرون راندن مى كشيد. و پس از جنگ هر كه از يهود اسير شده بود براى وى فديه جمع كرده و در مقابل پول آزادش مى كردند چنان كه در مجمع البيان و تفسير بيضاوى نقل شده است.

ولى ظاهرا خطاب و پيمان عمومى است يعنى به يهود دستور بود كه خون كسى را بى جهت نريزند و مال كسى را غارت نكنند و كسى را از ديارش نرانند خواه از يهود باشد يا از غير يهود نه اينكه يهود فقط درباره يهود اينكارها را نكنند اما درباره ديگران بكنند. قرآن فرمايد: كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً مائده/ 21. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 182

وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ اين كارشان خاص بر يهود بود يعنى اگر اسير يهودى بود عوض داده آزادش مى كردند. المنار گويد: اگر اسير از دشمنان بود اعتذار كرده و مى گفتند: ما در تورات فقط به فديه شعب اسرائيل مأموريم. به هر حال فديه دادن و آزاد كردن اسير چه اسرائيلى باشد و چه غير آن كارى بود خوب و مطابق دستور تورات، ولى جنگ و خونريزى و بيرون راندن مطابق تورات و اذن خدا نبود لذا فرموده: فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ. مصداق ايمان فديه دادن و مصداق كفر قتل و بيرون راندن بود.

فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا اين فقط مخصوص بنى اسرائيل نبود بلكه سنت جارى خداوند است

هر قومى و ملتى كه از قانون حق و از دستور دين نافرمانى كردند، خزى، ذلت، سقوط، طعمه اجانب شدن در كمين آنها است. مانند امروز ملل اسلام كه هر يك از آنها بساز يكى از شرق يا غرب مى رقصد لفظ «منكم» ظاهرا قيد توضيحى است.

وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ اين مردم نه تنها در دنيا خوارند بلكه عذاب آخرت نيز در كمين آنهاست چنان كه نكوكاران پاداش هر دو جهان را خواهند ديد.

وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ اين خدا است كه منتهى شدن مقدمات به نتائج از نظام متقن او است و او مطابق اعمال مردم رفتار خواهد فرمود.

86- أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ اين آيه تأكيد وعيد فوق و بيان سبب پيمان شكنى است يعنى: علت اين همه نافرمانى آن بود كه آنها دنيا را گرفته و آخرت را ناديده شمردند غفلت از اينكه جهان داراى حساب و كتابى است كارشان را ساخت و به درجه سقوط كشانيد «اشتروا» در اينجا به معنى خريدن و آخرت قيمتى است كه از دست داده و دنيا را خريده اند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 183

فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ به نظرم «العذاب» اشاره به عذاب دنيا و آخرت هر دو است ناگفته نماند تا علت باقى است عذاب در دنيا و آخرت هم چنان باقى است مگر آنكه علت عذاب از بين برود مى شود گفت كه: «العذاب راجع به عذاب آخرت است كه سبك نخواهد شد و آنها را يارى و ياورى كه كمك كند نخواهد بود يهود به شفاعت عقيده دارد در كتاب تلمود ص 385 نوشته: ابراهيم

خليل در مدخل جهنم مى نشيند و نمى گذارد كه هيچ فرد يهودى ختنه شده اى بدانجا فرود آيد ... كلمه وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ ظاهرا براى آن است كه چنين كسان را شفاعت نخواهد رسيد. چنان كه ذيل عبارت تلمود نيز دلالت دارد.

نكته ها
اين آيات و مسلمانان:

مى گويند: اقبال لاهورى را استادش گفت:

قرآن بخوان روزى ديد اقبال كتابى مطالعه مى كند گفت: اقبال چه كتابى مى خوانى؟ گفت:

قرآن مى خوانم.

استاد گفت: بخوان ولى هر آيه را كه مى خوانى چنان دان كه هم اكنون بر خود تو نازل مى شود. آرى مهم آن نيست كه قرآن بخوانيم و شأن نزول بدانيم، بلكه مهم آنست كه بدانيم اين آيات در زندگى امروز چطور پياده مى شوند و بايد از آنها چه نتيجه اى اخذ بكنيم. آيات چهارگانه راجع به يهود است ما مسلمانان نيز به حكم اسلام به دستورهاى مثبت و منفى آيات فوق مأموريم و سزاى مخالفت در كمين ما نيز هست مگر مسلمانان خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ندارند؟! مگر مسلمانان آخرت را در مقابل دنيا نداده اند؟! مگر دول مسلمان زيردست استعمارگران شرق و غرب نيستند مگر ...

و مگر ... تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 184

چرا چنين شديم؟ چرا يك ميليارد مسلمان در دست يك مشت يهودى عاجز است؟ چرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با دو هزار و دويست نفر، بيست هزار يهودى خبير را كوبيد، اما امروز آنها ما را مى كوبند؟ اينها همه در اثر نافرمانى از دستور قرآن است، امام خمينى دامت بركاته به يكى از نمايندگان عرب فرمود اگر هر يك از مسلمانان يك سطل آب بر دولت اسرائيل ريزد اسرائيل را سيل مى برد.

يكى از دانشمندان مى گفت: در مكه معظمه در «رابطه

عالم اسلامى» شركت كرده بودم يكى از سخنرانان به جنگ اعراب و اسرائيل (جنگى كه اسرائيل، مصر، سوريه و اردن را شكست داد) اشاره كرده و مرتب مى گفت: در اين جنگ قرآن شركت نداشت، در اين جنگ، قرآن شركت نداشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 185

[سوره البقرة (2): آيات 87 تا 96]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ (87) وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً ما يُؤْمِنُونَ (88) وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ (89) بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْياً أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ (90) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (91)

وَ لَقَدْ جاءَكُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (92) وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (93) قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (94) وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ

وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (95) وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (96)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 186

87- همانا به موسى كتاب داديم و بعد از او پى در پى پيامبران فرستاديم و به عيسى بن مريم دلائل روشن داديم و او را به وسيله جبرئيل تأييد نموديم، پس چرا هر وقت پيامبرى با دستورى كه مايل نبوديد سوى شما آمد تكبر كرديد و در نتيجه، گروهى را تكذيب نموده و گروهى را مى كشتيد؟!

88- و گفتند: دلهاى ما در غلاف است (فهم كردن نتوانيم چنين نيست) بلكه خدا به خاطر انكارشان طردشان كرده پس بسيار كم ايمان مى آورند.

89- و چون كتابى از خدا به آنها رسيد و توراتشان را تصديق مى كرد و قبلا بوسيله آن بر- كافران اميد پيروزى داشتند، (با اين همه) چون آنچه شناخته بودند آمد به آن كافر شدند، لعنت خدا بر منكران باد.

90- بد است آنچه خود را بدان فروختند به آنچه خدا نازل كرده از روى حسد كافر مى شوند كه چرا خدا از فضل خويش به هر كس از بندگانش مى خواهد وحى مى كند؟

(و آن را از بنى اسرائيل مى گيرد) لذا به غضبى از پس غضبى گرفتار شدند، كافران عذاب خوار كننده اى دارند.

91- و چون به آنها گفته شود: به آنچه خدا نازل كرده تسليم شويد، گويند: فقط به آنچه بر خودمان نازل شده ايمان داريم و آن را كه حق است و كتابشان را تصديق مى كند و از بعد آمده، منكر مى شوند. بگو: (اگر به دين خود ايمان

داريد و راست مى گوئيد) پس چرا در گذشته پيامبران خدا را مى كشتيد؟!! تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 187

92- موسى دلائل روشن را به شما آورد، پس از او گوساله را به پرستش گرفتيد و ستمكار بوديد:

93- و آن گاه كه از شما پيمان اطاعت گرفتيم، و طور را بالاى سر شما برداشتيم گفتيم: آنچه به شما داده ايم محكم بگيريد و بشنويد، گفتند شنيديم و مخالفت كرديم و در اثر كفرشان به محبت گوساله دل بستند بگو اگر اهل ايمانيد، ايمانتان بشما بد فرمان مى دهد.

94- بگو اگر خانه آخرت نزد خدا مخصوص شما است و ديگران در آن حقى ندارند، پس آرزوى مردن كنيد (تا به خانه خود برويد) اگر راستگو هستيد.

95- ولى هرگز به سبب آنچه كرده اند آرزوى مرگ نخواهند كرد، خدا به حال ستمكاران دانا است.

96- يهودان را از همه مردم حتى مشركان، بر زندگى حريصتر خواهى يافت هر يكى دوست دارد كه اى كاش هزار سال زندگى كند ولى اين زندگى او را از عذاب خدا به دور نمى كند، خدا به آنچه مى كنند بينا است.

كلمه ها

قفينا: قفو به معنى در آمدن. تقفيه در پى قرار دادن است، اصل آن از قفا (پشت گردن) مى باشد «قفّينا»: پى در پى كرديم.

رسل: (بضم راء و سين) جمع رسول است. رسل (بر وزن جسر) بر خاستن با تأنى است رسول به معنى برخاسته از همان مى باشد رسل در قرآن به پيامبران و ملائكه اطلاق شده است (قاموس قرآن).

مريم: دختر عمران، مادر عيسى عليه السّلام، حالات او در سوره مريم خواهد آمد، فاطمه زهرا، خديجه كبرى، مريم و آسيه زن فرعون، چهار بانوى ممتاز جهان مى باشند.

بينات: آشكارها. آن

جمع بينه است، مراد از آن ظاهرا معجزات عيسى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 188

عليه السّلام است كه همه روشن و آشكار بودند.

روح القدس: روح پاك. مراد از آن ظاهرا جبرئيل است مثل قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ نحل/ 103 (قاموس قرآن) يا روح مستقل نبوت است.

تهوى: هوى به معنى ميل نفس است.

استكبرتم: استكبار آنست كه كسى اظهار بزرگى و برترى كند با آنكه اهلش نيست، اصل آن كبر به معنى بزرگى قدر است.

غلف: (بر وزن خسر) جمع اغلف است مثل احمر و حمر، اغلف يعنى در غلاف شده، غلف يعنى در غلاف شده ها. غلف بفتح اول به معنى پوشاندن و در غلاف قرار دادن است.

لعن: راندن و دور كردن. لعن خدا در آخرت عذاب و در دنيا انقطاع از رحمت و آن از انسان نفرين است نسبت به غير. (قاموس قرآن) يستفتحون: طلب فتح و پيروزى مى كردند. فتح در اصل: گشودن و باز كردن است.

بغيا: بغى در اصل به معنى تجاوز از حد است، حسد، ظلم، دشمنى از مصاديق تجاوز هستند، در آيه ظاهرا حسد مراد است، به قولى اصل آن طلب و به قولى فساد است.

باءو: قرين و با هم شدند بقره/ 61.

مهين: خوار كننده. هون به معنى خوارى و اهانت خوار كردن است.

خالصة: مخصوص. خلوص: صاف و بى خلط شدن است.

مزحزح: كنار كننده. تزحزح در اصل به معنى كنار شدن و كنار كردن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 189

شرحها

در اين آيات پس از نقل اينكه: بنى اسرائيل بعضى از پيامبران را كشته و بعضى ديگر را تكذيب مى كردند، سه ادعاى باطل آنها نقل و رد شده است. اول آنكه مى گفتند: دلهاى

ما در غلاف است و ما نمى توانيم سخن تو را بفهميم و در قلب ما اثر نمى گذارد پس در اينكه ايمان نمى آوريم تقصيرى نداريم (آيه 88- 90).

دوم آنكه مى گفتند: ما فقط به توراتى كه بر خودمان نازل شده ايمان داريم و فقط به آن پايبنديم (آيه 91- 93) سوم آنكه مى گفتند: آخرت فقط از براى ما و عنايت خدا مخصوص ما است (آيه 94- 96).

87- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ بعد از موسى عليه السّلام پيامبرانى كه پشت سر هم آمدند همه پيامبر تبليغى بودند و شريعت موسى را تبليغ مى كردند تا نوبت به عيسى عليه السّلام رسيد و انجيل را آورد كه به حكم تبصره اى بود بر تورات. اما چنان كه در ذيل آيه 61 نيز گذشت اين پيامبران گروهى به دست بنى اسرائيل كشته شده و گروهى مورد تكذيب و اهانت قرار گرفتند ولى بايد دانست كه زمان و اشخاص عوض مى شود اما عمل و كار همان است، به نظر آوريد زمان بنى اميه و بنى عباس و اين زمان و همه زمان را، خواهيد ديد كه عمل يكسان است.

أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ استفهام در اينجا براى انكار و توبيخ است و انشاء در معناى اخبار است يعنى: هر وقت پيامبرى آمد و حكمى را آورد كه خوش نداشتيد گروهى را تكذيب كرديد و گروهى را كشتيد فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 190

88- وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا ما يُؤْمِنُونَ خلاصه سخنشان اين است: ما

كه به تو ايمان نمى آوريم، تقصير نداريم چون قلوب ما از درك مطالب تو عاجز است، نظير اين آيه است آيه 155 از سوره نساء و آيه 5 از سوره فصلت. ولى آن در «فصلت» ظاهرا راجع به مشركان است.

جمله بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ... تا آخر آيه جواب اين ادعا است يعنى: اينها دروغ مى گويند و قدرت ايمان از آنها سلب نشده است بلكه در اثر كفرشان از رحمت خدا طرد شده اند كه چنين مى گويند، گذشت زمان فَقَلِيلًا ما يُؤْمِنُونَ را تصديق كرده در آن روز و امروز جز اندكى از يهود اسلام را نپذيرفته اند.

89- وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا.

اين آيه راجع به يك ماجراى بخصوصى است و آن اينكه: يهود مدينه به مشركان مدينه مى گفتند: پيامبر موعود مبعوث شده و به مدينه خواهد آمد و ما به او ايمان آورده و با يارى او بر شما غلبه خواهيم كرد، اما با اين همه:

فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ چون پيامبرى كه شناخته بودند آمد و كتابى را كه كتاب آنها را تصديق مى كرد آورد، آن پيامبر را انكار كردند عامل حسد اين كار را سبب شد، كه چرا او از فرزندان اسماعيل است و از نسل اسحاق نيست، پس فَلَعْنَةُ اللَّهِ ...

90- بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا لفظ «ان يكفروا» بيان «ما» است يعنى بد چيزى است كفرشان كه خود را بدان فروختند.

وجود خويش را در عذاب خدا و لعنت خدا قرار دادند و در عوض كفر و انكار را گرفتند. بَغْياً أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ

فَضْلِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ حاكى است كه علت انكار حسد بود كه چرا پيامبر از نسل اسماعيل است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 191

فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ پيش از آمدن اسلام در نظر خدا مغضوب بودند، با انكار اسلام غضبى بر غضب افزوده شد، گفته ايم كه «بوء» به معنى قرين شدن و با هم شدن است در آخرت وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ.

91- وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَيْنا ...

در جواب اين كلام كه: به اين قرآن كه خدا نازل كرده ايمان بياوريد، مى گفتند: ما فقط به تورات خود ايمان داريم. نتيجه اين سخن آنست كه:

وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ به آنچه بعد از تورات است كفر مى ورزند انجيل باشد يا قرآن.

قرآن در جواب مى گويد: اين هم دروغ است، مگر شما نبوديد كه در گذشته پيامبران خود را مى كشتيد؟! مگر بعد از موسى گوساله پرستى نكرديد؟

مگر آن گاه كه كوه را بالاى سر شما برداشتيم نگفتيد كه تورات را پذيرفتيم و بعد عصيان كرديد؟ آيا اين است ايمان شما به تورات؟ آيا ايمان، به شما چنين دستورى داده بود؟ اگر ايمان به تورات چنان دستورى داده بود پس ايمان، به شما بد دستورى داده است تفصيل جوابهاى فوق بقرار ذيل است.

قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ يعنى اگر به تورات ايمان داشتيد ديگر پيامبران را نمى كشتيد كشتار آنها دليل عدم ايمان شما به تورات است.

92- وَ لَقَدْ جاءَكُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ.

اشاره است به جريان گوساله پرستى، مراد از «من بعده» بعد از رفتن موسى به كوه طور است

يعنى: در غيبت موسى چنين كرديد، ولى اين عمل بعد از مرگ موسى نيز در بنى اسرائيل ديده شده است، در تورات كتاب اول پادشاهان باب دوازدهم نقل شده: يربعام پادشاه، دو گوساله از طلا ساخت يكى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 192

را در «بيت ئيل» ديگرى را در «دان» نصب كرد و مردم را به عبادت آنها دعوت نمود، هاكس در قاموس خود ذيل لفظ «گوساله» اين مطلب را آورده است يعنى: عبادت گوساله دليل عدم ايمان به تورات است.

93- وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا.

جواب سوم است از اينكه گفتند: فقط به تورات ايمان مى آوريم، اين آيه در گذشته توضيح داده شد: يعنى اگر به تورات ايمان داريد چرا كوه بالاى سرتان برداشته شد؟! خُذُوا ما آتَيْناكُمْ. دستورى است كه بعد از بالا رفتن كوه داده شد، مراد از قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا مخالفت عملى است نه اينكه چنين چيزى را به زبان گفته اند. المنار مى گويد اين تعبير و تجوّز در عرب مشهور است.

جمله: وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ كنايه از آنست كه: محبت گوساله در دل آنها جاى گرفته است قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ يعنى: اگر ايمان به تورات چنين دستورها داده است آن وقت ايمانتان به شما بد فرمانى داده است. ناگفته نماند: اينها كه گفته شد تكرار نيست بلكه اشاره مختصرى به گذشته است كه شما مى گوئيد: به تورات ايمان داريم پس چرا چنين كرده ايد؟!! 94- قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ مى گفتند: نعمتهاى آخرت مخصوص ما است، مى گفتند: فقط يهود داخل

بهشت مى شود وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً ... بقره/ 111 اين يك ادعاى باطل و نسبت تبعيض در كار خدا بود، قرآن در جواب مى فرمايد: اگر راست مى گوئيد پس آرزوى مرگ كنيد و شايق به مرگ باشيد تا به نعيم آخرت برسيد، انسان چون چنين يقينى داشته باشد بايد در رسيدن به آن تلاش كند تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 193

آرى: فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

95- وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ولى آنها هرگز چنين آرزويى نخواهند كرد بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ مى فهماند كه ممكن است اينها در زبان بگويند: اى كاش مى مرديم ولى در اثر كارهايى كه كرده اند و مى دانند گناهكار و مستحق عقوبت هستند چنين آرزويى نخواهند كرد.

و گرنه براى مردن تلاش مى كردند حال آنكه به زندگى از همه حتى از بت پرستان نيز حريصتر مى باشد. اين مطلب در (سوره جمعه آيه 6) نيز آمده است وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ.

96- وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا اين آيه دليل «و لن يتمنوه» در آيه سابق است «من الذين» عطف است بر «الناس» يعنى نه تنها مرگ را آرزو نمى كنند بلكه حريصترين مردم و حريصتر از مشركان، به زندگى دنيا هستند، گويند: نكره آمدن «حياة» براى تحقير است و شايد براى نوعيت باشد يعنى حياتى كه خود آرزو مى كنند.

يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ تكميل حريصتر بودن است كه هر يكى دوست دارد اى كاش هزار سال عمر كند و آن ظاهرا كنايه از كثرت فزون از حد است وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ به نظر مى آيد

«هو» راجع است به «احدهم» و جمله «ان يعمر» فاعل «مزحزح» مى باشد. يعنى كسى از آنها را عمرش از عذاب خدا كنار نمى كند كه خدا به آنچه مى كنند داناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 194

[سوره البقرة (2): آيات 97 تا 101]

اشاره

قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ (97) مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ (98) وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ ما يَكْفُرُ بِها إِلاَّ الْفاسِقُونَ (99) أَ وَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (100) وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ (101)

97- بگو هر كه براى جبرئيل دشمن باشد (بخدا دشمن است) زيرا كه او قرآن را به اذن خدا بر قلب تو نازل كرده، قرآنى كه مصدق كتابهاى گذشته و هدايت براى همه و بشارت براى مؤمنان است.

98- هر كه به خدا و ملائكه و پيامبران خدا و به جبرئيل و ميكال دشمن باشد (كافر است) و خدا همه كافران را دشمن دارد.

99- حقا ما به تو آيه هاى واضح نازل كرده ايم، كه كسى جز بدكاران به آنها منكر نمى شود.

100- چرا هر وقت يهودان پيمانى بستند گروهى از آنها آن را پشت سر انداختند، (نه تنها اين گروه) بلكه بيشترشان ايمان نمى آورند.

101- و چون پيامبرى از طرف خدا پيش آنها آمد و توراتشان را تصديق مى كرد، گروهى از اهل، كتاب خدا را پشت سر انداختند گويا كه نمى دانستند.

كلمه ها

جبرئيل: نام فرشته وحى. آن سه بار در قرآن مجيد ذكر شده: بقره/ 97 و 98 تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 195

تحريم/ 4 در روايات جبرئيل آمده در المنار گفته: آن اسم عجمى است. «جبر» در سريانى به معنى نيرو، «ايل»

به معنى خدا است يعنى نيروى خدا، در مجمع البيان «جبر» را بنده گفته است.

(قاموس قرآن) بشرى: بشرى و بشارت به معنى خبر مسرت بخش است، در خبر اندوه بخش نيز بكار مى رود.

ميكال: نام فرشته اى است، در روايات و دعاى سوم صحيفه سجاديه ميكائيل آمده و روايت شده: آن رئيس ملائكه اى است كه به ارزاق بندگان مأمور هستند مشروح سخن در قاموس قرآن لفظ (مكل) آمده است.

نبذ: انداختن چيزى از روى بى اعتنايى. به قولى مطلق انداختن است «نبذ»: انداخت.

وراء: لفظى است به معنى پس و پيش (امام- خلف) بكار مى رود.

شرحها

در ادامه بررسى پرونده يهود، دو مطلب در آيات پنجگانه فوق مورد نظر است يكى اين كه: مى گفتند جبرئيل را دشمن داريم، او است كه اسرار ما را فاش مى كند محمد را از تبانيهاى ما مطلع مى سازد، ما را ميان مردم و مسلمانان مفتضح مى نمايد، از فناى ما و پيشرفت اسلام خبر مى دهد.

پس به وحى دشمن خود تسليم نخواهيم شد، ديگر آنكه به عهد و پيمان يهود نمى شود اعتماد كرد، پيمان شكنى و ناديده گرفتن حقائق در آنها يكى دو تا نيست.

97- قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ، مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 196

جواب «من» محذوف و از مضمون كلام معلوم است يعنى هر كه به جبرئيل دشمن باشد به خدا دشمن است زيرا جبرئيل در اين كار تقصيرى ندارد او به اذن خدا وحى مى آورد. دشمنى جبرئيل نمى تواند عذر باشد، زيرا اولا او به اذن خدا كار مى كند. ثانيا اين كتاب، تورات را تصديق مى كند. نمى شود تورات حق و تصديق كننده

آن ناحق باشد. ثالثا قرآن هدايت براى عموم است خواه جبرئيل آورده باشد يا ملك ديگر. رابعا بشارتى است براى مؤمنان، هر كه در آن تدبر كند خواهد دانست كه لازم است بدان ايمان آورد.

نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ مفيد آنست كه قلب تو ظرف قرآن و تصديق كننده آن است به نظر مى آيد «هدى» راجع به عموم باشد مثل «هُدىً لِلنَّاسِ» بقره/ 185.

98- مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ ...

اين آيه يك قدم از آيه قبلى بالاتر گذاشته و نيز جواب «من» را كه در آيه قبلى گذشت روشن مى كند. يعنى نه تنها جبرئيل، بلكه هر كه جبرئيل و ميكائيل و ملائكه و پيامبران خدا را دشمن دارد كافر است و خدا كافران را دشمن دارد آرى: فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ.

99- وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ ما يَكْفُرُ بِها إِلَّا الْفاسِقُونَ.

اين آيه مفيد آنست كه قرآن در حق بودن به دليل احتياج ندارد، آيات واضحى است، هر كه تدبر كند خواهد فهميد، اينكه گويند: جبرئيل را دشمن داريم لذا ايمان نمى آوريم عذر باطلى است، قرآن خود مى گويد من حق هستم فقط فاسقان مرا انكار مى كنند.

100- أَ وَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ همزه استفهام براى انكار و توبيخ است و آيه در مقام اخبار مى باشد يعنى:

اينها هر وقت پيمانى بستند گروهى آن را شكسته و اعتنايى به آن نكردند. ظاهرا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 197

مراد از عهد، همان پيمانهاى عدم تعرض است كه يهود مدينه پيوسته با آن حضرت مى بستند و ملتزم مى شدند كه كارى بر عليه تو و مسلمانان نخواهيم كرد ولى بعدا آن را

شكسته و بر عليه اسلام قيام مى كردند چنان كه در تاريخ معلوم است.

بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ از كلام سابق به نظر مى آيد كه فقط گروه پيمان شكن ايمان نمى آورند، اين جمله مى فهماند كه: نه فقط پيمان شكنان، بلكه بيشترشان به پيامبر و كتاب او ايمان نمى آورند.

101- وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

يعنى: تنها اين نيست كه پيمان بسته و مى شكنند بلكه اينها پس از آمدن قرآن كه توراتشان را تصديق مى كرد، كتاب خدا يعنى تورات را كه بشارت به ظهور پيامبر اسلام داده بود پشت سر انداخته و ناديده گرفتند گويا كه اصلا نمى دانستند. مراد از «كتاب اللَّه» تورات است.

نكته ها
جبرئيل:

گفتيم: جبرئيل يا جبريل نام همان ملك است كه به پيامبر اسلام و پيامبران ديگر وحى مى آورد چنان كه در تورات كتاب دانيال باب هشتم و نهم و در انجيل «متى» باب اول نيز نام او آمده است. در قرآن مجيد سه بار بلفظ جبريل و چند بار به لفظ روح ذكر شده است: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ ... نحل/ 102 نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ شعراء/ 193.

از آيات: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ تكوير/ 19- 21 معلوم مى شود كه او بر ملائكه حكومت و فرماندهى دارد. مراد از «روح» در سه آيه زير ظاهرا همان جبرئيل است: تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 198

وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ

قدر/ 4 تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ ...

معارج/ 4 يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا نبأ/ 38 براى نشان دادن عظمت او، ملائكه همه يك طرف و او به تنهايى در مقابل آنها قرار گرفته است (قاموس قرآن: روح).

نافرمانى در مقابل حق:

سرپيچى از حقيقت، عذرهاى نابجا در مقابل واقعيت، همواره به ضرر خود انسان تمام مى شود.

آدم واقع بين آنست كه به حق تسليم شود و آن را از جان و دل قبول نمايد و گرنه تيشه به ريشه خويش خواهد زد، ديگران را نيز ناراحت خواهد نمود، يهود دانسته از حق سرپيچى كردند، لعنت هر دو جهان را به جان خريدند آرى: فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 199

[سوره البقرة (2): آيات 102 تا 103]

اشاره

وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (102) وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (103)

102- يهود پيروى كردند از آنچه (سحر) بدكاران راجع به حكومت سليمان مى گفتند با آنكه سليمان كافر و (جادوگر) نبود، بلكه بدكاران كافر شدند كه به مردم جادو مى آموختند.

و نيز پيروى كردند از گفته بدكاران درباره آنچه بر دو فرشته بابل هاروت و ماروت نازل شده بود. با آنكه آن

دو به كسى سحر تعليم نمى كردند مگر آنكه بگويند:

ما وسيله امتحانيم، تو كافر مباش (و جادوگرى مكن) ولى آنها از آن دو سحرى مى آموختند كه بوسيله آن ميان مرد و همسرش جدايى مى انداختند، با آنكه جز باذن خدا نمى توانستند به كسى صدمه زنند، چيزهايى ياد مى گرفتند كه به آنها زيان مى زد و سودى نمى داد و مى دانستند كه هر كه خريدار سحر شود او را در اجر آخرت سهمى نيست، چه زشت است آنچه خود را بدان فروختند، اى كاش مى دانستند.

103- و اگر آنها ايمان آورده و پرهيزكار شده بودند پاداشى كه از پيش خدا مى يافتند بهتر بود، اى كاش مى دانستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 200

كلمه ها

ملك: (بضم- ميم) حكومت. جهاندارى.

سليمان: عليه السّلام پسر داود، از انبياء مشهور بنى اسرائيل است كه پيامبر و جهاندار بود.

شياطين: شطن به معنى دور شدن از خير است و شيطان دور شده (بقره/ 14) مراد از شياطين در آيه ظاهرا انسانهاى شرور هستند مثل شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ انعام/ 112.

سحر: جادو. رجوع شود به «نكته ها».

بابل: مملكتى بود در محل كنونى مملكت عراق، مركز آن نيز نامش بابل بود.

هاروت: از ظاهر آن معلوم مى شود كه هاروت و ماروت دو فرشته بودند به «نكته ها» مراجعه شود.

خلاق: نصيب خوب. در قاموس قيد «وافر» را اضافه كرده است.

لو: لو هم براى شرط آيد و هم براى تمنى. آن در هر دو آيه به معنى تمنى و آرزو است.

مثوبة: ثواب و پاداش. اصل ثوب به معنى رجوع است، پاداش را از آن ثواب گويند كه به شخص عامل بر مى گردد (قاموس قرآن).

شرحها

در اين دو آيه شيوع جادو گروى در بنى اسرائيل بيان شده و اينكه شايع كرده بودند: سليمان در اثر جادوگرى به حكومت رسيد، نقل ورد شده است.

102- وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 201

دقت در آيه شريفه نشان مى دهد كه سحر و جادوگرى در ميان بنى اسرائيل معمول بوده و ساحران در ترويج و اشاعه جادوگرى بدو چيز استناد مى كردند:

يكى اينكه مى گفتند اين سحر و جادو همان است كه سليمان در اثر دانستن و بكار بستن آن، به آن همه حكومت و سلطنت رسيد و نيز مى گفتند: اين سحر همان است كه در شهر بابل به دو فرشته هاروت و ماروت از جانب خدا نازل گرديد.

پس بايد به آن اهميت

داد و از آن استفاده نمود، يهودان اين سخن را از جادوگران پذيرفته و مى گفتند: بايد از آن بهره ها برد كه ريشه خدايى دارد ولى وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يعنى: سليمان كافر نشد و حكومت خود را به جادو نسبت نداد و گرنه كافر مى شد زيرا ساحر اگر خود را پيامبر معرفى كند بخدا دروغ بسته و كافر مى شود «1» ولى شياطين و جادوگران كافر شدند كه حكومت و پيشرفت سليمان را به جادو نسبت دادند.

وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ لفظ «ما انزل» ظاهرا عطف است بر «ملك» نه بر «ما تتلوا» مراد از شياطين جادوگرانند يعنى: يهود اطاعت كردند از آنچه جادوگران راجع به حكومت سليمان و راجع به نزول سحر بر آن دو فرشته مى گفتند.

وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ جواب نسبت سحر به سليمان در بالا گفته شد اما جواب سحرى كه به آن دو فرشته نسبت مى دادند آنست كه: خدا بر آن دو سحر فرستاد ولى آنها به هر كس كه تعليم مى دادند اول مى گفتند: ما وسيله امتحانيم (ما اين را ياد مى دهيم كه

__________________________________________________

(1)- در تورات كتاب اول پادشاهان باب 11 ذكر شده: سليمان از توحيد منحرف شد، عجبا!؟

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 202

با آن، سحر جادوگران را باطل كرده و از صدمه آنها در امان باشيد) شما كافر نشويد و از سحرى كه از ما ياد مى گيريد مردم آزارى نكنيد ولى آنها با جادويى كه ياد گرفته بودند ميان مردان و همسران اختلاف مى انداختند، از اين معلوم

مى شود كه يهود به وقت اسارت در بابل از آن دو ملك سحر ياد مى گرفته اند.

وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ يعنى: خدا در مقابل اين تأثيرها مسلوب الاختيار نيست و اين تأثير و تأثر به اذن خداست و اگر مى خواست اثر آن را از بين مى برد ولى چنين نخواسته است كه دنيا دار امتحان است در نتيجه وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ جمله وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ حاكى است كه يهود از حرمت سحر آگاهى داشته و با علم به حرمت آن را مى كرده اند.

مستر هاكس امريكايى در قاموس خود ماده «سحر» مى گويد: پرواضح است كه سحر در شريعت موسى راه نداشت بلكه شريعت اشخاصى را كه از سحر مشورت طلبى مى نمودند به شديدترين قصاصها ممانعت مى نمود ... لكن با وجود اينها اين ماده فاسده در ميان قوم يهود داخل گرديده، قوم بدان معتقد شدند و در وقت حاجت بدان پناه مى بردند. رجوع كنيد به تورات سفر لاويان باب 19 و 20، كتاب ملاكى نبى باب سوم.

وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ به اندك فائده كه در جادوگرى به نظرشان مى آمد، خويش را فروخته و مشمول غضب خدا كردند، اى كاش به اين معامله زيانبار متوجه مى شدند.

103- وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ ممكن است مراد از «آمنوا» ايمان به شريعت موسى عليه السّلام باشد. يعنى اگر در آن روزگار به جاى پرداختن به جادو، به شريعت تورات ايمان مى آوردند و پرهيزكار مى شدند، پاداشى كه از خدا دريافت مى كردند بهتر بود تفسير

أحسن الحديث، ج 1، ص: 203

اى كاش به اين حقيقت پى مى بردند، و شايد مراد از آن ايمان و تسليم شدن به حرمت سحر باشد.

نكته ها
سحر چيست؟:

در اين زمينه در قاموس قرآن توضيح بيشترى داده ام. آنچه از قرآن بدست مى آيد اين است كه: سحر فن و علمى است كه ساحر به وسيله آن در چشم و فكر شخص تصرف مى كند تا مثلا ريسمان را مار به نظر آورد و يا دوست را دشمن بدارد، درباره ساحران فرعون آمده: فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى طه/ 66 يعنى به خيال موسى چنان مى آمد عصاها و ريسمانهاى ساحران به شدت حركت مى كند (حال آنكه آنها بى حركت بودند) پس آنها در فكر و نظر موسى اثر گذاشتند نه اينكه ريسمانها را به حركت آوردند.

و نيز فرموده: فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ ... اعراف/ 116 يعنى چشمهاى مردم را سحر و منحرف كردند و از آيه يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ معلوم مى شود كه در افكار و اذهان جادو شدگان اثر مى گذاشته اند.

با اين بيان فرق معجزه و سحر كاملا معلوم مى شود، زيرا معجزه انقلاب واقعى است يعنى عصاى موسى واقعا به مار مبدل شد، آتش ابراهيم در خارج از اثر افتاد دريا براى يهود در خارج شكافته شد ولى در سحر، ريسمان در خارج همان ريسمان است حركت هم ندارد فقط تماشاگر در اثر سحر آن را در حركت مى بيند.

در آيه: فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ مدثر/ 24 منظور مشرك آنست كه اين آيات مصداق سحر هستند كه با خواندن آن جوانان ما نسبت به دين خود بدبين مى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 1،

ص: 204

خرافه: نقل شده: هاروت و ماروت دو فرشته بودند، از ديدن كارهاى بدكاران بدرگاه خدا شكايت كردند، خدا به آنها قوه شهوت داده بر زمين فرستاد، آنها پس از آمدن، زنا كردند، خمر خوردند به بت سجده كردند و قتل نفس نمودند، خداوند آنها را در هوا معلق كرد تا قيامت معذب خواهند بود محققان اسلامى گفته اند: اين قضيه مجعول و از اسرائيليات مى باشد.

روايتى در اين زمينه بطور مرفوع در تفسير عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه حجيت ندارد، طبرسى آن را در مجمع البيان از عياشى نقل كرده و تصريح مى كند كه مرفوع است، نظير اين قصه از «الدر المنثور» سيوطى از عبد اللَّه عمر نقل شده: در الميزان فرموده: اين قصه خرافى است. و نيز به روايت «ستاره زهره» كه در اين زمينه نقل گشته، اعتمادى نيست.

تعليم فرشته:

قرآن مجيد صريح است در اينكه ملائكه به صورت انسانها درآمده نزد حضرت ابراهيم و لوط عليهما السّلام آمدند و آن دو آنها را نشناختند تا اينكه فرشتگان خويش را معرفى كردند سوره هود/ 69 و 81 و نيز فرشته به صورت جوان نزد مريم آمد و مريم وى را نشناخت سوره مريم/ 18 از جريان هاروت و ماروت چيزى نمى دانيم، ظاهر آنست كه آن دو در صورت انسان به مردم سحر تعليم مى كرده اند و مردم آنها را نشناخته اند. بعضى احتمال داده اند كه آنها انسان فرشته خو بودند.

ما و آيات: سحر و جادوگرى به جاى شريعت تورات در ميان بنى- اسرائيل رائج و مورد توجه مردم گرديد. در دين مبين اسلام نيز به جاى فرمانهاى اصيل قرآن و گفتار اهل بيت عليهم السّلام

خرافات بسيارى در لباس دين متجلى شد و حتى رسومات بيجا، جاى حقايق را گرفت. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 205

يهودى به جادو پناه مى برد، مسلمان روز سيزده بدر سبزه گره مى زند و يا در آخرين چهارشنبه سال خورشيدى از روى آتش مى جهد و مى گويد زردى من از تو، سرخى تو از من. قرآن حق دارد يهود را نكوهش كند ولى آيا ما هم، با آنكه بيشتر از يهود: از اسلام دور افتاده ايم مورد نكوهش نيستيم.

[سوره البقرة (2): آيات 104 تا 110]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ (104) ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (105) ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (106) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (107) أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ (108)

وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (109) وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (110)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 206

104- اى كسانى كه ايمان آورديد نگوئيد: «راعنا» و بگوئيد: «انظرنا»

و بشنويد، براى كافران عذابى است دردناك.

105- كفار اهل كتاب و مشركان خوش ندارند كه خيرى از خدا به شما نازل شود ولى خدا رحمتش را به هر كه خواهد اختصاص دهد، خدا داراى كرم بزرگى است.

106- هر گاه حكمى را نسخ كنيم و يا يادآورى آن را به تأخير اندازيم، بهتر از آن يا نظير آن را مى آوريم، آيا ندانسته اى كه خدا به هر چيز توانا است؟

107- آيا ندانسته اى كه حكومت آسمانها و زمين براى خداست و جز خدا براى شما سرپرستى و يارى نيست؟

108- آيا مى خواهيد از پيامبرتان بپرسيد چنان كه در گذشته از موسى پرسيده شد، هر كه كفر را با ايمان عوض كند، محققا از راه راست منحرف شده است.

109- بسيارى از اهل كتاب دوست دارند كه اى كاش شما را پس از ايمان آوردن بكفر باز گردانند، اين در اثر حسدى است كه دارند، با آنكه بر آنها روشن شده است، پس بگذريد و ناديده بگيريد تا خدا فرمان خويش را بياورد كه خدا به همه چيز تواناست.

110- و نماز بخوانيد و زكاة را بدهيد و هر چه از خير پيش از خود مى فرستيد آن را نزد خدا خواهيد يافت زيرا كه خدا به آنچه مى كنيد داناست.

كلمه ها

راعنا: فعل امر است از مراعاة يعنى: ما را مراعات كن، آن در اصل به معنى حفظ است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 207

انظرنا: فعل امر است از نظر. يعنى: منتظر ما باش، به ما مهلت بده- يا به ما نگاه كن.

ننسخ: نسخ در لغت به معنى ازاله و از بين بردن است «نسخ الشي ء: ازاله» و در اصطلاح شرعى آنست كه حكمى

را برده، حكم ديگرى را به جاى آن بياوريم.

ننسها: نسأ و انساء هر دو به معنى تأخير انداختن است اين كلمه اگر از انساء باشد به معنى تأخير انداختن و اگر از نسيان باشد به معنى بردن چيزى است از ياد كسى.

آيه: علامت و نشانه، به معناى: عبرت، دليل، معجزه، حكم و غيره نيز بكار رود، آيات قرآن را آيه گويند كه هر يك نشانه اى است از خدا.

ولى: سرپرست، اصل كلمه به معنى نزديكى است، دوست، رئيس قوم، مولى، و سرپرست را ولى گويند كه هر يك به نوعى به انسان نزديك هستند.

سواء: اصل آن به معنى برابرى است در معناى مساوى و وسط نيز به كار رود مراد، از آن در آيه وسط و يا به معنى مستوى و اضافه صفت به سوى موصوف است.

فاعفوا: عفو: گذشت و بخشودن. معناى ديگرى نيز دارد كه بعدها خواهد آمد.

اصفحوا: صفح به معنى اغماض و ناديده گرفتن است، به نظر راغب اصفهانى:

آن از عفو ابلغ است، به قول طبرسى عفو و صفح هر دو به يك معنى مى باشند (قاموس قرآن).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 208

شرحها

در آيات هفتگانه فوق پس از بررسى قسمت اعظم پرونده يهود، خطاب به مسلمانان برگشته، كه يعنى از اين ماجراها پند گيريد و مواظب خويش باشيد، بدانيد كه يهود در پى فرصت هستند، با گفتن: «راعنا» به آنها مجال توهين ندهيد، نه يهود و نه مشركان هيچيك دوست ندارند شما كامياب شويد، و اگر راجع به نسخ بعضى از احكام ايراد گرفتند جوابشان دهيد كه خدا چون حكمى را نسخ كند بهتر از آن را مى آورد سؤالهاى بيجايى كه يهود از موسى

كردند از پيامبرتان نكنيد و گرنه كفر را بجاى ايمان گرفته ايد.

بدانيد كه اهل كتاب مى خواهند شما را به كفر و شرك برگردانند، منتظر باشيد تا خدا خواسته خود را به انجام برد و شما را پيروز گرداند. بالاتر از همه نماز بخوانيد زكاة بدهيد تا رابطه شما با خدا محكم و جامعه شما نيرومند گردد، در مقابل هر كار خوب پيش خدا پاداش خواهيد داشت. براى اولين بار بلفظ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مى رسيم كه خطاب تشريفى است براى مسلمين.

104- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا.

ارباب تفسير گفته اند: مسلمين به هنگام سخن گفتن: با پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله مى گفتند:

يا رسول اللَّه راعنا يعنى: ما را مراعات كن، مطلب را به تأنى بيان كن تا بفهميم، يهود از اين فرصت استفاده كرده است و آن را از رعوته بمعنى حماقت مى گرفتند.

در لغت آمده: «رعن رعونة: حمق» فعل امر آن «راعن» است يعنى احمق باش.

آن حضرت را چنين خطاب مى كردند.

اگر اين مطلب درست باشد، يهود «راعن» را «راعنا» گفته اند تا سرشان فاش نشود، در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده: اين كلمه در لغت عبرى كلمه فحش بود و يهود آن را قصد مى كردند. بهتر است براى روشن شدن مطلب، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 209

آيه زير را كه مشروحتر است نقل كنيم:

مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ ... نساء/ 46.

در اين آيه مى فرمايد:

اى كاش اينها به جاى وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا مى گفتند: وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لفظ «غير مسمع» حال است از فاعل «اسمع» يعنى: «بشنو، اى ناشنوا و نافهم» چون يهود از اين كلمه، اين معناى قبيح را قصد كرده و به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اهانت مى كردند لذا مسلمانان مأمور شدند بجاى آن، كلمه «انظرنا» را بكار برند كه به معنى «راعنا» است تا يهود سوء استفاده نكنند.

بعضى از محققان اين مطلب را به طور كلى انكار كرده و گويد: آيه در صدد بيان يك مطلب اساسى و حياتى است و آن اينكه: اگر دكتر مطابق دلخواه مريض نسخه بدهد مريض هرگز صحت نخواهد يافت ولى اگر سلامت مريض را زير نظر داشته باشد و طبق صلاح او نسخه بنويسد، مريض صحت خواهد يافت. منظور از آيه شريفه اين است كه: اى مؤمنان: از پيامبر نخواهيد كه شما را و دلخواه شما را در احكام دين مراعات كند آن وقت به سعادت نخواهيد رسيد بلكه بگوئيد: اى رسول خدا مصلحت واقعى ما را در نظر بگير و مطابق آن حكم صادر كن.

نگارنده گويد: اين سخن در نوبت خود بسيار منطقى و قوى است ولى آيه نساء كه نقل شد آن را ضعيف نشان مى دهد گرچه آن را نيز مى شود بر قول اين محقق حمل كرد.

به هر حال اگر منظور آن باشد كه نقل كرديم، مطلب واضح است و اگر آن باشد كه ارباب تفسير گفته اند، اين نتيجه به دست مى آيد كه مسلمانان در تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 210

هيچ زمان نبايد نقطه ضعفى بدست ديگران بدهند.

وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ

أَلِيمٌ ممكن است مراد از كافرين اهل كتاب باشد يعنى: به اين دستور اهميت بدهيد و اصلا «راعنا» نگوئيد و براى كافران كه چنين قصدى كرده اند، عذابى دردناك هست و شايد منظور آن باشد كه اگر به اين دستور اهميت ندهيد در زمره كفار هستيد در اين صورت به گناهكار كافر اطلاق شده است.

105- ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لَا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ.

اين آيه هشدارى است كه كفار راضى نيستند خيرى به مسلمانان برسد، بايد غمخوار خويش باشند و از ديگران اميدى نداشته باشند. آرى، هميشه و در هر زمان. احمقانه است كه بگوئيم: استعمارگران قداره بند در پى سعادت ما هستند، جمله وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ نويدى بود و هست كه خدا طبق رضاى اهل كتاب و مشركان كار نمى كند بلكه رحمت خويش را به هر كه خواست اختصاص مى دهد و خدا صاحب فضل و احسان و بزرگى است.

106- ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها ....

«ما» در اينجا نائب مناب «ان» شرطيه است. ظاهرا مراد از «ننسها» تأخير انداختن حكم است و «مثلها» مربوط به «ننسها» است. يعنى: اگر حكمى را نسخ كنيم بهتر از آن را مى آوريم و اگر آمدن آن را تأخير بياندازيم نظير آن را مى آوريم كه احتياج فعلى را رفع كند. مثلا با آمدن قرآن مقدارى از احكام تورات نسخ شد ولى احكام بهتر و جامعترى جايگزين آنها گرديد و نيز تغيير قبله از اول بعثت تا چهارده سال به تأخير انداخته شد ولى در آن مدت، بيت المقدس در رفع

احتياج نظير كعبه بود. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 211

احكام ناسخ نسبت باحكام منسوخ بايد بهتر و جامعتر باشند و گرنه نسخ غير معقول خواهد بود، و احكام منسوخ نسبت به رفع احتياج روز، مانند احكام ناسخ و آينده هستند، مثلا احكام تورات نسبت به رفع احتياج زمان موسى عليه السّلام، مانند احكام قرآن بود گرچه، احكام قرآن نسبت به زمان خود برتر از احكام تورات مى باشند.

به نظر مى آيد: اين آيه جواب اشكالى است كه كرده اند و يا ممكن است به نظر كسى بيايد و آن اينكه: اين قرآن كه اين همه از تورات تعريف مى كند و آن را كتاب خدا مى داند، و يهود را در عدم عمل به آن نكوهش مى كند، پس چرا احكامى بر خلاف آن مى آورد و آن را رسميت نمى دهد؟! قرآن در جواب مى فرمايد: ما هر آيه اى كه نسخ مى كنيم بهتر و جامعتر از آن را مى آوريم كه به رفع احتياج روز لازم است وانگهى آوردن قرآن را كه به تأخير انداختم چون احكام تورات در آن روز نظير احكام قرآن بود در رفع احتياج مردم، پس بايد به هيچ يك از اين دو وجه اشكال نكرد راجع به ناسخ و منسوخ و علت نسخ در «نكته ها» سخن خواهيم گفت.

أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ يعنى اين كار بر خدا سخت نيست كه او مصلحت هر زمان را مى داند و به همه چيز توانا است اشكال يهود تو را نترساند كه چرا كه چنين شده است؟

107- أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ.

به قرينه

«ما لكم» مى دانيم كه مراد از «الم تعلم» مسلمانان مى باشند چنان كه: «الم تعلم» در آيه قبلى خطاب به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است اين آيه تحكيم قلوب مؤمنين و رفع شبهه آنهاست در مورد نسخ يعنى: خدايى كه حكومت آسمانها و زمين دست او است، عاجز نيست از اينكه براى مصلحت جامعه حكمى را تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 212

نسخ و حكم ديگرى را جاى آن بگذارد و در اين كار به كسى رو نياوريد كه جز خدا دوستى و مددكارى نداريد.

108- أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى.

لفظ «ام» معادل همزه استفهام در آيه قبلى است چنان كه بيضاوى گفته و يا به معنى استفهام است چنان كه المنار اختيار كرده است به هر حال معنى آن «آيا- يا» است گويا بعضى از مسلمانان خواسته اند معجزه اى غير از قرآن از پيامبر بخواهند و يا مانند بنى اسرائيل بگويند: «أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً- اجْعَلْ لَنا إِلهاً» خدا آنها را از اينگونه سؤالها بر حذر داشته.

يعنى: خدايى كه آسمانها و زمين را تدبير مى كند، خدايى كه جز او دوست و ياورى نداريد صلاح شما را در انزال قرآن ديده و آن را نازل كرده است، آيا با وجود اين، چيزهايى مى خواهيد كه از موسى خواستند؟!، آن گاه با جمله زير تهديدشان فرموده كه:

وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ چنين سؤال، عوض كردن ايمان با كفر است و چنان كسى از راه راست منحرف مى باشد.

109- وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً ....

بيدار باشيد اهل كتاب با آنكه حق را مى دانند از روى بدخواهى، خوش دارند

كه شما را به كفر باز گردانند اين آرزوى قلبى آنها است در هر عصر و هر دوران. فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ ولى شما بگذريد و آن را ناديده بگيريد و در دين خود پابرجا باشيد تا خدا فرمان خويش بياورد، مثلا پس از نيرومند شدن شما، فرمان اخراج آنها را بدهد و يا دستور جنگ با آنها صادر فرمايد.

به هر حال آن، وعده يارى است به اهل اسلام، به اين وعده اطمينان داشته باشيد كه: إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

110- وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ .... تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 213

يعنى در زمينه انتظار و تقويت خويش نماز بخوانيد و زكاة بدهيد وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ و در مقابل آنچه از اين كارها مى كنيد پيش خدا پاداش خواهيد يافت و چيزى از آن كم و كاست نخواهد شد زيرا كه:

إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

نكته ها
نسخ و تكامل:

نسخ بعضى از احكام شريعت گذشته به وسيله شريعت آينده مصداق تكامل است شاگرد چون به كلاس دوم وارد مى شود معلم نمى گويد: آنچه در كلاس اول خواندى دروغ بود، بلكه مى گويد: آنچه خوانده اى برايت كافى نيست، من مطالب ديگرى به تو خواهم آموخت، پيامبران همچون معلمان كلاسها و شريعتها همچون كتابها هستند.

آرى در اثر پيشرفت زمان و گسترش آن و از ياد رفتن شريعت هاى گذشته لازم مى شود پيامبر ديگرى آيد و احكام جامعترى كه با احتياج روز مطابق باشد وضع شود لذا است كه قرآن فرموده: لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ رعد/ 38 براى هر مدت شريعتى و كتابى هست. و نيز فرموده: نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها در صورت نسخ، حكمى بهتر

و جامعتر از گذشته مى آوريم.

نسخ در قرآن:

ابو جعفر نحاس، و حافظ مظفر فارسى و ديگران درباره ناسخ و منسوخ در قرآن، كتاب مستقل نوشته و صد و سى و هشت آيه نقل كرده اند كه آيات ديگرى آنها را نسخ كرده است. ولى ادعاى نسخ از امثال قتاده، عكرمه، عطار و ابن عباس است كه اعتنايى به قول آنها نيست و از ساحت مقدس قرآن بدور است و حتى كار را به جايى رسانده اند كه چون ميان دو آيه به نظرشان منافات آمده، فورا يكى را ناسخ ديگرى را منسوخ دانسته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 214

به عقيده بعض از محققين در قرآن مجيد آيه منسوخى نيست و آنها فقط در امكان نسخ صحبت كرده اند نه در وقوع آن، علامه خويى در «البيان» سى و شش آيه از صد و سى هشت آيه را نقل و نسخ آنها را رد كرده و فرموده: اشاره به آيات ديگر لازم نيست كه عدم نسخ در آنها روشن است.

تنها آيه اى كه نسخ آن را پذيرفته اند آيه 12 از سوره مجادله است درباره صدقه دادن قبل از خلوت با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ... كه آيه 13 همين سوره آن را نسخ كرده است: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ ... اين مطلب مشروحا در تفسير سوره خواهد آمد، بعضى گفته اند: اين امر امتحانى بوده است.

اما اين كه آيات سوره بقره، حكم قبله سابق را نسخ كرده، داخل در اين بحث نيست زيرا حكم

خارجى با آيه قرآن نسخ شده نه اينكه يك آيه ديگر را نسخ كرده باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 215

[سوره البقرة (2): آيات 111 تا 113]

اشاره

وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (111) بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (112) وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْ ءٍ وَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْ ءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (113)

111- و گفتند: هرگز به بهشت داخل نخواهد شد مگر آنكه يهودى يا مسيحى باشد. اين آرزوهاى خود ساخته آنهاست بگو: اگر راست مى گوئيد دليلتان را بياوريد.

112- آرى هر كه روى خود را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد پاداش او پيش خداى اوست، بيمى بر آنها نيست و غمگين نشوند.

113- يهودان گفتند: نصارى بر چيزى از حق نيستند. و نصارى گفتند: يهود بر چيزى از حق نيستند، با آنكه هر دو گروه كتاب را مى خوانند، آنان كه دانا نيستند سخنى نظير آنها گفتند، خدا روز قيامت در آنچه اختلاف مى كردند ميان آنها حكومت خواهد كرد.

كلمه ها

هود: يهودى. بقولى هود جمع هائد است، چنان كه از مقابله با «نصارى» فهميده مى شود رجوع شود به (آل عمران/ 67).

نصارى: مفرد آن نصرانى است، پيروان عيسى عليه السّلام را نصارى گويند (بقره/ 62). تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 216

امانى: آرزوها. مفرد آن امنيه است. به معنى قرائت و دروغ نيز آيد.

برهان: دليل روشن. گويند: آن مصدر «بره يبره» است يعنى سفيد و روشن شد.

وجه: چهره. صورت. روى

شرحها

در اين دو آيه، دو ادعاى بيجا از يهود و نصارى نقل و رد شده است. يكى آنكه گويند: بهشت فقط مال يهودى يا نصارى است، ديگر حمله بيجايى كه يهود و نصارى بهم مى كنند.

111- وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى ...

اين كلام به دو بخش قسمت مى شود يعنى: يهودان گفتند جز يهود كسى داخل بهشت نخواهد شد و نصارى گفتند: جز نصارى كسى وارد بهشت نخواهد شد.

اين ادعا است بايد به اين امر دليل داشته باشند مگر انسانهاى ديگر براى وزن شعر آفريده شده اند؟! لذا فرموده:

تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ ... اين آرزوهاى خود ساخته آنهاست بگو: دليل بياوريد.

112- بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ اين يك قاعده كلى است: بهشت اختصاص به گروه خاصى ندارد خواه مسلمان باشد يا يهودى يا غير آنها، بلكه گذرنامه بهشت دو چيز است يكى اينكه انسان چهره خويش را تسليم خدا كند و هر چه او گفته قبول نمايد، ديگرى آنكه نيكوكار باشد، تسليم وجه به خدا عبارت اخرى تسليم شدن به خداست يعنى: روى به خدا دوخته و منتظر فرمان باشد و هر چه او فرموده بپذيرد.

اگر گويند:

پس غير مسلمان با اين دو شرط اهل بهشت خواهد بود؟ گوئيم: آرى اما راجع به توضيح مطلب رجوع كنيد به ذيل آيه 62 سوره بقره. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 217

وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ اهل بهشت نه راجع به تمام شدن نعمت بيمى دارند و نه از كمبود نعمتها اندوهى (بقره/ 38).

113- وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْ ءٍ وَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْ ءٍ.

اين همان حمله يهود بر نصارى و بالعكس است كه از روى تعصب و لجاجت بهم ديگر حمله مى كنند و خلاصه آنكه يهود گويند: نصارى بر باطل هستند و دين آنها ناحق است. نصارى نيز همان را بر يهود مى گويند، قرآن در رد هر دو گويد.

وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ مراد از كتاب تورات و انجيل است كه قرآن آنچه را كه در دست يهود و نصارى است فى الجمله قبول مى كند يعنى: اگر يهود به بشارات تورات اهميت مى دادند نصارى و مسيح را ناحق نمى شمردند، نصارى نيز اگر حق بين بودند مى دانستند كه عيسى عليه السّلام تورات را پذيرفته و شريعت مستقلى نياورده بلكه تبصره هايى بر تورات آورده است، نصارى را لازم بود به يهود بگويند: فقط در قبول نكردن عيسى بر باطليد. و چون اين سخن از روى لجاجت من باب: كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ است و هر كس مال خويش را مى پسندد لذا فرموده:

كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ يعنى مشركان و ارباب فرقه هاى ديگر نيز خود را حق و ديگران را بر باطل مى دانند و همه از يك قماش هستند.

فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ يعنى:

خدا در آنچه اختلاف مى كنند به حق داورى خواهد كرد هر كه دانسته و عمدا باطل را به جاى حق گذاشته است كيفر خود را خواهد ديد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 218

نتيجه:

نتيجه اينكه: نبايد كوركورانه و از روى تقليد چيزى را پذيرفت و نبايد بدون دليل بر ديگران تاخت و نبايد بدون برهان و از روى لجاجت از چيزى دفاع كرد. بايد ديد و شنيد و دقت كرد و اذعان نمود يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ زمر/ 18.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 219

[سوره البقرة (2): آيات 114 تا 119]

اشاره

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَ سَعى فِي خَرابِها أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلاَّ خائِفِينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ (114) وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ (115) وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ (116) بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (117) وَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينا آيَةٌ كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الْآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (118)

إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِيمِ (119)

114- كيست ظالمتر از آنكه نگذارد در مساجد خدا، نام او ياد شود و در ويرانى آنها بكوشد، بر اين گروه نيست كه به مساجد داخل شوند جز به حال ترس، براى آنها در دنيا خوارى و در آخرت عذابى بزرگ هست.

115- مشرق و مغرب مال خداست، پس به هر جا رو كنيد خدا

در آنجاست، خدا فراگير و داناست.

116- گويند: خدا براى خود فرزندى گرفته، پاك است او (از اين نسبت) بلكه هر چه در آسمانها و زمين هست از آن اوست و همه مطيع او هستند.

117- آفريننده آسمانها و زمين است، و چون چيزى را اراده كند به آن گويد: موجود باش پس وجود يابد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 220

118- آنها كه (به وضع جهان) دانا نيستند مى گويند: چرا خدا با ما سخن نمى گويد؟

يا آيه اى به ما نمى آيد؟ اسلاف آنها نيز چنين گفته اند، دلها و اندازه درك آنها همانند است، ما آيات خويش را با آنكه در پى يقين مى باشند بيان كرده ايم.

با شايستگى مژده دهنده و ترساننده.

119- ما تو را فرستاده ايم و تو از اهل جهنم مسئول نيستى.

كلمه ها

مساجد: مسجد اسم مكان است يعنى محل سجده، جمع آن مساجد آيد، آن مى بايست مسجد (بفتح جيم) آيد ولى بر خلاف قاعده مسجد به كسر جيم استعمال شده است. در قرآن به معابد اهل كتاب نيز مسجد گفته شده: اسراء/ 1 و 7، كهف/ 21.

مشرق: شرق (بر وزن قمر) و شروق به معنى طلوع آفتاب و اصل آن به معنى روشن شدن است، مشرق اسم مكان و به معنى محل طلوع مى باشد.

مغرب: غرب به معنى دور شدن است، مغرب محل غروب و دور شدن مى باشد، غروب آفتاب عبارت است از دور شدن و پنهان شدن آن از نظرها.

ثم: اسم اشاره است به مكان بعيد (آنجا).

وجه: وجه به معنى چهره و ذات شى ء است ولى در انسان بكار رود، مراد از وجه اللَّه در آيه ذات خداست رجوع شود به قاموس قرآن.

سبحانه: به قول طبرسى اسم مصدر و به

قولى مصدر است مثل غفران، نصب آن براى مفعول مطلق بودن است، سبحان اللَّه يعنى خدا را از هر بدى كنار مى دانم (پاكست او).

قانتون: قنوت: طاعت دائمى، قانتون: پيوسته مطيعان.

بديع: بدع و ابداع به معنى ايجاد ابتكارى است، بديع يعنى: آفريننده اى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 221

كه بدون سابقه و بدون تقليد از ديگران، آفريده است.

قضى: در اصل به معنى فيصله دادن و در آيه به معنى اراده است.

بكلمنا: تكليم و تكلم به معنى سخن گفتن است نه به سخن در آوردن.

جحيم: آتش بزرگ، آتش بزرگى كه در گودال بزرگى است (صحاح- قاموس).

شرحها

در اين آيات آنان كه با حق در پيكار هستند و آنان كه درباره خدا و نظام عالم به خرافه چسبيده اند از قبيل: فرزند داشتن خدا و چرا به همه وحى نمى نمايد بازگو و محكوم شده اند.

114- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَ سَعى فِي خَرابِها.

مشركان مكه، مسلمين را از دخول مسجد الحرام مانع مى شدند چنان كه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده است، وانگهى به نظر مى آيد كه يهود مدينه نيز راجع به مساجد اسلامى زمزمه هايى مى كرده اند كه نتيجه آن تعطيل مساجد و تخريب آنها بود، لذا لازم شده كه قرآن مجيد براى صاف شدن محيط و توجه مسلمين اين مطلب را بررسى كند.

گفته اند: آيه راجع به حمله «تيطس رومى» است كه هفتاد سال بعد از عيسى عليه السّلام به بيت المقدس حمله كرده و آن را با خاك يكسان كرد. و گويند:

اشاره به جنگهاى صليبى و يا به فتنه قرامطه است كه بعدها واقع شد، اين احتمالات بسيار ضعيف و غير قابل قبول

هستند.

به هر حال مساجد پايگاههاى توحيد در روى زمين و موجب آرامش قلوب مى باشند مساجد محل پخش انوار توحيد و دروس انسانيت و همبستگى است، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 222

آنها خانه خدا و خانه مردم هستند هر كه مانع ياد خدا در مساجد باشد و يا آنها را پايگاه اغراض باطل خويش گرداند و از خدايى بودن منحرف كند و يا در تخريب آنها بكوشد چنين كسى از همه ظالمتر است به جنگ با توحيد برخاسته است.

أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِينَ به نظرم «كان» منسلخ از زمان و بمعنى «هست» است مثل وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً يعنى: بر آن گروه نيست كه به مساجد وارد شوند مگر به حال ترس بايد مسلمانان چنان دلير و مدافع باشند كه آنها فقط با ترس و لرز و تسليم وارد مساجد شوند و اللَّه العالم پس آن خبر است به معنى انشاء.

لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ لفظ «خزى» نكره است يعنى: خوارى به خصوص و آن به نظرم منفوريتى است كه اينگونه اشخاصى از اين اعمال كسب مى كنند و يا به معنى انشاء است يعنى لازم است مسلمين چنين كسان را سركوب كنند و خوار گردانند.

115- وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ.

مشرق و مغرب شامل همه زمين است زيرا اگر حركت وضعى زمين را نسبت به آفتاب در نظر آوريم خواهيم ديد همه جاى زمين هم مشرق است و هم مغرب و نيز در هر جا كه باشيم يك طرف مشرق و طرف ديگر مغرب است و در وسط نخواهد ماند مگر يك خط

اعتبارى، در اينجا چند مطلب است:

اول اينكه: اگر شما را از مساجد منع كردند از خدا بريده نشده ايد، به هر جا كه رو كنيد خدا در آنجاست و با خدا روبرو هستيد. چه مساجد و چه غير آنها.

دوم اينكه: ذكر خدا منحصر به مساجد نيست خدا را فقط در مساجد ياد نكنيد بلكه چون خدا در همه جا هست بايد در همه جا او را ياد كنيد. سوم تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 223

اينكه: بعضى از بزرگان فرموده اند: اين آيه توسعه است در قبله از حيث جهت نه مكان.

به نظرم: منظور از آيه فقط بيان احاطه خدا و منحصر نبودن خدا به مساجد و غير آنست چنان كه گفته شد و اين با آيه ما قبل كاملا مناسب و گرنه لازم است در نمازهاى واجب و مستحبّ در حال اختيار و غير آن بهر جهت خواستيم رو كنيم حال آنكه چنين نيست و اينكه از ائمه عليهم السّلام در تفسير عياشى و تهذيب و غيره نقل شده كه فرموده اند مى شود در نوافل و در سفر و در حال عدم تشخيص قبله به هر جهت نماز خواند و آيه را شاهد آورده اند، فقط استنباط و استدلال از آيه است نه اينكه آيه فقط در آن باره نازل شده است. و اينكه بعضى ها گفته اند:

اين آيه مقدمه تغيير قبله است ظاهرا قابل قبول نباشد.

فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ در مصباح فيومى، صحاح، قاموس، و مفردات راغب تصريح شده كه «وجه» به معنى ذات و نفس شى ء آيد و در آيه وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ رحمن/ 27 و كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ

إِلَّا وَجْهَهُ قصص/ 88 طبرسى، زمخشرى و بيضاوى تصريح كرده اند كه وجه خدا ذات خدا است. به نظرم مراد از آن در اين آيه هم ذات خدا است و علت آمدن «وجه» در «كلمه ها» گفته شد.

مراد از «واسع» فراگير بودن خدا است فعل «وسع يسع سعة» لازم و متعدى هر دو به كار مى رود به معنى وسعت دهنده نيز آيد (بقره آيه 261) تناسب آن با صدر آيه كاملا روشن است.

116- وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ.

ظاهرا فاعل «قالوا» يهود است كه مى گفتند: عزير پسر خداست. در قرآن مجيد درباره فرزند داشتن خدا دو عنوان مطرح است يكى اينكه خداوند مانند سائر موجودات فرزند زائيده است (نعوذ باللّه). مثل: أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 224

وَلَدَ اللَّهُ ...

صافات/ 151 و 152) و مثل: وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ ...

أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ ... انعام/ 100 و مثل: فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ ... وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً ... صافات/ 149 و مثل:

وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً زخرف/ 15.

عنوان دوم اتخاذ ولد است كه خدا براى خود بعضى از مخلوقات را فرزند اخذ كرده. به نظر مى آيد: منظور از اين گفتار آن بوده كه فرزند خدا نوعى دخالت در امور جهان دارد و خدا را در اداره امور يارى مى كند مثلا در اول سوره زمر پس از ردّ اينكه بت ها شفيع نيستند و كارى نتوانند، فرموده: لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لَاصْطَفى مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ و يا اينكه فرموده: قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ

يونس/ 68 وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ اسراء/ 111 بى نياز بودن و شريك نداشتن او را مى رساند كه اتخاذ ولد را نوعى همكارى در اداره جهان مى دانستند.

منظور از آيه مورد تفسير ظاهرا اتخاذ ولد است نه زائيدن خدا و لفظ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ ذيل آيه مؤيد اين سخن است آن وقت آيا منظور از وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ ... توبه/ 30 همان اتخاذ ولد است يا اينكه عزير زاده خداست؟

آخر آيه كه اين سخن را نظير قول مشركان دانسته است شق اول را تأييد مى كند رجوع شود به همان آيه.

سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ يعنى خدا از اتخاذ ولد منزه است هر چه در آسمانها و زمين هست از آن اوست و همه به او پيوسته مطيع مى باشند ديگر چه احتياج به اتخاذ ولد و مدد خواهى از او را دارد؟!! 117- بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 225

تتمه جواب اتخاذ ولد است. يعنى خدا آسمانها و زمين را بدون نقشه قبلى و بى آنكه با كسى مشورت كند آفريده است و اراده خدا به حدى قوى است كه چون چيزى را اراده كند همان چيز موجود خواهد شد اين چنين خدا ديگر چه حاجتى به فرزند و مددكار دارد؟!! لفظ «قضى» در آيه به معنى اراده است چنان كه در آيه ديگر فرموده: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ يس/ 82.

118- وَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ

تَأْتِينا آيَةٌ منظور از «لا يعلمون» ظاهرا مشركان مى باشند كه مى گفتند: چرا خدا با ما سخن نمى گويد و چرا به ما معجزه اى نمى آيد در جاى ديگر آمده كه مى گفتند: چرا قرآن به يكى از دو زعيم مكه و طائف نازل نشد: لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ (زخرف/ 31) در جاى ديگر آمده بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً (مدثر/ 52) اينها از سنن جارى خدا خبر نداشتند، خدا فقط با يك فرد لايق و آماده سخن مى گويد و او فرمان خدا را به همه مى رساند، از اول طريقه خدا همين بوده است.

كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ اين كلام حاكى از آنست كه مشركان گذشته نيز در برابر پيامبران چنين گفته اند دركشان و فكرشان همانند بوده است قَدْ بَيَّنَّا الْآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ يعنى آنان كه در جستجوى يقين هستند آيات را بر آنها بيان كرده ايم، مى توانند از گفتار پيامبران و قرآن پى به سنت خدايى ببرند و ايمان بياورند.

119- إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِيمِ اين آيه ظاهرا تتمه جواب مشركان است يعنى: ما تو را به حق فرستاده ايم تو مژده دهى كه سعادت دنيا و آخرت از آن طرفداران حق بود و بترسانى از تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 226

اينكه شقاوت و بدبختى هر دو جهان نصيب اعراض كنندگان از حق مى باشد.

اگر سخن تو را پذيرفتند هيچ و گرنه تو در مقابل گناه گناهكاران مسئوليتى ندارى و فقط آنها اهل آتش مى باشند.

نكته ها

1- انسان عاقل بايد در كار خود فكر كند و آنچه حق و مفيد به

حال جامعه است نبايد از آن جلوگيرى نمايد و گرنه خوارى دنيا و عذاب آخرت در كمين او است.

2- سرپرست انسان و جهان خدايى است كه بر كليه عالم حكومت و احاطه دارد، او هيچ وقت از ما كنار نيست، ما بايد پيوسته از او مدد بخواهيم و از مخالفت او بترسيم.

3- اعتقاد به خرافه و چيزهاى باطل جز انحطاط فائده اى ندارد، خرافه پرستى دنياى مسيحيت بود كه دانشمندان اروپا را بر عليه مذهب برانگيخت و همه چيز را انكار كردند، اعتقادات بايد بر اصول صحيح متكى باشد، بايد اسرار جهان را شناخت، و بايد دانست كه لذيذتر از هر چيز شناختن اين جهان است كه در آن زندگى مى كنيم، قرآن بر اصول پايدارى متكى است و به جنگ خرافات رفته است، دخيل بودن مجسمه هاى بيجان در اداره امور جهان، فرزند داشتن خدا و غيره از افسانه هايى است كه قرآن لگد مال كرده است پيروان قرآن بايد اهل منطق و واقع بين باشند.

4- در وصف پيامبران آمده: وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ انعام/ 48 بشارت و انذار عبارت اخراى تشويق و تهديد است، اين دو اصل مهم و سازنده و ترقى بخش، برنامه عمل پيامبران بوده است، در وسعت معناى آن دو بايد تدبر نمود.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 227

[سوره البقرة (2): آيات 120 تا 123]

اشاره

وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لا النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (120) الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (121)

يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ (122) وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (123)

120- يهود و نصارى هرگز از تو راضى نخواهند شد مگر آنكه پيرو دين آنها شوى بگو:

هدايت خدا هدايت واقعى است. و اگر بعد از اين دانش كه سوى تو آمده تابع اميال آنها شوى از جانب خدا نه سرپرستى خواهى يافت و نه ياورى.

121- آنان كه به آنها تورات و انجيل داده ايم و آن را چنان كه بايد مى خوانند، چنين كسان به قرآن ايمان مى آورند و آنها كه آن را انكار كنند زيانكارانند.

122- اى فرزندان يعقوب بياد آريد نعمت مرا كه به شما دادم و شما را بر مردمان برترى دادم.

123- بترسيد از روزى كه كسى از طرف كسى چيزى نمى دهد و از او عوضى قبول نگردد و به او شفاعتى نفع ندهد و آنها يارى نشوند.

كلمه ها

ولى: سرپرست. دوست. (بقره/ 107) تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 228

ملة: دين و طريقه. اصل آن از «امللت الكتاب» است يعنى نامه را املاء كردم دين را بدان جهت ملّت گويند كه از طرف خدا املاء شده است در قرآن به طريقه بت پرستان نيز ملت اطلاق شده است: (اعراف/ 88 و 89) فرق ما بين دين و ملت را در قاموس قرآن ملاحظه كنيد.

اهوائهم: هوى به معنى خواهش نفس است اعم از خواهش مذموم يا ممدوح جمع آن اهواء است.

تلاوت: تلاوت به معنى تبعيت و از پى رفتن است به نظر طبرسى خواندن آيات را از آن تلاوت گويند كه خواننده

بعضى از حروف را پشت سر بعضى قرار مى دهد.

تجزى: جزاء در اينجا به معنى دادن چيزى است بقره/ 48.

عدل: عوض.

شفاعة: واسطه شدن بقره/ 48.

شرحها

اين آيات اولا هشدارى است به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه مى فرمايد قصد يهود و نصارى آنست كه تو را مطيع خويش گردانند ولى اگر با اين همه دلائل روشن تابع اميال آنها باشى از خدا منقطع خواهى بود، در عين حال آن كه در تورات و انجيل درست دقت كند پذيرفتن دين تو بر او آسان خواهد بود ثانيا تذكرى است كه در گذشته نيز به بنى اسرائيل داده شده بود.

120- وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لَا النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ در مقابل اين عدم رضايت فرموده: قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى يعنى هدايت واقعى هدايت خداست با وجود آن چطور مى توانم پيرو خواسته هاى شما باشم؟! وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ ... تهديد شديدى است كه در دين، گذشتى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 229

نيست و نمى توانى دستور خدا را رها كرده و پيرو آنها باشى، مثل مسلمانان امروز كه با ادعاى اسلام، به ساز آنها مى رقصند و سازشكار شده اند. ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ حكايت از بريده شدن از خدا دارد، كه يا خدا را بخواه يا خرما را.

121- الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ ضمير «به» ظاهرا راجع است به قرآن و يا به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله اين آيه استدراك است نسبت به آيه سابق يعنى: درست است كه يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد مگر آنكه از دين آنها پيروى كنى،

ولى در عين حال عده اى از آنها كه تورات و انجيل را به دقت و انصاف مى خوانند و بشارت تو را مى بينند و مى دانند كه خداوند پشت سر هم پيامبران فرستاده است، اينگونه اشخاص به دين تو ايمان مى آورند: وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ و هر كس از سران لجوج اهل كتاب و غير آنها دين تو را دانسته انكار كند، زيانكار است و از سرمايه كلان سود نبرده و آن را از دست داده اند.

دو مطلب را در اينجا نبايد فراموش كنيم يكى اينكه قرآن به تورات و انجيل فعلى نوعى ارزش قائل است دوم اينكه لفظ «اهل كتاب» به جاى يهود و نصارى آمده: يعنى: نصارى و يهود به عنوان پيروى از اين دو اسم از تو راضى نشوند تا تو را بسوى خود بكشند اما بعنوان اهل كتاب و با دقت در كتاب ممكن است از آئين تو پيروى كنند و اللَّه العالم.

122- يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ اين آيه و آيه بعدى همان آيه 47 و 48 است كه در آخر خطابات بنى- اسرائيل و بررسى پرونده آنها تكرار شده است، خداوند پس از ذكر فراز و نشيبهاى بسيار و الطاف خويش و عصيان آنها و كيفرهايى كه ديدند، باز به سخن اول برگشته و از مخالفت قرآن بر حذرشان مى دارد كه نعمت مرا ياد آريد، و از تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 230

آخرت كه در آن نه عوضى پذيرفته خواهد شد و نه شفاعتى بهره اى خواهد داد، بترسيد.

آرى هم آنها بترسند و هم مسلمانانى كه قرآن را پشت سر انداخته اند.

123- وَ

اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ براى توضيح بيشتر رجوع شود به آيه 47 و 48 همين سوره.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 231

[سوره البقرة (2): آيات 124 تا 129]

اشاره

وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (124) وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (125) وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (126) وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (127) رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (128)

رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (129)

124- و چون ابراهيم را خداى او با تكاليفى امتحان كرد و او آنها را انجام داد خدا فرمود من تو را امام و مقتداى مردم مى كنم ابراهيم گفت: آيا از فرزندان من هم؟ خدا فرمود: عهد من (امامت) به ظالمان نمى رسد.

125- ياد كن كه خانه كعبه را محل رفت و آمد مردم و جاى امن قرار داديم، از مقام ابراهيم تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 232

نماز گاه بگيريد، به ابراهيم

و اسماعيل دستور داديم كه خانه مرا براى زائران و ساكنان و راكعان و ساجدان آماده و پاكيزه داريد.

126- ياد كن كه ابراهيم گفت: پروردگارا اين مكان را ديار امن گردان و از اهل آن هر كس را كه به خدا و قيامت ايمان آورد، از ميوه ها روزى ده، خدا گفت: (مؤمنان را روزى دهم) و آنكه كافر شود اندكى بهره مند كرده سپس او را به عذاب آتش مى كشانم كه بد سرانجامى است.

127- آن گاه كه ابراهيم با اسماعيل پايه هاى خانه را بالا مى برد (هر دو مى گفتند) خدايا از ما قبول كن كه تو واقعا شنوا و دانا

128- پروردگارا ما دو تن را مسلمان ما فوق گردان و از فرزندان ما گروهى را مسلمان كامل كن و ما را در عبادتهايمان اهل بصيرت گردان، و بر ما عنايت كن كه تو عنايتگر مهربانى.

129- پروردگارا در فرزندان ما پيامبرى از خودشان مبعوث كن كه آيات تو را بر آنها بخواند و شريعت و كمال را بر آنها بياموزد، و پاكشان كند كه تو توانا و حكمت كردارى.

كلمه ها

ابتلى: ابتلاء به معنى امتحان كردن است بقره/ 49.

ابراهيم: عليه السّلام: جد اول حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و پيامبران بنى اسرائيل، مورد تصديق و تكريم مسلمين و يهود و نصارى است، نام مباركش 69 بار در قرآن مجيد ذكر شده است، نوادر بسيارى از او در قرآن آمده است.

كلمات: معناى اصلى كلم، تأثير است. كلم يعنى: زخم، اثرى است كه دلالت بر زخم زدن دارد كلمه و كلام اثرى است كه دلالت بر معنا دارد (قاموس قرآن) مراد از كلمات ظاهرا دستورهايى است كه تفسير أحسن

الحديث، ج 1، ص: 233

به آن حضرت داده شد از قبيل قربانى اسماعيل، اسكان دادن خانواده اش در سرزمين خالى مكه و غيره.

امام: رهبر و پيشوا. امام مقتدايى است كه از او پيروى شود، انسان باشد يا كتاب يا مانند آن. (قاموس قرآن).

عهد: نگهدارى و مراعات پى در پى. پيمان را از آن عهد گويند كه مراعات آن لازم است مراد از عهد در آيه امامت است چنان كه خواهد آمد.

بيت: مسكن. اعم از آنكه از سنگ باشد يا پارچه و غيره (اطاق- خيمه) مراد از آن در آيه، كعبه است.

مثابة: ثوب در اصل به معنى رجوع است، لباس را از آن ثوب گويند كه به حالتى كه از بافتن آن در نظر بود (پوشيدن) برگشته است، پاداش را از آن ثواب گويند كه به عامل بر مى گردد. مثابة اسم مكان است يعنى محل بازگشت چون كعبه محل بازگشت مردم است به قول بعضى معنى آن محل كسب ثواب است.

مقام: محل ايستادن. مقام ابراهيم سنگى است كه اثر قدمهاى آن حضرت در آن است، و در كنار كعبه در ضريح مخصوصى نگه دارى مى شود، پشت سر آن نماز طواف خوانند.

اسماعيل: فرزند ارشد ابراهيم و جد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او غير از اسماعيل صادق الوعد است كه در سوره مريم ذكر شده است.

طائفين: طوف يعنى دور زدن طائف طواف كننده و دور زن طائفين جمع آنست مراد از طائفين ظاهرا مسافران و از «عاكفين» اهل مكه است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 234

عاكفين: عكوف و عكف به معنى ملازمت با توجه است، عكف به معنى منع و حبس نيز آيد عاكف كسى است كه در

محلى مقيم و ملازم باشد، عاكفين جمع آنست، معتكف كسى است كه بقصد عبادت ملازم مسجد و عبادت باشد.

ركع: ركوع كنندگان. مفرد آن راكع است.

سجد: سجده كنندگان. مفرد آن ساجد است.

بلد: سرزمين. ديار. آن در اصل به معنى شهر نيست.

مصير: صير به معنى انتقال و تحول است مثل تحول دانه به علف و نطفه به انسان. مصير مصدر ميمى (بازگشت) و اسم مكان (محل انتقال و بازگشت) است.

القواعد: پايه ها. مفرد آن قاعده است.

مناسك: نسك (بر وزن شتر و قفل) به معنى عبادت، ناسك به معنى عابد است، منسك: (بروز معبد) عبادت، جمع آن مناسك است، اسم زمان و مكان نيز آيد.

تواب: بسيار رجوع كننده بقره/ 37.

حكمت: درك و تشخيص اصل، آن منع از فساد، منع براى اصلاح است مراد از آن در آيه ظاهرا موعظه ها و اعتقاديات و مراد از كتاب، احكام است.

يزكيهم: زكاة پاكى، تزكيه: پاك كردن.

عزيز: عزت: توانايى، مقابل ذلت، عزيز: توانا (قاموس قرآن).

امة: گروهى كه در عقيده و يا در بعضى از چيزها مقصد مشترك دارند (گروه شكل يافته).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 235

شرحها

در اين آيات پيش از ماجراى تحويل قبله مقدارى از حالات ابراهيم عليه السّلام و بناى كعبه و اينكه ابراهيم بر راستاى توحيد بود و بايد از دين وى پيروى كرد، نقل شده است، اين مطالب هم به يهود مربوط است كه پيغمبر خدا از خاندان ابراهيم مى باشد كه انبياء بنى اسرائيل نيز به او منتهى مى شوند.

يعنى: خدا كه نبوت را در خاندان ابراهيم گذاشته لازم است بعضى را بر بعضى ترجيح ندهيد و همه را بپذيريد. و هم بر قريش كه نسبشان بابراهيم مى رسد و لازم بود

بر پيامبرى كه از آن خاندان برخاسته ايمان بياورند.

124- وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.

مراد از كلمات دستورهايى است كه به ابراهيم از جانب خدا داده شد از قبيل قربانى اسماعيل كه درباره آن آمده: إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ صافات 106 و اسكان ذريه اش در سرزمين بى آب و علف مكه و تصميم به شكستن بتهاى بابل كه در نتيجه به آتش انداخته شد. در مجمع از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه روايت شده كه كلمات همان دستور ذبح اسماعيل در خواب است. مبارزه با بت- پرستان نيز بايد از كلمات باشد.

مراد از «فاتمهن» آنست كه ابراهيم از عهده اين امتحان ها برآمد و چون آن حضرت در حين آن امتحانها پيغمبر بود قهرا مراد از امامت در قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً اعطاء مقام ديگرى است نه رسالت چنان كه بعضى گفته است على هذا ممكن است كسى پيامبر باشد و امام نباشد.

از اين جهت است كه در كافى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

خدا ابراهيم را عبد اتخاذ كرد پيش از آنكه مبعوث گرداند و او را نبى گردانيد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 236

پيش از آن كه رسول گرداند و رسولش كرد پيش از آن كه خليل گرداند و خيلش كرد پيش از آنكه امام گرداند، پس چون همه اينها براى او جمع گرديد- اماما در اينجا مشتش را گره كرد- خدا باو گفت: يا ابراهيم إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً چون بزرگى امامت و رهبرى در نظرش بود كه گفت: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ

عَهْدِي الظَّالِمِينَ مراد از امامت به نظر من مقتدا و رهبر بودن ابراهيم در زندگى و بقاء شريعت او پس از مردن است. پس او حتى پس از مردن، امام و مقتدا و رهبر مى باشد.

در آيات: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ ... زخرف/ 26- 28 «جعلها» راجع به توحيد و بيزارى از شرك است يعنى او توحيد را در فرزندانش كلمه و قانون پايدار باقى گذاشت پس او در توحيد امام و مقتدا است. النهايه در اين آيه «للناس» و در آن آيه «فى عقبه». آمده است.

در دعاى آن حضرت آمده كه به خدا عرض مى كند: وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ شعراء/ 84 كه ظاهرا مراد بقاء شريعت است نه نام نيك.

آيات: وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى بقره/ 125 وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ بقره/ 130 قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً آل عمران/ 95 ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً نحل/ 123 و غير آنها نشان مى دهند كه دين اسلام دين ابراهيم است پس او بر ما امام و مقتدا است و ما پيرو او هستيم و اسلام دين او بوسيله نواده اش حضرت محمّد بن عبد اللَّه عليه السّلام توضيح گشته است.

انبياء اولو العزم و صاحب شريعت همه امام و مقتدا و به ترتيب امام بعد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 237

از امامند و همه از لحاظ اصول و كليات يك دين آورده اند: شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ

ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ ... (شورى آيه 13).

اگر گويند: صحيح است كه ابراهيم امام و مقتدا است ولى اين مقتدا بودن بر او چه فائده اى دارد كه نتيجه آن همه امتحانها باشد.

گوئيم: امامت و سرمشق و مقتدا بودن از اين جهت مهم است كه مقتدا در پاداش پيروان خود سهيم و شريك است و هر چه در طريقه او عمل كنند، خداوند به او نيز پاداش خواهد داد، امامت ابراهيم اين را دارد كه او جاده توحيد را صاف كرد و در آن راه رنجها كشيد خداوند تا قيامت در پاداش مؤمنان او را شريك خواهد فرمود چه نتيجه اى بهتر از اين متصور است. آرى: مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها نساء/ 85.

قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ آيه بسيار روشن است در اينكه: اولا امامت مجعول و موهبتى است از جانب خدا، ثانيا، بدون مقدمه نيست آزمايشهاى قبلى لازم دارد و استعداد مى خواهد و بايد «ابتلى- اتمهن» باشد. ثالثا اين امامت و عهد خدا به ستمكاران نخواهد رسيد و آنها را در امامت حقى نيست.

ستمكار در هر قدرت و مقام باشد از نظر خدا معزول است و رهبر و امام نيست.

در تفسير برهان از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

قد كان ابراهيم نبيا و ليس بامام حتى قال اللَّه له إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي فقال اللَّه لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ من عبد صنما او وثنا لا يكون اماما».

اينكه در آخر فرمايد: آنكه بت پرستى كند امام نخواهد شد ظاهرا از تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 238

اين جهت است كه

عادت به بت پرستى اثرهايى در وجود انسان مى گذارد كه آن آثار حتى بعد از توبه و پذيرفتن توحيد در وجود او خواهد ماند و چنين كسى از جانب خدا به مقام امامت و پيشوايى ظاهرى و معنوى نمى رسد و آن گهى آنكه ديروز ظالم و بت پرست بود اگر امروز امام و هادى باشد مردم نتوانند باو اعتماد كنند، از اينجا است كه پيامبر بايد قبل از نبوت هم گناهكار نباشد و لذا است كه فرموده: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام/ 124.

ليس من اذنب ذنبا بامام كيف من اشرك دهرا و كفر

125- وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى.

مراد از «بيت» كعبه و قبله مسلمانان است كه قرآن مجيد تاريخ بناى آن را تا ابراهيم عليه السّلام پيش مى برد در بعضى روايات هست كه بناى اولى بدست آدم عليه السّلام بوده و ابراهيم آن را تجديد ساختمان كرده است و در «نكته ها» توضيح آن خواهد آمد.

جمله مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً حاكى است كه كعبه پس از ابراهيم عليه السّلام مورد احترام همه بوده و مردم پيوسته به آن رفت و آمد داشته اند و نيز محل ايمنى بوده كه زيارت كنندگان را مزاحمتى نمى شده است. شايد مراد از وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً آل عمران/ 97 هم انشاء حكم و هم اشاره به ايمنى پيش از اسلام باشد.

وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى مقام در اينجا به معنى محل ايستادن و مصلى مكان صلوة است. بعيد است كه مراد از مقام ابراهيم سنگ معروف باشد كه آن به مساحت 35 در 35 سانت است و روى آن نمى شود نماز

خواند، و اگر بگوئيم: در كنار آن بخوانند بايد در آيه لفظ «عند» مقدر شود آنهم در صورتى ممكن است كه جاى سنگ پيوسته يكى باشد، گويند در گذشته چسبيده به كعبه بود، عمر بن الخطاب آن را به مكان فعلى آورد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 239

به نظرم منظور از مقام ابراهيم همه مسجد الحرام باشد كه به كعبه و اطراف آن و حتى به مكه و عرفات و منى مى شود گفت مقام ابراهيم است و اينكه نماز طواف واجب را بايد پشت مقام ابراهيم (سنگ معروف) خواند مطلب بخصوصى است و مصداقى از مقام وسيع ابراهيم مى باشد بنا بر اين معنى آيه، اين مى شود كه از مقام ابراهيم محل نماز اتخاذ كنيد.

ولى از بعضى روايات معلوم مى شود كه منظور از مقام، سنگ معروف است در روايتى از حضرت رضا (صلوات اللَّه عليه) نقل شده كه راوى گفت:

نماز طواف واجب را پشت مقام ابراهيم در آنجا بخوانم كه فعلا هست و يا در آنجا كه در زمان رسول خدا بود؟ فرمود: در آنجا كه اكنون هست:

«اصلى ركعتى طواف الفريضة خلف المقام حيث هو الساعة او حيث كان على عهد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله؟ قال: حيث هو الساعة» «1».

در روايت ديگر از ابو الصباح كنانى نقل شده كه از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدم: مردى فراموش كرده كه نماز طواف حج يا عمره را نزد مقام ابراهيم بخواند. فرمود: اگر در مكه باشد آن را نزد مقام ابراهيم بخواند چون خدا فرموده: وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى و اگر از مكه رفته است، دستور نمى دهم كه برگردد «2» باز در اينجا

تحقيق بيشتر لازم است سخنى در ذيل فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ آل عمران/ آيه 97 نيز خواهد آمد.

وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ.

عهد در اينجا به معنى دستور و توصيه است، شايد از جهت اينكه مراعاتش لازم است تعبير به عهد شده است، نظير اين است آيه: وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ

__________________________________________________

(1)- كافى كتاب حج ج 4/ 424.

(2)- كافى كتاب حج ج 4/ 425،

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 240

أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ حج/ 26 «طهرا- طهر» به معنى آماده كردن است از «لا تشرك» فهميده مى شود كه استعمال «طهر» براى آنست كه اين آماده كردن خالى از شوائب شرك باشد يعنى طورى آماده كنيد كه فقط توحيد خالص در آن متجلى باشد، «بيتى» با اضافه به خدا شرافت و عظمت كعبه را مى رساند با در نظر گرفتن هر دو آيه خواهيم دانست كه طائفين زائرانى هستند كه به مكه مى آيند و مى روند و عاكفان ساكنان مكه مى باشند وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ نمازگزارانند و آن توضيحى است درباره طائفان و عاكفان. يعنى طائفان و عاكفانى كه اهل نماز و عبادت مى باشند.

ابراهيم و اسماعيل كه دو ريشه رسول خدا صلوات اللَّه عليهم هستند مأمور به بناء بيت و آماده كردن آن شدند، نواده اين دو بزرگوار قرآن بدست، عظمت بيت را تثبيت و شرك را از آن و اطراف آن برانداخت. و عملا ثابت كرد كه در ساختن بيت به پدرانم دستور «طهرا» آمده بود، بايد اين معبد محل تجلى توحيد خالص باشد.

126- وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ

رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ.

از اينجا تا چهار آيه، دعاى ابراهيم و اسماعيل است و آن مشتمل بر چند خواسته است: محل امن بودن مكه، مرزوق بودن اهلش از نعمتها، قبول شدن اعمالشان در ساختن خانه، مسلمان بودن ذريه آنها، برانگيخته شدن رسول خدا از نسل آن دو و مانند آن:

يعنى: ابراهيم گفت: خدايا اين محيط را سرزمين امن و امان قرار بده و هر كه در آن زندگى كند نعمتهايت را بر آن ارزانى دار تا با كمال آرامش زندگى كنند از جمله مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ معلوم مى شود كه آن حضرت دعاى خويش را مخصوص مؤمنان نموده گويى جانب ادب را مراعات تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 241

كرده و براى همه نخواسته است ولى چون به حكم: كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ اسراء/ 20 بايد همه در دنيا از نعمت خدا بهره مند شوند.

خدا در جواب فرمود: وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ يعنى كفار نيز از اين امن و نعمت كمى بهره دارند و آن گاه به آتش كشيده شوند. لفظ «اضطره» براى آنست كه آن كشيدن، اضطرارى است ابراهيم عليه السّلام براى كفار دعا نكرد، حق هم همان بود، خداوند با يك حساب طبيعى جواب داد و هر دو كاملا حق است، زندگى ظاهرى بسته به امنيت و اقتصاد است كه ابراهيم هر دو را خواسته است.

«وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ» اگر مصير مصدر ميمى باشد فاعل «بئس» مضمون جمله ما قبل است يعنى كشيده شدن به آتش، بد انتقال و بازگشتى است و اگر اسم مكان باشد فاعل

آن «النار» است.

127- وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

پدر و پسر موحد هر دو به هنگام بالا بردن و ساختن كعبه از خدا خواسته اند كه عملشان را بپذيرد لفظ سميع عليم براى آنست كه دعايمان را مى شنوى و نيت و عملمان را مى دانى.

128- رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.

يعنى: ما دو نفر را براى خود دو بنده مطيع و منقاد گردان كه از لحاظ ايمان موحد و از لحاظ عمل در فرمان و طاعت تو باشيم، و چون ابراهيم به هنگام اين دعا از مدتها پيش پيغمبر بود و اسماعيل نيز يك موحد واقعى و در دين پدرش بود نمى شود مرادشان از «مسلمين» مسلمان ساده و عادى باشد بلكه منظورشان حد اعلاى تسليم و نخبه و ممتاز بودن در اسلام بود چنان كه از زبان حال مؤمنان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 242

نقل شده: وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً فرقان/ 74 پيداست كه خواسته اند سرآمد متقيان و اخيار در ميان اخيار باشند.

مراد از وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ نيز همان است كه خواسته اند در ميان ذرية آنها يك گروه نخبه و ممتاز و اخيار بوجود آيد و گرنه «من» تبعيض ذكر نمى شد مانند: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ اعراف/ 159 پس اين دعا فقط به امامان أهل بيت عليهم السّلام كه از ذريه آن دو بزرگوار هستند تطبيق مى شود نه به انبياء بنى

اسرائيل كه از إبراهيم و اسحاق مى باشند.

وَ أَرِنا مَناسِكَنا لفظ «ارنا» فعل امر است از رؤيت يعنى عبادتهاى ما را به ما نشان ده و تعليم كن. ماده «رأى» اگر دو مفعول به پذيرد به معنى علم آيد، ولى به نظرم منظور آنست كه: ما را در اعمالمان اهل بصيرت گردان كه آن بالاتر از تعليم است. مراد از مناسك شايد مطلق عبادات باشد گرچه در اعمال حج غلبه دارد. وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ آن دو بزرگوار گناهى نداشتند، ظاهرا منظورشان آن است كه ما را مورد توجه قرار بده، توبه خدا لازم نيست هميشه در مقابل توبه بنده باشد.

129- رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ ....

ضمير «فيهم- منهم» راجع است به ذريه. يعنى در ميان فرزندان ما پيامبرى كه از خود آنها باشد برانگيزان. لفظ «رسولا» حاكى است كه فقط يك پيامبر خواسته اند و نيز معلوم مى شود كه از نسل ابراهيم و اسماعيل فقط يك پيغمبر آمده و آنهم حضرت محمّد بن عبد اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله است، پيامبران بنى اسرائيل از نسل ابراهيم و اسحاق هستند. در صدق دعاى آن دو بزرگوار است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: من خواسته ابراهيم مى باشم

«انا دعوة ابراهيم».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 243

يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ پيامبر، نخست آيات خدا را مى خواند و آن گاه در اثر ادامه تلاوت، احكام و اخلاق را تعليم مى دهد و در نتيجه ظاهر و باطن و جامعه مردم را از آلودگيهاى ظلم و شرك پاك مى گرداند، به نظرم مراد از كتاب شريعت و احكام و از

حكمت اخلاقيات و عقائد است كه مجموع آن دو در كتاب و سنت مى باشد.

إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ اين دو اسم، از اسماء حسنى است، اولى به معنى توانا است كه گفته شد. اما حكيم به معنى محكم كار و حكمت كردار است يعنى كسى كه كار را از روى بصيرت و مصلحت انجام دهد. (قاموس قرآن).

نكته ها
كعبه مورد احترام همه:

كعبه از روزى كه ابراهيم عليه السّلام آن را بنا نهاد و مردم را به زيارت آن دعوت كرد، مورد احترام همگان و محل رفت و آمد عموم بوده است، با كمى دقت بواقعيت «مثابة للناس» پى خواهيم برد در روايتى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه: در مسجد خيف (مسجدى است در منى) هفتصد پيغمبر نماز خوانده اند و ما بين حجر الاسود و مقام ابراهيم پر است از قبور پيامبران «1» معلوم است كه همه آنها به زيارت كعبه آمده بودند.

در تفسير عياشى ضمن روايتى نقل شده كه موسى عليه السّلام سوار بر شتر سرخ موى به زيارت كعبه آمد و لبيك لبيك مى گفت، سليمان بن داود با لشكريانش به زيارت كعبه آمدند و علت اين كه: شعيب در تعيين مهريه دخترش وقتى كه او را به موسى تزويج مى كرد گفت: عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ آن بود كه رفتن به زيارت بيت در آن عصر معمول بود و گر نه هشت سال مى گفت.

__________________________________________________

(1)- سفينة البحار لغت «خيف».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 244

فريد وجدى در دائرة المعارف مى نويسد: ايرانيان كعبه را محترم مى شمردند و به زيارت آن مى آمدند و عقيده داشتند كه روح هورمزد «آهورامزدا» در آن حلول كرده است، هندوها كعبه را تقديس مى كردند

و «بودا» با زنش به زيارت كعبه رفته است، ايضا صابئين و يهود كعبه را احترام مى كردند.

در فرهنگ قصص قرآن ذيل كلمه كعبه نقل شده: ايرانيان قديم كعبه را احترام مى كردند و به حج مى رفتند شاعر ايرانى در دوره اسلام بهمين نكته اشاره مى كند و مى گويد:

و ما زلنا نحج البيت قدما و نلقى بالاباطح آمنينا

و ساسان بن بابك سار حتى اتى البيت العتيق يحج دينا

يعنى: ما پيوستى از روزگار قديم بحج خانه كعبه مى آمديم و در حال ايمنى دره ها و واديهاى آن را ملاقات مى كرديم، و ساسان پسر بابك رفت تا به خانه محترم رسيد و از روى دين و عقيده آن را طواف نمود.

مقام ابراهيم:

مقام ابراهيم عليه السّلام سنگى است 35 در 35 سانت كه اثر قدمهاى آن حضرت در آن نقش بسته است، عمق يكى ده و ديگرى 9 سانت و فاصله ميان دو مقام يك سانت است و آن قديمترين اثر اسلامى است كه در فاصله 13 مترى كعبه در ضريحى مخصوص نگهدارى مى شود در اشعار ابو طالب عليه السّلام آمده كه اشاره به مقام ابراهيم فرموده است:

و موطى ابراهيم فى الصخر رطبة على قدميه حافيا غير ناعل

اين شعر در ضمن اشعار آن بزرگوار در سيره ابن هشام نقل شده، المنار در ضمن نقل آن مى گويد: عرب عقيده داشت كه آن اثر دو پاى ابراهيم است و از كلمه «رطبة» در قصيده ابو طالب استفاده شده هنگام ايستادن آن حضرت، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 245

سنگ تر بوده بعدا متحجر شده است. ولى مشهور آنست كه اثر پا از كرامت ابراهيم در سنگ ظاهر شده است.

در خاتمه متذكر مى شود كه راجع به بناء

كعبه و حدود حرم و محل امن بودن در ذيل آيه إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ آل عمران/ 96 سخن خواهيم گفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 246

[سوره البقرة (2): آيات 130 تا 134]

اشاره

وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (130) إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (131) وَ وَصَّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (132) أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (133) تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ (134)

130- از دين ابراهيم روگردان نمى شود مگر آنكه بى خرد باشد، ما او را در دنيا برگزيديم و در آخرت از شايستگان است.

131- چون خدا به او گفت تسليم و مطيع باش گفت تسليم پروردگار عالميان شدم.

132- ابراهيم و يعقوب اين دين را به فرزندان خود سفارش كردند «و هر دو گفتند»: اى فرزندان من خدا اين دين را براى شما برگزيده است نميريد مگر آنكه مسلمان باشيد.

133- مگر آن وقت كه مرگ يعقوب در رسيد حاضر بوديد كه به پسران خود گفت پس از من چه چيز را پرستش خواهيد كرد گفتند: خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم اسماعيل و اسحق را مى پرستيم و تسليم او هستيم.

134- آنها جماعتى بودند كه درگذشتند آنچه كرده اند براى خودشان است و آنچه شما تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 247

كرديد

براى خودتان است و شما از آنچه آنها مى كردند بازخواست نمى شويد.

كلمه ها

يرغب: رغب اگر با «فى- الى» باشد به معنى دوست داشتن، مايل بودن حريص بودن آيد مثل: إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ توبه/ 59 و اگر با «عن» آيد معنى اعراض و كناره گيرى مى دهد مثل وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ.

ملة: دين (بقره/ 120).

سفه: سفه و سفاهة به معنى حماقت و سبكى عقل است، جهالت نيز گفته اند، لازم و متعدى هر دو آيد.

اصطفيناه: صفو. به معنى خالص شدن اصطفاء به معنى خالص كردن و برگزيدن است، به قول راغب: اخذ خالص شى ء است.

اسلمت: اسلام و تسليم به معنى انقياد و اطاعت است، به معنى تسليم ظاهرى نيز آيد.

وصى: وصى در اصل به معنى متصل شدن و متصل كردن توصيه و ايصاء به معنى سفارش و دستور است علت تسميه در قاموس قرآن ملاحظه گردد.

دين: طاعت، جزاء، شريعت را از آن دين گفته اند كه طاعت و فرمانبرى در آن ملحوظ است. به قول طبرسى علت تسميه آنست كه طاعت براى جزاء است.

يعقوب: پسر اسحق- نواده ابراهيم نام مباركش 16 بار در قرآن آمده، مراد از اسرائيل اوست.

اله: معبود آن مصدر به معنى مفعول (مألوه) است. اصل آن به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 248

تحير و عبادت است خدا را اله گوئيم كه عقل از درك ذات او متحير و يا به علت آن كه او معبود است.

اسحق: فرزند ابراهيم عليه السّلام. او از اسماعيل كوچك بود و پس از وى پيامبر شد.

امة: جماعتى كه وجه مشترك دارند امّ در اصل به معنى قصد است، جماعتى را امت گويند كه در دين يا زبان يا مكان

يا غير آن مقصد مشتركى دارند (گروه شكل يافته).

تسئلون: سؤال در اينجا به معنى عقوبت است (قاموس قرآن).

شرحها

آيات پنجگانه مرتبط با آيات گذشته است و اينكه دين ابراهيم در ميان فرزندانش باقى بود و همه آن را ترويج كرده و به ديگران سفارش نموده اند، شما هم بايد از آن پيروى كنيد اما يهوديت و نصرانيت فعلى، دين ابراهيم نيست.

130- وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ.

يعنى حالا كه ابراهيم از عهده آزمايشهاى خدايى بر آمد و خدا او را امام و مقتدا گردانيد، هر كه از دين ابراهيم كنار شود خويشتن را سبك و تحميق كرده و نفعش را از ضررش تشخيص نداده است.

طبرسى فرموده: «من» استفهام است به معنى انكار. «نفسه» ممكن است مفعول «سفه» يا تميز از فاعل «سفه» باشد. يعنى: از دين ابراهيم اعراض نمى كند مگر آنكه خويش را سبك و بى ارزش شمارد يا آن كه احمق شده است.

وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ.

اينها دليل ديگرى هستند بر اينكه اعراض از دين ابراهيم حماقت است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 249

به عبارت ديگر: ما ابراهيم را در دنيا برگزيديم و او در آخرت در رديف نيكوكاران است او كسى است كه خدا به او گفت: مطيع من باش. در جواب گفت: مطيع رب العالمين هستم. پس هر كه از دين چنين كسى اعراض كند سفيه و احمق است. ضمنا اين جملات مقام شامخ ابراهيم عليه السّلام را به بهترين وجهى مجسم مى كند.

132- وَ وَصَّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ.

ضمير «بها» راجع است به ملت

و يا خصلت تسليم كه در آيه اخير ذكر شد. يعنى ابراهيم به فرزندانش و يعقوب نيز به فرزندانش (كه بنى اسرائيل باشند) اين دين را سفارش كردند و هر دو در روزگار خويش خطاب به اولاد چنين گفتند:

يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ اى فرزندان من خدا اين دين توحيد را براى شما برگزيده، و ملازم آن باشيد و در ملازمت آن از دنيا برويد، مبادا از دين بيرون شويد و در آن حال مرگتان برسد. كه انسان به عمر خويش اطمينان ندارد.

133- أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ.

«ام» در اينجا منقطعه و به معنى نفى است يعنى شما وقت مرگ يعقوب حاضر نبوديد، كلمه «كنتم» خطاب به يهود است آيه در بيان آنست كه يعقوب وقت مرگ فرزندان خود را مخاطب قرار داده و گفت: پس از من چه چيز را عبادت خواهيد كرد؟ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي آنها در جواب گفتند:

نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.

يعنى: ما همان معبود را پرستش خواهيم كرد كه معبود تو و پدران تو است و او معبود يكتاست او نه تنها معبود ما است بلكه ما به او تسليم محض هستيم. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 250

در اينجا از باب تغليب، به عمو، پدر اطلاق شده است، چون اسماعيل عموى فرزندان يعقوب بود نه پدر و جدشان. پس معلوم مى شود كه يعقوب به فرزندان خويش دين ابراهيم و دين توحيد را سپرده است.

134- تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا

كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين آيه در بيان آنست كه گناه و ثواب هر كس مربوط به خود او است، كسى از عمل كسى مسئول نيست وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى خطاب «لكم- تسئلون» ظاهرا متوجه بر يهود است و شايد راجع به عموم باشد و خلاصه نبايد به گذشتگان باليد و گفت: نسب پاك ما را نجات خواهد داد يهود هم نمى تواند تنها به نسب و گذشتگان اكتفاء كنند بلكه بايد پيرو طريق آنها باشند كه قرآن مى گويد.

اگر گويند: چرا فرموده: وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ؟ مگر ما از طاعت آنها بهره خواهيم برد كه فقط مسئول بودن را نفى كرده است؟

گوئيم: جمله لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ روشن مى كند كه پاداش هر كس به خودش مخصوص است و جمله: وَ لا تُسْئَلُونَ ... مسئوليت در مقابل گناه ديگران را نفى مى كند، پس هر دو لنگه در آيه بيان شده است.

نكته ها
بهترين زندگى:

بهترين زندگى آنست كه انسان اول و آخر هستى را بداند و بداند از كجا آمد، به كجا مى رود و اكنون در كجا و چگونه است، بهترين زندگى آنست كه خداى جهان را شناخته و غرض او را از ايجاد انسانها بدانيم و طبق فرمان او زندگى كنيم، اين است كه مردان نمونه، توحيد و حق پرستى را از خود به يادگار گذاشته و تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 251

خواسته اند در ميان مردم و فرزندانشان مشعل توحيد پيوسته فروزان باشد، ما نيز بايد در اين كار از آنها پيروى كنيم آرى: ... وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ.

آيه تِلْكَ أُمَّةٌ ... حاكى از يك نظام متقن و عادلانه است كه در نظام خلقت

خوب و بد انسان به خودش راجع و كسى به جاى ديگرى گرفته نمى شود، زن لوط، زن و پسر نوح اهل آتش مى باشند كه ايمان نداشتند، زن فرعون اهل بهشت است كه اهل توحيد بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 252

[سوره البقرة (2): آيات 135 تا 141]

اشاره

وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (135) قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عِيسى وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (136) فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِي شِقاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (137) صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ (138) قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِي اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (139)

أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ كانُوا هُوداً أَوْ نَصارى قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (140) تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ (141)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 253

135- گفتند: يهودى يا نصرانى شويد تا هدايت يابيد، بگو: نه بلكه از دين ابراهيم پيروى مى كنيم كه پيرو حق بود و از مشركان نبود.

136- بگوئيد: به خدا و به آنچه به ما نازل شده ايمان داريم و نيز به

آنچه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل گشته و آنچه به موسى و عيسى داده شده و آنچه به پيامبران ديگر از خدايشان داده شده ايمان داريم و ميان هيچ يك از آنها فرقى نمى گذاريم و به خدا تسليم هستيم.

137- پس اگر يهود و نصارى نيز مانند شما ايمان آوردند حقا كه هدايت يافته اند و اگر روى برتافتند بر عناد و لجاج هستند، خدا تو را از شر آنها كفايت مى كند و او شنوا و دانا است.

138- دين ابراهيم رنگ خدايى است و كيست كه رنگش از رنگ خدايى بهتر باشد و ما او را عبادت كنندگانيم.

139- بگو آيا با ما درباره خدا محاجه مى كنيد با آنكه او خداى ما و خداى شماست و اعمال ما براى ما و اعمال شما براى شماست و ما به خدا اخلاص گريم.

140- يا مى گوئيد: ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط يهودى يا نصرانى بودند؟ بگو آيا شما داناتريد يا خدا؟ كيست ظالمتر از آنكه خبر قاطع خدا را كه در نزد او است كتمان كند، خدا از اعمالى كه مى كنيد غافل نيست.

141- آن جماعتى است كه در گذشته، آنچه كردند براى خودشان است و آنچه شما كرده ايد براى خودتان است و شما از اعمالى كه آنها مى كرده اند مسئول نمى شويد.

كلمه ها

حنيف: حنف (بر وزن عمل) ميل به حق. حنيف يعنى مايل به حق.

حنيف يعنى مايل از باطل، مراد از آن در آيه موحد بودن است.

مشركين: شرك (بكسر شين) به معنى عمل شرك و شريك و نصيب آيد، اشتراك: شريك قرار دادن است. شرك اقسامى دارد: شرك تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص:

254

در خلقت، شرك در تدبير عالم، شرك در عبادت و غيره (قاموس قرآن).

اسباط: سبط (بفتح سين) به معنى انبساط است، نوه انسان را سبط (بكسر سين) گويند كه انبساط و گسترش نسل است، اسباط جمع سبط است به معنى نوادگان.

شقاق: اختلاف، جدايى، دشمنى، اصل شق به معنى شكافتن و شكاف است، جدايى و دشمنى نوعى شكاف بين اشخاص مى باشد.

صبغة: صبغ (بفتح صاد) به معنى رنگ كردن و به كسر آن به معنى رنگ شده (مصبوغ) است بعضى هر دو را مصدر گفته اند «صبغة» دلالت بر نوع دارد يعنى رنگ مخصوص، موحد بودن را از آن صبغه گويند كه اثر آن مانند رنگ لباس در ظاهر نمايان است.

تحاجوننا: محاجه به معنى مخاصمه و حجت آوردن است.

مخلصون: خلوص به معنى صاف و بى آلودگى، اخلاص به معنى پاك كردن است مخلص كسى است كه عبادت را مخصوص خدا كند و آن را از هر شرك و آلودگى پاك و خالص گرداند وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ نساء/ 146.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه توحيد رنگ خدايى است «1»، نصرانيت و يهوديت مخلوط با شرك و بيگانه از توحيد هستند، همه انبياء دعوت به توحيد كرده اند

__________________________________________________

(1)- امام صادق (ع) فرموده:

«ان الصبغة هى الاسلام» اصول كافى ج 2/ 14.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 255

و بايد آن را پذيرفت، منطق مسلمان همين است، اگر اهل كتاب آن را پذيرفتند هيچ، و گر نه اهل خصومت و ستمگرند و خدا از آنچه مى كنند غافل نيست.

135- وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا.

يهود مى گفتند: هدايت فقط در يهود بودن است يعنى بايد به تورات تحريف شده اكتفاء كرد و معتقد بود عيسى و

محمّد عليهما السّلام ناحقند و پيامبران با آمدن موسى عليه السّلام ختم شده اند، آخرت فقط مال يهود است و از آن طرف نصارى نيز هدايت را فقط در نصرانى بودن مى دانستند.

قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ «ملة» مفعول است براى فعل مقدر مثل: «نتبع- اتبعوا» يعنى بلكه تابع دين ابراهيم مى شويم كه شكى در حق بودن آن نيست و همه انبياء در آن بودند جمله وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ علت جمله اول است يعنى پيروى از دين ابراهيم، به آن علت است كه او مشرك نبود و نيز مى رساند كه يهوديت و نصرانيت توأم با شرك مى باشند و بدان سبب قابل قبول نيستند.

يهوديت آميخته است با بدعتها، شركها، كشتى خدا با يعقوب، بت پرستى سليمان، نژادپرستى، اختصاص آخرت به نژاد يهود، احكام جعلى، رسميت جادوگرى و غيره. نصرانيت، عيسى عليه السّلام را خدا، پسر خدا و يكى از سه خدا مى داند با توهم اينكه عيسى بى گناه به دار آويخته شده، همه گناهان بشر را آمرزيده مى داند انجيل يوحنا را مطالعه كنيد كه در الوهيت مسيح بيداد مى كند.

136- قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عِيسى وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 256

اين آيه خطاب است به مسلمين كه بگويند: ما به همه پيامبر ايمان داريم و به موسى و عيسى و شريعت آنها نيز ايمان داريم ولى يهودى و نصرانى كه دين آن دو بزرگوار را ملعبه كرده اند نيستيم.

ظهور آيه در آنست كه به اسباط وحى شده، در

اين صورت مراد از اسباط اشخاص معينى است گرچه در قرآن به جماعات نيز اسباط گفته شده است، بسيارى از مفسران گفته اند: مراد از اسباط فرزندان يعقوبند كه انبياء بودند ولى شيعه آن را قبول ندارد كه آنها درباره يوسف گناه كردند و پيامبر بايد حتى پيش از رسالت از گناه بدور باشد پس مراد از اسباط در آيه يا پيامبرانى است از قبيل: يحيى، زكريا، اسماعيل صادق الوعد، هارون و غيره و يا پيامبرانى است كه نام آنها در قرآن نيامده است، اين مطلب مشروحا در قاموس قرآن (سبط) بررسى شده است. در المنار گفته: از فرزندان يعقوب نبوت يوسف به صحت رسيده است.

لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ لفظ «احد» در سياق نفى مفيد عموم است يعنى ميان هيچ يك از آنها فرقى قائل نيستيم و همه را پيامبر خدا مى دانيم اين آيه جواب است به آنچه مى گفتند: بايد يهودى يا نصرانى بود.

137- فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا.

يعنى: اگر ايمان آنها مانند ايمان شما شد و اضافات و خرافات را حذف كرده و در ايمان مانند شما شدند در اين صورت هدايت يافته اند.

وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِي شِقاقٍ و اگر از همانند شما بودن اعراض كردند پس آنها در اختلاف و عداوتند و نظرى به سازش و مسالمت و حق ندارند ولى از آنها نترسيد، خدا شما را از شر آنها كفايت خواهد كرد كه او همه چيز را مى شنود و مى داند آرى فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 257

138- صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ

عابِدُونَ.

در مجمع البيان فرموده: «صبغة اللَّه» بدل است از «ملة ابراهيم» در آيه 135-، يعنى: پيروى مى كنيم از دين ابراهيم و دين توحيد كه رنگ يهوديت، نصرانيت و شرك ندارد بلكه رنگ خدايى است و چه بهتر است رنگ خدايى كه با همه پيامبران همگام شده و يك معبود داشته باشيم.

در آيه ديگر چنين آمده: قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ ...

آل عمران/ 64 آرى اگر ارباب و شرك را كنار گذاشتيم رنگ توحيد و رنگ خدايى به خود گرفته ايم.

اگر مى خواهى رنگ خدايى را بدانى نگاه كن به: محمّد، على، فاطمه، حسن، حسين، امامان، پيامبران (عليهم السّلام) و غير آنها كه فقط رنگ خدايى داشتند و توحيد در همه شئونات آنها حكم فرما بود آن وقت خواهى ديد رنگ خدا چه دلاويز و سعادت آفرين است. جمله وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ بيان رنگ خدايى است رجوع شود به «نكته ها».

139- قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِي اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ.

اين آيه و آيه بعدى يك جواب مستقل ديگرى است به وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا و آن اينكه مى گفتند: يهودى يا نصرانى شويد كه نظر خدا منحصر به يهوديت و نصرانيت است، از طرف ديگر پيامبران گذشته يهودى يا نصرانى بودند (آن چنان يهودى و نصرانى كه ما مى گوئيم) در جواب مى فرمايد:

بگو آيا با ما درباره خدا محاجه مى كنيد؟ و مى گوئيد نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ؟

اين اختصاص براى شما از كجا پيدا

شده؟ با آنكه او هم پروردگار ما و هم تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 258

پروردگار شما است، نسبت همه به او يكسان است. و آن گهى اعمال همه ما براى خود ما است و فقط با اعمال مى شود به خدا نزديك شد و چون ما در اعمال اخلاص داريم نه شما، پس برنده مائيم.

140- أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ كانُوا هُوداً أَوْ نَصارى.

براى اثبات حق بودن خود هر يك انبياء را در دين خود مى دانستند و مى گفتند: آنها از ما هستند قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ در جواب بگو:

آيا شما بهتر مى دانيد يا خدا؟! پس چرا خدا آن را انكار مى كند؟!! اگر آنها يهودى يا نصرانى بودند خدا آن را نفى نمى كرد. يهوديت و نصرانيت بعد از نزول تورات و انجيل پيدا شده، ولى آنها قبلا به دنيا آمده و رفته اند آيه 65 آل عمران نيز در اين زمينه است.

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ لفظ «من اللَّه» متعلق است به «شهادة» از اين معلوم مى شود كه يهود و نصارى مى دانستند پيدايش اين دو واژه بعد از پيامبران فوق بوده و خدا از مسلم و موحد بودن آنها خبر داده است و شايد مراد از شهادت همان باشد كه در تورات و انجيل درباره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمده و آن را كتمان كردند و در آخر مى گويد: بدانيد كه اين كار به ضرر شما تمام خواهد شد زيرا وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ.

141- تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا

يَعْمَلُونَ.

اين آيه همان آيه 134 است كه گذشت يعنى شما نمى توانيد در حق بودن خود آنها را ملاك قرار دهيد كه از قوم ما بودند پس ما بر حقيم، در گذشته گفته شد كه خطاب در آيه ظاهرا متوجه به يهود است ولى در اينجا ظاهرا متوجه به يهود و نصارى و شايد به همه باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 259

نكته ها
ما و پيامبران:

مسلمانان بايد همه پيامبران را محترم بدارند و بدانند كه آنها عليهم السّلام پيشوايان راستين انسانيت بودند كه هر يك به سهم خود در احياء توحيد و پيشرفت بشر بالاترين تلاش را كرده و جاده تكامل را صاف و هموار نموده اند و لازم است آنها را سرمشق و مقتداى خويش قرار دهند و در رديف و صنف آنها قرار گيرند و مانند آنها موحد، فداكار، انسان دوست، پاك و منزه باشند پيروى از قرآن پيروى از همه انبياء است آرى منطق مسلمانان لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ است.

رنگ خدايى: كلمه «صبغة اللَّه» تعبيرى عجيب و حقيقت عجيبترى است، رنگهاى نژادى، قبيلگى، مرزى، اطاعتهاى كوركورانه از رهبران دروغين و به طور كلى «ارباب متفرقون» بشر را از هم جدا و بيچاره كرده است ولى توحيد و اسلام كه رنگ خدايى است مانند هاله اى از نور همه انسانها را احاطه مى كند و مرزى ميان آنها قائل نمى شود، در اين رنگ، مردم جهان همگى يك واحد همه افراد يك خانواده بوده و سرپرست فقط خداست، رب، معبود و ملك او است قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ.

آرى بايد تمام رنگها را شست و رنگ خدايى پذيرفت تا جامعه روى سعادت به

بيند و همه چيز در پرتو آن جابجا شود «بلال ها» كه رنگ اسلامى دارند پيشكار پيامبر شوند، «ابو لهب» ها كه رنگ خدايى نمى پذيرند مطرود گردند، درود بر مردانى كه رنگ خدايى دارند، درود بر جوانانى كه رنگ خدايى پذيرفته اند و در زندگى آنها جز خدا حكومت نمى كند در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل شده صبغة اللَّه اسلام است، آرى اسلام و تسليم شدن به خدا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 260

پذيرفتن رنگ خدايى است.

تعميد:

نصارى آبى باسم اب و ابن و روح القدس بر بچه هاى خود مى پاشند و اين عمل را تعميد مى گويند، هاكس امريكايى در قاموس خود در ماده «تعميد» درباره آن مفصل بحث كرده است. در مجمع البيان فرموده: بعضى از نصارى مولود خويش را در آبى كه به آن معموديه گويند فرو مى برند و آن را تطهير مولود مى دانند، به قولى يهود و نصارى فرزندان خويش را رنگ يهوديت و نصرانيت مى زنند يعنى دين خويش را به آنها تلقين مى كنند، بدين جهت عمر بن الخطاب از نصارى بنى تغلب پيمان گرفت كه فرزندان خويش را رنگ نصرانيت نزنند بلكه بگذارند آنها بزرگ شوند سپس هر دينى كه خواستند به پذيرند.

مى شود گفت كه تعبير «صبغة اللَّه» براى آنست كه رنگ يهوديت و نصرانيت كه مورد نظر شماست باطل است بايد رنگ خدايى پذيرفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 261

[سوره البقرة (2): آيات 142 تا 147]

اشاره

سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلاَّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (142) وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (143) قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (144) وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ

آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (145) الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (146)

الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (147)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 262

142- حتما ابلهان از مردم، خواهند گفت: چه چيز آنها را از قبله اى كه در آن بودند برگردانيد بگو: مشرق و مغرب مال خداست، هر كه را بخواهد به راه راست هدايت كند.

143- و اين چنين شما را (مسلمانان كامل را) جماعت ميانه و معتدل قرار داديم تا حجت و نمونه بر مردم باشيد و پيامبر حجت و نمونه بر شما باشد و ما آن قبله را كه قبلا بر آن بودى، فقط براى اين قرار داديم تا معلوم كنيم آنكه را كه تابع رسول است از آن كه به عقب بر مى گردد، حقا كه اين كار دشوار بود مگر بر كسانى كه خدا هدايتشان كرده، و خدا ايمان (نمازى كه قبلا خوانده ايد) شما را ضايع نمى كند، زيرا خدا به مردم رءوف و مهربان است.

144- گردش روى تو را به طرف آسمان مى بينم (كه روى به آسمان دوخته منتظر تغيير قبله هستى) تو را به قبله اى كه دوست دارى مى گردانيم. روى خود را به جانب مسجد الحرام كن و هر كجا بوده باشيد روى خود را به طرف آن كنيد آنها كه اهل كتابند (و تغيير قبله را در كتاب خوانده اند) مى دانند، كه اين كار حق و از جانب خداست و خدا از آنچه مى كنند بى خبر نيست.

145-

اگر هر دليلى براى اهل كتاب بياورى از قبله تو پيروى نخواهند كرد و تو پيرو قبله آنها نخواهى شد (تغيير مجدد قبله غير ممكن است) آنها نيز پيرو قبله يكديگر نخواهند بود و اگر تو بعد از اين دانش كه به تو آمده، از هوسهاى آنها پيروى كنى، حتما از ستمگران خواهى بود.

146- آنان كه به آنها كتاب داده ايم پيامبر را مى شناسند چنان كه پسرانشان را مى شناسند ولى گروهى از آنها حق را با آنكه مى دانند كتمان مى كنند.

147- فرمان حق (تغيير قبله) از جانب خداى تو است، فلذا از دو دلان مباش (و در آن شكى نكن).

كلمه ها

و لا هم: در ذيل آيه 83 گفته شد: ولى (بر وزن فرق) در اصل به معنى نزديكى و كنار هم بودن است، توليه اگر با «عن» به مفعول تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 263

ثانى متعدى شود به معنى برگرداندن از شى ء است چنان كه در وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ و اگر به نفسه بدو مفعول اضافه شود به معنى بر گرداندن به جانب شى ء است چنان كه در فَلَنُوَلِّيَنَّكَ آن گونه مى باشد.

قبلة: قبله در اصل براى نوع و حالت است يعنى يك نوع رو كردن، سپس اسم شده به جهتى كه در نماز به آن روى آورند (مجمع البيان) راغب گويد: در عرف اسم مكانى است كه در نماز به آن رو كنند.

مشرق: مشرق و مغرب بقره/ 115.

امة: جماعتى كه وجه مشترك دارند بقره/ 134.

وسط: معتدل. ميانه. (صحاح) و نيز به معنى ميان دو چيز (بين) آيد گويند: «جلست وسط القوم» ميان قوم نشستم. (قاموس قرآن).

شهداء: جمع شهيد. شهود و شهادت در اصل به معنى حضور و

معاينه است (گواه، سرمشق).

ينقلب: قلب به معنى برگرداندن، انقلاب به معنى انصراف و برگشتن است.

عقبيه: عقب: پاشنه پا، عقبين تثنيه آنست انقلب على عقبيه يعنى بر دو پاشنه خود بگرديد مراد از آن رجوع به حالت اوليه است.

رءوف: از اسماء حسنى است. رأفت نسبت به كسى كه گرفتار و مبتلا است ولى رحمت اعم است به مبتلى و غير آن (المنار و الميزان) پس «رءوف» اخص و «رحيم» اعم است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 264

تقلب: تحول. گرديدن.

شطر: طرف. نصف.

حرام: حرام در اصل به معنى ممنوع است مسجد الحرام و بيت الحرام از آن گويند كه محترم بوده و حدودى دارند و چيزى هايى در آنها حرام شده كه در غير آنها حرام نيست.

ممترين: مريه به معنى مردد و دو دل بودن و از شك اخص است.

ممترين: دو دلان.

شرحها

تحويل قبله:

قبله يهود، بيت المقدس است (صخره معروف) و رو به آن نماز مى خوانند قبله نصارى جهت مشرق است هر جا رو به طرف مشرق نماز مى خوانند، به قولى اين از آن پيدا شده كه اروپائيان به طرف زادگاه عيسى عليه السّلام كه در شرق اروپا است ايستاده و نماز خوانده اند رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله مدت سيزده سال در مكه و هفده ماه در مدينه بطرف بيت المقدس نماز خواند در سال دوم هجرت ماه رجب تحويل قبله واقع شد و آن حضرت به طرف كعبه ايستاد (قاموس قرآن، لغت قبله).

در مجمع البيان ضمن روايتى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده:

... رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وقت ظهر در مسجد بنى سالم نماز مى خواند دو ركعت از نماز ظهر را

خوانده بود كه جبرئيل نازل شد دو بازوى آن حضرت را گرفت و به سوى كعبه برگردانيد چون بيت المقدس در شمال مدينه و كعبه در جنوب آن واقع شده لذا لازم بود آن حضرت پشت به بيت المقدس كند بدين جهت صدوق رحمه اللَّه در فقيه نقل كرده جبرئيل آمده ... دست پيامبر را گرفت و رويش را به كعبه برگردانيد آنان كه پشت سر آن جناب بودند رو به كعبه كردند تا مردان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 265

در جاى زنان و زنان در جاى مردان قرار گرفتند.

نگارنده گويد: معلوم مى شود كه جبرئيل دست آن حضرت را گرفته و از جهت شمال به جهت جنوب آورده و در ميان نماز قدمها راه رفته ولى اقتدا كنندگان در جاى خود برگشته اند و زنان در پيش افتاده و مردان در عقب مانده اند و گرنه مى بايست آن حضرت از همه عقبتر باشد.

قبله و اسلام:

مسلمانان در همه جاى دنيا به طرف كعبه نماز مى خوانند اموات خود را رو به كعبه دفن مى كنند، ذبيحه هاى خود را رو به كعبه ذبح مى كنند، محراب مساجدشان هر جا رو به كعبه است، از اين جهت يك اتحاد و هماهنگى ميان آنها برقرار است اسلام كه به مسئله وحدت بيشتر اهميت قائل است در اين كار در راه وحدت و هماهنگى قدم برداشته، از طرف ديگر: كعبه از حيث عبادت و معبد بودن قديمى تر از بيت- المقدس است و چون اسلام دين ابراهيم است لازم بود خانه اى كه به دست ابراهيم بنا شده مركزيت پيدا كند تا دارندگان دين ابراهيم به معبدى كه به دست او ساخته شده رو كنند، اين است

كه با تحويل قبله، ارتباط با يهوديت آميخته با شرك و ارباب پرستى كاملا قطع شد و لازم بود كه قطع بشود.

خلاصه آيات:

در اين آيات بيان شده: اولا تغيير قبله چيز شگفت آورى نيست و آن قانون طبيعى نمى باشد كه تغيير نپذيرد بلكه امر اعتبارى است، خدا هر كجا را بخواهد قبله مى كند ثانيا خدا مسلمانان را امت متعادل قرار داده تا به ديگران حجت و الگو باشند.

ثالثا از اول بنا بود كه قبله عوض شود، قبله قبلى براى امتحان مردم بود كه آيا مى توانند از عادت ديرينه به آسانى دست بكشند؟ رابعا نمازهايى كه به قبله اولى خوانده شده همه قبول است خامسا اين حكم غير قابل تغيير است و كعبه تا ابد قبله اسلام خواهد بود. سادسا اهل كتاب در كتاب خود تحويل قبله را خوانده اند، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 266

انكارشان از روى عناد است.

142- سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها.

در قاموس قرآن «اول حرف سين» اثبات كرده ايم كه «سين» گاهى براى تأكيد آيد، مراد از «الناس» ظاهرا يهود، منافقان و مشركين است كه از روى سفاهت تحويل قبله را مايه تشنج كرده بودند.

قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ جواب اشكال ابلهان است يعنى همه جاى زمين مال خداست در گذشته گفته بود به بيت المقدس من نماز بخوانيد، الان مى گويد: به كعبه من نماز بخوانيد، قانون طبيعى نيست كه غير قابل نقض باشد. نكره بودن «صراط» نشان مى دهد كه مصلحت ايجاب كرده در گذشته بيت المقدس قبله باشد و بعدا كعبه، و اكنون قبله بودن كعبه صراط مستقيم و برگشت به دين

و شعار ابراهيم است.

143- وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً.

اين آيه وجه ديگرى از وجوه تحويل قبله است، لفظ «كذلك» به معنى «اين چنين و هكذا» است «1» و اين در قرآن بسيار است مثل وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ كهف/ 21 وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ حج/ 16 وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ كهف/ 19 در اين صورت تحويل قبله رمز امت ميانه بودن است، يعنى: اين چنين با تحويل قبله شما را امت معتدل گردانيم به عبارت ديگر: رو كردن به كعبه كه ساخت ابراهيم است نمونه پيروى از دين

__________________________________________________

(1)- در بسيارى محل «ذلك» را در جاى «هذا» مى آورند براى تعظيم مثل ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 267

ابراهيم مى باشد. دينى كه دين توحيد و اعتدال است.

شما امت متوسط و معتدل هستيد نه مانند يهود و مشركان در طرف افراط و ماديت، و نه همچون نصارى در ترك لذات جسمانى كه حتى مى گويند: عيسى ازدواج نكرد چون ازدواج پليد است، شما بايد از هر جهت شايسته و سرمشق و نمونه براى ديگران باشيد.

لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ ... در مجمع البيان فرموده: شاهد را از آن شاهد گويند كه مطلب را بيان مى كند لذا شهادت را بينه گفته اند يعنى بايد شما سرمشق و نمونه جامعه معتدل باشيد و رسول خدا بر شما سرمشق و حجت باشد پيداست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حجت و الگوى براى تربيت يافتگان اسلامى و آنها الگو و نمونه براى ديگران هستند. در آيه ديگر آمده: كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ

... آل عمران/ 110.

ناگفته نماند: در بسيارى از روايات هست كه امامان صلوات اللَّه عليهم فرموده اند: امت وسط مائيم. شهداء مائيم. رجوع شود به تفسير عياشى، صافى.

برهان و اصول كافى باب «الأئمة شهداء اللَّه على خلقه».

در اينجا دو مطلب هست: يكى اينكه شكى نيست ائمه صلوات اللَّه عليهم مصداق اولى و اكمل امت وسط و شهداء بودند، همه افراد امت نمى توانند امت معتدل و حجت بر ديگران باشند قهرا منظور تربيت يافتگان واقعى مى باشند، و مصداق كامل اين عده ائمه عليهم السّلام مى باشند، روايات ظاهرا بيان مصداق نموده اند چنان كه طبرسى در جواب اين سؤال كه همه امت در وصف اعتدال نيستند فرموده:

هيچ عصرى پيدا نمى شود مگر آنكه جماعتى در اين صفت باشند.

ديگر آنكه ظاهر روايات آنست كه شاهد بودن امامان به معنى حجت و نمونه و سرمشق بودن آنهاست نه شاهد بر اعمال در قيامت. مثلا در مجمع البيان نقل كرده كه امام باقر عليه السّلام در بيان شاهد فرمود:

«الينا يرجع الغالى و بنا يلحق تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 268

المقصر»

يعنى ما الگو هستيم غالى و افراط كار به ما بر مى گردد و تقصير كننده خويش را به ما مى رساند.

و در كافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«نحن الامة الوسطى و نحن شهداء اللَّه على خلقه و حججه فى ارضه»

لفظ «حججه فى ارضه» مى فهماند كه منظور همان سرمشق بودن و نمونه بودن است، اما راجع به شهادت بر اعمال در آخرت، در ذيل آيه 41 سوره نساء فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ صحبت خواهد شد.

143- وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ.

اين

كلمات حاكى از آنست كه تحويل قبله از اول در علم خدايى بوده و بيت المقدس موقتى بوده است، و چون دست برداشتن از عادات و رسومات، سخت است غرض آن بوده كه مردم آزمايش شوند و روشن گردد كدام مطيع محض بوده و كدام عصيان خواهد ورزيد، مؤمن كيست و منافق كدام است.

علم در «لنعلم» به معنى اظهار و آشكار كردن است و گر نه خدا همه چيز را از اول مى داند، اين تعبير در قرآن مجيد بسيار است مثل لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ مائده/ 94 لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ جن/ 28 ايضا آل عمران/ 140 و حديد/ 25 و كهف/ 12 در قاموس قرآن در اين زمينه توضيح بيشتر داده شده است.

وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ آنكه ايمان راسخ دارند، تغيير كار و ترك رسوم براى او مثل آب خوردن سهل است ولى بى عقيده و سست ايمانها در اين زمينه گنگ مى باشند و اين بر آنها سخت است.

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ اين براى آنست كه معلوم شود نمازهايى كه مدت 14 سال به بيت المقدس خوانده شده همه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 269

صحيح مى باشند، مراد از «ايمان» نماز است زيرا نماز رمز ايمان و معرف آن مى باشد، در اينجا سبب در جاى مسبب قرار گرفته است، به عبارت ديگر: اين جملات جواب كسانى است كه گفتند: حالا كه قبله عوض شد تكليف اعمال گذشته چيست؟ فرق ميان رأفت و رحمت در «كلمه ها» گذشت.

144- قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها.

پيداست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و

آله چشم به آسمان دوخته منتظر فرمان تحويل قبله بوده است، لا بد از آن جهت كه دانسته بود عنقريب دستور آن خواهد رسيد، و مى خواست زودتر به كعبه كه رمز دين اعتدال است رو كند. بعد از وعده تحويل قبله بلا فاصله دستور مى دهد فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ يعنى تو رو به طرف مسجد الحرام كن و در هر كجاى دنيا بوديد به وقت نماز رو به سوى آن كنيد.

وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ اين جمله حاكى است كه اهل كتاب در كتابهاى خود خوانده بودند كه پيغمبر آينده قبله را عوض خواهد كرد، در مجمع البيان و كشاف آمده است: در بشارت پيامبران آنها آمده بود كه از صفات پيامبر آينده نماز خواندن به دو قبله است. لذا از مخالفت بر حذر داشته كه: وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ.

145- وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ.

يعنى در اثر لجاجتى كه دارند هر كارى كه بكنى قبله تو را به رسميت نخواهند شناخت و نيز يهود بر قبله نصارى و بالعكس تسليم نخواهند شد، اى پيامبر تو هم ابدا نمى توانى تابع آنها شوى، كعبه، قبله هميشگى تو است.

وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 270

تهديد شديدى است كه در مقابل فرمان خدا حق ندارى تابع هوس آنها باشى و نيز روشن مى كند كه مخالفت فرمان خدا مهلك است و در اين حكم پيامبر

و غير آن يكسانند.

146- الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ.

ضمير «يعرفونه» راجع است به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله. در اين آيه مطلب متوجه به مسلمانان است، يعنى در اينكه پيامبر شما حق است و قبله را به فرمان خدا عوض كرد از مخالفت اهل كتاب شكى به خود را ندهيد زيرا آنها پيامبر شما را مثل شناختن پسرانشان مى شناسند و حق را دانسته و از روى عمد كتمان مى كنند.

آرى: وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ.

147- الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ.

تأكيد مطلب سابق است. يعنى اين دستور حق از جانب خداست، ابدا از دو دلان و شك كنندگان مباش، گويند: خطاب به رسول خدا و مراد امت اوست ولى مانعى ندارد كه مراد خود آن حضرت باشد چون او هم بشر بود، خدا بدين وسيله خواسته شكى بر وى عارض نشود و اگر تأييد خدايى نبود شك عارض مى شد.

نكته ها
زنان و نماز جماعت:

فقهاء رضوان اللَّه عليهم فتوى داده اند كه: نماز زن در منزل افضل است بر نمازش در مسجد. سند اين حكم رواياتى است كه از ائمه عليهم السّلام نقل شده از جمله

«قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام خير مساجد نسائكم البيوت» «1»

به نظر نگارنده اين حكم در

__________________________________________________

(1)- در وسائل ج 3/ 509 ابواب احكام المساجد باب 30 پنج حديث در اين زمينه نقل شده است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 271

خصوص نماز انفرادى است نه نماز جماعت، زيرا قطع نظر از اينكه بعيد است اسلام زنان را از ثواب جماعت در مساجد محروم كند، رواياتى هست كه زنان پشت سر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نماز جماعت

مى خوانده اند:

1- در فقيه باب القبلة نقل شده: آن گاه كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در مسجد القبلتين به طرف كعبه برگشت، زنان و مردان كه پشت سرش بودند برگشتند تا اينكه

«قام الرجال مقام النساء و النساء مقام الرجال».

2- در فروع كافى كتاب نكاح باب

«ان المؤمن كفو المؤمنة» (ج 5/ 339)

در حالات جويبر صحابى نقل شده كه با زنش براى نماز از منزل خارج شدند ظاهرا منظور آنست كه پشت سر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نماز صبح خوانده اند.

3- مشهور است كه در مكه على عليه السّلام و حضرت خديجه كبرى پشت سر رسول خدا نماز مى خواندند رجوع شود به تواريخ.

4- در تفسير برهان و صافى ذيل آيه يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ ...

احزاب/ 59 نقل شده: سبب نزول آيه آن بود كه زنان در مسجد پشت سر رسول خدا نماز مى خواندند شب كه براى نماز مغرب و عشا و صبح براى نماز صبح به مسجد مى رفتند جوانان سر راه آنها نشسته مزاحمشان مى شدند تا آيه فوق نازل گرديد.

5- در وسايل كتاب الصلاة ابواب القبلة ج 3/ 216 از امام عليه السّلام نقل شده چون به بنى اشهل خبر تحويل قبله را دادند آنها در نماز بودند زنان در جاى مردان و بالعكس قرار گرفتند ولى مثل اينكه در روايات ديده نشده كه فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها در مسجد به نماز جماعت حاضر شده باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 272

قبله كعبه است نه مسجد الحرام

قرآن مجيد در قبله بودن كعبه صريح نيست فقط رو كردن به مسجد الحرام را عنوان كرده است چنان كه گذشت ولى به ضرورت اسلام، قبله، كعبه است «1» و

چون آيات در مدينه نازل گشته و استقبال مسجد الحرام استقبال كعبه را لازم داشته از آن جهت كعبه عنوان شده است در تهذيب و فقيه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده خداى تعالى كعبه را براى اهل مسجد الحرام، مسجد الحرام را براى اهل حرم، حرم را براى اهل دنيا قبله قرار داده است اين براى آنست كه قبله واقعى كعبه است در وسايل ابواب القبله، باب دوم و سوم در اين زمينه است در كتابهاى اهل سنت نيز از قبيل صحيح بخارى، مسلم، ابى داود، نسايى و غيره نقل شده كه قبله، كعبه است.

__________________________________________________

(1)- فقهاء فرموده اند: قبله مكانى است كه بيت اللَّه در روى آن قرار گرفته از قعر زمين تا آسمان، گويا اين به جهت آنست كه خصوص بنا در نظر نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 273

[سوره البقرة (2): آيات 148 تا 152]

اشاره

وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (148) وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (149) وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِي وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (150) كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (151) فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ (152)

148- براى هر قوم (به اقتضاء مصلحت) قبله اى است كه قوم به آن رو

مى كند، شما در كارهاى خير سبقت جوييد، (زيرا) هر كجا كه بوده باشيد خدا شما را (براى حساب) حاضر مى كند كه خدا به هر چيز تواناست.

149- هر كجا كه باشى روى خود را به طرف مسجد الحرام كن، اين دستور حق و از جانب خداست و خدا از آنچه مى كنيد بى خبر نيست.

150- هر كجا رفتى روى خود را به سوى مسجد الحرام كن و هر جا كه بوديد (به وقت نماز) رو به سوى آن كنيد تا مردم بر ضد شما دليلى نداشته باشند، مگر آنها كه ظالمند (و نخواهند پذيرفت) از آنها نترسيد و از من به ترسيد، و تا نعمتم را بر شما تمام كنم و تا هدايت يابيد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 274

151- (قبله را به شما نعمت داديم) همان طور كه در ميان شما پيامبرى از خودتان فرستاديم، كه او آيات ما را بر شما مى خواند و پاكتان مى كند و احكام و اخلاق به شما تعليم مى دهد و آنچه ندانسته ايد مى آموزد.

152- (حالا كه اين را دانستيد) پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و به من شكر و سپاس گوئيد و كفران نعمت من نكنيد.

كلمه ها

وجهة: وجهه (بكسر واو) چيزى است كه انسان به آن رو مى كند مثل «قبله».

خيرات: خيره (بفتح اول و سكون دوم و فتح سوم) به معنى كثير الخير، جمع آن خيرات است مراد از آن كارهاى پرفائده مى باشد، خير در اصل به معنى دلپسند و مرغوب است.

حيث: ظرف مكان و مبنى بر ضم است و چون ماء كافه بر آن لاحق شود معناى شرط مى دهد و جازم دو فعل باشد.

شطر: طرف شى ء. نصف شى ء.

حجة:

دليل. برهان.

حكمة: بقره/ 129.

شرحها

در اين آيات بيان شده كه وجود قبله يك امر تكوينى نيست تا قابل تغيير نباشد بلكه به اقتضاء مصلحت عوض مى شود چنان كه هر قومى را قبله اى بوده است، و نيز اين تحويل يك حكم قطعى است و برگشت به حال اول، محلى ندارد، وانگهى تغيير قبله زبان مخالفان را قطع كرده، نعمت خدا را اتمام و مسلمانان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 275

را در معرض هدايت قرار داده است چنان كه آمدن پيامبر اسلام از جمله نعمتهاى خداوندى بوده است.

148- لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ

.جواب ديگرى است بر مخالفان تغيير قبله يعنى قبله چيزى نيست كه پيوسته ثابت باشد بلكه بسته به اقتضاء مصلحت و زمان است چنان كه هر ملت قبله اى داشته اند شما به عوض هياهو درباره قبله پى كارهاى مفيد برويد كه تعيين كننده سرنوشت هستند و شما در گرو آنها هستيديْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً

هر جا كه باشيد خدا شما را در روز قيامت جمع كرده و به اعمال شما رسيدگى خواهد كرد و نبايد در اين مورد شك كنيد كه نَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ

.در تفسير برهان حدود چهارده روايت نقل كرده كه ائمه صلوات اللَّه عليهم با أَيْنَما تَكُونُوا ... به جمع شدن اصحاب مهدى سلام اللَّه عليه از اطراف جهان استشهاد فرموده اند و آن استفاده خاصى از آيه است «1».

اصل اديان آسمانى از لحاظ اصول يكى است ولى از لحاظ فروع به مقتضاى زمان، احكام متفاوت مى شود ماجراى قبله از قسمت دوم است نظير اين است آيه ... لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً

واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً ... مائده/ 48 نمى شود گفت ظهور آيه آنست كه قبله يهود نيز در رسميت خود باقى است زيرا يقين داريم كه آن با رسمى شدن كعبه منسوخ شده است.

149- وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ.

اين آيه راجع به گسترش حكم قبله است يعنى نه تنها در مدينه بلكه

__________________________________________________

(1)- در تفسير عياشى از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل كرده

«... قال و ذلك و اللَّه ان لو قد قام قائمنا يجمع اللَّه اليه شيعتنا من جميع البلدان».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 276

هر كجا كه رفتى موقع نماز رو به مسجد الحرام كن جمله «وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ» به معنى هر كجا باشى است چون خروج از مكانى، بودن در مكان ديگر را لازم دارد وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ تأكيد مطلب است يعنى اين حكم ثابتى است از جانب خدا وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ تهديد است مانند وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ كه گذشت يعنى خدا ناظر كار شما است مبادا با اين حكم مخالفت كنيد.

150- وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ.

اين آيه خطاب است به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و پيروان او كه در هر كجا باشند به وقت نماز رو به كعبه كنند و چون اين حكم در آيات گذشته روشن شده مى شود گفت تكرار آن براى اهميت است كه اين فرمان را بايد كاملا مراعات كرد و دقت نمود و ضمنا در ذيل آيه براى اين حكم سه علت ذكر شده اول:

لِئَلَّا يَكُونَ

لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ تا مردم به ضد شما اقامه دليل نكنند يعنى اگر قبله تبديل نمى يافت يهود و نصارى مى گفتند: اين پيامبر موعود نيست كه به دو قبله نماز نخواند إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِي يعنى ظالمان آنها حتى با تحويل قبله قانع نخواهند شد لذا از سمپاشى و لجاجت آنها نترسيد فقط از خدا بترسيد و با اين فرمان مخالفت نكنيد.

دوم: وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ كه قبله مستقل و هماهنگى اسلامى موجب اتمام نعمت خدا است. سوم: وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ اين مضمون در آيه 142 نيز گذشت، آرى برگشتن به كعبه رمز برگشتن به دين ابراهيم و دين توحيد است و آن عبارت اخراى هدايت يافتن و امت معتدل بودن مى باشد.

151- كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ.

اين آيه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را آن گونه وصف مى كند كه ابراهيم عليه السّلام در تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 277

ضمن دعاى خويش از خداوند خواست و در آيه 131 گذشت، پس كاف در «كما» براى تشبيه و «ما» براى مصدر و مخاطب مسلمانان هستند. يعنى: ما كعبه را كه ساخته ابراهيم است به شما نعمت داديم همانطور كه دعاى او را مستجاب كرده و پيامبرى كه او درخواست كرده بود براى شما فرستاديم.

كار و هدف پيامبر آنست كه آيات نازل شده ما را بر شما مى خواند و شما را از ناپاكيهاى ظاهرى و باطنى از قبيل شرك، كفر، حسد، كينه، بخل، شراب- خوارى زنا و غيره پاك مى كند و احكام و اخلاق را تعليم مى دهد

و چيزهايى كه تا كنون ندانسته ايد به شما ياد مى دهد، اين است هدف رسالت آرى هدف رسالت در اول تربيت انسان است و انسان تربيت يافته، سرچشمه همه تكاملهاست.

152- فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ.

با در نظر گرفتن «فاء نتيجه» معنى آيه چنين مى شود: حالا كه با تحويل قبله و ارسال پيامبر روشن شد كه مورد الطاف من هستيد پس مرا ياد كنيد تا من نيز شما را ياد كنم و در مقابل نعمت من سپاسگزار باشيد «تا نعمت خويش را افزون كنم» و كفران نعمت نكنيد كه «عذاب من سخت است» سوره ابراهيم/ 7.

در زمينه ياد كردن و نسيان خدا چنين آمده: فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ و نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ توبه/ 67 در نتيجه، هر كه خدا را ياد كند خدا او را ياد خواهد كرد، هر كه خدا را فراموش كند خدا او را فراموش خواهد نمود، اثر اولى سعادت و اثر دومى شقاوت است. در اين باره، ياد و نسيان بنده نسبت به ياد و نسيان خدا عليت دارد، ياد واقعى خدا آنست كه انسان پيوسته در نظر داشته باشد: خدا به او محيط و در هر حال حاضر و ناظر او است و براى زندگى او قوانينى فرستاده لازم است در هر كار و هر وقت رضاى او را در نظر بگيرد چنان كه فرموده: تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 278

يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ آل عمران/ 191 و گفتگو درباره خدا نيز ذكر خداست.

در الميزان از الدر المنثور سيوطى نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

هر كه خدا را اطاعت كند خدا را

ياد كرده هر چند نماز و روزه و قرآن خواندنش كم باشد هر كه خدا را عصيان كند او را فراموش كرده است هر چند نماز و روزه و قرآن خواندنش زياد باشد.

در زمينه ذكر خدا با زبان و كلمات، آيات و روايات زيادى هست، ذكر خدا با زبان حاكى از ياد خدا با قلب است و در حقيقت ذكر خدا يك چيز است و دو جلوه دارد زبان و باطن. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا احزاب/ 41.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 279

[سوره البقرة (2): آيات 153 تا 157]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (153) وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ (154) وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ (155) الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ (156) أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (157)

153- اى اهل ايمان از استقامت و نماز مدد جوييد (و بدانيد) كه خدا با صابران است.

154- به آنها كه در راه خدا كشته مى شوند مردگان مگوييد، بلكه آنها زندگانند ولى شما نمى فهميد.

155- قطعا شما را به مقدارى از ترس، گرسنگى، كاهش اموال و نفوس و كمبود محصولات امتحان خواهيم كرد، صابران را مژده بده (كه پيروزى در پى آنهاست).

156- (همان) صابران كه چون مصيبتى به آنها رسد گويند ما متعلق به خدائيم و به سوى او باز مى گرديم.

157- آنها همانها هستند كه رحمتهاى عمومى و خصوصى خدا بر آنهاست و آنها هدايت

يافتگانند.

كلمه ها

صبر: استقامت خواه در كار كردن باشد يا در كف نفس و يا در تحمل فشار.

مصيبة: صوب در اصل به معنى نزول و قصد است بلا و گرفتارى را از آن مصيبت گويند كه به انسان نازل مى شود و مى رسد (قاموس قرآن). تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 280

لنبلونكم: بلا و ابتلاء به معنى امتحان است بقره/ 49.

صلوات: جمع صلوة، آن در اصل به معنى توجه و انعطاف است، در معناى استغفار، دعا و رحمت به كار مى رود ظاهرا در اين آيه به معنى رحمتهاست.

شرحها

ظهور آيات فوق نشان مى دهد كه براى آماده كردن زمينه جهاد نازل شده اند كه لازم است مسلمانان بدانند در اثر برخورد با كفار و خائنان عالم بشريت، با كم بود درآمد، گرسنگى، ترس و قتل مواجه خواهند شد ولى غلبه و توفيق با آنهاست و اگر در راه خدا كشته دادند كشتگان آنها در پيش خدا و در عالم برزخ زنده و در نعمت خواهند بود لازم است پيوسته با نماز و استقامت و توجه به خدا پيش روند و هنگام رويداد مصائب بگويند ما از آن خدائيم و به سوى او باز مى گرديم آن وقت است كه رحمتهاى عمومى و خصوصى خدا نصيب آنها خواهد گرديد.

153- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ.

فرق اين آيه با آيه 45 همين سوره آن است كه ذيل آن وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ است در آنجا هم در ذيل آيه و هم در «نكته ها» توضيحى در موقعيت آيه داده شده است بايد دانست رمز موفقيت واقعى دو چيز است استقامت و توجه به خدا، صبر و استقامت

مشكلات را مى كوبد و راه را هموار مى سازد نماز يعنى توجه به مبدء لا يزال كارها را در سير عدالت و انصاف و نظامات جهان قرار مى دهد استقامت و تلاش بدون توحيد، استقامت چنگيزى است كه دنيا را تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 281

به خاك و خون مى كشد و همچون استقامت شرق و غرب فعلى است كه مثل زالو خون ملل ضعيف را مى مكند.

نگارنده لفظى پيدا نمى كنم كه اهميت اين آيه را در نظر خواننده مجسم سازد، عجيبتر از آن، جمله إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ است يعنى اى آنكه در كارت، توأم با توحيد استقامت مى ورزى خدا با تو است، اللَّه با تو است، مبدء لا يزال با تو است، با اين تكيه گاه دنيا در پيش تو زبون است، خدايا به ذات پاكت قسم ما را از اينان قرار بده.

154- وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ.

بزرگترين عامل بازدارنده انسان ترس از مرگ است، عاليترين قدرتمندان و بزرگان جهان چون مسئله مرگ پيش آيد همه شئونات خويش را در پاى زنده ماندن قربانى كرده به پستترين مردان جهان خاضع مى شوند، و بالاترين ذلت را قبول مى كنند، ولى اگر بدانيم مرگ در راه خدا زندگى است، شكست ناپذير خواهيم بود، صريح آيه آنست كه از مردن در راه خدا نترسيد چنين كسان زنده اند، جمله وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ حكايت دارد كه ما آن زندگى را نمى توانيم بفهميم، آن يك زندگى روحى و برزخى است، با در نظر گرفتن عالم خواب مى شود تا حدى به آن پى برد، ولى آن عالم خواب نيست.

در «نكته ها» راجع به عالم برزخ سخن خواهيم

گفت.

155- وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ.

اين گرفتارى پنجگانه اثرات ناشى از جنگ است، محيط جنگ زده پر از وحشت، گرسنگى، نقص ثروت و توليدات و كشته شدن نفرات است، ولى بَشِّرِ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 282

الصَّابِرِينَ

كه اگر مردان موحد در راه هدف و توحيد استقامت ورزند پيروز خواهند شد و گرفتاريهاى پنجگانه را جبران خواهند كرد و در محيطى آكنده از توحيد براحتى زندگى خواهند نمود آرى وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ ... نور/ 55.

156- الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ.

اين آيه صفت «الصابرين» در آيه فوق است يعنى صابران در تحمل فشار مصائب يك تكيه گاه محكم دارند و آن استرجاء و توجه به خدا و نظم جهان است يعنى به هنگام مصيبت مى گويند: چه شده، چيز غير منتظره اى پيش نيامده، ما همه ملك خدائيم و همه به سوى او باز مى گرديم فلان و فلان رفتند ما هم خواهيم رفت، هر چه داريم از خداست. إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ دلالت بر حال دارد يعنى هم اكنون در حال رجوعيم، قدم به قدم، لحظه به لحظه به سوى او برمى گرديم، رجوع الى اللَّه ظاهرا رجوع به ابديت و ثبوت و بقاء است، از اين جهت نيكان و بدان همه به سوى خدا بر مى گردند.

چنان كه فرموده: كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ انبياء/ 93 در تفسير عياشى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده چهار چيز است در هر كس باشند خدا او را از اهل بهشت

گرداند هر كس پناهش لا اله الا اللَّه باشد.

هر كس خدا نعمتش دهد گويد: الحمد للَّه. هر كس گناهى از او سر زند گويد:

استغفر اللَّه و هر كس بلائى به او رسد گويد: انا للَّه و انا اليه راجعون.

157- أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.

ظاهرا مراد از «صلوات» رحمتهاى عمومى و از «رحمة» رحمت خصوصى است، چون آنها كه در راه خداوند جهاد كرده و متحمل مشقات مى شوند از دو تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 283

جهت مشمول رحمت خدا مى شوند، يكى عمومى، از قبيل امنيت عمومى، آزادى دين، پيشرفت عمومى توحيد، رفاه اجتماعى و غيره. ديگرى رحمت خصوصى كه به نسبت اخلاص و فعاليت و استعداد افراد نصيب آنها مى شود، در نتيجه اين دو رحمت، در راه سعادت پيش رفته و هدايت مى شوند وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.

نكته ها
منطق مسلمان:

مسلمان مورد نظر قرآن از يك سو متصل به خدا، به ابديت، به كمال مطلق و به اللَّه است هر روز و شب با نماز و توجه، اين اتصال استحكام بيشترى مى يابد، از سوى ديگر به جهان با نظر «اللَّه» مى نگرد او پيوسته در گسترش توحيد كه روح همه تعالى و تكامل و راحتيهاست گام برمى دارد. كشته شدن در راه خدا را حيات ابدى مى داند، مرگ در قاموس او كم شدن و گم شدن نيست. انواع گرفتاريها كه در راه خدا، سعادت نوع و حكومت عدالت پيش آيد با جان و دل مى پذيرد، تكيه گاه او خدا و إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ است، در عوض باران رحمت لايزالى پيوسته به محيط او در حال باريدن است.

در نظر آوريد مسلمانان با اخلاص صدر

اول اسلام را. سعد بن معاذ گويد:

هنگام برگشتن از جنگ «احد» زمام مركب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را گرفته بودم، مادر پيرم به استقبال آن حضرت آمد. گفتم يا رسول اللَّه مادرم مى آيد. آن حضرت در شهادت برادرم كه در «احد» شهيد شده بود به مادرم تسليت فرمود. مادرم جواب داد: اى پيامبر خدا چون تو را زنده ديدم همه مصيبتها بر من آسان است، اگر چنان مسلمان باشيم كه اين آيات مى گويند شكست ناپذير خواهيم بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 284

عالم برزخ

با توجه به آيات و روايات خواهيم دانست كه عالم برزخ، عالم نابودى و نيستى نيست، بلكه يك نوع زندگى روحى و معنوى است كه مردگان در آن احساس راحتى و عذاب مى كنند. اگر مسئله احضار ارواح و تماس گرفتن با مردگان در بيدارى از نظر علمى ثابت شود، اين واقعيت بيش از پيش روشن خواهد گرديد، فعلا ما آيات و روايات را بررسى مى كنيم.

1- وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ اين آيه گرچه درباره شهداست ولى حيات برزخى غير شهدا را نفى نمى كند و صريح است كه شهداء زنده اند ولى ما آن را درك نمى كنيم و كيفيت زندگى آنها بر ما پوشيده است.

2- وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ، فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ آل عمران/ 169 اين آيه صريح است در اينكه شهداء در عالم برزخ زنده اند، و روزى مى خورند و به آنچه خدا داده شاد

و مسرور هستند و نيز شادند درباره آنان كه هنوز نمرده اند و مى دانند كه براى آنها نيز ترس و اندوهى نخواهد بود.

3- در سوره يس آيه 26 درباره مردى كه از پيامبران دفاع كرد و او را كشتند چنين آمد: قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ يعنى به محض كشته شدن وارد بهشت گرديد و گفت:

اى كاش قاتلان و قوم من مى دانستند كه خدايم مرا بخشود و از محترمين گردانيد، معلوم است كه به محض كشته شدن به يك زندگى روحى و برزخى وارد شده تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 285

كه پر از راحتى بوده است.

4- الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ نحل/ 32 ظهور آيه در آنست كه به محض مردن وارد بهشت مى شوند البته اين يك بهشت روحى است و آن گهى آيه فقط درباره شهداء نيست بلكه شامل همه پاكان است.

اين آيات چنان كه ملاحظه مى شود درباره نيكوكاران است. اينك آياتى درباره بدكاران:

1- وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ غافر/ 46 يعنى عذابى بد به خاندان فرعون رسيد (و آن) همان آتشى است كه بامدادان و شبانگاهان به آن نزديك مى گردند و روزى كه قيامت برپا شود آل فرعون را به شديدترين عذاب داخل كنيد. ظهور آيه در آنست كه نزديك شدن به آتش صبح و شب در عالم مرگ است و در قيامت نيز باشد عذاب وارد مى شوند.

در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

هر كه از شما بميرد صبح و شام جايگاهش (در بهشت و جهنم) به او نشان داده مى شود، به او گويند: اين بهشت يا آتش جايگاه تو در قيامت خواهد بود و آن گاه كه برانگيخته شوى.

و از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده: كه نشان دادن به آتش در برزخ خواهد بود.

2- الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ ... نحل/ 28.

آيه گرچه راجع به هنگام مرگ است ولى دلالت به عذاب عالم برزخ دارد ظاهرا جهنم هم عبارت اخراى عذاب برزخى است. ايضا (سوره نساء/ 97).

3- ... وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 286

أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ

... وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ ... انعام/ 93 و 94 اين دو آيه به عذاب برزخ دلالت تمام دارند و از وقت مرگ شروع مى شود.

4- وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ انفال/ 50 اين آيه نيز صريح در عذاب كفار است از حين شروع مرگ در اين زمينه رواياتى در كافى ج 3 كتاب الجنائز نقل شده كه لازم است اهل تحقيق به آنجا رجوع كنند.

مطلب ديگرى در اين زمينه

به دلالت بعضى از آيات گروهى در برزخ در حال بى خبرى خواهند بود، نه معذب و نه منعّم. به آيه زير توجه كنيد:

وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللَّهِ إِلى

يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ روم/ 55 و 56. روز قيامت گناهكاران قسم مى خورند كه يك ساعت بيش درنگ نكرده اند، منظورشان از اين يك ساعت يا عالم مرگ و يا هم دنيا و هم برزخ، ولى از آيه بعدى معلوم مى شود كه مراد عالم برزخ است، لفظ كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ روشن مى كند:

چنان كه در دنيا از حق منحرف بودند همانطور در تعيين مدت «لبث» نيز در اشتباهند.

اهل علم و ايمان كه برزخ را درك كرده اند در جواب آنها مى گويند:

شما در تقدير و كتاب خدا تا روز قيامت توقف و درنگ كرده ايد ولى اين «لبث» و توقف را نمى دانستيد و از آن بى خبر بوديد، پس لا بد چيزى از عذاب و رحمت در برزخ درك نكرده اند، در سوره يونس آيه 45 و سوره احقاف آيه 35 و سوره نازعات آيه اخير، نظير اين مطلب آمده ولى همه با لفظ تشبيه «كان» و مضمونشان غير از مضمون آيه فوق است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 287

در كافى كتاب الجنائز ج 3/ 235 چهار حديث از حضرات باقر و صادق صلوات اللَّه عليهما نقل شده كه حديث اول چنين است.

لا يسئل فى القبر الا من محض الايمان محضا او محض الكفر محضا و الاخرون يلهون عنهم

يعنى در قبر سؤال نمى شود مگر از مؤمن خالص و كافر خالص و ديگران به سر خود گذاشته مى شوند، ظهور اين روايت در آنست كه آنها در بيخبرى محض خواهند بود.

على هذا آنها كه واسطه اند ما بين مؤمن محض و كافر محض مانند مستضعفين و مسلمانانى از اين قبيل، در عالم برزخ چيزى نخواهند فهميد و اللَّه العالم

در مجمع البيان فرموده: آنكه با اين آيه به نفى عذاب قبر استدلال كرده حرفش درست نيست زيرا كه گفتيم: ممكن است آن بعد از چشيدن عذاب قبر باشد.

يعنى آنها مدتى در عذاب بوده سپس به بيخبرى افتاده اند.

نگارنده گويد: اين آيه ظاهرا چنان كه گفته شد فقط شامل گروه بخصوص است.

در كافى ج 3/ 244 از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: ارواح مؤمنان در صفت بدنها در درختى از بهشت هستند همديگر را مى شناسند و صحبت مى كنند چون روح تازه واردى بيايد گويند: اين از هول بزرگى بيرون آمده بگذاريد آرام گيرد، آن گاه مى پرسند: فلانى و فلانى چه كردند؟ اگر گويد:

وقت مرگ من زنده بود، اميدوار باشند كه پيش آنها آيد و اگر گويد پيش از من مرده است گويند: «قد هوى هوى» يعنى به عذاب افتاده اگر از پرهيزكاران بود پيش ما مى آمد، در روايت ديگر از آن حضرت نقل شده: ارواح كفار چون در آتشند و عذاب مى شوند، گويند: خدايا آخرت را نياور، وعده ما را عملى مكن، آخر ما را به اول ما ملحق مكن.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 288

[سوره البقرة (2): آيات 158 تا 162]

اشاره

إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ (158) إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ (159) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (160) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ

وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (161) خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (162)

158- صفا و مروه از علامتهاى خدا هستند (بدست خدا تعيين شده اند) پس هر كه حج خانه خدا كند يا عمل عمره انجام بدهد، مانعى ندارد ميان آن دو طواف (سعى) كند، و هر كه نيكى را به رغبت كند، خدا بر او شكرگزار و آگاه است.

159- آنان كه دلائل روشن و هدايت ما را كه نازل كرده و براى مردم در دستور آسمانى توضيح داده ايم، كتمان مى كنند چنين كسان را خدا و لعنتگران لعن مى كنند.

160- مگر آنها كه توبه كردند و به اصلاح پرداختند و كتمان شده را توضيح دادند، من به سوى آنها باز مى گردم كه من تواب و رحيمم.

161- آنان كه حق را انكار كردند و در حال انكار بمردند لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنهاست.

162- در آن لعنت پيوسته اند، عذابشان سبك نمى شود و مهلتى نخواهند داشت.

كلمه ها

صفا: صفا و مروه دو كوه كوچكى است در مكه در كنار مسجد الحرام در تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 289

سمت مقام ابراهيم كه حاجيان ميان آن دو عمل سعى انجام مى دهند، فاصله ميان آن دو چنان كه گفته اند سيصد و هشتاد متر و نيم است. صفا در اصل به معنى سنگ صاف و خالص و مروه در اصل به معنى سنگ نرم مى باشد فعلا ميان صفا و مروه به صورت سالن عظيم سرپوشيده اى است كه در آن «سعى» بجا مى آيد.

شعائر: جمع شعيره و آن به معنى علامت است، شعائر اللَّه مكانهاى نشاندارى است كه خدا در آنها ياد و عبادت مى شود.

حج: حج در اصل به معنى قصد

و در شريعت قصد خانه خداست براى اعمال بخصوصى كه در ذيل آيه 196 بقره خواهد آمد.

اعتمر: اعتمار به معنى «عمره» آوردن است توضيح آن ذيل آيه 196 بقره ديده شود.

جناح: آن در اصل به معنى ميل كردن و كنار شدن است، گناه را از آن جناح گفته كه ميل از حق به طرف باطل است.

يطوف: طواف به معنى گرديدن بدور شى ء است. سيرى كه آخرش به اولش مى رسد گرچه دائره اى نباشد.

تطوع: طوع به معنى ميل و رغبت، تطوع يعنى با رغبت انجام دادن. طوع در مقابل كره است.

بينات: جمع بينه. يعنى آيات و مطالب روشن و آشكار.

لعنت: لعن به معنى راندن و دور كردن است، لعنت خدا در آخرت عذاب و دور كردن از بهشت و در دنيا دور كردن از قبول رحمت و توفيق است، و از مردم نفرين مى باشد.

ينظرون: انظار به معنى مهلت دادن است.

شاكر: شاكر بودن خدا پاداش دادن به عمل است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 290

شرحها

در اين پنج آيه: موقعيت صفا و مروه، سعى بين آن دو (كه قسمتى از عمل عمره است)، كتمان حقائق، توبه بعد از اشتباه، مرگ در حال كفر بررسى شده است.

158- إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ به نظر مى آيد كه اين آيه تتمه مطالب آيات گذشته نباشد بلكه مطلبى جداگانه است و به نظر مى آيد كه بعضى ها صفا و مروه و عمل «سعى» را از آثار ابراهيم عليه السّلام ندانسته و از ساخته هاى جاهليت دانسته اند چنان كه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده، آيه در رد اين شبهه آمده كه: صفا و مروه هر دو از علامتهايى است كه بوسيله

خدا تعيين گشته و خدا در آنها ياد مى شود بنا بر اين:

فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما حالا كه هر دو از نشانه هاى خدا هستند مانعى نيست كه در عمل حج و عمره در ميان آن دو رفت و آمد «سعى» شود و عمل «هاجر» كه براى آب يافتن به طفل صغير خود ميان آن دو سراسيمه مى دويد به مرحله نمايش آيد كه يعنى در روزگار گذشته يك مرد موحد (ابراهيم) براى احياء توحيد زن و بچه اش را در اين وادى گذاشت و او براى پيدا كردن آب و يا همنفسى ميان دو كوه مى گرديد، و يا آن نمايش تذلل در پيشگاه خداست.

على هذا نزول آيه براى رفع شبهه است نه براى اثبات وجوب «سعى» و ظاهر آنست كه وجوب آن قبلا معلوم شده بود و ظهور آيه منافى وجوب آن نيست زيرا معنى آن چنين است: صفا و مروه از علائمى است كه به دست خدا تعيين گرديده و ساخته مشركان نمى باشد پس مانعى نيست كه سعى واجب شده قبلى را ميان آن دو انجام بدهيد. راجع به اينكه آيه در «عمرة القضا» سال هفتم هجرى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 291

نازل شده به مجمع البيان و غيره رجوع كنيد ولى به مضمون روايت فوق: آيه در حجة الوداع نازل شده است.

وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ اين جمله در آيه 184 نيز كه درباره روزه است، آمده و حاكى است كه عمل روزه و سعى هر دو سخت هستند ولى چون مورد رضاى خدا و عمل خير مى باشند بايد با رغبت و ميل انجام داده شوند،

خدا آن را مى داند و به آن پاداش خواهد داد، شكر بنده عكس العملى است در مقابل نعمت خدا، شكر خدا عكس العمل و پاداش است در مقابل طاعت بنده، لازم است عمل خير را چنان با رغبت انجام بدهيم گويى گرسنه در سر سفره رنگين نشسته است.

159- إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ ظهور آيه تهديد است به آنان كه حقائق را كتمان مى كنند خواه مسلمان باشند يا غير آن، مخصوصا به قرينه آيه بعدى، گرچه گفته اند و مى شود گفت:

علت نزول آيه عمل اهل كتاب بوده است.

ظاهرا بينات و هدى هر دو يك چيز هستند، و به جهت روشن و عامل هدايت بودن دو تعبير آمده است و اشاره به علت تهديد مى باشد يعنى هدايت و صلاح مردم را نبايد پنهان داشت. مراد از «الكتاب» مى شود گفت: هر كتاب آسمانى است و شايد هر شريعت و دين باشد. نتيجه اينكه بايد آنچه خدا براى هدايت مردم فرستاده در اختيار مردم باشد، كتمان آن سد راه خداست. چنين كسان را خدا لعنت و از رحمت خود بدور مى كند. مردم هم به آنها به زبان حال و به زبان قال نفرين مى كند زيرا با كتمان آيات خدا مردم را از راه خدا به دور كرده اند.

در اصول كافى ج 1/ 54 باب البدع نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

وقتى كه بدعتها در امت من ظاهر شود، عالم بايد علمش را اظهار كند، هر كه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 292

اظهار نكند لعنت خدا بر اوست. چه

بسيار بلاهايى كه از كتمان حقائق به بشر رو آورده و حق را در لباس باطل و بالعكس نشان داده است.

يهود و نصارى بشارت عهدين را در باره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كتمان كردند و تفرقه انداختند، و صحابه وصاياى آن حضرت را درباره على بن ابى طالب و اهل بيت عليهم السّلام كتمان كردند چه حقائقى كه به وسيله از خدا بيخبران كتمان نشده و نمى شود اگر دنيا دوستان و ترسويان حقائق اسلام را پنهان نمى كردند يقينا امروز جهان قيافه اى غير از اين داشت.

160- إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ اين آيه استثنايى است از آيه فوق. يعنى آنان كه پس از كتمان به مقام توبه آيند و گذشته را جبران كنند مورد عفو قرار خواهند گرفت، ظاهرا مراد از «أصلحوا» آنست كه خود را اصلاح و نيت شان را پاك گردانند يا مراد اصلاح چيزى است كه با كتمان كردن آن را فاسد كرده اند و منظور از «بيّنوا» آنست كه مطلب كتمان شده را روشن و آشكار سازند، خدا با لطف و كرم به سوى آنان برخواهد گشت كه خدا بسيار توبه پذير و مهربان است. اين منتهاى مهربانى است كه درهاى برگشت و توبه را باز گذاشته است.

161- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ اين آيه به نظرم به مناسبت آيه إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ... آمده است.

مراد از «الذين كفروا» آنهايى هستند كه دانسته حق را انكار مى كنند و كفرشان از روى عناد است نه جهل. اگر آنها در حال كفر از

دنيا روند مورد لعنت و عذاب خداوند قرار مى گيرند ملائكه نيز آنها را نفرين مى كنند كه راه توحيد و سعادت را مسدود كرده اند، مردم نيز به زبان حال و قال لعنت مى كنند كه در تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 293

هر حال عمل اينگونه اشخاص به ضررشان تمام شده است.

ناگفته نماند در آيه، دوم «يلعنهم» بلفظ فعل آمده و در اين آيه بلفظ اسم و ثبوت. و نظير اين آيه است آيه: كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ ... أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ آل عمران/ 86- 87 و در باره ابليس آمده: وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ حجر/ 35 شايد منظور آن باشد كه برگشت همه لعنتها به آنهاست.

162- خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ ضمير «فيها» راجع است به «لعنت» يعنى در لعنت پيوسته هستند و اثر لعنت كه عذاب باشد از آنها سبك نمى شود، مانند دنيا نيست كه به عذاب عادت كنند و احساس ناراحتى كم باشد و آنها مهلت داده نمى شوند تا دمى از عذاب فارغ باشند درباره توجيه خلود عذاب به آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ انعام/ 128 و قاموس قرآن (خلد) رجوع كنيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 294

[سوره البقرة (2): آيات 163 تا 167]

اشاره

وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ (163) إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ وَ

السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (164) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذابِ (165) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ (166) وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النَّارِ (167)

163- خدا و معبود شما يكى است جز او خدايى و معبودى نيست، رحمت او عالمگير و ثابت است.

164- حقا كه در آفرينش آسمانها و زمين و پى در پى آمدن شب و روز و در كشتى هايى كه به سود مردم در دريا روانند در آبى كه خدا از آسمان نازل كرد و زمين را پس از مرده بودن با آن زنده نمود و از همه جنبندگان در آن پراكند، در گرداندن بادها و در ابر رام شده ميان آسمان و زمين آياتى است (بر توحيد و يگانگى خدا) بر گروهى كه تعقل مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 295

165- بعضى از مردم جز خدا شريكانى (خدايانى) مى گيرند آنها را مانند دوستى كه به خدا لايق است، دوست مى دارند كاش آن ظالمان به وقت ديدن عذاب (دنيوى) مى دانستند كه تمام قدرتها متعلق به خداست و خدا داراى مجازات شديد است.

166- آن گاه كه پيشوايان از پيروان خود بيزارى كردند و عذاب را ديدند و روابطشان قطع شد (خواهند دانست كه قدرتها همه متعلق به خداست).

167- (آن وقت) پيروان گويند

اى كاش ما را بازگشتى (و امكانى) بود تا از آنها بيزارى مى كرديم چنان كه از ما بيزارى كردند بدينسان خدا اعمالشان را به صورت پشيمانيها، نشانشان مى دهد از آتش بيرون شدن ندارند.

كلمه ها

اله: معبود بقره/ 133.

رحمن: رحمن صيغه مبالغه است دلالت بر وسعت رحمت دارد رحيم صفت مشبهه است دلالت بر دوام و ثبات رحمت دارد فاتحه/ 3.

سماوات: آسمانها بقره/ 22 اصل آن از «سمو» به معنى رفعت و بلندى است.

اختلاف: اختلاف شب و روز پى در پى آمدن آنست اصل «خلف» به معنى پس و پشت سر است.

فلك: كشتى. در مفرد و جمع بكار مى رود، چنان كه در آيه فوق و در وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ نحل/ 14 جمع آمده.

بث: پراكندن و منتشر كردن. آن در آيه با آفريدن تطبيق مى شود.

دابة: جنبنده. دب و دبيب به معنى آرام رفتن و حركت خفيف است، موجودات زنده را به علت حركت، دابه گفته اند، آن در انسان و حيوان بكار مى رود وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ نور/ 45.

تصريف: گرداندن. از آن مى شود فهميد كه وزش بادها به طور دائره است نه افقى. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 296

رياح: بادها. مفرد آن ريح است.

سحاب: ابرها. اسم جنس جمعى است، واحد آن سحابه، جمعش سحب و سحائب است در مفرد و جمع بكار مى رود.

مسخر: رام شده. تسخير رام كردن با قهر است (قاموس قرآن).

انداد: شريكها. واحد آن ندّ است، آن با مثل تا حدى فرق دارد. (قاموس قرآن).

الاسباب: وسيله ها. مفرد آن سبب است. در اصل به معنى ريسمانى است كه با آن به درخت خرما بالا روند، سپس به هر وسيله سبب گفته شده.

كرة: رجوع،

برگشتن.

حسرات: حسر به معنى كشف و انكشاف است، حسرة اندوهى است بر آنچه از دست رفته، حسرات جمع آن مى باشد.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه جهان هستى داراى نظم واحدى است و تحت يك فرمان و يك اراده مى چرخد و آن دليل توحيد و يكى بودن خدا است.

آنان كه به جاى خدا، خدايانى مى گيرند و به گمراهان روى مى آورند، روز قيامت و روز انقطاع وسيله هاى مادى، آشكارا خواهند ديد كه همه چيز دربست در اختيار خدا بوده و فرمانروايان باطل كه جاى خدا را گرفته بودند سودى به آنها ندارند و از آنها بيزارى مى كنند. در آن وقت پيروان بى خرد با تأسف خواهند گفت: اى كاش به زندگى اول برگشته و از آنها بيزارى مى كرديم چنان كه از ما بيزارى كردند ولى پشيمانى سودى نخواهد داشت.

163- وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ اين آيه به صورت ادعا و آيه بعدى دليل اين ادعا است. منظور از «واحد» تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 297

واحد عددى است نه وصفى، يعنى: خدا و معبود شما يكى است نه بيشتر، چنان كه در آيه لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا انبياء/ 22 نيز نظر به «عدد» است.

خلاصه ادعا اين است: خداى شما يكى است. جز او خدايى و معبودى نيست.

او داراى رحمت گسترده و ثابت است.

بعضيها واحد را به معنى «احد» و يكتا گرفته اند ولى اگر درست دقت كنيم آيه در صدد نفى تعدد است نه بيهمتايى خدا، آيه بعدى نيز در اثبات «يكى بودن» است در مقابل مشركان عقيده به خدايان متعدد داشتند، آرى بيهمتايى بالملازمه اثبات مى شود.

164- إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ

وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ.

خبر «ان» كلمه «لايات» است كه در آخر آيه واقع شده، اين آيه در اثبات توحيد و رحمن رحيم بودن خدا است كه در آيه سابق بطور ادعا ذكر شد.

و منظور عمده، توجه دادن به نظام واحد جهان و ارتباط اجزاء آن به يكديگر و نتيجه گيرى براى توحيد است، براى درك اين مطلب بايد نيروى تعقل و تفكر را به كار برد كه در ذيل آيه فرموده لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.

در آفرينش آسمانها و زمين قطع نظر از نظامات عجيب آن دو، ارتباط كاملى حكم فرماست و آسمانها در حيات زمين و اداره شدن آن دخالت مستقيم دارند، مثلا اگر زمين فقط نور را از آسمان دريافت نمى كرد و در جاذبه عمومى منظومه شمسى نبود، حتما فلج و فاقد حيات بود، از طرف ديگر: وجود شب و روز و پى در پى بودن آن دو نتيجه مستقيم ارتباط آسمان با زمين است و گرنه هيچ يك وجود نداشت.

از آن طرف پى در پى بودن شب و روز و جابجا شدن نور و ظلمت در اطراف زمين، از ضروريات زندگى است، در نور دائم و ظلمت دائم حيات امكان ندارد و حتى حساب كرده اند كه زمين در هر ساعت هزار ميل بدور خود مى چرخد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 298

و در 24 ساعت يك دور تمام شده، شب و روز تشكيل مى گردد، اگر به عوض هزار ميل، صد ميل مى چرخيد، طول شب و روز 240 ساعت مى شد، در حرارت 120 ساعته روز نباتات از بين مى رفت، بقيه هم در سرماى 120 ساعته شب معدوم مى گرديد.

وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما

يَنْفَعُ النَّاسَ ما قبل و ما بعد جمله، چيزهايى است كه دست بشر در آنها كار نكرده ولى كشتى ها كار آدمى است گرچه وسائل و قوانين فشار آب، خاصيت چوب، تأثير هوا و غيره همه از خداست. به نظرم دلالت كشتيها بر توحيد از آن جهت است كه بوسيله كشتى و دريانوردى نقاط زمين بهم وصل شده و همه يكپارچه مى شود، اگر شرائط دريانوردى فراهم نمى شد و بشر نمى توانست به درياها دست يابد و با انسانهاى ديگر مربوط باشد آن بر خلاف توحيد بود، و جاى اين سؤال باقى مى ماند كه: ميان اجزاء زمين هماهنگى نيست گويى فقط يك اراده در آن كار نكرده به دليل آنكه درياهاى بيكران از خشكيها جداست.

ولى خدا، با كشتى ها با وضع قوانين آب و خاصيت چوب و آهن و غيره درياها را از اول در اختيار بشر گذاشته و هماهنگى برقرار كرده است و اللَّه العالم.

وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ همه درياهاى روى زمين شور و تلخند، استفاده حيوانات خشكى و نباتات از آن غير ممكن است ولى با تبخير درياها و تشكيل ابرها و جريان هوا، آبهاى شيرين بصورت برف و باران به خشكيها منتقل مى شود. زمين بدان وسيله زنده شده، كاروان روئيدنيها به راه مى افتند، از آن طرف زنده شدن زمين و به وجود آمدن روئيدنيها بايد با خلقت موجودات زنده تكميل شود و اگر حيوانات اعم تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 299

از انسان و غيره نبود دائره هماهنگى بسته نمى شد و روئيدنيها بى استفاده مى ماند.

ظاهرا مراد از: وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ

مِنْ ماءٍ از اولين نزول بارانها و زنده شدن زمين و روئيدن گياهان و بعدا خلقت حيوانات است تا وقتى كه اين نظم برقرار مى باشد.

بسيار عجيب است كه روئيدنيها و بث حيوانات هر دو يكى شمرده شده، زيرا علم ثابت كرده كه حيوانات در تهيه اكسيژن احتياج به روئيدنيها دارند، و روئيدنيها در تهيه كمبود «كربن» احتياج به حيوانات دارند، يكى بدون ديگرى قابل دوام نيست، اين هماهنگى از دلائل برجسته توحيد است.

وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ جريانهاى هوا از ضروريات زندگى است، در پاكيزگى محيط زمين، حركت ابرها، تلقيح گياهان، تشكيل نهرهاى دريايى، جابجا شدن آب اقيانوسها و غيره از جريان هوا ناگزير هستيم، اگر فقط فكر كنيم كه: در صورت نبودن جريان هوا، ابرها در سطح اقيانوسها مى ماند و باران به خشكيها نمى رسيد، ضرورت وجود باد را خواهيم دانست.

از طرف ديگر، وزش باد بطور دائره است، هواى سطح دريا از پائين وارد خشكى و هواى خشكى از بالا وارد دريا مى شود، كلمه «تصريف» كه به معنى گرداندن است ظاهرا اين عنايت را دارد. گذشتگان وزش باد را افقى دانسته اند.

وجود ابرها در زندگى ضرورى است ولى اگر در سطح زمين بودند، زندگى را دچار اشكالات مى كردند و اگر مرتب در بالا پيش مى رفتند ناپديد مى گشتند حرارت هواى سطح زمين آنها را به بالا مى برد، سردى طبقه بالا مانع از ارتفاع زياد آنها مى شود، لذا به صورت تراكم در بين آسمان و زمين مسخر مى شوند و دائره زندگى را پر مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 300

لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ يعنى: در خلقت آسمانها و زمين و ... علامتهايى است بر

توحيد خدا و بر إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ، ولى اين نشانه ها براى كسانى است كه تفكر و تعقل مى كنند و مى خواهند دنيايى را كه در آن زندگى مى كنند بشناسند وضع يك قصيده به وحدت شاعر و ارتباط اجزاء يك كارخانه به وحدت تدبير دلالت دارند، همچنين نظم و ارتباط و هماهنگى جهان از وجود يك اراده و يك خدا حكايت دارد آرى: وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ.

165- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ.

اين آيه درباره كسانى است كه در آيات گذشته تعقل نمى كنند و براى خدا شريكانى مى گيرند و آنها را كه دخالتى در خلقت عالم و اداره آن ندارند همچون خدا دوست مى دارند. در آيات بعدى خواهيم ديد كه «انداد» شامل پيشوايان باطل نيز هست، آنان كه از رؤساء باطل پيروى مى كنند، مشرك هستند و خدايانى جز خدا گرفته اند.

در مجمع از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده: آنها رؤساء ستمگر و پيروان آنهاست «1» آنها روز قيامت و در ميان عذاب خواهند گفت: رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا احزاب/ 67.

بعضى گفته اند: مراد از «حب» در آيه اطاعت است يعنى به آنها اطاعت مى كنند مثل اطاعت خدا، ولى حمل به ظاهر بهتر است و اطاعت از لوازم حب مى باشد، ضمنا آيه صريح است كه خدا را مى توان دوست داشت به خلاف آنان كه گفته اند: در دوست داشتن سنخيت لازم است.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ مؤمنان، خدا را مبدء كمالات دانسته و از روى فهم و درك دوست مى دارند ولى گمراهان معبودهاى باطل را از روى تقليد

__________________________________________________

(1)

قال ابو جعفر (ع): و اللَّه يا جابر، هم ائمة الظلمة و

اشياعهم. تفسير عياشى.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 301

و هوس دوست دارند دوستى مؤمنان قابل زوال نيست ولى دوستى گمراهان با كمى توجه قابل زوال است پس مؤمنان در دوستى خدا پايدارتر از دوستى كفار در رؤساء باطلند. بقول بعضى از فضلاء جمله وَ الَّذِينَ آمَنُوا ... دفع دخل است كه مبادا گمان كنند: مشركان در محبت انداد از مؤمنان در محبت خدا پيشرفته تر هستند.

وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذابِ به نظر مى آيد كه «لو» به معنى تمنى و آرزو است و جواب نمى خواهد.

«يرى» به معنى دانستن و رؤيت علنى است. مراد از «العذاب» ظاهرا عذاب دنيوى و «يرون» به معنى ديدن و «ان القوة ...» مفعول «يرى» است. يعنى:

اى كاش اين ظالمان به وقت ديدن عذاب دنيوى، مى دانستند كه تمام قدرتها به دست خداست و خدا داراى مجازات شديد است، و معبودهاى انسانى و بتهاى آنها قدرت و نيرويى ندارند. اين حاكى است كه آنها به وقت آمدن عذاب، اين را خواهند دانست، نظير وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ سجده/ 12 وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ سبأ/ 31 يعنى اين هر دو را خواهى ديد، «لو» در هر دو آيه براى تمنى و آرزو است.

166- إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ.

گفته اند اين آيه بدل است از إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ در آيه قبلى ولى ظاهرا مراد از «العذاب» در آيه گذشته عذاب دنيوى است.

به نظرم اين آيه ظرف است به آنچه در آيه قبل بود و تقدير آن چنين است:

و

يعلمون ان القوة للَّه اذ تبرء الذين ... يعنى اين مرءوسين ظالم در دنيا به وقت آمدن عذاب و در آخرت به وقت بيزارى جستن رؤساء، خواهند دانست كه تمام قدرتها متعلق به خداست. و اگر بيان يا بدل باشد از «اذ» سابق، آن وقت تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 302

هر دو عذاب راجع به آخرت است.

آيه صريح است در اين كه معبودهاى دروغين اعم از انسان و غير انسان و فرمانروايان باطل نه تنها در آخرت يارى نخواهند كرد بلكه از پيروان خويش بيزارى خواهند جست، و هر دو گروه عذاب را خواهند ديد و وسائل و روابطى كه در دنيا ميان آنها بود همه بريده و ناپديد خواهد گرديد، و آن وقت كه مصداق يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً دخان/ 41 و لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ غافر/ 16 آشكار گرديد خواهند ديد كه معبودهاى باطل قدرتى نداشته اند به «نكته ها» رجوع شود.

167- وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا.

در آن موقع كه ديدند، رؤسا كمكى نكردند سهل است بلكه از پيروان خود بيزارى هم كردند با كمال حسرت خواهند گفت اى كاش به زندگى دنيا برگشته ما نيز از آنها بيزارى مى كرديم ولى ديگر وقت گذشته است.

كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النَّارِ.

«حسرت» حال است از «اعمالهم» يعنى خداوند اعمال آنها را به آنها نشان مى دهد در حالى كه اين اعمال بر آنها حسرت و اندوه و ندامت هستند. لفظ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النَّارِ صريح در خلود اهل آتش در آتش است در اين زمينه به قالَ

النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها انعام/ 128 رجوع شود.

نكته ها
پيشوايان باطل:

از آيه إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ ... روشن گرديده كه: پيشوايان از جمله «انداد» و شريكان خدا هستند، در اين زمينه آيات زيادى داريم اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 303

دُونِ اللَّهِ

توبه/ 31 وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ بقره/ 257، إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اعراف/ 30 پس آنان كه در مقابل دين و قانون خدا از طاغوت و پيشوايان باطل پيروى مى كنند مشرك هستند و اطاعتشان از آنها يك نوع عبادت و بندگى آنهاست.

بيزارى پيشوايان:

به مضمون بسيارى از آيات، پيشوايان باطل اعم از انسانها و بتها و شيطان روز قيامت از پيروان خويش بيزارى خواهند كرد، كسانى كه پيشوا و معبود آنها خداست با خدا ارتباط پيوسته داشته و خواهند داشت و از آن مبدء فيض و رحمت به طور دائم بهره مند خواهند بود، از آن طرف لعنتى بودن ارتباط پيشوايان باطل به طور كلى آشكار و روشن خواهد گرديد و پيروان آنها فرياد يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ خواهند كشيد.

اينك بعضى از آيات، إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا در جاى ديگر آمده كه پيشوايان به خدا خواهند گفت: أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيَّانا يَعْبُدُونَ قصص/ 63، شيطان روز قيامت به مردم خواهد گفت:

إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ ... ابراهيم/ 22. گفتگو و مجادله و نفرين ميان پيشوايان باطل، و پيروان آنها در روز قيامت، مطلب ديگرى است كه در محل خود خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 304

[سوره البقرة (2): آيات 168 تا 171]

اشاره

يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (168) إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (169) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ (170) وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ (171)

168- اى مردم از آنچه در زمين است در صورت حلال و پاكيزه بودن، بخوريد و از اوهام شيطان پيروى نكنيد كه

او دشمن آشكار شماست.

169- او فقط شما را بكار بد و گناه بدتر فرمان مى دهد و امر مى كنند: آنچه را كه نمى دانيد بخدا نسبت دهيد.

170- وقتى كه به مشركان گويند: از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد گويند: بلكه از آئينى كه پدران خويش را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم آيا گرچه پدرانشان چيزى نفهميده و هدايت نيافته بودند؟!!

171- حكايت كافران (با تو) حكايت كسى است كه صدا مى زند. بحيوانى كه جز صدايى و آوايى نمى شنود، آنها كران و گنگان و كورانند لذا چيزى نمى فهمند.

كلمه ها

حلال: حل به معنى باز كردن است حلال چيزى است كه از ممنوعيت باز شده تصرف و خوردن آن جايز است بر خلاف حرام كه محدود و ممنوع است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 305

طيب: دلچسب و طبع پسند. كه حواس از آن لذت مى برد. اصل آن طيب (بر وزن قيف) به معنى دلچسبى و طبع پسندى است.

خطوات: خطوه (بر وزن خمره) فاصله ميان دو قدم در راه رفتن و (بر وزن بهره) يك قدم برداشتن، جمع آن در اول خطوات (بضم خاء و طاء) و در دوم (بر وزن ضربات) است. پيروى از خطوات شيطان، تبعيت از وسوسه هاى اوست.

شيطان: بقره/ 14 و 102.

سوء: (بضم سين) بد، و به فتح سين: بدى، به عبارت ديگر در اول اسم و در دوم مصدر است. سوء هر چيزى است كه بدى و ناراحتى آورد اعم از گناه يا غفلت. پس «سوء» از گناه اعم است.

فحشاء: فحش، فاحشه، فحشاء به معنى كار بسيار زشت هستند، فحشاء و فاحشه در قرآن به زنا، لواط، تزويج نامادرى و نظائر آنها گفته شده (قاموس قرآن).

الفينا: الفاء:

پيدا كردن. «الفاه: وجده».

يعقلون: عقل به معنى درك و فهم است.

ينعق: نعق: بانك زدن. فرياد كشيدن. «نعق الغراب: صاح».

دعاء: خواندن.

نداء: خواندن به صداى بلند.

صم: صم: كرها. بكم: لال ها. عمى: كورها بقره/ 18.

شرحها

در اين آيات دو نمونه از «انداد» كه به عوض خدا از آنها پيروى مى شود ذكر شده يكى شيطان و وسوسه هاى او، ديگرى تقليد كوركورانه از پدران تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 306

و رسوم و آداب خرافى كه هر دو مورد تذكر و نكوهش قرار گرفته، و آنها كه پيرو تقاليد و رسومات هستند و بدون تفكر از آن جانبدارى مى كنند به حيوانات تشبيه شده اند كه صدا را مى شنوند ولى معناى آن را نمى دانند.

168- يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ.

چون آيه متوجه به عموم مردم است و عموم مردم از پيش خود حلال و حرام ساخته و مى سازند، لذا «يا أَيُّهَا النَّاسُ» آمده، تنها مشركان و مسلمانان در نظر نيست.

علت نزول آيه قهرا آنست كه بعضى از مشركان و غيره چيزهايى را بى جهت بر خود حرام كرده بودند چنان كه در سوره مائده/ 103، و سوره انعام/ 138، 142، 143 نقل شده است حَلالًا طَيِّباً هر دو حال است از «مِمَّا فِي الْأَرْضِ» يعنى: خوردن عموم مأكولات براى عموم جايز و مباح است به دو شرط: يكى اين كه حلال باشد يعنى حق كسى در آن نبوده و نهى از آن نشده باشد ديگرى آن كه طيب و موافق طبع باشد و طبع معتدل انسان از آن متنفر نباشد مثل چيزهاى گنديده. در جاى ديگر در وصف رسول خدا صلّى اللَّه

عليه و آله آمده: وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ اعراف/ 157. ظاهر آنست كه آيه در صدد اكل مباح است نه هر تصرف جايز چنان كه بعضى گفته اند.

وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ نشان مى دهد كه حرامهاى ساختگى پيروى از اوهام و وسوسه هاى شيطان است.

169- إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.

اين آيه علت نهى از پيروى شيطان است كه شيطان هميشه به چيزهاى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 307

مضر و بدبخت كننده وادار مى كند و دستور مى دهد كه به خدا دروغ به بنديد و از فيض رحمت او به دور مانيد، اصل فساد، عقائد باطل، تحريف شرايع همه از وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ ريشه گرفته و مى گيرد.

آرى شيطان و شيطان صفتان جز به فحشاء و منكر و بدعتها امر نمى كنند، به قرينه وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ نور/ 21 كه منكر به جاى «سوء» آمده، مراد از السوء هر كارى است كه بدى و ناراحتى مى آورد اعم از گناه، غفلت، تضييع وقت، زحمت فزون از طاقت و غيره و مراد از فحشاء گناهان بزرگ و رسوا كننده است.

پس «سوء منكر» عبارتند از مطلق كارهاى بد و ناپسند خواه گناه باشد يا غير آن چنانچه در آيه فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ آل عمران/ 174، به حادثه ناگوار «سوء» گفته شده يعنى حادثه ناگوارى به آنها نرسيد.

معنى آيه چنين مى شود شيطان شما را به هر كار بد نتيجه و اندوهبار (اعم از گناه و غيره) و به هر گناه بزرگ و رسوا كننده امر

مى كند. بالاتر از آن به بدعتها و جعل عقائد ناحق، و دروغ بستن به خدا وادار مى نمايد.

170- وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا.

اين قسمت دوم از «انداد» گيرى است كه در برابر دستور خدا از رسوم و سنن خرافى پيروى مى كنند و بجاى تفكر در كلام خدا، مى گويند از آنچه پدران خود را در آن ديده ايم پيروى خواهيم كرد جمله أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ مى گويد اين در صورتى است كه آنها تحقيق كرده و بدانند كه پدرانشان در راه حق و در طريق صحيح بوده اند و اگر پدرانشان اهل هدايت نبوده و چيزى درك نكرده و بيراهه رفته اند، چگونه مى توانند از آنها تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 308

پيروى كنند و پيش خدا معذور باشند و در راه سازندگى قدم بردارند؟!!.

راجع به تقليد در «نكته ها» سخن خواهيم گفت.

171- وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً.

در اينجا لازم است كلمه «معك» يا نظير آن را در نظر بگيريم و چنين باشد: مثلهم معك كمثل الذى ... مراد از الَّذِينَ كَفَرُوا آنانند كه دانسته و از روى عناد كافرند نه از روى جهل. در اين مثل چوپان و گوسفند مطرح نيست كه بگوئيم: گوسفند نفهميده از چوپان پيروى مى كند بلكه منظور آنست كه حيوانى صداى انسان را مى شنود ولى معنى آن را درك نمى كند چنان كه ما صداى گاو را مى شنويم و معنى آن را درك نمى كنيم.

كافران چون بناى نشنيدن و نفهميدن دارند در نتيجه كلمات پيامبر در نظرشان به صورت نامفهومى در آمده چنان

كه در جاى ديگر فرموده: وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً انعام/ 25 و نيز فرموده: ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ هود/ 20، آرى اعراض از حق انسان را اين چنين عوض مى كند.

يعنى: حكايت تو در هدايت كفار حكايت كسى است كه به حيوانى بانك زند چنان كه حيوان فقط صدا را مى شنود و معنى آن را درك نمى كند، كفار هم چنين هستند.

صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ آنها در مقابل كلمات حق، كر هستند و لال هستند و كورند لذا چيزى نمى فهمند و هدايت نمى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 309

نكته ها
اصل اباحه:

به موجب آيه كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً اصل در اشياء اباحه است، آنچه تحريم نشده و طبع پسند است مى شود تصرف كرد و خورد و آشاميد هر چه باشد و هر كجا باشد، بر خلاف اخباريها كه عقيده دارند: هر چه درباره آن از دين رخصت و دستور نرسيده، بايد در آن احتياط كرد و نخورد و تصرف ننمود وهابى هاى حجاز كه پيروان محمّد بن عبد الوهّاب نجدى هستند نيز چنين عقيده دارند، و جريان اصل اباحه بسيار مفصل است و بايد در كتابهاى اصول فقه مطالعه كرد.

دروغ بستن بر خدا:

به مضمون: وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ يكى از خطوات و وسوسه هاى شيطان آنست كه: وادار مى كند تا بر خدا و رسول دروغ ببنديم در مكتب تشيع اينكار به قدرى زشت و خطرناك است كه حتى اگر كسى دانسته به خدا و رسول و امام دروغ بر بندد روزه اش باطل مى شود بايد قضاى آن را بگيرد و دو ماه نيز روزه كفاره بگيرد و توبه كند تا آمرزيده شود و اين از افتخارهاى مكتب تشيع است كه دروغ بستن بر خدا و رسول را چنان سخت گرفته است.

عقائد باطل، بدعتهاى خانمان برانداز، مكتبهاى باطل، همه نتيجه دروغهايى است كه بر خدا و رسول بسته اند، تصور كنيد در دروغهايى كه علماء يهود و نصارى جعل كرده و مردم را از پيروى اسلام بازداشتند، دروغهايى كه به وسيله معاويه، ابو هريره، سلاطين اموى و عباسى به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نسبت داده شد تا حق را در صورت باطل و باطل را در صورت حق ظاهر نمودند، در تاريخ مشهور است

كه معاويه پول كلانى به «سمرة بن جندب» داد كه روايت كرد: تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 310

آيه وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ ... بقره/ 207 درباره عبد الرحمن بن ملجم لعين و آيه ... أَلَدُّ الْخِصامِ ... بقره/ 204 درباره على بن ابى طالب عليه السّلام است. براى روسياهيهاى ابو هريره و امثال او لازم است به كتابهاى مخصوص رجوع نمود. صوفيه و امثال آنها نيز در دروغ بستن به خدا و رسول مشهور مى باشند. قرآن مجيد بارها اين گونه اشخاص را تهديد كرده است وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ آل عمران/ 78 إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ يونس/ 69.

قرآن و تقليد:

آيه وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا ... حكايت دارد كه اسلام دين تعقل و تفكر است، كلمات لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ و غيره بارها در قرآن مجيد تكرار شده است، جمله أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ مفيد آنست كه اگر طريقه پدران آنها بر مبناى منطق و تعقل بوده، اينها حق دارند كه از آنها تقليد بكنند و گرنه، نه.

قرآن مجيد در آيات متعددى تابعان را كه بدون تفكر از متبوعان پيروى كرده اند اهل عذاب دانسته و عذر آنها را قبول نمى دارد و مى گويد: فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ... زمر/ 18 يعنى سخن را مى شنوند و درباره آن فكر مى كنند و بهترين آن را اختيار مى كنند خلاصه: هر راهى و هر كارى و هر دينى كه انسان اختيار مى كند بايد اول آن را بفهمد و

در اطراف آن تحقيق بكند سپس آن را قبول كرده و در راه آن قدم بر دارد و در اين راه اگر اشتباه هم بكند پيش خدا معذور خواهد بود.

در تقليد از فقهاء كه مقلد راهى به مسائل دينى ندارد، دستور داده شده كه:

تا چند نفر متخصص و خبره، ايمان و عدالت و علم فقيه را تصديق نكرده اند نمى شود از او تقليد نمود، در رجوع به دكتر و مصرف كردن دواى او، عقل حكم تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 311

مى كند بايد قبلا مهارت او را دانست بعد مراجعه نمود.

در ذيل آيه وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلَّا أَمانِيَّ ... بقره/ 78 در تفسير برهان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه مردى عرض كرد عوام يهود در تقليد از علماى خود چاره اى نداشتند چنان كه عوام ما نيز ناچارند بى آنكه از حقيقت با خبر باشند از علما تقليد كنند؟ امام عليه السّلام در ضمن جواب فرموده:

اگر عوام ما از فقهاء، فسق، عصبيت بر سر هم زدن براى مال خدا ... به بينند و باز از آنها تقليد كنند مانند عوام يهود هستند، بعد فرموده: از فقهاء آنكه پرهيزكار، حافظ دين، مخالف هواى نفس و مطيع خدا باشد، بر عوام است كه از او تقليد كنند.

ناگفته نماند: عقيده يك دفعه آنست كه مبناى فكرى و استدلالى دارد، و طرف با تفكر و استدلال به آن عقيده رسيده است، اين عقيده را در صورت باطل بودن بايد با استدلال از بين برد، و يك دفعه آنست كه مبناى عاطفى دارد و طرف از استدلال عاجز است، عقيده بت پرستان جنبه عاطفى داشت و در جواب پيامبران

مى گفتند: پدران خود را چنين يافته ايم، از طريق آنها كنار نخواهيم شد وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ اين منطق از نظر قرآن قبول نيست بايد كوبيده شود، لذا بت پرستى در اسلام مجاز نيست كه بماند، گرچه اسلام را نيز به او تحميل نمى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 312

[سوره البقرة (2): آيات 172 تا 176]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ اشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (172) إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (173) إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (174) أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (175) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ (176)

172- اى اهل ايمان از چيزهاى پاكيزه كه به شما روزى داده ايم، بخوريد، و خدا را شكر كنيد اگر خدا را به پرستيد.

173- خداوند فقط خوردن ميته و خون و گوشت خوك و آنچه به وقت ذبح نام غير خدا بر آن برده شود، بر شما حرام كرده (ولى) كسى كه مجبور شود بى آنكه طالب لذت باشد و بى آنكه در خوردن افراط كند گناهى بر او نيست، كه خدا غفور و مهربان است.

174- آنان كه آنچه را خدا از كتاب نازل كرده كتمان مى كنند و آن را به بهاى كمى مى فروشند، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 313

در شكمهاى خود

فقط آتش مى خورند، خدا روز قيامت با آنها سخن نمى گويد و از گناهان پاكشان نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است.

175- آنها همانها هستند كه ضلالت را به هدايت و عذاب را به مغفرت خدا خريدند، چه چيز آنها را بر آتش شكيبا كرده است؟!!

176- اين وعده عذاب بدان جهت است كه خدا كتاب را به حق (و براى وحدت) نازل كرده (ولى) آنها كه در زمينه كتاب اختلاف كردند در تفرقه شديدى هستند.

كلمه ها

ميته: ميت و ميّت هر دو به معنى مرده است. ميته مؤنث ميت حيوانى است كه بدون ذبح شرعى مرده، خواه خود بخود مرده و يا به ذبح غير شرعى.

خنزير: خوك. جمع آن در قرآن خنازير است.

اهل: اهلال به معنى بلند كردن صداست. ماه را از آن هلال گويند كه به وقت ديدن آن صدا بلند كرده به يكديگر نشان مى دهند.

اضطر: اضطرار: احتياج و اجبار. آن در واقع حمل غير بر ضرر است، تحميل كننده شايد شخص ديگر و يا حالتى در خود شخص باشد مانند گرسنگى و غيره.

باغ: اسم فاعل از بغى به معنى طلب، باغى: طالب و مايل.

عاد: اسم فاعل است از عدو به معنى تجاوز.

اثم: گناه ضرر بقره/ 219.

غفور: غفر به معنى پوشاندن و مستور كردن است غفران گناه پوشاندن و ناپديد كردن آنست غفار و غفور صيغه مبالغه هستند يعنى بسيار آمرزنده. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 314

يكلمهم: تكليم سخن گفتن.

شقاق: اختلاف، جدايى بقره/ 137.

شرحها

در آيات قبلى عموم مردم از تقليد كوركورانه و از پيروى اوهام شيطانى مخصوصا در مورد چيزهاى خوردنى، نهى شدند. در اين آيات به مؤمنان دستور داده شده از نعمتهاى پاكيزه بخورند و خدا را شكر كنند نيز بعضى از محرمات كه نمى شود خورد بيان گرديده و به آنان كه به خاطر مال دنيا اين گونه حقائق را كتمان مى كنند وعده عذاب داده شده است.

172- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ اشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ.

اين آيه قطع نظر از مطالب خود، مقدمه بيان محرمات در آيه بعد است شكر نعمت كه دستور داده شده وسيله ارتباط ما بين روزى دهنده

و روزى خورنده است، به وسيله شكر دائره نعمت پر شده و حقيقت جاى خود را مى گيرد.

مقتضاى فطرت آنست كه از نعمت استفاده كرده و صاحب نعمت را بشناسيم و آن اهليت زيادت به ما خواهد داد لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ در آيه ديگر آمده فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً وَ اشْكُرُوا ... نحل/ 114.

آمدن شرط در: إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ ... ظاهرا براى آنست: حالا كه خود را بنده خدا مى دانيد. حق نداريد از پدران و خطوات شيطان پيروى كنيد.

تكيه بر روى «طيّب» از آن جهت است كه ملاك حلال و حرام روشن گردد، آنچه پاكيزه و طبع پسند است بايد حلال و مجاز باشد و آنچه خبيث، تنفرآور و كثيف است بايد تحريم گردد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 315

173- إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ.

اين چهار چيز در آيات ديگر نيز ذكر شده اند «1» حصر در آيه اضافى و نسبت به چيزهايى است كه مشركان (و شايد اهل كتاب نيز) حلال مى دانستند و گرنه حيوانات ديگرى نيز حرامند. از قبيل درندگان و غيره.

حرام بودن ميته و خون و خوك براى عوارض ناگوارى است كه در بدن توليد مى شود ولى حرمت آنچه به وقت ذبح نام غير خدا برده شده براى تقويت توحيد و كوبيدن «انداد» و معبودهاى دروغين است، حتى آنچه به وقت ذبح نام خدا بر آن ذكر نشده حرام است خواه نام غير خدا ياد شده يا نه وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ انعام/ 121.

در كتاب كافى ضمن روايتى علل حرمت مردار از حضرت صادق

عليه السّلام نقل شده كه خوردن آن بدن را ضعيف و رنجور مى كند، نيروى بدن را مى كاهد و سبب قطع نسل و سكته مى شود و درباره خوردن خون فرموده: ... دهان را بدبو، بوى بدن را بد مى كند، سبب بد خلقى، بيمارى هارى، قساوت قلب، كمى عاطفه مى شود تا جايى كه ممكن است فرزند و پدر و مادرش را بكشد ... «2»

امروز بشر با تجربه و پيشرفت علم اين حقائق را به نحو احسن دريافته است.

__________________________________________________

(1)- اين چهار چيز در سوره انعام/ 145 و سوره نحل/ 115 و نيز در سوره مائده/ 3 به اضافه چند چيز ديگر آمده است. ظاهرا اين تكرار براى اهميت مطلب بوده است.

(2)- كافى كتاب اطعمه حديث اول، ولى بايد دانست كه اين مضرات در خوردن خون است ولى تزريق خون تازه و زنده، به بدن كه ربطى به دستگاه گوارش ندارد جايز و خريد و فروش آن نيز مجاز است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 316

اما خوك حيوانى است بسيار كثيف، بى غيرت و لاابالى. نوعا از كثافات و گاهى از فضولات خود تغذيه مى كند، انگل «تريشين» كه به صورت نوارهاى سفيد باريك در ماهيچه هاى آن موجود است و همچنين «كرم كدو» كه در گوشت اين حيوان پليد هست، سبب هر نوع بيمارى در بدن مى گردد.

به فرض اگر با وسائل علمى امروز بتوان اين انگل ها را از بين برد صفات اين حيوان مانند بى غيرتى و بى عفتى و بى اعتنايى به مسائل كه به وسيله گوشت آن به انسان منتقل مى شود چاره پذير نيست. لفظ «لحم» دلالت بر آن دارد كه گوشت خوك چنانچه خود نميرد و سرش بريده شود حرام است.

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ

باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ اين قسمت از حكم اولى استثناء شده يعنى آنكه براى حفظ جان خويش ناچار باشد از اين حرامها بخورد به دو شرط مانعى نيست، يكى آنكه «غير باغ» يعنى مايل و خواهان لذت نباشد و حرمت اوليه را در نظر بگيرد، دوم «غير عاد» يعنى از مقدار ضرورت تجاوز نكند، از لفظ «غفور» مى شود استفاده كرد كه خدا در صورت اضطرار اثرات ناگوار آنها را از بين برده و مستور خواهد كرد، چون در اينجا گناهى نيست تا بخشوده شود لفظ «رحيم» حكايت دارد كه اين اجازه در اثر مهربان بودن خدا است.

ناگفته نماند: از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه: در تفسير «غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ» فرمودند: باغى آنست كه بر امام خروج كند، عادى كسى است كه راهزنى مى كند مردار بر او حلال نيست «1» در روايت ديگرى از آن حضرت منقول است: باغى آنست كه از (روى هوس) بشكار مى رود، عادى راهزن است، اينها نبايد نماز را شكسته بخوانند و اگر اضطرار پيش آمد مجاز نيست از ميته بخورند،

__________________________________________________

(1)- كافى ج 6/ 265 كتاب اطعمه.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 317

آنچه در حال اضطرار به ديگران حلال مى شود بر اينها حلال نيست «1».

اين روايات كه در وسائل الشيعه، تفسير برهان و غيره نقل شده منافى معناى اولى نيست بلكه لفظ «باغ- عاد» به همه آنها شامل است، چنين كسان اگر در حال اضطرار از محرمات بخورند بر آنها گناه نوشته خواهد شد كه در معصيت پروردگار هستند.

174- إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا

أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ.

اين آيه روشن مى كند كه محرمات فوق در تورات و انجيل نيز بوده، ولى دانشمندان اهل كتاب آن را به خاطر نفع مادى و پول دوستى اظهار نمى كردند و در مقابل اسلام جبهه گيرى مى نمودند.

در سوره نحل/ 118 بعد از ذكر چهار چيز حرام فرموده: وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ معلوم است كه شريعت تورات نيز اينها را حرام كرده بود و در جاى ديگر در وصف اهل كتاب آمده: وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ توبه/ 69 به هر حال:

آيه شريفه آنها را تهديد به عذاب مى كند، ولى تهديد شامل هر كسى است كه حق را كتمان نمايد اهل كتاب باشد يا مسلمان.

وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ سخن نگفتن خدا با اينگونه اشخاص در آيه وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ...

آل عمران/ 77 نيز آمده، بهتر است اين كلمه را حمل بر ظاهر كرده و بگوئيم:

خدا در روز قيامت با مؤمنان از روى مرحمت سخن خواهد گفت البته صدا خواهد آفريد و مؤمنان خواهند شنيد چنان كه فرموده: لَهُمْ فِيها فاكِهَةٌ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ يس/ 57 و 58 يعنى براى آنها سلام قولى

__________________________________________________

(1)- تفسير عياشى.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 318

است از طرف خداى رحيم. ولى اين سخن گفتن نسبت به كفار نخواهد بود، آنچه در آيات آمده كه خدا اهل عذاب را عتاب و ملامت خواهد كرد حق است چنان كه در سوره مؤمنون/ 108

و اعراف/ 38 و غيره آمده ولى مراد از «لا يكلمهم» در آيه. تكلم از روى مهر و رحمت است- لفظ «و لا يزكيهم» نشان مى دهد كه خدا با از بين بردن گناهان آنها را پاك و منزه نخواهد كرد.

175- أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ.

«اشترى» را مى شود خريدن يا عوض كردن معنى نمود، در هر حال هدايت و مغفرت را از دست داده و در عوض ضلالت و عذاب را به دست آورده اند. «ما» در فَما أَصْبَرَهُمْ ... ظاهرا براى تعجب است يعنى اينها در برابر وعده عذاب چقدر بى اعتنا و خونسرد هستند.

176- ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ.

يعنى اين وعده ها و تهديدها براى آنست كه خدا كتاب را به حق نازل كرده و بايد آنچه در كتاب است كتمان نشود، تا روشن گردد كه تورات و انجيل اين احكام را تأييد كرده اند ولى آنها كه درباره كتاب اختلاف مى كنند و آن را منشأ اختلاف و تشتت مى گردانند از حقيقت و از وحدتى كه نظر كتاب است بسيار بدورند و بايد در عذاب بمانند كه غرض خدا را نقض كرده اند.

آيه شريفه مفيد آنست كه خداوند كتابها را براى ايجاد وحدت فرستاده تا مانند رشته محكمى جامعه را به مهم متصل كنند، اما آنان كه دانسته اين كتابها را در مسير اغراض خويش قرار داده و از مسير اصلى منحرف مى كنند در عذاب خدا خواهند بود مسلمان باشند يا غير مسلمان. در جاى ديگر آمده: وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بقره/ 213.

تفسير أحسن

الحديث، ج 1، ص: 319

[سوره البقرة (2): آيه 177]

اشاره

لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (177)

177- نيكى آن نيست كه صورت خود را به سوى مشرق و مغرب كنيد، بلكه نيك آن كس است كه به خدا و روز قيامت و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران ايمان آورده است، و مال خويش را با آنكه دوست مى دارد به خويشاوندان و يتيمان و فقراء و درمانده دور از وطن و سائلان و در آزادى بردگان مى دهد، و نماز مى خواند و زكاة مى دهد، و بعهد خود وقتى كه مى بندد وفادار مى ماند و در برابر محروميت و مرض و به وقت جنگ استقامت دارند، اينها كسانى هستند كه راست گفته اند و فقط اينها پرهيزكاران كاملند.

كلمه ها

بر: (بكسر باء) نيكى و خوبى، به فتح اول به معنى نيكوكار و نيز به معنى خشكى مقابل دريا است (قاموس قرآن).

ملائكة: فرشتگان. مفرد آن ملك، به عقيده اكثر علماء آن از ماده «الوك» به معنى رسالت است.

قربى: قربى و قرابت به معنى خويشاوندى و نزديكى نسبى است بقره/ 83.

ابن السبيل: پسر راه، يعنى درمانده دور از وطن.

الرقاب: جمع رقبه، آن در اصل به معنى گردن است، استعمال آن در بنده تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 320

و انسان از باب ذكر جزء و اراده كل است.

بأساء: بأس

بؤس بأساء هر سه به معنى سختى و ناپسند است، بأساء را سختى شديد نيز گفته اند. به معنى عذاب، خوف و جنگ نيز آيند كه همه مصداق سختى مى باشند.

ضراء: ضرر شديد. بأساء و ضراء اگر يك جا ذكر شوند مراد از اولى سختيهاى خارج از وجود است مثل ضرر مالى و از دومى گرفتارى وجود مثل بيمارى. اين هر دو كلمه اسم مؤنث و مفرد هستند.

(قاموس قرآن).

شرحها

اين آيه در صدد معرفى اعمال نيك و مردان نيكوكار است و مى گويد:

نيكوكار كسى است كه از درون به توحيد و واقعيات معتقد، و از بيرون مصدر اعمال نيك و خدا پسند باشد و در پيش آمدها استقامت ورزد و خود را نبازد.

در الميزان از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: هر كه به اين آيه عمل كند ايمانش كامل است. در شأن نزول آيه گفته اند: درباره تحويل قبله بحث و جدال و گفتگو زياد شد و يهود دست بردار نبود تا آيه شريفه نازل گرديد. ولى نمى شود گفت:

در اين مورد فقط اين آيه نازل شده است بلكه آيات قبل و بعد نيز نازل شده اند، ضمنا در اين آيه مطلب فوق بررسى گرديده است.

177- لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ....

«بر» اول به معنى نيكوكارى است و همچنين «بر» دوم، ولى حمل «من آمن» بر آن از جهت مبالغه است. گويند: فلانى عدالت و شرافت يا ذلت است تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 321

يعنى به قدرى عادل و شريف يا ذليل است گويى خودش در آن محو شده و يكپارچه عدالت و شرافت يا ذلت شده است،

در اينجا هم: آنكه داراى چنين صفات است گويى يكپارچه بر و نيكوكارى است.

يعنى: نكويى آن نيست كه به سوى مشرق و مغرب رو كنيد (اين در صورتى است كه بدون دستور خدا باشد) بلكه نكويى و نكوكار آنست كه به خدا، قيامت، ملائكه، كتابهاى آسمانى و پيامبران ايمان داشته باشد، اين قسمت راجع به عقيده و مطالب درونى است.

وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ اين قسمت راجع به انفاق مال و شامل انفاقهاى واجب و مستحبّ هر دو است و اين نتيجه ايمان و اعتقاد سابق مى باشد، قيد «على حبه» مفيد آنست كه مال خرج شده، زياد و قابل اعتناء باشد و درد آنها را دوا كند نه مقدارى كه مورد اعتناء و مورد علاقه انفاق كننده نيست مثل انفاقهاى ناچيز، اين قيد در سوره آل عمران/ 92 الدهر/ 8 نيز آمده است. «ابن السبيل» كسى است كه فقط با اين لفظ شناخته مى شود يعنى درمانده دور از وطن كه لازم است از انفاق واجب و مستحبّ به وطنش فرستاده شود.

مراد از «رقاب» برده هايى است كه لازم است خريده و آزاد شوند.

وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ اين هر دو عمل عبادى، اولى ارتباط با خدا دومى رابطه با خلق است. به نظرم زكاة از جهت اهميت ذكر شده و گرنه «آتى المال» شامل آن نيز هست.

وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ اين قسمت نيز مقدارى از اخلاق آنها است كه به پيمان خود وفادار و در گرفتاريهاى مالى و بدنى صبور و

به وقت جنگ با استقامت هستند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 322

«الموفون» خبر مبتداى محذوف است يعنى: «و هم الموفون»، «صابرين» منصوب است به تقدير «اعنى» و اين تقدير براى مدح و ثناگويى است.

أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ يعنى اينان در ادعاى ايمان صادقند، زيرا قول و فعل و عقيده شان يكى است لفظ «هم» براى حصر است يعنى: فقط آنها اهل تقوى هستند و شايد براى كمال باشد يعنى فقط متقى كاملند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 323

[سوره البقرة (2): آيات 178 تا 182]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ ذلِكَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ (178) وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (179) كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ (180) فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (181) فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (182)

178- اى اهل ايمان بر شما درباره كشته شدگان قصاص مقرر شده آزاد در برابر آزاد، عبد در برابر عبد، زن در برابر زن هر كس چيزى از برادرش به او گذشت شود و قصاص به خونبها تبديل گردد بر خونخواه است كه بطور شايسته خونبها را تعقيب كند و بر قاتل است كه آن را به خوبى به پردازد اين تخفيف و مرحمتى است از جانب خدا و هر كه بعد از

عفو، تجاوز كند و قاتل را بكشد عذابى دردناك دارد.

179- اى خردمندان براى شما در قصاص زندگى هست تا از آدمكشى به پرهيزيد.

180- بر شما مقرر شده وقتى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر مالى از خود بجا گذارد، وصيت براى پدر و مادر و خويشان به طور شايسته. اين حقى است بر پرهيزكاران.

181- هر كه پس از شنيدن (و دانستن) وصيت را تغيير دهد گناه آن فقط بر كسانى است كه آن را تغيير مى دهد، خدا شنوا و دانا است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 324

182- كسى كه از انحراف موصى (ميل ببعض ورثه) و يا از گناه او (وصيت به خلاف شرع) بترسد و ميان آنها را اصلاح دهد گناهى بر او نيست خدا بخشنده و مهربان است.

كلمه ها

قصاص: مقابله به مثل در جنايت عمدى. قص و قصص در اصل به معنى تعقيب و پى جويى است. سرگذشت را از آن قصه گويند كه گوينده آن را تعقيب و دنبال مى كند مقابله به مثل را از آن قصاص گويند كه در تعقيب جنايت است.

قتلى: كشته شدگان. مفرد آن قتيل است.

حر: آزاد آنكه برده كسى نيست.

عبد: بنده و برده.

المعروف: شناخته شده آن هر فعلى است كه خوبى آن به وسيله عقل يا شرع شناخته شود (قاموس قرآن) الباب: جمع لب. آن به معنى مغز و عقل است. اولوا الالباب يعنى صاحبان خرد و انديشه.

خيرا: مال، اصل خير به معنى اختيار شده است، مال و صفت و كار خوب را از آن خير گويند كه مورد اختيار و رغبت است (قاموس قرآن).

متقين: بقره/ 2.

وصية: وصى به معنى متصل شدن و متصل كردن است،

ايصاء و توصيه به معنى سفارش و دستور است، وصيت يعنى چيز توصيه شده و سفارش شده، علت اين تسميه آنست كه موصى كارش را بكار وصى متصل مى كند و يا كار بعد از مرگ را به قبل از مرگ اتصال مى دهد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 325

جنفا: ميل به باطل يا مطلق ميل و انحراف.

شرحها

در اين آيات دو مطلب نقل و بررسى شده است يكى قصاص در جنايت عمدى كه بايد جانى را مجازات كرد و در عين حال مى شود از حس عاطفه استفاده كرده و عفو نمود و روشن شده كه اجراى قصاص سبب محفوظ ماندن خونهاست دوم:

وصيت كه دستورى راجع به كارهاى بعد از مرگ است.

178- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ.

پيش از نزول قرآن عرب عقيده به قصاص داشت و آن را به كار مى بست ولى قصاص بسته به قدرت اولياء مقتول و نيروى قبيله بود حتى گاهى به عوض يك نفر ده نفر را مى كشتند قرآن مجيد با اين آيه اولا قضيه را تعديل كرد كه در مقابل يك نفر فقط يك نفر را مى توان كشت نه بيشتر، ثانيا حس انتقام و حس عاطفه را ملاك قرار داد يعنى حكم اولى قتل، قصاص است ولى اگر كسى از عواطف انسانى استفاده كرده و قاتل را عفو كند، مجاز است.

اين حكم مطابق فطرت انسان است زيرا اگر تنها قصاص بود يك حكم خشن و غير قابل انعطاف مى شد و اگر فقط خونبها و عفو بود مورد سوء

استفاده واقع مى گرديد ظهور جمله الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى آنست كه آزاد را در مقابل برده و مرد را در مقابل زن نمى كشند.

ناگفته نماند آزاد در مقابل برده كشته نمى شود، تفصيل و علت آن را در فقه بايد جستجو كرد، اما اگر مرد آزاد زن آزادى را بكشد، كشتن مرد در مقابل تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 326

زن مشروط به آنست كه، اولياء زن نصف ديه مرد را به وراث او بدهند، امام صادق عليه السّلام در ضمن روايتى فرموده: مرد در مقابل زن كشته نمى شود مگر آنكه به وارثان مرد نصف ديه او داده شود «1» بايد بدانيم كه خونبهاى زن نصف خونبهاى مرد است، رجوع شود به «نكته ها».

علت اين حكم ظاهرا آنست كه: مرد در زندگى بيش از زن توان كار دارد و بيش از زن احتياج جامعه را بر طرف مى كند نظير يك ماشين چهار تنى و ده تنى بنا بر اين اگر مرد را در مقابل زن بكشيم نظير آنست كه ماشين ده تنى را در مقابل ماشين چهار تنى بدهيم، اين حكم تحقير زن نيست بلكه يك واقعيت است احكام اسلام تابع حقائق و نظامات عالى جهان است نه احساسات بى جا.

لفظ «من اخيه» براى تحريك عاطفه رحمت است يعنى با وقوع قتل هنوز قاتل برادر دينى اولياء مقتول و قابل ترحم است، جمله فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ راجع به قاتل و ولى مقتول است يعنى بعد از عفو، قصاص بخونبها مبدل مى شود در اين صورت بر ولى مقتول است كه براى گرفتن خونبها، قاتل را تعقيب كند ولى به طور متعارف، و قدرت او

را در پرداخت ديه در نظر گيرد، و بر قاتل است كه به خوبى و بدون طفره رفتن خونبها را پرداخت نمايد، تقدير آن چنين است: «فعلى الولى اتباع القاتل بالمعروف و على القاتل اداء الدية الى الولى باحسان» «2».

ذلِكَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ.

تبديل قصاص بخونبها در صورت عفو، تخفيف و رحمتى است از جانب خدا

__________________________________________________

(1)-

عن الصادق عليه السّلام: لا يقتل حر بعبد و لكن يضرب ضربا شديدا و يغرم دية العبد و لا يقتل الرجل بالمرئة الا اذا ادى الى اهله نصف ديته ... «جوامع الجامع»

صافى از تهذيب.

(2)- در تفسير عياشى دو روايت در اين زمينه نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 327

كه قضيه را از حاد بودن خارج مى كند ولى اگر كسى بعد از عفو، قاتل را بكشد براى او در آخرت عذابى دردناك است و در عوض او را قصاص مى كنند.

179- وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.

اين آيه دليل تشريع قصاص است و درك اصالت آن به عاقلان واگذار شده كه ضرورت قصاص را در حيات جامعه فقط عاقلان مى توانند احساس كنند، لفظ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ از دو جهت قابل توجه است يكى از جهت معنى كه مى گويد: حيات افراد جامعه در وجود قصاص است آن وقت حيات افراد تضمين مى شود كه قاتلان و آدمكشان بدانند در صورت قتل نفس، به حكم قصاص، خودشان نيز كشته خواهند شد، دوم از جهت لفظ عربها در اصالت قصاص مى گفتند: «القتل انفى للقتل» يعنى: آدمكشى را قصاص از همه بهتر ريشه كن مى كند ولى جمله فِي الْقِصاصِ حَياةٌ از آن مختصر و

مفيدتر است، اهل بلاغت بيشتر از ده فرق ادبى در ميان اين دو عبارت نقل كرده اند.

مفعول «تتقون» محذوف است يعنى: لعلكم تتقون القتل تا شما از آدمكشى به پرهيزيد.

180- كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ.

لفظ «كتب» دلالت بر وجوب دارد ولى لفظ «المتقين» مانع از وجوب است و گرنه لفظ «مؤمنين و مسلمين» مى آمد «الوصية» نائب فاعل «كتب» است پدر و مادر با آنكه ارث بر هستند ولى مانعى نيست كه از «ثلث مال» بر آنها وصيت شود تا چيز اضافى ببرند «1» «بالمعروف» مفيد آنست كه اين وصيت بايد

__________________________________________________

(1)-

عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر (ع) قال: سألته عن الوصية يجوز للوارث؟

قال نعم. ثم تلى هذه الاية «إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 328

عرف پسند باشد و ضررى به ورثه نرساند حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ يعنى: اين وصيت حقى است كه بر پرهيزكاران وضع شده است و آن مفيد استحباب وصيت است.

181- فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

اين آيه صريح است در اين كه تبديل وصيت از جانب وصى يا شخص ديگرى حرام است و خداوند كلماتى را كه در تبديل آن بكار رود مى شنود و از تغيير آن آگاه است.

182- فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

اين آيه استثنا است از حرمت تبديل، مراد از جنف ميل به بعضى از ورثه است كه سهم او از وصيت بيشتر باشد چنان كه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده، منظور از «اثم» وصيت به

باطل و حرام است لفظ «فمن خاف» نشان مى دهد كه اين تبديل در حيات موصى است يعنى: وصى مى بيند كه موصى ميل به بعضى از ورثه مى كند و آن موجب اختلاف خواهد شد و يا مى خواهد وصيت به حرام كند، در اينوقت پا در ميان گذاشته و او را به اصلاح و تبديل وصيت وادار مى نمايد مراد از آمدن «غفور رحيم» شايد آن باشد كه در اين صورت گناه موصى نيز بخشوده خواهد شد.

نكته ها
قصاص:

قصاص و انتقام از قاتل، فطرى انسانست و هر كس با طبع سليم خود ضرورت آن را احساس مى كند، لذا از قديم الايام در ميان بشر عملى بوده و هست. اديان آسمانى آن را تعديل كرده و حكم اولى قرار داده و در عين حال عفو و گذشت را مجاز دانسته اند و اين كه تورات تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 329

در فصل بيست و يكم از سفر خروج و غيره فقط قصاص را عنوان كرده فقره ديگر آن از بين رفته است و گرنه در ذيل آيه مائده خوانديم كه پس از حكم قصاص فرمود: فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ.

در زمينه اين حكم، در گذشته و حال افراط و تفريطى رخ داده، اما در گذشته نحوه قصاص بسته به قدرت قصاص كننده بود حتى گاهى براى يك نفر يك قبيله را از بين مى بردند، و اما امروز عده اى از نسل سرگردان موضوعيت آن را انكار كرده و گويند: آن بر خلاف عاطفه بشرى است، با كشته شدن مقتول يك نفر از افراد جامعه كم شده چرا ديگرى را با دست خود كم كنيم؟ بهتر است آن را زندانى كرده تربيتش

نمائيم، ولى گويند از روزى كه زندان جاى قصاص را گرفته شماره قتل زياد گشته است.

در روزنامه ها مى خوانيم كه به تدريج از اين سخن توبه مى كنند چنان كه اخيرا در «آمريكا» بعضى ها را اعدام و كليت قانون را عوض كردند اشكالهاى ديگرى نيز كرده اند كه به همه جواب داده شده است.

قرآن در اين زمينه فقط با لفظ «يا اولى الالباب» تصديق و درك واقعيت و ضرورت آن را به صاحبان عقل و انديشه واگذار كرده است و حقا كه انديشمندان ضرورت آن را درك كرده اند.

درباره قصاص و مسائل آن مطلب مفصل است بايد به كتب فقه مراجعه نمود ناگفته نماند: در اسلام آزاد را در مقابل برده قصاص نمى كنند، پدر را در مقابل فرزند قصاص نمى كنند و هكذا، اينها روى عللى است پيش خدا نه اينكه نعوذ باللّه بى عدالتى باشد.

وصيت: وصيت يكى از مستحبات اسلامى است، در بعضى از مواقع كه واجباتى در عهده انسان و يا امانتهايى در تحويل او است، واجب مى شود، انسان حق دارد وصيت كند كه يك سوم مالش را در تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 330

راههاى شرعى كه معين مى كند مصرف نمايند، بهتر است در اين كار دقت و كارهايى را كه نفع آنها عمومى است انتخاب نمايد، از لفظ «الاقربين» در آيه استفاده مى شود كه خويشاوندان غير وارث را نسبت به كارهاى ديگر ترجيح دهد و همچنين بر پدر و مادر با آنكه وارث هستند وصيت نمايد.

از على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه نقل شده: هر كه به وقت مرگ به خويشانى كه ارث نمى برند وصيت نكند عملش را با گناه به پايان رسانيده است «1».

از حضرت صادق

صلوات اللَّه عليه منقول است:

الوصية حق على كل مسلم «2».

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: هر كه بدون وصيت بميرد همچون زمان جاهليت مرده است و نيز فرموده: بر مسلمان سزاوار نيست حتى يك شب را به روز آورد مگر آن كه وصيتش زير سر او باشد «3».

__________________________________________________

(1)- (2)- (3)- روضة الواعظين مجلس «88».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 331

[سوره البقرة (2): آيات 183 تا 187]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (183) أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكِينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (184) شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (185) وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ (186) أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آياتِهِ

لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (187)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 332

183- اى اهل ايمان بر شما روزه نوشته شده چنان كه به گذشتگان نوشته شده بود تا پرهيزكارى كنيد (و پرهيزكار باشيد).

184- (آن روزه) در روزهاى معدودى است هر كه از شما مريض يا در مسافرت باشد همان اندازه در روزهاى ديگر روزه بگيرد و بر كسانى كه تاب روزه ندارند (مانند پيران و غيره) لازم است عوض بدهند، مسكينى را اطعام كنند هر كه كار خوب را با رغبت انجام دهد براى او بهتر است، روزه براى شما بهتر است اگر بدانيد.

185- (آن چند روز) ماه رمضان است كه قرآن به عنوان هدايت مردم در آن نازل شده قرآن آيات روشنى است از جنس هدايت و فرقانى كه بر پيامبر نازل گشته. هر كه از شما در اين ماه در حضر باشد آن را روزه بدارد و هر كه مريض يا در سفر باشد همان قدر از روزهاى ديگر روزه بگيرد، خدا براى شما راحتى مى خواهد نه زحمت. و تا تعداد روزه را كامل كنيد و خدا را در برابر آنكه هدايتتان كرده تعظيم نمائيد (يا تكبير گوئيد) و تا سپاس گزار باشيد.

186- (اى پيامبر) وقتى كه بندگان من، مرا از تو پرسند، من به آنها نزديك هستم، دعاى دعا كننده را وقتى كه مرا بخواند اجابت مى كنم، از من اين سخن را بپذيرند و به من ايمان آورند تا كمال يابند.

187- آميزش با زنان در شب روزه بر شما حلال شده آنها لباس شما هستند و شما لباس آنهائيد، خدا مى دانست كه شما بر خودتان خيانت خواهيد كرد لذا به شما برگشت و از شما اغماض

نمود، اكنون با آنها آميزش كنيد و آنچه (اولاد) براى شما نوشته بطلبيد، و بخوريد و بياشاميد تا رشته سفيد صبح از رشته تاريك شب نمايان شود سپس روزه را تا شب به پايان بريد. و آن گاه كه در مساجد به اعتكاف مشغوليد با زنان آميزش نكنيد، اينهاست مرزهاى خدا، به مرزهاى خدا نزديك نشويد، همين طور آيات خويش را به مردم بيان مى كند تا پرهيزكار شوند.

كلمه ها

الصيام: صوم و صيام به معنى روزه است. اصل كلمه به معنى امساك از مطلق تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 333

فعل است لذا به سكوت نيز صوم گويند كه امساك از سخن گفتن است.

عدة: چيز معدود را عده گويند «العدة هى الشي ء المعدود».

اخر: جمع آخر به معنى «ديگر» است.

يطيقونه: طوق و طاقت به معنى قدرت. اطاقه آنست كه كار را با طاقت فرسايى و زحمت انجام دهيم (قاموس قرآن).

فدية: عوض فدى و فداء نيز به همان معنى است.

تطوع: كار را با رغبت انجام دادن بقره/ 158.

رمضان: نهمين ماه عربى است ميان شعبان و شوال. و ماه روزه اسلامى. و اصل رمض شدت تابش آفتاب بر خاك است.

شهر: ماه و آن با رؤيت هلال شروع شده و با رؤيت مجدد منقضى مى شود.

بينات: آشكارها آيات بينات به معنى آيات روشن و آشكار.

فرقان: فرق گذارنده بين حق و باطل. مصدر است. به معنى اسم فاعل.

لعل: در كلام خدا به معنى «تا» و در كلام بشر به معنى «شايد» است.

يرشدون: رشد (بر وزن عذر) و رشد (بر وزن عمل) به معنى هدايت، نجات، كمال و صلاح است.

رفث: جماع. سخن گفتن با زن درباره جماع و سخن قبيح (صحاح) مراد از آن در

آيه جماع است لفظ «الى» حاكى است كه معنى ميل به آن تضمين شده است.

باشروهن: مباشرت رسيدن دو پوست بدن به همديگر است، مراد از آن در آيه مجامعت مى باشد.

خيط: رشته، نخ، مراد از رشته سفيد، صبح و از خيط اسود تاريكى شب است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 334

عاكفون: عاكف و معتكف كسى است كه عمل اعتكاف انجام دهد كه خواهد آمد. عكف و عكوف در اصل ملازمت با تعظيم است.

حدود: مرزها. مفرد آن حد است.

شرحها

آيات شريفه درباره تشريع روزه و احكام آنست و در ضمن از دعا و تضرع به درگاه خدا سخن رفته كه از بزرگترين عبادتهاست و بر تارك آن وعده عذاب داده شده است.

183- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.

لفظ «كتب» دلالت بر وجوب دارد، آيه صريح است در اينكه در شريعتهاى گذشته نيز روزه بوده ولى از اينكه در همه آنها روزه تشريع شده ساكت است «لعلكم تتقون» علت تشريع روزه است. روزه قطع نظر از زيبائيهاى ديگرش، يك زورآزمايى و خودشناسى است، شخص روزه دار وقتى كه ديد مى تواند در مدت معينى از همه ضروريات بدن صرف نظر كرده و گرسنه و تشنه بماند، مى داند كه دست كشيدن از محرمات بر او ميسر است.

بدين وسيله درهاى تقوا و مقاومت در برابر شهوات به روى شخص باز مى شود و نيز مى تواند خود را به انجام واجبات و مستحبات وادارد. اگر گويند:

در اين صورت روزه هدف نيست بلكه وسيله است؟ گوئيم: مانعى نيست كه روزه در عين هدف بودن وسيله تقوى و پرهيزكارى باشد مانند وضو، با آنكه مقدمه نماز است

خود يك عمل عبادى و عامل نزديكى به خدا مى باشد، در اينكه روزه خودش هدف و مصداق تقوى و موجب تقرب به خداست شكى نيست. ممكن است تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 335

مراد آن باشد كه: روزه گرفتن و وادار شدن به ماه عبادت مصداق «لعلكم تتقون» است.

184- أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكِينٍ.

كلمه «اياما معدودات» ظرف است براى صيام يعنى روزه مقرر شده در روزهاى معدودى است و آن ظاهرا براى سبك نشان دادن و تشويق به روزه است كه همه اش روزهاى شمرده اى بيش نيست، آيه صريح است در اينكه براى مريض و مسافر روزه نوشته نشده و اگر روزه بگيرند صحيح نيست چنان كه مذهب اهل بيت عليهم السّلام همين است، عده اى از فقهاء برادران اهل سنت فتوى داده اند كه:

مسافر مى تواند روزه بگيرد و قضا نكند و يا افطار كند و قضا نمايد، ولى اين بر خلاف آيه است، براى مسافر و مريض فقط قضا لازم مى باشد.

در كافى از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده كه فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ماه رمضان از مدينه به همراه مردم به سوى مكه خارج شد، عده اى از اصحاب پياده بودند، چون به «كراع الغميم» رسيدند آب خواست و ميان ظهر و عصر آب خورد و افطار كرد، مردم نيز افطار كردند، عده اى افطار نكردند حضرت آنها را عصاة (گناهكاران) خواند. اهل سنت نيز اين حديث را نقل كرده اند.

مراد وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ ... كسانى هستند كه روزه بر آنها طاقت- فرساست مثل پير مردان، پير زنان،

دختران ضعيف كه تازه بالغ شده اند، زنان حامله و شيرده و آنان كه عطش فوق العاده دارند، ظهور آيه آنست كه بر هيچ يك از اينها روزه واجب نيست و فقط فديه (كفاره) مى دهند ولى بر بعضى قضا نيز واجب است بايد به «فقه» رجوع شود فديه و كفاره براى هر روز يك مد (حدود تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 336

هفتصد و پنجاه گرم) است كه بر فقيره داده مى شود، اگر يك نفر به عوض يك ماه روزه 23 كيلو گندم به يك فقير بدهد كافى است.

فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

نظير اين جمله در آيه 158 نيز گذشت، يعنى هر كه كار خوب را با ميل و رغبت انجام دهد براى او بهتر است، روزه را نيز بايد با شوق و رغبت انجام داد إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ حاكى است كه اگر بدانيد و دقت كنيد پى خواهيد برد كه در تشريع روزه خير و صلاح شما در نظر گرفته شده است.

185- شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ.

يعنى ايام معدودات عبارتند از ماه رمضان كه قرآن در آن نازل گرديده قرآن اين حال را دارد كه هدايت است براى عموم مردم و از جنس هدايت و فرقانى است كه پيامبران گذشته آورده اند. بنا بر اين «شهر رمضان» خبر مبتداى محذوف است مثل «هى» كه به ايام معدودات راجع است، الف و لام «الهدى- الفرقان» هر دو براى جنس مى باشند. راجع به نزول قرآن در «نكته ها» بررسى خواهد شد.

فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ

فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ.

شهود ماه آنست كه انسان در رمضان در حضر باشد، تكرار وَ مَنْ كانَ مَرِيضاً ... ظاهرا براى حتمى بودن اين حكم و نيز براى بيان علت آن و علت وجوب قضا است كه در ذيل نقل مى شود.

يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 337

يعنى: برداشتن روزه از مريض و مسافر براى آنست كه خدا بما آسانى مى خواهد از آن طرف چون روزه سرمايه دنيا و آخرت است اگر قضا واجب نبود از طاعت شما كاسته مى شد ولى با گرفتن قضا، بعدد روزه ديگران روزه مى گيريد، بنا بر اين: يريد اللَّه- لتكملوا ... هر دو راجع به مريض و مسافر است ولى وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ ... علت و غايت روزه و احكام آنست، يعنى خدا را در برابر اين راهنمايى بخير و صلاح و اين مراعات حال صحيحان و بيماران و مسافران تعظيم كنيد و بزرگ و والا مقام بدانيد.

در روايات اهل بيت عليهم السّلام نقل شده كه «لتكبروا» را به تكبيرات مستحبّ معنى كرده اند كه بعد از چهار نماز يعنى: نماز مغرب و عشاء شب اول شوال و نماز صبح و نماز عيد فطر خوانده مى شود چنان كه در مجمع البيان و تفسير آلاء الرحمن و غيره نقل شده است، مى شود گفت كه روايات در مقام بيان مصداق مى باشند و گرنه معنى تكبير در آيه اعم از آنست. با عمل به آنچه در اين آيات بيان گرديد انسان بنده شكرگزار مى شود: وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

186- وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ

دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ.

وقوع آيه دعا در ميان آيات روزه ظاهرا براى اهميت دعا در ماه رمضان است، «فانى قريب» حاكى است كه در هر حال و هر شرط و هر مكان رابطه با خدا و خواندن خدا ميسر است، خدايى كه به انسان از خود انسان نزديكتر است وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ كلمه أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ در اين آيه و لفظ وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ... غافر/ 60 دلالت دارد كه استجابت دعا از جانب خدا حتمى است مگر آنكه دعا بر خلاف طبيعت، يا نفرين به مردم يا موانع ديگرى داشته باشد كه آن موقع صورت دعا را دارد ولى در واقع دعا نيست و يا چيزى مى خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 338

كه صلاح او نيست و اگر حقيقت مكشوف شود مى بيند كه به ضرر او است در همه اين صورتها «دعوة» واقعى كه در آيه قيد شده به وقوع نپيوسته است.

بعضى از بزرگان فرموده: «اذا دعان» قيد دوم استجابت دعاست يعنى انسان فقط خدا را بخواند. اما آنكه خدا را مى خواند و قلبش متوجه به امور عادى و اسباب طبيعى است ... در دعا اخلاص ندارد و خدا را تنها نخوانده است.

به نظر نگارنده: اگر قلبش متوجه اسباب طبيعى است ولى مى داند كه بايد خدا آنها را جور بكند و به مرحله عليت برساند، مانع اخلاص در دعا نيست، كمتر كسى مى توان يافت كه خدا را بخواند و وسائل مادى در نظرش نباشد، اين فقط در صورتى است كه وسائل مادى عملا بى اثر شده باشند مثل آنكه در دريا

غرق مى شود، در اين صورت انسان مضطر است و دعاى او باب ديگرى است.

فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي اجابت و استجابت هر دو به معنى جواب و قبول است يعنى بندگان من اين سخن مرا كه «من به آنها نزديكم و چون مرا بخوانند جواب مى دهم» بپذيرند و قبول كنند «و ليؤمنوا بى» يعنى ايمان بياورند كه قادرم خواسته هاى آنها را بدهم.

چنان كه از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- در مجمع البيان نقل شده.

لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ تا آنها كمال يابند، دانستن اين حقيقت كه خدا همواره حاضر و ناظر است به دعا و ناله بندگان توجه خاصى دارد. اگر به صلاحشان باشد حتما دعاى آنها را مستجاب مى كند، رشد و كمال بزرگى است، چه كمالى بزرگتر از ايمان به خدا و ارتباط با او. انسان از دو حال بيرون نيست يا راحت است يا ناراحت، در حال اول بايد خدا را با حمد و ثنا ياد كند كه فراهم كننده وسائل راحتى اوست، و در حال دوم با التماس و تضرع كه از بين برنده ناراحتى او است الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ دعا در حقيقت آنست كه انسان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 339

همه اين جهان هستى را از ياد برده، متوجه آفريننده جهان گردد، خدايى كه رحمت او همه مخلوقات را فرا گرفته، خدايى كه روشنترين صفات او رحمن رحيم است، آنان كه ضمير روشن دارند، مناجات خدا را بالاترين لذتها مى دانند، رجوع كنيد به آيات قرآن و روايات و دعاها و احوال چهارده معصوم عليهم السّلام.

187- أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ اين آيه

صريح است در اين كه نزديكى با زنان در شب هاى ماه رمضان جايز است، تعبير به لفظ «لباس» از زن و مرد ظاهرا براى آن است كه: زن مرد را و مرد زن را از اعمال منافى عفت مثل زنا و غيره مى پوشاند همانطور كه لباس بدن را مى پوشاند زن بى شوهر و شوهر بى زن به حكم انسان عريان است كه حفاظ و آرامش ندارد.

عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ.

در كافى و تفسير عياشى در شأن نزول أُحِلَّ لَكُمْ ... إِلَى اللَّيْلِ نقل شده:

پيش از نزول آيه چنان كه شب ماه رمضان مسلمانى را خواب مى ربود خوردن و آشاميدن بر او حرام بود، مردى به نام «خوات بن جبير» وقت افطار به خانه اش وارد شد و طعام خواست، تا حاضر شدن طعام خوابش برد، صبح كه مشغول كندن خندق بود از كثرت ضعف بيهوش شد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او را ديد و از حالش پرسيد، تا خدا آيه كُلُوا وَ اشْرَبُوا ... را نازل كرد.

در مجمع البيان از تفسير قمى بطور مرفوع از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

در شب رمضان بعد از خواب، طعام خوردن حرام بود و نيز آميزش با زنان در همه ماه حرام بود ... گروهى از جوانان در شب رمضان با زنان آميزش مى كردند تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 340

در نتيجه اين آيه نازل شد و مجامعت در شب و خوردن تا طلوع فجر حلال

گرديد.

در روايات اهل سنت نيز نظير آن نقل شده است. واحدى در اسباب النزول و ابن كثير در تفسير خود و ديگران نقل كرده اند كه: خوردن و آميزش با زنان فقط تا وقت نماز عشاء جايز بود و اگر كسى غفلت مى كرد تا فردا شب لازم بود در همان حال بماند، گروهى از جمله عمر بن الخطاب بعد از وقت عشاء طعام خورده و با زنان آميزش كردند.

بنا بر اين حكمى كه قبلا آمده بود با آيه قرآن نسخ شده نه اينكه: يك آيه، آيه اى ديگر را نسخ كرده است، فقط اين سؤال مى ماند كه شايد اشكال كنند: حكم اولى تا حدى خالى از حرج نبوده: صبر از آميزش با زنان در تمام ماه و گرسنه و تشنه ماندن 24 ساعت در بعضى از مواقع براى همه مقدور نيست حال آنكه فرموده: ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ حج/ 78.

اگر اين قضيه حتمى باشد به نظر نگارنده حكم اولى كاملا موقت بوده تا به زودى نسخ شود و مسلمانان عملا بدانند كه در شريعت اسلام اندازه قدرت و توانايى آنها در نظر گرفته شده به دليل اين كه حكم روزه كه بوى حرج از آن مى آمد نسخ گرديد.

به عقيده عده اى: نسخى در بين نيست، آيه فقط حكم اولى را بيان مى كند «كُنْتُمْ تَخْتانُونَ» «خبر از گذشته نيست» بلكه «كنتم» براى حال است مثل «كانَ اللَّهُ عَلِيماً» وانگهى «تاب- عفا» لازم نگرفته كه پس از گناه باشند بلكه با عنايت اولى نيز بكار مى روند معنى آيه چنين مى شود: در شب صيام آميزش با زنان بر شما حلال است. خدا از اول مى دانست كه اگر حلال

نكند شما بر خودتان خيانت كرده معصيت خواهيد كرد لذا به شما توجه فرمود و از سختگيرى گذشت، حالا كه اينطور است با زنان آميزش كنيد و توليد نسل نماييد، وانگهى تا طلوع فجر بخوريد و بنوشيد. نگارنده اين قول را بهتر مى دانم مگر آنكه روايات تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 341

قطعى و نسخ حتمى باشد.

وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ حاكى است كه غرض اصلى از آميزش توليد نسل است، قيد «من الفجر» براى آنست كه مراد از خيط ابيض باريكى صبح و از خيط اسود همان اندازه از تاريكى شب است كه از بين رفته، عدى بن حاتم دو نخ سياه و سفيد در دست خود گذاشته و به آنها نگاه مى كرد تا كى از هم تميز داده شوند و روزه شروع گردد، حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله او را ديد، خنديد تا دندانهاى مباركش ظاهر شد، پس فرمود: پسر حاتم آن سفيدى روز و تاريكى شب است.

وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها يعنى آن گاه كه در مساجد اعتكاف مى آوريد با زنان آميزش نكنيد مراد از مباشرت در آيه مجامعت، بوسيدن، و ساير انواع تلذذ است كه همه آنها در حال اعتكاف در مذهب اماميه حرام است نه فقط جماع.

اعتكاف آنست كه انسان به قصد عبادت در مسجد بماند، آن به اصل شرع مستحبّ و با نذر و سوگند واجب مى شود، معتكف بايد روزه باشد خواه واجب يا مستحبّ، حد اقل اعتكاف سه روز است و از آن كمتر نمى شود، در كثرت حدى ندارد ولى بايد با روز سوم تمام شود، مثلا اگر

پنج روز اعتكاف كرد بايد روز ششم را نيز اعتكاف كند و اگر هشت روز كرد بايد روز نهم را اضافه كند و هكذا.

اعتكاف بايد در مسجد جامع شهر باشد نه مسجد محله و بازار، بعضى جواز آن را به چهار مسجد: مسجد الحرام، مسجد پيامبر، مسجد كوفه و مسجد بصره منحصر دانسته اند و گفته اند در مساجد ديگر به قصد رجاء آورند. طبرسى رحمه اللَّه در مجمع البيان فرموده: اعتكاف در مذهب ما جز در مساجد چهارگانه جايز نيست ولى بعضى از فقها در مسجد جامع هر شهر جايز دانسته اند. معتكف تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 342

بايد پيوسته در مسجد باشد، جز براى ضرورت خارج نشود و اگر عمدا بدون ضرورت خارج شود عمل باطل است.

تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها نزديك شدن به حدود و مرزهاى خدا عدم رعايت آنهاست.

كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ علت آگاهيها آنست كه مردم از مخالفت بپرهيزند و متقى باشند.

نكته ها
روزه:

چنان كه از آيه اول روشن شد روزه در شريعتهاى ديگر نيز بوده است. از كلام عيسى عليه السّلام كه به مادرش گفت: فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا مريم/ 26 معلوم مى شود در بنى اسرائيل روزه «صمت» بوده كه از سخن گفتن روزه مى گرفتند ولى در اسلام نمى شود سكوت را جزء نيت روزه و سخن گفتن را مبطل دانست.

روزه ماه رمضان آن طور كه از تاريخ و احاديث معلوم مى شود، در سال دوم هجرت اواخر ماه شعبان پس از تحويل قبله تشريع شد و مسلمانان با روزه گرفتن به دايره تازه اى از تقوى و فضيلت قدم نهادند، ماه رمضان ماه عبادت، ماه مغفرت، ماه

صفاى باطن ماه باز شدن درهاى رحمت، ماه بسته شدن شياطين است آنان كه صفاى آن را درك مى كنند وارد دريايى از نور مى شوند، بخوانيد دعاى وداع ماه رمضان از صحيفه سجاديه را كه امام سجاد صلوات اللَّه عليه از مفارقت رمضان مى نالد.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ضمن حديثى فرموده اند: براى هر چيز زكاتى هست روزه زكاة بدنهاست. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 343

امام صادق عليه السّلام فرمود: پدرم فرمود: انسان يك روز براى پاداشى كه نزد خداست از روى شوق روزه مى گيرد خدا او را وارد بهشت مى كند.

و نيز فرموده: خواب روزه دار عبادت و نفس كشيدنش سبحان اللَّه گفتن است.

باز فرموده: براى روزه دار دو تا شادى هست يكى موقع افطار (كه عبادت حق را به پايان رسانيده) ديگرى بوقت ملاقات پروردگارش. «1»

نزول قرآن

شكى نيست كه قرآن مجيد در عرض بيست و سه سال به تدريج بر پيامبر اكرم نازل گرديد، از طرف ديگر: آيات صريح هستند در اينكه: قرآن در ماه رمضان آن هم در يك شب نازل گشته است، به عبارت ديگر آيه: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ حاكى است كه قرآن در ماه رمضان فرود آمده و آيه:

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ ... دخان/ 3 روشن است كه در يك شب از ماه رمضان نازل گرديده است.

در روايت شيعه و اهل سنت آمده: قرآن همگى در شب قدر به بيت المعمور نازل شده پس از آن بتدريج در بيست سال نازل گشته است، در روايت اهل سنت به جاى بيت المعمور لفظ «بيت العزة» آمده است: ولى به هيچ يك نمى توان اعتماد كرد

و به قولى شروع نزول قرآن از شب قدر بوده است چنان كه در المنار گويد.

قول قوى آنست كه قرآن دو دفعه نازل گرديده، يك دفعه به طور بسيط و فشرده در شب قدر، دفعه ديگر به طور تفصيل و تدريج در عرض بيست و سه سال چنان كه مرحوم شيخ ابو عبد اللَّه زنجانى در تاريخ قرآن 31 ترجمه سحاب چنين

__________________________________________________

(1)- فروع كافى ج 4/ 64 و 45.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 344

احتمال داده و در الميزان ذيل شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي ... آن را قبول و بر آن استدلال كرده است، نگارنده: اين مطلب را در قاموس قرآن در ماده «نزل» مفصلا توضيح داده ام، در مقدمه تفسير نيز به طور تفصيل گذشت.

مسئله

برادران اهل سنت عقيده دارند كه بعثت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ماه رمضان واقع گشته است، به نظرم منشأ اين عقيده آيه: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ باشد، يعنى نزول قرآن در رمضان اتفاق افتاده پس بعثت نيز در رمضان بوده است ولى به عقيده شيعه. بعثت در بيست و هفتم ماه رجب واقع شده است، اين عجب نيست زيرا نزول قرآن غير از بعثت است، مانعى نيست كه آن حضرت روز 27 رجب مبعوث شود و چند آيه از قرآن نيز در آن روز نازل گردد سپس همه قرآن در ماه رمضان وحى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 345

[سوره البقرة (2): آيات 188 تا 189]

اشاره

وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (188) يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (189)

188- اموال يكديگر را در ميان خود به ناحق نخوريد و آن را به حكام و قضات ندهيد تا بدان وسيله قسمتى از اموال مردم را به ناحق و دانسته بخوريد.

189- از تو از هلالهاى ماه مى پرسند بگو آنها اوقاتند براى (نظام زندگى) مردم و براى عمل حج، نيكى آن نيست كه به خانه از پشت آنها در آئيد بلكه نيك آنست كه تقوى پيشه كنيد، به خانه ها از درهاى آنها درآئيد و از خدا بترسيد تا رستگار شويد.

كلمه ها

باطل: ناحق. باطل چيزى است كه در مقام فحص و دقت پايدارى ندارد (قاموس قرآن).

تدلوا: دلو: ظرف آبكشى و فرستادن آن به چاه است. ادلاء به معنى ارسال، مراد از آن در آيه دادن است «ادلى اليه بالمال: دفعه اليه».

اهله: جمع هلال. آن ماه يك شنبه و دو شبه است، به قولى تا شب هفتم هلال است اهلال به معنى بلند كردن صدا است، ماه را از آن هلال تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 346

گويند كه با ديدن آن صدا بلند كنند.

بر: نيكويى بقره/ 177.

ظهور: پشتها. مفرد آن ظهر است، ظهر به معنى آشكار شدن به اعتبار همين معنا است.

شرحها

در اين دو آيه از خوردن مال ديگران به ناحق و از رشوه دادن براى تضييع مال مردم، نهى شده و نيز از سؤالى كه راجع به تغيير شكل ماه كرده بودند جواب گفته شده و به همان مناسبت يكى از بدعتهاى جاهليت بازگو گرديده است.

188- وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

اكل مال به باطل آنست كه بدون رضاى شخص و يا با طريقى كه قانون اسلام حرام دانسته از او گرفته شود مثل قمار و قيمت مشروب و غيره «تدلوا» در تقدير «و لا تدلوا» است به علت عطف به «لا تأكلوا» مراد از آن اين است كه اموال به عنوان رشوه به قاضى ها و فرمانروايان داده شود تا در دادگاهها به نفع آنها رأى دهند و بدان وسيله اموال ديگران را تصاحب نمايند، علت تعبير با «تدلوا» شايد آن باشد كه رشوه داده مثل فرستادن دلو به چاه است

براى آب كشيدن چنان كه در «آلاء الرحمن» گفته است.

وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ شايد براى آنست كه اين نقشه كشى در اتلاف مال مردم، حرام و ظلم آشكارى است كه اشتباه و نسيان در آن معنى ندارد، از آيه شريفه استفاده مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 347

الف: حرمت رشوه نسبت به رشوه دهنده و رشوه گيرنده در صورتى است كه اينكار براى اتلاف اموال و تضييع حقوق مردم باشد اين همان است كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«لعن اللَّه الراشى و المرتشى و الماشى بينهما» «1»

خدا از رحمت خود دور كرده رشوه دهنده و رشوه گيرنده و واسطه در رشوه خوارى را. و حضرت صادق عليه السّلام فرموده:

«الرشا فى الحكم هو الكفر باللّه «2»

رشوه گرفتن در قضاوت انكار خداست.

ولى رشوه دادن براى رسيدن به حق قانونى بر رشوه دهنده جايز و برگيرنده حرام است چنان كه فقهاء فتوى داده اند.

ب: اموالى كه از طريق چنين دادگاهها به دست مى آيد حرام است و حكم قاضى رشوه خوار، مال ديگران را بر انسان حلال نمى كند، حتى اگر قاضى عادل و شرعى در حكم خود اشتباه كرده و به نفع كسى رأى بدهد مال بر تصاحب كننده با علم به واقع، حرام است.

ج: در اين حكم صلاح افراد و جوامع بشرى در نظر گرفته شده، فكر كنيد قضاوتهاى باطل و حكمهايى كه در اثر رد و بدل شدن رشوه ها صادر مى شود چه بلاهايى بر جامعه بشرى وارد كرده و مى كند.

189- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ.

لفظ أهلّه نشان مى دهد كه سؤال از هلالها بوده يعنى هلال بودن ماه و به تدريج بزرگ شدن

و باز بعد از چندى به صورت هلال ظاهر شدن چه فايده و چه حكمتى دارد؟ در جواب فرموده: آنها وقتهايند براى مردم و اوقاتند براى حج. يعنى هلالها نشان دهنده اوقاتند.

__________________________________________________

(1)- سفينة البحار «رشا».

(2)- كافى ج 7/ 409 كتاب القضاء. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 348

تغيير اشكال ماه براى انسانهاى روى زمين يك تقويم طبيعى است كه با آن مى شود وقتها، روزها، هفته ها، ماهها و سالها را حساب كرد، اگر ماه مانند خورشيد بود، مردم از دانستن حساب ماه و سال عاجز بودند، امروز ضرورت حساب ماه و سال در نظام زندگى بر كسى پوشيده نيست و بدون آن، زندگى انسان بى ريخت و مشكل خواهد شد، خداوند ماه را طورى قرار داده كه در مسير خود نيمكره مرئى آن پيوسته در تزايد و تناقض است و بدين وسيله مشكل حساب حل گرديده است.

مقياسهاى اسلامى از قبيل طلوع، غروب، نصف النهار، رؤيت ماه. قدم، وجب، بند انگشتان و غيره همه طبيعى و براى عموم دسترس است، بر خلاف مقياسهاى كنونى كه جز خواص به آنها دسترسى ندارند.

در آيه ديگرى مى خوانيم: وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ ... اسراء/ 12 از «محونا» مى شود فهميد كه ماه در اول مثل خورشيد روشن و نورانى بوده، در اثر خاموش و تيره شدن و كسب نور از خورشيد، مشكل حساب و ماه و سال حل شده است.

لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها ارباب تفسير گفته اند: مردم جاهليت در حال احرام

به خانه هاى خود از در معمولى رفت و آمد نمى كردند بلكه از پشت اطاق نقبى زده و از آن وارد و خارج مى شدند. در اين آيه از آن بدعت خنده آور نهى شده است خدا فرموده نيكويى در تقوى است، متقى باشيد و از درهاى معمولى به خانه ها بياييد وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ پرهيز از خدا موجب رستگارى است.

به نظر مى آيد: نقل اينكه تغيير ماه مبين رسيدن وقت حج است، موجب شده كه در ذيل آيه از اين بدعت نهى شود. درباره الفاظ اين آيه در آيه ير أحسن الحديث، ج 1، ص: 349

188- توضيح داده شده است.

در تفسير عياشى از حضرت باقر عليه السّلام درباره لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ ...

نقل شده كه فرموده: آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله درهاى خدا و راه خدايند، و تا روز قيامت، داعيان و پيروان و راهنمايان بهشتند «1».

و نيز در تفسير وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها از آن حضرت نقل شده كه بهر كار از راه صحيح آن وارد شويد «2».

و نيز رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: من شهر دانشم و على بن أبى طالب در آنست به شهر نمى شود آمد مگر از دروازه اش «3».

ظاهرا معناى اولى آيه همان است كه نقل شد، اين روايات همه مقبول و استفاده از آيه است چنان كه اهل بيت عليهم السّلام نظير اينها را از آيات ديگر نيز استفاده كرده اند.

__________________________________________________

(1)-

آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله ابواب اللَّه و سبله و الدعاة الى الجنة و القادة اليها و الادلاء عليها الى يوم القيامة.

(2)-

قال و اتوا الامور من وجهها.

(3)-

انا مدينه العلم و على بابها و لا تؤتى

المدينة الا من بابها.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 350

[سوره البقرة (2): آيات 190 تا 195]

اشاره

وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (190) وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى يُقاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ (191) فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (192) وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِينَ (193) الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (194)

وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (195)

190- بجنگيد در راه خدا با كسانى كه با شما مى جنگند، (ولى در اين راه) تجاوز نكنيد كه خدا تجاوزكاران را دوست نمى دارد.

191- مشركان را هر جا كه يافتيد بكشيد و آنها را از مكه برانيد همانطور كه شما را رانده اند، فتنه (كه آنها مى كنند) از كشتن (كه شما مى كنيد) بدتر است، ولى با آنها در كنار مسجد الحرام جنگ نكنيد مگر اينكه در آنجا با شما تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 351

بجنگند در اين صورت آنها را بكشيد، سزاى كافرين همين است.

192- اگر از جنگ در كنار مسجد الحرام دست برداشتند خدا آمرزنده و مهربان است (يعنى شما نيز دست برداريد).

193- با آنها كارزار كنيد تا فتنه (شرك) از بين برود و دين همه اش مخصوص خدا شود، پس اگر از كفر باز ايستادند، تجاوز جز بر ستمكاران روا نيست.

194- ماه حرام در

برابر ماه حرام است و در تمام محترمها قصاص هست، پس هر كه به شما تجاوز كرد همانطور به او تجاوز كنيد (ولى) از خدا به ترسيد (و زياده روى نكنيد) و بدانيد كه خدا با پرهيزكاران است.

195- در راه خدا انفاق كنيد (و با ترك انفاق) خود را به هلاكت نيفكنيد و احسان كنيد كه خدا احسان كنندگان را دوست دارد.

كلمه ها

قاتلوا: قتال به معنى جنگيدن است، همچنين مقاتله.

تعتدوا: اعتداء به معنى تجاوز، اصل آن عد است.

ثقفتموهم: ثقف به معنى پيدا كردن و مصادف شدن است.

فتنه: امتحان، عذاب، ضلالت، شرك. فتن در اصل گذاشتن طلا به آتش است براى امتحان. فتنه وسيله امتحان است، به امتحان و لازم آن مثل عذاب، گمراهى و شرك را نيز فتنه گويند.

انتهوا: انتهاء به معنى دست برداشتن از چيزى است و آن در واقع قبول نهى است.

الحرام: محترم بقره/ 144 حرمات: محترمها.

قصاص: مقابله به مثل بقره/ 178.

التهلكة: هلاك: ضايع شدن و تباه گشتن. تهلكه: هلاكت (قاموس قرآن).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 352

شرحها

اين آيات جهاد اسلامى را بررسى كرده و مقدارى از احكام آن را روشن مى كند و نيز به انسان حق مى دهد كه مشت را با مشت جواب دهد ولى زياده روى نكند و در پايان به انفاق در راه خدا امر مى كند و تخلف از آن را افتادن در هلاكت مى داند.

190- وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ.

لفظ «فى سبيل اللَّه» حاكى است كه جهاد در اسلام فقط براى اشاعه توحيد و گسترش دين مبين اسلام است نه براى كشورگشايى و تصاحب خاك و اموال ديگران و حكومت بر آنها، چنان كه راه و روش فرمانروايان ستمگر است. دقت در الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا نشان مى دهد كه فقط با كسانى مى شود جنگيد كه به جنگ مسلمانان آمده اند و يا به فكر آمدن و تهيه ساز و بر گند، مراد از «و لا تعتدوا» شايد آن باشد كه با غير اين كسان جنگ نكنيد و يا مراد مطلق تعدى است.

اين

آيه با آيه: وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ انفال/ 61 اگر كفار به مسالمت مايل شدند تو هم به مسالمت راضى شو و به خدا توكل كن روشن مى كند كه اگر كفار در كفر خود بمانند ولى بخواهند با مسلمانان همزيستى مسالمت آميز داشته باشند نمى شود با آنها به جنگ پرداخت، آياتى كه درباره جهاد نازل شده با اين دو آيه قابل تخصيص هستند، نگارنده در قاموس قرآن ذيل لغت (قتل) اين مطلب را مشروحا گفته ام.

نتيجه اينكه در اسلام جنگ تعرضى و ابتدايى نيست و جهاد اسلامى فقط دفاع است و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فقط با كسانى جنگيده كه به جنگ او آمدند و يا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 353

پيمان شكنى كرده و به فكر جنگ بوده اند و اللَّه العالم.

اين آيه حدود جهاد اسلامى را روشن كرده و در عين حال جواب قاطعى است به آنان كه به جهاد اسلامى حمله كرده و اسلام را دين جنگ مى دانند گرچه هر دينى از تصويب نوعى از جنگ ناگزير است.

اگر گويند: در اين صورت در پيشرفت و گسترش اسلام وقفه حاصل خواهد شد چطور ممكن است دين براى هدايت مردم آيد ولى كفار به سر خود رها شوند و هم چنان در كفر بمانند؟! گوئيم: مى شود با ارسال رسول و از راههاى مسالمت آميز در ميان آنها راه باز كرد و تبليغ نمود و بايد حكومت اسلامى راههاى ديگرى در پيش گيرد، اين است آنچه به نظر نگارنده آمده و اللَّه العالم، ممكن است با ادله ديگر استدلال نمود كه جهاد اسلامى داراى دو مرحله است. در مرحله اول لازم

است با هر طريق ممكن به ميان كفار راه باز كرد و با ارسال نماينده، نامه ها و غيره آنها را دعوت بدين كرد و اگر با هيچ يك ممكن نشد لازم است با آنها جنگيد و راه را براى تبليغ دين در ميان آنها باز نمود، اين مطلب را در قاموس قرآن در آخر لغت «قتل» توضيح داده ام.

191- وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ.

آيه اول راجع به عموم حكم جهاد است ولى اين آيه در وقت نزول مصداق خاصى داشت و آن اينكه: اهل مكه هر بلائى كه توانستند به سر مسلمانان آوردند حتى اموال آنها را غصب كرده و از مكه بيرونشان كردند و چون آنها با مسلمانان در حال جنگ بودند دستور داده شد: هر كجا آنها را يافتيد بكشيد و از شهر مكه كه شما را خارج كردند بيرونشان كنيد، مصداق بارز اين آيه در حال حاضر مسئله مسلمانان و اسرائيل است كه مسلمين فلسطين را از ديارشان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 354

بيرون كرده و بريش يك ميليارد مسلمان جهان مى خندند، جهاد مسلمين با آنها براى پس گرفتن اراضى كاملا شرعى و مطابق قرآن است.

مراد از فتنه در وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ ظاهرا شكنجه و اذيتى است كه بر مسلمانان وارد مى كردند تا از دينشان برگردند به نظرم اين جمله جواب سؤالى است كه از وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ ناشى مى شود يعنى چطور حكمى به اين عموم صادر شده؟! در جواب فرمايد: اينان كه مسلمين را شكنجه مى دهند تا از دينشان برگردند عملشان از قتل بدتر است زيرا مشرك بودن علت شقاوت

دنيا و آخرت است چنان كه در آيه 217 خواهد آمد. به عبارت ديگر علت قتل و اخراج هر دو در آيه روشن شده است.

وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى يُقاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ اين جمله استثناء است از حكم سابق. يعنى فقط در كنار مسجد الحرام به آنها نجنگيد و نكشيد آنهم در صورتى كه آنها هم احترام مسجد الحرام را مراعات كنند و اگر نكردند و در كنار آن دست بحربه زدند كشتن آنها در آن مكان مانعى ندارد.

192- فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

ظاهرا مراد از انتها، و دست كشيدن آنست كه از جنگ در كنار مسجد الحرام دست بكشند در اين صورت خدا غفور و رحيم است، يعنى شما نيز در آن مكان آنها را نكشيد ولى حكم وَ اقْتُلُوهُمْ ... در جاهاى ديگر به قوت خود باقى است.

193- قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ.

مراد از فتنه به قرينه وَ يَكُونَ الدِّينُ ... شرك است، مراد از «انتهوا» اسلام آوردن مشركان است چون اگر تنها دست كشيدن از جنگ مراد باشد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 355

يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ مصداق پيدا نمى كند. در سوره توبه/ 5 آمد: ... فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ ... توبه و بازگشت به اسلام و نماز خواندن و زكاة دادن مشروح فَإِنِ انْتَهَوْا در اين آيه است.

خلاصه آيه آنست تا وقتى كه شرك از بين نرفته و دين توحيد جاى آن را نگرفته با مشركان

بجنگيد مگر آنكه اسلام آورند در اين صورت فقط راه بر ظالمان باز است، مراد از ظالمان ظاهرا آنانى هستند كه اسلام نياورده اند. براى روشن شدن هر چه بيشتر، اوائل سوره توبه و آيه 55 تا 61 سوره انفال ديده شود.

194- الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ.

چهار ماه از ماههاى عربى را چنان كه در سوره توبه خواهد آمد ماه حرام گويند و آنها عبارتند از: رجب، ذو القعده ذو الحجه و محرم، در اين چهار ماه جنگ حرام است و آنها ماه صلح و صفا و مسالمت مى باشند اگر دو گروه با هم در جنگ باشند لازم است در اين چهار ماه جنگ را قطع كنند، در سوره توبه در اين زمينه توضيح بيشترى داده خواهد شد.

مردم جاهليت اين چهار ماه را محترم دانسته و جنگ را در آن قطع مى كردند اسلام نيز آن را تصويب نمود. در اين آيه روشن شده كه ماه محرم در مقابل محرم است، يعنى اگر خصم به احترام ماه، دست از جنگ كشيد شما نيز چنين كنيد و اگر او احترام ماه را مراعات نكرد و شمشير كشيد شما هم شمشير بكشيد، سپس به طور كلّى فرموده: وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ يعنى تمام محترمها داراى قصاصند، مال و جان و شرافت انسان محترم است مگر آنكه اسلام احترام آن را لغو كند، اگر كسى، كسى را بكشد يا زخمى بزند يا مال او را تلف كند تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 356

مى شود او را كشت و زخم زد و همان

قدر از مالش برداشت، چنان كه در فقه اسلامى مشروحا بيان شده است.

در بعضى موارد انتقام، به صورت ديگرى است مثلا اگر مردى با زنى زنا كند همان كار را در مورد او انجام نمى دهند بلكه او را تازيانه مى زنند و يا طور ديگر عقوبت مى كنند، در نتيجه حكم كلى وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فرموده:

حالا كه هر چيزى محترم و داراى قصاص است پس هر كه به شما بهر نحو تجاوز و تعدى كرد همان طور از او انتقام بكشيد ولى وَ اتَّقُوا اللَّهَ از خدا به ترسيد و در انتقام زياده روى نكنيد، مشت را با كشتن انتقام نكشيد، بى گناه را بجاى ظالم نگيريد وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ اگر تعدى نكنيد متقى هستيد و خدا با شماست، واقعيت و طبيعى بودن اين قوانين بر اهل بصيرت پوشيده نيست.

195- وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.

اين آيه كه در ذيل آيات جهاد آمده، روشن مى كند كه مراد از انفاق تأمين مصارف جنگ و مراد از «سبيل اللَّه» جهاد است و عدم انفاق سبب وقوع در هلاكت و عقب ماندن در دين و دنياست، مخصوصا با ملاحظه ارتباط آيات فوق با اين آيه منظور آنست كه با جان و مال در راه خدا و در راه سعادت خويش بكوشيد.

اما قطع نظر از آيات جهاد، از اين آيه دو مطلب مهم استفاده مى شود: يكى آنكه مسلمانان بايد در راه خدا و در گسترش دين و تأمين بيچارگان و رفع احتياجهاى عموم مال خرج كنند و اگر با اين وسيله شكافهاى جامعه را پر نكنند نتيجه جز هلاكت

و عقب ماندن از دين و دنيا نخواهد بود و بايد به ذلت و بيچارگى تن در دهند به طورى كه داده اند ديگران در راه باطل ميليونها خرج مى كنند تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 357

ولى مسلمين در راه حق در اين مورد دريغ دارند.

دوم آنكه: وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ يك قاعده كلى است، انسان نمى تواند بدن و مال خويش را به مهلكه اندازد و در راههايى كه نه نفع دنيا دارد و نه نفع آخرت اسباب دردسر و گرفتارى براى خويش فراهم آورد ولى:

به نظر نگارنده نمى شود امر بمعروف و قيام در راه خدا را با اين آيه مهار نمود و گفت: امر بمعروف مصداق افتادن در مهلكه است اصلا هر قدمى كه در راه خدا برداشته شود و لو به ضرر جانى و مالى و حتى كشته شدن بيانجامد، سعادت است افتخار و درجه است، شهادت و تقرب به خدا است نه افتادن در مهلكه، روحم فداى حسين بن على- صلوات اللَّه عليهما- باد آنكه مى دانست كشته خواهد شد، قيام فرمود و خود را در راه خدا فدا كرد، اين مطلب را در كتاب «امام حسين مرد ما فوق انسان» در بحث قيام و تقيه مشروحا گفته ام.

نكته ها
جهاد در اسلام:

على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه فرموده:

«فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللَّه لخاصة اوليائه و هو لباس التقوى و درع اللَّه الحصينة و جنّة الوثيقة فمن تركه رغبة عنه البسه اللَّه ثوب الذل و شملة البلاء ...» «1»

يعنى جهاد درى است از درهاى بهشت كه خدا براى دوستان مخصوصش باز كرده، جهاد لباس پرهيزكارى و زره بازدارنده و سپر محكم خداست هر

كه جهاد نكند و از آن روگردان باشد خدا لباس ذلت و كسوت بلا را بر او مى پوشاند ...

هيچ قيامى در جهان بدون جنگ و دفاع پيش نرفته و نخواهد رفت، مسالمت آن قدرت را ندارد كه دست خائنين بشريت را كوتاه كند، سرنوشت بايد در

__________________________________________________

(1)- نهج البلاغه عبده خطبه 27.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 358

ميدان جنگ تعيين شود پيامبران قبل از اسلام در صورت فراهم شدن وسائل با دشمنان دين و بشريت جنگيده اند، قرآن فرمايد: وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ آل عمران/ 146، اى بسا پيامبر كه بسيارى از خداپرستان در ركاب او با دشمنان جنگيدند و از بلائى كه در راه خدا رسيد سست نشدند. موسى عليه السّلام به بنى اسرائيل دستور داد كه با جنگ وارد فلسطين شوند مائده/ 24 پيامبرى از بنى اسرائيل طالوت را فرمانده قشون نمود و او با دشمنان جنگيد و پيروز شد بقره/ 246 سليمان عليه السّلام به مملكت سبأ لشكر كشيد (سوره نمل).

خدا در جاى ديگر فرمايد: وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ بقره/ 251 حق بايد گرفته شود دماغ اشغالگر بايد به خاك ماليده گردد اسرائيل غاصب بايد سر جاى خود بنشيند آزادى الجزاير آزادى گينه و ... همه با شمشير انجام پذيرفته و گرنه اشغالگر حاضر نيست از تاراج چشم به پوشد. گرفتيم كه در اسلام جنگ ابتدايى نيست ولى كوبيدن اشغالگران و جنگ در راه مظلومان كه حتمى است، دنياى مسيحيت بر اسلام تاخته و گويد:

اسلام با شمشير پيش رفت و به زور بر مردم تحميل شد، استناد آنها

به رسالت چند ساله حضرت عيسى عليه السّلام كه مجالى براى جنگ نيافت و اگر مجال پيدا مى كرد حتما با مخالفان خود مى جنگيد چنان كه در شب حمله دشمن به يارانش فرمود اسلحه به دست گرفته و مواظب باشيد.

در آيات گذشته حدود جهاد اسلامى را روشن كرديم، اسلام با شمشير بر مردم تحميل نشده، قرآن فرمايد: لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ بقره/ 256 ولى براى از ميان برداشتن سدّ راه ناگزير بود به شمشير دست بزند، ولى اين مسيحيت به اصطلاح صلح جو براى پيش برد مقاصد خود چه خونها كه نريخت، به نظر آوريد جنگهاى صليبى و امثال آن را و آن گاه به ريش اين هوچيگران بخنديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 359

[سوره البقرة (2): آيات 196 تا 199]

اشاره

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (196) الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ (197) لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ

الضَّالِّينَ (198) ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (199)

196- حج و عمره را براى خدا انجام دهيد، و اگر محصور شديد (و موانعى از ورود به مكه پيش آمد) آنچه ميسر شود قربانى كنيد. و سرهاى خود متراشيد (از احرام خارج نشويد) تا قربانى به قربانگاه رسد، هر كه از شما مريض بود يا آزارى در سر داشت (و بتراشيد) عوض آن روزه اى يا صدقه اى يا ذبح گوسفندى است. و چون امان يافتيد، هر كه پس از عمره حج را شروع كرده آنچه ميسر تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 360

است قربان كند، و هر كه پيدا نكرد سه روز در موسم حج و هفت روز بعد از برگشتن روزه بگيرد، اين ده روز كامل است، حج تمتع وظيفه كسى است كه خانواده اش مقيم مسجد الحرام نباشد، از خدا به ترسيد و بدانيد كه مجازات خدا سخت است.

197- عمل حج در ماههاى معينى است، هر كه در آنها عمل حج را (با شروع) بر خود واجب كند (بداند كه) در اثناى حج جماع و گناه و جدال نيست، آنچه كار خوب بكنيد خدا مى داند، توشه گيريد كه بهترين توشه پرهيزكارى است و اى صاحبان خرد از من به ترسيد.

198- گناهى بر شما نيست كه فضلى از خدا به طلبيد (اثناى حج داد و ستد كنيد) چون از عرفات كوچ كرديد، در مشعر الحرام خدا را ياد كنيد، وى را ياد كنيد نظير آنكه شما را هدايت نمود حقا كه پيش از آن از گمراهان بوديد.

199- سپس (به منى) كوچ كنيد از آنجا كه مردم كوچ مى كنند و از خدا

طلب آمرزش كنيد كه خدا آمرزنده و مهربان است.

كلمه ها

حج: در اصل به معنى قصد و در شريعت قصد خانه خدا است براى اعمال به خصوصى.

عمره: عمل به خصوصى است كه عن قريب توضيح داده خواهد شد، اين لفظ از عماره به معنى آبادى است گويى با عمل عمره، كعبه آباد و دائر مى شود.

احصرتم: حصر به معنى تنگ گرفتن و حبس است، احصار آنست كه كسى به وسيله دشمن يا مرض يا غير آن از اتمام عمل حج يا عمره ممنوع گردد.

هدى: قربانى مخصوص حج و قربانيهاى ديگر را اضحيه گويند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 361

تحلقوا: حلق به معنى تراشيدن است.

نسك: عبادت. ناسك: عابد. مراد از آن در آيه گوسفند قربانى است (قاموس قرآن).

فرض: فرض به معنى قطع و اندازه گيرى است واجب را از آن فريضه گويند كه تعيين شده است. مراد از آن در آيه ظاهرا شروع كردن باشد كه خواهد آمد.

رفث: آميزش با زبان. بقره/ 187.

فسوق: فسق و فسوق در اصل به معنى خارج شدن است بقره/ 26 آن در آيه به معنى دروغ مى باشد.

جدال: مجادله و مخاصمه. مراد در آيه لا و اللَّه و بلى و اللَّه گفتن است كه خواهد آمد.

زاد: توشه. طعامى كه براى مسافرت آماده شود. يك بار بيش در قرآن نيامده است.

الباب: جمع لب به معنى عقل بقره/ 179.

افضتم: كوچ كرديد. فيض به معنى پر شدن و جارى شدن است كوچيدن از عرفات را افاضه گفته اند كه در اثر كثرت مردم بجريان آب تشبيه شده است.

عرفات: بيابان وسيعى است در 25 كيلومترى مكه، محل وقوف حاجيان مى باشد.

مشعر: بيابان مستطيلى است ميان عرفات و «منى» از محلى بنام

«مأزمين» شروع شده و به محلى بنام «وادى محسر» مى رسد، محل وقوف دوم است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 362

شرحها
عمره و حج:

عمره و حج دو عمل مخصوص عبادى و نمايش يك جامعه توحيد و معتدل است كه هر سال به وسيله چند صد هزار مسلمان برگزار مى شود. عمل عمره از پنج قسمت تشكيل مى شود اول: شخص از ميقات معينى احرام عمره مى بندد و در همان حال وارد مكه مى شود دوم: هفت مرتبه بدور خانه كعبه مى گردد كه مجموع آن را يك طواف گويند. سوم: پشت مقام ابراهيم كه در ذيل آيه 125 بقره توضيح داده شد، دو ركعت نماز طواف مى خواند. چهارم: ميان صفا و مروه كه در ذيل آيه 157 بقره ذكر شد، هفت بار رفت و آمد مى كند كه مجموع آن يك «سعى» حساب مى شود. پنجم: تقصير و آن اينكه مثلا قسمتى از موى سرش را مى زند و به آن عمل عمره تمام مى شود.

عمل حج عبارت است از:

1- احرام حج از شهر مكه.

2- وقوف (ماندن) در عرفات روز نهم ذو الحجه از ظهر تا غروب.

3- كوچ از عرفات به مشعر الحرام و وقوف در آنجا تا طلوع آفتاب.

4- آمدن به «منى» و انجام رمى جمره، قربانى و تقصير يا حلق.

5- آمدن به مكه براى طواف حج، نماز طواف، سعى بين صفا و مروه، طواف نساء و نماز آن.

6- ماندن در «منى» شب يازده و دوازده ذو الحجه.

7- رمى جمرات (سنگسار كردن شيطان و نفس) روز يازدهم و دوازدهم.

مجموع عمره و حج كه وظيفه مردمان دور از مكه است حج تمتع ناميده تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 363

مى شود حج بدون عمره را حج افراد و حج

قرآن گويند و عمره بدون حج را عمره مفرده نامند.

حج تمتع

حج تمتع آنست كه پس از عمره از احرام خارج شده و در موقع مخصوص احرام حج بسته شود و اين عمل در يك سال انجام گيرد، و آن وظيفه كسانى است كه فاصله آنها تا مكه بيشتر از چهل و هشت ميل است آنان كه كه در كمتر از اين مسافت سكونت دارند و يا اهل مكه هستند وظيفه آنها حج افراد و قران است.

حج تمتع در سال دهم هجرت در حجة الوداع تشريع گرديد.

سال دهم هجرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مردم اعلام فرمودند كه قصد حج دارند. مسلمين در ركاب آن حضرت براى عمل حج به مكه رفتند، آن حضرت از «ذو الحليفه» كه ميقات اهل مدينه است احرام حج بستند، 66 يا 64 قربانى با خود سوق نمودند، بنا بر اين آن حضرت به حج قران احرام بستند چنان كه شيخ طوسى رحمه اللَّه در كتاب خلاف تصريح فرموده اند.

پس از آنكه وارد مكه شد، طواف، نماز طواف و استلام حجر الاسود كرد، آن گاه شروع به «سعى» ميان صفا و مروه فرمود، پس از اتمام سعى در مروه به مردم رو كرده بعد از حمد و ثناى خداوند فرمود: اين است جبرئيل- اشاره به پشت سرش- به من امر مى كند دستور دهم هر كه با خود قربانى نياورده (سوق هدى نكرده) از احرام خارج شود، اگر اين را از پيش مى دانستم مثل شما از احرام خارج مى شدم ولى من با خود قربانى آورده ام، هر كه قربانى آورده باشد روا نيست از احرام خارج شود مگر وقتى كه قربانى

به محل خود برسد.

مردى از حاضران (عمر بن الخطاب) گفت: چطور مى شود از ميقات تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 364

احرام حج به بنديم و در وسط از احرام خارج شده حتى با زنان آميزش كنيم؟! حضرت فرمود: بدان تو به اين عمل هرگز ايمان نخواهى آورد. مردى به نام سراقه پسر مالك گفت: اى رسول خدا دين ما را به ما تعليم كن گويى كه امروز بدنيا آمده ايم، اين عمل كه فرمودى آيا فقط براى امسال است يا در آينده نيز؟

فرمود: بلكه اين براى هميشه است تا روز قيامت، سپس انگشتان خويش بهم داخل كرد و فرمود: عمره تا روز قيامت به حج داخل شد ... «1» بدين طريق حج تمتع تشريع شد، اينك آيات:

196- وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ.

لفظ «اللَّه» دلالت دارد كه اين عمل بايد براى خدا باشد، احصار آنست كه انسان در اثر مرض نتواند عمل را انجام بدهد، اين شخص لازم است با اشخاص ديگر قربانى بفرستد، اگر احرام عمره است بايد قربانى در مكه ذبح شود و اگر احرام حج باشد بايد روز عيد قربان در «منى» ذبح شود مريض در صورتى مى تواند سر خويش را بتراشد و از احرام خارج شود كه بداند قربانى به محل ذبح رسيده است لذا فرمود وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ. و اگر حاجى را دشمن از رفتن مانع باشد آن را «صد» گويند در اين صورت قربانى خويش را در همانجا ذبح كرده و از احرام خارج مى شود چنان كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه

و آله را در عمل عمره كفار مكه مانع شدند، آن حضرت و اصحابش در «حديبيه» قربانى كرده و از احرام خارج شدند.

فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ.

__________________________________________________

(1)- اين مطلب در كافى كتاب الحج باب حج النبى (ص) از امام صادق (ع) و در جاهاى ديگر نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 365

اين راجع به كسى است كه شدت مرض يا اذيتى در سرش مجال نمى دهد تا رسيدن قربانى در احرام بماند، اين شخص مى تواند از احرام خدا خارج شود به شرط آنكه در عوض بعدا سه روز روزه بگيرد يا شش نفر فقير را اطعام نمايد و يا يك گوسفند قربانى كند چنان كه از امامان اهل بيت عليهم السّلام نقل شده است.

فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ.

يعنى وقتى كه راجع به اتمام عمل به ايمنى رسيديد، مرض يا دشمنى شما را مانع نشد هر كه با عمره به حج وارد شده يعنى حج تمتع آورده بايد آنچه مقدور باشد قربانى كند. در حج تمتع قربانى واجب است، در دو حج ديگر نه، مگر آنكه به وقت احرام قربانى را با خود برد.

فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ.

اين راجع به كسى است كه قربانى پيدا نكند، او سه روز در مراسم حج:

روز هفتم، هشتم و نهم ذو الحجه را روزه مى گيرد، و هفت روز نيز بعد از برگشتن به وطن خود، ظاهرا مراد از «لم يجد» پول نداشتن باشد و شايد به نيافتن قربانى نيز شامل باشد «تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ» شايد براى

آن باشد كه فقط اين نحو (سه روز- هفت روز) مورد نظر خدا است و نمى شود مثلا پنج روز و پنج روز گرفت. چنان كه از بعضى روايات استفاده مى شود.

به قولى آن براى تأكيد و به قولى اشاره به مستقل بودن هر دو حكم و به قولى ثواب كامل قربانى را دارد در مجمع فرموده قول اخير از امام باقر- صلوات اللَّه عليه- نيز نقل شده است.

ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ.

لفظ «ذلك» اشاره است به فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ- «حاضرى» تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 366

در اصل حاضرين است نون با اضافه حذف شده است يعنى: حج تمتع وظيفه كسانى است كه خانواده آنها در مسجد الحرام و از اهل مكه و چهل هشت ميلى آن نيستند وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا ... در آخر آيه اشاره است به حتمى بودن حكم و تهديد متخلفان. راجع به «حج تمتع» كه عمر بن الخطاب تحريم كرد ذيل آيه 24 سوره نساء بحث خواهد شد.

197- الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ.

يعنى: عمل حج در سه ماه معين است: شوال و ذو القعده و ذو الحجة جزئيات آن بايد در «فقه» ديده شود، در اين آيه سه چيز از محرمات احرام ياد شده، مراد از «رفث» آميزش با زنان و از «فسوق» دروغ گفتن و از «مدال» رد سخن ديگرى با گفتن نه به خدا، بلى به خدا است كه اقل مرتبه مجادله است.

وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى.

يعنى اينها عمل خير است و خدا از

آن آگاه است و پاداش در هر دو جهان خواهد داد، آن وقت در حال تشويق فرمايد از اعمال خوب توشه آخرت بر گيريد بهترين توشه تقوى و پرهيز از مخالفت دستورهاى خدا است و در آخر براى كثرت تأكيد بلفظ خطاب آمده: اى خردمندان از مخالفت فرمانهاى من بترسيد كه به ضرر شما است آرى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ.

198- لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ.

اين آيه حاكى است كه در اثناء حج معامله و خريد و فروش مانعى ندارد، گويند در ميان حاجيان، اجيرها و كسانى بودند كه مال به كرايه مى دادند، بعضى مى گفتند: حج اينها حج نيست، آيه در رد اينگونه سخنان است.

فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 367

اشاره به وقوف در مشعر الحرام كه از اركان حج است و لازم است كه در آنجا با خدا ارتباط حاصل گردد، وقوف توأم با ياد خدا و توجه به ملكوت اعلى باشد.

وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ.

كاف در «كما» براى تشبيه و «ان» مخفف از ثقيله است يعنى: حقا كه شما پيش از اين از گمراهان بوديد، حالا كه اهل ايمان و نورانى و اهل توحيد شده ايد خدا را ياد كنيد نظير هدايتى كه به شما عطا فرموده و مورد عنايت خويش كرده است به عبارت ديگر: خدا را ياد كنيد ياد كردنى كه لايق به هدايت او باشد.

199- ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ.

به نظر مى آيد مراد از «افيضوا» كوچ از مشعر به «منى» است، على هذا دو افاضه است يكى از عرفات به مشعر ديگرى از

مشعر به «منى» به قولى قريش و هم پيمانهاى آن با مردم به عرفات نمى رفتند و در مشعر وقوف مى كردند و مى گفتند: ما اهل حرم هستيم و از حرم خارج نمى شويم، خداوند دستور داد كه به عرفات برويد از همانجا مانند مردم كوچ كنيد.

در اين صورت «ثم» در آيه چنان كه در الميزان آمده براى ترتيب ذكر مطلب است يعنى: احكام حج همين هاست كه گفته شد سپس مطلب ديگر آنست كه شما هم مثل مردم به عرفات برويد و از آنجا كوچ نمائيد وجه اخير در تفسير عياشى و غيره از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 368

[سوره البقرة (2): آيات 200 تا 203]

اشاره

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ (200) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ (201) أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ (202) وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (203)

200- وقتى كه عبادتهاى خود را تمام كرديد خدا را ياد كنيد همانطور كه پدران خود را ياد مى كنيد يا خوبتر از آن، از جمله مردم كسى است كه مى گويد: پروردگارا به ما در دنيا (از دنيا) عطا كن. او را در آخرت نصيبى نيست.

201- و از جمله آنها كسى است كه مى گويد خدايا به ما در دنيا نعمت خوب و در آخرت نعمت خوب عطا فرما و

ما را از عذاب آتش نگاهدار.

202- آنها از آنچه كرده اند نصيبى دارند و خدا در حساب كردن سريع است.

203- خدا را در روزهايى چند ياد كنيد هر كه در دو روز (در كوچ از منى) تعجيل كند گناهى بر او نيست و هر كه تأخير نمايد گناهى بر او نيست در مورد آن كس كه پرهيز كرده است از خدا بترسيد و بدانيد كه به سوى او جمع مى شويد.

كلمه ها

قضيتم: قضاء در اصل به معنى فيصله دادن به امر است به معنى اراده، حكم، اعلام، تمام كردن و غيره به كار رود كه هر يك نوعى فيصله دادن تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 369

است، در آيه به معنى تمام كردن مى باشد.

مناسككم: منسك عبادت مناسك: عبادتها بقره/ 128.

خلاق: نصيب خوب. نصيب فراوان.

حسنة: مؤنث حسن و آن پيوسته وصف است مثل نعمت حسنه.

تحشرون: حشر به معنى جمع كردن است (قاموس قرآن).

شرحها

آيات فوق تتمه آيات حج و متضمن مطالبى راجع به آن است كه بررسى مى شود:

200- فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً.

گويند مردم جاهليت پس از تمام شدن اعمال حج در «منى» گرد آمده و پدران گذشته را ياد كرده و به موهومات و استخوانهاى پوسيده مباهات مى كردند اين امر سبب شد كه آيه شريفه بفرمايد چون اعمال حج را تمام كرديد خدا را ياد كنيد همانطور كه پدران را ياد مى كرديد نه، بلكه بالاتر از پدران ياد كنيد. حكم براى همه است چون مورد نمى تواند مخصص باشد، آرى در آن اجتماع عظيم خدا و نعمتهاى خدا را ياد نمائيد و قلبها را به او متوجه كنيد نه به اوهام، تشكيل انجمن و ذكر ياوه هاى پوچ و فتنه انگيز به چه كار آيد!! فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا ....

اين قسمت تا آخر آيه 202 نتيجه و مطلبى است در زمينه آيه فوق و ذكر خدا يعنى شما خدا را ياد كنيد و به فكر رضاى او باشيد زيرا مردم دو گروه هستند يكى مادى و اهل دنيا كه جز دنيا و لذتهاى زودگذر آن چيزى نمى خواهند اينان در آخرت بهره اى

ندارند ديگرى اهل دنيا و آخرت كه مى خواهند در هر دو جهان از نعمتهاى خدا بهره مند باشند شما از گروه دوم باشيد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 370

ناگفته نماند خواستن هر دو گروه به زبانحال است يعنى اعمالشان و طرز تفكرشان چنين حكايت مى كند و چون اهل دنيا نعمت دنيا مى خواهند حسنه باشد يا غير آن. على هذا كلمه «حسنة» در كلام آنها نيامده اما گروه دوم نعمتى مى خواهند كه مورد رضاى خدا باشد لذا لفظ «حسنة» دو باره در كلام آنها آمده است.

201- وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ.

گفته شد كه اين خواستن به زبانحال و عمل است شايد در زبان هم بگويند ولى منظور خواستن عملى است.

202- أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا.

چون خواست گروه دوم خواست عملى است لذا آنها را در مقابل آنچه مى گويند و مى كنند نصيبى و پاداشى هست در دنيا و آخرت، بر خلاف گروه اول كه كارشان نسبت به آخرت حبط و پوچ است وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ.

وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ سريع الحساب از اسماء خداست، و آن ظاهرا شامل دنيا و آخرت هر دو است كه پاداش و كيفر خدا در هر دو هست به نظر «المنار» جمله أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا راجع به پاداش دنياست وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ به پاداش آخرت مربوط است. به نظر نگارنده اين سخن بعيد نيست زيرا گروه دوم هر دو را خواسته اند، بهتر است جمله اول راجع به خواسته اول و جمله دوم راجع به خواسته دوم باشد. ضمنا صفت سريع الحساب حكايت از احاطه علمى

خدا دارد نسبت به اعمال بندگان و جمع و تفريق آنها.

203- وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ.

ظهور اين جمله در اذكار به خصوصى است و گرنه ايام معدودات گفته تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 371

نمى شد، در روايات كتاب كافى آمده: مراد از آيه تكبير گفتن در ايام تشريق است صورت تكبير چنين است:

اللَّه اكبر، اللَّه اكبر، لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر، اللَّه اكبر، و للَّه الحمد، اللَّه اكبر على ما هدانا، اللَّه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام.

ايام تشريق عبارتند از روز يازدهم، دوازدهم و سيزدهم ذو الحجة، آنان كه در «منى» هستند اين تكبير را بعد از پانزده نماز مى گويند، از نماز ظهر روز عيد قربان شروع شده در نماز صبح روز سيزدهم تمام مى شود، آنان كه در شهرهاى ديگر هستند براى آنها بعد از ده نماز سفارش شده است «1» فقهاء به استحباب اين تكبير فتوى داده اند ولى سيد مرتضى بر وجوب آن در ايام تشريق فتوى داده است.

فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى.

بنا بر تفسير اماميه تقدير آيه لمن اتقى الصيد يعنى هر كس در دو روز از ايام تشريق (روز دوازدهم) از «منى» كوچ كند گناهى ندارد و هر كه به روز سوم بماند باز گناهى بر او نيست، اين مخير بودن براى كسى است كه تا كوچ كردن مردم شكار نكرده باشد اما شكار كننده بايد شب سيزدهم را نيز در «منى» بماند و فرداى آن به جمره ها سنگ زند و از «منى» خارج شود.

در تفسير عياشى از حضرت صادق عليه السّلام درباره فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا

إِثْمَ عَلَيْهِ ... نقل شده كه فرمود: «يرجع مغفورا له لا ذنب له» يعنى در هر دو صورت در حالى از «منى» بر مى گردد كه گناهش آمرزيده است، نظير اين روايت در «فقيه» نيز نقل شده است، على هذا «فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ» در هر دو مورد قيد

__________________________________________________

(1)- استفاده از كافى كتاب الحج باب التكبير فى ايام التشريق ج 4/ 516.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 372

«تعجل- تأخر» نيست بلكه منظور آنست كه حاجى در كوچ از منى مخير و در هر دو صورت آمرزيده از «منى» خارج مى شود، بنا بر اين لفظ «لمن اتقى» معنى اش مطلق تقوى و پرهيز از گناه است.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ يعنى به اين احكام بى اعتنا نباشيد كه شما در قيامت پيش خدا حساب خواهيد شد ظاهرا «تحشرون» براى حال است زيرا انسانها از هم اكنون به طرف خدا جمع مى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 373

[سوره البقرة (2): آيات 204 تا 207]

اشاره

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ (204) وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ (205) وَ إِذا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ (206) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (207)

204- از جمله مردم كسى كه گفتار او درباره زندگى دنيا باعث اعجاب تو مى شود و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه مى گيرد حال آنكه او سختترين دشمنان است:

205- و چون به حكومت رسد تلاش مى كند كه در زمين افساد كند و

زراعت و نسل را تباه سازد (با آنكه) خدا فساد را دوست نمى دارد.

206- و چون به او گفته شود: از خدا به ترس غرور و تعصب او را در اثر گناهى كه كرده است مى گيرد، جهنم او را بس است و البته جايگاه بدى است.

207- و از جمله مردم كسى است كه جان خويش را براى كسب رضاى خدا مى فروشد و خدا به بندگان مهربان است.

كلمه ها

يعجبك: اعجاب به تعجب آوردن است، گاهى توأم با سرور و گاهى به معنى مسرور كردن باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 374

الد: لدد: خصومت شديد لد: كسى كه شديد الخصومة است الد آنكه خصومتش شديدتر است.

الخصام: خصام جمع خصم و نيز به معنى خصومت آيد، مراد از آن در آيه جمع خصم است.

تولى: تولى: به معنى اعراض، دوست اخذ كردن و سرپرستى آيد، گويا در آيه معنى اخير مراد است.

حرث: زراعت. كشت.

النسل: انسانها. نسل در اصل به معنى انفصال است، فرزند را نسل گويند كه از انسان منفصل مى شود.

عزة: عزت: به معنى توانايى است در مقابل ذلت (قاموس قرآن).

حسبه: حسب (بر وزن شخص) به معنى كفايت و «بس است» به كار رود.

مهاد: مهد: به معنى آماده كردن، مهاد به معنى آماده است.

مرضاة: رضا و رضوان و مرضاة: به معنى خوشنودى.

شرحها
اشاره

اين آيات تقسيم ديگرى است راجع به مردم از جهت صفات و عمل، چنان كه آيات گذشته تقسيمى بود از جهت خواست و آرزو، تناسب اين دو تقسيم با آيات حج به نظرم از آن جهت است كه عمل حج نمونه اى از خلوص و ايمان است و در آن فرمود: خدا را ياد كنيد و اى خردمندان از مخالفت من بترسيد، و بالاخره از كسانى باشيد كه هم دنيا را مى خواهند و هم آخرت را و از كسانى كه هستى خود را به عوض رضاى خدا مى دهند.

204- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 375

اين آيه با دو آيه بعدى ترسيمى است از يك طاغوت و

انسان ستمگر، صفات آن طاغوت چنين است در سخن گفتن به قدرى چرب و نرم و شيرين سخن مى گويد و پيوسته خدا را به گفته خود شاهد مى گيرد كه انسان را تحت تأثير قرار مى دهد با آنكه سختترين دشمن دين و انسانيت است چون به حكومت و سرپرستى رسد نتيجه كارش جز تباهى اقتصاد و هلاكت انسانها نيست آنكه راه ناحق مى رود نتيجه عملش همين است چون او را امر به معروف كنند و از خدا بترسانند با اتكاء به مقام و قدرت خود از آن سر باززند و اعتنا نمى كند.

قيد فِي الْحَياةِ الدُّنْيا گفته اند از آن جهت است كه اين مسرور كردن ظرفش اين دنيا است كه حكم به ظاهر مى كند و باطن شخص خوانده نمى شود و گرنه سخنان او سرورآور نيست ولى بهتر آنست كه قيد براى «قوله» باشد يعنى سخنى كه درباره دنيا مى گويد باعث اعجاب تو مى شود.

205- وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ ..

اين دومين كار طاغوت است كه در بالا گفته شد مراد از «تولى» ظاهرا حكومت و سرپرستى است، به نظر مى آيد: طاغوت گاهى براى مطامع خود اقتصاد و نسل را به فساد و تباهى مى كشد، گذشته از اين چون كارش مطابق عقل و انصاف نيست نتيجه اش جز فساد نمى تواند باشد، چنگيزهاى نوعى و يزيدهاى هر زمان، و استعمارگران آدمخوار و ثروت طلب جز تباه و فساد چه كرده اند و چه مى كنند؟!! وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ چون خدا فساد را دوست ندارد، مفسد را نيز دوست نمى دارد، عمل چنين شخص نشان مى دهد سخنش نيز باطل و بى اعتبار است.

206- وَ إِذا قِيلَ

لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ ....

اين صفت سوم طاغوت كه در مقابل ناصحان عكس العمل نشان مى دهد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 376

در حالات عبد الملك مروان طاغوت بنى اميه نقل كرده اند كه بالاى منبر در مدينه گفت: به خدا قسم هر كه مرا بعد از اين امر به تقوى كند گردنش را خواهم زد.

اگر «بالاثم» مفعول «اخذته» باشد منظور آنست كه: قدرت و توانايى او را در مقابل امر به معروف به گناه وا مى دارد و گناه بالاى گناه مى كند، ممكن است باء براى سبب باشد يعنى: چون گفته شود از خدا بترس، توانايى و خودبينى او را مى گيرد (عربده مى كشد ناسزا مى گويد، توهين مى كند) اين عكس العمل در اثر گناهان است كه مرتكب شده و قلب او را تيره كرده است.

207- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ.

اين گروه دوم از مردم است در مقابل گروه اول، «يشرى» به معنى فروختن مى باشد، يعنى از جمله مردم كسى است كه وجود خويش را براى رسيدن به رضاى خدا بذل مى كند رضاى خدا در نظر او چنان مهم و با ارزش است كه در راه آن حتى از بذل جان دريغ ندارد، در بسيارى از آيات قرآن در وصف مؤمنان واقعى گفته شده كه وجود و اموال خود را در رضاى خدا بذل مى كنند:

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ... توبه/ 111 معامله مؤمنان با خدا چنين است.

على عليه السّلام در بستر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله

به تصديق شيعه و اهل سنت آيه: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ درباره على ابى طالب عليه السّلام نازل شد آن

گاه كه در شب هجرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در بستر آن حضرت خوابيد، در مجمع البيان نقل شده كه آن شب جبرئيل در بالاى سر على بن ابى طالب ايستاد و ميكائيل در پائين پايش، جبرئيل مى گفت: به به تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 377

چه كسى مثل تو است اى پسر ابى طالب خدا با تو به فرشتگان مباهات مى كند.

بيشتر از اين سخن را طول نمى دهيم، مرحوم علامه امينى در الغدير ج 2/ 47- 49 آن را از بيشتر كتابهاى برادران اهل سنت از جمله: مسند احمد، تاريخ طبرى، طبقات ابن سعد، سيره ابن هشام، عقد الفريد، تاريخ ابى الفداء تاريخ ابن كثير و غيره با نشان دادن محل آن نقل كرده و در تفسير برهان نيز مفصلا روايات را آورده است.

اين آيه منقبت بزرگى است براى مولى امير المؤمنين- صلوات اللَّه عليه-، در عين حال آيه شريفه يك حكم كلى را بيان مى دارد كه هر كس بخواهد مى تواند مصداق آن باشد، مخصوصا كه با ملاحظه آيات قبلى، مردم به دو گروه نيكوكار و بدكار تقسيم مى شوند، نهايه برد اين مسابقه ابتداء با على عليه السّلام شد كه براى رضاى خدا و نجات پيامبر اسلام در بستر آن حضرت خوابيد با آنكه شمشيرها براى قتل آن حضرت كشيده شده بوده.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 378

[سوره البقرة (2): آيات 208 تا 212]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (208) فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْكُمُ الْبَيِّناتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (209) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ

وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (210) سَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ كَمْ آتَيْناهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (211) زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (212)

208- اى كسانى كه ايمان آورده ايد همه تسليم نام خدا شويد و از وسوسه هاى شيطان پيروى نكنيد كه او براى شما دشمنى آشكار است.

209- اگر بعد از اين همه حجت ها كه به شما آمده به خطا رفتيد بدانيد كه خدا توانا و حكمت كردار است (و به حساب شما مى رسد).

210- (اينان) منتظر نيستند مگر آن را كه عذاب خدا و ملائكه در توده هاى ابر به سوى آنها بيايد و كار تمام شود، كارها به سوى خدا بازگشت داده مى شوند.

211- بپرس از بنى اسرائيل كه چقدر به آنها دليل روشن داديم (ولى آنها بى اعتنا شده و مبتلا گشتند) هر كه نعمت خدا را پس از آمدن تغيير بدهد (به عقوبت رسد) كه خدا شديد العقاب است.

212- براى ناسپاسان زندگى دنيا آرايش يافته و آنان افراد با ايمان را مسخره مى كنند، حال آنكه اهل تقوى در روز قيامت برتر از آنان هستند، خدا هر كه را خواهد رزق بى حساب مى دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 379

كلمه ها

السلم: تسليم شدن به فرمان خدا.

كافه: جميع، همگى «كف الشي ء: جمعه» قاموس قرآن.

خطوات: وسوسه ها، قدمها مفرد آن خطوه است (بقره/ 168).

زللتم: زلل به معنى لغزيدن و خطا كردن و اشتباه رفتن است.

ظلل: ظله به معنى سايبان، ابرى كه سايه مى اندازد است، جمع آن ظلل مى باشد.

غمام: ابر. توضيح آن در (بقره/ 57)

گذشت.

امور: كارها، امر به معنى كار جمعش امور و به معنى دستور جمعش اوامر است.

يسخرون: سخر: ريشخند كردن و مسخره نمودن است.

شرحها

در آيات چهارگانه گذشته، مردم به دو گروه تقسيم شدند: گروه ظاهرساز مفسد و حق نشناس و گروهى كه در راه خدا حتى از بذل جان دريغ ندارند، در اين آيات پنجگانه در تعقيب آن فرموده: اى اهل ايمان همگى به خدا تسليم شويد و از وسوسه هاى شيطانى كه يگانگى و هماهنگى را تباه مى كند بر حذر باشيد، اگر به اين توصيه بى اعتنا باشيد، عواقب وخيم آن را خواهيد ديد چنان كه بنى اسرائيل ديدند، كفارى كه دنيا در نظرشان محبوب است به اهل ايمان مسخره مى كنند ولى روز قيامت اين بعكس خواهد بود.

208- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 380

خطاب «الذين آمنوا» نشان مى دهد كه مراد از دخول در سلم اتحاد و اتفاق و پياده كردن توحيد در جامعه است مثل: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ...

آل عمران/ 103 و مثل: وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ آل عمران/ 153 در تفسير عياشى و غيره از ائمه عليهم السّلام نقل شده:

سلم ولايت على ابن ابى طالب و اوصياء اوست و در بعض ديگر: سلم ولايت ما است و در برخى

«السلم هم آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله امر اللَّه بالدخول فيه»

ظاهرا آن بيان مصداقى از مصاديق دخول در سلم است.

وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ.

بنا بر آنكه گفته شده مراد از پيروى وسوسه شيطان، ايجاد شكاف و طريقه هاى مختلف در دين

است كه سبب تشتت و پراكندگى مى گردد. لازم است هر كه در زمينه دين چيزى مى گويد و يا مى نويسد به خدا و رسول رجوع كند و درباره اتحاد و هماهنگى بيانديشد يا تشتت و اختلاف پديد نياورد و مصداق إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً ... انعام/ 159 نباشد، خدا خود فرمايد فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ ... نساء/ 59.

209- فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْكُمُ الْبَيِّناتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

اين آيه در مقام بيان آنست كه اگر پس از دانستن اين مطلب همگى به طرف خدا و رسول روى نياوريد و به اتحاد فكر نكرديد و از افكار شيطانى پيروى كرديد بدانيد كه عواقب ناگوار اين اشتباه را خواهيد ديد، خدا عزيز و تواناست و كارهايش از روى حكمت است مقتضاى حكمت خداوندى آنست كه اختلاف كنندگان عاقبت وخيم آن را به بيند.

210- هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 381

وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ

.در قاموس قرآن از ارباب لغت و تفسير نقل شده كه هر گاه بعد از «هل» حرف «الا» آيد، آن به معنى نفى و در جاى «ماء» نافيه است. يعنى آنان منتظر نيستند مگر اينكه ... از طرف ديگر مى دانيم كه خدا جسم نيست و براى او مكانى نيست تا از جايى به جايى آيد بلكه او ثابت و در همه جا هست لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ شورى/ 11 پس مراد از اين آيه و آيه: جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا فجر/ 22 و آيات ديگر آمدن فرمان خدا و عذاب

خدا است، و چون اين پيش آمد نوعى از تجلى خدا است جا دارد كه با آمدن خدا تعبير شود «1».

مراد از «ظلل غمام» ابرهاى حامل عذاب است مثل فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ شعراء/ 189 جمله وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ حاكى است كه اين وعده را بعيد نشماريد كه كارها بدست خدا و در اختيار خداست و نيز به نظر مى آيد كه عذاب دنيا منظور است.

بهر حال اين آيه دلالت بر يأس دارد و اينكه به دستور اتحاد و هماهنگى كم توجه خواهند كرد و گرفتار خواهند شد، «قضى الامر» به معنى استقبال است و نظير آن در قرآن بسيار مى باشد.

211- سَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ كَمْ آتَيْناهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ ....

در اين آيه ماجراى بنى اسرائيل، شاهد آورده شده كه به آيات و توصيه هاى خدا عمل نكرده و گرفتار شدند، اين قرينه است كه مراد از عذاب در آيه قبل، عذاب دنيوى است.

__________________________________________________

(1)- در تفسير برهان از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده كه مراد آمدن امر پروردگار است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 382

212- زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا.

به نظر مى آيد كه اين آيه علت عدم اتحاد و علت تبديل نعمت را روشن مى كند و آن فريفته شدن به لذات زودگذر دنيا است على هذا مراد از كفر، كفران نعمت است نه انكار خدا و دين، و علت مسخره آنست كه بيچارگان را ناتوان مى بينند وَ الَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ناسپاسها در اين دنيا بر فقراء برترى دارند در عوض فقراء پرهيزكار روز قيامت بر آنها برترى خواهند داشت از لفظ «فوقهم» فهميده

مى شود كه آن ناسپاسها نيز بالاخره اهل رحمت خواهند بود و گرنه مى فرمود اهل تقوى در بهشت و ناسپاسان در آتش خواهند بود و اين مى رساند كه فقراء متقى، مقامشان بالاتر از اغنياء است.

وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ رزق بى حساب در اثر تقواى آنهاست بى حساب بودن رزق آخرت، بى پايان و وافر بودن آنست، و بى حساب بودن در دنيا نسبت به تلاش و عمل انسان است كه كم كار كند بسيار عايد برد اين سخن در قاموس قرآن (حسب) مشروحا گفته شده است.

نكته ها
وحدت اسلامى:

لفظ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» چنان كه گفته شد نشان مى دهد كه طرف خطاب اهل اسلام هستند و گرنه «يا أَيُّهَا النَّاسُ» گفته مى شد پس اين آيات مسلمانان را به يك وحدت اسلامى، وحدت توحيد دعوت مى كند كه همه مطيع محض خدا باشند و به وحدت و يگانگى فكر كنند صدى هشتاد بدبختى مسلمانان در اثر تفرقه و اختلاف و تشتت آراء است اختلاف همچون موريانه جامعه را از درون مى خورد و ناتوان مى سازد. هزار و دويست مسلمان متحد به فرماندهى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به خيبر حمله برده، ده هزار تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 383

بلكه بيشتر يهودى را مغلوب كردند ولى در عصر ما يك ميليارد مسلمان در اثر اختلاف گروه ها و بى اعتنايى زعماى به ظاهر مسلمان در دست يك مشت يهودى، مورد تمسخر واقع شده اند.

اگر گويند: چه بايد كرد گوئيم لازم است زعماى مذهبى و نويسندگان در راه وحدت بيانديشند و حتى المقدور افكار خويش را در اين زمينه به كار اندازند و در هر اظهار نظر قرآن و حديث را ملاك قرار بدهند حتى

فقهاء، كنگره فتوايى داشته و درباره بسيارى از مسايل اجتماعى با شور و تبادل نظر فتوى بدهند از طرف ديگر افكار مردم را به اتحاد اسلامى بيشتر متوجه نمايند اگر ملتى رشيد و پخته و اسلام شناس باشيم امكان دارد كه از سفارش قرآن بهره بريم و سربلند باشيم در اين زمينه همگانى بودن تدريس قرآن مجيد ضرورى است.

تصور كنيد از رحلت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، اختلاف و افكار متشتت تا به امروز چه بلاهايى بر مسلمانان وارد كرده و خواهد كرد، آرى همه اينها در اثر عدم توجه به توصيه هاى قرآن و رسول خدا بوده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 384

[سوره البقرة (2): آيه 213]

اشاره

كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (213)

213- مردم (در اول) گروهى يك نواخت بودند، پس از آن خدا پيامبران بشارت دهنده و انذار كننده را مبعوث كرد و با آنها كتاب حق نازل نمود تا ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند داورى كند درباره كتاب اختلاف نكرد مگر آنان كه از اول آن را دريافت كرده بودند (اين اختلاف) بعد از آن همه دلائل روشن در اثر حسد ورزيدن به همديگر بود، خدا به اراده خود اهل ايمان را به حقى كه در آن اختلاف كرده بودند هدايت نمود، خدا هر كه را بخواهد براه راست هدايت مى كند.

شرحها

ارتباط اين آيه با آيات سابق از آن جهت است كه اختلاف و تشتت با مراجعه به كتاب خدا و ترك هواهاى نفس قابل رفع است، اختلاف گذشتگان نيز در اثر عدم توجه به كتاب و در اثر پيروى از اغراض بوده است «بغيا بينهم» شما نيز اگر به كتاب رو آوريد و از اغراض شخصى صرف نظر كنيد متحد و هماهنگ خواهيد بود. در عين حال از اين آيه مطالب زيرا استفاده مى شود:

213- كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 385

مراد از امت واحده ظاهرا سادگى طبيعى و عدم رشد و عدم اختلاف در اثر نبودن تفكر بوده است، مثلا يك گله گوسفند در

سادگى و عدم اختلاف امت واحده هستند، چون نيروى تفكر ندارند، اغراض شخصى، اختلاف و نفاق و غيره در ميان آنها نيست، ظاهرا بشر نيز در بدو پيدايش چنين بوده است و اللَّه العالم.

در تفسير آلاء الرحمن از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- نقل شده كه فرموده:

مردم پيش از نوح عليه السّلام امت واحده بودند در فطرت خدايى نه هدايت يافتگان بودند و نه گمراهان «1».

در تفسير عياشى چند روايت قريب به اين مضمون نقل شده، مراد از فطرت خدايى ظاهرا همان زمينه خير و شر است كه در وجود بشر گذاشته شده است.

حرف فاء در «فبعث» دلالت دارد كه پيامبران از بدو پيدايش انسان مبعوث نشده اند بلكه بشر در طبيعت ساده خود مدتى بدون پيامبر زندگى كرده است، چون تفكر و انديشه و رشد و اختلاف با همديگر نداشت احتياجى به پيامبر نبود چنان كه گوسفندان احتياج به پيامبر و قانون ندارند.

اگر گويند: مگر آدم ابو البشر پيامبر نبود؟ مگر خدا نفرموده: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ ... آل عمران/ 33 بنا بر اين آدم پيامبر بوده است؟ گوئيم: ظهور «فبعث» همان است گفته شد، ممكن است مراد از «آدم» در آيه غير از آدم ابو البشر باشد و اگر آدم ابو البشر پيغمبر باشد چنان كه از ظاهر آيات استفاده مى شود، آن وقت بايد گفت كه پس از مرگ وى جانشينش موفق به تربيت انسانها نشده و بشر به صورت امت واحده ساده در آمده و سپس آن گاه

__________________________________________________

(1)-

«قال كانوا قبل نوح امة واحده على فطرة اللَّه لا مهتدين و لا ضلالا فبعث اللَّه النبيين».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 386

پيامبران

ديگر آمده اند ولى در اين صورت باز مضمون حرف فاء لا ينحل است.

وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ.

اين اختلاف كه اختلاف در امور زندگى است پيوسته در ميان بشر بوده و خواهد بود، يكى از علل آمدن پيامبران و شريعتها، رفع همين اختلاف و برقرارى نظم و حدود در ميان بشر مى باشد چنان كه صريح اين قسمت از آيه است.

وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ.

ضمير «فيه» راجع به كتاب است، اين همان اختلاف خانمان برانداز است كه ملتها و دين ها را به طرف سقوط مى كشاند، اين اختلاف ذاتى انسانها نيست بلكه منشأ آن اغراض شخصى و بدخواهى ها است چنان كه فرموده: بَغْياً بَيْنَهُمْ اين مطلب در آيات زيادى تذكر داده شده از جمله: آل عمران/ 19، شورى/ 14، جاثيه/ 17 در اثر همين اختلاف است كه علماى يهود، عيسى عليه السّلام را انكار كردند و علماء هر دو اسلام را باطل جلوه دادند و سبب بوجود آمدن يهود و نصارى شدند، اختلاف شيعه و اهل سنت نيز كه تا كنون چوب آن را خورده و هم اكنون نيز مى خوريم و صدها اختلافهاى ديگر از همين جا سرچشمه گرفته است، اگر در اول به وصيت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عمل مى شد در حال حاضر همه يك گروه بوديم تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ.

اين جمله راجع به كسانى است كه از اين اختلاف جان سالم بدر برده و پيروى از حق نموده اند مانند آنان كه در دين يهود بودند،

به عيسى ايمان آوردند و يا يهودى و مسيحى بودند و به اسلام گرويدند و امثال آنها. آرى اين عده چون مصداق بَغْياً بَيْنَهُمْ نبودند و از قبول حق از هر جا كه باشد باكى نداشتند مورد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 387

هدايت خدا واقع شدند.

وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

معنى اين جمله روشن است و درباره «من يشاء» رجوع شود به آيه تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ آل عمران/ 26.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 388

[سوره البقرة (2): آيات 214 تا 215]

اشاره

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ (214) يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (215)

214- يا گمان كرده ايد كه داخل بهشت شويد، حال آنكه نظير حوادثى كه گذشتگان ديده اند به شما نرسيده آنها گرفتارى و مرض ديدند و متزلزل شدند تا آنجا كه پيامبر و مؤمنان كه با او بودند گفتند: يارى خدا كى خواهد رسيد، بدانيد كه يارى خدا نزديك است.

215- از تو مى پرسند چه چيز انفاق كنند؟ بگو آنچه از مال انفاق مى كنيد براى پدر و مادر، اقربا يتيمان، مستمندان و درمانده است و آنچه از مال انفاق مى كنيد خدا به آن دانا است.

كلمه ها

بأساء: سختى يا سختى شديد (بقره/ 77).

ضراء: ضرر شديد، بأساء و ضراء اگر يك جا آيند مراد از اولى سختيهاى مالى و امثال آن و از دومى ضرر بدنى است.

زلزلوا: زلزال به معنى اضطراب و حركت است، مراد در آيه اضطراب و تزلزل مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 389

ينفقون: نفق به معنى خروج، انفاق به معنى خارج كردن مال از دست (خرج) است.

مساكين: جمع مسكين، به معنى درمانده، اصل آن سكون به معنى آرام گرفتن پس از حركت است (قاموس قرآن)

شرحها

آيه اول تتمه مطالبى است كه از يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً شروع شده و تا اين آيه ادامه دارد و روشن مى كند كه رسيدن به رضاى خدا و به تكامل و بهشت، ساده و آسان نيست بلكه فراز و نشيبهاى بسيار دارد چنان كه نسبت به گذشتگان همين طور بوده است بايد استقامت ورزيد و از ناگواريها استقبال كرد تا به مقصود رسيد، آيه دوم در بيان انفاق مال و محل مصرف آنست.

214- أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ بنظرم «ام» متصله و در رديف همزه استفهام واقع شده يعنى: آيا به آنچه گفتيم باور كرديد يا گمان كرده ايد كه بدون امتحان وارد بهشت شويد؟!! وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ ... حاكى است كه نظير گرفتاريهاى گذشتگان بر مسلمانان خواهد آمد.

به قولى اين آيه در پى شكست جنگ «احد» و به قولى در جنگ «خندق» نازل شد و مسلمانان را متوجه نمود كه پيروزى و رضاى خدا آسان به دست نمى آيد به هر حال زمينه نزول اين آيات در آن روز موجود

بوده است.

مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 390

يعنى ضررهاى جانى و مالى به آنها رسيد تا جايى كه پيامبر و مؤمنان گفتند:

يارى خدا كى خواهد رسيد؟ جمله حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ ... ظهورش در آنست كه پيامبر و مؤمنان احساس نموده اند كه يارى خدا به تأخير افتاده و آن حكايت از تزلزل شديد دارد اين درخواست در اثر آنست كه مى دانستند يارى خدا حتما خواهد رسيد و خدا به آنها وعده نصرت داده بود چنان كه فرموده: وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ صافات/ 172.

أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ ظاهرا اين كلام خداست در جواب آنها نه تتمه قول رسول يعنى بدانيد كه در اثر استقامت شما يارى خدا به زودى خواهد رسيد.

215- يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ ... وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ سؤال از جنس انفاق است ولى جواب، هم جنس انفاق و هم محل انفاق را روشن مى كند در عين حال به محل انفاق بيشتر اهميت داده شده يعنى جنس انفاق همان خير و مال است و محل انفاق موارد پنجگانه مى باشد كه شرح داده مى شود، اختصاص اين پنج مورد ظاهرا براى فوريت و اهميت آنهاست جمله وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ ... اطمينان مى دهد كه اين معامله به سود انفاق كننده است خدا مى داند و عمل نيكوكاران را ضايع نمى كنند.

در مجمع البيان نقل شده مردى بنام عمرو بن جموح كه ثروت زيادى داشت از رسول خدا صلّى اللَّه

عليه و آله پرسيد: چه و بر چه كسى انفاق كنم خدا در جواب او اين آيه را فرستاد مخفى نماند: لفظ «يسئلونك» حاكى است كه در اين زمينه سؤالى شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 391

نكته ها
استقامت:

توفيق و پيشرفت بدون استقامت و تلاش غير مقدور است خواه در كار دنيا خواه در كار آخرت، على بن ابى طالب عليه السّلام در نهج البلاغه خطبه 56 فرموده: ما با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بوديم و در جهاد پدران، پسران، برادران و عموهاى خود را مى كشتيم اين كار جز ايمان و تسليم بر ما نمى افزود پس چون خدا راستى و استقامت ما را ديد بر ما يارى و بر دشمنان خوارى فرستاد تا اسلام استقرار يافت ...

مفهوم كلام امام عليه السّلام آنست كه اگر ما استقامت به خرج نمى داديم خدا ما را موفق نمى كرد، آرى مطلب همين طور است.

قرآن مجيد همان نيرو را دارد كه در زمان نزول داشت، اگر مسلمانان مانند صدر اول در راه قرآن بكوشند هماى سعادت بالاى سرشان پرپر خواهد زد، شمشير همان است فقط قدرت بازو فرق كرده است، شما كه مى خواهيد رضاى خدا را در آغوش بگيريد، شما كه مى خواهيد لايق حيات بهشتى شويد بايد در راه خدا بكوشيد و در پيش برد اسلام تلاش نمائيد آيه 142 آل عمران نيز در همين مضمون است.

ملاحظه كنيد چه قدمى در راه خدا برداشته ايد و كدام تلاشى در راه قرآن مجيد كرده ايد.

انفاق يا پر كردن شكاف جامعه

به فرض مشكل اگر روزگارى پيش بيايد كه فقير و نادارى در جامعه پيدا نشود باز حكم انفاق در «فى سبيل اللَّه» و كارهاى اجتماعى باقى خواهد ماند كجا مانده كه در هر عصر و در هر جامعه عده بى شمارى ناقص از كار افتاده، فقير تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 392

و بى كار و غيره موجود بوده و هست و لزوم انفاق را روشن مى كند،

بايد شكاف جوامع بشرى به وسيله انفاقهاى واجب و مستحبّ پر شود و جامعه ها متعادل گردد و گرنه انفجار حتمى است و بشر در سرمايه دارى كثيف و منفور نمى تواند پيوسته زندگى كند، اسلام نه طرفدار اشتراك و لغو مالكيت فردى و نه طرفدار سرمايه دارى بى بند و بار است، بلكه مكتبى است واسطه ميان آن دو، مالكيت فردى را محترم ولى محدود مى داند، انفاق و تعديل جامعه را لازم مى شمارد، آيات انفاقهاى واجب و مستحبّ در قرآن بيش از آنست كه با چند بحث و توضيح حق آن ادا شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 393

[سوره البقرة (2): آيات 216 تا 218]

اشاره

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (216) يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِيهِ قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (217) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (218)

216- بر شما جهاد نوشته شد حال آنكه شما را ناپسند است شايد چيزى را ناپسند داريد حال آنكه براى شما خوب است و شايد چيزى را دوست بداريد حال آنكه براى شما بد است خدا مى داند و شما نمى دانيد.

217- از

تو از ماه حرام و جنگ در آن، مى پرسند، بگو: جنگ در آن (گناه) بزرگى است و نتيجه اش جلوگيرى از عبادت خدا و كفر ورزيدن به او و جلوگيرى (از رفتن مردم) به مسجد الحرام است، (ولى) اخراج مردم از مسجد، نزد خدا مهمتر از جنگ در ماه حرام است و فتنه (و آزار مردم كه از دين خود برگردند) از آدم كشى بدتر مى باشد، مشركان پيوسته با شما جنگ مى كنند تا اگر بتوانند شما را از دينتان برگردانند، هر كه از دينش برگردد و در حال كفر بميرد چنين كسانى اعمالشان در دنيا و آخرت باطل گشته، آنها اهل دوزخند و در آن جاودان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 394

خواهند بود.

218- كسانى كه ايمان آورده و كسانى كه هجرت كرده و در راه خدا جهاد كرده اند آنها اميد رحمت خدا را دارند و خدا آمرزنده و مهربان است.

كلمه ها

كره: بضم اول ناپسند و مشقتى كه انسان در درون خود احساس مى كند و به فتح اول مشقتى است كه از خارج تحميل شود، هر دو در قرآن بكار رفته است (قاموس قرآن).

عسى: فعل جامد است به معنى رجاء و اميدوارى، چون در كلام خدا بكار رود گاهى براى ايجاد اميد و گاهى براى حتم و جزم مى باشد (قاموس قرآن).

صد: صد و صدود گاهى به معنى منع و گاهى به معنى اعراض است (مفردات) فتنه: امتحان. عذاب. شرك. (بقره/ 191) حبط: باطل شدن. بى اثر شدن (قاموس قرآن) هاجروا: هجر و هجران به معنى جدا شدن است خواه با بدن يا با زبان و يا با قلب. هجرت در اسلام آنست كه براى خدا و دين از محلى

به محلى هجرت كنند.

شرحها

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عمه زاده اش «عبد اللَّه بن جحش» را با هشت نفر از مهاجرين به مأموريتى فرستاد و نامه اى به او داد و فرمود: پس از آنكه دو روز راه رفتى نامه را باز كن و به آنچه نوشته شده اقدام نما اما يارانت را به آن كار مجبور مكن.

عبد اللَّه پس از دو روز راه رفتن نامه را باز كرد، ديد نوشته شده: برو تا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 395

به «نخله» برسى چون به آن آبادى رسيدى آنچه بتوانى اوضاع اهل مكه را به من گزارش كن. عبد اللَّه پس از خواندن نامه گفت: من به دستور پيامبر عمل خواهم كرد هر كه شهادت را خوش دارد با من بيايد، همه با او آمدند.

چون به «نخله» رسيدند به كاروانى از قريش رسيدند كه مردى به نام عمرو بن حضرمى كاروان سالار آن بود، مسلمين به كاروان حمله كرده عمرو بن حضرمى را كشتند، كاروان را به غنيمت گرفته با دو اسير به مدينه آوردند، اين حمله به تصريح ابن هشام در روز آخر ماه رجب بود «1» كه از ماه هاى حرام است و جنگ در آن حرام مى باشد، عبد اللَّه ديد: اگر آن روز حمله نكند كاروان وارد حرم خواهد شد و ديگر نمى توان به آن حمله كرد.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: به خدا من به شما دستور جنگ در ماه حرام نداده ام قافله و دو اسير را بازداشت كرد و چيزى از آن نپذيرفت، عبد اللَّه و يارانش پشيمان شدند، مسلمانان آنها را به باد ملامت گرفتند، كفار پس از دانستن

مطلب شروع به سمپاشى كردند كه: محمّد خون حرام ريخته و در ماه حرام غنيمت و اسير گرفته و احترام ماه حرام را از بين برده است. آيه: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ در اين باره نازل شد ولى به نظر مى آيد كه هر سه آيه در يك زمينه نازل شده باشد.

216- كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ لفظ «كتب» دلالت بر وجوب و حتميت دارد چنان كه در «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ» و غير آن، در اين شكى نيست كه جنگ مكروه و ناپسند و مشقت است خواه به صورت دفاع باشد يا جنگ ابتدايى.

وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ

__________________________________________________

(1)- طبرسى فرموده: آن در اول رجب بود ولى عبد اللَّه و يارانش آن را آخر جمادى الثانى خيال مى كردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 396

كلمه «عسى» در اينجا براى ايجاد اميد و توجه است يعنى جنگ براى اعتلاء توحيد، جنگ براى تعيين سرنوشت گرچه به ظاهر سخت و ناخوشايند است ولى از نظر واقع خير و صلاح شما در آنست و تا خون نريزيد و خونتان ريخته نشود عزت و عظمت نخواهيد يافت و بعكس: آسايش و عدم جنگ كه مورد نظر و محبوب شماست آن در واقع شر و ضرر و زيان است چون سرنوشت بايد در ميدان جنگ تعيين شود.

برو قوى شو، اگر راحت جهان طلبى.

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ خدا اين واقعيت را مى داند كه بر شما جنگ نوشته، شما نمى دانيد كه از جنگ بدتان مى آيد. در ذيل آيات 190- 195 بقره و در «نكته هاى» آن راجع به جهاد

اسلامى سخن گفته ايم.

217- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِيهِ.

كلمه «قتال» بدل است از «الشهر الحرام» يعنى: از تو از جنگ در ماه حرام مى پرسند، مى شود از قصه گذشته فهميد كه اين سؤال از طرف كفار مكه شده است چنان كه گويند گروهى از آنها پس از واقعه كاروان، به مدينه آمده و از آن حضرت پرسيدند: آيا جنگ در ماه حرام حلال است؟ و شايد سؤال از طرف مسلمين باشد.

قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ.

ضمير «به» ممكن است به «اللَّه» يا به سبيل برگردد، در هر دو صورت مراد كفر عملى است، منظور از «سبيل اللَّه» عبادت و مخصوصا عمل حج است كه در ماه حرام انجام مى شود، «المسجد» عطف بر «سبيل» است يعنى بگو: جنگ در ماه حرام گناهى بزرگ و مانع شدن از عبادت خدا و كفر به عبادت خدا و مانع شدن از رفتن مردم به مسجد الحرام است پس جنگ در ماه حرام و ماه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 397

صلح و عبادت روا نيست.

وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ.

يعنى مشركان در اين واقعه كه از روى اشتباه واقع شد بر مسلمانان خرده نگيرند كه بزرگتر از آن را در حق اهل اسلام كرده اند آنها رسول خدا و ياران او را از مكه و مسجد الحرام بيرون كرده اند، اينكار از جنگ در ماه حرام بزرگتر است آنها با زجر و شكنجه مسلمانان را از دين خود برمى گردانند، اين كار از قتلى كه به دست عبد اللَّه بن جحش اتفاق افتاد بزرگتر است زيرا قتل فقط دنياى

انسان را تباه مى كند اما شرك سبب شقاوت آخرت نيز هست تا اينجا هم حرمت جنگ در ماه حرام روشن شد و هم جواب ايرادى كه مشركان به مسلمانان گرفتند و نيز روشن شد كه مسلمين حق ندارند چنين كارى را تكرار كنند.

وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا.

يعنى پيوسته با شما در نبرد خواهند بود تا شما را از دينتان برگردانند، اين عمل منحصر به عصر نزول قرآن نيست، بلكه پيوسته چنين بوده و خواهد بود، «گلادستون» نخست وزير اسبق انگلستان در پارلمان آن كشور قرآن را بدست گرفته گفت: تا اين كتاب در شرق خوانده و مورد عمل مى شود نقشه هاى ما قابل اجرا نيست آرى دشمن پيوسته عملا و اعتقادا ما را از دينمان برمى گرداند.

وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ.

اين جمله روشن مى كند كه توبه مرتد خواه فطرى باشد يا ملى مورد قبول است زيرا مفهوم «فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ» مى رساند كه اگر توبه كرد و مسلمان مرد اهل عذاب نخواهد بود. اعمال مرتد در دنيا باطل و بى اثر است زيرا پس از ارتداد، اعمال گذشته او، او را در نظر مردم محترم و عزيز نمى كند، بطلان در آخرت تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 398

نيز معلوم است وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ در زمينه خلود، رجوع شود به قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ ... انعام/ 128.

218- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

مضمون آيه يك حكم كلى است و آن اينكه: اهل ايمان و آنان كه در راه

خدا و براى پيشبرد دين خدا از ديار خود مهاجرت كرده و به جنگ مى روند، چنين كسان در پى رحمت خدا و اميدوار رحمت خدا هستند يقينا پيش خدا مأجور خواهند بود، اگر اشتباهى هم بكنند آمرزيده است كه وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ امّا از لحاظ تطبيق و شأن نزول مى شود گفت كه به جريان عبد اللَّه بن جحش مربوط است، يعنى مسلمين آنها را ملامت نكنند و خود آنها ملول نباشند كه در راه خدا سفر و جنگ كرده اند اجرشان با خداست و اگر اشتباهى هم شده خدا آمرزنده و مهربان است.

نكته ها
ماههاى صلح:

در اسلام چهار ماه در سال به عنوان ماه صلح و ماه محترم معرّفى شده است كه جنگ و خونريزى در آنها حرام مى باشد سه تا از آنها پشت سر هم هستند ذو القعدة الحرام، ذو الحجة الحرام محرم الحرام چهارمى ماه رجب كه ميان جمادى الثانى و شعبان واقع شده اگر كمى دقت كنيم به اهميت اين حكم پى خواهيم برد اگر دو گروه از مسلمانان با هم پيكار كنند چون ماههاى حرام رسيد بايد دست از جنگ بردارند و چون دو متخاصم چهار ماه دست از جنگ كشيدند حتما در عرض آن مدت در باره صلح و سازش مى انديشند در نتيجه، جنگ براى هميشه قطع مى شود، و اگر مسلمانان با كفار پيكار كنند مجبورند در ماه حرام دست از جنگ بردارند مگر تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 399

آنكه دشمن به جنگ ادامه دهد و در صورت متاركه موقت باز كار به صلح خواهد انجاميد تو خود حديث مفصل بخوان ...

حبط اعمال

حبط و پوچ و بى اثر شدن اعمال نيك در اثر بعضى از عوامل مورد تأييد قرآن مجيد است مثلا اگر به كسى احسان كنيم سپس بر وى منت گذاريم و اذيت كنيم اين منت و اذيت آن احسان را پوچ و بى اثر مى كند ديگر در نزد خدا ثوابى نخواهد داشت چنان كه فرموده: لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى ...

بقره/ 264.

قرآن مجيد اعمال حبط شده را به خاكسترى تشبيه مى كند كه طوفانى آن را پراكنده نمايد سوره ابراهيم/ 18.

مطالب زير در اين مورد شايان تذكّر است:

1- حبط راجع به اعمال نيك است، حبط اعمال زشت آمرزيده شدن آنهاست ولى قرآن مغفرت را حبط

اعمال بد، نام نگذاشته است مثلا آيه فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ مائده/ 5 وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ هود/ 16 و امثال آنها راجع به اعمال نيك مى باشند.

2- شرك و كفر باعث حبط اعمال هستند وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ انعام/ 88 وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ بقره/ 217.

3- بى احترامى به پيامبر در سخن گفتن (حجرات/ 2) منافق بودن (احزاب/ 18) منت و اذيت در پى احسان (بقره/ 264) عدم اطاعت از خدا و رسول (محمّد/ 33) قتل پيامبران و امر به معروف كنندگان نيز حبط كننده عمل مى باشند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 400

4- به موجب بعضى از آيات (بقره/ 217 آل عمران/ 22 توبه/ 69) حبط شامل دنيا و آخرت هر دو است حبط اعمال در دنيا آنست كه سعادت مقصود از آنها عايد نشود و بى اثر گردد حبط آخرت آنست كه اعمال پوچ شوند و انسان را به بهشت و رضوان خدا نرساند براى مزيد توضيح به قاموس قرآن (حبط) رجوع شود.

لازم است در اين زمينه دقت بيشتر كنيم، نقل است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روزى به ياران خود فرمود هر كه لا اله الا اللَّه بگويد درختى در بهشت براى او كاشته شود گفتند يا رسول اللَّه پس درخت ما در بهشت بسيار است فرمود آرى ولى مبادا آتش بفرستيد و آنها را بسوزانيد (خدايا پناه بر تو از حبط اعمالمان).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 401

[سوره البقرة (2): آيات 219 تا 223]

اشاره

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ

وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (219) فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (220) وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (221) وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحِيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ (222) نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (223)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 402

219- از تو از شراب و قمار مى پرسند بگو در آن دو ضررى بزرگ و (نيز) منافعى براى مردم هست. (ولى) ضرر آن دو از نفعشان بيشتر است. و از تو مى پرسند، چقدر انفاق كنند؟ بگو معتدل. همين طور خدا آيات خويش را به شما بيان مى كند تا بيانديشيد.

220- درباره دنيا و آخرت. و از تو از (كفالت) يتيمان مى پرسند؟ بگو: اصلاح كارشان نيكو است و اگر (در مال و زندگى) با آنها بياميزيد برادران شما هستند (برادروار زندگى كنيد) خدا مفسد را از مصلح مى شناسد، اگر خدا مى خواست شما را به مشقت مى انداخت، خدا توانا و حكمت

كردار است.

221- با زنان مشرك ازدواج نكنيد تا وقتى كه ايمان بياورند، كنيز مؤمن از زن مشرك بهتر است گرچه (زيبايى او) شما را به شگفت آورد. به مردان مشرك زن ندهيد تا وقتى كه ايمان بياورند، غلام مؤمن از مرد (آزاد مشرك بهتر است) گرچه (زيبايى و مقام و مال او) شما را به شگفت آورد، آنها به آتش دعوت مى كنند و خدا به دستور خود به بهشت و مغفرت دعوت مى كند و آياتش را براى مردم روشن مى كند تا بيدار گردند.

222- و از تو از خون حيض سؤال مى كنند؟ بگو: آن چيز ناپسندى است، هنگام حيض از زنان كناره گيرى كنيد و به آنها نزديك نشويد تا پاك شوند و چون پاك شدند (غسل كردند) از محلى كه خدا امر كرده بر آنها در آئيد كه خدا توبه كاران و پاك شوندگان را دوست دارد.

223- زنان شما كشت زار شما هستند، هر زمان كه خواستيد به كشت خويش درآئيد (جماع كنيد) و (فرزندان صالح) را براى خود ذخيره كنيد و از خدا بترسيد و بدانيد كه او را ملاقات خواهيد كرد و بشارت بده مؤمنان را.

كلمه ها

خمر: شراب. اصل خمر به معنى پوشاندن است، به شراب از آن جهت خمر گويند كه عقل را مى پوشاند و زايل مى كند، پوشش سر را نيز تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 403

به همين جهت خمار گفته اند. مراد از خمر هر مايع مست كننده است از انگور و خرما باشد و يا از غير آنها چنان كه در قاموس قرآن مشروحا توضيح داده ام.

ميسر: قمار: اصل آن يسر به معنى آسانى است، به قولى: قمار را از آن ميسر گويند كه به وسيله

آن، مال كسى آسان و بى زحمت به چنگ مى آيد.

اثم: ضرر، مقابله با «منافع» نشان مى دهد كه معناى اصلى «اثم» ضرر است ظاهرا گناه را به علت مضر بودن اثم گفته اند.

عفو: گذشت، بخشودن. به معنى كثرت و حد وسط نيز آيد، مراد از آن در آيه حد وسط است.

اعنتكم: عنت: رنج، و اعنات به رنج انداختن است.

تخالطوهم: خلط: آميختن: مخالطه: آميخته شدن. مراد از آن در آيه آميختن مال خود با مال يتيم است.

نكاح: زن گرفتن. به معنى مقاربت نيز آيد. بعضى مقاربت و جماع را معناى اصلى آن دانسته اند انكاح تزويج زنى است به مردى و بالعكس.

اعجبكم: اعجاب: به شگفت آوردن.

محيض: خون ايام قاعده. به معنى وقت حيض، مكان حيض و حائض شدن نيز آيد، مراد از محيض اول خون حيض و از محيض دوم وقت حيض است.

اعتزلوا: عزل كنار كردن. اعتزال: كنار شدن، مراد از آن عدم مقاربت است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 404

يطهرن: طهر: پاك شدن. مراد پاك شدن از خون حيض است. تطهر از باب تفعل نيز به معنى پاك شدن است، سبب پاك شدن گاهى شستن محل و گاهى اغتسال است.

حرث: كشت و كاشتن. مراد از آن در آيه معناى اول است.

شرحها

در قرآن مجيد مجموعا پانزده بار «يسئلونك» ذكر شده كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از هلالها، انفال، ماه حرام، شراب و قمار، يتيمان، خون حيض، قيامت، روح، ذو القرنين، آينده، كوه ها، و از آنچه حلال شده و موارد انفاق سؤال كرده اند در آيات مورد تفسير، چهار سؤال شراب قمار، موارد انفاق، يتيمان و حيض با جواب آنها بررسى شده كه ذيلا توضيح مى دهيم و

به مناسبت ذكر يتيمان زن دادن به كفار و زن گرفتن از آنها نيز مطرح شده است.

219- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما.

در اين آيه با مقايسه نفع و ضرر روشن شده كه واجبات و محرمات اسلامى از روى مصالح و مفاسد وضع شده و در وضع آنها نفع و ضرر مردم در نظر گرفته شده است، لحن اين آيه چندان تند نيست ولى در عين حال حرمت خمر را مى رساند، زيرا قطع نظر از اينكه خدا به ضرر كثير اجازه نمى دهد. اصولا اين آيه در مدينه نازل شده و مسلمانان به وسيله آيه قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ... اعراف/ 33 كه در مكه نازل شده حرمت مطلق «اثم» را دانسته بودند چنان كه حضرت موسى بن جعفر- صلوات اللَّه عليه- بر حرمت خمر براى مهدى عباسى چنين استدلال فرموده (قاموس قرآن- خمر). تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 405

در مورد ضررهاى اجتماعى، اقتصادى، بدنى، و اخلاقى شراب به نظرم نيازى به توضيح نباشد همه مردم لا اقل مقدارى از آن را مى دانند. اما منافع آن عبارتند از استفاده مادى در خريد و فروش آن و خوشگذرانى مختصرى كه دارد. قمار نيز داراى مضار اجتماعى، و اخلاقى، توليد عقده و دشمنى، مفت خورى، و عدم تلاش در زندگى و غيره است بدين جهت در شريعت اسلام تحريم شده، منافع جزئى آن نيز معلوم است. تتمه كلام در «نكته ها» خواهد آمد.

وَ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ لفظ «قل العفو» نشان مى دهد كه «ما

ذا» سؤال از مقدار انفاق است يعنى انسان چه مقدارى از مال خويش را انفاق كند، «عفو» به معنى حد وسط است بطور متوسط نسبت به حالش.

چنان كه عياشى از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل كرده كه: فرموده:

«العفو: الوسط»

، اين حد وسط همان است كه در آيه: وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً فرقان/ 67 و آيه: وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ ... اسراء/ 29 نيز آمده است. پس بايد هر كس به تناسب قدرت خويش انفاق نمايد، ظاهرا مراد انفاق در راه خدا است.

كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ.

يعنى: خدا آيات خويش را بيان مى كند تا هم درباره دنيا و هم درباره آخرت بيانديشيد و هر دو را در نظر داشته باشيد و اگر تنها به فكر دنيا باشيد مبتلا به شراب، و بخل مى شويد و از آخرت محروم مى گرديد.

220- وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ.

در مدينه در اثر جنگهاى اسلامى عده اى شهيد و عده اى يتيم مى شدند، يتيمان احتياج به سرپرستى داشتند و نيز اصلاح اموال و دارايى آنها احتياج به تصرف تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 406

از طرف وصى و ولى داشت لذا اين سؤال پيش آمده است در تفسير آلاء الرحمن از تفسير قمى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: چون آيه: آنان كه اموال يتيمان را به ظلم مى خورند، فقط به شكم خود آتش مى خورند و حتما به آتش مشتعل وارد خواهند شد (سوره نساء/ 10) نازل

گرديد هر كه يتيمى در نزد خود داشت بيرونش كرد و در اين زمينه از رسول خدا كسب تكليف كردند تا آيه وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى آمد.

اين آيه روشن مى كند كه مسئله، به آنان كه به فكر كوبيدن و خوردن مال يتيم نيستند چندان مهم نيست، «اصلاح لهم خير» نشان مى دهد كه تصرف در مال يتيم براى اصلاح و سرپرستى او بهتر از آنست كه يتيم را رها كرده.

به مالش نيز نزديك نشويم، مراد از مخالطه چنان كه گفته اند آميزش در مال و خوراك با يتيم است «فاخوانكم» حاكى است كه اگر آن اختلاط برادروار باشد اصلا مانعى ندارد وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ خدا مى داند كه مراد شما از مخالطه افساد است يا اصلاح.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ اگر خدا مى خواست شما را به مشقت مى انداخت و اجازه مخالطه نمى داد كه خدا عزيز و توانا است ولى حكمت او اقتضاء مى كند كه اجازه آميزش بدهد و تكليف شاق ننمايد وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ.

221- وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ.

اين آيه صريح است در اينكه نمى شود زنان مشرك و بت پرست را تزويج نمود ولى ظاهرا ربطى به زنان اهل كتاب ندارد زيرا قرآن پيوسته آن دو را از هم جدا و در مقابل هم مى آورد مثل: ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لَا الْمُشْرِكِينَ ... بقره/ 105، لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 407

مُنْفَكِّينَ

(بينة/ 1) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ فِي نارِ جَهَنَّمَ (بينه/

6) اهل كتاب از نظر اصطلاح مشكوكند ولى احكام آنها با مشركان جداست و در قرآن مجيد لفظ مشرك بر آنها اطلاق نشده است.

اگر گويند: آيه: وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ بقره/ 135، اهل كتاب را در رديف مشركان شمرده است؟

گوئيم: به قرينه، ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ آل عمران/ 67 مراد از مشركان اهل كتاب نيست، بلكه منظور آنست كه ابراهيم نه يهودى بود نه نصرانى و نه مشرك بنا بر اين آيه:

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ ... مائده/ 5 كه راجع به جواز نكاح زنان اهل كتاب (و لو بطور انقطاع) است ربطى به آيه وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ ندارد تا بگوئيم يكى ديگرى را نسخ كرده است، بلكه هر يك راجع به موضوع بخصوصى است.

اگر گويند آيه: وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ (ممتحنة/ 10) كه شامل مطلق زنان كفار اعم از مشرك و اهل كتاب است با آيه وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ چه نسبتى دارد.

گوئيم لفظ «لا تمسكوا» و همچنين ما قبل و ما بعد آيه نشان مى دهد كه مراد از آن نگاه داشتن زن كافر بعد از مسلمان شدن شوهر است يعنى اگر كسى مسلمان شد بايد زوجه غير مسلمانش را از خود جدا كند خواه مشرك باشد يا از اهل كتاب پس اين آيه راجع به ازدواج اولى نيست و ربطى به آيه ما نحن فيه ندارد انشاء اللَّه در سوره ممتحنه درباره «و لا تمسكوا» سخن خواهيم گفت و روايتى را كه

بر خلاف ظاهر قرآن است نقل خواهيم كرد.

ناگفته نماند سوره بقره در مدينه نازل شده، قبل از آن ازدواج با مشرك تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 408

ظاهرا جايز بود، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دخترش زينب را به ابى العاص مشرك داده بود سپس زينب را از او جدا كرد و چون ابو العاص ايمان آورد زينب را با نكاح اولى به او برگردانيد، زن نوح و لوط عليهما السّلام كافر بودند معلوم مى شود كه نكاح كافر در اديان سابق جايز بوده است.

وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ حاكى است كه كنيز زرخريدى كه ايمان دارد از زن مشرك بهتر است هر چند كه زيبا و طبع پسند باشد احتمال هست كه اين جمله دفع دخل باشد يعنى مطلب فقط راجع به زنان آزاد نيست بلكه اگر زن آزاد پيدا نشد كنيزان بخريد و از كافران دورى جوييد كنيز مسلمان از زن آزاد كافر بهتر است.

وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ.

يعنى به كفار زن ندهيد مگر آنكه ايمان آورند و اگر دختران خود را به عبد زرخريد مؤمن بدهيد از مشرك بهتر است هر چند مال و جمال مشرك مورد پسند و اعجاب شما باشد به حكم اين جمله نمى شود به مشركان زن داد ولى آيه از حكم زن دادن به اهل كتاب ساكت است.

أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ.

اين جمله علت تحريم زن گرفتن و زن دادن به مشركان است آنها با عمل و عقيده خود پيوسته مردم را به سوى آتش مى خوانند، مؤمن، به

خدا لبيك گفته و خدا او را به بهشت و غفران مى خواند پس مؤمن نمى تواند و نبايد با مشركان شريك زندگى باشد كه قهرا با دوست داشتن و مودت و غيره توأم خواهد بود لفظ «باذنه» متعلق به «يدعو» است يعنى خدا با اجازه به اعتقاد حق و با اجازه به اعمال نيك مردم را به آمرزش و بهشت مى خواند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 409

وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ تتمه علت حكم فوق است.

222- وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحِيضِ.

يهود، نصارى و مشركان درباره زنان حائض عقائد گوناگون داشتند و آن سبب شده كه مسلمانان راجع به حيض از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله استفسار كرده اند تورات فعلى راجع به زنان در حال حيض احكام سخت و غير قابل تحمل دارد در سفر لاويان باب 15 آمده بسترى كه زن حائض در آن بخوابد نجس است هر چه زن حائض بر آن بنشيند نجس است هر كه بستر حائض را دست زند بايد لباس خود را بشويد و غسل كند و تا شب نجس خواهد بود اگر زن حائض به چيزى دست زند آن چيز تا شام نجس است اگر مرد در حال حيض با زن همبستر شود تا هفت روز نجس خواهد بود.

نصارى امر حيض را سهل گرفته و فرقى ميان حيض و عدم آن قائل نبودند مردم جاهليت با زنان حائض مثل يهود رفتار كرده با او در يك جا نمى نشستند و طعام نمى خوردند «1».

در شريعت اسلام مقاربت در حال حيض حرام و باعث عوارض ناگوارى در زن و مرد و فرزند است، غير

از جماع ديگر لذتها حلال است و نيز زن در ايام عادت بايد نماز نخواند و روزه نگيرد. قضاى نمازها واجب نيست ولى بايد روزه را قضا نمايد آنچه از تورات و رسوم جاهليت نقل شد از نظر اسلام پوچ و بى معنى و مزاحمت به زنان است، اسلام روى واقعيت قدم برداشته نه روى اوهام و خيالات، آنچه در تورات فعلى گفته شده يقينا در شريعت موسى عليه السّلام نبوده است. برگرديم به كلمات آيه.

__________________________________________________

(1)- المنار- مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 410

«محيض» اول به معنى خون حيض، و محيض دوم به معنى وقت و حال حيض است «اذى- اذيت» به معنى مكروه و ناپسند است، معنى آيه چنين مى شود:

از تو از خون حيض مى پرسند بگو آن چيز ناپسندى است، از زنان در حال حيض دورى كنيد (مقاربت ننمائيد).

وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ.

مراد از اعتزال و نزديك نشدن آنست كه جماع نكنيد نه مطلق دورى و نزديك نشدن. طهر و تطهر هر دو به معنى پاك شدن است ولى به قرينه وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا مائده/ 6 مى شود گفت: مراد از طهر انقطاع حيض و پاك شدن از آن و مراد از تطهر غسل كردن است. يعنى: به آنها نزديك نشويد (مقاربت نكنيد) تا از حيض پاك شوند و چون بوسيله غسل پاك شدند از محلى كه (فرج) خدا دستور داده با آنها آميزش كنيد لفظ «حتى يطهرن» حاكى است كه حرمت مقاربت تا پاك شدن است و جمله فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ نشان مى دهد كه بهتر است در مقاربت عجله نكرد تا غسل كنند و اين همانست

كه امامان عليهم السّلام فرموده اند: پس از پاك شدن مقاربت جايز است ولى بهتر است كه بعد از غسل باشد.

على بن يقطين از حضرت موسى بن جعفر- صلوات اللَّه عليه- پرسيد:

حائض كه پاك شد آيا مى شود شوهرش پيش از غسل با او آميزش كند؟ فرمود:

مانعى نيست ولى بعد از غسل به من خوشتر است (وسائل).

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ به نظرم «يحب التوابين» براى آن آمده كه اگر تا بحال با زنان در حال حيض آميزش مى كرديد از هم اكنون توبه كنيد كه خدا توبه كاران را دوست دارد، تطهر و پاك شدن خواه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 411

به وسيله شستشو باشد يا غسل، موجب نظافت و مورد رضاى خداست، لفظ «يحب المتطهرين» ارزش بهداشت و پاكيزگى را روشن مى كند، اسلام طرفدار پاكى و پاكيزگى است و به آن فرمان مى دهد.

در تفسير عياشى و غيره نقل شده: مسلمانان محل غائط را با سنگ و پنبه پاك مى كردند مردى (به نام براء بن عازب) كه كدو خورده و شكمش نرم شده بود با آب طهارت گرفت، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او را پيش خود خواند و فرمود:

آيا امروز كارى كرده اى؟ گفت آرى، كدو خوردم شكمم نرم شد نتوانستم محل را با سنگ پاك كنم لذا با آب طهارت گرفتم، حضرت فرمود: خوشا به حالت، خدا درباره تو آيه اى فرستاده: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ.

به نظرم: آن مرد چنين كارى كرده و اتفاقا با آيه شريفه تطابق نموده و گرنه مشكل است إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ ... كه ذيل آيه و مربوط به جريان حيض است درباره مطلب مستقلى نازل شده

باشد. و ظاهرا آن حضرت از تطابق، خبر داده است و اللَّه العالم.

223- نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ.

«إنى» ظرف زمان و مكان است، در استفهام نيز به كار رود معناى آن: كى و كجا و چطور است، اگر آن براى مكان باشد معنى آيه اين مى شود: زنان كشت شما هستند در هر مكان كه خواستيد به كشت خود در آئيد و اگر براى زمان باشد، يعنى در هر زمان از روز و شب كه خواستيد با آنها آميزش كنيد آيه فقط مباح بودن مقاربت توسعه زمان يا مكان آن را مى رساند، بجواز مقاربت از دبر، اصلا نظرى ندارد، كلمه «حرث» قرينه قاطعه اين مطلب است زيرا كشت آنست كه از آن بهره بردارى شود، بهره بردارى كه توليد نسل باشد در صورتى است كه آميزش از عقب نباشد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 412

و نيز جمله وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ كه راجع به توليد نسل و بيان «حرث» است قرينه ديگر اين مطلب است در وسائل الشيعه ج 14/ 101 حديث 6 از امام صادق عليه السّلام نقل شده است. وانگهى لفظ «حرث- قدموا» حاكى است كه زن وسيله شهوت نيست و خدا او را براى بقاء نسل و توليد فرزندان شايسته كه ذخيره پدر و مادر و حافظ توحيد مى باشند آفريده است، فرزندانى كه در ايمان و نيكوكارى وارث پدر و تعقيب كننده هدف پدر و ادامه حيات ايمانى پدرانند و گرنه ذخيره پدر براى آخرت و دنيا و مصداق قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ نخواهند بود، دنياى غرب و غرب زده زن را به صورت ملعبه و كالاى مبادلاتى و وسيله شهوت در آورده و

چه بسيار از هدف قرآن به دور هستند.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ يعنى در مباشرت با زنان و در توليد نسل راه خدا برويد و از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا را ملاقات خواهيد كرد و از اين اعمال مسئول خواهيد بود بشارت به مؤمنان كه در اين كارها رضاى خدا را در نظر دارند اين تهديد بدان نظر است كه زنان را ملعبه وسيله اطفاء شهوت قرار ندهيد چنان كه نسل سرگردان فعلى كرده است.

نكته ها
هر مست كننده خمر است

در اصطلاح شرع خمر شراب بخصوصى نيست بلكه هر مست كننده خمر است از انگور باشد يا از غير آن، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده:

«كل مسكر حرام و كل مسكر خمر» «1»

هر مست كننده حرام و هر مست كننده خمر است، اينكه بعضى خمر را فقط از انگور و خرما دانسته اند صحيح نيست (قاموس قرآن خمر)

__________________________________________________

(1)- كافى ج 6/ 408.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 413

و اگر هم صحيح باشد مراد از آن در اسلام اعم است.

شراب به تدريج حرام شد

شراب و هر مست كننده از اول در علم خدا و در دين خدا حرام بوده و هست ولى چون احكام دين بايد به تدريج بر مردم تحميل شود حرمت شراب نيز به تدريج صورت گرفته است در كافى (كتاب الاشربة) سه حديث بدين مضمون نقل شده خدا هيچ پيامبرى را برنيانگيخت مگر آنكه در علمش بود پس از تكميل دين شراب را حرام كند، شراب از اوّل حرام بوده است ولى دستورهاى دين يكى يكى به مردم بار مى شود و اگر همگى يك دفعه مى آمد عاجز مى ماندند دقت در آيات تحريم خمر نيز مؤيد اين معنى است كه هم اكنون بررسى مى شود.

1- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما ... اين آيه در مدينه نازل شده و لحن آن چندان تند نيست و در مقام مقايسه ضرر قمار و شراب را بيشتر از نفع آنها نشان مى دهد و لفظ «كبير» حاكى است كه ضرر از منفعت بسيار بيشتر است اما در عين حال با ملاحظه آيه 33/ اعراف حرمت شراب و قمار چنان كه در

گذشته گفته شد از اين آيه فهميده مى شود.

2- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ ... نساء/ 43 اين آيه در مدينه نازل شده و فقط از مستى در حال نماز نهى مى كند به نظر مى آيد كه پس از نزول آيه اول، هنوز از شراب دست نكشيده بودند تا از مستى در حال نماز نهى شدند، ظاهر آنست كه پس از نزول اين آيه باز عده اى مشروب خورده اند چنان كه در الميزان از ربيع الأبرار زمخشرى نقل شده كه پس از نزول اين آيه بعضى شراب خوردند حتى عمر بن الخطاب كه در حال مستى سر عبد الرحمن بن عوف را با استخوانى شكست. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 414

3- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ مائده/ 90- 91 اين دو آيه نيز در مدينه نازل شده و صريح در نهى هستند جمله «فَاجْتَنِبُوهُ» و «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ» روشن مى كند كه ديگر كسى حق ندارد به شراب نزديك شود. مى شود گفت: يقينى است كه اين آيه بعد از دو آيه فوق نازل شده است. و گرنه توجيه آنها بسيار مشكل خواهد بود.

در تفسير ابن كثير و در تفسير الميزان ذيل آيه 90 از سوره مائده از ربيع الأبرار زمخشرى نقل شده كه: سه آيه فوق به ترتيب نازل شده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 415

[سوره البقرة (2): آيات 224 تا 227]

اشاره

وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ

تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (224) لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ (225) لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (226) وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (227)

224- خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهيد از اينكه نيكى و پرهيزگارى و ميان مردم اصلاح كنيد، خدا شنوا و دانا است.

225- خدا شما را به قسمتهايى كه بدون قصد ياد مى كنيد بازخواست نمى كند، ولى به آنچه دلهايتان كسب كرده (و از روى اراده قسم مى خوريد) بازخواست مى كند خدا آمرزنده و بردبار است.

226- آنان را كه به سوگند از زنانشان دور مى شوند، چهار ماه انتظار و فرصت هست، پس از آن اگر به زنان خود بازگشتند خدا آمرزنده و مهربان است (چيزى بر آنها نيست).

227- و اگر قصد طلاق كردند خدا شنوا و دانا است (بايد مقررات خدا را رعايت كنند).

كلمه ها

عرضة: چيزى است كه در معرض چيزى قرار گيرد گوئيم: «المرأة عرضة النكاح» زن در معرض نكاح است به معنى «مانع و حايل» نيز آيد.

ايمان: جمع يمين، به معنى سوگند است، سوگند را از آن يمين گفته اند تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 416

كه عرب به وقت هم پيمان و هم سوگند شدن دست راست يكديگر را مى فشردند (قاموس قرآن).

لغو: بيهوده. راغب گفته: كلام لغو آنست كه اعتنايى به آن نيست و از روى عدم تفكر است.

عزموا: عزم به معنى اراده كردن است.

غفور: غفر در اصل به معنى پوشاندن و مستور كردن، غفران گناه، مستور و ناپيدا كردن آن است غفار و

غفور هر دو صيغه مبالغه و به معنى:

بسيار آمرزنده مى باشد، آمرزش گناه مستور كردن آنست.

حليم: بردبار آن از اسماء حسنى است خدا را از آن حليم گوئيم كه مهلت دهنده است و در عقوبت بندگان عجله نمى كند (قاموس قرآن) در دعاى جوشن كبير آمده:

«يا حليما لا يعجل».

يؤلون: ايلاء به معنى قسم خوردن است ايلاء در فقه اسلام آنست كه كسى قسم مى خورد به زن خود نزديكى نخواهد كرد، اصل آن: الو به معنى تقصير و قسم خوردن مى باشد.

تربص: انتظار كشيدن.

فاءوا: رجوع كردند اصل آن فى ء به معنى رجوع است.

شرحها

در اين آيات صحبت از سوگند است كه نبايد در انجام كارهاى نيك به خدا سوگند ياد كرد و از آنها خوددارى نمود و نيز روشن شده كه سوگندها دو قسم هستند: سوگندهاى بيهوده و ناشى از عدم قصد كه مسئوليتى ندارند و سوگندهايى كه از روى قصد و مسئوليت آورند و همچنين روشن شده: اگر كسى قسم خورد كه با زنش نزديكى نكند چه حكمى دارد. رجوع شود به «نكته ها». تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 417

224- وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ.

يعنى: خدا را مانع قرار ندهيد از اينكه نيكى و تقوى و اصلاح كنيد. در تفسير عياشى از امام باقر و صادق- صلوات اللَّه عليهما- نقل شده: مراد آنست كه كسى سوگند ياد مى كند تا با برادرش و نظير او و يا با مادرش سخن نگويد.

در مجمع البيان فرموده: علت نزول آيه آن بود كه يكى از ياران حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله به نام عبد اللَّه بن رواحه سوگند ياد كرد كه به

خانه برادر زنش نرود و با او سخن نگويد و ميان او و زنش آشتى ندهد و مى گفت: من سوگند ياد كرده ام كه اينكارها را نكنم. علت نزول هر چه باشد در آيات مطلب بزرگى مطرح شده است كه در نكته ها خواهد آمد.

بنا بر اين «عرضه» به معنى مانع، «ايمان» قسم خورده ها «1» و «ان تبروا ...»

بيان ايمان است چنان كه در جوامع الجامع و كشاف اختيار شده و تقدير آيه چنين مى شود: «و لا تجعلوا اللَّه مانعا لبركم و تقواكم و اصلاحكم» منظور از آيه آنست كه نمى شود به خدا سوگند ياد كرد و كارهاى نيك را انجام نداد، با سوگند به خدا كارهايى كه مورد رضاى خداست حرام نمى شوند على هذا چنين سوگندها منعقد نمى شوند چنان كه در كتب فقه روشن شده است.

در كافى «كتاب الايمان» از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده:

«لا تحلفوا باللّه صادقين و لا كاذبين فانه عز و جل يقول: وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ

در اين روايت نظر امام عليه السّلام ظاهرا فقط به صدر آيه است ولى با ملاحظه ذيل مراد عوض مى شود، ائمه عليهم السّلام گاهى به قسمتى از آيه استناد فرموده و از آن حكم مستقل استفاده كرده اند اينهم ظاهرا يكى از آنها است.

__________________________________________________

(1)- اطلاق حلف بر محلوف عليه شايع است در روايت آمده: «حلف على يمين ...»

كه مراد محلوف عليه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 418

به نظر بعضى شايد منظور از آيه، نهى از كثرت سوگند باشد يعنى خدا را در معرض سوگند قرار ندهيد و مرتب لا و اللَّه و بلى و اللَّه نگوئيد ولى نگارنده وجه اول را قوى مى دانم، جمله

و اللَّه سميع عليم در آخر آيه در مقام تهديد است از اينكه چنين كارى بكنند و شايد اشاره اى باشد به اينكه بعضى ها براى شانه خالى كردن از كارهاى نيك چنين سوگندهايى ياد مى كنند.

225- لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ.

اين آيه از فروعات آيه قبل است كه پس از نهى مذكور، سوگندها را به دو قسم تقسيم مى كند سوگند مورد عفو و سوگند مورد مؤاخذه. سوگند عفو آنست كه از روى عدم تفكر باشد و انسان از روى تصميم و ايجاد وظيفه بر آن تكيه نكند مانند كلمه و اللَّه و باللّه كه ورد زبان بسيارى از انسانها است در تفسير برهان از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده: سوگند عفو آنست كه شخص لا و اللَّه و بلى و اللَّه بگويد بى آنكه بر چيزى تصميم بگيرد.

قسم دوم سوگندهايى است كه از روى قصد باشد مانند كسى كه به دروغ قسم مى خورد تا مال كسى را انكار كند و يا سوگند مى خورد كه سيگار نكشد و يا هر شب با وضو بخوابد مراد از «بما كسبت قلوبكم» همين است يعنى خدا شما را با آن تصميم و نظر كه از سوگند داريد مؤاخذه مى كند اگر سوگند شرعى باشد در صورت مخالفت و اگر سوگند خيانت باشد براى سوگند و خيانت مورد مؤاخذه خواهيد بود.

مراد از «بما» همان غرضى است كه براى آن سوگند ياد مى كنيم نظير اين آيه است آيه: لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ ... مائده/ 89، در جمله وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ لفظ «غفور» حاكى

است كه سوگند عفو كار خوبى نيست ولى مورد غفران خداست در وصف مؤمنان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 419

آمده: وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ مؤمنون/ 3، اما «حليم» ممكن است راجع به سوگند عفو باشد و ممكن است مربوط به سوگند عمدى باشد يعنى خدا در عقوبت عجله نمى كند شايد توبه كنيد و كفاره بدهيد بقيه سخن در نكته ها ديده شود.

226- لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ ...

ايلاء آنست كه كسى به قصد آزار زنش قسم بخورد و بگويد: و اللَّه با تو آميزش جنسى نخواهم كرد، زن تا چهار ماه حق اعتراض ندارد، پس از چهار ماه قاضى اسلامى مرد را ميان دو كار مخير مى كند يا به زنش نزديكى كرده و از سوگند خود كفاره بدهد تعيين كفاره (در تفسير سوره مائده/ 89) بيان خواهد شد و يا زن را طلاق گويد و اگر امتناع كرد بازداشت مى شود تا يكى را بپذيرد و اگر باز امتناع كند حاكم شرع زن را طلاق مى دهد.

ايلاء يكى از بدعتهاى جاهليت بود كه به قصد تنبيه و آزار زن او را در چنان مضيقه اى قرار مى دادند، اسلام براى دفاع از حقوق زن آن را به صورت قانون در آورد و از آزار زنان جلوگيرى نمود مشروح مسائل «ايلاء» را بايد در كتب فقه اسلامى مطالعه نمود.

«يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ» در تقدير يؤلون ان يعتزلوا من نسائهم است يعنى قسم مى خورند كه از زنانشان كنار شوند و يا معنى بعد و كناره گيرى به «يؤلون» تضمين شده و تقدير آيه: للذين يبعدون من نسائهم مؤليا است.

فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ اين شق اوّل است كه ايلاء

كننده به زنش برگشته و از سوگند خود كفاره مى دهد، «غفور رحيم» حاكى است كه ايلاء كار خوبى نيست ولى در صورت رجوع خدا از روى رحمت او را مى آمرزد.

227- وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 420

اين شق دوم است كه شخص به طلاق تصميم گرفته و زن را طلاق بدهد، آيه روشن است كه بايد يكى از اين دو راه را بگزيند، و نمى تواند به قهر خود ادامه دهد، لفظ «سميع عليم» حاكى است بايد در اين كار راه عدالت پيش گيرند و از حدود دين خارج نگردد.

نكته ها
سوگند در اسلام موضوعيت دارد

مسلمان در مقابل آنچه از دهانش خارج مى شود مسئول است، گفتار مؤمن روى حساب و دقت بايد باشد، يكى از طرق قضاوت در اسلام سوگند است، اگر شخص منكر گفت: «و اللَّه من به فلانى مقروض نيستم» بايد او را رها كرد و به خدا وا گذاشت، اين بدان علت است كه انسان با ايمان به دروغ قسم نمى خورد، كارهاى مستحبّ و كارهاى مباح در صورتى كه رجحان داشته باشند بوسيله قسم بر انسان واجب مى شوند و كارهاى مكروه و مباح در اثر سوگند حرام مى گردند.

سوگند به خدا در حقيقت، واسطه قرار دادن خداست در انجام كارى و يا در ترك آن، سوگند به انسان تكليف مى آورد، لذا بايد در سوگند ياد كردن حدود اسلام را مراعات نمود، و سوگند را وسيله ترك كارهاى خير قرار نداد.

علت نزول آيات هر چه باشد، خود آيات مطلب بزرگى را تفهيم مى كند و آن اينكه: زبان انسان عضو مسئولى است مخصوصا آن گاه كه براى تأكيد مطلب، ذكر خدا به ميان آيد،

و خلاصه: مسلمان بايد روى قرار داد خود بايستد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 421

[سوره البقرة (2): آيات 228 تا 230]

اشاره

وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (228) الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً إِلاَّ أَنْ يَخافا أَلاَّ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (229) فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (230)

228- زنان مطلقه (براى ازدواج خود) سه پاكى منتظر مى مانند، و اگر به خدا و قيامت ايمان دارند حلال نيست آنچه را خدا در رحمهايشان آفريده كتمان كنند، شوهرانشان به رجوع بر آنها در آن مدت سزاوارترند اگر به فكر اصلاح باشند، براى زنان نظير وظيفه اى كه بر عهده دارند حقوقى بر عهده (شوهران) است، مردان را بر زنان درجه و مرتبتى هست، خدا توانا و حكمت كردار است.

229- طلاق (طلاقى كه مى شود بعد از آن رجوع كرد) دو بار است، پس از هر دو يا به نيكى نگاه داشتن است و يا به خوبى رها كردن. حلال نيست از آنچه به زنان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 422

داده ايد چيزى بگيريد مگر آنكه

زن و شوهر بترسند كه حدود بپا ندارند و اگر بترسيد كه حدود الهى را بپا ندارند، مانعى بر آن دو نيست در آنچه زن بپردازد (و طلاق بگيرد) اينها حدود خداست از آن تجاوز نكنيد، هر كس از حدود خدا تجاوز كند آنها ستمكارانند.

230- پس اگر (بار سوم) طلاق بدهد، زن بر او حلال نخواهد بود تا با مردى غير از وى ازدواج كند، و اگر دومى او را طلاق دهد، بر آن دو مانعى نيست كه به همديگر بازگردند اگر گمان كنند كه حدود خدا بپا مى دارند، اينها حدود خداست بر كسانى كه آگاهند بيان مى كند.

كلمه ها

يتربصن: تربص: منتظر ماندن و انتظار كشيدن، اصل آن ربص به معنى انتظار است.

قروء: جمع قرء. اصل آن به معنى جمع كردن است. در اصطلاح بر طهر و حيض هر دو اطلاق مى شود: به قولى آن از اضداد است، مراد از آن در بيان اهل بيت عليهم السّلام طهر است (قاموس قرآن).

ارحام: جمع رحم، محل رشد جنين در شكم زن و غيره.

بعولتهن: بعل به معنى شوهر، جمع آن بعوله است.

امساك: مسك و امساك به معنى نگاه داشتن است.

معروف: شناخته شده. كار خوب. بقره/ 177.

تسريح: سرح و تسريح هر دو به معنى رها كردن است.

حدود: مرزها. مفرد آن حد است.

تنكح: نكاح به معنى زن گرفتن و ازدواج است، به معنى جماع نيز آيد.

آيا اصل آن مقاربت است يا عقد، رجوع شود به قاموس قرآن (نكح).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 423

شرحها

در اين آيات كه راجع به طلاق وعده وفات و شير دادن به اطفال است، لفظ «معروف» از آيه 228 تا 241 دوازده بار تكرار شده و مى رساند كه در اينگونه پيش آمدها بايد كاملا مواظب بوده و از حدود شرعى تجاوز ننمود و با همان راه معروف كه مورد تصديق شرع و عرف است پيش رفت. مجموع احكامى كه در آيات فوق ذكر شده عبارتند از: مدت عده زنان مطلقه، رجوع در ايام عده، وظيفه متقابل زن و مرد، حرمت ازدواج بعد از طلاق سوم.

ضمنا چون در «ايلاء» موضوع طلاق پيش آمده ظاهرا بدان سبب احكام طلاق مورد ذكر واقع گرديده و نيز لازم بوده كه اينگونه احكام توضيح داده شود اينك آيات:

228- وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ.

در روايات اهل بيت عليهم السّلام و به

عقيده شافعى ها و مالكى ها مراد از «قروء» طهرهاست (حالت پاك بودن از حيض) ولى به نظر حنبلى ها و حنفيها مراد حيض است.

در كافى از زراره و محمّد بن مسلم از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- نقل شده قرء فاصله ميان دو حيض است و نيز از آن حضرت نقل شده: «قال: الاقراء هى اطهار» «1».

در مجمع البيان و تفسير عياشى از زراره نقل شده: شنيدم ربيعة الرأى مى گفت در رأى من مراد از اقراء در قرآن طهرها است.

محضر حضرت باقر عليه السّلام وارد شده قول ربيعه را نقل كردم، فرمود: دروغ

__________________________________________________

(1)-

كافى ج 6/ 89 باب معنى الاقراء عن ابى جعفر- عليه السّلام- قال: القرء هو ما بين الحيضتين.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 424

مى گويد رأى خودش نيست از على عليه السّلام به وى رسيده، گفتم: خدا كار تو را اصلاح كند آيا على عليه السّلام چنين مى فرمود؟ فرمود آرى مى فرمود قرء طهر است، زن خون را در آن حال در شكم جمع مى كند و چون حائض گرديد بيرون مى ريزد ... در اين روايت علت تسميه طهر به قرء نيز بيان شده است.

باء در «بانفسهن» شايد به معنى تعديه باشد يعنى منتظر مى دارند خودشان را و شايد براى سبب باشد يعنى منتظر بمانند براى ازدواج خود به هر حال اين جمله امر است به صورت خبر خلاصه اينكه زنان طلاق داده شده بايد تا انقضاء سه طهر عده نگاه دارند و با كسى ازدواج نكنند، مثلا چون زن را در حال پاكى طلاق دادند آن يك طهر محسوب است بعد از آن دو طهر و دو حيض مى بيند، با ديدن حيض سوم عده اش تمام شده و سه

طهر به آخر رسيده مى تواند در همان حال ازدواج كند.

وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ.

ناگفته نماند: زن در صورت حامله بودن مدت عده اش تا وضع حمل ادامه مى يابد ممكن است تا هشت ماه بلكه بيشتر باشد، لذا شايد زن حمل را انكار كند تا زود ازدواج نمايد و آن باعث اختلال نسل مى گردد على هذا به مقتضاى ايمان به خدا و روز معاد نبايد حمل خود را پنهان دارند «1».

وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً.

لفظ «ذلك» راجع است به «ثلاثة قروء» مراد از اين جمله بيان حق رجوع است كه به مرد داده شده، يعنى شوهران حق دارند كه در مدت عده آنها را به نكاح

__________________________________________________

(1)- از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده:

«لا يحل لها ان تكتم الحمل اذا طلقت و هى حبلى و الزوج لا يعلم». تفسير آلاء الرحمن.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 425

خود برگردانند، لفظ «احق» مبيّن آنست كه بهتر و سزاوارتر است رجوع كنند تا پيوند خانواده از هم نپاشد و نيز لازم است: رجوع براى ادامه زندگى و اصلاح حال باشد نه براى اصرار به زن إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً.

وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ.

اين جمله بيان دو مطلب است يكى اينكه: زنان و مردان نسبت به يكديگر حقوق و وظائف متقابل دارند، زنان در مقابل مسئوليتى كه بر عهده آنهاست حقوقى بر عهده مردان دارند، اين جمله با اين كوتاهى و اختصار داراى معناى وسيعى است و سند شخصيت زن در اسلام مى باشد.

ديگر اينكه: مردان از زنان برتر هستند، قطع

نظر از تفاوتهاى جسمى كه ميان مردان و زنان وجود دارد، زنان از حيث عاطفه بر مردان برترى دارند و مردان از حيث تفكر، لذا مقدارى از وظائف اجتماعى كه نياز بيشتر به نيروى تفكر دارد و بايد دور از احساسات و عاطفه باشد از قبيل اداره ميدان جنگ، حكومت، قضاوت، سرپرستى خانواده، به عهده مرد گذاشته شده و مردان در اين باره از زنان برتر مى باشند و چون اداره جامعه اصل مهم زندگى است و مردان از لحاظ جسمى و روحى بدان آمادگى بيشتر دارند لذا فرموده: وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ عمل طبيعى جوامع بشرى از اول تا به امروز اين مطلب را امضاء كرده است.

جمله وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ در توجيه علت حكم آيه است يعنى خدا قانونگذارى توانا بوده و از روى حكمت وضع قانون مى كند.

229- الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ.

خلاصه مضمون اين آيه و آيه بعدى دو مطلب است اول اينكه: اگر كسى بزنش دو دفعه طلاق بدهد مى تواند باز او را تزويج كند ولى اگر دفعه سوم طلاق تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 426

بدهد زن براى او حرام مى شود، ديگر حق گرفتن او را ندارد مگر آنكه شخص ديگر او را بگيرد و بعد طلاق بدهد در اين صورت مى توانند با هم ازدواج كنند.

دوم اينكه: مهريه زن بايد تمام و كمال داده شود مگر آنكه زن در مقابل طلاق گرفتن مقدارى از آن و يا همه آن را به شوهر بذل كند، اين دو مطلب در «نكته ها» بررسى خواهد شد.

«الطلاق مرتان» يعنى طلاقى كه بعد از آن، مى شود به زن رجوع كرد و يا

گذاشت تا عده تمام شود، دو تا است و در طلاق سوم اين اختيار نيست، پس در اين دو طلاق هم «امساك بمعروف» جايز است كه به زن برگردد و هم «تسريح به احسان» كه بگذارد عده تمام شود و زن پى كار خويش رود «1»، جمله «فان طلقها» در آيه بعدى تتمه حكم «فامساك بمعروف» را بيان مى كند. جمله وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا ... راجع به «تسريح باحسان» است كه بررسى مى شود:

وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً إِلَّا أَنْ يَخافا أَلَّا يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ.

در اينجا چند مطلب هست: اول اينكه در صورت طلاق، مرد نبايد به فكر پس گرفتن و يا انكار مهريه زن باشد، بلكه اگر مهريه را داده چيزى از آن نگيرد و اگر نداده همه آن را بدهد. دوم: اگر زن از مرد خوشش نيايد و به فكر طلاق گرفتن باشد و هر دو بترسند كه زن تمكين نكرده و كار به عصيان و خلاف عدالت بكشد مانعى نيست كه زن چيزى به مرد بدهد و او را راضى به طلاق كند،

__________________________________________________

(1)- در تفسير آلاء الرحمن از تفسير تبيان نقل شد كه اين از امامان ما روايت گرديده و در مجمع فرموده: آن از امام صادق- صلوات اللَّه عليهما- منقول است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 427

لفظ «فيما افتدت» مى رساند كه بذل ممكن است همه مهر و يا مقدارى از آن و يا زايد بر آن باشد.

سوم اينكه: دادن و گرفتن اين بذل بلا مانع است و چون بذل از طرف زن است معلوم مى شود

كه در چنين طلاق، تقاضا از طرف او است و او حاضر به ادامه زندگى نيست. لفظ «خفتم» حاكى است كه گاهى حكومت و غيره نيز در اين طلاق دخالت مى كند.

«تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ ...» اين جمله در مقام تهديد است كه بايد دستورهاى خدا را عمل كنند و گرنه ستمكار بوده و مورد غضب خدا خواهند بود.

230- فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ ....

اين آيه تتمه «امساك بمعروف» است و روشن مى كند كه بعد از طلاق سوم ديگر نمى تواند آن زن را بگيرد تا ديگرى او را بگيرد و اگر او هم طلاق داد، مى توانند با هم ازدواج كنند اگر ظن بكنند كه مى توانند با حفظ مقررات عدالت زندگى كنند.

وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ لازم است براى «يعلمون» مفعولى مقدر شود مثل «حكمتها- فايده ها» يعنى: خدا اين احكام را بيان مى كند به آنان كه حكمتها و فائده هاى آنها را مى دانند و درك مى كنند چون آنها هستند كه به علل احكام پى مى برند و مورد عمل قرار مى دهند مثل قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ انعام/ 97 و 98.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 428

نكته ها
طلاق:

طلاق چيزى است كه هر قانون و شريعت بايد جواز آن را امضا كند، نمى شود ادامه تمام زناشويى ها را تضمين كرد و طلاق را تحريم نمود، هر قانونى كه طلاق را تحريم كند بشر را در بن بست قرار داده است، كليساى كاتوليك كه طلاق را تحريم كرده سخت به اشتباه رفته است دادگاههاى اروپا و امريكا على رغم كليسا جواز هزاران طلاق

را صادر مى كنند، و آن را ضرورت ايجاب مى كند، دين مبين اسلام با آنكه طلاق را «ابغض الحلال عند اللَّه» مى داند بنا به ضرورت زندگى جواز آن را امضاء كرده است «1».

عده:

حكمت وجوب عده آنچه به نظر مى آيد دو چيز است:

اول اينكه معلوم شود زن حامله است يا نه تا در صورت ازدواج با مرد ديگر، اختلاط نسل پيش نيايد. دوم: شايد در عرض آن مدت زن و شوهر از طلاق پشيمان شده و مرد به زن خود برگردد، البته با دو طهر، حامله بودن و نبودن معلوم مى شود ولى تا سه طهر ظاهرا براى آنست كه شايد مرد براى رجوع امكان بيشتر داشته باشد، چنان كه در متعه فقط با دو حيض عده تمام مى شود چون غرض فقط آنست كه بدانيم رحم زن از نطفه پاك است.

مهر:

مهر در اسلام براى بزرگداشت زن و عطيه ايست كه از مرد به او مى رسد وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً نساء/ 4، نحله به معنى عطيه و پيش كش است، مهر از حيث كم و

__________________________________________________

(1)- در كافى از حضرت صادق- عليه السّلام- نقل شده:

«ما من شى ء مما أحله اللَّه عز و جل ابغض اليه من الطلاق ...»

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 429

زياد اندازه اى ندارد، قنطار باشد يا ريال، كم بودنش بهتر است، مقدار مهر السنة پانصد درهم است كه مهريه زنان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بود. پس زن و شوهر نسبت به هم وظيفه متقابل دارند و مهر فقط به خاطر بزرگداشت زن است.

محلل:

در ضمن آيات روشن گرديد كه اگر مرد به زنش سه بار طلاق بدهد ديگر نمى تواند او را بگيرد مگر آنكه مرد ديگر با او ازدواج كند و اگر او هم طلاق بدهد مى تواند با هر كس از جمله شوهر اوليش ازدواج نمايد. اين مسئله براى بعضى غير قابل هضم است يعنى چه؟! چرا ديگرى آن زن را بگيرد؟! اين دستور تنبيهى است براى مرد و كمكى است براى زن، زيرا با دو دفعه طلاق و رجوع معلوم مى شود كه اين معاشرت قابل دوام نيست و اگر مرد مجاز باشد مرتبا طلاق بدهد و رجوع كند، زن در دست او ملعبه و بحكم توپ بازى خواهد بود، حضرت رضا- صلوات اللَّه عليه- فرمايد: اين حكم براى آنست كه مردان طلاق را سبك نشمارند و ملعبه نكنند و زنان به ضرر نيافتند «1».

وانگهى در ميان مردم چنين معلوم شده كه: به مردى مى گويند بيا اين زن را تزويج كن و بعد

از چند روز طلاق بده تا به مرد اول حلال باشد شايد چيزى هم به آنكه محلل واقع شده بدهند، اين عمل بر خلاف ما انزل اللَّه است، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر چنين كسى و بر شوهر اولى كه اين نقشه را مى آورد باتفاق شيعه و اهل سنت لعنت كرده و فرموده:

«لعن اللَّه المحلل و المحلل له» «2».

و اگر كسى به اين قصد ازدواج كند معلوم نيست اين ازدواج صحيح و زن بر او حلال باشد، مرحوم مجلسى در بحار بعد از نقل حديث فرموده: اكثر

__________________________________________________

(1)- فقيه كتاب الطلاق باب 57.

(2)- براى نمونه رجوع شود به تفسير مجمع البيان، المنار تفسير ابن كثير و كشاف ذيل آيه 230 بقره.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 430

علماء اهل سنت به بطلان اين عقد رأى داده اند و بنا بر اصول اماميه قول به بطلان اقرب است «1» جزائرى در قلائد الدرر فرموده آنچه از اصحاب (علماء اماميه) نقل شده آنست كه اين عقد و شرط هر دو باطلند «2».

پس مرد دوم بايد زن را به قصد اينكه ما دام العمر زن او باشد تزويج كند و اگر احيانا او هم طلاق بدهد زن مى تواند با شوهر اولى ازدواج كند آنهم:

إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ ... مشروح در قاموس قرآن ذيل لغت طلاق ديده شود.

__________________________________________________

(1)- سفينة البحار «حلل».

(2)- قلائد الدرر/ 325.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 431

[سوره البقرة (2): آيات 231 تا 233]

اشاره

وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللَّهِ هُزُواً وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ

الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (231) وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (232) وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (233)

231- و چون به زنان طلاق داديد و به آخر مدت خويش (آخر عده) رسيدند، به شايستگى نگاهشان داريد (و رجوع كنيد) و يا بشايستگى رها كنيد، براى ضرر زدن رجوع نكنيد كه ستم نمائيد، هر كه چنين كند به خود ستم كرده است، آيات خدا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 432

را مسخره نگيريد، نعمت خدا را و آنچه از كتاب و حكمت بر شما نازل كرده ياد آوريد، شما را با آن پند مى دهد، از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا به هر چيز دانا است.

232- و چون زنان را طلاق داديد و به مدت خويش رسيدند (عده شان تمام شد) منعشان نكنيد از اينكه با همسران (سابق) خود ازدواج كنند، اگر به طرز شايسته رضايت بدهند، با اين دستور موعظه مى شود آنكه از شما به خدا

و روز جزا ايمان دارد، اين، عمل بابركت تر و پاكيزه تر است خدا مى داند و شما نمى دانيد.

233- مادران به فرزندان خود دو سال تمام شير مى دهند براى كسى كه بخواهد شير خوردن طفل را تكميل كند، بر عهده پدر است كه خوراك و پوشاك مادر را (در مدت رضاع) بطور شايسته بدهد هيچكس بيش از تواناييش مكلف نمى شود، مادر بوسيله فرزندش (به پدر) ضرر نزنند و نه پدر (به مادر)، وارث (پدر) نيز مثل اين وظيفه را بر عهده دارد، و اگر بخواهند با تراضى و مشورت، كودك را از شير باز گيرند مانعى نيست، و اگر خواستيد براى فرزندان خود دايه گيريد مانعى نيست هر گاه مزدى را كه در نظر مى گيريد به شايستگى بدهيد، از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا به آنچه مى كنيد بينا است.

كلمه ها

امسكوهن: معنى امساك و تسريح ذيل آيه 229 بقره ديده شود.

اجل: مدت. آخر مدت (قاموس قرآن).

ضرار: ضرر رساندن. مصدر باب مفاعله است.

هزوا: مسخره شده بقره/ 67.

تعضلوهن: عضل يعنى به فشار گذاشتن و منع كردن. «عضل عليه: ضيق عليه».

ازكى: زكى: پاك و ازكى: شايد منظور از آن «با بركتتر» باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 433

يرضعن: رضع، رضاع و رضاعة به معنى شير خوردن ارضاع به معنى شير دادن است.

حول: سال. اصل كلمه به معنى تغيّر و انقلاب است. سال را به علت گردش و مكرر بودن حول گفته اند.

كسوت: لباس همچنين است كساء.

فصال: باز كردن طفل از شير. در اصل به معنى بريدن و جدا كردن است.

وسع: (بر وزن قفل) مقدور به قول طبرسى «ما دون الطاقة» آن در اصل به معنى فراخى است مراد از آن مقدور و

ميسور است (مصدر به معنى مفعول).

تشاور: مشورت كردن.

تسترضعوا: استرضاع: دايه گرفتن. طلب شير دادن كردن.

شرحها

در تعقيب احكام طلاق و بررسى وضع آن، در اين آيات سه حكم مورد نظر است: اول اينكه مرد مى تواند در ايام عده به زن رجوع كند ولى بايد غرضش ادامه زندگى باشد نه آزار زن، چون ممكن است بعضى براى اذيت زن رجوع كنند. دوم اينكه پس از طلاق و انقضاء عده اگر خواستند باز با هم ازدواج كنند، اقوام زن نبايد از آن جلوگيرى كنند و روى عقده اى كه از طلاق گذشته دارند ايستادگى نمايند، سوم در صورت طلاق و عدم آن، زن حق شير دادن دارد و اگر با موافقت هم، خواستند دايه بگيرند مانعى نيست و ذيل هر آيه ذكر تقوى و موعظه و آخرت به ميان آمده چون اينگونه جريانها از مراحل حساس زندگى است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 434

231- وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا ...

اين همان قسمت اوّل است كه گفته شد، مراد از «اجل» ظاهرا آخر مدت است، يعنى چون به آخر عده رسيديد يا رجوع كنيد و يا رها كنيد در آيه ديگر آمده: فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ طلاق/ 2 رها كردن و مفارقت براى آنست كه زن در مدت عده در خانه شوهر خواهد بود سوره طلاق آيه 1 مقصود از اين آيه آنست كه رجوع نبايد براى آزار زن باشد.

وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللَّهِ هُزُواً اگر با اين قصد رجوع كند به خود ظلم كرده و در

معرض غضب خدا قرار گرفته است، زيرا خدا رجوع را براى ادامه زندگى قرار داده ولى او سوء استفاده كرده و آيات را به مسخره گرفته است.

وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ ...

يعنى نبايد نعمت رسالت و هدايت و قرآن و حكمتهاى آن را ناديده بگيريد و به موعظه خدا بى اعتنا باشيد و گرنه به خود ظلم كرده ايد، از خدا بترسيد و بدانيد كه همواره زير مراقبت او هستيد و به حال شما داناست آرى:

وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

ظاهرا كتاب و حكمت بيان نعمت است.

232- وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ.

اين حكم دوم است كه اشاره شد، در مجمع البيان فرموده: عاصم بن عدى زنش «جملاء» را طلاق داد پس از انقضاء عده خواستند بار ديگر با هم ازدواج تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 435

كنند، معقل برادر جملا خواهرش را از ازدواج مجدد منع كرد آيه در اين باره نازل شد كه چنين كارى نكنيد سپس طبرسى فرموده اين بر مذهب ما صحيح نيست چون برادر بر خواهر ولايت ندارد تا او را منع كند.

به نظرم آيه ربطى به ولايت ندارد و به مطلق اقوام زن دستور مى دهد كه مانع از ازدواج جديد نباشيد و در آن اشكال به وجود نياوريد، على هذا آيه بر شأن نزول كاملا تطبيق مى شود.

ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ.

ايمان به خدا و روز قيامت ايجاب مى كند: اقوام زن در اين كار موانعى ايجاد نكنند، ايمان به خدا و معاد شخص را

از كار بد مهار مى كند.

ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ زن و مرد در مدت زندگى به اخلاق هم آشنا شده و به اسرار و رازهاى يكديگر واقف گشته اند، اگر زن با مرد ديگرى ازدواج كند و يا مرد با زن ديگرى قهرا اين رازها آشكار شده سبب آلودگى خانواده ها خواهد گرديد، مثلا زن اگر با ديگرى ازدواج كند ممكن است براى تبرئه خود عيب هايى به مرد نسبت دهد و بگويد براى فلان علل طلاق گرفتم و يا عيبهايى كه در مرد بود بازگو كند هكذا مرد.

پيداست كه اين باعث آلودگى و بى احترامى خانواده ها خواهد شد به نظرم مراد از «اطهر» همين است و مراد «ازكى» ظاهرا آنست كه با تجديد وصلت، دشمنى دو خانواده به دوستى مبدل خواهد شد و اين از ازدواج با مرد ديگر با بركتتر است خدا اينها را مى داند و ما را هدايت مى كند.

233- وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ ...

پيش از آنكه جملات آيه بررسى شود خلاصه مضمون آن را بيان مى كنيم تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 436

مادران «1» بايد فرزندان خود را دو سال تمام شير بدهند در صورتى كه پدر خواستار دو سال باشد پدر بايد در اين مدت خوراك و لباس زن را بدهد، البته به اندازه توانايى خود، چون هر كس به قدر قدرت خويش وظيفه دارد زن نمى تواند به واسطه فرزندش به مرد ضرر رساند و بيشتر از متعارف اجرت بخواهد و يا به عذر اينكه بار ديگر حامله مى شوم حاضر به آميزش جنسى نشود.

همچنين مرد را نرسد كه بواسطه فرزند به زن

ضرر برساند و كمتر از متعارف اجرت بدهد و يا به عنوان اينكه بار ديگر زن حامله مى شود از آميزش خوددارى كند و اگر پيش از دو سال خواستند طفل را از شير باز كنند مانعى نيست در صورتى كه اينكار با مشورت و رضاى طرفين باشد.

و اگر مادر حاضر به شير دادن نباشد، مانعى نيست كه پدر دايه اى بگيرد به شرط آنكه اجرت معين و متعارف دايه را بپردازد، و هر گاه پدر از دنيا برود وارث او مكلف است اجرت شير دادن را (از مال طفل) بدهد. اينك جملات آيه:

مراد از «حولين» حد اكثر شير دادن است و حد اقل آن بيست و يك ماه است و در كمتر از آن به طفل ظلم شده است، مقصود از «لمن» ظاهرا پدر است يعنى اگر پدر رضاع كامل را بخواهد و اجرت بدهد زنان دو سال تمام شير مى دهند حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- فرمايد: «شير دادن بيست و يك ماه است در كمتر از آن به بچه ظلم شده است» «2».

وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها.

__________________________________________________

(1)- بعضى از مطالب آيه شامل مطلق زنان است ولى مورد آيه ظاهرا زنان مطلقه است.

(2)-

عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: الرضاع واحد و عشرون شهرا فما نقص فهو جور على الصبى «كافى باب الرضاع».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 437

مراد از مولود له پدر و از رزق و كسوه اجرت شير دادن است چون در سوره طلاق آيه 6 درباره زنان مطلقه آمده: فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ملاحظه دو آيه نشان مى دهد كه اجرت بايد خوراك و پوشاندن زن را

كفايت كند، اما بايد قدرت پدر نيز در نظر باشد چون فرموده: لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ ... و در سوره طلاق نيز آمده: لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها.

لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ.

«لا تضار» در اصل «لا تضارر» است به صيغه معلوم يعنى ضرر نرساند علت فتح (ر) اعلال آنست چنان كه در فعل امر «مدد» چهار وجه جايز است خلاصه معنى اين است: مادر به واسطه فرزندش به شوهر ضرر نرساند و بيشتر از متعارف اجرت نخواهد و از مقاربت به عذر آنكه حامله شده و از رسيدن به فرزندش باز مى ماند، امتناع نكند.

همچنين شوهر كمتر از معمول اجرت ندهد و زن را از حظ نفس به عذر اينكه در صورت مقاربت باز حامله مى شود، باز ندارد. بنا بر دو روايت كه در «صافى» از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده آيه به زنان غير مطلقه نيز شامل است ناگفته نماند ظهور و سياق آيه در زنان مطلقه است ولى جمله «لا تضار ...» قاعده كلى است ظاهرا از آن جهت امام عليه السّلام به زنان غير مطلقه نيز استدلال فرموده است.

وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ ظهور اين جمله در آنست كه اگر پدر طفل بميرد وارث او بايد خوراك و طعام زن را تا آخر شير دادن بدهد، البته از مال خود طفل چون وارث به زن مديون نيست در تفسير عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

اين جمله درباره نفقه است، آنچه بر عهده پدر بود بر عهده وارث است «1».

__________________________________________________

(1)-

عن احدهما قال:

هو فى النفقة على الوارث مثل ما على الوالد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 438

فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما.

يعنى اگر بخواهند پيش از دو سال بچه را از شير باز كنند در صورتى كه هر دو به اين كار راضى باشند مانعى نيست. از «تراض- تشاور» معلوم مى شود كه حق حضانت مادر در نظر است. يعنى اگر مادر بخواهد شير مورد نظر پدر را بدهد حق با او است و در آن مدت پدر فقط با رضايت مادر مى تواند طفل را از او بگيرد و به دايه بدهد، حق حضانت مادر براى پسر تا دو سال و براى دختر تا هفت سال است.

وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ استرضاع دايه گرفتن و مراد از «ما آتيتم» همان است كه پدر متعهد شده بدهد و آن به اعتبار ما يؤل است، و ظاهرا مقصود اجرتى است كه به دايه داده مى شود، ضامن اجرايى اين احكام در مرحله اول ايمان و تقوى است لذا فرموده: وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 439

[سوره البقرة (2): آيات 234 تا 237]

اشاره

وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (234) وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاَّ أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي

أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ (235) لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ (236) وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاَّ أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (237)

234- كسانى كه از شما مى ميرند و همسرانى باقى مى گذارند، زنان چهار ماه و ده روز منتظر مى مانند (و عده نگه مى دارند) و چون به مدت خويش رسيدند، گناهى بر شما نيست در آنچه بطور شايسته درباره خويش انجام بدهند (و ازدواج كنند) تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 440

خدا به آنچه مى كنيد آگاه است.

235- گناهى بر شما نيست در آنجا به كنايه از زنان (در عده) خواستگارى كنيد يا در دل خويش آن تصميم را پنهان داريد، خدا مى داند كه (بالاخره) به ياد آنها خواهيد افتاد، ولى در پنهانى با آنها وعده ازدواج نكنيد مگر آنكه سخنى شايسته (و با كنايه) گوئيد، و قصد عقد ازدواج نكنيد تا مدت مقرر به سر آيد، بدانيد كه خدا آنچه در دل داريد مى داند، از او بترسيد: و بدانيد كه خدا آمرزنده و بردبار است.

236- مانعى بر شما نيست اگر زنان را طلاق دهيد با آنكه به آنها نزديكى نكرده و يا مهرى معين نكرده ايد ولى به آنها متاع و عطيه اى بدهيد ثروتمند به قدر خويش و تنگدست به قدر خويش، عطيه اى كه شايسته باشد، اين حقى است بر نيكوكاران.

237- و اگر

پيش از آنكه نزديكى كنيد طلاقشان داديد با آنكه براى آنها مهرى مقرر داشته ايد، پس نصف آنچه را كه مقرر داشته ايد بدهيد مگر آنكه گذشت كنند و يا آنكه عقد نكاح در دست او است گذشت كند، و اينكه گذشت كنيد به تقوى نزديكتر است، بزرگوارى را ميان خودتان فراموش نكنيد. خدا به آنچه مى كنيد دانا است.

كلمه ها

يتوفون: وفاء و ايفاء به معنى تمام كردن است، وفاء به عهد انجام دادن آنست بى كم و كاست، توفى از باب تفعل اخذ بطور تمام است، مرگ را از آن وفات گويند كه انسان از جانب خدا به كلى اخذ شده و از بين مى رود.

يذرون: وذر به معنى ترك كردن است. عرب ماضى، مصدر و اسم فاعل آن را به كار نمى برد.

عرضتم: تعريض به كنايه سخن گفتن است ضد تصريح، اصل آن عرض به تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 441

معنى ظهور و اظهار و به قول زجاج به معنى گوشه شى ء است.

خطبه: (بكسر خاء) خواستگارى. اصل آن خطب به معنى روبرو سخن گفتن است.

اكننتم: يعنى مخفى داشتيد اصل آن كن به معنى پوشاندن و مستور كردن است.

تواعدوهن: مواعده با همديگر وعده گذاشتن است.

تعزموا: عزم به معنى قصد و اراده است.

عقده: عقده به معنى بستن و گره زدن مى باشد، عقده اسم چيزى است كه گره زده مى شود نكاح باشد يا پيمان و يا غير آن. پس «النكاح» بيان «عقده» است.

كتاب: كتاب در اصل مصدر است به معنى نوشتن آن در آيه به معنى مفعول (مكتوب) مى باشد.

فاحذروه: يعنى حذر كنيد از او حذر به معنى پرهيز و احتراز از شى ء مخوف است.

تمسوهن: مس به معنى دست زدن است مثل لمس،

مراد از آن آميزش جنسى است.

تفرضوا: فرض به معنى تعيين، فريضه به معنى تعيين شده، اصل كلمه به معنى قطع است.

متعوهن: يعنى به آنها متاع دهيد متاع مطلق مال است بقره/ 36.

موسع: ثروتمند، اين كلمه از «سعه» به معنى فراخى و گسترش است.

قدر: (بر وزن ثمر) توانايى، اندازه، همچنين است قدر بر وزن عقل.

مقتر: فقير و تنگدست، قتر به معنى كم كردن و تنگ گرفتن، مقتر اسم فاعل آنست. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 442

الفضل: زيادت، برترى. به معنى عطيه و رحمت نيز آيد.

شرحها

در آيات فوق چهار مسئله بررسى شده، يكى عده وفات كه براى زنان شوهر مرده تعيين شده، ديگرى راجع به خواستگارى آنها و تحريم ازدواج در عده وفات سوم اگر زنى را بدون مهر عقد كند و بخواهد پيش از عمل زناشويى طلاق بدهد، اين طلاق مانعى ندارد ولى بايد هديه اى نسبت به قدرت ماليش به زن بدهد، چهارم اگر زنى را با تعيين مهر عقد كند و بخواهد پيش از زناشويى طلاق بدهد بايد نصف مهر را به زن بپردازد مگر آنكه زن يا ولى او از آن صرف نظر كنند.

234- وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً.

زنى كه شوهرش مرده بايد تا چهار ماه و ده روز عده نگهدارد يعنى در اين مدت از ازدواج خوددارى كند، اگر چه يائسه يا صيغه باشد، يا شوهرش با او نزديكى نكرده باشد، در اين مدت حرام است لباس الوان بپوشد و سرمه بكشد و كارهاى ديگرى كه زينت حساب مى شود بكند.

اين حكم چند حكمت دارد اولا حامله بودن يا نبودن زن معلوم مى شود.

ثانيا اقوام مرد

جريحه دار نمى شوند. ثالثا زن وقار و احترام و وفادارى خويش را حفظ مى كند و اگر بلافاصله ازدواج نمايد در نظر مردم مبتذل و بى وفا و سبك شمرده خواهد شد. رابعا احترام شوهر متوفى محفوظ مى ماند.

اقوام جهان براى زن شوهر مرده عقائد گوناگون داشتند، بعضى ها زن زنده را با مرد مرده مى سوزاندند، بعضى ها زنان را كشته و با مردان مدفون تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 443

مى كردند بعضى ها تا آخر عمر او را از ازدواج منع مى كردند مثل نصارى، بعضى تا يك سال از ازدواج او مانع مى شدند مثل عربهاى جاهليت «1» ولى دين مبين اسلام عده را در حدود ثلث سال معين كرد آنهم روى مصلحتهايى كه گفته شد.

به نظر نگارنده: در تعيين چهار ماه و ده روز غريزه جنسى زن در نظر گرفته شده ظاهرا زن بعد از چهار ماه از لحاظ غريزه ناراحت مى شود چنان كه در «ايلاء» نيز مهلت فقط چهار ماه است.

آن گاه كه عده وفات تمام شد، اختيار در دست زن است و در آنچه مى كند محذورى بر خانواده ميت نيست.

چنان كه فرموده: فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ اگر «فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ» خطاب به خانواده ميت باشد، مى رساند كه در ايام عده بايد مواظب زن باشند تا مقررات را بر هم نزند، قيد «بالمعروف» حاكى است كه اگر خلاف شرع و مخالف شؤنات خانواده ميت كارى انجام دهند حق اعتراض باقى است. جمله: وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ تهديد است كه براى زن مزاحمت ايجاد نكنند.

235- وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ ...

خلاصه

مضمون آيه آنست كه: مانعى نيست از زنانى كه در عده وفات هستند به طور كنايه خواستگارى كنيد يا در دل داشته باشيد كه پس از عده آنها را بگيريد چون خدا مى داند كه بالاخره به فكر آنها خواهيد بود، ولى در خلوت از آنها بطور صريح خواستگارى نكنيد، و تا عده تمام نشده براى آنها عقد نخوانيد.

__________________________________________________

(1)- الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 444

وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً وعده سرى به صراحت خواستگارى كردن است چنان كه در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده، قول معروف همان تعريض است كه در بالا گفته شد جمله وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ مى رساند كه پيش از عده نمى شود زن را عقد نمود وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ تهديد است كه در اينكار مخالفت خدا نكنيد خدا به اسرار شما آگاه است، و راجع به آنان كه به اشتباه بيافتند و به فكر توبه باشند فرموده:

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ گناه را مى آمرزد و مهلت مى دهد كه بنده مجال توبه را داشته باشد.

236- لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً.

لفظ «ما» به معنى مدت و وقت است. «تفرضوا» عطف است به «لم تمسوهن» و هر دو جمله حال است يعنى: مانعى نيست زنان را طلاق بدهيد در حالى كه نزديكى نكرده ايد و يا در حالى كه مهرى معين ننموده ايد، طلاق در حال عدم نزديكى دو صورت دارد يكى آنكه در حين عقد مهر تعيين كرده و ديگرى آنكه بدون مهر عقد نموده است، چون حكم

اولى در آيه بعدى خواهد آمد لذا در اين آيه فقط حكم دومى كه متاع و عطيه است گفته شده.

وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ اين متاع و عطيه در صورتى است كه در حين عقد مهر معين نكرده و قبل از دخول طلاق بدهد لفظ «على الموسع ...» مى رساند كه اين متاع و عطيه حد معينى ندارد بلكه بسته به قدرت مالى مرد است چنان كه از ائمه اطهار عليهم السّلام نيز نقل شده است نظير اين آيه است آيه 49 از سوره احزاب، و اما آيه وَ لِلْمُطَلَّقاتِ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 445

مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ ...

بقره/ 241 به زودى بررسى خواهد شد.

مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ گويند: «متاع» مفعول است براى «متعوهن» يعنى متاع دهيد آنها را متاعى پسنديده. على هذا متاع مصدر است «حقا» مصدر است براى فعل محذوف، قيد احسان ظاهرا براى آنست كه اينكار از شعبه هاى احسان و نيكوكارى است و شما از آنان باشيد و گرنه اين متاع و عطيه واجب است چنان كه از ظهور آيات و كلمات امامان عليهم السّلام پيدا است.

237- وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ.

اين دستور مشروح حكمى است كه بطور اجمال از آيه اولى فهميده شد و اگر كسى پيش از دخول، زن خويش را طلاق دهد و در حين عقد تعيين مهر شده باشد بايد نصف مهر را بدهد.

إِلَّا أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ.

مراد از «الذى بيده» ممكن است زوج باشد يعنى وظيفه پرداختن نصف مهر است مگر آنكه زنان عفو كنند و نگيرند و يا مرد

عفو كند و همه مهر را بدهد، زوج كسى است كه عقد نكاح در دست او است مى تواند نگهدارد و مى تواند با طلاق آن را از بين ببرد، در روايات اهل سنت از رسول خدا و على بن ابى طالب عليه السّلام نقل شده مراد از «الذى بيده ...» زوج است در تفسير ابن كثير از شريح نقل شده: على بن ابى طالب عليه السّلام از من پرسيد الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ كيست؟

گفتم: ولى زن فرمود: نه، بلكه آن زوج است.

ولى در روايات صحيح اهل بيت عليهم السّلام نقل شده كه مراد از آن ولىّ زن است اعم از پدر و جد و وصى در صغيره و برادر و وكيل در زنى كه آنها را در كار خود وكيل كند «1».

__________________________________________________

(1)- تفسير عياشى، آلاء الرحمن، كافى و غيره.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 446

وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

ظاهرا هر دو خطاب از براى زن و ولى او است چون مرد لذتى از زن نبرده و خانواده تشكيل نشده بهتر است زن چيزى نگيرد و برترى را كه در عفو هست از ياد نبرد، جمله ان اللَّه ... مى رساند كه در صورت عفو ثواب هم دارد، مخفى نماند: دو خطاب «تعفوا- لا تنسوا» عام است براى همه، گرچه مصداق آن در اينجا زن و ولى او است، بنا بر آنكه مراد از «الذى بيده ...» زوج باشد، خطاب بهر دو طرف متوجه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 447

[سوره البقرة (2): آيات 238 تا 242]

اشاره

حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ (238) فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُكْباناً فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا

اللَّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (239) وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِيَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِي ما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (240) وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ (241) كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (242)

238- بر نمازها و نماز وسطى (نماز ظهر) مواظبت كنيد و براى خدا مطيعانه به پاخيزيد

239- اگر (از خطرى) بترسيد در حال پياده رفتن يا سواره انجام دهيد، و چون ايمن شديد خدا را ياد كنيد همانطور كه شما را تعليم داده از احكام نماز آنچه را كه نمى دانستيد.

240- كسانى كه از شما مى ميرند و همسرانى بجا مى گذارند، براى همسران خويش معاشى تا يك سال بدون بيرون كردن از خانه وصيت كنند، و اگر خود خارج شوند گناهى بر شما نيست در آنچه (ازدواج) بطور شايسته براى خود مى كنند، خدا توانا و حكمت كردار است.

241- براى زنان طلاق داده شده هديه اى شايسته (در عده مردان است) اين حقى است بر تقوى كاران.

242- بدينسان خدا آيات خويش را براى شما بيان مى كند تا بفهميد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 448

كلمه ها

وسطى: مؤنث اوسط به معنى متوسط است.

قانتين: قنوت اطاعت يا دوام طاعت معنى كرده اند قانت مطيع يا پيوسته مطيع.

رجالا: پيادگان، مفرد آن راجل به معنى پياده است.

ركبانا: سواره ها مفرد آن راكب است.

يتوفون: يتوفون- يذرون. (بقره/ 234).

وصية: توصيه و سفارش. وصى در اصل به معنى متصل شدن و متصل كردن است (قاموس قرآن).

حول: سال. (بقره/ 233).

شرحها

در اين آيات به مراقبت بر نمازها مخصوصا به نماز ظهر توصيه شده كه حتى در مسافرت و جنگها اگر متعارف خواندن ميسر نشد بايد در حال پياده رفتن و سوار بر مركب خواند، آن گاه راجع به اينكه بهتر است مردان وصيت كنند كه در صورت رسيدن اجلشان همسران آنها را تا يك سال از خانه بيرون نكنند سخن رفته و سپس راجع به عموم زنان طلاق داده شده، سفارش گرديده كه آنها را بدون هديه از خانه بيرون ننمايند.

238- حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى.

به نظرم ورود اين آيه در ميان آيات طلاق و احكام زنان براى آنست كه مواظبت بر نماز و طاعت خدا در انجام اين كارها اثر تمام دارد به حكم: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ ... نمازگزار در انجام آنها كوشا خواهد بود و تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 449

لذا آمده: اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ.

صلوة وسطى در تفسير امامان عليهم السّلام نماز ظهر است در وسائل الشيعه پنج روايت در اين زمينه نقل كرده و در روايت ششم از على عليه السّلام نقل نموده كه:

صلوة وسطى در روز جمعه نماز جمعه و در ساير ايام نماز ظهر است و در روايت محمّد بن مسلم از حضرت صادق عليه السّلام است كه صلوة

وسطى نماز متوسط در روز و آن ظهر است «1» در اين روايت اشاره به علت تسميه شده يعنى در روز سه نماز واجب است صبح، ظهر و عصر نماز ظهر در وسط آنها واقع شده، مؤيد سخن امامان عليهم السّلام آنست كه اين تعبير در نماز ظهر درست است و در نمازهاى ديگر نه، زيرا هر يك از آنها را در نظر بگيريم دو نماز در دو طرف و يكى در وسط خواهد بود.

اما علت توصيه مخصوص نماز ظهر شايد براى آنست كه در وقت كثرت مشغله لازم است امر دنيا و آخرت را جدى گرفت و هر كار را در وقتش انجام داد.

وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ اين جمله ظاهرا تكميل صدر آيه است يعنى در نماز مطيعانه و خاضعانه براى خدا بپاخيزيد حضرت صادق عليه السّلام فرمايد يعنى شخص به نماز توجه كند و بر وقتش مواظبت نمايد تا چيزى او را از نماز مشغول نكند «2» و اينكه در بعضى روايات دعا در حال قيام «قنوت نماز» معنى شده ظاهرا بيان مصداق است در واقع آن همان خضوع است كه شرط قبول نماز مى باشد.

239- فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالًا أَوْ رُكْباناً.

در كافى نقل شده: به امام صادق عليه السّلام گفتند: آنكه از درنده يا دزد

__________________________________________________

(1)-

قال: الصلاة الوسطى هى الوسطى من صلوة النهار و هى الظهر. وسائل ج 3/ 14

ديگران آيه را به هر يك از نمازهاى پنجگانه يا يك نماز بدون تعيين تفسير كرده اند.

(2)- تفسير عياشى.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 450

مى ترسد چطور نماز بخواند فرمود: تكبير مى گويد: و با سرش اشاره مى كند «1» يعنى براى ركوع و سجود با سر اشاره مى كند، منظور آنست

كه در مواقع خوف جنگ باشد يا سفر و غيره بايد نماز را در حال رفتن و پشت مركب خواند البته آن اندازه از ذكر و غيره كه ميسر باشد. روايت شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در روز خندق نماز را به اشاره خواندند و على عليه السّلام در ليلة الهرير پنج نماز را با اشاره و به قولى با تكبير خواندند.

فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ.

كاف در «كما» براى تشبيه است، لازم است براى «تعلمون» متعلق در نظر گرفته شود مثل «من احكامها» يعنى وظيفه در حال خوف همان بود و چون ايمن شديد خدا را همانطور نماز بخوانيد كه شما را از احكام نماز آنچه را نمى دانستيد تعليم كرده است.

240- وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِيَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ ....

كلمه «وصية» مفعول محذوف است يعنى «يوصون وصية» لفظ «متاعا ...»

بيان وصيت است، ظاهرا اين آيه يك حكم مستقل است و آن اينكه انسان حق دارد وصيت كند كه بعد از من تا يك سال زنم را از خانه بيرون نكنيد و نفقه او را از مال من بدهيد مگر آنكه خودش حاضر به ماندن نشود.

ولى اهل تفسير گفته اند: اين از احكام قبل از اسلام بود آيه عده وفات كه گذشت و آيه ارث كه زن چهار يك و يا هشت يك مى برد آن را نسخ كرده است، ولى حكم قبل از اسلام، در قرآن چرا آمده، چه مدت از زمان مورد عمل واقع بوده و نسخ شده است؟، منظور از ذكر آن در قرآن چه بوده است؟ و آن گهى

آيه عده وفات حكم مستقلى است ولى اين آيه صورت وصيت را بيان مى كند، آنچه

__________________________________________________

(1)- آلاء الرحمن. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 451

در تفسير عياشى و غيره نقل شده بايد اسناد آنها را بررسى كرد و يا تأويل نمود.

در مجمع البيان فرموده: علماء اتفاق دارند كه اين آيه منسوخ است ولى قبول آن مشكل است مثلا اگر كسى چنين وصيتى فعلا بكند آيا مى شود گفت باطل است؟ هرگز.

وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ يعنى خدا توانا است كه اين احكام را از روى حكمت جعل كند.

241- وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ.

«حقا» در تقدير «حق حقا» است ظهور اين آيه مخصوصا «المتقين» مى رساند كه اين يك حكم مستقل و مستحبّ است يعنى براى از بين بردن هر گونه عقده و بدبينى بهتر است پرهيزكاران علاوه از آنچه واجب شده هديه و تحفه اى به زنان مطلقه بدهند و آنها را رها كنند در كافى رواياتى در اين زمينه نقل شده از جمله آنكه حضرت حسن مجتبى- صلوات اللَّه عليه- زنى را طلاق داد و كنيزى به عنوان عطيه به او عنايت فرمود «1» ممكن است اين هديه بسيار باشد و زن را كاملا تأمين كند از اين حكم وسعت نظر اسلام درباره مراعات زن كاملا روشن است.

242- كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.

«لعل» در كلام خدا به معنى «تا» است يعنى تا احكام ما و حكمتهاى آنها را بفهميد و درك كنيد و مورد عمل قرار بدهيد، منظور تعقلى است كه بدنبال آن عمل باشد.

__________________________________________________

(1)- كافى كتاب الطلاق باب متعة المطلقة.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 452

[سوره البقرة (2): آيات 243 تا 245]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ

أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (243) وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (244) مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (245)

243- آيا نديدى آنان را كه از ديار خود از ترس مرگ بيرون شدند و آنها هزارها نفر بودند، خدا به آنها گفت بميريد، سپس آنها را زنده كرد، خدا بر مردم صاحب كرم است ولى بيشتر مردم سپاس بجا نمى آورند.

244- در راه خدا بجنگيد و بدانيد كه خدا شنوا و داناست:

245- كيست كه خدا را قرضى نيكو دهد تا آن را براى او برابرهاى بسيار افزون كند، خداست كه (روزى را) محدود و گسترده مى كند و به سوى او برمى گرديد.

كلمه ها

ديار: خانه ها. مفرد آن دار است.

الوف: هزارها. مفرد آن الف است.

يضاعفه: تضعيف و مضاعفه، زيادت بر اصل شى ء است تا دو برابر يا بيشتر باشد.

يقبض: قبض در آيه به معنى تنگ گرفتن است خلاف بسط.

يبسط: اين كلمه با «سين» و «صاد» نوشته مى شود مراد از آن توسعه و گستردن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 453

شرحها

در اين آيات از قومى سخن رفته كه از ترس مرگ (طاعون مثلا) از ديار خود گريخته ولى فرار اثرى نبخشيده و همگى مرده اند، سپس به امر خدا زنده شده و بدنيا بازگشته اند، آن گاه راجع به جهاد در راه دين و صرف پول در تجهيز مجاهدان ذكرى به ميان آمده است به نظر مى آيد اين آيات ضمن فرمان جهاد، تذكرى است كه فرار از جنگ فائده ندارد بايد جنگيد تا زنده شد.

243- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ «1».

در روضه كافى از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السّلام نقل شده كه در شهرى از شهرهاى شام گاه گاه مرض طاعون پيدا مى شد، عده اى در شهر مى ماندند و عده اى فرار مى كردند، در آخر قرار گذاشتند كه اگر احساس طاعون كنند همه از شهر بيرون روند و چنان كردند (ولى اين كار سودى نبخشيد) و در جاى ديگر همه مردند و استخوانها شدند پيامبرى بنام «حزقيل» از آنجا گذشت، استخوانها را ديد و از خدا خواست تا خدا آنها را زنده كرد «2».

در تورات در كتاب حزقيال از باب 37 به بعد اين مطلب نقل شده كه:

حزقيال پيامبر استخوانهاى بسيارى در صحرا ديد و از خدا خواست و خدا آنها را زنده كرد،

از اين تطابق احتمال داده مى شود كه بعضى از يهود يا غير يهود در اين باره از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله توضيح خواسته اند تا آيه فوق نازل شده است و در عين حال مقدمه است بدستور جنگ كه در آيه بعدى آمده، يعنى براى فرار از مرگ جهاد را ترك نكنيد چون بالاخره خواهيد مرد چنان كه آن قوم از مرگ

__________________________________________________

(1)- راجع به «الم تر» به آيه 246 بقره رجوع كنيد.

(2)- روضه كافى/ 198 حديث 237 نقل به متن در كافى حزقيل با خاء است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 454

گريختند ولى به مرگ رسيدند.

فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ ظهور اين جمله در مرگ و زنده شدن واقعى است يعنى مردند و سپس بدستور خدا زنده شدند رجوع شود به «نكته ها» لفظ «موتوا» حاكى از اراده خدا است يعنى خدا خواست بميرند و مردند.

إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ.

چون زنده شدن آنها فضلى و لطفى از جانب خدا بود، از طرف ديگر مسئله معاد را روشن كرد لذا بطور كلى فرمود: خدا به مردم احسان كننده است، زنده شدن آنها مصداقى از اين كلى است اما حيف كه اكثر مردم قدر فضل و نعمت خدا را نمى دانند.

244- وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

آيه شريفه به جهاد ابتدايى و دفاعى هر دو شامل است ولى اگر اين آيه را با آيه وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ ... بقره/ 190 در نظر بگيريم خواهيم ديد كه آن آيه مخصص اين آيه است يعنى فقط با كسانى بجنگيد كه با شما مى جنگند

و يا بفكر جنگ هستند و اللَّه العالم.

«سميع عليم» براى آن آمده كه خدا از احوال شما آگاه است و به جهادتان پاداش خواهد داد.

245- مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً.

قرض در اصطلاح آنست كه عوض دارد يعنى پولى كه به عنوان قرض به كسى مى دهيم او عوض آن را خواهد داد، هر كار خوبى كه براى خدا انجام بدهيم چون خدا عوض و پاداش خواهد داد گويى به خدا قرض مى دهيم، قيد «حسنا» شايد براى آنست كه آن پول از حلال و آن عمل درست و خالى از ريا باشد.

لفظ «فيضاعفه ...» حاكى است كه پاداش خدايى چند برابر است، آرى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 455

آنان كه در راه خدا پول خرج مى كنند و يا اعمال ديگرى انجام مى دهند آثارى كه در دنيا و آخرت بر آنها مترتب است هزاران بار بيش از اعمال است. ناگفته نماند: معنى آيه اعم است ولى مورد آن ظاهرا فقط صرف مال در راه جهاد مى باشد.

وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

يعنى از انفاق و كم شدن مال نترسيد كه تنگ گرفتن و وسعت دادن در دست خداست وانگهى بسوى خدا برمى گرديد، انفاق كننده پاداش خود را مى يابد و بخيل حسرت مى برد.

نكته ها
اشاره

در «المنار» جمله «مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ» را از معناى ظاهرى آن خارج كرده و گفته: معناى موت آنست كه دشمن بر آنها فشار آورد، نيرو و استقلالشان را از بين برد تا جايى كه امت به حساب نمى آمدند، معناى زنده شدن آنست كه استقلال به آنها برگشت.

منشأ اين تأويل ظاهرا ترس از افكار زمان و يا عدم تحليل علمى

آنست، ولى اين تأويل كاملا بر خلاف ظاهر است درست است كه ما از تحليل علمى چيزهايى از قبيل اژدها شدن عصا شكافتن دريا، نسوختن ابراهيم عليه السّلام در آتش، عاجزيم اما اينها از قدرت خدا كه زمام علل و عوامل طبيعت در دست اوست بعيد نمى باشد، خدا در مقابل نظامات خلقت دست بسته نيست بهتر است ظواهر اينگونه آيات را در نظر بگيريم و از انكار مردم نترسيم و آن گاه آنها را نمونه اى از رجعت و قيامت بدانيم تا مفاهيم اسلامى باذهان مردم مأنوستر باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 456

جهاد در راه خدا

جهاد در اسلام براى جهانگشايى و اشباع غريزه خودخواهى و حيوانى نيست بلكه: «فى سبيل اللَّه» و در اشاعه توحيد و تكامل انسانيت است، امير المؤمنين عليه السّلام در نهج البلاغه مى فرمايد: «جهاد درى از درهاى بهشت است كه خدا آن را بروى دوستان مخصوصش باز كرده ... هر كه از آن رو گرداند خدا لباس ذلت و كسوت بلا را بر او مى پوشاند «1»» راجع به جهاد اسلامى در «نكته ها» ى آيه 190 بقره سخن گفته ايم.

__________________________________________________

(1)- نهج البلاغه عبده خطبه 27.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 457

[سوره البقرة (2): آيات 246 تا 252]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (246) وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (247) وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (248) فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ

غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (249) وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (250)

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ (251) تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (252)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 458

246- آيا نديدى آن گروه از بنى اسرائيل را بعد از موسى كه به پيامبر خويش گفتند:

زمامدارى براى ما انتخاب كن تا (تحت فرمان او) در راه خدا بجنگيم. گفت شايد شما اگر جنگ واجب شود نجنگيد؟ گفتند: چرا در راه خدا نمى جنگيم حال آنكه از ديارمان و فرزندانمان رانده شده ايم پس چون جنگ بر آنها مقرر شد، جز عده كمى همه سرپيچى كردند، خدا به كار ستمكاران دانا است.

247- پيغمبرشان به آنها گفت: خدا طالوت را به زمامدارى شما نصب كرده، گفتند چگونه او را بر ما حكومت باشد با آنكه ما به حكومت از او شايسته تريم وانگهى ثروتى ندارد! گفت: خدا او را بر شما برگزيده و در دانش و بدن او را وسعت بخشيده، خدا زمامدارى (از جانب) خويش بهر كه خواهد بدهد، خدا (بر احوال همه) محيط و دانا است.

248- باز پيغمبرشان به آنها گفت: نشان حكومت او آنست كه

صندوق (معلوم) پيش شما تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 459

خواهد آمد (همان صندوقى كه) در آن براى شما آرامشى است از خدا و باقى مانده ايست از آنچه خاندان موسى و هارون گذاشته اند، صندوق را ملائكه حمل مى كنند در آمدن آن، نشانه روشنى است از خدا اگر مؤمن باشيد.

249- و چون طالوت با لشكريان بيرون شد گفت: خدا شما را با نهر آبى امتحان مى كند، هر كه از آن بنوشد از من نيست و هر كه از آن نخورد از من است، مگر آن كس كه كفى با دست خويش برگيرد، پس همگى جز عده قليلى از آن نوشيدند چون طالوت با ياران مؤمن خود از آن نهر گذشت گفتند: امروز ما را طاقت مقابله با جالوت و سپاهيان او نيست، اما آنان كه باميد لقاء اللَّه بودند گفتند: بسيار شده كه گروهى كم بخواست خدا بر گروهى بسيار پيروز شده اند خدا با استقامت ورزان است.

250- و چون با جالوت و سپاهيانش روبرو شدند گفتند: پروردگارا بر ما استقامت فرو ريز و قدمهايمان را استوار گردان. و ما را بر گروه كافران پيروز كن.

251- پس بخواست خدا آنها را شكست دادند و داود جالوت را بكشت و خدا به او حكومت و حكمت بخشيد و از آنچه مى خواست به او تعليم كرد، اگر خدا بعض مردم را ببعض ديگر دفع نمى كرد زمين تباه مى شد ولى خدا بر جهانيان صاحب كرم است.

252- اينهاست آيات خدا كه به حق بر تو مى خوانيم و حقا كه تو از پيامبرانى.

كلمه ها

الم تر: در قرآن مجيد هر جا كه ماده «رأى» با حرف «الى» باشد معنى ديدن و نگاه كردن مى دهد

مگر در بعضى از آيات و هر جا كه مفعول دوم بدون «الى» باشد معنى دانستن و علم را دارد مراد از اين «الم تر» متوجه كردن مخاطب به مطلب است (قاموس قرآن).

ملاء: اين كلمه در قرآن به معناى جماعت و اشراف جماعت آمده «مل ء» بفتح ميم به معنى پر كردن است، اشراف را از آن ملاء گويند كه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 460

هيبت آنها دلها را پر كرده است، به جماعت شايد از آن ملاء گفته اند كه زمين را پر مى كنند.

يطعمه: طعم به معنى خوردن، چشيدن و مزه آمده مراد از آن معناى دوم است.

ملك: حكمران. ملك (بضم ميم) به معنى حكومت و اداره امور، ملك (بفتح ميم) اداره كننده آن است.

طالوت: نام فرماندهى است كه بر بنى اسرائيل تعيين شد گفته اند از نواده هاى بنيامين پسر يعقوب بود.

تابوت: صندوق. در بنى اسرائيل صندوقى بنام صندوق عهد بود كه الواح تورات در آن بود چون آن را در جنگ با خود مى بردند در خود آرامش و اطمينان احساس مى كردند و غالب مى شدند.

سكينه: سكون و آرامش قلب.

آل موسى: در مجمع البيان گويد: عرب آل فلان مى گويد و خود شخص را اراده مى كند.

نهر: (بر وزن قمر و فقر) به معنى رودخانه يا آب جارى است (قاموس قرآن).

جالوت: نام فرمانده لشكريانى است كه با بنى اسرائيل مى جنگيدند.

جنود: لشكرها. مفرد آن جند است.

فئه: گروه. دسته.

افرغ: يعنى فرو ريز. افراغ به معنى ريختن است (قاموس قرآن).

اغترف: غرف و اغتراف به معنى برداشتن، غرفه به معنى برداشته شده است

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 461

شرحها

اين ماجرا به مناسبت آيه وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ ... كه دستور پيكار با دشمنان دين

را مى دهد، نازل گشته است تا مسلمانان از آن برداشت صحيحى بردارند.

بنى اسرائيل پس از موسى عليه السّلام مورد تجاوز فلسطينيان قرار گرفتند، از ديارشان رانده شدند و اطفالشان به اسارت كشيده شد، ناچار پيش پيامبرشان «اشموئيل» آمدند كه فرماندهى بر ما تعيين كن تا تحت فرمان او در راه خدا بجنگيم، پيامبر فرمود: شايد حكم جهاد آمد و شما حاضر نشديد؟ گفتند چرا حاضر نمى شويم با آنكه ما را از ديارمان بيرون كرده و فرزندانمان را به اسارت برده اند!! پيامبرشان فرمود: خدا «طالوت» را بر شما فرمانده معين كرده است، گفتند: نه، او را به حكومت قبول نداريم ما از او سزاوارتريم وانگهى ثروتى هم ندارد. پيامبر فرمود: من از جانب خود چيزى نمى گويم اين خداست كه او را معين كرده، وانگهى شرط سرپرستى پول و ثروت نيست بلكه نيروى جسمى و عقلى است «طالوت» هم كاردان است و هم عضلات قوى دارد قهرا بار مسئوليت را مى تواند بكشد و نيز دليل فرماندهى او اين است كه صندوق عهد (رمز پيروزى و اطمينان قلب) كه از ميان شما رفته به شما باز خواهد گشت.

با اين بيان به حكومت «طالوت» تن در دادند و در ركاب او به جنگ دشمن رفتند، طالوت در راه لشكريانش را آزمايش كرد و گفت: وقتى كه به فلان نهر رسيديم هر كس از آن بياشامد از من نيست و هر كه نياشامد از من است ولى اكثر آنها از آن آشاميدند، بالاخره با وفاداران قوم، به لشكر دشمن تاختند، در آن جنگ «داود» كه جزء لشكريان طالوت بود، فرمانده سپاه دشمن «جالوت» را كشت تا شكست دشمن حتمى شد.

آنكه

از اين نمايش مفصل به نظرم مى آيد اين است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 462

اولا آنجا كه سرنوشت به دست جنگ است بايد جنگيد و گرنه دشمن به هيچ قيمت حاضر نيست از مال و ناموس دست بردارد. جنگ سرنوشت ساز است مگر آنكه خصم به مسالمت حاضر باشد.

ثانيا: نبايد از دستور خدا و رسول و رهبر راستين سرپيچى كرد و گرنه رسيدن به هدف ناممكن خواهد بود.

ثالثا: افراد را بايد آزمود تا در وقت حساس تنها نماند.

رابعا اگر افراد كم باشند ولى مصمم و متوكل به خدا، پيروزى حتمى است اينك آيات.

246- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ.

در مجمع البيان به روايت از حضرت باقر عليه السّلام اسم آن پيامبر «اشموئيل» بود ظاهرا همان «سموئيل» باشد كه در تورات آمده در تورات كتاب اول اسموئيل باب 4، 5، 6، 7، شكست فلسطينيان و آمدن صندوق عهد به ميان بنى اسرائيل نقل شده است بايد دانست كه نظر قرآن از ذكر اينگونه حكايات آنست كه از قضاياى گذشته استفاده كنيم چون سنت جاريه جهان در حق گذشته و آينده يكى است، قرآن خود فرمايد: لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ يوسف/ 111 سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ غافر/ 85 لذا قرآن به زمان و مكان و اشخاص توجه نكرده است.

قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلَّا تُقاتِلُوا.

«هل عسيتم» به معنى «لعلكم» است آمدن «هل» براى تقرير آنست كه به گمان من شما در صورت وجوب جنگ، حاضر به جنگ نخواهيد بود «1» يعنى: شايد شما اگر

جنگ نوشته شود جنگ نكنيد. چنان كه ذيل آيه:

__________________________________________________

(1)- جوامع الجامع.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 463

تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ اين گمان را علنى كرد.

247- قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ.

«انى» به معنى «چگونه- كيف» است اين اولين مخالفت آنها بود با آنكه پيامبرشان گفت: خدا چنين فرموده است. در مجمع البيان فرموده: نبوت در فرزندان لاوى بن يعقوب و حكومت در خانواده يهود ابن يعقوب بود، طالوت از اين دو خانواده نبود. شايد بدانجهت گفته اند: ما از او لايقتريم، وانگهى ثروت را شرط رهبرى دانستند.

قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ يعنى:

اولا اين انتخاب از جانب خداست، ثانيا شرط رهبرى كاردانى و نيروى جسمانى است تا كارها را از روى خرد و دانش رهبرى كند و در كشيدن بار مسئوليت پرتوان باشد.

وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ خدا محيط و دانا است مى داند رهبرى را كدام كسى بدهد، راجع به اين جمله رجوع كنيد به ذيل آيه:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ بقره/ 258.

248- وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ.

اين استدلال دوم بر رهبرى طالوت است در مجمع البيان از تفسير قمى از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- روايت شده: صندوق همان بود كه موسى را مادرش در آن گذاشت و به آب انداخت، آن در ميان بنى اسرائيل بود كه

با آن تبرك مى جستند موسى به هنگام مرگ، الواح تورات و زره خود و ديگر آثار نبوت را در آن گذاشت و به وصى خود يوشع بن نون سپرد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 464

در مجمع البيان و كتاب اول سموئيل نقل شده كه به هنگام شكست بنى- اسرائيل فلسطينى ها صندوق را نيز به غنيمت گرفته بودند، جمله فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ نشان مى دهد كه بودن آن در ميان بنى اسرائيل موجب اطمينان قلب بود گويى موسى عليه السّلام در ميان آنان است و اگر در ميدان جنگ حاضر مى كردند پيروز مى شدند.

تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

«تحمله» حال است از فعل «يأتيكم» يعنى صندوق در حالى مى آيد كه آن را ملائكه حمل مى كنند و مى آورند. از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- نقل شده: ملائكه در صورت گاو تابوت را مى آوردند «1» در تورات كتاب اول سموئيل باب ششم آمده تابوت هفت ماه در ميان فلسطينيان ماند، آنها بلاها ديدند تا بالاخره صندوق را به دو گاو حمل كرده به نزد بنى اسرائيل فرستادند.

بنا بر اين: «تحمله الملائكة» معنايش همان است كه از حضرت باقر عليه السّلام نقل شد، در تورات هست كه گاوها راننده و كشنده نداشتند و خود به شاهراه مى رفتند. بهر حال آمدن صندوق بنى اسرائيل را مجاب كرد كه به فرماندهى طالوت تن در دهند. طالوت با لشكريان به سوى دشمن حركت كرد.

249- فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ.

«الا من اغترف» استثناء است از «فمن شرب» بنا بر اين

ياران طالوت با آن آزمايش، سه قسمت مى شدند: آنان كه از نهر نوشيدند، آنان كه اصلا دست نزدند و آنان كه با دست برداشتند، حكم قسمت اول و دوم روشن است اما قسمت سوم چون از «فليس منى» خارج شده اند قهرا داخل در «فانه منى» هستند ولى

__________________________________________________

(1)- آلاء الرحمن به نقل از كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 465

در مرتبه ثانى. «غرفة» مفعول «اغترف» است يعنى مگر آنكه با دست خود كفى آب برگيرد. البته اين آزمايش براى آن بود كه اخلاص و اطاعت آنها معلوم شود فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ نشان مى دهد كه نتيجه آزمايش رضايت بخش نبوده است.

فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ.

در اينجا بجاى «جنود» لفظ «وَ الَّذِينَ آمَنُوا» ذكر شده و آن نشان مى دهد كه طالوت آب خورندگان را اجازه عبور از نهر نداده است، در مجمع البيان نقل شده كه طالوت، آنها را برگردانيد و نگذاشت از نهر عبور كنند.

در اين صورت گوينده «لا طاقَةَ لَنَا» آنها بودند كه از نهر با كف دست آب خوردند چنان كه از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده است ولى آنها كه اصلا آب نخوردند سخن آنها در ذيل آيه آمده است.

قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ.

اين قول آنان است كه اصلا از نهر آب نخوردند و ايمان قوى داشتند كه در جواب آنها گفتند بسيار شده كه گروهى اندك بخواست خدا بر گروه انبوه پيروز شده اند كه خدا با استقامت كنندگان است مراد از ملاقات خدا، رسيدن به ثواب خداست،

راجع به اينكه چرا «يظنون» آمده رجوع شود به آيه 46 بقره لفظ «مع الصابرين» حاكى است كه كثرت مهم نيست بلكه استقامت مهم است.

250- وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ.

بروز به معنى ظهور و حاضر شدن در فضاى خالى است گويى قلبشان را به ظرفى تشبيه كرده و گفته اند بر ما صبر فرو ريز كه افراغ ريختن شى ء روان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 466

است مراد از تثبيت اقدام، استقامت ورزيدن و مضطرب نشدن است، لفظ «انصرنا» به معنى «غالب كن ما را» است اين دعا و توجه آنان به خداست كه رمز موفقيت در كارها است آرى استمداد از خداى جهاندار رمز پيروزى است.

251- فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ.

مراد از حكمت ظاهرا بصيرت و بينايى و كاردانى است و «عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ» هر آن چيزى است كه خدا تعليمش كرد، ظهور آن شامل نبوت نيز هست در جاى ديگر آمده: وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ ص/ 20 مراد از آيه مورد تفسير آنست كه شهرت داود از اين جنگ و كشتن جالوت شروع شد تا بعدا به حكومت و نبوت رسيد.

وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ.

اين آيه روشن مى كند كه در جهان پيوسته اعمال زور لازم است، بايد متجاوز را دفع كرد در عمر دنيا روزى نخواهد بود كه اخلاق و تربيت انسانها را از بكار بردن زور بى نياز كند و همه مثل

گوسفندان يك گله باشند حتى در عصر امام زمان- صلوات اللَّه عليه- كه تسلط بر نفس، در جهان حكومت خواهد كرد با زور كار خواهد كرد، متجاوزان از ترس عدالت و شمشير آن، سر جاى خود خواهند نشست، اين از فضل و رحمت خداست كه متجاوزان را بدست ديگران مى كوبد.

252- تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ «تلك» اشاره است به قصه بنى اسرائيل و تعيين طالوت كه گذشت «بالحق» وصف «نتلوها» است يعنى آنچه ما مى گوئيم حق است اين اشاره است به آنچه يهود نقل مى كنند آميخته به باطل است جمله اخير براى تأكيد مطلب است يعنى تو از پيامبرانى فقط به خود و به وحى آسمانى اتكاء داشته باش نه به آنچه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 467

ديگران مى گويند.

نكته ها
اشاره

همانطور كه در ضمن آيات گفته شد: اين حكايت ها براى وزن شعر نيست، نه در وقت نزول قرآن و نه اكنون كه ما مى خوانيم، بلكه بيان حقائق و نظاماتى است كه در جهان گذشته شده سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ ... غافر/ 85 لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ يوسف/ 111 تا ملتى نجنبد، تا دست متجاوزان قطع نشود، نجات پيش نخواهد آمد، بايد ميراث محمّد صلّى اللَّه عليه و آله كه رمز سعادت هر دو جهان است حفظ شود.

امير المؤمنين عليه السّلام فرمايد: ما در جهاد با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پدرانمان، پسرانمان، برادرانمان و عموهايمان را مى كشتيم اينكار (نه تنها ما را آزرده نمى كرد بلكه) بر ايمان و طاعت ما مى افزود ... چون خدا ديد كه در پيكار و تلاش و حق پرستى خود

صادقانه ايم بر ما پيروزى و بر دشمن ما شكست و نكبت فرستاد «1» آرى اين آيات براى بيدار كردن چنين روحيات حيات بخشى است.

رهبرى

در پيشرفت هر نهضت و قيام سه عامل مورد اهميت است: اصالت قيام، جبهه و طرفداران قيام و رهبر قيام، كلمه زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ اشاره به مقام رهبرى است كه رهبر بايد كاردان و پرتوان باشد، بعد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خلافت و رهبرى اسلام آسيب ديد، امامت با اقليت ناچيزى قبضه شد، جانشينى على بن ابى طالب كه همچون طالوت با تصويب خدا بوده ناديده ماند و قوس نزولى شروع گرديد، آنچه اسلام را گسترش داد فقط اصالت و جبهه آن بود يعنى مردان دلسوز به اسلام كه در نشر حقائق آن كوشيدند، هر رهبر كه عارى از تقوى و ايمان و كاردانى باشد از نظر اسلام مردود است.

__________________________________________________

(1)- نهج البلاغه عبده خطبه 56.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 468

[سوره البقرة (2): آيات 253 تا 254]

اشاره

تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ (253) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ (254)

253- آن پيامبران، بعضى را بر بعضى برترى داديم، از آنها كسى بود كه خدا با او سخن گفت، و بعضى را مرتبه هايى بالا برد، و عيسى پسر مريم را معجزه ها داديم و با روح القدس تأييدش كرديم، اگر خدا مى خواست كسانى

كه بعد از پيامبران بودند با آن همه حجتها كه بسويشان آمد، با هم جنگ نمى كردند ولى اختلاف كردند، بعضى ايمان آوردند و بعضى كافر شدند، اگر خدا مى خواست (در صورت اختلاف نيز) جنگ نمى كردند ولى خدا هر چه را بخواهد مى كند.

254- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از آنچه روزيتان داده ايم انفاق كنيد، پيش از آنكه روزى بيايد كه در آن نه معامله اى هست، نه دوستى و نه شفاعت، انكار كنندگان (انفاق) ستمگرانند.

كلمه ها

بينات: جمع بينه به معنى دليل آشكار و معجزه آشكار است.

روح القدس: روح پاك، ظاهرا مراد از آن جبرئيل است (بقره/ 87).

بيع: فروختن ظاهرا مراد مطلق خريد و فروش است يعنى تجارت.

خلة: دوستى، مودت. در وجه تسميه رجوع شود به (قاموس قرآن).

شفاعة: واسطه بودن (بقره/ 48).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 469

شرحها

پيش از داستان طالوت، سخن درباره جهاد و بذل مال در راه خدا بود، سپس جريان طالوت و داود براى عبرت و محل شاهد نقل گرديد از مجموع اينها يك سؤال پيش مى آيد و آن اينكه چرا آمدن اين پيغمبران جنگ و ستيز را از بين نبرد و باز امتها بعد از آنها بجان هم افتادند! آيه در جواب مى گويد: جنگ نتيجه اختلاف مردم است آنهم پس از روشن شدن حقائق، نه نتيجه اختلاف اديان و پيامبران، زيرا ميان پيامبران اختلافى نيست همه دعوت به توحيد و سعادت كرده اند وانگهى اگر خدا مى خواست آنها اختلاف و جنگ نمى كردند و لو آن وقت آزادى و اختيار در بين نبود اما خدا خواسته كه بشر در كار خود آزاد باشد.

از آيه: وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ هود/ 18 روشن مى شود كه اين اختلاف پيوسته خواهد بود، ولى استثناء نشان مى دهد: آنها كه به فكر عدم اختلاف باشند مورد رحمت بوده و از اختلاف و علل جنگ به دور خواهند بود.

در آيه دوم امر به انفاق است كه نتيجه آن در دنيا و عقبى عايد بر انفاق كننده است و عنقريب توضيح داده خواهد شد.

253- تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ «1».

پيامبران با آنكه در اصل

نزول وحى و پاكى و تلاش و فداكارى در راه خدا همه يكسانند و درباره همه آنها آمده: وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ صافات/ 181

__________________________________________________

(1)- تلك اشاره است به بعيد، اشاره به بعيد گاهى عظمت و فضيلت مشار اليه را مى فهماند، چنان كه در اينجا چنين است. تلك الرسل اشاره است به «المرسلين» كه در آيه قبلى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 470

با وجود اين بعضى از پيامبران داراى فضيلت و مزيتى است كه در ديگران نيست.

لفظ «فضلنا» در اينجا و در آيه وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ اسراء/ 55 روشن مى كند كه اين تفضيل از جانب خداست، علل و اسباب تفضيل جمله هاى بعدى است كه مى آيد. راجع به تفضيل كسبى و تفضلى انبياء در قاموس قرآن (فضل) سخن گفته ايم.

مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ.

اينها اسباب فضيلت هستند «كلم اللَّه» ظاهرا فقط به موسى عليه السّلام راجع است كه فرموده: وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً نساء/ 164 وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ اعراف/ 143 گرچه مى شود به موجب رواياتى كه مرحوم بلاغى در تفسير آلاء الرحمن اشاره كرده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را نيز در آن داخل كرد و نيز به موجب آيه: وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ... شورى/ 51 كه هر سه، طريق تكلم خدا است.

جمله وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ گويند راجع به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است، در المنار گويد: جمهور مفسران عقيده دارند كه مراد از

آن رسول خدا است، ولى قول الميزان از همه بهتر است و آن اينكه رسول خدا از مصاديق اين جمله است يعنى دليلى نداريم كه منحصر به آن جناب باشد.

رسول خدا خاتم انبياء است. دينش كاملترين اديان، معجزه اش معجزه جاودانى است، كتابش حافظ كتابهاى گذشته مى باشد، درباره او آمده: وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ انبياء/ 107، سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى اسراء/ 1. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 471

در آيه وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسَى ... احزاب/ 7 او جلوتر از پيامبران اولو العزم ذكر شده. هر كه در اينها و نظير اينها فكر كند خواهد دانست كه آن حضرت از مصاديق بزرگ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ است. مراد از بينات در وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ همان است كه در آيه 49 و 50 سوره آل عمران ذكر شده از قبيل زنده كردن مردگان شفا دادن نابينايان و غيره. روح القدس ظاهرا جبرئيل است (بقره/ 87).

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ.

يعنى: اولا اگر خدا مى خواست همه را بر طاعت و فرمانبرى مجبور مى كرد و جنگ از بين مى رفت ولى خدا چنين نخواسته است، ثانيا اختلاف و جنگ در اثر مجهول بودن حقايق نبوده و نيست بلكه حق بر آنها روشن شده نقص از جانب مردم است نه از طرف انبياء و دين، ثالثا علّت جنگ همان اختلاف آنها بود كه دانسته و از روى هواى نفس

اختلاف كردند، در جنگ «جمل» مردى به محضر على عليه السّلام آمد گفت: يا امير المؤمنين دشمنان تكبير گفتند ما هم گفتيم، آنها تهليل گفتند و نماز خواندند ما نيز چنين كرديم پس چرا با آنها مى جنگيم؟! حضرت در جواب آيه فوق را تلاوت فرمود. آن مرد قانع شد و جنگيد تا شهيد گرديد.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ.

«شاء» ى اول راجع به عدم قتال در اثر عدم اختلاف بود يعنى: اگر خدا مى خواست اختلاف نمى كردند و جنگ واقع نمى شد ولى «شاء» ى دوم راجع به عدم جنگ با وجود اختلاف است يعنى اگر خدا مى خواست با وجود اختلاف هم جنگ نمى كردند ولى خدا آن را نخواسته است.

زيرا اگر اختلاف به قتال نمى كشيد حقائق روشن نمى شد، اينكه گروهى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 472

با گروهى در اثر اختلاف، با منطق يا شمشير مى جنگد بهترين كمك براى پيروزى حق و روشن شدن حق است اگر على عليه السّلام با معاويه نمى جنگيد نه حقيقت آن دو مكشوف مى شد و نه راه براى آيندگان هموار مى گرديد جمله وَ لكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ شايد اشاره به اين علّت است.

254- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ.

انفاق به حقوق واجبى و مستحبى هر دو شامل است. در اين آيه پاداش اخروى انفاق در نظر است، مراد از نبودن شفاعت، شفاعتى است كه بدون اجازه خدا باشد و گرنه با اجازه خدا، شفاعت و شفاعت كنندگان خواهد بود چنان كه ذيل آيه 48 همين سوره مشروحا

بررسى شده است، انفاق در دنيا به جاى تجارت و دوستى و شفاعت در قيامت خواهد بود. مراد از كفر ظاهرا انكار لزوم انفاق است نه كفر اصطلاحى. يعنى انكار كنندگان لزوم انفاق ستمگرانند كه هم بر خود ستم مى كنند و هم بر جامعه.

نكته ها
اشاره

خداوند پس از روشن كردن راههاى حق و باطل، مردم را در اختيار هر يك آزاد گذاشته است. اديان آسمانى تخم اختلاف را در ميان مردم نكاشته اند، اگر مردم از ديده انصاف بنگرند اختلافى در بين نخواهد بود ولى چون مختار خلق شده اند از روى انصاف نخواهند نگريست بالاخره اختلاف و در نتيجه اختلاف تصادم و جنگ پيش خواهد آمد.

در عين حال اين برخوردها و تصادم ها كاروان بشرى را در راه تكامل و بيدار شدن مى اندازد وَ لكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ معاويه ها و يزيدها خواهند بود بايد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 473

على ها و حسين ها هم باشند تا تكليف مردم روشن گردد قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ ... وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ توبه/ 14

انفاق

لازم است شكافهاى جامعه بوسيله انفاق پر شود، روزى و نعمت خدا به همه برسد، مشكلات جامعه حل گردد، بدترين جامعه ها جامعه اى است عده اى از سيرى مريض شوند و عده اى گرسنه بمانند، به تعبير امير المؤمنين عليه السّلام

«كظة ظالم و سغب مظلوم»

باشد، مردم بايد در اثر تربيت صحيح، خود اينكار را بكنند و گرنه دولت ها به زور از آنها بگيرند وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ توبه/ 34، مرام كمونيستى كه نيمى از جهان را مى سوزاند، و مرام سرمايه دارى كه هر روز سنگر خالى مى كند و با ترس و لرز زندگى مى كند مولود عدم انفاق است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 474

[سوره البقرة (2): آيات 255 تا 257]

اشاره

اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ (255) لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (256) اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (257)

255- خدا معبودى جز او نيست، زنده و نگهدارنده است، خواب سبك و سنگين او را نمى گيرد، هر چه در آسمانها و زمين هست از آن او است، كيست كه پيش او شفاعت كند جز

باذن او، گذشته و آينده شفاعتگران را مى داند، آنها به چيزى از علم وى احاطه ندارند مگر به آنچه خودش خواسته حكومت و تدبير او همه آسمانها و زمين را فرا گرفته، نگهدارى آسمانها و زمين به او سنگينى نمى كند، و او خداى والا مقام و عظيم الشأن است.

256- در دين تحميلى نيست (كه) هدايت از هلاكت شناخته شده. پس هر كه به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد، به وسيله اى چنگ زده كه گسستن ندارد و خدا شنوا و دانا است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 475

257- خدا سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند آنها را از تاريكيها به طرف نور خارج مى كند، آنها كه كافر شده اند سرپرستشان طاغوت ها هستند، (طاغوتها) آنها را از نور به سوى تاريكيها بيرون مى كنند، چنان كسان اهل آتش اند و در آن جاويدان خواهند بود.

كلمه ها

حى: زنده اين كلمه صفت مشبهه است و دلالت بر دوام حيات دارد.

قيوم: مدبر كامل، صيغه مبالغه است و نماينده قيمومت و تدبير كامل خدا بر خلق است.

سنه: خواب سبك «چرت» اصل كلمه از «وسن» است.

يشفع: شفاعت به معنى واسطگى «بقره/ 48».

بين ايديهم: معنى تحت اللفظى «ميان دو دوستشان» است مراد از اين تعبير چيزهاى حاضر است، مثلا كسى كه مشغول جنگ است گويند: «الحرب بين يديه» مراد از «ما خلف» چيزها و اعمال گذشته است كه پشت سر گذاشته ايم.

كرسى: سرير. تخت. مراد از آن ظاهرا حكومت و تدبير و سلطه خدا بر خلق است.

لا يؤده: سنگينى نمى كند. اصل كلمه از «اود» به معنى سنگينى است.

العظيم: مراد از آن عظمت شأن است نه عظمت جسمى.

اكراه: اجبار. اصل كلمه از «كره» به معنى

ناپسند داشتن و امتناع است.

رشد: هدايت. به معنى كمال، نجات و صلاح نيز آيد (قاموس قرآن).

غى: هلاكت. (قاموس قرآن). تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 476

طاغوت: اين كلمه در اصل مصدر است به معنى طغيان كردن. ولى به معنى فاعل به كار مى رود مراد از آن هر طغيانگر و متجاوز است مثل خدايان دروغين، حكمرانان متجاوز و غيره.

استمسك: چنگ زده. با دست گرفته. اصل آن «مسك» به معنى گرفتن و نگاه داشتن است.

العروة الوثقى: عروه به معنى دستگيره. وثقى مؤنث اوثق به معنى محكمتر مى باشد.

انفصام: از ماده «فصم» به معنى قطع شدن است.

ولى: سرپرست. دوست و غيره (بقره/ 107) اصل كلمه به معنى نزديكى است.

شرحها

در اين آيات شريفه اولا توحيد خالص و سلطه و احاطه مطلق و موقعيت خدا در جهان بررسى شده ثانيا روشن گرديده كه راه هدايت و ضلالت آشكار و واضح مى باشند و اجبارى در دين نيست. ثالثا: وظيفه مردم آنست كه به خداى حى و قيوم رو آورند تا از مطلق تاريكيها رهايى يافته و به دنياى روشنى قدم نهند و اگر در مقابل خدا به طاغوتها و بتها و رهبران ستمكار و دورغين روى آورند در تاريكيها فرو رفته از سعادت واقعى محروم خواهند ماند.

آيه اول معروف به «آية الكرسى» است. تدبر در معانى آن چگونگى ملكوت و حكومت و تدبير خدا را در جهان به بهترين وجهى روشن مى كند از اين رو در اخبار به اين آيه اهميت خاصى داده شده است.

ابى بن كعب گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از من پرسيد كدام آيه در كتاب تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 477

خدا با عظمت تر است؟ گفتم:

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ. آن حضرت دست به سينه من زد و فرمود: علم بر تو آسان باشد ... على عليه السّلام در ضمن حديثى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل مى كند: ... هر كه آية الكرسى را به وقت خواب بخواند خدا، او و همسايه و همسايه همسايه اش را ايمن گرداند.

در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: براى هر چيز قله ايست، نخبه و قله قرآن آية الكرسى است «1»، لازم است اين آيه را از بر كنيم و در موقع تلاوت به معانى آن توجه نمائيم تا سلطه و حكومت خدا در نظرمان پيوسته مجسم باشد.

255- اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ.

به موجب دلالت صفت مشبهه بر دوام و به موجب: وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ فرقان/ 58 كه مرگ را از خدا نفى مى كند و به موجب: كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ قصص/ 88 كه فنا را به هر چيز جز او شامل مى داند، معلوم مى شود كه مراد از «الحى» زنده واقعى است كه فقط خداست.

لفظ «قيوم» سه بار در قرآن مجيد آمده يكى در اين آيه، ديگرى: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ آل عمران/ 2، سوم وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ طه/ 111 و در هر سه با لفظ «حى» همراه است، ممكن است آن را به مناسبت «حى» پاينده و دائم القيام معنى كنيم ولى دوام، معنى صريح قيام نيست. بلكه اين كلمه از «قام بالامر/ تولاه» است يعنى به كار برخاست و به كار مباشرت كرد.

لذا طبرسى در معنى آن فرموده: «الدائم القيام بتدبير الحق و

حفظهم» و راغب گفته: «القائم الحافظ لكل شى ء و المعطى له ما به قوامه» بنا بر اين مراد از قيوم سرپرستى و تدبير كامل خدا بر جهان است يعنى: كسى كه به تدبير كار بطور كامل برخاسته است.

__________________________________________________

(1)-

تفسير برهان «ان لكل شى ء ذروة و ذروه القرآن آية الكرسى».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 478

لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ اين وصف چهارم، از اوصاف خداست نفى مطلق خواب از خدا بدان معنى كه خدا در تدبير و خدايى خود آنى از مخلوقات غافل نيست و همه را پيوسته زير نظر دارد، علت آنكه اول خواب سبك و بعد خواب عادى از خدا نفى شده اين است كه خواب ضررش بر قيومت بيشتر از «چرت» است، مقتضى آن بود كه اول خواب سبك نفى شود، سپس خواب عادى، يعنى:

نه آن عامل ضعيف خدا را مى گيرد تا مخالف قيومت باشد و نه اين عامل قوى «1».

لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ اين وصف پنجم است و حاكى است كه مالك حقيقى اشياء خداست، ظهور آيه به خود آسمانها و زمين شامل نيست مگر آنكه مراد از «ما فِي السَّماواتِ» موجودات بالا و از «ما فِي الْأَرْضِ» موجودات پائين باشد.

مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ.

يعنى: مالك و حاكم مطلق خداست، كسى را حق دخالت و اظهار نظر در كار او نيست مگر آنكه خودش اجازه بدهد، ظهور كلمات «من- ايديهم- خلفهم- يحيطون» در اولوا العقل است و نظر بواسطه بودن موجودات عاقل دارد يعنى هيچ يك از انسانها و ملائكه

جز به اذن خدا به كسى شفاعت نمى كند نه در دنيا و نه در آخرت.

بنا بر اين، آيه در مقام نفى عقيده مشركين است كه به شفاعت بتهاى خود ايمان داشتند و مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ «2» مراد از ضمير «هم- يحيطون» ظاهرا شفاعت كنندگانند يعنى خدا به گذشته و حال و آينده آنها اطلاع كامل

__________________________________________________

(1)- از الميزان اقتباس شده است.

(2)- سوره يونس/ 18.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 479

دارد و مى داند آنها چه كسانى هستند و به چه كسانى شفاعت خواهند كرد «1» وانگهى آنها فقط آن قدر مى دانند كه خدا خواسته و تعليمشان داده است ضمنا آيه شريفه وجود شفاعت را با اذن خدا ثابت مى كند رجوع شود به آيه 48 همين سوره.

وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما مراد از كرسى ظاهرا حكومت و احاطه خداست يعنى حكومت خدا و سلطه او همه موجودات را در بر گرفته است از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده كه مراد از كرسى علم خداست «2» وانگهى خدا داراى چنان قدرت است كه نگهدارى آسمانها و زمين به او سنگينى نمى كند إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا فاطر/ 41 و در پايان آمده: وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ و اوست خداى والا مقام و عظيم الشأن كه داراى چنان صفات است.

256- لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ.

اين جمله روشن مى كند كه در دين تحميلى نيست انبياء و مخصوصا پيامبر اسلام مردم را به چيز ناشناخته اى دعوت نكرده اند و نگفته اند چه بفهميد و چه نفهميد بايد بپذيريد، بلكه به حكم «قد تبين ...» به چيز شناخته شده اى خوانده اند على

هذا مراد از اكراه آنست كه به كسى بگويند قبول كن اگر چه نمى فهمى تقليد كن و دم نزن.

به عبارت ديگر انبياء گفته اند اى مردم ما شما را به چيزى مى خوانيم كه مى فهميد البته اصول دين و كليات آن كاملا روشن است موقعى كه پيامبران دين را بر مردم عرضه كردند آنها فهميدند و قبول كردند بعضى ها هم فهميدند ولى از

__________________________________________________

(1)- يعنى شفاعت آنها يك اصل معينى است كه از طرف خدا تعيين شده و در اختيار آنها گذاشته شده است نه مثل شفاعتهاى دنيا كه رئيس را از كارهاى شفاعت شده آگاه كرده و او را به تجديد نظر در حكمى كه داده وادار مى كنند.

(2)- توحيد صدوق/ 327 در باره كرسى در قاموس قرآن بطور مفصل بحث كرده ام.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 480

روى خودپسندى انكار نمودند وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا.

بنا بر آنچه گفته شد اين جمله فقط بيان مطلب فوق است نه حكم تكوينى است و نه حكم تشريعى كه به صورت خبر آمده است، و اگر بخواهيم از آن حكم تكوينى و يا تشريعى استفاده بكنيم بايد فقط جمله «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» را در نظر بگيريم بدون ما بعد آن «1».

در تفسير ابن كثير نقل شده بعضى از بازرگانان شام كه به مدينه كالا مى آوردند پسران مردى را به نام «حصين» به مسيحيت دعوت كردند، آنها تحت تأثير قرار گرفته آن دعوت را پذيرفتند، حصين سخت ناراحت شد و از رسول خدا خواست كه پسرانش را به قبول اسلام مجبور كند ولى در جواب او اين آيه نازل شد «2».

به نظر نگارنده اين حديث نمى تواند درست باشد

چون اولا آيه در اين صدد نيست ثانيا پسران حصين بنا بر صحت حديث مرتد فطرى و واجب القتل بوده اند چگونه پيامبر فرمايد: ناراحت نباش آنها را باسلام مخوان چون: لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ مراد از آيه همان است كه قبلا گفته شد، بنا بر آنچه گفته شد طرح اين اشكال كه: با وجود اين آيه جنگهاى اسلامى چطور توجيه مى شود ابدا لزومى ندارد كه اگر اسلام جنگ ابتدايى را هم جايز بداند مردم را به وسيله جنگ به چيز شناخته شده اى مى خواند. راجع به جنگهاى اسلامى ذيل آيه 190 همين سوره بحث شده است.

فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لَا انْفِصامَ لَها.

__________________________________________________

(1)- حكم تكوينى آنست كه بگوئيم: در دين نمى شود اجبار باشد زيرا اعتقاد يا تحميل غير ممكن است، و تشريعى آنست كه حق نداريد دين را به اجبار به كسى بقبولانيد. [.....]

(2)- در مجمع البيان و المنار همين خبر با مختصر تفاوت نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 481

يعنى: چون نجات از هلاكت مشخص گرديده پس هر كه خدايان دروغين را انكار كرده و به خدا تسليم شود، به وسيله اى چنگ زده كه پاره شدن و از بين رفتن ندارد، انسان در زندگى بايد محل اتكايى داشته باشد هر كه خدا را شناخت و به خدا تسليم شد به قدرت لا يزال، جامع تمام صفات كمال، به عالم نور، علم، فضيلت كمال و هستى مطلق تكيه كرده و «از قيد هر چه تعلق پذيرد آزاد شده است» كارش، فكرش، شخصيتش، و تصميمش، از اين قماش خواهد بود، بر خلاف آنكه موجود زبونى را قبله خويش قرار داده باشد.

لفظ

طاغوت هشت بار در قرآن مجيد آمده و محل استعمال آن: بتهاى بى جان، خدايان دروغين و حكام متجاوز است مثل يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ نساء/ 60، جمع و مفرد در آن يكسان است وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ خدا به هر دو گروه شنوا و دانا است.

257- اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ.

آنان كه مؤمن هستند، كارشان، ديدشان، فكرشان، تلاششان، و هر چيزشان خدايى و مطابق رضاى خداست، اول رضاى خدا و عدالت و انصاف را در نظر مى گيرند، سپس به عمل وارد مى شوند پس از تاريكيها بيرون شده و به نور داخل گشته اند، آرى نور خدايى. ولى فكر طاغوت، كار طاغوت، تلاش طاغوت، همه ظلمت، همه شهوت، همه مزاحمت و همه شيطانى است، آنكه از طاغوت پيروى كند قهرا از نور به ظلمت انتقال يافته، ادامه پيروى طاغوت و توبه نكردن از آن موجب خلود در آتش است آرى أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ راجع به خلود رجوع شود به ذيل آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها انعام/ 128.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 482

نكته ها

توحيد سبب يك رنگى جوامع بشرى و از بين برنده امتيازات پوچ و بى معنى است اعتقاد به توحيد منشأ تمام كمالات است، فكر آدمى را از محيط مادى بالاتر برده و با ملكوت اعلى مربوط مى سازد، توحيد آدمى را از بندگى طاغوت ها.

جلادها، سرمايه دارها مى رهاند و به حكم إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ از همه جز خدا بى نياز مى كند.

انسان خدا ناشناس بايد عياش، مزاحم، ظالم، شهوتران و بدكار باشد و اگر چنين نباشد احمق و نادان است

زيرا براى چه خوبى كند و خوب باشد و براى چه ظالم و شهوتران نباشد مگر خدايى، پاداش و عذابى در كمين اوست؟

ولى جامعه اى كه اهل توحيد است، خدايى حى و قيوم در بالاى سر مى بيند، عذاب و پاداشى را در انتظار خود مى داند بايد نيك و نكوكار باشد جامعه بى توحيد جامعه حيوانها است.

دين انسان را به راهى مى خواند كه قابل فهم و درك است، اصولى كه اديان ارائه داده اند همه قابل فهم و موجب سعادتند، پيامبران انسانها را به چيز ناشناخته نخوانده اند تا كوركورانه قبول كنند و نفهمند، پيامبران همه به زبان مادرى و ساده و آسان با مردم سخن گفته اند، تا دانا و نادان هر دو كلام آنها را فهميده اند به حكم: نحن معاشر الانبياء امرنا ان نكلم الناس بقدر عقولهم مطابق فهم مردم سخن گفته اند، پس راه خدا راه ساده و آسان و قابل فهم است.

سعادت جامعه بشرى در صورتى امكان پذير است كه رنگ توحيد داشته تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 483

باشد، و خدايان دروغين بى جان و با جان از اعتبار ساقط گردند، يك اراده، يك مشيت، يك دستور و يك اللَّه حكومت كند، فكرها، كارها، تصميم ها و ايده ها خدايى باشد و گرنه بشر در آتشى كه به دست خود افروخته خواهد سوخت يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 484

[سوره البقرة (2): آيه 258]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ قالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ قالَ إِبْراهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (258)

258- آيا

نگاه نكردى به آنكه با ابراهيم درباره پروردگار او محاجه كرد زيرا كه خدا به او ملك عطا كرده بود، ابراهيم گفت: خداى من آنست كه زنده مى كند و مى ميراند گفت: من زنده مى كنم و مى ميرانم، ابراهيم گفت: خدا خورشيد را از مشرق مى آورد تو او را از مغرب بياور، (در اين حال) آنكه كفر مى ورزيد مبهوت شد، خدا گروه ظالمان را هدايت نمى كند.

كلمه ها

حاج: محاجه در آيه به معنى مخاصمه و مجادله است، حجت در اصل دليلى است كه مقصود را روشن مى كند، معناى اولى آن «قصد» است.

ملك: (بضم ميم) حكومت. پادشاهى.

بهت: بهت به معنى تحير و سرگردانى است، بهتان دروغى است كه شخص را مبهوت مى كند.

شرحها

اين آيه مصداق و نمايشى است از طاغوت كه در آيه گذشته بررسى شد، طاغوت در برابر پيامبر خدا ايستاده و ادعاء خدايى مى كند و مى گويد: حيات و مرگ در دست من است، بايد مردم مرا خدا بدانند و مرا بندگى كنند، بالاخره تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 485

در مقابل حق، زبون و رسوا مى گردد، خار راه بشريت اينگونه طاغوتها هستند.

258- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ قالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ.

«أ لم تر» در اينجا براى تعجب است، «أن آتاه ...» علت محاجه و تقدير آن «لان آتاه» است يعنى اين محاجه و جسارت بدان علت بود كه خدا به او پادشاهى داده بود، نخوت و خودبينى سلطنت او را به اين كار واداشته بود «1».

محاجه درباره رب ابراهيم بود كه رب او كيست؟ گويى نمرود به ابراهيم گفته: رب تو كيست؟ او در جواب فرمود: پروردگار من همانست كه زنده مى كند و مى ميراند حيات و مرگ در دست اوست «2».

نمرود يا سخن آن حضرت را نفهميد و يا حمل به ظاهر كرد و گفت: من زنده مى كنم و مى ميرانم پس رب تو منم بايد به من عبادت كنى، نمرود نگفت:

«و انا احيى و اميت» زيرا بنا بر واو عطف معنايش اين مى شد كه من

هم اينكار را مى كنم بلكه نمرود گفت منهم كه اينكار را مى كنم، گويند دستور داد دو نفر زندانى را آوردند يكى را آزاد كرد و يكى را اعدام نمود و گفت آن را حيات بخشيدم و اين را مرگ دادم، ابراهيم عليه السّلام ديد كه استدلال با اين وضع و بى منطقى خصم به درازا خواهد كشيد لذا از راه ديگر وارد شد و گفت: خدا آفتاب را از طرف مشرق بيرون مى آورد اگر تو ربى، آن را از مغرب طالع كن اينجا بود كافر و طاغوت مبهوت شد و از محاجه فرو ماند.

__________________________________________________

(1)- درباره اينكه خدا چطور به ظالم و طاغوت فرمانروايى مى دهد ذيل آيه: قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ ... آل عمران/ 26 بررسى خواهد شد.

(2)- مراد آن حضرت حيات و مرگ واقعى بود كه هنوز هم فقط با آثارشان معلوم مى شوند و كسى از حقيقت آنها آگاه نيست، از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه ابراهيم عليه السّلام به نمرود گفت: اگر راست مى گويى اين را كه اكنون كشتى زنده كن.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 486

نكته ها

1- ممكن است بگوئيم: نمرود وجود خالق را قبول داشت و محاجه اش فقط درباره رب بود كه خالق خداست ولى رب منم، اما از اينكه ابراهيم در بيان ديگر با لفظ «اللَّه» تعبير مى آورد معلوم مى شود اين منطق در بين نبوده بلكه ادعاى طاغوت اين بوده كه خالق، اله و رب منم و در مقابل اينگونه جبارها چنان منطقى يافت نمى شود.

2- وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ يعنى: خدا در ظلمشان هدايت شان نمى كند هم ظلم كنند و هم در ظلمشان حق باشند چنين كارى ميسر نيست،

ظلم با حق جمع نمى شود هم بگويد من پروردگارم و هم منطق حق داشته باشد.

3- از على بن ابى طالب عليه السّلام نقل شده كه اسم آن جبار كه با ابراهيم عليه السّلام محاجه كرد نمرود بن كنعان بود، مسعودى در مروج الذهب گويد: او اولين پادشاه از پادشاهان بابل بود كه حدود شصت سال پادشاهى كرد پيامبران اولين انسانها بودند كه براى توحيد و مبارزه با خدايان دروغين و خائنين عالم بشريت بپا خاستند، ابراهيم عليه السّلام با آنكه به ظاهر يك فرد عادى بود به دربار او راه يافت و بينى او را به خاك ماليد.

در تفسير برهان نقل شده كه اين محاجه در هنگام شكستن بتها بدست آن حضرت بود ولى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه آن بعد از نجات آن حضرت از آتش بود كه خدا آن را به وى سرد و سلامت گردانيد «وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 487

[سوره البقرة (2): آيات 259 تا 260]

اشاره

أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (259) وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ

مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (260)

259- يا مانند كسى كه بر آبادى گذر كرد كه از سكنه خالى و فقط بناها داشت، گفت: خدا چگونه مردم اين آبادى را بعد از مرگشان زنده مى كند؟! خدا او را صد سال بميرانيد سپس زنده اش كرد، و گفت چقدر در اينجا مانده اى؟ گفت: يك روز يا مقدارى از روز. گفت: بلكه صد سال مانده اى. به طعام و شرابت نگاه كن كه تغيير نيافته، به الاغت نگاه كن، تا ترا براى مردم نمونه اى گردانيم، استخوانها را بنگر چگونه بلندشان مى كنيم، سپس آنها را گوشت مى پوشانيم، وقتى كه (اين امر) بر او روشن شد گفت: مى دانم كه خدا به هر چيز توانا است.

260- و چون ابراهيم گفت: خدايا به من بنما كه مردگان را چگونه زنده مى كنى؟ گفت مگر ايمان نياورده اى؟ گفت: بلى ولى براى اينكه قلبم آرام گيرد: گفت: پس چهار پرنده برگير و آنها را پاره پاره كن ... سپس بر هر كوهى تكه اى از آنها را بگذار، آن گاه آنها را صدا كن كه شتابان سوى تو آيند و بدان كه خدا توانا و حكمت كردار است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 488

كلمه ها

قريه: آبادى اعم از آنكه شهر باشد يا ده، «قرى» در اصل به معنى جمع كردن است شهر را از آن قريه گويند كه خانه ها يا مردم را در يك جا جمع كرده است اينكه قريه را ده معنى كرده اند غلط مشهور است (قاموس قرآن).

خاوية: خالى. خواء در اصل به معنى خالى شدن است به معنى سقوط و انهدام نيز آيد ولى در آيه معناى اول مراد است.

عروش:

بناها. خانه ها. معناى اصلى عرش بلندى است، تخت، بنا، داربست انگور و خانه را به مناسبت بلندى عرش و عروش گفته اند (قاموس قرآن).

لبثت: لبث به معنى درنگ و توقف است.

لم يتسنه: متغير نشده. اين لفظ از ماده «سنه» به معنى تغير است.

ننشزها: نشز در اصل به معنى بلند شدن است مراد از آن در آيه زنده شدن استخوانها و سوار شدن بر وى هم است.

نكسوها: كسا و اكساء به معنى پوشاندن لباس است مراد در آيه پوشاندن گوشت بر استخوانهاست.

صرهن: صور (بفتح صاد) و صير به معنى قطع كردن و متمايل ساختن است مراد از آن قطع و تكه تكه كردن است «صار الشي ء:

قطعه و فصله».

سعيا: سعى به معنى تند رفتن و كوشش است، مراد از آن در آيه به تندى پرواز كردن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 489

شرحها

در دو آيه دو حكايت و سرگذشت بررسى شده كه هر يك نشانه اى از معاد و زنده شدن بعد از مردن است، اول خلاصه آنها را نقل كرده سپس به تفسير آيات مى پردازيم.

1- مردى از پيامبران خدا الاغى سوار شده با مقدارى از طعام و آب كه همراه دارد مشغول راه رفتن است، در اثناى راه به شهرى يا دهى مى گذرد كه اهل آن همه مرده و خانه ها خالى و بى صاحب مانده اند.

آن پيامبر با ديدن آن منظره مى گويد: خدا اين مردم را چگونه زنده خواهد كرد، پس از اين سخن او را در همانجا خواب و مرگ فرا مى گيرد و صد سال تمام از مرگ او مى گذرد. سپس خدا او را زنده مى كند و مى گويد:

چقدر در اينجا بوده اى؟ مى گويد: يك روز يا مقدارى از يك روز.

وحى

مى آيد: نه بلكه صد سال در اينجا مانده اى، آن گاه وحى مى رسد: به طعام و آبت نگاه كن كه فاسد نشده اند (تو هم بى آنكه فاسد شوى همين طور مانده اى) و آن گاه براى آنكه شكى در دلش نماند خطاب مى رسد: به الاغت نگاه كن و ببين چطور استخوانهاى آن را رويهم سوار كرده و بر آنها گوشت مى پوشانيم، او از ديدن استخوانهاى الاغ يقين مى كند كه صد سال در آنجا مانده است، و چون زنده شدن الاغ را با چشم خود مى بيند مى گويد: دانستم كه خدا به هر كارى تواناست ضمنا خدا به وى مى گويد كه زنده شدن تو نشانه ايست بر مردم كه بدانند قيامت حتمى است.

2- ابراهيم عليه السّلام آن پيامبر عظيم الشأن روزى از خدا در خواستى كرد و گفت: پروردگارا به من نشان ده كه مردگان را چگونه زنده خواهى كرد؟ خطاب رسيد: آيا زنده شدن مردگان را باور نكرده اى؟ عرض كرد چرا، ولى مى خواهم تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 490

دلم آرام و خاطرم مطمئن باشد. خطاب رسيد: چهار تا پرنده انتخاب كن آنها را سر بريده و بدنشان را تكه تكه كن سپس آن تكه ها را در كوهى چند بگذار و آن گاه آنها را بخوان، خواهى ديد كه بدنها تركيب شده و زنده گشته و به شتاب پيش تو خواهند آمد و آن وقت بدان كه خدا، توانا و حكمت كردار است اينك آيات.

259- أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها.

به نظر مى آيد «او» عطف بر معنايى است كه از آيات سابق فهميده مى شود توضيح اينكه از آيه: اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ ... روشن شد كه

خدا يار اهل ايمان است و آنها را وارد نور مى كند و طاغوتها و سرپرست كفار هستند و آنها را به تاريكى ها مى كشانند.

آن گاه در آيات بعدى براى اين مطلب سه شاهد و مصداق آمده يكى جريان نمرود كه مصداق طاغوت است دومى و سومى سرگذشت آن پيامبر و ابراهيم عليه السّلام كه هر دو مصداق هدايت و وارد شدن به نور است.

تقدير كلام اين است: خدا به نور وارد مى كند و طاغوتها به ظلمت، مانند قضيه كسى كه با ابراهيم محاجه كرد يا مانند كسى كه بر يك آبادى گذر كرد، نهايت اولى نمونه ظلمت و دومى نمونه نور است.

«على عروشها» متعلق است به محذوفى مثل «باقية- قائمة» يعنى آن آبادى از سكنه خالى بود فقط بناها مانده بود در المنار گويد: به قولى: «و هى خاوية من السكان و قائمة على عروشها» از تلخيص البيان شريف رضى نقل شده كه فرموده: «اى خالية من اهلها على ما فيها من بواقى ابنيتها» اينكه خاويه را منهدم شده و عروش را سقفها معنى كنيم و بگوئيم اول سقفها افتاده و بعد ديوارها به روى آنها افتاده بود معناى دلچسبى نيست قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها.

معلوم نيست كه اين سخن را بزبان آورده باشد و ظاهرا اين كلام ضمير تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 491

او بوده و در دل چنين گفته است «فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ» ظاهر كلام در مرگ معمولى است و اين از قدرت خدا بعيد نيست و عقلا ممكن است كه خدا كسى را بميراند و پس از صد سال زنده كند گرچه ما راههاى طبيعى آن را نمى دانيم.

قالَ

كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ از اين كلام روشن مى شود كه او پيامبر بوده و گرنه وحى معنى نخواهد داشت وانگهى مردن او مثلا وقت طلوع آفتاب بوده زنده شدن به وقت عصر، فكر كرده كه شايد همه روز و شب را در خواب بوده و يا فقط از صبح تا عصر، لذا با ترديد جواب داده است ولى وحى ادامه يافت كه: نه بلكه صد سال مانده اى.

فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً.

لفظ «انظر» سه بار براى اهميت قضيه تكرار شده. در اينجا لازم بود اولا بداند چطور بعد از گذشتن صد سال تغييرى در وجود وى پيدا نشده، بدين جهت خدا طعام و شراب را به وى نشان داد كه چنان كه خدا آب و طعامت را بدون تغيير نگهداشته همانطور تو را نگهداشته است و از اين معلوم مى شود كه او در اين مدت نپوسيده است مثل اصحاب كهف ثانيا براى اينكه يقين كند كه مرگ صد سال صحيح است خدا فرمود به استخوانها نگاه كن كه آنها را چطور روى هم سوار كرده و زنده مى كنيم (ظاهرا استخوانهاى الاغش بوده) زيرا در آن صورت هم به مرگ صد سال يقين مى كرد و هم به زنده شدن بعد از مرگ، و لفظ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ ظاهرا عطف است بر محذوفى يعنى: اين كار را براى اطمينان تو انجام داديم و نيز براى آنكه تو را نشانه اى از معاد گردانيم تا مردم به آن باور كنند.

فَلَمَّا تَبَيَّنَ

لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

پر روشن است كه زنده شدن استخوانها را ديده و در زبان و يا در ضمير گفته تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 492

مى دانم كه خدا به هر چيز توانا است لفظ «اعلم» حاكى است كه از اول يقين داشته و سؤال براى ناآرامى خاطر بوده و گرنه مى گفت «علمت» دانستم كه خدا قادر است.

260- وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي.

ظهور آيه در آنست كه ابراهيم خواسته چگونگى اين كار را ببيند، ولى چون ممكن بود تصور شود كه اين سؤال ناشى از شك در خود معاد است، با سؤال و جواب بعدى روشن شده كه ابراهيم شكى در اصل معاد ندارد، ناگفته نماند: علم با شنيدن غير از علم با ديدن است، شخص مى داند كه در كارخانه، چغندر به قند مبدل مى شود ولى هيچگاه آن اطمينان را نخواهد داشت كه با چشم خود آن را ببيند، سؤال ابراهيم عليه السّلام از اين رقم بوده است.

قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً.

از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده ابراهيم عليه السّلام چهار مرغ يعنى خروس، كبوتر، طاوس و كلاغ را (پس از ذبح) تكه تكه كرد بطورى كه گوشت استخوان و پرهاى آنها بهم آميخته شدند آن گاه آنها را ده قسمت كرده هر قسمت را بالاى كوهى گذاشت و سر آنها را در دست گرفت و چون آنها را به سوى خود خواند اعضاء بدن آنها در كوه ها جابجا شده و به طرف ابراهيم آمدند

«1».

لفظ «صرهن» را جمعى به معنى متمايل ساختن گرفته اند ولى بهتر است كه به معنى قطع باشد، در الميزان فرموده: قرائن نشان مى دهد كه آن به معنى قطع است تعديه به «الى» دلالت دارد كه «مايل ساختن» به آن تضمين شده است.

__________________________________________________

(1)- تفسير عياشى ترجمه آزاد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 493

يعنى آنها را در حالى كه به خود انس داده اى تكه تكه كن، نگارنده گويد: متمايل ساختن اثرش آن بود كه پس از زنده شدن صداى ابراهيم را مى شناختند و به سوى او مى آمدند (و اللَّه العالم).

ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

يعنى پس از خواندن خواهى ديد كه به سرعت پيش تو آمدند و بدان كه خداى تو، توانا و حكمت كردار است.

نكته ها

نام پيامبرى كه به آن آبادى گذر كرد در بعضى از روايات «ارميا» و در بعضى «عزير» است عجيب است كه زمخشرى در كشاف گويد: آن رهگذر به معاد منكر بود، زيرا كه در رديف «نمرود» شمرده شده و نيز جمله «انى يحيى ...»

كلمه استبعاد است، بعد گفته: گويند او عزير يا «خضر» بوده است.

در اين آيات دو نمونه از معاد و زنده شدن بعد از مرگ ذكر شده كه عده اى پس از مرگ زندگى تازه يافته اند، در واقعه اصحاب كهف آمده:

وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها كهف/ 21 يعنى اهل شهر را به زنده شدن آنها مطلع ساختيم تا بدانند كه معاد حتمى است، در اين آيات آمده: وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ تا زنده شدن تو نمونه اى از معاد باشد، هكذا در سرگذشت پرنده ها. گر چه ما راههاى

اينها را نمى دانيم ولى از قدرت خدا بعيد نيستند مثل آتش ابراهيم، عصاى موسى، ولادت عيسى و ...

بعضى از دانشمندان شيعه و اهل سنت چون به اين قضايا مى رسند قصدشان اين است كه طورى توجيه نمايند كه خارق عادت نباشد، علت اين كار دو چيز است يكى دلسوزى به اسلام كه مبادا مورد حمله قرار گيرد، ديگرى ترس از تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 494

غربى ها و بعضى به اصطلاح روشنفكر، ولى جايى كه خدا را به همه چيز قادر مى دانيم و صريح آيات دلالت دارد و محال عقلى هم در ميان نيست چرا از آنها بترسيم.

شايد اين قضايا براى آيندگان به حكم مسئله اى باشد كه روى آن فكر كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 495

[سوره البقرة (2): آيات 261 تا 266]

اشاره

مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (261) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (262) قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذىً وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ (263) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْ ءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (264) وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللَّهُ بِما

تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (265)

أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ فِيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (266)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 496

261- حكايت آنها كه اموال خويش را در راه خدا خرج مى كنند، همانند دانه ايست كه هفت سنبل رويانيده و در هر سنبل صد دانه هست، خدا براى كسى كه بخواهد چند برابر مى كند، خدا وسعت بخش و دانا است.

262- آنان كه اموال خويش را در راه خدا انفاق مى كند سپس انفاق خود را با منت و اذيتى دنبال نمى كنند، پاداش آنها پيش پروردگارشان است، (در اين پاداش) نه بيمى دارند و نه غمگين مى شوند.

263- گفتار خوب در برابر محتاج و عفو (در مقابل خشونت او) بهتر است از صدقه اى كه اذيت به دنبال دارد خدا بى نياز و بردبار است.

264- اى كسانى كه ايمان آورده ايد صدقات خويش را با منت و اذيت باطل نكنيد همچون كسى كه مال خويش را براى ريا (تظاهر) خرج مى كند و به خدا و معاد ايمان نمى آورد، حكايت او مانند سنگ صافى است كه بر آن خاكى هست باران تندى به آن رسيده و آن را صاف و سخت رها كرده آنها از آنچه كرده اند چيزى نمى برند، خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.

265- و حكايت آنان كه اموال خويش را براى طلب رضاى خدا و با استوارى نفس، انفاق مى كنند مانند باغى است در نقطه بلندى كه باران تندى به آن برسد و ميوه اش را دو چندان بدهد و اگر باران تندى به آن نرسد

باران خفيفى (در ثمر دادن آن) كافى است، خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

266- آيا يكى از شما خوش دارد كه باغى از نخلها و تاكها داشته باشد و از زير درختان آن نهرها جارى شوند و در آن باغ از هر ميوه موجود باشد، در حالى كه او پير شده و فرزندان ضعيف و ناتوان دارد. (ناگاه) گردبادى آتش دار به آن باغ برسد و بسوزد؟ اين چنين خدا آيات خويش را براى شما بيان مى كند تا بينديشيد.

كلمه ها

سبيل اللَّه: منظور از سبيل اللَّه هر كار مفيدى است كه رضاى خدا و نفع مردم در آن باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 497

حبة: دانه. مثل دانه گندم و غيره.

سنابل: سنبلها. مفرد آن سنبله است.

يضاعف: تضعيف و مضاعفه، زايد كردن بر اصل شى ء است تا دو برابر يا بيشتر باشد.

واسع: صاحب سعه. يعنى فضل و رحمت او وسيع است به معنى وسعت دادن نيز آيد، مراد از آيه ظاهرا همان است.

منا: منت گذاشتن برخ كشيدن. اصل من به معنى قطع است گويى:

با برخ كشيدن نعمت و گفتن اينكه: آيا از تو دستگيرى نكردم؟! نعمت و اجر آن را قطع مى كند ولى منت از خدا به معنى نعمت دادن است (قاموس قرآن).

اذى: اذيت دادن. ناراحت كردن.

صدقه: صدقه چيزى است كه انسان از مال خود قربة الى اللَّه مى دهد، اعم از واجب يا مستحبّ علت اين تسميه آنست كه بنده بوسيله آن صدق بندگى خود را اثبات مى كند.

حليم: بردبار (بقره/ 225).

رئاء: نشان دادن. رئاء و رياء از ماده «رؤيت» است، رياء آنست كه كار خوبى را براى تظاهر و نشان دادن به ديگران بكنيم نه براى رضاى خدا.

صفوان: سنگ

صاف اصل صفو به معنى خالص است.

وابل: باران تند «وبل» به معنى شدت است.

صلد: صلد در اصل به معنى سختى است به معنى «سخت» نيز آيد، سنگى را كه چيزى نمى روياند گويند: حجر صلد.

مرضاة: رضايت خوشنودى. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 498

تثبيت: ثابت و استوار كردن.

جنة: باغ «جن» به معنى پوشيدن است باغ و چمن را جنت گويند كه روى زمين را مستور مى كند.

ربوة: تپه بلندى «ربو» به معنى زيادت است، تپه را به علت زيادت و بالا آمدن ربوه گفته اند، «ربا» نيز از اين ماده است.

اكل: (بر وزن شتر) ميوه. خوردنى.

طل: باران خفيف. به قولى خفيفترين باران و به قولى شبنم. راغب آن را اضعف المطر معنى كرده است.

نخيل: درختان خرما، واحد آن نخل است به قولى نخل جمع نخله است (قاموس قرآن).

اعناب: انگور و درخت آن را عنب گويند، در اينجا معناى دوم مناسب است.

كبر: (بر وزن جگر) پيرى.

اعصار: گردباد. عصر و اعصار به معنى فشردن است. رجوع شود به شرح آيه.

شرحها

در اين آيات سخن از انفاق مال در راه خدا است كه نتيجه آن هفتصد بار بلكه بيشتر است و در هر حال خالى از نتيجه نمى شود باشد. ولى بايد اولا در راه خدا و براى خدا باشد ثانيا بر شخص انفاق شده نبايد منتى گذاشت و يا اذيت كرد، حتى اگر با زبان خوش، طرف را از خود دور كند بهتر از آنست كه كمك كند و منت نهد، ثالثا بايد نظرش تظاهر نباشد و در صورت منت و اذيت و تظاهر، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 499

عملش باطل شده و اثرى در پيش خدا نخواهد داشت، همچون كسى است

كه گردباد يا آتشى محصول او را از بين ببرد و چيزى باقى نماند.

261- مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ.

اين مثل در امثال ذرت و آفتاب گردان و نظير آنها وقوع خارجى دارد كه واقعا يك دانه مبدل به هفتصد دانه بلكه بيشتر مى شود، در سنبل گندم تا 80 دانه شمرده شده است، سبيل اللَّه يك معناى وسيعى است نمى شود آن را به جهاد منحصر كرد. بلكه به هر مصرف نيكى شامل است، به نظر مى آيد كه اين مثل راجع به گسترش عمل است مثلا آنكه كتاب مفيدى به مردم اهدا مى كند يا آنكه تختى به بيمارستانى مى خرد اينها در مسير زمان مورد استفاده اشخاص كثيرى واقع مى شوند در نتيجه كار خوب، گسترش و ادامه پيدا مى كند، البته پاداش دنيا و آخرت به حساب گسترش عمل خواهد بود.

وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ.

اين مضاعف و كثرت در اثر پاكتر بودن نيست و بلكه در اثر انتخاب مورد انفاق است مثلا آنكه مسجدى يا بيمارستانى ساخته يا عده اى را موحد و خداشناس تربيت كرده گسترش و ادامه عمل او بيشتر از كسى است كه تأمين يك ساله خانواده اى را به عهده گرفته است وصف «واسع و عليم» نشان دهنده زيادت و مضاعفه است يعنى خدا داراى رحمت وسيع و مضاعف مى كند و به نيت و طرز كار بندگان آگاه است.

امام صادق عليه السّلام فرموده: چون بنده مؤمن كار نيكى انجام دهد خدا عمل او را بر هر كار نيك هفتصد ضعف اضافه مى كند ... (يعنى هر يك عمل چهار صد و نود

هزار برابر) «1».

__________________________________________________

(1)- آيه شريفه نظير اين روايت است كه:

«من سن سنة حسنة فله مثل اجر من عمل بها ...»

در تفسير عياشى از امام صادق (ع) نقل شده:

«اذا احسن العبد المؤمن ضاعف اللَّه له عمله لكل حسنة سبعمائة ضعف و ذلك قول اللَّه تبارك و تعالى وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 500

262- الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً.

اتباع به معنى تعقيب كردنست، منت آنست كه انفاق را برخ شخص بكشند و اذيت آنست كه مثلا كارى به وى رجوع كنند كه موجب رنجش و آزار وى باشد، اين سخن در كارهاى اجتماعى نيز صادق است مثل رهبران خودباخته و نظير آنها كه كارهاى خويش را پيوسته برخ ملت مى كشند و أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى مى گويند خلاصه: انفاق واقعى آنست كه در راه خدا بوده و منت و آزارى در پى آن نباشد.

و گرنه باطل و بى اثر خواهد بود.

لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

لفظ «عند ربهم» دلالت بر حتميت دارد و گرنه «اجر» شامل دنيا و آخرت است. خوف نسبت به آينده و حزن نسبت به حال است يعنى: اين اجر چنان حتمى است كه نه در آينده از بين خواهد رفت و نه اكنون ناديده گرفته خواهد شد.

پس نه براى فردا ترسى هست و نه براى حالا اندوهى.

263- قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذىً وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ.

يعنى اگر سائل و فقير را با زبان خوش و اعتذار از خود دور بكنيد و اصرار و الحاح او را ناديده بگيريد، بهتر از آنست كه

كمكى بكنيد و بعد آزارش نمائيد خداوند «غنى» است، احتياج سائل را رفع مى كند «حليم» است شما هم مثل او بردبار باشيد و در مقابل سائل بردبارى كنيد، حليم باشيد.

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله منقول است: چون سائل چيزى خواست سخن او را قطع نكنيد تا آن را تمام كند سپس با وقار و آرامى باو جواب برگردانيد يا با كمكى مختصر و يا با اعتذار نيكو ... «1» در قول معروف و مغفرت ثواب هست ولى در صدقه

__________________________________________________

(1)- مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 501

با اذيت هم مال از بين مى رود و هم اجرى بدست نمى آيد، لذا آن از اين بهتر است.

264- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ.

آيه صريح است در اينكه منت و اذيت انفاق را باطل و بى اثر مى كند و نيز كار نيكى كه غرض عامل فقط تظاهر است در پيش خدا پاداشى نخواهد داشت، ايضا معلوم مى شود كه ريا از كارهاى منافقان است آنكه به خدا و پاداش اخروى عقيده دارد كار ريايى نمى كند «1».

چرا منت و اذيت صدقه را باطل مى كند؟ اين بدان جهت است كه با صدقه بار زندگى طرف را سبك مى كنيم و با منت و اذيت فشار بر او وارد مى كنيم اين فشار آن سبكى را از بين مى برد، اگر گويى چرا رياء عمل را باطل مى كند؟

گوئيم: خدا عادل است، به هر كس نيت و خواست او را مى دهد، خواست رياكار آنست كه مردم او را خوب بدانند و به به گويند، به اين «خواست» هم مى رسد.

درباره «حبط

عمل» در شرح آيه 218 همين سوره بحث شده است.

فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً.

اين مثل براى كسى است كه پس از انفاق منت مى نهد و آزار مى كند، ضمير «مثله» به «نفاق با منت» عايد است يعنى همانطور كه باران تند، سنگ صاف را مى شويد و خاك آن را مى برد و در اثر صاف بودن چيزى از خاك در آن نمى ماند، منت و اذيت نيز آثار صدقه را بكلى از بين مى برد لا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْ ءٍ مِمَّا كَسَبُوا يعنى: كسانى كه انفاق مى كنند سپس منت گذاشته و اذيت مى كنند، در دنيا بواسطه انفاقشان محبوبيتى نخواهند يافت و در آخرت

__________________________________________________

(1)- در اين آيه سخن از رياكارى است كه منافق است، به خدا و معاد عقيده ندارد ولى لازم نيست هر ريا كننده چنين باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 502

پاداشى نخواهند ديد آرى: انفاق باطل شده.

وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ اين قسمت ظاهرا به رياكاران نيز شامل است يعنى: خدا اينگونه اشخاص را در اين كار و اين نيت هدايت نمى كند كه اين كار و نيت راه ضلالت است و در آن هدايت نمى تواند باشد، آنها در اين كار راه كفر مى روند، در راه كفر هدايت نيست. ظاهرا آنست كه كار آنها كار كفار است نه اينكه خود كافر باشند مثل آيه: وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ آل عمران/ 97 درباره تارك حج.

ناگفته نماند: خدا كسى را هدايت مى كند كه در كفر يا در كار بد، توجه و تنبهى پيدا كند، او در آن حال مورد هدايت است و ممكن است خدا فكر او را عوض كند و هدايت يابد

و گرنه ادامه كفر و ادامه گناه مورد هدايت نمى شود زيرا آن ضلالت است و بس.

265- وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ.

اين مثل براى كسانى است كه انفاق ريايى نمى كنند و نيز با منت و اذيت بعدى آن را باطل نمى نمايند. «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ» مى رساند كه ريا نمى كنند «تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ» روشن مى كند كه اين انفاق، منتى و اذيتى در پى ندارد، بهتر است «تثبيتا» تميز باشد، يعنى: نفس خود را تثبيت و استوار كرده اند كه بعدا منت نخواهند گذاشت.

بودن باغ در نقطه بلندى براى آنست كه از خطر سيل و سايه درختان ديگر و نظير آن در امان باشد. اين باغ در اثر موقعيت و خوبى زمين طورى است كه اگر باران مفصلى به آن برسد ميوه دو چندان مى دهد و اگر باران نرسد، باران خفيف و حتى شبنم در ثمر دادن آن كافى است يعنى: در هيچ حال بى ثمر تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 503

نخواهد بود، انفاق اينگونه مردم، نيز از اثر و ثواب خدايى خالى نخواهد بود كم باشد آن پاداش يا زياد، لفظ «فطل» در تقدير «فطل يكفيها» است.

وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ اين جمله براى آنست كه انفاق شما حتما اثر و پاداش مورد مثل را خواهد داشت زيرا كه اين وعده خداست و به آنچه مى كنيد خدا بينا و دانا است.

266- أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ

فِيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ.

اين مثل ديگرى است براى آنان كه پس از انفاق منت مى نهند و آرزو مى كنند، خلاصه مثل آنست كه: شخص پير و از كار افتاده اى است كه قدرت كار كردن ندارد، فرزندان ضعيفى دارد كه قادر به تأمين خود نيستند. او براى اداره خود و فرزندانش فقط يك باغ پر از درختان خرما و انگور و ميوه هاى ديگر و جويهاى آب دارد، ناگهان گردباد تندى به آن مى رسد و در اثر به هم سائيدن درختان، باغ آتش گرفته و مى سوزد. منت و اذيت بعدى مانند آتشى است كه از نفس شيطانى برخاسته، ثواب و نتائج انفاق را مى سوزاند و شخص را دست خالى مى گذارد.

اين مثلها براى آنست كه موحد در كارهاى خود هدف عالى داشته و رضاى خدا را در نظر داشته باشد نه اينكه در مرحله پست بشرى حركت كند.

امروز معلوم شده: علت آتش سوزى جنگلها، بادها يا گردبادهايى است كه درختان را بهم سائيده و در اثر سائيده شدن آتش توليد مى شود و جنگل مى سوزد، اين از امتيازات قرآن مجيد است كه به علت توليد آتش با لفظ «اعصار» كه به معنى فشردن و فشار وارد كردن است، اشاره مى كند. اين است كه امام صادق عليه السّلام «اعصار» را باد معنى كرده است «1».

__________________________________________________

(1)- تفسير عياشى.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 504

كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ علت اينگونه مثلها و توضيح ها همانست كه مردم در اينگونه چيزها بيانديشند و هدفهاى عالى در پاى اغراض حيوانى قربانى نكنند.

نكته ها

دنيا در آتش اختلاف طبقاتى مى سوزد، سالى صدها هزار نفر از نبودن خوراك كافى مى ميرند، فاصله يك فرد با فرد ديگر در زندگى هزار

قدم بلكه بيشتر است، آمار نشان مى دهد كه مثلا: در «كنگو» بطور متوسط به هر نفر سالانه نيم كيلو گوشت مى رسد، در هندوستان سه كيلو، و در انگلستان 73 كيلو، تفاوت و نوسان ما بين «كنگو» و انگلستان 146 برابر است، در آمريكا بطور متوسط هر دو نفر يك ماشين سوارى و در هندوستان هر 1083 نفر يك اتومبيل دارند و درآمد سالانه براى هر نفر در «بنگلادش» 70 دلار و در آمريكا سه هزار و هفتصد و سى دلار است. هر كه در محل خود فاصله طبقات را در زندگى با دقت ملاحظه كند گيج خواهد گشت.

دنياى سوسياليستى براى مقابله با اين فاصله، مالكيت فردى را لغو كرده و انسان را از طبيعى ترين حقش محروم ساخته و على رغم اين ادعا رهبرانش در حوضهاى پر از شير، آب تنى مى كنند با آنكه طبقه محروم براى اطفالشان شير پيدا نمى كنند، دنياى سرمايه دارى با وضع مالياتهاى سنگين با اين اختلاف طبقاتى به مبارزه برخاسته است ولى مى بينيم هيچ يك كارى از پيش نبرده اند.

بايد جامعه را بر اساس توحيد تربيت كرد، قطع نظر از مالياتها، مردم با اهداف عالى، انفاقهاى بزرگى در «سبيل اللَّه» بكنند و شكافهاى جامعه را پر نمايند، و گرنه انسانها در اختلاف طبقاتى خواهند سوخت، و بلاهاى دنيوى و عذابهاى اخروى در تعقيب خوشگذرانان از خدا بى خبر خواهد بود. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 505

يحيى بن سعيد مى گويد: عمر بن عبد العزيز مرا مأمور وصول ماليات افريقا كرد، من ماليات آنجا را وصول كردم و به جستجوى مستمندان برخاستم ليكن يك تن بينوا نيافتم كه از من چيزى بپذيرد چرا؟ چون عمر بن

عبد العزيز مردم را بى نياز كرده بود «1» آرى پياده كردن مكتب انفاق اسلام چنين است.

لفظ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ ... حاكى است كه عملى شدن مسئله انفاق موجوديت اغنيا را بيش از نيازمندان حفظ مى كند، آنكه در مقابل يك، هفتصد دريافت مى كند ببين چه نتائجى دريافت خواهد كرد، آيه شريفه اين اجر را به آخرت منحصر نكرده بلكه مطلق گفته است، از اينجا مى توان دانست كه قرآن چرا به انفاق اين قدر اهميت مى دهد.

__________________________________________________

(1)- سيره عمر بن عبد العزيز ص 59 تأليف ابو محمد عبد اللَّه بن الحكم متوفاى 214 به نقل كتاب منابع فقه.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 506

[سوره البقرة (2): آيات 267 تا 274]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلاَّ أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (267) الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (268) يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ (269) وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ (270) إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (271)

لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (272) لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ

اللَّهِ لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (273) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (274)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 507

267- اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خوب هاى آنچه كسب كرده ايد و از آنچه از زمين براى شما بيرون آورده ايم انفاق كنيد، و پست آن را در نظر نگيريد كه انفاق كنيد حال آنكه خود آن را نمى گيريد مگر آنكه در گرفتن چشم پوشى كنيد و بدانيد كه خدا بى نياز و پسنديده است.

268- شيطان به شما وعده تنگدستى مى دهد و به زشت (بخل) دعوت مى كند (ولى) خدا به شما از جانب خود وعده آمرزش و فزونى مى دهد، خدا وسعت بخش و داناست.

269- معرفت و درك را به هر كه بخواهد مى دهد و به هر كه معرفت (و بينش) داده شد خير فراوانى داده شده است و جز خردمندان (درك نمى كنند) و متذكر نمى گردند.

270- آنچه انفاق كرده ايد و يا نذرى كه ملتزم شده ايد خدا آن را مى داند، ستمگر آن را يارانى نيست.

271- اگر صدقات را آشكار بدهيد آن خوبست و اگر آن را مخفى داشته و به فقراء بدهيد، آن براى شما بهتر است (خدا) قسمتى از گناهانتان را مى پوشاند (محو مى كند) خدا به آنچه مى كنيد داناست.

272- هدايت آنها (كه درست انفاق بكنند) بر عهده تو نيست، بلكه خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند آنچه از مال انفاق مى كنيد براى خودتان است، جز براى طلب رضاى خدا انفاق نمى كنيد، هر چه از مال

انفاق بكنيد به شما داده مى شود و مظلوم نمى شويد.

273- (صدقه) براى فقيرانى است كه در راه خدا (از مال خود) ممنوع و آواره شده اند قدرتى به تلاش و سفر ندارند، شخص بى اطلاع از جهت عفتشان آنها را ثروتمند مى پندارد، تو آنها را از چهره شان مى شناسى از مردم به اصرار سؤال نمى كنند، آنچه از مال انفاق مى كنيد خدا به آن دانا است.

274- آنان كه اموال خويش را شب و روز نهان و آشكار انفاق مى كنند، مزدشان نزد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 508

پروردگارشان است، نه ترسى دارند و نه محزون مى شوند.

كلمه ها

طيبات: طيب به معنى دلچسب و خوش آيند، جمع آن طيبات است.

تيمموا: تيمم و تأمم به معنى قصد است.

خبيث: پليد، ناپاك، پست «خبث خبثا: ضد طاب».

تغمضوا: غمض و اغماض به معنى چشم پوشى و تساهل است، و در اصل به معنى چشم بهم گذاشتن مى باشد.

حميد: پسنديده، از اسماء حسنى است.

فقر: نادارى حاجت. آن در اصل از فقار (ستون فقرات) است، احتياج را از آن فقر گفته اند كه بمنزله شكسته شدن ستون فقرات است.

فحشاء: كار بسيار بد (بقره/ 169).

فضل: زيادت. در قرآن مجيد به معنى برترى و احسان و عطيه به كار رفته است.

واسع: واسع الرحمة وسعت بخش «وسع اللَّه عليه رزقه: بسط و كثره» اقرب الموارد.

الحكمة: درك بينش.

نفقه: آنچه خرج مى شود (اسم مصدر است).

فنعما هي: آن در اصل «نعم ماهى» يعنى خوب چيزى است آن صدقات «ما» تميز «نعم» است.

يكفر: تكفير در اصل به معنى پوشاندن، مراد از آن بخشودن گناه است.

سيئاتكم: سوء (بضم سين) بد، و به فتح آن به معنى بدى است. سيئه مؤنث سى ء به معنى بد و بدى آور و محزون كننده است

در قرآن اغلب تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 509

در آثار گناهان به كار رفته است (قاموس قرآن).

وجه اللَّه: وجه به معنى چهره و ذات شى ء است، مراد از آن در آيه توجه و رو كردن خداست.

احصروا: حصر: حبس و تنگ گرفتن احصار نيز به همان معنى است.

تعفف: مناعت طبع خود نگه دار بودن.

ضربا: در قاموس و اقرب الموارد آمده: «ضرب: تحرك» ظاهرا مراد از آن در آيه تلاش و تكسب است نه مسافرت.

سيما: علامتى كه چيزى با آن شناخته مى شود.

الحاف: اصرار و سماجت. «الحف السائل: الح».

الباب: جمع لب. آن در اصل به معنى مغز است و در عقل و خرد به كار رود.

شرحها

مضمون آيات فوق در تعقيب انفاق به شرح زير است.

اولا مؤمن مقدارى از منافع كسب و محصول زراعت خويش را در راه خدا انفاق كند، اما آن نفقه بايد به درد بخور و احتياج رفع كن باشد نه چيزى كه اگر به خود شخص بدهند حاضر به قبول آن نباشد.

ثانيا: در اين كار با افكار شيطانى و اينكه چرا انفاق كنم شايد در آينده محتاج شوم، مبارزه نمايد زيرا پيوسته اين افكار در مغز انسان خواهد بود.

ثالثا: هر كه اهميت انفاق و لزوم آن را بفهمد، كمال و دركى از خدا به وى عطا شده است.

رابعا: انفاق را مى شود علنى و با اطلاع ديگران و يا بطور مخفى انجام داد.

خامسا: فقراء عفيف در اين كار مقدم مى باشند و نيز همه اينها پيش خدا پاداشى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 510

حتمى دارند.

267- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ.

ظهور «طيبات» در پاكيزگى ظاهرى است يعنى چيزهايى

كه پاكيزه و مورد پسند هستند و به تعبير ديگر مصداق «مما تحبون» مى باشند چنان كه آمده:

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ آل عمران/ 92 على هذا مراد از «خبيث» چيز خراب و غير قابل پسند است، ولى از روايات معلوم مى شود كه پاكيزگى معنوى يعنى حلال بودن نيز در نظر است، از امام صادق عليه السّلام نقل شده: مردم در جاهليت از كسب حرام جمع كرده بودند، چون مسلمان شدند خواستند آنها را به عنوان صدقه بدهند، خدا قبول نكرد مگر آنكه از مال پاكيزه (حلال) صدقه بدهند. «1»

«ما كسبتم» شامل منافع تجارت و صنعت، مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ.

شامل منافع زراعت و منابع زيرزمينى، «انفقوا» شامل انفاق واجبى و مستحبى است.

وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ «خبيث» چنان كه گفته شد به ناپسند و حرام هر دو شامل است، از امير- المؤمنين- صلوات اللَّه عليه- نقل شده است كه مردم خرماى خراب را داخل خرماى صدقه (زكاة) مى كردند آيه درباره آنها نازل شد «2» در جمله وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا در جاى «مِمَّا تُحِبُّونَ» است يعنى چيزى را كه اگر در

__________________________________________________

(1)- تفسير صافى از كافى.

(2)- مجمع البيان و نيز در مجمع از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: آيه درباره اقوامى نازل شد كه در جاهليت اموال ربوى داشتند خواستند از آن انفاق كنند، خدا از آن نهى فرمود و دستور داد كه از مال پاك و حلال انفاق كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 511

اداى حق به شما دهند قبول نمى كنيد به عنوان صدقه ندهيد بلكه از «مِمَّا تُحِبُّونَ» بدهيد ناگفته نماند: در

اين آيه مقدار انفاق در نظر نيست فقط جنس آن منظور است.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ اين دو وصف، مربوط به مطلب آيه است، يعنى خدا بى نياز است، حاجتى به انفاق شما ندارد، دستور انفاق پاك، فقط به نفع شما و جامعه شما است وانگهى خدا حميد و پسنديده است، لايق درگاه او فقط انفاق پسنديده است.

268- الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ.

شيطان به هنگام انفاق وسوسه مى كند كه شايد در آينده به اين مال محتاج شوى لازم است انفاق نكنى و براى روز مبادا نگاه دارى. مراد از فحشاء ظاهرا بخل است، طبرسى فرموده: بخيل را فاحش گويند المنار گفته: بخل نزد عرب بدترين فحشاء است وسوسه فقر سبب توليد صفت بخل است آدم بخيل در نزد مردم بى اعتبار و از رحمت خدا مأيوس است.

لذا شيطان با وعده فقر، آدمى را به فحشاء و بى ارزشى مى خواند وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ اما خدا (بوسيله انفاق) شما را به آمرزيده شدن و وسعت مال و اعتبار مى خواند، معلوم مى شود كه انفاق از اسباب مغفرت و زيادت مال و آبرو است. خدا وسعت بخش و به حال انفاق كننده دانا است.

269- يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً.

به نظرم مراد از حكمت در اينجا درك اهميت انفاق در زندگى فرد و جامعه است از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده كه: حكمت، معرفت تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 512

و تفقه در دين است «1» يعنى: خدا درك و معرفت را به هر كه بخواهد مى دهد و هر كه به او معرفت داده شده

حقا كه سرمايه بسيارى داده شده است «خير» به معنى هر چيز پسنديده و اختيار شده است.

ناگفته نماند: آيه در بيان اعطاء حكمت و معرفت كلى است كه درك اهميت انفاق از مصاديق آنست و گرنه: حكيم اهميت و موقعيت بسيارى از چيزها را مى داند چنان كه «حكمت» در بسيارى از موارد به كار رفته است وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ «2» آرى از اين كلمات فقط خردمندان متذكر و بيدار مى شوند. گويى منظور كسانى است كه عقل خود را بكار مى اندازند و صاحب تعقل مى باشند و گرنه هر انسانى عقل دارد.

270- ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ.

«نذر» گاهى انفاق مشروط است مثلا مى گويد: اگر مريضم شفا يابد براى خدا فلان مبلغ انفاق خواهم كرد و گاهى تعهد صرف است بدون شرط، مثلا مى گويد متعهد مى شوم براى خدا فلان مقدار انفاق كنم، در هر صورت، «نذر» يك انفاق جدى و داراى مسئوليت است.

آيه در بيان آنست كه هر انفاق اعم از مطلق و مسئول پيش خدا معلوم و مورد پاداش است وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ ولى آنان كه با عدم انفاق به مردم ظلم مى كنند و يا با منت و اذيت و ريا، انفاق خود را باطل كرده و به خود ظلم مى كنند و يا در راه باطل و معصيت انفاق و نذر مى كنند، اينگونه كسان يارانى ندارند كه آنها را از كيفر خدا برهانند و يا انفاقشان را شايسته پاداش گردانند.

271- إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ.

__________________________________________________

(1)

- تفسير عياشى «قال ان الحكمة المعرفة و

التفقه فى الدين».

(2)- يذكر در اصل «يتذكر» به معنى يادآورى و متعظ شدن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 513

ضمير «هى» راجع است به صداقت آشكار، فاعل «يكفر» ظاهرا خدا و يا «اخفاء» است به حكم اين آيه آشكار كردن و پنهانى دادن صدقه هر دو جايز است و بسته به اختيار شخص مى باشد، صدقه آشكار فوائدى دارد از جمله ترويج كار نيك و تشويق مردم، و اينكه شخص را بخيل و بى عمل ندانند.

فوائد صدقه پنهانى عبارت است از بى ريا بودن، شرمنده نشدن فقير و نظير آن اين عمل بسته به آنست كه شخص كدام طرف را ترجيح بدهد، ولى اگر «خير» را اسم تفضيل بگيريم و «يكفر» راجع به صدقه پنهانى باشد، در اين صورت صدقه نهان از آشكار بهتر است، على هذا به موجب «وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً» همه صدقات موجب آمرزش هستند ولى صدقه نهان سبب مزيد آمرزش است.

ناگفته نماند در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده: بهتر است صدقات واجبه آشكار داده شود و صدقات مستحبى در پنهانى «1» حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- فرمايد هر آنچه خدا واجب كرده آشكار كردن از نهان داشتنش بهتر است و هر آنچه مستحبى است پنهان داشتن از آشكار كردنش بهتر مى باشد «2» وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ يعنى خواه آشكارا انفاق كنيد و يا در پنهانى و داراى هر نيت كه باشيد خدا دانا است و كار شما ضايع نمى شود.

272- لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ.

درباره «يَهْدِي مَنْ يَشاءُ» ذيل آيه 26 بقره بحث شده و در ذيل قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ ... آل عمران/ 26 بررسى خواهد شد، لفظ «هم»

على الظاهر به مسلمين راجع است نه به كفار. مراد از «هداهم» هدايت عملى است يعنى اين

__________________________________________________

(1)-

عن الصادق عليه السّلام قال: الزكاة المفروضة تخرج علانية و تدفع علانية و غير الزكاة ان دفعه سرا فهو افضل «مجمع البيان».

[.....] (2)-

«كل ما فرض اللَّه عليك فاعلانه افضل من اسراره و ما كان تطوعا فاسراره افضل من اعلانه ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 514

كار كه كسى فقط براى خدا انفاق كند و ريا ننمايد و منت نگذارد و در آشكار كردن و پنهان نمودن نظرش فقط به پاداش خدايى باشد، بر عهده تو نيست و از تو ساخته نمى شد بلكه فقط خدا مى تواند هر كه را مى خواهد به اين كار موفق فرمايد، تو فقط راههاى آن را بازگو و روشن مى كنى و از تو هدايت قولى ساخته است.

خلاصه: اين كلام جمله معترضه و شايد براى تسليت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله باشد كه ناراحت مى شد چرا مردم مطابق نظر خدا انفاق نمى كنند؟! در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده: مسلمانان حاضر نبودند بر غير مسلمان انفاق كنند خدا اين آيه را نازل كرد يعنى انفاق به آنها بلا مانع است و به قولى درباره اسماء دختر ابو بكر نازل شد كه مادر و مادر بزرگش با آنكه مشرك بودند از وى كمك خواستند گفت بايد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اجازه بگيرم تا آيه نازل شد (يعنى انفاق مانعى ندارد) در المنار نيز نظير آن را نقل كرده و پذيرفته است ولى به نظر نگارنده اين مطلب ربطى به آيه ندارد، و تناسبى نمى توان پيدا كرد.

وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ وَ

ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ.

باز خطاب متوجه به مؤمنين مى شود، مراد از «خير» مال است، مال را از آن خير گويند كه مورد اختيار و پسند انسان است يعنى: آنچه انفاق مى كنيد نفعش به خود شما عايد است، جامعه آرام و معتدل مى شود، راحت و با قلب آرام زندگى مى كنيد، در آخرت پاداش نيكو مى بريد.

به نظرم اين جمله مربوط به «وَ لا تَيَمَّمُوا ...» است يعنى: حالا كه فايده آن عايد به شما است چرا مال ناپاك و ناپسند را انفاق مى كنيد، ممكن است به عدم منت و اذيت نيز اشاره باشد، هكذا جمله خبريه وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ ...

مربوط به «لا تَيَمَّمُوا ...» است يعنى شما از انفاق فقط رضاى خدا را مى طلبيد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 515

پس لازم است با مال طيب و پسنديده طالب رضاى خدا باشيد.

اما جمله: وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ ممكن است تأكيد و توضيح «... لانفسكم» باشد يعنى: مال انفاق شده بطور كامل به صورت پاداش دنيوى و اخروى به شما پس داده مى شود و شايد اشاره به «الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ» باشد يعنى وعده شيطان بيخود است، كه انفاق امروز، فردا به صورت پاداش به خود شما برمى گردد. «ظلم» در لغت به معنى ناقص كردن است «لا تظلمون» يعنى پاداشتان كم كرده نمى شود.

273- لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ «1».

اين آيه محلى از محلهاى انفاق را بيان مى كند، در وقت نزول آيه عده اى از مسلمانان بودند كه اهل مكه آنها را از مكه بيرون كرده و اموالشان را گرفته بودند و يا خود ترك

كرده و به مدينه آمده بوده چنان كه در آيه ديگر آمده: لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ ... حشر/ 8، آنها قادر بكار نبودند، از طرف ديگر مردمان عفيف بودند، از مردم به اصرار سؤال نمى كردند فقط از قيافه شان معلوم بود كه محتاجند از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- نقل شده: آيه درباره اهل صفه نازل شد «2» طبرسى فرموده: آنها حدود چهار صد نفر بودند، نه منزلى داشتند و نه اقوامى، در موقع جنگ با مسلمانان ديگر به جهاد مى رفتند.

على هذا مراد از «احصروا» آنست كه كفار آنها را از اموال و ديارشان محصور و ممنوع كرده اند، «فى سبيل اللَّه» يعنى: احصارشان در راه خدا و ايمان

__________________________________________________

(1)- در مجمع البيان فرموده: للفقراء تقديرش «الصدقة للفقراء» است.

(2)- صفه محل مسقفى بود در مسجد مدينه كه فقراء در آن زندگى مى كردند، صفه به معنى خانه تابستانى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 516

است و اگر ايمان نمى آوردند محصور نمى شدند، «لا يستطيعون» ظاهرا به علت عدم وسيله است يعنى نه كار پيدا مى شود و نه سرمايه دارند، چنان كه دارد كه اينها محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى آمدند: اسلحه و مركب مى خواستند تا به جهاد روند حضرت مى فرمود: من مركبى كه شما را سوار كنم نمى يابم آنها گريه كنان برمى گشتند «1».

يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً.

اين سه وصف ديگر، از اوصاف فقراء است، ولى منظور آن نيست كه به فاقد اين صفات انفاق نكنيد بلكه واجدين اين اوصاف اولويت دارند ناگفته نماند فقير لازم است داراى اين صفات باشد، در آخر آيه براى تشويق به انفاق فرموده: وَ

ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ مراد از «خير» چنان كه گفته شد مال است.

274- الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

اين آيه به دوام انفاق تشويق مى كند، و مى گويد: انفاق چنين كسانى حتما پيش خدا پاداش خواهد داشت و در اين پاداش ابدا نگرانى و بيم وجود ندارد، راجع به جمله وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ... ذيل آيه 262 توضيح داده شد.

بنا به نقل شيعه و اهل سنت اين آيه درباره على بن ابى طالب عليه السّلام نازل شده آن حضرت يك درهم در روز، يك درهم در شب، يك درهم آشكار و يك درهم در پنهانى در راه خدا انفاق نمود.

طبرسى در مجمع البيان آن را از ابن عباس نقل كرده و گويد: از امام باقر و صادق عليهما السّلام نيز نقل شده است ايضا در تفسير عياشى، تفسير آلاء الرحمن،

__________________________________________________

(1)- سوره توبه/ 92.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 517

اختصاص مفيد «1» و غيره و از كتب اهل سنت در تفسير كشاف، تفسير ابن كثير، تفسير خازن، و غيره نقل شده است ناگفته نماند: نزول آيه هر چند درباره آن حضرت است ولى معنى آيه عام و شامل هر احسان كننده مى باشد، النهايه مصداق اولى آن بزرگوار بوده است.

وانگهى ظاهر آنست كه آيات انفاق همه يك جا نازل شده و آيه اخير عمل امام عليه السّلام را بازگو نموده است.

نكته ها

1- ممكن است بعضى چنان تصور كنند كه اين آيات نوعى گداپرورى است ولى بايد دانست مقصود اسلام و قرآن نبودن فقير است، همين كه روحيه انفاق در

جامعه پيدا شد و مردم براى جلب رضاى خدا خواستند مقدارى از ثروت خود را انفاق كنند، لازم است مسئولين امر و عدول مؤمنين و علماى شهرها صندوقهايى گذاشته و صدقات را جمع كنند، پس از صورت بردارى دقيق از فقراء، آنها را تأمين كنند و براى آنها كار يابند و سرمايه بدهند تا فقيرى كه امروز از صدقه تأمين شده خود فردا از صدقه دهندگان باشد نه اينكه عده اى را گدا تربيت كرده و هر روز چيزى به او بدهند چنان كه در گذشته از سيره عمر بن عبد العزيز نقل گرديد. اين عمل هم به اخلاص عمل كمك مى كند و هم آبروى فقير محفوظ مى ماند زيرا صدقه دهنده نمى داند پولش نصيب كدام فقير شد و فقير

__________________________________________________

(1)- در اختصاص مفيد ص 150 «از كتاب ابن دأب» آمده: رسول خدا «ص» فرمود: يا على در اين شب چه كرده اى؟ گفت: يا رسول اللَّه منظورت چيست؟ فرمود:

درباره تو چهار فضيلت نازل شده گفت: پدر و مادرم فداى تو باد چهار درهم داشتم يكى را در شب، يكى را در روز، يكى را پنهانى، يكى را در آشكار صدقه دادم فرمود: خدا درباره تو نازل كرده: الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ ....

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 518

نمى داند پول كدام شخص را مصرف مى كند.

2- انفاق بهترين چاره تجمع ثروت است اگر ثروتمندان مال خود را در كارهاى عام المنفعه مصرف كنند هم شكاف جامعه پر مى شود، و هم خودشان با قلب آرام زندگى مى كنند، جامعه اى كه در آن انفاق حكم فرماست از صميمى ترين جامعه هاست كه اهل آن با همديگر صميمى و مهربان هستند. حس همدردى و عاطفه

در ميان آنها متجلى است.

3- از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: خوشا به حال كسى كه زيادى مال خويش را انفاق كند و از زيادى سخن اجتناب نمايد «1» واقعا چه دستور عالى و مفيدى است، اگر اين روحيه در مسلمانان و در مردم جهان پيدا شود واقعا زندگى چه كيفيتى پيدا خواهد كرد؟ شنيده ام بعضى از مسلمانان حقوق بر، وقتى كه حقوق خويش را مى گيرند اضافه از مخارج خود را هر ماه در راه خدا انفاق مى كنند، ولى بسيارى از مردم مثل جهنم «هل من مزيد» مى گويند و ميليونها و ميلياردها آنها را سير نمى كند چه اشتباهى؟! چه بدبختى عجيبى؟!

__________________________________________________

(1)-

تحف العقول/ 30 طوبى لمن انفق الفضل من ماله و امسك الفضل من قوله

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 519

[سوره البقرة (2): آيات 275 تا 281]

اشاره

الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاَّ كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (275) يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ (276) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (277) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (278) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ (279)

وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى

مَيْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (280) وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (281)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 520

275- كسانى كه ربا مى خورند، زندگى نمى كنند مگر مانند كسى كه شيطان در اثر تماس او را مختل الحواس كرده است، اين براى آنست كه مى گويند: داد و ستد هم مثل ربا است، حال آنكه خدا داد و ستد را حلال و ربا را حرام كرده است، پس هر كه موعظه اى از خدايش به او برسد و (از ربا) دست بكشد آنچه گذشته (نسبت به گناه) براى اوست و كارش به خدا موكول است و هر كه بازگردد آنها اهل آتشند و در آنجا هميشه خواهند بود.

276- خدا ربا را به تدريج كاهش مى دهد (ولى) صدقات را افزون مى كند، خدا هيچ ناسپاس گناهكار را دوست نمى دارد.

277- كسانى كه ايمان آورده و كارهاى خوب انجام داده و نماز را برپا داشته و زكاة داده اند، پاداش آنها نزد پروردگارشان است، (در حتمى بودن پاداش) نه بيمى دارند و نه غمگين مى شوند.

278- اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد و آنچه (از مطالبات) ربا باقى مانده ترك كنيد اگر مؤمن هستيد.

279- پس اگر (ترك) نكرديد يقين كنيد به جنگى از خدا و رسول، و اگر توبه كرديد، سرمايه هايتان براى شماست نه ستم مى كنيد و نه ستم كرده مى شويد.

280- و اگر بدهكار تنگدست باشد (وظيفه) مهلت دادنست تا وقت توانايى، و اگر ببخشيد براى شما بهتر است اگر بدانيد.

281- بترسيد از روزى كه به سوى خدا بازگشته مى شويد سپس به هر كس آنچه كرده بطور كامل

داده مى شود و ناقص الاجر نمى شوند.

كلمه ها

يتخبطه: خبط و تخبط را به شدت زدن معنى كرده اند ايضا خبط وارد شدن در كار است بدون بصيرت و از روى اشتباه در نهج البلاغه خطبه 3 آمده: «فمنى النّاس لعمر اللَّه بخبط و شماس» بنا بر اين تخبط وارد كردن در اشتباه و نامتعادل كردن در بصيرت است در قاموس به معنى افساد نيز آمده است گويد «تخبطه: افسد». تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 521

ربوا: ربو در اصل به معنى زيادت و افزونى و بالا آمدن است «ربا المال ربوا: زاد و نما» ربا را از آن ربا گفته اند كه در آن زيادت هست.

الشيطان: دور شده از خير (بقره/ 14).

مس: دست زدن اصل آن چسبيدن و به شدت جمع شدن است. (ملازم شدن).

بيع: فروختن به معنى تجارت نيز آمده اعم از خريدن و فروختن.

انتهى: انتهاء به معنى ترك كردن و دست كشيدن از چيزى است.

سلف: سلف (بر وزن فرس) به معنى گذشته و گذشتن است.

يمحق: محق نقصان تدريجى «انمحق» يعنى بتدريج تلف شد.

يربى: ربو: زيادت و افزايش، ارباء: افزودن «يربى» يعنى افزون مى كند.

كفار: بسيار كافر در كفر دينى و كفر نعمت بكار مى رود.

اثيم: آنكه پيوسته گناه مى كند، صيغه مبالغه است.

ذروا: ترك كنيد اصل آن وذر به معنى ترك كردن (رجوع به قاموس قرآن).

فأذنوا: اذن در اينجا به معنى علم است در قاموس گويد: «اذن به:

علم».

عسرة: تنگدستى عسر در اصل به معنى دشوارى است.

نظرة: (به فتح اول و سوم و كسر دوم) انتظار كشيدن (مهلت دادن).

ميسرة: آسانى توانگرى يسر در اصل به معنى آسانى است.

توفى: وفاء- ايفاء به معنى تمام كردن توفيه: تمام دادن حق.

تفسير أحسن الحديث، ج 1،

ص: 522

شرحها

آيات هفتگانه درباره ربا است، ربا نقطه مقابل انفاق است، انفاق بيرون كردن ثروت براى تعديل جامعه، پر كردن شكافهاى آن و به «نوا» رساندن بينوايان است، بعكس ربا كه سبب تجمع سرمايه، عميقتر شدن شكافهاى جامعه، گردانيدن ثروت در دست اقليت محدود و محروم شدن اكثريت است، شخص انفاق كننده هر قدر مفيد و محبوب و مؤثر باشد، در مقابل آن، ربا خوار همان اندازه بلكه بيشتر منفور، مبغوض و مضر است. اينست كه قرآن به شدت با ربا و رباخوارى به مبارزه برخاسته است و روايات، رباخوار را از كسى كه با مادرش زنا كند بدتر دانسته اند فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ.

275- الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ.

اكثر مفسران «يقومون» را برخاستن از قبر در قيامت معنى كرده اند، يعنى ربا خواران در قيامت ديوانه از قبرها برمى خيزند، در روايات شيعه چنين چيزى يافته نشد ولى اهل سنت از ابن عباس نقل كرده اند كه رباخوار روز قيامت مجنون و مخنوق برمى خيزد «1» در المنار و الميزان «يقومون» را «مشى زندگى» گرفته اند يعنى نحوه و طرز زندگى رباخواران همچون ديوانگان

__________________________________________________

(1)- در تفسير عياشى از امام صادق (ع) نقل شده:

«آكل الربا لا يخرج من الدنيا حتى يتخبطه الشيطان»

معلوم است كه حديث راجع به دنيا است.

در مجمع البيان از امام (ع) نقل شده كه رسول خدا (ص) فرمود: در شب معراج مردمانى ديدم كه هر يك از آنها مى خواست بپا خيزد بزرگى شكم مانعش مى شد گفتم: اى جبرئيل اينها كيانند، گفت اينها رباخوارانند لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس. ديدم مانند آل فرعون آنها را

صبح و شام كنار آتش مى برند، آنها مى گويند خدايا قيامت كى خواهد رسيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 523

است.

مراد از «تخبط» ظاهرا فاسد كردن و ايجاد اختلال در شعور است نه ديوانه كردن در نهج البلاغه خطبه 222 آنجا كه امام عليه السّلام رشوه دهنده را ملامت كرده مى فرمايد:

«أ مختبط او ذو جنّة ام تهجر»

يعنى آيا اختلال حواسى دارى يا ديوانه هستى و يا پريشان! مى گويى؟ مى بينيم مخبط از مجنون سوا است.

مراد از «مس» ظاهرا چسبيدن و ملازم شدن است.

به نظر نگارنده مراد از «يقومون» قيام در مشى و طرز زندگى است، يعنى طرز زندگى و مقام رباخواران در زندگى همچون آدم مختل الحواس يا ديوانه است زيرا كه ربا را مانند مطلق تجارت مى دانند «1» ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا «ذلك» اشاره به تشبيه است، يعنى اين شباهت كه به آدم مختل الحواس دارد براى آنست كه مى گويند: اين تجارت متداول نيز مانند ربا است پس چرا از آن انتقاد نمى كنند و فقط ربا را مورد حمله قرار داده اند؟

ناگفته نماند: خريد و فروش، كارگشايى و حل مشكل جامعه است اما ربا مكيدن خون ضعيف و ايجاد مشكل در كار جامعه مى باشد، در خريد و فروش هر دو طرف، مورد سود و زيان توليد و مصرف و در تلاش هستند ولى در ربا تلاش و تحميل و زيان همه بر ربا دهنده است رباخوار مفتخور واقعى و همه سود در طرف او است ربا سبب ايجاد طبقات و عميق شدن شكاف و فاصله هاى زندگى و چرخيدن اجتماع بنفع اقليت محدودى است بر خلاف خريد و فروش كه ثروت ملى را همچون خون در رگهاى

جامعه به حركت در مى آورد و ...

__________________________________________________

(1)- مى دانيم كه اختلال حواس يا جنون يك بيمارى روانى است، نسبت آن به شيطان شايد از آن جهت باشد كه اين بيماريها اغلب از حساسيت و وسوسه شيطانى ناشى مى شوند در آيه: أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ ص/ 41 نيز به نظرم وسوسه مراد است و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 524

آرى هر كه تجارت و ربا را در يك رديف قرار دهد ديوانه و مختل الحواس است لذا در جواب اين منطق غلط فرمود: وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا حال آنكه خدا تجارت را حلال و ربا را حرام كرده است اگر هر دو يكى مى بود خداى احكم الحاكمين هر دو را حلال مى كرد، بهر حال آدم مختل الحواس نظم جامعه را مختل مى كند و رباخوار نظم اقتصاد را فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ موعظه، يعنى اندرز و راهنمايى، اعم از آنكه متضمن بيان حكم باشد يا يادآورى آن.

ناگفته نماند: اين آيه يك حكم كلى را بيان مى كند كه توبه از ربا بعضى از مصاديق آنست. يعنى: هر گناهكارى كه حكم موعظه خدا را شنيد و از گناه دست كشيد و توبه كرد، گذشته ها براى او بخشوده مى شود ولى كار او در اينكه آيا بعد از توبه، قضا و كفاره و از مردم حليت خواستن دارد يا ندارد، مربوط به خدا است، ممكن است خدا بفرمايد: توبه تو گناه را از بين برد ديگر چيزى لازم نيست مثل كسى كه شراب خورده يا دروغ گفته، و يا بفرمايد: بايد مال مردم را به آنها برگردانى

مثل كسى كه دزدى كرده است و هكذا «1».

جمله «فله ما سلف» با ملاحظه «و امره الى اللَّه» نشان مى دهد كه توبه از ربا و هر گناه ديگر، موجب بخشوده شدن گناه است ولى بايد ديد آيا بعد از توبه وظيفه ديگرى هست يا نه؟ مثلا يك نفر مسلمان اگر از رباخوارى توبه كند راجع به اموالى كه از ربا جمع كرده يك حكمى دارد و اگر كافرى مسلمان شود و از رباخوارى دست بردارد حكمى ديگر، بايد سراغ فقها رفت كه با در نظر گرفتن آيات و روايات چه حكمى مى دهند.

__________________________________________________

(1)- استفاده از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 525

وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

به مناسبت صدر آيه، اين جمله راجع به فرد فرد گناهان است، ولى چون آن قاعده كلى به مناسبت ربا بيان گرديده، به نظر مى آيد كه وعده خلود فقط در باره رباخوارى است. آدم رباخوار در عين رباخوارى ممكن است حرمت آن را انكار نكند و شايد انكار هم بكند اين دو از حيث عذاب يكسان نيستند ولى به حكم آيه هر دو در عذاب خواهند بود، آيا خلود به معنى ابدى است يا مدت طولانى، ذيل آيه 127 از سوره انعام بررسى خواهد شد.

276- يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ راجع به اين آيه به امام صادق- صلوات اللَّه عليه- گفتند: اين چطور است حال آنكه مى بينيم رباخوار مالش روزافزون است؟ فرمود كدام چيز محو كننده تر است از يك درهم ربا كه دين را محو مى كند و اگر توبه كند بايد مال مردم را بدهد و دست خالى بماند «1».

به

نظرم مراد از آيه آن نيست كه مال ربوى به تدريج از بين مى رود بلكه منظور آنست كه ربا، سعادت و رفاه و اعتدال و محبت كه شرط راحت زيستن هستند، ببار نمى آورد بلكه آنها را به تدريج محو مى كند و موجب عداوت و دشمنى و بر انگيخته شدن حس انتقام مى شود. بر خلاف صدقات كه پيوسته موجب اعتدال، آرامش، نزديكى قلبها به همديگر و راحت زيستن مى شود.

دليل اين سخن ذيل آيه است كه مى گويد: وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ رباخوارى كه بسيار ناسپاس و دائم در معصيت است نمى تواند با اطمينان خاطر در جامعه آرام زندگى كند: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً طه

__________________________________________________

(1)- تفسير صافى از كافى و فقيه:

«سئل الصادق (ع) عن هذه الاية قيل و قد ارى من ياكل الربوا يربوا ما له؟ قال فاى محق امحق من درهم ربوا يمحق الدين و ان تاب منه ذهب ما له و افتقر».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 526

/ 124، اينست كه خدا ربا را بتدريج نابود مى كند و خاصيت سعادت زدايى را از آن مى گيرد.

277- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ فكر مى كنم ذكر اين آيه بعد از آيه محق، كفار، اثيم، براى آنست كه:

اين چنين زيستن بهتر است نه رباخوار زيستن، راجع به لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ...

ذيل آيه 262 توضيح داده شد.

278- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ يعنى: اى اهل ايمان حالا كه حكم ربا را دانستيد از خدا بترسيد و

آنچه از ربا در ذمه ديگران داريد ترك كنيد جمله «ان كنتم ...» تأكيد ايمان و تقوى در صدر آيه است. از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- منقول است: وليد بن مغيره در جاهليت رباخوار بود، در قبيله ثقيف مقدارى از ربا داشت پسرش خالد بن وليد بعد از اسلام آوردن خواست آن را بگيرد. آيه فوق نازل شد «1» آيه از حكم آنچه تا آن وقت گرفته بودند ساكت است فقط حكم بقيه را بيان مى كند.

279- فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ «اذن» در اينجا به معنى علم و يقين است يعنى: اگر دست برنداشتيد يقين كنيد به جنگى از جانب خدا و رسولش، اين آيه مفيد آنست كه رباخوار در صورت عدم توبه به حال خود گذاشته نمى شود بلكه خدا و رسول با او در جنگ هستند تا تسليم شود و يا كشته گردد، از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: رباخوار بعد از ثابت شدن رباخواريش، تنبيه مى شود اگر دفعه ديگر ربا گرفت باز تنبيه

__________________________________________________

(1)-

مجمع البيان قال الصادق (ع): آكل الربا يؤدب بعد البينة فان عاد ادب و ان عاد قتل».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 527

مى شود، اگر باز برگشت كشته مى شود «1» درباره آنان كه گناه كبيره مى كنند نقل شده بعد از دو دفعه تنبيه اگر دست برنداشتند كشته مى شوند.

وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ يعنى اگر توبه كرديد فقط از طرف، آنچه را داده ايد مى توانيد بگيريد، نه ظلم مى كنيد كه ربا را هم بگيريد و نه مظلوم مى شويد كه پول اصلى را هم به شما ندهند.

280- وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى

مَيْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ «2».

يعنى: اگر به وقت گرفتن رأس المال معلوم شد كه طرف در تنگدستى است و قدرت دادن رأس المال را ندارد، وظيفه، مهلت دادن است تا به وسعت و توانگرى برسد. «فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ» به صورت خبر و در جاى انشاى حكم است از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام روايت شده كه مهلت دادن به قرضدار تنگدست واجب است.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمايد: هر كه بخواهد خدا او را در سايه عرشش قرار بدهد روزى كه جز سايه لطف خدا سايه اى نيست، تنگدست را مهلت دهد يا از حقش بر او بگذرد «3» لذا در ذيل آيه فرموده: وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

يعنى اگر رأس المال را به تنگدست صدقه كنيد و نگيريد آن براى شما

__________________________________________________

(1)-

مجمع البيان «قال الصادق عليه السلام: آكل الربا يؤدب بعد البينة فان عاد ادب و ان عاد قتل».

(2)- «كان» در آيه، تامه است به معنى (وجد) و احتياج به «خبر» ندارد.

(3)-

تفسير عياشى: (سمعت ابا عبد اللَّه (ع) يقول: قال رسول اللَّه (ص): من اراد ان يظله للَّه فى ظل عرشه يوم لا ظل الا ظله فلينظر معسرا او ليدع له من حقه.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 528

بهتر است اگر صلاح خود را بدانيد زيرا هم دلى بدست آورده ايد و هم خدا را خوشنود ساخته ايد.

281- وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ به نقل ابن عباس و سدى اين آخرين آيه است كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نازل شد و

جبرئيل با آن حضرت گفت: آن را در رأس (بعد) آيه 280- سوره بقره بگذار و آن حضرت بعد از نزول اين آيه 21 روز و به قولى هفت روز زنده ماندند در قاموس قرآن (قرء- قرآن) اين مطلب را به تفصيل آورده ام.

اين آيه در ذيل آيات ربا، تهديد صريح است به رباخواران ولى ذيل آن عام شامل صدقه و مهلت دهندگان نيز هست و گويد: به هر كس آنچه كرده در قالب رحمت يا عذاب بطور كامل داده خواهد شد پاداش خوبان نقصى نخواهد داشت.

نكته ها
اشاره

رباخوارى از گناهان كبيره است، به رباخوار در صريح قرآن وعده آتش داده شده، در روايات امامان عليهم السّلام، هفت گناه از همه گناهان خطرناكتر شمرده شده كه يكى از آنها رباخوارى است.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده: يك درهم ربا بدتر است از هفتاد زنا با ذات محرم «1» از على عليه السّلام روايت شده: خورنده و خوراننده و نويسنده و شاهد ربا در آن يكسانند «2» يعنى همه گناهكارند و از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه رسول

__________________________________________________

(1)-

كافى: «عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: درهم رباء اشد من سبعين زنية كلها بذات محرم».

(2)-

كافى: «قال امير مؤمنين عليه السلام: آكل الربا و مؤكله و كاتبه و شاهده فيه سواء».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 529

خدا صلّى اللَّه عليه و آله از خوردن ربا و شهادت باطل و نوشتن ربا نهى كرد و فرمود: خدا بخورنده و خوراننده و نويسنده و دو شاهد ربا لعنت كرده است «1» بايد هم چنين باشد، كارى كه بتدريج سبب بدبختى اكثريت و كشيده شدن ثروت به سوى اقليت محدودى باشد، خارج

از نظام خلقت و مورد لعنت خداست.

صندوق قرض الحسن

امروز صندوقهاى قرض الحسن مطلب را خيلى روشن كرده است عده اى پولهاى خود را تحويل صندوق مى دهند و دفترچه مى گيرند هر وقت خواستند مقدارى مى گيرند و يا بر پول اضافه مى كنند، صندوق از پولهاى ذخيره شده به مردم وام بدون بهره مى دهد و كارگشايى مى كند، اگر گويى امروز با اين وضع كه پيش آمده نمى شود بانكدارى را از زندگى حذف كرد و گرنه كار جامعه به سقوط كشانده مى شود.

گوئيم اين فكر زائيده وضع فعلى است اگر دولتها در بانكها سرمايه گذارى كنند و به مردم در مقابل پولى كه در بانك دارند سود ندهند، چون مردم براى نگهدارى پول خود محلى ندارند قهرا در بانك خواهند گذاشت.

اين پولها با پولى كه دولت مى گذارد يك رقم بسيار بزرگ خواهد شد، آن وقت مى توان 50 در صد اين پول را به مردم وام بدون بهره داد، در اين صورت هم احتياج مردم رفع خواهد شد و هم مسئله ربا پيش نخواهد آمد، به عبارت ديگر بانكها به صندوقهاى قرض الحسن تبديل خواهند شد، فقط مى ماند حقوق كارمندان بانكها آنهم با گرفتن مقدارى حق الزحمه از وام گيرندگان، حل

__________________________________________________

(1)-

وسائل «عن الصادق عن آبائه عليهم السلام فى مناهى النبى» صلّى اللَّه عليه و آله انه نهى عن اكل الربا و شهادة الزور و كتابة الربا و قال ان للَّه لعن آكل الربا و مؤكله و كاتبه و شاهديه».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 530

خواهد شد.

ممكن است دولت بانكها را يك اداره مخصوص حساب كرده حقوق كارمندان آن را خود تأمين كند ايضا ساختمانهاى آن را.

خلاصه اگر دولت ها «ديد» اسلامى داشته باشند و كارها

را از نظر قرآن بررسى كنند اين عمل مثل آب خوردن سهل خواهد بود اشكال در اين است كه «ديد» غربى داريم نه اسلام به اميد آن روز كه به كارها از دريچه اسلام بنگريم.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 531

[سوره البقرة (2): آيات 282 تا 283]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلى أَجَلِهِ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنى أَلاَّ تَرْتابُوا إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِيرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلاَّ تَكْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهِيدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (282) وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (283)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 532

282- اى كسانى كه ايمان آورده ايد: چون معامله اى كرديد كه در آن وامى هست تا مدت معين آن را بنويسيد، نويسنده اى ميان شما به

عدالت بنويسد كاتب از نوشتن چنان كه خدا به وى آموخته دريغ نكند او بنويسد و آنكه حق به گردن او است املا كند از خدا كه پروردگار اوست بترسد و از آن چيزى نكاهد، اگر كسى كه حق به عهده اوست سفيه يا ضعيف است و يا املا كردن نمى تواند، سرپرست او به عدالت املا كند، دو گواه از مردان خود (بر آن حق) گواه گيريد، اگر دو مرد نباشند يك مرد و دو زن از گواهانى كه مى پسنديد، كه اگر يكى فراموش كند ديگرى او را يادآورى نمايد، گواهان چون (براى تحمل يا اداى شهادت) دعوت شدند، امتناع نكنند ملول نباشيد از نوشتن آن (حق) كوچك باشد يا بزرگ تا مدتش.

اين كار پيش خدا عادلانه و براى اداى شهادت بعدى استوارتر و نزديكترين (راهى است كه) اشتباه و شك نكنيد، مگر آنكه معامله نقد باشد كه ميان خويش دست بدست مى كنيد مانعى نيست كه آن را ننويسيد، چون داد و ستد كرديد گواه بگيريد، نويسنده و گواه (از اين كار) ضرر نبينند و اگر ضرر رسانديد آن بر شما گناه است، از خدا بترسيد، و خدا تعليمتان مى دهد، خدا به همه چيز داناست.

283- و اگر در سفر بوديد و كاتب پيدا نكرديد گروگانى تحويل داده شده كافى است و اگر بعضى از شما به بعضى اطمينان داشت (و وثيقه نخواست) آنكه امين شمرده شده امانت (بدهى) خود را بدهد و از خدا كه پروردگار اوست بترسد، گواهى را كتمان نكنيد هر كه كتمان كند قلبش گناهكار است، خدا به آنچه مى كنيد داناست.

كلمه ها

تداينتم: تداين به معنى معامله اى است كه در آن دين باشد

اعم از نسيه و سلف:

«تداين القوم. تعاملوا بالدين».

يأب: از «اباء» به معنى امتناع كردن.

يملل: املال و املاء به معنى ديكته كردن و گفتن مطلبى است كه بنويسند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 533

املال لغت حجاز و بنى اسد، املاء لغت بنى تميم و قيس است (اقرب الموارد).

يبخس: بخس كم كردن و ناقص كردن است: «بخسه بخسا: نقصه».

تضل: ضلال و ضلالت به معنى انحراف از حق است، فراموش كردن را ضلال گويند كه انحراف از يادآورى است، آن در آيه ظاهرا به معنى نسيان و فراموشى است.

تسئموا: سئم به معنى ملالت و دلتنگى است كه در اثر مفصل بودن چيزى عارض شود.

اقسط: قسط (بكسر سين) عدالت و به فتح آن ظلم و انحراف است (اقرب الموارد) اقسط: ظاهرا وصف است نه اسم تفصيل، رجوع به (اقرب الموارد).

ادنى: دنى: نزديك. ادنى: نزديكتر.

تديرونها: اداره به معنى گردانيدن است.

فسوق: فسق و فسوق به معنى خروج از حق، اصل آن معناى خروج مى دهد.

رهان: در اصل مصدر است به معنى وثيقه گذاشتن ولى در آيه به معنى وثيقه است (راغب) به قولى آن جمع رهن است.

آثم: گناهكار. اثم: گناه.

شرحها

اين دو آيه درباره سند نوشتن، وثيقه گذاشتن، گواه گرفتن و نظير آن در معاملات است، دستورهاى آن نوعا ارشادى و از باب راهنمايى است، امروز اهميت و ضرورت اسناد نويسى و گواه گرفتن و وثيقه گذاشتن بر كسى پوشيده نيست و بدون مراعات آنها جامعه فلج خواهد شد، از امتيازات قرآن مجيد است تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 534

كه آنها را بررسى مى كند.

282- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ گفتيم: تداين معامله اى است كه در آن

«دين» باشد على هذا «بدين» قيد توضيح است در مقابل «تجارة حاضرة» كه خواهد آمد و هر دو طرف آن نقد است، ضمير «فاكتبوه» بهتر است به «تداين» برگردد يعنى اين معامله را بنويسيد قهرا در اين صورت «دين» هم نوشته خواهد شد و شايد به «دين» برگردد، ابن عباس گفته اين آيه فقط درباره «سلف» است، ولى ظهور آن چنان كه گفته شد اعم مى باشد.

وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ.

ظهور «كاتب» در آنست كه غير از متعاملين باشد، از «لا يأب» به نظر مى آيد كه نهى تنزيهى است يعنى حالا كه خدا او را قدرت نوشتن داده و تعليم كرده نبايد از نوشتن امتناع كند.

فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً.

يعنى لازم است آنكه دين در ذمه اوست كم و كيف آن را به سند نويس ديكته و املاء كند، فاعل «ليتق» ظاهرا مديون مورد نظر است، يعنى مديون از خدا بترسد و در موقع املاء از حق و دين چيزى نكاهد.

فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ.

سفيه يعنى ابله و كم شعور، ضعيف مثل صغير و عاجز، آنكه قدرت املاء ندارد مانند لال و الكن و نظير آن در همه اين صور سرپرست او املا مى كند.

وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 535

شاهد گرفتن در معامله واجب نيست ولى بهتر است، دو نفر مرد و يا يك مرد و دو زن از براى

آنست كه در صورت انكار طرف، با بينه بتوان دين را اثبات كرد. لفظ «ممن ترضون» نشان مى دهد كه هر شاهد به درد نمى خورد بلكه بايد مورد اعتماد و رضايت طرفين و مورد قبول از نظر شرع باشند.

أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى.

«تضل» در اينجا به معنى نسيان است به قرينه «فتذكر» يكى از قارئان بنام حمزه «ان» را بكسر الف خوانده و شرطيه گرفته است ولى ديگران بفتح الف خوانده اند «1» يعنى دو نفر بودن زن براى آنست كه مبادا يكى فراموش كند آن وقت ديگرى به او يادآورى نمايد و چون با هم گفتگو كردند قضيه را به ياد مى آورند، از اين معلوم مى شود كه نسيان زنان در اينگونه كارها بيش از مردان است «2».

وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا لفظ «ما» بعد از «اذا» براى تأكيد است و معنايى ندارد اين جمله راجع به تحمل شهادت است يعنى وقتى كه گواهان را دعوت كردند كه بيايند و گواه باشند و بگويند قضيه از چه قرار است آنها از آمدن امتناع نكنند چنان كه: وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ در ذيل آيه راجع باداى شهادت است.

در كافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: چون گواهان را پيش از نوشتن سند بخوانند از اجابت امتناع نكنند عياشى از هشام بن سالم نقل كرده به امام صادق عليه السّلام گفتم «وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ» فرمود آن بعد از تحمل شهادت است «3».

__________________________________________________

(1)- «ان تضل» در تقرير «حذرا من ان تضل» است.

(2)- تكرار لفظ «احديهما» براى آنست كه اولى راجع به يكى لا على التعيين است ولى دومى همان است كه شهادت را بخاطر داشته

است (از الميزان).

(3)-

كافى كتاب شهادات. «عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال لا يأب الشهداء ان تجيب

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 536

آية اللَّه العظمى خويى در منهاج الصالحين فرموده: خلافى نيست در اينكه بعد از تحمل شهادت اداى آن واجب است و اگر به شهادت بخوانند به شرط عدم ضرر، و اقرب آنست كه تحمل شهادت در صورت دعوت واجب است با عدم ضرر.

وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلى أَجَلِهِ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنى أَلَّا تَرْتابُوا.

اين، حكمت و علت دستورهاى فوق است يعنى اين كار پيش خدا عادلانه و مورد رضاى خداست، و براى شهادت بعدى استوارتر و سندى محكم و كوتاهترين راهى است كه در مقدار دين و مدت به اشتباه نيافتيد.

إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِيرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلَّا تَكْتُبُوها.

مراد از «تجارة حاضرة» چنان كه گفته اند معامله نقدى است، شايد «حاضرة تديرونها» مفيد نقد بودن باشد يعنى تجارتى حضورى و تبادلى است و به آينده ربطى ندارد، در اين صورت اگر ننويسيد مانعى نيست.

وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهِيدٌ.

يعنى در معامله نقدى تنظيم سند لازم نيست ولى شاهد بگيريد، گفته اند:

شاهد گرفتن نيز مستحبّ است لفظ «لا يضار» صيغه مجهول و در اصل «لا يضارر» بفتح راء است يعنى نويسنده سند و شاهد مورد ضرر و اذيت واقع نشود و اگر به صيغه معلوم و بفتح راء اول باشد منظور آنست كه نويسنده و شاهد ضرر نرسانند و موجب اذيت نشوند ولى جمله «و ان تفعلوا» روشن مى كند كه وجه اول مراد است.

وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ اگر

به شاهد و سند نويس اذيت كنيد

__________________________________________________

حين تدعى قبل الكتاب»

تفسير عياشى عن هشام بن سالم عن ابى عبد اللَّه عليه السلام قال قلت «و لا تكتموا الشهادة» قال: بعد الشهادة.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 537

از طاعت خدا خارج شده ايد و آن گناه است، آن گاه در مقام موعظه و تهديد فرمود: وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

283- وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ.

راغب در مفردات گويد: رهن و رهان هر دو به معنى وثيقه (مرهون) «1» و در اصل مصدر مى باشند يعنى اگر به وقت معامله در سفر بوديد و كاتب نيافتيد گروگانى در اختيار طلبكار بگذاريد كافى است، در مجمع البيان فرمود:

به اجماع فقهاء در رهن، قبض شرط است و گرنه منعقد نمى شود ولى در تفسير آلاء الرحمن آن را منع كرده لازم است به «فقه» رجوع شود ناگفته نماند رهن به جاى سند و شاهد در وطن و حضر نيز كفايت مى كند.

فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ.

يعنى اگر: طلبكار به بدهكار اطمينان داشت و بدون گروگان و شاهد و سند، جنس را در اختيار او گذاشت، لازم است بدهكار از خدا بترسد و طلبى را كه در آن مورد اطمينان بوده، بموقع بدهد «2».

وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ.

اگر الف و لام «الشهادة» براى استغراق باشد، اين جمله يك حكم كلى است و شهادت مورد آيه يكى از مصاديق آنست، يعنى: هيچ شهادتى را كتمان نكنيد و هر كه آن را كتمان كند و در وقتش ادا نكند، قلبى گناهكار دارد، ناگفته نماند:

اداى شهادت با زبان و كتمان آن با قلب است بدانجهت «آثم قلبه» آمده، آيه شاهد است كه نسبت گناه به قلب هم داده مى شود مثل: إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ بقره/ 284، در آخر آيه فرموده:

كه خدا به همه كارهاى شما داناست وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ.

__________________________________________________

(1)- «رهان» در آيه به نظرم مبتداء خبر محذوف است و تقدير آن: «فرهان مقبوضة تكفيكم» مى باشد لفظ «مقبوضة» نشان مى دهد كه «رهان» جمع رهن است چنان كه گفته اند.

(2)- «امانته» مصدر به معنى مفعول است (ما اؤتمن فيه).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 538

[سوره البقرة (2): آيه 284]

اشاره

لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (284)

284- از آن خداست آنچه در آسمانها و زمين است و اگر آنچه در دل داريد آشكار كنيد يا پنهان داريد خدا شما را براى آن به حساب مى كشد، پس آنكه را بخواهد مى آمرزد و آنكه را بخواهد عذاب مى كند، خدا به همه چيز تواناست.

كلمه ها

تبدوا: بدو: آشكار شدن ابداء آشكار كردن، آن در آيه از باب افعال است.

انفسكم: مراد از «انفس» در اينجا باطن است (قلب، صدر و غيره).

شرحها

به نظر مى آيد: اين آيه به مناسبت «وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ ...» نازل شده و در حقيقت متمم آنست و در عين حال يك مطلب مستقلى است و حكايت از احاطه كامل خدا به باطن بندگان دارد خواه كتمان شهادت باشد يا غير آن.

284- لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ.

ظاهرا مراد از «ما فى السموات» موجودات بالا و از «ما فى الارض» موجودات پائين است، على هذا سماوات و ارض نيز به اين حكم داخل هستند يعنى مالك اصلى همه موجودات خداست.

وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ.

آيه صريح است در اينكه انسان در مقابل اعمال قلبى و درونى مسئول تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 539

است رجوع شود به «نكته ها» يعنى آنچه در آسمانها و زمين هست مال خداست شما هم از جمله آنها و مال خدا هستيد لذا شما را در مقابل افكار باطنى خواه اظهار بكنيد و يا نه، مسئول خواهد شمرد و به حساب خواهد كشيد.

فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ پس از روشن شدن حساب و استحقاق عذاب هر كه را بخواهد مطابق رحمت خويش مورد عفو قرار مى دهد و هر كه را بخواهد به موجب عدالت به عذاب مى كشد علت عذاب كه معلوم است، اين تبعيض روى عوامل ديگرى است و گرنه خدا كار جزاف نمى كند.

وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ خدا به هر چيز، از جمله محاسبه آمرزش و عذاب تواناست.

نكته ها

مراجعه به آيات نشان مى دهد گناهان به دو قسمت تقسيم مى شوند. گناهان خارجى و عملى و گناهان باطنى و قلبى مثلا آيه إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا

لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ نور/ 19 مى گويد كه دوست داشتن رواج فحشاء گناه است و آيه وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ بقره/ 283 از گناهكار بودن قلب خبر مى دهد و در آيه وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ بقره/ 225 آمده است كه از كسب و عمل قلب مؤاخذه مى شويد همچنين در آيه وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ ... و بالاخره آيه ذيل، قلب را مانند گوش و چشم مسئول مى داند إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا اسراء/ 36.

از اين آيات روشن مى شود كه اعتقادات قلبى، كينه ها، علاقه ها، مهرها و خلاصه آنچه به وسيله قلب انجام مى گيرد بايد از روى دليل باشد و گرنه، شخص تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 540

در مقابل آنها مسئول است.

اگر كسى: معاويه، ابن ملجم اصلى، معاوية و ابن ملجمهاى زمان را دوست بدارد پيش خدا مسئول است آن قلب گناهكار است زيرا دليلى به اين دوست داشتن ندارد، و هم چنين اگر كسى على بن ابى طالب عليه السّلام و ساير مردان خدا را دشمن دارد قلبى گناهكار دارد و دليلى به اين عداوت نخواهد يافت و همان گونه است همه عقائد باطله و نظير آنها. در تفسير عياشى از حضرت صادق عليه السّلام در خصوص بعضى از ستمگران آمده كه اگر كسى ذره اى از محبت آنها را در دل داشته باشد سزاوار است كه خدا او را داخل بهشت نكند.

واردات قلبى و وسوسه ها از اين مسئله مستثنى هستند كه آنها از اختيار خارج مى باشند و در پيش خدا عذابى ندارد.

در كافى، بابى تحت عنوان «من يهمّ بالحسنة او السيئة» «1» منعقد

كرده و رواياتى نقل مى كند كه خلاصه آنها اين است: نيت گناه، گناه نيست، ولى آن روايات منافات با اين آيات ندارند اولا آنها راجع به اعمال خارج هستند كه نيت منشأ آنهاست، ولى آيات، راجع به عمل مستقل قلب است، ثانيا مضمون آنها اين است كه اگر كسى قصد گناه كرد ولى عمل نكرد، عمل نكردن يك نوع اعراض از گناه است كه شايد سبب آمرزش نيت باشد.

__________________________________________________

(1)- اصول كافى ج 2/ 428.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 541

[سوره البقرة (2): آيات 285 تا 286]

اشاره

آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ (285) لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (286)

285- پيامبر به آنچه از طرف خدايش به او نازل شده ايمان آورده است، مؤمنان (نيز) همگى به خدا و ملائكه او و كتابها و پيامبران او ايمان آورده اند (و گويند) ميان هيچ يك از پيامبران خدا فرق نمى گذاريم و گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم پروردگارا آمرزش تو را (مى جوئيم) و بازگشت به سوى تو است.

286- خدا هيچ كس را جز به مقدورش تكليف نمى كند، هر چه نيك كرده براى او است و هر چه بد كرده به زيان اوست پروردگارا اگر فراموش كرده يا خطا

كرديم ما را مؤاخذه نكن پروردگارا بر ما تكليف سنگين بار مكن چنان كه بر پيشينيان كردى، پروردگارا بر ما چيزى را كه به آن تاب نداريم تحميل مكن، ما را بيامرز، آثار گناهمان را بپوشان و به ما رحم كن تو سرپرست مايى پس ما را بر گروه كافران پيروز گردان.

كلمه ها

المصير: مصدر ميمى است به معنى بازگشت و اسم مكان آيد به معنى بازگشتگاه بايد دانست صيرورت بازگشتى به صورت تحول مانند جنين شدن تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 542

نطفه است.

وسعها: وسع مقدور، آن در اصل به معنى فراخى است و معناى مقدور و ميسور مى دهد (مصدر از براى مفعول).

اكتسبت: فرقى كه قابل قبول باشد و نفس را قانع كند ميان كسب و اكتساب بدست نيامده، رجوع شود به قاموس قرآن.

اصر: آن در اصل به معنى سنگينى است و در آيه به معنى تكليف سنگين است (مصدر به معنى فاعل).

تحملنا: حمل (بفتح حاء) بار و بار برداشتن. حمل (بكسر حاء) بار ظاهرى، تحميل: بار كردن.

فانصرنا: يعنى: ما را غالب و پيروز كن. نصر در اينجا به صورت غالب كردنست.

شرحها

مى شود گفت كه: اين دو آيه، خلاصه و نتيجه گيرى است از تمام سوره.

توضيح اينكه: در اين سوره از سجود ملائكه، مخالفت ابليس، رانده شدن آدم از بهشت، آمدن پيامبران، ايمان آوردن به آنها، كفر ورزيدن از آنها، گرفتار شدن به بلا در اثر مخالفت، راهنمايى هاى خدا، اثر انفاق، بلاى رباخوارى و ...

بحث شد. بازده و نتيجه همه اينها آنست كه مسلمانان و پيامبرشان، به خدا و ملائكه و پيامبران و كتابهاى خدا ايمان بياورند و اظهار اطاعت كنند و از خدا استعانت جويند كه از گناهانشان بگذرد، بلاهاى گذشتگان را بسرشان نياورد و بر دشمنان پيروزشان گرداند، با در نظر گرفتن آنكه خدا كمتر از توانايى انسان تكليف مى كند و عمل هر كس هر چه باشد به خودش مربوط است.

285- آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ.

ظاهر آنست كه «و المؤمنون» عطف بر «الرسول»

باشد، يعنى پيامبر تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 543

و مؤمنان ايمان آوردند به آنچه از سوى خدا به پيامبر نازل شد، اين ثناى بزرگى است از خدا نسبت به آن حضرت و مؤمنان. شرط اصلى هر قيام و نهضت آنست كه رهبر قيام و كادر او به اصالت قيام ايمان داشته باشند، تمام پيامبران به دين خود ايمان واقعى داشتند، همچنين پرورش يافتگان آنها. جريان مباهله با نصاراى نجران ايمان آن حضرت را كاملا متجلى نمود.

كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ»

.ايمان در جمله بالا مبهم بود، در اين جمله به تفصيل ذكر شده، كلمه «لا نفرق ...» بعد از لفظ «رسله» حاكى از آنست كه بايد همه پيامبران خدا مورد تصديق باشند درباره آنان كه به بعضى از پيامبران ايمان مى آورند و به بعضى ايمان نمى آورند آمده: أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا نساء/ 150.

وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ «2».

مؤمنان در مقام اعتراف به بندگى مى گويند: فهميديم و اطاعت كرديم، پروردگارا انتظار آمرزش تو را داريم، به نظرم منظور آن نيست كه كلام را به زبان مى آورند بلكه عملشان گوياى اين سخن است و اين جمله در ضميرشان نقش بسته، چنان كه در عكس آن: قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا بقره/ 93 نيز چنين است.

ناگفته نماند: صيرورت، رجوعى است توأم با تحول و تدريج مانند تحول نطفه به جنين و انسان، آدمى در راه بازگشت به خدا در اثر اعمال نيك و بد از حالى به حالى منتقل شده يا بهشتى مى گردد و يا جهنمى و همه به سوى خدا برمى گردند: كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ

انبياء/ 93 إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً مائده/ 150.

__________________________________________________

(1)- «لا نفرق» در تقدير «و يقولون لا نفرق ...» است.

(2)- غفرانك مفعول فعل محذوف و تقدير آن «نسأل غفرانك» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 544

286- لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها.

اين جمله در آيه 233 نيز گذشت و در سوره انعام/ 152، اعراف/ 42، مؤمنان/ 62 نيز آمده است، وسع «1» در اصل به معنى فراخى و گسترش و در آيات قرآن به معنى مقدور و ميسور است يعنى: خدا به هيچ كس تكليف نمى كند مگر مقدور او را، چيزى را كه در حد توانايى اوست، اين يك قاعده كلى و عقلى و دينى است و منشأ هزاران احكام مى باشد لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ مراد از «له- عليه» نفع و ضرر است يعنى برگشت اعم از بد و نيك بخود انسان است.

رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا.

در قاموس قرآن مشروحا گفته ام: خطا سه قسم است يكى آنكه انسان كار حرام را از روى عمد و بى اعتنايى انجام دهد، اين خطا مسئوليت آور است.

مثل مِمَّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً نوح/ 25 بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ بقره/ 81 لذا در مجمع البيان خطا را گناه معنى كرده است.

بعضى از نسيانها نيز از بى اعتنايى و اهمال ناشى مى شوند و شايد مراد از آن بى اعتنايى باشد مثل: كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها طه/ 126 پس اين خطاها و نسيانها مورد مؤاخذه هستند، لذا مؤمنان در مقام استغاثه مى گويند: رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا ....

و اما «اصر» به معنى تكليف سنگين

است، بنى اسرائيل در اثر تخلف از فرمان خدا، تكاليف شاقى بر آنها بار گرديد، در سوره نساء آيه 160 آمده:

__________________________________________________

(1)- وسع مصدر است به معنى مفعول. در جوامع الجامع فرموده: «الوسع ما يسع الانسان و لا يضيقه».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 545

فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ مى بينيم كه در اثر ستمكارى بعضى از حلالها به آنها حرام شده است و در جاى ديگر بعد از نقل محرمات آمده ذلِكَ جَزَيْنهُمْ بِبَغْيِهِمْ انعام/ 146، اين تحريم در اثر تجاوز آنها بود، بايد دانست در اصل شريعت تكليف سنگين نيست ولى نافرمانيها آن را سنگين مى كنند چنان كه از «حملته ...» معلوم مى شود، ولى بايد دانست كه آنها تكليف خارج از مقدور نبود و گرنه مخالف لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها مى شد.

مؤمنان در اين قسمت از آيه، دو تقاضا از خدا دارند: يكى عدم مؤاخذه در مقابل نسيان و خطا، ديگرى گرفتار نشدن به تكليف سنگين كه ديگران گرفتار شدند.

رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ تكرار لفظ «ربنا» خضوع بخصوصى در برابر خدا و چنگ زدن به مقام ربوبيت و كارسازى است، مراد از «ما لا طاقَةَ لَنا» عذابهاى منهدم كننده و خانمان برانداز است كه در اثر گناهان پيش مى آيند، اين تقاضاى ديگر مؤمنان از مقام ربوبيت است كه به چنان بلاها گرفتار نشوند.

وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ به نظر مى آيد مراد از «اغفر لنا» از بين بردن آثار وضعى گناهان باشد كه غير از عفو است. در اينجا مؤمنان چهار خواهش ديگر از خدا دارند، كه مى گويند:

خدايا ما را بيامرز، آثار گناهان را از ما ببر، و ما را قرين رحمت خود فرماى، و بر قوم كافران پيروز گردان. آمين.

نكته ها

يكى از بزرگترين كارهاى نيك تربيت انسان است، تربيتى كه بر اساس ايمان به خدا و معاد باشد، اگر انسانها چنين تربيت شوند، دنيا مدينه فاضله تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 546

خواهد شد، هدف بزرگ پيامبران تربيت انسانهاست، به غير از دو عامل فوق، هيچ عاملى، مفيد بودن و انسان بودن انسان را تضمين نمى كند، آنكه به خدا و مجازات عقيده ندارد كدام عامل مى تواند او را از خيانت و جنايت و ... باز دارد راهى كه قرآن در پيش گرفته بهترين راه براى تربيت انسان و پيشبرد تمدن است بايد از آن پيروى نمود، آرى آن انسان به حال جامعه مفيد خواهد بود كه بگويد: رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا ....

در 25 صفر الخير 1398 از تفسير سوره بقره نزديك به ظهر فارغ شدم.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

[جلد دوم]

اشاره

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

سوره آل عمران

اشاره

در مدينه نازل شده و دويست آيه است

نظرى بر سوره مباركه

1- طبرسى و ديگران را عقيده بر اين است كه: آل عمران سومين سوره اى است كه بعد از سوره انفال در مدينه نازل گرديده است، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره سوم است اين سخن در مقدّمه گفته شد ولى شايد منظور آن باشد كه در ترتيب فعلى قرآن آل عمران سومين سوره است چنان كه بعدا خواهد آمد.

2- تعداد آيات آن باتفاق همه، دويست آيه است، مگر در قرائت شامى كه صد و نود نه (199) است، ولى دويست بودن نزد ما اعتبار دارد، زيرا بوسيله عاصم بن ابى النجود بامير المؤمنين عليه السّلام مى رسد چنان كه در اول بقره گفته شد. بنقل تفسير خازن اين سوره داراى سه هزار و چهارصد و هشتاد (3480) كلمه و چهارده هزار و پانصد و بيست (14520) حرف است.

3- نامگذارى به «آل عمران» ظاهرا بعلت آمدن ماجراى نذر همسر عمران، ولادت مريم و ولادت عيسى عليه السّلام در اين سوره است و از باب تسميه كل باسم جزء مى باشد، روايات شيعه و اهل سنت حاكى است كه در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با همين نام خوانده شده است، در مجمع البيان نقل شده آن حضرت فرمود:

سوره بقره و سوره آل عمران را ياد بگيريد كه دو نور افشانند، بر سر قرائت كننده روز قيامت سايه مى افكند ...

«قال: رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله تعلموا سورة البقرة و سوره آل عمران فانهما الزهراوان و انهما تظلّان صاحبهما يوم القيامة ...»

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 2

4- سوره مباركه بى شك مدنى است، طبرسى رحمه اللَّه فرموده:

همه مفسران چنين گفته اند، و علاوه آيات سوره، گواه صدق اين مدعا است.

5- مشكل است بگوئيم: همه سوره بيكبار نازل گشته است، مثلا مقدارى از آيات آن در رابطه با جنگ تاريخى «احد» مى باشد كه در اواخر سال سوم هجرت اتفاق افتاده است، على هذا بايد اين سوره در اواخر همان سال نازل شده باشد، از طرف ديگر حدود هشتاد آيه راجع بجريان آل عمران و آمدن هيأت نجرانى بمدينه و مباهله با آنهاست.

ابن اثير در تاريخ كامل تصريح كرده كه مباهله با نصارى در سال دهم هجرت واقع گرديد و آن روز 24 ذو الحجة، شش روز بعد از جريان مقدس غدير خمّ بود و از عمر آن حضرت فقط دو ماه و چهار روز باقى مانده بود، از گفته طبرسى در «اعلام الورى» و از تاريخ يعقوبى نيز چنين معلوم مى شود، على هذا حدود هشتاد آيه در اين رابطه بايد در سال دهم نازل شده باشد.

اما ابن اسحاق در سيره خود كه سيره ابن هشام نام دارد، مباهله را در اوائل هجرت نقل كرده است «1».

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: محمّد بن اسحاق و كلبى و ربيع ابن انس گفته اند:

اوائل سوره تا هشتاد و چند آيه درباره هيات نجرانى نازل شده است كه بمدينه آمدند از اين كلمه بنظر مى آيد كه طبرسى قول ابن اسحاق را پذيرفته است، بهر حال بايد گفت: اين سوره بتدريج در موارد لزوم نازل گشته و بدستور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، آيات آن رويهم گذاشته شده، تا يك سوره تشكيل گرديده است.

الميزان نظر مى دهد كه شايد اين سوره بيكبار نازل شده باشد زيرا آيات آن داراى

نظم و نسق واحدى است، گفته ابن اسحاق كه اوائل سوره درباره هيات نجران نازل گرديده بنظر الميزان اجتهاد از جانب خود اوست. ناگفته نماند:

__________________________________________________

(1) سيره ابن هشام ج 1. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 3

فرموده الميزان در صورتى قابل قبول است كه مباهله در اوائل هجرت اتفاق افتاده باشد.

6- اين سوره با قيوميت و سرپرستى خدا شروع مى شود، نظر قرآن را درباره تورات و انجيل بيان مى دارد، جريان ولادت عيسى را بررسى مى كند، كسانى را كه عيسى را خدا يا پسر خدا مى دانستند به مباهله مى خواند، اشكالهايى را كه يهود و نصارى بر قرآن و اسلام داشتند نقل و جواب مى دهد، بجنگ بدر اشاره مى كند و به تحليل جنگ احد و علل شكست مسلمين مى پردازد، مسلمانان را دعوت باتّحاد و لا تَفَرَّقُوا مى كند، با فرمان لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ از جريان «عوامل نفوذى» بر حذر مى دارد و در آخر توجّه بخدا و اتّحاد در دين را دواى دردها معرّفى مى كند.

بنظر مى آيد: غرض عمده سوره، تحكيم موضع مسلمين، رفع اشكالات يهود و نصارى، دعوت بوحدت و توجه دادان بخدا است، در اين بين، دريايى از حقائق و واقعيتها در اين سوره مورد نظر خداوندى است كه در دسترس انسانها قرار داده شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 4

[سوره آل عمران (3): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الم (1) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ (2) نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ (3) مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ (4)

إِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ

لا فِي السَّماءِ (5) هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (6)

بنام خداى رحمان رحيم

1- الف، لام، ميم «1».

2- خدا، كه جز او معبودى نيست همان زنده و مدبر است.

3- اين كتاب را بحق بر تو نازل كرده، كه كتابهاى پيشين را تصديق مى كند، تورات و انجيل را پيش از قرآن براى هدايت بشر فرستاده و نيز فرقان را نازل كرده است:

4- كسانى كه آيات خدا را انكار كرده اند براى آنها عذاب سختى هست، خدا توانا و انتقامگير است.

5- حقا كه چيزى در آسمان و زمين براى خدا نهان نمى ماند.

6- او همان است كه شما را در رحم ها هر طور كه مى خواهد شكل مى دهد، معبودى جز او نيست توانا و حكيم است.

__________________________________________________

(1) الم را در اينجا مانند بقره يك آيه شمرده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 5

كلمه ها

الم: حروف مقطّعه را در اوّل سوره اعراف بررسى خواهيم كرد.

حىّ: زنده، صفت مشبهة است، دلالت بر دوام حيات دارد نظير: الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ فرقان/ 58 «هو الحى» يعنى فقط او زنده حقيقى است.

قيّوم: مدبّر كامل، سرپرست، اداره كننده، «الدائم القيام بتدبير الخلق» (بقره/ 255).

مصدّق: تصديق كننده.

تورات: نام كتابى است كه بر موسى عليه السّلام نازل گرديد، در زبان عبرى بمعنى قانون است.

انجيل: نام كتابى است كه بر عيسى عليه السّلام نازل گرديد، كلمه يونانى است بمعنى بشارت.

فرقان: فارق ميان حق و باطل، در اصل مصدر است بمعنى فاعل. طبرسى آن را مطلق فارق ولى راغب، فارق حق و باطل مى داند.

انتقام: نقم: انكار كردن «نقم الامر: انكره» عقوبت را از آن انتقام گويند كه انكار عملى كار قبيح است.

يصوّركم: صورت: شكل. تصوير:

شكل دادن. «يصوركم»: شكل مى دهد شما را، تصوير اعم از مجسّم كردن و عكس كشيدن است.

ارحام: جمع رحم. محل تشكيل و رشد جنين در شكم مادر، در قرآن هميشه بلفظ جمع آمده است.

شرحها

در اين آيات كه به منزله عنوان همه سوره است. سخن از تدبير و قيوميت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 6

خداست: انزال كتب، ارشاد مردم بوسيله انبيا از مصاديق قيوميت خدا مى باشد آنها كه بقيموميت و ارشاد خدا تن در ندهند، عذاب سختى در انتظار آنهاست، خدا از آنها بى خبر نيست، زيرا كه هيچ چيز از خدا در زمين و آسمان پوشيده نمى ماند.

خدايى كه شما را به هر گونه كه خواهد در رحم مادران شكل مى دهد، چطور اعمال شما بر او پوشيده مى ماند، او تواناست، حكمت او ارسال رسل و انزال كتب را لازم گرفته است. ميان اديان خدايى و انبياء او همبستگى وجود دارد و هر يك تصديق كننده آن ديگرى است.

2- اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ متن اين آيه در سوره بقره گذشت لفظ «اللَّه» مبتداء، خبر آن هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وصف آن اللَّه است يعنى اللَّه كه جز او معبودى نيست، زنده و مدبر كامل موجودات و از جمله انسان است.

لفظ قيوم سه بار در قرآن مجيد آمده است اول در سوره بقره، دوم در اين آيه، سوم وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً طه/ 111، لفظ قيوم كه صيغه مبالغه است حاكى از تدبير تمامتر جهان مى باشد، لفظ «حى» دلالت مى كند كه قيموميت خدا يك قيموميت طبيعى و فاقد شعور نيست بلكه قيموميت زنده و داراى

علم و قدرت است، علم و قدرت لازمه حيات است، خداى قيوم بر همه موجودات اشراف دارد و علم او در همه نافذ است، حيف كه براى مجسم كردن الْحَيُّ الْقَيُّومُ كلماتى پيدا نمى كنم، اين حقيقت «يدرك و لا يوصف» است، آيه ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يونس/ 3 و آيه وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بقره/ 255 ناظر بقيموميت خداست.

3- نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ.

يعنى: نزول كتابها و بعثت انبياء گوشه اى از قيوميت و تدبير خداست تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 7

«بالحق» نشانگر آنست كه نزول قرآن بمقتضاى حكمت و ضرورت بوده نه از روى هوس و عبث، طبرسى رحمه اللَّه ذيل آيه 7 از سوره انفال فرموده: حق آنست كه شى ء در موقع خود واقع شود. «1»

آمدن «نزل» در قرآن و «انزل» درباره تورات و انجيل ظاهرا براى آنست كه قرآن بطور تدريج و تورات و انجيل بطور دفعى نازل شده اند منظور از لِما بَيْنَ يَدَيْهِ كتابها و شريعتهاى پيشين است در جاى ديگر آمده: ... مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ مائده/ 48، در نكته ها راجع به تورات و انجيل سخن خواهيم گفت.

«هدى» مفعول له است يعنى براى هدايت مردم، به نظر بعضى حال است بمعنى «هاديا»، در رابطه با وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ گفته اند مراد از فرقان، دين، بقول بعضى عقل و بقول بعضى قرآن است.

ناگفته نماند: دين و شريعت همه اش بصورت كتاب نيست مثلا در اسلام بصورت كتاب و سنت است و هكذا در سائر شريعتها، على هذا مراد از «الفرقان» مطلق معارف دينى است

خواه بصورت كتاب باشد يا بصورت شفاهى، در اينصورت جمله وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ ذكر عام بعد از خاص است. «2»

در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده: مراد از فرقان آيات محكم و روشن، و مراد از قرآن همه اين كتاب آسمانى است:

«قال الصادق عليه السّلام الفرقان كل آية محكمة فى القرآن»

«3» در خاتمه بايد دانست: منظور از «الكتاب» در آيه، همه آيات و سوره هايى است كه تا آن موقع نازل شده بود و يا در علم خدا بود كه بعدا نازل گرديد.

__________________________________________________

(1) على هذا «بالحق» قيد «نزل» است نه قيد كتاب يعنى: «نزل تنزيلا حقا».

(2) اين مطلب از الميزان استفاده شده است.

(3) جوامع الجامع.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 8

4- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ «1» آيه راجع به كسانى است كه قيموميت خدا را درباره شريعتها و انبياء ناديده مى گيرند و آنها را انكار مى كنند، اين اشخاص قهرا راه غير خدايى خواهند رفت عقوبت خدا عكس العمل كارهاى ناشايست و انكار آنهاست هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ نمل/ 90، لفظ «عزيز» حكايت از توانايى خدا دارد.

5- إِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ اين آيه در عين حال كه مطلب مستقلى است تعليل وعده عذاب در آيه سابق و توجيه آن مى باشد گويى كسى مى پرسد، خدا از كجا مى داند كه منكران كيستند تا از آنها انتقام بكشد؟ در جواب آمده: بلى مى داند زيرا چيزى در آسمان و زمين از جمله اعمال كفار و منكران بر خدا پوشيده نيست. آيه ذيل در تكميل اين مطلب است.

6- هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ

يَشاءُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. گويى منظور از آيه آنست كه: نه تنها خدا از همه چيز از جمله از شما انسانها آگاهى دارد، بلكه امكان و قدرت گناه كردن را نيز او بشما داده است و حتى شما در انكار كردن حقائق از حول و قوه او استفاده مى كنيد او شما را در رحم مادران طورى مى آفريند كه امكان انكار براى شما فراهم ميآيد، بعبارت ديگر حتى در انكار آيات خدا نيز استقلال نداريد كه اراده شما بر اراده حق غلبه كند.

تصوير شامل تنظيم ظاهرى و باطنى هر دو است كَيْفَ يَشاءُ شامل قيافه ها، نر و ماده بودن، استعداد، صفات و غرائز همه است لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ... تكميل و تأكيد مطلب است، دو وصف عزت و حكمت حاكى از آن است كه خدا بآنچه بخواهد تواناست و هر چه مى كند از روى حكمت و مصلحت است.

__________________________________________________

(1) گويى آمدن عزيز براى آنست كه انتقام خدا مانند انسان براى تشفى قلب نيست.

بلكه خدا عزيز و تواناتر از آنست كه احتياج به تشفى داشته باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 9

نكته ها
قرآن و تورات:

كلمه تورات و انجيل در سوره بقره نيامده است در تفسير قرآن براى اولين بار به لفظ تورات و انجيل بر مى خوريم، قرآن مجيد به مضمون مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ بسيار تكيه دارد به طورى كه دوازده بار اين جمله در قرآن تكرار شده است، از آن بيان، دو مطلب بدست مى آيد يكى اينكه:

يهود و نصارى نبايد از قرآن اعراض كنند و با آن مخالف باشند، زيرا قرآن كتاب آنها را تصديق مى كند و سبب تثبيت كتاب آنهاست.

دوم: قرآن كاملتر از تورات و

انجيل است زيرا لازمه تصديق، تفوق داشتن است اما قرآن به طور كامل تورات موجود در آن روز را تصديق نكرده است بلكه: نظر قرآن در رابطه با تورات در چهار مسئله خلاصه مى شود.

اول آنكه: مقدارى از تورات فعلى همان تورات اصلى است: قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ آل عمران/ 93، اينكه مى گويد: تورات را بياوريد و بخوانيد، يعنى گفته موسى در آنست، نظير اين است آيه وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ مائده/ 43.

دوم آنكه: قسمتى از تورات از بين رفته و ناپديد شده است: نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ مائده/ 12، ايضا آيه: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ، آل عمران/ 23، هر دو آيه حكايت دارند كه قسمتى از تورات از بين رفته است.

سوم آنكه: مقدارى بر آن اضافه شده است، دنيا پرستان از جانب خود نوشته و بخدا نسبت داده اند: فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ... فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ ... بقره/ 79، ايضا آيه: وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ آل عمران/ 78، قضايايى در تورات فعلى هست تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 10

كه از خواندن آنها موى بر اندام آدمى راست مى شود مانند جريان حضرت لوط و اينكه العياذ باللّه او با دختران خود زنا كرد و هر دو از او حامله شدند (سفر پيدايش باب 19) يا اينكه نعوذ باللّه سليمان از زنا بدنيا آمد (كتاب دوم سموئيل باب يازدهم) و امثال

اينها، كه مسلما از طرف خود فروخته ها نوشته شده تا راه براى عياشى هاى شاهان يهود و امثال آنها باز باشد.

چهارم آنكه: در تورات تغيير و تبديل رخ داده است، معانى كلمات را از معناى اصلى منحرف كرده اند و بغير معانى مراد تفسير نموده اند، در چندين آيه آمده است: يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ ... مائده/ 13.

ناگفته نماند: يهود عقيده دارد به اينكه در حمله «بخت نصّر» پادشاه بابل بفلسطين، تورات اصلى از بين رفت و تا زمان فتح بابل بدست كوروش پادشاه ايران، خبرى از تورات نبود، پس از آن عزير نامى كه تورات آن را «عزرا» ناميده است مقدارى از آن را پيدا كرد و نوشت و بدين جهت از طرف يهود «پسر خدا» خوانده شد، هاكس آمريكايى در قاموس كتاب مقدس در مقدّمه همان كتاب و در ذيل لفظ تورات اين مطلب را مشروحا گفته است و من در قاموس قرآن آن را مشروحا نقل كرده ام.

انجيل

انجيل نام كتاب عيسى و بمعنى بشارت است قرآن مجيد فقط از يك انجيل خبر مى دهد ولى نصارى به چهار انجيل بنام: انجيل متّى، انجيل مرقس، انجيل لوقا، انجيل يوحنّا عقيده دارند، ناگفته نماند: انجيلها بسيار بودند، شماره آنها از صد تجاوز مى كرد ولى بدستور پاپ «داماسيوس» فقط چهار انجيل فوق، رسمى معرفى گرديد، بقيّه قدغن و غير رسمى اعلام شدند.

در روايات هست كه تورات و انجيل بيكباره در الواح نازل شدند و در علل تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 11

الشرائع از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: ... قرآن بتدريج در غير الواح و غير صحف نازل گرديد ولى تورات و انجيل و زبور

همه بيكبار در الواح و و رق نازل شدند «1».

ناگفته نماند: وضع انجيل عيسى بر ما پوشيده است ولى از قرآن مجيد مى شود فهميد كه در انجيلها مقدارى از گفته هاى عيسى را يافته است چنان كه درباره بشارت حضرت رسول هم آمده: يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ اعراف/ 157 و در جاى ديگر فرموده: وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ مائده/ 47.

ناگفته نماند: پاپ داماسيوس در سيصد و هشتاد چهار ميلادى از دنيا رفته است، معلوم مى شود رسميت چهار انجيل پيش از بعثت حضرت رسول بوده است، شايد بعدا نيز دستبردى در انجيلها رخ داده است.

__________________________________________________

(1) از تفسير صافى از علل الشرائع.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 12

[سوره آل عمران (3): آيات 7 تا 9]

اشاره

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ (7) رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (8) رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ (9)

7- اوست كه اين كتاب را بر تو نازل كرده، قسمتى از آن، آيات محكم هستند، آنها اساس اين كتابند و قسمتى ديگر متشابه مى باشند، آنهايى كه در قلوبشان انحراف هست پيروى از متشابه مى كنند، بقصد فتنه و بقصد تأويل آن و تأويل آن را جز خدا كسى نمى داند (ولى) آنها كه در دانش ثابتند مى گويند: بمتشابه ايمان آورديم، همه آن از

پيش پروردگار ماست (از اين سخن) جز عاقلان پند نگيرند.

8- (و گويند): پروردگارا دلهاى ما را پس از آنكه هدايت كرده اى، منحرف مساز، و ما را رحمتى از نزد خويش عطا كن كه تو بسيار بخششگرى.

9- پروردگارا تو جمع آورنده مردم هستى براى روزى كه در آن شكى نيست، حقا كه خدا در وعده اش تخلف نمى كند.

كلمه ها

محكمات: جمع محكم. مراد از آن آياتى است كه معنى و مقصود از آنها روشن و معلوم است، از نظر اينكه احتمال ديگرى بر آنها راه يابد محكم و نفوذ ناپذير مى باشند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 13

امّ: اساس. پايه. اصل.

اخر: ديگرى ها، آن (بر وزن صرد) جمع آخر (بر وزن مادر) است.

متشابهات: جمع متشابه. گويند آيات متشابه آنهايى هستند كه مراد از آنها روشن نيست، مثلا مى گويد: آن شير است، ولى معلوم نيست آيا شير نوشيدنى مراد اوست يا حيوان درنده. بنظر مى آيد مراد از آنها تشابه در مفهوم نيست، بلكه تشابه در مصداق خارجى آنهاست چنان كه خواهد آمد.

زيغ: انحراف. «زاغ زيغا: مال».

تأويل: اول: رجوع. «آل اليه: رجع» تأويل: برگشت دادن.

بمعنى مفعول (مأوّل) نيز آيد، منظور از آن مصداق خارجى است.

راسخون: رسوخ: ثبات. «رسخ رسوخا: ثبت فى موضعه» «راسخ فى العلم» كسى است كه در علم ثابت باشد و شكى عارضش نشود.

يذكّر: در اصل «يتذكّر» است، تاء بذال بدل شده و در آن ادغام گرديده است.

هب: فعل امر است يعنى: عطا كن. «وهب يهب هبة».

لدنك: لدن ظرف زمان و مكان است، بمكان نزديك دلالت مى كند.

وهاب: بسيار عطا كننده، بسيار هبه كننده، صيغه مبالغه است.

ريب: شك. بعضى شكّ بدتر گفته اند.

ميعاد: وعده. مثل ميقات بمعنى وقت.

شرحها

پس از آنكه در آيه نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ از قرآن مجيد سخن رفت اين آيات در تكميل آن روشن مى كند كه قرآن بدو بخش تقسيم مى شود: آيات محكم تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 14

و واضح الدلاله و آيات متشابه كه مراد و مصداق خارجى آنها روشن نيست، بعد اضافه مى كند كه مردم در تلقّى قرآن دو گونه اند يكى اشخاص

منحرف القلب كه بقصد فتنه انگيزى و يافتن مصداق خارجى، بمتشابهات قرآن روى مى آورند، ديگرى راسخون در علم و سليم القلبها كه بمتشابهات ايمان مى آورند و گويند:

همه قرآن چه محكم و چه متشابه از جانب خداى ماست و از خدا مى خواهند كه پيوسته در آن حال بمانند و در رابطه با آخرت (كه مقدارى از آيات آن متشابهند) مى گويند: خدايا تو مردم را براى قيامت جمع خواهى كرد، وعده ات تخلّف پذير نيست.

7- هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ اين قسمت از آيه چنان كه مى بينيم قرآن را بدو بخش محكم و متشابه تقسيم مى كنند، اساس و پايه بودن محكمات از آن جهت است كه معانى آنها كاملا روشن و آشكار است و جنبه عملى دارند نه عقيدتى، هر وقت مى توان با مراجعه به آنها دستورهاى خدا را دانست و در زندگى پياده نمود.

آيات متشابه آياتى هستند كه بيشتر جنبه عقيدتى دارند، مثل تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قدر/ 4 پياده شدن و كيفيّت وقوع خارجى آنها بر ما پوشيده است و تا در دنيا هستيم بر ما روشن نمى شود و حتى با بر گرداندن آنها بمحكمات، باز اين قفل گشوده نخواهد شد.

فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ.

يعنى كج انديشان به متشابهات روى مى آورند، بدو علّت: يكى براى فتنه انگيزى، ديگرى براى دانستن تأويل آنها، با آنكه تأويل متشابه را جز خدا كسى نمى داند.

ضمير «تأويله» در هر دو مورد، به ما تَشابَهَ بر مى گردد تأويل در قرآن مجيد گاهى بمعنى

نتيجه و عاقبت كار است مانند أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 15

بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا اسراء/ 35 يعنى عاقبت و نتيجه تمام دادن پيمانه و سنجيدن با ترازوى صحيح، خوب است.

و گاهى وجود خارجى و پياده شدن يك خبر، تأويل ناميده شده است، مثلا يوسف عليه السّلام در خواب ديد يازده ستاره و آفتاب و ماه بر او سجده مى كنند، پس از سالها كه در مصر به حكومت رسيد، پدر و مادر و برادرانش به مصر آمدند و در پيش او خضوع كردند، يوسف گفت: يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ يوسف/ 100 پس مراد از تأويل در اينجا مصداق خارجى خبر است.

و گاهى علّت و سبب يك عمل تأويل آنست. در قضيه موسى عليه السّلام و آن مرد عالم مى خوانيم كه مرد عالم كشتى را سوراخ كرد، طفل را كشت، ديوار يتيمان را مرمّت كرد، موسى عليه السّلام بهر سه عمل كه علّت آنها را نمى دانست اعتراض نمود، مرد عالم پس از بيان علل كارهاى خود، فرمود: ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً كهف/ 82.

در آيه وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ يوسف/ 6، مراد از تأويل، برگشت دادن است يعنى خدا ترا تعليم مى دهد كه بتوانى خبرها را بوقوع خارجى آنها برگشت بدهى، چنان كه يوسف، خواب پادشاه مصر و خواب آن دو نفر زندانى را بوقوع خارجى آنها برگردانيد و جواب گفت و همانطور هم واقع گرديد. مراد از تأويل در آيه مورد تفسير، وقوع خارجى آيات متشابه است.

آيه شريفه مى گويد: اشخاص منحرف و بيمار دل بدو نظر بآيات متشابه روى مى آورند:

يكى براى فتنه انگيزى و اضلال مردم، مثلا بعضى از رهبران كفّار مى گويند: آيه يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ سجده/ 5، مضمونش آن است كه مدت هر دين هزار سال است، سپس آن دين بسوى خدا باز مى گردد و دين ديگرى مى آيد، على هذا مدت دين اسلام (نعوذ باللّه) تمام شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 16

حال آنكه اين آيه يكى از متشابهات است و دلالت بر تحولات طبيعى هزار ساله دارد كه بر ما پوشيده است و مى گويد «امر تدبير» بسوى خدا باز مى گردد نه «دين».

ديگرى: آنكه مى خواهند تأويل و مصداق خارجى آن را بدست آورند، حال آنكه جز خدا كسى تأويل متشابه را نمى داند، پس طلب كردن چيزى كه انسان شايستگى دانستن آن را ندارد، قطع نظر از اينكه رنج بيهوده است گمراه كننده نيز هست چنان كه مثلا در روايات از تفكّر در ذات خدا نهى شده است زيرا ما قدرت درك حقيقت ذات خداى سبحان را نداريم.

ناگفته نماند: جمله وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ صريح است در اينكه تأويل متشابه را فقط خدا مى داند، آنها كه مى گويند: مى توانيم با برگشت دادن متشابهات به محكمات، متشابهات را بدانيم بر خلاف آيه سخن گفته اند.

باز ناگفته نماند: مراد از تأويل، كيفيّت وقوع خارجى آيات متشابه است، پس تشابه در مفهوم و معنى نيست در بسيارى از آيات متشابه، مفهوم كاملا روشن است امّا كيفيّت خارجى مفهوم و روشن نيست و متشابه است مثلا در وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا

اسراء/ 85 فقط كيفيت خارجى بر ما متشابه است نه مفهوم كلمات و نه مراد از آنها، رجوع شود به نكته ها.

اينكه گفته شد: تأويل متشابه را فقط خدا مى داند، بدان معنى نيست كه ما درباره متشابهات تحقيق نكنيم، بحكم كريمه كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ ص/ 29 تدبّر و تحقيق در جميع آيات قرآن لازم است شايد در اثر تحقيق و تدبّر، بسيارى از آيات كه متشابه بنظر مى آيند، محكم از آب در آيند و انگهى آيات متشابه همه عقيدتى اند و از اين لحاظ كاملا مفيد و منشأ اثر مى باشند، مثلا ما حقيقت فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ دخان/ 4 را نمى دانيم زيرا متشابه است، امّا مى دانيم تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 17

كه در شب قدر، كارها و سرنوشتها از روى حكمت خدا تقسيم مى شوند لذا عبادت مى كنيم و از خدا مى خواهيم كه نصيب ما را بهتر فرمايد، يا اينكه ما حقيقت قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ سجده/ 11 را نمى دانيم، امّا عقيده داريم كه ملك الموت روح ما را قبض مى كند و اين عقيده براى ما منشأ اثر است، النهاية واقعيّت آن را بخدا موكول مى كنيم.

وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.

اينها قسمت دوّم از تلقّى كنندگان قرآن اند كه چون مى دانند راهى به دانستن تأويل متشابه ندارند مى گويند: به متشابه ايمان داريم، همه قرآن از جانب خداست، آنان در اثر اينكه دانش راسخ و بدون شك دارند، تسليم مى شوند.

امام صادق صلوات اللَّه عليه فرموده است: قرآن، محكم و متشابه است به محكم ايمان مى آوريم، عمل مى كنيم، متديّن مى شويم، به متشابه ايمان

مى آوريم ولى عمل نمى كنيم «1».

وَ الرَّاسِخُونَ ... جمله مستأنفه است، راسخون در علم منحصر بامامان صلوات اللَّه عليهم نيست، بلكه شامل همه اهل ايمان است كه در علم و ايمانشان شكّى عارض نمى شود، اين كلمه حتّى درباره اهل كتاب نيز بكار رفته است:

لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ... نساء/ 162 و اينكه از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«نحن الراسخون فى العلم «2»»

يا آنجا كه امام باقر عليه السّلام فرموده:

«كان رسول اللَّه افضل الراسخون

__________________________________________________

(1)

«عن ابى عبد اللَّه عليه السلام يقول: ان القرآن محكم و متشابه فاما المحكم فنؤمن به و نعمل به و ندين به و اما المتشابه فنؤمن به و لا نعمل به»

تفسير عياشى بنظر ميايد «و لا نعمل به» سالبه بانتفاء موضوع است، زيرا متشابهات موضوعات عقيدتى هستند نه عملى.

(2) تفسير صافى،

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 18

في العلم «1»»

منظور مصداق اكمل است.

ناگفته نماند: اين واقعيّت را فقط خردمندان درك مى كنند وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.

8- رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ. ادامه سخن راسخون در علم است كه از خدا مى خواهند مانند منحرفان نباشند، مراد از مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً رحمت بخصوص خداست كه بهمه نصيب نمى شود، امام صادق عليه السّلام فرموده: از انحراف مطمئن نباشيد و بسيار بگوئيد:

«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا «2»».

9- رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ ادامه دعاى راسخون در علم است از إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ ... دو مطلب فهميده مى شود يكى اينكه اگر مانند منحرفين باشيم در عذاب خواهيم بود، دوّم

اينكه مقدارى يا بسيارى از آيات قيامت از لحاظ كيفيت وقوع خارجى، متشابه هستند، آنها در مقام تسليم مى گويند: خدايا قيامت را با همه چگونگى هايش قبول داريم و يقين داريم كه همه مردمان را در آن، زنده خواهى كرد، وعده تو غير قابل تخلّف است، ظاهرا إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ ... تتمّه قول آنهاست.

نكته ها
نظرى به متشابه:

از آيات شريفه معلوم گرديد كه قرآن مجيد بدو بخش محكم و متشابه تقسيم مى شود، محكمات اساس و پايه قرآنند كه مى شود بآنها مراجعه كرد و وظائف فردى و اجتماعى را دريافت ولى متشابهات

__________________________________________________

1- تفسير جوامع الجامع

2-

«عن سماعة بن مهران قال: قال ابو عبد اللَّه عليه السلام اكثروا من ان تقولوا ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ هديتنا و لا تأمنوا الزيغ» (عياشى).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 19

به اين حدّ نيستند بايد بمضمون آنها ايمان آورد و حقيقت آنها را موكول بخدا كرد در اينجا بايد چند مسئله مورد توجه قرار گيرد.

اول: ظهور آيه مى رساند كه متشابهات تا آخر متشابه و مبهم خواهند ماند و اگر منظور اين باشد كه متشابهات با مراجعه به آيات ديگر يا به روايات، از محكمات مى شوند ديگر تقسيم آيات بدو بخش محكم و متشابه مفهومى نخواهد داشت، بلكه لازم بود كه گفته شود: اكثر قرآن محكمات است، مقدارى هم متشابه و مبهم است كه فهم آنها احتياج بآيات ديگر و روايات دارد و ديگر معنى نداشت كه راسخون در مقام تسليم بگويند: آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا بلكه خود اين تسليم شدن و آيه مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ حاكى است كه آيات متشابه پيوسته متشابه خواهند بود، در

اينجا عين كلمات أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را در اين زمينه مى آوريم، آن حضرت در جواب كسى كه از او خواست خدا را توصيف كند فرمود:

«و اعلم يا عبد اللَّه: ان الراسخين فى العلم هم الذين اغنا هم اللَّه عن الاقتحام على السدد المضروبة دون الغيوب اقرارا بجهل ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب فقالوا آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا و قد مدح اللَّه اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم يحيطوا به علما و سمّى تركهم التعمّق فيما لم يكلّفهم البحث عنه (عن كهنه- خ ل) رسوخا» «1».

يعنى: بدان اى بنده خدا راسخون در علم كسانى هستند كه خدا بى نيازشان كرده از داخل شدن به درهايى كه درهاى غيوب ناميده ميشوند، آنها اقرار مى كنند كه تفسير آن غيبهاى مستور را نمى دانند لذا در مقام عجز گفته اند: آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا خداوند در مقابل اين اعتراف آنها را مدح فرموده و عملشان را در ترك

__________________________________________________

(1)- تفسير عياشى. اين سخنان در نهج البلاغه در خطبه اشباح (خطبه 90) نيز آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 20

تعمّق در اينگونه حقائق، رسوخ در علم ناميده است.

پس معلوم مى شود كه اينگونه آيات پيوسته متشابه خواهند ماند، بايد به مضمون آنها ايمان آورد و كشف حقيقت آنها را بخدا واگذاشت.

دوم: مراد از متشابه در اينجا تشابه لفظى نيست، پس منظور، يا تشابه مراد است يا تشابه و مبهم بودن وجود خارجى، عده اى از آيات از لحاظ مراد و مقصود متشابه و مجمل مى باشند، مانند بسيارى از آيات احكام و غيره، ولى اينگونه آيات با مراجعه به روايات و تاريخ و آيات ديگر، مراد از آنها معلوم شده

و ديگر در رديف متشابه نيستند، مى ماند فقط متشابهاتى كه از لحاظ مصداق و وقوع خارجى.

متشابه هستند به نظر مى آيد كه مقصود از آيه مورد تفسير، اينگونه آيات است و اللَّه العالم اينك مقدارى از آيات متشابه را بعنوان نمونه در زير مى آوريم كه مضمونشان كاملا روشن است ولى از لحاظ مصداق متشابهند.

1- حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ. فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ دخان 1- 5، اين آيات از لحاظ مضمون كاملا روشن اند، ولى از لحاظ مصداق روشن نيستند، ما چه مى دانيم حقيقت تقسيم شدن كارها از روى حكمت يعنى چه؟ در كجا قسمت مى شود؟

چگونه قسمت مى شود؟ اين حقيقت تا دنيا هست بر ما مجهول خواهد ماند، بايد ايمان بياوريم، ما كه در ظرف مادّه زندگى مى كنيم نمى توانيم اين حقائق را درك كنيم، از طرف ديگر لازم بود كه خدا اين مطالب را بيان فرمايد تا لا اقل به مضمون آنها واقف شويم.

2- تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قدر/ 4، اين آيه نيز مانند آيه سابق از لحاظ مفهوم واضح ولى نظر از مصداق خارجى متشابه و مبهم مى باشد، ملائكه در شب قدر چطور نازل مى شوند، كارها را چطور تمشيت مى دهند؟ و اللَّه العالم. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 21

3- ... وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ، إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ صافات/ 7- 10، اين آيات در زمينه رانده شدن شياطين از مجمع ملائكه است، چطور رانده مى شوند، ملاء

اعلى چگونه است و در كجاست؟

حقيقت شياطين و ملائكه چيست و شنيدن و رانده شدن آنها چطور است؟

4- قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً.

جنّ/ 1 وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ احقاف/ 29، اين دو آيه و آيات ديگر كه درباره جنّ نازل شده است از جهت مضمون صريح و روشن مى باشند ولى حقيقت و كيفيت آنها بر ما مجهول است و تا ابدهم مجهول خواهد بود! 5- يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ سجده/ 5، اين امر، و تدبير آن چيست، عروجش چگونه است؟

بايد باين آيات فقط ايمان بياوريم و بگوئيم آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا.

6- تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلًا معارج/ 4، آيه از لحاظ مفهوم روشن و از لحاظ خارج و كيفيت بر ما متشابه است و قابل درك نيست ولى مضمونش مفيد و مورد اعتقاد ما مى باشد.

7- از اين قبيل است، خواب اصحاب كهف، معجزات پيامبران، زنده شدن مرغان در دست ابراهيم عليه السّلام حروف مقطعه، بسيارى از جريانهاى قيامت، صفات و كارهاى خداوندى، و ده ها امثال آن.

سوم: از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده: هر كه متشابه قرآن را به محكم آن برگرداند براه راست هدايت شده است

«من رد متشابه القرآن الى محكمه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 22

هدى الى صراط مستقيم»

«1» به نظر مى آيد منظور امام عليه السّلام آن متشابهى است كه مى شود با بر گرداندن

به محكم، نوعى از آن استفاده كرد، مثلا از آيه وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ قيامة/ 23 ممكن است به نظر كسى بيايد كه «نعوذ باللَّه» خدا جسم است و مى شود بجمال او تماشا كرد ولى با برگرداندن آن بآيه: لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ ... انعام/ 103 و آيه: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ شورى/ 11 معلوم مى شود مراد تماشا كردن بنعمتهاى خداوند است و گرنه آيات متشابهى كه در بند دوم نقل شد با برگرداندن به محكمات، محكم نمى شوند و اللَّه العالم.

از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در ضمن حديثى نقل شده: علت وجود متشابه در قرآن مجيد آن است كه مردم خود را از امامان عليهم السّلام بى نياز ندانند و در آموختن قرآن بآنها رجوع كنند، متن عبارت چنين است:

«و انما فعل ذلك لئلا يدعى اهل الباطل من المستولين على ميراث رسول اللَّه من علم الكتاب ما لم يجعله لهم و ليقودهم الاضطرار الى الايتمار بمن ولاه»

«2».

ظاهرا منظور آن حضرت آيات احكام و مانند آنهاست كه با كمك روايات معلوم مى شوند كه بدون رجوع بآنها عليهم السّلام، حكم را از قرآن نمى تواند بدست آورد و گرنه، متشابهاتى كه خود آن حضرت آنها را

«سدد مضروبه دون الغيوب»

ناميده است با رجوع بآنها عليهم السّلام معلوم نمى شوند، زيرا ما انسانهاى مادى از درك حقيقت ما وراء ماده عاجزيم و اللَّه العالم.

چهارم: بنظر نگارنده آياتى نظير وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا- الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى- فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ نحل/ 26 و آياتى مانند:

وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ بقره/ 228 كه مراد از «قرء» حيض است يا طهر، از آيات

متشابه نيستند زيرا مراد از آنها روشن شده است و اللَّه اعلم.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از عيون اخبار الرضا.

(2) تفسير صافى از احتجاج طبرسى.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 23

چرا متشابه:

در مورد علت وجود متشابهات در قرآن مجيد مى توان گفت كه ما چون در جهان ماده زندگى مى كنيم، افكارمان در همين محور دور مى زند ولى در قرآن بسيارى از مطالب نقل مى شود كه فراتر و وسيعتر از قالب الفاظ هستند و بهر صورت كه بيان شوند، عبارات از رساندن حقيقت آنها نارسا خواهند بود زيرا كه ما قدرت درك مصداق خارجى آنها را نداريم و آنها از جمله حقائق ما وراء ماده مى باشند مانند حقيقت معجزات انبياء، ملائكه، وحى، عرش و غيره كه در گذشته گفته شد بعضى گفته اند: كه خدا خواسته كه مردم آنها را خواص بندگان از انبياء و اولياء عليهم السّلام بدانند يا اينكه خدا خواسته با اين آيات چند بعدى، قرآن را بحث انگيز نگهدارد تا هميشه زنده بماند.

به نظر نگارنده: علت اولى درست است يعنى علت وجود متشابه همان عدم قدرت ما به درك آنهاست، درست است كه رسول خدا و امامان عليهم السّلام علم كامل بقرآن دارند ولى معلوم نيست كه علت همان باشد كه آنها بدانند و ديگران ندانند وانگهى قرآن در هر حال شيرين و بحث انگيز و جاودانى است، علت بقاء و تازگى قرآن وجود متشابهات تنها نيست.

در وجه ديگر گفته اند: علّت متشابه آنست كه: قرائن و استثناهاى يك آيه در آيات ديگر و روايات آمده است و بدون آنها مقصود از آيه بر ما مشتبه است اين سخن گر چه فى نفسه درست است ولى چون آن

آيات بالاخره بوسيله روايات و آيات ديگر معلوم خواهند شد ديگر متشابهى در قرآن نخواهد ماند حال آنكه خدا مى گويد وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ اين نشان مى دهد كه متشابه پيوسته در قرآن خواهد بود.

اگر گويند: بنا بر آنكه وَ الرَّاسِخُونَ مبتدا است و عطف بر «اللَّه» نيست لازمه اش آنست كه تأويل متشابهات را جز خدا كسى نداند حال آنكه در روايات تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 24

زيادى آمده: رسول خدا و امامان عليهم السّلام آن را مى دانند؟

گوئيم: مانعى نيست كه خدا مقدارى از تأويل يا همه آن را به پيشوايان دين تعليم كند معنى آيه اين مى شود تأويل را جز خدا كسى نمى داند مگر آنكه خدا بخواهد و ياد دهد چنان كه آيه قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ نمل/ 65 علم غيب را بخدا مخصوص مى كند و آيه: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ ... جن/ 26 بآن تخصيص مى زند يوسف عليه السّلام در تأويل خواب دو زندانى گفت: ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي يوسف/ 37 كه خدا باو تعليم كرده بود.

فائده متشابهات: آيات متشابه كه آيات علمى هستند، همه مفيد و منشأ اثر و عمل اند و قابل تحقيق و بررسى و گفتگو مى باشند مثلا از فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا

مريم/ 17 مى دانيم كه فرشته در نزد مريم بصورت انسان در آمده و مريم از آمدن او باردار شده، فقط از چگونگى آن بى اطلاعيم و يا از آيه كريمه: فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ نازعات/ 13 مى دانيم كه با يك تكان و نهيب همه مردگان زنده خواهند شد ولى كيفيت آن

را نمى دانيم، پس اينطور نيست كه آيات متشابه فقط براى تبرك آمده باشند.

و از اين جا مى دانيم كه بايد در آيات متشابه تحقيق و بررسى كرد و بهره ها برد و لكن تأويل و به تعبير امير المؤمنين عليه السّلام اسرار غيبى و درهاى بسته آنها را بايد بخدا موكول نمود. و اينكه همه قرآن متشابه است ذيل آيه: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً .... زمر/ 23 بررسى خواهد شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 25

[سوره آل عمران (3): آيات 10 تا 13]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ (10) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ (11) قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (12) قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ (13)

10- كسانى كه كافر شدند اموال و اولادشان هرگز آنها را از خدا كفايتشان نمى كند، و آنها خودشان هيزم آتش هستند.

11- همچون سرگذشت آل فرعون و كسانى كه پيش از آنها بودند، آيات ما را دروغ شمردند خدا آنها را در اثر گناهانشان مؤاخذه نمود و خدا شديد العقاب است.

12- به آنانكه كافر شده اند بگو: بزودى مغلوب شده و بسوى جهنم جمع مى شويد كه بد جايگاهى است.

13- براى شما در دو گروه كه (در بدر) با هم روبرو شدند عبرتى بود، گروهى در راه خدا جنگ مى كرد و آن ديگرى كافر بود، مسلمانان كفار را با چشم دو برابر مى ديدند، خدا

هر كه را بخواهد با يارى خود نيرو مى دهد، در اين كار عبرتى است براى اهل بصيرت.

كلمه ها

تغنى: غنى: كفايت، بى نيازى، اغناء: كفايت كردن، بى نياز كردن. اين لفظ اگر با «عن» و «من» همراه باشد بمعنى كفايت و بدون آن دو تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 26

بمعنى بى نيازى است.

وقود: وقد: افروخته شدن آتش. وقود: هيزم و نحو آن كه وسيله آتش افروزى است.

دأب: عادت. شأن. در آيه ظاهرا معناى دوم مراد است.

فرعون: لقب پادشاهان مصر، مثل كسرى و قيصر. مراد از آن فرعون زمان موسى است.

تحشرون: حشر بمعنى جمع كردن است. «حشر الناس: جمعهم».

جهنّم: محل عذاب آخرت. گويند لفظ عجمى است و در اصل كهنام بوده (قاموس قرآن).

آية: در اصل بمعنى علامت و نشانه است بمعنى عبرت و دليل و ... نيز آيد.

فئة: گروه. دسته.

مهاد: آماده شده. مهد: آماده كردن و آماده شده «مهد الفراش: بسطه و وطأه».

يؤيّد: آيد: نيرو. تأييد: نيرومند كردن.

عبرة: پند. موعظه. عبر در اصل بمعنى گذشتن از حالى بحالى يا بمعنى نفوذ است (قاموس قرآن).

أولى: صاحبان. اولو جمع است و از خود مفرد ندارد، مفرد آن «ذو» است.

أبصار: جمع بصر. مراد از ابصار در آيه بصيرت و معرفت است.

شرحها

مال و اولاد بهترين تكيه گاه انسان در زندگى است. مال بحكم اسلحه و اولاد بحكم زور بازو است، ولى آنان كه در برابر حق و عدالت قد علم كرده در معرض قهر خدا و خشم جامعه قرار گرفته اند، مال و فرزند از چنين كسان كفايت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 27

نمى كند، دير يا زود، در آتشى كه خود افروخته اند، خواهند سوخت چنان كه فرعونها و قارونها سوختند، قرآن مجيد پس از بيان اين قاعده، خطاب بحضرت رسول مى فرمايد: بكفار بگو: شما هم مشمول اين قانون هستيد بزودى

در برابر حق مغلوب شده تا بجهنم عقب نشينى خواهيد كرد، در عين حال هشدارى است بفرعونها و نيمه فرعونهاى هر عصر.

ناگفته نماند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پس از جنگ «بدر» يهود «بنى قينقاع» را در ماه بيست و يكم هجرت از مدينه اخراج كرد، بقرينه قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ ... معلوم مى شود مراد از لِلَّذِينَ كَفَرُوا در آيه قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا يهود بنى قينقاع است يعنى همانطور كه مشركان در «بدر» منكوب شدند شما نيز مغلوب خواهيد شد.

10- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ اين كفار در برابر خدا صف آرايى كرده اند، بالضرورة مغلوب خواهند شد، بقرينه تشبيه بفرعون و امثال او معلوم مى شود مراد از لَنْ تُغْنِيَ ... در زندگى دنياست، جمله وَ أُولئِكَ هُمْ ... مطلب ديگرى است راجع بآخرت، خلاصه آنكه: مال و اولاد جاى خدا را نمى گيرد بايد خدا و دستور او نيز در نظر باشد و گر نه سعادت غير ممكن است.

11- كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ.

اين آيه دليل و مصداق آيه قبلى است، فرعون نيز به آلِ فِرْعَوْنَ داخل است، ظاهرا بعلت هم عقيده بودن، لشگريان فرعون، آل فرعون قلمداد شده اند اين مطلب در قاموس قرآن ذيل كلمه «آل- اهل» بررسى شده است. «بذنوبهم» حاكى است كه علّت عذاب، گناهان آنها بوده است. كَذَّبُوا بِآياتِنا حاكى از آنست كه به مال و اولاد اكتفاء كرده خدا را كنار گذاشتند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 28

12- قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ

تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ.

در دو آيه گذشته يك قاعده كلّى و شاهد آن بيان گرديد، در اين آيه خطاب به كفار مى كند و مى گويد: حكايت شما نيز همان است، مطلب آيه، عام، ولى ظاهرا مورد نظر يهود «بنى قينقاع» يا همه يهوديان مدينه بوده است. كفار با مردن بتدريج بسوى جهنم جمع مى شوند و در آخرت بآن داخل مى گردند.

13- قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ ظاهرا مراد از «فئتين» مسلمانان و كفار در جنگ «بدر» است يعنى اى يهود مدينه واقعه «بدر» كه كفار در آن مغلوب شدند براى شما شاهدى و عبرتى باشد كه دست از لجاجت برداريد. يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ به نظرم مراد آنست كه مسلمانان كفار را دو برابر خود مى ديدند، يعنى: با وجود آنكه دشمن را دو برابر خود مى ديدند باز خدايا ريشان كرد و غالب شدند، اين اشاره به شكوه و ثروت يهود است، يعنى شما گمان نكنيد كه در اثر كثرت افراد و ثروت مغلوب نمى شويد، مشركان با آنكه دو برابر مسلمانان ديده مى شدند باز مغلوب گرديدند. مراد از رَأْيَ الْعَيْنِ ظاهرا آنست كه با چشم مى ديدند، خيال نبود.

ناگفته نماند: مسلمانان در «بدر» سيصد و سيزده نفر و كفار حدود هزار نفر بودند، اگر مسلمين آنها را دو برابر خود ببينند باز يك ثلث كمتر ديده اند و اين با تقليل كه در آيه وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا ... انفال/ 44 كاملا مى سازد (دقت شود).

إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ ولى يهود از آن عبرت استفاده نكرده مورد

غضب قرار گرفتند، ظاهرا «ذلك» اشاره بهمه مطالب آيات چهارگانه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 29

نكته ها
پيشگويى:

قرآن مجيد پس از معركه «بدر» به يهود خبر داد كه بزودى مغلوب خواهند شد، يهود چون نخواستند با مسلمانان كنار آيند، در نتيجه، پيشگويى قرآن بوقوع پيوست و يهود «بنى قينقاع، بنى نضير، بنى قريظه» در مدينه و اطراف آن نابود شدند، يهود خيبر نيز دوام نياوردند ولى آنها كه سرپرستى اسلام را قبول كردند، در دين خود آزاد مانده و براحتى زندگى كردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 30

[سوره آل عمران (3): آيات 14 تا 18]

اشاره

زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (14) قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ (15) الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النَّارِ (16) الصَّابِرِينَ وَ الصَّادِقِينَ وَ الْقانِتِينَ وَ الْمُنْفِقِينَ وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ (17) شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (18)

14- براى مردم، دوست داشتن مشتهيات از زنان و فرزندان و ذخائر طلا و نقره و اسبان داغدار و چهار پايان و زراعت، آرايش يافته (ولى) اينها سرمايه زندگى دنياست، و باز گشتگاه خوب نزد خداست.

15- بگو آيا شما را به بهتر از اينها خبر دهم؟ براى كسانى كه پرهيزكار هستند نزد پروردگارشان بهشتهايى است كه از زير آنها جويها روانست، و در آن جاودانانند (و براى آنهاست) همسران پاكيزه و خشنودى خدا، و خدا به بندگان بيناست.

16 همان كسانى

كه مى گويند: پروردگار ما ايمان آورديم، گناهان ما را بيامرز و از عذاب آتش مصون بدار. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 31

17- آنها استقامت ورزان، راستگويان، مطيعان، انفاقگران و آمرزش خواهان در سحرگاهان هستند.

18- خدا (با ايجاد جهان منظم) عيان كرده، ملائكه و دانشوران گواهى داده اند كه معبودى جز او نيست و كارش بعدل است، خدايى جز او نيست، توانا و حكيم است.

كلمه ها

الشهوات: شهوت بمعنى رغبت و دوست داشتن است و در اين آيه بمعنى مفعول است يعنى مشتهيات مى باشد.

بنين: بعيد نيست پسران و دختران هر دو مراد باشند، و براى تغليب «بنين» گفته شده چنان كه در يا بَنِي آدَمَ.

قناطير: جمع قنطار بمعنى مال كثير است، آن در اصل بمعنى محكم كردن است «قنطرت الشي ء: احكمته» ولى راغب آن را جمع قنطره به معنى «پل» مى داند. مال كثير را قنطار گفته اند كه انسان را مثل «پل» بسوى راحتى عبور مى دهد مقدار آن را هزار و دويست اوقيه، هزار و دويست مثقال، هزار دينار، هزار و دويست دينار و بعضى مقدارى از طلا كه پوست گاوى را پر كند گفته اند.

الخيل: اسبان، اين جمع از لفظ خود مفرد ندارد، خيلاء بمعنى تكبر است، اسبان را از آن خيل گفته اند ظاهرا همه مصداق كثرت هستند كه سوار شونده در خود احساس تكبر مى كند و يا اسبان در راه رفتن متكبر مى باشند (قاموس قرآن).

مسوّمه: علامتدار. نشاندار. ظاهرا آن از سيما بمعنى علامت است.

انعام: چهار پايان. جمع نعم. بقرينه «و الخيل» مراد از آن گاو، گوسفند و شتر است (انعام ثلثه). تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 32

حرث: كشت. زرع.

دنيا: مؤنث ادنى بمعنى نزديكتر. در قاموس قرآن گفته ايم، زندگى

امروز را از آن «دنيا» گفته اند كه از زندگى آخرت بما نزديكتر است.

مأب: باز گشت. زمان باز گشت. مكان بازگشت در آيه معناى سوم مراد است.

ازواج: جمع زوج بمعنى جفت. بزن و مرد اطلاق مى شود.

رضوان: رضايت. خوشنودى.

القانتين: قنوت بمعنى دوام طاعت است. قانتين آنهايى كه پيوسته در طاعت خدايند.

الاسحار: جمع سحر. كمى بصبح مانده را سحر گويند: «السحر: قبيل الصبح».

قسط: عدالت. فاعل آن مقسط است، ولى بفتح قاف بمعنى ظلم و فاعل آن قاسط آيد.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه غريزه جنسى و وسائل مادى، مورد پسند انسان بوده و خدا او را چنين آفريده است، علّت انحراف مردم همان حب مال و جاه و عشق نسبت به آنها است، ولى اينها همه متاع و وسائل اين دنيا زود گذرند، بايد در جهان طورى از اينها بهره برد كه زندگى قيامت تباه نشود، آخرت مال كسانى است كه در اين دنيا با عدالت و انصاف و فرمانبرى از حق زندگى كنند. خدايى كه «قائم بقسط» و عدالت است درباره نيكوكاران و بدكاران بعدالت رفتار خواهد فرمود.

14- زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ اين هفت چيز از مصاديق مشتهيات هستند، تزيين و مورد پسند بودن آنها از جانب خداست، و بشر تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 33

اگر آنها را دوست نمى داشت، جهان غير از اين مى بود، جلو افتادن «النساء» دليل آنست كه زنان، در مورد پسند بودن مقام اول را دارا هستند. در مجمع البيان فرموده از امام باقر و امام صادق صلوات اللَّه عليهما نقل شده: قنطار مقدارى

از طلا است كه پوست گاوى را پر كند الْمُقَنْطَرَةِ بمعنى قنطار شده و جمع شده است معناى ذخيره شدن را مى دهد. قيد «مسومه» براى اسبان از آن جهت است كه علامتدار بودن اسب.

مفيد اختصاص بيشتر است و شايد بمعنى قيمتدار و پر قيمت باشد «1».

ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ. اين جمله حالت باز دارندگى نسبت بصدر آيه را دارد، يعنى اينها هر چه باشد متاع زودگذرى است نبايد در آن افراط كرد و آخرت را از دست داد چنان كه در آيه بعدى روشن شده است. بنظرم «حسن» بمعنى فاعل است يعنى محل رجوع نيكو (بهشت) نزد خدا است، لفظ «عند» خلود و دوام را مى فهماند در مقابل «متاع دنيا» كه زود گذر است.

15- قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ. اين آيه اوّلا مقايسه دنيا با آخرت و ثانيا توضيح حُسْنُ الْمَآبِ است.

تخصيص ازواج و رضوان ظاهرا بدانجهت است كه رضوان خدا در ميان نعمتهاى روحى و زنان در نعمتهاى جسمى مقام اوّل را دارند، «مطهّره» بمعنى پاك شده است، اين مى فهماند كه زنان بهشتى از آلودگيهاى ظاهرى و باطنى دنيا مطلقا پاك و منزه هستند. از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه زنان بهشتى عادت ماهانه ندارند و از آنها حدث سر نمى زند «2» آمدن وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ شايد براى آنست كه:

__________________________________________________

(1) ناگفته نماند دوست داشتن از مزين بودن قابل انفكاك نيست بنا بر اين شايد آمدن «زين» با «حب» براى افاده كثرت حب است.

[.....]

(2)

تفسير عياشى «عن ابى عبد اللَّه فى قول اللَّه فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ قال «لا يحضن و لا يحدثن».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 34

خدا مى داند بايد براى بندگان چنان بهشت باشد.

16- الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النَّارِ.

اينها از اوصاف لِلَّذِينَ اتَّقَوْا است كه پيوسته از خدا مى خواهند از گناه آنها عفو فرموده و از عذاب آتش دورشان دارد.

17- الصَّابِرِينَ وَ الصَّادِقِينَ وَ الْقانِتِينَ وَ الْمُنْفِقِينَ وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ. اين آيه حاوى پنج وصف از اوصاف پرهيزكاران مى باشد: كه اهل استقامت بوده راستگو هستند، پيوسته مطيع خدايند، از آنچه دارند در راه خدا انفاق مى كنند، مخصوصا پيش از طلوع فجر صداى استغفار و يا رب يا رب از دهان آنها بملكوت اعلى بالا مى رود، مى شود از الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ نافله شب مراد باشد. چنان كه در مجمع البيان از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده، روايات درباره استغفار زياد است مخصوصا بهنگام سحر كه وقت حضور قلب است. از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: هر كه در آخر نماز «وتر» در سحر هفتاد بار بگويد:

«استغفر اللَّه و اتوب اليه»

و بآن يك سال ادامه دهد خدا او را از مستغفرين در اسحار نويسد «1».

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل است: خدا فرمايد من اراده مى كنم باهل زمين عذاب بفرستم ولى چون بآباد كنندگان مساجد و به آنانكه در راه من يكديگر را دوست مى دارند و باستغفار كنندگان در سحرها مى نگرم، بلا را از آنها بر مى گردانم. «2»

18- شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

شهادت در اصل بمعنى حضور و ديدن است و در اصطلاح بتحمّل شهادت و اداء آن اطلاق مى شود، شهادت خدا بر معبود بودن

__________________________________________________

(1)

عياشى «عن ابى عبد اللَّه عليه السلام قال من قال فى آخر الوتر فى السحر استغفر اللَّه و اتوب اليه سبعين مرة و دام على ذلك سنة كتبه اللَّه من المستغفرين بالاسحار».

(2)

مجمع البيان «عن النبى انه قال ان اللَّه عز و جل يقول انى لا همّ باهل الارض عذابا فاذا نظرت الى عمار بيوتى و الى المتحابين فىّ و الى المستغفرين بالاسحار صرفته عنهم».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 35

عادل بودنش هم بوسيله دلالت موجودات و هم بوسيله خبر پيامبران است، آن گاه كه دلائل علمى وجود خدا را اثبات كند بهترين گواه، خود ذات لا يزال است بر اينكه معبودى جز او نيست و بعدالت قائم است.

ملائكه موجود با شعور و دراكى هستند كه معبود و عادل بودن خدا را با دلائل خود مى فهمند، خدا از شهادت آنها خبر مى دهد و گرنه راهى بدانستن شهادت آنها نداريم، از طرف ديگر اولوا العلم و ارباب دانش با براهين بى شمار ثابت مى كنند كه معبودى جز خدا نيست و همه كائنات بمعبود بودن و عدالت وى دلالت دارند.

«قائما» به نظرم حال است از «هو» در لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نه از «اللَّه» يعنى عدالت مورد شهادت است نه گواهى دادن در حال عدالت. معنى آيه چنين است: خدا و ملائكه و دانشمندان شهادت مى دهند كه معبودى جز خدا نيست و كارش بعدالت است.

به نظر مى آيد: آمدن اين آيه براى آنست كه مغلوب شدن كفّار، رفتن به آتش غلبه اهل حق، مزيّن شدن مال و جاه دنيا

در نظر مردمان، اهل بهشت شدن نيكوكاران و ... همه از رشحات معبود بودن و عادل بودن خدا است خدا مى گويد: ملائكه گواهى مى دهند و دانشمندان مى دانند كه معبود عادل بايد چنين باشد. چنان كه دو وصف «عزيز- حكيم» در ذيل آيه نيز بآن دلالت دارند.

نكته ها

در ذيل آيه 25 از سوره بقره توضيح داده شد: نهرهايى كه از زير درختان بهشتها جارى است چه نهارهايى است و چرا قرآن اين اندازه باين نهرها تكيه مى كند و حدود سى و شش بار آن را تكرار كرده است و آيه 15 از سوره قتال در تعريف آن نهرها نقل شد، از طرف ديگر بهشت و جهنّم و آخرت، بضرورت اسلام همه مادّى اند، هر كه راجع بنعمتهاى بهشتى و زنان آن قائل بروحانى بودند باشد از اسلام خارج است. همه اين وعده ها و لذائذ، مادى هستند مگر رضوان خدا و نظائر آن.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 36

[سوره آل عمران (3): آيات 19 تا 25]

اشاره

إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (19) فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ (20) إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (21) أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (22) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلى كِتابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23)

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ وَ غَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (24) فَكَيْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (25)

تفسير أحسن الحديث،

ج 2، ص: 37

19 دين در نزد خدا اسلام است، كسانى كه بآنها كتاب داده شده در دين اختلاف نكردند مگر بعد از آمدن آگاهى و علم و از روى حسد در ميان خود، هر كس آيات خدا را انكار كند، همانا حساب كردن خدا سريع است.

20- اگر با تو مجادله (و ستيز) كردند بگو من و پيروانم خود را بخدا تسليم كرده ايم، باهل كتاب و درس ناخوانده ها (مشركين) بگو: آيا اسلام آورده ايد، پس اگر اسلام آوردند هدايت يافتند و اگر اعراض كردند، بر تو ابلاغ است و بس، خدا (بكار) بندگان بينا است.

21- كسانى كه آيات خدا را انكار مى كنند و پيامبران را بنا حق مى كشند و كسانى را كه بعدالت فرمان مى دهند، به قتل مى رسانند، آنها را بمجازات دردناك بشارت بده.

22- آنها كسانى هستند كه اعمالشان در دنيا و آخرت هدر و باطل شده و مدد كارى ندارند.

23- آيا نمى بينى كسانى را كه مقدارى از كتاب (تورات) بآنها داده شده، دعوت مى شوند بسوى كتاب خدا (قرآن) تا ميانشان حكم كند، سپس گروهى از آنها با بى اعتنايى سرپيچى مى كنند.

24- اين بدان علت است كه گويند آتش بما نمى رسد مگر چند روزى، دروغى كه ساخته اند در دينشان آنان را فريب داده است.

25- چگونه خواهد بود، چون آنها را جمع كنيم براى روزى كه شكى در آن نيست، و بهر كس آنچه كرده تمام داده مى شود، و آنها مظلوم نمى شوند.

كلمه ها

الدين: دين در اصل بمعنى طاعت و جزاء است، شريعت را از آن دين گفته اند، كه طاعت و فرمانبرى در آن ملحوظ است (بقره/ 132).

اسلام: انقياد و تسليم شدن. «اسلم الرجل: انقاد».

بغيا: حسد. كينه. ظلم. آن

در اصل به معنى طلب يا طلب توأم با تجاوز است.

اميين: درس ناخوانده ها. مراد از آن مشركين است مفرد آن امّى مى باشد.

(بقره/ 78). تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 38

بلاغ: تبليغ و رساندن. بمعنى كفايت نيز آيد، مراد از آن معناى اوّل است.

القسط: عدالت.

حبطت: حبط بمعنى باطل شدن و بى اثر شدن است «حبط عمله: بطل ثوابه».

وجهى: درباره أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ رجوع شود به (بقره/ 112).

نصيب: بهره معيّن و ثابت. نصب در اصل بمعنى رنج دادن، رنج ديدن و بر پاداشتن است، بهره را از آن نصيب گويند كه ثابت و معيّن است.

تمسنا: مسّ بمعنى دست زدن و رسيدن است و اصل آن چسبيدن مى باشد.

غرهم: تغرير در اينجا بمعنى فريفتن است «غرّ فلانا: خدعه و اطمعه بالباطل».

يفترون: افتراء يعنى: جعل دروغ و چيزى از خود در آوردن، اصل آن فرى بمعنى بريدن و شكافتن است.

وفيت: وفاء و ايفاء بمعنى تمام كردن، توفيه بمعنى تمام دادن حقّ است.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه دين در نزد خدا فقط انقياد و تسليم شدن بخداست برنامه همه پيامبران همين بوده، اهل كتاب كه اين سخن را قبول ندارند، دانسته و از روى دشمنى و حسد اختلاف كرده و مى كنند، اينها تسليم حقائق نمى شوند بدليل آنكه در گذشته پيامبران و امر به معروف كنندگان را گشته اند، اينكه مى گويند: ما در صورت بدكار بودن فقط چند روز در عذاب خواهيم بود، خود فريبى است، خدا بحساب همه خواهد رسيد، اين آيات با آيات قبلى كه يادى از تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 39

اهل كتاب شده بود كاملا مناسب و مربوط است و با دقت در آيات ثابت مى شود كه پشت سرهم

نازل شده اند.

19- إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ مراد از اسلام در اينجا انقياد و مطيع شدن بخداست، فرق اصطلاحى اسلام و ايمان و يا تسليم شدن ظاهرى در اينجا مطرح نيست، اين نام گرچه مخصوص شريعت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است ولى دين همه پيامبران اسلام بوده و جز انقياد بخدا چيزى از مردم نخواسته اند درباره ابراهيم عليه السّلام آمده: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ بقره/ 131، يعقوب بفرزندان خود مى گويد: فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ بقره/ 132، حواريون به عيسى مى گويند: وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ آل عمران/ 52 ساحران پس از ايمان آوردن بموسى، گفتند: رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ اعراف:

126، يوسف در دعايش مى گويد: تَوَفَّنِي مُسْلِماً يوسف/ 101 درباره قوم لوط آمده: فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ذاريات/ 36.

پس دين در هر عصر و در زبان هر پيامبر همان تسليم شدن بخدا و انقياد باو بوده است.

وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ اين جمله شامل است به اختلاف يهود با دين عيسى و اختلاف يهود و نصارى با اسلام ولى به قرينه آيات گذشته مى توان گفت مراد از أُوتُوا الْكِتابَ يهوديان مى باشند يعنى اينها در گذشته با عيسى و اكنون با اسلام مخالفت نمى كنند مگر از روى حسد و گرنه مى دانند كه عيسى حق بوده و محمد صلّى اللَّه عليه و آله حق است. جمله وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ «1» حاكى است كه خدا بزودى بحساب چنين اشخاص رسيده و آنها را مورد كيفر قرار خواهد داد سَرِيعُ

الْحِسابِ از اسماء

__________________________________________________

(1) اين كلمه تقديرش «سريع حساب» است «حساب» فاعل «سريع» و الف و لام عوض از مضاف اليه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 40

حسنى است، مجموعا هشت بار در قرآن مجيد بكار رفته، هم درباره عذاب چنان كه در اين آيه و هم درباره رحمت و پاداش چنان كه در آيه 199 همين سوره، اين قسمت از آيه بيان يك حكم كلّى است و اهل كتاب يكى از مصاديق آنست.

ناگفته نماند: آثار نيك و بد اعمال از حين شروع عمل، در انسان و لو بطور مخفى پيدا مى شود و بتدريج رشد كرده تا در دنيا و آخرت انسان را ساقط مى كند و يا سبب سعادت او مى گردد پس معنى سَرِيعُ الْحِسابِ در اينجا به نظرم همان است كه خدا از حين عمل بحساب او رسيدگى مى كند ولى معلوم شدن آن بر انسان كمى وقت لازم دارد مثل پرونده غيابى كه جريان خود را طى مى كند و مجرم پس از محكوميت آگاه مى شود و اللَّه العالم.

20- فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ اين آيه طريق استدلال را برسول خدا و بهر مسلمان در مقابل مخاصمان نشان مى دهد يعنى اگر با تو در مورد شريعت محاجه كردند بگو: دين تسليم شدن بخداست، من و اصحابم نيز بخدا تسليم شده و رو به او كرده ايم و به آنها بگو: آيا شما نيز باو تسليم شده ايد؟ در اين صورت نزاعى نداريم و در يك راه هستيم. فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ ناگفته نماند: روح تسليم، انسان را وادار مى كند كه

دلائل طرف را بررسى كند اگر اهل كتاب و مشركان با روح تسليم دلائل اسلام را بررسى مى كردند اسلام مى آوردند، اختلاف از بين مى رفت، جمله وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ حاكى است كه خدا مى داند آنچه مى توانى تبليغ مى كنى، و مى داند چرا تسليم نمى شوند، حساب همه با خداست.

21- إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ انكار آيات خدا و قتل پيامبران و امر به معروف كنندگان از كارهاى يهود است، اين آيه تذكر گذشته ها تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 41

و شايد اظهار يأس است كه يهود به قرآن خاضع نخواهند شد، در عين حال يك مسئله كلّى در آيه بيان شده است.

راجع به يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ رجوع شود به (بقره/ 61).

22- أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ. ذيل آيه 217 سوره بقره و در بخش «نكته ها» درباره حبط توضيح داده شده است، مراد از «حبط» پوچ و بى اثر شدن اعمال نيك است، كسانى كه آيات خدا را انكار مى كنند و مردان پاك را مى كشند، كارهاى نيك، آنها را در دنيا سعادتمند و راحت نمى كند زيرا آنها از حق رو گردانيده اند و به موجب: مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً طه/ 124 هر كه از حق رو گردان باشد در تنگى خواهد بود.

ملاحظه كنيد حال اينگونه ستمگران را در هر عصر، خواهيد ديد كارهاى خوبى هم مى كنند ولى در اثر قهر خدا و خشم ملّت پيوسته با ترس و لرز و در جهنم زندگى مى كنند، وضع اعمال آنها در قيامت نيز روشن است.

23- أَ

لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلى كِتابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ جمله نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ حاكى است كه همه كتاب در دست آنها نيست زيرا تحريف كرده و مقدارى را از دست داده اند چنان كه ذيل آيه 3 همين سوره در نكته ها گفته شد، مراد از كِتابِ اللَّهِ ظاهرا قرآن مجيد است، يعنى اينها فقط مقدارى از كتاب خدا را در دست دارند و آن بر ايشان كافى نيست بايد از قرآن و اسلام پيروى كنند كه در بر گيرنده همه راههاى سعادت است ولى چون بطرف حكومت قرآن خوانده مى شوند اعراض مى كنند، مراد از «يتولى» ظاهرا اعراض و بى اعتنايى ظاهرى و از «معرضون» اعراض باطنى است يعنى ظاهرا و باطنا از آن اعراض مى كنند نظير آن در بقره/ 83 گذشت، در شأن نزول آيه مطلبى هست كه در «نكته ها» خواهد آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 42

24- ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ وَ غَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ اين آيه حاكى است كه حق بودن قرآن را مى دانند علّت اعراضشان آنست كه مى گويند: ما در صورت گناهكار بودن جز روزى چند عذاب نخواهيم ديد، اما اين افترايى است كه آنها را فريفته است معنى آيه در (بقره/ 80) گذشت. در آيه زير فرمايد: بلكه روز قيامت آنها را جمع كرده، مطابق عملشان با آنها رفتار خواهيم كرد.

25- فَكَيْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ. يعنى حالشان در آن روز چگونه خواهد بود؟ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ... قاعده كلى است،

يهود از مصاديق آن هستند. اين جمله دلالت بر تجسم عمل دارد كه بهر كس عمل خود بطور كامل داده مى شود، آن روز مردم نه در اثر كثرت عذاب مظلوم مى شوند و نه از نظر كمى پاداش.

نكته ها
انكار حق:

حسد و عداوت از عواملى است كه بصيرت انسان را كور مى كند و او را دانسته و از روى عمد بانكار حق وادار مى سازد، چنان كه خوانديم اختلاف اهل كتاب در اثر حسد بود با آنكه حقّ را مى دانستند، در خصوص فرعونيان آمده وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل/ 14 يعنى با آنكه در باطن به معجزات موسى يقين داشتند در ظاهر انكار نمودند. از حضرت حسن مجتبى صلوات اللَّه عليه نقل شده: هلاكت مردم در سه چيز است: تكبر، حرص و حسد.

تكبر دين را تباه مى كند، ابليس از تكبر ملعون شد. حرص دشمن نفس است تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 43

بدانجهت آدم از بهشت خارج گرديد، حسد رهبر بدى است و به خاطر آن قابيل هابيل را كشت «1» اين سه عامل انسان را دانسته بهلاكت مى كشانند.

تورات و رجم:

در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده: مردى از اهل خيبر با زنى زنا كرد، هر دو از اشراف يهود بودند، نخواستند آنها را به حكم تورات سنگسار كنند، پيش رسول خدا آمدند شايد در دين او در اين باره رخصتى باشد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حكم به رجم (سنگسار كردن) فرمود، دو نفر از يهود گفتند: يا محمّد حكم ظالمانه كردى، حضرت فرمود: ميان من و شما تورات داورى كند، گفتند: اين منصفانه است. فرمود چه كسى از شما بتورات داناتر است؟ گفتند: ابن صوريا كه در «فدك» ساكن است، فرستادند تا ابن صوريا آمد، و از تورات خواند كه زن و مرد زانى را در صورت محصن و محصنه بودن سنگسار مى كنند حضرت دستور داد آن مرد و زن را

سنگسار كردند، يهود از اين كار بخشم آمدند تا آيه أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا ... نازل گرديد.

ناگفته نماند: حكم قتل و سنگسار كردن زناكار در تورات فعلى سفر لاويان باب بيستم و سفر تثنيه باب بيست و دوم موجود است ولى به نظر مى آيد از آيه شريفه، اين واقعه مراد نباشد، در ذيل آيه قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ ... مائده/ 15 نظير اين سخن خواهد آمد.

انسان ناسپاس:

يكى از بزرگان گفته است: من از گاو مى ترسم، زيرا اسلحه (شاخ) دارد ولى عقل ندارد، اين سخن بسيار حكيمانه است ما بشر در اثر تسلّط نفس و هوى پيوسته تيشه بريشه خود زده و مى زنيم، قرآن از بنى اسرائيل نقل مى كند كه پيامبران را مى كشتند، امر به معروف كنندگان

__________________________________________________

(1) نور الأبصار ص 110.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 44

را مى كشتند.

ما مى دانيم كه بدست خود على ها، حسن ها، حسين ها، يحيى ها و هزاران مردان نيك و خير خواه را كشته و زندانى كرده ايم و اكنون نيز باين كارها ادامه مى دهيم، واقعا نظير آن گاو نيستيم؟!!!

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 45

[سوره آل عمران (3): آيات 26 تا 27]

اشاره

قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (26) تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (27)

26- بگو اى خدا، اى صاحب حكومت، بهر كه خواهى حكومت مى دهى و حكومت را از هر كه خواهى باز پس مى گيرى، هر كه را خواهى عزيز مى كنى و هر كه را خواهى ذليل مى كنى، اختيار در دست تو است، تو بر همه چيز توانايى.

27- شب را بروز و روز را بشب داخل مى كنى، زنده را از مرده و مرده را از زنده پديد مى آورى و هر كه را خواهى بدون شمار روزى مى دهى.

كلمه ها

اللهم: بمعنى يا اللَّه است «ميم» در آخر آن، بجاى «ياء» در اول است، مجموعا پنج بار در قرآن مجيد آمده است (قاموس قرآن).

مالك: صاحب تتمه سخن ذيل مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ حمد/ 4 ملاحظه شود.

ملك: (بضم- م) حكومت و اداره امور (قاموس قرآن).

تنزع: نزع بمعنى كندن است «نزع الشي ء من مكانه: قلعه» در آيه بمعنى گرفتن مى باشد.

تذل: ذلت و ذل بمعنى خوارى است مقابل عز و عزت، و آن در اصل معناى نرمى مى دهد.

الخير: خير در اينجا ظاهرا بمعنى اختيار است يعنى اختيار اين كارها در تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 46

دست تو است، چيز خوب را از آن «خير» گويند كه مورد پسند و اختيار انسان است، پس در اصل معنى آن اختيار است (قاموس قرآن).

تولج: ولوج بمعنى دخول، ايلاج بمعنى داخل كردن است.

حى: زنده. زنده

بودن شى ء با چهار عمل: حركت، جذب، دفع و توليد مثل شناخته مى شود. ميت آنست كه اين چهار عمل را نداشته باشد.

شرحها

اين دو آيه مطلب مستقلّى را روشن مى كنند، در عين حال با مطالب قبلى بى ارتباط نيستند، يهود از روى حسد، اسلام را قبول نمى كردند، حال آنكه اختيار و برگزيدن هر چيز در دست خداست، اگر حكومت خدا را قبول دارند بايد از انتخاب خدا كه رسالت را برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله داده سرپيچى نكنند، وانگهى سوره با لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ شروع شده، اين دو آيه گوشه اى از قيوميت خدا را بيان مى كند.

26- قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ. «1» گفتيم: ملك بمعنى حكومت و ادره امور و سرپرستى است، اينكه مى گوئيم: خدا مالك حكومت و سرپرستى است زيرا خدا خالق هر چيز و پرورش دهنده هر چيز است قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ رعد/ 16 پس مطلق حكومت و سرپرستى در دست خداست. لفظ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ صريح است در اينكه حكومت را خدا مى دهد، خواه حاكم مؤمن باشد يا كافر، عادل باشد يا ظالم، آيه: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ بقره/ 258 شكى

__________________________________________________

(1) مخفى نماند با در نظر گرفتن تناسب اين آيه با آيات قبلى مى شود گفت: مراد از تُؤْتِي الْمُلْكَ در آيه حكومت تشريعى است مثل: إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 47

باقى نمى گذارد در اينكه حكومت كافر و ظالم از جانب خدا داده شده است.

ناگفته نماند: دنيا، دنياى اسباب و وسائل است، مشيت ها

و خواسته هاى خدا همان اسباب و وسائل اند، مشيت خدا آنست كه اگر درختى را بكارند سبز شده و ميوه دهد، شخص، خواه در زمين خود بكارد يا در زمين ديگران.

ميوه را در هر دو صورت خدا مى دهد، همچنين رسيدن بحكومت و جهاندارى علل و اسبابى دارد هر كه بآن اسباب روى آورد بحكومت مى رسد عادل باشد يا ظالم در هر دو صورت، حكومت را خدا مى دهد زيرا اسباب را او فراهم كرده و آثار را او گذاشته است. بعبارت ديگر اين حكومت، حكومت تكوينى است.

اينكه انسان از حكومت سوء استفاده مى كند يا نمى كند مطلب ديگرى است، دست را بالاخره خدا داده خواه بر سر مظلوم بزنى و خواه از افتاده دستگيرى كنى.

و در پايان آن كس كه حكومت را بنا حق قبضه مى كند و يا پس از رسيدن بحكومت، بجان افراد مظلوم مى افتد در عذاب خدا و در خشم ملّت خواهد بود.

خلاصه: حكومت يك دفعه، تشريعى است كه از جانب خدا تفويض مى شود مثل: إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً بقره/ 247، يك دفعه انسان با وسائل عادى بآن مى رسد ولى مورد تصديق خدا واقع مى شود مثل: رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ يوسف/ 101 در حكومت يوسف عليه السّلام كه با وسائل عادى پيش آمد و همچون حكومت داود عليه السّلام وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ بقره/ 251 كه ظاهرا با اسباب عادى بود، سومى حكومتى است غاصبانه و جبارانه كه در اثر عوامل و اسباب آن، به دست مى آيد مانند حكومت نمرود: حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ بقره/ 258 و مانند حكومت فرعون كه مى گفت: أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ

مِصْرَ ... زخرف/ 51.

در تفسير عياشى نقل شده: داود بن فرقد گويد: بامام صادق عليه السّلام اين آيه را خواندم قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ.

و گفتم: پس خدا حكومت را به بنى اميه داده است؟ فرمود: آن طور نيست كه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 48

مردم مى گويند: خدا حكومت را بما داده، بنى اميه آن را گرفته اند مانند كسى كه جامه اى دارد ديگرى از دستش مى گيرد، لباس مال آن نيست كه گرفته است، راوى حكومت بنى اميه را از قسم اول و دوم گمان كرده ولى امام عليه السّلام جواب داده كه از قسم سوم است. آنچه درباره تُؤْتِي الْمُلْكَ گفته شده درباره وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ ... نيز صادق است.

وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ عزت و ذلت خواه در اثر حكومت و عدم آن باشد يا در اثر عوامل ديگر، بايد در لفظ «تشاء» دقت نمود، مثلا انسان اگر يك عدد سيب تازه و معطر را به بيند آن را مى خواهد و مى پسندد و اگر يك عدد سيب گنديده را به بيند آن را نمى پسندد، اين خواستن و نخواستن گزاف نيست بلكه ناشى از خوبى و بدى سيب است، على هذا، مشيت خدا بعد از مشيت انسان است يعنى هر كه بخواهد عزيز شود خدا عزت او را مى خواهد و هر كه بخواهد ذليل شود خدا ذلت او را مى خواهد چنان كه ذيل آيه بيست و ششم از سوره بقره توضيح داده شد، بعبارت ديگر: هر كه باسباب عزت چنگ زد و خواست عزيز شود خدا عزت او را مى خواهد و عزيزش مى كند و

بالعكس.

بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ لفظ خير در قرآن مجيد هم «اسم» بكار رفته يعنى مرغوب پسنديده. و هم «اسم تفضيل» در صورتى كه با «من» باشد اين معنى روشنتر است مثل: نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها بقره/ 106، ارباب تفسير «خير» را در آيه اسم گرفته و گفته اند: همه خيرها در دست خداست، بعضى در آيه «و الشرّ» مقدّر كرده است يعنى خير و شرّ در دست خداست (گويى خواسته از استدلال «معتزله» بگريزد كه گويند: شر بخدا نسبت داده نمى شود) ولى به نظرم «خير» در آيه بمعنى اختيار است و اين جمله، استدلال بصدر آيه است يعنى اختيار عزت و ذلّت، دادن و گرفتن آنها در دست تو است و تو بهر چيز توانايى «1»

__________________________________________________

(1) اهل لغت گر چه «خير» را اختيار معنى نكرده اند ولى اصل آن همان اختيار و انتخاب است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 49

و اللَّه العالم.

27- تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ اين جمله مجموعا پنج بار در قرآن مجيد ذكر شده، گويند مراد از آن بلند و كوتاه شدن شب و روز است مثلا در بهار كه روزها بلند مى شود قسمتى از روز وارد شب مى گردد، اين عمل يكى از اسرار جهان و نتيجه حركت محورى زمين، و باعث به وجود آمدن فصول اربعه است. ولى احتمال دارد مراد از آن داخل شدن روز بجاى شب و بالعكس باشد، چنانچه مى دانيم: شب و روز (در اثر حركت وضعى زمين) پيوسته در اطراف زمين مى گردند و هر يك بجاى ديگرى داخل مى شود و دائما يكديگر را تعقيب مى كنند «1» در هر دو صورت تناسب اين

جمله با جابجا شدن حكومت و عزت و ذلّت در آيه اوّل كاملا روشن است.

وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ دانه نخود را مثلا در نظر بگيريد، مرده و بى حركت است و از چهار عمل كه براى زنده بيان كرديم در آن خبرى نيست. آن گاه كه حرارت و رطوبت بآن رسيد سلّول خفته اى كه در درون آنست بيدار مى شود و شروع برشد مى كند، بتدريج موادّ بى جان را بخود جذب كرده و زنده مى كند و بريشه، ساقه، گل، برگ و دانه هاى نخود تبديل مى شود، پس از رسيدن و خشك شدن دانه هاى خشكيده و مرده نخود از آن مى ريزد. و بدين وسيله زنده از مرده و مرده از زنده بيرون مى آيد، اين يك قانون كلّى است كه موازنه جهان جانداران بآن بستگى دارد، على هذا مراد از «ميّت» بى جان واقعى نيست، بلكه همان است كه چهار عمل: جذب، دفع، حركت و توليد مثل نداشته باشد، در آيه:

__________________________________________________

(1) ناگفته نماند: در هر دو صورت، دخول حقيقى وجود ندارد، مسئله اعتبارى است در احتمال دوم، داخل شونده داخل شده را بتدريج از بين ميبرد و تعبير ديگر آن فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ يونس/ 6 است كه بمعنى پى در پى بودن ميباشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 50

إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذلِكُمُ اللَّهُ انعام/ 95 مسئله روشنتر است. زيرا اوّل شكافتن دانه و هسته نقل شده، سپس بيرون آمدن زنده از مرده.

در روايات اهل بيت عليهم السّلام هست كه در تفسير آيه فرموده اند: «تخرج المؤمن من الكافر و تخرج الكافر من المؤمن»

«1» يعنى مؤمن را از صلب كافر و كافر را از صلب مؤمن خارج ميسازد، در قرآن مجيد بكافر «ميّت» گفته شده و بمؤمن «حىّ» مثل: إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى نمل/ 80 كه مراد كفار هستند و مثل: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ انعام/ 122، معلوم است كه مراد زندگى و مرگ معنوى است. روايات بالا در كتابهاى اهل سنّت نيز نقل شده، ناگفته نماند اگر الف و لام «الحى- الميت» براى استغراق باشد شامل اين تفسير نيز خواهد بود، به نظرم امامان عليهم السّلام باستناد عموم آيه چنين فرموده اند و اللَّه اعلم وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ اين تعبير پنج بار در قرآن مجيد تكرار شده و در آيه ديگر آمده إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ زمر/ 10، از اين موارد بعضى شامل دنيا، بعضى شامل آخرت و بعضى شامل هر دو است به نظر مى آيد بى حساب بودن با مقايسه با تلاش است، اين سخن در پاداش آخرت كاملا روشن است كه اجر بى پايان آن با عمل چند روزه دنيا مقايسه نمى شود، در دنيا نيز بعضى پادشاها نسبت بتلاش ها چندين برابر مى باشند و بعضى نعمتها بدون تلاش بانسان مى رسند و نظير آن، اين مطلب در قاموس قرآن (حسب) مشروحا بررسى شده است.

بعضى از بزرگان فرموده معنى بِغَيْرِ حِسابٍ آنست كه: خدا به بندگان هر چه ميدهد عطيّه محض است، بندگان استحقاق عوضى از خدا ندارند، معناى بِغَيْرِ حِسابٍ بغير استحقاق است. مخفى نماند اين مطلب شامل همه بندگان است و هيچ كس در خدا حقّى ندارد ولى قيد «من تشاء- الصابرون» نشان ميدهد

كه مراد از آيات همه مردم نيست وعده بخصوصى مراد است.

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 51

[سوره آل عمران (3): آيات 28 تا 32]

اشاره

لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ (28) قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (29) يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (30) قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (31) قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ (32)

28- مؤمنان، كافران را بجاى مؤمنان، دوست و حامى نگيرند، هر كه چنين كند از خدا در چيزى نيست (رابطه اش با خدا قطع است) مگر آنكه از آنها بترسيد، خدا شما را از خود ميترساند و باز گشت بسوى خداست.

29- بگو: اگر پنهان كنيد آنچه را كه در سينه هاى شماست يا آشكار نمائيد، خدا آن را مى داند، و هر چه در آسمانها و زمين هست مى داند و خدا بهمه چيز تواناست.

30- (بترسيد از) روزى كه هر كس آنچه كار خوب كرده حاضر مى يابد و نيز آنچه كار بد كرده است. دوست مى دارد كه اى كاش ميان او و كارهاى بدش زمانى دور فاصله باشد، خدا شما را از خويش مى ترساند و خدا به بندگان مهربان است.

31- بگو اگر خدا را

دوست مى داريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد و خدا آمرزنده و مهربان است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 52

32- بگو خدا و رسول را اطاعت كنيد، پس اگر اعراض كردند خدا كافران را دوست نمى دارد.

كلمه ها

اولياء: جمع ولى بمعنى دوست و سرپرست، و در اصل بمعنى نزديكى است (بقره/ 107) مراد از آن در اينجا، دوست، حامى و همراز است.

تقاة: وقاء، وقايه بمعنى محفوظ داشتن، تقوى و تقاة بمعنى خود- نگاهدارى و پرهيز كردنست، تقيّه نيز بهمان معنى است. هر پنج لفظ مصدر هستند.

يحذركم: تحذير: ترساندن، بر حذر كردن است.

صدور: سينه ها، مفرد آن صدر است.

تبدوه: ابداء: آشكار كردن، اصل آن بدوّ بمعنى ظهور و آشكار شدن است.

محضر: حاضر شدن، اسم مفعول است از حضور.

سوء: بضمّ سين اسم است بمعنى بد و بفتح آن مصدر است بمعنى بدى، در بسيارى از آيات قرآن سوء (بفتح- س) بمعنى فاعل است (قاموس قرآن).

امد: مدّت، زمان، امد زمان محدود، ابد زمان غير محدود است.

رؤوف: مهربان. آن از اسماء حسنى است. فرق رأفت و رحمت در (بقره/ 143) بيان شده است.

شرحها

در آيات گذشته از اهل كتاب و مشركان ياد شد بهمين مناسبت در اين آيات قسمتى از وظيفه مسلمان نسبت بآنها بررسى شده است. و آن اينكه مسلمان نبايد بجاى هم كيش خود، كفّار را دوست و حامى و همراز بگيرد، مگر آنكه تقيّه اى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 53

در بين باشد كه ميتوان از آن بحكم سپر استفاده كرد، خدا از ظاهر و باطن بندگان آگاه است، عمل خوب يا بد هر كس بخودش برگشت خواهد كرد، و اگر بجاى كفّار خدا را دوست بدارند، آن در پيروى از فرمان رسول خدا است.

28- لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ يعنى مؤمنان بايد مؤمنان را دوست و صديق و حامى بگيرند نه كافران را اين مطلب در بسيارى از آيات تذكر داده

شده است «1» مسلمان هر قدر در دوست داشتن و كارهاى خود به مسلمانان رو آورد صفوف اسلام در مقابل كفّار فشرده تر شده و تخرّب آنها بيشتر خواهد بود، در اين صورت پيشرفت آنها حتمى است بر خلاف آنكه نسبت به مسلمان و غير مسلمان بى تفاوت و على السويّه باشند، در مملكت ايران يك مشت بهايى در اثر بى بخار بودن مسلمانان به بينيد بكجا رسيده اند، اگر مسلمان در مقابل آنها فقط باين آيه عمل مى كرد باين روز سياه نميافتاد وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ ءٍ يعنى رابطه اش بكلّى با خدا قطع شده، مطلبى بسيار عجيب و قابل دقّت است، بايد دانست دوست داشتن كفّار خطر جدّى باسلام و توحيد است.

إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً اين استثناست از حكم قبلى، يعنى وظيفه و حكم اوّلى هر مؤمن آنست كه بكافر رو نياورد و او را دوست و حامى نگيرد مگر آنكه بخواهيد تقيّه كنيد و با اظهار دوستى خود را از خطر آنها محفوظ داريد، در اينصورت مانعى نيست بظاهر اظهار دوستى كنيد و از آن بحكم سپر استفاده نمائيد بقيّه سخن در «نكته ها».

وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ مراد از «نفس» ذات و وجود خداى تعالى است يعنى: خدا شما را از خودش (انتقام) مى ترساند، باز گشت

__________________________________________________

(1) براى نمونه آيات زير ديده شود: نساء/ 139 و 144 مائده/ 51 و 57 و 81 توبه/ 33 ممتحنه/ 1.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 54

بسوى اوست، بندگان از چنگ خدا فرار نتوانند كرد، جمله وَ مَنْ يَفْعَلْ- وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ ... اهميّت قضيّه را روشن ميكنند.

29- قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ

تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ اين يك حكم كلّى است، خدا باسرار و آنچه كه در دل بندگان است آگاه مى باشد ولى مصداق آن در آيه موالات و دوستى كفّار است. كلمه «ما فى الصدور» ظهورش آنست كه افكار و اسرار آدمى در سينه و قلب است نه در مغز، راجع باين مطلب در قاموس قرآن (قلب- صدر) بحث مبسوطى شده بآنجا رجوع شود و نيز انشاء اللَّه ذيل آيه:

وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ حج/ 46 اشاره خواهيم كرد. وَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ اين حكم «عام» بعد از «خاص» است يعنى: نه تنها خدا از رازهاى درونى شما آگاه است، بلكه آنچه در آسمانها و زمين هست پيش خدا عيان است شما نيز جزء آنها هستيد، گذشته از اينها خدا بهمه چيز تواناست، ميتواند افكار را بيرون كشيده و روى آنها حساب كند، اين آيه در تأكيد نهى از دوست داشتن كفّار است، أيضا آيه زير.

30- يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ «1» يعنى: بترسيد از روزى كه ... اين آيه دلالت روشن دارد بتجسّم اعمال در روز قيامت و مى فرمايد: آدمى آنچه از بد و خوب كرده روز قيامت همان را خواهد يافت نه جزاى آن را. لفظ «محضرا» در جمله وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ نيز مقدّر و در نظر است. راجع بتجسّم عمل در محلّ مناسب بحث خواهيم كرد.

تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً ضمير «بينها» به «نفس» و «بينه» به «سوء» بر ميگردد. «لو» براى تمنّى (اى كاش) است يعنى

دوست ميدارد كه اى كاش عمل بدش در زمانى و خودش در زمان ديگرى بود و ابدا بهم نمى رسيدند، فاصله زمانى از فاصله مكانى در اين آرزو رساتر است، جمله وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ

__________________________________________________

(1) «يوم» در تقدير «اتقوا- احذروا يوم» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 55

جريان دوست نداشتن كفّار را هر چه بيشتر تأكيد ميكند و نيز مى گويد:

بيان اين حكم در اثر رأفت خداست كه بعواقب آن گرفتار نشويد.

31- قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ در آيه اوّل از دوست داشتن كفّار نهى شده، ظاهرا دوست داشتن خدا بهمان سبب در اين آيه عنوان شده است. دوست داشتن خدا مجموعا چهار بار در قرآن مجيد ذكر شده است «1» و از اين معلوم ميشود كه خدا را ميتوان مانند چيزهاى مورد علاقه، دوست داشت گرچه بين انسان و خدا سنخيت وجود ندارد. ولى چون لازمه و اثر حب، اطاعت از محبوب است لذا فرموده: بگو اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى كنيد كه نماينده خدا هستم، در اينصورت خدا شما را دوست مى دارد و گناهانتان را مى آمرزد يعنى: اطاعت از رسول خدا مكفر گناه است «2». وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ خدا بمقتضاى رحمت و غفرانى كه دارد مى آمرزد و دوست مى دارد.

32- قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ اين آيه تأكيد آيه قبلى است و نشان مى دهد كه اعراض كننده از خدا و رسول كافر است.

نكته ها
مسلمان و كفار:

گفتيم در بسيارى از آيات قرآن از دوست داشتن و حامى شمردن كفار نهى شده و نيز فرموده: اى اهل ايمان از

غير خودتان همراز مگيريد، در تباهى شما كوتاهى نمى كنند، دوست مى دارند كه در زحمت و فشار باشيد، عداوت از گفتارشان نمايان است، آنچه از كينه در دل

__________________________________________________

(1) بقره/ 165، آل عمران/ 31، مائده/ 51، توبه/ 24.

(2) در اينكه اطاعت رسول خدا گناه را تكفير ميكند رجوع شود به «نكته ها».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 56

دارند از گفتارشان بزرگتر است ...» آل عمران/ 118.

يكى از گرفتاريهاى جهان اسلام آنست كه بزرگان ممالك اسلامى همه تربيت شده اروپا و امريكا هستند، همه شستشوى مغزى شده صديق و حامى كفّار و تابع نظرات و مجرى دستور آنها مى باشند، آنها بر خلاف دستور قرآن كفار را براى خود حامى و مشاور گرفته و سبب بدبختى مسلمانان گرديده اند، از طرف ديگر در ممالك اسلامى، خود نمايى و پيشرفت غير مسلمانان كاملا چشم گير است و گاهى اقتصاد مملكت و صنايع سنگين را قبضه كرده اند و بريش مسلمانان مى خندند، مسلمان چوب عمل خود را مى خورد كه به قرآن و گفته رهبران دينى بى اعتنا شده اند.

البته غير مسلمان از نظر اسلام حق حيات دارد و در صورت قبول همزيستى مسالمت آميز (ذمى بودن) مال و جان و ناموسش محترم است، مسلمانان مجاز هستند با آنها معامله و ارتباط داشته باشند ولى در عين حال بايد تحزب خود را حفظ كنند و با دوست و حامى و صديق شمردن آنها با سرنوشت خود بازى نكنند.

و بخودشان رو آورند و از رخنه كفار بترسند.

تقيه:

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمود:

«لا ايمان لمن لا تقية له»

«1» هر كه تقيه ندارد ايمان ندارد، امام باقر عليه السّلام فرمايد:

«التقية من دينى و دين آبائى و لا ايمان لمن

لا تقيه له»

«2» تقيه از دين من و دين پدران من است، هر كه تقيه ندارد ايمان ندارد، باز آن حضرت فرمايد: تقيه در هر چيزى است كه انسان بآن مجبور مى شود خدا چنان كار را بر او حلال كرده است «3»، از اينگونه مطالب در روايات اهل بيت عليهم السّلام زياد است. آيه شريفه نيز بآن دلالت دارد.

__________________________________________________

(1) تفسير عياشى. [.....]

(2، 3) اصول كافى ج 2 ص 219 باب التقية.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 57

تقيه در واقع تغيير شكل مبارزه است، مؤمن وقتى كه احساس كرد مقاومت بى فايده است و يا اگر اينجا مقاومت نكرده و از راه ديگرى وارد شود، مفيدتر است، مى تواند تقيه كند و دست از مبارزه بردارد، و يا بكافر اظهار مودت كرده و خود را خلاص نمايد و در شكل ديگرى از دوستى او دست بردارد، مطلب در اين مورد مفصل است نگارنده شايد بتواند ذيل آيه إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ نحل/ 106 بذكر مقدارى از آن بپردازد انشاء اللَّه.

دين و محبت:

در تفسير عياشى از بريد بن معاويه نقل شده: گويد محضر امام باقر عليه السّلام بودم، مردى كه پياده از خراسان آمده بود وارد شد، پاهايش را نشان داد كه «تاويل» زده بود. آن گاه بامام عليه السّلام گفت: بخدا فقط محبت شما مرا از شهرم بمدينه آورده است. امام فرمود: بخدا قسم اگر سنگى (هم) ما را دوست دارد خدا او را با ما محشور خواهد كرد و

هل الدين الا الحب

آيا دين جز محبت است؟ خدا فرمايد قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ ...

باز در همان كتاب نقل شده: بامام صادق عليه السّلام

گفته شد: فدايت شوم ما با نامهاى شما و نامهاى پدرانتان نام گذارى مى كنيم آيا اين بما فائده دارد؟ فرمود آرى و اللَّه و

هل الدين الا الحب

خدا فرموده إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ.

به نظر مى آيد مراد از اينگونه روايات آنست كه اساس و روح دين همان علاقه و عشق بخداست كه سبب پيروى از رسول خدا و اهل بيت او عليهم السّلام و دوست داشتن آنهاست، استشهاد امام به آيه شريفه با آنكه حديث درباره محبت آنهاست نه محبت خدا، براى آنست كه اينها همه بالاخره به حب خدا بر مى گردند.

عمل و تكفير گناه:

ظهور يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ آنست كه پيروى از رسول خدا سبب آمرزش گناهان است همانطور كه توبه گناهان را تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 58

از بين مى برد، اعمال نيك نيز سبب تكفير و از بين رفتن گناهان است. در آيات زير دقت كنيد: إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ هود/ 114 إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ نساء/ 31 إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ انفال/ 29 اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيداً يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ احزاب/ 71 إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ تغابن/ 17 آيات از اين قبيل بسيار هستند، وانگهى در روايات زيادى نقل شده هر كه فلان كار را بكند فلان قدر از گناهانش آمرزيده شود.

نمى شود گفت: اين نتائج مشروط بتوبه است، زيرا اولا توبه خود بتنهايى گناهان را تكفير مى كند، ثانيا در اين آيات توبه شرط غفران شمرده نشده است بلكه بايد گفت: اعمال نيك خود مكفر

گناه مى باشند، اين احتمال نيز هست گناهانى كه از ياد فراموش شده اند كارهاى نيك آنها را از بين مى برد و يا گناهانى كه شخص جسته گريخته مى كند و بتوبه هم توجه ندارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 59

[سوره آل عمران (3): آيات 33 تا 37]

اشاره

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ (33) ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (34) إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (35) فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى وَ إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ إِنِّي أُعِيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ (36) فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (37)

33- خدا، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد.

34- (آنها) فرزندان (و دودمانى) هستند، بعضى از بعضى ديگر (در فضيلت و تقوى) و خدا شنوا و داناست.

35- (ياد آور) كه زن عمران گفت: خدايا آنچه را كه در شكم دارم به گونه آزاد نذر تو كردم پس از من قبول كن كه تو شنوا و دانايى.

36- چون بار خود بگذاشت (مولود دختر بود) گفت: پروردگارا من بار خويش دختر زائيدم، خدا بهتر مى داند كه چه زائيده است، پسرى كه (او مى خواست) مانند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 60

اين دختر نيست. و من او را مريم نام نهادم، او را با فرزندانش از

شر شيطان رانده شده در پناه تو قرار مى دهم.

37- پروردگارش او را بطرز نيكويى پذيرفت و بطرز خوب نمو داد، و زكريا را سرپرست او كرد، هر وقت زكريا وارد غرفه او مى شد، غذاى بخصوصى نزد او مى يافت گفت: اى مريم اين براى تو از كجا آمده؟ گفت: آن از پيش خداست، خدا هر كه را خواهد بى حساب روزى مى دهد،

كلمه ها

اصطفى: صفو بمعنى خالص شدن. اصطفاء بمعنى اختيار و انتخاب است.

راغب گويد: اصطفاء اخذ خالص شى ء است. بنا بر اين در شى ء انتخاب شده بايد صفا و خلوص و امتياز باشد.

آدم: رجوع شود به (بقره/ 31).

نوح: اولين پيامبر از پيامبران اولو العزم، شرح حال او در بسيارى از آيات آمده است.

عمران: پدر مريم وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ ... تحريم/ 12.

ذريه: فرزند. نسل. ذرء در اصل بمعنى ظهور و اظهار است و بمعنى آفريدن بكار مى رود، باين جهت فرزند را ذريه گفته اند و آن در مفرد و جمع استعمال مى شود.

نذرت: نذر آنست كه چيز غير واجب را بر خود واجب گردانى: «نذر نذرا:

اوجب على نفسه ما ليس بواجب».

رجيم: رانده شده از رحمت خدا. رجم در اصل بمعنى سنگ زدن است «رجمه: رماه بالحجارة» رجيم از اوصاف شيطان و جمعا شش بار در قرآن آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 61

محررا: آزاد شده. يعنى از هر شغل آزاد شده فقط در عبادت خدا و خدمت معبد باشد.

مريم: مادر عيسى عليه السّلام، از سبط لاوى و از نسل داود عليه السّلام بود.

اعيذها: عوذ: پناه بردن. اعاذه در پناه قرار دادن. «اعيذها بك» يعنى او را بتو مى سپارم و در پناه تو قرار مى دهم.

انبتها: رويانيد او را،

تركيب كرد او را «نبت الانسان نباتا: نما شبابه» ظاهرا «نبات» بمعنى مفعول و حال است يعنى: «انبتها منبوتا حسنا».

كفلها: كفل آنست كه انسانى بانسانى ضامن و عهده دار باشد بعكس ضمانت كه عهددار بودن بر مال است. معناى آن در آيه كه با تشديد بكار برده شده آنست كه: خدا زكريا را بر مريم كفيل كرد و اگر بدون تشديد باشد بمعنى «زكريا بمريم كفيل شد» است.

زكريا: عليه السّلام از انبياء بنى اسرائيل، قصه او در قرآن مشهور است.

محراب: حرب: جنگ. محراب: محل جنگ. مسجد و محراب مسجد را از آن محراب گويند كه محل جنگ با شيطان و نفس است مراد از آن در آيه شريفه مسجد و معبد و يا غرفه اى از مسجد است كه با نردبان بالا مى رفتند، بكاخ نيز محراب گويند (قاموس قرآن).

شرحها

از اين آيات بررسى حال عيسى عليه السّلام و مادرش مريم شروع شده، تا حق مطلب درباره آن حضرت و مادرش روشن گردد و ابهام و دروغهايى كه شايع شده بود از بين برود و مسلمانان از اين پرونده آگاهى داشته باشند، دو آيه اول بحكم مقدمه هستند، در اين آيات روشن شده كه زن عمران نذر كرد فرزندى كه در شكم تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 62

دارد در خدمت معبد و طاعت خدا باشد، ولى بر خلاف اميدش مولود دختر بود، او را بمعبد سپردند زكرياى نبى عهده دار شد كه از وى نگهدارى كند و كرامتى از آن دختر ديد.

33- إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ اصطفاء در اينجا بمعنى مزيت و برترى دادن است كه نوعى امتياز و

زمينه پيامبرى و نظير آنست، بدليل آنكه اين گزينش بمريم نيز شامل است حال آنكه پيامبر نيست، مؤيد آن عَلَى الْعالَمِينَ است كه با «من» نيامده مثل: اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ حج/ 57 كه با «من» آمده است «آل ابراهيم» شامل ابراهيم نيز هست چنان كه: وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ بقره/ 50 شامل فرعون نيز هست. آل ابراهيم شامل ابراهيم و همه فرزندان اوست اعم از آنكه اسماعيل و رسول خدا و ائمه طاهرين عليهم السّلام باشند و يا اسحق و يعقوب و فرزندان او از انبياء بنى اسرائيل، چون همه آل ابراهيم اند چنان كه امام صادق عليه السّلام فرموده: ما از آنهائيم. ما باقيمانده آن عترت هستيم. «1»

و اما اختصاص آل عمران به اينكه آنها نيز از خانواده ابراهيم هستند ظاهرا بواسطه مريم است زيرا اصطفاء مريم اصطفاء بخصوصى است و آن اينكه خداوند او را براى ولادت بدون همسر برگزيد و اعجاز خويش را در وجود او آشكار كرد، مراد از آل عمران ظاهرا مريم و عيسى است و شايد بخود عمران نيز شامل شود «2» و انگهى مراد از عمران پدر مريم است نه پدر موسى عليه السّلام زيرا قرآن هيچ جا

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى «عن ابى جعفر عليه السلام قال: اللَّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض. قال نحن منهم و نحن بقية تلك العترة»

امام حسين و امام رضا و ديگر امامان عليه السلام فرموده اند: آيه شامل آل محمد صلى اللَّه عليه و آله ميباشد، رجوع شود بتفسير صافى و غيره.

(2) از بعضى روايات بدست مى آيد كه عمران پيامبر

بود و بوى وحى نازل مى شد. تفسير عياشى و مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 63

نامى از پدر موسى نبرده ولى عمران پدر مريم سه بار در قرآن آمده است مراد از عَلَى الْعالَمِينَ ظاهرا همه مردمان در هر عصر است.

34- ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ مراد از «ذريه» فرزندان و اولاد است، آن عطف بيان و يا حال است از «آل ابراهيم- آل عمران» يعنى: خدا آنها را برگزيد در حالى كه بعضى فرزندان بعضى مى باشند و آن دلالت دارد كه همه داراى صفات و فضائل و كمالات مشتركند. لفظ سَمِيعٌ عَلِيمٌ حاكى است كه خدا بظاهر و باطن آنها آگاه است، كلامشان را مى شنود و از اسرارشان با خبر است. در الميزان فرموده: اين دو جمله دليل اصطفاء و برگزيدن است يعنى: برگزيدن شامل همه آنها شد زيرا همه در تسليم بحق و ثبات قول نظير هم بودند، اما چرا آنها را برگزيد؟ زيرا اقوال آنها را مى شنود و اسرارشان را مى داند (بظاهر و باطن و لياقتشان داناست).

35- إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما فِي بَطْنِي مُحَرَّراً «1» زن عمران نامش «حنه» بود، اين زن خواهرى داشت كه همسر حضرت زكريا بود، «محرر» كسى را مى گفتند كه او در معبد بيت المقدس خدمت مى كرد و در وقت بيكارى خدا را عبادت مى نمود، نقل شده: چون بچه اى را پدر و مادرش «محرر» مى كردند تا وقت بلوغ در خدمت معبد بود، پس از بلوغ او را مخير مى كردند اگر مى خواست بخدمت ادامه مى داد و گرنه از آنجا خارج مى شد «2» در تفسير صافى فرموده: در روايات اماميه نقل شده

كه زن زكريا خواهر مريم بود.

معلوم است چنين نذرى در آن روز جايز بود، از اينكه زن عمران اين نذر

__________________________________________________

(1) «محررا» حال است از «ما» و توضيح نذر ميباشد يعنى نذر كردم بچه ام از هر كارى جز خدمت معبد و طاعت خدا آزاد باشد.

(2) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 64

را كرده الميزان استظهار مى كند كه «عمران» آن روز از دنيا رفته بود و گرنه او هم چنان نذرى مى كرد «محررا» در آيه اين معنى را مى رساند كه: زن گفت خدايا نذر كردم كه بچه من از هر قيد و كارى آزاد باشد و كارى از او نخواهم، فقط در طاعت تو و خدمت معبد تو باشد.

36- فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى معلوم مى شود كه زن عمران مى دانسته و يا احتمال قوى مى داده كه مولود پسر خواهد بود از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: خدا به عمران وحى كرد بتو فرزندى مبارك خواهم داد كه كور مادرزاد و پيش را شفا دهد و مردگان را زنده كند واو را پيامبر بنى اسرائيل خواهم كرد. عمران اين مطلب را بزنش «حنه» خبر داد «1» معلوم مى شود كه حنه فكر كرده آنچه در شكم دارد همين پسر است حال آنكه منظور خدا فرزند دومش بود كه از مريم بدنيا آمد.

بهر حال اين كلام از روى حسرت و نوميدى گفته شده.

جمله وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ و وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى هر دو جمله معترضه و كلام خداست «2» يعنى: زن عمران پس از زائيدن از روى نوميدى گفت: خدايا مولود بر خلاف انتظار من

دختر است. خدا در جواب مى فرمايد: خدا مى داند كه مولود دختر است، ولى پسرى كه او آرزو مى كرد مانند اين دختر نيست «3» زيرا آن پسر فقط يك «محرر» و خدمتكار معبد مى شد ولى اين دختر (مريم) يكى از آيات خداست كه عيسى از او بدون پدر بوجود خواهد آمد اگر وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى سخن زن عمران بود لازم بود بگويد: «و ليس الانثى كالذكر».

وَ إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ إِنِّي أُعِيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ

__________________________________________________

(1) مجمع البيان، تفسير عياشى.

(2) نقل از الميزان و المنار.

(3) الف و لام «الذكر- الانثى» هر دو براى عهد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 65

اين تتمه سخن زن عمران است يعنى: مريم و ذريه او را از شر شيطان رجيم بتو مى سپارم و در پناه تو قرار مى دهم.

37- فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً از اين كلام بنظر مى آيد كه تا آن روز فقط پسران «محرر» مى شدند، خدا براى اولين بار مريم را كه دختر بود قبول كرد، شايد اين قبول بزكريا وحى شده و او بمادر مريم اطلاع داده است، جمله أَنْبَتَها ... حاكى است كه نشو و نما و تربيت مريم توأم با اصول صحيح و توحيد بوده است.

وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً درست معلوم نيست كه مادرش مريم را كى بمعبد تحويل داد گفته اند: پس از ولادت و در شير خوارگى آن را بمعبد آورد. زكريا عليه السّلام بدليل آنكه خاله يا خواهر مريم همسر او بود خواستار كفالت مريم شد، ولى اين خواسته پذيرفته نشد، بالاخره نوزده نفر كه زكريا يكى از آنها بود قرعه كشيدند،

از قضا قرعه بنام زكريا اصابت كرد چنان كه در آيات بعدى خواهد آمد. و نيز معلوم مى شود كه پس از ببلوغ رسيدن مريم، زكريا براى او جاى مخصوصى معين كرده كه در آنجا عبادت نمايد، ظاهرا آن يكى از حجره هاى كنيسه بوده است و گاه گاه زكريا براى سرپرستى بآنجا مى رفته است.

جمله وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً با در نظر گرفتن: قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ حكايت مى كند كه زكريا طعام غير معمولى در نزد مريم مى ديده است، اولا «كلما» دلالت بر هميشه دارد، ثانيا «رزقا» نكره است و دلالت بطعام بخصوصى دارد، ثالثا مريم در جواب مى گويد: هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ رابعا زكريا به هيجان آمده و با آنكه خودش پير و زنش نازا است از خدا فرزند مى خواهد اينها همه قراينى هستند كه طعام مريم مائده تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 66

آسمانى بوده است «1».

روايات شيعه و اهل سنت نيز از آن حكايت دارد، اين از قدرت خدا عجيب نيست كه خدا بهر چيز قادر است مراد از بِغَيْرِ حِسابٍ بنظرم وسعت رزق است يعنى رزق آسمانى و زمينى.

نكته ها
مائده:

گفتيم: قرائن نشان مى دهد كه «رزق» مريم، رزق بخصوصى بوده و روايات نيز بآن دلالت دارند و اين از قدرت خدا عجب نيست.

عيسى عليه السّلام از خدا مائده خواست و خدا وعده داد كه خواهد فرستاد قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ ... قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ ...

مائده/ 114- 115. نظير اين قضيه درباره حضرت فاطمه عليها السّلام در تفسير عياشى و غيره نقل شده است.

المنار

با اين مطلب مخالف است، گويد: آيه، رزق غير معمول را نمى فهماند، رسول خدا از آن خبر نداده است، روايات متعارض اند و سند صحيحى ندارند، ابن جرير نقل مى كند: در آنروزگار قحطى پيش آمده، زكريا از تأمين مريم عاجز شد، راجع به تأمين او قرعه كشيدند، قرعه بنام نجارى اصابت كرد، او هر روز از كسب خود طعام مريم را مى آورد، زكريا چون وارد غرفه مى شد بقيه طعام را مى ديد و مى گفت: يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا.

ناگفته نماند: قرائن آيه و روايات، كفه مائده را سنگين مى كنند و اللَّه اعلم.

__________________________________________________

(1) زمخشرى در كشاف و بيضاوى در تفسير خود نظير اين قصه را درباره حضرت فاطمه عليها السلام نقل كرده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 67

[سوره آل عمران (3): آيات 38 تا 41]

اشاره

هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ (38) فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ (39) قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي عاقِرٌ قالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ (40) قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ (41)

38- در آنجا زكريا پروردگار خود را خواند و گفت: پروردگارا بمن از جانب خود فرزند پاكى عطا كن كه تو دعا را شنوايى (اجابت كننده اى).

39- فرشتگان او را كه در محراب ايستاده و نماز مى خواند، ندا كردند كه خدا تو را به يحيى بشارت مى دهد (كه او) كلمه خدا (مسيح) را تصديق مى كند، و رهبر و

پارسا و پيامبر و از پاكان است.

40- گفت: خدايا چگونه مرا پسرى خواهد بود، حال آنكه پير شده ام و زنم نازاست، فرمود:

همين طور خدا هر چه بخواهد انجام مى دهد.

41- گفت: خدايا براى من نشانه اى قرار بده، گفت: نشانه تو آن است كه سه روز با مردم جز باشاره سخن نتوانى گفت (زبانت از كار خواهد افتاد) خدايت را بسيار ذكر كن و در هر دو طرف روز او را تسبيح گوى.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 68

كلمه ها

هنالك: هنالك اشاره است بمكان دور. و در مكان نزديك «هنا» و در متوسط هناك گويند زجاج گفته: هنالك بمعنى «حال» نيز آيد.

طيبه: پاكيزه. دلچسب. پسنديده از جهت صفات نيك.

يحيى: نام فرزند زكريا كه پيش از تولد از جانب خدا نام گذارى شد.

كلمة: مراد از كلمه در اينجا عيسى عليه السّلام است و نيز در آيه 45 و 171 از نساء ناگفته نماند معناى اصلى كلم تأثير است، لفظ را از آن كلمه گويند كه در ذهن اثر مى كند مانند زخم در بدن، در قرآن بموجودات كلمات اللَّه گفته شده كه آثار خدايند، بعيسى عليه السّلام كلمه گفته شده كه اثرى بود از آثار خدا. رجوع شود به آيه 45.

سيد: آقا. سرپرست.

حصور: كسى كه خود را از شهوات باز دارد (پارسا) حصر در اصل بمعنى باز داشتن، تنگ شدن و تنگ گرفتن است. حصور صيغه مبالغه است (بسيار پارسا).

الكبر: بر وزن خرد) پيرى (قاموس قرآن).

عاقر: نازا. عقر در اصل بمعنى قطع و بريدن است گويى: زن نطفه مرد را قطع مى كند و بفرزند مبدل نمى شود، عاقر در قرآن سه بار آمده و همه درباره زن زكريا، بزن نازا عقيم

نيز گويند، ظاهرا عقيم در اثر پيرى است كه عقم بمعنى خشكيدن مى باشد.

آية: علامت. نشانه.

رمز: اشاره. در مجمع البيان فرموده: رمز اشاره با دو لب است، گاهى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 69

در اشاره با چشم و ابرو و دست بكار مى رود ولى اغلب در اشاره با لب است.

عشى: از اول ظهر تا غروب آفتاب. عشاء: از اول مغرب تا وقت نماز عشاء.

ابكار: (بكسر اول) از طلوع فجر تا چاشت. طبرسى از طلوع خورشيد تا چاشت فرموده است.

شرحها

در اين آيات بيان شده كه زكريا از خدا خواست كه بوى فرزندى عنايت فرمايد، بدنبال آن دعا، ملائكه او را صدا كردند كه خدا پسرى بنام يحيى بتو عطا خواهد فرمود، زكريا چون خودش پير و زنش نازا بود تعجب كرد، خطاب رسيد قضيه حتمى است و خدا باين كار تواناست زكريا علامتى را براى اين وعده درخواست نمود خطاب آمد، علامتش آنست كه سه روز زبانت از سخن گفتن عاجز مى ماند. ظاهر آنست كه زكريا با ديدن طعام مريم به هيجان آمده و چنان درخواستى كرده است.

38- هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ اين قضيه در سوره مريم از آيه 3 تا 12 نيز نقل شده است، لفظ «من لدنك» حاكى است كه صاحب فرزند شدن براى زكريا بطور طبيعى مقدور نبود بعلت پيرى خود و نازايى زنش، در سوره مريم بجاى «طيبة» آمده: وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا فرزندى كه پيش خدا و مردان حق پسنديده باشد.

از سوره مريم و از آيه 89 سوره انبياء معلوم مى شود كه نظر زكريا آن بود كه بلا عقب نماند.

39-

فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ ندا صداى بلند را گويند، مراد از «كلمة» چنان كه گفته شد عيسى عليه السّلام است، يحيى عليه السّلام بشارت آمدن آن حضرت ببنى اسرائيل تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 70

را داد و او را تصديق نمود، يحيى عليه السّلام شش ماه از عيسى عليه السّلام بزرگتر بود، چون عيسى مبعوث گرديد يحيى نبوت او را تصديق كرد، اين امر سبب پيشرفت كار عيسى شد چون مردم او را راستگو و زاهد مى دانستند «1» چون «هيروديا» حاكم رومى يحيى را بزندان انداخت عيسى عليه السّلام فرمان داد در خارج هر چه خبر باشد در زندان باطلاع يحيى برسانند «2».

آيات سوره مريم نشان مى دهد كه ميان يحيى و عيسى تشابه كاملى وجود دارد، درباره يحيى آمده: يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا. وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا مريم/ 12- 15 و درباره عيسى آمده كه در گهواره گفت: قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا مريم/ 30- 33.

وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ بقيه صفات يحيى است لفظ «سيد» حاكى از پيشوايى است يعنى رهبر خواهد بود و پيروانى خواهد داشت، «حصور» بمعنى بسيار پارسا

است و كسى كه خود را از مشتهيات نفس باز دارد و آن صيغه مبالغه است، بعضى از مفسران آن را «ترك كننده ازدواج» معنى كرده اند ولى اين نمى شود صفت خوبى باشد در اسلام از عزوبت نهى شده است «3» لفظ «نبيا» در پيامبرى يحيى صريح است.

40- قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي عاقِرٌ

__________________________________________________

(1) مجمع البيان ذيل آيه.

(2) قاموس كتاب مقدس لغت (يحيى).

(3) در تفسير برهان و غيره از حضرت باقر عليه السلام نقل شده:

«... و الحصور الذى لا يأتى النساء»

شايد آن كنايه از كف نفس باشد و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 71

قالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ اين سؤال ظاهرا از روى تعجب است و يا زكريا خواسته كيفيت آن را بداند، سوره مريم كه در جواب زكريا آمده: قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ معلوم مى شود كه سؤال تعجب بوده است.

41- قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزاً وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ. در اينجا چند مسئله است اول اينكه طبرسى در مجمع البيان و جوامع الجامع فرموده: زكريا از خدا علامتى خواست كه با آن بداند زنش حامله شده است، خدا فرمود: نشانه، آنست كه سه روز از سخن گفتن باز خواهى ماند و قدرت تكلم از تو سلب خواهد گرديد، بقول بعضى: زكريا خواست بداند كه اين ندا از طرف شيطان است يا ملائكه؟

لذا آيه اى از خدا خواست كه معلوم شود ملائكه او را صدا كرده اند نه شياطين، خدا آن علامت را بوى بيان فرمود، در الميزان اين وجه را تأييد كرده و

توجيه خوبى براى آن مى كند و در تفسير عياشى آن را از حضرت صادق عليه السّلام نقل مى كند ولى سند روايت معلوم نيست. اين مطلب بعيد به نظر مى رسد زيرا ملائكه مريم را نيز ندا كردند چنان كه بزودى خواهد آمد مريم با آنكه پيغمبر نبود، صداى ملائكه را شناخت و نشانه اى نخواست اما زكريا ندانست كه ندا از فرشته است يا از شيطان و نشانه خواست.

به نظر نگارنده: اين سؤال از زكريا عليه السّلام از باب لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي بوده و خواسته قلبش هر چه بيشتر آرام بوده باشد مثل جريان حضرت ابراهيم عليه السّلام كه در سوره بقره آمده است و اللَّه اعلم.

دوم: اينكه خدا فرمود: نشانه اين امر آنست كه سه روز قدرت تكلّم از تو سلب خواهد گرديد چنان كه در اينجا و سوره مريم نقل شده و در انجيل «لوقا» باب اول نيز آمده است ولى وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ حاكى است كه فقط در گفتگوهاى عادى زبانش از كار افتاد و در ذكر خدا و عبادت زبانش روان و قدرت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 72

تكلّم داشت، به نظر مى آيد تناسب ميان اين نشانه و وعده فرزند آنست كه توليد فرزند از تو و زنت نظير از كار افتادن و بكار افتادن زبان تو مى باشد.

سوم: از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: زكريا در آن سه روز با سر اشاره مى كرد، مراد از «رمز» آنست (تفسير عياشى).

نكته ها
تصحيح اشتباه:

يكى از برداشتهاى ما از اين آيات آنست كه صحيح را از سقيم تشخيص دهيم و حالات گذشتگان پاك را كه پر از درسها و هدفهاست نيك بشناسيم و بديگران باز

گو كنيم تا قضايا چنان كه هست مورد استفاده قرار گيرند، و اشتباه ها و تحريفها از بين بروند و اين آيات الگويى باشند براى تصحيح گذشته ها.

انسانهاى نورانى:

ديگر اينكه اين انسانهاى نورانى را كه پاك بوده و پاك زندگى كرده و هدفى جز فضيلت و تقوى نداشتند، بشناسيم.

انسانهايى كه بدون هيچ آلودگى كمر همت بميان بسته و در راه پياده كردن توحيد و خدمت بانسانيت و پيشرفت انسانها و پاك گردانيدن محيط بشريت تلاش كردند و حتى از جان نيز گذشتند، چه نيكو سرمشقند اين قيافه هاى نورانى؟

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 73

[سوره آل عمران (3): آيات 42 تا 51]

اشاره

وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ (42) يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ (43) ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ (44) إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ (45) وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ مِنَ الصَّالِحِينَ (46)

قالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قالَ كَذلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (47) وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ (48) وَ رَسُولاً إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (49) وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ

رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (50) إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (51)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 74

42- (ياد كن كه) ملائكه بمريم گفتند: اى مريم خدا تو را برگزيده و پاك كرده و بر زنان عالم برترى داده است.

43- اى مريم پروردگارت را اطاعت كن و با نمازگزاران سجده و ركوع كن (نماز بخوان).

44- اينها از خبرهاى غيب است كه بتو وحى مى كنيم، آن دم كه (احبار) قلمهاى خويش را مى افكندند تا كدامشان سرپرستى مريم كند تو نزد آنها نبودى. و نيز آن دم كه با هم كشمكش مى كردند پيش آنها حاضر نبودى.

45- (بياد آر كه) ملائكه گفتند: اى مريم خدا تو را بكلمه و اثرى از خويش بشارت مى دهد كه نامش مسيح عيسى پسر مريم است، در دنيا و آخرت والا مقام و از مقربان خداست.

46- و با مردم در گهواره و در بزرگى سخن گويد و از شايستگان است.

47- گفت: پروردگارا چگونه براى من فرزندى خواهد بود حال آنكه بشرى بمن دست نزده است؟ (فرشته) گفت: همانطور خدا آنچه خواهد مى آفريند، چون چيزى را اراده كند بآن مى گويد: موجود باش، پس آن موجود مى شود.

48- (خدا) باو كتاب و حكمت و تورات و انجيل را تعليم مى دهد.

49- و او را به سوى بنى اسرائيل بعنوان پيامبر مى فرستد، كه مى گويد. من براى شما معجزه اى از خدا آورده ام: من براى شما از گل چون شكل مرغى مى سازم و در آن مى دمم بخواست خدا مرغى مى شود و كور مادر زاد و پيس را شفا مى دهم و مردگان را باذن خدا زنده مى كنم و از آنچه مى خوريد و در خانه ها ذخيره مى كنيد خبر مى دهم

در اينها براى شما دليلى (بر نبوت من) هست اگر مؤمن باشيد.

50- و تصديق مى كنم توراتى را كه پيش از من بوده و (آمده ام) تا بعضى از آنچه بر شما حرام بود حلال كنم و دليلى از طرف خدا بشما آورده ام، از خدا بترسيد و اطاعت من كنيد.

51- خدا پروردگار من و پروردگار شماست، او را بندگى كنيد، راه راست همين است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 75

كلمه ها

اصطفاك: صفو: خالص شدن. اصطفاء: برگزيدن و انتخاب كردن (آل عمران/ 33).

طهرك: تطهير بمعنى پاك كردنست، مراد از آن در اينجا ظاهرا پاك كردن از شرك و اخلاق ناپسند و كارهاى ناپسند است. و آن دلالت بر عصمت مريم دارد.

اقنتى: قنوت: طاعت يا دوام طاعت است. و آن در اصل به معنى دوام مى باشد.

اسجدى: سجود در لغت بمعنى خضوع و تذلل و در شرع گذاشتن پيشانى بر زمين است.

اركعى: ركع و ركوع: خم شدن، سر پائين آوردن، ركوع نماز از آنست، بمعنى خضوع و تواضع نيز آيد.

انباء: نبأ: خبر مهم و مفيد. جمع آن انباء است (قاموس قرآن).

اقلامهم: قلم: آلت نوشتن. جمع آن اقلام است. مراد از آن در آيه تيرهاى قرعه است بعلّت تراشيده شدن، قلم نام گذارى شده اند، قلم (بر وزن حلق) قطع و تراشيدن گوشه چيزى است.

المسيح: مبارك. لقب عيسى عليه السّلام. آن در عبرانى مشيحا بمعنى مبارك است (كشاف).

المهد: گهواره. آن در اصل بمعنى آماده كردن است.

كهلا: كهل: ميانسال. ما بين جوانى و پيرى، بقولى رسيدن به چهل و سه سالگى است.

قضى: قضاء در اصل بمعنى فيصله دادن بكار و در آيه بمعنى اراده است.

هيئة: شكل. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 76

اكمه: كمه: كورى.

معيوب شدن چشم. اكمه: كور. كور مادرزاد.

(نعوذ باللّه).

ابرص: برص: پيسى. أبرص: مبتلى بمرض پيسى (نعوذ باللّه).

تدخرون: ادخار: ذخيره كردن. اصل آن «تذتخرون» تاء به ذال قلب و ادغام شده است و با ذال و دال تلفظ مى شود.

شرحها

در اين آيات ملائكه مريم را ندا مى كنند كه خدا پسرى بدون پدر بتو عطا خواهد فرمود و تو را براى اينكار برگزيده است، پسرى كه پيغمبر خواهد بود، مريم تعجب مى كند، ملائكه جواب مى دهند كه خدا آنچه بخواهد مى كند. و نيز معجزات عيسى از قبيل جان دادن به مجسمه، زنده كردن مردگان، شفا دادن مبتلى بمرض پيسى، بينا كردن نابينا و خبر دادن از آنچه مردم ذخيره مى كنند نقل شده و در آخر، عيسى مردم را بطاعت و عبادت خدا مى خواند. جريان نداء ملائكه در اول سوره مريم نيز آمده است.

42- وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ آيه صريح است در اينكه مريم «محدثه» بوده و كلام ملائكه را مى شنيده است مراد از اصطفاء اول، قبول نذر مادر مريم و پذيرفته شدن مريم براى خدمت معبد و ارسال مائده آسمانى و سخن گفتن ملائكه با او و اشاره بصفات عالى مريم است. و از «طهرك» پاك نمودن او از شرك و گناهان و از اصطفاء دوم برگزيدن وى براى ولادت بدون پدر است «1» و چون اين امتياز فقط در مريم بود لذا مى شود مراد از «العالمين» همه جهانيان در هر زمان باشد

__________________________________________________

(1)

«و قال ابو جعفر عليه السّلام معنى الاية اصطفاك من ذرية الانبياء و طهرك من السفاح و اصطفاك لولادة عيسى من غير فحل» مجمع البيان.

تفسير

أحسن الحديث، ج 2، ص: 77

و جز او هيچ يك از زنان دنيا چنان امتيازى ندارد بمضمون روايات: حضرت فاطمه عليها السّلام از مريم و از خديجه كبرى و از آسيه زن فرعون افضل است ناگفته نماند فاطمه عليها السّلام اگر فضائلش را من حيث المجموع حساب كنيم از مريم و غيره افضل است ولى در اين امتياز كه مريم بدون شوهر، بچه زائيد نظيرى ندارد.

43- يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ.

چون ركوع و سجود با هم ذكر شده مى شود گفت مراد از آن دو نماز است و به نظر مى آيد كه سجود در نماز نصارى پيش از ركوع بوده، طبرسى آن را مانند نماز اسلام دانسته و فرموده «واو» دلالت بر اشتراك دارد نه ترتيب. مَعَ الرَّاكِعِينَ ظاهرا بمعنى نماز گزاران است آنجا كه مى گوئيم «صل ركعتين» مراد همه نماز است نه فقط ركوع. يعنى: اى مريم سجده و ركوع كن (نماز بخوان) با نماز گزاران و آن ظاهرا اختصاص به نماز جماعت ندارد.

44- ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ يعنى اگر وحى خدايى نبود تو نمى توانستى از اين جريانها مطّلع باشى و خبر بدهى زيرا نه در موقع قرعه كشى آنها براى كفالت مريم حاضر بودى و نه موقعى كه بر سر كفالت او منازعه مى كردند، اين آيه در ميان آيات ظاهرا براى محكم كردن هر چه بيشتر مطلب، آمده است.

45- إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ مراد از «كلمه» در اينجا و در آيه 39

و در آيه 171 از سوره نساء، عيسى عليه السّلام است. در ذيل آيه 39 گفته شد: «كلم» در لغت بمعنى تأثير است، الفاظ را از آن كلمات گفته اند كه در دل شنونده تأثير مى كنند، در قرآن مجيد بمخلوقات، كلمات اللَّه گفته شده: قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي ... كهف/ 109 وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 78

ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ

لقمان/ 27، على هذا به عيسى عليه السّلام از آن «كلمة» اطلاق شده كه اثر بخصوصى از آثار خدا بود.

در آيه به مجموع لقب و اسم عيسى، اسم اطلاق شده و اينكه بمادرش مريم نسبت داده شده دو وجه دارد يكى اينكه پدر ندارد و گرنه باو نسبت داده مى شد، دوم اينكه پسر انسان است نه «ابن اللَّه» «1» وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ. وجيه بمعنى صاحب جاه و والا مقام است، مقرب كسى است كه بدرگاه و رحمت خدا نزديك شده است، در سوره واقعه مردم بسه دسته تقسيم شده اند يكى از آنها: أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ است.

46- وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا وَ مِنَ الصَّالِحِينَ گفتيم كهل بمعنى ميانسال است به نظر مى آيد ذكر «كهلا» براى آنست كه گفتار عيسى در گهواره مانند گفتار او در كهولت هر دو يكسان است و نيز آيه به معجزه ديگر كه سخن گفتن عيسى در گهواره باشد اشاره مى كند و مى گويد كه آن پسر از پاكان و نيكو كاران خواهد بود.

47- قالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قالَ كَذلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ در

اين آيه مريم از روى تعجب مى گويد: اين چطور خواهد بود حال آنكه مردى بمن دست نزده است در جاى ديگر آمده: قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا مريم/ 20، فرشته جواب مى دهد: خدا هر چه بخواهد و هر طور كه بخواهد مى آفريند. «كذلك» اشاره است بولادت بدون پدر و بدون همسر. إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ. اين جمله يك قاعده كلّى است، ولادت عيسى از مصاديق آن مى باشد، به مضمون اين جمله: همه چيز در برابر مشيت خدا خاضع است، خدا چون كارى را اراده فرمايد

__________________________________________________

(1) هاكس در قاموس خود ذيل لغت مسيح مينويسد: عيسى در اناجيل خود را هشتاد مرتبه پسر انسان خطاب نموده: (يعنى فقط يك انسان و بشرم). [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 79

انجام پذيرد خواه مطابق جريان طبيعى باشد يا نه؟ بشر از نظام طبيعت نمى تواند خارج باشد ولى خالق طبيعت مى تواند آن را عوض كند.

48- وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ. به نظر مى آيد مراد از كتاب، مطلق احكام دين و از حكمت، اخلاقيات و عقائد است، در اين صورت تورات و انجيل، بعضى از كتاب و حكمت اند كه براى كثرت توضيح ذكر شده اند. راجع بتورات و انجيل ذيل آيه 3 همين سوره بررسى شد.

49- وَ رَسُولًا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ «1» ظاهرا اين بدان علّت است كه ابتداء رسالت آن حضرت از بنى اسرائيل شروع مى شود نه اينكه بر غير بنى اسرائيل پيغمبر نبود أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ يعنى مى گويد: من بر پيامبر بودنم دليل از خدا آورده ام و آن اينكه:

اول: أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ

مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ لفظ بِإِذْنِ اللَّهِ نشان مى دهد كه كار، كار خداست ولى بدست عيسى واقع مى شود، اين سخن بصورت خبر است ولى آيا عمل كرد يا نه؟ معلوم نيست در تفاسير شيعه و اهل سنت نقل شده: عيسى از گل مجسمه خفاشى ساخت و در آن دميد، مبدل بخفاش زنده شد، مانند عصاى موسى كه مبدل باژدها گرديد از ذيل آيه به نظر مى آيد كه عيسى عليه السّلام آن كار را كرده است.

دوم: وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ اكمه بمعنى كور يا كور مادر زاد است، از اين كلمه معلوم مى شود كه آن حضرت چنان كار كرده و فقط خبر نبوده است چنان كه هاكس امريكايى نيز در قاموس خود ذيل لغت مسيح بآن تصريح نموده است.

سوم: وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ لفظ «اذن اللَّه» قيد هر سه معجزه است. در مجمع البيان فرموده: گويند چهار نفر را زنده كرد: عازر نامى كه رفيقش بود، او را

__________________________________________________

(1) رسولا در تقدير «و نجعله رسولا» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 80

سه روز بعد از مرگش زنده نمود، دوم پسر پير زنى را كه در سريرى گذاشته بودند، سوم دختر مأمور عوارض را كه يك روز از مرگش مى گذشت. چهارم سام پسر نوح عليه السّلام را، زنده كردن عاز و سام در تفسير عياشى نيز آمده است «1». بعضى از مفسران مانند محمّد عبده در المنار وقوع اين قضايا را قبول نكرده فقط به خبر بودن آنها اكتفاء كرده اند رجوع شود به «نكته ها».

چهارم: وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ ذيل آيه حاكى از وقوع همه اينهاست كه

فرموده: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ اگر اين معجزات بوقوع نمى پيوست دليل بر پيامبر بودن آن حضرت نمى شد، وقوع چنين كارها كه از قدرت خدا بعيد نيست: إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.

آنچه در اين آيات گفته شد در سوره مائده آيه 110 نيز آمده است فقط خبر دادن از آنچه خورده و ذخيره كرده اند نقل نشده است.

50- وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ. اگر تورات هنگام بعثت عيسى عليه السّلام تحريف نشده بود آن حضرت همه تورات را تصديق كرده و اگر تحريف شده بود در اينصورت آن حضرت تورات اصلى را تصديق كرده كه مقدار كثيرى از آن، در تورات محرف بوده است همانطور كه قرآن تورات را تصديق مى كند «2» مخفى نماند مقدارى از حلالها در اثر طغيان و گناه، بر يهود حرام شده بود، چنان كه فرموده: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ نساء/ 160، ايضا انعام/ 146، نحل/

__________________________________________________

(1) اين جريان با كمى تغيير در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است الميزان ج 6 ص 238.

(2) احتمال داده شده كه معناى «مصدقا» آنست كه من همانم تورات خبر داده و آمدن من، تصديق تورات است ولى اين احتمال بعيد است. رجوع شود به (بقره/ 41).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 81

118 ظاهرا مراد آنست كه عيسى عليه السّلام بعضى از آن محرمات را بر يهود حلال نمود، و احتمال هست كه محرماتى غير از آن محرمات و يا آنها را با بعضى ديگر حلال كرده باشد، ضمنا معلوم مى شود كه آن حضرت تبصره اى

بر تورات زده نه اينكه احكام آن را نسخ كرده باشد رجوع شود به «نكته ها».

وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ. گويند مراد از «آية» همانهاست كه در بالا گفته شد، اگر «آية» بار ديگر تكرار نمى شد به نظر مى آمد كه وجوب اطاعت عيسى در اثر حلال كردن بعضى از محرمات است. ولى به نظر نگارنده مراد از «آيه» انجيل است و اللَّه اعلم.

51- إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ. اين آيه در نفى عقائد نصارى است كه به پسر خدا بودن، خدا بودن و يكى از سه خدا بودن عيسى قائل هستند. حال آنكه قول صريح عيسى آن بود كه خدا پروردگار من و پروردگار همه است، عبادت مال اوست، راه راست همين است نظير اين آيه در سوره مائده آيه 117 نيز آمده است.

نكته ها
محدث و محدثه:

در اين آيات خوانديم و در سوره مريم خواهد آمد كه مريم صداى ملائكه را شنيد، با آنكه پيغمبر نبود، پس مى شود كسى پيامبر نباشد ولى صداى ملائكه را بشنود، در اصطلاح بچنين كسى محدث و محدثه (بصيغه اسم مفعول) گويند، در اصول كافى بابى منعقد فرموده تحت عنوان «باب فرق بين رسول و نبى و محدث» و در آن از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده: نبى آنست كه در خواب باو وحى مى شود و صدايى كه خدا آفريده مى شنود، ولى رسول هم در خواب مى بيند و هم صدا را مى شنود و هم فرشته وحى را مى بيند. راوى گفت: منزلت امام كدام است؟ فرمود: صدا را مى شنود ولى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 82

نه در خواب مى بيند و نه فرشته را معاينه

مى كند. و در باب «امامان همه محدث و مفهم هستند» رواياتى نقل فرموده كه همه امامان عليهم السّلام محدث بوده اند. و در باب «مولد الزهراء فاطمه عليها السّلام» بسند صحيح از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده: فاطمه عليها السّلام بعد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هفتاد پنج روز زنده ماند، در مرگ پدرش بسيار محزون بود، جبرئيل پيش او مى آمد و درباره پدرش باو تسليت مى داد، و از پدرش و مكان پدرش باو خبر مى داد و از آنچه درباره فرزندانش بعد از وى خواهد شد مطلعش مى كرد و على عليه السّلام آنها را مى نوشت. آرى فاطمه عليها السّلام محدثه بود.

رسالت عيسى:

آيا معنى وَ رَسُولًا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ آنست كه عيسى عليه السّلام يك پيامبر محلّى و قومى بود و رسالتش جهانى نبود؟ ناگفته نماند: شريعت عيسى تكميلى براى تورات و تبصره اى بر آن بود، انجيل كتاب مستقل شريعت نبود كه از تورات بى نياز كند، در روايت عياشى از حضرت صادق ضمن حديثى نقل شده: .. انجيل حاوى مواعظ و امثال بود، احكام قصاص، حدود و ارث در آن نبود ... عيسى به پيروانش دستور داد كه بشريعت تورات و انجيل ايمان آورند، در سوره احقاف نقل شده كه جن پس از شنيدن قرآن بسوى قوم خويش رفتند و گفتند: يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ ... احقاف/ 30، اينكه جن در اينجا به عيسى اشاره نكرده اند ظاهرا براى آنست كه شريعت آن حضرت مستقل نبود و گرنه لازم بود بگويند: «انزل من بعد عيسى» و اينكه جن فقط به مذهب يهود عقيده داشتند احتمال

بعيد است.

بنا بر اين، نبوت عيسى عليه السّلام جهانى بوده، بعبارت ديگر او به ترويج تورات مبعوث شده بود البته با اضافات و تبصره ها و تغييراتى. لفظ وَ رَسُولًا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ معنى اش ظاهرا آنست كه رسالتش در ميان آنها آغاز گرديد، يا آنكه براى اصلاح دين بنى اسرائيل مبعوث شد، نه آنكه حق تبليغ غير يهود را نداشت، و غير يهود نمى توانست بدين او عمل كند، در تفسير صافى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده: تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 83

عيسى فقط به بنى اسرائيل مبعوث شد و نبوتش در بيت المقدس بود. بنظرم مراد امام عليه السّلام آنست كه براى اصلاح دين يهود مبعوث شد نه آنكه غير يهود در آن روز پيامبر نداشتند و جايز نبود به شريعت تورات عمل كند. و اللَّه اعلم.

ولايت تكوينى:

انبياء دو گونه ولايت دارند: ولايت تشريعى. ولايت تكوينى.

ولايت تشريعى آنست كه امور دين از طرف خدا بآنها واگذار شده كه بمردم تبليغ كنند و بيان دارند و رهبرى نمايند و حكم جزئيات را از كليات بيرون آورند و فتوى دهند و با اشرافى كه دارند احكام جديدى از آيات استخراج كنند.

ولايت تكوينى آنست كه خدا بآنها قدرت داده در بعضى از امور طبيعى تصرف كنند، از غيب خبر دهند، بيمار را شفا بخشند، ... چنان كه عيسى عليه السّلام مى گفت:

من كور و پيس را شفا مى بخشم، من مردگان را زنده مى كنم، من از آنكه مى خوريد خبر مى دهم، يعنى خدا قدرت اين كارها را بمن داده است، لفظ بِإِذْنِ اللَّهِ روشن مى كند كه انبياء در اينكار استقلالى ندارند بلكه اين قدرت از جانب خدا اعطاء شده است،

روايت شده در جنگ خيبر چشم على بن ابى طالب عليه السّلام درد مى كرد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با آب دهان خود، او را شفا داد، روايات دلالت دارند كه امامان عليهم السّلام نيز ولايت تكوينى دارند، از اين نبايد تعجب كرد زيرا ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ در ضمن بايد دانست كه انبياء و ائمه به وقت ضرورت اينكار را مى كردند نه هر وقت. و گرنه نظم جهان بهم مى خورد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 84

[سوره آل عمران (3): آيات 52 تا 58]

اشاره

فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (52) رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ (53) وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ (54) إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (55) فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (56)

وَ أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (57) ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ (58)

52- هنگامى كه عيسى از يهود احساس كفر كرد، گفت: ياران من در راه خدا كيانند؟

حواريون گفتند: ما ياران خدائيم، بخدا ايمان آورديم، گواه باش كه ما مسلمانيم.

53- پروردگارا بآنچه نازل كرده اى ايمان آورده و از اين پيغمبر پيروى كرده ايم، پس تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 85

ما را با گواهان ثبت فرما.

54- (يهود بر عيسى) مكر كردند و خدا

چاره جويى كرد، خدا بهترين چاره جويان است.

55- (چاره آن بود كه) خدا گفت: اى عيسى من تو را بر ميگيرم و بسوى خود بالا مى برم و از كسانى كه كافر شده اند پاك مى سازم و آنها را كه از تو پيروى كرده اند تا روز قيامت بر كافران برتر مى كنم، سپس بازگشت شما بسوى من است، در ميان شما در آنچه اختلاف مى كنيد حكم مى كنم.

56- اما آنها كه كافر شده اند در دنيا و آخرت با عذابى سخت مجازاتشان مى كنم و يارانى نخواهند داشت (كه خلاصشان كنند).

57- و اما آنها كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند خدا پاداششان را به طور كامل مى دهد و خدا ستمگران را دوست نمى دارد.

58- اينها كه بر تو مى خوانيم از جمله آيات و تذكر حكيمانه است.

كلمه ها

احس: احساس بمعنى ادراك، پيدا كردن و دانستن است، آن از «حس يحس» نيامده است.

انصار: ياران. مفرد آن ناصر، ناصرون نيز جمع ناصر است.

حواريان: ياران خاص. مفرد آن حوارى است، حور در اصل بمعنى سفيدى است، آن ياران خاص كه قلوبشان در يارى رهبر خويش از هر آلايش پاك است، آن فقط در ياران عيسى عليه السّلام استعمال شده ولى در روايت در ياران رسول خدا و ائمه عليهم السّلام نيز بكار رفته است. «1»

مكروا: مكر در اصل بمعنى تدبير است خواه در كار خوب باشد يا در كار بد، لذا در بعضى از آيات بالفظ «سى ء» توصيف شده: وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فاطر/ 43 در بسيارى از آيات مكر خدا در مرتبه

__________________________________________________

(1) از حضرت صلوات اللَّه عليه نقل شده: علت اين تسميه آنست كه آنها خود خالص بودند و ديگران را از

چرك گناهان با موعظه، پاك و خالص ميكردند (آلاء الرحمن).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 86

دوم آمده مثل آيه مورد تفسير، مراد از اول مكر مذموم و از دوم مكر ممدوح است. در دعا آمده:

و لا تمكر بى فى حيلتك.

متوفيك: توفى از باب تفعل بمعنى تمام اخذ كردن است: «التوفى: اخذ الشي ء على التمام» اين ماده در قرآن در اخذ با مرگ و اخذ با خواب و احتمالا در اخذ با نجات دادن بكار رفته است.

شرحها

در اين آيات عيسى عليه السّلام متوجه مى شود كه بنى اسرائيل به وى ايمان نمى آورند و او را تكذيب مى كنند، به ياران خاص خود مى گويد: آيا حاضريد در پيشرفت دين و در رفتن بسوى خدا يار من باشيد؟ حواريون قول مى دهند كه يار او باشند خدا به عيسى عليه السّلام قول مى دهد كه او را از فتنه و مكر يهود برهاند، و پيروان او را بر منكران پيروز گرداند و مؤمن و كافر را بپاداش و كيفر خود برساند.

52- فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ مراد از «منهم» يهود است، بنظر مى آيد:

عيسى احساس مى كرده كه از بين آنها رفتنى است لذا از ياران خود مى خواهد در ترويج دين او كه در واقع همكارى در رفتن بسوى خداست، بكوشند، لفظ أَنْصارُ اللَّهِ فاش مى كند كه يارى دين خدا و پيامبر خدا، يارى خداست چنان كه فرموده: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ ... صف/ 14 در جمله: آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ. اقرار ميكنند كه

بخدا تسليم شده اند و عيسى را در اين كار بگواهى مى خوانند. ظاهرا منظور آنست كه در حق بودن عيسى بخدا ايمان آورده اند «1».

__________________________________________________

(1) در انجيل لوقا باب ششم اسامى دوازده نفر كه عيسى از شاگردان خويش انتخاب

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 87

53- رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ.

بعد از قول وفادارى به عيسى رو بخدا كرده و اين سخن گفتند ... مراد از «رسول» عيسى است، آنها كه در وحله اول بر نبوت پيامبر گواهى مى دهند حائز بر تربيت مى شوند و در رديف اول واقع شده اند و قهرا پيش خدا محبوبتر هم هستند، لذا از خدا خواسته اند كه آنها را از شاهدان قرار دهد، بعضى احتمال داده اند كه منظورشان شهادت بر اعمال بندگان در روز قيامت است و اللَّه اعلم.

54- وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ. ظاهرا مراد آنست كه يهود درباره گرفتارى و كشته شدن عيسى عليه السّلام نقشه كشيدند و خواستند آن حضرت را از بين ببرند، خدا تدبير آنها را بى اثر كرد و عيسى را نجات داد آرى آنها در خصوص عيسى تدبير شومى كردند ولى خدا كه بهترين تدبيركنندگان است تدبير آنها را خنثى فرمود. مشروح اين جريان ذيل آيه بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ نساء/ 158 خواهد آمد.

55- إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا «توفى» در بسيارى از آيات در معناى مرگ بكار رفته و در بعضى بمعنى اخذ و گرفتن آمده مثل هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ و مثل: فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ نساء/ 15 «1» على

هذا لفظ «متوفيك» در اينجا و «توفيتنى» در سوره نساء/ 117 كه درباره عيسى است هيچ يك صريح در مرگ نيستند ممكن است اخذ بطور ديگر و نجات دادن باشد چنان كه در غير مرگ نيز صريح نيستند. ناگفته نماند: اين آيه بيان وَ مَكَرَ اللَّهُ در آيه سابق است.

__________________________________________________

كرد بدين قرار است پطرس، اندرياس، يعقوب، يوحنا، فيلپس، برتولما، متى، توماء، يعقوب بن حلفى، شمعون، يهودا برادر يعقوب، يهوداى اسخر يوطى (خائن).

(1) معنى آيه اول: خدا همانست كه روح شما را در شب ميگيرد (ميخواباند) و آنچه در روز كرده ايد ميداند. دوم: آنها را در خانه ها نگاه داريد تا مرگ آنها را بگيرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 88

رافِعُكَ إِلَيَّ نيز در بآسمان رفتن طورى صريح نيست كه قابل تأويل نباشد، «مطهرك» ظاهرا آنست كه تو را از پليدى كفار و تهمت و مجاورت آنها پاك مى كنم و نمى گذارم در ميان آنها بمانى اين سه كلمه صريحند در اينكه خدا عيسى را از ميان كفار خواهد برد اما كيفيت بردن يقينى نيست آيا عيسى با مرگ طبيعى مرد، آيا مفقود الاثر گرديد، آيا بآسمانها رفت؟ اللَّه اعلم، بقيه سخن در بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ نساء/ 158.

وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مراد از الَّذِينَ كَفَرُوا يهود است، آيه وعده صريح است كه پيروان عيسى بر يهود تا قيامت فائق و برتر خواهند بود، امروز روشن است كه يهود جيره خوار و زير دست بتمام معناى مسيحيت است، و در آينده نيز چنين خواهد بود، چون مكتب يهود بر نژاد پرستى و نژاد استوار است لذا پيشرفت نكرده و پيوسته زير سلطه نصارى

خواهند ماند و آن گاه كه اسلام پيشرفت كرد و مسيحيت عقب ماند، يهود زير سلطه مسلمانان خواهند بود، زيرا كه مسلمانان نيز مصداق الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ هستند و نبوت عيسى را قبول دارند. رجوع شود به «نكته ها».

توضيح اينكه: يهود با به ميان كشيدن نژاد پرستى خود را در بن بست عجيبى قرار داده اند مى گويند: لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً مى گويند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ مى گويند: لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ اگر بعيسى ايمان مى آوردند، آن حضرت آنها را از اين بن بست ها رهايى مى داد ولى ايمان نياوردند و در اين تنگناها ماندند و بغضب خدا گرفتار شدند و پيوسته زير دست خواهند بود خدا با هيچ كسى و قومى غرض بخصوصى ندارد، مردم خودشان خود را مبتلى مى كنند: إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.

ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ يعنى قضيه در دنيا همان تفوق و برترى است و در قيامت نيز حكومت با من است و در آنچه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 89

اختلاف كرده ايد بحق داورى خواهم كرد.

56- فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ. لفظ فِي الدُّنْيا روشن مى كند كه اين آيه متفرع بر وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا ... است نه متفرع بر ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ ... و معلوم مى شود كه گرفتاريهاى يهود پيوسته ادامه خواهد يافت و ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ فاش مى كند تا از يهوديت دست بر ندارند راهى نخواهند يافت تا از عذاب خلاصشان كند.

57- وَ أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ

الظَّالِمِينَ. در اينجا خطاب خدا به عيسى عليه السّلام بپايان مى رسد عَمِلُوا الصَّالِحاتِ حاكى است كه تنها ايمان به عيسى كافى نيست بلكه اصالت عمل پيوسته محفوظ است، لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ فاش مى كند كه فقط اهل ايمان و عمل از عيسى بهره خواهند برد نه منكرين او.

58- ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ. «ذلك» اشاره است بجريان عيسى، و شايد به قضيه يحيى و زكريا و مريم نيز اشاره باشد «ذكر حكيم» همان آيات و قرآن است، در جاى ديگر نيز بقرآن «ذكر» اطلاق شده:

إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ آرى قرآن بيدارى و تذكر است و بانسان «ديد» واقعى ميدهد و آن «ديد» حكيمانه و بر پايه منطق و اصالت استوار است.

نكته ها
اصالت مكتب و روش تبليغى و رهبرى آن

در پيشرفت هر مكتب سه عامل بايد در نظر باشد:

اصالت مكتب، و روش تبليغى و رهبرى. مكتب عيسى مكتب اصيلى بود كه در زمان خود مى توانست عالم را نجات دهد، شاگردان عيسى آنچه توانستند پس از وى در تبليغ آن پافشارى كردند: «در دادگاهى كه حكام تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 90

يهود بر پا كرده بودند دو مرد بعنوان متهم ايستادند گناه آنها آن بود كه پيام عيساى ناصرى را بمردم ابلاغ كرده بودند، بدستور قاضى، آن دو از حق موعظه كردن محروم شدند ولى پطرس و يوحنا در جواب گفتند: ما را امكان آن نيست كه آنچه ديده يا شنيده ايم نگوئيم» «1» اينكه گويند در انجيل آمده: اگر كسى بصورت تو سيلى بزند آن طرف صورتت را جلو آور تا سيلى ديگرى بنوازد، شايد آن كار شاگردان عيسى بود كه مى گفتند: سيلى را قبول كنيد ولى در ضمن تبليغ كنيد،

بگذاريد طرف سيلى بزند ولى پيام عيسى را نيز بشنود، ما مسلمانان نيز بايد اين چنين تبليغ پى گيرى داشته باشيم.

مدت اهل كتاب:

در آيات خوانديم كه پيروان عيسى تا قيامت بر يهود برترى خواهند داشت علّت آن نيز در ذيل آيه روشن گرديد، آيه وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مائده/ 64 و 14 روشنتر است در اينكه يهود و نصارى تا قيامت خواهند بود، ناگفته نماند: اين مطلب مخالف آن نيست كه در زمان ظهور حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه، اسلام عالمگير خواهد شد، زيرا هيچ مانعى نيست يهود و نصارى بصورت اقليتى در آن زمان بمانند و «اهل ذمه واقعى» باشند و آن با عالمگيرى اسلام منافاتى ندارد چنان كه كارهاى بد نيز در آن زمان خواهد بود. النهايه غلبه با حق و حكومت با حق است و أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ مصداق پيدا خواهد كرد، ضمنا گفته شد كه در آيه مورد تفسير الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ شامل اهل اسلام نيز مى باشد.

__________________________________________________

(1)- اعمال رسولان باب 4.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 91

[سوره آل عمران (3): آيات 59 تا 63]

اشاره

إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (59) الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (60) فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ (61) إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (62) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ (63)

59- حكايت عيسى نزد خدا چون حكايت آدم است كه او را از خاك آفريد، سپس باو «كن فيكون» گفت.

60- اين سرگذشت حق است و از جانب خداست بنا بر اين از

ترديد كنندگان مباش.

61- هر كه بعد از اين علم كه بتو آمده باز با تو (در خصوص عيسى) به احتجاج برخيزد، بگو:

بيائيد ما و شما پسران و زنان و آنان را كه مانند خودمان هستند بخوانيم. سپس مباهله كنيم و لعنت و عذاب خدا را بر دروغگويان قرار بدهيم.

62- اين همان سرگذشت واقعى (مسيح) است، معبودى جز خدا نيست (الوهيت عيسى دروغ است) و خدا همان تواناى حكمت كردار است (كه عيسى را آفريده).

63- اگر (با اينهمه بيان باز) سرپيچى كنند (قصد فساد دارند) و خدا از مفسده جويان آگاه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 92

كلمه ها

مثل: در اينجا بمعنى حكايت و سر گذشت است، بمعنى صفت، عبرت، علامت و ... نيز آيد.

تراب: خاك. نكره آمدن دلالت بخاك مخصوصى دارد.

ممترين: مردد شوندگان مريه بمعنى مردد بودن ميباشد و از شك اخص است.

امتراء مصدر افتعال، ممترين اسم مفعول آنست: «امترى في الشي ء:

شك فيه».

حاجك: محاجّه: بمعنى حجّت و دليل آوردن در برابر يكديگر است (نوعى مجادله و منازعه و ستيز).

تعالوا: بيائيد. اسم فعل است، مفرد آن تعال ميباشد.

نسائنا: زنان بمعنى دختران نيز آيد (مجمع البيان بقره/ 49) بعيد نيست در اينجا دختران منظور باشد بقرينه «ابنائنا»، نساء و نسوه از لفظ خود مفرد ندارند، واحد آنها مرئه است.

انفسنا: نفس در اينجا بمعنى شخص و ذات است، انفسنا يعنى خودمان.

نبتهل: بهل و ابتهال بمعنى تضرّع و زارى است، آنها كه ابتهال را در آيه لعن معنى كرده اند شايد منظور آنست كه تضرّع توأم با لعن بوده است ولى طبرسى و زمخشرى گفته اند «البهلة: اللعنة».

لعنت: لعن: راندن، دور كردن. «لعنه: طرده و ابعده عن الخير» لعن و لعنت خدا

در آخرت عذاب و در دنيا، دور كردن از رحمت و توفيق و نيز عذاب است چنان كه در آيه.

قصص: قصّه گويى و قصّه. مصدر و اسم هر دو آمده است، اصل آن پى جويى و تعقيب است على هذا قصص مفرد است ولى گويى راغب آن را جمع ير أحسن الحديث، ج 2، ص: 93

دانسته است.

اله: معبود. (بقره/ 133).

عزير: عزّت، توانايى مقابل ذلّت. عزيز: توانا (قاموس قرآن).

حكيم: محكم كار، حكمت كردار. كسى كه كار را از روى تشخيص و مصلحت انجام دهد (قاموس قرآن).

شرحها

از آيات گذشته كه شرح ولادت عيسى بود يك سؤال پيش ميايد و آن اينكه:

نصارى حق دارند عيسى را پسر خدا بدانند زيرا بدون پدر بدنيا آمده است؟

در اين آيات باين سؤال پاسخ داده شده كه بدون پدر بدنيا آمدن دليل «ابن اللَّه» بودن نمى شود چنان كه آدم بدون پدر و مادر از خاك آفريده شد اگر بدون پدر موجود شدن دليل الوهيّت و ابن اللَّه بدون باشد، آدم باين امر سزاوارتر است، آن گاه برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تأكيد ميشود كه سرگذشت عيسى همين است مبادا در آن شكّى داشته باشى و سپس دستور ميدهد كه اگر اين سخن را قبول نكرده و محاجّه كنند آنها را بمباهله بر خوان كه هر طرف باطل است بلعنت و عذاب خدا گرفتار شود و در پايان تكرار مى كند كه سرگذشت واقعى همين است و خداى توانا از روى حكمت چنين كارى كرده است و اگر نپذيرفتند معلوم است كه به فكر فساد كردن هستند و خدا از كار آنها آگاه است.

59- إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ

مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ «1» در اينجا دو مسئله است يكى خلقت آدم از خاك دوّمى مسئله «كن

__________________________________________________

(1) چون در اينجا خبر از گذشته است لازم بود «كن فكان» گفته شود نه «فيكون» باحتمال بعضى «كن فيكون» هر دو در تكوين يك كلمه هستند يعنى اول آفريد سپس درباره او «كن فيكون» اعمال كرد. و ممكن است «فيكون» جزاء شرط محذوف باشد يعنى:

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 94

«كن فيكون» كه «ثم» نشان ميدهد اين دو امر فاصله زمانى داشته اند، على هذا مورد تشبيه قسمت اوّل است، ولى اگر بگوئيم كه آدم مدتهايى از آفريده شدنش گذشت سپس استعداد پيدا كرد و روح الهى در وى پيدا شد، عيسى هم با قدرت خدا متولد شد و سپس روح خدايى و وحى در او پيدا گرديد، در اينصورت هر دو قسمت مورد تشبيه مى باشند و مراد از ثُمَّ قالَ ... دميدن روح الهى و اعطاء تفكر و اراده است و اللَّه اعلم «1» رجوع شود به «نكته ها» و بآيه كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ بقره/ 213.

60- الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ يعنى: اين سرگذشت حق است و از جانب پروردگارت ديكته ميشود از ترديد كنندگان مباش، اين آيه براى تحكيم اطمينان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است.

61- فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ در «نكته ها» جريان مباهله را نقل خواهيم كرد، باتفاق شيعه و اهل سنت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پس

از نزول آيه، نصاراى نجران را بمباهله دعوت فرمود و موقع رفتن به محل مباهله فقط على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، حسن و حسين عليهم السّلام را با خود برد با در نظر گرفتن اين نقل مسلم مطالب ذيل از آيه استفاده ميشود.

اول: حسن و حسين عليهما السّلام پسران رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بوده و بآنها «ابن رسول اللَّه» گفته ميشود ابن حجر در صواعق محرقه خود مى گويد: از فوائد اين آيه آنست كه به حسنين، پسران رسول خدا، گفتن جايز است و او بالاتفاق پدر آن دو است. «2»

__________________________________________________

«قال له كن و اذا قال لشى ء كن فيكون» نتيجه اين ميشود كه آدم نيز مشمول اين قانون كلى گرديد.

(1) در بحار ج 4 ص 13 از امام باقر سؤال شده از روحى كه در آدم و عيسى بود او فرمود:

«روحان مخلوقان اختارهما اللَّه و اصطفاهما روح آدم و روح عيسى».

(2) صواعق ابن حجر ص 157 ذيل آيه 9 از آيات وارده در شأن اهل بيت عليهم السلام مشروح اين مطلب را علامه امينى در كتاب الغدير ج 7 ص 124- 129 آورده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 95

دوم: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فقط حضرت فاطمه را با خود برده دليل است كه «نسائنا» فقط يك مصداق داشته و فاطمه عليها السّلام «الگوى» منحصر بفرد بوده است و گرنه لازم بود كه آن حضرت اقلا سه نفر را ببرد، حتى از زنان آن حضرت نيز كسى لايق آن مقام نبود.

سوم: على بن ابى طالب عليه السّلام در اين آيه مصداق «انفسنا» است يعنى: كسى را بخوانيم كه در

فضيلت و مقام و ارزش بمنزله خود ما است، «انفسنا» جمع است ولى عمل رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نشان ميدهد: اين جمع فقط يك مصداق داشته و گرنه لازم بود اقلا سه مرد را با خود ببرد كه مصداق جمع باشند، از اينجا مقام والاى على بن ابى طالب عليه السّلام كاملا روشن ميشود، مباهله در سال نهم يا دهم هجرت در اواخر زندگى آن حضرت اتفاق افتاده و تا آن روز در اسلام فقط يك فرد در مزايا و فضائل مانند رسول وجود داشت.

چهارم: زمخشرى در كشّاف پس از نقل اينكه: رسول خدا فقط على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام را با خود به مباهله برد مى گويد: براى فضيلت اصحاب كساء دليلى قويتر از اين واقعه نيست، ابن حجر در صواعق ذيل آيه نهم از آيات نازله در شأن اهل بيت، اين را از زمخشرى نقل كرده است. مأمون از حضرت رضا عليه السّلام پرسيد: بزرگترين فضيلت على بن ابى طالب كه قرآن ذكر ميكند كدام است؟ امام آيه مباهله را خواند سفينة البحار (بهل).

62- إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ اين آيه در بيان سه مطلب است اول: سرگذشت واقعى عيسى و مريم همين است و بس. دوّم: معبودى جز خدا نيست، عيسى و غير عيسى نميتوانند فائز مقام الوهيّت باشند. سوّم: خداى توانا از روى حكمت و مصلحت، عيسى را بدون دخالت پدر آفريده است.

63- فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ يعنى: اگر نصارى از تصديق تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 96

آن اعراض كردند در اينصورت قصد

تباهى و اضلال مردم را دارند و خدا به تبهكاران داناست، آنها را بكيفر اعمالشان مى رساند.

نكته ها
خلقت آدم و نشو و ارتقاع

راجع به پيدايش موجودات زنده، در حال حاضر دو نظريه و دو فرضيّه وجود دارد. يكى: اتحاد انواع. و آن اينكه در روى زمين ابتدا يك موجود زنده و ساده پيدا شده و اينهمه موجودات بتدريج از آن بوجود آمده اند.

دوم: فرضيّه استقلال انواع است و آن اينكه انواع موجودات زنده مستقل هستند و در بوجود آمدن ربطى بهم ندارند، شتر از اوّل شتر پيدا شده، گوسفند، از اوّل گوسفند بوجود آمده و انسان از اوّل انسان بوجود آمده است و هكذا ... «1»

هيچ يك از اين دو فرضيّه بطور علمى اثبات نشده است بنا بر نظريّه اوّل در ابتدا فقط يك معجزه بوقوع پيوسته و با اراده خاصّ خدا موجود بى جانى به جاندار تبديل گرديده است بر خلاف نظريّه دوّم. ولى ظواهر آيات و روايات وجه دوّم را تأييد مى كنند، در متون دينى مخصوصا دين اسلام خبرى از فرضيّه اوّل وجود ندارد.

گفتيم: هيچ يك از ايندو علمى نيستند و اگر روزى نظريّه داروين مثل «دو دو تا، چهارتا» روشن و علمى گرديد حمل آيات قرآن بر آن در كمال آسانى است و هيچ نبايد وحشت كرد، بعضى با شنيدن فرضيّه داروين انگليسى عصبانى و ناراحت مى شوند مبادا پيشرفت اين فرضيه صدمه اى به دين بزند ولى هيچ جاى ناراحتى نيست و نيز فرضيّه داروين اكنون رو بزوال است و بتدريج موجوديّت

__________________________________________________

(1) ظهور آيه درباره خلقت آدم چنين است كه آدم بطور انفجار از گل خشكيده بوجود آمد مانند عصاى موسى كه مبدل باژدها گرديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 97

خود را

از دست مى دهد.

در قرآن يك مسئله، مسئله خلقت انسان است كه انسان از لجن هاى گنديده و سياه و از خاك چسبنده بخصوصى آفريده شده است رجوع شود به سوره حجر آيه 26- 28- 33، رحمن/ 14، ص/ 71، مؤمنون/ 12، صافات/ 11 و يك مسئله، مسئله خلافت انسان و دميده شدن روح الهى و سجود ملائكه بر او است، ظاهر آيه مورد بحث آنست كه «آدم» در آن بجاى «بشرا» در آيه: إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ ص/ 71 است.

انسان و ميمون:

در حديث توحيد مفضّل مطلبى درباره ميمون نقل شده مضمونش آنست كه: خلقت ميمون براى عبرت انسان است تا بداند اگر خدا ذهن و عقل و بيان بانسان نداده بود مانند ميمون ميشد، او از سنخ حيوانات است ولى عقل و تفكّر و بيان او را ممتاز نموده است، اين حديث احتمال ديگر نيز دارد رجوع شود به بحار ج 3 ص 98 طبع جديد و سفينة البحار (قرد).

مباهله:

جريان مباهله چنان كه ابن اثير در تاريخ كامل تصريح كرده در سال دهم هجرت واقع شده و آن روز 24 ذو الحجّه شش روز بعد از جريان مقدّس غدير خمّ بود و از عمر آن حضرت فقط دو ماه و چهار روز باقى مانده بود. مباهله يكى از عجيبترين و خطرناكترين حوادث اسلامى است، تا پيش خود مجسّم نكنيم با هميّت آن متوجّه نخواهيم شد.

هيئتى از نصاراى نجران «1» بمدينه آمدند، در مسجد مدينه ناقوس زدند و نماز خواندند و در گفتگو با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفتند: ما را بچه مى خوانى؟

فرمود: به شهادت لا اله الا اللَّه و پيامبرى خودم و اينكه عيسى بنده و مخلوق خداست، مى خورد، مى آشاميد و بول و غايط مى كرد ... گفتند پدرش چه كسى

__________________________________________________

(1) شهرى بود ما بين حجاز و يمن، اهالى غير مسيحى آن در آن وقت اسلام آورده بودند. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 98

بود؟ (نظرشان آن بود، پدر ندارد پس ابن اللَّه است) فرمود: سرگذشت او همچون سرگذشت آدم است كه خدا از خاكش آفريده، در جواب عاجز و متحيّر ماندند ولى از لجاجت دست برنداشتند، حضرت بنا به دستور آيه مورد بحث،

به آنها فرمود: با من مباهله كنيد اگر راستگو باشم لعنت و عذاب خدا بر شما نازل خواهد شد، اگر دروغگو باشم بر من. گفتند: منصفانه گفتى و قرار مباهله گذاشتند فرداى آن روز نصارى ديدند كه آن حضرت فقط چهار نفر را همراه مى آورد، يك مرد و يك زن و دو پسر. گفتند: اينها كيستند؟ جواب شنيدند كه آن مرد پسر عمّ و دامادش على و محبوبترين خلق نزد اوست، آن زن فاطمه دختر او و آن دو پسر حسن و حسين نواده هاى وى هستند.

پيامبر به مكان مباهله رسيد و بر دو زانو نشست، ابو حارثه كه اسقف نصارى بود از ديدن آن وضع تكان خورد و گفت: بخدا مانند پيغمبران بزانو نشست و بعد گفت: چهره هايى مى بينم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از جايش بركند البتّه خواهد كند! مباهله نكنيد هلاك مى شويد، بعد گفت: يا ابا القاسم ما مباهله نميكنيم و مصالحه ميكنيم، با ما به مبلغى مصالحه كن كه پرداخت آن را قادر باشيم بالاخره با وضع جزيه بر آنها، اين واقعه پايان يافت.

اهل تاريخ و تفسير اين مطلب را نقل كرده و ساده تلقى كرده اند ولى ميتوان گفت: در اسلام ماجرايى باين اهميّت نبوده است، چه پيشنهاد حيرت انگيزى!!! رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيش خود چه مى انديشد و بر اصالت دعوت خويش چقدر ايمان دارد؟!، اين دعوت چهار احتمال داشت اوّل آنكه نفرين آن حضرت پذيرفته شده نصارى عقوبت شوند. دوم بالعكس، سوم نفرين هيچ يك از طرفين باجابت نرسد.

چهارم در اثر نفرين، هر دو طرف از بين بروند، فقط صورت اوّل بنفع آن حضرت و

اسلام بوده و در سه صورت ديگر فاتحه اسلام و آن حضرت خوانده مى شد، اين چه مسابقه اى بود؟!!! تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 99

سال دهم هجرى است، اسلام براه طبيعى خود افتاده، حضرت صاحب حكومت، تشكيلات و ساز و برگ شده، نصاراى نجران مسلمان نشدند چه تأثيرى دارد، خدايا اين مرد بزرگ چقدر ايمان و اطمينان خاطر داشت و بدين و خداى خود چقدر مؤمن بود؟!!! اگر او در حق بودن خود ترديدى داشت هرگز بچنين مسابقه خطرناك دست نمى زد.

آرى: رهبر هر مكتب و قيام بايد باصالت مكتب خويش چنان عقيده اى داشته باشد و گرنه موفّق بودنش مشكل است.

عجيب

!! گفتيم: باتفاق شيعه و اهل سنّت، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فقط:

على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام را با خود بمباهله برد، بهر كتاب تفسير و حديث و تاريخ زندگانى رسول خدا مراجعه كنيد، خواه تأليف شيعه باشد يا تأليف اهل سنّت، اين مطلب را خواهيد يافت، در تفسير «المنار» تصريح ميكند كه: اين حديث را مسلم و ترمذى و ديگران از سعد بن ابى وقاص نقل كرده اند و گويد: روايات اتفاق دارند در اينكه آن حضرت فقط آن چهار نفر را با خود برد ولى در ذيل آن مى گويد: اين حديث را شيعه وضع كرده اند.

عجبا!!! اين يكى از لغزشهاى محمّد عبده مى باشد به بينيد تعصّب چه بلائى بسر دانشمندان مى آورد و آنها را بچه راههايى مياندازد تا جايى كه آن را از سعد بن ابى وقاص دشمن شيعه نقل مى كند باز مى گويد: حديث را شيعه جعل كرده است. مرحوم شيخ جواد بلاغى در تفسير آلاء الرحمن و علامه طباطبائى در الميزان

بلغزش محمّد عبده اشاره كرده اند.

مباهله براى همه

از روايات معلوم ميشود كه مباهله هميشه بوده و هست.

در سفينة البحار آمده: از روايات معلوم ميشود كه مباهله در امتهاى گذشته نيز بوده است از جمله در روايات مباهله آمده است كه اسقف نصارى پس از ديدن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: بخدا قسم محمّد بزانو نشست چنان كه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 100

انبيا براى مباهله به زانو مى نشستند، و از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه به شيعه فرمود:

با آنها كه مذهب شما را قبول نميكنند مخاصمه كنيد. عقيده خود را بر آنها بيان داريد، گمراهى آنها را روشن كنيد و درباره على عليه السّلام با آنها مباهله نمائيد (سفينة البحار- بهل).

نجاشى در احوال محمّد بن احمد بن عبد اللَّه قضاعه نقل ميكند كه اوثقه و فقيه فاضل بود، او با قاضى عبد الجبّار قاضى موصل در امامت مناظره كردند تا بجايى رسيد كه محمّد بن احمد باو گفت: آيا حاضر به مباهله هستى، گفت: فردا مباهله ميكنيم، فردا حاضر شده، دست در دست هم گذاشته مباهله كردند، سپس از مجلس برخاستند، قاضى كه هر روز در مجلس امير ابن حمدان حاضر ميشد ولى آن روز و فرداى آن حاضر نشد، امير گفت: از حال قاضى بپرسيد، خبر آوردند كه از وقتى كه از مجلس مباهله برخاسته تب كرده است، دست قاضى كه با آن مباهله كرده بود ورم كرد و سياه شد، فرداى آن روز قاضى از دنيا رفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 101

[سوره آل عمران (3): آيات 64 تا 71]

اشاره

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا

يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (64) يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْراهِيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلاَّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (65) ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (66) ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (67) إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ (68)

وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (69) يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (70) يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (71)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 102

64- بگو اى اهل كتاب بيائيد بسوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان و منصفانه است (و آن اينكه) جز خدا را نپرستيم، و چيزى را باو شريك قرار ندهيم، بعضى از ما بعضى را بجاى خدا ارباب نگيرد، پس اگر اعراض كنند، بگو: گواه باشيد كه ما مسلمانيم.

65- اى اهل كتاب چرا در (مذهب) ابراهيم محاجه ميكنيد حال آنكه تورات و انجيل بعد از او نازل شده، آيا نمى فهميد؟!

66- شما آنهائيد: در موضوعى كه بآن علم داشتيد محاجه كرده ايد، چرا در موضوعى كه بآن آگاه نيستيد محاجه مى كنيد و خدا ميداند و شما نميدانيد.

67- ابراهيم نه يهودى بود، نه نصرانى. بلكه يكتا پرست و مسلمان بود و از مشركان نبود

68- نزديكترين مردم بابراهيم آن كسانى هستند كه

از او پيروى كردند و (نيز) اين پيغمبر و كسانى كه باو ايمان آورده اند و خدا يار مؤمنان است.

69- جمعى از اهل كتاب دوست دارند كه كاش شما را گمراه كنند (ولى) فقط خودشان را گمراه مى كنند و نمى دانند (كه خود را گمراه ميكنند).

70- اى اهل كتاب چرا آيات خدا را انكار ميكنيد! حال آنكه (در ضمير خود براست بودن آنها) گواهى ميدهيد؟

71- اى اهل كتاب چرا حق را بباطل مياميزيد، و چرا حق را دانسته (از روى عمد) نهان مى داريد؟!

كلمه ها

تعالوا: بيائيد. اسم فعل است مفرد آن «تعال» ميباشد.

ارباب: جمع ربّ. مراد از آن در اينجا قانونگذار و مدبّر است، ربّ در اصل بمعنى تربيت ميباشد، اطلاق آن بر مربّى بطور استعاره است (قاموس قرآن).

تحاجون: محاجّه بمعنى حجّت آوردن و در اينجا بمعنى ستيز است.

نصرانيا: پيروان عيسى عليه السّلام را نصرانى گويند جمع آن نصارى است (بقره/ 62). تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 103

يهودى: كسى كه در دين يهود باشد، هود در اصل بمعنى رجوع و توبه است ولى ظاهرا آن از «يهوديّه» و آن قسمتى از فلسطين است كه يهود بعد از مراجعت از اسيرى (بابل) در آن سكونت گزيدند (قاموس كتاب مقدس).

حنيف: مايل بحق. مراد از آن در اينجا موحّد است، حنف (بر وزن عمل) در اصل بمعنى ميل بداخل است كه از آن ميل بحق اراده شده، بعكس.

جنف.

اولى: نزديكتر. سزاوارتر. آن اسم تفضيل از «ولى» است.

تلبسون: لبس (بفتح- ل) بمعنى خلط و مشتبه كردن است (بقره/ 42).

شرحها

پس از آنكه سرگذشت مريم و عيسى روشن گرديد و عيسويان از مباهله درماندند، در اين آيات اوّلا اهل كتاب بتوحيد عبادت و توحيد حكومت كه خاصّ خداست خوانده شده اند، جامعه اى كه در آن فقط بخدا عبادت مى شود و از دستورهاى او پيروى ميگردد. ثانيا: اينكه اهل كتاب براى حق بودن خود مى گفتند: ابراهيم يهودى يا نصرانى بود، روشن شده: پيدايش يهوديّت و نصرانيّت پس از نزول تورات و انجيل بود حال آنكه ابراهيم پيش از آن دو بوده است در اينصورت ابراهيم يهودى و نصرانى نبوده، او فقط يك مسلمان موحّد و عارى از هر گونه شرك بوده است، در مقام انصاف، نزديكترين كس

بابراهيم آنان بودند كه از توحيد او پيروى كردند و نيز اين پيامبر و پيروان او هستند كه راه ابراهيم مى روند، نه شما كه نه توحيد خالص داريد و نه از فرمان خدا اطاعت مى كنيد، ثالثا: در اين آيات دانشمندان اهل كتاب را مخاطب قرار داده كه حقائق را انكار نكنند و مردم را باشتباه نياندازند. پس دو تا يا أَهْلَ الْكِتابِ در اوّل خطاب بعموم اهل كتاب تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 104

و سومى و چهارمى خطاب بدانشمندان آنهاست. ناگفته نماند: روى سخن در آيات گذشته راجع بنصارى بود ولى در اين آيات يهود و نصارى هر دو منظور مى باشند.

64- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ سواء بمعنى مساوى و برابر است «1» آمدن بسوى كلمه، بمعنى اتّفاق در سخن و عمل است. يعنى: اى اهل كتاب بيائيد بهدفى و مقصدى كه فائده آن بهمه برابر و يكسان است و تبعيضى در آن نيست و نميتوانيد بگوئيد: اين پيشنهاد فقط بسود يك طرف و يا عدّه اى است. و آن اينكه در مقام پرستش و بندگى، فقط خدا را پرستش كنيم و شريكى بر او قائل نشويم و در مقام فرمانبرى و اطاعت فقط از دستورهاى خدا اطاعت كنيم و جز خدا اربابى و قانونگذارى نداشته باشيم.

آرى: پيامبران ميخواهند جامعه اى تشكيل دهند كه در آن توحيد حكومت كند، همه بخدا رو آورند و همه، كارهاى فردى و اجتماعى خود را با اغراض خدايى و دستورهاى خدا تطبيق دهند اين جامعه مطابق فطرت

انسان است، در اين جامعه تبعيضى نيست، همه در برابر خدا و قانونهاى او يكسانند و اين جامعه سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ است.

توضيح اينكه: اهل كتاب از دو جهت آلوده بودند، اوّل از جهت توحيد و توحيد عبادت كه غير خدا را، خدا و پسر خدا و معبود ميدانستند چنان كه فرموده:

إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ نساء/ 171. و نيز فرموده: لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ ... لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ مائده/ 73 و 72 و نيز فرموده:

__________________________________________________

(1) سواء در اصل مصدر است بمعنى برابرى و در آيه، وصف است بمعنى برابر و مساوى.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 105

وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ... مائده/ 116. و نيز فرموده: وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ... توبه/ 30 و نيز فرموده: هيچ پيامبرى را نرسد كه خدا باو نبوّت و كتاب بدهد، سپس بمردم بگويد: بندگان من باشد نه بندگان خدا ...» آل عمران/ 79.

از طرف ديگر: اهل كتاب از بزرگان و دانشمندان خود كور كورانه تقليد ميكردند، هر چه ميگفتند: عوام آن را وحى منزل ميدانستند، آنها هم براى حفظ مقام و اغراض شخصى، از طرفى حقائق را كتمان مى كردند وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ بقره/ 146،

و از طرف ديگر بدلخواه خود حلال را حرام و حرام را حلال ميكردند، قرآن از دست آنها مينالد و ميگويد: احبار و راهبان اموال مردم را بباطل ميخورند و آنها را از راه خدا باز ميدارند (توبه/ 34) و در حق عوامشان فرموده: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ ... توبه/ 31، كنشت و كليسا قانونگذار مطلق بود.

از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده آنها در برابر خدا، احبار و راهبان را عبادت نكردند، بلكه حلالى را براى آنها حرام و حرامى را حلال كردند، ارباب گرفتن در برابر خدا همان بوده، گويند چون اين آيه نازل شد عدى بن حاتم برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: ما بزرگان را عبادت نميكرديم. حضرت فرمود:

آن گاه كه چيزهايى را حلال و حرام ميكردند قبول ميكرديد؟ گفت: آرى. ارباب گرفتن همان است. «1»

در جهان، معبود فقط خداست، ربّ فقط خداست، و حكم و دستور از آن خداست إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يوسف/ 41 پيامبر نميگويد حتى ملائكه و پيامبران ارباب مردم و دستور دهندگان مردم اند وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 106

أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ ... آل عمران/ 80، رجوع شود به «نكته ها» فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ يعنى: اگر نپذيرفتند بگوئيد: گواه باشيد و اقرار كنيد كه ما بخدا تسليم شدگانيم نه شما، زيرا فقط خدا را عبادت ميكنيم و فقط دستور او را پيروى مى نمائيم.

65- يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْراهِيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ «ابراهيم عليه السّلام ميان مسلمانان و

يهوديان و مسيحيان محترم و مقبول است و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بارها ميفرمود: دين من همان دين ابراهيم است، يهود ميگفتند: ابراهيم از ماست و يهودى بوده، نصارى ميگفتند:

نه، ابراهيم از ماست و نصرانى بوده، ميخواستند با اين ادّعا خود را، بر حق جلوه دهند، قرآن ميگويد: اين ستيزه جويى يعنى چه؟! يهوديّت (با همه بدعتهايش) از تورات ببعد بوجود آمده چنان كه نصرانيّت از انجيل ببعد پيدا شده ولى ابراهيم هزار سال قبل از تورات و دو هزار سال قبل از انجيل بوده است، آيا نميفهميد؟!! 66- ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ آيه صريح است در اينكه آنها در محاجّه اوّل علم داشتند و در آن محاجّه آنكه علم داشته ذيحق بوده است، لذا بنظر ميايد: اين محاجّه ما بين يهود و نصارى بوده، نصارى ميگفتند: عيسى پيامبر است و از جانب خدا مبعوث شده و دين موسى را تكميل كرده و آن را از روى علم ميگفتند، يهود در مقابل نصارى ميگفتند: عيسى نه خداست و نه پسر خدا و نه يكى از سه خدا، و اين را از روى علم مى گفتند «1» قرآن اين محاجه را حق مى داند، ولى اينكه هر يك بى آنكه اطلاعى داشته باشند ابراهيم را يهودى يا نصرانى معرفى مى نمايد، محاجه را باطل معرفى ميكند. و ميگويد واقعيت را خدا ميداند نه شما وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ

__________________________________________________

(1) استفاده از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 107

سپس ميفرمايد:

67- ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ

مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

واقع امر آنست كه ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه او انسانى موحّد و يكتا پرست و بدستورهاى خدايى تسليم بود و از مشركان كه غير خدا را عبادت ميكنند و جز او اربابانى دارند، نبود، «1» اينكه قرآن ميگويد: ابراهيم يهودى و نصرانى نبود بدان علّت است كه يهوديّت و نصرانيّت توأم با شرك و خرافات است چنان كه ذيل آيه 135 سوره بقره توضيح داده شده است.

68- إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ مراد از لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ كسانى است كه پيش از اسلام در دين ابراهيم بودند اعمّ از پيامبران گذشته و مؤمنان واقعى. يعنى يهود و نصارى در دين ابراهيم نيستند بلكه نزديكترين مردمان باو، و دين او پيروان واقعى وى و پيامبر اسلام و پيروان او هستند. ظاهرا جدا كردن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ بجهت احترام و عظمت آن حضرت است. جمله وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ روشن ميكند كه خدا نيز با اين گروه است نه با يهود و نصارى كه دين ابراهيم را خلط كرده اند، الف و لام «المؤمنين» براى عهد است يعنى:

خدا دوست يا سرپرست اين مؤمنان است.

69- وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ هشدار است بمسلمين كه كفّار در كمين آنها هستند و ميخواهند گمراهشان كنند، ولى آنها ندانسته خودشان را گمراه ميكنند، زيرا آنكه بفكر گمراه

__________________________________________________

(1) در اين آيه حَنِيفاً مُسْلِماً در جاى أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ و وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ در جاى وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا

بَعْضاً أَرْباباً در آيه اول است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 108

كردن ديگران است از هدايت يافتن خود دست كشيده و راه ضلالت مى رود، پس در وحله اول او فقط خودش را گمراه مى كند، ولى اضلال او در ديگران مؤثر واقع شود يا نه مطلب ديگرى است، البته ممكن است مؤثر واقع شود لذا آيه به مسلمانان هشدار مى دهد، اين مطلب مخصوص به زمان نزول قرآن نيست بلكه كفار هميشه در اين صدد هستند، ناگفته نماند «لو» در آيه به معنى «اى كاش» است كه در عرب «تمنى» گويند.

70- يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ مراد از اين خطاب و خطاب بعدى ظاهرا علماء اهل كتاب است كه شواهد نبوت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را مى دانستند ولى انكار مى كردند ممكن است مراد از «آيات اللَّه» آيات قرآن باشد كه از روى بشارت تورات و انجيل مى دانستند، كه پيامبر و آيات قرآن حق است ولى انكار مى كردند كه منافعشان بخطر نيافتد. مراد از «تشهدون» شهادت قلبى و دانستن است.

71- يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ يكى از كارهاى آنها اين بود كه حق را به باطل خلط كرده و همه را در لباس دين بخورد مردم مى دادند چنان كه فرموده: يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بقره/ 79 ايضا آل عمران/ 78، و احكامى از خود جعل ميكردند، مثلا در تورات آمده: «پيامبرى را بر ايشان از ميان برادران ايشان (فرزندان اسماعيل) مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه باو امر

فرمايم بايشان خواهد گفت و هر كه سخنان مرا كه او باسم من گويد نشنود من از او مطالبه خواهم كرد» «1» اين گونه كلمات را كه گواه روشن بر رسالت پيامبر اسلام است به معانى ديگر حمل مى كردند يا مثلا

__________________________________________________

(1) سفر تثنيه: فصل 18 آيه 18.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 109

شواهدى را كه در انجيل يوحنّا درباره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ذكر شده به «جبرئيل» تأويل مى كردند «1» اينها خود مصداق خلط حق به باطل و كتمان حق هستند، على هذا تَكْتُمُونَ الْحَقَّ نتيجه «تلبسون» است و يا مراد از وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ شواهد و چيزهايى است كه رأسا كتمان مى كردند، اشكال كار در آن بود كه اين كارها را دانسته و از روى عمد انجام مى دادند: وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

نكته ها
قانون خدايى

از آيه تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ .. روشن گرديد: جامعه توحيد آنست كه در آن فقط بخداى واحد پرستش شود و خدايان دروغين بدور انداخته شوند و نيز قانون خدايى جايگزين قوانين ديگر گردد يعنى:

پرستش بخدا و اطاعت از احكام خدا، در جوامعى كه احكام طاغوت عملى مى شود و بدعتها جايگزين سنت ها مى شوند، جامعه توحيدى نيستند، ولى اين امر مانع از آن نيست كه مملكت توحيد مجلس شورى و قانونگذارى داشته باشد، زيرا در آن هر قانونى كه به مقتضاى زمان وضع مى شود بايد مطابق كليات قانون اسلام و قرآن باشد و در حقيقت در مجلس شورى مصاديقى بر احكام خدايى پيدا مى شود، لذا در قانون اساسى ايران روشن شده لايحه اى كه پنج نفر مجتهد مطابقت آن را با اسلام تصديق نكنند نبايد در مجلس مطرح گردد.

فقهاء اسلام

اگر گويند: فقهاء اسلام راجع به حلال يا حرام، جواز يا عدم جواز در موضوعاتى كه در زمان گذشته نبود احكامى صادر مى كنند، در اين صورت اينها با علماء اهل كتاب چه فرقى دارند كه قرآن درباره آنها فرموده: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ؟

__________________________________________________

(1) رجوع شود به انجيل يوحنا باب چهاردهم بند 17- 26- 30 باب پانزدهم بند 26، باب شانزدهم آيه 7 و 13.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 110

در جواب گوئيم: فقهاء اسلام احكام عملى را با تطبيق به آيات قرآن و طريقه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله صادر مى كنند ولى علماء اهل كتاب دين را ملعبه قرار داده بودند و بهواى خود حلال را حرام و حرام را حلال مى كردند، كليسا و كنشت قانونگذار بودند و تمام مقدورات را در دست داشتند،

اين سؤال و جواب در روايت مفصلى از حضرت عسكرى از امام صادق عليهما السّلام نقل و در آن روشن شده: اگر بدون تحقق از هر عالم پيروى كنيم مانند عوام يهود (و نصارى) خواهيم بود و آن گاه صفاتى را كه در فقيه لازم است با اين عبارت بيان فرموده

«فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا على هواه مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه» «1»

تا فقيهى داراى اين صفات نباشد نمى شود از او احكام آموخت زيرا بيم آن ميرود كه از خودش جعل كند، حساب كنيد كارهاى باصطلاح علماء را كه براى خلفاء بنى اميه و بنى عباس و طاغوتهاى فعلى آيه «... و اولوا الامر منكم» مى خوانند. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل!.

__________________________________________________

(1) وسائل ج 18 ص 94 طبع جديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 111

[سوره آل عمران (3): آيات 72 تا 78]

اشاره

وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (72) وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاَّ لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ أَنْ يُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِيتُمْ أَوْ يُحاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (73) يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (74) وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (75) بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (76)

إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ

ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (77) وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (78)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 112

72- گروهى از يهود (به همكيشان خود) گفتند: در اول روز به آنچه بر مؤمنان نازل شده ايمان بياوريد و در آخر روز باز گرديد شايد آنها (نيز از دينشان) باز گردند.

73- (در اظهار مطلب) جز به كسى كه همكيش شماست اطمينان نكنيد. بگو: اين هدايت، هدايت خداست، مبادا كسى داده شود نظير آنچه را كه شما داده شده ايد، يا با شما نزد خدا محاجه كنند، بگو: برترى و موهبت به دست خداست به هر كه بخواهد مى دهد، خدا داراى فضل وسيع و (به شايستگان) داناست.

74- رحمت خويش را به هر كه خواهد مخصوص مى كند، خدا صاحب فضل و احسان بزرگى است.

75- از جمله اهل كتاب كسى است كه اگر او را بر پول زيادى امين كنى آن را به تو پس مى دهد و از جمله آنها كسى است كه اگر او را بر دينارى امين كنى آن را به تو پس نمى دهد مگر آنكه پيوسته بالاى سر او ايستاده باشى، اين بدان علت است كه گفته اند: بر ما در برابر غير يهود راه (تعرضى) نيست، به خدا دروغ مى بندند در حالى كه مى دانند.

76- بلى آنكه به عهد خود وفا كند و تقوى پيش گيرد خدا پرهيزكاران را دوست

مى دارد.

77- كسانى كه عهد خدا و عهد خود را به بهاى اندكى مى فروشند، آنها بهره اى در آخرت ندارند، خدا با آنها سخن نمى گويد، و روز قيامت بآنها نگاه نمى كند و آنها را پاك نمى گرداند و عذابى دردناك براى آنهاست.

78- گروهى از آنها هستند كه زبان خود را بخواندن نوشته خود مى پيچانند، تا گمان كنيد كه از تورات است، حال آنكه از تورات نيست، و مى گويند كه آن از نزد خداست حال آنكه از نزد خدا نيست و بر خدا دروغ مى بندند با آنكه مى دانند.

كلمه ها

وجه النهار: اول روز. اين بدان علّت است كه انسان ابتدا با اول روز مواجه مى شود.

الفضل: فضل در اصل بمعنى زيادت است و در قرآن بمعنى برترى، عطيه و رحمت و احسان آمده است، مراد از آن در اينجا ظاهرا نبوت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 113

است كه از مصاديق عطيه و رحمت مى باشد.

واسع: صاحب سعه. يعنى فضل و رحمت او وسيع است به معنى وسعت دهنده نيز آيد.

تأمنه: إِنْ تَأْمَنْهُ يعنى او را امين گردانى «امنه: وثق به».

قنطار: مال زياد (آل عمران/ 14).

أميين: درس ناخوانده ها (رجوع شود به بقره/ 78) ظاهر آن است كه يهود غير يهود را امّى مى خوانده اند نه فقط مشركين عرب را. و شايد منظورشان نادانى ديگران بوده است.

كذب: دروغ و بر وزن (وزر) بمعنى دروغ گفتن است.

خلاق: نصيب و بهره. بعضى قيد «خوب» و بعضى قيد «وافر» را اضافه كرده اند، در هر حال مراد نصيبى از نعمتهاى آخرت است.

يزكيهم: تزكيه: پاك كردن. مراد از آن در اينجا به نظرم پاك كردن بوسيله بخشودن گناهان است.

يلوون: لى: تابيدن «لوى الحبل» يعنى ريسمان را تابيدن «لوى لسانه بكذا»

كنايه از دروغ سازى است يعنى زبانش را با جعل دروغ پيچانيد.

شرحها

در تعقيب آيات گذشته، در اين آيات به بعضى از دسائس يهود و عقائد بى مدرك آنها و اينكه بعضى از اكاذيب را بخدا نسبت مى دادند، اشاره شده و روشن گرديده است كه اينگونه اشخاص از رحمت خدا بدور خواهند بود، مجموع مطالب اين آيات در چهار مطلب همراه با جواب آنها خلاصه مى شود: دسيسه يهود، عقيده بى اساس آنها تهديد بعذاب خداوند و دروغ سازى. ضمنا اينها از معجزات قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 114

مجيد و پيامبر اسلام است كه از اسرار اهل كتاب خبر مى دهد.

72- وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ گويند: دوازده نفر از علماء يهود با هم تبانى كردند و گفتند: در اول روز به دين محمّد داخل شويد و اظهار اعتقاد كنيد ولى در آخر روز اظهار ارتداد و انكار كنيد و بگوئيد: به كتابهاى خود مراجعه كرديم و با دانايان مشورت نموديم، معلوم شد محمّد آن پيغمبر موعود نيست و اگر اينكار را بكنيد مسلمانان از دين خود برخواهند گشت و خواهند گفت: اينها غرضى ندارند، اول بدين داخل شدند و سپس به آنها روشن گرديد كه اسلام حق نبوده است «1» لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ تا با اين دسيسه از دين خود بر گردند.

در روايتى از ابى الجارود از حضرت باقر عليه السّلام منقول است كه اين امر در باره تحويل قبله بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نماز صبح را به بيت المقدس و نماز ظهر را بكعبه خواندند، ولى روايت ضعيف است

و بآيه تطبيق نمى شود گر چه بعضى از بزرگان، آيه را از روى آن تفسير كرده است.

73- وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ أَنْ يُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِيتُمْ أَوْ يُحاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ.

اين دسيسه دوم است، اين آيه نظير آيه: قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ ... بقره/ 76 است كه مشروحا بررسى شده «تؤمنوا» در اينجا بمعنى اعتماد و اطمينان كردن است مثل وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ توبه/ 61 يعنى در اظهار شواهد نبوت پيغمبر اسلام، جز بر يهود اعتماد نكنيد و بديگران نگوئيد:

كه صفات پيغمبر اسلام در تورات آمده است، زيرا اين كار يكى از دو ضرر را دارد يا آنكه مسلمانها مانند شما صاحب دين مستقلّى مى شوند و يا نزد خدا با شما محاجه

__________________________________________________

(1) مجمع البيان و المنار.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 115

مى كنند كه دين ما را حق دانستيد ولى قبول نكرديد.

در ذيل آيه 76 سوره بقره گفته شده: اين منطق در صورتى درست است كه بگوئيم مراد از عِنْدَ رَبِّكُمْ كتاب خدا باشد «1» و يا بگوئيم: يهود عقيده داشتند كه علم خدا فقط شامل چيزهايى است كه آشكار شود و خدا از آنچه كتمان مى شود نعوذ باللّه خبر ندارد رجوع شود بآن آيه جمله قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ به نظرم جواب وَ قالَتْ طائِفَةٌ وَ لا تُؤْمِنُوا ... است «2» و الف و لام «الهدى» براى عهد است يعنى بگو: اين هدايت، هدايت خدايى است و با دسيسه شما از بين نمى رود.

قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ اين قسمت ظاهرا جواب أَنْ يُؤْتى

أَحَدٌ ... است، يعنى نبوت در دست خداست به هر كس و به هر قوم كه بخواهد مى دهد، خداوند فضل و رحمتش وسيع است و فقط به يك قوم و يك نژاد (يهود) شامل نيست. و نيز با استعداد و اهليّت آنكه باو پيامبرى مى دهد داناست.

74- يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ بنظر مى آيد:

اين آيه دفع دخل باشد از «واسع»، يعنى واسع الرحمة بودند مقتضايش آن نيست كه رحمت و نبوت را به هر كس عطا فرمايد بلكه آن را به كسى كه مى خواهد مخصوص مى كند: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ جمله وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ظاهرا راجع باين آيه و به قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ ... است.

75- وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً «3» يعنى: مگر پيوسته

__________________________________________________

(1) يعنى از كتاب خدا و از تورات بر عليه شما استدلال بكنند.

(2) اين كلام، جمله معترضه است ميان سخن يهود.

(3) گفته اند «ما» در آيه مصدريه است و تقدير آن: «الا ان تدوم عليه قائما است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 116

ملازم او باشى و مطالبه كنى، آيه روشن مى كند كه آنها اين نشيب و فراز را در امانت و خيانت بغير يهود داشتند، اين دو نوع كار در هر قومى مى شود ولى اين امر در يهود ناشى از آن بود كه: قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ يعنى مى گفتند: اگر يهود بر يهود خيانت كند پيش خدا مسئول است ولى اگر بر غير يهود خيانت كنيم راه عقابى بر عليه ما نيست زيرا خدا بر

نژاد يهود نظر بخصوصى دارد، فقط آنها را به رحمت و فضل خود برگزيده است. ذيل آيه، جواب اين سخن است كه فرمايد: وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ يعنى: خدا چنين چيزى بآنها نگفته، و بخدا دروغ مى بندند وَ هُمْ يَعْلَمُونَ نشان مى دهد كه آنها چنين چيزى در تورات نمى يافتند ولى باز مى گفتند: قضيه همين است. چنان كه در تورات سفر لاويان باب ششم و نوزدهم به امانت درباره همه دستور داده شده است نه فقط درباره يهود.

76- بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ مراد از عهد ظاهرا امانت است كه پيمان بسته آن را به صاحبش برگرداند يعنى: آرى بر آنها راه عقاب باز است ولى كسى كه به امانت وفا كند و به صاحبش بر گرداند و از خيانت پرهيز كند خدا چنين كسان را دوست دارد.

77- إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلًا أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ مراد از عهد اللَّه دين خداست كه پيمانى است ما بين خدا و خلق، و مراد از «ايمان» هر عهدى است كه مردم با مردم و يا با خدا مى بندند «يشترون» در اصل به معنى عوض كردن است و در خريدن و فروختن هر دو بكار مى رود «1» در اينجا به معنى فروختن و عوض كردنست اين آيه يك حكم كلّى و شامل هر كسى است كه داراى اين صفات باشد ولى مصداق آن در اينجا يهود است كه نه بدين خدا اهميت مى دادند و نه به پيمانهاى خويش، منظور از «ثمن قليل» مال و جاه

__________________________________________________

(1) اشترى آن گاه كه بمعنى فروختن باشد، مبيع

با «با» آيد چنان كه در اين آيه آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 117

دنياست كه فكر مى كردند در صورت قبول اسلام، از دستشان خواهد رفت.

پيداست كه چنين كسان بهره اى از نعمتهاى آخرت ندارند.

وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ اين جمله و تفسيرش در آيه 174 سوره بقره گذشت لا يُكَلِّمُهُمُ كنايه از غضب خداست چنان كه با مؤمنان تكلّم خواهد فرمود، «لا ينظر» كنايه از بى اعتنايى خداست نسبت بآنها (نعوذ باللّه) لا يُزَكِّيهِمْ يعنى با بخشيدن گناهانشان آنها را پاك و مستحق بهشت نمى كند.

78- وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ.

مراد از «بالكتاب» ظاهرا همان است كه خود نوشته بودند، «يلوون» نشان مى دهد كه آن را با لحن تورات مى خواندند تا مسلمانان گمان كنند كه از تورات است، منظور از «الكتاب» دوم و سوم، تورات است، تكرار آن در آخر براى كثرت توضيح مى باشد گويند: آيه، حكايت حال گروهى از دانشمندان يهود است كه چيزهايى از خود نوشته و به تورات نسبت دادند تا سدى در راه اسلام بوجود آورند، در بعضى از روايات نام «كعب بن الاشرف» يهودى خطرناك در اين ماجرا به چشم مى خورد كه از طراحان اين خيانت بود. جمله:

وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ نقشه خائنانه آنها را هر چه بيشتر روشن مى كند. نظير اين مطلب در سوره بقره/ 79 نيز آمده است.

نكته ها:

فتنه يهود و نصارى و مخصوصا فتنه يهود با ختم نزول قرآن پايان

نيافته، تذكر قرآن مجيد مخصوص به زمان نزول وحى نيست بلكه يهود و نصارى با منافقانى بدتر از منافقان زمان وحى، همواره بر اسلام و اهل اسلام مى تازند، اكنون يهودانى ماهرتر از يهودان زمان تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 118

نزول قرآن با وسائلى هر چه مجهز و تبليغاتى مجهزتر دست اندر كار هستند و بر جان و مال و دين مردم رحم نمى آورند، ملاحظه كنيد صهيونيسم بين المللى چه بيداد مى كند و بر سر اهل فلسطين چه بلاهايى مى آورد.

يكى از بدبختى هاى ملل اسلامى آن است كه، به اصطلاح زعماى آنها همه تحصيل كرده اروپا و امريكا هستند و همه شستشوى مغزى شده اند، فكرشان هم از سنخ افكار يهود و نصارى است، از توصيه هاى قرآن بدور هستند آن گاه كه مصر و سوريه و اردن از اسرائيل غاصب شكست خوردند يكى از سخنگويان «رابطه عالم اسلامى» كه همه ساله در موسم حج در مكه تشكيل مى شود، ضمن سخنرانى خود در آن محفل مرتبا فرياد مى كشيده: «و اللَّه در اين جنگ قرآن شركت نكرده بود» ما هم با آن گوينده همصدائيم كه در آن جنگ قرآن شركت نكرده بود و گرنه مسلمانان شكست نمى خوردند، اى مسلمانان اين شما و اين كلام خدا كه شما را پيوسته از دسيسه يهود و عمال آنها بر حذر مى دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 119

[سوره آل عمران (3): آيات 79 تا 80]

اشاره

ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (79) وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ

أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (80)

79- نبوده براى بشرى كه خدا باو كتاب و فهم و نبوت بدهد، سپس او به مردم بگويد: بندگان من باشيد نه بندگان خدا، بلكه مى گويد: مردان خدايى باشيد زيرا كه كتاب خدا را درس مى دهيد و درس مى خوانيد.

80- و نه اينكه به شما امر كند ملائكه و پيامبران را خدايان گيريد، آيا پس از آنكه مسلمان شده ايد شما را امر بكفر مى كند؟!!

كلمه ها

الحكم: حكم در اصل به معنى منع و قضاوت است مراد از آن در آيه درك و فهم وجودت نظر مى باشد مثل: رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ شعراء/ 83.

ربانيين: جمع ربانى، ربان وصف است مثل عطشان به معنى تربيت كننده «ياء» آن براى نسبت است و نيز بمعنى «مخصوص بخدا» نيز آمده است و الف و نون آن براى مبالغه است يعنى «بسيار مخصوص به رب».

تدرسون: درس مى خوانيد. درس به معنى پيوسته خواندن است، يك بار خواندن را درس نمى گويند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 120

ارباب: جمع رب. تربيت كننده.

شرحها

مضمون اين دو آيه يك حكم كلّى است درباره همه پيامبران، ولى مصداق آن حضرت عيسى عليه السّلام و نفى الوهيت او است كه عيسى چنان ادعايى نداشته و الوهيت بر او چسبانده شده است مقام عيسى و هر پيامبر بالاتر از آنست كه از موهبت خدايى سوء استفاده كند، بلكه آنها به مردم مى گويند: بنده خدايا معلّم توحيد باشيد، گويند: نصاراى نجران گفتند: يا محمّد مى خواهى تو را عبادت كنيم و معبود بدانيم؟ فرمود: پناه بر خدا كه جز خدا را عبادت كنم و بعبارت غير خدا فرمان دهم ... تا آيه فوق نازل شده بقولى مردى بآن حضرت گفت: بر تو سلام كنيم همانطور كه بر يكديگر سلام مى كنيم آيا بر تو سجده نكنيم؟ فرمود: سجده بر كسى جز خدا سزاوار نيست پيامبرتان را احترام كنيد ... در نتيجه آيه فوق نازل شد، به نظر نگارنده اينگونه شأن نزولها سبب از بين رفتن ارتباط كلّى آيات مى باشند لذا نمى شود آنها را باور كرد، بلى مى شود گفت: چنان چيزهايى ممكن بوده در

بعضى از اذهان خطور كند، آيه شريفه ضمن جريان حضرت عيسى عليه السّلام به آنها جواب داده است.

79- ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ.

آنكه باو كتاب و فهم و پيامبرى داده شده، دريايى از فهم و انسانيت و كمال است، چنين كسى ادعاى الوهيت نمى كند، «كان» حكايت حال ماضى است يعنى چنين كارى از اول نبوده «1» آمدن لفظ «النبوة» ظاهرا براى آن است كه: جمع شدن كتاب و حكم در غير پيامبر هم ممكن است مثل: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ

__________________________________________________

(1) مى توانيم آن را «سزاوار نيست» نيز معنى كنيم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 121

بقره/ 121.

وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ در اينجا لفظ «يقول» مقدر است و تقدير آن «و لكن يقول كونوا» مى باشد، ممكن است ربانيين بمعنى تربيت كنندگان باشد چنان كه در نهج البلاغه آمده: «الناس ثلاثة عالم ربانى ... «1»» ولى به قرينه كُونُوا عِباداً لِي مراد از آن مخصوصان بخداست يعنى: مردانى مخصوص بخدا و در اطاعت خدا باشيد، زيرا كه كتاب خدا را هم درس مى دهيد و هم درس مى خوانيد و از حقيقت دين آگاهيد.

80- وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً لفظ «يأمركم» را بضمّ و بنصب آن خوانده اند، بنا بر قرائت نصب، عطف است بر «يؤتيه و يا بر «يقول» و «لا» براى تأكيد نفى است و بنا بر قرائت ضمّ، جمله مستأنفه مى باشد، يعنى:

سزاوار نيست كه خدا به كسى كتاب و حكم و نبوت بدهد سپس او شما را امر كند به اينكه ملائكه و پيامبران

را براى خود خدايان گيريد و پرسش كنيد.

أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ يعنى: پس از آنكه با پذيرفتن دعوت او مسلمان شديد آيا سپس شما را به كفر و بندگى خود فرمان مى دهد؟! يا آيا پس از آنكه بحسب فطرت يا بواسطه پيغمبر پيشين مسلمان شده ايد شما را امر به كفر مى كند «2»؟! خلاصه اين دو آيه آن است كه: پيامبران نه مردم را بعبادت خود مى خوانند و نه بپرستش ملائكه و پيامبران ديگر. آنچه در اين باره به پيامبران نسبت داده اند همه جعلى و دروغ محض است در دين خدا، انسان پرستى، فرشته پرستى، بت پرستى و خلاصه پرستش غير خدا ممنوع است.

__________________________________________________

(1) حكمت: 147. [.....]

(2) وجه دوم كه اسلام آوردن بحسب فطرت يا بواسطه پيامبر قبلى باشد از تفسير المنار و وجه اول از الميزان استفاده شده است، بنظرم وجه اول قويتر است زيرا پذيرفتن نبوت او در اول، همان مسلمان بودن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 122

[سوره آل عمران (3): آيات 81 تا 89]

اشاره

وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ (81) فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (82) أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (83) قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عِيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ

وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84) وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ (85)

كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (86) أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (87) خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (88) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (89)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 123

81- و چون خدا پيمان پيامبران را (از مردم) گرفت كه هر گاه به شما كتاب و حكمتى دادم، سپس پيامبرى به سوى شما آمد كه دين شما را تصديق مى كند حتما باو ايمان مى آوريد و او را يارى مى كنيد. «1» (آن گاه خدا به پيامبران) گفت: آيا (به اين عهد) اقرار كرديد و بر آن پيمان گرفتيد؟ گفتند اعتراف كرديم، فرمود: گواه باشيد، من نيز با شما از گواهانم.

82- پس هر كه بعد از اين (از پيمان ما) اعراض كند آنها فقط فاسقانند.

83- آيا (دينى) جز دين خدا مى طلبند حال آنكه هر كه در آسمانها و زمين هست برغبت يا باجبار باو تسليم شده اند و بسوى او بر مى گردند.

84- بگو: بخدا ايمان آورديم و بآنچه بر ما نازل شده و بآنچه بر ابراهيم، اسماعيل، اسحق يعقوب و اسباب نزول يافته و بآنچه بموسى و عيسى و پيامبران از پروردگارشان داده شده (ايمان آورديم) ميان هيچ يك از آنها فرقى نمى گذاريم و ما به خدا تسليم شدگانيم.

85- هر كه جز اسلام دينى بطلبد هرگز از او پذيرفته نيست و او در آخرت از

زيانكاران است.

86- خدا چگونه هدايت مى كند قومى را كه بعد از ايمان آوردن كافر شده اند و گواهى داده اند كه اين پيغمبر بحق است و دلائل واضح بآنها آمده، خدا قوم ستمكار را هدايت نمى كند.

87- آنها سزايشان، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم است.

88- در لعنت خدا پيوسته اند، عذاب از آنها تخفيف نيابد، و مهلت داده نمى شوند.

89- مگر كسانى كه پس از كفر توبه كرده و خود را اصلاح كرده اند، كه خدا آمرزنده و مهربان است.

كلمه ها

ميثاق: پيمان محكم، اصل آن از وثاقة به معنى محكم شدن است «وثق وثاقة: قوى».

اصر: آن در اصل به معنى سنگين و سنگينى است وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً ولى در اينجا به معنى پيمان است، پيمان داراى يك سنگينى

__________________________________________________

(1) فعل «لتؤمنن- لتنصرن» در اينجا بمعنى امر است يعنى ايمان بياوريد و يارى كنيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 124

معنوى و قبول مسئوليت است.

فاسقون: از دين خارج شدگان فسق در اصل به معنى خروج است (قاموس قرآن).

يبغون: طلب مى كنند. بغى در اصل به معنى طلب است (قاموس قرآن).

طوعا: طوع: رغبت. ميل.

كرها: (بضم اول و فتح آن) ناپسند داشتن، امتناع كردن «كره كراهة:

ضد احبه».

اسباط: نواده ها. مفرد آن سبط است و اسباط در ذيل آيه 136 بقره، بررسى شده است.

ينظرون: انظار به معنى مهلت دادن است.

شرحها

اين آيات با آيات گذشته كمال ارتباط را دارد و در حقيقت قسمت ديگرى از مطالب گذشته است، خلاصه مضمون آيات نه گانه اينست: پيامبران گذشته به دستور خدا از امّت خود پيمان گرفته اند كه پيامبران آينده را بپذيرند و از دين آنها حمايت كنند، هر كه از اين پيمان سرپيچد از دين خارج شده است.

پيامبران از لحاظ اصول، همه يك دين آورده اند، بايد به آن تسليم شد، آن اسلام و تسليم شدن بخداست و جز آن دينى از نظر خدا پذيرفته نيست، اهل كتاب كه دانسته و از روى عمد پيامبر اسلام را تكذيب مى كنند پيش خدا مسئولند و سختترين عذاب را خواهند ديد، مگر آنكه توبه كنند و خودشان را اصلاح نمايند در اين صورت از رحمت و غفران خدا بهره مند خواهند بود.

81- وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما

آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ اين پيمان راجع به امّت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 125

پيامبران است «1» لذا از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: تقدير آيه «اخذ اللَّه ميثاق امم النبيين ...» است بنا بر اين مخاطب در «آتيتكم- جاءكم» و در دو فعل آخر، امّت پيامبران است يعنى: خدا از امّت پيامبران پيمان گرفت كه هر گاه به شما شريعت و دستورات اخلاقى دادم سپس پيامبرى آمد و آنچه شما داريد تصديق كرد، حتما باو ايمان بياوريد و او را يارى كنيد.

در آيه ديگرى اين ميثاق صريحا به بنى اسرائيل نسبت داده شده وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ ... وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ مائده/ 12 در اين آيه «آمنتم- عزرتموهم» بجاى «لتؤمنن. لتنصرنه» در آيه مورد تفسير است.

قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ يعنى: خدا به پيامبران فرمود: آيا به اين پيمان اعتراف كرديد؟ و بر اين ايمان و نصرت، از مردم پيمان گرفتيد؟ گفتند: آرى فرمود بر اين پيمان كه از مردم گرفتيد گواه باشيد، من نيز با شما از گواهانم، چون «اقررنا» در جواب استفهام آمده قهرا معناى آن هم اعتراف به ميثاق و هم اخذ ميثاق از مردم است. در ذيل آيه هفتاد يكم اين سوره نمونه اى از تورات درباره بشارت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله را نقل كرديم و بمحلهايى از انجيل اشاره نموديم بآنجا رجوع شود.

82- فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ

ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ يعنى پس از اين پيمان، هر كه پيامبر آينده (محمّد صلّى اللَّه عليه و آله) را با وجود دلائلش قبول نكند از پيمان خدا و دين

__________________________________________________

(1)- اضافه ميثاق به «النبيين» شايد در تقدير «الميثاق من النبين» باشد در اينصورت پيمان از پيامبران گرفته شده و بحكم پيمان از امت آنهاست و شايد مثل ميثاق اللَّه و عهد اللَّه باشد كه پيمان گيرنده خود پيامبران، از امت، البته بدستور خدا مى باشد، «لما» در لَما آتَيْتُكُمْ به معنى شرط است و تقرير آن «مهما آتيتكم» است چنان كه در المنار گفته شده.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 126

خدا بيرون رفته است.

83- أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ لفظ «من» نوعا در اولوا العقل بكار مى رود و حاكى است كه در آسمانها نيز انسانهايى غير از ملائكه هستند «1» منظور از «اسلم» تسليم شدن تكوينى است يعنى: خداوند در زندگى نظاماتى معيّن كرده مردم خواه بخواهند و خواه نخواهند بآن نظامات تسليم هستند، مثلا خدا اراده فرموده كه انسانها با چشم به بينند و با گوش بشنوند و همه باين اراده چه بخواهند و چه نخواهند تسليم هستند.

يعنى: آيا دينى غير از دين خدا مى خواهند؟ حال آنكه همه و از جمله اهل كتاب به نظامات طبيعى و تكوينى خدا تسليم مى باشند و راه فرارى از آن ندارند، پس چرا به شريعت و دين خدا كه پيامبران پيمان گرفته اند تن در نمى دهند؟!! 84- قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ

وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عِيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ دين خدا همان است كه بر اين پيامبران و نظير آنها نازل گشته و ايمان بر اين دين پيمان گرفته شده، لازم است و لذا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از طرف خود و امّتش ميگويد: آمَنَّا بِاللَّهِ ... اين پيامبران از لحاظ اصول، همه يك سخن گفته اند: توحيد، معاد و عمل صالح مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً اختلاف فقط در فروعات بوده كه بمناسبت پيشرفت زمان فرق كرده است.

اين آيه عينا مثل آيه 136 از سوره بقره است فقط در آنجا بجاى «قل»

__________________________________________________

(1) در ذيل آيه چهل نهم از سوره نحل و بيست نهم از سوره شورى بررسى خواهد شد كه در آسمانها موجود زنده وجود دارد، در قاموس قرآن در ذيل لغت (سماء) اين مطلب روشن شده است، منظور از طوعا و كرها آن است كه چه بخواهند و چه نخواهند تسليم هستند و چاره اى جز قبول ندارند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 127

لفظ «قولوا» آمده است و در همانجا درباره «اسباط» نيز توضيح داده شده كه مراد برادران يوسف نيستند كه او را به چاه انداختند، در المنار گفته: از فرزندان يعقوب فقط نبوت يوسف به صحت رسيده است.

85- وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ در ذيل آيه نوزدهم همين سوره گفته شده كه دين همه پيامبران همان اسلام و تسليم شدن بخداست، در اين آيه فرموده: دينى جز اسلام از مردم پذيرفته نيست، اسلامى كه همه پيامبران خاصه

پيامبر اسلام آورده است آن كس كه سرپيچى كند در آخرت از زيانكاران است.

86- كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ يعنى: اهل كتاب، دانسته و از روى عمد، پيامبر اسلام را انكار كرده اند، و در ضمير خود و يا در ميان خود گواهى داده اند كه پيغمبر حق است و دلائل روشن، اين حقيقت را بر آنها ثابت كرده است، در اين صورت خدا آنها را هدايت نمى كند، چون بفكر هدايت نيستند و بناى هدايت نشدن دارند، مثل فرعونيان كه به معجزات موسى عليه السّلام در باطن يقين كردند و در ظاهر انكار نمودند وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل/ 14، در ذيل آيه ششم از سوره بقره در اين زمينه بيشتر توضيح داده شده است.

وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ آرى در ظلم هدايت نيست، ظالم تا در مسير ظلم است و بظلم ادامه مى دهد در ضلالت است، هدايت در صورتى ممكن است كه شخص از ظلم دست بكشد و ميان هدايت و ضلالت بايستد و فكر كند.

منظور از اين جمله آن است كه: در كار اينها هدايت و رحمت نيست چون كار ظالمانه است.

87- أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ آنها به جاى هدايت و رحمت، اين كيفر را دارند، لعنت خدا در آخرت عذاب تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 128

خداست و در دنيا، دورى از توفيق و رحمت، و لعنت مردم نفرين آنهاست در حق غير، لعنت خدا در حق اين مردم روشن است، ملائكه نيز آنها را نفرين مى كنند كه راه توحيد و سعادت را مسدود كرده اند

زيرا ملائكه همواره در بازشدن راه توحيد مى كوشند، علّت نفرين مردم آن است كه: اينگونه گمراهان، بضرر آنها نيز تمام مى شود، نظير اين تعبير در سوره بقره آيه 161 نيز آمده است.

88- خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ منظور از ضمير «فيها» لعنت است كه در آيه سابق گذشت. راجع به «خلود» در ذيل آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ ... انعام/ 128 صحبت خواهيم كرد، لفظ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ اگر مثل «لا ينظر اللَّه اليهم» باشد كنايه از عدم شمول رحمت است و شايد منظور آن باشد كه «از عذاب مهلت داده نمى شوند» اين احتمال با «خالدين» مناسب است.

89- إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ توبه و پذيرفته شدن آن، در اسلام «بن بست» را از ميان برداشته است، على هذا هر فرد در هر كارى كه هست مى تواند در عمل خود تجديد نظر نمايد و اگر به سوى خدا و عمل صالح باز گردد، خدا او را قبول مى كند.

در مجمع البيان فرموده: گويند: آيات سه گانه اخير درباره مردى از اهل مدينه به نام حارث بن سويد نازل گرديد، او «محذر بن زياد» را با حيله بقتل رسانيد و از اسلام برگشت و بمكه فرار نمود، سپس از عمل خود پشيمان شد، بخويشان خود در مدينه سفارش كرد كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله درباره توبه او به پرسند، در نتيجه آيات سه گانه نازل گرديد، مردى از اقوام او آيات را به مكه آورد و گفت: مى دانم كه در توبه ات راستگويى، رسول خدا از تو راستگوتر و خدا راستگوتر از

شما است، او به مدينه باز گشت و توبه كرده و مسلمان خوبى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 129

شد، آن گاه فرموده: اين قول مجاهد و سدى است و از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده.

نگارنده گويد: اشكال اين نقل آن است كه: آيات در رديف آيات سابق قرار دارد نزول بخصوص آنها بعيد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 130

[سوره آل عمران (3): آيات 90 تا 95]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ (90) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (91) لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (92) كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (93) فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (94)

قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (95)

90- كسانى كه پس از ايمان كافر شدند، و بر كفر خود افزودند، توبه آنها هرگز پذيرفته نمى شود و آنها فقط گمراهانند.

91- كسانى كه كافر شده و در حال كفر بميرند از هيچ يك از آنها (حتى) طلايى كه زمين را پر كند پذيرفته نمى شود گرچه آن را عوض دهد براى آنهاست عذابى اليم و براى آنها يارانى (شفاعت كنندگان) وجود ندارد.

92- هرگز به نيكى و وسعت نمى رسيد مگر از آنچه دوست داريد انفاق كنيد و آنچه انفاق مى كنيد خدا بآن داناست.

93- همه طعامها

بر بنى اسرائيل پيش از نزول تورات حلال بود، مگر آنچه اسرائيل بر خود حرام كرده بود، بگو اگر راست مى گوئيد تورات را بياوريد و بخوانيد.

94- هر كه پس از اين بر خدا دروغ بندد، چنين كسانى فقط ظالمانند.

95- بگو: خدا راست گفته، پس تابع دين ابراهيم باشيد كه حق پرست بود و از مشركان نبود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 131

كلمه ها

ملاء: (بكسر- م) مقدارى را گويند كه ظرفى را پر كند و بفتح ميم بمعنى پر كردن است خواه با آب باشد يا با غير آن.

افتدى: فديه، فدى و فداء: عوض (عوضى كه شخص از جانب خود يا ديگران مى دهد) افتداء: عوض دادن.

تنالوا: نيل بمعنى وصول و رسيدن است «نال مطلوبه» يعنى به مرادش رسيد.

بر: (بكسر- با) نيكى و خوبى، و بفتح اول بمعنى خشكى و احسان كننده، معناى اول همان خشكى است.

تنفقوا: نفق در اصل بمعنى خروج است، انفاق: خرج كردن و خارج كردن مال از دست.

طعام: خوردنى (مطعوم)، آن به معناى مصدر (طعام خوردن) نيامده است.

اسرائيل: نام يا لقب يعقوب عليه السّلام است (بقره/ 40).

ملة: دين طريقه. (بقره/ 120).

حنيفا: حنيف: مايل بحق، جنيف: مايل بباطل. مراد از آن در اينجا موحد است.

حل: (بكسر اول) حلال. اصل كلمه بفتح اول بمعنى باز كردن است.

شرحها

اين آيات، تعقيب آيات قبلى بوده و ارتباط كامل با آنها دارند، در اين آيات اولا مردم بدو دسته تقسيم شده اند كه هر دو مبغوض درگاه خدا هستند يكى آنكه در كفر زياده روى كرده و توبه بى جا مى كنند، ديگرى آنكه در حال كفر از دنيا مى روند. ثانيا نشان داده شده كدام قسم از انفاق مهم و مؤثر است و مى تواند درد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 132

را علاج كند، ثالثا شبهه اينكه يهود درباره بعضى از محرمات تورات داشتند دفع شده و در پايان به پيروى از دين ابراهيم دعوت شده اند.

90- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ.

در آيات قبل خوانديم: آنان كه بعد از ايمان كافر شدند و دلائل واضح

بر آنها آمد، خدا هدايتشان نمى كند، مگر آنكه توبه كنند و خود را اصلاح نمايند و نيز ظاهرا مسلمانان اجماع دارند كه توبه حقيقى پيش از مرگ پذيرفته است، ظهور آيات نيز همان است. ولى اين آيه مى گويد توبه آنها پذيرفته نيست.

به نظر مى آيد منظور از توبه در اين آيه، توبه كردن در حال معاينه مرگ و بعد از منتفى شدن زمينه اصلاح است كه در آيات گذشته خواندايم: إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا و در حال فرعون آمده: حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ ... يونس/ 90 ولى توبه اش پذيرفته نشد، و در سوره نساء/ 18 آمده: وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ. «1»

به نظر بعضى علّت عدم قبول آن است كه توبه واقعى نيست مؤيد اين سخن جمله أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ است يعنى: ضلالت در آنها رسوخ كرده امكان توبه حقيقى از آنان سلب شده است و اللَّه العالم اين آيه و آيه بعد حاوى يك حكم كلّى مى باشند ولى مصداق آنها در زمان نزول، يهود (و شايد نصارى) بوده است لفظ بَعْدَ إِيمانِهِمْ حاكى است كه كفر آنها از روى عناد است نه از روى ندانستن.

91- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ ءُ

__________________________________________________

(1) مراد از آمدن مرگ، يقين بمرگ و در آستانه مرگ بودن است، شايد منظور از آيه: يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً انعام/ 158 نيز همان باشد.

تفسير أحسن الحديث،

ج 2، ص: 133

الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ.

بقرينه گذشته، مراد كسانى هستند كه از روى عناد كافر شده و حق را دانسته انكار كرده اند، مراد از اين مثل آن است كه عذاب آنها حتمى است در آيه ديگر آمده إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ محمّد/ 34 درباره اين مثل به «نكته ها» رجوع شود.

أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ.

عذاب آنها حتمى است و آنها را يارانى و شفاعت كنندگانى نخواهد بود.

92- لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ.

در الميزان فرموده: ارتباط اين آيه با آيات ما قبل روشن نيست، ممكن است در ضمن اين آيات نازل نشده باشد، اين آيه مى رساند كه انفاق بايد از چيزهاى مهم و با ارزش باشد كه دردهاى اجتماعى را دوا كند و نيازمند را از صف نيازمندان خارج سازد، بعيد نيست مراد از «بر» علاوه بر پاداش خدايى، آن باشد كه شخص در اثر كثرت احسان از شر سرمايه دارى آسوده مى شود و مصداق:

وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ ... قرار نمى گيرد، نه مثل امروز كه عده اى نمى دانند پول را كجا صرف بكنند وعده اى محتاج نان شب هستند، رجوع شود به «نكته ها».

نمى شود گفت: مراد از آيه فقط زكاة و خمس است بلكه آيه اعمّ است و زكاة و خمس از مصاديق آنند، جمله وَ ما تُنْفِقُوا ... روشن مى كند كه انفاق در دنيا و آخرت مورد پاداش خداوند است نه اينكه مال تلف مى شود و چيزى عايد نمى گردد.

93- كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلَّا ما حَرَّمَ

إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 134

طبرسى نقل كرده چون رسول خدا گوشت شتران را حلال كرد يهود آن را قبول نكردند، حضرت فرمود: در دين ابراهيم حلال بود، گفتند: نه، آنچه ما حرام مى دانيم از زمان نوح و ابراهيم حرام بوده تا بما رسيده است. تا آيه نازل شد. خداوند بعضى از حلالها را در اثر ظلم و نافرمانى بر بنى اسرائيل در زمان موسى حرام كرد چنان كه فرموده: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ ... نساء/ 160 و نيز آيه 146 از سوره انعام.

يهود اين سخن را قبول نمى كردند و مى گفتند: محرمات تورات از اول و حتى پيش نزول تورات حرام بوده است قرآن در جواب فرموده: نه، همه طعامها بر بنى اسرائيل قبل از تورات حلال بوده و در اثر ظلم شما بر شما حرام شده است (و اينكه قرآن آنها را بر مسلمين حلال كرده نظر بحلال بودن اولى است) پيش از تورات فقط يك چيز بود كه آن را اسرائيل (يعقوب) بر خود حرام كرده بود نه بر بنى اسرائيل، در تفسير عياشى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

يعقوب وقتى كه گوشت شتر مى خورد، خاصره اش درد ميكرد لذا گوشت شتر را بر خود تحريم كرد، و اين پيش از نزول تورات بود چون تورات نازل شد موسى آن را تحريم نكرد و نخورد «1» الميزان آن را از كافى نقل كرده است.

قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ ... نشان مى دهد كه اين مطلب در تورات بوده و آنها جسارت بر اظهار آن نكردند.

ناگفته

نماند: مراد از كُلُّ الطَّعامِ مطعومات حلال است كه اسلام و اديان گذشته آنها را حلال كرده نه هر طعام، زيرا ناپاك ها و خبائث در اسلام و تورات فعلى حرامند رجوع شود به سفر تثنيه باب چهاردهم. آنجا كه عيسى عليه السّلام مى گويد: آمده ام تا بعضى از آنچه بر شما حرام شده حلال كنم (آل عمران/ 50)

__________________________________________________

(1) «... قال ان اسرائيل كان اذا اكل لحوم الإبل هيچ عليه وجع الخاصرة، فحرم على نفسه لحم الإبل و ذلك من قبل ان تنزل التوراة فلما انزلت التوراة لم يحرمه و لم يأكله».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 135

منظور ظاهرا همانهاست كه در اثر ظلم بر بنى اسرائيل حرام شده بودند.

94- فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

تهديد است بر اينكه: پس از واضح شدن مطلب هر كه بر خدا دروغ بندد و بگويد: اين محرمات از اول حرام بوده، او از ستمكاران و مورد عقوبت خداست.

95- قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ حالا كه معلوم شد: اينها بوسيله ظلم بر بنى اسرائيل حرام شده، پس در شريعت ابراهيم حلال بوده، تابع دين ابراهيم باشيد كه پيامبر اسلام بيان مى كند، شايد مراد از حَنِيفاً ... آن باشد كه ابراهيم مثل شما چيزى جعل نمى كرد و هر چه مى گفت از خدا مى گفت.

نكته ها

مِلْ ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً:

اگر در مثلهاى قرآن مجيد دقت كنيم مى بينيم همه آنها واقعى و قابل پياده شدن در خارج هستند، مگر چند مثل كه فرضى بود و قابل پياده شدن نيستند يكى از آنها اين مثل است زيرا نه اين اندازه طلا خواهد بود و نه آنها قدرت

پرداخت خواهند داشت. مثلا در مثنوى حكايت دارد كه تاجرى به هندوستان ميرفت، به خانواده اش گفت: براى شما چه سوغاتى بياورم، هر يك چيزى گفتند، طوطيى كه در قفس بود گفت: سلام مرا بطوطيان هند برسان، تاجر پس از برگشتن گفت: سلام تو را رساندم، آنها پس از شنيدن سلام، خود را به زمين زده و مردند، آن طوطى نيز خود را بزمين زد و مرد، تاجر لاشه او را با حسرت بدور انداخت، طوطى پرواز كرد و رفت، تاجر دانست كه اين امر حيله اى بوده براى خلاص شدن طوطى، اين مثل جايش فقط در عالم خيال است و گرنه در خارج قابل پياده شدن نيست ولى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 136

همه مثلهاى قرآن جز چند مثل وقوع خارجى دارند ولى چون مراد از مثل فهماندن مطلب است و مانعى ندارد كه قرآن مثل فرضى بزند.

تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ: در مجمع البيان ذيل آيه شريفه نقل كرده: على عليه السّلام لباسى خريد، از آن خوشش آمد، آن را در راه خدا بخشيد، فرمود: از رسول خدا شنيدم فرمود: هر كه ديگران را بر خود اختيار كند، خدا روز قيامت بهشت را براى او اختيار مى كند، هر كه چيزى را دوست دارد و براى خدا قرار دهد، خدا روز قيامت فرمايد: بندگان همديگر را به نيكى پاداش مى دهند، من نيز بهشت را بتو پاداش مى دهم «1».

نقل شده: پس از نزول آيه، ابو طلحه باغى كه مورد رغبتش بود ميان خويشاوندان خود تقسيم كرد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: به به اين مالى است كه بتو فايده رسانيد.

ابو ذر غفارى از ميهمانى پذيرايى كرد

و گفت: من كار دارم، برو و بهترين شتران مرا براى خودت انتخاب كن، ميهمان شتر لاغرى آورد، ابو ذر گفت:

بمن خيانت كردى، گفت بهترين شتر نر را در ميان آنها ديدم، ولى فكر كردم كه در آينده بآن احتياج خواهيد داشت، ابو ذر گفت: محتاج بودنم روزى است كه در قبرم گذاشته شوم، خدا فرمايد لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ آن گاه ابو ذر گفت: در مال انسان سه شريك هست اول حوادث كه شايد بيايند و مال را ببرند دوم ورثه كه مى خواهند سر به زمين بگذارى، مال را ببرند حال آنكه گناهش بگردن تو است، سوم خودت، اگر بتوانى از آنها عاجزتر نباش، خدا فرمايد: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ اين شتر نر محبوب مال من بود خواستم پيش از مرگ براى خودم بفرستم.

__________________________________________________

(1)

«اشترى على (ع) ثوبا فاعجبه فتصدق به و قال سمعت رسول اللَّه (ص) يقول: من آثر على نفسه آثره اللَّه يوم القيامة بالجنة و من احب شيئا فجعله للَّه قال اللَّه تعالى يوم القيامة: قد كان العباد يكافئون فيما بينهم بالمعروف و انا اكافيك اليوم بالجنة.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 137

[سوره آل عمران (3): آيات 96 تا 97]

اشاره

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ (96) فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ (97)

96- اولين خانه اى كه براى مردم بنا شده همان است كه در بكه است با بركت و هدايت براى جهانيان است.

97- در آن آيات روشن هست، مقام ابراهيم، هر كه بآن داخل شود ايمن

مى شود، زيارت اين خانه براى خدا بعهده مردم است هر كه قدرت رفتن داشته باشد او هر كه آن را ترك كند خدا از جهانيان بى نياز است.

كلمه ها

بيت: مسكن اعم از آنكه از سنگ باشد يا غير آن (اطاق- خيمه) و دار از آن اعم است و شامل همه نوع خانه مى باشد.

بكه: بك در لغت به معنى ازدحام است، زمين كعبه و اطراف آن بواسطه ازدحام مردم بكه ناميده شده (قاموس قرآن) «1».

مبارك: بروك به معنى ثبوت، بركت فائده ثابت و مبارك، چيزى كه در آن فائده ثابت باشد (قاموس قرآن).

آمن: كسى كه در ايمنى است، از امن به معنى اطمينان و آرامش قلب.

حج: (بكسر اول) قصد. آن در شريعت قصد خانه خداست براى عمل.

استطاع: استطاعت در قرآن مجيد به معنى قدرت و توانايى بكار رفته است.

عالمين: مردمان (حمد/ 1).

__________________________________________________

(1) در تفسير عياشى از امام صادق (ع) نقل شده: چرا مكه را مكه گفته اند؟ فرمود چون مردم بعضى بعضى را با دست كنار مى كنند (تزاحم) يعنى در اطراف كعبه.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 138

شرحها

بنظر مى آيد: اين آيات جواب سؤالى است كه از فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ سر چشمه مى گيرد و آن اينكه: اگر بنا باشد پيرو دين ابراهيم باشيم بايد به بيت المقدس (قبله يهود) نماز بخوانيم كه محل مهاجرت و مدفن ابراهيم عليه السّلام است، پس چرا پيغمبر قبله را تغيير داد؟

جواب اينكه: كعبه اولين معبدى است كه بنا شده و بانى آن ابراهيم مى باشد، آيات خدا از هر طرف آن را احاطه كرده، مقام ابراهيم (آورنده دين حنيف) نيز در آن است، پس حق مطلب آن است كه قبله به كعبه منتقل شود، آن گاه به همين مناسبت وجوب حج بيان شده و متخلفين مورد تهديد قرار گرفته اند.

96- إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ بصراحت

اين آيه، كعبه اولين خانه اى است كه براى مردم (و براى خدا) بنا شده است، و اولين معبدى كه بر روى زمين درخشيد كعبه بود، به مضمون روايات بناء آن پيش از ابراهيم عليه السّلام بوده و از آيات نيز استفاده مى شود، بنظر مى آيد هُدىً لِلْعالَمِينَ بيان «مباركا» باشد يعنى: كعبه پيوسته توأم با فائده و بركت است زيرا جهانيان را به توحيد، عبادت خدا، اتحاد و هم بستگى، هم رنگى، بدور انداختن تبعيضها، توجه بمبدء جهان هستى، الگو بودن براى جامعه معتدل و حكومت يك فرمان رهبرى مى كند «1» «للعالمين» حاكى است كه اين راهنمايى براى همه است نه فقط براى مسلمانان، آرى هر كه مراسم حج را به نظر آورد خواهد ديد كه كعبه و مراسم آن الگو و نقشه براى همه است و همه ساله يك جامعه همرنگ در كنار كعبه تشكيل مى شود. به «نكته ها» رجوع شود.

__________________________________________________

(1) ممكن است مباركا عام و شامل دعاى ابراهيم رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ و هُدىً لِلْعالَمِينَ ذكر الخاص بعد العام باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 139

97- فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا «1».

گفته اند: آيات بينات عبارتند از مقام ابراهيم و دو حكم: ايمنى و وجوب حج كه دلالت دارند بر خدا و مقام و عظمت خدا، «2».

بنظرم مراد از آيات بينات: زمزم، قربانى اسماعيل، حجر الاسود، بناى بيت بدست ابراهيم، مقام ابراهيم و نحو آن باشد كه همه دليل اند بر اينكه انوار توحيد از اول، اين بيت را فرا گرفته و جا دارد كه قبله و

هدايت براى عالميان باشد، در اين صورت مقام ابراهيم، بيان يكى از مصاديق آيات بينات است على هذا دو حكم بعدى مصداق آيات بينات نيستند. در تفسير عياشى از ابن سنان نقل شده كه به امام صادق عليه السّلام گفتم: اين آيات بينات چيست؟

فرمود: مقام ابراهيم كه بر روى آن ايستاد و قدمهايش در آن اثر گذاشت و حجر الاسود و تنزل اسماعيل (حجر الاسماعيل) اين روايت در كافى نيز نقل شده.

لفظ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً حكم تشريعى است كه هر كه داخل حرم شود قابل تعقيب نيست و نمى شود متعرض او شد و گرفتارش كرد و اگر حكم تكوينى بود عبد اللَّه بن زبير را در كنار آن نمى كشتند و سعيد بن جبير را در كنار آن گرفتار نمى كردند رجوع شود به «نكته ها» ظهور جمله در آن است كه حتى اگر كافر هم داخل حرم شود در امان است.

وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ حاكى از وجوب حج بر همه است ولى مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ «3» روشن مى كند كه فقط بر صاحبان قدرت واجب است، مراد از «سبيلا» رفتن است، نكره آمدن آن اشاره به سبيل بخصوصى است يعنى نه هر

__________________________________________________

(1) تقدير آيه «فيه مقام ابراهيم» و بقولى «هى مقام ابراهيم» و به هر دو وجه مبتدا در آن حذف شده است.

(2) راجع به مقام ابراهيم رجوع شود به «نكته هاى» آيه 125 بقره ... مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى.

(3) لفظ مَنِ اسْتَطاعَ بدل است از «للناس».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 140

رفتن بلكه راه رفتنى كه توأم با كفايت مالى و بدنى و امن بودن راه و غيره باشد چنان كه در فقه اسلام بررسى

شده است. «1»

وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ يعنى هر كه اين حكم را ناديده بگيرد و به حج نرود ضررى بخدا نزده زيرا خدا از مردم بى نياز است، بلكه ضرر بخودش متوجه است.

اين آيه يكى از آياتى است كه در آن به تارك عمل كافر گفته شده، روايت نيز مطابق آيه است. در روايت آمده: هر كس بدون عذر حج را ترك كند يا يهودى بميرد يا نصرانى از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: «هر كه بدون عمل حج از دنيا برود در حالى كه نه احتياج مانع از حج بوده، نه مرض و نه حكومت، يا يهودى مى ميرد يا نصرانى «2» شايد اين از آن جهت باشد كه نرفتن بدون عذر حاكى از عدم اعتقاد است.

نكته ها
كعبه

كعبه كه اولين معبد و قبله مسلمانان است در وسط مسجد- الحرام واقع شده، تقريبا بشكل مربع مى باشد، ارتفاع آن پانزده متر، طول ديوار شمالى كه ناودان طلا در آن است 10 متر و 10 سانت و طول ضلعى كه درب كعبه در آن واقع است 12 متر و درب آن 2 متر از زمين فاصله دارد، در زاويه چپ درب آن حجر الاسود در ديوار قرار گرفته، به ارتفاع يك متر

__________________________________________________

(1) امام صادق (ع) فرموده:

«من كان صحيحا فى بدنه، فحلى سربه، له زاد و راحلة فهو مستطيع للحج»

ناگفته نماند ظهور ناس در مؤمن و كافر هر دو است گر چه شرط قبولى حج اسلام است.

(2)

«قال (ع) من مات و لم يحج حجة الاسلام لم يمنعه من ذلك حاجة تحف به او مرض لا يطيق فيه الحج او سلطان يمنعه فليمت يهوديا او

نصرانيا» كافى ج 48 ص 268.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 141

و نيم از زمين، حجر الاسود سنگى است است بيضى شكل، صيقلى، سياه رنگ مايل بسرخى، قطر آن 30 سانت مى باشد. در پائين كعبه پايه اى منحنى وجود دارد كه اطراف آن را احاطه كرده و «شاذروان» ناميده مى شود، كعبه داراى چهار ركن است: ركن عراقى واقع در جهت شمال، ركن شامى در غرب، ركن يمانى در جهت جنوب، ركن اسود در جهت شرق، و حجر الاسود در همان ركن قرار گرفته است، ناودان طلايى كعبه در بالاى جدار شمالى قرار گرفته كه آب آن به «حجر اسماعيل» مى ريزد.

از قرآن مجيد استفاده مى شود كه ابراهيم عليه السّلام كعبه را تجديد بنا كرده و گرنه بصريح روايات بناى آن پيش از ابراهيم عليه السّلام بوده است.

در شمال كعبه ديوارى هست قوسى شكل كه فاصله دو سر آن از كعبه دو متر و فاصله وسط آن تا كعبه هشت متر و چهل چهار سانتيمتر است، طول ديوار يك متر و عرض آن از يك متر بيشتر است، نام آن ديوار «حطيم» و فضاى ما بين حطيم و كعبه حجر اسماعيل ناميده مى شود كه گويند: اسماعيل و مادرش هاجر در آن مدفونند. راجع به مقام ابراهيم كه در فاصله 13 مترى كعبه در ميان ضريحى نگاهدارى مى شود ذيل آيه 125 بقره توضيح داده ايم.

وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً: در لندن پايتخت انگليس باغى هست بنام «هايد پارك»، سخن گفتن، انتقاد از دولت، اظهار مرام، تبليغ نظريه و غيره در آنجا آزاد و كسى در آنجا قابل تعقيب نيست و لو بدولت، و سلطنت انگلستان هزار بار فحش بدهد، اين

ظاهرا براى آن است كه ملّت براى اظهار عقيده خود محلّى داشته و بتوانند عقايد خود را آزادانه بيان كنند و مجال نفس كشيدن داشته باشند.

پيش از آنكه دولت انگليس تشكيل بشود و چنين فكرى بكند، قرآن مجيد چنين طرحى را مطرح و آن را پياده كرده است به موجب وَ مَنْ دَخَلَهُ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 142

كانَ آمِناً

حرم مكه جايى است كه هر كس در اظهار عقيده خود در آنجا آزاد و هر مخالف دولت و حتى هر خطا كار كه در بيرون جرم خطا كرده و وارد حرم شده قابل تعقيب نيست مشروط بر آنكه در حرم مرتكب جنايت نشود و احترام آنجا را از بين نبرد، اين براى آن است كه آزاد مردان كه پيوسته در خفقان دولتها خواهند بود مجالى و محلّى براى نفس كشيدن و اظهار عقيده و نظر داشته باشند، بدين جهت است كه در زمان خلفا مخالفين دولت به مكه رفته و در آنجا در امن و امان بودند و اينكه حسين بن على عليه السّلام و عبد اللَّه زبير از دست يزيد به مكه رفتند به همين علّت بود.

ناگفته نماند: حرم مكه فضاى مفصّلى است كه در خارج مكه علامتگذارى شده است يكى از حدود آن محلّى است به نام «جعرانه» كه تا مكه 30 كيلومتر فاصله دارد، ديگرى «تنعيم» كه فاصله اش شش كيلومتر و 118 متر مى باشد، سومى «اضات لبن» كه فاصله اش 12 كيلومتر، چهارمى «حديبيه» كه با مكه 48 كيلومتر فاصله دارد و از طرف «عرفات» فاصله حرم 25 كيلومتر مى باشد.

حكم حرم كه ميان اين حدود واقع شده چنين است: اگر كسى خارج از

حرم خلافى و خطايى مرتكب شده، وارد حرم شود نمى شود او را گرفتار كرد بلكه براى او بيشتر از حدّ طعام و غيره نمى فروشند تا خسته شده و از حرم بيرون رود، تا آن گاه كه او را گرفته مجازات كنند، مشروط بر اينكه جنايتى در حرم انجام ندهد رجوع شود به كتب فقه، و روايات تفسير عياشى و غيره.

ناگفته نماند: ظهور وَ مَنْ دَخَلَهُ ... آن است كه هر كه داخل بيت شود در امن است ولى بنا بر روايات، اين حكم شامل همه حرم مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 143

[سوره آل عمران (3): آيات 98 تا 101]

اشاره

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ (98) قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (99) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ (100) وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (101)

98- بگو: اى اهل كتاب چرا آيات خدا را انكار مى كنيد، خدا بر آنچه مى كنيد گواه است؟.

99- بگو اى اهل كتاب چرا كسى را كه ايمان آورده از راه خدا باز مى داريد؟ براى راه خدا انحراف جستجو مى كنيد؟ حال آنكه مى دانيد (مطلب از چه قرار است) خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست.

100- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از گروهى از اهل كتاب اطاعت كنيد شما را بعد از ايمانتان در حالى كه كافريد (بطرف خود) مى گردانند.

101- چگونه كافر مى شويد حال آنكه آيات خدا بر شما تلاوت مى شود

و پيامبر او در ميان شماست، هر كه به خدا چنگ زند حقا كه به راه راست هدايت شده است.

كلمه ها

شهيد: شهادت در اصل به معنى حضور، مراد از آن در اينجا ظاهرا دانايى است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 144

تصدون: صد: منع كردن و اعراض، لازم و متعدى هر دو آيد مراد از آن معناى اول است.

عوجا: (بر وزن فرس) كجى و (بر وزن عنب) كج. مقصود از آن انحراف در دين است.

غافل: غفلت به معنى سهو، اشتباه و بى خبرى است.

يعتصم: عصم: امساك. اعتصام: چنگ زدن (قاموس قرآن).

شرحها

به دنبال آيات گذشته، در اين آيات اهل كتاب توبيخ شده اند كه چرا حقائق را از قبيل حلال بودن طعام ها و قبله بودن كعبه در اسلام، انكار مى كنند و ديگران را نيز از راه راست باز مى دارند، خدا از اين كارها آگاه است و آنها را بى كيفر نخواهد گذاشت. آن گاه به مؤمنان ياد آورى شده كه اهل كتاب به فكر آنند شما را از دينتان باز گردانند ولى مطلب براى شما روشن است زيرا اولا آيات خدا بر شما خوانده مى شود و پيامبر در ميان شماست، ثانيا اگر به خدا چنگ بزنيد از شر آنها خلاص خواهيد شد.

98- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ منظور از «آيات» به قرينه گذشته، حلّيت طعامها قبل از تورات و قبله بودن كعبه در اسلام است. وَ اللَّهُ شَهِيدٌ از «و اللَّه عالم» رساتر است يعنى خدا بر انكار شما شاهد و ناظر است.

99- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً.

اهل كتاب با ايجاد شبهه و اينكه قبله بايد عوض نشود و امثال آن، مى خواستند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 145

مردم را از اسلام

باز دارند «عوجا» ظاهرا مفعول «تبغونها» باشد و تقدير آن «تبغون لها عوجا» است «1» يعنى: مى خواهيد براى دين انحراف و ناحقى ايجاد كنيد وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ حال آنكه مى دانيد همه طعامها پيش از تورات حلال بوده، و كعبه بايد قبله اسلام باشد.

در آيه اول گفته شده وَ اللَّهُ شَهِيدٌ ... در اينجا گفته شده: وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ، نتيجه اين مى شود: شما بر حق بودن آنچه انكار مى كنيد گواهيد و خدا بر انكار شما گواه است لذا در ذيل آيه آمده: وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ بالاخره چوب اين عمل را خواهيد خورد، خدا از كارتان بى خبر نيست.

100- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ.

بيدار باش بر مؤمنان كه كفار در كمين آنها هستند مراد از «فريقا» فتنه جويان اهل كتاب است كه پيوسته آتش بياران معركه مى باشند، گويند: يهود با ياد آورى جنگهايى كه در جاهليّت ميان دو قبيله «اوس» و «خزرج» واقع شده بود آنها را بر عليه يكديگر تحريك مى كردند و رگ جاهليت را به حركت در مياوردند «2» «كافرين» حال است از فاعل «يردوكم» و روشن مى كند كه برگشتن، همان كافر شدن است.

__________________________________________________

(1) در تفسير آلاء الرحمن گويد: در تبيان فرموده: تقدير آن «تطلبون لها عوجا» است زمخشرى نيز همانطور گفته، فخر رازى آن را از ابن انبارى نقل كرده است رجوع شود به قاموس قرآن.

(2) يك نفر يهودى بنام «شاس بن قيس» ديد مسلمانان اوس و خزرج برادر وار نشسته و صحبت مى كنند، جوانى را گفت: برو جنگ «بعاث» را بياد آنها بياور و اشعارى كه در آن گفته اند باز گو.

او چنان كرد اوس و خزرج بروى همديگر شمشير كشيدند تا با دخالت رسول خدا (ص) فتنه پايان يافت و آنها چهره همديگر را بوسيدند و گريه كردند سيره ابن هشام ج 2 ص 204.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 146

101- وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ يعنى شما وسيله اى در دست داريد كه مى توانيد فريب يهود را نخوريد و آن كتاب خداست كه بر شما تلاوت مى شود و حيله هاى يهود را باز گو مى كند و رسول خداست كه در ميان شما مى باشد و بالاتر از اين: وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ اگر به خدا چنگ زنيد و از او استمداد كنيد به راه راست هدايت شده و از يهود در امان خواهيد بود. اين جمله يك قاعده كلّى براى همه و هر زمان است.

نكته ها
كمين گيرى كفار:

كفار هميشه به فكر از بين بردن و يا لا اقل بى اثر ساختن اسلام هستند، اگر كارشان تجزيه و تحليل شود اين مطلب كاملا روشن خواهد شد، آن روز يهود بودند كه ميان مسلمانان اوس و خزرج فتنه مى افكندند، امروز نيز همانها و سر سپردگان آنها از منافقان تيشه به ريشه اسلام مى زنند، عجبا كه چون همه زعماى ممالك اسلامى تربيت شده اروپا و آمريكا مى باشند كه «ديدى» جز ديد آنها ندارند، مسلمانان بايد بيدار باشند، ممالك استعمار گر فرهنگ سياه، فحشاء و منكر خود را بوسيله فيلم ها، تلويزيونها و كتابها و رقاصه ها و با كمك زر خريدان خود، در جامعه ما پياده كرده و مى كنند و همه چيز ما را از بين برده و مى برند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 147

[سوره آل عمران (3): آيات 102 تا 110]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (102) وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (103) وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (104) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (105) يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (106)

وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (107) تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً

لِلْعالَمِينَ (108) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (109) كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ (110)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 148

102- اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد چنان كه شايسته ترسيدن از او است، و نمى ميريد مگر آنكه مسلمان باشيد.

103- همگى بريسمان (دين) خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و موهبت خدا را بر خودتان ياد آوريد كه دشمنان هم بوديد و او ميان قلوب شما الفت داد و بر لب گودالى از آتش بوديد كه شما را از آن برهانيد. بدين سان خدا آيات خويش را به شما بيان مى كند تا هدايت بپذيريد.

104- گروهى از شما باشند كه به نيكى دعوت كنند و به معروف دستور دهند و از منكر باز دارند و آنها حتما راستگارانند.

105- نباشيد مانند آنان كه پراكنده شده و در دين، پس از آمدن دلائل اختلاف كردند و براى آنهاست عذابى بزرگ.

106- (در) روزى كه بعضى از چهره ها سفيد و بعضى از چهره ها سياه مى شود، اما كسانى كه رويشان سياه شده (بآنها گويند) آيا پس از ايمان كافر شديد؟! پس بچشيد عذاب را در اثر كفرتان.

107- و اما آنان كه رويشان سفيد شده در رحمت خدا هستند و در آن جاويدان مى باشند.

108- اينها آيه هاى خداست كه به حق بر تو مى خوانيم و خدا براى اهل جهان ستم نمى خواهد.

109- آنچه در آسمانها و آنچه در زمين هست مال خداست و كارها بسوى خدا باز گشت داده مى شود.

110- بهترين امتى هستيد

كه براى مردم پديد آمده، به معروف امر مى كنيد و از منكر باز مى داريد و به خدا ايمان مى آوريد، اگر اهل كتاب ايمان مى آوردند بر ايشان بهتر بود، بعضى از آنها مؤمن و اكثرشان فاسقند.

كلمه ها

تقاته: تقاة و تقوى به معنى خود نگهدارى و پرهيز كردن است (آل عمران/ 28).

اعتصموا: اعتصام: چنگ زدن است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 149

حبل: ريسمان. مراد از آن در اينجا دين خداست.

الف: تأليف به معنى الفت دادن، جمع كردن و مأنوس نمودن است.

شفا: كنار و حاشيه. (و بكسر- ش) به معنى صحت و سلامتى است.

حفرة: حفر: كندن. حفرة: گودال.

انقذكم: نقذ به معنى نجات دادن است، انقاذ و استنقاذ نيز به همان معنى هستند.

أمة: جماعتى كه قصد يا وجه مشترك دارند «ام» در اصل به معنى قصد است «امه: قصده».

معروف: خوب. آن در اصل به معنى شناخته شده است (بقره/ 178).

منكر: بد. نكر به معنى ناشناختن، منكر به معنى ناشناخته است كار منكر و امر منكر آن است كه عقل سليم و شرع آن را قبيح و ناپسند بداند (قاموس قرآن).

مفلحون: فلح، فلاح و افلاح: رستگارى. مفلحون: رستگاران.

تبيض: يعنى: سفيد مى شود. بياض به معنى سفيدى است، آن در آيه از باب افتعال است.

تسود: يعنى: سياه مى شود. آن از سواد به معنى سياهى است.

فاسقون: فسق در اصل به معنى خارج شدن است كافر را فاسق گويند كه از دين خارج شده، گناهكار را فاسق گويند كه از مقدارى از عمل دينى خارج شده است.

شرحها

در آيات گذشته به مسلمانان تذكر داده شده كه از دسيسه كفار بر حذر باشند، به دنبال آن، در اين آيات مؤمنان به هم بستگى و فشردگى صفوف دعوت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 150

شده اند كه اولا اختلاف و دشمنى هاى گذشته را ياد آورده، قدر اتحاد و الفت در سايه دين را بدانند. ثانيا با گسترش دادن امر به معروف و نظارت

بر اعمال يكديگر شكاف ها را پر كرده و از انحراف و گناه پرهيز كنند. ثالثا نظير اهل كتاب نباشند كه سفارش پيامبران را ناديده گرفته و اختلاف كردند، ادامه اتحاد و توسعه امر به معروف سبب رو سفيدى و سرفرازى و ناديده گرفتن آن باعث سياه رويى خواهد بود، رابعا مسلمانان در عدالت حق پرستى بايد الگو و سرمشق باشند.

102- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.

پرهيز و ترس از خدا، در واقع پرهيز از عذاب خدا و ترس از نظاماتى است كه انسان با تخلّف از آنها گرفتار مى شود، خواه فعل حرام باشد يا ترك واجب، اين تقوى عبارت اخراى «فاتقوا النار التي اعدت للكافرين» است. تقواى بحق آن است كه پيوسته بياد خدا و شكر گذار او باشيم و از اوامر و نواهيش اطاعت كنيم يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: حق تقاه آن است كه خدا را اطاعت كنيم، معصيت ننمائيم، و او را ياد كنيم، فراموش ننمائيم، شكرش گذاريم كفران نعمت نكنيم «1».

منظور از وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ظاهرا آن است كه رابطه ما با تقوى و ايمان هيچگاه قطع نشود چنان كه در (بقره/ 132) گذشت.

ناگفته نماند: در روايت تفسير عياشى و مجمع البيان و كتب اهل سنت هست كه اين آيه با آيه فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ تغابن/ 16 نسخ شده گويند چون آيه نازل شد گفتند: يا رسول اللَّه كدام كس مى تواند حق تقوى را ادا كند؟ آيه تغابن در نسخ

__________________________________________________

(1)

«عن ابى بصير قال: سئلت ابا عبد

اللَّه (ع) عن قول اللَّه: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ قال: يطاع فلا يعصى و يذكر فلا ينسى و يشكر فلا يكفر».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 151

آن نازل شد كه: آنچه بتوانيد تقوى كنيد.

بايد دانست: حق تقوى و تقواى لايق بخدا، كار ممكن است و گرنه بآن مأمور نمى شديم و از روايت گذشته حد آن معين شد، در اينصورت، تقواى لائق بخدا به همه ميسر است ولى اين تقوى با قدرت و استقامت اشخاص فرق مى كند و هر كس نسبت به طاقت خود مى تواند در آن قدم بردارد، على هذا آيه اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ دستور مى دهد كه به راه تقوى وارد شويد و آيه ... مَا اسْتَطَعْتُمْ مى گويد: پس از وارد شدن، در مراتب آن بقدر وسعت بكوشيد، پس آيه مَا اسْتَطَعْتُمْ در طول آيه حَقَّ تُقاتِهِ واقع شده نه اينكه ناسخ آن است. «1»

اما روايت: در تفسير آلاء الرحمن فرموده: طبرسى روايت را از امام باقر و صادق عليهما السّلام نقل كرده، آن گاه در آلاء الرحمن گفته: روايت را از حضرت باقر عليه السّلام پيدا نكردم بلى عياشى آن را از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده ولى واسطه ما بين خود و امام عليه السّلام را نقل نكرده ... به هر حال ناچار بايد روايت را ناديده بگيريم و يا به نحوى تأويل كنيم.

103- وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا.

منظور از حبل اللَّه دين خداست كه ريسمان و رابطه ايست ما بين خدا و خلق. و در روايت معروف «ثقلين» از قرآن به بِحَبْلِ اللَّهِ تعبير شده و آن بهترين تعبيرى است، اين جمله مسلمانان را به اتحاد و هم بستگى

در راه خدا كه از بزرگترين عوامل پيروزى است دعوت مى كند «2».

وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً.

__________________________________________________

(1) اقتباس از الميزان و آلاء الرحمن.

(2) در روايات آمده:

«على بن ابى طالب حبل اللَّه المتين»

و در بعضى

«آل محمد عليهم السلام هم حبل اللَّه»

اينها ظاهرا بيان مصداق هستند زيرا آنها عليهم السلام نيز مصداق حبل ا- للَّه مى باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 152

«باء» در «بنعمته» بمعناى سبب است يعنى بسبب نعمت و دين خدا با هم برادر شديد. گفته اند: قدر نعمت را كسى داند كه به مصيبتى گرفتار آيد. اهل مدينه سالها با هم در جنگ و كشتار بودند، قرآن و اسلام بر همه آتشها آب پاشيد و تيره گى ها را به روشنى مبدل كرد، لذا فرمايد آنها را ياد كنيد و قدر دين را بدانيد، بالاترين ارتباط ميان مردم رفاقت و دوستى است، اما قرآن پا را جلوتر گذاشته مسلمانان را برادر هم خوانده است (قرداش نه يولداش).

جمله فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ حاكى است كه قرآن ريشه دشمنى را بر انداخت نه اينكه اصلاح ظاهرى كرد.

وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها مراد از بودن در كنار آتش به نظرم «شرك» است يعنى علاوه از برادرى و صلح، شما مشرك بوديد و در لب گودال آتش آخرت قرار داشتيد، كه خدا نجاتتان داد ممكن است منظور از «نار» آتش جنگ باشد يعنى با يك جرقه آتش جنگ ميان شما مشتعل مى شد.

آن وقت با جمله كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ مطلب فوق تأكيد شده است.

104- وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ

وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

اين آيه بدنبال آيه اعتصام نشان مى دهد كه دعوت به خير و امر به معروف در اتحاد مسلمين و چنگ زدن بدين خدا دخالت تمام دارد. بقول بعضى «من» در «منكم» براى بيان است يعنى شما چنين امتى باشيد، در اين صورت امر به معروف وظيفه عموم است. ولى اكثريت آن را تبعيض گرفته اند يعنى گروهى از شما چنين باشند.

ظاهر آن است كه «من» براى تبعيض است و اين امر به معروف، غير از تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 153

امر به معروف عمومى است بلكه اين گروهى است كه از طرف حكومت براى ارشاد و پاك نگهداشتن جامعه قيام مى كنند تا در كارها نظارت كنند. چنان كه در «نكته ها» خواهد آمد. كاران گروه آن است كه اول با تعليم احكام دينى مردم را دعوت به خير كنند دوم اگر ديدند كه مردم كارهاى نيك اعم از واجب و مستحبّ را نمى كنند و يا كارهاى بد مرتكب مى شوند آنها را امر و نهى كنند، اين گروه نظارت حتى به زدن و زخمى كردن گناهكاران نيز اجازه دارند. جمله أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ به نظرم از باب منحصر كردن موصوف بر صفت است يعنى: آنها چيزى جز رستگار نيستند «1» و شايد منظور فلاح كامل باشد.

105- وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ.

در اينجا جريان اهل كتاب كه با همه توصيه هاى خدا، اتحاد و يگانگى را از دست دادند، بعنوان مثل ياد شده كه مسلمانان چنان نباشند، ولى پس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن چنان در نفاق و تفرقه پيش رفتند

كه دست اهل كتاب را از پشت بستند تا اسلام عزيز، اسلام كوبنده تبعيض، اسير خلفاى غاصب و سلاطين بنى اميه و بنى عباس شد و رهبرى بالمره موقعيت خود را از دست داد.

در الميزان فرموده: تفرق راجع به جدا شدن افراد از همديگر و اختلاف، مربوط باديان و فرقه هايى است كه به وجود آوردند و هر يك آن ديگرى را تكفير مى كرد يعنى: اول از هم جدا شدند سپس اختلاف آراء به وجود آمد و مذاهب پيدا شدند. رجوع شود به «نكته ها».

بعيد نيست كه أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ راجع به دنيا و آخرت هر دو باشد.

__________________________________________________

(1) اگر قصر صفت بر موصوف باشد معنايش آن است كه فقط اين گروه رستگاراند نه ديگران.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 154

106 و 107- يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

ظاهرا «يوم» ظرف عذابى است كه در آيه سابق آمده يعنى: اين عذاب در روزى است كه در آن چهره هايى سفيد و چهره هايى سياه خواهند بود «1» ظهور اين دو آيه با آيه سابق آن است كه: سيه رويان كسانى هستند كه بعد از ايمان آوردن و آمدن دلائل روشن، اختلاف كرده اند راه كفر و نفاق افكنده اند و سفيد رويان آنهايى هستند كه در دين حق باقى مانده اند در آيات ديگرى نيز راجع به سياه و سفيد بودن چهره هاى مردمان در قيامت اشاره شده است، اينها آثار اعمال نيك و بد است كه در چهره ها آشكار خواهد شد.

108- تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا

اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعالَمِينَ «2».

مراد آن است كه خدا بآنها ظلم نمى كند، بلكه آنها سفارش خدا را ناديده گرفته و رو سياه مى شوند ولى ديگران اهميت داده، رو سفيد مى گردند آرى:

إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ يونس/ 44.

109- وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ.

جمله اول راجع بمالكيت اشياء، و جمله دوم مربوط به تصرف و حكومت خدا بر اشياء است، آيه مربوط است به وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً يعنى كسى ظلم مى كند كه احتياج و كمبودى داشته باشد، خدا كه مالك موجودات و حاكم بر آنهاست، چه «كم بودى» دارد تا براى جبران آن ظلم كند؟ و آن گهى: وقتى كه همه مال

__________________________________________________

(1) اين مانع آن نيست كه عذاب در آيه گذشته شامل دنيا و آخرت باشد، لفظ «ا كفرتم» تقديرش: «يقال لهم ا كفرتم» است.

(2) «ظلما» نكره در سياق نفى و مفيد عموم است يعنى: خدا هيچ ظلمى به مردم نمى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 155

او در قبضه حكومت اوست، رابطه اش با همه يكى است چرا بر يكى ظلم و بر ديگرى رحم كند؟!! پس اين مردم هستند كه بخودشان ظلم مى كنند.

110- كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ.

«كنتم» در اينجا ظاهرا به معنى «هستيد» است نه «بوديد» مثل كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا مريم/ 29 كه «كان» به معنى «هست» مى باشد، مراد از «الناس» عموم انسانهاست، يعنى: شما بهترين امت و الگو و سرمشق هستيد كه كه تشكيل يافته ايد تا ديگران نيز از شما پيروى كنند، علّت «بهتر» بودن ايمان

به خدا، گسترش دادن نيكيها و مهار كردن بديها است، هر قومى كه داراى اين عوامل باشد بهترين امّت خواهد بود.

ظاهرا اين امر به معروف شامل هر دو قسمت از آن مى باشد يكى امر به معروف خاصى كه از وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ ... استفاده شد، ديگرى امر به معروف عمومى كه در «نكته ها» خواهد آمد، خلاصه اين آيه آن است كه: مسلمانان با دارا بودن به سه اصل مذكور، امّت نمونه و سرمشق و الگو مى باشند.

ناگفته نماند: همه افراد امّت داراى اين شرائط نيستند، بلكه اين وصف قائم ببعض است و مصداق اولى آن: رسول خدا و ائمه اطهار عليهم السّلام است سپس ساير مسلمانان در هر عصر، كه مصداق اين الگو مى باشند. «1»

وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ.

اگر اهل كتاب هم ايمان مى آوردند و به صف شما مى پيوستند براى آنها بهتر

__________________________________________________

(1) اينكه در بعضى از روايات «خير امة» بائمه عليهم السلام اختصاص داده شده ظاهرا از باب بيان مصداق اتم و اكمل است و در بعضى آمده كه «كنتم خير ائمة» خوانده اند (تفسير عياشى) شايد منظور آن باشد كه اين معنى مراد از آيه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 156

بود ولى متأسفانه عده كمى مؤمن و بيشترشان فاسقند در اين صورت بعيد نيست كه مراد از اهل كتاب يهود باشند، به مقتضاى معناى «لو» مى شود گفت مراد آن است كه اگر اهل كتاب نيز بدين خود در گذشته ايمان مى آوردند «خير امة» مى شدند ولى بيشترشان ايمان نياوردند.

نكته ها
اتحاد و هم بستگى:

يكى از اصولى كه در اين آيات دستور داده شده، اتحاد و اتفاق مسلمانان در راه حق است تا اتحاد

و هم آهنگى نباشد كارى از پيش نمى رود، منطق معمولى همه دشمنان اين است كه:

تفرقه بينداز حكومت كن و به عبارت عربى: «فرق تسد» حتى در جنگ خندق يكى از هواداران اسلام از اين سلاح استفاده كرده ميان يهود بنى قريظه و مشركين مكه اختلاف افكند و يكى از اسباب شكست دشمن و پيروزى اسلام همان شد.

اتحاد، هم بستگى و تحزب زمانى امكان پذير است كه مردم آگاه شده و احساس نياز نمايند و با گفتن: متحد شويد، كارى از پيش نمى رود، بايد به مردم آگاهى داد و بيدارشان نمود و نياز را فهمانيد تا همچون بيمار احتياج بدرمان را احساس كنند، امروز بايد چهره استعمار گران و نوكران آنها را به مردم مسلمان مشخص كرد و فهمانيد كه: چگونه دين، عفت، اقتصاد، منابع طبيعى، فرهنگ، اخلاق، استقلال و همه چيز ما را تاراج مى كنند، و سر سپردگان اجنبى به نام زمامدار مسلمان چگونه نقشه آنها را پياده مى كنند و چگونه به عياشى و چپاول و از بين بردن اسلام و زحمات پيامبر عزيز مشغول هستند.

امر به معروف:

ناگفته نماند ظهور بسيارى از آيات و روايات در عمومى و همگانى بودن امر به معروف است يعنى آن يك وظيفه همگانى است نظير: الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 157

وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ ..

توبه/ 71 و مثل: كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ ... آل عمران/ 110 و مثل: إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ عصر/ 3، اين آيات چنان كه مى بينيم حاكى از وظيفه عمومى بودن امر به معروف و نهى از منكر

است ولى آيه وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ ... حاكى است كه اين، وظيفه يك دسته مخصوص مى باشد.

ظاهر آن است كه در اسلام دو گونه امر به معروف وجود دارد يكى گروه امر به معروف كه از طرف دولت اسلامى تعيين مى شوند كه كارشان تعليم مطالب دينى و امر به معروف و نهى از منكر است اين گروه به كارهاى جامعه نظارت دقيق خواهند داشت و وظيفه دارند حتى با اعمال زور جامعه را پاك نگاهدارند و اينكه در مراتب امر به معروف نصيحت، خشونت، كتك زدن و زخمى كردن و غيره آمده، معلوم است كه كار همه نيست و از هر كس ساخته نمى باشد.

در كافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه مسعدة بن صدقه گويد از آن حضرت پرسيدند: آيا امر به معروف و نهى از منكر به همه امت واجب است؟

فرمود: نه. گفتند: چرا؟ فرمود: آن فقط بر شخص نيرومند و مطاع واجب است كه معروف را از منكر مى شناسد نه بر ضعيفى كه راهى را آشنا نيست و نمى داند از كجا به كجا مى رود ... دليل آن كلام خداست كه فرمايد: وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ ... و آن خاص است نه عام «1» ...

در ضمن روايتى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: امر به معروف و نهى از منكر راه انبياء و كار نيكان است آن واجب بزرگى است كه بوسيله آن واجبات عملى مى شود، راه ها امن مى گردند، كسبها حلال مى شوند، حق مظلومان به خودشان باز مى گردد، زمين آباد مى شود، از دشمنان انتقام گرفته مى شود و كار

__________________________________________________

(1)

كافى 5 ص 59 «قال انما هو

على القوى المطاع العالم بالمعروف من المنكر ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 158

دنيا و دين مستقيم مى گردد «1». پيداست كه پياده شدن اين امر جز به وسيله يك گروه وظيفه دار و داراى اختيارات مقدور نيست. وانگهى اگر بنا باشد احكام اسلامى پياده بشود چاره اى جز تشكيل اين گروه نيست.

ديگرى: امر به معروف عمومى است كه بصورت نصيحت و خير خواهى عملى مى گردد و از باب

«كلّكم راع و كلّكم مسئول عن رعيته»

همه شما ناظر همه همديگر و از اين نظارت مسئول هستيد، بر همه مسلمانان لازم است آن را مراعات كنند، اين امر به معروف اغلب به صورت خواهش و اعتذار انجام مى گيرد در روايات و كتب فقهيه شرائط چندى در وجوب امر به معروف معين شده، ظاهرا منظور از آنها اين قسم از امر به معروف است كه در صورت وجود شرائط واجب مى شود.

جريان تاريخى حسبه و «اداره حسبه» و كارهاى محتسب و روايات وجوب عينى يا كفايى آن در محلهاى مناسب بيان شده است.

هفتاد سه فرقه:

در كتب تفسير ذيل آيه: وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حديثى نقل شده كه ما آن را از خصال صدوق رحمه اللَّه نقل مى كنيم: سليمان بن مهران از امام صادق از پدرانش از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل مى كند: امّت موسى بعد از وى هفتاد و يك فرقه شدند، يكى اهل نجات و هفتاد فرقه در آتشند، امّت عيسى بعد از او هفتاد و دو فرقه شدند يكى از آنها اهل نجات و هفتاد يك فرقه در آتشند امّت من بعد از من هفتاد و سه

فرقه خواهند شد، يكى نجات يابنده، و هفتاد دو فرقه در آتش خواهند بود.

در خصال قبل از اين روايت، روايت ديگرى نقل شده كه در آن، امّت

__________________________________________________

(1) كافى ج 5/ 56.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 159

عيسى هفتاد و يك و امت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هفتاد و دو فرقه ياد شده است.

حديث اول در بسيارى از كتابهاى شيعه و اهل سنت نقل شده است، در الميزان از الدر المنثور سيوطى از عبد اللَّه بن عمر نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

آنچه بر بنى اسرائيل آمده بر امت من نيز خواهد آمد مانند شبيه بودن يك لنگه كفش به لنگه ديگر. حتى اگر كسى در آنها با مادر خويش آشكار زنا كند در امّت من مثل آن خواهد بود، بنى اسرائيل هفتاد و يك فرقه شدند، امّت من هفتاد و سه ملّت مى شوند همه در آتشند مگر يك ملّت، گفتند: آن يك ملّت كدامند؟ فرمود:

طريقه اى كه امروز من و يارانم در آن هستيم. اين روايت در كتب شيعه نيز بدون تشبيه بنكاح مادر آمده است.

ناگفته نماند: روايت هفتاد و دو يا هفتاد و سه فرقه در كتاب خصال صدوق و معانى الاخبار صدوق و احتجاج طبرسى و كتاب سليم بن قيس و الدر المنثور و جامع الاصول ابن اثير، بنا به تصريح الميزان، نقل شده است در تفسير ابن كثير نيز آمده است. اگر بگوئيم: مراد از اين روايت كثرت فرقه هاست مثل: إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ توبه/ 80 در اين صورت معنى 72 و 73 بودن روشن نيست و اگر مراد همان عدد

معين باشد اثبات آن در غايت اشكال است، ظاهر آن است كه: اين روايت صحت نداشته باشد، اگر ارباب تحقيق در اسناد آن بررسى نمايند شايد اين مطلب را اثبات كنند و اللَّه العالم بلى اين مطلب قابل قبول است كه آن حضرت بفرمايد: امتهاى گذشته به گروه هاى متعدد تقسيم شدند، امّت من نيز چنين خواهند بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 160

[سوره آل عمران (3): آيات 111 تا 117]

اشاره

لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلاَّ أَذىً وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ (111) ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلاَّ بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (112) لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللَّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ (113) يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ أُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ (114) وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ (115)

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (116) مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (117)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 161

111- به شما ضرر نمى رسانند مگر آزار كمى و اگر با شما بجنگند به شما پشت خواهند كرد و سپس پيروز نخواهند شد.

112- ذلت بر آنها حتمى شده هر جا كه يافت شوند، مگر با وسيله اى از خدا و وسيله اى

از مردم، قرين خشم خدا شده اند و مسكنت بر آنها مقرر شده، زيرا كه آيات خدا را انكار مى كردند و پيامبران را بناحق مى كشتند، زيرا كه نافرمان بودند و (بديگران) تجاوز مى كردند.

113- آنها همه يكسان نيستند، از اهل كتاب گروهى هستند كه آيات خدا را در ساعات شب مى خوانند و خدا را سجده (عبادت) مى كنند.

114- به خدا و روز آخرت ايمان مى آورند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، و در نيكيها سخت مى كوشند و آنها از صالحانند.

115- آنچه از اعمال نيك انجام مى دهند هرگز مورد كفران (بى اجر) نخواهد بوده، خدا پرهيزكاران را مى شناسد.

116- آنها كه كافر شده اند اموال و اولادشان در قبال خدا چيزى (عذابى) از آنها دفع نمى كند، آنها اهل آتشند و در آن جاودانانند.

117- حكايت آنچه در اين زندگى دنيا انفاق مى كنند، مانند حكايت باديست كه در آن سرماى شديدى است بكشت قومى كه ظالمند رسيده و آن را نابود كرده است، خدا بآنها ستم نكرده بلكه بخودشان ستم مى كنند.

كلمه ها

اذى: آزار. ناپسند اين كلمه اسم و مصدر هر دو آمده است.

يولوكم: يعنى بر مى گردانند. از تولية كه يكى از معانى آن بر گرداندن است.

الادبار: پشت ها. مفرد آن دبر (بر وزن شتر) به معنى پشت است مقابل رو.

ضربت: ضرب در اصل به معنى زدن است، به معنى حتمى شدن نيز بكار رود مراد از آن در اينجا حتمى شدن است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 162

ثقفوا: يعنى پيدا شدند. ثقف به معنى پيدا كردن و مصادف شدن است.

حبل: ريسمان. مراد از آن در اينجا پيمان و عاملى نظير آن است.

باءو: بوء به معنى با هم شدن و قرين شدن است (بقره/

61).

مسكنة: درماندگى. اصل آن سكون به معنى آرامش است المنار گويد:

مسكنت حالتى است در شخص كه از خود حقير شمردن ناشى مى شود.

ذلة: خوارى. منشأ آن ممنوعيت از حق است.

يعتدون: اعتداء: تجاوز كردن. همچنين است عدو.

آناء: ساعتها. اوقات. مفرد آن انى (بر وزن عنب، فرس و صرد) آيد.

يسارعون: مسارعه در آيات قرآن ظاهرا براى كثرت و مبالغه است و به معنى بسيار شتاب كردن مى باشد.

تغنى: غنى اگر با «عن» باشد به معنى دفع و كنار زدن آيد، در آيه ظاهرا مراد همان است.

صر: (بكسر صاد) سرماى شديد اصل آن به معنى بستن و گره زدن است، سرما را از آن صر گفته اند كه سبب گره شدن (يخ بستن) است، (قاموس قرآن).

حرث: كشت. به معنى كاشتن نيز آيد.

سواء: آن در اينجا به معنى مستوى و برابر است (مصدر به معنى فاعل).

شرحها

پس از آنكه به مؤمنين توصيه شد كه صفوف خويش را در مقابل كفار فشرده كنند و از آنها بر حذر باشند و از نفاق و پراكندگى بپرهيزند، در اين آيات باز جريان اهل كتاب تعقيب گرديده كه: اولا ذلت و بيچارگى بر يهود حتمى است تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 163

و در صورت جنگ شكست خواهند خورد. ثانيا گروهاى از اهل كتاب مردانى پاك و مؤمن هستند و در مقابل عملشان، پاداش خوبى خواهند ديد ثالثا آنهايى كه كافر شدند و حقائق را انكار كردند، مال و اولاد، بدبختى را از آنها كنار نخواهد زد بلكه در هر دو جهان ذليل و اهل عذاب مى باشند.

111- لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذىً وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ.

مراد از «اذى» آزار جزئى است مثل زخم زبان،

شايعه پراكنى، مقاومت مختصر و نظير آن. و در صورت جنگ، پشت به معركه كرده فرار خواهند كرد، آيه راجع به عصر نزول قرآن است كه مسلمانان اتحاد و هماهنگى داشتند، در نتيجه يهود بنى نضير و بنى قريظه و خيبر و غيره با قدرت اسلام تار و مار شدند اكنون هم اگر مسلمانان به قرآن رو آورند امروز نيز يهود بزانو در خواهد آمد، ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ حاكى است از اين كه پس از فرار نيز قدرت پيدا نخواهند كرد.

112- ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ آيه 61 بقره چنين است: وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ ....

«ضربت» معناى حتمى شدن و مقدر شدن را مى دهد، ظهورش در ذلت تشريعى نيست كه منظور آن باشد: آنها بحكم شرع ذليل هستند هر وقت مسلمانان مسلّط شدند جزيه بگيرند «1» بلكه به علّت كفر بآيات خدا وقتى پيامبران و عصيان

__________________________________________________

(1) در الميزان ضرب ذلت را به قرينه أَيْنَما ثُقِفُوا تشريعى گرفته و تكوينى بودن را از بعضى نقل كرده و پسنديده است مى گويد ولى لازمه اين معنى آن است كه آيه اختصاص به يهود داشته باشد لكن ظاهرا چنين مخصصى نداريم ناگفته نماند: شكى نيست كه آيه مخصوص يهود است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 164

و تجاوز، ذلت و مسكنت بر آنها مقدر و حتمى گرديده است و با غضب خداوند قرين و همراه شده اند.

دقت در آيه بقره نشان مى دهد كه غرض از «ضربت» خبر از گذشته است يعنى در اثر

كفر و قتل پيامبران و تجاوز، آنها در نظر عموم ذليل و خوار شدند و در پيش خودشان حقير و بى اعتبار گشتند.

ولى آيه آل عمران مخصوصا با در نظر گرفتن آيه لَنْ يَضُرُّوكُمْ .... نظريه يهود عصر قرآن دارد و برداشته شدن ذلت و مسكنت را در بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ مى داند.

ناگفته نماند: يهود بعد از موسى عليه السّلام در ذلت و مسكنت بودند حتى دشمنان، ديار و اولادشان را از دستشان گرفته بودند (بقره/ 246) پس از احساس ذلت پيش پيامبر خود آمده و خواستند كه فرماندهى تعيين كند تا در ركاب او بجنگند، طالوت بر آنها فرمانده شد. در جنگ بر دشمن غلبه كردند و داود، جالوت را كشت، در نتيجه، بنى اسرائيل به حكومت و عزت رسيدند و داود و سليمان بهترين حكومت را براى آنها تشكيل دادند چنان كه در (بقره/ 246) به بعد مذكور است.

در اوّل سوره اسراء آمده كه خدا به بنى اسرائيل خبر داد دو بار فساد و تجاوز كرده و گرفتار و ذليل خواهيد شد، پس از ذليل شدن اوّل، دوباره رونق پيدا خواهيد كرد و داراى اموال و نفرات خواهيد بود «1» و پس از ذليل شدن دوّم: عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا ... شايد مورد رحمت واقع شويد و اگر به تجاوز برگشتيد بانتقام بر مى گرديم: بعبارت ديگر، هر وقت غرق در گناه و تجاوز باشيد ذليل و مسكين خواهيد بود و هر وقت به عدالت و انصاف برگشتيد عزيز خواهيد بود.

__________________________________________________

(1) ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً.

تفسير أحسن الحديث، ج 2،

ص: 165

پس ملاحظه مى شود: هر وقت بعدالت و انصاف بر مى گردند، عزّت و قدرت بر آنها عود مى كند على هذا به نظر نگارنده مراد از بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ برگشتن باتّحاد، فعاليّت، عدالت و نظير آن و مراد از حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ مسالمت با مردم است يعنى: ذلّت و مسكنت بر آنها حتمى شده مگر آنكه بتلاش و اتّحاد و دستورهاى اصيل دينى و طبيعى برگردند و با مردم با مسالمت رفتار نمايند، بعبارت ديگر حبل اللَّه و حبل الناس از بين بردن علّت ذلّت است همان علّتى كه در ذيل آمده:

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ.

يعنى علّت حتمى شدن ذلّت براى آنان كفر بآيات خدا و قتل پيامبران و عصيان و تجاوز بديگران بود، مراد از كفر بآيات اللَّه آن است كه به دستورات اصيل و سعادتبخش پيامبران اعتنا نمى كردند و از طرف ديگر به مردم تجاوز و ستم مى كردند، امّا اگر به دستور پيامبران مى چسبيدند و از عوامل پيشرفت طبيعى پيروى مى كردند و از طرف ديگر با مردم به مسالمت رفتار مى نمودند، علّت ذلّت را از بين مى بردند و اللَّه العالم.

ظاهر آن است كه هر دو «ذلك» اشاره به ضرب ذلّت است و احتمال دارد كه اوّلى اشاره به ضرب ذلّت و دوّمى اشاره به كفر و قتل انبياء باشد، لفظ «بغير حق» قيد توضيحى است چنان كه در آيه 61 بقره گفته ايم و شايد مراد آن باشد كه از روى عمد مى كشتند نه از روى سهو و اشتباه.

113- لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللَّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ

يَسْجُدُونَ «1».

يعنى اهل كتاب همه يكسان و همه بد نيستند بلكه از آنها گروهى هستند

__________________________________________________

(1) لَيْسُوا سَواءً جمله مستقلى است يعنى اهل كتاب همه يكسان و همه بد نيستند. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 166

كه در ايمان ثابت بوده و آيات خدا را در ساعات شب و اوقات خلوت مى خوانند و بخدا عبادت مى كنند.

ناگفته نماند: در آيه 110 خوانديم: مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ مذمت و مطالب گذشته همه بررسى حالات فاسقان يهود بود، در اين آيه و دو آيه بعدى به مقتضاى عدالت و انصاف راجع به اهل ايمان از آنها، سخن رفته تا حق هر دو گروه ادا شود.

گويند: اين آيه و دو آيه بعدى درباره يهوديهايى است كه اسلام آوردند از قبيل عبد اللَّه سلام و غيره. اين سخن دو اشكال دارد يكى اينكه در اين صورت اطلاق «اهل كتاب» بر آنها صحيح نيست. دوّم اينكه در آيه بعدى آمده: وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ ضمير «يفعلوا» به اهل كتاب بر مى گردد و ظهورش آن است كه آنها با وجود اهل كتاب بودن اعمالشان داراى پاداش الهى است.

ناگفته نماند: موقع نزول قرآن همه يهود بد كار نبودند و به همه آنها قرآن تبليغ نشده بود و همه در مدينه و اطراف آن نبودند كه قرآن را بشنوند و ايمان نياورند، از طرف ديگر، عده اى در شبهه بودند.

مى بايست به آنها مهلت داده شود تا مجال تفكر داشته و از شبهه بيرون آيند، علّت جزيه گرفتن و در دينشان آزاد گذاشتن همين است. خلاصه آنكه: عدهّ اى از يهود در دينشان مؤمن و نيكوكار و نسبت باسلام مستضعف بودند چنان كه فعلا نيز

چنين هستند على هذا در اين آيات، قرآن حال آنها را بيان مى كند و در آخر مى گويد: در مقابل اعمالشان پاداش خدايى دارند. در اين صورت مراد از «آيات» آيات تورات و مثلا مزامير داود و نحو آنست.

114- يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ أُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 167

يعنى با وجود يهودى بودن در دين خود داراى اين صفات هستند و در صف نيكانند.

115- وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ.

يعنى با آنكه باسلام وارد نشده اند آنچه اعمال خير انجام مى دهند مورد كفران واقع نمى شوند بلكه اجر خدايى دارند و خدا به همه پرهيزكاران و از جمله پرهيزكاران يهود داناست.

116- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ پس از ذكر مؤمنين اهل كتاب، باز به حال كفار پرداخته و گويد: اموال و اولاد آنها كه دو محل اتكاء در زندگى مى باشند، آنها را از عذاب خدا رهايى نمى دهند، اين آيه نظير آيه دهم اين سوره است كه گذشت.

ممكن است كسى اعتراض كرده و بگويد: اينها در دنيا اموالى در راه هاى خير انفاق مى كنند و كارهاى مفيد انجام مى دهند چرا اموالشان بآنها در آخرت نفعى ندارد؟ در جواب فرموده:

117-ثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ

يعنى اعمالشان حبط مى شود و در آخرت نفعى به حال آنها ندارد همانطور كه اگر مزرعه اى را سرمايى شديد به سوزاند صاحبانش بهره اى از آن نمى برند، كفر و عدم توجه

آنها به خدا، علّت پوچ و بى اثر شدن اعمالشان است، قيدلَمُوا أَنْفُسَهُمْ

براى آن است كه ظلم آن قوم سبب آمدن آن سرماى شديد شده نظير كفر اينها. و براى مزيد توضيح فرموده: ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

خدا نمى خواست آنها چنين بشوند اما آنها به خودشان ظلم كرده و از راه حق و عدالت منحرف مى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 168

[سوره آل عمران (3): آيات 118 تا 120]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (118) ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (119) إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (120)

118- اى اهل ايمان از غير خودتان محرم اسرار نگيريد، كه در تباهى شما كوتاهى نكنند، دوست دارند كه شما در مشقت باشيد، دشمنى از گفتارشان آشكار است، آنچه سينه هايشان نهان مى دارد بزرگتر است، اين آيه ها را براى شما بيان كرديم اگر تعقل بكنيد.

119- بدانيد شما كسانى هستيد كه آنها را دوست مى داريد و آنها شما را دوست نمى دارند، شما به همه كتابها ايمان داريد، چون شما را به بينند گويند ايمان آورديم و چون خلوت كنند از خشم بر شما سر انگشتان خويش به گزند، بگو از خشم خويش بميريد كه خدا از مكنونات سينه ها آگاه است.

120- اگر به شما نيكى

برسد غمگينشان مى كند و اگر شما را بدى برسد از آن شادمان مى شوند، و اگر استقامت ورزيد و تقوا كنيد، حيله آنها ضررى به شما نمى زند خدا بآنچه مى كنند احاطه دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 169

كلمه ها

بطانة: همراز. محرم اسرار. بطن در اصل به معنى شكم است به معنى نهان شدن نيز آمده است بطانه در اصل به معنى لباس زيرين است، مراد از آن در اينجا همراز و محرم اسرار است.

يألونكم: الو (بر وزن عقل) به معنى تقصير و كوتاهى است: «الا فى الامر:

قصر فيه» ايلاء و ائتلاء به معنى قسم خوردن نيز آيد. «لا يألونكم» يعنى كوتاهى نمى كنند درباره شما.

خبال: خبل و خبال به معنى فساد است خواه در بدن باشد يا در عقل و يا در كار، بعضى فقط به معنى تباهى در عقل و فكر دانسته اند نظير جنون و غيره كه عارض حيوان يا انسان مى گردد.

عنتم: عنت (بر وزن اجل)، مشقت. عنتم: به مشقت افتاديد.

بغضاء: كينه شديد، دشمنى، آن از بغض شديدتر است.

افواه: دهانها. مفرد آن فاه، فوه، فيه است.

عضوا: عض: بدندان گرفتن: «عضه عضا: امسكه باسنانه» مراد گزيدن بدندان است.

انامل: انمله: سر انگشت، بقولى بند آخر انگشت است جمع آن انامل مى باشد، اصل آن از نمل (مورچه) است سرانگشت در كوچكى و حركت به مورچه تشبيه شده است.

غيظ: خشم شديد.

ذات: ذات و ذو به معنى صاحب است ذو مال يعنى صاحب مال، مراد از ذات الصدور چيزهايى است كه در سينه ها است و مصاحب سينه ها مى باشد (افكار). تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 170

تسؤهم: يعنى ناراحت و غمگين مى كند آنها را، اصل از سوء به معنى بدى است.

شرحها

در اين آيات به مسلمانان دستور داده شده كه كفار و غير مسلمانان را محرم اسرار نكنند، و از آنها مستشار نگيرند، بدليل آنكه: آنها دشمن اسلام و مسلمين هستند، نظر خوشى به مسلمانان ندارند، در ظاهر خود را

خير خواه جلوه مى دهند ولى در باطن دشمن آنها مى باشند، از سعادت و پيروزى مسلمانان ناراحت و از گرفتارى آنها خشنود مى شوند چنان كه در «نكته ها» خواهد آمد.

118- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لفظ «دون» در اينجا به معنى «غير» است يعنى از غير مسلمان محرم اسرار نگيريد، ولى مؤمن به مؤمن اعتماد كند و او را همراز گيرد. گويند: علّت نزول آيه آن بود كه بعضى از مسلمانان با يهود خيلى گرم گرفته بودند. ولى آيه به همه و براى هميشه هشدار مى دهد، پس از اين دستور، شروع به ذكر علل آن كرده و فرمايد: لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا وَدُّوا ما عَنِتُّمْ «1» يعنى در كار شما از فساد و تباهى كوتاهى نمى كنند، پيوسته به فكر ايجاد فساد مى افتند و مشقت و رنج شما را دوست دارند.

قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ اگر درست دقت كنيد، گفتارشان حكايت از كينه شديد درونشان دارد زيرا منويات انسان از كلمات او بطور ناخودآگاه ظاهر مى شود وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ كينه و اغراضى كه در سينه دارند از آنچه در گفتارشان پيداست بزرگتر است قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ شرط استفاده از

__________________________________________________

(1) تقدير آن «لا يألون لكم فى الخبال» است «ما» مصدريه و تقدير آن «ودوا عنتكم» مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 171

اين تذكر درك و توجه شماست.

119- ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ لفظ «اولاء» به معنى «آنها» است گويند مراد از «الكتاب» جنس كتاب و همه كتابهاى آسمانى است، اين جمله، ملامت و در عين حال استدلال است يعنى بايد مسئله دوست داشتن و رفاقت

و حتى تحزب طرفينى باشد اما اينجا بعكس است. شما آنها را دوست مى داريد ولى آنها شما را دوست نمى دارند، شما به همه كتابها و حتى به كتاب آنها ايمان داريد و داراى عقيده نيكى هستيد ولى آنها كتاب شما را ناحق مى دانند، پس وجهى براى محرم اسرار قرار دادن آنها نداريد، مرحوم بلاغى در آلاء الرحمن «الكتاب» را قرآن دانسته و گويند: به همه قرآن ايمان داريد و مى دانيد كه قرآن در آيات زيادى از ركون به ظالم و از دوست داشتن كافر نهى كرده است.

وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ.

معلوم مى شود كه عده اى از يهود منافق بوده و به ظاهر اظهار اسلام مى كرده اند تا مسلمانان آنها را به حساب گيرند. گزيدن انگشت بدندان كنايه از شدت خشم و بدخواهى تمام و ناراحت شدن از توفيق ديگرى است. قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ بگو از خشم بميريد خدا آنچه را كه در دل داريد مى داند و در قبال آن، مستحق چنين نفرينى هستيد.

120- إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها.

يكى از صفات دشمن همين است كه اگر خيرى به انسان برسد ناراحت مى شود و اگر به بلائى گرفتار آيد، شاد مى گردد وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً تقوى انسان را از راههاى بى عدالتى دور مى كند و اگر آن توأم با استقامت در راه حق باشد پيروزى حتمى است لذا فرموده اگر اين دو راه را پيش بگيريد ضررى از خصم نخواهيد ديد، زيرا كه إِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ خدا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 172

به كار

آنها آگاه است و شما را در مقابل حيله آنها حمايت مى كند، البته در اثر استقامت و تقوايتان.

نكته ها
دخالت بيگانگان در جامعه مسلمين:

مسئله لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ در سوره مائده آيه پنجاه و يكم و در آل عمران آيه صدم و آيات ديگر نيز آمده است و هشدار مهمى است به مسلمانان بيدار دل، از روزى كه پس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رهبرى اسلام دچار شكست گرديد، دشمنان اسلام در ميان اسلام و مسلمين رخنه نمودند، اولين بار كعب الاحبار يهودى در دربار عثمان نفوذ كرده و با نشر دروغ و حديث سازى شروع بكار كرد، فريادها و اعتراضهاى ابو ذرها خليفه به خواب رفته را بيدار نكرد.

معاويه «سرجيوش» مسيحى را مستشار خويش قرار داده و با مشورت او برتق و فتق امور پرداخت و به پسرش يزيد وصيّت كرد كه از راهنماييهاى «سرجيوش» غفلت نكند و با هدايت يك مسيحى دارويى مهلك ساخت و حسن مجتبى عليه السّلام را مسموم نمود، تاريخ گواه رخنه مسيحيان در دستگاه خلافت بنى اميه و بنى عباس مى باشد.

يكى از مسيحى ها گفته بود: اگر ما در تمام كليساهاى خود مجسمه معاويه را از طلا بسازيم باز از عهده قدر دانى او و اخلافش برنيامده ايم زيرا اگر معاويه با على و خاندان او به مبارزه برنخاسته بود هر آينه اسلام سراسر اروپا را فرا گرفته بود.

اكنون ايران مسلمان، محل كليساها، مستشاران خارجى، ميسيونهاى مسيحى، انجمنهاى فرهنگى، كودكستانهاى مسيحى و غيره شده كه با تمام امكانات دين و فرهنگ و مقدسات اسلامى را تار و مار مى كنند، و تقريبا بنزين مصرفى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 173

اسرائيل غاصب را ايران

مى دهد، بهايى ها و يهود در ايران در همه شئون رخنه كرده و تقريبا اقتصاد مملكت را در دست گرفته اند، زعماى ايران كه به موجب قانون اساسى براى حفظ دين و ايران قسم خورده اند، عنان اختيار خويش را بدست آنها داده و وسيله غارتگريشان را فراهم آورده اند و خود بدتر از آنها هستند «1».

اى مسلمانان اين شما و اين دستور قرآن و اين بدبختيهايى كه از دست بيگانگان ديده ايد. به بينيد تفاوت ره از كجاست تا بكجا.

__________________________________________________

(1) اين وضع مربوط به زمان قبل از پيروزى انقلاب است و در تاريخ 2/ 3/ 57 نگارش يافته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 174

[سوره آل عمران (3): آيات 121 تا 129]

اشاره

وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (121) إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (122) وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (123) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ (124) بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ (125)

وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (126) لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ (127) لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ (128) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (129)

121- و چون بامداد از نزد خانواده خود خارج شده براى مؤمنان مواضع جنگ آماده مى كردى خدا

(به گفته ها و افكار همگان) شنوا و دانا است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 175

122- آن گاه كه دو گروه از شما خواستند از تصميم خود برگردند حال آنكه خدا يارشان بود، مؤمنان تنها به خدا توكل كنند.

123- خدا شما را در «بدر» يارى كرد با آنكه ضعيف بوديد پس از خدا به ترسيد تا شكر گزار باشيد.

124- آن گاه كه به مؤمنان مى گفتى آيا شما را كافى نيست كه پروردگارتان با سه هزار فرشته به زمين فرود آمده ياريتان كند.

125- آرى، اگر استقامت كنيد و تقوى نمائيد و دشمن با اين هيجان كه دارد به طرف شما آيد، پروردگارتان شما را با پنجهزار فرشته نشاندار مدد مى كند.

126- خدا آن مدد را فقط بشارت قرار داده تا قلوبتان با آن مطمئن شود (و گرنه) يارى جز او نزد خداى توانا و حكيم نيست.

127- (نصرتتان داد) تا ناحيه اى و قسمتى از كفار را قطع كند يا آنها را خوار گرداند تا نوميد باز گردند.

128- تو را چيزى از اين كار نيست، يا بر آنها بر گردد و يا عذابشان نمايد كه ستمكارانند.

129- هر چه در آسمانها و زمين هست از آن خداست هر كه را بخواهد مى آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى كند خدا آمرزنده مهربان است.

كلمه ها

غدوت: غدو به معنى خارج شدن در بامداد است «غدوت» يعنى در بامداد خارج شدى.

تبوى: تبوئه، اتخاذ مكان و آماده كردن جا براى ديگرى است، به مفعول دوم بالام و بى لام متعدى مى شود.

مقاعد: جمع مقعد به معنى محل قعود و محل نشستن است. در المنار گويد: آن در اصل به معنى مكان قعود است سپس به معنى

مكان (از باب توسع) بكار رفته، مراد از آن در آيه مواضع است.

همت: يعنى قصد كرد. «الهم: القصد و العزم». تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 176

تفشلا: فشل (بر وزن جبل) به معنى ترس و ضعف است، مراد از آن در اينجا ظاهرا ضعف در تصميم و برگشتن از تصميم است (قاموس قرآن).

يتوكل: وكل (بر وزن عقل): واگذار كردن. توكل بر خدا: واگذار كردن كار به خداست.

بدر: بدر دهى است در جنوب غربى مدينه به فاصله 156 كيلومترى كه جنگ تاريخى و سرنوشت ساز اسلام با كفار مكه در كنار آن واقع گرديد و مشركين شكست خوردند.

اذله: جمع ذليل. مراد از آن در اينجا ظاهرا كمى افراد و بى ساز و برگ بودن است.

يمددكم: مد در اصل به معنى زيادت و مراد از آن در اينجا يارى است كه سبب زيادت نيرو مى باشد.

فورهم: فور به معنى جوشيدن ديك و فوران آتش و نظير آن است مراد از آن در اينجا عجله و سرعت و با هيجان است.

مسومين: به صيغه فاعل يعنى به خود علامت بسته. و خود را علامت دار كرده. اين كلمه از ماده سوم به معنى علامت است.

بشرى: بشارت و بشرى به معنى خبر مسرت بخش است.

طرف: گوشه. ناحيه. طرف شى ء گوشه و جانب آن را گويند.

يكبتهم: كبت: خوارى. «كبت اللَّه العدو» يعنى خدا دشمن را خوار كرد.

خائبين: خيبه: نااميدى و خسران و محروم شدن است. خائبين: نوميدان و محرومان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 177

شرحها

جنگ تاريخى «احد» كه مسلمانان در آن شكست سختى ديدند، در اواخر سال سوم هجرى اتفاق افتاد، نتائج ناگوار شكست «احد» از قبيل ضعف روحيه مسلمين، سمپاشى منافقان، دسيسه بازى يهود،

كمتر از شكست نبود، لذا حدود پنجاه سه آيه در اين زمينه نازل گرديد تا از عواقب آن شكست، جلوگيرى شود و مسلمانان با روحيه تازه حوادث را استقبال كنند.

نظر به پيكار احد:

كفار مكه كه در جنگ «بدر» از مسلمانان شكست خورده بودند، شب و روز به فكر انتقام بودند، حدود دويست و پنجاه هزار درهم براى هزينه تجهيزات و لشكر كشى فراهم كردند و تقريبا معادل همين مبلغ را براى غرامت هفتاد اسيرى كه مسلمانان در بدر گرفته بودند، پرداخت نموده بودند، اين است كه با عزمى راسخ به جمع آورى لشگر پرداخته و با سه هزار مرد جنگى راه مدينه را در پيش گرفتند.

عباس عموى پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله جريان را بوسيله قاصدى به آن حضرت رسانيد و او را از تصميم و كار قريش آگاه كرد، پس از چند روز، خبر حمله كفار در مدينه منتشر گرديد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، مسلمانان را بشوراى جنگى در مسجد دعوت فرمود اكثريت رأى دادند كه صلاح آن است از مدينه بيرون شده و در خارج شهر با دشمن پيكار كنند، آن حضرت روز جمعه پس از اداى نماز جمعه با جمعى حدود هزار نفر از مدينه به طرف كوه «احد» خارج شد و در ميان كوه كه به شكل نيم دائره است پشت به كوه و رو به مدينه، موضع گرفت.

در وسط راه عبد اللَّه بن ابى با سيصد نفر از منافقان به مدينه برگشت و گفت:

رأى من آن بود كه در مدينه بمانيم و در آنجا بجنگيم، رأى مرا نپذيرفت و نظر كودكان را قبول كرد، جنگ در بيرون مدينه

بى فائده است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 178

آن حضرت با هفتصد نفر به «احد» رسيدند، در كنار «احد» تپه اى بود به نام «كوه عينين» احتمال مى رفت كه سواره نظام دشمن از پشت آن حمله كنند، در آن صورت قواى اسلام به محاصره مى افتاد، آن حضرت عبد اللَّه بن جبير را با پنجاه تير انداز بالاى تپه قرار داد و فرمود: اگر ديديد ما دشمن را شكست داده و تعقيب كرده تا وارد مكه نموديم باز از اين مكان حركت نكنيد و اگر ديديد آنها ما را شكست داده تا داخل مدينه كردند، باز از اينجا تكان نخوريد و در موضع خود محكم بايستيد.

ابو سفيان به خالد بن وليد كه فرمانده سواره نظام دشمن بود دستور داد:

چون جنگ شروع شد شما از اين شكاف از پشت به مسلمانان حمله كنيد، موقع شروع جنگ هشت نفر از پرچمداران قريش يكى پس از ديگرى بدست على بن ابى طالب عليه السّلام كشته شدند، اهل مدينه حمله را آغاز كردند، تنور جنگ شعله ور شد، قريش پا به فرار گذاشتند، خالد بن وليد حمله را از پشت شروع كرد، تير اندازان مسلمان از بالاى كوه وى را ناگزير از برگشت نمودند، در اين وقت مسلمانان شروع به غنيمت گرفتن اموال دشمن نمودند، تيراندازان بفرمانده خود گفتند ما نيز براى غيمت گرفتن برويم؟ عبد اللَّه گفت: از خدا بترسيد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمان داده كه از جاى خود حركت نكنيم، ولى آنها بتدريج رفتند، فقط دوازده نفر با عبد اللَّه بن جبير ماندند.

خالد بن وليد بار ديگر حمله كرد، عبد اللَّه با دوازده نفر نتوانست حمله او

را دفع كند در نتيجه خود و يارانش شهيد شدند، با آغاز حمله خالد، مسلمانان به محاصره افتادند، وضع ميدان عوض شد، مسلمانان پا به فرار گذاشته، رسول خدا چون وضع را چنين ديد كلاه جنگى را از سرش برداشت و با صداى بلند فرياد زد: من رسول خدايم از خدا و رسول به كجا فرار مى كنيد؟!! با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جز تنى چند نماندند از جمله على بن ابى طالب عليه السّلام و ابو دجانه (سماك بن خرشه) تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 179

كه از آن حضرت دفاع مى كردند، دشمن در اين جنگ حتى از سنگ اندازى استفاده كرد، يكى از آن سنگها بصورت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله اصابت نمود و دندانهاى جلوى دهانش را شكست و حلقه هاى آهنين زره در صورتش فرو رفت، يكى از اصحابش كه بوسيله دندانهايش حلقه ها را بيرون مى كشيد دندانهايش شكست.

آن حضرت چند روزى وضوى جبيره مى گرفت.

پس از ساعتها جنگ و دلاورى، على عليه السّلام و ابو دجانه توانستند رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را از گودالى كه در آن افتاده بود بيرون آورده و بغارى كه در كوه احد بود برسانند كه از تيراندازان و سنگ اندازان دشمن در امان باشد، در اين جنگ هفتاد نفر از مسلمانان شهيد گرديدند، كفار بدنهاى شهداء را پاره پاره (مثله) كردند، جنازه حضرت حمزه بيشتر از همه صدمه ديد، على بن ابى طالب حدود هفتاد زخم برداشت.

دشمن مسلمانان را در كوه تعقيب نكرد، فراريان در كوه بطرف رسول خدا آمدند ابو سفيان باردوگاه خود برگشت و بسوى مكه حركت نمود، اين بود مجملى

از جنگ «احد» كه در بيان آيات از آن استفاده خواهد شد.

121- وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ مشهور است كه آن حضرت بعد از نماز جمعه از مدينه خارج شد در اين صورت مراد از «غدوت» مطلق خارج شدن است و يا اين نقل صحت ندارد و يا علّت ديگرى دارد، «تبوى» حاكى است كه تعيين مواضع لشگريان زير نظر آن حضرت بوده است، و چون درباره خارج شدن و در شهر ماندن بسيار چيزها گفته شده بود و مى گفتند و چيزهايى هم در دل داشتند، ظاهرا بدين جهت در ذيل آيه آمده: وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ خدا به گفتگوهاى ضد و نقيض كه مى گفتند شنوا و به افكار مخالف و موافق داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 180

122- إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما اين دو طائفه عبارت بودند از بنو سلمه از قبيله اوس و بنو حارثه از قبيله خزرج كه پس از آنكه عبد اللَّه بن ابى با سيصد نفر از وسط راه به مدينه برگشت آنها نيز خواستند از تصميم خود منصرف شده و به مدينه برگردند، يعنى خواستند از تصميم خود برگردند حال آنكه خدا يار و سرپرست آنها است، آنان كه خدا يار و حامى آنها است نبايد سست گردند. وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ يعنى نبايد سست باشند بلكه بايد مؤمنان خدا را كارساز دانسته و وارد عمل شوند.

123- وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ اين آيه و همه آيات بعدى راجع بجنگ «بدر» است كه در اينجا به عنوان مثل

ذكر شده است. يعنى: چرا سست مى شويد؟! و چرا مى خواهيد بر گرديد؟!! حال آنكه شما در «بدر» از حيث افراد و مهمات ضعيف بوديد «1» ولى خدا ياريتان داد پس از خدا بترسيد (تقصير را بگردن ديگرى نياندازيد) تا بنده شكرگزار باشيد.

124- إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ گفتيم آيه راجع به جنگ «بدر» است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مسلمانان قول داد: سه هزار ملك از جانب خدا در اين ميدان حاضر شده و شما را يارى خواهند كرد. اين وعده در اثر استغاثه مؤمنان بود كه از هر حيث احساس ناتوانى مى كردند چنان كه در جاى ديگر آمده: إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ انفال/ 9 معلوم مى شود آن هزار ملك دو

__________________________________________________

(1) مجموع مسلمانان در جنگ بدر 313 نفر بودند 77 نفر از مهاجران و 236 نفر از انصار و بقول واقدى 70 شتر و دو رأس اسب داشتند. از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه آن را «و انتم ضعفاء» فرموده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 181

هزار نفر ديگر را در رديف و پشت سر خود داشتند كه مجموعا سه هزار باشند و مضمون هر دو آيه يكى است.

125- بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ باز آيه راجع به «بدر» است و آمدن پنجهزار فرشته مشروط باستقامت و داشتن تقوى و حمله فورى دشمن بود، اما سه هزار در آيه قبلى مطلق ذكر شده است. «مسومين» بصيغه فاعل يعنى كسانى كه خود

را علامتدار كرده اند، در مجمع البيان از على عليه السّلام نقل شده: روز بدر ملائكه عمامه هاى سفيد در سر داشتند و گوشه آن را ميان شانه هايشان انداخته بودند، از اين معلوم مى شود كه شرائط جمع شده و پنجهزار فرشته آمده اند در جريان قوم لوط و بشارت ابراهيم عليهما السّلام خواهد آمد كه ملائكه بشكل آدمى در مى آيند «1» پس علامت ملائكه عمامه آنها بوده است.

عياشى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده: ملائكه اى كه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را در بدر يارى كردند بآسمان نرفته اند و نخواهند رفت تا صاحب اين امر (صاحب زمان عليه السّلام) را يارى كنند آنها پنجهزار نفر مى باشند.

126- وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ اين آيه عين آيه دهم از سوره انفال است كه ماجراى «بدر» را بررسى مى كند با اين فرق كه ذيل آن إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ است، منظور از آيه در هر دو محل آن است كه: نزول ملائكه از اسباب ظاهرى است و براى اطمينان قلب و بشارت مؤمنان مى باشد و گرنه يارى واقعى از خداست و اين خداست كه شما را بدان وسيله يارى كرد و هيچ چيز در مقابل خدا استقلال ندارد. لفظ عزيز و حكيم

__________________________________________________

(1) سوره هود آيه 69 تا 81.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 182

نمايانگر آن است كه خدا باين كارها تواناست و از روى حكمت كار مى كند.

127- لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ ظاهر آن است كه «ليقطع» علّت است بر نَصَرَكُمُ اللَّهُ در آيه 123 كه گذشت، مراد از قطع

طرف به نظرم گرفتن كاروان قريش و مراد از «يكبتهم» كشته شدن هفتاد نفر و اسير شدن هفتاد نفر ديگر از كفار در «بدر» است يعنى:

خدا شما را در «بدر» يارى كرد تا طرفى از كفار را ببرد (كاروان را نصيب شما كند) و يا آنها را با شكست و بدون نتيجه باز گرداند. دليل اين سخن آن است كه بموجب آيه وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ انفال/ 7 خدا از اول وعده داده بود يا كاروان را مى گيرند و يا قريش را شكست مى دهند و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده بود: خداوند يكى از دو چيز را بمن وعده داده است

«اما العير او النفير»

يا كاروان يا لشگريان، النهايه وعده دومى عملى شد، كاروان از دست مسلمانان خارج شد ولى كفار را شكست دادند.

128- لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ جمله لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ در جاى اين آيه است فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى انفال/ 17 يعنى شما آنها را نكشتيد بلكه خدا آنها را كشت و آن گاه كه سنگريزه بسوى آنها انداختى تو نيانداختى بلكه خدا انداخت ذكر «ليس لك» ظاهرا براى آن است كه قطع و كبت را از خدا بدانند و مدح و ذمى متوجه آن حضرت نشود، «او يتوب» عطف است بر «ليقطع» يعنى يا خدا بر آنها بر گردد يا عذابشان كند كه ظالمند، بنظرم مراد از توبه خدا آن بود كه رسول خدا اسيران را نكشت بلكه با اخذ غرامت آزاد كرد و مصداق

«يعذبهم» آن بود كه اسيران را بكشد ولى شق اول (غرامت گرفتن) بوقوع پيوست و آنها را نكشت (مگر بعضى را) خلاصه دو آيه آن است كه: از قطع تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 183

و كبت يكى واقع شد كه كبت و شكست كفار باشد و از توبه و عذاب نيز فقط توبه و عفو با غرامت مصداق پيدا كرد لَيْسَ لَكَ ... نشان مى دهد كه اينها از خداست و ربطى بآن حضرت ندارد.

129- وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ اين آيه يك حكم كلى و در عين حال علت «او يتوب- او يعذب» در آيه سابق است يعنى: همه مال خدا است هر كه را بخواهد مى آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى كند ولى جمله وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ حاكى از سبقت رحمت بر غضب است و لذا اسيران با پرداخت فديه آزاد شدند و طعمه شمشير نگرديدند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 184

[سوره آل عمران (3): آيات 130 تا 138]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (130) وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ (131) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (132) وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ (133) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (134)

وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (135) أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ

جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ (136) قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (137) هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ (138)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 185

130- اى آنان كه ايمان آورده ايد ربا را كه چند برابر و افزون شده است، نخوريد و از خدا بترسيد تا رستگار شويد.

131- و بترسيد از آتشى كه براى كافران مهيا شده است.

132- از خدا و رسول اطاعت كنيد تا مشمول رحمت شويد.

133- به آمرزش پروردگارتان بشتابيد (و نيز) به بهشتى كه وسعت آن (چون) آسمانها و زمين است (بشتابيد) كه از براى پرهيزكاران آماده شده است.

134- همانها كه در شادى و پريشانى انفاق مى كنند و فرو برندگان خشم و عفو كننده از مردم مى باشند، خدا نيكوكاران را دوست مى دارد.

135- و آنها كه چون كار قبيحى كرده و يا بخود ستم نمودند، خدا را ياد كرده و براى گناهانشان مغفرت مى خواهند، و جز خدا كيست كه گناهان را بيامرزد و گناهى كه كرده اند دانسته تكرار نمى كنند.

136- آنها پاداششان آمرزش پروردگار و بهشتهايى است كه از زير آنها نهرها جاريست، در آن جاودانانند، پاداش اهل عمل پاداش خوبى است.

137- پيش از شما سنت هايى گذشته، در زمين بگرديد و به بينيد عاقبت تكذيب كنندگان (پيامبران) چگونه بود.

138- اين بيان بليغ و هدايتى است براى مردم و پندى است براى پرهيزكاران.

كلمه ها

ربوا: ربو در اصل به معنى زيادت، افزونى و بالا آمدن است (بقره/ 257).

اضعافا: ضعف (بكسر اول) به معنى دو برابر يا بيشتر است جمع آن اضعاف مى باشد.

اعدت: اين كلمه از عتاد به معنى آماده شدن است.

تفلحون: افلاح

به معنى رستگارى است «فلح يفلح» باين معنى نيامده است.

سارعوا: مسارعه ظاهرا در اينجا به معنى شدت عجله و تلاش است نه بين تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 186

الاثنين.

عرضها: عرض در اصل به معنى ظهور و اظهار و در اينجا به معنى وسعت است.

سراء: سراء به معنى سرور و مسرت است.

ضراء: از ماده ضرر، يعنى مراد از آن در اينجا ضرر مال و تنگدستى و يا حال اندوه است.

كاظمين: كظم در اينجا يعنى حبس و نگهدارى خشم است خواه بوسيله عفو يا فرو بردن آن باشد.

الغيظ: خشم يا خشم شديد.

عافين: عاف: عفو كننده. عافين: عفو كنندگان.

فاحشة: فحش، فاحشه و فحشاء: كار بسيار زشت. آن در قرآن به زنا، لواط و تزويج نامادرى گفته شده است.

يصروا: اصرار به معنى ادامه دادن و صر در اصل به معنى بستن و گره زدن است.

سنن: جمع سنة به معنى طريقه و رويه است مراد از آن ظاهرا احوال و سر گذشت است.

بيان: سخن روشن، كلام بليغ. آن در اينجا اسم مصدر است، مصدر نيز بكار مى رود.

شرحها

اين آيات كه در وسط آيات جنگ «احد» واقع شده، دستورهايى است درباره اعمال نيك و ترك اعمال ناشايست، ظاهرا اشاره است به اينكه علّت شكست «احد» در اثر اعمال خلافى بود كه مسلمانان مرتكب مى شدند، و خود را اصلاح تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 187

نكرده بودند چنان كه خواهد آمد: إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ آل عمران/ 155.

در اين آيات توصيه شده كه از ربا خوارى دست بردارند، از عذاب خدا بترسند، خدا و رسول را اطاعت كنند، در

حال وسعت و تنگدستى (يا اندوه شادى) انفاق را از ياد نبرند، خشم خود را فرو نشانند، گذشت داشته باشند، چون مرتكب گناهى شدند خدا را ياد كرده، از گناه استغفار نمايند و از گذشتگان عبرت گيرند. اينگونه اعمال است كه انسان را ترقى داده و لايق الطاف خداوندى در دنيا و آخرت مى كند.

130- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ راجع به ربا در اواخر سوره بقره صحبت شد، اضعافا: چندين برابر.

مضاعفه به معنى زياد شده است، اين وصف دائمى ربا است كه مرتبا اضافه شده و چندين برابر بالا ميرود تا سرمايه ديگران را مستهلك كرده و بخود جذب كند.

مفهوم آيه آن نيست كه اگر كمى بخوريد مانعى ندارد، مراد از «اكل» ربا گرفتن است ذيل آيه مى فهماند كه ترس از خدا و ترك ربا خوارى سبب رستگارى است.

131- وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ اين آيه در عين تهديد از ربا خوارى، حاكى از كفر ربا خوار است رجوع شود به (بقره/ 275).

132- وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ اطاعت از خدا و رسول يك حكم كلّى است، ترك رباخوارى يكى از مفردات آن است.

133- وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 188

شتاب بسوى مغفرت و بهشت، عبارت اخراى، اطاعت خدا و رسول است.

اين آيه بيان نتائج أَطِيعُوا اللَّهَ ... است.

در اينجا لازم است دو مسئله بررسى شود اول اينكه در بسيارى از آيات وعده بهشت با مغفرت توأم آمده است مثل: أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ آل

عمران/ 136، ايضا آيه نهم از سوره مائده، چهارم از انفال و آيات ديگر. اين ظاهرا براى آن است كه خداوند اول گناهان خرد و ريز متقيان را مى آمرزد سپس به بهشت مى برد و نيز مى رساند كه گناهانى كه گاه گاهى توجّهى به توبه كردن از آنها نشده است پيش خدا عفو شده است.

دوم: عرض در آيه به معنى وسعت و فراخى است، معناى عَرْضُهَا السَّماواتُ ...

بنظرم آن نيست كه بهشت همه جا را خواهد گرفت بلكه اين جمله اشاره بوسعت بيش از حد بهشت است و در آيه ديگر آمده: سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ حديد/ 21 در مجمع البيان فرموده: روايت شده از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از اين آيه سؤال شد: وقتى كه وسعت بهشت همه آسمانها و زمين را فرا گيرد آتش كجا خواهد بود؟ فرمود سبحان اللَّه چون روز آيد شب در كجاست.

گفته شد: ظاهرا مراد از آيه اشاره بوسعت بهشت است لذا احتياج بتوجيه اين خبر كه بلفظ «روى» نقل شده نيست.

أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ گوياست كه بهشت براى تقوا كاران آماده شده، تقوا از عذاب خدا كه شامل اعمال نيك و ترك كارهاى ناشايست است.

134- الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمِينَ. الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ در اينجا سه صفت از اوصاف متقين ذكر شده: انفاق، فرو بردن خشم و گذشت.

ظاهرا مراد از دو اسم سراء و ضراء، سرور و اندوه است كه بتوانگرى و تنگدستى نيز شامل مى شود، لازم است هر مؤمن با اين صفات متصف باشد از على عليه السّلام نقل تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص:

189

شده:

«الجنة دار الاسخياء»

بهشت خانه سخاوتمندان است و نيز از آن حضرت نقل شده: سخى به خدا نزديك است، به بهشت نزديك است، به مردم نزديك است، و از آتش بدور است، بخيل از خدا دور است، از بهشت دور است، از مردم دور است و بآتش نزديك است «1».

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله منقول است: هر كه خشم خود را فرو برد با آنكه قدرت عمل كردن آن را دارد، خدا روز قيامت وجود او را پر از خشنودى كند «2» و نيز از آن حضرت نقل شده: هيچ كس از ظلمى گذشت نكرد مگر اينكه خدا عزت او را افزون كرد «3» گويند: كنيزى بر امام سجاد عليه السّلام آب مى ريخت تا براى نماز آماده شود، آفتابه از دستش افتاد، امام را زخمى كرد، حضرت سر بسوى او بلند نمود، كنيز گفت: خدا فرمايد: وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ امام فرمود: خشم خود را فرو بردم. كنيز گفت: وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ امام فرمود خدا از تو عفو كرد، كنيز گفت وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ امام فرمود: برو تو براى خدا آزادى «4».

جمله وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ حاكى است كه دارندگان اين اوصاف نيكو كارانند و خدا آنان را دوست مى دارد.

135- وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ اين، قسمت دوم از اوصاف متقين است كه در صورت اشتباه و گناه، فورى خدا را ياد آورده و از گناه توبه مى كنند. فاحشه گناهى است كه قبحش بيشتر باشد مثل زنا و لواط، ظَلَمُوا

أَنْفُسَهُمْ شامل گناهان ديگر است، اين تعبير در بعضى از آيات بلفظ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ نحل/ 90 و در بعضى بلفظ وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ

نساء/ 110 آمده است. جمله وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ

__________________________________________________

(1، 2، 3، 4) مجمع البيان ذيل آيه فوق.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 190

حاكى است كه آرى بايد بخدا توبه كرد و او را ياد آورد زيرا جز خدا كسى قدرت آمرزيدن ندارد، وَ لَمْ يُصِرُّوا با قيد وَ هُمْ يَعْلَمُونَ مضمونش آن است كه بعدا دانسته و از روى عمد بآن گناه دست نزنند و اين مى فهماند كه اگر بار ديگر اشتباه كرده و گناه كردند باز توبه پذيرفته است.

از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه منقول است: اصرار آن است كه بنده گناه كند و آمرزش نخواهد و به فكر توبه نباشد اين است اصرار «1» و روايت شده:

ابليس پس از آنكه از خدا مهلت گرفت گفت: قسم به عزت تو تا فرزند آدم جان در بدن دارد از قلبش بيرون نخواهم رفت. خدا در جواب فرمود به عزت و جلالم قسم تا روح در بدن دارد توبه را از او نمى گيرم «2».

در الميزان از مجالس شيخ از عبد الرحمن بن غنم نقل شده: اين آيه درباره بهلول نباش (كفن دزد) نازل شد كه كفن يكى از دختران انصار را دزديد و با همان مرده زنا نمود، آن گاه پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد، حضرت او را از خود دور كرد، رفت در كوه ها ناله مى كرد تا توبه اش پذيرفته شد. بنظر مى آيد جريان در آن روزها اتفاق افتاده و آيه با آن قضيه

تطبيق كرده است و گرنه آيات عنوان شده يك جا نازل گشته اند.

136- أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ اين آيه بيان پاداش كسانى است كه اوصاف آنها در دو آيه قبل گفته شد، «مغفرة» حاكى است كه گناهان خرد و ريز آنها مورد عفو است. وصف نهرها و اينكه چه چيز در آنها جريان دارد در (بقره/ 25) گفته ايم و در سوره محمّد آيه 15

__________________________________________________

(1)- تفسير عياشى.

(2)- المحجة البيضاء ج 7/ 25.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 191

آمده است. اين اعمال در سعادت دنيا نيز اثر دارد چنان كه آمده: فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً نحل/ 97 ولى در اين آيات فقط پاداش اخروى و جاودانى بيان شده است.

137- قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ تاريخ براى آيندگان درسى بزرگ و عبرتى روشن است و همچون دارويى است كه اثر آن بارها تجربه شده. اين آيه روشن مى كند كه پيامبران گذشته نيز اين مطالب را گفته اند ولى امّت آنها در اثر تكذيب و سرپيچى چه گرفتاريها ديدند، مسلمانان بايد از سرگذشت آنها پند گيرند.

«سير در زمين» كاوش در حال گذشتگان است ظهورش آن است كه ديار زير و رو شده و املاك خالى آنها را به بينيم، شايد شامل شرح حال آنها نيز باشد.

138- هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ اين تقسيم به تناسب حال مردم است يعنى: اين سخن نسبت به عموم مردم بيان بليغ و راهنمايى به نظام طبيعت است ولى باهل تقوى كه با احتياط و حزم زندگى مى كنند و روح پرهيز دارند، پند و

موعظه است، مراد از «متقين به نظرم همان است كه در آيه دوم بقره گذشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 192

[سوره آل عمران (3): آيات 139 تا 145]

اشاره

وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (139) إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (140) وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ (141) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ (142) وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (143)

وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ (144) وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ (145)

139- سستى نگيريد و غمگين نشويد شما برترانيد اگر اهل ايمان باشيد.

140- اگر به شما زخمى و شكستى رسيد بآن قوم نيز زخمى مثل آن رسيد. اين روزها را ميان مردم مى گردانيم و تا خدا آشكار كند آنها را كه ايمان آورده اند و از شما شهيدان بگيرد، خدا ظالمان را دوست ندارد.

141- و تا خدا خالص گرداند آنها را كه ايمان آورده اند و كافران را بتدريج زايل گرداند.

142- آيا گمان داريد داخل بهشت شويد؟! حال آنكه خدا هنوز كسانى از شما را كه جهاد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 193

كرده اند معلوم نكرده و استقامت

كنندگان را معلوم ننموده است.

143- شما پيش از آنكه مرگ را ملاقات كنيد آن را آرزو مى كرديد پس آن را ديديد و بآن تماشا مى كرديد (چرا فرار كرديد يا چرا اعتراض مى كنيد)!!

144- محمد جز يك پيامبر نيست كه پيش از او پيامبران آمده و در گذشته اند، پس اگر او بميرد يا كشته شود شما عقبگرد مى كنيد، هر كه عقبگرد كند ضررى به خدا نمى زند خدا بزودى شاكران را پاداش مى دهد.

145- بر هيچ كس نيست كه بميرد جز باذن خدا نوشته اى است مدت دار، هر كه پاداش دنيا بخواهد او را از آن مى دهيم و هر كه پاداش آخرت بخواهد او را نيز از آن مى دهيم و حتما شكر گزاران را پاداش مى دهيم.

كلمه ها

تهنوا: وهن به معنى ضعف روحى و جسمى است مراد از آن ضعف روحى است. «لا تهنوا» يعنى احساس ضعف نكنيد، روحيه خود را از دست ندهيد و سست شويد.

الاعلون: جمع اعلى به معنى برتر.

قرح: زخم. راغب گويد: بضم اول جراحتى است از باطن مانند دمل و بفتح اول زخمى است كه از خارج برسد. مراد از آن ظاهرا شكست است المنار آن را شامل قتل و جرح دانسته است.

نداولها: دول: گرديدن. «دال الايام: دارت» نداول: مى گردانيم.

شهداء: جمع شهيد. رجوع شود به «شرحها».

يمحص: محص: خالص شدن از عيب. تمحيص خالص كردن.

يمحق: محق: نقصان و زايل شدن تدريجى. لازم و متعدى آيد.

تمنون: آرزو مى كرديد. تمنى: آرزو كردن (قاموس قرآن).

خلت: خلاء و خلو: خالى شدن در مورد گذشت زمان نيز بكار مى رود. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 194

اعقاب: عقب (بفتح اول و كسر دوم): پاشنه. جمع آن اعقاب. مراد از «رد بر اعقاب» بر گرداندن

به حالت كفر است.

عقبيه: «انقلب على عقبيه» يعنى: بر دو پاشنه خود بگرديد. مراد از آن برگشتن به حالت اوليه است.

مؤجلا: به صيغه مفعول. به معنى معين و مدتدار است، اصل كلمه از اجل به معنى مدت است.

شرحها

آيات گذشته به حكم جمله معترضه ميان آيات «احد» بود، در اين آيات مقدارى از واقعه جنگ «احد» بررسى شده و سياق آنها نشان مى دهد كه پس از جنگ نازل گشته اند. گفته ايم شكست «احد» عواقب بدى بهمراه داشت، منافقان و يهود از موقعيت استفاده كرده باعث تزلزل روحيه مسلمانان مى گشتند، سخنان ضد و نقيض بر سر زبانها بود. ضرورت ايجاب مى كرد سر و صداها فرو نشانده شود.

در اين آيات روشن شده اولا غلبه و برترى بالاخره با مسلمانان است اگر مؤمن باشند. ثانيا: كفار نيز از صدمه و تحمل خسارت بر كنار نبوده اند ثالثا:

اين شكست آموزنده بوده، نظام خلقت را به شما آموخت، عده اى در راه خدا كشته شده به مقام ارجمند شهادت نائل آمدند، مؤمنان خالص شدند و مسيرشان مشخص گرديد، دانستند كه بايد تلاش كرد، با آرزو، كارى ساخته نمى شود. رابعا: اين دين دائمى هست، پيامبر در جهان باشد يا نباشد، بايد از دين دفاع نمود.

139- وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ يعنى از اين شكست، روحيه خود را نبازيد و محزون نشويد، حساب فقط حساب امروز نيست شما اگر بدستورهاى خدا تسليم شويد، بالاخره برتر و پيروز هستيد. از وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ تا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ شش علّت بيان شده كه نبايد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 195

روحيه خود را از دست بدهيد و نبايد محزون باشيد. اول

وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ ... كه گفته شد دوم آيه:

140- إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ در «احد» عده اى از مشركان كشته و عده اى زخمى شدند. واقدى و ابن هشام عدد كشتگان را بيست دو نفر نقل كرده اند، چنان كه فرموده: وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ خدا وعده خود را راست كرد آن گاه كه مشركان را باذن خدا مى كشتيد و مستأصل مى كرديد، على هذا مشركان نيز كشته و زخمى داده بودند، مراد از مثل در اينگونه موارد برابرى نيست يعنى محلى براى احساس ضعف و حزن نيست زيرا مشركان نيز مانند شما صدمه ديده اند «1» علّت سوم:

وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مراد از ايام روزهاى شكست است كه قهرا شامل روزهاى غلبه هم مى شود. «ليعلم» عطف است بر علّتى محذوف كه مى شود درباره آن احتمالات زياد داد، مثلا مى شود گفت: اين روزهاى شكست (و غلبه) را در ميان مردم مى گردانيم تا بدانيد كه كارهاى جهان روى علل و اسباب مى چرخد و كسانى پيروز مى گردند كه استقامت و تلاش داشته و از فكر خدادادى استفاده كنند و تا خداوند مؤمنان را از منافقان و مؤمنان با استقامت را از بى استقامتان بشناساند لذا نبايد احساس وهن و اندوه كنيد. علّت چهارم:

وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ و تا بعضى از شما را شهيد و جانباز در راه دين بگيرد (تا آنها در بهشت برين جاى گيرند و سرمشق ديگران باشند و بگويند:

اين دين با خون و جانبازى شهيدان بدست آمده بايد در حفظ آن بكوشيم، در

__________________________________________________

(1)- بقولى مراد آن است كه: شما هم در «بدر» هفتاد نفر از

آنها را كشتيد ولى به نظرم آن، منظور نباشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 196

الميزان فرموده: در قرآن به مقتول در راه خدا «شهيد» گفته نشده و آن از مستحدثات اسلامى است، پس مراد از «شهداء» در آيه شاهدان بر اعمال مردم هستند، در المنار هر دو وجه را گفته و وجه اول را ترجيح داده است. بهر حال مقتولين در راه خدا را شهيد گفته اند كه روز قيامت بر اعمال مردم شاهد خواهند بود و يا بعد از مرگ نعيم خدا را مشاهده مى كنند و يا اينكه خدا و ملائكه باهل بهشت بودن آنها شهادت داده اند.

وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ شايد اشاره است كه مقام شهادت بهر كسى نصيب نمى گردد، خدا فقط پاكان را باين امر مى گزيند. علّت پنجم و ششم آيه:

141- وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ و تا مؤمنان را خالص گرداند و كفار را بتدريج ناقص و زايل كند، گويند مراد از تمحيص مؤمنين خالص كردن آنها از گناهان است، ولى ظاهرا مراد خالص كردن ايمان آنها از آلودگيهاى شرك و كفر است چنان كه فرموده: وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ آل عمران/ 154، آرى مداوله و نشيب و فرازها همچون بوته طلا ايمان مؤمن را خالص و پاك مى كند و توجه او را به خدا و دين مى افزايد «1».

و نيز، خدا در اثر مداوله كفار را بتدريج محو و زايل مى كند، منظور آن نيست كه كفار را از بين مى برد، بلكه كفار در روز غلبه طغيان و ستم مى كنند و در روز شكست مأيوس مى گردند بدين وسيله آنچه از فضيلت و انسانيت در آنها وجود دارد بتدريج از بين

رفته چيزى باقى نمى ماند، مثلا معاويه روزى كه با پدرش در برابر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مغلوب شد بدروغ اسلام آورد، معلوم شد در بت پرستى استقامت نداشته است و آن روز كه بر مسلمانان حاكم شد، ظلم و جور پيشه كرد،

__________________________________________________

(1) موقعى كه اين قسمت از تفسير را مى نوشتم روز 3 ج 2/ 1398 طرف ظهر در بافت كرمان در تبعيد بودم، اين تبعيد و زجر فاصله مرا از ستمگران بيشتر كرده و تنفرم را بآنها افزوده است و اين يك نوع خالص شدن ايمان من از دوستى ستم پيشگان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 197

مختصر انسانيتى هم كه داشت از بين رفت و چنان محق و محو شد كه امروز او را در رديف مسلمانان بحساب نمى آورند. همچنين است ستمگران امروز. آرى غلبه و شكست در مؤمنان آن اثر و در كفار اين اثر را دارد.

142- أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ اين آيه نظير آيه 124 بقره است و مى گويد: مقرب شدن در درگاه خدا و اهل بهشت شدن، امتحان و ناگوارايى لازم دارد، مسئله اين نيست كه شما بر حقيد و بايد غالب باشيد بلكه بايد در تنگناها بيفتيد و مسلمان بودن را در ميدان عمل پياده كنيد تا مجاهدان و استقامت كنندگان شناخته شود «و يعلم» تقديرش «و ان يعلم»، و «واو» به معنى «با» است يعنى: هنوز خدا مجاهدان و استقامت كنندگان را آشكار و مشخص نكرده است. «الصابرين» شامل مجاهدان آنان كه در مركز جنگ ايستاده و فرار نكرده و خلاصه مطلق استقامت كنندگان در تقوى

و راه خداست.

143- وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ.

در شوراى جنگى كه در مدينه تشكيل شد، عده زيادى رأى دادند كه از مدينه خارج شده و در بيرون با دشمن بجنگند، از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مؤمنين از نعيم و منازل بهشتى شهداء «بدر» خبر داد، بآن نعمت راغب شده و گفتند: خدايا بما جنگى پيش آور تا در آن شهيد شويم، خدا آن را در «احد» بآنها نشان داد ولى در اين سخن ثابت نماندند مگر آنان كه خدا خواست «1» آيه در مقام ملامت مى گويد: حالا كه پيش از جنگ آرزوى شهادت مى كرديد.

__________________________________________________

(1) تفسير آلاء الرحمن،

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 198

پس چرا فرار كرديد؟! جمله وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ظاهرا براى تأكيد جمله قبلى است يعنى با مرگ روبرو شديد و بآن نگاه مى كرديد.

144- وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ در روز «احد» مردى از مشركان به نام «ابن قمئه» صورت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را با سنگ زخمى كرد، حضرت بگودالى افتاد، بعضى فرياد كشيدند كه: محمّد كشته شد، اين فرياد، مسلمانان را مأيوس كرد. انس بن نضر چند نفر از مهاجران و انصار را ديد كه دست از جنگ كشيده اند گفت: چرا چنين كرده ايد؟! گفتند:

رسول خدا كشته شد. گفت: زندگى را بعد از او چه مى كنيد؟! بميريد در آن راهى كه او مرد، سپس

حمله كرد و كشته شد «1» آيه مى گويد: محمّد صلّى اللَّه عليه و آله فقط يك نفر پيغمبر است، پيش از او پيامبران ديگرى از دنيا رفته اند كه اگر او بميرد يا كشته شود شما نبايد از دينتان بر گرديد. يعنى: دين بسته به وجود پيامبر نيست كه از كشته شدن او پراكنده شويد، بلكه او بنيانگذار است دين ماندنى است پيامبر بماند يا نماند، هر كه از دين بر گردد به خدا ضررى ندارد و هر كه پايدار باشد پاداش شكر گزاران دريافت مى كند آرى: وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ.

145- وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلًا «2» اين آيه تسليتى است بر مؤمنان و جوابى است بر آنان كه مى گفتند: اگر ما حق بوديم در اينجا كشته نمى شديم و يا مى گفتند: اگر كشته شدگان بجنگ نمى رفتند كشته نمى شدند چنان كه عن قريب خواهد آمد. آيه مى گويد: كشته شدگان

__________________________________________________

(1) سيره ابن هشام غزوه «احد».

(2) كتابا مى شود حال باشد از بِإِذْنِ اللَّهِ يعنى در حالى كه اذن خدا مكتوب معينى است و يا مفعول مطلق فعل محذوف باشد يعنى «كتب كتابا مؤجلا».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 199

با اذن و تقدير خدا (و در راه خدا) كشته شدند، مقدر بود كه كشته بشوند «1» آن گاه جمله: وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ بيك قاعده كلّى اشاره مى كند و آن اينكه: انسان در تلاش خودش بى بهره نيست، خواست و نيت هر كس هر چه باشد به آن مى رسد دنيا يا آخرت.

نتيجه اينكه: كشتگان شما آخرت را خواستند و بپاداش خدايى نائل آمدند

ديگر جاى نگرانى و حسرت نيست سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ حاكى است هر كه اين حسابها را بداند و تسليم شود پاداش خدايى خواهد ديد.

__________________________________________________

(1)- نهايت مقدمات كشته شدن را گاهى خود انسان فراهم مى آورد چنان كه در جنگ احد، ولى در هر حال مردن و كشته شدن باذن خداست.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 200

[سوره آل عمران (3): آيات 146 تا 148]

اشاره

وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ (146) وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (147) فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (148)

146- چه بسا پيامبرانى كه بسيارى از مردان خدا همراه او (با دشمن) جنگيدند، در برابر صدمه اى كه در راه خدا بآنها رسيد، سستى نگرفتند، از جهاد ناتوان نگشتند، بدشمن تذلل ننمودند، خدا صابران را دوست مى دارد.

147- سخنشان جز اين نبود كه گفتند: پروردگارا از گناهانمان و از اسرافمان در امر جهاد در گذر، قدمهاى ما را استوار گردان و ما را بر كفار پيروز فرما.

148- در نتيجه خدا بآنها پاداش دنيا و پاداش نيك آخرت را داد، خدا نيكوكاران را دوست مى دارد.

كلمه ها

كاين: چه بسيار. لفظى مركب از كاف تشبيه و «اى».

ربيون: ربى و ربانى كسى است كه پيوسته متوجه به خدا و مستقيم در راه خدا باشد. (مردان خدا).

وهنوا: فَما وَهَنُوا يعنى سست نشدند و روحيه خود را نباختند.

استكانوا: كين (بفتح اول): خضوع. استكانت به معنى تذلل و خضوع، مراد از آن ظاهرا تذلل بدشمن است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 201

اسرافنا: سرف و اسرافا به معنى تجاوز از حد است، اسراف طرف افراط، سرف طرف تفريط است.

ثبت اقدامنا: ثابت كن قدمهاى ما را. كنايه از استقامت است.

انصرنا: پيروز گردان ما را.

شرحها

در اين آيات ياد آورى شده كه: تنها شما نيستيد در ركاب پيغمبر جنگيده و متحمل صدمه شديد، بلكه در گذشته بسيارى از مردان خدا در راه خدا در ركاب پيامبران جنگيدند و استقامت نموده موفق گرديده اند، اينك آيات:

146- وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا غرض از «وهن» باختن روحيه و از «ضعف» عاجز شدن و دست كشيدن از جهاد و از «استكانت» تذلل در مقابل دشمن است يعنى در برابر صدمه اى كه در راه خدا ديدند سست نشدند، از جهاد تست نكشيدند و بدشمن التماس نكردند، روايت شده پس از بر هم خوردن وضع ميدان «احد» بعضى به فكر افتادند از «عبد اللَّه بن ابى منافق» بخواهند كه از ابو سفيان بر آنها امان بگيرد، مرحوم بلاغى در آلاء الرحمن فرموده: بعيد نيست كه وَ مَا اسْتَكانُوا اشاره بآن باشد.

در نتيجه محبوب خدا شدند كه وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ.

147- وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ

لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ اين دعا نشان مى دهد كه آنها شكست را از دو جهت مى دانستند يكى گناهان گذشته، ديگرى سهل انگارى و تعدى در پيش برد وضع ميدان جنگ. لذا پس از شكست، اول آمرزش گناهان را خواسته اند دوم مغفرت خطا كارى و عدم تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 202

استقامت در ميدان را إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا همان است. اتفاقا شكست ميدان «احد» نيز دو وجه داشت يكى گناهان گذشته كه در آيات 130- 135 بررسى شد و خواهد آمد كه: إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا ديگرى خالى گذاشتن سنگر كوه «عينين» از طرف تير اندازان.

بهر حال: اين دعا پى بردن بعلل شكست و استمداد از مقام ربوبيت در جبران آن است.

148- فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ يعنى: در نتيجه خدا در دنيا پيروزشان گردانيد، مدافعان شرك را كنار زدند، و هم ثواب نيكوى آخرت را بآنها داد، زيرا كه نيكوكار شدند و نيكوكاران مورد الطاف و عنايات خدا هستند. «حسن» در اينجا اسم است به معنى نيكو و صفت ثواب مى باشد، اشاره بآنكه ثواب آخرت بهتر از ثواب دنيا است.

نكته ها

اين آيات مخصوص بعصر نزول قرآن نيست، مسلمانان امروز اگر علل عقب ماندگى را خوب بررسى كنند خواهند ديد دو علّت باعث نكبت آنهاست يكى گناهانى كه مرتكب شده و مى شوند، ديگرى عدم پيروى از اصول قرآن در پيشرفت دنيوى راه دادن اجانب بدرون جامعه خود و پيروى از طاغوتها. آرى.

گر توبه كرده باز به قرآن عمل كنيم عزت

بگيرد از كف ذلّت زمام ما امروز كه 20 رمضان المبارك 1398 مى باشد روزنامه ها خبر مرگ «جومو- كنياتا» رئيس جمهورى «كنيا» را پخش كرده اند «1» روزنامه كيهان از او نقل

__________________________________________________

(1) مملكتى است در افريقا واقع در جنوب سودان، مذهب نيمه اسلام و نيمه مسيحى. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 203

مى كند كه گفته بود: هنگامى كه مبلغان مسيحى بافريقا پا گذاشتند ما افريقايى ها صاحب زمينى بوديم و آنان فقط انجيل را داشتند بما ياد دادند كه با چشمهاى بسته دعا كنيم وقتى كه چشمان خود را باز كرديم زمين مال آنها شده بود و ما فقط انجيل را داشتيم.

از اينگونه انجيل بدستها در ممالك مسلمان زياد است، بتوسط زعماى باصطلاح اسلامى كه خود در ممالك اروپا و امريكا آنها را تربيت كرده اند ممالك اسلامى را تاراج مى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 204

[سوره آل عمران (3): آيات 149 تا 155]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ (149) بَلِ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ (150) سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ (151) وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ (152) إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْراكُمْ فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (153)

ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ

بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (154) إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ (155)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 205

149- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از كفار فرمان ببريد شما را بگذشته هايتان (كفر) باز مى گردانند و زيانكار باز مى گرديد.

150- (از آنها فرمان نبريد) كه خدا يار شماست و او بهترين يارى كنندگان است.

151- بزودى در دل كسانى كه كافر شده اند هراس مى افكنيم زيرا چيزى را كه خدا بر آن دليل نفرستاده به خدا شريك كرده اند، جايشان آتش است و جايگاه ستمكاران بد جايگاهى است.

152- خدا وعده خويش را (درباره نصرت) به شما راست كرد آن دم كه باذن وى آنها را مى كشتيد، تا وقتى كه از تصميم خود دست كشيديد و اختلاف كرديد و نافرمان شديد بعد از آنكه خدا چيزى را كه دوست داشتيد به شما نشان داد بعضى از شما دنيا را مى خواست و بعضى آخرت را مى خواست، سپس شما را از كشتن آنها باز داشت تا امتحانتان كند و از شما گذشت خدا بر مؤمنان احسانگر است.

153- آن دم كه پراكنده مى شديد و به كسى اعتنا نمى كرديد،

پيغمبر در گروه آخر مانده شما را مى خواند، پس غمى را بجاى غمى به شما رسانيد تا بر غلبه اى كه از شما فوت شد و بر مصيبتى كه رسيد محزون نباشيد، خدا بآنچه مى كنيد داناست.

154- عاقبت بعد از آن غم آرامشى بر شما نازل كرد، خوابى كه گروهى از شما را مى گرفت، و گروهى كه فكر خود محزونشان كرده بود، درباره خدا گمان ناحق، گمان جاهليت مى كردند، مى گفتند: آيا چيزى از غلبه براى ما هست؟

بگو: همه كارها با خداست، در ضمير خود چيزى را پنهان مى كنند كه بر تو اظهار نمى كنند، مى گويند: اگر چيزى از يارى خدا با ما بود در اينجا كشته نمى شديم، بگو اگر در خانه هاى خويش بوديد (باز) كسانى كه بر آنها قتل مقرر شده بود به قتلگاه خود مى آمدند، و تا خدا آنچه را در سينه داريد امتحان كند و آنچه در قلب داريد خالص گرداند، خدا بآنچه (مكنونات) در سينه ها هست داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 206

155- آنان كه از شما روز تلاقى دو گروه، برگشتند شيطان آنها را در اثر بعضى گناهان كه كرده بودند، لغزانيد، خدا از گناه آنها در گذشت، كه خدا آمرزنده و بردبار است.

كلمه ها

اعقابكم: جمع عقب به معنى پاشنه پا، مراد از رد بر اعقاب عقبگرد كردن و برگشتن بحالت اولى (كفر) است.

تنقلبوا: انقلاب: انصراف و برگشتن. اصل آن قلب به معنى برگرداندن است.

مولاكم: مولى به معنى سرپرست و مددكار است، اصل آن «ولى» به معنى نزديكى است.

رعب: ترس. دستپاچگى.

سلطان: دليل. تسلّط بمعناى معجزه نيز آمده كه دليل بخصوصى است.

ماوى: جايگاه. اسم مكان است از «اوى» كه به معنى نازل شدن و منضم

شدن مى باشد.

مثوى: ثواء: اقامت. مثوى: اقامتگاه. مصدر ميمى نيز آيد، به معنى اقامت.

تحسونهم: حسّ (بفتح اول): كشتن «حسه حسا: قتله و استأصله».

فشلتم: فشل (بر وزن جبل) ضعف و ترس است منظور در اينجا ضعف تصميم و برگشتن از آنست چنان كه در آيه 122 گذشت.

صرفكم: صرف: برگرداندن. حال بحال كردن را نيز صرف گويند.

تصعدون: اصعاد: رفتن در زمين هموار. صعود بالا رفتن. بقولى اصعاد به معنى صعود است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 207

تلوون: تلوون در اينجا به معنى ميل و التفات و توجه است «لوى يده- رأسه» يعنى دستش و سرش را چرخانيد.

اخراكم: اخرى: آخر مانده. آن مؤنث آخر است يعنى گروه آخر مانده.

اثابكم: ثوب: رجوع. اثابه: رجوع دادن. آن در پاداش دادن آيد و گاهى در كيفر دادن.

غم: اندوه. در اصل به معنى پوشاندن است. اندوه را غم گويند كه سرور و حلم را مى پوشاند.

اهمتهم: هم در اينجا به معنى حزن و اضطراب است.

امنة: امن، امان و امنه به معنى ايمنى و آرامش قلب است.

نعاس: خواب خفيف.

برز: بروز به معنى ظهور و آشكار شدن، بر از به معنى فضاى خالى است.

مضاجع: ضجع: دراز كشيدن. مضجع: محل دراز كشيدن، جمع آن، مضاجع است (خوابگاهها).

يمحص: تمحيص: خالص كردن. محص: خالص شدن.

استزلهم: زلل: لغزيدن. استزلال: لغزش دادن.

حليم: بردبار. از اسماء حسنى است.

شرحها

در ادامه بررسى جنگ «احد» در اين آيات تذكر داده شده كه به سمپاشى كفار و منافقان اهميت ندهيد، خدا يار و پشتيبان شماست از اين شكست بهراس نيافتيد، كفار با اين پيروزى مختصر كه بدست آوردند باز از شما مى ترسند كه خدا خوف را بر آنها مستولى خواهد كرد، آن گاه ياد آورى

شده كه علّت شكست خود تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 208

شما بوديد، در ميان شكست باز نمونه هاى درخشان رحمت با شما بود، و در آخر روشن شده كه علّت فرار مسلمانان، گناهان قبلى آنها بود.

149- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ به نظر مى آيد: بدنبال شكست «احد» گروهى از منافقان و يهوديان مدينه شروع به فتنه انگيزى كرده و مى گفتند: از اين شكست عبرت گيريد و بطرف كفار مكه و دين آنها بر گرديد چنان كه در مجمع البيان آمده است. خدا هشدار مى دهد كه اگر از آنها فرمان بريد شما را بشرك و كفر باز مى گردانند و زيانكار مى شويد. مراد از «رد بر اعقاب» عقبگرد بكفر است.

150- بَلِ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ خدا يار شما و بهترين يارى كنندگان است پس، از منافقان و مشركين و كفار مكه يارى مجوئيد.

151- سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ اين جمله وعده مى دهد كه خدا رعب را بر كفار مستولى خواهد كرد يكى از مصاديق نصرت خدا آن بود، چنان كه ابو سفيان از «روحاء» مى خواست به مدينه برگردد ولى ترسيد و برنگشت. چنان كه خواهد آمد. علّت استيلاء خوف آن است كه: بِما أَشْرَكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً آنها بدون دليل چيزهايى را (بتها) به خدا شريك قرار مى دادند و در آخرت اهل آتش خواهند بود وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ آرى اقامتگاه ظالمان، بد اقامتگاهى است.

اين آيه نشان مى دهد: آنان كه بغير خدا تكيه كرده اند در هراس و ترس خواهند بود بخلاف آنها كه به خدا اعتماد دارند أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ

الْقُلُوبُ.

152- وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 209

آيه اشاره باول جنگ است كه پرچمداران كفار بدست امير المؤمنين عليه السّلام و ديگران كشته شدند، مسلمانان بر كفار حمله كرده، كفار رو بفرار گذاشتند، مسلمانان آنها را بزمين مى ريختند و آن باذن و تأييد خدا بود.

حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ جواب «اذا» در اينجا محذوف است مثل «غلبتم رفع عنكم النصر» يعنى وقتى كه از تصميم خود برگشتيد و در كار جنگ با هم اختلاف كرديد و سفارش پيامبر را ناديده گرفتيد، مغلوب گشتيد. اين هر سه جمله بآن پنجاه نفر تطبيق مى كند كه به فرماندهى عبد اللَّه بن جبير در سنگر «عينين» بودند آنها چون فرار كفار را ديدند به فكر غنيمت گرفتن افتادند و با فرمانده خود به منازعه پرداختند و دستور اكيد حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله را كه فرموده بوده بهيچ وجه از موضع خود دور نشويد ناديده گرفتند و فقط دوازده نفر با عبد اللَّه ماندند. سواره نظام دشمن حمله كرده و آنها را شهيد نمود و از پشت سر بر مسلمانان تاخت، مسلمين محاصره شدند، وضع ميدان عوض گرديد.

مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ بدنبال آن كه خدا به شما غلبه را كه دوست داشتيد نشان داد، در آن وقت بعضى از شما دنيا را مى خواست كه سنگر را رها كردند و بعضى آخرت مى خواستند كه در موضع خود ماندند ولى فايده نداشت، ضمنا معلوم مى شود كه علّت همه اينها حب دنيا بوده است. ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ

وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ظاهرا «ثم» مربوط است به «تحسونهم» يعنى: آنها را باذن خدا مى كشتيد سپس در اثر فشل و نزاع و عصيان، خدا شما را از قتل آنها باز داشت و در آن باز داشتن امتحان ديگرى پيش آمد و معلوم شد كدام از جان گذشته و كدام اهل فرار هستند، على هذا لام در «ليبتلى» به معنى غايت است، ولى هر چه بود خدا از خطايتان در گذشت كه خدا بر مؤمنان احسانگر است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 210

153- إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْراكُمْ «تصعدون» بقرينه جمله بعدى به معنى فرار كردن است يعنى ياد كنيد وقتى كه فرار مى كرديد و به كسى توجه نمى كرديد، پيامبر در آخرين قسمت فرار كنندگان (يا در آخرين دسته كه مقاومت مى كردند) شما را بطرف خود مى خواند.

نقل است كه آن حضرت فرياد مى كشيد

«ارجعوا الى عباد اللَّه ارجعوا الى انا رسول اللَّه»

ظاهرا اين فرار بدون توجه به ديگرى، آن گاه بود كه از پشت سر مورد حمله قرار گرفتند و يا آن وقت كه بعضى فرياد كشيدند: محمّد صلّى اللَّه عليه و آله كشته شد فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ.

مى شود گفت: «فاء» فقط براى ترتيب است نه نتيجه و مى شود گفت: نتيجه وَ لَقَدْ عَفا است، مراد از «غما» اندوه ندامت بر مخالفت رسول خدا و بر فرار از جنگ، و مراد از «بغم» غصه فوت غلبه و غصه كشتگان و زخميان است ما فاتَكُمْ پيروزى و غنيمت بود كه از دست رفت ما أَصابَكُمْ كشته

شدن و زخمى شدن است كه وارد گرديد، يعنى: پس از آن همه هزيمت خدا از فضل خود غصه ندامت را بعوض غصّه فوت نصرت به شما داد تا بر پيروزى از دست رفته و بر قتل و زخم پيش آمده محزون نباشيد. معلوم است كه اندوه اول كه از شكست و كشتگان داشتند مذموم و اندوه دوم پسنديده بود «1» وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ حاكى است كه در كوه بطرف آن حضرت برگشته و مستحق رحمت شده اند و در واقع توبه كرده اند.

154- ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ خواب سبب آرامش باطن و غفلت از اندوه است آنكه قلبش مضطرب است خوابش نمى برد، آنكه خوابش مستولى شد بآرامش رسيده است، صريح آيه است كه

__________________________________________________

(1) مطالب فوق از الميزان اقتباس شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 211

گروهى از ياران آن حضرت را در آن روز خواب گرفته است، آن بايد در وقتى بوده باشد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بيارى على عليه السّلام و ابو دجانه و چند تن ديگر، خود را بغار «احد» رسانيده، ياران آن حضرت وى را شناخته و بدورش جمع شده و مشركان از تعقيب صرف نظر كرده بودند و نيز آن در وقتى بوده كه از فرار و عصيان نادم شده و توبه كرده بودند. روايت شده كه خواب آنها را مى گرفت شمشير از دستشان مى افتاد، شمشير را بر مى داشتند باز مى افتاد، از ابو طلحه نقل شده مرا خواب مى برد بارها شمشير از دستم افتاد كه برداشتم. بهر حال آن نعمت بزرگى بود از جانب خدا.

وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ

بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ اين گروه كه به فكر خود بودند و خواب و آرامش آنها را نگرفت گروهى ضعيف الايمان بودند كه فكر مى كردند، دين حق با غلبه و يارى خدا توأم است و لازم بود كه شكست نخورند منظور از ظن جاهليت به نظرم همان مكه بود كه اهل مكه فكر مى كردند اسلام پيشرفت نخواهد كرد چنان كه فرموده: مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ حج/ 15 يا مثل همان ظنى كه در حمله احزاب كردند وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا احزاب/ 10 چون ديدند كه احزاب با آن وضع به مدينه حمله كرده اين گمان پيش آمد كه: آخر اسلام است و وعده: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ روم/ 60 غافر/ 55 و نظير آن جاى خود را نخواهد گرفت جمله يَقُولُونَ هَلْ لَنا ... بيان و عبارت اخراى ظن الجاهلّية است، بقول بعضى ها اين سخن را منافقان گفته اند و ظن جاهليت مال آنها است «1» اما سخن منافقان در آيات بعدى خواهد آمد اين ظن

__________________________________________________

(1) حتى بعضى عبد اللَّه بن ابى را نيز از گويندگان اين سخن نقل كرده اند حال آنكه عبد اللَّه از وسط راه برگشته بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 212

از ضعيف الايمانها بوده است. ولى در جنگ احزاب، منافقان و ضعيف الايمانها هر دو يك كلام بودند چنان كه فرموده: وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً احزاب/ 12.

جمله: قُلْ

إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ جواب آنهاست كه نه تنها امر نصرت بلكه همه كارها مربوط به خدا و در دست خداست و از جمله كارها، يارى كردن كسانى است كه خدا را يارى كنند وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ حج/ 40 و اين شما بوديد كه مسير نصرت را عوض كرديد.

يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا اگر اينها گروه اول باشند پا فراتر گذاشته و بجاى هَلْ لَنا ... گفته اند:

لَوْ كانَ لَنا ... و شايد، سخن عده ديگر باشد، بهر حال، گفتند: اگر از وعده نصرت چيزى با ما بود ديگر چرا اينطور قتل عام مى شديم؟ اين سخن نظير همانست كه در جنگ احزاب گفته شد: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً احزاب/ 12 سخن اول تشكيك و سخن دوم ترجيح جانب منفى است.

قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ به سخن و اشكال دوم در اينجا سه جواب داده شده است. اول: كشته شدن شما دليل آن نيست كه شما ناحقيد و وعده نا به شما داده شده است، بلكه شما از آمدن اجل حتمى غافليد، آنچه اسبابش فراهم شده بايد بيايد حتى اگر در خانه هايتان بوديد، آنها كه شهادت بر ايشان نوشته شده بود بطرف قتلگاه خود خارج مى شدند (هر چند كه وسيله آن را خودشان آماده كرده باشند چنان كه خواهد آمد مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ).

دوم: مسئله امتحان و آزمايش است خدا مى خواست از افكار و ادعاها كه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 213

داشتيد آزمايش

بشود و در ميدان عمل پياده گردد، چون ادعاها در عمل پياده شوند بعضى ها مصداق: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ ... و بعضى ها مصداق لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ ...

مى گردند و هر يك به نتيجه كار خود مى رسند.

سوم: اينكه بوسيله اين قربانيها راهتان مشخص و ايمانتان از آلودگيهاى شرك خالص مى گردد. هر چه با زحمت بدست آيند محبوبتر مى شود توحيد خالص آن است كه در راه آن خون نثار شود وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ آرى خدا از اول بدرون دلها آگاه است ولى بايد آنها در ميدان عمل آزمايش شوند تا هر كس به نتيجه عمل خود برسد. كار با آرزو، درست شدنى نيست.

155- إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ.

مقصود از «الجمعان» دو گروه مؤمنان و كفار مى باشند كه در «احد» با هم گلاويز شدند، اين آيه روشن مى كند كه علّت فرار فراريان گناهانى بود كه قبلا مرتكب شده بودند و شيطان از آن راه در آنها نفوذ كرد (معلوم مى شود گناه گذشته در هموار نمودن راه گناه آينده مؤثر است.) ولى خدا آن گناه را كه مرتكب شدند بخشيد چون او آمرزنده و بردبار است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 214

[سوره آل عمران (3): آيات 156 تا 160]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كانُوا غُزًّى لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (156) وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا

يَجْمَعُونَ (157) وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ (158) فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ (159) إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (160)

156- اى كسانى كه ايمان آورده ايد شما مانند آن كسان نباشيد كه كافر شدند و درباره هم قبيله هاى خود كه سفر مى كنند يا جنگجويان مى شوند، مى گويند: اگر پيش ما بودند نه مى مردند و نه كشته مى شدند، تا خدا اين را در دل آنها حسرتى كند خداست كه زنده مى كند و مى ميراند و خدا بآنچه مى كنيد داناست.

157- راستى، اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد آمرزش و رحمت خدا از آنچه مردم جمع مى كنند (براى شما) بهتر است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 215

158- و راستى اگر بميريد يا كشته شويد بسوى خدا محشور مى شويد.

159- در اثر رحمت خدا بآنها ملايم (مهربان) شدى اگر بد خلق و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند، آنها را ببخش و بر ايشان آمرزش بخواه و در كارها با آنها مشورت كن و چون تصميم گرفتى بر خدا اعتماد و توكل كن كه خدا متوكلان را دوست مى دارد.

160- اگر خدا ياريتان كند كسى بر شما پيروز نخواهد شد و اگر شما را رها سازد (خوار كند) كيست كه پس از او ياريتان كند پس مؤمنان بر خدا توكل كنند.

كلمه ها

ضربوا: ضرب: زدن. ضربت در ارض به معنى مسافرت كردن است.

غزى: غزو: خارج شدن

بجنگ. غازى: جنگجو جمع آن غزاة و غزى است.

حسرة: حسرت: اندوه و غم است بر آنچه از دست رفته. حسر در اصل به معنى كشف و انكشاف است.

تحشرون: حشر: به معنى جمع شدن است.

لنت: لين: نرمى. خواه در اجسام باشد يا نرمى خلق.

فظ: بد خلق. آن در اصل آب شكمبه حيوان است كه نوشيدنش بسيار سخت است.

انفضوا: فض: شكستن و پراكندن. انفاض: پراكنده شدن است.

شاورهم: مشورت كن با آنها. شور در اصل به معنى بيرون آوردن و مشورت خارج كردن رأى از مستشار است.

عزمت: عزم: تصميم گرفتن. قصد و اراده است.

توكل: اگر با «على» باشد به معنى اعتماد و اگر با «لام» به معنى قبول وكالت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 216

شرحها

منافق و كافر كه بمعاد عقيده ندارد، بزندگى دنيا سخت پاى بند است و مرگ را خسران و بدبختى مى داند، بر خلاف مؤمن كه شهادت در راه خدا بزرگترين افتخار او است، در اين آيات به مؤمنان سفارش شده كه از منطق منافق پيروى نكنند و بر كشتگان راه خدا دريغ نخورند، مرگ در راه خدا افتخار است نه خسران. سپس برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله توصيه شده كه با يارانش همبستگى داشته و با آنها در كارها مشورت كند و بر آنها سخت نگيرد و بموقع تصميم، بر خدا اعتماد نمايد.

156- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كانُوا غُزًّى لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا.

اين يك حكم كلّى درباره كافر و منافق است چون كسى از آنها در مسافرت بميرد يا در جنگ كشته شود، گويند: اگر بسفر

و يا جنگ نمى رفت اين وضع پيش نمى آمد حال آنكه اين اشتباه است اين فكر و گفته جز حسرت و اندوهى بر آنها نيست سفر و حضر دخالتى در مرگ ندارند لذا فرموده: لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ خدا مى خواهد اين منطق غلط را بر آنها حسرت و عذاب روحى گرداند. حق آن است كه حيات و مرگ در دست خداست و خدا بكار شما داناست لذا زنده ماندن با كفر و نفاق بضرر شخص و كشته شدن در راه خدا بنفع او است. كلمه «اخوان» راجع بهم قبيله بودن است و گرنه كافر با مومن برادر نيست.

157- وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ.

چه منطق مقدّسى؟!! يعنى اگر در راه خدا كشته شديد و يا در آن راه باجل تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 217

خود مرديد، آمرزش و رحمت خدا كه نصيب شما خواهد شد، از آنچه مردم جمع مى كنند و بخاطر آن دلخوشند، بهتر است ديگر چرا اندوه شهيدان را مى خوريد؟!! 158- وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ گر چه مرگ و قتل در اين آيه اعمّ از آن است كه در راه خدا باشد يا نه ولى چون خطاب بمسلمانان و در مورد «احد» است ظاهرا مراد هر دو در راه خدا بودن است. به نظرم اين آيه تأكيد آيه سابق است يعنى مرگ و قتل در راه خدا را خسران ندانيد زيرا كه در اين مرگ و قتل بسوى خدا جمع مى شويد و آن صلح و سعادت شماست.

در آيه

اوّل «قتلتم» در اوّل آمده زيرا كه راجع بوضع «احد» موضوعيّت داشته و «متمّ» در درجه دوّم است ولى در اين آيه كه «متمّ» اوّل آمده نظر به طبيعى بودن آن است و اللَّه اعلم.

159- فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فظّ كسى است كه بد خلق و سختگير باشد، چون علّت شكست «احد» اشتباه مسلمانان بود، جا داشت كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ديگر به آنها نرمش نشان ندهد، خدا در اينجا فرمايد: اشتباهى است شده، خدا آنها را آمرزيده، تو هم همان ملايمت و عطوفتى را كه داشتى ادامه بده، چون ملايمت بهترين عامل براى جمع كردن آنهاست و اگر از اوّل سخت گير بودى از اطرافت پراكنده شده بودند.

فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ.

يعنى از تقصيرشان در گذر، براى آنها از خداى مغفرت بخواه، و در كارهايت با آنها مشورت كن، و چون (پس از شور) تصميم گرفتى بر خدا اعتماد كن كه خدا اعتماد كنندگانش را دوست مى دارد. راجع به «شورى» در سوره شورى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 218

ان شاء اللَّه تعالى سخن خواهيم گفت.

160- إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.

در آيه گذشته خطاب برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود، در اين آيه به عموم دستور داده شده كه به خدا اعتماد كنند و بوعده هاى او اطمينان داشته باشند، علّت توكل آنست كه اگر خدا بگروهى يارى كند هيچ كس بر

آنها پيروز نخواهد شد و اگر خدا گروهى را خوار گرداند كسى ياريشان نتواند كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 219

[سوره آل عمران (3): آيات 161 تا 164]

اشاره

وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (161) أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (162) هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (163) لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (164)

161- هيچ پيامبر را نرسد كه خيانت كند، هر كه خيانت كند، خيانت شده را با خود در روز قيامت مى آورد، سپس بهر كس آنچه كرده تماما داده مى شود و آنها مظلوم نمى شوند

162- آيا پس آن كس كه پيرو رضاى خداست مانند كسى است كه قرين سخت خدا شده و جايگاهش آتش و بد سرانجامى است؟!

163- براى آنهاست درجاتى در نزد خدا و خدا بآنچه مى كنند بيناست.

164- خدا بر مؤمنان تفضل فرمود آن گاه كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان مبعوث كرد كه آيات خدا را بر آنها مى خواند و پاكشان مى كند و كتاب و حكمت تعليمشان مى دهد و حقا كه پيش از آن در گمراهى آشكار بودند.

كلمه ها

يغل: غلول (بر وزن علوم): خيانت. (قاموس قرآن).

توفى: توفّى از باب تفعّل به معنى اخذ بطور تمام و فعل مجهول آن به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 220

تمام داده شدن است.

رضوان: رضا، رضوان و مرضاة به معنى خوشنودى است.

سخط: (بر وزن فرس و قفل): غضب شديد كه موجب عقوبت است.

مأوى: جايگاه. آن از «اوى» به معنى نازل شدن و انضمام است.

مصير: صير: رجوع، انتقال

و تحوّل. مصير در اينجا اسم مكان است يعنى محلّ انتقال و تحوّل (سرانجام). انسان پس از ديدن تحوّلات بالاخره بجهنّم منتقل مى شود نعوذ باللّه منها.

من: منّت در اينجا به معنى نعمت است و آن در اصل به معناى قطع است (قاموس قرآن).

يزكيهم: تزكيه: پاك كردن است.

شرحها

خلاصه آيات فوق آنست كه: شكست «احد» از جانب مسلمانان بود، نمى شود گفت (نعوذ باللّه) پيغمبر در اين كار خيانت كرده و عدّه اى را بكشته شدن داده است، او پيوسته پيرو رضاى خداست، خدا او را بر مؤمنان تفضّل فرموده است كه از ضلالت نجاتشان داده و از آلودگى ها پاكشان گرداند. او پيرو رضاى خداست، ولى خائن قرين غضب خدا مى باشد.

161- وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ.

اين آيه دو حكم كلّى را بيان مى كند اوّل اينكه هيچ پيامبرى خيانت نمى كند، پيامبران معصومند خيانت از آنها معقول نيست. دوّم: هر كه در چيزى خيانت كند همان را روز قيامت با خود مى آورد (تا گواه خيانت او باشد) از ابن عباس و سعيد بن جبير و در روايت مجهول از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 221

نقل شده: قطيفه اى از غنائم «بدر» مفقود شد، بعضى احتمال دادند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن را برداشته است، آيه در ردّ آن نازل گرديد. اوّلا آيه درباره «احد» است ثانيا اين نقلها بسيار بعيد مى باشد در المنار و مجمع البيان روايتى نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از خيانت كردن نهى فرمود و اينكه شخص خائن، شتر و اسب خيانت شده را روز

قيامت با خود خواهد آورد و چون روايت از أبو هريره بود از نقلش منصرف شدم.

ظهور آيه آنست كه: چيز خيانت شده را با خود خواهد آورد، ممكن است اشاره به معلوم شدن خيانت باشد و اللَّه العالم. ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ يعنى: هر كس (از جمله آن خيانت كننده) اعمّ از آنكه نيكوكار باشد يا بدكار، عملش باو تمام و كمال داده مى شود نه نيكوكار مظلوم مى شود كه پاداش كم دريافت كند و نه بدكار، كه كيفر فزون به بيند. مقتضاى عدل همين است.

162- أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ:

يعنى: آن كس كه تابع رضاى خداست با آن كس كه قرين غضب خداست يكسان نيست، على هذا رسول خدا كه تابع رضاى خداست نمى شود خيانت كند و قرين غضب خدا گردد قياس مع الفارق است.

163- هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ.

اين درجات براى كسانى است كه تابع رضاى خدا باشند درباره بد كاران دركات گفته مى شود إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ نساء/ 145 و اگر هر دو گروه مراد باشد لا بد از باب تغليب است.

تقدير آيه «هم ذو درجات» است ممكن است پس از بازگشت اعمال و لا حق شدن بابدان، خود انسانها درجات باشند ولى در آيات ديگر لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 222

انفال/ 4 وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا انعام/ 132 آمده جمله وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ حاكى است كه درجات به تناسب اعمال خواهد بود. وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلًا اسراء/ 21 مراد از

عِنْدَ اللَّهِ ظاهرا خلود است.

164- لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

نظير اين آيه در سوره بقره (آيه 129 و 151) گذشت بآنجا رجوع شود مراد از «الكتاب» احكام شريعت و از «الحكمة» اخلاقيات است كه بانسان درك و معرفت مى دهند، از باب نامگذارى سبب باسم مسبّب «ان» مخفف «انّ» است مراد از آيه آن است كه: وجود پيامبر نعمت بزرگى است براى هدايت و پاك شدن و تكامل نمى شود درباره او بد بين بود كه نعوذ باللّه به مردم خيانت كرده باشد، در آيه:

هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ ... جمعه/ 2 بجاى «من انفسهم» «منهم» آمده است به نظر مى آيد مراد از آن همجنس بودن و بشر بودن است زيرا بهره كامل در صورتى است كه رسول با امّت خود هم جنس باشد، اين كلمه شامل هم زبان بودن و هم قوم بودن نيز هست نسبت به كسانى كه پيامبر ابتداء از ميان آنها برخاسته است، در آيه 8 سوره انعام روشن شده كه اگر پيامبر فرشته هم بود لازم بود به صورت بشر باشد و در آيه 95 سوره اسراء آمده: اگر ساكنان زمين و فرشتگان بودند پيامبرشان نيز از ملائكه مى شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 223

[سوره آل عمران (3): آيات 165 تا 171]

اشاره

أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أَنَّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (165) وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ (166) وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا

وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاتَّبَعْناكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ (167) الَّذِينَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (168) وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (169)

فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (170) يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ (171)

165- آيا و چون مصيبتى به شما رسيد، حال آنكه دو برابر آن را به كفار رسانده ايد، گفتيد: اين از كجاست؟ بگو: آن از جانب خودتان است، خدا بر همه چيز تواناست.

166- آنچه به شما روزى كه دو گروه تلاقى كردند، رسيد باذن خدا بود و تا مؤمنان را شناخته كند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 224

167- و تا معلوم كند آنها را كه منافق شده اند، بآنها گفته شد: بيائيد در راه خدا بجنگيد و يا از حريم خود دفاع كنيد، گفتند: اگر (اينكار را) جنگى مى دانستيم از شما پيروى مى كرديم، آنها در آن روز به كفر از ايمان نزديكتر بودند، به زبانهاى خويش چيزى را مى گفتند كه در دلشان نبود، خدا بآنچه نهان مى دارند داناتر است.

168- آنها كه خود از جهاد تخلف كردند، در خصوص برادرانشان گفتند: اگر از ما اطاعت مى كردند كشته نمى شدند، بگو: اگر راستگو هستيد مرگ را از خود كنار كنيد.

169- كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مپندار مردگانند بلكه

زنده هايى هستند كه در نزد پروردگار خويش روزى داده مى شوند.

170- بآنچه خدا از فضلش بآنها داده شاد و مسرور و درباره كسانى كه پشت سرشان بوده و هنوز بآنها نپيوسته اند خوشدل مى باشند كه ترس و غمى بر آنها نيست.

171- به نعمت و كرم مخصوص خدا و اينكه خدا پاداش مؤمنان را تباه نمى كند خرسند هستند.

كلمه ها

اصابتكم: صوب به معنى نزول و قصد است. بليّه و گرفتارى را از آن جهت مصيبت گويند كه انسان را قصد كرده و يا بر او نازل شده است، اصابه به معنى رسيدن و نازل شدن است.

انى: ظرف زمان و مكان است به معنى (كى- كجا) به معنى استفهام (چطور) نيز آيد منظور از آن در آيه مكان (كجا) است.

نافقوا: يعنى منافق شدند. نفق و نفاق در اصل به معنى خارج شدن يا تمام شدن است.

فادرءوا: درأ: دفع كردن. «درأه درأ: دفعه» فادرءوا يعنى دفع كنيد.

فرحين: فرح (بر وزن الف) شادمان. جمع آن فرحون است.

يستبشرون: ابشار و استبشار به معنى شاد شدن است، استبشار به معنى طلب شادى و بشارت دادن نيز آيد چنان كه در اقرب الموارد آمده: «استبشره به: بشّره» تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 225

ولى ظاهرا در هر دو آيه به معنى شاد شدن است.

شرحها

پس از بيان آنكه روشن شد: پيامبر خيانت نمى كند و بعثت او تفضّل خداوندى است، در اين آيات بيان شده: سبب اولى شكست، خود مسلمانان بودند، اذن و خواست خدا در مرحله دوم قرار داشته مثل: فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ صف/ 5. سپس عمل منافقين و سمپاشى آنها بعد از جنگ، بررسى گرديده و در آخر تصريح گشته كه: عموم مقتولين در راه خدا و از جمله كشتگان «احد» در پيش خدا زنده اند و روزى مى خورند و از اين پيش آمد ناراحت نيستند.

165- أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أَنَّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ.

گويند مراد از أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها اشاره بجريان «بدر» است كه مسلمانان هفتاد تن از كفار را كشته و

هفتاد تن را اسير كردند، استفهام براى ملامت است و «قلتم» جواب «لمّا» مى باشد يعنى: چون مصيبتى به شما رسيد حال آنكه دو برابر آن را به كفار رسانده بوديد، گفتيد: اين از كجاست؟ با آنكه ما حقيم و رسول خدا و وعده يارى خدا با ماست؟ جواب آنكه: اين شكست از جانب خود شما است كه تير اندازان سنگر را خالى كردند و شما نيز گريختيد، از زجّاج نقل شده: مراد آن است كه: شما هفتاد نفر را در «احد» كشتيد. اين سخن با إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ خوف مى سازد ولى اهل تاريخ گفته اند از كفار در «احد» فقط بيست دو نفر كشته شدند، إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ عجزى در خدا نيست علّت شكست از جانب شما بود، خدا باز به نصرت شما تواناست. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 226

166- وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ «1» اين اذن در مرحله دوم و در اثر خطاى آنها بوده نظير ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ توبه/ 127 ولى باز چند فايده داشت يكى اينكه: خدا بدان وسيله مؤمنان و اهل استقامت را آشكار نموده و شناساند، «ليعلم» به معنى آشكار كردن است.

167- وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا فائده دوم: شناساندن منافقان بود، نقل است وقتى كه عبد اللَّه بن ابى با سيصد نفر از اثناى راه به مدينه باز گشت عبد اللَّه بن عمر و انصارى بآنها گفت: بيائيد در راه خدا جهاد كنيد و از خدا بترسيد و پيامبرتان را تنها نگذاريد، يا لا اقل از حرم و وطن

خود دفاع كنيد كه دشمن در كنار شهر شما اردو زده است، گفتند لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناكُمْ: اين عمل خودكشى و رفتن به قتلگاه است، گويا منظورشان آن بود كه اين بيرون شدن را جنگ رفتن نمى دانيم بلكه خودكشى است، گويند: عبد اللَّه بن ابى گفت: او (رسول خدا) رأى مرا كه عقيده داشتم در مدينه بمانم نپذيرفت و رأى بچه ها را پسنديد.

ناگفته نماند: اين جريان پيش از وقوع جنگ بود حال آنكه: آيه شريفه شناخته شدن منافقان را از نتائج شكست مى داند، بنظر مى آيد: منظور از وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا آنها هستند كه در ميان مسلمانان بودند و مراد از وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا عبد اللَّه و ياران او مى باشند كه به مدينه برگشتند و يا در آيات، همه واقعه يك چيز حساب شده كه قبل از وقوع، شكست را نيز شامل است.

__________________________________________________

(1) «و ليعلم» عطف است به محذوفى، تقدير آن تقريبا چنين است: ليعلمكم ربط الاسباب و ليعلم المؤمنين تا خدا ربط علل و اسباب به شما ياد دهد و بدانيد كه عصيان و خالى گذاشتن سنگر سبب شكست است اين كار خواه از مؤمن باشد يا از كافر.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 227

هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ.

اينها با اين عمل بكفر نزديكتر شدند، ظاهرا منظورشان از برگشتن آن بود كه اسلام شكست خورده و ريشه كن گردد، خدا باين فكر كه مخفى مى داشتند آگاه است.

168- الَّذِينَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا.

اين سمپاشى منافقان بعد از واقعه «احد» بود، مراد از «اخوانهم» برادران نسبى منافقان است كه مؤمن

بودند و يا منظور، خويشى و هم قبيله بودن است مثل:

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً- إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ در جواب اين اشكال كه مى گفتند:

اگر سخن ما را قبول مى كردند مقتول نمى شدند، آمده: قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ يعنى: اگر مى توانيد با اين وسيله جلو مرگ را بگيريد از مردن خود نيز جلوگيرى كنيد با آنكه مرگ شما بالاخره خواهد آمد.

169- وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.

اين آيه جواب دومى است به سخن منافقان كه شهدا را نمى شود مرده دانست، خطاب در «لا تحسبن» به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است كه منافقان لياقت آن خطاب را ندارند. يعنى آنها كه در راه خدا كشته شدند ضرر و زيانى نديدند كه منافقان بگويند: لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا بلكه آنها به مقامى بس ارجمند رسيدند، آنها زنده ها هستند، و در جوار خدا كه در رضاى او كشته شده اند روزى داده مى شوند اين آيات و آيات بعدى به حيات برزخى دلالت صريح دارند كه در سوره بقره ذيل آيه 154 بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ مشروحا گفته شده، در اينجا نيز در «نكته ها» توضيحى خواهيم داد.

170- فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 228

بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

يعنى درباره خودشان از آنچه خدا داده شادمان و نسبت بآنها كه هنوز زنده اند مسرور هستند زيرا مى دانند كه ترس و غمى بر آنها نيست به عبارت ديگر وضع مؤمنان زنده نيز مايه خوشحالى آنهاست. قيد مِنْ خَلْفِهِمْ شايد مفيد آن

است كه زندگانى پشت سر مقتولين و در مسير آنها هستند.

ممكن است يَسْتَبْشِرُونَ به معنى بشارت دادن باشد چنان كه در «كلمه ها» گفته شد در اين صورت منظور آن است كه آنها از عالم برزخ بزنده ها بشارت مى فرستند كه ناراحت نباشيد و در مسير شهادت قدم برداريد كه براى شما خوف و غمى نيست. درباره جمله أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ در سوره بقره ذيل آيه شصت دو توضيحى داده شده است.

171- يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ.

در آيه گذشته: به صيغه ماضى فرموده: بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ... احتمال دارد اين آيه راجع بدوام فضل و نعمت خدا باشد، يعنى: نعمت و فضل فقط آن نيست كه خدا در برزخ بآنها داده است بلكه به نعمت و فضل مخصوص و دائمى آخرت نيز شادمان مى باشند و ايضا مسرور هستند به اينكه خداوند پاداش هيچ مؤمنى را ضايع و تباه نخواهند كرد.

نكته ها
برزخ:

اين آيات و آيات و رواياتى كه ذيل آيه: بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ بقره/ 154 آورده ايم از يك مقامى بس ارجمند و دوست داشتنى حكايت دارند.

خوشا بحال آنها كه در راه خدا كشته شده اند و يا آرزوى آن را دارند، آنها كه امروز در راه برقرارى عدالت و پياده شدن قرآن مجيد در ايران تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 229

و سائر جاها با طاغوت ها و ياران آنها مبارزه مى كنند در همان راهى هستند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و يارانش در آن بودند، هدف همان و عمل همان است. همان است.

لازم است مسلمانان روشندل و جوانان خداشناس اين

آيات را پشتوانه مبارزه خود قرار داده و در كوبيدن ظالمان و پياده كردن توحيد، هراسى بخود راه ندهند كه كار آنها «احدى الحسنيين» است اگر موفق شدند، جامعه را نجات داده و توحيد را پياده كرده اند و اگر كشته شدند در جوار رحمت خدا زنده اند و روزى خواهند خورد آرى: بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.

از حقيقت زندگى برزخى چيزى نمى دانيم مى توانيم، آن را بخواب تشبيه كنيم كه بعضى ها در خواب از همه چيز بى خبر هستند، بعضى ها در وحشت و كابوس و بعضى ها در شادى و نعمت كه مى بينند بآرزوهاى خود رسيده اند، ولى اين تشبيه خيلى ناقص است، جهان برزخ مانند خواب و خيال نيست بلكه يك واقعيت بسيار بزرگ است، تشبيه بخواب فقط مى تواند آن را تا حدى بر ما روشن گرداند، بهر حال مشروح عالم برزخ را ذيل آيه بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ بقره/ 154 توضيح داده ايم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 230

[سوره آل عمران (3): آيات 172 تا 175]

اشاره

الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ (172) الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ (173) فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ (174) إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (175)

172- كسانى كه دعوت خدا و رسول را پس از رسيدن شكست، قبول كردند براى نيكوكاران و تقوى پيشگان آنها پاداش بزرگى هست.

173- كسانى كه مردم بآنها گفتند: دشمنان، خود را براى حمله به شما جمع كرده اند از آنها

بترسيد (اين خبر) ايمانشان را افزود و گفتند: خدا ما را بس و نيكو وكيل است.

174- با نعمت و كرم خدا باز گشتند با آنكه بدى بآنها نرسيد، و از رضاى خدا پيروى كردند، خدا صاحب احسان بزرگى است.

175- آن (باز دارنده) شيطان است كه شما را از دوستانش مى ترساند از آنها نترسيد و از من بترسيد اگر مؤمن هستيد.

كلمه ها

استجابوا: استجابه و اجابه به معنى جواب دادن و پذيرفتن است.

قرح: زخم، شكست. (آل عمران/ 140) اصل آن به معنى خالص شدن تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 231

است، زخم را قرح گويند كه درد خالص دارد.

حسبنا: يعنى كافى است و بس است براى ما. آن در اصل به معنى حساب است چون كفايت را بحساب حاجت است.

سوء: بلاء و ناگوارى است.

ذلكم: همان ذلك است كه نسبت بطرف خطاب ذلكما و ذلكم گفته مى شود.

شرحها

پس از آنكه ابو سفيان با ياران خود از «احد» باز گشتند به محلّى به نام «روحا» «1» رسيدند در آنجا از بازگشتن پشيمان شده و يكديگر را ملامت كردند:

اين چه كارى است نه محمّد را كشتيد و نه دختران مدينه را باسارت گرفتيد!! ياران محمّد را كشتيد و آن گاه كه عده كمى از آنها باقى ماند دست از كشتار كشيديد.

بر گرديد تا باقى مانده را از بين ببريد.

اين خبر به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رسيد، آن حضرت خواست دشمن را بترساند، يارانش را به تعقيب ابو سفيان خواند و منادى آن حضرت اعلام كرد، فقط كسانى مى توانند در اين كار شركت كنند كه ديروز در ميدان «احد» حاضر بوده اند، هفتاد نفر با آن حضرت از مدينه خارج شده و در هشت ميلى مدينه به محلّى بنام «حمراء الاسد» رسيدند كه يكى از بازارهاى عرب بود.

عده اى از ياران آن حضرت زخمى بودند ولى با آن حال به تعقيب دشمن خارج شدند، در آنجا يكى از مشركان بنام «معبد خزاعى» بخدمت آن حضرت رسيد، قبيله خزاعه مسلمان و مشرك همه طرفدار آن حضرت بودند، معبد بآن حضرت گفت: شكست

شما در «احد» بر ما ناگوار بود، آن گاه بطرف روحاء حركت كرد، ديد ابو سفيان با يارانش قصد برگشتن به مدينه را دارند، ابو سفيان چون

__________________________________________________

(1) محلى بود در راه مكه كه از مدينه 40 يا 36 ميل فاصله داشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 232

معبد را ديد گفت: در پشت سرت چه خبر هست؟ گفت: محمّد با يارانش در تعقيب تو از مدينه خارج شده، قلبشان در عداوت تو يكپارچه آتش است، آنها كه در ميدان «احد» حاضر نبوده اند آنها نيز اين دفعه با او هستند و از عدم حضور در «احد» نادم شده اند و چنان به شما عداوت دارند كه نظير آن را نديده ام!! ابو سفيان فرياد كشيد: چه مى گويى واى بر تو؟!!!. معبد گفت: به خدا فكر مى كنم حركت نخواهى كرد تا پيشانى اسبان آنها را به بينى ابو سفيان گفت:

به خدا قسم ما عزم كرده ايم به مدينه باز گشته آنها را يكسره از بين ببريم. معبد گفت: من به خدا قسم تو را از اينكار نهى مى كنم، كثرت آنها چنان منقلبم كرد كه ناچار اشعارى در آن باره گفتم. ابو سفيان گفت چه اشعارى؟ معبد شروع بخواندن اشعارش كرد. گويند آن حضرت دستور داد شب در پانصد محل آتش روشن كردند تا ياران ابو سفيان از دور آتش ها را ديده و بپندارند كه مسلمانان زيادى در تعقيب آنها هستند.

بهر حال گفتار معبد كار خود را كرد، ابو سفيان از تصميم خود منصرف شده بسوى مكه براه افتاد، پس از روشن شدن قضيه، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از «حمراء الاسد» به مدينه باز گشتند. ابو سفيان در راه بكاروانى

از قبيله «عبد قيس» رسيد، گفت: بكجا مى رويد؟ گفتند به مدينه. گفت پيامى از من به محمّد برسانيد در عوض در بازار عكاظ شتران شما را پر از بار كشمش به شما مى دهم، چون محمّد را ديديد بگوئيد كه ما قصد برگشتن به مدينه را داريم تا آنها را ريشه كن كنيم. اهل كاروان اين سخن را در «حمراء الاسد» بآن حضرت و يارانش گفتند، آنها از شنيدن آن بيم نكرده و گفتند: حسبنا اللَّه ... ابو سفيان مى خواست مسلمانان را بهراس اندازد.

به نظر بعضى اين آيات راجع بجنگ «بدر صغرى» است كه ابو سفيان موقع برگشتن از «احد» برسول خدا گفت: سال آينده در «بدر» كه جوانان ما تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 233

در آن كشته شدند يكديگر را خواهيم ديد، سال بعد ابو سفيان با مشركان از مكه خارج شد تا به محلّى بنام «مجنّة» رسيد سپس رعب او را فرا گرفت. مردى بنام نعيم بن مسعود اشجعى را كه براى عمل عمره به مكه آمده بود گفت: من با محمّد قرار گذاشته ام كه در «بدر» با هم بجنگيم ولى امسال، قحطى است، فكرم آن است كه امسال بجنگ نرويم، مى ترسم محمّد از مدينه خارج شود و مرا در آنجا نبيند و آن بر جرأت او و يارانش بيافزايد، تو به مدينه برو و آنها را از جنگ باز دار در عوض ده شتر جايزه خواهى گرفت كه بدست «سهيل بن عمرو» بتو تحويل مى شود نعيم بن مسعود وارد مدينه شد، ديد مسلمانان تدارك جنگ مى بينند گفت:

بد نظرى داريد آنها بديار شما آمدند و بسيارى از شما را كشتند، اكنون مى خواهيد بطرف آنها

خارج شويد به خدا قسم كسى از شما زنده نمى ماند. اين سخن مسلمانان را ناراحت كرد، حضرت فرمود: به خدا اگر فقط خودم هم باشم براى جنگ خارج خواهم شد، مسلمانان شجاع با آن حضرت خارج شدند تا به «بدر صغرى» كه آب بنى كنانه بود رسيدند و بانتظار ابو سفيان نشستند ولى از ابو سفيان خبرى نشد و چون در آنجا بازارى بمدت هشت روز دائر بود، داد و ستد كرده و در مقابل يك درهم دو درهم سود بردند و سپس به مدينه باز گشتند.

در تفسير آلاء الرحمن فرموده: قول اول آن طور كه ما ديده ايم از اكثر مفسران نقل شده و مضمون اكثر روايات فريقين همين است، وجه ثانى از ابن شهاب و عكرمه و مجاهد نقل شده و در مجمع البيان فرموده: اين را ابو الجارود از امام باقر عليه السّلام نقل كرده و ابو الجارود ضعيف است قمى در تفسير خود بقول اول اعتماد كرده و شيخ در تبيان آن را اختيار كرده است، اينك آيات:

172- الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 234

يعنى آنها كه در تعقيب دشمن، دعوت خدا و رسول را قبول كردند، و آن بعد از شكستى بود كه ديده بودند، لفظ «للَّه» حاكى است كه دستور تعقيب بآن حضرت وحى شده بود، «1» لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا .... نشان مى دهد كه صرف اجابت و خارج شدن كافى نيست بلكه اين دو وصف نيز لازم است، اين از ملاحظات عجيب قرآن است كه هيچگاه هدف خدايى را فراموش نمى كند.

173- الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ

إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ مراد از «الذين» لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا در آيه سابق است، مراد از «الناس» دوم، لشگريان ابو سفيان و از «الناس» اول جاسوسان مشركين و منافقان يا قافله «عبد قيس» است كه در حمراء الاسد به مسلمانان گفتند: ابو سفيان و لشگريانش خودشان را براى برگشتن به مدينه آماده كرده از آنها بترسيد، اين سخن ايمان مسلمانان را افزود، ظاهرا افزون شدن ايمان بدان علّت بود كه گفته رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عملا ثابت شد كه ابو سفيان چنان نظرى داشته است. بهر حال آنها بيمى بخود راه ندادند و گفتند: خدا ما را بس و او بهترين كار ساز است.

اگر آيات راجع به جريان «بدر» صغرى باشد مراد از «الناس» اول، نعيم بن مسعود اشجعى است كه در نقل قصه آن روشن گرديد. در مجمع البيان آن را بامام صادق و امام باقر عليهما السّلام نسبت داده است.

174- فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ شايد مراد از «نعمة» زيادت ايمان و از «فضل» غلبه و برترى باشد يعنى با مزيد ايمان و غلبه بر دشمن بشهر خود باز گشتند با آنكه ناگوارى بآنها نرسيد و در اين خارج شدن، از رضاى خدا پيروى كردند وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ در

__________________________________________________

(1) چنان كه در صافى از تفسير قمى نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 235

اثر فضل عظيم خدا بود كه آن چهار عنايت شامل حالشان شد.

175- إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ «1» ظاهرا مراد

از «ذلكم» همانها هستند كه مؤمنان را از آمدن ابو سفيان مى ترسانيدند يعنى آن باز دارنده يا باز دارندگان، شيطان هستند كه مؤمنان را از اولياء خود مى ترسانند از آنها نترسيد و از من بترسيد اگر به من وعده هاى من ايمان داريد.

__________________________________________________

(1) لفظ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ تقديرش «يخوفكم باوليائه» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 236

[سوره آل عمران (3): آيات 176 تا 179]

اشاره

وَ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً يُرِيدُ اللَّهُ أَلاَّ يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (176) إِنَّ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِالْإِيْمانِ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (177) وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (178) ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ (179)

176- كسانى كه در كفر شتاب مى كنند محزونت نكنند كه آنها به خدا ضررى نمى زنند، خدا مى خواهد براى آنها بهره اى در آخرت قرار ندهد و براى آنها است عذابى بزرگ.

177- كسانى كه كفر را بايمان خريدند هرگز به خدا ضررى نرسانند و براى آنها است عذابى دردناك.

178- كسانى كه كافر شدند گمان نكنند مهلتى كه بآنها مى دهيم بصلاحشان است، فقط مهلت مى دهيم كه گناه بيافزايند و آنها راست عذابى خوار كننده.

179- كار خدا آن نيست كه مؤمنان را در اينحال كه شما قرار داريد واگذارد تا پليد را از پاك جدا كند و كار خدا آن نيست كه شما را از

غيب مطلع كند، (و بر اينكار) از فرستادگان خويش آنكه را بخواهد مى گزيند، به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد اگر ايمان آورديد و تقوا داشتيد براى شماست پاداش بزرگ.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 237

كلمه ها

يسارعون: مسارعه در اينجا به معنى مبالغه است يعنى: سخت شتاب و تلاش مى كنند.

حظا: حظ به معنى نصيب و بهره است.

نملى: املاء در اصل به معنى اطاله مدت و آن عبارت اخراى مهلت دادن است: «الاملاء: الامهال و التأخير فى المدة».

ليذر: در زبان عرب ماضى و مصدر و اسم فاعل از آن بكار نمى رود و بجاى آن ترك، ترك و تارك گويند. «ليذر» در آيه به معنى ترك كردن است.

خبيث: خبث (بر وزن قفل): ناپاكى، پليدى. خبيث: ناپاك و پليد است.

طيب: پاكيزه دلچسب است.

ليطلعكم: طلوع و مطلع: آشكار شدن. و آشكار كردن. لازم و متعدى بكار مى رود «ليطلعكم» يعنى تا آگاه كند شما را.

يجتبى: اجتباء: برگزيدن جبى در اصل به معنى جمع كردن و اجتباء جمع كردن براى برگزيدن است.

شرحها

دقت در آيات نشان مى دهد كه از تتمه آيات «احد» باشند، در اين آيات برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تسلّى داده شده كه از اين پيش آمدها ناراحت نباشد، كفار مى توانند باو و يارانش صدمه برسانند ولى دين او باقى خواهد ماند، و اين شكست امتحانى شد تا پاك از ناپاك شناخته شود. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 238

176- وَ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً.

يعنى اينها كه در كفر اين همه شتاب و عجله بخرج مى دهند محزونت نكنند لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ حاكى است كه ضررى بدين و قرآن نخواهند رسانيد ظاهرا منظور آن باشد كه بتو و يارانت ضرر مى زنند اما به مرام تو نتوانند صدمه بزنند. يُرِيدُ اللَّهُ أَلَّا يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ علّت اين اراده همان سرعت و شتاب در

كفر است و گرنه خدا با كسى غرضى ندارد إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ يونس/ 44 ولى چون مردم از حق رو گردان شدند خدا رو گردانشان مى كند فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ.

177- إِنَّ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِالْإِيْمانِ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ اين آيه از آيه اولى اعم است يعنى: نه فقط مسارعين در كفر بلكه همه آنها كه كفر را با ايمان عوض كردند و بر خلاف نظر خدا زندگى مى كنند به خدا ضررى نخواهند زد بلكه كفر آنها فقط بعذاب اليم خودشان خواهد انجاميد.

178- وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ اين آيه جواب سؤالى است كه از آيه قبلى ناشى مى شود و آن اينكه:

اگر كفار به خدا ضررى نمى توانند بزنند، پس چطور شده كه بر خلاف نظر خدا هر كارى مى كنند و صدمه اى نمى بينند؟ آيا اين ضرر رساندن به خدا و غرض خدا نيست؟

جواب آنكه: كفار اين مهلت را براى خود توفيق و ضرر به خدا تلقى نكنند، بلكه سنت خدا آن است كه بانسان مهلت بدهد تا از گناه اشباع شود و بعذاب خوار كننده برسد (و يا بر گردد و توبه كند و مجالى براى تفكر داشته باشد) تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 239

و اگر بنا باشد خدا بفوريت در مقابل عمل، بنده را مؤاخذه كند مصداق اين آيه مى شود: وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ نحل/ 61.

179- ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ.

مراد از

«انتم» ظاهرا مسلمانان هستند كه با منافقان و سست ايمانها مختلط شده بودند يعنى: سنت و طريقه خدا آن نبوده (يا آن نيست) كه مؤمنان را با منافقان و ضعيفان مختلط بگذارد و به اسلام قولى كفايت كند بلكه بايد فراز و نشيب ها بيايد و مردم با عمل آزمايش شوند تا همه بميزان عمل و لياقت خود، پاداش و كيفر به بينند و پاك و ناپاك از هم شناخته گردد. در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اينكه: چه مى شد خدا پاك و ناپاك را بدون امتحان عملى بوسيله علم غيب شناخته مى كرد؟ در جواب فرموده: وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ كار خدا اين نبوده كه شما را به غيب مطلع گرداند بلكه راهش همان ميدان عمل است چون كيفرها و پاداش ها در مقابل عمل مى باشد، علم غيبى بدون عمل در كيفر و پاداش دخلى ندارد. وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ ظاهرا جمله معترضه است، يعنى خدا براى دانستن غيب فقط از پيامبران خود انتخاب مى كند عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ جن/ 26.

فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ.

پس به خدا و پيامبرانش در آنچه امر و نهى مى كنند تسليم شويد كه در صورت ايمان و تقوى پاداش بزرگى در انتظار شماست.

نكته ها
اشاره

امتحان: امتحان در واقع، پياده شدن افكار و عقائد در ميدان عمل است، اگر بنا باشد كه انسان پاداش يا كيفر بيند و تعالى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 240

و پيشرفت داشته باشد، اين كار جز با آزمايش در ميدان عمل امكان ندارد، لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا

ما سَعى اينكه خدا مى خواهد حقائق مردم با آزمايش شناخته شود عبارت اخراى آن است كه مردم در مسير تكامل قدم بردارند و راهى جز آن نيست أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ.

مهلت بد كاران:

دنيا، دنياى تدريج است، همه مقدمات بتدريج به نتيجه مى رسند، دانه گندم اگر در پائيز كاشته شود بعد از 9 ماه سنبل مى دهد، نطفه انسان پس از 9 ماه بصورت انسان متولد مى شود، اگر كسى بما ظلم كند مى خواهيم در همان حال از بين برود ولى نظر خدا آن نيست خدا او را براى بدبختى نيافريده بايد مجال و مهلت داشته باشد، يا از ظلم اشباع شده و مستحق عذاب گردد و يا توبه كرده راه نجات در پيش گيرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 241

[سوره آل عمران (3): آيات 180 تا 185]

اشاره

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (180) لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ (181) ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (182) الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (183) فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جاؤُ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنِيرِ (184)

كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (185)

180- كسانى كه بر آنچه كه خدا از فضل خود داده، بخل مى ورزند، گمان نكنند كه بخل به نفع آنهاست، بلكه به ضرر آنهاست، آنچه بخل كردند روز

قيامت طوق گردنشان خواهد بود، ميراث آسمانها و زمين براى خداست، خدا بآنچه مى كنيد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 242

داناست.

181- خدا گفتار كسانى را كه گفتند: خدا فقير است و ما توانگرانيم شنيد، آنچه را كه گفتند و اينكه پيغمبران را بنا حق كشتند ثبت خواهيم كرد و خواهيم گفت: بچشيد (مزه) عذاب سوزان را.

182- اين براى كارهايى است كه دستهاى شما از پيش فرستاده و خدا به بندگان ستمگر نيست.

183- كسانى كه گفتند: خدا بما توصيه كرده به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم تا براى ما قربانيى بياورد كه آتش آن را بخورد. بگو: پيش از من پيامبرانى به شما معجزات و چيزى را كه گفتيد، آوردند اگر راستگو هستيد چرا آنها را كشتيد؟!

184- پس اگر تو را تكذيب كنند پيش از تو پيغمبرانى تكذيب شدند كه معجزات، زبورها و كتاب روشنى بخش آوردند.

185- همه كس چشنده مرگ است، اجرهايتان را در روز قيامت تمام داده مى شويد، هر كه از آتش كنار شده و داخل جنت شود حقا كه نجات يافته، زندگى اين جهان جز متاع فريبنده نيست.

كلمه ها

يبخلون: بخل: ضد سخاوت. و امساك در جايى است كه نبايد امساك شود سيطوقون: طوق آن است كه در گردن گذاشته شود خلقتا مثل طوق كبوتر، يا صنعتا مثل طوق طلا، «يطوقون» يعنى طوق زده مى شوند، طوق و طاقت به معنى قدرت نيز آيد.

ميراث: وراثت وارث: منتقل شدن مالى است از كسى به كسى بدون خريدن، مال ميت را ميراث، ارث و تراث گويند.

الحريق: سوزاننده. (فعيل به معنى فاعل است).

ظلام: بسيار ظلم كننده (صيغه مبالغه است).

عبيد: بندگان. مفرد آن عبد است، راجع به عباد و عبيد رجوع

شود تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 243

به قاموس قرآن.

عهد: عهد در اينجا ظاهرا به معنى توصيه و دستور است. گرچه با پيمان نيز مى سازد.

قربان: قربان در اصل مصدر است به معنى نزديك شدن مثل عدوان و خسران و نيز اسم بكار مى رود و آن هر كار خيرى است كه بنده بوسيله آن به خدا نزديك مى شود مثل نماز و غيره و در اصطلاح ذبيحه عبادت را قربان گويند.

زبر: زبر جمع زبور است، كتاب حكمت و اخلاق را زبور گويند.

ذائقه: ذوق: چشيدن. ذائق: چشنده. مؤنث آن ذائقه است.

زحزح: تزحزح: كنار شدن و كنار كردن است لازم و متعدى هر دو آيد.

غرور: غرور (بضم- غ): فريب دادن (و بفتح- غ): فريب دهنده، در اين آيه به معنى فريبنده (مصدر از براى فاعل) يا فريفتن آمده است.

شرحها

آيات فوق با آيات «احد» بى تناسب نيست، زيرا در جهاد، پيوسته مسئله انفاق مال و تجهيز لشگريان مطرح است، جهاد عبارت اخر اى تلاش با مال و جان است، لذا مناسب بود مسئله انفاق و بخل بررسى شود و سخن يهود كه مى گفتند:

خدا فقير است و ما بى نياز، نقل و ردّ گردد، گفته هاى ديگر يهود ظاهرا باقتضاى مقام پيش آمده است.

180- وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ «هو» راجع به بخل است كه از «يبخلون» فهميده مى شود، «خيرا» تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 244

مفعول دوم «يحسبن» است يعنى: آنها كه بخل مى كنند گمان نكنند بخلشان به خير آنهاست، بلكه اينكار بضرر آنهاست. زيرا سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ زيرا چيز بخل شده را روز قيامت به صورت طوق در

گردن خواهند گرفت، استفاده انسان از دنيا فقط همان است كه مى خورد و مصرف مى كند، شخص بخيل نسبت بآنچه بخل مى كند و نگاه مى دارد حمالى بيش نيست، در آخرت نيز حمال همانها خواهد بود ولى با احساس سنگينى طاقت فرسا، على هذا ميان عذاب و عمل تناسب عجيبى وجود دارد، و يا اينكه آنچه در ذمه آنها مانده همانها روز قيامت بر آنها بار شده و سنگينى شديد آنها را احساس خواهند كرد، از اينجا معلوم مى شود كه منظور از آيه صدقات واجبه است چنان كه در روايت بزكوة واجبى تفسير شده است و اگر شامل صدقات مستحبى باشد شايد سنگينى آنها طاقت فرسا نباشد وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ظاهرا دليل دوم است براى شر بودن بخل: چون بالاخره همه خواهند مرد و همه چيز به خدا خواهد رسيد و مانعان صدقات به كيفر خويش خواهند رسيد و خدا از اعمالشان آگاه است. چرا آنچه را كه مال خداست و بالاخره به خدا خواهد رسيد در راه خدا خرج نمى كنند؟! 181- لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ بقرينه وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ گوينده اين سخن يهود است. و اين ملعبه كردن مسئله انفاق است كه براى پر كردن شكافهاى جامعه و تعديل ثروت وضع شده است، بقولى: چون آياتى از قبيل مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً را شنيدند در مجمع البيان و غير منقول است كه: ابو بكر نامه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را پيش يهود بنى قينقاع برد و در آن بنماز خواندن، زكاة دادن و اينكه

بخدا قرض دهند (انفاق كنند) امر شده بودند، ابو بكر به مدرسه آنها وارد شد و اين پيام را رسانيد، معلّم كه «فنحاص» يهودى بود گفت: معلوم مى شود: خدا فقير است كه از ما قرض مى خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 245

سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ يعنى هم اين گفته شان را مى نويسيم و هم كشتنشان پيامبران را «سنكتب» حاكى است كه اين سخن را از روى مسخره گفته اند و مى دانستند كه خدا فقير نيست و گر نه جواب استدلالى داده مى شد، اينكه قتل پيامبران در رديف اين سخن آمد حاكى است كه بازى با كلام پيامبر مثل بازى با جان پيامبر است. «بغير حق» مى رساند كه از روى عمد مى كشتند نه از روى خطا و اشتباه. (قتل انبياء بدست يهود در سوره بقره نقل شده است) چنان كه بنى اميه و بنى عباس امامان را مى كشتند و طاغوتهاى اين زمان مجتهدان و مردان مجاهد و جوانان مبارز را مى كشند و بزنجير مى زنند. وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ يعنى: در مقابل اين سخن و آن كشتار.

182- ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ يعنى اين عذاب دو علت دارد يكى اينكه كيفر عمل تو است ديگرى اينكه خدا به بندگان ظلام نيست. تعبير وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ مجموعا پنج بار در قرآن مجيد آمده است: آل عمران/ 182، انفال/ 51، حج/ 10، فصلت/ 46، ق/ 29، در سوره فصّلت چنين آمده: مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ ظاهرا منظور آن است كه اگر خدا نيكوكار و بدكار را با اعمال خود

كيفر و پاداش نمى داد درباره بدكاران، اهمال نظام اعمال مى شد و درباره نيكوكاران زحمت بى حاصل و آن جز ظلام بودند نبود و چون خدا ظلام نيست لذا هر كس را مطابق عملش مجازات مى كند على هذا لفظ «ظلام» به مناسبت محل آمده، نه اينكه مبالغه در نفى ظلم باشد و يا اگر خدا ظلم كوچكى هم بكند نسبت به كثرت انسانها ظلام خواهد شد چنان كه گفته اند، لذا شمول «عبيد» بر نيكوكاران بيشتر از بدكاران است.

183- الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 246

يعنى: كسانى كه گفتند: خدا فقير است و پيامبران را كشتند همانها گفتند:

خدا بما توصيه كرده به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم تا بما قربانيى بياورد كه آتش آن را بخورد، بنظر مى آيد مرادشان از بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قربانى است كه سوختنى باشد، زيرا از جمله احكامشان آن بود كه بعضى از قربانيها را مى سوزاندند «1» و چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ذبيحه امر بخوردن فرمودند نه سوزاندن، يهود در مقام رد گفتند: خدا بما عهد كرده به پيامبرى ايمان آوريم كه بسوزاندن قربانى حكم كند، (استفاده از المنار).

اما اكثر مفسران گفته اند: منظور آن است كه آتشى از آسمان بيايد و قربانى را بسوزاند و در انبياء گذشته جمله اى از معجزه آن بود كه آتش سفيدى از آسمان آمده قربانى را مى سوزاند. ولى اين بعيد است و ما را در اين باره بحثى است كه انشاء اللَّه ذيل آيه 27 از سوره مائده إِذْ قَرَّبا قُرْباناً ... خواهد آمد. قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّناتِ وَ

بِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ مرد از «بينات» معجزات است و از بِالَّذِي قُلْتُمْ قربانيى است كه آتش آن را مى سوزاند، قرآن در اينجا تصديق مى كند كه چنان قربانيى در بنى اسرائيل بوده است، منظور يا ذبيحه است كه آن را مى سوزاند و يا بطريق اعجاز آتش آن را مى خورد، براى نگارنده قبول هر دو مشكل است چرا ذبيحه حلال سوزانده شود؟! و چرا معجزه، قربانى حلال و مورد استفاده را بسوزاند؟! و اللَّه اعلم.

يعنى: شما در قبول پيامبر اسلام عذر مى تراشيد زيرا پيامبرانى را كه چنان قربان آوردند بعوض قبول كردن بقتل رسانديد.

184- فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جاءُو بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنِيرِ منظور از «بينات» معجزات و از «زبر» ظاهرا اخلاقيات و از «كتاب»

__________________________________________________

(1) رجوع شود به قاموس كتاب مقدس لغت قربان و تورات سفر لاويان فصل اول.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 247

احكام اصول و فروع است، «منير» وصف كتاب است به معنى روشن يا روشنى دهنده كه كتابها راه خدا را روشن و آشكار مى كنند. اين آيه تسليتى است برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه علّت تكذيب اينها آن نيست كه تو ناحقى بلكه انكار حق عادت مردم كم رشد و تربيت نشده است چنان كه با پيامبران گذشته نيز همان معامله را كردند.

185- كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ شايد آيه تسليت ديگرى باشد براى آن حضرت، و مؤمنان در مقابل تكذيب يهود، يعنى بالاخره مرگ همه هواها را خالى خواهد كرد و در كمين همه است.

طبرسى، زمخشرى و بيضاوى «اجور» را شامل جزاء اعمال نيك و بد هر

دو دانسته اند «1» در اين صورت خطاب «توفون» به همه انسانهاست، يعنى همه خواهند مرد و همه پاداش و كيفر كامل خود را در آخرت دريافت خواهند كرد.

فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ نجات فقط براى كسى است كه بوسيله دريافت اجر از آتش كنار شده، داخل بهشت شود وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ زندگى دنيا جز متاع فريفتن يا فريبنده اى بيش نيست كه انسان را بهر كار بد وا مى دارد.

نكته ها
عذرهاى بيجا:

انسانهاى غافل و بى خبر از نظامات جهان، به جاى آنكه در مقابل رهبران راستين خاضع شده و با رهبرى آنها با نظام جهان همگام گشته و راه تكامل را در پيش گيرند، عذرهاى بيجا مى آورند، و ضررى جز به خود و جامعه نمى زنند و زندگى خود و ديگران را به جهنم سوزان مبدل مى كنند.

__________________________________________________

(1) رجوع شود به قاموس قرآن (اجر).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 248

«انفاق:» در مقام انفاق فقط همين بس كه انسان بداند همه كسانى كه در روى زمين آفريده شده اند حق حيات دارند، خداوند وسائل زندگى را براى همه به وجود آورده و مى آورد، انسانها بايد به حكم يك خانواده باشند رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: خوشا بحال كسى كه از سخن گفتن بسيار باز ايستد و زيادى مال خويش را انفاق كند، اين سخن براى كسانى كه حقيقت دنيا را كه درك كرده اند بس دلنشين و بآنها كه در شرايط طاغوتى زندگى مى كنند گران است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 249

[سوره آل عمران (3): آيات 186 تا 189]

اشاره

لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (186) وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ (187) لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (188) وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (189)

186- در مالها و جانهاى خود امتحان خواهيد

شد و از اهل كتاب و مشركان ناهنجار بسيار خواهيد شنيد و اگر استقامت ورزيد و تقوى كنيد، آن دو از كارهاى مطلوب مى باشند.

187- و چون خدا از آنها كه كتاب داده شده اند، پيمان گرفت كه حتما كتاب را به مردم بيان كنيد و آن را نهان نكنيد، آنها پيمان را به پشت سر انداخته اند و آن را به بهايى اندك فروختند پس چه بد است آنچه (با پيمان) عوض مى كنند.

188- گمان مكن در نجات هستند كسانى كه بآنچه (اذعان) كرده اند شادمانند و خوش دارند براى آنچه نكرده اند ستوده شوند، مپندارشان كه از عذاب در نجات باشند براى آنهاست عذابى دردناك.

189- حكومت آسمانها و زمين براى خداست و خدا بهر چيز تواناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 250

كلمه ها

لتبلون: يعنى امتحان مى شويد. بلى (بر وزن علم) به معنى فرسوده شدن است، امتحان را از آن، ابتلاء گويند كه گويى ممتحن، امتحان شده را فرسوده و خسته مى كند.

عزم: قصد. اراده. تصميم. آن در آيه به معنى معزوم و مطلوب (مصدر بمعناى مفعول) است در كشاف گويد: «مما يجب العزم عليه من الامور.»

ميثاق: پيمان اكيد. ماده وثاق (بفتح و كسر واو) به معنى بستن و آنچه با آن مى بندند آمده است.

نبذوه: نبذ: انداختن و ترك كردن چيزى از روى بى اعتنايى است.

وراء: به معنى «پس» و «پيش» هر دو آيد در آيه به معنى «پس» است.

ظهورهم: ظهر: پشت. جمع آن ظهور است.

يفرحون: فرح: شادى توأم با تكبر. لذا گويند در شادى مذموم بكار مى رود.

يحمدوا: يعنى: ستايش شده و ستوده شوند.

مفازه: نجات و محل نجات. مصدر و اسم مكان است در آيه ظاهرا مكان مراد است.

ملك: (بر وزن قفل): در

استعمال قرآن به معنى حكومت و اداره امور است.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه رسيدن به هدف توأم با مشكلات است، هيچ امّتى بدون فداكارى قادر به پياده كردن مرام خود نيست، اگر قومى تقوى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 251

و استقامت داشته باشند پيروزيشان حتمى است. و نيز روشن شده كه اهل كتاب در باطن به حق بودن اسلام معتقدند فقط حب جاه و مال زبانشان را لال كرده است. در پايان، وصفى از مدعيان باطل و تهديدى راجع بايشان آمده است.

186- لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً گفته شد كه پياده شدن يك مكتب و پيشرفت آن احتياج ببذل مال و جان دارد، جمله اول اين مطلب را به مسلمانان ياد آورى مى كند، اين امتحان در راه آرمان اسلامى همان پياده شدن عقيده در ميدان عمل است، تحمل گفته هاى باطل و تبليغات سوء نيز ضرورى است، لازم بود بجاى «اذى» لفظ «قولا» آيد زيرا قول شنيدنى است نه اذيت، ليكن چون اذيت، نتيجه قول است، نتيجه در جاى مقدمه آمده است (مسبب در جاى سبب).

مجمع البيان نقل مى كند: آيه درباره يك يهودى سرشناس (كعب بن الاشرف) نازل شد، او پيامبر اسلام و مؤمنان را با اشعار مسخره مى كرد، مشركان را بر عليه مؤمنان تحريك مى نمود و زنان مسلمان را به عشقبازى ياد مى كرد رسول خدا فرمود: كيست كه مرا از او راحت كند؟ محمّد بن مسلمه گفت: من يا رسول اللَّه، او با تنى چند خارج شده و كعب بن الاشراف را «ترور» كرده، نزديكيهاى صبح، سرش را پيش

آن حضرت آوردند و او مشغول نماز بود، اين قضيه در مغازى واقدى و سيره ابن هشام در فصل مستقلى نقل شده است (پس در اسلام «ترور» چنان اشخاصى جايز است).

وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ يعنى: استقامت و تقوى در مقابل امتحان و تحمل اذيت از كارهاى مطلوب و محكم است كه شخص را به هدف خويش مى رساند.

187- وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 252

وَ لا تَكْتُمُونَهُ

آيه صريح است در اينكه: خدا بوسيله پيامبران از اهل كتاب پيمان گرفت كه تورات و انجيل و از جمله، بشارات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را بر مردم بخوانند و بيان كنند و آنها را نهان دارند، ولى فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا ضمير «نبذوه» ظاهرا راجع به «ميثاق» است يعنى عهد خدا را پشت سر انداختند و آن را با بهايى اندك (جاه و مال) عوض كردند، داناى هر امّت كه چنين كند، مشمول اين آيه است، مطلب منحصر باهل كتاب نيست فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ بد چيزى است آنچه با عهد خدا، عوض كردند. در مجمع البيان از على عليه السّلام نقل شده: خدا اول از دانايان پيمان گرفت كه تعليم دهند، سپس از نادانان پيمان گرفت كه تعليم يابند «1».

188- لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا مفعول دوم «لا تحسبن» كلمه «فائزين» است چنان كه از ذيل آيه بدست مى آيد، اين آيه اولا عمل يهود را مجسم مى كند كه بكار نفاق و تحريف كتاب شادمان بودند و مى خواستند بى جهت، مورد

ستايش قرار گيرند، ثانيا با لحن عمومى كه دارد، وضع بدكاران و طاغوتهاى هر امّت را نشان مى دهد كه از كار باطل و فاسد و مفسد خود شادمان هستند و مى خواهند بيجا و بى جهت مورد ستايش و پذيرش همگان باشند، در اين آيه، پيامبر و هر انسان با و جدان مخاطب قرار داده شده كه گمان نكنند چنان كسانى از عذاب رهايى خواهند يافت آرى: فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

189- وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ

__________________________________________________

(1) «ما اخذ اللَّه على اهل الجهل ان يتعلموا حتى اخذ على اهل العلم ان يعلموا»

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 253

ظاهرا چنان كه در المنار گفته، اين آيه راجع به همه آيات قبلى است. در آيات گذشته وعده داده شد كه در صورت صبر و تقوى مؤمنان فائق خواهند شد و كسانى كه به باطل دلخوشند و خوش دارند بيجا ستوده شوند، عذاب اليم در كمين آنهاست. در اين آيه استدلال شده كه مسئله همين است زيرا حكومت آسمانها و زمين از آن خداست و مى تواند مؤمنان را پيروز و مدعيان باطل را به عذاب گرفتار كند.

نكته ها
فداكارى با جان و مال:

در پيروزى واقعى هر مكتب و هر قيام سه اصل بايد مورد نظر باشد: اصالت مكتب. امّت يعنى گروه معتقد به مكتب و فداكار در راه ان. رهبرى مكتب. جمله لَتُبْلَوُنَّ ... راجع به فداكارى امّت و معتقدان باصالت مكتب است كه بايد با مال و جان فداكارى كنند و استقامت تقوى داشته باشند در اينصورت پيروزى آنها حتمى است. تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله زنده بود هر سه اصل

در اسلام پا بر جا بود، با كودتاى «سقيفه» كه خلافت با اقلّيت محدودى قبضه شد، رهبرى اسلام متزلزل گرديد تا كار به اينجا كشيد.

مدعيان باطل:

طاغوتها از كارهاى فاسد و مفسد و جامعه برانداز خود شادمان هستند كارى كه بدست ملّت انجام شده به حساب خود مى گذارند و مى خواهند مردمان بى خبر در مقابل «هيچ» آنها را تحسين كنند، روز شنبه 25 شهريور/ 1357 زلزله شديدى شهرستانهاى جنوب خراسان را بلرزه در آورد شهر طبس و چهل روستا ويران شد، كشته شدگان حدود 26 هزار نفر بود، مردم از هر طرف به كمك آسيب ديدگان شتافتند، و از پول و جنس و وسائل، آنچه توانستند بآن نواحى ريختند در اين ميان نام زنى از راديو بگوش تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 254

رسيد كه «خيريه فلان بانو» در جبران خسارت دست اندر كار شده تا جراحات وارده را التيام بخشد، چرا چنين كردند، چون آن زن، مادر زن يك طاغوت بود و بموجب يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا خواستند براى تحسين خود و تحميق مردم فعاليت كنند، خدا چنان كسانى را بآتش خواهد كشيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 255

[سوره آل عمران (3): آيات 190 تا 194]

اشاره

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ (190) الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ (191) رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ (192) رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ (193) رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ (194)

190- در آفرينش آسمانها و زمين و پى در

پى بودن شب و روز نشانه هايى است (از توحيد و هدف آفرينش) براى صاحبان خرد.

191- (آنها) كسانى هستند كه خدا را ايستاده و نشسته و خوابيده ياد مى كنند و در خلقت آسمانها و زمين مى انديشند (و مى گويند) پروردگارا اينها را بيهوده نيافريده اى پاكى تو، ما را از عذاب آتش نگاهدار.

192- پروردگارا، هر كه را به آتش داخل كنى وى را خوار كرده اى و ستمكاران را يارانى وجود ندارد.

193- پروردگارا، ما ندا كننده اى را شنيديم كه (مردم را) بايمان مى خواند (و مى گفت) به پروردگارتان ايمان بياوريد، ما نيز ايمان آورديم، پروردگارا گناهانمان را بيامرز، تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 256

و بديهايمان را بپوشان و ما را با نيكان بميران.

194- پروردگارا آنچه بوسيله پيامبرانت وعده داده اى بما عطا كن و ما را روز قيامت زبون مگردان براستى تو كه در وعده تخلف نمى كنى.

كلمه ها

خلق: آفريدن. آفريده. آن در اصل به معنى اندازه گيرى است، چون آفريدن توأم با اندازه است لذا آفريده را خلق گفته اند. (خلق به معنى مخلوق).

اختلاف: پى در پى آمدن. (هر يك در پشت سر ديگرى آمدن).

اولى الالباب: «اولى» به معنى صاحبان. لب: مغز مثل مغز بادام، مراد از آن در قرآن عقل است، جمع آن الباب مى باشد، بلفظ مفرد در قرآن نيامده و پيوسته به صيغه جمع آمده است.

قياما: جمع قائم (ايستاده) چنان كه قعود جمع قاعد (نشسته) است.

جنوبهم: جنب: پهلو. جنوب: پهلوها (طرف- طرفها).

باطل: مراد از باطل در اينجا عبث و بى غرض است.

كفر: كفر و تكفير در اصل به معنى پوشاندن است.

سيئات: جمع سيئه. آن چيزى است كه ناراحت كننده است مراد از آن در اينجا ظاهرا آثار گناهان است.

ابرار: بر (بفتح

اول): نيكوكار. ابرار (نيكوكاران) جمع آنست.

ميعاد: وعده.

شرحها

پس از آن همه بررسى و گفتگو درباره مؤمنان، منافقان، مشركان و اهل تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 257

كتاب، اين آيات خردمندان را به عوامل طبيعت حواله داده و مى گويد: در آفرينش آسمانها و زمين و در پى در پى بودن شب و روز، نشانه هايى است كه خردمندان مى توانند در آنها دقت كنند و خدا را بشناسند و او را بندگى كنند و آنچه قرآن و پيامبران بآن دعوت كرده اند از زبان طبيعت بشنوند، به عبارت ديگر: ارشاد پيامبران مبتنى بر حقائقى است كه تفكر در خلقت آنها را تأييد مى كند.

وانگهى حتما اين آيات توصيه دعائى است كه مؤمنان با آن خدا را بخوانند و با زمزمه آن، فكر و انديشه خويش را بپرواز در آورند، نسبت خويش را با جهان و جهان آفرين بسنجند.

از على عليه السّلام نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چون در شب از خواب بر مى خاست، مسواك مى كرد، سپس بآسمان نظر افكنده آيات إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ تا فَقِنا عَذابَ النَّارِ مى خواند، مشهور است چون اين آيات نازل گرديد حضرت فرمود: واى بر كسى كه اين آيات را ميان دو فكّش بجود و بمعانى آنها توجه ننمايد «1» و از امامان اهل بيت صلوات اللَّه عليهم نقل شده كه امر بخواندن اين آيات فرموده اند در وقت برخاستن بنماز شب و وقت خوابيدن بعد از نماز صبح. (نقل از مجمع البيان) ناگفته نماند: آنچه در اين آيات گفته شده مطابق فطرت است و از عوامل طبيعى درك مى شود ولى تلقين خدا و پيامبر در ياد آوردن آنها لازم

است و گرنه، انسان مشكل متوجه مى شود.

190- إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ اين آيه نظير آيه 164 از سوره بقره است. آخر آن لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ است، خلقت زمين شامل موجودات روى زمين نيز هست، بقرينه وَ اخْتِلافِ ...

زيرا خلقت زمين توأم با توالى شب و روز، در بوجود آمدن موجودات روى زمين

__________________________________________________

(1) ويل لمن لاكها بين فكيه و لم يتأمل ما فيها.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 258

و بقاء آنها، تأثير كامل دارد.

خلقت آسمانها و زمين داراى نظامى عجيب و اسرارى بى شمار است، پى در پى بودن شب و روز و مقدار آن دو، چنان دقيق تنظيم شده كه در غير آن صورت بوجود آمدن حيات و ادامه آن غير ممكن بود چنان كه ذيل آيه 164 بقره توضيح داده شده است، در نور دائم و ظلمت دائم، زندگى امكان پذير نبود چنان كه فرموده:

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ قصص/ 71- 72 جمله لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ حاكى است كه بايد در درك اين حقائق عقلها را بكار انداخت تا هم خدا و هم يگانگى خدا و هم هدفدار بودن خلقت را از آنها فهميد.

191- الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا خردمندان پس از آنكه در بررسى آسمانها و زمين بتوحيد رسيدند، بدون

چيز ديگر راه مى يابند يكى اينكه خدا را در هر حال، ايستاده، نشسته و خوابيده ياد مى كنند زيرا مخلوق او مى باشند و همه جا با آثار توحيد مواجه هستند «1» (البته در اينجا تلقين انبياء بفهم انسان درباره ذكر خدا كمك مى كند و گرنه ممكن بود توحيد را بفهمد و خدا را چنان كه بايد ياد نكند) دوم اينكه: با تفكر در آفرينش آسمانها و زمين مى دانند كه اينها بى هدف و باطل آفريده نشده اند لذا به زبان يا در ضمير خود مى گويند: رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا چون نظم و حساب،

__________________________________________________

(1) ظهور قياما و قعودا و على جنوبهم، ياد كردن خدا در هر حال است، ائمه اطهار صلوات اللَّه عليهم از آيه به كيفيت نماز استدلال فرموده اند، در كافى از امام باقر (ع) نقل شده: شخص صحيح نماز مى خواند ايستاده و نشسته (مراد از نشسته شايد حال تشهد و سجده باشد) مريض نشسته نماز مى خواند و آنكه حالش بدتر است خوابيده مى خواند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 259

از وجود ناظم و هدف او حكايت دارد و حكيم عبث نمى كند «1» سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ از اينكه خلقت، باطل و بى هدف نيست مى فهمند كه بايد در اين خلقت، با عادل و ظالم يكسان رفتار نشود و هر يك مطابق كار خويشتن بپاداش و كيفر برسند لذا مى گويند: پاكى تو از اينكه جهان را بى غرض آفريده باشى، قهرا به حساب نيك و بد رسيدگى خواهى كرد پس ما را از عذاب آتش نجات بده. باز بايد تلقين خدا و تعليم پيامبران را در وجود اين فهم و درك كاملا مؤثر دانست و گرنه، بشر تنها بفكر خود باين

مرحله نمى رسيد. رجوع شود به «نكته ها».

192- رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ.

آنكه بآتش داخل شود حرمتى پيش خدا ندارد و خدا او را خوار كرده است و اگر ظالمان را يارانى بود و از عذاب نجاتشان مى داد در اين صورت خلقت باطل و عبث مى شد ولى مسئله شفاعت مطلب ديگرى است كه در ذيل آيه 48 بقره مشروحا گفته شده است.

193- رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا.

منادى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است (انبياء ديگر را نيز بزبانحال شامل مى شود) نداى آن حضرت اين بود كه فرمود: به پروردگارتان تسليم شويد. مؤمنان در جواب آن گفتند: ايمان آورديم و چون ايمان آوردن لازمه اش اين است كه شخص از تعليمات آن حضرت پيروى كند تا مشمول رحمت حق گردد و گناهانش آمرزيده شود لذا در ادامه آن آمده: رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ غفران گناه كه معلوم است، مراد از تكفير سيئات به نظرم از بين بردن آثار گناهان است، مثلا شرابخوار پيش خدا گناهكار و در پيش مردم بى اعتبار است، غفران گناه، آمرزيدن خدا و تكفير سيّئه اعاده حيثيّت در پيش مردم است در بسيارى

__________________________________________________

(1) در صافى از امام صادق (ع) نقل شده:

«افضل العبادة ادمان التفكر فى اللَّه و فى قدرته».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 260

از آيات هست كه عمل صالح و تقوى آثار گناهان را از بين مى برد وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ تغابن/ 9 گويند مراد از ذنوب كبائر و مراد از سيئات گناهان صغيره است، المنار ذنوب را

گناه ما بين خدا و خلق و سيئات را حقوق الناس گفته است وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ كنايه از هميشه مسلمان بودن است وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.

194- رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ.

وعده خدا بواسطه رسولان، سعادت دنيا و آخرت است مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ نحل/ 97 ولى به نظر مى آيد مراد از ما وَعَدْتَنا بهشت باشد چنان كه از «لا تخزنا» نجات از آتش است إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ راجع بهر دو فقره مى باشد.

نكته ها

ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا .... فَقِنا عَذابَ النَّارِ در چندين مورد از قرآن نظير آيه أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ روشن شده كه اگر آخرت و حشر و نشر و كيفر و پاداش نبود، خلقت ناقص و عبث بود. در اينجا نيز بدنبال نفى باطل بودن خلقت، آمده پس ما را از آتش نجات بده توضيح اينكه: نيكان و بدان در اين دنيا. بمجازات پاداش نمى رسند مگر كمى و يا اصلا محسوس نمى شود، اگر در پى دنيا آخرت نبود مسئله مبارزات، قيام ها، حق و ناحق، پاك و ناپاك، عدالت و ستم، فداكارى و فساد و ... لغو و باطل مى گرديد و خلقت حتما ناقص و باطل مى شد و آن بر خداى حكيم محال است ولى وجود آخرت جوابگوى همه اين مشكلات است مثلا على ها، ابو ذرها و خمينى ها بگفته خدا عمل مى كنند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 261

و پيوسته در رنج و محنت مى باشند و همانطور

از دنيا مى روند اگر آخرت نبود جا داشت بگوئيم: خدايا كاش اين مردان را خلق نمى كردى و يا بآنها خدا پرستى را واجب نمى نمودى؟ زندگى آنها فقط رنج بود، فقط آتش بود.

ثانيا: اگر زندگى بشر را حساب كنيم صدى نود آن آلام و رنجها است، اين همه اعمال قدرت از طرف خدا براى تنها اين زندگى پر از رنج، جور در نمى آيد بايد جهان ديگرى براى تكميل اين خلقت وجود داشته باشد.

يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً: قلم عاجز است از اينكه حقائق و معانى اين سروده توحيد را مجسم نمايد، و اين زمزمه و ارتباط بنده با خدا را ترسيم كند، فقط مى توان توصيه كرد همانطور كه پيامبر و امامان فرموده اند لازم است اين آيات را بخوانيم و در معانى آنها بيانديشيم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 262

[سوره آل عمران (3): آيات 195 تا 199]

اشاره

فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ (195) لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ (196) مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (197) لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرارِ (198) وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خاشِعِينَ لِلَّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (199)

195- پروردگارشان دعايشان را پذيرفت

(و گفت) كه من عمل هيچ عمل كننده اى از شما را ضايع نمى كنم مرد باشد يا زن، بعض شما را از بعض ديگريد، كسانى كه مهاجرت كرده و از ديارشان اخراج شده و در راه من آزار ديده و كارزار كرده و كشته شده اند، حتما گناهانشان را مى پوشانم و به جناتى كه جويها از زير آنها روان است داخلشان مى كنم، ثوابى است از جانب خدا و پاداش خوب نزد خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 263

196- جولان كافران در شهرها تو را فريب ندهد.

197- تمتعى ناچيز است، سپس جايگاهشان جهنم است و چه بد آماده شده است.

198- اما كسانى كه از عذاب پروردگارشان پرهيز كرده اند آنان را بهشتهايى است كه از زير آنها نهرها روان است پذيرايى است از خدا، آنچه نزد خدا هست براى نيكان بهتر است.

199- از اهل كتاب كسانى هستند كه به خدا و بآنچه كه بر شما نازل شده و بر آنها نازل شده ايمان مى آورند، به خدا متواضع هستند، آيات خدا را به بهاء اندكى نمى فروشند اجر آنها پيش خداست، حساب خدا سريع است.

كلمه ها

اضيع: ضيع: تباه شدن. اضاعه: تباه كردن.

هاجروا: هجر و هجران به معنى جدا شدن و ترك كردن است. مهاجرت در عرف منتقل شدن است از محلّى به محلّى و در عرف قرآن، هجرت از دار كفر بدار اسلام است.

اوذوا: يعنى اذيت شدند. آزار ديدند.

يغرنك: «لا يغرنك» يعنى نفريبد تو را. غرّ و غرور: فريب دادن است.

تقلب: قلب و تقليب: گردانيدن. تقلّب: گرديدن و تصرف در امور.

مهاد: مهد: آماده كردن. مهاد: آماده شده.

خاشعين: تواضع كنندگان.

نزلا: (بضم ن- ز) آنچه براى ميهمان آماده شده تا بر آن نازل

شود (وسيله پذيرايى).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 264

شرحها

در اين آيات اولا به خواسته هاى مؤمنان جواب داده شده و آن اينكه:

نجات از آتش و مغفرت گناهان و داخل شدن به بهشت، بسته باعمال است خواه از جانب زنان باشد يا مردان. لكن در اينجا از جهت اهميت فقط اعمالى كه در درجه اول هستند نقل شده از قبيل هجرت در راه خدا، تحمل فشار و كشته شدن در راه خدا و نظير آن، آيه لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا از آيه اولى اعمّ است. سپس از باب دفع دخل توضيح داده شده كه زرق و برق كفّار مؤمنان را فريب ندهد و در آخر بيان شده كه عده اى از اهل كتاب نيز اين واقعيت را درك مى كنند.

195- فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ عمل هيچ كسى در پيش خدا تباه نمى شود خواه زن باشد يا مرد آنها با هم فرقى ندارند و هر يك مكمل ديگرى است، دائره حيات و بقاء آن، بسته بوجود هر دو است، آيه روشن مى كند كه مؤمنان به خواسته هاى خويش بوسيله اعمال نيك برسند. فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا مهاجرت در راه خدا آن است كه شخص براى مسلمان زيستن يا ترويج توحيد از ديار خويش هجرت كند، اخراج از ديار، آن است كه شخص با طاغوتها نسازد و تبعيدش كنند «1» اذيت در راه خدا شامل هر فشارى است كه براى خدا و در راه خدا متحمل مى شويم در الميزان فرموده: «واو» در آيه براى تفصيل است نه جمع.

على هذا هر يك

از صفات مذكوره هم به تنهايى و هم بطور مجموع موضوعيت دارند.

در روايات شيعه وارد شده كه فَالَّذِينَ هاجَرُوا ... درباره على ابن ابى طالب

__________________________________________________

(1) اتفاقا به هنگام نوشتن اين سطور بسال 1357 شمسى در بافت كرمان در تبعيد بودم

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 265

عليه السّلام نازل شد، آن حضرت با مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه زهرا عليهما السّلام و فاطمه دختر زبير از مكه خارج شدند و در «ضجنان» عده اى از مؤمنان از جمله ام ايمن بآنها لاحق شدند، از آنجا حركت كردند و پيوسته خدا را ياد مى كردند تا به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيوستند و ديدند كه آيات فوق نازل شده است «1» هر كس داراى آن صفات باشد آيات بر او نيز شامل مى شود.

لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ.

معلوم مى شود كه اين اعمال بخشوده شدن گناهان را سبب مى شوند مثل توبه، چنان كه در بسيارى از آيات آمده نظير إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ حاكى از عظمت پاداش و حُسْنُ الثَّوابِ به معنى ثواب نيك است در وصف انهار بهشتى رجوع شود به بقره/ 25 و سوره محمّد/ 15.

196 و 197- لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ.

اين آيه، به حكم جمله معترضه است كه مبادا زندگى مرفه كفار فريبتان دهد و از توحيد باز دارد كه آنچه كفار دارند تمتع قليلى بيش نيست و عذاب دردناكى بدنبال دارند (و انگهى با مؤمن بودن نيز مى توان از لذات مادى بهره مند شد).

198- لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا

رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرارِ.

اين آيه چنان كه گفته شد شامل كسانى نيز هست كه پيش آمدهاى دسته مجاهدان را نداشته ولى با تقوى زندگى كرده اند، بهشتهاى وعده شده يك نوع پذيرايى از جانب خدا است، جمله وَ ما عِنْدَ اللَّهِ ... در مقابله با مَتاعٌ قَلِيلٌ ....

__________________________________________________

(1) از الميزان. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 266

كفه ترازو را براى اهل ايمان سنگين تر نشان مى دهد.

199- وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خاشِعِينَ لِلَّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلًا.

ظاهرا منظور از اين آيه آن است كه پذيرفتن اسلام و رسيدن به بهشت فقط به گروه معينى اختصاص ندارد بلكه هر كه باسلام و پيامبران گذشته ايمان بياورد و بدستور خداوندى خاضع باشد آخرت از آن اوست. نقل شده: چون نجاشى پادشاه حبشه از دنيا رفت، جبرئيل رسول خدا را خبر آورد، حضرت به مسلمانان فرمود: از مدينه خارج شويد و ببرادر خود كه در غير مملكت اسلامى از دنيا رفته است نماز بخوانيد، حضرت (با مسلمانان) به «بقيع» آمد، زمين حبشه در چشم آن جناب ديده شد، نعش نجاشى را ديد و بر او نماز خواند أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ در اين آيه ديگر از مذمتهاى اهل كتاب خبرى نيست بلكه وعده اجرشان با ديگران يكسان است آمدن سَرِيعُ الْحِسابِ شايد براى آن است كه چون وقت برسد اجرشان را بدون معطّلى دريافت خواهند كرد اين جمله در بقره/ 202 و آل عمران/ 19 نيز گذشت.

نكته ها

بَعْضُكُمْ

مِنْ بَعْضٍ: در اقوام گذشته و اقوام كنونى مقام و موقعيت زن در اجتماع پيوسته در نوسان بوده و هست، تمدن كنونى زن را بحكم عروسكى مى بيند كه از راه هاى گوناگون آلت دست مردان قرار گرفته و به نام آزادى، آزادى واقعى از دست او رفته است، بايد پيوسته با برجستگيهاى بدن خود در معرض تماشاى هوسرانان قرار بگيرد و طعمه لذيذى براى آنها باشد، در ادارات، رئيس دفتر (دربان) رؤسا باشد و براى پول ناچيزى پيش آنها خم تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 267

و راست شود، اسلام از اول موقعيت زن را بوى شناسانده و احكامى مطابق قدرتش براى او جعل كرده و به دستور بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ مقام او را در پر كردن دائره حيات مثل مردان قرار داده است، اى كاش در جهان بزنان آن آزادى را مى دادند كه اسلام داده است.

[سوره آل عمران (3): آيه 200]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (200)

200- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، استقامت كنيد و ثبات ورزيد و همبستگى پيدا كنيد و از خدا بترسيد تا رستگار شويد.

كلمه ها

اصبروا: صبر و استقامت ورزيد.

صابروا: صبر و استقامت را همگانى كنيد (همه استقامت ورزيد).

رابطوا: همه با هم ربط داشته باشيد (همبستگى و هماهنگى به وجود آوريد).

شرحها

با در نظر گرفتن همه مطالب سوره، در اين آيه چهار دستور به مؤمنان داده شده كه سعادت، پيشرفت دين، غلبه بر دشمنان، پياده شدن توحيد و ... منوط بر آنهاست. و رستگارى هر دو جهان بحكم لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ بر آنها بستگى دارد.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا راجع باستقامتهاى فردى است در مقابل شدائد و كف نفس از بديها و وادار كردن نفس بر خوبيها «صابروا» راجع باستقامتهاى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 268

اجتماعى است كه همگى در كارهاى اجتماعى و مفيد استقامت داشته باشند تا بديها را از جامعه دور كرده و خوبيها را به سوى آن بكشانند و مصداق وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ گردند، چون كارهاى اجتماعى، فقط با استقامت دسته جمعى ميسر است «رابطوا» راجع بهم بستگى و يكپارچگى جامعه است كه بالاتر از «صابروا» و از نتائج آن است. كه افراد جامعه همچون اعضاء بدن بهمديگر پيوستگى پيدا كرده و يكديگر را از ياد نبرند وَ اتَّقُوا اللَّهَ يعنى بايد تقوى و توحيد مانند روح و خون در همه آن سه امر جريان داشته باشد، و زير بناى همه آنها تقوى و «اللَّه» باشد، در احزاب فرعونها و طاغوتها سه اصل «اصبروا- صابروا رابطوا» پيدا مى شود ولى وَ اتَّقُوا اللَّهَ نيست لذا نتيجه بعكس است، نتيجه بكار بستن اين اصول، رستگارى هر دو جهان است آرى: لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

اين آيه در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مدتى پياده شد و چنان

نتائجى ببار آورد كه اكنون نيز از آن بهره منديم.

و الحمد للَّه و صلى اللَّه على محمد و آله الطاهرين پيشنويس تفسير اين سوره در 15 جمادى الثانى 1398 مطابق 2/ 3/ 1357 در بافت كرمان كه در تبعيد بودم بپايان رسيد و پاكنويس آن را در 7 ذو القعده 1398 مطابق 18/ 7/ 1357 تمام كردم و الحمد للَّه و هو خير ختام اروميه.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 269

سوره نساء

اشاره

در مدينه نازل شده و صد و هفتاد شش آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

1- سوره نساء ششمين سوره است كه بعد از سوره ممتحنه در مدينه نازل گرديده، و در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهارم است، درست معلوم نيست در سال چندم هجرت نازل گرديده است.

2- تعداد آيات آن بنقل قاريان كوفى صد و هفتاد شش و بنقل قرّاء شام صد و هفتاد و هفت و در نقل ديگران صد و هفتاد پنج است، ما نقل كوفى را اختيار كرده ايم كه به وسيله عاصم بن أبى النجود و أبو عبد الرحمن سلمى به أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منتهى مى شود، أبو عبد الرحمن همه قرآن را بر على عليه السّلام خوانده است، بنقل تفسير خازن، اين سوره داراى سه هزار و چهل و پنج كلمه و شانزده هزار و سى حرف است.

3- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مدنى است، به نظر بعضى دو آيه از آن در مكّه نازل شده است اوّل آيه: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها ..../ 58، دوّم «و يستفتون ...»/ 176 و اللَّه اعلم.

4- ظاهرا علت تسميه آن به سوره نساء آنست كه بخش مهمى از احكام زنان در اوائل آن تا آيه سى پنج آمده است، هر چه هست اين نامگذارى در زمان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است در تفسير عيّاشى از أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده: هر كه سوره نساء را در هر جمعه بخواند از فشار قبر در امان باشد

«قال: من تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 270

قرء سورة النساء فى كلّ جمعة أومن من ضغطة القبر».

در تفسير كشاف از

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه به آن «سورة النساء» فرموده است. در مجمع البيان از صحابه نقل شده: سوره بقره، سوره نساء، سوره مائده، سوره حجّ و سوره نور را ياد بگيريد كه احكام و فرائض در آنهاست، پس اين سوره در زمان آن حضرت همين نام را داشته است.

5- به نظر ميآيد كه آن سوره به تدريج و در مواقع ضرورت و احتياج نازل شده و سپس به دستور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جمع آورى و يك سوره شده است، در الميزان فرموده: ظاهر سوره آنست كه به تدريج نازل گشته، گر چه اغلب آيات آن داراى ارتباط مطالب است.

6- اين سوره مانند سوره نور اكثر آن در زمينه احكام اسلامى است، از قبيل احكام ازدواج، ارث، اموال يتيمان، زنانى كه ازدواج با آنها حرام است متعه، قيمومت مردان بر همسران، تشكيل محكمه خانوادگى در اختلاف زن و شوهر، احكام قتل عمدى و غير عمدى، طلاق خلعى، نماز خوف، اطاعت خدا و رسول و اولو الامر، و امثال آنها.

در ضمن مقدارى از آن در رابطه با اهل كتاب از يهود و نصارى و قسمتى در بررسى حالات منافقان است.

على هذا همه اينها در مدينه، مسئله روز بودند، ضرورت هاى موجود در آن روز، آمدن اين سوره و احكام آن را ايجاب مى كرده است كه براى اولين بار نازل شده و تا ابد ملاك زندگى قرار گيرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 271

[سوره النساء (4): آيه 1]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا

اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً (1)

بنام خداى رحمان رحيم

1- اى مردم از پروردگارتان به ترسيد، كه شما را از يك تن آفريد و همسر او را از جنس او آفريد و از آن دو مردان و زنان بسيار بوجود آورد، به ترسيد از خدايى كه از همديگر به نام او تقاضا مى كنيد و (به ترسيد) از خويشاونديها كه خدا مواظب و ناظر اعمال شماست.

كلمه ها

نفس: ظاهرا مراد از نفس در اينجا «شخص- كس» است مثل لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً در آيه وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ احزاب/ 37 مراد از آن ضمير و باطن است و در آيه اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها زمر/ 42 ظاهرا مراد روح است و در آياتى نظير إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ به نظر، منظور غرائز و اميال است.

زوج: جفت. بهر يك از زن و مرد اطلاق مى شود، هم چنين ازواج.

بث: آن در اصل به معنى پراكندن و منتشر كردن است كه به آفريدن تطبيق مى شود.

تسائلون: يعنى از يكديگر سؤال مى كنيد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 272

ارحام: رحم (بفتح اوّل و كسر دوّم) رحم زن. محل رشد جنين. جمع آن ارحام است مراد از آن در آيه خويشاوندى ها است.

رقيب: مراقب. مراد از آن مواظب و ناظر بر اعمال است «رقبه: اشرف عليه من مكان عال» (المنار).

شرحها

اين آيه كه به حكم عنوان تمام سوره است دو مطلب را به انسانها گوشزد مى كند يكى اينكه: از خدا به ترسيد كه آفريننده و پرورش دهنده شماست، روح تقوى و پرهيز از بديها پيوسته در شما باشد، دوم اينكه: نوعدوست و بشر دوست باشيد چون شما انسانها همه به يك تبار بر مى گرديد و در واقع افراد يك خانواده هستيد.

1- يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها.

گفته شد مراد از «نفس» ظاهرا «شخص و كس» است مثل: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى ... حجرات/ 13، «من» در وَ خَلَقَ مِنْها به معنى جنس است يعنى جفتش را از جنس او آفريد رجوع

شود به «نكته ها» جمله الَّذِي خَلَقَكُمْ ... وَ نِساءً مقدّمه است براى دستور ارحامى كه در ذيل آيه آمده است: وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً يعنى از آن دو، مردان و زنان بسيارى آفريد. رِجالًا وَ نِساءً شامل همه انسانها نمى شود و گرنه لازم بود «الرجال- النساء» گفته شود «1» ظهورش همان است كه از آن دو فرزندان بسيارى

__________________________________________________

(1) ظاهرا «من» در «منهما» نشويه است يعنى از آن دو مردان و زنان بسيارى آفريد و اگر براى جنس باشد معنايش آنست كه: از جنس آن دو مردان و زنان بسيارى آفريد در اين صورت آنها از بين رفته اند فقط نسل كنونى باقى است كه از نفس واحده آفريده شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 273

متولّد شده اند وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ يعنى از خدا بترسيد خدايى كه در موقع سؤال از يكديگر او را واسطه قرار مى دهيد و مى گوئيد:

براى خدا اينكار را به نفع من انجام بده و بترسيد از ارحام و خويشاونديها كه ميان ابناء بشر است، به قرينه خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ مراد از ارحام، خويشاوندى تمام انسانهاست. و اين از امتيازات قرآن است كه انسان را در يك سطح عالى بررسى كرده و آنها را يك خانواده مى داند ولى اروپا و امريكا هنوز مسئله سياه و سفيد را حل نكرده است. إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً چون خدا رقيب و ناظر بر اعمال شماست پس از خدا و از تباه كردن حق خويشاوندى بترسيد.

نكته ها
اصل نسل انسان كنونى:

آيه: خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها و آيه: وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ انعام/ 98 و آيه: هُوَ

الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها اعراف/ 189 و آيه: خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها ... زمر/ 6 و آيه إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى ... حجرات/ 13، همه ظهورشان در اين است كه ابتداى نسل كنونى بشر به يك پدر و مادر مى رسد و حتى در بعضى از آيات به لفظ «ابوين» آمده مثل: يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ ...

اعراف/ 27 و درباره خلقت بشر اوّلى آمده كه او از خاك و لجن آفريده شده است وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ سجده/ 7 وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ حجر/ 26.

ممكن است مسئله خلافت انسان و سجده ملائكه بر او غير از خلقت اوّليه بشر باشد و خلافت پس از تكامل واقع شده باشد، فعلا درباره پيدايش موجودات تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 274

زنده دو مسئله مطرح است اوّل: وحدت بنياد انواع. يعنى در اوّل خداوند يك موجود ساده آفريده، سپس همه موجودات زنده از آن بوجود آمده اند، دوّم:

استقلال انواع يعنى هر يك از موجودات زنده اعمّ از حيوان و نبات مستقلا آفريده شده اند، قرآن و روايات در ابتداء نظر، فرض دوّمى را مى رسانند ولى در آن صريح اند صريح نيستند كه قابل تأويل و توجيه نباشد و اگر روزى نظريّه «داروين» جنبه علمى به تمام معنى بخود بگيرد باز به گفته قرآن صدمه اى وارد نمى شود آيات قرآنى با آن نيز قابل توجيه مى باشند.

پراكنده شدن انسانها:

بنا بر آنكه نسل كنونى از يك مرد و يك زن بوجود آمده باشد در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اينكه: چگونه بشر

از درياها گذشته و در قارّه ها پراكنده شدند؟ جواب آنكه در وقت پيدايش انسان در روى زمين يك قاره بيشتر نبود، اين قارّه ها در اثر اختلافات جوّى و حركات مختلف زمين بوجود آمده اند مثلا جزيره بريتانيا در اوّل به اروپا متصل بوده بعدا از آن جدا شده و درياى «مانش» بوجود آمده است هم چنين جزائر ژاپن در اوّل به آسيا متصل بوده اند، با جدا شدن خشكيها، انسانها نيز از يكديگر جدا شده اند.

اختلاف رنگ انسانها:

رنگهاى عمده انسانهاى روى زمين، چهار رنگ است:

سفيد پوستان مثل ساكنان نقاط معتدله آسيا و اروپا.

سياه پوستان: مانند مردم آفريقاى جنوبى: زرد پوستان مثل مردم چين و ژاپون. سرخ پوستان مانند سكنه اصلى آمريكا. گويند: اختلاف رنگها ناشى از اختلاف طبيعت خونهاست، بنا بر اين نسل كنونى بشر اقلّا بايد به چهار اصل منتهى شود «1» ولى به نظر مى آيد: اين در اثر تغييرات آب و هوا و مربوط به مسئله «ژنتيك» است مثلا اگر يك سياه آفريقايى با يك سفيد پوست آسيايى

__________________________________________________

(1) از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 275

ازدواج كنند فرزندشان قهوه اى رنگ خواهد بود و اگر همان فرزند با سفيد پوستى ازدواج كند بچه شان قهوه اى كم رنگ خواهد بود و هكذا.

پيدايش نسل كنونى: از كى شروع شده؟

جمعيت روى زمين در حال حاضر 1359 هجرى شمسى حدود چهار ميليارد و نيم است، تاريخ يهود مدعى است كه از پيدايش نسل فعلى بشر حدود هفت هزار سال يا كمى بيشتر، مى گذرد، اين سخن با اعتبار عقلى موافق است گرچه باعث تعجّب بعضى ها خواهد شد، ژولين هكسلى دانشمند زيست شناس انگليسى جمعيت روى زمين را در هشت هزار سال قبل ده ميليون نفر تخمين مى زند و ارقام مذكوره در ذيل را به دست مى دهد: جمعيّت زمين در پنجهزار سال قبل از ميلاد 20 ميليون نفر و در چهار صد ميلادى دويست ميليون نفر و در 1650 ميلادى پانصد و چهل ميليون نفر و در 1950 دو ميليارد و دويست ميليون نفر، هكسلى در روزگارى كه مدير كلّ يونسكو بود به ايران سفر كرده و اين آمار را در مجلّه جهان زير عنوان: جمعيت و سرنوشت بشر در سال 1950 ميلادى منتشر

كرده است.

اگر مرد و زنى را در نظر بگيريم، توالد و تناسل آن دو را در يك قرن در نظر بياوريم آن گاه كسانى را كه در عرض يك قرن به مرگ طبيعى و حوادث و جنگها و مانند آن از بين مى روند از تعداد فوق كسر نمائيم و آن وقت حساب قرنها را بكنيم خواهيم ديد اگر از هشت هزار سال اين نسل شروع شده باشد مى تواند در عرض مدت مذكور به حدود چهار ميليارد برسد، و اينكه علم طبقات الارض عمر بشر كنونى را به ميليونها سال پيش مى برد، اگر يقينى باشد و مبتنى بر حدس نباشد و فسيل هاى يافته شده راجع به ميليونها سال پيش باشد لا بدّ آن فسيلها مربوط به نسلهايى قبل از نسل كنونى بوده است و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 276

[سوره النساء (4): آيات 2 تا 6]

اشاره

وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً (2) وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى أَلاَّ تَعُولُوا (3) وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً (4) وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (5) وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ

أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً (6)

2- اموال يتيمان را به آنها بدهيد و بد را با خوب عوض نكنيد و اموال آنها را با اموال خودتان مخوريد كه آن گناه بزرگى است.

3- اگر بترسيد از اينكه در كار يتيمان عدالت نكنيد، از زنان ديگر كه خوش داريد بگيريد، دو تا دو تا، سه تا سه تا، چهار تا چهار تا و اگر بترسيد (كه ميان آنها) عدالت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 277

نكنيد فقط يك زن بگيريد و يا به كنيزى كه مالك آن هستيد اكتفاء كنيد اين مناسبتر است كه ستم نكنيد.

4- مهرى زنان را بعنوان عطيه بدهيد: اگر چيزى از آن را برضاى خاطر به شما واگذاشتند، بى زحمت و گوارا بخوريد.

5- اموال خويش را كه خدا وسيله قوام زندگى شما كرده است، به سفيهان ندهيد، و از آن به آنها روزى دهيد و لباس به پوشانيد و با آنها سخن پسنديده گوئيد.

6- يتيمان را بيازمائيد تا وقتى كه به سن بلوغ رسيدند اگر در آنها رشدى ديديد، اموالشان را به آنها بدهيد و آن را به افراط و عجله كه مبادا بزرگ شوند (و بدانند) مخوريد، هر كه توانگر است (از برداشتن حق الزحمه) خوددارى كند و هر كه فقير است بطرز شايسته (مطابق زحمتش) بخورد و چون اموالشان را به آنها داديد بر آنها شاهد گيريد، و خدا در حسابگرى كافى است.

كلمه ها

اليتامى: يتيم كسى است كه پدرش پيش از بلوغ او بميرد و تا بالغ نشده او را يتيم گويند. در حيوان يتيم آن را گويند كه مادرش مرده باشد پس يتيم يعنى پدر مرده يا مادر مرده.

لا

تتبدلوا: يعنى عوض نكنيد. تبديل، تبدّل و استبدال به معنى عوض گرفتن است.

حوب: گناه. أبو ايّوب انصارى خواست زن خود را طلاق دهد حضرت فرمود:

انّ طلاق امّ ايّوب لحوب

طلاق مادر ايّوب گناه است، اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

تقسطوا: قسط (به كسر- ق) و اقساط به معنى عدالت است (قاموس قرآن) أَلَّا تُقْسِطُوا يعنى اينكه عدالت نكنيد.

طاب: يعنى پاكيزه و دلچسب شد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 278

مثنى: (بفتح- م) دو تا دو تا. ثلاث: سه تا سه تا. رباع: چهار تا چهار تا.

تعولوا: عول: جور و ميل از حق. أَلَّا تَعُولُوا يعنى اينكه ظلم و جور نكنيد.

صدقات: صدقه (به فتح صاد و ضمّ دال) مهريّه، جمع آن صدقات است علّت اين تسميه ظاهرا آنست كه صدق احترام زن با آن روشن مى شود.

نحلة: عطيّه طبرسى فرموده: عطيّه ايكه در مقابل ثمن و عوض نباشد (قاموس قرآن).

هنيئا: هنأ: گوارا بودن. هنى ء: گوارا: گويند: هنى ء هر چيزى است كه در آن مشقّتى نيست مراد از آن در آيه ظاهرا بلا مشقّت بودن است.

سفهاء: كم خردان. مفرد آن سفيه است. سفه در اصل به معنى سبكى و خفت است (قاموس قرآن).

قياما: قيام در اينجا به معنى مايه قيام و قوام است «القيام: ما يقوم به الشي ء».

مريئا: گوارا. راغب گويد: مرى ء رأس لوله معده چسبيده بحلق است.

«مرء الطعام» براى آن گويند كه موافق طبع است.

آنستم: يعنى: احساس و مشاهده كرديد. ايناس به معنى احساس، مشاهده و الفت است.

رشد: بلوغ عقلى. كمال. اهل لغت آن را نجات، كمال، هدايت و صلاح گفته اند.

بدار: سرعت و عجله.

يستعفف: عفت به معنى مناعت و خوددارى است «فليستعفف» يعنى از خوردن تفسير

أحسن الحديث، ج 2، ص: 279

مال يتيم خوددارى كند.

حسيب: حسابگر. حساب: شمردن. حاسب و حسيب: شمارنده و حسابگر.

شرحها

در اين آيات راجع به اموال يتيمان، تعدد زوجات، مهريه زنان، ردّ اموال يتيمان، برداشتن حق العمل از آن و غيره، احكامى بيان شده كه ذيلا بررسى مى شود، تناسب اين احكام با آيه اولى كه راجع بتقوى و وحدت خانواده بشرى بود كاملا روشن است.

2- وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ.

يعنى متاع بد خود را با مال خوب يتيمان عوض نكنيد وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً يعنى: اموال آنها را باموال خود اضافه كرده نخوريد كه اينكار، گناه بزرگى است.

3- وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ.

در آيه قبل فرمود: اموال يتامى را از بين نبريد و بخودشان بدهيد، بدان مناسب در اين آيه فرموده: اگر اموال دختران يتيم در اختيار شما باشد و بترسيد كه در صورت تزويج، درباره اموال آنها بعدالت رفتار نكنيد، پس با آنها ازدواج نكنيد و زنان ديگر را كه براى شما پاك و حلال هستند بزنى بگيريد در اينجا چند مطلب بايد مورد دقت قرار گيرد:

اول: كلمه «يتامى» نسبت بزمان گذشته بكار رفته و گرنه موقعى كه مى خواهيم دختران يتيم را تزويج كنيم ديگر يتيم نيستند چون بالغ شده اند (مجاز باعتبار ما كان).

دوم: مراد از عدالت درباره دختران يتيم، عدالت در اموال آنهاست كه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 280

قهرا در اختيار مرد قرار مى گيرد و گرنه عدالت در حق زن در مورد همه زنان لازم است «1».

سوم: لفظ «فانكحوا» در جاى جواب

شرط آمده يعنى «ان خفتم ... فلا تنكحوا اليتامى فانكحوا ما طاب لكم ...؟!»

چهارم: آمدن «ما» بجاى «من» نسبت به عدد دو، سه و چهار است.

مراد از «مثنى، ثلث، رباع» راجع به عموم است نه بفرد فرد كه گفته شود: به مضمون آيه چهار تا شانزده زن جايز است اين جمله نظير آن است كه بگوئيم:

اين هزار تومان را دو تومان دو تومان، سه تومان سه تومان، چهار تومان چهار تومان ميان خود تقسيم كنيد. يعنى: هر نفر دو يا سه يا چهار تومان بردارد نه بيشتر.

و بضرورت اسلام بيشتر از چهار زن دائمى گرفتن ممنوع است. امام صادق صلّى اللَّه عليه و آله فرمايد:

«لا يحل لماء الرجل ان يجرى فى اكثر من اربعة ارحام من الحرائر»

حلال نيست نطفه مرد در بيشتر از چهار رحم از زنان آزاد وارد شود. بقيه در «نكته ها».

فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا.

يعنى: اگر ترسيديد از اينكه نتوانيد ميان زنان متعدد بعدالت رفتار كنيد پس فقط يك زن تزويج كنيد يا به كنيزى كه مالك شده ايد اكتفاء كنيد اين بعدم جور نزديكتر است.

بايد دانست كه اولا دستور چهار زن گرفتن يا يك زن گرفتن از باب ارشاد است كه دلالت بجواز دارد نه الزام. ثانيا بيشتر از يك زن در صورتى جايز است كه انسان بداند در لباس و خوراك و منزل و همخواب شدن در ميان آنها بعدالت و مساوات رفتار خواهد كرد و اگر بترسيد كه چنين نتواند كه در اينصورت فقط

__________________________________________________

(1) از مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 281

مى تواند يك زن بگيرد «1». مى گويند در مدينه و با آمد، مسلمانى

كه دو زنش در آن و با مردند قرعه انداخت كه كدام را پيش از ديگرى دفن كند. ذلِكَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا يعنى اكتفاء بيك زن يا اكتفاء به كنيزى كه داريد بعدم احجاف نزديكتر است و راهى است كه مى توانيد بآن متوسل شويد. بعضى ها با توسل بآيه 129 از همين سوره وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ گفته اند در اسلام بيشتر از يك زن جايز نيست ولى جواب آن ذيل آيه مذكور خواهد آمد.

4- وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً لفظ «نحلة» نشان مى دهد كه مهريه عطيه اى است از جانب شوهر براى احترام و بزرگداشت زن كه با اين عمل صدق علاقه خود را به زن اثبات مى كند نه اينكه زن متاع است و مهريه قيمت او. فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً.

يعنى: اگر چيزى از آن را برضاى خاطر بشما واگذاشتند، راحت و گوارا بخوريد ظاهرا اين براى رفع شبهه اى است كه روايت شده: مردم گناه مى دانستند از صداقى كه بزن داده اند چيزى از زن قبول كنند «2».

5- وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً.

اين آيه مى گويد: كه اموال مايه قوام زندگى است و زندگى بر آنها استوار است و اموال بايد در دست عقلا باشد، مال سفيهان اعم از يتيمى كه بسن بلوغ رسيده ولى سفيه است يا غير او، بايد در دست ولى آنها باشد، نسبت اموال باولياء با آنكه از آن سفيهان است باين جهت است كه حق تصرف با آنهاست.

از امام صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه سفهاء را بر يتيمانى تطبيق

__________________________________________________

(1) كلمه «ما ملكت» مفعل فعل محذوفى است مثل «اقتصروا

على ما ملكت ايمانكم»

(2) از تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 282

فرموده اند كه رشد ندارند «1» ولى به نظرم فرمايش آن حضرت بيان مصداق است.

وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً ولى فقط مى تواند خوراك و لباس آنها را از آن مال تهيه كند «فيها» مى فهماند كه خوراك و لباس از آن مال است خواه از اصل آن باشد يا از عايد آن، اگر «منها» بود فقط مصرف عين مال را ميرسانيد. و چون سفيه گاهى بمقام اعتراض خواهد آمد كه چرا اموال مرا بدستم نمى سپاريد لازم است ولى، جواب ملايم و مناسب بدهد.

6- وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ.

بلوغ دو تا است يكى بلوغ سنّى كه با تمام كردن پانزده سالگى در پسران و نه سالگى در دختران است «2» دوم عقلى و رشد است كه بتواند در مال تصرف عقلايى كند و بيهوده از دست ندهد. ولىّ يتيم با دو شرط مى تواند مال او را بدستش بسپارد و آن دو همان بلوغ تكليفى و بلوغ عقلى است. اطفال به مجرد بلوغ احكام عبادات و غيره بر او واجب مى شود و حدود، ديات و غيره بر آنها اجراء مى كرد ولى تصرف در اموال و نفوذ شهادت و اقرار و نظير آن بستگى به رشد دارد وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا مال آنها را از روى اسراف، و به عجله نخوريد كه مبادا بزرگ شوند و مانع گردند «3» اما بدون اسراف، خوردن از آن جايز است كه در ذيل خواهد آمد

__________________________________________________

(1)

عياشى «عن على بن ابى حمزه عن ابى عبد اللَّه

(ع) قال سألته عن قول اللَّه تعالى و لا تؤتوا السفهاء اموالكم. قال هم اليتامى لا تعطوهم اموالهم حتى تعرفوا منهم الرشد قلت:

فكيف يكون اموالهم اموالنا؟ فقال اذا كنت انت الوارث لهم.

(2) رسيدن بحد نكاح در اسلام با يكى از سه چيز است در پسران محتلم شد، روئيدن موى سياه و خشن در زير ناف (عانه) و تمام كردن پانزده سال، و در دختران حائض شدن، روئيدن موى سياه در عانه و تمام كردن پانزده سال، و در دختران حائض شدن، روئيدن موى سياه در عانه و تمام كردن نه سال. هر يك از اينها مستقلا موضوعيت دارند.

(3) در مجمع البيان فرموده: اسرافا، بدارا مصدر هستند در موضع حال يعنى «مسرفين و مبادرين» قرار دارند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 283

به نظر مى آيد بِداراً ... براى توضيح است زيرا آنكه مال يتيم را مى خورد و بخود اختصاص مى دهد نوعا نظرش آن است كه پيش از بلوغ يتيم اينكار را انجام دهد. فرق ما بين اسراف و بدار آن است كه اولى ما فوق حق ولىّ، دومى از اصل ناحق است.

وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ.

ولىّ يتيم اگر خود فقير باشد و حفظ و اصلاح مال يتيم او را از تلاش براى خود باز دارد، مى تواند از مال يتيم بطور متعارف حق الزحمه بردارد. ولى امن بر عفت و ترك در صورت غنى بودن ظاهرا براى استحباب و تحريك عاطفه انسانيّت است و گرنه، عمل انسان محترم است، ولىّ يتيم با آنكه غنى است مى تواند حق العمل بخواهد. اينكه در بعض از روايات شيعه و اهل سنت هست كه اين آيه با

آيه إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً ... نسخ شده، اعتبارى ندارد، اين دو آيه هر يك در مسير جداگانه قرار دارند بايد روايات را طرح يا تأويل كرد.

فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً.

اين دستور براى آن است كه در آينده اختلافى ميان ولىّ و يتيم رخ ندهد و ولىّ متّهم نباشد. در آلاء الرحمن فرموده: اين دستور در نزد شيعه براى ارشاد و استحباب است. در المنار گفته: جمهور فقهاء آن را ارشاد گفته ولى بعضى از شافعى ها شهادت گرفتن را واجب دانسته اند.

البته خدا از حيث حسابگرى كافى است اما صلاح دنيوى در شاهد گرفتن است.

نكته ها:
تعدد زوجات:

بصريح آيه مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ تعدد زوجات تا چهار زن جايز است بشرط مراعات عدالت، و حتى در صورت خوف از عدم مراعات عدالت بايد بيك زن اكتفاء نمود. مسلمانان در اينجا مورد حملات تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 284

اروپائيان و اروپا زدگان واقع شده اند كه اسلام چرا تعدد زوجات را جايز شمرده و اين جز اهانت به مقام زن، ايجاد اختلاف در محيط خانواده، شهوتران نشان دادن مرد و ... نيست. دانشمندان اسلامى از اين حملات جواب داده و مسئله را آفتابى كرده اند.

و آن اينكه: حكم تعدد زوجات مبتنى بر يك اصل طبيعى است و گرنه اسلام و هر قانونگذار ديگر با بن بست مواجه خواهد شد اينك اشاره بآن اصل:

1- شماره زنان در ممالك روى زمين از مردان بيشتر است، آمار انگلستان نشان مى دهد كه در 52 ميليون نفر، زنان، دو ميليون نفر از مردان، بيشتر هستند، بنا به آمار اخير زنان در شوروى 21 ميليون نفر از مردان بيشتر

مى باشند و بنا به نقل يك سفر نامه در «شيلى» برابر هر شش دختر يك پسر وجود دارد. روزنامه اطلاعات 11 ديماه 1335 نقل كرد در مملكت 40 ميليون نفرى فرانسه عدد زنان 176500 نفر از مردان زيادتر است.

وانگهى در اثر جنگها و حوادث ديگر كه اغلب مردان با آن مواجه مى باشند آمار زنان بالاتر مى رود، روزنامه ها نوشتند كه بعد از جنگ جهانى اخير، عدد زنان در آلمان شش ميليون نفر بيشتر از مردان بود حتى در زمان صدر اعظم «ادنائر» زنان بى شوهر بتظاهرات برخاسته و با فرياد «ما شوهر مى خواهيم با ما به قانون اسلام رفتار كنيد» صدر اعظم را مجبور كردند تا از شيخ محمود شلتوت رئيس دانشگاه الازهر درباره تعدد زوجات توضيح بخواهد.

در مقابل اين امر طبيعى يا بايد تعدد زوجات را جايز دانست تا اينگونه مشكلات طبيعى جبران يابد و يا بايد نعوذ باللّه زنا را تجويز كرد زيرا مسئله فقط تأمين نان زن نيست كه در كارگاهها بصورت برده نانش تأمين شود بلكه بايد به مسئله غريزه اش انديشيد. اما از لحاظ علل خصوصى:

2- بچه دار شدن خواسته مشروع و طبيعى هر مرد و زن است، مردى زنش عقيم است و امكان باردار شدن ندارد، مرد نيز نمى خواهد باو طلاق دهد، يا بعد از تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 285

طلاق كسى را ندارد كه با او بسر برد.

3- زنى در اثر بعضى از اختلالات بدنى، بچه هاى ناسالم و معيوب مى آورد و امكان رفع اين مشكل وجود ندارد.

4- مردى غريزه اش قوى است يك زن از عهده اش بر نمى آيد و پيوسته ناراحت است.

اينها و نظير اينها از عوامل طبيعى است كه قانونگذار را از

تجويز تعدّد زوجات ناچار مى كند و گرنه با بن بست مواجه خواهد شد چنان كه كليسا مواجه شده است. وانگهى خداوند كه آفريننده انسان است و خودش را قائِماً بِالْقِسْطِ توصيف مى كند اگر اينكار ناروا بود اجازه نمى داد، از طرف ديگر: زن باختيار خود باين كار حاضر مى شود، اختيار ازدواج در دست اوست، در صورت امتناع كسى نمى تواند او را اجبار نمايد.

گذشته از اينها خدا مى دانسته كه بسيارى از مردان بيك زن اكتفاء نخواهند كرد و پى زنا خواهند رفت، لذا خواسته با تجويز آن جلو فحشاء را بگيرد و زنان بجاى فاسد شدن خانم خانه باشند گوستاولوبون دانشمند فرانسه در اين كه مردان اروپا بيك زن اكتفاء نمى كنند مى گويد: «در غرب هم با وجود اينكه آب و هوا و وضع طبيعت، هيچ كدام ايجاب چنين رسمى (تعدّد زوجات) را نمى كند، با اينحال وحدت همسر چيزى است كه ما آن را فقط در كتابهاى قانون مى بينيم و الا گمان نمى كنم كه بشود انكار كرد كه در معاشرت واقعى ما اثرى از اين رسم نيست، راستى من متحيرم و نمى دانم كه تعدد زوجات مشروع و محدود شرق، از تعدد زوجات سالوسانه غرب چه چيز كم دارد» پس اين دانشمند تعدد زوجات را يكى از مزاياى اسلام مى شمارد. «1».

__________________________________________________

(1) تمدن اسلام و عرب/ 509.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 286

زنان پيغمبر (ص)
اشاره

در اين بحث منظور آن نيست كه تاريخ زندگانى زنان رسول خدا را بررسى كنيم، بلكه منظور آنست كه روشن كنيم: چرا آن حضرت آن همه زنان را تزويج كرد و چرا به هنگام رحلت 9 زن از او باقى ماند حال آنكه در شريعت اسلام بيشتر از

چهار زن جايز نيست؟

اين مطلب در بسيارى از كتابها بررسى و روشن شده و دانشمندان اسلامى آن را آفتابى كرده اند، مع الوصف نگارنده لازم مى دانم كه باز هم بررسى شده و در اختيار همگان گذاشته شود، چون هر كسى را بهر كتاب دسترسى نيست.

ظاهرا ابتدا از طرف يهود و نصارى اين اشكال مطرح شده و گفته اند: «پيامبر اسلام جز شهوت و لذّت همّتى نداشت لذا مشاهده مى شود كه آن همه زن گرفته است» از اينكه امثال «كارلايل» انگليسى در كتاب قهرمانان و «جان ديون پورت» در كتاب «عذر تقصير به پيشگاه محمّد و قرآن» اين شبهه را نقل و ردّ كرده اند مى دانيم كه آن در ميان يهود و نصارى شهرت داشته و از آنها به ديگران رسيده است.

بيارى خدا خواهيم دانست كه قطع نظر از اينكه چنين كارها در دنياى آن روز كار عادى و ساده بود، رسول خدا در گرفتن آن زنان منظور ديگرى داشته كه مصالح اسلامى آن را ايجاب مى كرده است نه اينكه نعوذ باللّه تنها فكر و ذكرش ارضاء غريزه جنسى بود.

زنانى كه آن حضرت عقد كرده و با آنها وصلت نموده به قرار ذيل است:

1- خديجه دختر خويلد.

2- سوده دختر زمعه.

3- عائشه دختر ابى بكر. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 287

4- زينب دختر جحش.

5- امّ سلمه دختر ابى اميّه.

6- حفصه دختر عمر بن خطاب.

7- امّ حبيبه دختر ابو سفيان.

8- جويريّه دختر حارث بن ابى ضرار.

9- زينب دختر خزيمه.

10- صفيّه دختر حييّ بن اخطب.

11- ميمونه دختر حارث.

12- ماريه قبطيّه هديّه مصر.

قطع نظر از «ماريه» كه جريان او را در آخر خواهيم گفت، آن حضرت با يازده زن نامبرده وصلت كرده، خديجه

و زينب دختر خزيمه در حيات آن بزرگوار وفات كرده اند، روزى كه آن حضرت رحلت فرمود 9 نفر از آنها در حال حيات بودند، لازم است قبلا بدانيم كه حضرت رسول بيست پنج ساله بود كه خديجه را بزنى گرفت و مدت بيست و دو سال با خديجه ماند، خديجه در سال هفتم بعثت وفات كرد، روز وفات خديجه، چهل و هفت سال از عمر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى گذشت يك سال بعد از وفات خديجه سوده دختر زمعه را بزنى گرفت، فقط اين دو نفر زن را قبل از هجرت گرفته است، زنان ديگر را بعد از هجرت و در مدت ده سال بعقد نكاح درآورده و هنگام هجرت پنجاه سه سال از عمر شريفش مى گذشت.

خديجه كبرى

اوّلين زنى كه آن حضرت تزويج كرد خديجه دختر خويلد سلام اللَّه عليها بود، اين زن اولين مؤمن از زنان است، آن حضرت در بيست پنج سالگى با خديجه ازدواج فرمود، ولى خديجه آن روز چهل و سه سال داشت و تا خديجه زنده بود تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 288

زن ديگرى نگرفت. زندگى آن حضرت با خديجه كبرى بسيار لذّت بخش و سعادت آميز بود، خديجه به شوهر بزرگوارش بسيار علاقه مند بود، رسول خدا نيز تا زنده بود او را از ياد نبرد.

روزى «هاله» خواهر خديجه بزيارت مدينه آمد، رسول خدا صداى او را از درون خانه شنيد، گويا صدا از حنجره خديجه بيرون مى آمد، آن حضرت گفت: خدايا اين هاله است؟ (خواهر خديجه غمخوار روزهاى محنت من؟) عائشه از شنيدن نام «خديجه» كه بوى حتى بعد از مردن نيز رشك مى برد ناراحت شد

و به آن حضرت گفت: «چه مى گويى از عجوزه اى از عجوزه هاى قريش كه دو گوشه دهانش سرخ بود، روزگارى است مرده، خدا بهتر از او را به تو داده است؟! رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از اين جسارت بر آشفت و به عائشه بانگ زد: «به خدا قسم، خدا بهتر از او را به من نداده است، او به من ايمان آورد آن گاه كه مردم كافر بودند روزى مرا تصديق كرد كه مردم تكذيبم مى كردند، او با ثروت خويش مرا يارى نمود روزى كه مردم محرومم نمودند، خدا از او به من فرزندانى داد، نه از زنان ديگر».

عائشه سخن كوتاه كرد و در دل گفت: بخدا ديگر از خديجه، نام نمى برم «1» روزى آن حضرت به منزل وارد شد، ديد عائشه بفاطمه عليها السّلام بانگ زده و ميگويد:

دختر خديجه به خدا قسم چنان مى پندارى كه مادرت بر ما برترى داشت، او چه برترى بر ما داشت؟! او مانند يكى از ما بود! رسول خدا صداى عائشه را شنيد فاطمه چون آن حضرت را ديد گريست، حضرت فرمود: عزيزم چرا گريه مى كنى؟

گفت: پدر جان عائشه مادرم را بى حرمتى كرد.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به غضب آمد و فرمود: ساكت باش اى حميراء (لقب

__________________________________________________

(1) نساء النبى بنت الشاطى/ 44- سيره حلبيه ج 2/ 352.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 289

عائشه) خداوند در زن مهربان و زاينده بركت گذاشته، خديجه خدا رحمتش كند، براى من طاهر، قاسم، فاطمه، رقيّه، امّ كلثوم و زينب را زائيد ولى خدا رحم تو را نازا كرد چيزى براى من نزائيدى «1».

در اينجا توجّه به چند مطلب لازم است.

1-

آن حضرت در بيست پنج سالگى با خديجه ازدواج كرد، ابن هشام و يعقوبى و غيره به اين مطلب تصريح كرده اند، ولى خديجه كبرى در آن وقت چهل و سه سال داشت، يعقوبى در تاريخ خود تصريح دارد كه خديجه در وقت وفات شصت و پنج سال داشت «2» و خواهيم ديد كه خديجه در سال هفتم بعثت از دنيا رفته، در اين صورت او مدت بيست و دو سال با آن حضرت بسر برده و اگر بيست دو را از شصت و پنج كسر كنيم بقيّه چهل سه خواهد بود. از طرف ديگر وقت وفات خديجه، آن حضرت چهل هفت سال داشت و جوانيش از بين رفته بود، مردى كه تمام جوانيش را با يك زن چهل سه ساله گذرانده باشد آيا ارباب انصاف مى توانند او را اسير غريزه جنسى بدانند؟!! 2- خديجه پيش از رسول خدا با دو شوهر ازدواج كرده بود، شوهر اولش شخصى بود بنام «عتيق» پسر عائذ مخزومى كه براى او پسرى بنام عبد اللَّه و دخترى زائيد، طبرسى گفته فقط يك دختر زائيد، شوهر دوم مردى بود بنام «ابى هاله» پسر مالك و از وى پسرى بنام «هند» و دخترى بنام «زينب» داشت، ولى طبرسى فقط «هند» را نقل كرده است «3».

__________________________________________________

(1) بحار ج 18/ 3 از خصال صدوق.

(2) تاريخ يعقوبى ج 2/ 20.

(3) اعلام الورى ص 146- ابن هشام ج 4/ 293.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 290

سوده

دوّمين زن آن حضرت «سوده» دختر زمعه است، بعد از يك سال از وفات خديجه كبرى، با او در سال هشتم بعثت ازدواج كرد، سوده پيش از آن زن «سكران» پسر

عمرو بود، سوده، قبلا با شوهرش «سكران» از ترس مشركان به حبشه هجرت كرده بودند، در آنجا شنيدند كه مشركان از اذيت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و مسلمانان دست برداشته اند و در اين ميان يك نوع توافق حاصل شده است لذا به مكّه بازگشتند و ديدند گزارش بر خلاف بوده است، سكران بعد از چند روز در حجاز وفات كرد و بقولى در «حبشه» نصرانى شد و از دنيا رفت، بعد از او سوده بعقد ازدواج رسول صلّى اللَّه عليه و آله در آمد، سوده در اواخر حكومت عمر بن الخطاب در مدينه از دنيا رفت. گويند: آن زن با ايمان و مهاجر در هنگام موافقت به ازدواج گفته بود: به خدا حرصى به شوهران ندارم ولى دوست دارم روز قيامت در حالى كه زن رسول خدا هستم از خاك سر بر دارم.

عائشه دختر ابى بكر

ازدواج آن حضرت با خديجه كبرى و سوده به حال عادى است و يكى را بعد از ديگرى گرفته است، سوّمين زن آن حضرت «عائشه» دختر ابو بكر است. عائشه را در مكه عقد خواند و در مدينه با وى وصلت فرمود، از زنان آن حضرت فقط عائشه باكره بود و غير از عائشه همه بيوه بوده اند، عائشه به هنگام وصلت نه و يا ده سال داشت و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن وقت پنجاه و سه ساله بوده است «1».

در اينجا بايد دو مطلب را از ياد نبرد يكى آنكه زمان تا زمان و محيط تا محيط فرق مى كند، امروز اگر مردى پنجاه ساله دختر جوانى را تزويج كند شايد مورد ايراد واقع شود ولى

آن روز اين جريانها نبود، لازم بود زنان عرب در ده

__________________________________________________

(1) سيره ابن هشام ج 4/ 293. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 291

سالگى ازدواج كنند و اگر مثل اروپاى امروز در بيست پنج سالگى ازدواج مى كردند پير شده بودند.

«جان ديون پورت» در كتاب «عذر تقصير ...» از دانشمند فرانسوى «منتسكيو» نقل مى كند: زنها در آب و هواى گرم در سن هشت سالگى و نه سالگى و ده سالگى شايستگى زناشويى را دارا مى شوند، بنا بر اين در آن كشورها دوران طفوليت و ازدواج اكثرا مقارن يكديگر واقع مى شوند، زنها در سنّ بيست سالگى پير مى شوند «1».

روزى كه آن حضرت عايشه را گرفت ابدا جنجال بپا نشد و اين كار را ايراد نگرفتند عمر بن خطاب با ام كلثوم دختر على عليه السّلام تزويج كرد با آنكه سنّ عمر تقريبا شش برابر او بود، نقل شده: عائشه را قبل از آن حضرت «جبير بن مطعم» خواستگارى كرده بود.

عبد اللَّه پدر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كوچكترين پسر عبد المطلب بود (عبد المطلب ده پسر و شش دختر داشت) روزى كه عبد اللَّه با «آمنه بنت وهب» ازدواج كرد در همان روز پدرش عبد المطلب زنى بنام «هاله» را كه دختر عموى آمنه بود به ازدواج خويش در آورد و ايراد به وى نگرفتند، عمر بن خطاب به ابو بكر پيشنهاد كرد كه با دختر او «حفصه» ازدواج كند با آنكه حفصه دخترى جوان و ابو بكر پير مرد بود «2».

ديگر آنكه: ازدواج با عائشه جنبه اخلاقى و عاطفى داشته نه جنسى، و آن حضرت چنان كه گفته اند مصالح اسلامى را در نظر مى گرفته است.

و مى خواسته در پيش برد اسلام از جهت خويشاوندى سببى نيز استفاده كند و گرنه پير مرد پنجاه

__________________________________________________

(1) ص 160 ترجمه سعيدى.

(2) نساء النبى/ 641.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 292

سه ساله طبيعة از غريزه جنسى نيز پير شده است.

زينب دختر جحش

زينب دختر جحش، دختر عمّه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود، زيرا كه زينب دختر ميمونه بنت عبد المطلب است. آن حضرت با ازدواج زينب يك سنت پوسيده جاهليّت را كوبيد، و آن اينكه: زيد بن حارثه غلام آن حضرت بود، حارثه پدر زيد به مكّه آمد تا پسرش را با پول خريده به شهر خويش ببرد، حضرت او را در رفتن مخيّر فرمود، زيد حاضر نشد از آن حضرت جدا شود، حضرت بپاس اين عمل «زيد» را پسر خوانده خويش كرد و در مكه اعلام نمود كه «زيد» پسر من است در رسم جاهليت پسر خوانده مثل پسر نسبى بود.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خواست زينب را به «زيد» تزويج كند، زينب و برادرش ابو احمد باين كار راضى نبودند چون «زيد» غلام و آزاد كرده بود، حضرت كه مى خواست رسوم كهنه را بكوبد در اين امر پافشارى كرد تا زينب و برادرش راضى شدند، ازدواج انجام گرفت ولى آن دو توافق اخلاقى نداشتند بالاخره كار بطلاق كشيد.

در نظر جاهليت ازدواج پيامبر با زينب صحيح نبود كه «زيد» پسر خوانده آن حضرت بود و از آن نظر گرفتن زن پسر خوانده حرام.

قرآن اين بدعت را از بين برد و فرمود: وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ يعنى خدا پسر خوانده ها را

پسران شما نكرده، اين فقط سخن شما در زبان است، خدا حق را مى گويد و به راه حق رهبرى مى كند.

آن حضرت پس از طلاق و خروج «عدّه» زينب را تزويج كرد و بدعت جاهليت را كوبيد، مقدر بود كه آن بدعت بدست پيامبر از بين برود تا ديگران تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 293

نيز باين كار جرئت نمايند، ولى چون كارى بر خلاف رسم و سنت ديرينه بسى دشوار و غير قابل هضم در نظر عموم است، سر و صداها بلند شد تا آيات وحى پا در ميان نهاد و قضيّه را مختومه اعلام كرد: فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً ....

يعنى چون «زيد» حاجت خويش را از آن زن برداشت و طلاقش داد ما خودمان آن را به تو تزويج كرديم تا مؤمنان را در تزويج زنان پسر خوانده ها پس از طلاق، زحمتى در بين نباشد.

على هذا تزويج زينب از جانب خدا بود آن هم براى اينكه بدعت بدست آن حضرت شكسته شود و ديگران را اشكالى پيش نيايد، پس تزويج زينب براى ارضاء غريزه جنسى نبوده است و مصلحت اسلامى و پايه گذارى جامعه نوين آن را ايجاب مى كرده است.

زينب اولين زن از زنان آن حضرت است كه پس از وى در حكومت عمر بن الخطاب در «مدينه» از دنيا رفت.

ام سلمه

«ام سلمه» يكى از زنان بسيار مشهور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى باشد اسم او «هند» و اسم پدرش «ابو اميّه» است كه به او «زاد الركب» مى گفتند يعنى توشه كاروان. چون در كاروانى كه سفر مى كرد

«1» نمى گذاشت كسى از اهل كاروان توشه اى با خويش ببرد و همه را خود تكفّل مى كرد، مادرش «عاتكه» دختر عبد المطلب و بقولى «عاتكه» دختر «عامر بن ربيعه» بود.

امّ سلمه ابتدا زوجه «عبد اللَّه بن عبد الاسد» فارس نامى اسلام و پسر «برّه» عمّه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود «2».

__________________________________________________

(1) نساء النبى/ 120.

(2) اعلام الورى/ 148.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 294

ام سلمه و شوهرش عبد اللَّه در مكه اسلام آورده و از سابقان در اسلام بودند، آن هر دو از ترس مشركان مكّه به حبشه مهاجرت كردند و او در حبشه پسرش «سلمه» را بدنيا آورد سپس هر دو به مكّه باز گشتند و چون از فشار مشركان كاسته نشده بود تصميم گرفتند به مدينه هجرت كنند، هر دو با فرزندشان «سلمه» به راه افتاده، مشركان مانع شدند بالاخره، اول «ابو سلمه» با فرزندش و سپس با وضع دلخراشى «ام سلمه» وارد مدينه شدند «1» و در مدينه داراى سه فرزند ديگر شدند به نام «عمر، درّة، زينب».

«ابو سلمه» در جنگ «احد» زخمى شد و جراحتش بعدا التيام يافت ولى در حمله بقبيله «بنى اسد» كه فرمانده لشگريان اسلام بود در اثر تلاش بسيار، زخمهايش از نو سر گشادند و بسترى شد و مشرف بمرگ گرديد، رسول اكرم در كنار بستر اين صحابى بزرگ حاضر شد و بالينش نشست تا جان سپرد و با دست خويش چشمان او را بست و بر جنازه اش نه تكبير گفت «2».

آن گاه ام سلمه بيوه سرپرست يتيمهاى خويش گرديد، لازم بود از اين زن بزرگوار و مهاجر كه در راه اسلام قدمهاى بزرگى برداشته بود دلجويى

شود و يتيمانش مورد تكفل اسلام باشد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از وى خواستگارى فرمود در جواب عرض كرد «انها غيرى، مسنة ذات عيال» يعنى: من بدرد شما نميخورم پير زنى عيال بار، آن حضرت سفارش فرمود: مانعى نيست سن من از تو بيشتر است ... «3».

ام سلمه قبول كرده وارد رديف امهات مؤمنين گرديد. در تزويج ام سلمه جنبه عاطفه، تفقد از يك مسلمان مهاجر و رنج ديده، تكفل ايتام يك صحابى جانباز مطرح بود نه غريزه جنسى.

__________________________________________________

(1) سيره ابن هشام ج 2/ 112.

(2، 3) نساء النبى/ 124- 125.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 295

ام سلمه در سال شصت يك هجرى در مدينه از دنيا رفت، گويند آخرين زن از زنان آن حضرت بود كه دنيا با وى وداع كرد و در «بقيع» مدفون گرديد. در سفينة البحار نقل شده كه: در سال شصت و سه در سلطنت يزيد بن معاويه از دنيا رفت.

1- ام سلمه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه مى فرمود:

«على مع القرآن و القرآن معه لا يفترقان حتى يردا علىّ الحوض»

على با قرآن و قرآن با اوست و از هم جدا نمى شوند تا در حوض كوثر به من برسند.

2- نزول آيه تطهير در منزل او واقع شد و در آن منزل رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عبا را بر سر اهل بيت كشيد و آيه تطهير را خواند.

3- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در خانه او بود كه آيه وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً ... توبه/ 103 نازل گرديد و او بود كه بدنبال نزول آيه،

قبول شدن توبه ابو لبابه را بوى اعلام كرد «1».

4- آن گاه كه على بن ابى طالب عليه السّلام ببصره مى رفت بيارى ابن عمّ پيامبر برخاسته و گفت: «يا امير المؤمنين خروج بر جهاد براى من گناه و بر خلاف وصيت رسول خداست صلّى اللَّه عليه و آله و تو از من نخواهى پذيرفت، اگر اين نبود با تو بجهاد مى آمدم، ولى فرزندم «عمر» كه از وجودم بر من عزيزتر است با شما خواهد آمد و در پيكارها حاضر خواهد بود.

سپس پيش «عايشه» رفت و بر او كه بر عليه امير المؤمنين قيام مى كرد گفت: «اين چه خروجى است كه پيش ميگيرى؟ ... خدا از پس اين امت است ...

اگر مثل تو بيرون مى شدم و مى گفتند: داخل بهشت شو، شرم داشتم محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را ملاقات كنم در حالى كه پرده او را دريده ام، ولى عايشه اهميت نداد و بجنگ

__________________________________________________

(1) اين روايات از نظر شيعه و اهل سنت حتمى الوقوع است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 296

(حضرت ولى ذو الجلال) بيرون شد «1».

5- آن گاه كه امير المؤمنين عليه السّلام به كوفه مى رفت كتابها و وصيتش را پيش ام سلمه بامانت گذاشت چون حضرت مجتبى عليه السّلام به مدينه مراجعت فرمود آنها را تحويل گرفت همچنين امام حسين ودايع خويش را بوى سپرد، امام سجاد عليه السّلام پس از ماجراى كربلا آنها را پس گرفت»

فضائل اين بانوى بزرگوار خيلى بيش از اينها است.

حفصه دختر عمر بن خطاب

حفصه دختر عمر با «خنيس بن حذاقه» ازدواج كرد، خنيس صحابى بزرگوارى بود كه در «بدر» و «احد» (و بقول ابن هشام در خندق هم) افتخار حضور داشت، اين مرد

جليل القدر كه از مهاجران حبشه نيز بود در «مدينه» از دنيا رفت و زن جوانش حفصه را در هجدهمين بهار عمر بى همسر گذاشت عمر از بيوه ماندن دخترش سخت اندوهگين شد، دل بدريا زده از ابو بكر يار صميمى خود خواست كه «حفصه» را تزويج كرده و او را از درد حفصه برهاند ولى بر خلاف انتظار وى، ابو بكر سكوت اختيار كرده و جواب نداد، عمر از اين جريان دل آزرده شده به خانه عثمان رفت، «رقيه» دختر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه زن عثمان بود به مرض حصبه از دنيا رفته بود.

عمر از عثمان خواست كه حفصه را تزويج كند، عثمان چند روز مهلت خواست كه در آن باره فكرى بكند سپس آمد و گفت: «ما اريد ان اتزوج اليوم» فعلا قصد زناشويى ندارم «عمر» كه از كثرت اندوه سر از پا نمى شناخت بمحضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد شد، حضرت از قيافه اش دريافت كه طوفانى مهيب در درون

__________________________________________________

(1) نساء النبى/ 131.

(2) سفينة البحار «سلم».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 297

دارد، با ملاطفت آغاز سخن فرمود و علّت ناراحتى را جويا شد، عمر استنكاف ابو بكر و عثمان را باز گفت، آن حضرت تبسم كرده فرمود: حفصه را كسى تزويج خواهد كرد كه بهتر از عثمان است و عثمان زنى را تزويج خواهد كرد كه بهتر از حفصه است» عمر مطلب را فهميد و دست آن حضرت را بگرمى فشرد «1».

جريان ازدواج تمام شد «حفصه» بخانه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد شد، شما از اين ازدواج چه مى فهميد آيا داعيه جنسى، آن حضرت

را به تزويج حفصه واداشت يا تحكيم موقعيت خويش و مصلحت اسلام؟!! عجيب است كه «عمر» به حفصه گفته بود «و اللَّه لقد علمت ان رسول اللَّه لا يحبك و لولاى لطلّقك» «2» به خدا قسم ميدانى كه رسول خدا تو را دوست ندارد اگر من نبودم طلاقت مى داد، خليفه خودش علّت تزويج دخترش را توضيح داده است.

بقولى «خنيس بن حذاقه» در سفر از دنيا رفت كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او را به پيش «كسرى» زعيم ايران فرستاده بود، حفصه در خلافت عثمان در مدينه از دنيا رفت «3».

ام حبيبه دختر ابو سفيان

«ام حبيبه» نام اصليش «رمله» است و بواسطه دخترش «حبيبه» كه در حبشه زائيد او را «ام حبيبه» گفتند، مادرش زنى است بنام «صفيه دختر ابى العاص» چنان كه شبلنجى در «نور الأبصار» تصريح كرده است و او غير از «هند» مادر معاويه است كه زن بدكار مشهورى بود.

بهر حال «ام حبيبه» با عبيد اللَّه بن جحش عمه زاده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ازدواج كرد، هر دو اسلام پذيرفته راه حبشه را در پيش گرفتند، عبيد اللَّه در حبشه دين

__________________________________________________

(1، 2) نساء النبى/ 102- 106.

(3) اعلام الورى/ 148.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 298

نصرانيت پذيرفت و نصرانى از دنيا رفت، ام حبيبه در دين خود پايدار ماند.

اين زن چه مى توانست بكند؟ آيا به مكه برگردد حال آنكه پدرش ابو سفيان و برادرش معاويه قائد مشركان و دشمن خون آشام اسلام اند؟ در حبشه با دختر يتيمش «حبيبه» در غم و رنج بسر مى برد؟! اين است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به «نجاشى» پادشاه حبشه نامه نوشت كه او

را برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تزويج كند و او اين كار را انجام داد، ام حبيبه كه هنگام فتح خيبر به مدينه آمد بخانه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رفت.

آيا اين ازدواج داعيه اش غريزه جنسى بوده يا جبران شكست يك زن مسلمان و مهاجر و رام كردن ابو سفيان دشمن سرسخت اسلام؟ قضاوت به عهده خواننده است «1».

ام حبيبه در خلافت معاويه از دنيا رفت ولى حيف و هزاران حيف كه در سفينة البحار از ابن ابى الحديد نقل شده كه ام حبيبه همچون برادرش معاويه، على بن ابى طالب عليه السّلام را دشمن مى داشته است، آوخ از اين انحراف و رسوايى.

جويريه

در سال ششم هجرت به مدينه خبر رسيد: قبيله «بنى المصطلق» تحت رهبرى رئيسشان «حارث بن ابى ضرار» مشغول جمع آورى نيرو و بفكر حمله به مدينه هستند، رسول خدا براى خواباندن فتنه آنها از مدينه بيرون شد در كنار آبى بنام «مريسيع» جنگ سختى در گرفت و بهزيمت بنى المصطلق تمام شد.

زنان دشمن اسير گرديدند از جمله «جويريه» دختر حارث كه فرمانده جنگ و رئيس دشمن بود، چون اسيران تقسيم گرديدند «جويريه» در سهم ثابت بن قيس و پسر عمويش واقع شده بود، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او را گرفت و آزاد كرد و تزويج فرمود، مسلمانان چون چنين ديدند گفتند: مردم اين قبيله با رسول خدا

__________________________________________________

(1) رجوع شود به سفينة البحار (حبب) و نساء النبى/ 173 ببعد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 299

پيوند سببى يافتند بتصريح «واقدى» در كتاب مغازى در اثر اين، همه زنان اسير آزاد شده و پيش قوم خويش برگشتند، عايشه

گويد: مباركتر از جويريه بر قومش كسى را نديدم كه آن همه جماعت ببركت او آزاد گشتند (مغازى واقدى غزوه مريسيع) نقل است كه بدنبال آن، همه افراد بنى المصطلق اسلام پذيرفتند، واقدى آن را در سال پنج هجرت و ابن هشام در ششم هجرت ثبت كرده اند در اين ازدواج سياست اسلام و مصلحت مردم دارى و كار با تدبير، كاملا هويدا است رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن موقع در حدود پنجاه نه سال از عمرش گذشته بود، جويريه در سال پنجاه شش هجرت در مدينه از دنيا رفت و مروان بن حكم حاكم مدينه بر جنازه او نماز خواند (سيره حلبيه).

زينب دختر خزيمه و ميمونه

زينب دختر خزيمه وى را «ام المساكين» مادر بنيوايان مى گفتند زن عبيدة بن حارث عمو زاده آن حضرت بود، عبيده همان است كه در «بدر» زخم برداشت و در بين راه شهيد شد، پس از وى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله زينب را تزويج كرد و در حيات آن حضرت از دنيا رفت، ميمونه دختر حارث زن «ابى سبره عامرى» بود، پس از وفات وى، رسول خدا آن گاه كه از «عمره» بر مى گشت در «سرف» كه در ده ميلى مكه واقع است او را تزويج كرد (اعلام الورى/ 149).

راجع به «زينب» مطلب روشن است كه شوهرش اولين شهيد اسلام است، افتخار ام المؤمنين شدن جبران شكست او بود، اما درباره «بره» كه رسول خدا او را «ميمونه» نام نهادند بايد دانست چهار خواهر بودند كه حضرت در حق آنها فرمود: «الاخوات المؤمنات» خواهران مؤمن، يكى «ام الفضل» زن عباس بن عبد المطّلب كه پس از خديجه كبرا

ايمان آورد، ديگرى «اسماء بنت عميس» كه زن جعفر طيار بود، سومى «سلمى بنت عميس» كه زن حمزه سيد الشهدا بود، تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 300

چهارمى «ميمونه» كه زن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شد، مادر هر چهار نفر زنى بنام «هند دختر عوف» بود كه گفته اند بهترين دامادها را داشته است.

ميمونه به خواهرش «ام الفضل» گفت: مى خواهم زن رسول خدا شوم، ام الفضل جريان را به شوهرش عباس نقل كرد با عباس محضر آن حضرت آمده و از وى خواست كه خواسته «ميمونه» را تحقق بخشد، حضرت قبول كرده عمو زاده اش جعفر طيار را مأمور اين كار كرد، ازدواج انجام پذيرفت، «سرف» محل ازدواج براى ميمونه بقدرى محترم بود كه چون در نصف دوم قرن اول از دنيا رفت وصيت نمود جنازه اش را به «سرف» برده و در همانجا كه بعقد ازدواج نبى اكرم آمده بود دفنش كردند آرى داعيه اين ازدواج يك امر عاطفى بود چنان كه از وضع ماجرا روشن است (نساء النبى/ 213).

صفيه دختر حىّ

صفيه دختر «حىّ بن اخطب» از يهود «بنى نضير» كه در خيبر اقامت گزيده بود، پدرش «حىّ» در ماجراى «بنى نضير» كشته شد و شوهرش «كنانة بن ربيع» در جنگ «خيبر» طعمه شمشير اسلام گرديد در كتاب «نساء النبي/ 163» نقل كرده كه صفيه پيش از «كنانه» زوجه «سلام بن مشكم» بود و نيز نسب «صفيه» را به «هارون» برادر موسى عليه السّلام رسانده است.

در «سفينة البحار» نيز گفته: صفيه ابتدا زوجه سلام بن مشكم بود، پس از فوت وى با «كنانه» ازدواج كرد.

بهر حلال «صفيه» ميان اسيران يهود بود كه رسول خدا او را

براى خود انتخاب فرمود و آزادش كرد و تزويجش نمود و بدين وسيله او را از ذلتى كه داشت نجات داده و پيوندى با يهود بوجود آورد. به نظر نگارنده پيوند با يهود سبب اين وصلت گرديد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 301

عايشه و حفصه با صفيه بد بودند و باو رشك مى بردند، روزى گفتند: صفيه يك يهودى است و خون يهود در عروقش موج مى زند، صفيه از اين سخن بر آشفت و گريه كنان مطلب را برسول خدا عرض كرد حضرت فرمود: «چرا نگفتى شوهرم محمّد پدرم هارون و عمويم موسى عليهم السّلام است.

صفيه در حدود پنجاه هجرى از دنيا رفت و در بقيع بخاك سپرده شد (نساء النبى).

ماريه هديه مصر

«حاطب بن ابى بلتعه» سفير رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نامه آن حضرت را به «مقوقس» پادشاه «مصر» برد، در آن نامه از پادشاه دعوت شده بود كه باسلام آيد و قوم خويش را باسلام دعوت كند. «مقوقس» پس از خواندن نامه، آن را با احترام تمام پيچيد و در ظرفى از عاج گذاشته و به خدمتكارى تحويل داد. سپس از «حاطب» صفات پيامبر پرسيد و جواب شنيد.

آن گاه گفت: مى دانستم كه پيامبرى مى ماند و مى پنداشتم كه از شام مبعوث گردد چون آنجا مبعث پيامبران است ولى مى بينيم كه از عربستان مبعوث گشته ...

مشكل اينجا است كه «قبطيان» اين دعوت را از من نخواهند پذيرفت و من هم نمى خواهم حكومتم از دست برود، سپس بآن حضرت چنين نوشت: «نامه ات را خواندم، مرادت را فهميدم مى دانستم كه پيامبرى مانده و بايد مبعوث گردد ولى گمان مى كردم از شام برخيزد ... فرستاده ات را احترام كردم و

دو نفر كنيز «ماريه- سيرين» براى شما فرستادم كه در ميان «قبط» بسيار با ارزش هستند، و لباسهايى و مركبى براى شما اهدا كردم و السلام عليك» سپس بحاطب اعتذار كرد كه «قبط» بدين خويش پاى بند است و گفت: اين سخنان ميان من و تو امانت است و نبايد مصرى ها حتى از يك حرفش مطلع باشند.

«حاطب» با هدايا و هزار مثقال طلا، و يك غلام اخته، و با ماريه و خواهرش تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 302

«سيرين» به مدينه آمد، چون كاروان به مدينه رسيد حضرت «ماريه» را براى خود برداشت و «سيرين» را به «حسان بن ثابت» بخشيد.

از ماريه براى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرزندى بنام ابراهيم بدنيا آمد و تقريبا در دو سالگى از دنيا رفت عايشه و حفصه از اين جريان در آتش حسد سوختند و از وضعى كه پيش آوردند آيات سوره تحريم نازل گرديد و صريحا به عايشه و حفصه خطاب كرد إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ ...

اگر توبه كنيد بهتر است كه قلب شما دو نفر از حق منحرف گشته و اگر بر عليه پيامبر هم پشتى كنيد بدانيد، خدا يار او است.

ماريه در سال شانزدهم هجرت از دنيا رفت، عمر بن خطاب بر جنازه او نماز خواند و در بقيع بخاك سپرده شد.

حضرت حسن مجتبى صلوات اللَّه عليه در مصالحه با معاويه قيد كرد از اهل قريه «حفن» واقع در «مصر» كه دايى هاى ماريه در آنجا بودند خراج نگيرد، «عبادة بن صامت» پس از فتح مصر چون به مصر آمد در قريه «حفن» از خانه

«ماريه» جويا شد و در محل خانه ماريه مسجدى بنا كرد.

تتمه مطلب

1- از آنچه بررسى كردم روشن گرديد كه داعيه شهوت علّت اين همه ازدواج نبوده بلكه جنبه هاى عاطفى و مصلحتى در ميان بوده است و گرنه آن حضرت از بيست پنج سالگى تا چهل هفت سالگى با حضرت خديجه بسر برد كه به هنگام ازدواج چهل سه سال داشت و دو دفعه ازدواج كرده بود.

مستشرقان دانسته يا ندانسته به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تاخته اند، ولى زمان و مكان از حيث كارها و اعمال فرق مى كند، اگر كثرت ازدواج در آن زمان مورد اشكال بود دشمنان آن حضرت كه در پى فتنه جويى بودند از آن چشم پوشى نمى كردند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 303

چرا احدى از يهود و نصارى و مشركان آن روز خرده نگرفتند؟ آن روز، روزى بود كه پيوند با خانواده ها در پيش برد مقاصد سهم به سزايى داشت كارى كه آن روزگار به صورت شرعى عملى مى شد امروز به صورت نامشروع جريان دارد، اروپايى و امريكايى يك زن در ظاهر مى گيرد و با ده ها زن در باطن مى سازد، زن، امروز مبتذل و بدبخت است نه آن روز، كه براى هر يك خانه مخصوصى و زندگى مخصوصى در نظر گرفته مى شد، و زنان آن حضرت هر يك منزل مخصوصى و زندگى مخصوصى داشتند وانگهى قرآن در صورت عدم قدرت به عدالت ميان زنان، بيشتر از يك نفر را تحريم كرده است فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً (نساء/ 3) اگر ترسيديد از اينكه به عدالت رفتار نكنيد يك زن بيشتر نگيريد.

2- «جان ديون پورت انگليسى» در كتاب «عذر تقصير به

پيشگاه محمّد و قرآن» مى گويد: «محمّد پس از رحلت خديجه ... يازده يا دوازده زن ديگر گرفته است، از اين جهت مكرر مورد نكوهش نويسندگان جنجال طلب قرار گرفته است ... ولى صرف نظر از اينكه تعدد زوجات در زمان حيات محمّد در عربستان و سائر نواحى مشرق زمين معمول بوده و خلاف اخلاق شمرده نمى شده است، بايد اين نكته را به خاطر آورد كه: محمّد از سن بيست پنج سالگى تا پنجاه سالگى به داشتن يك زن قانع بود و تا هنگامى كه خديجه زنده بود و در سن شصت سه سالگى از دنيا رفت محمّد زن ديگرى نگرفت.

در اين صورت بايد پرسيد آيا ممكن است چنان مرد شهوانى در چنان كشورى كه تعدد زوجات عمل عادى بود براى مدت بيست پنج سال به يك زن قانع باشد آن هم زنى كه پانزده سال از او بزرگتر است (ص 25 ترجمه آقاى سعيدى).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 304

چرا 9 زن؟

در اول اين فصل گفته شده كه: پس از رحلت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله 9 زن از او باقى ماندند. از طرف ديگر قرآن مجيد بيشتر از چهار زن را حرام كرده است فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ ... نساء آيه/ 3.

بايد دانست درباره آن حضرت آيه ديگرى داريم كه چون زنان خودش را تزويج كرد از طلاق دادن آنها و تزويج زن ديگر ممنوع گرديد آيه 51 سوره احزاب مى گويد: لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ ...

پس از اين زنان ديگر بر تو حلال نيست و نيز نبايد آنها

را با ديگرى عوض كنى يعنى يكى را طلاق بدهى و ديگرى را به جاى او بگيرى.

به موجب اين آيه: آن حضرت نمى توانست آنها را طلاق بدهد و اين از مختصات آن جناب بوده است و در طلاق دادن مصالحى كه از نكاح آنها در نظر بود همه از بين مى رفت در تفسير ابن كثير ذيل آيه فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ .. نقل شده:

غيلان بن سلمه ثقفى اسلام پذيرفت و ده نفر زن داشت حضرت فرمود: چهار نفر را برگزين و ديگران را رها كن، و نيز از قيس بن عميره نقل كرده كه اسلام آورد و هشت زن داشت و نيز از نوفل بن معاويه نقل نموده كه پنج زن داشت، حضرت فقط نگاه داشتن چهار نفر را اجازه فرمودند.

از اين معلوم مى شود كه پس از نزول آيه نمى شد بيشتر از چهار زن گرفت و نمى شد بيشتر از چهار زن نگاه داشت هر چند پيش از نزول آيه گرفته شوند.

در اين صورت: اگر آن حضرت تا نزول آيه همه زنانش را گرفته بود، فقط او اجازه داشته كه بيشتر از چهار زن نگاه دارد به حكم آيه سوره احزاب، از حسنين هيكل نقل شده كه آيه فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ ... در سال هشتم هجرت نازل گرديده و آن وقت حضرت همه زنانش را گرفته بود، ولى نگارنده قدرى تفحص كردم تاريخ نزول آيه را نيافتم. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 305

و اگر تا نزول آيه همه زنانش را نگرفته بود فقط او حق داشت به مقتضاى مصالح زنان بيشتر بگيرد و السلام على من اتبع الهدى.

يتيمان:

يتيمان در هر جامعه به حكم نهالهاى

بى صاحب هستند كه بايد جامعه به پرورش آنها اقدام كند تا هم خوب بار بيايند و هم اجتماع از آنها بهره برد، اسلام درباره مراعات يتيمان و تربيت و حفظ اموال آنها دستورات اكيدى دارد و يكى از گناهان بزرگ خوردن مال يتيم است كفالت يتيم، تربيت يتيم و حفظ مال او پيش خدا پاداش بزرگى دارد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه ظاهرا دو انگشت سبابه خود را بهم چسبانيد و فرمود:

«انا و كافل اليتيم فى الجنة كهاتين»

من كفيل يتيم در بهشت اين گونه خواهيم بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 306

[سوره النساء (4): آيات 7 تا 10]

اشاره

لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً (7) وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (8) وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلاً سَدِيداً (9) إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً (10)

7- براى مردان از آنچه پدر و مادر و خويشان گذاشته اند سهمى هست براى زنان از آنچه پدر و مادر و خويشان باقى گذاشته اند سهمى هست (از آنچه گذاشته شده) كم باشد يا زياد، سهمى معين.

8- و چون خويشان ميت و يتيمان و فقرا در وقت تقسيم حضور يافتند، چيزى از مال بآنها بدهيد و با آنها سخن شايسته بگوئيد.

9- بترسند از ظلم بر يتيم كسانى كه اگر از پس خويش فرزندان ناتوان مى گذراند و بر آنها بيمناك مى شوند، پس از خدا بترسند و

سخنى درست بگوئيد (كه به حال يتيمان مفيد باشد).

10- كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم مى خورند، فقط در شكمشان آتش فرو مى برند و حتما بآتش افروخته داخل خواهند شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 307

كلمه ها

نصيب: بهره معين و ثابت. نصب در اصل به معنى رنج ديدن، رنج دادن و بر پاداشتن است، نصيب با معناى سوم تناسب دارد.

الاقربون: نزديكان. مراد از آن خويشاوندان و مفرد آن قريب است.

مفروضا: معين شده. فرض در اصل به معنى قطع و تعيين است (قاموس قرآن).

اولى القربى: صاحبان قرابت. منظور قرابت نسبى و خويشاوندى است. قرب و قربى: نزديكى.

ذريه: فرزند. اصل آن ذرء به معنى آفريدن است و ذريه به معنى آفريده مى باشد، به قول راغب آن در مفرد و جمع بكار ميرود. مراد از آن در آيه، فرزندان است.

ضعاف: ضعيف: ناتوان. جمع آن ضعاف و ضعفاء است.

سديد: درست. صواب. سدّ در اصل به معنى بستن و اصلاح كردن است.

يصلون: داخل مى شوند. صلّى در لغت دخول، بريان شدن، چشيدن و غيره است.

سعير: آتش افروخته شده. سعر: افروختن و افروخته شدن.

شرحها

در آيات گذشته روشن گرديد كه اصل بشر به يك زن و مرد منتهى مى شود و در ازدواج بايد نسبت به زنان عدالت مراعات شود و يتيمان مورد اجحاف قرار نگيرند، بدنبال آن، در اين آيات روشن شده كه دختران و پسران هر دو از پدران و مادران و اقوام ارث مى برند و اگر در جاهليت به دختران يا به مطلق صغار ارث نمى دادند، غلط بوده است، در موقع قسمت اموال اگر از خويشان و يتيمان تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 308

و مساكين كه ارث بر نيستند حاضر باشند بهتر است به آنها هم چيزى داده شود، وانگهى نبايد با هيچ سخنى در كار يتيمان ناراحتى ايجاد كرد كه اثر بدى دارد، در آخر تهديد شده كه به ناحق خوردن مال يتيم در واقع

آتش خوردن است.

7- لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ.

تكرار مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ ... براى آن است كه زنان در ارث بردن حتما شريك مردان مى باشند گويند: در جاهليت فقط مردان ارث مى بردند نه زنان بقولى فقط به كسى ارث مى دادند كه قادر به حمل سلاح باشد و از مال و جان دفاع كند، حتى فرزندان صغير هم از ارث محروم بودند مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً اين جمله مطلب سابق را تأكيد مى كند يعنى تركه خواه جزئى و خواه ميلياردها باشد، اين نصيب و بهره همان است كه از روى عدالت و واقعيت در اسلام معين شده است. در آيات ذيل مقدار نصيب روشن خواهد شد.

8- وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً اين آيه ظاهرا خطاب بورثه است كه اگر به هنگام تقسيم تركه، خويشاوندان ميّت كه ارث بر نيستند با يتيمان و مساكين در آنجا باشند چيزى بآنها بدهيد و با آنها سخن شايسته بگوئيد، ظهور آيه آن است كه اين يك دستور اخلاقى و استحبابى است و ظاهرا احدى از فقهاء اماميه بوجوب آن فتوى نداده اند، آنكه در روايات وارد شده كه اين آيه با آيه، مواريث (كه بعدا خواهد آمد) نسخ شده است، قابل قبول نيست چون ميان اين آيه و آن آيات تناقضى وجود ندارد كه موجب نسخ باشد وانگهى در تفسير عياشى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: كه ابو بصير از آن حضرت پرسيد آيا اين آيه منسوخ است، فرمود: نه چون آنها وقت تفسير

أحسن الحديث، ج 2، ص: 309

تقسيم حاضر شدند چيزى به آنها بده «1».

9- وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيداً اين آيه و آيه بعدى مى رساند كه خوردن مال يتيم و ضرر زدن به يتيم باعث عقوبت دنيا و آخرت است، و اثر بدش به فرزندان او مى رسد، از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: در كتاب على بن ابى طالب عليه السّلام هست: آنكه مال يتيم را به ظلم بخورد بعد از او كيفرش در دنيا به فرزندانش مى رسد و در آخرت بخودش، اما در دنيا همان است كه فرموده وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ ... و اما در آخرت، همان است كه فرموده: إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً ... «2» در اين مضمون روايات ديگرى نيز هست. اين آيه تطبيق مى شود به كسانى كه اموال يتيم در دست آنهاست و به كسانى كه به هنگام وصيت ميت يا در غير آن در كار يتيم سخن ناصواب و غير مقيد مى گويند.

يعنى: بترسيد از خوردن مال يتيم كسانى كه اگر از پس خويش فرزندان ناتوان مى گذارند بر آنها بيمناك مى شوند، پس از خدا بترسند و در كار يتيمان سخن صواب و مفيد بگويند و اللَّه العالم.

از ابن عباس نقل شده: كسى كه مى ترسد يتيمانش ضايع شوند، از خوردن مال يتيمان بپرهيزد و بر آنها نيكى كند. و نقل شده: آنكه در نزد مريض حاضر مى شود به او نگويد كه مال خودت را در آزاد كردن بردگان و در صدقه انفاق كن بلكه به يتيمان مريض نظر داشته باشد چنان كه به يتيمان خود نظر دارد «3».

__________________________________________________

(1)

«عن ابى

جعفر (ع) «و اذا حضر القسمة اولوا القربى و اليتامى و المساكين فارزقوهم منه و ليقولوا لهم قولا معروفا» قلت أ منسوخة هى؟ قال لا اذا حضرت فاعطهم».

(2) تفسير عياشى. [.....]

(3) تفسير آلاء الرحمن.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 310

10- إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً.

يعنى: خورندگان مال يتيم بدانند كه در واقع آتش مى خورند، روزى كه حقائق مكشوف گردد خواهند دانست كه آتش مى خورده اند و اين عمل آنها را به آتش سوزان خواهد كشانيد. رجوع شود به «نكته ها» از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه منقول است: كسى كه مال يتيم بخورد، روز قيامت در حالى كه مى آيد كه كه آتش در شكمش زبانه مى كشد و شعله از دهانش بيرون مى زند مردم مى دانند كه او مال يتيم خورده است «1» (نعوذ باللّه من عذاب النار) «2» لازم است «يأكلون» به معنى فرو بردن باشد تا با فِي بُطُونِهِمْ جور در بيايد.

نكته ها
آثار وضعى گناهان:

در كافى و تفسير عياشى نقل شده كه حضرت صادق عليه السّلام به عبد الاعلى بى آنكه او سؤال بكند فرمود: هر كه ظلم كند. خدا كسى را مسلّط مى كند كه بر او يا بر فرزندان او يا بر فرزندان فرزندانش ظلم كند. من در دلم گفتم: او ظلم مى كند ولى ظالم به فرزندان طبقه اول و دوم او مسلّط مى شود!! بى آنكه سخنى به زبان آورم امام فرمود:

خدا فرمايد وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا .... ناگفته نماند: نمى شود آثار وضعى اعمال را انكار كرد، كسى كه به شما خوبى كرده فرزندان او را بعد از او دوست مى داريد و به آنها نيكى مى كنيد با آنكه آنها به

شما خوبى نكرده اند و اگر كسى به شما ظلم كند از اولاد او نيز ناراحت هستيد حال آنكه آنها به شما ظلم نكرده اند، آنكه ظلم مى كند به مرور زمان اين ظلم اثر خود را خواهد گذاشت آن وقت

__________________________________________________

(1) تفسير آلاء الرحمن.

(2) در المنار و تفسير جلالين و جوامع الجامع فِي بُطُونِهِمْ را «ملاء بطونهم» گفته اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 311

اگر ظالم خودش زنده باشد گرفتار مى شود و گرنه اعقابش گرفتار مى گردند مثلا شرابخوار به فرزندانش مشغول ذمّه است زيرا عمل او در سلامت فرزندان اثر بدى دارد همچنين ظالم به فرزندانش مشغول ذمّه است زيرا ممكن است به عوض خودش آنها گرفتار شوند. حساب كنيد حالات طاغوتها و ستمكاران را كه قهر ملت چگونه همه خانمانشان را تار و مار مى كند، فرزندان صغير طاغوت ايران خطايى ندارند ولى روزى كه دست انتقام خدا از آستين بيرون آيد آنها را هم خواهد گرفت واى به حال طاغوت ايران و طاغوتها كه نه به خود رحم مى كند و نه به فرزندان خود.

تجسم اعمال:

بسيارى از آيات قرآن و روايات در اينكه روز قيامت اعمال خير و شرّ مجسم و ديده خواهند شد، صريح هستند، از جمله اين آيه كه درباره خوردن مال يتيم است، طالبان بيشتر كتاب تجسم عمل نوشته دانشمند گرامى محمّد امين رضوى سلدوزى را مطالعه كنند. بايد دانست:

اعمال به صورت انرژى از وجود انسان بيرون مى ريزند، اين انرژى ها قابل تبديل شدن به ماده هستند، زيرا ماده همان انرژى متكاثف است، حرارت اطاق همان نفت است كه به صورت حرارت در آمده، اگر مى توانستيم حرارت را جمع كنيم مبدل به نفت مى شد، اعمال بد و خوب

كه در صورت آتش و نعمت بهشتى ديده خواهند شد تابع اين قانونند. آرى فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 312

[سوره النساء (4): آيات 11 تا 14]

اشاره

يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً (11) وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ (12) تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (13) وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ (14)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 313

11- خدا به شما درباره فرزندان توصيه مى كند كه

پسر را مانند سهم دو دختر است.

و اگر فرزندان شما دختر باشند بيش از دو تن، دو سوم آن، مال آنهاست. و اگر يك دختر باشد نصف مال از آن اوست، و براى پدر و مادر ميت هر كدام يك ششم است اگر ميت را فرزندى باشد. و اگر او را فرزندى نباشد و (فقط) پدر و مادر از او ارث برند، يك سوم براى مادر او است. و اگر ميت برادرانى داشته باشد يك ششم از آن مادر او است. (اينها) پس از انجام وصيتى است كه كرده يا بعد از اداى وامى كه داشته، نمى دانيد پدران و پسران كداميك به شما سودمندترند، اين از جانب خدا مقرر است، خدا دانا و حكيم است.

12- نصف آنچه زنان شما باقى گذاشته اند براى شماست اگر آنها را فرزندى نباشد و اگر فرزندى داشته باشند يك چهارم از آن شماست. پس از انجام وصيتى كه كرده اند يا پس از اداى وامى كه دارند براى زنان يك چهارم ميراث شماست اگر فرزند نداشته باشيد و اگر فرزند داشته باشيد يك هشتم براى آنهاست بعد از انجام وصيتى كه مى كنيد يا اداى وامى كه داريد و اگر مرد يا زنى باشد كه كلاله (برادر، خواهر) از او ارث مى برد و برادر يا خواهرى دارد براى هر كدام يك ششم است و اگر بيشتر از يك نفر باشند در يك سوم شريك هستند. بعد از انجام وصيت يا ااى قرضى كه بدون ضرر زدن است، اين سفارش خداست و خدا دانا و حليم است.

13- اينها حدود خداست هر كه به خدا و رسولش اطاعت كند او را به بهشتهايى داخل

مى كند كه نهرها از زيرا آنها روان است، در آنها جاودانانند و اين رستگارى بزرگى است.

14- و هر كه خدا و رسولش را نافرمانى كند و از حدود تجاوز نمايد او را به آتشى كه در آن پيوسته باشد، داخل مى كند و براى او است عذابى خوار كننده.

كلمه ها

حظ: نصيب. سهم.

انثيين: دو انثى (دو دختر).

السدس: (بضمّ س- د): يك ششم تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 314

الثلث: (بضمّ ث- ل): يك سوم وصية: كار توصيه شده و سفارش شده كه بعد از مرگ انجام دهند (بقره/ 180).

لا تدرون: نمى دانيد. درى: معرفت و دانستن است.

الربع: (بضمّ ر- ب): يك چهارم.

الثمن: (بضمّ ث- م): يك هشتم كلاله: برادر و خواهر. كلاله در اصل به معنى احاطه است برادر و خواهر را از آن كلاله گويند كه شخص را احاطه كرده و در اطراف اويند در روايات اهل بيت عليهم السّلام پدران و مادران و فرزندان را لصيق ميت گويند كه از حيث نسبت به ميت ملاصق و چسبيده اند و برادران و خواهران را كلاله گويند كه در اطراف ميّت و در طبقه دوّم مى باشند (قاموس قرآن).

مضار: (به صيغه فاعل): ضرر رسان.

حدود: مرزها. مفرد آن حدّ و آن واسطه ايست ميان دو چيز كه از اختلاط جلوگيرى مى كند.

فوز: نجات.

شرحها

آيه اول و دوم و آيه آخر اين سوره و آيه وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ انفال/ 75 و احزاب/ 6، مجموعا درباره كلّيات ارث اسلامى هستند كه روايات نيز از آنها الهام گرفته است، سهامى كه در اين آيات تعيين شده ذيلا توضيح داده مى شود:

11- يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ.

يعنى در صورت بودن دختر و پسر، پسر برابر دو دختر ارث مى برد همچنين تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 315

است اگر پسران و دختران باشند، اين براى آن است كه دختران با ديگران ازدواج مى كنند و تأمين آنها به عهده مردان است ولى پسران زن مى گيرند و تأمين خانواده و غيره به

عهده آنهاست چنان كه از ائمه اطهار عليهم السّلام نقل شده است.

فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ يعنى اگر اولاد فقط دختران باشند بيشتر از دو نفر، دو سوم مال به آنها مى رسد ظاهر آيه مى رساند كه اگر دو دختر باشند دو سوم نمى برند ولى به اجماع مسلمانان حكم دو دختر نيز همان است، بقيّه مال به پدر و مادر و شوهر يا زن ميّت مى رسد كه در فقه روشن شده است.

وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ اين در صورتى است كه فقط يك دختر داشته باشد بقيه به پدر و مادر و شوهر و زن مى رسد و اگر آنها نباشند به صورت «ردّ» به دختر داده مى شود.

وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ.

يعنى: اگر ميّت فرزند يا فرزندانى داشته باشد، پدر و مادرش هر يك، يك ششم مى برند و اگر فرزند نداشته باشد، و ارث فقط پدر و مادر باشد يك سوم مال را مادر مى برد بقيه مال پدر است فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ اگر ميت برادرانى داشته باشد گر چه آنها ارث بر نيستند ولى سبب ميشوند كه مادر يك ششم ببرد و بقيّه مال پدر باشد، ظهور آيه در سه برادر به بالاست ولى باجماع امت وجود دو برادر نيز چنين است در لغت دو و بيشتر از دو را جمع گويند در مذهب اماميّه اگر به جاى دو برادر، يك برادر و دو خواهر و يا چهار خواهر باشد باز حكم همان است مشروط بر اينكه همه پدر و مادرى و

يا پدرى باشند نه مادرى تنها. مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ ناگفته نماند: ارث در مقام سوم قرار گرفته است اوّل قرض ميت را از اصل تركه مى دهند، دوم وصيت او را از ثلث مال كنار مى گذارند آن گاه بقيه مال را تقسيم مى كنند، اينكه در آيه وصيت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 316

پيش از دين ذكر شده نظر به اهميت آن است كه بايد حتما عملى شود و گرنه آن در مقام دوم است.

آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً «1».

اين جمله جواب سؤالى است كه به نظر مى آيد و آن اينكه چرا سهام ارث با هم متفاوتند؟ جواب: اين تفاوت به شما گران نباشد تقسيم ارث بر اساس طبيعى و فطرى است، شما نمى دانيد از پدران و فرزندان كدام به شما نافعتر است تا به دلخواه خود احكام جعل كنيد بلكه واقعيات را خدا مى داند، پيرو دستور او باشيد فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً يعنى: اينها تعيينى است از جانب خدا، همان خدايى كه به مصالح بندگان داناست و از روى حكمت و درك كار مى كند. اين جمله نيز بيان مى دارد كه تفاوت سهام ارث روى واقعيات است.

اين آيه راجع بود به ارث نسبى كه علقه پدرى، مادرى و فرزندى است.

آيه ذيل شامل ارث سببى است كه ارث زن و شوهر باشد و ارث سببى كه برادران و خواهران باشند.

12- وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِها أَوْ دَيْنٍ.

اگر زن بميرد و فرزندى نداشته باشد نه از شوهر فعلى

و نه از شوهر قبلى در اين صورت، نصف مال را شوهر مى برد و اگر فرزندى داشته باشد، سهم شوهر يك چهارم خواهد بود، اين هر دو بعد از مفروض كردن قرض ميت و وصيت او خواهد بود.

وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ.

__________________________________________________

(1) گويند آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ مبتداء و خبر آن لا تَدْرُونَ ... است و «فريضة» حال است از مواريث معين و وصيت شده در آيات سابق. به قولى تقدير آن «فرض هذه الاحكام فريضة من اللَّه» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 317

يعنى: اگر مرد فرزند نداشته باشد، زن يك چهارم مى برد و اگر فرزند داشته باشد سهم زن از مال مرد فقط يك هشتم است البته پس از آنكه قرض و مال الوصيه را از ما ترك جدا كنند. وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ، فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها أَوْ دَيْنٍ اين آيه در بيان ارث برادران و خواهرانى است كه مادرى باشند، سهام برادران و خواهران پدر و مادرى يا پدرى تنها، در آخر همين سوره خواهد آمد، منظور از اين آيه، آن است كه زنى يا مردى بميرد و وارث او فقط يك برادر مادرى يا يك خواهر مادرى باشد، سهم او يك ششم مال است و اگر دو نفر يا بيشتر شدند، يك سوم مال را مى برند و به طور مساوى تقسيم مى كنند البته بعد از دادن قرض و اخراج

مال الوصية، اين حكم در صورتى است كه ميت پدر، مادر و فرزند نداشته باشد.

غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ.

قيد است براى وصيت و دين. يعنى در حالى كه ميت در وصيت و تعيين دين قصد ضرر به ورثه نداشته باشد، مثلا وصيت به بيشتر از ثلث مال بكند و يا به كسى كه مقروض نيست بگويد فلان قدر مقروضم، اين قيد در اينجا براى آن است كه ميت ملاحظه مى كند كه ثروت او به برادران و خواهران مادرى خواهد رسيد و از آن ناراحت مى شود. وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ خدا به متجاوزان داناست و در عقوبت عجله نمى كند تا شخص مجال توبه داشته باشد.

13- تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

راجع به كيفيت و چگونگى نهرهاى بهشتى رجوع شود به سوره قتال (محمّد) آيه/ 15، اين آيه يك حكم كلّى است درباره همه كسانى كه از خدا و رسول پيروى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 318

مى كنند، عاملين به آيات ارث، از آن جمله اند.

14- وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ.

اين آيه به عكس آيه قبلى، تهديد شديدى است نسبت به همه كسانى كه خدا و رسول را عصيان كنند، از آن جمله مى باشند كسانى كه به آيات ارث خاضع نيستند و آن را قبول ندارند عَذابٌ مُهِينٌ و خوار كننده به مناسبت آن است كه اينگونه كسان آيات خدا را خوار كرده اند.

نكته ها:
خلاصه سهام گذشته:

خلاصه مطالبى كه در دو آيه گذشته نقل شده به قرار ذيل است:

1- سهم پسر

و پسران دو برابر دختر و دختران است، علت اين تفاوت در تفسير آيه روشن گرديد.

2- نصف. آن سهم دختر است در صورتى كه تنها فرزند باشد و سهم شوهر است با نبودن فرزند براى زن.

3- ثلث. و آن سهم مادر است در صورتى كه ميت فرزند نداشته باشد. و سهم برادران و خواهران مادرى است در صورتى كه بيشتر از يك نفر باشند.

4- ربع. و آن سهم شوهر است در صورتى كه زن فرزند داشته باشد و سهم زن است در صورتى كه مرد اولاد نداشته باشد.

5- سدس. و آن سهم مادر است در صورتى كه ميت دو تا برادر يا بيشتر داشته باشد و سهم برادر و خواهر مادرى است در صورتى كه فقط يك نفر باشد.

6- ثمن. و آن سهم زن است در صورتى كه ميت فرزند داشته باشد.

ارث و قرابت:

آيه وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ انفال/ 75 و احزاب/ 6 و نيز مسائل حجب (كه با بودن تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 319

طبقه اوّل، طبقه بعدى ارث نمى برد) را نشان مى دهد كه پايه اوّلى ارث در اسلام نزديكى به ميت و مسئله عاطفه است. نزديكتر از همه به انسان از لحاظ نسبت پدر و مادر و فرزندان است كه ميان او و آنها واسطه اى وجود ندارد، و نيز محبوب تر به انسان همين طبقه است، انسان با وجود اين طبقه خوش ندارد مال او را برادران يا خواهران يا ديگران بخورند. نواده ها هم با نبودن فرزند. جاى فرزند را مى گيرند.

بعد از اين طبقه، نزديكترين نسب، برادران و خواهران و جد و جده هستند كه با ميّت فقط يك واسطه

دارند كه پدران و مادران باشند، بعد از اين طبقه عموها، عمّه ها، خاله ها و دايى ها است كه به دو واسطه به ميت ميرسند مثلا عموها به واسطه پدر و جدّ و جدّه به انسان مى رسند لذا در مرتبه سوم قرار گرفته اند.

ولى قرابت سببى كه همان زناشويى است در همه اين طبقات موضوعيّت دارد زن از مرد ارث مى برد، وارث از هر طبقه كه باشد، همچنين است ارث بردن مرد از زن.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 320

[سوره النساء (4): آيات 15 تا 16]

اشاره

وَ اللاَّتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً (15) وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً (16)

15- كسانى كه از زنان شما كار زشت مى كنند بر آنها چهار نفر از خودتان شاهد بگيريد، اگر شهادت دادند، آنها را در خانه ها نگاه داريد تا مرگشان برسد يا خدا راهى براى آنها پديد آورد.

16- آن دو نفر از شما كه كار زشت مى كنند آزارشان كنيد اگر توبه كردند و خود را اصلاح نمودند از آنها دست برداريد كه خدا توبه پذير و مهربان است.

كلمه ها

فاحشة: فحشاء و فاحشه: كار بسيار زشت. آن در قرآن به زنا، لواط، تزويج نامادرى و غيره گفته شده مراد از آن در اينجا زنا يا مساحقه است.

امسكوهن: نگاه داريد آنها را. مسك و امساك: گرفتن و نگاه داشتن.

شرحها

در ادامه بررسى احوال و احكام زنان به اين دو آيه مى رسيم كه در رديف آيات سابق هستند و دو دستور مخصوص را بيان مى كنند.

15- وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 321

فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا

.بعيد نيست مراد از «الفاحشة» مساحقه (همجنس گرايى زنان) باشد، لفظ «يأتين» دلالت بر استمرار دارد، يعنى اينكار را مرتبا مى كنند. على هذا اين آيه مى گويد: اگر كسانى از زنان شما مرتكب چنين كارى شوند براى اثبات آن چهار نفر شاهد بگيريد، اگر به وقوع چنين امرى گواهى دادند آنها را تا وقت مرگ زير نظر بگيريد و از اختلاط با زنان جلوگيرى كنيد تا اينكه خدا براى آنها راهى از قبيل توبه، عوض شدن فكر، ميل به ازدواج (در صورت دختر يا بيوه بودن) و يا ميل به شوهر، پيش بياورد. ظاهرا اين در صورتى است كه مسئله پيش قاضى ثابت نشده باشد و خانواده ها از فاش شدن آن ناراحت باشند و گرنه حد مساحقه صد شلاق است «1».

اكثر مفسران را عقيده آن است كه مراد از فاحشه «زنا» است و حكم اولى زنا آن بود كه زن را ما دام العمر در خانه حبس كنند، سپس دستور صد تازيانه زدن در سوره نور و سنگسار كردن در روايت آمد و حكم اين

آيه نسخ شد و جمله أَوْ يَجْعَلَ ... در آيه اشاره بود به اينكه اين حكم بزودى نسخ خواهد گرديد. در صافى و غيره از امام باقر عليه السّلام نقل شده: سوره نور همه اش بعد از سوره نساء نازل گشته تا فرمود: «سبيل» در آيه همان است كه در سوره نور آمده:

الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ و از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده: ... چون اسلام قوت يافت خداوند آيه الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي ... را نازل فرمود و آن حبس و اذيت (در آيه فوق را) نسخ كرد «2» علامه خويى در البيان فرموده:

__________________________________________________

(1) ابو مسلم اصفهانى و مجاهد فاحشه را مساحقه گفته اند، المنار آن را ترجيح داده از زبدة البيان اردبيلى نيز نقل شده، علامه خويى نيز در البيان آن را اختيار كرده است.

(2) تفسير آلاء الرحمن.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 322

اخبار غير قابل اعتماد هستند. و اللَّه العالم درباره نسخ رجوع شود به بقره آيه 106 «نكته ها».

16- وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً.

لفظ «و الذان» دلالت به دو مرد دارد يَأْتِيانِها حاكى از ادامه عمل است، ضمير «ها» راجع است به فاحشه در آيه سابق. بنظر مى آيد منظور آن است كه اگر ديديد دو پسر دو جوان با تفخيذ و ماليدن بدنشان به همديگر انزال مى كنند آنها را تأديب بكنيد و كتك بزنيد، اگر ديديد، توبه كردند و خود را اصلاح نمودند از اذيتشان اعراض كنيد كه خدا تواب و رحيم است يا از مذموم شمردن و نامحترم شمردن آنها منصرف شويد در اين صورت مراد از آن

آيه لواط نيست كه كه بگوئيم: روايت آيه را نسخ كرده چون حد لواط قتل است و اگر بگوئيم:

مراد از آيه زناى غير محصنه است بايد گفت: منظور از «فاذوهما» صد تازيانه است كه در سوره نور آمده، آن وقت به فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا محل نمى ماند زيرا بعد از اجراى حد نسبت به آنها وظيفه اى نداريم مگر اينكه مراد از «فاعرضوا ...»

اعراض از نامحترم شمردن آنها باشد.

گويند: مراد از «الذان» زن و مرد بى همسر هستند كه گفته شد و گويند مراد از فاحشه در اين آيه لواط است ولى حد لواط كه اعدام است با «فاذوهما» سازش ندارد مگر آنكه به نسخ آيه با روايت معتقد باشيم و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 323

[سوره النساء (4): آيات 17 تا 18]

اشاره

إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (17) وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (18)

17- قبول توبه از جانب خدا فقط براى كسانى است كه كار بد را از روى بى اعتنايى مرتكب مى شوند، سپس به زودى توبه مى كنند خدا بر آنها باز مى گردد (قبول توبه مى كنند) كه خدا دانا و حكمت كردار است.

18- توبه و بازگشت خدا براى كسانى نيست كه كارهاى بد را مى كنند تا چون مرگ يكى فرا رسيد بگويد: من اكنون توبه كردم و نه براى كسانى است كه كافر بميرند، براى چنين كسانى عذابى دردناك آماده كرده ايم.

كلمه ها

توبه: توبه در اصل به معنى رجوع و در عرف به معنى رجوع از معصيت است اطلاق لفظ تواب به خدا نسبت به معناى اولى است كه با پذيرش توبه، به سوى بنده بر مى گردد.

جهالت: بى اعتنايى و كم خردى. جهل اگر مقابل علم باشد به معنى نادانى و اگر مقابل عقل باشد به معنى بى اعتنايى و كم خردى است.

حضر: حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ ظاهرا به معنى يقين به مرگ است.

اعتدنا: آماده كرده ايم. عتاد: آماده شدن. اعتداد: آماده كردن.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 324

شرحها

در اين دو آيه، توبه و كيفيّت و حكم آن بيان گرديده و با آيات گذشته بى تناسب نيست زيرا كه آيه گذشته ناظر بتوبه گناهكار بود، در عين حال اين دو آيه، توبه را بطور مستقل بررسى مى كنند.

17- إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ «1».

مراد از «التوبة» توبه خدا و پذيرش توبه است. و مراد از «جهالة» كم خردى و بى اعتنايى است، لفظ «السوء» كه مفرد است با ملاحظه يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ مى رساند كه شخص بعد از گناه بزودى توبه كند و نگذارد «السّوء» مبدّل به «السيئات» شود. و اينكه توبه تا آخر عمر پذيرفته است از دلائل ديگر استفاده مى شود. اين آيه مى گويد: خدا فقط از كسى توبه را مى پذيرد كه از روى بى اعتنايى گناهى بكند سپس بزودى توبه نمايد چنان كه فرموده: فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً دو وصف علم و حكمت نشان مى دهد كه خدا مى داند گناه بنده چيست و چه وقت توبه كرد و اين حكم از روى حكمت و مصلحت است.

18- وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى

إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ.

مراد از «التوبة» توبه خدا و به اصطلاح پذيرش توبه از جانب خداست، منظور از حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ يقين به مرگ است در صافى از امام صادق صلوات

__________________________________________________

(1) در تمام قرآن توبه اى كه از جانب خداست با «على» آمده و توبه بندگان با «الى» مثل يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً، در آيه فوق «على» نوعى تعهد را مى رساند كه خدا متعهد قبول چنين توبه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 325

اللَّه عليه نقل شده: آن در صورتى است كه امر آخرت را معاينه كند «1» على هذا اين آيه مى گويد: خدا بدو طائفه توبه و توجّه و برگشت نمى كند يكى آنهايى كه پيوسته گناه كنند و چون يقين به مرگ كردند توبه نمايند ديگرى: گروهى كه كافر از دنيا بروند.

ذيل آيه صريح است در اينكه: اين دو طائفه محكوم بعذاب هستند چنان كه فرموده: أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً.

مخفى نماند بموجب عدهّ اى از آيات، توبه از روى ناچارى و تمام شدن امكان عمل، پذيرفته نيست يكى آيه بالاست كه بررسى شد، دوم آيه حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ يونس/ 90 كه در باره توبه فرعون به هنگام غرق شدن است كه پذيرفته نشد و با كلمه آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ ... ردّ گرديد.

سوّم: درباره امّتهاى گذشته به اخطار پيامبران گوش نداده و گرفتار شدند فرموده: فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ

وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ غافر/ 84- 85 ظهور آيات در آنست كه ايمانشان نه نفعى در برگرداندن عذاب داشت و نه نفعى در آخرت.

چهارم: آيه ... يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً ... انعام/ 158، اين مطلب ذيل آيه 90 از سوره آل عمران نيز بررسى شده است.

__________________________________________________

(1)

عن الصادق عليه السلام انه سئل عن هذه الاية فقال ذلك اذا عاين امر الاخرة.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 326

نكته ها
توبه:

توبه يكى از نشانه هاى رحمت بيكران خداست كه در توبه و بازگشت بندگان را در بن بست قرار نداده و هر وقت بنده اى بخواهد خود را بزيور تقوى و بازگشت بيارايد بيدرنگ از جانب خدا پذيرفته شده و گذشته ها مورد عفو قرار مى گيرد.

به موجب روايات اسلامى، توبه تا دم مرگ و تا پيش از يقين به مرگ پذيرفته است و ظاهرا مسلمانان نيز در اين امر متّفقند. در اينجا دو مسئله هست:

1- آياتى كه درباره عدم قبول توبه آمده با اين امر منافقات ندارند زيرا آن آيات راجع بعدم امكان عمل و راجع به توبه اجبارى مى باشند ولى روايات راجع به فرضى است كه شخصى يقين به مرگ ندارد و پيش خود حساب مى كند كه زنده مانده و خودش را اصلاح خواهد كرد.

2- جمله ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ با اين امر كه توبه تا دم مرگ پذيرفته است منافات ندارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 327

[سوره النساء (4): آيات 19 تا 22]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً (19) وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً (20) وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً (21) وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِيلاً (22)

19- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر شما حلال نيست كه از زنان باجبار

ارث ببريد و آنها را در فشار نگذاريد تا قسمتى از آنچه را به آنها داده ايد ببريد (به شما بذل كنند) مگر آنكه به كار قبيح آشكار مرتكب شوند. با آنها بطور شايسته رفتار كنيد و اگر آنها را مكروه داريد شايد چيزى را مكروه بداريد ولى خدا در آن فائده بسيارى قرار بدهد.

20- و اگر خواستيد زنى را بجاى زنى ديگر بگيريد و به اولى مال زيادى مهريه داده ايد از آن چيزى نگيريد آيا آن را به حال بهتان بستن و گناه آشكار مى گيريد؟!!

21- چطور آن را مى گيريد حال آن كه بعضى از شما به بعض ديگر رسيده (همزيستى كرده) و زنان از شما پيمانى استوار گرفته اند.

22- زنانى را كه پدران شما گرفته، مگريد، مگر آنچه در گذشته اتفاق افتاده كه اين تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 328

كارى زشت و نفرت انگيز و طريقه بدى است.

كلمه ها

ترثوا: ارث و وراثت منتقل شدن مالى از مرده بزنده است.

مقت: مصدر به معنى مفعول است يعنى ممقوت و نفرت انگيز.

كره: ناپسند داشتن و امتناع. آن بفتح اول، ناپسندى است كه از خارج بر شخص وارد شود و بضمّ اوّل، مشقّتى كه از درون نفس انسان باشد (قاموس قرآن).

تعضلوهن: عضل: به فشار گذاشتن: «عضل عليه عضلا: ضيّق عليه».

فاحشه: كار بسيار بد از قبيل زنا و غيره.

استبدال: عوض گرفتن. همچنين است بدل، ابدال، تبديل و تبدّل.

قنطار: مال زياد. رجوع شود به «آل عمران/ 14» يكى از مصاديق آن پوست گاو پر از طلاست.

بهتان: بهت: تحيّر. بهتان: دروغى كه شخص را متحيّر كند.

افضى: افضاء به معنى رسيدن است «افضى فلان الى فلان» يعنى فلان كس به فلان كس رسيد. اصل

آن فضو به معنى وسعت يافتن و رسيدن كسى بفضاء ديگرى است.

سلف: سلف «بر وزن فرس»: گذشتن و گذشته. مصدر و اسم هر دو آمده است.

شرحها

در آيات گذشته، مسئله توبه به مناسبت توبه دو گناهكار ذكر شد، در اين آيات باز احكام زنان تعقيب گرديده است و خلاصه آن چهار حكم مى باشد. اوّل تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 329

اينكه نمى شود از زنان به اجبار ارث برد. دوّم روا نيست زنان را به فشار گذاشت كه مقدارى از مهريّه خود را به مردان بذل كنند مگر آن كه خود علّت فشار را بوجود آورند. سوّم در صورت طلاق دادن بايد همه مهريّه زن را پرداخت هر چند كه بسيار زياد باشد. چهارم ازدواج با نامادرى حرام است.

19- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً ارث از روى اكراه آنست كه مثلا دختر يتيمى از اقرباى شخص در نزدش باشد و او را از ازدواج منع كند به طمع اينكه پس از مردن وارث او باشد چنان كه از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است «1» يا اينكه زن را مجبور كند كه مقدارى از ثروت خود را بعنوان وصيّت به مرد اختصاص دهد يا بطور مسلوب المنفعه به فروشد كه بعد از مردن مال مردم باشد. اينكه نقل شده: در جاهليت حتى خود زنان و نامادرى را ارث مى بردند و آيه در ردّ آنست، با ظاهر آيه نمى سازد، چون ارث آن گاه كه به شخص اضافه شود به معنى ارث بردن از شخص است نه ارث بردن خود شخص. مثلا وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ نمل/ 16 معنايش آن نيست كه سليمان

داود را ارث برد بلكه سليمان از داود ارث برد همچنين است آيه مورد تفسير. وانگهى بايد گفت: مضمون آيه آنست كه در صورت اجبار نمى شود از زن ارث برد ولى در صورت اختيار مانعى ندارد.

وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ اين بدان صورت است كه شخص با بدرفتارى زن را وادار كند كه از قسمتى از مهريّه خود بگذرد و طلاق خلعى بگيرد ولى جمله إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ ....

حاكى است كه اگر زن زنا دهد و قضيّه در نظر مرد روشن شود مى تواند زن را تحت فشار قرار بدهد كه مقدارى از مهريّه را بذل كرده و طلاق بگيرد در تفسير

__________________________________________________

(1) تفسير عياشى.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 330

برهان «1» فاحشه را زنا معنى كرده و گويد از حضرت باقر عليه السّلام چنين نقل شده است.

در مجمع البيان فرموده: بهتر است فاحشه را بهر گناه شامل دانست چنان كه از امام باقر عليه السّلام منقول است. نگارنده گويد بمناسبت مفرد بودن «فاحشه» حمل آن بر زنا بهتر است.

وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ با زنان مطابق عدل و انصاف و انسانيت معاشرت و همزيستى كنيد. فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً اين جمله مى رساند كه زنان را در آن روز جزء جامعه نمى دانستند و طفيلى مردان حساب مى كردند و مردان از جنس زن اكراه داشتند و يا منظور آنست كه اگر از اخلاق آنها ناراحت باشيد تحمّل و بردبارى كنيد كه اينكار به نفع شماست.

20- وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً.

يعنى مى شود زنى را طلاق داد و

زن ديگرى گرفت ولى مهريّه زن اوّلى هر چه باشد بايد چيزى را از آن نگرفت أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً پس گرفتن مهريّه از زن لازم گرفته كه بهتانى بزن بسته شود كه مثلا تو بد خلق هستى كه مهريّه را از تو مى گيرم، قطع نظر از آن، گرفتن مهريّه خود گناه آشكارى است. بُهْتاناً وَ إِثْماً هر دو جاى حال است يعنى: آيا مهريه را در حالى كه بهتان مى بنديد و گناه آشكار مى كنيد مى گيريد «2»؟!! 21- وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً.

__________________________________________________

(1) به نقل الميزان.

(2) در اسلام، مهريه زن از حيث كمى و زيادى حد معينى ندارد ولى مستحبّ است كه بقدر مهريه زنان حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله باشد كه پانصد درهم بود و آن را مهر السنه گويند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 331

منظور از ميثاق غليظ ظاهرا عقد ازدواج است كه مهريه در آن تعيين شده است. غرض از افضاء و رسيدن به يكديگر آنست كه زن و مرد مدتى با هم شريك زندگى و همبستر شده و به حكم يك نفر در آمده اند، مقتضاى اينكار آنست كه مرد به او ظلم نكند و حقش را بدهد و گرنه از عاطفه انسانى و وفا بعهد بدور است.

22- وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِيلًا.

مراد از ما نَكَحَ آباؤُكُمْ نامادريهاست كه در جاهليت با آنها ازدواج مى كردند زنان اجداد نيز همين حكم را دارند. إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ استثناء از لازم نفى است يعنى براى گذشته ها گناهى

نيست ولى من بعد چنين كارى نكنيد كه اين كاريست بسيار قبيح و مبغوض و روشى است ناپسنديده. «مقت» به معنى ممقوت و نفرت انگيز است. در مجمع البيان آمده كه در جاهليت اين كار را مى كرده اند.

و چند نفر را نام برده كه با زن پدرشان ازدواج كرده بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 332

[سوره النساء (4): آيات 23 تا 24]

اشاره

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ وَ أُمَّهاتُكُمُ اللاَّتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاَّتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (23) وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً (24)

23- بر شما حرام شده مادران، دختران، خواهران، عمه ها، خاله ها، دختران برادر، دختران خواهر، مادرانى كه به شما شير داده اند، خواهران رضاعى شما، مادران زنانتان، دختران همسرانتان كه در كنار شما هستند از زنانى كه به آنها دخول كرده ايد، اگر دخول نكرده باشيد گناهى در ازدواج آنها نيست، و زنان پسرانى كه از نسل شما هستند و جمع كردن ميان دو خواهر مگر آنچه گذشته است، خداوند آمرزنده و مهربان است.

24- و (بر شما حرام است) زنان شوهردار مگر زنى كه مالك آن شده ايد، بدستور خدا اهميت بدهيد. و

براى شما حلال است غير اينها، كه به اموال خود (زنى) پيدا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 333

كنيد در حالى كه مى خواهيد پاكدامنان باشيد نه زناكاران. پس هر كس از زنان كه از او لذت برده ايد مهر مقررشان را بدهيد و بر شما گناهى نيست در آنچه پس از مقرر شدن توافق كرده ايد خدا دانا و حكمت كردار است.

كلمه ها

ارضعنكم: ارضاع: شيردادن. رضع و رضاعة: شير خوردن.

ربائبكم: ربائب: پرورش يافتگان. مفرد آن ربيبه است مراد از آن دخترانى است كه زنان از شوهران ديگر دارند. علّت اين تسميه آنست كه شوهر دوّم زن، آنها را تربيت مى كند.

حجوركم: حجر (بفتح و كسر- ح) در اينجا به معنى تربيت و ضمانت و حمايت است فِي حُجُورِكُمْ يعنى در ضمانت و تربيت شمايند.

اصل آن به معنى منع است.

حلائل: حلال ها. مفرد آن حليله، مراد از آن زنان پسران انسان است.

اصلابكم: صلب در اصل به معنى سخت و محكم است مراد از آن در آيه ظاهرا نسل است، به مهره هاى پشت نيز صلب گفته مى شود كه سخت و محكم اند. اصلاب جمع صلب است.

محصنات: حصن به معنى قلعه است به كسى كه خود را از بى عفّتى حفظ كند محصن گويند. به زنى كه در اثر شوهردار بودن و يا عفيف بودن خود را از بى عفّتى نگه دارد محصنه (بصيغه فاعل و مفعول) گويند مراد از آن در آيه زنان شوهردار است.

مسافحين: سفاح: زنا. مسافح: زنا كننده. مسافحين: زنا كنندگان.

فريضه: تعيين شده. فرض در اصل بمعنى قطع است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 334

شرحها

در اين آيات قسمتى از زنان كه نكاح با آنها حرام است ياد شده و ازدواج با غير آنها بشرط آنكه بطريق زنا نباشد جايز شمرده شده و از نكاح منقطع كه تزويج شرعى است سخن رفته است.

23- حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ.

اين هفت قسمت محرّمات نسبى هستند و عبارتند از مادران، دختران، خواهران، عمّه ها، خاله ها، دختران برادر و دختران خواهر. شش قسمت ديگر

محرّمات سببى هستند كه در ذيل آيه بدين شرح روشن شده:

اوّل وَ أُمَّهاتُكُمُ اللَّاتِي أَرْضَعْنَكُمْ مادران رضاعى كه به شخص در بچگى شير داده اند احكام و شرايط شير دادن كه سبب حرمت مى گردد در كتب فقه روشن شده است. بدين بيان كه شير باعث روئيدن گوشت و محكم شدن استخوان گردد و يا يك شبانه روز شير بدهد كه در وسط شير زن ديگر را نخورد و يا پانزده دفعه متوالى شير بدهد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده:

«ان اللَّه حرم من الرضاعة ما حرم من النسب»

«1» خدا آنچه از نسب حرام كرده از رضاع نيز حرام كرده است. به موجب اين حديث، هفت قسمت از زنان بواسطه رضاع مانند هفت قسمت نسبى كه گذشت، حرام مى شوند.

دوّم وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ خواهران رضاعى كه با شخص از يك زن شير خورده اند، تفصيل حكم در كتب فقهيّه است.

سوّم وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ مادران زنانتان. در فقه روشن شده به مجرّد اينكه زنى بنكاح مردى در آمد و عقد خوانده شد مادر آن زن و مادر مادر او

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 335

هر چه بالا رود بر مرد حرام مى شوند.

چهارم وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ دختران زنانتان كه در كنار شمايند بشرط آنكه با زن آميزش جنسى كرده باشيد و الّا مى توانيد با آن دختران ازدواج كنيد مثلا اگر براى زنى صيغه عقد خوانديد و بدون وصلت طلاق داديد مى توانيد با دختر آن زن ازدواج بكنيد. لفظ فِي حُجُورِكُمْ براى اين نكته است كه اينگونه دختران غالبا در دامان شوهر جديد

قرار مى گيرند و مانند دختر او مى شوند و نبايد آنها را بگيرد، انتخاب لفظ «ربيبه» به معنى تربيت يافته نيز از اين جهت است و گرنه اينگونه دختران حرام هستند خواه در تحت تربيت، و كنار مرد بوده باشند يا نه على عليه السّلام فرموده: ربيبه هايى كه با مادران آنها وصلت كرده ايد حرام مى باشند خواه در كنار شما باشند يا نه «1».

پنجم: وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ يعنى زنان پيرانى كه از نسل شما هستند نه زنان پسر خوانده ها كه در زمان جاهليّت حرام مى دانستند ولى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با تزويج عمّه زاده اش زينب كه زن زيد بن حارثه بود آن بدعت را از بين برد.

ششم: وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ يعنى حرام است كه در ازدواج ميان دو خواهر جمع كنيد، در يك زمان نمى شود دو خواهر را گرفت مگر آنكه به يكى طلاق بدهد يا بميرد علت اين تحريم شايد آن باشد كه دو خواهر رقيب هم مى شوند و روح عاطفى خواهرى بروح تضادّ غير قابل تحمّل تبديل مى گردد، «الا» استثناء منقطع است يعنى: ليكن آنچه در گذشته از اينكار

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى: ان عليا عليه السلام كان يقول الربائب عليكم حرام مع الامهات اللاتى قد دخلتم بهن فى الحجور او غير الحجور.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 336

كرده ايد گناهى ندارد نه اينكه پيش از نزول آيه چنين كارى كرده ايد مجازيد نگاه داريد جمله إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً راجع به استثناء است. غفران در اينجا متعلق بآثار گناه است زيرا خود عمل قبل از جعل حكم گناه نبوده است.

24- وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ مراد از محصنات

زنان شوهردار است يعنى زنان شوهر دار از هر ملّت كه باشند حرام هستند امام صادق عليه السّلام فرمايد:

محصنات همه زنان شوهر داراند «1» إِلَّا ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ يعنى زنان شوهردار بر شما حرام است مگر زنانى كه مالك شده ايد مراد زنان كفّار است كه در جنگ اسير شده اند اينگونه زنان اگر باردار باشند بايد صبر كرد تا وضع حمل كنند و گرنه يك بار حيض به بينند آن گاه بر مسلمانان حلالند از أبو سعيد خدرى نقل شده: آيه درباره اسيران جنگ «اوطاس» نازل شد «2» مردى از طرف رسول خدا ندا كرد با زنان باردار مقاربت نكنيد تا وضع حمل كنند و درباره ديگران صبر كنيد تا يك بار حيض به بينند «3».

ناگفته نماند: اين زنان را نمى شود ببلاد كفر برگردانيد و اگر در ميان مسلمانان بدون شوهر بمانند آنهم ظلم است لذا در اسلام موقعى كه اسير شدند رابطه نكاح آنها با شوهران كافر قطع مى شود مسلمانان مى توانند با آنها ازدواج كنند نظير اين است زنان كفّار كه از بلاد كفر گريخته و به بلاد اسلام پناه آورند اين حكم در سوره ممتحنه آيه دهم آمده است. كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ يعنى مواظب

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى عن ابى عبد اللَّه فى قوله وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ قال: كل ذات الازواج.

[.....] (2) اوطاس نام محلى است كه يكى از جنگهاى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در آن واقع شد.

(3) تفسير مجمع البيان. در روايات مصاديق ديگرى نيز براى ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ نقل شده كه در تفاسير موجود است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 337

و ملازم نوشته و دستور خدا باشيد، اين جمله توصيه است كه

بايد بدستور خدا اهميّت بدهيد و از آن سرپيچى نكنيد. وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ يعنى غير از محرّمات گذشته، زنان ديگر بر شما حلال هستند كه با مهريه قرار دادن اموال خود آنها را اختيار كنيد در حالى كه مى خواهيد پاكدامنان باشيد نه زنا كنندگان.

فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً.

اگر «ما» موصول و «به» راجع بآن باشد، معنى چنين است: پس هر كس از زنان كه از او لذّت برده و متعه كرده ايد مهريّه واجب آنها را بدهيد و اگر «ما» به معنى وقت و «به» راجع باستمتاع باشد، معنى چنين مى شود: هر وقت از زنان بشكل متعه لذت برديد مهريّه آنها را بدهيد، «فريضة» نشان مى دهد كه مهريّه در اين نكاح حتمى است.

اين قسمت از آيه بايد در بيان قسم ديگرى از ازدواج باشد كه بآن متعه و نكاح غير دائم مى گوئيم چون حكم نكاح دائم در جمله وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ گذشت، اينكه با فاء نتيجه در فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ حكم ديگرى بيان شده نظير آيه صوم است كه فرموده أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ نظير آن در قرآن بسيار است.

قطع نظر از دلالت آيه، روايات متعددى داريم كه آيه درباره متعه است أبو بصير گويد: از امام باقر عليه السّلام از متعه پرسيدم فرمود: متعه در قرآن نازل شده فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ ... «1».

و روايات ديگر كه در كتب احاديث و تفاسير مرقوم است. بقيّه مطلب

__________________________________________________

(1) آلاء الرحمن

فى الكافى عن ابى بصير سئلت ابا جعفر عليه السلام عن المتعة قالت نزلت فى

القرآن فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 338

در «نكته ها» ملاحظه گردد. وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً اين آيه ظاهرا راجع به گذشت از مهريه و يا زياد كردن آنست بعد از تعيين در عقد، امّا زياد يا كم كردن مدّت احتياج به عقد جديد دارد.

و لفظ عليم و حكيم نيز راجع به آنست.

نكته ها

درباره متعه ناچاريم بچند مطلب اشاره كنيم:

اوّل: شكّى نيست در اينكه متعه در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تشريع شده و مسلمانان بآن عمل كرده اند، برادران اهل سنّت مى گويند: اين عمل پس از مدّتى در زمان آن حضرت تحريم گرديده ولى شيعه به پيروى از امامان اهل بيت عليهم السّلام و عدّه اى از صحابه معتقد است كه به اين تحريم عمل نشده و پيوسته حلال بوده و هست.

دوّم: قطع نظر از روايات اهل بيت عليهم السّلام، روايات اهل سنّت نيز حاكى است كه تحريم آن بنا بر سياستى از طرف عمر بن الخطاب بوده است مثلا سيوطى در تاريخ الخلفاء در فصل «اوّليات عمر» مى گويد: عمر اوّلين كسى است كه متعه را تحريم نمود.

مسلم در صحيح خود باب «نكاح المتعه» از جابر بن عبد اللَّه انصارى نقل كرده: كه در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و ابو بكر متعه كرديم تا وقتى كه عمر از آن نهى نمود. جصاص در احكام القرآن از عمر بن الخطاب نقل مى كند كه: «متعتان كانتا على عهد رسول اللَّه و انا انهى عنهما و اضرب عليهما متعة الحج و متعة النساء» «1» يعنى دو تا متعه

در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بودند ولى من از آن دو نهى مى كنم و هر كس آن دو را عملى كند شلاقش مى زنم. اين سه نمونه براى ما كافى است و گرنه روايات بيش از آن است كه در اينجا آورده شود.

__________________________________________________

(1) احكام القرآن ج 1/ 342- 344.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 339

برادران اهل سنت. ظاهرا براى تبرئه خليفه، تحريم آن را به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله نسبت داده اند.

سوم: با در نظر گرفتن موضع طبيعى انسان و حالات او، تشريع متعه ضرورت دارد، زيرا ازدواج دائم براى هر كس مقدور نيست، قانونگذار يا بايد آن را تجويز كند و يا به مباح بودن زنا فتوى دهد روى اين حساب است كه از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده: اگر عمر از متعه منع نمى كرد زنا نمى نمود مگر شقى «1» يعنى: راه اسكات غريزه جنسى براى همه مقدور بوده، مليونها زن و مرد كه ازدواج دائمى براى آنها مشكل است مى توانستند از اين راه استفاده كنند، واقعا اگر اسلام متعه را جايز نمى دانست احكام زناشوييش ناقص بود.

«راسل» دانشمند انگليسى براى جوانان كه در فاصله بلوغ و ازدواج در پى تخصص و پيدا كردن كار هستند يك نوع «ازدواج عقيم- ازدواج بدون اولاد و بدون خرج» را توصيه مى كند و مى گويد: رأى صحيح براى حلّ مشكل اين است كه قوانين مدنى در اين بخش از عمر يك نوع ازدواجى را براى دختران و پسران روا دارند كه موجب تحميل نفقه نباشد و ازدواج بدون اولاد ناميده شود «2» اين همان متعه است كه اسلام در سطح وسيعى آن را تجويز

نموده است.

چهارم: متعه با نكاح دائم فرقش آن است كه در آن كسوه و نفقه نيست و زن و مرد از يكديگر ارث نمى برند مگر آنكه اينها را در ضمن عقد شرط كنند و در آن تعيين مدت و مهريّه حتمى است. اگر فرزندى بوجود بيايد مانند فرزندى است كه از عقد دائم متولد شده است. متعه يك چيز مخفى نيست كه ميان مردم عار و ننگ باشد بلكه اينگونه بودن در اثر رسميت نداشتن بوجود آمده است.

__________________________________________________

(1)

قال على لولا ان عمر نهى عن المتعة ما زنى الا شقى تفسير آلاء الرحمن ج 2/ 78

(2)- برهان قرآن/ 189.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 340

[سوره النساء (4): آيات 25 تا 28]

اشاره

وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (25) يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (26) وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلاً عَظِيماً (27) يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً (28)

25- هر كس از شما از جهت مكنت نتواند زنان عفيف آزاد مؤمن را نكاح كند، از آنچه از كنيزان مؤمن مالك شده ايد، زن گيرد. خدا بايمان شما داناتر است. همه يكى هستيد. آنها را با اجازه مالكشان نكاح كنيد، مهرشان را بطور شايسته

بدهيد، بشرط آنكه پاكدامن باشند نه زناكار و رفيقگير و چون شوهر دار شدند اگر زنا دهند بر آنها نصف مجازات زنان آزاد است. اين براى كسانى از شماست كه از مشقت مى ترسد و اگر صبر كنيد براى شما بهتر است، خدا چاره ساز و مهربان است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 341

26- خدا مى خواهد شريعت را بر شما بيان كند و بروشهاى كسانى كه پيش از شما بودند هدايتتان نمايد و بر شما عنايت كند، خدا دانا و حكمت كردار است.

27- خدا مى خواهد بر شما توجه كند ولى آنان كه پيرو خواستهاى نفسند مى خواهند كه منحرف شويد انحرافى بزرگ.

28- خدا مى خواهد تكليف شما را سبك كند كه انسان ناتوان آفريده شده است.

كلمه ها

طول: (بفتح- ط) در اصل به معنى برترى و قدرت در اينجا به معنى توانگرى است.

المحصنات: مراد از آن در هر دو مورد زنان پاكدامن و آزاد مى باشد (نساء/ 24) و آنجا كه وصف كنيزان است منظور عفيف بودن است.

فتيات: جمع فتاة به معنى دختر جوان. مراد از آن در آيه كنيزانند.

مسافحات: زنان زنا كننده. سفاح: زنا. مسافح. و مسافحه مرد و زن زنا كننده.

اخدان: رفيقهايى كه از روى شهوت رفيق گرفته شوند، مفرد آن خدن (بر وزن حسر) است.

عنت: مشقت. سختى.

سنن: طريقه ها. رويه ها. جمع آن سنة است.

ميل: عدول از حق.

شرحها

در تعقيب آيات گذشته در اين آيات بيان شده كه اگر بعلت نادارى نتوانستيد با زنان آزاد ازدواج كنيد از كنيزان زن بگيريد كه با زنان آزاد فرقى ندارند و نيز بيان شده كه حد كنيزان در صورت زنا دادن نصف حد زنان آزاد است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 342

25- وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ.

مراد از «محصنات» زنان عفيف و آزاد هستند منظور آن است كه اگر نتوانستيد مهريه و مخارج زنان آزاد را تحمل كنيد، راه ازدواج بر شما بسته نيست، با كنيزان ازدواج نمائيد مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ به مناسبت يكپارچه بودن جامعه اسلامى است و گرنه منظور كنيز ديگران است زيرا در كنيز خود احتياج به ازدواج نيست.

وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ يعنى در مؤمنه بودن آنها فقط اقرار و در ميان مسلمانان بودن كافى است، علم واقعى فقط نزد خداست و شما به آن مكلف نيستيد وانگهى كنيزان با زنان آزاد فرقى ندارند، اين از امتيازات دين

مبين اسلام است كه بهمه با يك چشم نگاه مى كند فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ در نكاح كنيزان رضايت صاحبان آنها شرط است، آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ دلالت دارد كه كنيزان مهريه خود را مالك مى باشند، مراد از مسافحات ظاهرا زنانى است كه بهر كس زنا دهند و متخذات آنهايى است كه رفيق بخصوص گيرند و يا اولى زنا كنندگان آشكار و دومى زنا كنندگان مخفى هستند، از ابن عباس نقل شده گروهى در جاهليت زناى آشكار را حرام و زناى مخفى را حلال مى دانستند، خداوند از هر دو نهى فرمود.

يعنى: در حالى با آنها ازدواج كنيد كه پاكدامن هستند و زناكار نيستند.

فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ.

مراد از «احصن» ازدواج و از «محصنات» زنان آزاد عفيف است. يعنى چون كنيزان ازدواج كردند و بعد مرتكب زنا شدند حد آنها پنجاه شلاق تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 343

(نصف حدّ زنان آزاد) است. به موجب: الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ نور/ 2 حد زن و مرد زنا كار صد تازيانه است ولى حد كنيز زناكار پنجاه تازيانه است شوهردار شد يا نه چنان كه در تفسير صافى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده است «1»

«ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ»

كنيز اگر پيش از آزاد شدن ازدواج نمايد مالك آن مى تواند در ازدواج او شرايطى قائل شود و كار شكنى بنمايد لذا مى فرمايد: ازدواج با كنيز ديگران براى كسانى است كه از نداشتن زن بزحمت مى افتند و اگر خويشتن دارى كنيد براى شما بهتر است.

نبايد تصور

كرد كه اسلام مقام كنيز را به عنوان زن بودن ناقص كرده، بلكه اين توصيه براى كارشكنى كردن صاحب كنيز است و گرنه در اول آيه كلمه بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ حق مطلب را ادا كرده است وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ خدا چاره ساز و رحيم است كه نكاح كنيزان را تشريع فرموده است.

26- يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

به نظرم اين آيه راجع به همه آياتى باشد كه احكام زنان در آنها بيان شده است و روشن مى كند كه طريقه خدا در گذشته ها نيز چنين بوده است، توبه خدا همان توجه و عنايت و برگشت با رحمت به سوى بندگان است، بيان اين احكام همان توبه و توجه خداست. و آن گهى اين احكام نمونه اى از دانايى و حكمت خداست «2».

27- وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيماً.

توبه همان توبه سابق و تكرار آن ظاهرا مقدمه وَ يُرِيدُ الَّذِينَ ... است

__________________________________________________

(1) ظاهرا حد آنها در صورت عدم ازدواج روشن بوده، لازم بود كه بعد از شوهردار بودن نيز روشن شود.

(2) «ليبين» تقديرش «ليبين لكم شرايع دينكم» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 344

بيان اين احكام و واقعيات از مصاديق توبه و عنايت حق به بندگان است ولى آنان كه ملاحظه حلال و حرام نمى كنند مى خواهند شما مردم از طريق عدالت و حق و كمال عدول كرده و بدور باشيد. ظاهرا اين آيه نيز مربوط به همه آيات قبل است.

28- يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً.

بيان مرزها و حدود و تشريع متعه و نكاح كنيزان

و نشان دادن راههاى حلال، تخفيفى است براى انسانهايى كه اسير قواى شهوانى و غيره شده اند و چون انسان ضعيف آفريده شده احتياج به راه حلال دارد كه از غريزه جنسى خويش استفاده كند اگر راه حلال نبود بواسطه ضعفى كه دارد به راه حرام مى رفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 345

[سوره النساء (4): آيات 29 تا 33]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً (29) وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (30) إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَرِيماً (31) وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً (32) وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيداً (33)

29- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اموالتان را ميان خود به باطل مخوريد مگر اينكه تجارتى باشد با رضايت طرفين. و يكديگر را نكشيد كه خدا به شما مهربان است.

30- هر كه از روى تجاوز و ستم ان عمل را انجام دهد به زودى او را به آتشى بزرگ مى كشيم و اين كار بر خدا آسان است.

31- اگر از كبيره هاى گناهانى كه نهى شده ايد اجتناب كنيد بديها (يا گناهان كوچك) شما را مى پوشانيم و شما را به جايگاه خوبى وارد مى كنيم.

32- آنچه را كه خدا بعضى از شما را بر بعضى برترى داده، آرزو

نكنيد، مردان را از آنچه كرده اند بهره اى هست و (نيز) زنان را از آنچه كرده اند بهره اى هست، تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 346

خدا را از كرمش مسئلت كنيد خدا به همه چيز داناست.

33- براى هر يك از انسانها وارثانى قرار داده ايم از آنچه پدران و مادران و نزديكان و همسران گذاشته اند، پس نصيب هر يك را بدهيد كه خدا بر هر چيز شاهد و ناظر است.

كلمه ها

باطل: ناحق. رجوع شود به قاموس قرآن (بطل).

تجارة: معامله. خريد و فروش. راغب گويد: تصرف در رأس مال براى طلب سود.

نصليه: اصلاء: داخل كردن توأم با پيوسته بودن. صلى: ملازمت و داخل شدن.

كبائر: جمع كبيره به معنى بزرگ. آن وصف است مثل المعصية الكبيرة.

مدخل: اسم مكان است به معنى محل دخول. مصدر نيز به كار رود به معنى دخول.

كريم: محترم. گوارا. نفيس (قاموس قرآن) شخص سخى را نيز كريم گويند.

لا تتمنوا: آرزو نكنيد. منى: اندازه گيرى. تمنى: آرزو كردن. امنيه:

آرزو.

موالى: وارثان. لفظ ولى در اصل به معنى نزديكى است. سرپرست، دوست، مالك عبد و غلام را مولى گويند كه هر يك به نحوى به انسان نزديكند در اينجا به ورثه موالى گفته شده كه به ميت نزديك و به ميراث او احقّند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 347

والدان: پدر و مادر. به عنوان تغليب والدان آمده مثل حسنين عليهما السّلام.

عقدت: عقد به معنى بستن و گره زدن است. در بيع و پيمان و عقد ازدواج نيز به كار رود. منظور در اينجا عقد ازدواج است.

شهيد: حاضر. مشهود و شهادت: حاضر شدن.

شرحها

در اين آيات از اكل مال به باطل و از قتل نفس نهى شده، ظاهرا اكل به باطل به مناسبت خوردن مهريه زنان و قتل نفس نيز به مناسبت آن است كه اكل مال به باطل در رديف كشتن انسان است. آن گاه اجتناب از گناهان كبيره توصيه شده كه قتل نفس و اكل به باطل از مصاديق آنها هستند، سپس دستور داده شده كه اختلاف و تبعيض در تقسيم ارث را مورد حمله قرار ندهيد و بعد خلاصه احكام ارث در آيه اخير ذكر شده

است.

29- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ.

اين جمله صريح است در اينكه مالكيت فردى در اسلام محترم و اصيل است و انسان مالك دسترنج خويش است و نميشود بدون رضاى او و بدون مجوز شرعى مال او را از دستش گرفت، بر خلاف مرام سوسياليستى كه فقط دولت را مالك مى داند و فرد را از مالك بودن ابزار توليد و نحو آن مسلوب كرده است «1» إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ استثناء منقطع است يعنى: لكن در صورت تجارت با تراضى طرفين مانعى ندارد و آن اكل مال به باطل نيست. در نقل و انتقال، تراضى طرفين لازم است، بدون احراز آن، صحيح نيست، به نظرم آيه فقط خريد و فروش را شامل است، حلال بودن اكل مال بوسيله همه و اجاره و غيره بايد از

__________________________________________________

(1) در روايت امام باقر (ع) اكل مال به باطل به قمار و ربا و كم فروشى تفسير شده ظاهرا همه بيان مصداقند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 348

دليل ديگر استفاده شود، در آيه نظر به موضوعى است كه نقل و انتقال اغلب با آن صورت مى گيرد.

وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً.

جامعه توحيدى به منزله يك پيكر است در اين جامعه كشتن ديگران به حكم كشتن خويشتن است لذا قتل ديگران قتل خود انسان شناخته شده در روايات اهل بيت عليهم السّلام اين قسمت از آيه خويشتن به مهلكه انداختن و جنگ كردن با اشخاصى كه قدرت مقابله با آنها نيست تفسير شده. امير المؤمنين از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ضمن حديثى مى پرسد از كسى كه مى ترسد اگر در

سرما وضو بگيرد هلاك شود حضرت اجازه نمى دهد و آيه را مى خواند»

آيه به معناى اعم شامل اينها نيز مى باشد، وصف رحمت در آخر آيه بيان مى كند كه منشأ اين رحمت خداست.

30- وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً.

«ذلك» اشاره بقتل نفس و اكل مال به باطل است. ذكر «ظلما» بعد از «عدوانا» به نظرم براى آن است كه اين كارها تعدى بديگران و ظلم بر خويشتن است. طبرسى فرموده: بقولى هر دو يكى هستند. نكره آمدن «نارا» شايد براى اشاره به بزرگى آنست.

31- إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً.

اين آيه از چندين وجه قابل بررسى است.

اول: جمله كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ در اين آيه و لفظ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ

__________________________________________________

(1) عياشى «... قلت فان كان فى برد على نفسه اذا فرغ الماء على جسده فقرء رسول اللَّه (ص) وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً.

ير أحسن الحديث، ج 2، ص: 349

در سوره شورى/ 37 و سوره نجم/ 32 و لفظ ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها كهف/ 49 و ظاهرا جمله وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ در سوره قمر/ 53، همه صريحند در اينكه گناهان بدو بخش صغيره و كبيره تقسيم مى شوند.

دوم: لفظ «ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ- الاثم» صريح هستند در اينكه گناهان اعم از صغائر و كبائر واجب الاجتناب مى باشند لكن به كبائر توجه خاصى هست.

سوم: گناه صغيره با اصرار و تكرار، گناه كبيره مى شود، در كافى باب «الاصرار على الذنب» از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«لا صغيرة مع الاصرار و لا كبيرة

مع الاستغفار».

چهارم: مراد از «سيئات» در آيه ظاهرا آثار گناهان است و شايد مراد گناهان صغيره باشد در اين آيه نظير: الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ نجم/ 32 است و در روايات اهل بيت عليهم السّلام «لمم» به گناه گاهگاهى تفسير شده است. و اگر مراد از سيئات صغيره باشد تكفير و آمرزش آن مشروط به عدم اصرار و تكرار است.

پنجم: گناه صغيره و كبيره را از چه راهى مى توان شناخت؟ از ابن عباس نقل شده: گناهان همه كبيره اند، هر چه خدا از آن نهى كرده كبيره است. در مجمع البيان بعد از نقل اين سخن فرموده: قول اماميه نيز چنين است، فرموده اند:

گناهان همه كبيره هستند، زيرا همه قبيحند كبيره و صغيره بودن نسبت به يكديگر است و فى نفسه گناه صغيره نداريم. (مثلا سيلى زدن نسبت به زخمى كردن صغيره است و گرنه سيلى زدن فى نفسه كبيره مى باشد).

مرحوم آية اللَّه حكيم در مستمسك عروه ذيل مسئله عدالت امام جماعت اين سخن را از شيخ مفيد، قاضى، شيخ طوسى و علامه حلى رحمهم اللَّه نقل كرده كه فرموده اند:

«كل معصية كبيرة».

در قول ديگر صغيره و كبيره بودن نسبت به فاعل است مثلا اگر عالم گناهى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 350

كند كبيره است و اگر همان گناه را جاهل كند صغيره است. على هذا بايد با زمان و مكان نيز فرق كند مثل گناه در ماه رمضان يا در حرم مكه. نقل است كه امير المؤمنين عليه السّلام به كسى كه در ماه رمضان خمر خورده بود صد تازيانه زد، فرمود:

هشتاد عدد براى خمر و بيست عدد براى

هتك احترام رمضان.

نگارنده گويد: اين دو قول فى حد نفسه صحيح مى باشد ولى قرآن و روايات ناظر باين دو قول نيست بلكه ظهورشان در آن است كه بعضى از گناهان بذاته كبيره هستند و بعضى صغيره و گرنه صغيره و كبيره بودن از بين خواهد رفت و شما هر گناه بزرگ و كوچك را در نظر بگيريد بالاتر از آن گناهى هست و پائين تر از آن گناهى ديگر. مثلا معناى إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ اين مى شود: اگر از گناهان بزرگ كه نسبت به پائين تر شان بزرگند اجتناب كنيد ...

اين مفهوم درستى نخواهد بود زيرا خود آنها نسبت به گناه بالاتر صغيره مى باشند.

پس بايد صغيره و كبيره ملاك ديگرى داشته باشند. در روايت اهل بيت عليهم السّلام براى تشخيص گناهان كبيره دو طريق داريم يكى عنوان كلّى كه فرموده اند:

كبائر گناهانى هستند كه خدا به مرتكب آنها وعده آتش داده است:

«الكبائر التي اوجب اللَّه عز و جل عليها النار»

«1» ديگرى آنكه فرموده اند: فلان گناه و فلان گناه كبيره است مثلا در قرآن مجيد به بعضى از گناهان وعده آتش داده شده از قبيل قتل نفس در سوره نساء/ 93، خوردن مال يتيم در سوره نساء/ 10، خوردن ربا بقره/ 275، شرك در سوره مائده/ 72، فرار از جهاد در سوره انفال/ 16، زنا در سوره فرقان/ 69 و نظير آنها.

در روايات اهل بيت عليهم السّلام حدود سى و پنج گناه نام برده شده كه فرموده اند:

آنها گناه كبيره اند از قبيل شرك به خدا، يأس از رحمت خدا، ايمنى از عذاب خدا، شهادت دروغ، ترك صلوة و ... در ميان آنها هفت گناه در رديف اولند:

__________________________________________________

(1) كافى

باب الكبائر- وسائل باب وجوب اجتناب الكبائر.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 351

قتل نفس، عقوق والدين، ربا خوارى، نسبت زنا بزنان عفيف دادن خوردن مال يتيم، فرار از جنگ، باديه نشين شدن بعد از مهاجرت بديار اسلام. رجوع شود به كافى باب الكبائر، وسائل باب تعيين الكبائر، مجمع البيان ذيل آيه فوق، قاموس قرآن لفظ (كبر- كبائر).

ششم: مراد از نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً ظاهرا دخول به بهشت است زيرا جايگاه محترم همانست گر چه اجتناب از معاصى در سعادت دنيا نيز اثر بزرگى دارد.

32- وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ.

به قرينه آيات ارث و كلمه رجال و نساء در ذيل آيه، مراد از ما فَضَّلَ اللَّهُ تفاوت سهم مردان و زنان در ارث است، در مجمع البيان نقل شده كه ام سلمه برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: يا رسول اللَّه مردان به جهاد مى روند و بر زنان جهاد نيست، براى زنان فقط نصف ميراث است اى كاش ما مردانى بوديم، جهاد مى كرديم، بدرجه مردان مى رسيديم، تا آيه فوق نازل شد. ظاهر آيه شريفه در حكم دفع دخل و جواب سؤال مقدر مى باشد زيرا پس از تفاوت در سهام ارث لا بد به نظر مى آيد كه علّت اين تفاوت چيست؟!، ممكن است ما فَضَّلَ اللَّهُ اعم باشد راجع به همه امتيازات ميان مردان و زنان و تفاوت ارثى سبب بيان اين عموم باشد رجوع شود به «نكته ها»:

لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ.

اين جمله دفع اشكالى است كه از ما فَضَّلَ اللَّهُ به نظر مى رسد، يعنى تصور نكنيد كه در اين تفاوت بزنان ظلم شده بلكه آن براى اين

است كه تأمين زنان بعهده مردان است.

اما از اين طرف زنان و مردان هر دو از تلاش خود بهره مند مى شوند و مالك تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 352

دسترنج خود هستند و در اكتساب، هر يك به قدر تلاش مزد مى برند و فرقى ندارند.

وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً.

از فضل خدا بخواهيد يعنى از راهى كه بوسيله اكتساب در اختيار شما گذاشته شده پيش برويد و ترقى كنيد كه اين راه بروى همه باز است. ظاهرا مراد از سؤال، تلاش و كسب است ائمه صلوات اللَّه عليهم بدعا و خواستن از خدا نيز تفسير كرده اند، حضرت باقر عليه السّلام در ذيل آيه فرموده: ذكر خدا بعد از طلوع فجر در طلب روزى از مسافرت در زمين رساتر است «1».

33- وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ.

وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ بزوج و زوجه منطبق مى شود «2» اين آيه بطور خلاصه شامل مسائل گذشته ارث و شامل آنهايى است كه با قرابت ارث مى برند از قبيل عمو، عمه، خاله، دايى، جد و جده و غيره. يعنى: براى هر يك از انسانها وارثانى قرار داده ايم از آنچه پدران و مادران و نزديكان و همسران ترك كرده اند، پس نصيب هر يك را بدهيد كه: إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيداً خدا در هر كار حاضر و ناظر اعمال شماست، برادران اهل سنت از اين آيه بارث عصبه استدلال كرده اند ولى به عقيده شيعه با وجود طبقه اول ارثى براى عصبه نيست.

__________________________________________________

(1) تفسير عياشى «.... ثم قال و ذكر اللَّه بعد طلوع الفجر ابلغ فى طلب الرزق

من الضرب فى الارض».

(2) بعيد نيست كه به ضامن جريره نيز شامل باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 353

[سوره النساء (4): آيات 34 تا 35]

اشاره

الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً (34) وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً (35)

34- مردان سرپرست زنانند بخاطر برتريتى كه خدا بعضى را بر بعضى قرار داده است و به خاطر آنچه از اموال خود (در تأمين زنان) خرج كرده اند، پس زنان شايسته آنهايى هستند كه فربانبر و حافظ غياب شوهر باشند در مقابل حقوقى كه خدا براى آنها حفظ كرده، زنانى كه از عصيان آنها مى ترسيد پندشان دهيد و در خوابگاهها از آنها جدايى كنيد و آنها را بزنيد و اگر اطاعت كردند بر آنها بهانه مجوئيد كه خدا والا و بزرگ است.

35- و اگر از جدايى ميان آن دو بيم داشتيد داورى از كسان مرد و داورى از كسان زن انتخاب كنيد اگر خواهان صلح باشند خدا ميان آنها سازش آورد، خدا دانا و آگاه است.

كلمه ها

قوامون: سرپرستان. قوام مبالغه قائم است، سرپرست و مدير را قيم و قوام گويند.

قانتات: فرمانبران. اطاعت كنندگان قنوت: دوام طاعت. قانت: پيوسته فرمانبر. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 354

نشوز: نافرمانى و عصيان. نشز به معنى بلند شدن و امتناع است وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا چون گفته شد برخيزيد، برخيزيد.

اهجروهن: از آنها جدا شويد. هجر و هجران: جدا شدن.

مضاجع: خوابگاهها. ضجع: دراز كشيدن خوابيدن. خوابگاه، قتلگاه و قبر را مضجع گويند.

فلا

تبغوا: نجوئيد. طلب نكنيد. چون آن به معنى طلب و طلب توأم با تجاوز است.

على: والا مقام از ماده علوّ به معنى بلندى، والايى.

شقاق: جدايى. مخالفت. گويى دو نفر هر يك در شقى قرار گرفته اند، شق در اصل به معنى شكافتن و شكاف است.

حكم: داور. قاضى. كسى كه ميان دو خصم حكم مى كند.

يوفق: توفيق و سازش مى دهد. وفق: مطابقت ميان دو چيز. (سازش)

شرحها
اشاره

در اين آيات روشن شده كه مردان در خانواده سرپرست زنانند، در صورت عدم اطاعت زن، مرد مى تواند به بعضى از راههاى اصلاح از قبيل موعظه و جدا شدن در خوابگاه متوسل شود و اگر اختلاف بالا گرفت بايد محكمه خانوادگى تشكيل شود تا در اختلاف زن و شوهر دو حكم از طرفين داورى كند. در نتيجه عدل اسلامى بر قرار شود.

34- الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ.

بقرينه ذيل آيه معلوم مى شود مراد از قوامون سرپرستى خانواده است «1» يعنى:

__________________________________________________

(1) سرپرستى جامعه نيز چنين است، به مقتضاى عقل بايد تدبير امور اجتماعى به عهده تعقل و تفكر گذاشته شود نه بر عهده عاطفه ولى اين مانع از آن نيست كه زنان در بيرون [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 355

در اسلام مرد سرپرست خانواده است نه زن بدو علّت يكى اينكه مردان از حيث تفكر و تعقل و اداره امور و تحمل مشقات بر زنان برترى دارند چنان كه زنان از حيث عاطفه و ترحم بر مردان برترى دارند، اين امر ايجاب مى كند كه مردان سرپرست خانواده باشند نه زنان. اگر زن سرپرست خانواده و مرد تابع تدبير او باشد بر خلاف طبيعت هر دو خواهد بود، اين دليل،

دليل طبيعى است.

ديگرى: وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ كه تأمين مسكن، لباس و خوراك زن بعهده مرد است، لازم است سرپرستى، از آن مسئول و تأمين كننده باشد. اين دليل دليل قراردادى است يعنى: چون تأمين زنان بر عهده مردان گذاشته شده است، پس بايد مردان سرپرست باشند فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ به نظر مى آيد باء در «بما» به معنى مقابله باشد، يعنى حالا كه مردان سرپرست زنان شدند پس افراد شايسته آنهايى هستند كه به شوهران خود در امر سرپرستى مطيعند و حافظات غيبند يعنى در غياب شوهر مال شوهر و خودشان را براى شوهر حفظ مى كنند، نه به مال او خيانت مى كنند و نه به ناموس او، اينها را انجام مى دهند در مقابل آنچه خدا از حقوقشان را حفظ كرده و بر عهده مردان قرار داده است.

وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ.

اين به عكس جمله سابق است يعنى: در صورتى كه احساس مى كنيد به فكر مخالفت و عدم طاعتند و مى خواهند قانتات و حافظات نباشند آنها را نصيحت

__________________________________________________

خانه كار كنند، مثلا اگر در جامعه، تعليم، پرستارى، ماشين نويسى، كاريابى و نظير آنها را بعهده مردان و كارهاى حكومت، قانونگذارى، دادگسترى، جنگ، اداره امور، تشكيل دولتها را بعهده زنان بگذاريم كارى بر خلاف طبيعت مرد و زن كرده ايم چنان كه از قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ و سيره رسول خدا و على (ع) روشن مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 356

كنيد و وظائف زناشويى را به نظرشان بياوريد و از خدا به ترسانيد، اگر موعظه مفيد واقع نشد از آنها در خوابگاه جدا شويد در رختخواب ديگرى بخوابيد و

يا در رختخواب بآنها پشت بگردانيد چنان كه از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده است «1» و اگر آنهم مؤثّر واقع نشد آنها را بزنيد تا جلو مخالفت گرفته شود. در اينجا دو مطلب هست:

اول: فقهاء در اندازه زدن گفته اند بايد طورى بزند كه بدن زن خونى نشود و سرخ و سياه نگردد، در بعضى عبارات بايد «ضرب غير مبرح» باشد در مجمع البيان فرموده يعنى زدنى كه گوشت را ندرد و استخوان را نشكند و از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده: آن زدن با سواك است «2» ظاهرا منظور آن است كه با چوبى مثل چوب مسواك بزند. بنظر مى آيد اندازه زدن مقدارى است كه زن را بطاعت وادارد چنان كه از ذيل آيه فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا روشن مى شود در اين صورت شرط سرخ و سياه نشدن مشكل است مگر آنكه دليل قاطعى داشته باشيم، اگر بنظر آوريم كه ضرب براى تنبيه است نه تشفى قلب، مطلب در اندازه آن روشن خواهد شد. كه لازم است حتّى المقدور بدون شدت و بدون شكنجه باشد وانگهى ضرب در مرتبه سوم آمده است يعنى تا مى تواند از زدن احتراز كند.

دوم: حق مرد در تأديب زن ناشزه يك حق طبيعى و قيمومى است بايد مرد بتواند زن را تأديب كند تا از پاشيدن خانواده جلوگيرى شود، تازه اگر مرد با يكى دو سيلى، زن را باطاعت وادار نكند پس چه كند برود شكايت بدادگاه كند و اسرار خانواده بر سر زبانها افتد، حال آنكه بعلّت لزوم عدم افشاء حتّى

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان عن أبى جعفر (ع) قال يحول ظهره اليها.

(2)

مجمع البيان عن أبى جعفر

(ع) قال انه الضرب بالسواك.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 357

محكمه اى كه در آيه بعدى گفته خواهد شد محكمه خانوادگى است تا ديگران بخلوات خانواده واقف نشوند، وانگهى در اصطلاح روانشناسى در زنان يك عارضه انحراف جنسى و روحى هست بنام «ماسوشيزم» كه جز با خشونت قابل معالجه نيست، زدن زن در اين صورت اولا يك مداواى روحى و ثانيا مانع از هم پاشيدن خانواده است ناگفته نماند اگر نشوز و عصيان از طرف مرد باشد در صورت شكايت زن حكومت با مرد همان معامله را مى كند كه او با زن مى كرد حق زن در اين حكم ضايع نشده است.

فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً.

اين جمله براى آن است كه نشوز را عنوان كرده بجان زنان نيافتند.

يعنى اگر با مقدارى خشونت حاضر بطاعت شدند ديگر براى زدن و خشونت در پى وسيله نباشيد اگر شما در قدرت بر زنان برتريد ياد آوريد كه خدا از شما برتر و بزرگتر است انتقام زنان را از شما مى گيرد.

محكمه خانوادگى

35- وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها.

اين ظاهرا در صورتى است كه نشوز و عصيان از طرفين باشد، اگر اختلافشان بحاكم رسيده باشد او دو داور از خانواده زن و مرد تعيين مى كند بنا بر روايات امامان عليهم السّلام تشكيل اين محكمه بعهده حاكم است آنچه دو داور درباره سازش رأى بدهند زن و مرد ناچار بايد قبول كنند. اگر حاكمان در موقع منصوب شدن با زن و مرد شرط كنند كه در سازش دادن و طلاق مختار هستند و آن دو اين شرط را قبول كنند حكمين

مى توانند سازش بدهند و يا امر به طلاق كنند و يا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 358

طلاق بدهند چنان كه در كافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است «1» اهميت اين دستورها بر ارباب تحقيق پوشيده نيست إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً اگر بخواهند خانواده از هم نپاشد بهترين راهش همين است خدا از روى آگاهى اين دستور را داده است.

__________________________________________________

(1)

الميزان «عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه (ع) فى قوله فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها قال: الحكمان يشترطان ان شاء فرقا و ان شاء جمعا فان فرقا فجائز و ان جمعا فجائز.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 359

[سوره النساء (4): آيات 36 تا 42]

اشاره

وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً (36) الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (37) وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً (38) وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً (39) إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً (40)

فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً (41) يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ

تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً (42)

36- به خدا عبادت كنيد و هيچ چيز را با او شريك نكنيد و با پدر و مادر نيكويى كنيد (و نيز) با خويشان، يتيمان، تنگدستان، همسايه اى كه خويشاوند است، همسايه اى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 360

كه غير خويشاوند است، درماندگان، و آنچه مالك آن شده ايد نكويى كنيد كه خدا كسى را كه متكبر و فخر فروش باشد دوست نمى دارد.

37- همان كسانى كه بخل مى ورزند و مردم را ببخل وادار مى كنند و آنچه را خدا از فضل خود بآنها داده نهان مى دارند. براى كافران عذابى ذلت آور آماده كرده ايم.

38- و كسانى كه اموال خود را براى تظاهر بمردم انفاق مى كنند و به خدا و بروز جزا ايمان نمى آورند و هر كه شيطان همدم او باشد همدم بدى است.

39- چه شده بر آنها؟! اى كاش كه به خدا و روز جزا تسليم مى شدند و از آنچه خدا داده انفاق مى كردند!! و خدا بآنها داناست.

40- خدا هموزن ذره اى ستم نمى كند و اگر عمل، عمل نيك باشد آن را افزون مى كند و از جانب خود پاداشى بزرگ مى دهد.

41- چگونه باشد (حالشان) آن وقتى كه از هر امت گواهى مى آوريم و تو را بر اين امت گواه قرار مى دهيم.

42- آن روز كسانى كه كافر شده و به پيامبر نافرمانى كرده اند دوست مى دارند كه اى كاش زمين با آنها يكسان مى بود و هيچ واقعه اى را نمى توانند از خدا پنهان كنند.

كلمه ها

ذى القربى: صاحب قرابت (خويشاوند) قربى: قرابت نسبى.

الجار الجنب: همسايه اى كه اجنبى است، خويشاوند نيست. جنب (بر وزن شتر) وصف است به معنى مجنوب و كنار شده (كنار شده از خويشاوندى).

الصاحب بالجنب:

جنب (بر وزن عقل) به معنى پهلو، طرف و كنار است يعنى:

رفيقى كه در كنار انسان است.

ابن السبيل: پسر راه. مسافرى كه از وطن و مال، دستش كوتاه شده است.

جز سبيل معرفى ندارد گويى پسر راه است (درمانده).

مختال: متكبر. خيل: گمان. خيلاء: تكبر از روى خيال و فرض. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 361

مختال به معنى متكبر از همين ماده است.

فخور: فخر فروش. كسى كه از روى تكبر مفاخر خود را مى شمارد و به رخ مردم مى كشد.

يبخلون: بخل: ضد سخاوت. يعنى امساك و خرج نكردن در محلى كه بايد خرج شود.

اعتدنا: آماده كرده ايم. عتاد: آماده شدن. اعتاد: آماده كردن.

مهين: خوار كننده. هون و هوان به معنى ذلت و خوارى است. اهانت:

خوار كردن.

رئاء: تظاهر و نشان دادن. آن اين است كه كار خوبى انجام دهد و قصدش تظاهر باشد نه براى خدا.

قرين: رفيق. قرن: جمع شدن. رفيق را از آن قرين گويند كه با انسان جمع است.

مثقال: وزن (مثقال الشي ء: وزنه) چيزى كه با آن وزن مى كنند (سنگ).

ذره: ذر: مورچه هاى ريز. اجزاء غبار كه در شعاع خورشيد از روزنه در جاى تاريك ديده مى شوند مفرد آن ذره است رجوع شود به قاموس قرآن. در نهج البلاغه خطبه 163 آمده «سبحان من ادمج قوائم الذرة و الهمجه» منزه است كسى كه دست و پاى مورچه ريز و مگس ريز را در جاى خود قرار داده است.

عصوا: عصيان و نافرمانى كردند.

تسوى: سوى: مساوات و برابرى. تسويه: برابر كردن. مراد از آن در اينجا زنده نشدن است.

حديث: تازه. گفتار باشد يا چيزى ديگر.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 362

شرحها

در آيات هفتگانه باحسان و انفاق دستور داده شده و آنان

كه انفاق نمى كنند و يا براى تظاهر انفاق مى كنند نكوهش شده اند ولى اگر براى خدا انفاق و نيكى مى كردند نه تنها علمشان ضايع نمى شد بلكه زيادتر هم مى گشت، در پايان فرموده روزى كه حشر بر پا شود آنان كه از دستور پيامبر سرپيچى كرده اند آرزو مى كنند كه اى كاش زنده نمى شدند.

36- وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً ...

عبادت بخدا و شريك قرار ندادن براى او توحيد خالص است. موحّد كسى است كه خدا را بندگى كند و چيزى را شريك خدا نگرداند، ولى به نظر مى آيد مراد از عبادت در اين آيه احسان و انفاق در موارد نهگانه زير و مراد از شرك بخل و انفاق ريايى است آنكه براى خدا چنين كارى كند خدا را عبادت كرده و موحّد است. وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً يعنى بپدر و مادر نيكى كنيد نيكى حسابى «1» بهر حال در اين آيه دستور داده شده كه در موارد نهگانه احسان و انفاق شود تا هم شكافهاى جامعه پر گردد و هم انسان دل و جانش از توحيد روشن شود آن موارد عبارتند از:

اول- پدران و مادران كه پنج بار در قرآن بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً تكرار شده و يك دفعه آمده بِوالِدَيْهِ حُسْناً (عنكبوت/ 8).

دوم: ذى القربى يعنى كسانى كه با انسان قرابت دارند.

سوم: يتيمان و پدر مردگانى كه صغير هستند و قدرت تأمين و تربيت خود را ندارند.

چهارم: فقراء و مستمندان.

__________________________________________________

(1) بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً تقديرش «احسنوا بالوالدين احسانا» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 363

پنجم: همسايه اى كه خويشاوند است و داراى دو حق مى باشد: حق قرابت و حق همسايگى «1».

ششم: همسايه اى كه خويشاوند نيست و فقط حق

همسايگى دارد.

هفتم: رفيقى كه در كنار انسان است و با انسان نشست و برخاست دارد رفيق باشد يا همسفر يا آشنايى كه اميد به نيكى انسان دارد.

هشتم: درمانده اى كه از توانايى در وطن خود دور افتاده است.

نهم: بردگان. و مطلق زير دستان خدمتگزار و غيره.

إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالًا فَخُوراً هر كه متكبر و فخر فروش باشد و از اداى حقوق نامبرده سرپيچى كند مورد محبت خدا نيست. مختال كسى است كه گردنكش و متكبر باشد، فخور و ناز فروش آن است كه خودپسندى و گردنكشى خود را برخ مردم مى كشد. سازندگى اين آيه و شمول آن بر مكارم اخلاق قابل دقت است.

37- الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ.

«الذين» وصف مختال و فخور است. آنها سه كار مى كنند اول در اداى حقوق گذشته بخل مى ورزند دوم مردم را امر به بخل ميكنند و مى گويند چرا مالى كه به زحمت دست آورده ايد به ديگران مى دهيد؟

سوم: ثروت و دارايى خود را پنهان مى دارند كه كسى از آنها در خواستى نكند، مصداق وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ هستند. اينگونه اشخاص تيره درون از توحيد بر كنارند نه به خود نفعى دارند و نه بديگران و مصداق كفر مى باشند لذا فرموده:

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان روى عن رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله انه قال: الجيران ثلاثة جار له ثلاثة حقوق حق الجوار و حق القرابة و حق الاسلام و جار له حقان حق الجوار و حق الاسلام و جار له حق الجوار و هو المشرك من اهل اهل الكتاب؟

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 364

وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً با ملاحظه أَ رَأَيْتَ الَّذِي

يُكَذِّبُ بِالدِّينِ فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ و با ملاحظه وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ ...

خواهيم دانست چرا قرآن آنها را كافر و غير موحد مى داند.

38- وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ.

وصف دوّم مستكبرين است كه اگر انفاق كنند فقط براى تظاهر و ريا مى كنند، به خدا و روز جزا ايمان نمى آورند و خاضع نمى شوند و گرنه چنين نمى كردند، علت اين همه بدبختى آن است كه شيطان مطرود و اغوا گر قرين و همنشين آنهاست آرى: وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً.

39- وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ.

«لو» به معنى تمنى و اى كاش است. قرآن در مقام حسرت بحال آنها مى گويد:

اى كاش كه به خدا و روز جزا تسليم مى شدند و از رزق خدا براى خدا انفاق مى كردند نه براى ريا. چون خدا بحال آنها آگاهى دارد و خسران نمى ديدند.

آرى: وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً.

40- إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً.

راجع به مضاعفه ذيل آيه مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ ... بقره/ 244 صحبت شد، يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ ظاهرا همان مضاعفه است. ظلم در اينجا به معنى نقصان اجر مى باشد «1» در روايت آمده: اگر كسى يك لقمه در راه خدا بدهد خدا روز قيامت آن را به بزرگى كوه احد به وى تحويل مى دهد.

يعنى اى كاش كه اين مردم به خدا و روز جزا تسليم مى شدند و در راه خدا

__________________________________________________

(1) اسم «تك» عمل است يعنى «و ان تلك العمل حسنة»

مؤنث بودن آن بعلت «حسنة» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 365

انفاق مى كردند زيرا خدا هم به حال آنها داناست و هم پاداش كسى را كاهش نمى دهد بلكه فزون هم مى گرداند. اين آيه تعليل استفهام در آيه قبلى است.

41- فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً «هؤلاء» ظاهرا راجع بامّت اسلامى است يعنى تو را هم باين امّت شاهد مى آوريم از روايت كافى به نظر مى آيد كه «هؤلاء» راجع به «شهيدا» است يعنى آن حضرت شاهد بر شهداء امتهاى ديگر است لكن روايت ضعيف است «1» اين آيه تهديد ديگرى است راجع به مختال و فخور يعنى حال آنها چگونه خواهد بود روزى كه تو بر نافرمانى آنها پيش خدا گواهى دهى. رجوع شود به «نكته ها».

42- يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً «2».

معناى «زمين با آنها مساوى مى بود» يعنى زنده نمى شدند و از زمين متمايز نمى گشتند نظير: يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً

نبأ/ 40 وَ لا يَكْتُمُونَ ....

ظاهرا عطف است بر «يود»، آن در مقام عدم امكان كتمان است يعنى نمى توانند هيچ واقعه اى را از خدا كتمان كنند، به موجب: يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ ءٌ غافر/ 16 و يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ طارق/ 9 و 10 هيچ چيز را نمى توان از خدا پنهان داشت. بلى به موجب يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ مجادله/ 18 و ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ انعام/ 23 مى خواهند كتمان كنند ولى نمى توانند.

__________________________________________________

(1) چنان

كه در آلاء الرحمن فرموده است.

(2) حديثا نكره در سياق نفى و مفيد عموم است يعنى: هيچ واقعه اى را نمى توانند كتمان كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 366

نكته ها
شهادت بر اعمال:

صريح آيات قرآن آن است كه عده اى روز قيامت بر اعمال مردم شهادت خواهند كرد نظير آيه فوق و مثل: وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً نساء/ 159 درباره عيسى عليه السّلام و نيز نحل/ 84 و 89 و قصص/ 75، آيا گواهان بر همه اعمال شهادت خواهند داد يا فقط بر اعمال بد؟

ظهور: وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ ... هود/ 18 وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ... نحل/ 84 آن است كه:

گواهان فقط بر اعمال بد شهادت خواهند داد، شايد از بعضى آيات و روايات عموم استفاده شود، اين مطلب به طور مفصّل در قاموس قرآن (شهد) شرح داده شده است.

اكنون بايد ديد علت بودن گواهان چيست؟ در جايى كه خدا گواه است، و اعضاء بدن شهادت مى دهند، و ملائكه نامه عمل را نوشته اند و زمين و سائر عوامل گواهى خواهند داد چه حاجت به گواهى پيامبران و ائمه و نظير آنهاست؟! به نظر نگارنده اين براى آن است كه گناهكاران احتمال ظلم و حيف ميل در دستگاه خدايى ندهند و بگويند: نتيجه عمل ما جز اين نمى توانست باشد.

و بگويند: من مى دانم چنان كارى كرده ام، اعضاء بدنم، زمين و آسمان، فرشتگان حتى پيامبرى كه رحمة للعالمين است و امام نيز بر ظلم من گواهى مى دهند و نيز بدانند كه درباره اهل بهشت نيز سهل انگارى نشده زيرا همه و حتّى پيامبر، پاكى آنها را تصديق مى كنند و

اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 367

[سوره النساء (4): آيه 43]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً إِلاَّ عابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً (43)

43- اى كسانى كه ايمان آورده ايد در حال مستى تا وقتى كه بدانيد چه مى گوئيد، نماز نخوانيد و نيز در حال جنابت نماز نخوانيد تا غسل بكنيد مگر آنكه مسافر باشيد و اگر بيمار يا در سفر بوديد و يا يكى از شما از محل خلوت آمد يا با زنان آميزش كرديد و آب نيافتيد خاك پاكى را قصد كنيد (و بآن دست بزنيد) سپس صورت و دستهاى خود را مسح كنيد كه خدا آمرزنده و چاره ساز است.

كلمه ها

سكارى: سكر: مستى. سكران: مست. سكارى، مستان.

جنبا: جنابت در اثر خروج منى و آميزش جنسى عارض ميشود، شخص را از آن جنب گويند كه در آن حال از نماز خواندن و سائر محترمات بدور است پس جنب به معنى مجنوب و كنار شده است.

عابرى: عبور كنندگان. آن جمع عابر است كه در اثر اضافه به «سبيل» نونش ساقط گشته است.

تغتسلوا: غسل (بفتح- ع) شستن و بضم اول نتيجه شستن. اغتسال: غسل كردن.

مرضى: بيماران. جمع مريض. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 368

غائط: محل خلوت. غوط: غائب شدن. مراد از آن مستراح است (قاموس قرآن).

لامستم: لمس: دست زدن. دست ماليدن. مراد از آن آميزش جنسى است.

تيمموا: قصد كنيد. تيمّم به معنى قصد است.

صعيد: روى زمين. خاك نيز گفته اند (قاموس قرآن) صعد و صعود: بالا رفتن.

روى زمين را ظاهرا بعلّت بالاى زمين و قشر ظاهر آن بودن صعيد گفته اند.

طيب: پاك و دلچسب.

عفو: بسيار آمرزنده.

شرحها

ممكن است آمدن حكم نماز و تيمّم و غسل بعد از وَ اعْبُدُوا اللَّهَ .... براى آن باشد كه نماز يكى از مصاديق بزرگ عبادت است.

43- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ «1».

تحريم تدريجى خمر ذيل آيه 219 بقره در «نكته ها» بيان گرديد، در اينجا نهى از نماز در حال مستى براى آن است كه در حال مستى توجّهى به نماز نيست، مست نمى داند چه مى گويد. يعنى: تا آن گاه كه اثر مستى برود و بدانيد چه مى گوئيد به نماز نزديك نشويد. وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا مراد از عابرى سبيل به نظرم مسافر و رهگذر است يعنى و نيز در حال جنابت نماز نخوانيد تا غسل كنيد مگر آنكه مسافر باشيد مشروح حكم چنين

__________________________________________________

(1) اين آيه قبل از تحريم خمر نازل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 369

مسافر با حكم ديگرى در ذيل آيه بيان شده است.

به قولى: مراد آن است كه به مساجد داخل نشويد مگر در حال عبور.

در اين صورت بايد مراد از «الصلاة» در صدر آيه نماز باشد به قرينه حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ و از وَ لا جُنُباً ... كه عطف بر وَ أَنْتُمْ سُكارى است مساجد باشد يعنى: در حال مستى به نماز نزديك نشويد و در حال جنابت به مساجد نزديك نشويد مگر در حال عبور. دليل اين سخن روايتى است كه از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل شده: راوى مى پرسد: حائض و جنب به

مسجد داخل مى شوند يا نه؟

فرمود: نه مگر در حال عبور، خدا فرموده: وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا ... «1».

و نيز گفته اند: درب خانه هاى صحابه به مسجد باز مى شد آنها نمى توانستند پيوسته در منزل غسل كرده خارج شوند لذا بطور مرور از مسجد مجاز شدند.

ناگفته نماند: اين معنى از آيه شريفه بطور روشن استفاده نمى شود مگر اينكه «استخدام» باشد براى آن هم قرينه واضح نيست و اللَّه العالم وانگهى در فقه شيعه جنب نمى تواند از مسجد مدينه در حال جنابت عبور بكند.

وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً.

اينجا حكم تيمم بدل از وضو و غسل يك جا بيان شده است.

چون مريض و مسافر ممكن است احتياج بغسل يا وضو داشته باشد، آنكه بول و غايط كرده در صورت نبودن آب وظيفه اش تيمّم بدل از وضو است و آنكه با زنان آميزش كرده تيمم بدل از غسل بايد بكند.

__________________________________________________

(1)

عياشى عن زرارة عن ابى جعفر عليه السلام قال قلت له: الحائض و الجنب يدخلان المسجد ام لا؟ فقال لا يدخلان المسجد الا مجتازين ان اللَّه يقول و لا جنبا الا عابرى سبيل حتى تغتسلوا.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 370

ناگفته نماند: مريض اگر آب هم داشته باشد در صورتى كه استعمال آب ضرر داشته باشد باز وظيفه اش تيمّم است به نظرم فَلَمْ تَجِدُوا ماءً قيد سه مورد بقيه است، معنى آيه چنين است و اگر مريض بوديد و نتوانستيد آب به بدن برسانيد و يا آب پيدا نكرديد و يا در سفر بوديد ...

فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ در سوره مائده آيه

6 آمده: فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ يعنى: پس از آنكه خاك پاك يا روى زمين را قصد كرديد دست بآن بزنيد سپس صورت و دستهاى خود را مسح كنيد تفصيل حكم در كتب فقه مذكور است.

آن وقت در بيان اينكه: حكم تيمم يك نوع تخفيف و تسهيل است فرموده:

إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً خدا آمرزنده و چاره ساز است در سوره مائده بجاى اين جمله فرموده: ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 371

[سوره النساء (4): آيات 44 تا 50]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ (44) وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَ كَفى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَ كَفى بِاللَّهِ نَصِيراً (45) مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (46) يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً (47) إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِيماً (48)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً (49) انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى بِهِ إِثْماً مُبِيناً (50)

44- آيا نديدى كسانى را كه مقدارى از كتاب به آنها داده شده، گمراهى را

مى خرند و مى خواهند شما نيز گمراه شويد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 372

45- خدا به دشمنان شما آگاهتر است. خدا سرپرست كافى و كمك كافى است.

46- آنها از كسانى هستند كه يهوديت اختيار كرده و كلمه ها را، از معانى خود منحرف مى كنند، مى گويند: شنيديم و نافرمانى كرديم، بشنو شنوا نباشى و مى گويند: راعنا تا زبان خويش را در ناحق بگردانند و بدين طعنه زنند، اگر آنها مى گفتند شنيديم و فرمان برديم بشنو و بما مهلت ده (تا حقائق را درك كنيم) بر ايشان بهتر و استوارتر بود ولى خدا در اثر كفرشان لعنتشان كرده، جز تعداد اندكى ايمان نمى آورند.

47- اى كسانى كه به شما كتاب داده شده، به آنچه نازل كرده ايم و دين شما را تصديق مى كند ايمان آوريد، پيش از آنكه صورتهايى را محو كنيم و به قفا برگردانيم يا به آنها لعنت كنيم چنان كه به اصحاب سبت لعنت كرديم و امر خدا شدنى (و حتمى) است.

48- خدا نمى بخشد كه بدو شرك آورند، و جز اين را براى هر كسى كه بخواهد مى بخشد و هر كس به خدا شرك آورد حقا گناه بزرگى را مرتكب شده است.

49- آيا نديدى آنها را كه خود را مدح مى كنند، بلكه خدا هر كه را بخواهد مدح مى كند و بقدر نخ وسط هسته خرما ستم نمى شوند.

50- ببين چطور به خدا دروغ مى بندند و همى بس كه آن گناه آشكار است.

كلمه ها

نصيب: بهره. سهم.

هادوا: يهودى شدند. هود: داخل شدن بدين يهوديّت است. گويند:

«هاد و تهود» يعنى بدين يهوديت داخل شد.

يحرفون: حرف در لغت به معنى طرف است. حرف كوه يعنى طرف آن.

تحريف شى ء: بردن آنست به يك طرف.

تحريف كلام آن است كه آن را از معانى خود منحرف كنند.

و اسمع غير مسمع: اين جمله را «بشنو ناشنوا» «بشنو شنوا نباشى» معنى كرده اند (بقره/ 104). تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 373

راعنا: فعل امر است يعنى ما را مراعات كن. آن در زبان عبرى كلمه فحش بود، از اين كلمه كه در عربى معناى خوبى دارد فحش و ناسزا قصد مى كردند (بقره/ 104).

ليا: لى (به وزن حى) به معنى تابيدن است. كسى كه دست يا سر خود را بچرخاند گويند: «لوى رأسه و يده» در كذب و دروغسازى گويند: «لوى لسانه بكذا» مراد از آيه دروغسازى و منحرف كردن حقائق است.

طعن: عيبجويى و عيب گرفتن در اصل به معنى نيزه زدن است.

نطمس: طمس و طموس: محو كردن و هلاك كردن و نيز كهنه شدن و محو شدن.

سبت: سبت به معنى قطع و در شريعت تورات دست كشيدن از كار و مطابق با روز شنبه است.

يزكون: تزكيه: پاك كردن و نيز مدح كردن و پاك نشاندادن. از ماده زكاء به معنى زيادت و نمو.

فتيل: فتل: تابيدن فتيل: تابيده. ليف شيار هسته خرما. چركى كه ميان دو انگشت گردانده شود. شى ء ناچيز را بدان مثل زننده مراد از آيه همين است.

يفترون: افتراء دروغسازى و جعل چيزى از خود. از ماده فرى به معنى بريدن و شكافتن.

شرحها

پس از بيان احكام زنان و غير آن، در اين آيات درباره كسانى كه ضد انقلاب هستند افشاگرى شده تا آنان شناخته شوند. ضد انقلاب رهبر نهضت را مسخره تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 374

مى كند، بخودش و مكتبش خرده گيرى مى كند تا قيام را بلجن بكشد، سپس يهود مورد نصيحت

قرار گرفته اند كه پيش از كوبيده شدن و گرفتار نتائج جنايت شدن، توبه كنند و از اصحاب سبت عبرت بگيرند و خود را مدح نكنند و ...

44- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ.

لفظ نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ حكايت دارد كه همه كتاب در دست آنها نيست بلكه قسمت بزرگى را از دست داده اند چنان كه ذيل آيه سوم از سوره آل عمران در نكته ها گفته ايم.

ممكن است مراد از «الكتاب» شريعت كامل و دين كامل باشد و بمقتضاى زمان مقدارى از اين شريعت به يهود داده شده بود و لازم بود بوسيله عيسى عليه السّلام كامل و بوسيله پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله بآخرين تكامل خود برسد و محكم الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ چنين شد «يشترون- يريدون» حاكى است كه يهود دانسته و از روى عمد سمپاشى مى كردند و اسلام را تكذيب مى نمودند تا مسلمانان را از دين خود برگردانند.

45- وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَ كَفى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَ كَفى بِاللَّهِ نَصِيراً.

يعنى خدا بشما اين مسئله را عالم مى كند و مى داند كه آنها دشمن شما هستند «وليا- نصيرا» حاكى است كه سرپرست و كمك واقعى خداست مبادا در مقابل چرب زبانى يهود تصور كنيد كه آنها دوست و خير خواه شما مى باشند بلكه مى خواهند شما را سرنگون كنند و انقلاب اسلامى را از بين ببرند.

46- مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ.

لفظ «من» بيان كننده «اعداء» است يعنى دشمنان شما كسانى هستند كه يهوديت را اختيار كرده اند، مراد از يُحَرِّفُونَ ... شايد مطلق چيزهايى باشد كه يهود معنى آنها را تغيير مى دادند از جمله بشارات

تورات درباره پيامبر اسلام تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 375

و اينكه از لفظ «راعنا» ناسزا قصد مى كردند نيز داخل در يُحَرِّفُونَ ...

است.

وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ.

اين آيه ذيل آيه 104 بقره مشروحا بيان گرديد بآنجا رجوع شود به نظرم «ليا» راجع به «راعنا» و «طعنا» راجع به سَمِعْنا وَ عَصَيْنا ... است از امام باقر عليه السّلام نقل شده لفظ «راعنا» در لغت عبرى كلمه فحش بود يهود از استعمال اين كلمه فحش قصد مى كردند خداوند مى فرمايد: اينان در گفتن «راعنا- سمعنا و عصينا ...» زبان خود را در ناروا حركت مى دهند و بدين اسلام خرده گيرى مى كنند و خلاصه مكتب و رهبر را مسخره مى كنند و سبك جلوه مى دهند كه كار ضد انقلاب همين است «1» وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ اگر بجاى آن مسخره بازى چنين مى گفتند و در جاى «راعنا» «انظرنا» به كار مى بردند اين هم به نفع آنها بود و هم كلام استوارى را بر زبان رانده بودند.

وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا مراد از كفر انكار عمدى است لفظ «منهم» بعد از «قليلا» مقدر است. يعنى: در اثر انكار و عنادشان خدا توفيق را از آنها سلب كرده، فقط عده ناچيزى از آنها ايمان مى آورند و در رديف وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا .... قرار مى گيرند، آينده سخن قرآن را تصديق كرد كه از يهود جز گروه اندكى باسلام مشرف نشدند.

47- يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ

أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا.

__________________________________________________

(1) به نظر مى آيد: اين بيان حال يهود است اعم از ظاهر و باطن مشكل است قبول كرد كه رودررو بآن حضرت گفته باشند وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ شايد زبانحالشان چنين بوده ولى «راعنا» را بزبان گفته اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 376

در قرآن مجيد باين سخن خيلى تكيه شده كه قرآن مصدق كتابها و شريعتهاى پيشين است، مراد از آن تصديق فى الجمله است زيرا در قرآن تحريف و ناقص شدن آنها نيز ياد آورى شده است و يا منظور آن است كه: آنها حقند ولى لازم بود بمقتضاى زمان تكميل شوند، آنهم بوسيله همان اسلام و قرآن است. نتيجه اين است كه: اى اهل كتاب قرآن مخالف طريقه شما نيست و در غير توحيد قدم برنداشته بلكه تكامل يافته مكتب شماست، چرا بآن گردن نمى نهيد؟»!!.

بقرينه ضمير «نلعنهم» كه «وجوها» بر ميگردد مراد از وجوه اشخاص است نه صورتها مثل وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ تَصْلى ناراً حامِيَةً غاشيه/ 2، 473 كه مراد اشخاص مى باشند ظاهرا به علّت آنكه ذلت در چهره ها آشكار مى شود وجوه ذكر شده است به نظر مى آيد كه مراد از طمس وجوه و برگرداندن به قفا تغيير حالت و سلب توفيق هدايت است از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده مراد آن است كه آنها را از هدايت دور مى كنيم و در گمراهى بعقب بر مى گردانيم كه كه اصلا رستگار نشوند «1».

در اين آيه يكى از دو عقوبت به يهود وعده شده و با جمله وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا حتميّت آن تضمين گشته

است اول: از كار افتادن عقل و هوش در درك واقعيات و سلب شدن توفيق هدايت بطورى كه اصلا برستگارى روى نياورند.

دوم آنكه مثل اصحاب سبت مسخ و مطرود گردند «2» ناگفته نماند يهود به قرآن و اسلام اعتنا نكرده بعقوبت اول گرفتار شدند، درباره آيه معانى ديگرى نيز

__________________________________________________

(1)

صافى عن الباقر (ع) «و المعنى نطمسها عن الهدى فنردها على ادبارها فى ضلالتها بحيث لا يفلح ابدا»

چون چشم بقفا برگردد شخص پشت سر را مى بيند و بقهقرى ميرود.

(2) جريان اصحاب سبت در بقره/ 65 گذشت و در سوره اعراف مفصلا خواهد آمد. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 377

گفته شده ولى آنچه گفته شد طبيعى تر است.

48- إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ.

اين آيه با آنكه يك حكم كلّى است يهود را تهديد مى كند كه در صورت عدم ايمان مشركند و بخشوده نخواهند شد. در اينجا چند مطلب هست: اول مسئله عدم غفران در اين آيه و آيات ديگر در صورتى است كه شخص مشرك از دنيا برود و گرنه بضرورت اسلام ثابت شده كه مشرك در صورت توبه و ايمان آوردن گناهش آمرزيده خواهد شد.

دوم: يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ حاكى است كه همه گناهان اعم از صغيره و كبيره قابل غفرانند نمى گوئيم حتما آمرزيده مى شوند تا باعث تجرى شود و تحريم گناهان لغو گردد بلكه مى گوئيم: قابليّت آن را دارند كه آمرزيده شوند. از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«الكبائر و ما سواها»

«1» و لفظ لِمَنْ يَشاءُ راجع بشرائط آمرزش گناهان است يعنى اگر شرائط غفران جمع شود و خدا بخواهد مى آمرزد معلوم است كه خدا عبث

نمى كند.

از امير المؤمنين عليه السّلام منقول است كه فرمود: در نزد من در قرآن از اين آيه اميدوار كننده تر نيست «2» وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِيماً «افترى» معناى گناه مى دهد يعنى: هر كه به خدا شريك قرار بدهد حقا كه گناه كرده گناهى بزرگ «3».

49- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا.

يهود با آنكه در مقام تكذيب اسلام بودند، خود را مدح كرده و انسان

__________________________________________________

(1) تفسير صافى يعنى غفران شامل صغائر و كبائر است.

(2) تفسير مجمع البيان «ما فى القرآن آية عندى ارجى من هذه الاية».

(3) اين مثل «حمدته شكرا» و «قعدت جلوسا» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 378

ما فوق مى دانستند و مى گفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ مائده 18، آيه مى فرمايد:

خدا انسان را مدح مى كند روى معيارهاى واقعى، غرور بيجاى ناپاكان و منم منم گفتنشان معنى ندارد، بايد براه حق بروند تا پاك باشند و در اين تزكيه كه بوسيله خدا و باندازه عمل است مردم ابدا مظلوم نمى شوند و اجرشان بدون كم و كاست مى رسد.

50- انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى بِهِ إِثْماً مُبِيناً.

در تزكيه و مدح خودشان ناچار بودند باطل را در جاى حق بگذارند و بر خدا دروغ ببندند و آن، در گناه آشكار بودن كافى است.

باطل باك ندارد از اينكه بر خدا و رسول دروغ ببندد، محمد رضا پهلوى با آنكه غرق در كفر و شرك و عياشى بود، خود را كمر بسته حضرت رضا عليه السلام معرفى مى كرد بنظرش حضرت ابو الفضل او را وقت افتادن از اسب نجات داده بود و امير المؤمنين (ع)

را در بيدارى با چشم خود ديده بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 379

[سوره النساء (4): آيات 51 تا 57]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً (51) أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً (52) أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً (53) أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (54) فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً (55)

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً (56) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِيلاً (57)

51- آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب بآنها داده شده كه به مكتب باطل و طغيانگر ايمان مى آورند و درباره كافران مى گويند كه اينها از مؤمنان بهدايت نزديكتر است.

52- همان كسانند كه خدا لعنتشان كرده و هر كه خدا لعنتش كند هرگز يارى براى او نخواهى يافت. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 380

53- يا براى آنها در حكومت جهان بهره اى هست؟! (اگر چنين بود) به مردم چيزى نمى دادند.

54- يا بر مردم (خاندان نبوت) در برابر آنچه خدا از كرمش بآنها داده حسد مى برند؟! ما به آل ابراهيم شريعت و حكمت داديم و حكومت بزرگى عطا كرديم.

55- بعضى بآن ايمان آورد و بعضى از آن اعراض نمود جهنم كه آتشى افروخته است براى آنها بس

است.

56- براستى كسانى كه به آيات ما كافر شدند بزودى بآتش مهيب داخلشان مى كنيم هر وقت پوستهايشان سوخت و بيحس شد پوستهاى ديگرى بر آنها عوض مى گيريم تا عذاب را بچشند، خدا عزيز و حكيم است.

57- كسانى كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام دادند، آنها را به بهشتهايى داخل مى كنيم كه از زير آنها نهرها روان است و در آنها جاودانانند براى آنها در آن بهشتها زنان پاكى هست و آنها را بزندگى سعادتبخش داخل مى كنيم.

كلمه ها

جبت: چيز بى فايده. راغب گويد: جبت و جبس به معنى بى فايده است.

مراد از آن در آيه مكتب باطل و هر معبود باطل است كه بجهت بى فايده بودن جبت ناميده شده است. اين كلمه در قرآن يك بار آمده است همه مكتبهاى باطل مصداق «جبت» مى باشند.

طاغوت: اين كلمه در اصل مصدر است به معنى طغيان. ولى به معنى فاعل استعمال مى شود، منظور از آن هر طغيانگر و متجاوز است مثل حكمرانان ستمگر و خدايان دروغين در قرآن مجيد هشت بار بكار رفته است (بقره/ 256).

لعنهم: لعن: راندن و دور كردن. ملعون: رانده شده از توفيق و رحمت خدا. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 381

ملك: (بضم- م) حكومت. اداره امور.

نقير: خال يا فرو رفتگى كوچكى است در پشت هسته خرما، گويى منقارى بآنجا زده اند، (قاموس قرآن) چيز سبك و حقير را با آن مثل زنند و نيز به معنى تراشه است.

صد: صد و صدود گاهى به معنى اعراض و گاهى به معنى منع و برگرداندن آيد (رجوع شود بقاموس قرآن) و در اين آيه به معنى اعراض است.

سعير: آتش افروخته شده. سعر: افروختن و افروخته شدن آتش.

نضجت: نضج به معنى

رسيدن ميوه و پخته شدن گوشت است. به نظرم مراد از آن بى حس شدن باشد.

بدلناهم: تبديل: عوض گرفتن چيزى در جاى چيزى.

مطهره: پاك شده. تطهير: پاك كردن. زنان بهشتى از هر چيز ناخوشايند پاك شده اند.

ظل ظليل: ظلّ: سايه. ظليل: سايه دار. ولى هر گاه ظل ظليل گويند منظور مبالغه است مثل ليل اليل و داهية دهياء به نظرم مراد از ظلّ عزت و رفاه و آسودگى است راغب گويد از اين چيزها با ظلّ تعبير مى آورند على هذا ظل ظليل يعنى زندگى بسيار لذت بخش.

شرحها

آيات شريفه تعقيب افشاگريها درباره يهود است كه ضد انقلاب اسلامى بوده و بهر وسيله اى متوسل مى شدند تا نهضت اسلامى را واژگون كنند. حتى با آنكه عقيده به خدا داشتند، بت پرستى را بهتر از اسلام معرفى مى كردند، بدين جهت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 382

منكوب و ملعون گرديدند ولى آنان كه در مسير انقلاب توحيدى واقع شده و كارهاى مثبت انجام داده اند بآنها وعده هاى نيكو داده شده است.

51- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا.

در مجمع البيان نقل كرده: بعد از جنگ احد، يكى از سرشناسان يهود بنام كعب بن اشرف با هفتاد نفر بمكه رفت و با ابو سفيان ملاقات كرد و عهد بستند كه متحدا بر عليه اسلام قيام كرده و بجنگ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله برخيزند، ابو سفيان بكعب گفت: آيا ما بر حقيم يا محمّد؟ كعب گفت: دين شما از دين محمّد صحيحتر و نجات دهنده تر است. آيه شريفه از آن تبانى و گفتگو حكايت دارد.

يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ

وَ الطَّاغُوتِ مفيد آن است كه يهود هم به طاغوت مثل ابو سفيان و هم به مكتب او اظهار ارادت كرده اند، آنان كه از روى حسد و غرض خار راه بشريت هستند از اين كارها زياد مى كنند مكتب باطل را تزويج و حق را لجن مال مى نمايند. باين گفته سه جواب داده شده اول:

52- أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً.

چون اين كار، دانسته و از روى عمد است لذا آنها مطرود و از رحمت و توفيق خدا بى بهره مى باشند، نتيجه لعنت آن است كه ديگر راهى و كمكى براى هدايت ندارند، چون هدايت مال كسى است كه نمى داند و در فكر عناد نيست ولى آنكه مى داند و نمى خواهد تسليم شود قابل هدايت نيست سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ جواب دوم:

53- أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً.

ملك و حكومت جهان در دست آنهاست كه قضاوتشان مورد عمل و خواسته شان در تعيين نبوت و غيره مؤثر باشد و گرنه هيچ چيز به مردم نمى دادند، يهود نبوت و مقام را براى خود مى خواستند چنان كه حكمرانان ستمگر نيز چنانند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 383

54- أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً.

اين سومين جواب يهود است كه مكتب بت پرستان را باسلام ترجيح مى دادند، مراد از «الناس» رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله يا او و خانواده اش است، قهرا اين فضيلت بامتش هم مى رسد يعنى اينها حسد مى برند بر نبوت و فضيلتى كه خدا به پيامبر و خانواده او

داده است ولى اين جاى حسد نيست ما از اول با خاندان ابراهيم چنين كرده ايم.

اين پيامبر و خاندان او نيز از خاندان ابراهيم هستند. مراد از «ملك عظيم» ظاهرا حكومت ظاهرى و معنوى است از قبيل امامت و وجوب اطاعت و حكومت امثال سليمان و داود و غيره از ائمه اهل بيت عليهم السّلام نقل شده كه مراد از «الناس» رسول خدا و خاندان او است. امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: مائيم آن حسد شده ها كه خدا در كتابش فرموده: أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ ... فرمود: مراد از كتاب نبوت و از حكمت درك و قضاوت و از ملك عظيم مفترض الطاعة بودن است. «1»

55- فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً.

«منهم» راجع است بآل ابراهيم، مراد از «به و عنه» كتاب، حكمت و ملك عظيم است. يعنى بعضى از آل ابراهيم باين فضيلت ايمان آورده و اسلام قبول كردند ولى بعضى از آن اعراض نموده و در كفر ماندند مثل اكثر يهود و كفار بنى هاشم. ممكن است «منهم» راجع به عموم مردم باشد. كَفى بِجَهَنَّمَ ...

تهديد است به كسانى كه اعراض كرده اند يعنى: بس است براى آنها جهنم افروخته.

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان: «قال ابو عبد اللَّه (ع) يا ابا الصباح ... نحن المحسودون الذين قال اللَّه فى كتابه ام يحسدون الناس ... قال و المراد بالكتاب النبوة و بالحكمة الفهم و القضاء و بالملك العظيم افتراض الطاعة.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 384

56- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ.

«نارا» كه نكره آمده عظمت و مهيب بودن آتش را مى رساند، مراد از الَّذِينَ

كَفَرُوا كسانى هستند كه از روى عناد در كفر مانده و بحق تسليم نشده اند نه كسانى كه از روى جهل كافر شده اند به نظرم مراد از «نضجت» بيحس شدن پوستها باشد كه پوست در اثر سوختن بيحس و مرده مى شود، چون آخرت همه جا، حيات و زندگى است وقتى كه پوست سوخت و بيحس شد فورا زنده مى شود و سوزش از سر گرفته مى شود، ظاهرا منظور از بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها همان پوستهاى اولى است، غيريّت براى زنده و مرده بودن است.

در تفسير برهان نقل شده: چون منصور عباسى امام صادق عليه السّلام را به عراق آورد ابن ابى العوجاء پيش آن حضرت آمد، گفت: درباره اين آيه كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها ... چه مى فرمائيد؟ قبول كردم آن پوستها كه گناه كردند عذاب ديدند تقصير پوستهاى جديد چيست؟ امام فرمود: «هى هى و هى غيرها» پوستها همان پوستهاست و غير آنهاست. گفت: توضيح بدهيد تا روشن شوم.

امام فرمود: اگر كسى خشتى را كوبيده و گل كرده بار ديگر خشت بزند آيا آن، خشت اولى و در عين حال غير آن نيست؟ گفت: آرى خدا سعادتمندت گرداند نظير اين روايت در احتجاج طبرسى و تفسير قمى نيز نقل شده است. إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً حاكى است كه خدا باين كار توانا و اين عذاب از روى حكمت است «نعوذ باللَّه من عذاب النار».

57- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِيلًا.

اين آيه در مقابل آيه فوق است و از دأب قرآن است كه آيات رحمت و عذاب تفسير أحسن

الحديث، ج 2، ص: 385

را يك جا ذكر مى كند تا يكى مفيد انذار و ديگرى در برگيرنده تبشير باشد «ابد» دلالت بر زمان مستمرى دارد كه قطع نمى شود و آن تأكيد «خالدين» است، مراد از «الانهار» نهرهايى است كه در بقره/ 25 گفته شد و در سوره قتال خواهد آمد. أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ زنانى هستند كه از هر ناپاكى ظاهرى و معنوى پاك و مبرى هستند «ظل ظليل» چنان كه در «كلمه ها» گفته شد زندگانى لذت بخش و غير قابل توصيف است (اللهم ارزقنا).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 386

[سوره النساء (4): آيات 58 تا 63]

اشاره

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً (58) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (59) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعِيداً (60) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً (61) فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جاؤُكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً (62)

أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً (63)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 387

58- خدا بشما فرمان ميدهد كه امانتها را به صاحبانشان برگردانيد و چون

ميان مردم داورى مى كنيد به عدل داورى كنيد، خدا با اين سخن پند خوبى به شما مى دهد خدا شنوا و بيناست.

59- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا و صاحبان امر را كه از شما هستند، و اگر در چيزى نزاع كرديد آن را به خدا و رسول ارجاع دهيد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد، اين خود خوب و عاقبتش خوبتر است.

60- آيا نديدى آنان را كه مى گويند به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پيش از تو نازل شده ايمان دارند (ولى) مى خواهند محاكمه پيش طاغوت ببرند با آنكه مأمور هستند كه به طاغوت كفر ورزند، شيطان مى خواهد آنها را به گمراهى افكند، گمراهى دور.

61- چون به آنها گفته شود. بيائيد به سوى آنچه خدا نازل كرده (و بيائيد) به طرف اين پيامبر، مى بينى كه منافقان از تو اعراض مى كنند اعراض جدى.

62- چگونه خواهد بود حالشان وقتى كه در اثر عملشان مصيبتى به آنها رسد سپس بيايند پيش تو و قسم خورند كه در اين كار جز نيكى به تو و الفت در ميان دو خصم نظرى نداشته ايم.

63- آنها كسانى هستند كه خدا آنچه را كه در دل دارند مى داند از آنها دورى كن، پندشان ده، و به آنها سخنى رسا بگو كه در وجودشان اثر كند.

كلمه ها

امانات: امانت: چيزى كه شخص را براى آن امين دانسته و باو داده اند، اين كلمه مصدر است به معنى مفعول (امانت: ما أو تمن عليه) امانات جمع آنست.

حكمتم: مراد از حكم در آيه قضاوت و داورى است.

نعما: آن در اصل «نعم شيئا هو» است يعنى

خوب چيزى است آنچه خدا شما را با آن موعظه مى كند. «ما» تميز «هو» است كه فاعل «نعم» مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 388

اولى الامر: صاحبان دستور. سرپرستان. خواهيم ديد كه به امامان عليه السّلام تطبيق مى شود.

تأويلا: مراد از تأويل در اينجا عاقبت و نتيجه است. تأويل در اصل به معنى برگشت دادن از «اول» به معنى برگشت است.

يزعمون: زعم: سخن باطل و دروغ. «يزعمون» يعنى دروغ مى گويند (قاموس قرآن).

يتحاكموا: تحاكم: محاكمه و مخاصمه را پيش كسى بردن (داورى خواستن).

طاغوت: طغيانگر. انسان باشد يا مكتب باطل و يا معبود باطل (نساء/ 51).

تعالوا: تعال: بيا. تعالوا: بيائيد هر دو اسم فعل مى باشند.

يصدون: صد و صدود گاهى به معنى اعراض و گاهى به معنى برگرداندن است مراد در اين آيه معناى اول است.

يحلفون: سوگند ياد مى كنند. حلف (بفتح اوّل و كسر آن) به معنى سوگند و سوگند ياد كردن است.

توفيق: ايجاد موافقت ميان دو چيز يا چيزها. وفق: مطابقت ميان دو چيز ...

بليغ: رسا.

شرحها

بدنبال افشاگرى درباره يهود و نقل كار شكنى آنها، در اين آيات دستور داده شده كه امانتها به صاحبانش داده شود تا جامعه ايمن بوجود آيد، قضاوت و داورى و حل و فصل اختلافات از روى عدالت باشد تا هر صاحب حق بحق خودش برسد، در كارهاى اجتماعى و فردى ملاك عمل و وضع قانون، فرموده خدا و رسول و جانشينان رسول باشد و در صورت بروز نزاع و اختلاف با دستور خدا و رسول تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 389

آن را حل كنند، آنها كه در داورى و قضاوت جز خدا و رسول را انتخاب مى كنند هر عذرى كه بياورند مقبول

نيست و در گمراهى هستند و لازم است كه موعظه و جهت داده شوند. جامعه توحيدى جامعه اى است كه در آن دستور خدا و رسول ملاك عمل واقع شود. شأن نزولهايى نقل شده كه نقل آنها ضرور نيست، مطلب كاملا روشن است.

58- إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها.

ظهور آيه در امانتهاى مالى است ولى مانعى ندارد كه شامل امانتهاى معنوى نيز باشد مثل اوامر و نواهى خدا كه بايد به بندگان رسانده شود و مثل مقام امامت كه امامى به امامى تفويض مى كند چنان كه از ائمه صلوات اللَّه عليهم نقل شده است «1» راستگويى و امين بودن دو ملاك موحد و انسان نيكو بودن است رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: به زياد نماز خواندن و زياد روزه گرفتن و زياد حج آوردن مردم نگاه نكنيد، همچنين به احسان و به صدايشان در (عبادت) شب نگاه نكنيد، (بلكه) نگاه كنيد براستى گفتار و اداء امانت «2» وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ اگر حكومت و داورى به عدل باشد عدالت اجتماعى بر قرار مى شود، حق هر صاحب حقى به خودش مى رسد. اهميت اين سخن بر كسى پوشيده نيست. إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً به نظرم «سميعا» راجع به نداى طبيعى است يعنى اداى امانت و حكومت به عدل كه طبيعت جامعه

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان عن الباقر و الصادق عليهما السلام انها فى كل من أوتمن امانة من الامانات و امانات اللَّه و اوامره و نواهيه و امانات عباده فيما يأتمن بعضهم بعضا من المال.

و

قال الباقر و الصادق عليهما السلام امر اللَّه تعالى كل واحد من

الأئمة ان يسلم الامر الى من بعده.

(2)

روضة الواعظين قال صلّى اللَّه عليه و آله لا تنظروا الى كثرة صلوتهم و صومهم و كثرة الحج و المعروف و طنطنتهم بالليل. انظروا الى صدق الحديث و اداء الامانة.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 390

آن را مى خواهد، خدا اين خواست و اين ندا را مى شنود و خدا به وضع جامعه انسانى بيناست، سميع و بصير بودن ايجاب كرده كه اين دستور را بدهد نظير اين سخن آيه وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ (ابراهيم/ 36) پيداست كه مراد سؤال فطرى و تكوينى است.

59- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ.

مى دانيم كه اطاعت رسول مطلقا واجب است و تخصيصى در آن نيست زيرا پيامبر معصوم است و خطا نمى كند هر چه دستور بدهد همان فرمان حق و رضاى حق است. و چون براى رسول و اولوا الامر فقط يك «اطيعوا» آمده بايد اطاعت اولى الامر نيز عمومى و بدون تخصيص باشد، لازمه اين سخن معصوم بودن اولى الامر است و گرنه ممكن است امر بخلاف شرع كنند و مردم مجبور از اطاعت باشند «منكم» دلالت دارد كه اين اولو الامر از متن جامعه اسلامى برخاسته اند مثل:

بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ جمعه/ 2 رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ بقره/ 129 ظهور «اولوا الامر» در سرپرستان و صاحبان امر است نه فقهاء و اهل دين كه ابن عباس گفته و نه امر بمعروف كنندگان كه بعضى گفته اند و نه اهل حل و عقد كه صاحب المنار گفته است.

ناگفته نماند: آيه نمى گويد اولى الامر چه كسانى هستند ولى دقت در آن روشن مى كند كه اولى الامر

بايد مثل رسول، معصوم و مصون از خطا باشند، بعقيده شيعه و بنا بر روايات مراد از اولو الامر ائمه معصومين عليهم السّلام هستند، در تفسير برهان 30 روايت و در تفسير عياشى 12 حديث در اين زمينه نقل شده است، آيه شريفه نيز به آن دلالت دارد. «1».

__________________________________________________

(1) در زمان غيبت، فقهاء در مقام اولى الامر واقع شده اند و بنا بر ادله ولايت فقيه، اطاعتشان واجب و فرمانشان واجب الاجر است و اگر حكومتى نصب كنند واجب الاطاعة است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 391

فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ چون در جامعه توحيدى حكومت، حكومت اللَّه است و رسول فقط سخن اللَّه را مى گويد لذا فرموده اگر منازعه و اختلاف كرديد مسئله را به كتاب خدا و گفته رسول برگردانيد هر چه آن دو گفته قبول كنيد و اطاعت نمائيد.

زمخشرى و بيضاوى مى گويند: جمله فَإِنْ تَنازَعْتُمْ ... مربوط باولو الامر است يعنى اگر با اولو الامر در چيزى مخالفت كرديد رجوع به خدا و رسول كنيد. ولى اين سخن قابل قبول نيست اولا با صدر آيه مخالفت دارد كه مطلقا فرموده «اطيعوا» مثلا معقول نيست كه بگويد رسول خدا را اطاعت كنيد و بعد بگويد اگر با او مخالفت كرديد چنين و چنان بكنيد، ثانيا كلمه «تنازعتم» دلالت بر اشتراك دارد معنايش اين است اگر ميان خودتان منازعه كرديد نه با اولى الامر مثل حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ آل عمران/ 152 و گرنه مى فرمود «فان تنازعتم معهم فى شى ء».

اينكه نفرموده به اولى الامر برگردانيد از آن جهت است كه مراجعه به آنها مراجعه به خدا و رسول است

كه آنها سخن خدا و رسول را خواهند گفت و با نبودن رسول مراجعه به آنها حتمى است. إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا «ان كنتم» مربوط است به اطاعت خدا و رسول و اولوا الامر و مراجعه به كتاب و سنت در صورت منازعه. «ذلك» نيز اشاره به آن است خوب و نيك فرجام بودن از آن جهت است كه حكومت اللَّه در جامعه پياده مى شود:

أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ.

60- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ.

اين آيه بيان حال كسى است كه منازعه و اختلاف خويش را مى خواهد در پيش يك ستمگر از خدا بى خبر حل و فصل كند و دستور فَإِنْ تَنازَعْتُمْ ... را تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 392

گردن ننهد ظهور آيه مى رساند كه چنين واقعه اى توسّط منافقى رخ داده است طبرسى فرموده: ميان يك نفر يهودى و يك نفر منافق خصومتى بود، يهودى گفت: حكومت پيش محمّد صلّى اللَّه عليه و آله ببريم كه به حق داورى مى كند و رشوه نمى پذيرد منافق گفت: نه پيش كعب بن اشرف (يكى از سران يهود) برويم وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالًا بَعِيداً ضلال بعيد و گمراهى دور آن است كه شخص هرگز به راه حق بر نگردد.

61- وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً.

بيان حال كسى است كه حتى بعد از دعوت و نصيحت كه به سوى حق بر گردد از آن

اعراض مى كند.

62- فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جاءُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً.

داورى طاغوت قهرا بلائى بدنبال خواهد داشت، ضد انقلاب چون مبتلا شد و سرش به سنگ خورد به فكر اعتذار مى افتد كه خطاى خويش را به صورت حق جلوه دهد آيه روشن مى كند كه حكومت طاغوت گرفتارشان كرده آن گاه به نزد آن حضرت آمده و گفته اند كه ما از اين كار دو نظر داشتيم يكى احسان به شما و سبك كردن كار شما، ديگرى سازش ميان دو خصم نه روگردانى از داورى شما.

63- أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغاً.

خدا مى داند كه به فكر تسليم نيستند، از آنها روى گردان وقتت را با چانه زدن تلف نكن، چنان رسا و بليغ سخن گو كه حجّت بر آنها تمام شود و مقصودت را در دل آنها جاى دهى و بفهمانى كه عاقبت بد در كمين آنهاست. با لجوجان غير از اين معامله نمى شود كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 393

[سوره النساء (4): آيات 64 تا 70]

اشاره

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً (64) فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً (65) وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً (66) وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً

(67) وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً (68)

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً (69) ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ عَلِيماً (70)

64- هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر آنكه به فرمان خدا از وى اطاعت شود، اگر آنها وقتى كه بخود ستم كردند پيش تو آمده و از خدا آمرزش خواسته بودند و پيامبر (هم) بر آنها آمرزش خواسته بود خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.

65- پس قسم به پروردگار تو مؤمن نمى شوند تا اينكه تو را در اختلافى كه پيش آمده حاكم كنند، سپس در دلهاى خويش از آنچه حكم كرده اى ملالى نيابند و كاملا تسليم باشند (كار را بى چون و چرا به حكم تو واگذار كنند).

66- اگر ما به آنها دستور داده بوديم كه خودتان را بكشيد يا از ديار خويش بيرون شويد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 394

جز عده كمى چنين نمى كردند و اگر پندهايى را كه به آنها داده مى شود عمل مى كردند براى آنها بهتر و در تقويتشان محكمتر بود.

67- و آن گاه از جانب خويش به آنها پاداش بزرگى مى داديم.

68- و براهى راست هدايتشان مى كرديم.

69- هر كس خدا و رسول را اطاعت كند آنها همراه كسانى هستند كه خدا نعمتشان داده از پيامبران، صدق پيشگان، گواهان اعمال و شايستگان و آنها نيكو رفيقانند.

70- آن كرامت از خداست و همين بس كه خدا داناست.

كلمه ها

يحكموك: تحكيم: داور قرار دادن. «يحكموك» يعنى داور كنند تو را.

شجر: مراد از شجر در آيه منازعه و مشاجره است. منازعه را از آن تشاجر گويند كه سخن دو خصم

مثل برگ و شاخه درخت بهم مختلط است. آن در اصل بمعنى درخت است.

حرج: تنگى. ناراحتى، آن در اصل محل جمع شدن است كه لازمه اش تنگى است.

تسليما: تسليم در اينجا به معنى واگذارى است يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً واگذار كنند واگذار كردن تمام.

تثبيت: اثبات و تثبيت: ثابت كردن و مستقر كردن.

صديقين: صديق مبالغه صادق است و آن كسى است كه قول و فعل و زندگى و عقيده اش صدق و راست باشد.

شرحها

در تكميل مطالب گذشته در اين آيات فرموده: پيامبر آمده كه او را اطاعت كنند آنها كه از او اعراض مى كنند، داورى پيش طاغوت مى برند، سپس اعتذار تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 395

مى كنند پذيرفته نيست مگر آنكه پيش پيامبر آمده واقعا توبه كنند. آن گاه مى گويد: در صورتى مؤمن صحيح خواهند بود كه در منازعه و اختلاف، پيامبر را داور قرار دهند و از قضاوت او ناراحت نباشند. سپس فرموده ما دستور شاقّى براى آنها قرار نداده ايم و اگر به موعظه و پند ما عمل كنند به صلاح آنها است كه پاداش خدايى دريافت خواهند كرد و براه راست هدايت خواهند شد. و در رديف پيامبران و صديقين و شايستگان خواهند بود.

64- وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ.

لفظ بِإِذْنِ اللَّهِ حاكى است كه در مقابل دستور پيامبر نمى شود چون و چرا كرد زيرا مطاع بودنش به دستور خدا است، مخالفت با او مخالفت با خدا و اطاعت او اطاعت خدا است مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ نساء/ 80 وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً اين قسمت براى آن است كه راه

توبه باز است كه اگر بجاى عذر و قسم خوردن پيش پيامبر مى آمدند و توبه مى كردند پيامبر هم از خدا براى آنها مغفرت مى خواست خداى تواب رحيم توبه آنها را مى پذيرفت. به نظر مى آيد آمدن پيش آن حضرت براى آن بود كه قضيه به اطلاع آن حضرت رسيده بود و هر مخالفت كه به اطلاع آن حضرت رسيده باشد لازم بود آن حضرت از توبه نيز مطّلع باشد نظير جريان عبد اللَّه بن ابى در جنگ بنى المصطلق كه بر عليه مسلمانان توطئه كرد و پيش آن حضرت معلوم شد به او گفتند: برو پيش رسول خدا كه از برايت مغفرت بخواهد قبول نكرد چنان كه فرموده: وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ منافقون/ 5 و گرنه ظاهرا آمدن پيش پيغمبر و اقرار بگناه كردن و استغفار خواستن شرط توبه نيست.

65- فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 396

در صورتى وارد ايمان مى شوند كه در منازعه ها فقط تو را داور كنند و از حكمى كه بر له يا عليه آنها داده اى دلتنگ نباشند و در برابر فرموده تو تسليم محض باشند اين طور بودند چندان هم مشكل نيست زيرا پيامبر جز بحق داورى نمى كند. قبول حق به صلاح انسان است. آرى بايد در مقابل حق تسليم شد و آن را پذيرفت.

مى گويند: علّت نزول اين آيه آن بود كه زبير عمه زاده پيامبر با مردى از انصار درباره آبيارى نخلستان اختلاف كرده پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمدند، چون

درختان زبير در اول نهر و درختان مرد انصارى بعد از آن قرار داشت، حضرت بزبير فرمود: اول تو آبيارى كن بعد آب را به مرد انصارى تحويل بده، آن مرد از اين قضاوت دلگير شده گفت: پيامبر در قضاوت جانب عمه زاده اش را گرفت تا آيه فوق نازل گرديد، بهر حال وضع موجود، نزول چنين آيه و سائر آيات را مقتضى بوده است.

66- وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ.

به نظر مى آيد كه اين جمله براى آن است كه ما به مردم تكليف شاقى قرار نداده ايم، اينكه مى گوئيم رسول خدا را اطاعت كنيد به صلاح آنها و در مقدور آنهاست. مراد اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ قتل يك ديگر يا انتحار است. «الا قليل» منهم حاكى است كه عده اى نيز باين دستور عمل مى كردند.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً.

مراد از ما يُوعَظُونَ دستورهاى مقدور است، خير بودن براى آن است كه احكام روى مصالح مردم مقرر گشته است، شدت تثبيت و استقرار براى آن است كه عمل تمرين است، تمرين هر قدر زياد باشد عمل به صورت عادت در آمده و با جان آميخته مى شود، پس استقرار در عمل در كار دين تأثير تمام دارد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 397

67- وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً.

نتيجه آن عمل و آن تثبيت رسيدن بپاداش خدايى است لفظ «من لدنا» به نظرم اشاره به اهميت اجر است.

68- وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً.

ظاهرا مراد از اين صراط همان است كه در آيه بعدى آمده است و آن هدايتى بخصوص و همرديف بودن

با پيامبر است.

ظاهرا مراد از اين صراط همان است كه در آيه بعدى آمده است و آن هدايتى بخصوص و همرديف بودن با پيامبر است.

69- وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً.

هر كه به طاعت خدا و رسول ادامه دهد و در آن پيوسته باشد در رديف اين گروه ها است. لفظ صديق در قرآن به پيامبران اطلاق شده مثل: وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً مريم/ 41 نظير اين سخن درباره يوسف و ادريس نيز آمده است (مريم/ 56، يوسف/ 46) در خصوص مريم آمده: وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ مائده/ 57 و نيز در قرآن مى خوانيم: وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ حديد/ 19 بنا بر اين صديقون طبقه خاصى غير از انبياء نيستند مثلا پيامبر داراى وصف نبوت و صديق و شهيد هر سه است از امام باقر عليه السّلام نقل شده: نبى از ماست، صديق از ماست، شهداء و صالحين از ماست. «1»

آيه اخير نشان ميدهد هر كه در ايمان به خدا بمرحله اى رسيد كه صدق در همه زندگى اش حكومت كرد هم صديق است و هم گواه اعمال در روز قيامت ولى ظاهرا مصداق مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ كسانى هستند كه باين مرحله از صدق

__________________________________________________

(1)

الميزان عن الكافى عن الباقر (ع) ... فمنا النبى و منا الصديق و منا الشهداء و الصالحون

اين حديث روشن مى كند كه اين اوصاف قابل جمع مى باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 398

نرسيده اند زيرا فرموده: اين گروه با پيامبر و صديقان رفيقند.

70-

ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ عَلِيماً.

به نظرم «ذلك» اشاره است به معيت و رفاقت كه در آيه فوق ذكر شده يعنى: اينها در اثر اطاعت خدا و رسول رفيق پيامبران و ... خواهند بوده اين كرامتى است از جانب خدا بر آنان و خدا مى داند كدام كسان مطيع بوده و در رديف پيامبران مى باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 399

[سوره النساء (4): آيات 71 تا 76]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً (71) وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً (72) وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً (73) فَلْيُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (74) وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً (75)

الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً (76)

71- اى كسانى ايمان آورده ايد، سلاحتان را برگيريد گروه گروه به جنگ بيرون شويد يا همگى بيرون شويد.

72- بعضى از شماست كه از رفتن تأخير مى كند، پس از مصيبتى كه به شما رسيد مى گويد:

خدا به من كرم كرد كه با آنها حاضر نبودم.

73- و اگر بشما از خدا فضلى (غنيمت) رسيد مى گويد، گويى ميان شما و او دوستى نبوده: اى

كاش با آنها بودم بكاميابى بزرگى مى رسيدم. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 400

74- بايد بجنگد در راه خدا كسانى كه اين دنيا را بآخرت مى فروشند، هر كه در راه خدا بجنگد، كشته شود يا غلبه يابد بزودى باو پاداشى بزرگ مى دهيم.

75- چه شده كه در راه خدا و مستضعفين از مردن و زنان و كودكان نمى جنگيد، آنان كه مى گويند: پروردگارا ما را از اين شهرى كه اهلش ستمگر است خارج كن و ما را از نزد خودت سرپرستى و از نزد خودت ياورى قرار ده.

76- آنها كه ايمان دارند در راه خدا مى جنگند، آنها كه كافر هستند در راه طاغوت مى جنگند، با پيروان شيطان به جنگيد كه حيله شيطان ناتوان است.

كلمه ها

حذركم: حذر: پرهيز. احتياط. ممكن است مراد از آن اسلحه باشد كه وسيله پرهيز از دشمن است.

انفروا: نفر بمعنى خارج شدن براى جنگ است. آن اگر با «من- عن» باشد به معنى دورى و كنار كشيدن و اگر با «الى» باشد به معنى خروج و رفتن است.

ثبات: دسته ها. گروه ها. مفرد آن ثبه است. «الثبة: العصبة من الفرسان».

يبطئن: بطوء: تأخير كردن. «يبطئن» يعنى تأخير مى كند.

مصيبة: بلا. صوب به معنى نزول و قصد است. گويى بلا انسان را قصد مى كند.

فوز: نجات. رستكارى.

مستضعف: كسى كه در اثر فشار و ظلم و اختناق بضعف و بيچارگى كشانده شده است.

ولدان: كودكان. مفرد آن وليد است بدختر و پدر گفته مى شود.

القرية: شهر بزرگ. شهر. قرى در اصل به معنى جمع كردنست، قريه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 401

موضعى است كه مردم در آن جمع شوند (قاموس قرآن).

طاغوت: طغيانگر. اين شامل حكمرانان ستمگر، مكتبهاى باطل و معبودهاى باطل است.

اولياء: پيروان. دوستان.

كيد:

حليه. تدبير.

شرحها

يهود مدينه با مشركان مكه، همصدا شده بر عليه انقلاب اسلامى نقشه مى كشيدند، براى مسلمانان روزگار سختى بود، اين آيات مسلمانان را امر به جهاد مى كند و اعلام مى دارد كه تا دست به شمشير نبرند كارها بسامان نخواهد رسيد، كسانى كه از جنگ پرهيز كرده و مى خواستند نان را به نرخ روز بخورند نكوهش شده اند، آن گاه روشن شده كه جهاد در راه خدا خواه شخص غالب شود يا مغلوب بسود انسان است. بعد مى فرمايد بايد در راه مستضعفين و بيچارگان جهاد كرد و آنها را از چنگ ظالمان نجات داد، بالاخره در تعيين اهداف جنگ مى گويد: اهل ايمان در راه خدا جهاد مى كنند و كفار براى معبودهاى باطل و مكتبهاى گمراه كننده و حكمرانان ستمگر مى جنگند چنين اشخاصى كه پيروان باطلند بايد كوبيده شوند و حيله آنها بى مايه است.

71- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً.

كلمه خُذُوا حِذْرَكُمْ دلالت بر تهيّؤ و آمادگى دارد، حركت گروهى و عمومى بستگى بوضع دشمن دارد اگر دشمن كم باشد يك گروه براى سركوبى او كافى است و اگر زياد باشد بسيج عمومى لازم است از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: مراد از «ثبات» سرايا و از «جميعا» عسكر است «1».

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان «روى عن ابى جعفر (ع) ان المراد بالثبات السرايا و بالجميع العسكر»

سريه گروهى بوده كه بامر رسول خدا به جنگ دشمن مى رفت جمع آن سراياست.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 402

72- وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً.

حكايت حال مرد بيمار دلى است كه به جنگ حاضر نيست

برود و يا از آن مى ترسد اين سخن، در دل او پوشيده است چون مطّلع شد كه مؤمنان شكستى ديده اند مى گويد: از لطف خدا بود كه با آنها در جنگ حاضر نشدم لفظ «منكم» حاكى است كه گوينده مؤمن بيمار دلى بوده است ولى عملا با منافق فرقى ندارد، چنين كسانى همچون ترمز مانع پيشرفت مكتبها هستند.

73- وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً.

شقّ دوّم سخن فرد بيمار دل است كه در صورت غلبه مؤمنان و رسيدن بغنيمت گويى هيچ با مسلمانان آشنايى نداشته و از جريان كار بى خبر بوده مى گويد: اى كاش با مجاهدين بودم و بنجات بزرگى مى رسيدم، منظور از فضل ظاهرا غنيمت و از فوز عظيم سهم بردن از غنيمت است، غنيمت را فوز عظيم خواندن دليل كوتاه فكرى آنهاست ممكن است مراد از فضل، غلبه و از فوز عظيم غنيمت و اجر خدايى باشد. بهر حال روى اين گونه اشخاص نمى شود در پيشبرد هدف حساب كرد.

74- فَلْيُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ.

در مقابل گروه اول به مؤمنان واقعى دستور جهاد داده شده آنها كسانى هستند كه زندگى دنيا را به پاداش آخرت مى فروشند و از مرگ در راه خدا و براى مكتب راستين نمى ترسند وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً در منطق حق شكست مفهومى ندارد، مؤمن مجاهد اگر غالب شود حق را پيروز كرده و اگر كشته شود در راه خدا شهيد شده و در تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 403

هر دو صورت پاداشى بزرگ در

اختيار او است. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمايد:

بالاى هر عمل خوب، عمل خوب ديگرى است تا شخص در راه خدا كشته شود وقتى كه در راه خدا كشته شد ديگر بالاى آن علمى نيست «1» باز فرمايد: هر كه در راه خدا كشته شود، خدا هيچ يك از گناهانش را باو نشان نمى دهد. «2»

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده فرمود: بهشت درى دارد بنام باب المجاهدين، آن در، بر مجاهدين باز است، شمشير به كمر به سوى آن مى روند حال آنكه مردم هنوز در موقف حساب مى باشند، ملائكه بآنها خوش آمد مى گويند سپس فرمود:

هر كه جهاد را ترك كند خدا بر او لباس ذلت مى پوشاند و بفقر و زوال دين مبتلى گرداند، خدا امّت مرا با ناخنهاى اسبان و جايگاه نيزه ها بى نياز كرده است «3».

75- وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ.

آيه در مقام ترغيب و تحريك به جهاد در راه خدا و استقرار حكومت عدل الهى و در راه نجات بيچارگان است مى شود از آيه استفاده كرد كه براى نجات همه مستضعفان جهان اعم از مسلمان و غيره پيكار لازم است الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها اين جمله تطبيق ميشود به مسلمانانى كه در مكه زير شكنجه و اذيت مشركان مانده بودند و هر آن مى خواستند از آنجا

__________________________________________________

(1)

تفسير صافى الكافى عن الصادق عن النبى (ص) «فوق كل بر بر حتى يقتل فى سبيل اللَّه فاذا قتل فى سبيل اللَّه فليس فوقه بر».

(2)

«عن النبى (ص) من قتل فى سبيل اللَّه لم يعرفه اللَّه شيئا من

سيئاته».

(3)

قال رسول اللَّه (ص) للجنة باب يقال له باب المجاهدين يمضون اليه فاذا هو مفتوح و هم متقندون بسيوفهم و الجمع فى الموقف و الملائكة ترحب بهم ثم قال فمن ترك الجهاد البسه اللَّه عز و جل ذلا و فقرا فى معيشته و محقا فى دينه ان اللَّه عز و جل اغنى امتى بسنابك خيلها و مراكز رماحها» (كافى باب الجهاد).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 404

نجات يابند ولى اين جمله ظاهرا نمى تواند تخصيص باشد بلكه استفاده اولى بقوت خود باقى است وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً ظاهرا مرادشان از سرپرست و يارى كننده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله يا فرمانده مجاهدين اسلامى بود كه بيايند و آنها را نجات دهند، اجابت دعاى آنها بدين طريق بود كه عده اى بتدريج از مكه خارج شدند و بقيه در فتح مكه به نجات رسيدند و شيرازه كفر از هم پاشيد.

76- الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ.

بايد ديد كدام در راه حق و كدام در راه باطل مى جنگد. پس از روشن شدن مطلب بايد كسانى را كه در راه طاغوت و محروم كردن بيچارگان و اختناق مى جنگند كوبيد و از بين برد، اين وظيفه كسانى است كه در راه خدا و راه قسط و عدل مى جنگند. لذا فرموده: فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً دستور جنگ با كسانى كه در راه طاغوت مى جنگند و پيروان شيطانند إِنَّ كَيْدَ ... حاكى است كه اگر مجاهدين فى سبيل اللَّه كمى استقامت كنند حيله شيطان از هم خواهد پاشيد، طاغوت سرنگون خواهد گرديد.

تفسير أحسن

الحديث، ج 2، ص: 405

[سوره النساء (4): آيات 77 تا 80]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِيلاً (77) أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً (78) ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً (79) مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً (80)

77- آيا نديدى كسانى را كه بآنها گفته شد: دست از جهاد باز داريد، نماز بخوانيد و زكاة بدهيد، چون براى آنها جنگ نوشته شد آن گاه گروهى از آنها از مردم مى ترسند هم چنان كه از خدا مى ترسند يا بيشتر از آن، و مى گويند: پروردگارا چرا بر ما جنگ مقرر كردى؟ چرا تا مدت نزديكى ما را بتأخير نيانداختى؟ بگو متاع دنيا اندكى است، آخرت براى متقى بهتر است در آنجا حتى مقدار اندكى هم مظلوم نمى شويد.

78- هر كجا كه باشيد مرگ شما را در مى يابد، گر چه در كاخهاى مستحكم باشيد، اگر بآنها خوبى رسيد گويند: اين از جانب خداست و اگر بآنها بدى رسد گويند: تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 406

اين از جانب تو است. بگو همه

از جانب خداست اين گروه را چه شده كه نمى خواهند هيچ سخنى را بفهمند.

79- هر خوبى بتو رسد از جانب خداست و هر بدى كه بتو رسد از جانب خود تو است و ما تو را براى مردم پيغمبر فرستاديم و همين بس كه خدا گواه (اين مطلب) است.

80- هر كه پيغمبر را اطاعت كند محققا خدا را اطاعت كرده و هر كه (از طاعت او) سر بر تابد ما تو را بآنها نگهبان نفرستاده ايم.

كلمه ها

كفوا: كف به معنى دست و باز داشتن است كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ يعنى دست از جنگ باز داريد.

فتيل: فتل: تابيدن. فتيل: تابيده نخ هسته خرما. چركى كه ميان دو انگشت مى تابد. چيز جزئى را با آن مثل زنند.

بروج: دژ. كاخ. برج در اصل به معنى آشكار شدن است. دژ و كاخ را بواسطه آشكار بودن برج گفته اند، جمع آن بروج است.

مشيده: شيد (بفتح- ش) گچ كارى كردن و بالا بردن. مشيد: محكم يا مرتفع.

يكادون: كاد از افعال مقاربه به معنى نزديكى است «لا يكادون» يعنى نزديك نيستند يا نمى خواهند زيرا «كاد» به معنى اراده نيز آمده است.

يفقهون: فقه: فهم و درك. «يفقهون»: درك مى كنند.

حديث: حدوث: بوجود آمدن. حديث: چيز تازه، خبر باشد يا عمل.

حفيظ: نگهبان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 407

شرحها

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مدت سيزده سال در مكه بود، در اين مدت ياران آن حضرت از دست كفار در زحمت و شكنجه بودند، از آن حضرت مى خواستند كه اجازه جنگ بدهد ولى او مى فرمود كه هنوز به جنگ مأمور نشده ام، چون به مدينه هجرت فرمودند و مسلمانان قدرت يافتند دستور مبارزه مسلّحانه از جانب خداوند نازل گرديد، متأسفانه عده اى از ضعيف الايمانها اظهار نارضايتى كردند، در اين آيات صحبت از آنهاست. و مى فرمايد: ابتداء بآنها گفته شد دست نگه داريد و چون جهاد واجب گرديد گفتند: خدايا چرا باين زودى اين فرمان را فرستادى؟.

بعد مى گويد: علّت اين اكراه فرار از مرگ است حال آنكه مرگ بالاخره خواهد آمد و بعد مى فرمايد اينها خوبى را از جانب خدا و بدى را از جانب پيامبر مى دانند حال آنكه همه از جانب خداست آن گاه

فرموده خوبى از خدا و بدى از ناحيه انسان است و در آخر فرمايد اطاعت پيامبر اطاعت خداست على هذا نمى شود گفت: بدى از جانب پيامبر است.

77- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ.

از لفظ «كفوا» روشن ميشود كه آنها مبارزه مسلّحانه را در مكه از آن حضرت خواسته اند ولى وقتش نرسيده بود فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً ترس از كفار اينكه آنها را بكشند مانند ترس از ذلت و عدم پيروزى اسلام در دنيا و عذاب خدا در آخرت. ترس اول در مقابل ترس دوم هيچ است البته اينها فقط گروهى بودند.

وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 408

اين كلام در ضمير آنها بود و زبانحالشان قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا بيجا از شهادت در راه خدا مى ترسيد، اين زندگى كه نمى خواهيد از آن دست برداريد متاع اندكى است، آخرت براى پاكان بهتر است در مقابل تقوى و شهادت از اجر شما ابدا كاسته نخواهد شد.

رجوع شود به «نكته ها».

78- أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ.

اگر امروز از جهاد امتناع كرديد كه مرگ از شما دور شود، آن بالاخره آمدنى است وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ اين ضعيف الايمانها چون بفتح و غنيمت مى رسيدند مى گفتند اين از خداست و چون آشوب و قحطى و ناامنى كه لازمه هر

انقلاب است پيش مى آمد مى گفتند: اين از ناحيه پيامبر است كه اگر اين مبارزه را شروع نمى كرد چنين نمى شد نظير آنچه بنى اسرائيل به موسى مى گفتند: فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ اعراف/ 131 در جواب فرموده: قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خوب و بدها همه معلولات علل و نظام كلّى جهان است و جز به خدا نمى تواند بستگى داشته باشد رجوع شود به «نكته ها» آن گاه در بيان ناآگاهى آنها فرموده: فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً اشاره است به آنكه اگر تدبر مى كردند، حقيقت را مى فهميدند. «حديثا» نكره در سياق نفى و مفيد عموم است يعنى: هيچ مطلب تازه اى را درك نمى كنند.

79- ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ.

چون آنها درك نداشتند لذا خطاب متوجّه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شده است، آنچه خوبى به انسان رسد از جانب خدا و آنچه بدى برسد از جانب خود انسان تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 409

است در «نكته ها» روشن خواهد شد. وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً تو پيامبرى از جانب خدا و نمى شود سيئه از جانب تو باشد «للناس» دلالت بر عمومى بودن رسالت آن حضرت بر جهانيان دارد. اين جمله جواب سومين آنها كه مى گفتند:

حوادث ناگوار از جانب پيامبر است.

80- مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً.

اين آيه در عين حال كه مطلب مستقلّى است و اطاعت رسول را اطاعت خدا مى داند، مى تواند جواب چهارم از سخن آنها باشد كه آنكه طاعتش

طاعت خداست نمى شود حوادث بد به او منسوب شود. و اگر كسى از طاعت پيامبر اعراض كند پيامبر مسئوليتى ندارد.

نكته ها
هر چيز در وقت خود:

اينكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تا در مكه بود اجازه جهاد نداد و يا دستورى از جانب خدا براى او نازل نگرديد معروف آن است كه براى هر چيز وقت معين و حساب شده اى است كه بايد مراعات شود و گرنه نتيجه بعكس خواهد بود، صلح امام حسن و قيام امام حسين عليه السّلام هر دو از اين مصداقند، تقيه نيز كه بحكم تغيير تاكتيك و تغيير سنگر است همين حكم را دارد، اين مسئله در تمام كارها جارى مى باشد.

نسبت كارها بخدا و انسان:

مردى به فرزندش ده تومان پول مى دهد و مى گويد:

با اين پول كتاب بخر مبادا مشروب بخورى. مرد با دادن اين پول در فرزندش دو قدرت ايجاد كرد يكى خريدن كتاب ديگرى خريدن مشروب، پيش از دادن پول، فرزندش نه قدرت كتاب خريدن داشت و نه قدرت مشروب خريدن. اگر فرزندش كتاب خريد اين هم از پدر است كه هم پول داده تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 410

و هم دستور كتاب خريدن و نيز از پسر است كه طرف خوب را اختيار كرده است و اگر مشروب خريد، بدى فقط به خودش بر مى گردد زيرا گرچه پول را پدر داده ولى بعد از دادن پول از خريد مشروب منع كرده است، اين فرزند است كه طرف بد را اختيار نموده است.

در اينجا خير و شر در يك نسبت به پدر بر مى گردد كه پول داده و قدرت ايجاد كرده و در نسبت ديگر شر فقط به فرزند عايد مى شود چنان كه گفته شد.

بنا بر اين حسنات و كارهاى طبع پسند از قبيل عافيت، نعمت، آزادى، رفاه و غيره كه به انسان روى مى آورند

همه از خداست كه وسائل آنها را براى بندگان فراهم آورده ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ سيئات و حوادث بعد از قبيل مرض، ذلت، مسكنت، فتنه و غيره راجع به خود انسان و بازتاب و اشتباهات او است وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ خدا فرمايد: إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ رعد/ 11.

اين آيه روشن مى كند كه حوادث بد از خداست و او نعمتها را به نقمت عوض مى كند ولى سبب و باعث آن اعمال انسانهاست. پس حوادث خوب و بد از نظر كلّى از خداست «لا مؤثر فى الوجود الا اللَّه» و با نظر ديگر خوبى ها از خداست كه آنها را خواسته و وسيله فراهم آورده، بديها راجع به خود انسانهاست كه وسيله آن را فراهم آورده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 411

[سوره النساء (4): آيات 81 تا 84]

اشاره

وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَ اللَّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (81) أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً (82) وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلاَّ قَلِيلاً (83) فَقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلاً (84)

81- مى گويند: كار ما اطاعت است (ولى) چون از نزد تو خارج مى شوند، گروهى از آنها شب هنگام

جز آنچه تو گفته اى مى كنند، خدا آنچه شب هنگام مى كنند مى نويسد، از آنها اعراض كن و بر خدا اعتماد نما خدا در كار ساز بودن كافى است.

82- آيا در اين قرآن تفكر نمى كنند اگر از پيش غير خدا بود در آن اختلاف زيادى مى يافتند.

83- و چون خبرى از امن يا بيم به آنها رسد انتشارش مى دهند، اگر آن را به پيغمبر و سرپرستان خويش رجوع مى كردند، استنباط كنندگان آن را مى دانستند، و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، از شيطان پيروى كرده بوديد مگر اندكى از شما

84- در راه خدا پيكار كن، جز بر نفس خود مكلف نيستى مؤمنان را به پيكار ترغيب كن، شايد خدا شر كافران را باز دارد كه صلابت خدا محكمتر و عقوبتش سختتر است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 412

كلمه ها

برزوا: بروز به معنى آشكار شدن است، چون با «من- الى» همراه باشد به معنى خروج آيد. در آيه به معنى خروج مى باشد.

بيت: تبييت: انجام دادن كارى است در شب. «بيت الامر: عمله او دبره ليلا» يعنى: كار را در شب انجام داد موقعى كه مردم در بيوت خود هستند.

وكيل: كار ساز يتدبرون: تدبر: تفكّر. «تدبر الامر» يعنى به عواقب كار نظر كرد و در آن فكر نمود.

اذاعوا: ذيع: آشكار شدن. اذاعه: آشكار كردن.

يستنبطونه: استنباط به معنى استخراج است. نبط (بر وزن بشر) اولين آبى است كه در چاه ظاهر شود. بهر چه استخراج شده خواه با چشم ديده شود و يا دانسته شود مستنبط (بصيغه مفعول) گويند.

حرض: تحريض به معنى تشويق و ترغيب است (قاموس قرآن).

يكف: كف به معنى دست و بازداشتن است مراد از آن معناى دوم

است.

بأس: سختى، ناپسند، شر، عذاب، خوف و غيره. در اينجا مراد از اولى شر و ناپسندى است.

تنكيل: نكال عقوبتى است كه از آن ديگران عبرت گيرند، تنكيل: عقوبت كردن و مبالغه در نكال است. نكل (بكسر اول) زنجير، جمع آن انكال است.

شرحها

آيات شريفه مانند آيات قبلى راجع به مسلمانان بيمار دل و سست ايمان تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 413

است كه در محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اظهار مى داشتند: ما در امر جهاد تسليم فرمان هستيم ولى وقت شب تدبير ديگرى مى كردند كه حاكى از عدم شركت در جهاد بود، اين كار از عدم دقت در آيات قرآن بود، و نيز چون خبرى از ايمنى يا شكست يا حمله كفّار مى شنيدند فورى ميان مردم منتشر مى كردند و سبب تزلزل مردم مى شدند حال آنكه لازم بود تملك نفس داشته و به مقام ولايت عرضه كنند تا تدبير لازم اتخاذ گردد، آن گاه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مأمور مى گردد كه خود به جهاد رود و ديگران را نيز باين عمل تشويق كند.

81- وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَ اللَّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ.

«طاعة» تقديرش «امرنا طاعة» است يعنى كار ما اطاعت از فرمان تو است بَيَّتَ طائِفَةٌ حكايت از نقشه هاى شبانه دارد كه از فرمان آن حضرت سرپيچى كنند وَ اللَّهُ يَكْتُبُ حاكى است كه در مقابل اين نقشه پيش خدا مسئول هستند فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا اعراض ظاهرا براى آن است كه زمان لازم است تا مردم بتدريج اهميت مكتب را درك كنند و به آن

وفادار باشند نمى شود عجله كرد بايد مقدارى چشم پوشى كرد، توكل و اعتماد بر خدا براى آن است كه رهبر انقلاب نبايد از اين نقشه ها سست شود، بايد در تصميم خود جدى باشد و بداند كه خدا در كارساز بودن كافى است.

82- أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً.

اين آيه در جواب نقشه شبانه آنهاست يعنى اگر درباره قرآن فكر كنند مى دانند كه از جانب خداست زيرا اگر از جانب خدا نبود در آن اختلاف زياد پيدا مى كردند «1» و چون از جانب خداست و خدا صلاح آنها را مى داند پس بايد

__________________________________________________

(1) رجوع شود به نكته ها.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 414

قبول كنند و به دستور رسول خدا كه دستور قرآن است عمل كنند لفظ «كثيرا» قيد توضيحى است كه در گفته انسانها نسبت به طول زمان اختلاف كثير به وجود مى آيد.

83- وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ «1».

اينگونه آن مسلمانان راز دار نبودند وقتى خبرى راجع بغلبه يا شكست مسلمانان مى شنيدند ميان مردم منتشر مى كردند حال آنكه وظيفه داشتند كتمان كنند، وحشت بوجود نياورند، اسرار را به دست دشمن ندهند، وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ضمير «علمه- يستنبطونه» راجع است به «امر»، ضمير «منهم» در آخر راجع است به رسول و اولى الامر. يعنى رسول و اولى الامر صدق و كذب آن خبر را استخراج كرده و آن گاه در اختيار آنها مى گذاشتند. بنا بر روايات تفسير مجمع البيان و صافى و سائر كتابها مراد از اولى الامر ائمه طاهرين عليهم السّلام مى باشند در

زمان غيبت بايد به حكام شرع و يا بمنصوب آنها رجوع نمود فكر مى كنم كه در صورت نبودن آنها بايد به حكام وقت رجوع كرد به علت مصلحت اسلامى «2» وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلَّا قَلِيلًا به نظر مى آيد به وقت نزول آيه خطرى در پيش بوده كه خدا با تذكر اين نكته از آن جلوگيرى كرده است، مراد از «شيطان» شايعه پراكنان «3» و لفظ «الا قليلا» حكايت دارد كه مسئله بقدرى اهم بود كه جز خواص همه فريفته مى شدند. شايد مراد از فضل اللَّه، نزول آيه و از رحمت، تأثير آن در دلها باشد.

__________________________________________________

(1) ظاهرا اين آيه اشاره است به جريان بدر صغرى كه در آل عمران ذيل آيه 172 نقل شد. [.....]

(2) رجوع شود به نكته ها درباره شايعه پراكنى.

(3) نعيم بن مسعود بمناسبت شايعه پراكنى كه مسلمانان را سست كرد شيطان خوانده شده، زيرا شرير بود و شرارت كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 415

در سوره آل عمران ذيل آيه 172 جريان نعيم بن مسعود نقل گرديد كه مسلمانان را از رفتن به «بدر صغرى» مى ترسانيد و مى گفت: ابو سفيان با لشكرى بيكران بسوى شما مى آيند، اين دروغ مسلمانان را سست كرد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: بخدا اگر تنها خودم هم باشم بجنگ خواهم رفت، اين سخن به مردم روح بخشيد و در معيت آن حضرت خارج شدند.

84- فَقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ.

اين آيه تفريع است بر مطلب آيات فوق و حاضر نشدن آنها بر جهاد، يعنى پس حالا كه آنها در جهاد سستى نشان مى دهند، تو

خودت در راه خدا جهاد كن، سنگينى آنها تو را ناراحت نكند زيرا فقط درباره خودت مكلف و مسئول هستى آنها را نيز تشويق كن، به نظرم اين دستور براى آن است كه، رهبر انقلاب در اينگونه مواقع بايد با تصميم قاطع خود قدم به ميدان گذاشته و بگويد: من بنا به وظيفه اى كه دارم اين كار را شروع مى كنم شما هم صلاح آن است كه با من بيائيد، اين بهترين شروع كار است چنان كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در جريان قربانى و بيرون آمدن از احرام در «حديبيه» همانطور كرد، ديگران نيز از وى پيروى كردند. عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلًا مراد از بأس ظاهرا سختگيرى است، اين آيه نتيجه آيه سابق است يعنى: شايد خدا سختگيرى و صلابت كفار را خنثى كند كه خدا در حمايت از حق سختگيرتر و در عقوبت با صلابتتر است.

نكته ها
تربيت تدريجى:

همه چيز در جهان از جمله تربيت اشخاص تدريجى است و مردم بتدريج روحيات خود را عوض مى كنند، تصميمات رهبران بايد بر اين روال باشد تا مفيد و مؤثر گردد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در مدت 23 تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 416

سال بتدريج احكام اسلامى را روشن و در ميان مردم پياده كرد و سيزده سال تمام در ساختن انسانها در مكه پيكار نمود فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ

اعجاز قرآن:

درباره لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً ذيل آيه 23 سوره بقره: وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا ... در نكته ها زير عنوان «اعجاز قرآن» توضيح داده ايم به آنجا رجوع شود.

شايعه پراكنى:

به مناسبت آيه وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ ... بايد دانست شايعه پراكنى يكى از علل تزلزل جامعه و سبب درهم ريخته شدن نقشه ها است، دروغپردازان بدين وسيله از پيشرفت كارهاى مفيد جلوگيرى كرده و در راه باطل قدم بر مى دارند اكنون كه سال 1399 قمرى و چند ماه از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى مى گذرد افراد ضد انقلاب با همه گونه شايعه پراكنى موجبات ناراحتى مردم را فراهم مى آورند، لازم است مسلمانان بيدار از اين نعره هاى ميان تهى هراس نكنند لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا در دوران رسول خدا (ص) كار بدينگونه بوده است كه قرآن هشدار مى دهد و در آيه لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ احزاب/ 60 شايعه پراكنان با تبعيد تهديد شده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 417

[سوره النساء (4): آيات 85 تا 91]

اشاره

مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقِيتاً (85) وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَسِيباً (86) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً (87) فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (88) وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتَّى يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (89)

إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ

إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ أَوْ جاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً (90) سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيها فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَ يُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطاناً مُبِيناً (91)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 418

85- هر كس وساطت كند وساطت نيكو، وى را از آن بهره اى باشد و هر كه وساطت كند وساطت بد وى را از آن بهره اى باشد، خدا نگهدار همه چيز است.

86- چون سلامى به شما گفتند، بهتر از آن سلام كنيد يا همان را باز گردانيد كه خدا بر هر چيز حسابگر است.

87- خدا جز او معبودى نيست قطعا تا روز قيامت كه در آن شكى نيست شما را جمع مى كند كيست كه راستگوتر از خدا باشد.

88- چرا درباره منافقان دو گروه شده ايد با آنكه خدا آنها را در اثر عملشان سرنگون كرده است آيا مى خواهيد آنكه را كه خدا گمراه كرده هدايت كنيد، هر كه را خدا گمراه كند هرگز راهى به هدايت او نخواهى يافت.

89- دوست دارند كه شما نيز مانند آنها كافر شويد و با آنها برابر باشيد، از آنها دوست مگيريد تا در راه خدا مهاجرت كنند و اگر اعراض كردند، آنها را بگيريد و بكشيد هر جا كه پيدا كرديد و از آنها دوستى و يارى مگيريد.

90- مگر آنان كه به قومى مى پيوندند كه ميان شما و آنها پيمانى هست يا پيش

شما آمده اند و سينه آنها تنگ شده از اينكه با شما و يا در معيت شما با قوم خويش بجنگند، و اگر خدا مى خواست آنها را بر شما مسلط مى كرد و با شما مى جنگيدند، پس اگر از شما كنار شدند و جنگ نكردند و اطاعت عرضه نمودند خدا براى شما راهى بر عليه آنها قرار نداده است.

91- بزودى قوم ديگرى مى يابيد كه مى خواهند از شما و از قوم خود ايمن باشند و چون بفتنه و شرك رانده شوند در آن سرنگون شوند، پس اگر از شما كناره نگرفتند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 419

و اطاعت اظهار نكردند و دست باز نداشتند آنها را بگيريد و بكشيد هر كجا كه پيدا كرديد كه شما را بر آنها تسلطى آشكار داده ايم.

كلمه ها

شفاعة: واسطه بودن. شفع و شفاعة در اصل به معنى منضم كردن چيزى است به چيزى (بقره/ 48 نكته ها).

كفل: (بر وزن طفل) نصيب. بهره.

مقيت: نگهدارنده. توانا. «اقاته: حفظه- اقتدر عليه» منظور از آيه معناى اول است.

تحية: سلام كردن و ديگر نيكى ها. تحيت از سلام اعم است و در اصل ماده به معنى زنده ماندن و زنده نگه داشتن است إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ: چون با نيكى يا سلامى روبرو شديد».

فئتين: فئة: گروه. فئتين: دو گروه.

اركسهم: ركس و اركاس: وارونه كردن و برگشت دادن بحالت اوليه.

يصلون: وصول: رسيدن. «يصلون»: مى رسند و منتسب مى شوند.

حصرت: حصر (بر وزن خلق) تنگ گرفتن و بر وزن شرف به معنى تنگ شدن است.

اعتزلوكم: عزل: كناركردن. اعتزال: كنار شدن «اعتزلوكم»: كنار شدند از شما.

سلم: (بر وزن قلم) اطاعت، انقياد و تسليم شدن.

ثقفتموهم: ثقف: پيدا كردن و مصادف شدن. «ثقفتموهم» مصادف شديد با آنها.

تفسير أحسن

الحديث، ج 2، ص: 420

شرحها

در اين آيات كه به آيات سابق متصل است، ابتدا دو مسئله كلّى نقل شده، يكى آنكه: واسطه بودن در كار نيك يا بد سبب پاداش يا كيفر واسطه هم مى شود، ديگرى آنكه اگر به شما سلام يا احسانى كند شما همانطور يا بهتر از آن مقابله بمثل كنيد، مطلب اول راجع است به آنكه مسلمانان مى خواستند درباره منافقان شفاعت و طرفدارى كنند، مطلب دوم مربوط به پيشنهاد صلح است كه از طرف كفار مى شود. آيات نشان مى دهد كه گروهى به مدينه آمده و اظهار اسلام كرده بودند سپس به محل خود باز گشته و با مشركان همكارى مى كردند، مسلمين اختلاف داشتند كه آيا با آنها بجنگند يا نه؟ آيات فرمايد: آنها يا بايد مهاجرت كرده به ديار اسلام آيند و يا بايد كشته شوند. مگر آنكه با هم پيمانان شما پيمان بسته باشند و يا به شما پيشنهاد صلح كنند .... حكم گروه هاى ديگر نيز همين است.

85- مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها.

اين يك قاعده كلّى در اسلام است كه اگر انسان در كار نيكى و يا در كار بدعتى واسطه و سبب باشد از آن پاداش يا كيفر مى برد هر چند كه خودش آن كار را نكرده است، از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: هر كه امر بمعروف يا نهى از منكر كند و يا به كار نيكى دلالت يا اشاره كند او در آن امر شريك است. هر كه امر به بد كند و يا به آن دلالت و اشاره نمايد در آن

كار شريك است «1».

آمدن اين آيه به مناسبت آن است كه: شفاعت و واسطه بودن مسلمانان در ايمنى منافقان موجب گناهكارى آنها است. چنان كه خواهد آمد

__________________________________________________

(1) تفسير صافى: من امر بمعروف و نهى عن منكر او دل على خير او اشار به فهو شريك و من امر بسوء او دل عليه او اشار به فهو شريك.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 421

وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقِيتاً اگر مقيت به معنى حافظ باشد اين جمله تهديد است به كسانى كه در كارهاى بد واسطه مى شوند و اگر به معنى توانا باشد اشاره است به اينكه خدا قادر است كه پاداش و كيفر هر گونه واسطه را بدهد.

86- وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها.

اين آيه نيز در بيان يك مطلب كلّى است كه اگر كسى به انسان سلام دهد يا نيكى كند لازم است در مقابل، نظير آن يا بهتر از آن را نسبت به طرف انجام دهد، آمدن اين آيه ظاهرا مقدمه قبول پيشنهاد صلح كفار است چنان كه خواهد آمد.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده: مراد از تحيت سلام و سائر نيكى هاست مردى محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد شد و گفت: السلام عليك. حضرت در جواب فرمود:

و عليك السلام و رحمة اللَّه.

ديگرى آمد و گفت: السلام عليك و رحمة اللَّه.

حضرت فرمود:

و عليك السلام و رحمة اللَّه و بركاته.

سومى آمد و گفت: السلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته. حضرت مانند او جواب داد. گفتند يا رسول اللَّه بر جواب سومى چيزى نيفزودى؟ فرمود: چيزى از تحيت براى من باقى نماند لذا همان را برگرداندم «1»

إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَسِيباً خدا حسابگر است و در مقابل همه اينها پاداش خواهد داد.

87- اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً.

به نظرم جمع كردن تا روز قيامت، مرگ مداوم انسانهاست كه از اوّل پيدايش به تدريج مى ميرند تا روزى كه نظام جهان از هم گسيخته شود على هذا مراد از يَوْمِ الْقِيامَةِ شروع فناى جهان است وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ زمر/ 68 وَ مَنْ أَصْدَقُ ... در مقام استدلال بصدر آيه

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 422

است، اين آيه چنان كه در الميزان فرموده: تعليل دو آيه اوّل است كه درباره شفاعت خوب و بد و تحيت بود. يعنى دقت كنيد كه در آينده روز جزائى هست.

88- فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا.

از امام باقر عليه السّلام نقل شده: گروهى به مدينه آمده تظاهر به اسلام كردند، سپس به مكه بر گشته اظهار شرك نمودند، آن گاه به يمامه سفر كردند، مسلمانان در جنگ با آنها اختلاف داشتند گروهى مى گفتند: آنها مسلمانند و عدّه اى مى گفتند: مشركند. آيه در مقام توبيخ مى گويد: چرا درباره منافقان دو گروه شده ايد بعضى جنگ را صلاح مى دانيد و بعضى نه، با آنكه خدا آنها را در اثر عملشان وارونه كرده اصلاح نمى شوند، در جنگ با آنها شك نورزيد أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا ظاهرا آنها كه مايل به جنگ نبودند احتمال مى دادند كه منافقان هدايت شوند ولى اين احتمال محلّى نداشت، كسى

كه خدا او را در اثر عملش گمراه كند راهى به هدايت ندارد، منافقان مورد نظر مصداق مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ بودند.

89- وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً.

«لو» به معنى اى كاش است يعنى نه تنها اميدى به هدايتشان نيست بلكه مى خواهند شما را هم مثل خود كافر گردانند فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتَّى يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ نتيجه سخن بالاست، پس كسى از آنها را دوست نداريد تا در راه خدا بديار اسلام بيايند و گرنه وظيفه فقط گرفتن و كشتن آنهاست وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً بى آنكه بخواهيد از وجودشان به عنوان دوست يا كمك بهره گيريد. آنها لياقت اين كار ندارند.

90- إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ أَوْ جاءُوكُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 423

حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ

.در اينجا دو گروه از حكم «فخذوهم» استثنا شده است اول كسانى كه با هم پيمانان مسلمانان هم پيمان هستند دوم گروهى كه مى گويند: ما ناراحتيم از اينكه با شما به جنگيم يا در معيت شما با قوم خود به جنگيم.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ.

جمله معترضه است يعنى اين از لطف خداست كه آنها باين التماس در آمده اند و گرنه اگر خدا مى خواست آنها را بر شما مسلّط مى كرد، منظور آن است كه بر خود بنالند و خدا را فراموش نكنند، پس نتيجه اين مى شود: فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا مراد از القاء سلم، تسليم شدن به قرار داد صلح و از «سبيل» گرفتن و كشتن آنهاست.

اين

آيه نظير آيه وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ انفال/ 61 نشان مى دهد كه اسلام دين زندگى مسالمت آميز است اگر كفار حاضر بعدم تعرض و زندگى مسالمت آميز باشد، اسلام از آن استقبال مى كند. در تفسير صافى از تفسير قمى نقل شده كه اين آيه دستورى بود قبل از نزول سوره توبه و با نزول آن، اين حكم از بين رفت و در مجمع البيان از حسن و عكرمه نقل شده كه اين آيه و نظائر آن با سوره توبه نسخ شده اند ولى دليلى بر نسخ نداريم و اين آيات با آيات سوره توبه منافات ندارند جنگ يك حكم است، صلح و پيمان عدم تعرض حكمى ديگر.

91- سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيها.

اينها مردمى بودند كه هم به مسلمانان دروغ مى گفتند و هم بقوم خود، نان را به نرخ روز مى خوردند و هر وقت مجال مى يافتند فورا طرف كفر را مى گرفتند و بر ضد مكتب حق قيام مى كردند، منظور از فتنه كفر و شرك است، وظيفه در برابر آنها بدين گونه است كه: فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَ يُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 424

فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطاناً مُبِيناً

فرق اين گروه با گروه قبلى آن است كه: اينها در پيشنهاد صلح راستگو نيستند بلكه آن را دستاويز كرده اند. در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل شده آيه درباره عيينة بن حصين نازل گرديد كه در بلاد آنها قحطى روى داد، او به مدينه آمد و درخواست

كرد كه در «بطن نخل» ساكن شود و به مسلمانان تعرض نكند، او مردى بود منافق و ملعون، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله باو لقب «الاحمق المطاع فى قومه» داد يعنى نفهمى كه قومش از او اطاعت مى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 425

[سوره النساء (4): آيات 92 تا 94]

اشاره

وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ إِلاَّ أَنْ يَصَّدَّقُوا فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (92) وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً (93) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (94)

92- در خور شأن هيچ مؤمن نيست كه مؤمنى را بكشد مگر از روى اشتباه، هر كه مؤمنى را به خطا بكشد بر اوست كه بنده مؤمنى آزاد كند و خونبهايى يكسان او تسليم نمايد مگر آنكه ببخشند و اگر از قومى است كه دشمن شماست و او مؤمن است، وظيفه آزاد كردن بنده است، و اگر مقتول از گروهى است كه ميان شما و آنها پيمانى هست خونبهايى يكسان او تسليم شود و بنده اى آزاد گردد، و هر

كه نتواند دو ماه پى در پى روزه بگيرد، اين توبه اى از جانب خداست، خدا دانا و حكمت كردار است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 426

93- و هر كه مؤمنى را از روى عمد بكشد، جزاى او جهنم است كه پيوسته در آن باشد.

خدا بر او غضب و لعنت مى كند و براى او عذاب بزرگى آماده كرده است.

94- اى كسانى كه ايمان آورده ايد چون در راه خدا (جهاد) سفر مى كنيد تحقيق كنيد به كسى كه به شما سلام مى كند نگوئيد مؤمن نيستى كه در اينكار متاع دنيا را مى جوئيد غنيمتهاى بسيار در نزد خداست، شما پيش از اين چنين بوديد و خدا بر شما منت نهاد، پس بتحقيق بپردازيد كه خدا بآنچه مى كنيد داناست.

كلمه ها

خطاء: اشتباه.

تحرير: آزاد كردن.

رقبه: گردن. مراد از آن در متعارف برده است (تسميه شى ء باسم اشرف اعضاء).

ديه: خونبها. آن در اصل ودى است و او به هاء مبدل شده است (قاموس قرآن).

مسلمة: تسليم شده. داده شده از ماده سلم.

متتابعين: متتابع: پى در پى. متتابعين: دو چيز پى در پى.

متعمد: عمد: قصد. متعمّد: كسى كه كار را دانسته و از روى عمد انجام مى دهد.

اعد: عتاد: آماده شدن اعتاد: آماده كردن «اعد» آماده كرده است.

تبينوا: تبين: آشكار شدن «تبينوا» فعل امر است يعنى تحقيق كنيد و آشكار سازيد.

عرض: (بر وزن فرش) آشكار شدن و آشكار كردن. عرض (بر وزن شرف):

چيز ناپايدار، در قرآن بمال دنيا عرض گفته شده ظاهرا از آن تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 427

مغانم: جهت كه مال دنيا خود نمايى مى كند.

مغانم: غنيمت: فائده اعم از غنيمت جنگى و غير آن مغانم جمع مغنم به معنى غنيمت است.

شرحها

در اين آيات احكامى چند درباره قتل نفس و آدم كشى بيان شده و در آيه اخير دستور داده شده: چون براى جنگ خارج شديد در شناختن دشمن تحقيق كنيد و بدون تحقيق و براى غنيمت كسى را نكشيد.

92- وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً.

در شأن نزول آيه آمده: عياش بن ابى ربيعه برادر مادرى ابو جهل مسلمان شده سپس مسلمانى را بى آنكه بداند مسلمان است كشت، نام مقتول حارث بن يزيد بوده، «ما» براى نفى اقتضاء است يعنى در خور شأن هيچ مؤمنى نيست كه مؤمنى را بكشد مگر از روى اشتباه وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ إِلَّا أَنْ يَصَّدَّقُوا يعنى اگر كسى مؤمنى

را از روى اشتباه بكشد بايد برده اى آزاد كند و خونبهاى مقتول را باهل او بدهد مگر آنكه عفو كنند و خونبها نخواهند، عفو آنها صدقه ناميده شده زيرا آن كار خوبى است و هر كار خوب صدقه است «كل معروف صدقه» بنا بر روايات قتل خطايى دو گونه است يكى خطاى محض، مثل آنكه سنگى بپرنده اى مى انداخت اتفاقا انسانى كشته شد، ديگرى شبيه عمد و آن اينكه مى خواست كسى را تنبيه كند اتفاقا كشته شد. در اولى خونبها بر عهده اقوام پدرى قاتل (عاقله) است و در دومى بر عهده خودش.

در قتل خطاء يك برده را آزاد مى كند تا جاى كشته شده را پر كند، معلوم مى شود كه قرآن برده را مرده مى داند، از طرف ديگر چون به خانواده مقتول صدمه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 428

زده بايد با پرداخت خونبها آن را جبران كند.

فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ.

اين حكم دوم است و آن اينكه مقتول مؤمن است ولى خانواده او كافر حربى هستند در اين صورت فقط برده آزاد مى كند و به خانواده او چيزى نمى رسد.

وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ حكم سوم اينكه مقتول كافر از قومى باشد كه با مسلمانان پيمان صلح بسته اند در اين صورت بايد هم خونبها بدهد و هم برده مؤمن آزاد نمايد معلوم مى شود كه اسلام به مسئله پيمان بسيار اهميت مى دهد در اينجا ديه پيش از تحرير آمده به مناسبت احترام پيمان يعنى خونبها از آزاد كردن بنده مهمتر است بخلاف قتل مؤمن كه تحرير، اول ذكر شده

است فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ اگر برده پيدا نشد يا پول نداشت بايد دو ماه پى در پى روزه بگيرد از ائمه طاهرين عليهم السّلام نقل شده: اگر يك ماه روزه بگيرد و يك روز از ماه دوم بآن متصل كند امر پى در پى بودن بوجود آمده است در صورت معذور بودن بقيه را قضا مى كند «1» تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً ظاهرا «توبة» راجع به هر يك از خونبها، برده و روزه است يعنى اين گونه جبران شدن قتل، رجوعى است از خدا به بنده كه اشتباه او را جبران نمايد، وصف عليم و حكيم حكايت دارد كه اين دستور از روى علم و حكمت صادر شده نه بدون دقت و بررسى.

93- وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً.

در تحقيق اين قتل دو شرط لازم است يكى اينكه دانسته و از روى عمد باشد دوم اينكه بداند كه مقتول مؤمن است. اين آيه تهديد شديدى است ولى اين عمل توبه پذير است و با آيات إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً زمر/ 53 إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ نساء/ 48 مى شود آن را مقيّد كرد.

__________________________________________________

(1) صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 429

در مجمع البيان از عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«هو جزائه ان جازاه»

يعنى جزاى قاتل عمد جهنم است اگر خدا مجازات كند گويد: اين بطور مرفوع از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز نقل شده است در الميزان آن را از تهذيب از

امام صادق عليه السّلام نقل كرده است.

در تفسير عياشى از حضرت صادق عليه السّلام ضمن خبرى نقل شده: اگر مؤمنى را از روى غضب يا براى دنيا كشته باشد پيش خانواده او مى رود و اقرار به قتل مى كند اگر از قتلش گذشتند خونبها مى دهد، برده اى آزاد مى كند، دو ماه پى در پى روزه مى گيرد و شصت فقير را طعام مى كند تا به خدا توبه كند بهر حال قاتل عمدى مى تواند به وسيله توبه خود را از آتش نجات بدهد.

94- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ.

در الميزان و تفسير صافى نقل شده: چون رسول خدا از خيبر بازگشت اسامة بن زيد را با جمعى به روستاهاى يهود در ناحيه فدك فرستاد تا آنها را باسلام دعوت كنند، مردى به نام مرداس بن نهيك از اهل فدك چون آمدن نيروى اسلامى را احساس كرد خانواده خود را بدامنه كوهى جمع كرد و مى گفت: اشهد الا اله الا اللَّه و ان محمّدا رسول اللَّه، اسامه او را با نيزه اى از پاى در آورد، چون به مدينه آمد رسول خدا فرمود: مردى را كشتى كه شهادت بيكتايى خدا و رسالت من مى داد؟!! گفت يا رسول اللَّه آن كلمه را بخاطر آن كه كشته نشود مى گفت. حضرت در مقام تقبيح گفت: نه پرده را از قلبش برداشتى، نه آنچه با زبان گفت قبول كردى و نه آنچه در دلش بود دانستى. اسامه سوگند خورد كه ديگر كسى از اهل شهادتين را نكشد ... آيه شريفه در اين زمينه نازل

گرديد.

بهر حال اين آيه تذكر مى دهد كه تا تحقيق نكرده و دشمن را نشناخته ايد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 430

حمله نكنيد و بى گدار به آب نزنيد. تَبْتَغُونَ عَرَضَ حاكى است كه اين گونه كارها نوعا براى مال و اغراض دنيوى مى شود فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ حكايت دارد كه اگر براى خدا جنگيديد خدا شما را به غنيمت ها مى رساند. كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً «كذلكم» اگر اشاره به تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا باشد معنى چنين مى شود: شما در گذشته در پى مال دنيا بوديد بى آنكه حق و باطل را در نظر آوريد، خدا بر شما لطف كرد و هدايت نمود پس بايد اكنون آن كارها را دوباره تكرار نمائيد و تكرار، «تبينوا» براى تأكيد و ذيل آيه براى تهديد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 431

[سوره النساء (4): آيات 95 تا 100]

اشاره

لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً (95) دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (96) إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً (97) إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً (98) فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً (99)

وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً

وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (100)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 432

95- مؤمنان نشسته از جهاد كه نقصى ندارند با مجاهدين كه با مالها و جانهاى خويش در راه خدا جهاد مى كنند، يكسان نيستند خدا مجاهدين با اموال و جانهاى خويش را بر نشستگان به مرتبه برترى داده و همه را وعده نيكو داده و مجاهدان را بر قاعدان به پاداش بزرگ فضيلت داده است.

96- (آن اجر) مرتبه ها و آمرزش و رحمت است و خدا آمرزنده و مهربان است.

97- كسانى در حال ظالم بودن بنفس خود، ملائكه جانشان را بگرفتند گفتند: در چه وضع بوديد؟ گفتند: مادر زمين بيچاره شده ها بوديم، گفتند: آيا زمين خدا وسعت نداشت كه در آن مهاجرت كنيد، آنها جايشان جهنم است و بد سرانجامى است.

98- مگر بيچاره شدگانى از مردان و زنان و كودكان كه چاره اى نتوانند و راهى (براى فرار) نمى يابند.

99- آنها شايد خدا عفوشان كند، كه خدا بسيار عفو كننده و چاره ساز است.

100- هر كه در راه خدا مهاجرت كند در زمين جولانگاه بسيار و وسعت مى يابد و هر كه از خانه اش هجرت كنان به سوى خدا و رسول خارج شود سپس مرگ او را دريابد پاداش وى بعهده خدا بوده خدا آمرزنده و مهربان است.

كلمه ها

قاعدون: قعود: نشستن. قاعد: نشسته. قاعدون: نشستگان. مراد كسانى هستند كه بجنگ نمى روند.

اولى الضرر: صاحبان آفت. مثل مريض، نابينا، لنگ و نظير آن كه از جهاد معذور مى باشند.

الحسنى: نيكو. حسنى وصف است مثل وعده حسنى (وعده خوب).

مستضعفين: كسانى كه عوامل خارجى و اختناق آنها را

ضعيف و بيچاره كرده است.

عسى: عسى چون به خدا نسبت داده شود براى ايجاد اميد در بندگان و به معنى جزم و قطع است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 433

مراغم: جايگاه. جولانگاه. رغام خاك نرم يا مطلق خاك است (قاموس قرآن).

سعة: فراخى و گسترش خواه در مكان باشد يا فعل.

عفو: بسيار عفو كننده.

شرحها

در اين آيات روشن شده اولا: وقتى كه جنگ از طرف پيشواى اسلام براى همه تعيين نشده باشد و در جنگ رفتن و نرفتن مختار باشند، در اين صورت آنها كه با جان و مال در راه خدا جنگيده اند بديگران برترى خواهند داشت ولى گروه دوم نيز اهل رحمتند، ثانيا: كسانى كه باختيار در بلاد كفار مانده و نتوانسته اند مسلمان زندگى كنند اهل عذاب هستند و عذرشان پذيرفته نيست مگر آنان كه امكان مهاجرت نداشته اند. ثالثا. كسانى كه در راه خدا مهاجرت كنند برفاه و آسايش خواهند رسيد و هر گاه در حين مهاجرت بميرند پاداششان با خداست.

95- لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ.

«اولوا الضرر» كسانى كه نقص بدنى دارند و از شركت در جنگ معذور هستند مثل لنگ، نابينا، مريض، پير و نظير آن چنان كه در آيه ديگر فرموده:

لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ ... توبه/ 91 در اين آيه فقير نيز از مصاديق «اولوا الضرر» است.

فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى.

آنها كه با جان و مال خود در راه توحيد و سعادت خلق جهاد مى كنند تفسير أحسن الحديث،

ج 2، ص: 434

بر آنها كه چنين نيستند برترى دارند وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى روشن مى كند كه اين در صورتى است كه احتياج به شركت آنها نباشد ولى وقتى كه از طرف امام و سرپرست مسلمين به جنگ خوانده شدند عدم شركت گناه كبيره است، آيه شريفه صورت واجب كفايى را بيان مى كند وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً اين جمله برترى مجاهدين را تكرار نموده و نشستگان را نيز تشويق مى كند، اما آنهايى كه در پشت جبهه و در شهرها هستند بايد همه گونه كمك بنمايند.

96- دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.

اين آيه بيان اجر در آيه قبلى است «درجات» در اين آيه با «درجة» در آيه قبلى كه مفرد آمده منافاتى ندارد زيرا كه آن بيان فَضَّلَ اللَّهُ ... كه مطلق است و با «درجات» قابل جمع مى باشد «مغفرة» حكايت دارد كه جهاد موجب آمرزش گناهان نيز هست. وصف غفور و رحيم ظاهرا بتناسب هر دو آيه است.

97- إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها.

اينها كسانى هستند كه قدرت مهاجرت داشته اند ولى مهاجرت نكرده و در ديار كفر مانده اند، در نتيجه نه در پيشبرد توحيد سهمى داشته و نه موحد زندگى كرده اند اينها در برزخ مورد استيضاح ملائكه قرار مى گيرند و عذرشان پذيرفته نمى شود، اين آيه دلالت بر وجود عالم برزخ دارد و نيز بر وجوب هجرت از ديار كفر. انسان بايد براى زندگى محلى انتخاب كند كه بتواند مسلمان زندگى كند.

فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً يعنى: عذرشان پذيرفته

نيست و اهل عذابند. لازم بود هجرت كنند و در اين زمين وسيع براى مكتبشان و خودشان جايى پيدا نمايند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 435

98 و 99- إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً.

«الا» استثناء منقطع است به معنى «لكن» يعنى: بيچارگانى كه نه توانايى دفاع دارند و نه راه فرار، خدا آنها را مى بخشايد، اينها مستضعفين واقعى اند نه گروه اول، آمدن لفظ «ولدان» به نظرم براى توضيح مطلب است يعنى آنها مانند كودكان توانايى دفاع و فرار ندارند، زنان و مردان در صورتى مستضعفند كه در اين حد باشند. «عسى» گاهى معناى حتميت مى دهد چنان كه در قاموس قرآن گفته ام «عفو» در آيه ظاهرا براى جبران كمبود و زدودن شقاوت آنهاست كه در اثر عدم اعمال نيك بوجود آمده است و گرنه آنها در اين زمينه گناهكار نيستند و نيز مى فهماند كه انسان در هر حال بعفو و غفران خدا نياز دارد.

100- وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً.

هجرت در راه خدا آن است كه: انسان براى پيشبرد راه توحيد و مبارزه بر عليه طاغوتها از ديار خود هجرت نمايد و آن بزرگترين سازندگى و ابتداى تكامل و ترقى انسان و مكتب اوست و نشانگر آن است كه براى انسان انقلابى مكتب مطرح است نه زندگى و خانواده چنان كه راه انبياء همين است يَجِدْ فِي الْأَرْضِ ... وعده پيش رفت و رفاه است. وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ

وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ گويند: چون آيه هجرت نازل شد مردى بنام جندب در مكّه بود، با آنكه بشدت مريض بود و گفت: به خدا من از آنها نيستم كه خدا استثناء كرده من در خود نيرويى مى يابم و براه بلدم به خدا در مكه نمى مانم مى ترسم در آن بميرم فرزندانش او را در سريرى بر دوش گرفته و از مكه بيرون بردند، او در منزل «تنعيم» يك فرسخى مكه از دنيا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 436

رفت آيه درباره او نازل گرديد، بهر حال اين گونه مردان كه در راه هجرت بميرند اجرشان با خداست. وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً اين جمله راجع به نتائج معين شده اين آيه است.

نكته ها
هجرت در راه خدا:

براى مردان بزرگ هدف مطرح است نه زندگى.

اين گونه مردان متعهد و مسئول پيوسته بفكر ايجاد جامعه توحيد و سعادت خلق هستند، ابراهيم از بابل إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي گويان به فلسطين مهاجرت مى كند، زن جوان و طفل صغير را به تنهايى در صحراى مكه رها مى نمايد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از مكّه به مدينه هجرت مى كند، على بن ابى طالب براى تمشيت امور در كوفه ميماند، حضرت رضا براى اشاعه اسلام «مرو» را به جاى مدينه مسكن مى كند و ... مردان توحيد، عوض كنندگان تاريخ بشر، زندانها، تبعيدها، شكنجه ها، ميدانهاى جنگ، هجرتها را بجان مى خرند تا گوهر الهى را در جان مردم بپرورانند، اين اعمال در صورتى مفيد خواهد بود كه در راه توحيد و راه خدا و خلق باشد.

مستضعف:

مستضعف چنان كه گفته شد كسى است كه در اثر اختناق و فشارهاى ستمگران از حق خود محروم و بيچاره شده باشد، مانند همه ملل استعمار زده كه استعمار گران بوسيله عوامل خود آزادى و رفاه را از آنها گرفته اند، از روايات اهل بيت عليهم السّلام معلوم مى شود كه آنان كه حق بر آنها روشن نشده مستضعفند، همچنين بلها و آنان كه كم درك اند مشروح اين مطلب در قاموس قرآن ماده (ضعف) بيان شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 437

[سوره النساء (4): آيات 101 تا 104]

اشاره

وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكافِرِينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِيناً (101) وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (102) فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً (103) وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا يَرْجُونَ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (104)

101- و چون در زمين سفر كنيد براى شما گناهى نيست كه از نماز كوتاه كنيد اگر بترسيد كه كفار شما را غافلگير كند زيرا كافران دشمن آشكار شما هستند.

102- و

چون در ميان مجاهدين باشى و بخواهى براى آنها نماز بپا كنى، گروهى از آنها با تو به نماز برخيزند و اسلحه خود را برگيريد و چون نماز خواندند در پشت سر شما (روبروى دشمن) باشند، و طائفه ديگر كه نماز نخوانده است بيايند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 438

و با تو نماز بخوانند و احتياط بدارند و اسلحه خويش را برگيرند كفار خوش دارند كه اى كاش از سلاحهاى خود و كالاهاى خويش غافل شويد تا يكباره به شما حمله كنند و بر شما گناهى نيست اگر از باران زحمتى داشتيد يا بيمار بوديد، اين كه سلاحهاى خويش را بزمين گذاريد ولى احتياط خود را بداريد كه خدا براى كفار عذابى خوار كننده آماده كرده است.

103- و چون نماز را تمام كرديد خدا را ايستاده، نشسته و خوابيده ياد كنيد و چون ايمن شديد نماز را (بطور معمول) بپا داريد كه نماز براى مؤمنان نوشته وقتدارى است.

104- در تعقيب كردن آن گروه سستى مكنيد اگر شما رنج مى بريد آنها نيز چنان كه شما رنج مى بريد، رنج مى برند و شما از خدا چيزى اميد داريد كه آنها ندارند و خدا دانا و حكمت كردار است.

كلمه ها

جناح: ميل از حق. آن با گناه، محذور و مسئوليت هم معنى است (قاموس قرآن).

تقصروا: قصر به چند معنى آيد از جمله كوتاه كردن و كم كردن «ان تقصروا» اينكه كم كنيد.

يفتنكم: فتنه در اينجا به معنى غافلگير كردن است «ان يفتنكم» اينكه غافلگير كند شما را.

اسلحه: سلاح: هر چيزى كه با آن به جنگند. جمع آن اسلحه است.

امتعتكم: متاع: لذت بردن و چيزى كه از آن لذت برند (مال

دنيا) جمع آن امتعه است.

قياما: قائم: ايستاده: جمع آن قيام است. قاعد: نشسته. جمع آن قعود است.

جنوبكم: جنب: پهلو جمع آن جنوب است عَلى جُنُوبِكُمْ بر پهلوهايتان تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 439

يعنى وقت خوابيدن.

حذر: (بر وزن شرف و علم) پرهيز. احتراز از شى ء مخوف. آن در آيه به معنى احتياط است.

اطمأننتم: اطمينان: سكون و آرامش خاطر. «اطمأننتم» به آرامش خاطر رسيديد.

موقوت: وقتدار. اسم مفعول است. وقت: مقدارى از زمانى كه براى كارى معين شده باشد.

تهنوا: وهن: ضعف و ناتوانى «لا تهنوا» سست و ناتوان نشويد.

ابتغاء: بغى: طلب، ابتغاء طلب شديد.

تألمون: الم: درد، تألمون: به رنج مى افتيد. «يألمون» به زحمت مى افتند.

شرحها

در اين آيات صلوة خوف كه به جاى چهار ركعت دو ركعت خوانده مى شود توضيح داده شده و در آخر تشويق شده كه مشركان را تعقيب كنند و در پى گيرى آنها سستى بخرج ندهند.

101- وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا.

ضرب در ارض به معنى مسافرت، كوتاه كردن نماز دو ركعت خواندن نمازهاى چهار ركعتى است، ظهور آيه در صلاة خوف است نه در مطلق مسافرت و نيز مختار بودن قصر را مى رساند نه وجوب آن را، از اين جهت شافعى حكم باختيار داده است ولى روايات اهل بيت عليهم السّلام صريح است در اينكه مراد از آيه وجوب قصر است و آن گهى به نظر مى آيد كه قصر صلوة ابتدا در صلوة خوف شروع شده سپس به موجب روايات در مطلق سفر واجب شده و لو خوف هم نباشد در تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 440

جوامع الجامع فرموده: قصر بنص قرآن

فقط در صلوة خوف است كه فرموده إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ ... و در حال امن بنص رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ثابت است إِنَّ الْكافِرِينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِيناً علّت غافلگير كردن است چون دشمن هميشه در اين فكر بسر مى برد.

102- وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ.

اگر بخواهند در ميدان جنگ نماز خوف را با جماعت بخوانند ترتيبش چنين است: يك دسته از مجاهدين در برابر دشمن قرار مى گيرند دسته ديگر با امام نماز مى خوانند اما يك ركعت با آنها مى خواند و در ركعت دوم منتظر مى ماند، آنها يك ركعت به تنهايى مى خوانند، سلام مى دهند پس در جاى مجاهدين در روبروى دشمن قرار مى گيرند، مجاهدانى كه در روبروى دشمن بودند بامام اقتداء مى كنند، امام يك ركعت با آنها مى خواند و مى نشيند آنها برخاسته ركعت دوم را به تنهايى مى خوانند و بامام مى رسند آن گاه امام سلام داده نماز را با هم تمام مى كند، در بعضى روايات هست كه امام در ركعت دوم، سلام مى دهد و از نماز خارج مى شوند آنها ركعت دوم را خود مى خوانند و سلام مى دهند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در «حديبيه» و در جنگ «ذات الرقاع» نماز خوف را همين طور خواندند. اينك الفاظ آيه.

وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ اى پيامبر آن گاه كه در ميان مجاهدين بودى خواستى با آنها نماز بخوانى فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ اين طائفه همانند كه به امام اقتدا مى كنند، بايد اسلحه را با خود داشته باشند فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ مراد از «سجدوا» خواندن نماز و تمام كردن آنست يعنى چون نماز را خواندند در پشت

سر شما و روبروى دشمن قرار گيرند وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ اين طائفه دوم است كه در برابر تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 441

دشمن قرار گرفته بود كه مى آيند و با امام نماز مى خوانند ولى بايد اسلحه همراه داشته و نيز احتياط و هشيارى را از دست ندهند لفظ «اسلحتهم» روشن مى كند كه مراد از «حذر» احتياط و هشيارى است، وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً علّت دستور فوق است منظور از «يميل ون» حمله همگانى است «لو» به معنى «اى كاش» است وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ در ضرورت مثل باران يا مرض مانعى نيست كه سلاح را بزمين گذاشته و نماز بخوانند ولى بايد با احتياط باشند. إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً اين قسمت نتيجه هشيارى مؤمنين است اين عذاب ظاهرا شكست و خوارى آنهاست. و نيز آيه شريفه روشن مى كند كه نماز و ارتباط با خدا به هيچ وجه نبايد ترك شود.

103- فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِكُمْ.

چون نماز خوف تمام شد، بايد پيوسته خدا را ياد كنند و از او غافل نباشند، ايستاده، نشسته و خوابيده. فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ يعنى چون بحال ايمنى رسيديد نماز را طبق معمول بپا داريد إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً يعنى نماز يك وظيفه وقتدار است بايد در وقتش خوانده شود وقت خوف باشد يا ايمنى لكن با قصر و اتمام فرق مى كند.

104- وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ

الْقَوْمِ إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا يَرْجُونَ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً.

دستورى عجيب و قابل دقت است مى گويد: در تعقيب و تار و مار كردن دشمن سست نباشيد، دشمن و شما هر دو در زحمت و فشار شريك هستيد اما شما در مقابل رنج از خدا پاداش خواهيد يافت ولى آنها دست خالى هستند خدا از روى علم و حكمت اين فرمان را صادر مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 442

[سوره النساء (4): آيات 105 تا 115]

اشاره

إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً (105) وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (106) وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوَّاناً أَثِيماً (107) يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً (108) ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا فَمَنْ يُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً (109)

وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِيماً (110) وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (111) وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً (112) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ ءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً (113) لا خَيْرَ

فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (114)

وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً (115)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 443

105- ما اين كتاب حق را بتو نازل كرديم كه طبق آنچه خدا بتو فهمانده ميان مردم داورى كنى، (پس داورى كن) و طرفگير خائنان مباش.

106- و از خدا آمرزش بخواه كه خدا آمرزنده است و مهربان است.

107- و از آنها كه بخويشتن خيانت مى كنند دفاع مكن كه خدا كسى را كه خيانتگر و گناه پيشه است دوست نمى دارد.

108- از مردم شرم مى كنند اما از خدا شرم نمى كنند با آنكه خدا هنگامى كه سخنى در شب به خلاف رضاى او مى سازند، با آنهاست و به آنچه مى كنند احاطه دارد (و ميداند).

109- بدانيد شما اشخاصى هستيد كه در زندگى دنيا از آنها دفاع كرديد اما روز قيامت چه كسى از آنها دفاع مى كند يا چه كسى وكيل و كار ساز آنها مى شود؟

110- هر كس بدى كند و يا به خويشتن ستم كند، سپس از خدا آمرزش بخواهد، خدا را آمرزنده و مهربان مى يابد.

111- و هر كس گناهى كند بضرر خويش مى كند، خدا دانا و حكمت كردار است.

112- و هر كس خطا يا گناهى كند سپس آن را بگردن بيگناهى اندازد بهتانى و گناهى آشكار را بدوش گرفته است.

113- اگر كرم و رحمت خدا نبود گروهى از آنها مى خواستند تو را گمراه كنند ولى جز خويشتن را گمراه نمى كنند و بتو هيچ ضررى

نمى زنند و خدا اين كتاب و حكمت را بر تو فرستاده و آنچه را كه ندانسته بودى آموخته و كرم خدا بر تو بزرگ است.

114- در بيشتر سخنان سرى آنها فائده اى نيست مگر آنكه بصدقه دادنى، يا بكار نيكى و يا باصلاحى ميان مردم فرمان دهد، هر كه اينها را براى رضاى خدا انجام دهد، بزودى باو پاداش بزرگى مى دهيم.

115- و هر كه بعد از روشن شدن حق، با اين پيامبر مخالفت كند و بغير طريقه مؤمنان رود، او را بآنچه دوست مى دارد وا مى گذاريم و به جهنم وارد مى كنيم كه سرانجام بدى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 444

كلمه ها

خصيم: كثير المخاصه. منظور از آن در آيه مدافع و طرفگير است.

يختانون: اختنان: خيانت كردن. «يختانون» خيانت مى كنند.

خوان: خائن: خيانت كننده. خوان: بسيار خيانت كننده (صيغه مبالغه) اثيما: اثم: گناه. آثم: گناهكار. اثيم: پيوسته گناهكار (گناه پيشه).

يستخفون: خفاء: پنهانى. استخفاء: پنهان كردن «يستخفون» يعنى پنهان مى كنند.

يبيتون: بيت: مسكن. تبييت: انجام دادن كار در وقت شب «يبيتون» يعنى در وقت شب مى سازند (وقتى كه مردم در بيوت خود هستند).

محيط: حوط: فرا گرفتن. احاطه فرا گرفتن و حفظ است. محيط فرا گيرنده و نگهدارنده.

جادلتم: جدال: منازعه و مخاصمه. مراد از آن در آيه دفاع كردن است.

يرم: رمى به معنى انداختن و نيز به معنى نسبت دادن چيزى بديگرى است مراد از آن در آيه معناى دوم است.

برى ء: برء: كنار شدن و خلاص شدن. برى ء: كسى كه از نسبت بد بر كنار است (بيگناه).

بهتان: بهت: تحير. بهتان: دروغى كه شخص را متحير مى كند (دروغ بهت آور).

نجوى: آهسته گفتن. سخن آهسته و سرى. اسم و مصدر هر دو آمده است.

مرضاة:

رضا، رضوان و مرضاة: خوشنودى. اين كلمه مفرد است نه جمع.

يشاقق: شقاق: جدايى و مخالفت وَ مَنْ يُشاقِقِ كسى كه مخالف كند.

نوله ما تولى: يعنى ولى و سرپرست مى كنيم او را به آنچه دوست دارد و پيروى مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 445

شرحها

ظهور آيات در آن است كه قضيّه اى اتّفاق افتاده، عده اى از خائنان خود را مخفى كرده و براى تبرئه خود و نسبت دادن جرم بديگرى شبانه نقشه كشيده اند. و حتى خواسته اند فكر پيامبر را هم منحرف كنند و بسوى خود كشند ولى خداوند موضوع را به آن حضرت روشن فرموده است.

در مجمع البيان نقل مى كند: در مدينه سه برادر بودند بنام بشر و بشير و مبشر كه آنها را «بنو ابيرق» مى گفتند، بشير در شعر خود ياران رسول خدا را هجو مى كرد و به ديگران نسبت مى داد، هر سه برادر فقير و نادار بودند، بشير بخانه رفاعة بن زيد نقبى زد مقدارى طعام و يك شمشير و يك زره دزديد، رفاعه به قتاده برادر زاده خود كه از اهل بدر بود شكايت كرد، قتاده و رفاعة در تعقيب دزد بودند، بنو ابيرق گفتند: اشياء شما را «لبيد بن سهل» دزديده است، لبيد كه مرد آبرومندى بود گفت: اى پسران ابيرق. مرا به دزدى متهم مى كنيد؟

حال آنكه خود به اينكار سزاواريد شما منافقيد، رسول خدا را هجو مى كنيد و به قريش نسبت مى دهيد. بايد حقيقت امر را بگوئيد و گرنه با شما خواهم جنگيد آنها چون اين بشنيدند با او مدارا كردند.

قتاده محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللَّه يك خانواده بدنام خانه عموى مرا سوراخ

كرده، طعام و سلاح او را دزديده اند، حضرت فرمود به كارتان رسيدگى مى كنم، مردى بنام «اسيد بن عروه» به طرفدارى از بنو ابيرق عده اى را جمع كرده پيش رسول خدا آمدند و گفتند: يا رسول اللَّه قتاده و عمويش رفاعه، آبروى خانواده ما را مى برند و به ما تهمت دزدى مى زنند، سپس قتاده پيش رسول خدا آمد تا درباره قضيه با آن حضرت گفتگو كند، حضرت باو شديدا پرخاش كرد و گفت: مى خواهى آبروى يك خانواده آبرومندى را ببرى؟! تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 446

قتاده از نزد آن حضرت برخاست و نزد عمويش آمد و گفت: اى كاش مرده بودم و با رسول خدا سخن نمى گفتم عمويش گفت: خدا يار ماست، آيات فوق در اين باره نازل شد بشير پس از شنيدن آيات به مكه فرار كرد و مرتد شد، فكر مى كنم اين شأن نزول كليدى باشد براى فهم هر چه بيشتر آيات.

105- إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً.

مراد از «لتحكم» حكومت و داورى است، منظور از بِما أَراكَ اللَّهُ شناساندن داورى است كه از آيات استفاده كرده ميان مردم داورى كند، اين همان عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ

است كه در آيه 113 خواهد آمد «بالحق» وصف كتاب است يعنى ما قرآن را براى تو نازل كرديم تا ميان مردم با آنچه خدا نشان داده داورى كنى پس قضاوت كن و مدافع خائنان مباش.

106- وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً.

ظهورش در آن است كه موجبى براى استغفار پيش آمده است ولى از آيه فوق چنين چيزى فهميده نمى شود در الميزان فرموده: ظاهرا استغفار

آن است كه از خدا بخواهد كه او را به مدافعه از خائنان متمايل نكند يعنى: از خائنان دفاع مكن و از خدا بخواه كه تو را به اين كار متمايل نكند. در اين صورت يكى از معانى غفور بودن خدا آن است كه شخص را از متمايل بودن بگناه باز مى دارد.

107- وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوَّاناً أَثِيماً

.خيانت بر ديگران خيانت بر خويشتن است كه وبال آن بالاخره بخود انسان بر مى گردد و يا از اين جهت كه جامعه اسلامى در حكم يك پيكر است على هذا خائن به ديگران، خائن به خويشتن است مثل: وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ نساء/ 29 كه گذشت. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 447

اين آيه دنباله وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ ... است يعنى: براى خائنان مدافع مباش و از آنها دفاع مكن. لفظ «يختانون» مفيد استمرار است كه مرتكب خيانت با استمرار آن، بسيار خائن و هميشه گناهكار مى شود، آمدن خوان و اثيم نيز بدين مناسبت است و گرنه، خدا خائن و آثم را نيز دوست نمى دارد، جمله إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ ...

علت «لا تجادل» است يعنى از كسى كه خدا دوستش نمى دارد چرا دفاع مى كنى.

108- يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً

.چون پنهان كردن از خدا مقدور نيست و قرآن آن را به صورت قبول نقل مى كند پس مراد از استخفاء حيا و شرم است يعنى از مردم شرم مى كنند و قضيه را از آنها پنهان مى دارند ولى از خدا شرم نمى كنند با

آنكه شب هنگام كه دروغ مى سازند خدا با آنها است و خدا به آنچه مى كنند احاطه دارد، آيه روشن مى كند كه ماجراى بخصوصى در كار بوده است. چنان كه در شأن نزول نقل شد.

109- ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا فَمَنْ يُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا

.اين آيه خطاب به عموم است كه اگر شما خطا كاران را در دنيا تبرئه كنيد در آخرت از چنگ خدا فرار نتوانند كرد و مدافعى نخواهند داشت.

110- وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِيماً

.ظاهرا مراد از «سوء» خيانت و جنايت به ديگران و از يَظْلِمْ نَفْسَهُ

گناه ما بين خدا و انسان است، قبول استغفار در صورت اول مشروط بحليت گرفتن از طرف است، يَجِدِ اللَّهَ ...

حكايت از قبول توبه دارد. در نهج البلاغه آمده: تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 448

«من اعطى الاستغفار لم يحرم المغفرة»

هر كه موفق به استغفار شد از آمرزش محروم نمى شود. مراد از آيه آن است كه گناه قابل جبران است خواه نسبت به خدا باشد يا نسبت به بندگان خدا.

111- وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً

.يعنى برگشت اعمال بد به خود انسان است، خدا به گناهان دانا و اين اثر از روى حكمت است به نظرم اين آيه مقدّمه است براى آيه بعدى.

112- وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً

.اين آيه اشاره به دزديدن طعام و سلاح و نسبت دادن به ديگرى است چنان كه در شأن نزول نقل شد ولى مضمون آن كلّى است،

به نظرم مراد از خطيئه آنست كه غير عمدى باشد مثل قتل خطا و نحو آن، ولى اثم آنست كه از روى عمد واقع شود، الميزان احتمال مى دهد اوّلى مربوط به گناهى است ما بين انسان و خدا مثل روزه خوردن و غيره. به هر حال منظور آنست كه هر كس خطايى يا گناهى مرتكب شود و آن را به ديگرى نسبت دهد بهتان و گناهى آشكار به گردن گرفته است، بهتان نسبت به شخص بهتان زده، گناه نسبت به خود عمل است.

113- وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ ءٍ

.مراد از «همّت» ظاهرا تأثير قصد آنهاست يعنى اگر وحى و رحمت خدا نبود قصد آنها در تو اثر مى كرد و تو را بطرفدارى از خائنان وا مى داشت ولى چون فضل خدا با تو است اضلال، به خودشان باز مى گردد زيرا اضلال ديگران گناه و هر گناه ضلالت است و به تو هيچ ضررى در اين زمينه نمى زنند. وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً

اين تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 449

قسمت علّت ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ ءٍ

است يعنى با اين انزال و تعليم و حمايت و فضل بزرگ خدا، به تو ضررى نتوانند زد و از داورى به حق منحرف نتوانند نمود.

114- لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ.

به مناسبت نقشه كشى و دروغسازى خائنانه آنها، اين آيه بطور قاعده كلّى آمده كه در بسيارى از جلسات سرّى مردم فائده اى نيست

مگر اجلاس سرّى كسى كه به كمك به ديگران يا كار نيك و يا اصلاحى فرمان دهد و از نشست آنها، دردى درمان پذيرد وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً اين گونه جلسات و تصميمات پاداش خدايى را در پى دارد.

115- وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً.

مراد از «تولّى» دوست داشتن است نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى يعنى: او را به آنچه دوست مى دارد ولى و سرپرست مى كنيم، اين كنايه از سلب توفيق و رها كردن انسان است با عملش، آنكه پس از روشن شدن مطلب، باز با پيامبر از در مخالفت آيد و راهى جز راه مؤمنان رود، به فكر هدايت نيست قهرا توفيق از او سلب شده و اهل آتش خواهد بود، اين آيه، در حالى كه يك قاعده كلّى است، ولى با آنچه در شأن نزول نقل گرديد مربوط است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 450

[سوره النساء (4): آيات 116 تا 126]

اشاره

إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِيداً (116) إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ إِناثاً وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاَّ شَيْطاناً مَرِيداً (117) لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً (118) وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً (119) يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُوراً (120)

أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحِيصاً (121) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا

الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلاً (122) لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (123) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقِيراً (124) وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً (125)

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطاً (126)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 451

116- خدا نمى بخشد كه به او شرك آورند، جز اين براى آنكه بخواهد مى بخشد و هر كه به خدا شرك آورد گمراه شده، گمراهى دور.

117- نمى خوانند جز خدا مگر منفعلها را، و نمى خوانند مگر شيطان بيفائده را.

118- خدا او را لعنت كرده و او گفته كه از بندگانت سهم معينى خواهم گرفت.

119- حتما گمراهشان مى كنم و حتما آرزومندشان مى كنم و حتما وادارشان مى كنم كه گوش چهار پايان را بشكافند و وادارشان مى كنم تا دين خدا را تغيير دهند، و هر كس جز خدا شيطان را مطاع گيرد زيان كرده است زيانى آشكار.

120- شيطان آنها را وعده مى دهد و آرزومند مى كند شيطان جز فريب به آنها وعده نمى دهد.

121- آنها جايشان جهنم است و از آن فرارگاهى نمى يابند.

122- آنهايى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند حتما آنها را به بهشتهايى كه از زير آنها نهرها روان است داخل مى كنيم، در آنها جاودانانند، وعده خدا حق است و كيست كه

از خدا راستگوتر باشد.

123- نه به آرزوهاى شماست و نه به آرزوهاى اهل كتاب، هر كه كار بدى كند مجازات بيند و جز خدا برى خود دوست و يارى نمى يابد.

124- و هر كس از كارهاى شايسته كند، مرد باشد يا زن حال آنكه مؤمن است، آنها داخل بهشت مى شوند و به قدر جاى منقارى مظلوم نمى شوند.

125- كيست بهتر باشد در دين از آنكه به خدا تسليم شده، نيكو كار است، پيرو دين ابراهيم و موحد است، خدا ابراهيم را بدوستى گرفته است.

126- آنچه در آسمانها و زمين هست مال خداست و خدا به همه چيز احاطه دارد.

كلمه ها

اناثا: انث: انفعال و نرم شدن، انيث: آهن نرم. اناث جمع انثى ظاهرا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 452

مريدا: به معنى منفعلهاست.

مريدا: مرد: عارى بودن و مستمرّ بودن. شجرا مرد: درختى كه از برگ عارى و خالى است شيطان مريد يعنى شيطان عارى از فائده (بى فائده).

مفروض: فرض: قطع. مفروض: قطع شده و معيّن شده. نصيب مفروض:

حصّه معيّن.

امنينهم: منى (بر وزن عقل): اندازه گيرى. تمنّى: آرزو كردن زيرا كه آرزو در ذهن انسان اندازه گيرى شده است «امنينّهم»:

بآرزو وادار مى كنم آنها را.

يبتكن: بتك: بريدن. «يبتكنّ» قطع مى كنند.

آذان: اذن (بر وزن شتر): گوش. جمع آن آذان است.

غرور: غرّ و غرور: فريب دادن و تطميع. ممكن است آن، در آيه به معنى فاعل و فريبنده باشد.

محيص: حيص: عدول. بر كنار شدن. محيص اسم مكان است به معنى قرارگاه و محلّ بر كنار شدن.

قيلا: قيل و قول به معنى مطلق سخن گفتن است.

امانى: امنيّه: آرزو. امانّى جمع آن است.

نقير: خال يا فرو رفتگى كوچكى است در پشت هسته خرما گويى منقارى به آنجا زده اند

شى ء سبك و حقير را با آن مثل مى زنند و نيز به معنى تراشه است.

حنيف: حنف (بر وزن شرف): ميل به حق. حنيف: مايل به حق (موحّد).

خليل: خلّه: محبت و دوستى. خليل: دوست.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 453

شرحها

در اين آيات روشن شده كه مخالفت با رسول خدا از مصاديق شرك است، مشركان كه از خدا بريده اند معبودهاى باطل و شيطانى بى فائده را مى خوانند.

شيطان از مهلت خدا سوء استفاده كرده به فكر اغفال بندگان است، پيروان او اهل آتش و پيروان خدا و عدل اهل سعادتند و نيز روشن شده كه مسلم در مقابل اعمال خود مسئول است، در پايان در رفع اين اشكال كه چرا اسلام بدون عمل اثرى ندارد، فرموده خوبى دين روشن است ولى آن طريقيّت دارد، تعيين كننده سعادت و شقاوت عمل است.

116- إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ.

اين آيه مطلب مستقلّى است، در عين حال روشن مى كند كه مخالفت با رسول خدا و پيروى از غير راه اسلام از اقسام شرك است «1» عدم آمرزش شرك در صورتى است كه شخص، مشرك از دنيا برود و گرنه در دنيا هر گناهى با توبه قابل آمرزش است، منظور از يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ آنست كه گناهان غير از شرك قابليت آمرزش دارند نه اين كه حتما بخشوده خواهند شد وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً شرك بريدن از خداست و چنان دور شدن از خداست كه در آخرت رسيدن به خدا ندارد ولى در گناهان ديگر دور شدن از خدا مثل شرك نيست.

117- إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً وَ إِنْ

يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطاناً مَرِيداً.

با در نظر گرفتن اين كه انث به معنى انفعال و نرم شدن است و با در نظر گرفتن آياتى نظير إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ اعراف/ 194 إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً حجّ/ 73

__________________________________________________

(1) چنان كه در آيه وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ .... روشن شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 454

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً فرقان/ 3 معلوم مى شود كه مراد از اناث منفعلها و كار پذيرها است كه بايد آنها را بتراشند و بسازند و بشكلى در آورند و آنها، فاعل و مختار و مستقل و كارساز و آفريننده نيستند يعنى بجاى خدا موجودات ناتوان و بى نفع و ضرر و نيز شيطان بيفايده را مى خوانند.

118- لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً.

نصيب معين شيطان همان پيروان او هستند كه فرموده: إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ نحل/ 100 آيه دليل است به اينكه شيطان موجود مستقلّى است.

119- وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ.

بيان نصيب مفروش است «اضلّنهم» شامل همه مذكورات بعدى است، ذكر آنها به علت اهميّت آنهاست، عرب گوش بعضى از چهار پايان را شكافته گوشت و سوار شدن آنها را حرام مى دانستند چنان كه در ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ ... مائده/ 103 آمده است لفظ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ در جاى حرام كردن حلال و در عين حال

ذكر بدعت مشركان است. در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده مراد از خَلْقَ اللَّهِ دين خدا است در اين صورت منظور بدعت گذاردن در دين است كه آن را تغيير مى دهد در تفسير عياشى خَلْقَ اللَّهِ امر اللَّه معنى شده است يعنى مردم در اثر پيروى از شيطان چنان كارهايى مى كنند و دين خدا را تغيير مى دهند وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً مراد از ولىّ، سرپرست و مقتدا است اين قسمت تذكّر است به آنان كه از شيطان پيروى مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 455

120- يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً.

اينها خيالات باطله است كه از طرف شيطان القاء مى شود و جز اوهام فريبنده نيستند الميزان «يمنيهم» را آرزوهاى ناشى از وعده دروغ دانسته است.

121- أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحِيصاً.

كيفر فريفته شدگان آتش است و از آن راه فرارى نتوانند يافت.

122- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا.

در وصف نهرهاى بهشتى مكرّر تذكر داده ايم و آن در سوره قتال آمده است وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا در تقدير «وعد اللَّه ذلك وعدا حقا» است، آن با وَ مَنْ أَصْدَقُ ... حتمى بودن اين وعده را مى رساند.

123- لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً.

گويى مسلمانان خيال مى كردند چون مسلمانند بايد خيانت آنها ناديده گرفته شود، يهود اگر در اين قصّه بى گناه هم باشد مانعى نيست كه خيانت

به آنها نسبت داده شود بنا بر آنكه در شأن نزول ديگر آمده كه مى خواستند دزدى را به يك يهودى نسبت بدهند و يا اينكه چنين فكرى مطلقا در آنها و اهل كتاب بوده است آيه روشن مى كند كه هر كس كار بدى انجام دهد مجازات خواهد ديد و يار و مدافعى نخواهد داشت. مسئله آن نيست كه گناه با ايمان ضررى ندارد. در روايات نقل شده: هر بلائى كه به مؤمنى برسد خدا در عوض از گناهان او مى بخشايد حتى در عوض خليدن خار در بدن «1».

__________________________________________________

(1)

أبو سعيد خدرى قال: قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله ما يصيب المؤمن من نصب و لا وصب و لا هم و لا حزن و لا اذى و لا غم حتى الشوكة يشاكها الا كفر اللَّه من خطاياه (الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 456

124- وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقِيراً.

شقّ دوّم مطلب است، زن و مرد در اين مسئله فرقى ندارند، همه در مقابل عمل بد مسئول و در برابر كار خوب مأجور هستند، لفظ «مؤمن» حكايت دارد كه در صورت نداشتن ايمان، اعمال خوب حبط مى شود و به آخرت چيزى نمى ماند، به مضمون آيات: وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ انعام/ 88 أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ هود/ 16 أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً كهف/ 105، كفارى كه از لجاجت حق را قبول نكرده اند اعمالشان در آخرت

ثمرى نخواهد داشت نتائج اعمال خوب را فقط در اين دنيا مى بينند رجوع شود به بقره آيه 217.

125- وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا.

اين آيه جواب سؤالى است كه از دو آيه گذشته به نظر مى آيد و آن اينكه:

اگر محور پاداش و كيفر فقط عمل باشد پس پذيرفتن اسلام چه اثرى دارد، ممكن است انسان در دين اهل كتاب باشد و نيكوكار باشد؟ جواب آنست كه: اسلام طريقه خوبى است تسليم، توجّه به خدا، پيروى از طريقه ابراهيم كه دوست خداست، اين بهترين دين و بهترين طريقه است، كفّار اين راه را ندارند، داشتن و نداشتن وسيله، از زمين تا آسمان فرق دارد، ولى اين فقط راه است، اين راه را بايد رفت و مصداق وَ هُوَ مُحْسِنٌ شد.

126- وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطاً.

اين آيه ظاهرا جواب اشكالى است كه از وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا ناشى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 457

مى شود يعنى: دوست گرفتن ابراهيم براى آن نيست كه خدا نقصى را از خود جبران كند زيرا همه آنچه در آسمانها و زمين هست مال خداست و خدا به همه چيز احاطه دارد و همه تحت سلطه اوست، بلكه ابراهيم خود، خودش را به اين مقام رسانده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 458

[سوره النساء (4): آيات 127 تا 134]

اشاره

وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ فِي يَتامَى النِّساءِ اللاَّتِي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى

بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِهِ عَلِيماً (127) وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (128) وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (129) وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللَّهُ كُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ وَ كانَ اللَّهُ واسِعاً حَكِيماً (130) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَمِيداً (131)

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (132) إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى ذلِكَ قَدِيراً (133) مَنْ كانَ يُرِيدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً بَصِيراً (134)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 459

127- از تو درباره زنان فتوى مى خواهند، بگو خدا درباره آنها شما را فتوى مى دهد، و نيز فتوى ميدهد در آنچه بر شما در خصوص دختران يتيم كه حقوقشان را نمى دهيد و از نكاحشان اعراض مى كنيد و كودكان بيچاره، در قرآن تلاوت مى شود و نيز فتوى مى دهد كه درباره يتيمان به عدالت رفتار كنيد، و آنچه از نيكى مى كنيد خدا به آن دانا است.

128- اگر زنى از عصيان يا بى ميلى شوهرش بيم دارد، مانعى نيست كه ميان

خود سازش كنند، سازش كردن خوب است، جانها در تنگ چشمى حاضراند و اگر نكويى كنيد و از اعراض پرهيز جوييد خدا به آنچه مى كنيد داناست.

129- هرگز نمى توانيد ميان زنها به عدالت (واقعى) رفتار كنيد هر چند به اينكار حريص هم باشيد پس از زن تمام اعراض نكنيد كه او را بلا تكليف بگذاريد و اگر سازش كنيد و از بلا تكليف گذاشتن به پرهيزيد خدا آمرزنده و مهربان است.

130- و اگر از هم جدا شوند خدا هر دو را از گشايش خود بى نياز گرداند كه خدا وسعت بخش و حكمت كردار است.

131- آنچه در آسمانها و زمين هست، مال خداست، به شما و پيش از شما به اهل كتاب سفارش كرده ايم كه از خدا بترسيد و اگر كافر شويد هر چه در آسمانها و زمين هست مال خداست و خدا بى نياز و پسنديده است.

132- مال خداست آنچه در آسمانها و زمين هست و وكيل بودن خدا كافى است.

133- اگر بخواهد شما را مى برد اى مردم، و ديگران را مى آورد و خدا بر اينكار تواناست.

134- هر كه ثواب دنيا را مى خواهد، ثواب دنيا و آخرت نزد خداست و خدا شنوا و بيناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 460

كلمه ها

يستفتونك: فتوى و فتيا: بيان حكم. «يستفتونك» از تو فتوى و بيان حكم مى خواهند.

قسط: عدالت. در قاموس گويد: آن به كسر قاف به معنى عدالت و به فتح آن به معنى ظلم است.

نشوز: نشز (بر وزن عقل) ارتفاع يافتن و مكان مرتفع، نشوز: برترى و عصيان زن به مرد و مرد به زن.

شح: بخل يا بخل توأم با حرص. «احضرت الانفس الشح» يعنى نفوس به بخل آماده شده اند

(بخل در نهاد نفس آدمى است).

معلقه: آويزان شده. بلا تكليف.

شرحها

به نظر مى آيد پس از آنكه آيات اوّل سوره درباره ازدواج، تحريم، ارث زنان و غيره نازل گرديده عده اى از آن حضرت درباره اين احكام نظر خواهى كرده اند، در جواب آمده: آنچه نازل شده همه فتواى خداست و دخلى به پيامبر ندارد و بايد عمل شود، سپس چند حكم ديگر نيز آمده است. در تفسير صافى نقل شده: اهل جاهليت بزن و فرزند صغير ارث نمى دادند و مى گفتند ارث به كسى مى رسد كه جنگ كند و از حريم دفاع نمايد ... و آن را كار خوب مى دانستند، چون آيات ارث نازل شد بشدت ناراحت شدند و گفتند: پيش رسول خدا برويم شايد از اين احكام صرف نظر كند تا آنها را تغيير دهد، پيش آن حضرت آمده و از اينگونه احكام اظهار تعجّب كردند حضرت فرمود: بمن اينطور دستور رسيده است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 461

127- وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ.

چنان كه گفته شد ظاهرا اين فتوى خواستن راجع به تجديد نظر در احكام زنان وارث آنها بوده است در جواب آمده كه خدا درباره زنان به شما فتوى مى دهد و بر و بر گرد ندارد. وَ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ فِي يَتامَى النِّساءِ اللَّاتِي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى بِالْقِسْطِ مراد از ما يُتْلى ظاهرا همانهاست كه در اوّل سوره آمده است وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى ... يعنى: خدا درباره زنان به شما دستور مى دهد و نيز درباره اين سه گروه فتوى مى دهد، اوّل

درباره دختران يتيمى كه ارث آنها را نمى دهيد و از تزويجشان اعراض مى كنيد. دوم كودكان مستضعف و بيچاره شده كه از ارث منعشان مى كنيد سوم دستور مى دهد كه درباره عموم يتيمان به عدالت رفتار نمائيد. وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِهِ عَلِيماً از اينكه در همه كارهاى خير، از جمله در اينكارها پاداش خواهيد برد شك نكنيد كه خدا به آن داناست.

128- وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً.

مراد از نشوز اعمال زور و از اعراض عدم توجه و بى ميلى است، اگر زن علائم اين دو را در مرد احساس كند مانعى نيست با گذشت بعضى از حقوق خود با مرد مصالحه كند و از نشوز و اعراض او جلوگيرى كند «صلحا» نكره آمده، اشاره به نوعى توافق است. آن وقت بطور عموم فرموده: وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ سازش بهتر است هم در رابطه زنان با شوهران و هم در همه جا وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ مراد از آماده شدن نفسها ببخل آن است كه هر كس مى خواهد از حق خود دفاع كند و آن را به كسى ندهد، يعنى زن و مرد هر دو بمقتضاى طبع خود مى خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 462

از خودش دفاع كند پس مانعى نيست كه يكى يا هر دو براى صلح و سازش از حق خود بگذرد وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً نصيحتى است بمردان كه اگر نيكى كنيد و حق ناديده گرفته شده زن را بدهيد و از اعراض پرهيز كنيد پيش خدا مأجور خواهيد بود كه خدا به

عمل شما آگاه است.

129- وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ نمى شود ميان دو زن عدالت واقعى پيدا كرد مثلا بهر دو يكسان علاقه داشت و با هر دو بيك اندازه سخن گفت. انسان باين عدالت مأمور نيست، بلكه عدالت ميان دو زن آن است كه به هر يك منزل و لباس و طعام لائق بحال تهيه كند و همخوابه بودن شرعى را بعمل آورد، لذا فرموده به عدالت واقعى هرگز قادر نخواهيد بود ولى از زنى كه مورد علاقه كمتر است، تمام اعراض نكنيد كه او را بلا تكليف گذاريد گويى زن بى شوهر است. از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

مراد از «تعدلوا» محبّت و علاقه است «1».

گويند: اين آيه با آيه فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً عدم جواز تعدّد زوجات را مى رساند ولى اين، اشتباه است مراد از اين آيه عدالت واقعى يا محبّت و علاقه است و منظور از أَلَّا تَعْدِلُوا عدالت در لباس و مسكن و خوراك و همخوابه بودن است و آن مقدور مى باشد پس آيه فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ به قوّت خود باقى و از ضروريّات اسلام است. وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً خطاب است به مردان كه سازش كنيد و از بلا تكليف گذاردن زنان بپرهيزيد كه موجب غفران و رحمت است.

130- وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللَّهُ كُلًّا مِنْ سَعَتِهِ وَ كانَ اللَّهُ واسِعاً حَكِيماً.

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى عن ابى عبد اللَّه فى قول اللَّه وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ قال: فى المودة.

تفسير أحسن

الحديث، ج 2، ص: 463

يعنى اگر سازش نشد و كار به طلاق كشيد از رحمت خدا مأيوس نباشند كه خدا بهر دو از وسعت خود فرج عطا فرمايد خدا وسعت بخش و حكيم است.

131- وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَمِيداً.

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ در صدر آيه راجع به آيه قبلى است يعنى خدا هر دو را بى نياز مى كند كه همه چيز مال خداست. تكرار اين جمله در ذيل آيه راجع به وَ إِنْ تَكْفُرُوا است يعنى كفر شما به ضرر خود شماست و به خدا ضررى نمى زند كه همه چيز مال خداست، خدا به چيزى و به كسى حاجت ندارد. او بى نياز و پسنديده است و لو شما نپسنديد.

اين آيه كه سفارش درباره حقوق زنان است به تقوى تكيه دارد و آن را مركزيت سفارش به اهل اسلام و اهل كتاب قرار داده است امام صادق عليه السّلام درباره تقوى فرموده: ..

. و فيه جماع كلّ عبادة صالحة و به وصل من وصل الى الدرجات العلى» (تفسير صافى).

132- وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا.

ظاهرا اين آيه مقدّمه است به آيه بعدى، كه همه چيز مال خداست و كار بندگان به او موكول است مى تواند انسانهاى فعلى را ببرد و ديگران را به جاى آنها بياورد، اين آيه و آيه بعدى مربوط است به وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا ... أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ يعنى

به شما و اهل كتاب توصيه شده كه اهل تقوى باشيد و اگر كافر شديد، خدايى كه همه چيز مال او و در اختيار او است مى تواند شما را ببرد و ديگران را بياورد.

133- إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى ذلِكَ قَدِيراً. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 464

گويند چون اين آيه نازل شد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دست بر شانه سلمان گذاشت و گفت: آنان قوم اين مردم مى باشند (يعنى ايرانيان) اگر اين نقل صحّت داشته باشد فقط مى تواند مصداقى باشد. نه اينكه آيه را مهار كند.

134- مَنْ كانَ يُرِيدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً بَصِيراً.

اين آيه بيان ديگرى است راجع به تقوى اللَّه كه به همه توصيه شده است و آن اينكه: هر كه به خاطر متاع دنيا از تقوى اعراض كند اشتباه كرده است زيرا متاع دنيا و آخرت نزد خداست پس: هر كه متاع دنيا را مى خواهد باز به سوى خدا و به سوى تقوى آيد، خدا به حاجت همه آگاه و به خواستشان شنوا است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 465

[سوره النساء (4): آيات 135 تا 136]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (135) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ

فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِيداً (136)

135- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، قائم به عدالت و گواهان براى خدا باشيد هر چند به ضرر خود يا پدر و مادر و خويشان باشد، اگر مشهود له توانگر يا فقير باشد خدا به آن دو سزاوارتر است، پيرو هوس مباشيد كه از عدالت اعراض كنيد، اگر گواهى را تبديل كنيد يا از آن اعراض نمائيد خدا به آنچه مى كنيد داناست

136- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، ايمان بياوريد به خدا و پيغمبرش و به اين كتاب كه به پيمبرش نازل كرده و به آن كتابى كه از پيش فرستاده، هر كه به خدا و فرشتگان و كتابها و پيامبران او و روز قيامت منكر شود در ضلال افتاده ضلالى دور.

كلمه ها

قوامين: جمع قوام است قوام مبالغه قائم و آن كسى است كه بكارى بنحو اتمّ قيام كند قوامين بالقسط يعنى آنان كه بنحو اتمّ بانصاف و عدالت رفتار مى كنند.

تلووا: لىّ: تابيدن. «لوى لسانه بكذا» كنايه از كذب و دروغسازى است «ان تلووا» اگر دروغسازى كنيد و شهادت دروغ بدهيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 466

شرحها

در اين دو آيه دستور داده شده كه مؤمن بايد در گواهى دادن فقط خدا و حقّ را در نظر گيرد، اغراض مادّى و دوستى اقربا او را از گواهى به حق منحرف نكند، و نيز روشن شده كه ايمان به خدا و پيامبران و كتابها و ... همه به هم مربوط هستند، بايد به همه ايمان آورد و گرنه انسان مؤمن نيست و گمراه است، در روايات هست كه ايمان به امام زمان عليه السّلام جزء ايمان به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است.

135- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ.

قائم بالقسط آنست كه به عدالت رفتار كند. قوام بالقسط يعنى كسى كه با عدالت كامل كار كند. در آيه ديگر آمده: كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ مائده/ 8، به نظر مى آيد «شهداء» در هر دو آيه خبر بعد از خبر است براى «كونوا»، معنى چنين مى شود: باشيد قائم به عدالت و باشيد گواهان براى خدا «1» على هذا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ مقدّمه است براى شُهَداءَ لِلَّهِ، شهادت براى خدا آنست كه در آن حق و رضاى خدا در نظر گرفته شود مثل وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ طلاق: 2 وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما «على» به

معنى ضرر است يعنى به حق و براى خدا شهادت دهيد هر چند بر ضرر خودتان يا بر ضرر پدر و مادرتان و اقوامتان باشد، فاعل «يكن» كسى است كه بر له يا عليه او شهادت مى دهند (مشهود عليه) ضمير «بها» راجع است به غنى و فقير. شخص ممكن است غنى را حق بداند ولى بر عليه او شهادت بدهد زيرا به فقير دلسوز است و يا فقير را حق

__________________________________________________

(1) سوره مائده گفته خواهد شد كه چرا اين دو جمله در دو آيه مختلف آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 467

بداند و بر عليه او گواهى دهد زيرا فقير را حقير مى شمارد. يعنى كسى كه بر له يا عليه او گواهى مى دهد اگر فقير باشد يا غنى، خدا بر آنها سزاوارتر است آنها را به عهده خدا بگذاريد، غنى و فقير بودن در شهادت شما اثر نگذارد فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا يعنى پيرو هواى نفس نباشيد تا از شهادت حق عدول كنيد وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده مراد «تلووا» تغيير دادن شهادت و از «تعرضوا» كتمان آن است يعنى اگر شهادت دروغ بدهيد و يا آن را كتمان كنيد خدا آگاه است، كيفرتان مى دهد.

136- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً.

يعنى ايمان واقعى و كامل آن است كه: ايمان به خدا و به همه پيامبران و كتابها و ملائكه باشد،

آنان كه از منطق نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ پيروى مى كنند مصداق أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا مى باشند چنان كه در آيه 149- 150 خواهد آمد، كفر به آنچه ذكر شد از آن جهت ضلال بعيد است كه با وجود آن رابطه با خدا و پيامبران بالكليه قطع مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 468

[سوره النساء (4): آيات 137 تا 144]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً (137) بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (138) الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً (139) وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً (140) الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرِينَ نَصِيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً (141)

إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلِيلاً (142) مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (143) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً (144)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 469

137- كسانى كه ايمان آوردند سپس كافر شدند، سپس ايمان آوردند سپس كافر

شدند سپس بر كفر افزودند، در سنت خدا نبوده كه آنها را بيامرزد و نه براهى هدايت كند

138- مژده بده منافقان را كه براى آنهاست عذابى دردناك.

139- كسانى كه كفار را به جاى مؤمنان دوست مى گيرند، آيا در نزد كفار عزت مى جويند؟! عزت همه از آن خداست.

140- بر شما در كتاب نازل كرده كه چون شنيديد كه آيات مورد انكار و مسخره قرار مى گيرد، با آنها ننشينيد تا در حديث ديگرى وارد شوند، شما آن وقت مثل آنها هستيد، خدا همه منافقان و كفار را در جهنم جمع مى كند.

141- كسانى كه درباره شما انتظار مى كشند اگر براى شما فتحى از خدا باشد گويند:

آيا با شما نبوديم؟ و اگر براى كافران بهره اى از پيروزى باشد گويند:

آيا بر شما غلبه نكرديم؟ آيا از مؤمنان منعتان نكرديم؟ خدا ميان شما روز قيامت داورى مى كند و خدا هرگز براى كافران بر ضد مؤمنان راهى قرار نمى دهد.

142- منافقان با خدا حيله مى كنند، خدا با آنها حيله مى كند و چون به نماز برخيزند كسل و سنگين برخيزند در مقابل مردم در نماز ريا و تظاهر مى كنند، خدا را جز اندكى ياد نمى كنند.

143- مردد هستند ميان كفر و ايمان نه بسوى مؤمنان نه به سوى كفار، هر كس خدا گمراهش كند هرگز براى او راهى پيدا نمى كند.

144- اى كسانى كه ايمان آورده ايد كفار را به جاى مؤمنان دوست مگيريد آيا مى خواهيد براى خدا بر ضرر خودتان حجت آشكارى قرار دهيد؟!

كلمه ها

عزة: توانايى، مقابل ذلت. «عز الرجل عزا: قوى بعد ذلة».

يستهزئ: هزء و استهزاء: مسخره كردن. «يستهزئ» مسخره كرده مى شود.

يخوضوا: خوض: داخل شدن در آب. بطور استعاره به معنى داخل شدن در هر

امر است و اكثر موارد آن در قرآن داخل شدن در كار مذموم است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 470

يتربصون: ربص (بر وزن شرف) و تربص: انتظار كشيدن «يتربصون» انتظار مى كشند.

نستحوذ: حوذ: به سرعت راندن و احاطه. استحواذ: تسلط و غلبه. كه لازمه راندن است. أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ: آيا غلبه نكرديم بر شما؟

يخادعون: خدع: حيله كردن و فريب دادن «يخادعون» يعنى حيله مى كنند آن در آيه بين الاثنين نيست مثل «سافرت. و عاقبت».

كسالى: كسل (بر وزن شرف) سستى در آنچه نبايد در آن سستى كرد لذا مذموم است. كسل بفتح كاف و كسر سين و كسلان: سست و بيحال، جمع آن كسالى است.

مذبذبين: تذبذب: حركت. مذبذب (بصيغه مفعول) مردد بين كفر و ايمان آن وصف منافقين است.

سلطان: تسلط و دليل.

شرحها

در اين آيات روشن شده: آنان كه مرتب چهره عوض مى كنند، گاهى مؤمن و گاهى كافر مى شوند مورد آمرزش و هدايت خدا نخواهند بود، ديگر آنكه با كسانى كه آيات خدا را مسخره مى كنند و به حقائق بى اعتنا هستند نبايد هم جليس شد مگر آنكه گفتگوى ديگرى پيش كشند، منافقان هميشه نان را به نرخ روز مى خورند، از كفر و ايمان هر كدام قوى باشد به آن روى آورند، مؤمنان نبايد كفار را بجاى مسلمانان دوست بگيرند. چه مسائل آموزنده اى؟! 137- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلًا.

مراد از ايمان و كفر در اينجا، انكار و قبول ظاهرى است، آنها كسانى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 471

هستند كه حق بر آنها ثابت شده ولى روى حرص يا حسد يا جاه

طلبى گاهى صلاح را در آن مى بينند كه اظهار ايمان كنند و گاهى صلاح مى بينند كه حق را انكار كنند، پس ايمان و كفر در نظر آنها ملعبه است و گرنه چطور ممكن است كه واقعيت بر كسى مرتب باز و بسته شود ولى اين شدنى است كه يقين بكند ولى روى عللى گاهى يقين را اظهار و گاهى كتمان كند. اينگونه اشخاص مثل قوم فرعون هستند كه معجزات موسى را ديدند در باطن يقين كردند و در ظاهر انكار، وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا نمل/ 14، اينگونه اشخاص كه مصداق ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً مى باشند نه مورد آمرزش قرار مى گيرند و نه هدايت مى شوند.

138- بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً.

يعنى آنان منافقند، و منافقان را عذابى است دردناك.

139- الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ.

وصف منافقان است كه بجاى مؤمنان، كفار دشمنان خدا را دوست و كارساز مى گيرند و با آنها بند و بست دارند أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً.

يعنى آيا اينها عزت و اعتبار را در پيش كفار مى دانند كه به آنها روى مى آورند بعد در جواب مى گويد كه عزت همه اش پيش خداست بايد به سوى خدا روى آورند.

140- وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ.

مضمون آيه آن است كه در مجلسى كه عده اى آيات خدا و دين را مسخره و انكار مى كنند نبايد نشست بلكه بايد به عنوان اعتراض آن جلسه را ترك كرد، اين يك امر بمعروف و نهى از منكر است و نيز شخص تحت تأثير كلمات

آنها قرار نمى گيرد حَتَّى يَخُوضُوا حاكى است كه اگر سخن ديگرى شروع كردند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 472

مانعى نيست كه بر گردند، چون لازم است با آنها بوده و مكتب اسلام را تبليغ كنند. إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ يعنى اگر خارج نشديد مانند آنها هستيد ولى اين در صورتى است كه بآنها شريك عمل شود و يا به فعل آنها راضى گردد و گرنه در آيه 69 سوره انعام كه مكى است آمده وَ ما عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ آن گاه نتيجه هم مثل بودن بدين صورت نقل شده است: إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً ظهورش آن است كه مسخره كنندگان كه منافقان و كفار هستند هر دو اهل آتش و شركت كنندگان در مسخره نظير آنها مى شوند مضمون اين آيه در سوره انعام آيه 68 و 69 نيز آمده است در مجمع البيان از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده: چون شنيدى مردى حق را انكار و تكذيب ميكند و به اهل حق خرده مى گيرد از نزد او برخيز و با او ننشين «1».

141- الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرِينَ نَصِيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

اين آيه وصف منافقان است كه نان را به نرخ روز مى خورند و منتظر هستند تا به بينند غلبه با كدام طرف است اگر غلبه با مسلمانان باشد مى گويند:

ما با شما بوديم در غنيمت و در افتخار پيروزى شريك شمائيم و اگر غلبه با كفّار باشد به آنها مى گويند: آيا بشما در نظر دادن غالب

نشديم آيا ما نبوديم كه نگذاشتيم ايمان بياوريد «2» پس سهم ما را هم بدهيد يا بر شما منت داريم و بايد پيش شما مقرب باشيم فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا «بينكم» خطاب است بر مؤمنان وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ ... ظاهرا راجع به قيامت

__________________________________________________

(1)

عن على بن موسى الرضا عليه السلام فى تفسير هذه الاية قال: اذا سمعت الرجل يجحد الحق و يكذب به و يقع فى اهله فقم من عنده و لا تقاعده».

(2) لفظ «نمنعكم» بيان أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ است يعنى «الم نغلب عليكم و الم نمنعكم عن الاتصال بالمؤمنين».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 473

است يعنى خدا روز قيامت ميان شما داورى مى كند و هرگز در آن داورى براى كفار راهى بر عليه مؤمنان قرار نمى دهد و داورى خدا به نفع مؤمنان خواهد بود.

142- إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ

.وصف دوّم منافقين است در «كلمه ها» گفته شد كه مخادعه در اينجا بين الاثنين نيست وَ هُوَ خادِعُهُمْ

نتيجه خدعه و مكر آنهاست، خدعه آنها ابتدايى و قبيح است و خدعه خدا مجازات است و قبيح نيست نظير وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ آل عمران/ 53 وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا

منظور نماز خواندنشان در ميان مردم است آن هم براى ريا و گرنه در خلوت نماز نمى خوانند، شايد ذكر قليل هم ريايى باشد ممكن است اين قسمت بيان باشد براى يُخادِعُونَ اللَّهَ

.143- مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ.

«ذلك» اشاره است به ايمان و كفر «هؤلاء» در اول اشاره است

بمؤمنان و در ثانى به كفّار اين وصف سوم از اوصاف منافقين است يعنى آنها ميان ايمان و كفر مردّد هستند نه بطرف مؤمنان رو مى كنند كه مؤمن باشند و نه به سوى كفار، كه كافر محض باشند وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا علت مردد بودن است.

144- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً.

مؤمن مى خواهد همه مؤمن باشند، كافر مى خواهد همه كافر باشند بنا بر اين مؤمن اگر بجاى هم حزب خود، كفّار را مورد اعتماد قرار دهد و با آنها بند و بست داشته باشد، به حزب خود خيانت كرده و حجت خدا درباره عذاب و ذلت او تمام است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 474

نكته ها

لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ: اكنون كه اين سطور را مى نويسم، انور- سادات رئيس جمهورى مصر مسلمانان عرب و عجم را رها كرده، به امريكا و اسرائيل پيوسته و با آنها بند و بست و تبادل نظر دارد، باسلام و مسلمانان خيانت كرده و بجاى مسلمانان كفار را اولياء گرفته است و بسيارى از پادشاهان و رؤساء جمهورى اسلامى نوكر جان- نثار امريكا و انگليس و روس مى باشند، با آنها بر عليه اسلام و مسلمين تبانى كرده و مى كنند، جهانخواران را به جان و مال مردم مسلط كرده اند، اكنون كه اين سطور را مى نويسم ماه محرم از سال 1400 قمرى است، انقلاب اسلامى پيروز گشته و منافقان در دويدن به سوى مؤمنان و كفار بيداد مى كنند، قرآن در هر حال زنده و هميشه چراغ راه ماست، بايد اين منافقان را كوبيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص:

475

[سوره النساء (4): آيات 145 تا 149]

اشاره

إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً (145) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً (146) ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كانَ اللَّهُ شاكِراً عَلِيماً (147) لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً (148) إِنْ تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا قَدِيراً (149)

145- حقا كه منافقان در پائين ترين طبقه آتشند و هرگز براى آنان ياور و حامى پيدا نمى كنى.

146- مگر آنان كه توبه كرده و خود را اصلاح نموده و به خدا چنگ زده و عبادت خود را براى خدا خالص كرده اند آنها با مؤمنانند، خدا بزودى به مؤمنان پاداش بزرگ خواهد داد.

147- اگر شكر نعمت كرديد و ايمان آورديد خدا با معذب كردن شما مى خواهد چه بكند؟

با آنكه خدا پاداش دهنده و دانا به اعمال است.

148- خدا آشكار كردن بدى را دوست نمى دارد مگر آن كس كه مظلوم شده است، و خدا شنوا و داناست.

149- اگر خوب را آشكار كنيد يا پنهان داريد يا از بدى عفو كنيد خدا بسيار عفو كننده و توانا است.

كلمه ها

درك: (بر وزن عقل و شرف) طبقه. آن را به اعتبار صعود، درج گويند و به اعتبار نزول درك، جمع آن ادراك و دروك است الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ يعنى طبقه پائين تر. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 476

اسفل: سفل: پائينى و پستى. سافل: پائين. اسفل: پائن تر.

اعتصموا: عصم (بر وزن عقل): نگاه داشتن. اعتصام: چنگ زدن.

اخلصوا: خلوص: صاف شدن. اخلاص: خالص و صاف كردن

«اخلاص دين» پاك كردن آن است از شرك و ريا و غيره و خالص و مخصوص كردن براى خدا.

شاكرا: شكر: ثنا گويى در مقابل نعمت. با قلب و زبان و عمل مصداق پيدا مى كند، آن در واقع واكنش خوبى است در مقابل عمل خوب، آن در خدا به معنى پاداش دادن است.

جهر: آشكار شدن و آشكار كردن، آن در آيه به معنى دوم است.

تبدوا: بدو: آشكار شدن. ابداء: آشكار كردن «ان تبدوا» اگر آشكار كنيد.

عفو: بسيار عفو كننده. صيغه مبالغه عافى است.

شرحها

در آيه گذشته روشن شد: آنان كه به جاى مؤمنان كفار را دوست و حامى خود گيرند منافق هستند در اين آيات آمده: جايگاه منافق پائين ترين طبقه آتش است، ولى در صورت برگشت و اصلاح، توبه آنها پذيرفته است، و نيز بيان شده كه خدا با مردم غرض بدى ندارد اين مردم هستند كه خود را مستوجب عذاب مى كنند، خدا خوش ندارد بديها افشاگرى شود مگر آنكه كسى را مظلوم كرده باشند و نيز روشن شده كه گذشت از گناه ديگران و آشكار كردن خوبى سبب آمرزش گناهان است. آيات شريفه از لحاظ بينش و سازندگى در خور اهميّت است.

145- إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 477

منافق پلى است ميان مؤمنان و كفار، كفار بوسيله منافقان در مؤمنان نفوذ كرده و دنيا و آخرت را بر باد مى دهند، كفار جهانخوار و فرهنگ خوار و دين خوار بوسيله سرسپردگان منافق، ممالك اسلامى را تهديد مى كنند.

پس منافق خطرناكتر از كافر است، لا جرم جايگاهش پائين ترين طبقه آتش است وَ لَنْ تَجِدَ .... حاكى است

كه شفاعت آنها را شامل نخواهد شد، و نيز معلوم مى شود كه آتش داراى طبقاتى است.

146- إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ.

در دين خدا بن بست وجود ندارد، اگر منافق توبه كند، اعمال گذشته را اصلاح كند و به دين خدا چنگ زند و از آن پيروى كند و عبادت كند و عبادت خود را از شرك خالص گرداند، در رديف مؤمنان آمده و لايق پاداش مؤمنان مى شود، جمع شدن اين اوضاع به منزله زدوده شدن نفاق مى باشد وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً.

147- ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ.

يعنى نگوئيد كه خدا با ما دشمنى مى ورزد خدا مى خواهد با عذاب كردن شما چه بكند و چه نيازى به عذاب شما دارد، اين كفران و عدم ايمان شماست كه شما را مستحق عذاب مى كند وَ كانَ اللَّهُ شاكِراً عَلِيماً حال آنكه خدا پاداش دهنده و دانا به اعمال است نه تنها عذابتان نمى كند بلكه پاداش هم مى دهد. اگر بعد از ايمان به خدا، نعمتهاى خدا را در راههاى مثبت مصرف كنيم از عذاب نجات خواهيم يافت.

148- لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ.

كلمه مِنَ الْقَوْلِ بيان «جهر» و «الا» به معنى «لكن» است يعنى خدا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 478

خوش ندارد انسان، بدى را افشا كند لكن كسى كه مظلوم شده مانعى نيست در باره ظالم افشاگرى نمايد وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً خدا شنوا و داناست. مى داند افشاگرى بحق است يا باطل. مظلوم مى تواند ظالم را رسوا كند.

149- إِنْ تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ

اللَّهَ كانَ عَفُوًّا قَدِيراً.

«خيرا» ظاهرا شامل است بخيرى كه خود كرده يا ديگران در حق او كرده اند، نظير اين آيه است: إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ جمله تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ در مقابل جواز افشاگرى است يعنى اگر عفو كنيد و آبرويش را نبريد مصداق عفو با قدرت و متصف به صفت خدايى شده ايد كه يكى از اوصاف خدا عفو با قدرت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 479

[سوره النساء (4): آيات 150 تا 152]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً (150) أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (151) وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (152)

150- كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مى ورزند و مى خواهند ميان خدا و پيامبرانش جدايى افكنند و مى گويند به بعضى ايمان مى آوريم و به بعضى كافر مى شويم و مى خواهند ميان ايمان به خدا و پيامبران راه ديگرى بگيرند.

151- آنها كافر حقيقى هستند، ما براى كافران عذاب خوار كننده اى آماده كرده ايم.

152- كسانى كه به خدا و پيامبران او ايمان آورده و ميان هيچ يك از آنها فرقى نگذاشته اند خدا به زودى پاداش آنها را مى دهد، خدا آمرزنده و مهربان است.

كلمه ها

يفرقوا: جدا كردن، همچنين است تفريق. جدايى انداختن بين خدا و پيامبران آن است كه به بعضى از پيامبران ايمان بياورند و به بعضى نه. وَ لَمْ يُفَرِّقُوا يعنى جدا نكردند.

اعتدنا: عتاد: آماده شدن. اعتاد: آماده كردن «اعتدنا» آماده كرده ايم.

شرحها

در آيه 136 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ ... معلوم شد كه ايمان به خدا مستلزم ايمان به همه حقائق و انبياء است، در اينجا از آيه 153 تا آخر سوره مقدارى از مظالم و معاصى اهل كتاب اعمّ از يهود و نصارى بيان گرديده، تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 480

آيات سه گانه فوق به حكم مقدّمه بر آنهاست و روشن مى كنند آنها كه به همه پيامبران و خدا ايمان مى آورند در راه حق هستند ولى آنها كه ميان پيامبران فرق گذاشته به بعضى ايمان مى آورند و به بعضى نه، كافر حقيقى مى باشند.

150- إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا.

اينها كسانى از اهل كتاب مى باشند كه حقيقت بر آنها روشن شده و مصداق يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ- يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ مى باشند «1» ولى از روى لجاجت حاضر بتسليم نيستند نه اينكه واقعا نمى توانند حق را از باطل تشخيص بدهند، اين آيه نشان مى دهد كه مجاهدين خلق و هر گروه التقاطى ديگر كافر حقيقى هستند كه مصداق نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ هستند.

151- أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً.

وعده عذاب خوار كننده ايست نسبت به چنين اشخاص و نيز آنها كافر حقيقى مى باشند.

152- وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ

رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.

لفظ «غفور» نشان مى دهد كه اين ايمان از يكى اسباب آمرزش است.

نكته ها

وَ لَمْ يُفَرِّقُوا: دين از لحاظ اصول يكى است، پيامبران جز خدا و معاد و عمل صالح چيزى نگفته اند مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً ولى از لحاظ فروع نسبت بازمنه و استعداد بشرى،

__________________________________________________

(1)- سوره بقره/ 146- اعراف/ 157.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 481

احكام دين بطور تكامل تغيير كرده است، اين وديعه الهى از آدم شروع شده و در سال دهم از هجرت پيامبر اسلام با پيام الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ كامل شده است، ايمان واقعى آنست كه به همه جنبه ها و ابعاد دين و پيامبران ايمان آورد و گرنه شخص، كافر خواهد بود مگر آنكه مستضعف بوده و راهى بايمان نداشته باشد:

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 482

[سوره النساء (4): آيات 153 تا 161]

اشاره

يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى سُلْطاناً مُبِيناً (153) وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً (154) فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (155) وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً (156) وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً (157)

بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ

اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (158) وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً (159) فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً (160) وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً (161)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 483

153- اهل كتاب از تو مى خواهند كه كتابى (تمام) بر آنها نازل كنى، از موسى بزرگتر از آن را خواستند، گفتند: خدا را آشكارا بما بنمايان، صاعقه در اثر ظلمشان آنها را گرفت، آن گاه پس از آمدن معجزات گوساله پرستى كردند، از اين گناه عفو كرديم و به موسى تسلط آشكار داديم.

154- به علت ميثاقشان كوه را بالاى آنها برديم و به آنها گفتيم از دروازه شهر سجده كنان وارد شويد، و گفتيم در مورد شنبه تجاوز نكنيد و از آنها پيمان محكمى گرفتيم.

155- به علت نقض پيمان و كفر بآيات خدا و ناحق كشتن پيامبران (ملعون شدند) و اينكه مى گفتند دلهاى ما در غلاف است (چنين نيست) بلكه خدا بسزاى كفرشان بر دل آنها مهر نهاده در نتيجه جز اندكى ايمان نمى آورند.

156- و به علت كافر شدن و اينكه به مريم دروغى بزرگ گفتند (ملعون شدند).

157- و به علت اين گفتارشان كه ما عيسى پسر مريم را كشتيم كه رسول خدا بود اما او را نكشتند و بر دار نزدند ولى بر آنها مشتبه شد و آنها كه درباره قتل او اختلاف كردند از آن در شك هستند و در آن علمى جز پيروى گمان ندارند و او را به يقين نكشتند.

158- بلكه خدا

او را بسوى خويش بالا برد، خدا عزيز و حكيم است.

159- هيچكس از اهل كتاب نيست مگر آنكه پيش از مرگش به عيسى ايمان مى آورد و روز قيامت بر آنها گواه خواهد بود.

160- به علت ظلمى كه از يهود واقع شد پاكيزه هاى حلال شده را بر آنها حرام كرديم و به علت بسيار باز داشتن مردم از راه خدا.

161- و بجهت ربا گرفتن با آنكه از آن نهى شده بودند و بجهت خوردن اموال مردم به باطل، و براى كافران يهود عذاب دردناكى آماده كرده ايم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 484

كلمه ها

ارنا: يعنى: بنمايان بما. رأى: ديدن. ارائه: نماياندن و نشاندادن.

جهرة: جهر: آشكار شدن و آشكار كردن. جهرة: آشكار.

صاعقه: آتشى كه از ابر جدا شود. صعق: شدت صداى رعد. صاعقه: صيحه شديد.

عجل: (بر وزن جسر) گوساله. به علت آنكه به عجله بزرگ شده به صورت گاو در مى آيد.

طور: كوه: بقولى اسم كوهى است كه در آن به موسى عليه السّلام وحى آمد.

سجدا: ساجد: سجده كننده. جمع آن سجّد است.

سبت: سبت: قطع. «سبت الشي ء: قطعه» سبت يهود روز شنبه است كه عمل روزانه براى استراحت قطع مى شود.

غلف: اغلف: غلافدار. جمع آن غلف (بر وزن قفل) است.

بهتان: دروغى كه طرف را مات و مبهوت مى كند. (دروغى كه بشخصى نسبت داده شود).

صلبوه: صلب: دارزدن. «ما صلبوه» عيسى را بدار نكشيدند.

شبه: شبه: (بر وزن شرف و علم) مثل و نظير. شبهه آنست كه دو چيز در اثر هم مثل بودن تشخيص داده نشود «شبه لهم» يعنى كار آنها مشتبه گرديد.

صد: صدّ و صدود گاهى به معناى اعراض و گاهى به معناى منع آيد، منظور از آن در آيه معناى دوّم

است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 485

شرحها

در اين آيات تعدادى از لجاجتها، بهانه گيريها، عهد شكنى ها و خلافكاريهاى يهود نقل و بررسى شده است. يهودى كه مصداق نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ بودند.

153- يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ.

سوره نساء در مدينه نازل شد، تا آن موقع بسيارى از قرآن نازل شده بود، معلوم است كه يهود نزول تدريجى قرآن را بهانه گرفته و مى گفتند: بايد يك كتاب تمام در يك دفعه بما نازل كنى. اتفاقا مشركان نيز چنين بهانه اى آورده و مى گفتند: أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ اسرى/ 93، ولى مسئله طبيعى آن بود كه قرآن بتدريج نازل شود تا رشته وحى مادامى كه رسول خدا زنده بود قطع نگردد و آن حضرت پيوسته در ارتباط با خدا باشد چنان كه فرموده: وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا فرقان/ 32 در آيه 167 نيز كه خواهد آمد جواب اين بهانه داده شده است. و نيز قرآن بنا باحتياج روز نازل مى شد، مى بايست بتدريج در وقت مقتضى نازل شود. فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ اين جريان در سوره بقره گذشت و در سوره اعراف خواهد آمد، يعنى اى پيامبر از اين بهانه ناراحت نباش از موسى بزرگتر از اين را خواستند و گفتند: خدا را آشكارا بما بنمايان ولى در اثر اين جسارت صاعقه يا صيحه آسمانى آنها را فرا گرفت.

ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى

سُلْطاناً مُبِيناً.

جريان گوساله در بقره آيه 50 گذشت و در اعراف/ 147 و طه/ 88 خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 486

آمد، مراد از «بيّنات» معجزات موسى و نجاتشان از فرعونيان و ياريهاى خدا نسبت به آنها بود كه همه دليل بود نمى بايست بگوساله پرستش كنند، منظور از «عفونا» پذيرش توبه آنها و از تسلّط آشكار، تسلّط موسى بود كه وادار بتوبه و كشتار مرتدان كرد و سامرى را تبعيد نمود و وضع گذشته را باز گرداند.

154- وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً.

چهارمين قسمت از خلافكاريهاى يهود است و به سه قضيّه در اين آيه اشاره شد كه هر سه در سوره بقره گذشته است بآيات 57، 63، 65 بقره رجوع كنيد.

قضيّه دوّم و سوّم در سوره اعراف نيز آمده است، مراد از «ميثاق» ظاهرا همان است كه در بقره آمده وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ و از ميثاق غليظ شايد وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ ... باشد (بقره/ 84).

155- فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا.

لفظ فَبِما نَقْضِهِمْ ظاهرا متعلق است بجواب محذوف يعنى: پس به علت نقض ميثاق و كفر و ... آن همه گرفتارى و بدبختيهاى بزرگ بآنان روى آورد.

«حرّمنا» در آيه 160، بِآياتِ اللَّهِ معجزات موسى و دستورهاى اوست، بِغَيْرِ حَقٍّ قيد توضيحى است و يا مراد آنست كه از روى عمد مى كشتند نه از روى اشتباه. قُلُوبُنا

غُلْفٌ راجع به اسلام مى گفتند: دلهاى ما از فهميدن اسلام در غلاف است، قدرت فهم اسلام و ايمان آوردن را نداريم و لذا معذوريم، در جواب فرموده: اينطور نيست بلكه آنها دانسته حق را انكار كرده اند لذا خدا بدلهايشان مهرزده به فكر ايمان آوردن نيستند. نه اينكه مسلوب الاختيار باشند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 487

على هذا فقط گروه كمى از آنها ايمان مى آورند.

156- وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً.

مراد از بهتان عظيم آنست كه: گفتند مريم عيسى را از زنا بوجود آورده است، مراد از كفر همين بهتان است، شايد كفر بودن آن بدانجهت است كه عيسى در گهواره سخن گفت باز اهميّت ندادند. از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: رضايت مردم را جلب نتوان كرد و زبانهاى آنها را ضبط نتوان نمود آيا به مريم دختر عمران نگفتند كه از مردى بنام يوسف نجار به عيسى حامله شده است «1»؟

157- وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ.

لفظ رَسُولَ اللَّهِ وصف عيسى است و از كلام يهود نيست، بلكه سخن خداست، از آيه شريفه معلوم مى شود كه يهود در اين سخن كه مى گفتند: ما عيسى را كشتيم، مدرك صحيحى نداشتند و در اين گفته كه كشتن عيسى را روا دانسته و بر آن مى باليدند مقصر هستند ولى حقيقت اين است كه كار بر آنها مشتبه شده و گرنه عيسى نه بدست آنها كشته شده و نه بصليب آمده است چنان كه در «نكته ها» خواهيم گفت. وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ

إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً مراد از «الذين» نصارى و پيروان عيسى هستند ضمير «فيه- منه» به قتل و صلب راجع است معلوم مى شود كه نصارى درباره قتل و صلب اختلاف كرده اند و عده اى گفته اند: عيسى بدون صلب و قتل به آسمان رفته يا از دست آنها رها شده است چنان كه از انجيل برنابا و غيره معلوم مى شود يعنى: نصارى نيز در شك مى باشند و فقط از ظنّ پيروى مى كنند و از يهود شنيده اند در آخر

__________________________________________________

(1)

فى المجالس عن الصادق عليه السلام ان رضا الناس لا يملك و السنتهم لا تضبط الم ينسبوا مريم بنت عمران الى انها حملت بعيسى من رجل نجار اسمه يوسف»

. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 488

آمده: يهود او را بطور يقين نكشته بلكه ظنّ بكشتن او برده اند.

158- بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً.

در اين باره ذيل آيه 55 از سوره آل عمران توضيح داده شد و در قاموس قرآن ذيل لغت عيسى مفصلا بحث شده است، با در نظر گرفتن: يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بقره/ 55، آيه رَفَعَهُ اللَّهُ در زنده به آسمان رفتن او صريح نيست بلكه دلالت بر يك نوع نجات از ميان كفّار دارد لفظ عزيز و حكيم نيز بيشتر از اين نمى فهماند.

159- وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً.

به نظرم ضمير «به» راجع است به عيسى و ضمير «موته» بفرد فرد اهل كتاب كه از وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ فهميده مى شود. يعنى هر يك از اهل كتاب پيش از مرگ «در هنگام مرگ»

به عيسى ايمان مى آورد و يقين مى كند كه او فقط يك پيغمبر بود نه خدا يا پسر خدا يا يكى از سه خدا يا زائيده از زنا، و آن در وقت معاينه مرگ و مكشوف شدن حقائق است، روايات زيادى داريم كه مردگان در آن موقع رسول خدا و ائمّه عليهم السّلام را مى بينند. و عيسى روز قيامت بر اعمال بد امّت خود شاهد خواهد بود «1» اين معنى كه گفته شد مطابق روايتى است در تفسير صافى، الميزان نيز آن را پذيرفته، ظاهرا المنار نيز آن را اختيار نموده است.

اگر هر دو ضمير راجع به عيسى باشد نتيجه اش آنست كه عيسى هنوز نمرده در روايات هست كه پشت سر امام زمان عليه السّلام نماز خواهد خواند، آن وقت مراد از اهل كتاب كه به او ايمان خواهند آورد همانها هستند كه در آن زمان خواهند

__________________________________________________

(1) رجوع شود به آيه 41 از همين سوره «نكته ها» ذيل شهادت بر اعمال. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 489

بود ولى اين معنى با آيه تطبيق نمى شود چون ظهور آن در همه اهل كتاب است.

160- فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً.

در اين آيه و آيه بعدى چهار علّت براى تحريم طيبات ذكر شده: ظلم، صدّ، اخذ ربا و اكل مال به باطل. در آيه ديگر بجاى اين چهار چيز لفظ «بغى» آمده:

ذلِكَ جَزَيْنهُمْ بِبَغْيِهِمْ انعام/ 146 در آيات گذشته پس از شمردن عدهّ اى از مظالمى كه در عصر موسى و بعد از موسى اتفاق افتاده در اين آيه نتيجه گرفته و مى گويد: بواسطه بعضى از همين خلافها بود كه در عصر

موسى حلال ها را بر آنها حرام كرديم، منظور از «طيبات» آنهايى است كه در: وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما .... انعام/ 146 آمده است.

161- وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً.

علت سوّم و چهارم تحريم طيبات است «اعتدنا» راجع بعذاب آخرت است لكن در مورد كافران آنها.

نكته ها
ماجراى صليب:

قرآن مجيد يهود را مقصر مى داند از اينكه: مى گفتند ما عيسى را كشتيم و از اين سخن بر خود مى باليدند، مى گويند:

ولى حقيقت آنست كه يهود عيسى را نكشتند و مصلوب نكردند بلكه كار بر آنها مشتبه شد، آن گاه مى گويد: نصارى نيز در مصلوب شدن عيسى از گمان پيروى مى كنند.

از اين معلوم مى شود كه واقعه اى پيش آمده و بجاى عيسى عليه السّلام كس ديگرى كشته تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 490

شده ولى يهود چنان دانسته اند كه عيسى را كشته اند، نصارى نيز كه در جريان نبوده اند اين سخن را از يهود دريافت كرده بدان يقين نموده اند، عجيب است كه بعد از گذشتن حدود بيست قرن هنوز يهود و نصارى در اين اشتباه مانده اند، ما اينك از جزوه بسيار پر ارج «قهرمان صليب» نوشته جناب مير ابو الفتح دعوتى مطالبى در اين باره نقل مى كنيم تا حقيقت مكشوف گردد.

1- در نزديكى اورشليم ولايتى است بنام جليل در اين ولايت دهكده اى است بنام ناصره، عيسى عليه السّلام در اين دهكده زندگى مى كند، او پس از آنكه بزرگ شد در كنار رود اردن از يحيى پيامبر غسل تعميد مى گيرد (بنا بگفته اناجيل) آن گاه از طرف خدا به پيامبرى مبعوث

شده و بهدايت خلق مى پردازد حدود سه يا چهار سال در قوم خود درنگ مى كند، سخنان حكمت آميز و معجزاتش مردم را بسوى او جلب مى كند.

2- شهر اورشليم مركز علم و تجارت بود، كاهنان يهود در اين شهر گرد آمده خود را نگهبانان تورات موسى و احكام خداوند مى دانسته و تورات را بدلخواه خود ترجمه و تفسير مى كردند و آنچه دلشان مى خواست به تورات نسبت داده و بچپاول مردم مشغول بودند، (قرآن مجيد درباره آنها افشاگرى كرده و مى گويد:

إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ توبه/ 34 بسيارى از كاهنان يهود نزد عيسى عليه السّلام مى آيند و بر او اشكالاتى مى گيرند و چون جواب هاى محكم مى شنوند باز مى گردند و بديگر عالمان اعلام خطر مى كنند كه چه نشسته ايد بايد بفكر چاره باشيد.

3- شهرت عيسى همه جا را فرا مى گيرد، مردم بى آنكه عيسى را ديده و شناخته باشند از بعثت و تبليغ او با خبر مى شوند، شهر اورشليم نيز از ذكر نام او پر مى شود بى آنكه او را ديده باشند، عيسى در عيد فصح با شاگردان خود بقصد زيارت وارد اورشليم مى شود و احيانا براى مردم سخنانى مى گويد و مورد احترام تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 491

واقع مى شود. در همين هنگام كاهنان يهود از ورود او با خبر شده تصميم مى گيرند كه او را گرفتار نمايند، عيسى از تصميم آنها آگاه شده در يكى از باغهاى بيرون شهر پنهان مى شود، مدت يك يا دو روز با شاگردان خود در آن باغ موسوم به جتسيمانى مى ماند.

4- كاهنان يهود جارچيان فرستاده در همه جا اعلام مى كنند: هر كس جاى عيسى را

نشان دهد تعداد سى پاره زر جايزه دريافت خواهد داشت يكى از شاگردان عيسى بنام «يهودا اسخر يوطى» بآرزوى جايزه راه خيانت پيش گرفته جايگاه عيسى را به بزرگ كاهنان محرمانه نشان مى دهد، عالمان يهود پيش «پيلاطس» حاكم رومى شهر اورشليم مى روند و از او مى خواهند كه عيسى را دستگير كند، پيلاطس كه آوازه عيسى را شنيده بود نمى خواست دست اندر كار قتل او شود لكن يهودان رشوه داده و در دستگيرى عيسى اصرار مى ورزند. پيلاطس قبول مى كند كه عده اى سرباز فرستاده عيسى را دستگير كنند.

5- از طرف ديگر عيسى بشاگردان خود مى گويد تا شمشيرها را آماده كنند و شب بيدار بمانند تا بلكه خطر از آنان دفع شود لكن شاگردان سستى كرده بخواب مى روند، عيسى عليه السّلام از آنها دلتنگ شده در گوشه اى دور از آنها به راز و نياز مى پردازد، آن موقع كه شبانه سربازان و يهودان از ديوار باغ براى گرفتن عيسى سرازير شدند بسيار طبيعى بود كه عيسى از تاريكى شب استفاده كرده و از باغ خارج شود چون كسى او را نمى شناخت و همين طور هم شد.

6- نه سربازان رومى عيسى را مى شناسند و نه اوباش يهود كه با آنها وارد باغ مى شوند يهودان خود حاضر مى شوند كه با آنها به باغ رفته، عيسى را بآنها نشان بدهد، همه وارد باغ مى شوند، يهودا در باغ مى گردد تا در ميان شاگردان وحشت زده عيسى كه اين سو و آن سو مى گريختند عيسى را بآنها نشان بدهد، از قضا يهودا خود به عيسى شبيه بود، در آن هنگام جوانى از يهود كه عيسى را تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 492

در حال سخنرانى

در اورشليم ديده بود نظرش به يهودا افتاده تصور مى كند كه او عيسى است، گريبان او را گرفته و فرياد مى كشد: عيسى را گرفتم، سربازان و اوباش يهود بى آنكه بدانند او عيسى نيست زير ضربات مشت و لگد او را بى اختيار مى كنند، يهودا هر چه فرياد كشيد من عيسى نيستم كسى بفرياد او گوش نداد زيرا كه عيسى را نمى شناختند تا بدانند او عيسى نيست مگر در آن موقع و شب هنگام كسى بحرف متهم گوش مى دهد، بدين طريق عيسى عليه السّلام كه بيدار بود بآسانى از باغ بيرون رفت و يهودا بجاى عيسى گرفتار شد.

7- يهودا را اوّل بخانه «قيافا» عالم بزرگ يهود مى آورند، او از ترس اينكه پيروان عيسى ريخته و او را بگيرند، او را بخانه پيلاطس مى فرستد پيلاطس از اينكه عيسى را ديده خوشحال مى شود كه با او سخن خواهد گفت ولى او هر چه سؤال مى كند متهم ابدا جوابى نمى دهد و سخن نمى گويد، پيلاطس تعجب مى كند، صبح كه «قيافا» با چند كاهن بخانه پيلاطس آمده بود مى بينند كه متهم سخن نمى گويد تا جايى كه قيافا جلو آمده مى گويد: تو را بخداى حىّ قسم مى دهيم بما بگو آيا تو عيسى مسيح هستى؟ متهم مى گويد: تو مى گويى كه هستم. باز ساكت مى شود، پيلاطس رو به يهوديان كرده مى گويد: من در اين شخص تقصيرى نمى بينم بگذاريد آزادش كنم يهود فرياد كرده مى گويند او را بكش خونش بگردن ما. و وعده رشوه مى دهند، پيلاطس حكم اعدام او را صادر مى كند.

8- لشگريان متهم را بديوانخانه مى برند و به سفارش يهودان شكنجه هاى سخت مى دهند، آن گاه او را بكوه «جلجته» برده و بر چوبه دار مياويزند، مردى

بنام يوسف در خواست مى كند كه جسد وى را در باغ خود در قبرى از سنگ دفن كند. دو نفر جوان از آشنايان عيسى جسد يهودا را بعنوان آنكه جسد عيسى است بيرون آورده و در محل ديگرى دفن مى كنند.

9- عصر همان روز دو نفر از دوستان عيسى از اورشليم به دهكده اى بنام تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 493

«عمواس» مى روند، عيسى را در راه دهكده مى بينند با خوشحالى دوان دوان پيش شاگردان آمده اين خبر را اعلام مى كنند عيسى بميان شاگردان آمده و همه پنهانى، به «جليل» مى روند.

10- از اينطرف اقوام عيسى پس از شنيدن مصلوب شدن او بزيارت قبرش مى آيند ولى مى بينند سنگ از روى قبر برداشته شده و جسد در آن نيست.

11- بدين طريق يهودا بجاى عيسى بدار مى رود، عيسى بآسانى از باغ خارج شده راه عمواس را در پيش مى گيرد، مسئله برخاستن عيسى از قبر آن بوده كه اقوامش قبر او را خالى يافته و شاگردانش او را زنده ديده اند پس لا بد بعد از مردن زنده شده و بآسمان رفته است.

يهوديان بجاى عيسى يهودا را كشتند نه يهود او را مى شناختند و نه سربازان رومى ولى چنان پنداشتند كه عيسى را كشته اند وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ نصارى در اين كار بى خبرتر بودند و فقط از يهود شنيدند كه عيسى را بدار زده اند وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ ... اين است آنچه از كتاب «قهرمان صليب» اقتباس شد.

پيدايش تثليث:

يهوديان ساليان دراز بود كه در شهرهاى روم مى زيستند، آنان خود را پست و زبون و روميان را برتر

و والاتر مى پنداشتند، طبيعى است كه رسوم و افكار ملّت غالب در ملّت مغلوب اثر مى گذارد، گر چه تورات هر گونه بت پرستى را مردود مى شمرد لكن يهودان از دل و جان شيفته آداب روميان مشرك بودند و به بت پرستى آنها روى آوردند.

معبد بزرگ آتن پر از بتها و خدايان دروغين بود در معبد زائوس سه بت بزرگ مشاهده مى شد اوّل: زائوس پدر خدايان. دوّم: سارپدون يگانه پسر زائوس. سوّم: آپولون، خداى واسطه ميان پدر و پسر. روميان عقيده داشتند كه زائوس پسرش سارپدون را بزمين فرستاده تا در ميان مردم ساكن شود، فرقه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 494

اشرار سارپدون (يگانه پسر) را اسير مى كنند و مى كشند، زائوس آپولون را مى فرستد كه سارپدون را در حيات جاودان جاى دهد تا اين قتل موجب آموزش گناه روميان شود. پس زائوس، سارپدون و آپولون سه اصل بت پرستى روميان است.

مسئله تثليث «اب»، «ابن» و «روح القدس» سه اقنوم انجيلى بر اساس سه خداى رومى از تقليد بروميان آغاز گرديد و اعتقاد به خدا يعنى خدا و عيسى و روح القدس كه پيش مريم آمده و مريم حامله شده بود، ميان نصارى رواج پيدا كرد.

قهرمان اين آميزش پولس بود، او مردى يهودى بود و زبان و آداب و آئين روميان را مى دانست، او گفت: خوابى ديده و در اثر آن مسيحى شده است او فكر كرد اگر خدا را بجاى زائوس، عيسى را بجاى سار پدون كه براى مردم رنج كشيد تا سبب آمرزش آنها باشد و روح القدس را بجاى آپولون بگذارد، نصارى آن را قبول خواهند كرد و روميان آن را خواهند پذيرفت لذا انديشه

انقلابى و نوين خود را اعلام و تبليغ كرد، كليسا و نصارى آن را پذيرفتند تثليث بوجود آمد، شرك جاى توحيد را گرفت (از كتاب قهرمان صليب اقتباس شد).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 495

[سوره النساء (4): آيات 162 تا 169]

اشاره

لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً (162) إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً (163) وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً (164) رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (165) لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً (166)

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعِيداً (167) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً (168) إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (169)

162- لكن دانشمندان ثابت در علم و مؤمنين آنها بآنچه بر تو نازل شده و به آنچه پيش از تو نازل شده ايمان مى آورند، كه بنماز گزاران و زكات دهندگان و مؤمنان به خدا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 496

و روز جزا هستند، آنها را بزودى پاداش بزرگى خواهيم داد.

163- ما بتو وحى كرديم چنان كه بنوح و پيامبران

بعد از او وحى كرديم و نيز وحى كرديم به ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب، نوادگان، عيسى، ايوب، يونس، هارون، سليمان و بداود زبور داديم. و نيز وحى كرديم.

164- به پيغمبرانى كه از پيش بر تو حكايت كرده ايم و پيغمبرانى كه بر تو حكايت نكرده ايم و خدا با موسى سخن گفت بطور مخصوص.

165- پيغمبرانى بودند، بشارت دهنده و انذار كننده تا مردم پس از آمدن آنها بر ضد خدا دليلى نداشته باشند، خدا توانا و حكمت كردار است.

166- اما خدا گواهى مى دهد بآنچه بر تو نازل كرده، و آن را با علم خودش نازل كرده، فرشتگان نيز گواهى مى دهند و گواه بودن خدا بس است.

167- كسانى كه كافر شده و مردم را از راه خدا منحرف كرده اند بضلالت افتاده اند ضلالتى دور.

168- كسانى كه كافر شده و ظلم كرده اند، خدا كسى نبوده كه آنها را بيامرزد و نه براهى هدايت كند.

169- مگر براه جهنم كه در آن جاودانانند و اين بر خدا آسان است.

كلمه ها

راسخون: رسوخ: ريشه دارى و ثبات. راسخ در علم كسى است كه دانشور است و علم در او ريشه كرده و شكى بر او عارض نمى شود. راسخون جمع آن است.

اسباط: سبط (بر وزن عقل) انبساط و گسترش. نوه انسان را سبط (بكسر- س) گويند كه انبساط و گسترش نسل است. جمع آن اسباط به معنى نوادگان مى باشند (بقره/ 136).

زبور: زبر (بر وزن عقل) نوشتن «زبرت الكتاب: كتبته» هر كتاب حكمت را زبور گويند و نيز هر كتاب را زبور (مزبور) گويند، تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 497

و آن نام كتابى است كه بداود داده شده ظاهرا در آن احكام نبوده و فقط حكمتها

بوده است. آن فقط دوباره در قرآن آمده:

نساء/ 163 انبياء/ 105.

كلم: تكليم: سخن گفتن كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى خدا با موسى سخن گفت.

حجة: دليلى كه مقصود را روشن كند. حجّ در اصل به معنى قصد است.

صدوا: صد و صدود گاهى به معنى اعراض و گاهى به معنى منع است در اينجا معناى دوّم مراد است.

يسير: يسر (بر وزن قفل): آسانى. يسير و ميسور: آسان.

شرحها

در اين آيات به مقتضاى عدالت استثنايى بر حكم كلّى گذشته وارد شده كه همه يهود در اين وضع نيستند بلكه دانشوران ممتاز و مؤمنان حقيقى آنها به قرآن و كتابهاى پيشين ايمان مى آورند، سپس فرموده: پيغمبر اسلام در رديف پيغمبران گذشته است كه همگى به جز عيسى مورد تصديق يهود هستند، دليلى ندارد كه عذر بياورند و بگويند چرا همه قرآن را به يك بار نازل نمى كنى؟ و در پايان فرموده: آنهايى كه آيات خدا را انكار مى كنند و از گسترش راه حق و عدل جلوگيرى مى كنند مورد آمرزش خدا نخواهند بود.

162- لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ.

ظاهرا مراد از «المؤمنون» مؤمنان اهل كتاب نمى باشد يعنى دو گروه از تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 498

آنها به قرآن و كتب گذشته ايمان مى آورند يكى آنها كه در علم و دانش ثابت هستند، ديگرى آنها كه مؤمن واقعى مى باشند و از قبول حق هر جا و هر زمان كه باشد ابايى ندارند «1» گروه اول در اثر دانشمندى، گروه دوم در اثر خضوع بحق و ديدن بشارتهاى تو در تورات.

وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ سه جمله

عطف است بر «المؤمنون» لفظ «المقيمين» براى مدح منصوب شده است و هر سه بيان و وصف «المؤمنون» ميباشد على هذا مراد نماز اهل كتاب و زكاة آنهاست «2» يعنى اينگونه اشخاص به قرآن و همه كتابها ايمان مى آورند أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً وعده پاداش است بر آنها.

163- إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً.

به نظرم علّت آمدن اين آيه دو چيز است يكى اينكه اينها از پيغمبر مى خواهند كه يك جا كتاب نازل كند حال آنكه اين پيامبران هم مثل پيغمبر ما سخنان خود را به تدريج آورده اند ظاهرا از اين جهت موسى در آيه ذكر نشده است زيرا تورات دفعة نازل گرديده است.

دوم: راسخون در علم و مؤمنان يهود به قرآن ايمان مى آورند زيرا مى بينند كه پيغمبر اسلام نيز پيغمبرى مثل انبياء گذشته است.

مصداق وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ هود و صالح مى باشند، مراد از «الاسباط» پيامبرانى است از فرزندان يعقوب نه برادران يوسف چنان كه در سوره بقره/ 136

__________________________________________________

(1) با استفاده از الميزان.

(2) به نظر الميزان وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ مبتداء و خبر آن «اولئك» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 499

توضيح داده شده است، ظهور آيه در آن است كه با سبطا نيز وحى شده است.

ذكر نشدن موسى نشان مى دهد نزول زبور نيز تدريجى بوده است، رجوع شود به سوره يوسف آيه/ 98.

164- وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً.

در آيه گذشته دوازده نفر

از پيامبران ذكر شده حال آنكه در قرآن مجموعا از 26 نفر پيغمبر نام برده شده است و چون اين سوره در مدينه نازل گشته پس مراد از قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ قبل از نزول اين سوره در سوره هاى ديگر است، «رسلا» ظاهرا تقديرش «و ارسلنا رسلا» باشد، سخن گفتن خدا با موسى شامل ابتداى وحى و نزول تورات هر دو است وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ آمدن موسى در اين آيه ظاهرا براى آنست كه در آيه قبل ذكر نشده بود.

165- رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً.

پيامبران بشارت دهنده اند و انذار كننده. بشارت به نيكو كاران، انذار به بدكاران لِئَلَّا يَكُونَ ... حكايت از يك امر طبيعى است و آن اينكه علم شرط تكليف است لازم بود خدا اوّل دستورهاى خود را ابلاغ كند سپس مسئوليت بخواهد. عَزِيزاً حَكِيماً خدا تواناست كه با ارسال رسل عذر مردم را برداشته است و حكمت كردار است كه پيامبران بشير و نذير ارسال كرده است.

166- لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً.

به نظر مى آيد كه اين آيه جواب دوّم است به يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ يعنى: سؤال اينها مردود است اوّلا كه بتو مانند پيامبران ديگر وحى آمده پيامبرانى كه يهود قبولشان دارند. ثانيا: آنها بآسمانى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 500

بودن قرآن گواهى نمى دهند ولى خدا گواهى مى دهد كه قرآن را خدا نازل كرده و از روى علم خود نازل كرده، ملائكه نيز كه در نازل شدن قرآن واسطه اند

گواهى مى دهند و گواهى خدا كافى است. لفظ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ ظاهرا راجع باعجاز قرآن و دليل شهادت خداست. يعنى خدا با علم خود قرآن را طورى نازل كرده كه ديگران در آوردن آن عاجزاند و اين دليل است كه خدا آن را نازل كرده است.

167- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً.

علت ضلال بعيد بودن آنست كه هم خود حق را انكار مى كنند و هم ديگران را بضلالت مى كشند اين آيه و دو آيه ديگر حكم كلّى را بيان مى كنند ولى مصداق آن ظاهرا يهود هستند كه هم خود انكار مى كردند و هم ديگران را گمراه مى نمودند.

168- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً.

اگر «ظلموا» در جاى صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ باشد اين آيه نظير آيه فوق و بيان آنست. ظاهرا منظور آنست كه اگر در چنين حالى از دنيا بروند آمرزيدن چنان كسانى از كار خدا نبوده و آنها را روز قيامت جز جهنّم هدايت نمى كند.

169- إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً.

راجع بخلود ذيل آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها .... انعام/ 128 بحث خواهد شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 501

[سوره النساء (4): آيات 170 تا 175]

اشاره

يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (170) يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ

انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (171) لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً (172) فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (173) يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً (174)

فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً (175)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 502

170- اى مردم اين پيغمبر حق را از جانب پروردگار براى شما آورد، ايمان بياوريد كه بخير شماست و اگر كفر ورزيديد آنچه در آسمانها و زمين هست از آن خداست خدا دانا و حكمت كردار است.

171- اى اهل كتاب در دين خود تجاوز نكنيد و بر خدا جز حق مگوييد، عيساى مسيح فقط رسول خدا و كلمه خدا بود كه به مريم القا كرد و روحى از او بود، پس به خدا و پيغمبران او ايمان بياوريد و مگوييد: سه چيز است، بس كنيد كه بخير شماست، خدا فقط معبود يگانه است، منزه است از آنكه براى او فرزندى باشد، براى اوست آنچه در آسمانها و زمين هست، وكيل بودن خدا بس است.

172- مسيح هرگز ابا ندارد كه بنده خدا باشد، همچنين ملائكة مقرب، هر كس از بندگان خدا ابا كند و تكبر ورزد همه را بسوى خويش

محشور خواهد كرد.

173- اما آنان كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام داده اند پاداش آنها را بطور كامل مى دهد و از كرم خويش افزون كند، اما آنهايى كه ابا و استكبار كرده اند بعذاب دردناكى عذابشان كند و براى خود بغير خدا يار و ياورى نمى يابند.

174- اى مردم براى شما از پروردگارتان دليل روشنى آمد و بر شما نور آشكارى نازل كرديم.

175- پس آنان كه به خدا ايمان آوردند و به او چنگ زدند حتما آنها را برحمت و فضل خود داخل مى كند و در راهى راست آنها را بسوى خود راهنمايى مى كند.

كلمه ها

لا تغلوا: غلوّ: تجاوز از حدّ، در اصل به معنى بالا آمدن است «لا تغفلوا» تجاوز نكنيد.

مسيح: لقب عيسى عليه السّلام و آن معرب مشيحا به معنى مبارك است.

كلمته: كلم زخم زدن. معناى اصلى آن اثر گذاشتن است. كلام و كلمه اثرى است دلالت بر معنى دارد اطلاق كلمه بر عيسى به علت آنست كه اثرى بود از آثار خدا. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 503

واحد: احد: بى همتا، بى نظير. واحد: يكى، احد راجع بوصف است، واحد راجع بعدد.

سبحانه: پاك و منزّه است او. سبحان اللَّه يعنى: خدا را از هر بدى بدور مى دانم.

يستنكف: نكف و استنكاف: اباء و امتناع. «لن يستنكف» هرگز ابا نمى كند.

يحشرهم: حشر: جمع كردن. «يحشرهم» جمع مى كند آنها را.

يوفيهم: وفا و ايفاء: تمام كردن، وفا به عهد يعنى تمام كردن و بانجام رساندن عهد. توفيه: تمام دادن حقّ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ پاداش آنها را تمام و كمال مى دهد.

اعتصموا: عصم: امساك و حفظ. اعتصام: چنگ زدن.

شرحها

بدنبال بيان اينكه قرآن از جانب خداست و خدا و ملائكه گواه اين مطلب هستند انسانها بطور كلّى به پيروى از قرآن دعوت شده اند و همين سبب شده كه نصارى نيز بدين حق و كنار گذاشتن تثليث دعوت شوند و اينكه عيسى يك بشر عادى و پيغمبر بود روشن شده است، مى شود گفت كه غرض اصلى از اين آيات نصارى هستند زيرا حساب يهود در آيات گذشته بررسى شد.

170- يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ.

الف و لام «الرسول» براى عهد است يعنى: اى پيامبر. «بالحق» مفعول «جاءكم» است يعنى حق را براى شما آورد. «خيرا» وصف است براى ايمان يعنى تفسير أحسن الحديث،

ج 2، ص: 504

ايمان بياوريد ايمانى كه بخير و صلاح شماست. وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً يعنى انكار و عناد شما بخدا ضررى ندارد، خدايى كه آنچه در آسمانها و زمين هست مال اوست- خدايى كه بر همه چيز عالم و حكمت كردار است بكفر و عناد شما داناست و از روى حكمت در مقابل اعمال بد كيفر قرار داده است و عناد و بالاخره بضرر شما خواهد بود.

171- يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ.

منظور از اهل كتاب نصارى مى باشند و اين بخش از آيه مقدّمه مطلب بعدى است. قول حق درباره خدا آنست كه بگوئيم: خدا يكى است نه سه تا و عيسى بنده اوست نه اينكه فرزند خدا و يكى از سه خدا باشد. إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ يعنى بى پدر بودن عيسى دليل الوهيت يا ابن اللَّه بودن او نمى شود حقيقت اين است عيسى پيغمبر خداست و اثر خداست كه به مريم القا شده مراد از كلمه و روح در اينجا و از روح در فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا انبياء/ 91 فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا تحريم/ 12 به نظرم نطفه مرد (اسپرماتوزئيد) باشد كه از جانب خدا بوسيله ملك در وجود مريم گذاشته شده و با نطفه او تلقيح و شروع برشد كرده است.

فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ.

لفظ «رسل» حاكى است كه عيسى غير از آنها نيست مسئله تثليث و سه خدا بودن ذيل آيه 157 در نكته ها گفته

شد كه بوسيله پولس از روميان گرفته شده است «خيرا» وصف «انتهاء» است يعنى از اين سخن دست برداريد دست.

برداشتنى كه بصلاح شما است إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لفظ «ولد- ثلاثة» حاكى است كه عيسى را هم پسر خدا و هم يكى از سه خدا مى دانستند، «واحد» تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 505

«در مقابل» ثلاثة است و به معنى بى همتا نيست. لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا آنچه در آسمانها و زمين هست مال خداست، خدا كارساز همه آنهاست عيسى نيز يكى از آنهاست.

172-نْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ

.عيسى و ملائكه از اينكه بنده خدا باشند ابا ندارند شما چطور او و بعضى از ملائكه را خدا مى دانيد كه با خدا مجموعا سه تا باشند؟ ممكن است آمدن ملائكه براى آن باشد كه آنها را دختران خدا مى دانستند أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنِينَ و آن ردّ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ باشد. مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً

بقرينه آيه بعدى مراد از «جميعا» ابا كنندگان و ابا نكنندگان است.

173- فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً.

آيه دلالت دارد كه براى نيكوكاران علاوه از پاداش تمام، امتيازى نيز خواهد بود، آنان كه از بندگى خدا و راه حق و عدل استنكاف كنند گرفتار عذاب بوده دوستى و شفيعى نخواهند داشت.

174- يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا

إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً.

در آيه 170 پس از شهادت برسالت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مردمان به پيروى آن حضرت خوانده شدند. در اين آيه نيز بعد از بيان اينكه عيسى و ملائكه از بندگى خدا ابايى ندارند و «ما فى السموات و ما فى الارض» از آن خداست، تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 506

مردم به پيروى از قرآن خوانده شده اند، قرآن برهان و دليل روشنى برسالت رسول خدا و از جانب خدا بودن آنست، اطلاق نور بقرآن بعلت آنست كه ظلمات را شكافته و راه حق و باطل را آشكار مى كند.

175- فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً.

در آيه 173 «يوفيهم- و يزيدهم» آمده است، به نظر مى آيد كه «رحمة» در اين آيه بجاى «يوفيهم» و «فضل» در جاى «يزيدهم» باشد، به نظرم اين آيه شامل دنيا و آخرت هر دو است. هدايت بصراط مستقيم و تداوم آن مصداق «اعتصموا» است وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ آل عمران/ 101.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 507

[سوره النساء (4): آيه 176]

اشاره

يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَكَ وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (176)

176- از تو فتوى ميخواهند، بگو خدا درباره برادر و خواهر به شما فتوى مى دهد: اگر مردى بميرد و فرزندى نداشته باشد و خواهرى داشته باشد، نصف ما ترك

براى اوست، آن مرد از اين خواهر همه مال را مى برد اگر او فرزندى نداشته باشد.

اگر دو خواهر باشند براى آنهاست دو سوم. و اگر جمعى باشند مردان و زنان، مرد مانند بهره دو زن دارد، خدا حكم را بيان مى كند مبادا كه گمراه شويد، خدا بر همه چيز داناست.

كلمه ها

يستفتونك: فتوى و فتيا: بيان حكم. استفتاء: خواستن بيان حكم.

كلاله: كلاله در اصل به معنى احاطه است، تاج را كليل گويند كه سر را احاطه مى كند مراد از آن در آيه برادران و خواهران اند زيرا وارث اوّلى پدر و مادر و اولاد هستند، برادران و خواهران وراث اولى را احاطه كرده اند (نساء/ 12).

اخوة: اخ: برادر. جمع آن اخوة و اخوان است.

حظ: بهره و نصيب.

انثيين: انثى: مؤنث. انثيين: دو مؤنث.

شرحها

در اين آيه ارث برادران و خواهران پدرى و پدر و مادرى بيان شده است تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 508

و آنچه در اوّل سوره گذشت مربوط به برادران و خواهران مادرى بود كه يك ششم يا يك سوّم ارث مى بردند گويند جابر بن عبد اللَّه مريض بود، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بعيادت او آمد، جابر گفت: يا رسول اللَّه من كلاله اى (برادر و خواهر) دارم درباره آنها چه كنم؟ اين آيه در جواب او نازل گرديد.

176- يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ.

يعنى از تو فتوى مى خواهند ولى فتوى دهنده درباره برادر و خواهر خداست و آن اينكه اگر شخصى بميرد و فرزندى نداشته فقط يك خواهر پدرى يا پدر و مادرى داشته باشد نصف مال باو مى رسد وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ اگر خواهر بميرد و فقط يك برادر داشته باشد همه مال باو مى رسد. فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ يعنى اگر بجاى يك خواهر دو خواهر داشته باشد دو سوّم مال را ارث مى برند وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ

اگر ميّت برادر و خواهر هر دو را داشته باشد بشرط آنكه هر دو پدر يا پدر و مادرى باشد برادران دو برابر خواهران ارث مى برند، چنان كه در اوّل گفته شد بنا بر روايات اهل بيت عليهم السّلام، اين آيه درباره برادران و خواهران پدرى و پدر و مادرى است يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ معلوم مى شود كه اين دستور بوقت نزول مورد ابتلاء بوده است در مجمع البيان از ابن سيرين نقل شده كه صحابه اين آيه را آيه تابستان مى ناميدند زيرا آيه اى كه در اوّل سوره است در زمستان نازل شد و اين آيه در تابستان.

به نظر مى آيد: اين آيه بعد از تمام شدن سوره نازل گرديده بدستور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در آخر سوره آورده شده است.

و الحمد للَّه و هو خير ختام 3 صفر الخير 1400 مطابق 2 ديماه 1358 تفسير سوره نساء پايان پذيرفت.

[جلد سوم]

اشاره

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

سوره مائده

اشاره

در مدينه نازل شده و صد و بيست آيه است 1- بنا بر روايات، سوره مائده آخرين سوره مفصل است كه در مدينه نازل گرديد، در تفسير عياشى از زرارة از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده كه على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه فرمود: دو ماه يا سه ماه به رحلت رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله مانده بود كه سوره مائده نازل شد «1».

در ضمن روايت ديگرى از امير المؤمنين عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: به وقت نزول سوره مائده، رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله سوار بر قاطر شهباء بود، نزول وحى بر آن حضرت سنگين شد، بطورى كه قاطر ايستاد و شكمش به طرف زمين آمد به قدرى كه مى خواست نافش بزمين برسد، بيحالى وحى آن حضرت را فرا گرفت به حدى كه دست خويش را بر موى پيشانى شيبة بن وهب جمحى گذاشت، چون بيحالى از آن حضرت رفت سوره مائده را بر ما خواند، او به آن عمل كرد، ما نيز عمل كرديم.

در الميزان فرموده: اهل نقل اتفاق دارند بر اينكه: مائده آخرين سوره مفصل است كه بر آن حضرت در اواخر عمرش نازل گرديد، در روايات آمده كه اين سوره ناسخ است و منسوخ نيست.

__________________________________________________

(1)

«عن زرارة بن اعين عن ابى جعفر (ع) قال: قال على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه: نزلت المائدة قبل ان يقبض النبى (ص) بشهرين او ثلاثة اشهر».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 4

بنا بر اين بايد اين سوره بعد از سوره توبه نازل شده باشد كه بالاتفاق در سال نهم هجرت نازل گرديده است ولى طبرسى

در تفسير سوره هل اتى توبه را بعد از مائده نقل كرده، ما نيز در مقدمه تفسير به استناد سندى كه ارائه داده ايم آيه شصت و هفتم آن را آورده ايم و اللَّه اعلم.

2- عدد آيات آن در شمارش قارئان كوفى صد و بيست و به نظر قارئان بصره صد و بيست سه و در نقل ديگران صد و بيست دو آيه است، علّت اختيار شمارش كوفى آن است كه عاصم بن ابى النجود آن را از ابى عبد الرحمن سلمى از على عليه السّلام نقل كرده است. (مجمع البيان).

گويند: اين سوره داراى دو هزار و هشتصد و چهار كلمه و يازده هزار و هفتصد و سى سه حرف است و اللَّه العالم.

3- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مدنى است و كسى خلاف آن را نگفته است، بايد دانست: منظور از سوره و آيه هاى مدنى آن است كه بعد از هجرت نازل شده باشند خواه در شهر مدينه يا در غير آن، مثلا آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ... آيه سوم و آيه يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ....

از اين سوره در حجة الوداع در غدير خم نازل شده است باز مدنى مى باشند.

و نيز منظور از سوره آيه هاى مكى آن است كه قبل از هجرت نازل شوند خواه در خود مكه يا در غير آن.

4- در مجمع البيان از ابى حمزه ثمالى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده سوره مائده همه اش به يك بار نازل گرديد و هفتاد هزار ملك به همراه آن فرود آمدند، از روايت امير المؤمنين سلام اللَّه عليه نيز معلوم شد، همه سوره يك دفعه نازل شده است،

ناگفته نماند: اين سخن مخالف آن نيست كه آيه: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ ... تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 5

و آيه يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ... در جحفه و در غدير خم نازل شده باشد، مى شود گفت: اين دو آيه دو بار نازل شده است و يا منظور هر دو امام بزرگوار عليهما السّلام همه سوره است به استثناى اين دو آيه، كه زيرا از طرف شيعه و اهل سنت ثابت شده است كه آن دو آيه در غدير خم نازل شده اند.

5- علت نامگذارى به سوره مائده، ظاهرا آمدن آيه قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ ... آيه يكصد و چهارده در اين سوره است از باب تسميه كل باسم جزء، از روايات معلوم مى شود كه در زمان رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله به وسيله خود آن حضرت اين سوره مائده ناميده شده است.

6- اين سوره با دستور أَوْفُوا بِالْعُقُودِ و فرمان وفا به عهد شروع مى شود و با وعده نزول مائده بر نصارى كه عهدى بود از جانب خدا و با بيان اينكه عيسى بن مريم به پيمان بندگى وفا كرد بانجام مى رسد، در خلال اين دو، بسيارى از احكام حلال و حرام ذكر مى شود كه همه پيمانهاى الهى هستند كه از بندگان گرفته شده است.

در اين سوره سه بار از ميثاق بنى اسرائيل و نصارى ياد شده، آن گاه مقدارى از احوال كسانى كه مقررات و پيمانهاى خدا را شكسته اند، بيان شده است، چنين به نظر مى رسد كه سوره مباركه در أَوْفُوا بِالْعُقُودِ خلاصه مى شود و همه مطالب آن در تحت همين عنوان

مى باشد.

در الميزان فرموده: غرض جامع در اين سوره، دعوت به وفا به عهد و مراعات بيانهاى حق است هر چه باشد، و تهديد شديد است به آنهايى كه پيمانهاى حق را مى شكنند و به آنها اعتناء نمى كنند و اينكه عادت خدا بر آن جارى است كه بر اهل ايمان و تقوى و نيكوكارى، رحم كند و بر آنها سهل گيرد و با اهل طغيان و تجاوز و عهد شكنان سخت گيرى نمايد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 6

لذا مى بينى كه سوره بر بسيارى از احكام حدود و قصاص و بر مثل قصه مائده و سؤال عيسى، قصه فرزندان آدم، بسيارى از مظالم و عهد شكنيهاى بنى اسرائيل شامل است و نيز بر بسيارى از آياتى كه خدا در ضمن آنها بر مردم منت مى نهد مانند اكمال دين و اتمام نعمت و حلال كردن طيبات و اينكه در دين عسر و حرج نيست، شامل مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 7

سورة المائدة مدنيّة و اياتها 120 نزلت بعد سورة الفتح

[سوره المائدة (5): آيات 1 تا 2]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ إِلاَّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ (1) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لا الْهَدْيَ وَ لا الْقَلائِدَ وَ لا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (2)

بنام خداى رحمن

رحيم

1- اى كسانى كه ايمان آورده ايد به قرار داده ها وفا كنيد. حيوانات چهار پا جز آنچه بر شما خوانده مى شود براى شما حلال شده است بى آنكه در حال احرام شكار را حلال بدانيد، خدا هر چه بخواهد حكم مى كند.

2- اى كسانى كه ايمان آورده ايد مراسم و نشانه هاى خدا و ماه حرام و قربانى و قربانيهاى قلاده دار و رهروان بيت الحرام را كه از پروردگار خويش فضل و خوشنودى مى جويند، حلال و سبك مشماريد. و چون از احرام خارج شديد شكار كنيد، دشمنى گروهى كه شما را از مسجد الحرام بازداشتند وادارتان نكند كه بآنها تعدى كنيد، به نيكى و تقوى همكارى كنيد و به بدكارى و تجاوز همدستى مكنيد، از خدا بترسيد كه عذاب خدا سخت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 8

كلمه ها

عقود: عقد در اصل به معنى بستن و گره زدن است، جمع آن عقود است مراد از آن در اينجا همه پيمانهاست.

بهيمه: زبان بسته. يعنى در صوتش ابهام هست، آن به چهارپايان غير درنده اطلاق مى شود اعم از آنچه در خشكى باشد يا در دريا.

انعام: نعم: چهارپا. انعام: چهارپايان. مراد از آن در آيه ظاهرا چهارپايان حلال گوشت است اعم از اهلى و وحشى.

محلى: محل: حلال كننده، حلال دان محلى در اصل محلين به معنى حلال دانها است.

صيد: شكار كردن و شكار. مصدر و اسم هر دو آمده، مراد از آن معناى دوم است.

حرم: (بر وزن شتر) محرم ها. كسى را كه در حال احرام حج و عمره است محرم گويند.

شعائر: علامتها. نشانه ها. مفرد آن شعيره است.

حرام: محترم. ماههاى حرام كه جنگ در آنها ممنوع است عبارتند از ذو القعده، ذو الحجة، محرم و

رجب.

هدى: قربانى. قربانى حج را هدى و غير آن را اضحيه گويند.

قلائد: قربانيهاى طوقدار. قلد: تابيدن. قلاده: گردنبند. مراد از قلائد قربانيهايى است كه به گردن آنها چيزى مى بستند تا معلوم شود قربانى است، كسى متعرض آنها نشود.

آمين: ام (بفتح اول): قصد. آم: قصد كننده. آمين: قصد كنندگان. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 9

يعنى كسانى كه قصد زيارت بيت اللَّه الحرام را دارند.

حللتم: حل در اصل به معنى باز كردن و در اينجا به معنى خروج از احرام است «حللتم» از احرام خارج شديد.

اصطادوا: صيد كنيد. فعل امر است از اصطياد. يعنى شكار كنيد.

يجرمنكم: جرم (بر وزن عقل) در اصل به معنى قطع و در اينجا به معنى وادار كردن است لا يَجْرِمَنَّكُمْ يعنى وادار نكند شما را.

شنئان: (بر وزن جريان) كينه و عداوت.

تعاونوا: تعاون: يارى كردن يكديگر، همكارى.

عدوان: تجاوز يعنى تجاوز بر حقوق ديگران.

بر: (بكسر اول): نيكى و بفتح آن به معنى نيكوكار است.

شرحها

در اين دو آيه چند حكم از احكام الهى بيان شده: وفا به پيمانها، حرمت شكار در حال احرام، بى اعتنا نشدن به علامتهاى حج، رفتار با عدالت و لو با دشمنان همكارى در راه نيكى.

1- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ.

مراد از عقود ظاهرا همه پيمانهاى الهى است نسبت به بندگان كه در بعضى از آيات «عهد اللَّه» ناميده شده و نيز پيمانهاى مردم است به يكديگر از امام صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده كه عقود را عهود معنى كرده است «1» و از امام جواد- صلوات اللَّه عليه نقل شده: بيعت غدير و غيره نيز از عقود است «2» اين آيه

__________________________________________________

(1)

عياشى عن عبد اللَّه بن سنان عن ابى

عبد اللَّه (ع) عن قول اللَّه: يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود قال: العهود.

(2)

صافى عن الجواد (ع) قال ان رسول اللَّه عقد عليهم لعلى فى عشرة مواطن ثم انزل اللَّه يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 10

انسان را بيك تعهد و مسئوليت بزرگى فرمان مى دهد.

أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ.

اضافه بهيمه بانعام براى بيان است يعنى بهيمه كه چهارپايان باشد براى شما حلال شده است در جاى ديگر بدون بهيمه آمده است ... وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعامُ إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ حج/ 30، مراد از «ما يتلى» همان است كه در آيه سوم خواهد آمد غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ.

به حكم استثنا است از «احلّت» يعنى چهارپايان بر شما حلال شده بى آنكه شكار را در حال احرام حلال بدانيد. (آن را حلال شماريد) ناگفته نماند: چون شكار فقط درباره حيوانات وحشى از قبل بز كوهى، آهو و غيره است معلوم مى شود كه بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ شامل چهارپايان وحشى نيز هست و در بعضى از روايات به بچه اى كه در شكم حيوان است تفسير شده است «1» إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ اشاره است به آن كه خدا آنچه درباره حلال و حرام اراده و دستور داده بايد اطاعت شود و خدا اراده نموده كه محرم نبايد شكار كند.

2- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْيَ وَ لَا الْقَلائِدَ وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ.

مراد از حلال دانستن بى اعتنايى نمودن به حكم است، شعائر علامتهايى است كه نشانه ايمان و بندگى خداست در قرآن مجيد صفا و مروه و شتران

قربانى و غيره از شعائر اللَّه شمرده شده است «2» به نظرم مراد از آن همه اعمال حج باشد

__________________________________________________

(1)

عياشى عن ابى عبد اللَّه (ع) فى قول اللَّه احلت لكم بهيمة الانعام قال الجنين فى بطن امه اذا اشعر و ادبر فذكاة امه ذكاته.

(2) إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ بقره/ 158 وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ الحج/ 36.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 11

و آمدن هدى و قلائد براى اهميت آنست يعنى اى اهل ايمان به اعمال حج كه همه، علامت بندگى خدا و پياده شدن توحيد است بى اعتنا نباشيد و آنها را كوچك مشماريد و كسانى را كه زيارت خانه خدا را قصد كرده و طالب فضل و خوشنودى خدا هستند از رفتن مانع نشويد وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا اين جمله در مقابل غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ است يعنى چون از احرام خارج شديد شكار كنيد، آن فقط جواز صيد را مى رساند چون امر بعد از نهى است.

وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا اين جمله در آيه هشتم اين سوره نيز آمده است. يعنى با دشمن، در حال پيروزى به عدالت رفتار كنيد و اينكه آنها در سال حديبيه شما را از رفتن به مكه مانع شدند وادارتان نكند كه بآنها تجاوز كنيد.

وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ برّ چنان كه در آيه وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ... بقره/ 177 گذشت عبارت است از ايمان، عمل صالح، انفاق، جهاد، استقامت و غيره، تقوى يعنى خود نگه دارى از

معاصى و نافرمانى نسبت به خدا اثم گناهى است نسبت بخود انسان عدوان تجاوز به حقوق ديگران است جمله وَ اتَّقُوا اللَّهَ ... دستور فوق را تأكيد مى كند.

اين آيه دستور بسيار سازنده و آموزنده است.

نكته ها

أَوْفُوا بِالْعُقُودِ: اين جمله چنان كه گفته شد انسان را به تعهد و مسئوليت فرمان مى دهد و از بى تفاوت زندگى كردن بر حذر مى دارد تعهد و مسئوليت نردبان تكامل انسانهاست، على بن ابى طالب در نامه اى به عثمان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 12

بن حنيف فرماندار بصره مى نويسد: من از نان گندم، عسل و لباس پر قيمت كنار مى كشم زيرا شايد در اقصى نقاط ملكت من گرسنه اى باشد، پدر متعهّد شب و روز در تهيه وسائل فرزندان جان مى كند، هكذا معلم مسئول در تربيت دانش آموزان، براى انقلاب اسلامى ايران مردان و زنان متعهّد در زندانها، و در زير شكنجه ها و در حال تبعيد بسر بردند تا انقلاب را به ثمر رساندند، نه مثل آن مرد بى تفاوت كه سالها سخن نگفت و چون شنيد اهل كوفه حسين بزرگ را كشته اند گفت: خدايا تو ميان بندگانت در اختلافى كه كرده اند داورى مى كنى.

تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى: دستور بسيار سازنده اى است، بايد پيوسته متوجه آن باشيم ملتى كه براى سعادت خلق و پيروزى راه توحيد و براى انجام كارهاى مثبت و سازنده همكارى مى كند و شعارش تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى ...

بود حتما پيروز شده و بآمال خود خواهد رسيد زيرا رمز موفقيت همين است بايد براى به وجود آوردن برّ و تقوى همكارى كرد و براى برانداختن ظلم و فساد، اثم و عدوان يار و ياور همديگر بود.

وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ: منطق

مسلمان و كار مسلمان عدالت است حتى نسبت به دشمنان، اسلام گذشت را بعد از پيروزى بانتقام ترجيح مى دهد، هر انسان متفكر و منصف اين منطق را مى پذيرد، اكنون كه اين سطور را مى نويسيم جاسوسان آمريكا در تهران در لانه جاسوسى به دست جوانان مسلمان اسير هستند ولى به مناسبت عيد كريسمس مسيحيان از آمريكا كشيش آورده اند تا مراسم مذهبى آنها را برگزار كنند زيرا عدالت اسلامى چنين فرمان مى دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 13

[سوره المائدة (5): آيات 3 تا 5]

اشاره

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (3) يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (4) الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ (5)

3- بر شما حرام شده مردار، خون، گوشت خوك، آنچه به وسيله آن براى غير خدا ندا شده، خفه

شده، با كتك مرده، سقوط كرده، به ضرب شاخ مرده، نيمخورده درنده، جز آنچه ذبح كرده ايد، آنچه بر سنگها براى بتان ذبح شده و اينكه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 14

به وسيله تيرها تقسيم كنيد. همه اينها عصيان ورزيدن است امروز كفار از دينتان نوميد شدند از آنها مترسيد از من بترسيد، امروز دينتان را كامل كردم، نعمتم را بر شما تمام كردم، و راضى شدم كه اسلام دين شما باشد، هر كس در گرسنگى ناچار (از خوردن) شود بى آنكه به گناه مايل باشد خدا آمرزنده و مهربان است.

4- از تو مى پرسند چه چيز براى آنها حلال شده؟ بگو پاكيزه ها (طبع پسندها) براى شما حلال گشته و آنچه از سگهاى شكارى تعليم داده ايد سگها را تربيت مى كنيد و از آنچه خدايتان آموخته بآنها ياد مى دهيد، از آنچه مى گيرند بخوريد و نام خدا را بر آن ياد كنيد و از خدا بترسيد كه خدا زود حساب كن است.

5- امروز پاكيزه ها بر شما حلال گشت، طعام اهل كتاب بر شما حلال است طعام شما بر آنها حلال است و زنان عفيف مؤمن و زنان عفيف از آنها كه پيش از شما به آنها كتاب داده شده اگر مهرشان را بدهيد و عفيف باشيد نه زناكار، و رفيق گير، (بر شما حلالند) هر كه ايمان را انكار كند، عملش باطل شده و در آخرت از زيانكاران است.

كلمه ها

الميتة: ميت و ميت هر دو به معنى مرده است، ميته مؤنث ميت و در عرف شرع حيوانى است كه بدون ذبح شرعى مرده باشد. خواه خود بخود بميرد يا با ذبح غير شرعى.

دم: خون، آن را در اصل دمى (بر وزن

عقل) بوده و به قولى اصل آن «دمو» مى باشد.

لحم: گوشت. اين لفظ 11 بار در قرآن مجيد ذكر شده، جمع آن لحوم فقط يك بار آمده است.

اهل: اهلال: بلند كردن صدا. بسم اللَّه گفتن را در وقت ذبح حيوان اهلال گويند مشركان وقت ذبح حيوانات نام بت ها را مى بردند أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ يعنى بر آن براى غير خدا ندا شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 15

منخنقه: خنق: خفه كردن. منخنقه حيوانى است كه آن را خفه كنند.

فقط يك بار در قرآن آمده است.

موقوذة: وقذ: ضرب شديد. موقوذة: حيوانى كه با كتك مرده باشد.

مترديه: ردى به معنى هلاكت است، مترديه حيوانى است كه از بلندى افكنده شود تا بميرد. كه در جاهليّت رسم بود.

نطيحه: نطح: شاخ زدن. نطيح و نطيحه: حيوانى كه با شاخ زدن مرده باشد.

سبع: (بر وزن عضد): درنده آن را به علّت قوى تامّ بودن سبع گويند زيرا سبع از اعداد تامه است.

ذكيتم: ذكاة و تذكيه: ذبح شرعى حيوان. «ذكيتم» يعنى ذبح شرعى كرديد.

نصب: (بر وزن شتر) و انصاب: سنگهاى منصوبى بود كه بر روى آنها قربانى مى كردند. نصب (بر وزن قفل) به معنى رنج و چيز منصوب و بر پا داشته شده است.

تستقسموا: قسم (بر وزن عقل): تجزيه و افراز كردن. اقتسام: طلب تقسيم نمودن است.

ازلام: زلم (بر وزن شرف و صرد): تير جمع آن از لام. مراد از آن تيرهاى قرعه و قمار است.

فسق: خروج از حق. «فسقت الرطبة عن قشرها»: خرما از غلاف خود خارج شد.

اضطر: اضطرار: اجبار و احتياج. «اضطر»: ناچار و مجبور شد.

مخمصة: خمص و مخمصه: گرسنگى. خمص در اصل فرو رفتن و لاغرى شكم است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 16

متجانف: جنف: ميل به باطل كردن متجانف به معناى متمايل است.

جوارح: سگهاى شكارى. جرح (بر وزن قفل) زخم. حيوان شكارى را از آن جارحه گويند كه زخمى مى كند و يا براى صاحبش شكار كسب مى كند، جمع جارحه جوارح است.

مكلبين: تربيت كنندگان سگ. مكلّب (به صيغه اسم فاعل) كسى كه به سگ تعليم شكار مى دهد.

امسكن: مسك و امساك به معنى گرفتن و نگاه داشتن است «امسكن» يعنى نگاه داشتند.

محصنات: زنان عفيف. حصن: قلعه. به مردى كه خود را از بى عفتى حفظ كند محصن گويند. به زنى كه در اثر شوهردار بودن يا عفيف بودن خود را از بى عفتى حفظ مى كند محصنه (به صيغه فاعل و مفعول) گويند. محصن: مرد عفيف. محصنه: زن عفيف.

مسافحين: سفاح: زنا. مسافح: زناكار. مسافحين: زناكاران.

اخدان: رفيقه ها. خدن (بر وزن جسر) رفيق. رفيقى كه از روى شهوت گرفته شود در مذكر و مؤنث به كار مى رود.

شرحها

در اين آيات چند مطلب موجود است اول: بعضى از محرمات بيان گرديده و نيز اجازه داده شده كه در مواقع اضطرارى استفاده از آنها مانعى نداشته باشد دوم: طعامهاى حلال و زنان حلال نقل و توضيح داده شده و نحوه ارتباط با زنان بيان گرديده است. سوم: تذكر داده شده كه از دشمنان خارجى نترسيد بلكه از اختلاف و نفاق داخلى بترسيد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 17

3- حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ اين قسمت از آيه در سوره بقره/ 173 گذشت: حرمت سه چيز اول علل طبيعى دارد، و علّت حرمت چهارمى ظاهرا پياده شدن شرك به وسيله آنست و علت

جنبه معنوى دارد «به» متعلق است به «اهل» يعنى: آنچه بواسطه آن براى غير خدا ندا شده است وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده اهل جاهليت شتر و گوسفند را خفه كرده پس از مردن مى خوردند، پاهاى حيوان را مى بستند و آن را مى زدند و چون مى مرد گوشتش را مى خوردند، چشمهاى حيوان را مى بستند و از بلندى بزير مى افكندند، پس از مردن مى خوردند. قوچها را با هم ديگر به جنگ مى كشيدند و چون يكى مى مرد آن را مى خوردند «1» در اسلام همه اينها كه از بدعتهاى جاهليت بود حرام شده است.

وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ.

منظور از ما أَكَلَ ... نيمخورده درنده است إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ ظاهرا استثنا است از همه آنچه قابل تذكيه است و آن عبارت است از شش موضع، از وَ ما أُهِلَّ به بعد، يعنى اگر هر يك از اينها را پيش از مردن ذبح شرعى كرديد، پاك و قابل خوردن است از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام نقل شده: هر گاه حيوان را در حالى بيابى كه گوش يا دمش را حركت مى دهد و يا چشمش باز و بسته مى شود ذبحش شرعى است «2».

ظهور ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ در قربانيهايى است كه بر روى سنگها ذبح

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از حضرت باقر (ع).

(2) مجمع البيان «ان ادنى ما يدرك به الذكاة ان تدركه يحرك اذنه او ذنبه او

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 18

مى كردند يا براى بتها و يا اينكه خود سنگها را مى پرستيدند وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ يعنى گوشتى كه با ازلام قسمت شده

بر شما حرام است، مشركان مكه ده عدد تير قرعه و قمار داشتند بنامهاى: فذ، توام، مسبل، نافس، حلس، رقيب، معلّى، سفيع، منيح و رغد.

ده نفر قمار باز شترى را سر بريده و بيست هشت حصّه مى كردند، آن گاه تيرهاى قمار را بهم زده يكى يكى برمى داشتند هر كه فذ به دستش مى آيد يك حصه از گوشت مال او بود، هر كه توأم را برمى داشت دو سهم، هر كه مسبل را برمى داشت سه سهم، تا مى رسيد به معلّى كه هفت سهم مى برد، آنهايى كه سه تير اخير بدستشان آمده بود چيزى نمى بردند و پول شتر را نيز آنها مى پرداختند، چنان كه از حضرت باقر صلوات اللَّه نقل شده است «1»

«ذلِكُمْ فِسْقٌ»

يعنى اينها همه فسق و خروج از راه حق و واقعيت هستند.

الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً اين قسمت از آيه را كه «اليوم» در آن دو بار تكرار شده است اگر برداريم به انسجام آيه صدمه اى نخواهد رسيد و آيه چنين مى شود: «... و ان تستقسموا بالازلام ذلكم فسق فمن اضطر في مخمصة ...» چنان كه آيه إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ نحل/ 115 چنين است و نيز آيه 173 بقره و 145 از سوره انعام. پس معلوم مى شود كه اين قسمت از آيه جمله معترضه است و معناى مستقلى دارد «2» روايات شيعه و اهل سنت نيز درباره نزول آن مستقلا بحث كرده

__________________________________________________

(1) تفسير صافى

و الميزان از امام باقر (ع).

(2) در الميزان فرموده آيه يا چنين نازل شده و يا رسول خدا (ص) دستور داده اند

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 19

است بدون توجه بصدر و ذيل آن.

الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ نشان مى دهد كه مراد روز بخصوصى است و در آن واقعه مهمى روى داده كه دشمنان نوميد شده اند از اينكه اسلام را از بين ببرند و يا مسلمانان را به كفر برگردانند «و اخشون» دستور مى دهد كه بايد از خدا بترسند و اختلاف و تنازع بوجود نياورند و گرنه ضعيف مى شوند باز دشمن به آنها روى مى آورد الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ ... يعنى در همين روز كه كفار مأيوس شدند دين را كامل كرديم، پس هر دو «اليوم» يكى است، اكمال دين آن است كه گفتنى ها همه گفته شده باشد ديگر نقصانى نماند مراد از «نعمتى» همان دين است كه باتمام رسيد، آن دين كامل و تمام مورد رضايت خداست كه براى شما باشد.

روايات شيعه و اهل سنت حاكى است كه آيه در حجة الوداع روز غدير خم به هنگام اعلام خلافت على بن ابى طالب عليه السّلام نازل شد كه در «نكته ها» خواهد آمد.

فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ يعنى در صورت اضطرار خوردن از اين محرمات مانعى ندارد ولى نبايد اضطرار را وسيله گناه قرار بدهند بلكه براى دفع ضرورت و بدون ميل قلبى استفاده كنند غَيْرَ مُتَجانِفٍ در جاى غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ است كه در بقره/ 173 گذشت و در سوره انعام و نحل خواهد آمد. وصف غَفُورٌ رَحِيمٌ علّت رفع حكم در حال اجبار است، غفران در اينجا به

معنى چاره سازى و جبران است نه آمرزش.

__________________________________________________

كه در اينجا بنويسند. يا در موقع نوشتن قرآن در اينجا آورده اند در هر حال مطلب مستقلى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 20

4- يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ عنوان أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ در آيه بعدى و در جاهاى ديگر نيز آمده است مثل وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ اعراف/ 157 و وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ 32 اين آيات صريحند در اينكه طيبات و خوش آيندها بطور كلّى حلال و خبائث حرامند ولى بايد مصاديق آنها را از شرع پيدا كرد زيرا طيبات و خبائث از نظر انسانها فرق مى كند مثلا اروپائيان حشرات را مى خورند و از نظر آنها طيباتند ولى از نظر اسلام حرام مى باشند، پس مراد، طيبات و خبائث واقعى هستند كه اسلام تعيين كرده نه آنكه هر چه به نظر طيب آمد حلال است و بالعكس (قاموس قرآن- طيب).

وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ يعنى آنچه از سگهاى شكارى تعليم داده ايد از آنچه براى شما شكار كرده و نگاه داشته اند بخوريد و در وقت فرستادن سگ، نام خدا را ياد كنيد در اينجا چند مطلب هست: اول شكار سگ در صورتى حلال است كه تعليم ديده باشد، ميزان تعليم آن است كه سگ در اطاعت شخص باشد اگر بفرستد برود و اگر در وسط يا در اول نهى كند برگردد. دوم نظريه مكتب اهل بيت عليهم السّلام آن است كه اگر سگ شكار را بكشد حلال است و اگر زنده نگه دارد و صاحبش آن را ذبح

شرعى كند حلال است. ولى اگر با مرغان شكارى و سگ تعليم نيافته شكار كند در صورتى حلال است كه نكشته باشند و از چنگ آنها بگيرد و ذبح كند «1»

__________________________________________________

(1) ابو بكر حضرمى گويد:

سئلت ابا عبد اللَّه (ع) عن صيد البزاة و الفهود و الكلاب فقال لا تاكل الا ما ذكيت الا الكلاب فقلت ان قتله؟ قال: كل. فان اللَّه يقول و ما علمتم من الجوارح مكلبين ... ثم قال كل شى ء من السباع تمسك الصيد على نفسها الا الكلاب المعلمة فانها تمسك على صاحبها ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 21

وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ تأكيد است بر آنكه از حدود خدا تجاوز نكنيد.

5- الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ تكرار الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ براى آن است كه چيزى در مقام امتنان بر طيبات افزوده شده است و آن حلال شدن طعام و زنان اهل كتاب است.

مراد از طعام اهل كتاب كه بر مسلمانان حلال شده در نظر اهل سنت اعم از ذبيحه و غيره است، در مجمع البيان فرموده عده اى از فقهاء اماميه نيز چنين فتوى داده اند ولى در نظر اهل بيت عليهم السّلام، مراد از طعام حبوبات و چيزهايى است كه احتياج به ذبح شرعى ندارد. اما خوك و آنچه در وقت ذبح نام خدا را بر آن نبرده اند بطور حتم داخل در «طعام» نيست. (قاموس قرآن- طعام) «1» مراد از وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ ظاهرا بيان آن است كه شما مى توانيد از هر طعام باهل كتاب بخورانيد نه اينكه گمان كنيد اين كار شما امر حرام است. ناگفته نماند

منظور حلّيت و حرمت است نه طهارت و نجاست، حرمت اكل غذاى نجس است يك امر عارضى است و لو طعام مسلم باشد.

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مراد از محصنات در هر دو مورد عفيفه ها هستند آمدن مؤمنان ظاهرا من باب مقدمه است، لفظ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ اشاره به علّت حلال بودن است كه آنها به علّت اهل كتاب بودن بشما نزديك مى باشند، اين آيه با آيه وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ بقره/ 221 و آيه وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ

__________________________________________________

(1) تفسير صافى

«و فى الكافى و غيره عن الباقر و الصادق (ع) فى عدة اخبار ان المراد به الحبوب و البقول».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 22

ممتحنه/ 10 اصلا منافاتى ندارد زيرا آن دو درباره مشركان است، قرآن مجيد مشركان را از اهل كتاب جدا كرده است لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ بينه/ 1.

ظهور وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آن است كه زنان اهل كتاب حلال هستند خواه بطور دوام باشد يا منقطع ولى اكثر فقهاء شيعه آن را منحصر بنكاح منقطع كرده و گفته اند نكاح زنان اهل كتاب بطور دوام جايز نيست ولى گروهى از فقهاء شيعه بجواز آن فتوى داده اند از جمله امام خمينى در تحرير الوسيله و مرحوم سيد اصفهانى در وسيله و علامه خويى در منهاج الصالحين ولى رعايت احتياط را در ترك آن دانسته اند، ناگفته نماند: از روايات نهى وجوبى فهميده نمى شود از مجمع البيان معلوم مى شود كه دليل. عمده فقهاء دو آيه گذشته است كه گفته شد راجع به مشركان مى باشد نه

اهل كتاب، على هذا اگر قدرى دقت شود قول آنان كه فتوى به جواز نكاح دائم داده اند تقويت خواهد شد ظهور إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ ... در حتمى بودن مهر است.

مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ در سوره نساء/ 24 نظير اين جمله گذشت مراد آن است كه ارتباط شما با آن زنان بايد ارتباط ازدواج و تشكيل خانواده باشد نه زناكارى و رفيق بازى يعنى در حالى كه عفيف هستيد نه زناكار و رفيق باز وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ اشاره است به دقت و مراعات دستور فوق، مراد از «الايمان» معناى اسمى و حقائق ثابت در قلب است كفر بايمان يعنى بى اعتنا بودن بآنچه آن را حق مى داند كه عبارت اخراى ترك عمل است.

اين بى اعتنايى و ترك عمل موجب حبط اعمال نيك و خسران آخرت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 23

نكته ها

الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا: دشمن دو جور است خارجى و داخلى. دشمن خارجى پس از آنكه شكست خورد به فكر دشمن داخلى بود كه ستون پنجم دشمن خارجى است، مسلمانان چون پيروز شدند، دشمن خارجى از اين كه اسلام را شكست دهد مأيوس گرديد، خداوند در اين آيه دستور مى دهد كه از آنها نترسيد و از من بترسيد يعنى اگر بعد از پيروزى به دستور دين عمل نكنيد و اختلاف و دو دستگى به وجود آوريد، ضعيف گشته و وسيله هجوم دشمن را فراهم خواهيد كرد، اكنون كه سال 1400 است و انقلاب اسلامى ايران پيروز گشته است دشمن خارجى از ما مأيوس شده بايد با از بين بردن اختلاف داخلى و ايجاد همبستگى بيشتر

خودمان را قويتر بكنيم.

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ: روايات شيعه و اهل سنت بطور صريح دلالت دارند كه آيه شريفه در روز غدير خم پس از اعلام خلافت على بن ابى طالب عليه السّلام نازل شده است و با خلافت آن حضرت دين به كمال رسيده و نعمت خدا بر بندگان تمام گرديده است و براى نمونه به كتاب الغدير تأليف علامه امينى و المراجعات تأليف شرف الدين عاملى و سائر كتابها بايد رجوع شود، اگر بخواهيم در اين باره و لو مقدارى از روايات شيعه و اهل سنت را بياوريم بايد چندين صفحه بنويسيم. در اينجا دو مسئله هست اول خلافت امير المؤمنين عليه السّلام كه اشاره شده، دوم مسئله ختم نبوت و اكمال دين، توضيح اينكه دين خدا يكى است و آن بوسيله اولين پيغمبر شروع شده و به تدريج با آمدن پيامبران و افزودن احكام لازم تكامل يافته و آخرين تكامل آن با اعلام خلافت على عليه السّلام بوده است ديگر حاجتى به آمدن پيامبر جديد نيست زيرا بوسيله حضرت رسول تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 24

اكرم صلى اللَّه عليه و اله دين خدا به كمال رسيد.

نقل است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرموده: مثل من و پيامبران گذشته مانند مردى است كه خانه اى ساخت و تمامش كرد فقط محل خشتى ناقص مانده بود من آمدم و همان خشت را گذاشته و خانه را باتمام رساندم «1» در ذيل آيه وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 19 اين مسئله خواهد آمد.

__________________________________________________

(1) مثلى و مثل النبيين كمثل رجل بنى دارا فاتمها الا لبنة واحدة فجئت انا

فاتممت تلك اللبنة.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 25

[سوره المائدة (5): آيات 6 تا 7]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (6) وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ مِيثاقَهُ الَّذِي واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (7)

6- اى كسانى كه ايمان آورده ايد چون به نماز برخاستيد روى ها و دستهاى خويش را تا مرفق ها بشوئيد و به سرها و پاهاى خويش تا دو برآمدگى روى پاها مسح كنيد و اگر جنب بوديد غسل كنيد و اگر بيمار يا در سفر بوديد يا كسى از شما از خلوت آمد يا با زنان مقاربت كرديد و آب نيافتيد خاك پاكى را قصد كرده روها و دستهاى خويش را بدان مسح كنيد. خدا نمى خواهد بر شما زحمتى قرار دهد بلكه مى خواهد شما را پاك گرداند و نعمتش بر شما تمام كند تا خدا را شكر كنيد.

7- نعمت خدا و پيمانى را كه از شما گرفته ياد آوريد آن دم كه گفتيد شنيديم و فرمان برديم، از خدا بترسيد كه خدا به مكنونات سينه ها داناست.

كلمه ها

فاغسلوا: بشوئيد. غسل (بر وزن عقل) شستن و بر وزن قفل حالت حاصل تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 26

از شستن.

وجوه: وجه: صورت. وجوه: صورت ها.

مرافق: مرفق: آرنج. مرافق: آرنجها.

امسحوا: مسح: دست ماليدن. «امسحوا» مسح كنيد. دست بماليد.

كعبين: كعب:

قوزك پشت پا. كعبين تثنيه آن است. كعوب و كعابه به معنى بزرگ شدن و بالا آمدن پستان دختر است.

جنب: (بر وزن شتر) كسى كه در اثر مقاربت يا خارج شدن منى حالت جنابت بر او عارض شده است. جنابت در اصل به معنى دورى است شخص را از آن جنب گويند كه در آن حال از نماز و مسجد دور است. بر زن و مرد و مفرد و جمع نيز جنب گفته مى شود.

فاطهروا: تطهير (از طهارت) به معنى غسل كردن است چنان كه فرموده وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا نساء/ 43.

غائط: محل خلوت. مشروح سخن در نساء/ 36.

لامستم: لمس زنان كنايه از مقاربت است.

تيمموا: تيمم به معنى قصد است فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً «طَيِّباً قصد كنيد خاك پاك را صعيد: صعد و صعود: بالا رفتن. صعيد: خاك يا روى زمين كه بالاى زمين است در مجمع البيان گفته: صعيد روى زمين است كه بى علف و بى درخت باشد.

حرج: (بر وزن شرف) مشقت و تنگى.

واثقكم: مواثقه: معاهده محكم «واثقكم» پيمان بست با شما.

صدور: صدر: سينه، صدور: سينه ها. ذات الصدور: آنچه در سينه هاست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 27

شرحها

در آيه اولى وضو، غسل و تيمم كه از پيمانهاى الهى است بيان شده و در آيه دوم روى آنها تأكيد گشته است.

6- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ يعنى خواستيد نماز بخوانيد فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ حد شستن صورت از رستنگاه موى سر تا چانه و در عرض باندازه اى است كه انگشت بزرگ و انگشت وسطى آن را احاطه مى كند. لفظ إِلَى الْمَرافِقِ قيد است براى «ايديكم» نه

براى «فاغسلوا» به عبارت ديگر حد مغسول است نه حد غسل. توضيح اينكه «يد» در لغت چند معنى دارد يك دفعه مراد از آن چهار انگشت است مثل وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما/ 38، يك دفعه از مچ بپائين است مثل فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ مائده/ 6، يك دفعه مراد از آن تا آرنج است مثل آيه مورد بحث و يك دفعه معنى آن از سر انگشتان است تا شانه چنان كه در اقرب الموارد گفته است.

لذا اگر در آيه قيد إِلَى الْمَرافِقِ نبود معلوم نمى شد مراد كداميك از آنها است ولى قيد روشن مى كند كه مراد تا آرنج است، بنا بر اين آيه ساكت است از اينكه از مرفق شسته شود يا بالعكس. اگر روايات نبود مى گفتيم هر دو جايز است، شيعه كه مى گويد بايد از مرفق شسته شود دليلشان روايات است نه آيه (وسائل ابواب الوضوء باب 15) اهل سنت نيز كه از پائين به بالا مى شويند به آيه استناد نمى كنند بلكه از امثال ابو هريره و غيره نقل مى كنند كه حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 28

رسول را ديده اند كه از پائين به بالا مى شويد (سنن ابى داود و غيره) «1».

اهل سنت بيشتر اهميت مى دهند كه «الى» در آيه به معنى «مع» باشد يعنى دستها را با مرفقها بشوئيد وانگهى اهل سنت نگفته اند اگر از بالا به پائين شسته شود وضو باطل است، طبرسى در مجمع البيان فرموده امت اسلامى اتفاق دارند كه وضو از بالا به پائين صحيح است، پس عمل اهل سنت استحبابى است.

فقهاء شيعه به استناد روايات فتوى داده اند كه شستن از پائين به

بالا مبطل است مگر ابن ادريس كه آن را مكروه دانسته و نيز سيد مرتضى در بعضى از فتواهايش گفته: شستن از بالا به پائين مستحبّ است.

وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ لفظ «ارجلكم» در قرائت منقول از عاصم بفتح لام و عطف است بمحل «برءوسكم» يعنى به سرها و پاهايتان مسح كنيد. در نقل مجمع البيان و كشاف ديگران با كسر لام خوانده اند كه عطف است بر «بروسكم» و اينكه بعضى آن را عطف بر «وجوهكم» كرده و شستن پاها را واجب دانسته اند در كمال بى اطلاعى است زيرا بعد از آمدن فعل وَ امْسَحُوا ديگر بر مفعول «فاغسلوا» عطف نمى شود. مراد از «كعبين» در نزد اماميه دو قوزك پشت پاها است علّت تثنيه آمدن آن است كه اگر «كعاب» گفته مى شد به نظر مى آيد كه در هر پا دو قوزك هست. رجوع شود به قاموس قرآن (كعب).

وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا.

يعنى در صورت جنابت وضو كافى نيست بايد غسل كنيد.

وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ

__________________________________________________

(1) به نظرم روايات از مجعولات دوران اموى و عباسى ها است كه مى خواستند در مقابل فقه اهل بيت فقه مستقلى داشته باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 29

النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ اين قسمت در سوره نساء/ 43 نيز گذشت، حكم تيمم در اينجا شامل تيمم بدل از وضو و غسل هر دو است، قيد فَلَمْ تَجِدُوا ظاهرا شامل مريض نيست چون مريض وظيفه اش تيمم است آب باشد يا نه آنكه از مستراح برگشته در صورت نبودن آب تيمم بدل از وضو خواهد كرد،

آنكه با زنان مقاربت كرده تيمم بدل غسل مى كند. اما مسافر در صورت نبودن آب اگر جنب باشد تيمم بدل از غسل و گرنه بدل از وضو مى كند ضمير «منه» به صعيد برمى گردد يعنى از آن خاك به صورت و دستها بكشيد و اين مى رساند كه بايد غبارى در دست بماند بنا بر اين بستگى كه اصلا غبار ندارد تيمم جايز نيست، بقولى «من» ابتدائيه است يعنى ابتداى مسح بعد از دست زدن به خاك باشد.

ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

جمله اول تعليل حكم تيمم به جاى وضو و غسل است، علّت عدم حرج آن است كه در صورت فقدان آب، وضو و غسل ساقط مى شود. جمله دوم حكايت دارد كه هر سه از وضو و غسل و تيمم سبب طهارتند و آن طهارت معنوى است كه نماز با آن صحيح مى شود. مراد از نعمت چنان كه در الميزان فرموده دين است، تمام نعمت و دين آن است كه همه احكام آن روشن شود، اينها همه براى آن است كه شما بنده شكر گزار باشيد تا مشمول وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ آل عمران/ 144 گرديد.

7- وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ مِيثاقَهُ الَّذِي واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا.

مراد از نعمت ظاهرا مزايايى است كه در اثر اسلام آوردن تا وقت نزول تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 30

آيه نصيبشان شده بود، ميثاق همان بود كه خدا درباره اسلام از آنها گرفته بود و در جواب سَمِعْنا وَ أَطَعْنا گفته بودند. يعنى نعمت و ميثاق خدا را ياد كنيد كه تا به حال عمل

كرده و موفق شده ايد به اين دستور نيز عمل كنيد تا موفق شويد وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ تأكيد مطلب فوق است و اينكه خدا حتى از فكر مخالفت آگاه است.

در جوامع الجامع فرموده: مراد از ميثاق همان است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله از آنها بر شنيدن و اطاعت كردن در حال سختى و آسانى بيعت گرفت گفتند:

سَمِعْنا وَ أَطَعْنا.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 31

[سوره المائدة (5): آيات 8 تا 14]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (8) وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ (9) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (10) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (11) وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ (12)

فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (13) وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ

فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ (14)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 32

8- اى كسانى كه ايمان آورده ايد قيام كنندگان براى خدا و گواهان با انصاف باشيد، دشمنى قومى وادارتان نكند كه عدالت نكنيد، عدالت كنيد آن به تقوى نزديكتر است از خدا بترسيد كه خدا به آنچه مى كنيد داناست.

9- خدا به كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام داده اند وعده نيكو داده، براى آنها است آمرزش و پاداش بزرگ.

10- و كسانى كه كافر شده و آيات ما را دروغ شمرده اند آنها اهل آتش مى باشند.

11- اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمت خدا را ياد آريد آن گاه كه گروهى خواست دستهاى خويش را به سوى شما بگشايند، دستهاى آنها را از شما بازداشت، از خدا بترسيد و مؤمنان بر خدا توكل و اعتماد كنند.

12- خدا از فرزندان يعقوب پيمان گرفت و از آنها دوازده مراقب برانگيختيم و خدا گفت من با شمايم اگر نماز بپا داشتيد و زكاة داديد و به پيامبران من ايمان آورديد و تقويتشان كرديد و به خدا قرضى نيكو داديد، گناهان شما را مى پوشانم و شما را به بهشتهايى كه از زير آنها جويها روانست داخل مى كنم، هر كه بعد از آن كافر شود از راه راست گم شده است.

13- به علت پيمان شكنى لعنتشان كرديم و دلهايشان را سخت كرديم، گفته ها را از معانى اصلى منحرف مى كنند و قسمتى از آنچه با آن تذكر داده شده بودند از ياد بردند، پيوسته به خيانتى از آنها مطلع مى شوى مگر اندكى از آنها، آنها را ببخش و ناديده گير كه خدا نيكوكاران را

دوست مى دارد.

14- و از كسانى كه گفتند ما نصارى هستيم پيمان گرفتيم، قسمتى از آنچه بدان تذكر داده شده بودند فراموش كردند، ميان آنها دشمنى و كينه را تا روز قيامت مداوم كرديم به زودى خدا از اعمالى كه مى كرده اند خبرشان مى دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 33

كلمه ها

قوامين: جمع قوام. قوام للَّه كسى است كه در كارش بطور كامل رضاى خدا را در نظر آورد، و آن صيغة مبالغه قائم است.

شهداء: گواهان. مفرد آن شهيد است.

يجرمنكم: جرم (بر وزن عقل) در اصل به معنى قطع و در آيه به معنى وادار كردن است لا يَجْرِمَنَّكُمْ يعنى: وادار نكند شما را.

شنئان: (بر وزن جريان) كينه، عداوت.

جحيم: آتش بزرگ «الجحيم: كل نار عظيم فى مهواة».

يبسطوا: بسط. باز كردن، گشودن أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ يعنى:

اينكه دست به سوى شما بگشايند.

يتوكل: توكل اگر با «على» باشد به معنى اعتماد و اگر با «الى» باشد به معنى واگذار كردن است.

نقيب: كفيل، سرپرست، مراقب. نقب: سوراخ كردن. نقيب القوم كسى است كه از احوال آنها مطلع است گويى اسرار آنها را سوراخ كرده و جستجو مى كند.

عزرتموهم: عزر (بر وزن عقل) و تعزير: يارى: يا يارى توأم با تعظيم.

«عزرتموهم» يعنى: يارى كرديد آنها را.

اقرضتم: قرض: نوعى از بريدن. وام را از آن قرض گويند كه شخصى از مالش بريده به وام گيرنده مى دهد.

اكفرن: تكفير: پوشانيدن و مستور كردن. «لاكفرن» حتما حتما مستور مى كنم و مى بخشايم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 34

سواء: برابرى. مساوى. وسط. در اينجا ظاهرا معناى اخير مراد است.

قاسية: قسو و قساوت: سخت دلى. قاسيه: سخت «قلوب قاسيه» يعنى دلهاى سخت.

يحرفون: حرف. طرف. تحريف: يك طرف بردن. تحريف كلام يعنى

منحرف كردن آن از معناى اصلى. يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ يعنى كلمه ها را از معانى واقعى بر كنار مى كردند.

الكلم: كلمه ها. از لفظش مفرد ندارد. آن چهار بار در قرآن مجيد آمده است.

حظا: حظ: قسمت، نصيب. «حظا» يعنى قسمتى و مقدارى.

خائنة: خائنه و خيانت هر دو مصدر هستند مثل كاذبه به معنى كذب خيانت مقابل امانت است.

اصفح: صفح: اغماض و ناديده گرفتن. «فاصفح» يعنى اغماض و چشم پوشى كن.

نصارى: نام پيروان عيسى عليه السّلام، مفرد آن نصرانى است (قاموس قرآن).

اغرينا: غرو: چسبيدن. اغراء: مسلّط كردن. ملازم كردن فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ يعنى دشمنى را ميان آنها هميشگى و ملازم كرديم.

بغضاء: دشمنى شديد. بغض كينه و دشمنى.

ينبئهم: نبأ: خبر مهم. «ينبئهم» يعنى خبر مى دهد آنها را.

شرحها

در اين آيات قسمتى از عهدهاى خدا از قبيل قسط، عدل و بعضى از نعمتهاى الهى بيان گرديده و به پيروى از آنها دستور داده شده است و نيز گفته شده كه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 35

به يهود و نصارى نيز در گذشته اين دستورها داده شد ولى اعتنا نكرده و گرفتار شدند، نتيجه آن است كه اگر شما هم اعتنا نكنيد گرفتار خواهيد شد چون كارهاى جهان از يك نظام پيروى مى كند.

8- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ.

اين آيه نظير آيه 135 از سوره نساء است كه فرموده: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ ... فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا در آيه نساء مراد آن است كه از روى هواى نفس و دوستى خانواده از شهادت به حق منحرف نشويد ولى در سوره مائده منظور آن است كه به جهت عداوت قبلى در اداى شهادت ظلم

نكنيد، لذا در آيه نساء فرموده: شهادت براى خدا باشد نه براى هوس و در مائده فرموده: شهادت از روى عدالت باشد نه از ظلم. اين است علّت تغيير لفظ در آيه «1» معنى آيه چنين است: براى خدا قيام كنيد و گواهى را از روى عدالت ادا نمائيد.

وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى اين قسمت نتيجه گيرى است نسبت به شُهَداءَ بِالْقِسْطِ يعنى كينه قبلى نسبت به آنها باعث نشود كه عدالت نكنيد، «هو» راجع است به «عدل» كه از «اعدلوا» فهميده مى شود. عدالت درباره آنان كه به آنها عداوت داريم از شعبه هاى تقوى است وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ تأكيد دستور فوق است.

9- وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ اين آيه و آيه بعدى پس از آيه اول بيانگر آن است كه انسانها در مقابل

__________________________________________________

(1) شهداء بالقسط خبر بعد از خبر است يعنى: «كونوا قوامين للَّه كونوا شهداء بالقسط».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 36

اعمال نيك و بد مأجور و معاقب هستند بايد بر حذر باشند، ايمان تسليم در باطن است و عمل صالح نماينده آن در خارج، اين هر دو مانند جسم و جان، مكمل يكديگرند يكى بدون آن ديگرى نجات دهنده نيست. لَهُمْ مَغْفِرَةٌ حاكى است كه ايمان و عمل سبب آمرزش گناهان نيز هست.

10- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ.

كفر با انكار در صورتى است كه كسى حق را بداند و از روى عمد انكار نمايد، به عبارت ديگر كفر از روى عناد و لجاجت باشد نه از روى جهل و نادانى، قرآن به

اينگونه اشخاص وعده آتش مى دهد.

11- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ معلوم مى شود كه خطرى متوجه مسلمين شده بود، خدا آن را دفع كرده است. گويند: مراد اهل مكه است كه در «حديبيه» مى خواستند به مسلمانان حمله كنند، ولى خدا صلح را پيش آورد و آنها را از مسلمانان باز داشت، شايد اين همان باشد كه در سوره فتح/ 20 آمده ... فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ ... و آن ظاهرا جريان صلح حديبيه است. بقولى مراد جريان يهود «بنى نضير» است كه خواستند رسول خدا را بكشند ولى ظهور آيه در آن است كه اين خطر به عموم متوجه بوده است وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ از خدا بترسيد كه چنان پيش آمد قابل تكرار است و به خدا اعتماد كنيد تا شما را يارى فرمايد.

12- لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً مراد از نقيب ظاهرا سرپرست است نظير امامان شيعه عليهم السّلام، به نظر مى آيد كه آنها رؤساى نسلهاى دوازده گانه بنى اسرائيل بوده اند، «بعثنا» نشان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 37

مى دهد كه اين سمت را از جانب خدا داشته اند، اگر بعد از موسى باشند مروج شريعت تورات بوده اند.

وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ اين قسمت بيان ميثاق است كه در صدر آيه آمده، «معكم» خطاب به بنى اسرائيل است، مراد

از «اقرضتم» به قرينه ذكر زكاة انفاق استحبابى است، يارى كردن رسل به پيش بردن دين آنهاست «لاكفرن» دليل است كه اعمال نيك سبب آمرزش گناهان است إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ به نظرم «ذلك» اشاره است به اخذ ميثاق و بعثت نقباء. هر كس بعد از اين، كفر ورزد از راه راست منحرف گشته است. اين آيه به مسلمين هشدار مى دهد كه از شما نيز مثل آنها پيمان گرفته شده تا عمل كنيد.

13- فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ يعنى نقض ميثاق سبب شد كه ملعون شدند به نظرم جملات چهارگانه بيان ملعون بودن است. اول اينكه دلهايشان سخت شد ديگر گفتار انبيا در آنها اثر نكرد. دوم در اثر قساوت قلب بشارات تورات را درباره رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله از معناى اصلى منحرف مى كردند و مى گفتند مراد از اين وعده ها، اين پيامبر نيست و نيز كلمات تورات را مطابق ميل خود تفسير كرده و كلامى را كه براى هدايت بندگان بود در مسير اغراض خود قرار مى دادند. سوم قسمتى از تورات را از ياد برده و يا به آن بى اعتنا شدند. چهارم پيوسته خيانت مى كردند و هر روز نغمه اى ساز مى كردند كه به ضرر اسلام و مسلمين بود فَاعْفُ عَنْهُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 38

وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ

عفو و اغماض ظاهرا براى آن است كه بايد با اينگونه اشخاص مدارا كرد كه نهضت و انقلاب به راه خود ادامه دهد

و آنها به تدريج ذوب شده و از بين بروند و گرنه اينگونه اشخاص در مسير حق پرستى واقع نمى شوند، اين عمل از جمله نيكوكارى است، خدا نيكوكاران را دوست دارد.

14- وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ اين آيه راجع به نصارى است كه از آنها نيز همچون يهود، پيمان گرفته شد و همانند آنها پيمان شكنى كردند مراد از «بينهم» ظاهرا بين خود نصارى است چنان كه در آيه 65 همين سوره مراد از «بينهم» بين يهود است. لفظ يَوْمِ الْقِيامَةِ در هر دو آيه نشان مى دهد كه يهود و نصارى تا قيامت و لو به طور اقليت خواهند ماند.

ناگفته نماند: عيسى عليه السّلام مردم را به صلح و صفا و محبت دعوت مى كرد، يكى از علل گسترش دعوت عيسى همين بود ولى يهود چون خشونت داشتند و معتقد به نژاد پرستى بودند يهوديت در جهان گسترش پيدا نكرد، اما پيروان عيسى به حكم وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ سفارشهاى آن حضرت را از ياد بردند، مسالمت ميان آنها به عداوت مبدل گرديد و پيوسته ميانشان اختلافها پديد آمد تا به جنگ اول و دوم جهانى انجاميد، مسلمانان نيز پس از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله بر خلاف وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً اختلاف كرده، حقائق را زير پا گذاشته، وصيت و امامت را ناديده گرفته و بيچاره شدند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 39

[سوره المائدة (5): آيات 15 تا 19]

اشاره

يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ

نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ (15) يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (16) لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (17) وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (18) يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (19)

15- اى اهل كتاب رسول ما به سوى شما آمد كه بسيارى از آنچه از كتاب پنهان مى كرديد براى شما بيان مى كند و از بسيارى چشم پوشى مى كند، از خدا براى شما نور و كتابى بيانگر آمد.

16- خدا به وسيله آن كتاب هدايت مى كند به راههاى سلامت كسى را كه تابع رضاى خدا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 40

باشد و آنها را از تاريكيها به سوى نور مى برد و به راه راست هدايتشان مى كند

17- كافر شدند كسانى كه گفتند: خدا همان مسيح پسر مريم است، بگو كيست كه از خدا صاحب اختيار چيزى باشد اگر بخواهد مسيح پسر مريم و مادر او و هر كه را كه در زمين

هست يكسره نابود كند؟ ملك آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست خاص خدا است آنچه بخواهد مى آفريند و خدا بر همه چيز تواناست.

18- يهود و نصارى گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم بگو پس چرا شما را به گناهانتان عذاب مى كند (چنين نيست) بلكه شما نيز بشرى از انسانهاى خلق شده هستيد، ملك آسمانها و زمين و آنچه ميان ميان آنهاست خاص خداست و باز گشت به سوى اوست.

19- اى اهل كتاب فرستاده ما به دوران فترت پيغمبران به سوى شما آمد كه حق را به شما بيان مى كند، مبادا كه بگوئيد براى ما بشير و نذيرى نيامد براستى كه بشير و نذيرى به شما آمد و خدا به همه چيز توانا است.

كلمه ها

نور: در تعريف نور گفته اند: چيزى كه خود ظاهر است، غير خود را نيز ظاهر مى كند.

سبل: (بر وزن شتر) راه ها. مفرد آن سبيل است.

سلام: سلامتى. خالى بودن از هر ناراحتى.

مبين: آشكار كننده و آشكار. لازم و متعدى هر دو آمده است.

مصير: بازگشت و محل بازگشت (اسم مكان و مصدر ميمى) مراد معناى اول است و در آن معناى انتقالى و تحول منظور است.

فترة: فتر: انقطاع. مراد از آن زمانى است كه در آن پيغمبرى نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 41

شرحها

در تعقيب بيان پيامهاى الهى، در اين آيات تذكراتى درباره آنها به اهل كتاب داده شده و مقدارى از ضلالتهاى آنها نقل و ردّ شده است. و روشن شده كه آمدن رسول خدا حجت را بر آنها تمام نموده است و در حقيقت گوشه اى از پرونده اهل كتاب بررسى شده است.

15- يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ آنچه مخفى مى كردند عبارت بود از بشارات عهدين درباره رسول خدا چنان كه فرموده يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ اعراف/ 157 و نيز بعضى از احكام كه بنفعشان نبود مثل سنگسار كردن زناكاران كه در آيه 41 خواهد آمد خلاصه با آيات تورات هر طور كه مى خواستند بازى مى كردند وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ ظاهرا عفو براى آن بود كه اظهار آنها لزومى نداشت و گرنه مى بايست آشكار كند، «مبين» به معنى آشكار و آشكار كردن است، ولى مناسب لفظ نور معناى دوم است، قرآن نور است كه راههاى حق و باطل را روشن مى كند و انسانها را از ظلمات به

سوى نور مى برد.

16- يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ سبل سلام راههايى است كه سلامت و سعادت دنيا و آخرت در آنهاست.

اين كه نور مفرد و ظلمات جمع ذكر شده براى آن است كه راه حق يكى بيش نيست ولى راههاى باطل متعدد و بى شمار است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 42

مخفى نماند: در اين آيه آمده كه خدا به وسيله قرآن كسى را هدايت مى كند و از ظلمات خارج مى نمايد كه پيرو رضاى خدا باشد، در آيه إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ رعد/ 27 فرمايد كه خدا كسى را هدايت مى كند كه به خدا رجوع كند همچنين آيه ... وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ شورى/ 27.

در مقابل اين آيات آياتى آمده نظير: إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ غافر/ 28 إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ زمر/ 3 إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ قصص/ 50 يعنى خدا اسر افكار، دروغ شمارنده حقائق و قوم ظالم را هدايت نمى كند.

از مقايسه اين دو قسمت آيات معلوم مى شود كه انسان تا در مسير اسراف و ظلم است خدا او را هدايت نمى كند زيرا در ظلم و اسراف هدايت نيست ولى اگر فكر توبه و بازگشت در او پيدا شود و حالت قبول حق در او به وجود بيايد كه يك حالت واسطه ما بين ايمان و كفر است در چنين حال مشمول هدايت خدا خواهد شد. در آيه مورد تفسير ظاهرا جمله دوم و سوم بيان مطلب اول است و معلوم مى كند كه

چرا خدا چنين اشخاص را هدايت مى نمايد.

17- لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ در اين آيه و آيه 72 آمده كه گروهى گفته اند: عيسى خداست و در آيه لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ مائده/ 73 آمده كه گفتند: عيسى يكى از سه خداست و در آيه أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مائده/ 116 وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ نحل/ 51 آمده كه عيسى و مادرش را دو خدا مى دانستند و در آيه: وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ توبه/ 20 نقل شده كه گفته اند:

عيسى پسر خداست.

دقت در اين آيات نشان مى دهد كه پس از آنكه الوهيت عيسى براى تلفيق تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 43

مسيحيت و تثليث يونان به وسيله پولس ارائه گرديد نصارى درباره آن حضرت چهار فرقه شدند كه گفته شد در سوره نساء ذيل آيه 159 در بخش نكته ها روشن گرديد كه تثليث در نصارى ارمغان حكومت يونان به وسيله پولس است.

قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً جواب است از الوهيت عيسى. يعنى خدا قادر است كه عيسى و مادرش و هر كس را هلاك كند اگر عيسى خدا بود در مقابل خدا مقاومت مى كرد ولى نمى تواند.

وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ تكميل بيان قدرت و تسلط و حاكميت خداست و اينكه عيسى دخالتى در الوهيت ندارد. ما بَيْنَهُما شامل است به ابرها، بادها، اشعه ها، بارانها، هوا و تركيبات آن و ساير چيزها كه

در فضا وجود دارند يَخْلُقُ ما يَشاءُ اشاره به خلقت عيسى است كه دليل الوهيت نمى تواند باشد.

18- وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ.

مراد از أَبْناءُ اللَّهِ ظاهرا بيان مزيت و مقرب بودن است نه فرزند حقيقى و «احبائه» بيان آنست، آنها در اثر اشتباه و تلقين ناروا به برترى بى جهت عقيده داشتند و مى گفتند فقط ما محبوب و در جاى فرزند خدا هستيم نظير وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى بقره/ 111 و نيز مى گفتند لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً در جواب آمده.

قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ جواب گفته آنهاست يعنى اگر محبوب خدا و پسر خدا بوديد لازم بود تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 44

در مقابل گناهانتان عذابتان نكند ولى عذاب شدنتان دليل است كه امتيازى بر ديگران نداريد و در غفران و عذاب الهى با ديگران يكسان مى باشيد درباره كلمه «يشاء» توجيهى داريم كه در تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ آل عمران/ 26 گذشت. وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ تعليل است براى يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ يعنى آنكه حكومت همه چيز در دست اوست و بازگشت همه به سوى اوست مى تواند آنكه را بخواهد بيامرزد يا عذاب كند.

19- يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ خطاب و پيام است به اهل كتاب يعنى پيغمبر ما در زمانى آمد كه در آن پيامبرى نبود مراد از «يبين» بيان حقائق است.

أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ

لا نَذِيرٍ فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ اتمام حجت است بر اهل كتاب. أَنْ تَقُولُوا تقديرش «كراهة ان تقولوا» است يعنى مبادا كه بگوئيد. آيه روشن مى كند كه به وقت نزول قرآن يهود و نصارى دچار انحرافات شده بودند كه موجب سقوط در دنيا و عذاب در آخرت بود اگر خدا پيامبر نمى فرستاد حق داشتند كه بگويند حجت را بر ما تمام نكردى ... لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا ... طه/ 135.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 45

[سوره المائدة (5): آيات 20 تا 26]

اشاره

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ (20) يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ (21) قالُوا يا مُوسى إِنَّ فِيها قَوْماً جَبَّارِينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ (22) قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (23) قالُوا يا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ (24)

قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ (25) قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ (26)

20- آن دم كه موسى به قومش گفت: اى قوم ياد آوريد نعمت خدا را بر شما، كه در ميان شما پيغمبرانى آورد و شما را آزاد كرد و به شما چيزهايى داد كه به

هيچ كسى از مردمان نداده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 46

21- اى قوم من: داخل زمين مقدس شويد كه خدا براى شما مقرر كرده و بر عقب برنگرديد، از زيانكاران مى شويد.

22- گفتند: اى موسى در آن شهر گروه ستمكارى هست، ما هرگز به آنجا داخل نخواهيم شد تا آنها بيرون روند و اگر آنها بيرون رفتند ما وارد مى شويم.

23- دو مرد از آنان كه خدا ترس و مورد نعمت خدا بودند گفتند: بر اهل شهر از دروازه وارد شويد، چون داخل شديد پيروز مى شويد و بر خدا اعتماد كنيد اگر مؤمن هستيد.

24- گفتند: اى موسى تا آنها در آنجا هستند ما هرگز به آنجا وارد نخواهيم شد، تو و پروردگارت برويد و بجنگيد ما در همين جا نشسته ايم.

25- موسى گفت: پروردگارا من و برادرم فقط به نفس خويش توانايى داريم ميان ما و اين قوم فاسق جدايى برقرار كن.

26- خدا فرمود آن محل چهل سال بر آنها حرام است كه در اين صحرا سرگردان مى مانند، به جهت قوم فاسق محزون مباش.

كلمه ها

ملوك: حكمرانان. پادشاهان. مفردش ملك (بفتح ميم و كسر لام) است.

مقدسه: پاك. مؤنث مقدس.

لا ترتدوا: برنگرديد. رد: برگرداندن. ارتداد: برگشتن.

ادبار: پشت ها. مفرد آن دبر (بر وزن شتر) است.

تنقلبوا: انقلاب: برگشتن. «فتنقلبوا» پس برمى گرديد.

جبارين: ستمكاران. مفرد آن جبار است. جبر در اصل به معنى اصلاح است با نوعى از تحميل، آن اگر به خدا اطلاق شود به معنى مصلح و اگر بانسان اطلاق شود به معنى ظالم است زيرا كه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 47

مى خواهد با زور و تحميل، نقص خود را جبران كند.

يتيهون: تيه: حيرت و سرگردانى «يتيهون» يعنى سرگردان مى مانند.

تأس: اسى:

حزن و اندوه. «اسى يأسى: حزن» فلا تأس يعنى محزون مباش.

شرحها

در پى شمردن عهدهاى الهى مى رسيم به يك دستور و عهدى از طرف موسى كه بنى اسرائيل به آن اعتناء نكردند و گرفتار شدند، آن اينكه موسى به بنى اسرائيل گفت: شما كه در صحراى بى آب و علف سينا هستيد، به فلسطين پاك و آباد وارد شويد كه خدا در اثر تلاش نصيب شما خواهد كرد. گفتند: در آنجا قوم جبارى ساكن هستند ما حاضر به جنگ نيستيم خودت و خدايت برويد و بجنگيد مادر همين جا هستيم، در نتيجه چهل سال در بيابان ماندند و حتى موسى و هارون در آنجا از دنيا رفتند، هر ملتى كه از جنگ كوتاهى كرد، ذليل شد چنان كه بنى اسرائيل ذليل شدند هر ملت كه جنگيد عزيز شد چنان كه ملت ايران جنگيد عزيز شد و خاندان پهلوى را سرنگون كرد.

20- وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ اين آيه مقدمه دستور بعدى است كه خواهد آمد، در اينجا سه نعمت و كرامت الهى به عنوان تذكر نقل شده است اول: بعثت انبيا از بنى اسرائيل مانند يعقوب، اسحق، يوسف، موسى و هارون. دوم: جَعَلَكُمْ مُلُوكاً ظاهرا مراد از آن استقلال، آزادى و خود مختارى است كه شامل همه بود، يعنى شما در مصر زير دست فرعونيان بوديد و از آزادى بهره اى نداشتيد، آن خدا بود تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 48

كه شما را از دريا گذرانيد و آزادى داد، همه مالك سرنوشت خود شديد. سوم وَ

آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ مراد از آن به نظرم عصا، يد بيضاء، شكافتن دريا، بيرون آمدن آب از سنگ، نزول من و سلوى و غيره بود كه تا آن روز جز بنى اسرائيل در هيچ قومى ديده نشده بود.

21- يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ مراد از ارض مقدس فلسطين است در چهار آيه ديگرى بجاى مقدسه «با بركت بودن» آمده است مانند: وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ انبياء/ 71، ايضا: اسراء/ 1، سبأ/ 18، اعراف/ 137، طبرسى در مجمع البيان در علّت مقدس بودن فرموده: آنجا از شرك پاك شده و قرارگاه انبياء و مؤمنان گرديده است.

كَتَبَ اللَّهُ مشروط است يعنى براى شما نوشته در صورتى كه تلاش كرده وارد بشويد در تفسير الميزان از امام صادق عليهم السّلام نقل شده كه ... خدا ارض مقدس را براى آنها نوشت سپس آن را محو كرد و براى فرزندان آنها نوشت لذا آنها داخل شدند «1» دليل اين سخن لفظ «محرمة» است كه در اثر نافرمانى آنها آمد ولى لفظ أَرْبَعِينَ سَنَةً حاكى است كه بعدا به آنجا داخل مى شوند چنان كه با يوشع بن نون وصى موسى وارد شدند. منظور از لا تَرْتَدُّوا اطاعت از فرمان است كه عمل نكردند و زيانكار شدند. نتيجه مخالفت از فرمان رهبر چنين است.

__________________________________________________

(1)

فى تفسير العياشى عن ابى عبد اللَّه (ع) انه سئل عن قول ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ قال كتبها لهم ثم محاها ثم كتبها لابنائهم فدخلوها و اللَّه يمحو ما يشاء و يثبت و عنده

ام الكتاب.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 49

22- قالُوا يا مُوسى إِنَّ فِيها قَوْماً جَبَّارِينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ مراد از «فيها» به قرينه آيه ما بعد و به قرينه وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ بقره/ 58 شهرى از شهرهاى فلسطين است كه گويند نامش «اريحا» بود، آيه كاملا روشن مى كند كه نافرمانى كرده و گفتند تا آن گروه جبار در آنجا هستند ما حاضر به دخول نيستيم.

23- قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ به نقل عياشى از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- آن دو مرد عبارت بودند از يوشع بن نون وصى موسى و كالب بن يوفنا كه دو عموزاده بودند، آن دو خداشناس و خدا ترس بودند و خدا نعمت ايمان و استقامت به آنها داده بود آنها گفتند: از دروازه شهر وارد شويد چون وارد شديد غلبه خواهيد كرد و به خدا اعتماد كنيد.

24- قالُوا يا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ آنها از گفته موسى و پيشنهاد آن دو نفر برآشفته و گفته خود را تكرار كردند و جمله بى ادبانه: فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا را بر آن افزودند نظير اين بى ادبى ها در سوره بقره «ادع ربك» گذشت. اين سخن از لجاجت و نافرمانى بيحد آنها حكايت مى كند، خدا به رهبران توحيد رحمت كند چه رنجها از دست امتها كشيده اند.

25- قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ اندوه و

شكايت موسى بدرگاه خدا از دست آنهاست، مراد از «فافرق» تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 50

ظاهرا فرق در اطاعت و عدم اطاعت است يعنى خدايا ما را مثل اينها نافرمان و گناهكار منويس «اخى» اگر عطف به محل «انى» باشد معنا چنين مى شود برادرم نيز فقط مالك نفس خويش است و اگر عطف بر «نفى» باشد مى رساند كه هارون در مقابل موسى سلم محض بود.

26- قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ نافرمانى تقدير را عوض كرده و چهل سال به تأخير انداخت، مراد از «الارض» صحراى سينا است، فرمان فَلا تَأْسَ ... براى آن است كه اينها خود بدبختى را به جان مى خرند ديگر غصه آنها را خوردن معنى ندارد.

نكته ها

تغيير سرنوشت: اشتباه و نافرمانى سرنوشت را عوض كرده چهل سال به تأخير انداخت، آيات قرآن شاهد صدق اين مدعا است، اعمال و فعاليتهاى فرد سرنوشت ساز است همچنين است اعمال ملّتها. در روز قيامت گفته خواهد شد كه سرنوشت اهل بهشت بودن را خود به وجود آورديد وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اعراف/ 43 و نيز درباره جهنم:

هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ نمل/ 90 و درباره هلاكت ملّتها آمده:

وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ زخرف/ 76.

مخالفت از فرمان رهبران راستين به ضرر ملّتهاست و سرنوشت آنها را عوض مى كند على عليه السّلام فرمايد:

فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللَّه لخاصة اوليائه ... فمن تركه رغبة عنه البسه اللَّه ثوب الذل و شملة البلاء. (نهج خطبه 27).

اين قضايا همچون داروى تجربه شده است، بايد از آنها برداشت صحيحى داشته

باشيم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 51

[سوره المائدة (5): آيات 27 تا 32]

اشاره

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (27) لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ (28) إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ (29) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ (30) فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ قالَ يا وَيْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ (31)

مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32)

27- خبر دو پسر آدم را مطابق واقع بر آنها بخوان، آن دم كه قربانى پيش آوردند، از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد، گفت، تو را خواهم گشت، گفت:

خدا فقط از تقوى كاران مى پذيرد.

28- اگر دست خويش به من بگشايى كه مرا بكشى، من دست خويش سوى تو باز نمى كنم كه من از خدا كه پروردگار جهانيان است مى ترسم.

29- مى خواهم تو با گناه من و گناه خودت با هم شده و از اهل آتش باشى كه سزاى ظالمان همين است.

30- نفسش كشتن برادرش را بر او آسان كرد و او را كشت و از زيانكاران شد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 52

31- خدا زاغى فرستاد كه زمين

را مى كاويد تا به او نشان دهد چگونه جثه برادر خويش را دفن كند، گفت: واى بر من آيا نتوانستم مانند اين زاغ باشم و جثه برادر خويش را دفن كنم و از ندامت يافتگان شد.

32- به اين جهت بر بنى اسرائيل مقرر كرديم كه هر كس كسى را بدون قصاص و بدون فسادى كه در زمين كرده بكشد چنان است كه تمام مردم را كشته است و هر كس كسى را زنده نمايد چنان است كه همه مردم را زنده كرده است پيامبران آيه هاى روشن را براى آنها آوردند، با وجود اين بسيارى از آنها در زمين اسرافكاران بودند.

كلمه ها

نبأ: خبر مهم. خبر با فائده. خبر مفيد يقين.

قربان: در اصل مصدر است به معنى نزديك شدن مثل عدوان و خسران و نيز اسم بكار مى رود مثل سلطان. و آن هر كارى است كه به وسيله آن به خدا و غير خدا تقرب جويند، راغب افزوده: در عرف، نام ذبيحه عبادت است.

تبوء: بوء: مساوات و رجوع. «ان تبوء» اينكه با هم و قرين باشى.

طوئت: طوع: رغبت و آسانى. تطويع: مايل كردن و آسان كردن فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ يعنى نفسش براى او قتل برادر را آسان كرد.

غراب: زاغ پرنده ايست شبيه به كلاغ داراى منقار و پاهاى سرخ، هاكس در قاموس خود گويد: از كلاغ بزرگتر است در تورات نيز آمده است.

يبحث: بحث كاويدن، جستجو كردن. يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ يعنى زمين را مى كاويد «بحث فى التراب: حفرها».

يوارى: مواراة: پوشانيدن و مستور كردن «يوارى» مستور مى كند.

سوأة: جنازه، جسد. سوء (بفتح اول) بدى. سوأة: چيزى كه آشكار شدنش تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 53

ناخوش آيند است، به

جسد سوأة گفته شده زيرا آشكار شدنش بر قاتل ناپسند بود.

اجل: جهت و علّت. در اصل به معنى جنايت است.

شرحها

در اين آيات داستانى نقل شده كه برادرى برادرش را از روى حسد و بدخواهى كشت و بعد پشيمان شد ولى پشيمانى سودى نبخشيد، سپس گفته شده كه كشتن يك نفر مانند كشتن همه مردم و زنده كردن يك نفر همچون زنده كردن همه مردمان است و در آغاز دستور داده كه اين داستان بر يهود خوانده شود تا بدانند كه حسد انسان را به چه راهى مى كشد، شايد از انكار قرآن كه از روى حسد بود، دست بردارند.

اجمال قضيه آن است كه: دو برادر پاكدامن و غير پاكدامن در راه خدا قربانى مى كنند، قربانى برادر پاكدامن پذيرفته مى شود، برادر ديگر بدون آنكه علّت آن را جويا شود برادرش را از روى بدخواهى تهديد به قتل مى كند، برادر پاكدامن در جواب مى گويد تو متقى نبودى لذا قربانيت قبول نشد، تقصير من چيست و اضافه مى كند: من به فكر قتل تو نيستم و اگر بنا باشد كه تو قاتل باشى يا من، خوش دارم كه تو قاتل باشى، گناه من نيز بگردن تو باشد.

بالاخره او برادرش را مى كشد و در دفن او عاجز مى ماند و از ديدن زاغى كه زمين را مى كاود به فكر دفن جسد برادر مى افتد و از كارش نادم مى شود.

كوتاه سخن آنكه حسد كار خود را مى كند و برادرى را با دست برادرش بخاك مى برد يهود و نصارى نيز به حكم بَغْياً بَيْنَهُمْ در مقابل اسلام و قرآن از روى بدخواهى موضع گيرى كردند و نگذاشتند نهضت اسلامى به راه خود ادامه تفسير

أحسن الحديث، ج 3، ص: 54

دهد چنان كه فعلا در سال 1400 هجرى كه انقلاب اسلامى پيروز شده عده اى از مسلمانان همچون يهود و نصارى در مقابل آن موضع گيرى كرده و مى كنند.

27- وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ لفظ «بالحق» راجع است به «اتل» و حاكى است كه قصه در ميان يهود تحريف شده بود، در تورات سفر تكوين فصل چهارم اين ماجرا نقل شده ولى بحث غراب در آن نيست و حكايت از مجسم شدن خدا دارد «1» آدم كه در اين آيات آمده آيا آدم ابو البشر بود يا كسى كه نامش آدم بود؟ قربانى آن دو برادر چه چيز بود؟ قبول و عدم قبول قربانى چگونه معلوم مى شد؟ از كجا فهميدند كه قربانى يكى قبول شده و قربانى ديگرى نه؟ آيه شريفه از همه اينها ساكت است. چون منظور قرآن فقط بهره گيرى از حقيقت امر است و آن اينكه حسد و بدخواهى انسان را به كجا مى كشد.

نقل شده كه نام آن دو برادر قابيل و هابيل بود كه اولى دومى را كشت، روايت شده: در آن زمان هر كه قربانى اش قبول مى شد آتشى از آسمان آمده آن را مى سوزاند، راجع به اين روايت در قاموس قرآن (قرب قربان) توضيح داده ام گويند قربانى قابيل گندم بود كه پذيرفته نشد و قربانى هابيل گوسفند بود. آيه روشن است در اينكه قبول شدن و قبول نشدن را هر دو برادر دانسته اند.

مراد از «عليهم» يهود است يعنى اين سرگذشت را بر يهود بر خوان.

تا عبرت گيرند.

قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ

__________________________________________________

(1) استفاده

از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 55

جمله إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ ... يك قاعده كلى است، هابيل با اين جمله استدلال كرده كه برادرم من تقصيرى ندارم عدم قبول قربانى تو به علّت متقى نبودن تو است، اگر اين قاعده راجع به عمل انجام شده باشد معنايش آن است كه: خداوند هر عملى را در صورتى مى پذيرد كه عامل، آن عمل را از روى تقوى انجام دهد و شرائط آن را كاملا مراعات كند، خواه در اعمال ديگر متقى باشد يا نه. و اگر قاعده كلى و راجع به همه اعمال باشد معنايش آن است كه اعمال شخص در صورتى مقبول است كه در همه كارهايش با تقوى باشد.

28- لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ ناگفته نماند: اگر كسى به قصد كشتن به انسان حمله كند در مقام دفاع مى شود او را كشت. پس چرا برادر مؤمن مى گويد: اگر حمله كرده و خواستى مرا بكشى من براى كشتن تو دست بلند نخواهم كرد كه از خدا مى ترسم مگر آنجا جاى ترس از خداست؟ و اگر تسليم به كشته شدن مى شد شرعى بود؟! در مجمع البيان از مجاهد و جبائى و مانند آنها نقل شده: قتل طرف بطور دفاع در آن زمان جايز نبود بلكه وظيفه صبر كردن بود ولى اين سخن در غايت ضعف است.

بايد دانست: اگر قابيل براى كشتن هابيل دست دراز مى كرد او را از روى ظلم كشته بود و اگر هابيل او را در همان حال مى كشت از روى دفاع كشته بود نه ظالمانه، حتى اگر قابيل فرار مى كرد هابيل او را تعقيب

نمى نمود چون نمى خواست او را ظالمانه بكشد، پس كار قابيل در هر حال ظالمانه بود و كار هابيل غير ظالمانه.

على هذا معنى آيه اينطور مى شود اگر تو بخواهى مرا ظالمانه بكشى من تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 56

نمى خواهم تو را ظالمانه بكشم چون از رب العالمين كه بالاخره گلوى ظالم را خواهد گرفت مى ترسم از اين آيه و آيه قبلى و بعدى معلوم مى شود كه مقتول مردى مؤمن، عالم، با تقوى و مؤدب به آداب دينى بوده و چنين به نظر مى آيد كه در آن زمان از پيدايش بشر بسيار گذشته بود زيرا براى اينگونه تربيت دينى زمانها لازم است.

29- إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ يعنى اگر تو مرا ظالمانه بكشتى گناه خودت و گناه من نيز به گردن تو خواهد بود و بالعكس ولى من مى خواهم كه اين تو باشى نه من، اين سخن بنا بر روايات، انتقال سيئات است كه گناهان مقتول به قاتل منتقل مى شود از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- روايت شده هر كه مؤمنى را بعمد بكشد خدا همه گناهان مقتول را بر قاتل مى نويسد و مقتول از گناهان پاك مى شود اين است قول خدا إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ ... «1» در المنار از ابن عباس نقل شده كه «اثمى» به معنى «اثم القتل» است يعنى مى خواهم با گناه خودت و با گناه كشتن من قرين باشى و در وجه ديگر انتقال سيئات را آورده است. در اين زمينه در الميزان نيز بحث مفصل شده است. در نهج البلاغه خطبه 190 فرموده:

«اعقبه اللَّه به الندامة و الزمه آثار القاتلين الى

يوم القيامة».

ذلِكَ جَزاءُ ... اشاره به اصحاب النار بودن است، بعيد است كه به أَنْ تَبُوءَ ... اشاره باشد و بگوئيم گناهان همه بعهده ظالمان است.

__________________________________________________

(1)

محاسن برقى كتاب عقاب الاعمال باب عقاب القتل عن الباقر (ع): «من قتل مؤمنا متعمدا اثبت اللَّه على قاتله جمع الذنوب و برء المقتول منها و ذلك قول اللَّه تبارك و تعالى إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 57

30- فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ مراد از نفس ظاهرا همان حالت حسد و بدخواهى است كه قتل برادر را بر او آسان كرد ولى زيانكار شد.

31- فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ در صافى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده: دو زاغ آمدند يكى ديگرى را كشت و زمين را با منقار كند و جسد او را دفن نمود. در اين شك نيست كه قاتل از كاويدن زاغ متوجه شده بايد جنازه را زير زمين دفن كرد. گويند: چون هابيل اولين مقتول در روى زمين بود لذا قابيل نمى دانست با جسد او چكار كند، اگر به اين گفته دليل قطعى از روايات داشته باشيم بايد بپذيريم و گرنه سخنان مقتول نشان مى دهد كه مدتها از پيدايش بشر گذشته بود زيرا آن گونه تربيت دينى زمان زياد لازم دارد، و اگر قاتل فرزند آدم ابو البشر نباشد، بايد گفت كه قاتل تعادل روحى خودش را از دست داده و نمى دانسته چكار كند اما ديدن عمل زاغ او را به خود آورده است.

قالَ يا وَيْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ

أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ اين قسمت مى رساند كه مدتى راه چاره بر او مسدود شده بود و نمى دانست با جسد چكار كند و از ديدن عمل زاغ با تعجب چنان گفته است فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ ظهورش در آن است كه جسد برادر را دفن كرد و حالت تحريك و حسد اشباع شد و نتيجه اى به دست نيامد، برادرش نيز از دست رفت لذا در كارش پشيمان گرديد.

32- مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 58

النَّاسَ جَمِيعاً

يعنى: به جهت اين واقعه بر بنى اسرائيل نوشتيم كه كشتن يك انسان به منزله كشتن همه انسانهاست تا از قتل و خون ريزى بر حذر باشند و بدانند اينكار بقدرى گناه است كه گويى همه را كشته است.

بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ استثنا است يعنى اين حكم در صورتى است كه مقتول آدم نكشته و فساد نكرده باشد و گرنه كشتن او مانعى ندارد، توجيه اين تشبيه به نظرم آن است كه: انسانها در پيشگاه خدا و از نظر خلقت يك واحد و يك پيكر هستند لذا در بسيارى از آيات كشتن ديگران كشتن خود ذكر شده است مثل:

وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً نساء/ 29 كه مراد كشتن ديگران است و حسن ظن به ديگران حسن ظن به خود قلمداد گرديده است مانند: لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً نور/ 12 منظور حسن ظنّ به متهم است.

على هذا كشتن يك فرد مانند كشتن همه افراد و نقض غرض خداست.

وَ مَنْ أَحْياها نيز همانست، مراد از احياء زنده كردن عرفى است مانند نجات از غرق شدن يا زندان و يا گرفتارى و يا تربيت يتيم و نظير آن. در روايت آمده كه بزرگتر از همه هدايت انسان است، در قرآن مجيد هدايت، زنده كردن شمرده شده است أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ انعام/ 122 وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ اشاره است به اينكه اين موعظه ها در بنى اسرائيل مؤثر واقع نشد باز بسيارى از آنان اهل اسراف و قتل بودند، آيه دلالت دارد كه همه پيامبران اين تذكرات را داده بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 59

نكته ها

نظر به اين قصه در تورات: اين ماجرا در تورات سفر تكوين باب چهارم نقل شده است، در آن برادر مقتول شهيد هابيل نام دارد، نام قاتل قائن است ولى در نقل تورات خدا مانند يك موجود زمين با قاتل سخن مى گويد، قاتل در جواب گويد: جاى برادرم را نمى دانم مگر من پاسبان او هستم؟! معلوم است كه نقل تورات بر خلاف ساحت كبريايى است اما بيان قرآن يك بيان كاملا توحيدى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 60

[سوره المائدة (5): آيات 33 تا 40]

اشاره

إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ (33) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (34) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (35) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ يَوْمِ الْقِيامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (36) يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ (37)

وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (38) فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (39) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (40)

33- كسانى كه با خدا و پيغمبر او مى جنگند و

در زمين براى فساد مى كوشند، سزايشان جز اين نيست كه كشته شوند يا برادر شوند، يا (يكى از) دستها و (يكى از) تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 61

پاهايشان به عكس يكديگر بريده شود، يا از آن زمين تبعيد شوند، اين خفتى است براى آنها در دنيا و در آخرت عذاب بزرگى دارند.

34- مگر كسانى كه پيش از آنكه بر آنها دست يابيد توبه كنند، بدانيد كه خدا آمرزنده و مهربان است.

35- اى كسانى كه ايمان داريد از خدا بترسيد و به او تقرب جوييد و در راه او جهاد كنيد تا رستگار شويد.

36- كسانى كه كافر شده اند اگر همه مال زمين و نيز مثل آن را داشته باشند تا از عذاب روز قيامت عوض دهند از آنها پذيرفته نمى شود و براى آنها عذابى است دردناك.

37- مى خواهند از آتش خارج شوند ولى از آن خارج شدنى نيستند و آنها راست عذابى پيوسته.

38- مرد دزد و زن دزد، دستهاى (راستشان) را ببريد كيفرى است در مقابل عملشان و مجازات خدا است، خدا توانا و حكيم است.

39- هر كس پس از ظلمش توبه كند و خود را اصلاح نمايد خدا به او توبه كند (توبه او را مى پذيرد) خدا آمرزنده و مهربان است.

40- آيا ندانسته اى كه ملك آسمانها و زمين خاص خداست، هر كه را بخواهد عذاب مى كند و هر كه را بخواهد مى آمرزد و خدا بر هر چيز تواناست.

كلمه ها

يحاربون: حراب و محاربه: جنگيدن. يُحارِبُونَ اللَّهَ يعنى با خدا مى جنگند.

يسعون: تلاش مى كنند. «سعى يسعى» به معنى تند رفتن و دويدن نيز آمده است.

يقتلوا: قتل: كشتن. تقتيل مبالغه آن است خواه در كيفيت باشد يا در كميت مراد

از آن در آيه شدت در كيفيت قتل است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 62

يصلبوا: صلب و تصليب: به دار زدن. «او يصلبوا» يا به دار زده شوند.

خلاف: مخالف و غيرهم. تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ دستها و پاهايشان خلاف هم قطع شود مثلا دست راست با پاى چپ يا بالعكس.

ينفوا: نفى: تبعيد. آن در اصل هلاك كردن به وسيله دور نمودن است «او ينفوا» يعنى يا تبعيد شوند.

وسيله: تقرب و نزديك شدن و آنچه با آن تقرب حاصل شود اسم و مصدر هر دو آمده است ظاهرا در آيه معناى مصدرى مراد است يعنى به خدا تقرب جوييد.

تفلحون: فلح (بر وزن شرف) و فلاح و افلاح: رستگارى.

ليفتدوا: فديه: عوض. افتداء: عوض دادن «ليفتدوا» تا فديه و عوض دهند.

مقيم: اقامه كننده: پايدار و پيوسته.

سارق: سرق. دزدى. سارق: دزد. مؤنث آن سارقه است.

نكال: عقوبتى كه در آن براى ديگران عبرت باشد. نكل (بر وزن جسر) به معنى زنجير است عقوبت و كيفر را از آن نكال گويند كه همچون زنجيرى است بر انسان.

شرحها

در اين آيات به مناسبت قتل برادر به دست برادر مسئله محارب و مفسد فى الارض آمده كه بايد به شديدترين وجهى مجازات شود مطلب ديگر آنكه عقوبت آخرت مانند عقوبت دنيا قابل خريد و قابل عوض نيست. مطلب سوم آنكه:

مجازات دزد بريدن دست اوست و اگر توبه كند به ترتيبى كه خواهد آمد توبه اش تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 63

پذيرفته است.

33- إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً.

جمله وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً بيان محاربه است يعنى آنان كه در زمين فساد مى كنند با خدا و

رسول در جنگند زيرا كه خدا و رسول خواستار اصلاح هستند از آيه مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ نيز روشن گرديد كه مفسد فى الارض مستحق قتل است، رباخوار نيز محارب است بحكم فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ بقره/ 279.

در روايات آمده است محارب كسى است كه سلاح بدست گيرد، وحشت ايجاد كند و امنيت عمومى را بهم زند خواه در شهر باشد يا در خارج آن. ولى اين معنى منحصر به سارق مسلّح نيست بلكه به حكم وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً- أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ هر كه مفسد باشد و اختناق به وجود آورد و آزادى مردم را سلب كند و اموال ملّت را در اختيار بيگانگان قرار دهد مفسد فى الارض و محارب با خدا و رسول است على هذا حكام ظالم و پيروان آنها كه مردم را بى گناه به زندان مى اندازند و وحشت ايجاد مى كنند و ثروت ملّى را به شرق و غرب مى دهند مصداق كامل مفسد فى الارض هستند.

اعدام سران رژيم پهلوى به اين جهت بوده است. آنان كه مثلا هروئين و ترياك وارد مى كنند، يا به نفع بيگانگان جاسوسى مى كنند، يا از اجراء احكام اسلامى مانع مى شوند، يا زن و دختران مردم را فريفته و در اختيار زناكاران مى گذارند و ده ها امثال اينها، همه مصداق مفسد فى الارض هستند.

أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 64

ظهور «او» در تخيير است يعنى درباره او مى شود يكى از اين چهار كيفر را به حسب مصلحت انجام داد و قاضى هر كدام را صلاح

بداند حكم مى كند شيخ مفيد و ابن ادريس و ديگران چنين گفته اند، در مجمع البيان گفته: روايتى از امام صادق عليه السّلام در اين زمينه نقل شده است. نگارنده گويد: آن روايت جميل بن دراج از حضرت صادق عليه السّلام است كه در تهذيب و استبصار باب حكم المحارب نقل شده است كه در جواب راوى فرموده:

«ذلك الى الامام ان شاء قطع و ان شاء صلب ...»

به نظر ديگران «او» براى تخيير نيست بلكه براى ترتيب حكم است چنان كه شيخ طوسى و ديگران گفته اند، در مجمع البيان فرموده: امام باقر عليه السّلام فرموده اند: كيفر محارب بقدر جنايت او است، اگر آدم كشته عقوبتش كشتن است و اگر آدم كشته و مال برده عقوبتش كشتن و بدار زدن است و اگر فقط مال برده كيفرش بريدن دست و پا به عكس است و اگر فقط ايجاد ناامنى كرده كيفرش تبعيد است.

مؤلف گويد: آن روايت عبيد اللَّه مدائن از امام صادق و روايت محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السّلام است كه در تهذيب نقل شده است.

اما دار زدن بايد سه روز باشد نه بيشتر علّت آن عبرت ديگران است، ظهور بعضى از روايات در آن است كه اول او را مى كشند آن گاه سه روز به دار مى زنند و بعد نماز خوانده دفنش مى كنند «1».

شيخ طوسى فرموده صلب پيش از قتل جايز نيست، ولى شيخ مفيد و ديگران

__________________________________________________

(1) وسائل كتاب حدود، ابواب حد المحارب باب پنجم

«ان امير المؤمنين (ع) صلب رجلا بالحيرة ثلاثة ايام ثم انزله فى اليوم الرابع فصلى عليه فدفنه»

-«قال الصادق (ع) المصلوب ينزل عن الخشبه بعد ثلاثة ايام و يغسل و

يدفن و لا يجوز صلبه اكثر من ثلاثة ايام».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 65

گفته اند: زنده به دار زده مى شود رجوع شود به قاموس قرآن «صلب».

اما تبعيد. طبرسى فرموده: قول اماميه آن است كه از شهرى به شهر ديگرى تبعيد شود تا توبه كند و برگردد.

ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ.

محارب و هر جنايتكار ديگر اگر در دنيا مجازات شود و از گناه خود توبه كند پيش خدا آمرزيده است و اگر روح تمرّد در او باشد و توبه نكند در قيامت نيز در عذاب خواهد بود على هذا اقامه حدود كفاره گناه نيست.

34- إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

محارب اگر پيش از گرفتارى و ثابت شدن جرم توبه كند، توبه اش پذيرفته است جمله فَاعْلَمُوا ... دليل قبولى توبه است.

35- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

پس از ذكر محارب كه جامعه را به ناامنى مى كشد و آزادى را سلب مى كند در اين آيه به كارهاى سازنده دستور داده شده است، اول تقوى و خود نگهدارى از معاصى و صفات ناپسند كه پايه پذيرش صفات پسنديده است، دوم تقرب به خدا با اعمال نيك و سازنده، سوم جهاد و تلاش در پيشبرد راه خدا و راه خلق و جهاد در از بين بردن خائنين بشريت و شياطين انسانها، نتيجه اين اعمال فلاح و رستگارى است قابل دقت است كه هر سه عمل مدارش اللَّه و توحيد است.

36- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ يَوْمِ

الْقِيامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ اين آيه در مقابل آيه فوق است اينگونه اشخاص كه به جاى تقوى، وسيله تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 66

و جهاد، كفر را انتخاب كرده اند اگر در دنيا هم نفس راحتى بكشند و بند و بستى كنند در آخرت از عذاب خدا رهايى ندارند اينكه مى گويد: اگر دو برابر ثروت زمين براى آنها باشد تا بدهند و نجات يابند پذيرفته نيست حكايت از عدم خلاصى دارد و به طور مثل آمده است، آنان كه ناپاكيها بر آنها ملكه شده است در آخرت از آنها رهايى ندارند.

37- يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ.

تتمه آيه فوق است، تلاششان براى خروج بى اثر است و عذاب ثابت براى آنهاست رجوع شود به قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها انعام/ 128.

38- وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

مراد از «ايديهما» بنا بر روايات اهل بيت عليهم السّلام چهار انگشت از دست راست كه انگشت بزرگ (شصت) و كف دست باقى مى ماند، عياشى نقل كرده امير المؤمنين عليه السّلام چون دست سارق را مى بريد ابهام و كف دست را باقى مى گذاشت گفتند: يا امير المؤمنين همه دست را باقى گذاشتى؟ فرمود: اگر توبه كند با چه چيز وضو بگيرد خدا مى فرمايد فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ ... لفظ نَكالًا مِنَ اللَّهِ حاكى است كه پيامبر در اين دستور دخالتى ندارد، وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ راجع به جعل حكم است يعنى خدا به چنين دستور توانا است و آن از روى حكمت

است و ظالمانه نيست به «نكته ها» رجوع شود.

39- فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

به موجب روايات اگر دزد پيش از ثبوت جرم توبه كند و مال را به صاحبش تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 67

برگرداند توبه اش پذيرفته است نه در دنيا دستش بريده مى شود و نه در آخرت عذاب دارد ولى اگر جرم پيش قاضى ثابت شود حد ساقط نمى شود و لو اينكه صاحب مال، عفو كند.

صفوان بن اميه در مسجد الحرام خوابيده بود عبايش را گذاشته و براى قضاى حاجت بيرون رفت چون برگشت عبايش به سرقت رفته بود، دزد را پيدا كرده نزد رسول خدا آورد حضرت به قطع دستش فرمان داد، صفوان گفت يا رسول اللَّه به خاطر عباى من دستش بريده مى شود؟ من او را عفو كردم حضرت فرمود چرا پيش از آمدن به نزد من عفوش نكردى؟

40- أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

تعليل قبول توبه سارق است، مى دانيم كه خواست خدا بى جهت نخواهد بود، بايد انسان خود را سزاوار رحمت كند تا خدا او را بيامرزد يا خود را مستحق عذاب كند تا خدا عذابش نمايد، خدايى كه كار گردان آسمانها و زمين است مى تواند از روى حكمت و علل بيامرزد و عذاب كند.

نكته ها

چرا محارب كشته مى شود: اسلام به اصالت فرد در اصالت جامعه معتقد است، آن گاه كه فرد حق جامعه را ضايع كند و آن را از مسير خدايى منحرف نمايد بايد به نفع جامعه از بين برود و گرنه مردم

روى آرامش نخواهند ديد، پس كشتن محارب يك امر كاملا طبيعى است، به دار زدن او براى عبرت ديگران است تا افكار نامناسب در نطفه خفه شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 68

بريدن دست دزد: براى بريدن دست دزد حدود 25 شرط در فقه اسلامى ذكر شده است، پس از اجتماع آن شروط چهار انگشت از دست راست دزد قطع مى شود، كثرت شروط سبب مى شود كه مسئله به ندرت عملى شود، گويند در تاريخ اسلام در عرض چهار صد سال فقط شش دست بريده شد، على هذا جنبه ارعابى اين حكم از عملى شدنش بيشتر است و آن در از بين بردن دزدى اثر تمام دارد، مطلب همانست كه در بالا گفته شد براى آسايش جامعه بايد از فرد گذشت براى نمونه در سال 1399 چند زن هرزه كه دختران و زنان مردم را به بى عفتى مى كشيدند اعدام شدند، جامعه تهران از اين شر آسوده گرديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 69

[سوره المائدة (5): آيات 41 تا 45]

اشاره

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ (41) سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (42) وَ

كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (43) إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ (44) وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (45)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 70

41- اى پيغمبر كسانى كه در كفر شتاب مى كنند تو را غمگين نكنند، از آن گروه كه به زبان گويند ايمان آورديم ولى دلهايشان ايمان نياورده و از آن گروه كه دين يهود دارند به دروغزن گوشگير هستند و به قومى كه نزد تو نيامده اند مطيع مى باشند، كلمه ها را از معانى آن تغيير مى دهند و مى گويند اگر اين حكم را دادند بگيريد و اگر اين حكم را ندادند از آن حذر كنيد، هر كه خدا بخواهد به فتنه اش افكند، از خدا براى او مالك هيچ چيزى نمى شوى، آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته دلهايشان را پاك گرداند؟ براى آنها در دنيا خوارى و در آخرت عذاب بزرگى است.

42- گوشگيران دروغگو و خورندگان حرام مى باشند اگر پيش تو آمدند ميانشان داورى كن يا از آنها اعراض كن، و اگر اعراض كنى به تو ضررى نتوانند زد و اگر حكم كنى به عدل حكم كن كه خدا

عدالت كاران را دوست دارد.

43- چگونه تو را حاكم مى كنند با آنكه تورات نزد آنها است و حكم خدا در آن هست عاقبت پس از حكم دادن تو اعراض مى كنند و آنها مؤمن نيستند.

44- ما تورات را نازل كرده ايم كه در آن هدايت و نور هست، پيامبرانى كه مطيع خدا بودند طبق آن بر يهود حكم مى كردند و ربانيون و دانشمندان كه نگهبانى كتاب خدا از آنها خواسته شده بود و هر آن گواه بودند (نيز حكم مى كردند) از مردم مترسيد و از من بترسيد و آيات مرا به بهاى اندك مفروشيد، هر كس طبق ما انزل اللَّه حكم نكند آنها كافران هستند.

45- در تورات براى يهود نوشتيم كه شخص در مقابل شخص چشم به چشم، بينى به بينى، گوش به گوش، دندان به دندان و زخمها را قصاص هست هر كه از آن عفو كند كفاره ايست بر جانى و هر كه حكم برابر فرو فرستاده شده خدا نكند آنها ظالمان هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 71

كلمه ها

يسارعون: مسارعه به معنى بين الاثنين و مبالغه در سرعت آمده است مراد از آن معناى دوم است يعنى در كفر بسيار تلاش و شتاب مى كنند.

سماعون: سامع: شنونده، گوش فرا دهنده. سماع مبالغه و سماعون جمع آن است در آن نوعى اطاعت ملحوظ است نه صرف شنيدن.

كذب: (بفتح كاف و كسر ذال) دروغ. (و بر وزن فكر) دروغگويى.

يحرفون: تحريف كلام آن است كه آن را از معناى اولى اش منحرف كنند.

فتنة: مراد از آن در اينجا گمراهى است.

اكالون: اكل: خوردن. آكل: خورنده. اكال: بسيار خورنده. جمع اكالون.

سحت: حرام. سحت (بر وزن عقل): از بين بردن (و بر وزن قفل)

شى ء مستأصل شونده. حرام را سحت گويند كه دين يا بركت را از بين مى برد.

مقسطين: قسط (بكسر اول) عدالت. و بفتح آن ظلم و انحراف، اسم فاعل اولى مقسط و مقسطون، دومى قاسط و قاسطون است.

يحكمونك: تحكيم: حكم و داور قرار دادن. «يحكمونك» يعنى تو را داور قرار مى دهند.

ربانيون: ربانى: تربيت كننده يا مخصوص به رب كه به غير خدا مشمول نباشد.

احبار: حبر (بر وزن جسر) عالم، جمع آن احبار است و در علماء اهل تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 72

كتاب به كار ميرود طبرسى فرموده: آن از تحبير است به معنى تحسين كه عالم، خوب را تحسين مى كند.

استحفظوا: يعنى از آنها طلب حفظ شده كه كتاب خدا را حفظ كنند.

قصاص: مقابله به مثل در جنايت عمدى. قص و قصص به معنى پى جويى و تعقيب است چون انتقام در تعقيب جنايت است لذا آن را قصاص گفته اند.

كفارة: كفر: پوشاندن. كفار و كفاره: بسيار پوشاننده، كفاره گناه آن است كه گناه را پوشانيده و از بين مى برد.

شرحها

در شأن نزول اين آيات از حضرت باقر عليه السّلام و جمعى از مفسران نقل شده:

مردى از اشراف خيبر با زنى از اشراف زناى محصنه كرد، خوش نداشتند طبق دستور تورات آن دو را سنگسار كنند، به يهود مدينه نوشتند كه مسئله را از رسول خدا سؤال كنند شايد حكمى خلاف سنگسار بدهد، به دنبال اين نامه عده اى از يهود مدينه نزد آن حضرت آمده، فتوى خواستند حضرت فرمود: به قضاوت من راضى مى شويد؟ گفتند: آرى. جبرائيل دستور رجم را آورد، چون بر خلاف نظرشان بود نپذيرفتند و چون خواستند از نزد آن حضرت بروند، يهود بنى قريظه گفتند

يا محمّد ميان ما و يهود بنى نضير «1» داورى كن اگر آنها يكى از ما را بكشند فقط نصف خونبها مى دهند و اگر ما يكى از آنها را بكشيم هم قاتل را مى كشند و هم

__________________________________________________

(1) دو تيره از يهود مدينه بودند كه دومى از حيث ثروت و جمعيت بر اولى برترى داشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 73

خونبهاى كامل مى گيرند، به دنبال اين سؤال خداوند حكم قصاص را نازل فرمود.

اين دو تا شأن نزول مى تواند كليدى براى فهم آيات باشد و روشن مى شود كه گروهى از رسول خدا فتوى خواسته و نظرشان آن نبود كه مطابق ميل آنها جواب دهد و نيز خواسته آنها در تورات بوده است، أيضا معلوم مى شود كه منافقان نيز در اينكار دست داشته اند؟

41- يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ.

اين دسته منافقانند كه در واقع كافر هستند و در كفر و انكار حقائق، سرعت و شتاب دارند، از اين گروه جز دو بهم زنى و ايجاد اغتشاش انتظار نمى رود، رهبران راستين نبايد از اعمال آنها محزون باشند.

وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ.

معلوم مى شود كه منافقان با يهود در اينكار و كارهاى ديگر همكارى داشته اند و اولين «سماعون» به معنى گوش فرا دادن و دومى به معنى اطاعت و قبول است يعنى آنها بسيار گوش فرا مى دهند دروغ را و اطاعت مى كنند از قومى كه (يهود خيبر) پيش تو نيامده اند.

يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا.

وصف قوم آخرين است كه سخنان خدا را از معناى اصلى خود

منحرف مى كردند، معلوم مى شود كه به يهود مدينه سفارش كرده اند: اگر محمّد فتواى رجم بدهد قبول نكنيد و بگوئيد در تورات چنين حكمى نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 74

وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ.

جمله وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ ... شَيْئاً يك حكم كلى است كه مصداقش در اينجا اهل آن توطئه است، «اولئك» به نظرم شامل همه منافقان و يهود خيبر و مدينه مى باشد، منظور از فتنه ضلالت و گمراهى است، عدم تطهير راجع به كفر و نفاق است، اينكه خدا ضلالت و عدم پاكى دلها را اراده مى كند علّتش اعمال انسان است رجوع شود به تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ آل عمران/ 26.

لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ.

اينان اگر ثروت و مقام هم داشته باشند ذليل و خفيف هستند و در آخرت گرفتار عذاب خواهند بود.

42- سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاءُوكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ.

اين دو وصف راجع به مِنَ الَّذِينَ هادُوا است كه يهود مدينه بودند معلوم مى شود سفارش يهود خيبر پول و رشوه اى به همراه داشته است كه يهود مدينه هم به دروغ آنها گوش داده و هم از رشوه اى كه از جانب مرد و زن زناكار ارسال شده بود نوش جان كرده اند و از صيغه مبالغه فهميده مى شود كه در اين كار پيوسته بوده اند و نيز معلوم مى شود كه پيامبر و قاضى در اين صورت متحير است كه فتوى بدهد يا خود را كنار بكشد زيرا مقام مسالمت نيست بلكه مقام توطئه است. چنان كه در تهذيب از حضرت

باقر عليه السّلام نقل شده است «1».

وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ

__________________________________________________

(1)

صافى و فى التهذيب عن الباقر (ع) الحاكم اذا اتاه اهل التوراة و الانجيل يتحاكمون اليه كان ذلك اليه ان شاء تركهم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 75

بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ.

از اعراض نبايد ترسيد كه ضررى نتوانند زد ولى در صورت قضاوت بايد قضاوت عادلانه باشد كه خدا عادلان را دوست مى دارد.

43- وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ.

يعنى عجيب است با آنكه نبوت تو را قبول ندارند و حكم در كتابشان هست باز از تو داورى مى خواهند و سپس اعراض مى كنند پس آنها به كتاب خودشان نيز ايمان ندارند «1» اين آيه دليل است بر اينكه قسمتى از تورات اصلى در تورات فعلى هست.

44- إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ.

اين آيه تعليل وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ و مقدمه است بر حكم قصاص كه در آيه بعدى خواهد آمد. هُدىً وَ نُورٌ هر دو نكرده اند يعنى در تورات به تناسب زمان هدايت و احكامى بود، مراد از «نور» ظاهرا احكام است. با آن تورات دو گروه بر يهود حكم مى كردند اول پيامبران كه بعد از موسى مبعوث شدند دوم آنان كه در عمل و سخن مخصوص به خدا بودند و جز خدا به كسى اخلاص نداشتند و دانشمندان كه نگهدارى تورات و حفظ آن از تحريف از آنها خواسته شده بود و بر حقانيت آن گواه بودند.

فَلا

تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا.

خطاب به علماء يهود است، كتمان دستورهاى خدا دو علّت مى تواند داشته

__________________________________________________

(1) حكم رجم در تورات سفر تثنيه فصل 22 آمده است (الميزان)

. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 76

باشد يكى ترس از مردم كه در جواب فرموده فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ دوم به خاطر جاه و مال كه فرموده وَ لا تَشْتَرُوا ... ممكن است فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ متفرع بر بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ باشد يعنى حالا كه حفظ كتاب از شما خواسته شده پس از مردم در حفظ آن نترسيد و آن را به بهاى اندكى نفروشيد.

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ «1».

قاعده كلى است و شامل همه مى باشد، مصداق آن در اينجا يهود هستند كه در سنگسار كردن به دستور تورات اطاعت نمى كردند امام باقر و صادق عليهما السّلام فرمايند:

هر حاكمى كه در دو درهم حكم به غير ما انزل اللَّه كند او كافر است به آنچه بر محمّد نازل گرديده است «2».

45- وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ.

حرف «باء» به معناى مقابله است يعنى نفس در مقابل نفس است اگر كسى يك نفر را بكشد در عوض او را مى كشند و اگر چشم كسى را به عمد كور كرد چشمش را كور مى كنند. و هكذا.

«قصاص» مصدر است به معناى مفعول (قصاص شده) يعنى در تورات نوشتيم كه همه زخمها كه به عمد زده مى شود داراى قصاص هستند اين آيه اشاره است به قضيه بنى قريظه و بنى نضير كه قبلا گفته شد فَمَنْ

تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ لفظ «به» راجع است به قصاص «له» اگر راجع به جانى باشد معنى چنين است:

__________________________________________________

(1) علت اينكه در اين آيه كافرون آمده و در آيه بعدى ظالمون، ذيل آيه 47 روشن خواهد شد.

(2)

«و عن الباقر و الصادق (ع) من حكم فى درهمين بغير ما انزل اللَّه ممن له سوط او عصا فهو كافر بما انزل اللَّه على محمد».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 77

هر كه از قصاص عفو كند آن كفاره است براى جانى، قصاص را از او ساقط مى كند نظير فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ بقره/ 178.

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ.

يعنى اگر تصدق و عفو كرد هيچ و گرنه بايد قضاوت و قصاص مطابق دستور خدا باشد و هر كس به غير دستور خدا حكم كند چنان كسانى ظالمانند رابطه اين آيه با آيه الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ ... بقره/ 178 در آنجا گفته شده است، جمله فَمَنْ تَصَدَّقَ ... ظاهرا ما بقى دستورى است كه در تورات آمده و مربوط به كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها ... مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 78

[سوره المائدة (5): آيات 46 تا 50]

اشاره

وَ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (46) وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (47) وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ

عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (48) وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ (49) أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (50)

46- در پى پيغمبران عيسى پسر مريم را آورديم كه تورات را كه پيش از او بود تصديق مى كرد و به او انجيل را داديم كه در آن هدايت و نورى بود، و تورات را كه پيش از آن بود تصديق مى كرد و در آن هدايت و موعظه اى بود براى پرهيزكاران. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 79

47- اهل انجيل بايد طبق آنچه خدا در آن نازل كرده حكم كنند، هر كه طبق آنچه خدا نازل كرده حكم نكند، آنها فاسقانند.

48- ما اين كتاب را بحق بر تو نازل كرديم كه كتابهاى پيشين را تصديق مى كند و نگهبان همه آنهاست ميان آنها طبق آنچه خدا نازل كرده قضاوت كن و هوسهاى آنها را در انحراف از آنچه از حق به سوى تو آمده پيروى مكن، براى هر يك از شما آئين و راه بخصوصى قرار داده ايم، اگر خدا مى خواست همه شما را يك امت كرده بود، ولى (نكرد) تا درباره آنچه به شما داده امتحانتان كند، به كارهاى خوب پيشى گيريد كه بازگشت همه شما به سوى خداست و از چيزهايى

كه اختلاف مى كرديد شما را خبر مى دهد.

49- ميان آنها طبق آنچه خدا نازل كرده حكم كن و تابع هوسهاى آنها مباش و حذر كن از اينكه از بعض آنچه خدا نازل كرد منحرفت كنند، و اگر اعراض كردند بدان كه خدا مى خواهد آنها را در مقابل بعض گناهانشان عقوبت كند و بسيارى از مردم فاسقانند.

50- آيا حكم جاهليت مى خواهند، كيست كه براى اهل يقين بهتر از خدا حكمى داشته باشد

كلمه ها

قفينا: قفو: در پى آمدن. تقفيه: در پى آوردن. «قفينا» يعنى در پى آنها فرستاديم.

آثارهم: اثر علامتى است كه به صاحب اثر دلالت دارد. مراد از آثار در آيه شريعتهاست.

مهيمن: مراقب و نگهدارنده. «همين على كذا: صار رقيبا عليه و حافظا» در ضمن اسماء حسنى آمده الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ يعنى ايمنى دهنده و نگهدارنده بندگان.

شرعة: شرع: راه آشكار. شرعه و شريعت: طريقه آشكار. آن در اصل تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 80

به معنى ظهور است.

منهاج: نهج و منهاج: راه آشكار، على هذا شرعه و منهاج هر دو بيك معنى است.

فاستبقوا: استباق: مسابقه و پيشى گرفتن بر يكديگر فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ يعنى در خوب ها بر يكديگر پيش گيريد.

خيرات: خوبها، اختيار شده ها. مفرد آن خير است.

مرجعكم: مرجع (بكسر جيم) مصدر ميمى است به معنى رجوع و برگشت.

اهواء: خواهشهاى نفسانى مفرد آن هوى است. در قرآن مجيد بيشتر در اميال مذموم بكار رفته است و گاهى در ميل ممدوح فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ ابراهيم/ 37.

يصيبهم: اصابه: درك، يافتن، طلب و اراده. صوب: نزول و قصد. «ان يصيبهم»: اينكه بگيرد آنها را.

حكم الجاهلية: حكم جاهليت همان است كه به موجب جهل حكم شود نه به موجب علم، اگر مراد

از آن حكم بت پرستان باشد باز همين مراد است.

يوقنون: يقن (بر وزن خطر و عقل): واضح شدن. ايقان: تحقيق كردن و بيقين رسيدن «يوقنون» يقين مى آورند يا يقين پيدا مى كنند.

شرحها

به دنبال آيات گذشته در اين آيات اولا سخن از نصارى است كه به دستورهاى انجيل مأمور بودند ثانيا قرآن با آنكه تورات و انجيل را تصديق مى كند پيامبر بايد مطابق قرآن حكم كند و نمى تواند تابع اميال اهل كتاب و ديگران باشد ثانيا با وجود يكسان بودن اصول اديان هر پيغمبر به مناسبت زمان خود احكام تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 81

بخصوصى دارد بايد آنها را اجرا نمايد.

46- وَ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ.

مراد از «آثارهم» شريعت پيامبران است يعنى در پى آنها عيسى بن مريم را آورديم كه بر شريعتهاى آنها تكيه داشت، تورات را تصديق مى كرد يعنى راهش راه موسى بود به اضافه اينكه به او كتاب انجيل را داديم.

از اين آيه به دست مى آيد اولا انجيل يك كتاب بوده نه انجيلها كه فعلا موجود است، ثانيا هُدىً وَ نُورٌ نكره است مراد از اولى هدايت و از دومى احكام است يعنى مقدارى از راهنمايى و احكام مطابق نياز زمان در انجيل بود ثالثا انجيل تورات را تصديق مى كرد، تابع شريعت تورات بود و چيزهايى بر آن مى افزود رابعا بايد بنا به دلالت هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ به دستورهاى اخلاقى و تقوى اهتمام كامل داشت «1».

47- وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ.

ظاهرا مراد

آن قسمت از احكام و اخلاق است كه ثابت بودند و در هيچ شريعتى نسخ نمى شدند و يا منظور حكايت زمان گذشته است يعنى در پى پيامبران عيسى را فرستاديم و به او انجيل داديم و گفتيم كه اهل انجيل به حكم آن عمل كنند، نمى شود گفت مراد عمل به احكام انجيل در زمان قرآن است و لو مخالف با قرآن باشد.

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ.

حكم كلّى است، مصداق آن در اينجا نصارى است، با ملاحظه اين آيه

__________________________________________________

(1) استفاده از الميزان شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 82

و آيات گذشته روشن گرديد هر كس كه با دستور غير خدا قضاوت كند كافر، ظالم و فاسق است در آيه اول كافرون آمده زيرا يهود دانسته حكم تورات را درباره رجم عوض مى كردند، در آيه دومى ظالمون آمده چون در جريان قصاص ظالمانه عمل مى كردند چنان كه در شأن نزول نقل شد و در اين آيه فاسقون آمده زيرا در عدم تصديق تورات و قرآن از دستور انجيل خارج شدند.

48- وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ.

لفظ «عليه» راجع به «الكتاب»، الف و لام آن براى استغراق است يعنى اين كتاب (قرآن) براى همه كتابهاى گذشته مراقب و نگهبان است. در اين آيه مطالبى هست كه بررسى مى شود:

اول: قرآن همه كتابهاى آسمانى را تصديق مى كند و اين لازم گرفته كه كه مطالب و

احكامى بالاتر از آنها داشته باشد و گر نه عين آنها مى شد و مصدق بودن منتفى مى گرديد با در نظر گرفتن: شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى شورى/ 13 قرآن عبارت اخراى شرايع انبياء است با احكامى مطابق نياز زمان كه در آنها نبود.

دوم: قرآن در عين تصديق كتابهاى گذشته، مراقب و نگهدارنده آنهاست قرآن اصول ثابت آنها از قبيل توحيد، معاد و مانند اينها را حفظ كرده و محلهاى تغيير يافته آنها را روشن مى كند، قرآن بوسيله معجزه بودن ثابت و لا يتغير مانده است آنچه را كه تصديق مى كند حق است، اگر قرآن نبود تورات و انجيل يا مورد انكار قرار مى گرفت يا با همين خرافات و تغييراتى كه دارد كتاب خدا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 83

معرفى مى شد و پيامبران نعوذ باللّه از پديد آورندگان شرك بودند.

سوم: به حكم شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً ... دين خدا يكى است ولى به موجب لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً هر يك از پيامبران مطابق نياز زمان احكامى آورده اند كه شريعت هر يك شريعت بخصوصى شده با حفظ وحدت اصول. لذا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نمى تواند پيرو هواى اهل كتاب باشد و بايد از فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ تبعيت كند.

چهارم: علّت اختلاف اديان آن است كه هر ملّت و قومى با احكامى مطابق نياز زمان امتحان شوند و تكامل يابند و گر نه خدا همه را يك امت و داراى يك دين مى كرد امت واحده بودن با دين واحد ميسر است.

فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ

إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ.

خطاب است به مسلمانان يعنى حالا كه براى هر امت دينى است براى شما نيز اين دين آمده است، پس در كارهاى نيك از همديگر پيشى گيريد و اين اختلافها شما را ناراحت نكند، مقتضاى تكامل همين است، بالاخره همه به سوى خدا مى رويد او درباره اختلاف ها بحق داورى خواهد كرد بدين گونه كه شما در نپذيرفتن دين اهل كتاب معذوريد زيرا دين كاملتر داريد ولى آنها در نپذيرفتن دين شما مقصرند زيرا كتابشان از دين شما خبر داده است.

49- وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ.

صدر اين آيه نظير آيه 48 است در ذيل آن آيه آمده: لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً يعنى بايد حكم بما انزل اللَّه كنى زيرا هر پيغمبر شريعتى دارد تو هم اين شريعت را دارى، در ذيل اين آيه آمده: فَإِنْ تَوَلَّوْا ... ظاهرا علّت تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 84

تكرار، تفاوت ذيلهاست در اين آيه به پيغمبر هشدار داده شده كه مبادا تو را از دستور خدا بدور كنند آن وقت فرموده:

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ.

يعنى اگر اعراض كنند، اعراض و عدم قبول آنها يك عقوبت الهى و كيفر بعضى از گناهان آنهاست و اكثر مردم چنين هستند، آيه روشن است در اينكه گناهان توفيق هدايت را از انسان سلب مى كند.

50- أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ.

آيا اينها حكمى و قضاوتى مى خواهند كه ناشى از جهل و نادانى

است با آنكه براى اهل يقين بهتر از خدا حاكمى نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 85

[سوره المائدة (5): آيات 51 تا 54]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (51) فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نادِمِينَ (52) وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرِينَ (53) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (54)

51- اى كسانى كه ايمان آورده ايد يهود و نصارى را دوستان خود مى گيريد، بعض آنها دوستان بعض ديگرند هر كس از شما آنها را دوست بگيرد يكى از آنهاست، خدا قوم ظالم را هدايت نمى كند.

52- كسانى كه مريض القلبند خواهى ديد كه در دوستى آنها شتاب مى كنند، مى گويند: بيم آن داريم كه به ما حادثه اى پيش آيد، شايد خدا فتح مكه يا كارى از جانب خودش بياورد، آنها بر آنچه در دل پنهان داشته اند پشيمان گردند.

53- (آن روز) مؤمنان مى گويند: آيا اين يهود و نصارى همانند كه سوگند مؤكد خوردند با شما خواهند بود؟! اعمالشان پوچ شد و زيانكار شدند.

54- اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر كس از شما از دين خود برگردد، به زودى خدا قومى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 86

مى آورد كه خدا

را دوست دارند و خدا آنها را دوست دارد، بر مؤمنان نرم و بر كافران سخت باشند، در راه خدا جهاد مى كنند و از ملامت ملامتگرى نمى ترسند، اين فضل خداست به هر كس خواهد مى دهد، خدا كرمش وسيع و خود داناست.

كلمه ها

اولياء: دوستان. سرپرستان. حاميان. مفرد آن ولى و در اصل به معنى نزديكى است.

دائرة: حادثه بد. بلاء. دور: گردش. دائره: گردنده. حادثه و بلائى كه در دنيا مى گردد و به انسان مى رسد.

اسروا: سر: نهان و امر پوشيده. اسرار: نهان كردن «اسروا» پنهان كردند.

اقسموا: قسم: سوگند. فعل آن از باب افعال آمده است «اقسموا» سوگند ياد كردند.

جهد: (بضم و فتح اول) تلاش توأم با رنج. جَهْدَ أَيْمانِهِمْ يعنى سوگند مؤكدشان.

يرتد: ردّ: برگرداندن. ارتداد: برگشتن. «من يرتد» آن كس برگردد.

اذلة: جمع ذليل- مراد از آن در اينجا متواضعان و فرمانبران هستند.

اعزة: عزيزها. پرتوانها. عزت به معنى توانايى است.

لومة: لوم و لومة: سرزنش، ملامت.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 87

شرحها

به دنبال مطالب گذشته، در اين آيات از دوست داشتن و حامى گرفتن اهل كتاب نهى شده و اينكه هر كس آنها را حامى خود قرار دهد در رديف آنهاست، بيمار دلان كه براى روز مبادا آنها را پشتيبان خود مى دانند نادم خواهند شد.

مؤمنان در آن روز خواهند گفت: چرا ياريتان نكردند، و در پايان آمده كه برگشت شما ضررى به اسلام ندارد اگر شما دست بكشيد ديگران آمده و از آن حمايت خواهند كرد.

گويند: به دنبال جهاد «بدر» يا «احد» عده اى نمى خواستند عهدى را كه پيش از اسلام با اهل كتاب بسته بودند بشكنند و گروهى مى خواستند با آنها پيمان ببندند كه در روز مبادا يار آنها باشند، آيات در اين زمينه نازل شده است.

51- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ.

اخذ اولياء به اين معنى است كه آنها را حامى خود بدانيم و در برابر خطرات به آنها اتكاء داشته باشيم و از آنها

پيروى كنيم مثل مسلمانان و رؤساء فعلى ممالك اسلامى، ولى اينكه با آنها زندگى مسالمت آميز داشته باشيم مسأله ديگرى است به «نكته ها» رجوع شود.

بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.

يعنى آنها در اثر تحزب و هم فكرى حامى يكديگر هستند، اگر مسلمانى از آنها پيروى كند در رديف آنها و از جمله ظالمان است، ظالمان مورد هدايت خدا نيستند «1» حضرت ابراهيم عليه السّلام فرمايد: فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي ابراهيم/ 36

__________________________________________________

(1) راجع به اين كه چرا خدا ظالمان را هدايت نمى كند رجوع شود به مائده/ 16 [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 88

على هذا مراد از «يتولهم» همان پيروى و تبعيت است.

52- فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ.

فاء نتيجه لا يَهْدِي الْقَوْمَ ... است يعنى چون خدا ظالمان را هدايت نمى كند در نتيجه مى بينى كه ... مراد از بيمار دلان در اينجا منافقانند كه خدا درباره آنها فرموده: فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً بقره/ 10 يُسارِعُونَ فِيهِمْ يعنى شتاب مى كنند در موالات و حامى گرفتن آنها. عذرشان اين است كه مى ترسيم در آينده حادثه اى روى آورد كه از حمايت آنها بى بهره باشيم.

ممكن است اين سخن در ضميرشان بوده نه اينكه به زبان آورده باشند.

فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نادِمِينَ.

به نظرم مراد از «الفتح» فتح مكه است كه پيوسته در فكر مسلمانان بود و مراد از «امر» جريانى است از قبيل شكست كفار و غيره كه حكايت از استقرار اسلام كند، در اين صورت آنها از عهدى كه با اهل كتاب بسته

و آن را در دل پنهان داشتند نادم مى شدند نه از اينكه چرا عهد بسته اند بلكه از اين جهت كه مى ديدند تلاششان به هدر رفت چنان كه حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ در آيه بعدى آن را روشن مى كند.

53- وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ.

ابو عمرو يكى از قارئان «يقول» را با فتح و ديگران با ضم خوانده اند «1»

__________________________________________________

(1) «يقول» بنا بر قرائت فتح، عطف است به «يأتى» در آيه سابق و بنا بر ضم جمله مستأنفه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 89

مراد از «هؤلاء» يهود و نصارى هستند، «معكم» خطاب به منافقين است يعنى:

مؤمنان در آن روز به منافقان گويند: آيا اين يهود و نصارى همانند كه سوگند مؤكد ياد كردند كه با شما و حامى شما خواهند بود؟! پس چرا بدادتان نرسيدند حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرِينَ اين جمله به علّت حتمى الوقوع بودن به صورت ماضى آمده است يعنى زحمتى كه در موالات كفار كشيده و براى روز مبادا آنها را پشتيبان خود قرار داده اند پوچ و بى فائده خواهد شد.

54- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ.

اين آيه مربوط به آيه سابق است، مراد از ارتداد موالات يهود و نصارى است زيرا به مضمون وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ موالات آنها ارتداد است، قومى كه در اين آيه، آمدن آنها وعده شده درست به عكس آنان هستند كه در موالات اهل كتاب شتاب مى كنند، آنها به جاى اهل كتاب خدا را دوست مى دارند، خدا

نيز آنها را دوست مى دارد، آنها به عكس قوم اول بر مؤمنان خاضع و مهربان و به كفار سختگير و خشن مى باشند و در راه خدا جهاد مى كنند و از ملامت هيچ ملامتگر نمى ترسند. اينكه حب خدا قبل از حب آنها ذكر شده شايد بجهت اهميت آن باشد و گرنه حب خدا معلول حب مردم به خداست.

ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ.

اين اوصاف فضل و كرم خداست، به هر كه خواهد مى دهد كرم خدا وسيع است و مى داند به هر كس چه چيز عطا مى كند بقيه در «نكته ها» خوانده شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 90

نكته ها

موالات كفار: اين يك مسئله فطرى است كه هر كس مى خواهد همه در عقيده و ايده او باشد، يك مسلمان مى خواهد همه مسلمان باشد هكذا يك مسيحى و يك كمونيست على هذا موالات يهود و نصارى جز ضرر به اسلام نخواهد داشت كه آنها پيوسته به فكر از بين بردن اسلام هستند مخصوصا كه بدانند اسلام ضد يغماگرى است در حال حاضر يكى از بزرگترين خطرات ممالك اسلامى روابط نامبارك آنها با ابرقدرتهاست، اين استعمارگران كه تحزب يغماگرى دارند هر گاه با مملكتى پيمان دوستى به بندند در فكر چاپيدن آن مملكت خواهند بود.

بيچاره زعماى ممالك اسلامى كه با اينها عهد دوستى مى بندند، اكنون كه اين سطور را مى نويسم مملكت مصر خود را به دامن اسرائيل و آمريكا انداخته و از جهان اسلام بريده و مسلمانان را تنها گذاشته است، بايد مسلمانان از اين آيات الهام گرفته و در روابط خود با جهان يهود و مسيحيت تجديد نظر كنند نزول لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ- لا

تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ براى بيدارى اسلاميان است كه راه را از چاه و دوست را از دشمن تشخيص دهند.

اين قوم كدام است: آيه فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يك نوع تعزز و بى نيازى است در مقابل آنان كه طرف خطاب اين آيه بودند و نيز روشن مى كند كه خدا چنان طرفداران متعهد و مسئول براى اسلام به وجود خواهد آورد.

هم اكنون كه سال 1400 هجرى قمرى است و نهضت اسلامى در ايران تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 91

پيروز شده چنان كسانى به وجود آمده و واقعا مصداق بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ... هستند در هر عصر چنين كسان به وجود آمده و خواهند آمد و بقول على عليه السلام در

نهج البلاغه «سيرعف بهم الزمان و يقوى بهم الايمان»

اين آيه در تفسير صافى به پيروان امام زمان عليه السلام و در مجمع البيان به ايرانيان كه قوم سلمان فارسى هستند تطبيق شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 92

[سوره المائدة (5): آيات 55 تا 56]

اشاره

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (55) وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ (56)

55- سرپرست شما فقط خداست و رسول او و كسانى كه نماز را اقامه مى كنند و زكاة را در حال ركوع مى دهند.

56- هر كس خدا و رسول و اهل ايمان را سرپرست گيرد (حزب خدا است) حزب خدا پيروز هستند.

كلمه ها

وليكم: ولى (بر وزن عقل) در اصل به معنى نزديكى است گويند: «تباعدنا بعد ولى» يعنى بعد از نزديكى دور شديم، به اين مناسبت به سرپرست مدير، دوست و مانند اينها ولى گويند كه هر يك نوعى نزديكى است مراد از آيه سرپرستى است.

راكعون: ركوع كنندگان. مراد ركوع نماز است. ركع و ركوع: خم شدن.

يتول: يَتَوَلَّ اللَّهَ يعنى ولى و سرپرست اخذ كند خدا را.

حزب: دسته. گروه.

شرحها

55- إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ.

در آيات گذشته خوانديم: لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ ... بعد از ير أحسن الحديث، ج 3، ص: 93

اين آيات خواهد آمد: لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً ... أَوْلِياءَ على هذا آيه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ... جمله معترضه است ميان دو تا ولايت نهى شده. و ظهورش در آن است كه مراد از «وليكم» همان ولايت به معنى دوست و حامى باشد يعنى اهل كتاب و مشركان را دوست و حامى مى گيريد؟ دوست شما فقط خدا و رسول و نماز خوانها ... هستند اما در اين صورت چند اشكال لازم مى آيد:

اول: ولايت خدا و رسول نسبت به ديگران به صورت دوستى نيست بلكه به طور سرپرستى و كارگردانى مى باشد.

دوم: قيد وَ هُمْ راكِعُونَ مى رساند كه هر نمازگزار و زكاة بده ولى شما نيست بلكه نمازگزارانى كه در حال ركوع زكاة مى دهند حال آنكه بايد همه نمازگزاران ولى و دوست ما باشند.

سوم: ظهور آيه در يك قضيه واقع شده است نه اينكه به طور عموم و هميشگى باشد.

چهارم: روايات شيعه و اهل سنت به اين آيه به استقلال و قطع نظر

از آيات ما قبل و ما بعد نظر كرده است.

على هذا بايد گفت: اين دو آيه راجع به جريان خاصى نازل شده است علاوه لفظ «انما» نص در تخصيص است و ولايت غير خدا و رسول و الَّذِينَ ...

را نفى مى كند.

در مجمع البيان نقل فرموده: روزى عبد اللَّه بن عباس در كنار زمزم نشسته و به لفظ «قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و اله» به مردم حديث مى خواند، مردى كه روى خود را پوشانيده بود در آنجا حاضر شد، هر چه ابن عباس مى گفت: «قال رسول اللَّه» آن مرد نيز مى گفت. ابن عباس گفت: تو را به خدا تو كيستى؟ مرد صورت خود را باز كرد و گفت: مردم هر كه مرا شناخته هيچ و گرنه خود را معرفى مى كنم، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 94

من جندب بن جناده بدرى ابو ذر غفارى هستم با اين دو گوشم از رسول خدا شنيدم اگر دروغ گويم كر شوند و با اين دو چشم خود ديدم اگر دروغ گويم كور باشند مى فرمود:

«على قائد البررة و قاتل الكفرة و منصور من نصره و مخذول من خذله».

بدانيد روزى با رسول خدا نماز ظهر خواندم، سائلى در مسجد چيزى خواست، باو چيزى ندادند او دست به آسمان برداشت كه خدايا گواه باش من در مسجد رسول تو اظهار حاجت كردم كسى چيزى به من نداد، على عليه السّلام آن وقت در ركوع نماز بود، با انگشت كوچك دست كه به آن انگشتر مى كرد به سائل اشاره نمود، سائل آن را از انگشت على گرفت، رسول خدا اين عمل را ديد سر به آسمان كرد و گفت: خدايا برادرم موسى

از تو خواست و گفت: رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي ... وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي در جوابش نازل فرمود كه سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما خدايا منم برگزيده و پيغمبر تو محمّد، سينه مرا فراخ گردان، كارم را آسان كن، براى من وزيرى و يارى از اهلم معين كن، على برادرم با او مرا تقويت فرماى.

ابو ذر اضافه كرد: به خدا سوگند رسول خدا سخن خويش را تمام نكرد تا جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمّد بخوان، فرمود چه بخوانم گفت: بخوان إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا ....

سپس طبرسى فرموده: اين خبر را ثعلبى با اين سند بعينه نقل كرده و ابو بكر رازى در كتاب احكام القرآن به نقل مغربى و رمانى روايت كرده اند كه اين آيه در حق على عليه السّلام نازل شد آن گاه كه در حال ركوع انگشتر خويش به سائل بخشيد، مجاهد و سدى نيز چنين گفته اند و اين مضمون از امام صادق عليه السّلام تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 95

نيز نقل شده است.

نگارنده گويد: علامه امينى آن را در ج 2 الغدير ص 52- 53 از تفسير ثعلبى، تفسير طبرسى، اسباب النزول واحدى، تفسير فخر رازى، تفسير خازن، صواعق ابن حجر و مانند آنها كه از كتب معتبر اهل سنت است نقل كرده است و نيز در المراجعات مرحوم شرف الدين مراجعه چهلم به طور مفصل نقل شده است.

اطلاق لفظ جمع بر مفرد: اگر گويند: در اين صورت چرا وَ الَّذِينَ آمَنُوا ...

به لفظ جمع آمده

است لازم بود گفته شود: «و الذى آمن و اقام الصلاة ...» تا بر يك فرد كه امام عليه السّلام باشد اطلاق شود؟.

طبرسى رحمه اللَّه در جواب اين سؤال فرمود: الَّذِينَ آمَنُوا جمع است و بر مفرد اطلاق نمى شود زيرا اهل لغت گاهى از مفرد براى تعظيم و تفخيم به لفظ جمع تعبير مى آورند و اين در كلامشان مشهورتر از آن است كه احتياج باستدلال داشته باشد.

زمخشرى در كشاف پس از تصديق به اينكه آيه درباره امام نازل گشته مى گويد: علّت جمع آمدن با آنكه يك فرد مراد است آن است كه مردم به اين كار تشويق شوند و به ثوابى مانند آن ثواب برسند، و روشن شود كه بايد عادت مؤمنان بر كسب نيكوكارى تا آن حد باشد كه كار نيك را تا تمام شدن نماز نيز به تأخير نياندازند.

در المراجعات در جواب اين اشكال فرموده: عرب به جهتى از مفرد با جمع تعبير مى آورد، شايد آن قول خداست در سوره آل عمران: الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ .../ 173 مراد از «الناس» در قالَ لَهُمُ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 96

النَّاسُ

به اجماع مفسران و محدثان و اهل تاريخ نعيم بن مسعود اشجعى است كه ابو سفيان او را براى ارعاب مسلمانان اجير كرد، اين به علّت آن است كه ثابت شود: مؤمنان يك نفر كه سهل است از ارعاب افراد نيز مرعوب نمى شوند.

در آيه مباهله لفظ ابناء نساء و انفس به لفظ جمع آمده، لفظ نساء بر فاطمه، ابناء بر حسنين و انفس بر على عليه السّلام تطبيق شده است (قاموس قرآن).

56- وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ

وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ.

مراد از «يتول» بنا بر آيه فوق سرپرست اخذ كردن و قبول سرپرستى است الَّذِينَ آمَنُوا بايد همان باشد كه در آيه بالا گذشت گروهى كه سرپرست آنها خدا و رسول و على است حزب خدا هستند و چنين گروهى پيروز مى باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 97

[سوره المائدة (5): آيات 57 تا 63]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياءَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (57) وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (58) قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ (59) قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ (60) وَ إِذا جاؤُكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ (61)

وَ تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (62) لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ (63)

57- اى كسانى كه ايمان آورده ايد: كسانى را كه دين شما را مسخره و بازيچه گرفته اند از آنها كه پيش از شما به آنها كتاب داده شده و كفار را، دوست مگيريد. اگر مؤمن هستيد از خدا بترسيد.

58- و چون به نماز ندا مى دهيد آن را مسخره

و بازيچه مى گيرند زيرا آنها قومى هستند كه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 98

درك نمى كنند.

59- بگو اى اهل كتاب آيا به ما خرده مى گيريد جز اينكه ايمان آورديم به خدا و به آنچه بر ما و به آنچه پيش از ما نازل گشته است، بسيارى از شما فاسق هستيد.

60- بگو: آيا شما را خبر دهم به چيزى كه سزايش نزد خدا از اين بدتر است، آنكه خدا لعنتش كرده و بر او غضب آورده و از آنها ميمونها و خوكها ساخته و طاغوت را پرستيده، آنها موقعيتشان بدتر و از راه راست گمراه تر مى باشند.

61- چون نزد شما آيند گويند: ايمان آورديم، ولى با كفر وارد شده و با كفر خارج گشته اند، خدا به آنچه كتمان مى كنند داناتر است.

62- بسيارى از آنها را مى بينى كه در گناه و تجاوز و حرام خوردنشان اصرار مى كنند، چه بد است اعمالى كه مى كنند.

63- چرا زهاد و علماء، آنها را از قول باطل و حرام خوردن منعشان نمى كنند چه بد است آنچه كه مى سازند.

كلمه ها

هزوا: هزء و هزو: مسخره كردن «هزوا» يعنى مسخره شده مصدر به معنى مفعول.

لعب: بازى. اصل آن از لعاب به معنى آب دهان است، شايد در آيه به معنى ملعوب باشد.

تنقمون: نقم: انكار. «نقم الامر نقما: انكره» عقوبت را نقمه گويند كه حاكى از انكار عمل از جانب عقوبت كننده است هَلْ تَنْقِمُونَ آيا انكار مى كنيد؟

مثوبة: ثوب و مثوبه: رجوع. جزاى عمل را از آن ثواب گويند كه بخود شخص برمى گردد خواه پاداش باشد يا كيفر، در آيه، دومى مراد است.

قردة: ميمونها. مفرد آن قرد (بر وزن فكر) است. خنازير: خوكها. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص:

99

مفردش خنزير.

سواء: برابر. مساوى. وسط راه، آن در آيه به معنى مستوى (راست) است.

سحت: حرام (مائده/ 42).

ربانيون: ربانى: تربيت كننده يا كسى كه مخصوص برب و خداست، مراد از آن به قرينه الاحبار زاهدان مى باشد.

احبار: حبر (بر وزن فكر): اثر پسنديده، عالم را حبر (بفتح و كسر حاء) گويند كه اثر علم و عملش پسنديده است جمع آن احبار مى باشد.

شرحها

در اين آيات از موالات و حامى گرفتن اهل كتاب و مشركان كه مكتب اسلام را مسخره مى گيرند نهى شده و آن گاه مقدارى از عهد شكنى و گناهان آنها نقل شده است، و آن هشدارى است كه دشمنان هميشه به فكر از بين بردن مكتب راستين شما هستند.

57- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياءَ.

مراد از اتخاذ ولى دوست داشتن و حامى گرفتن و همكارى با آنهاست اتَّخَذُوا دِينَكُمْ ... علّت نهى است كسانى كه دين الهى و مكتب سعادت بخش خلقها را مسخره مى كنند «دشمن انسانيت هستند نمى شود با آنها معامله يك دوست كرد و بر سرنوشت مسلمين مسلّطشان نمود چنان كه زعماى ممالك مسلمانان مى كنند وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ نهى سابق را تأكيد مى كند، در عين حال تهديد است كه موالات آنها نقض ايمان است.

58- وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 100

لا يَعْقِلُونَ

.مصداقى از مسخره آنهاست كه نداى نماز يعنى اذان اسلامى را مسخره مى كنند و اين از نافهمى آنهاست و گرنه چطور مى توان كسانى را كه به نام خدا صدا بلند كرده و در

پيشگاه او سجده مى كنند به بازى گرفت.

59- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ.

لفظ «ان» مصدريه است و ما بعد آن در جاى «ايماننا باللَّه» است يعنى آيا در ما جز ايمان به خدا و به پيغمبران چيزى هست كه تكذيب كنيد. چرا از دين ما و مكتب ما خوشتان نمى آيد وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ ولى اكثر شما از طاعت خدا بيرون رفته ايد و علّت انكار شما همين است.

60- قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ.

لفظ عَبَدَ الطَّاغُوتَ عطف است بر غَضِبَ عَلَيْهِ لعن به معنى طرد از رحمت است گفته اند: اصحاب سبت مسخ به ميمون شدند و آنان كه مائده عيسى را انكار كردند به خوك مسخ گشتند. در نقل ديگرى از ابن عباس نقل شده كه هر دو گروه از يهود و اصحاب سبت بودند جوانانشان به ميمونها و پيرانشان به خنزير مسخ شدند و اللَّه اعلم. منظور از عَبَدَ الطَّاغُوتَ عبادت گوساله يا اطاعت از اربابان است. بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ ظاهرا تسليم منصفانه است يعنى اگر ايمان به خدا و ايمان به كتابها شر باشد شر شما بدتر از ماست زيرا شما مورد لعن خدا، و مسخ شده و عابد طاغوت بوده ايد.

أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ.

يعنى دارندگان اين اوصاف از جهت موقعيت بدتر و از راه راست منحرف تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 101

هستند.

61- وَ إِذا جاءُوكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ

اللَّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ.

يهود چون نان را به نرخ روز مى خوردند، مى خواستند براى روز مبادا جاى پايى داشته باشند لذا به مسلمين مى گفتند: ما ايمان آورده ايم قَدْ دَخَلُوا ...

معنايش آن است كه حالشان با ورود و خروج فرقى نكرده كافر داخل شده و كافر بيرون آمده اند، خدا از ما في الضميرشان آگاه است كه از «آمنا» گفتن قصد گول زدن دارند.

62- وَ تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

كلمه «اكلهم» عطف است بر «الاثم» يعنى شتاب مى كنند در حرام خوردنشان منظور از اثم مطلق گناه و از عدوان تجاوز بديگران است، آنها كه در اين كارها شتاب مى كنند، بدكار مى كنند.

63- لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ.

توبيخ است به زهاد و علماء اهل كتاب كه چرا آنها را از قول ناحق و اكل حرام نهى نمى كنند مراد از «قول اثم» شايد طعنه هايى است كه به اسلام مى زدند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 102

[سوره المائدة (5): آيات 64 تا 66]

اشاره

وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ (64) وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ (65) وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ

وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ (66)

64- يهود گفت: دست خدا بسته است، دستشان بسته شد و به سزاى آنچه گفتند ملعون شدند (چنين نيست) بلكه دو دست خدا باز است، چنان كه بخواهد اتفاق مى كند، آنچه بر تو از پروردگارت نازل شده بر بسيارى از آنها، سركشى و كفر مى افزايد، ميان آنها تا قيامت دشمنى و كينه افكنده ايم هر وقت آتشى براى جنگ افروختند خدا آن را خاموش كرد در زمين براى فساد تلاش مى كنند، خدا مفسدين را دوست ندارد.

65- اگر اهل كتاب ايمان آورده و پرهيزكار بودند، گناهانشان را مى پوشانيديم و به بهشتهاى پر نعمت داخلشان مى كرديم.

66- و اگر آنها به تورات و انجيل و به آنچه از پروردگارشان نازل شده ايمان مى آوردند، از بالاى سرشان و از زير پاهايشان (روزى) مى خوردند از آنها گروهى معتدل هستند و بسيارى از آنها عمل بد مى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 103

كلمه ها

مغلولة: بسته. غل (بضم اول) در اصل طوقى است كه به گردن زنند.

مبسوطتان: بسط: گشودن. مبسوط: باز.

ينفق: انفاق: خرج كردن. نفق (بر وزن شرف) به معنى خروج يا تمام شدن است.

عداوة: مراد از عداوت در اينجا دشمن آشكار يا تجاوز و از بغضاء كينه است.

اوقدوا: و قد: افروخته شدن آتش. ايقاد: افروختن «اوقدوا» افروختند.

اطفأها: طفء: خاموش شدن. اطفاء خاموش كردن. «اطفأها» خاموش كرد آن را.

ارجلهم: رجل (بر وزن فكر) پا. جمع آن ارجل است.

مقتصدة: قصد: اعتدال ميانه روى مقتصدة: معتدل.

شرحها

در ادامه كارشكنى و عهدشكنى اهل كتاب در اين آيات نيز قسمتى از گفتارهاى ناروا و افسادشان نقل شده است و اينكه فرصت را از دست داده و مى دهند و اينكه از اينكار ضرر خورده و خواهند خورد، و اينكه مسلمانان نيز بايد هشيار باشند چون حساب جهان درباره حق و ناحق يكى است.

64- وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 104

اين هم از جمله قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ است «يد» در خدا كنايه از قدرت و تثنيه آمدن آن براى نشان دادن وسعت قدرت است. غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ مقابله به مثل است كه به خدا نسبت مسلوب القدرة بودن را مى دادند و كنايه از گرفتارى و عدم توفيق است لُعِنُوا ... شايد معنى و تفسير غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ باشد و نيز نشان مى دهد كه ساختن اين قول عمدى بوده است.

گويند: چون يهود آياتى نظير وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً مزمل/ 20 را شنيدند گفتند حالا كه از بندگان قرض مى خواهد پس دستش بسته است، مؤيد اين قول جمله يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ است. ولى

اين در صورتى است كه يهود اين قول را پس از شنيدن وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ گفته باشند اما ظهور آيه در آن است كه يهود اين قول را از اول داشته اند مثل قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ توبه/ 30 وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ مائده/ 18.

به نظر مى آيد كه مراد يهود مسئله جبر مانندى است و آن اينكه: خداوند از كارهاى خود فارغ شده ديگر كارى براى خدا باقى نمانده است قهرا غرض يهود آن بود كه آمدن پيامبر اسلام يك چيز تازه اى است و چون خدا از كارها فارغ شده آمدن دين جديد و پيغمبر تازه نمى تواند از جانب خدا باشد مؤيد اين، ذيل آيه است كه مى گويد: وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ... يعنى مى گفتند: ديگر انزال كتاب يعنى چه؟! مگر خدا از كارهايش فارغ نشده است؟! در تفسير عياشى از حماد از امام صادق عليه السّلام منقول است كه مراد يهود از يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ آن است كه خدا از كائنات فارغ شده «1» همچنين است روايت شعيب بن يعقوب از آن حضرت.

در اين صورت منظور از يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ مبسوط اليد بودن خدا در كارهاست

__________________________________________________

(1)

قال عليه السّلام «يعنون انه فرغ مما هو كائن. لعنوا بما قالوا قال اللَّه عز و جل بل يداه مبسوطتان».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 105

مثل كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ الرحمن/ 29 نه اينكه منظور فقط روزى دادن باشد.

وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً.

زيادت كفر و طغيان ظاهرا به اين علّت است كه به حكم يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ به نسخ شريعت و آمدن شريعت جديد عقيده نداشتند.

وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ

الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ.

اين جمله در آيه 14 درباره نصارى نيز گذشت بلفظ فَأَغْرَيْنا ... مراد از «بينهم» ظاهرا ميان يهود است نه ميان آنها و نصارى. وجود عداوت و كينه ظاهرا در اثر اختلافات ميان آنهاست چنان كه در سوره جاثيه/ 16- 17 آمده است و نيز دليل است كه تا قيامت باقى خواهد بود.

كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ.

يهود براى از بين بردن انقلاب اسلام آنچه توانستند پافشارى كردند ولى هر بار آتش فساد را خدا خاموش كرد ماجراى بنى نضير، بنى قريظه و غيره شاهد آن است، «فسادا» علت «يسعون» است يعنى براى فساد تلاش مى كنند با آنكه خدا مفسدين را دوست نمى دارد لذا آنها دشمن خدا هستند.

65- وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ.

«لو» دلالت دارد بر اينكه در گذشته چيزى در اثر نبودن شرائط بوجود نيامده است يعنى اگر ايمان مى آوردند و تقوى پيشه مى كردند از عباد اللَّه الصالحين مى شدند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 106

66- وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ.

معنى «لو» در آيه قبلى گذشت، اين آيه راجع به ما قبل اسلام است مراد از ما أُنْزِلَ ... آنهايى است كه بر پيامبران بنى اسرائيل نازل شده غير از تورات و انجيل مِنْ فَوْقِهِمْ بارانها و مانند آن است، مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ چيزهايى است كه از زمين مى رويد و در زمين هست اين آيه مثل آيات ديگر دليل است بر اينكه اعمال نيك و

بد در اصلاح جامعه و تباهى آن دخالت تمام دارند ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً ... نحل/ 112 مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ.

اشاره است به اينكه اكثريت بدكار بودند فقط گروهى متوسط و معتدل بودند روايت شده آنها همانها بودند كه اسلام آوردند.

نكته ها:

ما و اهل كتاب: اينكه قرآن اهل كتاب را در اثر اعمالشان مى كوبد از اين جهت نيست كه نفوذ باللّه خدا با گروهى از بندگان دشمنى دارد، بلكه اينها يك حساب طبيعى و جهانى است هر كس و هر ملّت كه از راه عدل و انصاف منحرف شود حسابش همانست، مسلمانان كه وصيتهاى رسول خدا را ناديده گرفته و اختلاف كردند، اگر بيشتر از يهود چوب نخورده باشند كمتر نخورده اند، لذا بايد جامعه هشيار و بيدار باشد و از راه خدا كه راه عدل و انصاف است قدم به كنار نگذارد.

ما و قرآن: آيه وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ ... در حق قرآن و اهل قرآن نيز صادق است به تعبير «و لو اننا اقمنا القرآن تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 107

لاكلنا من فوقنا ...» اين قرآن كه تاريخ جهان را عوض كرد و در كمتر از نيم قرن بزرگترين امپراطوريهاى جهان را به زانو درآورد و مترقى ترين مكتب را به جهانيان عرضه كرد، داراى همان قدرت و قاطعيت اول است، اگر به قرآن روى آوريم و آن را رهبر و پيشواى خود بدانيم در زندگى به سعادت رسيده حاكم بر جهان و نجات دهنده گيتى خواهيم بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 108

[سوره المائدة (5): آيه 67]

اشاره

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (67)

67- اى پيغمبر آنچه از پروردگارت بر تو نازل گشته ابلاغ كن و اگر ابلاغ نكنى رسالت خدا را ابلاغ نكرده اى خدا تو را از كيد مردم حفظ مى كند، خدا گروه كافران را

هدايت نمى كند.

كلمه ها

بلغ: تبليغ و ابلاغ به معنى رساندن، بلوغ به معنى رسيدن است.

رسالت: رسول: پيام آور. رسالت: پيام.

يعصمك: عصم: حفظ و امساك. «يعصمك» حفظ مى كند تو را.

شرحها

بنا بر روايات شيعه و اهل سنت اين آيه در غدير خم نازل گشته و به دنبال آن رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله دست على بن ابى طالب عليه السّلام را گرفته و به حاضران به عنوان خليفه و امام معرفى كرد، پيش از آنكه به روايات و به جريان غدير اشاره كنيم مفردات آيه را بررسى مى كنيم.

67- يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ.

اين آيه با آنكه ميان آيات ذم اهل كتاب آمده است، مربوط به ما قبل و ما بعد نيست. ناچاريم بگوئيم مستقلا نازل شده است، روايات نيز آن را مستقلا بررسى مى كنند در اينجا چند مطلب هست: تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 109

اول: «ما» در بَلِّغْ ما أُنْزِلَ نمى تواند مربوط بهمه قرآن و احكام اسلامى باشد، زيرا سوره مائده در مدينه نازل گشته و در درّ منثور رواياتى نقل شده كه مائده آخرين سوره اى است كه نازل شده است. پس در آن موقع اقلا صدى نود از قرآن نازل شده و از سوى آن حضرت تبليغ شده بود ديگر تحصيل حاصل است كه دستور بَلِّغْ ما أُنْزِلَ آيد پس «ما» در اينجا راجع به يك امر بخصوصى است و نيز معلوم مى شود كه اين دستور قبلا به آن حضرت رسيده بود و در اينجا فرمان تبليغ آمده است.

دوم: از وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما

بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ معلوم مى شود كه اين امر به قدرى با اهميت بود كه عدم تبليغ آن مساوى با عدم تبليغ همه اسلام بود زيرا «رسالته» مطلق و شامل همه رسالت آن حضرت است يعنى اگر اين امر را تبليغ نكنى مطلق پيام خدا را تبليغ نكرده اى پس تبليغ اين مسئله ادامه اسلام بوده است.

سوم: وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ حاكى است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله از تبليغ آن پيام بيمناك بوده است، نه اينكه مى ترسيد او را بكشند بلكه ترس از آن بود كه مردم عمل او را حمل بر غرض كرده و قبول نكنند در اين صورت منظور از عصمت، نگهدارى از فتنه مخالفان است كه إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي آن را بيان مى كند يعنى فتنه و كيد آنها اثرى نخواهد داشت.

اين امور همه مؤيد رواياتى است كه صريحند آيه شريفه درباره ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام در غدير خم نازل گرديد، به دنبال آن رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله دست على را گرفت و ميان هفتاد هزار نفر فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه» سيوطى در درّ منثور نقل كرده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله به دنبال نزول آيه فرمود:

خدا مرا به رساندن پيامى دستور داده كه سينه ام از آن به تنگ آمده و دانستم كه مردم مرا تكذيب خواهند كرد خدايم فرمود يا تبليغ كنم و يا عذابم خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 110

كرد «1» در مورد روايات به الغدير و ساير كتابهاى مفصل رجوع شود.

نكته ها

امامت: امامت و ولايت على عليه السّلام تداوم اسلام بود، اگر امامت به دنبال نبوت

نباشد دين ناقص خواهد بود لذا پس از نصب على عليه السّلام آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ آمد چنان كه در مائده/ 3 گذشت.

روى اين واقعيت در سال دهم هجرى رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله براى اداى حج با مسلمانان به سوى مكه حركت فرمود، به ديگر مسلمانان نيز پيغام فرستاد كه در مكه حاضر شوند، على بن ابى طالب عليه السّلام آن موقع با ابو موسى اشعرى در يمن بود كه با گروهى از مسلمانان وارد مكه شدند، رسول خدا پس از پايان مراسم حج و نشاندادن مناسك به مسلمانان، از مكه خارج گرديد و راه مدينه را در پيش گرفت چون به «غدير خم» رسيد در آنجا آيه شريفه نازل شد، آن حضرت مسلمانان را در آنجا جمع كرد و پس از خطبه بليغى دست على بن ابى طالب را گرفت و با كلمه تاريخى:

«من كنت مولاه فهذا على مولاه»

آن حضرت را در جاى خود به امامت نصب فرمود، اين امر روز 18 ذو الحجة در سال دهم هجرت بود.

__________________________________________________

(1)

«ان اللَّه بعثنى برسالة فضقت به ذرعا و عرفت ان الناس مكذبى فوعدى لابلغن او ليعذبنى فانزل يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 111

[سوره المائدة (5): آيات 68 تا 71]

اشاره

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْ ءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (68) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ

يَحْزَنُونَ (69) لَقَدْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ (70) وَ حَسِبُوا أَلاَّ تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ثُمَّ تابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (71)

68- بگو اى اهل كتاب در چيزى قابل اعتنا نيستيد تا تورات و انجيل و آنچه را كه از پروردگارتان نازل شده مورد عمل قرار دهيد، آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده براى بسيارى از آنها سركشى و كفر مى افزايد پس بر گروه ستمكار غم مخور.

69- كسانى كه ايمان آورده اند و كسانى كه يهودى شده اند و صائبون و نصارى هر كه از آنها به خدا و روز قيامت ايمان آورد و عمل شايسته انجام دهد براى آنها خوفى و غمى نيست.

70- از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم و پيغمبرانى به آنها فرستاديم هر وقت پيغمبرى تعليماتى كه دلخواهشان نيست بياورد گروهى را تكذيب كرده و گروهى را مى كشتند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 112

71- گمان كردند كه فتنه اى نباشد كور و كر شدند سپس خدا به آنها برگشت و بعد بسيارى از آنها كور و كر شدند، خدا به اعمالى كه مى كنند بيناست.

كلمه ها

تقيموا: اقامه: بر پا داشتن حَتَّى تُقِيمُوا تا بر پا داريد منظور عمل كردن است.

تأس: اسى: محزون شدن. «فلا تأس» يعنى محزون مباش.

صابئون: مفردش صابى. اقليت به خصوصى هستند، رجوع شود به بقره/ 62 ميثاق: پيمان محكم. از وثاقه به معنى ثابت و محكم شدن.

تهوى: هوى: ميل نفس. آن در اصل به معنى سقوط و پائين آمدن است «لا تهوى» يعنى ميل نمى كند.

حسبوا: حسبان به

معنى ظن و گمان است «حسبوا» گمان كردند.

فتنة: امتحان. بليّه. گرفتارى.

عموا: عمى: كورى «عموا» كور شدند منظور از كورى عدم بصيرت است.

صموا: صمم: كرى. «صموا» كر شدند، مراد: ناشنوايى گوش دل است.

شرحها

در اين آيات كه در رديف آيات گذشته هستند «1» يهود و نصاراى صحيح العمل معرفى شده اند و بعد روشن گشته كه هر كه از اهل اديان به توحيد و معاد ايمان آورد و عمل شايسته انجام دهد پيش خدا مأجور خواهد بود، همه اديان درباره اين سه موضوع آمده اند: توحيد، معاد و عمل مثبت. ولى يهود با آنكه

__________________________________________________

(1) به استثناء آيه بلغ ما انزل اليك من ربك.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 113

از آنها به اين امر پيمان گرفته شده بود در اين مرز توقف نكرده و مطابق هواى خود سنت الهى را شكستند.

68- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْ ءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ.

مراد از «ما انزل» ظاهرا چيزهايى است كه توسط پيامبران بنى اسرائيل غير از موسى و عيسى نازل شده است در معنى اين آيه گفته اند: اى اهل كتاب شما در چيزى از ايمان و تقوى نيستيد يعنى عرضه آن را نداريد كه تورات و انجيل را بپا داريد، احتمال ديگر آن است كه مراد آن باشد: اى اهل كتاب شما در چيزى از بندگى و رضايت خدا نيستيد مگر آنكه عمل به تورات و انجيل كنيد اين قهرا درباره كسانى است كه در خصوص اسلام حجت بر آنها تمام نشده و يا عمل به تورات و انجيل لازمه اش ايمان به اسلام است.

وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ

كُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ.

اين قسمت در آيه 64 گذشت علّت زيادت سركشى و كفر آن است كه نمى خواستند در مقابل دين خود و كتاب خود دينى و كتابى به بينند، زيادت كفر به اين علّت است كه به دين خود ايمان درست نداشتند، انكار قرآن نيز مزيد كفر مى شد «لا تأس» تسليت است براى آن حضرت كه اينها عمدا خود را مبتلا مى كنند، جاى اندوه نيست.

69- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

وَ الصَّابِئُونَ عطف است بر حمل «الذين» چون لازم است از خبر به مبتداء تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 114

ضميرى برگردد لذا «من آمن» تقديرش «من آمن منهم» است يعنى هر كه از اين گروه ها داراى اين سه شرط باشند پيش خدا مأجور هستند اين آيه همان آيه 62 از سوره بقره است كه مفصلا در آنجا توضيح داده شده است، اين آيه مؤيد احتمال دوم در آيه گذشته است كه مى گويد: يهود و نصارى و صابئين هم اگر توحيد، معاد و عمل مثبت داشته باشند مشمول رحمت حقند لكن بايد گفت اين در صورتى است كه اسلام را ندانند و نسبت به اسلام مستضعف باشند و نسبت به دينشان با بصيرت.

70- لَقَدْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ رُسُلًا كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ.

در بحار الانوار ج 12/ 21 ط جديد و در مجمع البيان ذيل آيه 78 از سوره غافر نقل شده: خدا از بنى اسرائيل چهار هزار پيغمبر مبعوث كرد ولى

آنها گروهى از آن پيامبران را كشتند و گروهى را دروغگو خواندند در سوره بقره ذيل آيه 61 درباره قتل پيامبران به دست بنى اسرائيل توضيح داده شده است، ظاهرا اين آيه متفرع بر آيه گذشته است كه بنى اسرائيل به اسم چسبيده و در عمل پيمان خدا را شكستند. و داراى سه موضوع گذشته نشدند. زيرا گفته پيامبران مطابق هواى نفسشان نبود.

71- وَ حَسِبُوا أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ثُمَّ تابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ.

همانطور كه در رژيم منفور پهلوى علما و بزرگان دين زندانى و شكنجه و كشته مى شدند و نام آن را حفظ امنيت عمومى مى گذاشتند در بنى اسرائيل نيز پيامبران بدست پادشاهان و رؤسا كشته مى شدند و مى گفتند: اين براى جلوگيرى از فتنه است ولى بصيرتشان كور و كر شده بود زيرا پيامبران صلاح آنها را مى گفتند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 115

لفظ ثُمَّ تابَ اللَّهُ نشان مى دهد كه با آمدن بعضى از پيامبران و پشيمان شدن از گذشته ها مثل جريان أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً ... بقره/ 246 تا حدى مورد رحمت خدا شده اند ولى ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا دلالت دارد كه باز به حال اول برگشته اند لفظ كَثِيرٌ مِنْهُمْ بيان واقع است كه عده اى در حال پاكى باقى مانده اند جمله وَ اللَّهُ بَصِيرٌ ... حكايت از مسئول بودنشان دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 116

[سوره المائدة (5): آيات 72 تا 77]

اشاره

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَ قالَ الْمَسِيحُ يا بَنِي إِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ

مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ (72) لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (73) أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (74) مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (75) قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (76)

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ (77)

72- كسانى كه گفتند: خدا همان عيسى پسر مريم است، كافر شدند، با آنكه مسيح مى گفت اى پسران اسرائيل عبادت كنيد خدا را كه پروردگار من و پروردگار شماست هر كه به خدا شرك آورد خدا بهشت را بر او حرام كرده است و جايگاهش آتش است و ظالمان را يارانى نيست.

73- كسانى كه گفتند: خدا سومى سه چيز است، كافر شدند با آنكه خدايى جز خداى واحد نيست، اگر از آنچه مى گويند باز نايستند به كسانى از آنها كه كافر شده اند عذاب دردناكى خواهد رسيد.

74- آيا به خدا توبه نمى كنند و از او آمرزش نمى خواهند كه خدا آمرزنده و مهربان است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 117

75- مسيح پسر مريم نبود مگر پيغمبرى كه پيش از او پيغمبران گذشته اند، مادرش راستى پيشه بود، او

و مادرش طعام مى خوردند، ببين چطور آيات را براى آنها بيان مى كنيم سپس ببين چطور منحرف مى شوند.

76- بگو آيا غير خدا چيزى را مى پرستيد كه براى شما قدرت نفع و ضرر ندارد با آنكه خدا دانا و شنواست.

77- بگو اى اهل كتاب در دين خود بناحق غلو نكنيد، و از هوسهاى گروهى كه پيش از اين به ضلالت افتاده و بسيارى را به ضلالت افكنده اند، پيروى نكنيد آنها كه از راه راست گمراه شدند.

كلمه ها

مأوى: جايگاه. از «اوى» به معنى نازل شدن و لاحق شدن.

انصار: ناصر: يار. انصار: ياران. نصر: يارى.

ثالث: ثالث: سوم. ثلثه: سه. ثالِثُ ثَلاثَةٍ سومى سه نفر.

ينتهوا: انتهاء: ترك كردن. لَمْ يَنْتَهُوا بس نكردند، ترك نكردند.

ليمسن: مسّ: دست زدن. رسيدن. «ليمسن» حتما و حتما مى رسد.

خلت: خلاء و خلو: خالى شدن. «خلت»: گذشت.

صديقة: صديق مبالغه در صدق است. كسى كه قول و فعل و عقيده او همه صدق باشد.

انى: اسم زمان است به معنى «كجا» و نيز به معنى «چگونه» در اينجا معنى دوم مراد است.

يؤفكون: افك: ساخته و برگرداندن چيزى از حقيقتش «يؤفكون» برگردانده مى شوند.

لا تغلوا: غلوّ: تجاوز از حد. «لا تغلوا» تجاوز نكنيد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 118

سواء: وسط. مساوى. راست. سَواءِ السَّبِيلِ راه راست (اضافه صفت بر موصوف).

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته و اينكه مسئله توحيد و معاد و عمل صالح در مسيحيت ملاك واقع نشد، در اين آيات روشن شده: قول به اينكه عيسى خداست و يا يكى از سه خداست كفر و شرك است، مسئله الوهيت عيسى از ديگران يعنى از روم گرفته شده كه ضال و مضل بودند و گر نه عيسى پيغمبر توحيد بود و مردم را به توحيد دعوت مى كرد و اگر دنياى مسيحيت توبه نكنند عذاب سختى در پيش دارند.

72- لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ.

ذيل آيه 17 همين سوره گفته ايم كه اين عقيده گروهى از نصارى بوده است، اين جمله عين همانست كه در آيه 17 آمده است، ظاهرا اين عقيده پس از آنكه مسئله تثليث «1» به وسيله پولس ارائه گرديد به وجود آمده است، ظهور آيه در آن است كه

گروهى معتقد شده اند كه خداى واقعى به صورت عيسى مجسم شده است به قول مجمع البيان كه گروهى از نصارى به نام يعقوب گفتند:

ناسوت به لاهوت مبدل شده است، ناگفته نماند كه الوهيت عيسى بيشتر در انجيل يوحنا آمده است «2».

__________________________________________________

(1) رجوع شود به سوره نساء آيه 159 كه در نكته ها جريان تثليث و كار پولس نقل شده است.

(2) در الميزان از قصص الانبياء عبد الوهاب نجار نقل شده در سال 96 ميلادى اسقفهاى آسيا و ديگران نزد يوحنا جمع شده و از وى خواستند انجيلى بنويسد و الوهيت عيسى را به نحو خاصى بيان دارند يوحنا نتوانست از خواسته آنها سرپيچى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 119

وَ قالَ الْمَسِيحُ يا بَنِي إِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ.

يعنى اين عقيده از عيسى سرچشمه نگرفته است عيسى خود را مانند ديگران آفريده خدا مى دانست و مردم را به عبادت خدا مى خواند و مى گفت: خدا بهشت را بر مشركان حرام كرده است و چنين كسانى شفاعت كنندگانى نيز نخواهند داشت.

73- لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ.

اين عقيده بسيارى از نصارى است و همان است كه پولس در مقابل سه خداى روميان زائوس (پدر خدايان) سار پدون (يگانه پسر زائوس) آپولون (خداى واسطه ميان پدر و پسر) بوجود آورد و شرك خود را با شرك روميان تطبيق كرد.

اين سه خدا عبارتند از خدا، عيسى و روح القدس كه به نزد مريم آمد و ميان خدا و عيسى واسطه بود. ثالِثُ ثَلاثَةٍ يعنى سومى سه نفر يعنى يكى از سه

فرد.

لازمه اين سخن آن است كه در لفظ سه نفراند و در واقع يكى. از جواب قرآن كه فرموده: وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ معلوم مى شود كه نظرشان تعدد واقعى بوده است زيرا «واحد» در مقابل تعدد است و اين غير معقول است كه سه چيز حقيقى يك چيز يا يك چيز حقيقى سه چيز حقيقى باشد، كشيشان در جواب اين سؤال مى گويند: اين از اسرار است بايد ايمان آورد و دم نزد.

وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

لفظ لَمْ يَنْتَهُوا كَفَرُوا مِنْهُمْ نشان مى دهد كه خواص آنها مى دانستند اين نقشه جعلى و از بدعتهاى پولس است، لذا به آنها در صورت عدم ترك وعده عذاب داده شده است، ولى آنها كه خدا را يكى دانسته و يا در اين عقيده مستضعفند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 120

وعده عذاب بر آنها شامل نيست ولى به حكم صدر آيه آنها نيز كافر هستند و اللَّه اعلم.

74- أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

ترغيب است به توبه و وعده مغفرت است بعد از آن.

75- مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ.

جواب است از اينكه مى گفتند عيسى خداست و يا يكى از سه خداست يعنى عيسى پسر مريم، از انسان زائيده شده او فقط يك پيغمبر بود پيامبران همه انسان بودند و به حكم نظام خلقت از دنيا رفتند، مادر عيسى نيز صديقه بود پيغمبران را تصديق مى كرد، عيسى و مادرش طعام مى خوردند و از احتياجات اوليه هم بر كنار نبودند، چنين شخصى چگونه مى تواند خدا باشد

از جمله وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ به نظر مى آيد كه عده اى راجع به مريم هم عقيده الوهيت داشته اند چنان كه از آيه أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مائده/ 116.

معلوم مى شود انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ.

اشاره است به تمام بودن استدلال و لجاجت آنها از استماع حق و انصرافشان از تفكر مثبت و مفيد.

76- قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

جواب دومى است از الوهيت مسيح. جواب اول آن بود كه عيسى و مادرش انسان هستند و ممكن و محتاج، چنين شخصى چطور مى تواند خدا باشد، جواب دوم آن است كه عيسى مالك نفع و ضررى نيست نمى تواند به كسى نفعى جلب كند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 121

و يا ضررى برساند چگونه مى تواند معبود باشد.

ناگفته نماند آيه اول راجع به ذات عيسى و مادرش است كه به حكم كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ نمى توانند خدا باشند ولى اين آيه راجع به معبود بودن و وصف است يعنى معبود بايد قادر به جلب منفعت و دفع ضرر از پرستش كنندگان باشد، عيسى داراى اين وصف نيست.

اما خدا شنوا و داناست. خواسته هاى بندگان را مى شنود و راه رساندن نفع و دفع ضرر را مى داند. ولى عيسى داراى چنين وصفى نيست.

77- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ.

غَيْرَ الْحَقِّ وصف غلوّ است يعنى غلوّ ناحق، و آن قيد توضيحى است زيرا هر غلوّ ناحق است، غلوّ در دين آن

است كه دين را بشرك آميخته كنند و از توحيد تجاوز نمايند لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ ... ظاهرا اشاره است به اينكه عقيده تثليث و خدا بودن عيسى از ديگران (روميان) گرفته شده است چنان كه ذيل آيه 72 توضيح داده شد و آيه وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ ... توبه/ 30 نيز از اين راز پرده برمى دارد.

به نظر مى آيد كه «ضلوا» ى اول راجع به تثليث روميان است يعنى با اين عقيده گمراه شده اند و «ضلوا» ى دوم اعم است يعنى مطلقا از راه راست منحرف شده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 122

[سوره المائدة (5): آيات 78 تا 86]

اشاره

لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (78) كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ (79) تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ (80) وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ وَ لكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ (81) لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (82)

وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ (83) وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ (84) فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ

تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ (85) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (86)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 123

78- كسانى كه از بنى اسرائيل كفر ورزيدند به زبان داود و عيسى پسر مريم لعنت شدند، براى آنكه گناه كردند و تعدى مى نمودند.

79- و از كار زشتى كه مى كردند يكديگر را نهى نمى كردند چه بد بود عملى كه مى كردند.

80- بسيارى از آنها را مى بينى كه با كافران دوستى مى كنند چه بد است چيزى كه خودشان براى خودشان كرده اند، اينكه خدا بر آنها خشم آورده و در عذاب جاودانانند.

81- اگر به خدا و پيغمبر و آنچه به او نازل شده ايمان داشتند كفار را دوست نمى گرفتند ولى بسيارى از آنها گناه پيشگانند.

82- يهودان و مشركان را از همه مردم در دشمنى مؤمنان سخت تر خواهى يافت و نزديكتر از همه به دوستى مؤمنان كسانى را خواهى يافت كه مى گويند ما نصارائيم زيرا بعضى از آنها كشيشان و راهبانند و آنها تكبر نمى كنند.

83- و چون آياتى را كه به پيغمبر نازل شده مى شنوند، مى بينى كه چشمشان پر از اشك مى گردد به علت شناختن حق، گويند: پروردگار ما، ايمان آورديم ما را با گواهان ثبت فرما.

84- ما را چه شده كه به خدا و بآنچه از حق بما آمده ايمان نياوريم؟! اميدواريم كه پروردگار ما، ما را با قوم نيكوكار داخل بهشت كند.

85- خدا براى اين سخنان كه گفتند بآنها بهشتهايى داد كه از زير آنها نهرها جارى است، پاداش نيكوكاران همين است.

86- آنان كه كافر شده و آيات ما را دروغ معرفى كردند آنها اهل جهنم هستند.

كلمه ها

عصوا: عصيان: نافرمانى. خروج از طاعت «عصوا»

نافرمانى كردند.

يعتدون: اعتداء: تجاوز كانُوا يَعْتَدُونَ از حق و عدالت تجاوز مى كردند.

يتناهون: تناهى: نهى كردن همديگر. ترك كردن. «لا يتناهون» يكديگر را نهى نمى كردند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 124

منكر: ناپسند. انكار شده.

سخط: سخط: غضب شديد كه موجب عقوبت است.

مودة: ود، مودت: مهربانى.

قسيسين: قسيسين: عالم نصارى. گويند آن معرّب كشيش است، در مجمع گفته: قس در لغت به معنى نمامى و نشر حديث است، معناى دوم مناسب است.

رهبان: رهب: ترس. راهب: كسى كه از خدا مى ترسد. در عرف به راهبان و صومعه نشينان نصارى اطلاق مى شود، جمع آن رهبان است.

راغب گويد: رهبان مفرد و جمع بكار رود.

تفيض: فيض: پر شدن. جارى شدن. تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ پر مى شود از اشك يا اشك آن جارى مى شود.

دمع: اشك چشم.

اثابهم: ثوب: رجوع. ثواب پاداش يا كيفرى كه به انسان برمى گردد «اثابهم» پاداش داد به آنها.

جحيم: آتش بزرگ «الجحيم كل نار عظيمة فى مهواة».

شرحها

آيات فوق دنباله مطالب گذشته درباره اهل كتاب است. در اين آيات آمده كه كفار بنى اسرائيل به زبان پيامبرانشان لعنت شده اند.

ايضا يهود و مشركان بر مسلمانان از همه دشمن تر هستند و نصارى از همه مهربانتر مى باشند و آنانند كه اسلام را مى پذيرند. و از شنيدن آيات الهى اشك ريزان مى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 125

78- لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ.

حضرت باقر عليه السّلام فرموده: چون اهل «ايله» در سبت تجاوز كردند و آن در زمان داود بود، داود بر آنها لعنت كرد و گفت: خدايا لعنت را بر آنها بپوشان چنان كه عبا دو شانه را مى پوشاند و مانند كمربند كه دو پهلو را مى پوشاند در

نتيجه، خدا مسخشان كرد به ميمونها، عيسى به كسانى لعنت كرد كه پس از آمدن مائده كافر شدند»

.ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ.

يعنى علّت لعنت آن بود كه نسبت به پيغمبران نافرمانى كردند و نسبت به ديگران تجاوز كردند، شايد «عصوا» راجع به گناهان خصوصى و شخصى باشد وَ كانُوا يَعْتَدُونَ دلالت بر استمرار دارد.

79- كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ.

اگر لا يَتَناهَوْنَ راجع به نهى همديگر باشد اين آيه بالاتر از عصيان و تجاوز است يعنى قطع نظر از عصيان و تعدى امر به معروف و نهى از منكر نيز نداشتند و اگر به معنى ترك باشد بيان و توضيح وَ كانُوا يَعْتَدُونَ است.

80- تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ.

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان و صافى قال الباقر (ع) اما داود فانه لعن اهل ايله لما اعتدوا فى سبتهم و كان اعتدائهم فى زمانه فقال اللهم البسهم اللعنة مثل الرداء على المنكبين و مثل المنطقة على الحقوين فمخهم اللَّه قردة و اما عيسى فانه لعن الذين انزلت عليهم المائدة ثم كفروا بعد ذلك»

روايت شده كه ملعونان عيسى مسخ بخوك شدند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 126

يعنى به جاى دوست داشتن اهل توحيد، كفّار و مشركان را دوست مى دارند چه دليلى بر اعتداء و تجاوز بالاتر از اين، اين موالات كفّار بد اندوخته اى است براى آنها أَنْ سَخِطَ ... بيان «ما قدمت» است جزاى عمل در جاى عمل گذاشته شده است يعنى كيفر موالات غضب خدا و خلود در آتش است.

81- وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ

إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ وَ لكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ.

علت موالات كفار عدم ايمان به خدا و پيامبران و قرآن بود، اگر فرشته رود، ديو جايگزين آن مى شود، ايمان به خدا و ... آنها را از موالات كفار باز مى داشت ولى فسق و خروج از طاعت و اعتدال طبع، مانع از آن بود.

82- لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى.

پس از بررسى انحرافهاى يهود و نصارى در اين آيه نسبت آنها به مسلمين بيان شده است و آن اينكه يهود و مشركان دشمن ترين مردم به اهل اسلام، و نصارى مهربانترين مردم به آنها مى باشند.

ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ.

علّت مهربانى آنها دو چيز است: اول اينكه علماء و زهاد آنها را نصيحت و هدايت مى كردند.

دوم: اينكه متكبر و سركش نبودند شخص اگر گرفتار سركشى و خودپسندى نباشد حقائق را مى گويد و مى پذيرد.

يهود نيز علماء داشتند ولى هم يهود و هم علماء آنها گرفتار خودپسندى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 127

و لجاجت بودند. علّت دشمن بودن و مهربان بودن دو گروه همين است.

83- وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ.

وصف نصاراى غير مستكبر است چون به قرآن گوش مى دادند چشمشان پر از اشك مى شد و مى دانستند كه آن كلام خداست».

يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ.

بعد از شنيدن قرآن دعايشان اين بود.

84- وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ.

تتمه كلام آنهاست أَنْ يُدْخِلَنا يعنى ما را داخل بهشت كند، روايت

شده:

آن گاه كه جعفر بن ابى طالب با مهاجرين از حبشه به مدينه برگشت هفتاد نفر با خود آورده بود، شصت و دو نفر از حبشه و هشت نفر از شام از جمله بحيراء راهب رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله سوره يس را بر آنان خواند، آنان بگريه افتاده و ايمان آوردند و گفتند: اين سخنان چه شبيه است بر آنچه به عيسى نازل مى شد، خدا در حق آنها اين آيات را نازل كرد «1» در صافى در ذيل قضيه افزوده: چون آنها به حبشه برگشتند آيات را بر نجاشى خواندند، او و كشيشان از شنيدن آيات گريستند، نجاشى ايمان آورد و لكن به اهل حبشه اظهار نكرد.

85- فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ.

__________________________________________________

(1) «مجمع البيان» در آنجا داستان مفصل رفتن جعفر و يارانش پيش نجاشى نقل شده كه بسيار آموزنده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 128

مراد از «قالوا» قول توأم با عمل است راجع به كيفيّت انهار بهشتى ذيل آيه 25 از سوره بقره توضيح داده شده و در سوره محمّد نيز خواهد آمد، جمله ذلِكَ جَزاءُ ... صريح است در اينكه همه نيكوكاران چنان بهشتهايى خواهند داشت.

86- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ.

حساب گروه دوم از اهل كتاب است كه پس از شنيدن آيات خدا آنها را تكذيب كرده و بر كفر خود باقى مى مانند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 129

[سوره المائدة (5): آيات 87 تا 93]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (87) وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا

اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (88) لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (89) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (90) إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (91)

وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ (92) لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (93)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 130

87- اى كسانى كه ايمان آورده ايد چيزهاى پاكيزه را كه خدا براى شما حلال كرده، حرام نكنيد، و تعدى نكنيد كه خدا متعديان را دوست نمى دارد.

88- از روزى حلال و پاكيزه كه خدا به شما داده بخوريد و از خدايى كه به او ايمان داريد بترسيد.

89- خدا شما را در سوگندهاى بى قصد مؤاخذه نمى كند ولى شما را به سوگندهايى كه قصد كرده ايد مؤاخذه مى كند كفاره آن غذا دادن ده مستمند است از غذاى متوسطى كه باهل خود مى خورانيد يا پوشاك آنها يا آزاد كردن بنده اى، هر كه (اينها را) نيابد سه روز روزه داشتن است اين كفاره سوگندهاى شماست وقتى كه سوگند خورده ايد، قسمهاى خود

را حفظ كنيد، اين چنين خدا آيات خويش را بر شما بيان مى كند تا شكر كنيد.

90- اى كسانى كه ايمان آورده ايد حق اين است كه شراب و قمار و بتهاى منصوب و تيرهاى قرعه پليد و از عمل شيطانند از اينها دورى كنيد تا رستگار شويد.

91- حق اين است كه شيطان مى خواهد با شراب و قمار در ميان شما فتنه و دشمنى افكند و شما را از ياد خدا و نماز باز دارد آيا بس مى كنيد؟

92- خدا را اطاعت كنيد، پيغمبر را اطاعت كنيد، و (از نافرمانى) بپرهيزيد، اگر پشت كرديد بدانيد كه بر عهده پيغمبر ما فقط ابلاغ آشكار است.

93- بر كسانى كه ايمان آورده و عمل شايسته كرده اند گناهى نيست در آنچه خورده اند اگر پرهيز كرده و ايمان آورده و عمل شايسته كنند، سپس بپرهيزند و ايمان آورند، سپس تقوى و نيكوكارى كنند، خدا نيكوكاران را دوست دارد.

كلمه ها

تحرموا: حرام: ممنوع، تحريم: حرام و ممنوع كردن «لا تحرموا» حرام نكنيد.

طيبات: پاكيزه ها. دلچسب ها. مفرد آن طيبه است.

معتدين: عدو و اعتداء: معتدين: تجاوزكاران. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 131

حلال: حل: باز كردن. حلال: باز شده. چيزى كه در تصرف آن منعى نيست.

لغو: كلام بى فايده. منظور از آن در آيه كلام بدون قصد است.

ايمان: يمين: سوگند. ايمان: سوگندها. يمين در اصل به معنى دست راست و طرف راست است به قولى سوگند و پيمان را از آن يمين گفته اند كه عرب وقت پيمان بستن و هم سوگند شدن دست راست يكديگر را مى فشردند. (قاموس قرآن).

عقدتم: عقد: بستن و گره زدن. تعقيد يمين آن است كه سوگند از روى قصد و نيت باشد عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ يعنى سوگندها

را از روى قصد ياد كرديد گويى لفظ را با قصد و نيت گره مى زنند.

كفارة: مستور كننده. جبران كننده. كفر پوشانيدن.

كسوتهم: كسوت: پوشاك.

تحرير رقبة: حر: آزاد. تحرير: آزاد كردن. رقبه: گردن. مراد از آن برده است (آن را تسميه كل به اسم جزء گويند).

حلفتم: حلف: سوگند. «حلفتم» سوگند ياد كرديد.

خمر: خمر در اصل به معنى پوشاندن است. مست كننده را خمر گويند كه عقل و احساس را مى پوشاند.

ميسر: قمار. آن از يسر به معنى آسانى است به قولى قمار را از آن ميسر گويند كه بوسيله آن مال ديگران به آسانى و بى زحمت بدست مى آيد.

انصاب: نصب (بر وزن عقل، شتر، قفل) چيز نصب شده و بر پا داشته شده براى عبادت. جمع آن انصاب و نصب (بر وزن شتر) است علّت تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 132

ازلام: اين نامگذارى آن است كه بتها را براى عبادت نصب مى كردند.

زلم (بر وزن شرف- صرد) تير. جمع آن ازلام. مراد تيرهاى قرعه و قمار است.

رجس: پليد. زجاج گويد: رجس در لغت اسم هر عمل ناپاك است.

«رجس: عمل عملا قبيحا».

يوقع: وقوع: به وجود آمدن. ايقاع: به وجود آوردن «ان يوقع» اينكه بوجود آورد.

عداوة: هر وقت عداوة و بغضاء با هم آيند ظاهرا مراد از عداوت تجاوز ناشى از كينه و مراد از بغضاء فقط كينه قبلى است.

منتهون: نهى: زجر و منع. انتهاء: ترك كردن و انزجار. «منتهون» ترك كنندگان.

ابلاغ: بلاغ و تبليغ: رساندن.

جناح: گناه.

شرحها

اين آيات تا آيه 109 مانند كلام معترضه است ميان آياتى كه در بيان حالات اهل كتاب است، ظهور سه آيه اول در آن است كه عده اى از مسلمانان بوسيله سوگند خوردن بعضى از حلالها

را بر خود حرام مى كرده اند، به اين مناسبت پس از نهى از اينكار در آيه سوم كفاره قسم در صورت شكستن آن بيان شده است آن گاه به همين تناسب حرمت خمر و قمار و مانند آنها كه بايد حرام دانست و اجتناب كرد بيان شده است، سپس مطلبى نظير استثنا براى آنان كه پيش از تحريم مرتكب شده آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 133

روايت شده: كه آيه اول درباره على عليه السّلام و بلال و عثمان بن مظعون نازل شد اما على عليه السّلام سوگند خورد كه شبها نخوابد، بلال سوگند خورد كه هميشه روزه باشد، عثمان قسم ياد كرد كه به زنش اصلا نزديكى نكند اين خبر به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله رسيد فرمود مردم همه براى نماز جمع شوند آن گاه حضرت به منبر رفت، پس از حمد و ثنا فرمود چرا گروهى پاكيزه ها را بر خود حرام مى كنند.

من در شب مى خوابم، به زنم نزديكى مى كنم، روز افطار مى نمايم هر كس از طريقه من اعراض كند از من نيست، آنها بپا خواسته و گفتند: يا رسول اللَّه ما بر اين كار سوگند ياد كرده ايم، آيه: لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ ... نازل گرديد. در مجمع البيان مفصل نقل شده است، ما از تفسير صافى مختصرا نقل كرديم. نظير اين كلام درباره آن حضرت نيز واقع شده است: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تحريم/ 1 از اين آيات معلوم ميشود كه اسلام دين رهبانيت نيست بلكه دين اجماعى است، منظور از آيه بيان حكم است بى آنكه ذمى در بين باشد.

87- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا

طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ.

تحريم حلال آن است كه مثلا كسى قسم خورد كه به فلان حلال نزديك نشود و يا تصميم بگيرد كه فلان حلال را انجام ندهد مثلا نخوابد، به زنان نزديك نشود مثل: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ تحريم/ 1 يا نظير كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ آل عمران/ 93.

در الميزان فرموده: با نبودن «طيبات» كلام تمام است، آمدن طيبات اشاره است كه تحريم آنها خروج از حكم فطرت است زيرا فطرت انسانى آنها را مى پسندد، لا تَعْتَدُوا نشان مى دهد كه اينكار تجاوز بر حريم خدا و تجاوز از حكم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 134

فطرت است إِنَّ اللَّهَ ... حكم كلى است، شامل هر متجاوز مى باشد. بايد انسان مسلمانان معتدل باشد افراط و نه تفريط.

88- وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ.

اين آيه نقطه مقابل لا تُحَرِّمُوا است لفظ حَلالًا طَيِّباً حال است از مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ و مى فهماند كه در تحريم آنها عذرى نخواهيد داشت وَ اتَّقُوا اللَّهَ تأكيد است كه مبادا اينها را تحريم كنيد.

89- لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ.

اين آيه چنان كه گفته شد به مناسبت آيه اول آمده است. و آن دو مطلب را بيان مى كند يكى سوگند بدون قصد مثل و اللَّه و باللّه گفتن كه بعضى ها آن را تكيه كلام مى كنند و آن عقوبت و مؤاخذه ندارد «1» گر چه كار خوبى نيست ايضا سوگندهايى كه مطابق شرع نيست مثل اينكه كسى سوگند بخورد كه

نخوابد و ... سوگندهايى كه در شأن نزول آمده از اين قبيل بوده است و شكستن آنها ضرر نداشته است، نه اينكه سوگند بدون قصد بوده باشد ولى از قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ تحريم/ 2 مى شود فهميد كه كفاره داده اند.

ديگرى سوگندى كه از روى قصد بوده و انسان بخواهد با آن تكليفى براى خود بوجود آورد مثل اينكه سوگند مى خورد مرتب در نماز جماعت شركت كند يا مثلا سيگار نكشد، آن در صورت شكستن كفاره دارد بدين طريق:

وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ يعنى مؤاخذه مى كند با آن قصد و نيتى كه سوگند را با آن مربوط كرده ايد (سوگند با قصد). البته اين مؤاخذه در

__________________________________________________

(1)

تفسير صافى «عن الصادق (ع) هو قول الرجل لا و اللَّه و بلى و اللَّه و لا يعقد على شي ء».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 135

صورت شكستن سوگند است مگر آنكه كفاره بدهد و يا كفاره همان مؤاخذه است فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ.

اول طعام دادن به ده نفر خواه آنها را سر سفره جمع كند و يا به هر يك مقدارى طعام بدهد كه سيرشان كند. در روايات اهل بيت عليهم السّلام يك «مد» نقل شده حدود 750 گرم، طعام متوسطى كه به خانواده اش مى دهد. دوم پوشاك ده نفر مسكين كه بهر يك مثلا يك پيراهن بدهد نانكه از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده است و در بعضى از روايات آمده لباسى كه عورت او را به پوشاند «1» سوم آزاد كردن يك برده، ظهورش در آن است كه برده مؤمن و كافر هر دو كافى است ولى مؤمن

افضل است. شخص مى تواند هر يك از اين سه تكليف را اختيار كند.

فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ.

اگر به هيچ يك از آن سه كفاره قادر نشد سه روز، روزه مى گيرد از اهل بيت عليهم السّلام نقل شده روزه بايد سه روز پى در پى باشد «2».

ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ.

وَ احْفَظُوا حاكى است مبادا كفاره دادن را بهانه قرار داده به سوگند خود بى اعتنا باشيد.

كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

لزوم شكر براى آن است كه اين گونه احكام انسان را از بن بست نجات مى دهد و راه خداپرستى را روشن مى كند.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى در روايتى از امام صادق (ع) نقل شده:

«و الكسوة ثوبان».

(2)

صافى عن الصادق (ع): «صيام ثلاثة ايام فى كفارة اليمين متتابعات لا يفصل بينهن».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 136

از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: سوگندها سه گونه اند سوگندى كه در آن كفاره نيست، سوگندى كه در آن كفاره هست و سوگند غموس كه موجب آتش است اول آن است كه شخص سوگند مى خورد كار نيكى را نكند، كفاره اش آن است كه آن را بكند. دوم آنكه قسم مى خورد كار بدى را نكند ولى آن را مى كند، در آن صورت كفاره واجب است، سوگند غموس كه موجب آتش است آنكه در حق مسلمانى بر حبس مالش قسم مى خورد «1».

90- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ.

به نظرم ارتباط اين آيه با آيات قبلى آن است كه: حرام آن نيست كه شما بر خود حرام مى كنيد بلكه حرام اينها است. راجع به خمر در سوره بقره/ 219 و در نكته ها

ذيل عنوان «شراب به تدريج حرام شد» سخن گفتيم و اين آيه سومين آيه در باره شراب است، انصاب و ازلام در اول اين سوره (آيه سوم) توضيح داده شد.

ميسر شامل همه انواع قمار و برد و باخت است از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده:

«كل ما تقومر عليه حتى الكعاب و الجوز» (صافى).

بودن ميسر حاكى است كه مراد از «ازلام» تيرهاى تفأل است. رجس بودن اينها به آن جهت است كه همه عمل قبيح و ناپاكند. مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ حاكى است كه اينها همه مضر هستند و اثر تلقينات و وسوسه هاى شياطين است چنان كه آيه بعدى روشن مى كند نظير:

وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ انعام/ 41 فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ اجتناب

__________________________________________________

(1)

في الكافى عن الصادق (ع) الايمان ثلاثة يمين ليس فيه كفارة و يمين فيه كفارة و يمين غموس توجب النار فاليمين التي ليس فيها كفارة الرجل يحلف على باب بر ان لا يفعله و كفارته ان يفعل و اليمين التي تجب فيها الكفارة الرجل يحلف على باب معصية ان لا يفعله فتجب عليه الكفاره و اليمين الغموس التي توجب النار الرجل يحلف على حق امرئ مسلم على حبس ماله».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 137

از اينها بى شك يكى از اسباب رستگارى است.

91- إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ.

در آيه گذشته هر چهار چيز از عمل شيطان شمرده شده ولى در اين آيه عداوت و بغضاء اثر قمار و خمر، و منع از ذكر خدا و نماز مطلق است، اين مى فهماند كه هر چهار چيز

از ياد خدا و از صلوة مانع هستند، «انما» حاكى است كه شيطان در اين كارها غرضى جز اين ندارد.

ناگفته نماند: اگر كسى خمر خورد و عقل از سرش رفت هر خيانت و جنايت را نسبت به ديگران خواهد كرد، نتيجه اش تجاوز و كينه به يكديگر است، در جريان قمار اگر كسى در عرض يك ساعت اندوخته چندين ماهه يا چندين ساله كسى را ببرد، بازنده با او دشمن شده كار به تجاوز و كينه خواهد كشيد، مانع شدن اين چهار چيز از ياد خدا روشن است، اينكارها با ياد خدا فرسخها فاصله دارد، هر كه خدا را از ياد برد بايد از خيرش گذشت.

آمدن «صلوة» بعد از «ذكر» راجع باهميت آن است و گرنه «ذكر» شامل نماز هم مى شود

قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و اله: «الصلاة عمود الدين»

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ مؤمنون/ 1 فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ تأكيد مطلب است كه با در نظر گرفتن اين مضرات، مؤمن عاقل نبايد به دنبال آنها برود.

92- وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ.

تأكيد نهى از چهار عمل فوق است وَ احْذَرُوا حذر كنيد از اينكه در مسير عمل شيطان واقع شويد أَنَّما ... حاكى است كه وظيفه از طرف خدا و رسول تمام است حساب اشتباه بپاى خودتان مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 138

93- لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.

ظهور آيه مى رساند كه آن براى دفع دخل است

گويى عده اى گفته اند:

آنان كه پيش از تحريم، اينكارها را كرده اند تكليفشان چيست؟

در مجمع البيان آمده: چون حرمت شراب و قمار نازل گرديد، صحابه گفتند: يا رسول اللَّه چه مى گويى درباره برادران ما كه مرده اند با آنكه شراب مى خوردند و قمار مى كردند؟! آيه در جواب آنها نازل شد ناگفته نماند آيه شامل آنهايى كه در وقت نزول زنده بودند، به مرده ها التزاما دلالت دارد.

در اين آيه سه دفعه «آمنوا» و سه بار «اتقوا» آمده كه بررسى مى كنيم لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا اين قسمت راجع به كسانى است كه قبل از تحريم مرتكب شده اند إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لفظ «اتقوا» به نظرم راجع به محرمات چهارگانه است يعنى در صورتى گناه ندارند كه بعد از نهى از آنها بپرهيزند و به ايمان و عمل خود ادامه دهند ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ظاهرا تأكيد جمله سابق است ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا ظاهرا راجع به تقواى عمومى و نيكوكارى است.

احتمال دارد كه فِيما طَعِمُوا هر طعام حلال باشد يعنى حلالهاى خدا را حرام نكنيد آنان كه اهل ايمان و تقوى و عمل هستند گناهى در خوردن حلالها ندارند، نتيجه اينكه كفار و گناهكاران آنچه مى خورند حرام است زيرا كسى كه خدا را اطاعت نمى كند نعمت خدا بر او حرام است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 139

نكته ها

سوگند: سوگند خوردن و وفا به آن و كفاره دادن در صورت شكستن آن، حاكى از متعهّد و مسئول بودن مؤمن در پيش خدا است، يكى از راههاى حل خصومت در اسلام سوگند است اگر كسى گفت:

و اللَّه به فلانى قرض ندارم قاضى او

را تبرئه ميكند و به خدا وا مى گذارد، اسلام اين چنين، انسان مى سازد كه به گفته خودش عمل مى كند و اگر تخلّف كرد كفاره مى دهد با آنكه كسى از او خبر ندارد ولى او پيش خداى خود احساس مسئوليت مى كند. مؤمن در مقابل تمام گفته و وعده هاى خود، خويش را مسئول ميداند.

خمر و ميسر: خمر و قمار سبب كينه و تجاوز به يكديگر است اين دو و انصاب و ازلام باعث فراموش كردن خدا و نماز است، هر چه ميان بنده و خدايش فاصله اندازد، هر چه باعث از بين رفتن محبت و ايجاد فتنه و دشمنى گردد در دنيا و آخرت بضرر انسان است، بايد كار كرد و تلاش نمود تا مشكلات جامعه حل گردد نه اينكه با قمار و نحو آن دسترنج ديگران را تصاحب كرد اين است كه اسلام مطابق طبيعت براه سعادت رهبرى مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 140

[سوره المائدة (5): آيات 94 تا 100]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ (94) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ (95) أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (96) جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ

قِياماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (97) اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (98)

ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ (99) قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (100)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 141

94- اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا شما را به چيزى از شكار امتحان مى كند كه دستها و نيزه هايتان به آن مى رسد، تا معلوم كند كسى را كه در غيب از خدا مى ترسد، هر كه بعد از دانستن حكم، تعدى كند براى اوست عذابى دردناك.

95- اى كسانى كه ايمان آورده ايد شكار را در حال احرام نكشيد، هر كه از شما عمدا شكار كشد سزاى او از چهارپايان حيوانى است مانند آنچه كشته كه دو عادل از شما بدان حكم كنند، قربانى كه به كعبه رسيده باشد يا كفاره اى غذا دادن مستمندان، يا معادل آن روزه است تا عقوبت كار خود را بچشد خدا از آنچه گذشته عفو كرد هر كه اين عمل را تكرار كند خدا از او انتقام مى گيرد خدا نيرومند و انتقام گيرنده است.

96- شكار دريا و غذاى آن (در حال احرام) بر شما حلال است. كه متاع شما و كاروان است و شكار خشكى ما دام كه محرم هستيد بر شما حرام است بترسيد از خدايى كه به سوى او محشور مى شويد.

97- خدا كعبه را كه خانه محترم است و ماه حرام و قربانى و قربانيهاى طوقدار

را مايه قوام مردم كرد، اين براى آن است كه بدانيد كه خدا آنچه را كه در آسمانها و زمين هست مى داند و خدا به هر چيز داناست.

98- بدانيد كه خدا شديد العقاب و آمرزنده و مهربان است.

99- بر عهده پيغمبر جز تبليغ نيست خدا مى داند آنچه را كه آشكار مى كنيد و آنچه را كه كتمان مى داريد.

100- بگو پليد و پاك يكسان نيست گر چه زيادى پليد تو را به تعجب آورد اى صاحبان عقل از خدا به ترسيد تا رستگار شويد.

كلمه ها

صيد: شكار و شكار كردن. در اينجا معناى دوم مراد است.

رماح: رمح: نيزه. رماح: نيزه ها.

حرم: (بر وزن شتر) جمع محرم. و آن كسى كه در حال احرام است تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 142

(مائده/ 1).

متعمّد: عمد: قصد. عامد و متعمد: كسى كه كار را دانسته و از روى عمد انجام دهد.

نعم: (بر وزن شرف) چهارپايان مراد گاو، گوسفند و شتر است (انعام ثلاثه) اين كلمه جمع است و از لفظ خودش مفرد ندارد.

هديا: هدى: قربانى مكه. در جاهاى ديگر اضحيه گويند.

عدل: برابرى. برابر. در اينجا معناى دوم مراد است.

ليذوق: ذوق: چشيدن. «ليذوق» تا بچشد.

وبال: كيفر و عذاب. وبل: شدت. وبال كيفر و عقوبتى است كه بر انسان سنگين و سخت است.

سلف: (بر وزن شرف) گذشته و گذشتن. مصدر و اسم هر دو آمده است.

سياره: جماعت مسافر (قافله) سير: راه رفتن. سياره مؤنث سيار، به معنى گروه مسافر (قافله) نيز آيد. در اينجا مراد قافله و كاروان است.

بر: خشكى (قاموس قرآن).

قياما: قيام در اينجا مثل قوام به معنى مايه قوام و وسيله برپادارنده است «القيام: ما يقوم به الشي ء».

قلائد: قربانيهاى طوقدار رجوع شود به

آيه دوم همين سوره.

الباب: عقلها. لب: مغز، جمع آن الباب است «الالباب: العقول».

شرحها

در اين آيات بيان گرديده: كدام شكار در حال احرام حلال است و كدام حرام، كفاره شكار حرام چيست؟ و نيز روشن شده كه كعبه و عمل حج مايه قوام ملّت تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 143

اسلام است، بايد حدود آن را مراعات نمود اينها همه از پيمانهاى لازم الوفا هستند كه در اول سوره آمده است.

94- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ.

شكار در حال احرام حرام است، تفصيل آن در دو آيه بعدى خواهد آمد اين آيه مقدمه آنهاست.

مراد از تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ شكارهايى است كه بآسانى شكار مى شوند مانند بچه هاى پرندگان، بچه هاى وحوش و تخم پرندگان و از تَنالُهُ ... رِماحُكُمْ حيوانها و پرندگان بزرگ مى باشند كه بوسيله آلت و اسلحه شكار مى شوند چنان كه از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده است «1» لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ علم در اينجا به معنى اظهار است، باء در «بالغيب» شايد به معنى ظرفيت «فى» باشد يعنى اين امتحان براى آن است كه خدا آشكار كند كسى را كه در دنيا و در حال غائب بودن از عذاب، از خدا مى ترسد «ذلك» اشاره به حكم است يعنى هر كه بعد از دانستن بر حكم خدا تعدى كند عذاب دردناكى خواهد داشت.

95- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ آيه راجع به قتل صيد در حال احرام است و از خود صيد كردن ساكت است در مجمع البيان فرموده: در مذهب اماميه، آن، راجع به

تمام وحوش است حلال گوشت باشد يا نه ولى شافعى حرمت را مخصوص به حلال گوشت مى داند در

__________________________________________________

(1)

«و الذى تناله الايدى فراخ الطير و صغار الوحش و البيض و الذى تناله الرماح الكبار من الصيد»

به نقل مجمع البيان عن الصادق (ع).

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 144

تهذيب از امام صادق عليه السّلام نقل شده: چون احرام بستى از قتل جنبندگان بپرهيز مگر افعى، عقرب و موش «2» وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ.

اگر كسى از روى عمد صيدى را در حال احرام بكشد بايد از چهارپايان، مثل آن را قربانى كند بايد در تعيين مثل، دو نفر عادل حكم كند. در روايت اهل بيت عليهم السّلام آمده: اگر محرم شتر مرغ بكشد كفاره اش شتر و اگر الاغ وحشى بكشد كفاره اش گاو و در آهو و خرگوش، كفاره اش گوسفند است و نيز در روايت اهل بيت عليهم السّلام نقل شده: اگر در احرام عمره شكار كند بايد قربانى در مكه و در برابر كعبه باشد و اگر در احرام حج شكار كند بايد آن در «منى» ذبح شود ظاهرا هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ شامل هر دو است.

أَوْ كَفَّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ.

يعنى مى تواند به قيمت همان حيوان طعام خريده به مستمندان بدهد أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً در روايت اهل بيت عليهم السّلام هست: قيمت حيوان را به مدهاى طعام حساب كرده به جاى هر دو «مد» يك روز روزه مى گردد. لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ معلوم مى شود اين كفارات نوعى مجازات است مراد از «ما سلف» آن است كه پيش از نزول آيه بوده است،

عفو در اينجا به معنى ناديده گرفتن است.

وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ.

__________________________________________________

(2)

صافى فى التهذيب عن الصادق اذا احرمت فاتق قتل الدواب كلها الا الافعى و العقرب و الفارة.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 145

يعنى اگر شكار را تكرار كند ديگر كفاره ندارد، منتظر انتقام خدا باشد چنان كه از ائمه عليهم السّلام نقل شده است «1».

96- أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ.

مراد حلال بودن در حال احرام است، صَيْدُ الْبَحْرِ ماهى تازه و «طعامه» ماهى شور و خشكيده است بنا بر آنچه در روايات آمده، به قول بعضى صَيْدُ الْبَحْرِ ماهى مرده است كه از دريا بيرون مى افتد ولى اين در مذهب ما حلال نيست مراد از «لكم» محرم ها و از «سياره» قافله هاى غير محرم است يعنى حلال است بر محرمان و غير محرمان.

وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ در مجمع البيان فرمود: اين مقتضى تحريم شكار در حال احرام و تحريم خوردن آنست در صورتى كه ديگران شكار كنند. على عليه السّلام نيز چنين گفته است:

وَ اتَّقُوا اللَّهَ براى تأكيد نهى است.

97- جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ.

گويى كسى سؤال مى كند: چرا در حال احرام شكار حرام است؟ و چرا شكار در حالى حلال و در حالى حرام است آيا اينها يك نوع توهّمات و خيالات نيست؟

جواب آنكه: چون كعبه و اعمال آن قوام و نشانگر جامعه معتدل انسانى است بايد حتى حيوانات در برگذارى آن از ايمنى كامل برخوردار باشند.

در اين آيه، كعبه كه خانه خدا و

خانه مردم است همچنين ماه حرام كه ماه

__________________________________________________

(1)

فى الكافى عن الصادق عليه السلام فى محرم اصاب صيدا قال عليه الكفارة قيل فان اصاب آخر قال فان اصاب آخر فليس عليه كفارة و هو ممن قال اللَّه تعالى و من عاد فينتقم اللَّه منه» (صافى)

. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 146

صلح است و جنگ در آن حرام مى باشد، ايضا قربانيها كه نماينده ذبح بت نفس و ذبح طاغوت در برابر اللَّه و عادت كردن بكشتن و نترسيدن از آنست، نشانگر مايه قوام جامعه انسانى قرار داده شده است آنهم براى «ناس» و همه مردم نه فقط براى مسلمانان.

دقت در اعمال و مراسم حج براى انسان جامعه اى را نمايان مى كند كه در آن فقط يك قانون و حكومت اللَّه هست، فاصله طبقاتى از بين رفته، حتى علفهاى بيان و وحوش نيز در امان هستند، همه در صلح و صفا، همه در آرامش و امن، همه در پناه يك قانون و يك خدا، آرى بايد اين جامعه كوچك همه ساله تشكيل شود تا راهنماى انسانها گردد (قاموس قرآن «كعبه»).

ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

«ذلك» اشاره است بجعل قيام، يعنى مراسم حج الگو و نمونه كوچكى است از آنچه در آسمانها و زمين هست و به عنوان مشت نمونه خروار است نشان مى دهد خدايى كه اين مراسم را قرار داده به هر چيز و به همه آنچه در آسمان و زمين هست دانا است نظم مراسم حج حاكى از نظم جهان است و حاكى از علم خدا به نظم جهان است مثلا حركت اجرام و كرات و

زمين از غرب به شرق است، طواف حج كه بايد حتما كعبه در طرف چپ طواف كننده باشد نيز از غرب به شرق است براى يافتن اين نسبت ميان مراسم حج و ميان علم به آنچه در آسمانها و زمين هست بايد دقت بسيار كرد.

98- اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

تهديد است به آنها كه اين احكام و گفته ها را سهل مى گيرند و همان خدا نسبت به آنان كه به راه خدا برگردند آمرزنده و مهربان است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 147

99- ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ.

تأكيد آيه گذشته است مخالفت خواه در ظاهر باشد يا شخص آن را در ضمير خودش مكتوم دارد، آن بر خدا مكشوف است.

100- قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

اين آيه يك حكم كلّى است و آن اينكه ارزيابى حقائق روى واقعيات است نه قلّت و كثرت، عمل خوب، عقيده خوب و انسان خوب، مطلوب است كم باشد يا زياد و بالعكس فَاتَّقُوا اللَّهَ ... اشاره است به اينكه مبادا قلّت و كثرت را در شناخت حقائق ملاك قرار دهيد. اگر ملاك حقيقت باشد رستگار خواهيد شد.

در الميزان فرموده گويى اين آيه يك آيه مستقلى است و به ما قبل و ما بعد ارتباط ندارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 148

[سوره المائدة (5): آيات 101 تا 105]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ (101) قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ

أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ (102) ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حامٍ وَ لكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (103) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ (104) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)

101- اى كسانى كه ايمان آورده ايد از چيزهايى كه اگر بر شما عيان شود ناراحتتان مى كند، سؤال نكنيد، اگر از آنها در وقت نزول قرآن سؤال كنيد بر شما عيان مى شود، خدا از آنها درگذشت، خدا آمرزنده و بردبار است.

102- قومى پيش از آنها سؤال كردند سپس به آنها كافر گشتند.

103- خدا بحيره، سائبه، وصيله و حام قرار نداده ولى كسانى كافر شده اند درباره خدا دروغ مى سازند و اكثرشان نمى فهمند.

104- و چون به آنها گفته شود بيائيد به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى رسول، گويند ما را بس است روشى كه پدرانمان را در آن يافته ايم و هر چند كه پدرانشان چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافته بودند.

105- اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خودتان بپردازيد آنكه گمراه شده به شما ضررى نمى زند اگر هدايت شده باشيد، برگشت همه بسوى خدا است، خدا از آنچه مى كرده ايد به شما خبر خواهد داد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 149

كلمه ها

تبد: بدو: آشكار شدن «ان تبدلكم» اگر آشكار شود براى شما.

تسؤكم: سوء (بضم سين) بد، بفتح آن، بدى «تسؤكم» ناراحت مى كند شما را.

بحيره: شترى كه گوش

آن را شكافته و رها مى كردند و به آن سوار نمى شدند و گوشتش را حرام مى دانستند و آن در صورتى بود كه پنج بچه بزايد و پنجمى نر باشد بحر به معنى شكافتن است «بحر اذن الناقة:

شقها شقا واسعا» ناقة بحيرة.

سائبة: سيب: ترك كردن و جريان، سائبه شترى است كه مشركان نذر مى كردند در صورت آمدن مريض يا شفاى بيمار آن را به سر خود رها كنند.

وصيلة: وصل چسباندن و لاحق كردن. گوسفندى كه دو بچه نر و ماده توأم مى زائيد آن را وصيله مى گفتند. در ميان مشركان رسم بود اگر گوسفند بچه ماده مى زائيد براى مشركان بود و اگر نر مى زائيد براى خدايان ذبح مى كردند و اگر دو بچه نر و ماده مى زائيد مى گفتند ماده ببرادرش وصل است، آن را براى خدا ذبح نمى كردند.

حام: شتر نرى كه از نطفه آن ده شتر بوجود آمده بود آن را حام مى گفتند كه يعنى پشت خود را نگهدارى و قرق كرده است به چنان شترى سوار نمى شدند و چيزى بار نمى كردند و از آب و علف منعش نمى نمودند.

يفترون: افتراء: جعل دروغ. فرى در اصل به معنى قطع است (قاموس قرآن)

شرحها

در اين آيات چهار مطلب هست اول: مسلمانان مأمور شده اند درباره احكام تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 150

از پيامبر سؤال نكنند و گرنه قرآن جواب مى دهد و تكاليف دشوار مى شود و اى بسا سبب انكار و كفر شود مجمع البيان و صافى و غيره نقل شده: روزى رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله در خطبه خود فرمود: خدا حج را بر شما واجب فرموده است، مردى به نام عكاشة بن محصن بقولى سراقة بن مالك برخاست

و گفت: يا رسول اللَّه آيا در هر سال حضرت به حرف او اعتنا نكرد او حرف خود را دو يا سه بار تكرار كرد حضرت فرمود: دلم بر شما مى سوزد چه ايمنت كرده كه به گويم: آرى؟ و اللَّه اگر بگويم آرى واجب مى شود و اگر واجب شود نتوانيد و اگر ترك كنيد كافر مى شويد مرا رها كنيد تا شما را رها كرده ام آنها كه پيش از شما هلاك شدند فقط براى آن بود كه بيشتر سؤال كردند و با پيامبرانشان مخالفت نمودند.

دوم از جمله بدعتهاى مشركان آن بود كه بعضى از حيوانات را روى عللى كه گفته شده تحريم مى كردند آيه جواب مى دهد كه اينها ربطى به خدا ندارند كفار بى جهت آنها را به خدا نسبت مى دهند، سوم: نمى شود در بدعتها از پدران و بزرگان تقليد نمود، عقيده اگر از روى تفكر صحيح باشد محترم است نه از روى تقليد كور كورانه.

چهارم: مؤمن بايد مواظب خود باشد اگر او مواظب خود باشد گمراه شدن ديگران باو ضررى نمى زند.

101- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ ظهور إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ آن است كه اين اشياء از چيزهايى غير از احكام است و آشكار شدن آنها شخص را غمگين و ناراحت مى كند نظير اينكه او حلال زاده است يا نه، پدرش اهل آتش است يا نه، او در فلان وقت خواهد مرد؟

چنان كه در بعضى از روايات نقل شده است ولى جمله: وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ روشن مى كند اشياء مسئول، احكام است و در صورت سؤال لازم بود تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 151

كه

قرآن به آنها جواب بدهد و اگر سؤال از اجل يا صحيح النسب بودن بود جواب دادن قرآن ضرورتى نداشت بلكه پيغمبر مى فرمود اين به صلاح تو نيست، سؤال مكن اما در سؤال از احكام نمى شود بى جواب بگذارد على هذا مراد از «تسؤكم» سنگينى احكام است كه باعث ناراحتى مى شود چنان كه فرموده: رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا بقره/ 286 و مثل: وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ محمّد/ 36- 37.

عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ.

عفو خدا بيان نكردن آنها و صرف نظر از آنهاست، خدا از روى غفران (چاره سازى) و عطوفت آنها را بيان نكرده است اين هم مى رساند سؤال راجع به احكام است و گرنه نسب و اجل موردى براى عفو ندارد.

102- قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ.

معلوم مى شود كه آنها از پيامبرانشان بسيار سؤال كرده اند، تكليف سخت شده بالاخره كار به انكار و كفر كشيده است.

103- ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حامٍ وَ لكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ.

به نظرم اين آيه مربوط به آيه حرمت شكار در حال احرام است گويى كسى سؤال مى كند اينها نيز نظير شكار حرام هستند چرا خدا شكار را در آن حال حرام مى داند ولى اينها را نه؟ آيه در جواب مى گويد: اينها در دين خدا نيستند كفار بى دليل آنها را به خدا نسبت مى دهند و در گذشته روشن شد كه حرمت شكار روى نشان دادن جامعه معتدل پر از ايمنى است. در مجمع البيان از

ابن عباس از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده كه اين بدعتها را در مكه عمرو بن لحىّ بوجود آورد و همو بود كه دين ابراهيم را تغيير داد و بتها را رسميت داد و اصنام تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 152

نصب كرد ...

أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ حاكى است كه گروهى از آنها يعنى رؤساء از اين جعل افتراء آگاه بودند و دانسته آن را مى كرده اند.

104- وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا.

اين مطلب در چند آيه تكرار شده است و آن اينكه مشركان بر عمل خود دليلى نداشتند و چون از آنها خواسته مى شد كه براه حق آيند، به تقليد كوركورانه چسبيده و مى گفتند: راه پدرانمان را خواهيم رفت ولى اين عذر پذيرفته نيست، عقيده آن وقت محترم است كه مبتنى بر تفكر صحيح باشد، تقليد و اقتباس آن وقت صحيح است كه يقين شود شخص از روى عقل و منطق آن راه را رفته است لذا مى فرمايد:

أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ.

آيا مى گويند راه پدران را خواهيم رفت و لو پدرانشان چيزى نمى فهميدند و هدايت نشده بودند؟! يعنى آن وقت مى توانستند از پدران تبعيت كنند كه آنها اهل عقل و هدايت باشند.

105- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ يعنى ملازم و نگهدار خود باشيد و خود را اصلاح كنيد و از گناهان بپرهيزيد در اين صورت گمراهان نمى توانند به مؤمن ضررى برسانند، يكى از بزرگان مى گويد: هر كارى كه

پيش آيد اول بايد فكر كنيم وظيفه خدايى درباره آن چيست إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ ... اشاره است به اينكه همه در گرو اعمال بد و خوب خود هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 153

[سوره المائدة (5): آيات 106 تا 108]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ (106) فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَيْنا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (107) ذلِكَ أَدْنى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (108)

106- اى كسانى كه ايمان داريد چون يكى از شما را مرگ در رسد وقت وصيت كردن شهادت دو نفر عادل از شما لازم است يا دو نفر از غير خودتان، اگر در سفر بوديد و حادثه مرگ به شما رسيد، اگر از آن دو بدگمان شديد پس از نماز بازشان مى داريد تا قسم خورند كه قسم خود را به بهايى نمى فروشيم، گر چه طرف خويشاوند باشد و گواهى خدا را پوشيده نمى داريم و گرنه از گنهكارانيم.

107- اگر معلوم شد كه آن دو مرتكب گناهى شده اند (خيانت كرده اند) دو نفر ديگر از كسانى كه دو شاهد نزديك به ميت بر ضد آنها مرتكب گناه شده اند در جاى آنها مى ايستند و به خدا قسم مى خورند

كه گواهى ما از گواهى آن دو راستتر است و ما در گواهى تجاوز نكرده ايم و گرنه از ظالمانيم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 154

108- اين روش نزديكتر است كه گواهى را بصورت خود (واقعى) بياورند يا بترسند كه بعد از قسم آنها قسمهايى (به ورثه) برگردد، از خدا بترسيد و بشنويد، خدا گروه فاسقان را هدايت نمى كند.

كلمه ها

آخران: ديگران. آخر (بر وزن آذر): ديگر. و آخر بر وزن كافر: مقابل اول است.

ارتبتم: ريب شك: «ان ارتبتم» اگر بشك افتاديد.

قربى: نزديكى و خويش. «ذا قربى» صاحب قرابت و خويشى.

آثمين: اثم: گناه. آثم: گناهكار. آثمين: گناهكاران.

عثر: عثر و عثور: لغزش و افتادن. بطور مجاز به معنى اطلاع آية، «فان عثر» اگر اطلاع حاصل شد.

اوليان: اولى: سزاوارتر. اوليان: دو سزاوارتر. مراد از آن نزديكتر است.

اعتدينا: اعتداء: تجاوز «ما اعتدينا» تجاوز نكرديم.

ايمان: (بفتح الف) سوگندها. مفرد آن يمين است (مائده/ 89 كلمه ها)

شرحها

اين آيات درباره شهادت بر وصيت است كه با نبودن مسلمان ميشود از غير مسلمان شاهد گرفت. درباره نزول اين آيات نقل شده: سه نفر از مدينه بقصد تجارت به شام خارج شدند، آنها عبارت بودند از تميم بن اوس و برادرش عدى كه هر دو نصرانى بودند و ابن ابى ماريه كه مسلمان بود. در وسط راه ابن ابى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 155

ماريه مريض شد، وصيتنامه اى نوشت و در ميان متاع خود گذاشت، متاع را به آن دو نصرانى داد و گفت اين را به خانواده من برسانيد، چون او مرد، آن دو متاع را باز كردند هر چه خوششان آمد برداشته بقيه را به خانواده او رساندند.

وراث چون وصيتنامه را با مال تطبيق كردند مال كم آمد، جريان را به آن دو نصرانى گفتند، آنها اظهار بى اطلاعى كردند و گفتند آنچه داده بود به شما داديم شكايت پيش رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله آوردند، آيات در اين باره نازل شد (از امام صادق عليه السّلام و جماعتى از مفسران) در كافى آمده كه رسول خدا پس از نزول

آيه به ورثه مسلمانان دستور داد قسم خوردند، آن گاه مال دزديده شده را از آن دو گرفت و به وراث ميت داد.

106- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ.

خلاصه معنى اين آيه و آيه بعدى چنان كه در الميزان آمده آن است كه:

اگر يكى از مسلمانان در سفر باشد و بخواهد وصيت كند، بايد بر وصيت خود دو نفر مسلمان عادل را شاهد بگيرد، اگر مسلمان پيدا نشود، دو نفر از اهل كتاب باشد. اگر ورثه شهادت آن دو نفر را قبول نكردند، آن دو شاهد غير مسلمان را بعد از نماز حاضر مى كنند و به خدا سوگند مى خورند كه شهادتشان حق است، قضيه به اين صورت تمام مى شود.

اگر ورثه مطّلع شد كه شاهدها دروغ مى گويند در اين صورت دو شاهد ديگر در جاى آنها ايستاده و بر كذب آن دو شهادت مى دهند و در اين باره به خدا قسم ياد مى كنند آن وقت حرف دو شاهد بعدى پذيرفته مى شود، قسمت بالا از آيه به قرينه «منكم» راجع به صورتى است كه مسلمان شاهد گرفته است.

أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 156

لفظ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ شامل هر دو قسمت است مراد از آخَرانِ ...

غير مسلمان است، اصابه مرگ، احساس علائم مرگ است.

تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ.

لفظ إِنِ ارْتَبْتُمْ حاكى است كه سوگند دادن در صورتى است كه در شهادت آن دو

شك كنيم، از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- نقل شده: در حجاز اينكار را بعد از نماز عصر مى كردند كه حاضران بسيار بودند، كيفيت سوگند همانست كه در آيه آمده است، مراد از «ذا قربى» آن است كه وصيت شده (موصى له) از از اقوام قسم خورندگان باشد كه احتمال هست به نفع او وصيت را جعل كنند، اضافه شهادت بر خدا براى آن است كه شهادت راست است و براى رضاى خدا است نه اغراض ديگر. منظور از «ثمن» بهره دنيايى است.

107- فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ مراد از «الاوليان» دو شاهد غير مسلمان است كه از حيث وصيت اولى و نزديك به ميت هستند (چون وقت وصيت فقط آنها حاضر بوده اند) منظور از اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ استحقاق اثم است، مراد از «الذين» ورثه ميت مى باشد يعنى اگر اطلاع حاصل شد كه آن دو دروغ گفته و مرتكب گناه شده اند، دو نفر در مقام آنها مى ايستند، اين دو نفر از جانب ورثه ميت كه دو شاهد نزديك به ميت هستند كه دو شاهد نزديك به ميت (دو شاهد غير مسلمان) بر عليه آنها مرتكب گناه شده اند.

فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَيْنا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 157

اين كيفيت سوگند آنهاست مراد از مَا اعْتَدَيْنا تجاوز در شهادت و قسم است.

108- ذلِكَ أَدْنى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ.

اين حكمت و علّت قسم دادن است يعنى اينگونه سوگند دادن نزديكتر است به اينكه شهادت را صحيح بدهند و يا بترسند كه در صورت درست

نگفتن بعد از سوگند آنها سوگند به ورثه برگردد و در آن صورت محكوم و رسوا شوند.

شق اول آن است كه قسم خوردن وادارشان كند كه راست بگويند. شق دوم آنكه بترسند در صورت قسم دروغ، ورثه بر عليه آنها قسم بخورند و رسوا شوند در شق اول خوف از خدا و در دوم خوف از رسوايى است. آن گاه در مقام نصيحت آمده وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ.

نصيحت و تهديد است بهر دو گروه كه اگر با دروغ پيش آيند فاسقند و مورد هدايت قرار نمى گيرند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 158

[سوره المائدة (5): آيات 109 تا 115]

اشاره

يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (109) إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (110) وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ (111) إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (112) قالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشَّاهِدِينَ (113)

قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا

أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (114) قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ (115)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 159

109- روزى كه خدا پيغمبران را جمع مى كند و مى گويد (در رسالتتان) چه مقدار اجابت شديد؟ گويند: نمى دانيم كه داناى نهانها تويى.

110- چون خدا گفت اى عيسى بن مريم ياد كن موهبت مرا به خودت و مادرت كه تو را با روح القدس نيرو دادم كه در گهواره با مردم سخن مى گفتى و در بزرگى، و آن دم كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل را به تو تعليم كردم و آن دم كه باذن من از گل بشكل پرنده مى ساختى و در آن ميدميدى و باذن من پرنده اى مى شد و كور مادر زاد و برص زده را شفا مى دادى و آن دم كه مردگان را به اذن من خارج (زنده) مى كردى و آن دم كه به وقت آوردن معجزات بنى اسرائيل را از تو باز داشتم كافران از آنها گفتند: اينها جز جادوى آشكار نيستند.

111- و آن دم كه به حواريين الهام كردم كه به من و رسولم ايمان آوريد گفتند ايمان آورديم و گواه باش كه ما مسلمانيم.

112- (ياد كن) آن دم را كه حواريون گفتند: اى عيسى بن مريم آيا پروردگارت مى تواند بر ما طعامى از آسمان نازل كند؟ گفت اگر مؤمنيد از خدا بترسيد.

113- گفتند: مى خواهيم از آن بخوريم و دلهايمان آرام گيرد و بدانيم كه بما راست گفته اى و بر آن گواه باشيم.

114- عيسى بن مريم

گفت: خدايا پروردگار ما، بر ما خوانى از آسمان نازل كن كه براى اول و آخر ما عيد و نشانه اى از تو باشد و ما را روزى ده كه تو بهترين روزى دهندگانى.

115- خدا گفت: من آن را بر شما نازل مى كنم هر كه بعد از آن از شما كافر شود، من او را عذاب مى كنم عذابى كه به هيچ يك از جهانيان نمى كنم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 160

كلمه ها

اجبتم: اجابت شديد. (از شما قبول كردند.

علام الغيوب: علام: بسيار دانا. غيب: نهان. غيوب: نهانها.

ايدتك: ايد: نيرو قوه. تأييد: نيرومند كردن «ايدتك» نيرومند كردم تو را.

روح القدس: روح پاك. منظور از آن باحتمال قوى جبرئيل است.

المهد و كهلا: مهد: گهواره. كهل: ميانسال.

هيئة: شكل.

تنفخ: نفخ: دميدن.

تبرى ء: برى ء: كنار شدن و خلاص شدن. ابراء كنار كردن مقصود از آن در اينجا شفا دادن است.

الاكمه: كمه: كورى و معيوب شدن چشم. اكمه: كور مادرزاد.

ابرص: پيس. برص. پيسى.

كففت: كف: بازداشتن «كففت» بازداشتم.

سحر: جادو. (بقره/ 102).

حواريين: حور: سفيدى. يار مخصوص را حوارى گويند، گويى قلبش در يارى كردن پاك و مثل جامه سفيد است، جمع آن حواريون است در قرآن فقط در ياران حضرت عيسى به كار رفته و پنج بار آمده است.

مائده: طعام آسمانى. خوانى كه در آن طعام باشد. اصل آن از «ميد» به معنى حركت است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 161

عيدا: عيد را از آن عيد گويند كه هر سال رجوع مى كند از «عود» به معنى رجوع.

شرحها

در اين آيات چند مطلب ياد شده است اول: خدا در روز قيامت از پيامبران مى پرسد مردم از شما چه مقدار قبول كردند. دوم: معجزات عيسى عليه السّلام. سوم:

سؤال طعام آسمانى از عيسى بوسيله حواريون كه همه از مصاديق عهد اللَّه در اول سوره هستند.

109- يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ.

اين آيه مطلب مستقلى است، به نظرم مقدمه آيات بعدى باشد، بنا بر آيه ديگرى خدا روز قيامت نظير اين سؤال را از مردم خواهد كرد وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ قصص/ 65.

مراد از لا عِلْمَ

لَنا ظاهرا نفى علم كلّى و حقيقى است و گرنه پيامبران تا حدى به اندازه اجابت مردم علم داشتند و در روز قيامت به اعمال مردم شهادت خواهند داد ولى از اندازه حقيقى اطاعت آنان كه در زمان آنها بودند و آنان كه بعدا به وجود آمده و دعوت آنها را قبول كردند اطلاع نخواهند داشت، لفظ عَلَّامُ الْغُيُوبِ نيز شاهد اين احتمال است كه نهان را خدا مى داند پيامبران فقط عيان را مى دانند آنهم به مقدارى كه مقدور است.

به نظرم اين دو سؤال از مردم و انبياء براى مجاب كردن گناهكاران است 110- إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 162

«اذا» متعلق است به «اذكر» يعنى ياد كن زمانى را كه ... در اين آيه از نعمتى كه به مريم داده شد ذكرى به ميان نيامده است، آن در سوره آل عمران آيه 25 به بعد ذكر شده است مانند قبول شدن مريم به خدمت مسجد، بودن رزق خدايى پيش او، سخن گفتن ملائكه با او و غيره، تأييد به روح القدس اثرش در اينجا سخن گفتن در گهواره است، آمدن «كهلا» به نظرم براى آن است كه سخن گفتنت در گهواره مثل سخن گفتن در بزرگى بود نه الفاظى بى معنى و جزئى تفصيل آن در سوره مريم آمده است.

وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ.

مصداق اول «نعمتى» تأييد بروح القدس بود، مصداق دوم وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ ...

است، ظاهرا مراد از كتاب، احكام و از حكمت مواعظ و اخلاقيات است،

آمدن تورات و انجيل به نظرم براى كثرت وضوح است و گرنه تورات و انجيل همان كتاب و حكمت است، «علّمتك» نشان مى دهد كه تعليم با يك اشراق الهى بوده است، اين عبارت در سوره آل عمران/ 48 به لفظ وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ آمده است.

وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي.

اين معجزات در سوره آل عمران آيه 49 توضيح داده شده است، ظهور آيه در آن است كه اين قضايا واقع شده است نه آنكه فقط خبر باشد، بعضى از مفسران نظير محمّد عبده وقوع آنها را قبول نكرده و گويند فقط خبر بوده اند، ولى اين بسيار بعيد و غير قابل قبول است، تكرار «باذنى» براى آن است كه اين كارها با اراده خدا بوده است و گر نه از انسان ساخته نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 163

وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ.

معلوم مى شود كه هنگام نشان داد اين معجزات، يهود خواسته اند عيسى را بكشند خدا او را نجات داده است، و نيز روشن مى شود كه عده اى از او پذيرفته اند ولى علماء يهود كه جاه و مال خود را در خطر ديده اند آنها را به سحر نسبت داده اند.

111- وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ.

وحى در اينجا به معنى الهام است چنان كه عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است، مثل: وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى قصص/ 7،

اين «آمنوا» غير از ايمان اولى به خدا و عيسى است بلكه ايمان دوم حاضر شدن به فشار و شكنجه در تبليغ دين عيسى بود، چنان كه از آيه: فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ آل عمران/ 52 چون عيسى ديده كه بنى اسرائيل باو ايمان نمى آورند خواسته عده اى در تبليغ دين او حاضر به مشقات باشند، خدا به آنها الهام فرموده كه به عيسى جواب موافق بدهند.

112- إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

به نظر مى آيد آمدن «ربك» دلالت بر بى ادبى نباشد چنان كه گفته اند بلكه اشاره به قدرت خدا باشد يعنى ربى كه تو را بدون پدر آفريد، ظهور هَلْ يَسْتَطِيعُ دلالت بر عدم درك آنها دارد، در اين صورت اتَّقُوا اللَّهَ راجع به نحوه سؤال است يعنى از خدا بترسيد و هَلْ يَسْتَطِيعُ نگوئيد اين دليل بر عدم درك شماست. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 164

به قول بعضى مراد از «يستطيع» استطاعت مصلحتى است نه قدرت يعنى خدا صلاح مى داند يا نه؟

ولى آيه بعدى و آيه قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها حاكى است كه اتَّقُوا اللَّهَ راجع به معجزه خواستن است بدون آنكه احتياجى به آن باشد و يا شايد در صورت آمدن معجزه ايمان نياورند و در عذاب افتند.

113- قالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشَّاهِدِينَ.

در جواب عيسى گفته اند: براى چهار علت مائده مى خواهيم اول از آن بخوريم دوم قلوبمان به

اين امر مطمئن باشد مثل: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي سوم بدانيم كه به ما راست گفته اى به نظر مى آيد عيسى به آنها گفته بود اگر شما بعد از من زحمت بكشيد دين من پيروز مى شود با اين وسيله خواسته اند شاهدى بر آن داشته باشند چهارم: در نزد ديگران بر آن گواه باشيم.

114- قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ.

معلوم است كه عيسى در اثر فشار آنها تسليم شده كه از خدا مائده بخواهد ولى نحوه سؤال عيسى غير از گفته آنهاست اولا خودش را با آنها شريك كرد و أَنْزِلْ عَلَيْنا گفت و اين در مستجاب بودن دعا اثر حتمى داشت دوم: بلفظ اللَّهُمَّ رَبَّنا شروع كرد كه دلالت بر اهميت مسئله دارد، سوم: علّت خواستن را نيكو بيان كرد نه مثل حواريون و گفت: خدا اين تفضّل و عيدى باشد براى همه امت آنان كه فعلا هستند و آنان كه بعدا خواهند بود و نيز نشانه و معجزه اى باشد از تو، گويى معجزه بودن غرض اصلى نبوده است تا مورد عتاب واقع شود لفظ وَ ارْزُقْنا عبارت اخرى نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها است كه با ادب رسالت بيان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 165

گرديده است «1».

115- قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ.

وعده آمدن مائده است، به حكم إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ حتما مائده آمده است و روايات از آمدن آن خبر مى دهد، در مجمع البيان از حسن

و مجاهد نقل شده كه مائده نازل نشد زيرا حواريون چون عذاب را شنيدند گفتند نمى خواهيم و نيازى به آن نداريم، ولى اين سخن بدون دليل است، لفظ إِنِّي مُنَزِّلُها وعده حتمى از خداست.

و چون كفر و انكار مائده بعد از نزول آن، مصداق مسخره كردن آيات خداست لذا فَمَنْ يَكْفُرْ ... عذاب انكار را بيان مى كند، ضمير لا أُعَذِّبُهُ راجع به عذاب است، يعنى او را عذاب مى كنم به عذابى كه كسى را با آن عذاب معذب نمى كنم، اين جمله دلالت بر شدت عذاب ندارد بلكه حكايت از انحصار آن مى كند، روايت شده: عذاب آن بود كه انكار كنندگان به خوك مسخ شدند و آن يك عذاب منحصر به فرد بود.

__________________________________________________

(1) اين قسمت از تفسير الميزان اقتباس شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 166

[سوره المائدة (5): آيات 116 تا 120]

اشاره

وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (116) ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (117) إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (118) قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (119) لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِيهِنَّ

وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (120)

116- و چون خدا گفت: اى عيسى پسر مريم آيا تو به مردم گفته اى من و مادرم را دو خدا گيريد غير از خدا؟ گفت تو منزهى مرا نشايد كه آنچه حق من نيست بگويم، اگر من اين را گفته ام تو دانسته اى كه هر چه در ضمير من است مى دانى و من آنچه در تو است نمى دانم، براستى داناى نهانها تويى.

117- نگفته ام به آنها جز آنچه تو به آن مأمورم كرده بودى كه عبادت كنيد خدا را كه پروردگار من و شماست، ما دام كه ميانشان بودم بر آنها شاهد بودم و چون مرا به ميراندى خودت بر آنها مراقب بودى. و تو بر هر چيز گواهى.

118- اگر عذابشان كنى بندگان تو هستند و اگر بيامرزى تو توانا و حكمت كردارى.

119- خدا گفت: اين روزى است كه راست گفتن راستگويان سودشان مى دهد، براى آنها تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 167

بهشتهايى است كه از زير آنها نهرها روان است، خدا از آنها راضى و آنها از خدا راضى مى باشند و اين كاميابى بزرگى است.

120- آسمانها و زمين و آنچه در آنها هست خاص خداست و او بر همه چيز تواناست.

كلمه ها

توفيتنى: توفى به معنى تحويل گرفتن و تمام كردن است در قرآن مجيد به معنى ميراندن بكار رفته كه اخذ كامل روح اخذ كامل زندگى است.

رقيب: حافظ و مراقب اعمال، آن از اسماء حسنى است. حافظى كه چيزى از او پوشيده نيست.

فوز: نجات و رستگارى.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات روشن شده كه الوهيت عيسى و مادرش به آن دو ربطى ندارد و ساخته انسانهاى نادان (پولس و مانند آن) است، عيسى روز قيامت آن را تكذيب خواهد كرد و خدا سخن او را تصديق خواهد فرمود، اين تكذيب از عيسى، عمل به ميثاق و عهد است كه منطبق بر أَوْفُوا بِالْعُقُودِ مى باشد از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه نصارى گمان كرده اند عيسى خودش به مردم گفته كه مرا و مادرم را معبود بدانيد روز قيامت خدا عيسى و نصارى را جمع كرده و به عيسى مى گويد: آيا تو چنان گفته اى؟ «1».

116- وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي

__________________________________________________

(1) تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 168

إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ.

از آيات بعدى روشن مى شود كه اين گفتگو در روز قيامت خواهد بود امام باقر عليه السّلام فرموده: خدا اين سخن را نفرموده و در آخرت خواهد فرمود، خدا چون بداند چيزى واقع خواهد شد از آن به صورت واقع شده خبر مى دهد «1» از لفظ «الهين» معلوم مى شود كه نصارى مريم را نيز پرستيده اند، در المنار ذيل آيه شريفه آمده: پرستيدن مريم در كليساهاى شرق و غرب به غير از قسطنطنين متفق عليه بود ولى فرقه پروتسنانت كه بعد از اسلام بوجود آمده است

آن را انكار ورد نمود آن گاه از «اب لويس شيخو» نقل مى كند كه گفته است: «پرستش كليساى ارمنى به بتول پاك مادر خدا ... مشهور است» و نيز گفته: كليساى قبطى در عبادتش به بتول غبطه شده مادر خدا، ممتاز است «2» در الميزان آن را از روح المعانى آلوسى نيز نقل كرده است.

قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ.

«سبحانك» يعنى پاك و منزهى تو از اينكه من و مادرم شريك تو باشيم إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ اشاره است به اينكه اگر من گفته بودم تو خودت فعلا گواه بودى، به نظرم اين سؤال در روز قيامت براى مجاب كردن نصارى خواهد بود مراد

__________________________________________________

(1)

صافى عن الباقر (ع): «لم يقله و سيقول، ان اللَّه اذا علم شيئا هو كائن اخبر عنه خبر ما قد كان».

(2) المنار ج 7 ص 263 كلمه شيخو اين است: «ان تعبد الكنيسة، الارمنيه للبتول الطاهرة ام اللَّه لامر مشهور» «و قد امتازت الكنيسة القبطيه بعبادتها للبتول المغبوطة ام اللَّه» ناگفته نماند دنياى مسيحيت به تدريج اين اعمال و عقايد را خلاف عقل دانسته و با آنها به مبارزه برمى خيزند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 169

از ما فِي نَفْسِي- ما فِي نَفْسِكَ كارهاى باطنى و پوشيده است و شايد اشاره باشد به اينكه: نه تنها چنين چيزى نگفته ام بلكه به خاطرم نيز خطور نكرده است.

117- ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ اين همان مأموريت عيسى بود و تبليغ مى كرد.

وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما

دُمْتُ فِيهِمْ.

وظيفه دوم عيسى است كه تا در ميان امت است بر اعمال آنها ناظر باشد و رهبريشان كند.

فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ.

درباره وفات يا زنده ماندن عيسى رجوع شود به آيه بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ نساء/ 158 و آيه پنجاه پنج از سوره آل عمران و قاموس قرآن (عيسى) جمله «توفيتنى» در وفات عيسى صريح است، آنها كه به زنده ماندن عيسى عقيده دارند مى گويند:

وفاتش بعد از آمدن از آسمان و نماز خواندن پشت سر امام زمان عليه السّلام خواهد بود جمله وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ دليل رقيب بودن است كه آرى خدا در هر امرى حاضر و ناظر است.

118- إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ يعنى اگر عذابشان كنى بندگان تو هستند، مولى مى تواند بنده عاصى را عقوبت كند و اگر عفو كنى كسى حق تعرض ندارد زيرا توانايى و كار را از روى حكمت مى كنى، على هذا «عزيز حكيم» راجع به غفران نيست كه بگوئيم مناسب بود «غفور رحيم» آيد بلكه راجع به حكومت و سلطان خداوند است.

119- قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 170

تصديق خدا دليل كذب نصارى است درباره عيسى و مادرش، «صادقين» كسانى است كه در قول و عمل صادقند چنين كسانى اهل بهشت هستند انهار بهشتى در سوره قتال توضيح داده شده است. جمله رَضِيَ اللَّهُ ... مقامى بسيار عالى و غير قابل وصف است اين قالَ اللَّهُ در

روز قيامت خواهد بود.

120- لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِيهِنَّ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

اين آيه دليل وعده بهشت در آيه فوق است، خدايى كه آسمانها و زمين از آن او است و بر هر چيزى تواناست مى تواند مؤمنان را به چنان بهشت وارد كند روز پنجشنبه 4 ربيع الثانى 1400 مطابق 2/ 12/ 1358 از نوشتن تفسير اين سوره فارغ شدم و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 171

سوره انعام

اشاره

در مكه نازل شده و صد و شصت پنج آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره انعام پنجاه پنجمين سوره است كه در مكه نازل گرديد، عدد آيات آن صد و شصت و پنج و در نقلى صد و شصت و شش مى باشد. قارئان شامى صد و شصت هفت گفته اند.

2- ابو بصير از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده: سوره انعام همه اش به يك بار نازل شد و به وقت نازل شدن هفتاد هزار فرشته آن را مشايعت كرد، اين سوره را تعظيم و تبجيل كنيد. اين سخن از حضرت رضا عليه السّلام و از ابى بن كعب از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نيز نقل شده است «1».

3- از روايات معلوم مى شود كه اين سوره در زمان رسول خدا و به زبان آن حضرت سوره انعام ناميده شده است، به نظر مى آيد علّت اين نامگذارى، آيات 136 تا 146 باشد كه در آنها بدعتهاى مشركان در زمينه چهارپايان نقل شده

__________________________________________________

(1) در تفسير عياشى و مجمع البيان نقل شده:

«عن الرضا (ع): نزلت الانعام جملة واحدة شيعها سبعون الف ملك لهم زجل بالتسبيح و التهليل و التكبير فمن قرأها سبحوا له الى يوم القيامة».

در جوامع الجامع نقل شده:

«و فى حديث ابى قال رسول اللَّه (ص) نزلت الانعام جملة واحدة شيعها سبعون الف ملك ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 172

و حيوانات حلال گوشت نيز ذكر شده اند.

4- در زمينه مطالب سوره بايد بدانيم كه در اين سوره مسئله توحيد و ربوبيت خدا و تسلّط همه جانبه او بر جهان و اداره آن، به نحو احسن بيان گرديده است، و نيز مسئله معاد و بازگشت اعمال و انكار مشركان و

مقاومت آنها در برابر پيامبران بازگو شده است، دقت در مطالب آن نشان مى دهد كه در مكه و قبل از هجرت نازل شده است، شيعه و اهل سنّت نيز چنين گفته اند، در جوامع الجامع نقل شده كه شش آيه از آن در مدينه نازل گشته و به قول بعضى نه آيه. در اينجا لازم است يك مسئله مهمى را بررسى نمائيم.

مورد نزاع ما بين پيامبران و مشركان: بايد دانست نزاع ما بين پيامبران و مشركان در وجود خدا نبود، به عبارت ديگر مطلب اين نبود كه پيامبران بگويند خدا هست و مشركان بگويند خدا نيست، بلكه هر دو گروه در اعتقاد بوجود خدا توافق داشتند. قرآن مجيد از مشركان مكه نقل مى كند كه بتها را واسطه هاى خدا مى دانستند و مى گفتند: ... هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ يونس/ 18 و چون عقيده به معاد نداشتند، منظورشان واسطه بودن در كارهاى دنيوى بود و نيز مى گفتند: ... ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى زمر/ 4، على هذا مشركان به وجود خدا عقيده داشتند و بتها را واسطه در پيش خدا و وسيله تقرب به خدا مى دانستند در سوره اعراف و هود كه حالات پيامبرانى امثال نوح، صالح، هود، لوط و مانند آنها نقل شده است، همه سخن خود را با كلمه يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ شروع كرده اند، پس وجود خدا و آفريننده نزد هر دو گروه متسالم عليه بوده است.

على هذا اختلاف و نزاع در مسئله توحيد و اداره جهان بود، به عبارت ديگر پيامبران مى گفتند: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ خلق و تدبير و اداره جهان هر دو از تفسير أحسن

الحديث، ج 3، ص: 173

خدا است ولى مشركان اين سخن را فقط در خلقت قبول داشتند نه در چرخانيدن و اداره جهان و جلب منافع و دفع مضار.

توضيح ديگر آنكه پيغمبران مى گفتند: قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ، تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ آل عمران/ 26- 27 هر چيز در دست خداست كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ، موجودات طبيعى همه سايه هاى خدا و واسطه مى باشند كه او آفريده و هيچ يك در كار خود استقلال ندارند.

على هذا به حكم إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ بايد به خدا عبادت كرد و از او فرمان برد و از او ترسيد و باو روى آورد و از او خواست و باو ناليد و رضاى او را در نظر گرفت. اما مشركان موجودات طبيعى را در اداره كارها مستقل مى دانستند و در دفع ضرر. و جلب منفعت به بتها روى آورده بودند، يعنى خدا را فقط خالق خالى مى دانستند و در مقام تدبير و به عبادت به كلى از خداى سبحان بريده بودند، براى نمونه مى شود وضع فعلى دنياى اروپا را مثلا در نظر گرفت كه به عنوان مسيحيت وجود خدا را قبول دارند ولى در اداره زندگى مطلقا از خدا خبرى نيست به طاغوتها روى آورده و از خود قوانين جعل كرده و پادشاهان و رؤسا را حلال مشكلات حساب كرده و به كلى از خدا بريده اند

ديگر نه توحيدى در ميان هست و نه توجه به خدا، جوامعى كه پيامبران در آن مبعوث مى شدند نظير چنين جوامعى بود، اين زندگى در دنيا بربريت و در آخرت موجب عذاب است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 174

سورة الأنعام مكيّة و اياتها 165 نزلت بعد سورة الحجر

[سوره الأنعام (6): آيات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (1) هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (2) وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ (3)

بنام اللَّه كه رحمتش همگانى و دائمى است

1- حمد خدا راست، خدايى كه آسمانها و زمين را آفريد، تاريكيها و نور را پديد كرد، با وجود اين كافران غير خدا را با خدايشان برابر مى كنند.

2- خداست كه شما را از گلى بيافريد، سپس اجلى معين كرد و اجل معينى نيز نزد او است با وجود اين، شما شك مى كنيد.

3- او است خدا در آسمانها و زمين، نهان و آشكار شما را مى داند و مى داند آنچه مى كنيد.

كلمه ها

حمد: ستايش و ثناگويى و ستودن آن نوعا در مقابل نعمت است ولى در اين آيات هم در مقابل نعمت و هم قدرت و توانايى خداست (سوره حمد).

نور: روشنايى. در تعريف آن گفته اند: آنچه بذاته آشكار است و غير خود تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 175

را آشكار مى كند، به قرآن و قوانين خدا و ايمان و هدايت نيز نور اطلاق مى شود.

يعدلون: عدل: برابرى. مثل. بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ يعنى: معبودهاى خود را با خدا برابر مى كنند و مانند او مى دانند.

طين: گل: به گل خشك شده نيز طين گويند نكره بودن آن مبين خصوصيت است.

قضى: قضاء در اصل به معنى فيصله دادن و محكم كردن است، آن در آيه به معنى تعيين است كه از مصاديق فيصله دادن مى باشد.

اجل: مدت معين. اجل انسان مدت زنده بودن او است.

مسمى: تسميه

شده و معين شده (اسم مفعول از باب تفعيل).

تمترون: مريه و امتراء: مردد بودن «تمترون» ترديد مى كنيد.

جهركم: جهر: آشكار شدن و آشكار كردن. آن در آيه به معنى آشكار شده است مصدر به معنى مفعول (مجهور).

شرحها

در اين آيات روشن شده كه آفريننده آسمانها و زمين و پديد آورنده تاريكيها و روشنايى خدا است و نيز آفريننده انسان و تعيين كننده مدت زنده بودن او خداست، حكومت و تسلط خدا همه جهان را فرا گرفته است، از آشكار و نهان و اعمال مردم آگاه است، مى شود گفت كه اين سه آيه عنوان و چكيده اين سوره است و همه مطالب آن از اين سه آيه سرچشمه گرفته و مشروح آنها است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 176

1- الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ.

الف و لام حمد يا براى استغراق و يا براى جنس است و در هر دو صورت معنايش عموم حمدهاست كه اختصاص به خدا دارد چون خالق همه اوست و افاضه به همه از او است، مراد از «ظلمات و نور» ظلمات و نور مادى است، علت آمدن «جعل» بجاى «خلق» آن است كه خلقت آسمانها وجود ظلمت و نور را لازم گرفته و به عبارت ديگر در مرحله دوم خلقتند مثل اينكه بگوئيم: ديوار را آفريدم و سايه اش را قرار دادم، زمخشرى در كشاف گويد: فرق خلق و جعل آن است كه در «خلق» معناى اندازه گيرى و در «جعل» معناى تضمين هست مثل به وجود آوردن چيزى از چيزى.

نگارنده گويد: شايد به اين علت است كه در قرآن مجيد نور و ظلمت همه جا با لفظ

«جعل» آمده است.

ناگفته نماند: در قرآن همه جا «ظلمات» با لفظ جمع آمده است و لفظ «ظلمة» يك بار نيز نيامده است حتى در جاهايى كه مى بايست مفرد آيه مثل:

وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ انعام/ 59، و در بعضى از آيات آمده خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ فاطر/ 20 به نظر مى آيد در تشكيل ظلمت و تاريكى يك حقائق فيزيكى هست كه به آن جهت پيوسته جمع آمده است و اللَّه اعلم به هر حال الَّذِي خَلَقَ ... استدلال است براى الْحَمْدُ لِلَّهِ.

ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ.

اين كفر و انكار از روى عمد و يك نوع لجاجت است يعنى كفار معبودهاى خود را با پروردگار برابر مى كنند با آن كه مى دانند معبودهاى آنها دخالتى در خلقت عالم ندارند لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ نحل 20 پس بايد معبودهم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 177

نباشند.

2- هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ.

آيه اول درباره خلقت آسمانها و زمين بود، اين آيه در زمينه خلقت انسان است كه عالم صغير مى باشد و تعيين اجل او است و دليل دوم الْحَمْدُ لِلَّهِ است، ظهور «تمترون» شك در وجود خدا است و چون انسان به وجود خودش آگاهتر است لذا به لفظ خطاب «تمترون» آمده است به خلاف آيه سابق كه راجع به خلقت آسمانها و زمين بود، اگر انسان به مسأله ضرورى علت و معلول و خلقت خويش توجه كند جايى براى شك در وجود خدا نخواهد داشت.

در اينجا دو مسئله است يكى اينكه: خلقت انسان داراى دو مرحله است مرحله اول خلقت انسان از خاك

و گل، چنان كه در اين آيه و آيات ديگر آمده است دوم تكثير نسل انسان به واسطه نطفه و توالد و تناسل است قرآن فرمايد: الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ سجده 7- 8 از قرار معلوم خلقت سائر حيوانات و علفها و درختان نيز چنين است.

ديگرى آنكه براى انسان دو گونه اجل هست يكى اجل مشروط كه در صورت پيدا شدن شرط خواهد آمد ديگرى اجل حتمى كه بالاخره خواهد رسيد و تغيير ناپذير مى باشد، اجل اول قابل محو و اثبات و تقديم و تأخير است ولى اجل دوم ثابت و غير قابل تغيير مى باشد از امام صادق عليه السلام نقل شده: دو اجل وجود دارد اجل موقوف (مشروط) خدا در آن هر چه (از زياد كردن و كم كردن) بخواهد مى كند و اجل حتمى مراد از أَجَلٌ مُسَمًّى اجل حتمى است زيرا «عنده» دلالت بر ثبات و دوام دارد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 178

چراغى در نظر مى گيريم كه در آن يك ليتر نفت ريخته ايم، مدت روشن بودن چراغ دو ساعت خواهد بود بشرط آنكه بادى آن را خاموش نكند و يا نفت تازه اى نريزند. يا مى گوئيم: اين عمارت صد سال عمر دارد بشرط آنكه زلزله ويرانش نكند و يا هر سال تعميرش نكنند در اينجا دو ساعت و صد سال اجل مسمى و آمدن باد، ريختن نفت تازه زلزله و تعمير، تعيين كننده اجل مشروط و معلق است.

على هذا يك انسان مثلا بطور متعارف قدرت هفتاد سال عمر را دارد، اين اجل تعيين شده اوست ولى فوت با

تصادف يا عمر بيش از هفتاد به وسيله دارو يا عوامل ديگر تعيين كننده اجل معلق است در اين صورت صدى نود پنج مردمان با اجل معلق از دنيا مى روند از امام صادق عليه السّلام نقل شده: كسانى كه با گناه از دنيا مى روند از آن كه با اجل مى ميرند بيشتر هستند آنان كه با احسان زندگى مى كنند. از آنها كه با اجل زندگى مى كنند زيادتر مى باشند راجع به تغيير اجل رجوع شود به آيات سوره هاى ابراهيم/ 10، نوح/ 4 و 10، نحل/ 118، يونس/ 13، فاطر/ 11 و قاموسى قرآن (رجل اجل معلق).

3- وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ.

اين آيه مكمل دو آيه فوق است يعنى ديگر در جهان اعم از عالم بالا و پائين خدايى و معبودى نيست، نظير وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ ...

زخرف/ 84 مراد از ما تَكْسِبُونَ به نظرم مطلق اعمال و از «سر و جهر» سخنان و افكار است مثل سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ رعد/ 10 وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ ملك/ 13 الميزان جهر و سر را شامل اعمال دانسته و ما تَكْسِبُونَ را حالات روحى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 179

كه از اعمال به وجود مى آيد و اللَّه اعلم.

نكته ها:

جهان و خدا: جهان با همه ابعاد و بزرگيش يك واحد منسجم است كه با يك اراده اداره مى شود، اشياء گوناگون جهان به حكم اعضاء يك بدن هستند آفريننده و اداره كننده جهان يكى است و به اسرار و اعمال بشر واقف و

دانا است. اسلام و قرآن مردم را به چنين توحيدى دعوت مى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 180

[سوره الأنعام (6): آيات 4 تا 6]

اشاره

وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ (4) فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (5) أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ (6)

4- آيه اى از آيه هاى خدا به سوى آنها نمى آيد مگر آنكه از آن رو گردان مى شوند.

5- چون حق به سوى آنها آمد تكذيبش كردند، به زودى خبرهاى آنچه مسخره اش مى كنند به آنها مى رسد.

6- آيا ندانسته اند كه پيش از آنها چه نسلهايى هلاك كرده ايم، ايشان را در زمين تمكن داده بوديم كه به شما آن تمكن را نداده ايم، باران پربركت را بر آنها نازل كرديم و نهرهايى روان براى آنها پديد آورديم آن گاه به سزاى گناهانشان هلاكشان كرديم و از پى آنها نسل ديگرى بوجود آورديم.

كلمه ها

معرضين: اعراض: روگردانى و بى اعتنايى. معرض: روگردان. معرضين:

روگردانان.

انباء: نبأ: خبر مهم و با فائده. انباء: خبرها.

يستهزءون: هزء و استهزاء: مسخره كردن «يستهزءون» مسخره مى كنند.

قرن: (بر وزن عقل) در اصل به معنى جمع كردن است، جماعتى را كه در يك زمان نزديك بهم زندگى مى كنند قرن گويند يعنى جمع تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 181

شده ها «القرن: القوم المقترنون فى زمان واحد» جمع آن قرون است.

مكناهم: تمكين: قدرت دادن. «مكنّاهم» قدرت و امكان داديم به آنها.

مدرار: در: شير، به معنى كثرت نيز آيد «در الحليب» يعنى شير زياد شد، مراد از آن بهره و فائده است. مدرار: با فائده، مراد از «السماء» باران است أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً يعنى باران

پر فائده را بر آنها فرستاديم.

انشأنا: نشأ: بوجود آمدن. انشاء: بوجود آوردن. انشأنا: بوجود آورديم.

شرحها

پس از آنكه در آيات گذشته تسلط و احاطه خدا و آفرينش موجودات گفته شد، در اين آيات مقاومت و موضعگيرى انسانهاى لجوج در مقابل اللَّه و پيامبران و آيات خدا بيان شده و روشن گشته است كه شكست و هلاكت با لجوجان است چنان كه در گذشته نيز اينطور بوده است.

4- وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ اين آيه نوعى تأسف از عدم توجّه مشركان و كفار به آيات خداست، نيروهاى فعاله خدا براى سازندگى انسانها به كار مى افتد ولى جاهلها با آنها به مبارزه برمى خيزند، مصداق اولى آن مشركين مكه مى باشند.

5- فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.

وعده عقوبت به تكذيب كنندگان حق و مخالفان نظام عقل و عدل است، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 182

آمدن خبرهاى حق تكذيب و مسخره شده، نظير عذابهايى است كه آيه بعدى بيان مى كنند.

6- أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ.

آن روز مشركان مكه مى دانستند كه عاد، ثمود، قوم لوط و امثال آنها چطور تار و مار شده اند و تمدنها چطور زير خاك رفته اند، با آنكه امكانات آنها از اهل مكه بيشتر بود زيرا بارانهاى پر بركت و نهرهاى پر آب در اختيار داشتند ولى اهل مكه فاقد آن بودند، با وجود آن، در برابر قهر خدايى نتوانستند مقاومت كنند.

ناگفته نماند «لكم» خطاب به اهل مكه و كفار است و اگر

«لهم» گفته مى شد معنى، مبهم مى گرديد و احتمال مى رفت كه راجع به ضمير «مكنّاهم» است، مراد از «ما» قدرت و تمكن است، آن با جمله بعدى وصف تمكنى است كه از «مكناهم» فهميده مى شود، منظور از «السماء» باران است به علت در بالا بودن، چون بهر چيزى كه در بالا باشد سماء گفته مى شود.

فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ آيه صريح است در اينكه گناهان سبب هلاكت اقوام و سقوط تمدنها مى شوند، ممكن است اينكار به وسيله عوامل طبيعت باشد مثل جريان قوم نوح و غيره، ممكن است ستمگرى و عياشى روح مبارزه و مقاومت را از بين ببرد و در مقابل دشمن مقاومت نتوانند مثل ايران در مقابل عرب، ممكن است از ميان جامعه، قشر محروم حركت كرده كار ستمگران را يكسره كنند. در هر سه صورت اجلها جلو كشيده مى شوند و انسانها زودتر از اجل مسمى از بين مى روند و نسل صالح يا غالب جاى آنها را مى گيرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 183

[سوره الأنعام (6): آيات 7 تا 11]

اشاره

وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (7) وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ (8) وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ (9) وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (10) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (11)

7- اگر بر تو كتاب تمامى در جزوه اى مى فرستاديم و با دست خود آن را لمس مى كردند باز كافران مى گفتند: اين جز جادويى آشكار نيست.

8- و

گفتند: چرا بر او فرشته اى نازل نمى شود، اگر فرشته اى نازل مى كرديم كار پايان مى يافت و مهلت نمى يافتند.

9- اگر فرستاده را فرشته اى مى كرديم او را بصورت مردمى قرار مى داديم و آنچه را كه خود خلط مى كنند بر آنها خلط مى كرديم.

10- حق اين است كه پيش از تو پيامبرانى نيز استهزاء شده اند، كسانى را كه مسخره مى كردند عذابى فرا گرفت كه آن را استهزاء مى كردند.

11- بگو: در زمين سفر كنيد و بنگريد كه عاقبت تكذيب كاران چگونه شده است.

كلمه ها

قرطاس: جزوه. صحيفه. چيزى كه در آن مى نويسند. «القرطاس: الصحيفة التي يكتب فيها».

لمسوه: لمس: دست زدن. «لمسوه» بآن دست زدند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 184

سحر: جادو. تفصيل آن در (بقره/ 102) ديده مى شود.

يلبسون: لبس (بر وزن قفل): لباس پوشيدن، فعل آن از باب (علم يعلم) آيد و بر وزن عقل به معنى خلط و مشتبه كردن است، فعل آن از باب (ضرب يضرب) آيد، آن در آيه به معناى دوم است.

حاق: حيق: احاطه كردن و فرا گرفتن «حاق» فرا گرفت.

سخروا: سخر: ريشخند كردن، مسخره كردن. «سخروا» مسخره كردند.

سيروا: سير: راه رفتن «سيروا» سفر كنيد.

شرحها

در اين آيات اشكالهاى مشركان درباره نبوت نقل و جواب آنها داده شده است. شبهه اولشان آن بود كه مى گفتند: قرآن چرا يك دفعه و در يك جزوه نازل نمى شود! دوم: چرا فرشته اى از آسمان نازل نمى شود كه او را تصديق كند و با او همكارى نمايد؟ آن گاه به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله خطاب شده كه پيغمبران پيشين نيز بچنين دردى مبتلا بوده اند، ولى عذاب، امتشان را فرا گرفت و در آخر به كفار و مخالفان حق يك عينيت تاريخى تذكر داده شده كه در زمين بگرديد تا به بينيد بر سر گذشتگان چه آمد، شايد عبرت شما باشد.

7- وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ.

در اينجا سؤال كفار نقل نشده ولى از آيه روشن است كه كتابى نوشته شده و آماده خواسته اند در آيات ديگر آمده كه گفتند: أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ اسراء/ 93 و نيز

آمده: در وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً فرقان/ 32 فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ براى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 185

آنست كه نگويند شما هم ما را سحر كرده اى فَقالَ الَّذِينَ حاكى است كه اينها چنان لجوجند كه در اينصورت نيز مى گفتند: اين جادو است، چون خواسته آنها براى رفع اشتباه نبود بلكه براى لوث حقيقت و عذر بيجا بود.

8- وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ اشكال دوم آنها است كه مى خواستند نبوت را در دست انداز قرار دهند و مى گفتند: اگر او پيغمبر است چرا فرشته اى بكمك او نمى آيد در جاى ديگر گفته آنها چنين نقل شده است: لَوْ لا أُنْزِلَ، عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ هود/ 12 لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً فرقان/ 7 و نيز حجر/ 7.

از اين اشكال در جواب داده شده است اول: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ از اين جمله و نيز آيه لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ حجر/ 7 معلوم مى شود: سنت خدا بر اين جارى است كه اگر مردم از پيغمبر معجزه خواستند و خدا آن را آورد و مردم انكار كردند، عذاب الهى آنها را از بين ميبرد، خدا نمى خواست اهل مكه يكسره از بين بروند، مى خواست در مهلت زندگى كنند، شايد هدايت يابند و از نسلشان پاكان به وجود آيند. خلاصه جواب اينكه: ما فرشته نخواهيم فرستاد زيرا شما در آن صورت قبول نخواهيد كرد و عذاب شما را خواهد گرفت و ما آن را نمى خواهيم.

9- وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً

لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ.

جواب دوم اشكال آنهاست «يلبسون» تقديرش «يلبسونه» است، ضمير آن راجع است به «ما» يعنى اگر ميخواستيم ملك بفرستيم لازم بود او را به صورت انسان در بياوريم تا همشكل انسانها باشد و با او انس بگيرند، نتيجه اش اين مى شد كه ما امر را بر آنها مشتبه كنيم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 186

و بگويند: نمى دانيم اين انسان است يا ملك و پيغمبر، چنان كه خود امر را مشتبه مى كنند و مى گويند: نميدانيم محمد پيغمبر است يا نيست؟ و بالاخره فرستادن ملك بى فائده مى شد.

10- وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.

مراد از «ما» عذابى است كه پيامبران وعده مى دادند و آنها مسخره مى كردند، يعنى همان عذاب مسخره شده آنها را فرا گرفت، اين آيه يك انذار عينى و خبر واقعى است و نشان ميدهد كه آنها اين سؤالات را از روى مسخره ميكرده اند.

11- قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ استدلال است بر مطلب فوق، يعنى سفر كنيد و آثار و خرابه هاى گذشتگان را به بينيد تا روشن شود آنها كه در برابر پيامبران ايستادند چگونه تار و مار شدند آرى: إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً.

نكته ها:

افشاگرى: در اين آيات يك مسئله آنست كه قرآن سخن اهل باطل را به طور كامل نقل و سپس جواب مى دهد، آرى در هر قيام و نهضت بايد سخن اهل باطل را شنيد و نقل كرد و جواب داد و راه را از چاه معين نمود تا اهل انصاف از باطل رو گردان شوند و بر اهل لجاجت حجت تمام گردد و گرنه عقده ها

به وجود خواهد آمد و انسانها در ناآگاهى خواهند ماند، وانگهى اين غده هاى سرطانى را هم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 187

نمى شود ناديده گرفت بايد به مقابله منطقى برخاست و گرنه انقلاب سعادت آفرين را به لجن خواهند كشيد.

مكذبين: قرآن آنجا كه آثار ستمگران را به رخ انسانها مى كشد يك واقعيت و عينيت را بررسى مى كند، ستمكاران و مخالفان راه انبيا كه عزت خود را در ذلت ديگران مى بينند و راه زندگى را بر خلق خدا مى بندند بالاخره به دست خداى منتقم و قاصم الجبارين و يا بدست مردم ستمديده نابود خواهند شد به وقت نوشتن اين سطور كاخهاى خاندان ستمگر پهلوى در حال فرو ريختن است و آن بهترين شاهد براى ما است، خدايا به تو پناه مى بريم از غضب و انتقامت.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 188

[سوره الأنعام (6): آيات 12 تا 20]

اشاره

قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (12) وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (13) قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (14) قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (15) مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ (16)

وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (17) وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (18) قُلْ أَيُّ شَيْ ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ

شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (19) الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (20)

12- بگو آنچه در آسمانها و زمين هست مال كيست؟ بگو. مال خداست، رحمت را بر خويش حتمى كرده، مسلما تا روز قيامت كه شكى در آن نيست شما را جمع مى كند، كسانى كه به فطرت خويش خسارت زده اند ايمان نمى آورند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 189

13- هر چه در شب و روز قرار گرفته خاص اوست و او شنوا و داناست.

14- بگو: آيا جز خدا كه آفريننده آسمانها و زمين است سرپرستى بگيرم، اوست كه مى خوراند و خورانده نمى شود بگو: مأمورم نخستين كسى باشم كه اسلام آورده است و البته از مشركان مباش.

15- بگو: اگر پروردگارم را عصيان كنم از عذاب روزى بزرگ مى ترسم.

16- هر كه عذاب در آن روز از او برگردد خدا رحمتش كرده و آن نجات بزرگى است.

17- اگر خدا به تو ضررى، رساند جز او هيچكس برداشتن آن نتواند و اگر به تو خيرى برساند او بر همه چيز تواناست.

18- او مقتدر و بالا دست بندگان خويش است و او حكمت كردار و داناست.

19- بگو: كدام چيز در گواهى مهمتر است؟ بگو: خدا ميان من و شما گواه است. اين قرآن به من وحى شده كه شما و هر كه را كه قرآن به او رسد با آن انذار كنم، آيا شما گواهى مى دهيد كه با خدا خدايانى هست؟ بگو: من

گواهى نمى دهم، بگو حق اين است كه او خداى يكتاست من از آنچه به او شريك قرار مى دهيد بيزارم.

20- كسانى كه به آنها كتاب داده ايم پيغمبر را مى شناسند چنان كه فرزندان خويش مى شناسند كسانى كه به فطرت خويش خسارت زده اند آنها ايمان نمى آورند.

كلمه ها

خسروا: خسرو خسران: كم شدن و كم كردن (زيان- ضرر).

سكن: سكون آرام گرفتن بعد از حركت. به معنى وطن و قرار گرفتن نيز آيد، مراد از آن در آيه معناى دوم است.

فاطر: فطر: شكافتن و شكاف. فاطر: شكافنده. مراد از آن خلقت بطور شكافتن و شكفتن است.

كتب: كتابت در آيه به معنى لازم كردن و حتمى كردن است.

يصرف: صرف: برگرداندن، خواه مطلق باشد يا برگرداندن از حالى به حالى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 190

مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ هر كه عذاب از او برگردانده شود.

يمسسك: مس: دست زدن، رسيدن، رساندن و يافتن. يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ برساند بتو خدا ضررى.

القاهر: قهر: غلبه و ذليل كردن «قهره قهرا: غلبه» قاهر: غالب.

اوحى: وحى در اصل به معنى اشاره سريع و تفهيم خفى است «اوحى الى» وحى شد بمن:

شرحها

در اين آيات بر توحيد و معاد از راههاى به خصوصى استدلال شده و ناتوانى انسان در برابر نظامات متقن جهان بيان گرديده است.

12- قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ.

در برابر اين سؤال هيچ كس نميتواند بگويد: مال من و آفريده من است.

زيرا خالق و آفريننده خدا است، مالكيت انسانها اعتبارى است، انسان از آن روز كه به روى زمين قدم گذاشته وسائل زندگى را آماده ديده است لذا در جواب فرموده، قُلْ لِلَّهِ.

كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ خدا رحمت را بر خود حتمى كرده و خود را رحمن و رحيم ناميده است، مقتضاى رحمت آنست كه حاجت هر محتاج را رفع كند و سعادت را براى انسانها فراهم آورد، اين مقتضا در صورتى تمام است كه آخرتى باشد و سعادت ابدى

نصيب انسانها گردد لذا فرموده: لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ يعنى مقتضاى وجوب رحمت، بودن آخرت است و گرنه كتابت و حتمى بودن درست نمى شود چون در اين زندگى، رحمت بطور كامل جاى خود را نمى گيرد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 191

على هذا اين دو قسمت در اثبات معاد است اول آنكه همه چيز مال خداست و مى تواند هر جور در آنها تصرف كند، دوم مقتضاى رحمت، بودن قيامت است، جمع الى يوم القيامة، ميراندن تدريجى است لا رَيْبَ فِيهِ تأكيد قسمت دوم است، الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ مراد از خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ به نظرم خسارت زدن به فطرت سليم انسانى است يعنى آنها كه بفطرت و استعداد خويش خسارت زده اند ايمان نمى آورند.

13- وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

الف و لام ليل و نهار براى استغراق و مفيد عموم است، آنچه در مسير شب و روز قرار گرفته همه موجوداتى است كه شب و روز در آنها پيدا است، قرار گرفتن در شب و روز طريق تربيت و تكامل آنهاست چنان كه در سوره بقره/ 164 بيان شده است، سميع و عليم راجع بقرار گرفتن در شب و روز است يعنى چون نداى لفظى و نداى و جدان آنها را مى شنود و به همه احوال و احتياجشان داناست لذا آنها را در مسير شب و روز قرار داده است.

اين آيه تعبير عجيبى دارد آيه اول مى گويد آنچه در مكان قرار گرفته خاص خدا است اين آيه مى گويد: آنچه در مسير زمان قرار گرفته خاص خدا است. ظاهرا اين آيه متمم استدلال بر معاد است. كلمات ما هر چه مفصل

باشد نمى تواند معناى آيه را مجسم كند، مصداق يدرك و لا يوصف مى باشد.

14- قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ يعنى: پس از آنكه همه موجوداتى كه در مكان و زمان قرار گرفته خاص خدا است و آفريننده آسمانها و زمين اوست ديگر مى شود غير او را ولى و سرپرست و معبود اتخاذ كرد؟!! وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ تكميل ولايت است، توضيح تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 192

آنكه: انسان پيوسته مى خواهد منافع را به سوى خود جلب كند و ضررها را از خود كنار نمايد، وانگهى انسان از روز اول احساس كرده كه خود به تنهايى قادر به اين دو چيز نيست لذا خواسته به قدرتى تكيه كند تا او را در جلب منفعت و دفع ضرر يارى نمايد. و از همين راه است كه بشر به موجودات طبيعى رو آورده و سپس آنها را پرستش كرده است.

بت پرستى يكى از بدبختى هاى بشر است اما مى فهماند كه پرستش خدا فطرى انسان است اگر خدا را نيافت سنگ و چوب را خواهد پرستيد چون احساس مى كند بتنهايى قدرت جلب و دفع را ندارد، اين آيات و آيات بعدى ميگويد: گمشده انسان، خدا است، آنكه براى جبران كمبودهاى خود موجودات را پرستش مى كند به سوى خدا روى آورد كه مالك موجودات، او است و او يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ است يعنى مى دهد و او نقصان و احتياج ندارد. قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

مراد اولين مسلمان از امت خود بدين خودش است يعنى مامورم اولين قدم را خودم بردارم

و براى ديگران الگو باشم وَ لا تَكُونَنَّ ... تأكيد جمله فوق است.

15- قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.

روشن مى شود كه مشرك زيستن عذاب اخروى دارد و در آن همه يكسانند پيغمبر باشد يا غير او.

16- مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ.

آيه بالا راجع به پيغمبر بود، ولى اين آيه شامل عموم و در عين حال بركنارى عذاب را نجات بزرگى مى خواند و روشن مى كند كه رحمت خدا در تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 193

دورى از عذاب سهم بسزايى دارد.

17- وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

اين آيه در نفى قدرت معبودهاى باطل و صفر بودن هر قدرت در مقابل قدرت خداست و دفع شر و جلب نفع را، دو آيه قبلى راجع به عذاب روز قيامت بيان گر است و اين آيه راجع به خير و شر دنياست.

18- وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ.

تكميل استدلال آيه فوق است و آن اينكه: بهره هايى كه از انسانها و موجودات طبيعى ميبرند سبب معبود بودن آنها نمى شود زيرا خدا ما فوق همه است و اختيارات آنها از خدا اضافه شده است و خدا از روى حكمت و دانايى چنين مقرر كرده است آنها همه در ملك خدا تصرف مى كنند (از الميزان) به نظر مى آيد كه فَوْقَ عِبادِهِ وصف قاهر باشد يعنى بندگان و مخلوقات تحت سيطره او هستند نظير: وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ اعراف/ 127.

19- قُلْ أَيُّ شَيْ ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ.

يعنى قطع نظر از اين راههاى عقلى، مسئله توحيد از لحاظ

وحى نيز به من رسيده و خدا بزرگترين گواه اين مطلب است ميان من و شما.

وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انذار درباره شرك و اطاعت غير خدا است، اين قسمت از آيه دليل عمومى و جهانى و جاودانى بودن نبوت رسول خدا و اسلام است چنان كه در نكته ها خواهد آمد.

أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى اين جمله در مقام تعجب است يعنى با وجود اين همه دلائل عقلى و شهادت خدا، گواهى مى دهيد كه با خدا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 194

معبودهاى ديگرى هست؟! سپس دستور مى دهد كه تو با آنها مباشى: قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ نفى هر گونه سازشكارى با مشركان است.

20- الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.

صدر اين آيه در بقره/ 146 گذشته است. به نظر مى آيد: اين آيه متمّم مسئله فوق و شهادت خدا است، گويى: كسى از مشركان مى گويد: حالا كه قرآن اينطور است و براى انذار همه نازل شده و خدا خود گواه توحيد است چرا اهل كتاب باور مى كنند و ايمان نمى آورند، جواب اينكه آنها پيامبر و نبوت او را مانند شناختن پسران خود مى شناسند ولى چون بفطرت سليم و استعداد خويش خسارت زده اند ايمان نمى آورند، اشكال از ناحيه آنهاست نه از ناحيه اسلام.

نكته ها:

توليد و سازندگى: اسلام تمام قدرتها را در خدا متمركز مى داند، آنچه را كه در زمان و مكان قرار گرفته خاص خدا مى بيند، اطاعت از غير خدا را شرك مى داند و مى گويد: ... وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ انعام/ 121، اطاعت

از افكار شيطانى را عبادت شيطان مى داند و روز قيامت به آنها خطاب خواهد شد: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ يس/ 60، اين توحيد كه انسانها را از همه چيز بريده و به خدا پيوند مى دهد سبب آزادى و آزادگى انسان است كه پيش هيچ كس و ناكس سر فرود نياورد، عزت و ذلت را از خدا بداند أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 195

جهانى و جاودانى بودن رسالت پيغمبر (ص): جمله لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ دليل جهانى و هميشگى بودن رسالت رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله است چون قرآن در هر زمان و به هر كس كه برسد رسول خدا پيامبر و انذار كننده او است، همچنين است آيه وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ انبياء/ 107 نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً فرقان/ 1 و نيز آيه وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ احزاب/ 40 رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله به پادشاهان آن روز نامه نوشت و آنها را به اسلام خواند اين دليل است كه آن حضرت رسالت خودش را جهانى مى دانست در ذيل آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ... مائده/ 3 در اين زمينه بحث شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 196

[سوره الأنعام (6): آيات 21 تا 30]

اشاره

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (21) وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (22) ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ (23) انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما

كانُوا يَفْتَرُونَ (24) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتَّى إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (25)

وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (26) وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (27) بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (28) وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (29) وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (30)

21- كيست ظالمتر از كسى كه بر خدا دروغ بندد يا آيات خدا را تكذيب كند، حق اين است كه ستمكاران رستگار نمى شوند.

22- روزى همه آنها را محشور مى كنيم، سپس به آنان كه شرك آورده اند مى گوئيم: شريكان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 197

شما كه مى پنداشتيد كجايند؟

23- سپس معذرت آنها جز اين نباشد كه گويند قسم به خدا كه پروردگار ما است ما مشرك نبوديم.

24- ببين چگونه بر ضرر خويش دروغ گفتند و آنچه ساخته بودند از آنها مفقود گرديد.

25- از آنها كسانى هستند كه (وقت قرائت قرآن) بتو گوش فرا مى دهند ولى بر دلهايشان سرپوشها نهاده ايم از اينكه آن را بفهمند و در گوشهايشان سنگينى قرار داده ايم، اگر هر آيه اى ببينند به آن ايمان نياورند تا چون پيش تو آيند با تو مجادله مى كنند كافران مى گويند

اين (كتاب) جز افسانه هاى گذشتگان نيست.

26- و هم آنها از مصاحبت پيغمبر منع مى كنند و خود از او دورى مى جويند ولى جز خودشان را هلاك نمى كنند (اما) نمى فهمند.

27- اى كاش مى ديدى آن دم كه بر (كنار) آتش محبوس شده اند، گويند اى كاش باز مى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤمنان مى شديم.

28- (چنين نيست) بلكه آنچه مخفى مى كردند بر آنها آشكار شده و اگر بازگشت يابند به آنچه از آن منع شده اند باز مى گردند و آنها دروغگويند.

29- گفتند: هيچ نيست مگر اين زندگى دنياى ما، و ما برانگيخته شدگان خواهيم بود.

30- اى كاش مى ديدى كه در بازخواست خدايى بازداشت شده اند و گويند: آيا اين حق نيست؟

گويند بلى به پروردگارمان سوگند، گويد: پس براى آن انكار كه مى كرديد اين عذاب را تحمل كنيد.

كلمه ها

افترى: افتراء: جعل دروغ. اصل آن فرى به معنى بريدن و شكافتن است.

يفلح: فلح (بر وزن شرف) و فلاح: رستگارى هكذا افلاح فعلهاى آن همه از باب افعال است.

نحشرهم: حشر: جمع كردن «حشر الناس: جمعهم» مراد از آن در آيه بعثت روز قيامت است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 198

تزعمون: زعم: قول باطل و دروغ. راغب گويد قول محتمل الكذب را بلفظ زعم نقل مى كنند. «تزعمون» يعنى به دروغ مى گوئيد و باطل فكر مى كنيد.

فتنتهم: فتنه: امتحان: فتن در اصل گذاشتن طلا در آتش است تا خوبى و بدى آن معلوم شود، آن در آيه به معنى معذرت و جواب است.

اكنة: كن (به فتح- ك) پوشاندن و بكسر (ك) به معنى غلاف و حجاب و پوشش است جمع آن «اكنه» و «اكنان» مى باشد.

يفقهوه: فقه: فهم و درك. «ان يفقهوه» اينكه درك كنند

آن را.

آذانهم: اذن (بر وزن شتر) گوش. جمع آن آذان است.

وقرا: وقر: (بكسر- و) بار سنگين يا مطلق بار و بفتح (و) ثقل سامعه.

اساطير: سطر: نوشتن. اساطير: نوشته هاى باطل و افسانه ها، مفردش اسطوره است بقولى آن جمع الجمع است و جمع اولى اسطار مى باشد.

ينئون: نأى: دور شدن «ينئون» دور مى شوند.

وقفوا: وقف: حبس شدن و حبس كردن. چون با «على» متعدى شود معنى اشراف مى دهد وُقِفُوا عَلَى النَّارِ يعنى: بر آتش مشرف شدند.

بدأ: بدو: آشكار شدن «بدا» آشكار شد.

شرحها

آيات شريفه حالات مشركان و طرفداران باطل را از راههاى مختلف بررسى مى كند و نشان مى دهد كه لجاجت و انحراف از مسير توحيد، جز خسران و بدبختى و سقوط فائده اى نخواهد داشت.

21- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 199

دروغ بستن به خدا آن است كه غير خدا را شريك خدا گردانيم و به طاغوت روى آوريم، و يا چيزى از خود ساخته و به خدا نسبت دهيم. تكذيب آيات خدا تكذيب پيامبران است، آنكه از يك طرف طاغوت پرست و از طرف ديگر مكذب راه حق و عدالت باشد جامعه انسانى را به سقوط مى كشاند و ظالمتر از همه است و چنين كسان رستگار نمى شوند زيرا در قاموس نظام جهان، ظالمان اهل نجات نيستند.

22- وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ.

صحنه اى است از صحنه هاى قيامت درباره آنان كه در آيه فوق ذكر شدند «تزعمون» حكايت مى كند اين ادعا، ادعاى باطلى بوده و زعمى بيش نبوده است.

23- ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما

كُنَّا مُشْرِكِينَ.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده: فتنه به معنى معذرت است «1» ظاهرا قسم خوردن بخاطر آن است كه اين اعتذار نفعى داشته باشد آمدن «ربّنا» تأكيد قسم است كه شركى در ما نبوده است. به هر حال: آنها مشرك بودن را انكار خواهند كرد.

24- انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ.

آنها در دنيا از شرك دست بردار نبودند، سوگند دروغ در آخرت، آنها را محكوم مى كند زيرا اقرار مى كنند كه شرك كارى باطل و ناروا بوده است، «ضل» عطف است بر «كذبوا» يعنى: ببين چطور با اين سوگند دروغ، خود را محكوم مى كنند و ببين چطور در موقع احتياج آنچه به خدا شريك كرده بودند به دادشان نرسيد و تنهايشان گذاشت و بر آنها روشن شد كه أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً بقره/ 165.

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 200

25- وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً.

ادامه گناه و كفر در قلب اثر گذاشته و به تدريج استعداد اصلاح و ايمان را كم مى كند، تا جايى كه شخص حقيقت را افسانه تلقى مى كند و به آن اعتنايى نمى نمايد، خدا درباره اينگونه اشخاص فرموده: كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ مطففين/ 14.

اين حالت، غلافى است بر قلب و ثقلى است بر گوش كه آنها را از شنيدن و فهميدن حق باز مى دارد، اين اشخاص از روى عناد و لجاجت كافر هستند نه از روى جهل، عقلا عقيده دارند ولى به عقيده خود تسليم نيستند و بجاى گوش سپردن و دقت، مجادله مى كنند چنان كه از ذيل آيه روشن

است.

وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتَّى إِذا جاءُوكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ در اثر «اكنه- وقر» برخوردشان با آيات وحى چنين مى شود كه به هيچ آيه اى تسليم نمى شوند و با رهبران توحيد به مجادله برمى خيزند و حقائق را افسانه معرفى مى كنند وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل/ 14.

26- وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ.

يعنى آنها ديگران را از ايمان به قرآن نهى مى كنند و خود نيز از آن دور مى شوند ولى ندانسته خود را بدبخت مى كنند، تخلّف از حق و توحيد به زيان است نه به سود.

ضمير «عنه» در هر دو مورد راجع به قرآن است به قرينه أَنْ يَفْقَهُوهُ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 201

و اگر راجع به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله باشد باز معنى همان است در صافى و الميزان از تفسير قمى نقل شده: كه آيه را بر بنى هاشم تطبيق كرده و گفته: بنى هاشم مردم را از اذيت به پيغمبر نهى مى كردند و خود بجاى ايمان آوردن از او كنار مى شدند ولى اين بر خلاف ظاهر آيه است.

قتاده و مجاهد و جبائى گفته اند: آيه درباره ابو طالب عليه السّلام نازل شده است كه بگمان آنها مردم را از اذيت به آن حضرت نهى مى كرد ولى خود از ايمان آوردن دورى مى نمود. رجوع شود به «نكته ها».

27- وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

اين منطق هر طاغوت و هر مجرم است كه بعد از گذشتن فرصت و رسيدن

گرفتارى چنين آرزويى مى كنند، اين مسئله در چندين جا قرآن مجيد نقل شده است. «لو» در آيه به معنى تمنى و «اى كاش» است.

28- بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.

اين آيه جواب آيه قبلى است و پيش از تفسير آن بايد دو نكته بررسى شود يكى اينكه كفر و گناه در دنيا به صورت عمل هستند ولى در آخرت به صورت آتش خواهند بود، مال يتيم در اين دنيا وقت خوردن لقمه چرب و نرمى است ولى در آخرت به صورت آتش خواهد. إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً نساء/ 10 على هذا گناهان و كفر كه به حكم وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ بقره/ 81 در اطراف انسان هستند روز قيامت به صورت آتش آشكار مى شوند بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ.

ديگرى آنكه آن جهان عالم شهود و عيان است كه شخص عذاب را با چشم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 202

خود مى بيند آن وقت حتما نادم خواهد شد ولى چون به عالم دنيا برگشت ظرف تكليف عوض مى شود باز حالت بيخبرى عود مى كند، غفلت و عناد از سر گرفته مى شود و لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ تحقق مى پذيرد خلاصه معنى آيه چنين است:

اينكه مى گويند اى كاش برمى گشتيم و آيات خدا را تكذيب نمى كرديم از آن جهت است كه حقائق بر آنها آشكار شده است و اگر برگردند حالت عوض مى شود گناهان را از سر مى گيرند، آنها در اين ادعا دروغگو مى باشند.

29- وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ.

انكار صريح معاد است از مشركان كه گناه

و جنايت را بر آنها آسان كرده است.

30- وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ.

«لو» به معنى «اى كاش» است وقوف بر رب، حاضر شدن در محاكمه پروردگار و اشراف بر آنست، آمدن لفظ «ربهم» يك نوع استدلال بر معاد است كه اگر به «رب» و پرورش او توجه مى كردند معاد را انكار نمى نمودند.

نكته ها:

ابو طالب عليه السلام: ابو طالب عليه السّلام عموى با وفاى رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله از روزى كه آن حضرت به رسالت مبعوث شد او را حمايت كرد، شيعه و اهل سنت در اين شك ندارند كه ابو طالب تا آخرين نفس آنچه توانست از رسول خدا پشتيبانى نمود و مخصوصا در شعب ابو طالب كه بنى- هاشم و اهل اسلام از طرف مشركان مكه در محاصره اقتصادى و غيره قرار گرفتند ابو طالب از آن حضرت دست برنداشت و بلا شك وجود ابو طالب يكى از اسباب تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 203

موفقيت آن حضرت بود.

ما بين شيعه و اهل سنت اختلاف عجيبى وجود دارد كه اهل سنت مى گويند ابو طالب ايمان نياورد و مشرك از دنيا رفت و هر چه از رسول خدا حمايت كرد به واسطه قوميت بود نه ايمان، آنها كه از اهل سنت اين نغمه را ساز كرده اند بيشتر براى عداوت على عليه السّلام بوده نه براى عداوت به ابى طالب، شيعه به پيروى از امامان عليهم السّلام عقيده دارند كه ابو طالب عليه السّلام ايمان آورد و مؤمنا از دنيا رفت.

يكى از دلائل اهل سنت آيه وَ

هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ ... است كه گويند در حق ابى طالب نازل شده است. حق مطلب آن است كه: افسانه عدم ايمان ابو طالب ساخته خلفاء بنى عباس است، خلفاى عباسى براى آنكه خويش را به خلافت از علويين لا يقتر نشان دهند ميان مردم تبليغ مى كردند كه جد ما عباس بن عبد المطلب به رسول خدا ايمان آورد ولى ابو طالب كه جد علويين است مشرك از دنيا رفت پس ما به خلافت از آنها احقيم «1».

مثلا ابن كثير در تفسير خود ذيل آيه شريفه از سفيان ثورى از حبيب بن ثابت از كسى كه از ابن عبّاس شنيده نقل مى كند كه آيه درباره ابو طالب نازل شد او مردم را از اذيت پيغمبر نهى مى كرد اما خودش ايمان نمى آورد و نيز آن را از عطاء بن دينار نقل مى كند ولى خود آن را قبول ندارد، در مجمع آن را از عطاء و مقابل نقل كرده و گويد: مجعول است.

ناگفته نماند سفيان ثورى در سال 161 هجرى، مقاتل در سال 150، عطاء بن دينار در زمان منصور عباسى از دنيا رفته است، اينها همه در زمان عباسى بوده بوده و همه از ملاهاى دربارى بوده اند و براى لقمه نانى به خلفاى عباسى قد خم مى كرده اند.

__________________________________________________

(1) اين سخن از مرحوم شهيد مرتضى مطهرى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 204

محققين علماء درباره ايمان ابى طالب عليه السّلام كتابها نوشته اند در اين باره كافى است به كتاب «ابو طالب مؤمن قريش» نوشته عبد اللَّه خنيزى و الغدير ج 7 ص 331 تا 412 و قاموس قرآن ج 7 لغت (نأى) رجوع شود، طبرسى رحمه

اللَّه ذيل آيه فوق فرموده: اهل بيت عليهم السّلام بالاتفاق فرموده اند كه ابو طالب ايمان آورده و مؤمنا از دنيا رفته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 205

[سوره الأنعام (6): آيات 31 تا 36]

اشاره

قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فِيها وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (31) وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (32) قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (33) وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ وَ لَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِينَ (34) وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِينَ (35)

إِنَّما يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (36)

31- آنها كه معاد را دروغ شمرده اند زيان كرده اند و چون مرگ (يا قيامت) ناگهان بر- آنها در آيد گويند: اى دريغ بر آنچه در دنيا كوتاهى كرديم، آنها بارهاى گناهان خويش را بر دوش مى كشند، بدانيد كه بد بارى است آنچه بدوش مى كشند.

32- زندگى اين دنيا جز بازيچه و سرگرمى نيست سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزكارى مى كنند بهتر است. آيا نمى فهميد!

33- مى دانيم: آنچه مى گويند تو را غمگين مى كند آنها تو را تكذيب نمى كنند، بلكه ظالمان آيات خدا را دانسته انكار مى كنند.

34- پيش از تو (نيز) پيغمبرانى تكذيب شدند، بر تكذيب شدن صبر كردند و اذيت

ديدند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 206

تا نصرت ما به ايشان رسيد هيچ چيز مشيت و وعده هاى خدا را تغيير نتواند كرد، حقا كه اخبار پيغمبران به سوى تو آمده است.

35- اگر رو گردانيدن آنها بر تو گران است اگر مى توانى نقبى در زمين يا نردبانى بر- آسمانى بجويى و معجزه اى براى آنها بياورى (بكن ولى نمى توانى) و اگر خدا مى خواست آنها را بر هدايت جمع كرده بود پس از جاهلان مباش.

36- فقط كسانى كه (دعوت تو را) اجابت مى كنند كه به فكر قبول گوش فرا مى دهند (ولى) مردگان را خدا زنده مى كند سپس به سوى محاكمه او برمى گردند.

كلمه ها

لقاء اللَّه: لقاء: روبرو شدن با شى ء. لقاء اللَّه: ملاقات رحمت يا عذاب خدا در آخرت.

الساعة: ساعت: جزئى از زمان. در قرآن مجيد به معنى وقت به كار رفته از قيامت و مرگ نيز با ساعة تعبير آمده است.

بغتة: بغت و بغته: ناگهانى. پيش بينى نشده.

يا حسرتنا: حسر: كنار زدن و زايل نمودن. حسرت: غم و اندوه با شدت ندامت. «يا حسرتنا» اى ندامت بر ما.

فرطنا: فرط: تقدم و پيش افتادن. افراط: تجاوز بيشتر. تفريط: كوتاهى و تقصير بيشتر «فرطنا»: كوتاهى و تقصير كرديم.

اوزار: وزر (بر وزن جسر) سنگينى و سنگين. آن اغلب در گناه به كار رفته كه بار سنگينى بر گناهكار است. جمع آن اوزار است «يزرون»: حمل مى كنند.

لعب: لعب: بازى. لهو: مشغوليت و سرگرمى.

يجحدون: جحد: انكار شى ء با علم به حق بودن آن. «يجحدون» دانسته تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 207

انكار مى كنند.

نفق: نفق: (بر وزن شرف) نقب و سوراخ است، اصل نفق و نفاق به معنى خروج يا تمام شدن است.

سلم: نردبان. زجاج

در علت اين تسميه گويد: آن تو را به محل صعود تسليم مى كند.

شرحها

در اين آيات از يك سو به سوء عاقبت مشركان و طرفداران باطل اشاره و از سوى ديگر به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله توصيه شده كه در موضعگيرى خود در مقابل انكارها و فشارها و توطئه ها استقامت به خرج دهد كه سبب پيروزى است و چاره اى جز آن نيست.

31- قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ.

گويند مراد از لقاء اللَّه مرگ است ولى اين درست نيست، مرگ تكذيب ندارد، بلكه مراد از آن آخرت و ملاقات رحمت يا عذاب خداست در بعضى از آيات آمده: وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ ... اعراف/ 147 فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا اعراف/ 51، خسران اينگونه اشخاص بدين علت است كه در اثر تكذيب آخرت، زندگيشان پر از تخلفات، گناهان و ستمها مى شود، در دنيا رو سياه و در آخرت از رحمت حق بدور هستند.

حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فِيها ضمير «فيها» راجع بدنيا است مراد از ساعة ظاهرا مرگ است در بعضى از آيات آمده: فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ محمد/ 27، انفال/ 50 به نظر مى آيد يا حَسْرَتَنا گفتن در آن موقع خواهد بود كه اين تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 208

صحنه را مشاهده كنند ممكن است مراد از ساعة آخرت باشد و اللَّه اعلم وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ مراد از اينكه گناهان را مثل بارى بر دوش دارند ظاهرا آنست كه گناه از گناهكار جدا نمى شود به هر حال آنها علت عذاب

و مسئوليت را با خود دارند باريكه سبب آتش باشد بد بارى است.

32- وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

يعنى آنها بخاطر زندگى دنيا و بخاطر جاه و مال، لقاء اللَّه را تكذيب كردند و به حكم «حب الدنيا رأس كل خطيئة» عمل و رسالت پيامبران را محكوم كردند، حال آنكه زندگى دنيا بازيچه اى بيش نيست، آخرت پايدار بهتر است آنهم براى متقيان، أَ فَلا تَعْقِلُونَ حاكى است كه در صورت دقت و تفكر صدق اين گفته را خواهند دانست.

ناگفته نماند: اطلاق لهو و لعب بر زندگى دنيا در اين سوره و در سوره هاى:

عنكبوت/ 64، محمّد/ 36، حديد/ 20 آمده است اين يك عينيت و ترسيم واقعى از زندگى دنيا است، دنيا به حكم يك ميدان ورزش، انسانها بازيگران آنند، اين حق است بى آنكه واقعيتهاى دنيا از نظر انداخته شود، بر قرآن خرده مى گيرند كه دنيا را بازيچه معرفى مى كند اما اشتباه مى كنند، واقع همين است، اين عينيت است كه مردان پاك را وادار باعمال مثبت و زهد و تلاش كرده و خود را در مقابل بازيچه چند روزه نباخته اند فرعونها و نمرودها باين بازيچه گرفتار شده در عذاب واقع شدند.

على عليه السّلام درباره شهداء صفين فرمايد:

«ما ضر اخواننا الذين سفكت دمائهم و هم بصفين ان لا يكونوا اليوم احياء يسيغون الخصص و يشربون الرفق و اللَّه قد لقوا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 209

اللَّه فوفاهم اجورهم و احلهم دار الامن بعد خوفهم»

خطبه/ 180.

33- قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ.

مراد از الَّذِي يَقُولُونَ تكذيب رسول خداست.

اين آيه مقدمه آيه بعدى است و نيز مى گويد: اينها به ظاهر تو را تكذيب مى كنند، اما در واقع آيات خدا را انكار مى كنند زيرا مى دانند كه تو راست مى گويى، پس انكار تو، انكار آيات خداست كه بر زبان تو جارى است.

34- وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ وَ لَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِينَ.

تقويت روحى است بر پيغمبر كه پيامبران گذشته را نيز تكذيب كردند، اما آنها استقامت كردند تا جايى كه نصرت ما آنها را دريافت، پيروز شدند و طرفداران باطل سقوط كردند، وضع تو نيز چنين است اگر استقامت ورزى پيروز خواهى شد زيرا در نظام جهان و مشيت و وعده هاى خدا تغيير و تبديلى نيست وَ لَقَدْ جاءَكَ ... تأكيد مطلب گذشته است و اشاره مى كند به قضاياى پيامبرانى كه تا نزول اين سوره بر آن حضرت نازل شده بود.

35- وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِينَ.

جواب ديگرى است به آن حضرت كه درباره تكذيب و عدم ايمان مشركان غمگين بود، در اين جواب گوشه اى از نظام هستى به آن حضرت گوشزد شده است «1»

__________________________________________________

(1) جواب «آن» محذوف است تقديرش «فان استطعت ... فافعل» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 210

اين جواب دو قسمت است.

يكى اينكه: تو در زمينه دعوت مردم بيشتر از آنچه ما داده ايم امكان ندارى، اگر توانستى بزير زمين بروى يا به آسمان پرواز كنى و آيه اى كه قانع كننده باشد بياورى، بكن

ولى نمى توانى، فقط بايد از طريقى كه ما در اختيارت قرار داده ايم بهره گيرى.

ديگرى آنكه: خدا مردم را مختار آفريده است، نتيجه مختار بودن همانست كه عده اى ايمان بياورند و عده اى نياورند، بلى اگر خدا مى خواست همه را بطور اجبار بر هدايت جمع مى كرد ولى چنين نخواسته است، پس نظام خدايى را بدان و ناآگاه مباش، نتيجه اينكه: براى عدم ايمان اين مردم خودت را هلاك مكن، نيرويت را تلف منما. آيات ديگرى نيز در اين زمينه نازل شده است.

36- إِنَّما يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ.

جواب ديگرى است درباره دو گروه مؤمن و غير مؤمن. و آن اينكه فقط كسانى از دعوت پيامبران استقبال مى كنند كه به فكر قبول گوش فرا دهند ولى آنان كه در اثر عناد و لجاجت همچون مردگان هستند آنها ايمان نمى آورند، روز قيامت خدا آنها را زنده مى كند، سپس به محاكمه خدا برمى گردند و مى فهمند، لفظ وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ... حاكى است كه از ايمان آنان مأيوس باش، آگاهى و گوش فرا دادن آنها به قيامت مانده است در آيات ديگرى نيز اينگونه اشخاص مرده حساب شده اند و آنان كه روح تقوى و فطرت سالم دارند زنده به حساب آمده اند أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها ... انعام/ 123 إِنَّكَ لا تُسْمِعُ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 211

الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ

نمل/ 80- 81، ايضا روم/ 52- 53 وَ ما

يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لَا الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ فاطر/ 22.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 212

[سوره الأنعام (6): آيات 37 تا 45]

اشاره

وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (37) وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ (38) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ مَنْ يَشَأِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (39) قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَ غَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (40) بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ (41)

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ (42) فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (43) فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ (44) فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (45)

37- و گفتند: چرا معجزه اى (غير از قرآن) بر او از پروردگارش نازل نمى شود؟ بگو:

خدا مى تواند معجزه اى كه (مى خواهند) نازل كند، ليكن بسيارى از آنها نمى دانند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 213

38- هيچ جنبده اى در زمين نيست و نه پرنده اى كه به دو بال خود پرواز مى كند، مگر امتهايى مثل شما هستند، در كتاب طبيعت هيچ كوتاهى نكرده ايم، سپس به سوى پروردگار خويش محشور مى شوند.

39- كسانى كه آيه هاى

ما را تكذيب كرده اند كرانند و گنگانند و در ظلمات مى باشند، هر كه را خدا بخواهد گمراه مى كند و هر كه را بخواهد بر راهى راست قرار مى دهد.

40- بگو: به من خبر دهيد اگر عذاب خدا به شما آيد يا مرگ به شما درآيد آيا غير خدا را مى خوانيد، اگر راستگو هستيد (بگوئيد).

41- (نه) بلكه او را مى خوانيد و اگر بخواهد آنچه را كه استدعا مى كنيد برطرف مى سازد و (آن موقع) آنچه را كه شريك خدا مى دانيد فراموش مى كنيد.

42- به سوى امتهايى پيش از (پيغمبرانى) فرستاديم آن گاه به آفت و بيمارى گرفتارشان كرديم تا (به درگاه خدا) زارى كنند.

43- چرا چون صلابت ما به آنها رسيد زارى نكردند؟! بلكه دلهايشان سخت شد و شيطان كارهايى را كه مى كردند در نظرشان بياراست.

44- آن وقت كه مطالب پند داده شده را فراموش كردند، درهاى همه چيز را بر آنها گشوديم تا چون به اموالى كه داده شده بودند شادمان شدند ناگهان آنها را گرفتيم آن گاه يكباره نوميد شدند.

45- بنياد و دنباله گروهى كه ستم مى كردند قطع شد، خدا را حمد كه پروردگار همه عالم است.

كلمه ها

دابة: جنبنده. دب و دبيب: آرام راه رفتن و حركت خفيف. در حيوان و بيشتر در حشرات بكار مى رود. در قرآن در تمام جنبندگان اعم از انسان و غيره بكار رفته است.

طائر: پرنده «يطير» پرواز مى كند.

جناحيه: جناح: بال. جناحين: دو بال. جناح در اصل بمعنى طرف است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 214

امم: امت: گروه شكل يافته. جماعتى كه وجوه مشترك دارند. جمع آن امم است ام (بفتح اول) به معنى قصد است «امه: قصده».

فرطنا: تفريط: تقصير و كوتاهى (انعام/

31) «ما فرطنا» كوتاهى نكرده ايم.

صم: صمم: كر بودن. اصم: كر. صم: كرها. بقول بعضى مطلق كر و بقول بعضى كر مادرزاد، صم در اصل بمعنى بستن است «صم القارورة سدها».

بكم: بكم (بر وزن عقل) لال بودن، ابكم: لال مادرزاد. جمع آن بكم (بضم اول) است.

يكشف: كشف: زايل كردن «يكشف» زايل مى كند.

بأساء: بأس، بؤس و بأساء: سختى و ناپسند. ضراء: ضرر و زيان.

آنجا كه اين دو كلمه با هم ذكر شوند مراد از ضراء ضرر بدنى و از بأساء ضرر مالى و مانند آن است.

يتضرعون: تضرع: تذلل و زارى كردن «يتضرعون» تذلل و زارى مى كنند.

قست: قسو، قسوه و قساوت: سخت دلى. قَسَتْ قُلُوبُكُمْ دلهاى شما سخت شد.

فرحوا: فرح: شادمانى توأم با خودپسندى. «فرحوا» شادمان شدند.

مبلسون: ابلاس: يأس و نوميدى و نيز حيرت و سرگردانى «مبلسون» نوميدان.

دابر: دنباله و ريشه. دبر (بر وزن شتر). به معنى عقب مقابل جلو است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 215

شرحها

آيات فوق شامل مطالب گوناگونى است درباره توحيد، نبوت، انكار منكران و عينيت هايى است در سقوط طرفداران باطل.

37- وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

يكى از بهانه تراشيهاى مشركان است كه به قرآن اكتفاء نكرده مى گفتند:

چرا معجزه اى مثل عصاى موسى يا ناقه صالح نمى آورد؟ در جواب فرموده:

خدا مى تواند آنچه مى خواهند بفرستد، ولى مقتضاى زمان فرستادن قرآن است، مراد از لا يَعْلَمُونَ به نظرم عدم علم به مصالح هر عصر است، لجاجت وادارشان كرده بجاى «ربنا» بگويند: «ربه».

38- وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ

ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ.

به نظرم ربط اين آيه با آيه قبلى آنست كه: ما به مقتضاى مصلحت و رفع نياز معجزه مى فرستيم، در فرستادن مورد نياز شما نيز كوتاهى نشده چنان كه در باره هيچ يك از جنبندگان و پرندگان نيز كوتاهى نشده است، رمز اتصال دو آيه همان ما فَرَّطْنا است مراد از «دابة» بقرينه، أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ همه جنبندگان است بغير از انسان، يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ براى آنست كه مراد از طائر پرنده است نه معناى ديگر، أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ مى گويد: همانطور كه شما انسانها، امتها و جمعيتهاى شكل يافته و داراى مقاصد مشترك و نظام مشترك هستيد، همه جنبندگان و پرندگان نيز چنين مى باشند.

امروز اين مسئله كاملا روشن است، نظام زندگى مورچه ها، موريانه ها، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 216

زنبور عسل، ماهيان و غيره شاهد گوياى اين مطلب است، تمدنهايى از اين جنبندگان كه در اطراف ما هستند وجود دارد كه علم و كاوش بشرى هنوز به آنها راه نيافته است و اين آيه فتح البابى است براى كاوش در زندگى و نظامات آنها، در اين زمينه كتابهاى مفصلى نوشته شده است.

ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ مراد از كتاب، كتاب طبيعت و جهان است، يعنى ما درباره آفريده ها اصلا كوتاهى نكرده ايم و هر چيز را در جاى خودش قرار داده ايم ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ يعنى در جهان پديد مى شوند سپس بسوى پروردگارشان برمى گردند و مى ميرند مثل انسانها.

اين پديده هاى عجيب كه بعضى حتى از انسان پيشرفته تر هستند با اراده ازلى در روى اين خاك پديدار گشته و شاهد گوياى وسعت قدرت پروردگار مى باشند و آن گاه همچون انسانها در افق غروب قرار مى گيرند، خدا مى داند كه

آيا مثل انسانها زنده خواهند شد يا نه؟

نگارنده براى مجسم كردن اين آيه الفاظى پيدا نمى كنم يك بار ديگر مى خوانم ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ.

39- وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ مَنْ يَشَأِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

آرى آنان كه از دريچه هاى طبيعت و جهان جمال و جلال كبريايى را نبينند و از گويندگان وحى نشنوند بلكه آنها را تكذيب كنند و در بت پرستى، طاغوت پرستى و خود پرستى بمانند، كرانند، لال هستند و در تاريكيهاى كفر و جهل بسر مى برند.

جمله مَنْ يَشَأِ اللَّهُ ... نشان مى دهد كه اين اضلال و هدايت از جانب تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 217

خدا است ولى در گذشته بارها و مخصوصا در بقره/ 26 و آل عمران/ 26 گفته ايم كه در لفظ «يشاء» بايد دقت كرد، اول بنده اراده گمراهى مى كند سپس خدا گمراهش مى سازد.

40- قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَ غَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

عذاب اللَّه حادثه اى است كه انسان از دفع آن عاجز است، نظير زلزله، طوفان يا دردها و گرفتاريهاى ديگرى كه انسان را عاجز مى كند، مراد از ساعة وقت آمدن مرگ و شايد آمدن قيامت باشد، انسان در اينگونه كارها رو بخدا مى آورد و از او چاره مى خواهد ولى در مقام عبادت رو مى كند به معبودهاى باطل و انسانهاى ناتوان، اين آيه مى گويد: فطرت و و جدان شما بر خدا خاضع است ولى خودتان خاضع نمى شويد.

41- بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ.

يعنى در اينگونه مواقع به خدا رو مى آوريد،

خدا نيز در صورت تعلق اراده اش بلا را زايل مى كند، ظهور آيه آنست كه دعاى مشركان در اينگونه مواقع بشرط خواست خدا مستجاب است و اين راهى است براى بازگشت، اولا رو بخدا مى آورند، ثانيا غير خدا را كه بر آن تكيه داشتند از ياد مى برند كه مى دانند كارى از او ساخته نيست ثالثا خواسته آنها برآورده مى شود.

42- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ.

مراد از ضراء ضررهاى بدنى و از بأساء ضررهاى مالى و غيره است اين آيه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 218

و دو آيه بعدى روشن مى كند كه: بعد از آمدن پيامبران، گروه هايى كه با آنها مبارزه مى كنند از طرف خدا به بلاهاى گوناگون گرفتار مى شوند تا شايد به ضعف و زبونى خود پى برده دعوت پيغمبر را اجابت كنند، اگر در برابر اين بلاها و امتحانها بيدار نشدند و گفتند: اينها جريانهاى طبيعى است كه پدران ما نيز ديده اند، در اينصورت خدا باز مدتى به آنها مهلت مى دهد كه شايد برگردند ولى آنها به طغيان ادامه مى دهند، آن وقت ناگهان به بلاى بى امان گرفتار مى شوند، مثلا موسى آمد، معجزات آورد، طوفان، جراد، قمّل و مانند آنها آمد ولى ايمان نياوردند تا در بحر احمر غرق شدند، اين مطلب در سوره مؤمنون/ 75 و 76، و اعراف/ 94 و 95 نيز آمده است.

43- فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا.

تأسف است از اينكه چرا از فرصت استفاده نكردند.

وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ يعنى تضرع نكردند ليكن دلهايشان سخت شد و امتحان بى اثر ماند، شيطان از كارهاى بدى كه مى كردند خوشنودشان نمود.

44-

فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ.

مرحله سوم و آرامش قبل از طوفان است كه طرفداران باطل به ناز و نعمت تكيه كرده و از هر چيز غافل مى شوند «مبلسون» نشان مى دهد كه گرفتارى طورى بود كه از نجات يافتن مأيوسشان نمود. و چاره اى پيدا نشد.

45- فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 219

آخرين سخن درباره آنهاست كه ريشه شان قطع شد مثل دودمان منحوس پهلوى و وابستگان آنها، لفظ «ظلموا» حاكى است كه تار و مار شدن در اثر ظلم بود، خدا درباره آنها نعوذ باللّه اعمال غرض نكرد، چون اين جريان مطابق عدل و حكمت بود لذا در اينكار حمد و ستايش براى خداست و اگر غير از اين مى شد مطابق عدل و جاى حمد نبود آرى حمد براى خداى عالمين است كه كار به عدالت انجام مى دهد، آنها كه به حكم مفسد فى الارض بودن اعدام مى شوند نه تنها موجب ناراحتى نيست بلكه حمد خدا راست كه براى نجات مستضعفين چنين راهى قرار داده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 220

[سوره الأنعام (6): آيات 46 تا 50]

اشاره

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ (46) قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ (47) وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (48) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا يَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ

(49) قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ (50)

46- بگو: به من بگوئيد: اگر خدا گوش و چشمان شما را بگيرد و بر قلوبتان مهر بزند، جز او كدام معبود است كه آنها را به شما بدهد؟ ببين چطور آيات را در هر شكل بيان مى كنم و آنها روگردان مى شوند.

47- بگو: به من بگوئيد: اگر عذاب خدا ناگهان يا آشكارا به شما درآيد آيا جز قوم ستمكار هلاك مى شوند؟

48- ما پيغمبران را نمى فرستيم مگر بشارت دهنده و بيم رسان، هر كه ايمان آورد و خود را اصلاح كند نه خوفى دارند و نه محزون مى شوند.

49- كسانى كه آيات ما را دروغ شمردند، عذاب ما به آنها مى رسد به علت آنكه از حق خارج مى شدند.

50- بگو: به شما نمى گويم كه خزانه هاى خدا نزد من است و نه غيب مى دانم و نه به شما تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 221

مى گويم كه من فرشته ام، جز آنچه را كه به من وحى مى شود پيروى نمى كنم بگو:

آيا كور و بينا برابرند؟ آيا فكر نمى كنيد؟

كلمه ها

ختم: ختم: مهر زدن. آن گاهى بنفسه و گاهى با «على» متعدى مى شود گويند: «ختم الكتاب و على الكتاب».

نصرف: صرف: برگرداندن از حالى بحالى. يا برگرداندن مطلق، تصريف نيز بهمان معنى است نُصَرِّفُ الْآياتِ نازل كردن آيات در قالبهاى مختلف.

يصدفون: صدف: اعراض شديد. «يصدفون» بشدت رو گردان مى شوند.

بغتة: بغت و بغتة: ناگهانى و بدون پيش بينى شده.

جهرة: جهر: آشكار شدن. جهرة: آشكار شده.

مبشرين: بشارت و بشرى: خبر مسرت بخش «مبشرين» بشارت

دهندگان.

منذرين: نذر: دانستن. انذار: اعلام توأم با ترساندن.

يمسهم: مس: رسيدن و دست زدن يَمَسُّهُمُ الْعَذابُ عذاب به آنها مى رسد يفسقون: فسق: خارج شدن، فاسق: خارج شده از ايمان با عمل.

خزائن: خزن (بر وزن عقل) حفظ و نگهدارى كردن. خزانه (بكسر اول) مكان نگهدارى (انبار) جمع آن خزائن است.

تتفكرون: فكر: انديشه أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ آيا فكر نمى كنيد!

شرحها

به دنبال مطالب گذشته در زمينه تحكيم توحيد در اين آيات آمده: اگر خدا داده هاى خويش را بستاند، ديگر معبودى نيست كه آنها را جبران كند، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 222

پس خدايان باطل، به درد بخور نيستند، پيامبران فقط نظام خلقت را بيان مى كنند لذا بشارت دهنده و انذار كننده اند، هر كه در صف آنها درآيد و از طرفداران حق باشد از خطر رهايى يافته، پيامبر يك انسان عادى و معمولى است با اين فرق كه باو وحى مى شود، از اسرار غيب فقط آن مقدار مى داند كه خدا يادش داده است.

46- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ.

لفظ «به» راجع است به فرد فرد «سمع، ابصار، قلوب» گرفتن سمع و ابصار ظهورش در از بين بردن آنهاست ولى به قرينه ختم قلوب، مراد بى اثر شدن آنهاست، ختم بر قلوب از تأثير انداختن آنست كه نتواند ميان حق و باطل فرق بگذارد نظير آيه لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها اعراف/ 179، اينها كسانى هستند كه چشمها و گوشهايشان گرفته شده و بر قلوبشان مهرها زده شده است.

خلاصه سخن اين است كه: اگر خدا چنين كارى

كند معبود ديگرى داريد كه آن را جبران نمايد؟ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ.

يعنى جوابشان منفى است، ببين چطور مطالب را در قالبهاى گوناگون بيان مى كنيم ولى عكس العملشان اعراض شديد است.

47- قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ.

لفظ «جهرة» نشان مى دهد كه مراد از «بغتة» پنهانى و بطور بى خبرى است كه كه نمى توان از آن فرار كرد، ظهور آيه در آن است كه عذاب در هر حال خواهد آمد و آن فقط ظالمان را خواهد گرفت، در حالات پيامبران در قرآن آمده است كه هنگام نزول بلا مؤمنان از آن محل خارج مى شدند و اگر مراد از عذاب تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 223

جنگ و نظير آن باشد مسئله كاملا روشن است. دو آيه بعدى اين مطلب را روشن تر مى كند.

48- وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

يعنى پيامبران وظيفه دارند كه متخلفين از حق و عدل را از عذاب دنيا و آخرت بترسانند و طرفداران حق را مژده سعادت بدهند، مردم در تلقى رسالت پيامبران دو گروه هستند اول گروهى كه ايمان آورده و خود را با اعمال نيك اصلاح مى كنند. دوم گروه وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا ... است كه خواهد آمد فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ... ممكن است شامل دنيا و آخرت هر دو باشد لكن پياده شدن صد در صد آن در آخرت است زيرا در نعمتهاى آخرت كمبود نيست پس حزن نيست و آنها تمام شدنى نيستند پس خوفى نيست حزن هميشه براى كمبود فعلى، خوف را براى نقصان آينده است.

49-

وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا يَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.

حال گروه دوم است، عذاب ظاهرا شامل عذاب دنيا و آخرت است. مراد از فسق كفر است، زيرا كافر از ايمان و عمل بالمره خارج است.

50- قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ در جاى ديگر آمده قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ گويا فكر كرده اند كه پيغمبر بايد بالاتر از انسان باشد، اين آيه مى گويد: پيامبر يك انسان متعارف است، توقع نداشته باشيد كه تدبير عالم و ... در دست پيغمبر باشد.

مراد از خزائن محلهايى است كه فيض خدا از آنها به ديگران مى رسد، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 224

مثلا هوا، آب و خاك از خزائن خدا هستند كه همه خوراكيها و انسان و حيوان از آنها توليد مى شود مراد از علم غيب علم بالاستقلال است و اگر نه پيغمبر آنچه را كه خدا فهمانده مى داند عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ جن/ 21 تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ... هود/ 49، مراد از فرشته نبودن به نظرم آن است كه من مثل انسانها مى خورم، مى آشامم، ازدواج مى كنم، اينها از پيامبر بعيد نيست چون مى گفتند: ... ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ ... فرقان/ 7، نظير آيه فوق درباره نوح نيز آمده است (هود/ 31).

إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ.

فقط فرق من با شما آن است كه به من وحى مى شود و از آن پيروى مى كنم قُلْ هَلْ يَسْتَوِي ... روشن مى كند كه من در اثر وحى بينا

و آگاهم و شما در اثر نبودن وحى همچون كوريد، عقل و انديشه صحيح حكم مى كند كه كور، بينا را راهنما، و عصا كش خويش قرار دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 225

[سوره الأنعام (6): آيات 51 تا 58]

اشاره

وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (51) وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ (52) وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ (53) وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (54) وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ (55)

قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ (56) قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ (57) قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ (58)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 226

51- بترسان با قرآن كسانى را كه مى ترسند به سوى خدايشان محشور گردند، با آنكه جز خدا ياور و واسطه اى ندارند تا (از گناهان) بپرهيزند.

52- طرد مكن كسانى را كه بامداد و بعد از ظهر پروردگار خويش را مى خوانند و توجه او را مى خواهند، از حساب آنها چيزى

به عهده تو نيست و از حساب تو چيزى به عهده آنها نيست كه طردشان كنى و از ستمكاران شوى.

53- و بدين گونه بعضى از آنها را به بعضى امتحان كرديم تا بگويند: آيا اينان هستند كه خدا از ميان ما موهبتشان داده است؟ آيا خدا به شكرگزاران داناتر نيست؟

54- و چون كسانى كه به آيه هاى ما ايمان دارند پيش تو آيند بگو: سلام بر شما پروردگار شما رحمت را بر خويش حتمى كرده، هر كس از شما از روى نادانى كار بدى كند و پس از آن توبه آورد و به اصلاح پردازد، او آمرزنده و رحيم است.

55- بدين گونه آيات را به تفصيل بيان مى كنم و تا راه بدكاران آشكار شود.

56- بگو: من ممنوع شده ام از اينكه بپرستم چيزهايى كه غير از خدا مى خوانيد، بگو:

هوسهاى شما را پيروى نمى كنم (و گرنه) آن گاه گمراه مى شوم و از هدايت شدگان نخواهم بود.

57- بگو: من از خدايم حجتى دارم و شما آن را تكذيب كرده ايد، آنچه به عجله مى خواهيد نزد من نيست، فرمان فقط با خداست، كه خبر درست مى گويد و بهترين داوران است.

58- بگو: اگر نزد من بود آنچه به عجله مى خواهيد، كار ميان من و شما تمام مى شد، خدا به ستمكاران داناتر است.

كلمه ها

يحشروا: حشر: جمع كردن بيك مكان «ان يحشروا» اينكه جمع شوند.

دونه: دون: غير. «من دونه» غير از او. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 227

شفيع: واسطه. شفع در اصل به معنى جمع كردن دو چيز است.

تطرد: طرد: راندن از روى بى اعتنايى. «لا تطرد»: مران، بى اعتنا مباش.

غداة: بامداد يا از اول صبح تا طلوع آفتاب.

عشى: از اول ظهر تا غروب آفتاب.

وجهه: وجه:

صورت و چهره روى هر چيز، اشرف هر چيز، به معنى مصدر (توجه كردن) نيز آمده است به معنى «ذات» نيز آيد.

فتنا: فتنه: امتحان. «فتنا» آزمايش كرديم.

سلام: سلامتى و سالم بودن.

جهالة: جهل و جهالة: نادانى و سفاهت و بى اعتنايى، در معناى اخير با علم توأم مى شود.

تستبين: بيان، تبيان و استبانت: آشكار شدن «لتستبين» تا آشكار شود.

مهتدين: هدايت: راهنمايى. اهتداء: هدايت يافتن و قبول هدايت.

تستعجلون: عجله: شتاب. استعجال: به عجله خواستن.

يقص: قصص (بر وزن شرف): سرگذشت. و نقل سرگذشت اسم و مصدر هر دو آمده است «يقص»: حكايت مى كند.

فاصلين: فصل: جدا كردن. فاصل: جدا كننده منظور جدا كردن حق از باطل و قضاوت بحق است.

قضى: قضاء در اينجا به معنى تمام شدن و فيصله يافتن است.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات به پيغمبر دستور داده شده كه با مؤمنان گرم بگيرد و آنها را با آغوش گرم بپذيرد و در رابطه فقط ايمان و مكتب را ملاك تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 228

قرار دهد نه مقام و شهرت و مال را و بايد خودش را از مشركان جدا كند و به آنها بگويد: من نه سازشكارم و نه در مكتب خود شكى دارم عذاب و سقوطى كه خدا وعده داده در اختيار من نيست، بسته به اراده خداست.

51- وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ.

لفظ «به» راجع است به قرآن، يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا ... يعنى از قيامت و حساب مى ترسند، لَيْسَ لَهُمْ ... شايد حال باشد از «يخافون» يعنى در حالى مى ترسند كه جز خدا سرپرستى و شفيعى ندارند. «يتقون» به نظرم

پرهيز از شرك و گناهان است يعنى: حالا كه مشركان رو گردانند، مؤمنان را بترسان و امت نمونه تشكيل بده، آنها هستند كه قرآن در وجودشان انقلاب ايجاد مى كند، ناگفته نماند: اين، انذار بخصوصى است و گرنه آن حضرت انذار كننده همه است.

52- وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ.

خواندن خدا در بامداد و عصر شامل نمازها و مطلق ذكر خداست يُرِيدُونَ وَجْهَهُ يعنى با توجه و رو كردن خدا مى خواهند، اين گروه هستند كه رهبران راستين ميتوانند با آنها انقلاب توحيدى پديد آورند انقلاب اصيل ايران را به رهبرى امام خمينى اين گروه به ثمر رساندند.

نقل است: عده اى از اشراف مكه از محلى عبور مى كردند، و ديدند:

بلال، عمار، خبّاب و مانند آنها كه از چهره هاى انقلابى ولى تنگدست بودند، در محضر رسول خدا نشسته اند، آنها كه فضيلت و امتياز را در پول و خانواده و شهرت مى ديدند، گفتند: يا محمّد خدا اين تهى دستان ناتوان را بر ما برترى داده است، اينها را از خود دور كن تا شايد تصميم بگيريم و با تو باشيم، آيه شريفه در تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 229

اين زمينه نازل گرديد.

به هر حال ملاك روابط در اسلام توحيد و همفكرى است اسلام غير از اين مرزى نمى شناسد.

ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ.

به نظرم منظور اين است كه: رسيدن به حساب آنها بر عهده تو نيست تا از كارشان ناراضى شده طردشان كنى و رسيدن به حساب تو بر عهده آنها نيست تا از بازرسى آنها بترسى و از خود برانى، اين مطلب درباره

حضرت نوح نيز آمده است: قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ، قالَ وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ، إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ شعراء/ 111- 114 «فتطردهم» مربوط است به وَ لا تَطْرُدِ در الميزان فرموده علت آمدن آن طول جمله معترضه است، ذيل آيه صريح است در اينكه طرد آنها ظلم است.

53- وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ.

يعنى با اين دستور خواسته ايم اين مسئله مطرح شود و اشراف بگويند:

اين چه دينى است؟ زحمتكشان به چه دليل بر ما برترى دارند ايجاد محيط گفتگو روشنگر حقيقت است وَ كَذلِكَ فَتَنَّا يعنى: اين چنين با اين دستور و اعتبار دادن اهل ايمان و زحمتكش آنها را به مقام آزمايش درآورديم تا اين سؤال مطرح شود، در جواب سؤال آمده: أَ لَيْسَ اللَّهُ ... يعنى ملاك تقدم، شكر و خداشناسى و دانستن نعمت از جانب خداست.

54- وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 230

وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

.اين آيه كفه را به نفع اهل ايمان سنگين مى كند، يعنى علاوه از طرد، به آنها مسئله توبه را تذكر بده از امام صادق عليه السّلام نقل شده آيه درباره اهل توبه نازل شده است از اين آيه روشن مى شود كه توبه راجع به گناه مؤمنين است، كَتَبَ رَبُّكُمْ دلالت بر حتميت دارد، قبول توبه يكى از مصاديق حتميت رحمت است. مراد از «جهالة» ندانستن نيست، بلكه بى اعتنايى

و كم عقلى است، آن با علم قابل جمع است، يوسف عليه السّلام به برادرانش گفت: هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ يوسف/ 89 يعنى كم عقل و به گناه بودن كارتان بى اعتنا بوديد. «اصلح» حاكى است كه بعد از توبه، گذشته و آينده خويش را با عمل اصلاح نمايد. تناسب غفور رحيم با صدر آيه كاملا روشن است.

55- وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ.

تفصيل آيات، بيان كردن آنهاست كه حق از باطل و معارف حقه روشن شود وَ لِتَسْتَبِينَ عطف است بر چيزى تصريح به آن يا صلاح نبوده و يا ضرورت نداشته است يعنى: اين چنين آيات را تفصيل مى دهيم براى اغراض بخصوصى و نيز تا راه گناهكاران واضح گردد و بيدار دلان از آن دورى جويند نظير اين آيه است آيه: وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ انعام/ 75 و نيز آل عمران/ 140.

56- قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ.

به نظر مى آيد مشركان خواسته اند يا به نظرشان آمده كه يك نوع مصالحه و سازشكارى ميان ايمان و شرك به آن حضرت پيشنهاد كنند ولى اين آيه ائتلاف را غير ممكن و سازشكارى را محكوم مى كند، جمله قَدْ ضَلَلْتُ ... حاكى است تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 231

كه در شرك مطلقا هدايتى وجود ندارد.

57- قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ.

مراد از ما تَسْتَعْجِلُونَ عذاب خدايى است كه

آن حضرت وعده مى كرد و آنها از روى مسخره آن را به عجله مى خواستند وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ يونس/ 48 يعنى: من در اين نبوت به دليل خدايى تكيه دارم و در مقابل تكذيب شما قدرت انتقام گيرى ندارم، دستور آن از جانب خداست و او از يك عذاب قطعى خبر مى دهد و بهترين داوران است.

58- قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ.

يعنى اگر آوردن عذاب دست من بود آن را مى آوردم و كار ميان من و شما تمام مى شد وَ اللَّهُ أَعْلَمُ ... حاكى است كه گر چه عذاب دست من نيست ولى وقت آمدن، فقط شما را خواهد گرفت كه ظالميد و خدا به ظالمان داناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 232

[سوره الأنعام (6): آيات 59 تا 67]

اشاره

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (59) وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (60) وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ (61) ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ (62) قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (63)

قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ

(64) قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ (65) وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ (66) لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (67)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 233

59- خزانه هاى غيب نزد خداست، هيچ كس جز او آنها را نمى داند. هر چه در خشكى و درياست مى داند، هيچ برگى نيافتد مگر آن را مى داند، هيچ دانه اى به شكم زمين و هيچ تر و خشكى نمى افتد مگر آنكه در كتابى است روشن.

60- اوست كه شما را به شب برمى گيرد و آنچه به روز كرده ايد مى داند، سپس در روز شما را برمى خيزاند تا مدت معين تمام شود، سپس بازگشت شما به سوى او است، سپس از آنچه مى كرديد خبرتان مى دهد.

61- او غالب و بالا دست بندگان خويش است و به شما نگهبانها مى فرستد تا چون مرگ يكى از شما فرا رسد، فرستادگان ما (جان) او را مى گيرند و كوتاهى نمى كنند.

62- آن گاه به سوى خدا كه مولاى بر حق آنها است برگردانده شوند، بدانيد كه حكم و تصميم با اوست و او تندترين حسابگران است.

63- بگو: كيست كه شما را از خطرات خشكى و دريا نجات مى دهد؟ و او را به زارى و نهان مى خوانيد كه اگر ما را از اين خطر نجات دهد از شكرگزاران خواهيم بود.

64- بگو: خدا شما را از آن شدائد و از هر اندوه نجات مى دهد آن گاه شما شرك مى آوريد.

65- بگو: او مى تواند كه به شما عذابى از بالايتان يا از زير پايتان فرستد يا شما

را در حالى كه گروه هاى مختلف هستيد مختلط كند و صلابت بعضى را بر بعضى بچشاند بنگر چگونه آيه ها را در هر شكل بيان مى كنيم تا بفهمند.

66- قوم تو قرآن را كه حق است تكذيب كرد بگو من كار ساز شما نيستم.

67- هر خبرى را وقت وقوعى هست به زودى خواهيد دانست.

كلمه ها

مفاتح: مفتح (بكسر ميم و سكون فاء و فتح تاء) و مفتاح به معنى كليد و مفتح بر وزن مقعد به معنى خزانه و انبار است، جمع اولى مفاتح و مفاتيح و جمع دومى فقط مفاتح آيد، به نظرم آن در آيه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 234

به معنى خزائن است.

ورقه: و رق: برگ. مفرد آن ورقه است.

رطب: رطب: تر. يابس: خشك.

يتوفاكم: توفى به معنى اخذ كامل و تمام است. «يتوفاكم» اخذ مى كند شما را (مى ميراند).

جرحتم: جرح در اينجا به معنى كار با جارحه و اعضاء است «جرحتم» كسب كرديد.

مرجعكم: مصدر ميمى است. به معنى رجوع.

القاهر: قهر: غلبه و ذليل كردن. قاهر: غالب و بالا دست.

حفظة: حافظ: نگهدارنده، جمع آن حفظه، حافظون و حفّاظ است.

يفرطون: فرط: تقدم و پيش افتادن. افراط: تجاوز بيشتر. تفريط: كوتاهى بيشتر. «لا يفرطون» كوتاهى و تقصير نمى كنند.

موليهم: مولى: سرپرست و يار و ياور.

خفية: خفاء و خفيه: پنهانى.

كرب: (بر وزن شرم) اندوه يا اندوه شديد.

يلبسكم: لبس (بر وزن عقل): خلط و مشتبه كردن، فعل آن از باب «ضرب يضرب» آيد و (بر وزن قفل) به معنى لباس پوشيدن فعل آن از باب «علم يعلم» آيد.

شيعا: شيع (بر وزن عقل): آشكار شدن. شيعه: پيروان و ياران، جمع آن شيع (بكسر شين و فتح ياء) است در اينجا منظور گروه ها است.

يذيق:

ذوق: چشيدن. اذاقه: چشاندن. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 235

يفقهون: فقه: فهم و درك. لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ تا آنها بفهمند. (فهم عميق).

مستقر: قرارگاه، وقت قرار و قرار يافتن، اسم مكان و زمان و مصدر آيد نه اسم مفعول.

شرحها

در اين آيات تسلّط خدا بر جهان روشن شده است، مالك الرقاب قافله سالار و گرداننده هستى او است، علم نهانها در پيش او است به همه چيز احاطه دارد شبها مردم را مى ميراند و روزها از اعمالشان با خبر است ملائكه را براى حفظ انسانها موكل فرموده است بازگشت همه به سوى اوست انسانها در موقع گرفتارى به سوى او رو مى آورند و نجاتشان مى دهد، وعده و وعيد او در موقعش مى رسد. تناسب اين آيات با آيات قبلى كاملا روشن است.

59- وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ.

اين آيه يك مطلب مستقل در معرفى علم و احاطه خدا است، بنظرم مراد از «مفاتح» خزائن و انبارها است، ظاهرا مراد از غيب چيزها و قضايايى است كه در آينده به وجود خواهند آمد و كسى به آنها راه ندارد مانند آمدن قيامت و آنچه در ارحام است و انسان به چه سرنوشتى دچار خواهد شد، مى شود از آيات زير در فهم اين آيه مدد گرفت: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ

لقمان/ 34 ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها حديد/ 22. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 236

وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ شامل همه كره زمين است، از اينجا تا آخر آيه در بيان علم خدا به چيزهاى موجود و به حكم عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ است «حبة، رطب، يابس» عطف است بر «ورقة» على هذا مراد از رطب و يابس ميوه تر و خشك است، كِتابٍ مُبِينٍ يا علم خداست و يا لوح محفوظ و آن «بدل» است از إِلَّا يَعْلَمُها يعنى: هيچ برگى از درختى نمى افتد مگر آنكه خدا مى داند و هيچ دانه اى به شكم تاريك زمين نمى افتد و هيچ ميوه تر و خشكى از درخت ساقط نمى شود مگر آنكه خدا مى داند «1»، ربط اين آيه با آيه قبلى به مناسبت لَوْ أَنَّ عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ است ناگفته نماند: ضمير إِلَّا يَعْلَمُها كه به مفاتح برمى گردد نشان مى دهد كه اضافه مفاتح به «الغيب» بيانيه است يعنى خزانه هايى كه همان غيب ها باشند پيش خداست.

60- وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى.

توفى به معنى اخذ كامل است، قرآن آن را به معناى مرگ به كار مى برد و نيز به معناى خواب، مثل اين آيه و آيه اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها ... زمر/ 42 هكذا «بعث» هم در زنده شدن در قيامت و هم در بيدار شدن از خواب به كار رفته، است، اگر يَعْلَمُ ... حال باشد از هُوَ الَّذِي ... ميان «يتوفاكم و يبعثكم» فاصله نمى شود، يعنى:

خدا در حالى كه از كار روزانه شما آگاه است شما را شب به خواب مى برد و در روز بيدار مى كند تا مدت معين سرآيد ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ مراد از جمله اولى مرگ و از دومى روز قيامت است «ينبئكم» نشان مى دهد كه انسان روز قيامت اعمال خود را نخواهد شناخت لازم خواهد بود كه خدا آنها را معرفى

__________________________________________________

(1) به نظر بعضى لا رَطْبٍ ... جمله مستأنفه و شامل همه موجودات است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 237

كند، اين قول، بنا بر تجسم عمل است كه اعمال در اشكال بخصوصى ديده خواهند شد، اين آيه يكى از نظامات خلقت را درباره انسان بيان مى كند.

61- وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ:

اين آيه نيز حاكى از يك مسئله مستقل است و آن اينكه خدا ملائكه را تا رسيدن مرگ حافظ انسانها قرار داده است و چون مرگشان رسد همان ملائكه يا ملائكه ديگر آنها را قبض روح مى كنند، وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ انفطار/ 10- 12 ظاهرا حافظان همان نويسندگان اعمال هستند لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رعد/ 11 مِنْ أَمْرِ اللَّهِ به نظرم بلايا و آفات است يعنى براى انسان از پس و پيش تعقيب كنندگانى هست كه او را از آفات و بليّات حفظ مى كنند از نهج البلاغه معلوم مى شود كه هم حافظند و هم كاتب

«قد وكل بكم حفظة كراما لا يسقطون حقا و لا يثبتون باطلا»

خطبه/ 181.

تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا نشان مى دهد كه مرگ فنا و نابودى

نيست بلكه روح و زندگى انسان بوسيله فرشتگان اخذ مى شود و در تحويل آنهاست، دلائل قاطع در اسلام بر اصالت روح دلالت دارند، اعتقاد به عدم روح يك عقيده متعفّن غربى است قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ سجده/ 11 خواهد آمد كه تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا با آن منافاتى ندارد.

62- ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ.

پس از وفات به سوى خدا براى محاسبه برمى گردند كه سرپرست حقيقى آنهاست، داورى درباره آنها خاص خداست، و چون مهلت خدايى بپايان رسد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 238

و خدا شروع به حساب كند از همه سريعتر به حساب مى رسد و اللَّه اعلم.

63- قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ.

اين آيه و آيه بعدى يك عينيتى است از بى اثر بودن معبودات باطل، ظاهرا مراد از ظلمات شدائد و بلاهاست، «خفية» نشان مى دهد كه مراد از «تضرع» ناله آشكار است، مشركان و انسانهاى كم رشد تا عوامل مادى در كار است توجهى به خدا ندارند و چون در پيش آمدها وسائل مادى از كار افتاد خدا را مى خوانند و عهد مى كنند كه اگر خدا مددشان كند بنده شكرگزار خواهند بود فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ عنكبوت/ 65 و چون خدا نجاتشان داد باز به حالت اوليه برمى گردند.

64- قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ:

لفظ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ براى آن است كه نجات دادن خدا منحصر به شدائد بر و بحر نيست «تشركون» حاكى از آن است كه باز به معبودهاى بى جان و طاغوتها

باز مى گرديد با آن كه ثابت شده است كه آنها در وقت دفع شدائد كاره اى نيستند.

65- قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ.

اين آيه بى ثباتى وجود انسان و بى ثباتى وحدت او را در مقابل خدا بيان مى كند، عذاب بالاى سر مانند صاعقه و طوفان و غيره است، عذاب زير پا نظير زلزله و مانند آن است «شيعا» حال است از «كم» يعنى شما را مختلط كند در حالى كه فرقه هاى مختلف العقيده هستيد، اختلاف سبب آشفتگى و جنگ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 239

مى شود، بعضى از بعضى عذاب و شكست مى بينند.

اين آيه تهديد عجيبى است راجع به بلاهاى آسمانى و زمينى و بروز اختلاف و ظهور جنگ و فنا. انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ يعنى مطالب را در اشكال گوناگون بيان مى كنيم تا بفهمند.

66- وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ.

«به» راجع است به قرآن يا عذابى كه در آيه سابق آمده است لَسْتُ عَلَيْكُمْ ... ظاهرا براى آمدن عذاب است و يا منظور آن است كه وظيفه من ابلاغ و انذار است.

67- لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ.

مراد از مستقر وقت برقرار شدن و رسيدن است يعنى براى هر خبر وقت رسيدن دارد، عذابى كه به شما وعده شده در وقتش مى رسد و مى دانيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 240

[سوره الأنعام (6): آيات 68 تا 73]

اشاره

وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (68) وَ ما عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ

وَ لكِنْ ذِكْرى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (69) وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (70) قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (71) وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (72)

وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (73)

68- و چون كسانى را به بينى كه در آيات ما به باطل سخن مى گويند از آنها اعراض كن تا در مطلب ديگرى وارد شوند و اگر شيطان از يادت برد، از پس ياد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 241

آوردن با گروه ستمكاران منشين.

69- بر كسانى كه (در آن مجلس) پرهيزكارى مى كنند از حساب آنها چيزى نيست اما اين تذكرى است تا آنها (نيز) بپرهيزند.

70- رها كن كسانى را كه دين خود را بازيچه و سرگرمى گرفته اند و زندگى دنيا فريبشان داده است و با قرآن تذكر بده مبادا كسى در اثر اعمال خويش از رحمت خدا محروم شود كه او را جز خدا يارى و واسطه اى نباشد و هر عوضى

كه دهد گرفته نشود، آنها كسانى هستند كه در اثر اعمالشان از رحمت محروم شده اند براى آنها شرابى از آب جوشان و عذاب دردناكى هست به علت كفر و انكارشان.

71- بگو: آيا جز خدا چيزى را به خوانيم كه به ما فائده اى نمى دهد و ضررى نمى زند و برگرديم به ضلالت پس از آنكه خدا هدايتمان كرده است؟! مانند كسى كه شيطان از راه حق ساقطش كرده و سرگردان است همراهانى دارد كه او را به هدايت (دروغين) مى خوانند كه سوى ما بيا، بگو هدايت خدا هدايت واقعى است و مامور شده ايم كه به رب العالمين تسليم باشيم.

72- و اينكه نماز را بپا داريد و از خدا بترسيد، او كسى است كه به سوى او محشور و جمع مى شويد.

73- او همان است كه آسمانها و زمين را آفريده و روزى (به قيامت) گويد: باش وجود مى يابد، گفته و وعده او راست است، و روزى كه در صور دميده مى شود حكومت خاص او است، داناى نهان و آشكار و حكمت كردار و آگاه است.

كلمه ها

يخوضون: خوض: داخل شدن در آب بطور استعاره به وارد شدن در امور گفته مى شود يَخُوضُونَ فِي آياتِنا يعنى در آيات ما وارد مى شوند و آنها را مسخره مى كنند.

ينسينك: نسيان: فراموشى. انساء به فراموشى واداشتن و اينكه كسى چيزى را از ياد كسى ببرد إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ: اگر شيطان از تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 242

ياد تو ببرد.

ذر: فعل امر است يعنى: ترك كن.

تبسل: بسل: منع و جلوگيرى كردن. أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ اينكه كسى از رحمت خدا ممنوع و محروم شود.

عدل: برابر. مراد از آن در آيه فديه و عوض است كه برابر

جرم باشد.

حميم: آب داغ. «الحميم: الماء الحار» به خويشان و دوستان حميم گويند كه در حمايت انسان حاد و داغ مى باشند فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ شعراء/ 101 يعنى دوست مهربان.

اعقابنا: عقب (بفتح اول و كسر دوم) پاشنه اعقاب: پاشنه ها، رد بر اعقاب برگشتن بحالت اول است، به فرزند و نسل بطور استعاره عقب گويند.

استهوته: هوى: سقوط اهواء و استهواء: ساقط كردن. «استهوته» ساقط كرد او را.

حيران: سرگردانى و سرگردان مصدر و وصف هر دو آمده است.

صور: شيپور، شاخى كه در آن مى دمند يُنْفَخُ فِي الصُّورِ در شيپور دميده مى شود.

شرحها

به دنبال مطالب گذشته در اين آيات دستور داده شده: از مجلسى كه آيات خدا در آن مسخره مى شود و توحيد و زندگى توحيدى مورد اهانت واقع مى گردد بايد به عنوان اعتراض بيرون رفت، بايد به انسانها آگاهى داد تا در اثر انحرافها از مسير حق دور و از رحمت خدا محروم نشوند بايد به خدا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 243

روى آورد و خدايان باطل را رها كرد زيرا كه آفريننده اوست و بازگشت همه به سوى اوست.

68- وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ.

اين يك دستور بسيار مؤثر و يكى از مصاديق امر بمعروف است، در جلسه اى كه ارزشهاى والاى توحيد مسخره مى شود يا بايد با اعتراض و آگاهى دادن چهره آن مجلس را عوض كرد و يا به عنوان اعتراض آنجا را ترك نمود. از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده: هر كه بخدا و روز قيامت ايمان دارد در مجلسى كه در آن بامام بر حقى ناسزا گويند

يا مؤمنى را غيبت كنند نمى نشينند كه خدا فرموده:

وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ ... «1» از امام سجاد عليه السّلام منقول است نمى توانى با هر كه مى خواهى در يك مجلس بنشينى زيرا خدا فرمايد وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ ... «2» اين آيه در سوره نساء/ 140 با كمى تفاوت آمده است. حَتَّى يَخُوضُوا نشان مى دهد كه اعراض تا وقتى است كه استهزاء ادامه دارد الَّذِينَ يَخُوضُونَ وصف است براى آنها، يعنى چون كسانى را كه اين صفت دارند ديدى ... لذا بايد يك «يخوضون» ديگرى در بعد از «آياتنا» در نظر گرفته شود چنان كه در الميزان آمده است.

وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

تأكيد نهى فوق است در اينجا نسبت از ياد بردن به شيطان داده شده و در

__________________________________________________

(1)

صافى عن النبى (ص): «من كان يؤمن باللّه و اليوم الاخر فلا يجلس فى مجلس يسب فيه امام او يغتاب فيه مسلم ان اللَّه تعالى يقول فى كتابه و اذا رأيت الذين يخوضون فى آياتنا ...»

(2) ايضا

عن السجاد (ع) ليس لك ان تقعد مع من شئت لان اللَّه تبارك و تعالى يقول و اذا رأيت الذين ...

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 244

آيه: زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ انفال/ 48 تزيين اعمال و در آيات ديگر ترساندن و مانند آن، معلوم است كه شيطان و شياطين انسان را در صورتى كه از ياد خدا غافل باشد گرفتار مى كنند مراد از «ذكر» ظاهرا يادآورى آن مجلس است.

69- وَ ما عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ وَ لكِنْ ذِكْرى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ.

مراد از «يتقون» در مرحله اول پرهيز از مشاركت با آنهاست يعنى در آن مجلس باشد

ولى بكار آنها راضى نشود و با آنها شركت نكند، مراد از «يتقون» در مرحله دوم به نظرم خوض كنندگانند. يعنى: براى شما كه از استهزاء پرهيز مى كنيد در بودن در آن مجلس گناهى نيست ولى اين تذكرى است كه شما بيرون رويد تا آنها از اين كار دست بردارند على هذا اعتراض براى آن است كه آنها آن كار را ترك كنند.

70- وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ.

در اين آيه دو دستور هست يكى «ذر» ديگرى «ذكر» مراد از اولى به قرينه آيات ديگر آن است كه آنها را همين طور رها كن، كارى به كارشان نداشته باش قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ انعام/ 91، مراد از دومى آگاهى دادن و تبليغ است كه هر كه فكر صحيح دارد قبول كند و از شقاوت رهايى يابد يعنى پيغمبر نمى تواند وقت خودش را به اين گونه اشخاص منحصر كند، بايد در سطح گسترده اى آگاهى دهد از آنها هم كسانى كه فكر صحيح دارند برگردند.

لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها.

اين قسمت حال است براى نفس، يعنى آن نفس در حالى از رحمت خدا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 245

ممنوع مى شود كه جز خدا ياورى و واسطه اى ندارد و هيچ عوضى از او قبول نمى شود، به عبارت ديگر در حالى ممنوع از رحمت مى شود كه تمام وسائل مادى از دست او رفته و چاره اى نداشته باشد أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا

يَكْفُرُونَ عاقبت ممنوع بودن است، علت حرمان از رحمت، عمل آنهاست توأم با انكار حق، شراب جوشان در آيات ديگرى نيز آمده است، اينها يك خبر صحيح هستند از كيفيت آن جهان نعوذ باللّه من العذاب.

71- قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ.

منشأ پرستش جلب منفعت و دفع ضرر است، انسان خود را از دفع ضررها و جلب منافع عاجز مى بيند لذا مى خواهد به كسى و مبدئى روى آورد كه اين كار از او ساخته است به همين علت بايد به خدا روى آورد و از معبودهاى باطل دورى كرد. بلى هستند بندگان ممتازى كه از اين مرحله بالاتر رفته اند چنان كه از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده فرمود: «ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك» رد بر اعقاب كنايه است از ترك هدايت و رفتن به ضلال و يا اين مطلب درباره ياران آن حضرت صادق است و گر نه بالضرورة آن حضرت پيش از بعثت مشرك نبوده است، و شيعه و ائمه معصومين عليهم السّلام بر اين اتفاق دارند.

كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا.

يعنى در صورت رد بر اعقاب و ترك هدايت مانند كسى مى شويم كه شياطين تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 246

و بدكاران او را در حال حيرت و سرگردانى به سقوط كشانده و هر يك به سويى مى كشند لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ ... توضيح اسْتَهْوَتْهُ ... است «ائتنا» تقديرش «يقولون له ائتنا» است يعنى هر يك نيز راه خود را راه هدايت معرفى مى كند

كسى را در نظر بگيريد كه راه خود را گم كرده، عده اى اوباش دور او را گرفته هر يك به راهى دعوتش مى كنند، اين است حال آنكه از خدا بريده بديگران روى آورده است أَرْبابٌ» مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ يوسف/ 39 قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ جواب دعوت شياطين و بدكاران و جواب أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ ... است ناگفته نماند مراد از شياطين انسانهاى شياد و طاغوتهاست.

72- وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ.

كلمه «امرنا» در آيه قبل به جاى «قيل لنا» يعنى به ما گفته شده و دستور رسيده كه تسليم خدا باشيد و نماز اقامه كنيد و از خدا بترسيد كه به سوى او محشور خواهيد شد.

73- وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ.

مراد از كُنْ فَيَكُونُ فناى عالم و رسيدن قيامت است تقدير آيه چنين است «يقول للقيامة كن فيكون» يعنى همان طور كه آسمانها و زمين را آفريده است، روزى اين نظم را بهم مى زند.

قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ.

مراد از قَوْلُهُ الْحَقُّ ظاهرا همان يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ است وَ لَهُ الْمُلْكُ ...

در جاى مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ مى باشد، اين قسمت مكمل صدر آيه است، يعنى همان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 247

طور كه آفريده است، فرمان قيامت در دست او است، كارگردان آن روز نيز اوست، داناى نهان و آشكار است و كار از روى مصلحت انجام مى دهد و خلاصه بر جهان و جهانيان در هر دو جهان مسلّط بوده و

اداره كننده او است.

نكته ها

زندگى مكتبى: در آيه 68 خوانديم: چون ديدى در مجلس به آيات ما اهانت مى شود آنجا را ترك كن تا در مطلب ديگرى وارد شوند ... معناى زندگى مكتبى همين است، مسلمان كه بايد امت نمونه و الگو باشد همين است، او همه چيز را از ديدگاه مكتب و عقيده خود مى نگرد لذا از امام صادق از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده:

«ملعون من جلس على مائدة بشرب عليها الخمر»

آرى در مجلس كه در آن شرب خمر مى شود مكتب اسلام مورد اهانت قرار مى گيرد و مسلمان نمى تواند در چنين مجلسى بماند مشى مسلمان مكتبى، پيوسته، اين است.

آگاهى و عمل: در آيه 70 خوانديم وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ مسئله آگاهى دادن و روشن كردن بايد پيوسته مورد توجه قرار گيرد، عمل در پى آگاهى است، پيامبران چنين وظيفه داشتند، قرآن فرمايد: وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا على عليه السّلام در نهج البلاغه حكمت 478 فرموده:

«ما اخذ اللَّه على اهل الجهل ان يتعلموا حتى اخذ على اهل العلم ان يعلّموا»

بايد با اقدامهاى مؤثر پيوسته طبقه ناآگاه را آگاه كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 248

[سوره الأنعام (6): آيات 74 تا 83]

اشاره

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (74) وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ (75) فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ (76) فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ (77) فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا

أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (78)

إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (79) وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ (80) وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (81) الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (82) وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (83)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 249

74- چون ابراهيم به پدر خود آزر گفت: آيا بتان را معبودها مى گيرى، من تو را و قومت را در ضلالى آشكار مى بينم.

75- بدينسان ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم مى نموديم و تا از اهل يقين شود.

76- چون تاريكى شب او را فرا گرفت، ستاره اى ديد گفت: اين پروردگار من است و چون غروب كرد گفت غائب شوندگان را دوست نمى دارم.

77- و چون ماه را طالع ديد گفت: اين پروردگار من است و چون غروب كرد گفت:

اگر پروردگارم هدايتم نكند حتما از قوم گمراهان خواهم بود.

78- و چون آفتاب را طالع ديد گفت: اين پروردگار من است، اين بزرگتر است و چون غروب كرد، گفت اى قوم: من از آنچه شريك خدا مى كنيد بيزارم.

79- من صورتم را متوجه كردم به كسى كه آسمانها و زمين را آفريده، موحدم و از مشركان نيستم.

80- قوم او با او محاجه كردند، گفت:

آيا درباره خدا با من محاجه مى كنيد با آنكه هدايتم كرده و از آنچه به خدا شريك مى كنيد بيم ندارم، مگر آنكه پروردگارم چيزى بخواهد كه علم او هر شى ء را فرا گرفته است آيا متذكر نمى شويد؟!

81- چطور بترسم از آنچه شريك خدا كرده ايد با آنكه شما چيزى را كه خدا درباره آن دليلى بر شما نازل نكرده شريك خدا كرده ايد و نمى ترسيد، كدام يك از دو گروه به ايمنى سزاوارتر است اگر مى دانيد؟

82- (ايمن) كسانى هستند كه ايمان آورده و ايمان خويش را به ستم (شرك) نياميخته اند ايمنى خاص آنهاست و آنها هدايت يافته گانند.

83- اين حجت ماست كه به ابراهيم بر ضد قومش داديم، هر كه را بخواهيم مرتبه ها بالا مى بريم، حقا كه پروردگار تو حكيم و داناست.

كلمه ها

آزر: نام مردى است كه جد مادرى و يا عموى ابراهيم عليه السّلام بوده است.

اصنام: صنم: بت جمع آن اصنام است كلبى در كتاب الاصنام گويد: تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 250

اگر بت. از چوب يا طلا يا نقره و به صورت انسان باشد صنم ناميده مى شود و اگر از سنگ باشد آن را «وثن» گويند.

آلهة: اله: معبود. آلهة: معبودها. آن در اصل به معنى عبادت و تحير است.

نرى: رأى: ديدن و دانستن. ارائه: نشان دادن «نرى» نشان مى دهيم.

ملكوت: ملكوت و ملك (بر وزن قفل): حكومت و تدبير. ملكوت در فهماندن اين معنا از «ملك» رساتر است.

موقنين: يقن: ثابت شدن و آشكار شدن. ايقان: به يقين رسيدن. موقن:

كسى كه به يقين رسيده است. جمع آن موقنون مى باشد.

جن: جن (بفتح اول) پوشيدن و مستور كردن فعل آن هم به نفسه متعدى مى شود و هم با «على» گويند:

«جنه و جن عليه: ستره» «جن عليه الليل» يعنى ظلمت شب او را احاطه كرد و پوشانيد.

بازغا: بزوغ: طلوع و آشكار شدن. بازغ: طالع و آشكار شونده.

آفلين: افول: غروب كردن. آفل: غروب كننده. جمع آن آفلون است.

حاجه: محاجه: به هم ديگر دليل و حجت آوردن. مجادله كردن.

سلطان: تسلط، حجت، دليل. سلطه به معنى تمكن و قدرت است.

يلبسوا: لبس (بفتح اول): آميختن و خلط كردن (انعام/ 9).

درجات: درج: راه رفتن. درجه: مرتبه و منزلت و اگر به پائين باشد درك گويند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 251

شرحها

در آيات گذشته مسئله توحيد بررسى شد، در اين آيات و آيات بعدى مسئله نبوت مورد نظر است كه چهره هاى نورانى بنام انبيا از راه بيدار كردن فطرتها و ارائه آثار طبيعت خواسته اند بشريت را در راه توحيد و آزادى و آزادگى قرار بدهند.

آثار طبيعت، چراغهاى توحيد و انبياء چراغدارانى هستند كه آنها را فرا راه انسان گرفته اند وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ صافات/ 181، يعنى هم آثار توحيد در جهان هست و هم انبياء آن را نشان داده اند.

در اين آيات ابراهيم موحد، اول به آزر حمله مى كند كه تو و قومت در ستايش اصنام گمراه شده ايد، سپس به رب بودن ستاره و ماه و آفتاب مى پردازد و آن گاه آنها را رد مى كند، پيداست كه ابراهيم با دو گروه مشرك روبرو بوده است گروه اول بت پرستان كه آيه اول بآن راجع است و در جاهاى ديگر به تفصيل آمده است و بالاخره اجسام بى روح به دست آن پاكمرد تكه تكه و تار و مار شده اند، گروه دوم، ماه و ستاره و آفتاب پرستان بوده اند.

آيات نشان مى دهد كه ابراهيم درباره

ماه و آفتاب فكر و دقت كرده و به اين نتيجه رسيده كه آنها نمى توانند رب باشند، سپس بر كسانى كه آنها را مى پرستيدند تاخته است، استدلال آن حضرت استدلال فلسفى و تعقلى است كه يكى از راههاى قرآن در بيان توحيد است.

74- وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

در «نكته ها» راجع به «آزر» سخن خواهيم گفت، در اينجا فقط حمله تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 252

ابراهيم به آزر و بت پرستان ذكر شده است، اين مسئله در سوره مريم و شعراء و انبياء و مانند آن به تفصيل و با استدلال بيان گرديده است، هر چه هست اين فرياد لرزه بر اندام بت پرستان انداخت: «تو و قومت بى چون و چرا گمراهيد».

75- وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ.

«كذلك» اشاره است به مطلب قبلى، يعنى همانطور كه به ابراهيم فهمانديم كه بتهاى بيجان معبود نيستند، همچنين به او تدبير و حكومت آسمانها و زمين را نشان مى داديم تا از اهل يقين گردد و به رب العالمين پى ببرد، لفظ «و ليكون» عطف است بر علتى محذوف كه ذكرش لازم نبود، شايد آن «هدايت ديگران» و نظير آن باشد يعنى ملكوت را به ابراهيم نشان مى داديم تا ديگران را هدايت كند و خود از اهل يقين باشد. تفصيل ارائه ملكوت در آيات زير روشن شده است.

76- فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.

گويند ستاره اى كه ابراهيم ديد زهره يا مشترى بود، لحن آيه نشان مى دهد كه ابراهيم عليه السّلام در آن وقت هنوز

به نبوت نرسيده بود و با سير در آفاق و انفس در جستجوى خدا بود.

از امام صادق عليه السّلام مى پرسند: هر كس امروز بگويد «هذا ربى» مشرك است امام فرمود:

اين از ابراهيم شرك نبود چون او در جستجوى پروردگارش بود و در روايت ديگرى آمده: ابراهيم فقط در جستجوى پروردگارش بود و كافر نشد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 253

هر كه از مردم مثل او فكر كند مانند او است «1» قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ نشان مى دهد كه ابراهيم از ديدن حركت و غروب ستاره، پى برده كه آن تحت ملكوت آسمانهاست و محكوم به حكم است لذا نمى تواند ربّ باشد پس رب غير از او است، گفته شده كه اين آيات بيان نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ است. استدلال آن حضرت در اين آيات شبيه برهان ارسطويى است كه سلسله حركات منتهى مى شود به محركى كه متحرك نيست و متحرك نمى تواند علة العلل باشد.

77- فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ.

از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده: ستاره اى كه ابراهيم ديد زهره بود از اين گفتار به نظر مى آيد كه هر دو در يك شب بوده. به دنبال غروب زهره ماه خود نمايى كرده و ابراهيم با ديدن ماه آن سخن را گفته است، افول و غروب ماه بر ابراهيم روشن كرده كه ماه نيز تحت ملكوت و تدبير عالم گردش مى كند و اختيارى از خود ندارد، لذا نمى تواند رب باشد على هذا مى گويد: بايد رب من خودش به خودش هدايتم كند و گرنه از گمراهان خواهم بود.

78- فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ

بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ.

غروب خورشيد ابراهيم را به اين نتيجه مى رساند كه خورشيد نيز تحت

__________________________________________________

(1)

«ارسل العلاء بن سيابه يسئل أبا عبد اللَّه (ع) عن قول ابراهيم هذا رَبِّي و انه من قال هذا اليوم فهو عند نامشرك؟ قال: لم يكن من ابراهيم شرك انما كان فى طلب ربه ...»

«عن محمد بن مسلم عن احدهما قال فى امر ابراهيم إذ رأى كوكبا قال انما كان طالبا لربه و لم يبلغ كفرا و انه من فكر من الناس فى مثل ذلك فانه بمنزلته» (تفسير عياشى)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 254

قيمومت و ملكوت آسمانها و زمين و در مدار و حركت خويش سرگردان است و نمى تواند رب و قابل پرستش باشد لذا به مشركان كه ستاره و ماه و آفتاب را مى پرستيدند رو كرده مى گويد:

از آنچه بخدا شريك مى دانيد بى زارم. از لفظ «تشركون» فهميده مى شود كه نزاع ما بين ابراهيم و آنها در وجود خدا نبوده است بلكه وجود خدا را قبول داشتند نزاع فقط درباره رب و معبود بود در «نكته ها» به تفصيل خواهد آمد 79- إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

اين است توحيد خالص و آزادى بخش. من در حالى به آفريننده آسمانها و زمين رو مى كنم كه مايل بحق و موحدم و از آنان نيستم كه آفتاب و ماه را شريك خدا مى كنند.

80- وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ «1» اينجاست كه جبهه جديدى در مقابل مشركان باز مى شود و مشركان حالت دفاع مى گيرند و

او را از غضب معبودهاى باطل مى ترسانند ولى او مى گويد:

درباره خدا كه هدايتم كرده با من محاجه نكنيد زير بار حرفهاى شما نمى روم و از خدايان شما نيز باكى ندارم.

إِلَّا أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ

__________________________________________________

(1) نون تحاجونى را اهل مدينه و ابن عامر به تخفيف نون و ديگران به تشديد آن خوانده اند اصل آن تحاجوننى است بعضى نون دوم را حذف و بعضى نون اول را در دوم ادغام كرده اند. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 255

«الا» استثناء منقطع است به معنى «ليكن» يعنى از آنها نمى ترسم و لكن از خدايم مى ترسم كه مكروهى براى من بخواهد زيرا كه همه چيز را مى داند، هم از كارهاى من آگاه است و هم مكروه رساندن را مى داند، آيا نمى دانيد كه اين كار از معبودهاى شما ساخته نيست؟! 81- وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

از آيه قبلى حادتر است يعنى بايد شما بترسيد زيرا بى آنكه دليلى از خدا داشته باشيد غير خدا را بر خدا شريك كرده ايد كدام يك بايمنى از عذاب خدا سزاوارتريم ناگفته نماند اين آيه نيز نشان مى دهد كه نزاع و اختلاف در وجود خدا نبوده و گرنه أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ گفته نمى شد.

82- الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.

از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده: اين تتمه قول ابراهيم عليه السّلام است، مراد از «ظلم» شرك است إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ لقمان/ 13 يعنى ايمنى از عذاب، مال كسانى است كه به خدا ايمان

آورده و ايمان خويش را با شرك مختلط نكرده اند آن منم نه شما. ايمنى از آن آنها است و آنها هدايت يافته اند.

83- وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ.

عَلى قَوْمِهِ متعلق است به محذوفى كه «حجتنا» آن را تفسير مى كند «1» يعنى اين حجت و دليل ماست بر قوم ابراهيم كه به ابراهيم داديم «تلك» اشاره است به

__________________________________________________

(1) تقدير آيه چنين است «تلك حجتنا آتيناها ابراهيم حجة على قومه».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 256

اهميت حجت، منظور از درجات به نظرم درجات رشد و علم است وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ انبياء/ 51، اين ترفيع و مشيت از روى علم و حكمت و مصلحت بوده است.

نكته ها

آزر كيست: در قاموس قرآن ذيل لغت «آزر» به تفصيل در اين زمينه سخن گفته ام. در مجمع البيان از زجاج نقل شده: در ميان علماء نسب اختلافى نيست در اينكه نام پدر ابراهيم تارخ بوده مسعودى در اثبات الوصية نام او را تارخ گفته و گويد: در عهد نمرود بدعوت برخاست و آن گاه او را بيست چهارمين پيغمبر از پيامبران نقل مى كند و گويد از عالم عليه السّلام نقل شده:

آزر جد امّى ابراهيم بود در كامل ابن اثير نام پدر او تارخ آمده و در تورات فعلى سفر پيدايش باب يازدهم تارح (با حاء بى نقطه) نقل شده است و نيز در كشاف زمخشرى.

در مجمع البيان پس از نقل كلام زجاج مى گويد: اين سخن گفته اصحاب ما را تقويت مى كند كه گفته اند: آزر جدّ امّى يا عموى ابراهيم بود زيرا در پيش آنها بصحت رسيده كه

اجداد پيامبر تا آدم همه موحد بوده اند و اماميه بر اين اجماع كرده اند ...

با وجود اينها در تفسير عياشى از ابى بصير از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

نام پدر ابراهيم آزر بود و در صافى از كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: آزر پدر ابراهيم منجم نمرود بود تا فرموده: آزر با زنش درآميخت و او به ابراهيم حامله شد و اللَّه اعلم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 257

پيامبران و بت پرستان: قرآن از بت پرستان زمان پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله نقل مى كند كه مى گفتند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى زمر/ 3 يعنى ما بتان را فقط براى آن عبادت مى كنيم كه ما را پيش خدا مقرب كنند و نيز مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ يونس/ 18 يعنى اينها واسطه هاى ما پيش خدايند. و نيز فرموده: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ لقمان/ 25، زمر/ 38، زخرف/ 9 و نيز آمده: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ عنكبوت/ 61، اين مطلب از آيات ديگرى نيز كه درباره پيامبران ديگر است فهميده مى شود. و درباره آنها آمده كه دعوت خود را با اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ اعراف/ 65 شروع كرده اند.

از اينجا معلوم مى شود كه اختلاف پيامبران با مردم در وجود خدا نبوده است بلكه هر دو وجود خدا را قبول داشته اند، اختلاف بر سر «اله» و معبود بوده پيامبران مى گفتند: مدير جهان همان خالق جهان است، بايد او را پرستيد و به قوانين عمل او كرد، ولى مشركان در اداره جهان توجهى به

خدا نداشتند، مانند تمدن فعلى دنياى غرب كه در آن فقط طاغوتها و شرك حكم فرماست آنها مى گفتند:

نه، آفريننده خداست ولى عبادت بايد خاص بتان باشد و آنها معبود هستند و نيز پيامبران مى گفتند اللَّه و رب يكى است آنها مى گفتند آفريننده اللَّه است ولى پرورش دهنده ماه و خورشيد و بتان هستند فرعون ميگفت: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى نازعات/ 24 در جايى ظاهرا ديده نشده كه درباره وجود «اللَّه» نزاعى داشته باشند.

مگر شايد در: وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ جاثيه/ 24 ولى آنهم ظاهرا مربوط به انكار معاد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 258

[سوره الأنعام (6): آيات 84 تا 90]

اشاره

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (84) وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ (85) وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ (86) وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (87) ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (88)

أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ (89) أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرى لِلْعالَمِينَ (90)

84- اسحق و يعقوب را باو بخشيديم و همه را هدايت كرديم و نوح را قبلا هدايت كرده بوديم، و از فرزندان ابراهيم، داود و

سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را هدايت كرديم و نيكوكاران را همين طور پاداش مى دهيم.

85- (و هدايت كرديم) زكريا و يحيى و عيسى و الياس را و همه از شايستگان بودند.

86- و اسماعيل و يسع و يونس و لوط را، و همه را بر مردمان برترى داديم.

87- و از پدران و فرزندان و برادران آنها (جماعتى را هدايت كرديم) و آنها را برگزيديم و براه راست هدايتشان نموديم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 259

88- اين هدايت خداست، هر كه را از بندگان خويش بخواهد بدان هدايت كند و اگر آنها شرك مى آوردند حتما اعمالى كه مى كردند پوچ و باطل مى شد.

89- آنها كسانى هستند كه به آنها كتاب و حكم و رسالت داده بوديم، اگر اينان (اهل مكه) آن را انكار كنند قومى را بدان گماشته ايم كه به آن كافر نيستند

آنها كسانى هستند كه خدا هدايت كرده، به هدايت آنها اقتدا كن، بگو بر رسالتم مزدى از شما نمى خواهم آن فقط تذكرى است براى جهانيان.

كلمه ها

وهبنا: هبه: بخشيدن بدون عوض. وَهَبْنا لَهُ عطا كرديم باو.

ذريه: ذرء: آفريدن. ذريه: فرزند و نسل. جمع آن ذريات است.

اجتبيناهم: اجتباء: انتخاب و اختيار كردن. جبى در اصل به معنى جمع كردن است «اجتبيناهم»: برگزيديم آنها را.

حبط: حبط: پوچ شدن و بى اثر و باطل شدن.

وكلنا: وكل: واگذار كردن. توكيل: گماردن بكارى. وكيل كردن.

اقتده: اقتداء: پيروى كردن. «اقتده» فعل امر است يعنى پيروى كن هاء آن را هاء سكت گويند.

ذكرى: ذكر و ذكرى: ياد آورى.

شرحها

در اين آيات نام هفده تن از راهنمايان توحيد و چهره هاى نورانى انسانيت ياد شده كه به حكم كُلًّا هَدَيْنا همه به هدف توحيد آشنا و در صراط مستقيم بوده اند، آن گاه به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله خطاب شده كه در مسير آنها باشد، از اين معلوم مى شود كه غرض از اين آيات تداوم هدايت الهى و قطع نشدن آن است، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 260

بشر به تنهايى و بدون پيامبران قدرت ندارد كه همه راهها را با عقل خود بپيمايد، نبوت دليل عدم توانايى بشر در مسير توحيد و راه راستين است.

84- وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ اسحاق پسر يعقوب و يعقوب پسر ابراهيم است كُلًّا هَدَيْنا نشان مى دهد كه هر يك مستقلا پيغمبر بوده اند چنان كه نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ نيز همين دلالت را دارد، لفظ «وهبنا» نشان مى دهد كه فرزندان برجسته اى بودند وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ.

لفظ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ تقديرش «و هدينا من ذريته» است.

ضمير «ذريته» بنا بر سياق آيه راجع است

به ابراهيم، گفته اند: در اين صورت بايد لوط و الياس از ذريه ابراهيم باشد. گوئيم: اما الياس، ظهور آيه در آن است كه از ذريه ابراهيم عليه السّلام بوده است و در مجمع البيان از ابن عباس و محمّد بن اسحاق و غيره، نقل شده: او از انبياء بنى اسرائيل و از فرزندان هارون برادر موسى بود، آيه: وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ عنكبوت/ 27 نيز مؤيد برگشت ضمير به ابراهيم است اما لوط كه خواهرزاده ابراهيم بود مى شود گفت كه براى تغليب آمده است، روايات نيز كه خواهد آمد حكايت از برگشتن ضمير «ذريته» به ابراهيم دارد. به قولى ضمير «ذريته» راجع به نوح است ولى اين بر خلاف سياق آيه است.

لفظ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ حاكى است كه از اوصاف ممتاز آنها احسان و نيكوكارى بود و انعام: و در «نكته ها» اين مسئله روشن خواهد شد كه چرا اين پيامبران بسه گروه تقسيم شده و از صفات ممتاز هر يك ذكرى است تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 261

و نيز معلوم مى شود كه پاداش همه نيكوكاران چنين است.

85- وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ.

يعنى اينها را نيز هدايت كرديم، شرح حال زكريا در سوره آل عمران و سوره مريم آمده، مختصرى از حالات يحيى در سوره مريم نقل شده، و از حالات الياس در سوره صافات آمده است، ظهور آيه در آن است كه هر چهار نفر از فرزندان ابراهيم بودند، فريد وجدى در دائرة المعارف الياس را ادريس وجد نوح دانسته است ولى اين گفته قابل قبول نيست، لفظ كُلٌّ

مِنَ الصَّالِحِينَ نشان مى دهد كه صفات مخصوص آنها صلاح و زهد بوده است و مى توان فهميد كه حكومت نداشته اند.

86- وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ.

يعنى «و هدينا اسماعيل ...» مراد از اسماعيل ظاهرا همان اسماعيل صادق الوعد است كه شرح حالش در سوره مريم آمده است: وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ ... مريم/ 54- 55، اما «يسع» نامش در اينجا و در سوره ص آيه 48 آمده است ولى از حال او چيزى در قرآن نقل نشده است در توحيد صدوق از حضرت رضا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده كه او مانند عيسى معجزه داشت، روى آب راه مى رفت، مرده ها را زنده مى كرد كور و برص زده را شفا مى داد، اما لوط خواهرزاده ابراهيم بود، بيست هفت بار نامش در قرآن مجيد آمده است كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ حكايت مى كند كه جنبه هاى متعدد از فضائل را داشته اند، مراد از «عالمين» مردمان زمان آنهاست، اينكه: از اسماعيل فرزند ابراهيم نامى نيامده به نظرم از اين جهت است كه او از انبياء بنى اسرائيل نبود و در اينجا منظور نقل انبياء بنى اسرائيل است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 262

87- وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

يعنى از پدران و فرزندان و برادران آنها نيز جماعتى بودند كه آنها را به پيامبرى برگزيديم و به راه راست هدايتشان كرديم مى شود گفت: تقدير وَ مِنْ آبائِهِمْ اين طور است «و جماعة من آبائهم ...» به نظرم آمدن جمله وَ اجْتَبَيْناهُمْ ... براى كثرت فاصله است.

88- ذلِكَ هُدَى اللَّهِ

يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين نبوت و برگزيدن يك هدايت مخصوص الهى است كه روى مشيت خدايى شامل حال بندگان بخصوصى مى شود ولى مخالفت با خدا و شرك در همه يكى است و اگر آنها هم شرك بودند اعمالشان حبط مى شد، انحراف و دورى از خدا و حق در حق همه يكسان است.

89- أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ.

مراد از كتاب، شريعت و قانون و از حكم، داورى و قضاوت و از نبوت، خبر دادن از خدا است. در گذشته از 18 نفر پيغمبر نام برده شده، كتاب و حكم و نبوت راجع به مجموع آنهاست نه فرد فرد آنها، مثلا به نوح و ابراهيم و موسى و عيسى كتاب داده شده نه بر همه 18 نفر، حكم و قضاوت به آنهايى داده شده كه حكومت داشته اند مثل: وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ انبياء/ 78، إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ مائده/ 44، نبى فقط آنهاست كه شريعت و حكومت نداشتند و فقط مأمور تبليغ تورات بوده اند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 263

ضمير «بها» در هر دو مورد راجع است به كتاب و حكم و نبوت و شايد راجع به هدايت باشد مراد از «هؤلاء» اهل مكه است. يعنى اگر قوم تو به اينها كافر شوند قوم ديگرى را گمارده ايم كه به آنها كافر نيستند، مراد از اين قوم بايد آنهايى باشند كه ايمان آورده و مى آورند در صافى از محاسن

از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«قوما يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و يذكرون اللَّه كثيرا».

گويند: مراد از «قوما» پيغمبران هيجده گانه اند، به قولى ملائكه، بقولى مؤمنين از ياران پيغمبر، به قولى اهل مدينه و بقولى عجم هستند ولى ظاهرا مراد آن است كه اگر مشركان مكه نپذيرند ديگران خواهند پذيرفت اى پيامبر نگران مباش.

90- أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرى لِلْعالَمِينَ.

چون راه توحيد از لحاظ كليات يكى است لذا به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله دستور داده شده كه در راه آنها باشد و از راهى كه آنها رفته اند پيروى كند. «عليه» راجع به هدايت و رسالت است يعنى بامتت بگو كه من در اين رسالت از شما مزدى نمى خواهم، اين فقط تذكرى است به جهانيان، مزد نخواستن در قبول مردم بسيار دخيل است و مؤمنى كه در سوره «يس» آمده به مردم مى گفت اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 264

نكته ها

فرزندان دختر انسان در آيات، عيسى از فرزندان ابراهيم شمرده شده با آنكه دختر زاده ابراهيم است، از اين مى شود فهميد كه دخترزادگان فرزند انسان شمرده مى شوند، بنى اميه و بنى عباس ناراحت بودند از اينكه به حسن و حسين و ائمه عليهم السّلام ابناء رسول اللَّه گفته شود، مى گفتند: چون آنها دخترزاده آن حضرتند لذا به آنها «ابن رسول اللَّه» نمى شود گفت و اين در صورتى صحيح بود كه آنها پسر زاده آن حضرت باشند ولى آيه شريفه آنها را رد مى كند.

در تفسير عياشى نقل شده: حجاج بن يوسف مأمورى به دنبال يحيى بن معمر فرستاد،

آن گاه كه يحيى آمد، حجاج گفت: به من نقل كردند كه تو مى گويى حسن و حسين فرزند پيغمبر هستند و اين را در قرآن مى يابيد، من قرآن را از اول تا آخر خواندم و چنين چيزى پيدا نكردم؟! يحيى گفت: آيا در سوره انعام نمى خوانى: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ ... وَ يَحْيى وَ عِيسى؟

آيا عيسى از فرزندان ابراهيم نبود با آنكه پدر نداشت؟ حجاج گفت: درست گفتى. آرى بنى اميه و بنى عباس به فكر كوبيدن شخصيتها بودند تا بتوانند آنها را از صحنه بيرون كنند ولى خود رسوا گرديدند، اين مسئله در الغدير بطور تفصيل نقل و بررسى شده است.

چرا پيغمبران سه گروه شده اند؟:

پيامبرانى كه بعد از مِنْ ذُرِّيَّتِهِ آمده اند چهارده نفر هستند كه به سه گروه تقسيم شده اند در ذيل ذكر گروه اول «محسنين» و در گروه دوم «صالحين» و در گروه سوم «فضلنا» آمده است، در الميزان بعد از نقل كلام المنار و فخر رازى در تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 265

اين زمينه گفته است: بهتر آن است كه (در علت سه گروه بودن) گفته شود گروه اول كه شش نفر هستند داراى رسالت و رياست و حكومت بودند، گروه دوم كه چهار نفر هستند امتياز يافته اند با زهد و اعراض از زخارف دنيا (و حكومت نداشته اند: مولف) گروه چهارم كه باز چهار نفر مى باشند داراى خصائص مختلف و محنتهاى بزرگ خدايى بوده و هر يك به بعضى از آنها مختص بوده اند، و اللَّه اعلم، نگارنده گويد: ظاهرا به اين علت آن چهارده نفر مطابق زمانى كه در آن بوده اند ذكر نشده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 266

[سوره الأنعام (6): آيات 91 تا 94]

اشاره

وَ ما

قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ (91) وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ (92) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ ءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ (93) وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (94)

91- خدا را چنان كه سزاوار شناختن اوست نشناختند، كه گفتند: خدا بر بشرى چيزى نازل نكرده است. بگو كتابى را كه موسى آورد و در آن نور و هدايتى بود چه كسى نازل كرده بود؟ همان كتابى كه آن را جزوه ها مى كنيد و آشكار مى كنيد و بسيارى را پنهان مى داريد و تعليم يافتيد چيزهايى را كه نه شما مى دانستيد و نه پدرانتان بگو: خدا، سپس بگذار در باطلشان بازى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 267

92- اين كتابى است پر بركت كه ما نازل كرده ايم، كتابهاى پيش از آن

را تصديق مى كند تا اهل مكه و هر كه را در اطراف آن هست انذار كنى كسانى كه به آخرت ايمان دارند به قرآن ايمان مى آورند و بر نماز خويش مواظبت مى كنند.

93- كيست ظالمتر از آنكه بر خدا دروغ سازد يا گويد: بمن وحى شده با آنكه چيزى باو وحى نشده، يا گويد: بزودى مانند آنچه خدا نازل كرده نازل مى كنم اى كاش مى ديدى آن گاه كه ستمكاران در گردابهاى مرگند، ملائكه دستهاى خويش را گشوده كه از حيات قطع علاقه كنيد، امروز با عذاب ذلت مجازات مى شويد كه بر خدا ناحق مى گفتيد و از آيات خدا گردنكشى مى كرديد.

94- شما تك تك پيش ما آمديد چنان كه نخستين بار خلقتان كرديم و آنچه به شما عطا كرده بوديم پشت سر گذاشتيد، واسطه هايتان را كه گمان كرديد در ميان شما شريك خدا هستند با شما نمى بينم روابط شما قطع گرديد و آنچه مى پنداشتيد از شما ناپديد شده است.

كلمه ها

قدروا: قدر (بر وزن عقل): اندازه گيرى و اندازه ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ يعنى: خدا را نشناختند آن چنان كه بايد شناخت. راغب گويد:

قدر بيان كميت شى ء است در معناى غير محسوس نيز به كار رود.

قراطيس: قرطاس: صفحه و جزوه و چيزى كه در آن مى نويسند. جمع:

قراطيس.

تبدونها: بدو: آشكار شدن. ابداء: آشكار كردن «تبدونها» آشكار مى كنيد آن را.

ذرهم: و ذر: ترك كردن از روى بى اعتنايى «ذرهم» ترك كن آنها را.

خوضهم: خوض: داخل شدن در آب. داخل شدن در امور. مراد از آن در اينجا عمل باطل است (مصدر به معناى مفعول). تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 268

يلعبون: لعب: بازى. اصل آن لعاب به معنى آب دهان است، علت

اين تسميه آن است كه بازى كن بر غير جهت حق مى رود مثل آب دهان.

مبارك: با فائده. بركت به معنى فائده ثابت است، اصل آن: نمو، زيادت و ثبات و غيره است.

ام القرآى: ام: مادر و ريشه، قرى جمع قريه، مراد از ام القرى مكه است.

غمرات: غمر: پوشانيدن و در زير گرفتن. غمره آب بزرگى است كه محل خود را مى پوشاند، جهالت و غفلت را غمره گويند كه شخص را مى پوشاند غمرات موت و شدائد آن است كه انسان را احاطه مى كند.

باسطوا: بسط: گشودن. باسط: گشاينده. جمع آن باسطون است.

هون: هون (بضم ها) و هوان: ذلت و خوارى.

جئتمونا: مجى ء: آمدن «جئتمونا» آمديد پيش ما.

فرادى: فرد: تنها، تك. جمع آن افراد و فرادى است (تك تك).

مره: دفعه. مرور: گذاشتن و رفتن. گويى مره يك مرور از زمان است.

خولناكم: خول (بر وزن شرف): عطيه. «خولناكم» عطا كرديم به شما.

وراء: وراء: پس. ظهور: پشتها. مراد از ترك در وراء ظهور، بى اعتنايى است.

زعمتم: زعم: قول باطل و دروغ. سخن محتمل الكذب را با آن نقل مى كنند.

تقطع: قطع: بريدن. تقطع: بريده شدن.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 269

شرحها

در آيات گذشته روشن شد كه نبوت يك راه مداوم است، انبيا در هر عصر بوده اند، بشر با پاى لنگ خود بدون انبيا از رفتن راه توحيد و كمال عاجز بود در اين آيات دو مطلب بررسى شده است اول اينكه: يهود كه گروه ضد انقلاب عصر نزول قرآن بودند در جبهه گيرى در مقابل نهضت اسلامى مى گفتند:

اصلا كتابى از جانب خدا نازل نشده است، در جواب آمده: اين گفته، دين شما را باطل مى كند مگر تورات كتابى آسمانى نبود؟ دوم: نبوت يك مسئله خاصى

است هر كس در آن دخالت كند و خود را پيامبر بخواند يا همتاى پيامبران در آوردن وحى بداند ظالمترين افراد است و عذاب ذلت بارى دارد، آن گاه مقدارى از آن عذاب تشريح شده است.

91- وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ ءٍ.

اين آيه روشن مى كند كه آمدن پيامبران لازمه آفرينش انسان است، هر كه گويد: خدا پيغمبر نفرستاده خدا را درست نشناخته است، زيرا از حكيم سزاوار نيست انسان بيافريند و از او تكليف بخواهد ولى راه و رسم بندگى را باو نشان ندهد و يا انسان بيافريند و او را بدون هدايت رها كند.

قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ.

در قسمت گذشته روشن شد كه آمدن پيامبران لازم و ضرورى است در اين قسمت براى آمدن كتاب و پيغمبر دو تا دليل آمده است اول اينكه مگر شما تورات را كتاب آسمانى نمى دانيد؟ شما كه تورات را جزوه جزوه مى كنيد آنچه بنفع شما است اظهار مى داريد و بسيارى از آن از جمله بشارات محمّد صلى اللَّه عليه و اله را پنهان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 270

مى كنيد و مى خواهيد به عنوان كتاب آسمانى بودن از آن بهره بريد چرا مى گوئيد:

ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ ءٍ؟!! دوم: آنكه بعضى از معارف و معلومات دينى هست كه بشر با عقل خود نمى توانسته به آنها پى ببرد مثل صفات خدا، معاد، بهشت و جهنم، عالم برزخ، وجود ملائكه و مانند آنها و بسيارى از اخلاق فاضله و

احكام دينى، انتشار اين مفاهيم و معلومات خود دليل است بر اينكه پيامبرانى از جانب خدا آمده و اينها را تفهيم كرده اند و گرنه بشر نمى توانست به آنها راه يابد. على هذا «علمتم» خطاب است به يهود نه مشركان يا مسلمانان.

قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ چون مسئله روشن شد و آنها در منطق مغلوب شدند و حجت خدا تمام گرديد مى گويد: بگو خدا كتاب نازل كرده و خدا اينها را تعليم فرموده آن گاه بگذار در باطلشان بمانند.

92- وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ.

بعد از پاك كردن از غلطهاى آنها به وضع قرآن پرداخته است گويد قرآن نازل شده خدا و داراى بركت و فائده هاى ثابت است. تصديق كردن لازم گرفته كه از آنها بالاتر و كاملتر باشد و گرنه مثل آنها مى شد، ابن عباس گويد مَنْ حَوْلَها شامل همه اهل زمين، ولى به نظرم اين سخن اغراق است، مكه در آن روز مركز حجاز بود، حول و حوش آن نيز بايد متعارف باشد مثل: وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولًا قصص/ 59 جهانى بودن رسالت آن حضرت را بايد از آياتى نظير لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 19 وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ انبياء/ 107، و مانند آنها استفاده كرد. وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 271

به نظرم عطف است بر «مبارك» يعنى اين كتابى كه ما نازل كرده ايم تا انذار كنى اهل مكه و اطراف آن را.

اينكه فرموده: مؤمن به

آخرت، به قرآن ايمان بياورد ظاهرا نظر در وهله اول به اهل كتاب است كه اگر به آخرت ايمان داشته باشند قهرا در برابر حقائق تسليم مى شوند و حقائق را سرسرى نمى گيرند و فكر مى كنند، بالاخره ايمان مى آورند آن گاه به يكى از صفات خاص اهل ايمان اشاره شده كه نماز و ارتباط با خدا است كه هميشه به انسان در مسير اللَّه پرواز مى دهد و از اينجا به اهميت نماز پى مى بريم. قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ.

93- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ ءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ.

در رابطه با آيه وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ در اين آيه سه مطلب يادآورى شده و مدعى هر يك ظالمترين فرد قلمداد شده است اول آنكه كسى بر خدا دروغ بندد و مثلا بگويد: ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ ءٍ دوم اينكه ادعاى نبوت بكند و از اين فراز، كه لازمه آفرينش انسان، آمدن پيامبران است سوء استفاده كند، سوم اينكه بگويد: مى توانم مانند آنچه خدا نازل كرده نازل بكنم نظير:

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ انفال/ 31 همه اينها جبهه گيرى بود در مقابل نهضت اسلامى به خيال آنكه اين انقلاب عظيم را به سقوط كشانند.

وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ.

اين اشاره به عذاب اين گروه در حال مرگ است، «لو» به معنى «اى كاش» است، معلوم مى شود كه ملائكه در آن حال

مجسم شده و ديده مى شوند، منظور تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 272

از باسِطُوا أَيْدِيهِمْ ظاهرا شروع عذاب است، غرض از أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ به نظرم آنست كه: علاقه خود را از حيات قطع كنيد با وجود اين، جمله: أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ قابل دقت است، اين آيه و آيه: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا- تُبْصِرُونَ واقعه/ 84، وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ انفال/ 50 نشان مى دهد كه هنگام مرگ، ملائكه در نزد محتضر حاضر مى باشند، مراد از «اليوم» ظاهرا روز مرگ است.

بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ.

يعنى علت عذاب را خودتان فراهم كرده ايد كه بر خدا ناحق مى گفتيد (مراد از غَيْرَ الْحَقِّ در صدر آيه گذشت) و به آيات خدا خاضع نمى شديد.

94- وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ ظاهرا اين كلام خدا است كه در آن موقع به وسيله ملائكه القاء مى شود، منظور تنها بودن از هر چيز و هر كس است مثل حال به دنيا آمدن. منظور از ما خَوَّلْناكُمْ اموال دنيا است وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ منظور از شفعاء معبودهاى باطلند فِيكُمْ شُرَكاءُ يعنى در ميان شما شريك خدا و كارساز شما بودند، و با آمدن مرگ رابطه شما با آنها قطع شد آنها كه به زعم شما مددكار شما بودند گم شدند و شما را تنها گذاشتند.

در آن روز است كه درهاى اميد بسته شده و نتائج اعمال روشن مى شود وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ.

تفسير

أحسن الحديث، ج 3، ص: 273

[سوره الأنعام (6): آيات 95 تا 99]

اشاره

إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذلِكُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ (95) فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (96) وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (97) وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ (98) وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْ ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (99)

95- خدا شكافنده دانه و هسته است زنده را از مرده پديد مى كند و پديد آرنده مرده از زنده است. آنست خدا، پس به كجا برمى گرديد.

96- شكافنده صبح است، شب را وقت آرامش كرد، خورشيد و ماه را روى حسابى گرداند اين نظم خداى توانا و داناست.

97- اوست كه ستارگان را براى شما پديد كرد تا با آنها در تاريكيهاى خشكى و دريا هدايت شويد، اين آيات را براى قومى كه درك مى كنند روشن كرده ايم.

98- اوست كه خلقت شما را از يك تن شروع كرد. كه بعضى در قرارگاه و بعضى در تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 274

وديعه گاهيد، اين آيه ها را براى قومى كه درك مى كنند شرح داده ايم.

99- اوست كه از آسمان آبى نازل كرد، از آن علف هر چيز را پديد آورديم و از آن علف، جوانه،

سبزى خارج كرديم و از آن دانه هاى رويهم چيده پديد مى كنيم، و از درخت خرما از غنچه اش خوشه هاى نزديك هم پديد آورديم، (و با آن آب) باغاتى از انگور، زيتون و انار مانند و نامانند هم (پديد آورديم) بنگريد به ميوه آن هنگام ميوه آوردن و بنگريد به رسيدن آن، در اينها براى قومى كه تسليم مى شوند نشانه هايى از خداست.

كلمه ها

فالق: فلق (بر وزن خلق) شكافتن. فالق: شكافنده.

نوى: نواة: هسته. جمع آن نوى است. حب: دانه.

تؤفكون: افك: ساخته و برگرداندن چيزى از حقيقتش فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ به كجا برگردانده مى شويد (به كجا برمى گرديد).

اصباح: صبح كردن، به معنى صبح نيز آيد، در اينجا معناى دوم مراد است.

سكنا: سكون: آرام گرفتن بعد از حركت، سكن (بر وزن شرف):

آرامش و محل آرامش و چيزى كه در آن آرام گيرند.

حسبان: (بر وزن قرآن) شمردن و حساب كردن، تقدير آن «ذا حسبان» است.

نجوم: ستارگان. مفرد آن نجم واصل نجم به معنى ظهور و بروز است.

انشأكم: نشأ: پديد آمدن. انشاء: پديد آوردن.

مستقر: قرارگاه و قرار گرفتن، مراد از آن در آيه معناى اول است (اسم مفعول نيست). تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 275

مستودع: محل وديعه، وديعه قرار داده شده. (اسم مكان و اسم مفعول).

خضرا: (به فتح اوّل و كسر دوم) سبز آن وصف است به معنى اخضر.

خضر (بر وزن شرف) مصدر است به معنى سبز بودن.

نبات: نبت و نبات: روئيدن. و نيز هر چه از زمين رويد نبات و نبت گويند اسم و مصدر هر دو آمده است.

متراكبا. ركوب: سوار شدن. متراكب: بعضى بالاى بعضى.

نخل: درخت خرما. در واحد و جمع بكار رود، مفرد آن نخله، اما نخيل جمع نخل و به

قولى اسم جمع است.

طلعها: طلوع و مطلع: آشكار شدن، به غنچه و گل و ميوه طلع گويند كه از درخت ظاهر مى شود مراد از آن به نظرم گل و غنچه است.

قنوان: قنو: خوشه. قنوان: خوشه ها. قِنْوانٌ دانِيَةٌ خوشه هاى نزديك به هم.

اعناب: جمع عنب. به انگور و درخت انگور عنب گفته مى شود «رمان»:

انار.

ينعه: ينع: رسيدن ميوه. «الثمار اليانعه» ميوه هاى رسيده (نهج خطبه 131).

شرحها

در آيات گذشته از شفعاء و معبودهاى باطل و اينكه چيزى نتوانند كرد و بالاخره از انسان كنار شده و او را تنها خواهند گذاشت، سخن رفت، شايد به همان نسبت در اين آيات سخن از تسلط و قدرت خدا و اينكه كارها در دست اوست به ميان آمده است، فشرده آيات چنين است: خدا دانه و هسته را مى شكافد و مى روياند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 276

خدا ظلمت شب را مى شكافد و به روز روشن مبدل مى كند، خدا آفتاب و ماه را روى حساب معينى به جريان انداخته است. او در شبهاى تار با نور ستارگان بندگان را راهنمايى مى كند، خدا انسان را از يك نفس آفريده، گروهى را به قرارگاه زمين آورده و گروهى را در وديعه گاه طبيعت نگاه داشته است.

خدا به وسيله بارانها انواع روئيدنى و خوردنيها را به وجود مى آورد، كه از جمله عجائب آنها گل دادن و رسيدن ميوه هاست، و اثر تفكر در اينها در سازندگى توحيدى انسان بر كسى پوشيده نيست و اينها درهايى است از سير صعودى انسان به طرف اللَّه.

95- إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ.

قانون خداوندى چنين است كه در اثر حرارت و رطوبت، سلول

خفته در درون دانه و مغز هسته ها بيدار شده و شروع به رشد كند و در نتيجه دانه و هسته شكافته شده و روئيدنيهاى زنده از دانه و هسته مرده و بى حركت به وجود آيد و آن گاه از درخت و بوته زنده باز دانه ها و هسته هاى مرده و بى حركت به زمين ريزد و قانون خارج كردن زنده از مرده و مرده از زنده عملى شود، رجوع شود به آيه 17 از سوره آل عمران ذلِكُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ لفظ «ذلكم» همان «ذلك» است، چون طرف خطاب جمع باشد بجاى كاف «كم» آيد و اگر طرف خطاب دو نفر باشد «ذلكما» آيد، مثل ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي يوسف/ 27 كه يوسف به دو جوان زندانى خطاب مى كند. يعنى: آن شكافنده و بيرون آورنده خدا است پس به كجا منحرف مى شويد؟! 96- فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً شكافتن صبح، پديد آوردن آنست مثل: وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 277

مدثر/ 33- 34 مراد از «سكن» محل يا وقت آرامش است نظير: اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ غافر/ 61، آرى خدا زمين را با حجمى به مساحت هزار و هشتاد سه ميليارد و سيصد و بيست ميليون كيلومتر مكعب توأم با پنج ميليون ميليارد هواى آن، به حركت درمى آورد تا با روبرو شدن با خورشيد ظلمت شب شكافته و روز روشن پديد آيد. ادامه حركت موجب آمدن شب و وقت آرامش و تجديد قوا مى شود براى فعاليت روزانه، اگر شب نبود و خواب نبود زندگى غير ممكن بود.

آن گاه خورشيد، اين كره

سوزان با حجمى يك ميليون و سيصد هزار برابر زمين با هزار و ششصد سياره، ستاره دنباله دار و سنگهاى كوه پيكر. و ماه با آن عظمت و بزرگى روى يك حساب معين به حركت خود ادامه مى دهند الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ رحمان/ 5 وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى لقمان/ 29، آرى اينها يك اندازه گيرى و كار انداختن دقيقى است از جانب پروردگار توانا و دانا و آرى: ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ.

97- وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

مراد از نجوم ظاهرا ثوابتند، چون سيارات مكان عوض مى كنند و نمى توانند راه نشان دهند، در اينجا يكى از فوائد ستارگان يادآورى شده است مثل وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ نحل/ 16 مراد از «يعلمون» در آيه ادراك و فهم است يعنى آنان كه درك و فهم دارند، تفصيل آيات، تبيين براى آنهاست.

98- وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ.

آيات گذشته راجع به جهان و عالم اكبر بود، اين آيه راجع به عالم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 278

اصغر و انسان است نَفْسٍ واحِدَةٍ ميشود گفت كه انسان اوليه و ابو البشر است آيات چهارگانه زير اين مطلب را روشن مى كند: خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها نساء/ 1 هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها اعراف/ 189، خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها زمر/ 6، إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا حجرات/ 13.

فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ هر دو

ظاهرا اسم مكان هستند، «مستقر» نمى تواند اسم مفعول باشد چون فعلش لازم است نه متعدى، مراد از مستقر به نظرم قرارگاه زمين است مثل وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ بقره/ 36، انسانها دو قسم مى باشند عده اى متولد شده و در روى زمين هستند و عده اى هنوز به وجود نيامده و در ذرات آب و هوا و خاك و گياهان و غيره قرار دارند كه در آينده به قدرت خدا متولد خواهند شد و فعلا به صورت لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً در آب و خاك و هوا مى باشند و اين مواد، مستودع و وديعه گاه انسانهاست در اين صورت بايد «انشأكم» شامل آفريدن در ذرات آب و خاك و هوا نيز باشد يعنى: خدا آفرينش شما را از يك فرد شروع كرده.

بعضى از شما در قرارگاه زمين هستيد و به دنيا آمده ايد و بعضى در وديعه گاه هستيد كه به تدريج پديد خواهيد شد، شايد مراد از مستقر، زمين و از مستودع ارحام مادران و اصلاب پدران باشد يعنى بعضى به دنيا آمده ايد و بعضى در وجود پدران و مادران هستيد در نهج البلاغه آمده:

«و احصى ... مستقرهم و مستودعهم من الارحام و الظهور الى ان تتناهى بهم الغايات» «1»

اگر «الظهور» بيان «مستقرهم» باشد معنى همان مى شود كه گفته شد، در اين صورت مى شود «مستودع» اسم

__________________________________________________

(1) خطبه 90 صبحى صالح. در آيه ديگر آمده است ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ مؤمنون/ 13.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 279

مفعول باشد، در عده اى از روايات مستقر را استقرار ايمان در قلب و مستودع را ايمان وديعه شده نقل كرده اند در اين صورت بايد «مستقر» بكسر قاف

باشد و آن استفاده ديگرى از آيه است «1» ذيل آيه حاكى است: آنان كه مى فهمند آيات براى آنها روشن شده است.

99- وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْ ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً.

اين آيه فراز ديگرى از قدرت خدا است و در آن مسئله روئيدنيها كه پشتوانه زندگى انسان و حيوان هستند بررسى شده است، مراد از «سماء» طرف بالاست. و مراد از نبات روئيدنى است «منه» در اول راجع است به «نبات» و در دوم راجع است به «خضرا» در روئيدنيها ابتدا يك علف ميرويد سپس از آن علف، جوانه اى پديد مى آيد كه ميوه از آن به وجود مى آيد، ناگفته نماند همه روئيدنيها از آب باران است، آبهاى زيرزمينى نيز همان بارانها و برفهاست كه ذخيره شده اند، آب درياها تا تبخير نشده و بشكل باران و برف در نيامده نمى تواند در روئيدن گياهان مؤثر شود.

يعنى: خدا آن است كه به وسيله آب باران علف هر ميوه را مى روياند و از آن، علف و ميوه و حبوبات را كه رويهم چيده شده اند پديد مى آورد.

وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ.

لفظ مِنَ النَّخْلِ عطف است بر «منه» ى دوم يعنى و خارج مى كنيم از

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى «عن ابى الحسن (ع) فى قوله تعالى و هو الذى انشأكم من نفس واحدة فمستقر و مستودع» قال ما كان من الايمان المستقر فمستقر الى يوم القيامة (ابدا) و ما كان مستودعا سلبه اللَّه قبل الممات».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 280

درخت خرما از غنچه اش خوشه هاى نزديك به هم. «جنات» عطف است

بر «نبات» يعنى: رويانيديم به وسيله آن آب باغات انگور و زيتون و انار را، اما مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ در آيه 141 همين سوره آمده: مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ ظاهرا مراد آن است كه بعضى با بعضى در شكل و حجم و طعم شبيه و غير شبيه هستند مثل:

يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ رعد/ 4.

انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

اين قسمت به يك واقعيت عجيبى اشاره مى كند و آن حركت تدريجى و رسيدن ميوه و داراى طعم مخصوص شدن است.

مراد از «يؤمنون» انفعال در مقابل حقيقت است يعنى در اينها نمونه هايى از توحيد و قدرت خدا هست براى قومى كه در برابر حقائق تسليم مى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 281

[سوره الأنعام (6): آيات 100 تا 105]

اشاره

وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَصِفُونَ (100) بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (101) ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ (102) لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ (103) قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ (104)

وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (105)

100- براى خدا جن را شريك كردند با آنكه جن را خدا آفريده است، از روى بى دانشى براى خدا پسران و دختران ساختند، خدا منزه و برتر است از آنچه

وصف مى كنند.

101- پديد آورنده آسمانها و زمين است چگونه او را پسرى باشد كه او را زنى نبوده و همه چيز را او آفريده و او به هر چيز داناست.

102- آن است اللَّه كه پروردگار شماست معبودى جز او نيست، خالق همه چيز است، او را بپرستيد كه كارساز همه چيز است.

103- چشمها او را نمى بيند و او چشم ها را مى بيند و او مدار اگر و داناست.

104- از پروردگارتان دلائل روشنگر به سوى شما آمده، هر كه به ديده به نفع خويش ديده تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 282

و هر كه كور بوده به ضرر خويش بوده و من نگهبان شما نيستم.

105- و بدينسان آيه ها را به هر شكل بيان مى كنيم (براى اغراضى) و تا بگويند: درس گرفته اى و تا آن را براى گروهى كه دانا هستند بيان كنيم

كلمه ها

خرقوا: خرق: شكافتن. دروغ ساختن. «خرق الكذب: صنعه» آن در آيه به معنى دروغ ساختن است.

بديع: بدع: ايجاد ابتكارى و بى سابقه. بديع: پديد آورنده بدون سابقه.

ابصار: بصر: بينايى. جمع آن ابصار است به معنى چشم و علم نيز آيد.

لطيف: لطف: رفق و مدارا و نزديكى. «لطف لطفا: رفق و دنا» لطيف از اسماء حسنى است به معنى مدارا كننده و نزديك به بندگان.

بصائر: بصيرت: بينه و دليلى كه با آن حقائق اشياء درك و ديده شود، جمع آن بصائر است (دلائل روشن كننده).

ابصر: ابصار: با بصيرت شدن «عمى» نابينا شد.

درست: درس: خواندن مداوم. «درست» درس خوانده اى.

شرحها

در آيات گذشته روشن شد كه تمام جهان از كبير و صغير همه در دست خدا و تحت قيمومت اوست و گرداننده اى جز او نيست، در اين آيات خرافه داراى پسر و دختر بودن خدا نقل و رد شده كه اين عقيده ها در واقع نفى وجود خدا است و انسان را در زندان ماديت اسير مى كند علت بروز كفر و ماديت در اروپا از آن به وجود آمد كه واتيكان خدا را با صفات مادى معرفى كرد و علم آن را نپذيرفت. آن گاه صفاتى از خدا در اين آيات ذكر شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 283

100- وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَصِفُونَ.

فعل «و خلقهم» راجع است به جن، يعنى حال آنكه جن را خدا آفريده و مخلوق نمى تواند شريك خالق باشد در سوره صافات از آيه صد و چهل نه تا صد و پنجاه هشت معلوم مى شود كه مشركان ملائكه را دختران

خدا و جن را پسران خدا مى دانسته اند و از آيه: وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً اين مسئله روشن مى شود، شريك كردن جن در آيات ديگر نيز آمده است مثل: وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ سبأ/ 40- 41.

جمله وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ مطلب مستقلى است بِغَيْرِ عِلْمٍ حاكى است كه اينها نتيجه نادانى است. جمله اخير حاكى است كه خدا از اين نسبتها منزه است.

101- بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

در مقدمه گفته شد: چنين خرافه ها نتيجه اش نفى وجود خدا است و خداى مادى عقلا قابل قبول نيست، بايد اين خرافه ها كاملا رد شود، در اين آيه به هر دو خرافه جواب داده شده و از اين معلوم مى شود كه جعل شركاء و تراشيدن دختر و پسر براى خدا، دو مطلب مستقل است، بَدِيعُ السَّماواتِ ... وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ جواب شريك داشتن است و روشن مى كند كه جن مخلوق خدا است و نمى تواند شريك خالق باشد، وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ جواب دختر و پسر داشتن است وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ مى تواند جواب هر دو باشد يعنى اگر خدا شريك و فرزندان داشت خود مى دانست و خبر مى داد حالا كه نفى مى كند پس شريك و فرزند ندارد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 284

102- ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ.

«ذلكم» اشاره به چهار مطلب

در آيه گذشته است يعنى موصوف آن چهار وصف همان اللَّه است. خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ مقدمه دستور فَاعْبُدُوهُ ... و علت لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ميباشد، جمله وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ راجع به فائده و نتيجه عبادت است كه اگر كارساز را بندگى كنيد كارتان ساخته مى شود، راجع به اين آيه و آيه قبلى رجوع شود به سوره رعد آيه 16.

103- لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ.

در الميزان فرموده: لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ ... رفع اشكالى است كه از وكيل بودن خدا به نظر مى آيد و آن اينكه: وكيل بودن خدا لازم گرفته كه خدا جسم باشد و ديده شود تا بندگان به او دست يابند، جواب اينكه: «وكيل بودن خدا لازمه اش آن نيست كه چشم ها او را به بيند بلكه چشمها او را نمى بيند ولى رابطه اش از بندگان قطع نيست كه او چشمها را مى بيند و به بندگان نزديك و مهربان و از كارهايشان با خبر است «1».

104- قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ.

نتيجه گيرى است از آيات سابق، اين دلائل روشن كننده را هر كسى به بيند و بهره برد به نفع خودش مى باشد و هر كه از ديدن آنها كور باشد به ضررش مى باشد ما أَنَا عَلَيْكُمْ بيان مى كند كه بايد خود تصميم بگيريد و

__________________________________________________

(1) لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ ... معنايش آن است كه هيچ كسى او را نمى بيند و او همه كس را مى بيند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 285

به فكر خود باشيد، من نگاهدارنده شما نيستم، ناگفته نماند: اين آيه جمله معترضه است كه خدا در

وسط سخن خود گويى از زبان پيغمبر به مشركان خطاب مى كند.

105- وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

لام در «ليقولوا» براى غايت است، تصريف، بيان كردن مفاهيم در قالبهاى گوناگون مى باشد وَ لِيَقُولُوا عطف است بر علتى كه بيان آن مصلحت نبوده است يعنى: ما اين آيات را در قالبهاى متعدد بيان مى كنيم براى غرضهايى و تا براى اهل درك حقائق را روشن كنيم، ولى برداشت اشقيا آن خواهد بود كه بگويند: اينها را درس خوانده اى و از جانب خدا نيست مثل وَ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا فرقان/ 5.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 286

[سوره الأنعام (6): آيات 106 تا 111]

اشاره

اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (106) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ (107) وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (108) وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ (109) وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (110)

وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ ءٍ قُبُلاً ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ (111)

106- پيرو آن چيز باش كه به تو از پروردگارت وحى شده، خدايى جز او نيست و از مشركان روى بگردان.

107- اگر خدا مى خواست شرك نياورده

بودند و ما تو را نگهبان (اعمال) آنها نكرده ايم و عهده دار امور آنها نيستى.

108- بتهايى را كه مشركان غير از خدا مى خوانند دشنام مگوييد كه از دشمنى و نادانى خدا را دشنام گويند بدينسان براى هر امتى عملش را زينت داده ايم، عاقبت برگشتشان به سوى خدايشان است و از اعمالى كه مى كرده اند خبرشان مى دهد.

109- به خدا قسم خوردند، قسمهاى موكد، كه اگر معجزه اى سوى آنها بيايد، حتما بدان ايمان مى آورند، بگو: معجزه ها فقط نزد خداست، شما را چه چيز آگاه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 287

مى كند، حق اين است كه اگر معجزه بيايد ايمان نمى آورند.

110- دلها و ديده هايشان را دگرگون مى كنيم (لذا ايمان نمى آورند) چنان كه نخستين بار ايمان نياورند و رهايشان مى كنيم كه در طغيانشان سرگردان بمانند.

111- اگر ما به آنها ملائكه نازل مى كرديم و مردگان با آنها سخن مى گفتند و همه چيز را در روبروى آنها جمع مى كرديم (باز) ايمان نمى آوردند مگر آنكه خدا بخواهد ولى بيشترشان نادانى مى كنند.

كلمه ها

تسبوا: سب: فحش دادن، دشنام دادن، آن در اصل به معنى سبب است گويى وسيله است به بد ياد كردن، به قولى اصل آن به معنى قطع است.

عدوا: عدو: تجاوز. ظلم.

مرجعهم: مصدر ميمى است يعنى رجوع و بازگشت.

اقسموا: قسم: سوگند. «اقسموا» سوگند ياد كردند. فعل آن از باب افعال آيد.

جهد: (بر وزن فتح و قفل) صعوبت و سختى جَهْدَ أَيْمانِهِمْ سوگندهاى مؤكدشان.

يشعركم: شعر: دانستن و زيركى. اشعار: اعلام و دانا كردن.

نقلب: قلب: برگرداندن، وارونه كردن. تقليب براى كثرت و مبالغه است نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ دلهايشان را دگرگون مى كنيم.

افئدتهم: فؤاد: قلب. جمع آن افئده است.

نذرهم: و ذر: ترك كردن. «نذرهم» ترك مى كنيم و مى گذاريم آنها را.

يعمهون:

عمه: سرگردانى و حيرت «يعمهون» متحير مى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 288

كلمهم: تكليم: سخن گفتن. كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى: مردگان با آنها سخن گفتند حشرنا: حشر: جمع كردن. «حشر الناس: جمعهم».

قبلا: (بر وزن عنق) جلو. روبرو و آشكار. «رأيته قبلا: عيانا و مقابلة» يجهلون: جهل: در اينجا به معنى خود را به نادانى زدن و بى اعتنا بودن است.

شرحها

اين آيات در رديف مطالب گذشته فرازهاى ديگرى از حقائق است، در اين آيات اولا به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمان مى رسد كه از وحى خدا پيروى كن و در ايمان نياوردن مشركان ناراحت مباش چون خدا ايمان اجبارى نخواسته است، مختار بودن انسانها نتيجه اش آن است كه عده اى ايمان بياورند و عده اى نه. ثانيا در برخورد با كفار نبايد به مقدسات آنها ناسزا گفت زيرا دفاع از عقيده فطرى هر انسان است حق باشد يا باطل، بايد آنها را با دلائل آگاه و قانع كرد و گرنه آنها هم از روى نادانى خدا را ناسزا خواهند گفت.

ثالثا: مشركان مى گويند: اگر غير از قرآن دليلى بيايد حتما ايمان خواهيم آورد ولى اين دروغ است اگر ملائكه نازل شوند، مردگان با آنها سخن گويند و ... بدون خواست خدا ايمان نخواهند آورد زيرا اسباب بدون اراده خدا استقلال ندارند.

106- اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ.

مراد از اعراض به قرينه آيه بعدى آن است كه: منتظر نباش كه حتما همه ايمان بياورند. اين آيه مى گويد هر چه خدا فرمان مى دهد اطاعت كن، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 289

اين اطاعت در گسترش اسلام اثر خود را بروز خواهد كرد.

107- وَ

لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ.

مراد از «شاء» اراده اجبارى است، منظور از «حفيظ» به نظرم نگهدارنده از اعمال بد و شرك و مقصود از «وكيل» مسئول بودن در مقابل اعمال آنها است اين يك واقعيت ديگرى است كه بايد همه و مخصوصا پيامبران بدانند يعنى:

منتظر مباش كه همه حتما ايمان بياورند، چون خدا ايمان اجبارى نخواسته است و گرنه مشرك نمى شدند و آن گهى تو نه نگهدارنده آنها از شرك هستى و نه مسئول اعمال آنها مى باشى، كه از عدم ايمان آنها خودت را هلاك كنى فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ مائده/ 68، مجمع البيان حفيظ را دافع ضرر، وكيل را جالب منفعت فرموده است.

108- وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ مراد از «الذين» ظاهرا بتها و معبودهاى باطل است كلمه «الذين» در قرآن به اصنام و بتها اطلاق شده است يعنى: به بتهايى كه مشركان جز خدا مى خوانند ناسزا نگوئيد آنها نيز ندانسته و از روى مقابله به خدا ناسزا ميگويند بِغَيْرِ عِلْمٍ نشان مى دهد كه اگر دانا بودند اينكار را در مقابل ناسزاگويى شما نمى كردند. از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: ... مؤمنان معبودهاى مشركان را فحش مى دادند، مشركان نيز معبود مؤمنان را سب مى كردند خدا مؤمنان را از اينكار نهى فرمود ...) «1».

كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 290

علت است براى فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً مراد از «عملهم» عمل و كارى است كه از اعتقاد قلبى سرچشمه مى گيرد و عقيده را

در خارج مجسم مى كند، «ذلك» به نظرم اشاره است به علم فطرى انسان. يعنى: همانطورى كه مى دانند براى هر امت عملش و مقدساتش را مزين و محترم كرده ايم، سپس همه بازگشتش به سوى خدا است و خدا از اعمالشان به آنها خبر خواهد داد، در اينجا چند مطلب هست. اول اينكه: اين علت از مطلب آيه قبل اعم است و مى شود از آن استفاده بيشتر كرد نه اينكه فقط منحصر به فحش باشد. دوم اينكه: تزيين اعمال خوب از جانب خداست مثل: حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ حجرات/ 7 ولى تزيين اعمال بد در نظر انسان از شيطان است چنان كه آمده: وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ نمل/ 24 ولى در آيه كَذلِكَ زَيَّنَّا ... و در آيه: إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ نمل/ 4.

نسبت تزيين به خدا داده شده با آنكه مى دانيم: إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ اعراف/ 28.

جواب آن است كه: چون قدرت و مهلت شيطان از جانب خداست تزيين شيطان با واسطه به خدا مى رسد گر چه قبحش فقط براى شيطان بوده و او گناهكار است كه از قدرت خدا سوء استفاده مى كند، سوم: نتيجه آيه آن است كه بايد در بيدار كردن مردم با سلاح عقل و منطق پيش آمد.

109- وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ.

معلوم مى شود كه مشركان به قرآن اكتفاء نكرده و گفته اند معجزه اى مانند عصاى موسى، شفا دادن عيسى و ناقه صالح بياور و سوگند اكيد ياد كرده اند كه در آن صورت ايمان خواهند آورد چنان

كه در شأن نزول آمده است إِنَّمَا الْآياتُ ... تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 291

حاكى است كه خواسته شما در اختيار من نيست: هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا آن گاه خطاب به مسلمين فرموده: وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ از اينجا شروع شده جواب گفته آنها كه سوگند ياد كرده و گفتند حتما ايمان مى آوريم و خود را در اين كار مستقل و بى نياز از اراده خدا دانستند، «ما» براى استفهام است، مفعول ما يُشْعِرُكُمْ محذوف مى باشد، أَنَّها إِذا ... مطلب مستقلى است يعنى چه چيز شما را به حقيقت امر آنها واقف مى كند، حقيقت اين است كه چون آيات ما بيايد آنها ايمان نخواهند آورد. اين جواب اول است.

110- وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ.

لفظ «به» راجع است به ما أَنْزَلَ اللَّهُ كلمه لا يُؤْمِنُونَ بعد از «ابصارهم» بايد در نظر گرفته شود، يعنى: اينها كه خود را مستقل پنداشته و مى گويند حتما ايمان مى آوريم، ما قلوبشان و چشمهايشان را وارونه مى كنيم تا نفهمند و نبينند و در نتيجه ايمان نمى آورند، چنان كه پيش از نزول درخواستشان نيز ايمان نياورده اند، و آنها را در اين سركشى كه دارند سرگردان مى گذاريم.

اين جواب دوم است.

111- وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ ءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ.

مشركان با گفتن «ليؤمنن» ادعاى استقلال كردند كه ما در ايمان آوردن، و نيز معجزات در هدايت ما استقلال دارند ولى چون علل به خدا منتهى مى شود و تحت اراده خداست و اگر

كارى تحقق پذيرد و با اراده خدا تحقق پذيرفته است لذا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 292

ادعاى مشركان باطل است، مثلا اتومبيلى كه راه مى رود نمى تواند بگويد: اين منم كه راه ميروم و ربطى به مهندس ندارد، بلكه بايد بگويد: من خواست مهندسى را به وجود مى آورم، همچنين است علل و اسباب نسبت به خدا، در اين آيه كه جواب سوم است مسئله به اين حادى بيان شده، كه اگر بر آنها ملائكه نازل كنيم و مردگان زنده شده و با آنها سخن گويند و همه اشياء را جمع كرده و با آنها روبرو نمائيم و بگويند قرآن حق است باز اگر خدا نخواهد اين معجزات اثر نخواهد كرد ولى بيشترشان خود را به نادانى مى زنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 293

[سوره الأنعام (6): آيات 112 تا 117]

اشاره

وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ (112) وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ (113) أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (114) وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (115) وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (116)

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (117)

112- بدينگونه براى هر پيغمبرى شياطين انس و جن را دشمن قرار داديم كه بعضى از

آنها به بعضى گفتار آراسته را براى فريفتن القاء مى كنند، اگر پروردگارت مى خواست اين كار را نمى كردند، ايشان را با آنچه مى سازند واگذار.

113- و تا دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند به آن گفتار مايل باشد و به آن خشنود شوند و تا آنچه مى كنند بكنند.

114- آيا جز خدا داورى بجويم با آنكه اوست اين كتاب را به طور تفصيل به شما نازل كرده است، كسانى كه به آنها كتاب داده ايم مى دانند قرآن به حق از خداى تو نازل شده است پس به هيچ وجه از دودلان مباش.

115- گفتار پروردگار تو كه راست و عدالت است به انجام رسيد. كلمات او را تبديل كننده اى نيست و او شنوا و داناست.

116- اگر اكثر مردم روى زمين را اطاعت كنى از راه خدا گمراهت مى كنند كه جز گمان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 294

را پيروى نمى كنند و جز تخمين نمى زنند.

117- پروردگار تو داناتر است به آنكه از راه خدا به ضلال مى رود، و او داناتر است به هدايت يافتگان.

كلمه ها

شياطين: شطن: دور شدن «شطن عنه: بعد» شيطان را به علت دور شدن از خوبى شيطان گويند «الشيطان: البعيد من الخير» به معنى متمرد نيز آمده، آن به انسان شرير نيز گفته مى شود.

زخرف: زينت. زخرف القول سخنى است باطل كه ظاهر آن حق و صدق نمايد.

غرورا: فريب دادن و تطميع به باطل. و به فتح غين: فريب دهنده.

تصغى: صغو: ميل كردن «و لتصغى» و تاميل كند، اصغاء: گوش دادن، ميل گوش.

يقترفوا: اقتراف: كسب كردن. قرف و اقتراف در اصل به معنى كندن پوست درخت و كندن پوست زخم است، بطور استعاره به معنى اكتساب مى آيد.

حكم: (بر وزن

شرف) داور. «مفصلا»: بيان شده.

ممترين: مريه: ترديد و شك. ممترين: ترديد كنندگان.

يخرصون: خرص: سخن گفتن از روى حدس و تخمين. دروغ گفتن.

«يخرصون»: دروغ مى گويند يا از روى حدس سخن مى گويند.

مهتدين: هدايت قبول كنندگان. هدايت يافته گان.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 295

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات بيان شده كه براى همه پيامبران دشمنانى از انس و جن بوده كه در نهضت آنها كارشكنى مى كرده اند، آن همه نتيجه مختار بودن بندگان است ولى حق در هر حال آشكار و روشن است، به حق بودن قرآن را حتى اهل كتاب نيز گواهى مى دهند، پيامبر بايد راه خدا برود و در آن استقامت داشته و به حرف مخالفان گوش ندهد.

112- وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً.

يعنى چنان كه براى تو دشمنانى قرار داديم همانطور براى همه پيامبران دشمنانى قرار داده ايم، شيطان چنان كه در كلمه ها گفته شد به معنى دور شده از خير يا متمرد است در اين آيه مانند آيات ديگر به انسانهاى بدكار شياطين اطلاق شده است.

يُوحِي بَعْضُهُمْ ... حاكى است كه شياطين جن افكار ناپاك را به شياطين انس القاء مى كنند و بدينوسيله در كار راهنمايان توحيد مشكلات به وجود مى آورند سوره ناس شاهد است كه افكار ناپاك هم از راه انسانها و هم به واسطه جن ها به شخص القاء مى شود. «غرورا» حاكى است كه اين وحى و تلقين براى فريفتن است.

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ اشاره است به اينكه عمل شياطين انس و جن در اثر قدرت و اختيارى كه خدا به آنها داده است و نتيجه

مختار بودن جز اين نمى تواند باشد و اگر خدا مى خواست مجبورشان مى كرد كه چنين نكنند ولى نخواسته است فَذَرْهُمْ ... حاكى است كه به كار تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 296

خودت ادامه بده آنها خود به خود ذوب مى شوند وقتت را درباره آن تلف مكن 113- وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ.

«اليه» راجع است به «يوحى» و وسوسه شياطين، لام در هر سه محل براى عاقبت و غايت است مثل لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً قصص/ 8، يعنى خدا به عللى از قبيل مختار بودن و مانند آن نخواسته مانع وحى و وسوسه آنها باشد عاقبتش اين مى شود كه منكرين قيامت به آن زخرف القول مايل مى شوند و از آن خشنود مى گردند و آنچه مى خواهند مى كنند تا امتحان خدايى و نشيب و فرازهاى تكامل به وجود آيد.

114- أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلًا.

به نظر مى آيد زخرف القول درباره پيغمبر و قرآن بوده است كه اين آيه در جواب آن است و تصديق اهل كتاب جواب را محكمتر مى كند.

يعنى آيا براى داورى در ميان من و شما كسى را جز خدا بجويم، خدايى كه كتاب روشن به شما نازل كرده كه اگر در آن فكر كنيد مسئله روشن خواهد گرديد.

وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ اين قسمت براى اطمينان پيامبر اسلام است كه مبادا از انكار مشركان و نقشه هاى شياطين دچار ترديد شود، اهل كتاب با توجه به قرآن مجيد و بشارت عهدين مى دانستند كه قرآن حق است النهايه گروه زيادى آن را

پنهان مى كردند.

115- وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 297

السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

.مراد از «كلمه» ظاهرا دين و حجت است يعنى با نزول قرآن دين و حجت پروردگار تو كه سرتاسر راست و عدالت است تمام شد «1» لا مُبَدِّلَ ... نتيجه صدق و عدل بودن است و لذا دلالت بر هميشگى احكام قرآن و اسلام دارد آرى راست و عدل دائمى است، سميع و عليم دليل لا مُبَدِّلَ ... است يعنى اين كلمات و آثار و دستورها از جانب خدايى است كه به نيازهاى طبيعى انسانها دانا و شنوا است. منظور از لا مُبَدِّلَ ... آن است كه دگرگونى زمان و معيارها نمى تواند گفته هاى خدا را عوض كند و ثابت كند كه اين گفته حق بودن را از دست داده است.

116- وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ.

يعنى پيامبر نمى تواند از افكار و آراء مردم در مقابل گفته هاى خدا پيروى كند و گرنه گمراه مى شود، اكثريتى كه گفته آنها روى حدس و روى گمان است ولى گفته خدا حق و واقعيت است فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ يونس/ 32.

117- إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.

تكميل آيه قبلى است، خدا به گمراهان و هدايت يافتگان داناتر است و اينكه خدا تو را حق مى داند نه ديگران را دليل آن است كه از ديگران پيروى نكنى، بقرينه «بالمهتدين» لفظ باء از «من» حذف شده است.

__________________________________________________

(1) صدقا و عدلا تميز است از «كلمه» و ممكن است حال باشد به

معنى صادقة و عادلة.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 298

[سوره الأنعام (6): آيات 118 تا 121]

اشاره

فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآياتِهِ مُؤْمِنِينَ (118) وَ ما لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ (119) وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِما كانُوا يَقْتَرِفُونَ (120) وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ (121)

118- اگر به آيات خدا مؤمنيد از آنچه نام خدا بر آن برده شده است بخوريد.

119- شما را چه شده كه از آنچه نام خدا بر آن برده شده نخوريد؟ با آنكه بر شما آنچه را كه حرام كرده به تفصيل گفته است مگر آنچه به خوردن آن مجبور شده ايد، بسيارى (از مردم) با هواى نفس و ندانسته (شما را) گمراه مى كنند، پروردگار تو به متجاوزان داناتر است.

120- گناه آشكار و گناه باطنى را ترك كنيد، آنان كه گناه مى كنند حتما در مقابل آنچه مى كنند مجازات خواهند شد.

121- از آنچه نام خدا بر آن ذكر نشده نخوريد، همانا كه آن فسق است، شياطين به دوستان خويش وسوسه ميكنند تا با شما مجادله كنند، اگر از آنها اطاعت كنيد همانا مشرك هستيد.

كلمه ها

فصل: تفصيل: متمايز كردن، تفصيل كلام روشن كردن و بيان كردن آن تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 299

است فصل در اصل به معنى بريدن و جدا كردن است كه با روشن كردن مى سازد.

اضطررتم: اضطرار: احتياج و مجبور شدن «اضطررتم»: مجبور شديد.

اهواء: هوى: خواهش نفس، جمع آن اهواء است، هوى در

اصل به معنى سقوط و پائين آمدن است، هواى نفس سبب سقوط آدمى است.

معتدين: عدو و اعتداء: تجاوز «معتدين»: متجاوزان.

يقترفون: اقتراف: كسب كردن. (انعام/ 113).

فسق: در اصل به معنى خارج شدن است. در آيه به معنى خروج از حق است.

يوحون: وحى: تفهيم خفى. «يوحون» تفهيم و القاء مى كنند. «وحى يحى اوحى يوحى» هر دو به يك معنى است.

ليجادلوكم: جدال: منازعه و مخاصمه. «ليجادلوكم» تا منازعه كنند با شما.

شرحها

در آيات گذشته روشن گرديد كه بايد از دستورهاى خدا پيروى كرد گرنه ديگران گمراه مى كنند، به همين مناسبت در اين آيات فرمان داده شده ذبيحه حلال بخوريد و از ذبيحه حرام اجتناب نمائيد و به وسوسه مشركان اعتنا نكنيد و گرنه در رديف آنها خواهيد بود، مقصود اصلى از چهار آيه همين دو حكم است.

118- فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآياتِهِ مُؤْمِنِينَ يعنى حالا كه پيروى ديگران گمراه كننده است پس، از آنچه نام خدا وقت ذبح بر آن ياد شده بخوريد ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ حاكى است كه اگر نام تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 300

غير خدا برده شود و يا اصلا نامى ذكر نشود خوردن آن جايز نيست. منظور از ذكر نام خدا هر نامى است مثل بسم اللَّه، الحمد للَّه و نظير آن. محمّد بن مسلم از امام عليه السّلام سؤال مى كند: مردى وقت ذبح حيوان لا اله الا اللَّه، سبحان اللَّه، الحمد للَّه يا اللَّه اكبر مى گويد؟

امام فرمود: اينها همه از نامهاى خداست «1» ابن سنان از امام صادق عليه السّلام از ذبيحه زن و پسر (غير بالغ) سؤال كرد فرمود: آرى اگر زن مسلمان باشد و نام خدا را

ياد كند ذبيحه اش حلال مى شود، پسر اگر قدرت ذبح داشته باشد و نام خدا را ياد كند ذبيحه اش حلال مى شود و اگر مرد مسلمان باشد و نام خدا را فراموش كند مانعى از خوردن ذبيحه اش نيست اگر او را متهم نكنى «2» راجع به خوردن ذبيحه اهل كتاب به كتب فقه رجوع شود، إِنْ كُنْتُمْ ... حاكى است كه بايد علائم ايمان در عمل ظاهر شود.

119- وَ ما لَكُمْ أَلَّا تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ.

«ما» استفهام تعجبى است، مراد از فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ ... ميته، خون گوشت خوك و مانند آن است كه در سوره نحل از سوره هاى مكى بيان شده و آن پيش از سوره انعام نازل گرديده است، منظور از مَا اضْطُرِرْتُمْ همان است كه

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى «... عن محمد بن مسلم قال سألته عن الرجل يذبح الذبيحة فيهلل او يسبح او يحمد او يكبر قال: هذا كله من اسماء اللَّه».

(2)

عن ابن سنان عن ابى عبد اللَّه (ع) قال سألته عن ذبيحة المرأة و الغلام هل توكل؟

قال نعم اذا كانت المرأة مسلمة و ذكرت اسم اللَّه حلت ذبيحتها و اذا كان الغلام قويا على الذبح و ذكر اسم اللَّه حلت ذبيحته و ان كان الرجل مسلما فنسى ان يسمى فلا بأس باكله اذا لم تتهمه» تفسير عياشى.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 301

به لفظ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ ذكر شده است، يعنى خدا در گذشته محرمات را براى شما بيان كرده است و آنچه نام خدا بر

آن برده شده از محرمات نيست پس چه شده كه از آن نخوريد؟ وَ إِنَّ كَثِيراً ... اشاره به گفته مشركان است كه مى گفتند: چرا از آنچه خود كشته ايد مى خوريد و از آنچه خدا كشته است نمى خوريد؟ آيه مى گويد: آنها ندانسته مى خواهند شما را به ضلالت در كشند، خدا مى داند كه آنها متجاوز مى باشند.

120- وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِما كانُوا يَقْتَرِفُونَ.

ظاهر و باطن هر دو وصف هستند كه به موصوف اضافه شده اند يعنى گناه آشكار و گناه پنهان، اين آيه يك حكم كلّى است درباره اجتناب از همه گناهان إِنَّ الَّذِينَ ... روشن مى كند كه مجازات جرم حتمى است چون اين آيه مقدمه آيه بعدى است چنين به نظر مى آيد مراد از گناه آن است كه گناه بودنش معلوم است مثل ظلم و افساد و منظور از گناه باطن آنست كه گناه بودنش آشكار نيست و احتياج به بيان خدا و رسول دارد مثل نخوردن از آنچه نام خدا بر آن ياد نشده است و گرنه انسان فكر مى كند گفتن نام خدا و نگفتن در حليت و حرمت چه اثرى دارد «1».

121- وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ.

اگر ضمير «انه» راجع به «ما ...» باشد معلوم مى شود در اينگونه ذبيحه يك ناپاكى غير محسوس وجود دارد و اگر راجع به اكل باشد منظور آن است كه اين اكل خروج از راه حق است. وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ مشركان به مؤمنان

__________________________________________________

(1) با استفاده از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 302

مى گفتند چرا از آنچه خود ذبح

مى كنيد مى خوريد و از آنچه خدا كشته است (ميته) نمى خوريد و چه فرق هست در ذكر نام خدا و نام بت؟ آيه مى گويد:

اين گفته ها را شياطين به آنها تفهيم مى كنند اگر از آنها اطاعت كنيد مشرك هستيد زيرا فرمان آنها را همچون فرمان خدا دانسته ايد، به نظرم مراد از شياطين انسانهاى مطرود و سردمداران آنها هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 303

[سوره الأنعام (6): آيات 122 تا 127]

اشاره

أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (122) وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها لِيَمْكُرُوا فِيها وَ ما يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (123) وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما كانُوا يَمْكُرُونَ (124) فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ (125) وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (126)

لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (127)

122- آيا كسى كه مرده بود، زنده اش كرده و براى او نورى داده ايم كه با آن در ميان مردم راه ميرود مانند كسى است كه در ظلمات است و از آن خارج شونده نيست؟ بدين سبب براى كافران آنچه مى كنند آراسته شده است.

123- و بدين سبب در هر شهرى بزرگان بدكاران را معين كرديم تا در آن شهرها نيرنگ و فساد كنند (ولى) نيرنگ

نمى زنند مگر خودشان را و نمى دانند.

124- و چون آيه براى آنها آيد گويند: هرگز تسليم نمى شديم تا به ما داده شود مانند آنچه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 304

به پيغمبران خدا داده شده است خدا مى داند كه رسالت خود را در كدام محل قرار مى دهد، به آنها كه گناه كرده اند حتما در پيش خدا ذلت و عذاب شديدى خواهد رسيد اين به سبب مكرى است كه مى كنند.

125- پس هر كس را كه خدا بخواهد هدايت كند سينه اش براى پذيرش و تسليم شدن وسعت مى دهد و هر كه را بخواهد اضلال كند، سينه اش را تنگ و تنگتر مى كند گويى در آسمان سختى بالا ميرود، بدينسان خدا پليد را بر كسانى قرار مى دهد كه ايمان نمى آورند.

126- اين راه راست پروردگار تو است، آيات خود را براى قومى كه پند مى گيرند جزء جزء بيان كرديم.

127- براى آنهاست خانه سلامت نزد پروردگارشان و او سرپرست آنهاست، آن به علت اعمالى است كه مى كنند.

كلمه ها

ميتا: ميت و ميت: مرده. در انسان و غير انسان بكار رود.

مثل: (بر وزن شرف) حكايت، صفت، علامت، مثل دائر و مانند آن.

قرية: راغب گويد: قريه نام موضعى است كه مردم در آنجا جمع شوند به مردم نيز قريه گويند و در هر دو معنى به كار رود، قرى در اصل به معنى جمع كردن است، قريه اغلب به شهر بزرگ گفته مى شود و در ده كمتر به كار مى رود، به لانه مورچگان قرى النمل گويند بايد با قرينه فهميد كه مراد ده است يا شهر.

اكابر: جمع اكبر، مراد از آن بزرگ بودن از حيث مال و شهرت و مانند آن است.

مجرميها: آن جمع مجرمين است،

به جهت اضافه به ضمير نونش ساقط شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 305

صغار: (به فتح صاد) ذلت و خوارى، اصل آن صغر به معنى كوچكى است.

يشرح: شرح: وسعت دادن «شرح الشي ء: وسعه»، يَشْرَحْ صَدْرَهُ يعنى به سينه اش وسعت مى دهد.

ضيق: ضيق: تنگى. «الضيق: ضد السعه» ضيق: تنگ.

حرجا: (بر وزن شرف) تنگى و تنگ. اصل آن محل جمع شدن شى ء است كه از آن تنگى به نظر آمده لذا به تنگى و گناه حرج گفته اند، حرج به معنى تنگتر نيز آيد مراد از آن در آيه معناى دوم است.

يصعد: صعد و صعود: بالا رفتن. يصعد در اصل يتصعد از باب تفعل است و دلالت بر تكلف و سختى دارد يعنى: به سختى بالا مى رود.

رجس: پليد. هر چيز تنفر آور.

يذكرون: در اصل يتذكرون است از باب تفعل. «يذكرون» پند مى گيرند بيدار مى شوند.

دار السلام: خانه سلامت. مراد از آن بهشت موعود است.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه انسان به حكم مرده اى است كه با نور ايمان زنده مى شود و گرنه در ظلمات جهل خواهد ماند، مترفين و طاغوتها سبب فساد جامعه هستند و در مقابل پيامبران و راهنمايان توحيد صف آرايى مى كنند، آنها مى خواهند كه به جاى پيامبران باشند با آنكه خدا بهتر مى داند چه كسى لياقت پيغمبرى دارد و نيز روشن شده: اگر خدا بخواهد كسى را هدايت كند سينه اش تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 306

را وسعت مى دهد تا حقائق در آن جاى گيرد و اگر بخواهد اضلالش كند سينه اش را تنگ مى گرداند، بالاخره سعادت از آن كسانى است كه در مسير حق زندگى كنند.

122- أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي

بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها.

مراد از حيات و مرگ در اينجا هدايت و عدم هدايت است، انسانى با پذيرش هدايت الهى زنده مى شود و با يك راه مشخص و روشن در ميان انسانها زندگى مى كند ولى آنكه از تابش نور هدايت محروم است مانند كسى است كه در تاريكيها مانده و از آن خارج شدنى نيست مقايسه كنيد حال آنها را كه در توحيد زندگى مى كنند با آنهايى كه در گمراهى به سر مى برند «مثله» در اينجا به معنى حكايت است و تقدير آن «كمن مثله انه فى الظلمات» است در عده اى از آيات قرآن به ايمان حيات و نور و به كفر موت اطلاق شده است به نظرم آن از باب توسع در معناى حيات و موت است.

كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ كاف براى تعليل و «ذلك» اشاره است به «در ظلمات بودن» يعنى به علت در تاريكى قرار گرفتن كافران اعمال خويش را خوب مى دانند. اهل لغت تعليل را يكى از معانى كاف دانسته اند گر چه بعضى آن را نفى نموده است.

123- وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها لِيَمْكُرُوا فِيها به نظرم «اكابر» اضافه است بر «مجرميها»، لام در «ليمكروا» براى غايت و عاقبت است، ظاهرا «كذلك» نظير آيه سابق است يعنى: و به علت در ظلمات بودن در هر شهر بزرگان بدكاران را قرار داديم تا در شهرها مكر و فساد كنند، اين نتيجه مختار بودن انسانهاست و چون اسباب بالاخره به خدا منتهى مى شود تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 307

لذا در قالب جعل خدايى بيان شده است و از آنجا كه بزرگان كوچكان

را به دنبال مى كشند به مكر اكابر تكيه شده است وَ ما يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ جبهه گيرى در مقابل حق به ضرر انسان است بداند يا نداند.

124- وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ.

اين آيه وصفى است از اوصاف «اكابر»، ضمير «جاءتهم» راجع به آنهاست اينان در برابر آيه اى كه بر پيغمبرى نازل مى شد مى گفتند: هرگز باور نخواهيم كرد بايد به خودمان نازل شود، گويند: وليد بن مغيرة به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله گفت: به خدا اگر پيامبرى حق بود مى بايست بر من نازل شود كه از تو بزرگتر و ثروتمندترم (مجمع البيان) در محل ديگر آمده است وَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينا آيَةٌ ... بقره/ 118 در جواب آمده:

اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما كانُوا يَمْكُرُونَ:

يعنى طاغوتها نمى توانند پيام آور خدا باشند، خود بهتر مى داند چه كسى لايق رسالت است، به نظر مى آيد عَذابٌ شَدِيدٌ بيان صغار باشد رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ آل عمران/ 192 «يمكرون» همان ايستادگى در برابر حق است.

125- فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ:

اسلام به معنى تسليم و پذيرش حق و حرج به معنى تنگتر است، فاء در «فمن» نتيجه گيرى است از مطالب گذشته، يعنى حالا كه انسان به حكم مرده تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 308

است هر كه را خدا بخواهد هدايت كند سينه اش را براى پذيرش حق وسعت مى دهد و هر كه را

بخواهد اضلال كند سينه اش را تنگ و تنگتر مى كند گويى به سختى در آسمان بالا مى رود، پذيرش حق براى او خفقان مى آورد، در اينجا دو مسئله هست:

اول: هدايت و اضلال گر چه از خداست ولى اين در صورتى است كه بنده به اختيار خود در راه هدايت و گمراهى قدم بردارد چنان كه در سوره مائده آيه شانزده و در آل عمران ذيل آيه قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ ... توضيح داده ام، ذيل اين آيه نيز كه خواهد آمد، مسئله را روشن مى كند.

دوم: تشبيه كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ تشبيه كامل و علمى است، انسان هر قدر در آسمان بالا رود هوا رقيقتر و كمتر مى شود و در اثر نبودن اكسيژن احساس خفقان و تنگى سينه مى كند، اين يكى از معجزات قرآن مجيد است كه آن روز كسى از اين خبر نداشت، استفاده از اين تشبيه به عهده خواننده است كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ ذلك اشاره است به ضيق و حرج، مراد از رجس همان تنگى است عَلَى الَّذِينَ ... نشان مى دهد كه ابتدا يك حالت لجاجت و عدم تسليم در انسان هست، تنگى و خفقان كه يك نوع پليدى است بر آن اضافه مى شود ولى اگر قلب از حالت عدم پذيرش بيرون رود شرح صدر جاى آن را مى گيرد.

126- وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ هذا ... ظاهرا اشاره است به شرح صدر به وقت اراده هدايت و تنگى به وقت اراده اضلال، يعنى راه راست و سنت دائمى الهى در ارشاد و اضلال همين است فرد فرد اين مطالب را براى آنان كه پند مى پذيرند روشن كرديم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 309

127- لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ لفظ «لهم» راجع است به قوم در آيه سابق، خانه سلامت بهشت موعود، عِنْدَ رَبِّهِمْ حاكى از دوام آنست، هُوَ وَلِيُّهُمْ يعنى كارشان در دست خداست، نبايد نگران باشند بِما كانُوا ... علّت رسيدن به دار السلام است وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اعراف/ 43.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 310

[سوره الأنعام (6): آيات 128 تا 135]

اشاره

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ وَ قالَ أَوْلِياؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنا قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (128) وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (129) يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ (130) ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ (131) وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (132)

وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ ما يَشاءُ كَما أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ (133) إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (134) قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (135)

128- روزى همگى را محشور مى كند (و گويد:) اى جماعت جن از آدميان بسيار اغفال كرديد، دوستان ايشان از آدميان گويند: خدايا بعضى از ما از بعض ديگر

بهره برد و رسيديم به مدتى كه براى ما تعيين كرده بودى گويد: جاى شما تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 311

جهنم است و در آن جاودانيد مگر وقتى كه خدا خواهد كه پروردگار تو حكمتكار و دانا است.

129- بدينسان بعضى از ستمگران را به سزاى عملى كه مى كرده اند به بعض ديگر مسلط مى كنيم.

130- اى گروه جن و آدميان آيا پيغمبرانى از خودتان سوى شما نيامدند كه آيات ما را براى شما حكايت مى كردند و از ديدار چنين روزتان انذار مى كردند؟ گويند عليه خويش گواهى داديم و زندگى دنيا اغفالشان كرد، و عليه خود گواهى دادند كه كافر بوده اند.

131- اين براى آنست كه پروردگار تو قريه ها را به سبب ظلمشان هلاك نمى كند در حالى كه اهلشان بى خبر است.

132- براى همه (جن و انس) از آن عملها كه كرده اند مرتبه ها است، پروردگارت از آنچه مى كنند بى خبر نيست.

133- پروردگار تو بى نياز و داراى رحمت است، اگر بخواهد شما را مى برد و از پس شما هر كه را بخواهد جانشين مى كند، چنان كه شما را از فرزندان گروهى ديگر آفريد.

134- آنچه وعده مى شود حتما آمدنى است و شما عاجز كننده خدا نيستيد.

135- بگو: اى قوم شما به توانايى خود عمل كنيد كه من نيز عمل مى كنم، بزودى خواهيد دانست كه عاقبت اين سراى از آن كيست، مطلب آنست كه ستمگران رستگار نمى شوند.

كلمه ها

يحشرهم: حشر: جمع كردن «يحشرهم» جمع مى كند آنها را (روز قيامت).

معشر: جماعت عشر در لغت به معنى معاشرت و مصاحبت است ظاهرا به جماعت و گروه از آن معشر گفته اند كه با هم مصاحبت دارند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 312

استكثرتم: كثرت: زيادت. استكثار و اكثار: زياد

كردن كار اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ يعنى: بسيار كرديد از فريفتن انسانها.

استمتع: استمتاع: انتفاع و بهره بردن «استمتع» يعنى نفع برد.

اجلت: اجل: مدت معين. تأجيل: معين كردن مدت «اجلت» معين كردى.

مثواكم: ثواء: اقامت، مثوى: اقامتگاه.

نولى: ولى (بر وزن عقل): نزديكى. «نولى»: سرپرست مى كنيم.

يقصون: قصص (بر وزن شرف) سرگذشت و نقل آن. «يقصون» يعنى:

حكايت مى كنند.

مهلك: هلاك كننده. اسم فاعل از اهلاك.

القرى: جمع قريه. قريه به معنى شهر و گاهى به معنى شهر و گاهى به معنى ده است.

يستخلف: استخلاف: جانشين كردن «يستخلف» جانشين مى كند.

مكانتكم: مكانت به معنى موضع و منزلت و تمكن است مراد از آن در آيه تمكن و توانايى است.

شرحها

در آيات گذشته روشن گرديد كه شياطين انس و جن يكديگر را اغوا مى كنند و انسانها با تلقين ارواح شرير در كار انبيا كارشكنى مى كنند، در اين آيات، سخن از مجازات هر دو در روز قيامت و محكوم شدنشان در پيشگاه حق به ميان آمده است راجع به خلود مطلبى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

128- وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 313

بدكاران جن در اغفال كردن انسانهاى گناهكار سهم به سزايى دارند در سوره ناس آمده كه افكار بد از ناحيه انسانها و جن است مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ و در آيه 112 همين سوره گذشت و در آيات ديگر نيز آمده است. مراد از استكثار بسيار فريفتن است يعنى: خدا مى گويد: اى جماعت جن بسيار كرديد از فريفتن انسانها و تسلّط بر آنها.

وَ قالَ أَوْلِياؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا

الَّذِي أَجَّلْتَ لَنا اين جواب از طرف انسانهاى فريفته شده است كه از جانب خود و جن به خدا مى گويند، معلوم مى شود كه بدكاران جن از فريفتن انسانها لذت مى برند چنان كه انسانها از فريفته شدن و به كام رسيدن از طرف وسوسه جن لذت مى برند يعنى: پروردگارا بعضى از ما بوسيله بعضى ديگر لذت برد تا رسيديم به مدتى كه براى زندگى معين كرده بودى، به نظر الميزان مراد از بلوغ اجل رسيدن به وقت و حالت شقاوت و به نظر ديگران رسيدن مرگ است وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ مدثر/ 45.

قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ:

خدا در جواب فرمايد هر دو گروه جايگاهتان آتش است و در آن مخلد خواهيد بود مگر آنكه خدا بخواهد كه خدا از روى حكمت و علم كار مى كند راجع به خلود رجوع شود به «نكته ها».

129- وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ:

اين آيه يك حكم كلى است كه در مقام تشبيه به تسلّط جن بر انس بيان گرديده است و آن اينكه خدا بعضى از ظالمان را بر بعضى مسلط و سرپرست تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 314

مى كند، آن گاه كه جامعه ستمگرى را پذيرا شد و از بى عدالتى ها استقبال كرد تابع و متبوع همه ظالم مى شوند بِما كانُوا ... حاكى است كه اين تسلط نتيجه عملكرد آنهاست.

130-ا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا

:خطاب دوم خداست به انس و جن در روز قيامت از لفظ «منكم» معلوم مى شود كه خدا

به جن از خودشان پيامبرانى فرستاده است، از آيات سوره جن و سوره احقاف روشن مى شود كه جن مأمور بودند به قرآن و رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله ايمان بياورند و ايمان آوردند از على عليه السّلام نقل شده: خدا به جن پيامبرى از خودشان مبعوث فرمود و از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله به انس و جن هر دو پيغمبر بود «1».

به هر حال معلوم مى شود كه هر دو گروه مكلف و انذار شده شايسته پاداش و كيفر در روز قيامت هستند مراد ازهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا

آن است كه خواهند گفت: بلى آمدند و انذار كردند، و اين گواهى بر عليه شان خواهد بود.

غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ

.َّتْهُمُ ...

جمله معترضه و علت عدم اعتناء آنها به انذار رسل است، «شهدوا» در مقام آن است كه خواهند گفت: ما پيامبران را تكذيب كرديم، على هذا «شهدنا» راجع به انكار آنهاست.

131- ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ

__________________________________________________

(1)

تفسير صافى «سئل الشامى عليا (ع) هل بعث اللَّه نبيا الى الجن؟ قال نعم بعث اليهم نبيا يقال له يوسف فدعاهم الى اللَّه فقتلوه»

و

عن الباقر (ع) فى حديث ان اللَّه عز و جل بعث محمدا الى الجن و الانس».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 315

«ذلك اشاره است به ارسال رسل، يعنى: فرستادن پيامبران براى آن بود كه در سنت الهى اهل هيچ شهرى بدون اتمام حجت و در حال غفلت و بى خبرى هلاك نمى شوند، مثل وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا اسراء/ 15 خلاصه آنكه:

ظلم سبب هلاك امتهاست به شرط آنكه

حجت قبلا تمام شده باشد.

132- وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ:

ظاهرا «لكل» راجع است به جن و انس و به نظرم درجات راجع به اعمال خوب و ما رَبُّكَ بِغافِلٍ ... راجع به اعمال بد آنهاست.

133- وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ ما يَشاءُ كَما أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ اين آيه در رفع اشكالاتى است كه از مطالب گذشته به ذهن مى آيد يعنى خدا بى نياز است و به كسى و چيزى احتياجى ندارد، اين همه آفريدن و هدايت كردن و ارسال رسل از باب آن است كه خدا داراى رحمت مطلقه است و مقتضاى رحمت چنين است. جمله: إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ بيان بى نيازى است يعنى احتياجى به شما ندارد و اگر بخواهد شما را از بين مى برد، جمله وَ يَسْتَخْلِفْ ... بيان رحمت است يعنى مقتضاى رحمت آن است كه ديگران را به جاى شما بياورد چنان كه شما را در جاى ديگران آورده است «ما يشاء» به جاى «من يشاء» نشانگر وسعت قدرت خداست، شامل انسان و غير انسان است، آيه روشن مى كند كه خلقت انسان به علت رحمت خداست.

134- إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ.

اشاره به حتمى بودن وعده هاى خداست و انسان نمى تواند از آنها جلوگيرى بكند و خدا را عاجز نمايد.

135- قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 316

مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ

:تهديد است از جانب خدا به زبان پيغمبر، يعنى آنچه مى توانيد در شرك و كفر قدم برداريد من نيز در راه توحيد و عدل

قدم برخواهم داشت، زود خواهيد دانست پيروزى از آن كيست، از آن من است زيرا شما ظالميد و ظالمان رستگار نمى شوند مراد از «الدار» ظاهرا دنياست، لفظ «من» مفعول «تعلمون» و يا براى استفهام است.

نكته ها

خلود: آيات قرآن كريم روشن و صريحند در اينكه كفار در جهنم مخلد خواهند بود، در اين رابطه چند آيه داريم كه قابل دقت مى باشند، اينك آنها را نقل و بررسى مى كنيم اول آيه: يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ هود/ 105- 108، آيه اول در خلود اهل آتش صريح است ولى إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ آن را سست مى كند يعنى: آنها در آتش مخلد هستند مگر وقتى كه خدا بيرون شد نشان را بخواهد جمله إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ به نظر مى آيد كه اين استثنا واقع شدنى است، بر خلاف آيه اخير كه بعد از استثنا فرموده: عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ و آن نشان مى دهد كه ذكر استثناء در آيه اخير براى آن است كه خدا در بهشتى بودن آنها مسلوب القدرة نيست و اللَّه العالم.

دوم آيه: قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ انعام/ 128، اين آيه به ظاهر درباره كفار است ولى پس از وعده خلود مى گويد: تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 317

إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ

اول مى گويد: در آتش مخلدند آن وقت خطاب به پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله مى گويد مگر وقتى كه خدايت بخواهد خارج شوند آمدن دو اسم حكيم و عليم به نظر مى رساند كه اين كار عملى خواهد شد و اللَّه العالم.

سوم آيه: إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً لِلطَّاغِينَ مَآباً لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً نبأ/ 21- 23 ذيل آيات نشان مى دهد كه مراد از طاغين كفار مى باشند كه قيامت را تكذيب مى كنند احقاب جمع حقب به معنى مدتهاى زياد و زمانهاى مفصل است، نتيجه اين مى شود كه كفار مدتهاى زياد در آتش خواهند بود نه هميشه.

ناگفته نماند: اگر مراد از اين آيه و از استثناها در آيات گذشته آن باشد كه گفته شد در اين صورت تمام آياتى كه درباره خلود اهل آتشند با اين آيات مقيد و تخصيص داده مى شوند و كفار پس از زمانهاى بسيارى كه خدا مى داند از آتش آزاد مى شوند و اللَّه العالم.

درباره اين استثناها گفته اند: آنها صرفا براى اثبات قدرت خداست يعنى اهل بهشت در بهشت و اهل عذاب در عذاب مخلدند ولى اين خلود طورى نيست كه از خدا سلب قدرت كند و خدا هم نتواند خارجشان كند بلكه خدا مى تواند اما اين كار را نخواهد كرد، ولى بايد دقت كرد كه درباره اهل بهشت فرموده: عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ و درباره اهل جهنم فرموده: «ان ربك فعال لما يريد ان ربك حكيم عليم».

و نيز گفته اند: آيه فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا ... و قهرا آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ درباره بعضى از اهل آتش است كه پس از مدتى آزاد خواهند شد و استثنا در جاى خود واقع است، در تفسير برهان چند روايت بدين

مضمون نقل شده است از جمله نقل شده كه امام صادق عليه السّلام به عمران فرمود:

«هذه فى الذين يخرجون من النار»

و از امام كاظم عليه السّلام نقل شده:

«يدخلون النار بذنوبهم و يخرجون بعفو تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 318

اللَّه».

در تفسير ابن كثير اين قول را از ابن عباس و حسن نقل كرده است.

در اين زمينه در قاموس قرآن (خلد) به تفصيل سخن گفته ايم بايد دانست ما حق داريم درباره آيات خدا فكر و تدبير و آنها را به يكديگر برگردانيم و نتيجه گيرى كنيم، درباره خلود اهل عذاب و وقوع استثناها علم پيش خداست و به خواست خدا تسليم هستيم سيوطى در در منثور از ابن مسعود نقل مى كند: «ليأتين عليها (جهنم) زمان تخفق ابوابها» و از صحابه ديگرى نقل مى كند: «سيأتى على جهنم يوم لا يبقى فيها احد» و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 319

[سوره الأنعام (6): آيات 136 تا 140]

اشاره

وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ ما كانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلى شُرَكائِهِمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ (136) وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ (137) وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلاَّ مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها وَ أَنْعامٌ لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا افْتِراءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِمْ بِما كانُوا يَفْتَرُونَ (138) وَ قالُوا ما فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (139) قَدْ

خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ (140)

136- از كشت و چهارپايان كه خدا آفريده، براى خدا سهمى قرار دادند و به زعمشان گفتند: اين براى خداست و اين براى شركاى (بتان) ما، آنچه براى شركاى آنهاست به خدا نمى رسد و آنچه براى خداست به شركائشان مى رسد حكمى كه مى كنند حكم بدى است.

137- بدينسان: براى بسيارى از مشركان، شركائشان كشتن فرزندان آنها را خوب جلوه دادند، تا هلاكشان كنند و دينشان را بر ايشان مشتبه كنند. اگر خدا مى خواست چنين نمى كردند، آنها را با دروغهايى كه مى سازند واگذار. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 320

138- گفتند: اين حيوانات و زراعتى است حرام، هيچكس جز آنكه ما بخواهيم از آن نخورد، و اين چهارپايانى است كه سوار شدنشان حرام است و چهارپايانى دارند كه نام خدا را بر آن ياد نمى كنند، افترايى است بر خدا، خدا حتما بر دروغى كه مى سازند سزايشان مى دهد.

139- و گفتند: آنچه در شكم اين چهارپايان هست خاص مردان ما است و بر زنان ما حرام است، و اگر مرده باشد همه در آن شريكند، به زودى خدا سزاى وصف ناحق كردنشان را مى دهد كه خدا حكمتكار و داناست.

140- كسانى كه اولاد خود را از روى سفاهت و نادانى كشتند و آنچه خدا روزيشان كرده با افترا بستن به او حرام كردند، به خسران افتادند، حقا كه گمراه شدند و هدايت يافته نيستند.

كلمه ها

ذرء: آفريدن. به قولى آفريد بدون نقشه قبلى، اصل آن به معنى ظهور است.

حرث: كاشتن و كشت. اسم و مصدر هر دو آمده است در اينجا

معناى دوم مراد است.

نصيب: بهره. سهيمه.

زعمهم: زعم: قول باطل و دروغ.

ليردوهم: ردى: هلاكت ارداء، به هلاكت انداختن. «ليردوهم»: تا به هلاكت كشند آنها را ليلبسوا: لبس (بر وزن عقل) مشتبه و مختلط كردن «ليلبسوا» تا مشتبه كنند.

يفترون: فرى: قطع و شكافتن. افتراء: جعل دروغ و از خود چيزى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 321

درآوردن.

حجر: (بر وزن شبر) منع. منظور از آن در اينجا ممنوع و حرام است.

وصفهم: وصف: ذكر چگونگى شى ء، منظور از آن توصيف به حلال و حرام است.

سفها: سفه: حماقت و جهالت. «السفه: ضد الحلم».

شرحها

در تعقيب آيات گذشته، در اين آيات قسمتى از بدعتهاى مشركان درباره چهارپايان و زراعت و كشتن فرزندان نقل و رد شده است.

136- وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا.

يكى از بدعتهايشان آن بود كه مقدارى از زراعت و چهارپايان را براى خدا و مقدارى براى اصنام معين مى كردند، مال خدا را بر ميهمانان و مساكين و سهم بتان را در ترويج آنها مصرف مى كردند، اگر سهم خدا از حيوان و زراعت زياد و خوب مى شد و سهم بتان نه، سهم خدا را به جاى سهم بتان مصرف مى كردند و در صورت عكس قضيه، چيزى در راه خدا نمى دادند و مى گفتند: خدا نيازى ندارد لذا فرموده:

فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ ما كانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلى شُرَكائِهِمْ و در رد اين بدعت فرموده: ساءَ ما يَحْكُمُونَ حكمى كه مى كنند حكم بدى است، بدعت مجعولى است.

137- وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 322

لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ

.«كذلك» اشاره

است به جَعَلُوا لِلَّهِ ... مراد از شركائى كه قتل اولاد را در نظرشان خوب جلوه مى دادند ممكن است بتها باشد يعنى عشق به اصنام در نظر آنها قربانى كردن فرزندان را براى اصنام مزين كرد اين در صورتى است كه قربانى براى بتان باشد، به نظر مى آيد منظور از آن بدعت گزاران باشد كه آن را رسمى كردند، «ليردوهم» لام براى عاقبت و نتيجه است لِيَلْبِسُوا ... حاكى است كه آن را از دستورات دين معرفى مى كرده اند.

ناگفته نماند: قرآن درباره فرزندان دو نوع قتل از عرب نقل مى كند يكى قتل دختران كه قبيله بنو تميم آن را مى كردند گويند: نعمان بن منذر بر قومى از عرب حمله كرد، زنان آنها را اسير نمود به هنگام استرداد اسيران دختر قيس بن عاصم حاضر نشد برگردد چون ازدواج كرده بود، قيس قسم خورد هر دخترى كه زنش بدنيا آورد زنده بگورش كند و اين در ميان آنها رسم شد، آيه: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ كورت/ 8، وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا ... نحل/ 58 راجع به آن است.

ديگرى كشتن فرزند اعم از دختر و پسر از ترس گرسنگى، چون محصول كم مى آمد فرزندان خود را مى كشتند كه از رنج گرسنگى آسوده باشند:

وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ اسراء/ 31، انعام/ 151 وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ.

يعنى به اين افترائشان كه به خدا مى بندند اهميت مده، ضمير ما فَعَلُوهُ ظاهرا به تزيين راجع است و آن از نتائج مختار بودن بندگان مى باشد.

138- وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلَّا مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 323

بدعت ديگرشان آن بود كه مقدارى از چهارپايان و زراعت را معين كرده و مى گفتند: اينها به همه حرام است مگر كسى كه ما معين كنيم، نقل شده كه آن را فقط به خدمتكاران بتان حلال مى دانستند آنهم خدمت كاران مرد، «بزعمهم» حاكى است كه اين ساخته خودشان بود.

وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها وَ أَنْعامٌ لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا.

لفظ وَ أَنْعامٌ تقديرش «هذه انعام» يا «و لهم انعام» است مراد از انعام اول كه حرام مى دانستند ظاهرا همان بحيره، سائبه و مانند آن است كه در سوره مائده/ 103 گفته شد كه سوار شدن به آنها را حرام مى دانستند. و منظور از انعام دوم گويند همان بود كه وقت ذبح آنها نام بتان را ياد مى كردند يا اصلا نامى ياد نمى كردند.

افْتِراءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِمْ بِما كانُوا يَفْتَرُونَ.

يعنى آن را به خدا نسبت داده و از احكام دين مى شمردند و مى گفتند:

خدا چنين فرمان داده است.

139- وَ قالُوا ما فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكاءُ بدعت ديگرشان آن بود كه اگر چهارپايان بحيره و سائبه حامله مى شد مى گفتند بچه هاى آنها فقط براى مردان حلال است و اگر بچه مرده بدنيا مى آيد مرد و زن از آن مى خوردند و به همه حلال بود، بقولى مراد از ما فِي بُطُونِ شير آنهاست ولى آمدن لفظ «ميته» اين احتمال را ضعيف مى كند.

سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ.

تقدير آن «بوصفهم» است يعنى بواسطه اين توصيف ناحق، خدا مجازاتشان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 324

مى كند كه خدا به اعمالشان آگاه است و حكمت اقتضاى تأديبشان را دارد.

140- قَدْ خَسِرَ

الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ خلاصه و نتيجه گيرى از گذشته است كه كشتن فرزندان جز سفاهت نيست عقل آن را محكوم مى كند لذا نتيجه اش خسران مى باشد، چهارپايان نيز رزق خداست نبايد حرام شمرد، اينكه بگوئيد: خدا چنين گفته است، دروغ است و اينان گمراه بوده و هدايت يافته نيستند «كانوا» در اينجا ظاهرا منسلخ از زمان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 325

[سوره الأنعام (6): آيات 141 تا 144]

اشاره

وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (141) وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (142) ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (143) وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (144)

141- اوست كه باغهاى با داربست و غير داربست آفريده و نخل و كشت كه ميوه اش مختلف است و زيتون و انار مانند هم و غير مانند هم، وقتى كه ميوه دهد از ميوه اش بخوريد و حق آن را هنگام چيدنش بدهيد، اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمى دارد.

142-

و از حيوانات بزرگ و كوچك بوجود آورد، از آنچه خدا روزى داده بخوريد و از گفته هاى شيطان پيروى نكنيد كه وى دشمن آشكار شما است.

143- (و پديد آورد) هشت زوج، از گوسفند دو تا (نر و ماده)، از بز دو تا (نر و ماده) بگو: آيا دو نر را حرام كرده يا دو ماده را يا آنچه رحم دو ماده در برگرفته است؟ اگر راستگو هستيد مرا از روى علم خبر دهيد؟ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 326

144- و از شتر دو تا و از گاو دو تا (نر و ماده) بگو: آيا دو نر را حرام كرده يا دو ماده را يا آنچه ارحام دو ماده در برگرفته است؟ آيا آن دم كه خدا به اين حكم سفارشتان مى كرد حاضر بوديد؟ كيست ستمگرتر از آنكه بر خدا دروغ بندد تا مردم را از روى نادانى گمراه كند؟ خدا گروه ستمكاران را هدايت نمى كند.

كلمه ها

معروشات: عرش: تخت حكومت، داربست انگور را عرش گويند كه تخت تاك است معروش: درخت انگورى كه در داربست است جمع آن معروشات است.

اكله: اكل (بر وزن شتر) ميوه. خوردنى. اكل (بر وزن عقل):

خوردن.

اثمر: ميوه آورد. ثمره آورد.

حصاد: حصد و حصاد: درو كردن. چيدن.

تسرفوا: اسراف: زياده روى از حد. همچنين است سرف.

حمولة: حمل: برداشتن بار و بار. حموله: شتر بار بردار. اسم جمع است از لفظ خود مفرد ندارد (مجمع البيان) احتمال دارد مراد حيوانات بزرگ باشد كه قدرت حمل بار دارد مثل شتر و گاو.

فرشا: (بر وزن عرش) در اصل به معنى گستردن و در اينجا ظاهرا به معنى چهارپايان كوچك است مثل گوسفند و بز و گويا در

زمين گسترده مى شوند.

خطوات: خطوه (بضم خاء) فاصله ميان دو پا در راه رفتن و بفتح اول، يك دفعه گام برداشتن است، جمع آن خطوات، مراد از آن وساوس تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 327

شيطان است.

ازواج: جفتها. مفرد آن زوج است. ناگفته نماند در زبان عرب به نر و ماده هر دو زوج گويند زوجين به معنى يك نر و يك ماده است بخلاف زبان فارسى كه زوجين به معنى دو جفت يعنى چهار فرد است على هذا مراد از ثمانية ازدواج اينجا چهار نر و چهار ماده يعنى هشت لنگه است.

ضأن: گوسفند: به معنى مطلق گوسفند است اعم از نر و ماده.

معز: بز. اين كلمه مثل ضأن فقط يك بار در قرآن آمده است اعم از نر و ماده.

ءالذكرين: اين لفظ مركب است از همزه استفهام و «الذكرين» يعنى آيا دو مذكر را حرام كرده يا دو مؤنث را.

الانثيين: تثنيه انثى است يعنى دو انثى و دو مؤنث.

نبئونى: نبأ: خبر مهم. نبئونى» خبر دهيد به من.

ارحام: رحم (بفتح اول و كسر دوم) رحم حيوان و انسان، جمع آن ارحام است.

شرحها

در تعقيب آنكه مشركان قسمتى از زراعت و چهارپايان و در آن بدعتها به وجود آورده بودند، در اين آيات فرموده: خدا روئيدنيها و چهارپايان را به نفع بندگان آفريده، از آنها استفاده كنيد و به بدعت مشركان اعتنا نكنيد.

141- وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 328

اين آيه نظير آيه 99 همين سوره است مراد از معروشات باغاتى است كه با داربست ايستاده،

غير معروشات آنهايى است كه بر تنه هاى خود مى ايستند. مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ ظاهرا قيد است براى هر دو از نخل و زرع، اختلاف ميوه در نخل راجع است به اختلاف انواع آن و در زرع مربوط به اختلاف اجناس است مثل گندم، جو، عدس، نخود و مانند آنها، تشابه و عدم تشابه در زيتون و انار راجع به اختلاف و تشابه طعم و شكل و رنگ آنهاست، همه اينها از يك آب و يك زمين و يك هوا به وجود مى آيند اينها پر از اسرار و عبرتها است النهايه هميشه موجود بودن، اين شگفتى را از بين برده است و گرنه به وجود آمدن انگور مثلا از هيزم (درخت انگور) از عجائب است.

كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ.

در اينجا سه دستور هست اول كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ ... بيان مباح بودن آنهاست يعنى به تحريم بدعتكاران اهميت ندهيد و از آنها استفاده كنيد دوم آتُوا حَقَّهُ ... به اطمينان مى شود گفت مراد زكاة واجبى نيست زيرا سوره، مكى است و زكاة در مدينه نازل شده است و در بعضى از مذكورات از قبيل انار و زيتون زكاة نيست ولى ثابت مى كند كه حقى در آن هست و بايد داده شود آنهم در وقت برداشت محصول، از امام صادق عليه السّلام نقل شده: در زرع دو تا حق هست يكى آنكه از تو گرفته شود، ديگرى آنكه خودت بدهى اما آنچه گرفته مى شود يك دهم تا نصف يك دهم (زكاة واجب) است اما حقى كه تو مى دهى خدا مى گويد وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ مشت، مشت مى دهى

تا از چيدن فارغ شوى «1» در اين زمينه روايات ديگرى نيز هست.

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى «عن معاوية بن ميسرة قال سمعت ابا عبد اللَّه (ع) يقول: (ان)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 329

سوم وَ لا تُسْرِفُوا ... ظاهرا راجع به عموم است يعنى بايد در آنها اسراف نشود، از قبيل اتلاف، ريخت و پاش، بى فايده گذاشتن، صرف در گناهان و مانند آن، بعيد است كه مراد اسراف در احسان باشد گر چه در آيات ديگر آمده:

وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً فرقان/ 67.

آيه روشن است در اينكه بايد از آنها قسمتى را انفاق و احسان كرد خواه به طور زكاة واجبى يا غير آن.

142- وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً.

عطف است به جاى «جنات» يعنى براى شما به وجود آورد از چهارپايان بزرگ و كوچك را ناگفته نماند: چون آيه بعدى بيان «الانعام» است روشن مى شود كه مراد از حموله قسمت شتر و گاو و از «فرشا» گوسفند و بز است.

كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ.

يعنى به بدعتها در اين زمينه اعتنا نكنيد اينها براى شما رزق و مباحند، از وسوسه هاى شيطانى اطاعت نكنيد، قدم در جاى قدمهاى شيطان نگذاريد كه حلال خدا را حرام كنيد.

143- ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ.

بيان است براى «الانعام» در آيه سابق، «ثمانيه» تقديرش «و انشأ ثمانية ...»

است، در كلمه ها گفته شد كه مراد از زوجين نر و ماده است على هذا هشت جفت عبارت است از چهار نر و چهار ماده، يعنى خدا براى شما هشت جفت از چهارپايان آفريده است تا

بخوريد نه ماده هاى آنها حرام هستند نه نرها و نه بچه هايى كه

__________________________________________________

فى الزرع حقان حق تؤخذ به و حق تعطيه، فاما الذى تؤخذ به فالعشر و نصف العشر و اما الحق الذى تعطيه فانه يقول: وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ فالضغث تعطيه ثم الضغث حتى تفرغ».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 330

در شكم ماده ها است چهار جفت از هشت جفت عبارتند از دو جفت از گوسفند يعنى گوسفند نر و ماده و دو جفت نر يعنى بز نر و بز ماده، بقيه در آيه بعدى خواهد آمد.

قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ يعنى خدا نه نرهاى آنها را حرام كرده و نه ماده ها را و نه آنچه در شكم ماده ها است «انثيين» نسبت به گوسفند ماده و بز ماده و «الذكرين» نسبت به گوسفند و بز نر مى باشد.

نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

يعنى ممكن است از روى جهل و عناد بگوئيد: بعضى از اينها را خدا حرام كرده است ولى از روى علم نيست.

144- وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ.

بقيه هشت جفت است يعنى از شتر دو جفت، يك نر و يك ماده، از گاو دو جفت، يك نر و يك ماده، ناگفته نماند جنس گاو ميش و گاو همه داخل در «بقر» مى باشند.

قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ.

نظر آيه سابق است أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذا توبيخ است بر- تحريم كنندگان يعنى يا آيا حاضر بوديد كه خدا شما را به تحريم آنها سفارش كرد؟! فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ.

يعنى شما ظالمترين مردم هستيد كه در اين زمينه

به خدا دروغ بسته و ديگران را از روى نادانى گمراه مى كنيد.

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ چون در ظلم هدايت نيست بلكه بايد متنبه شوند تا خدا هدايتشان كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 331

[سوره الأنعام (6): آيات 145 تا 150]

اشاره

قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (145) وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما إِلاَّ ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوايا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (146) فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (147) سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ ءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَخْرُصُونَ (148) قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ (149)

قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (150)

145- بگو: در آنچه به من وحى شده چيزى را كه غذا خوار مى خورد، حرام نمى يابم مگر آنكه مردارى باشد يا خون ريخته شده يا گوشت خوك كه آن پليد است يا ذبح خلاف شرعى كه نام غير خدا بر آن ياد شده باشد، هر كه ناچار باشد تفسير أحسن الحديث، ج 3،

ص: 332

نه با رغبت و افراطكارى (و بخورد مانعى نيست) كه پروردگار تو آمرزنده و مهربان است.

146- بر كسانى كه يهوديت اختيار كرده اند هر ناخندارى را حرام كرده ايم و از گاو و گوسفند نيز پيه را بر آنها حرام كرده ايم مگر آنچه بر پشت يا بر روده ها يا به استخوان پيوسته باشد، اين را بعلت ظلمشان جزا داده ايم و ما راستگويانيم.

147- اگر ترا تكذيب كنند بگو پروردگار شما داراى رحمتى وسيع است و عذاب وى از گروه مجرمان رفع نخواهد شد.

148- كسانى كه شرك آورده اند حتما خواهند گفت اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدرانمان شرك نمى آورديم و چيزى را حرام نمى كرديم، كسانى كه پيش از آنها بودند نيز بدينسان (سخن خدا را) تكذيب كردند تا عذاب ما را چشيدند، بگو آيا پيش شما دانشى هست كه به ما آشكار كنيد، شما جز پيروى گمان نمى كنيد و جز تخمين نمى زنيد.

149- بگو: پس دليل رسا خاص خداست كه اگر مى خواست همه شما را هدايت كرده بود.

150- بگو: گواهان خويش را كه گواهى مى دهند خدا اينها را حرام كرده، بياوريد، اگر گواهى دادند با آنها گواهى مده و پيروى مكن از هوسهاى كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده اند و كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند و به پروردگارشان همتا مى گيرند.

كلمه ها

طاعم: طعام خورنده. «يطعمه» مى خورد آن را.

مسفوحا: سفح: ريختن و ريخته شدن. جارى شدن و جارى كردن، «دم مسفوح» خون ريخته شده.

رجس: پليد. «فسق» خروج از دين و خروج از طاعت.

اهل: اهلال: بلند كردن صدا. أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ غير خدا در آن ياد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 333

شده است.

باغ: باغ يعنى طالب و

مايل «عاد» متجاوز از حد (بقره/ 173).

هادوا: هاد: يهودى شد «هادوا» يهودى شدند. «هود» داخل شدن به يهوديت.

ظفر: (بر وزن شتر) ناخن، اعم از ناخن انسان و غير انسان در قاموس قرآن گفته ام كه به مخلب (چنگال) ظفر نگويند.

شحوم: شحم: پيه جمع آن شحوم است.

حوايا: حويه: روده. حوايا: روده ها حوى به معنى جمع كردن است، چون روده در شكم جمع شده است حويه و حوايا نام گذارى گرديده است.

بغيهم: يعنى در اصل به معنى طلب و در اينجا به معنى تجاوز و ظلم است (قاموس قرآن).

بأس: شدت و سختى. در اينجا به معنى عذاب و كيفر است.

تخرصون: خرص: تخمين، حدس دروغ. «تخرصون» به حدس سخن مى گويند.

حجة بالغة: دليل كامل كه به حد مغلوب كردن خصم مى رسد.

هلم: اسم فعل است به معنى بياوريد و بيائيد، لازم و متعدى به كار رود مذكر، مؤنث، مفرد و جمع در آن يكسان است.

يعدلون: عدل: در برابر بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ به خدايشان برابر و شريك قرار مى دهند و همتا مى گيرند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 334

شرحها

بعد از بيان بدعتهاى مشركان در زمينه تحريم بعضى از حيوانات در اين آيات اولا محرمات خدايى ذكر شده كه حرام اينهاست نه بدعتهاى شما، ثانيا آنچه بر بنى اسرائيل حرام شده نمى شود دستاويز مشركان باشد زيرا آن براى يهود كيفرى بود در مقابل ظلمشان و گرنه آنها در اصل حلالند، ثالثا مشركان خواهند گفت: آنچه ما حرام كرده ايم و يا شرك مى آوريم همه خواست خدا و و مطابق اراده اوست و گرنه از اينكار جلوگيرى مى كرد. ولى اين گفته از روى بيدانشى است و از روى گمان گفته مى شود اگر علمى يا گواهى داريد بياوريد،

رابعا به رسول خدا فرمان مى دهد كه به اين افسانه ها اهميت ندهد.

145- قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ.

در سوره بقره آيه 173 درباره اين محرمات به تفصيل سخن گفته ايم به آنجا رجوع شود و در آيه سوم از سوره مائده نيز گذشت فَإِنَّهُ رِجْسٌ شايد به لحم خنزير و شايد به همه راجع باشد، آنچه نام بتان بر آن ياد مى شود در رابطه با بت پرستى فسق و خروج از طاعت خداست.

ناگفته نماند محرمات بسيارى از قبيل خزندگان، حشرات و مانند آنها يا داخل در ميته اند و يا آيه ناظر به آنها نيست.

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

استثناء است از محرمات فوق، در سوره بقره مشروحا گفته شد، اضطرار از جمله موضوعاتى است كه احكام را عوض مى كند، اين يك قاعده كلى است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 335

146- وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوايا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ.

در اينجا دو قسمت از آنچه بر بنى اسرائيل حرام گرديده، ياد شده است اول هر حيوان ناخندار، مراد ظاهرا ناخندارى است كه سم شكافته نباشد رجوع شود به قاموس قرآن (ظفر) دوم پيه گاو و گوسفند مگر آنچه در پشت يا روده هاى آنها و يا مغز استخوان باشد، در تورات سفر لاويان بند 23 مى گويد: خدا موسى را خطاب كرده گفت: بنى اسرائيل را خطاب كرده بگو:

هيچ پيه گاو و گوسفند و

بز نخوريد، و در باب سوم سفر لاويان نيز حرمت پيه آمده است.

ذلِكَ جَزَيْنهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ.

يعنى مشركان نمى توانند اين تحريم را دستاويز قرار داده و به حرمت حلالها حكم كنند زيرا اين تحريم براى تجاوز و ستمگرى بنى اسرائيل بوده است و گرنه: كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ ... بقيه مطلب در آل عمران/ 93 در آيه فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ ... نساء/ 160.

147- فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ.

در مقابل تكذيب آنها بگو: خدا در رابطه با رحمت گسترده خويش حق را بيان مى كند و اگر در افكارتان بمانيد عذابش حتمى است.

148- سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ ءٍ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 336

خداوند داراى دو گونه اراده است: حتميه و غير حتميه، اراده غير حتميه قابل تخلف است مثلا خدا خواسته مردم مشروب نخورند، اما مى خورند، خدا خواسته مردم نماز بخوانند اما نمى خوانند، اينها در گفته خودشان اراده غير حتميه را با حتميه اشتباه كرده اند، خواست خدا در شرك نياوردن و تحريم نكردن غير حتميه است و قابل تخلّف، نتيجه اينكه: خدا خواسته شرك نياورند و تحريم نكنند اينها در شرك و تحريم مقصر هستند.

كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا انكار آنها تكذيب رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله است گذشتگان نيز چنان كردند و گرفتار شدند، خلاصه اين جواب آن است كه اگر گفته شما حق بود، خدا خلاف آن را نازل نمى كرد.

قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ

وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ.

علمى به اين گفته نداريد، از گمان ديگران اطاعت مى كنيد، خود نيز از روى تخمين سخن مى گوئيد.

149- قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ.

خلاصه استدلال آنها اين بود كه خدا خواسته ما مشرك باشيم و ... ديگر فرمان تو بى مورد است، اين آيه مى گويد: عدم علم و پيروى از گمان شما را چنين كرده است، اگر استدلالتان آن باشد پس حجت كامل بر عليه شما از آن خداست زيرا بايد اراده خدا باشد در جهت هدايت نه اضلال اگر خدا مى خواست همه را بالاجبار هدايت مى كرد و حالا كه نكرده و مختار گذاشته حق دارد كه شما را از شرك و تحريم منع كند، بايد دانست كه فاء در «فلو» در جاى تعليل است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 337

150- قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ.

يعنى شاهدى بر اين گفته ندارند و تازه اگر گواهى دارند اعتنايى مكن زيرا گواهى دروغ است پس تحريمى در بين نيست.

وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ بيان و تكميل فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ است كسانى كه آيات خدا را تكذيب مى كنند و به آخرت ايمان نمى آورند، و به خدا شرك مى آورند پيروى از خواهش نفسانى آنها جز خسران نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 338

[سوره الأنعام (6): آيات 151 تا 153]

اشاره

قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ

ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (151) وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (152) وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (153)

151- بگو: بيائيد آنچه پروردگارتان بر شما حرام كرده بخوانم اينكه چيزى را با او شريك مكنيد، و با پدر و مادر نيكى كنيد و فرزندان خويش را از ترس فقر مكشيد كه ما به شما و آنها روزى مى دهيم و به كارهاى زشت آنچه آشكار است و آنچه نهان است نزديك مشويد و تنى را كه خدا محترم داشته جز بحق مكشيد خدا شما را به اينها سفارش كرده تا تعقل كنيد و بفهميد.

152- به مال يتيم نزديك مشويد مگر به طريقى كه نيكوتر است تا اينكه او به رشد خويش رسد، پيمانه و ترازو را به عدالت تمام كنيد، ما هيچ كس را مكلف نمى كنيم مگر به اندازه توانش و چون سخن مى گوئيد عدالت را مراعات كنيد گر چه طرف خويشاوند باشد و به پيمان خدا وفا كنيد، شما را به اينها سفارش ميكند تا پند گيريد.

153- و اين راه مستقيم من است، پيرو آن شويد و به راههاى ديگر مرويد كه شما را تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 339

از راه خدا پراكنده كند شما را به اينها سفارش مى كند تا از رفتن راههاى ديگر بپرهيزيد.

كلمه ها

تعالوا: تعال: بيا. تعالوا: بيائيد. آن در اصل به معنى

«بيائيد بالا» است، سپس به معنى بيائيد به كار رفته است.

املاق: ملق (بر وزن عقل) و املاق: فقر و بى چيزى است، آن در اصل به معنى نرمى است كه فقر انسان را نرم و ذليل مى كند.

فواحش: جمع فاحشه، آن به معنى كار بسيار زشت است.

وصاكم: توصيه: سفارش و دستور «وصاكم» فرمان داده به شما.

اشد: اشد: قوه و نيرو، مراد از آن رشد و تعقل و كمال است.

الكيل: كيل: پيمانه كردن و پيمانه، مصدر و آلت آن آمده است.

القسط: (بكسر قاف) عدالت و نصيبى كه از روى عدالت باشد، به معنى ظلم نيز آيد، اسم فاعل اولى مقسط، دومى قاسط است، در قاموس و اقرب گويد: آن به كسر اول به معنى عدل و به فتح آن به معنى ظلم و انحراف است.

وسعها: وسع (بر وزن قفل): طاقت و توانايى. سعه در اصل به معنى گسترش است.

السبل: راه ها، مفرد آن سبيل است. مراد از آن راههاى غير خدايى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 340

شرحها

چون در گذشته از حلال و حرام سخن رفت بدان جهت در اين آيات تعدادى از محرمات بيان گرديده است و در آخر فرموده از اين راه كه راه راست خداوندى است پيروى كنيد اين احكام براى اداره جامعه ضرورى است و نشان مى دهد كه در هر دين بوده است و آن مجموعا نه امر و نهى و يك قاعده كلى است:

«لا يكلف نفسا ...».

151- قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً.

أَلَّا تُشْرِكُوا ... بيان ما حَرَّمَ ... است و چون نهى لازمه اش تحريم است معنايش اين ميشود كه: خدا حرام كرده چيزى را به

او شريك گردانيد، بِالْوالِدَيْنِ ... تقديرش: «و اوصى بالوالدين احسانا» است، يعنى سفارش كرده براى والدين نيكى را مثل وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً احقاف/ 15، ناگفته نماند: در اين آيه و در بقره/ 83، نساء/ 36. اسراء/ 23، نيكى به والدين بعد از نهى از شرك آمده است و آن مى رساند كه بزرگترين گناه بعد از شرك عقوق والدين است آرى بايد اول از خدا اطاعت كرد و آن وقت از پيوند خانواده شروع نمود.

وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.

در اين قسمت سه عمل حرام بيان شده است:

اول كشتن فرزندان از ترس فقر، كه عرب جاهلى وقتى كه باران كم مى آمد و علامات قحطى مشاهده مى شد فرزندان خود را مى كشت تا آنها را در تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 341

ذلت گرسنگى نبيند نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ ... علت نهى است.

دوم: نزديكى به فواحش اعم از آنكه پنهان باشد يا آشكار در قرآن از زنا، لواط و اتهام زنان عفيف با «فحشاء» تعبير آمده است.

از امام باقر عليه السّلام نقل شده «ما ظهر» زناى آشكار، «ما بطن» رفيق بازى سرى است. بعيد نيست مراد گناهانى باشد كه ضرر اجتماعيشان بيشتر است از قبيل بى عفتى و زنا و مانند آن.

سوم: آدم كشى مگر آنكه از روى حق باشد مثل قصاص و مانند آن، «وصاكم» بايد به معنى فرمان و دستور باشد نه سفارش اخلاقى. لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ نشان مى دهد كه درك اين مطالب آسان است به فكر و دقت بيشتر احتياج

نيست بر خلاف دو آيه بعدى كه با لفظ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

و لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ آمده است.

152- وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ

.در اين آيه چهار دستور و يك قاعده كلّى بيان شده است:

اول: نزديك شدن به مال يتيم اعم از خوردن يا تصرف ديگر، مگر به طريقى كه بهتر است مثل نگهدارى و صرف عايدات آن براى يتيم حَتَّى يَبْلُغَ

قيد است براى لا تَقْرَبُوا

يعنى نزديك نشويد و اتلاف نكنيد تا به سن رشد برسد و بتواند در مال خود تصرف كند مثل: وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ نساء/ 6.

دوّم: وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ

در خريد و فروش پيمانه و ترازو را از روى عدالت تمام كنيد و كم ننمائيد.

سوم: لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها

اين يك قاعده كلى است گويى كسى مى گويد: چطور مى توان عدالت واقعى را در پيمانه و ترازو مراعات كرد؟ جواب آن است كه بقدر امكان اين كار را بكنيد چون خارج از قدرت تكليف نمى كنم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 342

چهارم؟ وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى

در گفتن و اداى شهادت و قضاوت عدالت كنيد و لو به ضرر شخص باشد كه خويشاوند شماست، عاطفه و خويشى به خلاف عدالت وادارتان نكند.

پنجم: وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا

گر چه ممكن است مراد از «عهد اللَّه» تمام فرمانهاى خدا و تكاليف دينى باشد ولى به نظر مى آيد مراد هر پيمانى است كه با شخصى بسته شود، اضافه به «اللَّه» نمايانگر شرعى بودن آن پيمان است ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

.چون اين فرمانها مثل فرمانهاى قبيل روشن نيستند

و احتياج به تدبر دارند لذا، لفظ «تذكرون» آمده است كه دلالت بر يادآورى و تأمل دارد، اصل آن «تتذكرون» است.

153- وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ.

لفظ «ان» به فتح و كسر اول هر دو خوانده است، «تفرق» در اصل «تتفرق» مراد از ياء متكلّم در «صراطى» به نظر مى آيد كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله باشد و گرنه لازم بود «سبيله» به لفظ «سبيلى» آيد چون آن راجع به خداست يعنى:

و بگو اين راه راست من است از آن پيروى كنيد نه از راههاى ديگران و گرنه شما را از راه خدا كنار و پراكنده مى كنند. اين آيه تأكيد است بر دو آيه قبلى.

ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ مراد از تقوى به نظرم پرهيز از راههاى غير خداست.

نكته ها

موقعيت اين آيات: از ابى بصير نقل شده: پيش امام باقر عليه السّلام بودم، آن حضرت بر بساطش تكيه كرده بود كه اين آيات محكمات تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 343

را كه چيزى آنها را نسخ نكرده است، قرائت فرمود و گفت: اين آيات را وقت نازل شدن هفتاد هزار فرشته بدرقه نمود ... با كمى دقت خواهيم دانست كه اديان آسمانى، مخصوصا قرآن، انسانها را به چه سعادتى مى خوانند و براى به وجود آوردن يك جامعه سالم چه قدرتى ضرورت دارد. در اين آيات مى خوانيم:

1- شرك موقوف است. و آن رهايى از سلطه تمام طاغوتها و توجه به مبدء هستى و منبع فضائل و كمالات و سبب آزادى و آزادگى انسانهاست، بايد فقط از يك مبدء اطاعت كرد و بنده اين و آن نبود أَ

أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ.

2- بايد پيوند خانواده محكم و پدر و مادر در مقابل زحمتى كه كشيده اند مورد حمايت بوده و همواره عزيز و محترم باشند و فرزندان حق آنها را ادا كنند و صميميت و محبت در ميان آنها برقرار باشد، نبايد فرزندان مورد بى مهرى و طعمه مرگ از روى جهالت باشند زيرا هر آن كس كه دندان دهد نان دهد، بايد در تلاش روزى بود نه از بين بردن فرزندان.

3- بايد عفت و ناموس اجتماع محترم و مورد حمايت باشد، زنا و لكه دار كردن خانواده ها، امنيت اجتماعى را از بين مى برد.

4- آدمكشى بايد از جامعه ريشه كن گردد مگر آنكه قاتل باشد و يا به سبب ديگرى مستوجب قتل گردد، قصاص سبب ريشه كن شدن قتل است وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ.

5- بايد مال يتيم را حفظ و حراست كرد تا بعد از رسيدن به رشد بتواند با آن زندگى كند، يتيم نبايد ضايع و بيچاره گردد.

6- در خريد و فروش بايد كمال عدالت در نظر گرفته شود تا مردم به يكديگر اطمينان پيدا كنند و خيانت از بين برود. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 344

7- در گفتار و شهادت و قضاوت بايد عدالت مد نظر باشد، قرابت و رفاقت و مانند آنها شخص را منحرف نكند، ضوابط در نظر گرفته شود نه روابط.

8- بايد پيمانها و قولها و قراردادها محترم و مورد عمل باشد، چنين جامعه اى مى تواند رشد كند و افراد آن به سعادت رسند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 345

[سوره الأنعام (6): آيات 154 تا 158]

اشاره

ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ

يُؤْمِنُونَ (154) وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (155) أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلى طائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِينَ (156) أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لَكُنَّا أَهْدى مِنْهُمْ فَقَدْ جاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يَصْدِفُونَ (157) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (158)

154- سپس به موسى آن كتاب را داديم به جهت تمام شدن نعمت دين بر كسى كه نيكو كرده بود و براى بيان هر چيزى كه (نياز داشتند) و به علت هدايت و رحمت، تا به ملاقات رحمت و عذاب (معاد) خدايشان ايمان بياورند.

155- و اين كتابى است پر بركت كه نازل كرده ايم از آن پيروى كنيد و از مخالفت به پرهيزيد تا مشمول رحمت شويد.

156- تا نگوئيد كه كتاب آسمانى فقط به دو طائفه پيش از ما نازل شده و ما از خواندن (و دانستن) آنها بى خبر بوده ايم.

157- يا بگوئيد: اگر بر ما كتاب آسمانى نازل مى شد از آنها هدايت يافته تر مى شديم، اينك حجتى از خدايتان و هدايت و رحمتى به شما آمده است، پس كيست ظالمتر تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 346

از آنكه آيات خدا را تكذيب كند و از آنها رو گردان شود، به زودى كسانى را كه از آيات ما روگردان مى شوند عذاب سختى را سزا

مى دهيم به علت آنكه از آيات ما روى مى گردانند.

158- منتظر نيستند مگر به آنكه ملائكه سوى آنها آيند يا (فرمان) پروردگارت بيايد، يا بعضى از آيات پروردگار تو بيايد، روزى بعضى از علائم پروردگارت بيايد به كسى ايمانش نفع نمى دهد كه از پيش ايمان نياورده و يا (در مدت) ايمانش كار خوبى نكرده است، بگو منتظر باشيد كه ما نيز منتظريم.

كلمه ها

تماما: تمام: به آخر رسيدن.

لقاء: ملاقات و روبرو شدن. لقاء رب ملاقات رحمت يا عذاب خداست بقره/ 46.

مبارك: پر فائده. بركت: فائده ثابت، نمو، زيادت و مانند آن.

دراستهم: دراست (بكسر اول): درس خواندن. درس: پيوسته خواندن، يك بار خواندن درس نيست.

صدف: صدف: اعراض شديد. چنان كه راغب گفته است «يصدفون» اعراض مى كنند.

شرحها

به دنبال بيان احكام مذكوره در آيات 151 و 152 در اين آيات فرموده:

پس از بيان اجمالى اين احكام در شريعتهاى گذشته، تفصيل آنها را براى موسى در تورات بيان كرديم تا بر نيكوكاران بنى اسرائيل شريعت تمام شود و سپس قرآن پر فائده را نازل نموديم و مطالب را تفصيل داديم تا قوم تو نگويند: كتاب فقط بر يهود و نصارى نازل شد و ما بى خبر مانديم و نگويند كه اگر به ما كتاب تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 347

نازل مى شد از يهود و نصارى راه يافته تر بوديم، اينك قرآن آمده، هر كه از آن اعراض كند عذاب سختى به دنبال دارد، آن گاه تهديد مى كند كه بعد از گذشتن فرصت و عوض شدن شرائط، ايمان آوردن فائده اى نخواهد داشت.

154- ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً.

مراد از الَّذِي أَحْسَنَ جنس است نه يك فرد يعنى همه نيكوكاران بنى اسرائيل «تماما» و سه وصف ديگر علّت است براى آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ يعنى: ابتدا احكام دين را بطور اجمال و به مقتضاى مصلحت براى پيامبران گذشته بيان كرديم سپس به موسى كتاب داديم براى تمام شدن نعمت دين بر نيكوكاران و براى بيان كردن هر چيزى كه امت موسى به آن نياز داشت و

براى هدايت و رحمت «1».

لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ.

معلوم مى شود كه از جمله تفصيلات، مطالب معاد بوده است و تورات در صورتى مفيد واقع مى شد كه بقيامت معتقد مى شدند.

155- وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

اين قرآن كتاب پر فائده اى است كه بعد از تورات نازل كرده ايم از آن پيروى كنيد تا مشمول رحمت گرديد «و اتقوا» يعنى بپرهيزيد از مخالفت آن.

156- أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلى طائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِينَ.

جمله أَنْ تَقُولُوا تقديرش «كراهة ان تقولوا، يا، لئلا تقولوا» مى باشد لفظ «ان» در «ان كنا» مخفف از ثقيله است مراد از طائفتين يهود و نصارى است.

__________________________________________________

(1) با استفاده از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 348

يعنى: اى اهل مكه، ما قرآن را نازل كرديم تا نگوئيد: كتاب بر يهود و نصارى نازل شد و حقا كه ما از خواندن آنها بى خبر بوديم و تقصيرى نداريم.

157- أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لَكُنَّا أَهْدى مِنْهُمْ فَقَدْ جاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ.

قطع عذر دوم آنهاست فَقَدْ جاءَكُمْ تفريع أَنْ تَقُولُوا، أَوْ تَقُولُوا است يعنى: پس دليل روشن و رحمت و هدايت از خدايتان آمده است ديگر عذرى نداريد.

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يَصْدِفُونَ مجازات كسانى است كه آيات خدا را تكذيب و از آنها اعراض مى كنند. سُوءَ الْعَذابِ اضافه صفت بر موصوف است. اين آيه راجع به آن صورتى است كه تورات و انجيل را بدانند ولى بگويند كه بر ما نازل نشده است و اللَّه اعلم.

158- هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ

الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً.

اشاره است به عذاب موعود در آيه سابق، در اين آيه آمدن ملائكه و آمدن خدا به طور تهديد ياد شده ولى آمدن بعضى از آيات رب بطور خبر و وعده حتمى است، اما آمدن ملائكه عبارت است از آمدن با عذاب مثل: ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ حجر/ 8، ظهورش در استيصال همه كفار است، اما آمدن خدا شايد آمدن عذاب بدون ملائكه باشد مثل: قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ نحل/ 26 ظاهرا آمدن رب همان آمدن عذاب اوست نظير: ير أحسن الحديث، ج 3، ص: 349

لْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ ...

نحل/ 33 ظهور هر دو آيه نظير آيه سابق در هلاكت عمومى است. الميزان اختيار مى كند كه مراد از آمدن رب آمدن قيامت و لقاء اللَّه كه غيب بر مشهود مبدل مى شود، به- هر حال در آمدن رب، ملائكه شركت و دخالت ندارند زيرا با «او» حرف ترديد ذكر شده است.

اما آمدن بعضى از آيات رب كه وعده حتمى است توأم با دو چيز است يكى اينكه ايمان آوردن در آن حال بى فائده است دوم آنكه كسى كه ايمان آورده ولى كار نيكى انجام نداده و غرق در گناهان بوده براى او نيز نجاتى نيست. ظاهرا مراد از آن آمدن مرگ است خواه به صورت وقوع حادثه اى باشد مثل: حَتَّى

إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ ... آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ ... يونس/ 90 و مثل: فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ ... غافر/ 84- 85 و خواه به صورت آمدن مرگ به طور طبيعى باشد نظير: وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ ... نساء/ 18.

جمله قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ حاكى از قطعيت آمدن بعضى از آيات است، در روايات شيعه و اهل سنت بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ تفسير شده است به طلوع آفتاب از مغرب، خروج دابة در آيه 82 سوره نمل و مسئله «دخان» در سوره دخان.

ناگفته نماند: طلوع خورشيد از مغرب كه از علائم آخر الزمان است ظاهرا از باب تطبيق است اما جريان خروج دابه و دخان اگر راجع به زمان رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله باشد مى شود مصداق آمدن بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ باشد و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 350

[سوره الأنعام (6): آيات 159 تا 165]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْ ءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ (159) مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاَّ مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (160) قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (161) قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (162) لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا

أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ (163)

قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (164) وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (165)

159- كسانى كه دين خود را به اختلاف كشانده و گروه ها شده اند تو اصلا از آنها نيستى، كار آنها مربوط به خداست آن گاه از آنچه مى كرده اند خبرشان مى دهد.

160- هر كه كار نيكى انجام دهد براى اوست (پاداشى) ده برابر آن و هر كه كار بدى انجام دهد، جز برابر آن مجازات نمى شود و آنها مظلوم نمى شوند.

161- بگو: پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده، كه آن دين مستقيم، همان دين ابراهيم موحد است و او از مشركان نبود. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 351

162- بگو: نماز و عبادت و زندگى و مرگ من خاص خداست كه پروردگار جهانيان است.

163- او شريكى ندارد و من به اين كار مأمور شده ام و من اولين مسلمانم.

164- بگو: آيا جز اللَّه پروردگارى بجويم حال آنكه او پروردگار همه چيز است، هيچكس كارى نمى كند مگر به عهده خودش و هيچ نفسى گناه ديگرى را متحمل نمى شود آن گاه بازگشت شما به سوى خدايتان است و شما را از آنچه در آن اختلاف مى كرديد خبر مى دهد.

165- او كسى است كه شما را جانشينان اين زمين كرده و بعضى را بر بعضى ديگر مرتبه هايى برترى داده تا شما را در آنچه داده است بيازمايد، حقا كه پروردگار تو سريع مجازات و

آمرزنده و مهربان است.

كلمه ها

فرقوا: تفريق: پراكنده كردن. مراد از آن در اينجا اختلاف كردن است.

شيعا: (بر وزن عنب) فرقه ها. مفرد آن شيعه است. شياع: پيروى كردن. فرقه و گروه را از آن شيعه گويند كه از يك شخص يا مكتب پيروى مى كنند.

قيما: قيم (بر وزن عنب): مستقيم. بعضى ثابت و قائم به مصالح مردم گفته اند مثل: ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ آن را به فتح قاف و تشديد ياء نيز خوانده اند، به نظر بعضى آن مخفف قيام است.

ملة: دين و شريعت. اصل آن از «امللت الكتاب» است، دين را از آن ملة گويند كه از جانب خدا املاء شده است.

نسكى: نسك (بر وزن شتر) عبادت. به معنى ذبيحه نيز آيد كه قربانى در راه خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 352

محياى: محيا: زنده بودن «محياى»: زندگى من. «ممات» مرگ.

ابغى: بغى: طلب كردن. «ابغى» طلب مى كنم.

وازرة: وزر (بر وزن شبر): ثقل و سنگينى و نيز ثقيل و سنگين (بار).

اسم و مصدر هر دو آمده است، اغلب در گناه به كار رفته كه بار سنگينى به گردن گناهكار است وازرة: بردارنده بار و گناه و آن صفت نفس است «نفس وازرة» «لا تزر»: برنمى دارد و متحمل نمى شود.

خلائف: جانشينها. مفرد آن خليفه است. خلفاء نيز مثل خلائف است، به قولى خلفاء جمع خليف مى باشد.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: پيغمبر از آنهايى نيست كه در دين از روى عناد اختلاف به وجود آورده اند، بلكه او در همان دين توحيد است كه ابراهيم آورده بود، هر كه در دين توحيد باشد و اعمال صالح انجام بدهد در مقابل هر يك عمل نيك ده برابر پاداش خواهد داشت ولى سزاى يك گناه همان يكى است. آن

گاه در آيه قُلْ إِنَّنِي هَدانِي ... تا سر آيه بعدى، سوره مباركه انعام كه با توحيد و نفى شرك شروع شده خلاصه مى شود كه انسان موحد بايد همه چيز حتى مرگ و زندگى اش براى خدا باشد و چيزى و كسى در آنها شريك نباشد، در دو آيه اخير ذكر شده: «ربّى» جز خدا نمى تواند باشد زيرا رب هر چيز اوست و پاداش و كيفر آخرت نيز در دست اوست و نيز اوست كه انسانها را در زمين خليفه كرده و بعضى را بر بعضى مزيت داده است.

159- إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْ ءٍ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 353

در بسيارى از آيات آنهايى كه در دين اختلاف پديد كرده و گروه ها شده اند، توبيخ و محكوم گرديده اند مثل: وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ روم/ 32 كه درباره اختلاف مشركان است و مثل: وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ بينه/ 4 كه درباره اختلاف اهل كتاب است.

گويى اشكال مى شود يا به نظر خود پيغمبر مى آيد كه آمدن اسلام نيز اختلافى بر اختلافها افزود؟ در جواب به پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله مى گويد تو از آنها نيستى آنها كسانى هستند كه با افزودن شرك بر اديان يا با اختلاف از روى حسد و جاه- طلبى در دين موسى و عيسى شعبه ها به وجود آوردند ولى تو دين ابراهيم دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ آوردى كه رافع اختلاف و توحيد خالص است، حساب اختلاف- كنندگان با خداست.

إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ.

لفظ

«ينبئهم» نشان مى دهد كه اعمالشان در صورت بخصوصى مجسم خواهد شد و آن را نتوانند شناخت و خدا خبرشان خواهد داد.

160- مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ.

اين آيه يك مطلب مستقل و تفضّلى است از خدا و آن اينكه: خدا نسبت به معيارى كه در نزد اوست به يك عمل نيك، ده برابر پاداش مى دهد و روى عدالت به يك عمل بد مطابق آن سزا مى دهد، جمله وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ نشان مى دهد كه نه از ده برابر كسر مى شود و نه بر يك سزا افزوده مى گردد، ولى افزوده شدن بر ده برابر امكان دارد مانند: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ ... بقره/ 261. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 354

آيه: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها نمل/ 89، قصص/ 84 مخالف با اين آيه نيست بلكه آيه ما نحن فيه مى تواند تفسير آن باشد.

الميزان در ارتباط اين آيه با آيات سابق مى گويد: از آيات گذشته معلوم شد كه اتفاق در دين و اختلاف در آن دو خصلت است: خوب و بد. پاداش خوب آن و سزاى بد اين است. رواياتى در اين زمينه از لحاظ مصاديق در كتب تفسير و روايات نقل شده است كه مى شود در آنها مطالعه كرد.

161- قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

سوره انعام با اين آيه شروع مى شود: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ، اين نشان مى دهد كه سوره مباركه

در زمينه توحيد و نفى شرك نازل شده است اين آيه و دو آيه بعدى خلاصه مطالب سوره را بيان مى كند و برگشت به اول است. به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله دستور مى رسد بگو: خدايم مرا به راه راست كه دين مستقيم ابراهيم است هدايت كرده، ابراهيمى كه موحد بود و از مشركان نبود.

162- قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

نسك مطلق عبادت است، آمدن صلوة ظاهرا براى اهميت آن است يعنى:

نماز و مطلق عبادتم را و زندگى ام و شئونات آن را و مرگم را در هر وضعى كه باشد خالص خدا كرده ام و كسى و چيزى را در آن شريك نمى گردانم، توحيد خالص و صاف همين است.

163- لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ.

يعنى اين چنين مأمور شده ام، لفظ أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ در اين آيه و آيه:

وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ زمر/ 12 فقط درباره رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 355

آمده و درباره پيامبران ديگر آمده: إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ يونس/ 82 لذا اين احتمال تقويت مى شود كه مراد از «اول» افضليت است و مقام آن حضرت از همه مسلمين و انبيا برتر مى باشد در صافى از تفسير عياشى نقل شده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله ابراهيم عليه السّلام را ياد كرد و فرمود:

«دينه دينى و دينى دينه و سنته سنتى و سنتى سنته و فضلى فضله و انا افضل منه»

احتمال ديگر آنست كه اول مسلمين از امت خود باشد.

164- قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا

وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ.

در اين آيه و آيه بعدى براى نفى اخذ خدايى جز خدا، سنه تعبير ذكر شده است اول چون پروردگار همه چيز خداست ديگر خدايى جز خدا جستن، غلط و عارى از حقيقت است. دوم: هر كس هر عملى كه مى كند متحمل عمل خويش است و هيچ كس بار ديگرى را حمل نمى كند و عهده دار عمل ديگران نيست و آن گاه پاداش و كيفر در دست خداست، پس طلب خدايى غير از خدا معنايى ندارد.

سوم: خدا شما را جانشينان زمين كرده و به اين زمين آورده و امتياز داده تا در اعمال، امتحانتان كند ديگر خدايى جز خدا نتواند بود.

165- وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ.

مراد از خلائف ممكن است جانشينان خدا باشد چنان كه در إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً بقره/ 30 گذشت. و شايد جانشين شدن انسانها بعضى از بعضى است، مراد از درجات به نظر مى آيد امتيازها و استعدادهاى طبيعى و امتيازهاى مادى و ظاهرى است از لحاظ زندگى مثل وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 356

لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا

زخرف/ 32، از اين معلوم مى شود كه اگر اين اختلاف نبود زندگى ميسر و اداره نمى شد.

لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ يعنى دادن امتياز براى آن است كه معلوم شود كدام شخص در ميدان عمل پيشى گرفته و رو به تكامل قدم برمى دارد، آن وقت كيفر و آمرزش در مقابل

اعمال در دست خداست، روز سه شنبه 27 جمادى الثانى 1400 مطابق 23/ 2/ 1359 نوشتن تفسير سوره انعام به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 357

سوره اعراف

اشاره

در مكه نازل شده و دويست و شش آيه است

نظرى به كليات سوره

1- اعراف سى نهمين سوره است كه بعد از سوره «ص» در مكه نازل گرديد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفتم است. درست معلوم نيست در چه سالى از بعثت نازل گشته ولى يقينا تاريخ نزول آن بعد از سال سوم بعثت و بعد از نزول فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 بوده است و در آن موقع، حضرت رسول دعوت خويش را آشكار كرده بود.

2- عدد آيات آن در شمارش قارئان حجاز و كوفه دويست و شش و در شمارش ديگران دويست و پنج است، قول اول به وسيله عاصم و ابو عبد الرحمن سلمى به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد. در تفسير خازن آمده كه اين سوره داراى سه هزار و سيصد و بيست پنج كلمه و چهارده هزار و ده حرف است.

3- تسميه آن به «اعراف» به مناسبت آيات 46- 48 آنست كه جريان اصحاب اعراف در آنها نقل شده و تنها سوره اى است كه از ماجراى اعراف پرده برمى دارد، على هذا اين تسميه از باب «تسمية الكل باسم الجزء» است.

4- سوره مباركه كه بى شك مكى است، طبرسى رحمه اللَّه از قتاده و ضحاك نقل كرده كه گفته اند: آيات وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ ...

__________________________________________________

(1) درباره ترتيب نزول سوره ها در مقدمه تفسير توضيح داده ايم اين سخن گرچه يقينى نيست ولى مفيد مى باشد. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 358

163- 166 در مدينه نازل شده آن قولى است بدون دليل، سياق آيات شاهد صدق نزول همه آن در مكه مى باشد.

5- صدوق عليه الرحمة در ثواب

الاعمال از ابى بصير از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده:

«قال من قرء سورة الاعراف فى كلّ شهر كان يوم القيامه من الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون فان قرأها فى كل جمعه كان ممن لا يحاسب يوم القيامة اما ان فيها محكما فلا تدعوا قراءتها فانها تشهد يوم القيامة لكل من قرأها» «1»

طبرسى رحمه اللَّه آن را از عياشى نقل كرده است.

6- در اينكه همه سوره به يكباره نازل شده و يا به تدريج، دليلى در دست نيست احتمال قوى آن است كه به يك بار نازل شده باشد و اللَّه العالم.

7- در علت نزول سوره چيزى نقل نشده است به نظر مى آيد: علت نزول آن نياز فطرى انسانها بوده است، رحمت و حكمت بى منتهاى خدا ايجاب كرده تا حقائقى بزرگتر و وسيعتر از كهكشانهاى عالم در قالب الفاظ ريخته شده و بر- عقول و اذهان بيدار عرضه شود و گرنه فهم بشر كوتاهتر از آن است كه بيان چنين حقائقى را از رسول گرامى بخواهد و در جواب، چنين سوره اى نازل شود.

8- عظمت و وسعت مطالب سوره مباركه، ما فوق تصور و در حد «يدرك و لا يوصف» است، از قبيل توزين اعمال، مسئوليت متقابل پيامبران و مردم در مقابل خدا، تسلط شيطان بر انسان از بدو خلقت، اعراف و اهل آن، دعوت مردان

__________________________________________________

(1) هر كس سوره اعراف را در هر ماه بخواند در روز قيامت از كسانى خواهد بود كه بر آنها خوفى نيست و غمگين نمى شوند و چنانچه در هر جمعه قرائت كند از كسانى خواهد بود كه در روز قيامت در مقام حساب حاضر نمى شود آگاه باشيد در

آن سوره آيات محكمى وجود دارد پس قرائت آن را ترك نكنيد زيرا آن در روز قيامت به نفع قرائت كننده آن شهادت مى دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 359

توحيد از جمله: نوح، هود، صالح، لوط، شعيب، موسى، محمّد صلى اللَّه و عليه و اله و موضعگيرى جباران روزگار در مقابل آنها، داورى خدا و تار و مار شدن جباران، سير تاريخى موسى و بنى اسرائيل و فرعون، هلاك فرعون و پيروزى حق بر باطل، پيشامدهايى كه بنى اسرائيل در اثر نافرمانى با آنها مواجه شدند، راه فطرت در زمينه خدا شناسى، مسئله معاد و روئيدن انسانها از زمين مانند گياهان، خلقت آسمانها و زمين در شش دوران و امثال اين گونه مطالب.

9- سخن پيامبران عليهم السّلام در اين سوره با يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ شروع مى شود، اين سخن روشن مى كند كه مشركان به وجود خدا معتقد بوده اند، محل نزاع در رابطه با شرك و عبادت غير خدا بوده است با جزئى ترين توجه معلوم مى شود كه اين مطالب از طرف خالق جهان به قلب پاك اشرف كائنات نازل گرديده است و گرنه محال بود كه محيط شرك آميز و پر از جهل مكه چنين انسانى بپروراند و چنين سخنانى از او طلوع كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 360

سورة الاعراف مكّيّة و اياتها 206 نزلت بعد سورة ص

[سوره الأعراف (7): آيات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

المص (1) كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ (2) اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ (3) وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً

أَوْ هُمْ قائِلُونَ (4)

فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلاَّ أَنْ قالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (5) فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ (6) فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ (7) وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (8) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ (9)

«به نام اللَّه رحمن و رحيم»

1- المص «1».

2- اين كتابى است كه به تو نازل شده، سينه ات از آن تنگ نباشد (نازل شده) تا مردم را با آن انذار كنى و مؤمنان را يادآورى است.

3- اطاعت كنيد از آنچه از پروردگارتان به شما نازل شده و جز او سرپرستان نگيريد، بسيار كم متذكر مى شويد.

__________________________________________________

(1) المص در قرائت كوفى به تنهايى يك آيه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 361

4- چه بسا قريه اى كه آن را هلاك كرديم، عذاب ما وقت شب يا وسط روز كه در خواب بودند به آن قريه آمد.

5- آن گاه كه عذاب ما آمد فريادشان جز آن نبود كه گفتند: حقا كه ما ظالمان بوديم.

6- حتما و به طور يقين سؤال خواهيم كرد از كسانى كه به سوى آنها پيامبران فرستاده شده اند و حتما سؤال خواهيم كرد از پيامبرانى.

7- (قضايا را) با علمى كه داريم بر آنها حكايت خواهيم كرد و ما از آنها غائب و كنار هستيم.

8- وزن عمل در آن روز حق بودن است، هر كه اعمالش سنگين (حق) باشد آنها رستگارانند.

9- و هر كه اعمالش سبك باشد، آنها كسانى هستند كه خود را در اثر ظلمى كه به آيات ما مى كردند به ضرر انداخته اند.

كلمه ها

المص: در نكته ها درباره آن و سائر حروف مقطعه سخن

خواهيم گفت.

حرج: (بر وزن شرف) تنگى. اصل آن به معنى جمع شدن شى ء است و از آن تنگى، به نظر آمده لذا به گناه و تنگى حرج گفته اند.

ذكرى: تذكر و يادآورى.

اولياء: سرپرستان. مفرد آن ولى است.

تذكرون: اصل آن «تتذكرون» است.

بأسنا: بأس: سختى. مراد از آن در اينجا عذاب است.

بياتا: بيات و تبييت: قصد كردن دشمن در شب. مراد از آن آمدن عذاب در شب است مثل: إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتاً أَوْ نَهاراً يونس/ 50.

كم: (بر وزن جم) اسمى است كه بر كثرت دلالت دارد (اى بسا).

قائلون: قيل (به فتح قاف) و قيلوله: خوابيدن در وسط روز. قائله به معنى وسط روز است. «قائلون»: خواب رفتگان و استراحت- تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 362

كنندگان در وسط روز.

فلنسئلن: مراد از سؤال گاهى استخبار و گاهى مورد مؤاخذه و مسئول قرار دادن است. مراد از آن، در آيه، معناى دوم است.

نقصن: قصص (بر وزن شرف) سرگذشت و نقل آن. مراد خبر دادن است.

وزن: سنجيدن. و سنگينى (اقرب الموارد).

الحق: حق در اصل به معنى مطابقت و واقع شدن شى ء در موقع خود است، مقابل باطل. حق را ثابت و حتم معنى كردن نيز درست است.

موازين: ميزان: آلت وزن (ترازو) جمع آن موازين است، به قولى:

مى شود جمع موزون باشد، در اين صورت موازين به معنى وزن شده هاست.

خسروا: خسر: (بضم خاء) كم شدن و كم كردن «خسروا»: به ضرر انداختند.

شرحها

در اين آيات كه سر خط سوره اند اين مطالب بيان شده: پيامبر نبايد از مسئوليت احساس سنگينى كند، زندگى صحيح و مطابق خلقت جهان، آن است كه طبق دستور خالق تنظيم شود و گرنه سقوط و شكست حتمى است، هلاكت اقوام

گذشته دليل روشن اين سقوط است. پيغمبران در ارشاد امتها و در زمينه قبول ارشاد مسئولند، خدا روز قيامت اعمال انسانها را با سنجش دقيق مى سنجد، رستگارى و عذاب روى همان سنجش تعيين مى شود.

2- كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 363

لفظ كتاب تقديرش «هذا كتاب» است مثل: وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ انعام/ 92، جمله فَلا يَكُنْ ... نشان مى دهد كه رسول خدا از مسئوليت احساس سنگينى مى كرد و يا ممكن بود بكند، و علت انزال همان انذار جهانيان است.

تخصيص يادآورى به مؤمنان حاكى است كه قرآن نسبت به عموم جنبه انذار دارد ولى نسبت به مؤمنان كه قلوبشان يا توحيد نورانى شده است موعظه و پند مى باشد مثل: هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ آل عمران/ 138 يعنى قرآن براى عموم بيان و هدايت و براى پرهيزكاران پند است.

3- اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ.

در آيه سابق روشن شد كه قرآن براى انذار است در اين آيه به مردم خطاب شده كه از آن پيروى كنيد، يعنى لازم است تحت ولايت و سرپرستى خدا درآئيد و گرنه سرپرستان طاغوتى گمراهتان خواهند كرد لفظ «ما» تأكيد «قليلا» مى باشد يعنى به اين حقيقت، بسيار كم، متوجه مى شويد.

4- وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ يعنى آنها جز خدا را سرپرستان گرفتند، نتيجه اش آن شد كه عذاب ما آنها را وقت شب يا در اثناء روز كه در خواب و استراحت بودند، گرفت، عاقبت خروج از فرمان حق و

نظام جهان، سقوط و هلاكت است، خواه در اثر عوامل طبيعى باشد يا به دست مستضعفين. منظور آن است كه در كمال بى خبرى گرفتار شدند (نعوذ باللّه).

5- فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ قالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ.

معلوم مى شود كه پس از نزول عذاب، اخطار پيامبران را ياد آورده و به گناه و تقصير خود اعتراف كرده اند يعنى خدا به ما ظلم نكرد ما خود ظالم بوديم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 364

6- فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ.

از آيات گذشته معلوم شد كه مردم موظفند در ولايت و فرمان خدا باشند و از ولايت طاغوتها كنار باشند در اين آيه نتيجه مى گيرد: پس بنا بر اين هم پيامبران مسئولند كه اين تكليف را برسانند و هم مردم مسئولند كه به آن عمل كنند» ولى پيامبران از عهده اين مسئوليت برآمده اند عقوبت و محكوميت تنها از آن ساير انسانها خواهد بود كه از پيغمبران اطاعت نكرده اند.

7- فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ.

منظور از «عليهم» ظاهرا پيغمبران و مردم هستند، نكره آمدن «علم» اشاره به كمال و احاطه آن است: از آيه قبلى به نظر مى آيد كه ممكن است مسئولين به دروغ جواب بدهند؟ در پاسخ آمده كه ما از آنها غائب نبوده ايم و روى علم كامل خود اعمال آنها را به آنها بازگو خواهيم كرد «فلنقصن» در جاى فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا است كه در بسيارى از آيات آمده است.

8- وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ.

در رابطه با مسئول بودن انبياء و مردم، در اين آيه فرموده: سنگينى و ثقل اعمال در آن روز، حق بوده و مطابق دستور خدا مى باشد، يعنى در آن صورت

قابل پاداش خواهند بود. در اينجا چند مطلب است:

اول: آنكه «وزن» اسم است به معنى ثقل و سنگينى و «الحق» خبر آن است الف و لام آن براى عهد است يعنى: حقى كه خدا تعيين فرموده است، بنا- بر اين، عملى كه مطابق دستور است سنگين و با وزن است، عملى كه مطابق دستور خدا نيست بى وزن و پوچ و باطل است، مثل فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً كهف/ 105.

دوم: به قول ديگر: وزن به معنى توزين و «الحق» وصف آن و «يومئذ» تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 365

خبر آن است، يعنى توزين حقيقى اعمال در روز قيامت خواهد بود، چنان كه در كشاف گفته و در جوامع الجامع نيز آمده است، نگارنده وجه اول را اختيار مى كنم.

فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ تفريع بر مطلب فوق است، موازين اگر جمع موزون باشد مراد از آن اعمال است كه سنگينى و وزن دارند، زيرا مطابقند با دستور خدا، و اگر ميزانها باشد باز به اعتبار اعمال است، رابطه آن با وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ در نكته ها خواهد آمد.

ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ راجع به اعمال نيك است چون نتيجه آنها فلاح و بهشت است، زيرا اعمال بد مطابق دستور خدا نيستند و وزن ندارند، على هذا در اينجا خبرى از اعمال بد نيست، دقت شود، مشروح وزن اعمال در نكته ها خواهد آمد.

9- وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ.

تفريع ديگرى است بر وزن اعمال، خفت عمل به علت مطابق دستور خدا نبودن است، مانند كارهاى خوب و مفيد كفار كه اصلا وزن ندارند، زيرا در اثر نبودن ايمان و نيّت

خالص اعمالشان حبط و پوچ است أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً كهف/ 105.

و مانند كارهاى نيك مؤمنان كه در اثر ريا و منت نهادن و عدم مراعات جهات شرعى پوچ و حبط شده اند: لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ بقره/ 264.

پس بايد بدانيم كه «خفت، ثقلت» در رابطه با اعمال نيك است و در اينجا از اعمال بد خبرى نيست، چون آنها فقط شقاوت آورند و نيز مؤمنان گناهكار از گروه ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ هستند زيرا كه اقلا مقدارى از اعمال آنها مطابق حق تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 366

و داراى وزن است، على هذا خَفَّتْ مَوازِينُهُ مخصوص كفار مى باشد، زيرا آنها در اثر ظلم به آيات خدا خود را در خسران انداخته اند (دقت شود).

نكته ها

المص: درباره حروف مقطعه كه در اوائل سوره ها واقع شده، اقوال گوناگونى هست از ائمه معصومين عليهم السّلام روايت شده كه آنها از متشابهاتند فقط خدا از آنها آگاه است «1» به قولى آنها نام سوره هايى هستند كه در اوائل آنها آمده اند، در قول ديگر: آنها اشاره به صفات خدا هستند، مثلا «الم» اشاره است به «انا اللَّه اعلم».

به قولى: آنها نامهاى قرآنند، در قول ديگر آمده: آنها نامهاى خدايند كه مورد قسم واقع شده اند، در مجمع البيان در اين زمينه ده قول نقل شده و در قول دهم آمده: مراد از آنها اين است كه: اى مردم قرآن از همين حروف تركيب شده كه شما پيوسته آنها را به كار مى بريد، اگر مى گوئيد قرآن از جانب خدا نيست، شما هم با اين حروف نظير آن

را بسازيد.

تازه ترين مطلب در اين باره نظريه دكتر رشاد مصرى است كه در ذيل نقل مى شود «2» ناگفته نماند سخن ايشان را فقط در حد يك احتمال قبول داريم نه اينكه مراد خدا همين است لا غير.

خلاصه نظر ايشان آن است كه: ميان اين حروف و حروف همه سوره هاى قرآن رابطه اى هست مثلا حرف «ن» را در نظر مى گيريم و آن را با سائر حروف سوره بقره مقايسه مى كنيم و به اين نتيجه مى رسيم كه نسبت اين حرف به سائر

__________________________________________________

(1) جوامع الجامع.

(2) ما آن را از مجله مكتب اسلام شماره چهارم سال 14 نقل مى كنيم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 367

حروف آن يك درصد است، آن گاه همين حساب را با سوره آل عمران، نساء، مائده و ... تا 114 سوره انجام مى دهيم و نتيجه مى گيريم كه اين نسبت در سوره ن وَ الْقَلَمِ كه اين حرف در اول آن واقع شده از همه بيشتر است، آن وقت اين حساب را با حرف «ص» و حرف «ق» و دو حرف «حم» و سه حرف «الم» تكرار مى كنيم و مى بينيم كه درصد اين حروف در آن سوره ها از سوره هاى ديگر بيشتر است، فكر نكنيد كه اين عمل، كار آسانى است دكتر رشاد سالها به وسيله مغز الكترونى روى حروف قرآن كار كرده تا اين نسبتها را به دست آورده و اگر مغز الكترونيكى نبود اين كار نزديك به محال بود.

از مجموع سوره هاى 114 گانه قرآن فقط در 29 سوره حروف مقطعه آمده است و آنها درست نصف حروف 28 گانه الفباى عربى را تشكيل مى دهند بدين ترتيب: ا، ح، ر، س، ص، ط، ع، ق، ك، ل،

م، ن، ه، ى.

دكتر رشاد خليفه پس از سالها تحقيق به فكرش رسيد كه شايد ميان اين حروف و حروف هر سوره كه آنها در آغازش قرار گرفته اند رابطه اى وجود دارد آن وقت سالها به وسيله مغز الكترونى روى حروف قرآن محاسبه كرده و ديده مثلا نسبت حرف «ق» به سائر حروف سوره قيامت (907/ 3) درصد است و نسبت آن به سائر حروف سوره و الشّمس (906/ 3) است تفاوت اين دو سوره چنان كه ملاحظه مى شود فقط يك هزارم درصد است، آن وقت نسبت حرف «ق» را با حروف هر يك از سوره هاى 114 گانه استخراج كرده در آخر متوجه شده كه نسبت اين حرف (ق) به سائر حروف سوره ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ كه اين حرف در آغاز آن واقع شده از نسبت آن به تمام حروف سوره هاى 114 گانه بيشتر است.

همچنين حرف «ن» كه در آغاز ن وَ الْقَلَمِ آمده نسبتش به سائر حروف اين سوره از نسبت آن به حروف هر يك از سوره هاى 114 گانه بيشتر است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 368

هكذا چهار حرف «المص» كه در آغاز سوره اعراف آمده است نسبت آنها به سائر حروف اين سوره، بيشتر از نسبت آنها به حروف سائر سوره هاى 114 گانه است.

دكتر رشاد مى گويد: ضمن محاسبه كه روى سوره «مريم» و «زمر» مى كردم ديدم نسبت «درصد» مجموع حروف (ك، ه، ى، ع، ص) در هر دو سوره مساوى است با اينكه بايد در سوره مريم بيشتر باشد كه لفظ «كهيعص» فقط در آغاز سوره مريم آمده است، اما همين كه نسبت گيرى را از رقم سوم اعشار بالا بردم روشن

شد كه نسبت مجموع اين حروف در سوره مريم يك ده هزارم (0001/ 0) بيش از سوره زمر است، اين تفاوتهاى جزئى راستى عجيب و حيرت آور است.

راستى حيرت آور است كه انسانى بتواند مراقب تعداد هر يك از حروف سخنان خود در طول 23 سال باشد و در عين حال آزادانه مطالب خود را بدون كمترين تكلّفى بيان كند، مسلما چنين كارى از عهده يك انسان بيرون است حتى محاسبه آن براى بزرگترين رياضى دانها به كمك مغزهاى الكترونى ممكن نيست. اينها همه نشان مى دهد كه نه تنها سوره ها و آيات قرآن بلكه حروف قرآن نيز روى حساب و نظام خاصى است كه فقط خداوند، قادر بر حفظ آن مى باشد.

نتيجه بحث: آيا شما حساب كلمات و حروفى را كه در يك روز با آن سخن مى گوئيد داريد؟ اگر فرضا چنين باشد تعداد كلمات و حروف يك سال خود را مى توانيد به خاطر بسپاريد؟ فرضا چنين باشد آيا هرگز امكان دارد نسبت اين حروف با يكديگر در روز و ماه و سال در عبارات شما مد نظرتان باشد مسلما چنين چيزى محال است. زيرا با وسائل عادى طى قرنها نيز نمى تواند اين محاسبات را انجام دهيد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 369

آيا اگر مشاهده كرديم انسانى در مدت 23 سال با آن همه گرفتارى سخنانى آورد كه نه تنها مضامين آنها حساب شده و از نظر لفظ و معنى و محتوا در عاليترين صورت ممكن بود بلكه از نظر نسبت رياضى و عددى حروف، چنان دقيق و حساب شده بود كه نسبت هر يك از حروف الفباء در هر يك از سخنان او يك نسبت دقيق رياضى

دارد، آيا نمى فهميم كلام او از علم بى پايان پروردگار سرچشمه گرفته است؟ انسانى را در نظر بگيريد كه امروز نيم ساعت سخن مى گويد و حرف «قاف» را به زبان مى آورد و مى گويد: مثلا درصد حرف «قاف» در اين سخن بيشتر است از درصد آن در همه سخنانى كه تا به حال گفته ام و بعد از اين خواهم گفت، اين حساب جز به اعجاز خدايى ممكن و عملى نيست، اين است اهميت اين حروف.

حروف مقطعه قرآن به قرار ذيل است: الم «شش بار». المص، الر (پنج بار»، المر، كهيعص، طه، طسم، طس، الم، الم، الم، الم، يس، ص، حم «شش بار»، حمعسق، ق، ن. اين حروف به ترتيب در اوائل سوره هاى: بقره، آل- عمران، اعراف، يونس، هود، يوسف، رعد، ابراهيم، حجر، مريم، طه، شعراء، نمل، قصص، عنكبوت، روم، لقمان، سجده، يس، ص، مؤمن، حم سجده شورى، زخرف، ق، و قلم واقع شده اند، اين حروف با حذف مكررات عبارتند از چهارده حرف كه در سابق شمرده شد.

وزن اعمال: لازم است درباره وزن اعمال و متعلّقات آن توضيح بيشترى بدهيم مسئله ثقل موازين در سه محل از قرآن كريم آمده است كه يكى قرينه دو تاى ديگر است مثلا از آيات: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ مؤمنون/ 102، فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 370

فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ ...

قارعه/ 6- 9، معلوم نمى شود كه مراد از ثقل و موازين چيست؟

همچنين از فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ ... در اين سوره، ولى جمله وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ بنا بر

آنچه اختيار كرديم كليد فهم همه اينهاست و دانستيم كه اولا سنگين و وزين بودن عمل مطابق واقع بودن آن است ثانيا موازين عبارتند از اعمال، آن هم اعمال نيك كه ثقل آنها موجب فلاح است.

ثالثا: خفت موازين راجع به اعمال نيك است كه مطابق حق و فرموده خدا نيستند.

سؤال: اگر گويند: آيه وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ انبياء/ 47 صريح است در اينكه روز قيامت ترازوهاى عدالت نصب خواهد شد، در اين صورت اعمال با آنها توزين خواهد گرديد؟

گوئيم: اين سنجش با آنچه اختيار كرديم منافات ندارد، پس از آنكه ثقيل بودن روشن شد اندازه آن با ترازوها معلوم مى شود، يعنى اعمال حق را وزن و اندازه گيرى مى كنند.

در بحار از معانى الاخبار نقل شده كه: امام صادق عليه السّلام فرموده مراد از موازين قسط، انبياء و اوصياء مى باشند

«هم الانبياء و الاوصياء»

«1» و در زيارت على عليه السّلام آمده:

«السلام على ... ميزان الاعمال»

على هذا مقياس و ميزان سنجش انبياء و اوصياء هستند، سنجش اعمال معين مى كند كه اعمال مؤمنان نسبت به اعمال انبياء تا چه حد است، مؤيد اين سخن جمع آمدن «موازين» است يعنى هر عملى ميزانى دارد.

اگر گويند: بنا بر آنچه شما اختيار كرديد ثقل اعمال اعتبارى است حال

__________________________________________________

(1) تفسير برهان ذيل آيه 47 از سوره انبياء.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 371

آنكه از آيات فهميده مى شود اعمال اعم از بد و خوب داراى وزن واقعى هستند و به عبارت ديگر اعمال جوهر هستند نه عرض! گوئيم: دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه اعمال اعم

از خوب و بد داراى وزن و ثقل واقعى مى باشند مثل: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ زلزله/ 7 و 8 وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ عنكبوت/ 13 كه درباره پيشوايان ستمگر است يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ ... لقمان/ 16 و مانند سائر آيات، ولى اين مطلب با آنچه اختيار كرديم منافاتى ندارد زيرا مثلا گناهان مسلمانان و كفار از لحاظ اينكه جوهر و انرژى هستند وزن و ثقل دارند و از لحاظ اينكه حق نيستند باطل و پوچ مى باشند و وزن ندارند، وزنى كه موجب سعادت باشد.

اعمال بد وزن و توزين ندارند: بنا بر آنچه گفته شد اعمال بد وزن ندارند زيرا حق نيستند و توزين ندارند زيرا مقايسه با اعمال انبياء اوصياء بعد از حق بودن است، در روضه كافى ص 75 از امام سجاد عليه السّلام نقل شده: بدانيد بندگان خدا، براى اهل شرك ميزانى بر پا نمى گردد و دفترها گشوده نمى شود، بلكه گروه گروه به سوى جهنم روند، نصب ميزانها و گشودن ديوانها فقط براى اهل اسلام است «1» به نظر مى آيد علت آن حق نبودن اعمال كفار است، گناهان مسلمانان نيز چنين است. على هذا بايد مراد از مِثْقالَ حَبَّةٍ در سوره انبياء اعمال نيك اهل اسلام باشد، نتيجه اينكه وزن و توزين فقط براى اعمال نيك مؤمنين است، وزن يعنى حق بودن، توزين يعنى مقايسه

__________________________________________________

(1)

«اعملوا عباد اللَّه ان اهل الشرك لا ينصب لهم الموازين و لا ينشر لهم الدواوين و انما يحشرون الى

جهنم زمرا و انما نصب الموازين و نشر الدواوين لاهل الاسلام».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 372

با انبياء و اوصياء.

بلى درباره عذاب، ميان گناه و عذاب حساب و تناسبى هست. درباره عذاب اهل جهنم آمده، ... جَزاءً وِفاقاً نبأ/ 24 و در اين سوره پس از شمردن نعمت اهل بهشت فرمود: جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً نبأ/ 36، بنا بر آنچه گفته شد:

منظور از حساب همان وزن و توزين است اما در عذاب فقط وفاق و برابرى گناه با عذاب است و بنا بر تجسم عمل كه تقريبا از حتميات قرآن است، عذاب، خود گناهان است در اين صورت معناى وفاق و برابرى كاملا واضح مى باشد. آيات وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ ... در گناهان مى شود راجع به كم و زياد بودن باشد تا تناسب با عذاب پيدا كند.

تحابط اعمال: مطلب ديگرى كه بايد در اينجا بررسى شود تحابط اعمال است. و آن اين است كه اعمال خوب و بد يكديگر را از بين ببرند و باطل كنند، به عبارت ديگر: عمل خوبى كه امروز انجام شده است گناه ديروزى را از بين ببرد و اگر فردا عمل بدى انجام گرفت عمل خوب امروزى را باطل نمايد، نتيجه آنكه انسان پيوسته يكى از حسنات يا سيئات را خواهد داشت زيرا هر عمل بعدى، عمل قبلى را از بين مى برد.

تحابط در آخرت آن است كه: حسنات و سيئات انسان با هم سنجيده شوند و يكديگر را حبط و تباه كنند، اگر اعمال نيك زياد شود اعمال بد از بين رفته و شخص اهل بهشت گردد و در صورت عكس، إعمال نيك از بين رفته و شخص اهل جهنم

گردد و اگر اعمال نيك و بد مساوى بودند نه اهل رحمت باشد و نه اهل عذاب.

مقابل اين مطلب آن است كه بگوئيم: انسان در مقابل حسناتش متنعّم و در مقابل سيّئاتش عذاب خواهد ديد مگر آنكه سيئاتش در اثر شفاعت يا رحمت تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 373

خدا بخشوده شود ولى سيئات و حسنات يكديگر را از بين نخواهند برد چنان كه فرموده: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ على هذا اگر سيّئات آمرزيده نشد شخص در مقابل آنها عذاب ديده سپس راهى بهشت مى شود.

خواجه نصير طوسى در «تجريد الاعتقاد» فرموده: احباط باطل است زيرا مستلزم ظلم است و نيز خدا فرمايد: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ... علامه حلى در شرح آن فرموده: جماعتى از معتزله به احباط و تكفير قائل شده اند، معنى احباط و تكفير آن است كه: ثواب متقدم انسان با گناهى كه بعدا كرده از بين مى رود و يا گناهان قبلى اش با ثواب بعدى ساقط مى گردد، ولى ارباب تحقيق اين قول را رد كرده اند، دليل بطلان اين سخن آن است: كسى كه گناهش بيش از ثوابش از بين برود مانند كسى خواهد بود كه عمل خوبى نكرده است و اگر حسناتش بيشتر باشد مانند كسى خواهد بود كه گناهى از او سر نزده است و نيز خداوند فرموده: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ....

مرحوم شيخ مفيد در اوائل المقالات تحت عنوان «القول فى تحابط الاعمال» فرموده: ميان معاصى و طاعات و ميان ثواب و عقاب تحابطى نيست، اين عقيده جماعتى از اماميه و مرجئه است ولى بنو نوبخت قائل به تحابط

هستند و در اين عقيده موافق معتزله مى باشند، مجلسى رحمه اللَّه در بحار ج 5 ص 332 فرموده:

مشهور ميان متكلّمين اماميه آن است كه: احباط و تكفير باطل است.

نگارنده گويد: آيه وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً توبه/ 102 نيز ظاهرا با قول به احباط و تكفير مخالف است.

على هذا خَفَّتْ مَوازِينُهُ مخصوص كفار است، مؤمنين گناهكار در رديف ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ هستند النهايه اگر قابل عفو و شفاعت نشوند مدتى عذاب خواهند ديد و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 374

[سوره الأعراف (7): آيات 10 تا 18]

اشاره

وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ (10) وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (11) قالَ ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (12) قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ (13) قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (14)

قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (15) قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (16) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ (17) قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ (18)

10- شما را در زمين تمكن داديم و در آن براى شما وسائل زندگى قرار داديم ولى بسيار كم سپاس مى داريد.

11- شما را بساختيم و سپس شكل داديم (پرداختيم) و آن گاه به ملائكه گفتيم: آدم را سجده كنيد، سجده كردند مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود.

12- گفت: چه چيز منعت كرد كه وقتى

فرمان دادم سجده نكردى؟ گفت: من از او بهترم مرا از آتش به خصوص آفريده اى و او را از گل بى اهميتى.

13- گفت از آن (منزلت) فرو شو كه در آن تكبر كردن حق تو نيست، بيرون شو كه تو از تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 375

ذليلان هستى.

14- گفت: مرا تا روزى كه مردم زنده مى شوند مهلت بده.

15- گفت: تو از مهلت داده شدگانى.

16- گفت: براى اينكه مرا گمراه كردى، در راه راستت براى (اضلال) آنها مى نشينم.

17- سپس حتما از جلو رويشان و از پشت سرشان و از راستشان و از چپشان مى آيم و بيشترشان را شكرگزار نخواهى يافت.

18- گفت از آن (منزلت) مذموم و مطرود بيرون شو، هر كس از آنها پيروى تو كند، جهنم را از شما به طور حتم پر خواهم كرد.

كلمه ها

مكناكم: تمكين: قدرت و امكان دادن. «مكناكم» امكان و قدرت داديم به شما.

معايش: وسائل زندگى. مفرد آن معيشت است، آن گاهى مصدر است.

به معنى زندگى مثل «معيشة ضنكا» و گاهى اسم است به معنى وسيله زندگى مثل خوراك و پوشاك.

صورناكم: صورت: شكل. جمع آن صور (بر وزن صرد) است. تصوير:

شكل دادن.

اسجدوا: سجود در اصل به معنى خضوع و اظهار فروتنى است و در شرع سجده معروف اسلامى است.

ابليس: ايلاس: يأس و نوميدى، ظاهرا شيطان را از آن ابليس گفته اند كه از رحمت خدا مقطوع و نوميد است (قاموس قرآن. بلس) 11 بار در قرآن آمده است.

طين:؟؟؟ به قول راغب آن خاك آميخته به آب است، گاهى خشكيده تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 376

آن را نيز طين گويند.

فاهبط: هبوط: پائين آمدن. گاهى به معنى دخول و وارد شدن به مكانى است مثل:

اهْبِطُوا مِصْراً بقره/ 61.

صاغرين: صغر (بر وزن شرف و عنب): كوچكى. صغار: ذلت و خوارى.

صاغر: ذليل. صاغرون: ذليلها.

انظرنى: انظار: مهلت دادن. «انظرنى» به من مهلت بده. «منظرين»:

مهلت داده شدگان.

اغويتنى: غى و غواية: رفتن به راه هلاكت و ضلالت. اغواء: بردن به راه هلاكت و ضلالت و گمراه و هلاك كردن «اغويتنى»: گمراه يا هلاك كردى مرا.

آتينهم: اتيان: آمدن «آتينهم» حتما مى آيم بر آنها.

ايمانهم: يمين در اينجا به معنى طرف راست است «عن ايمانهم» از طرف راست آنها.

شمائل: شمال در اينجا به معنى طرف چپ، جمع آن شمائل است.

مذموم: ذرم و زيم: عيب شديد. به قول راغب: ملامت. «مذؤم»: ملامت شده. يا معيوب و ناقص در بندگى.

مدحور: دحر: طرد و راندن. «مدحور»: رانده شده.

لأملأن: مل ء و املاء: پر كردن. «لأملأن» حتما حتما پر مى كنم.

شرحها

در رابطه با آيه: اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ در اين آيات مسئله گذاشته شدن وسائل زندگى در اختيار بشر، تسلط شيطان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 377

بر انسان از اولين وهله و كشيده شدن انسان از اطاعت حق به اطاعت نفس، بيان گرديده است سپس اين واقعه در آيات بعدى، الگو قرار داده شده كه انسانها از آن پند گيرند.

10- وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ.

اين آيه براى بيان سه مطلب است يكى اينكه انسان از لحاظ اعضاء بدن و تفكر و اراده، طورى آفريده شده كه مى تواند در اين جهان تصرف كند و اگر مثلا بدنش مثل چهارپايان يا پرندگان بود و يا قدرت تفكر و اكتشاف نداشت، نمى توانست در جهان تصرف كند، ديگر آنكه وسائل

زندگى براى او در جهان و روى زمين به وجود آمده است و اگر آب و خاك و هوا و خورشيد و ماه و ... نبود زندگى براى انسان ميسر نمى شد. سوم اينكه قدردانى انسان از اين نعمتها بسيار اندك است آرى قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ لفظ «ما» تأكيد قليل است و خطاب در اين آيه براى عموم مى باشد.

11- وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ.

از اين آيه تا آيه 25 مسئله وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ ... توضيح داده شده و اين آيات همه تفصيل آن آيه هستند.

ناگفته نماند: در سوره حجر، آيات 28- 31 و در سوره ص آيات 71- 77 صريح هستند در اينكه: خداوند به ملائكه فرموده: من بشرى از گل خواهم آفريد همين كه او را پرداخته و از روحم در آن دميدم شما به او سجده آوريد مثلا در سوره ص چنين آمده است: إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ از اين آيه مى توان فهميد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 378

كه مراد از «خلقناكم- صورناكم» خلقت آدم و بشر اوليه است و علت جمع آمدن و خطاب به همه انسانها آن است كه: آدم سمبل همه انسانها بود، خلقت او به حكم خلقت همه اين نسل است.

ناگفته نماند: منظور از «صورناكم» تصوير به وسيله نفخ روح است، زيرا اين كلمه در جاى وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي واقع است، چنان كه «خلقناكم» در جاى فَإِذا سَوَّيْتُهُ مى باشد.

در بسيارى از آيات آمده: ما شما را از خاك آفريديم

با آنكه مى دانيم فقط بشر اوليه از خاك آفريده شده، ديگران از نطفه به وجود آمده اند: فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ حج/ 5 وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ روم/ 20، اين نيست مگر براى آنكه خلقت بشر اولى به حكم خلقت همه بوده است. مشروح مطلب در آياتى نظير: هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ... غافر/ 67، فاطر/ 11 آمده است.

على هذا مراد از «صورناكم» فقط تصوير آدم و تسويه اوست كه در آيات ديگر به لفظ «سويته» آمده است و اللَّه العالم «1».

احتمال ضعيف آن است كه از اين آيه استفاده بشود كه: پس از خلقت انسانهاى بسيار، آدم از ميان آنها مسجود ملائكه واقع شده است، نظير آيه اى كه مى گويد: مردم امت واحده بودند، پس از آن خدا پيامبران را مبعوث كرد كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ ... بقر/ 212.

منظور از اسْجُدُوا لِآدَمَ ظاهرا خضوع و اقرار است بر اينكه آدم به خلافت خدايى از ملائكه برتر است نه اينكه مهر گذاشته و بر هفت اعضاء بر آدم سجده كنند، مثل: وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ رحمن/ 6 كه مراد خضوع و اطاعت

__________________________________________________

(1) «خلقناكم» در جاى «سويته» و «صورناكم» در جاى نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 379

آنها از امر خداست. ملائكه از اين فرمان اطاعت كردند كه از آنها خطرى بر انسان متوجه نيست ولى ابليس قبول نكرد و پيوسته در فكر اغفال و اضلال انسانهاست. بنا بر آنچه در بقره گذشت: سجود ملائكه از روى درك برترى انسان بوده است.

12- قالَ ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ.

گويند «لا»

زائد است و براى تأكيد مى باشد چنان كه در آيه ديگر بدون «لا» آمده است قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ «1» ص/ 75 به هر حال در جواب خدا كه فرمود: چه چيز منعت كرد از اينكه سجده كنى؟

گفت: من از او بهترم و به حرف خودش چنين استدلال كرد: خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ مرا از آتش بخصوصى آفريده اى و او را از گل بى مقدارى.

ظاهرا نكرده آمدن «نار» براى دلالت بر نوع است كه جن از آتش بخصوصى (ظاهرا انرژى) آفريده شده است وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ رحمن/ 15، منظور از نكره آمدن طين به نظرم اشاره به كم اهميت بودن آن است، ملعون اشتباه كرده است، خلقت از آتش چه برترى مى تواند داشته باشد لذا خدا جواب نداد و ساقطش كرد.

13- قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ.

خلاصه گفته ابليس، خودپسندى و خود بزرگ بينى در مقابل فرمان خدا و در مقابل خليفه خدا بود، در جواب آمده: تو را نرسد كه تكبّر كنى (زيرا كه بنده اى و آفريده اى بيش نيستى) حق آن است كه ابليس با آن امتناع از مقام و منزلت خود سقوط كرد و اين آيه زبان حال آن سقوط مى باشد، ضمير «منها»

__________________________________________________

(1) به قولى معناى «ما حملك»- «ما دعاك» بر «ما منعك» تضمين شده است يعنى «ما حملك على ان لا تسجد» در اين صورت «لا» زائد نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 380

- «فيها» هر دو ظاهرا به «منزلت» راجع است يعنى: از اين منزلت الهى و تقربى كه دارى فرود آى كه

به تو نرسد در آن منزلت تكبر كنى، جمله فَاخْرُجْ ...

تأكيد است براى فَاهْبِطْ ... لفظ «صاغرين» در مقام «رجيم» در آيات ديگر است «1».

14- قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.

ظهور سقوط در آن بود كه ابليس از بين برود و يا امكانات و سير و احاطه و نفوذى كه داشت از وى گرفته شود. لذا از خدا مهلت خواست كه در عين رجيم و ملعون بودن تصرفش از او گرفته نشود. يَوْمِ يُبْعَثُونَ دلالت ندارد كه خواسته حتى در برزخ بندگان را اضلال نمايد نه فقط در دنيا، بلكه دلالت دارد كه خواسته حتى بعد از انقراض بشريت نيز در مهلت باشد.

15- قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ.

ظهور آيه در مهلت مطلق است و نيز نشان مى دهد كه مهلت شدگان ديگرى نيز هستند. ولى در سوره حجر و در سوره ص آمده: قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.

در صافى از علل الشرائع از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده مراد از يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ انقراض بشريت و تار و مار شدن عالم است «2» ظاهر آن است كه شيطان در برزخ بر اضلال بندگان تسلّطى ندارد زيرا دليلى در اين زمينه نداريم.

16- قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.

__________________________________________________

(1) به قول بعضى ضمير «منها- فيها» به سماء يا جنة راجع است، ولى اين ضعيف است.

(2) آنچه روايت شده كه وقت معلوم روز ظهور قائم (ع) و آن روز شيطان به دست آن حضرت كشته مى شود ظاهرا مراد قلت تسلط وى در آن روز بر بندگان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 381

لفظ «اغويتنى» در سوره حجر نيز آمده است ولى اين دروغى بيش نيست.

خدا او را

اغواء و اضلال نكرد، بلكه او مخالفت خدا نمود و در بدبختى واقع شد مراد از «نشستن براى آنها در صراط مستقيم به كنايه از اغواء و اضلال است كه در آيات ديگر به لفظ «لاغوينهم» آمده است. مراد از مهلت خواستن آن بوده كه قدرت اغواء از او گرفته نشود «1» و نيز ظاهرا هلاك شده و از بين نرود.

17- ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ.

اين آيه بيان آن است كه بعد از نشستن در صراط مستقيم چه كار خواهد كرد. آمدن از چهار جانب عبارت از آن است كه از چهار راه آنها را اغفال كند:

اول: از پيش رويشان يعنى نسبت به آينده، آنها را با آمال و آرزوها و وحشت از فقر و مانند آن اغفال كرده و به گناه مى كشم.

دوم: از پشت سر يعنى درباره اولاد كه بعد از خود خواهند گذاشت به گناه وادارشان مى كنم كه درباره تأمين آينده اولاد و محبّت و اغماض بيجا در خصوص آنها از راه حق منحرف شوند.

سوم: از طرف راستشان يعنى در زمينه بدعت گذارى در دين و غلوّ و انحراف در آن و اضلال ديگران اغفالشان مى كنم.

چهارم: از طرف چپ يعنى از لحاظ گناه و شهوترانى و حبّ لذات حرام اضلالشان مى نمايم.

چنان كه در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده و در الميزان اختيار كرده است. وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ نتيجه آمدن از چهار طرف و اشاره

__________________________________________________

(1) باء در «فبما» به معناى سبب و «ما» مصدريه است و تقدير آن «فسبب اغوائك اياى» است.

تفسير أحسن الحديث،

ج 3، ص: 382

به گمراه كردن اكثريت است لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ ص/ 83.

18- قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ.

به نظر مى آيد كه تكرار اخْرُجْ مِنْها به علت مقدمه بودن بر مطلب بعدى است و چون مورد نظر، اغواء آدم و فرزندان او بود لذا لفظ «منهم- منكم» به صورت جمع آمده است. بعضى از بزرگان «منكم» را به معنى بعضى گرفته و گويد: جهنم با بعضى از پيروان ابليس پر خواهد شد و آن امتنانى است از خدا ولى ظاهرا «من» براى بيان است مثل: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ ص./ 85 بقيه سخن در «نكته ها» بعد از آيه 25 خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 383

[سوره الأعراف (7): آيات 19 تا 25]

اشاره

وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ (19) فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ (20) وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ (21) فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ (22) قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ (23)

قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ (24) قالَ فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ (25)

19- و اى آدم تو و همسرت در اين جنت ساكن

شويد و از هر جا خواستيد بخوريد و به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمگران مى شويد.

20- شيطان براى آنها وسوسه كرد تا عورتهايشان را كه از آنها پنهان بود بر آن دو نمودار كند و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع نكرد مگر از ناپسند داشتن اينكه دو فرشته شويد يا از زندگان جاويد باشيد.

21- و براى آنها سوگند اكيد خورد كه از خيرخواهان شمايم.

22- به فريبى سقوطشان داد، و چون كمى از آن درخت بخوردند عورتشان بر آن دو نمودار شد، بنا كردند از برگهاى آن باغ بر عورتهاى خود مينهادند، پروردگارشان بانگ زد: آيا شما را از اين درخت نهى نكردم؟ و آيا به شما نگفتم كه شيطان براى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 384

شما دشمن آشكارى است؟

23- گفتند: پروردگارا ما به خويشتن ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و رحم نكنى حتما و قطعا از زيانكاران خواهيم بود.

24- گفت: خارج شويد (در وضعى كه) بعضى از شما دشمن بعض است و براى شما در زمين قرارگاه و متاعى است تا وقتى.

25- گفت: در آن زندگى مى كنيد و در آن مى ميريد و از آن خارج مى شويد (دوباره زنده مى شويد).

كلمه ها

اسكن: يعنى سكنى و مسكن اختيار كن. امر بسكنى است نه سكون.

فكلا: تثنيه «كل» است يعنى: بخوريد شما دو نفر.

شئتما: يعنى خواستيد شما دو نفر. مصدر آن شى ء است «شاءه شيئا».

شجرة: شجر: درخت. واحد آن شجره است، مثل ثمر، ثمرة.

وسوس: وسوسه: سخنى كه در باطن انسان هست، خواه از شيطان باشد يا از انسان «وسوس له» يعنى خيرخواهى را به نظر او آورد.

ليبدى: بدو: ظهور. ابداء: ظاهر كردن. «ليبدى»: تا

ظاهر كند.

و ورى: مواراة: پوشيدن و مستور كردن «و ورى» (به صيغه مجهول):

مستور شد.

سوأتهما: سوأة: چيزى كه آشكار شدنش ناپسند باشد، از «سوء» به معنى بدى. مراد از آن در اينجا آلت تناسلى مرد و زن است (فرج و آلت رجوليت) سوآت جمع سوأة است.

ملكين: دو فرشته. تثنيه ملك (بر وزن شرف) است.

قاسمهما: قسم (بر وزن شرف) سوگند. مقاسمه نيز به همان معنى است «قاسمهما»: سوگند اكيد ياد كرد به آن دو. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 385

دلاهما: لغزش و سقوط داد به آنها. يعنى از تصميمشان بازداشت. آن از «تدلية الدلو» است يعنى فرستاد دلو را به چاه.

ذاقا: ذوق: چشيدن. «ذاقا»: چشيدند آن دو. مراد شروع به خوردن و خوردن اندك است.

طفقا: شروع كردند. در سوره طه/ 121 نيز آمده است.

يخصفان: خصف: چسباندن و قرار دادن «يخصفان» قرار مى دهند.

مستقر: قرارگاه و محل استقرار. به معنى استقرار نيز آيد (مصدر- اسم مكان).

متاع: هر آنچه از مال دنيا مورد بهره قرار گيرد متاع است و هر چه از آن لذت برند.

حين: وقت. كم باشد يا دراز. مراد از آن در اينجا مصداق دوم است.

شرحها

آيات شريفه بقيه ماجراى گذشته را بيان مى كند كه به آدم و زنش دستور سكونت در آن باغ مى رسد، آن گاه با اضلال و وسوسه شيطان مرتكب خلاف مى شوند و در نتيجه از آن محل رانده شده و در زمين استقرار مى يابند.

19- وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ.

در جريان سجده از زوجه آدم خبرى نبود، ولى در سكنى گزيدن زوج او نيز آمده است، مراد از «جنة» ظاهرا باغى است كه

آدم و زوجه اش در آن بودند، جمله «فكلا ...» روشنگر حد و مرز در زندگى است و نشان مى دهد كه حرامها در مقابل حلالها اندك است. فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ نتيجه خوردن از درخت است، مراد ظالم بر خويش بودن و خود را به زحمت انداختن است در تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 386

جاى ديگر آمده: فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى طه/ 117.

20- فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ.

علت وسوسه كردن آن بوده كه عورت آنها را آشكار كند، در آيات بعدى خواهد آمد: يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما از اين معلوم مى شود: با خوردن از درخت لباسهاى آنها ريخته و عورتشان آشكار شده است نه اينكه متوجه عورت خود نبوده اند و با خوردن از درخت معرفت پيدا كرده اند. وَ قالَ ...

بيان وسوسه است، كلمه إِلَّا أَنْ تَكُونا تقديرش «الا كراهة ان تكونا» است خلاصه وسوسه آن بوده كه: خدا شما را از اين درخت نهى نكرده مگر براى آنكه خوش ندارد شما دو فرشته و يا هميشگى باشيد، نتيجه آنكه: اگر از اين درخت بخوريد، فرشته يا جاودانى خواهيد بود، در سوره طه/ 120 آمده:

... قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى.

21- وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ.

از اين آيه به نظر مى آيد كه ابليس بر آن دو مجسم شده و روبرو و سخن گفته است از سوره نمل آيه 17 وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ و از آيه 39 قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا

آتِيكَ بِهِ ... و از سوره سبا آيه 12 وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ ... معلوم مى شود كه جن مانند فرشته مى تواند مجسم شده و به صورت انسان درآيد. چنان كه ملائكه در صورت انسانها پيش ابراهيم و لوط عليهما السّلام آمدند و آن دو آنها را نشناختند تا فرشتگان خود را معرفى كردند على هذا شيطان كه به حكم كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ كهف/ 50 از جن بود، مجسم شده و آنها را وسوسه كرده و سوگند ياد كرده است.

22- فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 387

طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ

.با غرور و فريب آنها را به زير كشيد و لغزش داد، بنا بر آيات بعدى خوردن اندكى از درخت لباسهاى آن دو را ريخت و شروع كردند كه با برگ درختان ستر عورت كنند، در ظاهر لباس ظاهرى از آنها كنده شد و در باطن لباس تقوى.

در همين گرفتارى نداى خدا رسيد:

وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ نداى خداوندى آنها را متوجه كرد كه چه اشتباه بزرگى كرده اند.

23- قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ.

چاره اى جز استغاثه به خدا نداشتند كه اشتباهشان را جبران كند، اين مى رساند كه مسئله بازگشت و توبه جبران كننده خسران است.

24- قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ.

در اين آيه «اهبطوا» به لفظ جمع و در آيه قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً ...

طه/ 123، به لفظ تثنيه آمده است، از

اين تعبير به نظر مى آيد كه هبوط آن دو هبوط همه انسانها بوده و يا مراد جمع لغوى است كه گفته اند: «و الاثنان و ما فوقها جماعة». بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ظاهرش اشاره به كشاكش و رقابتها و دشمنى ميان انسانهاست كه يك امر طبيعى مى باشد مسئله دوم استقرار انسان در زمين و استفاده از مواهب خدا تا وقت مرگ است.

محلى كه آدم و زنش در آن بودند، زندگى در آن محل به حكم: إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْرى وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِيها وَ لا تَضْحى طه/ 118 و 119 با زندگى كنونى متفاوت بود، به هر حال هبوط و خروج آدم از آن زندگى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 388

و سكونت در زمين مشمول دو حكم طبيعى بود: وجود رقابت و عداوت ميان انسانها و بهره مندى از نعمتها تا مرگ و اگر «حين» راجع به عموم باشد مراد از آن انقراض بشريت است.

25- قالَ فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ.

حكم سومى انسانها است كه زندگى و مرگ آنها در روى زمين بوده و در آخرت نيز از زمين برانگيخته خواهند شد.

نكته ها

اين ماجرا: ماجراى آدم و سجود ملائكه و امتناع ابليس در سوره هاى بقره، اعراف، حجر، طه، ص و مانند آن آمده است، اين واقعه از نظر مؤلف يكى از متشابهات بزرگ قرآن مجيد است، هر چه فكر مى كنم در پياده شدن اين قصه فكرم به جايى نمى رسد كه وجدانم آرام باشد به نظر مى آيد كه خدا نخواسته بيشتر از آنچه فرموده، بيان نمايد و براى استفاده انسانها همين قدر كافى بوده است و گرنه بيشتر بيان مى فرمود.

به نظر

بعضى، اين آيات اشاره است به روابط طبيعى انسان و ملك و شيطان كه به صورت حكايت، امر، نهى، مخالفت و عصيان بيان شده است و گرنه، امر و نهى و مخالفت و غيره در كار نبوده است، و تكوين به صورت تشريع بيان شده است.

در اين صورت وعده جهنم براى ابليس يعنى چه؟ و آن گهى آيات ما بعد كه خواهد آمد حكايت از واقعه و ماجرايى دارند كه مى گويد: اى فرزندان آدم، شيطان شما را فريب ندهد چنان كه پدر و مادرتان را از بهشت خارج كرد.

آيا آدم بشر اولى بود يا از ميان انسانها برخاست؟ ظهور آيات در اولى است، باغى كه آدم در آن بود روى اين زمين بود يا در جاى ديگرى؟ هبوط آدم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 389

و زنش، پائين آمدن از مكان بالايى بود يا خروج از جايى به جايى؟ وسوسه شيطان رو در رو بود يا القاء قلبى؟، به حكم إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً او براى زمين آفريده شده بود اگر مخالفت خدا نمى كرد چه مى شد؟ آيا وقتى كه از خاك آفريده شد يك انسان با علم و معرفت و پيغمبر گرديد يا بعد از مدتها، علم و معرفت پيدا كرد، آيا مراد از فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ آن است كه مثل عصاى موسى مجسمه گلى و خشكيده، انسان كاملى و حتى پيغمبر شد يا مراد از نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي رسيدن به حالت تفكر و عقل بود؟ آيا خوردن از درخت لباسهاى آن دو را ريخت؟ و يا با خوردن آن حالت ديگر در آنها پديد آمد؟ و

آيه هاى ديگر ...

در عين، حال اين قصه استفاده هاى علمى و عملى بيشتر را در برگرفته كه خواندن و توجه كردن به آن انسان را به حقائق زيادى رهنمون مى شود و انسان مى داند تا دم مرگ با نيروهاى رحمانى و شيطانى روبرو است تا از كدام جهت تغذيه شده و انسان را به سعادت برساند و يا در لجنزار طبيعت بدبخت گرداند.

اميد است خدا ما را از اين قصه هر چه كاملتر آگاه فرمايد.

مطلب ديگر: در همه آياتى كه شيطان به خدا مى گويد بندگانت را فريب خواهم داد، خدا نفرموده: نخواهم گذاشت چنين كارى بكنى، بلكه در محلى در جواب او فرموده: إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ و نيز فرموده: تو و پيروانت را به آتش خواهم كشيد، تسلط نداشتن شيطان به بندگان خالص خدا از آن جهت است كه در اثر نيروى ايمان از شيطان پيروى نمى كنند و اگر اشتباه نمايند به زودى توبه مى كنند.

به هر حال اين يك واقعيت است كه وجود انسان معركه حق و باطل و توحيد و شرك است از اين آيات و آيات بعدى به خوبى روشن مى شود كه هر كه در زندگى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 390

عنان را به دست شيطان بدهد، زندگى براى او جز شقاوت نخواهد زائيد، آن دم كه بشر شروع به كارى مى كند الْخَنَّاسِ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ در حاشيه اراده اوست، اگر به خدا پناه برد و خدا را در نظر آورد، در راه حق و عدالت خواهد بود و گرنه راه ضلالت و فساد را در پيش خواهد گرفت كه تباهى خود و جامعه و عذاب آخرت را به دنبال

دارد.

اين قصّه در قرآن در چندين جا كه تكرار شده است بى جهت و براى داستانسرايى نيست، بلكه هشدارى است براى انسانها كه به خود آيند و بدانند كار جهان و كار طبيعت را نمى توان سرسرى گرفت، جهانى كه ابو لهب ها اهل آتش و سلمانها از خانواده وحى شدند رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله به دخترش فاطمه عليهم السّلام مى گويد: فاطمه عمل كن من در پيش خدا براى تو كارى نتوانم كرد:

«فاطمة اعملى فانى لا اغنى عنك من اللَّه شيئا».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 391

[سوره الأعراف (7): آيات 26 تا 36]

اشاره

يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (26) يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ (27) وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (28) قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ (29) فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (30)

يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (31) قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (32) قُلْ إِنَّما

حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (33) وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (34) يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (35)

وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (36)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 392

26- اى فرزندان آدم ما بر شما لباسى نازل كرديم كه عورتهاى شما را مى پوشاند و بر شما زينت نازل كرديم (ولى) لباس تقوى آن بهتر است. اينها از آيه هاى خدا است شايد آنها اندرز گيرند.

27- اى فرزندان آدم شيطان شما را فريب ندهد چنان كه پدر و مادرتان را از جنت بيرون كرد لباسهاى آن دو را مى كند تا عورتهايشان را بر آنها نشان دهد، او و يارانش شما را از محلى كه هستند مى بينند (ولى) شما آنها را نمى بينيد، ما شيطانها را دوستان كسانى قرار داده ايم كه ايمان نمى آورند.

28- و چون كار بدى كنند گويند: پدرانمان را بر آن يافته ايم، خدا ما را به آن امر كرده است. بگو: خدا به فحشاء امر نمى كند آيا بر خدا چيزى نسبت مى دهيد كه نمى دانيد؟!

29- بگو: پروردگارم به عدالت فرمان داده، (عدالت كنيد) و توجه خويش را در هر- معبد ثابت و استوار نمائيد و خدا را در حال اخلاص عبادت بخوانيد، چنان كه شما را آفريده باز مى گرديد (زنده مى شويد).

30- در حالى كه گروهى را هدايت كرده و گروهى

ضلالت بر آنها حتمى شده زيرا كه آنها به جاى خدا شياطين را سرپرستان گرفتند و گمان دارند كه هدايت يافته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 393

31- اى فرزندان آدم: زينت خود را در هر معبدى به تن كنيد و بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه خدا اسرافكاران را دوست نمى دارد.

32- بگو. چه كسى حرام كرد زينتى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده و (چه كسى حرام كرده) روزيهاى پاكيزه را؟ بگو آنها در آخرت مخصوص كسانى است كه در دنيا ايمان آورده اند، اين چنين آيات را براى قوم با فهم بيان مى كنيم.

33- بگو: پروردگارم فقط كارهاى زشت را آنچه عيان است و آنچه پنهان، حرام كرده است و گناه و ظلم به ناحق را و اينكه به خدا شريك گردانيد چيزى را كه دليل به آن نازل نكرده و اينكه راجع به خدا چيزى را كه نمى دانيد بگوئيد.

34- براى هر امت مدتى هست، چون مدتشان نزديك شود نه ساعتى به تأخير مى افتند و نه مقدم مى شوند.

35- اى فرزندان آدم اگر پيامبرانى از خودتان سوى شما آيند كه آيه هاى مرا بر شما مى خوانند هر كه پرهيزكارى كند و خود را اصلاح نماييد براى آنها ترسى و اندوهى نيست.

36- و كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند و از آنها سركشى كنند، آنها اهل آتش هستند و در آن جاودانانند.

كلمه ها

ريشا: ريش: زينت. طبرسى فرموده: ريش آن است كه در آن زينت و زيبايى بوده باشد و از آن است «ريش الطائر» پرهاى پرنده.

ظاهرا آن به زينت طبيعى مثل مو و مصنوعى مثل لباس و غيره شامل است.

لا يفتننكم: فتنه: امتحان. به ضلال و

شرك و عذاب نيز گفته مى شود «لا يفتننكم» به فتنه و ضلالت نياندازد شما را.

ينزع: نزع: كندن. «نزع الشي ء من مكانه: قلعه». تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 394

قبيله: قبيل شايد جمع قبيله باشد مراد از آن شياطين ديگر از جن است در مجمع البيان آن را نسل معنى كرده است، قرآن صريح است كه شيطان فرزندان دارد أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ كهف/ 50.

فاحشه: فاحشه و فحشاء: كار بسيار بد. جمع آن فواحش است.

القسط: عدالت. و حصه اى كه از روى عدالت باشد.

سلطان: تسلط. دليل.

يقصون: قصص (بر وزن شرف) سرگذشت و نقل سرگذشت، اسم و مصدر هر دو آمده است «يقصون» نقل مى كنند، حكايت مى كنند.

(مى خوانند).

شرحها

آيات يازده گانه نتيجه گيرى از ماجراى آدم و تمرد ابليس و اضلال آدم است. به فرزندان آدم دستور داده شده كه از جريان اغفال شدن آدم پند بگيرند كه شيطان در كمين همه مى باشد، در اين آيات خطاب يا بَنِي آدَمَ چهار بار تكرار شده است، يكى درباره اينكه: شيطان شما را مانند پدر و مادر اوليه در فتنه نياندازد، دو خطاب ديگر راجع به ملاحظه تقوى و مرزهاى زندگى است كه در صورت مراعات فرمان خدا مى شود از شر شيطان نجات يافت، چهارمى يك حكم كلى راجع به اطاعت از پيامبران و سرپيچى از طاعت آنهاست و نيز روشن مى شود كه اين مطالب راجع به همه اديان بوده است و اين معيارها مخصوص به دين اسلام نمى باشد.

26- يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 395

مراد از انزال ظاهرا خلقت است، چنان كه درباره چهارپايان نيز آمده:

وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ

زمر/ 6، اين تعبير بدان علت است كه همه چيز از مشيت خدا سرچشمه گرفته است.

در جاى ديگر آمده: انبارهاى همه اشياء نزد ماست و از آنها به اندازه نازل مى كنيم وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 21.

آيه صريح است در اينكه وجود لباس براى دفع ضرورت طبيعى است و انسان فطرتا خوش دارد كه قسمتهايى از بدنش را بپوشاند، و خدا بر انسان منت نهاده و براى او لباس به وجود آورده كه خود را بپوشاند و نيز زينت طبيعى و مصنوعى به وجود آورده كه خود را زينت كند و خوشايند باشد. چنان كه بعدا خواهد آمد، ظاهرا «ريشا» به لباس هم شامل است چنان كه غير لباس را نيز در بر مى گيرد.

وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ ولى لباس تقوى و پرهيزكارى كه چون هاله اى از نور انسان را مى پوشاند، و رذائل اخلاقى و عصيان و تمرد، و عواقب گناه و عقوبت را مستور و محو مى كند. از لباس ظاهرى و زينت بهتر است كه موجب سعادت هر دو جهان است، اين هر دو لباس ظاهرى و باطنى از آدم و زوجه اش كنده شد.

ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ اين لباس و زينت از آيات و موهبات خداست تا از بودن و كنده شدن آن لباس تقوى را يادآور شوند.

27- يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ شيطان با اغفالش، لباس ظاهرى و لباس تقوى را از آدم و زوجه اش كند و آنچه را كه ناپسند مى داشتند

از نمودار شدن عورتشان و خروج از جنّت كه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 396

عاقبت گناه بود، به آنها نشان داد، ولى او از فرزندان آدم فقط لباس تقوى را مى كند و عواقب ناپسند آن را كه رسوايى دنيا و آشكار شدن فساد و رذائل اخلاقى در آن و عذاب آخرت است به انسان نشان مى دهد، لذا مى فرمايد: شيطان شما را گمراه نكند ... جمله إِنَّهُ يَراكُمْ ... تأكيد مطلب سابق است يعنى به هوش باشيد كه او و يارانش شما را مى بينند و در كمين هستند، شما فكر مى كنيد كه كسى در پى شما نيست، آيه ظاهر است در آنكه نسل كنونى بشر به يك پدر و مادر منتهى مى شود و نيز شياطين انسان را مى بينند «1».

إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ.

اين جمله بيان مى كند كه تصرف و اغفال شياطين فقط راجع به كسانى است كه تسليم خدا نمى شوند ولى اهل ايمان و بندگان خالص از شر او در امان خواهند بود. إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ اسراء/ 65.

28- وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها از جريان امر و نهى آدم و ظاهر شدن عورتشان معلوم گرديد كه خدا به كارهاى بد دستور نمى دهد بلكه از آنها نهى مى كند بدين مناسبت يكى از بدعتهاى مشركين نقل و رد شده است و آن اينكه: چون كار بدى مى كردند در مقام اعتذار مى گفتند پدرانمان را در اين عمل يافته ايم و شايد در اثر حسن ظن به پدرانشان مى گفتند: آنها بر حق بودند و روى دستور خدا آن كار را مى كردند پس ما نيز به اين كار مأمور هستيم،

خدا به رسولش دستور مى دهد كه به آنها بگو: خدا به فحشاء امر نمى كند و آن را از روى جهل به خدا نسبت مى دهيد: قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ پيداست كه با اين كلام ناحق بودن پدرانشان نيز روشن مى شود.

__________________________________________________

(1) «حيث» دلالت بر مكان دارد يعنى آنها از هر مكانى كه در آن هستند شما را مى بينند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 397

در مجمع البيان نقل شده: اين آيه اشاره است به طواف مشركان كه لخت و عور طواف مى كردند و مى گفتند: در لباسى كه با آن گناه كرده ايم نمى كنيم، زن در حالى كه فقط چيز جزئى بر عورتش مى بست طواف مى كرد و مى گفت:

اليوم يبدو بعضه او كله فما بدامنه فلا احله «1»

چون به آنها گفته مى شد چنين كارى نكنيد مى گفتند: پدرانمان چنين مى كردند، خدا اين طور دستور داده است.

نگارنده گويد: پس از فتح مكه آن گاه كه سوره برائت به وسيله على عليه السّلام بر اهل مكّه خوانده شد اين عمل ممنوع گرديد. لفظ «فاحشة» در آيه شريفه با آن بدعت مى سازد.

29- قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ.

پس از روشن شدن اينكه خدا امر به فحشاء نمى كند در اين آيه آنچه خدا به آن امر كرده، بيان شده است، مراد از قسط، عدالت در هر كار است و اين نمى شود مگر آنكه انسان پيوسته توجهش به خدا بوده و بنده خالص خدا باشد و فرمان او را مد نظر قرار بدهد، لذا بعد از امر به عدالت وَ أَقِيمُوا ... آمده است.

مراد از مسجد هر معبدى است كه

شخص خدا را در آن عبادت مى كند و «الدين» به معنى عبادت مى باشد، جمله وَ أَقِيمُوا ... عطف است به محلّ جمله قبلى، يعنى: «اقسطوا و اقيموا وجوهكم»، جمله وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ بيان و توضيح ثابت نگاه داشتن وجوه در هر معبد است كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ

__________________________________________________

(1) فاعل «يبدو» آلت تناسلى زن است. يعنى امروز بعض يا همه آلت تناسليم آشكار مى شود، آنچه آشكار شده نگاه كردنش را حلال نمى كنم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 398

اين جمله تعليل صدر آيه است يعنى عدالت كنيد و پيوسته در عبادت خدا باشيد زيرا همانطور كه شما را آفريده در آخرت بر مى گرديد و زنده مى شويد و پاداش يا كيفر مى بينيد. بقيه سخن در آيه بعدى.

30- فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ.

ظاهر آن است كه «فريقا» حال باشد از فاعل «تعودون» يعنى بر مى گرديد در حالى كه گروهى را خدا هدايت كرده و گروهى گمراهى بر آنها حتمى شده است به عبارت ديگر: عدالت كنيد و بنده خالص خدا باشيد زيرا همانطور كه شما را آفريده و به دو گروه حق و باطل تقسيم شده ايد در همين حال به طرف خدا برمى گرديد.

چون ضلالت با اختيار خود شخص است لذا نفرموده: «و فريقا اضل»، آن گاه در بيان علت ضلالت گروه دوم فرموده:

إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ.

بدانجهت گمراه شدند كه به جاى خدا شياطين را دوستان و سرپرستان خود گرفتند و روى عدم دقت كه دارند فكر مى كنند كه در هدايتند.

31- يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ.

اين آيه شامل سه امر

و يك نهى است كه همه متفرع بر قصه آدم مى باشد، اول اخذ زينت در هر معبد عبارت است در وقت عبادت و در وقت آمدن به مساجد و نماز جمعه و عيد با لباسهاى پاكيزه و معطر و موهاى شانه زده حاضر باشيم كه يك نوع وقار در مقابل خدا و مردم است (نه مثل كفار مكه كه لخت و عور طواف مى كردند) اين تفسير از ائمه طاهرين عليهم السّلام نقل شده است دوّم و سوّم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 399

امر به خوردن و آشاميدن كه بر انسان مباح و متفرع بر فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما مى باشد، چهارم نهى از اسراف و اتلاف و شايد خوردن از روى حرام كه با إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ تعليل شده است.

32- قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ اين آيه در رابطه با آيه قبلى است كه امر به اخذ زينت و اكل و شرب مى كند. مراد از زينت هر چيزى است كه انسان با آن آراسته و زيبا مى شود اعم از لباس و مانند آن، تعبير به «اخرج» شايد براى آن باشد كه خدا به حكم فطرت بر بشر اهميت و لزوم آن را اظهار كرده است و انسان احساس مى كند كه در زندگى اجتماعى به زينت احتياج حتمى دارد «طيبات رزق» عبارتند از چيزهاى موافق طبع و دلچسب از قبيل خوراك و ازدواج و نوشيدنيها و مانند آن كه همه موافق طبعند. ولى قسط و عدم اسراف بايد در آنها ملحوظ باشد چنان كه گذشت.

منظور از «عباده» به قرينه ما بعد آيه، همه بندگان است اعم از مؤمن و

كافر زيرا به حكم كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ اسراء/ 20 همه در مواهب طبيعى شريكند.

به هر حال: زينت و طيبات رزق در زندگى انسان آن مقام را دارد كه اگر آن دو نبودند زندگى از بين مى رفت، لحن آيه كه در صورت استفهام انكارى است گويى تاختن است بر عقائدى كه در اين زمينه وجود داشته و يا ممكن بود از فريفته شدن آدم نتيجه بگيرند كه بهتر است انسان به لذات دنيا نزديك نشود ولى قرآن با امر به قسط و عدم اسراف، آن را مهار و تجويز كرده است و ظاهرا بدين جهت به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله خطاب شده كه به مردم بگو ...

قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 400

لفظ «خالصة» حال است از ضمير مؤنث و فِي الْحَياةِ الدُّنْيا متعلّق است به «آمنوا» نتيجه اينكه: زينت و طيبات رزق در دنيا مال همه و در آخرت مخصوص به اهل ايمان است يعنى آنها در روز قيامت مخصوص است به كسانى كه در زندگى دنيا ايمان آورده اند.

على عليه السّلام در نهج البلاغه فرموده: بندگان خدا بدانيد كه پرهيزگاران، امروز دنيا و فرداى آخرت را بردند، با اهل دنيا در دنيائشان شريك شدند ولى اهل دنيا در آخرت آنها شريك نگشتند «1».

كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ چون اهل فهم و درك از اين مطالب بهره مند مى شوند لذا روى سخن متوجه به آنها شده است، علم در اينجا به معنى تعقل و فهم است مثل: كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ روم/ 28.

33- قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما

ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.

مطالب گذشته به نظر انسان مى آورد كه اى كاش: خدا محرمات را نيز بيان مى فرمود، اين آيه در رابطه با آن داعى است. فواحش بنا بر معناى لغوى گناهانى است كه قبحشان زياد است نظير زنا و لواط و امثال آن، اثم كه در اصل به معنى ضرر است بايد گناهانى كمتر از فواحش باشد، نظير شرب خمر و مانند آن، بغى به ظلم و تعدى بر ديگران، تطبيق مى شود بِغَيْرِ الْحَقِّ قيد توضيحى است يا بغيى كه از روى اشتباه نباشد، شرك به خدا شامل همه گونه افراد شرك است ما لَمْ يُنَزِّلْ ... قيد توضيحى است، نسبت چيزى بر خدا بدون علم آن است

__________________________________________________

(1)

«و اعلموا عباد اللَّه ان المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا و آجل الاخرة فشاركوا اهل الدنيا فى دنياهم و لم يشاركهم اهل الدنيا فى آخرتهم».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 401

كه از جانب خود چيزى را حلال يا حرام خوانده و به خدا نسبت بدهيم.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده: از دو خصلت به پرهيز كه در آن هلاك شده هر كه هلاك شده است، بپرهيز از اينكه با رأى خود فتوى بدهى و به آنچه نمى دانى ايمان بياورى «1».

34- وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ.

اين مطلب در سوره هاى يونس/ 49، حجر/ 5، نحل/ 61، مؤمنون/ 43 و سبأ/ 30 نيز آمده است، دقت در آنها نشان مى دهد كه مراد از «امة» قوم و گروه را

نيز شامل است اين آيه ظاهرا استخراج از آيه قالَ فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ است كه روشن مى كند امتها نيز مانند افراد انسان اجل دارند. مراد از جاءَ أَجَلُهُمْ نزديك شدن اجل است يَسْتَأْخِرُونَ به معنى تأخير افتادن، يَسْتَقْدِمُونَ به معناى جلو افتادن مى باشد، يعنى چون اجلشان نزديك شد فقط در ساعت معين از بين ميروند نه ساعتى به تأخير مى افتند و نه مقدم مى شوند، قهرا مراد قوس نزولى امتهاست نه اينكه افراد آن از بين بروند بلكه امت بودن و آن جنبه و روح اشتراكى از بين مى رود رجوع شود به سوره يونس/ 49.

35- يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ اين آيه و ما بعد آن نظير آيه 38 و 39 بقره است كه در حين هبوط به آدم و زوجه اش خطاب شد، اين خطاب راجع به همه اديان و همه انسانهاست «اتقى» در مقام پرهيز از گناهان، «اصلح» در مقام انجام اعمال نيك است يعنى هر كه

__________________________________________________

(1) «و اياك و خصلتين فيهما هلك من هلك: اياك ان تفتى الناس برأيك و تدين بما لا تعلم».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 402

از گناهان دورى كرده و با اعمال شايسته خود اصلاح كند، در جمله فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ... خوف راجع به فقدان نعمت در آينده و اندوه راجع به كمبود حاضر است، آن در قيامت به حد كافى قابل پياده شدن است و در دنيا نسبى مى باشد.

ظاهرا آن در آيه راجع به سعادت و توفيق هر دو جهان است.

36- وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ

هُمْ فِيها خالِدُونَ.

شق دوم روبرو شدن با اديان آسمانى است «تكذيب» در صورتى است كه مطلب به شخص تبليغ شده و مورد توجه باشد كه اينگونه آدم از روى عناد كافر مى شود و اهل آتش است، راجع به خلود در ذيل آيه 128 از سوره انعام توضيح داده شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 403

[سوره الأعراف (7): آيات 37 تا 42]

اشاره

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصِيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ (37) قالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ (38) وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (39) إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ (40) لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (41)

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (42)

37- كيست ظالمتر از كسى كه بر خدا دروغ بندد يا آيات خدا را تكذيب كند، نصيب آنها از آنچه معين شده (در دنيا) به آنها مى رسد، تا وقتى فرستادگان ما پيش آنها آيند كه جانشان را بگيرند، گويند: كجاست آنچه جز خدا مى خوانديد؟ گويند:

آنها از

ما گم شدند، و بر عليه خويش گواهى دهند كه كافر بوده اند.

38- (خدا) گويد: با گروه هاى جن و انس كه پيش از شما درگذشته اند وارد آتش شويد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 404

هر وقت امتى درون شود امت همكار خود را لعنت كند، تا چون همگى در آنجا مجتمع شوند، پيروانشان درباره پيشوايانشان گويند: پروردگارا اينها ما را گمراه كردند، عذاب ايشان را از آتش دو چندان بده، خدا گويد: همه را دو چندان است و ليكن نمى دانيد.

39- پيشوايانشان به پيروانشان گويند: شما را بر ما برترى نبود، به سزاى اعمالى كه مى كرديد عذاب دو چندان را تحمل كنيد.

40- كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده و از آنها گردن كشيده اند، درهاى آسمان براى آنها باز نمى شود و به بهشت درون نمى شوند تا طناب كشتى به سوراخ سوزان در شود بدكاران را چنين سزا مى دهيم.

41- آنها را از جهنم بسترى هست و از بالايشان پرده هايى (از آتش) مى باشد و ستمگران را چنين سزا مى دهيم.

42- كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام داده اند هيچكس را جز كمتر از توانش تكليف نمى كنيم آنها اهل بهشتند، فقط آنها در بهشت جاودانانند.

كلمه ها

افتراء: فرى: قطع و شكافتن. فريه: دروغ. افتراء: دروغ ساختن.

نصيبهم: نصب (بر وزن عقل) رنج دادن و رنج ديدن و برپاداشتن. نصيب:

بهره معين و ثابت.

يتوفونهم: توفّى: اخذ تمام. «يتوفونهم» مى گيرند آنها را (مى ميرانند آنها را).

اين: (بر وزن خيمه): كجا. اسمى است كه با آن از مكان شى ء سؤال مى شود.

خلت: خلاء و خلو: خالى شدن. «خلت»: گذشت. در گذشت زمان و مكان بكار رود. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 405

اختها: اخت: خواهر و نظير. مراد از آن

معناى دوم است.

اداركوا: درك (بر وزن شرف) و ادراك: رسيدن به چيزى. تدارك: رسيدن به يكديگر. «اداركوا»: به يكديگر رسيدند. آن در اصل تداركوا است، تاء در دال ادغام شده و همزه وصل به اوّل آن آمده است.

اخراهم: آخر (بكسر خاء): مقابل اول، مؤنث آن اخرى است «امّت اخرى» امتى كه به آخر مانده است. همچنين است اولى (بضم الف) كه مؤنث اول است.

ضعفا: ضعف (بكسر ضاد) دو برابر و بالاتر.

يلج: ولوج: دخول. «حتى يلج»: تا داخل شود.

الجمل: جمل (بر وزن شرف): شتر نر. ريسمان كشتى. (ريسمان ضخيم).

سم: سم: سوراخ. سم كشنده را از آن سم گويند كه نفوذ و سوراخ مى كند.

الخياط: خياط (بكسر خاء) سوزن «سم الخياط»: سوراخ سوزن.

مهاد: مهد: آماده شدن و آماده شدن. مهاد نيز به معنى آماده شده است.

لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ: براى آنها از جهنم جاى آماده شده اى هست.

غواش: غشى: پوشانيدن و فرا گرفتن. غاشيه: فرا گيرنده. جمع آن «غواش» است.

وسعها: وسع (بضم واو): طاقت و توانايى و كمتر از طاقت. اصل آن به معنى فراخى و گسترش است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 406

شرحها

آيات فوق مشروح آيه يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ و ما بعد آن است بدين بيان كه تكذيب كنندگان آيات خدا به حكم نظام خلقت تا رسيدن مرگ از اين زندگى بهره مند خواهند شد ولى پس از آن در رديف تكذيب كنندگان ديگر قرار خواهند گرفت و هر امت به امتى كه مقتداى او در تكذيب آيات خدا بوده لعنت خواهد كرد و خواهد گفت كه خدايا عذاب آنها را دو چندان كن، و داخل شدن اين اقوام به بهشت و رحمت خدا مانند آن است

كه ريسمان ضخيمى از سوراخ سوزنى بگذرد، در مقابل، مردان با ايمان و عمل صالح، در بهشت جاودان خواهند بود.

37- فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصِيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ.

مراد از افتراء على اللَّه جعل دين و بدعت گذاشتن و نسبت آن به خدا است تكذيب آيات خدا همان انكار و كفر به آنهاست ولى از آيه بعدى روشن مى شود كه مراد از افتراء كذب، شرك به خداست. مراد از «الكتاب» نوشته شده و معين شده در علم خداست. يعنى: حالا كه پيامبران حقائق را به مردم شناسانده اند پس كيست ستمگرتر از كسى كه ...

در آيه ديگر آمده: كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً اسراء/ 57 كه اهل دنيا و اهل آخرت هر دو در دنيا از خدا در بهره مندى مدد خواهند گرفت.

حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ.

اين بهره مند شدن تا دم مرگ است كه آن وقت ملائكه در حال قبض روح تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 407

به آنها مى گويند كجاست آنچه غير از خدا مى خوانديد؟ گويند از ما گم شدند و به يارى ما نيامدند و با اين بيان به كفر خود گواهى خواهند داد، آيه روشن است در اينكه هنگام مرگ، ملائكه با آنها گفتگو خواهند داشت.

38- قالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ.

آيه گذشته راجع به برزخ بود كه آنجا ملائكه خطاب كرده و مى گفتند:

أَيْنَ ما كُنْتُمْ ... ولى اين خطاب در آخرت از خداست.

در

الميزان مى گويد: مخاطبها بعضى از كفار هستند كه امتهايى از جنّ و انس پيش از آنها مرده اند ولى آيه در اين معنى است: داخل شويد در آنچه گذشتگان و آيندگان شما در آن داخل شده اند، نظم كلام بدين صورت براى آن است كه روشن شود ميان اولى ها و آخرى ها تخاصم و جدال خواهد بود.

كلمه قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ در سوره احقاف/ 18 و سوره فصلت/ 25 نيز آمده است و اين روشن مى كند كه جن هم مانند انسانها اجل معين دارند كه تا به حال گروه هايى از آنها مرده و از دنيا رفته اند ولى شيطان كه از آنها است تا انقراض بشريت مهلت دارد.

كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ.

مراد از «اختها» امتى است كه مقدم بر امت ديگر و در اعمال بد و كفر مقتدا و پيشوا بوده است و يا امامان جور هستند.

چنان كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه مراد پيشوايان ستمگر مى باشند «يعنى ائمة الجور» اين جريان در سوره احزاب آيه 66- 68 نيز آمده است و نيز در سوره ابراهيم/ 21- 22 شعراء/ 96- 99 و جاهاى ديگر نقل شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 408

لام در لِأُولاهُمْ براى علت است يعنى: امت آخر براى بيشتر معذب شدن امت اول، به خدا مى گويد: به اينها دو چندان عذاب بده.

به هر حال هر امتى كه داخل شود به امت پيشوا لعنت مى كند و چون سابقى و لاحقى همه به هم رسيدند، لاحقى ها از خدا آن درخواست را مى كنند.

قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ

وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ دو چندان بودن عذاب براى سابقى ها به علت آن است كه خود گمراه بوده، ديگران را نيز گمراه كرده اند و براى لاحقى ها بدين علت است كه خود گمراه شده و به سابقى ها نيز در اطاعت از امر آنها، كمك كرده اند، از اين معلوم مى شود كه منظور از سابقى ها پيشوايان ستمگرند چنان كه از امام صادق نقل شد، زيرا اين تقابل در ميان امّت گذشته و امت آينده جور در نمى آيد وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ ظاهرا براى آن است كه دو شخص معذب از اندازه عذاب و درد يكديگر آگاهى نمى توانند داشته باشند ولى خدا خبر مى دهد كه عذاب هر يك در نوبت خود مضاعف است.

39- وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ.

جواب پيشوايان ستمگر است در مقابل درخواست عذاب بيشتر از طرف پيروان گمراه. كه مى گويند: شما چه فضلى بر ما داريد تا عذابتان كمتر باشد، شما هم در مقابل عملتان كه داراى دو جنبه بود عذاب مضاعف را بچشيد، به نظرم الف و لام «العذاب» براى عهد و اشاره به عذاب مضاعف است.

40- إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ.

شايد مراد از أَبْوابُ السَّماءِ ابواب بهشت باشد، جمله وَ لا يَدْخُلُونَ ...

نيز مؤيد آنست. و شايد مراد ابواب رحمت خدا باشد، گويند: براى رفتن ارواح و اعمال و دعاهاى آنها درهاى آسمان گشوده نمى شود، در مجمع البيان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 409

از امام باقر عليه السّلام، روح و عمل كفار نقل شده است جمله حَتَّى يَلِجَ

الْجَمَلُ ...

حاكى است كه دخولشان به بهشت غير ممكن است بعضى ها جمل را شتر معنى كرده اند ولى مناسب سوزن، طناب ضخيم است وانگهى آن وقت لازم بود «بعير» گفته شود چون اين عدم امكان به شتر نر اختصاص ندارد. اين آيه شايد براى آنست كه تخاصم و تشاجر به حال هيچ يك فائده اى ندارد وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ.

نه تنها سزاى آنها بلكه مجازات همه مجرمان چنين است.

41- لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ.

يعنى در جهنم جايگاه آماده اى دارند و عذابها همچون پرده هايى از بالاى سر، آنها را احاطه كرده است، ظاهرا اين غواش همان باشد كه به لفظ «سرادق» در آيه ديگر آمده است إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها كهف/ 29، سرادق به معنى سراپرده و خيمه است نتيجه اينكه: عذاب از بالا و پائين و هر طرف آنها را احاطه كرده است، سزاى مطلق ظالمان چنين است، زيرا كه ظلمشان در دنيا انسانها را از همه جا احاطه كرده بود (نعوذ باللّه من النار) اين آيه در سوره زمر/ 16 بدين صورت آمده است: لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِ.

42- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

اين آيه بيان حال گروه دوم و مقدمه است براى آيات بعدى: لا نُكَلِّفُ نَفْساً ... براى آنست كه در ايمان و عمل صالح فقط آن مقدار لازم است كه در خور توانايى شخص باشد، «وسع» چنان كه طبرسى فرموده پائين تر از توانايى انسان است. واقعيت ايمان و

عمل صالح همان بهشت و ماندن در آنست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 410

[سوره الأعراف (7): آيات 43 تا 51]

اشاره

وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (43) وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ (44) الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ (45) وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ (46) وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (47)

وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ (48) أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (49) وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ (50) الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (51)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 411

43- كينه اى كه در سينه هايشان بود بيرون كرده ايم، از زير (كاخ) آنها نهرها روان است، گويند: حمد خدايى را كه ما را به اين (بهشت) رهبرى كرد و اگر خدا رهبرى نمى كرد، ما راه نمى يافتيم، راستى

پيغمبران خداى ما دين حق را آورده بودند.

ندايشان كنند كه اين بهشت را در اثر اعمالى كه مى كرديد، به دست آورده ايد.

44- اهل بهشت اهل آتش را ندا كنند كه ما وعده پروردگارمان را درست يافتيم آيا شما هم وعده پروردگارتان را درست يافتيد؟ گويند: آرى. پس اعلام كننده اى ميان آنها اعلام كند: لعنت خدا بر ستمگران است.

45- (آنها) كسانى هستند كه از راه خدا اعراض مى كنند و آن را كج مى روند و آنها به آخرت كافر مى باشند.

46- ميان اهل بهشت و اهل جهنم حائلى هست و در ارتفاعات آن مردانى هستند كه همه اهل محشر را با علامتشان مى شناسند، و اهل بهشت را در حالى كه داخل بهشت نشده و طمع آن دارند، ندا كرده گويند: سلام بر شما

47- و چون چشمشان به سوى اهل آتش بگردد: گويند: پروردگارا ما را با ستمگران قرين مكن.

48- اهل اعراف مردانى را كه با علائمشان مى شناسند ندا كنند كه جمع اموال و ياران و آن تكبر كه مى كرديد از شما كفايت نكرد (كارى براى شما نساخت)

49- آيا همين ها بودند كه قسم خورديد خدا رحمتى به آنها نمى رساند، داخل بهشت شويد، نه خوفى براى شما هست و نه غمگين مى شويد.

50- اهل آتش اهل بهشت را ندا كنند كه از آب يا از آنچه خدا روزيتان داده بر ما بريزيد، گويند: خدا آن دو را بر كافران حرام كرده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 412

51- (آنها) كسانى هستند كه دين خود را سرگرمى و بازيچه گرفته اند و زندگى دنيا مغرورشان كرده، امروز آنها را فراموش مى كنيم چنان كه ديدار امروز را فراموش كردند و چنان كه آيات ما را

دانسته انكار مى كردند.

كلمه ها

نزعنا: نزع: كندن و بيرون آوردن «نزعنا» كنديم.

غل: (بكسر غين) عداوت و كينه.

اورثتموها: يعنى: ارث داده شديد آن را از ماده «ورث».

مؤذن: اذن (بكسر اول) و اذان: اعلام. «مؤذن»: اعلام كننده. «اذن مؤذن»: اعلام كرد اعلام كننده اى.

يصدون: صد: مانع شدن و اعراض «يصدون»: مانع مى شوند. يا اعراض مى كنند.

عوجا: عوج (بر وزن شرف) كج شدن هر چيز نصب شده، مثل نيزه، ديوار. و بر وزن عنب به معنى انحراف در دين است و در اين صورت اسم مصدر مى باشد يَبْغُونَها عِوَجاً يعنى «يسلكونها منحرفا» حجاب: حجب و حجاب: پنهان كردن و مانع شدن از دخول. حجاب به معنى پرده و مانع نيز آيد. مراد از آيه همين است.

اعراف: عرف (بر وزن قفل): يال اسب، كاكل خروس و قسمتهاى بالاى كوه و تپه. مراد از آن قسمتهاى بالاى حجاب است وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يعنى ميان اهل بهشت و آتش حائلى است و در بلنديهاى آن حائل مردانى هست.

سيماهم: سيما: علامت و هيئت.

تلقاء: تلقاء: طرف و جهت. ظرف مكان نيز آيد «جلس تلقاء فلان» تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 413

يعنى مقابل او نشست.

افيضوا: فيض: پر شدن. جارى شدن. «افيضوا»: بريزيد و جارى كنيد لهو: لهو: مشغول شدن و چيزى كه مشغول مى كند. لعب: بازى و كارى كه براى غرض خيالى باشد نه حقيقى.

ننساهم: نسى و نسيان: فراموش كردن و بى اعتنايى «ننساهم» فراموش مى كنيم آنها را يعنى به آنها اعتنايى نمى كنيم.

لقاء: روبرو شدن با شى ء. «اللقاء مقابلة الشي ء و مصادفته معا» يعنى روبرو مصادف شدن با شى ء.

يجحدون: جحد: انكار از روى عمد. «يجحدون»: دانسته انكار مى كنند.

شرحها

در اين آيات قسمتى از احوال و كلمات اهل

بهشت بررسى شده است و اينكه اهل بهشت و جهنم با همديگر سخن خواهند گفت و اين مى رساند كه همديگر را خواهند ديد و نيز روشن شده كه ميان اهل آتش و اهل بهشت حائلى است و در اعراف يعنى بلنديهاى آن حائل مردانى خواهند بود كه همه اهل بهشت و آتش را با علامت خواهند شناخت و با آنها سخن خواهند گفت، اين مى رساند كه آنها مقامى بس بلند دارند كه اجازه دارند در آن وقت و در آن محل سخن گويند: و نيز اعلام كننده اى اعلام خواهد كرد كه: لعنت خدا بر ظالمان است.

43- وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ.

ظهور آيه در آنست كه كينه و عداوت و عواطف منفى كه پيوسته انسان را رنج مى دهد از قلوب اهل بهشت بركنده شده و دلهاى كاملا آرامى خواهند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 414

داشت، چنان كه از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده است «1» وصف نهرهايى كه از زير پاى آنها روان است در سوره بقره گفته شده و در سوره قتال خواهد آمد. به نظرم علامه در الميزان فرموده است لفظ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ حاكى است كه آنها در قصرهاى بلند بهشت ساكن خواهند شد. وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ در جاهاى متعدد از قرآن مجيد گفتارهايى از اهل بهشت نقل شده كه اين جمله قسمتى از آنهاست و با اين كلمات اقرار خواهند كرد كه وسائل امروز آنها را خدا در دنيا فراهم آورده است و آنها را مورد

امتنان قرار داده است، لفظ لَقَدْ جاءَتْ ... به نظرم اشاره به قسمت اهم آن وسائل است كه هدايت به وسيله انبياء مى باشد.

وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ شايد بكار رفتن كلمه ارث براى آن باشد كه ديگران بهشت را گذاشتند و ترك كردند و شما با عمل خود آن را بارث برديد. در مجمع البيان روايت شده:

براى هر انسان منزلى در بهشت و منزلى در آتش هست، كافر منزل مؤمن را در آتش به ارث مى برد و مؤمن منزل كافر را در بهشت.

نگارنده گويد: در اينصورت مؤمن نصف بهشت را به ارث برده است حال آنكه قرآن همه آن را مى گويد چنان كه در اين آيه مى بينيد و نيز در آيه تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا مريم/ 63، چون بهشت و نعمتهاى اخروى «مانده» اعمال دنيا هستند و اين مانده هاى اعمال، به انجام دهندگان اعمال مى رسد شايد از اين جهت لفظ ارث به كار برده شده است به نظر مى آيد

__________________________________________________

(1)

تفسير صافى «عن الباقر عليه السلام العداوة تنزع منهم»

على هذا ديگر از گفتگو با دوستان و آشنايان بهشتى هيچ عقده اى كه ناراحت كند در دل آنها به وجود نخواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 415

اين خطاب براى آنست كه بدانند اعمالشان به هدر نرفته است.

44- وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ.

اين سؤال ظاهرا براى خبر خواهى نيست زيرا كه اهل بهشت از وضع اهل آتش با خبر هستند اين، شايد يك نوع عكس العمل باشد از طرف آنان در بهشت زيرا كه مشركان

و بدكاران در دنيا اهل ايمان را مسخره مى كنند و به آنها با مسخره ريشخند مى زنند عكس العمل اينكار در آخرت چنين خواهد بود چنان كه در آخر سوره مطففين آمده است و يا در رديف أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ يس/ 60 است.

فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ اين اعلام به نظرم براى آنست كه روشن شود ظالمان به طور قطع از رحمت خدا بر كنار مى باشند، آيه بعدى حاكى است كه مراد از ظالمان كافران هستند. در بسيارى از روايات نقل شده كه مؤذن در آن روز على بن ابى طالب عليه السّلام است چنان كه در مجمع البيان، صافى، تفسير عياشى، تفسير برهان و مانند آن نقل شده است، اگر بديده انصاف بنگريم هيچ بعدى ندارد كه خدا اين وظيفه را به آن حضرت محول فرمايد كه از مصاديق: أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً است.

45- الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ.

اين آيه وصف «الظالمين» در آيه گذشته است و علت حرمان از رحمت خدا اين سه عمل زشت مى باشد، تعبير يَبْغُونَها ... پنج بار در قرآن مجيد تكرار شده و در بعضى از آيات آمده: وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً اعراف/ 86 با اضافه مَنْ آمَنَ بِهِ، به نظر مى آيد كه تَبْغُونَها عِوَجاً كج رفتن تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 416

در راه خدا و راه شرك رفتن است «1» و در آيه مورد تفسير «يصدون» به معنى اعراض و «يبغونها» عبارت آخراى آنست، يعنى كسانى كه از راه خدا و دين

اعراض مى كنند و راه خدا را كج مى روند و در عين حال به آخرت ايمان ندارند. ولى در آياتى كه مَنْ آمَنَ آمده، «يصدون» به معنى منع ديگران از راه خدا و كج رفتن آن، اضلال ديگران است.

46- وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ يعنى ميان اهل بهشت و اهل جهنم حائلى است و در بلنديهاى آن حائل مردانى قرار گرفته اند كه همه اهل محشر را با علامت آنها مى شناسند، فاعل لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ أَصْحابَ الْجَنَّةِ است يعنى: اهل اعراف در حالى اهل بهشت را ندا مى كنند كه هنوز اهل بهشت وارد بهشت نشده اند ولى طمع دارند كه داخل شوند «2» على هذا الف و لام «الاعراف» اشاره به حجاب است و طمع كنندگان اهل جنت هستند نه اهل اعراف، در نكته ها مردان اعراف معرفى خواهند شد.

47- وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

همين اصحاب اعراف پس از سلام دادن به اهل بهشت چون به طرف اهل آتش نگاه مى كنند مى گويند: خدايا ما را با اينها يك جا مكن.

48- وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ.

آنها ظاهرا پيشوايان ستمگر مى باشند زيرا وصف جمع مال و تكبر در

__________________________________________________

(1) يبغونها عوجا به معنى «يسلكونها منحرفا» است نظير وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا.

(2) لفظ لَمْ يَدْخُلُوها ... حال است از اصحاب الجنة.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 417

آنها جمع است، علامت اينكاره بودن در قيافه آنها مجسم است، «رجالا» نشان مى دهد كه آنها

گروهى است نه همه اهل محشر، به هر حال اهل اعراف به آنها مى گويند: جمع مال و گردن كشى شما را از اين عذاب مصون نكرد و آن اسباب از شما بريده شد «1».

49- أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.

مراد از «هؤلاء» اهل بهشتند. يعنى اهل اعراف در تتمه كلام خود به مستكبران مى گويند: آيا اين اهل بهشت همانهايى هستند كه قسم خورديد خدا رحمتى به آنها نخواهد رسانيد؟!، آن گاه به اهل بهشت مى گويند: داخل بهشت شويد نه از آينده نعمتها هراسى براى شما هست و نه از كمبود فعلى اندوهگين ميشويد، اين استفهام براى محكوم كردن مستكبران است.

50- وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ.

لفظ افاضه و ريختن نشان مى دهد كه جايگاه اهل بهشت بالاتر از اهل آتش است، «نادى» حاكى از آنست كه اين خواستن با فرياد خواهد بود ولى جواب منفى است كه خدا اين نعمتها را بر كافران حرام كرده است. شايد تنها ذكر شدن آب براى آنست كه به آن بيشتر احتياج دارند.

51- الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وصف كافران است، از اين معلوم مى شود كه دين يك مكتب و يك راه واقعى است و فقط با آن مى شود به خدا رسيد و هر كس دين را يك عامل مشغول كننده و باز دارنده و بازى و خيالى بداند، حتما به خدا نخواهد رسيد و غير خدا همان

__________________________________________________

(1) «ما» در ما كُنْتُمْ مصدريه و تقدير آن «ما اغنى عنكم

جمعكم و استكباركم» در صافى از امام صادق عليه السلام نقل شده:

«رجالا من اهل النار و رؤساء الكفار».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 418

عذاب و آتش است. عامل چنين روش دوستى لذات دنيا است. فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ لفظ «و ما» عطف است بر «كما»، منظور از نسيان در هر دو مورد بى اعتنايى است يعنى: امروز ما به آنها بى اعتنا مى شويم چنان كه به ديدار اين روز بى اعتنا شدند و چنان كه آيات ما را دانسته تكذيب كردند، بهر حال «كما» در جاى علت است يعنى علت عذاب همان بى اعتنايى و انكار است، ناگفته نماند: دين را لهو و لعب شمردن همان بى اعتنايى و نسيان است.

نكته ها

اعراف و اهل اعراف: دانستيم كه ميان اهل بهشت و اهل جهنم حائلى است و در بلنديهاى آن مردانى خواهند بود، دقت در آيات گذشته نشان مى دهد كه آنها انبيا و اوصيا هستند، زيرا كه خوانديم آنها همه اهل محشر را با علامتشان مى شناسند و خطاب به اهل بهشت مى گويند:

سلام بر شما و خطاب به رؤساء كفار و پيشوايان ستمگر گويند مال و مقام شما را نجات نداد ... و آن وقت به اهل بهشت دستور مى دهند كه وارد بهشت شويد، اين مى رساند كه آنها از سوى خدا اجازه سخن گفتن را دارند و مصداق لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً هستند، آنها نظير اين سخنان را در دنيا نيز به مؤمن و كافر مى گفتند.

در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده: آنها آل محمد مى باشند، وارد بهشت نمى شوند مگر كسى كه آنها را بشناسد و

آنها او را بشناسند و داخل آتش نمى شود مگر كسى كه آنها را انكار كند و آنها او را انكار كنند

«هم آل محمد لا يدخل الجنة الا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار الا من انكرهم و انكروه»

اين روايت در تفسير عياشى نيز آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 419

باز در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده: اعراف تپه هايى است ميان بهشت و آتش، هر پيغمبر و جانشين پيغمبر در آن قرار مى گيرد «الاعراف كثبان بين الجنة و النار يقف عليها كل نبى و كل خليفه نبى».

با در همان كتاب در زمينه حديث مشهور «على قسيم النار و الجنة» از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده كه فرمود: اى على گويا تو را روز قيامت مى بينم كه عصائى در دست، قومى را به بهشت و قومى را به آتش سوق مى دهى: «يا على كانى بك يوم القيامة و بيدك عصا عوسج تسوق قوما الى الجنة و آخرين الى النار» اين حديث با دستور «ادخلوا الجنة» كه از طرف اهل اعراف صادر خواهد شد مى سازد.

در بحار در ضمن روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: در اعرافى كه ميان بهشت و آتش هست، محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين و پاكان از آل آنها خواهند بود، «ليكونن على الاعراف بين الجنة و النار محمّد و على و فاطمه و الحسن و الحسين و الطيبون من آلهم» اين روايات با آيات گذشته به حكم متن و شرح مى باشند.

در بعضى از روايات آمده اهل اعراف كسانى هستند كه حسنات و سيئات آنها با هم برابر

است، روايات اهل سنت نوعا در همين زمينه مى باشد اين روايات چه شيعى و چه سنى ابدا با آيات تطبيق نمى شوند، درباره اهل اعراف حدود 14 قول هست كه در قاموس قرآن (عرف) نقل كرده ام به آنجا مراجعه شود، ولى آنچه از آيات به دست مى آيد همانست كه گفته شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 420

[سوره الأعراف (7): آيات 52 تا 58]

اشاره

وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (52) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (53) إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (54) ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (55) وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (56)

وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (57) وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ (58)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 421

52- كتابى به آنها از روى علم بياورديم كه آن را شرح داده ايم، مايه هدايت همه و رحمت براى مؤمنان است.

53- منتظر نيستند مگر انجام گرفتن

آن را، روزى كه وقت انجام گرفتن (خبرهايش) رسد، كسانى كه از پيش بآن بى اعتنا بوده اند گويند: رسولان خدا خبر حق آورده بودند، آيا براى ما شفيعانى هست كه شفاعت ما كنند، يا بازگشت يا بيم تا جز آنچه كرده ايم عمل كنيم، به خود زيان زدند و آنچه به دروغ جعل مى كردند از آنها گم شده است.

54- پروردگار شما، خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس بر حكومت استقرار يافت، شب را بروز مى پوشاند كه روز به سرعت در پى شب مى آيد، و آفتاب و ماه و ستارگان رام شده را آفريد، بدانيد كه آفرينش و فرمان از اوست، والاست پروردگار عالميان.

55- پروردگار خويش را بزارى و نهانى، بخوانيد كه او متجاوزان را دوست نمى دارد.

56- و در زمين از پس اصلاح آن، فساد مكنيد، خدا را با بيم و اميد بخوانيد كه رحمت خدا به نكوكاران نزديك است.

57- اوست كه بادها را پيشاپيش رحمت خويش بشارت ده مى فرستد و چون باد ابر گرانبار بردارد آن را بديار مرده مى رانيم و از آن، آب نازل مى كنيم، و بوسيله آن همه ميوه ها را به وجود مى آوريم، بدينسان مردگان را از زمين خارج مى كنيم باشد كه متذكر شويد.

58- سرزمين پاكيزه، گياه آن به اذن پروردگارش مى رويد و آن زمين كه پليد است گياه آن جز بى فايده نرويد، بدينسان آيات را به قوم سپاسگزار گوناگون بيان مى كنيم.

كلمه ها

فصلناه: تفصيل: بيان كردن. فصل در اصل به معنى بريدن و جدا كردن است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 422

ينظرون: نظر: نگاه كردن و انتظار. ينظرون در اصل «ينتظرون» به معنى انتظار كشيدن است.

تأويل: اول: رجوع. «آل

إليه إي رجع» تأويل: برگشتن و برگشت دادن. تأويل قرآن، واقع شدن خبرهاى آن در خارج است.

نسوه: نسيان: فراموشى و بى اعتنايى «نسوه» بى اعتنا شدند به آن.

شفعاء: شفيع: واسطه. جمع آن شفعاء است.

يفترون: فريه: دروغ. افتراء: جعل دروغ.

ايام: روزها. مفرد آن يوم است. يوم از طلوع فجر است تا غروب آفتاب. مدتى از زمان را نيز يوم گويند. مراد از آن معناى دوم است در نهج البلاغه آمده: «الدهر يومان: يوم لك و يوم عليك».

استوى: استواء: برابرى. مثل هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ اگر با «على» باشد به معنى استقرار و برقرار شدن است مثل: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يعنى سپس در حكومت استقرار يافت و اگر با «الى» باشد به معنى توجه است مثل ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ سپس به آسمان توجه كرد.

العرش: تخت حكومت. اصل آن به معنى بلندى است. مراد از اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ در دست گرفتن حكومت است.

يغشى: غشى: پوشاندن و فرا گرفتن. اغشاء: پوشانيدن چيزى بر چيزى.

يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يعنى خدا شب را بر روز مى پوشاند.

حثيثا: حثيث و حثوث: سريع، با شتاب. آن فقط يك بار در قرآن آمده است و در اصل به معنى وادار كردن و ترغيب است.

مسخرات: رام شدگان. تسخير آنست كه چيزى را براى غرض بخصوصى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 423

به طور قهر سوق دهى كه عبارت اخراى رام كردن است. مسخر:

رام شده. جمع آن مسخرات است.

الخلق: مراد از خلق در اينجا آفريدن و از (الامر) اداره كردن و دستور حركت است.

تبارك: بركت: فائده ثابت تَبارَكَ اللَّهُ خدا هميشه مفيد است.

تضرعا: تضرع: تذلل و خود كم بينى. (زارى).

خفيه: بضم اول، مصدر است به معنى پنهانى.

معتدين: عدو،

اعتداء: تجاوز. معتد: متجاوز، جمع آن معتدون است.

بشرا: بشارت و بشرى: خبر مسرت بخش. بشير: مژده دهنده. جمع آن بشر (بر وزن قفل) است.

اقلت: اقلال: برداشتن. يعنى برداشتن چيزى كه نسبت به قدرت حامل قليل است. أَقَلَّتْ سَحاباً: بادها ابر را برداشتند.

سحابا: سحابه: ابر. سحاب اسم جنس جمعى است: ابرها.

ثقالا: جمع ثقيل به معناى سنگين است.

سقناه: سوق: راندن. «سقناه» رانديم آن را.

بلد: سرزمين.

نباته: نبات و نبت: روئيدن و روئيده شده اعم از درخت و علف.

نكدا: نكد (بر وزن عقل) مشقت و سختى و (بكسر كاف) كم فائده.

نصرف: صرف: برگرداندن. تصريف برگرداندن با مبالغه.

شرحها

در تعقيب بيان حال موحدين و مشركين در اين آيات فرموده: ما كتابى روشن از روى علم خود بر ايشان فرستاده ايم، خبرهاى آن روزى واقع خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 424

شد ولى در آن روز به منكرين. جز حسرت نخواهد رسيد. سپس در رابطه با اين مطالب، روشن شده كه بايد از شرك و افساد دست برداشته و به سوى خدا آئيد زيرا اولا آفريننده و گرداننده آسمانها و زمين اوست. ثانيا به وسيله آن نظام، نعمتها را براى آنها به وجود آورده است، معبودهاى باطل را در اينكار دخالتى نيست. و در آخر روشن شده كه بيرون آمدن مردگان از قبر همچون روئيدن نباتات است و رحمت خدا براى انسانها يكسان است ولى آنها در اثر پذيرفتن و نپذيرفتن بهره مند و بى بهره مى شوند.

52- وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

لفظ عَلى عِلْمٍ مربوط است به «جئناهم» مراد از آن ظاهرا معجزه بودن قرآن است نظير: فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ ... فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا

أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ ... هود/ 13- 14، پس عَلى عِلْمٍ استدلال است به حق بودن قرآن يعنى آن را از روى دانشى نازل كرده ايم كه مردم را به آن راهى نيست «فصلناه» وصف كتاب و اشاره به روشن و مفيد بودن مطالب آنست.

از آن طرف، قرآن هدايت و راهنماست براى همه مردمان كه در جاى ديگر مى خوانيم: أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ بقره/ 185 و رحمت است براى مؤمنان زيرا فقط آنها به دنياى قرآن وارد شده و بهره بردارى مى كنند وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ... اسراء/ 82، اين آيه در بيان آنست كه حجت از طرف خدا تمام شده است.

53- هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ.

آمدن تأويل قرآن، واقع شدن خبرهاى آن در خارج است. مثلا يوسف تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 425

بعد از خواب ديدن به پدرش مى گويد: إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً بعد از مدتها كه پدر و مادر و يازده برادرش وارد مصر شده و به او خضوع كردند گفت:

يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ يوسف/ 100 پدرم اين تأويل و عينيت خواب قبلى من است، پس اگر قرآن از وقوع امرى در دنيا يا در آخرت خبر دهد، تأويل آن واقع شدنش مى باشد، در آن موقع بى اعتنايان به قرآن، خواهند گفت: پيامبران از حق خبر داده بودند، زيرا كه عينيت را به چشم خود خواهند ديد. و خواهند گفت: فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ شفاعت براى آنست كه عفو شوند، برگشتن براى آنكه نيكوكار

گردند، اين آيه گر چه مى شود راجع به آمدن گرفتارى در دنيا باشد ولى ظهورش در قيامت است قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ به نظر الميزان، اين قسمت، علت يكى از دو سؤال فوق است يعنى چرا مى گويند: اى كاش شافعى داشتيم و يا به دنيا برمى گشتيم زيرا كه خود را با شرك و گناه به ضرر انداخته اند و معبودهاى باطل از آنها گم گشته اند.

54- إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ.

اين آيه در مقام استدلال است بر اينكه بايد از معبودهاى باطل بريده به سوى خدا آئيد كه آفريننده اوست.

بنا بر آنچه ذيل آيه بيست نهم از سوره بقره گفته ايم مراد از سماوات طبقات هفتگانه هوا است. مراد از شش روز شش دوران است و منظور از استقرار بر عرش اداره آنها بعد از خلقت است نظير سوار كردن يك كارخانه و به كار انداختن آن «1».

__________________________________________________

(1) درباره عرش معناى ديگرى هست كه انشاء اللَّه در ذيل آيه وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ زمر/ 75 خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 426

بنا بر آنچه در سوره فصلت آمده: زمين در دو دوران از اين شش دوران آفريده شده است: قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمِينَ فصلت/ 9 شايد دوران اول آن باشد كه زمين از كثرت حرارت توده گاز سوزان و از آفتاب جدا شده بود، دوران دوم مذاب شدن آن در اثر كم شدن حركت و حرارت است (اللَّه اعلم). در چهار دوران بقيه، پوسته زمين منجمد شده، درياها

كه به صورت ابر در آسمان بودند به زمين ريخته و تشكيل شده، كوه ها به وجود آمده و مقدمات حيات و شرايط پيدايش آن پديدار شده اند چنان كه فرموده: وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ فصلت/ 10.

در عرض آن چهار دوران، آسمان كه گاز غليظى بود و همچون دودى از مركز زمين بيرون آمده و اطراف آن را احاطه كرده بود، در دو دوران به تدريج رقيق شده و تشكيل هفت آسمان را داده است چنان كه فرموده: ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ فصلت/ 11- 12 از اينكه به زمين و آسمان به يك بار فرمان داده شده، دو دوران آسمان در چهار دوران زمين متداخل اند.

آن وقت در بيان استقرار بر عرش و تدبير آسمانها و زمين فرموده:

يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ فاعل «يطلبه» ظاهرا «النهار» است يعنى خدا شب را بر روز مى پوشاند در حالى كه روز، شب را به سرعت ميطلبد تا شب را به پوشاند مانند يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ زمر/ 5 شمس و قمر و نجوم بنا بر قرائت مشهور منصوبند.

و معطوفند بر «السموات» و «مسخرات» وصف آنهاست، يعنى: خداوند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 427

آفريد آسمانها و زمين را در شش روز آفريد آفتاب و ماه و ستارگان را كه همه به امر خدا رام هستند «1» على هذا، آفريدن و گردانيدن

همه در دست خدا است أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ «2» اين دليل است بر اينكه مراد از سماوات و ارض، زمين و طبقات جو است و گرنه شمس و قمر و نجوم نيز به «السموات» داخل بودند.

تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ با بركت و پرفائده است پروردگار مخلوقات. كه اينهمه بركات از او است. آيه شريفه از لحاظ تفكر در خلقت جهان و گردش آن بسيار قابل دقت است.

55- ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ.

نتيجه است از آيه سابق، حالا كه خلقت و تدبير دست خداست پس او را آشكار و نهان بخوانيد، منظور از معتدى كسى است كه با فرياد دعا مى كند و آن مناسب ساحت كبريايى نيست، ممكن است مراد از تضرع، تذلل باشد نه آشكار يعنى خدا را با تذلل و زارى و در نهان بخوانيد، در مجمع البيان فرموده:

روايت شده: رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله در سفر جنگ بود كه با ياران به بيابانى رسيدند، مردم لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر مى گفتند و فرياد مى كشيدند، فرمود: مردم متوجه خود باشيد شما يك نفر كر و غائب را نمى خوانيد، شما يك خداى شنوا را مى خوانيد كه با شماست «3».

__________________________________________________

(1) در قرائت ابن عامر همه با رفع اند و «الشمس» مبتداء و «مسخرات» خبر آن است.

(2) على هذا منظور «الامر» دستور گردش و اداره جهان است كه ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ آن را بيان مى كند، احتمال ديگرى هست كه ذيل آيه 2 سوره نحل خواهد آمد.

(3)

«روى ان النبى كان فى غزاة فاشرفوا على واد فجعل الناس يهللون و يكبرون و يرفعون اصواتهم فقال (ع) يا ايها الناس

اربعوا على انفسكم اما انكم لا تدعون الاصم و لا غائبا انكم تدعون سميعا قريبا انه معكم».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 428

56- وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ.

ادامه فرمان سابق است، آن راجع بود به آنچه در رابطه با خداست و اين راجع است به آنچه كه در رابطه با مردم است كه پس از اصلاح زمين به وسيله قوانين و نظامات خدايى، در آن با مظالم و عصيان، فساد به وجود نياورند، مشركان معبودهاى خود را به اميد جلب نفع يا دفع ضرر مى خواندند، مى فرمايد شما در اين زمينه خدا را بخوانيد در حالى كه از او مى ترسيد و چشم طمع به او دوخته ايد كه جلب نفع و دفع ضرر از صفات او است، عدم افساد و توجه به خدا باعث نيكوكارى است و رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.

57- وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ.

اين آيه در رابطه با آفرينش وسائل زندگى و به وجود آمدن نعمتهاست كه زيستن بدون آنها محال مى باشد، منظور از «رحمته» باران است. در اثر تابش آفتاب درياها تبخير مى شوند، ابر كه همان هواى مرطوب است در آسمان درياها بالا مى رود، بادها و جريانهاى هوايى آنها را به خشكى ها مى برد، آن گاه مبدل به باران، شده و سرزمين مرده را زنده مى كند، اينها همه به اراده و مشيت خداست كه مى فرمايد: خدا بادها را پيش از آمدن باران، بشارت ده مى فرستد تا چون ابر سنگين بار را برداشتند آن را به سرزمين

مرده سوق مى دهيم، نتيجه نزول باران، روئيدن ميوه ها از زمين است كه فرموده: فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ آن وقت چون قيامت در پى اين زندگى است و در آيات گذشته حال اهل بهشت و جهنم نقل شده است فرموده: كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ يعنى مردگان را نيز مانند روئيدنيها روز قيامت از زمين خارج مى كنيم باشد كه از روئيدن نبات به روئيدن انسان پى ببريد. در «نكته ها» راجع به نباتات و تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 429

مردگان سخن خواهيم گفت.

58- وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً.

فاعل «لا يخرج» بقرينه اول «نباته» مى باشد، اين آيه نسبت به معناى اولى يك امر طبيعى است كه سرزمين پاك و قابل كشت، گياهش به اذن خدا، عالى و مفيد مى رويد ولى زمين ناپاك و شوره زار گياه كم و بى فائده مى روياند. اما نسبت به مطالب گذشته شايد منظور آن باشد كه رحمت خدا يكسان افاضه مى شود، اين مردم است كه در پذيرش رحمت و استفاده از آن متفرق شده اند بقول شاعر:

باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره زار خس

چون يادآورى اين حقيقت براى قدردانان و سپاسگزاران مفيد و مؤثر است فرموده: كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ.

نكته ها

باد و باران و نبات: عالم نبات و حيوان هر يك مكمل آن ديگرى است موازنه عجيبى ميان آن دو برقرار است، حيوانات، از جمله انسان در تنفس، اكسيژن هوا را جذب و گاز كربنيك كه يك گاز خفه كن است در آن رها مى كنند، ولى نباتات به عكس، در مقابل نور خورشيد كربن گيرى كرده و اكسيژن

را در هوا آزاد مى كنند، دانشمندان تخمين زده اند كه گياهان روى زمين ساليانه 150 ميليارد تن كربن را با 250 ميليارد تن ئيدروژن تركيب مى كنند و چهار صد ميليارد تن اكسيژن در فضا آزاد مى سازند و بيشتر اين عمل به وسيله جلبكهاى ميكروسكپى در زير سطح اقيانوسهاست. اگر عمل گياهان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 430

نبود، اكسيژن هوا در مدت كمى به وسيله حيوانات تمام مى شد و اگر عمل حيوانات نبود كربن هوا به وسيله گياهان مصرف مى گرديد، در نتيجه زندگى از بين مى رفت.

از آن طرف براى به وجود آمدن همه نعمتها سه خزانه و انبار بيكران داريم: زمين، درياها و هواى اطراف زمين كه پنج ميليون ميليارد تن تخمين زده شده، بعلاوه، فعاليت آفتاب و اشعه كيهانى كه بيدريغ وارد جو زمين مى شوند.

اقيانوسها هزار فرسخ در هزار فرسخ در برابر تابش آفتاب قرار مى گيرند، بخار آب در آسمان اقيانوسها متراكم مى شود، در اثر اختلاف درجات حرارت هواى خشكيها و اقيانوسها، بادها توليد مى شود، بدين وسيله ابرها از سطح اقيانوس به طرف خشكيها حركت مى كنند، و به صورت برف و باران به دره ها و كوه ها مى ريزند، مزارع را مشروب كرده و به درياها برمى گردند و مقدار زياد در شكم زمين ذخيره مى شوند، روئيدن گياهان و به وجود آمدن ميوه ها و حبوبات بيكران از همين فعل و انفعال است كه هر قدر به دست انسان و حيوان مصرف مى شود باز رو به افزايش است سبحان ربى الاعلى و بحمده.

روئيدن مردگان از زمين: مسئله تشبيه زنده شدن مردگان: به روئيدن نباتات در بسيارى از آيات آمده است از جمله در آيه گذشته كه خوانديم: كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى

لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ در جاى ديگر آمده: وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ تُخْرَجُونَ زخرف/ 11، ايضا اين مطلب در سوره روم/ 19، سوره ق/ 11- 9، سوره حج/ 5- 7 آمده است. مشروح مطلب در آخر سوره حجر در نكته ها ديده شود.

مى دانيم كه با رسيدن پائيز زمين جنب و جوش خود را از دست مى دهد و چون زمستان آيد يكپارچه يخبندان شده و به صورت مرده اى است كه آثارى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 431

از حيات در آن مشاهده نمى شود، ولى تخمها و هسته ها كه حافظ اسرار تابستان گذشته اند در درون زمين موجود است همچنين حيات در وجود درختان به صورت خفته منتظر بهار است با آمدن بهار و رسيدن حرارت و رطوبت تخمها و هسته ها از درون خود بيدار شده و شروع به نمو و رشد مى كنند و از نو به وجود مى آيند، پس مسئله مردن و زنده شدن در نباتات و اشجار همه ساله تجديد مى شود.

انسانها با مردن و خاك شدن، ذرات بدن آنها در زير زمين مى ماند و با آمدن بهار قيامت آن ذرات از درون خود بيدار شده شروع به رشد مى كنند، همانطور كه باكتريهاى زباله در زير زمين مبدل به كرم خاكى مى شوند، در هر حال فعلا براى پرورش نطفه انسان فقط رحم مادر صلاحيت دارد ولى در آن روز همه روى زمين همچون رحم مادر شده ذرات در آن رشد خواهد نمود وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً نوح/ 18 تكميل اين مطلب بيشتر توضيح مى خواهد كه از حوصله تفسير خارج است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 432

[سوره الأعراف (7): آيات 59 تا 64]

اشاره

لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (59) قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (60) قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (61) أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (62) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (63)

فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ (64)

59- حقا كه نوح را به سوى قومش فرستاديم و گفت: اى قوم من: خداى يكتا را كه جز او خدايى نداريد بپرستيد، كه من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم.

60- بزرگان قوم او گفتند: ما تو را در ضلالتى آشكار مى بينيم.

61- گفت: اى قوم، در من هيچ ضلالتى نبست بلكه پيغمبرى از پروردگار عالميانم.

62- پيامهاى پروردگارم را به شما مى رسانم و شما را نصيحت مى كنم و از خدا چيزها مى دانم كه شما نمى دانيد.

63- آيا تعجب مى كنيد از اينكه شما را از پروردگارتان پندى به وسيله مردى از شما آمده است؟ تا شما را انذار كند، تا متقى باشيد و تا مورد رحمت واقع شويد.

64- او را تكذيب كردند، سپس وى را با كسانى كه در معيت او ايمان آورده بودند در كشتى نجات داديم، و آنان را كه آيه هاى ما را تكذيب كرده بودند غرق كرديم كه آنها گروهى كوردل و بى بصيرت بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 433

كلمه ها

نوحا: اولين پيغمبر از پيغمبران اولوا العزم و صاحبان شريعت است، نام مباركش

چهل و سه بار در قرآن آمده و با سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ صافات/ 74 مفتخر شده و از پيشوايان بزرگ توحيد است كه با يك تلاش عجيب نهصد و پنجاه سال در راه توحيد زحمت كشيد.

الملأ: مل ء: (به فتح ميم) پر كردن. (و بكسر ميم) نام مقدارى است كه ظرفى را پر كند. ملاء اشراف را گويند كه هيبتشان سينه ها را پر كند و جمالشان چشمها را، به معنى جماعت نيز آيد، مراد از آن در آيه ظاهرا اشراف است.

رسالات: رسالت: پيام و دستور. رسالات: پيامها و دستورها.

انصح: نصح: (بر وزن عقل) خالص شدن و خالص كردن. و بضمّ اول به معنى اخلاص است. نصيحت: خالص بودن در خيرخواهى.

«انصح» نصيحت و خيرخواهى مى كنم.

الفلك: فلك: كشتى. در واحد و جمع بكار مى رود.

غمين: عمى: كورى و بى بصيرتى. به فاقد چشم گويند: اعمى و به فاقد بصيرت گويند: اعمى و عم. جمع «عم» عمون است «عمين» بى بصيرت ها و كور دلها.

شرحها

در رابطه با آيه: يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي كه گذشت در اين آيات حكايت نوح عليه السّلام آمده كه مردم را به توحيد و ترك تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 434

شرك دعوت مى كرد، به همين منظور، سرگذشت هود، صالح، لوط، شعيب و موسى عليهم السّلام و عكس العمل امتهايشان نيز نقل و بررسى شده است. به نظرم چون در سوره هايى كه قبل از اعراف نازل شده اند حكايت نوح عليه السّلام به تفصيل آمده است لذا در اين سوره به اختصار نقل گرديده است. به هر حال اشراف و گردنكشان قوم نوح، او را گمراه خطاب گرده و از دعوت توحيديش

سرپيچى نموده و تكذيبش كردند و در نتيجه همه شان غرق شده و گرفتار قهر خدا گشتند.

ناگفته نماند: به موجب آيه: وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ يونس/ 47 هر قومى كه با پيامبر خود به مبارزه برخاسته و او را تكذيب كرده اند، يا به دست همان پيغمبر و يا با عذاب آسمانى تار و مار شده اند، ظاهرا اين يكى از سنتهاى خدايى است وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا احزاب/ 63.

59- لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ.

چون نوح اولين پيغمبر قانونگذار و از لحاظ زمان جلوتر از ديگران است حكايتش در اول آمده است. عبادت خدا آن است كه فقط خدا را پرستش كنيم و فقط از او فرمان بريم و فقط او را مطاع بدانيم، به عبارت ديگر عبادت خدا يگانه شدن بنده براى خداست و بريدن از معبودات باطل، به نظرم مراد از اعْبُدُوا اللَّهَ همين معنى است، جمله ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ ... آن را تأكيد مى كند و اشاره است به آنكه اگر درباره اللَّه فكر كنيد خواهيد ديد جز او معبودى نمى تواند باشد و نيز معلوم مى شود: نوح و آنها در وجود خدا توافق داشته اند، اختلاف فقط در زمينه عبادت و بندگى بوده است «1» همچنين است در جريان هود

__________________________________________________

(1) اين مطلب كه مورد نزاع ما بين پيغمبران و مشركان در وجود خدا نبود بلكه در توحيد بود، در مقدمه سوره انعام گفته شده است به آنجا رجوع شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 435

و صالح و غيره كه خواهد آمد.

إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ

عَظِيمٍ يعنى در صورت مخالفت، بر شما از عذاب روز بزرگ مى ترسم كه همان روز طوفان باشد. زندگى مطابق نظام خلقت، شناخت خدا و پيروى از فرمان اوست نه از فرمان پيشوايان ضلال، أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ آل عمران/ 64.

60- قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

اشراف و گردنكشان قومش كه مقام و مال خويش را در خطر مى ديدند، گفتند: تو را در اشتباه و گمراهى آشكار مى بينيم، در الميزان فرموده: آمدن «مبين» و تأكيد كلام حاكى است كه چنين انتظارى از نوح نداشته اند.

61- قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ بعد از نفى ضلال از خود، اثبات مى كند كه رسول پروردگار است و اين سخنان زائيده همان مأموريت است، 62- أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.

بيانى است از وظائف رسالت. اوّل تبليغ پيامهاى خدا كه جمع آمدن، حكايت از كثرت و گسترش آنها دارد. دوم نصيحت و موعظه و ترغيب كردن به اطاعت از رسالات خدا، سوم دانستن از جانب خدا به اينكه حشر و نشر و ثواب و عقاب و مانند آن هست كه شما نمى دانيد.

63- أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

سنت خدا بر آن جارى است كه براى هدايت بندگان فردى از خودشان را مأمور كند نه اينكه فرشته بفرستد يا خود با مردم سخن گويد. ولى قبول اين مطلب براى مردم عجيب بوده است، در جواب امتها بيشتر به اين جمله تفسير

أحسن الحديث، ج 3، ص: 436

برمى خوريم: إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا در جاى ديگر آن را بزرگترين مانع از قبول رسالت ذكر كرده است: وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا اسراء/ 94 لذا است كه نوح عليه السّلام مى خواهد اين مطلب را ساده و طبيعى نشان دهد كه از اين تعجب نكنيد، منظور از آن انذار شما و پرهيزكار و با احتياط زندگى كردن شما و بالاخره رسيدن به رحمت و سعادت خدايى است.

64- فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ.

جمله مَعَهُ تقديرش «آمنوا معه باللَّه» است يعنى با نوح به خدا ايمان آوردند فِي الْفُلْكِ مربوط و متعلّق به «انجيناه» است يعنى از طوفان در كشتى نجاتشان داديم، علت نجات آنها ايمان بود، چنان كه علت غرق ديگران تكذيب نوح بود وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ علت تكذيب، بى بصيرت و بى فهم بودن آنها بود كه تلاش و تبليغ بى وقفه نوح را ناديده گرفتند. مشروح ماجراى نوح در سوره هود خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 437

[سوره الأعراف (7): آيات 65 تا 72]

اشاره

وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (65) قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبِينَ (66) قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (67) أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ (68) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً

فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (69)

قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (70) قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ (71) فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ (72)

65- و به قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم، گفت اى قوم من خداى يكتا را بپرستيد كه جز او خدايى نداريد، آيا (از عذاب او) نمى ترسيد؟

66- بزرگان قوم او كه كافر بودند گفتند، ما تو را در سفاهت مى بينيم و تو را از دروغگويان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 438

مى پنداريم.

67- گفت: اى قوم، من سفيه نيستم، بلكه پيغمبرى از پروردگار مخلوقاتم.

68- پيغامهاى خدا را به شما مى رسانم و براى شما پندگوى امينم.

69- آيا تعجب كرديد از اينكه شما را از پروردگارتان به وسيله مردى از شما، پيامى آمد تا شما را انذار كند؟ به ياد آوريد آن دم كه شما را از پس قوم نوح جانشين (آنها) كرد و شما را تنومند كرد، موهبتهاى خدا را ياد آريد تا رستگار شويد.

70- گفتند: آيا سوى ما آمده اى تا خدا را به تنهايى بپرستيم و آنچه پدرانمان مى پرستيدند رها كنيم؟! اگر راست مى گويى عذابى كه وعده مى دهى بيار.

71- گفت: عذاب و غضبى از خدايتان بر شما حتمى شد، آيا با من درباره نام هايى كه شما و پدرانتان ساخته ايد و خدا در مورد آنها دليلى نازل نكرده، مجادله مى كنيد؟

منتظر باشيد كه من نيز با شما منتظرم.

72- عاقبت،

وى را با كسانى كه با او بودند به رحمت خويش نجات داديم و ريشه كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند و مؤمن نبودند قطع كرديم.

كلمه ها

عاد: نام قومى است كه در سرزمين احقاف از يمن سكونت داشتند چنان كه فرموده: وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ احقاف/ 21، آن در جنوب جزيرة العرب از قسمتهاى ربع الخالى (وادى دهناء) است كه در روزگار گذشته آباد و مسكن قوم عاد بوده است، در مجمع البيان و اقرب الموارد آمده كه «عاد» نام يكى از نواده هاى نوح است، على هذا قبيله با نام او نامگذارى شده است به هر حال قوم عاد از عربهاى ما قبل تاريخ است كه پيامبرى به نام هود بر آنها مبعوث گرديد. لفظ عاد 24 بار در قرآن مجيد آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 439

هود: هود عليه السّلام نام پيامبرى است كه بر قوم عاد مبعوث گرديد، نام مباركش هفت بار در قرآن آمده و از پيامبران ما قبل تاريخ است، زمانش ميان زمان نوح و ابراهيم عليهما السّلام بوده و به حكم وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا هُوداً از عذاب قومش نجات يافته است.

الملأ: اشراف قوم. جماعت (اعراف/ 60).

سفاهة: حماقت، كم عقلى. به معنى جهالت نيز آيد (قاموس قرآن).

رسالات: پيامها، دستورها. مفرد آن رسالت است.

ناصح: خير خواه. اندرزگو. (اعراف/ 62).

خلفاء: جانشينان. مفرد آن خليفه است. به قولى مفرد آن خليف است.

خلف (بر وزن عمل): جانشين خوب و (بر وزن عقل): جانشين بد.

بصطة: بسط: وسعت دادن، گستردن و گشودن. بسطة: وسعت: آن در اينجا با صاد نوشته شده و در بقره/ 247 با سين است

و هر دو به يك معنى هستند.

آلاء: نعمتها. مفرد آن الى (بر وزن اسم، شرف و عنب) است و به صورت جمع 34 بار در قرآن مجيد آمده است.

تفلحون: فلح (بر وزن عمل) و فلاح: رستگارى. افعال آن همه از باب افعال به كار رفته است.

نذر: و ذر: ترك كردن. عرب از اين كلمه ماضى و مصدر و اسم فاعل به كار نبرده است، به جاى آنها: ترك، ترك و تارك به كار برده اند «نذر» در آيه صيغه متكلم مع الغير است.

رجس: پليد، مراد از آن در اينجا عذاب است گويند: رجز و رجس هر دو تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 440

يكى است.

سلطان: دليل و حجت. كه بر شخص تسلط آورد.

دابر: دبر (بر وزن عنق) عقب، مقابل جلو. دابر: آخر و ريشه و دنباله.

«قطع اللَّه دابره»: خدا ريشه او را كند دابِرُ الْقَوْمِ به معنى آخر القوم است.

شرحها

دومين منادى توحيد در اين آيات هود عليه السّلام است كه بر قوم عاد مبعوث گرديد اما با او همچون نوح معامله كردند و طبق سنت الهى با باد سوزانى كه هفت شب و هشت روز بر ديار آنها و زيد و منجمدشان كرد از بين رفتند ولى بوقت نزول عذاب هود و يارانش از عذاب نجات يافتند، اينك مجملى از شرح حال او:

65- وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ.

اين همان دعوت است كه در آيه پنجاه و نهم از نوح نقل گرديد اعْبُدُوا اللَّهَ يعنى براى خدا يگانه شويد و فقط او را بپرستيد و مطاع بدانيد و تنها از او فرمان بريد نه

فقط بر او نماز خوانيد «اخاهم» حاكى است كه خودش از آن قوم بوده است أَ فَلا تَتَّقُونَ ظاهرا مربوط به عذاب است يعنى: آيا از عذاب الهى پرهيز نمى كنيد؟! إِلى عادٍ ... تقديرش «و ارسلنا الى عاد» مى باشد «1» بقيه مطلب

__________________________________________________

(1) در الميزان از كشاف نقل شده: قالَ يا قَوْمِ جواب سؤال مقدر است، گويى بعد از وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً كسى مى پرسد: بعد از فرستادن چه شد؟ در جواب آمده:

قالَ يا قَوْمِ لذا «فقال» نيامده است ولى در آيه 59 كه اين طور نيست «فقال» آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 441

ذيل آيه 59.

66- قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبِينَ.

مراد از ملاء، اشراف و سردمداران قوم هستند كه مال و جاه خود را در خطر مى ديدند كه هميشه در وحله اول همين «مترفين» و پيشوايان عياش پيامبران را تكذيب كرده اند (سبأ/ 34) از زمخشرى نقل شده: آمدن الَّذِينَ كَفَرُوا حاكى است كه بعضى از بزرگان قومش ايمان آورده و ايمان خويش را كتمان مى كرده اند، به هر حال در مقابل هود گفتند: ما تو را دستخوش سفاهت مى دانيم و اين سخنان كه مى گويى حكايت از آن دارد، سپس آن را تأكيد كرده و گفتند ظن بسيار قوى آن است كه از دروغگويانى، منظور از الْكاذِبِينَ شايد پيامبران ديگر باشد كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ شعراء/ 123.

67- قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ.

جواب آنهاست. بعد از نفى سفاهت مى گويد كه پيامبرم و بر خلاف نظر شما اين سخنان زائيده رسالت است.

68- أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ.

يعنى واقعيت گفته هايم

اين است نه نمونه سفاهت.

69- أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ اين همان است كه در آيه 63 توضيح داده شد، آن گاه عذاب قوم نوح را يادآورى كرده و موهبتهاى خدا را به نظرشان آورده است:

وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ جانشين شدن بعد از قوم نوح در عين حال كه نعمت است، تهديد نيز مى باشد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 442

زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ ... حاكى است كه مردمان تنومند و نيرومند بوده اند و نيز از سوره شعراء، حجر و هود معلوم مى شود كه داراى تمدن بوده اند جمله اخير يادآورى مطلق نعمتهاى خدا است، توجه و شكر آنها موجب رستگارى است.

معلوم مى شود كه آنها از جريان قوم نوح خبر نداشته اند.

70- قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ.

در اين سخن به تقليد كوركورانه چسبيده و هود را يك نوع تعجيز كرده اند كه هيچ كارى از دستت ساخته نيست، اين سخن حاكى است كه دليلى بر ردّ آن حضرت نداشته و فقط به كار پدران استناد نموده اند.

71- قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ.

جواب است به هر دو گفته آنها، كه گفتند ترك دين پدران نتوانيم و اگر وعده عذاب راست است آن را بياور، اول به جمله دوم آنها جواب داده كه عذاب حتمى است، عذاب همان باد سوزانى بود كه تار و مارشان كرد: وَ أَمَّا عادٌ

فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ ... حاقه/ 6- 7، دوم:

فرموده: كار پدرانتان غلط بوده كه برهانى از جانب خدا بر عبادت بتان نيامده است، در الميزان فرموده: اين بيان سَمَّيْتُمُوها ... در قرآن مكرر آمده است و اين لطيفترين و دقيقترين بيان است زيرا وقتى كه چيزى دليل نداشته باشد جز نام از آن باقى نمى ماند و آشكارترين جهالت آن است كه انسان به چنين موهوم اعتماد كند. فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ تأكيد است بر وعده عذاب.

72- فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 443

بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ

.صريح است كه هود و مؤمنان از مهلكه نجات يافته اند، نكره آمدن رحمت دلالت بر نوع دارد كه بيان صريح آن مصلحت نبوده است، آن گاه عذاب چنان مستأصلشان كرده كه ديگر دنباله و نسل و فرزندى براى آنها نمانده است فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِيَةٍ حاقة/ 8. مشروح جريان هود عليه السّلام در سوره هود خواهد آمد.

در جريان قوم نوح گفته شد كه ظاهرا سنت خدا بر آن جارى شده كسانى كه رو در رو پيامبران را تكذيب كنند به وسيله بلاى آسمانى يا به دست آن پيامبر آنها را ريشه كن كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 444

[سوره الأعراف (7): آيات 73 تا 79]

اشاره

وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (73) وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها

قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (74) قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (75) قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (76) فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (77)

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ (78) فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ (79)

73- و به سوى ثمود برادرشان صالح را فرستاديم، گفت: اى قوم من، اللَّه را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد. به سوى شما معجزه اى از پروردگارتان آمده، اين ناقه خدا آيتى است براى شما بگذاريد در زمين خدا بچرد، به او بدى نرسانيد تا عذاب اليمتان بگيرد.

74- ياد آريد آن دم كه شما را از پس قوم عاد جانشين (آنها) كرد و در زمين قدرتتان داد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 445

كه در دشتهاى آن كاخ مى سازيد و از كوه ها خانه مى تراشيد پس نعمتهاى خدا را به ياد آريد و در زمين به فساد مكوشيد.

75- اشراف قومش كه مستكبر بودند به آنان كه مستضعف شده بودند از ايمان آورندگان، گفتند: آيا باور داريد كه صالح از سوى خدايش فرستاده شده است؟ گفتند: ما به آنچه فرستاده شده است ايمان داريم.

76- كسانى كه مستكبر بودند گفتند: ما به آنچه شما ايمان آورده ايد كافريم.

77- پس ناقه را كشتند و از فرمان پروردگارشان سرپيچى كردند و گفتند: اى صالح اگر از پيغمبرانى عذابى را كه

به ما وعده مى دهى بياور.

78- پس لرزه شديد آنها را گرفت و در خانه خود بيجان ساقط شدند.

79- آن گاه صالح از آنها دور شد و گفت اى قوم پيغام پروردگارم را به شما رساندم و شما را نصيحت كردم اما خيرخواهان را دوست نمى داريد.

كلمه ها

ثمود: ثمود يكى از قبائل عرب ما قبل تاريخ است كه در محلّى به نام وادى القرى ما بين حجاز و شام سكونت داشتند (قاموس قرآن) در مجمع البيان آن را نام يكى از نواده هاى نوح گفته كه قبيله با نام او نامگذارى شده است. اين لفظ 26 بار در قرآن مجيد آمده است، گاهى منصرف به تأويل شخص و گاهى غير منصرف به تأويل قبيله، ثمد در اصل آبى را گويند كه ماده نداشته باشد مثل آب باران. به هر حال آنها قومى بودند بت پرست و مرفه كه دعوت صالح عليه السّلام را تكذيب كردند و با صاعقه هلاك شدند (قاموس قرآن- ثمد).

صالح: او عليه السّلام از پيامبران ما قبل تاريخ است از او و هود حتى در تورات نيز خبرى نيست و اگر قرآن مجيد از اين دو شخصيت خبرى نمى داد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 446

خبرى از آنها نبود، نام مباركش 9 بار در قرآن مجيد ياد شده و از حيث زمان بعد از نوح و قبل از ابراهيم است. او بر قوم ثمود كه بت پرست بودند مبعوث گرديد، زجرها كشيد، حتى توطئه قتل او و خانواده اش را تهيه كردند، بالاخره نصايحش مؤثر واقع نگرديد، فقط گروه اندكى به وى ايمان آوردند و آن گاه معجزه اش را كه ناقه عجيب الخلقه اى بود كشتند و طبق سنت

الهى با صاعقه اى شديد كه بر آنها باريدن گرفت از بين رفتند (قاموس قرآن- صالح).

ناقه: ناقه: شتر ماده. جمل: شتر نر، بعير و ابل: مطلق شتر.

فذروها: و ذر: ترك كردن (اعراف/ 70) «فذروها»: پس واگذاريد او را.

لا تسموها: مس: دست زدن «لا تمسوها» به آن دست نزنيد.

خلفاء: جانشينان. مفرد آن خليفه و به قولى خليف است.

بوأكم: بوء: مساوات. تبوئه: تمكين و قدرت دادن. بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تمكن داد به شما در روى زمين.

سهولها: سهل: در اصل به معنى آسانى و هموارى است مراد از آن در آيه زمين هموار و دشت است مقابل كوهسار. جمع آن سهول مى باشد.

قصور: قصر: كاخ. جمع آن قصور است (خانه اى كه ميان ديوارها مقصور و محصور است) آن در اصل قرار دادن در مقامى پائين تر از مقامى است.

تنحتون: نحت: تراشيدن. «تنحتون» مى تراشيد (تراشيدن سنگ).

آلاء: نعمتها. (اعراف/ 69).

تعثوا: عثو، عثى و عيث: افساد. وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ظاهرا در جاى يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً باشد يعنى از براى افساد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 447

در زمين تلاش نكنيد (قاموس قرآن- عثو) اين تعبير پنج بار در قرآن آمده است.

استكبروا: استكبار: اظهار بزرگى و تكبر از كسى كه اهلش نيست. مثل پيشوايان ستمگر.

استضعفوا: ضعف: ناتوانى. استضعاف آن است كه فردى يا گروهى را با زور و قهر به ضعف و ناتوانى كشند. خودشان ضعيف نيستند بلكه با عوامل خارجى و استعمار و ناآگاه گذاشتن به زبونى افتاده اند، مثل بنى اسرائيل در دست فرعون.

عقروا: عقر: بريدن. «عقر الإبل: قطع قوائمها بالسيف» عقر (بر وزن عذر): اصل و بيخ فَعَقَرُوا النَّاقَةَ: شتر را پى كردند و كشتند.

طبرسى فرموده: عقر زخمى است كه

مى كشد و از بين مى برد.

عتوا: عتو: سركشى. عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ از فرمان پروردگارشان سرپيچى كردند.

رجفه: رجف: لرزيدن و لرزانيدن. به قول راغب: اضطراب شديد.

رجفه: لرزه و اضطراب. آن ظاهرا در اثر صاعقه بود كه لرزيدند و مردند.

جاثمين: جثوم: افتادن بر روى. نشستن به زانو. جاثم: افتاده و ساقط شده جاثمين: ساقط شدگان و مردگان.

شرحها

سومين منادى توحيد در اين سلسله آيات: صالح عليه السّلام است از لحن آيات در بيان حال نوح، هود و صالح معلوم مى شود كه تمدن و پيشرفت در امور زندگى از زمان نوح تا صالح پيوسته رو به ترقى بود و در زمان صالح حتى مسئله استعمار تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 448

ديگران و مستضعف و مستكبر نيز پيش آمده است، بالاخره نصايح صالح عليه السّلام مؤثر واقع نمى شود، ناقه او را كه يك آيت خدايى بود و به تدريج مردم را به هوش مى آورد مى كشند، به فاصله سه روز عذاب و صاعقه بر آنها نازل مى شود و طبق سنت خدايى كه در جريان نوح و هود گفته شد از بين مى روند.

73- وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ.

يعنى: به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم، «اخاهم» حاكى است كه خود از آن قوم بوده است در آيات گذشته گفتيم: مراد از اعْبُدُوا اللَّهَ يگانه شدن براى خدا و پيروى از فرمانهاى اوست در همه مراحل زندگى چنان كه ابراهيم عليه السّلام فرمود: إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ انعام/ 162 از اعْبُدُوا اللَّهَ مى دانيم كه صالح و قومش در وجود خدا اختلافى نداشته اند دعوا در

سر عبادت و بندگى بود لذا اضافه مى كند كه اگر درباره اللَّه فكر كنيد خواهيد ديد كه معبودى جز او نداريد و نمى تواند باشد.

قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ.

استدلال است بر نبوت خويش با معجزه كه ناقه باشد، اضافه ناقه به اللَّه حاكى است كه آن مثل ناقه هاى معمولى نبوده است.

از آيه 155 سوره شعراء و 27 سوره قمر معلوم مى شود كه آب آن قريه ميان مردم و ناقه تقسيم شده بود، لا بد همه آب را مى آشاميده است، در نكته ها به آن اشاره خواهد شد. اينكه مى گويد: بگذاريد در زمين خدا بخورد معلوم مى شود كه چريدن او را مزاحمت مى پنداشتند و نيز ماندن ناقه به تدريج دعوت صالح را ترويج مى كرد.

وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 449

نتيجه مزاحمت به ناقه گرفتار شدن به عذاب بود، معلوم است كه ناقه به تنهايى مى توانست وجودش اثبات نبوت صالح باشد.

74- وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً.

پس از استدلال به نبوّت خويش، دو چيز را يادآورى كرده است يكى اينكه خدا آنها را جانشينان زمين بعد از قوم عاد فرموده است اين در عين نعمت بودن تهديد نيز هست و آنها از جريان قوم عاد مطلع بوده اند، ديگرى آنكه:

خدا به آنها امكان و پيشرفت داده بود كه مى توانستند در دشت و كوه ساختمان كنند، سپس به طور كلّى نعمتهاى خدا را يادآورى كرده كه:

فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ.

پس مطلق نعمتهاى خدا را ياد كنيد و

براى فساد تلاش نكنيد، از آيه وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ نمل/ 48 معلوم مى شود كه اشراف و پيروان آنها فساد به بار مى آورده و مردم را استعمار مى كرده اند.

75- قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ گفتگويى است ما بين مستضعفين و متكبرين لِمَنْ آمَنَ بدل است از لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا، معلوم مى شود كه مؤمنان از طبقه پائين بوده اند.

به نظرم منظور از اين سؤال آن بوده كه پايگاه مردمى صالح را ارزيابى كنند: از بعضى آيات معلوم مى شود كه ميان مؤمنان و كافران ستيزى بوده است وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ نمل/ 45. به هر حال مؤمنان به صراحت گفته اند كه: ما به نبوت صالح ايمان داريم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 450

76- قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ.

انكار صريح نبوت صالح است، شايد نظرشان متزلزل كردن مؤمنان بوده است.

77- فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ.

از فاء نتيجه معلوم مى شود فكر كرده اند كه ايمان مستضعفين در اثر وجود ناقه است و اگر ناقه بماند بر تعداد پيروان صالح افزوده خواهد شد، لذا ناقه را پى كردند، خداوند كشتن ناقه را به همه نسبت داده با آنكه بعضى آن را كشته اند آن به علت رضايت همه است.

از على عليه السّلام در نهج البلاغه نقل شده كه: مردم را رضايت و نارضايتى يك جا مى كند، ناقه صالح را يك نفر پى

كرد، خدا همه را عذاب كرد چون همه به آن راضى بودند «1» قالُوا يا صالِحُ شايد سخن ضميرشان باشد نه اينكه با زبان گفته اند و شايد در مقام استكبار و تفرعن به صالح چنين گفته باشند.

78- فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ.

رجفه به معنى لرزه و اضطراب شديد است در بعضى از آيات هست كه آنها را صاعقه زد مثل: ... صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ فصلت/ 13، فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ ذاريات/ 44، در بعضى از آيات رجفه است مانند آيه مورد تفسير و در بعضى از آيات صيحه آمده است وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ هود/ 67، به نظر مى آيد در اثر باريدن صاعقه كه توأم با رعد و صيحه شديد بوده است رعشه لرزه بر اندامش افتاده برق زده و صيحه زده شده و مرده اند.

لفظ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ نشان مى دهد كه حتى نتوانسته اند از خانه فرار

__________________________________________________

(1)

خطبه 192 «ايها الناس انما يجمع الناس الرضا و السخط و انما عقر ناقة ثمود رجل واحد منهم فعمهم اللَّه بالعذاب لما عموه بالرضا ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 451

كنند. احتمال دارد كه صاعقه و صيحه توأم با زلزله بوده باشد نه لرزيدن بدنها.

79- فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ.

يعنى پس از هلاكت آنها كه اجسادشان را پشت سر مى گذاشت، خطاب به اجساد آنها يا پيش خودش چنان گفت.

نكته ها

ناقة صالح: در بيان جريان نوح عليه السّلام گفته شد: ظاهرا سنت خدا بر آن جارى است كه آنهايى كه پيامبران را رو در رو و با ديدن معجزات انكار

مى كنند بدست پيامبران يا بلاى آسمانى از بين بروند چنان كه درباره قوم نوح و هود و صالح چنين شد، اما راجع به ناقه صالح بايد ديد چه جور ناقه اى بوده است.

در آيه اى آمده است: هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ شعراء/ 155 شرب (بر وزن جسر) به معنى نوبت آب و حصه آب است، معلوم مى شود يك نوبت از آب مال ناقه و يك نوبت مال مردم بوده است و ناقه در نوبت خود همه آب را مى خورده است، در آيه ديگر چنين است: وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ قمر/ 28 به آنها بگو كه آب ميان آنها و ناقه مقسوم است در هر نوبت فقط صاحب نوبت حاضر شونده است نه ديگرى. اين هم نظير آيه سابق است، بايد خوراك ناقه نيز به تناسب آب باشد لذا فرموده: فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي «أَرْضِ اللَّهِ اعراف/ 73 هود/ 64 يعنى با چريدنش هم كارى نداشته باشيد از آيه فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها شمس/ 13 نيز مسئله نوبت آب كاملا روشن مى شود. آيا صالح در يك دهى بود كه فقط يك چشمه داشته و آن را هم شتر مى خورده است و يا اين نوبت گيرى در يك محلّه از شهر بوده است اللَّه اعلم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 452

ظهور وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ نمل/ 48 تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً ...

در آن است كه شهر بزرگى بوده است.

به هر حال از آيات معلوم مى شود كه آن، ناقه عجيب الخلقه اى بوده است و اگر آن طور نبود معجزه نمى توانست باشد.

در روضه كافى حديث 214 از

امام صادق عليه السّلام در ضمن حديثى نقل شده:

آن ناقه حامله اى بود كه بنا به درخواست قوم صالح از سنگ آفريده شد در نوبت خود همه آب را مى نوشيد و همه آن قوم، صغير و كبير از شير آن مى خوردند آب را فقط يك روز در ميان مى خورد.

ابن اثير در تاريخ خود مى گويد: صالح به كنار سنگ آمد و دعا كرد، سنگ شكافته شد و ناقه از آن بيرون آمد و فى الفور بچه زائيد، آن گاه راجع به آب خوردن و شير دادن آن مثل كافى گفته است.

طبرسى نيز در تفسير سوره اعراف چنين نقل نموده است، مجلسى رحمه اللَّه در بحار روايات آن را ضمن شرح صالح آورده است.

روايات اتفاق دارند در اينكه ناقه صالح از مادر زائيده نشده، بلكه خلقت آن از سنگ به وسيله اعجاز بوده است، مثل اژدها شدن عصاى موسى و اين عجب نيست. زيرا خدا به هر چيز توانا است ماده اوليه ناقه و سنگ هر دو يك چيز است چنان كه در قاموس قرآن در «عصا» گفته شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 453

[سوره الأعراف (7): آيات 80 تا 84]

اشاره

وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ (80) إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (81) وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ (82) فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ (83) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (84)

80- ياد كن لوط را آن دم كه به قوم خود گفت: آيا اين كار زشت را مى كنيد كه كسى از جهانيان

پيش از شما آن را نكرده است؟

81- شما براى ميل جنسى به جاى زنان با مردان مى آميزيد (نه براى رفع نياز) بلكه شما قومى متجاوزيد.

82- نبود جواب قومش مگر آنكه گفتند. اينان را از شهر خويش بيرون كنيد كه از اين كار خود را كنار مى كشند.

83- ما لوط و خانواده اش را به جز زنش نجات داديم كه زنش (در آنجا) از ماندگان بود.

84- بر آنها باران بخصوصى بارانيديم، ببين عاقبت گناهكاران چگونه بود؟

كلمه ها

اتيان: آمدن و آوردن تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ مى آوريد عمل بسيار زشت را، لَتَأْتُونَ الرِّجالَ مى آئيد به سوى مردان.

الفاحشة: فاحشه و فحشاء: كار بسيار زشت. مراد از آن در آيه لواط است.

شهوة: دوست داشتن و ميل كردن. مراد از آن ميل جنسى است.

مسرفون: سرف و اسراف: تجاوز از حد. مسرف: متجاوز، به عقيده طبرسى اگر تجاوز در جانب افراط باشد، اسراف و اگر در جانب تقصير تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 454

باشد سرف گويند.

اناس: آدمها. انس: انسان و بشر، جمع آن اناس و اناسى است.

يتطهرون: تطهر: پاك شدن و اظهار پاكى. «يتطهرون» خود را منزه مى دانند، غابرين: غبور: ماندن و رفتن، از لغات اضداد است. غابرين: ماندگان.

امطرنا: مطر (بر وزن شرف) باران. در اقرب الموارد آمده فعل مطر در خير و رحمت و «امطر» در عذاب و شر گفته مى شود. «امطر» همه جا در قرآن در باران عذاب آمده است.

شرحها

چهارمين راهنماى توحيد در اين سلسله آيات لوط عليه السّلام است، او خواهر- زاده ابراهيم عليه السّلام بود كه با وى از بابل به فلسطين هجرت كرد و در آنجا كه تقريبا محل فعلى مملكت «اردن» است به رسالت مبعوث گرديد، او با ابراهيم عليه السّلام در يك زمان پيغمبر بوده اند در حالات اين بزرگوار نوعا به مسئله انحراف جنسى كه ميان قومش شايع بوده، اشاره شده است و در اثر همين عمل و اعمال زشت ديگر از بين رفته اند، در اين آيات در جواب لوط گفته اند كه او و خانواده اش را از شهر خودتان بيرون كنيد.

80- وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ.

لفظ «لوطا» مى شود تقديرش «و اذكر

لوطا» باشد و مى شود عطف بر «نوحا» باشد يعنى «و لقد ارسلنا لوطا ...» منظور از فاحشه عمل لواط است ما سَبَقَكُمْ نشان مى دهد كه تا آن موقع اين عمل معمول نبوده است.

81- إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 455

بيان فاحشه است كه شما به جاى زنان از روى ميل جنسى به سوى مردان مى آئيد «بل» اعراض از يك مطلب مقدر است. يعنى شما اين كار را براى رفع نياز نمى كنيد زيرا براى اين كار زنان در اختيار شماست بلكه از روى تجاوز و اسراف اين عمل را مى كنيد.

82- وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ.

مراد از «اخرجوهم» ظاهرا خانواده لوط است چون به موجب فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ذاريات/ 36 در آن شهر فقط يك خانواده مسلمان وجود داشت، «يتطهرون» يعنى از كارى كه ما مى كنيم پرهيز مى كنند و خود را كنار مى كشند و همرنگ ما نيستند. يعنى جوابى كه به لوط دادند اين بود كه: اينان را از شهر خود برانيد كه از كار شما خوددارى مى كنند.

83- فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ.

در سوره هود آمده: ملائكه به لوط گفتند تو و خانواده ات از اين شهر بيرون رويد مگر زنت كه او نيز گرفتار خواهد شد، به هر حال چون زن لوط كافر بود لذا او از ماندگان شد و هلاك گرديد، در آن زمان مثل اوائل بعثت رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله ازدواج با زنان كافر جايز بود.

84- وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ.

مراد از

مطر سنگ باران است چنان كه در جاى ديگر آمده: وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ هود/ 82، به نظر مى آيد چون جريان مفصّل لوط در سوره هايى كه قبل از اعراف نازل شده آمده است لذا در اينجا به اجمال ذكر شده است مشروح جريان در سوره هود خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 456

[سوره الأعراف (7): آيات 85 تا 93]

اشاره

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (85) وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (86) وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (87) قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهِينَ (88) قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ (89)

وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (90) فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ (91) الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ

الْخاسِرِينَ (92) فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْمٍ كافِرِينَ (93)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 457

85- و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم، گفت. اى قوم من، خدا را بندگى كنيد كه جز او معبودى نداريد، به سوى شما معجزه اى از پروردگارتان آمده، پيمانه و ترازو را تمام وزن بدهيد اشياء مردم را معيوب نكنيد، در اين سرزمين از پس اصلاح آن افساد نكنيد، اگر تسليم شويد اين براى شما بهتر است.

86- در هر راهى منشينيد كه مردم را مى ترسانيد و ايمان آورنده را از راه خدا باز مى داريد و آن را كج مى رويد، ياد آريد آن دم كه كم بوديد، خدا عده تان را زياد كرد و بنگريد عاقبت مفسدان چگونه بود.

87- اكنون كه گروهى از شما به آنچه من به ابلاغ آن مأمور شده ام ايمان آورده و گروهى ايمان نياورده اند صبر كنيد تا خدا ميان ما داورى كند كه او بهترين داوران است.

88- بزرگانى كه از قوم او گردنكش شده بودند، گفتند: اى شعيب حتما تو و ايمان آورندگانت را از شهرمان بيرون مى كنيم يا بايد بدين ما باز گرديد. گفت: آيا و اگر چه كراهت داشته باشيم؟

89- به خدا دروغ بسته ايم اگر به دين شما باز گرديم از پس آنكه خدا ما را از آن رهايى داده است، ما را نباشد كه به آئين شما بازگرديم مگر آنكه خدا بخواهد كه پروردگار ماست دانش خداى ما به همه چيز رساست، بر خدا توكل كرديم، پروردگارا ميان ما و قوممان به حق داورى كن كه تو بهترين داورانى.

90- بزرگان قومش كه كافر شده

بودند، گفتند: اگر از شعيب پيروى كنيد آن وقت زيانكاريد.

91- رجفه و اضطراب شديد آنها را گرفت و در خانه خود ساقط شدند.

92- كسانى كه شعيب را تكذيب كردند گويى در آن ديار بى نياز بودند، كسانى كه شعيب را تكذيب كردند همانها زيانكار شدند.

93- شعيب از كنار آنها برگشت و گفت اى قوم پيغامهاى خدايم را به شما رساندم و شما را نصيحت كردم اكنون چطور بر مرگ قوم كافر محزون شوم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 458

كلمه ها

مدين: نام شهرى بود كه شعيب بر اهل آن مبعوث شد، اين لفظ ده بار در قرآن مجيد آمده است، در قاموس كتاب مقدس آن را مديان نوشته و گويد: به قول بعضى زمين مديان از خليج عقبه تا مو آب و كوه سينا امتداد داشت و گويند از شبه جزيره سينا تا فرات امتداد داشت. على هذا آن نام مملكتى بوده است، در فرهنگ قصص قرآن است: اين شهر در شرق خليج عقبه بوده، مردم آن، عرب و از اولاد اسماعيل عليه السّلام بودند ... نام فعلى آن معان است.

شعيب: يكى از پيامبران معروف است، نام مباركش يازده بار در قرآن مجيد آمده است او به مردم مدين و «اينكه» مبعوث شد، عده اى به او ايمان آوردند و گروهى او را تكذيب كردند، بالاخره مؤمنان نجات يافته، كفار به عذاب الهى گرفتار شدند. او همان است كه دختر خويش را به موسى عليه السّلام تزويج كرد كه در سوره قصص نقل شده و مسلم گرفته اند كه مراد از «شيخ كبير» شعيب است، نام اين پيامبر در تورات فعلى رعوئيل است كه دختر خويش را به موسى داد

(تورات باب 2 آيه 18).

الكيل: كيل: پيمانه كردن و پيمانه. مصدر و اسم هر دو آمده است.

مراد معناى دوم است.

لا تبخسوا: بخس: كم كردن. خواه كمّى باشد مثل كم كردن از چيزى و خواه كيفى باشد مثل عيب گذاردن بر چيزى، مراد از آن در آيه ظاهرا معناى دوم است.

توعدون: وعد در خير و شر به كار مى رود، وعيد در شر، فعل آن «اوعد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 459

ايعادا» است «توعدون» مى ترسانيد، تهديد مى كنيد.

عوجا: (بر وزن عنب): انحراف در دين تَبْغُونَها عِوَجاً به نظر مى آيد به معنى «تسلكونها عوجا» باشد يعنى راه خدا را كج مى رويد (اعراف: 45).

يحكم: حكم: داورى، قضاوت. حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ تا خدا داورى كند.

ملتنا: ملت: دين و شريعت. خواه حق باشد يا باطل. چنان كه در آيه است.

افترينا: فريه دروغ. افتراء: جعل دروغ.

كذبا: كذب (بر وزن جسر) دروغ گفتن و بكسر ذال: دروغ. استعمال قرآن مجيد چنين است.

فاتحين: فتح: باز كردن، منظور از آن فيصله دادن و قضاوت است فاتحين داوران، باز كنندگان.

ملاء: اشراف قوم گويند كه هيبتشان دلها را پر كند و جمالشان چشمها را، به معنى جماعت نيز آيد، مراد از آن ظاهرا معنى اول است.

رجفه: لرزه شديد. (اعراف/ 78).

جاثمين: جثوم: افتادن بر روى. نشستن. جاثم: ساقط شده.

لم يغنوا: «غنى فى المكان» در صورتى گويند كه چيزى يا كسى در محلى زياد بماند و بى نياز باشد كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا: گويى در آنجا از اول موجود نبوده اند.

فتولى: توليه اگر با «عن» باشد به معنى اعراض است فَتَوَلَّى عَنْهُمْ از آنها روى گردانيد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 460

آسى: اسى: اندوه. «اسى عليه: حزن» «كيف آسى» چطور اندوهگين شوم.

شرحها

شعيب عليه السّلام پنجمين پيغمبرى است كه در اين سلسله از آيات آمده است، از آيات روشن مى شود كه مسائل اجتماعى در زمان وى پيچيده تر بوده است، او اول مردم را به عبادت خدا خوانده، سپس راجع به آشفتگى كه در خريد و فروش داشته اند اشاره مى كند و نيز از اينكه درباره پيروان وى توطئه كرده و از ايمان باز مى داشته اند، پرده برمى دارد، پيروان خويش را به استقامت توصيه مى كند، گردنكشان قوم و طاغوتها، ابتدا او و يارانش را به پذيرفتن آئين شرك دعوت مى كنند و چون از آنها مأيوس مى شوند مردم را از پذيرفتن دعوت شعيب باز مى دارند و سرانجام عذاب الهى چنان تار و مارشان مى كند كه گويى در آن ديار نبوده اند.

85- وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ.

در زمينه اين قسمت از آيه در ذكر نوح، هود و صالح صحبت شد، «اخاهم» حاكى است كه شعيب از آنها بوده است.

قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها.

قوم شعيب به صريح آيات سوره هود، بت پرست بودند، شعيب بعد از دعوت به توحيد، راجع به كارهاى خلافشان تذكر داده است، مراد از بينه معجزه شعيب است كه در قرآن از آن ذكرى نيامده و ظاهرا در اخبار نيز ذكر نشده تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 461

است «1» مراد از لا تَبْخَسُوا ... به نظرم آنست كه اشياء مردم را به هنگام خريد و فروش تعييب نكنيد مثلا ميگفته اند: اين جنس بدى است، بدرد نمى خورد.

على هذا فَأَوْفُوا الْكَيْلَ .... راجع به نقصان كمى،

وَ لا تَبْخَسُوا ... راجع به نقصان كيفى است. به نظرم مراد از اصلاح زمين، اصلاح آن به وسيله خدا با ايجاد نظم و هدايت انسان است يعنى پس از آنكه خدا زمين را با ايجاد نظم و آفريدن وسائل و هدايت انسانها، اصلاح كرده، در آن با ايجاد خفقان، دزدى، هتك ناموس، قتل نفوس و مانند آن به وجود نياوريد «2» آن گاه فرموده:

ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

مراد از «ايمان» به نظرم تسليم عملى است، يعنى اگر تسليم شده و عمل كنيد به نفع شماست.

86- وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً.

به نظر مى آيد كه ضد انقلابيون در گذرگاهها نشسته، پيروان شعيب را ترسانده و از پيروى او مانع مى شده اند، على هذا «تصدون» نتيجه «توعدون» مى باشد. كلمه وَ تَبْغُونَها ... چون باو او آمده لذا مطلب مستقلى است يعنى:

ديگران را از راه خدا باز مى داريد و خود نيز منحرفيد و راه خدا را كج ميرويد، «توعدون- تصدون» حال است از فاعل «تقعدوا» يعنى: با اين غرض در راه ها ننشينيد.

وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلًا فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ.

__________________________________________________

(1) در تفسير صافى فرموده: معجزه شعيب در قرآن ذكر نشده و در اخبار نيز آن را نيافتيم.

(2) گفته اند: پس از آنكه خدا زمين را به وسيله عمل انبياء و پيروانشان اصلاح كرده است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 462

در اينجا دو چيز را گوشزد كرده است يكى نعمت خدا كه آنها را كثرت نسل داده و عددشان را زياد كرده است، زياد شدن متناسب نفوس، باعث تقويت قوم و تسهيل كارهاست.

دوم تهديد كرده

كه به بينيد عاقبت قوم نوح و هود و صالح و غيره كه مفسد بودند چه شد.

87- وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ.

چون خطابهاى گذشته راجع به كفار بود، ظهور «فاصبروا» در آنست كه خطاب به هر دو گروه باشد على هذا منظور آنست كه يارانش استقامت ورزند و منتظر پيروزى باشند، دشمنانش نيز از ارعاب و تهديد دست بردارند كه در آينده پشيمان نشوند، چون داورى خدا در پيش است.

88- قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهِينَ عكس العملى است از اشراف قوم و مستكبران كه با لحن آمرانه گفتند:

يا بايد خود و پيروانت به دين ما باز گرديد و يا از شهر بيرونتان مى كنيم.

ظهور لَتَعُودُنَّ ... در آنست كه، جامعه آنها پيش از بعثت شعيب يك رنگ بود، فكر كرده اند كه آن حضرت نيز بت پرست بوده است، به نظر بعضى، عود در آيه به معنى صيرورت و دخول است، يعنى تا در دين ما داخل شويد، شعيب در جواب فرمود: با وجود مكروه داشتن دين شما چطور بآن برمى گرديم؟! يعنى تبعيد را قهرا مى پذيريم.

89- قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 463

اللَّهُ مِنْها وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً

.جمله قَدِ افْتَرَيْنا تعليل كراهت در آيه گذشته است، يعنى برگشتن به دين شما را ناپسند مى داريم زيرا در آن

صورت به خدا دروغ بسته و براى او شريك قرار داده ايم، وَ ما يَكُونُ ... تأكيد عدم عود است، يعنى: هرگز به دين شما برنمى گرديم و چون اين كلام لازمه اش آنست كه: حتى اگر خدا هم بخواهد، لذا مشيت خدا را استثناء نموده كه إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا يعنى: چون انسان جايز الحظاست ممكن است گناهى بكند و در نتيجه سلب توفيق شده خدا او را از دين حق برگرداند «1».

زيرا كه خدا به هر چيز داناست ممكن است در علم او باشد كه ما سلب توفيق شده بدين شما برگرديم، بدين جهت به خدا توكل كرده كه سلب توفيق نشود:

عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ.

پس از توكل به خدا و ايستادن در مقابل پيشنهاد تبعيد و برگشتن به دين آنها رو به خدا آورده و تقاضاى داورى به حق مى كند كه مؤمنان و كافران به پاداش و كيفر خود برسند، ناگفته نماند: «عدنا- نجانا» در صدر آيه شايد راجع به پيروان شعيب باشد كه به مناسبت اكثريت حكم به عموم شده است و يا مراد همرنگى جامعه است كه پيش از بعثت شعيب در آن حكمفرما بود و اللَّه العالم.

90- وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ.

چون شعيب در مقابل مستكبران ايستاد و آنها را محكوم كرد، از او

__________________________________________________

(1) فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ صف/ 5

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 464

مأيوس شده شروع به تبليغ بر عليه او كرده به پيروان او كسانى كه به فكر ايمان بودند گفتند: اگر از شعيب اطاعت كنيد حتما زيان خواهيد ديد و

آن مصداق تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ است كه گذشت.

91- فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ.

ظهور آيه در آنست كه بعد از رجفه همه خشك شده و افتاده اند لذا به نظر مى آيد كه اين رجفه در اثر صاعقه و برق زدگى باشد در سوره هود آمده: وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده: خدا بر آنها صيحه اى فرستاد، همه مردند، در اين صورت صيحة باعث رجفه و لرزيدن شده است وانگهى صاعقه هميشه توأم با صيحه است.

92- كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرِينَ.

در اين آيه دو تا مطلب هست: اول آنكه رفتن و هلاكت آنها چنان سهل بود گويى همچون مسافرانى بودند كه كوچ كردند و در آنجا ريشه ندوانيده و روزگارى مسكن نگزيده بودند، دوم: آنان كه پيروان شعيب را زيانكاران مى ناميدند، خود زيانكار شدند.

93- فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْمٍ كافِرِينَ.

ظهور آيه در آنست كه بعد از نزول عذاب كه از كنار اجسادشان برمى گشت چنان گفت، اين گفته از براى عبرت است، چون آنها اسباب عذاب را فراهم آورده بودند لذا فرموده: چطور بر قومى كه حق را انكار كرده و خود را مبتلا نمودند محزون گردم؟.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 465

[سوره الأعراف (7): آيات 94 تا 102]

اشاره

وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ (94) ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (95) وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا

لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (96) أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ (97) أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (98)

أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ (99) أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ (100) تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ (101) وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ (102)

94- در هيچ قريه اى پيغمبرى نفرستاديم مگر آنكه مردم آن را به سختى و بيمارى دچار كرديم تا (بدرگاه خدا) زارى كنند.

95- آن گاه به جاى بدى خوبى آورديم تا وسعت و كثرت پيدا كردند و گفتند: به پدران ما (نيز) ضرر و شادى رسيد. پس آنها را به ناگهان كه بيخبر بودند گرفتار كرديم

96- اگر اهل قريه ها ايمان آورده و پرهيزكارى كرده بودند، بركتها را از آسمان و زمين بر آنها تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 466

مى گشوديم ولى تكذيب كردند پس آنها را باعمالى كه مى كردند گرفتار نموديم.

97- آيا مردم آباديها ايمنى دارند از اينكه عذاب ما شبانه هنگامى كه در خوابند به سوى آنها آيد.

98- و آيا مردم قريه ها ايمن هستند از اينكه عذاب ما در نيم روز هنگامى كه بازى مى كنند سوى آنها آيد؟

99- آيا از مكر خدا ايمن شده اند كه جز گروه زيانكاران از مكر خدا ايمن نمى شوند.

100- آيا (اين گفته ها)

براى كسانى كه زمين را بعد از اهلش به ميراث مى برند روشن نكرد كه اگر به خواهيم آنها را با گناهانشان مى گيريم و بر دلهايشان مهر مى نهيم تا نشنوند.

101- اين قريه هاست كه از خبرهاى مهم آنهم بر تو مى خوانيم، پيامبران آنها با معجزات به سوى آنها آمدند، ولى نبودند ايمان بياورند به آنچه قبلا آن را تكذيب كرده بودند، خدا اين چنين بر قلوب كافران مهر مى نهد.

102- غالب آنها را پايبندى به پيمانى نيافتيم و بيشترشان را خارج از عهد و دين يافتيم.

كلمه ها

قرية: قريه به شهر و روستا اطلاق مى شود ولى بيشتر موارد آن در شهر است، جمع آن «قرى» است. قرى (بر وزن عقل) در اصل به معنى جمع كردن است، شهر و روستا را قريه گويند كه محل جمع شدن مردم است.

بأساء: بأس: سختى. بأساء: سختى شديد. ضراء: ضرر شديد، بيضاوى از ازهرى نقل مى كند: بأساء ناگواريهايى است كه در وجود انسان نباشد مثل ضرر مالى، ناامنى و مانند آن، ضراء آسيبى است بدنى مانند مرض، زمين گيرى، نقص عضو و غيره. اين دو كلمه چهار بار در قرآن مجيد آمده و هر دو كلمه مفرد هستند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 467

يضرعون: در اصل يتضرعون بود. تضرع: زارى، عجز و الحاح است. لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ: تا آنها زارى كنند.

السيئة: حالت بد، پيشامد بد، چنان كه حسنه به معنى حالت و پيشامد خوب است.

عفوا: عفو در آيه به معنى كثرت است در جوامع الجامع فرموده:

«عفى البنات: كثر» «حتى عفوا» تا زياد شدند از حيث نفوس و اموال.

بغتة: بغت و بغتة: ناگهان، بدون اخطار قبلى.

بركات: بركت: فائده. بركات: فائده ها، بهره ها.

بياتا: بيات، تبييت: قصد كردن

دشمن در شب. مراد آمدن عذاب در شب است.

ضحى: ضحى: وقت گسترش نور. اصل آن به معنى ظهور است.

يلعبون: لعب: بازى و كارى كه براى غرض خيالى باشد «يلعبون» بازى مى كنند.

لم يهد: هدايت در اينجا به معنى تبيين است أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ ... يعنى آيا قضاياى گذشته بر آنها روشن نكرده كه ...

اصبناهم: صوب: نزول. قصد. اصابه: درك، يافتن و طلب «اصبناهم» يعنى:

گرفتيم آنها را.

نقص: قصص: نقل سرگذشت و سرگذشت. «نقص» حكايت مى كنيم.

انبائها: نبأ: خبر پر فائده و مهم. جمع آن انباء است.

يطبع: طبع: مهر نهادن. مراد از بين رفتن استعداد و فهم است.

عهد: عهد: نگهدارى و مراعات پى در پى پيمان را عهد گويند كه لازم المراعات است، عهد در آيه به معنى وفا بعهد يا مراعات است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 468

فاسقين: فسق: خارج شدن. فاسق: خارج شونده گناهكار را فاسق گويند كه از عمل خارج شده، كافر را فاسق گويند كه از ايمان خارج شده است.

شرحها

اين آيات تتمه قصص پيامبران پنجگانه گذشته و نتيجه گيرى از آنهاست در اين آيات بيان شده: يكى از سنن الهى آن است كه به دنبال فرستادن پيامبران اهل قريه ها را با بلاهاى بدنى و مالى و مانند آن امتحان مى كند تا از يك طرف بوسيله پيغمبر ارشاد شوند و از طرف ديگر در اثر بلاها به زبونى خود پى برده و با عجز و انابه به سوى خدا باز گردند چنان كه در سوره انعام آيه 42- 46 نيز روشن گرديد و در آيه 130 از همين سوره وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ ...

خواهد آمد.

سنت ديگر آن است كه: چون از آن

بلاها استفاده نكرده و گفتند:

اينها از حوادثى است كه پدران ما نيز ديده اند، آنها را به خود واگذارد و وسائل زندگى را بر آنها فراهم كند و آنها بى خبر و مغرور و غرق در شهوات شوند، ناگهان عذاب خدا در رسد و تار و مارشان كند مانند اقوام پيامبران گذشته و مانند خاندان جبار پهلوى آن گاه ضمن چند فرموده: مدار در نزول نعمتها و بلاها واقع شدن در نظام صحيح زندگى و انحراف از آن است وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ ....

توضيح اينكه: جهان با همه ابعاد و گستردگيهاى خود، يك واحد مرتبط و به حكم يك بدن است، چرخش طبيعى آن به سوى خدا در صورتى است كه مطابق نظام خدايى بوده و همه اجزاء آن در مسير عدل و حق باشد، اگر ملّت يا گروهى كه به حكم عضوى از اين جهان هستند از نظام جهان سرپيچى كردند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 469

موقعى انتقام خدا به شكل قهر طبيعت آنها را تار و مار مى كند و هنگامى به حكم قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ توبه/ 14 ملّتى و گروهى بر عليه آنها قيام كرد آنها را از بين مى برد.

94- وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ.

ظهور آيه در عموم است، در سوره انعام آيه 42- 46 نيز گذشت، لَعَلَّهُمْ ... نشان مى دهد كه اين امتحان به خاطر آن بوده تا به ضعف و زبونى خود واقف شده و به درگاه خدا آورند، از يك طرف دعوت پيغمبر، از طرف ديگر عامل امتحان آنها را به راه

توحيد بازگرداند. بأساء چنان كه گفته شد گرفتاريهاى غير جسمى و ضراء ضررهاى بدنى است.

95- ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ سراء به معنى سرور و وسعت در زندگى است. در سوره انعام آمده فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ انعام/ 44، معلوم مى شود كه پيامبران گفته اند: اين امتحانها براى بيدارى شماست، به هر حال چون آزمايش مورد استفاده نشد. خدا گرفتاريها را به رفاه مبدل كرد تا از لحاظ نفوس و اموال وسعت پيدا كردند و درباره امتحانها قضاوتشان آن بود كه گفتند: اينها جريانهاى روزگار است، پدران ما نيز از چنين چيزها ديده اند در كار خود باشيد و از اين پيشامدها نهراسيد كه جهان را رسم و عادت چنين است، در همين طغيان و عصيان و بى اعتنايى بودند كه: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ عذاب خدا ناگهان رسيد و تار و مار شدند، از اين آيه به دست مى آيد كه اين يك سنت خدايى است، در الميزان فرموده: جلو افتادن ضراء از سراء شايد براى تطابق با مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ است كه سيّئة جلو آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 470

96- وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ اين مطلب در آيه 112 سوره نحل و جاهاى ديگر نيز آمده است و يكى از نظامهاى لا يتغير جهان مى باشد، ايمان به خدا و شناخت مبدء و پرهيز از ظلم و و تجاوز و اشياء سبب خواهد شد كه جوامع بشرى از موهبتهاى بيكران

آسمان و زمين بهره مند گردند و لكن انسانها به هدايت انبياء و بهدايت تكوينى و جدان اهميت نمى دهند و در اثر ظلم و اجحاف تار و مار شده و به سقوط كشانده مى شوند شاهد اين مطلب اقوام پيامبران پنجگانه گذشته است، ناگفته نماند تقواى بدون ايمان به مبدء امكان پذير نيست آنكه در جهان به خدا و حساب و كتاب واقعى عقيده ندارد چطور مى تواند پرهيز از ظلم و طغيان داشته باشد لذا «اتقوا» در صورت «آمنوا» امكان پذير است.

97- أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ در آيه چهارم اين سوره نظير اين آيه گذشت، مراد از آن آمدن عذاب در شب و در حال خواب و بى خبرى است، انسانها كه قدرت پيشگيرى از اينها را ندارد بايد به خدا رو آورده و باو پناه ببرند.

98- أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ شق دوم مطلب است، مراد از ضحى وقت چاشت و انتشار نور است، به نظرم «يلعبون» براى آن است كه اينگونه اشخاص روى غرضهاى خيالى در دنيا كار مى كنند نه مانند اهل توحيد كه در راه سعادت حقيقى گام برمى دارند اينهم يك نوع غفلت و بى خبرى است مثل «نائمون».

99- أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ مكر در مقابل مكر، مذموم نيست بلكه مكر ابتدايى مذموم است چون تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 471

مكر و عذاب خدا در پى معصيت بندگان است لذا مذموم نمى باشد، اين آيه جامعتر از دو آيه قبلى و شامل هر گرفتارى در هر حال است امن از مكر خدا خسران است پس هر

كه از مكر خدا خاطرش جمع است زيانكار مى باشد، اين هر سه آيه، از آيه وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى ... استفاده شده، اهل القرى در آن آيه كسانى هستند كه گرفتار شده اند ولى در سه آيه اخير كسانى مى باشد كه انذار شده اند.

100- أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ تعبير أَ وَ لَمْ يَهْدِ در سوره طه/ 128 و سجده/ 26 نيز آمده است، فاعل «يهد» ظاهرا قضاياى انبياء گذشته است، «للذين» مفعول بواسطه، أَنْ لَوْ نَشاءُ ...

مفعول «لم يهد» مى باشد. يعنى: ما امتهاى آن پيامبران را در اثر گناهان گرفتار كرده و به دلهايشان مهرها زديم كه مواعظ پيامبران را نشنيدند آيا اين قضايا بر اسلاف آنها روشن نكرد كه اگر مى خواستيم اينان را نيز مانند گذشتگان گرفتار مى كرديم؟ آيات چهارگانه گذشته همه كلى بودند ولى اين آيه در عين كلّى بودن روشن مى كند كه علل سقوط اسلافشان در آنها نيز هست و اگر از پيامبرشان اطاعت نكنند راه آنها را خواهند رفت كلمه «نطبع» ظاهرا عطف است بر «اصبناهم» به قولى جمله جديد است.

101- تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ.

اين آيه خطاب به حضرت رسول صلى اللَّه عليه و اله است، امتهاى پيامبران پنجگانه هم امتحانها را تكذيب كردند و هم دعوت پيامبران را، آيه وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ و ما بعدش تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 472

راجع به تكذيب امتحانها و اين آيه راجع به تكذيب پيامبران

است. نظير اين آيه است: ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ (نوح) رُسُلًا إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ يونس/ 74.

به نظر بعضى از محققين مراد از تكذيب قبلى، تكذيب امتحانها است يعنى آنها كه قبلا امتحانها و بأساء و ضراء را تكذيب كرده بودند در شأنشان نبود كه به دعوت پيامبران ايمان بياورند، اين اثر مهرى بود كه خدا به دلهايشان زده بود. ولى اين در صورتى است كه آمدن امتحانها پيش از آمدن پيامبران باشد با آنكه ظهور ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ در آمدن امتحانها بعد از بعثت پيامبران است وانگهى مفعول «ليؤمنوا» همان مفعول بِما كَذَّبُوا است مخصوصا نظر به لفظ «به» كه در آيه يونس/ 74 واقع شده است پس ايمان و تكذيب هر دو به يك چيز مربوط است نه به دو چيز.

به نظر مى آيد: مراد از تكذيب قبلى، حالت عدم همان قبلى باشد يعنى آنها قبل از آمدن پيامبران در اثر گناه و طغيان حالتى پيدا كرده بودند كه موعظه در آنها كارگر نبود و دلهايشان مهر شده بود، جمله كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ در اين آيه و جمله كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ در سوره يونس، نشان مى دهد كه كفر و طغيان قلوب آنها را از اثر انداخته بود، يعنى آنها قبلا در اثر طغيان، حالت تكذيب در خود به وجود آورده بودند و در شأنشان نبود كه بعد از آمدن پيامبران به دعوت آنها ايمان بياورند، اين مطلب در آيه ديگرى به طور مطلق آمده است: وَ لَقَدْ

أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ يونس/ 13 در خاتمه دو نكته لازم به تذكر است:

اول: در بعضى از روايات نقل شده كه: منظور از تكذيب قبلى، تكذيب در عالم ذر است (و اللَّه العالم) دوم: اگر گويند: پس آمدن پيامبران چه اثرى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 473

دارد با آنكه كافران در صلاحيت ايمان آوردن نبودند؟ گوئيم: همه در اين وصف نبودند، ارسال رسل نسبت به كفار اتمام حجت و نسبت به ديگران هدايت است.

102- وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ.

اين آيه، تتميم مطلب آيه قبلى است، «ان» مخفف ثقيله است يعنى: براى بسيارى از آنها تعهدى و اعتنايى در قبال امتحانها و دعوت پيامبران نبود بلكه بيشترشان فاسق و خارج از راه قبول بودند.

نكته ها

1- چنان كه قبلا گفته شد، راه رفاه ملّتها و گروه ها و افراد همانست كه در مسير واقعى نظام جهان كه نظام حق و عدل است قرار گيرند و گرنه به حكم نظام طبيعت محو و ساقط خواهند شد.

2- ملّتها و خانواده هاى بيشمارى در جهان در اثر ظلم و طغيان و فحشاء از بين رفته و ديگران در جاى آنها قرار گرفته اند، بدين حساب ملل اروپا و آمريكا و همه استعمارگران در آستانه سقوط قرار گرفته و خواهند گرفت، چون علّت سقوط را در درون جامعه خود پرورش مى دهند از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده:

حكومت با كفر قابل بقاست ولى با ظلم قابل بقا نيست

«الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم»

بالاخرة مستضعفان براى حق خود قيام

كرده مستكبران را ساقط خواهند كرد.

3- آنچه در اين آيات بيان شده يك ناموس طبيعى الهى است، فقط در صورتى در امان خواهيم بود كه مصداق آمَنُوا وَ اتَّقَوْا باشيم كه درهاى بركت به روى ما گشوده شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 474

[سوره الأعراف (7): آيات 103 تا 126]

اشاره

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (103) وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (104) حَقِيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ (105) قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (106) فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ (107)

وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ (108) قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ (109) يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ (110) قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ (111) يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ (112)

وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ (113) قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (114) قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ (115) قالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ (116) وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ (117)

فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (118) فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ (119) وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ (120) قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ (121) رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (122)

قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها فَسَوْفَ

تَعْلَمُونَ (123) لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (124) قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (125) وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِآياتِ رَبِّنا لَمَّا جاءَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ (126)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 475

103- آن گاه از پس آنها موسى را با آيه هاى خويش به فرعون و قوم او فرستاديم، آيه ها را انكار كردند بنگر سرانجام فسادكاران چگونه شد.

104- موسى گفت: اى فرعون من فرستاده از جانب پروردگار جهانيانم.

105- سزاوارم كه بر خدا جز حق نگويم، براى شما معجزه اى از پروردگارتان آورده ام پس بنى اسرائيل را با من بفرست.

106- فرعون گفت: اگر از راستگويانى و معجزه اى آورده اى، آن را بياور. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 476

107- پس عصاى خويش بيفكند و در دم اژدهايى آشكار شد.

108- و دست خويش را بيرون آورد كه براى بينندگان سفيد.

109- بزرگان قوم فرعون گفتند: اين جادوگر دانايى است.

110- مى خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند، پس چه رأى مى دهيد؟

111- گفتند: او و برادرش را مهلت ده و مأمورين جمع آورى به شهرها فرستاد.

112- تا همه جادوگر ماهرى را پيش تو آورند.

113- جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند: اگر ما غالب شديم حتما اجر خواهيم داشت.

114- فرعون گفت: آرى و شما از مقربان خواهيد بود.

115- جادوگران گفتند اى موسى يا تو اول عصاى خويش را بيافكن يا ما ابزار خويش را بيافكنيم.

116- موسى گفت: شما بيافكنيد و چون بيافكندند چشمان مردم را جادو كرده و آنها را به شدت ترسانيدند و جادويى بزرگ آوردند.

117- به موسى وحى كرديم كه عصاى خويش بيافكن و در دم آنچه بدروغ آورده بودند مى گرفت (مى بلعيد).

118- حق

واضح گرديد و آنچه مى كردند پوچ گرديد.

119- در آن صحنه مغلوب شدند و خوار شده بازگشتند.

120- و جادوگران سجده كنان افتادند.

121- گفتند: به پروردگار مخلوقات ايمان آورديم.

122- كه پروردگار موسى و هارون است.

123- فرعون گفت: پيش از آنكه من اجازه دهم به او ايمان آورديد؟! اين نيرنگى است كه در شهر ساخته ايد تا مردمش را از آن بيرون كنيد، بزودى مى دانيد.

124- كه دستها و پاهايتان را به عكس قطع مى كنم آن گاه همگى را به دار مى آويزم.

125- گفتند: ما (در آن صورت) به سوى خدايمان بازگشت مى كنيم.

126- از ما بغض مى گيرى مگر آن را كه به آيه هاى پروردگار خويش كه سويمان آمد ايمان آورديم، پروردگارا بر ما صبر عطا كن و ما را مسلمان بميران.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 477

كلمه ها

بعثنا: بعث: برانگيختن. معناى مشهور آن در قرآن بعثت انبيا و بعثت روز معاد است.

فرعون: فرعون لقب فرد فرد پادشاهان مصر است مثل قيصر و كسرى كه لقب شاهان روم و ايران است.

ملائه: ملاء به معنى جماعت آمده كه روى زمين را پر مى كنند و به معنى اشراف و بزرگان قوم كه هيبتشان دلها را پر مى كند و جمالشان چشمها را. منظور از آن در آيه ظاهرا قوم و جماعت در آيه 109 بزرگان است.

حقيق: حق: ثابت و حتمى و واقع شدن شى ء در محل خود، حقيق: سزاوار بعضى به علّت تعديه با «على» آن را حريص معنى كرده اند.

آية: علامت و نشانه. آن در جاى معجزه و مانند آن كه نشانه خداست به كار رود، آيه قرآن را آيه گويند كه نشانه اى از خداست.

ثعبان: اژدها. اين لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است: اعراف/ 107،

شعراء/ 32 در لغت آمده: آن نوعى از مارهاى طويلى است كه بر نر و ماده هر دو اطلاق مى شود اصل ثعب به معنى جارى كردن است.

نزع: نزع كندن. گرفتن. خارج كردن دست از گريبان (قاموس).

بيضاء: بياض: سفيدى. ابيض: سفيد، مؤنث آن بيضاء است.

سحر: جادو. راغب گويد: سحر به چند معنى گفته مى شود اول: حيله ها و تخيلات بى حقيقت است رجوع شود به (بقره/ 102) ساحر:

جادوگر. جمع آن سحره است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 478

ارجه: ارجاء: تأخير انداختن «ارجى الامر: اخّره» لفظ «ارجه» در اين آيه و آيه 36 شعراء آمده است. هاء در آن براى سكته مى باشد أَرْجِهْ وَ أَخاهُ يعنى موسى و برادرش را به تأخير انداز و در عقوبتشان عجله مكن.

مدائن: شهرها، مفرد آن مدينه است «مدن فى المكان» يعنى در مكان اقامت گزيد شهر را مدينه گويند كه محل اقامت مردم است.

حاشرين: حشر: جمع كردن چيزهاى پراكنده. حاشر: جمع آورنده، جمع آن حاشرين است.

تلقى: القاء: انداختن منظور انداختن عصا و ريسمانها است ملقى اندازنده جمع آن ملقون است.

استرهبوهم: رهب: ترس با حذر كردن. استرهاب: به شدت ترسانيدن چنان كه بيضاوى گفته است «استرهبوهم» آنها را به شدت ترسانيدند.

تلقف: لقف: گرفتن خواه با دست باشد يا با دهان و يا با گوش. آن در آيه ظاهرا به معنى بلعيدن است، اين كلمه فقط سه بار در قرآن آمده است.

يأفكون: افك: ساخته. برگرداندن چيزى از حقيقتش دروغ، «ما يأفكون» آنچه مى ساختند، يعنى: به دروغ جلوه مى دادند.

صاغرين: صغر: كوچكى. صاغر: كوچك، حقير و ذليل «صاغرين»:

خوارها.

آذن: اذن و ايذان به معنى اجازه دادن است «ان آذن» اينكه اذن بدهم.

خلاف: خلاف. مخالفت، ناسازگارى، به معنى «بعد»

نيز آيد. منظور از آن در آيه «مخالف» است مثلا دست راست با پاى چپ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 479

لاصلبنكم: صلب: دار زدن بستن به چوب. اصل آن صلابت و محكمى است، تصليب ظاهرا براى مبالغه است «لاصلبنكم» حتما و يقينا شما را به شدت بدار مى زنم.

تنقم: نقمه: عقوبت و انكار دشمنى. وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا ناخوش ندارى از ما.

افرغ: فراغ: دست كشيدن از كار. افراغ: ريختن ... أَفْرِغْ عَلَيْنا:

بريز بر ما.

توفنا: توفى: تمام اخذ كردن. «توفنا» بميران ما را.

شرحها

در رابطه با آيه: يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ ... ششمين پيغمبر كه در اين آيات ذكر شده حضرت موسى عليه السّلام است، از آيه 103 تا 156 جريان مفصل آن حضرت در مبارزاتش در مصر، نجات دادن بنى اسرائيل از مصر، اسكان آنها در سينا، نزول تورات و غيره ذكر شده و از برادرش هارون نيز نامى آمده است.

در اين آيات به خلاف آيات قبل، موسى در مقابل يك حكومت جبار و سلطه جو قيام مى كند.

103- ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ.

باء در «بآياتنا» به معناى «مع» است، مراد از آيات عصا و يد بيضا و شايد هفت معجزه ديگر مثل طوفان و جراد و غيره باشد كه خواهد آمد و مجموعا 9 آيه مى شوند، مراد از ظلم به آيات در فَظَلَمُوا بِها بى اعتنايى به آنها و تكذيب آنهاست، عاقبت مفسدان همان غرق و تار و مار شدن است.

104- وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 480

موسى با اين بيان رسالت خويش

را به فرعون بى آنكه از او ترسى داشته باشد بيان فرمود.

105- حَقِيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ.

در اين آيه سه مطلب هست اول مى گويد: من سزاوارم يا حريصم كه جز بحق ادعا نكنم يعنى در اين سخن كه پيامبرم صادقم، دوم استدلال به رسالتش با معجزه، سوم: نتيجه: آنكه از بنى اسرائيل دست بكشى و آنها را به من واگذار. ممكن است منظور از «فارسل» آن باشد كه آنها را بفرست تا با من از مصر خارج شده و به ارض موعود بروند چنان كه در مجمع البيان فرموده است.

106- قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ فرعون از سه مطلب فوق فقط دومى را عنوان كرد كه معجزه باشد و قرارش نيز همان بود.

107- فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ.

در جريان وحى به موسى لفظ «حيه» آمده كه عصا به مار مبدل شد و در نشان دادن به فرعون لفظ «ثعبان» ذكر شده كه اژدها شد، اين هر دو به تناسب موقعيت مى باشد. به هر حال چون عصا را انداخت در دم مبدل به اژدها گرديد «مبين» حاكى است كه بى چون و چرا و بى آنكه كسى اشتباه كند اژدهاى آشكار بود، در نكته ها درباره معجزه بحث خواهد شد.

108- وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ.

مراد از نزع خارج كردن دست از گريبان است چنان كه آمده: اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ قصص/ 32 در تفاسير نقل شده: دستش تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 481

سفيد مى شد كه بر نور آفتاب غلبه مى كرد، ظهور آيه در

آن است كه دستش سفيد مى شد و حاضران مى فهميدند كه چيزى خارق العاده است، به نظر مى آيد با اراده خدا سياله هاى بدن موسى در دستش جمع شده و دست او سفيد مى گرديد، در همه حال يك نور قرمز ضعيف از بدن انسان خارج مى شود كه قابل رويت نيست.

109- قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ.

اشراف و درباريان به حكم وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ دانستند كه آنها معجزه و موسى پيغمبر است ولى براى لوث كردن قضيه گفتند: اين ساحر دوره ديده اى است.

110- يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ.

در اين آيات گفته فرعون نقل نشده بلكه درباريان گفتگو و مشاوره كرده و گفته اند: موسى مى خواهد جاى ما را بگيرد و ما را از ديار خودمان براند، حال آنكه موسى فقط فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ گفته بود. پس از صلاحديد، رأى آنها بر آن قرار گرفت كه فرعون تصميم درباره موسى و برادرش را به تأخير اندازد و جادوگران را جمع كند تا با عصاى موسى مقابله كنند.

111- قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ.

نتيجه مشاوره درباريان است كه گفتند: موسى و برادرش را به تأخير انداز و درباره آنها تصميمى مگير و به شهرها جمع كنندگان فرست.

112- يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ تا هر جادوگر ماهر را جمع كرده پيش تو آورند.

113- وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ.

بعضى از قراء «ان لنا» را با حذف همزه و بعضى آن را «ءان» با همزه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 482

استفهام خوانده اند، آيه بعدى كه جواب فرعون است، قرائت دوم را تأييد مى كنند «1» به

هر حال ساحران قبل از زور آزمايى براى عمل خود پاداشى و مزدى خواستند فرعون در جواب گفت.

114- قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ.

نعم جواب مثبت پاداش وَ إِنَّكُمْ ... اضافه بر آنست يعنى: مزدى داريد به علاوه از مقربين درگاه خواهيد بود كه مرا در مبارزه با موسى يارى كرده ايد.

115- قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ.

اين آيه نشان مى دهد كه مسئله را چندان مهم تلقى نمى كردند كه گفتند:

تو مى اندازى يا ما؟

116- قالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ.

در سوره بقره آيه صد و دوم درباره سحر سخن گفته ايم لفظ سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ نشان مى دهد كه سحر در چوبها و ريسمانها كه انداخته بودند اثرى نداشته و آنها بيحركت مانده بودند، سحر فقط در چشمان تماشاگران اثر گذاشته بود و آنها ديده بودند كه چوبها و ريسمانها به تندى حركت مى كنند اين جريان در باره موسى عليه السّلام نيز بود چنان كه در جاى ديگر آمده:

فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى طه/ 66، ذيل آيه مى فهماند آنچه در قدرت داشته اند به كار برده و مردم را به شدت مرعوب كرده اند كه خدا با لفظ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ بيان مى فرمايد:

117- وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ.

__________________________________________________

(1) بنا بر قرائت بدون همزه، خبر به معناى انشاء است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 483

يعنى عصا را انداخت و اژدها شد و ناگهان آن اژدها هر چه ساحران از چوبها و ريسمان ها كه به دروغ جلوه مى دادند مى گرفت، مى بلعيد، تعبير فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ در سوره طه/ 69، شعراء/ 45

نيز آمده است، ممكن است كه با اراده خدا آنها در شكم اژدها مبدل به ذرات شده و در هوا پراكنده شده اند و و شايد اژدها آنها را گرفته و بهر جا پراكنده باشد.

118- فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

يعنى حق در جاى خود قرار گرفت و آشكار شد و آنچه به باطل مى كردند پوچ و بى اثر گرديد، اعجاز عصا و بطلان جادو بر همه روشن گرديد.

119- فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ.

يعنى فرعون و درباريانش در آن اجتماع عظيم مغلوب شده و خوار و ذليل از آن صحنه برگشتند. اما جادوگران حساب ديگرى داشتند كه فرموده:

120- وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ 121- قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ 122- رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ جادوگران كه از ديدن اين جريان يقين كردند كار موسى جادو نيست خود را در حال خضوع به زمين انداخته و ايمان آوردند و گفتند ايمان آورديم به پروردگار جهانيان و آن وقت شايد براى رفع اين شبهه كه فرعون گويد: رب منم، اضافه كردند: همان كه پروردگار موسى و هارون است.

123- قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ.

ابتداء از لحاظ تفرعن و تكبر گفته: پيش از آنكه من اجازه دهم به موسى ايمان آورديد؟ اين حاكى از نهايت طغيان و تكبّر است، آن گاه متّهم نمود كه در باطن با موسى ملاقات كرده و قرار گذاشته ايد كه چنين وضعى پيش آوريد و تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 484

آشوب به بار آورده و مردم شهر را آواره كنيد، سپس تهديد كرده كه به زودى مى دانيد چه بلائى به سرتان مى آورم.

124- لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ

وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ.

بيان تهديد و فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ است يعنى دستها و پاهايتان را به عكس قطع مى كنم و آن گاه در همان حال بر دارتان مى زنم تا شما را مجازات و ديگران را عبرت باشد، هر دو فعل با نون و لام، تأكيد شده اند كه حكايت از شدت عمل دارد، اين تعبير در سوره طه/ 71 و شعراء/ 49 نيز آمده است.

125- قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ.

يعنى مانعى نيست در صورت كشته شدن به سوى پروردگار خواهيم رفت و او پاداش ايمان و شكنجه مان را خواهد داد در آيات ديگر آمده: قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ شعراء/ 50 و آن گاه اضافه كردند:

126- وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِآياتِ رَبِّنا لَمَّا جاءَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ.

يعنى تو در عذاب كردن ما محكومى و ما مجرم نيستيم، تو از ما بغض نمى گيرى مگر ايمانى را كه به پروردگار خود آورديم، آن گاه در مقابل تهديد او، رو به خدا كرده و گفته اند: پروردگارا ما را استقامت بخش، گويى وجود خود را ظرفى تصور كرده و از خدا خواسته اند آن را از استقامت لبريز كند، و در صورت كشته شدن در دست فرعون، مسلم از دنيا ببرد. اين دو آيه از تجلّيات ايمان است كه در مقابل آن جبار ايستاده و چنين گفتند. آرى ايمان انسان را بى باك و شكست ناپذير مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 485

نكته ها

مار و عصاى موسى: معجزه انبياء خارج از قوانين اين جهان نيست ولى بشر به آن راه ندارد، بسيارى از چيزها در جهان معجزه هستند با آنكه ما آنها را

عادى و طبيعى مى دانيم، در اينگونه موارد فرق ميان طبيعى و معجزه آن است كه طبيعى را بسيار ديده و فورمول آن را دانسته ايم و گرنه هر دو معجزه اند.

مثلا مبدل شدن تخم مار به مار همان قدر معجزه است كه مبدل شدن عصا به مار، ولى تكرار پديد آمدن مار از تخم آن را طبيعى نشان داده است و اگر خدا مقدر مى فرمود كه از اول، مارها از درخت برويند اكنون آن را طبيعى دانسته و توليد مار را از تخم خلاف طبيعت مى دانستيم.

همچنين مبدل شدن يك سلّول نامرئى (نطفه) به يك شتر و مبدل شدن سنگ به شتر هر دو معجزه اند ولى اولى را بسيار ديده و آن را طبيعى مى ناميم و ديگرى را غير طبيعى، لذا تولد شتر را از مادر، طبيعى و آمدن ناقه صالح از سنگ را معجزه گفته ايم اما با دقت نظر خواهيم ديد كه تبديل سلّول به شتر در اعجوبه بودن كمتر از تبديل سنگ به شتر نيست.

امروز مسلّم شده كه ماده اوليه تمام اشياء عالم يكى است، اختلاف اشياء در اثر اختلاف ترتيب اتمهاست، قلب انسان، نوك آهنين قلم و آب دريا همه از يك چيز و يك ماده به وجود آمده اند، پس ماده اوليه عصا و مار هر دو يكى است، خدا مى تواند با تغيير ترتيب اتمها عصا را به مار و مار را به عصا تبديل كند و نيز با آن تغيير، آب را به سنگ و سنگ را به آب تبديل نمايد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 486

[سوره الأعراف (7): آيات 127 تا 136]

اشاره

وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ

قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ (127) قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (128) قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (129) وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (130) فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (131)

وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ (132) فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (133) وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرائِيلَ (134) فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ (135) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ (136)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 487

127- بزرگان قوم فرعون باو گفتند: آيا موسى و پيروانش را رها مى كنى تا در اين سرزمين تباهى كنند، تو و خدايانت را ترك نمايد؟ گفت: به زودى پسرانشان را به شدت مى كشيم و دخترانشان را زنده مى گذاريم و ما بالا دست آنها و بر آنها غالبيم.

128- موسى به قوم خود گفت از خدا يارى بجوئيد و استقامت ورزيد كه زمين مال خداست به هر كه از بندگانش بخواهد ارث مى دهد و سرانجام نيك

از آن پرهيزكاران است

129- گفتند: پيش از آنكه به سوى ما بيايى و نيز بعد از آمدن تو اذيت ديديم گفت:

اميد است پروردگار شما دشمن شما را هلاك كند و شما را در اين زمين جانشين گرداند و بنگرد چگونه عمل مى كنيد.

130- فرعون را به سالهاى سخت و كمبود حاصل دچار كرديم شايد اندرز بگيرند.

131- چون رفاه و آسايش به آنها مى آمد مى گفتند: اين به خاطر ماست و چون حادثه بدى به آنها مى رسيد به موسى و پيروانش فال بد مى زدند، بدانيد كه عمل بد آنها نزد خداست ولى اكثرشان نمى دانند.

132- گفتند: هر چيزى از علامت براى ما بياورى تا ما را با آن جادو كنى به تو ايمان نمى آوريم.

133- پس طوفان، ملخ، شپشه، قورباغه ها و خوف كه معجزه هاى جدا از هم و روشن بودند، به آنها فرستاديم ولى گردنكشى كردند و قومى گناهكار بودند.

134- چون عذاب بر آنها واقع شد گفتند: اى موسى پروردگار خويش را با آن پيمان كه با تو نهاده بخوان، اگر اين عذاب را از ما بردارى حتما به تو ايمان مى آوريم و بنى اسرائيل را با تو مى فرستيم.

135- چون عذاب را تا مدتى كه به سر مى رسيدند از آنها برداشتيم، آن وقت پيمان شكنى مى كردند.

136- پس از آنها انتقام گرفتيم و در دريا غرقشان كرديم كه آيه هاى ما را تكذيب كردند و به آنها بى اعتنا بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 488

كلمه ها

ملاء: راجع به ملاء در ذيل آيه 103 توضيح داده شد مراد از آن در آيه بزرگان است.

تذر: و ذر: ترك كردن أَ تَذَرُ مُوسى: آيا ترك مى كنى موسى را، ايضا «يذرك».

نستحيي: استحياء: طلب زنده ماندن «نستحيي»: زنده

مى گذاريم.

نسائهم: نساء: زنان و دختران (قاموس قرآن) مراد از آن معناى دوم است.

قاهرون: قهر: غلبه و ذليل كردن. قاهر: غالب، بالا دست.

يورثها: ايراث: ارث گذاشتن «يورثها»: ارث مى گذارد، مى دهد آن را.

سنين: لفظ سنة اكثرا به معنى سال قحطى است، چنان كه «عام» به معنى سال فراوانى و راحت مى باشد مراد از سنين در آيه سالهاى سخت و قحطى است.

يطيروا: طير: پريدن، و پرندگان. تطيّر: فال بدزدن «يطيروا»: فال بد مى زنند. مراد از طائر در آيه عمل بد است (قاموس قرآن).

الطوفان: طوف: دور زدن. طوفان: هر حادثه اى كه انسانها را احاطه مى كند ولى در سيل فرا گيرنده متعارف است به معنى شدت تاريكى، مرگ عمومى، قتل عام نيز آيد.

الجراد: جراد: ملخ.

القمل: قمله: شپشه كه در گندم توليد مى شود با شپشى كه در بدن شتر تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 489

توليد مى شود، به معنى مگس كوچك نيز آيد جمع آن قمل به تشديد لام است، شپش بدن انسان را قمل (بر وزن عقل) گويند.

الضفادع: ضفدع: قورباغه، آن به همه انواع قورباغه گفته مى شود جمع آن ضفادع و فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

مفصلات: مفصل: جدا شده. بيان گرديده آيات مفصلات: علامتهاى روشن.

رجز: رجز: در اصل لرزشى است در پاى شتر در اثر درد. عذاب را از آن رجز گفته اند كه سبب اضطراب و پريشانى است.

كشفت: كشف: زايل كردن و از بين بردن «كشفت»: زايل كردى.

ينكثون: نكث شكستن. در مجمع البيان گفته است: نكث، نقض عهد مى باشد.

يم: دريا. «اليم: البحر».

شرحها

در تعقيب جريان موسى و بنى اسرائيل و فرعونيان، در اين آيات بيان شده كه پس از شكست مفتضحانه فرعون و اتباعش، درباريان از فرعون مى خواهند

كه به موسى و بنى اسرائيل مجال جمع و جور شدن ندهد، او قول مى دهد كه با كمال قدرت آنها را سركوب كند بنى اسرائيل به موسى شكايت مى كنند كه آمدن تو از فشارهاى ما نكاست، موسى وعده مى دهد كه يارى خدا و هلاك دشمنان در پيش است، اهل مصر به بلاهاى گوناگون گرفتار مى شوند و از موسى مى خواهند كه دفع بلا را از خدا بخواهد ولى دفع بلا باعث ايمان آوردن آنها نمى شود، بالاخره در دريا غرق شده و از بين مى روند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 490

127- وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ.

معلوم مى شود كه در مصر آن روز اصنامى بود كه همه و از جمله فرعون آنها را خدايان مى دانستند ولى فرعون با آنكه بت پرست بود خود را بالاترين خدايان مى دانست و مى گفت: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى نازعات/ 24 و به موسى مى گفت:

لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ شعراء/ 29، فرعون در جواب درخواست درباريان مى گويد:

قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ.

يعنى: عمل گذشته را درباره بنى اسرائيل به شدت ادامه خواهيم داد كه ما بالادست آنها هستيم و بر آنها پيروزيم. مشهور است كه بعضى از كاهنان به فرعون خبر داده بود كه در بنى اسرائيل پسرى متولد مى شود و حكومت تو را از بين مى برد «1» وعده اى كه فرعون در اينجا مى دهد بعد از بعثت موسى است على هذا معلوم مى شود كه علّت كشتار پسران بنى اسرائيل به دست فرعون آن بود كه آنها در اثر زياد شدن مردان، نيرومند نشوند مبادا كه در

آن صورت شورش كرده و فرعونيان را از بين ببرند ولى زياد شدن زنان مانعى نداشت، لذا پسران را بى امان مى كشت، «سنقتل» از باب تفعيل دلالت بر كثرت دارد. آرى رسم طاغوت و طاغوتيان در هر عصر همين است.

128- قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا.

توصيه موسى به پيروانش در مقابل تهديد فرعون آن بود كه گفت: از

__________________________________________________

(1) در تفسير برهان در سوره قصص از حضرت باقر (ع) نقل شده كه كاهنان فرعون چنين خبرى باو دادند، على هذا قتل پسران بنى اسرائيل دو علت داشته است يكى اينكه موسى بعد از تولد از بين برود، دوم بنى اسرائيل از حيث مردان زياد نشوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 491

خدا يارى بجوئيد و استقامت ورزيد اين عبارت اخراى اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ بقره/ 153، است آرى مدد خواستن از خدا و استقامت در هدف رمز پيروزى است. سپس اضافه كرد كه: إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ يعنى زمين مال فرعون نيست كه به هر كه بخواهد بدهد و از هر كه بخواهد بگيرد، بلكه زمين مال خدا است به هر كه خواهد مى دهد سنت خدا نشان داده كه عاقبت كار به نفع پرهيزكاران است «يورثها» بيان آن است كه از يكى مى گيرد و به ديگرى مى دهد، دليلى نيست كه در دست فرعونيان باشد و در دست شما نباشد.

129- قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا بعد از شروع قيام موسى و نيمه پيروزى كه بدست آمده بود بنى اسرائيل در وحشت و گرفتارى بسر مى بردند چون فرعون و فرعونيان آنها را به

شدت مى كوبيدند تا جلو قيام را بگيرند نظير موقعى كه رهبر انقلاب ايران امام خمينى در پاريس بود و رژيم سفاك پهلوى مسلمانان را مى كوبيد، لذا به موسى گفتند: ما پيش از آمدن تو در عذاب بوديم، آمدن تو نيز دردى را دوا نكرد، موسى در جواب فرمود: قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ نويدى است نسبت به آينده كه خدا دشمن آنها را هلاك كند و آنها را جانشين فرعونيان گرداند، جمله:

فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ براى آن است كه اگر بعد از پيروزى راه عدالت در پيش گرفتيد، پايدار خواهيد ماند و اگر نظير فرعونيان شديد همان بلا به سرتان خواهد آمد، چنان كه بنى اسرائيل طغيان كرده در دست بخت النصر و امثال آنها تار و مار شدند اين جمله شامل حال ما ايرانيان بعد از پيروزى انقلاب نيز هست چون نظام جهان يكى است وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 492

النَّاسِ

آل عمران/ 140.

130- وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ.

اين آيه مصداق وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ است كه گذشت، فرعونيان با بلاهايى كه در آيه بعدى خواهد آمد گرفتار شدند تا شايد به فكر آيند و توبه كنند و دعوت موسى را بپذيرند، مراد از «سنين» سالهاى قحطى است گويند:

«اسنت القوم» يعنى قوم به قحطى دچار شدند، آيه بعدى روشن مى كند كه سالهاى قحطى تقريبا يك در ميان بوده نه پشت سر هم درباره اطلاق «آل» به قوم فرعون رجوع شود به قاموس قرآن (اهل) ناگفته نماند چون نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ يكى از 9

معجزه موسى بود بايد گفت: آن بعد از سالهاى قحطى بوده است.

131- فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ.

از اين معلوم مى شود كه ميان سالهاى سختى فاصله بوده است، چون رفاه مى آمد از خود دانسته و چون سختى مى آمد از دعوت موسى و بنى اسرائيل مى دانسته و آنها را به قال بد مى گرفته اند در جواب فرموده: أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

در بعضى از آيات نظير اين آيه آمده: قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ نمل/ 47 و در بعضى از آيات آمده: قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَ إِنْ ذُكِّرْتُمْ يس/ 19، مراد از طائر عمل زشت آنهاست كه موجب عذاب مى شود يعنى: حق ندارند آمدن موسى را به فال بد بگيرند بلكه فال بد و عذاب آنها نزد خداست ليكن بيشترشان چنين مى پندارند كه عمل باقى نيست و موجب عذاب نمى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 493

132- وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ.

از اين آيه معلوم مى شود كه سنين قحطى را به حساب نياورده و آن را جادو شمرده اند ولى «تأتنا» حاكى است كه آن را از موسى مى دانسته اند اما دليل نبوت نمى شمرده اند، «مهما» اسم شرط است به معنى «اى شى ء»، خواسته اند با اين سخن موسى را مأيوس كنند.

133- فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ.

لفظ «مفصلات» نشان مى دهد كه اين آيات جدا جدا آمده و روشن بوده كه همه آيات الهى هستند و موسى از وقوع و علت آنها خبر

داده است، از اين آيه معلوم مى شود كه اولا سيل بى امان، خرابيها به بار آورده و از آنها دست بردار نبوده است، ثانيا ملخ بر آنها مسلط شده، مزارع و اشجارشان را خورده و از هستى ساقطشان كرده است، ثالثا: شپشه گندم و به قولى ملخهاى كوچك بى بال، همه جا را پر كرده و عرصه را بر آنها تنگ كرده است گويند: حتى به موها و ابروان و مژگانها و بدنهاى فرعونيان چسبيدند گويى آبله آورده اند، رابعا:

قورباغه ها به قدرى در ديار فرعونيان زياد شدند، حتى خانه ها پر از قورباغه گرديد هيچ كس لباسى يا ظرف طعام و شرابى باز نمى كرد مگر آنكه در آن قورباغه بود، گويند وقت سخن گفتن حتى بدهان آنها مى جهيدند، و قورباغه پيش از لقمه طعام به دهان آنها مى رفت، نه كشتن جلو آنها را مى گرفت و نه جارو كردن. خامسا: خون بر آنها فرستاده شد كه رنگ آبها خونى گرديد، به قولى خون از بينى ها جارى مى شد، اين موارد پنجگانه در تورات فعلى نيز آمده است، جمله فَاسْتَكْبَرُوا ... حاكى است كه آن همه معجزه اثرى در آنها تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 494

نكرد و در مقابل آنها گردنكشى كرده و خاضع نشدند وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ علت استكبار است يعنى: گناهان گذشته شان آن استكبار را باعث شده بود.

134- وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرائِيلَ.

لفظ «بما عهد» حاكى است كه موسى به آنها گفته بود: در صورت آمدن بلا اگر حاضر به قبول نبوت باشيد، خدا آن را برطرف خواهد كرد

لذا مى گفتند:

روى قولى كه خدايت به تو داده او را بخوان تا اين بلا را زايل كند در آن صورت حتما هم به تو ايمان مى آوريم و هم بنى اسرائيل را رها مى كنيم. كلمه «ربك» حاكى از عناد و بى اعتقادى آنها به ربوبيت خدا است.

135- فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ.

معلوم مى شود كه موسى مى فرموده: رفتن بلا تا مدتى است اگر ايمان نياوريد بلاى ديگرى خواهد آمد و نيز معلوم مى شود كه پس از رفع بلا، آن را از ياد برده باز به حالت انكار برمى گشتند.

136- فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ.

پس از آنكه آيات مفصلا مفيد واقع نشد و حتى خواستند بنى اسرائيل را به مصر برگردانند، خدا در دريا غرقشان كرد علت اين عذاب آن بود كه آيه هاى خدا را تكذيب كردند و به آنها بى اعتنا بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 495

[سوره الأعراف (7): آيات 137 تا 141]

اشاره

وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ (137) وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (138) إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (139) قالَ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ (140) وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (141)

137- به قومى

كه خوار شمرده مى شدند، خاورها و باخترهاى سرزمينى را كه در آن بركت نهاده بوديم، واگذاشتيم و وعده خوب پروردگارت درباره بنى اسرائيل به پاداش استقامتى كه كردند، انجام شد، و آنچه را كه فرعون و قومش مى ساختند و آنچه بالا مى بردند ويران كرديم.

138- بنى اسرائيل را از دريا گذرانديم، بر قومى گذشتند كه بتان خويش را پرستش مى كردند، گفتند: اى موسى براى ما نيز خدايى بساز چنان كه آنها خدايانى دارند، گفت: شما قومى پيوسته جاهليد.

139- روشى كه اين قوم دارند نابود شدنى است و اعمالى كه مى كنند باطل و بى فائده است.

140- گفت: چگونه براى شما جز خدا، خدايى بجويم با آنكه او شما را بر جهانيان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 496

برترى داده است.

141- و چون شما را از فرعونيان نجات داديم كه عذاب سخت را بر شما وارد مى كردند، پسرانتان را مى كشتند، دخترانتان را زنده نگه مى داشتند و در آن از پروردگارتان امتحان بزرگى بود.

كلمه ها

يستضعفون: ضعيف: ناتوان. مستضعف: كسى كه عوامل خارجى او را ضعيف و زبون و بيچاره كرده است.

دمرنا: دمر و دمار: هلاك شدن. تدمير: هلاك كردن «دمرنا»: هلاك كرديم و از بين برديم.

يعرشون: عرش: در اصل به معنى رفع و بالا بردن است، مراد از ما كانُوا يَعْرِشُونَ سقفها و داربستها يا ساختمان ها و نظير آنست يعنى: آنچه بالا مى بردند.

جاوزنا: جوز و جواز: گذشتن از چيزى بدون مانع. جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ: بنى اسرائيل را عبور داديم، آن با «باء» متعدى شده است.

يعكفون: عكف و عكوف: ملازمت با تعظيم. يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ. تعظيم و عبادت مى كردند بر بتهايى.

اصنام: بت اگر به صورت انسان از چوب يا طلا يا نقره

باشد آن را صنم گويند، جمعش اصنام است و اگر از سنگ باشد، وثن و اوثان نام دارد از كتاب «الاصنام» كلبى/ 53.

متبر: تبار: هلاك شدن «متبر» به صيغه مفعول: نابود شده، بى فائده.

يسومونكم: سوم تحميل كردن. «يسومونكم»: تحميل و وارد مى كردند بر شما. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 497

و نيز به معنى چريدن آيد فِيهِ تُسِيمُونَ در آن مى چرانيد.

نسائكم: نساء: زنان و دختران. آن جمع است ولى مفرد ندارد.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات آمده است، كه پس از غرق شدن فرعونيان، سرزمين فلسطين را در اختيار بنى اسرائيل گذاشتيم، و آثار فرعونيان در مصر بلا صاحب مانده و تباه شدند، كاخهايشان ويرانه گرديده، بنى اسرائيل پس از ورود به صحراى سينا قومى بت پرست را مشاهده مى كنند و آنچه در مصر از پرستش گاو و غيره ديده بودند بياد مى آورند، فورا به موسى چسبيده و مى گويند:

براى ما نيز بتهايى قرار بده تا مثل اين قوم عبادتشان كنيم، معلوم مى شود كه توحيد در ميان آنها مثل لعابى، سطحى و ظاهرى بوده است، موسى از اين درخواست به آنها پرخاش مى كند كه مردم نادان هستيد، سپس عمل بت پرستان را تخطئه كرده و نعمتهاى خدا را بياد آنها مى آورد كه از فرعونيان نجاتشان داد و قضيه پايان مى پذيرد.

137- وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها.

مراد از «الارض» به قرينه بارَكْنا فِيها سرزمين فلسطين و شام است كه در چند جا از قرآن به لفظ بارَكْنا فِيها از آن ياد شده است، بنى اسرائيل پس از چهل سال بعد از وفات موسى و هارون، از صحراى سينا گذشته وارد فلسطين

شدند، شايد مراد از «اورثنا» آخر كار باشد كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ اشاره به قدرت عجيب خداست و اشاره به نظام جهان است كه مستضعفان اگر تلاش كنند و استقامت ورزند به حقشان خواهند رسيد.

وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 498

مراد از كلمه حسنى وعده پيروزى است كه موسى به آنها در عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ اعراف/ 129 داده بود، تمام شدن كلمه، عملى شدن و واقع شدن آنست، علت آن پيروزى همان استقامت آنها در تحمل شدائد و پيوستن به موسى بود.

وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ به نظر مى آيد مراد از ما كانُوا يَعْرِشُونَ باغات و داربستها باشد، منظور از تدمير ظاهرا بى صاحب ماندن و خراب شدن است در جاى ديگر آمده: كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ دخان/ 25.

138- وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ.

بنى اسرائيل در دين ابراهيم و اسماعيل و اسحق بودند ولى چنان كه طبيعى است فرهنگ قوم غنى و غالب در زير دستان اثر مى گذارد، لذا بت پرستى مصريان در روح آنها اثر گذاشته بود و با ديدن آن قوم بت پرست چنان درخواستى از موسى كردند، در تفسير برهان نقل شده: رأس الجالوت (يكى از يهود) به على عليه السّلام گفت: بعد از پيامبرتان سى سال درنگ نكرديد تا به روى هم شمشير كشيديد، امام در جواب فرمود: شما قدمهايتان از آب دريا خشك

نشده بود كه گفتيد: يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ تصور كنيد موسى آن منادى توحيد از اين درخواست جاهلانه چه حالى خواهد داشت- لذا سه جور به آنها جواب داد اول: قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ حقا شما قومى هستيد نادان، آمدن «تجهلون» شايد براى آن باشد كه جهالت در شما استمرار دارد حتى بعد از ديدن آن همه آيات خدا اين جريان ظاهرا اولين ماجراى آنها در صحراى سينا است.

139- إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 499

جواب دوم است يعنى راه بت پرستى كه اينان در آن هستند بى فائده است و عبادت و تلاشى كه در آن راه مى كنند پوچ و باطل است نه راه، راه حق است و نه عمل، عمل مفيد و سعادتبخش، انسان عاقل كه براى سعادت خود تلاش مى كند نبايد چنين درخواستى بكند و جز خدا را پرستش نمايد.

140- قالَ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ.

جواب سوم است، معلوم است كه به وجود خداى خالق عقيده داشتند و از موسى معبود مى خواسته اند، موسى در جواب مى گويد: معبود همان خالق است آيا جز خدا براى شما معبودى بجويم، با آنكه او شما را بر جهانيان برترى داده است، خالقى كه شما را اينهمه نعمت داده بايد به او عبادت كنيد معنى تفضيل بر جهانيان در (بقره/ 47) گفته شد.

141- وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ ....

اين آيه تكميل جواب سوم است و مى تواند جواب مستقلى باشد، يعنى إلهى كه بايد عبادت كنيد همان خدايى كه شما را از دست فرعونيان نجات داد،

ظاهرا خطاب در اين آيه از خداست به بنى اسرائيل و علت تغيير از گفتار موسى به نظرم براى آنست كه: من شما را نجات دادم پس بايد مرا عبادت كنيد، متن آيه در بقره/ 49 گفته شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 500

[سوره الأعراف (7): آيات 142 تا 147]

اشاره

وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ (142) وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ (143) قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ (144) وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْ ءٍ فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ (145) سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ (146)

وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (147)

142- با موسى سى شب را وعده كرديم، و آن را با ده شب كامل نموديم، وعده پروردگارش چهل شب تمام شد، موسى به برادرش هارون گفت: ميان قوم من جانشين من باش و كارشان را اصلاح كن و

از راه مفسدان پيروى مكن. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 501

143- چون موسى به وعده گاه ما آمد و خدايش با او سخن گفت. موسى گفت: خدايا خودت را به من بنما تا ترا بنگرم، گفت: هرگز مرا نخواهى ديد و ليكن باين كوه بنگر، اگر در محلّ خود برقرار ماند مرا توانى ديد، چون خدايش بر كوه جلوه كرد آن را كوبيده ساخت و موسى بيهوش افتاد، چون به هوش آمد گفت:

پاكى تو، توبه به تو آوردم و من نخستين مؤمنانم.

144- خدا گفت: اى موسى من تو را با پيغامهاى خود و سخن گفتنم بر مردم برگزيدم، پس آنچه كه داده ام بگير و از سپاسگزاران باش.

145- براى او در آن لوح ها از هر چيز موعظه اى و براى هر حكم تفصيلى نوشتيم، آنها را محكم بگير و به قوم خويش فرمان بده كه نيكوتر آنها را بگيرند، به زودى سراى عصيان پيشگان را به شما نشان خواهم داد.

146- به زودى كسانى را كه در اين سرزمين به ناحق گردنكشى مى كنند از آيه هاى خود منصرف مى كنم كه هر آيه اى ببينند ايمان نياورند و اگر راه هدايت بينند آن را پيش نگيرند و اگر راه ضلالت بينند آن را پيش گيرند، زيرا كه آيه هاى ما را تكذيب كرده اند و از آنها غفلت ورزيده اند.

147- كسانى كه آيه هاى ما و ديدار آخرت را دروغ شمرده اند اعمالشان باطل گشته، آيا جز آنچه مى كنند ثواب داده مى شوند؟

كلمه ها

واعدنا: مواعده هم براى مفرد باشد و هم بين الاثنين، آن در اينجا به معناى وعده كردن است.

ميقات: وقت معين. وعده وقتدار. مكان معين براى عملى.

ارنى: فعل امر است از ماده رأى يعنى: خودت را

به من بنمايان.

تجلى: تجلى: ظاهر شدن خواه عينى باشد يا با دليل.

دكا: دك: كوبيدن. آن در آيه به معنى مفعول است جَعَلَهُ دَكًّا آن را تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 502

كوبيده و ريز ريز كرد. «جعله مدكوكا».

خر: خرور: (بر وزن عقول): و خرّ (بر وزن عقل): افتادن با صدا مثل سقوط ديوار.

صعقا: صعق (بر وزن عقل): شدت صوت. صاعقه نيز از آن است، صعق (بكسر- ع) به معنى مصعوق (صاعقه زده) و بيهوش مى باشد.

افاق: افاقه: بيدار شدن از بيهوشى و رجوع صحت و عقل به انسان.

اصطفيتك: صفو: خالص شدن از آميختگى. اصطفاء: اختيار كردن و گرفتن خالص شى ء. «اصطفيتك» انتخاب كردم تو را.

رسالاتى: رسالت: پيغام. جمع آن رسالات است.

الواح: لوح: صفحه اى كه در آن مى نويسند، از چوب باشد يا غير آن.

جمع آن الواح است. بايد دانست: لوح در اصل به معنى ظهور است، صفحه را از آن لوح گفته اند كه نوشته در آن آشكار مى شود.

ساريكم: ارائه: نشان دادن «ساريكم»: حتما نشان مى دهم به شما.

رشد: هدايت و كمال. «غى»: گمراهى.

حبطت: حبط: باطل و بى اثر شدن.

شرحها

در اين آيات خدا به موسى وعده مى دهد كه سى شب در وعدگاه باشد و ده شب بر آن اضافه مى كند، آيات بعدى نشان مى دهد كه اين وعده براى آمدن تورات بوده است، پس از آنكه خدا با موسى سخن مى گويد، موسى از خدا مى خواهد كه خودش را براى او بنماياند، در جواب اين سؤال با تجلى خدا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 503

كوه مبدل به خاك مى شود و موسى بيهوش مى گردد، پس از بيدار شدن، خدا به موسى دستور مى دهد كه به تورات نازل شده عمل نمايد و قوم خود

را دستور دهد كه به آن عمل كنند، آن گاه كسانى كه به آن عمل نكنند تهديد به عذاب شده اند.

142- وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً.

در سوره بقره آيه 51 آمده: وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ... و در آنجا علت اين دو تعبير را گفتيم. بهر حال اين وعده براى آمدن تورات بوده است، به نظر مى آيد چون سخن گفتن خدا در شبها انجام مى گرفته لذا «ليلة» آمده است و گرنه روزها نيز جزء وعده بوده است، موسى ناچار بود در غياب خدا جانشينى براى قوم خود تعيين كند و آن هارون بود.

وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ.

پس از دستور جانشينى او را از پيروى راه مفسدان بر حذر مى دارد و اين مى رساند كه موسى وقوع فتنه را در غياب خود پيش بينى كرده بود.

143- وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي.

مراد از «ميقات» ظاهرا مكان گفتگو است، ظهور آيه در آنست كه موسى از خدا خواسته خويش به موسى بنماياند، چون خدا جسم نيست على هذا ديده شدن خدا محال است، از طرفى از موسى عليه السّلام بعيد است كه اين واقعيت را نداند و خود در آيات آينده آن سؤال را «كار سفيهان» خوانده است. لذا بعضى از محققين فرموده اند: مراد موسى رؤيت قلبى است نه ديدن تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 504

با چشم، يعنى موسى خواسته است حالتى پيدا كند كه هميشه خدا به طور

علم حضورى و ضرورى در نظرش باشد و آنى از او غفلت نكند و چون اين كار شدنى نيست و انسان طاقت مقاومت آن را ندارد لذا جواب، لَنْ تَرانِي آمده است.

ناگفته نماند: اين سخن فى حد نفسه درست است ولى با ظهور آيه سازگار نيست و رؤيت قلبى آن طور كه گفته شد و لو مدت كمى محال نمى باشد اما لَنْ تَرانِي آن را به طور كلى نفى مى كند. ممكن است آن هفتاد نفر كه با موسى در ميعاد بودند و به موسى گفتند: أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً نساء/ 153 لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً بقره/ 55، او را وادار كرده اند تا چنين سؤالى از خدا بكند و آن قضيه واقع شود تا آن هفتاد نفر قانع گردند، با آنكه موسى مى دانست كه خدا قابل رؤيت نيست (و اللَّه العالم).

خدا در جواب اين سؤال فرموده: هيچ وقت مرا نتوانى ديد. آن گاه اين عدم توانايى چنين تقريب شده است: به اين كوه نگاه كن اگر با اين محكمى در مقابل تجلى من خود در جاى خود ماند تو هم مى توانى مرا به بينى و اگر ريز ريز شدن بدان كه وجود تو قدرت ديدن خدا را ندارد و فنا مى شوى.

فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً.

ضمير «جعله» ظاهرا راجع به «جبل» است يعنى تجلى خدا كوه را كوبيد و موسى از واهمه بيهوش افتاد. بقول بعضى از محققان: ظاهرا مقصود آن است كه اين مقدار تجلى كه سبب ايجاد موجودات شده براى عالم كافى است، اگر بيش از آن باشد جهان ريز ريز مى شود چنان كه ريز ريز شد.

فَلَمَّا أَفاقَ

قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ.

لفظ «تبت» حاكى است كه موسى احساس كرده كه سؤالش سؤال بيجايى بوده است مراد از «انا اول المؤمنين» معلوم نيست آن باشد كه: با اين عمل ايمان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 505

آوردم كه تو قابل رؤيت نيستى بلكه مراد آن است كه من پيش از اين امتحان، اولين ايمان آورندگان بودم كه تو قابل ديدن نيستى و اين با آنچه گفته شد مى سازد كه آن هفتاد نفر موسى را به اين سؤال وادار كرده اند.

144- قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ.

اين خطاب بعد از بيدار شدن موسى آمد و آن اينكه اى موسى با دو چيز تو را بر مردم برترى دادم يكى اينكه تو را حامل پيغامهاى خود كردم، ديگرى آنكه با تو سخن گفتم: پس اين تورات را بگير و شكر گزار باش.

145- وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْ ءٍ.

لفظ «من» براى تبعيض است، مراد از «كل شى ء» در هر دو مورد هر چيزى است كه لازم و مورد احتياج بوده است، «تفصيلا» عطف است بر موعظة و مراد از آن تفصيل احكام است. يعنى: براى موسى در الواح تورات از هر چيز لازم، پندى و براى هر چيز لازم از احكام، تفصيلى و بيانى نوشتيم، از اين معلوم مى شود كه تورات به يك بار و در الواحى نازل شده است چنان كه در روايات آمده و در سوره آل عمران ذيل آيه سوم در نكته ها گفته شد. درباره الواح و چگونگى و عدد آنها اقوالى هست كه

در قاموس قرآن (لوح) گفته ام. آن گاه در نتيجه سخن فوق فرموده:

فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ.

ضمير «ها» راجع است به «كل شى ء»، منظور از اخذ بقوه، جدى گرفتن است، آمدن احسن يا براى آن است كه همه آنها احسن است مانند وَ اتَّبِعُوا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 506

أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ

زمر 55 چنان كه دعاى مشهور سحر بدان دلالت دارد

«اللهم انى اسئلك من بهائك بأبهاه و كل بهائك بهي ...»

و يا يك امر ارشادى است كه لازمه حب شى ء و حب جمال، اختيار نكوتر در مقابل نيكو است. منظور از دارَ الْفاسِقِينَ ظاهرا همان پيشامد و نتائج است كه در دو آيه بعدى آمده است يعنى: تو آنها را جدى بگير و به قومت نيز دستور جدى گرفتن بده عاقبت كسانى را كه بدان عمل نمى كنند بزودى به شما نشان مى دهم و آن اينكه:

146- سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ.

لفظ بِغَيْرِ الْحَقِّ قيد توضيحى است، چون تكبر در برابر آيات خدا جز به ناحق نمى شود، يعنى آن متكبران را از ايمان آوردن به آيات خود دور مى كنم، مثل: ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ توبه/ 127، آن گاه به حدى از كفر و عناد مى رسند كه به هيچ آيه اى ايمان نمى آورند و اگر راه هدايتى ديدند آن را اختيار نمى كنند چنان كه فرموده:

وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا.

آن گاه «يتكبرون» را علّتى اين چنين بيان فرموده است ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ اثر تكذيب آيه هاى

خدا و بى اعتنايى به آنها همين است.

147- وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين آيه اثر اخروى تكذيب آيات و عدم اعتنايى به آنهاست و آن اينكه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 507

اعمال خوبى كه در دنيا كرده اند بى اثر شده و در آخرت از آنها بهره اى نخواهند برد، مراد از «يجزون» ثواب است يعنى در آخرت ثوابى نخواهند داشت چون آنچه كرده اند از بين رفته است و علمى ندارند هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ يعنى مردم جز به اعمال خوب ثواب داده نمى شوند، نتيجه آنكه آنها در عذاب خواهند بود چون ثوابى ندارند.

در همين جا جلد سوم به پايان مى رسد و جلد چهارم از آيه 148 سوره مباركه اعراف آغاز مى گردد و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين

[جلد چهارم]

[ادامه سوره اعراف]

[سوره الأعراف (7): آيات 148 تا 154]

اشاره

وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ (148) وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَ يَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ (149) وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (150) قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (151) إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ

(152)

وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (153) وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ فِي نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ (154)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 4

148- قوم موسى پس از رفتن وى از زيورهاى آنها پيكر گوساله اى ساختند كه صداى گوساله داشت مگر نمى ديدند كه گوساله با آنها سخن نمى گويد و به راهى هدايتشان نمى كند، آن را معبود اخذ كردند و ظالمان بودند.

149- و چون پشيمان شدند و دانستند كه گمراه شده اند گفتند: اگر پروردگار ما به ما رحم نكند و ما را نيامرزد حتما و يقينا از زيانكاران خواهيم بود.

150- و چون موسى خشمناك و اندوهگين بقوم خويش بازگشت گفت: بعد از من براى من بد نيابت كرديد، آيا امر خدايتان را پيش از وقت خواستيد، لوح هاى تورات را انداخت و سر برادرش گرفته به سوى خود مى كشيد، گفت: اى پسر مادرم اين قوم مرا زبون كردند و نزديك بود مرا بكشند، دشمنان را به شماتت من وامدار و مرا با قوم ستمگر يكسان مگير.

151- گفت: پروردگارا مرا و برادرم را بيامرز و ما را برحمت خودت وارد كن كه تو از همه رحيمان رحيمترى.

152- كسانى كه گوساله را پرستيدند به زودى خشم پروردگارشان با ذلتى در حيات دنيا به آنها مى رسد. و دروغسازان را چنين سزا مى دهيم.

153- و كسانى كه كارهاى بد كرده و پس از آن، توبه آورده و مؤمن شده اند، پروردگار تو از پى آن، آمرزشگر و رحيم است.

154- و همين كه خشم موسى آرام گرفت، لوحها را برگرفت كه در مكتوب آن براى كسانى كه

از پروردگار خويش مى ترسند هدايت و رحمتى بود.

كلمه ها

حليهم: حلى (بر وزن عقل) و حليه: زيور. جمع آن حلى (بضم اول و كسر دوم و تشديد ياء) است.

عجلا: عجل: گوساله. در علت اين تسميه گفته اند كه آن به عجله بزرگ مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 5

جسدا: جسد: پيكر. آن در ذيروح و بيروح به كار رود منظور از آن در اينجا بيروح است.

خوار: (بضم اول): صداى گاو. گاهى بطور استعاره بصداى شتر نيز گفته مى شود.

سقط: سقوط: افتادن. «سقط فى يديه» به صيغه مجهول، كنايه از ندامت و لغزش است معناى تحت اللفظى آن «افتاده شد در دو دستش» است.

اسفا: اسف (بفتح اول و كسر دوم): غمگين. بقول بعضى شديد الغضب.

اسف (بر وزن شرف) اندوه يا شدت غضب. «غضبان»: خشمگين.

تشمت: شمات و شماتت: شاد شدن به گرفتارى دشمن.

فلا تشمت بى الاعداء

: دشمنان را به شماتت من وامدار.

مفترين: فرى در اصل بمعنى قطع، افتراء: جعل دروغ (دروغسازى) مفتر:

دروغساز، جمع آن مفترون است.

نسختها: نسخ: آنست كه چيزى را ابطال كرده و چيز ديگرى در جاى آن بگذاريم، اصل آن عوض گرفتن چيزى است در جاى چيزى.

صورت بردارى را از آن نسخه گفته اند كه آن نوعى ازاله صورت اول است مراد از آن در آيه به معناى مفعول و نوشته شده است.

يرهبون: رهب: ترس. يا ترس توأم با احتياط. لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ يعنى از خدايشان مى ترسند، آمدن لام براى تقدم مفعول است مثل لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 6

شرحها

در اين آيات مسئله گوساله پرستى بنى اسرائيل در غياب موسى بازگو شده است و آن اينكه چون سى روز از غيبت موسى گذشت و از ميعاد برنگشت، مردى از بنى اسرائيل به نام سامرى از زيورهاى

آنها گوساله اى ساخت و مردم را به عبادت آن دعوت نمود عده زيادى اين را پذيرفته و مشرك شدند كه در سوره هاى ديگر مخصوصا در سوره طه مفصلا آمده است.

خدا وقوع اين فتنه را در ميعاد به موسى خبر داد، موسى غمگين و خشمگين به سوى قوم برگشت و به ملامت بنى اسرائيل پرداخت، آن گاه از كثرت خشم الواح تورات را به كنارى انداخت و سر برادرش هارون را گرفته و او را به طرف خود مى كشيد و مى گفت: چرا گذاشتى چنين كنند، او گفت: به حرف من گوش ندادند، نزديك بود كه مرا بكشند، موسى براى خود و برادرش از خدا مغفرت خواست و چون غضبش فرو نشست الواح تورات برگرفت.

148- وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلًا اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ.

مراد از «من بعده» بعد از رفتن موسى به ميقات است، در اينجا چند مطلب هست اول اينكه گوساله از فلزهاى گران قيمت مثل طلا و نقره بوده است، دوم اينكه صنعت سامرى صداى گوساله داشته است، سوم اينكه: بنى اسرائيل در پرستش آن مسئول و محكوم بودند زيرا كه مى ديدند: با آنها سخن نمى گويد و به راهى هدايتشان نمى كند، عقل سليم چطور مى تواند معبود بودن چنين چيزى را بپذيرد، آنها مى دانستند كه خدا با پيامبران مخصوصا با موسى سخن مى گويد و مردم را هدايت مى كند، در اينجا فقط بدو وصف ضرورى معبود اشاره شده تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 7

است و گرنه گوساله از لحاظ جسم بودن، محدود بودن و ... نمى توانست معبود باشد، چهارم: اتَّخَذُوهُ

... دليل اتخاذ عجل است يعنى با اين وضوح كه گوساله نمى شود معبود باشد آن را پرستيدند بعلت آنكه ظالم بودند و اين ادامه ظلم آنها بود زيرا كه: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ لقمان/ 13، اين نظير ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ بقره/ 51.

149- وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَ يَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ.

اين پشيمانى و توجه به مغفرت خدا بعد از آمدن موسى و متوجه كردن آنها بود، در سوره طه آمده كه در جواب هارون گفته بودند: تا آمدن موسى به عبادت گوساله ادامه خواهيم داد: قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى طه/ 91 على هذا اين آيه لازم بود بعد از آيه بعدى آيد، در الميزان فرموده: گويا علّت تقدم، شمول آن بر ندامت و حسرت است و سزاوار بود كه بلا فاصله بعد از اتخاذ عجل گفته شود، در مجمع البيان فرموده: نائب فاعل «سقط» كلمه «بلا» است يعنى: چون بلا و گرفتارى در ميانشان افتاد و آن را احساس كردند. على هذا جمله: وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا بيان آنست، بهر حال سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ يك مثل است و بهر حال پس از پى بردن به ضلالت، رو به خدا آورده و از خدا چاره جويى نمودند.

150- وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ.

اينكه موسى اندوهگين و خشمگين برگشت بدان علت بود كه خدا در طور موسى را از قضيه سامرى مطلع كرده بود، در سوره طه آمده: قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ

مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ طه/ 85 أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ عجله آنست تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 8

كه چيزى را قبل از وقتش بخواهيم، مراد از «امر» ظاهرا نزول تورات است يعنى: پس از رفتن من براى من بد جانشين شديد، آيا نزول تورات را پيش از وقتش خواستيد؟! اين ملامت موسى بود نسبت به بنى اسرائيل اما رفتارش با هارون شديد بود چنان كه فرموده:

وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

در سوره طه/ 90 آمده كه موسى به هارون گفت: چه چيز مانعت شد وقتى كه ديدى اينها گمراه شدند از من اطاعت نكردى آيا نافرمانيم كردى؟! در اينجا آمده: كه سر برادرش گرفت و از شدت غضب به سوى خود ميكشيد، اينگونه اعمال منافى عصمت نمى باشد «1»، نظير خطاب خدا به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله:

عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ... توبه/ 43. روايت شده: موسى و هارون برادر پدر و مادرى بوده اند و اينكه هارون گفت: اى پسر مادرم براى به مهر آوردن موسى بود، از اين آيه و آيات سوره طه معلوم ميشود كه موسى احساس كرد هارون بوظيفه اش در منع از گوساله پرستى عمل نكرده، گويى بطرف خودش كشيدن براى زدن بوده ولى جواب هارون قانعش كرده لذا براى خود و او از خدا عفو خواسته است.

به هر حال: هارون گفت: من از اين كار منعشان كردم ولى از من نشنيدند و بيچاره ام كردند و حتى خواستند مرا بكشند، دشمنان را به شماتت من وامدار

و مرا با آنها يكسان مگير.

151- قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.

__________________________________________________

(1) دليل اينكه اينگونه اعمال مخالف عصمت نيست، آمدن آنها در قرآن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 9

موسى براى خودش در اين خشونت و براى برادرش باحتمال كوتاهى در توصيه او مغفرت مى خواهد، از آيات قرآن معلوم ميشود كه مغفرت لازم نيست پيوسته در مورد معصيت باشد، در جريان كشتن يكى از فرعونيان، موسى بخدا عرض ميكند: ... رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ ... قصص/ 16 در مجمع البيان فرموده: اين دعا براى انقطاع و تقرب به خدا است.

152- إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ.

در الميزان فرموده: اين آيه و آيه بعدى جمله معترضه و خطاب به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است به دليل وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ در اين آيه و «ان ربك» در آيه بعدى، آن گاه «سينالهم» را حكايت حال گذشته گرفته است، به نظر نگارنده اين هر دو خطاب به موسى است چون ظاهرا فقط در اين صورت وعده «سينالهم» درست ميشود يعنى گفتيم اى موسى پرستش كنندگان گوساله را حتما غضبى از خدا و ذلتى در زندگى خواهد رسيد مگر آنكه توبه كنند و به سوى خدا باز گردند، درست روشن نيست منظور از غضب و ذلت چيست گفته اند: مراد از غضب قتل آنهاست كه واقع گرديد و از ذلت جلاى وطن شدن است در آيه وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا و اللَّه العالم.

153- وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها

وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ.

ضمير «ها» ى اول راجع به سيئات و دوم راجع به توبه است، اين آيه يك قاعده كلّى درباره قبول توبه است، ولى آمدن آن در اينجا ظاهرا براى توبه پرستندگان گوساله است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 10

154- وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ فِي نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ.

لفظ لِلَّذِينَ ... در جاى إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ است وَ فِي نُسْخَتِها يعنى در نوشته آن.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 11

[سوره الأعراف (7): آيات 155 تا 158]

اشاره

وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرِينَ (155) وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ (156) الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (157) قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ

كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (158)

155- موسى از قوم خود هفتاد نفر را براى وعده ما انتخاب كرد و چون لرزه آنها را گرفت. گفت: پروردگارا اگر مى خواستى آنها را و مرا از پيش مى ميراندى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 12

آيا ما را با كار سفيهان ما نابود مى كنى؟! آن نيست مگر آزمايش تو كه با آن هر كه را بخواهى گمراه مى كنى و هر كه را بخواهى هدايت مى كنى، تو سرپرست مايى ما را بيامرز بما رحم كن كه تو بهترين آمرزشگرانى.

156- براى ما در اين دنيا و آخرت سعادت بنويس، ما به سوى تو توبه آورديم، خدا گفت: عذابم را بهر كه خواهم مى رسانم، و رحمت من همه اشياء را گرفته است، به زودى رحمت خود را براى آنان كه تقوى مى كنند و زكاة مى دهند و به آيات ما ايمان مى آورند، مى نويسم.

157- آنان كه پيروى مى كنند از رسول و پيغمبر درس ناخوانده كه او را مى يابند كه در تورات و انجيل نوشته شده است. آنها را به نيكى امر و از بد نهى مى كند و پاكيزه ها را بر آنها حلال و پليدها را حرام مى كند، تكليف سنگين و قيدهايى كه دارند از آنها برمى دارد، كسانى كه به او ايمان آورده اند و محترمش داشته و ياريش كرده و از نورى كه با او نازل شده پيروى كرده اند رستگارانند.

158- بگو: اى مردم من فرستاده خدايم به سوى همه شما، خدايى كه حكومت آسمانها و زمين خاص اوست، جز او خدايى نيست كه حيات مى دهد و مى ميراند پس به خدا و رسول او كه پيغمبر درس ناخوانده است ايمان بياوريد كه او بخدا و گفته هاى خدا

ايمان دارد، از او پيروى كنيد تا هدايت يابيد.

كلمه ها

ميقاتنا: ميقات: وقت معين. وعده وقتدار. مكان معين براى عملى. مراد از آن در اينجا معناى دوم است.

رجفه: رجف: لرزيدن و لرزانيدن. رجفه در آيه به معنى لرزه است.

هدنا: هود: رجوع. إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ: ما به سوى تو برگشتيم.

الامى: امى: درس ناخوانده (بقره/ 78) اگر مراد در آيه درس ناخوانده باشد. منظور آن است كه معلومات آن حضرت اشراقى از جانب تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 13

خداوند بوده است.

الطيبات: طيب: دلچسب و خوشايند، مقابل آن خبيث است به معنى پليد و نفرت آور.

يضع: وضع: گذاشتن. مثل گذاشتن بار. لذا به معنى برداشتن بار از دوش نيز آيد يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ بار سنگين را از آنها برميدارد.

الاغلال: غل: طوقى كه بر گردن نهند. جمع آن اغلال است «الغل طرق يدخل فى العنق للذل و الالم» منظور شايد رسومات و سنن ناراحت كننده باشد.

اصرهم: اصر: سنگين و چيز سنگين. شايد منظور تكاليف سخت باشد كه آنها را سنگين و ميخكوب مى كند از اينكه به سعادت برسند.

عزروه: عزره و تعزير: يارى كردن. راغب آن را نصرت توأم با تعظيم گفته است «عزروا»: يارى كردند او را، يا محترم شمردند او را.

شرحها

در تعقيب ماجراى موسى و بنى اسرائيل در اين آيات بيان شده كه موسى هفتاد نفر از قوم خويش را به وعده گاه خدا برد ظاهرا براى آنكه شاهد نزول تورات باشند، اما آنها از موسى خواستند كه خدا را آشكارا ببينند و در اثر صاعقه به زمين افتادند و در سوره بقره آيه 51 گفته شد، موسى زنده شدن آنها را از خدا التماس كرد و پذيرفته شد.

آن گاه به يهود و نصارى توصيه شده كه

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه اوصاف او را در تورات و انجيل مى يابند، پيروى كنند و او را يارى نمايند كه نجاتشان در آن است، در آخر به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دستور داد كه همه را به سوى خود تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 14

و دين خدا بخواند 155- وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا.

از لفظ لِمِيقاتِنا فهميده مى شود كه اين ميقات همان وعده چهل شبه است كه گذشت، على هذا، اين قسمت جزئى از آن ماجرا است كه مراد از نقل آن در اينجا بيان جسارت و گرفتار شدن آنها و زنده شدنشان با دعاى موسى است، آن هفتاد نفر به موسى و شريعت او ايمان داشتند و چون در ميقات حاضر شدند ظاهرا سخن گفتن خدا با موسى قانعشان نكرده و از موسى خواسته اند خدا را آشكارا به آنها نشان دهد، در سوره بقره آيه 55 و 56 چنين است: وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ. ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ به نظر مى آيد مراد از «لن نؤمن» عدم ايمان به نزول تورات و سخن گفتن خدا با موسى است نه نبوت آن حضرت.

فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا.

آيه 56 از سوره بقره كه نقل شد صريح است در اينكه آنها در اثر صاعقه مردند و سپس به اراده خدا زنده شدند، مردن آنها براى موسى مشكل ايجاد مى كرد و آن اينكه اگر تنها به پيش قوم خود برگشت

او را متهم كرده و توراتش را نمى پذيرفتند و اين سبب از بين رفتن نبوت و دعوت او مى شد چنان كه نزديك به اين از توحيد صدوق از حضرت رضا عليه السّلام نقل شده است. منظور از «أ تهلكنا» ضلالت و گمراهى بنى اسرائيل است ولى اگر موسى و آن هفتاد نفر پيش از آن مى مردند چنان محذورى پيش نمى آمد.

يعنى: چون لرزه آنها را گرفت و مردند، موسى گفت: پروردگارا اگر مى خواستى آنها و مرا پيش از اين مى ميراندى و اشكالى بر من پيش نمى آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 15

آيا همه ما را در مقابل عمل و سؤال اين سفيهان هلاك مى كنى تا از نبوت من برگردند و گمراه شوند ولى تو همه را به فعل بعضى هلاك نخواهى كرد.

إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ.

استدلال ديگرى است براى زنده شدن آنها، يعنى: آن فقط امتحان تو است كه هر كه را بخواهى با آن گمراه مى كنى نه همه را، به نظرم منظور آن است كه با اين سؤال رويت فقط اينها مستحق عذاب و مشمول «من تشاء» بودند نه همه بنى اسرائيل، ظاهرا «هى» ضمير شأن است و به تناسب «فتنتك» مؤنث آمده است يعنى: آزمايش تو فقط شامل عده اى مى شود كه مستحقند نه اينكه مستحق و غير مستحق را بگيرد، پس از اين مقدمات زنده شدن آنها را از خدا چنين مى خواهد:

أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرِينَ.

تو سرپرست ما هستى بايد تو بيامرزى و رحم كنى.

156- وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ.

تتمه دعاى موسى است مراد

از «حسنه» در دنيا رفاه و سعادت است، جمله إِنَّا هُدْنا ... تعليل خواست موسى است يعنى: به سوى تو توبه آورديم پس سعادت هر دو جهان را براى ما بنويس.

قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ.

جواب موسى است و در آن سه قانون كلى بيان شده است. اول عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ اين ظاهرا جواب لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ ... است يعنى عذاب من مشروط به اراده من و استحقاق از جانب عذاب شده مى باشد، آنها در اول اين تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 16

استحقاق را نداشتند و ضمنا معلوم مى شود كه عذاب از مقتضيات ربوبيت خدا نيست بلكه علت آن ناشى از شخص عذاب شده است. دوم: وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ اين رحمت مطلقه در مقابل عَذابِي أُصِيبُ و به تناسب آن آمده است و روشن مى كند كه رحمت عام از مقتضيات ربوبيت و الوهيت است و قيد و شرطى در آن نيست. يعنى: رحمت من همه موجودات را فرا گرفته است آنها كه از رحمت كنار شده و بعذاب گرفتار مى شوند علت آن را خود به وجود آورده اند، آن گاه به يك رحمت مخصوص اشاره شده كه آن رحمت اكتسابى و رحمت مشروط است كه فقط به اهل تقوى و انفاق و ايمان مى رسد و آن حيات طيبه دنيا و آخرت است، جمله اخير ظاهرا جواب إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ است و نويد قبول توبه و زنده شدن آنها را مى دهد، گويى موسى با اين جمله مى گويد: به ما رحمت بنويس و خدا جواب مساعد مى دهد.

157- الَّذِينَ

يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ.

جمله الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ وصف است براى الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ كه در آيه قبلى است و در حقيقت مصداقى از مصاديق آنست، توضيح آنكه الَّذِينَ هُمْ ...

شامل همه كسانى است كه در زمان موسى و بعد از او به تورات ايمان آوردند و مصداق آن در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كسانى بودند كه به آن حضرت ايمان مى آوردند يعنى امروز ايمان آورندگان به تورات كسانى هستند كه به اين پيامبر كه اوصاف او را در تورات و انجيل پيدا مى كنند ايمان بياورند. راجع به اوصاف آن حضرت در تورات و انجيل در «نكته ها» خواهد آمد و فرق ما بين رسول و نبى در آيه: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى ... حج/ 52 خواهد آمد، آمدن سه وصف: رسول، نبى و امى حاكى است كه آن حضرت باين سه وصف تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 17

در تورات و انجيل معرفى شده است.

يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ.

ظاهرا اين پنج وصف نيز در تورات و انجيل آمده و اهل كتاب آن حضرت را با اين اوصاف مى شناختند، مسئله امر بمعروف و نهى از منكر كه روشن است و از مأموريت همه پيامبران مى باشد، تحليل پاكيزه ها و تحريم پليدها در اسلام يك قاعده كلى است و در آيه چهارم از سوره مائده درباره آن بحث شد، مراد از اغلال و تكليف سنگين اولا تكاليف شاقى است كه در

اثر ظلم و طغيان به بنى اسرائيل وضع شد چنان كه فرموده: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ نساء/ 160 و نيز فرموده: وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ ... ذلِكَ جَزَيْنهُمْ بِبَغْيِهِمْ ... انعام/ 146 و در دعاى مسلمانان است كه:

رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا ... بقره/ 286، ثانيا بدعتهايى است كه به وسيله علماء دنيا پرست يهود جعل و در دين داخل شده و زندگى را بر مردم تنگ كرده و به حكم زنجيرهايى در گردن و بارهاى سنگينى بر دوش بنى اسرائيل بود نظير احكام حيض و مانند آن كه در آيه 222 بقره گذشت، آنها در تورات و انجيل مى يافتند كه رسول خدا اين حرامها و بدعتها را از بين خواهد برد.

فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

اين قسمت نتيجه و متفرع است بر الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ... مراد از تعزير بقرينه «نصروه» محترم شمردن است، منظور از «النور» قرآن مى باشد كه راههاى دنيا و آخرت را روشن كرده و راه سعادت را نشان مى دهد. آمدن «معه» بجاى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 18

«عليه» و «به» به قول الميزان اشاره به آنست كه قرآن دليل و شاهد نبوت آن حضرت است مثل وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ ... بقره/ 212 يعنى: پس كسانى كه او را محترم شمرده و ياريش كرده و از نورى كه با او نازل گشته اطاعت كرده اند رستگارانند.

158- قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا

إِلهَ إِلَّا هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ.

اين آيه متفرع است بر آن اوصاف پنجگانه و نور كه در آيه سابق گذشت يعنى چون مردم به چنين دينى و به چنين پيغمبرى احتياج دارند، آنهم مخصوص به گروهى نيست و براى همه است، پس بگو اى مردم من فرستاده خدا براى همه شما هستم، جمله الَّذِي لَهُ ... وصف خدا و علت فرستادن رسول است، خدايى كه حكومت آسمانها و زمين از آن او است و حيات و مرگ در دست اوست بايد براى هدايت بندگان، پيغمبر بفرستد «1».

فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ.

نتيجه صدر آيه است، آمدن سه وصف ظاهرا براى آنست كه: من همان پيغمبرم كه تورات و انجيل خبر داده است و من خودم پيش از همه به خدا و گفته هاى او ايمان دارم و در اين امر خودم فتح الباب كرده ام، مراد از «تهتدون» نتيجه ايمان و راه يافتن به سعادت هر دو جهان است.

نكته ها
اشاره

بشارات عهدين: در رابطه با جمله يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ دانشمندان اسلامى از تورات و انجيل فعلى

__________________________________________________

(1) راجع به يُحيِي وَ يُمِيتُ رجوع شود به نكته ها.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 19

امارات و بشارات آن دو را راجع به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله استخراج كرده و كتابها نوشته اند از آن جمله در تورات سفر تثنيه فصل 18 آيه 15 تا 20 آمده: «خداوند گفت پيغمبرى را براى ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را بدهانش خواهم گذاشت، (اشاره باعجاز قرآن) و هر آنچه به او امر فرمايم

به ايشان خواهد گفت.

در انجيل يوحنا باب 14 بند 17 آمده: و من از پدر سؤال مى كنم و تسلى دهنده ديگرى بشما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما بماند و در بند 26 آمده:

ليكن تسلى دهنده كه پدر او را به اسم من مى فرستد او همه چيز را به شما تعليم خواهد كرد و آنچه به شما گفتم به ياد شما خواهد آورد و در بند 30 آمده:

بعد از اين بسيار با شما نخواهم گفت زيرا كه رئيس اين جهان مى آيد و در من چيزى ندارد و در باب 15 بند 26 آمده است: «ليكن چون تسلى دهنده كه او را از جانب پدر پيش شما مى فرستم آيد او بر من شهادت خواهد داد.

در باب 16 بند 7 هست: رفتن من براى شما مفيد است زيرا اگر نروم تسلى دهنده نزد شما نخواهد آمد و در بند 13 از همان باب آمده: «و ليكن چون او آيد شما را به جميع راستى هدايت خواهد كرد زيرا كه از خود سخن نمى گويد بلكه به آنچه شنيده است سخن خواهد گفت و از امور آينده شما را با خبر خواهد كرد، او مرا جلال خواهد داد.

هاكس در قاموس خود ذيل كلمه تسلى دهنده مى گويد: تسلى دهنده كه در زبان يونانى فارقليط گويند به معنى آموزگار و شفيع و راحت آور است. ترجمه كنندگان انجيل چون به كلمه تسلى دهنده مى رسند ميان دو قوس آن را روح القدس ترجمه مى كنند، پيداست كه آن غلط است، زيرا آنچه نقل شده با روح القدس و جبرئيل تطبيق نمى كند مثلا چطور مى شود گفت: روح القدس بعد از تفسير أحسن الحديث،

ج 4، ص: 20

عيسى او را جلال داد يا از او به مردم خبر داد و يا گفته هاى عيسى را به مردم بيان كرد و ...

يك قضيه يا دو قضيه:

به نظر بعضى ميقاتى كه در اين آيات آمده غير از ميقات چهل شبانه روزى موسى است، گفته اند: پس از جريان گوساله پرستى آن هفتاد نفر با حضرت موسى براى اظهار توبه به ميقات آمدند ولى از موسى خواستند كه خدا را آشكارا به آنها نشان دهد، در نتيجه آن جريان پيش آمد اما چنان كه در اول گفته شد ظاهرا هر دو قضيه يكى است گر چه براى هيچ يك دليل روشنى از قرآن و روايات نمى توان پيدا كرد.

حيات و مرگ در دست خداست:

جمله يُحيِي وَ يُمِيتُ و نظائر آن از يك واقعيت بزرگى حكايت دارد و آن اينكه حيات از آثار ماده نيست و افاضه اى است از جانب خدا. خداست كه به ماده جان مى دهد و از ماده جان مى ستاند ابراهيم عليه السّلام در مقابل نمرود طاغى مى گويد:

رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ بقره/ 258 و نيز خدا مى فرمايد: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ ملك/ 2 و نيز حالت قبلى و بعدى انسان را چنين بيان مى كند: كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ بقره/ 28.

در سوره يونس فرموده: هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ/ 56، خالق ماده و حيات خداست ولى ماده حيات ندارد، حيات از آثار ماده نيست، هيچ عنصر مادى به تنهايى داراى حيات و زندگى نيست و خاصيت حياتى ندارد، وقتى كه دو عنصر يا بيشتر را با هم تركيب كنيم هر يك مقدارى از اثر خود را به ديگرى مى دهد، يك اثر مشترك به وجود مى آورند مانند «سكنگبين» ولى وقتى كه در هيچ يك از دو عنصر حيات وجود ندارد، چطور تركيب آنها حيات را به وجود مى آورد؟ تفسير أحسن

الحديث، ج 4، ص: 21

حيات و زندگى از خود تجلياتى دارد كه ماده بكلى فاقد آنهاست، همين كه حيات پيدا شد انواع جنبشها و حركتها پيدا مى شود كه در سابق نبود، طراحيها، نقشه كشيها، زيبائيها پيدا مى شدند، يك چيز، چيزها مى گردد.

وقتى كه عيسى عليه السّلام با اذن خدا در مجسمه دميد، حركت پيدا شد. ديدن، شنيدن، پريدن، بال زدن، جنب و جوش پيدا گشت كه در مجسمه گلى نبود.

پس خدا حيات را از ما وراء ماده به ماده افاضه مى كند و در وقتش از ماده مى گيرد، بشر اگر در اثر نبوغ و اراده خدا دادى روزى بتواند سلول زنده بسازد، فقط توانسته است، تركيبات ماده را به وجود آورد، و اگر زنده شد، زندگى از طرف خدا افاضه شده است و گرنه در ماده بيجان حياتى نيست.

به عبارت ديگر يك سلول زنده از ميليونها اتم اكسيژن، ازت كربن و ئيدوژن تركيب شده است ولى هيچ يك از اين عناصر زنده نيستند على هذا حيات از طرف خدا افاضه مى شود، مى گويند مثلا نمك از چند عنصر به وجود مى آيد كه هيچ يك شور نيست، جواب اين است: بالاخره هر چه باشد مقدارى از اثر هر يك با آن ديگرى مبادله مى شود هر چند كه در يكى زهر و در ديگرى شهد وجود دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 22

[سوره الأعراف (7): آيات 159 تا 162]

اشاره

وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (159) وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ

طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (160) وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (161) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَظْلِمُونَ (162)

159- از قوم موسى گروهى هستند كه با حق هدايت مى كنند و با حق (ميان مردم) عدالت مى كنند.

160- آنها را دوازده گروه، دوازده امت كرديم و چون قوم موسى از او آب خواست به او وحى كرديم كه عصاى خود را به اين سنگ بزن و از آن دوازده چشمه بشكافت و هر گروه آبشخور خود را بدانست و ابر را بر آنها سايبان قرار داديم و بر آنها ترنجبين و بلدرچين نازل كرديم، بخوريد از چيزهاى پاكيزه كه روزيتان كرديم (آنها با كفران نعمت) به ما ستم نكردند بلكه به خودشان ستم مى كردند.

161- و چون به آنها گفته شد در اين شهر ساكن شويد و از هر جا كه در آن خواستيد بخوريد و بگوئيد گناهان ما را بريز و از آن دروازه خضوع كنان وارد شويد تا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 23

گناهانتان را بيامرزيم، بر نيكوكاران مزيد مى كنيم.

162 ظالمان اين گفته را به سخنى غير از آنچه گفته شد عوض كردند در نتيجه به آنها كه ظلم كردند عذابى از آسمان فرستاديم زيرا كه فسق پيشگان بودند.

كلمه ها

يعدلون: عدالت مى كنند وَ بِهِ يَعْدِلُونَ يعنى: با حق عدالت مى كنند.

قطعناهم: تقطيع در آيه به معناى تفريق و فرقه فرقه كردن است.

اسباطا: سبط (بر وزن عقل) انبساط يافتن به آسانى و بكسر

سين به معنى نوه و فرزند فرزند است، جمع آن اسباط مى باشد گويند آن در بنى اسرائيل به معنى قبيله است، به قولى آن به معنى فرقه است انبجست: انبجاس: انفجار، طبرسى فرموده: خارج شدن آب كم كم ولى انفجار خارج شدن آنست با زيادت اما در سوره بقره آيه 60 بجاى انبجست «فانفجرت» آمده است.

اناس: جماعت. اناس و اناسى جمع انس است.

مشربهم: مشرب (بر وزن منبر) مكان برداشت آب و زمان آن و مصدر ميمى آيد به معنى آب خوردن، آن در آيه به معناى اول است.

غمام: ابر. آن در اصل به معنى پوشاندن است (بقره/ 57).

من: ترنجبين (بقره/ 57).

سلوى: بلدرچين (بقره/ 57).

قريه: شهر و گاهى به معناى ده آيد (بقره/ 58).

حطة: حط فرود آمدن و فرود آوردن. حطة اسم است از «استحط وزره حطة» يعنى خواست گناه او را بريزد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 24

سجدا: جمع ساجد، آن در آيه به معنى خضوع كنندگان است.

خطيئات: جمع خطيئة به معنى خطا و گناه است (بقره/ 286 درباره گناه بودن خطا).

رجز: اضطراب و لرزه. عذاب را رجز گويند كه مى كوبد و مى لرزاند.

شرحها

در اين آيات از گروهى از قوم موسى سخن رفته كه در راه مستقيم او هستند و اين خواص قرآن است كه پيوسته به انصاف قضاوت مى كند و حق كسى را ضايع نمى كند، سپس به قسمتى از معجزات موسى و لجاجت بنى اسرائيل به طور مجمل اشاره است كه نتوانستند از آن همه امكانات استفاده صحيح بكنند.

159- وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ.

لفظ باء در «بالحق» به معنى آلت و واسطه است يعنى از قوم موسى امتى است كه

مردم را با حق هدايت مى كنند و با حق ميان آنها عدالت مى كنند.

نظير اين آيه، آيه 181 اين سوره است، در اين آيه نظير آيه وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ مؤمن/ 38 نسبت هدايت به غير خدا و غير پيامبران داده شده است (الميزان).

در مجمع البيان آمده: آنها قومى هستند در ما وراء چين، ميان آنها و مملكت چين بيابانى است از ريگ روان، آنها شريعت موسى را تغيير نداده اند، آن گاه فرموده:

اين از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده است. در الميزان فرموده: روايت ضعيف است و از اين امت يهودي فعلا خبرى نيست و اگر بود اهل هدايت و عدالت نبودند، چون شريعت موسى به وسيله عيسى و هر دو به وسيله اسلام نسخ شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 25

لازم نيست پى يافتن مصداق باشيم، بلكه ظاهرا منظور قرآن مجيد آنست كه همه بنى اسرائيل در مقابل شريعت موسى لجوج نبودند.

160- وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً اين جمله ظاهرا مقدمه است براى تقسيم چشمه هاى دوازده گانه كه از سنگ منفجر شدند. يعنى آنها را دوازده قبيله كرديم زيرا يعقوب دوازده پسر داشت و فرزندان هر يك در اثر كثرت امتى شدند «امما» بدل است از «اسباطا» گويا به علت كثرت آنها «امما» آمده است.

وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ اين قسمت در آيه شصت از سوره بقره گذشت، معلوم است كه بنى اسرائيل در صحراى سينا از آب آشاميدنى در مضيقه بوده و از موسى آب خواسته اند، اين جريان در

تورات فعلى سفر خروج باب 17 ذكر شده ولى دوازده چشمه بودن در آن نيست.

وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.

اين قسمت همان آيه 57 از سوره بقره است كه گذشت، به آنجا رجوع شود.

161- وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ.

اين همان آيه 58 از سوره بقره است كه گذشت و به آنجا رجوع شود و تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 26

نيز مشروح آن در سوره مائده آيه 20- 26 بررسى گرديد.

162- فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَظْلِمُونَ.

اين آيه نيز همان آيه 59 از سوره بقره است كه مشروحا گذشت و به آنجا رجوع شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 27

[سوره الأعراف (7): آيات 163 تا 166]

اشاره

وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (163) وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (164) فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (165) فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ (166)

163- از يهود بپرس از جريان شهرى كه در كنار دريا بود و در حرمت سبت تعدى مى كردند و ماهيهايشان روز قطع عمل آشكارا مى آمدند و روزى

كه شنبه نمى گرفتند نمى آمدند، بدينسان به سزاى فسقى كه مى كردند امتحانشان مى كرديم.

164- و چون گروهى از آنها گفتند: چرا قومى را كه خدا هلاكشان مى كند و يا به عذاب سختى دچارشان مى كند پند مى دهيد؟ گفتند: براى عذرجويى به پروردگارتان و تا شايد از اين كار بپرهيزند.

165- و چون چيزهايى را كه تذكرشان داده بودند از ياد بردند، كسانى را كه از بدى نهى مى كردند نجات داديم و آنها را كه ستم كرده بودند به سزاى فسقشان به عذاب سختى گرفتيم.

166- پس چون از آنچه نهى شده بودند سر پيچيدند، به آنها گفتيم: ميمونهاى رانده شده شويد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 28

كلمه ها

حاضرة: حاضرة البحر يعنى مجاور دريا (قريه اى كه در كنار دريا بود).

يعدون: عدو: تجاوز «يعدون» تجاوز مى كردند از دستور خدا.

سبت: بريدن «سبت الشي ء: قطعه» سبت يهود همان قطع عمل در شريعت موسى بود و آن در روز شنبه است كه مى بايست در آن روز دست از كار بكشند.

حيتانهم: حوت: ماهى، جمع آن حيتان است.

شرعا: شرع راه آشكار. شارع: آشكار، جمع آن شرع است.

معذرة: عذر و معذرت: پوزش.

بئيس: بؤس و بأس: شدت و سختى. بئيس: شديد و سخت.

عتوا: عتو: طغيان شديد «عتوا»: طغيان و سرپيچى كردند.

قردة: قرد (بر وزن جسر) ميمون. جمع آن قرده است.

خاسئين: خسأ طرد شدن و طرد كردن. «خاسئين»: رانده شدگان.

شرحها

در اين آيات جريان اصحاب سبت به طور مشروح بررسى شده است كه در بقره/ 65 به طور اختصار ذكر شده و در سوره نساء و نحل به آن اشاره شده است.

مشروح قضيه آن است كه: بر يهود واجب بود روزهاى شنبه را دست از كار كشيده و به استراحت بپردازند، از قرآن مجيد معلوم مى شود كه اين حكم ابتداء مانند حكم روز جمعه در اسلام، وجوبى نداشته ولى در اثر اختلاف در محترم شمردن و محترم نشمردن بر آنها واجب گشته است: إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 29

عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

نحل/ 124، اين مطلب را در قاموس قرآن (سبت) توضيح داده ام.

هاكس در قاموس كتاب مقدس درباره سبت به تفصيل سخن گفته از جمله گويد: سبت اسم آن روزى است كه قوم يهود از تمامى اعمال خود دست كشيده استراحت مى كردند .... در تورات سفر خروج باب 20

نيز اين مطلب گفته شده است.

بهر حال: مدتها بعد از موسى عليه السّلام قومى از يهود در شهرى بنام ايكه در كنار دريا بود، زندگى مى كردند «1» و از صيد ماهى امرار معاش مى نمودند، در اثر امتحان خداوند، روزهاى شنبه ماهى ها در آب آشكار مى شدند و روزهاى ديگر ناپديد مى گشتند، آن قوم سبت خود را ناديده گرفته و به شكار ماهى پرداختند، گروهى مرتب بر خلاف دستور تورات ماهى شكار مى كردند، گروهى ديگر ساكت نشسته و امر به معروف نمى كردند و حتى امر به معروف كنندگان را نيز دلسرد مى كردند ولى گروه ديگرى به حكم وظيفه شرعى آنها را موعظه و از صيد ماهى نهى مى كردند، سرانجام: صيادان ماهى مسخ و به صورت ميمونها درآمدند و آنهايى كه نهى از منكر نمى كردند به عذاب سختى گرفتار شدند ولى موعظه كنندگان نجات يافتند، جريان اصحاب سبت نزد يهود مدينه معلوم بود، لذا قرآن به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله دستور مى دهد كه از يهود اين جريان را بپرس و محكومشان كن. اينك آيات.

163- وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.

__________________________________________________

(1) گويند آنها در زمان داود عليه السلام بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 30

در اين آيه چندين مطلب هست اول: مسئله در نزد يهود مدينه معلوم بوده كه فرموده: از آنها بپرس ... و در سوره بقره آمده: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ ... دوم اين شهر در كنار دريا بوده، عياشى در تفسير خود از حضرت باقر صلوات اللَّه

عليه نقل كرده كه نام آن شهر «ايله» بود، سوم:

آنها در روز سبت از دستور تورات سرپيچى كرده و به صيد ماهى مى پرداختند.

چهارم: روزهاى شنبه ماهيها در روى آب آشكار مى شدند و روزهاى ديگر نه، پنجم: اين آزمايشى بود از جانب خدا كه آيا قدرت ايمانشان مى تواند آنها را از شكار باز دارد ششم: علت اين آزمايش آن نبود كه آنها فسق پيشه بودند.

164- وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ.

گفتگويى است ميان ساكت نشستگان و موعظه كنندگان مى گفتند:

كه آنها به موعظه كنندگان اين گروه صيد كننده كه احترام سبت را از بين برده اند، خدايا همه را از بين خواهد برد يا به عذابى سخت دچارشان خواهد كرد، چرا اينها را موعظه مى كنند؟ به عبارت ديگر عذاب خدا بر اينها حتمى است، موعظه فائده ندارد، آنها در جواب مى گفتند: اين عمل دو علت دارد يكى اينكه نسبت به وظيفه خود عذرى در پيش خدا داشته باشيم كه خدايا ما به وظيفه خود عمل كرديم، ديگرى آنكه شايد آنها از اين عمل خلاف پرهيز كنند كه نوميدى كار شيطان است. لفظ إِلى رَبِّكُمْ بجاى «الى ربنا» حاكى است كه شما نيز اين وظيفه را داريد.

165- فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.

ظاهرا مراد از «نسوا- ظلموا» تاركين امر به معروف و نهى از منكر تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 31

است، زيرا عذاب صيد كنندگان در آيه بعدى خواهد آمد، على هذا معنى اين مى شود: چون تاركان امر به معروف تذكر

خدا را درباره امر به معروف از ياد بردند، امر به معرف كنندگان را نجات داده و ظالمان تارك امر به معروف را به عذابى سخت گرفتار كرديم، احتمال دارد منظور از «نسوا» صيد كنندگان باشد ولى از الَّذِينَ ظَلَمُوا تاركين امر به معروف هستند.

166- فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ اين قسمت حتما راجع به صيد كنندگان است كه مسخ شدند «1» از نهى شده طغيان كردند يعنى به آن اهميت نداده و سبت را شكستند، على هذا دو گروه از بين رفته و فقط آمران به معروف نجات يافته اند، در مجمع البيان از امام صادق و در تفسير عياشى از امام باقر عليهما السّلام نقل شده كه دو گروه هلاك شده و فقط يك گروه نجات يافتند و در الميزان از كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: آن سه صنف مى باشند صنفى نجات يافتند، و صنفي مسخ و صنفى هلاك شدند.

از عكرمه نقل شده كه به مجلس ابن عباس وارد شدم، مقابلش قرآنى بود و آيه فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ را مى خواند و مى گريست آن گاه گفت: ميدانم كه خدا صيادان ماهى را هلاك كرد و فرقه نهى از منكر را نجات داد ولى نمى دانم با آنها كه نهى نكردند و خود نيز مرتكب نشدند چه كرد. اما چنان كه از آيات استظهار كرديم و از روايات معلوم شد آن گروه نيز هلاك شده اند و مصداق الَّذِينَ ظَلَمُوا بودند راجع به جريان مسخ و حقيقت آن رجوع شود به آيه شصت و پنجم از سوره بقره و در قاموس قرآن به لفظ: قرد و مسخ

و سبت رجوع كنيد.

__________________________________________________

(1) منظور از قُلْنا لَهُمْ ... اراده خداوندى است نظير إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ همان خواست خدا مسخشان كرد نه اينكه كلامى در ميان باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 32

نكته ها

امر به معروف: امر به معروف و نهى از منكر يكى از وظائف مهم اسلامى است و ترك آن از گناهانى است كه سبب هلاكت است چنان كه از اين آيات معلوم گرديد و بى اعتنايان به آن هلاك شدند در اين باره آيات و روايات بى شمارى داريم، از على عليه السّلام نقل شده كه فرموده: خدا از نادانان پيمان نگرفت كه ياد گيرند مگر پس از آنكه از دانايان پيمان گرفت كه ياد دهند «1» شايد هفتاد درصد علت بدبختى ها و ظلم ظالمان همان ترك اين وظيفه خطير باشد.

__________________________________________________

(1) نهج البلاغه خ 467.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 33

[سوره الأعراف (7): آيات 167 تا 174]

اشاره

وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (167) وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (168) فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ وَ دَرَسُوا ما فِيهِ وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (169) وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ (170) وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (171)

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ (172) أَوْ تَقُولُوا

إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (173) وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (174)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 34

167- و چون پروردگارت اعلام كرد كه تا روز قيامت بر يهود كسى را مى گمارد كه عذاب سخت را بر آنها وارد مى كند كه پروردگارت تند مجازات و آمرزنده و مهربان است.

168- آنها را در زمين امتها كرديم، بعضى از آنها نيكوكاران و بعضى پائين از آنانند و آنها را به خوبيها و بديها آزموديم تا به سوى خدا باز گردند.

169- از پس آنها جانشينان بد بجا ماندند كه كتاب آسمانى را به ميراث بردند، مال دنيا را (به حرام) مى گيرند و مى گويند: حتما آمرزيده مى شويم و اگر حرامى مانند آن پيششان آيد بگيرند مگر پيمان تورات از آنها گرفته نشده بود كه بر خدا جز حق نگويند: مندرجات تورات را مكرر خوانده بودند، آخرت براى اهل تقوى بهتر است، آيا نمى فهميد؟

170- آنان كه به كتاب چنگ زدند و اقامه نماز كردند ما پاداش اصلاحگران را تباه نمى كنيم.

171- و چون آن كوه را كنده و بالاى سرشان برديم گويى سايبان بود، پنداشتند كه بر روى آنها خواهد افتاد كتابى را كه به شما داده ايم محكم بگيريد و مندرجات آن را ياد داشته باشيد تا پرهيزكارى كنيد.

172- و چون خداى تو از بنى آدم از پشتهايشان فرزندان آنها را بياورد و آنها را بر خودشان گواه كرد كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آرى گواهى مى دهيم مبادا روز قيامت بگوئيد كه ما از اين نكته غافل بوديم.

173- يا بگوئيد: پدران ما از پيش شرك آوردند و ما فرزندانى

از پى آنها بوده ايم آيا ما را به سزاى آنچه اهل باطل كرده اند هلاك مى كنى؟

174- بدينسان آيات خود را بيان مى كنيم و تا آنها به راه حق باز گردند.

كلمه ها

تأذن: تأذن و اذن به معنى اعلام است تَأَذَّنَ رَبُّكَ خدايت اعلام كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 35

يسومهم: سوم: تحميل و وارد كردن «يسومهم» وارد مى كند به آنها، به معنى چريدن نيز آيد چنان كه در فِيهِ تُسِيمُونَ به معنى چرانيدن است.

قطعناهم: تقطيع در اينجا گروه گروه كردن و فرقه فرقه كردن است.

خلف: (بر وزن عقل) جانشين بد، اگر (بر وزن شرف) باشد به معنى جانشين نيكو است، آن در آيه به معناى اول است، در مجمع البيان فرموده: آن بر وزن شرف اغلب در مدح به كار رود.

عرض: (بر وزن شرف) مال دنيا. در مجمع البيان فرموده: هر چيز ناپايدار را عرض گويند.

الادنى: دنو: نزديكى. دنى: نزديك، ادنى: نزديكتر عَرَضَ هذَا الْأَدْنى يعنى: متاع اين زندگى نزديكتر. در قاموس قرآن (دنو) توضيح داده ام كه دنيا به معنى زندگى پست نيست بلكه به معناى نزديكتر است زيرا اين زندگى به ما نزديكتر از زندگى آخرت است.

ميثاق: وثاقه: محكم و ثابت، ميثاق: پيمان محكم.

درسوا: درس به معناى پيوسته خواندن است، كهنه شدن را «درس الاثر» گويند كه در اثر پيوسته ماندن كهنه شده است «درسوا ما فيه» يعنى آنچه را كه در كتاب بود پيوسته خوانده بودند.

يمسكون: مسك: گرفتن و نگاه داشتن. تمسك: گرفتن و چنگ زدن.

يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ يعنى به كتاب چنگ مى زنند.

نتقنا: نتق: كندن چيزى از ريشه اش نَتَقْنَا الْجَبَلَ كوه را از ريشه كنديم.

ظلة: ظل: سايه. ظله (بضم اول): سايبان. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص:

36

ظهورهم: ظهر (بفتح ظاء) پشت. جمع آن ظهور است «ظهورهم»: پشتهاى آنها.

شرحها

در تعقيب جريان موسى و بنى اسرائيل در اين آيات آمده: آنها تا قيامت زير دست بوده و در زير فشار ديگران خواهند بود، اين ظاهرا به جهت آنست كه علت بدبختى كه عصيان است پيوسته در آنها خواهد بود، چنان كه آيات بعدى درباره اختلاف آنها نشان مى دهد. بعد در مقام قضاوت عادلانه فرموده كه قسمتى از آنها نيكوكارانند و خدا به طور گوناگون امتحانشان كرد تا به سوى خدا برگردند، آن گاه فرموده: نسلهاى آينده نيز مانند پدرانشان ميثاق خدا را ناديده گرفتند با آنكه مى دانستند و نيز فرموده: از اسلاف آنها نيز گروهى پاكانند و در آخر به مناسبت پيمان بنى اسرائيل به پيمان همگانى خدايى اشاره شده كه بطور طبيعى از همه انسانها از اول خلقت گرفته شده و انسانها طورى آفريده شده اند كه اقرار به وجود خدا و بندگى او در نهاد آنها از همان زمانى كه در پشت پدران بودند گذاشته شده است.

167- وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ.

منظور از «عليهم» يهود و مراد از «يبعثن» مسلط كردن است، اين آيه نشان مى دهد كه تا قيامت آنها زير دست و در زير فشار ديگران خواهند بود و اين بواسطه آنست كه علت اين بلا پيوسته در آنها خواهد بود، چنان كه آيات بعدى نشان مى دهد كه علل بدبختى پدران در اختلافشان نيز هست و اصولا آيات بعدى در بيان استمرار اين علل است كه آنها نيز مثل اسلافشان ميثاق خدا را شكستند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 37

إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ

الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ جمله اول راجع به آنست كه آنها مشمول فعلى غضب خدا هستند، اهل تفسير قيدى بر آن افزوده و گفته اند:

خدا سريع العقاب است نسبت به آنها كه مستحق عقابند، در الميزان فرموده:

معناى جمله اول آنست كه بعضى از عقاب خدا به سرعت ميرسد مانند عقاب طغيانگر، دليل اين سخن آمدن جمله بعدى است كه حاكى است: خدا هميشه سريع العقاب نيست. كه غفور و رحيم هم هست.

بهر حال اين ذلت براى يهود در اثر طغيان هميشگى آنها و سريع العقاب بودن خداست.

168- وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.

اين آيه يك خبر است درباره نسل اول و يا يهودى كه نزديك به زمان موسى بودند و در عين حال حق پاكان را ناديده نگرفته است آنها فرقه فرقه شده و در زمين پراكنده شدند، لفظ «دون» به معنى پائين است يعنى: گروهى پائين تر از صالحان بودند، آن وقت «بلوناهم» راجع به گروه پائين است كه آزمايش شده اند تا به راه حق برگردند.

169- فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ.

اين آيه تعليل ادامه ذلت و زير سلطه بودنست كه در لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ... گذشت، يعنى جانشينان آنها نيز عمل پدران را در پيش گرفتند و خود را مستحق غضب كردند، منظور از يَأْخُذُونَ عَرَضَ ... دنياپرستى و جاه طلبى آنهاست كه در به دست آوردن آن موازين شرعى را مراعات نمى كردند، جمله يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا حاكى از يك عقيده ناحق است، آنها نمى گفتند: توبه مى كنيم

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 38

و آمرزيده مى شويم و گرنه بجمله وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ جايى نمى ماند بلكه عقيده شان آن بود كه اين گناه حتما بازخواستى ندارد نظير لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ آل عمران/ 75 و نظير وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً بقره/ 80 كه گذشت لذا در جواب آن آمده: اين افتراء است بر خدا.

جمله: وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ حاكى از تداوم دنيا پرستى است و اينكه سَيُغْفَرُ لَنا در مقام توبه نيست.

أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ جواب سَيُغْفَرُ لَنا است يعنى از اينها پيمان گرفته شده كه فقط حق را به خدا نسبت دهند با وجود آن، غفران حتمى و عدم مسئوليت در مقابل ظلم را، به خدا نسبت مى دهند.

وَ دَرَسُوا ما فِيهِ وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ظاهرا هر دو واو براى حال است يعنى حال آنكه آنها حكم كتاب را خوانده و مى دانستند كه نبايد به خدا جز حق را نسبت بدهند و حال آنكه آخرت براى اهل تقوى بهتر است لازم بود اهل تقوى شده و ناحق را به خدا نسبت ندهند، آن گاه ظاهرا درباره جمله اخير همه مردم اعم از يهود و غير يهود به لفظ أَ فَلا تَعْقِلُونَ مخاطب شده اند، بنا بر قرائتى، آن «يعقلون» با «ياء» است.

170- وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ.

اين آيه در وهله اول يك مطلب مستقل است، اشاره به صلوة از ميان سائر احكام براى اهميت آنست، زيرا نماز همچون روحى است در هيكل همه اديان

آسمانى، چنگ زدن به كتاب الهى كه قوانين و نظامات طبيعت را بيان مى كند و ارتباط با خدا، انسان را اصلاحگر جامعه مى كند، خدا پاداش اصلاحگران تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 39

را تباه نمى كند.

آرى: اصلاح جامعه جز با تمسك به دين فطرت ميسر نيست، هيچ مخلوقى نمى تواند مثل خالق كه آفريننده جهان است، راههاى اصلاح جامعه را نشان بدهد، فقط كسى مصلح است كه به كتاب خدا چنگ زند و به وسيله نماز با خدا ارتباط داشته باشد.

در وهله دوم، اين آيه استثنايى است نسبت به آيه سابق، يعنى از اسلاف آنها آنان كه به كتاب خدا چنگ زده و نماز خواندند مصلح بودند، اجرشان پيش خداست. على هذا مراد از كتاب، تورات يا انجيل و از نماز، نماز آنهاست.

171- وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.

اين همان آيه 63 از سوره بقره است كه گذشت و در آنجا به جاى جبل «الطور» آمده است و آن يكى از معجزات موسى در بيابان سينا بود، از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: چون تورات نازل شد آن را قبول نكردند، خدا كوه را بالاى سر آنها بلند كرد، موسى گفت: اگر قبول نكنيد كوه بر شما خواهد افتاد، در نتيجه، آن را قبول كردند.

آيه روشن مى كند كه كوه بر آنها همچون سايبانى شده بود، به نظر مى آيد: آمدن اين آيه در اينجا راجع به جمله أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ ...

در آيه سابق است يعنى اين پيمان كه به كتاب خدا پاى بند باشند از اسلافشان نيز گرفته

شده بود.

172- وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا «1».

__________________________________________________

(1) گويند: اين آيه يكى از آياتى است كه دلالت دارد كه خداشناسى، فطرى انسان است مانند فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها روم/ 22.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 40

اين آيه در رابطه با پيمانى است كه از بنى اسرائيل درباره ايمان به كتاب گرفته شده و به همين تناسب نازل شده است و مى خواهد بگويد: نه تنها از يهود در زمينه ايمان به كتاب عهد گرفته شده، بلكه ايمان به توحيد پيمانى است كه از همه انسانها در اول خلقت و در آن روز كه هنوز در اين شكل به دنيا نيامده بودند، گرفته شده است، اكنون آيه را قطع نظر از روايات و اقوال بررسى مى كنيم.

«اخذ» در آيه به معنى گرفتن به طور جدا كردن از چيزى و خارج كردن است مثل چيدن گلى از بوته اى كه عبارت اخراج خارج بردن نطفه از انسان باشد، لفظ «من» در هر دو مورد به علت آمدن «اخذ» است كه در مأخوذ منه بايد «من» باشد. كلمه مِنْ ظُهُورِهِمْ بدل است از مِنْ بَنِي آدَمَ و تقدير آن چنين است «و اذا اخذ ربك ذرية بنى آدم من ظهورهم»، يعنى آن گاه كه خداى تو فرزندان بنى آدم را از پشت پدران گرفت و جدا كرد.

مى دانيم كه از اول خلقت خدا انسانهاى بى شمارى را از صلب پدران گرفته و جدا كرده و در آينده تا قيامت چنين خواهد كرد، حال آنكه لفظ «اخذ» به صورت ماضى حاكى است كه

اينكار شده و گذشته است، ناگفته نماند: مسئله زمان، گذشته و آينده، شده ها و آنچه در آينده خواهد شد، نسبت به ما انسانها است كه در مسير زمان قرار گرفته ايم اما نسبت به خدا گذشته و آينده وجود ندارد و آنچه نسبت به ما در آينده خواهد شد نسبت به خدا يك چيز موجود است على هذا اين حكم درباره آيندگان نيز صادق است كه آنها نسبت به خدا «آمده» و «شده» اند.

پس از اين مطلب در جمله بعدى مى فرمايد: وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا يعنى خودشان را بر خودشان گواه گرفت و گفت: آيا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 41

پروردگار شما نيستم؟ گفتند: بلى پروردگار مايى.

در اينجا هم مسأله، عمومى و در حق همه انسانها است، حتى انسانهايى كه هنوز به دنيا نيامده اند، علت اين عموم شايد همانست كه گفته شد: نسبت به خدا گذشته و آينده وجود ندارد، آيا كلام أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ و جواب بَلى شَهِدْنا به زبان قال بوده يا به زبان حال؟ هر چه هست ظاهرا هر دو به يكسان بوده است، در اينجا دو مطلب هست:

يكى اينكه: خدا انسانها را در عالم سلول بودن خطاب كرده و آنها را به ربوبيت خود و مصنوع بودن خودشان متوجه كرده و آنها با شعورى كه داشتند در جواب أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ جواب بَلى شَهِدْنا داده اند، با در نظر گرفتن آنكه همه چيز نسبت به خدا درك و شعور دارند و خدا فرموده: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اسراء/ 44 و با در نظر گرفتن آنكه گذشته و آينده نسبت

به خدا يكى است و يا اينكه براى انسانها يك عالمى قبل از اين عالم بوده و در آن همه انسانهايى كه در طول زمان به وجود خواهند آمد موجود بوده و وجود جمعى داشته اند و اين قضيه ميان خدا و بندگان واقع شده است، چنان كه الميزان رأى به وجود عالمى قبل از اين عالم داده است.

ديگرى آنكه اين آيه يك واقعيت طبيعى را به اين صورت نقل و مجسم مى كند و آن اينكه انسانها طورى آفريده مى شوند كه ذات آنها از ابتداى خلقت، دلالت بر توحيد و مصنوع بودن خودشان دارد نظير آيه فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها ... روم/ 30 كه خدا مخلوق را بر فطرت توحيد آفريده و توحيد را با ذات آنها عجين كرده است و مانند حديثى كه از امام باقر عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: هر مولودى بر فطرت آفريده مى شود يعنى بر معرفت و دانايى كه خدا خالق او است و در همان حديث آمده:

فطرهم على تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 42

المعرفة «1»

بايد نكته گذشته را در اينجا اضافه كنيم كه خدا آنچه را در آينده به طور حتم واقع خواهد شد به صورت ماضى و گذشته فرموده است چنان كه بسيارى از آيات قيامت به همين نحو است.

روايات بسيارى از ائمه اطهار عليهم السّلام درباره اين آيه نقل شده كه بعضى از آنها حكايت از مطلق اخذ ميثاق دارد و بعضى حاكى است كه خدا فرزندان آدم را به صورت ذره ها از صلب او خارج كرد و از آنها به ربوبيت خود پيمان گرفت

و (اين جريان به «عالم ذر» معروف شده است) اين روايات در كافى، بحار، تفسير برهان، تفسير الميزان و مانند آن نقل شده است و اينكه گفته اند: كسى آن عالم را بياد ندارد مانعى نيست، زيرا خدا از آن خبر داده، بايد اذعان كرد. سپس ذيل آيه و آيه بعدى علت اين پيمان گرفتن را چنين بيان مى كند:

أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ كلمه أَنْ تَقُولُوا تقديرش «كراهة ان تقولوا» است و «هذا» اشاره به ربوبيت خدا است يعنى اين اشهاد و اخذ ميثاق به دو علت بود. اول: آنكه مبادا روز قيامت بگوئيد: ما از ربوبيت تو غافل بوديم و در مشرك بودن گناهى نداريم دوم:

173- أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ.

اين علت راجع به عمومى بودن ميثاق است يعنى اگر از گروهى كه پدران باشند ميثاق مى گرفتيم و از گروهى نه، آن وقت پدران در صورت عدم اعتنا به ميثاق و مشرك بودن مستحق عذاب مى شدند اما فرزندان آنها حق داشتند

__________________________________________________

(1)

الميزان از كافى عن الباقر عليه السلام قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله: كل مولود يولد على الفطرة يعنى على المعرفة بان اللَّه خالقه ... قال زرارة و سألته عن قول اللَّه عز و جل: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ... قال: اخرج من ظهر آدم ذريته الى يوم القيامة فخرجوا كالذر فعرفهم فاراهم نفسه و لولا ذلك لم يعرف احد ربه».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 43

كه بگويند: خدايا از ما ميثاق نگرفته بودى ما بى آنكه چيزى بدانيم از پدرانمان كه

اهل باطل بودند تقليد كرديم چرا ما را به گناه آنها عذاب مى كنى در خاتمه دو مسأله بايد مورد نظر باشد، يكى اينكه در اثر اهميت مطلب در «ذيل آيه قبلى و اين آيه صورت كلام از خطاب به رسول خدا به خطاب به مردم برگشته است، ديگرى آنكه اين اشهاد حجت خدا را بر مردم تمام كرده است و اين نشان مى دهد كه مراد از آيه شريفه جريان فطرت است كه گفته شد و اللَّه العالم، و در صورت اشاره شدن به عالم ذر بايد گفت نسيان آن بر تمام شدن حجت ضررى ندارد چنان كه گفته شد و گرنه حجّت تمام نخواهد شد.

174- وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.

تفصيل آيات، روشن و بيان كردن آنهاست كه مدلول هر يك معلوم شود وَ لَعَلَّهُمْ ... عطف است بر مقدرى كه ذكرش لازم نبوده است و شايد آن دانستن چنان عالمى بوده باشد يعنى: بدينسان آيات براى دانستن اين واقعه بيان مى كنيم و تا آنها از باطل به حق رجوع كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 44

[سوره الأعراف (7): آيات 175 تا 179]

اشاره

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ (175) وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (176) ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ (177) مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (178) وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ

أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (179)

175- بخوان بر يهود خبر مهم آن كس را كه باو آيات خود را داديم (ولى) از آنها بيرون شد (كنار رفت) شيطان او را تعقيب كرد تا از آنان شد كه در راه هلاكتند.

176- اگر مى خواستيم او را به وسيله آن آيه ها رفعت مى داديم ولى او به لذات دنيا ميل كرد، حكايت او حكايت آن سگ است كه اگر به او حمله كنى زبانش را بيرون مى آورد و اگر تركش كنى باز زبانش را بيرون مى آورد، اين است حكايت كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده اند، آن قصه را حكايت كن تا بيانديشند.

177- بد است حكايت گروهى كه آيه هاى ما را تكذيب كردند، آنها فقط به خود ستم مى كردند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 45

178- هر كس خدا هدايتش كند او هدايت شده حقيقى است و هر كه خدا گمراهش گرداند آنها زيانكارانند.

179- حقا كه بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريده ايم كه قلب دارند ولى با آن قلبها درك نمى كنند، آنها را چشمهايى است كه با آنها نمى بينند و آنها را گوشهايى است كه نمى شنوند، آنها مانند بهائم بلكه گمراهتر از آنها هستند آنها به تمام معنى غافلند.

كلمه ها

نبأ: خبر مهم. خبر پر فائده. نبوت از آن مشتق است.

انسلخ: انسلاخ: خارج شدن فَانْسَلَخَ مِنْها: از آنها خارج شد، اصل آن سلخ به معنى كندن پوست گوسفند است (قاموس قرآن) غاوين: غى و غوايه: رفتن به راه هلاكت. غوى: كسى كه در راه هلاكت است، جمع آن غاوون مى باشد (آنان كه در راه هلاكتند).

اخلد:

اخلاد: ملازمت هميشگى. أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ يعنى به زمين چسبيد، آن كنايه است از ميل به لذات دنيا و دنيا پرستى.

تحمل: تحمل در اينجا از حمله است نه حمل، إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ اگر حمله كنى به آن.

يلهث: لهث آن است كه سگ زبانش را از عطش بيرون آورد، به قول بعضى از عطش يا رنج يا خستگى با تنفس شديد، در آيه معناى دوم مناسب است.

مثل: مثل مثله در اينجا به معنى صفت و حكايت است.

قصص: قصص بر وزن شرف به معنى قصه و نقل قصه اسم و مصدر هر دو آمده است بعضى آن را جمع و بعضى مفرد گفته اند «فاقصص تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 46

القصص»: حكايت كن داستان يا داستانها را.

ذرءنا: ذرء: آفريدن ذرء، انشاء، احداث و خلق نظيرهم هستند.

آذان: اذن (بر وزن شتر): گوش. جمع آن آذان است.

انعام: چهارپايان. مراد از آن مطلق چهارپايان است نه فقط گاو، گوسفند و شتر، مفرد آن نعم (بر وزن شرف) و نعم گاهى جمع آيد.

شرحها

سياق آيات نشان مى دهد كه «عليهم» راجع به يهود است يعنى: بر آنها اين قصه را بخوان در اين آيات حكايت شخصى آمده كه خدا آيات خود را به او داده بود و او مى توانست با آن آيات خود را مقرب درگاه خدا كند ولى پى اميال نفسانى رفت و شيطان او را تعقيب نمود و آيات از اختيارش خارج شد و به حالتى رسيد كه موعظه و عدم موعظه نسبت به او يكسان بود، آن گاه آمده كه هر كس آيات خدا را تكذيب كند باين حالت دچار شود.

سپس فرموده: بسيارى از اشخاص بالاخره اهل جهنم خواهند بود

كه از چشم و گوش و قلب خود كه براى هدايت است استفاده نمى كنند، نقل اين حكايت براى يهود آن است كه آنها نيز علائم و بشارات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به آنها رسيد ولى از آنها بهره نبردند و هر كه خواهشهاى نفسانى را بر هدايت خدايى ترجيح دهد مشمول اين مثل است.

بنا بر روايات، آن شخص نامش بلعم پسر باعوراء يا بلعام بن باعور بود كه اسم اعظم مى دانست و چون دعا مى كرد مستجاب مى شد در الميزان از تفسير قمى از پدرش از حسين بن خالد از حضرت رضا عليه السّلام نقل شده: بلعم بن باعورا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 47

خدا باو اسم اعظم داده بود، دعا مى كرد مستجاب مى شد او به فرعون ميل كرد آن گاه كه فرعون در طلب موسى و يارانش بود از بلعم خواست دعا كند تا موسى و يارانش گرفتار شوند، او به الاغ خود سوار شد تا در طلب موسى برود، الاغش از رفتن امتناع كرد، شروع به زدن او نمود، خدا آن را به تكلم آورد گفت: واى بر تو چرا مرا ميزنى؟ مى خواهى با تو بيايم تا بر ضد پيامبر خدا و قوم مؤمن دعا كنى؟ او الاغ را مرتب مى زد تا بمرد، در نتيجه اسم اعظم از زبانش خارج شد، آنست فرموده خدا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ ...

به نقلى مراد از آن شخص، امية پسر ابو صلت شاعر ثقفى است كه كتابها را خواند و يقين كرد كه پيغمبرى مبعوث خواهد شد و اميد داشت كه خودش باشد و چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله

مبعوث شد بر او حسد برد و رسالتش را تكذيب كرد، پس از فوت او اشعارش بوسيله خواهرش بر رسول خدا خوانده شد، حضرت فرمود: «آمن شعره و كفر قلبه» شعرش ايمان آورده ولى دلش كافر شده است (مجمع البيان).

در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده: اصل در اين قصه بلعم است سپس خدا آن را مثل زده بر هر كس از اهل قبله كه هواى نفس خويش را بر هدايت خدا ترجيح داده است «1» 175- وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ.

مراد از «عليهم» يهود و يا همه مردم است مراد از آيات كرامتها و آيات

__________________________________________________

(1) و

قال ابو جعفر (ع) الاصل فى ذلك بلعم ثم ضربه اللَّه مثلا لكل مؤثر هواه على هداية اللَّه من اهل القبلة.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 48

باطنى و براهينى است كه به وسيله آنها باطن انسان منور مى شود و حق را از باطل تشخيص مى دهد و اگر منظور آيات انبيا باشد بدين جهت است كه او آنها را مى دانست و در ضميرش نقش بسته بود «فانسلخ» حاكى است كه آيات همچون حصارى او را برگرفته بود و او خود به اختيارش از آنها خارج شد، نتيجه شكستن حصار آن بود كه شيطان او را تعقيب كرد و عاقبت تعقيب شيطان ورود در راه هلاكت بود، به هر حال آيات را ناديده گرفت و به آنها اعتنايى نكرد.

176- وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ.

يعنى اگر مى خواستيم با آن آيات مقربش و والا مقامش مى كرديم، اما آن را نخواستيم زيرا او ميل به

دنيا پرستى و ميل به شهوات كرد و ظالم شد.

و هدايت خدا از دستش رفت كه إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ اين آيه نشان مى دهد كه در اينگونه موارد اراده خدا در پى اراده بنده است نظير ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ.

فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.

فاء در «فمثله» حاكى است كه نتيجه أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ چنان حالت را در او به وجود آورده بود كه نسبت موعظه و عدم آن به او يكسان بود نظير سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ اعراف/ 193.

سگ داراى اين سجيه است كه به او حمله كنى يا نكنى زبانش را بيرون مى آورد پس صفت او همچون صفت سگ شده بود آن گاه فرمايد صفت و حكايت آنان كه آيات خدا را دانسته تكذيب كرده اند همين است، تو اى پيامبر اين تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 49

قصه را حكايت كن شايد يهود يا مردم ديگر انديشه كنند و پند گيرند.

در اين آيه سگ تقبيح نشده، فقط منظور بيان حال آن شخص است ولى در واقعيت اين تشبيه لازم است فكر كرد، و علّت اين تشبيه بر نگارنده معلوم نشد.

177- ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ.

لفظ «مثلا» تميز و فاعل «ساء» است، تقدير آن «ساء مثل القوم» مى باشد يعنى: بد است صفت قومى كه آيه هاى ما را تكذيب كردند، جمله اخير حاكى است كه اينها فقط به خودشان ظلم مى كنند، بد بودن صفت آنها بد بودن خودشان است.

178- مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.

اين آيه

نشان مى دهد كه مجرد رسيدن به اسباب هدايت موجب هدايت واقعى نمى شود و مجرد رسيدن به اسباب ضلالت سبب ضلالت حقيقى نمى گردد بلكه مشيت خدا در هر دو لازم است، بلعم باعورا نيز كه به اسباب ظاهرى هدايت رسيده بود به هدايت واقعى هميشگى نرسيد، پس هدايت يافته واقعى كسى است كه پس از رسيدن به اسباب ظاهرى، خدا هدايت او را بخواهد همچنين است خاسر و گمراه واقعى، اينكه چرا نسبت ضلالت به خدا داده شده بآيه 26 سوره بقره و آيه 26 از سوره آل عمران رجوع شود.

179- وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ.

اين آيه با آنكه مطلب مستقلى است، به نظرم در رابطه با آيه قبلى آمده تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 50

است يعنى: هدايت يافتگان حقيقى كسانى هستند كه از قلوب و چشم و گوش استفاده واقعى كنند و گر نه آنها فقط راه يافتن به اسباب هدايت است. آنان كه از آنها استفاده واقعى نكنند مسيرشان آتش خواهد بود.

لام در «لجهنم» ممكن است براى غايت و عاقبت باشد مثل: فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً قصص/ 8 آل فرعون موسى را براى استفاده گرفته بودند ولى عاقبت براى آنها دشمن شد، خدا مردمان را براى رحمت و سعادت و بهشت آفريده ولى در عاقبت عده كثيرى، در اثر سوء اختيار، اهل جهنم مى شوند.

الميزان لام را به معناى علّت گرفته و آيه را چنين توجيه مى كند:

نجّارى مى خواهد از مقدارى تخته، درى

بسازد، شروع به اره كردن و تراشيدن و اندازه گرفتن مى كند، آن قسمت از تخته ها كه با اندازه و نظر او جور در مى آيد به صورت در مى آيند و قسمتهاى ديگر بيرون ريخته مى شوند، نجّار را در ساختن در يك اراده اصلى هست كه ساختن در باشد و يك اراده بالتبع كه دور ريختن آنچه مطابق اندازه و شكل در نبوده است.

خداوند انسان را در روى زمين آفريده و خواسته كه او در مسير توحيد قرار گرفته و به سعادت دو جهان برسد و فرموده: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ذاريات/ 56 اين اراده اولى و اصيل خدا است اراده تبعى و دوم آن است كه آنان كه به اختيار خود از مسير حق جدا شوند در آتش باشند.

«كثيرا» حاكى است كه اهل آتش در حد خود زياد خواهند بود نه اينكه آنها نسبت باهل بهشت زياد باشند لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها ... دليل جهنمى بودن آنهاست و علّت «ذرءنا» مى باشد أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بدان علت است كه از مميزات انسانى كه آنها را از چهارپايان جدا كرده بهره نبرده اند، آنها در صورتى از بهائم برتر مى بودند كه از نيروى تفكر و عقلانى استفاده كنند تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 51

و گر نه مصداق وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ ... محمّد/ 12 خواهند شد.

بَلْ هُمْ أَضَلُّ براى آن است كه حيوانات درباره خود مقصر و گمراه نيستند زيرا كه خدا در وجود آنها بيشتر از آنچه هستند نيافريده است ولى انسانها از آنچه هست دست كشيده و استفاده نكرده اند، در تفسير صافى از علل الشرائع از امير المؤمنين

عليه السّلام نقل شده: خدا در ملائكه عقل قرار داده بدون شهوت (ميل به لذات مادى) و در بهائم شهوت قرار داده بدون عقل، ولى در انسان هر دو را قرار داده، هر كس عقلش بر شهوتش غالب شود، او از ملائكه بهتر است، هر كس شهوتش بر عقلش غالب شود، او از بهائم بدتر است «1».

أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ جلو افتادن «هم» ظاهرا حاكى از كمال غفلت است كه توجهى به وجود امتيازات انسان از حيوان ندارند و از اسباب هدايت بهره نمى برند.

__________________________________________________

(1)

عن امير المؤمنين (ع) ان اللَّه ركّب فى الملائكة عقلا بلا شهوة و ركّب فى البهائم شهوة بلا عقل و ركّب في بنى آدم كليهما فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائكة و من غلب شهوته عقله فهو شر من البهائم.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 52

[سوره الأعراف (7): آيات 180 تا 188]

اشاره

وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (180) وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (181) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ (182) وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (183) أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ (184)

أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (185) مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (186) يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ

إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (187) قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (188)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 53

180- نامهاى نكوتر براى خداست، وى را با آنها بخوانيد و كسانى را كه در نامهاى خدا كجروى مى كنند ترك كنيد، به زودى سزاى عملشان را خواهند ديد.

181- از كسانى كه آفريده ايم امتى هست كه با حق هدايت و با حق داورى مى كنند.

182- و كسانى كه آيه هاى ما را تكذيب كرده اند از جايى كه نمى دانند به تدريج گرفتارشان مى كنيم.

183- و به آنها مهلت مى دهم كه تدبير من محكم است.

184- آيا فكر نكرده اند كه مصاحب آنها جنون ندارد، او فقط بيم دهنده آشكار است.

185- آيا فكر نكرده اند در تدبير آسمانها و زمين و در حكومت آنچه خدا آفريده است؟

و اينكه شايد اجلشان نزديك شده است، پس به كدام حديث بعد از قرآن ايمان مى آورند؟

186- هر كس خدا گمراهش كند راهنمايى نخواهد داشت و آنها را وامى گذارد كه در طغيان خود متحير بمانند.

187- از تو از قيامت مى پرسند كه وقوع آن كى خواهد بود؟ بگو: علم آن نزد پروردگار من است، آن را در وقتش جز او ظاهر نمى كند «وقوع» آن در آسمانها و زمين سنگين است، آن فقط ناگهان مى آيد، از تو از قيامت مى پرسند گويا به آن دانايى، بگو: علم آن فقط نزد خداست، اما بيشتر مردم نمى دانند.

188- بگو: من براى خودم مالك نفع و ضررى نيستم مگر آنچه را كه خدا بخواهد، اگر غيب را مى دانستم

خوبى را براى خودم زياد مى كردم و بدى بمن نمى رسيد من فقط براى كسانى كه ايمان مى آورند بيم دهنده و بشارت دهنده ام.

كلمه ها

اسماء: جمع اسم است، اصل آن سمو بمعناى علامت مى باشد كه اسم علامت مسمى است.

حسنى: مؤنث احسن به معناى خوبتر است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 54

ذروا: و ذر ترك كردن «ذروا»: ترك كنيد «يذرهم» ترك مى كند آنها را يلحدون: لحد گاهى به معنى عدول و انحراف از استقامت و گاهى به معنى ميل است «لحد الى فلان: مال اليه. لحد عنه: عدل و انحرف» همچنين است الحاد. يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ درباره اسماء خدا منحرف مى شوند (آنها را به ديگران نسبت مى دهند).

يعدلون: عدالت در اينجا به معنى داورى بحق است وَ بِهِ يَعْدِلُونَ و با حق حكومت و داورى مى كنند.

سنستدرجهم: درجه: مرتبه و منزلت. درج به معنى راه رفتن نيز آيد، استدراج آن است كه شخص به تدريج و درجه گرفتار و گرفته شود، مراد از آن نزديك شدن تدريجى به عذاب و هلاكت است املى: يعنى مهلت مى دهم. ملى: زمان طويل. املاء: اطاله مدت كه عبارت اخراى مهلت دادن است «الاملاء: الامهال».

متين: محكم و قوى. متن در اصل، گوشت محكم كنار تيره پشت است.

جنة: (بكسر جيم) جنون و ديوانگى.

ملكوت: حكومت و تدبير. آن مانند ملك (بر وزن قفل) است ولى از آن ابلغ و رساتر مى باشد، زيرا «واو» و «تا» براى مبالغه اضافه مى شوند.

يعمهون: عمه: (بر وزن شرف) سر گردانى، كه ناشى از حيرت باشد «يعمهون»: سرگردان مى شوند.

ساعة: ساعة به معنى قسمتى از زمان است. مراد از آن در اينجا زمان قيامت است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 55

مرساها: رسو: ثبوت و

رسوخ. «رسا الشي ء: ثبت» مرسى (بر وزن موسى) جايز است كه مصدر ميمى، اسم زمان و مكان و اسم مفعول باشد، آن در آيه مصدر ميمى و به معناى ثبوت يا وقوع است.

يجليها: جلو و تجليه: آشكار شدن و آشكار كردن لا يُجَلِّيها آشكار نمى كند و به وجود نمى آورد آن را.

بغتة: بغت و بغتة: ناگهانى.

حفى: احفاء: مبالغه در سؤال يا مبالغه در دانستن حال شخص است «حفى»: دانا. گويى بسكه در سؤال مبالغه كرده تا دانا شده است.

بشير: بشارت دهنده مژده و نويد دهنده. «نذير»: بيم دهنده-

شرحها

در آيات گذشته روشن شد كه هدايت و اضلال واقعى با مشيت خدا و از جانب او است، در رابطه با اين مطلب در اين آيات گفته شده: مدار هدايت واقعى خواندن خدا با بهترين نامها و مدار گمراهى واقعى عدول و انحراف از خواندن او با آن نامها و اسناد آنها به غير خداست و در آيه بعدى روشن شده كه خواندن و الحاد عمل ناممكن نيست زيرا گروهى چنين هستند ولى مكذبين به تدريج گرفته و گرفتار مى شوند و نيز بيان شده كه اگر بخواهند مانند آن گروه باشند وسائل هدايت در اختيارشان هست.

در دو آيه اخير از سؤال وقت وقوع آخرت جواب داده شده كه آن از علوم غيبى است و كسى را در آن خبرى نيست و به ناگهان خواهد رسيد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 56

180- وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ.

جلو آمدن «للَّه» و الف و لام در «الاسماء» حاكى است كه همه نامهاى بهتر از آن خداست، آنچه از علم و حكم و قدرت و

رحمت و غير خدا هست آميخته با نقص و عدم بقا و امثال آن است لذا آنها در انسان حسن هستند نه احسن ولى آنها در خدا به طور كامل و بدون نقص مى باشند و احسن بودن از اين جهت است بهتر بودن اسماء به علّت معانى و حقائق آنهايى كه در ذات بارى هست، فقط الفاظ اسماء در نظر نيست بلكه آنها فقط آئينه و نشان دهنده معانى هستند.

فَادْعُوهُ بِها به نظر الميزان دعوت به طور عبادت و فرمانبرى است مثل:

هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ مومن/ 65 كه دعوت همان اخلاص در عبادت است، در آيه وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرِينَ احقاف/ 6، اتحاد دعا و عبادت كاملا روشن است، پس فَادْعُوهُ بِها يعنى خدا را عبادت كنيد در حالى كه عقيده داريد كه او با معانى اين صفات متصف است و اين حكايت در آن ذات پاك متمركز است.

الحاد و انحراف در نامهاى خدا آن است كه معانى اين صفات را در غير خدا بدانيم مثل مادى ها كه نسبت خلقت را به ماده مى دهند و طبيعت بى شعور را خالق مى دانند و مانند مشركان كه خدا را خالق دانسته و بتان خود را معبود و خير رساننده (نافع) و دفع كننده شر دانستند و مانند ديگران كه طاغوتها را پرستيده و اسباب كنونى را در اداره قسمتى از جهان مستقل دانستند.

ولى مردان حق با نداى أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ خدا را

با اسمايى و صفاتى خواندند و عبادت كردند كه حاكى از تمركز همه كمالات در ذات بارى و عارى بودن آن از همه نقصها و كبودهاست. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 57

سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين قسمت نشان مى دهد كه منظور از دعوت، عمل و عبادت است و گرنه لازم بود به جاى «يعملون» كلمه «يدعون» آيد يعنى آنها كه در نامهاى خدا الحاد مى كنند و آن حقائق را در ديگران مى دانند و به آنها رو مى آورند حتماً سزاى عمل خود را خواهند ديد، درباره اسماء حسنى در «نكته ها» بحثى خواهيم داشت.

181- وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ.

اين آيه نظير آيه 159 همين سوره است وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ اين آيه مى گويد: ما شما را در هدايت حقيقى و خواندن اسماء خدا بامر غير مقدور و غير عملى دعوت نميكنيم زيرا عدّه اى از بندگان ما چنين اند و چنين عمل مى كنند (استفاده از الميزان) در اين آيه نسبت هدايت به امت داده شده كه كار خدايى است، از آن مى شود فهميد كه آنها امت به خصوص و مصون از خطا هستند.

در صافى فرموده: در كافى از امام صادق و در تفسير عياشى از امام باقر عليهما السّلام نقل شده كه فرموده اند:

«هم الأئمة»

، در مجمع البيان از آن دو بزرگوار نقل شده كه فرمودند:

«نحن هم»

به نظر مى آيد كه مصداق حقيقى و اولى آيه آنها عليهم السّلام هستند ولى آيه اعم است و اللَّه العالم.

به هر حال وصف اين امت آن است كه مردم را به حق دعوت مى كنند و با حق داورى و حكم مى كنند.

182- وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ

لا يَعْلَمُونَ.

اين آيه نقطه مقابل آيه قبل است در تحف العقول از امام حسين عليه السّلام نقل شده: استدراج آن است كه خداوند نعمت بنده را فراوان كند و توفيق شكر را از او سلب نمايد، به هر حال اينگونه اشخاص نوعاً از خود راضى مى شوند و تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 58

به حكم يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً خود را به حق مى دانند و ندانسته به تدريج به هلاكت و بدبختى و تمام شدن فرصتها نزديك مى شوند، مانند كسى كه بر سر شاخ درخت نشسته و آن را از بيخ مى برد، تمام شدن فرصت و نزديك شدن به هلاكت جهتى است كه مكذبين نمى دانند. به نظر مى آيد: كه «حيث» در آيه به معنى مكان معنوى و جهت است.

183- وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ.

تغيير صيغه تكلم مع الغير در سَنَسْتَدْرِجُهُمْ به صيغه متكلم وحده در «و املى» براى تهديد بيشتر و عنايت به وعده و حرمان از رحمت است، مراد از مهلت ظاهرا همان است كه به حكم وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ بقره/ 36 بندگان تا رسيدن مرگ در مهلتند تا مجالى براى تفكر و عمل و توبه داشته باشند و حجت براى نيكان و بدان تمام گردد، اين مهلت توأم با استدراج در آيه قبل است إِنَّ كَيْدِي ... حاكى است كه اين مهلت از كيدهاى الهى و در عين حال براى اتمام حجت است. چنان كه فرموده: وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ آل- عمران/ 178.

184- أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ

هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ.

اين آيه توبيخ است در ردّ كلام آنها كه به جاى تفكّر و تدبّر در دعوت اسلامى، آن حضرت را به جنون نسبت مى دادند، أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا كلام تام است و ما بِصاحِبِهِمْ ... كلام ديگرى است يعنى آيا فكر نكرده اند تا بدانند كه پيامبرشان ديوانه نيست، آرى رفيق آنها كه مدت زيادى با او زندگى كرده و و احوالش را دانسته اند، جنون ندارد و او فقط انذار كننده آشكار از عذاب خدا است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 59

185- أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ.

توبيخ دوّم و استدلال است به اينكه پيامبرشان ديوانه نيست، چون اگر در حكومت و تدبير آسمانها و زمين و اشياء تفكر كنند، خواهند ديد پيامبرشان جز آنها را نمى گويد. تفكر در آسمانها و زمين و اشياء، انسان را به حقيقت آنها واقف مى كند ولى تفكّر در ملكوت و حكومت و تدبير آنها، انسان را به خدا و توحيد رهنمون مى شود. و به قول الميزان اين انديشه با يقين متلازم است چنان كه از وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ انعام/ 75 معلوم مى شود.

وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ عطف است بر سماوات و مفيد عموم است يعنى آيا فكر نكرده اند در حكومت و تدبير اشيايى كه خدا آفريده است.

وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ.

عطف است بر «ملكوت» يعنى آيا فكر نكرده اند در اينكه شايد اجلشان نزديك شده است، اين بدان علت است كه تفكّر در اينكه شايد بزودى خواهد مرد انسان را از تمرد و عصيان باز دارد

فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ لفظ «بعده» راجع به قرآن است، يعنى اگر به اين قرآن با همه اين حقائق ايمان نياوردند به كدام كتاب ايمان خواهند آورد، اين جمله حكايت دارد كه ايمان آوردن آنها مشكل و موجب يأس است چنان كه آيه بعدى آن را روشن مى كند.

186- مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ.

اين دو آيه در رابطه با فَبِأَيِّ حَدِيثٍ ... است، يعنى ايمان نمى آورند كه خدا گمراهشان كرده پس هدايتگرى ندارند، خدا توفيق را سلب كرده همانطور در طغيانشان كور دل خواهند ماند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 60

187- يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً.

اين آيه و آيه بعدى از آن جهت با آيات سابق تناسب دارد كه اين سؤال را مشركان كرده اند و آيات گذشته در بيان احوال مشركان است، از تفسير على بن ابراهيم قمى نقل شده: قوم قريش سه نفر را به نامهاى عاص بن وائل، نضر بن حارثه و عقبة بن ابى معيط، به نجران فرستادند تا از يهود آنجا مسائلى ياد گيرند و از رسول خدا بپرسند، يهود از جمله گفتند از محمّد بپرسيد قيامت كى خواهد بود اگر گفت مى دانم بدانيد كه دروغگو است كه وقت قيامت را خدا نه به ملك مقربى خبر داده و نه به پيامبر مرسلى.

چون از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن سؤال را كردند آيه در جواب آن نازل شد «1» به هر حال آيه مانند آيات ديگر صريح است در اينكه وقت وقوع آخرت را

كسى جز خدا نمى داند.

لذا در جواب أَيَّانَ مُرْساها فرموده قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي يعنى:

علم آن فقط در نزد خداست نه شخص ديگرى. نظر به سؤال كه از طرف مشركان نادان به وقوع پيوسته و نظر به جواب آن كه به لفظ لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ آمده، «مرسى» بايد به معنى وقوع باشد نه اينكه بگوئيم از ايستادن زمان سؤال كرده اند.

جمله لا يُجَلِّيها ... حاكى است كه قيامت در بطن اين جهان است، خداوند آن را به علت رسيدن وقتش ظاهر و بيرون خواهد آورد چنان كه آتش در درون سنگ پنهان است.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 61

مراد از ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شايد آن است كه: قيامت نسبت به آسمانها و زمين واقعه سنگينى است كه همه آنها را در هم خواهد كوبيد و زير و رو خواهد كرد يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ ابراهيم/ 48، الميزان احتمال مى دهد كه مراد ثقل علم آنست در آسمانها و زمين كه همان ثقل وجود آن باشد به هر حال به نظر مى آيد كه «ثقلت ...» علت إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي است يعنى به علّت ثقيل و بزرگ بودن، نمى تواند علم آن جز در نزد خدا باشد.

لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً نتيجه كلام سابق است وقتى كه علم آن مخصوص خدا شد پس آمدنش بدون اطلاع قبلى و كاملا ناگهانى است، اين قسمت نسبت به كسانى است كه در وقت وقوع آن زنده خواهند بود آيات ديگرى حاكى است كه مردم در حالى كه به كارهاى عادى مشغولند قيامت شروع مى شود و جابجا از بين مى روند: وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ

كُنْتُمْ صادِقِينَ ما يَنْظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ فَلا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ يس/ 48- 50 نظير آن در روايات نيز آمده است «1».

يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

گويى از جواب ... عِنْدَ رَبِّي چنان دانسته اند كه آن حضرت براى احترام خدا مى گويد: آن را فقط پروردگارم مى داند لذا سؤال را تكرار كرده اند به اميد آنكه مى داند و جواب خواهد داد لذا اين دفعه در جواب آمده إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ به جاى عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي جمله وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ ... تكميل جمله سابق است، لفظ «عنها» متعلّق به «يسئلونك» و تقدير آن «يسئلونك عنها» است.

__________________________________________________

(1)

فى جوامع الجامع و فى الحديث ان الساعة تهيج بالناس و الرجل يصلح حوضه و الرجل يسقى ماشيته و الرجل يقوم سلعته فى سوقه و الرجل يخفض مبزانه و يرفعه.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 62

188- قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

در الميزان گفته: چون در سؤال علم غيب (وقوع قيامت) از آن حضرت اين ايهام بود كه ادّعاى نبوت ادّعاى علم غيب است لذا در اين آيه علم غيب از آن حضرت كاملا نفى شده است، بهر حال با دو دليل در اينجا علم غيب از آن حضرت نفى شده است. اوّل: قُلْ لا أَمْلِكُ ... پيداست كه عالم به غيب مالك نفع و ضرر براى خودش مى تواند باشد ولى آنكه مالك نفع و ضرر خودش نيست

داناى غيب نمى تواند باشد.

دوم وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ ... روشن است كه آن حضرت نمى توانست خير كثير به دست آورد و از شر و ضرر در امان باشد پس داناى غيب نبوده است، آن گاه جمله إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ ... مى گويد كه ادعاى نبوت دانايى غيب نيست بلكه من فقط نذير و بشيرم، جلو افتادن «نذير» به جهت آن است كه سخن با كفّار است مناسب بود كه انذار قبل از بشارت باشد. راجع به علم غيب رجوع شود به «نكته ها».

نكته ها

اسماء حسنى: لفظ الْأَسْماءُ الْحُسْنى در چهار جا از قرآن كريم آمده است اول وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها اعراف/ 180 دوم قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى اسراء/ 110 سوم: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى طه/ 8 چهارم: هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى حشر/ 24، اسماء حسنى صفات حق تعالى هستند كه هر يك نشان دهنده قسمتى از تدبير عالم يا نماينده جلال و كبريايى خداست، خواندن خدا با آن نامها آن است كه داعى حقائق آنها را كه در ذات بارى هست تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 63

در نظر مجسم كند و بداند از مبدئى مدد مى خواهد كه تمام خيرها و خواسته ها را به احسن وجه دارا است. اسماء حسناى خداوند در قرآن بنا بر تعداد تفسير الميزان 127 است به قرار ذيل و به ترتيب حروف اول:

الف: اله، احد، اوّل، آخر، اعلى، اكرم، اعلم، ارحم الراحمين، احكم الحاكمين، احسن الخالقين، اهل التقوى، اهل المغفرة، اقرب، ابقى.

ب: بارى، باطن، بر، بصير، بديع.

ت: تواب.

ج: جبار، جامع.

ح: حكيم، حليم،

حى، حق، حميد، حسيب، حفيظ، حفى.

خ: خبير، خالق، خلاق، خير، خير الماكرين، خير الرازقين، خير الفاصلين خير الحاكمين، خير الغافرين، خير الوارثين، خير الراحمين، خير المنزلين.

ذ: ذو العرش، ذو الطول، ذو انتقام، ذو الفضل العظيم، ذو الرحمة، ذو القوّة، ذو الجلال و الاكرام، ذو المعارج.

ر: رحمن، رحيم، رءوف، رب، رفيع الدرجات، رزاق، رقيب.

س: سميع، سلام، سريع الحساب، سريع العقاب.

ش: شهيد، شاكر، شكور، شديد العقاب، شديد المحال.

ص: صمد.

ظ: ظاهر.

ع: عليم، عزيز، عفو، على، عظيم، علام الغيوب، عالم الغيب و الشهادة.

غ: غنى، غفور، غالب، غافر الذنب، غفار.

ف: فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتاح.

ق: قوى، قدوس، قيوم، قاهر، قهار، قريب، قادر، قدير، قابل التوب، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 64

قائم على كل نفس بما كسبت.

ك: كبير، كريم، كافى.

ل: لطيف.

م: ملك، مؤمن، مهيمن، متكبر، مصوّر، مجيد، مجيب، مبين، مولى، محيط، مقيت، متعال، محيى، متين، مقتدر، مستعان، مبدئى، مالك الملك.

ن: نصير، نور.

و: وهّاب، واحد، ولى، والى، واسع، وكيل، ودود.

ه: هادى.

در توحيد صدوق از حضرت رضا از پدرانش از امير المؤمنين از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: براى خدا نود و نه اسم است هر كه خدا را به آنها بخواند دعاى وى را مستجاب فرمايد و هر كه آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود، آن 99 اسم را در قاموس قرآن در ماده «حسن» ذيل عنوان الْأَسْماءُ الْحُسْنى نقل كرده ام در ميان آن 99، لفظ اللَّه نيامده است زيرا هر يك از آن اسماء به صفت و معناى خاصى دلالت دارند ولى لفظ «اللَّه» صفت بخصوصى در آن ملحوظ نيست بلكه جامع همه آنهاست. در آخر سوره اسراء خواهد آمد كه «اللَّه»

نيز از اسماء حسنى است.

ظاهرا آن نود نه اسم كه ذكر شده خواندن آنها اثر بخصوصى دارد يا از جمله اسماء حسنى است و گرنه نامهاى خدا بيشتر از آنهاست در دعاى جوشن كبير هزار اسم براى خدا نقل شده است.

به هر حال نامهاى خدا مبين حقائق جلال و جمال است كه براى خداست.

و به گوشه هاى تدبير جهان دلالت دارند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 65

غيب مخصوص و غيب مبذول چنان كه از آيه 188 روشن شد دانستن غيب مخصوص به خداست: قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ نمل/ 65، ممكن است مراد از آن غيبهاى پنجگانه باشد كه در آيه إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ لقمان/ 34 ولى ظهور آيات در آن است كه به هيچ يك از غيبها كسى جز خدا راهى ندارد.

به هر حال اين حكم اولى علم به غيب است ولى در نوبت ثانوى ممكن است خداوند بعضى از علمهاى غيب را به بندگان صالح مانند پيامبران و امامان تعليم دهد كه اينها غيب مبذول و در واقع علم هستند كه از جانب خدا تعليم داده شده است چنان كه اخبار پيامبران گذشته و اخبار قيامت از همين قبيل است، قرآن فرمايد: تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ... هود/ 49 در جاى ديگر فرموده خدا غيب خود را به پيامبرى كه از او راضى است اظهار مى كند: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ

رَسُولٍ ... جن/ 26 و 27. از اينجاست كه غيبهاى بسيارى از رسول خدا و امامان عليهم السّلام نقل شده است، رسول خدا آنها را به ياران خود مخصوصا به على عليه السّلام بيان فرموده بود و چون به هنگام نقل بعضى از آنها از امام سؤال مى شد كه علم غيب مى دانى؟ در جواب مى فرمود: اين علمى است كه رسول خدا به من آموخته است

«علم علمنيه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله»

از همين باب است كه عيسى به مردم مى گفت از آنچه مى خوريد و در خانه هايتان ذخيره مى كنيد به شما خبر مى دهم (آل عمران/ 49) و يوسف به دو زندانى گفت: يكى از شما ساقى شاه مى شود و ديگرى به دار زده شده، پرندگان گوشت سر او را مى خورند (يوسف/ 37) و در آنجاست كه فرمود: ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 66

رجوع شود به كتاب اصول كافى «باب نادر فيه ذكر الغيب» و اينكه رسول خدا فرمايد

وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ

احقاف/ 9 راجع به آن قسمت است كه خدا به آن حضرت نياموخته است ولى اين منافات ندارد كه آن حضرت بفرمايد:

يا على تو در ماه رمضان شهيد خواهى شد و محاسنت به خونت آغشته خواهد گشت و چنان بشود.

در نهج البلاغه خطبه 59 پيش از وقوع جنگ با خوارج در نهروان فرمود:

«مصارعهم دون النّطفة و اللَّه لا يفلت منهم عشرة و لا يهلك منكم عشرة»

يعنى قتلگاه آنها در كنار نهر است به خدا قسم از آنها ده نفر نجات نمى يابد و از شما ده نفر كشته نمى شود. اين يك خبر غيبى بود كه امام عليه

السّلام داد و همانطور واقع گرديد كه گفته بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 67

[سوره الأعراف (7): آيات 189 تا 198]

اشاره

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (189) فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (190) أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (191) وَ لا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (192) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَتَّبِعُوكُمْ سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ (193)

إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (194) أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ (195) إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ (196) وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (197) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ (198)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 68

189- او آن كس است كه شما را از يك فرد آفريد و همسر او را از جنس او آفريد تا با او آرام گيرد و چون با او خلوت كرد بارى سبك برداشت و آن را ادامه داد، چون سنگين شد خدا را كه پروردگارشان است خواندند كه اگر به ما فرزند شايسته اى بدهى حتما از شكرگزاران خواهيم بود.

190- چون خدا به آن دو فرزند شايسته اى داد، براى خدا در فرزندى كه به آنها داده

بود شريكان قرار دادند، خدا از آنچه شريك قرار مى دهند برتر است.

191- آيا براى خدا شريك قرار مى دهند آنچه را كه چيزى خلق نمى كند و خودشان (به دست انسانها) ساخته مى شوند.

192- و قادر نيستند كه به آنها نصرت دهند و نه خودشان را نصرت مى دهند.

193- و اگر آنها را به هدايت دعوت كنيد از شما پيروى نمى كنند، يكسان است بر شما چه آنها را بخوانيد و چه ساكت بمانيد.

194- آنهايى كه جز خدا مى خوانيد بندگانى چون شمايند اگر راست مى گوئيد آنها را بخوانيد كه جوابتان دهند.

195- آيا پاهايى دارند كه با آنها راه روند يا دستها دارند كه با آنها به قوت بگيرند يا چشمها دارند كه با آنها ببينند يا گوشها دارند كه با آنها بشنوند؟ بگو: شريكان خود را بخوانيد و درباره من نيرنگ كنيد و مهلتم ندهيد.

196- ياور من خداست كه اين كتاب را نازل كرده و او شايستگان را دوست مى دارد.

197- و كسانى كه غير خدا را مى خوانيد نمى توانند شما را نصرت دهند و نه خودشان را يارى مى كنند.

198- اگر آنها را به هدايت دعوت كنى نمى شنوند و مى بينى كه به سوى تو نگاه مى كنند ولى نمى بينند.

كلمه ها

نفس: نفس در اينجا به معنى شخص است چنان كه در اوّل سوره نساء گذشت، آيه إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى نيز نظير اين آيه است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 69

ليسكن: سكون: آرام گرفتن بعد از حركت، به معنى ميل و انس نيز آيد مراد از آن در اينجا ميل و انس است لِيَسْكُنَ إِلَيْها يعنى به او ميل كند و با او انس گيرد.

تغشاها: غشى: پوشاندن و فراگرفتن. همچنين است تغشيه،

«تغشاها» پوشانيد او را، كنايه از مقاربت است.

فمرت به: مرور داد به حمل. يعنى حمل را ادامه داد.

اثقلت: اثقال: سنگين شدن. «اثقلت» سنگين شد. حمل در شكمش بزرگ شد.

صامتون: صمت: (بر وزن عقل) سكوت «صامتون» ساكتان.

ارجل: رجل (بر وزن شبر): پا. جمع آن ارجل مى باشد.

يمشون: مشى: راه رفتن. «يمشون»: راه مى روند.

ايد: يد: دست. جمع آن ايدى است.

يبطشون: بطش: اخذ و گرفتن. قيد شدت نيز در آن ملحوظ است.

تنظرون: انظار در آيه به معنى مهلت دادن است فَلا تُنْظِرُونِ: به من مهلت ندهيد.

شرحها

اين آيات در زمينه يك مطلب كلّى است و آن اينكه با وجود شواهد عالى توحيد و توجه فطرى مردم به آن، اين ميثاق اغلب از طرف مردم نقض شده و به شرك گرائيده است.

189- هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 70

لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ

.اين آيه مى گويد: خدا شما انسانها را از يك انسان آفريده كه همسر او نيز از جنس خودش خلق شده بود تا با او آرام گيرد، چون او با همسرش نزديكى كرد، بار خفيفى برداشت كه براى زن ناراحت كننده نبود همانطور كه خود حركت مى كرد آن را هم حركت مى داد، ولى چون در اثر بزرگ شدن بچه بدن مادر سنگين گرديد، هر دو احساس كردند بايد در سلامت و بى عيب بودن بچه رو به درگاه خدا آورده و از او بخواهند كه سالم و بى عيبش گرداند و گفتند كه در آن صورت به خدا شكر خواهند كرد، نظير اين آيه است

آيه اوّل از سوره نساء.

ظهور آيه در آن است كه بشر كنونى به يك پدر و مادر منتهى مى شود و مى توان گفت: كه اين آيه خطاب است به هر فرد فرد انسان، كه در هر يك از افراد انسان اين سخن صادق است و همه با كيفيتى كه آيه مى گويد آفريده شده اند و وقت سنگينى مادر، از خدا خواسته اند كه فرزندشان بى عيب باشد، دليل اين، جمع آمدن «يشركون» در آخر آيه، و نيز جمع آمدن آيات بعدى است و اگر آدم و حوا مراد بود مى بايست تثنيه آيد.

190- فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ.

در اينجا چند مطلب هست اوّل: آنكه اين آيه نظير: فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ عنكبوت/ 65، است كه چون بچه در شكم مادر است رو به خدا مى آورند و بعدا به شرك باز ميگردند.

دوم ضميرهاى تثنيه راجع به نفس و زوج او است، در اين صورت جعل تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 71

شركاء بنا به ظهور آيه از جانب آن دو است، اگر مراد از آيه پدر و مادر كلّى باشد چنان كه گفته شد، مطلب تمام است ولى اگر مراد آدم و زنش باشد آن وقت بايد ديد آن دو چطور اينكار را كرده اند، به تفاسير مفصّل رجوع شود.

سوم: جعل شرك درباره فرزند است آيه بعدى نشان مى دهد كه اين توجه به اصنام و شرك درباره خلقت و حفظ فرزند بوده است.

چهارم: آخر آيه كه بلفظ جمع «يشركون» آمده مثل و كلّى بودن آيه را تقويت مى كند.

191- أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ

شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ.

از اين آيه شرك به طور عموم مطرح شده است و نشان مى دهد كه شرك در زمينه فرزندان، شرك در خلقت بوده است و در عين حال آن را با اين دليل ردّ ميكند كه: آنچه را كه خودش مخلوق است و چيزى خلق نمى كند چگونه خالق فرزندان خود مى دانند؟!! معلوم مى شود كه مراد از شركاء بتان است چنان كه آيات بعدى روشن مى كند.

192- وَ لا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ.

بتهاى بيجان نه به خود كمك توانند كرد و نه بپرستش كنندگان خود، از اين آيه معلوم مى شود كه در حفظ فرزندان نيز از بتها كمك خواسته و شرك ورزيده اند.

193- وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَتَّبِعُوكُمْ سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ.

ظاهرا خطاب به مشركان و توجه دادن آنهاست به اينكه بتها لا يضر و لا ينفع هستند، يعنى: اگر آنها را به هدايت شدن بخوانيد از شما پيروى نميكنند خواندن و ساكت شدن شما نسبت به اين امر يكسان است. اكنون نيز در هندوستان براى بت هاى بيجان قربانى مى كنند و از آنها يارى مى طلبند، قرآن با اين بيان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 72

عادى افكار را بيدار مى كند كه از موجود بيجان حاجت خواستن غلط است، آن كس كه شب عيد از روى آتش مى جهد و ورد: «سرخى تو از من و زردى من از تو» مى خواند شرك مى ورزد و ... سران استكبار جهانى كه بتهاى زمانند از اصنام بى جان خطرناكترند.

194- إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

ادامه مطلب فوق و استدلال به آن است، منظور از «الذين» بتهاى

بيجان مى باشند و در اين آيه لفظ «عباد» به جمادات نيز اطلاق شده، يعنى آنها نه به آفريدن قادر هستند و نه يارى كردن، زيرا كه مانند شما بندگانند، اگر راست مى گوئيد كه به نفع و ضرر قادر هستند آنها را بخوانيد تا جوابتان بدهند، خواهيد ديد كه جواب نخواهند داد.

195- أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها.

يعنى: به شما جواب نمى دهند و به درد شما دوا نميكنند زيرا نه پايى دارند تا در مصالح شما قدم بردارند و نه دستى دارند كه از دست شما بگيرند و نه چشمى دارند تا نقص شما را ببينند و نه گوشى دارند تا دعوت شما را بشنوند. پس از آن، در تكميل اين سخن مى گويد: قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ اين كلام به صورت تعجيز و مبارز طلبى است يعنى حتما كارى از بتهاى شما ساخته نيست آنها را براى ضرر زدن من بخوانيد و به وسيله آنها براى من حيله كنيد و مهلتم ندهيد.

196- إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ.

استدلال است به آنكه آنها ضررى به من نتوانند زد چون سرپرست و ياور تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 73

من خداست كه با نازل كردن اين كتاب، آگاهم نموده است و او صالحان را دوست دارد و كمك مى كند و من از صالحانم اما معبودهاى بيجان شما:

197- وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ.

نه قدرت يارى كردن شما دارند و نه يارى كردن خودشان را.

198- وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَ

تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ.

نظير آيه 193، است يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نظر ظاهرى و مجسمه اى است لذا بعدش آمده وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ، به نظر مى آيد تكرار دو آيه فوق در رابطه با وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ است كه يعنى بتها قدرت تولى و ولايت ندارد، و گر نه مضمون اين آيات در چند آيه قبل ذكر شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 74

[سوره الأعراف (7): آيات 199 تا 206]

اشاره

خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ (199) وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (200) إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ (201) وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ (202) وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (203)

وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (204) وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ (205) إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ (206)

199- عفو و گذشت را پيشه كن به نيكى امر كن و از نادانان روى بگردان.

200- و اگر وسواسى از شيطان به تو رسيد به خدا پناه ببر كه او شنوا و داناست.

201- كسانى كه پرهيزكار هستند چون وسوسه شيطانى به آنها رسد خدا را ياد مى آورند و در دم با بصيرت مى شوند.

202- (در حالى كه) ياران مشركان آنها را در هلاكت يارى مى كنند و در اغواءشان كوتاهى نمى كنند.

203- و چون (مدتى) به

آنها آيه اى نياورى گويند: چرا آيه ها فراهم نمى آورى بگو من فقط از وحيى كه به من مى شود پيروى مى كنم، اينها بصيرتها است از جانب تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 75

پروردگارتان و هدايت است براى همه و رحمت است براى مؤمنان.

204- و چون قرآن خوانده شود بدان گوش دهيد و ساكت باشيد تا مورد رحمت قرار گيريد.

205- پروردگار خويش را با زارى و بيم در ضمير خودت ياد كن. و بدون گفتار بلند (با زبان) در بامدادان و عصرها ياد كن و از غافلان مباش.

206- كسانى كه (فرشتگان) نزد پروردگار تو هستند از عبادت او سرپيچى نمى كنند و و تسبيح او مى گويند و به او سجده مى كنند.

كلمه ها

عرف: (بر وزن قفل) و معروف هر كارى و خصلتى است كه عقل انسانها خوبى آن را ميشناسد، اصل آن از عرفان است.

ينزغنك: نزغ: دخول در كارى براى افساد، وسوسه شيطان را نزغه گويند كه افساد بخصوصى است، آن در آيه بمعنى وسوسه است إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ: اگر از شيطان وسوسه اى بر تو وارد شود.

فاستعذ: عوذ پناه بردن، همچنين است استعاذه «استعذ»: پناه ببر.

طائف: طواف دور زدن. طائف: دور زننده، گردنده. مراد از آن در آيه وسوسه شيطان است كه در قلوب مى گردد.

مبصرون: مبصر (بصيغه فاعل) روشن و بينايى دهنده. منظور از آن بينايى دل و با بصيرت بودن است «مبصرون»: بينايان و متذكران.

يمدونهم: مدّ: در اصل به معنى زيادت است، كشيدن را مدّ گويند كه سبب زيادت طول چيزى است، آن در آيه به معنى كمك دادن است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 76

الغى: غى: وارد شدن به راه هلاكت.

يقصرون: يكى از معانى قصر، كوتاهى است

«لا يقصرون»: كوتاهى نمى كنند.

اجتبيتها: جبى: جمع كردن. اجتباء: جمع كردن به طور برگزيدن.

لَوْ لا اجْتَبَيْتَها چرا جمع نكردى آيات را.

بصائر: بصر: بينايى چشم. بصيرت: بينايى دل. جمع آن بصائر و ابصار است.

انصتوا: نصت و انصات: سكوت براى گوش دادن «انصتوا» براى شنيدن سكوت كنيد.

تضرعا: تضرع: تذلل و زارى.

خيفة: حالتى است كه از خوف به انسان عارض مى شود و در جاى خوف به كار مى رود.

غدو: غدوه و غداة: بامداد يا از اوّل فجر تا طلوع آفتاب، غدوّ جمع غدوه است يعنى بامدادان.

آصال: اصيل: ما بعد عصر تا مغرب، جمع آن آصال است (وقت عصر).

شرحها

در اين آيات به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمان داده شده كه عفو و امر بمعروف و بى اعتنايى به جاهلان را پيشه كند و اگر وسوسه شيطان او را امر به انتقام كرد به خدا پناه آورد چون كار اهل تقوى همين است، ولى مشركان را پيوسته شياطين و امثال آنها به انتقام و هلاكت وادار مى كنند. در رابطه با همين دستور فرمان داده شده كه در مقابل بى ادبى مشركان بگويد من فقط آنچه وحى مى شود اظهار مى كنم. سپس دستور عمومى است كه به وقت خوانده شدن قرآن سكوت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 77

كرده و گوش فرا دهند، در آخر، دستور ياد خدا با زبان و در قلب داده شده چنان كه ملائكه چنان مى كنند.

199- خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ.

ظاهرا منظور از عفو و گذشت در كارهاى شخصى آن حضرت است نه در حقوق مردم و الهى، روايت شده كه آن حضرت براى خود از كسى در طول عمرش انتقام نگرفت، عفو

و گذشت يكى از صفات حسنه است كه حكايت از سعه صدر دارد و لازمه رهبرى است، اعراض از جاهلان، مدارا كردن با آنهاست و آن بهترين راه است در كم كردن از جهالت آنان و اگر با آنها مقابله به مثل شود اصلاحشان بسيار مشكل است، اين سه وصف لازمه رهبرى و از وظائف هر مسلمان است، از امام صادق عليه السّلام نقل شده: مراد از عفو حدّ وسط است يعنى در هر كار حدّ وسط و اعتدال را اختيار كن «1» در مجمع البيان روايت شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از جبرئيل از اين آيه پرسيد ... گفت: پروردگارت امر مى كند از كسى كه بر تو ظلم كرده عفو كنى و به كسى كه تو را از عطيه منع كرده احسان كنى و صله كنى به كسى كه از تو قطع و قهر كرده است «2».

و از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«امر اللَّه نبيه مكارم الاخلاق و ليس فى القرآن آية اجمع مكارم الاخلاق منها».

200- وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

يعنى اگر در اين كارها از شيطان بر تو وسوسه اى وارد شود كه بر خلاف

__________________________________________________

(1) «ان اللَّه ادب رسوله بذلك اى خذ منهم ما ظهر و ما تيسر قال و العفو: الوسط»

(2)

«لما نزلت هذه الاية سئل رسول اللَّه (ص) جبرئيل عن ذلك فقال لا ادرى حتى اسئل العالم ثم اتاه فقال يا محمد ان اللَّه يأمرك ان تعفو عمن ظلمك و تعطى من حرمك و تصل من قطعك».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 78

آنچه گفته شد عمل كنى به خدا پناه ببر كه استعاذه

تو را مى شنود و به حال تو داناست، اينكار بيشتر در وقت خشم مى شود كه شخص تعادل خودش را در موقع بى ادبى جاهلان يا ظلم ظالمان از دست مى دهد، روايت شده چون آيه گذشته نازل شد، آن حضرت گفت: خدايا به وقت غضب چه كنم؟ جواب آمد: فاستعذ باللّه.

201- إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ.

تعليل دستور آيه قبلى است يعنى اگر شيطان تو را وسوسه كرد به خدا پناه ببر، زيرا اهل تقوى چنانند، وقتى كه وسوسه اى از شيطان به آنها رسيد فرمان خدا را ياد مى آورند و آن گاه بينا مى شوند و وسوسه را بى اثر مى كنند.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده: آن بنده اى است كه قصد گناه مى كند سپس خدا را ياد آورده از گناه منصرف مى شود

«هو العبد يهم بالذنب ثمّ يتذكر فيمسك».

202- وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ.

ضمير «هم» راجع به مشركين است و آيه به حكم جمله حاليه است يعنى اهل تقوى از وسوسه شيطان به خدا پناه مى برند در حالى كه ياران مشركان، مشركان را در راه هلاكت يارى مى كنند و در اغواء آنها كوتاهى نمى نمايند.

203- وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي.

گاهى اوقات براى مصلحتى وحى قطع مى شد و چند صباحى آيه تازه نازل نمى شد، مشركان با تحكم مى گفتند: چرا آيات را از اينجا و آنجا جمع نمى كنى و نمى آورى؟ يعنى اينها وحى نيست بلكه خودت جمع و تأليف ميكنى. جواب اين است كه بگو: من پيرو وحى خدايم يعنى اولا اينها ساخته من نيستند، ثانيا تفسير أحسن الحديث،

ج 4، ص: 79

من پيروم هر وقت آمد خواهم گفت و آمدن در دست من نمى باشد.

هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ راجع به موقعيّت وحى است و اينكه از جانب خود من نيست بلكه بصيرتهايى است از خدايتان و هدايت است براى عموم و رحمت است فقط براى مؤمنان وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ اسراء/ 82.

204- وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ظهور آيه در آنست كه: هر جا قرآن خوانده شود لازم است براى شنيدن آن ساكت شويم و گوش بدهيم در آن صورت با تفكر در معانى آن مشمول رحمت خدا خواهيم بود.

در اينجا سه قول هست اوّل آنكه اين دستور راجع به نماز جماعت است آن گاه كه امام قرائت ميخواند و مأمومين قرائت او را مى شنوند واجب است ساكت شده، به قرائت امام گوش فرا دهند.

از امام باقر عليه السّلام و ديگر مفسران نقل شده: مسلمانان در نماز جماعت با همديگر سخن مى گفتند و به هم ديگر سلام مى دادند و چون كسى وارد مى شد مى گفت: چند ركعت خوانده ايد آنها نيز جواب مى دادند لذا از اين كار نهى شدند.

شيخ طوسى رحمه اللَّه فرموده: اين قول اقوى است زيرا فقط در حال قرائت امام سكوت و گوش دادن واجب است و در غير آن حال واجب نيست و اينكه از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: واجب است براى شنيدن قرآن سكوت كرد در نماز باشد يا غير آن

«قال يجب الانصات للقرآن فى الصلاة و غيرها»

بر وجه استحباب است نه وجوب «1».

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 80

در اين

زمينه روايات بيشترى در تفسير عياشى و برهان و غيره آمده كه علماء آنها را حمل بر استحباب كرده اند بهر حال عمل به دستور اين آيه لازم است در روايات آمده: امير المؤمنين عليه السّلام در حال نماز بود كه ابن كوا آيه لَئِنْ أَشْرَكْتَ ...

را خوانده امام دست از قرائت كشيد و سكوت نمود.

205- وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ.

در اينجا دو گونه ذكر خدا در نظر است يكى ياد خدا در ضمير، با زارى و خوف، دوم ياد خدا با زبان بى آنكه شبيه فرياد باشد در بامدادان و آخرهاى روز. بدين سان از رديف غافلان بيرون خواهد رفت.

مراد از «الجهر» صدايى شبيه فرياد است تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً مصدر هستند در مقام حال، دُونَ الْجَهْرِ عطف است به «تضرعا» ذكر اولى، شامل تمامى حالات ولى ذكر دوم به نمازهاى صبح و عصر تطبيق مى شود. در آيه ديگر بجاى وَ دُونَ الْجَهْرِ آمده: وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا اسراء/ 110.

206- إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ.

اين آيه تعليل آيه گذشته است يعنى: تو خدايت را ياد كن كه ملائكه چنين هستند و آنها از عبادت حق ابا نمى كنند و او را تسبيح مى كنند و به او سجده مى آورند.

ناگفته نماند مجموع آيات سجده در قرآن مجيد پانزده آيه است، شافعى باستحباب سجده در همه آنها فتوى داده و ابو حنيفه بر وجوب، ولى در فقه اهل بيت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 81

عليهم السلام در

چهار محل واجب است و در بقيه مستحبّ مى باشد، چهار محل نامبرده عبارتند از آيه 15 از سوره سجده، آيه 37 از سوره فصّلت، آيه 62 از سوره نجم و آيه 19 از سوره علق. تفسير سوره اعراف در شب 29 محرم الحرام 1401 مطابق 16/ 9/ 1359 به انجام رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 82

سوره انفال

اشاره

در مدينه نازل شده و هفتاد و پنج آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- انفال هشتاد و هشتمين سوره است كه بعد از سوره بقره در مدينه نازل گرديد، در ميان سوره هاى مدنى دومين سوره مى باشد، مطالب آن نشان مى دهد كه در سال دوم هجرى بعد از جنگ تاريخى «بدر» نازل شده است در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هشتم مى باشد.

2- تعداد آيات آن بقول قارئان كوفى هفتاد پنج و بقول قارئان حجاز و بصره هفتاد شش است «1» چنان كه بارها گفته ايم قول كوفى قابل قبول است كه توسط عاصم بن ابى النجود به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد، سيد صدر در «تأسيس الشيعه» و محدث قمى در سفينة البحار (عصم) نقل كرده اند: عاصم بن ابى النجود قرآن را بر ابو عبد الرحمن سلمى و او همه قرآن را بر امير المؤمنين عليه السّلام خوانده است.

خازن در تفسير خويش گويد: اين سوره داراى هزار و هفتاد و پنج كلمه و پنج هزار و هشتاد حرف است و اللَّه العالم.

3- تسميه آن به «انفال» ظاهرا به علت وقوع اين كلمه و احكام آن در

__________________________________________________

(1) قارئان شام هفتاد و هفت شمرده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 83

اول اين سوره است.

4- اين سوره بى شكّ مدنى است، در مجمع البيان از ابن عباس و قتاده نقل شده: آيات: وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا ... 30 تا 37 در مكه نازل گشته است ولى اين سخن، ادّعاى بدون دليل است بلكه ظهور آن آيات، نيز مدنى مى باشد كه از گذشته خبر مى دهند.

5- احتمال قوى آنست كه همه سوره به يك بار نازل شده است، براى به تدريج نازل شدن دليلى

در دست نيست.

6- علّت نزول سوره يكى اختلاف درباره انفال و غنائم جنگى بود كه در جنگ «بدر» به دست آورده و در تقسيم آن اختلاف كردند. ديگر بيان امدادهاى غيبى بود كه در آيات مكرر از اين سوره مى خوانيم: فقط امداد غيبى و نقشه هاى خداوند بود كه در آن جنگ نابرابر سبب شكست دشمن و پيروزى مسلمانان گرديد و گرنه در روال عادى مى بايست غلبه با كفار باشد.

از جمله آمدن ملائكه بود كه سبب اطمينان مسلمين و رعب كفار گرديد لذا صريحا فرموده: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى/ 18.

مسلمانان خوش داشتند با كفار درگير نشوند و فقط كاروان قريش را مصادره كنند ولى خدا مى خواست، آنها درگير شوند تا كفّار شكست بخورند: وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ/ 7، پس اين سوره در صدد بيان چنين واقعيتى است.

وانگهى به مسلمانان اميد مى دهد كه اگر با نيت خالص و براى حاكميت اللَّه بجنگند پيوسته از حمايت خداوند برخوردار خواهند بود، زيرا اين مطلب يكى از نظامات جهان و يكى از نواميس طبيعت است چنان كه به كرات بتجربه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 84

رسيده است، پيروزى انقلاب اسلامى ايران در اين زمان از مصاديق آنست.

به هر حال: اكثر آيات سوره در بيان پيكار سرنوشت ساز «بدر» و قسمتى از آن در رابطه با جهاد، غنائم جنگى، آمادگى جنگى وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ .../ 60، قبول مسالمت در صورت پيشنهاد خصم وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ

لَها .../ 61 مى باشد در آخر سوره، مسئله هجرت وارث مطرح است و با آن دو، سوره مباركه ختم مى شود.

در تفسير عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: هر كه سوره برائت و انفال را در هر ماه بخواند نفاق بوجود او داخل نمى شود «1».

__________________________________________________

(1)

عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه عليه السلام قال سمعته يقول: من قرء سورة برائة و الانفال فى كل شهر لم يدخله نفاق ابدا و كان من شيعة امير المؤمنين حقا و اكل يوم القيامة من موائد الجنة مع شيعته حتى يفرغ الناس من الحساب»

منظور از خواندن ايمان به آن دو و علم به آن دو است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 85

سورة الأنفال مدنيه و اياتها- 75 نزلت بعد سورة البقرة

[سوره الأنفال (8): آيات 1 تا 4]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (1) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (3) أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (4)

«بنام اللَّه رحمان و رحيم»

1- از تو از انفال (غنائم) مى پرسند بگو: همه انفال مال خدا و رسول است، پس از خدا بترسيد و آنچه منازعه در بين خود داريد اصلاح كنيد، خدا و رسولش را اطاعت كنيد اگر مؤمن هستيد.

2- مؤمنان فقط آن كسانند كه چون خدا ياد شود دلهايشان بترسد و چون آيه هاى وى بر ايشان خوانده شود ايمانشان را بيافزايد و به پروردگار خويش توكل كنند.

3- همان كسانى

كه نماز بپا مى دارند و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند.

4- آنها براستى مؤمنند، براى آنهاست مرتبه هايى نزد پروردگارشان با آمرزش و رزق گوارا.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 86

كلمه ها

انفال: نفل (بر وزن عقل): زيادت. نماز نافله را از آن نافله گويند كه زائد بر واجب است ايضا به معناى عطيه آيد كه زائد بر استحقاق است، نفل (بر وزن شرف) به معنى غنيمت، هبه و زيادت است جمع آن انفال مى باشد مثل سبب و اسباب، مراد از آن در آيه غنائم جنگى است كه زائد بر مقصود از جنگ است كه مراد از جنگ دفاع از اسلام و گسترش آنست.

ذات: مؤنث «ذو» به معنى صاحب است «ذات الصدور» آنچه در سينه ها است. ذاتَ بَيْنِكُمْ: آنچه در ميان شماست.

وجلت: وجل (بر وزن شرف): خوف. راغب آن را احساس خوف گفته است.

شرحها

نقل است كه در جنگ بدر ياران رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به سه قسمت تقسيم مى شدند، گروهى در اطراف خيمه آن حضرت بودند مبادا كه به او حمله شود، گروهى در پى جمع كردن غنائم بودند و گروهى فراريان را تعقيب مى كردند تا اسيران را گرفتند و غنائم به دست آوردند، آن گاه در زمينه غنائم اختلاف نموده و از آن حضرت از حكم غنائم سؤال كردند «1»، ظاهرا اختلاف از آن جهت بود كه رزمندگان مى گفتند: همه غنائم از آن ماست و به آنها كه در محافظت خيمه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله بودند چيزى نمى رسد، محافظين مى گفتند فقط براى حفظ جان پيامبر در آنجا بوديم نه اينكه از جنگ باكى داشته باشيم، در اين آيات آمده

__________________________________________________

(1) از تفسير قمى.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 87

كه غنائم مال خدا و رسول است، از خدا بترسيد و از اختلاف دست برداريد، آن گاه به صفات مؤمنان واقعى و بپاداش

آنها اشاره شده است، آن حضرت غنائم را ميان مسلمانان تقسيم كرد و چيزى براى خود برنداشت.

1- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ.

با استفاده از روايات به نظر مى آيد كه الف و لام در «الانفال» اول براى عهد و در دوم بمعناى جنس است، يعنى از تو از عنانم و انفال بدر مى پرسند بگو همه انفال اعم از غنائم جنگى و سائر ثروتهاى عمومى از قبيل جنگلها و معادن و ... مال خدا و رسول است «1» حالا كه مالك انفال خدا و رسول است پس از خدا بترسيد و اختلافى كه در ميان خود داريد اصلاح كنيد. وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ تأكيد صدر آيه است كه به منازعه پايان دهيد، و از خدا و رسول اطاعت كنيد كه مقتضاى ايمان همين است.

اين آيه با آيه 41 كه مى گويد: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ ... منافاتى ندارد زيرا بنا به مضمون آيه اول انفال مال خدا و رسول است آن وقت مانعى ندارد كه خدا در مرتبه ثانى حكم كند چهار پنجم غنائم مال مجاهدين و يك پنجم به عنوان خمس به دست پيامبر برسد، آنچه گفته اند: اين آيه با آيه چهل و يك نسخ شده ناصحيح است، از تفسير قمى نقل شده: كه رسول خدا غنائم بدر را تخميس نكرد و آن را به طور مساوى ميان اصحاب خود تقسيم نمود، سپس از غنائم ديگر خمس گرفت، اين مطلب در مجمع البيان نيز آمده است، گويا علت عدم تخميس آن بوده كه به مجاهدين زياد برسد، چون آن

روز بسيار در مضيقه بودند.

__________________________________________________

(1) مشروح انفال در نكته ها خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 88

2- إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ.

اين آيه و آيه بعدى در اوصاف مؤمنان و در رابطه با جمله إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ است در اين آيه سه وصف از اوصاف آمده كه همه از اعمال قلب و باطن هستند، دو وصف ديگر در آيه بعدى راجع به اوصاف ظاهرى و عمل است.

وصف اوّل آنكه چون خدا ياد شود قلوبشان احساس خوف مى كند از ياد آورى عظمت خدا، دوم چون آيات خدا بر آنها خوانده شود ايمانشان را زياد ميكند و گسترش مى دهد، ازدياد ايمان يكى از اين راه است كه در اولين شنيدن و متوجه شدن، يك چيز تازه اى به انسان ياد مى دهد و گوشه اى از حقائق را بازگو مى كند و اين زيادت كمّى ايمان است و نيز چون در نوبت خود جنبه هدايت دارد سبب اشتداد ايمان مى شود كه زيادت كيفى آنست و نسبت به آنان كه قبلا آن آيه را دانسته اند، جنبه تذكر دارد، شنيدن آيات يك نوع بيدارى در آنها به وجود مى آورد، مى شود گفت كه زيادت است، از سوره توبه آيه 124 و 125 به نظر مى آيد كه اين زيادت در اولين نزول و شنيدن است و اللَّه اعلم.

سوم بر خدا توكل مى كنند، كارها را به خدا واگذاشته و مطابق دستور او عمل مى كنند.

3- الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ اين دو وصف راجع به عمل ظاهرى است يعنى با اقامه نماز يك جامعه نمازگزار و جوّ نماز به وجود مى آورند و

از مال حلال خود در راه خدا و كارهاى خدايى خرج مى كنند. در لغت آمده: «اقامه: ادامه».

4- أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ.

صاحبان اوصاف پنجگانه، مؤمنان واقعى مى باشند. مراد از درجات مقامات تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 89

معنوى و تقربها يا درجات بهشت يا هر دو است، «مغفرة» نشان مى دهد كه اينگونه مؤمنان اگر گناهانى داشته باشند مورد آمرزش قرار مى گيرد رِزْقٌ كَرِيمٌ يعنى روزى خوشايند، و آن ارزاق بهشتى است. مى شود از آيه استفاده كرد كه اعمال خوب از جمله «مكفرات» هستند.

نكته ها

انفال: گفته شد كه ظاهرا الف و لام «الانفال» دوّم براى جنس يا استغراق است، يعنى سؤال مسلمانان از غنائم بدر يا مطلق غنائم بود ولى در جواب، حكم مطلق انفال بيان شده است، انفال يا ثروتهاى عمومى بنا بر آنچه در روايات اهل بيت عليهم السّلام است عبارتند از:

1- معادن. هر معدنى كه باشد.

2- زمينهاى موات و بيابانها و هر زمينى كه مالكى ندارد.

3- زمينهايى كه با لشكر كشى به تصرف مسلمانان نيامده بلكه اهالى آنها با مسلمانان صلح كرده و واگذار نموده اند نظير اراضى فدك و بحرين و مانند آن.

4- قلل كوه ها و آنچه در آنهاست از اشجار و سنگها و مانند آن.

5- جنگلها و بيشه هاى طبيعى.

6- سيلگاهها.

7- آنچه پادشاهان به خود اختصاص داده اند و اگر به زور گرفته باشند بمالك آن مى رسد.

8- تركه و اموال كسى كه از دنيا رفته و وارثى ندارد.

اين ثروتهاى ملى ارقام بسيار بزرگى را تشكيل مى دهند مثلا در مملكت ايران حدود 19 ميليون هكتار جنگل وجود دارد و تقريبا 5/ 11 درصد مسافت كل ايران پوشيده از

جنگل است حد اقل 300 ميليون متر مكعب تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 90

چوب قابل استفاده دارند، حدود 781 معدن در ايران كشف شده است از قبيل آهن، مس، سرب، طلا، فيروزه، گوگرد، زغال سنگ، اورانيوم در آذربايجان و خراسان، نفت و مانند آن. مثلا تا سال 1339 چهار صد و چهل و پنج حلقه چاه نفت زده شده و به نفت رسيده اند و در آن سال تنها از صد و نه تاى آنها بهره بردارى شده است، از اين ثروتهاى عمومى طبق نظر حكومت اسلامى استفاده مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 91

[سوره الأنفال (8): آيات 5 تا 14]

اشاره

كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ (5) يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (6) وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ (7) لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (8) إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ (9)

وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (10) إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ (11) إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ (12) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ

فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (13) ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ عَذابَ النَّارِ (14)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 92

5- چنان كه خدايت به حق تو را از خانه است بيرون آورد، گروهى از مؤمنان كراهت داشتند.

6- در كار حق با وجود آنكه روشن شده بود با تو مجادله مى كردند گويى به سوى مرگ كشيده مى شوند و مى نگرند.

7- و چون خدا يكى از دو طائفه را به شما وعده داد كه نصيب شماست، شما دوست داشتيد. طائفه اى كه قدرت نداشت نصيبتان شود ولى خدا مى خواست كه با كلمات خود حق را استقرار دهد و ريشه كافران را قطع كند.

8- تا حق را استقرار دهد و باطل را زايل گرداند، گرچه بدكاران كراهت داشته باشند.

9- آن دم كه از پروردگار خويش كمك مى خواستيد، خدا اجابت كرد كه با هزار فرشته مددتان مى دهم و ملائكه ديگر را به دنبال دارند.

10- خدا آن امداد را فقط بشارتى كرد براى شما و تا قلوبتان آرام گيرد، نصرت فقط از جانب خداست كه خدا توانا و حكمت كردار است.

11- آن دم كه خواب سبك را كه آرامشى از جانب خدا بود بر شما مسلط كرد و از آسمان بر شما آبى نازل ميكرد تا شما را بدان پاك كند و وسوسه شيطان را از شما ببرد و دلهايتان را محكم نمايد و با آن، قدمهايتان را ثابت گرداند.

12- چون خدايت به ملائكه وحى مى كرد كه من با شما (يار مؤمنانم) اهل ايمان را پايدار كنيد، بزودى به دلهاى كافران وحشت مى افكنم، روى گردنها بزنيد و اطراف بدنهاى آنها را قطع كنيد.

13- زيرا آنها با خدا و پيغمبرش مخالفت كرده اند هر كه با

خدا و رسولش مخالفت كند عذاب خدا سنگين است.

14- اين را تحمل كنيد، براى كافران عذاب آتش نيز هست.

كلمه ها

كارهون: كره (بر وزن عقل و قفل) ناپسند داشتن و امتناع كردن، كاره: ناپسند دارنده، جمع آن كارهون است. ير أحسن الحديث، ج 4، ص: 93

يساقون: سوق (بفتح قاف): راندن، يساقون: رانده مى شوند.

الشوكة: شوك: خار. شوكت در آيه به معنى قدرت است ذاتِ الشَّوْكَةِ صاحب قدرت. گويا اين، از آن جهت است كه قدرت آنها به منزله خار براى ديگران است.

يحق الحق: حق در اصل به معنى مطابقت و موافقت است احقاق حق: ثابت و روشن كردن حق.

دابر: دبر (بر وزن شتر): عقب. دابر: آخر و دنباله، به معنى ريشه نيز آيد.

يبطل الباطل: ابطال باطل: روشن و ثابت كردن بطلان باطل.

تستغيثون: غوث: يارى و نصرت. استغاثه: يارى خواستن إِذْ تَسْتَغِيثُونَ آن گاه كه يارى مى خواستيد.

ممدكم: مد: زيادت. جذب و كشيدن را مد گويند كه موجب زيادت و گسترش است، راغب اصل آن را كشيدن مى داند، امداد در آيه به معنى كمك كردنست «ممدكم» يارى كننده شما هستم.

مردفين: ردف: تبعيت و در پى آمدن، رادف و مردف: آنكه ديگرى را در پى خود مى آورد جمع آن مردفون است.

بشرى: بشارت و بشرى: خبر مسرت بخش. كه اثر آن در بشره ظاهر مى شود.

يغشيكم: غشى: پوشاندن و فراگرفتن. تغشيه: پوشاندن و نيز پوشانيدن چيزى بر چيزى. يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ مى پوشاند خواب سبك را بر شما.

نعاس: خواب كم. «النعاس: النوم القليل»، چرت و اول خواب نيز تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 94

گفته اند.

امنة: امن و امنة: ايمنى و آرامش قلب.

رجز: آن در اصل به معنى لرزه و اضطراب و در آيه به معنى وسوسه

شيطان است كه موجب اضطراب مى شود.

يربط: ربط: بستن. «ربط على قلبه»: قلبش را بست و محكم كرد لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ: تا قلب شما را محكم و مطمئن كند.

الرعب: رعب: ترس. راغب آن را انقطاع و لا علاجى از كثرت خوف گفته است.

بنان: بنانه: طرف يا سرانگشت. جمع آن بنان است، طبرسى مى گويد:

بنان به معنى اطراف بدن است مانند دستها و پاها مفرد آن بنانه است، به انگشت نيز بنانه گويند. صحاح، سرانگشت گفته است.

شاقوا: شق: شكافتن و شكاف. شقاق: مخالفت و دشمنى اقُّوا اللَّهَ

مخالفت و دشمنى كردند با خدا.

شرحها

بدر دشتى است بيضى شكل كه طول آن در حدود پنج ميل و نيم و عرض آن تقريبا چهار ميل است، جنگ تاريخى «بدر» در آن واقع شد «1» و به پيروزى قواى توحيد بر قواى كفر انجاميد كاروان قريش از شام به سوى مكّه حركت ميكرد، اين كاروان از هزار شتر تشكيل يافته و كالاهاى مختلف به ارزش يك

__________________________________________________

(1) بدر در جنوب غربى مدينه واقع است، فاصله ما بين آن و مدينه در حدود صد و پنجاه و شش كيلومتر مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 95

ميليون درهم حمل مى كرد، محافظين كاروان به سركردگى ابو سفيان فقط چهل نفر بودند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به واسطه عمويش عباس از حركت كاروان به شام مطلع شده بود و حتى دو نفر جاسوس بنام طلحة بن عبيد اللَّه و سعيد بن زيد پشت سر كاروان به شام فرستاده بود كه برگشتن كاروان را به آن حضرت اطلاع دهد، مدينه با مكه در حال جنگ بود، مكى ها هر بلا كه از دستشان مى آمد به سر مسلمانان مى آوردند،

لازم بود از نظر نظامى و اقتصادى بر آنها فشار آورد.

به هر حال، آن حضرت از حركت كاروان از شام مطلع گرديد و از مدينه به قصد «بدر» كه محل تلاقى راههاى مكه و مدينه و سوريه بود خارج گرديد، مسلمانان به اميد مصادره كاروان بودند ولى خدا بدين وسيله مى خواست لشگريان كفر شكست بخورند و اسلام غالب گردد. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با 313 نفر از ياران خود حركت كرد و فرمود: شايد خدا اموال آن كاروان را به شما عطا فرمايد.

آن حضرت به محض رسيدن به حول و حوش بدر شتر سوارانى فرستاد تا از كاروان خبرى بياورند، آنها بداخل آبادى بدر رفتند و چنين وانمود كردند كه براى نوشيدن آب آمده اند در آنجا دو دختر را ديدند كه در كنار چشمه با همديگر صحبت مى كنند و يكى بديگرى مى گويد: بزودى كاروان مى رسد من براى كاروانيان خدماتى انجام مى دهم از پاداشى كه مى گيرم قرضم را پرداخت خواهم كرد، آنها از اين گفتگو دانستند كه كاروان هنوز از آنجا نگذشته است، لذا مراجعت كرده و جريان را به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله گزارش كردند.

از آن طرف ابو سفيان از ماجراى حركت مسلمانان تا حدى مطلع شده بود او كاروان را در محلّى بنام حنين متوقف كرد و بعد به تنهايى به طرف بدر حركت نمود چون وارد بدر شد از مردم پرسيد آيا خبرى هست، مردى گفت: خبر تازه اى نيست فقط دو شتر سوار چند ساعت قبل آمدند و آب نوشيدند. ابو سفيان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 96

مسير آن دو شتر سوار را تعقيب كرد، ضمن تعقيب چند

دانه پشكل شتر ديد يك دانه از آنها را برداشت و شكافت، همين كه هسته خرمايى در درون آن يافت با صداى بلند گفت: بخدا شتران محلّى هسته خرما نمى خورند قطعا اينها از مدينه آمده و اين شتر سواران جاسوسان محمّد هستند.

ابو سفيان با شتاب تمام به عقب برگشت و خود را به كاروان رساند و از عبور كردن از ميان بدر منصرف شد و كاروان را از كنار درياى احمر به جلو راند.

از اين گذشته ضمضم بن عمرو را به صورت قاصد به مكّه فرستاد و درخواست كمك كرد، كفار مكه پس از اطلاع، براى نجات كاروان و مقابله با سپاه اسلام از مكه حركت كردند.

رسول خدا پس از اطلاع از حركت قريش با ياران خود به مشورت نشست در آن شورى ابو بكر گفت: يا رسول اللَّه آنها جماعت قريش مى باشند ابدا ايمان نياورده اند و از روزى كه عزت يافته اند هرگز ذليل نشده اند، از طرف ديگر تو با تدارك جنگ از مدينه بيرون نشده اى (يعنى جنگيدن با آنها صلاح نيست) حضرت فرمود: بنشين، آن گاه عمر بن خطاب بپا خاست و مانند ابو بكر اظهار رأى كرد، حضرت فرمود: بنشين، سپس مقداد برخاست و در ضمن سخنان خويش چنين گفت:

يا رسول اللَّه ما بنى اسرائيل نيستيم كه به موسى گفتند: تو و خداى تو برويد و بجنگيد و ما اينجا نشسته ايم فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ و ليكن مى گوئيم: به فرمان خدايت اطاعت كن ما در معيت تو خواهيم جنگيد. رسول خدا براى او دعاى خير كرد، آن گاه رسول خدا از انصار (اهل مدينه) رأى خواهى كرد، سعد بن

معاذ گفت پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا آنچه مى خواهى فرمان بده و هر چه مى خواهى از اموال ما برگير به خدا اگر فرماندهى كه باين دريا فرو رويم خواهيم رفت.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از كلام او مسرور گرديد و فرمود: بر مباركى خدا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 97

حركت كنيد. خدا يكى از دو طائفه را (غلبه بر قريش يا مصادره كاروان) به من وعده فرموده و او هرگز در وعده خود تخلّف نمى كند، آن گاه به طرف بدر حركت كردند، كفار قريش غلامان خود را براى آب بردن فرستادند، مجاهدين اسلام آنها را دستگير كرده پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آوردند آن حضرت در بازجويى از آنها پرسيد شما كيستيد. گفتند: غلامان قريش، فرمود آنها چند نفر هستند؟

گفتند: نميدانيم، فرمود: روزى چند شتر ذبح مى كنند؟ گفتند: نه شتر يا ده شتر، حضرت فرمود: نهصد تا هزار نفر مى باشند.

به هر حال روز 17 رمضان المبارك سال دوم هجرت جنگ ما بين قواى اسلام و شرك در گرفت و با پيروزى قواى توحيد به انجام رسيد، هفتاد نفر از مشركان كشته و هفتاد نفر اسير شدند و بقيه رو به فرار نهادند، در اين جنگ رشادتهاى على بن ابى طالب عليه السّلام بسيار چشمگير بود و به نقل مرحوم شيخ مفيد در كتاب ارشاد، سى پنج نفر از هفتاد نفر بدست آن حضرت مقتول گرديدند و در اين جنگ چهارده نفر از مسلمانان شهيد شدند، شش نفر از مهاجرين و هشت نفر از انصار اسامى مهاجرين بدين قرار است.

1- عبيدة بن حارث عموزاده پيغمبر كه به ضربت

عتبه يا شيبه زخمى شد و در بين راه شهيد گرديد و در وادى صفراء دفن شد.

2- عمير بن ابى وقاص كه عمرو بن عبد ود شهيدش كرد.

3- عمير بن عبد ود كه ابو اسامه جشمى شهيدش نمود.

4- عدى بن عاقل كه به توسط مالك بن زهير شهيد شد.

5- مهجع غلام عمر بن خطاب كه قاتلش عامر بن حضرمى است.

6- صفوان بن بيضاء كه طعيمه نامى شهيدش كرد. رضوان اللَّه عليهم اسامى شهداء انصار بقرار ذيل است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 98

1- مبشر بن عبد المنذر قاتلش ابو ثور بود.

2- سعد بن خثيمه كه قاتلش عمرو بن عبد ود است.

3- حارثة بن سراقه كه به دست حنان بن عرقه شهيد شد.

4- عوف بن عفراء كه به دست ابو جهل شهيد شد.

5- معوذ كه به دست ابو جهل به شهادت رسيد.

6- عمير بن حمام كه قاتلش خالد بن اعلم است.

7- رافع بن معلّى كه به دست عكرمة بن ابى جهل شهيد شد.

8- يزيد بن حارث قاتلش نوفل بن معاويه است رضوان اللَّه عليهم.

و چون در اين جنگ نابرابرى بسيار وجود داشت و از لحاظ ظاهرى پيروزى مسلمانان قابل پيش بينى نبود لذا آيات شريفه تأكيد بسيار دارند. كه خواست خدا و يارى خدا آنها را پيروز كرده است.

5- كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ.

جمله كَما أَخْرَجَكَ ظاهرا متعلق است به آنچه از قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ معلوم شد، يعنى خدا حكم كرد كه انفال مال خدا و رسول است با آنكه خوششان نمى آمد چنان كه تو را از خانه ات به حق و از روى مصلحت براى جنگ خارج

كرد با آنكه آن را مكروه مى داشتند «1». «بالحق» حاكى است كه حكم انفال و خارج كردن براى جنگ هر دو از روى صلاح و واقع بينى بوده است، و نيز معلوم مى شود كه بسيارى از ياران آن حضرت از اين قشون كشى ناراضى بوده اند، آيه بعدى نشان مى دهد كه كراهت به علت ترس و آنهم شايد به علت نابرابرى بوده است.

__________________________________________________

(1) الميزان، مجمع البيان و كشاف.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 99

6- يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ.

در اين آيه آثار كراهت بيان شده و آن اينكه با آن حضرت در زمينه جنگ مجادله مى كردند و بقول كشاف، مى گفتند: ما فقط براى گرفتن كاروان آمده بوديم چرا از اوّل نگفتى تا خود را براى جنگ آماده كنيم، در وقت رفتن به طرف دشمن چنان بودند كه گويى آنها را آشكارا براى اعدام مى برند، به نظر مى آيد اين در وقتى بود كه معلوم شد كاروان فرار كرده و ناچار هستند كه با دشمن بجنگند.

مراد از «الحق» ظاهرا جهاد است كه حق و مصلحت آنها بود، آشكار شدنش ظاهرا از آن جهت بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خبر داده بود: يا كاروان را مى گيرند يا بر قريش غالب مى شويد و چون كاروان رفته بود به وعده حتمى به كاروان پيروز مى شدند. كه يك طرف وعده بود.

7- وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ.

اين وعده به دنبال شوراى جنگى بود كه ابو بكر و عمر و مقداد و سعد بن معاذ در آن اظهار رأى كردند و حضرت

فرمود: خدا يكى از دو طائفه (كاروان- قريش) را به من وعده فرموده و هرگز در وعده اش خلف نمى كند ولى ياران آن حضرت خوش داشتند كه آن، كاروان باشد زيرا پر فائده و كم زحمت است، مراد از ذاتِ الشَّوْكَةِ لشكريان قريش است كه داراى قدرت و شوكت بودند، ولى خدا مى خواست كه با قريش روبرو شوند و آنها را شكست دهند تا حق پيروز گردد چنان كه فرموده:

وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 100

باء در «بكلماته» ظاهرا براى سبب است، مراد از كلمات وعده هاى خدا است كه در زمينه نصرت پيامبران داده است وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ صافات/ 173 إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا ... غافر/ 51، احقاق حق، روشن كردن و پياده كردن آنست، قطع ريشه كافران از «بدر» شروع گرديد و در غزوات ديگر ادامه يافت و در فتح مكّه انجام پذيرفت.

8- لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ.

آيه گذشته حاكى از تفاوت اراده خدا با اراده آنها بود، اين آيه ظاهرا علت يَعِدُكُمُ اللَّهُ است يعنى خدا آن وعده را مى داد تا حق را ثابت و باطل را محو گرداند با آنكه گناهكاران ناخوش داشتند، به نظرم ذكر مجرمون به جاى كافرون براى بيان علّت ابطال باطل است.

9- إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ.

ظاهرا اين استغاثه و نصرت خواهى در موقعى بود كه دانستند كاروان رفته، چاره اى جز جنگ با مشركان ندارند، در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده: چون

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به كثرت دشمنان و كمى مسلمين نگاه كرد، رو به قبله نمود و گفت: خدايا آنچه به من وعده كرده اى محقّق ساز خدايا اگر اين گروه هلاك شود در زمين عبادت كرده نشوى، همين طور خدا را ندا مى كرد و دستش به آسمان بود تا عبا از دوشش افتاد، خدا در اين آيه آن را نازل فرمود «1».

اين آيه مى گويد كه خدا در پى نصرت خواهى وعده فرمود: با هزار نفر

__________________________________________________

(1)

«اللهم انجز لى ما وعدتنى، اللهم ان تهلك هذه العصابة لا تعبد فى الارض ...»

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 101

ملائكه آنها را يارى خواهد كرد و آنها ملائكه ديگرى در پى خواهند داشت، ملاحظه آيات سوره آل عمران نشان مى دهد كه در پى آنها دو هزار ملائكه بودند كه مجموعا سه هزار مى شدند، به اين آيات توجه كنيم وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ ... إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ ... وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ آل عمران/ 123- 126، على هذا اوّلين دسته هزار نفر بودند كه دو هزار نيز در پى آنها آمدند، در آيات آل عمران وعده پنجهزار نيز آمده ولى آن وعده مشروط بود، معلوم نيست عملى شده باشد.

10- وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

ضمير «جعله» راجع به امداد است يعنى امداد با ملائكه فقط بشارتى بر پيروزى بود و تا قلوب

شما با آن امداد آرامش يابد، نصرت فقط از جانب خداست و اينها واسطه ها هستند، خدا توانا و حكمتكردار است و مى داند كه از كدام راهى كمك نمايد اين آيه به نظرم براى آنست كه انحراف فكرى پيدا نكنند و بدانند كه اگر خدا مقدمات را به نتيجه نرساند آمدن ملك نيز مشكل را حل نخواهد كرد عزيز و حكيم فقط خداست.

11- إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ.

در اين آيه دو موهبت بيان شده است يكى آنكه خدا خواب را بر آنها مسلّط كرد و خوابيدند، آن گرچه كم بود ولى آرامشى بود براى آنان از جانب خدا، «امنة» گرچه مفعول له و علّت است ولى خود خواب امنة و آرامش بود تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 102

نظير ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ آل عمران/ 154 كه نعاسا بيان «امنة» آمده است، خواب براى انسان مضطرب، مايه آرامش و تسكين اعصاب است.

دوم: آنكه روايت شده مشركان پيش از مسلمين به آب بدر رسيده و آن را به تصرف آوردند، مسلمانان در تپه اى از ريگ اردو زدند، از خواب كه بيدار شدند بسيارى از آنها جنب شده، مسئله تشنگى هم در پيش بود، شيطان به آنها از نبودن آب و فرو رفتن پاهايشان در ريگزار وسوسه كرد، ولى باران آمد، آب ذخيره كردند، غسل نمودند، ريگزار سفت شد و محل اردوى دشمنان كه خاك بود گل كرديد، خلاصه آنكه، مشكلشان حل گرديد.

جمله «ليطهركم» راجع به غسل از آب باران است،

ليذهب عنكم رجز الشيطان به نظرم راجع به ذخيره آب بود كه وسوسه تشنه ماندن را برطرف كرد وَ لِيَرْبِطَ ... راجع به اطمينان و خوشى روحيه آنهاست در اثر آمدن باران، يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ راجع به ثابت بودن پاها در روى ريگزار است چون در اثر باران زمين سفت شده بود.

ناگفته نماند إِذْ يُغَشِّيكُمُ ... مثل إِذْ تَسْتَغِيثُونَ متعلق است به لفظ «اذكروا» يعنى: ياد كنيد زمانى را كه ...

12- إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ.

روشن است كه ملائكه به دستور خدا مؤمنان را تشجيع كرده و به استقامت واداشته اند، خدا نيز به قلوب دشمنان وحشت انداخته است «1» اگر امر «فاضربوا»

__________________________________________________

(1) ظاهرا آن نيز به وسيله ملائكه بوده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 103

راجع به ملائكه باشد چنان كه سياق آيه همين است در اين صورت ملائكه، آدم نيز گشته اند و اگر راجع به مؤمنان باشد آن وقت ملائكه فقط قلوب آنها را محكم كرده اند رجوع شود به «نكته ها».

مراد از فَوْقَ الْأَعْناقِ ظاهرا سرهاست كه سر انسان بالاى گردن او است منظور از بنان ظاهرا اطراف بدن است مثل دستها و پاها، و اگر سرانگشتان و يا انگشتان باشد منظور از قدرت انداختن آنهاست.

ناگفته نماند: آمدن جمله سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ كه فاصله شده ميان «فثبتوا» و «فاضربوا» نشان مى دهد كه «فاضربوا» خطاب به مؤمنان است و ملائكه فقط قلوب آنها را محكم كرده اند، مضمون اين آيه موهبت سوم در اين آيات است كه به لفظ «اذ» آمده است.

13-لِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ

رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ

.يعنى: اين دستور تار و مار كردن و گردنها را زدن براى آنست كه آنها با خدا و رسولش مخالفت كرده اند، هر كه با خدا و رسول مخالفت كند سزايش همين است كه عذاب و انتقام خدا سخت است.

14- ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ عَذابَ النَّارِ.

اشاره است به اينكه: عذاب آنها تنها گردن زدن در دنيا نيست بلكه عذاب آخرت را در پى دارند، به علت كافر بودنشان. «ذلكم» به علت اشاره به جمع بودن به لفظ جمع آمدن و به معنى «ذلك» مى باشد.

نكته ها
چند كلمه درباره ملائكه:

به صراحت آيات، ملائكه در ميدان جنگ بدر حاضر شده اند در اينجا دو مسئله هست يكى اينكه آيا ملائكه به صورت انسان در آمده و در بدر حاضر شدند و يا به صورت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 104

ناديدنى؟ و آيا ملائكه جنگيده و آدم كشتند و يا فقط به قلوب مجاهدان اسلامى اطمينان و ثبات بخشيدند؟ اينك بررسى اين مطلب.

به صراحت قرآن ملائكه مى توانند به صورت انسان درآمده و به ميان مردم وارد شوند و كسى آنها را نشناسد در جريان حضرت مريم آمده كه ملك به صورت انسان كامل پيش مريم آمد و او فكر كرد كه جوان هوسرانى است (سوره مريم آيه 18- 19) و در جاى ديگرى آمده كه ملائكه به صورت انسانهايى پيش حضرت ابراهيم آمدند، آن حضرت آنها را نشناخت و پنداشت كه انسانند براى آنها طعام آورد و چون ديد كه نمى خورند از آنها ترسيد، ملائكه خود را معرفى كرده و گفتند: فرشته ايم و براى عذاب قوم لوط آمده ايم و به آن حضرت و

زنش مژده ولادت اسحاق را دادند (سوره هود/ 70، سوره ذاريات/ 28) و نيز هست كه لوط هم آنها را نشناخت تا خودشان گفتند: يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ هود/ 81، اين مطلب از نظر روايات نيز مسلم است. اين مسئله درباره جن نيز در ذيل آيه 48 بررسى خواهد شد. در روايت آمده كه ملائكه در ميدان بدر در صورت سوارانى با لباسهاى سفيد بر روى اسبان سياه و سفيد ديده شدند كه مى جنگيدند (مجمع البيان).

اما اينكه ملائكه آدم كشته اند يا نه: ظهور آيه فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ ...

آنست كه جنگيده و آدم كشته اند، در روايات نيز اين مطلب ديده مى شود، ولى چنان كه در شرح آيه گفتيم: آمدن جمله سَأُلْقِي ... حاكى است كه خطاب فَاضْرِبُوا ... راجع به مؤمنان است، نتيجه اين مى شود كه ملائكه در آن روز فقط دلهاى مجاهدان را محكم كرده و روحيه شان را قوى كرده اند، الميزان نيز اين را تأييد كرده و آنچه از ابن عباس و مانند او نقل شده كه ملائكه در آن روز چنگيدند، يقينى نيست و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 105

[سوره الأنفال (8): آيات 15 تا 23]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ (15) وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (16) فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (17) ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ (18) إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا

فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ (19)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (20) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ (21) إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ (22) وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23)

15- اى اهل ايمان چون كافران را در حال اجتماع و نزديك شدن ديديد، به آنها پشت مكنيد.

16- هر كه در آن روز پشت خويش را به آنها بگرداند مگر آنكه به علت حمله اى منحرف شود و يا به علت موضعگيرى در نزد گروهى، حقا كه با خشم خدا قرين شده، جايش جهنم است كه بازگشتگاهى است بد.

17- شما نبوديد كه آنها را بكشتيد بلكه (اراده) خدا آنها را كشت و تو نيانداختى آن دم تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 106

كه انداختى بلكه خدا انداخت و تا مؤمنان را از جانب خويش با آزمايش خوبى بيازمايد كه خدا شنوا و دانا است.

18- جريان همان بود كه گفته شد و خدا سست كننده حيله كافران است.

19- اگر پيروزى مى خواستيد، پيروزى به سوى شما آمد و اگر بس كنيد براى شما بهتر است و اگر به جنگ برگرديد به نصرت مؤمنان برميگرديم، آن وقت گروهتان به شما فائده اى نخواهد داشت هر چند زياد باشند كه خدا با مؤمنان است.

20- اى اهل ايمان از خدا و رسولش اطاعت كنيد و از او روى مگردانيد با آنكه مى شنويد.

21- نباشيد مانند كسانى كه گفتند: شنيديم ولى قبول

نمى كنند.

22- بدترين جنبندگان نزد خدا اين كران و لالان هستند كه تعقل نمى كنند.

23- اگر خدا در نهاد آنها خيرى مى ديد شنوايشان ميكرد و اگر در همين حال شنوايشان مى كرد با بى اعتنايى اعراض مى كردند.

كلمه ها

زحفا: زحف: نزديك شدن به تدريج. اصل آن به معنى برخاستن است با كشيدن پا. و نيز به معنى لشكر و جماعتى كه به دشمن نزديك مى شود، آن در آيه حال است از الَّذِينَ كَفَرُوا يعنى چون كافران را در حال اجتماع ملاقات كرديد.

تولوهم: توليه در آيه به معنى برگرداندن است فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ يعنى پشتها را به سوى آنها نگردانيد» (فرار نكنيد).

الادبار: (دبر بر وزن شتر) پشت (مقابل جلو) جمع آن ادبار است.

متحرفا: حرف: طرف. متحرف، كسى كه به يك طرف ميل مى كند.

متحيزا: حوز: جمع كردن. حيز: مكان. متحيز: موضع گيرنده.

فئة: گروه و دسته.

باء: بوء: مساوات و قرين شدن «فقد باء» به تحقيق قرين شد آن را تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 107

رجوع نيز معنى كرده اند، رجوع شود به قاموس قرآن.

مأوى: جايگاه. اصل آن اوى به معنى نازل و منضم شدن است (قاموس قرآن).

مصير: صير: رجوع، انتقال و تحول. مصير، هم مصدر ميمى آمده به معنى بازگشت و هم اسم مكان به معنى محل بازگشت، در آيه معناى دوم مراد است.

ليبلى: ابلاء: آزمايش كردن. بلاء: امتحان و آزمايش، اصل آن «بلى» به معنى كهنه شدن است (قاموس قرآن).

موهن: وهن: ضعف و ناتوانى، ايهان: ناتوان كردن، موهن: سست كننده.

تستفتحوا: فتح: پيروزى. استفتاح: طلب پيروزى. إِنْ تَسْتَفْتِحُوا اگر طلب پيروزى كنيد.

دواب: دبّ و دبيب: راه رفتن آرام، حركت خفيف. دابّة: جنبنده، دواب: جنبندگان.

الصم: اصم: كر مادرزاد، يا مطلق كر، جمع آن الصمّ

است.

البكم: ابكم: لال مادرزاد، جمع آن بكم (بر وزن عذر) است، اخرس:

مطلق لال.

شرحها

در اين آيات امر و نهى هايى است درباره جنگ و گوشه هايى از جنگ تاريخى بدر و دستورى درباره اطاعت خدا و رسول و تجسمى از نافهمان.

15- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ.

اين آيه در بيان حرمت فرار از جنگ به طور مطلق است دشمن هر قدر تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 108

زياد و مسلمانان هر قدر كم باشند ولى در آيه 65 و 66 ميزان آن معين خواهد شد. «زحفا» حال است از الَّذِينَ ... يعنى چون كفار را در حال اجتماع و حركت به سوى شما ملاقات كرديد به آنها پشت مكنيد. در روايات اسلامى، فرار از جنگ يكى از هفت گناه كبيره شمرده شده است چنان كه در ذيل آيه إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ ... نساء/ 31 گفته شد.

16- وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ.

تهديد است به آنان كه بعد از روبرو شدن با دشمن فرار كنند. مگر آنكه براى جنگيدن به وجه ديگرى، خود را به طرفى كشد يا در كنار دسته اى از مجاهدان اسلامى موضع گيرد. و گرنه قرين غضب خدا بوده و جايگاهش جهنم است و آن، محل انتقال بدى است.

17- فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

روايت شده: روز بدر جبرئيل به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: مشتى خاك برگير

و به سوى كافران بيانداز، آن حضرت به على عليه السّلام فرمود: مشتى از سنگريزه هاى اين بيابان را به من بده، او مشتى سنگريزه با خاك به آن حضرت داد، حضرت آن را به طرف كفار انداخت و گفت: «شاهت الوجوه» قبيح و زشت باد اين چهره ها ...

اين عمل در واقع پاشيدن خوارى و شكست به طرف آنها بود، به دست پيغمبرى كه با ملكوت اعلى و خداى متعال پيوسته در ارتباط بود و اثر معنوى داشت و اينكه نقل شده: آن سنگريزه ها و ذرات خاك به چشم و دهان و سوراخهاى بينى همه آن كفار داخل شد، شايد منظور همين معنى است، اين روايت از اهل بيت عليهم السّلام نيز نقل شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 109

به هر حال اين آيه مى گويد: شما آنها را نكشتيد بلكه خدا آنها را كشت و تو اى پيغمبر نيانداختى آن گاه كه انداختى بلكه خدا انداخت، منظور آنست كه:

پيروزى شما در اين جنگ مربوط به وسائل عادى نبود، چگونه ميسر است يك گروه سيصد نفرى كه فقط دو اسب داشته و كمتر از ده شمشير و ده زره در اختيار آنها بود و در عين حال به گروه هزار نفرى كه همه داراى سلاح و تجهيزات جنگى آن زمان بودند غلبه كنند، هفتاد تا از آنها را بكشند و هفتاد نفر اسير كنند و بقيه فرار نمايند، و چگونه ميسر است يك مشت سنگريزه قومى را سبب ناتوانى و خوارى گردد.

جمله وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ ... عطف است بر مقدرى كه نقلش لازم نبوده مانند خذلان كفار يا غلبه توحيد و نظير آن، يعنى: خدا آنها

را كشت تا توحيد را غلبه دهد و تا مؤمنان را از جانب خود با امتحان خوبى امتحان كند، به نظر مى آيد مراد از آن چنان كه گفته اند رساندن مسلمانان به غنائم جنگى و گرفتن اسيران و مانند آن است كه خدا استغاثه مؤمنان را شنوا و به نيازشان داناست، على هذا ضمير «منه» راجع به اللَّه است.

فاء در فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ ... نتيجه است براى مواهبى كه در آيات إِذْ تَسْتَغِيثُونَ- إِذْ يُغَشِّيكُمُ- إِذْ يُوحِي رَبُّكَ ذكر شده است، على هذا چنان كه در الميزان آمده آيه 15 و 16 به طور جمله معترضه است.

18- ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ.

در مجمع البيان آمده «ذلكم» و وَ أَنَّ اللَّهَ خبر مبتداى محذوف هستند تقدير آن «الامر ذلكم و الامر ان اللَّه موهن ..» است يعنى جريان همان بود كه گفته شد و حق آنست كه خدا كيد كافران را زايل مى كند. على هذا وَ أَنَّ اللَّهَ ...

بيان ذلكم است، آيه 14 كه گذشت نظير همين آيه است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 110

19- إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ.

دقت در خطاب ها نشان مى دهد كه اين آيه خطاب به مشركان است بر سبيل تهكم، يعنى اگر فتح و يك طرفه شدن مى خواستيد فتح بر شما آمد لكن فتحى كه براى مؤمنان بود و اگر از جنگيدن با اسلام دست برداريد به نفع شماست و شايد سبب شود كه ايمان آوريد و اگر به جنگ و حيله برگرديد به نصرت و يارى اهل

اسلام برمى گرديم، آن وقت گروه شما هر چند بيشتر باشد هرگز از شما كفايت نخواهد كرد زيرا كه خدا با مؤمنان است.

20- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ.

اين آيه گرچه به طور مطلق دستور اطاعت از خدا و رسول مى دهد ولى در رابطه با جنگ است كه بايد در جهاد با دشمن از خدا و رسول پيروى كرد.

ذيل آيه نشان مى دهد كه سرپيچى شما دانسته و از روى علم است يعنى از گفته پيامبر اعراض نكنيد با آنكه گفته او را مى شنويد و مى دانيد كه صلاح شماست.

21- وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ.

مى شود گفت: مراد از «الذين» اهل كتاب و منافقان و كفّار مى باشند، منظور از سمع اول شنيدن و از دوم قبول كردن است يعنى اى مؤمنان شما مثل آنها نباشيد.

22- إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ.

الف و لام در الصُّمُّ الْبُكْمُ ظاهرا براى عهد و اشاره بر كَالَّذِينَ قالُوا ...

است، آيه نشان مى دهد كه اينگونه اشخاص حتى از چهارپايان نيز عقبتر هستند زيرا كه تعقل نمى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 111

23- وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ.

منظور از خير ظاهرا حسن باطن و استعداد خوب است و از «تولوا» اعراض ظاهرى و از «معرضون» بى اعتنايى قلبى و به فراموشى زدن كامل است. و نيز غرض از وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ در حال عدم استعداد است، چنان كه در الميزان فرموده است يعنى اگر خدا در آنها حسن باطن مى ديد آنها را شنوا و قبول كننده مى كرد و

اگر در حال عدم استعداد باطنى شنوا مى كرد حتما سرپيچى مى كردند و آن را به فراموشى مى سپردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 112

[سوره الأنفال (8): آيات 24 تا 29]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (24) وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (25) وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (26) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (27) وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (28)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (29)

24- اى اهل ايمان خدا را اجابت كنيد و رسول را اجابت كنيد آن گاه كه شما را به چيزى كه زنده تان مى كند، دعوت مى كند، بدانيد كه خدا ميان شخص و قلب او حايل مى شود و به سوى او محشور مى شويد.

25- بترسيد از فتنه اى كه فقط به ستمگران نمى رسد و بدانيد كه خدا عذابش سخت است.

26- به ياد آوريد كه روى اين زمين اندك و زبونان بوديد، بيم داشتيد كه مردم شما را بربايند، كه خدا مكانتان داد و به نصرت خويش شما را نيرومند كرد و از پاكيزه ها روزيتان داد تا شكر كنيد.

27- اى اهل ايمان به خدا و رسول خيانت نكنيد و دانسته به امانتهاى خود خيانت مكنيد.

28- بدانيد كه اموال و فرزندان شما فقط

امتحانى است، پاداش عظيم نزد خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 113

29- اى كسانى كه ايمان داريد اگر از خدا بترسيد براى شما درك شناخت حق از باطل مى دهد، بديهايتان را مى پوشاند و شما را مى آمرزد، خدا صاحب كرم بزرگى است.

كلمه ها

استجيبوا: اجابت و استجابت هر دو به معنى قبول و اطاعت است.

يحييكم: حى: زنده. احياء: زنده كردن: منظور از آن در آيه حيات ايمانى است.

يحول: حول: تغير و انفصال. «يحول»: فاصله قرار مى دهد و حائل ايجاد مى كند.

تحشرون: حشر: جمع كردن «تحشرون»: جمع كرده مى شويد.

فتنة: فتنه: آنست كه چيزى به وسيله آن امتحان شود، به خود امتحان و به لازم امتحان كه شدت و عذاب است و نيز به ضلالت و شرك گفته مى شود، منظور از آن در آيه عذاب و گرفتارى است.

تصيبن: صوب: نزول، قصد. اصابه: درك و يافتن، طلب و اراده، «لا تصيبن» نمى رسد و نمى گيرد.

خاصه: خاصه ضد عامه درباره چيزى است كه به فردى يا قومى مخصوص باشد آن در آيه به معنى تنها و فقط است.

مستضعفون: ضعيف: ناتوان. مستضعف كسى كه عوامل خارجى و ديگران او را ناتوان و بيچاره كرده اند.

يتخطفكم: خطف: ربودن. به سرعت اخذ كردن. همچنين است تخطف. «ان يتخطفكم» اينكه بربايد شما را. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 114

فاواكم: اوى: نازل شدن، منضم شدن. ايواء: نازل كردن و منزل دادن.

فرقانا: فرق: جدا كردن. فرقان در اصل مصدر است به معنى فرق گذاشتن، سپس در معنى فارق به كار رفته، آن در آيه به معنى فارق بين حق و باطل است.

سيئاتكم: سيئه مؤنث سيئ است، آن اگر لازم باشد به معنى بد و قبيح است و اگر متعدى باشد

به معناى بدى آور و محزون كننده مى باشد، مراد از آن در آيه ظاهرا آثار ناپسند معاصى است.

شرحها

در تعقيب ماجراى بدر در اين آيات دستور داده شده كه از اوامر حيات بخش خدا و رسول اطاعت شود، و اگر فتنه درگيرد خشك و تر را خواهد سوزاند فقط دامنگير بدكاران و اشتباه كاران نخواهد بود، لازم است مسلمانان ياد بياورند كه كم و بيچاره بودند، خدا پيشرفتشان داد، به خدا و رسول خيانت نكنند كه كه به خود خيانت مى كنند، مال و اولاد را در فرمانبرى خدا بهانه نياورند كه پاداش خدايى از دستشان خارج مى شود و اگر تقوى پيشه كنند خدا دركى به آنها خواهد داد كه حق را از باطل باز شناسند.

24- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ «1».

در آيه بيستم به اطاعت از خدا و رسول دستور داده شد، اين آيه همان مطلب را با ذكر علّت بيان مى كند و آن اينكه دعوت خدا و رسول چيزى است كه شما

__________________________________________________

(1) «دعاكم» ظاهرا راجع به رسول است يعنى خدا را اطاعت كنيد و رسول را آن گاه كه به زنده كننده مى خواند اجابت كنيد در اينصورت منظور دعوت به جهاد است كه سبب عزت و حيات اجتماعى و پياده شدن توحيد است و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 115

را زنده مى كند، انسان دو گونه حيات و زندگى دارد يكى زندگى ظاهرى كه در آن با همه حيوانات شريك است و يكى زندگى توحيد كه يك زندگى خاص و نورانى و واقعى است و سبب حيات و سعادت ابدى مى شود، لذاست كه قرآن ايمان را حيات

مى داند و مى فرمايد: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ انعام/ 122، انسان بى توحيد در اين آيه مرده خوانده شده است و در آيه إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى ... نمل/ 80 كفار را مردگان گفته است.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ.

خدا خالق اجزاء جهان و خالق هر جزء از اجزاء انسان است، مى تواند ميان هر جزء انسان و انسان حائل شود، ميان انسان و جگر او، ميان انسان و ستون فقرات او، ميان انسان و درك و تصميم و اراده او، منظور از قلب در آيه مركز درك و تصميم و اراده انسان است، اين جمله تعليل است بر صدر آيه يعنى از دستور خدا اطاعت كنيد كه خدا به قدرى به شما نزديك و مسلّط و محيط است كه ميان شما و اراده شما حائل و مانع مى شود وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ق/ 16 و نيز به سوى خدا جمع مى شويد، پاداش و سزاى شما در دست اوست «1» پس از خدايى كه عزت و ذلت شما در دست اوست اطاعت كنيد.

25- وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ.

طبق ناموس طبيعت در پيشامدهاى اجتماعى، نيكوكار و بدكار هر دو گرفتار مى شوند، سيل، زلزله، طوفان و مانند آن به نيك و بد فرق نمى گذارد، همچنين است وضع جوامع بشرى كه اگر اشرار مسلّط شوند و رژيم هاى كفر و اجحاف بر جامعه حكمرانى كند، دودش به چشم همه خوبان و بدان خواهد رفت. در روايات امر به معروف آمده: امر

به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد و

__________________________________________________

(1) استفاده از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 116

گرنه اشرار بر شما مسلّط مى شود و آن وقت دعايتان در رابطه با خلاصى از دست آنها به اجابت نمى رسد.

به هر حال بايد جلو ظلم و تعدى و اختلاف را گرفت و گرنه اگر پى آمد و عذاب ظلم فرا رسد فقط ظالمان را نخواهد گرفت، در صدر اول اسلام خلافت خدايى به دست يك اقليت ليبراليست قبضه شد، اسلام را به سقوط كشاند، همه را بيچاره كرد، بايد نيكان از بدان بيشتر هشيار باشند چنان كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام به غصب خلافت تفسير شده، منظور آن است كه: اگر از خدا و رسول پيروى نكنيد، عذاب انحرافها در دنيا و آخرت همه شما را خواهد گرفت.

معنى آيه چنين است: بترسيد از گرفتارى و عذابى كه فقط ظالمان از شما را نمى گيرد، بلكه همه را گرفتار مى كند و بدانيد كه در آن صورت عذاب خدا سخت است، اين عذاب شامل عذاب دنيا و آخرت است، مسلمانان در صدر اول به اين آيه عمل نكردند، همه گرفتار شدند.

26- وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

اين آيه در مقام امتنان است و مقايسه مى كند حال مسلمين را آن وقت كه در دست اهل مكه گرفتار و در عذاب بودند با آن وقت كه در مدينه حكومت تشكيل داده و در بدر به كفّار فائق آمدند «ايدكم» يعنى نيرومند كرد شما را تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ بيچارگى و ناتوانى آنها را در مقابل

مكيان مجسم مى كند گويى لقمه اى بودند كه گرگان مكه به فكر ربودن آنها بودند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 117

27- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

لفظ وَ تَخُونُوا ممكن است عطف شود بر «تخونوا» اول و تقديرش «و لا تخونوا اماناتكم» باشد يعنى به خدا و رسول و امانات خود خيانت نكنيد، و شايد منصوب باشد بتقدير «ان» و «تقديرش و ان تخونوا اماناتكم باشد، خيانت بر خدا و رسول خيانت بر دين است آن كس كه به دين خدا خيانت مى كند در همان حال دانسته و از روى علم به امانتهاى خود و مؤمنان نيز خيانت مى كند، روايت شده: ابو سفيان با مال زيادى از مكه خارج شد (به نظرم براى رفتن به تجارت شام) جبرئيل به رسول خدا خبر آورد كه ابو سفيان در فلان محل است براى گرفتن او خارج شويد و اين را پنهان داريد، مردى از منافقين به ابى سفيان نوشت: مواظب باشيد محمّد قصد شبيخون دارد.

و نيز نقل شده: از پيامبر چيزى مى شنيدند، و آن را افشاء مى كردند و تا به مشركان مى رسيد. و اينكه روايت شده اين آيه براى جريان ابو لبابه است در سوره توبه ذيل آيه وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ ... خواهد آمد.

به هر حال به قول الميزان: اين آيه تطبيق مى شود به اسرار سياسى و مقاصد جنگى كه افشاء آنها خيانت به خدا و رسول و خيانت به مؤمنان و جامعه است و اين سه خيانت يكى است و در هر دو وجه كه در زمينه و تخوفوا گفته شد، اين سخن درست است.

28- وَ اعْلَمُوا

أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ

:اين آيه مربوط به آيه ما قبل است، يعنى: به خاطر اموال و اولاد به خدا خيانت نكنيد و از رفتن به جهاد بهانه نياوريد كه اموال و اولاد شما مايه امتحانند، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 118

پاداش بزرگ نزد خداست مبادا طرفدارى از اموال و اولاد شما را از پاداش خدايى بى بهره كند.

29- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ.

اين آيه مربوط است به همه اوامر و نواهى در آيات گذشته و كليدى است براى نجات از مهلكه، مراد از فرقان درك و حالتى است كه انسان به وسيله آن ميان عقيده باطل و عقيده حق، عمل باطل و عمل حق، تصميم باطل و تصميم حق فرق مى گذارد، چون تقوى در انسان ملكه شد هر كارى پيش آيد مى خواهد آن را با دستور خدا شروع يا ترك كند، ايضا زندگى با تقوى آثار شوم گناهان را از انسان مى برد، در دنيا محبوب القلوب و در آخرت روسفيدش مى كند، از يَغْفِرْ لَكُمْ ظاهر مى شود كه تقوى موجب آمرزش گناهان است، اين آثار در تقوى از فضل عظيم خداوندى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 119

[سوره الأنفال (8): آيات 30 تا 35]

اشاره

وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ (30) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (31) وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ

السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ (32) وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (33) وَ ما لَهُمْ أَلاَّ يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (34)

وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (35)

30- و چون كافران درباره تو نيرنگ مى كردند تا تو را حبس كنند، يا بكشند و يا بيرونت كنند، آنها نيرنگ مى كردند و خدا نيرنگ مى كرد و خدا از همه ماهرتر است.

31- و چون آيات ما بر آنها خوانده شود گويند: شنيديم اگر مى خواستيم مثل آن را مى گفتيم اين نيست مگر افسانه گذشتگان.

32- و چون گفتند: خدايا اگر اين همان حق است از جانب تو، بر ما سنگها از آسمان بباران يا بر ما عذاب دردناكى بياور.

33- خدا آنها را عذاب نمى كرد در آن حال كه تو ميان آنها بودى و خدا عذاب كننده آنها تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 120

نيست در حالى كه آنها استغفار مى كنند.

34- چه شده كه خدا آنها را عذاب نكند با آنكه آنها مسلمانان را از مسجد الحرام منع مى كنند حال آنكه سرپرستان آن نبودند، سرپرستان آن فقط متقيانند و لكن بيشترشان نمى دانند.

35- نمازشان نزد كعبه نبود مگر صفير زدن و كف زدن، پس آن عذاب را در اثر كافر بودنتان بچشيد.

كلمه ها

ليثبتوك: اثبات در اينجا به معنى ثابت نگاه داشتن و حبس است «ليثبتوك»:

تا حبس كنند تو را.

يمكرون: مكر در اصل به معنى تدبير است آن اگر در كار خوب باشد پسنديده و اگر در كار

بد باشد مذموم است، بيشتر در كار بد به كار رود، در آيه هر دو وجه آمده است.

اساطير: سطر: نوشتن. خطّ. صف. اساطير: نوشته هاى باطل، افسانه ها و حكايات دروغ. گويند اساطير جمع اسطار و آن جمع سطر است، از مبرد نقل شده كه آن جمع اسطوره است.

فامطر: مطر: باران، اعمّ از باران معمولى يا سنگ و مثال آن، فعل مطر در خير و رحمت و فعل امطر فقط در عذاب به كار مى رود.

حجارة: حجر: سنگ. حجاره و احجار: سنگها.

يصدون: صد و صدود گاهى به معنى اعراض و انصراف و گاهى به معناى منع و برگرداندن است در آيه معناى دوّم مراد است (قاموس قرآن).

اوليائه: ولى: سرپرست. اولياء: سرپرستان، اراده كنندگان. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 121

مكاء: صفير، «مكا يمكو مكاء: صفر بفيه».

تصدية: صد و: كف زدن. تصديه: زدن دست بر دست. صدى: صدايى كه از كوه منعكس مى شود (قاموس قرآن).

شرحها

اين آيات راجع به ما قبل هجرت و تكه هايى از جريانات آن حضرت و كفّار در مكه است. راجع به وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ ... مطلبى هست كه در تفسير آن خواهد آمد، آمدن اين آيات در بيان جنگ بدر به نظرم يكى در رابطه با آيه فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ و مصداق آنست و يكى در بيان توجيه شكست و خوارى مشركان، كه اعمال گذشته شان سبب آن شكست و بدبختى شد، آيه اوّل اشاره به جريان هجرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سبب آنست، اين پنجمين «اذ» در بيان الطاف خدا در آيات «بدر» است.

خلاصه جريان آنكه: چون اسلام در مكه قوت گرفت و به مدينه نيز رسيد مدينه

پايگاهى براى مسلمانان گرديد، كفّار مكه احساس خطر كرده به فكر چاره افتادند، در انجمنى كه در «دار الندوه» تشكيل گرديد به مشورت پرداختند رأى اول آن بود كه آن حضرت را حبس كنند و انتظار كشند تا از دنيا برود، اين رأى مردود شد به علّت آنكه خاندان بنى هاشم چنان ننگى را قبول نخواهند كرد، در نتيجه كار به اختلاف و خونريزى خواهد كشيد، رأى دوم آن بود كه آن حضرت را از مكّه بيرون كنند، اين رأى نيز پذيرفته نشد به دليل آنكه مى رود اعراب را دور خود جمع مى كند، سپس به مكه حمله كرده و آنجا را مسخّر مى كند.

رأى سوم آن بود كه از هر قبيله يك نفر آماده شده و همگى به يك بار حمله تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 122

كرده و او را بكشند، بنى هاشم نمى توانند با همه بجنگد در نتيجه به خونبها حاضر مى شوند، اين رأى پذيرفته شد و مقدمات آن را فراهم كردند، از بنى هاشم نيز ابو لهب با آنها همدست شد، جبرئيل بر آن حضرت خبر آورد و دستور داد كه از مكه به مدينه هجرت نمايد، آن حضرت على عليه السّلام را در جاى خود گذاشت و با ابو بكر از مكّه خارج شد، كيد و تدبير خدا همان بود كه آن حضرت را از شرّ آنها نجات داد و هجرت از آنجا شروع شد، صبح زود كه به خانه آن حضرت ريختند على عليه السّلام را در بستر او يافتند، گفتند: محمّد كو؟ فرمود من نمى دانم، به نقلى فرمود: مگر مرا نگهبان او كرده بوديد، آيا نگفتيد كه او را از شهر

خود بيرون خواهيم كرد؟ خارج شد و رفت ... گفتند: تو از شب ما را فريب داده اى، آن گاه از دور آن حضرت پراكنده شدند.

اين يكى از فضائل بزرگ حضرت ولى اللَّه الاعظم على بن ابى طالب بود كه با وجود احساس خطر در بستر آن حضرت خوابيد و آن شب به «ليلة الميت» مشهور است و در ذيل آيه 207 بقره گفته شد.

30- وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ.

اين پنجمين «اذ» در بيان الطاف خدا در بيان جريان «بدر» است و شايد عطف باشد بر وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ ...، ترديد ميان حبس و قتل و اخراج حاكى از سه رأى اظهار شده است، مكر و خير الماكرين در خداوند، همان تدبير نيكو در مقابل مكر بد كاران و خنثى كردن مكر و حيله آنهاست، چنان كه آن در بد كاران تدبير بد و ظالمانه مى باشد.

31- وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 123

راجع به برخورد و عكس العمل مشركان درباره آيات خدا است، قَدْ سَمِعْنا حاكى از عدم اعتناست، «لو نشاء» آن را تأكيد مى كند، إِنْ هذا ... شايد براى آنست كه: مثل آن را نمى گوئيم چون اينها افسانه هاى گذشتگان است و داعى نداريم كه بگوئيم، آرى برداشت مشركان و سيه دلان از آيات حق چنين است وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً. گويند: قائل اين سخن نضر بن حارث و عقبة بن ابى معيط بودند كه هر دو در بدر اسير شدند،

على بن ابى طالب عليه السّلام به دستور آن حضرت نضر بن حارث و ظاهرا عقبه را گردن زد، اين نضر همان بود كه داستان رستم و اسفنديار را از ايرانيان مى آموخت و در مقابل قرآن مى خواند، سوره لقمان در اين رابطه نازل شد.

32- وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ.

سياق آيات نشان مى دهد كه اين آيه راجع به جريان مكه باشد و گوينده اين سخن گوينده آيه سابق يا مانند او باشد.

در مجمع البيان نقل شده كه گوينده اين سخن همان نضر بن حارث است به قولى آن، قول ابى جهل است، مشركان مكه به وجود خدا عقيده داشتند و بتان را واسطه ها مى دانستند و مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ يونس/ 18 ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى زمر/ 3.

در اينصورت اين سخن را يا از آن جهت گفته اند كه جوابى بر مسلمانان باشد و نسبت به عقيده شان مى دانستند چنين چيزى نمى شود و يا از شنيدن آيات بسيار دلتنگ مى شده اند، درباره اين آيه مطلب ديگرى هست كه در «نكته ها» خواهد آمد، به هر حال گوينده يا گويندگان اين سخن از خدا خواسته اند كه آنها را سنگباران كند يا عذاب ديگرى بر آنها وارد نمايد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 124

33- وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ.

اين آيه مى گويد: آنها كه عذاب و استئصال را خواستند تا تو در ميان آنها بودى خدا عذابشان نمى كرد (كه) همانطور كه وجود گناهان و شرك، غضب خدا را به آنها نزديك مى كند، بودن تو

كه آيه رحمتى غضب خدا را مى راند و بعد از بيرون رفتن تو اگر ايمان آورده و استغفار مى كردند باز خدا عذابشان نمى كرد كه استغفار نيز غضب خدا را مى راند چنان كه همين استغفار در جريان قوم يونس به لفظ «آمنوا» آمده است، قطع نظر از سياق آيه، اين آيه صريح است در اينكه وجود رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و در نبودن او استغفار سبب دفع عذاب و غضب خداوند است.

از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده: در روى زمين دو امان از عذاب خدا وجود داشت، يكى از ميان شما برداشته شد، به آن ديگرى چنگ بزنيد آن گاه آيه فوق را خواند «1».

34- وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

اين آيه وعده و اثبات عذاب و حاكى از برداشته شدن هر دو امان است يعنى هم رسول خدا از ميان بيرون رفت و هم ايمان نياوردند و استغفار نكردند (چنان كه قوم يونس ايمان آورده و استغفار نمودند) عذاب آنها همان بود كه به دست رسول

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان «روى عن امير المؤمنين عليه السلام انه قال كان فى الارض امانان من عذاب اللَّه و قد رفع احدهما فدونكم الاخر فتمسكوا به و قرء هذه الاية»

اين روايت در نهج البلاغه با كمى تفاوت نقل شده است. در تفسير عياشى از امام باقر عليه السلام نقل شده:

«كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و الاستغفار حصنين لكم من العذاب فمضى اكبر الحصنين و بقى الاستغفار فاكثروا منه فانه منجاة للذنوب».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 4،

ص: 125

خدا و مسلمانان تار و مار شدند، يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ ... در جاى دفاع از شرك و منع از توحيد است، حال آنكه آنها سرپرستان آن نيستند كه منع كنند يا اجازه بدهند، بلكه متوليان آن فقط مؤمنان هستند.

35- وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ.

علّت دوم وقوع عذاب بر آنهاست كه عبادتشان ملعبه و نمونه اى از جاهليت و نادانى بود. وَ ما كانَ ... حال است نظير وَ هُمْ يَصُدُّونَ يعنى چرا خدا عذابشان نكند حال آنكه نمازشان در كنار كعبه فقط صفير زدن و كف زدن بود، نقل شده عارى و بدون لباس بدور كعبه طواف كرده و كف مى زدند و صفير مى كشيدند.

فَذُوقُوا الْعَذابَ نتيجه صدّ و صلوة كذايى است، عذاب همان تار و مار شدن تدريجى به دست مسلمانان بود.

در الميزان فرموده: از دو آيه فوق استفاده مى شود كه اگر كعبه با ممانعت از زيارت آن متروك شود نتيجه اش گرفتار شدن به عذاب الهى است، على عليه السّلام در بعضى از وصيتهايش فرمود: خدا را خدا را در خانه پروردگارتان كه اگر آن متروك ماند مهلت داده نمى شويد «1».

نكته ها

نزول آيه و اذ قالوا اللهم گفتيم: سياق و ظهور آيه آنست كه راجع به اهل مكه باشد و گوينده آن همانها هستند كه در آيه قبلى گفتند: إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ ولى در اينجا رواياتى هست كه به ظاهر خلاف آن را مى رساند و حاكى است كه اين آيه

__________________________________________________

(1)

«اللَّه اللَّه فى بيت ربكم فانها ان تركت لم تنظروا» (حكم نهج البلاغه).

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 126

در جريان ديگرى نازل شده، على هذا

در سياق آيات ما قبل و ما بعد نيست، طبرسى در سوره معارج از امام صادق از پدرانش عليهم السّلام نقل مى كند: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روز غدير على بن ابى طالب عليه السّلام را در جاى خود نصب كرد و فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه» اين سخن در آباديها شهرت يافت نعمان بن حارث فهرى پيش رسول خدا آمد و گفت: از جانب خدا امر كردى كه بگوئيم اشهد الا اله الا اللَّه و انك رسول اللَّه و امر به جهاد و حجّ و صوم و صلوة و زكاة كردى قبول كرديم، باينها راضى نشدى تا اين جوان را بر ما سرپرست كردى و گفتى «من كنت مولاه فعلى مولاه» آيا از جانب خودت است يا دستورى است از خدا؟

حضرت فرمود: به خدايى كه جز او معبودى نيست اين دستور از خداست.

نعمان برگشت و مى گفت: اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ خدا سنگى از آسمان بر او بارانيد و هلاكش كرد و نازل فرمود:

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ در كتاب الغدير ج 1 ص 239- 246، اين قضيّه از سى مورد نقل شده است. اين قضيه حتمى است و در سوره معارج خواهد آمد.

به نظر نگارنده گوينده اين سخن ابتدا در مكه كفار قريش بودند همانطور كه گفته شد و نعمان بن حارث بعد از شنيدن ماجراى خلافت آن را تكرار كرده و گرفتار شده است، سنگ آسمانى نيز يك مسئله طبيعى است سنگهاى بى شمارى هر روز از هوا وارد جوّ زمين شده و مى سوزند و بعضى ها قبل از ريز ريز شدن

به زمين مى رسند مانعى ندارد كه يكى از آنها به سر نعمان خورد و او را هلاك كند. و آن گهى خدا به هر چيز تواناست، مى تواند به هر نحو سنگ بباراند.

مورد اختلاف پيامبران و مشركان: در رابطه با آيه وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ ... كه نقل قول مشركان است بايد دانست كه نزاع و اختلاف ما بين پيامبران و مشركان در وجود خالق نبود بلكه هر دو به وجود خدا عقيده داشتند، نزاع در زمينه عبادت و شرك بود، پيامبران تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 127

مى گفتند خالق و مدبّر جهان خداست و بايد او را پرستيد و به او روى آورد مشركان پاره اى از تدبير و نفع و ضرر را از بتها دانسته و به آنها عبادت مى كردند لذا در سوره اعراف خوانديم كه نوح، هود، صالح، شعيب و امثال آنها در مقام دعوت مى گفتند: يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وجود خدا مورد تصديق بود نزاع بر سر «اعبدوا» بود و نيز چون درباره بتان از آنها سؤال مى شد مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ يونس/ 18 ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى زمر/ 3 و نيز آمده: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ لقمان/ 25، بنا بر اين مانعى ندارد كه مشركان مكّه بگويند: اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا ....

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 128

[سوره الأنفال (8): آيات 36 تا 41]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ (36) لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ

الْخاسِرُونَ (37) قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ (38) وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (39) وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ (40)

وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (41)

36- كسانى كه كافر شده اند، اموال خود را خرج مى كنند تا از راه خدا مانع شوند، آنها را خرج مى كنند عاقبت به آنها مايه حسرت مى شود و سپس مغلوب مى شوند و كافران به سوى جهنم محشور مى شوند.

37- تا خدا پليد را از پاك ممتاز گرداند و بعض پليد را بر بعضى بنهد و آن را توده كند و در جهنم قرار دهد، آنها زيانكارانند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 129

38- به كافران بگو: اگر بس كنند گذشته بر آنها بخشوده مى شود و اگر بازگردند طريقه گذشتگان روشن شده است (تار و مار خواهند شد).

39- با مشركان بجنگيد تا فتنه نباشد و دين يكسره خاص خدا شود و اگر بس كردند، خدا به آنچه مى كنند بيناست.

40- و اگر از اين گفته برگردد بدانيد كه خدا سرپرست شماست، نيكو سرپرست و نيكو ياور است.

41- بدانيد: هر چه فائده برديد پنج يك آن مال خداست و مال رسول و خويشان رسول و يتيمان و مسكينان و درمانده است، (چنين كنيد) اگر به خدا و به آنچه

در روز جدايى، روزى كه دو گروه يكديگر را ملاقات كرد، بر بنده مان نازل كرده ايم، ايمان داريد. خدا بر همه چيز تواناست.

كلمه ها

حسرة: حسر در اصل به معنى كشف است. آن در آيه به معنى اندوه از فوت چيزى است.

ليميز: ميز: فصل و جدا كردن، راغب جدا كردن بين متشابهات گفته است.

طيب: طيب: پاكيزه، دلچسب، خبيث: پليد.

يركمه: ركم: (بفتح) رويهم جمع كردن. بعضى را بالاى بعضى نهادن «فيركمه» پس متراكم و انباشته كند آن را.

ينتهوا: انتهاء. انزجار از آنچه نهى شده، كه معناى ترك كردن مى دهد نهى به معنى زجر و منع است.

سلف: (بر وزن شرف) گذشتن و گذشته اسم و مصدر هر دو آمده است.

سنت: سنة: طريقه و رويه، آن نظير طريقه و سيره است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 130

فتنة: امتحان. اصل فتن گذاشتن طلا در آتش است تا خوبى و بدى آن آشكار شود، مراد از آن در آيه شرك يا ظاهرا ناآرامى و اختناق است كه اهل مكه به وجود آورده بودند.

مولاكم: مولى: دوست و سرپرست. مراد معناى دوم است.

غنمتم: غنيمت: آن به معنى غنائم جنگى و هر فائده و بهره است چنان كه راغب، اقرب الموارد، طبرسى و ديگران گفته اند، چنان كه در آيه فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ نساء/ 94 به معنى فائده ها است.

خمسه: خمس (بر وزن عنق): يك پنجم.

القربى: قربى: نزديكى نسبى لِذِي الْقُرْبى صاحب قرابت و خويشى.

ابن السبيل: درمانده، كسى كه از وطنش دور مانده و جز (راه) معرفى ندارد.

فرقان: فرقان: فرق گذاشتن، جدا كردن يَوْمَ الْفُرْقانِ روزى كه خدا ميان دو گروه مؤمن و كافر را جدا كرد، گروه مؤمن را غالب نمود.

الجمعان: دو جمع، دو گروه،

الْتَقَى الْجَمْعانِ دو گروه با هم ملاقات كرد.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه عده اى ثروت خود را در راه خرابكارى و تباهى مصرف مى كنند تا مردم را از راه راست باز دارند، نتيجه آن مى شود كه بدان از نيكان جدا شوند و بدان راهى جهنم شوند، بعد فرموده: راه توبه براى اينگونه اشخاص باز است و اگر به راه حقّ باز گردند مشمول رحمت خدا مى شوند، مسلمانان تا مى توانند بايد بجنگند تا شرك ريشه كن گردد و توحيد پياده شود، خدا در اين زمينه يار و مددكار آنهاست. در آيه اخير درباره غنائم دستور رسيده تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 131

كه يك پنجم آن در موارد ششگانه ذكر شده بايد مصرف گردد.

36- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ آيه گرچه به صورت عموم است ولى نشان مى دهد كه در جريان بدر، كفار مكه در تجهيز افراد، پول خرج كرده بودند، آن خرج براى آن بود كه از پيشرفت راه توحيد جلوگيرى شود، در مجمع البيان نقل شده: دوازده نفر از قريش هر يك در نوبت خود روزى ده شتر ذبح مى كردند و قواى كفر را اطعام مى نمودند، در مجمع البيان ايضا نقل شده: گويند: آيه درباره ابو سفيان نازل شد كه براى جنگ «احد» دو هزار نفر از كفار عرب اجير كرد، ولى بعيد است كه در جريان بدر، آنچه در «احد» اتفاق افتاده ذكر شود.

فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ.

يعنى از اين انفاق نتيجه اى نمى برند بر آنها حسرت مى شود و مغلوب مى گردند و آن گاه به سوى جهنم محشور مى شوند، در الميزان فرموده:

اين قسمت آيه از اخبار غيبى قرآن است گويا اشاره است به جنگ هاى آينده كه واقع گرديد، ثُمَّ يُغْلَبُونَ اشاره به فتح مكه و إِلى جَهَنَّمَ ... بيان حال كسانى است كه به اسلام موفق نخواهند شد.

37- لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ.

لام در «ليميز» براى غايت است يعنى نتيجه اين كارها آن مى شود كه پليدها رويهم انباشته و متراكم گردند و خدا همان انباشته شده را در جهنم قرار بدهد، اين است عاقبت پليدها لذا فرموده: أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ چنان كه در مقابل، نيكان و پاكان رستگارانند.

38- قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 132

يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ

.اين آيه راجع به آنست كه باب توبه بر آنها بسته نشده است، مراد از «ينتهوا» ترك كردن جنگ و فتنه انگيزى توأم با ايمان است و گرنه، مورد مغفرت قرار نمى گيرند حديث نبوى را كه فرموده:

«الاسلام يجب ما قبله»

اسلام آوردن گذشته ها را مى پوشاند، همه قبول كرده اند. يعنى اگر دشمنى با اسلام را ترك كنند و اسلام آورند گذشته هايشان آمرزيده مى شود و اگر به دشمنى باز گردند طبق سنت گذشتگان تار و مار مى شوند.

39- وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

اين دستور در رابطه با آنهايى است كه پيوسته توطئه كرده و جو را بر عليه اسلام شورانيده بودند چنان كه در آيه 61 خواهد آمد، يعنى با آنها بجنگيد تا اين ناآرامى و هر روز درگيرى ايجاد كردن از بين برود و دين و

حكومت همه اش براى خدا باشد و اگر از اين اغتشاش دست برداشته خدا به كارشان دانا و حكم مقتضى صادر مى كند، شايد حكم مقتضى آن باشد كه در آيه 61 فرموده: وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ.

در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده: تأويل اين آيه هنوز نيامده است اگر قائم ما قيام كند، آنان كه او را درك مى كنند پياده شدن اين آيه را مى بينند و دين محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بهر جا كه شب رسيده است مى رسد تا در روى زمين مشركى نماند ... «1» اين يك برداشت بخصوصى از آيه شريفه است در زمينه ظهور

__________________________________________________

(1)

روى زرارة و غيره عن ابى عبد اللَّه عليه السلام انه قال لم يجي ء تأويل هذه الايه و لو قام قائمنا بعد سيرى من يدركه ما يكون من تأويل هذه الاية و ليبلغن دين محمد (ص) ما بلغ الليل حتى لا يكون مشرك على ظهر الارض كما قال اللَّه تعالى يعبدوننى لا يشركون بى شيئا.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 133

مهدى عليه السّلام و تشكيل حكومت جهانى واحد.

40- وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ.

اگر ترك نكردند و از اين پيشنهاد سر باز زدند به جنگ ادامه دهيد و بدانيد كه پيروز هستيد زيرا سرپرست و حامى شما خداست كه نيكو سرپرست و نيكو ياور است.

41- وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ.

اين آيه در رابطه با غنائم جنگ بدر نازل شده است ولى يك حكم كلّى است، نمى شود فقط به

غنائم جنگى مخصوص باشد علماء فرموده اند: مورد مخصص نمى شود بلكه سبب مى شود كه يك حكم كلى صادر باشد، در اينجا چند مسئله وجود دارد.

اول: كلمه غنيمت چنان كه گفته شد به معنى هر فايده است غنائم جنگى باشد يا غير آن، در خود قرآن چنان كه از آيه 94 سوره نساء نقل شد غنائم به معنى فائده ها است، راغب آن را هر دست آورده گفته است، اقرب الموارد گويد: آن غنائم جنگى است و هر شى ء بدست آمده را غنيمت گويند، طبرسى فرموده: در عرف اهل لغت هر فائده را غنم و غنيمت گويند.

امامان اهل بيت عليهم السّلام نيز چنين فرموده اند، در كافى از سماعة منقول است از ابو الحسن عليه السّلام از خمس پرسيدم فرمود: آن در هر چيزى است كه مردم فائده برده اند كم باشد يا زياد، شيخ در استبصار باب وجوب خمس از امام صادق عليه السّلام نقل كرده:

«هى و اللَّه الافادة يوما فيوم»

عبارت حديث سابق چنين است «

فى كل ما افاد الناس من قليل او كثير

» اينكه اهل سنت آن را مخصوص به غنائم جنگى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 134

دانسته اند از نظر شيعه قابل قبول نيست.

از روايات اهل بيت عليهم السّلام به دست مى آيد كه خمس در هفت چيز واجب است: غنائم جنگى، ارباح مكاسب، زمينى كه ذمّى از مسلمان خريده باشد، معدن، گنج، مال مختلط به حرام و آنچه با غواصى به دست آيد. كه همه مصداق فائده هستند.

دوم: خمس كه يك پنجم است مصرف آن موارد ششگانه است، سه مورد از آن با لام ملك آمده است: «للَّه، للرسول، لذى القربى» بقيه با «واو» به لِذِي الْقُرْبى عطف

شده اند، اين حاكى از آن است كه آن سه محل در ذى القربى داخل مى باشند يعنى يتامى و مساكين و درماندگان بايد از سادات و قرابت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله باشند چنان كه روايات اهل بيت عليهم السّلام روشن كرده است، لِذِي الْقُرْبى چون مفرد است بايد يك فرد داشته باشد كه آن امام و جانشينى پيامبر و از خانواده او است، سه سهم از آن در زمان غيبت مال امام است كه باذن فقيه جامع الشرائط مصرف مى شود و سه سهم ديگر به فقراء سادات مى رسد، مطابق روايت كافى ما زاد از مصرف سادات توسط ولى امر و رهبر در مصارف عامه خرج مى شود. بقيه سخن در كتب فقه ديده شود.

إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

مراد از ما أَنْزَلْنا به نظر الميزان آيه قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ و آيه 69 فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَيِّباً است، نمى شود مراد از آن ملائكه نازل شده يا «نصرت خدا» باشد كه آنها بر همه نازل شد نه فقط بر آن حضرت، و نيز مناسبت ندارد كه بگوئيم: اگر بر ملائكه نازل شده ايمان داريد. خمس غنائم را بدهيد منظور از يَوْمَ الْفُرْقانِ روز بدر است كه خدا در آن روز با پيروزى اهل توحيد ميان اهل ايمان و كفر فرق گذاشت و جدايى افكند، چنان كه جمله يَوْمَ الْتَقَى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 135

الْجَمْعانِ

آن را تفسير مى كند.

يعنى: خمس غنائم را بدهيد، فقط از چهار پنجم استفاده كنيد اگر به خدا و آنچه در روز بدر بر بنده خود

نازل كرده ايم ايمان داريد، كه گفته ايم انفال مال خدا و رسول است و از آنچه غنيمت برده ايد خدا اجازه داده كه بخوريد، از اين، به نظر مى آيد كه اين دو مطلب در همان روز بر آن حضرت نازل شده بود، جمله وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ ظاهرا تعليل يَوْمَ الْفُرْقانِ است يعنى خدا مى توانست در آن روز حق را بر باطل پيروز گرداند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 136

[سوره الأنفال (8): آيات 42 تا 47]

اشاره

إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ (42) إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلاً وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (43) وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (44) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (45) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (46)

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (47)

42- وقتى كه شما در كناره نزديكتر بوديد و آنها در كناره دورتر بودند و كاروان پائين تر از شما بود. اگر در چنين روبرو شدن وعده مى كرديد حتما در وعده اختلاف مى كرديد، ولى چنين شد تا خدا كارى را كه شدنى بود انجام

دهد، تا هر كه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 137

گمراه مى شود از روى حجت گمراه شود و هر كه هدايت مى شود از روى دليل هدايت شود، خدا شنوا و داناست.

43- آن دم كه خدا در خوابت آنها را كم مى نمود و اگر به تو بسيارشان نموده بود سست مى شديد و در كار جنگ اختلاف مى كرديد ولى خدا از سستى و اختلاف نگاه داشت كه خدا به آنچه در سينه هاست آگاه است.

44- و آن دم وقتى كه تلاقى كرديد در ديدگان شما آنها را كم مى نمود و شما را در ديدگان آنها كم مى نمود تا خدا كارى را كه شدنى بود انجام دهد و كارها به سوى خدا باز مى گردد.

45- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر با گروهى برخورد كرديد پايدار بمانيد و خدا را بسيار ياد كنيد تا رستگار شويد.

46- خدا و رسولش را اطاعت كنيد، اختلاف نكنيد كه سست شويد و نيرويتان برود، استقامت كنيد كه خدا با استقامت كنندگان است.

47- مانند آن كسان مباشيد كه از ديار خود از روى طغيان و خودنمايى خارج شدند و از راه خدا باز مى دارند، خدا به آنچه مى كنند احاطه دارد.

كلمه ها

العدوة: عدوه: كنار بيابان و درّه «العدوة: شاطئ الوادى و جانبه»، العدوة الدنيا» يعنى كناره نزديكتر به مدينه.

القصوى: قصو: دورى. اقصى: دورتر، قصوى مؤنث آنست بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى «يعنى كرانه دورتر از مدينه.

الركب: ركوب: سوار شدن. راكب شتر سوار را گويند، به اسب سوار فارس گفته مى شود، ركب جمع راكب است به معنى شتر سواران منظور كاروان قريش است.

اسفل: سفل: پائينى. سافل: پائين. اسفل: پائين تر. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 138

تواعدتم: مواعدة: وعده گذاشتن با همديگر، براى

مفرد نيز آيد «ميعاد»:

وعده.

منام: نوم و منام: خواب.

لفشلتم: فشل (بر وزن شرف) سستى. به قول راغب سستى توأم با ترس.

سلم: تسليم يك دفعه به معنى سلام كردن و يك دفعه به معنى سالم كردن و نگاه داشتن است وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ: خدا شما را از سستى نگاه داشت.

يقللكم: تقليل: كم كردن. «يقلكم فى اعينهم» شما را در چشم آنها كم نشان مى داد.

الامور: امر: كار و دستور. در صورت اول جمع آن امور و در صورت دوم اوامر است.

ريح: مراد از آن در آيه قدرت و نيرو است كه ريح (باد) توأم با نيرو است.

بطرا: بطر (بر وزن شرف): طغيان و سركشى.

رئاء: رأى: ديدن و دانستن. رئاء: تظاهر و نشان دادن به خير. آن، اين است كه كار خوبى كند و قصدش نشاندادن به غير باشد.

شرحها

در اين آيات فرازهايى از جنگ بدر ذكر شده و آن گاه چهار دستور بر- مسلمانان رسيده است، استقامت در جنگ، اطاعت از خدا و رسول و رهبر، اختلاف نكردن و گرنه از هم پاشيدگى به دنبال خواهد داشت و بالاخره پيكار بايد در راه خدا و براى خدا باشد نه از روى سركشى و كشورگشايى و تظاهر. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 139

42- إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا.

گويند: «اذ» ظرف است براى يَوْمَ الْفُرْقانِ يعنى روز فرقان روزى بود كه شما در كنار نزديكتر به مدينه بوديد ... بعضى گويند عدوه دنيا و قصوى نام دو كوهى بود كه در دو طرف بدر بود، به هر حال اين

آيه حاكى از وضعى است كه كاروان در پائينتر از مسلمانان و از دسترس آنها خارج شده بود و آنها با كفار روبرو شده بودند چاره اى جز درگيرى و جنگ نبود، و اگر شما وعده مى گذاشتيد كه با دشمن چنين روبرو شويد حتما اختلاف مى كرديد و حاضر نمى شديد كه چنين وضعى پيش آوريد، اما خدا چنين وضعى و چنان تلاقى پيش آورد تا غلبه شما و شكست كفار را كه مى بايست واقع شود، انجام دهد.

لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ.

منظور از هلاكت و حيات، ضلالت و هدايت است، يعنى: خدا اين وضع را پيش آورد و شما را غالب كرد تا هر كه هدايت شده آشكارا بداند كه خدا حامى اهل حق است و آنكه به گمراهى است حجت بر او تمام شود و دانسته به هلاكت رود و بداند كه يارى خدا براى اهل حق، دليل باطل بودن ناحقان است. وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ تعليل دوم است در الميزان فرموده: خدا اين غلبه را پيش آورد زيرا كه دعاى شما را مى شنود و از نيات شما آگاه است، اشاره است به آيه:

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ ....

43- إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلًا وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ.

ممكن است «اذ» مانند سابق متعلّق به يَوْمَ الْفُرْقانِ باشد و يا در تقدير تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 140

«و اذكر اذ» باشد از اين آيه معلوم مى شود كه خدا در خواب، دشمنان را به حضرت رسول كم نشان داده آن حضرت نيز به

ياران خود چنان خبر داده و آنها دلگرم شده اند و اگر آنها را زياد نشان مى داد و آن حضرت خواب را همانطور نقل مى كرد، يارانش سست مى شدند و در كار جنگ و روبرو شدن با كفار اختلاف مى كردند، اما خدا شما را از سستى و اختلاف نگاه داشت، البته به وسيله آن خواب، خدا به آنچه در دلهاست داناست و مى داند با كدام راه دلها را مطمئن و آرام كند.

44- وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ.

«اذ» عطف است به «اذ» ما قبل در آيه گذشته، از اين آيه روشن مى شود كه به وقت روبرو شدن دو گروه، خدا كفار را به مؤمنان كم و جزئى نشان داده كه وحشت نكنند و سست نگردند و نيز كفار آنها را كم ديده و به جنگ راغب باشند تا شكست خورند و حق پيروز گردد.

از ابن مسعود روايت شده: به كسى كه در كنار من بود گفتم: آيا آنها را هفتاد نفر مى بينى؟ گفت: نزديك به صد نفرند، از آن طرف از ابو جهل نقل شده:

مسلمانان را چنان كم ديد كه گفت: آنها را با دست بگيريد احتياج به جنگ نيست.

در آيه قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ آل عمران/ 13 بنا بر آنكه راجع به جريان بدر است، كفار، مؤمنان را دو برابر ديده اند.

الميزان مى گويد: كفار در اولين ملاقات به حكم إِذِ الْتَقَيْتُمْ مسلمانان را كم ديده اند ولى پس از شعله ور شدن

آتش جنگ خدا آنها در چشم كافران دو تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 141

برابر نشان داده تا بترسند و شكست بخورند، با اين وجه ميان دو آيه تنافى نيست.

لِيَقْضِيَ اللَّهُ ... مربوط به إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ ... است، يعنى آن طور نشان مى داد تا خدا غلبه حق را كه مى بايست واقع شود، به پايان برد و انجام دهد إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ تعليل ليقضى است كه كارها به خدا بر مى گردد و زمام آنها در دست خداست.

45- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

ثبات در آيه پايدارى و عدم فرار است، در الميزان آمده: ثبات شامل ثبات قلب و ثبات بدن است ولى صبر ثبات خاص و شامل فقط ثبات قلب و تحمل مكروه است، به هر جا آيه دستور مى دهد كه در وقت روبرو شدن با دشمن فرار نكنيم ياد كردن خدا سبب ادامه پايدارى و آن سبب رستگارى آخرت و پيروزى در دنيا است شايد مراد از «تفلحون» غلبه بر خصم باشد.

46- وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ.

ادامه دستور سابق است، يعنى ثابت و پا بر جا باشيد و از خدا و رسول اطاعت كنيد و متحد باشيد و اختلاف نكنيد و گرنه سست خواهيد شد و نيرو و عزت شما از بين خواهد رفت، استقامت ورزيد كه خدا با صابران است، اگر خدا با شما باشد پيروز هستيد، مراد از اطاعت خدا و رسول ظاهرا توجه به دستور جهاد و دفاع است.

47- وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ وَ يَصُدُّونَ

عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ.

اشاره به اين است كه منظورتان فقط جهاد در راه خدا باشد و براى پياده تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 142

كردن توحيد و سعادت رساندن مستضعفان براى جنگ بيرون شويد، نظرتان طغيان و كشورگشايى و تظاهر نباشد چنان كه كفار با اين نظر خارج مى شوند و مى خواهند با قشون كشى مانع توحيد و سعادت انسانها شوند، يعنى به صوت و سيرت يك موحد براى جنگ خارج شويد نه مثل چنگيز و هيتلر و امثال آنها، اينجاست كه واقعيت اسلام و قرآن روشن مى شود. چنان كسانى به پيروزى واقعى نمى رسند كه خدا به كارهايشان احاطه دارد.

نكته ها
جنگ و دفاع اسلامى:

ابر قدرتها، براى كشورگشايى و مبدل كردن عزت مردمان به ذلت، قشون كشى مى كنند، كارشان طغيان و تظاهر و بيچاره كردن مردمان است هر قدر بيشتر بكشند و بيشتر بچاپند خوشدلتر مى شوند، به دستور «ترومن» رئيس جمهور اسبق آمريكا شهرهاى هيروشيما و ناكازاكى ژاپن بمباران اتمى شد، بيشتر از دويست هزار انسان از بين رفتند، و هزاران كشتارهاى ديگر، از اينهمه جنگ افروزى جز كوبيدن ملل ضعيف و توسعه طلبى نظرى ندارند ولى اسلام در اين باره چه دستور مى دهد؟ جهاد را فقط در راه خدا مى داند و براى گسترش توحيد و دفاع از حق نه از بين بردن بشريت.

ثبات و استقامت

و اتحاد: ثبات و استقامت و اتّحاد و اطاعت از فرمانده از مسائلى است كه پيروزى در طبيعت آنها گذاشته شده است، در جريان احد از رهبر اطاعت نكرده و سنگر را رها كردند با آنكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ميان آنها بود شكست خوردند، آرى بايد از اين راههاى طبيعى كه قرآن مى فرمايد تبعيت نمود و گرنه شكست حتمى است، حق باشد يا باطل.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 143

[سوره الأنفال (8): آيات 48 تا 54]

اشاره

وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ (48) إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (49) وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ (50) ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (51) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ (52)

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (53) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ (54)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 144

48- و چون شيطان اعمال آنها را در نظرشان مزين كرد و گفت: امروز كسى از اين مردم بر شما پيروز شونده نيست كه من مدافع شمايم،

چون دو گروه به هم ديده شدند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بيزارم، من كسانى را مى بينم كه شما نمى بينيد من از خدا مى ترسم كه عذاب خدا سخت است.

49- آن دم كه منافقان و آنان كه بيمار دل بودند مى گفتند: مسلمانان را دينشان فريب داده (ولى اشتباه مى كنند) هر كه به خدا اعتماد كند، خدا توانا و حكمتكردار است (مى تواند او را پيروز گرداند).

50- اى كاش به بينى آن دم كه ملائكه كافران را قبض روح مى كنند از رويها و پشتهاى آنها مى زنند و مى گويند: بچشيد عذاب سوزان را.

51- اين عذاب به علت اعمالى است كه دستهايتان از پيش كرده، و گرنه خدا به بندگان ستم نمى كند.

52- عذاب اينها همچون جريان آل فرعون و كافران پيشين است كه آيه هاى خدا را انكار كردند، خدا آنها را به گناهانشان گرفت، خدا توانا و سنگين عذاب است.

53- تغيير نعمت و خذلان كفار بدان سبب است كه خدا نعمتى را كه به گروهى داده تغيير نمى دهد مگر اينكه آنها لياقت خويش را تغيير دهند، خدا شنوا و داناست.

54- نظير جريان آل فرعون و كفار پيشين كه آيه پروردگارشان را تكذيب كردند، آنها را به سبب گناهانشان هلاك كرديم، آل فرعون را غرق نموديم، همه ظالمان بودند.

كلمه ها

جار: امان و پناه و مدافع. ناگفته نماند: جار در اصل به معنى همسايه است به نظر راغب چون حق همسايه بزرگ است، لذا به هر كسى كه حق او بزرگ است و يا حق ديگرى را بزرگ مى داند، جار گفته مى شود.

نكص: نكص اگر با «عن» باشد به معنى امتناع و خوددارى و اگر با تفسير أحسن الحديث، ج 4،

ص: 145

«على» باشد به معنى رجوع و بازگشت است، مراد از آيه معناى دوم است.

عقبيه: عقب (بفتح اول و كسر دوم): پاشنه. تثنيه آن عقبين است نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ يعنى بر دو پاشنه خويش بر گشت، مراد فرار كردن است.

برئ: برء: كنار شدن و خلاص شدن. برئ: كنار شونده و بيزار.

غر: غر و غرور: فريب دادن، تطميع به باطل.

يتوفى: توفى: اخذ كامل: منظور از آن در آيه قبض روح است.

ادبار: دبر: پشت. ادبار: پشتها.

الحريق: حرق و احراق و تحريق: سوزاندن. حريق: سوزاننده. وزن فعيل در اينجا به معنى فاعل (حارق) است.

ظلام: ظالم: ستمگر: ظلام: بسيار ستم كننده، صيغه مبالغه است. ظلام پنج بار در قرآن آمده و همه در نفى ظلم از خداست.

عبيد: عبد: بنده: مطيع. عبيد: بندگان (قاموس قرآن).

دأب: دأب: عادت و طريقه.

شرحها

در ادامه جريان بدر در اين آيات ياد شده كه شيطان ابتدا كفار را تشويق به جنگ كرد و سپس با ديدن ملائكه پا به فرار گذاشت و گفت: آنچه را كه من مى بينم شما نمى بينيد و نيز بيان شده كه منافقانى نيز در جنگ بوده و به فكر تفتين بوده اند، احتمال نزديك به يقين آنست كه در بين مسلمانان بوده اند، ايضا ياد شده كه اين كفّار به وقت قبض روح به دست فرشتگان عذاب مى بينند، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 146

هم چنان كه آل فرعون آن عذاب را ديده اند، آن بدبختى و ذلت كه به كفّار مكّه خودشان سبب گرديدند و گرنه خدا نعمتى كه به قومى بدهد آن را تغيير نمى دهد مگر آنكه خود مقدّمات تغيير آن را به وجود آورند، كفار مى توانستند ايمان آورده و نعمت را براى خود

هميشه داشته باشند چنان كه قوم فرعون نيز در اثر ظلم و طغيان و تكذيب آيات خدا، غرق و تار و مار شدند.

48- وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ «1».

ظهور آيه در آنست كه: شيطان به صورت يكى از بزرگان عرب مجسّم شده و كفار را تشويق به جنگ كرده ولى چون دو گروه به همديگر رسيده اند شيطان ديده كه ملائكه نيز در ميان لشكريان اسلام هستند، با ديدن آنها پا به فرار گذاشته، گفته اند فلانى چرا فرار مى كنى؟ جواب داده: آنچه را كه من مى بينم شما نمى بينيد، اين ملائكه براى كفّار عذاب آورده اند، من از خدا مى ترسم كه عذابش سخت است، در روايات شيعه و اهل سنت هست: كه سراقة بن مالك بن جشعم كه از بزرگان قبيله كنانه بود، شيطان در روز بدر به صورت او مجسم شد و كفّار را تشويق به جنگ نمود، سپس فرار كرد، مشركان كه به مكه برگشتند گفتند: علّت هزيمت ما سراقة بن مالك بود، سراقه گفت:

به خدا قسم من از رفتن شما خبر نداشتم كه خبر شكست شما به من رسيد، در نكته ها درباره مصور شدن شيطان توضيح خواهيم داد.

ممكن است بگوئيم: مراد از آيه آنست كه شيطان به آنها وسوسه كرده

__________________________________________________

(1) وَ إِذْ زَيَّنَ عطف بر سابق و متعلق به يَوْمَ الْفُرْقانِ است يعنى روز فرقان روزى بود كه شيطان اعمال آنها را زينت داد ...

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص:

147

و آنها دلگرم شده و شروع به جنگ كرده اند، سپس رعب و وحشت بر آنها مستولى شده و شكست را حتمى ديده، پا به فرار گذاشته اند و اميدشان مبدل به يأس شده است. گرچه بعضى از مفسران اصرار دارد كه مراد از آيه وجه دوم است ولى با ظاهر آيه قابل انطباق نيست مگر با تكلّفات بسيار، و آن گهى وجه اوّل چيز ناممكنى نيست مضافا بر اينكه روايات زيادى نيز آن را بيان كرده اند. إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ قابل تطبيق به وجه اوّل نيست.

49- إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

منافقان به احتمال نزديك به يقين ميان مسلمانان بودند حاضر شدن آنها در بدر به نظرم از اين جهت بود كه به فكر گرفتن كاروان و رسيدن به غنيمت با مسلمانان از مدينه خارج شده اند و آن وقت درگير افتاده و نتوانسته اند برگردند ولى بيمار دلها كه ايمانشان ضعيف و آميخته با شك بود ممكن است ميان مسلمانان بوده باشند و يا ميان كفار، نقل شده گروهى در مكه مسلمان شده بودند، پدرانشان آنها را دربند كشيده بودند، به وقت آمدن به جنگ بدر آنها را هم با خود آوردند و آنها ضعيف الايمان بودند، و يقين كامل نداشتند.

به هر حال منافقان و بيمار دلان با ديدن كثرت و تجهيزات مشركان و قلّت و عدم ساز و برگ مؤمنان گفته اند: دينشان اينها را مغرور كرده كه دست خالى به جنگ آمده اند، جمله وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ ...

جواب آنهاست يعنى: اينها اشتباه مى كنند هر كه بر خدا توكّل و اعتماد نمايد خدا قادر است كه او را پيروز گرداند.

50- وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 148

ظاهرا اين آيه در بيان عذاب كفارى است كه در بدر كشته شدند و در عين حال نشان مى دهد كه همه كافران چنان حال را دارند، ضرب بر وجوه و ادبار حاكى از احاطه ضرب بر همه وجود آنهاست، آيه شريفه دلالت بر عذاب برزخ دارد.

شيخ مفيد در اوائل المقالات نقل مى كند چون جنازه هاى كفار را به گودال بدر انداختند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب به آنها گفت: من وعده پروردگارم را حق يافتم آيا شما هم وعده پروردگارتان را حق يافتيد؟ عمر بن خطاب گفت:

چه سخن مى گويى با كسانى كه مرده اند؟ فرمود: ساكت باش تو از اينها شنواتر نيستى. به خدا ميان اينها و اينكه ملائكه آنها را به عذاب كشد فاصله فقط كنار رفتن من است. در نكته ها گفته خواهد شد كه آيا قابض ارواح يكى است يا متعدد؟

51- ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.

يعنى اين عذاب در اثر اعمال شماست و گرنه خدا ستمكار نيست.

در قاموس قرآن (ظلم) گفته ام: ظلام پنج بار در قرآن مجيد آمده و همه در نفى ظلم خداست. با ملاحظه آيات خواهيم ديد آمدن صيغه مبالغه ظلام بمناسبت مقام است و آن اينكه اگر خدا بدكاران را عذاب نمى كرد و آنها را با نيكان يكى مى شمرد اين ظلم متعارف نبود بلكه ظلم زياد بود و چون خدا ظلام نيست

اين كار را نكرده است.

گويند: لَيْسَ بِظَلَّامٍ براى مبالغه در نفى ظلم است، به قول بعضى اگر خدا به كسى ظلم مى كرد بايد به همه ظلم مى كرد و آن لازمه اش ظلام بودن است ولى اين در صورتى بود كه لحن آيه اينطور باشد: خدا به شما ظلم نمى كند زيرا ظلام نيست، حال آنكه آيه مى گويد: شما را عذاب مى كند به علّت اينكه ظلام نيست يعنى اگر عذاب نمى كرد و در رديف نيكوكاران قرار مى داد ظلام بود.

52- كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 149

اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ

.اين تشبيه ظاهرا راجع به عذاب برزخ و ضرب بر وجوه و ادبار است در نتيجه بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ يعنى عذاب شما مانند عذاب و طريقه آل فرعون است كه آيه هاى خدا را انكار كرده و گرفتار شدند.

53- ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

يعنى آن عقاب و نقمت روى اين قاعده و ناموس بود كه خدا در اثر از بين رفتن استعداد و صلاحيت، نعمت را به نقمت مبدل مى كند.

مراد از «ما» در ما بِأَنْفُسِهِمْ استعداد و صلاحيت است، تقدير آيه إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ رعد/ 11 چنين است: «ان اللَّه لا يغير ما بقوم من نعمة حتى يغيروا ما بانفسهم من استعداد و صلاحية».

مراد از «ما» در اول نعمت و سرنوشت و در دوم استعداد و صلاحيت است، در آيه مورد تفسير «نعمة» در جاى «ما» در سوره رعد قرار گرفته است.

در نهج البلاغه خطبه 55 فرموده:

«و

لقد كنا مع رسول نقتل آبائنا و ابنائنا و اخواننا و اعمامنا ...»

ما براى پيشرفت اسلام در ركاب رسول خدا پدران، پسران برادران و عموهاى خود را مى كشتيم ... تا مى فرمايد

«فلما راى اللَّه صدقنا انزل بعدونا الكبت و انزل علينا النصر ...»

چون خدا ديد در طرفدارى از توحيد صادقيم بر دشمنان ما ذلت و بر ما نصرت نازل فرمود، يعنى استعداد و صلاحيت آن را يافتيم كه مورد نصرت و يارى خدا واقع شويم. على هذا، انسان در اثر تلاشهاى مثبت و عقائد خوب مستحق رحمت مى شود، و اگر كارهاى بد و افكار ناهموار پيشه كند استعداد و لياقت نعمت از او مى رود، نعمت به نقمت مبدل مى شود، هر دو آيه شريفه اين حقيقت را بازگو مى كنند. أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ خدا، خواست استعدادها را مى شنود و به آن استعدادها داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 150

54- كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ.

لفظ «كدأب» اشاره به تغيير نعمت است، يعنى: تغيير نعمت كفّار قريش در اثر از بين رفتن لياقت، مانند جريان قوم فرعون است كه صلاحيت نعمت را از دست داده و تار و مار شدند، از آيه شريفه معلوم مى شود كه تكذيب آيات خدا و گناهان و ظلمشان سبب از بين رفتن لياقت نعمت بوده است.

نكته ها

شياطين و مصور شدن آنها:

درباره جن و شياطين در قاموس قرآن (ج ن ن) به طور تفصيل سخن گفته ايم و در ذيل آيه 12 همين سوره در نكته ها درباره مصور و ديده شدن ملائكه توضيح داده شد اينك در زمينه آيه وَ إِذْ

زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ ... مى گوئيم: از آيات و روايات معلوم مى شود كه جن مى تواند مثلا به صورت انسان در آيد و انسان آن را نشناسد، اولا در اين آيه كه گذشت ظهور آيه و صريح روايات آنست كه: شيطان به صورت سراقة بن مالك درآمد و مردم را تشويق به جنگ كرد، در آيه وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ... يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ ...

سبأ/ 12- 13 صريح است كه جن براى سليمان كار مى كردند و ساختمان مى ساختند قهرا به صورت انسان درآمده كار مى كردند، ايضا در آيه وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ ص/ 37 بنائى و غواصى در صورتى است كه مثل انسان و به صورت انسان باشند، در سوره نمل آيه 17 تا 39 كه لشكركشى سليمان به مملكت سبأ نقل شده در آنجا هست كه عدّه اى از جن جزء لشكريان سليمان بودند و يكى از عفريتهاى جنّ به سليمان گفت: مى توانم پيش از آنكه از جاى خود برخيزى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 151

تخت ملكه را در اينجا حاضر كنم، در سوره انبياء نيز نظير اين مطلب آمده است.

در كافى ج 1/ 394 بابى تحت عنوان «جنّ به محضر ائمّه مى آيند ...»

منعقد است و در آن هفت حديث نقل شده، از جمله از سدير صيرفى نقل شده كه امام باقر عليه السّلام در مدينه به من سفارشهايى فرمود، چون از مدينه بيرون رفتم در ميان راه در «روحا» «1» بودم كه مردى با لباس خود به من اشاره كرد، به سوى او برگشتم به گمانم كه تشنه است و آب مى خواهد، ظرف

آب را به او دادم گفت به آب نياز ندارم، نامه اى به من داد كه مركّب مهر آن خشك نشده بود، ديدم مهر امام باقر عليه السّلام است گفتم: اين نامه را كى به تو داد؟ گفت: الان، در نامه دستورهايى بود خواستم به آن نگاه كنم آن مرد از نظرم ناپديد شد، سپس وقتى كه امام باقر عليه السّلام به مكه آمدند، عرض كردم فدايت شوم مردى نامه شما را در «روحا» به من داد كه مهرش خشك نشده بود!! فرمود: اى سدير ما خدمتكارانى از جن داريم چون خواهيم كارى به فوريت انجام پذيرد آنها را مى فرستيم.

نبايد از اين نكته ها استبعاد كنيم بلكه اينها طرح مسائلى هستند كه اگر روى آنها كاوش شود بسيارى از حقائق بر ما روشن خواهد شد.

ملائكه قبض روح مى كنند يا يك ملك؟

در رابطه با آيه إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ لازم است بدانيم كه در بعضى آيات قبض روح و ميراندن به خدا نسبت داده شده است مانند: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها ... زمر/ 42، وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ ... نحل/ 70، در بعضى از آيات اين نسبت به جمعى از ملائكه داده شده است مانند آيه مورد تفسير و آيه: حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا

__________________________________________________

(1) محلى است در چهل يا سى ميلى مدينه به طرف مكه.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 152

وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ انعام/ 61 و مثل: الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ ... الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ... نحل/ 28- 32 و نظير اينها.

و در بعضى از آيات به يك ملك كه قابض

الارواح باشد نسبت داده شده:

قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ... سجده/ 11. از اين آيات معلوم مى شود كه ملك الموت اعوانى دارد كه به دستور او انسانها را قبض روح مى كنند چنان كه در روايات نيز آمده است. خدا مى ميراند درست است كه دستور و اجازه از جانب او است و در واقع او مى ميراند، ملائكه قبض روح مى كنند درست است كه اعوان ملك الموت هستند، عزرائيل قبض روح مى كند درست است كه مسئوليت مستقيم اينكار را از جانب خدا دارد.

مى گوئيم: خدا درخت را رويانيد، باران درخت را رويانيد، باغبان درخت را رويانيد، هر سه در نوبت خود درست و همه يكى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 153

[سوره الأنفال (8): آيات 55 تا 63]

اشاره

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (55) الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ (56) فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (57) وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ (58) وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ (59)

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (60) وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (61) وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ (62) وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ

وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (63)

55- بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه كافر شده اند و ايمان نمى آورند.

56- كسانى از كفار كه با آنها پيمان بسته اى و هر دفعه پيمانشان را مى شكنند و از نقض پيمان پرهيز نمى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 154

57- اگر در جنگ با آنها مصادف شدى (چنان سخت گير) كه با آنها دشمنانى را كه در پس آنها هستند بترسانى كه بيدار شوند و عهد شكنى نكنند.

58- و اگر از خيانت و عهد شكنى قومى بترسى، عهد را عادلانه به سوى آنها بيانداز كه خدا خائنان را دوست ندارد.

59- گمان مبر آنان كه كافر شده اند، بر خدا غالب و پيشى گرفته اند، آنها خدا را عاجز نتوانند كرد.

60- براى مقابله با دشمنان آنچه مى توانيد از نيرو و ذخيره اسبان، آماده كنيد، تا با آن، دشمنان خدا و دشمنان خود و دشمنان ديگرى را كه شما نمى دانيد ولى خدا مى داند بترسانيد و آنچه در راه خدا خرج مى كنيد به طور كامل به شما مى رسد و در گرفتن اجر به شما ظلم نمى رسد.

61- و اگر به صلح و سازش مايل شدند تو هم به مسالمت مايل باش و بر خدا اعتماد كن كه خدا شنوا و داناست.

62- و اگر بخواهند تو را حيله كنند، خدا براى تو بس است، خدا همانست كه تو را با نصرت خود و مؤمنان، نيرومند گردانيده است.

63- و ميان قلوب آنها الفت داد كه اگر همه آنچه را كه در روى زمين هست خرج مى كردى ميان قلوبشان الفت نتوانستى، ليكن خدا ميان آنها الفت داد كه او توانا و حكمت كردار است.

كلمه ها

دواب: دابّه: جنبنده: جمع

آن دواب است (انفال/ 22).

عاهدت: عهد در اصل به معنى نگهدارى و مراعات است، پيمان را از جهت لازم المراعات بودن عهد گفته اند، معاهده در اينجا بين الاثنين است.

ينقضون: نقض. شكستن. خواه ظاهرى باشد مثل شكستن هيزم و خواه شكستن معنوى باشد مثل شكستن پيمان. در كلام اللَّه مجيد بيشتر در معناى دوم به كار رفته مثل آيه «ينقضون». تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 155

تثقفنهم: ثقف: پيدا كردن و مصادف شدن. فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ اگر آنها را پيدا كردى و با آنها مصادف شدى.

شرد: شرد: به سر خود رفتن. تشريد: راندن و طرد كردن «شرد» فعل امر است يعنى: بران.

يذكرون: ذكر: ياد كردن خواه با زبان باشد يا با قلب. تذكر: ياد آورى و پند گرفتن «يذكرون» در اصل «يتذكرون» است، تاء بذال عوض شده و در آن ادغام گرديده است لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ تا آنها پند گيرند.

فانبذ: فعل امر است از «نبذ». نبذ: انداختن از روى بى اعتنايى يا مطلق انداختن. فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ: بيانداز به سوى آنها به عدالت.

يعجزون: عجز (بر وزن عقل) ناتوانى. اعجاز: ناتوان كردن «لا يعجزون» يعنى: خدا را عاجز نمى كنند.

اعدوا: عد: شمردن. اعداد: آماده كردن «اعدوا»: آماده كنيد فعل امر است از اعداد.

رباط: ربط و رباط: بستن. رباط الخيل: بستن اسبان و ذخيره اسبان.

در كشاف گويد: رباط نام اسبان ذخيره در راه خداست، شايد جمع ربيط باشد.

ترهبون: رهب: ترس. ارهاب: ترسانيدن «ترهبون» مى ترسانيد.

جنحوا: جناح بال پرنده. دو طرف شي ء را دو جناح گويند مثل دو جناح لشكر. فعل جنح به معنى ميل كردن است «جنحوا»:

ميل كردند و مايل شدند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 156

سلم: (بر وزن عقل) صلح و سازش

و مسالمت.

يوف: وفاء و ايفاء: تمام كردن. وفا به عهد: انجام دادن آن. توفيه:

تمام دادن حق. يُوَفَّ إِلَيْكُمْ: تمام داده مى شود به شما.

يخدعوك: خدع: حيله كردن، فريب دادن. «ان يخدعوك»: اينكه فريب دهند تو را.

حسبك: حسب (بر وزن عقل): كفايت. حَسْبَكَ اللَّهُ خدا براى تو كافى است، اين تسميه ظاهرا براى آن است كه ميان كفايت كننده و كفايت شده حساب هست.

الف: الف (بكسر اوّل) پيوند و جمع شدن از روى رغبت. تأليف:

پيوند دادن أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ ميان آنها پيوند برقرار كرد.

شرحها

به دنبال جريان بدر در اين آيات از نقض عهد كفّار كه پيوسته پيمان شكنى مى كردند ياد شده و آن گاه دستور داده كه در جنگ با كفّار چنان قاطعيّت به خرج داده شود كه ديگران طمع به جنگ با مسلمانان نكنند و در صورت پيمان شكنى مقابله به مثل شوند، ديگر آنكه مسلمانان بايد از لحاظ سرباز و تجهيزات هر چه بتوانند آماده شوند، تا دشمنان با ارزيابى قدرت آنها از غلبه بر آنها مأيوس شوند و حمله نكنند و اگر دشمن مايل به صلح و سازش باشد از آن استقبال كنند و اگر دشمن به فكر حيله باشد با يارى خدا و ملت آنها را تار و مار كنند.

55- إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.

مى شود گفت كه اين آيه مقدمه است به دستور فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ يعنى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 157

حق است كه درباره آنها چنان دستورى داده شود زيرا بدترين موجودات زنده اند بدترين از جنبندگان بودن ظاهرا بدان علت است كه جنبندگان از مقتضاى غريزه كه خدا به آنها داده تجاوز نمى كنند ولى اينها

از حدّ خود تجاوز مى كنند، كلمه عِنْدَ اللَّهِ ظاهرا معنايش آنست كه خدا چنين مى گويد و خدا چنين حكم مى كند. فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ با فاء نتيجه مى رساند كه كفر در آنها رسوخ كرده و ايمان نمى آورند، آرى كافرى كه اصلا ايمان نمى آورد شر الدواب است.

56- الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ.

بيان است براى الَّذِينَ كَفَرُوا لفظ «منهم» كه به معنى تبعيض است نشان مى دهد كه مراد قسمتى از الَّذِينَ كَفَرُوا است و تقدير آن «عاهدتهم منهم» است مراد كسانى از كفّار است كه با رسول خدا پيوسته پيمان عدم تعرض مى بستند و به اندك بهانه اى آن را مى شكستند چنان كه درباره يهود مدينه و كفار عربستان و قبائل عرب و غيره نقل شده است. آنها اعتنايى به عهد و پيمان خود نداشتند، وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ يعنى از عهد شكنى پرهيز نمى كنند، لازم است سيرى در جريان معاهده هاى آن حضرت با يهود و كفار ديگر، بشود.

57- فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ.

ضمير «لعلهم» راجع است به «من» يعنى چون اين كفّار عهدشكن را در جنگ گير آوردى چنان با خشونت تار و مارشان كن كه كفارى كه پشت سر آنهاست رانده شوند و طمع حمله نكنند و بيدار شوند و عهد شكنى نكنند، در فقه اسلامى آمده: اگر اسيران گرفته شوند در صورتى كه هنوز جنگ ادامه دارد، آنها كشته مى شوند، شايد چنان احكامى نيز از آيه مراد باشد يعنى تار و مارشان كن، اسيرانشان را بكش تا ديگران بيدار شوند و پيمان شكنى نكنند.

58- وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى

سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 158

لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ

.اين آيه دستورى است كه اى پيامبر اگر از خيانت قومى ترسيدى و احساس كردى كه به فكر پيمان شكنى هستند تو هم از روى عدالت و برابرى اعلام نقض پيمان كن، مبادا كه از پيمان سوء استفاده كنى و بدون اعلام نقض، بر آنها بتازى كه در اينصورت خيانت كرده اى، خدا خائنان را دوست ندارد. در مجمع البيان از واقدى نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در جريان يهود بنى قينقاع از اين آيه استفاده كرد.

يعنى: چون احساس كرد كه به فكر پيمان شكنى هستند اعلام نقض عهد كرد و بر آنها تاخت. عَلى سَواءٍ در اين معنى است كه تو و آنها برابر شوى.

لفظ «خيانة» تميز است براى «تخافن» يعنى: خوف از جهت خيانت آنها.

59- وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ.

كلمه «يحسبن» به صيغه خطاب به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و به صيغه غائب هر دو خوانده شده است، معناى آن بنا بر تقدير اول چنين است اى پيامبر گمان مبر كه كافران بر قدرت خدا سبقت جسته اند و از انتقام خدا نجات يافته اند، نه آنها خدا را عاجز نتوانند كرد. اين آيه تسليتى است بر آن حضرت كه كفار با همه اين كارشكنى ها چيزى نتوانند كرد.

60- وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ.

آيه بسيار قابل دقت است در زمينه آماده شدن براى مقابله با دشمن. قوت هر چيزى است كه با آن توانايى كار

به دست مى آيد، آن در آيه شامل هر سلاح و هر سرباز است، رباط الخيل به معنى ذخيره اسبان شامل هر وسيله خودرو در اين زمان خواهد بود، مَا اسْتَطَعْتُمْ حاكى است كه بايد كمال توان در اين آمادگى به كار برده شود تُرْهِبُونَ ... تعليل «اعدوا» است يعنى با اين آمادگى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 159

دشمنان معلوم و غير معلوم را مى ترسانيد، دشمن پيش از آنكه حمله را آغاز كند نيروى طرف را ارزيابى مى كند اگر به اين نتيجه رسيد كه آمادگى و زور طرف بيشتر است از حمله منصرف مى شود، لذا اين آمادگى سبب ترس دشمن و سبب عدم بروز جنگ خواهد بود، چنان كه در حال حاضر موازنه قوا در ميان ابر قدرتها سبب عدم بروز جنگ شده است.

عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ بيان واقع و ترغيب در جنگ با آنهاست ممكن است مراد از عدو اللَّه دشمنانى باشد كه براى از بين بردن مكتب و توحيد به جنگ مى آيند و از «عدوكم» كسانى كه براى آب و خاك و كشورگشايى به جنگ مى آيند، به هر حال به حكم اين آيه بايد مملكت اسلامى از لحاظ تجهيزات و نفرات پيوسته مانند يك عمود آهنين آماده باشد تا دشمنان در آنها طمع نكنند آنچه در روايات نقل شده مراد از «قوة» تيراندازى، سپر، شمشير و امثال آن است همه براى مصداق است، بهر حال اين آيه مدعى است كه صلح بايد از راه قدرت باشد.

وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ اين قسمت گرچه يك حكم كلّى است ولى منظور از آن انفاق در جنگ است،

يعنى آنچه در اين زمينه خرج بكنيد بدون كم و كاست پاداش آن را از خدا دريافت خواهيد كرد، مظلوم و ناقص الاجر نخواهيد شد.

61- وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

اين آيه در رابطه با آيه 190 از سوره بقره و آيه 90 از سوره نساء مى رساند كه اسلام جنگ را و لو با كفار يك مسئله ابتدايى نمى داند و حتى المقدور سعى دارد كه جنگ واقع نشود، ظهور اين آيه در آنست كه: كفّار و مشركان اگر پيشنهاد صلح و سازش كنند و در دين خود بمانند و پيمان عدم تعرض ببندند، لازم تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 160

است آن را قبول كرد و از اينكه شايد از اين پيشنهاد حيله اى در كار باشد بايد بر- خدا اعتماد كرد البته با در نظر گرفتن اسباب و وسائل، چنان كه آيه بعدى آن را روشن مى كند، خدا گفته كفار را مى شنود و به مكنوناتشان داناست، علّت تأنيث «لها» آنست كه «للسلم» به معناى مسالمت است.

گويند: اين آيه با آيه فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ توبه/ 5 منسوخ است، اين درست نيست، آيه توبه درباره كفارى است كه به فكر مسالمت نيستند كه درباره آنها آمده: أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ ... و اينكه گفته اند كه با آيه قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ ... توبه/ 29 نسخ شده است قابل قبول نيست بلكه آيه اعراف حاكم بر آنست.

در مجمع البيان نقل شده بعد از نزول آيه 29 توبه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با نصاراى نجران مصالحه كرد چون در ذيل آن

آمده: حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ كه آن نوعى مصداق جَنَحُوا لِلسَّلْمِ است.

62- وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ.

يعنى: پيشنهاد صلح را قبول كن، اگر بخواهند با آن صلح و سازش به تو حيله كنند و خود را تقويت نمايند، خدا بر تو بس است كه تو را با يارى خودش و با مؤمنان نيرومند كرده است، آن خدا و آن يارانت باز هستند.

63- وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

استدلال است به اينكه مؤمنان براى تو بس است به دليل آنكه خدا آنها را متحد كرده و در اختيار و نصرت تو قرار داد، كه اگر همه ثروت جهان را مى دادى نمى توانستى دلهاى آنها را مهربان كنى، امّا خداى توانا و حكمت- كردار قلوب آنها را بهم نزديك و مهربان كرده است، دقت در دشمنى هاى دور تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 161

و دراز و جنگهاى خانمانسوز كه ميان اوس و خزرج از اهل مدينه بود، نشان مى دهد: جز مشيت خدا و احكام شفابخش قرآن نمى توانست آنها را با هم متّحد نمايد.

نكته ها

1- عاطفه و تعقل هر يك جاى خود را دارد و اگر جور ديگر جابجا شوند ضرر ببار مى آورند، اينكه قرآن مى فرمايد فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ يك واقعيت است بايد با دشمنى كه سر سازش ندارد چنان با قاطعيت رفتار كرد كه ديگران هم در جاى خود بنشينند اينجا اگر عاطفه در بين باشد كار ضايع خواهد شد لذا در باره حد زناكار آمده: وَ لا تَأْخُذْكُمْ

بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ ... نور/ 2.

2- آيه وَ أَعِدُّوا لَهُمْ براى تأمين صلح است، آرى صلحى كه از راه قدرت باشد، در عين حال اين آيه مى فهماند كه درگيرى و بروز اختلاف ميان ملّتها يك امر طبيعى و لازمه زندگى است، بايد هر چه بتواند آماده و مجهز شد تا دشمنان سر جاى خود بنشينند.

3- جنگ اولين چاره درد نيست، بايد راههاى ديگرى جست كه خون- ريزى پيش نيايد، لازم است صلح و سازش را پذيرفت و از راههايى كه غير از جنگ است در پيشبرد توحيد وارد شد و اگر دشمن توطئه كرد بايد جلوگيرى نمود و بى امان كارش را ساخت.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 162

[سوره الأنفال (8): آيات 64 تا 71]

اشاره

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (64) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (65) الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (66) ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (67) لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (68)

فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (69) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (70)

وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (71)

64- اى پيامبر، خدا و پيروانت از مؤمنان براى تو بس است.

65- اى پيامبر مؤمنان را بر جنگ تشويق كن، اگر از شما بيست نفر با استقامت باشد به دويست نفر پيروز مى شوند و اگر از شما صد نفر باشند، به هزار نفر از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 163

كافران غالب مى شوند به علت آنكه گروهى نمى فهمند.

66- اكنون خدا بر شما تخفيف داد و دانست كه در شما ضعف روحى هست، پس اگر از شما صد نفر با استقامت باشند به دويست نفر غالب مى شوند و اگر از شما هزار نفر باشند به دو هزار نفر به اذن خدا غالب مى شوند، خدا با صابران است.

67- براى هيچ پيامبرى نبوده كه براى او اسيران باشد تا در زمين خود را نيرومند كند، شما متاع دنيا را مى خواهيد ولى خدا آخرت را مى خواهد خدا توانا و حكيم است.

68- اگر عهدى از خدا نبود كه گذشته است حتما شما را در آنچه اخذ كرديد عذاب بزرگى مى گرفت.

69- از آنچه به غنيمت برده ايد به طور حلال و پاكيزه بخوريد كه خدا آمرزنده و مهربان است.

70- اى پيامبر به اسيرانى كه در دست شماست بگو: اگر خدا در قلوب شما ايمان بداند بهتر از آنچه گرفته شده به شما مى دهد و شما را مى بخشايد، خدا آمرزنده و مهربان است.

71- و اگر بخواهند به تو خيانت كنند، از پيش خدا را خيانت كرده اند كه خدا بر آنها تسلط يافت كه خدا دانا و حكيم است.

كلمه ها

حسبك: بس است براى تو (انفال/ 62).

حرض: تحريض: ترغيب و برانگيختن.

حرض (بر وزن شرف) به معنى فاسد و بى فائده است، راغب گويد: گويى تحريض از بين بردن حرض و فساد است.

يفقهون: فقه: فهميدن. «الفقه: فهم الشي ء» لا يفقهون: نمى فهمند.

خفف: خف و خفت: سبكى. تخفيف: سبك كردن.

اسرى: اسر: بستن، حبس، گرفتار كردن اسير: گرفتار شده در جنگ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 164

جمع آن در قرآن اسرى و اسارى آمده است.

يثخن: ثخن (بر وزن عنب): غليظ شدن. محكم شدن (مثل غليظ شدن شيره مثلا) اثخان: نيرومند كردن و سنگين كردن، مراد از آن در آيه نيرومند و قوى كردن است «حتى يثخن» تا خود را نيرومند كند.

عرض: (بر وزن شرف) متاع دنيا. هر چيز ناپايدار را عرض گويند.

امكن: گويند: «امكن منه» يعنى بر او تسلّط يافت.

شرحها

در تعقيب جريان سرنوشت ساز بدر، در اين آيات آمده كه پيامبر خدا بر نيروى خداوند و پشتيبانى ملّت تكيه كند، اين يك امر بسيار مهمى است كه رهبر توحيد از خدا استمداد كند و بر ملّت مسلمان اميدوار باشد چنان كه در انقلاب اصيل ايران ديده شد. آن گاه اين مسئله به ميان آمده كه يك رزمنده با ايمان و با هدف با ده نفر بى ايمان و بى هدف برابر است و بر آنها غلبه مى كند آرى آنكه كشته شدن و كشتن را غلبه مى داند با ده نفر كه جز به دنيا و زندگى مادى نمى انديشد برابر است، آن گاه مسئله اسيران جنگى بدر به ميان آمده كه كشتن آنها و يا غرامت گرفتن از آنها مورد گفتگو بوده است سپس به اسيران غرامت داده خطاب شده كه اگر ايمان آورند به صلاحشان خواهد بود.

64- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ

حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

استمداد از خدا و اتكال به خدا و پشتيبانى مردان هدفدار و با مكتب، دو عامل بزرگ پيروزى هستند، اما در واقع يك عامل و آن خداست زيرا مردان مؤمن از ايمان و عقيده استفاده مى كنند، در واقع، پيامبر و مؤمنان هر دو از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 165

خدا استمداد مى كنند، گويند: اين آيه در بيداء قبل از جنگ بدر نازل شد و سبب اطمينان آن حضرت گرديد.

65- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ.

در اين آيه يك مؤمن برابر با ده نفر كافر است، دو عامل سبب بالا رفتن روحيه مؤمن است به طورى كه ده برابر بيشتر مى شود اول ايمان كه در صورت كشتن و كشته شدن خود را پيروز و در بهشت مى داند. دوم صبر و استقامت، ولى كافر مرگ را فنا و نيستى مطلق مى داند و با تمام هم و غم مى خواهد زنده بماند و آن همان عدم درك است منظور از خبر در اين آيه اگر حكم باشد معنايش آنست كه: اگر دشمن ده برابر مسلمانان باشد، لازم است مقاومت كردن و عقب نشينى ننمودن، در آيه بعدى اين مطلب توضيح داده خواهد شد.

66- الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ.

مراد از ضعف، ضعف روحى است نه بدنى. در اين آيه مقابله يك بر ده بر يك بر دو تقليل يافته

است ولى باز استقامت سبب اين ترجيح است كه فرموده:

«مائة صابرة» و چون خدا با صابران است لذا يك مؤمن با استقامت بر دو نفر كافر غالب خواهد بود.

در اينجا دو مطلب مورد نظر است: اول آنكه در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: كه علىّ بن ابى طالب عليه السّلام مى فرمود: هر كه در جنگ از دو نفر فرار كند، از جنگ فرار كرده و هر كه از سه نفر فرار كند از جنگ فرار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 166

نكرده است «1» از اين روايت و از الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ به نظر مى آيد كه منظور از خبر در آيه، حكم است يعنى در جنگ اگر دشمن دو برابر مسلمانان باشد عقب نشينى حرام و موجب عذاب خداست ولى اگر بيشتر از دو برابر باشد عقب- نشينى جايز است، در وسائل الشيعه ج 11/ 63 بابى در اين زمينه منعقد شده و در آن سه روايت از جمله روايت بالا از كتاب تهذيب و كافى نقل شده است.

دوم آيا آيه دوم ناسخ آيه اول است يا ميان اين دو آيه رابطه ديگرى هست؟

به نظر بعضى از مفسران آيه دوم ناسخ آيه اول است، در وسائل الشيعه در باب ياد شده دو روايت يكى از فروع كافى و يكى از رساله محكم و متشابه مرحوم سيد مرتضى نقل شده كه دلالت بر نسخ دارند ولى آن دو روايت از نظر سند صحيح نيستند از طرف ديگر بسيار بعيد است كه دو تا آيه پشت سر هم بيايد و دوّمى بلا فاصله ناسخ اولى باشد.

به نظر نگارنده: در هر يك از دو آيه

يك حكم مستقل بيان شده است. حكم اول آنكه بيست مؤمن درجه اول كه ضعف روحى ندارند وظيفه شان جنگيدن با دويست كافر است و اگر فرار كنند گناه كرده اند، ولى مؤمنانى كه ضعف روحى دارند و در درجه اوّل از استقامت نيستند، وظيفه شان جنگيدن با دشمنى است كه دو برابر آنها باشند و در بيشتر از دو برابر عقب نشينى جايز است. على هذا، حكم با ضعف و عدم آن تغيير مى كند، علت تغيير حكم در آيه عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً است.

67- ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

__________________________________________________

(1)

«كان على صلوات اللَّه عليه يقول: من فر من رجلين فى القتال (من الزحف فقد) فر من الزحف و من فر من ثلاث رجال فى القتال فلم يفر من الزحف».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 167

ظهور آيه آنست كه هيچ پيامبرى كارش آن نبوده كه اسير گرفته و اسير نگهدارى كند و اسير مبادله كند و يا از آنها غرامت گرفته و آزادشان كند، مگر آنكه در زمين خود را نيرومند كند و قوى شود، به طورى كه نگهدارى اسير، او و ملّت او را تضعيف نكند، نتيجه آنكه: تا به آن حدّ از نيرو و قدرت نرسيده اسيران را كه گرفت مى كشد تا ديگران به حمله و هجوم دست نزنند، اينكه مسلمانان رسول خدا را در فشار گذاشتند كه غرامت گرفته و اسيران بدر را آزاد كند به حكم دنيا دوستى و تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا بوده است، حال آنكه خدا، آخرت و پيشرفت دين و مكتب و ثواب آخرت را خواستار است.

در مجمع

البيان مى گويد: عبيده سلمانى از رسول خدا نقل كرده كه روز بدر به اصحاب خود فرمود: اگر مى خواهيد اسيران را بكشيد و اگر مى خواهيد غرامت بگيريد ... غرامت بگيريم تا از جهت مال نيرومند شويم، اين روايت نمى تواند قابل قبول باشد زيرا با ظهور آيه نمى سازد، باز نقل كرده: گويند آن حضرت از غرامت گرفتن ناخرسند بود، سعد بن معاذ اين ناخرسندى را از قيافه آن حضرت دريافت و گفت اى رسول خدا اولين بار است كه با مشركان درگير شده ايم كشتن آنها در نظر من از نگاه داشتن بهتر است، عمر بن الخطاب نيز چنين نظر داد، اما ابو بكر گفت: اهل تو هستند از آنها فديه بگير و زنده شان دار. اين حديث با ظاهر آيه مى سازد.

به هر حال ظهور آيه و آيات بعدى آنست كه آن حضرت را به قبول غرامت ناچار كرده اند، اما نسبت اين آيه با آيه فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها قتال/ 4، اين آيه در طول آيه ما كانَ لِنَبِيٍّ ... است يعنى: پس از آنكه پيامبر نيرومند شد و در جنگ، كفار را عاجز كرد و متلاشى شدند ديگر آنها را نمى كشد تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 168

بلكه بايد اسير گيرد كه بعدا يا منت گذاشته و آزاد كند و يا غرامت بگيرد، در سوره قتال ذيل آيه، انشاء اللَّه خواهد آمد كه حكم اسيران در حال جنگ غير از اسيرانى است كه بعد از جنگ گرفتار مى شوند.

68- لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ مراد از «كتاب»

همان مهلت است كه خدا نخواسته است آنها تار و مار شوند، آشكار نكردن «كتاب» شايد به آن جهت است كه درباره آن فكر كنند معلوم مى شود كه با اصرار رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فهميده اند كه حكم خدا كشتن است ولى باز مخالفت كرده اند، مراد از فِيما أَخَذْتُمْ ظاهرا فديه و غرامت ها است، در الميزان فرموده: مراد اسيران است، به نظرم بعيد است كه اسيران باشد، زيرا منظور آن نيست كه از ميدان اسير نگيريد بلكه منظور آنست كه بعد از گرفتن نگاه نداريد و فديه گرفته آزادش نكنيد.

69- فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

پس حالا كه اينطور شد و پيامبر را ناچار از گرفتن غرامت كرديد، آنچه از فديه و غنائم به دست آورده ايد حلال و پاكيزه بخوريد و از خدا بترسيد، غفران و رحمت خدا بود كه شما را بخشيد و فديه را بر شما حلال كرد.

70- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

تشويق اسيران غرامت داده، به اسلام است، مراد از «خيرا» در اوّل ايمان است يعنى اگر خدا در قلب شما ايمان بداند و ايمان بياوريد از غرامتى كه از شما گرفته شده، بهترش را به شما مى دهد و شما را مى بخشايد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 169

71- وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

يعنى: اگر ايمان بياورند براى آنها بهتر است و اگر بعد از فديه دادن خواستند بار ديگر جمع و جور

شده و به جنگ تو آيند، پيش از اين شكست به خدا خيانت كرده و در كفر غوطه ور بودند كه خدا به آنها تسلّط يافت، خدا از نيت و نظر آنها آگاه است و كار از روى مصلحت مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 170

[سوره الأنفال (8): آيات 72 تا 75]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (72) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ (73) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (74) وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (75)

72- كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و با اموال و جانهايشان در راه خدا جهاد كرده اند و كسانى كه به آنها مكان داده و يارى كرده اند، آنها بعضى اولياء بعض ديگر هستند كسانى كه ايمان آورده و مهاجرت نكرده اند شما را از ولايت آنان چيزى نيست و اگر از شما در راه دين يارى خواستند يارى شان بر عهده شماست مگر بر عليه قومى كه ميان شما و آنها پيمان هست، خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

73- كسانى كه كافر هستند بعضى اولياء بعض ديگر مى باشند، اگر به

دستور عمل نكنيد، در زمين، كفر و فساد بزرگى به وجود خواهد آمد.

74- كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا جهاد كرده اند و كسانى كه به آنها مكان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 171

داده و يارى شان كرده اند، آنها مؤمنان حقيقى مى باشند براى آنهاست آمرزش و روزى خوشايند.

75- و كسانى كه بعد از شما ايمان آورده و در كنار شما جهاد كرده اند، آنها با شما هستند، و صاحبان قرابت در كتاب خدا بعضى از بعضى (به ارث بردن) سزاوارتر مى باشند خدا به هر چيز داناست.

كلمه ها

هاجروا: هجر و هجران آنست كه انسان از ديگرى جدا شود خواه با بدن باشد يا با زبان يا با قلب، مهاجرت در اصل به معنى متاركه غير است، در عرف به معنى هجرت از محلّى به محلّى و در عرف قرآن هجرت از دار كفر به دار ايمان است «هاجروا» از مكه به مدينه هجرت كردند.

آووا: اوى: نازل شدن و انضمام. آوى: از باب افعال به معنى مسكن دادن و نازل كردن در منزل است. آووا: پناه دادند، مسكن دادند.

اولياء: ولى: دوست، سرپرست. جمع آن اولياء است.

ولايتهم: ولايت (به كسر اول و فتح آن): نصرت و سرپرستى.

راغب گويد: به كسر اول به معنى نصرت و به فتح اول به معنى سرپرستى است.

استنصروكم: نصر: يارى. استنصار: يارى خواستن. «استنصروكم» يارى خواستند از شما.

ميثاق: پيمان محكم. وثاقة: محكم و ثابت شدن.

راغب گويد: ميثاق پيمانى است كه با سوگند و عهد تأكيد تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 172

شده باشد.

كريم: كرم (بر وزن شرف) و كرامت: به معنى سخاوت، شرافت، نفاست و عزت است. كريم: سخى و نفيس، آن در

آيه به معنى نفيس و خوشايند است.

اولو الارحام: اولو: صاحبان. جمعى است كه از لفظ خود مفرد ندارد. ارحام جمع رحم است أُولُوا الْأَرْحامِ صاحبان قرابت نسبى.

اولى: ولى: نزديكى. اولى: نزديكتر، سزاوارتر.

شرحها

در خاتمه سوره در اين آيات آمده: ميان مهاجران كه از ديار خود در راه خدا هجرت كرده اند و ميان انصار كه به آنها پناه داده و يارى كرده اند از هر جهت ولايت و نفع و ضرر مشترك و تحزب برقرار است به خلاف آنكه ايمان آورده و در ديار كفر مانده اند، آنها فقط اين حق را دارند كه اگر از مؤمنان درباره دين يارى خواستند، وظيفه، يارى كردن است مگر آنكه بر عليه كسانى يارى بخواهند كه شما با آنها پيمان عدم تعرض بسته ايد. آن گاه آمده كه ولايت و دفاع كفار نيز مخصوص به خودشان مى باشد، بايد مؤمنان از كفار قطع كنند، سپس آمده: كه مهاجران و انصار، مؤمنان واقعى هستند همچنين آنهايى كه بعدا به صف مهاجران و انصار، با ايمان و عمل پيوسته اند، از آنها مى باشند ولى در مسئله توارث اقرباى نسبى بر ديگران مقدم هستند. ارث فقط با قرابت است.

72- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 173

منظور از طبقه اول مهاجران هستند كه در راه خدا از ديار خود هجرت كرده و به مدينه آمدند و از الَّذِينَ آوَوْا ... اهل مدينه و انصار هستند كه آنها را با آغوش باز پذيرفته و مكان دادند و يارى كردند. نسبت جاهَدُوا ...

به طبقه اول با آنكه هر دو

طبقه با مال و جان جهاد كرده اند به نظرم بيان مهاجرت است يعنى هجرت در راه خدا عبارت اخراى جهاد با اموال و انفس است.

مراد از ولايت به نظرم آنست كه آنها يك ملت هستند، اتحاد مكتب آنها را به حكم يك خانواده كرده، خويشان و كسان ديگر در اين امر داخل نيستند و از غير مسلمان به كلّى بريده اند آنها ياور يكديگر و سرپرست يكديگر مى باشند در بسط عدالت و ايجاد جامعه معتدل و حفظ يكديگر از گمراهى مسئوليت مشترك دارند. هر يك در برابر همه و براى همه مى تواند تصميم بگيرد، اگر يكى از آنها به كافرى امان دهد از نظر همه داراى نفوذ است. مى شود اين ولايت را در آن حد معنى كرد كه اينگونه اشخاص فقط زنانشان بر يكديگر حلال نيست، آنها به حكم يك بدن هستند مالشان مال همه است مسكن هر يك مال آن ديگرى مى باشد.

بعيد است منظور از ولايت، ارث بردن باشد زيرا آيه اخير آن را فسخ خواهد كرد نمى شود باور كرد كه اين آيه حكمى را تشريع كند و آيه بعد نسخ نمايد.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا.

يعنى آنها ايمان آورده و با وجود امكان، هجرت نكرده اند هيچ ولايتى ما بين شما و آنها نيست تا وقتى كه مهاجرت كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 174

وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

يعنى فقط مى توانيد در دين آنها را يارى كنيد اگر از شما در راه دين يارى خواستند و اگر بر عليه كفارى يارى بخواهند كه

با آنها پيمان عدم تعرض بسته ايد، آن وقت در دين هم يارى نتوانيد كرد، خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

73- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ.

جمله اوّل بيان واقع است نه تشريع حكم، يعنى كفّار نيز ولى و دوست يكديگر هستند و به حكم «الكفر ملّة واحدة» نفع و ضرر مشترك دادند، نبايد با آنها باشيد كه از اسلام و اسلاميان بريده اند.

جمله دوم حاكى است كه اگر به دو فرمان گذشته عمل نكنيد در زمين كفر و تباهى بزرگ به وجود خواهد آمد، از اين معلوم مى شود كه مراد از بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ حكم و دستور يعنى بايد چنان باشيد، ضمير «تفعلوه» راجع است به «ما امرتم».

اكنون اگر سران ممالك اسلامى را در نظر بگيريد خواهيد ديد كه اكثر انها با ابر قدرتها ساخته اند و نوكر آنها شده اند، در نتيجه كفر و تباهى جهان اسلام را فرا گرفته است.

74- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ.

منظور از تكرار اين آيه نشان دادن مؤمن حقيقى بودن آنها و بيان پاداش تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 175

آنهاست رزق خوش آيند، نعمتهاى بهشتى است، معلوم مى شود كه گناهانشان نيز آمرزيده است.

75- وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ.

يعنى اين حكم: مغفرة، رزق كريم. ولايت و ايمان حقيقى فقط به شما مختص نيست ديگران نيز كه بعد از شما بيايند و در صفت شما باشند در رديف شما خواهند بود.

وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ إِنَّ

اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ، شيعه و اهل سنت روايت كرده اند: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ميان مهاجر و انصار برادرى برقرار كرد، آنها از همديگر ارث مى بردند نه ورثه شان، تا بعد از جنگ بدر اين آيه نازل شد و آن حكم را نسخ كرد، آن گاه با قرابت ارث بردند.

همچنين است آيه ششم از سوره احزاب و در آن آمده: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ ....

اولى بودن بعضى از ارحام از بعضى بدان معنى است كه مثلا با بودن فرزند نوه ارث نمى برد و با بودن برادر، برادرزاده ارث نمى برد. و همچنين، عيّاشى از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده:

«عن زرارة عن ابى جعفر عليه السّلام فى قول اللَّه و اولو الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللَّه. ان بعضهم اولى بالميراث من بعض لان اقربهم اليه (رحما) اولى به ثم قال ابو جعفر عليه السّلام انهم اولى بالميت و اقربهم اليه امه و اخوه و اخته لامه و ابيه أ ليس الام اقرب الى الميت من اخوته و اخواته»

در مجمع از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه: صحابه با برادرى اولى كه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 176

ميانشان برقرار شده بود از يكديگر ارث مى بردند. «

كانوا يتوارثون بالمؤاخاة الاولى

». در شب هيجدهم ربيع الاول 1401 مطابق 5/ 11/ 1359 تفسير سوره انفال تمام گرديد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 177

سوره توبه

اشاره

در مدينه نازل شده و صد و بيست و نه آيه است

نظرى به كليات سوره

1- توبه، صد و سيزدهمين سوره است كه بعد از سوره مائده در مدينه نازل گرديد نزول آن را بالاتفاق در سال نهم هجرت گفته اند، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نهم است و بيست و هفتمين سوره نازل شده در مدينه مى باشد.

2- قارئان كوفى تعداد آيات آن را صد و بيست و نه و قارئان ديگر صد و سى گفته اند. چون عاصم بن ابى النجود در قرائت كوفى است و قرائت وى به امير- المؤمنين عليه السّلام مى رسد لذا قرائت كوفى در نظر ما معتبر است.

طبرسى رحمه اللَّه در تفسير سوره بقره درباره قرائت كوفى فرموده «و هو العدد المروى عن امير المؤمنين عليه السّلام» در تفسير خازن كلمات اين سوره را چهار هزار و هفتاد و هشت و حروف آن را ده هزار و چهارصد و هشتاد هشت گفته است و اللَّه اعلم.

3- سوره مباركه بى شك مدنى است به نظر بعضى دو آيه از آن مدنى نيست ولى نمى شود به اين گفته اعتماد كرد.

4- از صد و چهارده سوره قرآن مجيد تنها اين سوره است كه با بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم شروع نشده است، در توجيه اين مسئله دو قول هست، اوّل آنكه: سوره توبه متمم سوره انفال است و اين هر دو يك سوره اند، در مجمع البيان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 178

از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: انفال و برائت يك سوره هستند: «الانفال و البراءة واحد» اين روايت در تفسير عيّاشى نيز آمده است، بعضى ها در توجيه يك سوره بودن گفته اند: انفال در زمينه

پيمانها: توبه در زمينه نقض پيمانهاست.

دوم آنكه از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده: علت نيامدن بسم اللَّه آن است كه: بسم اللَّه براى امان و رحمت است ولى سوره برائت برداشته شدن امان با شمشير، نازل شده است (مجمع البيان) «1» زمخشرى اين سخن را از ابن عيينه نقل مى كند.

نگارنده گويد: چنان كه در حاشيه مجمع البيان نقل شده بهترين دليل ترك بسم اللَّه در اول اين سوره، تعبّد است، چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نفرموده ما نيز نمى گوئيم دو روايت شريفه علّت نيامدن آن را توجيه مى كند.

5- اين سوره نامهاى متعدّد دارد در مجمع البيان و كشّاف حدود ده نام درباره آن نقل شده است «2» ولى دو نام بسيار مشهور است:

اول: برائت، اين نام ظاهرا بدان علّت است كه در اول آن لفظ «برائة» آمده است. دوم: توبه.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: اين بدان جهت است كه آيات توبه در آن بسيار آمده است مثل آيه پانزده و هفتاد و چهار و صد و هيجده.

ولى به نظر نگارنده جريان توبه تاريخى آن سه نفر كه در جنگ تبوك شركت نكردند و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دستور فرمود كسى با آنها سخن نگويد علّت اين نامگذارى بوده است چنان كه در آيه صد و هيجده وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا ... مشروحا خواهد آمد و آن يك قضيه فوق العاده بود و جا داشت كه

__________________________________________________

(1)

عن على عليه السّلام لم ينزل بسم اللَّه الرحمن الرحيم على رأس سورة برائة لان بسم اللَّه للامان و الرحمة و نزلت برائة لرفع الامان بالسيف.

(2) در مجمع البيان ده اسم و در كشاف

يازده اسم نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 179

سوره با آن نامگذارى شود.

6- در ميان مفسران شكى نيست كه اين سوره در سال نهم از هجرت رسول اكرم نازل شده كه حدود يك سال از عمر مبارك آن حضرت باقى مانده بود، از آيات سوره معلوم مى شود كه فعاليت منافقان آن روز به اوج خود رسيده بود.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: فتح مكه در سال هشتم هجرت نزول برائت در سال نهم و حجة الوداع در سال دهم واقع شد «1» و آن بعد از رجوع آن حضرت از جنگ تبوك بوده است (الميزان).

7- اين سوره در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به نام برائت مشهور بوده است در تفسير مجمع البيان و در تفسير كشاف در آخر سوره انفال نقل شده كه آن حضرت فرموده: هر كه سوره انفال و برائت را بخواند من روز قيامت شفيع او خواهم بود و نيز در آن دو كتاب از آن حضرت نقل شده كه برائت همگى به يك بار نازل شده است.

8- مطالب اين سوره در يك موضوع خلاصه نمى شود بلكه حدود بيست و دو آيه از اول آن درباره مشركان مكه و نقض عهد از جانب آنها و مقابله با آنهاست.

مقدارى از آيات آن درباره قاطعيت مسلمانان در برابر كفر و استقامت آنها در راه مكتب است، قسمتى درباره اهل كتاب و اخذ جزيه از آنهاست، قسمت مهم اين سوره در بررسى وضع منافقان است كه حتّى بعضى گفته اند: بهتر بود نام آن را سوره منافقون بگذارند، ايضا اشاره به توبه تاريخى سه نفر از صحابه

كه از جنگ تبوك تخلف كردند شده است، با بعضى مطالب ديگر، ناگفته نماند: همه اين مطالب جريان روز بوده است.

__________________________________________________

(1)

«عن داود بن سرحان عن أبى عبد اللَّه عليه السّلام قال كان الفتح فى سنة ثمان و برائه فى سنة تسع و حجة الوداع فى سنة عشر».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 180

سورة التوبة مدنية و اياتها 129

[سوره التوبة (9): آيات 1 تا 10]

اشاره

بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (1) فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ (2) وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ (3) إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (4) فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5)

وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ (6) كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (7) كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ (8) اشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما

كانُوا يَعْمَلُونَ (9) لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (10)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 181

1- اين، بيزارى است از خدا و رسولش به مشركانى كه با آنها پيمان بسته ايد.

2- چهار ماه در زمين بگرديد (و آزاديد) و بدانيد كه شما بر خدا غالب نيستيد، حقا كه خدا خوار كننده كافران است.

3- اين اعلانى است از خدا و رسولش به مردم در روز حج اكبر، كه خدا و رسولش از مشركان بيزار است، پس اگر توبه كرديد آن براى شما بهتر است و اگر سرپيچى كنيد بدانيد كه شما عاجز كننده خدا نيستيد، به كسانى كه كافر شده اند عذاب دردناكى را مژده بده.

4- مگر كسانى كه از مشركان كه با آنها پيمان بسته ايد و چيزى از پيمان كم نكرده و بر ضد شما كسى را يارى نكرده اند، عهد آنها را تمام كنيد تا مدتشان، كه خدا پرهيزكاران را دوست مى دارد.

5- وقتى كه ماههاى محترم تمام شد مشركان را هر جا كه يافتيد بكشيد، آنها را بگيريد و حبس كنيد و براى آنها در هر كمينى بنشينيد اگر توبه كردند و نماز خواندند و زكاة دادند، راه شان را باز كنيد كه خدا آمرزنده و مهربان است.

6- اگر يكى از مشركان از تو امان بخواهد به او امان بده تا كلام خدا را بشنود سپس او را به محل امن خود برسان كه آنها قومى نادانند.

7- براى مشركان چه عهدى مى تواند نزد خدا و رسول باشد، مگر آنان كه با آنها در كنار مسجد حرام پيمان بسته ايد مادامى كه به نفع شما پايدارند در عهد آنها پايدار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص:

182

بمانيد كه خدا متقيان را دوست دارد.

8- چه عمدى دارند؟ حال آنكه اگر بر شما غالب شوند نه قرابتى را مراعات مى كنند و نه پيمانى را. شما را با دهانشان راضى مى كنند ولى قلوبشان امتناع مى كند و بيشترشان فاسق هستند.

9- آيات خدا را به بهاى اندكى فروخته و از راه خدا اعراض كرده اند بد كارى است كه مى كنند.

10- درباره هيچ مؤمنى، قرابتى و پيمانى مراعات نمى كنند، آنها متجاوزانند.

كلمه ها

برائة: برء: خلاص شدن، كنار شدن، آفريدن «برائة»: كنار شدن و بيزارى.

سيحوا: سيح: جريان و سير. «ساح الماء: جرى على وجه الارض» «ساح فى الارض: ذهب» على هذا «فسيحوا» يعنى بگرديد.

معجزى: در اصل معجزين به معنى عاجز كنندگان است.

مخزى: خزى: خوارى. ذلتى كه موجب شرمسارى است «مخزى»:

خوار كننده.

اذان: اذان به معنى اعلام و اخطار است. «آذنته بكذا: اعلمته».

يظاهروا: مظاهره در آيه به معنى همكارى و هم پشتى و كمك است وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً: بر عليه شما كسى را يارى نكرده اند.

انسلخ: سلخ: كندن پوست حيوان، لازم و متعدى هر دو آيد، تمام شدن و گذشتن ماه را به طور استعاره سلخ و انسلاخ گفته اند.

اشهر: شهر: ماه. اشهر: ماه ها. حرم: محرم ها، مفرد آن حرام است.

احصروهم: حصر: تنگ گرفتن و حبس كردن. «احصروهم» حبس كنيد آنها را. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 183

مرصد: رصد: مراقبت كردن و زير نظر گرفتن (كمين كردن) مرصد:

كمينگاه.

استجارك: جار: همسايه. استجاره: امان خواستن. اجاره: امان دادن «فاجره»: به او امان بده.

مامنه: امن: ايمنى. مأمن: اسم مكان است يعنى محل ايمنى.

استقاموا: استقامت: پايدارى فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ تا در عهد خود براى شما پايدارى كردند شما هم به نفع آنها پايدارى كنيد.

لا يرقبوا: رقبه

(بكسر اول) و رقوب: حفظ و انتظار و مراعات. «لا يرقبوا» مراعات نمى كنند.

الا: ال: عهد، سوگند. قرابت. در قرآن مجيد فقط به معنى قرابت و خويشى آمده است.

ذمة: عهد و پيمان. «الذمة: العهد و الامان و الضمان» به قول راغب آن چيزى است كه بر شكستن و ضايع كردن آن انسان مذمّت مى شود.

تأبى: اباء: امتناع و خوددارى. تَأْبى قُلُوبُهُمْ قلوبشان امتناع مى كند.

شرحها

در اين آيات حكايت از رفع امان و نقض پيمان مشركان از طرف رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است ولى به آنها مدت چهار ماه مهلت داده شده كه اگر در عرض اين مدت توبه نكردند و به اسلام نگرويدند تار و مار خواهند شد. در آيات بعدى روشن شده علت نقض پيمان آن بوده كه مشركان به عهد خود عمل نمى كردند، پيمان فقط در زبان و ظاهرى بود كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 184

و نيز فرموده: أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ اما نسبت به آنها كه به عهدشان وفادار هستند و پيمان شكن نبودند فرموده فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ كه بايد پيمان آنها را مراعات كرد.

اين نقض عهد از جانب مسلمانان مصداق وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ ... انفال: 58 است كه حتى در موارد خوف از نقض پيمان از طرف كفار، آن حضرت مجاز بودند پيمان را بشكنند.

پس از پايان مهلت چهار ماهه لازم بود كه در صورت عدم ايمان تار و مار بشوند زيرا در درون حكومت اسلامى كه مكه نيز جزء آن بود بر عليه مكتب توطئه مى كردند

و نيز در آيات فوق آمده است كه اگر از مشركان امان خواستند كه به درون كشور اسلامى آمده و سخن حق را بشنوند بايد به آنها امان داد و سپس به محل امن خودشان برگردانيد. آن گاه در آيات بعدى علّت نقض پيمان از طرف مسلمانان بيان شده است.

ناگفته نماند: در سال هشتم هجرت مكه معظمه به وسيله سپاهيان اسلام فتح و قدرت مشركان پاشيده شد، و به حكم «اذهبوا انتم الطلقا» رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آزادشان كرد، آنها مجاز بودند كه در مراسم حج شركت كنند و قهرا وارد مسجد الحرام شوند، ظاهر آن است كه حضرت آنها را به شرط ايمان آزاد نكرد بلكه در شرك خود باقى ماندند.

در سال نهم هجرت كه سوره برائت نازل گرديد، آيات ده گانه توسط على ابن ابى طالب عليه السّلام در مكه بر مشركان خوانده شد، مسئله نقض پيمان و امان چهار ماهه به آنها اعلام گرديد و نيز بعضى از بدعتها كه داشتند ممنوع شد.

شيعه و اهل سنت اتفاق دارند بر اينكه اين مأموريت ابتدا به ابو بكر محول شده بود ولى سپس على بن ابى طالب عليه السّلام مأموريت يافت و در ذو الحليفه، آيات تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 185

را از ابو بكر گرفت تا بر مردم مكه بخواند، ابو بكر به محضر آن حضرت برگشت و گفت: آيا درباره من آيه اى نازل شده است؟ فرمود: نه و ليكن اين اعلام را يا بايد من بكنم يا مردى از اهل بيت من، گويند: ابو بكر امير حاج بود ولى اعلام از طرف على عليه السّلام شد. ولى از روايات اهل

بيت عليهم السّلام ظاهر است كه امير حاج نيز آن حضرت بوده است، آن حضرت آيات برائت را در عرفات، مشعر، منى نزديك جمره ها و در ايام تشريق بر مردم مرتب مى خواند و مى گفت: از اين به بعد جز مؤمنان هيچكس حقّ دخول به كعبه را ندارد، هيچ كس حق ندارد عريان به دور كعبه طواف كند، بعد از اين سال هيچ مشرك حق ورود به مسجد الحرام را ندارد، هر كه با رسول خدا عهدى بسته تا پايان مدت محترم است و هر كه عهدى نبسته فقط چهار ماه مهلت دارد على عليه السّلام مأموريت داشت ده آيه از اوّل برائت، به قولى سيزده آيه بر مشركان مكه بخواند. آنچه درباره تبليغ برائت نقل شد خلاصه است از مجمع البيان و كشاف و تفسير عيّاشى، و ساير كتب تفسير، شيعه و اهل سنت بر اين اتفاق دارند.

1- بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

نكره آمدن برائت دلالت بر نوع دارد كه آيات بعدى آن را بيان مى كند و آن اينكه پيمانشان كان لم يكن است و تا چهار ماه اگر به راه حق باز نگردند تار و مار خواهند شد، در آيات زير روشن خواهد شد كه علّت اين نقض عهد آن است كه مشركان به عهد پايبند نبودند.

2- فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ.

يعنى: چهار ماه در مهلتيد آزادانه در زمين بگرديد و بدانيد كه شما نمى توانيد خدا را عاجز كنيد، خدا خوار كننده كافران است، به موجب روايات اين تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 186

چهار ماه از دهم ذو

الحجة (روز قربان) شروع شده و در دهم ربيع الثانى تمام مى شد چنان كه در تفسير عياشى از حريز از امام صادق عليه السّلام نقل شده است، به قول بعضى از بيستم ذو الحجة شروع شده، محرم، صفر، ربيع الاول و در بيستم ربيع الثانى تمام مى شد، به قول بعضى از اول شوّال تا آخر محرم است ولى اعتمادى بر اين دو قول نيست.

ظاهرا اين مهلت براى آن بود كه مجال تفكّر و بررسى صلاح و فساد را داشته باشند.

3- وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ.

در اين آيه سخن از «1» سه وجه است اوّل اعلام برائت به مردم مسلمان در روز حج اكبر، كه بدانند خدا و رسولش از مشركان بيزار هستند، على هذا ظاهرا مراد از «الناس» مسلمانان باشند دوم خطاب به مشركان است كه اگر از مهلت چهار ماهه استفاده كرده و توبه نموده و اسلام آوردند به خيرشان تمام مى شود و گرنه بر اراده و دستور خدا پيشى نتوانند گرفت.

سوم: خطاب به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه به كفار مژده عذاب اليم را بدهد.

اما مراد از حج اكبر، در آن چند قول هست اول آنكه حج اكبر در سال نهم هجرت بود كه مسلمين و مشركين مشتركا حج آوردند و از آن پس مشركان از حج ممنوع شدند در تفسير برهان در ذيل روايت فضيل بن عياض از امام صادق

__________________________________________________

(1) برائت از مشركان بايد هميشه سرمشق مسلمانان

باشد، برائت از استكبار جهانى و از آمريكا و شوروى و شرق و غرب، كه امروز در حج انجام مى گيرد، ادامه همان است كه توسط رسول خدا (ص) در آن روز انجام گرفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 187

عليه السّلام نقل شده كه بحضرتش گفت: پس معناى اين لفظ (حجّ اكبر) چيست؟

فرمود: اكبر ناميده شد به علّت آنكه سالى بود كه در آن مسلمين و مشركين هر دو حج آوردند، بعد از آن مشركان حجّ نياوردند «1» طبرسى سه قول درباره آن نقل كرده كه قول دوم همين است، على هذا حج اكبر يك دفعه بوده و تكرار نخواهد شد ولى بنا بر روايتى كه منظور از آن روز عيد اضحى است هر سال تكرار مى شود.

4- إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ.

در مجمع البيان و كشاف نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با قومى از بنى كنانه و بنى ضمرة پيمان بسته بود و از مدتشان نه ماه مانده بود و آنها عهد شكنى نكرده و به پيمان خود وفادار بودند، در اين آيه پيمان شكنى در دو صورت ياد شده يكى آنكه چيزى از شرايط پيمان را كم كنند، دوّم آنكه با دشمن انسان همكارى كنند و او را يارى نمايند كه نقض غير مستقيم مثلا پيمان حديبيه كه ميان مسلمانان و مشركين مكه منعقد گرديد نقض آن از طرف قريش بدين صورت بود كه قبيله بنو بكر هم پيمان قريش و قبيله خزاعه هم پيمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بودند، اين

دو قبيله با هم جنگيدند، قريش با دادن سلاح به بنو بكر يارى كردند و اين اعانت بر عليه مسلمانان محسوب شد تا پيمان حديبيه نقض گرديد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از اين نقض پيمان استفاده كرد و به مكه لشكر كشيد و آن را فتح كرد (الميزان).

ذيل آيه فرموده: بايد عهد كسانى كه عهد نشكسته اند محترم شمرده شود

__________________________________________________

(1) «فقيل له فما معنى هذه اللفظة الحج الاكبر؟ فقال انما سمّى الاكبر لانها كانت سنة حج فيها المسلمون و المشركون و لم يحج المشركون بعد تلك السنة» (صافى).

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 188

احترام به چنين عهد از تقوى است و خدا متقيان را دوست دارد.

5- فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ.

مراد از الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ ماههاى چهارگانه است كه در آيه دوم گذشت نه ماههاى حرام مشهور، الف و لام آن براى عهد است، منظور از «المشركين» عهدشكنان آنهاست، منظور از دستورهاى چهارگانه تار و مار كردن و ريشه كن كردن آنهاست به هر وجهى كه ممكن باشد و آن اينكه هر كجا يافتيد آنها را بكشيد در حل باشد يا در حرم، در ماههاى حرام باشد كه جنگ در آنها حرام است يا در غير آن، اگر به قتل دسترسى نشد گرفتار و بازداشت نمائيد و يا آنها را به محاصره بكشيد و از حركت و فعاليتشان مانع شويد و اگر جايشان را ندانستيد براى آنها كمين كنيد و گرفتار نمائيد يا بكشيد.

فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

چون توبه و اظهار اسلام ممكن است

ظاهرى باشد، لازم است به وسيله نماز و زكاة معلوم شود كه اسلام آورده و در صف اهل اسلام قرار گرفته اند، در اين صورت آزادشان مى گذارند، جمله إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ حاكى است كه گناهان گذشته شان آمرزيده خواهد شد، ممكن است تعليل فَخَلُّوا ... باشد يعنى آنها را رها كنيد و متصف به صفت خدا باشيد كه غفور و رحيم است.

بايد دانست: رابطه اين آيه با آيه وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ... انفال: 61 آن است كه مشركان در حال توطئه و كافر حربى بودند و در عين حال در داخل مملكت اسلامى بودند، ظهور آيه انفال در آن است كه آنها براى خود مكان مستقلى داشتند و آن گهى ديگر اميدى نبود كه به زندگى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 189

مسالمت آميز باز گردند و به حكم «آزموده را آزمودن خطاست» لازم بود ريشه كن شوند، آيه كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً نشان مى دهد كه كارشان از كار گذشته بود و گرنه آيه انفال به قوت خود باقى است.

فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ حاكى است كه توبه شان سطحى است ولى رهاشان كنيد و گرنه مانند آيه بعدى مى گفت فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ.

6- وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ.

منظور از «المشركين» همانهايى هستند كه امان از آنها برداشته شده و مهلت چهار ماهه به پايان رسيده بود يعنى اگر كسى از آنها امان بخواهد تا پيش تو آيد و سخن خدا را بشنود و شايد ايمان بياورد، به او امان بده حتى بعد

از گذشتن مهلت مقرره، اين بدان علت است كه آنها قومى نادانند و اميد مى رود كه با شنيدن كلام خدا متنبه شوند. آن گاه اگر ايمان آورد او را به كنار اهلش و به محلى كه در آن ايمن باشد برگردان، اين بزرگترين اقدام در مراعات فضيلت انسانى است، علت اين امان همان شنيدن كلام اللَّه است.

على هذا اين آيه تخصيصى است بر آيه فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ و استثنايى است بر آن نه اينكه ناسخ آن باشد و حاكى است كه اسلام عنايت خاصى به آگاهى مردم دارد.

7- كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ.

جواب «كيف» محذوف است نظير «و هم نقضوا عهدهم اولا» يعنى: مشركان چطور پيمانى نزد خدا و رسول خواهند داشت با آنكه آنها خود پيمان را شكسته اند تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 190

ولى با آنهايى كه در كنار مسجد حرام عهد بسته ايد تا در عهد خود پايدار باشند شما هم پايدار باشيد كه اين از تقوى است و خدا تقواكاران را دوست دارد. از اين آيه تا چند آيه ديگر، علت فرمانهاى آيات گذشته بيان شده است، گويند آنها قبائل بكر، بنو خزيمه، بنى مدلج، بنى ضمره و بنى دئل بودند كه به عهد قريش در حديبيه داخل شده بودند قريش عهد خود را شكستند ولى آنها در عهد خود پايدار ماندند.

8- كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ.

بيان «كيف» گذشته است يعنى: آنها چطور عهدى نزد خدا

و رسول خواهند حال آنكه اگر بر شما دست يابند نه قرابتى را مراعات مى كنند و نه پيمانى را يُرْضُونَكُمْ ... تعليل نبودن عهد است يعنى: چطور آنها عهدى نزد خدا و رسول داشته باشند حال آنكه شما را با زبان راضى مى كنند و قلوبشان از آن امتناع مى كند. وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ حاكى است كه بيشترشان عهد را آشكارا شكسته و از حدّ يُرْضُونَكُمْ ... گذشته اند (از الميزان) مراد از فسق عهدشكنى است.

9- اشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين آيه و آيه بعدى ظاهرا بيان أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ است، اشتراء به معنى فروختن و صدّ به معنى اعراض است يعنى: علت پيمان شكنى آن است كه آيات خدا را به بهاى اندكى فروخته و به شهوات نفسانى تابع شده و قرابت و پيمان را ناديده گرفته و از راه خدا اعراض كرده اند، جمله إِنَّهُمْ ساءَ ... عملشان را محكوم مى كند.

10- لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 191

جمله اول ظاهرا بيان اشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ... است و جمله دوم مى گويد اى مسلمانان شما در اين كار عهد شكن نيستيد بلكه متعدى و متجاوز آنها هستند كه سبب نقض عهد از جانب شما شده اند.

نكته ها

احكامى كه از آيات ده گانه گذشته به دست مى آيد به قرار ذيل است:

1- اگر گروهى يا ملّتى با مسلمانان پيمانى به بندند آن پيمان را بايد محترم شمرد و تا آنها مراعات پيمان مى كنند نمى شود آن را شكست.

2- اگر آنها پيمان را شكستند و يا به فكر شكستن افتادند مى شود آن پيمان از طرف مسلمانان شكسته شود

ولى بايد به آنها اعلام شود.

3- آنهايى كه در درون مملكت اسلامى بر عليه مكتب و مملكت توطئه مى كنند به هر صورت كه ممكن باشد بايد تار و مار شوند و دست حكومت اسلامى بر آنها باز است و خون چنين كسان احترامى ندارد.

4- اگر آنها امان بخواهند تا درباره اسلام بررسى كنند بايد به آنها امان داد و اسلام را بر آنها روشن كرد.

5- از چنين كسان فقط اسلام پذيرفته است لا غير، ظاهرا اگر به صورت گروه نباشند و توطئه نكنند و به صورت فردى زندگى كنند بر آنها سخت گرفته نمى شود، آيه وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ ... درباره كسانى است كه در مملكت ديگر باشند، محيطشان غير از محيط مسلمانان باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 192

[سوره التوبة (9): آيات 11 تا 16]

اشاره

فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (11) وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ (12) أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (13) قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ (14) وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (15)

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (16)

11- پس اگر توبه كردند و نماز را برپا داشته و زكاة را دادند، آن

وقت برادران شما در دين هستند، اين آيات را براى قومى كه مى فهمند بيان مى كنيم.

12- و اگر پس از عهد بستن عهدشان را شكستند و به دين شما عيب گرفتند، با امامان كفر بجنگيد كه پيمان ندارند تا از اين كار دست بردارند.

13- آيا نمى جنگيد با كسانى كه پيمان خود را شكسته و قصد اخراج رسول از مكه را كرده اند؟ آنها اين كار را اول بار با شما آغاز كرده اند آيا از آنها مى ترسيد؟ خدا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 193

سزاوارتر است كه از او بترسيد اگر مؤمن هستيد.

14- با آنها بجنگيد تا خدا به دست شما معذب و خوارشان كند و شما را بر آنها پيروز گرداند و سينه هاى مؤمنان را شفا بخشد.

15- و خشم قلوبشان را ببرد، خدا بر هر كه بخواهد توبه مى كند كه خدا دانا و حكيم است.

16- آيا گمان برديد كه رها كرده مى شويد با آنكه خدا هنوز آشكار نكرده كسانى را كه از شما جهاد كرده و جز خدا و رسول و مؤمنان را همراز نگرفته اند، خدا به آنچه مى كنيد داناست.

كلمه ها

آتوا: فعل ماضى جمع است نه فعل امر آتَوُا الزَّكاةَ: دادند زكاة را.

نفصل: فصل: بريدن و جدا كردن. تفصيل: بيان كردن، روشن كردن.

نكثوا: نكث: شكستن مثل نقض. شكستن عهد لازم الوفاء.

ايمانهم: (به فتح اول): پيمانها. مفرد آن يمين است. يمين به معنى دست راست است، و طرف راست است به قولى سوگند و پيمان را از آن يمين گفته اند كه عربها وقت هم سوگند و هم پيمان شدن دست راست خود را بهم مى دادند.

طعنوا: طعن: عيب گرفتن و عيب وارد كردن.

هموا: يعنى قصد كردند. هم: قصد و اراده.

به معنى اندوه و اضطراب نيز آيد.

غيظ: خشم شديد، چنان كه راغب گفته است.

وليجة: ولوج: داخل شدن. وليج و وليجه: داخل شونده. مراد از آن در اينجا همراز و محرم اسرار و مشاور است. كه به راز و اسرار انسان وارد و آگاه مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 194

شرحها

از آيات ششگانه، پنج آيه اول، تعقيب مطالب گذشته است. آيه ششم در تشويق به قتال با آن گونه مشركان و كافران است.

11- فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

اين آيه و آيات بعدى بيان تفصيل آيات گذشته و عبارت مشروح آنهاست ولى بايد دقت كرد كه چرا بار ديگر مشروحا ذكر شده است در آيه پنجم كه گذشت آمده فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ ولى در اين آيه آمده فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ يعنى با شما حقوق مساوى دارند و گذشته آنها ناديده گرفته خواهد شد، اين مشروح فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ است نُفَصِّلُ الْآياتِ ... ظاهرا براى آن است كه گذشته ها آمرزيده شده است.

12- وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه: «لا ايمان» را به كسر اوّل خوانده اند يعنى آنها ايمان و اسلام ندارند ولى ديگران به فتح خوانده اند كه يعنى آنها پيمانها ندارند. طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ گويى بيان «نكثوا» است و با طعن زدن به دين معلوم مى شود كه پيمانشان را ناديده گرفته اند و اينكه فرموده: فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ ظاهرا آن است كه بزرگان كفر، ديگران را به دنبال مى كشند و گرنه جنگ با بزرگان كفر، جنگ با آنها و

پيروان آنهاست ولى مقصر اصلى بزرگان مى باشند لا أَيْمانَ لَهُمْ حاكى است كه پيمانشان ظاهرى و صورى است» لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ: تا از پيمان شكنى دست بردارند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 195

در اينجا دو مسئله هست، اوّل آنكه: از آيات گذشته معلوم شده كه آنها نقض پيمان كرده اند در اين صورت وَ إِنْ نَكَثُوا چه معنى دارد؟ آيا منظور آنهاست كه قبلا به حكم لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً ... به پيمان خود وفادار بودند؟

و يا منظور آن است كه بعد از ايمان آوردن باز مرتد شوند در اين صورت مراد از «ايمانهم» توبه كردن و نماز خواندن ... است و اللَّه اعلم.

دوم: آنكه بعضى از بزرگان اين آيه را مربوط به آن دانسته كه ولى امر با بعضى از ناكثين بيعت، جنگ كند، گويا اين فكر از آن جهت پيدا شده كه امير المؤمنين عليه السّلام به اين آيه براى كوبيدن طلحه و زبير در ميدان بصره استدلال فرمود. ولى با اين نمى شود آيه را از سياق خود بيرون دانست، با آنكه نگارنده نيز تناسب آيه را نتوانستم درست بفهمم ولى استدلال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كاملا بجا مى باشد.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرموده: گروهى از اهل بصره نزد من آمده و از طلحه و زبير سؤال كردند، گفتم: آنها دو پيشوا از پيشوايان كفر بودند و على صلوات اللَّه عليه روز بصره به هنگام صف كشيدن اسبان به يارانش فرمود: عجله نكنيد تا عذر خود را ميان خدا و خود و آنها بيان كنم، آن گاه برخاست و فرمود: آيا ديده ايد كه من ظالمانه حكم كنم؟ گفتند: نه.

فرمود:

آيا در تقسيمى حيف ميل كرده ام؟ گفتند: نه. آيا دنيايى كه به دست من آمده به خودم و خانواده ام مخصوص كرده ام نه به شما از آن جهت بر من خشم گرفته و بيعتم را شكستيد؟ گفتند: نه. آيا در ميان شما حدود را اقامه كردم و در ميان غير شما نه؟ گفتند: نه، فرمود: پس چرا بيعت من شكسته مى شود و بيعت ديگرى نه؟ من به بينى و چشم اين امر زدم، جز كفر و شمشير نيافتم، آن گاه به پيش ياران خود برگشت و فرمود: خدا در كتاب خود فرموده: وَ إِنْ نَكَثُوا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 196

أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ

به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را به نبوّت انتخاب كرد شما اهل اين آيه هستيد از وقتى كه اين آيه نازل گشته به حكم آن جنگ نشده است.

در مجمع البيان آمده: على عليه السّلام اين آيه را در روز بصره خواند سپس فرمود: بدانيد به خدا قسم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر من عهد كرد و گفت: يا على حتما با گروه بيعت شكن و با گروه متجاوز و با گروه بيرون رفته از دين، جنگ خواهى كرد «يا على تقاتل من بعدى الناكثين و القاسطين و المارقين».

13- أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

اين آيه روشن مى كند كه بايد شكى در جنگيدن با آنها نكنيد كه آنها

اسباب اين جنگ را فراهم آورده اند زيرا كه پيمان خود را شكستند و خواستند پيامبر را از مكه بيرون كنند و آنها اين كار را اول شروع نمودند، اگر مؤمنيد از آنها نترسيد.

14- قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ.

تكرار امر به قتال، براى آنست كه پس از شمردن خلاف آنها و علل امر به قتال، اين دستور كاملا قابل قبول مى شود وانگهى وعده پيروزى آنها و خذلان دشمن نيز داده شده است، آيه حكايت دارد از اينكه بايد در مقابل كفار و مفسدان قيام كرد و بينى آنها را به خاك ماليد و در مغلوب شدن آنها شفا و راحتى قلوب مؤمنان هست.

15- وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 197

عَلِيمٌ حَكِيمٌ

.ادامه وعده سابق است يعنى: تا خشم شديد قلوب آنها را ببرد، آن خشمى كه به جنگ با مسلمانان وادار و تشويقشان مى كند، جمله وَ يَتُوبُ اللَّهُ ...

استثناء است يعنى: اگر بخواهند برگردند راه خلاصى باقى است و خدا از روى علم و حكمت چنين مقرر كرده است.

16- أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ.

اين آيه تعليل دوم فرمان قتال است يعنى شما مؤمنان همين طور رها نمى شويد بلكه بايد قتال پيش آيد تا معلوم شود كدام كسان حاضر بجنگند و جز خدا و رسول و مؤمنان محرم اسرار نگرفته اند، با آنكه خدا از كارهايتان آگاه است ولى بايد امتحان شويد، در امتحان معلوم

مى شود كه عده اى اهل جهاد نيستند و به جاى خدا و رسول و مؤمنان، كفار را محرم اسرار و بطانة قرار داده اند.

منظور از «يعلم» اظهار است وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ يعنى: هنوز آشكار نكرده خدا، و يا علم ازلى او با معلوم مطابقت نيافته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 198

[سوره التوبة (9): آيات 17 تا 24]

اشاره

ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِي النَّارِ هُمْ خالِدُونَ (17) إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ لَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللَّهَ فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ (18) أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (19) الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ (20) يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ (21)

خالِدِينَ فِيها أَبَداً إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (22) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (23) قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (24)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 199

17- بر مشركين كه به كفر خويش گواه هستند نرسد كه مسجدهاى خدا را

عمارت كنند، آنها اعمالشان باطل شده و خودشان نيز در آتش جاودانانند.

18- مسجدهاى خدا را فقط كسى عمارت مى كند كه به خدا و روز آخرت ايمان دارد و نماز خوانده و زكاة داده و جز خدا از كسى نترسيده است، اميد است كه آنها از هدايت يافتگان باشند.

19- آيا آب دادن حاجيان و عمارت كردن مسجد الحرام را مانند كسى مى دانيد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و در راه خدا جنگيده است، اين دو گروه نزد خدا برابر نيستند، خدا قوم ظالم را هدايت نمى كند.

20- كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا با اموال و جانهايشان جنگيده اند از نظر مرتبه در نزد خدا بزرگتر هستند و فقط آنها رستگارانند.

21- پروردگارشان به رحمت و رضايت خويش نويدشان مى دهد و بهشتهايى كه در آنها بر ايشان نعمت وسيع و دائم است.

22- در آن بهشتها پيوسته هستند كه خدا نزد وى پاداش بزرگى است.

23- اى كسانى كه ايمان آورده ايد پدران و برادران خويش را اگر كفر را بر ايمان ترجيح دهند، سرپرست مگيريد هر كه آنها را سرپرست گيرد آنها ظالمانند.

24- اى پيامبر بگو: اگر پدران و پسران و برادران و همسران و خانواده و اموالى كه كسب كرده ايد و تجارتى كه از كساد آن مى ترسيد و مسكنهايى كه از آنها خوشنوديد، به شما از خدا و رسول و جهاد در راه خدا محبوبتر باشد، منتظر باشيد تا خدا امر خويش را بياورد، خدا قوم فاسقان را هدايت نمى كند.

كلمه ها

يعمروا: عمارة: آباد كردن، عمر انسان را از آن عمر گويند كه در آن مدت، بدن به واسطه روح آباد است. «ان

يعمروا»: اينكه آباد كنند. مراد از عمارت ظاهرا تعمير كردن خرابى كعبه و مساجد است نه نماز خواندن در آنها كه عمارت به اين معنى در عرف تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 200

قرآن يافته نيست.

حبطت: حبط: پوچ شدن، باطل و بى اثر شدن.

سقاية: سقى و سقيا: آب دادن، سقاية: آب دادن و ظرفى كه با آن آب مى دهند، در اينجا معناى مصدرى مراد است.

يستوون: سوى و استواء: برابرى. استواء چون با «على» متعدى شود معناى استقرار يافتن مى دهد «لا يستوون»: برابر نيستند.

رضوان: رضايت و خوشنودى. مصدر و مفرد است.

نعيم: نعمت پر وسعت و بسيار، مفرد است جمع نيست.

استحبوا: حب و استحباب: دوست داشتن. اگر با «على» باشد معناى اختيار بر آن اشراب مى شود، مراد از آن در اينجا اختيار است.

عشيرتكم: عشر: معاشرت. عشير: معاشر و رفيق، عشيره: خانواده. در لغت آمده: «عشيرة الرجل: بنو ابيه الادنون او قبيلته» ظاهرا اقوام پدرى يا قبيله را از آن عشيره گفته كه با انسان معاشر هستند.

اقترفتموها: قرف (بر وزن عقل) و اقتراف: كندن پوست از درخت و كندن پوست روى زخم، بطور استعاره بر كسب كردن اقتراف گويند «اقترفتم» كسب كرديد.

كساد: كساد تجارت آن است كه راغب و خريدار جنس كم باشد. در قرآن فقط يك بار آمده است.

تربصوا: ربص (بر وزن عقل) و تربص: انتظار «فتربصوا» پس انتظار بكشيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 201

شرحها

آيات شريفه حاكى است كه عمل اگر از روى ايمان و نيّت صحيح نباشد موجب سعادت نمى شود بلكه باطل و بى اثر خواهد بود، معلوم مى شود كه مشركين مكه تعمير كعبه و آب دادن حاجيان را از مفاخر خود شمرده و بر خود

مى باليده اند قرآن مى فرمايد، مشركى كه با اظهار شرك مساجد خدا را تعمير مى كند خود را محكوم مى نمايد بندگى اصنام چه تناسبى با آباد كردن مساجد دارد، كار اينگونه اشخاص باطل و خود نيز اهل عذابند.

اگر مقام و شرف آنان را كه ايمان آورده و در راه خدا و توحيد جنگيده و از ديار خود هجرت كرده اند با كسانى مقايسه كنيم كه مشركين مكّه و تعمير كعبه و آب دادن حاجيان را به عهده دارند، مشركان را محكوم خواهيم يافت كه گروه اوّل در رحمت دائمى خدا هستند و گروه دوّم از هدايت خدا محروم مى باشند.

در پايان آمده اگر خدا و رسول و جهاد در راه خدا، بر مؤمنان از همه چيز خوشتر نباشد بايد منتظر عذاب و ذلت باشند.

17- ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ.

يعنى با وجود آنكه آشكارا مشركند و با عمل و زبان بر مشرك بودن خود گواهند آباد كردن مساجد بيجاست و اين كار در خور شأن آنها نيست و چنين كارى به آنها نرسد، خلاصه: زحمت بى فائده مى برند.

أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِي النَّارِ هُمْ خالِدُونَ.

باطل بودن عمل در اثر عدم ايمان و عدم نيت صحيح است إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ 202 مِنَ الْمُتَّقِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 202

مائده/ 27، مخلّد در آتش بودن به علّت شرك است، رجوع شود به شرح آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ ... انعام/ 128 راجع به حبط ظاهرا در بقره ذيل آيه 217 بحث شده است.

18- إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ.

لفظ «انما» كه براى حصر

است نشان مى دهد كه اين حق فقط مخصوص مؤمنان است، كفار، نه تنها و نه مشترك با مؤمنان در شأنشان نيست، ايمان بخدا و روز قيامت مؤمنان را از كفار جدا مى كند كه كفّار عقيده به معاد ندارند.

آمدن اقامه صلوة و اداء زكاة كه بزرگترين رابطه با خدا و جامعه است، ظاهرا مى رساند كه مؤمن بى عمل اگر مساجد بسازد بهره اى نخواهد برد «يخش» ظاهرا به معناى عبادت و بندگى است، لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ يعنى جز خدا را بندگى نكند، خشيت از خدا لازمه اش همين است، اين آيه انشاء حقى است بر مؤمنان نه اينكه واجب عينى باشد (استفاده از الميزان).

فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ.

راغب گويد: عسى در اينگونه موارد براى ايجاد اميد در بندگان است.

طبرسى فرمايد: عسى در اينگونه موارد براى جزم و قطع است يعنى آنها حتما هدايت يافته اند.

الميزان فرمايد: حصول هدايت يك دفعه يا دفعه ها لازم نگرفته كه هدايت صفت لازمه انسان باشد، هدايت چنين كسان حتمى است ولى مهتدين بودن (بطور صفت لازم) محقق نيست بلكه اميد مى رود.

19- أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 203

آب دادن حاجيان در آن موقع يكى از مناصب بزرگى بود، عباس عموى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه آن وقت اين مسئوليت را به عهده داشت، غلامان او مشكهاى پر از آب را به وسيله شتران از مكه به عرفات و مشعر و منى حمل مى كردند، اين عمل از مناصب قصىّ بن كلاب يكى از اجداد رسول خدا صلّى اللَّه

عليه و آله بود، او در وقت وفات اين منصب را به پسرش عبد مناف واگذار كرد و در فرزندان او بود تا به عباس بن عبد المطلب رسيد.

منظور از عمارة مسجد حرام، كليد دارى كعبه و تعمير آن و مسجد الحرام است كه بر عهده شيبه و به نقلى طلحه بود، در اينجا چند مطلب هست:

اول: در مجمع البيان فرموده: لازم است لفظ «اهل» در آيه تقدير شود و چنين باشد: «ا جعلتم اهل سقاية الحاج و اهل عمارة الحرام» و يا لفظ «كايمان» مقدر باشد و چنين شود «أ جعلتم السقاية و العمارة كايمان من آمن باللّه» تا اسم مقابل اسم يا مصدر مقابل مصدر باشد.

دوم: دو چيز در اين آيه مورد مقايسه قرار گرفته است يكى آب دادن حاجيان و آباد كردن مسجد، دوم ايمان به خدا و معاد و جهاد در راه خدا، ظاهرا مراد آب دادن و آباد كردن بدون ايمان است كه نمى تواند با جهاد از روى ايمان برابر باشد آرى لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ.

سوم: آيا لفظ «جعلتم» خطاب به مسلمانان است يا به مشركان؟ به نظر مى آيد كه خطاب به مسلمانان باشد و آن وقت عباس و شيبه اسلام آورده بودند، كارهاى گذشته خود را ياد كرده و عمل خود را در ايّام شرك از ايمان و جهاد مؤمنين بالاتر مى دانستند قرآن مى گويد: اشتباه مى كنيد: اهل سقاية و اهل عمارة نمى تواند برابر باشد با كسى كه اهل ايمان و جهاد بوده است و چون كلمه هاى «من- آمن- جاهد» مفرد است از اين معلوم مى شود كه اهل سقايه و عمارة بر يك نفر افتخار مى كرده اند كه قرآن آنها را

رد كرده است، از اينجا روايات تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 204

شأن نزول تأييد مى شود.

از امام باقر عليه السّلام نقل شده: اين آيه درباره على و عباس و شيبه نازل شد، عباس گفت: من برترم كه آب دادن حاجيان در دست من است، شيبه گفت: من برترم كه كليد دارى بيت به من محول است، على عليه السّلام فرمود: من برترم كه پيش از شما ايمان آوردم، سپس هجرت و جهاد كردم، حاضر شدند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ميانشان قضاوت كند، خدا در اين باره آيه أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ ... تا- إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ را نازل فرمود، اين روايت در الميزان و صافى از تفسير قمى نقل شده است «1» فكر مى كنم منظور على عليه السّلام روشن كردن واقعيت بود نه اينكه عمل خويش را به رخ آنها يا ديگران بكشد اين روايت در كتابهاى شيعه و اهل سنت نظير تفسير برهان، عياشى، صافى، درّ منثور و غيره نقل شده است.

وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.

اين جمله حاكى است كه سقايه و عماره در حال شرك و عدم ايمان بوده است و اگر آن دو با ايمان و جهاد برابرى مى كرد مى بايست ظالمان نيز در حال شرك و كفر مورد هدايت و رضايت خدا باشند ولى چنين نيست كه خدا بدون ايمان به عملى ارج نمى نهند.

20- الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ.

بيان لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ است، مقدم شدن «هم» نشان مى دهد كه نجات

__________________________________________________

(1)

عن ابى جعفر (ع) قال: نزلت فى على و العباس

و شيبه. قال العباس: انا افضل لان سقاية الحاج بيدى و قال شيبه انا افضل لان حجابة البيت بيدى و قال على:

انا افضل فانى آمنت قبلكما ثم هاجرت و جاهدت فرضوا برسول (ص) فانزل اللَّه:

أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ- الى قوله- إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 205

فقط مال اهل ايمان و هجرت و جهاد است.

اكنون كه سال 1401 قمرى است و انقلاب اسلامى در ايران پيروز شده معنى اين آية بهتر روشن مى شود، آنها كه ايمان به خدا آورده و از ديار خود هجرت كرده و جان و مال را در راه توحيد هيچ شمرده اند در صف اول از خوشنودى خدا قرار دارند.

بار ديگر حقيقت آيه را در نظر خود مجسم نمائيد با ملاحظه وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ معلوم ميشود كه همه فضيلت از آن اهل ايمان و جهاد است و سقايه و عمارة خالى از ايمان هيچ برترى ندارد.

21- يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ.

اين آيه بيان هُمُ الْفائِزُونَ است كه در آيه قبلى است نكره آمدن رحمة ظاهرا به علت بزرگى و غير قابل توصيف بودن آنست، احتمال هست مراد از رحمت همان رضوان و خوشنودى خدا باشد كه فرموده: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ توبه/ 72 مراد از نَعِيمٌ مُقِيمٌ نعمت دائمى و پيوسته است، خوشا به حال مؤمنانى كه اهل جهاد و هجرت هستند.

22- خالِدِينَ فِيها أَبَداً إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ.

«ابد» براى زمان آينده است كه پايان ندارد، اين آيه تكميل پاداش آنهاست، جمله إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ ... براى رفع استبعاد است كه به نظر كسى بيايد: خدا اين

پاداشها را از كجا خواهد داد. «ابدا» تأكيد «خالدين» است.

23- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 206

الظَّالِمُونَ

.بعد از بررسى حالات مشركان در اين آيه دستور داده شده: كه اهل ايمان نمى توانند پدران و برادران خود را كه كافر هستند، براى خود سرپرست گيرند و در كارهاى خود دخالت بدهند و طرف مشورت خود سازند و اگر آنها را ولى خويش گيرند جز ظالم نمى توانند باشند كه به خود و مكتب و جامعه توحيد ظلم كرده اند، در قرآن مجيد در بسيارى از جاها فرموده كه مؤمنان جز از خود سرپرست، مشاور و همراز نگيرند مانند سوره نساء/ 144، مائده/ 51، آل عمران/ 28 و غيره، در الميزان فرموده: علت آنكه فقط پدران و برادران در اين آيه آمده نه فرزندان و زنان، آن است كه در مقام ولايت و تصرف در امور بيشتر پدران و برادران مى توانند دخالت داشته باشند. پس عقيده، انسانها را از هم جدا و با هم جمع مى كند يك فرد معتقد و مسئول نمى تواند پدر و برادرى كه كفر را بر ايمان اختيار مى كند سرپرست بگيرد، مقدم شدن «هم» و جمله اسميه آمدن دليل استقرار ظلم در وجود آنهاست. در مجمع البيان آمده: به قولى اين آيه و آيه بعدى درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شد كه به اهل مكه نامه نوشت تا آنها را از حمله پيامبر براى فتح مكه اطلاع دهد، جريانش در تفسير سوره ممتحنه خواهد آمد.

24- قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ

عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ.

خلاصه اين آيه آن است كه براى يك موحد و مسلمان مكتبى، خدا و رسول و جهاد در راه خدا بايد از پدر و فرزند و برادر و همسر و اقوام و ثروت و تجارت و خانه مسكونى محبوبتر باشد، آنها را به خطر اندازد نه مكتب را، از آنها تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 207

دست بكشد نه از خدا و رسول و جهاد، به طور كلى اينها نمى توانند بهانه باشند، و گر نه آن مؤمن، فاسق است و از بندگى ساقط شده و در ضلالت مى باشد و چنين كسان بايد منتظر باشند كه شكست و خذلان و بدبختى از جانب خدا نصيبشان شود، مراد از «امره» قهرا شكست، و عدم پيروزى و ذليل شدن در دست مشركان و كفار است. امروز كه بحمد اللَّه انقلاب اسلامى پيروز شده گويى اين آيات اكنون نازل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 208

[سوره التوبة (9): آيات 25 تا 28]

اشاره

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ (25) ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ (26) ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (27) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ

اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (28)

25- خدا در مواضع بسيارى شما را يارى كرده از جمله روز حنين كه كثرت افراد شما را مغرور و مسرور كرد، ولى آن كثرت به شما هيچ كفايت نكرد و زمين با آن همه وسعت بر شما تنگ شد سپس برگشتيد كه به چيزى توجه نمى كرديد.

26- سپس خدا اطمينان و آرامش خود را بر پيامبرش و بر مؤمنين نازل كرد و قشونهايى فرستاد كه آنها را نديديد و كفار را معذب كرد، سزاى كافران همين است.

27- سپس خدا بعد از آن واقعه، بهر كه خواهد توبه مى كند كه خدا آمرزنده و مهربان است.

28- اى كسانى كه ايمان آورده ايد مشركان فقط يكپارچه پليدند بعد از اين سال، به مسجد الحرام نزديك نشوند و اگر از فقر بترسيد بزودى خدا از فضل خود شما را بى نياز خواهد كرد اگر بخواهد، كه خدا دانا و حكمت كردار است.

كلمه ها

مواطن: وطن (بر وزن عقل): اقامت و بر وزن عمل، محل اقامت و هر تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 209

مكانى كه انسان براى كارى در آن مانده است، موطن به معنى وطن و موقف جنگ است و جمع آن مواطن است.

فلم تغن: غنى: كفايت و بى نيازى فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ كفايت نكرد از شما حنين: بيابانى است ميان مكه و طائف كه جنگ معروف حنين در آن واقع شد و آن بر وزن حسين است.

ضاقت: ضيق: تنگى، خواه تنگى مادى باشد يا تنگى سينه.

رحبت: رحب: وسعت و فراخى، به سعه صدر نيز اطلاق مى شود.

مدبرين: دبر (بر وزن عنق) عقب و پشت. مدبر: پشت كننده وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ پشت كنندگان بر

گشتيد.

سكينه: سكون: آرام گرفتن بعد از حركت. سكينه: آرامش قلب و اطمينان خاطر، آن مصدر است و به جاى اسم مصدر آمده مثل قضيه و بقيه.

نجس: (بر وزن عمل): غير نظيف، پليد. در مجمع البيان آمده:

«كل مستقذر نجس يقال: رجل نجس و امرأة نجس و قوم نجس» راغب گويد: قذاره دو گونه است، يكى محسوس است ديگرى معنوى، خدا مشركان را با وجه دوم وصف كرده است. «نجس:

پليد».

عامهم: عام: سال. راغب گويد: آن مثل «سنه» است لكن سنه بيشتر در سال مشقت و قحطى به كار مى رود، در قاموس قرآن گفته ام كه «عام» در سال خوشى به كار رود، آن سال براى مشركان خوش بود كه اجازه حج داشتند.

عيله: عيل و عيله: فقر و تنگ دستى «عال يعيل عيلا: افتقر».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 210

شرحها

در اين آيات ابتدا پيكار تاريخى «حنين» نقل شده كه خدا در آن جنگ مانند بسيارى از مواقف جنگى پيامبر و مسلمانان را يارى كرده و با وضع عجيبى آنها را پيروز گردانيد، آيات حاكى است كه مسلمانان كثرت خويش را ديده و مغرور شده و توكل بخدا را از ياد بردند، اين امر سبب هزيمت و شكست آنها گرديد، سپس خدا بر پيامبر وعده اى از مؤمنان اطمينان و آرامش فرستاد كه از محل خود حركت نكردند، اين سبب دلگرمى ديگران شد كه باز گشتند و ملائكه به يارى اهل اسلام آمدند تا در نتيجه آن، كفار هزيمت يافتند.

پس از آن جريان، ممنوع بودن مشركان از ورود به مسجد الحرام و آوردن حج، ياد شده كه در وقت خواندن برائت از جانب على بن ابى طالب عليه السّلام اعلام شده

بود و نيز روشن شده كه مسلمانان نگويند اگر مشركان ممنوع شدند داد و ستد و مانند آن كم مى شود و آن باعث فقر مى گردد كه خدا مسلمانان را از فضل خود بى نياز خواهد فرمود.

جنگ حنين: در مجمع البيان نقل شده: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مكه را فتح كردند براى جنگ با ياغيان قبيله هوازن و ثقيف به سوى حنين حركت فرمودند، آن در آخر رمضان يا در ماه شوال از سال هشتم هجرت بود، رؤساء هوازن نزد مالك بن عوف جمع شده اموال و زنان و فرزندان خود را نيز آورده و در محلّى به نام «اوطاس» اردو زده بودند، (اين براى آن بود كه از جنگ فرار نكنند) رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پرچم بزرگ را به دست على بن ابى طالب عليه السّلام داد و فرمود هر كس وقت ورود به مكه پرچمى داشت، به دست گيرد و از صفوان بن اميه صد عدد زره به عاريت گرفت، پس از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 211

آنكه پانزده روز در مكه توقف فرمود با دوازده هزار نفر از مكه حركت فرمود، ده هزار نفر از فاتحان مكه و دو هزار از تازه مسلمانها بودند.

آن حضرت جاسوسى از ياران خود را براى كسب خبر پيش دشمن فرستاد او خبر آورد كه مالك بن عوف به ياران خود مى گفت: هر كس مال و خانواده اش را پشت سر خود حركت دهد، غلاف شمشيرها را بشكنيد و در شكافهاى اين دره كمين كنيد، محمّد تا به حال با كسى كه به فنون جنگ دانا باشد نجنگيده است.

آن حضرت نماز صبح

را با ياران خود خواند و به طرف حنين حركت كردند، چون به دره حنين رسيدند گروه هاى هوازن از هر طرف به سوى آنها حمله ور شدند، قبيله بنى سليم كه در پيش بودند پا به فرار گذاشتند، ديگران نيز بعد از آنها متفرق شده و فرار كردند، به نقل عباس عموى آن حضرت، فقط 9 نفر با آن حضرت ماندند كه دهمى پسر ام ايمن بود از جمله على ابن ابى طالب عليه السّلام كه پرچم به دست با آنها مى جنگيد.

آن حضرت چون فرار مسلمانان را ديد به عباس كه صداى بلندى داشت فرمود فرياد كن و بگو: اى جماعت مهاجرين و انصار، اى اصحاب بقره، اى اصحاب بيعت شجره كجا فرار مى كنيد رسول خدا اينجاست. مسلمانان چون صداى عباس را شنيدند و دانستند كه آن حضرت پابرجا ايستاده است، برگشته و شروع به جنگ كردند رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

«الان حمى الوطيس انا النبى لا كذب انا بن عبد المطلب»

اكنون تنور جنگ شعله ور شد منم پيغمبر بى آنكه دروغى در آن باشد، من پسر عبد المطلبم از طرف خدا بر آن حضرت نصرت نازل شد، هوازن متفرق و پا به فرار گذاشتند، مسلمانان آنها را تعقيب كردند، مالك ابن عوف فرار كرد و وارد طائف شد، حدود صد نفر از دشمن كشته شد، زنانشان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 212

اسير اموالشان به غنيمت گرفته شد، حضرت اسيران و غنائم را به «جعرانه» فرستاد و بديل بن ورقاء خزاعى را بر آنها گماشت و خود در تعقيب آنها و مالك ابن عوف به طرف طائف حركت كرد و آن شهر را در محاصره

گرفت و تا آخر شوال شهر را در محاصره داشت پس از ورود ماه ذو القعدة، از آنجا مراجعت فرمود و در جعرانه به تقسيم غنائم جنگ پرداخت.

25- لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ.

مراد از مواطن عبارتند از بدر، احد، خندق، جريانهاى يهود مدينه، حديبيه، فتح مكه و امثال آن، حنين منصرف است، ممكن است به عنوان آنكه اسم بقعه است غير منصرف باشد أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ نشان مى دهد كه كثرت مسلمين بعضى از مسلمانها را مغرور كرده و از خدا استمداد نكرده اند و اين باعث شكست شد و درسى شد كه نبايد به عوامل طبيعى چسبيده و خدا را از ياد ببرند كه اسباب بدون مشيت خدا اثرى نخواهند داشت فَلَمْ تُغْنِ يعنى كثرت كفايتتان نكرد، «ما» در بِما رَحُبَتْ مصدريه است يعنى زمين با همه فراخى بر شما تنگ شد و آن كنايه است از محاصره شدن به واسطه دشمن كه پناهگاهى براى فرار از دست آن نمى يافتند، شايد مراد از «مدبرين» آن باشد كه به چيزى توجه نمى كرديد يعنى «مدبرين بكل شى ء» معنى وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ آن مى شود: فرار كرديد بى آنكه به چيزى و به كسى توجه كنيد، اين كار به موجب: ... إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ ... فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ انفال/ 16 گناه كبيره بود ولى آيه 29 حاكى است كه پس از برگشتن، اين گناه آمرزيده شده است.

26- ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ

عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 213

لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ

.اين سكينه و اطمينان خاطر، يك موهبت بخصوصى از جانب خداست كه كه در مواقع بسيار حساسى از جانب خدا نازل شده و موجب نجات گرديده است نظير جريان غار ثور كه آن حضرت با ابو بكر در آن بود إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها ...

توبه/ 40 موقعى كه آن حضرت در آن وضع بحرانى بود و هر لحظه بيم گرفتارى بود، نزول سكينه پيش آمده همچنين است آيه چهارم و هيجدهم و بيست ششم از از سوره فتح، ايضا آيه مورد تفسير، به نظر مى آيد مراد از «المؤمنين» آنهايى باشند كه با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ماندند و فرار نكردند نه اينكه شامل فرار كنندگان نيز باشد زيرا آنها گناه كبيره كردند، منظور از «جنودا» ملائكه است آيا آنها كفار را كشتند و يا بقلوبشان خوف وارد كردند، ظاهرا دومى منظور است چنان كه در سوره انفال گذشت مراد از «عذب ..» شكست و اسارت و قتل عده اى از كفار است.

27- ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

لفظ «ذلك» به قول الميزان راجع است به اعجاب و معصيت آنها و انزال سكينه و انزال جنود و تعذيب كفار. يعنى بعد از همه اينها خدا به آن كس كه مى خواهد توبه مى كند يعنى اگر آنها توبه كنند، «من يشاء» شامل مؤمنان و كافران هر دو مى شود، توبه مؤمنان توبه از معصيت

و توبه كافران، اسلام آوردن است، جمله وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ تعليل قبول توبه است، چنان كه آنهايى كه از هوازن اسلام آوردند قبول شد.

28- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 214

منظور از فَلا يَقْرَبُوا داخل شدن به مسجد الحرام و حج آوردن است، مراد از «عامهم» همان سالى است كه على عليه السّلام سوره برائت را در حج براى آنها خواند و از چند چيز از جمله حج آوردن ممنوع شدند، مراد از «نجس» ظاهرا آن نيست كه آنها مثل بول و خون نجس هستند بلكه بنا بر معناى لغوى منظور آن است كه: مشركان پليد مى باشند و اين پليدى معنوى است، نجاست آنها را و اينكه نمى شود با آنها با رطوبت ملاقات كرد بايد از روايات به دست آورد، در الميزان و المنار نيز پليد بودن و ناپاكى معنوى گفته اند.

در مجمع البيان فرموده: فقهاء در نجس العين بودن كافر اختلاف كرده اند ظهور آيه بر نجس العين بودن دلالت دارد، روايت شده: عمر بن عبد العزيز به عاملان خود نوشت: يهود و نصارى را از دخول به مساجد منع كنيد و با آيه إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ استدلال كرد، فقهاء ما گفته اند: هر كه با رطوبت به كافر دست دهد بايد دستش را آب بكشد، ناگفته نماند استدلال عمر بن عبد العزيز درست نيست، خدا اهل كتاب و مشركان را از هم جدا كرده و فرموده: لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ ... بيّنه را: همچنين است آيات ديگر پس ثبوت حكمى در زمينه مشركان، شامل اهل كتاب

نمى شود.

وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

آمدن مشركان بحج سبب داد و ستد و پول خرج كردن آنها مى شد و اين در اقتصاد مسلمانان موثر بود، در رفع اين اشكال آمده: اگر از فقر بترسيد خدا اين مشكل را از فضل خود رفع خواهد فرمود كه خدا به هر چيز داناست و كار از روى حكمت مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 215

[سوره التوبة (9): آيات 29 تا 35]

اشاره

قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ (29) وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (30) اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (31) يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (32) هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (33)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (34) يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 216

29- بجنگيد

با آنان كه به خدا و روز قيامت ايمان نمى آورند و آنچه را كه خدا و رسول حرام كرده، حرام نمى دانند، و به دين حق گردن نمى نهند، از كسانى كه به آنها كتاب داده شده تا جزيه معين را با دست بدهند در حالى كه به حكومت اسلامى خاضع هستند.

30- يهود گفتند: عزير پسر خداست، نصارى گفتند: مسيح پسر خداست، اين گفته دهان آنهاست، مشابهند به گفته كسانى كه از پيش كافر شده اند، خدايشان لعنت كند به كجا بر مى گردند.

31- علماء و راهبان خود را و همچنين مسيح را خدايان گرفتند با آنكه به جز پرستيدن يك معبود كه غير او معبودى نيست مأمور نبودند، منزه است خدا از آنچه با او شريك مى دانند.

32- مى خواهند نور خدا را بدهانهاى خويش خاموش كنند و خدا نمى خواهد جز آنكه نور خويش را كامل كند گرچه كافران مكروه مى دارند.

33- اوست كه پيغمبر خويش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر همه اديان غالب گرداند هر چند مشركان را خوش نيايد.

34- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بسيارى از احبار و راهبان اموال مردم را به ناحق مى خورند و از دين خدا باز مى دارند، و كسانى كه طلا و نقره را گنج كرده و در راه خدا خرج نمى كنند به عذابى دردناك بشارتشان ده.

35- روزى كه آنها را در آتش جهنم سرخ كنند و پيشانيهايشان و پهلوهايشان و پشتهايشان را با آنها داغ كنند، اين همان است كه براى خود گنج كرديد بچشيد آنچه را كه گنج مى كرديد.

كلمه ها

يدينون: دين: جزا. طاعت شريعت را از آن دين گفته اند كه در آن فرمانبرى و جزا هست لا

يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ: گردن نمى نهند تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 217

به دين حق. نمى گروند.

جزيه: مالياتى است كه از اهل ذمه (يهود، نصارى، مجوس) گرفته مى شود، چون در مقابل آن، حكومت اسلامى مسئول حفظ مال و جان و ناموس آنهاست پس جزيه، جزاء و پاداش آن مسئوليت است به نظر طبرسى: آن مجازات پايدارى در كفر است از راغب نقل شده: «و تسميتها بذلك للاجتزاء بها فى حقن دمائهم».

صاغرون: صغر (بر وزن شرف و عنب): كوچكى. صغار: ذلت و خوارى.

صاغر: ذليل. آن در آيه ظاهرا به معناى خضوع و طاعت است، شيخ طوسى رحمه اللَّه آن را خاضع و مطيع فرموده است.

عزير: (بر وزن زبير) در قرآن مجيد راجع بشخصيت وى چيزى بيان نشده ظاهرا همان است كه در تورات فعلى «عزرا» ناميده شده او كسى است كه پس از پايان اسارت يهود در بابل كه به فلسطين مراجعت نمود مقدارى از تورات را پيدا كرده و نوشت، هاكس امريكايى در قاموس خود زير لغت «عزرا» مى نويسد: او كاهن و هادى معروف عبرانيان و كاتب شريعت كه اعانتهاى لازم را از اردشير دراز دست گرفت و در 457 سال قبل از مسيح به- سركردگى جماعت بزرگى از اسيران باورشليم برگشت و عموما معتقدند تمامى كتب عهد عتيق را كه حال قانون ما مى باشد جمع آورى و تصحيح فرمود. ناگفته نماند چون به يهود خدمت كرد او را پسر خدا دانستند.

مسيح: لقب عيسى عليه السّلام و به معنى مبارك است و در عبرى مشيحا است (قاموس قرآن- عيسى). تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 218

نصارى: نام مسيحيان، واحد آن نصراني است در علّت اين تسميه از ابن عباس

نقل شده: چون عيسى ايام طفوليت خود را در شهر ناصره از فلسطين گذرانيد لذا باو عيساى ناصرى و به پيروانش نصارى گفته اند (قاموس قرآن- نصارى).

افواههم: فاه، فوه، فيه: دهان. جمع آن افواه است.

يضاهئون: مضاهاة: مشابهت. «يضاهئون»: شباهت دارند.

احبار: حبر (بر وزن جسر) عالم و اثر پسنديده، بفتح اول نيز آيد ولى كسر آن افصح است، عالم را از آن حبر گويند كه اثر علم و عملش پسنديده است و مى ماند. جمع آن احبار و آن در آيه ظاهرا شامل علماى يهود و نصارى است.

رهبان: رهب: ترس، راهب: كسى كه از خدا مى ترسد و در عرف به راهب و صومعه نشين مسيحيان اطلاق مى شود، جمع آن رهبان است مثل راكب و ركبان، به نظر راغب مفرد و جمع به كار رود.

ارباب: رب در اصل به معنى تربيت و به معناى فاعل «مربى» به كار رود، جمع آن ارباب است، به معني رئيس، مطاع، رفيق و و مصلح نيز آيد.

يطفئوا: طفء: خاموش شدن. اطفاء: خاموش كردن «ان يطفئوا»:

اينكه خاموش كنند.

يصدون: صد و صدود به معنى اعراض و مانع شدن آيد. «يصدون» اعراض مى كنند و يا ديگران را منع مى كنند.

يكنزون: كنز (بر وزن عقل) اندوختن مال. اندوخته و انباشته، مصدر تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 219

و اسم هر دو آيد «كنز المال كنزا: جمعه و ادخره و دفنه في الارض» يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ طلا را مى اندوزند و ذخيره مى كنند در مجمع البيان آمده: «الكنز هو الشي ء الذى جمع بعضه على بعض».

يحمى: حمى: حرارت شديد «حمى التنور: اشتد حره» يُحْمى عَلَيْها حرارت داده مى شود، سرخ كرده مى شود.

تكوى: كوى: داغ كردن. داغ نهادن «تكوى» داغ كرده مى شود.

جباههم: جبهه: وسط پيشانى.

جمع آن جباه است.

شرحها

ظاهرا به مناسبت آنكه در آيات گذشته موضع اسلام در مقابل مشركين روشن گرديد، در اين آيات موضع اسلام نسبت به اهل كتاب روشن شده و مقدارى از انحراف آنها بازگو شده است، خلاصه حكم اسلام درباره اهل كتاب آن است كه: بايد با آنها جنگيد مگر آنكه بدو شرط اسلامى گردن نهند اول جزيه و ماليات بدهند، دوم: به حكومت اسلامى خاضع باشند و بر عليه آن قيام و تبانى نكنند، در اين صورت آنها «ذمى» هستند، حكومت اسلامى مسئول حفظ جان و مال و ناموس آنهاست.

در ضمن آيات خواهيم گفت: اين حكم، اهل كتابى است كه در مملكت اسلامى به سر مى برند و نيز در اين آيات به كنز و زراندوزى و عقوبت زراندوزان اشاره شده است.

29- قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 220

حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ

.مراد از اهل كتاب يهود و نصارى هستند، مجوس نيز از آنها است چنان كه آيه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ... حج/ 17، مجوس را در رديف ارباب اديان شمرده و از مشركان جدا كرده است، در اين زمينه درباره جزيه در «نكته ها» توضيح داده خواهد شد. مِنَ الَّذِينَ ... بيان الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ ... است.

در اين آيه براى اهل كتاب سه وصف نقل شده و علت جنگيدن با آنها همين اوصاف است. اول: لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ

وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ مراد از آن ظاهرا ايمان صحيح است و گرنه اهل كتاب به وجود خدا عقيده دارند و نيز به آخرت چنان كه قرآن از آنها نقل كرده: وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى بقره/ 111 ولى ايمانشان ايمان صحيح و مقبولى نيست مثلا يهود عزير را پسر خدا مى دانند و خدا را جسم و مانند انسان مى دانند چنان كه در تورات هست كه خدا با سه فرشته زير درخت مى نشيند و ابراهيم آب مى ريزد خدا دستهايش را مى شويد و طعام مى خورد و يا خدا با يعقوب كشتى مى گيرد «1» نعوذ باللّه از طرفى نصارى، با جريان تثليث، توحيد را آلوده كرده اند، در زمينه قيامت اعتقاد صحيحى ندارند و آن را با معيارهاى خود مى سنجند چنان كه در سوره بقره و نساء گذشت و مى گفتند: لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً بقره/ 80 دو آيه بعدى مى تواند بيان اين جمله باشد.

دوم: وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ آنها نه به تحريم موسى و عيسى اهميت مى دادند و نه به تحريم اسلام، در سوره آل عمران/ 75 از آنها نقل شده كه

__________________________________________________

(1) تورات سفر پيدايش آيه 24 به بعد، باب 19 و باب 18 آيه 1 به بعد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 221

اگر پول كلانى نزد آنها بگذارى پس نمى دهند زيرا كه مى گويند: ما در مقابل غير يهود مسئوليتى نداريم، نصارى شراب و گوشت خوك را حلال مى دانند با آنكه در شريعت موسى و عيسى تحريم شده است. آيه 34 بيان مختصر آنست.

سوم: وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ منظور از دين حق ظاهرا اسلام است يعنى:

بدين

حق گردن نمى نهند و آن را نمى پذيرند و مى گويند: آنچه در دست داريم بهتر است، در آيه 33 آمده: أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ.

حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ با اين دو شرط ذمى مى شوند و حكم قتال با آنها ساقط ميگردد، مال و جان و ناموسشان محترم ميشود، اول دادن جزيه، دوم صاغر و خاضع شدن به حكومت اسلامى.

مراد از وَ هُمْ صاغِرُونَ چنان كه گفته شد، خضوع و اطاعت از حكومت اسلامى و جبهه نگرفتن در مقابل آنست، مرحوم شيخ طوسى و ديگران چنين فرموده اند و امّا آنچه نقل شده: جزيه دهنده ايستاده و گيرنده نشسته باشد و يا وقت دادن جزيه از زير گوش او بزنند، مخالف ادب اسلامى است.

ناگفته نماند: جزيه كه ماليات بخصوصى است لا بدّ منه است زيرا هر دولت بايد از ملّت خود ماليات بگيرد وانگهى نمى شود آنها را مجبور به اسلام كرد چون مسبوق به شبهه اند، بايد مهلت باشد تا تفكر كنند و آن گاه ايمان آورند لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ.

30- وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا.

اين آيه و آيه بعدى بيان لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ است. البته بيان مختصرى. به نظر ميآيد مراد يهود از ابن اللَّه بودن عزير، فرزند حقيقى است زيرا در رديف ابن اللَّه بودن عيسى آمده است و اگر فرزند تشريفى باشد كه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 222

حاكى از محبوب بودن پيش خداست چندان مورد حمله واقع نمى شود مگر از باب تعبير ناپسند «1».

جمله ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ معنايش آنست كه: اين فقط

حرف است، محتوى و دليل ندارد، يُضاهِؤُنَ ... حاكى است كه اين عقيده از كفار گرفته شده است عقيده ابن اللَّه و حلول و تثليث در ميان بودايى ها و مصريها و يونانيها و روميها معمول بوده است، در سوره آل عمران يا سوره نساء گفته شد: تثليث نصارى و ابن اللَّه بودن عيسى از يونان گرفته شده است: معبد زائوس در آتن سر به آسمان كشيده بود. در عقيده يونانيان زائوس در آن معبد خداى پدر بود، «سارپدون» يگانه پسر «زائوس» بود كه او را بزمين فرستاد تا ميان مردم ساكن شود و معين كرد كه يگانه پسرش تسليم مرگ شود تا كفاره گناه روميان گردد، فرقه اشرار «سارپدون» را اسير كرده و مى كشند، «آپولون» خداى واسطه، از طرف «زائوس» مأمور مى شود يگانه پسر كشته شده را در حيات جاودان قرار دهد، زائوس، سارپدون و آپولون سه اصل بت پرستى روميان است، پيدايش «اب»، «ابن» و «روح القدس» در مسيحيان از همين جا است، قهرمان اين آميزش «پولس» بود كه ابتدا يهودى بود و آئين روميان را ميدانست، او افكار خود را در اين اختلاط اعلام كرد، يهود و روميان از آن استقبال كردند و در نتيجه توحيد مسيحيان سر به شرك نهاد در اين زمينه بهتر است كتاب «قهرمان صليب» نوشته مير ابو الفتح دعوتى مطالعه شود كه ورود شرك را در يهود و نصارى با بهترين وجهي بيان كرده است.

__________________________________________________

(1) در تفسير عياشى از رسول خدا (ص) نقل شده

«اشتد غضب اللَّه على اليهود حين قالوا عزير ابن اللَّه و اشتد غضب اللَّه على النصارى حين قالوا المسيح ابن اللَّه و اشتد غضب اللَّه على

من اراق دمى و آذانى فى عترتى»

از اين نيز معلوم مى شود كه منظور يهود پسر حقيقى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 223

قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ.

تأسف است از انحراف آنها كه دين توحيد را به تباهى كشيدند، در مجمع البيان از ابن انبارى نقل شده «قاتل» چون بخدا نسبت داده شود معنى آن لعنت است زيرا خدا هر كه را لعنت كند او مقتول و هلاك شده است يعنى خدا آنها را لعنت كند بكجا برميگردند!!! از على عليه السّلام نقل شده: «اي لعنهم اللَّه».

31- اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ.

اين آيه مى تواند شرح و بيان لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ و يا بيان وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ باشد، منظور از اتخاذ رب در احبار و رهبان، اطاعت از آنها است كه كور كورانه از آنها اطاعت ميكردند «1» ولى آن درباره عيسى قول بالوهيت عيسى است شايد بدان علّت احبار و رهبان يكى شمرده شده و عيسى جدا گرديده است. «ابن مريم» در رد سخن آنهاست يعنى عيسى كه زائيده يك زن است، نمى تواند خدا باشد جمله: وَ ما أُمِرُوا ... بيان وظيفه اصلى آنهاست، منظور از «يشركون» در احبار و رهبان شرك طاعت و عبادت و در عيسى شرك ثنويت يا تثليث است.

32- يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ.

بيان نظر و توطئه آنهاست درباره اسلام و دعوت محمدى صلّى اللَّه عليه و آله اين آيه با يك بيان عجيبى تكذيب

آنها را نقل و با همان بيان رد مى كند مثلا مى گوئيم:

__________________________________________________

(1) در تفسير عياشى از رسول خدا (ص) نقل شده:

«لم يكونوا يعبدونهم و لكن كانوا اذا احلوا لهم اشياء استحلوها و اذا حرموا عليهم حرموها»

در همان تفسير از امام صادق نيز چنين نقل شده است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 224

كار فلانى سنجيدن آب دريا با يك ليوان است، انسان با دميدن دهان خود مى تواند شعله يك چراغ را خاموش كند اما خورشيد را نه، نور اسلام كه به وسيله خدا گسترش مى يابد فتنه هاى آنها مانند كار كسى است كه ميخواهد آفتاب را با پف دهان خاموش كند، جمله: وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ حاكى است كه تكذيب آنها اثرى نخواهد كرد از زجاج نقل شده: تقدير آيه چنين است «و يأبى اللَّه كل شي ء الا اتمام نوره» اين وعده نصرت خدا به اسلام است.

33- هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.

اين آيه همان آيه 28 سوره فتح است با اين فرق كه ذيل آن وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً است. و آن مشروح أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ در آيه سابق ميباشد، به نظر مى آيد:

دِينِ الْحَقِّ بيان است براى «الهدى» و يا منظور از دين، عقايد و احكام و از هدى، هدايت و راهنمايى الهى است كه توأم با دين حق است، الف و لام در «الدين» به معناى استغراق است يعنى همه اديان، الميزان فرموده در اين دو آيه تشويق است بر قتال اهل كتاب، يعنى اى مسلمانان با آنها بجنگيد تا خدا با دست شما دين خود را گسترش دهد و وعده خود را

عملى كند.

در مجمع البيان از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: اين گسترش و غلبه در زمان مهدى عليه السّلام خواهد بود كه در زمين كسى نماند مگر آنكه به نبوت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله اقرار كند:

«ان ذلك يكون عند خروج المهدى من آل محمّد فلا يبقى احد الا اقر بمحمد صلّى اللَّه عليه و آله»

در تفسير عياشى و صافى و برهان و مانند آن چنين رواياتى آمده است. آرى حكومت جهانى واحد به دست آن حضرت خواهد بود، مصداق واقعى آيه همين است ولى بايد از حالا براى آن روز تلاش نمود و از انوار اسلام استفاده كرد.

34- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 225

أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ

.هشدارى است به مسلمانان كه احبار و رهبان كه اسلام را تكذيب مى كنند نه براى آنست كه اسلام دين حق نيست بلكه براى آنست كه از جاه و مال عقب نمانند آنها در تصديق اسلام پولپرستى و جاه طلبى خود را در خطر مى بينند. البته اين حكم شامل اكثر آنهاست. در اين آيه از چند جهت توضيح لازم است.

اول: يك عده دانايان از خدا بى خبر به خاطر جاه و مال مردم را در بى خبرى مى گذارند و سد راه حق مى شوند چنان كه در سال 1401 هجرى قمرى كه رژيم كافر بعث عراق به ايران حمله كرد، شاه حسن عده اى از مفتيان دربارى را در مراكش جمع كرد و آنها كار و حمله وحشيانه

عراق را توجيه و ايران و انقلاب اسلامى را محكوم نمودند.

دوم: لفظ وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ ... جمله مستأنفه و شامل همه زراندوزان است اعم از مسلمان و غير مسلمان و اگر بدون «واو» بود آن وقت وصف احبار و رهبان مى شد و حرمت زراندوزى منحصر به اهل كتاب بود نه اعم از مسلمان و غير مسلمان، نقل است در زمان عثمان وقت نوشتن قرآن خواستند «واو» را از وَ الَّذِينَ ... بردارند ابى بن كعب گفت: بايد و او را بنويسيد و گرنه شمشير خود را برداشته و قيام مى كنم «1» در «نكته ها» درباره آن توضيح داده خواهد شد.

سوم: ظهور يَكْنِزُونَ ... وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ در آنست كه: واجب است ما زاد بر ما يحتاج را در راه خدا انفاق نمود، كسى كه به پول احتياج ندارد و آن را انباشته و بى مصرف مى گذارد چنين كسى مورد نظر آيه است، انفاق در راه خدا ظهورش در آنست كه مال را از دست خود خارج كند و اگر به جريان

__________________________________________________

(1) تفسير الدر المنثور تأليف سيوطى، مقاومت ابى بن كعب سبب شد كه واو را حذف نكردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 226

اندازد در اصطلاح قرآن انفاق فى سبيل اللَّه گفته نمى شود به نظرم عنوان كردن زر و سيم به علت آن بوده كه نقد غالب آن روز بوده اند و گرنه مطلق انباشتن پول و ثروت چنين است و لو طلا هم نباشد.

در مجمع البيان سَبِيلِ اللَّهِ را زكاة گفته و مى گويد: اكثر مفسرين بر آنند كه مراد از اين آيه كسانى هستند كه زكاة طلا و نقره را نمى دهند و در آخر حمل

بر عموم را ترجيح مى دهد، ابن كثير در تفسير خود كنز را مالى معنى كرده كه زكاة آن را نمى دهند، ولى اين هر دو بر خلاف آيه است، زكاة، انفاق مقدارى از طلا و نقره است اما وَ لا يُنْفِقُونَها ظهورش در انفاق همه كنز است و اين آيه در زمينه اموال اضافى كاملا قابل دقت است.

از حضرت رضا از پدرانش عليهم السّلام نقل شده: چون آيه وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ ...

نازل شد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هر مالى كه زكاتش داده شود كنز نيست و لو زير هفت طبقه زمين باشد و هر مالى كه زكاتش داده نشود كنز است هر چند در روى زمين باشد «1» اين روايت از امالى مرحوم طوسى نقل شده و سند صحيحى ندارد وانگهى با ظاهر آيه نمى سازد، ظهور آيه چنان كه گفته شد در انفاق همه كنز است از على عليه السّلام روايت شده: زائد بر چهار هزار كنز است زكاتش داده شود يا نه و كمتر از آن نفقه است

«روى عن على عليه السّلام ما زاد على اربعة آلاف فهو كنز ادى زكاته او لم يؤد و ما دونها نفقة» «2»

اين روايت مقدارى كه براى روز مبادا ذخيره شود استثنا كرده بقيه را كنز واجب الانفاق مى داند.

در روايتى از امام باقر عليه السّلام مقدار آن دو هزار درهم نقل شده است «3»

__________________________________________________

(1) وسائل ج 6 ص 16 حديث 26.

(2) مجمع البيان.

(3)

تفسير عياشى «عن ابى جعفر (ع) فى قول اللَّه و الذين يكنزون الذهب و الفضه انما عنى بذلك ما جاوز الفى درهم».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 227

همچنين از آن حضرت منقول است: خدا

گنج كردن طلا و نقره را حرام نموده و به انفاق آن در راه خدا دستور داده است:

«ان اللَّه حرم كنز الذهب و الفضة و امر بانفاقه في سبيل اللَّه» «1»

اين روايت با ظاهر آيه كاملا سازگار است.

ناگفته نماند: بعد از چهارده قرن هنوز مقصود از آيه براى مسلمانان مجهول مانده و يا جسارت نشده كه طبق مضمونش فتوى داده شود.

35- يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ.

«يوم» ظرف عذاب در آيه سابق است يعنى: اين عذاب اليم در روزى خواهد بود كه ... مراد آنست كه آن زر و سيم در آتش جهنم سرخ شده و با آنها داغ كرده مى شوند (نعوذ باللّه من النار) برگشتن از يك چيز بدينسان است كه اول روى از آن بر مى گردانند، سپس پهلو و آن گاه به آن پشت مى كند شايد بدين جهت است كه بر آن سه موضع داغ نهاده مى شود و گفته مى شود اين همانست كه گنج كرديد و براى شما عذاب شد.

نكته ها
مجوس اهل كتابند:

در تفسير آيه اول گفته شد كه ظهور آيه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ... در آنست كه مجوس از اهل كتابند، در مجمع البيان فرموده: اصحاب ما فرموده اند كه حكم مجوس حكم يهود و نصارى است.

در تفسير صافى از كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده، از آن حضرت از مجوس سؤال شد فرمود: آنها پيغمبرى داشتند، آيا نشنيده اى كه رسول خدا به اهل

__________________________________________________

(1) تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 228

مكه نامه نوشت كه اسلام بياوريد و گرنه بدانيد كه با شما مى جنگيم به آن حضرت نامه نوشتند:

از ما جزيه بگير و بگذار در عبادت اصنام باشيم، حضرت در جواب نوشت من فقط از اهل كتاب جزيه مى گيرم در جواب نوشتند: گفتى كه فقط از اهل كتاب جزيه مى گيرم حال آنكه از مجوس هجر جزيه گرفتى مى خواستند آن حضرت را تكذيب كنند، حضرت در جواب نوشت: مجوس پيغمبرى داشتند و او كتابى داشت كه آن را سوزاندند ...

در الميزان از در منثور نقل شده: عمر بن الخطاب درباره جزيه مجوس از مردم مشورت خواست عبد الرحمن بن عوف گفت: از رسول خدا شنيدم مى فرمود:

سنوا بهم سنة اهل الكتاب

با آنها مثل اهل كتاب رفتار كنيد و در همانجا از زهرى نقل شده كه آن حضرت از مجوس هجر جزيه گرفت ...

جزيه:

از جمله حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ دو چيز فهميده مى شود كه در واقع به سه شرط تحليل مى شود اول دادن جزيه كه بنا به مصلحت روز از آنها دريافت مى شود و مقدارش بسته به نظر حكومت اسلامى است در صافى از امام باقر عليه السّلام نقل كرده: خدا محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را با پنج شمشير مبعوث كرد يك شمشير براى اهل ذمه است ... هر كه از آنها در وطن اسلام باشد از آنها پذيرفته نمى شود مگر جزيه يا كشتن، (در صورت قتل) اموالشان گرفته و خانواده شان اسير مى شوند، چون جزيه را قبول كردند، اسير كردنشان و اموالشان بر ما حرام مى شود و نيز ازدواجشان بر ما حلال مى شود ...

يادى از ابو ذر: زيد بن وهب مى گويد: در «ربذه» به محضر ابو ذر رسيدم گفتم چه چيز باعث شد كه به اينجا تبعيد شديد؟

فرمود: من

در شام بودم، اين آيه را خواندم وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ معاويه گفت: اين آيه درباره ما تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 229

مسلمانان نيست و درباره اهل كتاب است، من گفتم: هم درباره ما و هم درباره آنهاست «1».

روزى عثمان بكعب بن احبار (يهودى كه مستشار خليفه شده بود) گفت:

چه مى گويى در حق كسى كه زكاة واجبى اش را داده است آيا چيزى بر او واجب مى شود؟ كعب گفت: نه، و لو از طلا و نقره آجرها بسازد بر او چيزى واجب نمى شود، در اين هنگام ابو ذر عصاى خود را بلند كرد و بر سر كعب كوفت و گفت اى پسر زن يهودى و كافر ترا چه رسد در احكام مسلمانان اظهار نظر كنى سخن خدا از سخن تو راستتر است كه مى فرمايد: وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ دقت در روايات نشان مى دهد كه در زمان خليفه زر اندوزى عادت بسيارى از مردمان شده بود، عده اى از صحابه به آن مبتلا شده بودند فرياد ابو ذرها خفه شد و ليبرالها حكومت اسلامى را به سقوط كشاندند، دنيا پرستى آفت پيشرفت و سبب سقوط است.

__________________________________________________

(1) تفسير الميزان از در منثور.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 230

[سوره التوبة (9): آيات 36 تا 40]

اشاره

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (36) إِنَّمَا النَّسِي ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ

عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (37) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَلِيلٌ (38) إِلاَّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (39) إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (40)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 231

36- شماره ماهها نزد خدا دوازده ماه است در كتاب خدا آن روز كه آسمانها و زمين را آفريد از آن جمله چهار ماه حرام است، دين درست همين است در آن چهار ماه به خويشتن ظلم نكنيد، همگى با مشركان بجنگيد چنان كه آنها همگى با شما مى جنگند، بدانيد خدا با پرهيزكاران است.

37- تأخير ماه حرام افزودن در كفر است، كسانى كه كافر شده اند با آن گمراه مى شوند كه در يك سال آن را حلال مى كنند و در يك سال حرام مى كنند تا با عده ماههايى كه خدا حرام كرده برابر كنند، در نتيجه حرام خدا را حلال مى كنند: اعمال بدشان بر ايشان آراسته شده، خدا قوم كافر را هدايت نمى كند.

38- اى كسانى كه ايمان آورده ايد شما را چه شده وقتى كه گويند در راه خدا بيرون

شويد به زمين سنگينى مى كنيد آيا به عوض آخرت به زندگى دنيا راضى شده ايد؟ با آنكه متاع دنيا در قبال آخرت جز اندكى نيست.

39- اگر به جهاد بيرون نشويد خدا به عذاب دردناكى عذابتان كند، و گروهى غير شما را به جاى شما عوض مى گيرد به خدا هيچ ضررى نمى زنيد، خدا بر همه چيز تواناست.

40- اگر او را يارى نكنيد خدا ياريش كرده آن دم كه كافران او را از مكه بيرون كردند كه دوم دو نفر بود آن گاه كه در آن غار بودند آن دم كه به رفيقش مى گفت غم مخور خدا با ماست، خدا آرامش خويش را به او نازل كرد و او را با لشكريانى كه نديديد نيرومند كرد و كلمه كافران را زبون كرد، كلمه خدا والا است، خدا توانا و حكيم است.

كلمه ها

عدة: عد: شمردن. عده: چيز شمرده شده «العدة هي الشي ء المعدود» شهور: شهر: ماه. جمع آن شهور است.

حرم: حرام: ممنوع، ضد حلال. جمع آن حرم (بر وزن عنق) است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 232

القيم: قيم: مستقيم و استوار. آن از قيام به معناى برخاستن است.

كافه: كافه: جميع و همگى، كف در اينجا به معنى جمع است كافه مؤنث كافّ آيد ولى در اينجا تاء آن براى مبالغه است مثل علامه و نسابه.

نسى ء: نسأ: تأخير انداختن. «نسأ الشي ء نسئا: اخره»، نسى ء نيز مصدر است به معنى تأخير انداختن.

يواطئوا: وطؤ: زير پا گذاشتن. قدم نهادن. مواطاة: توافق و برابرى.

«ليواطئوا»: تا برابر كنند.

انفروا: نفر (بر وزن عقل): رفتن به سوى آنچه بر آن ترغيب شده (كوچ كردن) «انفروا»: حركت كنيد، بكوچيد.

اثاقلتم: ثقل (بر وزن عنب) سنگينى. ثقيل: سنگين. تثاقل:

سنگينى نفس (عدم ميل). اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ سنگينى كرديد به طرف زمين مراد عدم تمايل است، اصل «تثاقلتم» است، تاء به ثاء مبدل و در آن ادغام شده و براى فرار از ابتدا به ساكن الف بر آن افزوده شده است.

يستبدل: استبدال: عوض گرفتن. يكى را به جاى ديگرى گذاشتن. بدل:

عوض گرفتن.

غار: شكافى كه در سينه كوه است. اگر بزرگ و وسيع باشد آن را كهف گويند.

سكينه: سكون: آرام گرفتن بعد از حركت. سكينه: آرامش و اطمينان قلب.

ايده: ايد: نيرو. تأييد: نيرومند كردن. «ايده»: نيرومند كرد او را. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 233

سفلى: سفل (بضم اول) پائينى، پستى. سافل: پائين. اسفل: پائين تر مؤنث آن سفلى است.

عليا: علو: بالايى. عالى: بالا. اعلى: بالاتر. مؤنث آن عليا است.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه ماههاى سال دوازده است و خدا از اول خلقت چنين قرار داده و قابل تغيير و تبديل نيست، چهار تا از آنها ماه حرام هستند، پس و پيش نمى شوند، پس و پيش كردن آنها زياده روى در كفر است، سپس مؤمنان به جنگ تشويق شده اند و روشن شده كه تخلّف موجب غضب خداست تا جايى كه ممكن است خدا آنها را ببرد و ديگران را به جاى آنها بياورد، آن وقت جريان مهاجرت آن حضرت و مخفى شدن در غار ثور و نجات وى نقل شده است و خدا فرموده: اگر شما پيامبر را يارى نكنيد خدا او را يارى خواهد كرد چنان كه در جريان غار يارى كرد.

36- إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا

تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ.

اين آيه ظاهرا در رابطه با پس و پيش كردن ماههاى حرام آمده است كه در آيه بعدى خواهد آمد و در حقيقت مقدمه آيه بعدى است كه از بدعت هاى مردم جاهليت تغيير دادن موضع ماههاى حرام بود.

دوازده ماه عبارتند از: محرم، صفر، ربيع الاول، ربيع الثانى، جمادى الاولى، جمادى الثانية، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذو القعدة و ذو الحجة، منظور از كتاب ظاهرا جهان است نه قرآن. يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حاكى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 234

است كه خدا خلقت آسمانها و زمين را چنان قرار داده كه ماههاى تشكيل دهنده سال دوازده ماه باشد، عِنْدَ اللَّهِ، فِي كِتابِ اللَّهِ حكايت مى كند كه آن قابل تغيير نمى باشد.

چهار ماه حرام عبارتند از: رجب، ذو القعده، ذو الحجة و محرم. امام باقر عليه السّلام از پدرش و از جدش نقل كرده: چون مرض رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سنگين شد فرمود: مردم سال دوازده ماه است، چهار تا از آنها حرام است آن گاه با دستش اشاره كرد: رجب تنهاست و ذو القعدة و ذو الحجة و محرم پى در پى مى باشند «1» ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ يعنى حرام بودن آن چهار ماه دين استوار و حافظ منافع است در اين جمله لفظ «دين» به بعضى از دين اطلاق شده است فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ يعنى با جايز شمردن جنگ در آنها و با شروع جنگ به خود ظلم نكنيد و خود را در گناه نياندازيد.

حكم ماههاى حرام حرمت جنگ در آنهاست، اين از شريعت حضرت ابراهيم عليه السّلام است، اسلام آن را تنفيذ كرد، اعراب قبل از اسلام نيز آن

را محترم مى شمردند و جنگ را در آنها قطع مى كردند در سوره مائده ضمن تفسير آيه جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ مائده: 97 درباره آنها توضيح داده شد.

وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ.

به نظر مى آيد: اين جمله راجع باول سوره است كه درباره مشركان

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى «... ان رسول اللَّه (ص) لما ثقل فى مرضه قال يا ايها الناس ان السنة اثنا عشر شهرا منها اربعة حرم ثم قال بيده: رجب مفرد و ذو القعدة و ذو الحجة و محرم ثلث متواليات ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 235

فرمود: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ يعنى: حكم ماههاى حرام در مشركان عهدشكن نيست چنان كه كَما يُقاتِلُونَكُمْ شاهد آنست كافه اول ظاهرا حال است از فاعل «قاتلوا» ولى كافه دوم راجع به مشركان است يعنى: همگى لازم است با مشركان بجنگيد چنان كه آنها همگى با شما مى جنگند. جمله اخير مى گويد: متقى باشيد و در جنگ تقوى و عدالت را مراعات كنيد.

37- إِنَّمَا النَّسِي ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ.

مشركان چون در جنگ بودند گاهى وقت رسيدن ماه حرام، آن را به تأخير انداخته ماه ديگرى را ماه حرام قرار مى دادند و اگر در وقت ديگر، جنگ تمام مى شد و ماه حرام داخل مى شد همان را ماه حرام قرار مى دادند در نتيجه گاهى فقط به عدد ماههاى حرام اكتفاء مى كردند نه به خود ماههاى حرام چنان كه فرموده: لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ و حرام

خدا را حلال مى كردند.

اين تأخير زيادت در كفر بود كه اين عمل نامشروع را بر كفر و شرك خود مى افزودند اين عمل بد در نظرشان خوب مى نمود خدا در آن حال كفر، هدايتشان نمى كند مگر آنكه برگردند و گرنه در ادامه راه كفر، هدايت نيست.

«يضل» بصيغه مجهول است در الميزان فرموده «يضل» حكايت دارد كه ديگران با تشويق به اين عمل كفار را گمراه مى كردند كه نقل شده: متصدى حكم نسى ء و تأخير انداختن، بعضى از قبيله بنى كنانه بود.

38- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 236

اين آيه و آيات بعدى در رابطه با جنگ تبوك است، در مقدمه سوره نقل شد كه اين سوره در سال نهم هجرت بعد از مراجعت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از جنگ تبوك نازل شد جنگ تبوك همان بود كه تجار شام وارد مدينه شده و شايع كردند كه پادشاه روم قصد حمله به مدينه را دارد، هرقل عده اى از قبائل عرب را با خود همدست كرده و قشونش وارد «بلقا» شده اند و خودش در «حمص» است، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دستور فرمود كه مسلمانان به جنگ روم آماده شوند، منافقان شركت نكردند، عده اى از مسلمانان مسامحه نمودند، با وجود آن، حدود سى هزار نفر در جنگ تبوك شركت كردند، آن حضرت پس از رسيدن به تبوك ديد كه از هرقل و حمله روميان خبرى نيست در اين جنگ مسلمانان متحمل مشقات زيادى شدند، راه دور، سختى راه نبودن خوار و بار و غيره از عواملى بود كه

سخت آزارشان داد، در ضمن آيات قسمتى از جريان اين سفر نقل خواهد شد.

اين آيه نشان مى دهد كه مسلمانان از دستور آمادگى مسامحه كرده اند اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ يعنى مايل به خروج نشديد و سنگينى نشان داديد، آن گاه در ذيل آيه آمده است.

أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ.

يعنى اين تثاقل و عدم تمايل در اثر ميل به زندگى دنيا در مقابل آخرت است با آنكه متاع و لذت دنيا در مقابل نعمتهاى آخرت اندك است.

39- إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

مراد از عذاب اليم ظاهرا عذاب و شكست دنيوى و يا به اضافه آن و عذاب آخرت است يعنى در صورت عدم خروج با عذاب اليم مواجه خواهيد شد و خدا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 237

ديگران را جايگزين شما مى كند كه تثاقل نكنند و در مقابل آن به خدا ضررى نتوانيد زد، خدا بر هر چيز قادر است و مى تواند اين كارها را بكند.

40- إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

اين آيه در بيان ماجراى غار ثور است كه در نكته ها خواهد آمد يعنى:

اگر شما پيغمبر را يارى نكنيد خدا ياريش خواهد كرد چنان كه در آن موقع كه فقط يك نفر با او بود و همه جا دشمن بود او را يارى

كرد ثانِيَ اثْنَيْنِ يعنى دوم دو نفر بود و كس ديگرى نداشت، مراد از «صاحب» ابو بكر است كه خبر قطعى آن را ثابت مى كند، «لا تحزن» نشان مى دهد كه ابو بكر مضطرب و ناراحت بوده و مى ترسيده كه كفار آنها را بيابند.

ضمير «ايده و عليه» هر دو راجع به حضرت رسول است و ابو بكر را در آن دو سهمى نيست زيرا تأييد به جنود نمى تواند جز براى آن حضرت باشد و سياق هر دو فعل يكى است آمدن ملائكه ظاهرا براى آن بوده كه فكر كفار را از وارد شدن به غار و كاويدن آن منصرف كنند، در نتيجه كلمه كفار كه تصميم گرفتن و كشتن آن حضرت بود در مقابل كلمه خدا كه وعده نصر و نجات بود پائين تر و بى اثر گرديد كه كلمه خدا بالاتر و خدا توانا و حكمت كردار است.

نكته ها
غار ثور:

در مقدمه آيه وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا ... انفال/ 30 مجملى از هجرت آن حضرت و مقدمات آن بيان شد، در جنوب شهر مكه معظمه كوهى است بنام «جبل ثور» فاصله آن تا مكه به نقلى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 238

چهار كيلومتر و بلندى آن دو هزار متر (دو كيلومتر) مى باشد، قله كوه بشكل گنبدى است كه غار در زير آن صخره واقع شده است و از كرانه كوه تا غار دو كيلومتر است، درون غار حدود هشت متر مربع مى باشد اما فقط در دو متر آن مى شود نشست و بقيه بقدرى بسقف غار نزديك است كه مجال نشستن نيست، آن غار دو در و يك روزنه دارد كه از هر درب فقط به طور

سينه خيز ورود و خروج ممكن است، اينجانب چون به زيارت آن مشرف شدم، خوانده بودم يكى از دو درب بعدا احداث شده است ولى احتمال قوى مى دهم كه وقت ورود آن حضرت فقط آن روزنه بوده و هر دو درب بعدا احداث شده است.

به هر حال رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پس از خروج از مكه، سه روز با ابو بكر در آن غار مخفى شدند، كفار قريش پس از اطلاع از خروج آن حضرت در تعقيب وى به كوه ثور آمده و تا نزديكى غار رسيدند به طورى كه آن حضرت صدا و همهمه هاى آنها را مى شنيد، ولى خدا آنها را از ورود به غار و كاويدن آن منصرف كرد، مبدء هجرت از آنجا شروع شد.

شما اگر به مكه و مدينه مشرف شويد خواهيد ديد حكومت مزدور سعودى آن آثار را كه از مفاخر اسلامى است ويرانه گذاشته است، از جمله غار ثور كه نه راهى دارد و نه راهنمايى و نه نقشه اى، اگر اين آثار در اختيار مسلمانان بيدار ايرانى باشد براى آنها نقشه و راهنما و راه آباد و غيره آماده مى كنند و در معرض تماشا و تفكر بيداران جهان قرار مى دهند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 239

[سوره التوبة (9): آيات 41 تا 48]

اشاره

انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (41) لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قاصِداً لاتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (42) عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ (43) لا

يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ (44) إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ (45)

وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِينَ (46) لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاَّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (47) لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ (48)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 240

41- بكوچيد سبكباران و سنگين باران و جهاد كنيد در راه خدا با مالها و جانهايتان، اگر بدانيد اين براى شما بهتر است.

42- اگر غنيمت زود رس و مسافرت آسانى بود حتما از تو پيروى مى كردند، ليكن مسافت بر آنها دور آمد، بخدا قسم خواهند خورد كه اگر مى توانستيم با شما بيرون مى شديم، خويشتن را هلاك مى كنند و خدا مى داند كه دروغگويانند.

43- خدايت ببخشد، چرا اجازه شان دادى تا براى تو آنان كه راست گفته اند معلوم شود و دروغگويان را بشناسى.

44- كسانى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند از تو اجازه نمى خواهند كه با مالها و جانهاى خويش جهاد كنند، خدا به پرهيزكاران داناست.

45- فقط كسانى كه به خدا و روز قيامت ايمان ندارد اجازه مى خواهند، قلوبشان بشك افتاده و در شك خويش سرگردانند.

46- اگر فكر بيرون شدن داشتند براى آن وسيله اى آماده مى كردند ولى خدا حركتشان را مكروه داشت و بازشان داشت و گفته شد: با نشستگان بنشينيد.

47- اگر با شما بيرون مى شدند به شما جز

تباهى نمى افزودند و ميان شما تفرقه مى انداختند و مى خواستند كه به فتنه بيافتيد، و ميان شما عده اى هستند كه از آنها مى پذيرند خدا به ظالمان آگاه است.

48- از پيش نيز طالب فتنه بوده و كارها را بر تو آشفتند تا حق آمد و دين خدا غالب شد و آنها كراهت داشتند.

كلمه ها

خفاف: جمع خفيف به معنى سبك و سبكبار است مراد از آن در آيه كسى است كه براى رفتن به جنگ موانعى از قبيل اولاد، قرض و مانند آن ندارد.

ثقالا: جمع ثقيل به معنى سنگين و سنگينبار است، منظور از آن كسى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 241

است كه براى رفتن به جنگ موانعى دارد از قبيل اولاد، نبودن وسيله، زيادى مشغله.

عرضا: عرض (بر وزن شرف) هر چيز ناپايدار را گويند مراد از آن متاع و غنيمت است.

قاصدا: قصد: راست، متوسط، معتدل «سفرا قاصدا»: سفرى متوسط و آسان.

الشقة: شق: شكافتن و شكاف. شق (بكسر اول) مشقت و رنج شقه: ناحيه و محلى كه با مشقت بآن مى رسند مراد از آن در آيه مسافت و سفر توأم با مشقت است.

ارتابت: ريب: شك. اضطراب ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ: دلهايشان به شك افتاد.

يترددون: رد: برگرداندن. خواه بر گرداندن شى ء باشد يا حالت تردد:

رفت و آمد پى در پى «يترددون» متحير و سرگردان مى شوند.

اعدوا: عد: شمردن. اعداد: آماده كردن. عده (بضم اول): چيز آماده شده لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً حتما براى خروج وسيله آماده مى كردند.

انبعاثهم: بعث: برانگيختن. انبعاث: برخاستن براى كار.

ثبطهم: ثبط: حبس. بازداشتن. «ثبطهم» بازداشت آنها را.

خبالا: خبل و خبال: فساد و تباهى.

خلالكم: خلل (بر وزن شرف) فاصله و گشادگى ميان دو چيز، جمع آن خلال است، خلال مفرد و

به معنى وسط نيز آيد، در آيه منظور همان است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 242

قلبوا: تقليب: برگرداندن، آن در اينجا براى مبالغه است. قلب نيز به معنى برگرداندن و برگرديدن است.

شرحها

اين آيات مقدارى از ماجراى جنگ تبوك را بيان مى كند و مقدارى از جبهه گيرى منافقان را در آن بيان مى دارد.

41- انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

منظور از خفاف و ثقال وجود موانع و عدم آنهاست يعنى از جنگ رفتن عذر نياوريد اگر موانع هم داشته باشيد از قبيل گرفتارى خانوادگى و مانند آن، آنها را رفع كنيد، اين موانع غير از عذرهاى شرعى است نظير مرض، لنگى و مانند آن، جلو آمدن «اموالكم» به نظرم براى آن است كه بايد اول با اموال، تجهيزات جنگ را فراهم آورد تا نوبت به «انفسكم» برسد، اينگونه جهاد موجب پيروزى است و خير است.

42- لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قاصِداً لَاتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ.

آيه درباره امتناع منافقان از شركت در جنگ تبوك است يعنى اگر در اين بيرون شدن مال و غنيمت نزديك بود و سفر، سفر آسان بود حتما از فرمان تو اطاعت كرده و در جنگ شركت مى كردند ولى مسافت بعيد و توأم با مشقت بود كه (از منافقان ساخته نيست) و در مقام عذر غير موجه مى گويند:

وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 243

يعنى: پس از جنگ اگر ملامتشان كرديد قسم خواهند خورد كه اگر معذور نبوديم حتما با شما بيرون مى شديم ولى با اين كار

كه در سفر سهل به فكر غنيمت بيرون مى شوند و در سفر پررنج عذر مى آورند، خود را به هلاكت مى اندازند، يا با اين سوگند دروغ خود را هلاك مى كنند ولى خدا گواه است كه دروغ مى گويند منافق كارش همين است.

43- عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ.

آن گاه كه منافقان آمدند و از آن حضرت خواستند كه اجازه بدهد بمانند و در جنگ شركت نكنند معلوم نشد كه آيا عذر موجه دارند يا علّت اعتذار، نفاق بوده است ولى اگر اجازه نمى داد، آنها قهرا نمى آمدند و دروغگويى شان معلوم مى شد، احتمال دارد كه «لهم» راجع به همه باشد نه فقط به منافقان.

يعنى اگر مطلقا اجازه نمى دادى مؤمنان بهر تقدير كه بود مى آمدند و منافقان نمى آمدند، كذب و نفاقشان معلوم مى شد.

لحن عَفَا اللَّهُ عَنْكَ طورى است كه مى فهماند: انسب بود آن حضرت اذنشان ندهد، نه اينكه آن حضرت در اذن دادن گناه كرده باشد، در آيات بعدى خواهد آمد كه: اگر منافقان با شما مى آمدند اختلاف و تباهى به وجود مى آوردند آن بزرگوار قهرا در اذن دادن اين حسابها را كرده بود، آيه همين قدر مى گويد: خدايت ببخشد چرا اذنشان دادى اصلح آن بود كه اذن ندهى و با اين امتحان ساده كذبشان روشن شود ولى اينكه آن حضرت در اين كار گناهى كرده و خدا عفوش فرموده از آيه به طور وضوح فهميده نمى شود، ظاهرا فقط انسب و غير انسب در نظر است.

44- لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 244

بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ

.به نظر مى آيد أَنْ يُجاهِدُوا

تقديرش «كراهة ان يجاهدوا» باشد، منظور از استيذان اذن براى نرفتن به جهاد است يعنى آنها كه ايمان به خدا و معاد دارند از تو نمى خواهند كه به جهاد نروند به علّت مكروه داشتن جهاد.

در ضمن، معلوم مى شود كه جهاد با مال و جان از لوازم ايمان به خدا و معاد است، زيرا آن دو موجب صفت تقوى در انسان و تقوى سبب پذيرفتن جهاد است على هذا وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ تعليل لا يَسْتَأْذِنُكَ مى باشد.

45- إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ.

علّت اجازه خواستن آنها كه به جهاد نروند، همان عدم ايمان است كه قلوبشان در شك و خالى از تقوى است لذا در شكشان سرگردان مانده تصميم نمى توانند گرفت.

46- وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِينَ.

معلوم مى شود كه عذر مى آوردند كه وسائل نداريم، ولى آن براى نرفتن بود و الا اگر مى خواستند مى توانستند وسيله آماده كنند. يكى ديگر از علل عدم خروج آن بود كه خدا مى دانست اگر در جهاد شركت كنند باعث تباهى مى شوند از آمدن بازشان داشت و آن كيفر نفاقشان بود، منظور از «القاعدين» معذوران حقيقى مى باشد مانند نابينايان، زنان، بيماران و ... فرمان «اقعدوا» تشريعى نيست بلكه حكم تشريعى آنها رفتن بود و آن در پى بهانه گيرى آنها و به طور تعريض و كنايه از نافرمانيشان مى باشد.

47- لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلَّا خَبالًا وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 245

يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ

.تسليتى است براى مؤمنان كه از نيامدنشان ناراحت

نباشيد اگر مى آمدند ميان شما تفرقه مى انداختند، ضعيف الايمانها از شما نيز به وسوسه آنها گوش مى دادند، خدا به كار ظالمان داناست كه نگذاشت بيايند. ايضاع به معنى سرعت در سير است يعنى سرعت مى كردند در تفرقه افكندن ميان شما تا شما را به فتنه و پراكنده شدن وادارند، سماع كسى است كه سريع الاجابه و سريع القبول باشد.

48- لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ.

اين آيه استدلال است براى آيه سابق يعنى در گذشته طالب فتنه بودند و كارها را از مسير حق برگردانيدند، مانند جنگ «احد» كه عبد اللَّه ابى با سيصد نفر از وسط راه برگشتند، مانند تحريك يهود مدينه بر ضد اسلام و مسلمين و غيره.

ولى در حين اين كارها حقى كه لازم الاتباع بود آمد و امر خدا و دين خدا پيروز شد با اينكه آنها خوش نداشتند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 246

[سوره التوبة (9): آيات 49 تا 57]

اشاره

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَ لا تَفْتِنِّي أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ (49) إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ (50) قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلاَّ ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (51) قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ (52) قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِينَ (53)

وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاَّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ

لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاَّ وَ هُمْ كُسالى وَ لا يُنْفِقُونَ إِلاَّ وَ هُمْ كارِهُونَ (54) فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ (55) وَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ (56) لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ (57)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 247

49- بعضى از آنها مى گويد: به من اجازه بده (كه بمانم) و به فتنه ام ميانداز بدانيد كه در فتنه افتادند و جهنم به كافران احاطه كرده است.

50- اگر به تو خوبى رسد غمگينشان مى كند و اگر به تو مصيبتى رسد مى گويند ما تصميم خود را از اول گرفتيم، آن گاه شادمان و بى اعتنا بر مى گردند.

51- بگو: هرگز بما نمى رسد مگر آنچه خدا براى ما نوشته است او سرپرست ماست، مؤمنان بر خدا توكل كنند.

52- بگو آيا براى ما جز يكى از دو خوبى را انتظار مى داريد؟ ولى ما منتظريم كه خدا به شما عذابى از جانب خود و يا به دست ما برساند پس منتظر بمانيد كه ما با شما منتظرانيم.

53- بگو انفاق كنيد به رغبت يا اكراه، هرگز از شما پذيرفته نيست كه قومى فاسق هستيد

54- باز نداشت آنها را از قبول شدن انفاقشان، مگر آنكه به خدا و رسولش كافر شده اند، به نماز فقط در بيحالى و سستى مى آيند و انفاق را فقط از روى اكراه مى كنند.

55- اموال و اولاد آنها تو را به اعجاب واندارد، خدا مى خواهد كه آنها را با اموال و اولاد در زندگى دنيا به عذاب و رنج دركشد و در

حال كفر روحشان از قالب تن بيرون رود.

56- به خدا سوگند مى خورند كه از شما هستند از شما نيستند ليكن قومى ترسو هستند.

57- اگر پناهگاه، يا غارها و يا راه فرارى مى يافتند شتابان به سوى آن برمى گشتند.

كلمه ها

تفتنى: فتنة. امتحان، وسيله امتحان، شدت عذاب، شرك. فتن در اصل گذاشتن طلا در آتش است براى امتحان «لا تفتنى» به فتنه نيانداز مرا.

فرحون: شادمانان. مفرد آن فرح (به فتح اول و كسر دوم) است. شادى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 248

توأم با تكبر.

حسنيين: تثنيه حسنى است يعنى دو تا نتيجه خوب. إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ:

يكى از دو نتيجه خوب.

تربصون: ربص و تربص: انتظار كشيدن «تربصون» انتظار مى كشيد.

طوعا: طوع: رغبت و ميل. «كره» بر وزن عقل: مكروه داشته.

كسالى: كسل: (بر وزن شرف) سستى كردن در آنچه نبايد سستى كرد، كسلان و كسل (بفتح اول و كسر دوم): سست و بيحال، جمع:

كسالى.

تزهق: زهق و زهوق: خروج روح و هلاكت.

يفرقون: فرق: جدا كردن. فرق (بر وزن شرف): خوف. فعل آن از باب علم يعمل آيد «يفرقون» يعنى مى ترسند، طبرسى فرموده:

اصل آن مفارقت اموال است حين الخوف.

ملجأ: لجأ: پناه بردن. ملجأ: پناهگاه.

مغارات: غور: فرو رفتن. مغار و مغاره: غار، جمع آن مغارات و مغاور است «مغارات»: غارها و نهانگاهها.

مدخلا: دخول: داخل شدن. ادخال از باب افتعال به معنى داخل شدن به زور و تلاش است «مدخل»: راه فرار كه انسان به آن داخل شده و فرار مى كند.

يجمحون: جمح: تند رفتنى كه چيزى رونده را باز ندارد، اصل آن در اسب سركش است «يجمحون»: به شتاب مى روند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 249

شرحها

آيات شريفه دنباله بررسى موضع منافقان در جريان تبوك و توضيح كلّى در زمينه آنهاست، كه منافقان پيوسته و در هر زمان بايد چنان باشند.

49- وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَ لا تَفْتِنِّي أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ.

منظور از «لا تفتنى» ظاهرا انداختن به

سختى و مشكلات است كه بعضى از منافقان به آن حضرت گفته: اذن بده كه بمانم و به جنگ نروم و مرا به فتنه و سختى نيانداز كه رفتن به جنگ براى من سخت است، اينكه گفته اند: آن حضرت زنان اسير شونده را به نظر آنها آورد و تشويقشان كرد و بعضى از منافقان گفت: مرا با اين وعده ها فريب مده، به نظر بعيد بلكه باطل مى آيد. چنان كه أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا شاهد آنست و نشان مى دهد كه هر دو فتنه يكى است، نقل است كه گوينده اين سخن «جد بن قيس» از خزرج بوده است.

آن گاه مى گويد: بدانيد كه اينها با اين نفاق و تقاضاى تخلّف به عذاب و بدبختى افتادند و خود را رسوا كردند، اين در دنيا و در آخرت نيز جهنم آنها را احاطه خواهد كرد ممكن است وَ إِنَّ جَهَنَّمَ ... جمله حاليه و بيان فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا باشد يعنى: فعلا و اكنون با اين نفاقى كه دارند در ميان جهنم هستند (النهايه آن را احساس نمى كنند).

50- إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ.

منظور از أَخَذْنا أَمْرَنا گرفتن كار خود به دست و احتراز از پيش آمد ناگوار است گويى مراد آنست كه كار مؤمنان از دستشان رفت و شكست خوردند ولى ما از اول كار خود را به دست گرفته و به جنگ نرفتيم، مراد از «يتولوا» تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 250

رو گردان شدن و بى اعتنا شدن به مصيبت مؤمنان است يعنى موضع منافقان در پيشامدهاى بد و خوب نسبت به اهل اسلام چنين است

كه اگر فتحى نصيب شما شود ناراحت مى شوند و اگر شكستى پيش آيد گويند: ما قبلا فكرمان را كرده و شركت نكرديم آن وقت در حال بى اعتنايى پى كار خود مى روند و از آن پيشامد شادانند.

51- قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلَّا ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.

گرفتاريهايى كه براى انسان پيش مى آيد دو گونه است اول آنچه عكس- العمل و پى آمدهاى اعمال ناشايست است چنان كه فرموده: وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ شورى/ 30 اينگونه مصيبتها انسان را گرفتار مى كند و فضيلتى نيز به بار نمى آورد لذا در زمينه هلاكت چنين اقوام، قرآن مجيد فرمايد:

وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.

قسم ديگر گرفتاريهايى است كه انسان در اثر قبول مسئوليت و مبارزه در راه حق با آنها مواجه مى شود، آنها انسان را در دنيا بزرگ و در پيش خدا رو- سفيد مى كند نظير گرفتاريهاى امام حسين عليه السّلام و ابو ذر و ... قرآن در اين زمينه مى فرمايد: ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ حديد/ 22- 23 در اينگونه پيشامدها مى گويد: نه از دست دادن چيزى شما را غمگين كند و نه به آمدن چيزى خودپسند شويد. در آيه ديگر آمده: ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ تغابن/ 12.

در آيه ما نحن فيه، مسئله دوم مورد نظر است بگو: اى منافقان به ما فقط آن مى رسد كه خداى ما و سرپرست ما نوشته

و هر چه سرپرست ما اختيار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 251

كند، آن براى ما گوارا است، چون در برابر خواست خدا تسليم هستيم و بر او توكل مى كنيم لذا از پيشامد ناگوار ناراحت نيستيم. آيه بعدى اين مطلب را روشنتر مى كند.

52- قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ.

مراد از دو تا خوب عبارتند از فتح و شكست كه هر دو خوبند اما فتح كه معلوم است و اما شكست چون تلاش در راه خداست و خدا پاداش خواهد داد لذا خوب است، پس در منطق حق اصلا شكستى وجود ندارد. گاهى بكشته گشتن و گاهى بكشتن است. ترويج دين بهر چه زمان اقتضا كند. چون يكى از ايندو براى ما پيش خواهد آمد پس براى ما جز خوبى انتظار نمى كشيد. اما ما درباره شما چطور؟

وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ.

ولى ما منتظريم كه خدا عذابى را از جانب خويش مانند عذاب آسمانى به شما برساند و يا به ما دستور دهد كه نابودتان كنيم پس منتظر بمانيد كه به ما يكى از دو خوبى برسد، ما نيز منتظريم كه به شما يكى از دو بدى برسد.

53- قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِينَ.

يعنى شما را از انفاق منع نمى كنيم خواه با رغبت انفاق كنيد خواه با اكراه هرگز قبول نخواهد شد زيرا كه فاسقيد و خدا فقط از متقيان قبول مى كند:

إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ مائده/ 27.

54- وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 252

تعليل تفصيلى عدم قبول

نفقات آنهاست، معلوم مى شود كه براى تهيه وسائل جنگى كمكى هم مى كرده اند ولى كفر به خدا و رسول، اعمال آنها را حبط و پوچ مى كند.

وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ كُسالى وَ لا يُنْفِقُونَ إِلَّا وَ هُمْ كارِهُونَ كفر به خدا و رسول و آمدن به نماز با سستى و انفاق با اكراه بيان تفصيلى فسق آنهاست كه در كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِينَ گفته شد.

55- فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ.

مى فرمايد: اموال و اولاد منافقان تو را به اعجاب واندارند و مبادا كه فريفته شوى حقيقت اين است كه اموال و اولاد باعث سعادت آنها نمى شود بلكه خدا مى خواهد كه پيوسته رنج اولاد و اموال را بكشند و در عذاب باشند تا بميرند و در حال كفر از دنيا بروند، قرآن مى فرمايد: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً طه: 126 چون منافقان از ياد خدا اعراض كرده اند لذا در زندگى تنگى هستند و اولاد و اموال بر آن تنگى مى افزايد سعادت در زندگى كردن تحت ولايت خدا و ايمان است، اينكه: خدا خواسته چنين باشند نتيجه نفاقشان است.

56- وَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ.

براى صلاحديدشان قسم مى خورند كه مسلمانند ولى باور نكنيد مسلمان نيستند و مى ترسند كه راهشان ندهيد چنين مى گويند.

57- لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلًا لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ.

اگر پناهگاهى يا غارها و يا راه فرارى پيدا مى كردند به سوى آن شتابان برمى گشتند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 253

[سوره التوبة (9): آيات 58 تا 66]

اشاره

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها

رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ (58) وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ (59) إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (60) وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (61) يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنِينَ (62)

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فِيها ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ (63) يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ (64) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ (65) لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ (66)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 254

58- بعضى از آنها در تقسيم زكاة بر تو خرده مى گيرند اگر از آن داده شوند راضى شوند و اگر از آن داده نشوند آن وقت خشمگين مى شوند.

59- اگر به آنچه خدا و رسولش به آنها داده راضى مى شدند و مى گفتند: خداى براى ما بس است، به زودى خدا از كرم خود به ما عطا كند و رسول او نيز، ما به خدا مايليم.

60- زكاتها فقط مال

فقراء و مساكين و عاملان آن و آنهايى كه قلوبشان جلب مى شود و در آزادى بردگان و قرضداران و در راه خدا و درماندگان است، فريضه اى است از جانب خدا، خدا دانا و حكيم است.

61- بعضى از منافقان پيامبر را اذيت مى كنند و مى گويند او زود باور است بگو اذن خوبى است براى شما كه به خدا و به گفته اشخاص باور مى كند براى مؤمنان و رحمت است براى آنان كه از شما ايمان آورده اند، آنان كه رسول خدا را اذيت مى كنند عذاب دردناكى دارند.

62- به خدا سوگند مى خورند كه شما را راضى كنند، ولى خدا و رسول سزاوارتر است كه او را راضى كنند اگر مؤمن هستند.

63- آيا ندانسته اند كه هر كه خدا و رسول را دشمن بدارد، آتش جهنم به طور پيوسته براى آنهاست و آن خوارى بزرگى است.

64- منافقان مى ترسند كه سوره اى نازل شود و از آنچه در دل دارند به آنها خبر بدهد بگو: مسخره كنيد كه آنچه مى ترسيد ظاهر خواهد كرد.

65- اگر از آنها بپرسى مى گويند حرف مى زديم و شوخى مى كرديم بگو آيا به خدا و آيات خدا و رسول خدا مسخره مى كرديد؟!!

66- اعتذار نكنيد حقا كه پس از ايمان آوردن كافر شده ايد، اگر از گروهى از شما عفو كنيم گروهى را عذاب مى كنيم زيرا كه مجرمانند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 255

كلمه ها

يلمزك: لمز: عيب و عيب گرفتن «لمزه لمزا. عابه» يلمزك: بر تو عيب مى گيرد.

يسخطون: سخط (بر وزن شرف و عذر): غضب شديد «يسخطون» بشدّت خشمگين مى شوند آن بر وزن شرف مصدر نيز آيد.

حسبنا: حسب (بر وزن عقل) به كفايت به كار رود «حسبنا» بس است ما را.

صدقات: جمع

صدقه، صدقه چيزى است كه شخص از مال خود قربة الى اللَّه مى دهد اعم از صدقه واجب و مستحبّ، علّت اين تسميه آنست كه بنده به وسيله آن عبوديت خويش را اظهار مى كند.

فقراء: فقر: حاجت. فقير: حاجتمند. جمع آن فقراء است. احتياج را از آن فقر گفته اند گويى ستون فقرات شخص شكسته است كه به مرادش نمى تواند برسد.

مساكين: سكون: آرام گرفتن بعد از حركت. مسكين: درمانده، كسى كه در اثر گرفتارى درمانده و آرام شده است. بنا بروايت، مراد از مساكين در آيه كسانى هستند كه حالشان از فقير بدتر است.

مؤلفة: الف (بر وزن جسر) و الفت: پيوند و جمع شدن با ميل و رغبت تأليف: جمع كردن و الفت دادن الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ كسانى كه قلوب آنها تأليف شده مراد كسانى از كفار و مانند آنند كه براى جلب قلوبشان به آنها زكاة داده مى شود.

رقاب: رقبه: گردن. مراد از آن برده و غلام است جمع آن رقاب مى باشد اين استعمال از باب اطلاق جزء بر كلّ است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 256

غارمين: غرم و مغرم: ضرر مالى. ضررى است عارض بر مال بى آنكه صاحبش خيانتى كرده باشد. غارم: قرضدار، جمع آن غارمون است.

اذن: (بر وزن شتر) گوش. جمع آن آذان است و به كسى كه به هر- سخن گوش دهد و باور كند «اذن» گويند گويى: فقط گوش است. طبرسى فرموده: تسميه شخص است به اسم جزء براى مبالغه، چنان كه به جاسوس مى گويند: «عين» گويى يكپارچه چشم است.

يحادد: حد: مرز. اصل آن به معنى مرز است، مرز را از آن حد گويند كه از اختلاط دو شي ء مانع است، حدود الهى را

از آن حدّ گفته اند كه از ارتكاب جديد به جرم و نيز ديگران را بازمى دارد.

به همين مناسبت محاده به معنى دشمنى و مخالفت آيد يُحادِدِ اللَّهَ:

دشمنى مى كند با خدا.

تحذرون: حذر: (بر وزن شرف و علم) پرهيز. احتراز از چيز مخوف.

نخوض: خوض: داخل شدن در آب. غوطه خوردن در آب. به طور استعاره به وارد شدن در كارها اطلاق مى شود، اكثر موارد آن در قرآن داخل شدن در كار مذموم است.

نلعب: لعب: بازى. كارى كه مقصد صحيحى در آن نباشد.

مجرمين: جرم: قطع كردن. گناه را جرم گويند كه عمل واجب الوصل را قطع مى كند. مجرم: گناهكار.

شرحها

در تعقيب بيان موضع گيرى منافقان در اين آيات آمده اگر به آنها از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 257

صدقات و غنائم سهمى بدهى دم فرو بندند و اگر ندهى به شدت خشمگين شده و زبان به طعنه باز كنند حال آنكه صدقات مال اصناف به خصوصى است، آن گاه مطالب ديگرى از ايذاء رسول خدا و سوگند دروغ آنان و مانند آن بازگو شده است.

58- وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ.

منظور از صدقات ظاهرا زكاتها است كه بعضى از منافقان با آنكه ثروتمند بودند در نظر داشتند كه به آنها هم داده شود، چون به فقراء داده شد، گفتند:

اين چه تقسيمى است!!! البته خرده گيرى آنها فقط از آن جهت بود كه به آنها داده نمى شد.

از تفسير قمى نقل شده: چون زكاتها وارد مدينه شد ثروتمندان آمدند و گمان كردند كه رسول خدا ميان آنها قسمت خواهد كرد، چون در ميان فقراء تقسيم شد شروع به خرده گيرى كردند ...

در

تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شد: اهل اين آيه بيشتر از دو ثلث مردم مى باشند:

«ان اهل هذه الاية اكثر من ثلثى الناس»

يعنى بيشتر مردم چنين هستند اگر به خودشان نرسد فريادشان بلند مى شود.

59- وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ.

«لو» به معناى تمنى و «اى كاش» است مراد از ما آتاهُمُ ظاهراً حصه آنها از غنائم و نظير آنست كه آن حضرت اجازه داشت به آنها بدهد، منظور از سَيُؤْتِينَا ...

ظاهراً غنائم و در آمدهاى ديگرى است كه مى توانستند به آنها برسند، يعنى اى كاش كه عكس العمل آنها در مقابل زكاة كه به فقراء داده مى شود چنين بود، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 258

آن گاه در آيه بعدى محل مصرف زكاة را بيان فرموده است.

60- إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ.

در اين آيه براى مصرف زكاة هشت مورد نقل شده است مراد از آن زكاة واجب است اول و دوم، فقراء و مساكين است، بنا بر روايات، مسكين كسى است كه حالش از فقير بدتر باشد مانند معلول، ناقص العضو، زمينگير و نحو آن.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: فقير آنست كه سؤال مى كند مسكين لاعلاجتر از او، بائس از هر دو لاعلاجتر است «1».

در صافى در ضمن روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: كه مساكين زمين گيرانند مثل نابينايان، لنگ ها، مجذومين: همه اصناف زمينگيران از زنان و مردان و كودكان.

بنا بر آيه أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ ... كهف/ 79 معلوم مى شود كه مسكين مى شود فقير نباشد، در

اين زمينه در قاموس قرآن در (سكن) توضيحى داده ام على هذا فرموده امامان عليهم السّلام ظاهراً فقط درباره آيه صدقات است.

وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها محل سوم از مصرف زكاة حقوق مأمورانى است كه از طرف حكومت براى جمع آورى و توزيع و نگاهدارى آن گماشته شده اند.

چهارم وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ مردمان غير مسلمانى كه براى جلب قلوبشان به آنها زكاة داده مى شود، فقهاء، مسلمانان ضعيف الايمان را نيز از آنها شمرده اند على هذا زكاة به كفار هم داده مى شود.

__________________________________________________

(1)

«قال الفقير الذى يسئل و المسكين اجهد منه و البائس اجهد منهما»

در روايت ديگر از آن حضرت

«قال الفقير الذى يسئل و المسكين اجهد منه الذى لا يسئل».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 259

پنجم: وَ فِي الرِّقابِ بردگان كه از سهم زكاة خريده و آزاده مى شوند ششم: وَ الْغارِمِينَ قرضدارانى است كه قدرت پرداخت قرض خود را ندارند هر چند مخارج روزانه خويش و خانواده شان را تأمين مى كنند.

هفتم: وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ مراد از آن هر كار عام المنفعة است مانند راهها پلها، بيمارستانها، مساجد، تجهيز سربازان و امثال آن.

هشتم: وَ ابْنِ السَّبِيلِ منظور از ابن سبيل شخص غريبى است كه درمانده شده و دستش از مالش قطع شده است، از سهم زكاة به وطن خود فرستاده مى شود بدين ترتيب خواهيم ديد كه زكاة براى پر كردن شكافهاى جامعه وضع شده است. فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ لفظ «فريضة» مى شود كه مفعول مطلق باشد بتقدير «فرض اللَّه الصدقات فريضة» چنان كه از زجاج نقل شده است اين كلمه راجع به تقسيمات هشتگانه است كه از روى علم و حكمت خدايى وضع شده است.

61- وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ

يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

منظورشان از «اذن» آن بود كه هر كه بگويى گوش مى دهد و تصديق مى كند، نقل است: منافقى به نام عبد اللَّه بن نفيل نزد رسول خدا مى نشست، گفته هاى وى را مى شنيد و به منافقان نقل و سخن چينى مى كرد، جبرئيل از اين كار به آن حضرت خبر داد، حضرت آن منافق را خواند و از اينكار خبرش داد، او قسم خورد كه چنين كارى نكرده است، حضرت فرمود: قبول كردم ديگر از اين كارها نكن، او پيش ياران خود بازگشت و گفت زود باور است خدا به او خبر داد كه من بر او سخن چينى مى كنم باور كرد، من گفتم: چنين نكرده ام باز قبول تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 260

كرد، اين جريان سبب نزول آيه فوق گرديد.

به نظر مى آيد كه «اذن خير» اضافه موصوف به صفت باشد يعنى شنوايى است كه به شما خير است، لام در «للمؤمنين» مربوط به هر دو «يؤمن» است يعنى به نفع شما هم حرف خدا را قبول دارد و هم حرف مؤمنان را، «مؤمنين» بطور تغليب شامل منافقان نيز مى شود، متعلّق «يؤمن» دوم محذوف است يعنى:

«يؤمن بقول القائلين لنفع المؤمنين» خلاصه معنى چنين مى شود: بگو اذن خوبى است براى شما زيرا به گفته خدا ايمان مى آورد و قبول دارد و آن به نفع شماست و نيز به گفته مؤمنان گوش مى دهد و حمل به صحت مى كند تا نفعى به مؤمنان برسد ولى در مقام عمل و پياده كردن مسائل فقط براى مؤمنان واقعى رحمت

است آرى: وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ آن گاه فرموده: كسانى كه پيامبر را با اين گفته ها مى آزارند عذاب سختى در انتظار آنهاست.

62- يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنِينَ.

منافقان با سوگند خوردن كه از آمدن به جنگ معذور بوديم مى خواستند مؤمنان را راضى كنند ولى حق آن بود كه به جنگ مى آمدند و دروغ نمى گفتند تا خدا و رسول را راضى كنند چون در عدم رضايت آن خذلان و عذاب آخرت هست، در اينجا خطاب از آن حضرت به مؤمنان برگشته گويا آن مقدمه است براى جمله وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ... و نيز روشن مى كند كه رضايت خدا و رسول در ترتّب آثار غير از رضايت ديگران است.

آمدن «يرضوه» به جاى «يرضوهما» ظاهرا براى حفظ توحيد و ادب توحيدى است و اينكه اگر خدا را راضى كردند، رسول را راضى كرده اند، او در مقابل خدا استقلال ندارد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 261

63- أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فِيها ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ.

تكميل و تعليل آيه ما قبل است يعنى مى خواهند با سوگند خوردن و راضى كردن شما هم چنان در دشمنى خدا و رسول بمانند آيا ندانسته اند كه هر كه با خدا و رسول دشمنى كند آتش جهنم در كمين اوست.

64- يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ.

در زمينه اين آيه و دو آيه بعدى داستانى هست كه در نكته ها خواهد آمد منافقان از اينكه مى ديدند نقشه ها و گفتگوهاى سرى آنها در آيات قرآن به صورت كلّى

نقل و بازگو مى شود، مى ترسيدند از اينكه سوره مخصوصى نازل شده و رسواشان كند، در جواب آمده كه خدا حتما اسرار شما را فاش خواهد كرد ولى قول نداده كه به وسيله سوره مستقل باشد.

مراد از «استهزءوا» ظاهرا منافق و دو رو بودن است. چنان كه در آيه: وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ بقره/ 14 چنان كه در الميزان فرموده است، يعنى: بگو در كارتان باشيد و حقائق را مسخره گيريد ولى مطمئن باشيد كه رسوا خواهيد شد.

از آيه شريفه معلوم مى شود كه منافقان به حق بودن وحى ايمان داشته ولى تسليم ايمانشان نمى شدند مانند قوم فرعون كه به نبوت موسى ايمان داشته ولى تسليم نبودند چنان كه فرموده: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل/ 14.

65- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ.

يعنى اگر از كارها و نقشه كشيهاى آنها بپرسى حتما خواهند گفت: اين كار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 262

جدى نبوده مراد مشغوليت و تفريح بوده است در جواب فرموده: چرا خدا و رسول و آيات خدا را مسخره مى كنيد.

در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده: منافقان چون نقشه «عقبه» را در وقت مراجعت از تبوك كشيدند گفتند: اگر پيغمبر با خبر شد، مى گوئيم:

شوخى مى كرديم و گرنه او را مى كشيم، منظور از «نخوض» ظاهرا وارد شدن به شوخى و كار غير جدى است كه «نلعب» بيان آنست زيرا لعب، كارى است كه مقصد صحيحى در آن نباشد.

66- لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ.

يعنى

اين عذر را نياوريد، اين دليل كفر شما بعد از ايمان است حتما گرفتار عذاب خدا خواهيد بود و اگر از روى مصلحت عده اى را عذاب نكنيم عده ديگرى حتما گرفتار خواهند شد. عفو در آيه فقط برداشتن عذاب در دنيا از روى مصلحت است و گرنه عذاب آخرت را خواهند داشت.

نكته ها

ماجراى عقبه:

عقبه به معنى گردنه است، و آن گردنه اى بود در راه تبوك كه منافقان خواستند به وقت برگشتن از تبوك، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را در آنجا از بين ببرند در مجمع البيان آمده: گويند: آيات سه گانه درباره دوازده نفر نازل شد كه در آن عقبه كمين كردند تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را به ناگهان بكشند جبرئيل ماجرا را به آن حضرت خبر داد و گفت: كسى را بفرستد تا شتران آنها را برگرداند، در آنجا عمار ياسر زمام شتر آن حضرت را در دست داشت و حذيفه آن را مى راند، حضرت به حذيفه فرمود: بر صورت شتران اينها بزن، او شتران تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 263

را از آن حضرت دور كرد، چون از گردنه پائين آمدند به حذيفه فرمود: از آنها كدام كسى را شناختى؟ گفت هيچكس را، فرمود: آنها فلان و فلان بودند و همه را نام برد، حذيفه گفت نمى فرستى تا آنها را بكشند؟ فرمود خوش ندارم عرب بگويند چون به يارانش دست يافت شروع به كشتن آنها كرد.

از امام باقر عليه السّلام نقل شده: كه ميان خود مشورت كردند كه آن حضرت را بكشند، گفتند: اگر دانست مى گوئيم: شوخى مى كرديم و اگر ندانست به قتل مى رسانيم. ناگفته نماند آيه 65

گذشته با اين نقل تطبيق مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 264

[سوره التوبة (9): آيات 67 تا 72]

اشاره

الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقِينَ هُمُ الْفاسِقُونَ (67) وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها هِيَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ (68) كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خاضُوا أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (69) أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِيمَ وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (70) وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطِيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (71)

وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (72)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 265

67- مردان منافق و زنان منافق بعضى از بعضى ديگرند، به منكر واميدارند و از معروف بازمى دارند و دستهاى خويش را از بخشش مى بندند، خدا را فراموش كرده اند خدا نيز آنها را به فراموشى گذاشته است، منافقان همانا از دين بيرون رفتگانند.

68- خدا به مردان منافق و زنان منافق آتش جهنم را وعده كرده است، در آن جاودانانند، آن برايشان بس است، خدا لعنتشان كرده

و عذاب دائم دارند.

69- چون آن كسان كه پيش از شما بودند، از شما نيرومندتر بودند و اموال و اولادشان بيشتر بود، از نصيب خويش برخوردار شدند، شما نيز از نصيب خود برخوردار شديد، چنان كه كسانى كه پيش از شما بودند از نصيب خود بهره مند شدند و مانند آنها در باطل فرو رفتيد، آنها اعمالشان در دنيا و آخرت باطل شد، آنها زيانكارانند.

70- آيا خبر آنهايى را كه پيش از ايشان بودند نشنيده اند، قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اهل مدين و قريه هاى زير و رو شده كه پيغمبرانشان با حجتها به سوى آنها آمدند. چنين نبود كه خدا ظلمشان كند بلكه آنها به خودشان ظلم مى كردند.

71- مردان مؤمن و زنان مؤمن بعضى سرپرست و مسئول بعض ديگر هستند به معروف وامى دارند و از منكر باز مى دارند و نماز مى خوانند و زكاة مى دهند و به خدا و رسول اطاعت مى كنند، آنها را زود خدا رحمتشان خواهد كرد كه خدا توانا و حكيم است.

72- خدا به مردان مؤمن و زنان مؤمن بهشتهايى وعده كرده كه از زير آنها نهرها روان است در آنها جاودانانند با مسكنهاى خوشايند در بهشتهاى هميشگى، آن همان رستگارى بزرگ است.

كلمه ها

منافقون: نفق (بر وزن شرف) و نفاق (بفتح- م) به معنى خروج يا تمام تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 266

شدن است، انفاق: خارج كردن مال از ملكيت. نفاق (بكسر- م) منافق بودن، نفق به معناى نقب نيز آيد، به نظر بعضى منافق را از آن منافق گويند كه از راهى وارد و از راه ديگر خارج مى شود و به نظر بعضى از ايمان به طرف كفر

خارج مى شود.

يقبضون: قبض: گرفتن و گرفتن با تمام دست. مراد از آن امساك از انفاق است.

مقيم: ثابت و پيوسته و پا برجا. اسم فاعل از اقامه به معنى برپا داشتن.

استمتع: متاع. لذت بردن. چيزى كه از آن لذت برند. استمتاع: انتفاع.

ايضا متاع اثاث البيت و مال دنيا.

خلاق: نصيب خوب. نصيب. به نظر راغب: فضيلتى كه با اخلاق خوب به دست مى آيد.

خضتم: خوض: داخل شدن به آب. قدم نهادن به گل. به طور استعاره وارد شدن به هر كارى را گويند، آن در قرآن نوعا وارد شدن در كار باطل است.

نبأ: خبر مهم. خبرى كه داراى فائده بزرگ و مفيد علم يا ظن باشد و اگر داراى اين سه شرط نباشد آن را نبأ نگويند.

عاد: نام قومى است كه هود عليه السّلام بر آنها مبعوث شد، آنها در سرزمين احقاف از يمن سكونت داشتند وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ.

ثمود: نام قومى است كه صالح عليه السّلام بر آنها مبعوث گرديد، از قبائل عرب ما قبل تاريخ هستند در محلّى به نام وادى القرى ما بين حجاز و شام سكونت داشتند (قاموس قرآن/ ثمد) اصل ثمد آبى است كه ماده نداشته باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 267

مدين: نام شهرى بود كه شعيب عليه السّلام در آن مبعوث گرديد، ده بار در قرآن مجيد ذكر شده است در قاموس كتاب مقدس آن را مديان ضبط كرده و گويد: به قول بعضى زمين مديان از خليج عقبه تا به مو آب و كوه سينا امتداد داشت، شايد همان شهر «معان» در اردن باشد.

مؤتفكات افك: ساخته. بر گرداندن چيزى از حقيقتش، مؤتفكه: بادى كه از مسير

خود بر مى گردد و آن را عوض مى كند و نيز زمين زير و رو شده. مراد از مؤتفكات شهرهاى ويران شده و زير و رو شده است.

اولياء: سرپرستان. دوستان ولى (بر وزن عقل) در اصل به معنى نزديكى است.

عدن: عدن: استقرار. «عدن بمكان كذا: استقر» معدن: محل استقرار جواهر و فلزات، آن در آيه به معنى خلود و دوام است.

رضوان: رضا، رضوان و مرضاة: خوشنودى.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته، در اين آيات ارتباطات منافقان با يكديگر و آخرين مسير آنها و ارتباطات مؤمنان و مآل كار آنها بررسى شده است.

67- الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقِينَ هُمُ الْفاسِقُونَ.

بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يعنى در فكر و عمل مشابه هم هستند و آن اينكه به كار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 268

ناپسند امر و از كار خوب نهى مى كنند و از انفاق در راه خدا دست خويش را مى بندند، اين در اثر آنست كه خدا را فراموش كرده اند، خدا نيز آنها را فراموش و از رحمت و توفيق خود بازداشته است آنها در واقع از دين و از راه استقامت خارج شدگانند. آيه ميرساند كه زنان منافق نيز در رديف مردان منافق مى باشند چنان كه در عصر انقلاب اسلامى زنان منافق گاهى از مردان در فتنه انگيزى جلوتر بودند. از آيه معلوم مى شود كه امر به معروف، نهى از منكر و انفاق از مصاديق ذكر خدا مى باشد.

68- وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها هِيَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ.

عاقبت وحشتناك منافقان و كفار است، (نعوذ باللّه من

النار) جمله لَعَنَهُمُ، عَذابٌ مُقِيمٌ نشان مى دهد كه هيچگونه چاره اى نخواهند داشت. هِيَ حَسْبُهُمْ شايد مفيد آن باشد كه آن عذاب به مقدار عملشان است.

69- كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خاضُوا.

يعنى: شما اى منافقان مانند منافقان و كفار پيشينيان هستيد كه عذاب خدا به آنها وعده داده شد، آنها در نيروى بدن از شما قويتر و از حيث اموال و اولاد از شما بيشتر بودند آنها از نصيب خود از دنيا بهره مند شدند، شما نيز بهره مند شديد، آن گاه فرموده: انتفاع شما مانند انتفاع آنها بود و شما مانند آنها در لجن باطل فرو رفتيد.

أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ پوچ شدن اعمال آنها در دنيا آنست كه آن اعمال برايشان عزت و سعادت به بار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 269

نياورد، در آخرت نيز آنها را به رحمت نخواهد رسانيد در نتيجه زيانكاران واقعى فقط آنها هستند كه كارشان بى ثمر است.

70- أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِيمَ وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.

اين آيه خطاب به رسول خداست در تكميل آيه كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ. همه اينها شاهدهاى عينى و واقعيتهاست در زمينه بيان ناموس خلقت و اينكه ستمگران بالاخره از بين رفتنى و تار و مار شدنى هستند، چنان كه قوم نوح و عاد و ثمود و ...

از بين رفتند.

منظور از اصحاب مدين، قوم شعيب و از

«مؤتفكات» شهرهاى زير و رو شده لوط عليه السّلام است، در اين تار و مار شدن خدا به آنها ظلم نكرد بلكه اعمال آنها سبب هلاكت آنها شد.

71- وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطِيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

اين آيه نقطه مقابل آيه 67 در وصف منافقان است منظور از اولياء، سرپرستان و ناظر در كارهاست، مسئله امر به معروف از فروعات آن است يعنى ولايت امر و مسئول در كار يكديگر بودن اقتضاء مى كند كه همديگر را امر به معروف و نهى از منكر كنند، اقامه نماز كه بهترين رابطه با خدا و دادن زكاة كه بهترين رابطه با انسان و جامعه و اطاعت از خدا و رسول از آثار ايمان است، نتيجه آنكه چنين مردمان به زودى مورد رحمت خدا واقع مى شوند، خدا در انجام اين وعده توانا است و اين علت و معلول از آثار حكمت خداست، جامعه اى كه اكثريت قاطع آن اين اوصاف را دارد، مورد رحمت خدا و جامعه مترقى است. مردان و زنان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 270

در چنين جامعه اى هر يك موضوعيت دارند، بهر حال آيه صريح است در اينكه مؤمنان اعم از مرد و زن در پاكسازى جامعه اسلامى و ايجاد محيط توحيدى بر يكديگر ولايت دارند.

72- وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

پايان كار و آخرت مؤمنان چنين است (اللّهم ارزقنا) درباره نهرهاى بهشتى كه

چه چيز در آنها جريان دارد در سوره بقره/ 25 شرح داده شد و در سوره قتال نيز خواهد آمد مَساكِنَ طَيِّبَةً جزء جنات و در جنات است و ظاهرا براى كثرت توضيح بيان شده است، جَنَّاتِ عَدْنٍ يعنى جنات خلود و دوام. كه در آنها اصل كهولت (آنتروپى) از اشياء برداشته ميشود و همه چيز مخلّد است رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ مبتدا و خبر است يعنى رضايت و خوشنودى خدا از همه اينها بزرگتر است، اينكه مؤمن احساس مى كند خدا از او راضى و خوشنود است بزرگترين نعمت براى او است، نكره آمدن آن شايد به علت عدم درك واقعى آن در دنياست، رسيدن به اين مقام، نجات و رستگارى بزرگى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 271

[سوره التوبة (9): آيات 73 تا 80]

اشاره

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (73) يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِيماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (74) وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ (75) فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (76) فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ (77)

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (78) الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي

الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (79) اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (80)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 272

73- اى پيغمبر با كفار و منافقان (محارب) پيكار كن و بر آنها سخت بگير، جايگاه آنها جهنم است كه بد بازگشتگاهى است.

74- به خدا قسم مى خورند كه چيزى درباره تو نگفته اند ولى حتما كلمه كفر گفته و پس از اسلام آوردن كافر شده اند مكروه نداشتند مگر آن را كه خدا و رسولش آنها را از كرم خود، بى نياز كرد اگر توبه كنند براى آنها بهتر است و اگر روگردان شوند خدا با عذاب دردناكى در دنيا و آخرت عذابشان خواهد كرد و در روى زمين سرپرستى و يارى نخواهند داشت.

75- بعضى از آنها با خدا عهد كرده اند كه اگر از كرم خود به ما عطا فرمايد حتما زكاة مى دهيم و از نيكوكاران مى شويم.

76- چون خدا از فضل خويش به آنها عطا كرد به عهد خود بخل كردند و با بى اعتنايى از آن اعراض نمودند.

77- عهدشكنى در قلوب آنها نفاق را اثر گذاشت تا روزى كه خدا را ملاقات كنند اين در اثر آن بود كه در وعده خود با خدا خلف كردند و دروغ مى گفتند.

78- آيا ندانسته اند كه خدا اسرار باطنى و راز آنها را مى داند و خدا داناى غيبهاست.

79- منافقان خرده مى گيرند به مؤمنان كه از روى رغبت زكاة مى دهند و نيز كسانى را كه نمى يابند مگر به قدر طاقت خود آنها

را مسخره مى كنند، خدا آنها را مسخره مى كند و آنها راست عذابى دردناك.

80- براى آنها طلب آمرزش كن يا طلب آمرزش نكن، اگر هفتاد مرتبه هم طلب آمرزش كنى، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشود زيرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شده اند خدا قوم فاسقان را هدايت نمى كند.

كلمه ها

جاهد: جهاد: تلاش و جنگ، جنگ را از آن جهاد گويند كه تلاش توأم با رنج است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 273

اغلظ: غليظ: سخت. «اغلظ»: سخت بگير.

مصير: صير: رجوع، انتقال و تحول، مصير: بازگشت و محل بازگشت.

مصدر ميمى و اسم مكان به كار مى رود.

يحلفون: حلف: (بكسر اول و فتح آن) سوگند. «يحلفون»: سوگند مى خورند.

هموا: هم: قصد و اراده. به معنى حزن و اضطراب نيز در قرآن آمده است هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا: قصد كردند چيزى را كه به آن نرسيدند.

نقموا: نقم: انكار، ناخوش داشتن. «نقم الامر نقما: انكره» عقوبت را نقمه گويند كه در مقابل عمل ناپسند واجب است «نقموا»:

مكروه داشتند.

عاهد: معاهده گاهى به معنى مبالغه است (عهد محكم) چنان كه در آيه چنين است و گاهى بين الاثنين (پيمان بستن با يكديگر) نصدقن: آن در اصل «نتصدق» به معنى صدقه و زكاة دادن است با نون تأكيد.

تولوا: تولى از باب تفعل به معنى اعراض كردن و دوست اخذ كردن و سرپرستى آيد، در آيه معناى اول مراد است.

اعقبهم: عقب (بفتح اول و كسر دوم): پاشنه، بطور استعاره به فرزند و نسل نيز گفته مى شود. اعقاب: در پى آمدن و اثر گذاشتن فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً: در پى آورد نفاق را و اثر گذاشت آن را.

نجوى: سخن پنهانى و پنهانى سخن گفتن. (راز و راز گفتن)

مصدر و اسم هر دو آمده است. مراد از آيه معناى اول است.

يلمزون: لمز: عيب و عيب گرفتن «لمزه لمزا: عابه». تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 274

المطوعين: طوع: رغبت و ميل. تطوع: انجام كار غير واجب از روى رغبت متطوع: كسى كه صدقه را از روى رغبت مى دهد، مطوعين در اصل متطوعين بوده است، شايد در آيه شامل واجب و مستحبّ هر دو باشد.

جهدهم: جهد (بر وزن بهت و عقل) صعوبت و مشقت. تلاشى توأم با رنج نيز گفته اند.

يسخرون: سخر: ريشخند كردن «سخر منه»: او را مسخره كرد. آن با «من» متعدى مى شود.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات به رسول خدا فرمان رسيده كه با كفار و منافقان بجنگد و بسختى رفتار كند و مى گويد قسم مى خورند كه چيزى بر عليه انقلاب اسلامى نگفته اند ولى دروغ مى گويند، هم چيزها گفته و هم نقشه ها كشيده اند. بعضى از آنها با خدا عهد مى بندد كه در صورت رسيدن به ثروت انفاق كنند ولى به مقتضاى نفاق، عهدشكنى مى كنند، بعضى از آنها به مؤمنان كه در مصارف جنگ كمك مالى مى كنند، خرده مى گيرند، اى پيغمبر بدان كه حتى اگر تو هم از خدا بخواهى كه آنها را ببخشد خدا آنها را نخواهد بخشيد.

73- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ.

ظهور آيه در آنست كه آن حضرت با هر دو بجنگند و بر آنها سخت بگيرد، اين در صورتى است كه منافقان توطئه كنند و به صورت محارب درآيند مانند تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 275

(منافقين) فعلى در انقلاب اسلامى ايران، «و اغلظ» براى آنست كه سازشكارى با آنها

سبب سقوط جامعه اسلامى است جمله مَأْواهُمْ ... جنگيدن با آنها را توجيه مى كند، آنهايى كه در مسير جهنم قرار گرفته اند از تار و مار كردنشان چه باك. ظاهرا «مصير» اسم مكان است كه در اثر غرق شدن در كفر و عصيان بدان متحول مى شوند و در آن قرار مى گيرند.

گفته اند: چون آن حضرت با منافقان جنگ نكرد پس منظور آنست كه با كفّار با شمشير جنگ كن و با منافقان با الزام حجّت و اقامه حدود، ولى با آن معنى كه گفته شد احتياج به اين تأويل نيست، منافق تا توطئه نكند كارى با او نيست و گرنه محارب است بايد ريشه كن گردد.

در روايتى در صافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«فى قوله تعالى يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين هكذا نزلت فجاهد رسول اللَّه الكفار و جاهد على عليه السّلام المنافقين فجاهد على جهاد رسول اللَّه»

اين روايت گفته سابق ما را تأييد مى كند كه منافقان در زمان على عليه السّلام محارب شدند و امام با آنها جنگيد. آرى در جمل و صفين و نهروان.

74- يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ.

سياق آيات نشان مى دهد كه اين قصه در تبوك واقع شده و منافقان كلامى كه حاكى از كفر بود گفته اند، سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به آنها خبر داده و در مقام دفاع از خود قسم خورده اند كه چيزى نگفته اند، نظير آيه وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ ... و نيز معلوم مى شود كه

گفته آنها كفر آور بوده است مانند انكار شهادتين و آن كافر شدن بود در مقابل اسلام آوردن كه به ظاهر تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 276

اقرار مى كردند، هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا ظاهرا قصد كشتن آن حضرت بود كه موفق نشدند.

از امام باقر عليه السّلام نقل شده: آنهايى كه خواستند آن حضرت را بكشند، هشت نفر از قريش و چهار نفر از عرب بودند، رواياتى نيز در زمينه غدير خم نقل شده كه با سياق آيه تطبيق نمى كند، رجوع شود به تفسير عياشى و غيره.

در اين آيه آمده است وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ ولى در آيه 66 به دنبال لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ آمده است لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ اين شايد براى آن باشد كه اولى عمل بوده، مناسب است كه ايمان را مبدل به كفر كند ولى دومى كَلِمَةَ الْكُفْرِ بوده كه منافى اظهار اسلام به زبان است.

آن وقت در مقام توبيخ فرموده: وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ يعنى: مكروه نداشتند مگر آن را كه خدا و رسول آنها را بى نياز كرد، يعنى: به چه علّت با خدا و رسول مخالفت و دشمنى مى كنند حال آنكه خدا و رسول، آنها را عزت بخشيد و به استقلال رساند، آيا پاداش گل گلوله است؟!! چون در بى نياز شدن آنها، رسول خدا واسطه اصلى است لذا لفظ «اغناهم» به آن حضرت نيز نسبت داده شده است، ضمير «من فضله» كه فقط به خدا راجع است بيان استقلال خدا در بى نياز كردن است، نظير وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ توبه/ 62.

فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ

خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِيماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ.

يعنى هنوز راه علاج بر رويشان بسته نشده اگر توبه كنند مورد عفو قرار مى گيرند كه خداى رءوف پيوسته براى پذيرفتن بندگان آماده است و گرنه، عذاب دنيا و آخرت در كمين آنهاست و در دفع عذاب نه سرپرستى دارند كه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 277

به كارشان رسيدگى كند و نه يارى دارند كه آنها را يارى نمايد، «فى الارض» ظاهرا راجع به عذاب دنياست، غرض از عذاب دنيا، خوارى، رسوايى و خرد شدن به دست مسلمين و نظير آنهاست.

75- وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ.

در اين آيه و آيات بعدى تا آيه هشتاد، ياد شده كه بعضى از منافقان با خدا عهد بستند كه در صورت ثروتمند شدن انفاق كنند و زكاة بدهند ولى عهد خود را شكستند و بعضى از آنها به مسلمانان ثروتمند و فقير خرده مى گيرند كه چرا به مخارج جنگ كمك مى كنند، در آخر آمده كه براى آنها مغفرتى نخواهد بود.

آيه روشن مى كند كه منافق در باطن عقيده دارد ولى به عقيده اش تسليم نيست و گرنه عهد با خدا معنى ندارد نظير آيه وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ در مجمع البيان آمده: گويند: آيه در حال ثعلبة بن حاطب نازل شد كه كه مردى از انصار بود، او به رسول خدا گفت: دعا كن خدا به من مال عطا كند. حضرت فرمود: اى ثعلبه مال كمى كه شكرش را به جاى آورى بهتر است از مال كثير كه

طاقت شكر آن را نداشته باشى آيا در زندگى رسول خدا بر تو سرمشقى نيست؟

«يا ثعلبه قليل تؤدى شكره خير من كثير لا تطيقه أ ما لك فى رسول اللَّه اسوة حسنة»

به خدايى كه جانم در دست اوست اگر بخواهم كوه ها طلا و نقره شده با من بگردد خواهد شد. ثعلبه رفت و بعد از چندى آمد و گفت يا رسول اللَّه دعا كن خدا به من ثروت بدهد به خدايى كه تو را به حق فرستاده اگر خدا به من ثروت دهد به هر صاحب حق، حقش را خواهم داد، حضرت گفت:

اللّهم ارزق ثعلبه مالا،

ثعلبه گوسفند به دست آورد، آنها به طور بى سابقه اى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 278

زياد شدند به طورى كه ناچار شد از مدينه و اطراف آن دور شود تا بتواند آنها را اداره كند، ديگر نتوانست به نماز جمعه و جماعت حاضر شود، نماينده زكاة از جانب رسول خدا پيش ثعلبه آمد كه زكاة بدهد، ثعلبه از دادن زكاة امتناع كرد و گفت: اين همچون جزيه است «ما هذه الا اخت الجزية» رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بعد از شنيدن اين سخن فرمود: واى بر ثعلبه

«يا ويح ثعلبه»

خدا آيات را در همين زمينه نازل فرمود.

76- فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ ضمير «به» راجع به عهد و انفاق است، ظاهرا «تولوا» راجع به اعراض ظاهرى و هُمْ مُعْرِضُونَ مربوط به اعراض قلبى است يعنى از عهد خود برگشتند در حالى كه به آن بى اعتنا بودند.

77- فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ.

فاعل

«اعقبهم» بخل و عهدشكنى است منظور از نفاق را اثر گذاشتن، شدت نفاق و تداوم آنست و گرنه پيش از آن نيز منافق بودند، ضمير «يلقونه» ممكن است به بخل تا به اللَّه راجع باشد يعنى: اين بخل و عهدشكنى سبب نفاق آنها شد تا روزى كه عذاب آن بخل يا روزى كه خدا را ملاقات كنند. علّت اين نفاق خلف وعده و دروغگويى آنها بوده چنان كه جمله بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ... بيان مى كند.

از اينجا معلوم مى شود كه خلف وعده و كذب از علائم نفاق است، در روايات نبوى آمده: «علامة المنافق ثلث اذا حدث كذب و اذا وعد اخلف و اذا ائتمن خان».

78- أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ.

منظور از «سر» ظاهرا كلام قلبى و از نجوى، كلام مخفى است كه ميان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 279

خود مى گفتند، اين آيه در عين حال كه توبيخ است نشان مى دهد كه از اول عهد نظر عهدشكنى را در دل داشته اند، جمله اخير حاكى است كه نه تنها خدا اسرار آنها را مى داند بلكه خدا داناى همه غيبهاست.

79- الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

منظور از «مطوعين» ثروتمندان مؤمن است كه با طوع و رغبت زكاة و مخارج جنگ مى دهند، وسعت مال سبب شده كه مخارج را بدون مشقت بدهند مراد از الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ كسانى هستند كه در عسرت به سر مى برند و فقط به اندازه تلاش خود چيزى مى يابند، منافقان هر دو گروه را خرده مى گرفتند و مسخره

مى كردند. خدا نيز آنها را مسخره مى كند.

«الذين» ظاهرا مبتدا و جمله مستأنفه و خبر آن سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ است گرچه مى شود بدل باشد از «منهم» در آيه 75 چنان كه در مجمع البيان فرموده است.

80- اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ.

در سوره منافقون آيه ششم آمده: وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ ... سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ از اين فهميده مى شود كه بعضى گمان كرده اند استغفار آن حضرت فائده اى بر آنها خواهد داشت و شايد به نظر آن حضرت نيز چنين آمده است، لذا اين آيه مى گويد:

طلب استغفار درباره آنها بى فائده است و خدا از تو چنين خواهشى را قبول نخواهد كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 280

منظور از «سبعين» كثرت است نه اينكه مثلا اگر هشتاد دفعه استغفار كند خدا آنها را مى بخشد اين استعمال در كلام عرب شايع است گويند: اگر هزار دفعه هم بگويى قبول نخواهم كرد.

علت عدم مغفرت انكار آنهاست خدا و رسول را، با اين انكار فاسق مى شوند خدا فاسقان را هدايت نمى كند بخشيدن آنها هدايتشان به سعادت است، خدا در حق فاسقان چنين نمى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 281

[سوره التوبة (9): آيات 81 تا 89]

اشاره

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ (81) فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاً وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (82) فَإِنْ رَجَعَكَ اللَّهُ إِلى

طائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِينَ (83) وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ (84) وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ (85)

وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ الْقاعِدِينَ (86) رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ (87) لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْراتُ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (88) أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (89)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 282

81- ماندگان شاد شدند كه بر خلاف رسول خدا نشستند (و نرفتند) و ناخوش داشتند كه با اموال و جانها در راه خدا بجنگند و گفتند: در اين گرما به جنگ خارج نشويد بگو: آتش جهنم پر حرارت تر است اى كاش مى فهميدند.

82- پس كم بخندند و بسيار گريه كنند، سزايى است در مقابل آنچه مى كردند.

83- اگر خدا تو را به سوى گروهى از آنها برگردانيد و از تو براى خارج شدن به جنگ ديگرى اذن خواستند بگو: هرگز با من خارج نخواهيد شد و هرگز در معيت من با خصمى جنگ نخواهيد كرد، شما از اول بماندن راضى شديد پس با ماندگان بمانيد.

84- بر هيچ يك از آنها كه بميرد نماز مخوان و بر سر قبرش

نايست، زيرا آنها به خدا و رسولش كافر شده اند و در حال فسق از دنيا رفته اند.

85- اموال و اولاد آنها تو را به تعجب نياورد، خدا مى خواهد آنها را در دنيا با اموال و اولاد عذاب كند و بميرند در حالى كه كافر هستند.

86- چون سوره اى نازل شود كه به خدا ايمان آوريد و در معيت پيامبرش جهاد كنيد، قدرتمندان آنها از تو اجازه خواسته و گويند: بگذار بازنشستگان باشيم.

87- راضى شده اند كه با ماندگان باشند، خدا به قلوبشان مهر نهاده است بدان جهت نمى فهمند.

88- اما اين پيغمبر و كسانى كه با او به خدا ايمان آورده اند با اموال و جانهاى خود جهاد كرده اند، خيرات براى آنهاست و فقط آنها راستگارانند.

89- خدا براى آنها بهشتهايى آماده كرده كه از زير آنها نهرها روان است، در آنها جاودانانند آن نجات بزرگى است.

كلمه ها

المخلفون: تخلف (بصيغه مفعول) كسى كه از پس رفتگان ترك شده و مانده تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 283

است جمع آن مخلفون است آن از خلف به معنى جانشينى است.

مقعدهم: مقعد مصدر ميمى است بمعنى قعود و نشستن.

خلاف: خلاف: مخالفت يا به معنى «بعد» است «خلاف رسول اللَّه»:

براى مخالفت رسول خدا، يا بعد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله.

تنفروا: نفر: كوچ كردن و خارج شدن. لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ در اين گرما خارج نشويد «حر» گرما و حرارت.

رجعك: رجوع: برگشتن و برگرداندن، مراد از آيه معناى دوم است.

الخالفين: خالف: كسى كه مانده و نرفته است «خالفين»: ماندگان.

تزهق: زهق و زهوق: هلاكت و خروج روح (مردن).

اولوا الطول: طول: قدرت و نعمت أُولُوا الطَّوْلِ صاحبان ثروت و قدرت.

ذرنا: فعل امر است يعنى: بگذار ما

را، ترك كن ما را، و ذر: ترك كردن.

الخوالف: خالفه: زنى كه مانده و نرفته است، جمع آن خوالف است.

يفقهون: فقه: فهم و درك. «لا يفقهون»: نمى فهمند.

الخيرات: خوبها. خير: خوب و اختيار شده و برگزيده.

مفلحون: فلح و افلاح: رستگارى. مفلح: رستگار، همچنين است فوز.

شرحها

تعقيب ماجراى تبوك و ادامه بررسى وضع منافقان است، اين سوره كه در سال نهم هجرت نازل گشته نشان مى دهد كه منافقان در ابعاد وسيعى كارشكنى مى كرده اند، آن وقت حدود يك سال از عمر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مانده بود، ولى پس از رحلت آن حضرت كه خلافت بدست يك اقليت ليبرال قبضه شد ديگر خبرى از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 284

منافقان در تاريخ اسلام ديده نمى شود، لا بد گم شده خود را يافته بودند، بر هر- متفكر است كه بداند منافقان در عرض ده سال كه رسول خدا در مدينه بود به صورت ضد انقلاب كارشكنى مى كردند، ولى در زمان خلفاى سه گانه خبرى از آنها نيست و در دوران على عليه السّلام باز پيدا شدند، چرا؟ و چرا؟

81- فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ.

منظور از مخلّفون منافقانى است كه در مدينه ماندند و به تبوك نرفتند، يعنى: ترك شدن به ماندنشان و نشستنشان بعد از رفتن رسول خدا شاد شدند، ممكن است خلاف به معنى مخالفت و علت قعود باشد يعنى ماندنشان براى مخالفت رسول خدا، جمله كَرِهُوا ... تعليل شادمانى آنهاست، چون جهاد را ناپسند مى داشتند به نرفتن شاد شدند.

وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ الف و

لام «الحر» براى عهد است، ظاهرا منافقان به يكديگر مى گفته اند:

در اين گرما خارج نشويد در جواب آمده: بگو با اين خارج نشدن مستحق آتش جهنم مى شويد كه از اين گرما پر حرارت تر است «لو» بمعنى تمنى و اى كاش است.

82- فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ تفريع است به آيه سابق و شادمانى آنها به تخلّف از جهاد، اين امر يك امر و دستور واقعى نيست بلكه به حكم يك خبر است يعنى نتيجه اين مى شود كه در دنيا كمى شاد مى شوند و مى خندند اما در آخرت بسيار گريه مى كنند اين نظير آنست كه به كسى بگويى: در اثر اين اشتباهى كه كردى كمى بهره گير و بسيار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 285

پشيمان باش يا بكش سزاى كارت را. «جزاء ..» تعليل و ترجمه جمله سابق است.

83- فَإِنْ رَجَعَكَ اللَّهُ إِلى طائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِينَ.

اين آيه نشان مى دهد كه قبل از برگشتن آن حضرت به مدينه نازل شده است شايد ما قبل و ما بعد آن نيز كه در سياق آن هستند در يك زمان نازل شده باشند، مراد از خروج خارج شدن به جنگى غير از تبوك است لَنْ تَخْرُجُوا ... حاكى است كه اين استجازه فقط لفظ است و در وقت عمل هرگز كارى نخواهند كرد، منظور از خالفين چنان كه گفته اند زنان، پير مردان، مريضان، بچه گان و مانند آنست. شايد منظور اهل فساد باشند كه بدون عذر در مدينه ماندند.

84- وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ

عَلى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ.

از اين آيه معلوم مى شود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر جنازه مسلمانان نماز مى خواند و بر سر قبر آنها مى ايستاد و دعا مى كرد، از اين عمل در حق منافقان نهى شد «ابدا» نشان مى دهد كه اصلا چنين كارى نكند، علّت اين نهى همان كفر و مرگ در حال خروج از ايمان است چنان كه علّت بى فائده بودن استغفار در حق آنها در آيه 80 و آيه ششم از سوره منافقان همان كفر و فسق است.

در تفسير صافى از تفسير قمى نقل شده: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله (از تبوك) به مدينه مراجعت كرد عبد اللَّه بن ابى (رئيس منافقان) مريض بود، پسر او عبد اللَّه از مؤمنان بود، او محضر رسول خدا آمد و گفت: پدر و مادرم فداى تو باد اگر تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 286

نزد پدرم تشريف نياورى براى خانواده ما ننگ خواهد بود آن حضرت وارد اطاق عبد اللَّه شد منافقان نيز در آنجا بودند، پسرش عبد اللَّه گفت: يا رسول اللَّه بر پدرم عبد اللَّه بن ابى از خدا مغفرت بخواه، حضرت براى او استغفار كرد عمر بن خطاب در مقام اعتراض گفت: يا رسول اللَّه مگر خدا نهى نكرده از اينكه براى منافقان نماز بخوانى. يا استغفار كنى. حضرت باو اعتنايى نكرد، عمر اعتراض خود را تكرار كرد، حضرت فرمود: واى بر تو خدا در اينكار مرا مخير كرده من اينطرف را اختيار كردم خدا فرموده: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ

لَهُمْ چون عبد اللَّه مرد پسرش پيش آن حضرت آمد كه پدر و مادرم به فدايت اگر صلاح بدانى به جنازه پدرم حاضر شوى، حضرت در تشييع او حاضر شد و بر سر قبرش ايستاد. عمر اعتراض كرد مگر خدا از اينكار نهى نفرموده است؟ فرمود: واى بر تو آيا ميدانى چه گفتم؟ گفتم: خدايا قبرش را پر از آتش كن، درونش را پر از آتش كن و او را وارد آتش كن، آن حضرت از اعتراض عمر قيافه اش متغير گرديد.

اين روايت را قمى به معصوم عليهم السّلام نسبت نداده است و در آن هست كه حضرت بر او استغفار كرد و بر سر قبرش ايستاد و ظهورش در آنست كه بر او نماز هم خواند.

در تفسير عيّاشى از زراره نقل شده كه از امام باقر عليه السّلام شنيدم: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به پسر عبد اللَّه بن ابى گفت: چون از كار پدرت فارغ شدى مرا خبر كن آن وقت او مرده بود، او آمد و آن حضرت را خبر كرد، حضرت كفش خود را برداشت و خواست برخيزد، عمر گفت: مگر خدا نگفته:

وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ

حضرت فرمود واى بر تو خواهم گفت خدايا قبرش را پر از آتش و جوفش را پر از آتش كن و در قيامت داخل آتشش نما.

و در روايت ديگر از امام باقر عليه السّلام نقل كرده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ... دست تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 287

پسرش را گرفت و در تشييع او رفت ... تا رسول خدا، به عمر فرمود: نديدى

كه بر جنازه اش نماز بخوانيم يا بر سر قبرش بايستيم، پسرش مردى از مؤمنان بود و بر ما حق بود كه اداء حق او را بكنيم، عمر گفت:

اعوذ باللّه من سخط اللَّه و سخطك يا رسول اللَّه.

مضمون اين روايت آنست كه فقط در تشييع حاضر شد بى آنكه نماز بخواند يا دعا بكند آنهم به خاطر پسر مؤمن او در روايات اهل سنت نيز اينها نقل شده است.

ناگفته نماند: در مقابل نص صريح قرآن نمى شود به اين روايات اعتماد نمود.

در صافى از كافى نقل شده كه امام صادق عليه السّلام فرموده آن حضرت بر بعضى از اموات با پنج تكبير نماز مى خواند و بر بعضى با چهار تكبير، چون با چهار تكبير مى خواند، ميت متهم به منافق بودن مى شد.

85- وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ.

اين آيه همان آيه 55 از همين سوره است كه گذشت و روشن مى كند كه اموال و اولاد و وسائل عيش و نوش منافقان شما را مغرور نكند، كه آنها با آن وسائل در عذابند و در زندگى تنگى بسر مى برند مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً طه/ 126.

86- وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ الْقاعِدِينَ.

منافقين ثروتمند قهرا بيش از منافقان ديگر به دنيا پايبند بودند لذا در وقت جهاد عذرهاى بيجا مى آوردند كه اجازه يافته و بمانند. منظور از قاعدين صاحبان عذر هستند مثل زنان و مريضان و مانند آنها.

87- رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ تفسير

أحسن الحديث، ج 4، ص: 288

فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ

.منظور از خوالف به ظاهر زنان مى باشد كه جهاد بر آنها واجب نيست ممكن است مراد اعم باشد.

طبرسى فرموده: جايز است كه مراد از آن مردان باشد على هذا نظير قاعدين و خالفين مى شود كه گذشت.

عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل كرده:

«قال: مع النساء»،

اين رضايت به علّت آنست كه خدا به دلهاى آنها مهر زده، لذا نمى فهمند چه مى كنند.

88- لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْراتُ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

آمَنُوا مَعَهُ تقديرش «آمنوا معه باللَّه» است، ظهور خيرات در تمام خوبيهاى دنيا و آخرت است يعنى در مقابل منافقان، رسول خدا و مؤمنين خالص با مال و جان در راه خدا جهاد مى كنند على هذا نام نيك، آثار خوب، نعمتهاى بهشتى مال آنهاست و فقط آنها راستگارانند:

89- أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

بيان هُمُ الْمُفْلِحُونَ در آيه سابق است، وصف انهار بهشتى در سوره قتال خواهد آمد و در بقره گفته شد «اللهم اجعلنا من اهل الجنة».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 289

[سوره التوبة (9): آيات 90 تا 96]

اشاره

وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (90) لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (91) وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ (92) إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ

يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (93) يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ وَ سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (94)

سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (95) يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ (96)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 290

90- عذر آورندگان باديه نشين آمدند تا به آنها اذن داده شود و آنان كه به خدا و رسولش دروغ گفته اند، نشستند، حتما به كسانى كه از آنها كافر شده اند عذاب دردناكى خواهد رسيد.

91- بر ناتوانان و مريضان و بر كسانى كه خرجى پيدا نمى كنند گناهى نيست (كه به جنگ نروند) اگر عمل خود را براى خدا و رسولش خالص كنند، بر نيكوكاران راهى نيست، خدا آمرزنده و مهربان است.

92- و گناهى نيست بر كسانى كه پيش تو آيند تا آنها را سوار كنى، بگويى مركبى كه بر آن سوارتان كنم به دست نمى آورم، اشكريزان بر مى گردند. به جهت اندوه از آنكه خرجى براى رفتن نمى يابند.

93- راه عقوبت فقط بر كسانى باز است كه توانگرانند، خواسته اند كه با ماندگان باشند، خدا دلهايشان را مهر زده كه نمى فهمند.

94- چون به سوى آنها برگرديد اعتذار خواهند كرد، بگو: اعتذار نكنيد از شما باور نخواهيم كرد، خدا از بعضى كارهايتان به ما خبر داده است، به زودى خدا و رسولش اعمال شما را خواهد ديد، سپس به سوى داناى

نهان و آشكار برميگرديد از آنچه مى كرديد به شما خبر مى دهد.

95- چون به سوى آنها برگشتيد حتما قسم خواهند خورد كه از آنها ناديده بگيريد، از آنها اعراض كنيد كه آنها پليد هستند و جايگاهشان جهنم است سزاى آنچه مى كردند.

96- براى شما قسم مى خورند تا از آنها راضى شويد، اگر شما از آنها راضى شويد، خدا از قوم فاسقان راضى نخواهد شد.

كلمه ها

معذرون: ظاهرا در اصل معتذرون بوده، تاء به ذال عوض شده و در آن ادغام گرديده است، به نظر مى آيد مراد از آنها صاحبان عذر شرعى باشند چنان كه در آيه بعدى ذكر شده اند «معذرون»: اعتذار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 291

كنندگان.

الاعراب: عرب شهرنشين را عرب گويند، باديه نشينان را اعراب نامند، راغب گويد: عرب فرزندان اسماعيل است جمع آن در اصل اعراب است، سپس به باديه نشينان اسم شده است. مفرد آن اعرابى است، منظور باديه نشينان اطراف مدينه است.

نصحوا: نصح: خالص كردن عمل از آلودگى شرك نَصَحُوا لِلَّهِ: خالص كردند عمل خود را براى خدا و رسول، مانند منافقان افساد و خيانت نكردند.

حرج: تنگى. منظور از آن تحمل مشقت در رفتن به جهاد است.

تفيض: فيض: جارى شدن بعد از پر شدن تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ جارى مى كند اشك را. «من» براى بيان است، «دمع»: اشك چشم.

نبانا: نبأ: خبر مهم و پر فائده. «نبانا»: خبر داد ما را.

رجس: پليد. إِنَّهُمْ رِجْسٌ آنها پليد هستند.

شرحها

ادامه حالات منافقين و قسمتى از عذرهاى صاحبان عذر است.

90- وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

منظور از معذرون چنان كه گفته شد صاحبان عذر شرعى است كه پس از شنيدن حكم بسيج عمومى از باديه به مدينه آمده و گفتند كه از شركت در جنگ معذور هستند ولى منافقان كه به خدا و رسول دروغ گفتند نشستند و براى اعتذار دروغ هم نيامدند، على هذا مراد از الَّذِينَ كَفَرُوا آنهايى مى باشند كه نيامدند و عذر شرعى هم نداشتند. به نظر ديگران منظور از معذرون كسانى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص:

292

هستند كه عذر نداشتند و عذر تراشيدند على هذا هر دو گروه بدكار و مقصرند و از آنها كسانى كه عذر واقعى نداشتند عذاب خواهند ديد، از اين آيه و آيه 24 از سوره فتح مى شود فهميد كه اعراب ساكن مدينه هم بوده اند.

91- لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

بيان صاحبان اعذار است كه رفتن به جنگ براى آنها واجب نيست مانند ناتوانان، مريضان و كسانى كه ساز و برگ پيدا نمى كنند مشروط بر اينكه مانند منافقان پشت سر مؤمنان افساد نكنند، شايعه پراكنى ننمايند، بلكه عملشان را براى خدا و رسول خالص كنند، مردم را روشن نمايند و بينش بدهند، در اينصورت محسنين و نيكوكارانند، براى نيكوكاران راهى براى رسيدن عذاب نيست چنان كه درباره وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا ... آمده: سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ، غفور در آيه به معنى چاره ساز است و يا در رفع تكليف نيز غفران به كار مى رود جمله وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ تعليل بر داشتن حكم از ذوى الاعذار است.

در مجمع البيان نقل شده: ابن ام مكتوم كه نابينا بود، محضر رسول خدا گفت: يا رسول اللَّه من پير مرد نابينا و ضعيف الجسم هستم، كسى ندارم مرا بياورد آيا مأذونم كه به جهاد نيايم، حضرت ساكت شد، آيه نازل گرديد.

92- وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ.

در مجمع آمده: هفت نفر بودند از جمله عبد

الرحمن كعب، عتبة بن زيد عمرو بن غنمه، سالم بن عمير و ... پيش آن حضرت آمده گفتند يا رسول اللَّه به ما تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 293

مركب بده تا بتوانيم به جنگ بيرون شويم، حضرت فرمود: من مركب ندارم آنها گريان و نالان برگشتند، يعنى بر اين قسمت از فقراء نيز در نرفتن به جنگ حرج و گناهى نيست. اين آيه نسبت به آيه سابق از قبيل عطف خاص بر عام است ولى چون آنها بالاتر از مصداق آيه اول بودند لذا بالخصوص ذكر شده اند «حزنا ...»

تعليل بر گشتن در حال گريه است.

93- إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

يعنى براى اينگونه اشخاص راه ملامت و كيفر و عقوبت آخرت باز است، اينها در اثر نفاق كه قلوبشان از فهم حقائق كور شده نمى فهمند و با اين اجازه خواستن خود را بدبخت مى كنند.

در الميزان از در منثور نقل شده است كه رسول خدا على بن ابى طالب عليه السّلام را در مدينه گذاشت كه در غياب آن حضرت مدينه را حفظ كند، او گفت: اى رسول خدا مرا با زنان در مدينه ميگذارى؟ حضرت فرموده؟ آيا نمى خواهى از من مانند هارون از موسى باشى بدون نبوت؟

«الا ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا النبوة»

علّت جانشينى على عليه السّلام در مدينه آن بود كه در آن سفر طولانى مرد لايق و كاردانى لازم بود تا مركز اسلامى را حفظ كند، لذا در جواب وى فرمود: اينكار مانند عمل موسى است كه در رفتن به ميقات حق برادرش هارون

را در جاى خويش گذاشت.

94- يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ.

خدا از اول مى دانست كه بعد از برگشتن مؤمنان، منافقان عذر تراشى خواهند كرد كه نتوانستيم با شما بيائيم، دستور داده كه يا محمّد در جواب بگو: تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 294

باور نخواهيم كرد خدا از بعضى كارهايتان به ما خبر داده است، كه ميل شركت در جنگ نداشته ايد وَ سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ يعنى به زودى جريانهاى آينده راست بودن اعتذار شما را روشن خواهد كرد كه اگر اهل توبه و ايمان بوديد در عملهاى بعدى ثابت خواهيد كرد، خدا و رسولش عمل شما را خواهد ديد، آن گاه مرده و پيش خدا خواهيد رفت و او از اعمالتان خبرتان خواهد داد.

عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ راجع به نيات آنها در نرفتن به جنگ و اعمال بعدى آنهاست كه ظاهر و آشكار است.

95- سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.

آنها قسم خواهند خورد تا شما از نيامدن آنها چشم پوشى كنيد و ناديده بگيريد، شما اعراض كنيد و اعتنا به آنها نكنيد نه به علّت خواهش آنها، بلكه به علّت پليد بودنشان و جهنمى بودنشان، همانها جهنم سزاى اعمال آنهاست.

96- يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ.

بيان آيه سابق است يعنى: قسم خوردنشان براى آن نيست كه از آنها اعراض كرده و به آنها بى اعتنا باشيد بلكه براى آنست كه از آنها

راضى باشيد و مانند گذشته محترمشان داريد ولى بدانيد كه كارى بر خلاف خدا خواهيد كرد كه خدا از قوم فاسق و بيرون رفته از توحيد راضى نمى شود.

در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«من التمس رضا اللَّه بسخط الناس رضى اللَّه عنه و ارضى عنه الناس و من التمس رضا الناس بسخط سخط اللَّه و اسخط عليه الناس».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 295

[سوره التوبة (9): آيات 97 تا 106]

اشاره

الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (97) وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (98) وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (99) وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (100) وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ (101)

وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (102) خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (103) أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ

(104) وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105) وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (106)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 296

97- باديه نشينان كفر و نفاقشان سخت تر است و سزاوارتر هستند كه حدود آنچه را كه خدا به پيغمبرش نازل كرده است ندانند خدا عليم و حكيم است.

98- بعضى باديه نشينان آنچه را خرج مى كند غرامتى مى داند و براى شما منتظر حادثه هاست بر آنهاست حادثه بد، خدا شنوا و داناست.

99- بعضى باديه نشينان به خدا و روز قيامت ايمان مى آورد و آنچه را خرج مى كند مايه تقرب نزد خدا مى داند همچنين دعاى پيغمبر را مايه تقرب مى داند بدانيد كه آنها براى ايشان مايه تقرب است، خدا آنها را به رحمت خويش وارد خواهد كرد خدا غفور و رحيم است.

100- سبقت كنندگان نخستين از مهاجرين و انصار و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كرده اند خدا از آنها راضى است، آنها از خدا راضى هستند و براى آنها بهشتهايى آماده كرده كه نهرها زير آنها روان است و در آنها جاودانانند. آن رستگارى بزرگى است.

101- بعضى باديه نشينان كه در اطراف شما هستند منافقند و بعضى از اهل مدينه منافقند و بر نفاق عادت كرده اند تو آنها را نمى شناسى ما آنها را مى شناسيم، آنها را دو بار عذاب مى كنيم سپس به عذاب بزرگى بر مى گردند.

102- و ديگران كه به گناهان خود اعتراف كرده و عمل صالح را با عمل بد جمع كرده اند، شايد خدا بر آنها برگردد كه خدا آمرزنده و مهربان است.

103- از اموالشان زكاة

بگير كه با زكات آنها را پاك مى كنى و رشدشان مى دهى و بر آنها دعا كن كه دعاى تو بر آنها آرامش است و خدا شنوا و داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 297

104- آيا ندانسته اند كه خدا توبه را از بندگانش قبول مى كند و زكاتها را مى گيرد و خدا اوست بسيار توبه كننده و مهربان.

105- بگو: عمل كنيد، حتما خدا و پيامبرش و مؤمنان عمل شما را مى بينند و به زودى به سوى داناى نهان و آشكار بر مى گرديد و از آنچه مى كرديد به شما خبر مى دهد.

106- و ديگرانى هستند كه براى فرمان خدا به تأخير افتاده اند يا آنها را عذاب مى كند و يا بر آنها بر مى گردد خدا دانا و حكمتكردار است.

كلمه ها

اعراب: در آيه 90 گفته شد: عربهاى باديه نشين را اعراب گويند، مفرد آن اعرابى است، عربهاى شهرنشين را عرب گويند، نسبت آن عربى است. جمع اعراب را اعاريب گفته اند.

اجدر: جدير: لايق و سزاوار. اجدر: سزاوارتر، جدر الحائط به معنى اصل و پايه ديوار است.

مغرم: غرامت و بلايى كه به مال انسان نازل مى شود بدون خيانت. غرم در اصل به معنى لزوم امر است إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً عذاب آن لازم و پيوسته است.

يتربص: ربص و تربص: انتظار كشيدن.

دوائر: جمع دائره. منظور از آن حوادث ناگوار است كه بر انسانها دور مى زنند و مى گردند، به قول بعضى دائره حالتى است مبدل شده از نعمت به بلاء.

السوء: سوء (بضم- س) اسم است به معنى بد و بفتح سين مصدر است به معنى بدى در آياتى كه بفتح سين آمده مصدر به معنى فاعل است مثل اين آيه. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 298

قربات:

قرب: نزديكى همچنين است قربة. طاعت را قربت گويند كه مايه تقرب به خداست. قربات: طاعتها و مايه هاى تقرب.

صلوات: صلوة دعا. جمع آن صلوات است «صلوات الرسول»: دعاهاى رسول صلّى اللَّه عليه و آله.

مردوا: مرد: عارى بودن و مستمر بودن. شجر امرد: درخت خالى از برگ، شاب امرد: جوان بى ريش. «مرد على الشي ء: استمر عليه» على هذا مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ يعنى به نفاق عادت كرده اند و در آن پيوسته اند.

آخرون: آخر (بفتح- خ): ديگرى، آخرون: ديگران، آخر (بكسر- خ): مقابل اول، آخرون: به آخر ماندگان.

سكن: (بر وزن شرف): آرامش و حمل آرامش، مراد معناى اول است.

تواب: بسيار توبه كننده آن در قرآن پيوسته صفت خدا آمده است جز در آيه إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ بقره: 222، توبه از بنده، برگشتن به سوى خدا و از خدا برگشتن به سوى بنده است:

مرجون: ارجاء: به تأخير انداختن. «ارجى الامر: اخره» مرجون:

تأخير انداخته شدگان.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات شش گروه از نظر حق پرستى و عصيان بررسى و مآل كار آنها ذكر شده است اول: اعراب باديه نشين كه ضد انقلاب بوده و در راه هدايت وارد نمى شدند كه فرموده عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ دوم باديه نشينانى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 299

كه در مسير انقلاب بوده و از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اطاعت مى كردند و انفاق در راه خدا را مايه تقرب مى دانستند كه فرموده سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ. سوم:

مهاجرين اول و انصار مدينه و آنان كه در رديف آنها هستند كه «رضى اللَّه عنهم و رضوا عنه ...» چهارم: منافقان مدينه و اطراف آن كه پيوسته كارشكنى مى كردند كه فرموده: سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ

يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ پنجم: آنهايى كه اعمال بد و خوب را با هم مخلوط كرده و به مقصر بودن خود اقرار كرده اند كه عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ ششم: آنان كه كارشان فقط به عهده خداست معلوم نيست كه اهل عذاب خواهند بود يا اهل رحمت كه فرموده: مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ. درباره هر يك از گروه هاى ششگانه در ذيل آيات توضيح داده خواهد شد.

97- الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

باديه نشينان به علّت دور بودن از مدينه و تمدن از انسانيت و تربيت دور بودند، لذا كافرشان كافرتر و منافقشان منافقتر بود و سزاوارتر بودند كه حدود احكام، واجبات و محرمات و مانند آنها را ندانند، خدا بوضع آنها آگاه است و از روى حكمت قضاوت مى كند.

98- وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

بررسى منافقان باديه نشين است كه ناچار چيزى از زكاة و درباره تجهيز لشگريان اسلام مى دادند ولى جريمه به حساب مى آوردند و پيوسته منتظر بودند كه انقلاب اسلامى در هم ريزد، مانند ضد انقلاب اين زمان كه پيوسته چنين آرزوى باطل را دارند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 300

ولى فرموده: آرزو را به گور خواهند برد، آنچه براى اسلام مى خواهند بر خودشان وارد خواهد شد آرى عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ خدا گفتارشان را مى شنود و باحوالشان داناست.

99- وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ.

در مقام قضاوت عادلانه، اهل ايمان از باديه نشينان

را نقل مى كند آنها ايمان به خدا و رسول و قيامت داشتند و انفاق خود و دعاهاى پيغمبر را مايه تقرب پيش خدا مى دانستند، «صلوات» عطف است بر «ما ينفق» يعنى «و يتخذ ما ينفق و صلوات الرسول قربات عند اللَّه».

در آيه 103 خواهد آمد كه: اى پيامبر به وقت زكاة گرفتن بر آنها دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنهاست. اين باديه نشينان دعاى آن حضرت را مايه تقرب به خدا مى دانستند در مقام تصديق آنها فرموده: أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ آرى اينها مايه تقربند، ادخال در رحمت شامل دنيا و آخرت است ظاهرا «سين» در «سيدخلهم» براى تأكيد و و حتميت باشد دخول در رحمت به واسطه رحمت حق و آمرزش گناهان آنهاست.

100- وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

اين آيه به نظرم در رابطه با وضع منافقين است كه خواسته از ميان ابرهاى تاريك نفاق آفتاب ايمان نيز نور افشانى كند، مراد از سابقون اولون، سبقت كنندگان اولى باسلام است، «الانصار» عطف است بر «مهاجرين» يعنى:

سبقت كنندگان اولى به اسلام از مهاجرين و سبقت كنندگان اولى به اسلام از انصار، على هذا منظور از وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ كسانى هستند كه بعد از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 301

گروه اولى هجرت كرده و بعد از گروه اولى به انصار پيوسته اند.

به نظر مى آيد: همه اينها و حكم رَضِيَ اللَّهُ ... يك مسئله گذشته و تمام شده است و به آيندگان شامل نيست،

لفظ «من» در مِنَ الْمُهاجِرِينَ براى تبعيض است و حكم رَضِيَ اللَّهُ شامل همه آنها نمى باشد، زيرا به قول الميزان قرآن مى گويد: بعضى از مهاجر و انصار، مريض القلب، بعضى اطاعت كننده از منافقان، بعضى فاسق و بعضى از كسانى بودند كه رسول خدا از آنها بيزارى كرد، لازم است در اينجا چند نكته را در نظر گرفت.

اول: اولون تا كجا بودند؟ به قولى آنها هستند كه به دو قبله نماز خواندند يعنى تا هفده ماه بعد از هجرت همه سابقون الاولون بوده اند، در قول ديگر مراد همانها هستند كه در بيعت رضوان (بيعت حديبيه) حاضر بودند، پس از آن هر كه اسلام آورد و هجرت كرد از مهاجر و انصار اولى نيست، به قولى آنها اهل «بدر» هستند و در قول ديگر مسلمانان قبل از هجرت مى باشند ولى به نظر مى آيد:

كسانى باشند كه تا جنگ بدر، جنگ سرنوشت ساز ايمان آورده بودند زيرا اسلام آوردن تا آن موقع امتياز خاصى داشت و تا آن موقع اسلام جا نيفتاده بود، آيه:

... لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى ... حديد/ 10 مى تواند براى اين آيه نوعى بيان باشد به نظرم مراد از فتح، پيروزى «بدر» باشد.

دوم: رضايت و خوشنودى خدا و وعده بهشت در صورتى تداوم داشت كه آنها تا آخر عمر در ايمان باقى بمانند و اگر كسى منحرف ميشدند، رضاى خدا به غضب و آتش جهنم مبدل مى شد مثلا اگر فرض شود آيه شامل طلحه و زبير و امثال آنها بود، چون بعدا منحرف شدند

از شمول آيه بيرون رفتند زيرا رضاى خدا بسته است به آنكه بنده پيوسته در طاعت باشد، نمى شود گفت: خدا از آنها راضى شده و لو بعدا كافر هم شوند و يا لفظ رَضِيَ اللَّهُ ... دلالت دارند كه انحراف تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 302

در آنها ابدا نخواهد بود، انسان اگر امروز كار خوبى كند خدا از او راضى است، اگر فردا بد كار شد خدا از او ناراضى است، اگر بعدا توبه كرد باز خدا از او راضى است به عبارت ديگر: رضا از صفات افعال است نه از صفات ذات خدا.

سوم: بعضى گفته اند وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ شامل همه كسانى است كه تا قيامت ايمان خواهند آورد ولى نگارنده احتمال قوى مى دهم كه آيه راجع به كسانى است كه تا وقت نزول داراى چنان اوصافى شده بودند، «اللهم اجعلنا منهم» «1».

101- وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ.

هشدارى است به رسول خدا و مسلمانان كه متوجه اوضاع باشند، منظور از «حولكم» ظاهرا اطراف مدينه است لفظ منافقون بعد از «المدينة» مقدر است يعنى «و من اهل مدينة ايضا منافقون» كه به نفاق عادت كرده اند و از آن دست بردار نيستند منظور از دو دفعه عذاب گفته اند اولى رسوايى دنيا دومى عذاب قبر است، به قولى يكى اسير شدن و كشته شدن دومى عذاب قبر است، به قولى اولى عذاب قبض روح دومى عذاب قبر است، به هر حال معلوم نيست مراد از دو عذاب كدام است و اللَّه اعلم و از امامان عليهم السّلام چيزى

نقل نشده است.

102- وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

__________________________________________________

(1) الميزان از برهان از ابن عباس «قال وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ نزلت فى امير المؤمنين عليه السلام و هو اسبق الناس كلهم بالايمان و صلى على القبلتين و بايع البيعتين بيعة بدر و بيعة الرضوان و هاجر الهجرتين مع جعفر من مكه الى الحبشة و من الحبشة الى المدينة.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 303

«و آخرون» عطف است بر وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ يعنى از اعراب كسانى هستند كه منافق نيستند بلكه مؤمن هستند ولى گناهكار مى باشند ولى اين بعيد است بهتر آن است كه بگوئيم «آخرون» جمله مستأنفه و تقرير آن و منكم آخرون است.

خلط لازم نيست پيوسته به معنى آميختن باشد بلكه به معنى جمع نيز آيد و در آيه چنين است «اعترفوا» حاكى از نوعى توبه است «عسى» ظاهرا براى آن است كه آنها ميان خوف و رجا باشند و اميد داشته باشند كه امكان مغفرت از دست نرفته و به فكر اصلاح خود باشند، جمله إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ طرف عفو را تقويت مى كند.

بهر حال اين آيه حاكى است كه از اهل ايمان كسانى كه اعمال نيك و بد مى كنند و اقرار به تقصير خود دارند راه مغفرت بر آنها بسته نيست از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: آنها قومى از مؤمنين هستند كه در ايمانشان گناه مى كنند گناهى كه مؤمنان را خوش نيايد، اميد است كه خدا بر آنها توبه كند «1» راجع به شأن نزول آيه در نكته ها صحبت خواهد شد و از امام باقر عليه

السّلام درباره واجب بودن «عسى» روايتى در تفسير عياشى نقل شده است.

103- خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

به نظر مى آيد كه اين دو آيه و دو آيه بعدى به حكم جمله معترضه باشد و در زمينه زكاة و اعمال نيك در آنها تذكر داده شده است. تطهير راجع به پاك شدن از گناهان و پاك شدن روح و تزكيه مربوط به رشد و وسعت

__________________________________________________

(1)

الميزان از كافى «قال ابو جعفر (ع) ... فاولئك قوم مؤمنون يحدثون فى ايمانهم من الذنوب التي يعيبها المؤمنون و يكرهونها فاولئك عسى اللَّه ان يتوب عليهم.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 304

است يعنى با اخذ زكاة روح آنها را از آلودگى پاك كرده و به آنها رشد ايمان و درك و بينش مى دهى، صَلِّ عَلَيْهِمْ حاكى است كه به وقت گرفتن زكاة بر آنها و اموالشان به خير و بركت دعا كن، از عادت آن حضرت بود كه به زكاة دهنده و مالش به خير و بركت دعا مى كرد.

در مقام تعليل آمده كه دعاى تو مايه آرامش آنهاست چنان كه «سميع و عليم» بودن خدا نيز آرامش ديگر است كه خدا دعاى آن حضرت را مى شنود و از اعمالشان آگاه است.

104- أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.

اين آيه براى تشويق به دادن زكاة و صدقات است، خدا در اين آيه دست پيامبر و دست گيرنده زكاة را دست خود فرض كرده و خود را در جاى او گذاشته است و اين مى رساند كه بايد اولا عمل

را بسيار بزرگ و با اهميت دانست و ثانيا طرف را تحقير نكرد، ذكر توبه در اين آيه ظاهرا براى آن است كه صدقه در تطهير انسان مانند توبه است لذا قبلا توبه را فرموده و سپس با دو اسم تواب و رحيم آيه را تمام كرده است.

در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است خدا مى فرمايد: براى گرفتن هر چيزى غير خودم را وكيل كرده ام جز صدقه كه خودم با دست خود آن را اخذ ميكنم حتى شخص يك دانه خرما يا نصف دانه خرما را صدقه مى دهد من آن را تربيت مى كنم مانند كسى كه بچّه خود را تربيت مى كند، در نتيجه آن يك دانه و نصف دانه روز قيامت مى آيد كه به بزرگى كوه احد و بزرگتر از آن است «1».

__________________________________________________

(1) در صافى از

كافى عن الصادق (ع) ان اللَّه يقول ما من شى ء الا و قد وكلت به من يقبضه غيرى الا الصدقة فانى اتلقفها بيدى تلقفا حتى ان الرجل ليتصدق بالتمرة او بشق التمرة فاربيها له كما يربى الرجل فلوه و فصيله فياتى يوم القيامة و هو مثل احد و اعظم من احد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 305

از امام سجاد عليه السّلام نقل شده كه چون چيزى به سائل مى داد دست او را مى بوسيد گفتند: چرا اين طور مى كنى؟! فرمود: چون صدقه پيش از آنكه در دست سائل قرار گيرد در دست خدا قرار مى گيرد و فرمود: هيچ چيزى نيست مگر براى گرفتن آن ملكى موكل شده است مگر صدقه كه آن در دست خدا قرار مى گيرد .. «1» در روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است

«ان

صدقة الليل تطفى غضب الرب و تحمى الذنب العظيم و تهون الحساب و صدقة النهار تنمى المال و تزيد فى العمر» (عياشى).

105- وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

اين آيه نيز در مقام تشويق به عمل است كه اعمال خير انجام دهيد زيرا كه اعمال شما گم نمى شود و بى پاداش نمى ماند بلكه در محل ديد و علم خدا و رسول و مؤمنان است و آن گاه به سوى خدا بر مى گرديد كه از نهان و آشكار با خبر است و شما را از آنچه مى كرديد خبر مى دهد على هذا در دنيا سرمشق و الگو و معلّم و داراى نام نيك مى شويد و در آخرت مورد پاداش قرار مى گيريد فَيُنَبِّئُكُمْ ... نشان مى دهد كه خدا حقائق اعمال آنها را بآنها نشان خواهد داد، اعمالى كه مجسم به صورت بهشت يا جهنم شده اند.

در اينجا چند مسئله را بررسى مى كنيم اول: جمله فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ راجع به قبل از قيامت است چنان كه وَ سَتُرَدُّونَ ... مربوط به قيامت مى باشد، ديدن خدا و رسول و مؤمنان هر چه باشد قبل از قيامت خواهد بود، آمدن «فسيرى» با سين و مستقبل براى آن است كه قبل از عمل ديده شدن وجود ندارد.

__________________________________________________

(1)

«عياشى عن احدهما قال: كان على بن الحسين صلوات اللَّه عليه اذا اعطى قبل يد السائل فقيل له: لم تفعل ذلك؟ قال: لانها تقع فى يد اللَّه قبل يد العبد و قال: ليس ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 306

دوم: اين آيه گرچه در رابطه با آيه خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ

صَدَقَةً ... و براى تشويق است ليكن خود يك مطلب مستقل و بسيار اوسع است و مى رساند كه خدا و رسول و مؤمنان همه اعمال مكلفين را در هر زمان مى بينند و گرنه بايد شمول اين آيه را فقط به زمان حيات رسول اللَّه منحصر بكنيم و بگوئيم: اين آيه فعلا نسبت به آن حضرت شمولى ندارد.

لذا لازم است بگوئيم: آيه شامل همه زمانها و همه اشخاص مى باشد، فاعل «اعملوا» همه مكلفين مى باشد و منظور از «المؤمنون» شاهدان اعمال و ائمه اطهار عليهم السّلام هستند چنان كه در روايات آمده و در نكته ها نقل خواهد شد.

سوم: آيه 94 همين سوره در رابطه با منافقان چنين است: يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ وَ سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ در اين آيه وَ الْمُؤْمِنُونَ نيامده، معلوم مى شود كه منظور آن است كه در آينده معلوم خواهد شد كه راست مى گوئيد يا نه ولى آيه مورد تفسير كه لفظ «مؤمنون» دارد مطلب ديگرى را مى رساند، در اين صورت منظور از اين آيه هشدار است كه مواظب اعمال خود باشيد. در مجمع البيان فرموده: اصحاب ما روايت كرده اند كه اعمال امت به رسول خدا عرضه مى شود در هر دوشنبه و پنجشنبه، آنها را مى شناسد، همچنين بر امامان عليهم السّلام عرضه مى شود و آنها را مى شناسند و از «المؤمنون» آنها قصد شده اند.

106- وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

اين آيه عطف است بر وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا يعنى از شما كسانى

هستند كه براى امر و فرمان خدا تأخير انداخته شده اند، كارشان بر خداست شايد ببخشد يا عذابشان كند، هر طور با آنها رفتار كند روى علم و حكمت خود خواهد بود تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 307

حتى لفظ عليم و حكيم هم روشن نمى كند كه مآل كار آنها چگونه خواهد بود، در تفسير عياشى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده: آنها مشركانند كه حمزه، جعفر و امثال آنها از مؤمنان را كشتند سپس داخل اسلام شده خدا را يكتا دانستند و شرك را رها كردند، ايمان (واقعى) نياوردند تا بهشت بر آنها حتمى گردد، كافر واقعى هم نشدند تا آتش بر آنها واجب شود، آنها در همين حال به سر مى برند و براى امر و فرمان خدا به تأخير افتادند تا درباره شان چه دستورى فرمايد ...

در اين زمينه روايات ديگرى نيز در همين مضمون وارد شده است، خلاصه، اين آيه تطبيق مى شود بر كسانى كه ميان مؤمن واقعى و كافر واقعى مثل برزخ قرار گرفته اند در قاموس قرآن ذيل كلمه ضعف و مستضعف گفته ايم كه مصاديق اين آيه غير مستضعفين است كه در آيه 98 سوره نساء آمده است زيرا درباره آنها فرموده:

فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ ... و اينكه در كشاف و غيره نقل شده: اين آيه در باره آن سه نفر است كه از جنگ تبوك تخلف كردند، درست نيست بلكه توبه آنها پذيرفته شد و در آيات بعدى خواهد آمد.

نكته ها

ابو لبابه:

در رابطه با آيه وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ ... در ذيل آيه 27 از سوره انفال گفتيم كه جريان ابو لبابه در تفسير اين آيه خواهد آمد، در مجمع

البيان از ابو حمزه ثمالى نقل شده به ما چنين رسيده كه آخَرُونَ اعْتَرَفُوا .. سه نفر از انصار بودند بنام ابو لبابه عبد المنذر و ثعلبة بن وديعه و اوس بن حذام كه وقت خروج حضرت به «تبوك» از آن بزرگوار تخلّف كردند، بعد پشيمان شده خود را به ستون مسجد بستند و قسم خوردند كه فقط بايد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آنها را باز كند، حضرت پس از برگشتن تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 308

بمدينه از حال آنان جويا شد و فرمود: من هم قسم مى خورم كه آنها را باز نكنم مگر آنكه از جانب خدا فرمان رسد، چون عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ نازل گرديد حضرت آنها را از ستون باز كرد، رفتند اموال خود را براى صدقه پيش آن حضرت آوردند فرمود: دستورى از خدا ندارم آيه نازل شد خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً ....

آن گاه از امام باقر عليه السّلام نقل كرده كه آيه فقط درباره ابو لبابه نازل شده است جريان ابو لبابه چنان كه در مجمع البيان ذيل آيه تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ انفال: 27 از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل شده چنين است: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله يهود و بنى قريظه را بيست يك شب محاصره كرد، آنها از آن حضرت تقاضاى صلح كردند كه با آنها مثل يهودى بنى النضير رفتار كند تا به اذرعات شام يا به اريحا بروند، آن حضرت قبول نكرد مگر آنكه به حكم سعد بن معاذ راضى باشند، گفتند:

ابو لبابه را پيش ما بفرست، او خيرخواه آنها بود كه عيال و مال و فرزندانش

نزد آنها بود چون ابو لبابه پيش آنها آمد با او مشورت كردند كه قبول حكم سعد بن معاذ چطور است؟ ابو لبابه اشاره به حلق خود كرد كه قبول نكنيد و گرنه كشته خواهيد شد، جبرئيل به رسول خدا از اين مطلب خبر آورد، ابو لبابه مى گويد:

هنوز حركت نكرده بودم كه فهميدم به خدا و رسول خيانت كردم ...

آن گاه كه بيرون آمد، به مدينه برگشت و خود را به يكى از ستونهاى مسجد بست و گفت: به خدا طعام و شراب نمى چشم تا بميرم يا آنكه خدا توبه ام را قبول كند، هفت روز همان طور ماند تا بغش افتاد، خدا توبه اش را قبول فرمود، گفتند اى ابو لبابه خدا توبه ات را قبول كرد گفت: به خدا خودم را باز نميكنم تا رسول خدا مرا باز كند، آن حضرت آمد و ابو لبابه را باز كرد، گفت: يا رسول اللَّه كمال توبه ام آن است كه از جوار يهود كه در آنجا گناه كرده ام تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 309

هجرت كنم و همه مالم را بدهم حضرت فرمود: كافى است كه يك ثلث آن را صدقه بدهى.

در قول ديگر: ابو لبابه از جنگ تبوك تخلّف كرد، پس از پشيمانى خود را به ستونى بست. ناگفته نماند: جريان بنى قريظه سالها قبل از نزول سوره توبه بود، قول اخير با آيه كاملا تطبيق مى شود، اگر روايت قطعى باشد بايد گفت: آيه به دستور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در اينجا گذاشته شده است و اللَّه العالم، به هر حال آيه يك حكم كلّى را بيان مى دارد.

عرض اعمال:

در اصول كافى بابى تحت عنوان «اعمال بندگان

به رسول خدا و امامان عليهم السّلام عرضه مى شود» منعقد شده و در آن رواياتى نقل گرديده است، اين روايات در رابطه با آيه فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ ... است كه گفته شد مراد از مؤمنون امامان و شهداء اعمال هستند كه در دنيا از اعمال بندگان آگاه مى شوند و در آخرت گواه اعمال مردمند، اينك چند روايت از تفسير عياشى نقل مى شود:

1- محمّد بن مسلم گويد: از امام باقر يا امام صادق عليهما السّلام سؤال شد: آيا اعمال (بندگان) به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عرضه مى شود؟ فرمود: در اين شك نيست.

گفتند: از آيه وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ بما خبر بده فرمود: خدا را گواهانى در زمين هست «

للَّه شهداء فى ارضه

». 2- ابو بصير از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه ابو الخطاب مى گفت: اعمال امت پيامبر در هر پنجشنبه باو عرضه و نشان داده مى شود، آن گاه امام فرمود:

مطلب چنين است و ليكن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اعمال امت هر صباح به آن حضرت نشان داده مى شود اعمال نيكوكاران و بدكاران، پس حذر كنيد آن است قول خدا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ.

3- بريد عجلى مى گويد: از امام باقر عليه السّلام از قول خدا اعْمَلُوا فَسَيَرَى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 310

اللَّهُ ...

پرسيدم فرمود: هيچ مؤمنى نيست كه مى ميرد و نه كافرى در قبر گذاشته مى شود مگر آنكه عملش به رسول خدا و على بن أبى طالب نشان داده مى شود همين طور تا آخرين كسى كه خدا طاعتش را بر بندگان واجب فرموده است.

4- ابو

عبد اللَّه عليه السّلام فرمود:

و المؤمنون هم الأئمة.

در روايات هست كه اعمال در ستونى از نور نقش مى بندد و آنها عليهم السّلام مى بينند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 311

[سوره التوبة (9): آيات 107 تا 112]

اشاره

وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (107) لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ (108) أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (109) لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (110) إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (111)

التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (112)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 312

107- كسانى كه مسجدى بنا كرده اند از روى ضرر زدن و كفر و تفرقه افكندن ميان مؤمنان و كمين درست كردن براى كسى كه از پيش با خدا و رسول جنگيده است، قسم مى خورند كه فقط خوبى اراده كرده ايم، خدا گواه است كه دروغگو هستند.

108- ابدا در آن مسجد نماز مخوان، مسجدى كه از اول

بر تقوى پايه گذارى شده شايسته تر است در آن به نماز بايستى در آن مردانى هستند خوش دارند كه پاك باشند، خدا پاك شوندگان را دوست مى دارد.

109- آيا آنكه بنايش را بر تقوى و رضاى خدا پايه نهاده بهتر است يا آنكه بنايش را بر لب سيلگاه فرو ريختنى بنا نهاده است؟ كه او را در آتش جهنم ساقط كرده، خدا قوم ستمكاران را هدايت نمى كند.

110- بنايى كه از روى شك ساخته اند در دلهاى آنها پيوسته هست مگر آنكه دلهايشان پاره پاره شود، خدا دانا و حكمت كردار است.

111- خدا از مؤمنان جانها و اموال آنها را در مقابل بهشت خريده است، در راه خدا مى جنگند، مى كشند و كشته مى شوند، اين وعده حقى است بر عهده خدا در تورات و انجيل و قرآن، كيست كه به عهد خود از خدا وفادارتر باشد، باين معامله كه كرده ايد شاد باشيد، رستگارى بزرگ فقط همين است.

112- توبه كنندگانند، و عبادت پيشگان و سپاس گويان و سياحت كنندگان و ركوع كنندگان و سجده آوران و آمران به معروف و نهى كنندگان از منكر و حافظان حدود الهى و بشارت بده مؤمنان را.

كلمه ها

ضرارا: ضرر رساندن. زيان زدن. مصدر مفاعله است. (فكر ضرر زدن).

ارصاد: رصد: مراقبت كردن. چيزى را زير نظر گرفتن. به معناى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 313

مراقب و مراقبت شده نيز آيد. ارصاد اگر بعدش لام آيد به معنى آماده كردن است، على هذا معنايش آماده كردن كمين است كه فقط يك بار در قرآن آمده است.

اسس: اساس: اصل و پايه «اسس»: پايه نهاده شده است.

يتطهروا: تطهر و طهر (بر وزن قفل): پاك شدن أَنْ يَتَطَهَّرُوا اينكه پاك

شوند. «مطهرين» پاك شوندگان آن در اصل «متطهرين» است.

بنيان: بنيان مصدر است به معنى بنا كردن ولى در آيه به معناى مفعول (مبنى) است يعنى: ساختمان.

شفا: شفا: كنار، حاشيه. «شفا البئر»: كنار چاه.

جرف: (بر وزن شتر) كنار نهر كه آب زير آن را برده و تكّه تكّه مى افتد. جرف (بر وزن عقل) به معنى بردن است على هذا جرف در آيه به معنى مجروف مى باشد.

هار: هور (به فتح- ه) سقوط و انهدام «هار البناء، انهدم و سقط» هار اسم فاعل است به معنى ساقط شونده.

انهار: انهيار از ماده هور به معناى سقوط و انهدام است «انهار به» ساقط كرد آن را.

استبشروا: بشارت و بشرى: خبر مسرت بخش. استبشار: طلب شادى. يافتن يا دانستن چيزى كه شاد مى كند فَاسْتَبْشِرُوا: شادى بجوئيد.

بايعتم: مبايعه: واقع كردن بيع. بين الاثنين است (بايع و مشترى).

سائحون: سيح: جريان و سير. «ساح الماء: جرى على وجه الارض» «ساح فى الارض: ذهب» سائح: سير كننده يا روزه دار.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 314

شرحها

اين آيات يك عينيتى است از تلاش منافقان و طرفداران راه باطل و مؤمنان و طرفداران راه حق كه در راه خدا مى كشند و كشته مى شوند و متخلّق به اخلاق خوب و انسانيت مى باشند، براى فهم دقيق اين آيات ماجرايى كه در اين زمينه واقع شده لازم است ذكر شود:

پيش از آنكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مدينه هجرت كند مردى بنام ابو عامر راهب در مدينه مى زيست، او يك روحانى و مورد احترام مردم بود، از كتابهاى گذشتگان با خبر بود، به مردم بشارت مى داد كه پيامبرى مبعوث شده و به مدينه هجرت خواهد كرد، چون

رسول خدا به مدينه آمد، ابو عامر بر آن حضرت حسد برد و به مخالفت برخاست، روزى به آن حضرت گفت: اين چه دينى است آورده اى؟

فرمود: دين حق ابراهيم است كه آورده ام. ابو عامر گفت: من در آن دين مى باشم حضرت فرمود: تو در دين ابراهيم نيستى بلكه چيزهايى وارد آن كرده اى.

ابو عامر گفت: هر كه از ما دروغگوست خدا او را تنها و فرارى بكشد.

او از مدينه خارج شد، در جنگ احد با عدّه اى به جنگ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد، پس از فتح مكه به طائف فرار كرد چون اهل طائف مسلمان شدند، از آنجا به شام رفت و از آنجا به روم حركت نمود و نصرانى شد و به منافقان مدينه نوشت كه آماده رجوع من باشيد و مسجدى براى من بسازيد من با لشكريان روم به مدينه مى آيم تا محمّد را از آنجا بيرون كنيم، او پيش از رسيدن به روم در وسط راه تنها و فرارى از دنيا رفت، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او را به جاى ابو عامر راهب، ابو عامر فاسق لقب داد، او پدر حنظله غسيل الملائكه است رحمه اللَّه كه در حال جنابت كه فقط يك شب در كنار عروس خود ماند در «احد» شهيد شد، حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 315

فرمود ملائكه را ديدم كه با آب باران حنظله را غسل مى دادند، پدرش كافر حقيقى، پسر مؤمن حقيقى و شهيد راه خداست. ماجراى ديگر در اين زمينه به قرار ذيل است:

مسجد «قبا» كه در جنوب غربى مدينه واقع است گويند اولين مسجدى است كه در آنجا ساخته شده

است پسران عمرو بن عوف آن را بنا كردند و از رسول خدا خواستند كه در آن مسجد نماز بخواند و آن را رسميت بدهد، آن حضرت در آن مسجد نماز خواند، جماعتى از پسران غنم بن عوف كه منافق بودند بر آنها حسد برده و گفتند مسجدى بسازيم كه در آن باشيم و در مسجد آنها نباشيم، لذا مسجدى در كنار مسجد قبا ساختند و پس از اتمام آن پيش رسول خدا آمدند كه ما مسجدى براى ناتوانان و براى شبهاى بارانى و سرد ساخته ايم مى خواهيم در آن نماز بخوانيم و دعا كنيد كه خدا بركت دهد.

حضرت آماده سفر تبوك بود فرمود: انشاء اللَّه پس از برگشتن در آنجا نماز مى خوانيم، چون آن حضرت از تبوك برگشت آيه وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً ... نازل گرديد، حضرت چند نفر را فرستاد كه آن مسجد را خراب كرده و سوزانده و محلّش را مزبله كردند اينك مى رسيم به آيات:

107- وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.

جمله وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا ... ممكن است مستأنفه باشد و يا عطف بر «و منهم» كه گذشت، ساختن آن مسجد براى ضرر زدن به مسجد قبا و كفر و تفرقه- اندازى ميان مؤمنان و آماده كردن كمين براى ابو عامر محارب بود، سوگند مى خوردند كه جز نيّت خوب در اينكار نداريم ولى خدا گواه است كه دروغ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 316

مى گويند.

108- لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ

تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ يعنى اصلا در مسجد ضرار نماز نخوان اما مسجد «قبا» كه از اوّل بر- تقوى و ايمان پايه گذارى شده شايسته است كه در آن نماز بخوانى، مراد از قيام در هر دو مورد نماز خواندن و ايستادن براى نماز است. عَلَى التَّقْوى در جاى ضِراراً وَ كُفْراً ... در آيه سابق است. يعنى براى تقوى و تقرب به خدا ساخته شده است، در اينجا دو علّت براى رجحان نماز در «قبا» ذكر شده اوّل آنكه بر تقوى ساخته شده دوم آنكه در آنجا مردانى هستند كه خوش دارند از گناهان پاك و با تقوى باشند يا از كثافات پاك باشند، خدا نيز چنين كسان را دوست مى دارد.

در تفسير عياشى از حلبى نقل شده كه از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا ... يعنى چه؟ فرمود: كسانى كه دوست دارند با آب طهارت بگيرند و فرمود: آيه درباره اهل «قبا» نازل گرديده است «1».

در مجمع البيان فرموده از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل شده

«يحبون ان يتطهروا بالماء عن الغائط و البول»

روايت شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به آنها گفت: در طهارت گرفتن چه كار مى كنيد كه خدا شما را ثناى نيك گفته است؟

گفتند: اثر غائط را با آب مى شوئيم.

109- أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.

__________________________________________________

(1)

قال: سألته عن قول اللَّه فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا قال الذين يحبون ان يتطهروا

نظف الوضوء و هو الاستنجاء بالماء و قال نزلت هذه الاية فى اهل قبا».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 317

اين آيه تكميل آيه لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً ... است يعنى آنكه بنيانش بر تقوى پايه گذارى كرده بهتر است از كسى كه بنيانش را بر كنار سيلگاه فرو ريزنده بنا نهاده است، ضمير «به» راجع است به «من» على هذا فَانْهارَ بِهِ يعنى او را ساقط كرد، در اين آيه بنيان منافق كه روى اغراض منافقانه ساخته شده، به ساختمانى تشبيه شده كه بر كنار سيلگاه فرو ريزنده بنا شده كه سازنده را به آتش جهنم ساقط مى كند: علت اين سقوط آنست كه خدا ظالمان را در كار ظالمانه شان هدايت و موفق نمى كند. در اين آيه زندگى مؤمن و منافق روى اغراضى كه دارند تشريح شده است.

110- لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

كلمه فِي قُلُوبِهِمْ متعلّق است به «بنيانهم» يعنى بنايى كه از روي شك ساخته اند در قلوب آنها پيوسته است مگر آنكه قلوبشان تكه پاره شود و طرفدارى از آن بنيان نيز از بين برود، اشاره است به رسوخ نفاق در قلب آنها و اينكه با انهدام آن مسجد هنوز اثر آن در قلوبشان باقى است خدا عليم و حكيم است كه مؤمنان را آن چنان بلند و منافقان را اين چنين پست مى كند.

111- إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ.

اين عينيت مؤمنان در مقابل منافقان است، خدا لذات دنيا را نالايق ديده از اينكه پاداش مؤمنان رزمنده باشد، در اينجا خريدار خدا، فروشنده

مؤمنان متاع اموال و جانها، قيمت بهشت خداست، فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ نشان مى دهد كه در صورت كشتن و كشته شدن هر دو، اين معامله درست است و فقط منحصر به شهيد شدن نيست.

وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 318

بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ

.تأكيد وعده بهشت است كه اين وعده حق بر عهده خداست كه در سه كتاب آسمانى بيان شده است، وانگهى خدا به عهد خود از همه پايبندتر است.

فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ يعنى باين معامله كه ميان خود و خدا كرده ايد شاد و مسرور باشيد، رستگارى بزرگ فقط همين است.

112- التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ.

يعنى مؤمنانى كه در آيه سابق گفته شد «هم التائبون العابدون ...» آرى دارندگان اين چنين اوصاف با مال و جان در راه خدا مى جنگند آنها توبه كارانند كه در صورت اشتباه فورا روى به خدا مى آورند، بندگان خدا هستند كه خدا را در مقابل نعمتهايش حمد مى كنند، در راه خدا از مسجدى به مسجدى يا از محلّى به محلّى هجرت مى كنند «1» اهل ركوع و سجود هستند، اينها اوصاف شخصى است اما از لحاظ اجتماعى امر به معروف و نهى از منكر كنندگانند كه مى خواهند جامعه را از گناهان پاك و به تقوى آراسته كنند و خود، حدود و مقررات خدا را حفظ مى كنند آنها مؤمنانند، بشارت باد آنها را.

__________________________________________________

(1) سائح بمعنى سير كننده و جارى شونده است اين كلمه در آيه: عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ ... تحريم/ 5 و در

آيه: فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ ... توبه/ 2 نيز آمده است، بعضى آن را حركت كننده از معبدى به معبدى و از محلى به محلى گفته اند، ممكن است به معنى مهاجرت باشد، بعضى آن را روزه داران معنى كردند كه رسول خدا (ص) فرموده: سياحت امت من روزه است:

«سياحة امتى الصيام».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 319

[سوره التوبة (9): آيات 113 تا 121]

اشاره

ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (113) وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ (114) وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (115) إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (116) لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (117)

وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (118) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (119) ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا

يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (120) وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (121)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 320

113- پيغمبر و مؤمنان را نرسد كه براى مشركان از خدا آمرزش بخواهند هر چند اقوامشان بوده باشند، (اين) پس از آنست كه (مشركان مرده باشند) و بر مؤمنان ثابت شده باشد كه آنها اهل آتشند.

114- آمرزش خواستن ابراهيم براى پدرش فقط از روى وعده اى بود كه باو داده بود و چون (او مرد) و بر ابراهيم حتمى شد كه او دشمن خداست از او بيزارى كرد كه ابراهيم بسيار مهربان و بردبار بود.

115- از سنت خدا نيست كه قومى را بعد از هدايتشان گمراه كند مگر آنكه چيزى كه بايد از آن پرهيز كنند به آنها روشن نمايد كه خدا به هر چيز داناست.

116- حكومت آسمانها و زمين خاص خداست، زنده مى كند و مى ميراند و شما را جز او سرپرستى و ياورى نيست.

117- خدا عنايت كرد بر پيغمبر و بر مهاجرين و انصارى كه در زمان سختى از او پيروى كردند، اين پس از آن بود كه نزديك بود قلوب گروهى از آنها منحرف شود سپس بر آنها عنايت كرد كه خدا به مؤمنان با رأفت و مهربان است.

118- و خدا عنايت كرد بر آن سه نفر كه از جهاد تخلف كردند تا جايى كه زمين با آن فراخى بر آنها تنگ شد، باطنشان نيز بر آنها تنگ گرديده و دانستند كه پناهگاهى از سخط

خدا جز به سوى خدا نيست، سپس بر آنها توفيق داد تا توبه كنند كه خدا بسيار توبه پذير و مهربان است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 321

119- اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد و با راستان باشيد.

120- بر اهل مدينه و باديه نشينان اطراف آنها، نرسد كه از رسول خدا تخلف كنند و به سبب اشتغال به خود از او اعراض نمايند، زيرا هيچ عطشى و رنجى و گرسنگى در راه خدا به آنها نمى رسد و به جايى كه كفار را خشمگين كند قدم نمى نهند و از دشمنى به مطلوبى نمى رسند مگر آنكه براى آنها عمل صالح نوشته مى شود زيرا خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند.

121- و هيچ نفقه كوچك و بزرگى انفاق نمى كنند و هيچ راهى نمى پيمايند مگر آنكه براى آنها ثبت مى شود تا خدا بهتر از آنچه مى كرده اند اجرشان دهد.

كلمه ها

اولى قربى: صاحبان قرابت. (خويشاوندان) الجحيم: جحيم: آتش بزرگ. «الجحيم كل نار عظيمة فى مهواة».

موعده: موعد و موعده وعده. مصدر ميمى است.

اواه: تأوه و تأويه: اظهار درد و ناراحتى. اوه كلمه ايست كه در مقام ناليدن از فشار و درد گفته مى شود، اواه صيغه مبالغه است بسيار تضرع كن، آن در آيه از آثار رقت قلب و مهربانى است.

حليم: حلم: بردبارى و عقل. حليم: بردبار از روى عقل.

يزيغ: زيغ: انحراف از حق. بعضى مطلق ميل گفته اند ولى در قرآن به معنى ميل از حق بكار رفته است.

رءوف: رأفة را بعضى رحمت شديد و بعضى مطلق رحمت گفته است، گويند رأفت نسبت به كسى كه گرفتار باشد ولى رحمت اعم است.

خلفوا: يعنى مانده شدند و با جنگجويان به جهاد نرفتند.

رحبت: رحب: وسعت و

فراخى. «رحبت»: فراخ شد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 322

ظمأ: عطش و تشنگى. «نصب»: رنج. «مخمصه»: گرسنگى خمص در اصل لاغرى و فرو رفتگى شكم از گرسنگى است.

يطئون: وطؤ: يكى از معانى آن زير پا گذاشتن و قدم نهادن است موطئا:

محلّى كه به آن قدم مى نهند وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً قدم نمى نهند به زمين.

ينالون: نيل: رسيدن در آيه فوق از براى مفعول است لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا: از دشمنى به مطلوبى نمى رسند.

واديا: سيلگاه و دره. راغب گويد: آن در اصل محل جريان آب است دره را از آن جهت وادى گويند وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً در درّه اى راه نمى روند.

شرحها

آيات شريفه در رديف آيات گذشته است و در آنها بيان شده كه پيغمبر و ديگران نمى توانند از خدا براى مشركان مغفرت بخواهند، استغفار ابراهيم براى آذر مشرك تا وقتى بود كه اهل عذاب بودنش روشن نشده بود و نمرده بود امّا پس از مردنش براى او مغفرت نخواست. آن گاه گفته شده: آنان كه در تبوك با آن سختى ها از پيغمبر دست نكشيدند مورد توجه خدا قرار گرفته اند و نيز خدا توبه آن سه نفر را كه در جنگ شركت نكردند پس از بسته شدن راهها به رويشان پذيرفت در آخر فرموده: مسلمانان نبايد از رسول خدا تخلف كنند زيرا اگر در يارى كردن پيغمبر به فشار افتند پيش خدا پاداش خواهند داشت.

113- ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 323

دانستن اينكه فلان مشرك اهل جهنم است در صورتى است كه او در حال

شرك بميرد و تا نمرده چون مكان توبه هست يقين به اهل جهنم بودنش نيست. آمدن ذا قربى براى آنست كه قرابت، انسان را وادار مى كند كه به خويشاوند مشرك مغفرت بخواهد ولى مقتضاى ايمان آنست كه چنين كارى نكند.

بهر حال مضمون اين آيه آنست كه: وقتى كه كسى مشرك از دنيا رفت پيغمبر و مؤمنان را نرسد كه از خدا براى او مغفرت بخواهند، زيرا عذاب خدا بر چنين كسى حتمى شده، استغفار فائده اى به حال او نخواهد داشت، از اينجا معلوم مى شود كه مسلمانان مى خواستند چنين بكنند.

114- وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ.

اگر در اينجا «تبين» را بواسطه مرگ «آزر» بدانيم و بگوئيم: دشمن خدا بودن «آزر» آن گاه بر ابراهيم حتمى شد كه «آزر» مشرك از دنيا رفت، آن وقت اين آيه يك دفع دخل است و خلاصه دو آيه چنين مى شود: پيغمبر و مؤمنان نبايد پس از مرگ مشركان براى آنها استغفار كنند، ابراهيم نيز روى وعده خود تا آزر زنده بود براى او استغفار كرد اما پس از مرگ از او بيزارى جست و براى او استغفار نكرد.

در تفسير مجمع البيان و المنار و ابن كثير از ابن عباس نقل شده: ابراهيم عليه السّلام پيوسته براى آزر استغفار مى كرد تا بمرد و چون در حال شرك از دنيا رفت بر ابراهيم حتمى شد كه او دشمن خداست آن وقت از او بيزارى نمود، در روايت عياشى هست: «

قال لما مات تبين انه عدو للَّه فلم يستغفر له

» على هذا استغفار براى مشرك تا

زنده است جايز است كه بگوئيم: خدايا هدايتش كن و بيامرز، اما پس از مردن جايز نيست، اين مطلب را در قاموس قرآن «آزر» بطور تفصيل تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 324

شرح داده ام به آنجا رجوع شود و تتمه مطلب انشاء اللَّه در سوره ممتحنه خواهد آمد.

جمله إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ تعليل استغفار است چون ابراهيم بسيار دردمند و تضرع كننده بود، از جمله براى آزر تضرع مى كرد كه خدا هدايتش فرمايد ولى در عين حال حليم و عاقل بود مى دانست كه بايد هدايت او را از خدا بخواهد و گرنه تضرع خالى فائده اى ندارد.

115- وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

اين آيه و آيه بعدى در رابطه با آيه ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا ... است يعنى خدا شما را هدايت مى كند كه مبادا براى مشركان پس از مردن آنها استغفار كنيد و اگر پس از بيان خدا براى مشركان استغفار كنيد در ضلالت خواهيد بود و فقط بايد خدا را سرپرست و يار بگيريد كه حيات و مرگ و حكومت آسمانها و زمين خاص اوست. يعنى: خدا قومى را كه هدايت كند آنها را اضلال نمى كند.

مگر پس از آنكه چيزهاى واجب الاجتناب را براى آنها بيان نمايد، اين تقريبا نظير آيه: ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ انفال/ 53 است (استفاده از الميزان).

116- إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ.

يعنى با استغفار خود بر مشركان از ولايت خدا

خارج نشويد كه حكومت آسمانها و زمين از آن خداست و حيات و مرگ در دست اوست و جز او سرپرست و كمك نداريد.

117- لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 325

اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ

.ساعة مقدارى از زمان را گويند، منظور از زمان عسرت و سختى زمانى است كه زندگى در آن بسبب بعضى از عوامل تنگ باشد مانند عطش، گرسنگى قحطى و مانند آن منظور از آن مسافرت تبوك است كه مهاجرين و انصار با آن همه سختى و كمى آذوقه و حرارت هوا و نبودن مركوب كه حتى ده نفر به نوبت بيك شتر سوار مى شدند و يك عدد خرما را بترتيب در دهان مى گذاشتند، آن سفر جنگى را انجام دادند.

در اين آيه در هيچ يك از دو «تاب» گناه مطرح نشده است بلكه مراد از توبه خدا فقط توجه و مورد رحمت و عنايت قرار دادن است، پس توبه و توجه بر پيغمبر و مهاجرين و انصار براى آنست كه آن حضرت به چنان سفر سختى تن در داد و يارانش از وى پيروى كردند.

«ثم تاب» ادامه توجه و عنايت خداست كه بدون دغدغه سفر را تمام كردند به نظر الميزان ثُمَّ تابَ تفصيل «تاب» اول است، آمدن رَؤُفٌ رَحِيمٌ به نظرم براى آنست كه قطع نظر از رحمت عمومى، در اينجا رأفت يعنى اشدّ رحمت يا رحمت به مبتلا نيز در جريان بوده است.

118- وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ

عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.

كلمه عَلَى الثَّلاثَةِ عطف است بر عَلَى النَّبِيِّ يعنى: خدا توبه كرد بر- پيغمبر و مهاجرين و انصار و بر آن سه نفر كه ماندند و به جهاد نرفتند، مجهول آمدن «خلفوا» براى آنست كه بعضى از عوامل مانند سهل انگارى و غيره سبب ماندن آنها شده و ذكرش صلاح نبوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 326

منظور از سه نفر چنان كه در تفسير عيّاشى و مجمع البيان آمده كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن اميه است كه از جنگ تبوك تخلّف كردند ولى نه از روى نفاق بلكه از روى سستى و سهل انگارى، غرض از ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ آن بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ملاقات و سخن گفتن با آنها را منع كرد، همه از آنها دور شدند، منظور از وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ آنست كه در دل احساس تنگى كردند و ديدند زمين و زمان بر آنها بسته است و پر از اندوه شدند و دانستند پناهگاهى جز خدا نيست، چاره اين درد فقط در نزد اوست، تفصيل اين قصه در نكته ها خواهد آمد در اينجا چند مطلب هست:

اول توبه بنده پيوسته در وسط دو توبه خدا واقع مى شود يعنى: اول خدا ببنده گناهكار توبه مى كند و او را مورد عنايت قرار مى دهد و در وجود او حالت انابه به وجود مى آورد آن گاه بنده توبه مى كند و سپس خدا توبه او را مى پذيرد، على هذا مراد از «تاب عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا ... و

از ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ همان توبه اول از خداست. منظور از «ليتوبوا» توبه بنده و از «تواب رحيم» توبه پذيرى خدا و توبه دوم خداست. (از الميزان) على هذا توبه اولى خدا نسبت به آنها مانند توبه خداست نسبت به رسول خدا و مهاجرين و انصار.

دوم: ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ ظاهرا تفصيل توبه اول است جمله: إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ دليل پذيرفتن «ليتوبوا» است.

سوم: در الميزان فرموده آمده آيه لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ ... براى اين آيه است كه توبه ها شامل همه باشد و آنها كه گناه و سپس توبه كردند كاملا مشخص نشوند و گرنه توبه خدا در آيه اول فقط عنايت و در آيه دوم مقابل گناه است و اگر جريان دوم نبود آمدن آيه اول چندان موضوعيت نداشت.

119- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 327

اين آيه مى شود در رابطه با دو آيه گذشته و مخصوصا آيه لَقَدْ تابَ اللَّهُ باشد كه در آنها مردان صادق شناخته شدند» صادق گرچه به حسب معناى اولى راستگو است با توسع به كسى كه عملش مطابق قول و اراده و وعده اش باشد اطلاق مى شود (راستان) لفظ اتَّقُوا اللَّهَ نشان مى دهد كه صادقين به معناى دوم است زيرا تقوا جنبه عملى دارد تا تقواى عملى نداشته باشيم از صادقين نخواهيم بود «1» در روايات وارد شده: مراد از صادقين آل محمّد عليهم السلام اند، بنظر ميآيد مراد از آن بيان فرد اكمل باشد زيرا مصاديق اكمل صادقين آنها عليهم السلام هستند.

در مجمع البيان از جابر بن عبد اللَّه از امام باقر- صلوات اللَّه عليه- نقل شده: «في قوله

وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ

قال: مع آل محمّد».

در تفسير صافى از كافى از حضرت رضا عليه السّلام نقل شده:

«الصادقون هم الأئمة»

و از امام باقر عليه السّلام نقل كرده:

«ايانا عنى».

120- ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ.

باء در «بأنفسهم» به معناي سبب است، «يرغبوا» به معناى اعراض مى باشد يعنى اهل مدينه و باديه نشينان را نرسد كه از رسول خدا تخلف كنند و بسبب اشتغال خود از او اعراض نمايند، اين آيه و آيه بعدى حق تخلف از رسول خدا را سلب مى كند، علّت اين حكم آن است كه: هر رنج و فشارى كه در اين زمينه متحمل مى شوند و هر انفاقى كه ميكنند پيش خدا پاداش خواهند داشت.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا إِلَّا كُتِبَ.

__________________________________________________

(1) لذا گفته اند: «مع الذين صدقت نياتهم و استقامت قلوبهم و اعمالهم و خرجوا مع رسول اللَّه و لم يتخلفوا عنه».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 328

لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ.

اين قسمت راجع به رنج و مشقت بدنى است، يعنى: اين نبودن حق تخلّف براى آن است كه: به آنها هيچ تشنگى و رنج و گرسنگى در راه خدا نميرسد و بجايى قدم نمى نهند كه كفار را بخشم آورد و از دشمن بمطلوبى مانند كشتن، مجروح كردن و غنيمت گرفتن نمى رسند مگر آنكه در مقابل همه اينها براى آنها عمل صالح در پيش خدا نوشته خواهد شد زيرا كه: إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ.

121- وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا

كَبِيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ.

اين بيشتر راجع به انفاق در راه جنگ است مراد از قطع وادى گذشتن و پيمودن راه است، اين كارها نيز در دفتر آنها ثبت مى شود تا خدا بهتر از اعمالشان به آنها پاداش دهد آرى لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

نكته ها

مشروح ماجراى تخلف كنندگان:

ماجراى تخلّف آن سه نفر از جنگ تبوك در صحيح بخارى جزء ششم باب اول از عبد اللَّه بن كعب بن مالك چنين نقل شده است، عبد اللَّه مى گويد: از پدرم شنيدم كه مى گفت من در هيچ جنگى كه رسول خدا در آن شركت داشت تخلّف نكردم مگر در جنگ تبوك، من در جنگ «بدر» هم نبودم ولى كسى براى نبودن در آن جنگ عتاب نشد. من در بيعت عقبه شركت كردم و با رسول خدا با اسلام پيمان بستيم كه در نظر من از «بدر» مهم است.

در جنگ تبوك از همه وقت قويتر بودم و شركت در جنگ براى من از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 329

هر وقت آسانتر بود، به خدا قبل از آن براى من دو مركب نبود ولى در آن جنگ دو مركب داشتم رسول خدا خودش در آن جنگ شركت كرد در يك گرماى شديدى، سفر دورى را در پيش گرفت و با دشمن بيشترى رو برو بود، آن حضرت در جنگها مقصد خود را روشن نمى كرد ولى در اين جنگ مقصد خود را بيان كرد.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و مسلمانان آماده سفر مى شدند منهم مى خواستم آماده شوم ولى آماده نمى شدم، به خود مى گفتم: مانعى نيست من قادرم به فوريت آماده شوم، بالاخره آن حضرت

با مسلمانان از مدينه حركت كردند، گفتم:

مانعى نيست آماده مى شوم بعد از يكى دو روز به آنها ملحق مى شوم، اما كارى نكردم تا آنها از مدينه بسيار فاصله گرفتند خواستم حركت كنم و آنها را درك كنم اما مقدورم نشد، در آن وقتها گاهى در شهر مى گشتم و غمگين مى شدم زيرا مى ديدم فقط منافقان و صاحبان عذر در شهر مانده اند.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تا رسيدن به تبوك از من سؤالى نكرده بود ولى در تبوك فرموده بود: كعب چه كار كرد؟ مردى از بنى سلمه جواب داده بود لباس فاخر و تكبر او را از آمدن باز داشت، معاذ بن جبل به آن مرد گفته بود: بد گفتى.

آن گاه گفته بود: يا رسول اللَّه به خدا جز خوبى از او ندانسته ايم، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ديگرى حرفى نزده بود.

آن گاه خبر رسيد كه آن حضرت از تبوك برگشته و به طرف مدينه روان است، اين سبب اندوه من شد فكر كردم كه دروغ بگويم و عذر جعل كنم زيرا از خشمش در امان نخواهم بود، با كسان خود در اين زمينه به مشورت پرداختم، گفتند آن حضرت عنقريب وارد مدينه مى شود، افكار باطل از من رفت صلاح ديدم وقت ديدن آن حضرت راست بگويم. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 330

تا حضرت وارد مدينه شد، عادتش آن بود كه وقت برگشتن از سفر وارد مسجد مى شد، دو ركعت نماز مى خواند آن گاه براى پذيرايى مردم مى نشست، چون چنين كرد تخلف كنندگان آمدند، عذر مى آوردند كه نتوانستيم در جنگ شركت كنيم و قسم مى خوردند، آنها حدود هشتاد هفت نفر بودند، رسول

خدا عذر ظاهرى را از آنها پذيرفت و گفت: خدا از باطنتان آگاه است و براى آنها مغفرت خواست.

در اين هنگام من پيش رفتم و سلام كرد حضرت تبسمى توأم با غضب كرد فرمود: جلو بيا رفتم تا در نزد وى نشستم فرمود: چه چيز به تخلف وادارت كرد مگر مركبت را نخريده بودى؟ گفتم: بلى به خدا قسم اگر پيش ديگرى از اهل دنيا مى نشستم خوش داشتم كه با عذر تراشى از غضب او رها شوم، ليكن مى دانم اگر امروز دروغى بگويم كه از من راضى شوى احتمال هست فردا خدا تو را بر من خشمگين كند ولى اگر راست بگويم اميدوارم كه خدا از گناهم بگذرد، به خدا قسم هيچ عذرى نداشتم و از هر وقت تواناتر بودم و شركت در جنگ بر من آسانتر بود.

حضرت فرمود: اين كه گفتى راست است ولى پاشو برو تا به بينم خدا درباره تو چه حكمى خواهد كرد.

از محضر آن حضرت بيرون آمدم مردانى از بنى سلمه در پى من آمدند و گفتند: به خدا نمى دانيم كه پيش از اين تقصيرى كرده باشى چه مانعى داشت مانند متخلفان ديگر عذر مى آوردى استغفار رسول خدا سبب آمرزش دروغت مى شد؟ به قدرى ملامتم كردند كه خواستم پيش آن حضرت برگشته و گفته هايم را تكذيب كنم به آنها گفتم: آيا با كس ديگرى مانند من رفتار كرد؟ گفتند:

آرى. دو نفر نيز مانند تو اقرار كردند به آنها نيز مانند تو گفته شد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 331

گفتم: آنها كيستند؟ گفتند: مرارة بن ربيع و هلال بن اميه گفتم: عجبا دو مرد نيكوكار كه در جنگ بدر شركت كرده اند

و مسلمان نمونه اند؟!! چون اين را شنيدم ديگر پيش آن حضرت برنگشتم (معلوم شد كه پاكان حساب ديگرى خواهند داشت) رسول خدا مسلمانان را از سخن گفتن با ما سه نفر نهى كرد، مردم از ما اجتناب كردند و نسبت به ما عوض شدند، زمين بر من تنگ گرديد، فكر ميكردم مدينه همان مدينه سابق نيست، پنجاه شب كار چنين بود، اما آن دو نفر در خانه خود نشسته و گريه و ناله مى كردند، اما من از آنها جوانتر بودم از منزل خارج مى شدم، به نماز جماعت مى آمدم و در بازار حركت مى كردم ولى كسى با من سخن نمى گفت، من پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى آمدم و سلام مى كردم، به خودم مى گفتم: آيا زبانش را حركت داد و به سلامم جواب گفت يا نه؟

نزديك رسول خدا مى نشستم و او را زير نظر مى گرفتم چون مى ايستادم بمن نگاه مى كرد و چون باو نگاه مى كردم از من روى برمى گردانيد، طولانى بودن اين مدت مرا به تنگ آورد، روزى به باغ عموزاده ام ابو قتاده رفتم او از همه پيش من محبوبتر بود، از ديوار باغ بالا رفتم به او سلام كردم، جواب نداد، گفتم اى ابا قتاده تو را به خدا قسم مى دهم آيا ميدانى كه من خدا و رسولش را دوست دارم؟ او جواب نگفت، سه دفعه سؤال را تكرار كردم در سومى گفت خدا و رسولش بهتر مى دانند، اشك در چشمانم حلقه زد برگشتم و از ديوار پايين آمدم روزى در بازار مدينه بودم مردى از اهل شام كه براى فروختن جنس به مدينه آمده بود، مى گفت: كعب بن مالك را بمن نشان

دهيد، اهل بازار به من اشاره كردند، او پيش من آمد و نامه اى بمن داد، نامه از پادشاه غسان بود در تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 332

نامه نوشته بود: به من خبر رسيد كه رفيق تو از تو قهر كرده خدا تو را در خانه ذلت قرار نمى دهد، پيش ما بيا تا با تو خوبى كنيم. گفتم: اينهم يك نوع امتحان است، نامه را در آتش سوزاندم:

از پنجاه روز امتحان، چهل روز گذشته بود كه نماينده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيش من آمد و گفت: حضرت مى فرمايد از زنت دورى كن. گفتم: طلاق بدهم؟ گفت: نه فقط با او نزديكى نكن. به دو نفر رفيق مبغوضم نيز چنين دستور داد، من به زنم گفتم: پيش پدر و مادرت برو و در نزد آنها باش تا خدا چه حكمى كند.

زن هلال بن اميه پيش رسول خدا آمد و گفت يا رسول اللَّه او پير مردى است خدمتكارى ندارد آيا اجازه نمى دهى به او خدمت كنم؟ فرمود مانعى نيست ولى به تو نزديك نشود گفت: به خدا او چنين حالى ندارد، از اول پيشامد، كارش گريه كردن است.

بعضى از خانواده ام به من گفتند: تو هم از آن حضرت اجازه بگير كه زنت به تو خدمت كند گفتم: به خدا اجازه نخواهم خواست، نمى دانم چه جوابى خواهد داد، من كه جوان هستم، ده شب هم كار به دين منوال بود تا مدت اين كار به پنجاه شب رسيد. صبح روز پنجاهم نماز صبح را خواندم و در پشت بام بودم در همان حال نشسته ذكر خدا مى كردم زمين و وجودم بر من تنگ شده بود،

شنيدم مردى با صداى بلند بالاى كوه «سلع» فرياد ميكشيد: اى كعب بن مالك مژده ات- باد، از شنيدن صدا به سجده افتادم، دانستم كه فرجى آمده است.

رسول خدا اعلام كرده بود كه خدا به ما برگشته و عنايت فرموده است، مردم به بشارت من و دو رفيقم آمدند، اسب سوارى خبر را به من آورد، لباس خويش را از برم كنده و بر او پوشاندم، دو لباس عاريه پوشيده محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 333

آمدم، مردم فوج فوج پيش من آمده قبول شدن توبه ام را تبريك مى گفتند، داخل مسجد شدم حضرت در آنجا بود مردم اطرافش را گرفته بودند، طلحة بن عبيد اللَّه برخاست و با من دست داد و تبريكم گفت.

من به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سلام كردم، آن حضرت كه شادى در قيافه اش آشكار بود فرمود: بشارت باد تو را به روزى كه از وقت زائيدن مادرت بهتر از آن را نديده اى. «ابشر بخير يوم مر عليك منذ ولدتك امك» گفتم آيا اين بشارت از جانب تو است يا رسول اللَّه يا از جانب خدا؟ فرمود: نه بلكه از جانب خدا است، رسول خدا چون شاد مى شد صورتش مانند قرص قمر درخشان مى شد و ما اين حال را از او مى دانستيم.

چون نزد آن حضرت نشستم گفتم يا رسول اللَّه از جمله توبه ام آنكه همه ثروتم را در راه خدا و رسول ميدهم. فرمود: قسمتى را براى خودت نگه دار كه بهتر است. گفتم: فقط سهمى كه در خيبر دارم براى خود نگاه مى دارم آن گاه گفتم: يا رسول اللَّه: خدا به وسيله

راستگوييم مرا نجات داد از جمله توبه ام اينكه تا هستم فقط راست خواهم گفت ... خدا به رسولش نازل فرمود: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ ... تا: وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ ...

اين قضيه در كتابهاى ديگر از جمله در تفسير صافى از تفسير قمى نقل شده است، ولى اين تفصيل با شكوه و مؤثّر را فقط در صحيح بخارى ديده ام.

و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 334

[سوره التوبة (9): آيات 122 تا 129]

اشاره

وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (122) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (123) وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (124) وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ (125) أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ (126)

وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (127) لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (128) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (129)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 335

122- وظيفه نيست كه همه مؤمنان به جهاد بروند پس چرا از هر فرقه آنها گروهى نمى روند تا در دين دانا شوند و

وقت برگشتن قوم خود را انذار كنند تا آنها از معاصى بر حذر باشند.

123- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بجنگيد با كفارى كه به ديار شما نزديك هستند و تا در شما قاطعيت بيابند و بدانيد كه خدا با پرهيزكاران است.

124- و چون سوره اى نازل مى شود بعضى از منافقان به ديگران گويد: اين آيه كدام يك را افزون كرد، اما ايمان اهل ايمان را افزون كرده آنها شادمانند.

125- اما كسانى كه در قلب مرض دارند بر پليديشان پليدى افزوده و كافر مرده اند.

126- آيا نمى بينند كه در هر سال يك دفعه يا دو دفعه امتحان مى شوند ولى نه توبه مى كنند و نه بيدار مى شوند.

127- و چون سوره اى نازل شود بعضى به بعضى نگاه مى كنند كه آيا كسى شما را مى بيند سپس متفرق مى شوند خدا قلوبشان را از حق برگردانيد، كه قوم نادانند.

128- براى شما از خودتان پيغمبرى آمد كه هلاكت شما بر او دشوار است بر شما حريص است و به مؤمنان با رأفت و مهربان است.

129- اگر از قبول دعوت تو برگردند بگو: خدا بر من بس است، جز او معبودى نيست بر او توكل كردم، او صاحب حكومت بزرگ است.

كلمه ها

لينفروا: نفر (بر وزن عقل) اگر با «من- عن» باشد به معنى دورى و تفرق است «نفر منه و عنه» از او دور شد. و اگر با «الى» باشد به معنى خارج شدن و رفتن است، در آيه معناى دوم مراد است.

كافة: كف: باز داشتن. كاف: باز دارنده. كافة مؤنث كاف است و نيز براى مذكر آيد، در اينصورت تاء براى مبالغه است، كافه به معنى همگى و جميع نيز آيد كه كف به

معناى جمع كردن نيز تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 336

نيز آمده است: «كف الشي ء: جمعه».

ليتفقهوا: فقه و تفقه: دانستن و فهم: «الفقه: فهم الشي ء» «ليتفقهوا»:

تا دانا و فقيه شوند.

يحذرون: حذر (بر وزن شرف و علم): پرهيز كردن، راغب احتراز از شى ء مخوف گفته است لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ تا از عذاب خدا بپرهيزند.

يلونكم: ولى (بر وزن عقل) نزديكى «يلونكم»: نزديك مى شوند به شما.

غلظة: غليظ: سخت. غلظ: خشونت و تندى.

رجسا: رجس: پليد و پليدى.

انصرفوا: صرف: برگردانيدن. انصراف: برگشتن.

عزيز: عزت: توانايى مقابل ذلت. عزيز: شديد و سخت. عزيز كه از اسماء حسنى است به معنى توانايى كه آنچه اراده مى كند بر او دشوار نيست.

عنتم: عنت (بر وزن بشر) مشقت «عنتم» بمشقت افتاديد.

شرحها

در اين آيات بيان شده كه بايد گروهى از مؤمنان به جهاد و جمعى نيز براى كسب علم دين سفر كنند تا ديگران را انذار نمايند و احكام دين را بيان كنند، و نيز در صورت لزوم جنگ، اول بايد با كفار نزديك جنگ كرد، سپس با كفار دور، آن وقت صفاتى از مؤمنان و منافقان به هنگام نزول آيات نقل شده و در آخر موضع رسول خدا نسبت به امت خود بيان گرديده است.

122- وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 337

مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ

.ظهور اين آيه در مسلمانانى است كه از مدينه و مركز اسلام كنار بودند، لازم بود گروهى از آنها به مدينه آمده و احكام اسلام را ياد بگيرند و آن گاه به قوم خويش تعليم دهند، لذا «لينفروا» راجع به جهاد و فَلَوْ

لا نَفَرَ راجع به فقه و فراگيرى علم است، يعنى: بر مؤمنان واجب نيست همگى براى جهاد بيرون روند، حالا كه اين طور است چرا از هر فرقه آنها گروهى از ديار خود كوچ نمى كنند تا در دين دانا شوند و وقت برگشتن قوم خويش را انذار كنند. مراد از تفقه، فقه اصطلاحى نيست كه در زمان ما معروف است.

در روايات از اين آيه استفاده شده: وقتى كه امامى از دنيا رفت بايد به شهرى كه امام در آن فوت كرده رفت تا از جانشين او با خبر شد.

123- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ.

اين آيه يك امرار شادى است كه در موقع جنگ بايد از كفار نزديك شروع كرد و گرنه مركز اسلام به خطر خواهد افتاد، منظور از غلظة قاطعيت و سختگيرى درباره مكتب است نه بد خلقى و تعدى از عدل، جمله وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ ... وعده نصرت است در صورت تقوى، يعنى خودتان را در همه حال مخصوصا در جهاد مراعات كنيد تا پيروز گرديد.

124- وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ.

در آيه دوم از سوره انفال آمده است: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً.

در رابطه با اين آيه، وقتى كه آيه اى نازل مى شد منافقان از روى مسخره تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 338

مى گفتند: اين آيه به ايمان كدام يك از شما افزود، ولى اشتباه مى كنند، آن آيه بر ايمان مؤمنان افزوده است و آنها

شادمانند، راجع به زيادت كمّى و كيفى ايمان در ذيل آيه انفال توضيح داده شد، لفظ ما در ما أُنْزِلَتْ براى تأكيد است.

125- وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ.

يعنى اثر نزول آيه در افراد بيمار دل به عكس مؤمنان است، آنها در اثر نفاق پليد بودند، عدم ايمان به آيه جديد، سبب زيادت رجس آنها گرديد زيرا چيزى كه بآن كافر بودند زياد شد اگر در گذشته مثلا به صد آيه كافر بودند فعلا به صد و پنج آيه كافر شده اند، زيادت رجس، آنها را از مرض قلب به كفر رسانيد تا به حد مرگ در حال كفر رسيدند.

126- أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ.

توبيخى است بر منافقان در رابطه با «رجس» يعنى آيا نمى بينند كه هر سال چند دفعه با پيش آمدن جنگ و جريانهاى ديگر امتحان مى شوند و حجت بر آنها تمام مى شود ولى نه توبه مى كنند و نه بيدار مى شوند كه بدانند اين امتحانها سبب تراكم رجس در آنها مى شود و آخرش جهنم است (از الميزان).

127- وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ.

وصف ديگرى است از اوصاف منافقان، چون سوره اى نازل مى شد و از وضع آنها خبر مى داد قهرا قيافه شان عوض مى شد، بعضى به بعضى نگاه مى كردند و به زبانحال مى گفتند: آرى كسى شما را مى بيند؟ يعنى نگاهشان حاكى از اين تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 339

گفته بود، سپس بى آنكه متنبه شوند از محضر

آن حضرت متفرق مى شدند صَرَفَ اللَّهُ ممكن است حال باشد يعنى در حالى متفرق مى شدند كه خدا قلوبشان را از حق برگردانيده است ممكن است خبر باشد بصورت دعاء جمله بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ ...

علت صرف قلوب است.

128- لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ.

لفظ ما در ما عَنِتُّمْ مصدريه است، يعنى عنت و هلاكت شما بر او دشوار است رءوف دلالت بر اشدّ رحمت دارد مِنْ أَنْفُسِكُمْ حاكى است كه مانند شما بشر است مى توانيد با او تماس داشته باشيد اين آيه در رابطه با پيروى از آن حضرت است كه قدر او را بدانيد به راهش گردن نهيد كه به همه شما حريص و عاشق هدايت شماست، كلمه «عنتم- عليكم» راجع به مؤمن و منافق هر دو است، آيه بعدى تتمه اين آيه است.

129- فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ.

يعنى اگر با همه اين اوصاف و خيرخواهى كه دارى، از قبول دعوت تو اعراض كردند بگو: خدا براى من بس است كار خود را بر او محول كردم، او كسان ديگرى مى رساند كه از دعوت من بهره برند و آن را قبول كنند. وَ هُوَ رَبُّ ... دليل كافى بودن و وكيل بودن است، آرى گرداننده حكومت بزرگ جهان كافى و وكيل و كارساز است، روز دوشنبه 8 جمادى الثانية 1401 مطابق 24/ 1/ 1360 طرف صبح تفسير سوره توبه تمام گرديد و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 340

سوره يونس

اشاره

در مكه نازل شده و صد و نه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره يونس پنجاه و يكمين سوره است كه بعد از سوره اسراء در مكّه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره دهم است، بدرستى روشن نيست كه در سال چندم بعثت نازل شده ولى احتمال دارد كه در سال دهم بعثت يا نزديكهاى آن نازل شده باشد «1».

2- تعداد آيات آن را همه صد و نه گفته اند مگر قارئان شامى كه به صد و ده قائلند.

در تفسير خازن تأليف محمّد بن ابراهيم بغدادى صوفى مى خوانيم كه كلمات اين سوره هزار و هشتصد و سى و دو و حروف آن نه هزار و نود نه است و اللَّه العالم اين شمارش، اهتمام مسلمين را به قرآن مجيد نشان مى دهد.

3- نامگذارى آن به «سوره يونس» با آنكه فقط يك آيه از اين سوره در باره يونس عليه السّلام (آيه 98) است ظاهرا به علّت اهميت جريان قوم آن حضرت مى باشد كه توبه كردند و به سوى خدا برگشتند در نتيجه عذاب خدا از آنها

__________________________________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول حتمى باشد، ولى الميزان نظر مى دهد كه در اوائل بعثت نازل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 341

برگشت لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا على هذا سزاوار است كه همه سوره با آن نامگذارى شود و ماجراى آنها سرمشق و الگو قرار گيرد، ظاهرا در عصر رسالت و به زبان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به همين نام، نامگذارى شده است.

4- سوره مباركه بى شك مكى است از ابن عباس و قتاده نقل شده كه آيات 94، 95، 96 در مدينه

نازل گشته و از ابن المبارك نقل شده كه آيه 40 در رابطه با يهود، در مدينه نازل شده است، و اين سخنان ادعاى بدون دليلند.

5- به احتمال قوى: همه سوره به يك بار نازل شده و دليلى به نزول تدريجى در دست نيست.

6- در علت نزول سوره مباركه مطلب به خصوصى نقل نشده است، متن آيات نشان مى دهد كه در وضع آن روز اسلام و مسلمين و مشركان، نزول آنها ضرورت داشت مسائلى از قبيل نظام حاكم بر جهان، توحيد خداوند و تدبير كائنات، نبوت، معاد، شكست اهل باطل در مبارزه با اهل حق و امثال آنها در سطحى بسيار عالى و اعجاب انگيز در اين سوره مباركه مطرح است كه شخص با كمترين دقت در درياى تعجب فرو مى رود آخر؟! كوهستانهاى مار پرور مكه و نظام زندگى پر از شرك و جهل آن، مى توانست از درياى ظلمت، همچو خورشيدى بيرون آورد كه با شعاع أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ ... محيط كفر و خفقان را نور باران گرداند؟

نه هرگز، بلكه انصاف و و جدان، حكم مى كند كه اين اشعه تابناك از ملكوت اعلى تابيده و در جهان هستى در قالب الفاظ مجسم شده و به قلبهاى بيدار عرضه گرديده است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 342

7- دقت در آيات سوره، نشان مى دهد كه به وقت نزول آن، انكار مشركان و موضعگيرى آنها در مقابل اسلام و آورنده آن، به حد اعلاى خود رسيده بود، هر حربه اى كه داشتند به كار مى بردند حتى كلمه ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ

هذا أَوْ بَدِّلْهُ ...

/ 15 و احساس مى كردند كه دير يا زود در مقابل آن شكست خواهند خورد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 343

سورة يونس مكيّه و اياتها 109

[سوره يونس (10): آيات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ (1) أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِينٌ (2) إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفِيعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (3) إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (4)

هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ إِلاَّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (5) إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ (6) إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ (7) أُولئِكَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (8) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (9)

دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (10)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 344

بنام اللَّه رحمان و رحيم

1- ا، ل، ر، اين است آيه هاى كتاب پر از حكمت.

2- آيا بر مردم

تعجب آور است كه به فردى از آنها وحى كرديم كه مردمان را انذار كن و به آنان كه ايمان آورده اند، بشارت ده كه نزد خدايشان مقام راستى دارند، كافران گفتند: اين شخص جادوگر آشكارى است.

3- پروردگار شما همانست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس بر حكومت استقرار يافت، كار جهان را تدبير مى كند، واسطه اى نيست مگر بعد از اذن او، آنست خداى شما، او را عبادت كنيد آيا متذكر نمى شويد؟.

4- بازگشت همه شما به سوى اوست، وعده خدا حق است كه او خلقت را آغاز كرده و تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 345

سپس آن را اعاده مى كند، تا كسانى را كه ايمان آورده و عمل شايسته كرده اند به عدالت پاداش دهد، آنان كه كافر شده اند شرابى از آب جوشان و عذاب دردناكى دارند.

5- خدا همانست كه آفتاب را پر نور و ماه را نورانى كرد و براى ماه منزلهايى معين نمود، تا شمارش سالها و حساب را بدانيد، خدا اينها را جز به حق نيافريده است، آيات را براى قومى كه درك مى كنند بيان مى كند.

6- در پى آمدن شب و روز و در آنچه خدا در آسمان ها و زمين آفريده نشانه هايى است براى قومى كه پرهيزكار هستند.

7- آنان كه ملاقات ما را اميد ندارند و به زندگى دنيا راضى شده اند و به آن دلبسته اند و كسانى كه از آيه هاى ما در غفلت مى باشند.

8- آنها جايگاهشان آتش است، در اعمالى كه مى كرده اند.

9- كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، خدا به سبب ايمانشان آنها را به جايى مى رساند كه نهرها از زير جايگاه آنها در بهشتهاى پر نعمت روان

است.

10- دعايشان در آنجا «منزهى خدايا» است و تعارفشان سلام و آخر دعايشان آنست كه ستايش اللَّه را كه مربى موجودات است.

كلمه ها

تلك: اشاره به مؤنث غائب است، مراد از آن «هذه» است به علت احترام به لفظ غائب آمده است.

الحكيم: حكم در اصل به معنى منع از فساد و منع براى اصلاح است، قضاوت و داورى نيز در رابطه با منع از فساد است، حكمت حالت و دركى است كه به وسيله آن حق از باطل تشخيص داده شده و مانع از فساد گردد. حكيم: حكمتكردار و محكم كار است.

قدم: قدم (بر وزن شرف): پا. تقدّم و تأخّر به اعتبار آنست، گاهى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 346

مراد از آن استقامت است مثل فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها نحل/ 94 و گاهى به معنى منزلت و مقام باشد مثل قدم صدق.

ساحر: جادوگر. سحر: تصرفى است در چشم و ذهن شخص كه تصوّر كند ريسمان مار و يا دوست، دشمن است (قاموس قرآن- سحر).

استوى: استواء اگر با «على» باشد به معناى استقرار يافتن و برقرار شدن است مثل وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ هود/ 44 كشتى بر كوه جودى استقرار يافت و مثل الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى طه/ 5 خدا بر عرش استقرار يافت منظور از آن تدبير و اداره امور جهان است. و اگر با «الى» باشد به معنى توجه است مانند ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ بقره/ 29 سپس به آسمان توجه كرد و پرداخت.

عرش: عرش در اصل به معنى رفع و بالا بردن است، تخت حكومت را عرش گويند به علت بالا رفتن در آن مثل وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ نمل/ 23،

آن در قرآن گاهى به معنى تخت حكومت و كنايه از تدبير جهان است مانند: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ و گاهى يك موجود بخصوصى است مثل: وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ زمر/ 75 رجوع شود به قاموس قرآن- عرش.

شفيع: واسطه. شفع در اصل به معنى لا حق كردن چيزى به چيزى يا به مثل خود است «الشفع: ضم شي ء الى مثله» گويى شفاعت كننده خواهش خويش را به بنده يا عمل بنده منضم مى كند و از خدا مى خواهد كه طرف را ببخشد.

قسط: قسط (بكسر اول): عدل و بفتح آن بمعنى ظلم و انحراف است تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 347

و نيز حصه اى كه از روى عدالت باشد، جمع آن اقساط است (قاموس قرآن).

ضياء: ضوء و ضياء: نور. در مجمع البيان و كشاف گفته است: ضياء از نور ابلغ است، شايد بدين جهت در آفتاب ضياء آمده و در قمر نور گفته شده. اقرب الموارد ضياء را بالذات و نور اكتسابى گفته است گويند: تقدير آن: «جعل الشّمس ذات ضياء و القمر ذا نور» است.

قدره: قدر (بر وزن عقل) و تقدير: اندازه گيرى و تعيين. «القدر و التقدير: تبيين كمية الشي ء» تقدير آيه شايد: «قدر لهم منازل» باشد.

شراب: شرب (بر وزن قفل): نوشيدن. شراب: نوشيدنى.

اختلاف: پى در پى آمدن، بودن يكى خليفه و جانشين ديگرى.

يرجون: رجاء: اميد، «لا يرجون» اميد ندارند، رجاء و رجو گاهى به معنى خوف آيد على هذا «لا يرجون» يعنى نمى ترسند.

دعواهم: دعوى به معنى دعا و خواندن است.

تحيتهم: تحيت از ماده حيات هر دعا و ثنا و تعارفى است كه شخص در روبرو شدن با شخص ديگرى به زبان مى آورد. على

هذا آن از سلام اعم است.

شرحها

مى شود گفت: آيه: أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً ... عنوان اين سوره است و همه مطالب آن در همين زمينه يعنى انكار وحى از طرف مشركان و اثبات آن از جانب تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 348

قرآن است، در اين آيه روشن شده كه پيامبر از جانب خدا بشير و نذير است ولى كافران از اين تعجب كرده و گويند آن جادوگر است، آيات هشتگانه بعدى در اثبات اين مطلب است كه نبوّت جادوگرى نيست، بلكه نظام متقن جهان لازم گرفته كه حتما بايد از جانب خدا پيامبر مبعوث شود زيرا آسمانها و زمين به حق آفريده شده، خدا را در اينها اغراضى هست، اينها منتهى به قيامت خواهند شد تا نيكان و بدان به پاداش برسند، رسيدن مردم به اين معلومات و دانستن اغراض خدايى، مخصوصا مسئله معاد جز از راه بعثت انبياء مقدور نيست، بشر با عقل خود نمى تواند به بسيارى از حقائق و به كلّيات و جزئيات و وجود معاد دست بيابد، به عبارت ديگر: نتيجه همه اين نظامات به إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ... لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا ... مى رسد و صاف شدن اين راه و دانستن آن بسته به وجود وحى است.

1- الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ.

درباره حروف مقطعه در اول سوره اعراف سخن گفته شد. «تلك» اشاره به غائب است و به علت عظمت قرآن به لفظ غائب آمده، مراد از آيات، آيات قرآن است نه موجودات مادى، همانطور كه هر يك از موجودات هستى آيه و نشانه اى از خداست همچنين هر يك از آيات قرآن نشانه اى از خداست.

منظور از كتاب قرآن است كه در علم مكنون

خدا حتى پيش از نزول، كتاب معيّنى بود گويا اطلاق كتاب بر قرآن پيش از آنكه همه اش نازل شود به علت معلوم بودن در لوح محفوظ و نزد خداست: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ واقعه/ 78، وصف حكيم به علت آنست كه مصلحتها و حكمتها در قرآن مجتمع و مستقر هستند. اين آيه يك نوع استدلال است كه پيامبر جادوگر نيست قرآن حكيم شاهد نبوّت او است مثل: وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ يس/ 2. ير أحسن الحديث، ج 4، ص: 349

2- أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِينٌ.

از آيات قرآن استفاده مى شود كه پيامبر بودن انسان به مشركان تعجب آور بوده است و در آيه ديگر آمده: وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا فرقان/ 94 لفظ: أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً حاكى است كه از اينكار تعجب نكنند، راه بعثت همين است، منظور از «قدم صدق» منزلت راست و واقعى است نظير فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ قمر/ 55. آيه روشن مى كند كه مأموريت پيامبران انذار و بشارت است جمله قالَ الْكافِرُونَ ... نتيجه أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً است به علّت تعجب از اينكار گفتند: او جادوگر است ولى كافران و انكار كنندگان واقعيت چنين مى گفتند.

در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه قدم صدق شفاعت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است و در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه منظور از

آن ولايت است. شايد منظور از ولايت هم شفاعت باشد.

3- إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ.

از اين آيه شروع مى شود به استدلال براى لزوم بعثت پيامبران و اينكه نظام متقن جهان و بيان اغراض خدا، آمدن پيغمبران را ايجاب مى كند. در تفسير آيه پنجاه و چهار از سوره اعراف مطالب اين آيه گفته شد و در سوره فصّلت خواهد آمد، منظور از ايام دورانهاست يُدَبِّرُ الْأَمْرَ بيان استقرار بر عرش است، مراد از «شفيع» موجودات طبيعى مى باشند كه در تحقق يافتن اغراض خداوند و در تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 350

نظم كارهاى انسان و جهان واسطه هستند و با اذن خدا انجام وظيفه مى كنند، آن نكره در سياق نفى است و افاده عموم مى كند، يعنى: خدا كار جهان را اداره مى كند، واسطه ها از خود اختيارى ندارند، همه به اذن خدا كار مى كنند، چنان كه در آيه جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً و ما بعد آن واسطه ها ذكر خواهند شد، پروردگار شما همان اللَّه است كه جهان را آفريده و اداره مى كند پس او را بندگى كنيد آيا نمى دانيد كه سزاوار پرستش فقط اين چنين خدا مى باشد؟! 4- إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ.

ادامه استدلال آيه قبل است يعنى تدبير نظم جهان منتهى به معاد مى شود تا نيكان و بدان به پاداش و كيفر برسند، بيان اين غرض،

آمدن پيامبران را لازم گرفته تا اين حقائق را بر مردم روشن كنند، عقول بشر به تنهايى به اينجا نمى رسد.

إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً مسئله معاد و انتهاء نظام كنونى است، آن وقت اين مطلب در جمله: وَعْدَ اللَّهِ ... يُعِيدُهُ توضيح داده شده است يعنى وعده حتمى خدا اين است كه خلقت را شروع كرده، سپس آن را اعاده خواهد كرد «1» على هذا لفظ «الخلق» مصدر است و منظور خلقت انسان مى باشد، علّت اعاده خلقت همان پاداش و كيفر است كه جمله لِيَجْزِيَ الَّذِينَ ... بيان مى كند، «حميم» آب جوشان، علت پاداش، ايمان و عمل و علت عذاب، انكار حقائق و تسليم نشدن به خداست، اين

__________________________________________________

(1) جمله وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا در تقدير «وعده اللَّه وعدا حقا» است، مفعول مطلق در جاى فعلش واقع شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 351

يكى از راههاى استدلال به قيامت در رابطه با «عدل» خداست كه در آخر سوره «حجر» بيان كرده ايم.

5- هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

اين آيه در رابطه با يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ است كه از جمله واسطه هاى تدبير امور جهان آفتاب و ماه هستند و به حكم وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ با اذن خدا كار مى كنند، منظور از منازل قمر، محلهاى آن در فضا و در مسير خود است كه در حركت انتقالى ماهانه خود مرتبا جاى خود را عوض مى كند و در چشم ما، اشكال گوناگون پيدا مى كند.

توضيح اينكه: ماه از اول ديده شدن به تدريج بزرگ مى شود و

در شب هفتم نيم قرص آن را نور فرا مى گيرد و از هفتم باز بيشتر مى شود تا در شب چهاردهم همه قرص نورانى شده و به صورت بدر تمام مى آيد، از شب پانزدهم از طرف ديگر شروع به كاستن مى كند و در شب بيست يكم فقط نصف قرص مى ماند مانند شب هفتم، بعد به تدريج كم مى شود و در شب بيست هشتم وارد محاق مى شود، از اين شروع و تمام شدن، ماهها و از ماهها سالها تشكيل مى شود لذا فرموده:

لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ.

خدا اينها را به حق و از روى علت و غرض آفريده، خدا اين آيات را به قومى كه مى فهمند و درك مى كنند بيان مى كند و اينها منتهى به لِيَجْزِيَ الَّذِينَ ... مى شوند. پس منظور از حق آفريدن هدفدار بودن است، هدف بنا بر بسيارى از آيات رسيدن به قيامت است، قرآن كريم خلقت بدون آخرت را عبث مى داند أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ مؤمنون/ 115. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 352

6- إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ.

به نظرم اين آيه نيز در تكميل بيان سابق. و اشاره به نظم متقن جهان و لزوم آمدن پيامبران بشير و نذير است، زيرا هم به ربوبيت و تدبير حق تعالى دلالت دارد و هم به هدفدار بودن، منظور از اختلاف شب و روز پى در پى بودن آنهاست كه فوائدش در ذيل: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... آل عمران/ 190 گفته شده است.

مراد از آيات، نشانه هاى ربوبيت و داراى غرض بودن است. منظور از «يتقون» مى شود

پرهيز از گناهان و قضاوت باطل باشد، به هر حال مسئله منتهى شدن به معاد لازم است مانند: وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ آل عمران/ 191.

7- إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ.

اين آيات و آيات بعدى نتيجه ايمان به وحى و به إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً و عدم آنست، مراد از لقاء اللَّه ملاقات رحمت و عذاب خدا در آخرت است، لقاء اللَّه را اميد ندارند يعنى به آن اعتقاد ندارند و در نتيجه به زندگى دنيا خوشنود شده اند و دلهايشان با آن آرام گرفته و با آن سه وسيله از آيات خدا غافل مانده اند آرى مشغول شدن به لذات مادى چنين حالت و صفت بى خبرى و بى اعتنايى را در انسان به وجود مى آورد و اين زاويه كه با حق و خدا پيدا شده پيوسته حادتر مى شود، نتيجه آنكه:

8- أُولئِكَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.

آرى اين كسب و اين عملكرد منجر به دورى از خدا و جاى گرفتن در تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 353

آتش مى شود نعوذ باللّه.

9- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ.

نتيجه ايمان به وحى و قيامت و عمل به مقتضاى آن دو است، عمل صالحات شامل هر عمل مثبت و نيكو است اين ترسيم به خصوصى از طرز زندگى مؤمنان است كه نور ايمان در باطن دارند و در تلاش زندگى كارهاى مفيد انجام مى دهند مفعول «يهديهم» شايد خدا باشد يعنى: خدا آنها را به سبب ايمانشان به

سوى خودش هدايت مى كند، ولى بايد آن هدايت عملى و به معنى رساندن (ايصال به مطلوب) باشد يعنى خدا در اثر ايمانشان آنها را مى رساند به مقامى كه در بهشتهاى پر نعمت نهرها از زير جايگاه آنها جارى است. راجع به نهرهاى بهشتى در (بقره/ 25) توضيح داده شد و در سوره قتال خواهد آمد.

10- دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

مؤمنان از اينكه مى بينند زحمات آنها ضايع نشد و خدا از هر آلودگى و ضايع كردن عمل نيكوكاران منزه است نداى سبحانك اللهم سر مى دهند، مراد از جمله دوم شايد تحيّت و سلام از جانب خدا باشد مثل: تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً احزاب/ 44 و مثل: وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً فرقان/ 55 و شايد تحيت بعضى بر بعضى باشد آن گاه با توجه به نعمتهاى خداوندى خدا را حمد مى كنند، شايد منظور از آخر دعواهم، خاتمه دعاى آنها باشد، در عده اى از آيات هست كه اهل بهشت خدا را حمد مى كنند مانند اين آيه و آيه وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا اعراف/ 43 و فاطر/ 34 و زمر/ 74 به هر حال، آيه از يك رضايت و خوشنودى و آرامش غير قابل وصف حكايت دارد.

اللهم اجعلنا منهم.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 354

[سوره يونس (10): آيات 11 تا 17]

اشاره

وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (11) وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ

لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (12) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ (13) ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (14) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (15)

قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (16) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ (17)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 355

11- اگر خدا شر را به شتاب به مردم مى داد مانند آنكه خير را به شتاب مى خواهند، اجلشان سر آمده بود ولى ما كسانى را كه اميد معاد ندارند رها مى كنيم، در طغيانشان سرگردان مى مانند.

12- و چون به انسان محنتى برسد ما را خوابيده يا نشسته يا ايستاده مى خواند و چون محنت او را از بين برديم برود گويا ما را براى رفع محنتى كه به او رسيده نخوانده است، اين چنين براى اسرافكاران آنچه مى كنند آرايش شده است.

13- پيش از شما نسلهايى را هلاك كرديم آن گاه كه ظالم شدند، پيغمبرانشان با حجتها سوى آنها آمدند ولى كسانى نبودند كه ايمان آورند، قوم گناهكار را اين چنين سزا مى دهيم.

14- سپس شما را از پى ايشان در زمين جانشين كرديم تا بنگريم چگونه عمل مى كنيد.

15- و چون آيه هاى روشن ما بر آنها خوانده شود كسانى كه انتظار معاد

را ندارند، گويند:

قرآنى غير از آن بياور يا آن را عوض كن بگو: مرا نرسد كه از جانب خود آن را عوض كنم فقط از آنچه به من وحى مى شود پيروى مى كنم كه من اگر به پروردگارم عصيان كنم از عذاب روزى بزرگ مى ترسم.

16- بگو: اگر خدا مى خواست من قرآن را بر شما نمى خواندم و خدا آن را به شما تعليم نمى كرد، پيش از آن مدتى در ميان شما مانده ام آيا نمى فهميد؟!

17- كيست ظالمتر از آنكه بر خدا دروغ بندد يا آيه هاى او را تكذيب كند، واقع اين است كه گناهكاران راستكار نمى شوند.

كلمه ها

استعجال: عجله: شتاب. طلب شى ء پيش از وقت آن. استعجال: خواستن با عجله. تعجيل شى ء: آوردن آن با سرعت و عجله.

يعمهون: عمه: تحير و سرگردانى «يعمهون» متحير مى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 356

ضر: ضر (بضم اول): بد حالى «الضر: سوء الحال» راغب گويد: اعم از آنكه در نفس باشد مانند فقد عفت و علم يا در بدن باشد مانند نقص عضو (و مرض) يا در حال مانند فقر. به نظر بعضى: آن بفتح اول و ضم آن هر دو به يك معنى است.

لجنبه: جنب بر وزن عقل: طرف و پهلو. مراد از «لجنبه» خوابيدن است كه بر پهلو بخوابد تقدير آن: «دعانا مضطجعا لجنبه» است.

كشفنا: كشف: اظهار و ازاله. «كشفنا»: زايل كرديم.

القرون: قرن (بر وزن عقل) جمع كردن: «قرن البعرين: جمعهما فى حبل واحد» قرن به قول راغب جماعتى را گويند كه در يك زمان نزديك به هم زندگى مى كند، جمع آن قرون است: «القرن:

القوم المقترنون فى زمن واحد» طبرسى نيز چنين گفته است پس قرون به معنى نسلها و جماعتها

است.

خلائف: جانشينان. خليفه. نائب و جانشين به نظر راغب خلائف جمع خليفه و خلفاء جمع خليف است مثل جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ.

تلقاء: لقاء: روبرو شدن با چيزى. تلقاء: جهت و طرفى كه در مقابل انسان است «جلس تلقاء فلان» يعنى مقابل او نشست مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي يعنى از طرف خودم (خودسرانه و بدون اجازه خدا).

تلوته: تلو (بر وزن جسر) و تلاوت: تبعيت و از پى رفتن. قرائت و خواندن را از آن تلاوت گويند كه بعضى از حروف را به بعضى تابع مى كنند و در پى يكديگر قرار مى دهند و يا قارى گويى در پى حروف و كلمات مى رود على هذا «ما تلوته» يعنى نمى خواندم و تلاوت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 357

نمى كردم.

ادراكم: درى (بر وزن عقل) معرفت و دانستن. راغب گويد: دراية معرفتى است كه با نوعى از تدبير به دست آيد. ادراء: دانا كردن «ادراكم به» دانا كرد شما را به آن.

لبثت: لبث: توقف و اقامت. لَبِثْتُ فِيكُمْ: اقامت كردم در ميان شما.

عمرا: عمارت: آباد كردن. عمر (بر وزن شتر و عقل) دوران زندگى و مدت آبادى بدن وسيله روح و حيات. هر دو در قرآن آمده است.

افترى: افتراء: دروغ بستن و جعل كذب.

شرحها

در آيات ده گانه قبل روشن شد كه غرض از خلقت و تدبير جهان، رسيدن به معاد و إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ و لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ... است، در اين آيات روشن شده كه: خدا گناهكاران را به عجله نخواهد گرفت بلكه مهلت خواهد داد تا آزمايش شوند و در ميدان تكامل نيكان به ترقى رسيده و بدان مستحق دورى از رحمت خدا گردند و اگر خدا

در عذاب عجله مى كرد اجلشان زود فرا مى رسيد.

و نيز بيان شده كه روح و استعداد ايمان در آنها به طور كلى نمرده است و به هنگام گرفتارى خدا را مى خوانند ولى اسراف و زياده روى آنها را به اين وضع در آورده است، آنها كه پيامبران را انكار كردند هلاك شدند، ديگران به جاى آنها جانشين شدند تا مورد آزمايشى قرار گيرند، به هر حال اينها گوشه اى از نظام آفرينش و از ناموس لا يتغير دهر است». تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 358

مطلب ديگر اينكه: مشركان در موضعگيرى خود مى گفتند: كتابى غير از قرآن بياور يا آن را عوض كن در جواب آمده. اين به من مربوط نيست فقط آنچه وحى مى شود مى گويم، مدتها در ميان شما بوده ام و چيزى نگفته ام، اين دليل است كه چيزى از خودم نمى گويم.

11- وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ.

منظور از شر، عذاب و هلاك و از «قضى» رسيدن و آمدن است يعنى: اگر خدا عذاب منكران معاد را به سرعت و مانند آنكه نفع خود را به سرعت مى خواهند مى آورد، اجل آنها مى رسيد و از بين مى رفتند، ولى سنت خدا چنين نيست آن گاه فرموده: ما منكران را مهلت مى دهيم و آنها در طغيانشان متحير مى مانند، ظاهرا مراد آنست كه مهلت مى دهيم و آنها به جاى استفاده از مهلت و توبه، در طغيان خود مى مانند و به آن ادامه مى دهند بالاخره عذاب رفتنشان نيز روى عدالت انجام مى گيرد كه در ميدان زندگى مجال بسيارى براى تفكر داشتند اما نكردند آرى: إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ

لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ آل عمران/ 178 ناگفته نماند: اين سنت بحق، و از روى عدالت است كه كافر مجال داشته باشد و اگر به محض گناه هلاك مى شد مطابق عدالت نبود.

12- وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

به نظر مى آيد منظور آنست كه اسرافكارى اين انسانها را به راهى كشانده كه كارهاى بد خود را نيك بدانند و فطرت توحيدى آنها مستور گردد و چون انسان فطرتا احساس مى كند كه خود گرداننده خود نيست و احتياج به ديگرى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 359

دارد، در موقع گرفتارى و بى اثر شدن عوامل مادى رو به خدا مى آورد. دَعانا لِجَنْبِهِ ... منظور خواندن خداست در حال خوابيدن و نشستن و ايستادن. مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا ... كنايه از نسيان و بى اعتنايى است يعنى به حالت اولى ادامه مى دهد و اين از آثار طغيان و اسراف است.

13- وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ.

اين آيه يك عينيت است از كار آنان كه مهلت داده شده و از آن استفاده نكردند و هلاك شدند. علت هلاك شدن ظلم است وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا در اثر اسراف و ظلم بوده زيرا بنا را به قبول نكردن گذاشته بودند در اينصورت آمدن بيّنات براى بعضى مايه هدايت و براى آنها اتمام حجت شده است رجوع شود به آيه صد و يكم از سوره اعراف و آيه 74 از همين سوره.

كَذلِكَ نَجْزِي ممكن است راجع به

«اهلكنا» و ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا هر دو باشد. صدر اين آيه خطاب به مشركان است و از وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ ... طرف خطاب ظاهرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است.

14- ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ.

اشاره است به اينكه سنت امتحان در حق همه جارى است «لننظر» حاكى از آنست كه در اثر عملكرد خدا شما را بيكى از دو گروه ملحق خواهد كرد.

15- وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ.

از اين آيه بررسى گفته ها و موضعگيريهاى مشركان در مقابل پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله شروع مى شود كه آنچه مى توانستند كار شكنى مى كردند تا جلو پيشرفت انقلاب تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 360

توحيدى را بگيرند.

مراد از ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا قرآنى باشد كه اين حقائق و گفته ها در آن نباشد و از أَوْ بَدِّلْهُ آنست كه اصل كلمات باشد ولى معانى آنها را موافق دلخواه ما عوض كنى چنان كه در الميزان گفته است، مشركان كه عقيده اى به معاد نداشتند و در شهوات غرق بودند، خوش داشتند قرآن مطابق دلخواه آنان باشد و معارف توحيدى و اعمال نيك را در مقابل آنها قرار ندهد لذا چنان پيشنهادى مى كردند، در مجمع البيان آمده كه پنج نفر از مشركان اين سخن را گفته اند.

قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.

جواب گفته آنهاست كه نمى توانم خود سرانه اينكار را بكنم، چون اين سخن من نيست تا تغييرش بدهم وانگهى من مثل شما بى عقيده به معاد

نيستم، من از خداى خود مى ترسم كه سخن او را عوض كنم، اين جواب رد سخن آنهاست كه گفتند: «او بدله».

16- قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

اين آيه، ظاهرا رد سخن آنهاست كه گفتند: ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا، فاعل «ادراكم» خداست يعنى: اين خواست خداست كه قرآن را به شما مى خوانم اگر خدا مى خواست نمى خواندم و خدا شما را به آن دانا نمى كرد، به دليل آنكه مدتى در ميان شما بودم و چيزى از اين آيات نمى خواندم چون خدا نخواسته بود. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 361

17- فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ.

اين آيه تكميل جواب گذشته است يعنى: اگر غير آن را بگويم بر خدا دروغ بسته ام و اگر عوض كنم گفته خدا را تكذيب كرده ام در هر دو صورت ظالمم و ظالمان و مجرمان رستگار نمى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 362

[سوره يونس (10): آيات 18 تا 23]

اشاره

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (18) وَ ما كانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (19) وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ (20) وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آياتِنا قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ (21)

هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها رِيحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (22)

فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (23)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 363

18- سواى خدا چيزى را مى پرستند كه نه ضررشان مى رساند و نه سودشان مى دهد و مى گويند: اينها شفيعان ما نزد خدايند بگو: آيا مى خواهيد خدا را خبر دهيد از آنچه وجود آن را در آسمانها و زمين نمى داند؟ او پاك و برتر است از آنچه شريك قرار مى دهند.

19- مردم در آغاز جز يك امت نبودند آن گاه اختلاف كردند اگر كلمه اى از پيش از پروردگارت نبود، ميان آنها در آنچه اختلاف مى كنند داورى شده بود.

20- مى گويند: چرا بر او آيه اى از پروردگارش نازل نمى شود بگو غيب (عذاب آينده) از آن خداست منتظر بمانيد من نيز با شما از منتظرانم.

21- و چون به مردم بعد از محنتى كه به ايشان رسيده رحمتى چشانديم، آن گاه آنها درباره آيات ما مكر مى كنند، بگو: خدا در مكر كردن سريعتر است كه فرستادگان ما آنچه مى كنيد مى نويسند.

22- او همانست كه شما را در خشكى و دريا راه مى برد تا آن دم كه در كشتى ها نشستيد و آنها را با باد مطبوع راه بردند و از آن شاد شدند باد تندى بر آنها وزيدن گرفت و موج از هر مكان بر آنها آمد

و احساس كردند كه با بلا محاط شده اند، خدا را در حالى خواستند كه بندگى را خاص او مى دانستند كه اگر از اين شدت نجاتمان دهى حتما از شكرگزاران خواهيم بود.

23- چون نجاتشان دهد آن گاه در زمين به ناحق عمل مى كنند، اى مردم ظلمتان فقط بر- خودتان است در دنيا لذت مى بريد سپس بازگشت شما به سوى ماست از آنچه مى كنيد به شما خبر خواهيم داد.

كلمه ها

شفعائنا: جمع شفيع، منظور از آن واسطه هاست.

اذقنا: ذوق: چشيدن. اذاقه: چشانيدن.

مكر: حيله و تدبير. اعم از آنكه در كار خوب باشد يا بد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 364

فلك: (بضم فاء) كشتى. در واحد و جمع به كار رود، مراد از آن در آيه جمع است.

عاصف: عصف: شدت، عاصف: شديد و تند.

يبغون: بغى: طلب، لفظ بِغَيْرِ الْحَقِّ نشان مى دهد كه آن به معنى مطلق طلب است مراد از «يبغون و بغى» ظلم است كه طلب ناحق است.

مرجعكم: مرجع: مصدر ميمى است به معنى رجوع.

شرحها

در اين آيات بررسى موضع مشركان ادامه پيدا مى كند بدين بيان كه مشركان به اصنام بى نفع و ضرر پرستش مى كردند و آنها را ميان خود و خدا واسطه ها و كارسازها مى پنداشتند، در جواب آمده: اين پندار غلط است و اگر مردم طبق سنت خدايى در مجال و مهلت نبودند در مقابل اين عمل هلاك مى شدند.

از آن طرف مشركان قرآن كريم را تحقير كرده و مى گفتند: چرا بر نبوت خويش معجزه اى نمى آورد، در جواب آمده منتظر آينده باشيد كه اين تحقير شما را خواهد گرفت.

آن وقت در آيات بعدى يكى از روحيات انسان نقل شده و آن اينكه: انسان فراموشكار و ناسپاس است، چون گرفتارى از او رفع مى شود، آن را فراموش كرده و به طغيان مى افتد و چون گرفتارى آيد ناله سر مى دهد و پس از رفع آن خدا را فراموش كرده به شرك و كفر خود باز مى گردد، آن گاه مشركان بر اين مطلب تطبيق شده اند.

به هر حال: جباران روزگار و منكران واقعيات، در مقابل حق موضعگيريهاى گوناگون دارند و حالات مختلف عوض مى كنند ولى در حالت اوليه باقى

مى مانند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 365

18- وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ.

اين آيه نمى گويد: اين عقيده و رويه در آنها از كجا پيدا شده بلكه با كلمه لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ روشن مى كند كه خود مى بينند از اين بتان كارى ساخته نيست، باز آنها را مى پرستند و مى گويند: اينها واسطه هاى ما نزد خدا هستند، در اينجا چند مطلب هست: اول آنكه: بت پرستان به وجود خدا ايمان داشتند. دوم اينكه: مرادشان شفاعت و كارسازى در امور دنيوى بود و گرنه آنها به آخرت ايمان نداشتند و مى گفتند: وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ انعام/ 29، نظير اين آيه است آيه: وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى زمر/ 3 كه منظورشان تقرب در دنياست سوم آنكه اختلاف پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله با آنها در وجود خدا نبود بلكه در معبوديت بود و همه مى گفتند: «اعبدوا اللَّه ربكم» نه اينكه بگويند: خدا هست، چون وجود خدا را آنها قبول داشتند.

قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ.

يعنى: اگر واقعيت اين طور بود كه مى گوئيد خدا از آن خبر داشت و از آن خبر مى داد و اينكه خدا در آسمانها و زمين چنين چيزى نمى داند دليل نبودن چنين چيزى است، على هذا نفى علم كنايه از نفى وجود آنهاست، خدا پاك و برتر از آن است كه به او چنان شريكان قرار داده و عبادتشان كنيد، بايد دانست منظور آن نيست كه در جهان شفيعان وجود ندارند بلكه منظور

آنست كه: اصنام داراى چنين مقامى نيستند، به هر حال اين آيه توحيد را از آلودگى به شرك پاك مى كند و اين پندار سخيف را كه موجود بيجانى چنان مقامى داشته باشد از بين مى برد، حاشا كه خدا به اين چيزها ولايت تكوينى داده باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 366

19- وَ ما كانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ.

اين آيه در رابطه با اين حقيقت است كه با همه اين اختلاف و سرپيچى از قانون خلقت و توحيد، چون انسانها در وسعت مهلت و مجال هستند، امكان خواهند يافت تا توبه كنند و براه توحيد برگردند و يا در كفر و شرك آن قدر ادامه بدهند كه عذاب و پاداششان مطابق حق و عدالت باشد و اگر اين ناموس نبود به زودى گرفتار مى شدند، در آيه كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً .../ بقره 123 گفته شد: اختلاف فيما بين مردم دو گونه است يكى اختلاف در امور مادى و زندگى و آن لا بد منه است و قوانين و اديان آسمانى براى رفع آن حدودى معين كرده اند تا هر كس به حق خود قانع شود.

دوم: اختلاف در امور عقيدتى و توحيد و اسلام، اين اختلاف، ضرورى نيست بلكه غرض ورزان و بدكاران از روى حسد و اغراض دنيوى و روى حب جاه و مال آن را به وجود آورده اند چنان كه قرآن فرموده: فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ «جاثيه: 17 و نيز آيات بقره: 213، آل عمران/ 19 شورى/ 14.

مراد از آيه مورد تفسير ظاهرا اختلاف دوم است يعنى:

مردم در توحيد و خداشناسى يك امت بودند سپس اختلاف كردند و به مؤمن و مشرك و مانند آن تقسيم شدند، اگر خواست خدا در مهلت نبود آنان كه دانسته اختلاف مى كنند و بشريت را به تفرقه مى كشند معاقب مى شدند و اللَّه العالم.

20- وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ.

پيداست كه قرآن را تحقير كرده و آن را معجزه و آيه خدا حساب نمى كردند، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 367

بلكه مى گفتند: فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ انبياء/ 5 يعنى: معجزه اى مانند عصاى موسى و ناقه صالح بياورد، جمله فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ نشان مى دهد كه اين سخن را روى بازيچه حساب كردن قرآن مى گفتند نه اينكه واقعا قرآن آنها را قانع نمى كرد لذا در جواب آمده منتظر آينده باشيد كه اين عناد و لجبازى چطور شما را خواهد كوبيد، و اگر واقعا قرآن آنها را قانع نمى كرد خدا آيه ديگرى مى فرستاد، در اين زمينه مطلب ديگرى هست كه در ذيل آيه وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ اسراء/ 59 خواهد آمد.

21- وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آياتِنا قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ.

اين آيه مى گويد: يكى از احوال اكثر انسانها آن است كه چون بعد از بلا براحتى و رحمت رسيدند آن را فراموش كرده شروع به تفتين و جلوگيرى و انكار آيات خدا مى كنند ولى چنان كه در مجمع البيان و الميزان آمده مراد از اين آيه خصوص مشركان است كه به جاى شكر و ايمان به

خدا شروع به مكر و برانداختن قرآن و نبوت مى كنند و مى گويند: ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ ولى نتيجه اش جز عذاب و بدبختى نخواهد بود كه ملائكه اعمالشان را مى نويسند، نوشتن اشاره با آن است كه از عذاب آن خلاصى نخواهند داشت، اذاقه رحمت از جمله اش قرآن است كه به آنها داده شده است.

22- هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها رِيحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ.

اين آيه مانند آيه دوازدهم همين سوره است و حاكى است كه انسان غافل و غرق شده در شهوات و شرك چون به گرداب بلاها مى افتند و عوامل طبيعى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 368

را بى اثر مى بيند، و جدان آگاهش او را به خدا مى خواند و بنده خالص خدا مى شود و با خدا عهد مى بندد كه اگر نجاتش دهد هرگز خدا را فراموش نخواهد كرد، در آيه بعدى خواهد آمد كه پس از رفع گرفتارى باز به حالت طغيان برمى گردد.

به نظر مى آيد: اين آيه در رابطه با وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ باشد كه انسان مشرك و طاغى و غافل از خدا در اين گونه موارد بر او محقق مى شود كه معبودى باطل لا يضر و لا ينفع هستند و اين و جدان ناخودآگاه- او را محكوم مى كند.

فاعل جَرَيْنَ بِهِمْ فلك است يعنى كشتيها با آنها جارى شدند و حركت كردند. ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ كنايه از مشرف

شدن به هلاكت است. يعنى احساس كردند كه غرق شدن آنها را احاطه كرده است، منظور از «الدين» عبادت و بندگى است در اين آيه ابتدا خطاب به انسانهاى مشرك و طاغى است و از وَ جَرَيْنَ بِهِمْ.

به طور التفات از خطاب به غيبت، روى سخن با رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله است گويى آنها بيشتر از اين قابل خطاب نبوده اند. مراد از «هذه» شدت و گرفتارى است.

23- فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ.

تتمه مطلب آيه گذشته است كه پس از نجات يافتن از مهلكه باز به حالت اول برگشته و كارهاى باطل و ناحق مى كنند آن گاه به طور خطاب آمده: كه مردم اين كارهاى باطل به ضرر شما تمام خواهد شد زيرا فقط در دنيا كام مى بريد سپس در آخرت گرفتار مى شويد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 369

مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

يعنى «تمتعون متاع الحياة و الدنيا» آن گاه بازگشت شما به سوى ماست «ننبئكم» نشان مى دهد كه اعمال ما واقعيت ديگرى دارند و در شكلهاى به خصوصى مجسم خواهند شد كه ما آنها را نخواهيم شناخت و خدا از آنها به ما خبر خواهد داد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 370

[سوره يونس (10): آيات 24 تا 30]

اشاره

إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (24) وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ وَ يَهْدِي

مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (25) لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (26) وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (27) وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ (28)

فَكَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنَّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلِينَ (29) هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (30)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 371

24- حكايت زندگى دنيا مانند آبى است كه از آسمان نازل كرديم و بوسيله آن گياهان زمين از آنچه انسانها مى خورند و حيوانات مى خورند به هم پيوسته شد، تا چون زمين رونق و زينت گرفت و صاحبان زمين احساس كردند كه بر گياهان تسلط كامل دارند، به ناگاه فرمان ما شب يا روز بدان رسيد و آن را از بين برديم گويا اصلا نبوده، بدينسان اين آيه ها را براى قومى كه فكر مى كنند بيان مى كنيم.

25- خدا به سراى سلامت دعوت مى كند و هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.

26- براى آنان كه كار نيك كرده اند عاقبت نيكى با اضافه از آنچه كرده اند هست و سياهى و ذلت چهره هايشان را نمى گيرد، آنها اهل بهشت هستند و در آن جاودانانند.

27- و كسانى كه كارهاى بد كرده اند، براى آنها سزاى بدى است مثل بدى كه كرده اند ذلت آنها را فرا مى گيرد از عذاب خدا

نگهدارى ندارند، گويى چهره هايشان را پاره هايى از شب سياه پوشانيده است، آنها اهل آتشند و در آن جاودان خواهند بود.

28- روزى همه آنها را محشور مى كنيم آن گاه بكسانى كه شرك آورده اند مى گوئيم شما و معبودهايتان در مكان خود بيايستيد، ميانشان را جدا كنيم، معبودهايشان مى گويند: شما به ما بندگى نمى كرديد.

29- خدا در گواهى ميان ما و شما بس است كه از پرستش شما بى خبر بوده ايم.

30- در آنجا هر كس عملى كه از پيش فرستاده بيازمايد و به سوى خدا كه مالك حقيقى آنهاست برمى گيرند و آنچه از خود مى ساختند نابود مى شود.

كلمه ها

مثل: مثل به معنى صفت و حكايت و حال است مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 372

حكايت زندگى دنيا.

السماء: سماء از ماده سمو به معنى بالا است حتى سقف اطاق را به علّت بالا بودن سماء گويند هوا و ستارگان و كهكشانها و مانند آنها را به همين علّت سماء گفته اند مراد از آن در آيه طرف بلندى و بالا است.

اختلط: خلط: آميختن. اعم از آنكه جدا كردن ممكن باشد يا نه، مزج آميختنى است كه جدا كردن ممكن نباشد. اختلاط آميخته شدن.

زخرفها: زخرف. زينت. راغب زينت روكش گفته است (نقش و نگار) آن را كمال حسن نيز گفته اند، منظور از آن در آيه زينت است.

ازينت: در اصل «تزينت» بود تاء به زاء مبدل و در آن ادغام گرديد و الف بر اول آن افزوده شد زيرا ابتداء به ساكن محال است «ازينت» زينت گرفت.

حصيدا: حصد: درو كردن ايضا حصاد. حصد: درو شد در زرع و مانند آن به كار رود مثل: حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ انبياء/ 11.

لم تغن: غنى:

كفايت و بى نيازى. لَمْ تَغْنَ گويا قبلا موجود نبود از «غنى فى المكان: اقام فيه». آن در اصل «لم تغنى» است ياء به علّت جزم حذف شده است فاعل آن «الارض» است.

دار السلام: خانه سلامت. سلام و سلامت هر دو به يك معنى است بهشت ظاهرا از آن دار السلام است كه در آن سلامت اكمل حكم فرماست لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ انعام/ 127.

الحسنى: مؤنث احسن است آن وصف واقع مى شود مانند «العاقبة الحسنى» تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 373

يرهق: رهق: پوشاندن. رسيدن «راهق الغلام» پسر به مردان رسيد و لاحق شد.

قتر: (بر وزن شرف) غبار. دودى كه از مطبخ بر مى خيزد، به نظر راغب، دودى كه از بريان و چوب و نحو آن بلند مى شود.

عاصم: عصم: حفظ و نگاه داشتن. عاصم: نگاه دارنده.

اغشيت: غشى: پوشاندن و فراگرفتن «غشى الامر: غطاه» «اغشيت» پوشيده شد.

قطعا: قطع (بر وزن عنب): تكه ها. پاره ها. مفرد آن قطع (بر وزن جسر) است مثل فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ هود/ 81.

زيلنا: زيل: كنار شدن. تزييل: تفريق و جدا كردن.

تبلو: بلى و بلاء: كهنه شدن، امتحان را از آن ابتلاء گويند كه گويا امتحان كننده امتحان شده را از كثرت سؤال كهنه مى كند «تبلو»: امتحان مى كند.

شرحها

در اين آيات اولا به مناسبت مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا كه در آيه 23 گذشت، مثلى درباره دنيا و فانى بودن آن ذكر شده است، سپس آياتى در زمينه نتائج اعمال نيك و بد و مآل كار نيكان و بدان بيان شده است.

24- إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها

وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ ... تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 374

در اثر آب باران زمين سر سبز مى شود و زينت مى گيرد ولى ناگهان سرماى شديد يا طوفان و نظير آن مزرعه را چنان از بين مى برد كه گويى وجود نداشته است، زندگى انسان نيز چنين است او مانند مزرعه شادابى است كه مرگ ناگهانى او را از بين مى برد. «فاختلط» ظاهرا به معناى در هم رفتن علفهاست يعنى روئيدنيهاى زمين بوسيله آن روئيد و درهم فرو رفت ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها يعنى اهل آن فكر كرد كه مزرعه دربست در اختيار او است و هيچ كس قدرت گرفتن ندارد كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ يعنى گويا در گذشته نبوده است، اشاره است به از بين رفتن كلّى «يتفكرون» حاكى است فقط انديشمندان از آن بهره مى برند.

25- وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

اين آيه در زمينه قبلى است يعنى: در مقابل الْحَياةِ الدُّنْيا و فانى بودن آن، خدا انسان را به بهشت دعوت مى كند، دعوت و خواندن خدا تكوينى است يعنى خدا وسائل دعوت را از قبيل ارسال رسل و غيره به وجود مى آورد نه اينكه با صدا بخواند آن گاه كه خواند هر كه را بخواهد به قبول آن هدايت مى كند.

26- لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

از اين آيه بررسى مآل كار خوبان و بدان شروع مى شود يعنى نيكوكاران را پاداش بهتر است زيرا عمل دنيا وقت كمى مى گيرد ولى

اجرش هميشگى است منظور از «زيادة» اضافه ايست كه خدا خواهد داد لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ ق/ 35 فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ نساء 173 ظهور آيات در آنست كه بالاتر از استحقاق نيز دريافت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 375

خواهند داشت و شايد منظور مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها انعام/ 16 باشد.

چنين كسانى در آخرت نه ذليل خواهند بود و نه غبار و سياهى عذاب چهره آنها را خواهد گرفت بلكه قلبشان شاد و چهره شان با طراوت است در مجمع البيان از امام باقر از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: هر چشمى كه از خوف خدا نمناك شود خدا آن بدن را بر آتش حرام مى كند و اگر از ترس خدا اشكش روان شود آن چهره را ذلت و تاريكى فرانگيرد «1».

27- وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

اين آيه نقطه مقابل آيه ما قبل و درباره مآل كار گناهكاران است. جَزاءُ سَيِّئَةٍ مبتداى خبر محذوف است يعنى «لهم جزاء سيئة بمثلها» على هذا آنها را زيادى عذاب نيست و فقط به اندازه گناه عذاب خواهند ديد وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها انعام/ 160، در الميزان فرموده: ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ اشاره است به آنكه از بتهاى خود حمايتى نخواهند ديد و كسى و چيزى آنها را از عذاب خدا نگاه نخواهد داشت.

«قطعا» در اصل «بقطع من الليل» است «مظلما» حال است از

«ليل» يعنى:

گويى چهره هايشان با تكه هايى از شب تاريك پوشيده شده است يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ آل عمران/ 106 در آخر آيه حكم به خلود در آتش دارد درباره خلود

__________________________________________________

(1)

روى الفضيل بن يسار عن ابى جعفر الباقر (ع) قال قال: رسول اللَّه (ص) ما من عين ترقرقت بمائها إلا حرم اللَّه ذلك الجسد على النار فإن فاضت من خشية اللَّه لم يرهق ذلك الوجه قتر و لا ذلة».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 376

به آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها ... انعام/ 128 رجوع شود، به هر حال، رابطه شان نعوذ باللّه با خدا قطع شده و از رحمت وى دور شده اند.

28- وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ.

آيه در بيان قطع رابطه ما بين مشركان و معبودهاى باطله است، مراد از حشر ظاهرا جمع همه مؤمنان و كافران و معبودهاى باطل است «مكانكم» تقديرش «الزموا مكانكم ...» است يعنى شما در مكان خود ثابت بمانيد شركائتان نيز در محل خود ثابت بمانند نتيجه اش اين مى شود كه ميان آنها و معبودهايشان جدايى مى افتد و مى دانند كه شركاء به حال آنها فائده اى ندارند.

اينكه معبودهاى باطل به عبادت كنندگان مى گويند: ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ يعنى چه؟ آيا اين سخن راست است يا دروغ؟ الميزان مى گويد:

راست است زيرا با ايجاد تفرقه و عدم فائده شركاء، معلوم خواهد شد كه عبادت آنها براى شركاء واقع نشده است به علّت آنكه آنها را به عنوان شريكان خدا عبادت كرده اند و آن وقت معلوم گرديده كه آنها شريكان خدا نبوده اند پس سخن معبودها راست است كه شما شركاء

را عبادت مى كرديد و ما شركاء نبوده ايم. پس غرضشان نفى شريك بودن خودشان است نه اينكه عبادت براى كدام كس واقع شده است به نظر بعضى مراد آنكه: شما هواهاى نفسانى خويش و اوهام خود را عبادت مى كرديد نه ما را «1».

29- فَكَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنَّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلِينَ.

بنا بر آنكه در الميزان نقل شد: چون خودشان را شريك خدا نمى دانستند

__________________________________________________

(1) يعنى: «انكم عبدتم الشركاء فلسنا بالشركاء ما كنتم ايانا تعبدون أو إنكم ما عبدتمونا بل عبدتم اهوائكم».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 377

لذا از معبود بودنشان بى خبر بوده اند «ان» مخفف ثقليه است يعنى: حقا كه از عبادت شما غافل و بى خبر بوده ايم بنا بر احتمال دوم گفته اند: اصنام در دنيا شعورى نداشته اند تا معبود بودن خود را بدانند.

30- هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ.

اشاره است به كشف حقيقت اعمال و قطع شدن همه روابط جز رابطه با خدا و سرپرست واقعى انسانها، امتحان كردن اعمال مكشوف شدن واقعيات آنهاست كه هر كس عمل خود را ارزيابى مى كند مى داند آن گاه به طرف خدا و مولاى حق روان مى شوند و معبودهاى باطل كه از خود جعل كرده و به مقام خدايى كشانده بودند به كلى از رديف خارج مى شوند اين است مرحله آخر زندگى انسانها در راه حق و باطل.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 378

[سوره يونس (10): آيات 31 تا 45]

اشاره

قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ (31)

فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ (32) كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (33) قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ (34) قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (35)

وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ (36) وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (37) أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (38) بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (39) وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا يُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ (40)

وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِي ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (41) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ (42) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ (43) إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (44) وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ (45)

تفسير

أحسن الحديث، ج 4، ص: 379

31- بگو: كيست كه به شما از آسمان و زمين روزى مى دهد؟ يا كيست كه مالك گوشها و چشمهاى شماست؟ و كيست كه زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى كند؟

حتما خواهند گفت: خدا بگو: آيا پس از شرك پرهيز نمى كنيد؟!

32- آن خدا، پروردگار واقعى شماست، بعد از حق نيست مگر گمراهى، پس به كجا بر مى گرديد؟!

33- اين چنين حتمى شده وعده پروردگار تو بر آنكه فاسق شدند، آنها ايمان نمى آورند.

34- بگو: از خدايان شما كسى هست كه خلقت را شروع كرده و آن را اعاده كند؟ بگو: خدا خلقت را شروع كرده و آن را اعاده مى كند، پس به كجا بر مى گرديد.

35- بگو: از خدايان شما كسى هست كه به حق رهبرى كند؟ بگو خدا به حق رهبرى مى كند، آيا آنكه به حق رهبرى مى كند سزاوارتر است پيروى شود يا آن كه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 380

هدايت نمى شود مگر آنكه هدايت كرده شود؟ آيا به شما چه شده و چگونه حكم مى كنيد؟!

36- بيشتر آنها فقط از گمان پيروى مى كنند و گمان به جاى يقين هيچ كفايت نمى كند خدا به آنچه مى كنند داناست.

37- چنين نيست كه اين قرآن از جانب غير خدا جعل شده باشد بلكه تصديق كننده است تورات و انجيل را و مشروح همه كتابهاست، بى شك از جانب خداست.

38- يا مى گويند: از خودش جعل كرده است بگو: يك سوره مانند آن را بياوريد و هر كه را جز خدا توانستيد بيارى بخوانيد اگر راستگويان هستيد.

39- ليكن دروغ شمردند آنچه را كه به دانستن آن احاطه نكرده اند و هنوز تأويل آن به سوى آنها نيامده

است، اين چنين تكذيب كردند كسانى كه پيش از آنها بودند بنگر كه عاقبت ظالمان چگونه شد.

40- بعضى از آنها به قرآن ايمان مى آورند و بعضى از آنها به قرآن ايمان نمى آورند، پروردگار تو به مفسدان داناست.

41- اگر تو را تكذيب كنند بگو كار من براى من است و كار شما براى شماست، شما از آنچه من مى كنم بيزاريد و من از آنچه شما مى كنيد بيزارم.

42- بعضى از آنها به تو گوش مى دهند مگر تو كران را شنوا توانى كرد، اگر چه تعقل نكنند.

43- بعضى از آنها به تو نگاه مى كند مگر تو كوران را هدايت توانى كرد با آنكه نمى بينند؟!

44- خدا به مردم هيچ ستم نمى كند، ليكن مردم به خودشان ستم مى كنند.

45- ياد كن روزى را كه محشورشان مى كند گويى جز اندكى از يك روز در دنيا درنگ نكرده اند، يكديگر را مى شناسند، زيانكار شد آنها كه ديدار خدا را تكذيب كرد و هدايت يافته نشدند.

كلمه ها

تصرفون: صرف: بر گرداندن، ظاهرى باشد يا از حالى به حالى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 381

فَأَنَّى تُصْرَفُونَ: به كجا برگردانده مى شويد.

يهدى: به تشديد دال در اصل يهتدى بود تاء به دال مبدل و در آن ادغام شده است.

سورة: سور (بفتح سين): بالا رفتن با جهش «و ثوب مع علو» (و بضم سين): ديوار شهر است سوره: مرتبه بلند، چنان كه راغب و طبرسى گفته اند، در مجمع البيان فرموده: آن از سور البناء اخذ شده ...

هر سوره از قرآن به مثابه درجه بلندى است كه قارى قرآن از يكى به ديگرى بالا ميرود.

تأويله: اول: رجوع. «آل اليه: رجع» تأويل: برگشت دادن و برگشتن تأويل در قرآن لازم و متعدى

آمده است.

الصم: صم (بر وزن عقل): بستن «صم القارورة: سدها» صمم (بر وزن شرف) كر بودن. اصم: كر مادرزاد جمع آن صم است.

العمى: عمى: (بر وزن عمل) كورى. اعمى: كور. جمع آن عمى (بر وزن قفل) است مراد از آن در آيه فقدان بصيرت و نادانى است.

يلبثوا: لبث: توقف، درنگ و ماندن. «لم يلبثوا» درنگ نكردند.

يتعارفون: عرف: شناختن «يتعارفون»: همديگر را مى شناسند، بين الاثنين است.

شرحها

در قسمت اول از اين آيات روشن شده كه تدبير جهان در دست خداست على هذا بت پرستان كه خدا را فقط خالق مى دانستند نه تدبير كننده، محكوم تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 382

شده اند و از اين معلوم مى شود كه آنها تدبير جهان را از خدا نمى دانسته اند و آن گاه گفته شده: بت پرستان در اين نظر از گمان پيروى مى كنند كه فائده اى ندارد. به نظر مى آيد كه مشركان عقيده بارباب انواع داشته و فكر مى كردند كه رب النوع ها جهان را اداره مى كنند و بتهاى آنها نماينده رب النوع ها است ولى اثبات آن از اين آيات مشكل است زيرا كه ظهور هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ در بتهاى معمولى است، آيات فوق اين نتيجه را مى دهد كه بايد فقط بسوى خدا كه آفريننده و اداره كننده است روى آورد نه به طاغوتهاى جهان و قانونهاى طاغوتى و بشرى.

در قسمت دوم بيان شده كه اين قرآن ساخته دست بشر نيست بلكه بيانگر و مشروح كتابهاى آسمانى و از جانب خداست و اگر مشركان راست مى گويند يك سوره نظير آن را بياورند. آن گاه در بيان علّت عدم ايمان آنها گفته است كه علم كافى به قرآن يا بعضى از آن ندارند از آن طرف واقعيت

گفته هاى قرآن هنوز نيامده تا وادارشان به ايمان كند، مشركان گذشته نيز در چنين حالى بودند و در آيه 40 روشن شده كه اين حال ناشى از افساد آنهاست. در آخر تحليلى در بيان بعضى از حالات مشركان و عاقبت كار آنها آمده است.

31- قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ.

اين آيه در زمينه تدبير جهان است نه خلقت آن، مى خواهد بگويد:

گرداننده جهان همان آفريننده آن است و از جواب فرضى آنها فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ اين مسئله كاملا روشن مى شود، به هر حال معلوم مى شود كه اين كارها را از خدا نمى دانستند، در گذشته گفته ايم كه اختلاف مشركان با پيامبران در مسئله الوهيت و تدبير جهان بوده است و گرنه مشركان خدا را به عنوان خالق و آفريننده تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 383

قبول داشته اند، پيامبران نمى گفتند: خدا هست بلكه مى گفتند: اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ چنان كه در سوره اعراف و مانند آن بارها آمده است. راجع به تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ ... در آل عمران/ 27 توضيح داده ايم.

خلاصه استدلال آيه اين است اگر از مشركان بپرسى: كدام كس از آسمان و زمين به شما روزى مى دهد آن مدبر كيست كه به وسيله باران. نور آفتاب، اشعه كيهانى و ... در زمين ارزاق شما را تأمين مى كند؟ كيست كه مالك گوشهاى شنوا و چشمهاى بيناست كه به شما داده است؟ كيست كه زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى كند؟ و به طور كلّى

كيست كه امر جهان را تدبير مى كند؟

آنها هر قدر كه فكر كنند نمى توانند بگويند: معبودهاى ما اينكارها را انجام داده و مى دهند، ناچار خواهند گفت: خدا. آن وقت بگو: پس از بت پرستي كنار نمى شويد؟ و از خدا نمى ترسيد و براى او شريكان قرار مى دهيد؟

32- فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ.

نتيجه ديگر آيه گذشته است، حالا كه اقرار كرديد، آن خدا پروردگار و مدبر حقيقى شماست و جز اين، هر چه بگوئيد و بپرستيد فقط ضلالت و گمراهى است پس از اين عقيده حق به كجا بر مى گرديد، عامل برگشتن از خدا اميال باطل و عقيده هاى سخيف است لذا فعل «تصرفون» مجهول آمده است يعنى عوامل ناحق شما را به كجا مى برند؟! 33- كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.

به قولى مراد از كلمه ربك جمله أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ است «كذلك» اشاره است به آنچه از دو آيه گذشته استفاده مى شود. يعنى بدينسان كه ديدند و عبرت نگرفتند كلمه عدم ايمان بر فاسقان حتمى و ثابت شد و وجود خارجى پيدا كرد، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 384

به نظر ديگران مراد از «كلمة» وعده عذاب و جمله أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ علّت حتمى بودن وعده عذاب است، به هر حال اين آيه تكميل مطلب دو آيه گذشته است.

34- قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ.

اين آيه استدلال دوم بر ربوبيت و تدبير خداست مراد از ابتداء خلقت و اعاده آن به قرينه وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ ... روم/ 27 و آيه

همين سوره، دنيا و معاد است و چون مشركان عقيده به معاد نداشتند لذا فرموده:

كه پيغمبر جواب بدهد كه قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ... «پس، از قبول حق به كجا بر مى گرديد؟ و هواهاى نفسانى شما را به كجا برمى گردانند. ولى در آيه اول آمده: فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ ... چون چاره اى از اقرار نداشتند، به نظر مى آيد:

تمام بودن استدلال در اين آيه از آن جهت است كه مشركان به آفرينش ابتدايى و به وجود خداى خالق عقيده داشتند و اين لازم گرفته است كه بگويند: خدايى كه آفرينش از اوست به اعاده آن نيز تواناست.

35- قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.

استدلال سوم بر ربوبيت و الوهيت خداست از طريق هدايت بندگان كه معبودهاى باطل راهى به آن ندارند، هدايت با «الى» و «لام» هر دو متعدى مى شود چنان كه در مجمع البيان فرموده است على هذا «يهدى الحق و للحق» هر دو به يك معنى است، هدايت به حق به وسيله فراهم آوردن اسباب آن از قبيل ارسال رسل و نشاندادن راه هاى دنيا و آخرت است كه از معبودهاى باطل تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 385

ساخته نيست اعم از آنكه جماد باشند يا طاغوتها و امثال آن، ولى به نظر مى آيد كه مراد از شركاء بتهاى جماد است بعضى از بزرگان فرموده اند مراد از هدايت ايصال به مطلوب است و هدايت به معناى ارائه طريق از طاغوتها ساخته است ولى هدايت به آن معنى كه گفتيم از طاغوتها ساخته نيست و مراد

از هدايت مى شود ارائه طريق باشد.

به هر حال: استدلال اين است چون خدا به سوى حق هدايت مى كند نه بتها، آيا آن كس به پيروى سزاوارتر است كه هدايت مى كند يا آنكه خود هدايت نمى يابد مگر آنكه ديگرى او را هدايت كند؟ و چون مسئله روشن است مى گويد: به شما چه شده و چگونه قضاوت مى كنيد؟! 36- وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ.

يعنى در آنچه مى گويند و قضاوت مى كنند متكى به علم نيستند و از روى گمان سخن مى گويند و گمان مى كنند هيچگونه كافى از حق نيست و نمى شود براى آنها عذر باشد، خدا مى داند كه پيروى از ظن مى كنند. در الميزان فرموده: علّت آمدن «اكثرهم» آن است كه بزرگان آنها از روى يقين بر باطل بودن اين كارها را مى كنند چنان كه فرموده: وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ ... بقره/ 213.

37- وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ.

از اين آيه مطلب دوم شروع مى شود كه راجع به حق بودن و از جانب خدا بودن قرآن است. قسمت اول، استدلال از طريق عقل و طبيعت بود و اين قسمت از طريق نقل و گفته خود خداوند است. در عين حال اين آيه در مقام تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 386

ادعا و معرفى قرآن است، استدلال اصلى در آيه بعدى خواهد آمد.

به نظر مى آيد «كان» منسلخ از زمان باشد مثل كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا

مريم/ 29 على هذا وَ لكِنْ تَصْدِيقَ تقديرش «و لكن كان تصديق الذى» است و آن مصدر به معناى فاعل است يعنى: اين طور نيست كه اين قرآن از جانب غير خدا به خدا نسبت داده شده باشد بلكه اين قرآن تصديق كننده تورات و انجيل است كه در پيش آن و در وقت نازل شدن آن هستند و تفصيل و بيان مطلق كتابهاى انبياء است و شكلى نيست كه آن از جانب رب العالمين است و ناشى از ربوبيت خداست. على هذا مراد از «الكتاب» مجموع كتابهاى آسمانى است كه قرآن تفصيل و مشروح آنهاست. راجع به مصدق بودن قرآن رجوع شود به بقره 41، آل عمران/ 3.

38- أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

اين آيه در سوره بقره/ 33 به تفصيل روشن شده است و تعليل آيه قبل مى باشد يعنى: اين قرآن از جانب غير خدا به خدا نسبت داده نشده است، اگر مى گويند: چنين نيست و ساخته دست بشر است پس يك سوره نظير آن را بياوريد و جز خدا هر كه را توانستيد در ساختن آن بيارى بخوانيد، اگر راست مى گوئيد كه از جانب خدا نيست، خلاصه: اگر كار بشر بود بشرهاى ديگر نيز مى توانستند نظير آن را بياورند.

39- بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ.

اين آيه علّت تكذيب مشركان را در زمينه قرآن نقل مى كند و در آخر آيه روشن مى كند كه اين علّت عذر آور نيست منظور از تأويل چنان كه در ذيل تفسير أحسن الحديث،

ج 4، ص: 387

آيه ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ ... آل عمران/ 7 گفته شده، تحقق خارجى يك وعده و خبر است كه انسان در آن صورت ناگزير از قبول آن وعده و خبر مى باشد نظير:

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ ... اعراف/ 53 يا نظير لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ شعراء/ 201.

مراد از «بما» شايد مقدارى از قرآن و يا همه قرآن باشد يعنى تكذيب كردند از قرآن آنچه كه به دانستن آن احاطه نكرده اند و هنوز مصداق واقعى آن نيز در خاج تحقق نيافته است يا تكذيب كردند قرآن را به علّت آنكه به دانستن آن احاطه نكردند، زيرا در قرآن حقائق و معارف بسيارى هست كه علمشان به آنها نمى رسد و هنوز مصداق خارجى پيدا نكرده اند و يا واقعيات مجرداند كه در قالب مادى بيان شده اند.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام آمده كه از امور بزرگى از آن حضرت سؤال شد كه هنوز نيامده بودند فرمود: هنوز وقت روشن شدن آنها نيامده است آن است قول خدا بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ ....

جمله كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ ... حكايت دارد كه اين عذر پذيرفته نيست بلكه تكذيب از روى عمد و لجاجت است و گرنه قرآن در اين شكل باور كردنى است گرچه بعضى حقائق خارج از فهم هم دارد.

40- وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا يُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ.

تكميل كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ ... است و اينكه عذر عدم ايمان موجه نيست زيرا كه عده اى ايمان مى آورند و آنها كه ايمان نمى آورند

به علّت مفسد بودن است، خدا به مفسدان داناست.

41- وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 388

مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِي ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ

.از آيه قبل روشن شد كه عدم ايمان در اثر افساد است نه در اثر عدم توانايى لذا در اين آيه فرموده: اگر تكذيب تو كردند بگو: از شما و از كار شما بيزارم، هر كس به راه خود رود، أَنْتُمْ بَرِيئُونَ.، تفسير لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ است.

42- وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ.

اين آيه و آيه بعدى شرح حالى است از مشركان و در آيه إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ ...

علّت آن بيان شده است، مراد از «صم» كر بودن واقعى نيست بلكه عدم تعقل و تفكر است نسبت به آنچه مى شنوند چنان كه جمله لا يَعْقِلُونَ اين مطلب را روشن مى كند. بعضى از مشركان سخنان تو را گوش مى دهند ولى تو قادر بشنوا كردن آنها نيستى زيرا در آنچه مى شنوند نمى انديشند. آرى تنها شنيدن كافى نيست و گرنه اينهمه نداها و فريادهاى حق را همه مى شنوند.

43- وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ.

اين آيه نظير آيه گذشته است مراد از «عمى» كورى چشم نيست بلكه كورى بصيرت و دقت نكردن است در آنچه مى بيند، آرى تنها ديدن كافى نيست و گرنه اينهمه اوضاع را همه مى بينند بلكه بايد تجزيه و تحليل كرد، ابو ذر و ابو جهل هر دو رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را ديدند و كلمات او را شنيدند.

44- إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ

النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ تعليل دو آيه قبل است كه خدا به اينها ظلم نكرده بلكه خودشان ظلم كرده و چنين شده اند آثار معاصى و طغيان است كه چشمهايشان را كور و گوشهايشان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 389

را كر كرده است.

45- وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنَ النَّهارِ يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ.

اين آيه ظاهرا در رابطه با عدم ايمان آنهاست كه روى افساد و ظلم، ايمان نمى آورند، از آن طرف روز قيامت كه روز تأويل قرآن است نيامده بود.

تعارف و شناختن يكديگر كه در آيه 14 سوره حديد نيز آمده است ظاهرا براى حسرت است كه منافقان و كافران مى بينند آشنايان و همسايگان آنها وارد بهشت شدند ولى آنها در عذاب ماندند كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا ... حكايت مى كند كه آن روز اين زندگى را كه براى آن اينهمه تلاش مى كنند به قدرى اندك خواهند شمرد گويا زمان اندكى بيش نبوده است و آن وقت روشن خواهد شد كه تكذيب كنندگان آخرت در خسران بوده اند.

به نظر مى آيد «يوم» تقديريش «اذكر يوم» باشد و جمله هاى كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا، يَتَعارَفُونَ، قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ هر سه حال اند از «هم» در وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ يعنى:

ياد كن روزى را كه محشورشان كنيم در حالى كه ...

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 390

[سوره يونس (10): آيات 46 تا 56]

اشاره

وَ إِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلى ما يَفْعَلُونَ (46) وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (47) وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (48) قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي

ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (49) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتاً أَوْ نَهاراً ما ذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ (50)

أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ آلْآنَ وَ قَدْ كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (51) ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (52) وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (53) وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِي الْأَرْضِ لافْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (54) أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (55)

هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (56)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 391

46- اگر مقدارى از عذابى را كه به آنها وعده مى دهيم بر تو بنمايانيم يا تو را به ميرانيم بازگشت آنها به سوى ماست، آن گاه خدا بر آنچه مى كنند گواه است.

47- هر امت و جامعه را پيغمبرى است چون پيغمبرشان آيد، ميانشان به عدالت داورى شود و آنها مظلوم نمى شوند.

48- مى گويند اين وعده عذاب كى خواهد بود اگر راستگويانيد؟

49- بگو: من براى خودم مالك ضررى و نفعى نيستم مگر آنچه را كه خدا بخواهد، براى هر جامعه مدتى است چون مدتشان سر آيد نه زمانى پس مى افتند و نه پيش مى افتند.

50- بگو: به من خبر دهيد اگر عذاب خدا در شب يا در روز بيايد كدام قسمت از آن عذاب را گناهكاران به عجله مى خواهند؟!

51- آيا پس از آنكه

عذاب آمد به آن ايمان مى آوريد؟ آيا اكنون ايمان مى آوريد حال آنكه در گذشته عذاب را به عجله مى خواستيد.

52- سپس به ظالمان گفته مى شود: بچشيد عذاب دائمى را مجازات نمى شويد مگر آنچه كه عمل مى كرديد.

53- از تو مى پرسند آيا آن عذاب حق است؟ بگو: آرى قسم به خدايم آن حق است و شما عاجز كننده نيستيد.

54- اگر باشد براى هر كس مجموع آنكه در زمين هست، حتما آن را عوض مى دهد، چون عذاب را بينند ندامت را پنهان مى كنند، ميان آنها به عدالت رفتار مى شود آنها مظلوم نمى شوند.

55- بدانيد آنچه در آسمانها و زمين هست خاص خداست بدانيد كه وعده خدا حتمى است ليكن بيشتر مردم نمى دانند.

56- اوست كه مى ميراند و زنده مى كند و به سوى او برمى گرديد.

كلمه ها

نرينك: ارائه: نشاندادن إِمَّا نُرِيَنَّكَ: اگر نشان دهيم به تو. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 392

نتوفينك: توفى: اخذ كامل «اما نتوفينك» اگر اخذ كنيم و به ميرانيم تو را.

امة: گروه شكل يافته اين كلمه از «ام» به معنى قصد است گويند:

«امه اى قصده» بنا بر اين امت به كسانى گفته مى شود كه قصد مشترك و نظر مشترك دارند، راغب گويد: امّت جماعتى است كه يك چيز مثل دين يا زبان يا مكان آنها را جمع كند. امتها جامعه ها.

قسط: عدالت. آن از مصادرى است كه وصف واقع شوند مثل عدل. و نيز قسط نصيبى است كه از روى عدالت باشد، جمع آن اقساط است. ظاهرا فرق فاحشى ميان عدل و قسط وجود ندارد.

يستأخرون: تأخر و استأخر هر دو به معناى «آخر ماند» است فَلا يَسْتَأْخِرُونَ يعنى به آخر نمى مانند. همچنين است لا يَسْتَقْدِمُونَ يعنى:

جلو نمى افتند.

بياتا: بيات و تبييت: قصد

كردن دشمن در شب. مراد از آن آمدن عذاب در شب است و آن ظرف عذاب مى باشد.

يستنبئونك: نبأ: خبر مهم خبر مفيد. استنباء: خبر گرفتن و استخبار.

لافتدت: فديه: عوض، افتداء: عوض دادن «افتدت»: عوض داد.

شرحها

سنت خدا درباره امتهاى پيامبران آن است كه: پس از آمدن پيغمبر، آنها كه ايمان آوردند نجات يافتند و آنها كه انكار كردند هلاك شدند، حتى بعد از وفات و از ميان رفتن پيغمبر، آيات فوق رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را از اين سنت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 393

خبر داده كه به مشركان اين حقيقت را گوشزد كند، وقت عذاب در اين آيات مبهم است ولى قطعيت عذاب روشن مى باشد. بعد فرموده: هنگام نزول عذاب هيچ چيز آن را رفع نمى كند و ندامت فايده اى نخواهد داشت.

اين سنت الهى روشن مى كند كه انكار كنندگان پيامبران، از روى علم و لجاجت آنها را انكار مى كنند و اين سبب بى فائده ماندن معجزه ها و احكام در باره آنهاست لذا غضب خدا تار و مارشان مى كند درباره كفّار مكّه نيز اينطور شد كه پيش از وفات آن حضرت تار و مار شدند.

46- وَ إِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلى ما يَفْعَلُونَ.

اين آيه حاكى است كه رسيدن عذاب به آنها حتمى است خواه زنده باشى و با چشم خود آن را ببينى و يا تو را بمى رانيم، كلمه فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ در مقام تثبيت مطلب است يعنى چون كارشان راجع به ماست و خدا به كارهايشان كه علت عذاب است داناست در الميزان آمده است كه «ثم» براى تراخى و ترتيب كلام است نه براى

تأخير زمانى.

47- وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ.

منظور از قضاوت به عدالت آنست كه مؤمنان نجات يافته و منكران به هلاكت رسند نظير: فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ ... وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ هود/ 66.

منظور از وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ آنست كه با هر دو گروه به عدالت رفتار مى شود و مقتضاى عمل هر يك همان پاداش و كيفر است دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه قوم همه پيامبران مشمول اين قانون بوده اند، درباره بعضى از آنها پس از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 394

رفتن و يا وفات پيامبرشان چنان پيش آمده است، على هذا اين يك سنت خدايى است.

48- وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

در اين آيه مشركان از وقت آمدن عذاب سؤال كردند يعنى آن قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ كى خواهد بود؟ لفظ «وعد» در تهديد و وعده بد نيز به كار رود چنان كه در اين آيه است مراد از «صادقين» رسول خدا و ياران اوست.

49- قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ.

جواب سؤال آنهاست و نفى هر گونه استقلال از آن حضرت است، اين جواب به دو بخش تقسيم مى شود اوّل: من مالك نفع و ضرر بر خودم نيستم چگونه مى توانم مالك نفع و ضرر بر شما باشم و وقت آن را تعيين كنم؟! آرى پيامبران مردم را به سوى خود نخوانده اند و مانند طاغوتها نگفته اند: پيش ما بيائيد هر چه بخواهيد در نزد ماست

بلكه به سوى خدا خوانده و در قبال او خود را يك فرد عاجز معرفى كرده اند.

دوم: آمدن عذاب براى شما مشركان حتمى است زيرا هر امت اجل و مدت معينى دارد، چون مدتشان سرآيد فقط در مدت خود از بين مى روند نه از آن جلو مى افتند و نه تأخير مى كنند. منظور از رسيدن اجل، آن نيست كه هر تك تك امت از بين برود بلكه اگر شكل امت بودن از بين برود كافى است مثلا در مكّه همه مشركان از بين نرفتند بلكه بعضى مسلمان شدند و بعضى از بين رفتند ديگر از يك امت مشرك خبرى نبود و حيات اجتماعى آنها از بين رفت، پس براى هر- امت قطع نظر از حيات افراد يك حيات اجتماعى و تشكل يافته اى هست و در آن جامعه، سعادت، شقاوت، ذلت و عزّت حكم فرماست و آن امت را مانند افراد آن، عمر معينى است و اين يك سنت الهى است درباره افراد انسان و جوامع تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 395

بشرى، تاريخ و آثار تمدنهاى گذشته و آيات قرآن از اين امتها و جوامع حكايت دارد مانند قوم نوح، قوم هود و صالح، قوم ابراهيم، قوم فرعون، تمدنهاى ايران و يونان باستان و مانند آنها. كه ناقوس مرگشان به صدا درآمده و از سنت حتمى الهى جواز مرگ دريافت كرده اند (از الميزان).

در اينجا تذكر دو نكته لازم است اوّل: دين غير از امت است، مسائل توحيد و معاد و نظامات ابدى جهان كه به شكل اديان توسط پيامبران عرضه شده و در اثر گسترش تمدن بشرى و احتياجات روز بعضى از احكام آن در قالبهاى متفاوت بيان

شده است، دائمى و ابدى است، منظور از آيه امتها و جامعه ها است.

دوم: اين مسئله درباره حيات اجتماعى اسلام نيز پديد آمد، بعد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه امت وصاياى وى را ناديده گرفتند با پديد آمدن معاويه ها، امويها و عباسى ها جامعه اسلام سقوط كرد، مسلمانان ذليل و دربدر شدند ولى اسلام باقى ماند، به نظر مى آيد به حكم: إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ رعد/ 11، انفال/ 53، اگر اصل تقوى و عدالت در جامعه اى حكم فرما شود آن جامعه قابل بقاست على هذا اين آيه به حكم تخصيصى بر آيه لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ ...

است و اللَّه العالم. در اين زمينه در نكته ها بحث مفصلى خواهد آمد.

50- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتاً أَوْ نَهاراً ما ذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ.

اين آيه در رابطه با آيه وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ و با عجله خواستن عذاب است. جواب إِنْ أَتاكُمْ محذوف است مثل هلاك مى شويد يا ديگر فرصت نخواهيد داشت. «منه» راجع به عذاب است أَ رَأَيْتُمْ مربوط به ما ذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ مى باشد، اين آيه در مقام توبيخ مى گويد. بگوئيد چه چيز از عذاب را گناهكاران به عجله مى خواهند؟ مگر عذاب به عجله خواستنى است؟! اگر عذاب خدا در وقت شب يا روز بيايد ديگر فرصتى نخواهيد داشت. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 396

در مجمع البيان آمده امام باقر عليه السّلام فرمود: مراد از آن عذاب است كه در آخر الزمان بر فاسقان اهل قبله نازل مى شود «1» ظاهرا منظور آن حضرت بيان مصداق است، لفظ مجرمون نشان مى دهد كه عذاب منحصر به كفار نيست.

51-

أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ آلْآنَ وَ قَدْ كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ.

اين آيه تكميل آيه فوق و توبيخ ديگرى است و حاكى است كه بعد از رسيدن عذاب، ايمان فائده اى نخواهد داشت «به» راجع به عذاب يا قرآن است «الان» تقديرش «ءالان» است «ما» بعد از «اذا» براى تأكيد است يعنى آيا سپس چون عذاب آمد به آن ايمان مى آوريد؟ آيا اكنون ايمان مى آوريد حال آنكه در وقت ايمان آوردن، عذاب را به عجله مى خواستيد؟ يعنى وقتى كه ايمان آوردن فايده داشت به جاى ايمان آوردن عذاب را به عجله مى خواستيد!! 52- ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ.

يعنى: پس از آمدن عذاب ديگر ايمان فائده اى نخواهد داشت بلكه به ظالمان گفته مى شود عذاب دائمى را بچشيد و در اينكار خدا به شما ظلم نكرده است بلكه فقط با اعمال خود مجازات مى شويد على هذا اين آيه تكميل آيه ما قبل است در الميزان احتمال داده كه مربوط است به آيه لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ ...

و اين دو آيه به حكم جمله معترضه هستند.

53- وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ.

يعنى از تو مى پرسند آيا آن عذاب و قضاء الهى حق است؟ بگو: آرى قسم

__________________________________________________

(1) و

قال ابو جعفر الباقر (ع) يريد بذلك عذابا ينزل من السماء على فسقه اهل القبلة فى آخر الزمان.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 397

به پروردگارم آن حق است و شما نمى توانيد خدا را عاجز كنيد و از آوردن آن جلوگيرى نمائيد.

54- وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِي الْأَرْضِ لَافْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا

الْعَذابَ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ اين آيه در زمينه حتمى بودن عذاب و عدم فائده ندامت است يعنى به هنگام آمدن عذاب اگر همه آنچه در زمين است مال كسى باشد آن را عوض مى دهد تا از عذاب نجات يابد ولى فائده ندارد و چون ديدند ندامت بى فائده است ساكت مى شوند، مراد از عذاب، عذاب دنيوى و قضاء الهى در دنيا است.

55- أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

اين آيه و آيه بعدى استدلال است بر وعده عذاب و قضاء الهى كه در آيات فوق وعده شده است يعنى آنچه در آسمانها هست خاص خداست، حيات و مرگ در دست او است على هذا آنچه وعده مى دهد قدرت آوردن آن را دارد وعده اش حق است، ليكن بيشتر مردم از آن بى خبرند.

لام در «للَّه» به معناى مالك بودن است يعنى همه ملك خداست و مالك هر گونه حق تصرف در ملك خود را دارد سماوات و ارض به خود آسمانها و زمين نيز شامل است كه آنها هم مخلوق خدا هستند و حكومت همه در دست او است.

56- هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

آيه درباره حكومت خدا نسبت به انسانهاست.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 398

نكته ها

جامعه و فرد در قرآن:

در زمينه آيه ... لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ كه در آيات گذشته بررسى شد و در آيه 34 سوره اعراف گذشت و در سوره هاى حجر/ 5، نحل/ 61، مؤمنون/ 43 و سبأ/ 30 نيز آمده است، مطلبى در كتاب جامعه و تاريخ از مرحوم شهيد مطهرى ص

21 به بعد نقل شده كه فشرده آن را در اينجا مى آوريم:

قرآن هم فرد را اصيل مى داند و هم جامعه را، وجود افراد را در وجود جامعه حل شده نمى داند، قرآن براى امت ها (جامعه ها) سرنوشت مشترك، نامه عمل مشترك، فهم و شعور، عمل، طاعت و عصيان قائل است «1» بديهى است كه در اين صورت بايد امت وجود عينى داشته باشد، در آيه وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ اعراف/ 34 سخن از يك حيات و زندگى است كه لحظه پايان دارد و تخلف ناپذير است نه پيش افتادنى است و نه پس افتادنى و اين حيات به «امت» تعلق دارد نه به افراد در سوره مباركه جاثيه آيه 28 مى فرمايد: كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا هر امت و جامعه اى به سوى «كتاب» و نوشته خودش براى رسيدگى خوانده مى شود، پس معلوم مى شود نه تنها افراد، هر كدام كتاب و نوشته و دفترى مخصوص به خود دارند، جامعه ها نيز از آن جهت كه در شمار موجودات زنده و شاعر و مكلف و قابل تخاطب هستند و اراده و اختيار دارند و به سوى نامه عمل خود خوانده مى شوند.

در سوره انعام آيه 108 مى فرمايد: زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ عمل هر امتى را براى خود آنها زيبا قرار داده ايم، اين آيه دلالت مى كند كه يك امت، شعور

__________________________________________________

(1) رجوع شود به الميزان ج 4 ص 102.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 399

واحد، معيارهاى خاص، طرز تفكر خاص پيدا مى كند و فهم و شعور و ادراك هر امتى مخصوص خود آن است. هر امتى با معيارهاى خاصى قضاوت مى كند، بسا كارها كه در

ديده امتى زيبا و در ديده امتى ديگر نازيبا است.

در سوره غافر آيه 5 مى فرمايد: وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ يعنى: هر امّتى آهنگ پيامبر خويش كردند كه او را بگيرند و به باطل با او جدل كردند تا حق را به اين وسيله بشكنند و چون چنين كردند، من آنها را گرفتم پس چگونه بود عقاب من.

در اين آيه سخن از يك تصميم و اراده ناشايسته اجتماعى است و در اينجا كيفر چنين آهنگ و تصميم اجتماعى، عذاب عمومى و اجتماعى است.

در قرآن كريم احيانا مواردى ديده مى شود كه كار يك فرد از افراد يك اجتماع به همه آن اجتماع نسبت داده مى شود و يا كار يك نسل به نسلهاى بعدى نسبت داده مى شود مانند آيه هفتاد نهم از سوره بقره و آيه 112 از آل عمران كه عمل يهود گذشته را به يهود زمان نزول قرآن نسبت مى دهد و اين در مواردى است كه مردمى داراى يك تفكر اجتماعى و يك اراده اجتماعى و به اصطلاح داراى يك روح جمعى باشند مثلا در داستان قوم ثمود شتر صالح را يك نفر پى كرد ولى آن را به همه قوم نسبت داده و مى فرمايد: «فعقروها» آن قوم شتر را پى كردند و آن وقت در مقام عقوبت جمعى مى فرمايد: فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ.

على عليه السّلام در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه در توضيح اين مطلب مى فرمايد:

ايها الناس انما يجمع الناس الرضا و السخط

اى مردم آن چيزى كه عموم را در خود گرد مى آورد و وحدت مى بخشد و سرنوشت مشترك به آنها مى دهد خشنودى

و خشم است. هر گاه مردمى به صورت جمعى به كارى كه واقع مى شود، و لو به وسيله تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 400

فرد واحد، خشنود يا ناخشنود باشند همه يك حكم و يك سرنوشت پيدا مى كنند «

و انما عقر ناقة ثمود رجل واحد منهم فعمهم اللَّه بالعذاب لما عموه بالرضا فقال فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ

» خداوند عذاب خود را به صورت جمعى بر عموم مردم ثمود فرود آورد زيرا كه عموم مردم ثمود به تصميمى كه يك فرد گرفت خشنود بودند و آن تصميم كه به مرحله عمل در آمد، در حقيقت تصميم همه بود. خدا در سخن خود كار پى كردن را در عين اينكه وسيله فرد انجام گرفت به همه نسبت داد.

ناگفته نماند: صرف راضى شدن و نشدن گناه و ثواب تلقى نمى شود مگر آنكه در تصميم فرد عامل دخيل و مؤثر باشد كه آن نوعى شركت در عمل است مثلا محرك فرد به عمل، رضايتى است كه در ديگران احساس مى كند.

در قرآن احيانا كار يك نسل را به نسلهاى بعدى نسبت مى دهد آن چنان كه اعمال گذشته قوم اسرائيل را به مردم زمان پيغمبر نسبت مى دهد و مى گويد:

اينها به موجب اينكه پيامبران را به ناحق مى كشتند استحقاق ذلت و مسكنت دارند، اين از آن جهت است كه اينها از نظر قرآن ادامه و امتداد همانها، بلكه از نظر روحى عين آنها هستند كه هنوز هم ادامه دارند اينكه «اگوست كنت فرانسوى» مى گويد: بشريت از مردگان بيشتر تشكيل شده تا از زندگان. يا مى گويد: مردگان بيش از پيش بر زندگان حكومت مى كنند، ناظر به همين معنى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 401

[سوره يونس (10): آيات 57 تا 70]

اشاره

يا

أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (57) قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (58) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ (59) وَ ما ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ (60) وَ ما تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (61)

أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (62) الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (63) لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (64) وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (65) أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَكاءَ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (66)

هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (67) قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (68) قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ (69) مَتاعٌ

فِي الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِيدَ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (70)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 402

57- اى مردم از پروردگارتان به سوى شما موعظه اى آمد و شفاى آنچه در سينه هاست و هدايت و رحمت براى مؤمنان.

58- بگو: به فضل و رحمت شاد باشيد، آن از مال دنيا كه جمع مى كنيد بهتر است.

59- بگو: به من خبر دهيد از رزقى كه خدا نازل كرده و شما بعضى از آن را حرام و بعضى را حلال كرده ايد. بگو: آيا خدا به شما اجازه داده يا بر خدا دروغ مى بنديد؟

60- چيست گمان كسانى كه بر خدا دروغ مى بندند در وقت آمدن قيامت؟ خدا بر مردم صاحب كرم است ليكن بيشتر مردم سپاسگزار نيستند.

61- در هيچ كارى نمى شوى و هيچ قرآنى از جانب خدا نمى خوانى و هيچ عملى نمى كنيد مگر آنكه در وقت شروع آنكار، ما بر شما گواهانيم، هموزن ذره اى در آسمان و زمين از خداى تو غائب نمى ماند، نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر از آن مگر آنكه در كتاب آشكارى است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 403

62- بدانيد دوستان خدا، نه خوفى بر آنها هست و نه محزون مى شوند.

63- كسانى كه ايمان آورده و تقوا را پيشه مى كنند.

64- بشارت براى آنهاست در زندگى دنيا و آخرت، كلمات خدا را تبديل كننده اى نيست آنست نجات بزرگ.

65- سخن آنها تو را محزون نكند كه توانايى همه اش خاص خداست، اوست شنوا و دانا

66- بدانيد هر كس در آسمانها و زمين هست خاص خداست، آنها كه غير خدا را مى خوانند پيروى از شركاء حقيقى نمى كنند؟ فقط تابع گمانند و فقط دروغ مى گويند.

67- اوست كه شب را براى

شما پديد آورد تا در آن آرام گيريد، روز را روشن گردانيد در اينها آيه هايى است براى قومى كه مى شنوند.

68- گفتند: خدا فرزندى گرفته است. خدا منزه و بى نياز است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين هست خاص اوست، شما به اين گفته دليلى نداريد آيا آنچه نمى دانيد به خدا مى گوئيد؟!

69- بگو: آنان كه بر خدا دروغ جعل مى كند راستگار نمى شوند.

70- آنها را متاع اندكى است در دنيا سپس بازگشت آنها به سوى ماست، سپس عذاب شديد را بر آنها در اثر كفرشان مى چشانيم.

كلمه ها

شفاء: صحت و سلامت، مراد از آن در آيه صحت قلب است.

فليفرحوا: فرح: شادى و سرور، در شادى ممدوح و مذموم هر دو به كار رود.

شأن: شأن. كار. حال، جمع آن شئون است.

شهودا: آن جمع شاهد به معنى ناظر و حاضر است.

تفيضون: فيض: پر شدن. جارى شدن. افاضه: داخل شدن بر وجه سرازير شدن تُفِيضُونَ فِيهِ داخل مى شويد در آن. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 404

يعزب: عزوب: غايب شدن، مخفى شدن، دور شدن: «عزب عنه عزوبا بعد و غاب و خفى» وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ يعنى از پروردگارت پنهان نمى ماند.

مثقال: ثقل (بر وزن عنب): سنگينى. مثقال: وزن و چيزى كه با آن وزن كنند.

البشرى: بشارت و بشرى خبر مسرت بخش. علّت اين تسميه آن است كه چون خبر مسرت بخش را شنيدن اثر آن در بشره وجه ظاهر مى شود.

تبديل: عوض كردن آن به معناى فاعل (عوض كننده) است مثل لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ.

يخرضون: خرض: دروغ گفتن و از روى حدس سخن گفتن «خرص خرصا:

كذب خرص فيه: حدس» اقرب الموارد.

لتسكنوا: سكون: آرام گرفتن بعد از حركت لِتَسْكُنُوا فِيهِ تا

آرام گيريد در آن.

مبصرا: بصر (بر وزن شرف): بينايى، چشم، علم. مبصر را در آن به معنى روشن و آشكار گفته اند از اخفش بينايى دهنده نقل شده است.

سلطان: حجت و دليل كه انسان را بر خصم مسلّط مى كند.

شرحها

پس از آنكه در آيات گذشته وعده عذاب حتمى شمرده شد، در اين آيات مردم به سوى قرآن خوانده شده اند تا از عذاب مصون گردند و نيز علم و احاطه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 405

خدا بر اعمال انسان ياد شده و آن گاه آمده: كه اولياء اللَّه از عذاب بدور خواهند بود و در مقابل كيدهاى مشركان به پيغمبر اميدوارى داده شده و در آخر، نسبت فرزند كه مشركان به خدا مى دادند افتراء و دروغ شمرده شده است.

57- يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ.

در اين آيه چهار وصف براى قرآن مجيد نقل شده است اول موعظه كه قرآن اندرز و بيان چيزهايى است كه بايد از آنها حذر كرد و چيزهايى كه بايد به آنها راغب شد. دوم قرآن شفا و صحت است براى دردهاى باطنى از قبيل شرك كفر، حسد، بخل، دشمنى و مانند آن، درباره «صدور» مطلبى هست كه در ذيل آيه: وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ حج/ 46 خواهد آمد سوم قرآن هدايت و راهنماست براى همه انسانها هُدىً لِلنَّاسِ بقره/ 185 چهارم براى مؤمنان رحمت و بركات است كه قرآن را پذيرفته اند.

58- قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ.

به نظر مى آيد: مراد از فضل همان موعظه و شفا و هدايت در آيه فوق است

كه براى عامه مردم مى باشد و منظور از رحمت همان رحمت خاصه براى مؤمنان است، «فبذلك» بدل است از بِفَضْلِ اللَّهِ و آن متعلق به فَلْيَفْرَحُوا است يعنى: بگو: مسرور باشيد به سبب فضل و رحمت خدا آن فضل و رحمت (قرآن) بهتر است از آن ثروتى كه مردم جمع مى كنند، لفظ فضل و رحمت در آيات ديگرى نيز آمده است نظير فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ بقره/ 64، در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده: فضل رسول خدا و رحمت على عليهم السّلام است، اين روايت با عموم فضل و خاص بودن رحمت كاملا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 406

تطبق مى شود.

59- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالًا قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ.

در سوره مائده/ 103 و سوره انعام/ 138 گذشت كه مشركان بعضى از چيزها را روى بدعتهاى خود حرام مى دانستند، آيه در رابطه با آن است، انزال رزق حاكى از حلال بودن آنست و چون تحريم از طرف آنها بود لذا از «حلالا» جلو افتاده است زيرا حلّيت حكم اولى است و حرمت بر آن اضافه شده است، اطلاق لفظ انزال بر رزق با آنكه از زمين مى رويد به مناسبت آياتى است كه مى گويند: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 21، وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ ذاريات/ 22 وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ زمر/ 6 وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ ... حديد/ 25، آيات نشان مى دهند كه مشيت بالا در تكون رزق در زمين

كاملا دخيل است و آنچه به دست مى آيد از طرف خدا نازل مى شود.

قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ ... حاكى است كه اينها بدعتهاى ساخته از جانب مشركان است.

60- وَ ما ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ.

اين آيه تهديد است در رابطه با افترا كه نسبت تحريم را به خدا مى دادند يعنى آنها كه به خدا دروغ مى بندند بايد منتظر عذاب در روز قيامت باشند إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ در مقام تأسف است يعنى خدا نسبت به مردم داراى كرم و لطف است كه رزق را حلال كرده ليكن مردم ناسپاس اند كه آن را بر خويشتن حرام مى كنند و در نتيجه هم از نعمت بى بهره مى شوند و هم به عذاب گرفتار مى گردند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 407

61- وَ ما تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ.

به نظر مى آيد: اين آيه با آنكه يك حقيقت مستقل است مربوط به آيه ما قبل مى باشد كه خدا نه تنها از دروغ بستن آنها آگاه است بلكه خدا بر همه چيز محيط است ضمير «منه» راجع به «اللَّه» است يعنى: «و ما تتلو من قرآن» جمله كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً كه به صورت جمع آمده شايد اشاره باشد به ملائكه، نامه اعمال، اعضاء بدن و خدا، كه همه شاهد بر اعمالند وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ جمله وَ ما تَكُونُ فِي شَأْنٍ شامل قرآن خواندن نيز هست، تكرار آن براى اهميت قرآن مى باشد.

به هر حال اين آيه احاطه خدا را نسبت به موجودات

به نحو عجيبى بيان مى كند يعنى: اى پيغمبر در هيچ كارى نمى شوى و هيچ قرآنى كه از جانب خداست نمى خوانى و به طور كلى اى مردم هيچ عملى نمى كنيد مگر آنكه از حين ورود به آن عمل ما بر شما ناظريم آن وقت در اتمام اين حقيقت فرموده:

وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ.

ذره به معنى مورچه كوچك و به معنى ذرات خاك و مانند آنست. اين قسمت روشن مى كند كه موجودات همه اش هميشه پيش خدا حاضراند و علم خدا نسبت به آنها علم حضورى است.

وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ خواه را رفع باشد و خواه با نصب به علت نفى جنس، در هر دو حال مبتداست و خبر آن إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ مى باشد «ذلك» اشاره به ذره مى باشد. منظور از كتاب مبين لوح محفوظ و نظير آن است اين جمله در سوره سبأ آيه سوم نيز آمده است عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ در مجمع البيان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 408

نقل شده: امام صادق عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چون اين آيه را مى خواند به شدت گريه مى كرد.

62- أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

اين آيه و دو آيه بعدى در بيان حال نيكوكاران است كه در ضمن بيان حال مشركان نقل شده است، ظاهرا به علّت تقابل نور و ظلمت

چنين شده كه در ضمن ظلمت يادى از نور شده باشد، اولياء به معنى دوستان است كه بر مؤمنان تطبيق مى شود و از گفته خدا پيروى مى كنند.

خوف در زندگى انسان به علّت تمام شدن نعمت و توفيق در آينده و حزن به علّت كمبود فعلى است به عبارت ديگر انسان مى ترسد از اينكه آنچه فعلا دارد ادامه پيدا نكند و محزون است از اينكه چرا فعلا كمبود دارم يك زندگى كه در آن نه خوف باشد و نه اندوه، در دنيا قابل پياده شدن نيست، تحقق حقيقى آن در بهشت خواهد بود.

در بعضى از آيات كه اين جمله در خصوص زندگى دنيا آمده است مراد از آن يا حتمى بودن سعادت مؤمنان در قيامت و يا منظور سعادت نسبى در دنياست در آيه فوق ظاهرا شامل دنيا و آخرت است به آن دو معنى كه گفته شد.

63- الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ.

وصف اولياء اللَّه است آنها كه به خدا و معاد ايمان آورده از مخالفت خدا پرهيز مى كنند حقا كه خوف و حزنى ندارند كلمه «يتقون» شامل عمل به خوبيها و پرهيز از بديهاست.

64-هُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

.مراد از جمله هُمُ الْبُشْرى ...

اگر انشائيه باشد معنايش آن است كه خدا به آنها در دنيا و آخرت بشارت مى دهد و اگر خبريه باشد منظور بشارت بهشت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 409

است به وسيله آياتى نظير: وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ يونس/ 3 يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ توبه/ 21 تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ ...

حكايت از

حتمى بودن وعده است، تبديل به معناى فاعل (مبدل) است، منظور از كلمات، وعده هاست. از امام صادق عليه السّلام نقل شده مراد، بشارت در وقت مرگ است «1» كه به مؤمن در هنگام قبض روح وعده بهشت داده مى شود.

و از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: منظور از بشرى خواب نيكو است كه مؤمن مى بيند و با آن در دنيايش مژده داده مى شود «2».

65- وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

اين تسليت است براى رسول خدا در مقابل ايذايى كه به آن حضرت وارد مى شد از جهت تكذيب اسلام و طعن در آن به وسيله مشركان. إِنَّ الْعِزَّةَ ...

تعليل عدم حزن است، يعنى در مقابل سخن آنها محزون مباش زيرا عزت و توانايى همه اش خاص خداست و او اقوال آنها را مى شنود و به كارشان داناست، على هذا اگر بخواهد آنها را مى گيرد و انتقام مى كشد.

66- أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَكاءَ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ.

اين آيه تكميل مطلب آيه سابق است يعنى: گفتار آنها درباره اصنام تو را

__________________________________________________

(1)

«روى عقبة بن خالد عن ابى عبد اللَّه (ع) قال يا عقبه لا يقبل اللَّه عن العباد يوم القيامة الا هذا الدين الذى انتم عليه و ما بين احدكم و بين ان يرى ما تقربه عينه الا ان يبلغ نفسه الى هذه و اومى بيده الى الوريد».

(2)

صافى فى الكافى و الفقيه «عن النبى: البشرى فى الحياة الدنيا الرؤيا الحسنة يراها المؤمن فيبشر بها فى دنياه».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 410

ناراحت نكند زيرا

كسانى كه در آسمانها و زمين هستند خاص خدايند، مالك و مدبر اوست و آنچه براى خدا شريك مى پندارند دليلى بر آن ندارند و از گمان پيروى مى كنند و دروغ مى گويند در اينجا چند مطلب هست.

اول: آمدن مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ به جاى «ما فى السموات و ما فى الارض» شايد براى آن است كه براى پيغمبر عزت خدا تا جايى است كه خود عبادت كنندگان بتها نيز ملك خدايند.

دوم: مَنْ فِي السَّماواتِ حاكى از وجود انسان در آسمانهاست چنان كه در ذيل آيه: وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ شورى/ 29 خواهد آمد بعيد است بگوئيم: مراد از فِي السَّماواتِ ملائكه هستند چون در آيه: وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ نحل/ 49 ملائكه را از ما فِي السَّماواتِ جدا كرده است كلمه مَنْ فِي السَّماواتِ در آيات سوره هاى رحمن/ 29، رعد/ 15. اسراء/ 55 نيز آمده است.

سوم: «شركاء» در آيه مفعول ما يَتَّبِعُ است و حاكى است كه بتها شريكان خدا نيستند، مشركان از روى گمان آنها را شريك خدا مى دانند يعنى: كسانى كه غير خدا را مى خوانند به شريكان واقعى خدا تابع نيستند بلكه شريكان موهوم خدا را پيروى مى كنند زيرا خدا شريك واقعى ندارد.

67- هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ.

در آيه گذشته ملك و صاحب بودن خدا ذكر شد، در اين آيه گوشه اى از تدبير خدا بيان شده است، مجموع دو آيه يك بيان كامل و شامل ملك و

تدبير است مسئله شب و روز ظاهرا از آن جهت است كه آن دو در تدبير و معيشت انسانها تأثير تمام و كامل دارند. مراد از «يسمعون» توأم با قبول كردن است، صرف شنيدن تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 411

در آن ملحوظ نيست لذا در مجمع البيان فرموده: «سماع تدبر و تفهم و تعقل».

68- قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.

اين آيه يكى از افسانه هاى مشركان است، لفظ سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ نشان مى دهد كه منظور مشركان از «ولد» آن بود كه يار و كمك خدا در تدبير جهان باشد چنان كه از آيه وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ اسراء/ 111 فهميده مى شود، على هذا در جواب اتخاذ ولد آمده: كه خدا پاك و منزه و بى نياز است و در تدبير جهان احتياج به اتخاذ ولد ندارد، رابطه خدا با موجودات رابطه مالك و مملوك است ديگر خدا احتياج به پسر ندارد. «ان» در جمله إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا نافيه است يعنى شما مشركان دليلى بر اين گفته نداريد، على هذا چيزى كه نمى دانيد چرا به خدا نسبت مى دهيد.

69- قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ.

تهديد بر كسانى كه به خدا دروغ مى بندند از آن جمله آنان كه نسبت پسر به خدا مى دهند.

70- مَتاعٌ فِي الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِيدَ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ.

يعنى براى آنها متاع مختصرى است در دنيا سپس بازگشتشان

به سوى ماست و آن گاه عذاب شديد دارند در اثر كفرشان.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 412

[سوره يونس (10): آيات 71 تا 74]

اشاره

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي وَ تَذْكِيرِي بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ (71) فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (72) فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ (73) ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ (74)

71- بخوان بر آنها حكايت نوح را، آن دم كه به قوم خود گفت: اى قوم من. اگر مقام من و ياد آوردنم آيات را، بر شما گران است، بر خدا اعتماد كرده ام، كارتان و يارانتان را يك جا كنيد تا سپس كارتان بر شما مايه اندوه نشود سپس به سوى من برخيزيد و مهلتم ندهيد.

72- اگر از قبول من اعراض كرديد (باكى نيست كه) از شما مزدى نخواسته ام، مزدم فقط بر عهده خداست و مأمورم كه از مسلمين باشم.

73- نوح را تكذيب كردند، او را با يارانش در كشتى نجات داديم و جانشينان كرديم و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كرده بودند غرق نموديم، بنگر عاقبت انذار شدگان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 413

چگونه شد.

74- آن گاه پس از نوح پيامبرانى به سوى قومشان فرو فرستاديم: براى آنها معجزاتى آوردند ولى آنها ايمان نمى آوردند به

آنچه قبلا تكذيب كرده بودند، اين چنين به قلوب تجاوزكاران مهر مى نهيم.

كلمه ها

اتل: فعل امر است از تلاوت يعنى: بخوان.

نبأ: خبر مهم و داراى فائده بزرگ و مفيد علم يا ظن. از كليات ابو البقاء نقل شده كه در قرآن در خبرهاى داراى اهميت به كار رفته است، بعضى مطلق خبر گفته اند.

نوح: عليه السّلام، اولين پيغمبر اولوا العزم و صاحب شريعت، نام مباركش چهل سه بار در قرآن ذكر شده است.

تذكيرى: ذكر: ياد كردن. تذكير: ياد آورى كردن، بياد كسى انداختن.

اجمعوا: جمع گرد آورى. اجتماع هم رأى شدن فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ يعنى تصميم خود و كار خود را يكى كنيد و هم رأى باشيد. اجماع را قصد نيز گفته اند.

غمة: غم: پوشاندن، ابر را غمام گويند كه آفتاب را مى پوشاند، اندوه را غم گفته اند كه سرور و حلم را مستور مى كند. غمه را در آيه حزن گفته اند، به قولى آن به معنى پوشيده و مبهم است و اين قول قوى است.

اقضوا: قضاء فيصله دادن، به معنى اراده، حكم، اعلام، تمام كردن نيز به كار رود «اقضوا» در آيه به معنى تنفيد و ادا است يعنى اراده و تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 414

كار خود را درباره من عملى كنيد و مهلتم ندهيد.

الفلك: فلك (بر وزن قفل) كشتى در مفرد و جمع به كار رود.

خلائف: جانشينان مفرد خليفه است، خلفاء جمع خليف مى باشد.

منذرين: به صيغه مفعول: انذار شدگان.

معتدين: عدو، اعتداء: تجاوز، «معتدين» متجاوزان.

شرحها

كلمه وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نشان مى دهد كه نقل جريان مختصر حضرت نوح و غرق قومش و نجات مؤمنان، شاهد زنده اى است بر آيه چهل هفت كه عبارت بود از وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ نوح عليه السّلام آمد،

دعوت به توحيد كرد مؤمنان نجات يافتند، كافران غرق گرديدند قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ جاى خود را گرفت.

71- وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي وَ تَذْكِيرِي بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ.

منظور از مقام، قيام به دعوت يا منزلت نبوت است، اين آيه مى رساند كه آن حضرت به قوم خود فرموده: در كار خودم استوارم و از هيچ حيله اى باك ندارم هر چه مى خواهيد بكنيد. يعنى اى قوم اگر قيام من به دعوت و ياد آورى آيات خدا بر شما گران است من بر خدا اعتماد كرده ام و بر او اطمينان دارم.

فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً.

تصميم و يارانتان را يك جا كنيد تا سپس كارتان مايه اندوه نشود (و در صورت عدم دسترسى به من نگوئيد ياران بيشتر جمع نكرده بوديم) اين سخن به اين صورت امر تعجيزى است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 415

ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ.

قضا به معنى دادن و عملى كردن است چنان كه در جوامع الجامع گفته است يعنى كارتان را جمع كنيد سپس آن را به من ادا كنيد و درباره من عملى كنيد و مهلتم ندهيد.

72- فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ.

يعنى: اگر از قبول دعوت من اعراض كرديد ضررى بر من نيست چون از شما در مقابل دعوتم مزدى نمى خواستم كه از آن محروم شوم، مزدم فقط با خداست و مأمورم كه از مسلمين باشم، باز در اينكار طرف من خداست نه شما، على هذا فَما سَأَلْتُكُمْ ... وَ أُمِرْتُ ... هر يك

جواب مستقلى است و حاكى از بى نيازى آن حضرت از مردمان است.

73- فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ.

كلمه فِي الْفُلْكِ متعلق است به «نجيناه» نوح و مؤمنان را در كشتى از طوفان و غرق نجات داديم و فقط آنها جانشين غرق شدگان گشتند. جريان نوح عليه السّلام در سوره اعراف كه به قولى سى نهمين سوره نازل شده در مكّه است ذكر شده و در سوره هود مفصلا خواهد آمد.

74- ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلًا إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ اين آيه شاهد ديگرى است در رابطه با آيه: وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ جمله فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا حاكى است كه آنها نيز ايمان نياورده و از بين رفته اند.

الميزان نظر مى دهد كه مراد از «بالبينات» معجزاتى است كه مردم از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 416

پيامبران خواسته اند و مراد از بِما كَذَّبُوا بِهِ معجزاتى است كه پيامبران بدون درخواست مردم آورده اند، على هذا معنى آيه اينطور مى شود: پيامبران معجزات مورد درخواست مردم را آوردند ولى آنها كسانى نبودند كه ايمان بياورند به چيزى كه قبلا آن را تكذيب كرده بودند و اين عدم ايمان در اثر مهر نهادن به دلهاى آنها بود و آن نيز معلول اعتداء و تجاوز آنها بود. بنا بر اين معجزات قبلى و بعدى از لحاظ معجزه بودن يكى بوده اند تا تعبير بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ توجيه شود.

نگارنده درباره اين آيه نظر بخصوصى دارم كه در ذيل آيه

صد و يكم از سوره اعراف آورده ام به آنجا رجوع شود.

مراد از «رسلا» در آيه پيامبرانى است كه بعد از نوح تا زمان موسى آمده اند مانند هود، صالح، ابراهيم، اسماعيل، لوط، اسحق، يعقوب و يوسف عليهم السلام.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 417

[سوره يونس (10): آيات 75 تا 93]

اشاره

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ بِآياتِنا فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (75) فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِينٌ (76) قالَ مُوسى أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَكُمْ أَ سِحْرٌ هذا وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ (77) قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنِينَ (78) وَ قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِي بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ (79)

فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ (80) فَلَمَّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ (81) وَ يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (82) فَما آمَنَ لِمُوسى إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ (83) وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ (84)

فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (85) وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (86) وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى وَ أَخِيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (87) وَ قالَ مُوسى رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً وَ أَمْوالاً فِي الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ

وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ (88) قالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقِيما وَ لا تَتَّبِعانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ (89)

وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ (90) آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (91) فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ (92) وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (93)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 419

75- سپس از پس آنها موسى و هارون را با معجزات خود مبعوث كرديم به سوى فرعون و قومش، از آيه هاى ما سرپيچى كردند و قوم گناهكار بودند.

76- چون حق از جانب ما به سوى آنها آمد گفتند: اين جادوى آشكارى است.

77- موسى گفت حق را كه آن دم به سوى شما آمد سحر مى گوئيد؟! آيا اين جادو است با آنكه جادوگران رستگار نمى شوند؟!

78- گفتند: آيا آمده اى ما را از طريقه اى كه پدران خود را در آن ديده ايم بازدارى؟ تا حكومت در اين زمين مال شما دو برادر باشد ما به شما ايمان نمى آوريم.

79- فرعون گفت هر چه جادوگر ما هر (پيدا كرديد) پيش من آريد.

80- چون جادوگران آمدند موسى گفت: آنچه مى خواهيد بياندازيد، بياندازيد.

81- چون ريسمانها را انداختند موسى گفت: آنچه آورديد جادو است خدا به زودى آن را باطل خواهد كرد كه خدا عمل مفسدان را اصلاح نمى كند.

82- و حق را

با كلمات خود پيروز مى كند هر چند گناهكاران را خوش نيايد.

83- به موسى فقط جوانانى از قومش ايمان آوردند آنهم با ترس از فرعون و اشراف خودشان كه فرعون گرفتارشان كند زيرا فرعون در زمين مصر متكبر و از مفسدان بود.

84- موسى گفت اى امت من اگر به خدا ايمان داريد و به او تسليم هستيد بر او توكل كنيد.

85- گفتند: بر خدا توكل كرديم خدايا ما را براى ستمگران مايه آزمايش مگردان.

86- و ما را به رحمت خودت از قوم كافران نجات بده.

87- به موسى و برادرش وحى كرديم كه براى قوم خويش در مصر خانه ها آماده كنيد و خانه هايتان را رو در رو قرار بدهيد و نماز بخوانيد و مؤمنان را بشارت بده،

88- موسى گفت: خدايا تو به فرعون و اشراف او زينت و اموال داده اى خدايا كه مردم را از راه تو باز دارند، خدايا اموالشان را محو كن، قلوبشان را سخت گردان تا عذاب اليم را نبينند ايمان نمى آورند.

89- خدا گفت: دعوت شما مستجاب شد، در كار خود ثابت باشيد از راه جاهلان پيروى نكنيد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 420

90- بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم، فرعون و لشكريانش، به ظلم و عدوان آنها را تعقيب كرد تا چون غرق او را گرفت گفت: ايمان آوردم كه جز خدايى كه بنى- اسرائيل ايمان آورده اند خدايى نيست و من از مسلمينم.

91- آيا اكنون ايمان مى آورى با آنكه در گذشته نافرمانى كرده و از مفسدان بودى.

92- امروز تو را به وسيله جسدت نجات مى دهيم تا براى آنان كه بعد از تو هستند عبرت باشى، بسيارى از مردم از آيه هاى ما غافلند.

93-

براى بنى اسرائيل مكان راستى آماده كرديم و از پاكيزه ها به آنها روزى داديم، اختلاف نكردند مگر پس از آنكه به آنها علم رسيد، پروردگارت ميان آنها روز قيامت در آنچه اختلاف مى كردند داورى خواهد كرد.

كلمه ها

هارون: برادر موسى عليه السّلام و از انبياء بنى اسرائيل است، از روايات معلوم مى شود كه موسى وحى را به او ابلاغ مى كرده است ولى ظهور آيات آنست كه به وى وحى مى شده است، هارون در زبان عبرى بمعنى كوه نشين يا نورانى است.

ملائه: مل ء (بفتح- م): پر كردن. ملاء: جماعت و جماعت اشراف.

اگر به معنى جماعت آيد بدان علت است كه آنها زمين را پر- كرده اند و اگر به معنى جماعت اشراف باشد علتش به قول طبرسى و راغب آنست كه هيبت آنها سينه ها را پر كرده است، منظور از آيه ظاهرا معناى اول است.

سحر: جادو (اعراف/ 116) جمع آن سحره (بر وزن طلبه) است.

لتلفتنا: لفت: برگرداندن، منصرف كردن. «لفته عن كذا: صرفه عنه» «لتلفتنا» تا برگردانى ما را. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 421

كبرياء: كبر (بر وزن عنب و قفل): بزرگى. خواه بزرگى مقام باشد يا بسن، كبرياء: عظمت، حكومت و بزرگى مقام.

يحق: حق: ثابت ضد باطل. يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ پيروز و آشكار مى كند خدا حق را.

لعال: علو: بلندى. عال: بلند، والا مقام. (برترى جو).

توكلوا: توكل اگر با «على» باشد بمعنى اعتماد و اميدوارى است و اگر با «الى» باشد به معنى قبول وكالت است، وكل، وكول به معنى واگذار كردن مى باشد طبرسى فرموده: توكّل واگذار كردن به خدا و اعتماد به تدبير او است.

تبوءا: تبوء: آماده كردن «تبوءا» آماده كنيد (صيغه تثنيه است) اصل آن بوء به

معنى مساوات و برابرى است. «مبوء» به صيغه مفعول:

آماده شده.

قبله: قبله در اينجا ظاهرا مصدر به معناى فاعل است يعنى: مقابل هم (روبرو).

اطمس: طمس و طموس: كهنه شدن و محو شدن و نيز محو كردن. راغب ازاله اثر به طور محو و طبرسى محو اثر گفته است «اطمس على اموالهم»: اموالشان را محو يا بى فائده و نقمت كن چون طمس عارض بر چيزى است لذا با «على» آمده گويى روى آن قرار گرفته است.

اشدد: شد: بستن، قيد محكم در آن ملحوظ است وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ:

قلوب آنها را بسته كن و بر آنها مهر زن.

جاوزنا: جواز: عبور كردن. جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ: عبور داديم تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 422

بنى اسرائيل را.

بغيا: بغى در اينجا ظاهرا برترى طلبى است و «عدوا» به معنى تجاوز و ظلم است.

غرق: غرق (بر وزن شرف): فرو رفتن در آب، و نيز فرو رفتن در نعمت.

شرحها

آيات نوزده گانه مصداق ديگرى است در رابطه با آيه وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ ...، ليكن در اين آيات جريان موسى عليه السّلام به تفصيل گفته شده حتى هجرت او با بنى اسرائيل و شكست كفر و نجات طرفداران حق و حكومت توحيد و آن گاه اختلاف ميان طرفداران حق كه نطفه سقوط هر جامعه است بيان شده است و اين جريان، نظير نهضت اسلامى و در فشار بودن مسلمانان و سرانجام هجرت به مدينه و سقوط مشركان و استقرار توحيد به دست رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است و در آخر مى تواند اشاره به اختلاف مسلمانان بعد از آن حضرت باشد.

75- ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ

بِآياتِنا فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ.

يعنى سپس بعد از نوح و رسل، موسى و هارون را مبعوث كرديم، منظور از «ملائه» ظاهرا قوم فرعون است نه فقط اشراف، مثل: فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ ... نمل/ 12 و شايد نظير آيه وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ ... اعراف/ 127 باشد، ذيل آيه مى رساند كه مجرم بودن علت استكبار بوده است و همان خود- پسندى است كه انسانها را به طغيان مى كشد.

76- فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِينٌ.

استقبال فرعون و قومش آن بود كه نام حق را جادوى آشكار گذاشتند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 423

لفظ «حق- من عندنا» حاكى از عدم سحر بودن است.

77- قالَ مُوسى أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَكُمْ أَ سِحْرٌ هذا وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ.

جمله أَ سِحْرٌ هذا حاكى است كه جواب أَ تَقُولُونَ محذوف است، وَ لا يُفْلِحُ ... جمله حاليه است يعنى موسى چون سخن آنها را شنيد، گفت آيا به حق، نام سحر مى گذاريد؟ آن وقت تعجب خود را تكرار كرده فرمود: آيا اين سحر است با آنكه ساحران رستگار نمى شوند. اين دعوت براى ايجاد رستگارى است نه براى عدم رستگارى.

78- قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنِينَ.

موضعگيرى دوّم فرعون و قوم اوست در مقابل دعوت موسى كه گفتند:

ميخواهى مليت و مقدسات ما را از بين ببرى و از راهى كه پدرانمان در آن بودند با زمان دارى و در اين زمين حكومت و برترى از آن تو و برادرت باشد، لذا ما به شما ايمان نمى آوريم، به عبارت ديگر مى خواهى مكتب

ما را از بين برده و به جاى دولت مصرى و قبطى يك دولت اسرائيلى تشكيل بدهى چون چنين نظرى دارى ما پيرو تو نخواهيم بود.

79- وَ قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِي بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ.

به قرينه آيات ديگر معلوم مى شود كه پس از اين گفتگو، موسى معجزه نشان داده و عصايش در پيش فرعون به اژدها مبدل شده و فرعون و قوم او گفته اند اين جادوگر است آن گاه از موسى مهلت خواسته اند كه آنها نيز جادوگران بياورند و با موسى مصاف دهند. چنان كه در سوره طه مفصلا آمده است، لذا فرعون دستور داده كه ساحران ماهر را براى او گرد آورند.

80- فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 424

روز موعود كه ساحران حاضر شدند موسى از ايشان خواست كه اول آنها هنرنمايى كنند و سحرشان را به كار گيرند. گويى ريسمانها و چوبها را آماده كنند كه مار هستند.

81- فَلَمَّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ.

چون انداختند و ريسمانها به نظر مردم به صورت مارها آمدند، در سوره بقره آيه صد و دوم و در سوره اعراف آيه صد و شانزده در بيان حقيقت سحر سخن گفته ايم، به هر حال موسى پيش از انداختن عصايش فرمود: اين كارى كه كرديد جادو است، خدا به زودى بى حقيقت بودن آن را آشكار خواهد كرد، زيرا كه شما با اين كار مفسد هستيد خدا عمل مفسدان را اصلاح نمى كند و اينكار به موفقيت نخواهد انجاميد. جمله اخير نظير إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ: وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ

الْفاسِقِينَ است.

82- وَ يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ.

منظور از احقاق حق پيروز كردن آنست، مراد از كلمات به نظرم هر اثر و هر وسيله ايست كه خدا به وسيله آن حق را پيروز مى كند در اين ماجرا مراد از كلمات عصاى موسى است، اين آيه نقطه مقابل جمله إِنَّ اللَّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ است، هر دو يك قاعده كلّى مى باشند كه بر مورد فردى تطبيق مى شوند.

83- فَما آمَنَ لِمُوسى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ.

سياق آيه حاكى است كه ضمير «قومه» راجع است به موسى و ضمير «ملائهم» راجع است به ذريه، مراد از ذريّه جماعتى از مستضعفين بنى اسرائيل تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 425

است، شايد به علت جوان بودن ذريه گفته شده است و از «ملائهم» معلوم مى شود كه اشراف بنى اسرائيل با فرعون بوده و مخالف دعوت موسى بوده اند. يعنى به موسى ايمان نياورد مگر گروهى از جوانان با اينكه از فرعون و اشراف خود مى ترسيدند كه فرعون به وسيله اشراف گرفتارشان كند، زيرا كه فرعون متكبر بود تحمل دعوت موسى را نداشت و متجاوز بود كه شكنجه مى كرد وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ ... وَ إِنَّهُ ... تعليل أَنْ يَفْتِنَهُمْ مى باشد.

84- وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ.

اين سخن موسى است در آن اختناق و وضع بحرانى، كه با اعتماد به خدا مى شود صبر كرد و اميدوار آينده بود، منظور از «آمنتم» يقين و باور كردن و از «مسلمين» تسليم شدن و انقياد به يقين است يعنى

اگر به خدا يقين داريد و تسليم يقين خود هستيد بر خدا اعتماد كنيد و به تدبير او اميدوار باشيد آمدن شرط دوم ظاهرا براى آنست كه توكل از ثمرات تسليم است نه ايمان تنها.

85- فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ جواب مثبت است به خواسته موسى و اقرار به تسليم است و اينكه گفته اند:

ما را براى ظالمان امتحان قرار مده يعنى طورى مكن كه ظالمان ما را عذاب كنند و ظالم بودن آنها به وسيله شكنجه ما معلوم شود.

عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل كرده:

قال لا تسلطهم علينا فتفتنهم بنا.

86- وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكافِرِينَ.

تتمه دعاى آنهاست كه خواسته اند خدا از فرعونيان نجاتشان دهد.

87- وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى وَ أَخِيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ.

گويى تا آن موقع بنى اسرائيل در مصر چادرنشين و بدوى مانند بوده اند، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 426

در اين آيه سه دستور به موسى رسيده كه سبب تشكل بنى اسرائيل بود: صاحب خانه شدن، خانه ها را روبروى هم قرار دادن كه اطلاعات به سرعت به همديگر برسد و نماز خواندن به طور دسته جمعى بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ مى شود كه وعده اجابت دعاى آنها باشد كه در دو آيه سابق گذشت.

88- وَ قالَ مُوسى رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً وَ أَمْوالًا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ.

اين آيه نفرينى است از موسى نسبت به فرعون و قوم او، فَلا يُؤْمِنُوا ...

نشان مى دهد كه موسى بعد از مأيوس شدن

اين نفرين را كرده است نظير نفرين حضرت نوح نسبت به قوم خود كه گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً نوح/ 27.

مراد از «زينة» زيور آلات و وسائل خانگى و اموال شامل غير آنهاست لام در «ليضلّوا» براى عاقبت است يعنى: عاقبت اين زينت و اموال آنست كه مردم را از راه توحيد باز گردانند.

منظور از رَبَّنَا اطْمِسْ ظاهرا آنست كه نعمت مبدل به نقمت شود و نتوانند از آن بهره سعادت آور ببرند.

منظور از وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ آنست كه خدا قلوبشان قسى و سخت و حرف ناشنوا كند مانند: فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً مائده/ 13 فَلا يُؤْمِنُوا ... ظاهرا عطف است بر «ليضلوا» يعنى عاقبت زينت و اموال آنست كه مردم را اضلال كنند و ايمان نياورند مگر آنكه عذاب اليم را مشاهده كنند و مجبور به ايمان باشند نظير: لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ شعراء/ 201.

89- قالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقِيما وَ لا تَتَّبِعانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 427

دعوت موسى و هارون عبارت بود از طمس و شد و عذاب اليم كه خدا اجابت كرد هر سه را به فرعون و فرعونيان برساند.

در كافى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه موسى دعا كرد و هارون آمين گفت ... يعنى دعايتان مستجاب شد در كار و دعوت خود محكم و با استقامت باشيد و از راه نادانان پيروى نكنيد احتمال دارد منظور آن باشد به حرف نادانها كه هر كار به عجله مى خواهند گوش

ندهيد.

در مجمع البيان و صافى و عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده ميان اين اجابت و غرق شدن فرعونيان، چهل سال فاصله بود «1» و اللَّه اعلم.

90- وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ.

بيان اجابت دعوت است كه در آيه فوق گفته شد، الف و لام «البحر» براى عهد است يعنى درياى معهود و معلوم. بَغْياً وَ عَدْواً نشان مى دهد كه آن تعقيب فقط به علت تجاوز و ظلم بود و گرنه بنى اسرائيل فقط مى خواستند خودشان را نجات دهند.

حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ ... به خوبى نشان مى دهد كه فرعون از روى لا علاجى و براى نجات از غرق فورا مسلمان كامل عيار شد و غير از آن چاره اى به نظرش نمى آمد و گرنه به حكم: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ انعام/ 28 در صورت نجات فورا از گفته خويش بر مى گشت. در سوره نساء آيه 18 در اين زمينه سخن گفته شده است و اگر از روى واقع هم ايمان آورده بود قبول نمى شد زيرا وقت قبول توبه و ظرف عمل گذشته بود.

__________________________________________________

(1)

عياشى «عن ابى عبد اللَّه (ع) قال. كان بين قوله قد اجيبت دعوتكما و بين ان اخذ فرعون اربعين سنة».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 428

91- آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ.

يعنى آيا اكنون ايمان مى آورى حال آنكه در موقع فرصت، عصيان كردى و از مفسدان بودى.

البته اين جواب به گوش فرعون نرسيد كه تا بداند توبه اش پذيرفته نشد و شأن او

كمتر از آن بود كه به وى خطاب شود، ممكن است اين آيه كنايه از عدم قبول توبه باشد نه اينكه سخنى است كه از طرف خدا يا جبرئيل به فرعون گفته شده است بلكه فقط بيان يك واقعيت مى باشد.

92- فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ.

اين آيه نيز ظاهرا بيان ما وقع است نه اينكه به فرعون خطاب شده باشد بلكه خداوند بعد از نقل توبه فرعون با اين دو آيه بيان فرموده كه توبه در آن موقع پذيرفته نيست و خدا اراده كرد كه لاشه فرعون را از دريا بيرون اندازد تا ديگران آن را به بينند و بدانند عاقبت طاغوتها به كجا مى انجامد ولى بيشتر مردم طاغوتها را در اوج قدرت مى بينند و از عاقبت آنها غافل اند چنان كه مردم ايران تصور نمى كردند خاندان منحوس پهلوى به آن شكل تار و مار شوند.

از آيه معلوم مى شود جسد فرعون از آب گرفته شده و نگهدارى شد تا ديگران از آن عبرت گيرند، صدر بلاغى در فرهنگ قصص قرآن از معجم القرآن عبد الرؤف مصرى نقل مى كند: بدن منفتح (فرعون موسى) با بدنهاى ديگر در قبر امنتحب دوم در اقصر (سرزمين مصر) كشف شده و اكنون در موزه مصر است، وضع قبرش نشان مى دهد كه مرگ او ناگهانى بوده و مجال كافى براى تهيه مقبره خاص و متناسب با مقامش در دست نبوده است.

93- وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 429

فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

.اشاره است

به نجات بنى اسرائيل بعد از خروج از مصر مُبَوَّأَ صِدْقٍ نشان مى دهد كه وسائل زندگى در آن از هر لحاظ آماده بوده است زيرا اگر اينطور نبود مكان صدق و مكان راست زندگى نمى شد بلكه مبوء كذب مى بود اين تطبيق مى شود به زمانهايى كه از صحراى سينا وارد سرزمين پر بركت بيت المقدّس (فلسطين) شده اند ولى اختلاف و تشتّت، حكومت آنها را به سقوط كشانيد و مصداق أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا بقره/ 246 شدند و چون اين اختلاف و نزاع دانسته و از روى هوى و هوس بود، خدا خود در روز قيامت ميان آنها در موارد اختلاف داورى خواهد كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 430

[سوره يونس (10): آيات 94 تا 103]

اشاره

فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ (94) وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرِينَ (95) إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ (96) وَ لَوْ جاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ (97) فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ (98)

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (99) وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ (100) قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما تُغْنِي الْآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ (101) فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاَّ مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ (102)

ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ (103)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 431

94- اگر در چيزهايى كه به سوى تو فرستاده ايم در ترديد هستى از كسانى كه كتابهاى پيشين را مى خوانند بپرس، از پروردگارت دين حق به تو آمده است از به شك افتادگان مباش.

95- مباش از كسانى كه آيه هاى خدا را تكذيب كرده اند، از زيانكاران مى شوى.

96- كسانى كه وعده عذاب بر آنها حتمى شده است ايمان نمى آورند.

97- هر چند كه همه آيه ها بر آنها بيايد مگر آنكه عذاب دردناك را آشكارا به بينند.

98- چرا نبود شهرى كه ايمان بياورد و ايمانش به آن نفع دهد (آرى نبود) مگر قوم يونس وقتى كه ايمان آوردند عذاب خوار كن را از آنها زايل كرديم و تا مدتى متاعشان داديم.

99- اگر خدايت مى خواست همه آنكه در زمين است ايمان آورده بود، آيا تو مردم را مجبور مى كنى تا مؤمن باشند؟!

100- هيچ كس را نرسد كه بى اذن خدا ايمان بياورد، خدا پليدى را بر آنان كه نمى فهمند افزون مى كند.

101- بگو بنگريد چه چيزها در آسمانها و زمين هست، آيه ها و انذارها به قومى كه ايمان نمى آورند كفايت نمى كند.

102- منتظر نيستند مگر مانند روزهاى كسانى را كه از پيش گذشته اند بگو: انتظار بكشيد من نيز از منتظرانم.

103- سپس پيغمبران خود و كسانى را كه ايمان آورده اند نجات مى دهيم اين چنين حق است بر شما كه مؤمنان را نجات مى دهيم.

كلمه ها

ممترين: مريه: شكّ و مردد بودن. امتراء: طلب شكّ با ظهور دليل.

«ممترين» به شك افتادگان.

يونس: عليه السّلام نام مباركش چهار بار در قرآن مجيد آمده است و نيز به لفظ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص:

432

ذا النون و صاحب الحوت از او ياد شده است.

كشفنا: كشف: اظهار كردن و از بين بردن «كشفنا» زايل كرديم.

رجس: پليد.

تغنى: غنى: كفايت. بى نيازى. اغناء: كفايت كردن. بى نياز كردن.

النذر: نذر (بر وزن رسل) گاهى مصدر است بمعنى انذار و اغلب جمع نذير (انذار كننده) آيد چنان كه در آيه فوق.

شرحها

در اين آيات به مطالبى كه در اين سوره گذشت از قبيل مبدء و معاد و قصص انبياء و غيره استدلال شده و آن اينكه اى پيامبر اگر در اينها شك دارى از كسانى كه به كتابهاى آسمانى آشنائي دارند بپرس خواهى ديد كه مى گويند پيامبران گذشته نيز چنين چيزها گفته اند.

سپس گفته شده: تا خدا نخواهد كسى ايمان نخواهد آورد و تو كسى را به ايمان مجبور نتوانى كرد، مشيت خدا به ايمان كسانى تعلّق خواهد يافت كه اهل عقل و فهم اند نه آنهايى كه رجس و پليدى گناهان، آنها را گرفته است، در آخر آمده: اين مردم منتظر پيشامدهاى ديگران هستند در آن صورت نيز، پيامبران و مؤمنان نجات خواهند يافت و كافران گرفتار خواهند شد.

در ضمن آيات، ماجراى نجات قوم يونس عليه السّلام آمده است و آن اشاره است به اينكه منكران پيامبران حتى در وقت نزديك شدن عذاب مى توانند با بازگشت به سوى خدا نجات يابند.

94- فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 433

يعنى اى پيامبر اگر در آنچه بر تو نازل كرده ايم شك داشته باشى از اهل كتاب بپرس آنها گرچه به آن حضرت ايمان نداشتند ولى به او

بيان مى كردند كه پيامبران گذشته چنين و چنان گفتند و بر قومشان چنين و چنان گذشت. و آن دليل و اطمينانى براى آن حضرت بود «من قبلك» حال است از «الكتاب» يعنى «يقرءون الكتاب منزلا من قبلك».

اين استدلال درباره ديگران نيز آمده است: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ نحل/ 43 مراد از اهل ذكر در اينجا اهل كتابند كه اگر مسلمانان از آنها مى پرسيدند همانطور جواب مى دادند كه قرآن مى گفت. درباره اهل ذكر و تطبيق آن بر امامان عليهم السّلام مطلبى هست كه در سوره نحل خواهد آمد.

نظير اين آيه است آيه: أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ شعراء/ 197 يعنى آيا بر اهل مكه دليل نيست كه قرآن را علماء يهود مى دانند.

نمى شود گفت كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در دين خود شك داشت و خدا خواسته با اين وسيله شك او را از بين ببرد بلكه اين كلام را مى توان به كسى كه يقين دارد از باب كثرت اطمينان و يقين القاء كرد. نظير: وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي درباره ابراهيم عليه السّلام نقل شده كه اين آيه در شب معراج نازل شده و مراد از الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ ارواح انبياء است كه دستور آمد از آنها بپرسد ولى معناى طبيعى آيه همانست كه گفته شد رجوع شود به روايات عياشى و تفسير صافى و غيره.

95- وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرِينَ.

تتمه مطلب آيه فوق است در آيه فوق نهى از شك بودن و در اين آيه نهى از تكذيب است كه

نتيجه اش خسران و بدبختى است قانون درباره همه يكى است تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 434

پيغمبر باشد يا امت او، مانند: وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً اسراء/ 39 لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ زمر/ 65.

96- إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ.

اين آيه و آيه بعدى در رابطه با مكذبين است كه بنا دارند ايمان نياورند و حق را انكار كنند، نصيب اينها از دعوت پيغمبران فقط اتمام حجت است كه روز قيامت عذرى نداشته باشند چنان كه در روز قيامت در جواب: أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ خواهند گفت: بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ ...

ملك/ 9 منظور از كَلِمَتُ رَبِّكَ ظاهرا وعده عذاب است منظور از لا يُؤْمِنُونَ تسليم نشدن است و گرنه مكذبين باور و يقين دارند ولى تسليم يقين خود نيستند.

97- وَ لَوْ جاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ.

هر آيه و دليلى كه آيد بى فائده است تا وقتى كه مانند فرعون عذاب را ديدند بيدار مى شوند ولى نفعى به حال آنها نخواهد داشت.

98- فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ.

اين آيه يك نوع اظهار تأسف است كه مكذبين چرا مانند قوم يونس بيدار نمى شوند تا از عذاب اليم نجات يابند چنان كه قوم يونس ايمان آوردند و عذاب خوار كننده را از آنها زايل كرديم در اينجا چند مطلب هست:

1- «لولا» براى تحضيض و ترغيب است كه مانند قوم يونس عمل كنند و يا براى تأنيب و

تأسف است، در الميزان فرموده از فَلَوْ لا كانَتْ ... إِيمانُها معنى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 435

نفى استفاده مى شود كه استثناء از آنست يعنى: «لم يؤمنوا الا قوم يونس» سخن طبرسى نزديك به سخن الميزان است از زجاج نقل شده: استثناء منقطع است به معنى «لكن» يعنى: «لكن قوم يونس لما آمنوا ...».

2- «كانت» در آيه تامه است و «آمنت ...» صفت قرية است يعنى: چرا نشد شهرى كه ايمان آورد و ايمانش نفع دهد.

3- آيه صريح است در اينكه قوم يونس ايمان آوردند و عذاب از آنها دفع شد، نقل است كه بعد از رفتن يونس عليه السّلام قوم او احساس نزول عذاب را كردند آن وقت بياد گفته هاى يونس افتاده به خدا توبه آوردند تا عذاب از آنها برگشت.

اين مطلب عظمت تأثير دعا را مى رساند كه هم بلاى حاضر را دفع مى كند و هم از آمدن آن جلوگيرى مى كند، نظير نجات يونس از شكم ماهى آن گاه كه گفت:

لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ انبياء/ 87 در الميزان از در منثور از على عليه السّلام نقل شده: احتياط قضا و قدر را دفع نمى كند ولى دعا آن را دفع مى كند آن در كتاب خداست: إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ در تفسير عيّاش از امام رضا عليه السّلام نقل شده:

ان يونس لما امره اللَّه بما امره فاعلم قومه فاظلهم العذاب ففرقوا بينهم و بين اولادهم و بين البهائم و اولادها ثم عجوا الى اللَّه و ضجوا فكف اللَّه العذاب عنهم ... الحديث.

99- وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ

حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ.

اين آيه و آيه بعدى ظاهرا در رابطه با آيه: إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ و آيه بعد از آن است يعنى آنها ايمان نمى آورند زيرا كه خدا خواسته مردم از روى اختيار ايمان بياورند. و اگر به طور اجبار مى خواست همه ايمان مى آوردند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 436

غرض از «شاء» مشيت اجبارى است، دو تأكيد كُلُّهُمْ جَمِيعاً راجع به نفوذ اراده خداست در صورت مشيت، خلاصه آنكه: خدا چنين نخواسته است پس همه ايمان نخواهند آورد و اگر چنان خواهى، بر خلاف نظر خدا خواسته اى و قدرت اجبار مردم را نخواهى داشت.

100- وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ.

اين آيه حاكى است كه هيچ كس بدون اذن خدا نمى تواند ايمان بياورد ذيل آيه نشان مى دهد كه اذن خدا فقط شامل حال عاقلان و اهل فهم خواهد بود ولى آنها كه اهل عقل و فهم نيستند به جاى ايمان بر پليديشان افزوده خواهد شد زيرا كه به قلوبشان مهر زده شده است لا يَعْقِلُونَ.

101- قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما تُغْنِي الْآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ.

آيه ناظر است به اينكه آسمانها و زمين پر است از دلائل وجود خدا و الوهيت او ولى آيات و انذارها بر كسانى كه حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ هستند فائده اى ندارد، كه بر قلوبشان مهر نهاده شده و بناى عدم ايمان دارند.

«ما» در «ما ذا» به معناى استفهام است.

102- فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ.

در پى مفيد نبودن

آيات و انذارها فرموده: اهل مكه انتظار نمى كشند مگر مانند پيشامدهاى گذشتگان بگو: منتظر باشيد كه من نيز از منتظرانم «هل» مى شود براى استفهام و مى شود به معناى نفى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 437

103- ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ.

«ننجى» با تخفيف و تشديد هر دو خوانده شده است اين آيه تتمه مطلب آيه سابقه است يعنى آخر انتظار، آن خواهد بود كه مانند پيامبران گذشته، نجات فقط مال پيامبر و مؤمنان خواهد بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 438

[سوره يونس (10): آيات 104 تا 109]

اشاره

قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (104) وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (105) وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ (106) وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (107) قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ (108)

وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ اصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (109)

104- بگو: اى مردم اگر از دين من در شك هستيد من به آنهايى كه شما پرستش مى كنيد پرستش نخواهم كرد، ليكن به خدايى عبادت مى كنم كه شما را مى ميراند و مأمورم كه از مؤمنان باشم.

105- و توجه خويش را به

دين دائمى كن، موحد باش و از مشركان مباش.

106- و جز خدا چيزى مخوان كه به تو نفع نمى رساند و ضرر نمى زند و اگر چنان كنى از ظالمانى.

107- اگر خدا به تو ضرر رساند آن را جز خدا احدى از بين نتواند برد و اگر براى تو خيرى اراده كند هيچ كس مانع كرم او نتواند باشد، آن را بهر كه از بندگانش بخواهد مى رساند و او آمرزنده و مهربان است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 439

108- بگو اى مردم كتاب حق از جانب خدا به سوى شما آمده است هر كه هدايت پذيرد به نفع او است و هر كه گمراه شود بر عليه خود مى باشد و من بر شما وكيل نيستم.

109- پيروى كن از آنچه بسوى تو وحى مى شود و صبر كن تا خدا داورى كند او بهترين داوران است.

كلمه ها

اقم: أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ اقامه به معنى برپا كردن و ادامه دادن آيد، يعنى توجه ات را به دين پيوسته و دائمى كن. وجه به معنى قصد و نيت و مصدر آمده است.

حنيفا: حنيف: مايل بحق. حنيف: مايل بباطل آن در آيه بمعنى موحد و يكتاپرستى است. راغب گويد حنف ميل از ضلال به استقامت و جنف ميل از استقامت به ضلال است.

يمسك: مس: دست زدن و رسيدن. اصل آن چسبيدن و به شدت جمع شدن است.

حاكمين: حاكم: داور. حاكمين: داوران.

شرحها

اين آيات ختم سوره است، به پيامبر دستور مى دهد كه استقامت كن و به حرف مشركان اهميت مده، جز خدا كسى را مخوان كه نفع و ضرر در دست اوست و به مردم بگو: هر كه ايمان بياورد به نفع خود و اگر گمراه شود به ضرر خود مى باشد آن گاه صبر كن و منتظر داورى خدا باش. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 440

104- قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

يعنى در مقام استقامت و مأيوس كردن آنها بگو: اگر شما در دين من ترديد داشته باشيد بدانيد كه من به معبودهاى شما پرستش نخواهم كرد و اينكه فرموده: به خدايى كه شما را مى ميراند عبادت مى كنم نوعى تهديد است در الميزان آمده: مشركان معبود را براى دفع ضرر و جلب نفع پرستش مى كردند، آنها شكى نداشتند كه مرگ به آنها خواهد رسيد و آن در دست خداست، مقتضاى احتياج به دفع ضرر آن بود كه خدا را پرستش كنند.

105- وَ أَنْ أَقِمْ

وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

الميزان نظر مى دهد كه وَ أَنْ أَقِمْ عطف است بر وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ چون آن در تقدير «كن المؤمنين» است، به هر حال اين آيه تكميل آيه سابق است يعنى در دين ثابت قدم باش و از مشركان مباش «وجه» مصدر نيز آمده است به معناى توجه و رو كردن و نيز به معنى قصد و نيت به كار رفته است.

106- وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ.

تكميل مطلب سابق و نهى بعد از نهى است و نوعى استدلال است بر نهى از شرك زيرا اصنام قدرت ضرر زدن و نفع رساندن ندارند و روشن مى كند كه اين عمل انسان را وارد رديف ظالمان مى كند وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ شعراء/ 227 دعوت بتان جزء پرستش آنهاست.

107- وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 441

به دنبال آيه فوق كه نفع رساندن و ضرر زدن را از اصنام نفى كرد، در اين آيه ضرر زدن و نفع رساندن را مخصوص خدا كرده، بعلاوه آنكه اگر خدا هر يك از آنها را در حق كسى كه بخواهد، كسى قدرت جلوگيرى ندارد، به قرينه وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ لفظ «به» راجع به «خير» است، و شايد راجع به هر دو از خير و شر باشد، با همه اينها خدا آمرزنده و مهربان نيز هست پس پرستش خاص اوست.

108- قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ

قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ.

بعد از نهى از شرك، دستور آمده كه به همه آمدن قرآن را اعلام كند و نيز روشن كند كه مردم در پذيرفتن و نپذيرفتن مختار هستند هدايت و ضلالت به خودشان راجع است پيامبر وكيل و كارساز آنها نيست بايد خودشان يكى از دو راه را انتخاب كنند.

109- وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ اصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ.

فرمان است به اينكه از وحى پيروى كند و در برابر مصائب استقامت نمايد و به داورى خدا در زمينه نجات او و هلاك دشمنانش اميدوار باشد، در شب بيست ششم رجب المرجب ساعت دوازده شب، سال هزار و چهارصد و يك هجرى قمرى مطابق 10/ 3 1360 شمسى تفسير سوره يونس به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 442

سوره هود

اشاره

در مكه نازل شده و صد و بيست سه آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره هود پنجاه و دومين سوره است كه بعد از سوره يونس در مكه نازل گرديد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره يازدهم است، اگر ترتيب نزول قطعى باشد، ظاهرا حوالى سالهاى دهم بعثت نازل شده است.

2- عدد آيات آن به شمارش قارئان كوفى صد و بيست و سه و به نظر قارئان شام و مدينه صد و بيست دو و به نظر ديگران صد و بيست يك آيه است.

محمّد بن ابراهيم بغدادى در تفسير خازن مى گويد: عدد كلمات اين سوره هزار و ششصد و عدد حروف آن نه هزار و پانصد و شصت هفت است، و اللَّه العالم.

3- سوره مباركه مكّى است، قتاده گويد: آيه 114 أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ ... در مدينه نازل شده، به نظر بعضى آيه 13 فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ و در نظر بعض ديگر آيه 17: أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ در مدينه نازل گشته است، ولى اين نظرها استحسان بدون دليل است وانگهى انسجام و اتصال سياق آيات آن، شاهد است كه همه سوره به يك بار نازل شده است.

4- علت تسميه آن به «هود» ظاهرا وقوع حالات هود عليه السّلام در آنست ولى چرا حالات پيامبران ديگر در اين رابطه در نظر گرفته نشده است چيزى به نظر

__________________________________________________

(1) بنا بر آنچه در مقدمه آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 443

نرسيد، روايات حاكى است كه اين نامگذارى به زبان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

در مجمع البيان از ابو بكر نقل شده كه گويد: گفتم يا رسول اللَّه

زود پير شدى؟ فرمود: سوره هود و حاقّه و واقعه و عم يتساءلون و هل اتاك حديث الغاشية پيرم كرد.

«قال قلت يا رسول اللَّه عجل اليك الشيب؟ قال شيبتنى هود و اخواتها الحاقة و الواقعة و عم يتساءلون و هل اتاك حديث الغاشية».

صدوق رحمه اللَّه در ثواب الاعمال از فروة بن الاجرى از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل مى كند:

«قال من قرء سورة هود فى كل جمعة بعثه اللَّه عز و جل يوم القيامة فى زمرة النبيين و لم يعرف له خطيئة عملها يوم القيامة»

اين حديث در مجمع البيان از تفسير عياشى منقول است.

5- چهار آيه اول از اين سوره، عنوان و فشرده همه مطالب آن است، در اين چهار آيه چهار مطلب مطرح است. اول عبادت پروردگار و تطبيق امور زندگى با فرمانها و قانونهاى الهى: أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ.

دوم: بشارت و انذار كه كار رسولان خداست.

سوم: برگشتن به سوى خدا و اصلاح اعمال و بازسازى خويش كه سبب سعادت است و گرنه عذاب خدا در كمين است وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً ... چهارم معاد است إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

اين مطالب در كلمات پيامبران در اين سوره تكرار مى شوند، مثلا سخن نوح، هود، صالح و شعيب با يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ آغاز مى شود، جمله اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ در همه آنها بجز نوح عليه السّلام تكرار شده است، هلاك اقوام آنها در اثر عدم قبول دعوت و عدم برگشت به طرف خدا بوده است. و نيز انذار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 444

و معاد در كلام

آنها مطرح است. پس رءوس مطالب سوره، توحيد و نبوت و معاد مى باشد.

6- اين سوره با سوره يونس كه هر دو با «الر» شروع مى شوند، تشابه عجيبى دارند، حتى بعضى از دانشمندان گفته اند: سوره هود مشروح مطالب سوره يونس است، فرازها در سطح بسيار عالى بلاغت و فصاحت ادا شده كه با كمترين دقت، انسان در هاله اى از بهت و تعجب محاصره مى شود و به يقين مى داند كه آن مطالب از جانب آفريننده جهان پهناور هستى بر قلب پاك حضرت محمّد بن عبد اللَّه تابيده است.

7- شأن نزولى براى سوره ذكر نشده است، مطالب آن نشان مى دهد كه مردم آن روز سؤالى در زمينه مطالب سوره نمى توانستند بكنند، زيرا مسائل آن ما فوق تصور مردم آن عصر بوده است، لذا بايد گفت: مقتضاى حال بندگان و مقتضاى الطاف خداوندى، نزول اين سوره را سبب شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 445

سورة هود مكيّه فى اياتها 123 نزلت بعد سورة يس

[سوره هود (11): آيات 1 تا 4]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (1) أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ (2) وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ (3) إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (4)

بنام اللَّه كه داراى رحمت همگانى و هميشگى است

1- اين كتابى است كه آيه هاى آن از طرف خداى حكيم و دانا محكم شده و آن گاه توضيح داده شده است.

2- اينكه جز خدا را پرستش نكنيد و من شما را از جانب

او انذار كننده و نويد بخشم.

3- و اينكه از پروردگارتان آمرزش بخواهيد و آن گاه به سوى او برگرديد تا شما را تا وقت مرگ با بهره خوب بهره مند كند و به هر صاحب فضلى زيادت او را بدهد و اگر اعراض كنيد، من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم.

4- بازگشت شما به سوى خداست و او بر هر چيز تواناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 446

كلمه ها

احكمت: حكم در اصل به معنى منع يا منع از فساد و قضاوت است. احكام:

استوار و متقن كردن. حكيم كسى است كه مانع از فساد باشد و و كار را محكم و متقن انجام بدهد «الحكيم: المتقن للامور» جمله «احكمت» به معنى محكم شده و محفوظ شده از باطل و مانند آن است.

فصلت: فصل بريدن و جدا كردن به طورى كه ايجاد فاصله شود. تفصيل:

متمايز كردن. تفصيل كلام روشن كردن آنست «فصلت»: روشن شده است.

لدن: (بر وزن عضد) ظرف زمان و مكان است و به مكان نزديك دلالت دارد مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ: از جانب و از نزد حكيم.

اجل: (بر وزن شرف) مدت و آخر مدت (قاموس قرآن) مسمى: تسميه شده ناميده شده «معين».

فضل: زيادت. ضد نقص. «الفضل: الزيادة عن الاقتصاد» (احسان).

مرجعكم: مرجع (بكسر- ج) مصدر ميمى است به معناى رجوع و بازگشت.

شرحها

آيات چهارگانه كه مقدمه سوره هستند، بيان من كنند كه: قرآن يك كتاب محكم و مصون از باطل و روشن شده از جانب خداست، به شما فرمان مى دهد كه فقط خدا را بپرستيد. و به خدا رو آوريد كه آن سبب ادامه نعمت است و گرنه عذاب در كمين شماست و بازگشت همه شما به سوى خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 447

1- الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ.

اين آيه كه به حكم استدلال به آيات ذيل است براى قرآن دو حالت بيان مى كند: احكام و تفصيل. مراد از احكام و محكم كردن، ظاهرا آنست كه آيات قرآن از لحاظ بيان واقعيات، تطابق با نظام ابدى جهان، نزول در شكل اعجاز، مانند يك قاعده رياضى، محكم و استوار و

ثابت و مصون از ورود خلل و فساد و باطل است، در آيه ديگرى آمده: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ حج/ 52 در اين آيه مى فرمايد: خدا القاء و عمل شيطان را نسخ و زايل مى كند سپس آيات خود را محكم و از راه يافتن باطل مصون مى كند، از اين آيه معنى أُحْكِمَتْ آياتُهُ تا حدى روشن مى شود، اين تعبير در قرآن منحصر بفرد است.

اگر «ثم» در جمله ثُمَّ فُصِّلَتْ براى فاصله زمانى باشد منظور آنست كه: در آيات قرآن قبلا اين احكام در نظر گرفته شده و سپس تفصيل نازل گرديده است و اگر براى ترتيب كلام باشد منظور آنست كه قرآن در يك حالت احكام و استوارى بيان و روشن شده است نظير: وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ ...

اعراف/ 52 منظور از عَلى عِلْمٍ شايد همان احكام و استوارى باشد.

دو وصف حَكِيمٍ خَبِيرٍ به حكم تعليل براى صدر آيه است يعنى: اين احكام و تفصيل از جانب خدايى است كه كار را از روى مصلحت انجام مى دهد و به مصالح و نيازها داناست، الميزان در اين باره نظر ديگرى دارد كه قابل دقت است.

بنا بر آنكه در اول سوره اعراف گذشت «الر» بيان مى كند كه درصد اين سه حرف در اين سوره و در تمام سوره ها از درصد حروف ديگر زياد است و آن از نشانه هاى اعجاز است كه حتى حروف قرآن روى حساب و ميزان بخصوصى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 448

است و اللَّه اعلم.

2-

أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ.

يعنى: قرآنى كه داراى آن اوصاف است به شما دستور مى دهد كه جز خدا را پرستش نكنيد، اين كلمه، فشرده دعوت پيامبران است، لفظ «ان» در أَلَّا تَعْبُدُوا ... تفسير و بيان آيه سابق است، غرض از عبادت فقط نماز خواندن نيست بلكه همانطور كه در آيات ديگر گفته ايم، بندگى خدا آنست كه فقط خدا را پرستش كنيم و فقط از او فرمان بريم و فقط او را مطاع بدانيم و از همه طاغوتها قطع كنيم و به حكم: أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ ...

آل عمران/ 64 فقط يك فرمانده و مصدر فرمان داشته باشيم و به قول رسول اللَّه:

إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ انعام/ 162 همه چيزمان براى خدا و ما هم فقط براى خدا باشيم.

لفظ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ حاكى است كه هر كه در پرستش خدا باشد مژده سعادت دو جهان را به او مى دهم و گرنه از عذاب خدا انذارش مى كنم.

3- وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ.

اين آيه دستور دوّم بعد از بيان موقعيت قرآن است و نشان مى دهد كه كه استغفار و برگشتن به سوى خدا سبب ادامه نعمت و سعادت در زندگى است، اين مطلب در اين سوره در كلام هود و صالح و شعيب و در سوره نوح در كلام نوح نيز آمده است.

چون

اين كلام در همه جا خطاب به مشركان است لذا مراد از «استغفروا» تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 449

برگشتن از شرك و از ثُمَّ تُوبُوا بازگشتن به سوى خدا و عمل به فرمان اوست و با آن معنى كه براى أَلَّا تَعْبُدُوا بيان كرديم اين آيه مصداقى از مصاديق آنست.

منظور از أَجَلٍ مُسَمًّى وقت مرگ انسان است، و معناى دادن متاع نيكو آنست كه شخص و جامعه در نعمت و رفاه و امن زندگى كند بعكس: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً طه/ 124.

مراد از يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ آنست كه قطع نظر از سعادت عمومى جامه هر كه در آن در بدست آوردن اسباب سعادت بيشتر تلاش كند پاداشش بيشتر خواهد بود و اين تلاش چون تلاش توحيدى است لذا بهشت را نيز در پى دارد، وَ إِنْ تَوَلَّوْا ... در رابطه با عدم استغفار و توبه است.

4- إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

اين مطلب سوم در آيات چهارگانه است اگر مراد از عَذابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ عذاب آخرت باشد، اين آيه تعليل آنست يعنى از عذاب بر شما مى ترسم زيرا كه بازگشت همه به سوى خداست وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ در رابطه با آنست كه كسى فكر كند مردگان چگونه زنده مى شوند و جواب آنست.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 450

[سوره هود (11): آيات 5 تا 11]

اشاره

أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (5) وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (6) وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ

السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (7) وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (8) وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ (9)

وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (10) إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (11)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 451

5- بدانيد كه آنها سينه خود را منحرف مى كنند تا خود را از قرآن مخفى كنند، بدانيد در وقتى كه جامه هاى خويش بسر مى كشند، خدا آنچه كه پنهان مى كنند و آنچه آشكار مى كنند مى داند كه وى داناى مكنونات سينه ها است.

6- هيچ جنبنده اى در زمين نيست جز آنكه روزى وى به عهده خداست، قرارگاه و محل نقل و انتقال آنها را مى داند، همه در كتابى آشكار است.

7- اوست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و حكومت او بر آب بود تا شما را بيازمايد كه كدامتان در عمل بهتريد و اگر گويى كه شما بعد از مرگ زنده خواهيد شد، كافران گويند، اين جز جادويى آشكار نيست.

8- اگر عذاب موعود را از آنها تا مدتى تأخير بياندازيم گويند: چه چيز مانع آمدن آنست بدانيد روزى عذاب براى آنها كه برگشتنى نيست و عذابى كه آن را مسخره مى كردند آنها را خواهد گرفت.

9- و اگر به انسان رحمتى بچشانيم و سپس از او

بگيريم او نااميد و ناسپاس خواهد بود.

10- و اگر پس از سختى كه باو رسيده نعمتى بر او برسانيم، گويد: بلاها از من دور شد، او متكبر و فخر فروش است.

11- مگر كسانى كه استقامت ورزيده و اعمال شايسته انجام داده اند براى آنهاست آمرزش و پاداش بزرگ.

كلمه ها

يثنون: ثنى (بر وزن عقل): عطف. پيچيدن. رويهم كردن. «ثنى الشي ء ثنيا: عطفه، طواه، ردّ بعضه على بعض» يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ:

سينه هايشان را مى پيچند و منحرف مى كنند تا از شنيدن قرآن خود را پنهان كنند (كنايه از عدم اعتنايى به قرآن).

ليستخفوا: خفاء: پنهانى. اخفاء: پنهان كردن. استخفاء: طلب پنهان كردن و پنهان شدن «ليستخفوا»: تا پنهان شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 452

يستغشون: غشى و استغشاء: پوشاندن «استغشى ثوبه و بثوبه: تغطى به» على هذا يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يعنى با لباس، خودشان را مى پوشانند و لباسشان را به سر مى كشند.

مستقر: قرارگاه و محل استقرار، به معنى استقرار نيز آيد (مصدر ميمى و اسم مكان).

مستودع: ودع: ترك كردن «مستودع»: وديعه گاه و محلى كه آن را ترك خواهد كرد. مثل هوا براى پرنده، رحم براى جنين و تخم براى جوجه و ...

عرشه: عرش: تخت حكومت. به معنى حكومت نيز آيد «ثل عرشه»:

حكومت او زايل شد. ايضا به معنى سقف آيد «العرش: سرير الملك و عرش البيت سقفه» مراد از آيه شايد حكومت باشد.

امة: امت: جماعتى كه وجه مشترك دارند (جماعت شكل يافته) و نيز به معنى مدت آيد چنان كه در آيه است شايد علّت اين تسميه يكسان و هم شكل بودن روزها و سالهاست «امت معدودة» زمان معين.

مصروفا: صرف: برگرداندن. مصروف: برگردانده شده.

حاق: حيق: احاطه و فراگرفتن «حاق بهم»: فراگرفت آنها را.

يؤس:

يأس: نوميدى. يؤس: نااميد.

كفور: (بفتح كاف) صيغه مبالغه است يعنى: بسيار ناسپاس ظاهرا به معنى بسيار كافر نيز آيد وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها كَذلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ فاطر/ 36.

نعماء: (بفتح ن) مفرد است بمعنى نعمت يا نعمتى كه اثر آن در صاحبش تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 453

آشكار است.

ضراء: اسم مؤنث است، مذكر ندارد، آن از ضرر است به معنى سختى به كار رود چنان كه در صحاح گفته است مثل مرض، گرفتارى، نقص اموال و مانند آن.

فرح: (بفتح فاء و كسر راء): شادمان، توأم با تكبر. فرح: تكبّر يا شادى مذموم.

فخور: فخر: باليدن بجاه و مال. فخور: بالنده.

شرحها

اين آيات روشن مى كند كه منظور از خلقت آسمانها و زمين و عهده دار شدن به رزق جنبندگان براى آنست كه انسان در صحنه زندگى به عمل نيك و زندگى توأم با توحيد راه يابد و عالم آخرت در پى اوست و خودش طورى آفريده شده كه نه تحمل نعمت را دارد و نه بلا را، بلكه نعمت او را به طغيان وا مى دارد و بلا مأيوسش مى كند، همه اينها مقتضى آنست كه براى وى كتاب آيد و پيامبر مبعوث شود و گرنه انسان خودش را بدبخت خواهد كرد: گرچه مشركان از شنيدن قرآن لباس به سر مى كشند ولى بحكم: إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ... لازم بود براى رسيدن به اين مرحله، براى انسان دين و احكام نازل شود. و اللَّه اعلم.

5- أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ.

اين آيه در رابطه با موضعگيرى كفّار در مقابل قرآن است كه

ما براى صلاح و سعادت آنها اين قرآن را فرستاده ايم ولى آنها قلوب خود را از فهميدن تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 454

آن كنار مى كشند و لباس به سر مى كنند تا آن را نشنوند.

منحرف كردن سينه ها كنايه از عدم اعتنا به قرآن است «منه» ظاهرا راجع به قرآن است، يعنى سينه هاى خود را منحرف مى كنند تا خود را از قرآن پنهان دارند أَلا حِينَ ... حاكى است كه در وقت سركشيدن لباس قلوب خود را منحرف مى كردند.

عيّاشى از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند: مشركان چون از كنار رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى گذشتند، سر و پشت خود را پائين مى انداختند و سر خود را با لباسشان مى پوشانيدند تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آنها را نبيند خدا در اين زمينه نازل كرد: أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ ... وَ ما يُعْلِنُونَ «1» جمله يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ ... در جواب آنهاست كه اينكار فائده اى بر آنها ندارد زيرا كه خدا پنهان و آشكار آنها را داناست: جمله:

يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ- بِذاتِ الصُّدُورِ حاكى است كه فهم و درك و اسرار، در قلب انسان و در سينه انسان است، مغز شايد به حكم انبار و بايگانى است اين مطلب در ذيل آيه فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ حج/ 46 بررسى خواهد شد.

6- وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ.

اين آيه صريح است در اينكه رزق همه جنبنده هاى روى زمين بر عهده خداست و خدا از قرارگاه آنها و محلّى كه در آن هستند آگاه است، مستقر عبارت است

از خانه و لانه و آب براى ماهى و نظير آن، مستودع محل موقتى

__________________________________________________

(1)

عن ابى جعفر (ع) قال: اخبرنى جابر بن عبد اللَّه ان المشركين كانوا اذا مروا برسول اللَّه (ص) طأطأ احدهم رأسه و ظهره هكذا و غطى رأسه بثوبه حتى لا يراه رسول اللَّه فانزل اللَّه أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ الى وَ ما يُعْلِنُونَ.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 455

است مانند رحم براى جنين، تخم براى جوجه، هوا براى پرنده، سفر براى مسافر و امثال آن (الميزان) مراد از كتاب مبين» لوح محفوظ و نظير آنست كه در آيه: وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ ق/ 4 است همه اينها در يك كتاب آشكار در نزد خداست، اين جمله استدلال بر «يعلم» است يعنى همه موجودات بى شمار در نزد خدا وجود جمعى دارند.

به نظر بعضى مراد از مستقر و مستودع، اصلاب و ارحام است، بعضى گويند:

مستقر قرارگاه روى زمين و مستودع محل مردن و مبعوث شدن است و در نظر بعضى مستقر قرارگاه زمين و مستودع وجود آنها در مواد جهان به طور بالقوه است، اينها احتمال بعيد هستند.

ناگفته نماند: دانستن قرارگاه و وديعه گاه جنبندگان دليل دانستن خود آنها نيز هست خدايى كه لانه مورچه را مى داند و مى داند در كدام خرمن براى آوردن دانه راه مى رود از خود مورچه نيز آگاه است، به قرينه آيه: وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ عنكبوت/ 60 مى شود گفت كه منظور از «دابة» در آيه، جنبندگان غير انسان است.

بايد دانست كه رابطه اين آيه با ما قبل و ما بعد، بر من روشن نشد، آن در عين اينكه يك مطلب مستقلى است شايد

مقدمه آيه بعدى باشد.

7- وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.

اين آيه به نظرم در رابطه با آنست كه آسمانها و زمين و براى آن آفريده شده اند تا انسان در مسير راه اللَّه واقع شود و آن آمدن پيامبران را لازم گرفته چنان كه اين آيه در سوره يونس آيه سوم آمده و در آن گفته شده: فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ و اين نمى شود مگر آنكه كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ نازل شود، در تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 456

اينجا سه مطلب هست:

اول: منظور از شش روز چنان كه در آيه پنجاه چهارم اعراف گفته ايم شش دوران است كه شايد هزاران سال باشد، آسمانهاى هفتگانه و زمين در شش دوران آفريده شده است به حكم: قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمِينَ فصلت/ 9، زمين در دو روز (دو دوران) آفريده شده است، مراد از دوران اول شايد آن باشد كه زمين به صورت توده گاز گرم از خورشيد جدا شد و در دوران دوّم در اثر كم شدن حركت و حرارت به صورت مذاب درآمد، مواد مذاب مركز زمين شاهد اين گفته است و اللَّه اعلم (اين يك احتمال است).

آن گاه در چهار روز (چهار دوران) پوسته زمين منجمد شد، كوه ها در اثر فشار حرارت مركزى بوجود آمدند، درياها كه به صورت ابر در آسمان بودند به شكل باران به زمين ريخته و درياها تشكيل شدند، به تدريج وسائل زندگى پديدار شد چنان كه فرموده: وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ

قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ فصلت/ 10.

در عرض چهار دوران گذشته از گازهاى غليظ و سياه كه به شكل دود از زمين به وقت منجمد شدن بيرون آمده و اطراف زمين را فراگرفته بود، آسمانهاى هفتگانه در دو روز (دو دوران) بوجود آمدند و از اينكه خدا به زمين و آسمانها يك دفعه فرمان داده مى دانيم كه دو دوران آسمانها با چهار دوران زمين متداخل هستند چنان كه فرموده: ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها فصلت/ 11، 12.

دوم وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ مضمون اين جمله آنست كه حكومت خدا، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 457

در موقع خلقت آسمانها و زمين فقط بر آب بود، منظور از اين آب چه آبى است؟

اگر بگوئيم: منظور آب مذاب است و زمين آن موقع چنان كه از مواد مركز آن پيدا است، يكپارچه مذاب بود، در اين صورت معلوم مى شود كه آن وقت همه آسمانهاى هفتگانه و زمين فقط يك توده مذاب بودند، آن وقت در شش دوران گذشته، مبدل به زمين و آسمانها شدند، بنا بر اين: غرض از آسمانها و زمين در آيه فقط زمين و طبقات هفتگانه هواست كه اطراف آنها گرفته اند و اللَّه العالم، در اين باره خطبه اول نهج البلاغه قابل دقت است.

و شايد منظور آن باشد كه آب پيش از آسمانها و زمين بود و پيش از خلقت آنها حكومت خدا فقط بر آب بود و جز آب چيزى نبود (و اللَّه العالم).

سوم: لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ

عَمَلًا كه مى رساند: غرض از خلقت آسمانها و زمين تكامل انسان در راه توحيد است كه در نكته ها بررسى خواهد شد.

وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ.

اين جمله مى فهماند كه حتما بايد در پى اين خلقت و مرگ، زنده شدن و قيامت وجود داشته باشد و گرنه خلقت ناقص خواهد بود. اين سخن نيز در «نكته ها» بررسى خواهد شد.

8- وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ معلوم است كه وعده عذاب را كه به وسيله رسول خدا، داده مى شد مسخره پنداشته و مى گفتند: مَتى هذَا الْوَعْدُ ...؟ در جواب آمده: روزى كه عذاب خواهد آمد از آنها بر نمى گردد، همان عذاب آنها را فرا خواهد گرفت كه آن را مسخره مى كردند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 458

9- وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ.

اين مضمون در آيات ديگر نيز آمده است و آن اينكه انسان به حكم وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً نساء/ 28 در مقابل رفتن نعمت تاب ندارد و جزع و فزع مى كند و از زندگى مأيوس مى شود و به ديگر نعمتهاى خدا و يا به همان نعمتى كه از دست داده كفران و ناسپاسى مى كند، انسان طورى است كه در وقت يك ناراحتى همه نعمتهاى خدا را فراموش مى كند. «رحمة» در آيه در جاى نعمت است كه نعمت از مصداقهاى رحمت الهى است «اذاقه» دلالت بر قلت دارد.

10- وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ.

اين

آيه مقابل آيه سابق است و آن اينكه انسان اگر سختى از او برود و نعمت به او روى آورد، دست و پاى خود را گم كرده مستكبر و خودپسند و ناز فروش مى شود و در گناهان فرو مى رود، دو آيه فوق نشان مى دهد كه انسان به هيچ يك از دو حال طاقت ندارد در آيه ديگر آمده: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً إِلَّا الْمُصَلِّينَ ... معارج/ 22 گويى «فرح» و تكبر، احساس خودپسندى و فخر و نازفروشى، اظهار آن است.

منظور از «سيئات» بلايا و شدائد است لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي حاكى از عدم عود بلايا است كه سبب تكبر شده است.

11- إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ.

اين آيه در مقام استثناء است يعنى يأس و كفران به وقت بلا و تكبر و فخر به وقت نعمت، نسبت به كسانى است كه تربيت توحيدى ندارند ولى آنها نه در وقت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 459

بلا مأيوس مى شوند و نه به وقت نعمت دست و پاى خويش را گم مى كنند: در جاى ديگر آمده است: وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ فاطر/ 7، اين نشان مى دهد كه صبر با عمل صالح از ايمان منفك نيست، آمدن صبر به جاى ايمان به مناسبت آنست كه مقام، مقام صبر است. استقامت و عمل صالح به وقت نعمت و گرفتارى موجب مغفرت و پاداش بزرگ است.

نكته ها
خلقت انسان و عمل صالح:

در بسيارى از آيات آمده كه منظور از خلقت آسمانها و زمين و وسائل روى زمين اين است كه انسان آزمايش شود تا

نيكوكاران معلوم گردند، مثلا آيه هفتم از اين سوره كه گذشت مى گويد: خدا آسمانها و زمين را در شش روز آفريد لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا در جاى ديگر آمده: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ملك/ 2 يعنى غايت و منظور از خلقت مرگ و حيات همان آزمايش است.

در سوره كهف/ 7 فرمايد: إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وسائل زندگى از آن جهت آفريده شده تا انسان در معرض آزمايش قرار گيرد و نيكوكار روشن گردد.

از آيه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ذاريات/ 56 معلوم مى شود كه خلقت جن و انس فقط براى آنست كه در مسير اللَّه واقع شوند و به كمال مطلق برسند و گرنه ضايع و تباه خواهند بود.

ناگفته نماند: در بحث آينده خواهيم ديد كه اگر مسئله آخرت نباشد خلقت ناقص و عبث است و از آيات فوق به خوبى روشن مى شود: غايت خلقت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 460

آسمانها و زمين و خلقت وسائل زندگى آنست كه: انسان در نردبان تكامل توحيدى پله پله بالا رود و با نعمتها و گرفتاريها امتحان شود، امتحان همان تكامل و به وسيله اعمال نيك بالا رفتن و استحقاق بهشت پيدا كردن است، امتحان ابو ذر آن بود كه با طاغوت مبارزه كرد به «شام» و «ربذه» تبعيد شد و پيوسته در راه حق در تلاش بود و با اين كارها أَحْسَنُ عَمَلًا شد و استحقاق بهشت پيدا كرد هكذا ديگر نيكوكاران.

پس غايت خلقت آسمانها و زمين و ... آنست كه انسانها مصداق أَحْسَنُ عَمَلًا در ميدان آزمايش باشند، به حكم «

الدنيا

مزرعة الاخرة

». و به حكم. وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها ... اعراف/ 179 بد كاران فقط اهل عذاب و تباهى خواهند بود، از اين مسئله تعجب نكنيد، گفته قرآن همين است رجوع شود به آيه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ ذاريات/ 56.

اگر آخرت نباشد خلقت ناقص و باطل است:

در رابطه با آيه: وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ، لازم است توضيح بدهيم كه به موجب آيات قرآن، اگر قيامت نباشد خلقت آسمانها و زمين و انسان عبث و بيهوده و ناقص است، مثلا در آيه وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ آل عمران/ 191، كاملا واضح است كه اگر آخرت نبود خلقت آسمانها و زمين باطل بود لذا مؤمنان مى گويند: خدايا اينها را باطل نيافريده اى و حتما منتهى به آخرت خواهند شد پس ما را از عذاب آتش حفظ كن، هكذا آيه: وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ ص/ 27 در سوره مؤمنون آيه 115 فرموده: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 461

وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ

يعنى اگر رجوع الى اللَّه نبود خلقت انسانها عبث بود و در جاى ديگر آمده: وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ... إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ دخان/ 38، در چندين مورد از قرآن كريم از جمله در سوره انعام/ 32 آمده: وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ

... انعام/ 32.

ناگفته نماند: وضع زندگى دنيا طورى است اولا: لذّت با زحمت توأم است، نه لذت خالص وجود دارد و نه زحمت خالص، على هذا نمى تواند پاداش حقيقى براى مؤمن و كيفر واقعى براى كافر و مشرك و امثال آن باشد. ثانيا طاغوتها و بد كاران اكثرا به سزاى خود نمى رسند و از اين جهت حق مظلومان بخودشان نمى رسد طاغوتها و مترفين بى شمار همانطور با كامروايى از دنيا مى روند و حق مظلومان از آنها گرفته نمى شود. ثالثا: پاكان و نيكوكاران بى شمار كه در راه حق و اللَّه قدم برمى دارند، جز شكنجه و زندان و تبعيد و كشته شدن عايدى از اين دنيا ندارند، خامسا: حدود هشتاد درصد اين زندگى، درد، رنج، نگرانى، گرسنگى، فشار و ... است، على هذا واقعا اگر قيامت نباشد و اين كمبودها جبران نشود، خلقت ناقص خواهد بود و خداى حكيم كار ناقص و عبث نمى كند، اين يكى از دلائل ضرورى بودن قيامت است، مشروح مطالب در آخر سوره «حجر» ديده شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 462

[سوره هود (11): آيات 12 تا 24]

اشاره

فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ (12) أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (13) فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (14) مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ (15) أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي

الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (16)

أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (17) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ (18) الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (19) أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ (20) أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (21)

لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (22) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (23) مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (24)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 464

12- پس شايد تو بعض از آنچه به تو وحى مى شود ترك كنى و سينه ات از آن تنگ باشد مبادا كه بگويند: چرا بر او گنجى نازل نمى شود يا با او ملكى (براى تصديق) نمى آيد، تو فقط انذار كننده اى، خدا كارساز هر چيز است.

13- بلكه مى گويند: آن را از خود جعل كرده بگو: ده سوره مجعول مانند آن را بياوريد و جز خدا هر كه را توانستيد به يارى بخوانيد اگر راست مى گوئيد.

14- اگر

شما را اجابت نكردند بدانيد كه قرآن با علم مخصوص خدا نازل گشته و جز او معبودى نيست آيا تسليم مى شويد

15- هر كه دنيا و زينت آن را بخواهد، اثر اعمالشان را به طور كامل در دنيا مى دهيم كه چيزى در آن كاسته نشوند.

16- آنها كسانى هستند كه در آخرت جز آتش ندارند آنچه در دنيا كرده اند بى اثر و اعمالشان پوچ خواهد بود.

17- آيا آنكه از جانب خدا در بصيرت است و شاهدى از خود در پى اوست (مانند كسى است كه چنين نيست) و پيش از او كتاب موسى است كه پيشوا و رحمت بود، آنان به قرآن ايمان مى آورند، هر كه از احزاب به آن كفر ورزد وعده او آتش است، در قرآن شك مكن آن حق و از جانب خداست ليكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند.

18- كيست ظالمتر از آنكه به خدا دروغ بندد، آنها بر آتش نشان داده مى شوند، گواهان گويند: اينان بر پروردگارشان دروغ گفته اند بدانيد كه نعمت خدا بر ستمكاران است.

19- كسانى كه از راه خدا اعراض كرده و آن را كج مى روند و آنها به آخرت منكرانند.

20- آنها در زمين عاجز كننده خدا نبودند و جز خدا سرپرستانى نداشتند، عذاب بر آنها مضاعف مى شود، قدرت شنيدن نداشتند و آيات حق را نمى ديدند.

21- آنها كسانى هستند كه خود را بضرر انداختند و آنچه به دروغ شريك خدا مى دانستند از آنها گم شدند.

22- حقا كه آنها در آخرت زيانكارتر مى باشند.

23- آنها كه ايمان آوردند و اعمال نيكو انجام دادند و به خدايشان دل بستند آنها اهل تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 465

بهشتند و در آن جاودانانند.

24- حكايت اين دو گروه

مانند نابينا و ناشنوا و بينا و شنواست، آيا اين دو در وصف برابرند آيا پند نمى گيريد؟

كلمه ها

ضائق: ضيق: تنگى. «الضيق ضد السعة» ضائق: تنگ شونده.

كنز: گنج. دفينه. مال اندوخته.

افتراه: افتراء: جعل دروغ. مفتريات: ساخته ها و مجعولات، واحد آن مفترى است، فرى در اصل بمعنى قطع است.

يبخسون: بخس: ناقص كردن. كم كردن، به معنى ناقص نيز آيد لا يُبْخَسُونَ ناقص كرده نمى شوند يعنى اجرشان بى كم و كاست داده مى شود.

حبط: حبط: بطلان. راغب گويد: حبط بر وزن شرف آنست كه چهارپا به قدرى علف خورد تا شكمش باد كند.

مريه: شك. راغب آن را تردد معنى كرده و از شك اخص مى داند.

اشهاد: شهود و شهادت به معنى حضور و معاينه است، اشهاد جمع شاهد و شهداء جمع شهيد است.

عوج: (بر وزن عنب) اسم مصدر و بر وزن شرف به معنى كجى و انحراف مى باشد طبرسى فرموده: آن بر وزن عنب به معنى انحراف در دين و سخن گفتن ... است (اعراف/ 45).

لا جرم: ناچار. لا بد، لا محاله. اصل جرم (بر وزن عقل) به معنى بريدن است (قاموس قرآن).

اخسرون: خسر (بضمّ اوّل) كم شدن و كم كردن، آن در قرآن پيوسته بضم اول آمده است. خاسر: زيانكار، زيانديده، اخسر: زيانديده تر تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 466

جمع آن اخسرون است.

اخبتوا: خبت (بر وزن عقل): زمين هموار يا زمين هموار وسيع، اخبات را مجمع البيان اطمينان گفته است أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ: به پروردگارشان مطمئن شدند.

اصم: كر بودن، ناشنوا بودن. اصم: كر و ناشنواى مادرزاد.

شرحها

به دنبال لزوم بعثت و آمدن پيامبران و اهميت قرآن كه از آيات قبل استفاده شد، در اين آيات بيان شده: اى پيامبر از اينكه قرآن را قبول نمى كنند و مى گويند: بايد فرشته اى با تو بيايد، دلتنگ مباش و بگو: اگر

مى گوئيد:

قرآن ساخته خود من است ده سوره نظير آن را بياوريد و اگر نتوانستيد بدانيد كه از روى علم خدا نازل شده است، بعد فرموده: عدم قبول قرآن ناشى از مادى بودن و دل به شهوات بستن است كه عذاب آخرت را در پس دارد، سپس گفته:

اين پيامبر داراى بصيرت و بينايى است و كتاب موسى پيش از اين چنين بوده و راه را باز كرده است، در آخر تهديد است نسبت به آنان كه قرآن را تكذيب مى كنند.

12- فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ.

از اين آيه مطالب گذشته شروع مى شود، آمدن «بعض» شايد براى آن باشد كه آن حضرت هر وقت قسمتى از قرآن را براى آنها مى خواند و يا آن قسمت باشد كه از آن سخت ناراحت مى شدند، «به» راجع است به قرآن يا به بَعْضَ ما يُوحى جمله أَنْ يَقُولُوا تقديرش «مخافة ان يقولوا» است يعنى: تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 467

شايد تو بعضى از آنچه را كه وحى مى شود ترك كنى و ابلاغ نكنى و سينه ات از آن تنگ باشد كه مبادا بگويند اگر پيغمبر است چرا ثروتمند نيست چرا خدا به او گنجى نفرستاده است يا بگويند چرا فرشته اى براى تصديق او نيامده است؟

در جواب مى گويد: تو فقط انذار كننده اى، آمدن كنز يا فرشته مربوط به خداست كه او بر هر چيز وكيل و كارساز است نه تو، بايد بى آنكه از تكذيب يا از اقتراح آنها بترسى، آنچه را وحى مى شود بگويى. «لعلّ» به صورت

مقامى و مثل انسان سخن گفتن است و گرنه خدا به همه چيز داناست.

13- أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

كلمه «مفتريات» به معنى ساخته ها و مجعولات است آمدن اين لفظ، بنا به زعم و گمان آنهاست كه قرآن را مفترى و مجعول مى گفتند، راجع به اعجاز قرآن در سوره بقره آيه بيست سه سخن گفته شد به آنجا رجوع شود.

در مجمع البيان فرمود: «ام» در آيه منقطعه و به معنى «بل» و همزه استفهام تقريرى است يعنى: بلكه مى گويند ... الميزان «ام» را متصله گفته است به اين تقدير: «أ فأنت تارك بعض ما يوحى ... ام يقولون افتراه ...» آمدن مِنْ دُونِ اللَّهِ براى آنست كه خدا در اينكار به شما يارى نخواهد كرد كه با قرآن معارضه كنيد ولى جز خدا هر كه را قدرت داريد به يارى بخوانيد، اين نهايت تحدى و مبارزه طلبى و دليل بر اعجاز قرآن است و اينكه علم آوردن قرآن به كسى داده نشده است در اينجا دو مطلب هست:

اول: جمله بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ دليل است كه قرآن سوره هايش در مكّه از هم ديگر مشخص و متمايز بوده است كه اين سوره مكى است و گرنه گفتن:

«ده سوره» درست نبود، احتمال دارد به ترتيب سوره ها اشاره شود. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 468

دوم: در ذيل آيه 23 از سوره بقره در «نكته ها» گفته شد كه قرآن نسبت به همه قرآن و نسبت به ده سوره و نسبت به يك سوره، تحدى و مبارز طلبى كرده ولى نسبت به يك آيه يا چند آيه حريف

و مبارز نخواسته است و نيز بايد دانست كه اعجاز قرآن تنها در نظم و اسلوب آن نيست بلكه حقائق و معانى و اخبار غيبى و نظائر آن نيز در اعجاز دخيل هستند.

14- فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.

ذيل آيه نشان مى دهد كه اين آيه خطاب به مشركان و تتمه قول آن حضرت است كه با «قل» شروع شد، يعنى اگر آنهايى كه جز خدا هستند اجابت و همكارى نكردند و نتوانستيد مانند قرآن را بياوريد بدانيد كه آن با علم مخصوص خدا نازل شده، علمى كه مخصوص خداست و به ديگران آن را نداده است و نيز از اين نتيجه بگيريد كه جز خدا معبودى نيست و گرنه يارى مى كرد كه مانند قرآن را بياوريد، پس با اين مقدمات حاضريد اسلام بياوريد؟

جمله أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ در آيه: لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ نساء/ 166 نيز آمده است، از اين معلوم مى شود كه اين چنين سخن گفتن از علم مخصوص خداست در تفسير آيه احتمال داده اند كه خطاب به مسلمانان باشد ولى آنچه گفته شد صحيحتر به نظر مى آيد.

15- مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ.

اين آيه و ما بعد آن ظاهرا تهديد است به آنهايى كه قرآن را قبول نمى كردند و آن اينكه در دنيا در اثر تلاش خود كامياب مى شوند ولى در آخرت در آتش خواهند بود، منظور از زينت دنيا وسائل زندگى است، توفيه اعمال آنست كه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 469

نتيجه تلاش و كار انسان به طور

كامل به او برسد وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ تأكيد است براى نُوَفِّ إِلَيْهِمْ ... اين آيه در عين تهديد گوشه اى از نظام زندگى را بيان مى كند و آن اينكه: تلاش و كار و كوشش انسان در زندگى اثر و نتائج مفيد و درخشان دارد، اگر انسان مؤمن و اهل توحيد باشد نتيجه كارش در دنيا و آخرت هر دو به او مى رسد و اگر كافر و مشرك باشد فقط در دنيا نتيجه كارش را خواهد ديد و كامياب خواهد شد.

اين مطلب در آيه ديگرى چنين آمده است: مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ شورى/ 2 لفظ حرث مبين آنست كه: عمل مانند مزرعه است كه عايد و اثر دارد.

و در آيه ديگرى چنين مى خوانيم: مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً اسراء/ 18، بهر حال تلاش انسانها موجب كاميابى است يا در هر دو جهان و يا فقط در دنيا.

16- أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين آيه با آيه سابق كه گفته شد هر دو يك حقيقت را بيان مى كنند، به- هر حال آنهايى كه فقط دنيا را مى خواهند و فقط براى دنيا كار مى كنند، اينگونه اشخاص قهرا كافر هستند و نظرى جز به دنيا ندارند لذا در آخرت جز آتش نخواهند داشت، حبط و باطل بودن اعمالشان نسبت به آخرت است امّا در دنيا بهره مند خواهند بود، دو جمله: «حبط ... و

باطل ...» تفسير هستند براى لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ خدايا به تو از عذاب آخرت پناه مى بريم.

17- أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 470

النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ

.اين آيه در رابطه با آيه فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ است كه مى گويد:

صاحبان بصيرت به اين قرآن ايمان مى آورند، قبل از معنى آيه لازم است مفردات آن را توضيح بدهيم: أَ فَمَنْ ... مبتداء است و خبر آن محذوف مى باشد و تقدير آن «ا فمن كان على بينة ... كمن ليس كذلك» مراد از بينه، بصيرت و بينايى است مانند: أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي يوسف/ 108 و مانند: أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ محمّد/ 14 على هذا مراد از آن قرآن نيست.

منظور از شاهد كسى است كه به صدق مطلبى شهادت و گواهى دهد و به آن اقرار كند و ايمان آورد مانند: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ احقاف/ 10، ضمير «منه» راجع است به «من» موصول. وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ يعنى گواهى از خود او در پشت سر او است. على هذا مراد از شاهد انسانى است كه اقرار و ايمان او، به طرف آرامش و قدرت قلب مى دهد، در روايات شيعه و سنّى آمده: مراد

از شاهد على بن ابى طالب عليه السّلام است چنان كه خواهد آمد.

ضمير وَ مِنْ قَبْلِهِ راجع است به «من» موصول، إِماماً وَ رَحْمَةً حال است از كِتابُ مُوسى مانند: وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا احقاف/ 12 آرى كتاب موسى پيشوا و رحمت خدا بود. أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ اشاره است به أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ و مراد از آن در اين اشاره ظاهرا عموم است فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ يعنى در حق بودن قرآن شك نكن كه تو در بينه هستى و شاهدى از خوددارى و پيش از تو كتاب موسى نيز چنين بوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 471

در كافى از امام كاظم و امام رضا عليهما السّلام نقل شده: امير المؤمنين شاهد است بر- رسول خدا در بيّنه اى است از پروردگارش نظير اين روايت در درّ منثور و مانند آن نيز نقل شده است. «1»

ممكن است گفته شود: «منه» راجع است به «ربه» و منظور از «شاهد» قرآن است و مراد از أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ هر كسى است كه بصيرت و بينايى داشته باشد معنى آيه چنين مى شود: آيا پس آنكه بصيرت دارد و از خدايش گواهى همچون قرآن دارد و پيش از قرآن كتاب موسى نيز چنين گفته است، آيا او مانند كسى است كه چنين نيست، نه آنان كه در چنين اوصاف هستند به قرآن ايمان مى آورند و اللَّه العالم.

18- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ.

اين

آيه با چهار آيه بعدى درباره كسانى است كه بر خدا دروغ مى بندند به خدا شريك قرار مى دهند يا چيزى را كه خدا نگفته به او نسبت مى دهند يا راه خدا را كج نشان مى دهند و ... ممكن است رابطه اين آيه با آيات قبل چنين باشد: با وجود اين دلائل و با اينكه تورات نيز مانند قرآن گفته است از همه ظالمتر كسانى هستند كه به قرآن ايمان نمى آورند و بر خدا دروغ مى بندند و شريك قائل مى شوند و چيزهاى ناروا به او نسبت مى دهند ...

در الميزان فرموده: ممكن است تتمه تسلى آن حضرت باشد كه در آيه سابق

__________________________________________________

(1)

فى الكافى عن الكاظم و الرضا عليهما السلام امير المؤمنين الشاهد على رسول اللَّه و رسوله على بينة من ربه»

در اين زمينه روايات بسيار است به تفسير برهان، صافى، الميزان در منثور، مجمع البيان رجوع شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 472

فَلا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ گذشت معنى آيه چنين مى شود: چون تو از خدايت بر بينه هستى پس ظالم نيستى حاشا كه بر خدا دروغ بندى زيرا چنين كسى از ظالمترين- ظالمان است.

ناگفته نماند: اگر منظور از صدر آيه آن باشد كه الميزان مى گويد: باز از جمله أُولئِكَ يُعْرَضُونَ، مطلب به طور اعم در نظر گرفته شده است.

ممكن است جمله أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ ... تتمه قول اشهاد باشد چنان كه در آيه ديگر آمده: فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ اعراف/ 41 و مى تواند جمله مستقل به صورت خبر باشد.

در زمينه شهادت بر اعمال در آيه فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ ...

نساء/ 41 در «نكته ها» سخن گفته شد و نيز گفته شد كه

ظهور بعضى از آيات در آنست كه شهادت گواهان درباره گناه گناهكاران خواهد بود، چنان كه از جمله وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ روشن مى شود، آيه 51 و 52 از سوره غافر نيز چنين است كه مى گويد: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ، يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ آيه 84 از سوره نحل نيز در همين مضمون است كه مى فرمايد: وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ على هذا مى شود گفت كه اين آيات مبين آياتى است كه مطلب شهادت بر اعمال در آنها مطلق بيان شده است و اللَّه العالم.

اما اينكه: اين گواهان كدام كسان هستند، به مضمون آيات از جمله اين گواهان پيامبران هر امت مى باشند درباره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله: ... وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً نساء/ 41 درباره حضرت عيسى عليه السّلام: ... وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 473

شَهِيداً

نساء/ 159 در روايات آمده است:

الاشهاد هم الأئمة

در اين زمينه در قاموس قرآن «شهد» مشروحا سخن گفته ام، در اصول كافى كتاب الحجة باب «ان الأئمة شهداء اللَّه على خلقه» و باب «عرض الاعمال على النبى و الأئمة عليهم السّلام» در اين زمينه ديده شود، شهادت روز قيامت لازم گرفته است كه شاهدان در دنيا از اعمال بندگان با خبر باشند باب «عرض الاعمال» كه اشاره شد شاهد زنده اين مطلب است.

بعضى از آيات در اين زمينه چنين هستند: وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ

... نحل/ 81.

19- الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ.

اين آيه وصف ظالمين در آيه سابق است، اين آيه عينا نظير آيه 45 از سوره اعراف است، كه در آنجا به طور مفصل سخن گفته ايم، به حكم كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ همه انسانها به سوى خدا باز مى گردند، خواه از راه توحيد يا از راه شرك و كفر، در جاى ديگر درباره كفار آمده: وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا اعراف/ 146، جمله يَبْغُونَها عِوَجاً همان رفتن به سوى خدا از راه كفر و شرك و خلاف اسلام است و آن در جاى «يسلكونها منحرفا» است. اگر جمله يَصُدُّونَ ... به معنى اعراض باشد، اين دو جمله به يك معنى خواهند بود و اگر به معنى منحرف كردن ديگران باشد هر يك معنى مخصوص خواهند داشت. بهر حال، ظالمان در اين آيه، علاوه از دو وصف منكر قيامت هم هستند كه سبب دو وصف ديگر است.

20- أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كانَ لَهُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 474

مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ

.كلمه «اولئك» اشاره است به آنان كه در دو آيه قبل گفته شد يعنى آنها كه داراى اين اوصاف شدند نه از آن جهت بود كه مى توانستند خدا را عاجز كنند و قدرتشان بيشتر از قدرت خدا بود و نه از آن جهت كه جز خدا سرپرستانى داشتند و خدايان آنها در قبال خدا، سرپرستان واقعى بودند، على هذا در مقابل اعمال و اوصافشان عذاب

بر آنها افزون مى شود، مضاعف شدن عذاب شايد ادامه آن باشد چنان كه در آيه يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً فرقان/ 69 آمده است بنا بر آنكه جمله اخير بيان «يضاعف» باشد، ممكن است مضاعف بودن از آن جهت باشد كه آنها باعث اضلال ديگران شده اند چنان كه آياتى نظير:

الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ فرقان/ 88.

اما جمله ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ تعليل عدم ايمان آنهاست كه قدرت شنيدن آيات حق و ديدن آنها را نداشتند، اين عدم استطاعت در اثر طغيان و عصيان خودشان بوده است، اما اگر از اول قدرت آن را نداشتند مورد تكليف واقع نمى شدند كه: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها چنان كه آمده:

اهل جهنم در مقابل سؤال مأمورين آتش مى گويند: لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ ملك/ 10 و اين همان گفته است كه در سوره بقره خوانديم: خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ/ 7 آرى انسان در اثر طغيان و عصيان چنان حالتى پيدا مى كند كه قدرت ايمان از او سلب مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 475

21- أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ

آنان با اعراض از راه خدا و كج رفتن آن و انكار آخرت خود را به زيان انداختند و معبودهايى كه به آنها دل بسته بودند گم شدند و به دادشان نرسيدند، زيرا پندارى بيش نبودند. سعادتى كه انتظار داشتند از آنها نديدند و سعادت دينى را نيز از دست دادند.

22- لا جَرَمَ أَنَّهُمْ

فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ.

يعنى: حقا كه در آخرت فقط آنها زيانكارترند البته اين اخسريت همان اخسريت دنياست كه به آخرت منتقل گرديده است، اخسريت در دنيا به علّت كارهايى است كه در راه خلاف انجام داده مى شود و به نتيجه مطلوب نمى رسد در آيه ديگر مى خوانيم: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً كهف/ 103- 104 دشمنان توحيد فايده اى از تلاش ضد خدايى نمى گيرند نظير منافقين خلق و پيكاريها و چريكهاى فدايى اين عصر كه تلاششان آنها را بهدف نمى رساند در آخرت نيز همانطور اخسر خواهند بود، به عكس گناهكاران ديگر كه فقط خاسر هستند.

23- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

اهل اين آيه در مقابل گروه فوق هستند كه نه ايمان داشتند و نه عمل صالح مى كردند أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ حكايت از استقامت و عدم تزلزل ايمان آنهاست مثل:

يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فجر/ 27.

24- مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا أَ فَلا تَذَكَّرُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 476

اهل كفر و بدكاران مانند كور و كرانند و اهل ايمان و عمل مانند بينا و شنواها هستند همانطور كه كوران و كران با بينايان و شنوايان برابر نيستند، اهل حق و باطل نيز مساوى نتوانند بود، آنها در بهشت و اينها در آتش جاى دارند «مثلا» به معنى وصف و حكايت است يعنى: آيا اين دو در وصف و حكايت برابر هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 477

[سوره هود (11): آيات 25 تا 35]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ

نَذِيرٌ مُبِينٌ (25) أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ (26) فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ (27) قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ (28) وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (29)

وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (30) وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِي أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (31) قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (32) قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (33) وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (34)

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرامِي وَ أَنَا بَرِي ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 478

25- نوح را به سوى قومش فرستاديم، به آنها گفت كه من انذار كننده آشكارم.

26- بندگى نكنيد مگر خدا را كه من بر شما از عذاب روز دردناكى مى ترسم.

27- گروه اشراف از قوم او كه كافر بودند، گفتند: ما تو را جز بشرى

مانند خود نمى بينيم و نمى بينيم كه جز فرومايگان ما ناپخته از تو پيروى كرده اند و شما را به خويشتن برترى نمى بينيم بلكه گمان مى كنيم كه دروغگويان هستيد.

28- گفت: اى قوم به من بگوئيد: اگر از جانب پروردگار نبوت دارم و از جانب خودش به من رحمتى و شريعتى داده و بر شما نامعلوم است، آيا شما را بر قبول آن اجبار كنيم با آنكه خوش نداريد.

29- اى قوم، من براى پيغمبرى از شما مالى نمى خواهم كه مزد من فقط بر عهده خداست و كسانى را كه ايمان آورده اند طرد نمى كنم كه آنها خدا را ملاقات مى كنند ليكن شما را گروهى نادان مى بينم.

30- اى قوم، اگر آنها را طرد كنم كدام كس مرا از عذاب خدا نجات مى دهد آيا بيدار نمى شويد؟

31- نمى گويم كه خزائن خدا پيش من است، غيب نمى دانم و نمى گويم كه من فرشته ام و درباره كسانى كه در چشم شما حقير مى نمايند نمى گويم كه خدا به آنها خيرى نخواهد داد، خدا به آنچه در ضمير آنهاست آگاه است، من آن وقت از ستمگران خواهم بود.

32- گفتند: اى نوح با ما مجادله كردى و مجادله را طولانى كردى اگر تو و يارانت راستگوييد عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور.

33- گفت: خدا اگر بخواهد عذاب را مى آورد و شما نمى توانيد خدا را عاجز كنيد.

34- و نصيحت من به شما سودى نمى دهد آن گاه كه بخواهم شما را نصيحت كنم اگر خدا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 479

بخواهد گمراهتان كند كه او پروردگار شماست و به سوى او باز مى گرديد.

35- آيا مى گويند كه قرآن را از خود ساخته است؟ بگو اگر از خود ساخته باشم

گناه من بر عهده من است و من از گناه شما بكنارم.

كلمه ها

نوح: اولين پيغمبر از پيغمبران اولوا العزم و صاحب شريعت است، نام مباركش چهل سه بار در قرآن مجيد ذكر شده و مشروح احوالش در اين سوره آمده است.

ملاء: مل ء (بفتح ميم): پر كردن و بكسر آن، مقدارى را گويند كه ظرفى را پر كند، ملاء اشراف قوم را گويند كه هيبتشان قلوب را پر كند و ظاهرشان چشم ها را، به معنى جماعت نيز آيد، ظاهرا منظور از آن معناى اول است.

اراذلنا: رذل: دون و خسيس و پست (آنكه بحساب نيايد). ارذل: پستتر جمع آن اراذل است.

بادى الرأى: بادى را بعضى «بادء» با همزه و بعضى «بادى» با ياء آخر قرائت كرده اند بنا بر قرائت اول، آن از بدء به معنى شروع است و بنا بر قرائت دوم از بدو بمعناى ظهور و آشكار شدن مى باشد منظور از «بادى الرأى» اول رأى و رأى ناپخته است يعنى: بدون رأى پخته از تو پيروى كرده اند.

عميت: عمى: كورى. فقدان بصيرت. تعميه: مخفى كردن فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ يعنى بر شما مخفى و مشتبه شده است.

نلزمكموها: لزم، لزوم، لزام: ثبوت و دوام. الزام: اثبات و ايجاد دوام. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 480

«نلزمكموها» به معنى الزام و اجبار است يعنى: شما را به آن ملزم و مجبور مى كنيم.

طارد: طرد: راندن. طارد: راننده و دور كننده. «طردتهم»: راندم آنها را.

تزدرى: زرى عيب گرفتن و حقير شمردن تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ: چشم شما حقير مى شمارد (در نظر شما حقير هستند).

نصحى: نصح (به ضم اول): پند دادن و نصيحت و خيرخواهى كردن.

يغويكم: غى و غوايه: رفتن به راه هلاكت. و نيز به معنى

گمراهى است، اغواء بردن به راه هلاكت و گمراه كردن «ان يغويكم» اينكه گمراه كند شما را.

اجرامى: جرم (بر وزن عقل): قطع و بريدن. گناه را از آن جرم گويند كه عمل واجب را قطع مى كند. گناهكار را مجرم گويند كه كه عمل واجب را قطع مى كند. اجرام: گناه كردن.

شرحها

در رابطه با رسالت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و اينكه مسئله ارسال رسل يك سنّت خدايى است، از اينجا حكايات نوح، هود، صالح، ابراهيم، لوط، شعيب و موسى عليهم السّلام شروع مى شود. در اين سوره حالات نوح از همه قرآن مشروحتر آمده است و به چند قسمت تقسيم مى شود، قسمت اول احتجاج او است با قوم خود كه آيات يازده گانه در آن زمينه است، در اين آيات، ابتدا نوح نبوت خود را اظهار مى كند، در جواب او مى گويند تو بشرى مانند ما هستى، نمى شود پيامبر خدا باشى وانگهى فقط طبقه چهارم و پنجم جامعه كه به حساب نيايد از تو پيروى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 481

مى كنند، احساس مى كنيم كه دروغگو هستيد. نوح عليه السّلام به سخن آنها جواب مى دهد.

25- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ.

جمله إِنِّي لَكُمْ ... بيان و توضيح «ارسلنا» است، «انى» به كسر همزه تقديرش «قال انى» مى باشد، چون گفته هاى آن حضرت بيشتر يا همه جنبه انذار دارد لذا او انذار كننده آشكار است و به همين جهت كلمه بشير نيامده است.

26- أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ.

در سوره اعراف آيه 59 گفته شد: منظور از عبادت ظاهرا فقط اعمال عبادى نيست بلكه آنست كه فقط از خدا فرمان

بريم و فقط او را مطاع بدانيم و در اعمال عبادى و غير عبادى و همه كارها مخصوص خدا و مطيع او باشيم نظير: إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ و نظير: أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ آل عمران/ 64، در سوره اعراف بجاى «اليم» لفظ «عظيم» آمده است. اليم بودن يوم در اثر عذابى است كه در آن واقع مى شود.

گويند كلمه إِنِّي أَخافُ در اين زمينه است كه آن حضرت نمى دانست حتما در آن حال خواهند ماند و گرنه مى گفت: يقين دارم كه به عذاب گرفتار خواهيد شد، منظور از عذاب ظاهرا عذاب دنياست.

27- فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ.

فاء تفريع در «فقال» نشان مى دهد كه بلا فاصله به جواب پرداخته اند، در اين آيه براى رد نوح دو دليل آورده اند:

اوّل: اينكه تو بشرى مانند ما هستى چرا از تو پيروى كنيم وانگهى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 482

پيروان تو فقط فرومايگان ما هستند كه بدون فكر بتو پيوسته اند و در شما فضيلتى بر خود نمى بينيم.

دوم: بالاتر از گذشته، اينكه تو و پيروانت را دروغگو مى پنداريم لذا بايد دعوت تو را قبول كنيم. بادِيَ الرَّأْيِ ظاهرا متعلّق به «اتبعك» است يعنى:

فرومايگان بدون تحقيق از تو پيروى كرده اند.

ناگفته نماند: در منطق آنها مانند امروز كسانى معروف و مقام اجتماعى داشتند كه به صورت اشراف و خان انگل جامعه باشند و نور چشمى زندگى كنند اما طبقه اصيل كارگر

كه زحمتكش و توليد كننده و كارگردانان جامعه اند، در نظر آنها اراذل و فرومايگان بودند.

28- قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ.

اين آيه با سه آيه بعدى جواب استدلال آنهاست، در اين آيه فقط به گفته آنها كه گفتند: ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا جواب داده شده است، آنها رسالت و ارتباط با غيب را منكر شده و مى گفتند: تو مانند ما يك بشر هستى دليلى ندارد كه از تو پيروى كنيم.

در جواب آمده: من به رسالت خود بينه و معجزه از خدا دارم و خدا به من رحمت و احكام و فرمانها داده است كه احتياجات شما را رفع مى كند، ولى (در اثر طغيانتان) اين حقيقت بر شما مخفى مانده است، فقط آن مانده كه شما را بى- آنكه بخواهيد، به قبول رسالت مجبور كنيم، يعنى اگر فكر كنيد حجت بر شما تمام شده است. بگوئيد: آيا با وجود اين تمام شدن حجت، شما را به پيروى از خودم مجبور كنيم «1».

__________________________________________________

(1) بنا بر آنچه گفته شد مراد از بينه معجزه و از رحمت احكام دين و شريعت است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 483

29- وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالًا إِنْ أَجرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ گويى جمله لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالًا جواب است از تهمت كذب، يعنى دروغ گفتن من در صورتى متصوّر بود كه در اين عمل از شما مزدى و مالى بخواهم، حالا كه پولى نمى خواهم ديگر داعى ندارد

كه دروغ بگويم، مزد من بر عهده خداست و آن لازم گرفته كه راست بگويم.

آن گاه در ردّ سخن آنها كه پيروان نوح را اراذل خواندند فرموده: من مؤمنان را از خود طرد نمى كنم زيرا آنها انسان مستقل هستند، خداى خود را ملاقات مى كنند و به حسابشان رسيدگى مى كند، من مالك الرقاب آنها نيستم، ولى شما مردمان نادان هستيد كه مى گوئيد: فقراء و كارگران بايد از جامعه رانده شوند و با آنها معامله حيوانات و ابزار توليد بشود يا جاهل به معاد هستيد كه چنين مى گوئيد.

آنها كلمه اراذل را به كار بردند، ولى نوح به احترام ايمان و تعظيم آنها با لفظ الَّذِينَ آمَنُوا تعبير كرد اين مضمون در آيه ديگر خطاب به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله چنين آمده است: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ انعام/ 57.

30- وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ.

تتمه سخن فوق است يعنى اگر من فقر و كارگرى را ملاك قرار داده و آنها را از خود برانم پيش خدا مسئول خواهم بود و كسى از من حمايت نخواهد كرد، به «ينصرنى» معناى منع تضمين شده است يعنى: چه كسى مرا از عذاب خدا منع مى كند و نجات مى دهد اگر آنها را از خود راندم آيا نمى دانيد كه اين تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 484

راندن ظلم است و خدا حق مظلوم را از ظالم خواهد گرفت؟!! 31- وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ

لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِي أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ.

سه جمله اولى از اين آيه مى شود در رابطه با جمله ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ باشد اين آيه از قول رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز نقل شده است، آيه 50 از سوره انعام چنين است قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ ... از آيه 92 سوره اسرى معلوم مى شود كه چنين چيزها را شرط پذيرفتن رسالت مى دانسته اند.

يعنى: من نمى گويم كه خزائن رزق و رحمت خدا پيش من است، به هر كس خواستم مى دهم و هر كارى كه خواستم مى كنم و من غيب نمى دانم تا هر خير و خوبى را به سوى خود كشيده و از هر بدى خود را حفظ كنم و نمى گويم من فرشته ام و عوارض انسانى را ندارم، نمى خورم و نمى خوابم تا از اين جهات بر شما برترى داشته باشم و شما آن را از من بخواهيد، بلكه فقط مى گويم: خدا به من معجزه داده و احكام سعادت بخش فرستاده است و پيامبرى همين است و در قول رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله آمده: إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ ....

اگر جمله دوم به صورت «و لا اقول لكم انى اعلم الغيب» مى آمد، علم به غيب را نفى نمى كرد و احتمال مى رفت كه غيب را مى داند ولى نمى گويد، اما لفظ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ علم به غيب را صريحا نفى مى كند (الميزان).

اما قسمت: وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي

أَعْيُنُكُمْ ... ناظر است به آن كه آنها عقيده داشتند فقراء و كارگران و طبقه ضعيف جامعه، حق حيات ندارند و براى رفاه اشراف آفريده شده اند و در حكم حيوان و نظير آن هستند و طفيلى طبقات تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 485

حاكم و اشراف مى باشند و حقى در رحمت و موهبت خدا ندارند.

در سوره اعراف آمده كه روز قيامت اصحاب اعراف به طبقات پائين كه اهل بهشت شده اند اشاره كرده و به اشراف و مستكبران خواهند گفت: آيا اينها همانها، هستند كه قسم مى خورديد بهره اى از رحمت خدا ندارند آن گاه به آنها خواهند گفت وارد بهشت شويد. أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ ...

اعراف/ 49 معلوم مى شود كه درباره ضعفاء چنين عقيده اى داشته اند.

به هر حال نوح اضافه كرد: آنان كه در چشم شما حقيرند مى گويم خدا چيزى به آنها نخواهد داد زيرا قيافه ظاهرى و طبقه پائين بودن ملاك نيست بلكه ملاك رحمت خدا ايمان قلبى و توحيد است و اگر مثل شما حكم و قضاوت كنم از جمله ستمكارانم.

32- قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدلَنَا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ.

اين سخن دليل ناتوانى آنها از جواب نوح است، لذا گفتند: با ما مجادله طولانى كردى و ما را خسته نمودى اگر راست مى گويى عذابى را كه وعده مى دهى بياور.

33- قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ.

جواب درخواست آنهاست كه من فقط انذار كننده ام آوردن عذاب بسته به نظر خداست و اگر بخواهد بياورد شما او را عاجز نتوانيد كرد.

34- وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كانَ اللَّهُ

يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

مى گويد اگر بنا باشد كه خدا در اثر طغيانتان شما را به راه هلاكت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 486

افكند، نصيحت من به شما فائده اى نخواهد بخشيد زيرا او پروردگار شماست و به سوى او خواهيد برگشت.

به نظر مى آيد: وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي ... شق دوم وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ باشد يعنى اگر خدا بخواهد عذاب را بياورد نه شما مى توانيد او را عاجز كنيد و نه نصيحت من فائده مى دهد در صورتى كه خدا بخواهد اول گمراهتان كند و سپس عذاب بياورد.

35- أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرامِي وَ أَنَا بَرِي ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ.

اين آيه در رابطه با رسول خدا و مشركان مكه است و چون احتجاج آن حضرت شبيه احتجاج نوح است چنان كه با ملاحظه آيه پنجاه هفت و نود دو سوره انعام روشن ميشود لذا مناسب بود كه در ضمن حالات نوح عليه السّلام برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بفرمايد: اگر مشركان گفتند كه قرآن را از خود جعل كرده است در جواب آنها بگو: اگر از خود جعل كرده باشم گناهش بر عهده من است ولى اين را بدانيد كه از جرم و گناه شما بركنارم.

گويى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آنها را خطاب كرده مى گويد من در اين سخنانم مانند نوح پيغمبرم، شما مرا به افتراء متهم مى كنيد با آنكه با شما سخن نمى گويم و نصيحت نمى كنم مگر همانند نوح (استفاده از الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 487

[سوره هود (11): آيات 36 تا 49]

اشاره

وَ أُوحِيَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ (36)

وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (37) وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ (38) فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ (39) حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِيلٌ (40)

وَ قالَ ارْكَبُوا فِيها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (41) وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فِي مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ (42) قالَ سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ (43) وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (44) وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ (45)

قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ (46) قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاَّ تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخاسِرِينَ (47) قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ

أَلِيمٌ (48) تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ (49)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 488

36- به نوح وحى شد كه از قوم تو جز كسانى كه ايمان آورده اند كسى ايمان نخواهد آورد، لذا از آنچه مى كنند غصه مخور.

37- كشتى معين را زير مراقبت و با راهنمايى ما بساز و درباره ظالمان با من سخن مگوى كه آنها غرق خواهند شد.

38- نوح كشتى را مى ساخت، هر گاه جمعى از قومش بر او مى گذشتند مسخره اش مى كردند گفت: اگر ما را مسخره مى كنيد ما نيز شما را همان طور مسخره مى كنيم.

39- به زودى مى دانيد كدام است آنكه عذاب خوار كننده به او مى رسد و عذاب دائم بر او وارد مى شود.

40- تا وقتى كه فرمان (يا عذاب) آمد و تنور فوران كرد گفتيم: از هر حيوان يك جفت (دو تا) در آن حمل كن، خانواده ات را نيز سوار كن مگر آنكه كه وعده عذاب بر او گذشته است و نيز سوار كن كسى را كه ايمان آورده است، با او تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 489

ايمان نياورده بود مگر اندكى.

41- نوح به آنها گفت: در كشتى سوار شويد، حركت و ايستادن آن بيارى خداست كه كه خدايم آمرزنده و مهربان است.

42- كشتى، آنها را در موجى همچون كوه ها راه مى برد، نوح پسرش را كه در كنارى بود ندا كرد و گفت: پسرم با ما سوار شو و از كافران مباش.

43- گفت: به زودى به كوهى پناه مى برم كه مرا از سيل محفوظ مى كند نوح گفت:

امروز از عذاب خدا حافظى نيست مگر آنكه خدا رحمتش كرده است

موج ميان نوح و پسرش حايل شد و جزء غرق شدگان گرديد.

44- فرمان رسيد: اى زمين آبت را فرو بر و اى آسمان قطع كن، آب فرو رفت، كار تمام شد، كشتى در جودى استقرار يافت و گفته شد: دور شوند ظالمان از رحمت خدا.

45- نوح خدايش را ندا كرد كه خدايا پسرم از خانواده من است، وعده تو حق است، تو عادلترين داوران هستى.

46- خدا گفت: اى نوح او از خانواده تو نيست او عمل ناصالح است آنچه را كه به آن علم ندارى از من مپرس، من تو را موعظه مى كنم مبادا از جاهلان باشى.

47- نوح گفت: پروردگارا من به تو پناه مى برم از آنكه از تو چيزى را بخواهم كه به آن علم ندارم اگر مرا نبخشى و رحم نكنى از زيانكاران مى شوم.

48- گفته شد: اى نوح فرود آى بسلامت و با فائده هايى بر تو و بر امتهايى از كسانى كه با تواند. امتهايى نيز هست كه متاعشان مى دهيم سپس از ما به آنها عذاب خواهد رسيد.

49- اينها از خبرهاى غيبى است كه بر تو وحى مى كنيم نه تو آنها را مى دانستى و نه قوم تو، صبر كن كه پايان كار به نفع پرهيزكاران است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 490

كلمه ها

تبتئس: بؤس: حزن و اندوه. ابتئاس: اندوه توأم با تضرع فَلا تَبْتَئِسْ:

محزون مباش و جزع مكن.

فلك: كشتى. آن در مفرد و جمع به كار مى رود و با قرائن فهميده مى شود.

باعيننا: عين چشم. اعين: چشمها. مراد از «باعيننا» مراقبة و حفظ است.

جمع آمدن چنان كه الميزان فرموده براى شدت مراقبت مى باشد.

وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا: كشتى را زير مراقبت و حفظ ما بساز.

فار: فور:

غليان و جوشيدن. اصل آن به معنى بالا آمدن است فارَ التَّنُّورُ يعنى: آب از تنور فوران كرد.

مجراها: مجرى مصدر ميمى است به معنى جارى شدن و جارى كردن ولى در آيه معناى اول مراد است، بعضى به ضم ميم خوانده اند به معنى جارى كردن.

مرسيها: مرسى (به ضم- م) مصدر ميمى است به معنى ايستادن، اصل آن رسو به معنى ثبات است، مرسى به معنى متوقف كردن نيز آيد.

معزل: عزل: كنار كردن. معزل (بر وزن محمل) اسم مكان است به معنى كنار. گويند: «هو بمعزل عن الحق» يعنى او از حق كنار است.

ساوى: اوى: نازل شدن، لاحق شدن. سَآوِي إِلى جَبَلٍ: زود به كوهى پناه مى برم و به آن لاحق مى شوم. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 491

يعصمنى: عصم (بر وزن فلس): حفظ و امساك «العصم: الامساك» «يعصمنى» يعنى حفظ مى كند مرا «عاصم» حافظ.

ابلعى: بلع فرو بردن ابلعى» صيغه امر حاضر مؤنث است يعنى:

فرو ببر.

اقلعى: قلع: كندن. يا سَماءُ أَقْلِعِي اى آسمان آبت را بازگير و قطع كن.

غيض: غيض: فرو رفتن آب. «الغيض: ذهاب المايع في العمق».

جودى: نام كوهى است كه كشتى نوح در آن نشست اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ.

يعنى: بر جودى استقرار يافت.

اهبط: هبوط. پائين آمدن. گاهى به معنى حلول (دخول) در مكان است گويند: «هبطنا بلدا كذا»: به فلان شهر وارد شديم، در اينجا به معنى پائين آمدن از كشتى است.

بركات: بركت: فائده ثابت. بركات: فائده ها و خيرها گويى مرا سالم شدن جوّ براى توحيد و سعادت است.

شرحها

آيات فوق بقيه حالات نوح عليه السّلام و قوم اوست از ساختن كشتى تا غرق شدن كفار و پياده شدن آن حضرت و يارانش از كشتى.

36- وَ

أُوحِيَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ.

اين وحى نوح را از ايمان قومش مأيوس كرد و دانست كه كفار هرگز ايمان نخواهند آورد، آمدن فَلا تَبْتَئِسْ با فاء نتيجه براى آن است كه او در تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 492

صورتى از تمرد و مخالفت آنها حق داشت غمگين شود كه اميد ايمان آنها را داشته باشد وقتى كه يقين كرد كه اصلا ايمان نخواهند آورد و عذاب خدا براى آنها حتمى شده ديگر جهتى ندارد كه آنها را به حق دعوت كند و از كارهايشان ناراحت باشد كه اى كاش خودشان را بدبخت نكنند.

از آيه شريفه معلوم مى شود: تا در كفّار اميد ايمان باشد عذاب بر آنها نازل نمى شود وقتى كه ملكه كفر در آنها محقق شد و اميد بازگشت نماند عذاب نازل مى شود (استفاده از الميزان) وانگهى نفرين آن حضرت كه گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً نوح/ 26 ظاهرا بعد از نزول اين آيه بوده است.

37- وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ.

اين آيه از نزديك شدن عذاب حكايت دارد كه لازم است نوح و يارانش در كشتى نشسته و از غرق شدن نجات يابند «بأعيننا» حاكى است كه خدا او را در ساختن كشتى حفظ خواهد كرد، تقدير آن: «بحفظنا اياك حفظ الرائى بغيره» مى باشد «وحينا» حاكى است كه خدا در ساختن كشتى و كيفيت آن نوح را رهبرى مى كرده است، وَ لا تُخاطِبْنِي ... حاكى است كه جاى خواهش و تقاضا نمانده است كه نزول عذاب حتمى است.

38- وَ يَصْنَعُ

الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ.

لفظ «سخر» با كلمه «من» متعدى مى شود، هر وقت گروهى از قومش بر او مى گذشتند مى ديدند كه خبرى از آب و دريا نيست و نوح مشغول ساختن كشتى است، كار او را به سادگى حمل كرده و مسخره اش مى كردند از «كلما» معلوم مى شود كه كار مسخره پيوسته بوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 493

«كما» دلالت بر تشبيه و يكسانى دارد يعنى شما ما را مسخره مى كنيد و كار ما را احمقانه حساب مى كنيد ما هم تكذيب و عدم اعتنايى شما را احمقانه و بى خردانه مى بينيم و مى گوئيم: زود هست كه بدانيد كدام كس را عذاب خدا فرا مى گيرد على هذا «نسخر» به معنى حال است نه آينده يعنى همين حالا مسخره مى كنيم و مى گوئيم.

39- فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ.

اين آيه همان مصداق مسخره نوح و قوم او است، لازم است قبل از «فسوف» كلمه «نقول» مقدر باشد جمله مَنْ يَأْتِيهِ مفعول «تعلمون» است، «من» شايد موصول و به معنى «الذى» يا به معناى استفهام «اى» باشد يعنى: به زودى مى دانيد كدام است آنكه عذاب خوارش مى كند ... در الميزان فرموده: مراد از عَذابٌ يُخْزِيهِ عذاب دنيا و غرق شدن و منظور از عذاب مقيم، عذاب آخرت است.

40- حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ.

غرض از آمدن امر ظاهرا آمدن و شروع عذاب است از امير المؤمنين

عليه السّلام روايت شده كه علامت شروع عذاب ميان نوح و خدايش آن بود كه آب از تنور بجوشد «1» روايت شده كه آن تنور فعلا در وسط مسجد كوفه واقع شده است «2» و اكنون نيز در مسجد كوفه، آن تنور به صورت گودالى موجود است، على هذا محل قوم نوح، كوفه و اطراف آن بوده است، به مضمون آيه فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ قمر/

__________________________________________________

(1، 2) تفسير صافى از كافى و مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 494

11 و 12 آب از همه جاى آن محل به صورت چشمه ها جوشيده است، على هذا جوشيدن تنور به عنوان اعلام و شروع بوده است. در روايات آمده است: جوشيدن تنور را زن نوح به او خبر داد. الف و لام تنور نشان مى دهد كه تنور معينى بوده است.

آيه صريح است در اينكه: حكم سوار كردن بعد از فوران تنور به نوح داده شده است ولى در سوره مؤمنون/ 27 چنين است: فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ على هذا در آيه اول فرمان قبلى تكرار شده است.

به هر حال در اين آيه به نوح فرمان داده شده سه قسمت را سوار كشتى كند اول: از هر حيوان يك جفت (نر و ماده) دوم خانواده خود را به استثناء زنش كه در اثر كفر، وعده خدا بر او حتمى شده بود ناگفته نماند:» از روايات و

از آيه ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ تحريم/ 10 فهميده مى شود كه مراد از مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ زن نوح بوده است، ظاهرا مَنْ سَبَقَ ... به پسر نوح نيز شامل بود ولى چنان كه بعدا خواهد آمد، نوح از آن خبر نداشته و به پسرش اصرار مى كرد كه سوار شود.

سوم: كسانى را كه با نوح به خدا ايمان آورده بودند وَ مَنْ آمَنَ ولى بنا بر ذيل آيه آنها عده كمى بودند در تفسير صافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه آنها هشتاد نفر بوده اند، مجمع البيان آن را قول اكثر اهل تفسير و روايات دانسته است، هفتاد و نه نفر و هشت نفر نيز گفته اند (و اللَّه اعلم).

به نظر مى آيد: عده اى از مؤمنين تا وقت طوفان از دنيا رفته بودند و در وقت طوفان فقط آن عده بودند زيرا به حكم: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 495

فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ

عنكبوت/ 14 بعد از نهصد و پنجاه سال از نبوت نوح، طوفان واقع شده است و تا آن موقع قهرا عده اى از مؤمنان از دنيا رفته بودند، ولى ظهور وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ در آن است كه در آن مدت جز كمى به او ايمان نياورده بودند.

راجع به بزرگى كشتى نوح وعده حيوانات سوار شده و عالمگير بودن طوفان در نكته ها توضيح داده خواهد شد.

41- وَ قالَ ارْكَبُوا فِيها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها

وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ.

ظاهرا وَ قالَ ... عطف است بر فارَ التَّنُّورُ يعنى: «حتى اذا جاء امرنا قال اركبوا ...»، به نظر مى آيد مَجْراها وَ مُرْساها مبتدا و بِسْمِ اللَّهِ خبر آن باشد يعنى: گفت: سوار شويد جارى شدن و ايستادن آن با استعانت خداست كه او مى تواند ما را به وسيله اين كشتى از طوفان نجات دهد زيرا كه او چاره ساز و مهربان است، در هر حال اين كلام استعانت از خدا و سوق مدد خداست به سوى كشتى و ساكنان آن. استعانت از اسم خدا استعانت از خداست.

در الميزان آمده: نوح عليه السّلام اولين انسان است كه خدا از او استعانت به نام خدا را حكايت كرده است، در زمينه آيه احتمالات ديگرى نقل شده كه نگارنده آنها را بعيد مى داند.

42- وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فِي مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ.

ضمير «هى» راجع است به «فلك» مراد از «بهم» ساكنان كشتى است يعنى: كشتى آنها را در موجى همچون كوه ها حركت مى داد، كنار و محلى كه پسر نوح در آن بود لا بدّ آب به آن نرسيده بود ولى ظاهر امر نشان مى دهد كه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 496

آب بالا مى آمد لذا پسر نوح گفت: به كوهى پناه مى برم به هر حال نوح به پسر كافرش كه در كنارى بود گفت: پسرم با ما بكشتى سوار شو و از كافران مباش و اين نشان مى دهد كه نوح از كفر او بى خبر بود و يا مى خواست توبه كند ولى پسرش قبول نكرد و گفت:

43- سَآوِي

إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ.

فرزند نوح درخواست پدر را رد كرد و گفت: بزودى به كوهى لاحق مى شوم و پناه مى برم مرا از طوفان حفظ مى كند نوح در جواب گفت امروز چيزى انسان را از عذاب خدا حفظ نمى كند مگر مكان كسى كه مورد رحم خداست و آن كشتى من است، در اين سخن بودند كه موج ميان آن دو حايل شد و پسرش غرق گرديد. گويند: استثناء منقطع است به معنى «لكن» آنكه مورد رحمت خداست حفظ شده است، گويند: استثناء متصل است به تقدير «الامكان من رحم» به قولى «عاصم» به معنى معصوم بوده و استثناء، متصل است.

44- وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

اين آيه راجع به خاتمه طوفان است كه از خدا دستور رسيد: زمين آب خود را فرو بر و اى آسمان آب خود را قطع كن در فرمان اول به حكم وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً ... از همه جاى زمين، آب جوشيدن گرفت و به حكم فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ قمر/ 11 باران غير متعارف و همچون دريا باريدن گرفت و در فرمان بعدى كار به عكس بود و هر دو اعجاز و بر خلاف جريان معمول بودند، اين فرمان تكوينى از ساحت كبريايى بود، به نظر مى آيد عدم ذكر فاعل، به علت تعظيم است غِيضَ الْماءُ نشان مى دهد كه آب فرو رفت و بسيط تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 497

زمين ظاهر شد

قُضِيَ الْأَمْرُ يعنى دستور خدايى انجام پذيرفت و همه غرق شدند.

كشتى نوح بر كوه يا بر كوه جودى نشست و استقرار يافت وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ يعنى خدا گفت دور باشند ظالمان از رحمت خدا دورى كامل تقدير آن ظاهرا «ليبعدوا من رحمة اللَّه بعدا كاملا» اين امر نيز تكوينى است كه عبارت اخراى فرمان غرق و غرق شدن آنهاست، گويند: حذف فاعل و مجهول آمدن فعلهاى «قيل- قضى» براى آن است كه آنها در اينجا به غير خدا نسبت داده نمى شوند پس فاعل معلوم است.

بزرگان از بلاغت اين آيه در عجب هستند و بقول الميزان آنچه توانسته اند در اين زمينه توضيح داده اند گرچه همه قرآن بلاغت است. در تاريخ هست چهار نفر از ملحدان زمان بنى عباس امثال عبد اللَّه بن مقفع، ابو شاكر ديصانى، ابن ابى العوجاء و يك نفر ديگر قرار گذاشتند هر يك مقدار يك ربع قرآن را بنويسند در موسم حج براى مردم بخوانند، بعد از يك سال كه در موسم جمع شدند ظاهرا عبد اللَّه مقفع بود كه گفت: مدت يك سال فقط آيه وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ ...

وقت مرا گرفته است، ديگران نيز مانند او اظهار عجز كردند، چون اين خبر به امام صادق عليه السّلام رسيد حضرت اين آيه را خواند: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً اسراء/ 88، در مجمع البيان نيز قضيه اى نزديك به آن نقل كرده است.

45- وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ.

يعنى پس

از نشستن طوفان، نوح پسر غرق شده اش را به ياد آورد كه خدا فرموده بود: احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ على هذا مى بايست تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 498

خانواده اش به جز زنش نجات يابد حال آنكه پسرش كنعان غرق شده بود لذا گفت پروردگارا پسرم از خانواده من است، وعده تو راجع به نجات خانواده ام حق است اين استدلال لازمه اش آن است كه پسرش غرق نمى شد، ولى اين نتيجه را نگفت و گفت: با وجود اين استدلال تو عادلترين داوران هستى على هذا نوح، نجات و زنده شدن پسرش را نخواسته است.

46- قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ.

اين آيه جواب نوح و نقض استدلال او است و آن اينكه منظور خدا از «اهلك» در آيه گذشته، اهلى است كه شايسته و نيكوكار باشد و چون پسر تو يك پارچه عمل ناصالح است پس از اهلى كه براى آنها وعده نجات داده شده نيست، جمله إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ نشان مى دهد كه مراد از «اهلك» اهل صالح و نيكوكار است، و اين جمله نشان مى دهد كه پسر نوح به علت نداشتن قيد و وصف از اهل بودن خارج شده است نه اينكه واقعا فرزند نوح نبوده است.

ناگفته نماند: استدلال نوح عليه السّلام اين بود: خدايا پسرم از اهل من است، وعده تو در نجات دادن اهلم حق است، ديگر از خدا نخواست و نگفت: پس بايد پسرم نجات يابد و زنده شود. على هذا چيزى را كه نمى دانست از خدا نخواست، پس جمله فَلا تَسْئَلْنِ

ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ لازم نگرفته كه نوح چيزى را از خدا خواسته است، بلكه نهى مطلق است كه نخواهد و نيز جمله إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ لازم نگرفته كه آن حضرت مشمول جاهلين شود و اين در صورتى بود كه نجات پسرش را از خدا بخواهد مانند خطاب خدا برسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله:

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِينَ انعام/ 35 يا مانند كلام موسى: قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ (استفاده تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 499

از الميزان).

خلاصه سخن آنكه: اى نوح در نجات يافتن از غرق، ايمان و عمل شرط است، ياران تو كه نجات يافتند مصداق مَنْ آمَنَ بودند اما پسر تو چنان ناصالح است كه گويى در عمل ناشايست محو شده و يك پارچه عمل غير صالح است كه مشروعيت سؤال از آن را نمى دانى.

47- قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخاسِرِينَ.

چون بر نوح روشن شد كه اقدام و استدلالش نزديك به لغزش بود ولى خدا حفظش كرد، لذا در مقام استعاذه آمد و جمله: أَعُوذُ بِكَ ... نشان مى دهد كه چيز ندانسته را از خدا نخواسته است ولى جا داشت كه از خدا مغفرت و رحمت بخواهد آيه نشان مى دهد كه هم در مواقع گناه مى شود از خدا مغفرت خواست و هم در مواقع غير گناه النهايه معنى استغفار در قسمت دوم آن است كه خدا توفيق دهد تا به خطا نيافتد.

48- قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ

عَلَيْكَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِيمٌ.

مراد از سلام ظاهرا سلامت از غرق و عذاب و مراد از بركات، خيرهاى ثابت و فائده هاى سعادت آفرين است كه سعادت آخرت را نيز در بر دارد بر خلاف «سنمتّعهم» كه فقط شامل لذات دنيوى است و نصيب امتهاى كافر است مراد از عَلى أُمَمٍ امتهايى هستند از ياران نوح بنا بود به وجود بيايند و در علم خدا بود كه از راه نوح تبعيت خواهند كرد چنان كه أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ نيز از آنها به وجود خواهند آمد ولى در اثر كفر فقط از لذات دنيا بهره خواهند برد.

اين آيه چنان كه در الميزان نيز آمده نظير خطابى است كه به آدم و زوجه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 500

او شد: قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ بقر/ 38- 39 على هذا منظور آن است كه اى نوح مزاحم ها رفتند به سلامت و بركات كه براى تو و اهل ايمان است وارد زمين و زندگى جديد بشويد ولى از شما امتهايى نيز بوجود خواهند آمد كه در دنيا لذت ديده و در آخرت اهل عذاب خواهند بود.

49- تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ.

در آخر ماجراى، خطاب به حضرت رسول فرموده: اينها از خبرهاى گذشته و غيب است كه نه تو آنها را مى دانستى و نه قوم تو، مى شود در اين جمله اشاره باشد

كه آنچه يهود و ديگران نقل مى كنند مطابق واقع نيست، در آخر از اين قصه نتيجه گيرى كرده و مى گويد: فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ يعنى همانطور كه نوح و يارانش نجات يافتند و كفار غرق شدند حساب تو و كفار نيز چنين خواهد بود.

نكته ها
محل نوح در كجا بود

؟ لازم است در زمينه ماجراى نوح عليه السّلام نكته هايى ذكر شود: بنا بروايات، محل غرق شدن قوم او در سرزمين عراق بود، محل مسجد تاريخى كوفه جزء محيط عراق بود، و نيز نقل شده: تنورى كه آب از آن جوشيد و طوفان را آغاز كرد در جاى مسجد كوفه بود (اكنون گودالى به علامت آن در مسجد كوفه وجود دارد).

و به روايت امام صادق عليه السّلام خانه هاى نوح و قوم او در شهرى بر كنار رودخانه فرات در غرب كوفه بود رجوع شود به روايات تفسير عياشى و برهان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 501

و صافى و غير آن، قرآن مجيد شهادت دارد كه در آن محيط كوه وجود داشته است كه پسر نوح گفت: به كوهى پناه مى برم على هذا كوه جودى نيز بايد در آن حوالى باشد. بنا بر روايتى كه در تفسير عياشى و طبرسى از امام موسى بن جعفر عليه السّلام نقل شده: جودى كوهى است در نزديكى شهر موصل. اين روايت با رواياتى كه محل نوح را عراق فعلى تعيين مى كنند كاملا مناسب است، صدر بلاغى در كتاب فرهنگ قصص قرآن مى نويسد: جودى كوهى است در نزديكى موصل كه با كوه هاى ارمنستان پيوسته است و اكراد در جوار آن زندگى مى كنند ...

كوه جودى داراى دو قله است ... ارتفاع قلّه اوّل 17260 قدم و ارتفاع قلّه

دوم 16270 قدم از سطح درياست.

در تورات فعلى آن را كوه آراراط معروف گفته و هاكس در قاموس كتاب مقدس آن را پذيرفته است، نويسنده قصص قرآن مى گويد: اين خطاست و كوه آراراط در دشت «رس» در شرق ارمنستان است.

باريدن آب و جوشيدن آن توأم با اعجاز بود:

ظهور قرآن مجيد در آن است كه بارانهاى سيل آسا از آسمان باريدن گرفت و زمين از همه جايش آب جوشيد، گويى همه جاى زمين چشمه است: فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ قمر/ 11 و 12 يعنى درهاى آسمان را با آبى كه به شدت مى ريخت باز كرديم و زمين را شكافته و به صورت چشمه ها درآورديم، هر دو آب، روى دستور معين شده به هم رسيدند، آب تا جايى بالا رفت كه آن محل به صورت دريايى در آمد، اختلاف حرارت هوا به شدت تغيير كرد تا طوفان وزيدن گرفت و به حكم وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ موج آب مانند كوه ها بود. اين همه باران بطور عادى نمى تواند باشد، بلكه توأم با اراده خدا و اعجاز براى در هم كوبيدن تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 502

طاغوتها و طاغوتيان بوده است.

آب تا كجا بالا آمد؟

تورات فعلى در سفر تكوين در ابواب ششم تا نهم، جريان نوح را به تفصيل ذكر كرده و مى گويد: آب همه كوه ها را كه در زير تمام آسمانها بود مستور كرد و جز نوح و آنها كه در كشتى بودند جنبنده اى در روى زمين باقى نماند و آب از بلندترين كوه ها پانزده زراع بالاتر رفت.

اين سخن مورد تأييد قرآن مجيد نيست، بنا به تصريح قرآن آن گاه كه موج طوفان همچون كوه ها بود، پسر نوح در كنارى ايستاده بود و به پدرش گفت: به كوهى پناه مى برم مرا از آب حفظ مى كند مگر آنكه بگوئيم بعدا بر كثرت آب اضافه شده است، آنهم در صورتى ميسر است كه طوفان نوح محلى

بوده باشد.

آيا طوفان نوح محلى بود يا جهانى:

بعضى از مفسران، طوفان نوح را جهانى دانسته اند چنان كه ظاهر تورات فعلى نيز چنين است، دليل آنها يكى، جهانى بودن نبوت آن حضرت است كه مقتضاى آن عمومى بودن عذاب و طوفان است. دوم ظهور بعضى از آيات است كه دلالت بر عموم دارند مانند دعاى آن حضرت كه گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً نوح/ 26 كه ظهور «الارض» در همه روى زمين است و آيه: لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ هود/ 43 و نيز آيه: وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ صافات/ 77 كه ظاهر است در اينكه جز ذريه و ياران نوح كسى در روى زمين باقى نماند سوم در دو محل از قرآن آمده كه قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ- فَاسْلُكْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ مؤمنون/ 27 ظاهرش در همه حيوانات است و اين نشان ميدهد كه طوفان عالمگير بوده و اين دستور براى آن بود كه نسل حيوانات از بين نرود. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 503

به نظر نگارنده بعيد است كه طوفان عمومى و جهانى بوده باشد. اولا عمومى بودن دعوت آن حضرت در صورتى مفيد عمومى بودن عذاب است كه آن حضرت دعوت خود را به همه جا رسانده باشد، به حكم: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها تا دعوت نشود و حجت تمام نگردد عذاب صحيح نخواهد بود، آن حضرت چطور توانست در همه جاى زمين اتمام حجت و تبليغ بكند.

ثانيا: هيچ مانعى ندارد كه مراد از آيات شريفه محل زندگى نوح و همان منطقه باشد چنان كه مراد از آيه: وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ

مِنَ الْأَرْضِ اسراء/ 76 زمين مكه است.

ثالثا: اگر منظور از زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ همه حيوانات باشد، آن كشتى در چه وسعت بود كه بتوان اقلا سه هزار و پانصد نوع از پستانداران را با علوفه شان در آن جاى داد. آنهم از هر جنس يك جفت وانگهى آن حضرت چگونه مى توانست آن همه حيوانات را بدست آورد، در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه آن حضرت از هر جفت از ازواج هشتگانه كه در آيه ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ ... انعام/ 143 آمده است در كشتى حمل كرد و در آن روايت آمده: هم از اهلى آنها و هم از وحشى آنها و در روايت ديگر سگ و خوك هم نقل شده است.

اگر بگوئيم: طوفان محلى بوده و كوه ها هم زير آب نرفته بودند، آن وقت نوح حيوانات اهلى را كه تاب طوفان نداشتند سوار كرده، وحشى ها و و پرندگان نيز مى توانستند به بالاى كوه ها پناه ببرند و خزندگان نيز در زير لاى و لجن همه از بين نمى رفتند و پس از پايان طوفان بالاخره مقدارى از آنها مى ماند و تكثير مى شدند، آن وقت، مطلب طبيعى و قابل قبول خواهد بود و اللَّه العالم. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 504

رابعا: مقدار آبهاى درياها و ابرهاى آسمان به حدى نيست كه بتواند كوه ها را بپوشاند چون اول بايد درياها پر شوند، بايد گفت: خدا از كرات ديگر آب فرستاده است، اين هم بسيار بعيد است وانگهى منظور غرق شدن آن قوم بود ديگر حاجت نبود كه كوه ها در زير آب بمانند مگر آنكه بگوئيم در زمان نوح عليه السّلام

خشكى روى زمين فقط به مساحتى مثلا مانند استان «گيلان» بود و قاره ها پيدا نشده بودند و همان مقدار نيز غرق شده و همه از بين رفته اند.

صاحب المنار كه قائل به محلى بودن طوفان است مى گويد: ظواهر آيات به كمك قرائن و تقاليد رسيده از اهل كتاب نشان مى دهد كه آن روز در همه روى زمين جز قوم نوح نبودند و آنها هم در اثر طوفان از بين رفتند، جز فرزندان او (و مؤمنين) باقى نماندند و اين مقتضى آن است كه طوفان محلى بوده ولى خشكى در آن زمان كوچك بوده است، زيرا كه از زمان تكوين و پيدايش بشر فاصله نداشت.

طوفان نوح در كتابهاى ديگران:

در تفسير الميزان سوره هود از المنار نقل كرده: جريان طوفان نوح در تاريخ امتهاى گذشته نيز مطابق تورات و گاهى مخالف آن ذكر شده آن گاه اين جريان را از كتب كلدانيها و يونانيها و «اوستا» كتاب مجوس و كتب هندى ها نقل نموده است طالبان تفصيل بيشتر به الميزان و مانند آن رجوع كنند. راجع به عمر نوح عليه السّلام ذيل آيه: فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عاماً عنكبوت/ 14 خواهد آمد.

جلد چهارم تفسير (احسن الحديث) به پايان مى رسد و جلد پنجم بيارى خدا از آيه پنجاه سوره شروع خواهد شد.

[جلد پنجم]

[ادامه سوره هود]

[سوره هود (11): آيات 50 تا 60]

اشاره

وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ (50) يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي أَ فَلا تَعْقِلُونَ (51) وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ (52) قالُوا يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَةٍ وَ ما نَحْنُ بِتارِكِي آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ (53) إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (54)

مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ (55) إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (56) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّونَهُ شَيْئاً إِنَّ رَبِّي عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَفِيظٌ (57) وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا هُوداً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ نَجَّيْناهُمْ مِنْ عَذابٍ

غَلِيظٍ (58) وَ تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ (59)

وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ عاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ (60)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 4

50- به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم، گفت اى قوم من خدا را عبادت كنيد كه جز او معبودى نداريد، شما در بت پرستى جز دروغسازان نيستيد.

51- اى قوم من، از شما بر رسالت خود مزدى نمى خواهم مزد من فقط بر عهده كسى است كه مرا آفريده است آيا نمى فهميد؟

52- اى قوم من، از خدايتان آمرزش بخواهيد و به سوى او توبه كنيد تا باران فراوان بر شما فرستد و بر نيرويتان بيافزايد به حالت گناهكار برنگرديد.

53- گفتند: اى هود دليلى پيش ما نياورده اى و ما خدايان خود را با حرف تو ترك نخواهيم كرد و ما به تو ايمان نخواهيم آورد.

54- فقط اين را مى گوئيم كه بعضى از خدايان ما به تو آسيب رسانده است گفت: خدا را شاهد مى گيرم شما نيز بدانيد كه من از آنچه به خدا شريك مى دانيد، بيزارم.

55- چون جز خدا هستند، همه تان بمن حيله كنيد و سپس مهلتم ندهيد.

56- من تكيه كرده ام بر اللَّه كه پروردگار من و شماست هيچ جنبنده اى نيست مگر آنكه خدا ناصيه او را گرفته است همانا پروردگار من بر راه راست است.

57- اگر از قبول دعوت من برگرديد آنچه را كه مأمورم به شما تبليغ كرده ام، خدايم قومى غير از شما را مى آورد و باو ضررى نتوانيد زد، همانا خداى من حافظ هر چيز است.

58- چون عذاب ما آمد هود و

مؤمنان را با رحمت خاصى نجات داديم و آنها را از عذاب سختى نجات داديم. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 5

59- آنها قوم عاد هستند كه آيات خدايشان را انكار كردند و پيامبرانش را نافرمانى كردند و از دستور هر ستمكار لجوج اطاعت نمودند.

60- در دنيا و آخرت با لعنت تعقيب شدند بدانيد كه عاد به خدايشان كافر شدند و بدانيد كه عاد به طور كامل از رحمت خدا دور شدند.

كلمه ها

هود: از انبياء ما قبل تاريخ است، نام مباركش هفت بار در قرآن مجيد ذكر شده، از نقل قرآن چنين معلوم مى شود كه او بعد از نوح و پيش از صالح بوده است، او در تورات فعلى ذكر نشده و در تاريخ نيز از وى خبرى نيست، فقط مقدارى از حالات او در قرآن مجيد آمده است.

عاد: نام قومى است كه هود عليه السلام بر آنها مبعوث گرديد، آنها در سرزمين احقاف از يمن سكونت داشتند، احقاف در جنوب جزيرة العرب از قسمتهاى ربع الخالى (وادى دهناء) است كه در روزگار گذشته آباد و مسكن قوم عاد بوده است چنان كه آمده: وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ احقاف/ 21.

مفترون: فرى: قطع. فريه. دروغ، افتراء: دروغ بستن. مفتر: (به صيغه فاعل) جعل كننده دروغ. جمع آن مفترون است.

فطرنى: فطر در لغت به معنى شكافتن و در آيه به معنى آفريدن است كه آفرينش باشق و شكافتن است مثل شكافتن دانه و رويانيدن آن.

مدرار: در (بر وزن عقل) به معنى شير است، به معنى كثرت نيز آيد:

«در اللبن» يعنى شير زياد شد، مدرار صيغه مبالغه است به معنى فراوان «ديمة مدرار» به بارانى

گفته مى شود كه زياد و دانه هايش تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 6

درشت است.

اعتراك: عرو (بر وزن فلس) در اصل به معنى تعلّق و آويزان شدن است، در آيه به معنى رسيدن است كه نوعى تعلّق مى باشد «اعتراك بسوء»: به تو آسيب رسانده است.

ناصيتها: ناصيه: موى پيشانى و پيشانى. طبرسى فرموده: «الناصية:

شعر مقدم الرأس» ديگران پيشانى نيز گفته اند، اصل آن به معنى اتصال است، اخذ به ناصيه كنايه از تسلّط است، آن كه از موى پيشانى كسى گرفته است او را مقهور مى كند و بر او مسلّط مى شود.

جحدوا: جحد: انكار از روى علم و دانسته وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ يعنى معجزات موسى را انكار كردند با آنكه قلوبشان بر آنها يقين داشت.

جبار: جبار اگر در انسان به كار رود به معنى ظالم و ستمگر است كه اراده خود را باجبار بانسان تحميل مى كند و اگر در خدا به كار رود به معنى مصلح باشد، زيرا جبر در اصل به معنى اصلاح با نوعى از قهر و به معنى بستن و پيوند دادن است كه ظالم مى خواهد با تحميل بديگران، نقص خود را جبران كند.

عنيد: طاغى و كسى كه دانسته با حق عناد و مخالفت مى كند در قاموس آمده: «عند عنودا: خالف الحق و رده عارفا فهو عنيد».

شرحها

در ابتداى نقل ماجراى نوح عليه السّلام گفته شد: در رابطه با رسالت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و اينكه ارسال رسل يك سنت خدايى است حالات نوح و هود و ... در اين تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 7

سوره آمده است. پس از ذكر جريان نوح عليه السّلام، در اين آيات، حالات و ماجراى

هود عليه السّلام بررسى شده است و اين نشان مى دهد كه زمان آن حضرت بعد از نوح و قبل صالح بوده است، محل سكونت آن حضرت و قومش در جنوب جزيرة العرب و در سرزمين احقاف بوده و آيات نشان مى دهد كه قوم او بت پرست بوده اند.

هود آنها را به عبادت خدا دعوت مى كند و براى آنكه نگويند مى خواهد باهداف دنيايى برسد مى گويد: من در اين كار مزدى از شما نمى خواهم و اگر خدا را عبادت كنيد و به سوى او برگرديد زندگى تان را مرفه مى كند و بر شوكتتان مى افزايد. در جواب مى گويند دليل قانع كننده ندارى، ما با اين سخنان از خدايان خود دست بر نمى داريم و به تو ايمان نمى آوريم بلكه مى گوئيم كه خدايان ما بر تو قهر كرده و عقلت را گرفته اند كه چنين مى گويى.

هود در جواب مى گويد: خدا گواه است شما نيز بدانيد كه از خدايان شما بيزارم و از شما نمى ترسم آنچه مى توانيد بكنيد. من بر خدا توكل كرده ام كه بر همه بندگان مسلّط است، اگر دعوتم را نپذيريد من وظيفه ام را عمل كرده ام خدا در اثر عناد و لجاجت شما را تار و مار مى كند و به خدا ضررى نتوانيد زد.

قوم هود كه به جاى قبول دعوت وى، از هر طاغوت اطاعت مى كردند در اثر بلاى خداوند از بين رفتند و در هر دو جهان ملعون شد و نفرين بر آنها.

به هر حال دعوت هود نورى بود كه در آن محيط ظلمت درخشيدن گرفت و عدالتى بود كه بر ضد ستم قيام كرد و چون مستضعفان نتوانستند بر عليه مستكبران قيام كنند، بلاى خداوندى آنها را منكوب نمود.

50- وَ إِلى

عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ.

يعنى: «ارسلنا الى عاد اخاهم هودا» لفظ «اخاهم» نشان مى دهد كه آن حضرت از آن قوم بوده و دلالت به مهربانى دارد، معنى عبارت در سوره اعراف/ 59 تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 8

و در اين سوره/ 26 گفته شد، آيه نشان مى دهد كه نوح و آنها در وجود خدا توافق داشتند، اختلاف فقط در عبادت و پرستش و اطاعت از خدا بود، معناى جمله اخير آن است كه شما در اين بت پرستى جز دروغساز نيستيد كه بتان را شريك خدا مى دانيد و آن دلالت بر قاطعيت آن حضرت در اظهار دعوت مى كند.

ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ براى تأكيد: اعْبُدُوا اللَّهَ است.

51- يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

اين آيه در رابطه با رفع تهمت است، يعنى: چون در اينكار مزدى از شما نمى خواهم لذا نمى توانيد مرا در اين دعوتم متهم كنيد، مزدم فقط بر عهده خدايى است كه مرا آفريده، آيا نمى فهميد كه بايد از كسى كه مزدى نمى خواهد، پيروى كرد.

52- وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ.

اين آيه در رابطه با اثرات قبول دعوت آن حضرت است استغفار راجع به خطاهاى گذشته و توبه مربوط به اصلاح عمل در آينده است «يرسل» مجزوم و جواب شرط محذوف است يعنى: «ان تستغفروا و تتوبوا يرسل السماء» منظور از «السماء» باران است، به علّت در بالا بودن آن با «سماء» تعبير شده است اين آيه مانند آيات

ديگر روشن مى كند كه يكى از نظامات جهان آن است كه اگر مردم اهل ايمان و عمل باشند موهبت هاى الهى بر آنها افزون خواهد گرديد و ايمان و عمل آنها در جهان اثر خواهد گذاشت چنان كه آياتى نظير وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ اعراف/ 96 به هر دو قسمت دلالت مى كند.

و آياتى نظير: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 9

كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ

نحل/ 112 عكس قضيه را مى رسانند يعنى كفر و اعمال ناشايست نعمت را به نقمت مبدل مى كند.

جمله: وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ بدان معنى است كه شما گناهكاريد، از اين دعوت استفاده كنيد و در همان حال مجرميت از دعوت من برنگرديد. الميزان گويد:

از آيه به نظر مى آيد كه آن قوم مبتلا به قحطى بوده اند كه يُرْسِلِ السَّماءَ آمده است.

53- قالُوا يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَةٍ وَ ما نَحْنُ بِتارِكِي آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ.

جواب آنها است در مقابل دعوت هود. در رد نبوت او گفته اند دليلى بر نبوت خود ندارى على هذا نبوت تو را قبول نداريم و با قول خالى از دليل، نمى توانيم از خدايان خود دست برداريم هود عليه السّلام لا بد معجزه اى داشته است ولى آنها به معجزه او اعتنايى نكرده و آن را هيچ حساب نموده اند، آن گاه در رابطه با تشديد انكار گفته اند: اختلال حواس پيدا كرده اى:

54- إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قالَ إِنِّي أُشْهِدُ

اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ.

يعنى درباره دعوت تو فقط اين را مى گوئيم كه بعضى از خدايان ما به علت اينكه به آنها توهين ميكنى، به تو غضب كرده آسيب رسانده اند و عقلت را مختل كرده اند آرى نادانان در مقابل راهنمايان توحيد چنين گفته اند. تا اينكه سخن مشركان تمام شد، هود فرمود: خدا مى داند شما نيز بدانيد كه من از اين بتان كه شريك خدا مى دانيد بيزارم اين ظاهرا بدان علّت بود كه آشكارا از خدايان بيزارى كند و آنها به بينند كه خدايانشان چيزى نمى توانند كرد به عبارت ديگر: اين سخن جواب آن بود كه گفتند: خدايان ما بتو آسيب رسانده است تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 10

آن وقت در آيه بعدى مى گويد: خدايان كه كارى نتوانند كرد شما نيز هر چه مى خواهيد بكنيد.

55- مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ.

امر تعجيزى است يعنى كارى نمى توانيد كرد آن گاه در بيان علت اين سخن فرموده: كه من بر خدا توكل دارم، خدايى كه بر همه مسلّط است «من دونه» وصف «مما» است يعنى آنچه جز خداست.

56- إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

توكل اگر با «على» باشد به معنى اعتماد و تكيه است، اين آيه دليل گفته سابق هود است يعنى: بدانيد كه من از بتان شما بيزارم نه آنها مى توانند به من ضرر بزنند و نه شما زيرا كه من تكيه كرده ام به خدايى كه پروردگار من و شماست، خدايى كه بر همه جنبندگان مسلّط است و خدايى كه بر راه راست است و حق را بجاى باطل عوض نمى گيرد،

جمله إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ ... به نظرم براى آنست كه كسى بگويد: شايد خدايى كه بر همه مسلّط است هود را به جاى آنها بگيرد. يعنى: خدايم بر راه راست است من نيز بر راه راستم لذا شما را خواهد گرفت، اينكه در جمله اخير «ربكم» تكرار نشده است زيرا كه در صدد يارى خدا فقط براى خود است.

57- فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ.

تتمه سخن هود است گويند: اين جمله ناظر است به قول آنها: إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراكَ ... كه دلالت مى كرد: هرگز ايمان نخواهند آورد، يعنى: اگر از پذيرفتن دعوت من ابا كنيد، من به وظيفه ام عمل كرده ام.

وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّونَهُ شَيْئاً.

تهديد است نسبت به آنها كه در صورت عدم ايمان، خدا طبق سنتى كه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 11

دارد شما را مى برد و كسان ديگرى به جاى شما مى آورد و شما نمى توانيد با او مقابله كنيد إِنَّ رَبِّي عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَفِيظٌ دليل عدم ضرر است يعنى: خدايى كه خود نگاهدارنده هر چيز است بردن شما ضررى باو نمى زند و چيزى از او فوت نمى شود و شما نگاهدارنده او نيستيد تا با فوت شما ضررى به او برسد.

58- وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا هُوداً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ نَجَّيْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ.

منظور از «امر» عذاب يا فرمان خداست كه عذاب را در پى داشت آمَنُوا مَعَهُ يعنى با هود به خدا ايمان آوردند، منظور از عَذابٍ غَلِيظٍ همان است كه در آيه: وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها

صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ حاقه/ 6- 7 آمده است معلوم است كه هود و يارانش از عذاب نجات يافته اند، مراد از رحمت مخصوص رحمتى است كه مخصوص مؤمنان است.

59- وَ تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ.

اين آيه توجيه هلاك شدن آنهاست كه آيات خدا را دانسته و از روى عمد انكار كردند و پيامبران خدا را نافرمانى كردند و بجاى خدا و رسولان از طاغوتها و ستمگران لجوج پيروى نمودند و در نتيجه هلاك شدند. از لفظ «رسله» در اينجا و از آيه كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ شعراء/ 123 معلوم مى شود غير از هود پيامبران ديگرى نيز بر آنها مبعوث شده اند و از جمله اخير فهميده مى شود كه در مقابل پيامبران گروهى از طاغوتها در آن ديار بوده اند كه مردم را به مخالفت پيامبران دعوت مى كرده و مردم نيز از آنها اطاعت مى نموده اند.

60- وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ عاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 12

پايان كار قومى است كه به مخالفت با خدا و نظامات جهان برخاسته و از آنها سرپيچى كردند و آن اينكه در دنيا و آخرت با لعنت و عذاب تعقيب شدند و در هر دو عالم عذاب و لعنت پشت سر آنها شد، مراد از لعنت دنيا ظاهرا همان عذاب خداوند است كه پشت سرشان بود و يا لعنت و عذابى كه از پى شان مى آيد به علّت اينكه بدعت شرك را به وجود آورده و براى ديگران سرمشق شدند، بعيد است كه گفته شود منظور لعنت مردم است كه بعد

از شنيدن آنها به آنها لعنت مى كنند.

لعنت آخرت نيز عذاب آنست. جمله «اتبعوا» در اين آيه در رديف جمله وَ أُتْبِعُوا در آيه گذشته و جمله أَلا إِنَّ عاداً كَفَرُوا در رديف جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ در آيه سابق است، لفظ «الا» كه براى تنبيه و آگاهى است در اين آيه تكرار شده است همچنين لفظ «عاد» مكرر آمده كه ظاهرا براى توجه دادن مردم است: بدانيد كه عاد به پروردگارشان كافر شدند و بدانيد كه به طور كامل از رحمت خدا بدور افتادند، أَلا بُعْداً لِعادٍ يعنى: «الا ان عادا بعدوا بعدا كاملا من رحمة اللَّه».

نكته ها

عاد و يك عينيت: عاد كه قوم هود باشند، مجموعا 24 بار در قرآن مجيد به عنوان نمونه عصيان ذكر شده اند، نمونه تمرد و نمونه منكوب شدن با عذاب خدايى، اين يك عينيت و واقعيت در جهان است كه طاغوتها و متخلّفان از قوانين خلقت يا با عذاب خدايى منكوب مى شوند و يا با قهر ملّتها.

نام مبارك هود عليه السّلام نيز مجموعا هفت بار به عنوان راهنماى توحيد در قرآن مجيد ذكر شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 13

[سوره هود (11): آيات 61 تا 68]

اشاره

وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ (61) قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (62) قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَما تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ (63) وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَرِيبٌ (64) فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ (65)

فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ (66) وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ (67) كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ (68)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 14

61- به سوى ثمود برادرشان صالح را فرستاديم گفت: اى قوم من خدا را

پرستش كنيد كه معبودى جز او نداريد، او شما را از زمين آفريده و در زمين از شما آباد كردن خواسته است، از او آمرزش بخواهيد و سپس به سوى او توبه كنيد كه خداى من به شما نزديك است و اجابت كننده است.

62- گفتند: اى صالح پيش از اين بر ما مورد اميد بودى، ما را نهى مى كنى از اينكه معبودهاى پدرانمان را بپرستيم، ما در آنچه ما را بآن مى خوانى در شك هستيم، شكى تهمت آور.

63- صالح گفت: اى قوم به من بگوئيد اگر من از جانب خدايم در جوار معجزه اى باشم و به من شريعت بدهد (در اين صورت) اگر او را نافرمانى كنم كدام كس مرا از خدا نجات مى دهد؟ شما جز تباهى بر من نمى افزائيد.

64- اى قوم من اين ناقه خداست و علامت نبوت من براى شماست، بگذاريد در زمين بچرد و به او آسيبى نرسانيد كه شما را عذاب نزديكى خواهد گرفت.

65- ناقه را كشتند، صالح گفت: سه روز در خانه هايتان بهره مند شويد آن عذاب وعده ايست بدون دروغ (وعده راست).

66- چون عذاب ما آمد، صالح و كسانى را كه با او به خدا ايمان آورده بودند، از عذاب و از رسوايى آن روز نجات داديم كه پروردگار تو نيرومند و تواناست.

67- كسانى را كه ظلم كرده بودند صيحه آسمانى گرفت و در خانه هاى خود ساقط شدند.

68- گويا از اول در آن ديار نبوده اند، بدانيد كه ثمود به خدايشان كافر شدند، بدانيد كه ثمود به طور كامل از رحمت خدا دور شدند.

كلمه ها

ثمود: نام قوم صالح عليه السّلام است، يكى از قبائل عرب ما قبل تاريخ بودند و در محلى

بنام وادى القرى ما بين حجاز و شام سكونت داشتند لفظ ثمود به تأويل شخص منصرف و به تأويل قبيله غير منصرف آيد، به نقلى آن لفظ عربى و به نقلى عجمى است، در مجمع تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 15

البيان ذيل آيه 73 از سوره اعراف آن را نام يكى از نواده هاى نوح دانسته كه قبيله صالح با نام او نامگذارى شده است، اين كلمه 26 بار در قرآن مجيد منصرف و غير منصرف به كار رفته است.

صالح: از پيامبران ما قبل است و از نقل قرآن معلوم مى شود كه زمانش بعد از هود عليه السّلام و قبل از ابراهيم عليه السّلام بوده است در سوره اعراف ذيل آيه 73 درباره او سخن گفته ايم.

انشأكم: نشأ: پديد آمدن. «نشأ الشي ء نشأ: حدث و تجدد» به نظر راغب:

پديد آمدن توأم با تربيت. انشاء: پديد آوردن «انشأكم»: پديد آورد شما را.

استعمركم: عمارة: آباد كردن. استعمار: طلب آباد كردن. اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها:

از شما طلب آباد كردن خواسته است در آن.

مرجو: رجاء: اميد. «مرجو»: اسم مفعول است به معنى اميدوار شده.

مريب: ريب: شك و اضطراب درون. به قولى بدترين شك، تهمت و ظن نيز گفته اند.

تخسير: خسر و خسران: كم شدن و كم كردن، زيان و نقصان رأس المال را از آن خسران گويند «تخسير» به خسران انداختن و تباه كردن.

ناقة: ناقه: شتر ماده. جمل: شتر نر. ابل: مطلق شتر.

تمسوها: مس: دست زدن. رسيدن لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ: به او بدى نرسانيد.

سوء: سوء (به ضم سين): بد و به فتح آن بدى است، به عبارت ديگر به ضم سين اسم و به فتح آن مصدر است، مراد از آن در اينجا تفسير

أحسن الحديث، ج 5، ص: 16

عمل ناپسند است مثل كشتن و زخم زدن و امثال آن.

عقروها: عقر: بريدن. «عقر الكلب و الفرس و الإبل: قطع قوائمها بالسيف» «عقروها» يعنى ناقه را كشتند. اين لفظ نشان مى دهد كه كشتن آن به وسيله قطع پاهايش بوده است.

جاثمين: جثوم: سقوط بر روى. نشستن به زانو. جاثم: ساقط شونده «جاثمين» ساقط شوندگان. (كشته شدگان).

لم يغنوا: غنى: كفايت و بى نيازى كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها گويا از اول در آن مكان نبوده اند «غنى فى المكان: اذا اقام فيه».

شرحها

در بيان حالات نوح و هود عليهما السّلام علّت آمدن حالات انبياء را در اين سوره بيان كرديم. در اين آيات، صالح عليه السّلام قوم خويش را به عبادت و فرمان خدا مى خواند آنها در جواب مى گويند: ما قبل از اين به تو اميد داشتيم متأسفانه كه چنين شدى آيا ما را از متابعت پدرانمان نهى مى كنى؟! در جواب فرمود:

خدا به من معجزه و نبوت داده است و اگر از دعوت دست بردارم پيش خدا مسئول خواهم بود، شما با اين گفته براى من تباهى مى افزائيد، اين ناقه خدا و براى شما معجزه است به آن آسيبى نرسانيد كه عذاب خدا شما را مى گيرد، ناقه را كشتند، صالح گفت: سه روز ديگر مهلت داريد و چون ايمان نياوردند عذاب خدا آنها را چنان گرفت كه گويى از اول در آن مكان نبوده اند.

61- وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ.

يعنى به قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم، «اخاهم» نشان مى دهد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 17

كه صالح از آن قوم بوده است مراد از اعْبُدُوا اللَّهَ تنها

اعمال عبادى نيست بلكه مطلق فرمانبرى است چنان كه در سوره اعراف و در اين سوره بارها گفته شد و جمله وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ نيز در نظر است. كلمه ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ دلالت بر حصر اعْبُدُوا اللَّهَ دارد يعنى فقط خدا را پرستش كنيد.

هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ.

اين قسمت تعليل اعْبُدُوا اللَّهَ است يعنى خدا را بندگى كنيد كه او شما را از اين زمين آفريده و به شما قدرت آباد كردن آن را داده و از شما خواسته كه آن را آباد گردانيد جمله: وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها در رابطه با نعمتهايى است كه خدا به آنها داده بود چنان كه در جاى ديگر آمده: أَ تُتْرَكُونَ فِي ما هاهُنا آمِنِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ شعراء/ 146- 149 پس منظور آنست كه اين همه نعمت و قدرت كه داريد از خداست خدا اين امكان را به شما داده و از شما خواسته است كه زمين را آباد كنيد و بايد او را بپرستيد.

آن گاه در نتيجه گيرى فرموده: فَاسْتَغْفِرُوهُ ... استغفار راجع به خطاهاى گذشته و توبه راجع به اصلاح در آينده است يعنى از گذشته ها نادم باشيد و با اصلاح خود و اعمال شايسته به سوى خدا برگرديد، مطمئن باشيد كه خدا به شما نزديك است و از شما مى پذيرد آرى: إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ.

62- قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفِي

شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ.

جواب مشركان به صالح آن بود كه گفتند: پيش از اين به تو اميد داشتيم و مى خواستيم از درايت و رشد تو استفاده كنيم ولى با اين دعوت اميدمان به يأس تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 18

مبدل است، آن وقت دو استدلال در ردّ دعوت او كرده اند اول آنكه تو مى خواهى سنت ديرينه ما را كه عبادت مستمر اصنام است بهم بزنى. دوم اينكه دليلى بر نبوت ندارى و ما در دعوت تو در شك هستيم. مراد از شك مريب ظاهرا شك تهمت آور و سوء ظن آور است يعنى شكّمان وادار مى كند كه تو را متهم كنيم و سوء ظن داشته باشيم.

63- قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَما تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ.

اين آيه نظير آيه 28 همين سوره است كه درباره نوح عليه السّلام بود، مراد از بينه معجزه و از رحمت احكام و دستورات سعادت بخش است «ينصرنى» به معنى منع كردن و نجات دادن مى باشد و اين معنى بر آن تضمين شده است يعنى: اى قوم به من بگوئيد كه اگر براى نبوت خود از جانب خدا دليلى داشته باشم و خدا به من شريعت و دستورات «1» نازل كند كدام كس مرا از عذاب خدا نجات مى دهد در صورتى كه از فرمان او سرپيچى كنم و تبليغ دين ننمايم، نتيجه آنكه در اين سخن كه مى خواهيد از تبليغ دست بردارم جز تباهى و خسران بر من نمى افزائيد.

64- وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لا

تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَرِيبٌ.

اضافه ناقه به «اللَّه» شايد اشاره به معجزه بودن ناقه باشد، روايت شده:

قوم ثمود از آن حضرت معجزه خواستند، خدا آن ناقه را از سنگ بيرون آورد قرآن صريح است كه آن در پى معجزه خواستن آن قوم بوده است در سوره شعراء مى خوانيم كه آنها به صالح گفتند: ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ/ 154- 155. راجع

__________________________________________________

(1) چنان كه در آيه 28 از همين سوره گذشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 19

به ناقه در ذيل آيه سوره اعراف در نكته ها سخن گفته ايم.

به هر حال، صالح ناقه را به مردم نشان داد و گفت بگذاريد كه در زمين خدا بچرد و زندگى كند و به آن آسيب نرسانيد و گرنه به زودى شما را عذاب نزديكى خواهد گرفت. اين نشان مى دهد كه وجود آن ناقه به تدريج مردم را منقلب و به نبوت صالح معتقد مى كرد و مشركان تاب تحمل آن را نداشتند و يا آب خوردن بيحد و چريدنش براى مردم غير عادى مى آمد و آن طور هم بود.

65- فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ.

لفظ «ذلك» اشاره است به عَذابٌ قَرِيبٌ ظاهرا مهلت سه روز آخرين ارفاق از جانب خدا بود كه تا بر گردند، منظور از «داركم» شهر آنهاست به هر حال چون شتر را كشتند، صالح گفت: سه روز از وسائل زندگى لذت ببريد اگر برنگشتيد وعده عذاب قريب وعده دروغين نيست و خواهد آمد در سوره يونس ذيل آيه چهل نهم در نكته ها گفته شد كه: چرا با آنكه

يك نفر ناقه را كشت، به همه نسبت داده و با لفظ «فعقروها» فرموده است، چون جامعه داراى يك روح بود، آنچه يك نفر مى كرد ديگران او را تشويق كرده و به آن راضى بودند.

66- فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ.

منظور از «امر» عذاب يا فرمان عذاب است، آيه صريح است در اينكه صالح و آنان كه با او به خدا ايمان آورده بودند نجات يافته اند، طبرسى از ابن انبارى نقل كرده كه: وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ عطف بر محذوف است يعنى: «نجيناهم من العذاب و من خزى يومئذ» گويا مراد آنست كه اگر عذاب مى شدند هم رسوا مى گشتند و شهره آفاق مى شدند و هم عذاب مى ديدند اما هم از عذاب نجات تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 20

يافتند و هم از رسوايى هميشگى اين خزى و رسوايى ظاهرا همان بُعْداً لِثَمُودَ است كه خواهد آمد. كلمه قوى و عزيز نشان مى دهد كه بوضع اعجاز آميز نجات يافته اند.

67- وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ.

قوم صالح با صاعقه از بين رفتند، آن قدر صاعقه بر آنها باريد كه كسى از آنها زنده نماند. در بعضى از آيات فرموده: وَ فِي ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّى حِينٍ ... فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ ذاريات/ 44 و در بعضى از آيات هست كه آنها را لرزه گرفت مثل: فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ اعراف 78 و در اين آيه صيحه آسمانى ذكر شده است. ناگفته نماند: عذاب همان صاعقه بود كه توأم با صيحه و لرزه بوده است «جاثمين» حاكى

است كه برق زده شده و خشك و ساقط شده اند.

68- كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ.

جمله اول اشاره به شدت و كيفيت عذاب است كه گويى هرگز در جهان نبوده اند. جمله دوم اشاره به علّت عذاب آنها و جمله سوم تلخيص عذابشان است. يعنى:

«الا ان ثمود بعدوا بعدا كاملا من رحمة اللَّه» تكرار لفظ «الا» براى كثرت تنبيه است.

جريان حالات صالح در سوره اعراف آيه 73- 79 به طور مشروح آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 21

[سوره هود (11): آيات 69 تا 83]

اشاره

وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ (69) فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ (70) وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ (71) قالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عَجِيبٌ (72) قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ (73)

فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ (74) إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ (75) يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ (76) وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِي ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ (77) وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ (78)

قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِي

بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُرِيدُ (79) قالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ (80) قالُوا يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُها ما أَصابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ (81) فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ (82) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ (83)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 22

69- چون فرستادگان ما بشارت اسحاق را به ابراهيم آوردند به او سلام گفتند، او گفت: سلام عليكم ديگر درنگ نكرد تا گوساله بريانى (پيش آنها) آورد

70- چون ديد دستشان به آن نمى رسيد، آنها را نشناخت و از آنها احساس ترس كرد، گفتند: نترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم.

71- زنش ايستاده بود كه حائض شد، به او مژده اسحاق را داديم و پس از اسحاق يعقوب را.

72- گفت: واى بر من آيا فرزند مى زايم با آنكه پير زنم و اين شوهرم كه پير مردى است اين عجيب است.

73- ملائكه گفتند: آيا از كار خدا تعجب مى كنى حال آنكه رحمت و بركات خدا بر شما اهل بيت است و او پسنديده و با عظمت است.

74- چون خوف از ابراهيم رفت و مژده بر وى آمد، با ما درباره قوم لوط مجادله مى كرد.

75- كه ابراهيم بردبار و متضرع و توبه كار است.

76- اى ابراهيم از اين خواهش در گذر كه كه دستور خدايت آمده و آنها را عذاب غير قابل برگشت رسيده است.

77- چون فرستادگان ما پيش لوط آمدند به علت آمدن آنها

غمگين شد و در كارشان فرو تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 23

ماند و گفت: اين روز سختى است.

78- قومش به طرف او آمدند كه در آمدن شتاب مى كردند و پيش از آن كارهاى ناشايست مى كردند گفت: اى قوم اينست دختران من كه براى شما پاكتر هستند از خدا بترسيد و مرا درباره ميهمانم خوار نكنيد آيا از شما مرد كاملى نيست؟!

79- گفتند: مى دانى كه ما را در دختران تو حقى نيست و تو مى دانى كه ما چه مى خواهيم.

80- گفت: اى كاش كه به سبب شما (بر عليه آنها) نيرويى داشتم و يا به خانواده نيرومندى لاحق مى شدم.

81- گفتند: اى لوط ما فرستاده خداى تو هستيم اينها هرگز به تو نمى رسند، با خانواده خودت در پاسى از شب خارج شو و كسى از شما به پشت نگاه نكند زنت را مبر كه عذاب اينها به او هم خواهد رسيد وعده آنها در اين صبح است آيا اين صبح نزديك نيست؟

82- چون عذاب ما آمد روى آن ديار را زير آن كرديم و بر آن سنگهايى از سجيل پى در پى بارانديم.

83- آن سنگها پيش خدايت علامتدار بودند و آن ديار از ظالمان مكه دور نيست.

كلمه ها

بشرى: بشرى و بشارت: مژده و خبر مسرت بخش كه اثر آن در پوست و بشره چهره آشكار مى شود.

سلام: سلام به معنى سلامت و كنار بودن از آفات ظاهرى و باطنى است سلام قولى در اسلام، سلامت خواستن از خدا براى شخص است.

عجل: عجل (بر وزن جسر): گوساله زيرا كه به عجله بزرگ شده تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 24

و به صورت گاو در مى آيد.

حنيذ: حنذ: بريان كرد. حنيذ بريان. طبرسى

آن را مطلق بريان گفته و از زجاج نقل كرده: بريانى را گويند كه به وسيله سنگ داغ بريان شده باشد. حنيذ به معنى محنوذ مى باشد.

نكرهم: نكر (بر وزن شرف و قفل): نشناختن «نكر الرجل: لم يعرفه» على هذا «نكرهم» يعنى نشناخت آنها را كه فرشته اند.

اوجس: وجس:: ترس يعنى ترسى كه در قلب افتد و نيز به معنى خفاء و پنهانى است. ايجاس به معنى احساس و پنهان كردن آيد أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً از آنها احساس ترس كرد و يا ترس را در ضميرش پنهان داشت.

فضحكت: در مجمع البيان آمده: ضحك (بفتح- ض) به معنى حيض است گويند: «ضحكت الارنب» يعنى خرگوش حائض شد در مجمع و در تفسير عياشى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: «فضحكت اى حاضت» و آن آمادگى زن ابراهيم براى حمل بوده است.

عجوز: پير زن. اين تسميه به علّت عاجز بودن او از كارهاى بسيار است گويند: آن مخصوص پير زنان است جمع آن عجائز و عجز است.

شيخ: پير. به قولى از چهل سالگى و به قولى از پنجاه سالگى و به قولى از پنجاه و يك تا آخر عمر است و گويند تا هشتاد سالگى است روع: ترس و اضطراب الروع: الخوف و الفزع».

حليم: حلم (بكسر- ح) بردبارى. عقل عقلى كه نتيجه بردبارى و ضبط نفس است حليم: عاقل و بردبار (قاموس قرآن). تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 25

اواه: بسيار تضرع كننده از مصيبتى كه وارد مى شود يا مى بيند، رجوع شود به (توبه/ 114) اين لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است.

سى ء: فعل مجهول «ساء» است «سى ء» بد حال و غمگين شد.

ذرعا: ذرع: اندازه كردن پارچه با

ذراع، از مرفق تا سر انگشت وسط را ذراع گويند «ضاق ذرعه» يعنى اندازه گيريش تنگ آمد اين جمله به معناى فروماندن و ناچار شدن آيد ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً يعنى در كارشان فرو ماند.

عصيب: عصب (بر وزن شرف): رگ. معصوب: بسته شده با رگ، عصيب:

شديد و سخت (گويى آن را با رگ بسته اند).

يهرعون: هرع و اهراع: به شدت راندن و ترسانيدن. مجمع البيان اهراع را شتاب كردن گفته است. يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ: به شدت به سوى او كشيده مى شدند گويى شهوت و نفس اماره آنها را به سوى لواط مى كشيدند.

رشيد: رشد (بر وزن قفل و شرف): صلاح و كمال. رشيد: صالح و كامل.

فاسر: سرى (بر وزن صرد): رفتن در شب «السرى: سير الليل» فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ شبانگاه خانواده ات را بيرون ببر.

قطع: قطع (بر وزن قشر): تكه و قسمتى از شى ء.

يلتفت: لفت: برگرداندن. منصرف كردن. التفات: رو كردن و نيز رو گرداندن از جهتى كه به آن رو كرده است «لا يلتفت» به عقب بر نگردد.

سافلها: عالى: بالا. سافل: پائين. حجارة: سنگها، مفرد آن حجر است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 26

سجيل: در مجمع البيان از ابو عبيده نقل شده: سنگهاى سخت را سجيل گويند بعضى ها آن را معرب (سنگ و گل) گفته اند، طبرسى فرموده سجيل و سجين يكى است در جاى ديگر درباره قوم لوط آمده: لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِينٍ ذاريات/ 33، اين قرينه معناى دوم است. سجيل فقط سه بار در قرآن آمده است.

منضود: نضد: روى هم چيدن. «نضد المتاع: جعل بعضه فوق بعض» على هذا منضود به معناى پى در پى و مرتب است.

مسومة: سيماء: علامت و هيئت «مسومة»: علامتدار.

شرحها

در اين آيات ابتدا جريان

بشارت ملائكه نقل شده كه محضر ابراهيم عليه السّلام آمده و به او مژده دادند كه خدا پسرى به نام اسحاق به او عنايت خواهد كرد و آن گاه گفتند كه براى هلاك قوم لوط به ديار آن حضرت خواهند رفت، على هذا جريان بشارت به حكم مقدمه بر ماجراى قوم لوط است كه همچون قصه نوح، هود و صالح مى باشد.

خلاصه آيات: ملائكه به صورت انسانها پيش ابراهيم آمدند، آن حضرت آنها را نشناخت و تصور كرد كه انسانند، براى آنها طعام آورد و چون ديد طعام نمى خورند، احساس ترس كرد، آنها گفتند: ما فرشتگانيم به ابراهيم مژده ولادت اسحاق را دادند، زن او ساره تعجب كنان گفت: اين چگونه مى شود من پير زن و شوهرم پير مرد؟؟! گفتند از رحمت خدا در شگفت مباش كه رحمت او پيوسته شامل حال شما بوده است.

ابراهيم با آنها درباره قوم لوط صحبت كرد كه آنها را هلاك نكنند، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 27

خطاب رسيد اى ابراهيم اين سخن مگو كه كار از كار گذشته و عذاب خدا حتمى است.

ملائكه از آنجا به ديار لوط مى آيند، لوط از ديدن آن جوانهاى زيبا مى ترسد كه مبادا قومش بآنها تجاوز كنند، و چون آنها را به خانه مى آورد، قوم از هر طرف به خانه او سرازير مى شود كه آنها را بگيرند، لوط هر خواهش كه مى كند مؤثر واقع نمى شود، آخر ملائكه به لوط مى گويند: مترس ما فرشته ايم اينها دستى بر تو ندارند، بالاخره ديار آن قوم زير و رو مى شود و همه تار و مار مى گردند اينهم يك عينيت تاريخى است در زمينه هلاك ستمگران.

69- وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ

بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ.

يعنى إبراهيم و آنها به يكديگر سلام گفتند، گويند: تقدير آن «سلمنا عليك سلاما قال سلام عليكم» است، به نظر مى آيد «سلاما» مفعول قالوا باشد، بعد از اين تعارف آن حضرت تأخير نكرد تا گوساله بريانى پيش آنها آورد، در آيه ديگرى آمده: فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ ذاريات/ 26، مراد از «البشرى» مژده ولادت اسحاق و يعقوب است.

70- فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ.

ظاهر آن است كه: آن حضرت از اينكه ديده است آنها از طعام نمى خورند احساس خوف كرده كه چون از طعام او نمى خورند پس به فكر سوء قصد هستند ولى احساس خوف از جهت نشناختن بوده و اگر مى شناخت كه فرشته اند نمى ترسيد، اما از سخن آنها فهميد كه فرشته اند و طعام نمى خورند.

71- وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 28

در «كلمه ها» گفته شد كه «ضحكت» به معنى حائض شدن است «بشرناها» نشان مى دهد كه فرشتگان با خود «سارا» گفتگو كرده و به او مژده داده اند، آيه بعدى نيز حاكى از آن است و اين مانعى ندارد كه ملائكه با مريم مادر عيسى نيز گفتگو كرده اند، وانگهى احتمال دارد كه آنها با ابراهيم عليه السّلام سخن گفته اند و او به زنش اطلاع داده است و نيز معلوم مى شود: مژده راجع به اسحاق و يعقوب پسر اسحاق هر دو بوده است.

بنا بر آنچه گذشت: حائض شدن زن ابراهيم دليل آمادگى او براى آبستن بودن، بود يعنى ابراهيم با آنها سخن

مى گفت و زنش ايستاده به آن حال نگاه مى كرد كه ناگاه حائض شد و به او مژده داديم كه ... بعضى آن را خنده معنى كرده و گفته اند: از معلوم شدن اينكه آنها فرشته اند خنديد.

72- قالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عَجِيبٌ.

به مضمون آيات ديگر زن ابراهيم گذشته از پير بودن از اول عقيم و نازا بود، در سوره ذاريات/ 29 آمده: فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ به هر حال، زن ابراهيم بعد از شنيدن مژده ملائكه گفت: واى بر من آيا فرزند مى زايم با آنكه خودم پير و شوهرم نيز پير است، اين چيز تعجب آورى است، لفظ يا وَيْلَتى شايد در زمينه آن باشد كه مردم از ديدن چنين امرى چه خواهند گفت، اين باعث شرمسارى خواهد بود.

73- قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ.

جواب ملائكه است از تعجب زن ابراهيم. اضافه «امر» به اللَّه دليل عدم تعجب است كه تعجب نكن كار، كار خداست وانگهى رحمت و عنايات خدا پيوسته تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 29

شامل حال شما اهل بيت است چه تعجبى دارد كه اينهم از آنها باشد، خدا به موجب اينكه محمود و مصدر كار نيك و نيز با عظمت است شما را مشمول بركات كرده است أَهْلَ الْبَيْتِ تقديرش «يا اهل البيت» است.

74- فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ.

يعنى چون ابراهيم دانست كه فرشته اند ديگر نترسيد، بشارت اسحاق و يعقوب نيز به او رسيد و از اينكه گفتند: إِنَّا أُرْسِلْنا

إِلى قَوْمِ لُوطٍ دانست كه براى عذاب آنها آمده اند، شروع به مجادله كرد و مى خواست كه آنها برگردند و قوم لوط را تار و مار نكنند در آيه ديگر آمده كه ابراهيم به آنها گفت: آخر لوط در ميان آنهاست، گفتند: مى دانيم، لوط و خانواده اش را به جز زنش نجات خواهيم داد (عنكبوت/ 36) ولى در اين آيه هست كه مجادله اش درباره قوم لوط بود نه فقط درباره لوط «1» لفظ «يجادلنا» تقديرش «اخذ يجادلنا» است، ملائكه در جواب گفته اند فائده اى ندارد عذاب حتمى است.

75- إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ.

اين آيه علّت مجادله است يعنى: درباره قوم لوط مجادله مى كرد زيرا بردبار است و مى خواست در عذاب آنها صبر شود شايد توبه كنند، و او آه و ناله

__________________________________________________

(1) از روايت كافى معلوم مى شود كه آن حضرت بدين وسيله مى خواست قوم لوط نجات يابد

... فقال لهم ابراهيم لما ذا جئتم؟ قالوا فى اهلاك قوم لوط. قال ان كان فيها ماتة من المؤمنين أ تهلكونها؟ قال جبرئيل: لا قال و ان كان فيهم خمسون؟ قال لا، قال و ان كان فيهم ثلاثون؟ قال: لا. قال و ان كان فيهم عشرون؟ قال لا. قال و ان كان فيهم عشرة؟ قال لا. قال و ان كان فيهم خمسة؟ قال: لا، قال و ان كان فيهم واحد؟ قال لا. قال فان فيها لوطا؟ قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله ... ثم مضوا»

الميزان از كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 30

كننده است از بلايى كه مى بيند و رقت قلب او وادار مى كرد كه چنان درخواستى بكند و توبه گر و رجوع كننده به خداست: و در رفع عذاب آنها به

خدا رو مى آورد.

76- يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ.

جواب خداست به ابراهيم به وسيله خدايا فرشتگان كه مجادله نكند زيرا عذاب حتمى شده و قابل برگشت نيست.

77- وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِي ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ.

آيه بسيار روشن است در اينكه فرشته ها در قيافه جوانان زيبا روى وارد محضر لوط شده اند و لوط از ديدن آنها فحشاگرى قوم خود را به نظر آورده و ترسيده كه آن جوانها را از دست او بگيرند. يعنى چون آنها پيش لوط آمدند به علّت آمدن آنها غمگين شد و در كارشان درماند لذا گفت. اين روز سختى است نه مى توانم ميهمانها را نپذيرم و نه از قوم خود در امانم.

78- وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ.

از اين آيه معلوم مى شود اولا كه قوم لوط پس از آنكه از ورود ميهمانان مطلع شده به يكديگر خبر كرده و هر كه شنيده به سرعت به سوى خانه لوط سرازير شده است ثانيا جمله وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا ... نشان مى دهد كه به فحشاء و لواط عادت كرده بودند و از اين كار شرمى نداشتند، ملت و دولت كثيف انگليس كه قانون لواط را تصويب و قانونى كردند و ملتهاى فحشاگر امروز تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 31

هنوز بپاى قوم لوط عليه السلام نرسيده اند كه آنها بحكم: وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ عنكبوت/ 29 آن كار را در مجالس

پيش روى حاضران مى كردند.

ثالثا: آن حضرت ديده است، صرف موعظه فائده اى ندارد بايد براى خواست آنها جوابى داد لذا فرموده: اين دختران من است كه ازدواج آنها بلا محذور است. واقعا آنها چقدر بى بند و بار و عاصى بودند كه به خانه آن حضرت ريخته و او را چنان عاجز كردند ولى بايد ديد معناى هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ چيست؟ قطعا مراد آن حضرت عليه السّلام زنا نبوده است: غير ممكن است پيامبر خدا براى رفع فحشايى، فحشاء ديگرى را پيش كشيد بلكه منظورش يقينا ازدواج شرعى بود كه در شريعتش ازدواج با كفار جائز و زنش نيز از آنها بود چنان كه در صدر اسلام رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دخترش زينب را بابى العاص بن ربيع داد كه هنوز ايمان نياورده بود، سپس اين حكم نسخ شد، از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه آن حضرت تزويج دخترانش را بر آنها عرضه كرد «1».

اما درباره اينكه دختران لوط چند نفر بيش نبودند چطور ازدواج آنها را به همه عرضه كرد، درست نمى دانيم، در مجمع البيان فرمود،: آنها دو نفر رئيس داشتند لوط خواست دخترانش زعوراء و ريتاء را به آن دو تزويج كند، به نظر نگارنده اين وجه خوبى است و شايد دخترانش بيشتر از دو نفر بودند و خواسته مثلا چهار دخترش را به چهار نفر از سران آنها تزويج كند و آنها ديگران را برگردانند در آيات ديگر آمده: قالَ هؤُلاءِ بَناتِي إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ حجر/ 71.

به قول بعضى مرادش زنان امت بود كه مردان امت پسران پيامبر و

__________________________________________________

(1) الميزان از

كافى عن ابى عبد

اللَّه (ع) فى قول لوط هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ قال: عرض عليهم التزويج.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 32

آنها دختران او هستند ولى از لفظ آيه دليلى بر اين گفته نيست و آيه لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِي بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ خلاف آن را ثابت مى كند.

رابعا خدا را در نظر آنها آورده كه از خدا بترسند و او را درباره ميهمانانش شرمنده نكنند و آن گاه استمداد كرده مى فرمايد: آيا در ميان شما يك انسان كامل و مؤدبى نيست كه ياريم كند؟! از اين معلوم مى شود كه در زندگى نظام و حسابى نداشته و همچون وحشى ها زندگى مى كرده اند.

79- قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِي بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُرِيدُ.

جواب آن ناكسان است در مقابل پيامبر خدا كه گفتند مى دانى در دختران تو حقى نداريم و مى دانى كه از اين آمدن چه اراده كرده ايم.

80- قالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ.

اين آيه حكايت از عاجز شدن آن حضرت در مقابل اشرار دارد يعنى اى كاش به سبب شما و بودن كسانى از شما در يارى من، نيرويى در دفع شما داشتم يا اى كاش به خانواده اى كه ياريم كنند لاحق مى شدم، از امام باقر عليه السّلام نقل شده: خدا به لوط رحمت كند اگر مى دانست در حجره او كدام كسانند مى دانست كه او يارى شده است ... «1» به قولى اين آيه خطاب به ملائكه است كه اى كاش به واسطه شما نيرومند بوده و با آنها به مقابله مى پرداختم. ولى چون خطابهاى سابق راجع به مشركان است دليلى بر عوض شدن خطاب نيست (از الميزان) سلام و صلوات

خدا بر انبيا باد چه زحماتى در هدايت انسانها متحمل شده اند، در اينجا بود كه ملائكه به لوط عليه السّلام گفتند:

81- قالُوا يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 33

اى لوط ما فرستاده پروردگار تو هستيم، اين ناكسان هرگز بتو نخواهند رسيد و ما را از تو نخواهند گرفت.

در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده: جبرئيل گفت: اى كاش مى دانست چه قدرتى در اختيار دارد، آنها با لوط مكابره كرده وارد خانه شدند، جبرئيل صدا زد اى لوط بگذار داخل شوند، جبرئيل با انگشت خود اشاره كرد چشمهاى آنها نابينا شد كه خدا فرموده: فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ در سوره قمر/ 37 آمده: وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ از اين آيه معلوم مى شود كه در اثر عمل ملائكه چشم آنها از كار افتاده و وحشت زده از خانه لوط فرار كرده اند، آن گاه ملائكه به لوط گفتند: فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُها ما أَصابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ سرى و اسراء دلالت به شب رفتن دارند شايد بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ براى توضيح باشد، اينكه فرموده: به عقب نگاه نكنيد شايد براى آن بود كه زود از منطقه خطر خارج شوند بعضى گفته اند ملتفت مال و متاع نشويد ولى اين بعيد است إِلَّا امْرَأَتَكَ استثناء است از «باهلك» اين مى رساند كه لوط مأمور بوده زنش را از رفتن خود و دخترانش خبر ندهد لفظ «اصابهم» به صورت ماضى براى حتمى بودن مطلب است.

گويند: لوط گفت: الان آنها را

از بين ببريد آنها در جواب گفتند وعده آنها وقت صبح و روشن شدن هوا است آيا صبح نزديك نيست؟ منظور از صبح ظاهرا بعد از فجر و روشن شدن هوا و قبل از طلوع آفتاب است چنان كه فرموده:

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ حجر/ 73.

82- فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 34

ضمير «ها» در هر سه مورد راجع به «ارض» است يعنى چون عذاب ما آمد بالاى آن زمين را پائين آن كرديم، زير و رويش كرديم. آن وقت به طور مداوم بر آن بارانى از سنگ بارانديم، بعضى ها احتمال داده اند كه در اثر زلزله زمين آنها زير و رو شده و كوه ها و تپه ها به آسمانها رفته و بر زمين باريده است و اللَّه العالم، امكان آتشفشان و باريدن سنگها نيز احتمال دارد.

83- مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ.

منظور از «مسومة» ظاهرا آن است كه: اين سنگها بر همه نمى بارد بلكه علامتدار و فقط براى ظالمان است، مراد از «الظالمين» اهل مكه اند «هى» اگر راجع به «حجارة» باشد معنى آن است كه: اين سنگها از ظالمان مكه بعيد نيستند و اگر بر كفر ادامه دهند مانند قوم لوط گرفتار خواهند شد، ولى از آيات: وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ حجر/ 76 كه «انها» به ارض قوم لوط بر مى گردد و: وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ

صافات/ 138 كه حكايت مى كند: اهل مكه در مسافرت شب و روز از آنجا مى گذشتند دليل است كه «هى» راجع بارض است يعنى زمين آنها از ظالمان اهل مكه دور نيست.

نكته ها

لوط

عليه السّلام: نام مبارك لوط عليه السّلام مجموعا 27 بار در قرآن مجيد ذكر شده، قسمتى از حالات او در تورات فعلى نيز آمده است ولى به آن حضرت در تورات اهانت بزرگى شده است به نظر مى آيد اين بدستور پادشاهان عياش يهود به تورات راه يافته است تا با آن طريق عياشيهاى خود را پيش مردم توجيه كنند، رجوع شود به سفر پيدايش باب نوزدهم. در مجمع البيان نقل شده: لوط خواهرزاده ابراهيم عليه السّلام بود ولى تورات برادرزاده تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 35

او گفته است.

آن حضرت با ابراهيم عليه السّلام از بابل به فلسطين هجرت كرد وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ انبياء/ 71، سپس آن حضرت در قسمتى از فلسطين كه از محل ابراهيم عليه السّلام چندان دور نبود ساكن گرديد و در آنجا به هدايت خلق اللَّه مبعوث شد، به نظر مى آيد كه جز خانواده اش كسى بوى ايمان نياورد، حتى زنش از كفار بود، درباره محل سكونت او آمده فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ذاريات/ 36 در آن ديار جز يك خانه از مسلمين نبود، آن هم خانه لوط عليه السّلام بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 36

[سوره هود (11): آيات 84 تا 95]

اشاره

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ (84) وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (85) بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ (86) قالُوا يا

شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ (87) قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ (88)

وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ (89) وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ (90) قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ (91) قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبِّي بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (92) وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ (93)

وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ (94) كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ (95)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 37

84- به سوى اهل مدين برادرشان شعيب را فرستاديم، گفت: اى قوم من: خدا را بپرستيد كه معبودى جز او نداريد، از پيمانه و ترازو كم نكنيد، من شما را در نعمت مى بينم، من بر شما از عذاب روزى كه همه را احاطه مى كند بيمناكم.

85- واى قوم من، پيمانه و ترازو را به

عدالت تمام بدهيد و اجناس مردم را بد تعريف نكنيد، و در اين سرزمين براى فساد تلاش نكنيد.

86- نفع حلال خدا براى شما اگر مؤمن باشيد بهتر است و من نگهبان شما نيستم.

87- گفتند: اى شعيب آيا نماز تو دستور مى دهد كه عبادت پدرانمان را ترك كنيم يا از آنچه مى خواهيم در اموالمان دست برداريم، تو كه عاقل و كامل هستى.

88- شعيب گفت: اى قوم به من بگوئيد اگر از خدا معجزه داشته باشم و به من رزق خوبى بدهد مى توانم شما را تبليغ نكنم، و من نمى خواهم با شما در آنچه از آن نهى مى كنم مخالف باشم، آنچه مى توانم جز اصلاح نمى خواهم، موفق بودنم فقط با خداست، بر او اعتماد كردم و به او انابه مى كنم. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 38

89- اى قوم: عداوت من بر مخالفت وادارتان نكند كه مبادا عذابى مانند عذاب قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح به شما برسد و قوم لوط از شما دور نيست.

90- از پروردگارتان آمرزش بخواهيد و به سوى او برگرديد كه پروردگارم مهربان و دوستدار است.

91- گفتند: اى شعيب بسيارى از آنچه را كه مى گويى نمى فهميم و اگر عشيره تو نبود سنگبارانت مى كرديم تو بر ما گرانقيمت نيستى.

92- گفت: اى قوم آيا اقوام من بر شما از خدا عزيزتر است كه او را پشت سر انداخته ايد (با آنكه) خدايم به آنچه مى كنيد احاطه دارد.

93- اى قوم آنچه مى توانيد به عمل خود ادامه دهيد من نيز به كار خود ادامه مى دهم، زود مى دانيد كدام است آنكه عذاب خوارش مى كند و كى دروغگوست منتظر باشيد كه من نيز با شما منتظرم.

94- و چون عذاب

ما آمد شعيب را با مؤمنان به رحمت مخصوص خود نجات داديم، ظالمان را صيحه گرفت و در ديار خود ساقط شدند.

95- گويى كه هرگز در آن شهر نبوده اند، بدانيد كه مدين به طور كامل همچون ثمود از رحمت خدا بدور شدند.

كلمه ها

مدين: نام شهرى بود كه شعيب عليه السّلام بر اهل آن مبعوث گرديد رجوع شود به سوره اعراف/ 15.

شعيبا: يكى از پيامبران مشهور است (اعراف/ 85).

مكيال: كيل: پيمانه و پيمانه كردن، به قول راغب پيمانه كردن طعام، به قول بعضى بيشتر در پيمانه كردن طعام آيد، مكيال اسم آلت است به معنى پيمانه.

قسط: عدالت يا حصه اى كه از روى عدالت باشد. فاعل آن مقسط است تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 39

در ظلم نيز به كار مى رود كه فاعل آن قاسط است، در قاموس و اقرب الموارد گويد: قسط به كسر اول عدالت و به فتح آن به معنى ظلم است.

تبخسوا: بخس: ناقص كردن خواه وصفى باشد يا كمّى راغب كم كردن از روى ظلم گفته است.

تعثوا: عثو و عثى: افساد. وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ: در زمين براى افساد تلاش نكنيد (اعراف/ 74).

بقيت: بقاء: باقى ماندن. بقية: باقى مانده مراد از آن منفعت كسب حلال است.

حليم: حلم: بردبارى و عقل (هود/ 75) الحليم الرشيد: عاقل كامل.

يجرمنكم: لا يَجْرِمَنَّكُمْ: وادار نكند شما را، جرم به فتح اول به معنى قطع و به ضم اول به معنى گناه است در اين آيه معناى حمل و وادار كردن بر آن اشراب شده است (قاموس قرآن- جرم).

شقاقى: شق: شكافتن و شكاف. و به كسر اول به معنى مشقت و رنج است شقاق: مخالفت و دشمنى كه

هر يك از دو دشمن در يك شق و در يك طرف واقع مى شوند.

نفقه: فقه: فهم و درك. «لا نفقه»: نمى فهميم.

رهط: رهط: عشيره و قوم لَوْ لا رَهْطُكَ: اگر نبود عشيره تو.

رجمناك: رجم: سنگ زدن، سنگباران كردن.

ظهريا: ظهر (به فتح اول): پشت. «چيزى كه پشت سر انداخته و فراموشش كنند. «ما تجعله بظهرك فتنساه». تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 40

مكانتكم: كون: بودن. مكان: موضع و محل بودن «مكانت» منزلت و موضع و تمكن و قدرت، مراد از آن در اينجا تمكّن است.

ارتقبوا: رقبه (به كسر اول) و رقوب: حفظ و انتظار. رقيب: حافظ و منتظر. «و ارتقبوا»: منتظر بمانيد.

جاثمين: جثوم: سقوط بر روى يا نشستن به زانو. «جاثمين» افتادگان.

شرحها

در ادامه بررسى حالات پيامبران عليهم السّلام در اين آيات ماجراى حضرت شعيب و قوم او بيان شده است، آن حضرت سخن خود را با دعوت به توحيد شروع مى كند و از بت پرستى منع مى كند و به عدالت و انصاف در معاملات و اينكه كم فروشى نكنند و اجناس مردم را ناقص ننمايند و به منفعت حلال قانع باشند، امر مى كند در جواب او مى گويند: آيا نماز تو دستور مى دهد كه دين پدران خود را رها كنيم و يا درباره اموال خود مطابق ميل خود رفتار نكنيم؟

شعيب فرمود: من بر گفته و دعوت خود دليلى از خدا دارم و نسبت به شما جز اصلاح و سعادت نمى خواهم، نيز در دعوتم با شما شريك مى باشم، مبادا مخالفت با من آن بلائى بسر شما بيايد كه به سر قوم نوح و هود و صالح آمد و مكان قوم لوط كه تار و مار شدند از شما چندان دور

نيست از اعمال گذشته استغفار كنيد و به سوى خدا برگرديد كه خدا رحيم و مهربان است.

گفتند: بسيارى از آنچه مى گويى براى ما مفهوم نيست و اگر اقوام و عشيره ات نبود سنگبارانت مى كرديم، تو ناتوان هستى و پيش ما گرانقيمت نمى باشى.

شعيب گفت: آيا عشيره من پيش شما از خدا عزيزتر است كه خدا را فراموش تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 41

كرده ايد؟ آنچه در امكان داريد بكنيد، به زودى خواهيد دانست كه عذاب خدا كدام را خواهد گرفت و كاذب كدام است، آن گاه عذاب آمد و همه را تار و مار كرد و فقط شعيب و ياران او نجات يافتند.

اين يك عينيت و واقعيت است كه ستمكاران پايمال مى شوند خواه به دست مظلومان و خواه به دست خدا و با عوامل طبيعى.

84- وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ.

در آيات گذشته و در سوره اعراف مكرر گفته شد كه مراد از «اعبدوا» فقط اعمال عبادى نيست بلكه مطلق فرمانبردن از خدا در همه امور است و نتيجه آن لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ مى باشد چنان كه نهى از معامله حرام در آيه بعدى آن را تأييد مى كند كه از اقسام فرمانبرى از خداست، و يا اينكه پرستش خدا مقدمه فرمانبريهاى بعدى است ايضا معلوم مى شود كه آنها وجود خدا را كه يك امر فطرى است قبول داشتند، دعوى بر سر الوهيت و توحيد عبادت بود. تقدير جمله اول «و ارسلنا الى مدين اخاهم شعيبا» است آن وقت در دنباله دعوت خود مى گويد:

وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ

عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ.

اين نشان مى دهد كه خيانت و كم فروشى از اعمال رائج آنها بوده است كه بعد از دعوت به توحيد بلافاصله بآن مى پردازد، كم كردن پيمانه و ترازو، كم كردن جنس آنهاست و اين نسبت، مجاز عقلى است.

مراد از «بخير» كثرت نعمت و فراوانى آنست يعنى: من شما را در كثرت و وفور نعمت مى بينيم، احتياج به كم كردن ترازو و دزديدن از اموال مردم تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 42

نداريد چنان كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«كان سعرهم رخيصا «1»»

و افزود كه در صورت مخالفت مى ترسم عذاب روزى كه بر همه احاطه خواهد داشت شما را بگيرد.

85- وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ.

ايفاء پيمانه و ترازو تمام دادن جنس با آن دو است، «بالقسط» وصف «اوفوا» است يعنى تمام دادن توأم با عدالت باشد و نيز تمام گرفتن، به نظر مى آيد مراد از لا تَبْخَسُوا نقص كيفى باشد يعنى: هنگام خريد و فروش، اشياء مردم را تعييب نكنيد و نگوئيد: اين جنس بدى است به درد نمى خورد، على هذا قطع نظر از اينكه اين آيه تأكيد آيه قبلى است، آيه قبلى راجع به فروختن بود ولى اين آيه راجع به خريد و فروش هر دو است و دستور مى دهد كه تمام كردن پيمانه و ترازو در هر دو توأم با عدالت باشد، بنا بر آنچه گفته شد ايفاء راجع به نقص كمى و بخس مربوط به نقص كيفى مى باشد، خيانت در معاملات، افساد در زمين و از بين بردن عدالت و اطمينان ميان مردم است لذا فرموده

در اين ديار براى فساد تلاش نكنيد، اين آيه نظير آيه 85 از سوره اعراف است كه در آن آمده وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ....

86- بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ.

تتمه سخن آن حضرت است يعنى آنچه از كسب حلال به عنوان نفع حلال براى شما ميماند آن بهتر است و اين را در صورتى مى دانيد كه مؤمن باشيد و آن گاه افزود:

من وظيفه ام فقط گفتن است و بر شما نگهبان و صاحب عمل نيستم و آن كار خداست در اين آيه آنها را به عاقبت نيك عدالت و انصاف راهنمايى كرده است.

__________________________________________________

(1) تفسير عياشى.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 43

87- قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ.

جمله أَوْ أَنْ نَفْعَلَ عطف است بر ما يَعْبُدُ آباؤُنا يعنى آيا نماز تو امر مى كند كه عبادت پدرانمان را ترك كنيم و يا ترك كنيم آنچه را مى خواهيم درباره اموالمان انجام دهيم؟! تو كه مرد عاقل و كاملى، چگونه دستور مى دهى كار پدران را ترك كنيم و در اموال، مطابق ميل خود رفتار نكنيم؟

در اين آيه به هر دو گفته شعيب جواب داده اند، اول آنكه گفته بود فقط خدا را پرستش كنيد، در جواب گفته اند: اين سنت از پدران است آن را ترك نتوانيم كرد، دوم آنكه گفته بود در معامله خيانت نكنيد، جواب داده اند كه اموال متعلق به خودمان مى باشد هر كارى كه در اين باره بكنيم مختاريم، آن وقت افزوده اند كه عقل و رشد تو چگونه اجازه مى دهد كه چنين دستورى به

ما بدهى؟! اينكه گفته اند: أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ ... از آن جهت بود كه صلوة و توجه به خدا هم امر به توحيد مى كند و هم از فحشاء و منكر باز مى دارد و يا منظور از صلوة، دين شعيب است.

88- قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ.

اين آيه جواب شعيب است نسبت به گفته آنها، بنا بر آنچه در آيه بيست و هشت و شصت و سوم همين سوره گذشت و بنا بر آيه 85 از سوره اعراف، منظور از «بينة» معجزه و از «رزق حسن» شريعت و قانونى است كه به شعيب عليه السّلام داده شده بود، جواب «ان كنت» محذوف است نظير فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ چنان كه در آيات ديگر گذشت، يعنى اى قوم به من بگوئيد اگر معجزه اى از تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 44

جانب خدا داشته باشم و خدا به من شريعت و احكام بدهد كسى مرا از عذاب خدا نجات مى دهد اگر شما را به طرف خدا دعوت نكنم؟! «1» آن وقت اضافه مى كند اين را فقط براى شما نمى گويم خودم نيز به آن عمل مى كنم و نمى خواهم در چيزى كه شما را از آن نهى مى كنم مخالف شما باشم، يعنى تكليف همگانى است و اگر ضررى داشته باشد براى من نيز هست، اين براى رفع هر گونه شبهه از آنهاست و باز اضافه مى كند كه منظورم فقط اصلاح است آنچه بتوانم، نسبت به

شما بدخواه يا نفع جو نيستم و سپس از مبدء فياض مدد خواسته و مى گويد موفق شدن من فقط بواسطه خداست، بر او اعتماد كرده ام و به سوى او پيوسته توجه دارم و بر مى گردم اين جمله نقطه عطف و محور هر پيامبر است كه به خدا دعوت مى كردند و از خدا مدد مى خواستند و باو اطمينان داشتند.

89- وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ.

ادامه سخن آن حضرت است مراد از «شقاقى» مخالفت و عداوتى است كه در اثر دعوتش به او داشتند كه عمل خود و پدرانشان را تخطئه مى كرد، آن عداوت سبب نپذيرفتن دعوت او بود و آن، سبب تار و مار شدن، مانند قوم نوح و ديگران آن گاه قوم لوط را كه آشنايى كامل داشتند شاهد آورده است چون قوم لوط از حيث زمان به آنها نزديك بودند و نيز از حيث مكان، كه شعيب عليه السّلام در قسمتى از سرزمين فلسطين «مدين» ساكن بود و قوم لوط در قسمت ديگرى از آن سكنى داشتند.

90- وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ.

__________________________________________________

(1) در تفسير صافى مى گويد: معجزه شعيب در قرآن ذكر نشده، در اخبار نيز آن را نيافتم.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 45

دو جمله اول راجع به گذشته و آينده است يعنى راجع به خطاهاى گذشته از خدا مغفرت بخواهيد و آن گاه با شروع به اعمال خوب به سوى خدا برگرديد كه خداى من مهربان است مى آمرزد و توبه كننده را دوست مى دارد ظاهرا «رحيم» راجع به استغفار و

«ودود» راجع به توبه است.

91- قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ.

اينكه مى گويند: بسيارى از آنچه را مى گويى نمى فهميم، آن قسمت از تعليمات نبوت است كه مورد قبول آنها نبود، آن گاه گفته اند: تو از مقابله با ما ناتوانى و اگر عشيره تو نبودند زير سنگها بحيات تو خاتمه مى داديم و وجود تو به ما ضرورت ندارد كه از كشتن تو در گذريم.

92- قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبِّي بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ.

جواب آنهاست در مقابل آنچه مى گفتند لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ يعنى آيا اقوام من پيش شما از خدا عزيزتر هستند كه مرا به خاطر آنها احترام مى كنيد ولى به خاطر خدا احترام نمى كنيد انداختن در پشت سر كنايه از فراموشى و بى اعتنايى است «ظهريا» بدل است از «ورائكم» يعنى شما عشيره مرا به حساب مى آوريد ولى خدايى را كه به همه اعمال شما احاطه دارد ناديده گرفته ايد.

93- وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ.

تهديد است به صورت امر، يعنى هر قدر كه توانيد به شرك و خيانت ادامه دهيد، من نيز به فرمان خدايم عمل خواهم كرد، به زودى مى دانيد كدام است آنكه عذاب مى آيد و خوارش مى كند و كدام كس دروغگوست، منتظر عذاب تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 46

باشيد من نيز با شما انتظار آن را دارم. محمّد بن فضيل مى گويد: از حضرت رضا عليه السّلام از انتظار فرج سؤال كردم

فرمود آيا نمى دانى كه انتظار فرج از جمله فرج است بعد فرمود: خداى تبارك و تعالى فرمايد وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ «1» اين حديث، استفاده از قرآن است.

94- وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ.

منظور از «برحمة» رحمت بخصوصى است آمَنُوا مَعَهُ يعنى با او به خدا ايمان آوردند، در اين آيه آمده است كه آنها را صيحه آسمانى گرفت و در سوره عنكبوت/ 37 هست فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ و در جاى ديگر فرموده: فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ شعراء/ 189، از مجموع اين سه آيه به دست مى آيد كه ابر عذاب در آسمان ظاهر شده و بر آنها سايه انداخته و آن گاه رعد و برق مهيبى برخاسته به طورى كه از شدت رعد همه به لرزه افتاده و بيجان شده اند و شايد صاعقه نيز آنها را گرفته باشد.

95- كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ.

در مجمع البيان فرموده فعل بعد (بفتح اول و ضم دوم) در خير و شر هر دو گفته مى شود مصدر آن بعد (بر وزن قفل) است معنى اين آيه در آيه 58 گذشت تقدير آيه: «الا ان مدين بعدوا بعدا من رحمة اللَّه» است تشبيه آنها به ثمود شايد از جهت هم سنخ بودن عذاب آنها با عذاب ثمود است و گرنه لازم بود به قوم لوط تشبيه شوند كه از حيث زمان به آنها نزديك بودند.

__________________________________________________

(1)

«قال سألته عن انتظار الفرج» فقال: او ليس تعلم ان انتظار الفرج من الفرج ثم قال ان اللَّه تبارك و تعالى يقول وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ

تفسير

عياشى.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 47

[سوره هود (11): آيات 96 تا 108]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ (96) إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ (97) يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ (98) وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ (99) ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصِيدٌ (100)

وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ (101) وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُرى وَ هِيَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ (102) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ (103) وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلاَّ لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ (104) يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ (105)

فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ (106) خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ (107) وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ (108)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 48

96- موسى را با آيه هاى خود و دليل آشكار فرستاديم.

97- به سوى فرعون و قوم او (ولى آنها) به دستور فرعون اطاعت كردند، دستور فرعون كمال بخش نيست.

98- روز قيامت پيش قوم خود مى افتد و آنها را به آتش وارد مى كند كه بد محل وارد شده اى است.

99- در اين دنيا با لعنت تعقيب شدند و در آخرت با لعنت تعقيب مى شوند (و

آن) عطاى بدى است كه داده شده.

100- اينها از خبرهاى شهرهاست كه بر تو حكايت مى كنيم بعضى از آنها اثرش باقى و بعض از آنها محو شده است.

101- ما به آنها ظلم نكرديم ليكن آنها به خود ظلم كردند، آن گاه كه عذاب خدا آمد، خدايانى كه جز خدا مى خواندند هيچ چيز از آنها كفايت نكردند و جز تباهى و هلاك بر آنها نيافزودند.

102- اين چنين است عقوبت پروردگار تو آن گاه كه مردمان را عقوبت كرد كه عقوبت او دردآور و سخت است.

103- در اينها عبرت هست به آنكه از عذاب آخرت بترسد، آن روزى است كه مردم براى آن جمع مى شوند و آن روزى است كه مشهود همه است.

104- ما روز قيامت را جز براى مدت معين به تأخير نمى اندازيم.

105- روزى، آن مدت فرا رسد كسى جز باذن خدا سخن نمى گويد، بعضى از مردم (در آن) شقى و بعضى سعيد هستند.

106- اما آنهايى كه شقى شده اند در آتشند و صداى زفير و شهيق (از كثرت اندوه) دارند.

107- در آتش پيوسته اند تا آسمانها و زمين باقى است مگر وقتى كه پروردگار تو بخواهد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 49

كه خداى تو آنچه بخواهد مى كند.

108- اما آنهايى كه سعيد شده اند در بهشتند و در آن تا آسمانها و زمين باقى است پيوسته اند مگر وقتى كه خداى تو بخواهد عطاى آنها قطع شدنى نيست.

كلمه ها

سلطان: سلطه: تمكن و قدرت، يا قدرت از روى قهر. سلطان: دليل و حجت كه سبب سلطه و غلبه است، مراد از آن در اينجا معجزه مى باشد.

ملأ: مل ء (بفتح- م): پر كردن خواه با آب باشد يا غير آن. ملاء به معنى

جماعت و اشراف ناس است كه هيبت آنها سينه ها را پر كند.

ورد: ورد (بكسر اول) به چند معنى آمده است: اشراف بر آب.

آبى كه بر آن وارد شوند. جماعتى كه وارد آب مى شوند. عطش و غيره. مراد از آن در آيه به قرينه مورود ظاهرا آب است چنان كه مجمع البيان و الميزان و المنار اختيار كرده اند يعنى آتش بد آبى است كه بر آن وارد مى شوند طبرسى فرموده: خدا بر آتش لفظ ورد مورود اطلاق كرده تا مطابق باشد با نهرها و چشمه ها كه اهل بهشت وارد مى شوند، المنار آن را اشاره به نوميدى مى داند.

رفد: رفد (بكسر اول): عطيه. يارى «الرفد الرفود»: عطيه عطا شده.

انباء: نبأ: خبر مهم و پر فائده. از كليات ابو البقاء نقل شده: نبأ و انباء در قرآن در چيزهايى كه اهميت دارند و عظيم الشأن هستند تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 50

به كار رفته است.

القرى: قريه نام موضعى است كه مردم در آن جمع شدند، بمردم نيز قريه گويند و در هر دو معنى به كار مى رود، جمع آن قرى است، قريه بيشتر در شهر به كار مى رود تا در روستا (قاموس قرآن).

حصيد: حصد: درو كردن. حصيد: درو شده، منظور كوبيده شده و از بين رفته است.

تتبيت: تب و تباب: خسران و زيان، به قول طبرسى زيان موجب فساد و به قول راغب زيان مستمر. «تتبيب»: خسران يا به خسران كشيدن.

شقى: شقو، شقوه، شقاوت و شقاء: بدبختى. مقابل آن سعادت است.

سعادت و شقاوت يك حالت نفسانى است كه رسيدن به خير و شر را ميسر مى كنند. شقى: بدبخت. سعيد: خوشبخت.

زفير: زفير به درون كشيدن نفس است با صوت توأم

با اندوه، اصل آن به معنى سختى است شهيق صداى فظيعى است كه از جوف خارج مى شود با نفس كشيدن، اصل آن به معنى طول مفرط است. زجاج گويد: زفير و شهيق از صداى انسانهاى غمگين است (مجمع البيان) آه و انين، بقاموس قرآن رجوع شود.

مجذوذ: جذ: شكستن. پراكندن. بريدن. در اينجا معناى اخير مراد است غَيْرَ مَجْذُوذٍ: غير مقطوع يعنى دائمى.

شرحها

در اين آيات در تعقيب مطالب گذشته بجريان موسى و فرعون اشاره شده تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 51

كه مانند قضاياى پيامبران گذشته است، سپس خطاب بحضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده: آنچه تا اينجا براى تو حكايت كرديم از اخبار شهرهاى پيامبران است كه بعضى هنوز دائر است و بعضى به صورت خرابه مى باشد، در اين بلاها كه به سر آنها آمد ظلمى از جانب خدا نبود بلكه آنها به خود ظلم كردند تا نعمت خدا به عذاب مبدل گرديد و چون عذاب آمد، خدايان دروغين به كمك آنها نيامدند خدا اگر عذاب كند اين چنين سخت مى گيرد، اين عذابها مايه عبرت و نمونه عذاب آخرتند براى آنان كه گوش شنوا دارند.

قيامت روى مدت معينى كه دارد به تأخير مى افتد و چون بيايد كسى حق حرف زدن ندارد مگر به اذن خدا، مردم در آن روز به دو گروه بدبخت و خوشبخت تقسيم مى شوند، اهل شقاوت پيوسته در آتشند مگر آن وقت كه خدا بخواهد و اهل سعادت پيوسته در بهشتند و عطايشان قطع شدنى نيست (اللهم اجعلنا منهم).

96- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ.

به حكم آيه: وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ اسراء/ 101

و آيه 12 از سوره نمل، موسى عليه السّلام مجموعا 9 معجزه براى فرعونيان آورده است، آنها عبارتند از عصا و يد بيضاء و هفت معجزه ديگر كه در سوره اعراف آيات 130- 133 آمده است، در اين آيه ممكن است مراد از «آياتنا» هشت معجزه و از سلطان مبين عصاى آن حضرت باشد و شايد سلطان مبين بيان آياتنا باشد به هر حال فرستادن موسى توأم با معجزات بود.

97- إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ.

ملائه احتمال دارد به معنى قوم يا درباريان باشد، به دنبال تبليغ موسى فرعون قوم خود را به سوى خودش خواند و به حكم: فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 52

زخرف/ 54 به جاى تبليغ موسى از دستور فرعون پيروى كردند، حال آنكه دستور فرعون رشد و كمال دهنده نبود.

98- يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ.

يعنى به جلوى قومش مى افتد و پيشاپيش آنها راه مى رود و داخل آتششان مى كند، هم چنان كه در دنيا به جلوشان افتاده و از دين موسى دورشان كرد، آرى سرپرستان دنيا، سرپرستان آخرت در بردن به آتش و بهشتند. مراد از «اوردهم» مستقبل است و به علّت محقق الوقوع بودن به صورت ماضى آمده است و يا اشاره به آن است كه در دنيا به آتش داخلشان كرده بود و در آخرت ظاهر مى شود و آن آتش بد آبى است كه در آن وارد مى شوند بِئْسَ الْوِرْدُ كاملا واضح نشد و اللَّه العالم و شايد مراد از «ورد» محل ورود باشد.

99- وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ.

اول اين

آيه، نظير آيه 60 از همين سوره است مراد از لعنت دنيا همان عذاب و غرق شدن است و يا لعنتى كه پيوسته به آنها ميرسد به علّت آنكه سبب مشرك بودن ديگران نيز شده اند، لعنت روز قيامت، عذاب آنست. يعنى در دنيا با عذاب تعقيب شدند و در آخرت نيز با عذاب تعقيب مى شوند و اين لعنت و عذاب بد عطيه ايست كه داده شده اند فاعل «بئس» عذاب و لعنت است. در مجمع البيان فرموده: اين در مقابل عطاياى خداست كه به مؤمنان داده مى شود.

100- ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصِيدٌ.

از اين آيه شروع به نتيجه گيرى از قصه هاى انبيا شده است كه طى آيات بيست و پنج تا نود و نه ذكر گرديد تا مردم بدانند ظالمان بچه روز افتاده اند و اهل حق به كجا رفته اند «ذلك» اشاره است به همه آيات هفتاد و چهار، منظور از «القرى» تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 53

ظاهرا قريه ها و شهرهاست كه در وقت نزول قرآن بعضى از آنها قائم بود يعنى آثارى از آنها مانده بود مانند خرابه هاى قراء لوط كه فرموده: وَ لَقَدْ تَرَكْنا مِنْها آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ عنكبوت/ 35 و بعضى آثارشان از بين رفته و اثرى از آنها نبود مانند قراء قوم نوح و عاد. و اگر منظور خود آن اقوام باشد، بايد ديد كدام يك از آنها در وقت نزول آيه وجود داشته اند.

101- وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ.

يعنى تصور نكنيد كه خدا با آنها اعمال غرض كرد

بلكه خودبخود ظلم كردند، مقتضاى خروج از عبوديت و نظام خلقت همان بود، آن وقت افزوده نتيجه كار آن بود كه خدايا نشان هيچ فايده اى به آنها نرسانيدند و فقط به آنها هلاكت افزودند، چون اگر دل به آنها نبسته بودند، شايد به خدا استغاثه مى كردند و مورد رحمت واقع مى شدند.

102- وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُرى وَ هِيَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ.

در اين آيه عقوبت كلى خدا به بعضى از مصاديق آن تشبيه شده و آن وقت فرموده كه عقوبت خدا دردناك و سخت است بايد مردم از اينها عبرت بگيرند.

103- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ.

چون عذاب دنيا نمونه اى از عذاب آخرت و مبتلايان در دنيا همان مبتلايان در آخرت هستند لذا فرموده: در اين عذابها موعظه است براى آنان كه از عذاب آخرت مى ترسند، آن وقت در مقام بيان اينكه بالاخره همه به آن روز تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 54

خواهند رسيد فرموده: آخرت روزى است كه همه براى آن جمع مى شوند و آخرت روزى است كه همه شاهد آن مى گردند، كسى را از آن فرارى نيست.

اين دو جمله در جواب احتمالى است كه گفته شود، شايد بعضى ها به قيامت نيايند و مجازات نشوند.

104- وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ.

يعنى ممكن بود آن روز زود بيايد و مردم ناپاك به عقوبت برسند ولى ما براى آن، مدت معلوم قرار داده ايم لذا تا مدت معين تمام نشود نخواهد آمد، مشيت حتمى بر آن قرار گرفته است.

105- يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ.

فاعل «يأت» ظاهرا «اجل»

است و آمدن مدت همان آمدن قيامت است «لا تكلم» در اصل «لا تتكلم» مى باشد، مراد از تكلّم در روز قيامت، صاحب اختيار بودن در آنست نظير شفاعت و امثال آن زيرا به حكم يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ انفطار/ 19 و آيات ديگر، كسى از كسى رفع احتياج نمى كند و كسى به درد كسى نمى خورد، ولى با اذن خدا مى شود سخن گفت و كارى كرد مانند شفاعت و كارهاى اهل اعراف و در جاى ديگر آمده: لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً نبأ/ 38 آن گاه فرمود: مردم در آن روز به دو گروه خوشبخت و بدبخت منقسم مى شوند. آيه بعدى در شرح حال آنهاست.

106- فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ.

اشقيا در آتشند و پيوسته با آه و اندوه و حسرتند و فرياد مى كشند: رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ جمله اخير حكايت از حسرت و اندوه دائمى دارد.

107- خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 55

رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ

.لفظ «ما» در إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ به معنى وقت است، يعنى مگر آن گاه كه خدا بخواهد و يا ماء مصدريه است يعنى: مگر به خواست و مشيت خداى تو جمله ما دامَتِ ... هم دلالت مى كنند كه در آخرت سماوات و ارضى خواهد بود و هم خلود را تأكيد مى كند «1» گويند: إِلَّا ما شاءَ ... براى اثبات قدرت خداست و اينكه خدا از بيرون كردن آنها مسلوب القدرة نيست و گرنه، آنها در آتش مخلّد مى باشند و

اين استثناء واقع شدنى نيست به نظر اين اشخاص معنى إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ آن است كه: خدا به عذاب آنها ادامه خواهد داد و اراده او همان مخلّد بودن آنها در عذاب است ولى ذيل اين آيه با آيه بعدى متفاوت است چنان كه خواهد آمد.

قول ديگر آن است كه: اين آيه درباره كسانى است كه بعد از چندى از آتش بيرون خواهند آمد نه درباره آنان كه در آتش مخلّد خواهند بود در اين زمينه روايات بسيارى از امامان عليهم السّلام نقل شده از آن جمله يازده روايت در تفسير برهان آمده است كه امام صادق عليه السّلام فرمايد:

هذه فى الذين يخرجون من النار

و عبارت درايت امام كاظم عليه السّلام چنين است:

يدخلون النار بذنوبهم و يخرجون بعفو اللَّه

و در روايت امام باقر عليه السّلام در تفسير عياشى آمده:

«هاتان الايتان فى غير اهل الخلود ...»

بنا بر اين، استثناء در جاى خود واقع است ابن كثير در تفسير خود از ابن عباس و حسن نقل كرده كه إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ درباره گناهكاران از اهل توحيد است نه درباره كفار. بقيه سخن در سوره انعام ذيل آيه 128 قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ ... ديده شود و در كتاب قاموس قرآن (ماده خلد)

__________________________________________________

(1) آيه يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ و آيه وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ دليل وجود سماوات و ارض در آخرت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 56

به طور تفصيل سخن گفته ام.

108- وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ.

با اطمينان مى توان گفت كه: إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ

در اين آيه براى اثبات قدرت خداست و اينكه خدا از بيرون آوردن آنها مسلوب القدرة نيست، جمله عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ نيز آن را تأييد مى كند، يعنى عطاء و بهشت آنها قطع شدنى نيست اما طورى نيست كه خدا هم نتواند آنها را بيرون كند، به نظر نگارنده بايد در ذيل اين دو آيه بسيار دقت كرد، در ذيل اين آيه كه درباره اهل بهشت است فرموده: عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ ولى در ذيل آيه قبلى كه در زمينه اهل آتش است مى فرمايد: إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ آيا منظور آنست كه روزى خدا اراده خواهد كرد كه اهل خلود از آتش خلاص شوند و ديگر جهنم از آنها خالى ماند؟ و اللَّه العالم، لازم است درباره سه آيه از قرآن مجيد دقت شود اول آيه 107 از اين سوره، دوم آيه 128 از سوره انعام، سوم آيه لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً نبأ/ 23 كه در قاموس قرآن (خلد) و در سورة انعام گفته ام.

در تفسير الميزان از در منثور از عمر نقل كرده: لو لبث اهل النار كقدر رمل عالج لكان لهم يوم على ذلك يخرجون فيه» و از ابو هريره نقل كرده: «سيأتى على جهنم يوم لا يبقى فيها احد و قرء فاما الذين شقوا» و از ابن مسعود نقل كرده:

«ليأتين عليها (جهنم) يوم تخفق ابوابها» و از تفسير برهان از حمران نقل كرده كه به امام صادق عليه السّلام گفتم: به ما خبر رسيده كه به جهنم روزى خواهد آمد كه درهايش بسته شود فرمود: نه و اللَّه آن خلود است گفتم: خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ ... فرمود: «

هذه فى الذين يخرجون من النار

» و

اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 57

[سوره هود (11): آيات 109 تا 119]

اشاره

فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ ما يَعْبُدُونَ إِلاَّ كَما يَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوصٍ (109) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ (110) وَ إِنَّ كُلاًّ لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ إِنَّهُ بِما يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (111) فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (112) وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (113)

وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرِينَ (114) وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (115) فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِيهِ وَ كانُوا مُجْرِمِينَ (116) وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ (117) وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ (118)

إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (119)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 58

109- از آنچه اهل مكه مى پرستند در شك مباش، اينها عبادت بتان نمى كنند مگر مانند عبادتى كه پدرانشان از پيش مى كردند، ما به طور حتم بهره شان را از عذاب بى كم و كاست خواهيم داد،

110- ما به موسى كتاب تورات را داديم و در آن اختلاف شد، اگر وعده مهلت از پيش از طرف خدايت نبود

ميانشان كار تمام مى شد، آنها از عذاب در شك قوى هستند.

111- حقا كه پروردگار تو به طور كامل سزايشان را خواهد داد كه او به آنچه مى كنند داناست.

112- همانطور كه امر شده اى در دين پايدار باش با آنها كه در معيت تو ايمان آورده اند، طغيان نكنيد كه خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

113- به آنها كه ظالمند ميل نكنيد، آتش شما را در حالى مى گيرد كه جز خدا يارانى نداريد و سپس يارى كرده نمى شويد.

114- نماز را در دو طرف روز و نزديكيهاى شب بخوان كه كارهاى خوب گناهان را از بين مى برد، اين پندى است براى پندگيرندگان.

115- صبر كن كه خدا اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند.

116- چرا از اقوام پيش از شما بقيه اى نبود كه از فساد در زمين نهى كنند، مگر كمى از آنهايى كه نجاتشان داديم، ولى ظالمان پى چيزهايى رفتند كه در آن وسعت يافته بودند و گناهكار بودند.

117- از سنت خداى تو نبوده كه شهرها را هلاك كند با آنكه اهل آنها اصلاحگر هستند.

118- اگر پروردگارت مى خواست مردم را يك امت (در توحيد) مى گردانيد (ولى) پيوسته مختلف خواهند بود. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 59

119- مگر كسى كه خدا رحمش كرده و براى رحمت خلقشان كرده است و سخن خدايت تمام است كه جهنم را از جن و انسانها پر خواهم ساخت.

كلمه ها

مريه: آن (بضم و كسر- م) به معنى شك است كه دلالت به تهمت دارد.

مريب: ريب شك و اضطراب درون بدترين شك. تهمت و ظن نيز گفته اند «مريب»: شك آور يا تهمت آور.

استقم: استقامت به معنى استوارى و پايدارى است «فاستقم» استوار و ثابت باش.

تركنوا: ركون: آرام گرفتن به چيزى توأم

با محبت و ميل «لا تركنوا» اعتماد نكنيد و ميل نكنيد.

زلفا: زلفى: نزديكى. زلف: نزديكيها. مثل قربى و قرب.

ذكرى: يادآورى. تذكار و موعظه.

القرون: قرن هم به زمان اطلاق مى شود و هم به كسانى كه در زمان واقع هستند مراد از آن در آيه اقوام و انسانها است، قرون جمع قرن است.

اترفوا: ترفه: وسعت در نعمت ما أُتْرِفُوا فِيهِ: آنچه در آن وسعت يافته بودند (از لذائذ دنيا و مشتهيات نفسانى).

شرحها

به دنبال سرگذشتهاى ياد شده از پيامبران و اقوام آنها، در اين آيات خطاب تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 60

به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده: از اينكه اهل مكه بت پرست اند در دين خود در شك مباش، اينها همان راه باطل را مى روند كه امتهاى گذشته رفتند و تار و مار شدند و ما بى كم و كاست بهره شان را از عذاب خواهيم داد، اينكه زود عقوبت نمى شوند، چون تدريج و مهلت از سنتهاى خداست، جريان موسى نيز چنين بود، آنان كه درباره موسى اختلاف كردند خدا بعد از مهلت گرفتارشان كرد.

تو و پيروانت در راه توحيد استوار و محكم باشيد، محبت ظالمان را در دل نگيريد و به آنها تكيه نكنيد و گرنه آتش خدا شما را مى گيرد و كسى به فريادتان نمى رسد، نماز را در دو طرف روز و در نزديكيهاى شب بخوان كه خوبها بدها را از بين مى برند استقامت كن كه اجرت با خداست.

عجبا؟ چرا از اقوام گذشته گروهى نبودند كه ديگران را از فساد نهى كنند تا تار و مار نشوند، فقط كمى از نجات يافته گان ماندند ديگران مشغول لذائذ مادى شدند و گرنه، اگر اهل

اصلاح بودند، خدا هلاكشان نمى كرد، اگر خدا مى خواست مردم به دو دسته تقسيم نمى شدند ولى خدا چنين نخواسته، در نتيجه، گروهى در ضلالت خواهند بود و مالا وعده خدا جاى خود را خواهد گرفت كه جهنم را از بدكاران جن و انس پر خواهد كرد. و بشريت به چنان وضعى منتهى خواهد شد.

109- فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ ما يَعْبُدُونَ إِلَّا كَما يَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوصٍ.

ممكن بود به نظر آن حضرت بيايد كه اين چه وضعى است و چرا زمان اين چنين شده و مردم از توحيد به طرف شرك رفته اند؟ خدا در نتيجه گيرى از قصص گذشته مى فرمايد: در باطل بودن معبودها و عبادت اهل مكه شك نكن اينها از قماش گذشتگانند و مانند پدرانشان به باطل عبادت مى كنند و ما بدون كم و كاست تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 61

بهره آنها را از عذاب خواهيم داد چنان كه نصيب آنها را داديم، در كار اينها تقليد باطل و عمل بدون دليل حكمفرماست.

110- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ.

به نظر مى آيد: اين آيه در رابطه با تأخير عذاب از اهل مكه است يعنى ما به موسى تورات داديم، امتش در آن اختلاف كردند، بعضى آن را پذيرفته و بعضى انكارش كردند، لازمه اين كار آن بود كه منكران عقوبت شوند ولى چون مسئله مهلت و مجال دادن و عجله نكردن در عقوبت از سنت خداوند است، به زودى عقوبت نشدند، اهل مكه نيز چنين هستند ولى بالاخره عقوبتشان خواهد رسيد.

مراد از

كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مسئله مهلت و مجال است كه: خدا خواسته مجال تفكر و برگشت داشته باشند و يا به حكم إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً استحقاق عذاب حتمى گردد. يعنى: اگر قول مهلت از جانب خدا نبود ميان اختلاف كنندگان به حق قضاوت مى شد و منكران عقوبت مى شدند. به نظر مى آيد «انهم» راجع است به اهل مكه و «منه» راجع است به عذاب و قضاء كه از لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فهميده مى شود و «مريب» براى تأكيد شك است مثل حِجاباً مَسْتُوراً يعنى اهل مكه از عقوبت الهى در شك بزرگى هستند.

الميزان اولى را به يهود و دومى را به تورات برگردانده است، به نظر بعضى اولى راجع به اهل مكه و دومى راجع به قرآن است، ولى هر دو بعيد مى باشند.

ناگفته نماند: گرچه تورات بعد از خروج بنى اسرائيل از مصر، نازل شده است ولى حال تورات از جهت قبول و انكار مانند قرآن قبل از هجرت تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 62

مى باشد و حال يهود مانند اهل مكه است. در اين زمينه، الميزان مطلب مفصلى دارد كه به آنجا رجوع شود.

111- وَ إِنَّ كُلًّا لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ إِنَّهُ بِما يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.

در اين آيه، واو براى قسم، «كلا» اسم «ان»، لَيُوَفِّيَنَّهُمْ خبر آن، «لما» براى تأكيد است و جواب قسم از خبر «ان» فهميده مى شود، بنا بر آنچه گفته شد اين آيه در رابطه با وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ ... است يعنى در اين عقوبت كه به تأخير افتاده است شك نكنند، سوگند مى خورم كه پروردگارت جزاء كارهاى آنها را به طور كامل خواهد داد كه او به آنچه مى كنند داناست.

در الميزان از روح المعانى

نقل كرده كه «لما» جازمه است و فرموده:

بهتر است تقدير آن چنين باشد «... لما يوفوها ليوفينهم ... مراد از «اعمالهم» جزاء اعمال است و يا آيه دلالت بر تجسم عمل دارد.

112- فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

پس از فراز و نشيبهاى گذشته، به رسول خدا دستور مى رسد كه در دين خود ثابت و پايدار باش تو و آنان كه با تو به سوى خدا برگشته و به او ايمان آورده اند و از حد معين تجاوز نكنيد كه اعمالتان زير نظر خداست لفظ كَما أُمِرْتَ نشان مى دهد كه آن حضرت قبل از اين آيه به استقامت امر شده بود در سوره يونس آيه صد و پنج گذشت كه فرموده: وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ و در سوره روم آيه 30 آمده: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها ... و اين نشان مى دهد كه اين دو آيه قبل از تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 63

آيه: فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ نازل شده است. سوره يونس و روم هر دو مكّى هستند.

منظور از وَ مَنْ تابَ مَعَكَ ايمان و رجوع به سوى خدا با اعتقاد و عمل صالح است كه آنها از شرك به سوى ايمان برگشته بودند و آن در جاى «و من آمن معك» است نظير «... و الملائكة يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ ... مؤمن/ 7 كه مراد از «تابوا»، «آمنوا» است.

113- وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ

وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ.

به دنبال امر به استقامت در تتميم آن مى گويد به ظالمان ميل نكنيد در مجمع البيان فرموده: از امامان عليهم السّلام نقل شده كه ركون، دوستى و خيرخواهى و طاعت نسبت به ظالمان است لا تَرْكَنُوا كه با «الى» متعدى شده دلالت به ميل و ارادت دارد. اعتماد و ميل به ظالمان و كفّار آن است كه آنها را در كارهاى دين و دنيا دخالت بدهيم و محرم اسرار بدانيم و به مشاوره بنشينيم، مانند بسيارى از دولتهاى مسلمان نسبت به آمريكا و شوروى كه آنها را قبله خود قرار داده اند نتيجه ميل به ظالم، رسيدن آتش و چشيدن آن است يعنى اين كار منجر به وابسته بودن و انحراف از توحيد به شرك و پذيرفتن آن در جاى ايمان مى شود و آن سبب رسيدن به آتش مى باشد.

جمله وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... ظاهرا حال است از «فتمسكم» يعنى در حالى آتش به شما مى رسد كه جز خدا دوستان و يارانى نداريد، خدا هم شما را يارى نمى كند كه از طاعت او بيرون رفته ايد ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ حاكى است كه حتما عذاب مى شويد يارى و شفاعت به سراغ شما نمى آيد ناگفته نماند الَّذِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 64

ظَلَمُوا

مطلق و شامل همه ظالمان است و آيه از ركون و ميل به هر ظالمى نهى مى كند.

114- وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرِينَ.

اين آيه ادامه دستور آيه سابق و در صورت تعليل آن است كه اقامه نماز مؤثّر در عدم ركون به ظالمان است. ظاهر

اين آيه شامل نمازهاى پنجگانه است كه نهار دو طرف دارد كه يكى از اول فجر تا ظهر، ديگرى از ظهر تا غروب نمازهايى كه در اين دو طرف خوانده مى شوند عبارت انداز نماز صبح و ظهر و عصر. زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ كه به معنى نزديكيهاى شب است شامل وقت نماز مغرب و عشاء است كه در اوائل شب مى باشد و نزديكيهاى آن از روز است ولى در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال اقم الصلاة طرفى النهار و طرفاه المغرب و الغداة. و زلفا من الليل و هى صلوة العشاء الاخرة»

بنا بر اين روايت نماز ظهر و و عصر در اين آيه ذكر نشده است.

جمله إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ حاكى است كه كارهاى خوب از جمله نماز، مكفر و از بين برنده گناهان است و احتياج به توبه نيست در اين زمينه در نكته ها سخن خواهيم گفت به نظر بعضى مراد آثار معاصى است كه بر نفوس عارض مى شود، نماز آنها را از بين مى برد و اللَّه اعلم «ذلك» يعنى اين تكفير و از بين بردن براى اهل موعظه و تذكر، تذكار و پند است.

115- وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ.

بعد از نماز امر به صبر و استقامت شده كه بحكم اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ ...

بقره/ 45 نماز و استقامت از بزرگترين عوامل پيروزى و سعادتند. به هر حال در اين آيه مى فرمايد در اين راه صبر كن كه ضرر نخواهى ديد زيرا تو در تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 65

نيكوكارى صبر مى كنى، خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهد كرد.

116- فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ

عَنِ الْفَسادِ فِي الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِيهِ وَ كانُوا مُجْرِمِينَ.

تعجب و تأثر است از گذشتگان كه از آيات خدا استفاده نكرده و جامعه را باصلاح نكشاندند تا مستأصل و تار و مار نشوند «لو لا» مانند «هلا و الا» مفيد تعجب و توبيخ است.

يعنى چرا از آن اقوام گذشته باقيمانده هايى نماندند تا از فساد نهى كنند و آن جوامع از بين نروند «الا قليلا» استثناء است از معناى كلام، يعنى: «ما كان من القرون اولوا بقية الا قليلا ممن انجينا ...» فقط كمى از پيامبران و مؤمنين بودند كه خدا در هر عصرشان نجات داد، اما ظالمان در پى لذائذ و عياشيهاى خود شدند كه وسائل آنها به طور وسيع در اختيارشان بود. اين پيروى از لذائذ در اثر مجرم بودن آنها بود كه بدان عادت كرده بودند و همان ملكه بودن گناه سبب شد كه از دعوت پيامبران پيروى نكردند.

117- وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ.

يعنى اگر آن أُولُوا بَقِيَّةٍ اهل اصلاح بودند ظلم اندك مى شد، از سنت خدا نيست كه شهرها را با ظلم اندك كه مردم آن اهل اصلاحند هلاك كند، اين آيه تكميل مطلب آيه سابق است.

118- وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ.

از آيات گذشته معلوم گرديد كه گناهكاران از بين رفته و اهل ايمان نجات يافتند، نتيجه اين شد كه مردم از جهت قبول دعوت پيامبران به دو دسته منقسم تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 66

مى شوند و اختلاف ميان آن دو پيوسته بوده است. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه

چرا مردم اينگونه شده اند و چرا در دين اختلاف كرده اند.

اين آيه و آيه بعدى از اين سؤال جواب مى دهد و آن اينست كه دنيا دنياى اختيار است، نتيجه اختيار همان اختلاف است لذا پيوسته مختلف خواهند بود و در غايت، جهنم از كفار جن و انس پر خواهد شد، نظير وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها وَ لكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ سجده/ 13.

منظور از «شاء» خواست اجبارى است و از أُمَّةً واحِدَةً وحدت در دين و توحيد است و چون خدا چنين نخواسته لذا مردم پيوسته مختلف خواهند بود وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ.

119- إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ.

جمله إِلَّا مَنْ رَحِمَ استثناء است از وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ يعنى پيوسته در اختلاف خواهند بود مگر آنان كه مورد رحمت خدا هستند، آنها در دين و توحيد اختلاف نمى كنند. و لذا در بسيارى از آيات صريحا از تفرقه نهى كرده است مثل وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ انعام/ 153.

با در نظر گرفتن اينكه اختلاف در دين سبب آتش و مبغوض خداست و با در نظر گرفتن اينكه صحبت در اين آيه در زمينه اختلاف در دين است نه در امور دنيا، روشن مى شود كه لفظ «لذلك» اشاره به رحمت است كه از إِلَّا مَنْ رَحِمَ فهميده مى شود و جمله وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ اشاره است به اينكه: هر چند مردم مختلف مى شوند و اهل باطل به آتش مى روند ولى به آتش رفتن آنها غرض اصلى تفسير أحسن

الحديث، ج 5، ص: 67

خدا نيست بلكه غرض اصلى همان رحمت و اهل بهشت بودن است.

بعضى در مقام اشكال گفته اند: چون رحمت مؤنث است در آن صورت لازم بود گفته شود: «و لتلك خلقهم». ولى اين مانعى ندارد، رحمت مؤنث لفظى است چنان كه در جاى ديگر آمده: إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ اعراف/ 56 كه كه نفرموده «قريبة»، جمله وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ ... معنايش آنست كه: با آنكه خدا مردم را براى رحمت آفريده است ولى بنا بر اينكه انسان در ظرف اختيار آفريده شده است نتيجه اين اختيار آن خواهد بود كه وعده خدا تمام شود و جاى خود گيرد و آن اينكه جهنم از كفار جن و انس پر شود، اين پر شدن جهنم غرض اصلى خدا از خلقت انسان نيست اما غايت مختار بودن انسانها جز اين نمى تواند باشد مانند: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ كه در سوره اعراف/ 179 گذشت.

نكته ها

نظرى به احباط و تكفير:

در ذيل آيه إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ وعده كرديم كه درباره اين آيه صحبت كنيم، در سوره بقره ذيل آيه 217 در «نكته ها» راجع به حبط اعمال سخن گفتيم و در اول سوره اعراف ذيل آيه هشتم در نكته ها در زمينه احباط و تكفير توضيحى داديم اما راجع به اين آيه در مجمع البيان از ابن عثمان نقل كرده گويد: با سلمان فارسى زير درختى بوديم، شاخه خشكى برداشت و حركت داد تا برگهاى آن ريخته شد، گفت نمى گويى چرا چنين كردم؟ گفتم: چرا چنين مى كنى؟ گفت روزى با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در زير درختى

بوديم كه شاخه خشكى برداشت و حركت داد كه برگهاى آن ريخته شد و فرمود: اى سلمان نمى گويى چرا چنين كردم؟ گفتم چرا چنين تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 68

مى كنى؟ فرمود: چون وضو را به نحو خوب گرفت و نمازهاى پنجگانه خود را خواند خطاياى او مى ريزد مانند ريختن اين برگها، آن گاه آيه: إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ را از أَقِمِ الصَّلاةَ تا آخرش خواند.

در تفسير عياشى در ضمن حديثى از امير المؤمنين از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نقل شده: «يا على نمازهاى پنجگانه در امت من مانند نهرى است كه در كنار منزل يكى از شما جارى است چه گمان دارى در باقى ماندن چرك در بدن كسى كه روزى پنج بار در آن نهر شستشو مى كند آيا در جسدش چركى مى ماند؟! به خدا قسم نمازهاى پنجگانه براى امت من چنين است.

در همان كتاب از امام صادق عليه السّلام نقل شده ... كه فرمود: نماز شب كه در شب خوانده مى شود گناهى كه در شب شده از بين مى برد:

«فقال: صلوة الليل بالليل يذهب بما عمل من ذنب النهار».

و نيز از آن حضرت در همان كتاب نقل شده: مردى از اهل جبال از آن حضرت پرسيد: مردى از كارمندان سلطان (بنى عباس) پول جمع كرده و آن را صدقه مى دهد و به اقرباى خود احسان مى كند و به حج مى رود تا گناهش آمرزيده شود و استدلال مى كند كه إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ؟ ابو عبد اللَّه عليه السّلام فرمود: گناه، گناه را تكفير نمى كند ليكن عمل خوب گناه را از بين مى برد، آن گاه فرمود: اگر حلال را با حرام مخلوط

كرده و همه با هم خلط شده و حلال را از حرام نشناسد مانعى نيست.

«فقال ابو عبد اللَّه ان الخطيئة لا تكفر الخطيئة و لكن الحسنة تكفر الخطيئة، ثم قال ابو عبد اللَّه عليه السلام: ان كان خلط الحلال حراما فاختلط جميعا فلم يعرف الحلال من الحرام فلا بأس».

در اين زمينه روايات زيادى در مجمع و عياشى و برهان و مانند آن از روايات شيعه و اهل سنت نقل شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 69

آياتى نظير: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ... انفال/ 29، ... وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ نور/ 22 روشن مى كنند كه تقوى و عفو به طور استقلال گناهان را از بين مى برند و مانند توبه هستند چنان كه ظهور إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ نيز همين است، در اين صورت همانطور كه توبه گناهان را از بين مى برد همان طور اعمال خوب گناهان را از بين مى برند و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 70

[سوره هود (11): آيات 120 تا 123]

اشاره

وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فِي هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ (120) وَ قُلْ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنَّا عامِلُونَ (121) وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (122) وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (123)

120- همه قصه ها را از اخبار پيامبران بر تو حكايت مى كنيم قصه هايى كه با آنها قلب تو را اطمينان مى دهيم. در آنچه گفته شد،

حق بر تو آمده و موعظه و تذكرى است بر مؤمنان.

121- به آنان كه ايمان نمى آورند بگو: هر چه مى توانيد عمل كنيد ما نيز عمل مى كنيم.

122- و منتظر بمانيد كه ما نيز منتظرانيم.

123- غيب آسمانها و زمين خاص خداست، كارها همه به او راجع است، او را پرستش كن و بر او اعتماد نما، خداى تو از آنچه مى كنيد غافل نيست.

كلمه ها

نثبت: تثبيت قلب عبارت است از مطمئن كردن آن از اضطراب و شك.

مكانتكم: مكانت: منزلت و تمكن و قدرت.

غيب: امر پنهان و پوشيده. ظاهرا مصدر از براى مفعول است.

توكل: وكل: واگذار كردن. توكل اگر با «على» باشد به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 71

اعتماد كردن و اگر با «الى» باشد به معنى واگذار كردن آيد.

شرحها

اين آيات غرض بازگويى قصص انبياء را بيان مى كند كه عبارت است از اطمينان قلب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و موعظه براى مؤمنان و بيان گوشه اى از نظام هستى كه «الحق» باشد، آن گاه مى گويد در مقام تهديد به كفار بگو آنچه مى توانيد بكنيد ما نيز به عقيده خود عمل خواهيم نمود منتظر آينده باشيد كه ما نيز منتظرانيم، سپس در مقام اطمينان دادن به آن حضرت مى گويد: غيب آسمانها و زمين و كارهاى آينده خاص خداست. كارها همه به او بر مى گردد، زمام هر كار دست اوست. او را بندگى كن و بر او اعتماد نما و خدا از آنچه مى كنيد بى خبر نيست.

120- وَ كُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فِي هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ.

در اين آيه سه چيز در نظر است اول تثبيت و تسكين قلب آن حضرت، دوم بيان حق و گوشه اى از نظام خلقت نسبت به پيروزى اهل حق و بدبختى اهل باطل كه سبب تسكين قلب آن حضرت است، سوم موعظه و پند براى عموم زيرا نظام خلقت براى همه يكى است، لفظ «كلا» تقديرش «و كل القصص نقص عليك» است مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ بيان است از مضاف اليه

«كلا».

121- وَ قُلْ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنَّا عامِلُونَ.

نظير اين است آيه 93 كه در قصه شعيب عليه السّلام گذشت و آن تهديد است به صورت امر، هر چه قدرت داريد به شرك ادامه دهيد كه ما نيز در دين خود پايدار خواهيم بود. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 72

122- وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ.

تتمه سخن سابق است منتظر آينده باشيد كه ما نيز منتظريم.

123- وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ.

جملات اول آيه در رابطه با دو آيه گذشته است، در آن دو دستور رسيد كه به كفار بگويد: هر چه مى توانيد بكنيد و انتظار آينده را بكشيد، در اين آيه براى اطمينان آن حضرت مى گويد: آينده در دست خداى تو است، آينده حتما به نفع تو و به ضرر مشركان خواهد بود غيب السموات گرچه اعمّ است ولى منظور از آن در اينجا آينده اسلام و مشركان است، مراد از إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ آنست كه همه كارها مربوط به خداست و او كارها را به نتيجه مى رساند، هيچ كس تصرف مستقل در كارها ندارد، پس كار اسلام و مشركان نيز مربوط بخدا است، على هذا خدا عاقبت را خاص تو خواهد كرد نه خاص مشركان.

حالا كه غيب خاص خدا و امور راجع به خداست خدا را عبادت كن و بر او اعتماد و اطمينان داشته باش، اسباب ديگر را مستقل حساب نكن، خدا از كار بندگان آگاه است، پس نمى شود در عبادت و توكل سستى كرد. روز جمعه پنجم ذو القعدة الحرام 1401 مطابق 13/ 6/ 1360

تفسير سوره مباركه هود را در مشهد مقدس در جوار حضرت ثامن الأئمه صلوات اللَّه و سلامه عليه و على آبائه تمام كردم و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 73

سوره يوسف

اشاره

در مكه نازل شده و از صد و يازده آيه تشكيل شده است

نظرى به سوره مباركه

1- بنا بر آنكه در مقدمه تفسير گفته شد اين سوره پنجاه سومين سوره است كه در مكه معظمه قبل از هجرت نازل شده است، دقت در آيات و مطالب آن نشان مى دهد كه همه اش به يك بار نازل گرديده است، از ابن عباس نقل شده كه چهار آيه از آن مدنى است، سه آيه از اول و آيه لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ/ 7 ولى اين سخن قابل قبول نيست. در مجمع البيان فرموده:

به اجماع همه قارئان و اهل تفسير، اين سوره صد و يازده آيه است تفسير خازن كلمات آن را هزار و ششصد و حروف آن را هفت هزار و صد و شصت و شش گفته است.

2- در علّت نزول اين سوره نقل شده: علماء يهود به بزرگان مشركين گفتند: از محمّد بپرسيد چرا يعقوب و خانواده اش از شام به مصر منتقل شدند و ماجراى يوسف چگونه بوده است «1» اين سؤال سبب نزول اين سوره مباركه شد.

اين مطلب را مى توان از آيه هفتم لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ استفاده كرد كه در اين زمينه سؤال كنندگانى بوده اند.

__________________________________________________

(1) مجمع البيان از زجاج.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 74

3- بنا بر آيه سوم از اين سوره، جريان حالات يوسف عليه السّلام «احسن القصص» بهترين سرگذشت ناميده شد، اين ظاهرا بدان جهت است كه اخلاص يك بنده موحد در اين سوره به نيكوترين وجهى مجسم شده است، جوانى در بحبوحه غريزه جنسى اش زن زيبايى او را به سوى خود مى خواند، مجلس كاملا از اغيار خالى است

و همه وسائل فراهم است، جوان در جواب فرياد مى كشد: مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ/ 23 يا آن گاه كه زنان به او اظهار تمايل مى كنند باز به طرف خدا برگشته و مى گويد:

رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ/ 33.

و آن گاه كه صاحب قدرت مى شود و برادران جنايتكار كه او را به چاه انداخته بودند ذليلانه در مقابلش مى ايستند، همه گذشته ها را ناديده گرفته و و مى گويد: لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ/ 92 و چون برادران از او مى پرسند مگر تو يوسف هستى؟ همه توفيق را از خدا دانسته و جواب مى دهد: أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ/ 90 و آن گاه كه خود را در اريكه قدرت مى بيند رو به سوى خدا مى كند: رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ 101، و چون مى خواهد در حضور برادران، وضع خود را به پدرش نقل كند نمى گويد: برادرانم مرا به چاه انداختند، بلكه فقط به نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي/ 100 اكتفاء مى كند.

و يا آن گاه كه دو جوان زندانى از وى تعبير خواب مى پرسند از موقعيت استفاده كرده و به توحيد دعوتشان مى كند و مى گويد: يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 75

مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ

/ 39، و نيز تأييد و نجات خدا در

اين سوره نسبت به انسانى كه هميشه خدا را در نظر گرفته است به بهترين وجهى مجسم شده است.

4- در هيچ سوره از قرآن مجيد سرگذشتى به اين تفصيل نقل نشده است كه همه آيات سوره راجع به يك ماجرا باشد بغير از 9 آيه از آخر آن كه در باره نتيجه گيرى است و آن ظاهرا در اثر احسن القصص و داراى فوائد بودن آنست كه عينيتهاى بسيار در آن روشن گرديده است.

5- اين سوره مجرد قصه گويى و داستان سرايى نيست بلكه خود سوره در آيه 111 مى گويد: لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى ...

در اين قصه گويى موعظه هست براى عاقلان، كه اين داستانها گوشه هايى از نظام جهان را بازگو مى كنند، نقل قيام مردم ويتنام، الجزائر، افغانستان و انقلاب اسلامى ايران داستانسرايى نيست بلكه درسهاست، نقشه هاست، سرمشقهاست، هكذا لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ.

6- از رواياتى كه در مجمع البيان و كشاف و مانند آن نقل شده معلوم مى شود كه اين سوره در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به «سوره يوسف» معروف بوده است، مثلا از آن حضرت نقل شده: هر كه سوره يوسف را بخواند فلان پاداش را دارد.

خلاصه ماجراى يوسف عليه السّلام در اين سوره.

براى مجسم شدن سرگذشت كه در اين سوره آمده است لازم مى دانم مختصر آن را پيش از ورود به تفسير نقل كنم:

يعقوب عليه السّلام فرزند اسحق و نواده ابراهيم عليهما السّلام در سرزمين شام سكونت داشت، در ميان پسرانش دو پسرش يوسف و بنيامين مثل نور مى درخشيدند، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 76

پسران يعقوب، به

برادر خود يوسف به علت محبوب بودنش پيش پدر، حسد مى برند و در مجلسى صحبت مى كنند كه يوسف را بكشند يا بمحل دورى ببرند كه از دسترس يعقوب بدور باشد آخر نظر مى دهند كه او را در چاه معروفى بياندازند تا كاروانها او را پيدا كرده و با خود ببرند، آن گاه پيش پدر آمده و مى گويند: بگذاريد يوسف با ما به گردش بيايد، يعقوب در جواب مى گويد: من از اينكار ناراحت مى شوم، مى ترسم غفلت كنيد و او طعمه گرگ شود، بالاخره پدر را قانع كرده و يوسف را با خود مى برند و او را در قعر همان چاه قرار مى دهند، وحى آسمانى در همان موقع سبب آرامش يوسف مى شود.

شبانگاه گريه كنان پيش پدر مى آيند و پيراهن يوسف را كه با خون حيوانى آلوده كرده بودند به پدر نشان مى دهند و مى گويند براى مسابقه رفتيم و يوسف را در كنار وسائل خود گذاشتيم وقت برگشتن ديديم كه گرگ او را خورده است يعقوب مى گويد: اين طور نيست بلكه در اين زمينه نقشه اى كشيده ايد (شايد اين كلام را در ضمير خود گفته نه در روى آنها).

كاروانى از راه مى رسد، آب آور آنها كه دلو را به چاه سرازير مى كند، يوسف به دلو چسبيده و از چاه خارج مى شود، كاروانيان از اينكه برده اى بدست آورده اند شاد مى شوند، يوسف را در بازار مصر به بهاى اندكى مى فروشند كه مبادا اين راز علنى شود، عزيز مصر كه او را خريده بود به زنش سفارش مى كند كه باين با چشم برده نگاه نكن، محترمش بدار شايد در آينده براى ما مفيد باشد.

يوسف مدتى در آن خانه مى ماند و به حالت جوانى

مى رسد وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً جوان موحد چون از زيبايى بى مانند بهره مند بود خانم خانه باو دل مى بندد، روزى درها را بسته و اطاق را خلوت مى كند و اظهار مطلب كرده تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 77

يوسف را به كام گرفتن از خود دعوت مى كند نواده ابراهيم خليل حاشا مى كند:

معاذ اللَّه پناه بر خدا همسر تو آقاى من است به من نيكى كرده حاشا كه به ناموس او دست زنم كه در اين صورت ظالم خواهم بود و ظالمان را نجاتى نيست.

خانم خانه كه سرشكسته شده بود مى خواهد با زور يوسف را به اين كار وا دارد يوسف مقاومت مى كند. و به طرف در مى رود تا از اطاق خارج شود، زن پيراهن او را مى گيرد، پيراهن يوسف از عقب پاره مى شود در همين حال كه به كنار در رسيده اند عزيز مصر را در كنار در خانه مى بينند، زن كه كار را چنين مى بيند شروع به تهمت زدن مى كند كه يوسف به من قصد تجاوز داشت بايد زندانى يا عقوبت شود. يوسف مى گويد: او مرا باين كار دعوت مى كرد.

عزيز مصر در اين كار درمى ماند، يكى از كسان زن در اين باره مطلب را پى جويى مى كند و مى گويد: اگر پيراهن يوسف از عقب پاره شده باشد اين دليل است كه يوسف مى خواسته فرار بكند زن او را گرفته و تقصير از زن است و اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شود معلوم است كه يوسف به فكر تجاوز بوده و زن ممانعت مى كرده پس تقصير از يوسف است، ولى پيراهن يوسف از عقب پاره شده بود.

مطلب بر عزيز مصر روشن مى شود او

كه ظاهرا از اين درباريان بى غيرت و بى رگ بود مى گويد: يوسف تو اين كار را ناديده بگيرد، اى زن تو نيز استغفار كن كه خطا كار شده اى.

اين قضيه در شهر شهرت پيدا كرد، زنان شهر آن را نقل مجلس كردند كه زن عزيز به غلام خود عاشق شده او در ضلالت آشكارى است، زن عزيز چون اين بشنيد مجلسى ترتيب داد و زنان را به آن مجلس خواند و يوسف را بآن جلسه آورد زنان از ديدن يوسف به جاى ميوه دستهاى خود را بريدند و گفتند: حاشَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 78

لِلَّهِ

اين بشر نيست اين فرشته است.

زن در آنجا راز را آشكار ساخت كه مرا ملامت نكنيد، غلام من اين چنين جوانى است اگر به گفته من عمل نكند در زندان خواهد ماند و خوار خواهد شد، يوسف پناه به خدا برد كه زندان به من از بى عفتى بهتر است، آن گاه پس از معلوم شدن برائت يوسف باز صلاح ديدند كه براى حفظ آبروى خانواده، او را متهم كرده و به زندان فرستند، بقيه جريان بعد از آيه 35 خواهد آمد.

ناگفته نماند جريان يوسف عليه السّلام در تورات فعلى سفر تكوين از باب 35 به بعد به طور تفصيل و تقريبا نظير قرآن نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 79

سورة يوسف مكيّة و اياتها

[سوره يوسف (12): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ (1) إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (2) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ (3) إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً

وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ (4)

قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ (5) وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (6)

بنام اللَّه صاحب رحمت همگانى و هميشگى

1- الر اين است آيه هاى كتاب روشن.

2- ما آن را قرآن عربى نازل كرديم تا بفهميد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 80

3- ما، بهترين قصه را به واسطه وحى اين قرآن بر تو نقل مى كنيم، حقا كه پيش از وحى ما، از بى خبران بودى.

4- وقتى كه يوسف به پدرش گفت: پدرم من در خواب يازده ستاره ديدم كه با خورشيد و ماه بر من سجده مى كردند.

5- پدرش گفت: پسر عزيزم خوابت را بر برادرانت نقل مكن كه بر تو حيله مى كنند كه شيطان به انسان دشمن آشكارى است.

6- همان طور كه خواب ديده اى، خدايت تو را مخصوص خود مى گرداند و تاويل تازه ها را به تو مى آموزد و نعمت خود را بر تو تمام مى كند چنان كه از پيش بر پدرانت ابراهيم و اسحق تمام كرد كه خدايت عليم و حكيم است.

كلمه ها

الر: در اول سوره اعراف راجع به حروف مقطعه صحبت شد.

مبين: آشكار و آشكار كننده، لازم و متعدى هر دو آمده است.

عربيا: عربى در اينجا به معنى فصيح و روشن و يا به معنى طبق سخن گفتن عرب است، راغب گويد: «العربى: الفصيح البين من الكلام».

قصص: قصص (بر وزن شرف) به معنى قصه و قصه گويى است، مصدر و اسم هر دو آمده

است على هذا قصص مفرد است، راغب در مفردات آن را جمع دانسته است، آن در آيه ظاهرا مفرد و به معنى قصه و سرگذشت است، اصل قصّ و قصص به معنى پى جويى است «نقص»: حكايت مى كنيم.

كوكب: كوكب: ستاره. جمع آن كواكب است.

رؤياك: رؤيا: چيزى كه شخص در خواب مى بيند. آن از «رأى» به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 81

ديدن است.

يجتبيك: جبى: جمع كردن. اجتباء: جمع كردن از روى اختيار و برگزيدن. «يجتبيك»: اختيار و انتخاب مى كند تو را به نبوت و به الطاف خود.

تأويل: اول: رجوع. تأويل: رجوع دادن، منظور از تاويل در اينجا تعيين مصداق خارجى و برگشت دادن خبر و خواب به مصداق خارجى آن مى باشد چنان كه يوسف عليه السّلام مصداق خارجى خواب دو زندانى و خواب شاه مصر را به مصداق خارجى آن برگردانيد و خوابى كه خودش ديده بود، چون پدر و مادر و برادرانش به او سجده كردند گفت: يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ كه مصداق خارجى خواب او بود.

الاحاديث: حديث: چيز تازه. احاديث: تازه ها. حدوث: به وجود آمدن.

شرحها

در اين آيات، ابتدا سرگذشت يوسف عليه السّلام بهترين سرگذشتها ناميده شده سپس خواب يوسف و تعبير پدرش يعقوب عليه السّلام نقل گرديده است و آن اينكه يوسف در خواب ديد كه آفتاب و ماه و يازده ستاره به او سجده و خضوع مى كنند اين خواب را به پدرش يعقوب نقل كرد، پدرش فرمود: پسر عزيزم خوابت را بر برادرانت مگو كه براى تو ناراحتى پيش مى آورند، شيطان به آنها وسوسه مى كند اين خواب دليل بر آنست كه خدا تو را به نبوت اختيار مى كند و تأويل چيزهاى

تازه را به تو تعليم مى دهد و نعمت خويش را بر تو تمام مى كند چنان كه بر پدرانت تمام كرده است.

1- الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 82

راجع به آيه، بسم اللَّه ... در سوره حمد سخن گفته ايم آمدن «تلك» كه اشاره به بعيد است براى تعظيم و تفخيم مى باشد و گرنه اشاره به همين آيات سوره است، منظور از «الكتاب» قرآن مجيد و الف و لام آن براى عهد است، به نظر مى آيد: هر جا كه «الكتاب» به قرآن اطلاق شده منظور همه قسمتهاى نازل شده از قرآن و قسمتهايى است كه خدا مى دانست نازل خواهد شد زيرا هر وقت كه الكتاب گفته شده يك قسمت از قرآن نازل شده بود و بقيه بنا بود نازل شود.

اين قرآن مبين و آشكار كننده حقائق است كه در جاى ديگر در وصف آن تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ آمده است ولى ظاهرا وصف مبين در اينجا به تناسب بيان قصه يوسف است در الميزان فرموده: احتمال دارد كه مراد از كتاب لوح محفوظ باشد و اللَّه العالم.

2- إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.

اين آيه در تكميل آيه قبل است، پس از آنكه كتاب را با «مبين» توصيف كرد در اينجا مى فرمايد كه آن را قرآنى روشن و فصيح نازل كرده ايم تا بفهميد و اگر منظور از عربيا زبان و لغت عرب باشد، مى رساند كه زبان عرب براى فهماندن اين مطالب از ديگر زبانها برتر و يا منحصر به فرداست.

3- نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ.

اين آيه مقدمه سرگذشت يوسف است كه از آيه

بعدى شروع مى شود، لفظ قصص چنان كه در كلمه ها گذشت ظاهرا اسم مفرد است و شايد جمع باشد چنان كه از راغب نقل كرديم يعنى بهترين سرگذشتها يا بهترين سرگذشت. علّت بهترين قصه بودن در مقدمه در بند سوم گفته شد، كلمه باء در «بما» براى سبب و «ما» مصدريه است و «ان» مخفّف ثقليه مى باشد يعنى: ما به واسطه وحى اين تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 83

قرآن بهترين داستانها را بر تو حكايت مى كنيم و حقا كه تو پيش از وحى ما، از جمله بيخبران بودى و علمى به آن نداشتى.

4- إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ.

ماجرا از اينجا شروع مى شود كه يوسف در خواب مى بيند يازده ستاره با آفتاب و ماه به او سجده مى كنند و اين خواب را به پدر خود نقل مى كند آمدن «رأيتهم» بعد از «رأيت» گويند به علّت فاصله زياد است و گرنه مراد از هر دو يكى است در آيه 100 خواهيم ديد كه يازده كوكب تأويل شده بيازده برادرش و شمس و قمر تاويل گرديده به پدر و مادرش كه همگى به او خضوع و احترام كردند چون وزير حكومت مصر شده بود، منظور از سجده خضوع و تواضع آنهاست كه آن حضرت ديد و از جمله وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً/ 100 كه خواهد آمد معنى ساجدين روشن خواهد شد.

در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در وصف يوسف و پدرانش عليه السّلام نقل شده: «الكريم بن الكريم بن الكريم يوسف بن اسحق بن

ابراهيم» يعنى همه بزرگوار و همه مردان خدا بوده اند.

5- قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ.

به نظر مى آيد يعقوب عليه السّلام احساس كرده كه اگر يوسف اين خواب را نقل كند آنها از اين خواب آينده درخشانى را براى يوسف از قبيل حكومت و پيشوايى احساس خواهند كرد و عرق حسدشان تحريك شده و بر يوسف حيله خواهند كرد تا آن روز پيش نيايد، چون اين خواب حكايت از سرپرستى و پيشوايى دارد. جمله إِنَّ الشَّيْطانَ ... تعليل فَيَكِيدُوا ... است يعنى گرچه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 84

آنها برادر تو هستند ولى باز شيطان وسوسه شان خواهد كرد كه او به انسان دشمن آشكارى است.

در صافى از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: يوسف يازده برادر داشت يكى از آنها به نام بنيامين برادر مادرى او بود، يوسف 9 ساله بود كه اين خواب را ديد و به پدرش نقل كرد پدرش گفت: به برادرانت نقل نكن. در آيه 59 خواهيم خواند كه يوسف به آنها مى گويد: .. ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ معلوم مى شود كه بنيامين برادر مادرى او بوده است، از جمله «فيكيدوا» معلوم مى شود كه آن حضرت بكيد برادران يوسف يقين كرده است و گرنه مى گفت:

«انى اخاف ان يكيدوا ...».

جمله «يا بنى» صيغه مصغّر است يعنى: اى فرزند كوچك من ولى آن در مقام مهربانى گفته مى شود يعنى: اى پسر عزيزم.

6- وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

يعقوب عليه

السّلام در آيه قبل به يوسف مى گويد: اين خواب را به برادرانت نقل نكن، آن گاه در اين آيه خواب او را تعبير مى كند و مى گويد: همانطور كه خواب را ديدى خدايت تو را انتخاب مى كند ..، يعقوب عليه السّلام از اين خواب چند استفاده كرده است اول: يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ خدايت تو را انتخاب مى كند منظور از آن ظاهرا پاك كردن از گناه و خالص كردن براى خداست، شايد نبوت يوسف نيز در آن ملحوظ باشد و اين همانست كه در آيه 24 آمده آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً و در آيه 24 گويد كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ يعقوب اين را از مسجود بودن يوسف فهميده است كه مسجود بودن لازمه اش پاكى و تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 85

در عين حال عظمت است.

دوم: وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ منظور آن است كه يوسف بتواند چيزهاى تازه اى كه او يا ديگران در خواب مى بينند يا چيزهايى كه در بيدارى واقع مى شود به مصداق خارجى آنها برگرداند و بگويد: اين خواب در ظاهر چنين خواهد شد چنان كه از تعبير خواب دو زندانى و خواب پادشاه مصر معلوم گرديد و نيز در وهله اول كه يوسف از زندان خارج نشد و گفت: برو به پادشاه بگو چرا آن زنان دستهاى خود را بريدند، مى دانست كه اين عمل به ثبوت پاكى او خواهد انجاميد، از مجموع خواب يوسف، يعقوب عليه السّلام فهميده است كه خدا چنين علمى بيوسف خواهد داد.

سوم: وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ منظور از آن به حكومت رسيدن يوسف است كه حكومت و مقام دنيوى سبب اتمام

نعمت اخلاص و تقواى قبلى است كه در بند اول گفته شد، به وسيله يوسف نعمت خدا بر خانواده يعقوب حتى بر برادرانش نيز تمام گرديد كه در مصر ساكن شده و از گرفتارى اقتصادى رها شدند كَما أَتَمَّها ... نشان مى دهد كه آن درباره اسحاق و ابراهيم نيز شده بود، اينها همه روى علم و حكمت خدا انجام مى گرفتند در اين آيه به اجداد، پدر اطلاق شده است و پيش آمدن ابراهيم بر اسحاق، ظاهرا به علّت احترام است، يعقوب عليه السّلام اين مطلب را از خضوع كردن ستارگان و ماه و آفتاب فهميده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 86

[سوره يوسف (12): آيات 7 تا 18]

اشاره

لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ (7) إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (8) اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ (9) قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (10) قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلى يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ (11)

أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (12) قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ (13) قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ (14) فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (15) وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ (16)

قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ

بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ (17) وَ جاؤُ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ (18)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 87

7- در ماجراى يوسف و برادرهاى او براى سؤال كنندگان درسهايى بود.

8- وقتى كه گفتند: يوسف و برادر او پيش پدرمان از ما محبوبتر است با آنكه ما گروه نيرومندى هستيم، پدرمان در ضلالت آشكارى است.

9- يوسف را بكشيد و يا به زمين دورى بياندازيد تا توجه پدرتان براى شما خالص شود و بعد از او قوم پاكى باشيد.

10- گوينده اى از آنها گفت: يوسف را نكشيد و او را در گودال فلان چاه بياندازيد تا بعضى از كاروانها او را پيدا كرده و ببرد اگر مى خواهيد در زمينه يوسف كارى بكنيد.

11- گفتند: پدر جان چرا درباره يوسف به ما اعتماد نمى كنى با آنكه ما به او خير خواهانيم؟!

12- فردا او را با ما بفرست تا تفرج و بازى كند و ما نگهدار او خواهيم بود.

13- گفت: بردن شما او را، مرا محزون مى كند و مى ترسم كه شما غفلت كنيد و گرگ او را بخورد.

14- گفتند: اگر او را گرگ بخورد با آنكه ما گروه نيرومندى هستيم، حتما ما زيانكارانيم.

15- چون او را بردند و تصميم گرفتند كه در گودال چاهش قرار بدهند (نظر شوم خود را انجام دادند) ما به او وحى كرديم كه از اينكار به آنها در وقتى كه نمى دانند خبر خواهى داد.

16- شبانگاه گريه كنان پيش پدر آمدند.

17- گفتند: پدر جان ما رفتيم مسابقه مى داديم يوسف را نزد متاع خود گذاشتيم. او را گرگ خورد، تو از ما باور نخواهى كرد

هر چند كه راستگو باشيم.

18- پيراهن يوسف را كه با خون دروغى آلوده بود، آوردند، يعقوب گفت: چنين نيست بلكه باطن و حسدتان كار فجيعى را بر شما آسان كرده، صبر بهتر است خدا بر آنچه وصف مى كنيد يار و مدد كار من است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 88

كلمه ها

اخوته: اخ: برادر. اخوة: برادرها.

عصبة: عصب (بر وزن شرف): رگ. عصبه: جماعت و گروه فشرده و نيرومند و آن به گروه ده الى پانزده نفرى گفته مى شود و گويند ما بين ده تا چهل، از لفظ خود، واحد ندارد.

اطرحوه: طرح: انداختن و دور كردن. «اطرحوه»: بياندازيد او را.

يخل: خلاء و خلّو: خالى شدن «يخل» در اصل «يخلو» بوده، چون در جواب امر واقع شده لذا بواسطه جزم، و او آن افتاده است.

غيابت: غيابت: قعر: طبرسى فرموده: هر چه در درون آن باشى و تو را بپوشاند آن را غيابت گويند، غيابت چاه، شبيه طاقچه اى است در چاه بالاى آب آن، پس غيابت به معنى قعر يا گودالى است در چاه.

جب: چاه. راغب گويد: چاهى كه حفر شده و با سنگ بنا نشده باشد و اگر با سنگ بنا شده باشد آن را بئر گويند در صحاح جوهرى آمده:

«الجب بئر لم تطو»: يعنى با سنگ بنا نشده است اين لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است.

يلتقطه: لقط: اخذ كردن و يافتن از زمين: «لقطه: اخذه من الارض» در قاموس آمده: التقاط: يافتن چيزى است بدون طلب «التقطه:

عثر عليه من غير طلب» «يلتقطه»: تا بيابد او را.

سياره: كاروان سير: راه رفتن، سياره مؤنث سيار است يعنى بسيار سير كننده، به معنى جماعت مسافر نيز آيد چنان كه

در اينجا چنين است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 89

لا تأمنا: در اصل «لا تأمننا» بود يعنى اعتماد نمى كنى بما، امين نمى دانى ما را.

يرتع: رتع: گردش، تفرج «يرتع و يلعب» به معنى تفرج و بازى كردن است. مجزوم بودن آن دو به علّت واقع شدن در جواب امر است كه در واقع جزاء شرط محذوف است يعنى: «ان ارسلت يرتع و يلعب».

ذئب: (بكسر- ذ): گرگ. اين كلمه سه بار در قرآن آمده است (يوسف/ 13، 14، 17).

عشاء: آخر روز يا شبانگاه. راغب آن را از اول غروب تا وقت نماز عشاء گفته است، آن فقط دو بار در قرآن آمده است (يوسف/ 16، نور/ 58).

نستبق: سبق: تقدم و پيش افتادن. استباق: مسابقه و پيشى گرفتن بر يكديگر «نستبق» مسابقه مى دهيم.

قميصه: قميص: پيراهن. آن شش بار در قرآن مجيد آمده است.

كذب: (بر وزن الف): دروغ. «دم كذب» خون دروغ يعنى خون يوسف نبود، به دروغ مى گفتند كه خون يوسف است.

سولت: تسويل: تزيين. خوب وانمود كردن نفس. آسان كردن نيز آيد سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً ضميرتان امرى را بر شما خوب وانمود كرده است.

مستعان: عون: يارى. مستعان اسم مفعول است: يارى خواسته شده.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 90

شرحها

در تعقيب ماجراى يوسف عليه السّلام در اين آيات مى خوانيم: برادران (پدرى) يوسف در مجلسى گفتند: يوسف و برادرش بنيامين نزد پدر از ما محبوبترند با آنكه ما يك جمع پرتوان و نيرومند هستيم (و كارهاى پدر را اداره مى كنيم) پدرمان در اين كار در اشتباه است. يكى گفت يوسف را بكشيد يا او را به جايى ببريد كه بر نگردد، تا توجه و مهر پدر بر شما مخصوص

شود، سپس از كارى كه كرده ايد توبه كنيد.

ديگرى از آنها گفت: اگر چنين كارى مى خواهيد، يوسف را نكشيد بلكه او را در گودال فلان چاه بگذاريد تا بعضى از كاروانها او را يافته و ببرد اين رأى مورد قبول واقع شد، آن گاه پيش پدر آمده و گفتند: پدرجان چرا درباره يوسف به ما اعتماد نمى كنى با آنكه ما نسبت به او خيرخواهيم؟! فردا او را با ما بفرست تا گردش و بازى كند و ما او را نگهداريم.

يعقوب گفت: اينكه شما او را ببريد مرا محزون مى كند، مى ترسم از او غفلت كنيد و گرگ او را بخورد، گفتند با وجود ما گروه نيرومند اگر گرگ او را بخورد ما در ضلالتيم!!، بالاخره پدرشان را قانع كردند، چون يوسف را به صحرا بردند تصميم گرفتند كه او را در قعر آن چاه معلوم بگذارند، خدا به او وحى كرد ناراحت نباش روزى خواهد آمد كه اين كار را به رخ آنها بكشى.

شب گريه كنان پيش پدر آمدند كه اى پدر، ما براى مسابقه رفتيم. يوسف را نزد متاع خود گذاشتيم وقت برگشتن ديديم كه گرگ او را خورده است ولى روى سوء ظنى كه درباره يوسف به ما دارى اگر راست هم گفته باشيم به تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 91

حرف ما را باور نخواهى كرد، پيراهن يوسف را كه با خون حيوانى آغشته بودند به عنوان آن عمل نشان يعقوب دادند، يعقوب (ظاهرا در ضمير خود) گفت:

چنين نيست بلكه نقشه اى بازى كرده ايد كه باطنتان آن را خوب وانمود كرده است، صبر مى كنم، صبر بهتر است و در آنچه مى گوئيد از خدا مدد مى خواهم (پدر شروع

كرد در فراق فرزندش به سوختن و ساختن).

7- لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ.

از اين آيه معلوم مى شود كه، كسانى قصه يوسف و برادرانش را از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خواسته اند و آن سبب نزول اين سوره بوده است چنان كه در بند دوم از مقدمه گفته شد، منظور از «آيات» موعظه ها و پندها و بينشهاست كه در بند سوم مقدمه گفتيم، آرى اين ماجراى پر از اندرزها و آگاهيهاست.

8- إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

از اينكه مى گويند: يوسف و برادرش معلوم مى شود كه يوسف و برادرش از مادر ديگرى بوده و با آنها فقط برادر پدرى بوده اند چنان كه در روايات آمده است وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ جمله حاليه است يعنى با آنكه ما جماعت نيرومندى هستيم و كارهاى او را اداره مى كنيم، باز پدرمان يوسف و برادرش را از ما بيشتر دوست مى دارد چون اين استدلال به نظرشان تمام بود لذا گفتند: پدرمان در اينكار بيراهه مى رود، چطور مى شود شخص دو كودك را كه مشكلى را حل نمى كنند از يك گروه ده نفرى كه كارش را روبراه مى كنند بيشتر دوست دارد! منظورشان از ضلالت، كج سليقه گى و مانند آن است نه كفر (نعوذ باللّه) زيرا دوست داشتن بيشتر، مستلزم خروج از دين نمى شود وانگهى آنها همه مسلمان بودند، محال است، كه به پدرشان چنان نسبتى بدهند. اينكه يعقوب عليه السّلام آنها تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 92

را بيشتر دوست مى داشت يا از آن جهت بود كه در سيماى آنها هدايت بيشتر و آثار كمال و تقوى احساس

مى كرد و يا از آن جهت كه آن دو كودك بودند و قدرت اداره و رفع حوائج خود را نداشتند و آن، سبب توجه بيشتر يعقوب عليه السّلام بوده است چنان كه اين كار بر همگان معلوم است، برادران يوسف اشتباه كرده اند.

9- اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ.

ادامه مذاكره جلسه است كه عده اى پيشنهاد كرده اند: يوسف را بكشيد يا به محل دورى ببريد كه از دسترس يعقوب بدور باشد، تا توجه پدرتان خالى از يوسف براى شما باشد، يعنى دوستى اش مخصوص شما شود، بعدا از اينكار توبه كنيد تا خدا شما را بيامرزد و نيكوكار باشيد در صافى از علل الشرائع از امام سجاد عليه السّلام در معناى آن نقل كرده: «اى تقربون».

جمله «اطرحوه» حكايت از كوچكى سن يوسف دارد و نيز دلالت به كثرت حسد مى كند و گرنه مى گفتند: «اذهبوا به»، جمله اخير دلالت دارد كه آنها اينكار را گناه مى دانسته اند ولى حسد وادارشان به اين گفتگو مى كرده است.

در مجمع البيان از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه حنان بن سدير از آن حضرت مى پرسد: آيا اولاد يعقوب پيغمبران بودند؟ فرمود: نه، آنها اسباط و اولاد پيغمبر بودند، از دنيا سعيد و خوشبخت رفتند، توبه كردند و گناه خود را ياد آوردند، مؤيد اين روايت آيه 97 و 98 است كه آنها به يعقوب گفتند: از خدا بخواه كه ما را بيامرزد گفت: بزودى چنين خواهم كرد.

ناگفته نماند: در آيه گذشته يوسف و برادرش هر دو مطرح شده اند ولى در اين آيه و آيه بعدى پيشنهاد درباره يوسف است، ظاهرا فكر كرده اند كه

نبودن يوسف مطلب را حل مى كند، احتياج به از بين بردن هر دو نيست و شايد احساس مى كرده اند كه علاقه پدرشان به يوسف بيش از حد است. ير أحسن الحديث، ج 5، ص: 93

10- قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ.

اين آخرين پيشنهاد بود كه پذيرفته شد و آن اينكه يكى از برادران گفت:

يوسف را نكشيد كه احتياجى به كشتن نيست بلكه او را در گودال فلان چاه كه در سر راه كاروانهاست بياندازيد، بعضى از كاروانها او را پيدا كرده مى برند، ديگر خبر و اثرى از او پيدا نمى شود، گويند اسم آن برادر يهودا يا لاوى بوده كه رأى ملايمى اظهار داشته است، الف و لام «الجب» براى عهد است كه چاه معينى را در نظر داشته اند. با اين تصميم پيش پدر رفتند كه او را در بردن يوسف قانع كنند.

11- قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلى يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ براى اجراى نقشه خود پيش پدر آمده و گفتند: پدرجان چرا درباره يوسف به ما اعتماد نمى كنى با آنكه ما به او خيرخواه و نصيحت كننده ايم، معلوم مى شود كه يعقوب عليه السّلام از حسد آنها آگاه بوده و از اينكه يوسف را در اختيار آنها بگذارد پرهيز مى كرده است.

12- أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.

يعنى او را فردا با ما بفرست تا تفرج و بازى كند مطمئن باش كه از او حفاظت خواهيم كرد.

13- قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ.

اين آيه اعتذار يعقوب است در اينكه حاضر نبود

يوسف را با آنها بفرستد نگفت شما را امين نمى دانم تا حسدشان تحريك نشود، بلكه گفت: من از اين كار محزون مى شوم و در تعليل آن گفت مى ترسم كه گرگ آن را بخورد در حالى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 94

كه شما از او غافليد و مشغول كار خود مى باشيد، مى شود گفت كه برادران يوسف دروغ مخصوص تهيه كرده بودند كه به پدر بگويند ولى اين تعليل يعقوب سبب شده كه مسئله گرگ خوردن را پيش بكشند كه خواهد آمد. در صافى از علل الشرائع از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«قرب لهم العلة فاعتلوا بها فى يوسف».

در مجمع البيان فرموده: گويند يعقوب در خواب ديده ده عدد گرگ به يوسف حمله كرده قصد كشتن او را دارند، گرگى از آنها از يوسف حمايت مى كند، در اين بين زمين شكافته شد و يوسف در آن رفت بعد از سه روز از آن بيرون آمد، از اينجا بود كه يعقوب گفت: مى ترسم گرگ او را بخورد و در ضمن روايتى از امام سجاد عليه السّلام نقل شده علت ابتلاء يعقوب آن بود كه هر روز قوچى ذبح مى كرد، آن را صدقه مى داد و خود و خانواده اش از آن مى خوردند، روزى فقيرى مؤمن و روزه دار وقت افطار بر خانه يعقوب عليه السّلام ايستاد و طعام خواست، گفته او نپذيرفتند و به او چيزى ندادند، او مأيوس برگشت، گريه كرد و به خدا شكايت نمود و شب را گرسنه خوابيد، اين سبب ابتلاء يعقوب به فراق يوسف عليه السّلام شد «1» ولى لحن روايت نشان مى دهد كه يعقوب از اينكار بى خبر بوده است و اللَّه العالم.

14- قالُوا لَئِنْ

أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ.

لحن جوابشان طورى است كه گويى پدرشان فقط از اينكه او را گرگ بخورد نگران است نه از حيله آنها لذا نگرانى پدر را به طور جدى نفى كرده و گفتند اگر گرگ او را بخورد و ما با اين نيرومندى نتوانيم از او حفاظت كنيم، حتما زيانكارانيم، يعنى نخواهيم گذاشت او را گرگ بخورد، بالاخره

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان و تفسير عياشى و الميزان اين روايت نقل شده است، قسمتى از آن با ترجمه آزاد در اينجا نقل گرديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 95

يعقوب عليه السّلام قانع شده يوسف را به آنها سپرد.

15- فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.

جواب «فلما» محذوف است مانند «كبرت فتنتهم» يا مانند «عملوا ما قصدوا» مى شود گفت: حذف جواب «لما» براى نشاندادن عظمت جنايت است يعنى جنايت طورى بود كه نمى شود به زبان آورد، طفل صغير و معصوم، از خانواده نبوت، بى آنكه گناهى داشته باشد، به چاه انداخته مى شود، آنهم به وسيله برادران، نه به صغر سن او رحم كردند، نه به ناله هايش، نه التماسش، نه سوگند دادنش، حتى پيراهنش را هم كندند، اينها كارى است كه نمى توان به زبان آورد فقط بايد فهميد و حيران شد.

«اجمعوا» نشان مى دهد كه در آن جنايت، همه يك رأى شده اند كه آن به معنى اجتماع در رأى و قصد مى باشد، أَنْ يَجْعَلُوهُ حاكى است كه او را به چاه نيانداخته اند بلكه به طاقچه چاه گذاشته اند ولى در جلسه مشورت گفته كه وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ او را در قعر چاه

بياندازيد «اوحينا» يا به شكل الهام بوده مانند وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى و يا وحى عادى بوده مانند وحى پيامبران مانند وحى به يحيى و عيسى عليهما السّلام.

به هر حال آن تسليتى بوده از جانب خداوند كه در آن بحبوحه ناراحتى و ترس و لرز، خدا به دل يوسف مى اندازد كه نترس روزى خواهد رسيد كه تو بالا دست اينها خواهى بود و اين جنايت را به رخ آنها خواهى كشيد، جمله وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ اگر قيد لَتُنَبِّئَنَّهُمْ باشد يعنى در حالى خبر خواهى داد كه آنها تو را نمى شناسند از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

«لا يشعرون انك يوسف اتاه جبرئيل فاخبره بذلك»

از امام سجاد عليه السّلام نقل شده آن روز يوسف نه ساله بود و از امام صادق تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 96

عليه السّلام هفت ساله نقل شده است.

ممكن است، آن قيد «اوحينا» باشد، يعنى آن گاه كه ما به او وحى مى كرديم برادرانش نمى دانستند، ولى وجه اول قويتر است.

16- وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ.

در آخر روز گريه كنان پيش پدر آمدند مى خواستند با گريه دروغين قضيه را لوث كنند، آن وقت چنين گفتند:

17- قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ.

يعنى رفتيم به مسابقه دادن ميان خود در دويدن و مانند آن، يوسف را كه نمى توانست با ما مسابقه كند نزد متاع خود گذاشتيم تا از آن نگهدارى كند، متاسفانه وقت برگشتن ديديم كه گرگ يوسف را خورده است، جمله وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا ... دلالت به خود گم كردن دارد و نيز حاكى است كه

حسد و بد- خواهى آنها نسبت به يوسف پيش يعقوب معلوم بوده است يعنى قضيه اين چنين بوده است هر چند مى دانيم كه اگر راست هم بگوئيم روى ظنى كه به ما دارى باور نخواهى كرد.

18- وَ جاؤُ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ.

منظور از «كذب» مكذوب فيه است. يعنى خونى كه در آن دروغ جعل كرده بودند، مراد از «امرا» كار مجهول يا كار بزرگى است. «فصبر» ظاهرا مبتدا و خبر آن محذوف است مثل «اولى» يعنى «فصبر جميل اولى» مى شود خبر مبتداى محذوف باشد مانند «فشأنى صبر جميل» و در اين ماجرا كه نقل مى كنيد از خدا يارى مى جويم. يعنى: يوسف را گرگ نخورده است، بلكه باطن و حسد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 97

شما جنايت بزرگى را بر شما خوب وا نموده است، صبر خوب براى من بهتر است و از خدا يارى مى خواهم.

ناگفته نماند در اينجا چند مطلب هست اول آنكه: يعقوب اين نقشه را ظاهرا از اينكه ديد پيراهن يوسف پاره نشده دانسته است كه اگر گرگ او را خورده بود پيراهنش را پاره مى كرد، از امام باقر عليه السّلام منقول است: بزغاله اى را بر روى پيراهن يوسف ذبح كردند، از امام صادق عليه السّلام نقل شده: چون پيراهن يوسف را براى يعقوب آوردند گفت: خدايا چه گرگ مهربانى بوده كه پيراهن يوسف را پاره نكرده است «1».

دوم: به نظر مى آيد اين گفته ضمير يعقوب بوده نه اينكه رو در رو به آنها چنين گفته باشد و گرنه ناراحتى بيش از حد مى شد و اللَّه العالم.

سوم: در حديثى

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نقل شده: صبر جميل آنست كه در آن به خلق شكايت نشود:

«الصبر الجميل الذى لا شكوى فيه للخلق» (صافى).

__________________________________________________

(1)

«عن الصادق (ع) لما اوتى بقميص يوسف على يعقوب قال اللهم لقد كان ذئبا رفيقا حين لم يشق القميص و كان به نفح من دم» (تفسير عياشى).

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 98

[سوره يوسف (12): آيات 19 تا 29]

اشاره

وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ قالَ يا بُشْرى هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ (19) وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ (20) وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْواهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (21) وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (22) وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (23)

وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ (24) وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ (25) قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ (26) وَ إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ

(27) فَلَمَّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ (28)

يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئِينَ (29)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 99

19- كاروانى آمد آبدار خود را فرستادند، دلوش را از چاه كشيد (يوسف با آن بيرون آمد) گفت: مژده كه اين غلامى است، او را به قصد سرمايه پنهان كردند خدا از كارشان با خبر بود.

20- او را به بهاى اندكى و درهمهاى چندى فروختند و درباره او بى اعتنا بودند.

21- كسى كه او را از مصر خريد به زنش گفت: اقامت او را محترم بدار شايد ما را بهره دهد و يا او را به فرزندى برگيريم، اين چنين به يوسف در زمين مصر تمكن و قدرت داديم و تأويل تازه ها را باو تعليم دهيم، خدا بر كار خود غالب است ليكن بيشتر مردم نمى دانند.

22- و چون به جوانى رسيد به او داورى و علم داديم، نيكوكاران را اين چنين پاداش مى دهيم.

23- زنى كه يوسف در خانه او بود از يوسف كام خواست و درها را بست و گفت: بيا براى تو هستم يوسف گفت: پناه بر خدا كه او پروردگار من است مكان مرا خوب كرده، حق اين است كه ظالمان رستگار نمى شوند.

24- زن، يوسف را براى زنا قصد كرد و يوسف اگر برهان خدايش را نمى ديد زن را براى زنا قصد مى كرد (ولى برهان خدا را ديد و قصد نكرد) قضيه اين چنين شد تا نيت بدو عمل بد را از او بگردانيم كه او از بندگان خالص شده ما بود.

25- هر دو به طرف در دويدند، زن پيراهن يوسف را از عقب

پاره كرد، همسر زن را در كنار در يافتند، زن گفت: سزاى كسى كه به همسر تو قصد بد داشته باشد آن است كه زندانى شود و يا سخت شكنجه بيند.

26- يوسف گفت: او اين كار را از من مى خواست، شاهدى از خانواده زن شهادت تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 100

داد كه اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده باشد، زن راست مى گويد، يوسف از دروغگويان است.

27- و اگر پيراهن يوسف از عقب دريده باشد، زن دروغ مى گويد و يوسف از راستگويان است.

28- عزيز چون ديد پيراهن يوسف از عقب پاره شده گفت: اين از حيله شما زنان است حيله شما بزرگ است.

29- يوسف از اينكار در گذر، اى زن تو نيز استغفار كن كه از خطاكاران شده اى.

كلمه ها

سياره: كاروان چنان كه در آيه 10 گذشت.

واردهم: راغب گويد: ورود در اصل بمعنى قصد آب است سپس در غير آن (مانند دخول و مشرف شدن به دخول) به كار مى رود، على هذا «وارد» در آيه به معنى آبدار و قصد كننده آب است فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ يعنى آبدار خود را فرستادند. به قولى «وارد» كسى است كه براى آب آوردن به جلو افتاده است.

ادلى: دلوهم مصدر آمده به معنى وارد كردن دلو بچاه و هم اسم آمده بمعنى ظرف آب كشى، فَأَدْلى دَلْوَهُ به نظر طبرسى يعنى دلو را به چاه فرستاد و به نظر راغب آن را از چاه بيرون كشيد فَأَدْلى دَلْوَهُ يعنى دلو خود را بيرون كشيد.

اسروه: سر: نهان، امر پوشيده. اسرار: پنهان كردن «اسروه» پنهان كردند او را.

بضاعة: بضاعت: سرمايه. جوهرى گويد: بضاعت قسمتى از مال است تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 101

كه

براى تجارت اختصاص داده مى شود، طبرسى نيز چنين گفته است، بضع در اصل به معنى قطع است، سرمايه مقدارى جدا شده از مال است.

بخس: بخس: ناقص كردن، كم كردن. و نيز وصف و اسم آيد به معنى ناقص و كم.

مثواه: ثواء: اقامت. مثوى: اقامتگاه. مراد از اكرام اقامتگاه ظاهرا در اختيار قرار دادن منزل عالى است، شايد مصدر ميمى به معنى اقامت باشد.

اشده: اشد: نيرومندى. در جوامع الجامع فرموده: اشد اجتماع عقل و كمال خلق و نيرو و تميز است اهل لغت آن را از 18 تا سى سالگى گفته اند.

راودته: رود (بفتح- ر): خواستن و طلب كردن. «راده رودا و ريادا طلبه» اراده از همين ماده است، ظاهرا تكرار و ادامه در آن ملحوظ است و مراوده به معنى مداوم مى باشد در مجمع البيان فرموده: مراوده خواستن چيزى است با نرمى و مدارا، راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ: خواست از او خود او را يعنى از او خواست كه با وى همبستر شود، مفاعله ظاهرا براى مبالغه است.

هيت: هيت اسم فعل است به معنى «بيا»، «هيت لك»: بيا من براى تو هستم اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است، در صافى از مجمع البيان از على عليه السّلام هئت با همزه و ضم تاء نقل شده يعنى تهيات لك.

همت به: هم: قصد و اراده، «همت به»: قصد كرد او را. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 102

مخلصين: بصيغه اسم مفعول: خالص شده ها. كسانى كه خدا براى خودش خالص و مخصوص كرده است.

الفيا: الفاء: پيدا كردن «الفاه: وجده»، «الفيا»: پيدا كردند آن دو.

شرحها

در تعقيب ماجراى يوسف در اين آيات آمده: پس از آنكه يوسف در گودال

چاه قرار گرفت كاروانى از راه رسيد، آبدار خود را براى آوردن آب فرستادند، او چون دلو خود را به چاه كرد، يوسف به دلو چسبيد، آبدار وقت بيرون كشيدن دلو ديد كودكى با آن بيرون آمد، آبدار از ديدن آن شاد شد و گفت:

مژده كه اين غلامى است، يوسف را به صورت برده اى ميان متاع خود پنهان كردند و در بازار مصر به پول اندكى فروختند و مى خواستند زود از دست خارج كنند و اعتنايى بزياد بودن قيمت نداشتند.

مردى يوسف را از بازار مصر خريد و به خانه آورد و چون در سيماى او آثار نجابت را ديد به زنش گفت: منزل خوبى براى او مهيا كن و محترمش بدار شايد در آينده براى ما مفيد باشد و ممكن است او را به فرزندى بگزينيم.

بدينسان يوسف از آن گرفتارى و بلا تكليفى نجات يافت و در آن خانه به احترام مى زيست تا تقدير خدا عملى شود، در آن خانه بود كه به نيرومندى جوانى رسيد و زيبايى بى نظيرش شكوفا گرديد و از جانب خدا علم و حكمت به وى عطا شد.

زيبايى و جوانى يوسف سبب گرديد كه خانم خانه به او عشق ورزد، روزى درها را بست و خانه را خلوت كرد و يوسف را از راز خود آگاه نمود و از او كام خواست، يوسف امتناع كرد گفت: پناه بر خدا، شوهر تو ولى نعمت من است تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 103

مرا محترم داشته، حاشا كه به ناموس او خيانت كنم كه در اين صورت ظالم خواهم بود و در قاموس خدا ظالمان را رستگارى نيست، اين در صورتى است كه «انه»

راجع به عزيز باشد ولى ظاهرا راجع به «اللَّه» است.

زن سرشكسته شد و از اينكه از مقام خود پائين آمده و التماسش از طرف غلام خود پذيرفته نشده احساس خفت و ذلت كرد و بر يوسف تاخت و خواست او را بزند و يا با زور از او كام گيرد، يوسف خواست مقاومت كند ولى ترجيح داد كه به جاى گلاويز شدن از اطاق خارج شود، لذا به سوى در دويد، زن پيراهن يوسف را از عقب گرفت و پيراهنش از عقب پاره شد، كنار در كه رسيدند ناگاه شوهر زن را در كنار در، يافتند، زن براى جبران اين رسوايى شروع به سم پاشى كرده و گفت: يوسف قصد تجاوز بر من داشت سزاى اين جوان زندان است يا شكنجه سختى.

يوسف گفت: او از من كام مى خواست، كار بر شوهر زن مشتبه شد، مردى از كسان زن در بيان مطلب گفت: اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده بود، حق با خانم بود كه مى خواسته مقاومت كند به زور پيراهن او را پاره كرده است و اگر از عقب پاره شده باشد حق با يوسف است كه مى خواسته فرار كند، زن از عقب پيراهن او را گرفته و پاره كرده است ولى ديدند كه پيراهن يوسف از عقب پاره شده است، معلوم شد تقصير از زن بوده است، عزيز مصر كه از خنزير صفتان بود از اين كار چندان ناراحت نشد، فقط به يوسف گفت: اين كار را ناديده بگير و به كسى مگو، به زن هم گفت: استغفار كن كه گناهكار شده اى.

19- وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ قالَ يا بُشْرى هذا غُلامٌ

وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ.

فاعل «اسروه» ممكن است سياره باشد و ممكن است آنهايى باشند كه از يافتن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 104

يوسف مطلع شدند، مراد از وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ ممكن است آن باشد كه برده كردن و سرمايه دانستن او خلاف بود، خدا از كارشان با خبر بوده و در آنكار مستحق مجازات بودند و يا آنست كه: خدا از كارشان با خبر بود و اين نقشه خدايى بود كه مى خواست يوسف از اين طريق به مقام والاى خود برسد.

20- وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ.

منظور از ثمن بخس قيمتى كمتر از قيمت متعارف است، مراد از جمله اخير آنست كه اعتنايى به يوسف نداشتند كه حتما بايد به قيمت گزافى بفروشند و يا تحقيق كنند كه اين كودك كيست و چرا به اين روز سياه افتاده است، در تفسير عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه به هجده درهم فروخته شد و از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده:

... كانت عشرين درهما.

ظاهر آنست كه فاعل «شروه- كانوا» سيارة باشد يعنى اهل كاروان او را به بهاى اندك فروختند و درباره او بى اعتنا بودند، قول ديگر آنست كه هر دو راجع است به «اخوه» است، گويند و در روايت نيز آمده فرداى آن روز برادران يوسف به نزد چاه آمده و ديدند كه كاروانيان او را از چاه بيرون آورده اند گفتند: اين غلام ماست كه به اين چاه افتاده است لذا او را به بهاى اندكى به اهل كاروان فروختند و از آشكار شدن ماجرا پرهيز مى كردند، در الميزان فرموده است:

معظم

مفسران اين قول را اختيار كرده اند، نظر ديگر آنست كه، فاعل «شروه» اخوه و فاعل «كانوا» سياره است. ولى ظهور آيه و سياق آن حاكى است كه هر دو راجع به «سياره» است.

21- وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْواهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 105

به نظر مى آيد: خريدار يوسف در قيافه او آثار نجابت و كمال ديده و فكر كرده كه او را نبايد برده ساده اى به حساب آورد، او آينده درخشانى دارد لذا به زنش گفت: منزل خوبى در اختيارش بگذار و منتظر بزرگ شدنش باش شايد در اداره كارها از او بهره ببريم و شايد به فرزندى خود انتخابش نمائيم.

ناگفته نماند: درباره كسى كه يوسف را خريد در اينجا آمده: «كسى كه او را از مصر خريد» از اين معلوم مى شود كه او مردى از اهل مصر بود و از آيه وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ كه بجاى زوج «سيد» آمده است معلوم مى شود كه او صاحب مقام و مورد اطاعت مردم بوده است و از آيه وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ روشن مى شود كه او عزيز مصر بود مانند وزير يا پادشاه و نيز از اينكه زنش زنان شهر را به خانه خودش دعوت مى كند و آنها اجابت مى كنند و زن مى گويد: اگر يوسف درخواست مرا اجابت نكند به زندان خواهد رفت، معلوم مى شود كه زندان و زندانى كردن نيز در دست شوهر او بوده است و از آيات بعدى معلوم مى شود كه او يا پادشاه مصر بوده و يا از وزراء او، به طورى كه قضيّه

زن وزيرش در محضر او مطرح شده و او در حل قضيّه پادرميانى كرده است. لذا در هر يك از محلها به قدر حاجت ذكرى از او به ميان آمده است (استفاده از الميزان) در مجمع البيان از امام سجاد عليه السّلام و ابن عباس نقل شده كه عزيز پادشاه مصر بود و در قول ديگر او وزير دارايى و معاون پادشاه بوده است. ايضا نقل است كه اسم زن راعيل و لقبش زليخا بود در صافى از امام هادى صلوات اللَّه عليه نقل كرده: اسمش زليخا بود.

وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

ظاهرا «واو» براى استيناف و «كذلك» اشاره است به افتادن يوسف به- تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 106

چاه و بيرون آمدن از آن و فروخته شدن و استقرار در خانه عزيز، على هذا اين تشبيه از باب تشبيه شى ء به خودش مى باشد، مراد از «مكنا» تمكّن و قدرت دادن است يعنى از موقعى كه از پدرش ربوده شد سرگردان بود تا در خانه عزيز استقرار يافت، وَ لِنُعَلِّمَهُ عطف است بر محذوفى كه ذكرش لازم نبوده مانند: «لنرشده» و نظير آن، اما ذكر تعليم تأويل احاديث به علّت آنست كه آن تعليم سبب خلاصى يوسف و رسيدن او به مقام شد، چنان كه توانست خواب زندانى ها و خواب پادشاه را به مصداق خارجى آن برگرداند در آخر فرموده:

خدا بر كار خود غالب و پيروز است اگر كارى را اراده كند راه آن را نيز مى داند، اما بيشتر مردم نمى توانند اين كارها را به يكديگر ربط بدهند، فقط

يك گوشه آن را در نظر مى گيرند و به اشتباه مى افتند.

22- وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ.

اين آيه در سوره قصص/ 14 درباره موسى عليه السّلام آن گاه كه در خانه فرعون بزرگ مى شد نيز آمده است وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ معلوم مى شود كه يوسف در خانه عزيز و موسى در خانه فرعون وسيله اى براى آموزش توحيدى نداشتند، پس منظور از «آتيناه» يك عنايت بخصوصى است كه خدا به وسيله الهامهاى پى در پى آنها را هدايت و تربيت فرموده است كه براى وحى و نبوت آماده باشند.

حكم به معنى قضاوت و داورى است مثل: إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ ... انعام/ 57 وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ ... وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ انبياء/ 78 كه منظور از حكم داورى و قضاوت است، معلوم مى شود كه خدا به هر دو از يوسف و موسى درك و بينش داده كه مى توانستند قضايا را خوب بفهمند و بحق تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 107

داورى كنند و ميان همه حق و باطل فرق بگذارند و اين همان است كه ابراهيم عليه السّلام از خدا خواسته و مى گويد: رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ.

شعراء/ 83 نكره آمدن آن شايد به معنى حكم بدون اشتباه و بدون شك باشد. غرض از «علما» يا علم خالى از جهل و يا علم بخصوصى است، جريانهاى آينده نشان داده كه چه مقدار خدا به او حكم و علم داده بود.

و چون اين عطا و موهبت گزاف نمى تواند باشد لذا فرموده: وَ كَذلِكَ ...،

اين جمله

اولا نشان مى دهد كه آن دو، نيكوكار و مستحق اينكار بودند و نيز روشن مى شود كه خدا به هر نيكوكار مقدارى از حكم و علم مى دهد.

23- وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ.

معلوم است كه حسن بى مثال يوسف و فضائل اخلاقى او سبب شده كه بانوى خانه به او دل ببندد، از آيه به نظر مى رسد كه زن قبل از آنكه خانه را خلوت كند از يوسف كام خواسته و موفق نشده بود تا بالاخره روزى درها را بسته و منزل را خلوت كرد و گفت: براى تو آماده هستم يوسف در جواب گفت: معاذ اللَّه ...

يعنى: «اعوذ باللَّه معاذا».

ظاهر آنست كه: ضمير «انه- احسن» راجع به اللَّه است يوسف برده نبوده تا بگويد: او رب من است، بعيد است كه يوسف اين اوصاف را براى عزيز بيان كند و نيز لازم بود بگويد «انه لا يفلح الخائنون» به قولى هر دو ضمير راجع به عزيز است به هر حال يوسف در جواب او به حالت امتناع و مقاومت، اول به خدا پناه مى برد آن وقت توضيح مى دهد كه خدا اقامت مرا در اين خانه بهتر كرده اگر بخواسته تو عمل كنم از ستمكاران خواهم بود، و ستمكاران رستگار نمى شوند تقوى و ايمان از اين معجزه ها بيشتر دارد، جوان عزب، حالت بحران غريزه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 108

جنسى، زن آماده و التماسگر، منزل خلوت. ولى ايمان و تقوى كار خود را مى كند، با آنكه خدمتكار آن خانم بود، تقوايش به آن امتناع وادار كرد.

24- وَ

لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ.

اين آيه در تكميل و توجيه آيه قبل است لفظ لَوْ لا أَنْ رَأى قيد هَمَّ بِها است، منظور از برهان ظاهرا يقين و ايمان واقعى يوسف است در صافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«البرهان النبوة المانعة من ارتكاب الفواحش و الحكمة الصارفة عن القبائح»

غرض از «السوء» ظاهرا قصد زنا و از «فحشاء» خود زنا است. يعنى زن خواست از يوسف كام بگيرد و يوسف اگر برهان خدايش را نمى ديد قصد مى كرد كه از او كام بگيرد ولى ديدن برهان خدا و يقين و تقوى و حكمتش مانع از قبول درخواست زن شد «1» مطلب چنين بود و مى خواستيم كه ميل به كار بد و ارتكاب به زنا را از او برگردانيم كه او از بندگان خالص شده و مخصوص ما بود در اينجا دو مطلب هست:

اول: در بعضى روايات آمده: يوسف خواست كه در خواست او را بپذيرد زن گفت: كمى درنگ كن. گفت چرا؟ جواب داد مى خواهم صورت اين صنم را بپوشم تا ما را نبيند، يوسف آن وقت خدا را ياد آورد، قبلا نيز مى دانست كه خدا او را مى بيند، لذا پا بفرار گذاشت. و در بعضى ديگر آمده است چون يوسف بند شلوارش را باز كرد مثال پدرش يعقوب را ديد كه ايستاده و انگشت به دندان گرفته و مى گويد: اى يوسف. لذا با ديدن آن صورت پا به فرار گذاشت، به

__________________________________________________

(1) به نظر بعضى مراد از «هم بها» قصد زدن است يعنى زليخا قصد زنا از يوسف

كرد و يوسف قصد كرد كه او را بزند ولى ديد كه در آن صورت ممكن است او را بكشند لذا فرار كرد، على هذا مراد از برهان همان فكر يوسف است كه فرار را بر زدن زن ترجيح داد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 109

اين قبيل روايات نمى شود اعتنا كرد چطور مى شود كسى كه خدا درباره او مى فرمايد: إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ چنان باشد كه در اين روايتها آمده است اينها سندشان نامعلوم است، در صافى از امام باقر عليه السّلام نقل شده: رضايت مردم را نمى توان به دست آورد، زبانشان مضبوط نيست، چطور سالم خواهيد ماند از كسانى كه پيامبران و رسل و حجج خدا از آنها سالم نماندند آيا به يوسف نسبت ندادند كه قصد زنا كرد؟

دوم: كلمه مخلصين به صيغه اسم مفعول در اينجا به يوسف اطلاق شده و در آيه 51 از سوره مريم درباره موسى آمده: إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا و در آيه ديگر آمده كه شيطان به خدا مى گويد: همه بندگانت را فريب مى دهم مگر آنها كه مخلصين هستند لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ ص/ 38، اينها بندگانى هستند خالص شده براى خدا كه نفس و شيطان و شهوت را در آنها بهره اى نيست و گرنه خالص شده نام نمى گرفتند.

25- وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

استباق طلب پيشى گرفتن بر ديگرى است معلوم مى شود كه يوسف كه توقف را روا نديده و براى خارج شدن به سوى در رفته زن كه مقام و آمريتش با

شكست روبرو شده بود او را تعقيب كرده است، هر يك به فكر پيشى گرفتن بر ديگرى بوده، يوسف براى خروج از اطاق وزن براى برگرداندن يوسف.

كه در نتيجه پيراهن او را گرفت، پيراهن از عقب پاره شد، در كنار در كه مصادف با عزيز شدند، زن براى حفظ آبروى خود، يوسف را متهم به قصد تجاوز كرد و گفت او يا بايد به زندان رود و يا عذاب دردناك و شكنجه به بيند زيرا كه به زن تو قصد تجاوز داشت. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 110

26- قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ.

يوسف در دفاع از خود گفت: او اين كار را از من مى خواست، على هذا امر بر عزيز مشتبه شد و ندانست تقصير در كدام است، خبره اى و شاهدى از خانواده زن آمد و جريان را بررسى كرد و گفت: اگر پيراهن يوسف از پيش پاره شده باشد زن راست مى گويد و يوسف از دروغگويان است، معلوم مى شود يوسف قصد تجاوز داشته و زن پيراهن او را از جلو گرفته و پاره كرده است، ظاهر آيه آن است كه: شاهد يك انسان عاقل و خبره اى بوده و مى دانسته قضايا را از آثار آنها پى جويى كند، در مجمع البيان از سدى نقل شده كه او پسر عموى زليخا بود و نيز گفته اند كه مردى از اقوام او بود.

در تفسير عياشى و برهان و ساير كتابها از ابو حمزه ثمالى از امام سجاد عليه السّلام نقل شده كه او طفلى بود در گهواره و به اذن خدا به سخن

در آمد و چنان گفت، در تفسير ابن كثير نيز اين مطلب از چند نفر نقل شده است. در تفسير الميزان از «شهد شاهد» كه اينگونه كلام را شهادت نمى گويند استظهار مى كند كه اين سخن بدون رويّه و فكر صادر شده و آن را مؤيّد رواياتى مى داند كه ناطق هستند: شاهد طفلى بوده در گهواره و اللَّه اعلم. جبائى در استدلال به قول اول گفته است اگر شاهد طفل بود احتياج باستدلال نداشت بلكه گفته او معجزه بود.

27- وَ إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ.

تتمه قول شاهد و شق دوم كلام اوست كه اگر پيراهن يوسف از عقب پاره شده زن دروغ مى گويد، يوسف از راستگويان است زيرا معلوم مى شود كه او فرار مى كرده و زن او را گرفته است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 111

28- فَلَمَّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ.

فاعل «رأى- قال» لفظ «سيدها» است يعنى چون شوهر زن ديد كه پيراهن يوسف از عقب پاره شده گفت: اين كار از حيله شما زنان است، حيله زنان بزرگ و شعبه ها دارد اين يكى از آنهاست.

29- يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئِينَ.

آن گاه به يوسف گفت: از اين كار صرف نظر كن و آن را ناديده بگير و به كسى اظهار مكن به زن نيز گفت: از گناهت استغفار كن كه گناهكار شده اى معلوم مى شود كه او فاقد غيرت بوده و گرنه زن را تكه تكه مى كرد، بعضى گويند:

حق آنست كه آيه دلالت مى كند: كه او به زنش بيشتر علاقه داشته و نتوانسته از او دل بر

كند. اگر اينطور هم باشد باز دلالت بر بى غيرتى مى كند.

اينكه به او گفته: استغفار كن از آن جهت است كه مشركان عقيده به خدا دارند و استغفار مى كنند و شايد نظرش آمرزش خواستن از معبود خود باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 112

[سوره يوسف (12): آيات 30 تا 35]

اشاره

وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (30) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ (31) قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ (32) قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ (33) فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (34)

ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ (35)

30- زنانى در مدينه گفتند: زن عزيز از غلام خود كام مى خواهد، عشق او در دلش نشسته است، ما او را در گمراهى آشكار مى بينيم.

31- چون مكر زنان را شنيد، به سوى آنها فرستاد و براى آنها مجلسى آماده ساخت و به دست هر يك كاردى داد، به يوسف گفت: پيش زنان بيا، زنان چون يوسف را ديدند بزرگش يافتند و دستهاى خويش را ببريدند و گفتند خدا منزه است اين بشر نيست اين فرشته بزرگوارى است.

32- زن گفت: اين همان است كه مرا در عشق او ملامت كرده ايد، من از

او كام خواسته ام تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 113

ولى او امتناع كرده است و اگر از فرمانم اطاعت نكند حتما به زندان مى رود و از حقيران مى شود.

33- يوسف گفت: پروردگارا زندان به من از آنچه به سوى آن مى خوانندم محبوبتر است اگر حيله آنها را از من بر نگردانى به آنها ميل مى كنم و از جاهلان مى شوم.

34- خدايش از او پذيرفت، حيله زنان را از او برگردانيد كه خدا اوست شنوا و دانا.

35- آن وقت بعد از آن همه شواهد كه ديدند به نظرشان رسيد كه او را تا مدتى زندانى كنند.

كلمه ها

نسوة: زنان. همچنين است نساء و نسوان، اين جمعها از لفظ خود مفرد ندارند، مفرد آنها مرئه است از غير لفظشان.

شغفها: شغاف: غلاف قلب. فاعل شَغَفَها حُبًّا كلمه «فتى» است و «حبا» تميز است يعنى عشق غلام پرده قلب زن را پاره كرده و در درون آن جاى گرفته است.

فتاها: فتى: غلام جوان. مؤنث آن فتاة است.

اعتدت: عتاد: آماده شدن. اعتاد: آماده كردن «اعتدت» آماده كرد آن زن.

متكئا: توكؤ: تكيه كردن. اتكاء: نشستن با اطمينان و آرامش «اتكا اتكاء: جلس متمكنا» «متكئا» اسم مفعول است از اتكاء به معنى تكيه شده خواه بالش باشد و خواه تختى كه بر آن مى نشينند، مراد از آن در آيه مجلسى است كه با اطمينان در آن مى نشينند، فيومى در مصباح مجلس معنى كرده است، بعضى آن را متكا بر وزن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 114

قفل خوانده اند كه به معنى ترنج است و بعضى متكا بدون همزه و با تشديد خوانده اند يعنى: طعامى كه بريده مى شود.

حاش للَّه: حاش و حاشا هر دو كلمه استثنا هستند «حاش

للَّه» يعنى منزّه است خدا، در الميزان فرموده از ادب ملّيون است كه چون خواهند كسى را تبرئه و تنزيه كنند اول خدا را تبرئه و تنزيه مى كنند، زنان مصر چون خواستند يوسف را در جمال از انسان بودن تنزيه كنند اول خدا را تنزيه كردند.

لمتننى: اين كلمه در اصل لوم به معنى ملامت است و آن جمع مونث با ياء متكلّم مى باشد «لمتننى»: ملامت كرديد مرا.

استعصم: عصم (بر وزن عقل): امساك و حفظ كند «استعصام»: امتناع يعنى طلب آنچه كه خويش را با آن حفظ كند «استعصم»: امتناع كرد.

صاغرين: صغر (بر وزن شرف و عنب) كوچكى خواه كوچكى جثه باشد يا قدر و منزلت. يا كوچكى سن، صاغر: حقير و ذليل.

اصب: صبو: رقت قلب و ميل كودكانه. «اصب» متكلّم وحده و در اصل «اصبو» بوده يعنى ميل مى كنم ميلى كه از روى ذوق زدگى و كودكانه باشد.

بدا: بدو: ظهور يا ظهور شديد، در جاى ظهور رأى و مصلحت نيز آيد چنان كه در آيه.

شرحها

به دنبال جريان منزل عزيز مصر، در اين آيات مى خوانيم: مسئله عشق زليخا به يوسف در شهر پيچيد و سر زبانها افتاد، عده اى از زنان شهر آن را نقل تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 115

مجلس كرده و گفتند: زن عزيز از غلام خود كام مى خواهد و به او شيفته شده است، او بى شك در ضلالت است كه يك زن آزاد به غلام خود طمع مى كند، زن عزيز چون اين را شنيد مجلسى آراست و آن زنان را به آن مجلس دعوت كرد و در اختيار هر يك كاردى گذاشت، آن گاه به يوسف دستور داد كه وارد آن مجلس شود،

يوسف كه وارد آن مجلس شد، زنان از ديدن زيبايى يوسف چنان به او خيره شدند كه نتوانستند چشم از او بركنند و در نتيجه به جاى ميوه انگشتان خود را بريدند و گفتند: از خدا دور اين بشر نيست اين فقط فرشته بزرگوارى است.

زن عزيز از اين موقعيت استفاده كرده گفت: اين همان جوان است كه مرا در عشق او ملامت كرده ايد، آرى من او را به سوى خود خوانده ام و او امتناع كرده، من در عشق خود باقى هستم، اگر خواسته مرا اجابت نكند حتما به زندان خواهد رفت (عجبا از اين بى شرمى، به جاى پوشيدن قضيه همه چيز را برملا مى كند، آن زنان نيز اين جريان را دور از عفت نمى دانند معلوم نيست عفت عمومى در آن محيط چقدر سقوط كرده بود) يوسف عليه السّلام به دنبال شنيدن تهديد به زندان رو به خدا كرد: پروردگارا زندان بر من خوشتر است از آن بى عفتى كه مرا به سوى آن مى خوانند، من بحول و قوه تو به خود اين جرئت را مى دهم، اگر تو حيله زنان را از من برنگردانى به آنها ميل مى كنم و از نادانان مى شوم، خدا دعاى او را اجابت و در تصميمش پايدارتر گردانيد. و چون رسوايى زن به بيش از حد رسيد صلاح چنان ديدند كه تقصير را بگردن يوسف انداخته و زندانش كنند تا آبروى مختصرى براى خانواده عزيز باقى باشد، بدين جهت يوسف را راهى زندان كردند، در اين آيات عفت و تقواى شديد يوسف عليه السّلام بخوبى مجسّم شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 116

30- وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها

عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ «1».

كلمه «تراود» نشان مى دهد كه آن زن بعد از جريان بستن درها و شهادت شاهد و دانستن همسرش، هنوز دست بردار نبوده و مرتبا يوسف را به سوى خود مى خوانده است علّت ضلال مبين آنست كه يك زن آزاد به غلام خود طمع كرده و حيثيت و اشرافيت و آمريت خود را زير پا گذاشته و پيش او به خوارى و سقوط از مقام تن در داده است.

31- فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً.

اين تدبيرى از آن زن بود تا زنان ديگر او را در اين كار ملامت نكنند آيه نشان مى دهد كه آن زن از اشراف بوده و شوهرش بهره اى از حكومت داشته كه مى توانست زنان را دعوت كند و آنها اجابت نمايند منظور از «متكئا» مجلسى است كه زن براى آمدن آنها بياراست چنان كه در مجمع البيان از سدى نقل شده است.

وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ.

سپس به يوسف فرمان داد كه به مجلس زنان در آيد چون زنان جمال و زيبايى بى نظير يوسف را ديدند چنان از خود بيخود شدند و چنان چشم به يوسف دوختند كه ناآگاه بجاى ميوه دستهاى خود را بريدند و گفتند: منزه است خدا اين بشر نيست بلكه فرشته است، معلوم مى شود كه اطلاق لفظ بشر به انسان

__________________________________________________

(1) به نظر مى آيد هر كه در مصر داراى مقامى مى شد او را عزيز مى گفتند چون اين لفظ در آينده به يوسف نيز اطلاق

خواهد شد كه وزير دارايى شده بود. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 117

از لحاظ ظاهر و قيافه او است و اگر به جاى اين جمله مى گفتند: «ما هذا انسان» درست نبود، بشره به معنى پوست بدن است انسان را بشر مى گويند كه پوست او از زير موها آشكار است. و از اين مى شود فهميد كه در لغت لفظ مترادف نيست «اكبر نه» يعنى بزرگ دانستند او را.

32- قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ.

زن از اين موقعيّت استفاده كرده و گفت: اين جوان همانست كه مرا در باره عشق او ملامت كرده ايد «1» آرى من از او كام خواسته ام ولى او امتناع كرده اما من در تصميم خود باقيم و اگر به فرمانم اطاعت نكند حتما و حتما بزندان خواهد رفت و از تحقير شدگان خواهد بود، «ليكونا» در اصل «ليكونن» است با نون تأكيد خفيفه كه براى وقف با الف «ليكونا» نوشته مى شود «ذلكن» همان ذلك است كه در خطاب به زنان نون مؤنث بر آن داخل شده است، عجبا از بى شرمى آن زن.

33- قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ.

يوسف عليه السّلام با شنيدن تهديد به زندان، رو به سوى خدا كرد كه پروردگارا زندان بر من از آنچه زنان مرا به سوى آن مى خوانند محبوبتر است و اضافه كرد كه اگر نقشه هاى شوم زنان را از من دفع نكنى من به خصلت غريزه انسانى بزنان مى گروم و از نادانان مى شوم كه عفت و شرف

و رضاى خدا را به لذت چند دقيقه مى فروشند، منظور از جمع آمدن: «يدعوننى- كيدهن» ظاهرا نظر يوسف آن بوده: هر زنى كه باشد گرچه مصداق در اينجا فقط يك زن است. در مجمع

__________________________________________________

(1)

گرش ببينى و دست از ترنج بشناسى روا بود كه ملامت كنى زليخا را

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 118

البيان از ابو حمزه از حضرت سجاد عليه السّلام نقل شده: زنان چون از مجلس زليخا خارج شدند هر يك شخصى پيش يوسف فرستادند و از او خواستند كه بزيارتش بيايند «1» على هذا منظور يوسف از مِمَّا يَدْعُونَنِي همين است، گويند: زنان در همان مجلس به يوسف گفتند: از خانمت اطاعت كن، حاجتش را برآور، او مظلوم است و تو ظالم و گويند: چون زنان، يوسف را ديدند، زن عزيز اجازه داد كه هر يك از زنان با او خلوت كنند و او را به سوى زليخا بخوانند ولى هر يك يوسف را به سوى خود خواند اين است كه يوسف گفت: مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ.

34- فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

خدا دعاى يوسف را اجابت كرد و كيد زنان از او بر گردانيد، ظاهرا صرف كيد به وسيله ايمان و تقواى محكم يوسف بوده است، خدا دعاى او را شنيد و مى دانست كه او حاضر به بى عفتى نيست و يا خدا نقشه آنها را بى اثر كرد.

35- ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ.

از اين آيه معلوم مى شود كه قضيه بى اندازه گسترش پيدا كرد، صلاح چنين ديدند كه بى گناه را به جاى گناهكار به زندان بفرستند «بدا لهم» يعنى مصلحت و رأى چنين شد، منظور

از «حين» شايد وقتى باشد كه قضيه از يادها برود از امام باقر عليه السّلام روايت شده مراد از آيات: گواهى كودك، پاره شدن

__________________________________________________

(1)

«عن على بن الحسين (ع) ان النسوة لما خرجن من عندها ارسلت كل واحدة منهن الى يوسف سرا من صاحبته تسئله الزيارة»

دليل فرموده امام آيه 51 است كه فرموده خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 119

پيراهن از عقب، فرار كردن زن به طرف در و كشيدن يوسف را در كنار باب، ... چون يوسف امتناع كرد، زن پيوسته علاقه نشان مى داد تا بالاخره او را زندان كرد «1» بدين طريق يوسف به زندان رفت، باقى مطلب در آيات بعدى است.

__________________________________________________

(1)

عن الباقر (ع) الآيات شهادة الصبى و القميص المخرق من دبر و استباقها الباب حتى سمع مجاذبتها اياه على الباب ...

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 120

[سوره يوسف (12): آيات 36 تا 42]

اشاره

وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (36) قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (37) وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (38) يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (39) ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ

أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (40)

يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ (41) وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ (42)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 121

36- دو غلام با يوسف وارد زندان شدند، يكى گفت: من در خواب مى بينم كه انگور مى فشارم ديگرى گفت من در خواب مى بينم كه بالاى سرم نان حمل مى كنم مرغان از آن مى خورند، ما را از تأويل اين دو خواب خبر بده كه ما تو را از نيكوكاران مى بينيم.

37- يوسف گفت: هيچ طعامى كه روزى داده شويد، به شما نمى آيد مگر آنكه پيش از آمدنش از تأويل آن خبر مى دهم، اين چيزى است كه خدايم تعليم كرده است من طريق قومى را كه به خدا ايمان نمى آورند و به آخرت كافر هستند رها كرده ام.

38- تبعيت كرده ام از دين پدرانم ابراهيم و اسحق و يعقوب، ما را نرسد كه بخدا چيزى را شريك قرار بدهيم، اين از احسان خداست بر ما و بر مردم ليكن بيشتر مردم شكرگزار نيستند.

39- اى دو يار زندانيم آيا خدايان پراكنده بهتر هستند؟ يا خداى يكتا و مسلط بر همه.

40- جز خدا نمى پرستيد مگر نامهايى را كه شما و پدرانتان گذاشته ايد،: خدا دليلى بر آنها نازل نكرده است، دستور، خاص خداست، امر كرده كه جز او را نپرستيد ليكن بيشتر مردم نمى دانند.

41- اى دو رفيق زندانيم اما يكى از شما پادشاهش را شراب مى نوشاند اما ديگرى به دار آويخته مى شود و پرندگان

از گوشت سرش مى خورند، آنچه مى پرسيد حتمى است (و برگشت ندارد).

42- و به آنكه گمان كرد از آن دو، نجات مى يابد گفت: مرا نزد پادشاهت ياد كن، شيطان ياد كردن را از ياد او برد لذا هفت سال در زندان ماند.

كلمه ها

فتيان: در گذشته گفته شد: فتى به معنى غلام جوان است «فتيان»: دو تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 122

غلام جوان.

ملة: دين و طريقه. در قرآن بدين انبيا و مشركان اطلاق شده است.

ارباب: مراد از ارباب سرپرستان و پيشوايان است، مفرد آن رب است.

حكم: قضاوت و داورى و دستور.

قيم: (به فتح قاف و كسر ياء): مستقيم و صحيح. به معنى متولى و سرپرست نيز آيد.

يصلب: صلب (بر وزن عقل): دار زدن «يصلب»: دار زده مى شود.

قضى: قضاء: فيصله دادن به امر به معنى حكم، حتم، بيان، اراده و غيره نيز آمده است مراد از آن در آيه حتمى شده است.

تستفتيان: فتوى: بيان حكم و جواب. «تستفتيان» حكم و تأويل مى خواهيد.

بضع: مقدارى از زمان گويند از سه تا پنج يا از سه تا هفت و گويند تا نه است اكثر مفسران آن را در آيه هفت گفته اند.

شرحها

از اين آيات شرح ماجراى زندان يوسف شروع مى شود و او اولين بار نسب خود را اظهار مى كند كه از فرزندان يعقوب و اسحاق و ابراهيم عليه السّلام است و آشكارا به توحيد دعوت مى كند و بت پرستى را مى كوبد و اظهار مى دارد كه نظر كرده خداست و اسرار نهان را مى داند مشروح آنچه در اين آيات آمده چنين است: دو نفر غلام با يوسف وارد زندان شدند بعد از چندى پيش يوسف آمدند يكى گفت:

من در خواب مى بينم كه انگور مى فشارم براى مشروب ساختن. ديگرى گفت:

من در خواب ديدم كه بالاى سرم نان حمل مى كنم مرغان از آن مى خورند از تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 123

تاويل و مصداق خارجى اين خواب به ما خبر بده كه آدم نيكوكارى هستى و نيكوكاران

با روشن بينى مى توانند تأويل خوابها را بدانند.

يوسف فرمود: هر طعامى كه به شما آورده شود پيش از آورده شدن از آن به شما خبر مى دهم خدا اين را به من تعليم كرده است من دين اقوامى را كه به خدا و آخرت ايمان نمى آورند رها كرده ام و در دين پدرانم مى باشم، خانواده من شرك به آنها راه نيافته است، آن وقت مقدارى در زمينه توحيد و ترك شرك سخن گفت و بعد فرمود: اى دو يار زندانم آنكه در خواب ديده انگور مى فشارد ساقى پادشاه خواهد شد و اما آنكه ديده نان حمل مى كند، به دار آويخته مى شود، پرندگان از گوشت سرش مى خورند، اين كار حتمى است و خواهد شد. آن وقت به شخص اولى كه بنا بود ساقى شاه شود گفت: وقتى كه پيش پادشاه رفتى مرا ياد كن و بگو: آن جوان كنعانى بدون تقصير است ولى شيطان اين تذكر را از ياد او برد و يوسف حدود هفت سال در زندان ماند.

36- وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ.

گويند آن دو نفر از غلامان پادشاه مصر بود، به قولى يكى خبازشاه بود از اينكه قالَ أَحَدُهُما با فاء نيامده معلوم مى شود كه اين سؤال در اولين روز ورود آنها نبوده است و از اينكه يوسف آنها را صاحِبَيِ السِّجْنِ دو يار زندانى خوانده است معلوم مى شود كه مدتى با او در زندان بوده اند و سپس خواب ديده و تعبير خواسته اند اين مطلب از جمله اخير آيه نيز فهميده مى شود. از

لفظ «ارانى» به نظر مى آيد كه مرتب آن خواب را مى ديده اند، در أَعْصِرُ خَمْراً به انگور، شراب اطلاق شده است و اين در زبان عرب به عنوان «ما يؤل» بسيار است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 124

«نبئنا» تقديرش «قالا نبئنا» است. تأويل در محل اسم مفعول است اينكه آن دو غلام در تعليل سؤال خود مى گويند: إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ گفته اند: چون نيكوكاران روشن بينيها دارند، مى توانند خوابها را تأويل كنند و اين مى رساند كه آن دو مدتى در زندان بوده و از يوسف كارهاى نيك ديد بودند «1» منظور از تأويل مصداق خارجى خواب است.

37- قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ.

در اين آيه و سه آيه بعدى يوسف عليه السّلام موقعيت خود را كه خدا به او قدرت دانستن آينده و تأويلها داده است بيان مى كند و نيز نسب خود را كه از خاندان ابراهيم خليل بود اظهار مى دارد و بت پرستى را محكوم مى كند و به توحيد دعوت مى نمايد و آن گاه به تعبير خواب آن دو مى رسد. و اينكه مى گويد ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي مصداق همان حكم و علم است كه در گذشته خوانديم: وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً، و بيان مى كند كه اين علم معمولى نيست بلكه علم خاصى است از جانب خدا.

ضمير «بتأويله» ظاهرا راجع به طعام است و آن نكره در سياق نفى است افاده عموم مى كند يعنى هيچ طعامى به شما كه مى خوريد نمى آيد مگر آنكه پيش از آمدن به شما خبر مى دهم كه از

كجا خواهد آمد، حلال است يا حرام، سرد است يا گرم و هكذا ... اينكه ضمير «تاويله» راجع به رؤيا باشد بعيد است.

جمله إِنِّي تَرَكْتُ ... ظاهرا مقدمه است براى آيه 39 و 40 كه خواهد آمد

__________________________________________________

(1) از امام صادق (ع) نقل شده: او در زندان از مريض پرستارى مى كرد، براى محتاج از ديگرى التماس مى نمود و به زندانى جاى مى داد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 125

و مى خواهد روشن كند كه در دين توحيد است و آن بهترين طريق هاست، مشركان به خداى واحد ايمان ندارند بلكه به خداى صاحب شريك عقيده دارند، به معاد نيز منكر مى باشند.

مى دانيم كه يوسف عليه السّلام در هفت يا نه سالگى از خانه پدرش خارج شد و در مصر نيز مكتبى براى علم و آموزش نديد پس همه معلوماتش تفضلى و از جانب خدا بود.

38- وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ.

تتمه كلام يوسف است كه از نسب خود در مصر نام مى برد، اينكه فرموده ما را نرسد و ما را نبوده كه به خدا مشرك باشيم آن در اثر تاييد خدا بوده، «ذلك» به نظرم راجع به «ملة» است كه دين ابراهيم و نبوت فضلى بود براى آنها و براى مردم كه با آن هدايت شوند ليكن مردم به اين نعمت اعتنايى ندارند و شكرش را به جاى نمى آورند، اينكه «ذلك» راجع باشد به «عدم شرك» چندان قوى نيست.

39- يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ.

يوسف عليه السّلام در تكميل كلام خود

به آن دو غلام خطاب مى كند آيا خدايان پراكنده بهتر هستند يا خداى واحد و مسيطر بر جهان؟ از لفظ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ معلوم مى شود كه در مصر به خدايان گوناگون عقيده داشتند امثال بتها، ملائكه جن، گاو آپيس و امثال آن و هر يك در نظر معتقدان خود داراى افكار و عقائد گوناگون بودند، در مقابل اينها اعتقاد به يك خدا آنهم خدايى كه بر همه چيز غلبه دارد و هيچ چيز بر او ناممكن نيست، معلوم است اعتقاد به چنين خدا سبب تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 126

وحدت جامعه انسانى مى شود واقع نيز آن است كه خدا يكى است و خدايان دروغين هيچ هستند.

40- ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ.

ادامه سخن يوسف عليه السّلام است، اينكه بتها «اسماء» خوانده شده اند يعنى آنها بى محتوى هستند و به اين مجسمه مى گوئيم خير رسان است اين فقط لفظ است و گرنه آن خير رسان نيست، فقط نامى است به آن گذاشته شده است، آن نامها را هم فقط شما و پدرانتان ساخته ايد، خدا دليلى بر اين كار شما نازل نكرده تا عبادتتان بر حق باشد.

إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

دستور درباره بندگى مخصوص خداست، او كه واحد و قهار است بايد اجازه عبادت بدهد بگويد: شفاعت بتها در درگاه او پذيرفته است ولى خدا فقط به عبادت خود فرمان داده است، راه صحيح هم اين است بايد عبادت و استمداد از كسى باشد كه رب العالمين است و بر همه چيز توانايى دارد، اما بيشتر

مردم به اين امر جاهلند.

41- يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ.

خواب اولى را اينطور تعبير كرده كه ساقى شاه خواهد شد و ديگرى به دار آويخته مى شود، مرغان از گوشت سرش مى خورند منظور از «رب» سرپرست و پادشاه است، گويند به دومى گفت كه شاه تو را مى كشد و به دار مى زند تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 127

و مرغان از دماغت مى خورند، در صافى از تفسير قمى نقل كرده: خباز بعد از شنيدن تأويل يوسف گفت: دروغ مى گفتم من چيزى در خواب نديده ام، يوسف گفت تعبيرى كه مى خواهيد حتمى شده است برگشت ندارد. صاحب الميزان فرموده:

باين مطلب در آيه اشاره هست.

42- وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ.

اينكه يوسف به آن كس مى گويد مرا در نزد شاه ياد كن و بگو آن جوان كنعانى بى گناه است نه شرك است و نه مخالف توكل، زيرا خدا اجازه فرموده كه شخص در اثبات بيگناهى خود و براى نجات خود چنين كارهايى بكند، ضمير «انساه» راجع است به «للذى» يعنى شيطان از ياد او برد كه پيش شاه او را ياد كند در نتيجه يوسف هفت سال در زندان ماند، اما اينكه بگوئيم ضمير «انساه و ربه» هر دو راجع به يوسف است يعنى شيطان خدا را از ياد يوسف برد در نتيجه او خدا را فراموش كرد و به بنده متوسل شد، اين مخالف نص صريح قرآن است كه مى گويد: إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ.

در الميزان از در منثور از ابن

عباس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نقل شده: اگر يوسف به آن مرد نمى گفت مرا پيش پادشاهت ياد كن در زندان نمى ماند ولى نجات را از غير خدا خواست «1».

در تفسير عياشى از يعقوب بن شعيب از امام صادق عليه السّلام نقل كرده: خدا به يوسف گفت: آيا تو را به پدرت محبوب نكردم؟ تو را در زيبايى بر مردم برترى ندادم؟ آيا كاروان را به سوى تو نراندم تا تو را از چاه نجات دادم؟ آيا

__________________________________________________

(1)

«قال: قال رسول اللَّه (ص) لو لم يقل يوسف الكلمة التي قال ما لبث فى السجن طول ما لبث حيث يبتغى الفرج من عند غير اللَّه تعالى»

. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 128

كيد زنان را از تو برنگرداندم؟ پس چه وادارت كرد ميلت را از من برگيرى يا مخلوقى را به جاى من بخوانى پس به سزاى گفته ات هفت سال در زندان بمان «1» اين روايات چنان كه گفته شد مخالف كتاب خداست بايد در سند آنها دقّت شود بعيد است كه امام صادق عليه السّلام چنان چيزى فرموده باشد.

__________________________________________________

(1) «قال: قال اللَّه يوسف ا لست الذى حببتك الى ابيك و فضلتك على الناس بالحسن؟ ا و لست الذى سقت اليك السيارة فانقذتك و اخرجتك من الجب؟ ا و لست الذى صرفت عنك كيد النسوة؟ فما حملك على ان ترفع رغبتك (ان ترفع رعيه- نسخه) او تدعو مخلوقا دونى؟ فالبث لما قلت فى السجن بضع سنين».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 129

[سوره يوسف (12): آيات 43 تا 57]

اشاره

وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي

رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ (43) قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِينَ (44) وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ (45) يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا فِي سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (46) قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ (47)

ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ (48) ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ (49) وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ (50) قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (51) ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ (52)

وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (53) وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ (54) قالَ اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (55) وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (56) وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (57)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 130

43- پادشاه مصر گفت: من در خواب هفت گاو فربه مى بينم كه هفت

گاو لاغر آنها را مى خورند و هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشك مى بينم، اى بزرگان اگر تعبير رؤيا مى دانيد در رؤياى من حكم دهيد.

44- گفتند. اين خوابهاى آشفته و مختلف است و ما به تعبير چنين خوابها واقف نيستيم.

45- آن كس كه از آن دو تن نجات يافته بود و بعد از مدتى به خاطر آورد گفت: من به شما خبر مى دهم مرا بفرستيد.

46- يوسف اى راستگوى به ما نظرده درباره هفت گاو فربه كه هفت گاو لاغر آن را مى خورند و درباره هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشك. شايد من با علم به آن پيش مردم تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 131

برگردم تا آنها حقيقت را بدانند.

47- يوسف گفت: هفت سال طبق عادت خود بكاريد، هر چه درو كرديد جز اندكى كه مى خوريد در خوشه اش نگاه داريد.

48- آن گاه پس از آن سالها هفت سال سخت مى آيد كه آنچه از پيش براى آنها ذخيره كرده ايد جز آنچه انبار مى كنيد مى خورند.

49- عاقبت از پى آن سالها، مى آيد كه مردم در آن باران مى بينند و ميوه مى فشارند.

50- پادشاه گفت: يوسف را پيش من آوريد چون فرستاده پيش يوسف آمد، گفت: نزد پادشاه برو و بپرس مطلب آن زنان كه دستهاى خويش بريدند چه بود؟ خدايم به حيله آنها داناست.

51- پادشاه به زنان گفت قصه شما آن دم كه از يوسف كام خواستيد چه بود؟ گفتند: خدا منزه است ما درباره او بدى نمى دانيم، آن وقت زن عزيز گفت: اكنون حق آشكار شد من او را به سوى خود خواندم او راستگو است.

52- يوسف گفت: رد فرستاده براى آن بود كه شاه بداند من به

عزيز در نهان خيانت نكرده ام خدا كيد خائنان را به انجام نمى رساند.

53- من خويش را مبرا نمى كنم كه نفس پيوسته به بدى فرمان مى دهد مگر آنكه خدايم بخواهد كه خداى من آمرزنده و مهربان است.

54- پادشاه گفت: وى را نزد من آوريد كه او را محرم خويش كنم و همين كه با او سخن گفت اظهار داشت: تو اكنون نزد ما محترم و امينى.

55- يوسف گفت: انبارهاى مصر را در اختيار من بگذار كه نگهدار و دانايم.

56- بدينسان يوسف را در آن سرزمين تمكن داديم كه در آن هر كجا خواهد مقام گيرد، رحمت خود به هر كه خواهيم مى رسانيم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كنيم.

57- پاداش آخرت براى آنان كه ايمان آورده و تقوى كار هستند از اين بهتر است.

كلمه ها

بقرات: جمع بقره. آن به نظر طبرسى به معنى گاو ماده است و گاو نر را تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 132

ثور گويند.

سمان: جمع سمين به معنى فربه است سمن به معنى روغن و چاقى است عجاف: عجف: لاغرى. اعجف: لاغر، مؤنث آن عجفاء، عجاف جمع عجفاء مى باشد (لاغرها).

خضر: (بر وزن قفل) جمع اخضر به معنى تر و سبز است خضرة: سبز بودن.

اخر: جمع آخر (بر وزن هاجر) به معنى «ديگر» اخر يعنى ديگران.

يابسات: يبس: خشكى. يابس: خشك «يابسات»: خشكها، آن جمع يابس است مثل ايام خاليات.

افتونى: فتوى: بيان حكم و جواب «افتونى» بيان مصداق كنيد براى من.

رؤيا: آنچه در خواب به بينند. خواب را نوم و منام گويند.

تعبرون: آن در اصل به معنى عبور دادن است تعبير خواب را از آن تعبير گفته اند كه آن عبور دادن خواب است به واقع و مصداق

خارجى آن.

اضغاث: ضغث (بفتح- ص): مخلوط كردن و به كسر آن به معنى دسته و مختلط است اضغاث: دسته هاى مختلط.

احلام: حلم (بر وزن عنق و قفل): چيزى كه در خواب ديده شود، در اقرب الموارد گويد: غالبا در خواب پريشان و قبيح به كار رود چنان كه رؤيا در خواب خوب أَضْغاثُ أَحْلامٍ يعنى خوابهاى پريشان مختلط.

تأويل: اول: برگشتن. تأويل: برگشت دادن، تأويل رؤيا: برگشت تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 133

دادن آن به واقع و خارج يعنى بيان مصداق آن.

ادكر: آن در اصل «اذتكر» بود تاء افتعال بدال عوض شده و ذال در آن ادغام گرديده است «ادكر»: ياد آورد.

امة: امة را در آيه مدت معنى كرده اند، راغب آن را گذشتن اهل يك زمان يا اهل يك دين گفته است.

صديق: صيغه مبالغه از صادق است «صديق»: بسيار راستگو.

دأبا: دأب: عادت و طريقه. «الدأب: العادة».

شداد: شديد: سخت؟ شداد: سختها.

عام: عام: سال. راغب گويد: عام مثل سنه است ليكن سنه بيشتر در سال سختى و قحطى به كار مى رود و سال فراوانى را سنه نگويند.

يغاث: غيث: باران. طبرسى گويد: بارانى كه در وقت حاجت آيد و آن از غوث به معنى نصرتى است كه در وقت شدت حاجت آيد «يغاث»:

باران داده مى شود.

يعصرون: عصر: فشردن. «يعصرون»: مى فشارند.

بال: حال، شان، كار. «البال: الحال».

خطبكن: خطب بر وزن عقل: امر عظيم كه در آن تخاطب و گفتگو بسيار مى شود ما خَطْبُكُنَّ: كار شما چيست؟

حصحص: حَصْحَصَ الْحَقُّ: حق آشكار شد، طبرسى از زجاج نقل كرده آن از حصه است يعنى حصه حق آشكار شد.

أستخلصه: يعنى خالص كنم او را و خالص باشد براى من و كار من.

مكين: مكين: داراى مكانت و منزلت

و مقام. آن از مكانت است «مكن مكانة: فهو مكين». تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 134

يتبوأ: تبوء: منزل گرفتن كه به آن بر مى گردد «باء يبوء رجع» يا منزل گرفتن كه در آن قرار يابد.

شرحها

در تعقيب ماجراى يوسف عليه السّلام در اين آيات آمده است: يوسف در زندان بود كه پادشاه مصر در خواب ديد: هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را مى خورند و هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشك در پيش او هويدا است، به درباريان خود گفت: من چند روز است كه چنين خوابى مى بينم، آنها گفتند: خوابهاى آشفته و آميخته است ما به تعبير چنين خوابها آشنا نيستيم. در اين بين ساقى شاه كه در زندان تعبير و دانايى يوسف را ديده بود، يوسف را به ياد آورد و گفت اجازه دهيد تعبير اين خواب از آن جوان كنعانى كه در زندان است بپرسم معبر توانايى است، سپس در زندان به ملاقات يوسف رفت و خواب پادشاه را نقل نمود.

يوسف عليه السّلام فرمود: تعبير اين خواب آنست كه شما در آينده هفت سال قحطى خواهيد داشت، اكنون بايد مدت هفت سال طبق معمول گندم بكاريد، ما زاد آن را در سنبل نگهداريد تا فاسد نشود، آنها را انبار كنيد، پس از هفت سال كه سالهاى قحطى شروع خواهد شد ذخيره هاى اين هفت سال را در آن هفت سال مصرف مى كنيد، پس از سالهاى قحطى دوباره سال فراوانى و باران شروع مى شود.

چون اين تأويل را پيش پادشاه گفتند پادشاه گفت: او را از زندان خارج كنيد و پيش من آوريد، فرستاده شاه پيش يوسف آمد ولى يوسف از زندان خارج نشد

و گفت: نزد پادشاهت برو و بگو اول از زنان كه در مجلس زليخا بودند قضيه مرا تحقيق كند، شاه زنان را حاضر كرد همه اقرار كردند كه يوسف تقصيرى ندارد، زليخا تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 135

پيش شاه صريحا گفت كه يوسف گناهى ندارد و من او را به طرف خودم خواندم شاه پس از اين اقرار، گفت يوسف را بياوريد تا از خواص من باشد، چون يوسف وارد كاخ پادشاه شد، شاه گفت تو پيش من امين و محترمى، يوسف گفت: انبارهاى مصر را در اختيار من بگذار كه دانا و نگه دارم و از عهده اينكار بر مى آيم بدينسان يوسف در مصر صاحب اختيار شد، سبحان اللَّه انسانى كه به صورت برده در بازار مصر فروخته شد در اثر تقوى و ملاحظه رضاى حق به مقامى رسيد كه به فكر انسان نمى آمد.

43- وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ.

از لفظ «ارى» معلوم مى شود كه پادشاه مرتب آن خواب را مى ديده است، كلمه سَبْعَ سُنْبُلاتٍ يعنى: «ارى سبع سنبلات» منظور از ملاء اشراف و درباريان شاه است «افتونى» يعنى درباره خواب من بيان حكم كنيد كه اين خواب از چه چيز حكايت دارد.

44- قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِينَ.

گفتند: آنچه تو ديده اى خوابهاى پريشان و مختلف است و آميخته هايى از خوابهاى آشفته است، ما به تعبير چنين خوابها دانا نيستيم بلكه فقط خوابهاى خوب را تعبير مى كنيم. منظورشان از اضغاث ظاهرا آنست كه اين خواب تو از كارهايى كه

ديده اى و فكرهايى كه كرده اى سرچشمه گرفته است و مجموعا خوابهاى آشفته هستند.

45- وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ.

آن همان غلام جوان بود كه يوسف در تأويل خوابش گفته بود: تو ساقى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 136

شاه خواهى بود و بعد از مدتى كه خواب شاه مطرح شد يوسف را ياد كرد و گفت مرا پيش او بفرستيد «منهما» راجع است به «فتيان».

46- يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا فِي سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ.

اين سؤال آن جوان است از يوسف عليه السّلام، عين خواب شاه را نقل كرده و نگفته كه اين خواب است ولى معهود ما بين او و يوسف خدا بوده است، از لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ معلوم مى شود كه درباريان در انتظار تعبير آن خواب بوده اند، لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ يعنى تا تعبير خواب را بدانند و از حيرت بيرون آيند صديق بودن يوسف را قهرا در اثر تحقق تأويل خواب قبلى دانسته است كه او و رفيقش در زندان ديده بودند.

47- قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ.

گندم اگر در سنبلش بماند سالها هم چنان سالم مى ماند بر خلاف آنكه در سنبل نباشد لذا فرمود آنچه درو كرديد در سنبلش بگذاريد مگر مقدار كمى كه در آن سالها خواهيد خورد گويند: «تزرعون» انشاء است به صورت خبر، يعنى: «ازرعوا».

48- ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ.

منظور از سبع شداد سالهاى قحطى است، در «ياكلن» نسبت اكل و

خوردن به سالها داده شده است با آنكه خورنده انسانهاست، در اين بيان يك تمثيل لطيف است گويى سالهاى قحط مانند درنده اى به اهل مصر حمله خواهد كرد و آنها انبارهاى گندم را در اختيار او خواهند گذاشت تا آنها را بخورد و اهالى از شر تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 137

آن آسوده شوند. به هر حال منظور آن كه در هفت سال قحطى، ذخيره هفت سال قبلى را مى خوريد مگر كمى كه نگاه خواهيد داشت براى بذر و نحو آن.

49- ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ اين قسمت را يوسف اضافه فرموده و از خواب پادشاه مصر نيست. «يغاث» اگر از غوث باشد يعنى مردم يارى كرده مى شوند و اگر از غيث باشد يعنى باران داده مى شوند «يعصرون» يعنى مى فشارند چيزهايى را كه فشردن لازم دارد امثال انگور براى شيره و زيتون و كنجد براى بيرون آوردن روغن.

به هر حال منظور آن است كه: پس از سالهاى قحطى سال فراوانى خواهد آمد كه مردم باران به بينند و نوشيدنيها بدست آورند.

50- وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ.

قضيه زليخا و يوسف و مجلس زنان و بريدن دستها به جاى ميوه براى شاه معلوم گشته بود خواه عزيز همان شاه باشد و يا يكى از درباريان شاه. يوسف اگر همانطور از زندان خارج مى شد در قلب شاه نسبت به يوسف تهمتى مى ماند و فكر مى كرد كه او بزليخا خيانت كرده است يوسف از زندان خارج نشد و خواست شاه، قضيه را تحقيق كند

و هيچگونه ابهامى در كار او نماند، لذا به فرستاده فرمود: پيش پادشاه برو و بگو تحقيق كند كه كار آن مجلس و دست بريدن زنان چه چيز بوده است با آنكه خدا به حيله آنها آگاه است، با جمله اخير اثبات كرده كه آنها بر من حيله كرده اند و من پاكم، گويا از كثرت ادب جريان زن عزيز را ذكر نكرده با آنكه منظور اصليش روشن شدن قضيه او بود.

51- قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 138

راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ از آيه معلوم مى شود كه زنان در آن مجلس و يا بعد از آن مجلس يوسف را به سوى خود خوانده اند چنان كه در ذيل آيه 33 از امام سجاد عليه السّلام نقل شد، به دنبال بازجويى پادشاه، زنان گفتند: ما بدى از يوسف نديده ايم، زن عزيز در آن مجلس به سخن درآمد و اقرار كرد كه يوسف بيگناه است و راستگو و من از او كام مى خواستم. لحن آيه نشان مى دهد كه در آن درباريان اعم از زن و مرد، غيرت و ناموس مفهومى نداشته است. به هر حال با اقرار زن عزيز برائت يوسف به طور كامل ثابت شد و براى پادشاه و عزيز، ابهامى در برائت يوسف باقى نماند.

52- ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ.

اين تتمه سخن يوسف عليه السّلام است چنان كه سياق آيه دلالت مى كند و طبرسى و ديگران اختيار كرده اند «ذلك» اشاره است به ردّ فرستاده

پادشاه كه فرمود:

ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ و در آن «قال» مقدر است يعنى: يوسف گفت اينكه فرستاده شاه را برگرداندم براى آنست كه شاه بداند كه من به عزيز در پنهانى خيانت نكرده و زن او را به سوى خود نخوانده ام و نيز بداند كه خدا كيد خائنان را هدايت نمى كند و آنها بالاخره رسوا مى شوند همانطور كه زن عزيز شد. ممكن است گفته شود: كلام يوسف در اينجا به كلام پادشاه متصل شده مانند وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ نمل/ 36، اگر ضمير «لم اخنه» به ملك برگردد مراد از عزيز همان پادشاه است، به نظر بعضى اين آيه تتمه سخن زليخا است و آن خلاف ظاهر است.

53- وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 139

رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ

.تتمه سخن يوسف است و مى خواهد بگويد كه من در اثر رحمت خدا و لطف او خودم را حفظ كردم و به گناه دست نزدم چون در لَمْ أَخُنْهُ نوعى استقلال به نظر مى آيد و چون او از مخلصين بود لذا اين كلام را گفته است.

يعنى من نفس خود را تبرئه نمى كنم كه نفس به كار بد بسيار وادار كننده است مگر در صورت لطف خداى من. تكرار «ربى» حاكى از آنست كه مورد رحمت او هستم، لفظ غفور راجع به جبران نقيصه است يعنى غفران خدا نقص نفس مرا جبران كرده است اينكه گفته اند: آن كلام زن عزيز است درست نيست او معرفت گفتن اين كلام را ندارد.

54- وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ.

در

آيه 50 گفته بود كه او را پيش من آوريد ولى ايندفعه پس از شهادت زنان و زن عزيز مى گويد: بياوريد تا او را از خواص خود گردانم و چون يوسف آمد و با او سخن گفت: شاه گفت: تو امروز در پيش ما امين مطلق و داراى مقامى هستى چون اين سخن حكايت از پيشنهاد كار مى كرد يوسف فرمود:

55- قالَ اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ.

به نظر مى آيد منظور از خزائن انبارهاى مصر است كه بنا بود در اثر تعبير خواب يوسف عليه السّلام ما زاد گندم هفت ساله در آنها ذخيره شود و منظور از «الارض» ارض مصر است. در مجمع البيان از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده:

يوسف شروع كرد به جمع آورى طعام، در هفت سال فراوانى گندم را در انبارها ذخيره كرد و چون سالهاى قحطى شروع شد فروختن آنها را آغاز كرد ... جمله إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ استدلال است به درخواست خودش و فرمود كه من نگهدارنده ام تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 140

از اينكه به اموال خيانتى پيش آيد و يا از بين برود و در كارم دانا هستم.

56- وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ.

اين آيه در وقت وارد شدن يوسف به خانه عزيز نيز آمده است «كذلك» اشاره است به ما وقع گذشته، يَتَبَوَّأُ ... حاكى از بسط قدرت و وسعت اختيارات يوسف است، اينكه فرموده: نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ مشيت و اراده خدا به كسانى تعلّق مى گيرد كه در آن فكر باشند و خود را با نيت خوب و عمل نيك آماده

رحمت حق كنند، مشيت خدا به دانشمند بودن آن كس تعلّق مى گيرد كه خود را در اختيار استاد قرار بدهد، از آن طرف خدا بر خود لازم كرده كه پاداش نيكوكاران را ضايع نگرداند، دو جمله: «نصيب- لا نضيع» استدلال است بر توفيق و پاداش يوسف، يعنى او روى دو قانون مشيت خدا و اينكه اجر نيكوكاران محفوظ است، مورد رحمت واقع گرديد.

57- وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ.

مقايسه اى است ما بين پاداش دنيا و آخرت يعنى پاداشى كه اهل ايمان و پاكان در آخرت دريافت مى دارند از پاداش دنيا بهتر است. اشاره است به اين كه خدا به يوسف در آخرت بهتر از پاداش دنيا خواهد داد.

نكته ها

خواب و حكايت از خارج:

از خوابى كه يوسف عليه السّلام ديد و از خوابى كه آن دو جوان زندانى ديدند و خوابى كه پادشاه مصر ديد، به خوبى روشن مى شود كه خواب از آينده و از كارهايى كه خواهد شد حكايت مى كند و از آنها خبر مى دهد. در اينجا چند مطلب هست اول آنكه:

ظرف خواب و ظرف خارج با هم يك نوع تناسب و هماهنگى دارند، مثلا پدر و تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 141

مادر و برادران يوسف در عالم خواب به صورت خورشيد و ماه و ستارگان مجسم مى شوند، و حكومت او به شكل خضوع كردن آنها، يا هفت سال فراوانى به صورت هفت سنبل سبز و هفت سال قحطى به صورت هفت سنبل خشك وانگهى انبارهاى پر از گندم به شكل هفت گاو چاق و مردم گرسنه به شكل گاوهاى لاغر اينها نشان مى دهد كه روشن بينان مى توانند از آن تناسب، عالم

خارج را بفهمند.

دوم: بعضى از خوابهاى كابوس هستند مانند خوابهايى كه در اثر پرخورى و امتلاء معده ديده مى شوند يا خوابهايى كه شخص در بيدارى درباره آنها فكر كرده و به نظر آورده است و يا تصادفات و كارهايى كه در روز ديده است، اينگونه خوابها كه كابوس و خوابهاى پريشانند، حكايت از آينده ندارند و نمى شود روى آنها تكيه كرد اما خوابهايى كه جدا از اينهاست از آينده خبر مى دهند و گوشه اى از شاخه نبوت و پيامبرى هستند، مرحوم حاجى نورى كتابى در چند جلد بنام دار السلام در زمينه خواب و خواب ديدن نوشته و نمونه هاى بسيارى از خوابها كه حكايت از آينده كرده اند آورده است. خوابهايى كه انسانها ديده اند و از آينده خبر داده اند فوق حد و حصر است، كابوسها خوابهاى شيطانى و از خلاقيت مغز آدمى است ولى خوابهاى صحيح خواب رحمانى و از جانب خدا و ملائكه است.

در كافى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

الرؤيا على ثلاثة وجوه بشارة من اللَّه للمؤمن. و تحذير من الشيطان و اضغاث احلام»

(بنقل از تفسير صافى) ناگفته نماند: خوابهايى را كه در قرآن كريم ذكر شده در ذيل آيه وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ ... اسراء/ 60 در بخش نكته ها نقل كرده ايم.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 142

[سوره يوسف (12): آيات 58 تا 66]

اشاره

وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (58) وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ (59) فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَ لا تَقْرَبُونِ (60) قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ (61) وَ

قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِي رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (62)

فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (63) قالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاَّ كَما أَمِنْتُكُمْ عَلى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (64) وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قالُوا يا أَبانا ما نَبْغِي هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا وَ نَمِيرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ (65) قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلاَّ أَنْ يُحاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ (66)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 143

58- برادران يوسف به مصر آمدند و بر يوسف وارد شدند، يوسف آنها را شناخت ولى آنها او را نشناختند.

59- و چون آنها را به اطعامشان آماده كرد گفت: برادرى كه از پدر خويش داريد پيش من آوريد مگر نمى بينيد كه من پيمانه را تمام مى دهم و بهترين پذيرايى كنندگانم؟

60- اگر او را پيش من نياريد نزد من پيمانه نداريد و محترم نمى شويد.

61- گفتند: او را از پدرش خواهيم خواست و اين كار را خواهيم كرد.

62- و به غلامان خود گفت: پولشان را در بارهايشان بگذاريد شايد پس از برگشتن پيش كسان خود آن را بشناسند و شايد بازهم بيايند.

63- همين كه پيش پدر باز گشتند گفتند: اى پدر پيمانه از ما منع شده برادرمان را با ما بفرست كه پيمانه بگيريم و او را حفاظت مى كنيم.

64- يعقوب گفت: آيا درباره او بر شما مطمئن باشم بدان صورت كه از پيش درباره برادرش

مطمئن شدم خدا بهترين حافظ و ارحم الراحمين است.

65- و چون متاع خود باز كردند سرمايه شان را ديدند كه به آنها برگشته است گفتند: اى پدر غير از اين چه مى خواهيم اين سرمايه ماست كه برگشته (با آن به خريد مجدد مى رويم) به خانواده خود طعام مى خريم، يك بار شتر اضافه مى كنيم كه آن كيل آسانى است.

66- يعقوب گفت: هرگز او را با شما نخواهم فرستاد مگر آنكه سوگند اكيد ياد كنيد كه او را برگردانيد چون سوگند اكيد ياد كردند گفت: خدا بر آنچه مى گوئيم گواه است.

كلمه ها

جهزهم: جهاز: شى ء آماده شده. تجهيز: آماده كردن جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ آنها را با متاعشان آماده كرد. طبرسى فرموده: «جهاز البيت:

متاعه». تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 144

اوفى: وفا: تمام كردن، همچنين است ايفاء. أُوفِي الْكَيْلَ: تمام مى كنم پيمانه را و آن را كم نمى كنم.

كيل: پيمانه و پيمانه كردن. منظور از كيل در آيات طعام پيمانه شده است اگر گوئيم: «كلته الطعام» يعنى طعام را با پيمانه به او دادم و اگر گوئيم: «اكتلت عليه» يعنى از او كيل گرفتم «نكتل»: كيل مى گيريم.

منزلين: نازل كنندگان خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ: بهترين پذيرايى كنندگان.

نراود: رود: خواستن و طلب كردن. سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ: به زودى مى خواهيم او را از پدرش. در گذشته گفتيم تكرار و ادامه در آن ملحوظ است.

فتيان: فتى: غلام جوان. جمع آن فتيان است.

بضاعتهم: بضاعت: سرمايه (يوسف/ 19) منظور از آن در آيه قيمت جنسى است كه از يوسف مى خريدند.

رحال: رحل: ظرف، مانند خورجين و انبان، جمع آن رحال است منظور از آن در آيه ظرفهايى است كه در آن گندم حمل مى كردند، در آيه 76 به جاى، اوعيه آمده است

كه به معنى ظرفهاست.

نمير: ميره: طعام. «مار عياله: اتاهم بميرة»- نَمِيرُ أَهْلَنا يعنى به خانواده خود طعام مى آوريم. در مجمع فرموده: ميره طعامهايى است كه از شهرى به شهرى حمل مى شود.

بعير: بعير به معنى مطلق شتر است اعم از نر و ماده چنان كه جمل شتر نر و ناقه شتر ماده است. ظاهرا «ابل» نيز مانند بعير است.

موثق: وثوق، ثقه: اعتماد. وثاقه: محكم و ثابت شدن. «موثق» و و ميثاق: پيمان اكيد و پيمان اطمينان آور. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 145

لتأتننى: يعنى حتما مى آوريد او را به من. آن در اصل «لتأتوننى» است.

وكيل: شاهد و حافظ.

شرحها

در اين آيات آمدن برادران به مصر براى بردن طعام و شناختن يوسف آنها را، نقل شده است. خلاصه آن چنين است: چون سالهاى قحطى در مصر و اطراف آن شروع شد، يوسف كه انبارها را پر كرده بود فروختن طعام را آغاز كرد، برادران قحط زده يوسف براى خريدن طعام از كنعان به مصر آمدند و بر محضر يوسف وارد شدند، يوسف آنها را شناخت ولى آنها يوسف را نشناختند و احتمال هم نمى دادند كه يوسف چاه انداخته شده به آن مقام برسد (خدا مى داند كه يوسف با ديدن آنها چه طوفانى در دلش به وجود آمد اما ايمان و تقوى نفس او را مهار كرده بود) يوسف خود را بآنها معرفى نكرد و چون بارهايشان را آماده كرد گفت: وقت آمدن برادر پدرى خود را پيش من آوريد، نمى بينيد كه من طعام را كامل مى دهم و از واردان خوب پذيرايى مى كنم؟.

اگر وقت آمدن برادرتان را نياوريد نه به شما گندم مى فروشم و نه احترام مى كنم، گفتند:

حتما او را از پدرش خواهيم خواست و اين كار را خواهيم كرد، آن گاه يوسف به غلامان خود گفت: پولى كه براى گندم از آنها گرفته ايد در ظرفهايشان بگذاريد شايد پس از برگشتن، اين كار سبب تشويق آنها باشد و برگردند، آنها پس از برگشتن به پدرشان گفتند: بار ديگر وزير مصرى به ما طعام نخواهد فروخت مگر آنكه برادرمان را با ما بفرستى در آن صورت يك بار شتر نيز زياد طعام خواهيم آورد. يعقوب عليه السّلام گفت: آيا درباره بنيامين به شما اعتماد كنم همان اعتمادى كه درباره برادرش يوسف كردم!؟! تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 146

پس از اين گفتگو چون بارها را باز كردند قيمت گندمها را در ميان انبانها پيدا كردند گفتند: پدرجان ديگر چه مى خواهيم اين شاهد صدق وزير است كه قيمت ها را نيز بر گردانده است يعقوب گفت: برادرتان را هرگز با شما نخواهم فرستاد مگر آنكه پيمان محكم خدايى به بنديد كه او را به من برگردانيد مگر آنكه بلاى آسمانى پيش بيايد آنها پيمان بستند، يعقوب گفت: خدا بر اين پيمان شاهد است.

58- وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ.

گويند چون قحطى شروع شد يعقوب به فرزندان خود فرمود شنيده ام در مصر طعام مى فروشند و فروشنده مرد شايسته اى است، برويد انشاء اللَّه او به شما خوبى مى كند. مى شود گفت فاصله انداخته شدن يوسف به چاه تا آن روز بيشتر از بيست سال بود، يوسف هفت سال در زندان مانده بود، هفت سال بعد از خارج شدن گندم جمع كرده بود و قبلا نيز اقلا هفت سال در خانه عزيز مانده و جوان

شده بود، به هر حال يوسف آنها را شناخت در حالى كه آنها يوسف را نمى شناختند.

59- وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ.

يوسف اگر بدون مقدمه مى گفت: برادرتان را نيز بياوريد آنها توهم مى كردند كه اين از كجا مى داند ما برادر داريم، پس قهرا يوسف با آنها گفتگو كرده و آنها گفته اند يازده برادريم يكى پيش پدرمان مانده است، آن گاه يوسف وانمود كرده كه به ديدن او علاقه مند است حتما بايد او را بياورند و گرنه به آنها گندم نخواهد فروخت. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 147

60- فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَ لا تَقْرَبُونِ.

تهديد كرد كه اگر او را نياوريد طعام به شما نخواهم فروخت و مقرب نخواهيد بود و به حضور من بار نخواهيد يافت، منظور از كيل طعام پيمانه شده است. عياشى از حضرت باقر عليه السّلام نقل مى كند: يوسف به آنها گفت: شنيده ام دو برادر پدرى هم داريد، گفتند آرى. بزرگتر آن دو را گرگ خورد و كوچكتر پيش پدرمان است كه به او علاقه مند است و از خودش كنار نمى كند يوسف گفت: من دوست دارم كه او را نيز با خود بياوريد.

61- قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ.

يعنى او را از پدرش مكرر مى خواهيم كه با ما بفرستد و ما به گفته تو عمل خواهيم كرد، ظاهرا جمله اخير تأكيد صدر آيه است، گرچه آمدن بنيامين سبب كثرت حزن يعقوب مى شد ولى چاره اى جز از آن نبود و رحمت بعدى در آن بود.

62- وَ قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِي رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها

إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.

از آيه كاملا روشن است كه يوسف عليه السّلام مى خواسته آنها را تشويق كند تا برگردند و برادرشان را نيز بياورند، منظور از بضاعت متاعى است كه در مقابل گندم پرداخته بودند و مراد از رحال انبانها و خورجين هايى است كه در آنها طعام حمل مى كردند.

63- فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.

اين گزارش وضع مصر است به محضر يعقوب عليه السّلام كه ايندفعه طعام آورديم ولى بار ديگر از آوردن طعام ممنوعيم مگر آنكه بنيامين را با خود ببريم، آن گاه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 148

گفتند: او را با ما بفرست تا با بردن او طعام بخريم و سپس با دو تاكيد گفتند:

كه او را حفظ خواهيم كرد.

64- قالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَما أَمِنْتُكُمْ عَلى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.

يعنى اطمينان من به شما درباره بنيامين مانند اطمينان من است درباره يوسف كه فائده اى نداشت و در آنجا نيز گفتيد: وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ ولى در عوض پيراهن خونين او را براى من آورديد، آن وقت فرموده: فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً خدا بهتر حافظ است نه شما، بايد به خدا اطمينان كنم نه به شما كه او ارحم الراحمين است، به من ضعيف رحم مى كند و فرزندم را مصون مى دارد «حافظا» تميز است از «خير» يعنى: خدا در نگهدارى از شما بهتر است.

65- وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قالُوا يا أَبانا ما نَبْغِي هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا وَ نَمِيرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعِيرٍ.

تهديد يوسف در

نفروختن طعام به قدرى كوبنده بوده كه پيش از باز كردن بارها اول به پدرشان آن را بازگو كرده اند، حق هم داشتند زيرا در آن قحطى اگر مصر به آنها طعام نمى فروخت بيچاره مى شدند چنان كه بار سوم كه پيش يوسف باز گشتند گفتند: مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ جمله «ما نبغى» براى آماده كردن يعقوب است تا با رفتن بنيامين موافقت كند يعنى پدرجان چه مى خواهيم بهتر از اين كه هم طعام آورديم و هم قيمتى كه پرداخته بوديم به ما پس داده است.

وَ نَمِيرُ أَهْلَنا عطف است به رُدَّتْ إِلَيْنا كه تقديرش چنين است: «هذه بضاعتنا ردت الينا فنستظهر بها و نمير اهلنا ...» يعنى اين سرمايه ماست كه به ما برگردانده شده با آن به خريدن مجدد كمك مى گيريم و براى خانواده خود تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 149

طعام مى آوريم، برادرمان را نيز حفظ مى كنيم و يك بار شتر طعام زياد مى خريم كه براى هر نفر يك بار شتر مى فروشند ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ يك بار شتر براى عزيز سهل و آسان است به قولى «يسير» به معنى قليل است يعنى اينكه آورده ايم كم است، بنيامين را بفرست تا يك بار شتر اضافه شود.

66- قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ.

از قرار معلوم استدلال پسران، آن حضرت را قانع كرده است لذا با اكراه و تشويش خاطر به رفتن بنيامين حاضر شده ولى از آنها خواسته كه پيمان اكيد بدهند و سوگند محكم بخورند كه بنيامين را صحيح و سالم برگردانند، جمله إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ استثناء

است يعنى مگر اينكه بلائى شما را احاطه كند و قدرت از دستتان برود و نتوانيد او را بياوريد و چون آنها پيمان اكيد و اطمينان آوردند يعقوب گفت: خدا بر آنچه گفتم و گفتيد شاهد است و در صورت تخلف شما را كيفر خواهد داد، يا اينكه: خدا بر آنچه مى گوئيم كار ساز است اوست كه مى تواند اسباب را فراهم كند تا شما فرزندم را سلامت برگردانيد و در تخلف از شما انتقام كشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 150

[سوره يوسف (12): آيات 67 تا 83]

اشاره

وَ قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (67) وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ حاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (68) وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (69) فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ (70) قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ (71)

قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ (72) قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقِينَ (73) قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كاذِبِينَ (74) قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (75) فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِيهِ كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ

الْمَلِكِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ (76)

قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (77) قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (78) قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ (79) فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (80) ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ (81)

وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (82) قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (83)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 151

67- يعقوب گفت: اى پسران من از يك دروازه به شهر وارد نشويد و از دروازه هاى مختلف داخل شويد، من با اين گفته، شما را از خدا بى نياز نمى كنم، فرمان خاص خداست، بر او اعتماد كردم، اعتمادكنندگان به او اعتماد نمايند. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 152

68- چون از محلى كه پدرشان گفته بود داخل شدند آن گونه داخل شدن آنها را به هيچ وجه از خدا بى نياز نمى كرد مگر اينكه آن گفته آرامشى بر يعقوب بخشيد او به آنچه ما تعليم داده ايم

داناست ولى بيشتر مردم نمى دانند.

69- وقتى كه بر يوسف داخل شدند برادرش را بنزد خود كشيد و گفت: من برادر تو هستم در مقابل آنچه مى كرده اند محزون مباش.

70- چون آنها را با متاعشان آماده كرد، پيمانه را در انبان برادرش گذاشت آن گاه اعلام- گرى ندا كرد كه: اى كاروان شما دزدان هستيد.

71- به اعلام كننده رو كرده و گفتند: چه چيز گم كرده ايد؟

72- گفتند: پيمانه پادشاه را گم كرده ايم هر كه آن را بياورد يك بار شتر براى اوست و من به آن ضامنم.

73- گفتند: به خدا قسم دانسته ايد كه ما نيامده ايم تا در مصر افساد كنيم و ما دزد نبوده ايم.

74- گفتند: اگر معلوم شود كه دروغگوئيد سزايش چيست؟

75- گفتند: سزاى آن كسى است كه سقايه در بر او پيدا شده است، خودش سزاى سرقت است دزدان را چنين سزا مى دهيم.

76- يوسف اول شروع كرد به ظروف برادرانش آن گاه سقايه را از انبان برادرش خارج كرد، اين چنين به يوسف تدبير آموختيم، او را نمى رسيد كه برادرش را در قانون پادشاه بگيرد مگر آنكه خدا بخواهد، آنكه را بخواهيم درجه هايى بالا مى بريم و بالاى هر دانا دانايى هست.

77- گفتند: اگر اين دزدى كرده برادرش نيز پيشتر دزدى كرده بود، يوسف اين سخن را در ضمير خود پنهان كرد و به آنها چيزى نگفت و گفت شما موقعيت بدى داريد خدا به آنچه وصف مى كنيد داناست.

78- گفتند: اى عزيز او را پدر پير و محترمى است يكى از ما را به جاى او بگير كه ما تو را نيكوكار مى بينيم.

79- گفت: پناه بر خدا كه بگيريم مگر آن كس را كه متاع خود را

پيش او يافته و گرنه ستمكاريم. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 153

80- وقتى كه از يوسف مأيوس شدند نجواكنان خود را از مردم كنار كشيدند، بزرگشان گفت: آيا نمى دانيد كه پدرتان از شما پيمان اكيد گرفته است و از پيش چه تقصيرى درباره يوسف كرده ايد، من از اينجا خارج نمى شوم مگر آنكه پدرم اذن دهد يا خدا حكمى بكند كه او بهترين داورانست.

81- برگرديد به سوى پدرتان و بگوئيد: پدر فرزندت سرقت كرد، ما فقط به آنچه مى دانستيم شهادت داديم و ما به غيب دانا و حافظ نبوده ايم.

82- بپرس از شهرى كه در آن بوديم و از كاروانى كه در آن آمديم، ما راستگويانيم.

83- گفت: نه ضميرتان كار خطرناكى را بر شما خوب وانمود كرده است، صبر بى شكايت بهتر است، شايد خدا همه را به من برگرداند كه او دانا و حكيم است.

كلمه ها

يا بنى: يعنى اى پسران من. اصل آن بنوى بود، چون حالت نصب آن با ياء آيد ياء آن در ياء متكلم ادغام شده است.

تبتئس: بؤس حزن و اندوه ابتئاس: محزون شدن و جلب حزن «لا تبتئس» محزون مباش.

سقايه: سقى: آب دادن. سقايه: ظرفى كه با آن آب مى دهند مراد از آن در آيه پيمانه است، گويى مشربه را پيمانه كرده بودند، چنان كه در آيه 72 صواع آمده است و به معنى پيمانه مى باشد.

مؤذن: اعلام كننده. اذان و تأذين: اعلام كردن أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ: اعلام كننده اى اعلام كرد، علم يكى از معانى اذن است، اذان از آن مى باشد.

العير: عير: كاروان. طبرسى فرموده: در اصل كاروانى است كه از خرها تشكيل مى شود، سپس به هر قافله عير گفته اند. به نظر راغب تفسير

أحسن الحديث، ج 5، ص: 154

آن اسم مردان و شتران است.

تفقدون: فقد: گم شدن و گم كردن. آن از عدم اخص است كه پيوسته بعد از وجود باشد ما ذا تَفْقِدُونَ: چه چيز گم كرده ايد.

حمل: (بكسر- ح): بار ظاهرى مانند باريكه بر دوش گيرند و آنچه در باطن حمل مى شود مانند فرزند در شكم، آب در ابر، حمل بفتح اول گويند.

زعيم: زعم: قول باطل و دروغ. زعيم: عهده دار و ضامن. رئيس را نيز زعيم گويند. راغب گويد: علّت اين تسميه آنست كه در نظر مردم سخن ضامن و رئيس محتمل الكذب است.

اوعيتهم: وعاء: ظرف، جمع آن اوعيه است. وعى به معنى حفظ است، كه متاع در ظرف حفظ مى شود.

كدنا: كيد: حيله و تدبير. كِدْنا لِيُوسُفَ تدبير كرديم و تدبير آموختيم براى يوسف.

شيخا: پير. گويند از چهل سالگى، به قولى از پنجاه به قولى از پنجاه و يك تا آخر عمر و به قولى تا هشتاد سالگى است.

معاذ اللَّه: عوذ: پناه بردن. معاذ مصدر ميمى است، نصب آن براى مفعول مطلق بودن است يعنى: «اعوذ باللَّه معاذا».

استيئسوا: يأس: نوميدى. همچنين است استيئاس. «استيئسوا»: يعنى نوميد شدند.

خلصوا: خلوص: صاف و بى خلط شدن «خلصوا»: از ديگران جدا شدند.

نجيا: نجوى راز و راز گفتن. «نجى»: نجوى كننده. واحد و جمع تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 155

در آن يكسان.

موثق: پيمان اكيد و سوگند اطمينان آور. به آيه 66 رجوع شود.

فرطتم: فرط: تقدم و پيش افتادن. افراط: تجاوز بيشتر. تفريط: كوتاهى و تقصير بيشتر «فرطتم»: كوتاهى و تقصير كرديد.

لن ابرح: برح كنار شدن. «برح الرجل براحا: تنحى عن موضعه» لفظ «لن» براى نفى ابد است «لن ابرح» هرگز كنار نمى شوم، چون

نفى با نفى مفيد اثبات مى باشد.

قرية: شهر. قرء و قرى در اصل به معنى جمع كردن است، شهر را از آن قريه گويند كه مردم را در خود جمع كرده است در قاموس آمده:

«القرية: المصر الجامع» به شهر كوچك و روستا نيز اطلاق مى شود.

سولت: تسويل: خوب وانمود كردن و آسان كردن (رجوع به آيه 18)

شرحها

در تعقيب ماجراى پرمايه يوسف عليه السّلام در اين آيات مى خوانيم: يعقوب پس از آنكه اجازه داد، بنيامين را با خود ببرند فرمود: پسرانم وقت ورود به شهر از يك دروازه وارد نشويد و از دروازه هاى متعدد وارد شويد، اين براى آن بود كه از چشم بد در امان باشند البته با اذن خدا. چون به مصر آمدند يوسف بنيامين را پيش خود كشيد و به او گفت: من برادر تو هستم، آنچه اينان مى كنند از آن محزون مباش. آن گاه كه بارهاى آنها را آماده كرد و پيمانه گندم را در بار برادرش بنيامين گذاشت وقت حركت كاروان، غلامان يوسف ديدند تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 156

پيمانه نيست، فكر كردند اهل كاروان آن را دزديده است، لذا يك نفر از آنها فرياد كشيد: اى اهل كاروان شما دزد هستيد.

به دنبال اين ندا، برادران يوسف گفتند: چه چيز گم كرده ايد؟ منادى گفت: پيمانه پادشاه را گم كرده ايم هر كه آن را بياورد يك بار شتر گندم پاداش خواهد گرفت. گفتند: به خدا ما براى فساد به اينجا نيامده ايم و ما از اول دزد نبوده ايم.

منادى گفت: اگر بعد از تحقيق معلوم شد كه دزدى كرده ايد با شما چه معامله كنيم؟ گفتند: در قانون ما خود دزد را به جاى سرقت بازداشت

مى كنند و مى گيرند اگر ثابت شود كه از ما دزدى كرده است او را بگيريد.

پس از اين گفتگو يوسف اول بارهاى برادرانش كاوش كرد سپس پيمانه را از بار برادرش بيرون آورد، اين تدبير را خدا به او آموخته بود زيرا در قانون مملكت مصر نمى توانست برادرش را بگيرد، آنها چون اين بديدند گفتند: اگر اين دزدى كرده است برادرش نيز پيش از اين دزدى كرده بود، يوسف از اين نسبت ناراحت شد ولى عكس العمل نشان نداد.

آن گاه گفتند: اى عزيز او پدر پير و محترمى دارد يكى از ما را به عوض او بگير كه آدم نيكوكارى هستى؟ يوسف گفت: پناه بر خدا كه آدم بى گناه را به جاى گناهكار بگيريم و از ستمكاران باشيم.

آنها چون از قبول يوسف مأيوس شدند نجوى كنان از ديگران كنار كشيدند برادر بزرگشان گفت: آيا نمى دانيد كه پدرمان از ما عهد اكيد گرفته است تا بنيامين را برگردانيم، آيا به ياد نداريد كه قبلا درباره يوسف چه اشتباهى كرده ايم؟

من از اين محل خارج نخواهم شد مگر آنكه پدرم اجازه دهد شما پيش پدر برگرديد و بگوئيد: پدر جان پسرت دزدى كرد، او را گرفتند ما قول داده تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 157

بوديم ولى عالم به غيب نبوديم اگر از ما باور ندارى از اهالى شهر و از كاروانى كه در آن باز گشته ايم بپرس. كاروان به كنعان آمد، يعقوب پس از شنيدن توضيح فرزندانش گفت: كار بزرگى را ضميرتان خوب وانمود كرده است، صبر بهتر است اميد است كه خدا هر دو را به من باز گرداند كه او دانا و حكيم است.

67- وَ قالَ يا بَنِيَّ

لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ.

معلوم مى شود كه آنها جوانان خوش قد و قواره و داراى تناسب اندام بوده اند و يعقوب از چشم بد بر آنها ترسيده و فرموده است كه از دروازه هاى متعدد وارد شويد تا شما را يك جا نبينند، و چون در اين سخن يك نوع استقلال و توجه به اسباب بدون در نظر گرفتن مشيت خداوند به نظر مى رسيد لذا اضافه كرد من با اين سخن شما را از خدا بى نياز نمى كنم، فرمان تأثير اسباب خاص خداست، من بر او اعتماد دارم و همه اعتماد كنندگان به او اعتماد كنند. جمله اخير نتيجه إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ است يعنى حالا كه دستور و فرمان تأثير اسباب دست خداست پس بايد به او اعتماد كرد و از او خواست.

68- وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا حاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

منظور از «حيث» مكانها و دروازه هاى متعدد است، فاعل «ما كان» كلمه دخول است كه از «دخلوا» فهميده مى شود «الا حاجة» تقديرش «الا كان قوله حاجة فى نفس يعقوب» على هذا منظور از حاجت دفع اضطراب قلب از يعقوب است، يعنى: آن گونه داخل شدن آنها را از خدا به هيچ وجه بى نياز نمى كرد، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 158

مگر آنكه سخن يعقوب براى آرامش قلب بود كه به آن رسيد و حاجت خود را با آن گفته برآورده

نمود.

در جوامع الجامع گفته: «الا» به معنى «لكن» و استثناء منقطع است، به نظر بعضى مراد از حاجت باز آمدن يوسف و بنيامين بود و فاعل «قضاها» اللَّه است، اين به نظر من بسيار بعيد است در اين آيه و آيه قبل سخن از باز آمدن آن دو نيست، جمله وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ ... استدلال است به صدر آيه كه يعقوب مى دانست اسباب بدون مشيت خدا تأثيرى ندارند لِما عَلَّمْناهُ مفعول «علم» است و مى شود لام آن براى تعليل باشد يعنى يعقوب عالم به اين كارها بود به علّت تعليم خدا اما بسيارى از مردم نمى دانند و فكر مى كنند كه يعقوب نظرش تأثير آن اسباب بدون اراده خدا بود.

69- وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ.

لفظ آوى إِلَيْهِ يعنى او را به طرف خود كشيد و در كنار خود جاى داد، جمله قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ ... نشان مى دهد اولا قبول اين سخن براى بنيامين كه عزيز برادر او است مشكل بود لذا با چند تأكيد فرموده: إِنِّي أَنَا أَخُوكَ يعنى شكى در اين نداشته باش كه من برادر تو هستم ثانيا معلوم مى شود كه اين مطلب را در غياب برادران اظهار داشته است نه در حضور آنها، فاعل «كانوا- يعملون» اخوه است يعنى آنچه در گذشته برادرانمان از توهين و شتم و حسد درباره من و تو مى كردند محزونت نكند، از جمله: لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنَّا كه در آيه هشتم گذشت روشن مى شود كه يوسف و برادرش هر دو مورد حسد و توهين و بى مهرى برادران بوده اند گويند ممكن است

فاعل هر دو فعل «غلمان» باشد يعنى آنچه غلامان من مى كردند محزونت نكند كه آن تدبيرى است براى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 159

نگهداشتن تو در نزد من، اما اين درست نيست زيرا در آن وقت هنوز غلامهاى يوسف كارى نكرده بودند.

70- فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ.

از آيه كاملا روشن است كه پيمانه را يوسف در بار برادرش گذاشته است ولى يوسف به آنها نگفته است كه شما دزد هستيد تا بگوئيم يوسف چرا دروغ گفته و يا اين دروغ از روى مصلحت بوده است، قرينه حال دلالت مى كند كه غلامان يوسف ديده اند پيمانه مفقود شده و اطمينان پيدا كرده اند كه اهل كاروان آن را دزديده اند چون كسى ديگرى در آنجا نبوده است لذا يكى از آنها فرياد كشيده كه پيمانه را شما دزديده ايد، معلوم مى شود كه پيمانه قيمتى بوده است، غلام از فقدان آن ترسيده و گفته است هر كه آن را بياورد يك بار شتر گندم جايزه دارد.

71- قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ.

واو در وَ أَقْبَلُوا براى حال است، معلوم مى شود كه اين ندا بعد از حركت كاروان بوده است، منظور از «عليهم» يوسف و غلامان اوست يعنى برادران يوسف در حال رو كردن به آنها گفتند چه چيز گم كرده ايد «تفقدون» براى حال است يعنى اكنون مفقود است.

72- قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ.

در ذيل كلمه صواع گفته شد كه آن به معنى پيمانه است و از تعبير سقايه فهميده مى شود كه با آن آب هم مى خورده اند عياشى از امام باقر عليه

السّلام نقل كرده

«قال صواع الملك الكاس الذى يشرب منه»،

احتمال دارد جمله وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ ...

از يوسف عليه السّلام باشد كه او مى توانست اين قول را بدهد در اين صورت غلامان تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 160

گفته اند: پيمانه گم شده است، يوسف براى آوردن آن جايزه معين كرده است.

73- قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقِينَ.

در الميزان فرموده از لَقَدْ عَلِمْتُمْ ... كه به لفظ ماضى آمده، به نظر مى آيد كه وقت وارد شدن به مصر آنها را تفتيش كرده و فهميده بودند كه آنها جاسوس و نظير آن نيستند، به هر حال برادران يوسف قسم خورده اند كه ما براى افساد به مصر وارد نشده ايم وانگهى دزدى در ما سابقه نداشته است.

74- قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كاذِبِينَ.

به نظر مى آيد كه اين سؤال را يوسف به آنها تفهيم كرده است تا راهى براى نگهداشتن برادرش باشد زيرا آن در قانون مصر نبود چنان كه خواهد آمد.

75- قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ.

يعنى كيفر دزدى خود دزد و برده شدن اوست و ما اينگونه ظالمان را چنين كيفر مى دهيم شايد منظور گرفتن و حبس كردن باشد در صافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«يعنون السنة التي كانت تجرى فيهم ان يحبسه»

در عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

حكومت در بنى اسرائيل آن بود كه هر كس دزدى مى كرد در مقابل آن برده مى شد. لفظ «جزائه» مبتداء و لفظ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ خبر آن و جمله فَهُوَ جَزاؤُهُ جمله مستقل و براى تأكيد مثلا مى گوئيم: سزاى دزد قطع دست است اين سزاى او.

الف و لام ظالمين براى عهد است يعنى آنها كه بواسطه دزدى ظالم شده اند.

76- فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِيهِ كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 161

معلوم مى شود كه تفتيش به وسيله يوسف انجام شده است و كاوش در انبانهاى برادران براى آن بوده كه قضيه كاملا طبيعى نشان داده شود، لفظ كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ نشان مى دهد كه اينگونه كارها لمصلحة جايز است، ما نبايد در پى توجيهاتى از جانب خود باشيم بلكه بايد آن را ملاك گرفته و بجواز اينگونه كارها اگر مصالحى در ميان باشد فتوى بدهيم اينكه خدا مى گويد: ما اين تدبير را به يوسف ياد داديم ديگر جاى سخن ندارد، مهمّ تشخيص مصالح و ملاكهاست و نيز معلوم مى شود كه در قانون مصر گرفتن و حبس يا برده كردن دزد نبوده است و يوسف آنها را طبق قانون خود مجازات كرده است، من اطمينان دارم كه يوسف اين جريان را پنهانى به بنيامين گفته است تا در آن موقع ناراحت نباشد إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ نشان مى دهد كه مشيت خدا آن بود كه يوسف به آن شكل برادرش را بگيرد، يعنى قانون شاه مانع نبود كه دزد را به آنچه خود راضى بودند مجازات كنند.

نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ.

اين جمله توجيه كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ... است و امتنان خداست براى يوسف كه او را بر ديگران و بر برادرانش برترى داد جمله فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ در عين حال كه مى رساند علم و عالم حد يقف ندارد اشاره

به تدبير عالى يوسف است در نگهداشتن برادرش و تطبيق با قانون مصر آن روز.

77- قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ.

اين جمله و اين اتّهام حاكى از تحسّر و ناراحتى آنها از اين پيشامد است و نيز تبرئه خودشان است يعنى اگر اين دزدى كرده بعيد نيست چون برادرى داشت او هم دزدى كرده بود در اين كار وارث يكديگر هستند اما چون ما از تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 162

طرف مادر با آنها نيستيم لذا به دزدى دست نزده ايم، اين جمله حكايت دارد كه مسئله حسد و اتّهام و اعمال غرض در ميان آنها خارج از حد بوده است كه اين از نمونه هاى آن مى باشد.

ولى يوسف اين كلمه را در ضمير خود پنهان داشت و به روى آنها نياورد، احتمال قوى آنست كه: قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً .. كلامى در ضمير يوسف باشد نه اينكه اين جمله را به آنها گفته است يعنى شما در زندگى موقعيت بدى داريد كه برادر خود را به چاه انداختيد و به او و برادرش حسد مى ورزيد و تهمت دزدى مى زنيد خدا به آنچه مى گوئيد داناتر است و نيز معلوم مى شود كه در گذشته نسبت دزدى هم به يوسف داده بودند كه در اينجا به زبان آورده اند.

78- قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ.

اين آخرين تلاش آنها درباره آزاد ساختن بنيامين است، منظور از «كبير» ظاهرا محترم است يعنى او پدرى دارد پير و محترم. و نيز معلوم مى شود

كه تصديق كرده اند عزيز در گرفتن برادرشان محق است و خواسته اند عواطف او را تحريك كنند.

79- قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ.

اين استدلال يوسف است در مقابل درخواست آنها كه اگر يكى از شما را بگيرم بى گناه را به جاى گناهكار گرفته ام و اين ظلم است و از ظلم به خدا پناه مى برم.

80- فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 163

الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ

.اين آيه حاكى است كه پس از مأيوس شدن از يوسف، خود را از ديگران كنار كشيده و ده برادر با هم نجوى كرده و جلسه سرى تشكيل داده اند، برادر بزرگ گفته است پدرمان از ما پيمان گرفته است كه بنيامين را برگردانيم اين كه نشد، در گذشته نيز درباره يوسف مى دانيد چه تقصيرى كرده ايم من نمى توانم از مصر خارج شوم مگر آنكه پدرم اجازه دهد يا خدا وضعى پيش آورد كه خارج شوم.

خَلَصُوا نَجِيًّا يعنى از مردم كنار كشيدند و ميان خود نجوى و گفتگو مى كردند، لفظ «ما» در جمله ما فَرَّطْتُمْ اگر زايد و براى تأكيد باشد چنان كه در مجمع فرموده است معنى چنين مى شود: پدرتان از شما پيمان گرفت كه بنيامين را برگردانيد، پيش از اين درباره يوسف تقصير كرديد و او را بر پدر برنگردانيديد، ممكن است «ما» براى مصدر باشد، تقدير چنين مى شود: «الم تعلموا تفريطكم من قبل فى يوسف» منظور از يَحْكُمَ اللَّهُ

چاره اى از خداست يعنى خارج نمى شوم مگر خدا حكم كند مثلا برادرم آزاد شود و يا در مصر از دنيا بروم و مانند آن.

81- ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ.

تتمه سخن برادر بزرگ است غرض از ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا شهادة بر كيفر سارق در ميان بنى اسرائيل است، منظور از غيب ظاهرا سرقت سقايه است يعنى اى پدر فرزندت دزدى كرد، مادر شهادت بر كيفر سارق آنچه مى دانستيم گفتيم و ما نمى دانستيم كه او سقايه را دزديده است و با شهادت ما گرفتار مى شود تا آن شهادت را ندهيم. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 164

82- وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ.

استدلال است بر صدق ادعاى خود و تتمه سخن برادر بزرگ است، منظور از قريه «اهل القرية» و غرض از آن مصر است، معلوم مى شود كه در كاروان غير از فرزندان يعقوب كسان ديگر هم بوده اند لذا گفته است كه از كاروان بپرس.

83- قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.

در اينجا هدفهاى بسيارى هست، يعنى آنها از مصر به كنعان آمدند و جريانها را به يعقوب به تفصيل شرح دادند تا يعقوب در جواب گفت: بَلْ سَوَّلَتْ ... گفته برادران يوسف اين دفعه پر از قرائن صدق بود، غير معقول است كه يعقوب آنها را نسبت به كذب بدهد ظاهرا منظورش آنست كه اين پيشامد دنباله نقشه اولى است كه پيراهن خونين يوسف را براى من آورديد، پس صبر خوب

و خالى از شكايت بهتر است اميد است كه خدا هر دو را به من باز گرداند كه او به حال من داناست و روى حكمت آنها را باز مى گرداند، «بل سولت» ظاهرا كلام ضمير آن حضرت بوده است نه اينكه بر زبان آورده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 165

[سوره يوسف (12): آيات 84 تا 101]

اشاره

وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (84) قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ (85) قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (86) يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ (87) فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ (88)

قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ (89) قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (90) قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ (91) قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (92) اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ (93)

وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (94) قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ (95) فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قالَ أَ لَمْ

أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (96) قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ (97) قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (98)

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ (99) وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (100) رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (101)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 166

84- از فرزندان به كنارى رفت و گفت: دريغا بر يوسف چشمانش از غصه سفيد گرديد، و او خشم خود را فرو مى برد (و بر فرزندان تعرض نمى كرد).

85- گفتند: به خدا قسم مرتب يوسف را ياد مى كنى تا مشرف به مرگ شوى و يا از مردگان باشى.

86- گفت: من اندوه آشكار و نهان خود را فقط به درگاه خدا شكوه مى كنم و مى دانم از لطف او آنچه را كه شما نمى دانيد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 167

87- اى پسرانم برويد، يوسف و برادرش را جستجو كنيد و از رحمت خدا نوميد مباشيد كه از رحمت خدا فقط كافران نوميد مى شوند.

88- چون بر يوسف وارد شدند گفتند: اى عزيز ما و خانواده مان را قحطى و بيچارگى فرا گرفت و بهاى اندكى آورده ايم، پيمانه ما را تمام كن

و بر ما صدقه بده كه خدا صدقه دهندگان را دوست مى دارد.

89- گفت: آيا بياد داريد كه در گذشته درباره يوسف و برادرش چه كرديد آن دم كه جاهلان بوديد؟

90- گفتند: مگر تو يوسف هستى؟ گفت: من يوسف هستم و اين برادر من است، هر كه تقوى و صبر را پيشه كند، خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند.

91- گفتند: به خدا قسم كه خدا تو را بر ما برترى داد حقا كه ما خطاكاران بوديم.

92- يوسف گفت: امروز بر شما ملامتى نيست خدا از تقصيرتان بگذرد كه او ارحم الراحمين است.

93- اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بياندازيد، آن وقت بينا مى شود و با خانواده تان همگى پيش من آئيد.

94- و چون كاروان از مصر (به سوى كنعان) جدا گرديد يعقوب گفت: اگر كم عقلم نخوانيد من بوى يوسف را استشمام مى كنم.

95- گفتند: به خدا قسم تو در افراط گذشته ات هستى.

96- چون بشارت ده آمد، پيراهن يوسف را بر صورت يعقوب انداخت، در دم بينا شد، گفت: نگفتم كه از الطاف خدا مى دانم آنچه را شما نمى دانيد؟

97- گفتند: پدرجان براى گناهان ما از خدا آمرزش بخواه كه ما خطاكاران شديم.

98- گفت: به زودى از پرودگارم بر شما آمرزش خواهم خواست كه او آمرزنده و مهربان است.

99- چون بر يوسف وارد شدند پدر و مادرش را به كنار خود كشيد و گفت انشأ اللَّه بايمنى وارد مصر شويد.

100- پدر و مادرش را به تخت بالا برد، همه براى خضوع به او به خاك افتادند، گفت پدرجان اين مصداق خواب ديرين من است كه خدا آن را خواب حق گردانيد، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 168

خدا به

من نيكى كرد، از زندانم خارج نمود، شما را از صحرا به شهر آورد، پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را فاسد كرد امر خدايم در آنچه مى خواهد نافذ است و او عليم و حكيم است.

101- خدايا به من حكومت دادى و تاويل تازه ها را آموختى اى آفريننده آسمانها و زمين تو در دنيا و آخرت سرپرست منى، مرا مسلمان بميران و به صالحان لاحق كن.

كلمه ها

اسفى: اسف (بر وزن شرف): حزن و غضب. در هنگام اندوه و تاسف از فوت چيزى گويند: يا اسفى كه حاكى از شدت اندوه است، الف آن در آخر، ياء متكلم است يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ: بسيار محزونم بر يوسف.

كظيم: كظم (بر وزن عقل): حبس و نگهدارى خشم در سينه، آن در اصل به معنى بستن ظرف آب است پس از پر شدن. «كظيم»:

پر از اندوه. فرو برنده خشم.

تفتوء: فتأ: سكون و زوال. «تفتؤ تذكر يوسف»: پيوسته يوسف را ياد مى كنى. اين براى آنست كه نفى در نفى مفيد اثبات است.

طبرسى و زمخشرى و بيضاوى گفته اند: «لا» در آن حذف شده است، زمخشرى گفته است: آن به علّت معلوم بودن نفى است.

حرضا: حرض (بر وزن شرف): بى فائده: مشرف بر مرگ (آنكه نه زنده است نه مرده).

هالكين: هلاك: مرگ. در المنار گفته است لفظ هلاك از چند قرن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 169

به اين طرف در مقام تحقير (مرگ با حقارت) به كار رفته است.

قرآن آن را در مرگ مطلق به كار مى برد (قاموس قرآن:

هلاك).

بثى: بث: پراكندن، منتشر كردن مراد از آن در آيه اندوهى است كه شخص بر كتمان آن قادر نيست و آن را آشكار

مى كند على هذا منظور از «حزنى» اندوه مخفى است.

تحسسوا: تحسس: جستجو كردن با حاسه. با ديدن باشد يا شنيدن- تحسس در خير و تجسس در شر است.

روح: (بفتح- ر): راحت، رحمت. نسيم و باد. مراد از آن در آيه معناى دوم است.

مزجاة: زجو: راندن و مدارا. مزجى به صيغه مفعول: شى ء رفع شده و غير مقبول، لفظ مزجاة مؤنث مزجى به معنى غير مقبول و كم است (ناچيز).

جاهلون: جهل: نادانى. سفاهت بى اعتنايى. منظور معناى دوم است رجوع شود به قاموس قرآن (جهل).

آثرك: اثر: نشانه. ايثار: برگزيدن و اختيار كردن «آثرك»: اختيار كرد تو را.

تثريب: ثرب و تثريب: ملامت و عتاب. شمردن خطاها و گناهان.

تفندون: فند (بر وزن شرف): كم عقلى و ضعف رأى. تفند: كم عقل شمردن لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ اگر سفيهم نشماريد.

خروا: خر، خرور (بضم- خ) سقوط توأم با صدا.

سجدا: جمع ساجد به معنى خضوع كنندگان. سجود در لغت به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 170

تذلل، خضوع و اظهار فروتنى است.

بدو: بدو (بر وزن عقل): باديه و صحرا.

نزغ: نزغ: افساد و به قولى دخول در امرى براى افساد. وسوسه شيطان را نزغه گويند. نَزَغَ الشَّيْطانُ شيطان فساد ايجاد كرد.

لطيف: لطف مدارا، رفق و نزديكى. لطيف: مداراگر. «لطف اللَّه:

رفق» و نيز به معنى كوچكى و نفوذ و دقّت آيد على هذا لطيف به معنى نافذ مى باشد كه كنايه از علم و احاطه است.

ملك: (بضم- م) حكومت. زمامدارى.

شرحها

در تعقيب ماجراى آموزنده يوسف عليه السّلام در اين آيات را مى خوانيم: يعقوب از خانواده خود به كنارى رفت و گفت دريغا بر يوسف، از كثرت اندوه چشمهايش از ديد افتاد و وجودش پر از اندوه

بود، خانواده اش گفتند: آن قدر يوسف يوسف مى گويى تا مرده متحرك مى شوى و يا از بين مى روى، يعقوب عليه السّلام گفت: من از اندوه و گرفتارى خود شكايت به خدا مى برم و از الطاف او واقفم.

آن گاه گفت: پسران من برويد يوسف و برادرش را جستجو كنيد و از رحمت خدا نوميد مباشيد كه فقط كافران از رحمت خدا نوميد مى شوند. پسران يعقوب راهى مصر شدند چون پيش يوسف رسيدند ناتوانى كرده و گفتند: اى عزيز قحطى ما را بيچاره كرد، سرمايه و بهاى ناچيزى آورده ايم اما تو پيمانه ما را تمام بده و به ما تصدق كن كه خدا متصدقان را دوست مى دارد.

در آن هنگام يوسف به آنها گفت: آيا بياد داريد كه درباره يوسف و برادرش تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 171

از روى نادانى چه كرديد؟ گفتند: مگر تو يوسف هستى؟ گفت: آرى من يوسف هستم و اين برادر من است كه خدا به ما عنايت فرمود، هر كه تقوى و صبر كند خدا پاداش او را تباه نخواهد كرد. گفتند: خدا ترا بر ما برترى داد، حقا كه ما خطا كاريم، يوسف گفت: ملامتى بر شما نيست، خدا شما را مى بخشد، اين پيراهن مرا نزد پدرم ببريد و بر چهره او بكشيد كه بينايى اش برگردد، آن گاه همگى از كنعان بكوچيد و به مصر بيائيد.

چون كاروان از مصر به طرف كنعان حركت كرد، پيراهن يوسف را همراه مى برد، يعقوب گفت: اگر سفيهم نشماريد من بوى يوسف را استشمام مى كنم، گفتند: تو در حالت سابق خود هستى كه به يوسف علاقه وافر داشتى (بوى يوسف يعنى چه؟!) اما قضيه همان بود، چون كاروان

به كنعان رسيد، بشارت آور پيراهن يوسف را بر روى يعقوب انداخت، ديدگان يعقوب روشن گرديد. فرمود:

نگفتم من به الطاف خدا اميدوارم؟! پسرانش گفتند: از خدا بخواه كه از گناه ما بگذرد فرمود: چنين خواهم كرد، آن گاه همگى به مصر آمدند، يوسف پدر و مادرش را به تخت حكومت بالا برد همه بر او تواضع كردند يوسف گفت: پدر جان اين مصداق خواب آن روز من است، آن گاه رو به خدا كرد و شكر خدا به جاى آورد.

84- وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ.

سفيد شدن چشم يعقوب نمى رساند كه قوه بينايى اش به كلى از بين رفته بود، بعضى ها گفته اند با بياض چشم مقدارى از بينايى باقى مى ماند، لفظ مِنَ الْحُزْنِ نشان مى دهد كه آن حالت ناشى از اندوه يوسف بوده است، مژده سلامت يوسف و آمدن پيراهنش باعث سرور و متعادل شدن آن حضرت بوده است لذا به تدريج تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 172

چشمهايش به حالت اول باز گشته است و اگر بگوئيم مطلقا نابينا شده و با پيراهن يوسف بينا شده است بايد آن را اعجاز دانست، الميزان شق دوم را اختيار مى كند و آيه 93 را كه يوسف گفت: پيراهن مرا به صورت پدرم بياندازيد تا بينا شود، دليل گرفته است ولى چنان كه گفته شد نابينايى او حتمى نيست فَهُوَ كَظِيمٌ با آنكه مى توانست پسران را مورد عقوبت قرار دهد ولى خشم خود را فرو مى برد به علّت فرو بردن خشم، حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه كاظم لقب داده شده است.

85- قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى

تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ.

اين از جهت رقّت پسران بر حال آن حضرت بود كه گفتند به خدا، پيوسته يوسف را ياد مى كنى مشرف به مرگ مى شوى و قدرت حركت از تو سلب مى شود و يا از دنيا مى روى. حرض و حارض به معنى مشرف به مرگ است، حرض تثنيه و جمع بسته نمى شود چون مصدر است.

86-الَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ

.جواب است براى فرزندان خود يعنى اين گريه و اندوه براى شما نيست و گرنه الان تمام شده بود، بلكه من اين اندوه آشكار شده و پنهانى را به درگاه خدا شكوه مى كنم كه او ملول و خسته نمى شود، جمله أَعْلَمُ ...

حاكى از فرج آينده است.

87- يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ.

از اين آيه معلوم مى شود كه يعقوب اطمينان به حيات يوسف داشته است تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 173

و نيز وجود او را در مصر مى دانسته است. در تفسير عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل شده: كه راوى به آن حضرت گفت: مگر يعقوب مى دانست كه يوسف زنده است؟

با آنكه بيست سال گذشته بود و چشمهاى يعقوب از ديدن عاجز شده بود؟ فرمود:

آرى مى دانست كه او زنده است كه او در وقت سحر دعا كرد تا ملك الموت بر او نازل شود، تربال «1» كه ملك الموت است بر او نازل شد و به يعقوب گفت: چه حاجت دارى؟ يعقوب گفت: آيا ارواح را دسته جمعى قبض مى كنى يا يكى يكى؟ گفت بلكه: يكى يكى. فرمود:

روح يوسف بر تو گذشته است؟ گفت: نه آن وقت دانست كه يوسف زنده است لذا به فرزندان گفت: اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ ... از جمله: إِنَّهُ لا يَيْأَسُ ... معلوم مى شود كه يأس از رحمت خدا از گناهان كبيره است چنان كه در روايات آمده است، و نيز معلوم مى شود كه مؤمن هميشه برحمت خدا اميدوار مى شود، بر خلاف كافر كه از رحمت خدا مأيوس است.

88- فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ.

از اين آيه معلوم مى شود كه مسئله اول آنها گرفتن طعام بود، جستجو از يوسف مسئله دوم، منظور از «الضر» قحطى و بيچارگى است، بهايى كه آورده بودند ناچيز بود، ولى طالب تمام كيل بودند، منظور از «تصدق» شايد دادن بنيامين باشد يعنى برادرمان حق استرداد ندارد چون در نظر عزيز دزدى كرده است ولى عزيز او را به عنوان صدقه بما بدهد، كه خدا صدقه دهندگان را دوست دارد، اين كلمه حاكى از كمال ذلت آنها در پيشگاه يوسف بود و حاكى از كمال عزت يوسف. در اينجا بود كه تقوى و ظلم به طور كامل مجسم گرديد، ديگر روا

__________________________________________________

(1) در بعضى محلها تريال با ياء و در بعضى «قوبال» نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 174

نبود پيش از آن ذليل باشند لذا يوسف شروع به معرفى خود كرد:

89- قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ.

مراد از جهل در اينجا ظاهرا بى اعتنايى و كم خردى است لفظ هَلْ عَلِمْتُمْ و نظير آن را براى يادآورى گذشته گويند، اين كلام

نسبت به آنها در غايت فتوت و جوانمردى القا شده است، گويند كلمه أَنْتُمْ جاهِلُونَ تلقين عذر براى آنها بود كه از مادر گذر آنچه واقع شده از روى جهل بوده است.

90- قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ.

از كلمه يوسف به نظر آوردند كه عزيز، همان برادرشان يوسف است لذا با دو تأكيد سؤال كردند آيا تو يوسف هستى؟ او جواب داد كه من يوسف هستم و اين برادر من است، آن وقت علّت عزت و برترى خود را بيان كرد كه هر كس از گناهان پرهيز كند و بر مصائب در راه خدا خويشتن دارى نمايد، او نيكوكار است، خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند. اين مقام نتيجه تقوى و صبر است.

91- قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ.

يعنى خدا تو را بر ما برترى داد و ما خطاكار شده ايم «ان» مخفف از ثقيله است، قسم خوردن به خدا ظاهرا براى تأكيد مطلب است.

92- قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ يعنى از گذشته ها اغماض كرده ام، اكنون ملامتى بر شما نيست، آرى تربيت توحيدى چنين معجزه ها دارد، گذشت و عفو در مقابل ظلم و تجاوز، از صفات بندگان مخلص است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 175

لفظ «اليوم» اشاره به مقام و قدرت آن روز يوسف است يعنى امروز كه قدرت انتقام دارم شما را ملامت نمى كنم و خطاهايتان را نمى شمارم، آن گاه شروع به دعا براى ايشان كرد، جمله: يَغْفِرُ اللَّهُ ... انشاء است به صورت خبر.

جمله اخير، استدلال است بر غفران خدا.

93- اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ.

معلوم مى شود كه آنها از نابينا شدن يعقوب به يوسف خبر داده اند، ظاهرا آن حضرت دانسته است كه پدرش از كثرت اندوه به آن حال افتاده و اگر پيراهن يوسف را كه دليل زنده بودن يوسف است برويش بياندازند حالت اولى خود را باز مى يابد و يا اين از طريق اعجاز بوده است، آن وقت فرمود با خانواده خود همگى به مصر بيائيد.

94- وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ.

يعنى: چون كاروانى كه پيراهن يوسف در آن بود، از مصر جدا شد و راه فلسطين در پيش گرفت يعقوب به بقيه پسران كه در نزدش بودند گفت: من بوى يوسف را استشمام مى كنم مگر آنكه كم عقلم بدانيد و اين نشان مى دهد كه فرج نزديك است، آيا اين از كثرت علاقه يعقوب بود و يا چه حسى در آن حضرت بود؟

آرى حق بود كه يعقوب بوى پسرش به مشامش رسيد. عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه فاصله ده شبانه روز راه بود.

95- قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ.

مراد از ضلال، مبالغه در حب يوسف است، اين همان است كه در آيه 8 گذشت: إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ منظور از قديم اشاره به گذشته است يعنى: تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 176

به خدا قسم تو در حب مفرط بر يوسف باقى هستى و آن سبب شده كه مى گويى بوى يوسف را استشمام مى كنم و گرنه يوسف كجا بود!! 96- فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ

بَصِيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.

منظور از بشير همان بشارت دهنده سلامت و پيدا شدن يوسف بود، غرض يعقوب از جمله اخير همانست كه در آيه 85 گذشت، ظاهرا «فارتد» به معنى «صار» است و «بصيرا» خبر آن مى باشد و يا حال است از فاعل «ارتد».

97- قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ.

با آنكه يوسف براى آنها استغفار كرده بود، از يعقوب خواستند كه از خدا براى آنها آمرزش بخواهد و به خطاى خود اقرار كردند.

98- قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.

لفظ «سوف» حاكى است كه يعقوب وعده كرد در آينده براى آنها استغفار كند، الميزان نظر مى دهد كه يعقوب مى خواسته يوسف را ملاقات كند و قلبش آرام گيرد آن گاه براى آنها آمرزش بخواهد.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه استغفار را تا سحرگاه شب جمعه به تأخير انداخت.

«قال: اخرها الى السحر ليلة الجمعة»

«فى الكافى عن الصادق عن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خير وقت دعوتم اللَّه فيه الاسحار».

باز در تفسير عياشى است كه نشيط بن صالح از امام صادق عليه السّلام مى پرسد:

آيا برادران يوسف پيامبر بودند؟ فرمود: نه، حتى نيكوكار و با تقوى هم نبودند:

«قال قلت لابى عبد اللَّه عليه السّلام: أ كان اخوة يوسف انبياء؟ قال لا و لا بررة اتقياء و كيف و هم يقولون لابيهم يعقوب تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ

اين حديث عينا از نشيط از مردى از ابا عبد اللَّه عليه السّلام نيز نقل شده است و نيز در همان كتاب تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 177

مى گويد: بعضى از

اصحاب ما از ابى عبد اللَّه عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:

پسران يعقوب در كارشان با يوسف گناهكار شدند و آنها پيغمبران بودند «1».

در الميزان پس از اشاره به روايت اخير كه از اهل سنت نيز نقل شده است فرموده: اين روايات مردود است زيرا كه از طريق كتاب و سنت و عقل ثابت شده كه پيامبران بايد معصوم باشند، لفظ اسباط در آيه: وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ نساء/ 163 صريح نيست در اينكه مراد از آنها برادران يوسف هستند، منظور آنست كه: پيغمبران بايد قبل از نبوت و بعد از آن معصوم باشند.

99- فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ.

ظهور آيه در آنست كه يوسف به استقبال آنها تا مرز مصر رفته است چنان كه در مجمع البيان از هشام بن سالم از امام صادق عليه السّلام نقل شده است. و يوسف با ديدن آنها، پدر و مادرش را پيش خود خوانده و در كنارش نشانده و آن گاه به همه گفته است كه وارد مصر شويد، ظهور آيه در پدر و مادر حقيقى است ولى اكثر مفسران را عقيده آنست كه مادر يوسف قبلا از دنيا رفته بود و يعقوب با خاله او كه ام يامين نام داشت ازدواج كرده بود و آن در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده است. جمله إِنْ شاءَ اللَّهُ شايد قيد «آمنين» باشد يعنى من حكم امنيت شما را مى دهم ولى بسته به مشيت خداست. گويى آن امان از طرف پادشاه مصر بوده است.

__________________________________________________

(1) «قال ان

بنى يعقوب بعد ما صنعوا بيوسف اذنبوا فكانوا انبياء» رجوع شود به سوره بقره آيه 136 و نساء/ 163.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 178

100- وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا.

به نظر مى آيد نشستن يعقوب و زنش بر تخت حكومت به دستور يوسف از جانب غلامان او بوده سپس وقتى كه يوسف بر آنها وارد شده همگى بر او خضوع كرده اند، به دنبال اين عمل يوسف گفته است: پدرجان اين مصداق خارجى خواب گذشته من است كه خدايم آن را خواب واقعى و حاكى از خارج قرار داده بود «تأويل» در اينجا به معنى مفعول يعنى ماول و برگشته و مصداق است. نه برگشت دادن.

سجود در اصل به معنى خضوع و اظهار فروتنى است، گذاشتن هفت اعضاء بر زمين از دستورهاى اسلامى است و گرنه در آيه وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ رحمن/ 6 وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ نحل/ 49 أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ، ...

حج/ 18 خبرى از گذاشتن هفت اعضاء بر زمين نيست بلكه معناى اولى مراد است.

ظهور آيه در آنست كه آنها همگى بخاك افتاده و به يوسف خضوع كرده اند ولى مسئله شرك نعوذ باللّه در ميان نبوده است زيرا يعقوب آن پيامبر بزرگوار محال بود كه چنان عمل كند يوسف نيز كه وقت صحبت با دو زندانى مى فرمايد:

ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ و خدا در حق او مى گويد

إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ محال است به چنان كارى راضى شود، پس، آن سجده عبادت نبوده تا حرام و شرك باشد مانند: وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ كه خدا خودش دستور خضوع به آدم را مى دهد.

در روايت آمده: سجده يعقوب و فرزندانش براى شكر خدا بود. در روايت امام هادى عليه السّلام آمده:

«... اما سجود يعقوب و ولده ليوسف فشكرا للَّه لاجتماع شملهم ...»

و در روايت ديگر از امام صادق عليه السّلام نقل شده است:

«فى قوله و تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 179

خروا له سجدا قال كان سجودهم ذلك عبادة للَّه» (تفسير عياشى)

وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.

در اينجا يوسف مقدارى از بلايا و الطاف خدا را ياد كرده و اينكه خدا آن گرفتاريها را وسيله پيشرفت و سعادت او گردانيد يعنى پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را فاسد كرد و آنها بر من شوريدند «1» خدا احسان كرد، از زندانم خارج نمود، شما را از صحرا به مصر آورد، خدا در آنچه بخواهد نفوذ و اعمال قدرت مى كند و بلا را سبب رفاه قرار مى دهد و اينها را از روى علم و حكمت مى كند نه جزاف.

101- رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ.

دعاى يوسف است بعد از يادآورى آن همه نعمت و موهبت كه خدا به وى داده بود، احتمال دارد لفظ «من» در هر دو محل

براى بيان باشد و شايد به معناى تبعيض يعنى: خدايا به من حكومت داده و بيان مصداق تازه ها آموخته اى. و يا مقدارى از حكومت داده و مقدارى از تأويل احاديث آموخته اى.

منظور از احاديث پيشامدهاى تازه است. آمدن فاطر السموات اشاره به ولايت مطلقه و قيوم بودن خداست كه او را از زندان خارج كرد و حكومت داد

__________________________________________________

(1) قرارش آن بود كه از جريان چاه انداختن شروع كند ولى كثرت ادب مانع از آن شده و به نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي اكتفاء كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 180

و ... و مقدمه است براى أَنْتَ وَلِيِّي ... و جمله تَوَفَّنِي مُسْلِماً درخواست هميشه مسلمان زيستن است تا رسيدن مرگ و ملحق شدن به صالحان در آخرت و اين نظير كلام خداست درباره جدش ابراهيم عليه السّلام: وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ بقره/ 131 فاطِرَ السَّماواتِ منادى، تقديرش «يا فاطر السموات» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 181

[سوره يوسف (12): آيات 102 تا 111]

اشاره

ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ (102) وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (103) وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (104) وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ (105) وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ (106)

أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (107) قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ سُبْحانَ

اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (108) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ (109) حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (110) لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (111)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 182

102- اينها از اخبار گذشته است كه بر تو وحى مى كنيم، آن گاه كه فكرشان را در كار خود يك جا كردند (و در حق برادرشان) مكر مى كردند نزد آنها نبودى.

103- بيشتر مردم و لو حريص هم باشى اهل ايمان نمى شوند.

104- تو بر نبوت خود از آنها مزدى نمى خواهى (بلكه) قرآن فقط براى جهانيان بيدارى است.

105- چه بسا نشانه قدرت و توحيد كه در آسمانها و زمين هست كه بر آنها مى گذرند ولى از آنها رو گردانند.

106- بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند مگر اينكه مشركند.

107- آيا ايمن هستند از اينكه عقوبت وسيعى از عذاب خدا به آنها بيايد و يا مرگشان در حالى كه غافل هستند به آنها برسد.

108- بگو: اين راه من است روى بصيرت و بينش، من و پيروانم به سوى خدا مى خوانيم خدا پاك و منزه است، من از مشركان نيستم.

109- پيش از تو نفرستاده ايم مگر مردانى از اهل شهرها كه به آنها (مانند تو) وحى مى كرديم آيا در روى زمين سفر نكرده اند تا بنگرند عاقبت پيشينيان

آنها چطور بود، خانه آخرت براى آنها كه اهل تقوى مى باشند بهتر است آيا نمى فهميدند؟

110- تا چون پيامبران از ايمان آوردن مردم نوميد شدند و مردم گمان كردند كه پيامبران به آنها دروغ گفته اند يارى ما آمد آنكه مى خواستيم نجات داده شد، عذاب ما از قوم گناهكار بر نمى گردد.

111- در سرگذشت پيامبران عاقلان را عبرت هست سرگذشت آنها داستان مجعول نيست بلكه تصديق كتابى كه در حضور قرآن است و بيان هر چيز (محتاج اليه) است و هدايت (براى همه) و رحمت براى قوم مؤمن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 183

كلمه ها

انباء: نبأ: خبرى كه داراى فائده بزرگ و مفيد علم يا اطمينان باشد، مطلق خبر نيز گفته اند، جمع آن انباء است.

اجمعوا: جمع: گردآوردن. اجماع در اكثر اوقات به اجتماع فكر و رأى گفته مى شود، اجمعوا امرهم» در كارشان هم رأى شدند، فكرشان را گرد آوردند.

حرصت: حرص: علاقه شديد. «حرصت» علاقه مند شدى.

كاين: اى بسا. اين كلمه اسم مركب از كاف تشبيه واى منون و مانند «كم» است و اغلب افاده كثرت مى كند (اقرب الموارد) و هفت بار در قرآن آمده است.

يمرون: مر، مرور: رفتن و گذشتن. «يمرون»: مى گذرند.

غاشية: غشى: پوشاندن و فرا گرفتن. غاشيه: فرا گيرنده و پوشاننده.

بغتة: بغت و بغته: ناگهانى. و آن آمدن چيزى است بدون انتظار و ناگهان.

ساعة: ساعة: جزئى از اجزاء زمان. آن در قرآن به معنى مطلق وقت و زمان آمده، مانند قيامت، زمان مرگ و نحو آن.

بصيرة: بصر: بينايى چشم. بصيرت: بينايى و درك و فهم.

استيئس: يأس و استيئاس: نوميدى «استيئس»: نوميد شد.

بأسنا: بأس در اصل به معنى شدت و سختى است به معنى عذاب، جنگ مرض و غيره

آيد كه از مصاديق سختى هستند. «بأسنا»: عذاب ما.

قصصهم: قصص (بر وزن شرف): قصه و قصه گويى (داستان سرايى) رجوع تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 184

شود به آيه 3 از همين سوره.

عبرة: موعظه، پند. اصل عبر گذشتن از حالى است به حالى، پند را از آن عبرة گفته اند كه از دانستن محسوس به دانستن غير محسوس عبور داده و رسيده مى شود.

الالباب: لب: عقل. جمع آن الباب است، لب در اصل به معنى مغز است مانند مغز بادام، در قرآن پيوسته به صيغه جمع آمده، به قولى به معنى عقل خالص است.

تفصيل: فصل: جدا كردن، ايضا تفصيل هم. آن در قرآن به معناى روشن بيان كردن است.

شرحها

آيات ده گانه سوره و نتيجه گيرى از آن است در اين آيات روشن شده كه مؤمنان حقيقى كم هستند، بيشتر آنان كه مؤمن مى باشند ايمانشان آميخته به شرك است، زيرا كه از آيه هاى خدا رو گردان و به آنها بى اعتنا هستند، راه پيغمبر همان ايمان خالص و بى شائبه است، پيامبران ديگر نيز راهشان همان بود داستان رسولان خدا قصه خوانى نيست بلكه موعظه ها و بيان نظامات جهان است و از آنها فقط اهل تسليم بهره مى برند.

102- ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ.

«ذلك» اشاره است به آنچه از قصه يوسف در اين سوره گفته شد، منظور از «الغيب» كار پنهان است كه گذشته و مرور زمان آن را پنهان كرده است، وَ ما كُنْتَ ... تأكيد و بيان انباء الغيب است و او در «و هم» براى حال است.

103- وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 5،

ص: 185

با آنكه اينها از اخبار وحى آسمانى است بيشتر مردم و لو به ايمانشان حريص هم باشى ايمان نمى آورند «خبر» «ما» و آن به معنى «ليس» است، وَ لَوْ حَرَصْتَ تقديرش «و لو حرصت بايمانهم» است.

104- وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ.

لفظ «عليه» راجع به قرآن است، اگر مردم فكر كنند كه تو براى قرآن مزدى نمى خواهى و فقط مى خواهى آنها را بيدار كنى تا طريق راست زندگى و نظام هستى را بدانند كه اين قرآن مايه بيدارى جهانيان است، آن سبب ايمان آنها مى شود.

105- وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ.

يعنى نه تنها به قرآن بى اعتنا هستند بلكه بسيارى از آيه ها و دلائل توحيد خدا و نظام متقن جهان در آسمانها و زمين هست كه بر آنها مى گذرند و توجهى نمى كنند منظور از مرور شايد مكرر ديدن آنها باشد.

106- وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ.

يعنى آنهايى كه هم توجه كرده و ايمان مى آورند ايمانشان آميخته به شرك است، و ايمان خالص را پيدا نمى كنند. گويى مراد آنست كه در عين اعتقاد به خدا به بعضى از وسائل مادى به نظر استقلال نگاه مى كنند و يا منظور از شرك ظاهرا شرك خفى است آنكه گناه مى كند از اين جهت مشرك است كه در بعضى كارها از خدا و در بعضى از شيطان و نفس دستور مى گيرد لذا در روايات آمده كه منظور، شرك طاعت است نه عبادت در تفسير عياشى از زراره از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

«قال شرك طاعة و ليس بشرك عبادة و المعاصى التي تركبون

مما اوجب اللَّه عليها النار شرك طاعة اطاعوا الشيطان و اشركوا باللَّه فى طاعته و لم يكن بشرك تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 186

عبادة، فيعبدون مع اللَّه غيره»

و از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل كرده

«قال شرك لا يبلغ به الكفر».

107- أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.

اشاره است به اينكه اعراض از عذاب خدا چنين چيزها را بدنبال دارد، منظور از غاشيه بلاى فرا گيرنده است كه شخص را از هستى ساقط مى كند نظير طوفان، زلزله، قحطى و امثال آن، تقدير آن «عقوبة غاشية» است، مراد از «الساعة» ظاهرا مرگ است احتمال دارد كه قيامت هم باشد ولى آن به نظر نگارنده بعيد است وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ حال است از مفعول «تأتيهم» و اشاره به سلب جلوگيرى و عدم آماده شدن براى مرگ است كه ديگر مجال توبه در بين نخواهد بود.

108- قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

از آيات گذشته روشن شد كه اكثر مردم مؤمن واقعى نيستند و ايمانشان آميخته به شرك است زيرا كه از آيه هاى موجود در آسمان و زمين روگردانند در اين آيه دستور رسيده كه بگويد: راه و طريقه من دعوت به اين ايمان خالص است يعنى «هذه الدعوة سبيلى» جمله أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ بيان سبيل است سُبْحانَ اللَّهِ پاك است خدا از اينكه شريكى داشته باشد، جمله آخرى تأكيد توحيد است كه در راه و طريقه من شرك وجود ندارد اينكه فرموده: أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي گرچه به ظاهر

عموم پيروان را شامل است كه من و آنها به چنين ايمانى دعوت مى كنيم ولى معلوم است كه همه پيروانش در اين حد از ايمان نبوده اند، على هذا آن شامل بعضى از خواص اصحابش خواهد بود.

در تفسير عياشى از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: «انا و من اتبعنى، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 187

قال: على»؟؟؟ كرده كه امام فرمود: «رسول اللَّه و على و الاوصياء بعدهما» و نيز از امام جواد عليه السّلام نقل كرده كه راوى به آن حضرت فرمود: كم بودن سن شما را اشكال مى كنند؟ فرمود: بى جا مى گويند خدا مى فرمايد: قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي به خدا قسم كسى جز على عليه السّلام پيرو او نبود و او نه سال داشت، من نيز نه سال دارم ... مؤيد اين سخن آن است كه سوره يوسف در مكه نازل شده است.

109- وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى.

يعنى تو در اين دعوت توحيدى ابتدا به ساكن و تنها نيستى بلكه پيش از تو به پيامبران ديگر شهرها چنين وحى كرده ايم و به مردم بازگو كرده اند، اين راه و سنت دائمى خداست.

أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ.

اين جمله از يك طرف استدلال است به صدر آيه كه از آن شهرها و از پيامبرانشان آگاهند و از طرف ديگر تهديد است كه در صورت عدم قبول دعوت قرآن، به سرنوشت آنها دچار خواهند شد.

وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

اين جمله نصيحت است كه قبول دعوت پيامبران كه همان تقوى باشد به حال

آنان مفيد و سبب سرفرازى و نعمت دائمى در آخرت بود، اين ظاهرا براى عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ است كه ايمان نياورند و اهل عذاب شدند و گرنه تقوى شامل بهره هاى دنيا و آخرت هر دو است. و خلاصه: اگر ايمان مى آوردند به چنان عاقبت دچار نمى شدند.

110- حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 188

فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ

.اين آيه در رابطه با آيه فوق و نحوه جريان آمدن عذاب است يعنى حال آن مكذبان چنين بود كه چون پيامبران از ايمان آوردن آنها نوميد شدند عذاب آمد، اهل ايمان نجات يافتند و كفار هلاك شدند: بهترين طريق در معناى آيه آنست كه فاعل «ظنوا» امّت ها باشد يعنى: چون پيغمبران از ايمان آوردن مردم مأيوس شدند و مردم نيز گمان كردند كه پيغمبران به دروغ به آنها وعده عذاب داده اند، يارى ما آمد.

براى هر دو شق در قرآن آيات ديگرى آمده است مثل قول موسى كه بعد از يأس مى گويد: رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ يونس/ 88 و اما ظن امتها نظير جريان نوح كه قومش مى گفتند بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ هود/ 27.

در عيون اخبار الرضا نقل شده كه مأمون از اين آيه از آن حضرت پرسيد حضرت فرمود: پيامبران از ايمان قوم خود مأيوس شدند و قومشان گمان كردند كه پيامبران به آنها دروغ گفته اند:

«قال الرضا عليه السلام يقول اللَّه: حتى اذا استيأس الرسل من قومهم ان الرسل قد كذبوا جاء الرسل نصرنا»

(از الميزان).

اما اينكه فاعل «ظنوا» رسل باشد غير قابل قبول است و

با آيات قرآن نمى سازد.

«قد كذبوا» به تخفيف يعنى مكذوب عليه واقع شده اند و پيامبران به آنها دروغ گفته اند.

111- لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

اين آخرين آيه است كه مى گويد حكايات انبياء با حكايت يوسف و برادرش تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 189

داستانسرايى نيست بلكه درس و عبرت است كه سبب سعادت و پيشرفت و تكامل است. ضمير «قصصهم» ظاهرا راجع به «الرسل» و يا به يوسف و اخوه اوست.

لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي تقديرش «لكن كان تصديق الذى» است كلمه هاى تصديق تفصيل، هدى و رحمة همه عطف است به لفظ «حديثا» مراد از الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ ظاهرا تورات باشد كه قصه يوسف در آن به تفصيل آمده است، هدايت مربوط به همه مردم ولى رحمت مخصوص مؤمنان است كه به قرآن ايمان آورده اند، «كان» در هر دو مورد به معنى «هست» است و از زمان سلخ شده است يعنى حكايت پيامبران حديث جعل شده نيست بلكه تصديق تورات و بيان هر چيزى است كه سعادت مردم در آن مى باشد و هدايت است براى عموم و رحمت است براى مؤمنان در مقدمه تفسير ذيل عنوان (قصص قرآن) در اين زمينه توضيح داده ايم.

روز يازدهم محرم الحرام 1402 مطابق 17/ 8/ 1360 شمسى تفسير سوره يوسف به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 190

سوره رعد

اشاره

در مكه نازل شده و چهل و سه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- مطالب سوره نشان مى دهد كه همه آيات آن مكى است، الميزان نيز چنين نظر مى دهد، در عين حال در مكى و مدنى بودن آن اختلاف كرده اند و همانطورى كه در مقدمه گفته شد آن دهمين سوره است كه در مدينه نازل گرديده است.

محمّد بن سائب كلبى و مقاتل گفته اند: همه اش مكى است بجز آيه پايانى سوره: وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ كه درباره عبد اللَّه بن سلام نازل گرديده است ولى اين حرف قابل قبول نيست و خواهد آمد كه آيه درباره امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است و آخر سوره به اولش بر مى گردد.

به نظر حسن و عكرمه و قتاده: همه آن مدنى است، بجز آيه 31 و 32، اين حرف نيز اجتهاد بدون دليل است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى چهل و سه است، ديگران چهل و پنج و چهل و هفت نيز گفته اند، ولى قرائت كوفى قابل اعتماد است كه به حضرت امير المؤمنين عليه السّلام منسوب مى باشد، به نقل تفسير خازن: اين سوره داراى هشتصد و پنجاه و پنج كلمه و سه هزار و پانصد و شش حرف است و اللَّه العالم.

3- تسميه آن به «رعد» به علت آيه چهاردهم است كه در آن، اين كلمه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 191

ياد شده وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ ظاهرا اين تسميه توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم انجام گرفته است، در تفسير عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«من اكثر قراءة سوره الرعد لم تصبه صاعقة ابدا ....

4- به نظر مى آيد: همه آن به يك

بار نازل شده چون دليلى بر نزول تدريجى نيست مگر آنچه در بالا نقل شد و رد گرديد.

5- در ميان صد و چهارده سوره قرآن مجيد تنها اين سوره است كه با «المر» (ا، ل، م، ر) شروع گرديده است).

6- به نظر مى آيد: اين سوره در صدد آنست كه ثابت كند ميان مطالب قرآن مجيد و نظام موجود در جهان، تطابق و هماهنگى وجود دارد، آنچه قرآن با زبان قال بيان مى كند، موجودات جهان آن را با زبان حال بيان مى دارند، نتيجه اينكه: قرآن حق است زيرا مطالب آن از جانب نظام كون تأييد مى شود.

توضيح اينكه: اين سوره با وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ شروع مى شود يعنى: اين قرآن كه به توحيد دعوت مى كند حق است، آن گاه در ضمن آيات مكرر براى توحيد استدلال شده از قبيل: اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها .../ 2، و آيات اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى .../ 8، هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً .../ 12 و نيز آيات! أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها/ 17، اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ ...، يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ ...

و آيات ديگر كه نتيجه همه آنها وجود توحيد و نفوذ اراده حق تعالى در جهان است، على هذا قرآن و جهان با هم تطابق دارند.

و آنچه مشركان درباره قرآن از روى بى اعتنايى مى گويند: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ: 7، لغو و باطل است.

7- از محتواى سوره به دست مى آيد كه شأن نزول آن، همان بى اعتنايى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 192

مشركان به قرآن بوده است، كه مى گفتند: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ

آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ، اين مطلب بارها تكرار شده است نظير: أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى .../ 19، ايضا: وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ/ 36 و نيز آيات 37 و 38 و 43، ناگفته نماند سخن مشركان لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ در آيه 27 تكرار شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 193

سورة الرّعد مدنيّة و اياتها

[سوره الرعد (13): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (1) اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (2) وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (3) وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (4)

وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (5) وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقابِ (6)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 194

بنام اللَّه كه داراى رحمت همگانى و هميشگى است

1- اين است آيه هاى كتاب و آنچه

از پروردگارت بر تو نازل گشته حق است و ليكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند.

2- اللَّه آنست كه: آسمانها را بدون ستونهاى مرئى برافراشت، سپس به حكومت پرداخت و آفتاب و ماه را رام كرد كه همه براى مدت معينى روانند كار جهان را تدبير و آيات را روشن مى كند تا به ديدار پروردگارتان ايمان بياوريد.

3- خدا آنست كه زمين را بگسترد و در آن كوه هاى ثابت و نهرها به وجود آورد و از همه ميوه ها در آن، جفت قرار داد، شب را بروز مى پوشاند، در اينها نشانه هاى توحيد هست براى گروهى كه فكر مى كنند.

4- در زمين قطعه هاى قريب هم وجود دارد و باغاتى از انگور و كشت و نخلهاى هم مثل و غيرهم مثل هست كه با يك آب آبيارى مى شوند ولى آنها را در ميوه بهمديگر برترى مى دهيم، در اينها آيه هاى ربوبيت و توحيد هست براى قومى كه تعقل مى كنند.

5- اگر از حرفشان تعجب كنى (حق دارى كه) حرفشان عجيب است كه (مى گويند):

آيا آن گاه كه خاك مى شويم در خلقت جديدى خواهيم بود؟ آنها به پروردگار خود كافر شده اند زنجيرها در گردنشان است و اهل آتشند و در آن جاودانانند.

6- از تو عقوبت را پيش از رحمت مى خواهند با آنكه پيش از آنها عقوبتها گذشته است، پروردگار تو آمرزنده مردم است با ظلمشان، و پروردگار تو عذابش سخت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 195

كلمه ها

عمد: (بر وزن شرف) ستونها، مفرد آن عماد و عمود است.

استوى: لفظ استوى اگر با «على» باشد به معنى استقرار آيد و اگر با «الى» باشد به معنى پرداختن و توجه است.

عرش: تخت حكومت. آن در اصل به معنى بلندى

است مراد از اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ در دست گرفتن حكومت و تدبير و اداره است.

سخر: تسخير: وادار كردن به قهر و اجبار. راغب گويد: تسخير آن است كه شى ء را به غرض مخصوصى با قهر سوق كنند، طبرسى آن را رام كردن گويد كه عبارت اخراى سوق است.

يدبر: تدبير: اداره كردن و به دنبال شى ء افتادن آن در اصل دبر (بر وزن عنق) است كه به معنى پس و عقب مى باشد، تدبير كننده در پى و دنبال تدبير شده است.

توقنون: يقن (بر وزن شرف و عمل): ثابت شدن و واضح شدن. ايقان:

تحقيق كردن و بيقين رسيدن «توقنون»: يقين مى آوريد يا يقين جستجو مى كنيد.

مد: مد: كشيدن گسترش دادن. «مد الارض». زمين را وسعت و گسترش داد. طبرسى معناى اولى آن را زيادت مى داند، كشيدن نيز سبب زيادت است.

رواسى: رسو ثبوت و رسوخ. «رسا الشي ء: ثبت» راسى، مؤنث آن راسيه است، جمع راسيه «رواسى»: كوه هاى ثابت و ريشه دار.

يغشى: غشى: پوشانيدن و فرا گرفتن. اغشاء: پوشانيدن چيزى بر چيزى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 196

يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ: خدا شب را بروز مى پوشاند.

قطع: قطع (بر وزن عقل): بريدن. قطع (بر وزن شبر): تكه و قطعه. جمع آن قطع (بر وزن عنب) است يعنى تكه ها و قطعه ها.

متجاورات: جار: همسايه. متجاور: همجوار و نزديك بهم، جمع آن متجاورات است.

اعناب: عنب به انگور و درخت انگور هر دو گفته مى شود، مراد از آن معناى دوم است.

نخيل: نخل: درخت خرما. در واحد و جمع بكار مى رود، واحد آن نخله است جمع آن نخيل مى باشد، نخل در اصل به معنى بيختن و الك كردن است.

صنوان: صنو: مثل. ابن اثير در نهايه گفته است: صنو

به معنى مثل است و اصل آن اين است كه دو خرما از يك ريشه برويند، بايد دانست كه «صنوان» جمع صنو است و تثنيه نيست، تثنيه آن صنوان و صنيان (بضم و كسر و فتح اول و كسر نون) است.

اكل: (بر وزن عنق): خوردنى، ميوه، چنان كه اكل بر وزن عقل به معنى خوردن است.

اغلال: غل (بضم- غ): طوقى كه بر گردن زنند «الغل طوق يدخل فى العنق للذل و الالم» جمع آن اغلال است.

مثلات: مثله به معنى عقوبت است، علت اين تسميه ميان عقوبت و عمل جانى نوعى تماثل هست و يا عقوبت قومى بر ديگران عبرت و مثل مى گردد، جمع آن مثلات است، مراد از آن عقوبتها و شايد عقوبتهاى شبيه هم است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 197

شرحها

در اين آيات ابتدا حق بودن قرآن مطرح شده و آن گاه گوشه اى از نظم جهان و تنظيم آسمانها و زمين و روئيدن ميوه ها بيان گرديده است، يعنى علت حق بودن قرآن آنست كه مردم را به توحيد و معاد مى خواند، توحيد و معادى كه كائنات شاهد گوياى آن هستند، آن وقت تعجب مى كند از كسانى كه معاد را انكار مى كنند و به جاى تسليم شدن خواستار عذاب موعود مى گردند با آنكه عقوبتهاى اقوام و منكران گذشته را دانسته اند، در اين آيات گوشه هايى از نظام متقن و پيچيده جهان نقل گرديده است كه در ذيل آيات اشاره خواهيم كرد.

1- المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ.

اين آيه عنوان و سر خط سوره مباركه است كه حق بودن قرآن در آن مطرح شده است. راجع

به بسم اللَّه ... در سوره حمد و راجع به «المر» در اول سوره اعراف سخن گفته شد، «تلك» اشاره ببعيد و مراد از آن عظمت آيات است به نظر مى آيد: مراد از آيات، موجودات كونيّه باشد و از «الكتاب» مجموع جهان، در اين صورت مراد آنست كه آيات قرآن با آيات كون تطابق دارد و معنى چنين مى شود: اين است آيه هاى كتاب طبيعت و آنچه بر تو نازل شده حق است و هر دو حكايت از يك توحيد و نظام دارند و ليكن بيشتر مردم نه به آيه هاى طبيعت خاضع هستند و نه به آيه هاى قرآن احتمال هم دارد كه منظور از «الكتاب» قرآن مجيد باشد، بنا بر احتمال اول جمله وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ ... راجع به هر دو قسمت از آيات است.

اينكه گفتيم مراد از «الكتاب» مجموعه جهان است مانعى ندارد، در تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 198

آيه وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ لقمان/ 27 موجودات جهان كلمات خدا ناميده شده است، پس در اين صورت جهان كتاب خداست و در آيات وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ انعام/ 59، قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ نمل/ 40 منظور از كتاب به احتمال نزديك به يقين همان كتاب طبيعت است.

2- اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ.

بنا بر آنچه گفته شد اين آيه گوشه اى

از نظام طبيعت را بيان مى كند و اين نظام حاكى از توحيد و نفوذ يك مشيت و ربوبيت قوى در جهان است و دقت در آن معاد را نيز روشن مى كند، على هذا قرآن حق است زيرا كه به چنين توحيد دعوت مى كند، توحيدى كه جهان گوياى آنست. اكنون مى رسيم به جملات آيه.

مراد از سماوات همه آنها و آنچه بالاتر از زمين است مى باشد، «ترونها» ظاهرا جمله مستقل و مستأنفه است يعنى خدا آسمانها را بدون ستون برافراشت و شما مى بينيد كه بدون ستون اند و شايد آن صفت بِغَيْرِ عَمَدٍ بوده باشد يعنى آسمانها را بدون ستونهاى مرئى برافراشت، در هر دو صورت، آن سؤال برانگيز است كه كدام اراده و مشيت آنها را چنين كرده است؟ نظير اين آيه است آيه: خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها لقمان/ 1.

بنا بر احتمال دوم، مفهوم آيه آنست كه آنجا ستونهاى نامرئى وجود دارند چنان كه از حضرت رضا عليه السّلام در تفسير عياشى نقل شده: در آنجا ستونهايى است تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 199

كه ديده نمى شود: «فثم عمد و لكن لا ترى» مى شود گفت: مراد از ستونهاى نامرئى نيروى جاذبه است «1».

جمله ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ... كه در اعراف/ 54 نيز گذشت راجع به اداره امور است يعنى پس از خلقت و برافراشتن شروع به اداره آنها كرد، رام كردن خورشيد و ماه نيز جزء اداره آنهاست آرى خورشيد با حجمى يك ميليون و سيصد هزار برابر زمين و با قطرى سيزده ميليون و نهصد و ده هزار كيلومتر (109 برابر قطر زمين) و با شعله هاى سيصد و سى هزار كيلومتر ارتفاع و ماه با

آن عظمت هر دو با اراده خدا رام شده و در يك خط سير دقيق و با نظم عالى مشغول جريان هستند الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ رحمن/ 4 و چنان در مسير و فلك خود مى چرخند كه لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ ... يس/ 40 «2».

كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى صريح است در اينكه اجرام آسمانى تا مدتى كه پيش خدا معين است در اين جريان خواهند بود و چون مدتشان تمام شود از بين خواهند رفت اين مسئله در سوره لقمان/ 29، روم/ 8، احقاف/ 3 نيز آمده است.

يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ شايد منظور از آيات، آيه هاى قرآن باشد و

__________________________________________________

(1)

سفينة البحار (نجم) «قال على (ع) هذا النجوم التي فى السماء مدائن مثل المدائن التي فى الارض مربوطة كل مدينه الى عمود من نور طول ذلك العمود فى السماء مسيرة مائتين و خمسين سنة»

عمود نور در اين روايت نيز به نيروى جاذبه تطبيق مى شود.

(2) فاصله خورشيد از زمين حدود صد و پنجاه ميليون كيلومتر است، اگر كمتر از آن بود حرارت آن همه را كباب مى كرد و اگر زيادتر از آن مى بود، حرارت كافى به زمين نمى رسيد، زندگى از بين مى رفت، ماه در فاصله، فعلى حدود بيست متر آب دريا و ده سانت سطح زمين را بالا مى كشد اگر فاصله اش نصف اين مقدار بود، آبهاى درياها به خشكى ها مى رفت و زندگى را مى شست.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 200

شايد آيات كون، يعنى كار جهان را اداره مى كند و امورات طبيعى را در پى يكديگر قرار مى دهد و آيه هايى را روشن مى كند تا شما بلقاء اللَّه و روز قيامت يقين بياوريد.

در

اينجا نيز تدبير امر و بيان آيات قرآن در رهنمون شدن به قيامت تطابق دارند، تدبير و تكامل امور حاكى است كه اين نظام به آخرين درجه تكامل خواهد رسيد، قرآن نيز آن را با زبان قال روشن مى كند، قرآن مجيد بارها گفته است اگر اين جريان به روز قيامت منتهى نشود، خلقت باطل است. به هر حال اين آيه به حكم علت و معلول از يك مشيت و اراده حكايت مى كند كه اين نظم را به وجود آورده است.

3- وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.

اين آيه نمونه دوم از دلائل توحيد و ربوبيّت خدا و در عين حال دليل حقانيّت قرآن است انسان به حكم فطرت خدا دادى چون اين نظام را ببيند به فكر پيدا كردن خالق و موجد آن خواهد بود.

منظور از مدّ و گسترش زمين ظاهرا منجمد شدن آن و گسترش انجماد آن است، مركز مذاب زمين نشان مى دهد كه روزگارى همه آن مذاب بوده، به تدريج كه حركت آن پائين آمده، سطح آن سرد شده و شروع به انجماد كرده است، اين انجماد به تدريج گسترش پيدا كرده و همه سطح آن را گرفته است، كوه ها نيز در حين انجماد و فشار داخل آن، به وجود آمده اند، در روايات هست كه اولين قسمت سرد شده جاى كعبه بوده است، اين مسئله در آيات ديگر بدين صورت آمده است وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ حجر/ 19، ق/ 7. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 201

پيدايش كوه ها و نهرها

از نظام اتم تعديل هوا و جريان بارانها و حفظ برفها و پيدايش نسيم و باد و غيره مى باشد كلمه «فيها» راجع به زمين است.

درباره وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ گفته اند مراد از زوجين، انواع مخالف هم است مانند ترش و شيرين، خشك و تر، تابستانى و زمستانى و مانند آن الميزان از تفسير طنطاوى نقل مى كند كه منظور آنست كه نر و ماده در غنچه هاى ميوه هاست كه علم، آن را در گياهان اثبات كرده است، الميزان در جواب مى گويد: اين مسئله گرچه از حقائق علميه است ولى ظهور آيه، آنست كه زوجين در خود ميوه هاست نه در غنچه آنها.

نگارنده گويد: مصداق زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ براى من روشن نشد، اميد است ديگران با تفكر در آن مصداق و معنى قانع كننده اى پيدا كنند.

يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يعنى شب را بر روز مى پوشاند و شب را بر جاى روز وارد مى كند اين نيز كه در آيات ديگر اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ، يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ زمر/ 5 آمده است يكى ديگر از نظام جهان و دليل ربوبيت و وحدانيت خداست كه اگر پيوسته روز يا شب مى شد وجود و ادامه حيات محال بود. إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ آرى براى آنان كه صاحب انديشه اند در اينها آيه هاى وجود خدا و ربوبيت و وحدانيت او موجود است به حكم قانون فطرى علّت و معلول اين نظام هر كس را به انديشه وا مى دارد و بناظم آن رهنمون مى شود.

4- وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ

بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.

اين آيه نمونه سوم از توحيد و ربوبيت خداست و حكايت از نظام اتم و ناظم تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 202

و تدبير كننده آن دارد. يعنى در زمين قطعه هايى است نزديك بهم، ظاهرا منظور آنست كه بعضى از آنها شوره زار هستند و كوه و سنگلاخ كه قابل كشت نمى باشند ولى بعضى آماده براى كشت و نشان مى دهد كه اگر خدا مى خواست همه را غير قابل كشت مى آفريد و شما بهره مند نمى شديد و يا منظور آنست كه آن قطعه ها از لحاظ استعداد كشت متفاوت هستند و هر يك براى نوعى از كشت صلاحيت دارد تا همه اصناف ميوه به دست بشر بيايد.

و در زمين باغاتى از انگور و در آن انواع كشت و نخلهاست نظير هم و مخالف هم «1» كه همه از يك آب آبيارى مى شوند، اما ميوه آنها بعضى بر بعضى برترى دارند و در شكل، طعم، حجم، رنگ، نرمى، سفتى و مانند آن مخالف هم مى باشند، اين عجب است كه از يك هوا و يك خاك و يك آب اينهمه ميوه هاى گوناگون به وجود آيد و پشتوانه زندگى انسانها و حيوانات باشد، با كمى تعقل خواهيم دانست كه اينها همه از ربوبيت خاص و نفوذ يك اراده و مشيت خاص حكايت مى كنند و توحيد خالص را ياد مى دهند و اختلاف خواص تخمها و ميوه ها حاكى از نظام اتم عالمند و چون استنتاج از اينها موقوف بمقدمات عقليه است لذا فرموده: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ اين بيان يك بيان ساده و عموم فهم و در عين حال عقلى و فطرى است

و اگر اسرار علمى روئيدينها را در نظر بگيريم مانند طبقات برگها، كربن گيرى گياهان، عوامل پيچيده نر و مادگى و امثال آنها، در حيرت فرو خواهيم رفت، كافى است كه بدانيم گياهان روى زمين ساليانه صد و پنجاه ميليارد تن ائيدروژن را با دويست و پنجاه ميليارد تن كربن تركيب كرده و چهارصد ميليارد تن اكسيژن در هوا آزاد مى كنند و اكثر اين عمل شيميايى

__________________________________________________

(1) مانند خرماى زرد و سياه، انگور سفيد و قرمز، خيار معمولى و خيار چنبر و ...

مى شود گفت كه صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ وصف نخيل و يا وصف همه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 203

به وسيله جلبك هاى ذره بينى سطح اقيانوسها انجام مى گيرد، به هر حال جهان حاكى از توحيد و قرآن داعى توحيد، هر دو با هم هستند پس قرآن حق است.

5- وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ.

اين آيه و آيه بعدى نقل دو اشكال از اشكالهاى مشركان است كه جواب آنها از آيات سه گانه گذشته روشن شد، اوّلين اشكال اين است كه آيا پس از مردن و خاك شدن دوباره زنده شده و در خلقت جديد خواهيم بود؟! ذيل آيه جواب مختصر، آن است.

أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

يعنى آنها ربوبيت خدا را انكار كرده اند و گرنه معاد را انكار نمى كردند، و غلّهاى جهل و اعراض و مكتسبات اعمال بد در گردن آنهاست كه باعث انكارشان شده است و در نتيجه اهل آتشند و در آن پيوسته خواهند بود، ممكن است مراد از اغلال، غلهاى جهنم بوده باشد، جمله: وَ إِنْ تَعْجَبْ

... تقديرش چنين است «و ان تعجب يا محمد من قولهم فى انكار المعاد فعجب قولهم» يعنى اگر از سخن آنها در انكار معاد تعجب كنى حق دارى زيرا قولشان عجيب و تعجب آور است كه مى گويند ...

6- وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقابِ.

كار دوّم آنها اين بود كه وعده عذاب را مسخره كرده و آن را به عجله مى خواستند و مى گفتند: فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ اعراف/ 70 منظور از حسنه، مغفرت و رحمت و عافيت است يعنى پيش از خواستن رحمت، از تو به عجله عذاب را مى خواهند با آنكه پيش از آنها عقوبتها و عذابهاى امتهاى گذشته واقع شده است و آنها آن عقوبتها را دانسته اند، پس چطور خواهان عذابند تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 204

جمله: وَ إِنَّ رَبَّكَ ... در مقام تعجب ديگر است يعنى خدايت آمرزنده است حتى ظالمان را و در عين حال شديد العقاب است پس چرا آنها مغفرت خدا را نمى خواهند و عذاب او را مى خواهند تا به عذاب شديدش گرفتار شوند؟!!! مى شود از لفظ «ربك» استفاده كرد كه مشركان خدا را خالق مى دانستند نه رب.

نكته ها

توحيد: براى شناختن وجود صانع و توحيد و ربوبيت او فقط جهان طبيعت را داريم كه خود نيز جزئى از آن مى باشيم. تفكر در موجودات و نظام جهان و مسئله بديهى علت و معلول و عدم امكان منظم بدون دخالت مشيّت و اراده، بطور وضوح وجود خالق و توحيد او را اثبات مى كند كه شخص با انصاف ناگزير از قبول آنست و

آدمهاى لجوج گرچه با زبان امتناع دارند ولى در باطن و ضمير خود به آن اعتراف مى كنند، معمّاى جهان بدون خالق عالم قابل حلّ نيست، دلائل عقلى و حسى انسان را از اقرار به وجود خالق دانا ناچار مى كند انسان هر قدر به ذهن خود فشار مى آورد نمى تواند مسائل طبيعت را بدون او حل كند.

كرسى موريسون نويسنده امريكايى در كتاب راز آفرينش انسان صفحه 15 پس از بيان حساب احتمالات مى گويد: براى بوجود آمدن حيات در روى كره زمين آن قدر اوضاع و احوال لازم است كه از حيث امكانات رياضى محال است تصور نمود كه اين اوضاع و احوال بر سبيل تصادف بوجود آمده باشد به همين جهت ناگزير بايد معتقد بود كه در طبيعت قوه مدركه خاصى وجود دارد كه در جريان اين امور نظارت مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 205

[سوره الرعد (13): آيات 7 تا 14]

اشاره

وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ (7) اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ (8) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ (9) سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ (10) لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ (11)

هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ (12) وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَ

يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ (13) لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ إِلاَّ كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلالٍ (14)

7- كسانى كه كافر شده اند مى گويند: چرا بر او آيه اى از پروردگارش نازل نمى شود، تو فقط انذاركننده هستى و براى هر قوم راهنما مى باشى (يا رهنما هست).

8- خدا مى داند آنچه را كه هر مؤنث در شكم دارد و آنچه را كه رحم ها فاسد مى كند و آنچه را كه زياد مى كند و هر چيز نزد او باندازه است.

9- داناى نهان و آشكار، بزرگ و بلند پايه است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 206

10- در علم او يكسان است آنكه از شما حرف خود را پنهان دارد و يا آشكار كند و آنكه در شب خود را مستتر مى كند و (يا) در روز راه مى رود.

11- براى انسان تعقيب كنندگانى هست از پيش و پس، او را از پيشامد خدايى حفظ مى كنند. خدا نعمت قومى را تغيير نمى دهد تا آنها استعداد خود را تغيير دهند، وقتى كه خدا به قومى بلائى اراده كند براى آن بازگشتى نيست و جز خدا كارسازى ندارند.

12- خدا كسى است كه براى خوف و طمع، برق را به شما مى نماياند و ابرهاى سنگين را به وجود مى آورد.

13- رعد به او تسبيح و حمد مى كند ملك ها هم از خوف او، صاعقه ها را مى فرستد، و آنها را به هر كه خواست مى رساند، مشركان درباره اللَّه مجادله مى كنند با آنكه عذاب خدا سخت است.

14- دعوت حق خاص او است بتهايى

كه جز خدا مى خوانند هيچ جوابى به آنها نمى دهند مگر مانند آنكه هر دو دستش را بطرف آب باز كرده تا بدهانش برسد و نمى رسد، دعوت كافرين فقط در هدر است.

كلمه ها

منذر: نذر: حذر كردن با دانستن. «نذر بالشى ء: علمه فحذره». انذار:

ترسانيدن. (و اعلام با تخويف) «منذر» ترساننده با اعلام خطر.

تغيض: غيض: فرو رفتن آب و مايع «الغيض ذهاب المايع فى العمق» راغب آن را ناقص شدن و ناقص كردن گفته است كه با فرو رفتن مناسب است، بنظر مى آيد، كه آن در آيه به معنى ناقص كردن و فاسد كردن است تَغِيضُ الْأَرْحامُ: فاسد مى كند ارحام را يعنى نطفه را فاسد مى كند و نمى گذارد به جنين مبدل شود.

شهادة: شهادت به معنى حضور و معاينه و به معنى «آشكار» آيد، مراد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 207

از آيه همان است.

المتعال: علو (بر وزن قفل): بلندى. علاء: برترى و رفعت شأن. عالى:

بالا متعالى: بالا مقام رفيع المقام. بلند شوكت. ظاهرا مبالغه در آن در نظر است.

اسر: سر: نهان. «السر: الذى يكتم» اسرار: نهان كردن أَسَرَّ الْقَوْلَ سخن را پنهان كرد به پنهانى سخن گفت.

مستخف: استخفاء: طلب پنهان كرد «مستخف»: پنهان كننده يعنى كسى كه مى خواهد خودش را مخفى كند سارب: سرب (بر وزن شرف): رفتن در سراشيبى: و نيز محل سراشيب سارب: راه رونده. «السارب: الذاهب فى طريقه» گويى يك نوع آسانى و راحت رفتن در آن ملحوظ است كه در سرازيرى رفتن آسانى هست معقبات: تعقيب كنندگان. مراد از آنها ظاهرا ملائكه اند كه در پى انسانها هستند و به دستور خدا آنها را حفظ مى كنند.

مرد: ردّ: برگرداندن. مردّ مصدر ميمى است به معنى بازگشت و

برگرداندن لازم و متعدى هر دو آمده است.

وال: ولى: نزديكى. والى: متولى امر و مباشر كار السحاب: سحاب: ابر. اسم جنس است مفرد آن سحابه و جمع آن سحب (بر وزن عنق) و سحائب است، آن در مفرد و جمع بكار مى رود در آيه به معنى جمع است بدليل آنكه وصف آن ثقال آمده كه جمع ثقيل است رعد: رعد: صداى ابر، صاعقه: تندر و آتشى كه از ابر مى ريزد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 208

محال: محال: كيد، عقوبت، عذاب. طبرسى گويد: «المحال: الاخذ بالعقوبة».

فاه: فوه: دهان. در حالات سه گانه، فاه، فوه، فيه مى آيد، در آيه حالت نصب آنست

شرحها

در اين آيات، ابتدا سخن كفار را نقل كرده كه در مقام بى اعتنايى به قرآن مى گفتند: چرا از جانب خدايش معجزه اى بر او نازل نمى شود؟ در جواب مى گويد تو فقط انذاركننده اى، آوردن معجزه در اختيار تو نيست، آن گاه به مطالب گذشته و اثبات توحيد و تسلّط و احاطه خدا بر كائنات بازگشته است، كه خدا عالم آشكار و نهان است، ملائكه اى براى حفظ بندگان خود گذاشته است روشن شده تا مردم استعداد و لياقت نگهدارى نعمت را از دست ندهند، خدا نعمت را از آنها نخواهد گرفت و آن گاه كه خواست بگيرد هيچ قدرتى آن را باز نمى گرداند باز در مقام ربوبيت حق گفته است كه تشكيل دهنده ابرهاى پر آب خداست، صداى ابر خدا را حمد مى كند و تسبيح مى گويد، صاعقه ها را به هر كه خواست مى باراند، آنها كه او را مى خوانند دعوتشان حق است كه از مبدء فياض و توانا مى خواهند، آنان كه جز او را مى خوانند مانند كسى هستند كه

دست به سوى آب دراز كرده تا آب خود به خود به دهان او رسد، پيداست كه چنين نخواهد شد بهر حال: بنا بر آنچه در آيات پيشين گذشت اين آيات نيز روشن مى كند كه قرآن حق است و توحيدى كه قرآن عنوان مى كند همان است كه موجودات طبيعت آن را اثبات مى كنند، قرآن و طبيعت با هم تطابق دارند. نتيجه نهايى آن كه: خلقت و تدبير جهان در دست خداست، همه جهان كار خداست على هذا تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 209

عبادت و بندگى خاص اوست همه به او محتاجند و او غنى بالذات است بايد به او روى آورد و از او استمداد كرد و هيچ چيز در جهان بدون اراده او كارى نتواند كرد، بت پرستان و طاغوت پرستان در اشتباه هستند.

7- وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ مشركان اين سخن را براى بى اعتنايى به قرآن گفته اند، منظورشان از «آية» معجزه است مانند معجزه موسى و عيسى نظير: بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ انبياء/ 5، در جواب فرموده: تو فقط انذار كننده اى، آوردن معجزه در اختيار تو نيست، انتخاب معجزه و فرستادن آن در دست خداست.

به نظر من «انت» مبتدا، «منذر» خبر آن و جمله وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ عطف بر «منذر» است يعنى: تو انذار كننده اى و براى همه هادى و رهنما هستى، مانند وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ انبياء/ 107 و مانند وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 17، ولى در اينجا رواياتى هست كه بايد در آنها دقت كرد

و در نكته ها خواهد آمد.

به نظر بعضى «هاد» مبتداى مؤخر و لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ خبر مقدم است و آن جمله مستقلى است يعنى: تو انذار كننده هستى و براى هر قوم نيز راهنمايى هست كه آنها را راهنمايى مى كند.

8- اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ.

اين آيه راجع به احاطه خدا و علم او به همه چيز است يعنى: خدا مى داند آنچه را كه هر مؤنث در شكم خود از جنين حمل مى كند مذكر است يا مؤنث. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 210

و مى داند نطفه اى را كه رحم ها فاسد مى كنند و از بين مى برند و مى داند آنچه را كه رحم ها زياد مى كنند و به جاى يك فرزند دو فرزند يا بيشتر مى كنند. در تفسير عياشى از محمّد بن مسلم و حمران و زراره از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل كرده است كه فرمودند: مى داند آنچه هر مؤنث از مذكر و مؤنث حمل مى كند و مى داند آنچه را كه به حمل و جنين مبدل نشده و مى داند آنچه را كه زايد مى شود از مؤنث يا مذكر «1» نظير اين آيه است آيه: يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشاءُ عَقِيماً شورى/ 49- 50 جمله اول در جاى يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى جمله دوم كه دادن پسر و دختر باشد، در جاى وَ ما تَزْدادُ است، جمله سوم و عقيم بودن همان تَغِيضُ الْأَرْحامُ و فاسد كردن نطفه است.

در بعضى از روايات «تغيض» بكمتر از نه ماه زائيدن و «تزداد» اضافه

شدن مدت حمل بيشتر از نه ماه است، اقوال مفسران در معنى آيه مختلف است به آنچه گفته شد، اعتماد نگارنده بيشتر است وَ كُلُّ شَيْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ راجع به صدر آيه است يعنى هر چيز در نزد خدا به اندازه و ميزان است، بچه ها و نطفه ها روى تقدير خدايى چنين مى شوند وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً فرقان/ 2.

9- عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ.

ادامه آيه ما قبل است، غيب و نهان هر چيزى است كه از حسّ و ادراك

__________________________________________________

(1)

«محمد بن مسلم و حمران و زرارة عنهما» قال. ما تحمل كل انثى او ذكر و ما تغيض الارحام قال ما لم يكن حملا و ما تزداد من انثى او ذكر»

يعنى: «ما تزداد على واحد» به نظر مى آيد عبارت روايت چنين باشد

«ما تحمل كل انثى من ذكر او انثى».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 211

انسان خارج است مثلا قرآن مجيد دورانهاى گذشته جهان را مصداق غيب مى داند: ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ آل عمران/ 44 و نيز آنچه در آسمانها و زمين پنهان است مصداق غيب هستند: أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بقره/ 32 همچنين آينده مصداق غيب مى باشند: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ ... لقمان/ 34.

منظور از «شهادة» هر چيز آشكار و محسوس است، خلاصه اينكه مسئله آشكار و نهان نسبت به ما انسانهاست اما نسبت به خدا همه چيز محسوس و آشكار است الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ هر دو از اسماء حسنى هستند، منظور از كبير بزرگى

معنوى و احاطه است و از متعال تفوق و تسلّط مى باشد، يعنى او داناى نهان و آشكار است به علّت آنكه بر همه چيز محيط است و تفوق و برترى دارد.

10- سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ.

اين آيه تكميل مطلب گذشته و براى آن، نتيجه است يعنى: برابر است در نزد خدا و در علم خدا آنكه از شما سخن را در ضمير خود پنهان دارد و آنكه سخن را با زبان اظهار كند و هر آنكه در شب خود را پنهان كند و يا در روز روشن راه رود همه اينها را خدا يكسان و آشكار مى داند، به عبارت ديگر:

اينها معانى اضافى هستند نسبت به انسانها ولى در علم خدا همه آنها يكسان و محسوس است.

11- لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 212

اين آيه مربوط به آيه سابق است يعنى: خدايى كه بر ضمير انسان و بر سخن آشكار و راه رفتن و پنهان شدنش در شب احاطه دارد، براى انسان محافظانى گذاشته است كه او را از بلايا و پيشامدهاى خدايى حفظ مى كنند، چون خدا نعمت قومى را تغيير نمى دهد ...

ضمائر «له، يديه، خلفه، يحفظونه» راجع به «من» موصول در آيه سابق مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ است و مراد از آن انسان مى باشد در اينجا بايد چند مطلب بررسى شود.

اول: منظور از «معقبات» ملائكه ايست كه مأمور

حفظ انسانها هستند، ما انسانها كه به حكم: وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً نساء/ 28 و به حكم وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ محمّد/ 28، ضعيف و محتاج الى اللَّه هستيم و همه چيز ما در دست خداست نمى توانيم با استقلال خودمان را حفظ كنيم لذا خدا براى حفظ ما ملائكه را مأمور كرده است: وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ انفطار/ 10 معلوم مى شود كه ملائكه هم ما را حفظ مى كنند و هم اعمال ما را مى نويسند وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ انعام/ 61 از آيه به نظر مى آيد كه ملائكه حفظ كننده به هنگام مرگ جان آدمى را مى گيرند «1» البته حافظ و نگهدار اصلى خداست و ملائكه بالواسطه هستند چنان كه فرموده: وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَفِيظٌ سبأ/ 21.

دوم: يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ منظور از أَمْرِ اللَّهِ بلايا و پيشامدها است يعنى ملائكه انسان را به امر خدا از بلايا و حوادث كه امر و تقدير خدا هستند، حفظ مى كنند، احتمال دارد كه حفظ راجع به جسم و روح و اعمال و عقيده، همه

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان از على (ع) نقل شده:

«انهم ملائكة يحفظونه من المهالك حتى ينتهوا به الى المقادير فيخلون بينه و بين المقادير».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 213

باشد و انسان كه به حكم إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ انشقاق/ 6 و به حكم كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ انبياء/ 93 پيوسته در حال سير به سوى خداست ملائكه از پس و پيش او را و اعمال و عقائد او را حفظ مى كنند، در صافى از امام باقر عليه

السّلام نقل شده: «او را حفظ مى كنند از اينكه در چاهى بيافتد يا زير ديوارى بماند و يا حادثه اى به او برسد و چون تقدير حتمى خدا آيد او را رها مى كنند، آنها دو فرشته در شب و دو فرشته در روز هستند كه انسان را تعقيب مى كنند «1» گويا منظور از بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ آن است كه او را از هر طرف احاطه كرده اند در اين صورت تعقيب از پس و پيش همان احاطه كردن او است.

سوم: إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ اين جمله اولا دليل «يحفظونه» است يعنى انسان را حفظ مى كنند به علّت آنكه خدا نمى خواهد نعمت و موهبتى را كه به انسان داده است از دستش بگيرد، ثانيا آن يك قاعده كلى است چنان كه در سوره انفال آيه 53 نيز گذشت، مراد از ما بِأَنْفُسِهِمْ حالات روحى و باطنى انسان است تغيير آنها مانند تغيير توحيد به شرك و تغيير شكر نعمت به كفران و تغيير عدالت به ظلم و تجاوز و طاعت به معصيت. بهر حال ما بين حالات روحى و استعداد انسانها و اوضاع خارجى، ارتباط و تلازم حتمى وجود دارد، اگر قومى بر سبيل فطرت توحيد، اهل ايمان و عمل و عدالت و انصاف شدند در پى آن، نعمتهاى دنيا و آخرت نصيب آنها خواهد شد و تا در آن حال باشند نعمت دوام خواهد يافت و اگر آن حالات را تغيير دادند و به ظلم و شرك و كفران و مانند آن روى آوردند، خدا نعمتها را به نقمت مبدل مى كند، اين آيه شريفه

__________________________________________________

(1)

«عن الباقر (ع) من امر اللَّه

يقول بامر اللَّه من ان يقع فى زكى او يقع عليه حائط او يصيبه شى ء حتى اذا جاء القدر بينه و بينه يدفعونه الى المقادير و هما ملكان يحفظانه بالليل و ملكان بالنهار يتعاقبانه»

در بحار ج 41 ص 2 نظير آن نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 214

به هر دو شق قضيه اشاره مى كند: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ اعراف/ 96 از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم منقول است:

«الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم.

چهارم: وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ اين جمله اشاره است به قضاء حتمى خدا يعنى اگر كار به آنجا رسد كه خدا نعمت را تغيير دهد ديگر هيچ چيز جلو آن را نمى گيرد و جز خدا سرپرست و مباشر كار نخواهند داشت، خدا نيز يارشان نخواهد بود پنجم: گفتيم مراد از «معقبات» ملائكه هستند، جمع با الف و تاء در دو جا آيد، يكى در مؤنث حقيقى مانند مؤمنات، مسلمات، صالحات و مانند آن ولى مى دانيم كه ملائكه مؤنث نيستند، خدا مشركان را كه چنين عقيده اى داشتند نكوهش مى كند: وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ؟!! زخرف/ 19، ديگرى در آنجا كه موصوف مذكر لا يعقل باشد مانند مرفوعات، منصوبات و غيره، امّا مى دانيم كه ملائكه لا يعقل نيستند وانگهى نمى شود گفت مراد از «معقبات» نيروهاى بى شعور مى باشند زيرا فعل «يحفظونه» ظهورش در اولى العقل است، چاره اى نداريم جز اينكه بگوئيم: در

اين جمع، جماعت مورد نظر بوده است و تقدير آن «ملائكة معقبات» است، الجمع باعتبار الجماعة مؤنث».

ششم: از آيه: وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ شورى/ 30 معلوم مى شود كه خدا در بعضى از محلها كه در صورت تغيير حالات از بعضى تغيير نعمت عفو مى كند (الميزان).

هفتم: از كلام الهى استفاده مى شود كه ما بين عمل صالح و نعمتهاى معنوى تلازم وجود دارد، همچنين تغيير در وقت تغيير، اما ميان عمل صالح و نعمتهاى ظاهرى تلازم فهميده نمى شود (الميزان) يعنى ممكن است انسان عمل صالح داشته باشد ولى نعمتهاى ظاهرى نصيب او نشود مانند ابو ذر و هزاران امثال او كه در راه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 215

توحيد بلاها را به جان خريدند.

12- هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ اين آيه نيز در رديف آيات سابق است كه ربوبيت و توحيد خدا را بيان مى دارد خَوْفاً وَ طَمَعاً مفعول له هستند يعنى: برق را به شما مى نماياند تا بترسيد از صاعقه آن و طمع كنيد در باران آن و نيز خدا همان است كه به وسيله تابش آفتاب و تبخير درياها ابرهاى سنگين و پر آب را به وجود مى آورد، اين نظام در تأمين حيات و ادامه آن ضرورى است، نظير اين آيه است آيه: وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً ... روم/ 24.

13- وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ.

ادامه بحث آيه گذشته است و به مناسبت اين

آيه، همه اين سوره، رعد ناميده شده است «تسميه كل باسم جزء» تسبيح و حمد رعد شايد خضوع آن به نظام خدا باشد كه به خواست خدا ميان ابرها تخليه الكتريكى به وجود مى آيد و سبب رعد و برق و صاعقه مى شود و رعد به اين نظام خاضع است و از آن سرپيچى نمى كند و خواست خدا به وسيله آن انجام مى گيرد و يا بحكم وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اسراء/ 44، تسبيح آن، ارادى و اختيارى است. در مجمع البيان نقل شده است

«كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم اذا سمع صوت الرعد قال سبحان من يسبح الرعد بحمده»

آمدن وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ شايد براى بيان آن باشد كه موجودات بى شعور و با شعور هر دو او را تسبيح مى كنند، وانگهى خدا صاعقه را مى فرستد و هر كه را بخواهد با آن نابود مى كند و مى سوزاند مانند تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 216

قوم صالح و ديگران، صاعقه زدن هم به اذن خدا و از آثار قهر خداست «1».

ناگفته نماند: مسئله رعد و برق و صاعقه يكى از ضروريات حيات و از نظام عجيب خلقت است كه اراده و خواست خدا در آن نافذ مى باشد. دانشمندان مى گويند: حركت صاعقه سى هزار بار از گلوله تفنگ سريع تر است، حيات نباتى بدون صاعقه محال است هشتاد درصد جو زمين را ازت تشكيل داده و بر روى هر كيلومتر مربع از زمين 6/ 8 ميليون تن ازت وجود دارد، اين ازت براى تغذيه نبات كمال ضرورت را دارد ولى بدان صورت قابل جذب نيست.

در مسير صاعقه مولكولهاى

هوا به سى هزار (يا سه هزار) درجه حرارت مى رسند و «ازت» با اكسيژن تركيب و تبديل به اكسيد ازت مى گردد كه قابل حل در آب است، آنها در دانه هاى باران حل شده و به شكل اسيد نيتريك رقيقى بر روى خاك مى ريزد و براى گياهان نيتراتهاى قابل جذب توليد مى كند به حساب هوا شناسان هر دقيقه صد بار صاعقه در كره زمين پديد مى آيد و از مواد جو براى نباتات غذا تهيه مى كند (دانستنيهاى جهان علم) يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً.

بعد از بيان خضوع رعد و خضوع ملائكه و ارسال صاعقه ها مى فرمايد: وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ يعنى با همه اينها اهل مكه و مشركان در باره خدا مجادله مى كنند و مى خواهند اصنام و معبودهاى باطل خود را در جاى خدا بگذارند با آنكه عذاب خدا و انتقام او سخت است و اگر انتقام بكشد هيچ چيز مقاومت نتواند كرد.

14- لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ إِلَّا كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان نقل مى كند

«كان رسول اللَّه (ص) اذا سمع صوت الرعد و الصواعق قال اللهم لا تقتلنا بغضبك و لا تهلكنا بعذابك و عافنا قبل ذلك.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 217

اين آيه هم ادامه مطلب و هم نتيجه گيرى از آيات گذشته است، يعنى اگر او را بخوانيم اين خواندن حق و بجاست كه او مى تواند جواب بدهد و حاجت برآورد ولى دعوت بتها باطل است كه نمى توانند جواب بدهند و دردى را دوا كنند مگر مانند جواب دادن به

آنكه مى خواهد آب خود بخود به دهان او بيايد لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ «1» يعنى خواندن حق خاص خداست و اينكه خدا را بخوانند نه غير او را، حق است كه جواب مى دهد، مراد از «الذين» اصنام است و اينكه فرموده كه آنها اصلا جواب نمى دهند بعلّت بيجان و بى شعور بودن آنهاست. إِلَّا كَباسِطِ استثناء است از فاعل لا يَسْتَجِيبُونَ يعنى: معبودهاى باطل به آنها جواب نمى دهند مگر مانند جواب آب، با آنكه دستش را به سوى آب باز كرده تا آب خود بخود به دهان او برسد، كه نخواهد رسيد، معلوم است كه در اينجا فقط صورت خواستن هست و آب بهيچ وجه به دهان چنين كسى نخواهد رسيد على هذا اين استثناء مثل است و كليت لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ را از بين نمى برد، آن گاه در تأكيد اين سخن فرموده: وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ خواندن و خواستن كفار از بتها، هدر و بيراهه است.

نكته ها

انما انت منذر: در تفسير آيه إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ گفته شد كه ظاهرا وَ لِكُلِّ قَوْمٍ ... عطف است بر «منذر» يعنى تو انذاركننده و براى همه هادى و راهنما هستى، ولى رواياتى وارد شده كه مى فهماند: آن جمله مستقل و مستأنفه است يعنى: تو انذاركننده هستى و براى هر قوم نيز راهنمايى هست كه مراد از آن على بن ابى طالب عليه السّلام و امامان مى باشد،

__________________________________________________

(1) عبارت ديگر اين جمله چنين است «هو المدعو الحق لا الاصنام».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 218

در الميزان فرموده اين آيه دلالت مى كند بر اينكه زمين از هدايت كننده خالى نمى ماند خواه پيامبر انذار كننده اى باشد

يا يك هادى ديگر كه مردم را به دستور خدا هدايت مى كند. در تفسير عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل شده: «...

فقال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم انا المنذر و على الهادى و كل امام هاد للقرآن الذى هو فيه

» در روايت ديگر از همان حضرت است: «...

فقال قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم انا المنذر و فى كل زمان امام منا يهديهم الى ما جاء به نبى اللَّه و الهداة من بعده على ثم الاوصياء من بعد واحد اما و اللَّه ما ذهبت منا و لا زالت فينا الى الساعة، رسول اللَّه المنذر و بعلى يهتدى المهتدون

» در اين روايت از لفظ «

و فى كل زمان

» سخن امام باقر عليه السّلام است، روايت ديگر نيز در همين مضمون مى باشند، مخصوصا روايت عبد الرحيم قصير خيلى جالب است.

در اينصورت اگر احتمال ما درست باشد بايد گفت كه اين روايات با تناسب آيه صادر شده اند نه اينكه مفهوم آيه باشند و يا اينكه وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ جمله مستقل است و روايات طبق مفهوم آيه مى باشند و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 219

[سوره الرعد (13): آيات 15 تا 25]

اشاره

وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (15) قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (16) أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً

فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ (17) لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (18) أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (19)

الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْمِيثاقَ (20) وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ (21) وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ (22) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ (23) سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ (24)

وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (25)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 220

15- هر كه در آسمانها و زمين هست با رغبت و كراهت به خدا خضوع مى كنند، همچنين سايه هاى آنها در بامدادها و عصرها به خدا سجده مى كند

16- بگو: پروردگار آسمانها و زمين كيست؟ بگو: اللَّه است. بگو: آيا غير از او سرپرستانى گرفته ايد كه براى خود مالك نفع و ضررى نيستند؟! بگو: آيا بينا و

كور يكسانند و يا ظلمات و نور يكسان است، يا براى خدا شريكانى قرار داده اند كه مانند خدا مخلوق خلق كرده اند و خلقت بر آنها مشتبه شده است. بگو: خدا خالق همه اشياء و يكتا و غالب فقط او است

17- از آسمان آبى نازل كرد، دره ها به وسعت خود جارى شدند، سيل، كف بالا آمده اى برداشت و در آنچه براى زيور يا متاعى آبش مى دهيد مانند سيل كفى هست.

خدا حق و باطل را اين چنين ثابت مى كند اما كف به پراكنده شدن مى رود و اما تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 221

آنچه به مردم نافع است در زمين مى ماند، بدينسان خدا مثلها را (براى مردم) مى زند.

18- براى آنها كه پروردگارشان را اجابت كرده اند عاقبت خوبى است و كسانى كه اجابت نكرده اند اگر همه آنچه در زمين هست با يك برابر خاص آنها بود (براى آن عاقبت) عوض مى دادند، آنها را حساب بدى است، جايشان جهنم است و آن مهيا شده ناگوارى است.

19- آيا آنكه مى داند قرآنى كه از خدايت نازل شده حق است مانند كسى است كه كور است، فقط خردمندان متذكر مى شوند.

20- كسانى كه به عهد خدا وفا مى كنند و پيمان خدا را نمى شكنند.

21- و كسانى كه متصل مى كنند چيزى را كه خدا امر كرده متصل شود و از خدايشان و حساب بد مى ترسند.

22- و كسانى كه براى توجه خدايشان استقامت كرده اند و نماز را بپا داشته اند و از آنچه روزيشان كرده ايم نهان و آشكار انفاق كرده اند و با خوبى بدى را دفع مى كنند عاقبت محمود دنيا خاص آنهاست

23- بهشتهاى هميشگى است كه بآنها داخل مى شوند آنها و هر كه شايسته است از پدرانشان و

همسرانشان و فرزندانشان و ملائكه از هر در آنها داخل مى شوند.

24- كه سلام بر شما در مقابل صبرتان، نيكوست نتيجه دار دنيا.

25- و كسانى كه عهد خدا را بعد از محكم كردن آن مى شكنند و آنچه خدا امر كرده متصل شود، قطع مى كنند و در زمين فساد مى كنند، آنها راست دورى از رحمت حق و آنها راست عاقبت بد دنيا.

كلمه ها

طوع: رغبت و ميل. راغب آن را انقياد گفته است.

كرها: كره (بفتح كاف و ضم آن) مكروه و ناپسند داشتن و امتناع. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 222

غدو: غدوه و غداة: بامداد. يا از اول فجر تا طلوع آفتاب، جمع آن غدو است.

آصال: اصيل: ما بعد عصر تا مغرب، جمع آن آصال است.

واحد: يكى آن واحد عددى است يعنى يكى نه دو ولى «احد» آن گاه كه در خدا به كار رود به معنى واحد وصفى است يعنى بى همتا قهار: قهر: غلبه توأم با توانايى مهار: بسيار غالب و توانا.

سالت: سيل: جارى شدن، اسم نيز آيد به معنى سيلاب «سالت»:

جارى شد.

اودية: وادى: سيلگاه. دره. راغب گويد: وادى در اصل محل جريان آب است طبرسى فرموده: كرانه كوه مجراى بزرگ آب. جمع آن «اودية» است.

زبدا: زبد (بر وزن شرف): كف آب يا مطلق كف رابيا: ربو و ربا: زيادت. «ربا يربو» يعنى زياد شد «رابى»: بالا آمده.

جفاء: جفاء: كنار افتاده، اسم ممدود است مثل غثاء.

يمكث: مكث: ماندن، توقف و اقامت. راغب «ثبات مع الانتظار» گفته است فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ: مى ماند در زمين.

استجابوا: اجابت و استجابت: جواب دادن و قبول كردن.

حسنى: مؤنث احسن است، پيوسته وصف آيد مثل «المثوبة الحسنى» لافتدوا: فديه: عوض و فداء. «لافتدوا» البته

عوض مى دهند.

مهاد: مهد: آماده كردن. مهاد: آماده شده.

الباب: لب: مغز، مانند مغز بادام و غيره، منظور از آن در قرآن عقل و درك تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 223

است أُولُوا الْأَلْبابِ: صاحبان عقول. (خردمندان) ميثاق: وثاقه محكم و ثابت شدن «وثق وثاقة: قوى و ثبت» ميثاق: پيمان محكم. مصدر ميمى نيز آيد بمعنى محكم كردن يصلون: وصول: رسيدن. وصل: متصل كردن و جمع كردن ابتغاء: يعنى در اصل به معنى طلب است خواه طلب تجاوز باشد (ظلم) و خواه طلب خير ابتغاء: طلب كردن و خواستن.

يدرءون: درأ: دفع كردن. «درأه درأ: دفعه» «يدرءون»: دفع مى كنند عقبى: عقب و عقبى (بر وزن قفل و كبرى): عاقبت.

عدن: عدن به معنى هميشگى است «عدن فى المكان: اقام فيه» يعنى بهشتهاى هميشگى.

شرحها

در تعقيب آيات گذشته، در اين آيات روشن شده كه موجودات خواهى نخواهى به خدا خاضعند، پرورش دهنده كائنات اوست آفريننده همه اشياء او است سرپرستان و معبودهاى باطل كه با جهل بشر به وجود آمده اند مالك ضرر و فايده اى نيستند، آنها كه به غير خدا رو آورده اند كور دل و بى بصيرت هستند، باطل مانند كف سيلاب فقط جولانى دارد و رفتنى است، امّا حق پايدار است، آنها كه دعوت خدا را اجابت نكرده اند از عذاب جهنم چاره اى ندارند. اهل خرد قرآن را مى پذيرند، آنها پيمان خدا را نمى شكنند، از خدا و از عذاب خدا مى ترسند و آنها اهل بهشتند، ناقضان عهد خدا اهل لعنت و اهل عذابند خلاصه: آنكه قرآن حق است زيرا جهان طبيعت با قرآن توافق دارد، قرآن توحيد و ربوبيتى را مطرح مى كند كه كائنات آن را بازگو مى كنند و از تفسير أحسن

الحديث، ج 5، ص: 224

اين آيات استنتاج مى شود كه خلقت و تدبير جهان در دست خداست، همه از حول و قوه او استفاده مى كنند بايد به او روى آورند و به او عبادت كنند و از او استمداد نمايند بت پرستان و طاغوت پرستان در اشتباه مى باشند.

15- وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ.

در تعقيب مطالب قبل منظور از اين آيه آنست كه كائنات به خدا خاضع هستند و از مشيت او پيروى مى كنند در آيه ديگر به جاى «يسجد» كلمه «اسلم» آمده است: أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ آل عمران/ 83 على هذا مى دانيم كه منظور از سجده همان تسليم شدن و خاضع شدن به خداست.

در بعضى آيات بجاى «من» لفظ «ما» آمده است: وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ نحل/ 49، ولى در اين آيه چون روى سخن با مشركان است لذا با لفظ «من» آمده يعنى حالا كه اولوا العقل ها سجده مى كنند و خاضعند چرا شما نيستيد؟! و در بعضى از آيات آمده است: كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ بقره/ 116.

به هر حال همه موجودات از نظام اتم كه همان اراده و مشيت خداست اطاعت مى كنند و بر خدا تسليم و خاضع هستند و اين خضوع ذاتى و غير قابل انفكاك است و با طوع و رغبت انجام مى گيرد النهايه اين تواضع و تذلل در ملائمات مانند بقاء حيات، رسيدن به آمال از روى طوع و رغبت است و در ناملائمات مانند مرگ، فساد، آفات، حوادث ناگوار

با اكراه انجام مى گيرد در هر حال قدرت خروج از حيطه مشيت خدا را ندارند و تسليم خدا مى باشند، على هذا مسئله طوع و كره در انسانهاست و ساير موجودات همه با طوع و رغبت تسليم مشيت خدا هستند. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 225

حركت و جابجا شدن سايه ها نيز مصداق همان خضوع و تذلل به خداست، آمدن صبح و عصر شايد بدان علّت است كه افتادن سايه ها به زمين در آن دو وقت كاملا محسوس است و سايه ها امتداد پيدا كرده و به زمين فرش مى شوند، احتمال هست كه مراد از «ظلالهم» سايه خود انسانها باشد نه سايه موجوداتى كه انسانها مالك آنها هستند و شايد مراد عموم باشد.

16- قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا اين آيه ترسيم ديگرى از ربوبيت خدا و محكوم كردن بتها و بت پرستهاست و نتيجه اى از آيات گذشته مى باشد، به عبارت ديگرى پس از آنكه از گذشته، توحيد و ربوبيت خدا روشن شد به آن حضرت امر شده: به مشركان بگو: پروردگار آسمانها و زمين كيست؟ و چون مشركان عقيده به ربوبيت و توحيد ندارند و يا درك نمى كنند خودت در جواب بگو: او اللَّه است، آن وقت از اين سؤال و جواب نتيجه گيرى شده يعنى حالا كه پروردگار جهان خداست آيا بتهايى (و طاغوتهايى) را سرپرست و معبود گرفته ايد كه حتى به خودشان هم قدرت ضرر زدن و نفع رساندن ندارند؟!! قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ يعنى: كافران كورند و مؤمنان بينا، شرك و كفر ظلمات

است اما ايمان نور، اينها با هم مساوى نيستند، جمع آمدن ظلمات اشاره بانواع و اقسام شرك و كفر است ولى ايمان و توحيد يكى است.

اين جمله دليل ديگرى است كه اگر عقل داشتيد بايد نور را بپذيرند نه ظلمت را.

أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 226

كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ

«1».

پس از نفى اينكه در جهان ربى و سرپرستى باشد و پس از اثبات اينكه كفر ظلمات و كافر نابيناست در اين قسمت از آيه يك شبهه نقل و جواب داده شده است و آن اينكه مشركان بگويند: بعضى از اشياء را بتها آفريده اند و بر ما مشتبه شده كه كدام را بتها آفريده اند عقيده داريم كه خدايان ما نيز فى الجمله ربوبيت دارند و حق داريم كه آنها را عبادت كنيم و سرپرست بدانيم.

در جواب آمده كه بگو: خدا آفريننده همه اشياء و در خلقت شريكى ندارد زيرا كه به تنهايى بر همه موجودات غالب و قاهر و مسلّط است مشركان در خلقت به خدا شريك قائل نبودند چنان كه آمده: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ... لقمان/ 25، زمر/ 38 و قهرا مى بايست ملزم شوند كه ربّى جز او نيست و على هذا معبودى جز او نخواهد بود، خلاصه اينكه: خدا در خلقت و در ربوبيت و در افعال تنها است على هذا عبادت بغير او روا نيست و استمداد خاص او است، همه به او محتاج هستند و او غنى بالذات است.

ازمة الامور طرا بيده و الكل مستمدة من مدده

17- أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ

أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ از اين آيه تا آخر آيه 23 در بيان تفصيل قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ و روشن نمودن مآل حق و باطل است. اين آيه مثلى است براى حق و باطل و اينكه باطل محكوم و از بين رفتنى است و حق پايدار است، بايد دانست كه آن مثل خيالى و در عالم تصور نيست بلكه واقعيت است و آن اينكه:

__________________________________________________

(1) راجع به قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ رجوع شود به «نكته ها».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 227

از آسمان آب خالص و زلال مى بارد و در دره ها مطابق وسعت و ضيق آنها نهرها جارى مى شود و در روى سيلاب ها كفها ظاهر مى شوند، همچنين موقع ذوب كردن فلزات براى زيور آلات و مانند آن در روى فلزات مذاب كف ظاهر مى شود، اما كفها بعد از مدت كمى متفرق و متلاشى شده و از بين مى روند ولى آبها و فلزات كه مورد استفاده مى باشند باقى مى مانند، باطل در جهان به منزله آن كفهاست و محكوم به زوال است و حق مانند فلزات و آب است كه مى ماند «يضرب» در آيه شايد به معنى ثابت كردن باشد يعنى: خدا اين چنين با اين مثل ها حق بودن حق و باطل بودن باطل را ثابت مى كند مثل ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ كه به معناى ثبوت و حتميت است و مانند لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ انفال/ 8 آن گاه در تكميل مثل فرموده:

فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ

يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ «1».

كف بطور پراكنده شدن از بين مى رود ولى آب و فلزى كه مفيد هستند مى مانند، خدا اين چنين مانند نزول باران مثلها را مى زند تا حقائق را روشن فرمايد. در اينجا چند مسئله را بايد در نظر گرفت:

اول: نكره آمدن «ماء» ظاهرا دلالت بر زلال و پاك بودن دارد يعنى: آبى زلال و خالص بارانيد، آن آب، شكلى و اندازه اى ندارد و يكسان مى بارد و فقط وسعت و ضيق نهرهاست كه به آن، اندازه مى دهد.

دوم: باطل بطور كلى معدوم نمى شود كه ديگر اثرى از آن نماند بلكه محكوم مى شود و موقعيت خود را از دست مى دهد، دزدى، شرك، ظلم، كفر و امثال آن در دنيا خواهند بود ولى به صورت محكوم شده و منفور كه حتى

__________________________________________________

(1) جفاء در آيه بمعنى محفوظ يعنى متفرق و كنار انداخته شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 228

مرتكبان آن نيز خود را از آن بيزار مى دانند، ناممكن است كه ظالم بگويد: من ظالمم. زيرا ظلم از نظر و جدان بشرى محكوم است، بلكه خواهد گفت من عادل هستم مراد از زهوق در آيه إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً اسرى/ 81 همين است.

سوم: از آيه مى شود استفاده كرد كه رحمت نازل شده از طرف خدا بطور گسترده و يكسان است، استعدادهاى مردم آن را در قالبهاى مختلف در مى آورد و هر كس به اندازه استعداد خود از آن بهره خواهد گرفت، اختلاف استعدادها خارج از ملك و حكومت خدا نيست: قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ نساء/ 78 إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ هود/ 123، بلكه روى علل گوناگون، تابع مشيت خدا هستند.

چهارم: رحمت نازل شده از طرف خدا گرچه فى

نفسه خالص و گسترده است ولى پس از قرار گرفتن در قالب استعدادها داراى فضولات و كفهايى خواهد بود، اما آن فضولات و باطل ها محكوم و رفتنى است و حق ثابت خواهد ماند و از اين، مسئله حق و باطل بوجود مى آيد، حق از جانب خداست، باطل به اذن خداست ولى به خدا نسبت داده نمى شود الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ آل عمران/ 60 بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ انبياء/ 18 در تفسير اين آيه از الميزان استفاده شده است.

18- لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ نتيجه و مال حق و باطل آنست كه اهل حق پاداش خوبى دارند و اهل باطل بهيچ وجه عاقبت خوب نخواهند داشت اين آيه از آثار مثل باران و نهرها در آيه گذشته است مراد از استجابت، اجابت و قبول كردن دعوت حق و اطاعت از او است. مراد از «الحسنى» به قرينه آيات بعدى و به قرينه ذيل آيه، عاقبت حسنى است، معلوم است كه در روز قيامت چيزى از اموال در اختيار كافر نخواهد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 229

بود تا عوض بدهد و اينكه مى گويد اگر همه ثروت روى زمين با يك برابر در دست آنها باشد عوض مى دهند تا عاقبت خوب را بدست آورد براى مجسم كردن موقعيت كافر است كه براى بدست آوردن عاقبت خوب حاضر است همه آنها را بدهد.

خلاصه اينكه: عاقبت حسنى از دست آنها خواهد رفت بطورى كه حاضر خواهند بود اگر داشته باشند

همه مال روى زمين را با يك برابر آن بدهند و آن عاقبت حسنى را به دست آورند. نظير اين آيه است آيات يونس/ 54، زمر/ 47، آل عمران/ 91، مائده/ 36 سپس از عاقبت امر آنها خبر داده كه: أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ ... سوء الحساب اضافه صفت بر موصوف است يعنى آنها حساب بدى دارند، حسابى كه غمگين مى كند نه شاد و جايگاهشان آتش است و آن مهيا شده بدى است كه براى آنها مهيا شده است از امام صادق صلوات اللَّه عليه درباره سوء الحساب نقل شده:

هو ان لا يقبل لهم حسنة و لا يغفر لهم سيئة (مجمع البيان)

و گويد در حديث آمده: «من نوقش فى الحساب عذب» در الميزان فرمايد: در اين آيه استجابت و عدم استجابت در جاى ايمان و كفر گذاشته شده است به مناسبت مثل باران و قبول اوديه در آيه گذشته.

19- أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ بيان ديگرى است درباره اجابت كننده گان و اجابت نكنندگان، استفهام، انكارى است يعنى اين دو كس مانند هم نيستند. آنكه دعوت حق را اجابت كرده و يقين دارد كه قرآن منزل، حق است او به عهد حق وفا مى كند و از خدا مى ترسد و انفاق مى كند و صالحات را انجام مى دهد و مشمول لطف حق مى شود ولى اجابت نكننده كور است، عهد خدا را مى شكند، فساد مى كند و به جهنم تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 230

مى رود چنان كه در آيات بعدى خواهد آمد اين مطلب را فقط خردمندان درك مى كنند، اجابت كنندگان خود خردمندان هستند.

20- الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ

لا يَنْقُضُونَ الْمِيثاقَ ظاهرا صفت للذين استجابوا در آيه گذشته است در سوره بقره/ 27 گفته ايم كه مراد از عهد اللَّه، پيمان فطرى خدا از انسانها است كه با زبان فطرت با خدا عهد بسته اند كه او را بشناسند و بندگى كنند، چنان كه فرموده: وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها شمس/ 7 و 8 و در حديث آمده:

«ما من مولود الا و قد يولد على الفطرة ثم ابواه يهودانه و ينصرانه و يمجسانه»

و نيز فرموده: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها: روم/ 30، آن گاه مراد از «الميثاق» همان عهد اولى است كه با ارشاد و هدايت پيامبران محكم شده و به صورت ميثاق و پيمان محكم در آمده است.

وفاء و ايفاء به معنى تمام كردن و تمام دادن است يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ يعنى به عهدى كه با خدا بسته اند وفا مى كنند على هذا جمله دوم تفسير جمله اول است.

21- وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ.

اين وصف دوم للذين استجابوا است كه به جاى نقض پيمان آن را وصل مى كنند، جمله أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ مطلق و شامل هر صله است و مراد از «امر» تشريعى و مراد از «يوصل» جريان و هماهنگى است، خدا امر فرموده كه در ميان مردم عدالت، انصاف، عاطفه، تعاون، توحيد و عبادت حق در جريان باشد و همه از آن بهره برند ظالمان، طاغوتها، مشركان و امثال آنها اين رشته ها را پاره مى كنند و از جمله مصاديق آن صله رحم است چنان كه رواياتى در اين تفسير أحسن الحديث، ج 5،

ص: 231

زمينه نقل شده است.

در تفسير عياشى آمده: عمر بن مريم مى گويد از امام صادق عليه السّلام پرسيدم از قول خدا الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ فرمود: از آنست صله رحم و نهايت تأويل آن اين است كه ما اهل بيت را صله كنى «1» در روايت محمّد بن فضل از امام كاظم عليه السّلام هست كه امام فرمود: آن رحم آل محمّد است به عرش خدا آويزان شده مى گويد: خدايا هر كه مرا صله كند به او صله كن، هر كه مرا قطع كند او را قطع كن، آن آيه در هر رحم جارى است «2» در بعضى روايات به زكاة هم تفسير شده است منظور از صله اهل بيت ولايت آنهاست.

آن گاه در تكميل اوصاف آنها فرموده: وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ از خدا و از بدى محاسبه كه منجر به عذاب مى شود مى ترسند، طبرسى فرموده:

خشيت، خوف و فزع نظيرهم هستند راغب فرموده: آن ترس آميخته با تعظيم است، به نظر بعضى معناى آن خوف شديد است ناگفته نماند در اين آيه جمله يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ و در آيه 50 از سوره نحل آمده است: يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ و نيز خشيت و خوف در غير خدا نيز به كار رفته است على هذا نظر مجمع البيان صحيحتر به نظر مى رسد، در اين زمينه در قاموس قرآن (خشى) به طور تفصيل سخن گفته ام.

سوء الحساب در روايات به مداقّه و تكميل محاسبه تفسير شده است در روايت امام صادق عليه السّلام در عياشى آمده:

«لا و اللَّه خافوا الاستقصاء و المداقة»

و در روايت ديگر

__________________________________________________

(1)

قال سئلت ابا عبد

اللَّه (ع) عن قول اللَّه الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ قال من ذلك صلة الرحم و غاية تاويلها صلتك ايانا

. (2)

محمد بن فضل قال سمعت العبد الصالح يقول وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ قال هو رحم آل محمد معلقه بالعرش تقول اللهم صل من وصلنى و اقطع من قطعنى و هى تجرى فى كل رحم».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 232

از آن حضرت آمده: «

قال يحسب عليهم السيئات و لا يحسب لهم الحسنات و هو الاستقصاء

». 22- وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ بقيه اوصاف كسانى است كه دعوت خدا را اجابت كرده اند، اول آنكه براى جلب توجه و رضايت حق خويشتن دارى كرده اند، خواه صبر در وقت مصيبت باشد يا صبر و حفظ نفس از گناه و يا وادار كردن آن بر اعمال واجب و مستحبّ مراد از وجه مى شود همان چهره باشد كه انسان به وقت خواندن و عمل كردن مى خواهد شخص مدعو به او رو كند و توجه نمايد اينان نيز نظرشان از صبر آنست كه خدا به آنها رو كند و توجه فرمايد كه نتيجه اش پاداش و رضايت خداست.

الميزان وجه را در آيه به معنى جهت منسوب به خدا گرفته كه همان پاداش و مثوبة باشد يعنى براى طلب پاداش خدايى صبر كرده اند، دوم اقامه نماز و ادامه ارتباط با خداى جهان، سوم: آنكه: از آنچه خدا داده انفاق كرده اند، در آيه مطلق است و چون آيه مكى است و آن وقت زكاة واجب نشده بود بايد

آن را مطلق انفاق بدانيم سِرًّا وَ عَلانِيَةً آن گاه كه احسان را براى فردى انجام مى دهد كه او نمى خواهد ديگران از اين كار آگاه بشوند يا براى دور ماندن عمل نيك از هر گونه ريا و وسوسه بهتر است احسان سرى باشد و آن گاه كه احسان عمومى است و تشويق ديگران در كار است بهتر است كه آشكار باشد آنها به هر دو عمل كرده اند.

چهارم: آنكه بدى را با خوبى دفع مى كنند مثلا اگر كسى به آنها ستم كند بجاى انتقام او را عفو مى كنند و اگر كسى قطع رحم كند به جاى آن صله رحم مى كنند، الميزان فرموده: اين اعم است از آنكه گناهى از آنها سرزند و تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 233

آن را با عمل خوبى دفع كنند، چون حسنات، سيئات را از بين مى برد إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ يا گناه را با توبه اى دفع و زايل كنند چون «التائب من الذنب كمن لا ذنب له» و يا ظلم را با عفو و جفا را با حسن خلق دفع كنند.

منظور از «الدار» ظاهرا دنيا است و عقبى همان عاقبت خوب و پسنديده آنست يعنى عاقبت خوب اين دنيا براى آنها است كه پيش خدا عزيز شده و از زندگى دنيا بهره برده اند و آن همان بهشت جاودان است كه در آيه بعدى بيان شده است.

23- 24- جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ لفظ جنات عدن، بيان عقبى الدار در آيه قبل است، ناگفته نماند اجابت كنندگان دعوت حق كه با

صفات نه گانه در آيات گذشته توصيف شدند داراى مقام بس عظيم مى باشند از اين معلوم مى شود كه پدران و فرزندان و همسران آنها در مقام و رديف آنها نيستند ولى در نوبت خود صالح هستند كه آنها نيز داخل بهشت خواهند شد اين مطلب در آيات ديگر از قبيل غافر/ 8 و طور/ 21 نيز آمده است مِنْ كُلِّ بابٍ حاكى است كه كاخ بهشتيان و اطاقهاى آنها درهايى خواهد داشت و ملائكه به آنها وارد شده و سلام خواهند گفت ممكن است سَلامٌ عَلَيْكُمْ خبر باشد انشاء يعنى در مقابل صبرى كه در دنيا كرديد امروز براى شما سلامت و رفاه هست و عاقبت زندگى دار دنيا كه اين بهشت است بسيار خوب و عالى است بودن درها شايد به علت انواع كارهاى خوب است كه در دنيا كرده اند در آيه ديگر آمده: وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ زمر/ 73، ظاهرا سلام ملائكه غير از سلام خداست كه در آيه سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ يس/ 58 آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 234

25- وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ.

اين آيه وصف كسانى است كه دعوت حق را قبول نكرده و مصداق وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا شده اند، به جاى اعمال نيك اجابت كنندگان در حق آنها آمده:

وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ منظور از لعنت، طرد شدن از هر رحمت و لطف خدا و بى بهره شدن از بهشت است، منظور از سُوءُ الدَّارِ نتيجه بد اين دنيا است كه

همان عذاب آخرت مى باشد.

نكته ها

فاعل الهى و فاعل طبيعى: در رابطه با آيه قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ لازم است بدانيم، فلاسفه فاعل را به دو قسمت تقسيم كرده اند يكى فاعل الهى و ديگرى فاعل طبيعى. فاعل الهى آنست كه شى ء را از عدم به وجود آورد و آنچه را كه نبوده «بود» نمايد، اين منحصر به خداى تبارك و تعالى است و فاعل واقعى او است كه موجودات را به وجود آورده است و جز او فاعل الهى وجود ندارد، فاعل طبيعى آنست كه اشياء موجود را بحركت در آورد مانند بناء كه آجرها را حركت داده و رويهم مى چيند و ساختمانى به وجود مى آورد و به عبارت فلسفى «معطى التحرك» است، على هذا همه انسانها فاعل طبيعى هستند، شعر ذيل در بيان اين دو نوع فاعل است:

معطى الوجود فى الالهى فاعل معطى التحرك الطبيعى قائل

فاعل الهى در انسان تصورهاى ذهنى او است، مثلا شما يك انسان پنجاه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 235

دست و پا تصور مى كنيد، شما او را به وجود آورده ايد و آنچه را كه نبوده «بود» كرده ايد لذا گفته اند: «صفحات الاعيان عند اللَّه كصفحات الاذهان عندنا» ولى در جهان ماده، انسانها فقط فاعل طبيعى هستند و آنچه را كه خدا آفريده است جابجا مى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 236

[سوره الرعد (13): آيات 26 تا 35]

اشاره

اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتاعٌ (26) وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ (27) الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ

(28) الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ (29) كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ مَتابِ (30)

وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دارِهِمْ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ (31) وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ (32) أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (33) لَهُمْ عَذابٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ (34) مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْكافِرِينَ النَّارُ (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 237

26- خدا روزى را به هر كه خواهد وسعت مى دهد (و به هر كه خواهد) تنگ مى گيرد كفار به زندگى دنيا شادمان شدند با آنكه، آن در مقابل آخرت فقط اندكى است.

27- كافران مى گويند: چرا از پروردگارش معجزه اى بر او نازل نشده بگو: خدا هر كه را بخواهد گمراه مى كند و آنكه را كه انابه كند

به سوى خود هدايت مى كند.

28- كسانى كه ايمان آورده اند و قلوبشان با ياد خدا آرام مى گيرد، بدانيد كه دلها با ياد خدا آرام مى گيرد.

29- كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند براى آنها زندگى پاكيزه. و بازگشت خوبى هست.

30- بدينسان تو را در ميان امتى فرستاديم كه پيش از آنها امتهايى گذشته است تا آنچه را كه وحى كرده ايم بر آنها بخوانى، آنها به خداى رحمن كافر ميشوند، بگو:

او خداى من است، جز او معبودى نيست، بر او اعتماد كرده ام و به سوى اوست بازگشتم.

31- هر گاه قرآنى نازل مى شد كه با آن كوه ها به راه مى افتاد و زمين تكه تكه مى شد و مردگان به سخن مى آمدند (با زايمان نمى آوردند) بلكه كارها همه اش خاص خداست آيا اهل ايمان ندانسته اند كه اگر خدا مى خواست همه مردم را هدايت تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 238

مى كرد، پيوسته به كفار بلاى كوبنده اى مى رسد و يا در نزديكى ديار آن واقع مى شود تا وعده خدا بيايد، خدا به وعده خود تخلف نمى كند.

32- به رسولانى پيش از تو استهزاء شد بكافران (مسخره كننده) مهلت دادم و سپس آنها را گرفتم، عذاب من چگونه بود؟

33- آيا آنكه بر هر كس با عملى كه كرده مراقب است (با او شريكانى تواند بود) براى خدا شريكان قرار دادند بگو آنها را توصيف كنيد يا به او خبر مى دهيد آنچه را كه در زمين نمى داند و يا از قول بى محتوى خبر مى دهيد بلكه به كافران مكرشان آراسته شد و از راه برگردانده شدند و هر كه را خدا گمراه كند هدايت كننده اى ندارد.

34- آنها راست عذابى در زندگى دنيا و عذاب آخرت سختتر

است و از عذاب خدا مدافعى ندارند.

35- صفت بهشتى كه متقيان وعده شده اند از زير آن نهرها روان است، خوردنيش و رفاهش دائمى است، آن عاقبت متقيان است و عاقبت كافران آتش است.

كلمه ها

يبسط: بسط: گشودن، خواه ظاهرى باشد مانند گشودن دست كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ و خواه معنوى باشد مانند بسط روزى.

يقدر: قدر (بر وزن عقل): توانايى، اندازه گيرى و تنگ گرفتن، مراد از آن در آيه معناى سوم است «يقدر»: تنگ مى كند.

اناب: نوب اگر با «الى» باشد به معناى رجوع بعد از رجوع است در لغت آمده: «ناب اليه: رجع مرة بعد اخرى» همچنين است انابه پس انابه يعنى برگشتن به سوى خدا با توبه و عمل.

طوبى: در مجمع البيان و قاموس و اقرب الموارد آمده كه طوبى تانيث اطيب است، حيات طوبى يعنى زندگى پاكيزه تر، كشاف آن را تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 239

مصدر گفته است مانند بشرى و زلفى و در اصل طيبى بوده و آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

مأب: اوب: بازگشت. مأب مصدر ميمى به معنى بازگشتن و اسم مكان به معنى محل بازگشت و اسم زمان به معنى زمان بازگشت آيد.

متاب: متاب مانند توب و توبه به معنى رجوع و بازگشتن است، گفته اند:

بازگشتن از گناه و عمل گذشته ولى رجوع مطلق صحيح است (قاموس قرآن).

قارعة: قرع: كوبيدن. كوفتن چيزى بر چيزى. «قارعه»: حادثه كوبنده و خرد كننده.

تحل: حلول در آيه به معنى وارد شدن است.

ميعاد: ميعاد: وعده.

امليت: املاء: اطاله مدت ملى: مدت طويل. «امليت»: مهلت دادم يعنى مدت آنها را طولانى كردم.

اشق: شق (بكسر- ش): مشقت و رنج «اشق» شديدتر و سختر.

واق: وقى، وقايه: نگاه داشتن. «واق»:

نگاه دارنده، اصل آن واقى است.

أكل: اكل (بر وزن عقل): خوردن و بر وزن عنق به معنى ميوه و خوردنى است.

عقبى: عقب و عقبى عاقبت.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 240

شرحها

در اين آيات ابتدا روشن شده كه وسعت و تنگى روزى در دست خداست، مردم به وسعت روزى شادمان مى شوند ولى آن در مقابل آخرت اندك است، آن گاه سؤالى كه در آيه هفتم گذشت تكرار شده است كه در مقام عدم اعتنايى به قرآن مى گفتند: چرا معجزه اى بر او نازل نمى شود تا ما را از كفر به ايمان برگرداند؟ در جواب آمده: هدايت و ضلالت در دست خداست اگر هر آيه كه آيد تا خدا نخواهد ايمان نخواهيد آورد، و اگر بدون خواست خدا ايمان ميسر بود حتما قرآن سبب هدايت آنها مى شد، آنكه به خدا رو آورد خدا هدايتش خواهد كرد و هر كه راه انكار پيش گيرد خدا گمراهش خواهد كرد عوض كردن معجزه فائده اى ندارد و اللَّه العالم.

26- اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاعٌ «1».

در آيات گذشته سخن از آن بود كه اداره جهان در دست خداست سپس بايد به او رو آورد نه به موجودات ديگر، اين آيه در تعقيب آن مطلب مى گويد:

وسعت و تنگ گرفتن روزى نيز در دست خداست، آن وقت يك مسئله ديگر از آن متولد مى شود و آن اينكه مشركان فقط به دنيا و وسعت روزى دل مى بندند، حال آن كه دنيا در مقابل آخرت اندك است لفظ «يشاء» در هر دو مورد نشان مى دهد كه وسعت و تنگ گرفتن روزى روى عللى

است كه وسعت و تنگى را ايجاب مى كنند نه از روى گزاف و بى حسابى.

نكره آمدن «متاع» براى افاده قلت و كمى است تقدير جمله چنين است

__________________________________________________

(1) راجع به وسعت و ضيق رزق رجوع شود به آيه فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فجر/ 16.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 241

«و ما الحياة الدنيا فى مقابل الاخرة الا متاع قليل» الميزان درباره آيه بيان ديگرى دارد كه ديده شود.

27- وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ.

كفار اين سخن را از روى بى اعتنايى بقران مى گفتند، آن گاه مى خواستند عذر آورده و خود را به كنار بكشند و منظورشان آن نبود كه ما واقعا مى خواهيم ايمان بياوريم ولى قرآن ما را قانع نمى كند. اما لازم بود عذرشان بهر تقدير قطع شود، لذا در جواب آمده: هدايت و ضلالت دست خداست اگر معجزه هم عوض شود به شما سودى نخواهد بخشيد چون خدا فقط كسى را هدايت مى كند كه به سوى او برگردد و به فكر هدايت شدن باشد و به حكم وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ آن گاه كه خدا روى علل و عنادتان بخواهد اضلال كند ديگر معجزه اثرى نخواهد داشت. لفظ «يشاء» حاكى از علل ضلالت است و گرنه خدا با كسى غرض ندارد كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ غافر/ 34 لفظ «من اناب» نشان مى دهد كه مشيت خدا يك مشيت بدون علت و گزاف نيست و نيز نشان مى دهد كه مراد از «من يشاء» كسى است كه به سوى خدا برنگردد.

28- الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ

أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ وصف «من اناب» و خبر مبتداى محذوف است و تقدير آن «هم الذين ...»

مى باشد يعنى آنها كه به خدا انابه مى كنند كسانى هستند كه ايمان آورده اند و قلوبشان با ياد خدا آرام مى گيرد، آن وقت به طور قاعده كلى فرموده: بدانيد كه قلبها با ياد خدا آرام مى گيرند.

«القلوب» گر چه جمع محلى به الف و لام و مفيد عموم است ولى دقت در تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 242

آيه نشان مى دهد كه منظور قلوب اهل ايمان و نيز قلوبى است كه در فطرت اوليه باقى مانده است، اما قلوبى كه مصداق خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ بقره/ 7 لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها اعراف/ 179 وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ حج/ 46 مى باشند با ذكر خدا آرام نخواهند گرفت بلكه مى شود گفت: كه آنها قلب نيستند.

ناگفته نماند: انسان سرتاپا احتياج و فقر است، پيوسته كمبود فعلى و خوف از آينده او را در اضطراب و دلهره نگاه مى دارد، از اين لحاظ طوفان سهمگين نگرانى، پيوسته در باطن او در حال وزيدن است، اما وقتى كه خدا را به نظر مى آورد و آن قدرت بى پايان و فضيلت و كمال مبدء فياض را در نظر مجسم مى كند آلام و مصائب و نگرانى در قلب او خنثى مى شود و احساس آرامش مى كند و مى داند به منبع جلال و كبريايى تكيه كرده كه مى تواند او را به سعادت مطلوب برساند و از هر حادثه نگهدارى كند «1».

اما آيه: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ انفال/ 2 در بيان مطلب ديگرى

است و آن اينكه چون آيات خدا را مى شنوند قلوبشان متأثر مى شود و بر ايمانشان مى افزايد و علمشان گسترش پيدا مى كند زادَتْهُمْ إِيماناً بيان «وجلت» و يا نتيجه آنست ولى مسئله اطمينان قلوب در تكيه به پروردگار در رابطه با دفع طوفانهاى نگرانى و رساندن بكمال مطلوب و سعادت واقعى، مطلب ديگرى است، مؤمن در عين حال كه قلبش از اينكه مبادا در اثر گناه مورد غضب خدا گردد ترسان است در باطن به قدرت و توانايى خدا متكى و آرام مى باشد، آيه زير

__________________________________________________

(1) در روايات الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ به اهل بيت عليهم السلام و شيعه آنها و يا به رسول خدا و صحابه تفسير شده است، ظاهرا آن بيان مصداق و انطباق است و گرنه دلالت آيه اعم است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 243

مى تواند بيان گفتار ما باشد كه مى فرمايد: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ زمر/ 23 كه مطلب آرام گرفتن قلبها را بعد از خشيت گفته است، در مجمع البيان در رابطه ميان دو آيه فرموده است مراد آنست كه با يادآورى نعمتها و الطاف خداوندى مطمئن مى شود و با يادآورى عقاب خدا قلبش مى ترسد ولى به نظرم گفته ما قويتر باشد.

29- الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ اين آيه راجع به نتيجه و عاقبت پسنديده كسانى است كه اهل آيه اول هستند، منظور از طوبى ظاهرا زندگى پاكيزه اين دنيا و از «حسن مأب» پاداش بهشتى است، نظير آيه: مَنْ عَمِلَ

صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ نحل/ 97 كه راجع به زندگى دنيا و آخرت هر دو است «حسن» ظاهرا وصف و اضافه صفت به موصوف است يعنى بازگشت نيكو و بهشت عالى «طوبى» مبتدا و خبر آن «لهم» است، الميزان فرمايد: علت مقدم شدن مبتداى نكره بر ظرف آنست كه در آن بشارت هست كه براى شادى شنونده به عجله گويند مانند «بشرى لك».

درباره طوبى كه فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است رواياتى نقل شده است، از جمله اينكه: طوبى درختى است كه در بهشت عدن مى رويد كه پروردگار ما با دست خود كاشته است

«عن الباقر عليه السلام قال: طوبى شجرة يخرج من جنة عدن غرسها ربنا بيده»

و در ضمن حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«طوبى شجرة في الجنة اصلها فى دار امير المؤمنين و فرعها فى منازل اهل الجنة»

و در ضمن حديث ديگرى از على عليه السّلام منقول است كه: طوبى درختى است در بهشت تنه آن در منزل رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است و در منزل هر مؤمن شاخه اى از شاخه هاى آن است، مومن هيچ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 244

چيزى اراده نمى كند مگر آنكه آن شاخه آن را مى دهد

«طوبى شجرة فى الجنة اصلها فى دار رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فليس من مومن الا و فى داره غصن من اغصانها لا ينوى فى قلبه شيئا الا آتاه ذلك الغصن ... «1»

نظير اين روايات در مجمع البيان برهان و غيره آمده است، اين مطلب كه روايات عنوان

كرده اند در جاى خود صحيح است ولى ظاهرا آيه شريفه در صدد بيان آن درخت نيست بلكه منظور از آيه، زندگى سعادتمند دنياست و اللَّه العالم، در معناى طوبى ده قول نقل شده كه بيشتر آنها خارج از دلالت لفظ ولى منطبق با آنست.

30- كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ مَتابِ اين آيه راجع به سنت جارى خدا درباره بعثت پيامبران است «كذلك» اشاره به همان سنت جارى است يعنى: چنان كه براى دعوت و براى پياده شدن هدايت و ضلالت، رسولان را مبعوث كرديم همانطور تو را فرستاديم در ميان امتى كه پيش از آنها امتهايى گذشته است، آمدن «رحمن» بعوض اللَّه و يا «بنا» ظاهرا براى آنست كه رحمت گسترده خدا اقتضاء مى كند كه پيامبران مبعوث شوند، آنها در انكار نبوت تو، به خداى رحمن كافر مى شوند، آن گاه فرموده:

بگو: او پروردگار من است، معبود اوست، اعتماد بر او است، رجوع به سوى او است، نقل است كه آيه در صلح حديبيه نازل شد ولى درست نيست، جريان حديبيه بعد از هجرت ولى سوره رعد مكى است.

31- وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً

__________________________________________________

(1) اين چند روايت از تفسير عياشى نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 245

اين آيه در رابطه با آيه لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مى باشد و مى گويد: تا خدا نخواهد هيچ معجزه اى موثر نخواهد بود و خدا ايمان

آنان را كه از خدا رو گردانند نخواسته است، جواب «لو» محذوف است و از بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً فهميده ميشود مانند «لا يهتدون ما لم يشاء اللَّه»، منظور از «قرآنا» قرآنى است كه داراى آن سه وصف باشد، خبر «ان» محذوف است و آن «نزل» و مانند آنست.

يعنى اگر قرآنى بر آنها نازل مى شد كه به وسيله آن كوه ها از جا كنده شده و راه مى افتادند و زمين در اثر آن تكه تكه مى شد و مردگان به وسيله آن زنده شده و از وجود معاد خبر مى دادند، باز ايمان نمى آوردند، زيرا كه كارها همه خاص خدا و تابع مشيت او است، لفظ «بل» اضراب از كلام گذشته و بيان علت است «1» اين آيه نظير آيه 111 از سوره انعام است كه فرموده: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ ءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ، درباره آيه احتمالات متعددى وجود دارد كه در مجمع البيان آمده است، آنچه گفته شد مطابق الميزان و تفسير جلالين مى باشد و كاملا طبيعى و قانع كننده است.

آن گاه در نتيجه گيرى از اين سخن مى فرمايد: مؤمنان منتظر نباشند كه همه كافران ايمان بياورند چون خدا چنين نخواسته و اعراض كنندگان را هدايت نمى كند، آن در صورتى بود كه خدا بخواهد همه بالاجبار ايمان بياورند على هذا:

أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دارِهِمْ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ.

__________________________________________________

(1) يعنى «لما آمنوا لانه ليس

لهم من الامر شى ء بل الامر كله للَّه».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 246

از باب تفسير يأس را در آيه، علم معنى كرده اند در كشاف گويد: گفته اند آن لغت قومى از قبيله نخع است و گويند معناى علم بر آن تضمين شده است زيرا شخص مأيوس مى داند كه كارش ناشدنى است، از سحيم بن وثيل نقل شده:

اقول لهم بالشعب إذ يأسرونني أ لم تيأسوا انى فارس زهدم.

كه «تيأسوا» به معناى «تعلموا» است، ولى به نظرم قول بر تضمين صحيحتر باشد در مجمع البيان آمده كه على بن ابى طالب و على بن الحسين و جعفر بن محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و چند نفر ديگر آن را «ا فلم يتبين» خوانده اند، بهر حال مراد آنست كه مومنان انتظار ايمان همه كافران را نداشته باشند كه اگر خدا مى خواست بالاجبار چنان مى كرد ولى آن را نخواسته است، على هذا قارعه ها و حوادث ناگوار گاهى به خود كفار مى رسد و گاهى در نزديكى آنها اتفاق مى افتد و نگرانيش از كفار سلب آسايش مى كند، بدينگونه آنها گرفتار و نگران زندگى مى كنند تا وعده حتمى خدا و عذاب او برسد.

بايد دانست مراد از قارعه، گرفتارى و حادثه اى است كه سلب آسايش مى كند نه عذاب تار و مار كننده، زيرا كه آن همان وعده بعدى است، ايضا به نظر مى آيد مراد از قارعه آن باشد كه انسان را به ضعف و ناتوانى خود متوجه مى كند تا به خدا رو آورد و توبه كند چنان كه فرموده: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ انعام/ 42، ولى اين گرفتارى در آنها اثرى نخواهد

كرد تا وعده خدا برسد. فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ.

خاندانهاى منفور پهلوى چنان شدند و از گوشمالهاى خدا متنبه نشدند تا وعده حتمى رسيد و تار و مارشان كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 247

32- وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ اين آيه يك شاهد عينى است به آنچه در آيه قبلى گفته شد، كه پيامبران گذشته مورد مسخره واقع شدند، خدا مدتى مهلتشان داد تا متنبه شوند ولى متنبه نشدند تا وعده حتمى خدا رسيد كه إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ جمله فَكَيْفَ كانَ عِقابِ حاكى از بزرگى و هولناك بودن عذاب است يعنى چگونه بود عذاب من، مراد از لِلَّذِينَ كَفَرُوا امثال قوم عاد و ثمود هستند، اين آيه در عين حال تسليتى براى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مى باشد.

33- أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ اين آيه در رابطه با گذشته است كه گفته شد: خدا هر كه را بخواهد اضلال يا هدايت مى كند و كارها همه راجع به اوست، در اين آيه مى فرمايد:

آيا خدايى كه كار همه را با اعمال آنها تدبير مى كند و مسلط بر همه است، شريكان دارد؟! ولى اينها به خدا شريكان قرار داده اند بگو: آنها را توصيف كنيد كه چگونه شريكند و چگونه با خدا كار جهان را اداره مى كنند، يا مى گوئيد كه خدا شريك دارد ولى نمى داند؟ و يا مى گوئيد كه اين گفته ما فقط لفظ ظاهرى است و حقيقت ندارد؟

يعنى: شما در

ادعاى شريك براى خدا سه سخن مى توانيد داشته باشيد اول آنكه بگوئيد: خدا شريكان واقعى دارد كه بايد آنها را توصيف كنيد كه چگونه شريكند و چطور در تدبير جهان با خدا همكارى مى كنند از كجا پيدا شده اند و داراى اين مقام گشته اند؟ دوم آنكه بگوئيد: خدا شريكان دارد ولى خودش نمى دادند آيا اينها چه شريكى هستند كه خدا نمى داند، خدايى كه به همه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 248

چيز دانا است اگر شريكان داشت حتما خودش مى دانست و به شما خبر مى داد، پس شريكان ندارد.

سوم اينكه بگوئيد: سخن ما كه مى گوئيم خدا را شريكان هست، فقط لفظ ظاهرى است. و حقيقت ندارد إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ نجم/ 23 در اين صورت سخن شما حقيقت ندارد و فقط لفظ است، پس در قول به اينكه خدا شريك دارد محكوم هستيد. لازم است جملات آيه را بررسى كنيم:

أَ- فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ يعنى خدا مدبر و كار ساز و قائم به امر همه انسانهاست و كارهاى آنها را با اعمال خوب و بد كه مى كنند تدبير مى كند و آنها را در دنيا به سعادت يا بدبختى سوق مى دهد و به وسيله اعمال براى آنها بهشت و جهنم آماده مى كند. خبر «أ فمن» محذوف است و از جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ فهميده مى شود، تقدير آن احتمالا چنين باشد «ا فمن هو قائم على كل نفس ... فهل يعدله غيره، فهل يكون له شريك» يعنى خدايى كه مدبر و قيوم همه است ديگر چيزى بر او شريك نمى تواند باشد قُلْ سَمُّوهُمْ يعنى توصيف كنيد آنها كه چطور شريكند و از كجا

پيدا شده اند. أَمْ تُنَبِّئُونَهُ ... يعنى يا مى گوئيد كه شريكان هست ولى خدا نمى داند أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ يعنى: يا خبر مى دهيد بوجود شريك با لفظ ظاهرى و بدون محتوى، آن گاه در علت شريك قرار دادن فرموده:

بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ.

هيچ يك از اينها علت جعل شريك براى خدا نيست بلكه علت آنست كه مكرى كه براى اغفال مردم و براى رسيدن باغراض دنيا مى كنند در نظرشان خوب و مزين شده و لذا از راه راست بازداشته شده اند، شايد منظور از مكر آن باشد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 249

كه سران آنها مى دانستند بتها نمى توانند شريك خدا باشند بلكه نسبت به مردم حيله مى كردند تا بت پرستى باشد و آنها به اغراض خود برسند چنان كه آمده روز قيامت مستضعفين بمستكبرين خواهند گفت: بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً سبأ/ 32.

بحكم وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ نحل/ 24 شيطان مكرشان را در نظرشان خوب جلوه داده بود و چون همه اينها در اثر آن بود كه خدا نعمت هدايت را از آنها سلب كرده بود لذا فرموده: وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ مى دانيم كه اضلال خدا در اثر اعمال ناشايست خودشان بوده است كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ.

34- لَهُمْ عَذابٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ

.منظور از عذاب دنيا پيشامدهاى ناگوار و استيصال است، عذاب آخرت سختتر و دائمى است و شفاعت كننده و مدافعى نخواهند داشت جمله وَ

ما لَهُمْ ...

ظاهرا راجع به دنيا و آخرت هر دو است.

35- مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْكافِرِينَ النَّارُ.

صدر آيه مآل كار هدايت شدگان و يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ است درباره انهار بهشتى در سوره بقره/ 25 سخن گفته شد و در سوره محمّد خواهد آمد، منظور از «اكلها» همه ماكولات بهشت است، مراد از ظل شايد عيش و زندگى باشد نه سايه.

راغب اصفهانى و ديگران گفته اند از عزت و رفاه با ظلّ تعبير مى آورند تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 250

مثل در آيه به معنى صفت است و آن مبتدا و «تجرى ...» خبر آنست ناگفته نماند در اين آيه وصف المتقون و الكافرين حاكى از استمرار كفر و تقوى و ملكه بودن آن دو در وجودشان است، در اينجا بررسى وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ ... تمام مى شود و عاقبت هر دو گروه روشن گرديده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 251

[سوره الرعد (13): آيات 36 تا 43]

اشاره

وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَ إِلَيْهِ مَآبِ (36) وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْماً عَرَبِيًّا وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا واقٍ (37) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّيَّةً وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ (38) يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ (39) وَ إِنْ ما

نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ (40)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها وَ اللَّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسابِ (41) وَ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً يَعْلَمُ ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَ سَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ (42) وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ (43)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 252

36- كسانى كه به آنها كتاب داده ايم از آنچه بر تو نازل گشته شادمان مى شوند، بعضى از گروه هاى آنها، بعضى از قرآن را انكار مى كنند، بگو: مامور شده ام كه خدا را عبادت كنم، به او شرك نياورم، به سوى او مى خوانم بازگشتم به سوى اوست.

37- و بدينسان آن را دستورى روشن نازل كرده ايم اگر پس از علمى كه به تو آمده از هواهاى آنها پيروى كنى از عذاب خدا، حافظى نخواهى داشت.

38- پيش از تو پيامبرانى فرستاديم و براى آنان همسران و فرزندان قرار داديم، هيچ پيغمبرى را نرسد كه بدون اذن خدا آيه اى بياورد، براى هر مدت كتابى هست.

39- خدا آنچه را بخواهد مى برد و آنچه را بخواهد مستقر مى كند، اصل و پايه همه كتابها پيش اوست.

40- اگر قسمتى از عذابى كه به آنها وعده داده ايم بر تو بنمايانيم و يا تو را به ميرانيم فقط بر عهده تو است تبليغ و بر ماست حسابگرى.

41- آيا نمى دانند كه دستور ما بزمين مى آيد و ما آن را از اطرافش ناقص مى كنيم خدا حكم عذاب مى كند حكم خدا را تعقيب كننده اى نيست و او سريع الحساب است.

42- كسانى كه

پيش از اهل مكه بودند مكر كردند، همه تدبيرها خاص خداست مى داند آنچه را كه هر كس عمل مى كند كفار بزودى خواهند دانست نتيجه خوب اين دنيا براى كيست.

43- آنها كه كافر شده اند مى گويند: تو پيغمبر نيستى بگو خدا ميان من و شما شاهد است و آنكه علم قرآن پيش اوست.

كلمه ها

يفرحون: فرح: شادى. شادى كه ناشى از تكبر است آن، هم در شادى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 253

مذموم به كار مى رود و هم در شادى ممدوح، در آيه مراد معناى دوم است.

الاحزاب: حزب (بر وزن جسر): گروه و دسته، جمع آن احزاب است، مراد از آن گروه هايى است كه بر عليه پيامبران برخاستند، از قرآن كريم بر مى آيد كه وحدت عقيده و هدف در آن ملحوظ است «احزاب» يازده بار در قرآن آمده است.

مأب: اوب: رجوع. ماب: محل رجوع، و زمان رجوع.

عربيا: عربى: روشن و فصيح «العربى: الفصيح البين من الكلام».

واق: وقى، وقايه: نگاه داشتن «واق»: نگاهدارنده، اصل آن واقى است.

اجل: مدت. قاموس آن را مدت شى ء و آخر مدت گفته است.

يمحو: محو: رفتن اثر شى ء و بردن اثر شى ء، لازم و متعدى آمده است ولى در قرآن فقط متعدى آمده است: «المحو: ازالة الاثر» مقابل آن اثبات است.

ام الكتاب: ام: ريشه، اصل و پايه. «ام الكتاب»: اصل و پايه كتاب.

بلاغ: بلوغ و بلاغ: رسيدن به انتهاء و نيز بلاغ به معنى تبليغ است.

معقب: تعقيب كننده. لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ حكم خدا را تعقيب كننده اى نيست كه او را مسئول بدارد و يا حكم او را دفع كند.

شرحها

در تعقيب جواب وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ در اين آيات آمده: كفار در مقام بى اعتنايى به قرآن مى گويند: معجزه ديگرى بياور تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 254

ولى اهل كتاب از نزول آن شادمانند، ما اين دستور روشن را بر تو نازل كرده ايم حق ندارى از آن صرف نظر كرده پيرو خواهشهاى مشركان باشى.

اينها از تو معجزه ديگر مى خواهند گويا اختيار

در دست تو است نه بلكه هيچ پيغمبرى جز به اذن خدا معجزه اى نتواند آورد، پيامبران مانند ديگر انسانها بشر هستند و داراى همسران و فرزندان مى باشند، آن خداست كه براى هر زمان دينى مى فرستد و محو و اثبات احكام در دست اوست، تبليغ بر عهده تو و حساب كشيدن بر عهده ماست، آيا نمى بينند كه پيوسته با از بين بردن گروهى از مردم از ساكنان زمين مى كاهيم، آن گاه كه خدا حكم تار و مار شدن بدهد هيچ كس جلوگيرى نتواند كرد همه تدبير دست خداست، كفار زود مى دانند كه عاقبت خاص كيست در آيه اخير مطلب اول سوره وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ با تعبير ديگرى بررسى شده و به آنان كه مى گويند آن حضرت پيغمبر نيست و قرآن از جانب خدا نمى باشد جواب داده شده است.

36- وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ چنان كه گفته شد اين آيه ظاهرا در صدد بيان آنست كه: مشركان با بى اعتنايى به قرآن، معجزه ديگرى مى خواهند با آنكه اهل كتاب از آمدن قرآن شادمانند، مراد از اهل كتاب يهود و نصارى مى باشد در الميزان فرموده: آيه مكى است و در اوائل بعثت و قبل از هجرت، يهود و نصارى در مقابل قرآن روى خوش نشان مى دادند و آن ستيزى را كه بعدا آغاز كردند در ابتدا نداشتند.

ناگفته نماند: اين مطلب در بسيارى از آيات آمده است نظير: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ .../ 121، ايضا انعام/ 114، قصص/ 52، عنكبوت/ 47، در اين صورت مراد از آيه يا وقت نزول است

و يا منظور تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 255

آنان است كه در مقام انصاف قرآن را تصديق مى كردند.

در الميزان فرموده: الف و لام «الاحزاب» براى عهد است و مراد از آن گروه هايى از اهل كتاب هستند كه بعضى از قرآن را مانند مسائل توحيد و نفى تثليث و سائر چيزهايى كه مخالف عقيده شان بود انكار مى كردند، لذا در مقابل آنها فرموده:

قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَ إِلَيْهِ مَآبِ يعنى نمى توانم از مسئله توحيد و نفى تثليث دست بردارم، به خدا دعوت مى كنم زيرا كه بازگشتم به سوى اوست.

37- وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْماً عَرَبِيًّا وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا واقٍ لفظ «كذلك» ظاهرا اشاره است به نزول جنس كتاب كه در آيه سابق گذشت يعنى چنان كه در گذشته به پيامبران كتاب فرستاديم همانطور بر تو كتاب نازل كرديم منظور از حكم، دستور و از عربى ظاهرا روشن و آشكار بودن آنست، در الميزان عربى را زبان عرب فرموده كه زبان آن حضرت بود بحكم وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ ابراهيم/ 4 به نظر مى آيد منظور از اهواء، خواهشهاى مشركان باشد و شايد به مناسبت آيه سابق، اهواء اهل كتاب از قبيل تثليث و غيره باشد. فرمان اكيد است به آن حضرت كه در مقابل هر كار غير توحيدى موضعگيرى كند.

38- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّيَّةً وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ.

اين آيه در رابطه با آنست كه از آن

حضرت معجزه مى خواستند در جواب مى فرمايد پيامبران بشر هستند، همسران و فرزندان دارند، تو هم مانند آنها هستى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 256

هيچ پيامبرى بدون اذن خدا آيه اى نتواند آورد، اينكار مربوط به خداست، براى هر مدت و هر زمان كتابى و شريعتى هست كه به مقتضاى آن زمان، از طرف خدا نازل مى شود، على هذا پيامبران گذشته كافى نبودند و در زمان تو قرآن نازل شده است، تورات وقتى دارد، انجيل وقتى و قرآن وقتى جمله اخير را مى شود چنين نيز گفت: «لكل كتاب اجل».

39- يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ.

اين آيه در رابطه با لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ چنين مى شود كه خدا هر حكمى را كه بخواهد مى برد و هر حكمى را كه بخواند مستقر مى كند، پايه و اصل شريعتها و كتابها در نزد او است نظير ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها بقره/ 106 و مثل: وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ/ 101، خلاصه آنكه چون زمان و مدت كتابى تمام مى شود، خداوند آنچه را بخواهد مى برد و نسخ مى كند و در جاى آن حكم ديگرى وضع مى كند و آنچه را بخواهد مستقر مى كند و نسخ نمى شود، اما اصل همه كتابها پيش خداست و لا يتغير است، نظير: وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ زخرف/ 4، الف و لام الكتاب ممكن است استغراق و يا جنس باشد و نيز معلوم مى شود اين محو و اثبات مبتنى بر يك اصل ثابت و لا يتغير پيش خداست و لوح محفوظ است بَلْ هُوَ قُرْآنٌ

مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ.

ولى اين آيه در عين حال يك مسئله كلى از محو و اثبات را مطرح مى كند كه نسخ شريعتها مصداقى از آن است، اين مطلب در نكته ها بررسى خواهد شد.

40- وَ إِنْ ما نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 257

اين آيه مى رساند كه وظيفه پيغمبر تبليغ است، بايد به حرف آنها كه معجزه ديگرى مى خواهند گوش ندهد، حتى منتظر نتيجه انكار مشركان و گرفتار شدن آنها نيز نباشد «ما» در «ان ما» زائد و براى تاكيد است، يعنى اگر بعضى از عذاب موعود آنها را به تو نشان دهيم يا تو را به ميرانيم كه عذاب آنها را نه بينى در هر حال وظيفه تو تبليغ و حسابگرى بر عهده ماست.

41- أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها وَ اللَّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسابِ.

اين آيه در رابطه با عذاب موعود و حتمى بودن آنست، يعنى حتى اگر تو هم از دنيا بروى عذاب خدايى از آنها دست بردار نخواهد بود، منظور از آمدن خدا، آمدن فرمان و عذاب خداست و ناقص كردن اطراف زمين، هلاك شدن امتها و اقوام بشرى است نظير: بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ انبياء/ 44 كه در هلاك امتها از آيه اولى روشن تر است. در احتجاج طبرسى از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده است «يعنى بذلك ما يهلك من القرون ... اهل تفسير گفته اند:

«ننقصها من اطرافها باماتة اهلها» از امام صادق عليه السّلام

نقل شده: آن رفتن علماء و فقهاء و اخيار اهل ارض است «1» به نظرم آن از باب تطبيق است و گرنه آيه در آن صدد نيست و اللَّه العالم.

جمله وَ اللَّهُ يَحْكُمُ ... حكايت مى كند كه حكم عذاب را خدا مى دهد و كسى جلو او را نتواند گرفت و از حكم او مانع نتواند شد يعنى كسى نمى تواند حكم و عذاب خدا را تعقيب كند و از آن جلوگيرى نمايد و او حسابگر سريعى

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان عن ابى عبد اللَّه (ع) «ننقصها بذهاب علمائها و فقهائها و خيار اهلها».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 258

است شايد مراد آن باشد كه بمحض وقوع گناه، خدا شروع به حسابگرى مى كند هر چند نتيجه آن بعدا به گناهكار معلوم مى شود نظير مرگ تدريجى در هنگام مهلت گناهكار، پرونده او در پنهانى تشكيل مى شود تا روزى گرفتارش كند، عذاب موعود كافران همين طور است.

42- وَ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً يَعْلَمُ ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَ سَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ.

شاهد عينى است بر عذاب موعود مشركان، يعنى پيشينيان اهل مكه در مقابل دعوت پيامبران مكر كردند ولى مكرشان از آمدن عذاب و ناقص شدن اطراف زمين جلوگيرى نكرد، چون همه تدبيرها خاص خدا و در دست اوست و مى تواند سائر تدبيرها را بى اثر كند الميزان فرموده: يَعْلَمُ ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ دليل است براى فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً يعنى: خدايى كه از همه كار مردمان آگاه است مى تواند مكر آنها را بى اثر نمايد، وَ سَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ ... تأكيد فَلِلَّهِ الْمَكْرُ مى باشد يعنى بزودى خواهند دانست عاقبت دار دنيا از آن چه كسى خواهد بود، آن وقت

مى دانند كه همه تدبيرها در دست خدا بوده است.

43- وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ در اول سوره خوانديم: وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ و از آن فهميديم كه اين سوره در ردّ كسانى است كه مى گويند قرآن از جانب خدا نيست، در وسط سوره چندين بار خوانديم: وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ ... و معلوم شد كه اين سخن را در رابطه با بى اعتنايى به قرآن گفته اند و آن را حق و معجزه ندانسته اند، در اين آيه كه آخرين آيه سوره است مطلب گذشته تكرار شده با بيان اينكه: مى گويند: تو تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 259

پيغمبر نيستى، اين، عبارت اخراى انكار قرآن است. در جواب فرموده: بگو:

خدا ميان من و شما گواه است و نيز آنكه علم كتاب پيش اوست گواه رسالت من است.

اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ كه در آيات ديگر نيز چندين دفعه آمده است، دليل مستقلّ و قاطع است و منظور از آن اداى شهادت است نه تحمل آن و علم خدا به آنكه آن حضرت رسول است يعنى با كمى دقت اقرار خواهيد كرد كه قرآن كلام و گفته خداست و خداى متعال در اين كتاب صريحا مى گويد كه: إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ يس/ 2 و 3 إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً بقره/ 119 و ده ها آيه ديگر در مجمع البيان فرموده: خدا به وسيله آنچه از آيات و دليلها بر نبوت من اظهار كرده ميان من و شما

شاهد است. ولى اطلاق شهادت بر دلائل مجاز است، آنچه ما گفتيم حقيقى و مختار الميزان مى باشد.

اما شاهد دوم وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ مراد از الكتاب قرآن است چنان كه خواهد آمد يعنى كسى كه علم به كتاب دارد و مى داند من پيامبرم، او ميان من و شما شاهد است وقتى كه دانا و خبره رسالت مرا تصديق كرد آن براى شما دليل خواهد بود، اكنون بايد ديد مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ كيست؟

گويند مراد از «الكتاب» لوح محفوظ است در اين صورت مراد از «من عنده» اللَّه است ولى آن خلاف ظاهر است و خدا قصد شوخى ندارد.

گويند: مراد از كتاب تورات و انجيل و مراد از من عنده» علماء يهود و نصارى است كه آنها نبوت آن حضرت را مى دانستند، ولى آيه مكى است و در وقت نزول آن نه كسى از آنها اسلام آورده بود و نه شهادت داده بود در بعضى از آيات آمده أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ شعراء/ 197 ضمير «يعلمه» راجع به قرآن است اين آيه مى گويد: اينكه دانشمندان يهود مى دانند قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 260

كتاب آسمانى است بر مشركان اهل مكه دليل است ولى آن هم عموم است و هم شهادت نيست اما «من عنده» مفرد است و كارش شهادت مى باشد.

بقولى مراد از آن مؤمنان اهل كتاب است مانند عبد اللَّه بن سلام، سلمان فارسى، تميم دارى و مانند آنها، ولى آن مردود است كه آنها در مدينه ايمان آوردند و اين آيه مكى است، ابن تيميه گويد: آيه بالاتفاق مدنى است، معلوم نيست اين اتفاق را از كجا

آورده است.

قول اصح همانست كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده: مراد از آن على عليه السّلام است اينك چند روايت در اين زمينه نقل مى كنيم.

1- عبد اللَّه بن عطا مى گويد: به امام باقر عليه السّلام گفتم: اين پسر عبد اللَّه بن سلام: گمان مى كند پدرش همان است كه خدا مى گويد: قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ فرمود: دروغ مى گويد او على بن ابى طالب است «قال كذب هو على بن ابى طالب عليه السّلام».

2- بريد بن معاويه گويد: به امام باقر عليه السّلام گفتم: قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ فرمود: خدا ما را اراده فرموده، على افضل و اولى و بهتر ماست بعد از نبى صلّى اللَّه عليه و آله

«قال ايانا عنى و على افضلنا و اولنا و خيرنا بعد النبى».

3- فضل بن يسار از امام باقر عليه السّلام نقل كرده درباره قول خدا وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ فرمود: درباره على عليه السّلام نازل شد، او عالم اين امت است بعد از

نبى صلوات اللَّه عليه و آله «قال نزلت في على عليه السّلام انه عالم هذه الامة بعد النبى صلّى اللَّه عليه و آله».

4- و در روايت عبد اللَّه بن عجلان از امام باقر عليه السّلام آمده: «...

فقال نزلت فى على بعد رسول صلّى اللَّه عليه و آله و فى الأئمة بعده و على عنده علم الكتاب» (تفسير عياشى).

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 261

ناگفته نماند: به هنگام نزول قرآن يگانه مصداق آيه على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه بود و تصديق او كه عالم به قرآن بود دليل

رسالت آن حضرت نسبت به مشركان مكه بود.

نكته ها

محو و اثبات: در زمينه آيه يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ گفته شد كه آن نسبت به آيه ما قبل درباره نسخ شريعتهاست ولى در عين حال يك قاعده كلى است و اطلاق آن مى رساند كه خدا روى وجود علل و مقتضيات بعضى از چيزها را محو و اثبات يعنى سرنوشتها را عوض مى كند مثلا در بيان حضرت موسى كه به قوم خود فرمود: ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ اگر به حرف موسى گوش داده وارد زمين فلسطين مى شدند در آنجا ساكن مى شدند ولى به حرف موسى اهميت نداده و داخل نشدند، تقدير برگشت و خدا فرمود: فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ لازم است در اينجا چند روايت نقل شود:

1- امام سجاد عليه السّلام مى فرمود: اگر آيه اى در قرآن نبود به شما از هر آنچه تا قيامت مى شد خبر مى دادم امام باقر فرمايد گفتم كدام آيه است فرمود:

يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ.

2-

«عن ابى عبد اللَّه عليه السلام قال: ما بعث اللَّه نبيا حتى يأخذ عليه ثلث خصال الاقرار للَّه بالعبودية و خلع الانداد و ان اللَّه يقدم ما يشاء و يؤخر ما يشاء».

3- فضيل گويد: از امام باقر عليه السّلام شنيدم مى فرمود: علم خدا دو تا است يكى آنكه به ملائكه و رسل و انبياء تعليم كرده است ديگرى علمى است كه نزد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 262

خدا مخزون است كسى را از آن واقف نفرموده: و در آن آنچه را بخواهد حادث كند.

4- فضيل بن يسار گويد: از ابو جعفر عليه السّلام شنيدم مى فرمود:

از جمله امور، امورى است محتومه كه ناچار بايد بشود و امورى است كه پيش خدا موقوف (مشروط) است آنچه بخواهد جلو مى اندازد و آنچه بخواهد محو مى كند و آنچه بخواهد اثبات مى كند، احدى را به اين امور واقف نكرده است يعنى به امور موقوفه، اما آنچه پيامبران آورده اند آن خواهد شد، خدا خود و پيامبر و ملائكه اش را تكذيب نمى كند «ان اللَّه لا يكذب نفسه و لا ملائكته و لا رسله».

5- عبد اللَّه سنان از امام صادق عليه السّلام نقل كرده: خدا آنچه را بخواهد جلو مى اندازد و آنچه را بخواهد به تأخير مى اندازد و آنچه را بخواهد محو و آنچه را بخواهد اثبات مى كند و فرمود: هر كارى كه خدا اراده كند پيش از آنكه به وجود بيايد در علم خداست، هيچ بدا بخدا واقع نمى شود مگر آنكه در علم او قبلا بوده هيچ بدايى از روى جهل به خدا واقع نمى شود «... و

قال لكل امر يريده اللَّه فهو فى علمه قبل ان يصنعه و ليس شى ء يبدو له الا و قد كان فى علمه ان اللَّه لا يبدو له من جهل

» اين پنج روايت از تفسير عياشى نقل شد در اصول كافى و توحيد صدوق باب البداء نيز نقل شده است.

از آيه و روايات روشن مى شود كه خداوند روى علل و اسباب، سرنوشتها و اجلها و كارها را عوض مى كند ولى آنچه را به وسيله پيامبران به مردم اطلاع داده آنها را عوض نمى كند، در روايات صله ارحام آمده: كسى كه سه سال از عمرش مانده در اثر صله ارحام آن را به سى سال عوض مى كند و كسى كه سى سال

از عمرش مانده در اثر قطع رحم آن را به سه سال مبدل مى كند. إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ بهر حال در عالم ماده با عوض شدن علل و اسباب تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 263

سرنوشتها نيز عوض مى شوند، آن، يكى از نظامات عالى جهان است كه براى اولين بار در قرآن مجيد مطرح شده و در روايات اهل بيت عليهم السّلام نيز بنام «بداء» عنوان گرديده است و اگر جريان غير از اين بود مسئله جبر عالم را فرا گرفته حقيقت دعا استمداد از خدا، استغاثه، كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ و صدها حقائق ديگر از بين مى رفت، ولى تقسيم كارها به حتمى و غير حتمى و تغيير امور با تغيير علل، و لوح محو و اثبات، مشكل را حل كرده است، صلوات و سلام خدا بر اهل بيت رسالت باد كه اين حقائق را بر ما روشن كرده اند، امام باقر يا صادق عليهما السّلام فرموده اند:

«ما عبد اللَّه بشى ء مثل البداء»

(كافى باب البداء) در اينجا لازم مى دانم اين چند جمله را از شهيد مطهرى آن اسلام شناس بزرگ نقل كنم:

«آيا علم خدا تغييرپذير است؟!! آيا حكم خدا قابل نقض است؟!. آيا دانى (عمل و اراده انسان) مى تواند در عالى اثر بگذارد؟!! جواب همه اينها مثبت است بلى علم خدا تغيير پذير است يعنى: خدا علم قابل تغيير هم دارد، حكم خدا قابل نقض است يعنى: خدا حكم قابل نقض هم دارد، بلى دانى مى تواند در عالى اثر بگذارد، نظام سفلى و مخصوصا عمل و اراده و خواست انسان مى تواند عالم علوى را تكان دهد و سبب تغييراتى در آن

بشود و انسان و سرنوشت ص 49 و 50) اين تغييرات هم طبق يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ جزء قضا و قدر هستند.

در شب سه شنبه يازدهم صفر الخير هزار و چهارصد و دو (1402) مطابق 16/ 9/ 1360 تفسير سوره مباركه رعد بپايان رسد. و الحمد للَّه و هو خير ختام. «1»

__________________________________________________

(1) سفينة البحار (عصم).

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 264

سوره ابراهيم

اشاره

در مكه نازل شده و پنجاه و دو آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره ابراهيم هفتاد و دومين سوره است كه بعد از سوره نوح در مكّه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهاردهم است، اگر ترتيب نزول حتمى باشد به نظر مى آيد كه در سالهاى دهم و يازدهم بعثت نازل شده است:

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى پنجاه و دو، در قرائت شامى پنجاه و پنج در قرائت حجازى پنجاه و چهار و در قرائت بصرى پنجاه و يك است از همه معتبر قرائت كوفى است كه توسط عاصم بن ابى النجود و ابو عبد الرحمن سلمى به حضرت امير المؤمنين عليه السّلام مى رسد (مجمع البيان).

به نقل تفسير خازن عدد كلمات اين سوره داراى هشتصد و شصت و يك كلمه و سه هزار و چهارصد و سى و دو حرف مى باشد.

3- تسميه آن به «سوره ابراهيم» به علّت ذكر حالات آن حضرت در آيات 35 تا 41، است به عنوان «تسمية الكل باسم الجزء» به نظر مى آيد كه اين نامگذارى از جانب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بوده باشد، و نيز ظاهر آنست كه همه سوره به يك بار نازل گرديده و براى نزول تدريجى دليلى در دست نيست، روايتى كه درباره آيه 28 نقل شده ظاهرا از باب تطبيق است نه شأن نزول. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 265

4- محتواى آيات و مضامين آنها نشان مى دهد كه سوره مكى است و نزول آن پيش از هجرت مى باشد، ابن عباس و حسن و قتاده آيه 28 و 29 را استثناء كرده و گفته اند كه درباره مقتولين «بدر» است ولى نظرى بدون

دليل مى باشد بلى مى شود بمقتولين بدر تطبيق نمود.

مطالب و غرض سوره

5- به نظر مى آيد: غرض سوره بيان موقعيّت قرآن است كه انسانها را از ظلمات شرك و كفر و قبائح خارج كرده و به نور توحيد و سعادت داخل مى كند كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ضمنا آنهايى كه از اين كتاب رو گردانند تهديد به عذاب شديد شده اند. اينك مشروح مطالب:

در اين سوره نبوت، معاد، نظام حاكم بر جهان، پيكار اهل حق با طرفداران باطل، پيامبرانى كه در صحنه جهان ظاهر شده و مردم را بتوحيد دعوت كردند از قبيل نوح، ابراهيم، هود، صالح و موسى عليهم السّلام، مكالمه با پيشوايان ستمگر در آتش، بيزارى شيطان از مشركان در قيامت، ثمره توحيد و تشبيه آن به درخت پرفائده اى كه پيوسته ميوه مى دهد و امثال آن، مطرح شده است.

اينها همه مصاديق نور هستند، كه قرآن مى خواهد مردم را به آن داخل شده و در آخر با آيه هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ ... سوره مباركه به پايان مى رسد.

6- ناگفته نماند: اين سوره و سوره هاى يونس، هود، يوسف و حجر همه با «الر» (ا، ل، ر) آغاز شده اند، اين مى رساند كه يك هماهنگى مخصوص در ميان اين سوره ها هست كه در سوره هاى ديگر نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 266

سورة ابراهيم مكية و هى آية

[سوره إبراهيم (14): آيات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ (1) اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ وَيْلٌ لِلْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ شَدِيدٍ (2) الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ (3) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ

إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (4)

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (5)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 267

بنام خداى رحمان و رحيم

1- اين كتابى است كه بر تو نازل كرده ايم تا مردم را از تاريكيها به سوى نور باذن خدايشان خارج كنى (و خارج كنى) براه خداى توانا و ستوده.

2- خدا آن كس است كه آنچه در آسمانها و زمين است خاص اوست، واى بر كافران از عذابى كه سخت است.

3- كسانى كه زندگى دنيا را بر آخرت اختيار مى كنند و از راه خدا اعراض مى كنند و آن را كج مى روند، آنها در ضلالتى دور به سر مى برند.

4- هيچ پيغمبرى نفرستاده ايم مگر با لغت قوم خود، تا شريعت را به قومش بيان كند، آن گاه خدا هر كه را بخواهد گمراه و هر كه را بخواهد هدايت مى كند و او توانا و حكيم است.

5- موسى را با معجزات خود فرستاديم كه قوم خود را از تاريكيها به سوى نور خارج كن و روزهاى خدا را بياد آنها بياور، در اينها عبرتهايى است براى هر خويشتن دار و شكرگزار.

كلمه ها

صراط: راه. طبرسى فرمايد: راه آشكار وسيع، راغب گويد: راه راست آن با سين و صاد هر دو خوانده مى شود. آن در راه معنوى و در راه معمولى بكار مى رود.

الحميد: حمد: ستودن. حميد: پسنديده، فعيل به معناى مفعول (محمود) است.

يستحبون: حب: دوست داشتن و نيز استحباب «استحبه: احبه» به علّت تعدى با «على» معناى اختيار بر آن اشراب شده

است «يستحبون». تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 268

اختيار مى كنند، به نظر راغب و طبرسى طلب در آن ملحوظ است.

يصدون: صدّ و صدود هم به معنى اعراض آيد و هم به معنى منع و بر- گرداندن. در آيه ظاهرا اعراض منظور است.

عوجا: (بر وزن عنب): كج و بر وزن شرف: كجى و انحراف. يَبْغُونَها عِوَجاً يعنى يطلبونها و يسلكونها منحرفا.

صبار: صبر: خويشتن دارى. صابر: خويشتن دار. صبّار: بسيار خويشتن دار.

شكور: صيغه مبالغه است يعنى: بسيار سپاسگزار. در قرآن در وصف خدا و بنده آمده است.

شرحها

در اين آيات كه آغاز سوره مى باشند مى خوانيم: قرآن كتابى است به تو نازل كرده ايم كه مردم را از تاريكيهاى شرك و كفر و نفاق به سوى نور توحيد خارج كنى و به راه راست خدا بخوانى، خدايى كه آسمانها و زمين از آن اوست، آنها كه به زندگى دنيا چسبيده و راه خدا را كج مى روند و در راه شرك قدم بر مى دارند در گمراهى هستند، هر پيغمبر را با زبان قوم خود مبعوث كرديم تا مطالب را به آنها بفهماند، پيش از تو موسى را فرستاديم كه قوم خود را از ظلمات كفر به سوى نور توحيد خارج كند و بلاهايى كه بر سر منكران پيغمبران آمد به يادشان بياورد كه اگر دقت كنند متنبه مى شوند.

1- الر كِتابٌ «1» أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ.

__________________________________________________

(1) تقدير آن هذا كتاب است مراد از كتاب آنست كه تا وقت نزول اين سوره نازل شده بود و آن قسمت كه در علم خدا بود كه نازل شود. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 269

معناى بسم اللَّه در

سوره حمد و «الر» در اول سوره اعراف گفته شد، اينكه ظلمات در همه جاى قرآن جمع و نور مفرد آمده، اشاره به كثرت راههاى شرك و كفر و نفاق و وحدت هدايت و توحيد است وانگهى توحيد، نور و روشنايى و كفر و شرك، ظلمت و تاريكى است، كلمه إِلى صِراطِ ... ظاهرا بدل يا بيان است از إِلَى النُّورِ از كلمه «الناس» عموم رسالت آن حضرت فهميده مى شود چنان كه در ذيل لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 19 گفته شد. بِإِذْنِ رَبِّهِمْ حاكى است كه آن حضرت بالاستقلال هدايت نتواند كرد. وصف عزيز و حميد ظاهرا براى افاده آن است كه مردم براى جبران كمبودهاى خود و رفتن در راه كمال احتياج دارند به خدايى كه تواناست و دستى بالاى دست او نيست و در عين حال كار به عدالت مى كند و اين علّت آمدن اديان است.

2- اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ وَيْلٌ لِلْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ شَدِيدٍ.

قرائت مشهور با كسر لفظ «اللَّه» است كه بدل يا عطف بيان باشد از «الحميد» يعنى خارج كنى مردم را به راه خدايى كه آنچه در آسمانها و زمين هست خاص اوست هر عطا و موهبتى كه بخواهد ميدهد، واى بر آنان كه اين حقيقت را انكار مى كنند كه عذاب سختى در كمين آنهاست.

3- الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ.

اين آيه توصيفى است براى «الكافرين» در آيه سابق، و در عين حال تعليل كفر است و علّت كفر همان اختيار زندگى دنيا بر آخرت و لذات زود گذر

دنيا شخص را وادار مى كند كه در مقابل توحيد و انبياء موضع بگيرد و كافر شود در تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 270

آيه ديگر روشنتر فرموده: ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ نحل/ 107 همان حبّ دنياست كه سبب اعراض از راه خدا و در راه شرك قدم برداشتن مى شود، به حكم كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ همه به سوى خدا بر مى گردند النهايه كفار در راه كفر و شرك به سوى خدا بر مى گرداند، اينگونه اشخاص پيوسته از توحيد دورتر مى شوند و در ضلال مبين واقع مى گردند درباره اين آيه در سوره هود آيه 19 به تفصيل سخن گفته ايم.

در كشاف گويد: اصل آن «و يبغون لها عوجا» است، لام از آن افتاده است يعنى براى دين خدا اعوجاج مى طلبند ولى اين ظاهرا درست نيست.

4- وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

به نظر مى آيد كه اين آيه در صدد تعميم كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ ... است يعنى تنها به تو كتاب نازل نكرده ايم بلكه در گذشته نيز چنين بوده و چون خارج كردن از ظلمات به سوى نور لازم گرفته كه حقائق به مردم تفهيم شود لذا فرموده وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ يعنى با لغت و زبان خود فرستاده شدن بعلت تبيين و تفهيم شريعت بوده است.

جمله فَيُضِلُّ اللَّهُ ... مى رساند كه پيامبران فقط مطلب را مى رسانند آن وقت ضلالت و هدايت در دست خداست آنهم نه به صورت گزاف و عبث بلكه به طور «من يشاء» و روى

علل و عوامل. دو وصف عزيز و حكيم علّت «يضل و يهدى» است، جلو افتادن «هو» آن دو را منحصر به خدا مى كند يعنى: خدايى كه فقط توانا و حكيم اوست بايد ضلالت و هدايت دست او باشد، اين آيه مى شود تصوير ديگرى از لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ باشد.

ناگفته نماند: رسالت جهانى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در سوره انعام/ 19 ذيل آيه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 271

لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ گفته شد و نيز رسالت جهانى پيغمبران با زبان بومى خود مبعوث شدند، آن گاه شريعتشان به زبان امتهاى ديگر ترجمه شود، از ضحاك نقل شده كه ضمير «قومه» به رسول خدا راجع است نتيجه آنكه همه كتابهاى آسمانى با لغت قوم رسول خدا يعنى عربى نازل شده است ولى اين درست نيست.

5- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ:

اين آيه مصداق همان تعميم است كه در آيه سابق گفته شد، مراد از آيات ظاهرا معجزات موسى عليه السّلام است، باء آن به معنى «مع» مى باشد.

مراد از ايام اللَّه روزهايى است كه خدا از اقوام نوح، لوط، عاد و ثمود انتقام كشيد.

نظير فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ يونس/ 102 مى شود گفت مراد از آن روزهايى است كه نعمت خدا آشكار و متجلّى شد مانند روزى كه نوح از كشتى خارج شد يا روزى كه ابراهيم از آتش بيرون آمد.

در تفسير عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«و ذكرهم بايام اللَّه قال بالائه يعنى نعمه»

اما روايت

سند درستى ندارد روايت ديگرى شامل هر دو قسمت است همه روزها ايام اللَّه هستند، اما نسبت اين روزها به خدا براى آنست كه قدرت خدا و حكومت و توحيدش در آن به طور وضوح متجلّى شده است.

ناگفته نماند: اين ايام اللَّه در آيات بعدى خواهد آمد از جمله نجات بنى اسرائيل از دست فرعون و گرفتارى آنها در دست فرعونيان و جريان قوم عاد و ثمود و مانند آن. «1»

در تفسير صافى از قمى نقل شده: روزهاى خدا سه است: روز قائم عليه السّلام

__________________________________________________

(1) الميزان از جابر از

رسول اللَّه (ص) «ايام اللَّه نعمائه و بلائه و هو مثلاته سبحانه».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 272

و روز مرگ و روز قيامت، در روايت ديگر بجاى روز مرگ، روز رجعت آمده است «1».

در الميزان فرموده: مراد بيان ايام بزرگ خداست نه حصر آنها فقط در سه آيه. در آخر آيه فرموده: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ آنها كه بسيار استقامت دارند و در فهم حقائق دقّت مى كنند و پس از فهميدن بسيار سپاسگزار هستند، اينها براى آنها موعظه هاست و اگر بعكس باشد، نه.

__________________________________________________

(1) در صافى از قمى نقل شده: «ايام اللَّه ثلاثة يوم القائم و يوم الموت و يوم القيامة» و

فى الخصال عن الباقر (ع): «ايام اللَّه يوم القائم و يوم الكرة و يوم القيامة».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 273

[سوره إبراهيم (14): آيات 6 تا 18]

اشاره

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (6) وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ (7)

وَ قالَ مُوسى إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ (8) أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللَّهُ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْواهِهِمْ وَ قالُوا إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (9) قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (10)

قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ ما كانَ لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (11) وَ ما لَنا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (12) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ (13) وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ (14) وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ (15)

مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ (16) يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ (17) مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَيْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ (18)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 274

6- و آن دم كه موسى به قوم خود

گفت: ياد آريد نعمت خدا را وقتى كه شما را از فرعونيان نجات داد، بر شما عذاب بد را تحميل مى كردند، پسران شما را مداوم ذبح كرده، دخترانتان را زنده مى گذاشتند و در آن آزمايش بزرگى بود از خدايتان.

7- ياد كنيد وقتى را كه خدايتان اعلام كرد اگر شكر كنيد حتما نعمتم را زياد مى كنم و اگر كفران كنيد عذاب من سخت است.

8- موسى گفت: اگر شما و همه مردم روى زمين كفران كنند، خدا بى نياز و پسنديده است.

9- آيا خبر كسانى كه پيش از شما بودند به شما نرسيده مانند قوم نوح، عاد، ثمود و آنان كه پس از آنها بودند كه جز خدا كسى آنها را نمى داند، پيغمبرانشان به آنها دلائل آوردند، دست پيامبران را به دهاتشان برگرداندند و گفتند ما به آنچه فرستاده شده ايد كافريم و در آنچه ما را به سوى آن مى خوانيد در شك كامل هستيم.

10- پيغمبرانشان گفتند: آيا در خدايى كه شكافنده آسمانها و زمين است شكى هست؟ شما تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 275

را مى خواند كه بعضى از گناهانتان را بيامرزد و جل شما را تا مدت معين تأخير اندازد گفتند: شما مانند ما بشريد، مى خواهيد ما را از آنچه پدرانمان مى پرستيدند باز داريد بما معجزه آشكارى بياوريد.

11- پيغمبرانشان گفتند: ما مانند شما بشريم ولى خدا بر هر كه از بندگان بخواهد منت مى نهد ما را نيست كه جز به اذن خدا معجزه اى بياوريم، مؤمنان بر خدا توكل و اعتماد كنند،

12- چه شده بر ما كه بر خدا توكل نكنيم حال آنكه ما را به راههايمان هدايت كرده، حتما در مقابل اذيتها كه به ما كرده ايد صبر خواهيم

كرد، متوكلان بر خدا توكل كنند.

13- كافران به پيامبرانشان گفتند: به يقين شما را از ديارمان خارج خواهيم كرد مگر آنكه در دين ما برگرديد، خدايشان وحى كرد كه به يقين ظالمان را هلاك خواهم ساخت.

14- و حتما پس از آنها شما را در اين زمين اسكان خواهيم داد، اين براى كسى است كه از مقام و تهديد من بترسد.

15- پيامبران طلب غلبه كردند، تمام ستمگران عنود نوميد شدند.

16- از پى او جهنم هست و از آب چرك آب داده مى شود.

17- آن را جرعه جرعه مى خورد، ممكن نيست كه به راحت فرو برد از هر سو مرگ به سوى او آيد ولى او مرده نيست و از پى او عذاب شديدى است.

18- حكايت كسانى كه به خدايشان كافر شده اند، اعمال آنها مانند خاكسترى است كه در روز طوفانى بادى شديد بر آن وزيده است، از آنچه كرده اند به چيزى قادر نخواهند بود، اين است همان گمراهى دور.

كلمه ها

يسومونكم: سوم: تحميل. چريدن. لازم و متعدى هر دو آمده است «سام فلانا الامر: كلفه اياه» على هذا «يسومونكم»: وارد مى كردند و تحميل مى كردند بر شما. فِيهِ تُسِيمُونَ نحل/ 10 يعنى در آن مى چرانيد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 276

يذبحون: ذبح: سر بريدن. راغب گويد: پاره كردن گلوى حيوانات، به معنى مذبوح نيز آيد. تذبيح دلالت بر كثرت دارد «يذبحون» يعنى يكى را پس از ديگرى سر مى بريدند و به اين كار ادامه مى دادند.

نسائكم: نساءهم به معنى زنان و هم به معنى دختران آيد (مجمع البيان بقره/ 49) در آيه، مراد معناى دوم است.

يستحيون: استحيا: زنده نگه داشتن، خواستن زنده ماندن. «يستحيون»:

زنده نگه مى داشتند، بعضى آن را از

«حياء» گرفته و بى عفت كردن گفته اند، تأذن: اذن (بر وزن جسر): اعلام، اجازه، اراده، اطاعت، علم. تأذن:

اعلام كردن. تَأَذَّنَ رَبُّكَ: اعلام كرد خدايت.

مريب: ريب: شك يا شك بدتر. مريب: شك آور، شايد مراد از «شك مريب» شك شديد باشد.

مسمى: اسم مفعول است به معنى تسميه شده و تعيين شده.

تصدونا: صد و صدود: اعراض. منع كردن و باز داشتن، «تصدونا»: مانع شويد و بر گردانيد ما را.

سلطان: سلطه: قدرت. يا قدرت از دون قهر. سلطان: دليل و غلبه.

يتوكل: و كل: واگذار كردن «وكل اليه الامر: فوضه اليه» توكل:

قبول وكالت. راغب گويد: توكل اگر با «لام» باشد به معنى قبول وكالت و اگر با «على» باشد به معنى اعتماد آيد.

ملتنا: ملة: دين و طريقت.

وعيد: وعد در خير و شر (وعده نيكو، وعده بد) آيد ولى وعيد فقط در تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 277

وعده بد.

خاب: خيبه: نااميدى، خسران و محروم شدن «خاب» نااميد يا محروم شد.

جبار: جبار در وصف خدا به معنى مصلح و در انسان به معناى ستمگر است (هود/ 59).

عنيد: عنود: مخالفت كردن از روى عمد. «عند عنودا: خالف الحق و رده عارفا به»، عنيد: طاغى و كسى كه دانسته با حقّ عناد و مخالفت مى كند.

يسقى: سقى: آب دادن «يسقى»: آب داده مى شود.

صديد: صد: اعراض. «صديد» چرك، علّت اين تسميه كراهت و اعراض از آنست، آن را آب جوشان نيز گفته اند، قاموس آب جوشان قوام يافته گويد.

يتجرعه: جرع: فرو بردن آب. «جرع الماء: بلعه» تجرع: جرعه جرعه خوردن.

يسيغه: سوغ: فرو رفتن در حلق به آسانى. «ساغ الشراب فى الخلق:

سهل انحداره» اساغه: فرو بردن در حلق به آسانى وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ: نزديك نيست آن

را به آسانى فرو برد.

عاصف: عصف: شدت. عاصف: شديد و تند. منظور روز طوفانى است.

شرحها

در اين آيات «ايام اللَّه» كه بنا بود موسى به قوم تذكر بدهد، بيان شده است از جمله نجات بنى اسرائيل از فرعونيان و گرفتارى آنها در دست فرعون تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 278

إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ. همچنين جريان قوم نوح و عاد و ثمود، آن گاه همه آن گفتگوها كه ميان پيغمبران و امتها واقع شده و به تار و مار شدن مشركان انجاميده است همه از مصاديق «ايام اللَّه» هستند، در آخر، جهنمى بودن مشركان و هدر شدن تلاش آنها بيان شده است، اين آيات همه گفتار موسى است به بنى اسرائيل، به استثناء شايد آيه اخير.

6- وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ.

اين آيه يكى از مصاديق ايام اللَّه است كه موسى به قوم خود يادآورى كرده است و آن شامل دو بخش از نعمت و بلا است، يكى روز نجات بنى اسرائيل از مصر و رسيدن به صحراى سينا.

دوم: روز گرفتارى و عذاب آنها در دست فرعونيان با كشتن كودكان و امثال آن.

اين آيه در سوره بقره/ 49، اعراف/ 141 تفسير شده است و در سوره بقره گفته ايم كه كشتن پسر بچه هاى بنى اسرائيل براى آن بود كه بنى اسرائيل از لحاظ مردان در مصر زياد نشوند زيرا بيم آن مى رفت كه در مصر نهضتى بر عليه فرعونيان به وجود آورند.

واو در وَ يُذَبِّحُونَ اگر براى عطف باشد

نشان مى دهد كه ذبح و استحياء از جمله عذابها بود چنان كه در مجمع البيان از «فراء» نقل شده است ولى در آيه بقره و اعراف واو نيامده و آيه به اينصورت است: يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ اين نشان مى دهد كه مراد از سُوءَ الْعَذابِ همان كشتن اطفال است، على هذا واو در آيه براى عطف تفسير است راجع به بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ رجوع شود به آيه بقره. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 279

7- وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ.

ظاهر آيه آنست كه: اين دنباله قول موسى عليه السّلام است كه به بنى اسرائيل مى گويد: قطع نظر از نجات از فرعونيان، خدا اعلام كرده كه اگر از نعمت خدا شكرگزارى كنيد نعمتت را افزون خواهد كرد و اگر كفران نموده و به مخالفت با خدا برخاستيد عذاب خدا سخت خواهد بود، بنى اسرائيل در زمان موسى و بعد از او كفران نعمت كردند و گرفتار شدند ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ.

ولى اين آيه يك قاعده كلّى و از سنن خداست. در روايات آمده كه امام صادق عليه السّلام فرموده: خدا چون نعمتى به بنده اى دهد او در قلبش آن را بشناسد و با زبانش خدا را حمد كند، كلامش تمام است تا خدا دستور مزيد «1» و باز از آن حضرت نقل شده: هر كه نعمت خدا را در قلب خود بداند مستوجب مزيد نعمت خداست پيش از آنكه شكرش را با زبان اظهار كند «2».

منظور از وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ كفران نعمت است نه كفر معهود.

در روايتى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: كه

درباره وجود كفر فرمود: كفر سوم كفران نعمتهاست خدا فرموده لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ ... «3»

كفران نعمت آنست كه در كارهاى معصيت صرف شود و شخص در مقابل آن خدا

__________________________________________________

(1) از

صافى «فى الكافى عن الصادق (ع) ما انعم اللَّه على عبد من نعمة فعرفها بقلبه و حمد اللَّه ظاهرا بلسانه فتم كلامه حتى يؤمر بالمزيد».

(2)

صافى «فى الكافى عن الصادق (ع) من عرف نعمة اللَّه بقلبه استوجب المزيد من اللَّه قبل ان يظهر شكرها على لسانه»

(3) تفسير صافى عن الصادق (ع).

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 280

را شكر نكند و آن را از خدا نداند و يا از آن به طور صحيح استفاده نكند.

8- وَ قالَ مُوسى إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ.

مراد از «تكفروا» ظاهرا كفران نعمت است، يعنى: شكرگزارى به نفع شماست و گرنه اگر شما و همه مردم روى زمين نعمتهاى خدا را كفران كند ضررى به خدا نمى رسد چون خدا بى نياز است و در افعالش پسنديده و ستوده است، موجودات جهان او را مى ستايند، او محمود است خواه كسى او را بستاند يا نستايد.

9- أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ.

حالات و تار و مار شدن قوم نوح و عاد و ثمود سه مصداق از ايام اللَّه است كه در اثر اصرار در شرك و كفر به هلاكت رسيدند، قَوْمِ نُوحٍ ... بيان است از «الذين» نصب «ثمود» براى غير منصرف بودن مى باشد علت غير منصرف بودن علميت و عجميت و يا تأنيث است به تأويل قبيله منظور از عاد، قوم هود و و

از ثمود، قوم صالح مى باشد.

جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْواهِهِمْ وَ قالُوا إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَيْهِ مُرِيبٍ.

اين قسمت از آيه، جواب مشركان است در مقابل پيامبران. ظاهر آنست كه ضمير « «ايديهم»- «أفواههم»» راجع به «رسل» است و آن كنايه از آنست كه پيامبران را وادار به سكوت كردند كه از تبليغ توحيدى دم فرو بندند، معنى جمله آن است كه دست پيامبران را به دهانشان برگرداندند و با دستشان دهانهاى آنان را گرفتند: و گفتند: ما به آن دينى كه براى آن آمده ايد كافريم جمله وَ إِنَّا لَفِي تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 281

شَكٍّ ...

ظاهرا راجع به آنست كه ما احتمال مى دهيم كه نظرتان حكومت و اغراض مادى باشد چنان كه در بعضى آيات آمده كه مشركان به طرفداران خود مى گفتند: ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ مؤمنون/ 24 به نظر مى آيد «مريب» شك مؤكّد است، شايد آن دليل «كفرنا» باشد يعنى چون در مدعايتان در شكيم لذا رسالتتان را انكار مى كنيم.

10- قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اين قسمت از آيه جواب إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ است اين اشكال شامل دو بخش است يكى انكار توحيد دوم انكار رسالت پيامبران كه أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ ...

جواب اشكال اول و يَدْعُوكُمْ ... جواب اشكال دوم است. بايد دانست كه مشركان وجود خدا را انكار نمى كردند بلكه توحيد را و اينكه در اداره جهان فقط يك مشيّت حاكم است بايد به او روى آورد و او را بندگى

كرد، انكار مى كردند، على هذا أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ ... راجع به اثبات وجود خدا نيست بلكه راجع به اثبات توحيد خداست.

ناگفته نماند فطر كه در اصل به معناى شكافتن از طرف طول است، تدبير و ربوبيت را در بر دارد، خلقتى كه با شكافتن و بيرون آوردن چيزى از چيزى انجام مى گيرد، خالى از تدبير و اداره نمى تواند باشد مثل إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ زخرف/ 27، پس جواب اشكال اول اين است كه: آيا در خدايى كه شكافنده آسمانها و زمين است يعنى در ربوبيت او شكّى هست؟ و اللَّه العالم.

جواب اشكال دوم چنين است: خدا را لازم است كه بندگان را به كمال مطلوب و سعادت برساند و آن لازم گرفته كه انسانها در اثر گناهان از بين نروند و به اجل معين برسند و اين كار لازم گرفته كه پيامبرانى از طرف خدا باشند و در تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 282

اين راه هدايتشان كنند، شايد فاطِرِ السَّماواتِ ... به اين قسمت تربيت هم شامل باشد، خلاصه فاطِرِ السَّماواتِ ... بودن «يدعوكم» را لازم گرفته است آنهم فقط با ارسال رسل ميسر است و اللَّه العالم. در اينجا دو مسئله هست:

اول: مى شود گفت كه «من» در مِنْ ذُنُوبِكُمْ براى بيان است يعنى دعوت مى كند تا ايمان بياوريد و گناهان شما را بيامرزد ولى در قرآن هر كه اين جمله در بيان دعوت مشركان بوده با «من» آمده است مانند اين آيه و آيه 31 از سوره احقاف و آيه 4 از سوره نوح و هر جا كه درباره مؤمنان آمده بدون «من» آمده است مانند: ... وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ

بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ... يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ صف/ 12 و آيه 71 از احزاب و 31 از آل عمران، على هذا در ايمان آوردن مشرك فقط قسمتى از گناهان آمرزيده مى شود و با ادامه آن همه اش از بين مى رود و اللَّه العالم.

دوم: شرك و گناهان سبب مى شود كه انسان پيش از رسيدن به اجل معين از بين برود يُؤَخِّرَكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى حاكى است كه اگر در شرك و كفر اصرار ورزيد انتقام خدا پيش از اجل معين شما را از بين خواهد برد، اين مطلب در سوره نوح/ 4 نيز آمده است، اقوامى كه به قهر خدا از بين رفته اند همه مشمول اين آيه هستند، على هذا ايمان و گناهان را در تغيير سرنوشت انسان دخالت تامّ و تمامى است.

قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِينٍ اين قسمت اشكال ديگر مشركان است، ظاهر آنست كه آنها در مقابل استدلال گذشته قانع شده و جوابى پيدا نكرده اند، لذا بهانه ديگر آورده و گفته اند: اگر خدا مى خواست مثلا فرشته مى فرستاد، شما مانند ما بشرى بيش نيستيد و نمى توانيد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 283

پيامبر باشيد، پس در اين دعوت مى خواهيد دين اجداد ما را از ما بگيريد و اگر راست مى گوئيد معجزه اى بياوريد تا ما را به رسالت شما قانع كند، ظاهرا نظرشان غير از معجزاتى بود كه پيامبران آورده بودند على هذا اين بهانه جويى ديگرى بوده است و شايد لفظ «مبين» اشاره به آن باشد يعنى: اينكه آورده ايد آشكار و قانع كننده نيست، در آيه 9 خوانديم كه جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ.

11- قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ

نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ ما كانَ لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ اين آيه جواب گفته آنهاست كه گفتند: شما مانند ما بشرى هستيد ...

يعنى درست است كه ما نظير شما بشريم ولى خدا از ميان همين بشرها هر كه را بخواهد بر او منت مى نهد و نبوت عطا مى كند و اين سنت خدايى است، اما معجزه كه خواستيد آن دست ما نيست آنچه آورده ايم به اذن خدا بوده و اينكه مى خواهيد بايد خدا بياورد، جمله وَ عَلَى اللَّهِ ... حاكى است كه در مقابل لجاجت و عذر تراشى هاى شما بايد ما و مومنان بر خدا اعتماد كرده و به كار خود ادامه بدهيم و سست نباشيم و حتى در فرستادن معجزه بر او اعتماد كنيم كه اگر بخواهد مى فرستد.

12- وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ اين آيه استدلال بر توكّل در آيه سابق است يعنى: خدايى كه ما را به راههاى حق هدايت كرده و راه خود را يافته ايم چرا بر او اعتماد نكنيم، وَ لَنَصْبِرَنَّ نتيجه گيرى از «هدانا» است يعنى چون هدايت يافته ايم و در حق بودن راه خود شكى نداريم على هذا در مقابل فشارى كه بر ما وارد مى كنيد استقامت تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 284

خواهيم نمود، آن وقت در مقام ترقّى فرموده: نه تنها ما، بلكه هر كه توكّل كننده است بايد بر خدا توكل كند.

13- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا

فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ اين آيه در بيان آنست كه مشركان پس از مغلوب شدن در مقام استدلال خيره سرى را بالا برده و شروع به شاخ و شانه كشيدن كردند و به پيامبران گفتند:

به طور حتم شما را از سرزمين خود بيرون خواهيم كرد مگر آنكه در دين ما برگرديد، در مقابل اين تهديد، خدا به پيامبران وحى فرمود كه در كار خود ثابت قدم باشيد كافران را هلاك خواهم كرد، به شما ضررى نتوانند زد. منظور از عود بملّت آن نيست كه پيامبران قبلا مشرك بوده اند، بلكه ظاهرا منظور آن است كه: همانطور كه قبلا با ما همرنگ بوديد و از اين سخنان نمى گفتيد باز به آن حالت برگرديد به دليل آنكه نگفته اند «الى ملتنا» بلكه گفته اند فِي مِلَّتِنا.

لفظ «او» به معناى «الا ان» است چنان كه در مجمع البيان گفته است، يعنى شما را خارج خواهيم كرد مگر آنكه در دين ما برگرديد، الميزان آن را به معناى ترديد گرفته و «لتعودن» را به معنى «لنعيدنكم» فرموده است يعنى يا خارج مى كنيم و يا در ملت خود بر مى گردانيم.

14- وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ تتمه مطلب آيه گذشته است يعنى: پس از هلاك كردن آنها شما را در جاى آنها ساكن مى كنيم «ذلك» اشاره است به اسكان در زمين. خوف از عظمت و خوف از عذاب خدا سبب مى شود كه اينگونه اشخاص در جاى ظالمان ساكن شوند، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 285

على هذا ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي ... در جاى «آمنوا و عملوا الصالحات» در آيه وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا

الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ ... نور/ 55 است. آنان كه از مقام و وعيد خدا نترسند دچار فنا و زوال خواهند بود.

15- وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ استفتاح طلب فتح و غلبه است، فاعل آن «رسل» مى باشد يعنى: پيامبران خدا طلب غلبه كردند كه بر كفار غالبشان كند، خدا آنها را يارى كرد، در نتيجه هر كه ظالم و لجوج بود به خسران و نااميدى رسيد، در آيات ديگر مى خوانيم كه پيامبران به هنگام مأيوس شدن از ايمان قومشان، از خدا طلب پيروزى كرده و مى گفتند: رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ اعراف/ 89.

16- مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ ضمير «ورائه» راجع است به «كل جبار» يعنى عذابشان فقط هلاكت دنيا نيست بلكه در پى او جهنم هست و در آن از آبى كه چرك است آب داده مى شود صديد صفت ماء است، صديد را چرك معنى كرده اند «1».

در بعضى آيات به جاى صديد حميم آمده است وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ محمّد/ 15 و در بعضى آمده: هذا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسَّاقٌ ص/ 57، شايد همه يكى و شايد غيرهم باشند «اعوذ باللَّه من عذاب النار».

17- يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ يعنى آن را جرعه جرعه فرو مى برد و امكان ندارد كه به آسانى از خلق پائين

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«الصديد هو الدم و القيح من فروج الزوانى فى النار»

. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 286

ببرد، منظور از يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ

كُلِّ مَكانٍ آنست كه عوامل مرگ از هر جا به او حمله ور مى شوند و هر يك از آن شكنجه ها مى تواند او را قالب بى روح كند ولى چون در آنجا مرگ وجود ندارد او نمى ميرد، غرض از وَ مِنْ وَرائِهِ ... حاكى از ادامه عذاب است «1».

18- مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَيْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ به نظر مى آيد اين آيه راجع به دنيا و جواب سؤالى است كه به نظر مى رسد و آن اينكه: اعمال و تلاشهاى كافران چرا آنها را به سعادت نمى رساند در جواب آمده حكايت اعمال و تلاش آنها مانند خاكسترى است در مقابل طوفان شديد، همانطور كه از آن خاكستر چيزى به دست نمى آيد همچنين از اعمال آنها چيزى كه سبب سعادت شود به دست نمى آيد، گمراهى دور همان است كه انسان زحمت بكشد و نتيجه اى عايدش نگردد. لفظ «رماد» نشان مى دهد كه آن اعمال شرك آلود از اول سوخته و حبط و خاكستر بود و گرنه مى فرمود «كتراب- كدقيق»، آن عبارت اخراى حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا ... بقره/ 217 است در الميزان فرموده: ظاهرا اين آيه از كلام موسى عليه السّلام نيست، بلكه مانند نتيجه حاصلشده از آنست.

اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ يعنى باد بشدت بر آن وزيد «اعمالهم» بدل اشتمال است از «الذين» مانند: «رأيت زيدا ثوبه».

__________________________________________________

(1) به نظر مى آيد: اينها مجسم شده همان غصه ها و خونابه هايى است كه بر حلق بيچارگان در زندگى دنيا مى ريخته اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 287

[سوره إبراهيم (14): آيات 19 تا 34]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ

جَدِيدٍ (19) وَ ما ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ (20) وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ قالُوا لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَيْناكُمْ سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيصٍ (21) وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (22) وَ أُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ (23)

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ (24) تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (25) وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ (26) يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ (27) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ (28)

جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ (29) وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ (30) قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ (31) اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ

بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ (32) وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ (33)

وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ (34)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 289

19- آيا نمى دانى كه خدا آسمانها و زمين را به حق آفريده است، اگر بخواهد شما را مى برد و خلق تازه اى مى آورد.

20- و اين بر خدا دشوار نيست.

21- همه مردم براى خدا آشكار مى شوند، ضعيفان به پيشوايان خود بين مى گويند: ما پيرو شما بوديم آيا چيزى از عذاب خدا را از ما مى كاهيد؟ گويند: اگر خدا ما را هدايت مى كرد شما را هدايت مى كرديم، اكنون خواه بى تابى كنيم يا نه، راه فرارى نداريم.

22- آن گاه كه از كار آخرت فراغت حاصل شود، شيطان گويد: خدا به شما وعده حق داد، من وعده دادم و خلف كردم، مرا بر شما تسلطى نبود بلكه دعوت كردم، پذيرفتيد، مرا ملامت نكنيد، خودتان را ملامت كنيد، من فريادرس شما نيستم، شما هم فريادرس من نيستيد، من بيزارم از طاعتى كه مرا در آن شريك كرديد، ظالمان را عذابى دردناك هست.

23- كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام داده اند داخل مى گردند به بهشتهايى كه از زير آنها نهرها جارى است، در آن جاودانانند، گفتگويشان در آنجا سلامت باداست.

24- آيا نمى دانى خدا چگونه مثل زده است، كلمه پاك مانند درخت پاك است، ريشه اش ثابت و شاخه اش در آسمان است.

25- ميوه اش را در هر وقت به اذن خدايش مى دهد خدا اين مثلها را براى مردم مى زند تا متذكر

گردند.

26- مثل كلمه پليد مانند درخت پليد است كه از روى زمين كنده و آن را ثباتى نيست.

27- خدا كسانى را كه ايمان آورده اند به وسيله قول ثابت تثبيت مى كند، در دنيا و آخرت و ظالمان را گمراه مى كند و آنچه بخواهد مى كند.

28- آيا ندانسته اى كسانى را كه نعمت خدا را از روى كفران تبديل كرده و قوم خود را به خانه هلاك كشيده اند.

29- آن جهنم است كه داخل آن مى شوند و بد منزلى است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 290

30- براى خدا شريكانى قرار دادند تا مردم را از راه او باز دارند، بگو: لذت بريد كه بازگشتتان به آتش است.

31- ببندگان مؤمن من بگو: نماز بخوانند و از آنچه روزيشان كرده ايد، پنهانى و آشكارا انفاق كنند، پيش از آنكه بيايد روزى كه در آن معامله و دوستى نيست.

32- خدا آنست كه آسمانها و زمين را آفريده است و از آسمان آبى نازل كرده و با آن از ميوه ها براى شما روزى به وجود آورده است و براى شما كشتى ها را مسخر كرده تا در دريا به اذن خدا جارى شوند و براى شما نهرها را مسخر نموده است.

33- و براى شما آفتاب و ماه را كه پيوسته در حركتند مسخر كرده و نيز براى شما شب و روز را رام كرده است.

34- و از هر آنچه خواسته ايد به شما داده است و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد، تمام نتوانيد كرد، حقا كه انسان بسيار ظالم و بسيار ناسپاس است.

كلمه ها

عزيز: عزت: توانايى. «عز الرجل عزا: صار عزيزا- قوى بعد ذلة» راغب گويد: عزت حالتى است كه از مغلوب شدن انسان مانع مى شود. مراد

از عزيز در آيه مشكل و نارسيدنى است.

برزوا: بروز: آشكار شدن. براز: فضاى خالى. «برزوا»: آشكار شدند و در براز و فضاى خالى حاضر شدند.

تبعا: تبع (بر وزن شرف): تابع و پيرو. مفرد و جمع در آن يكسان است.

محيص: حيص: عدول و كنار شدن. «حاص عنه حيصا: عدل و حاد» محيص اسم مكان است به معنى قرارگاه و محل كنار شدن.

قضى: قُضِيَ الْأَمْرُ: كار تمام شد، منظور تمام شدن محاسبه محشر و تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 291

رفتن به آتش و بهشت است.

مصرخكم: صراخ و صريخ: صيحه شديد (فرياد)، يارى خواستن و يارى كردن. مصرخ: فريادرس و يارى كننده.

تحيتهم: تحيّت: هر دعا و ثنا و تعارفى است كه شخص در روبرو شدن با شخص ديگر بر زبان مى آورد، آن در اصل مصدر «حياك اللَّه تحية» است.

طيبة: طيب: دلچسبى و طبع پسندى. طيب: دلچسب و طبع پسند مونث آن طيبه است، راغب گويد: طيب آنست كه حواس و نفس از آن لذت برد مقابل آن خبيث است كه به معنى پليد و تنفرآور است «خبث خبثا: ضد طاب» شجرة: شجر: مطلق درخت مفرد آن شجره است.

اصلها: اصل در آيه به معنى ريشه، فرع به معنى شاخه و در اصل به معنى بالا رفتن است.

اكلها: اكل (بر وزن عقل): خوردن و بر وزن عنق: خوردنى و ميوه.

اجتثت: جث: كندن و قطع كردن. در قاموس قطع كردن و از ريشه كندن گفته است «اجتثت». از ريشه كنده شده است.

بوار: بوار: هلاكت. اصل آن بور به معنى كساد يا كساد بيشتر است.

يصلونها: صلى: ملازمت. «صلى الرجل النار: لزمها» بريان كردن، سوختن و داخل شدن نيز گفته اند، در قرآن دخول توأم با

ملازمت در نظر است «يصلونها»: داخل و ملازم آن مى شوند.

قرار: استقرار و محل استقرار، مصدر و اسم مكان آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 292

اندادا: ند (بكسر نون): مثل و نظير «الند: المثل و العدل» راغب گويد ند شى ء شريك آنست در جوهرش و آن نوعى مماثلت مى باشد جمع آن انداد مى باشد.

مصيركم: مصير در آيه مصدر ميمى است به معنى بازگشتن «مصيركم» بازگشت شما.

خلال: خلل (بر وزن شرف): گشادگى ميان دو چيز. جمع آن خلال است، ايضا خلال به معنى دوستى است، در آيه اين معنى مراد است گويى دوستى و مودت قلب را شكافته در خلال آن قرار مى گيرد.

سخر: تسخير: رام كردن و مطيع كردن.

فلك: كشتى. آن در مفرد و جمع به كار مى رود، با وصف آن، مراد روشن مى شود.

دائبين: دئب: عادت. شأن. تلاش. دائب: عادت كننده منظور از «دائبين» آنست كه در حركت خود مستمرند و به آن عادت دارند.

لا تحصوها: احصاء: تمام كردن شمارش. «لا تحصوها»: شمارش آن را تمام نمى كنيد.

ظلوم: صيغه مبالغه است به معنى بسيار ظالم، كفار: بسيار ناسپاس.

شرحها

بدنبال بيان «ايام اللَّه» به وسيله موسى عليه السّلام در اين آيات بيان شده كه خلقت آسمانها و زمين حق است و لذا آخرت حتمى است و در آن مردم در پيشگاه خدا به دو گروه تقسيم مى شوند اول مستكبران و پيروان آنها كه در آتش خواهند بود، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 293

پيشوايان ستمگر و حتى شيطان از پيروان خود بيزارى خواهند كرد. دوم اهل ايمان و عمل صالح، كه در رحمت خواهند بود.

همچنين بيان شده كه كلمه توحيد مانند درخت پاكى است كه ثمره خود را در دنيا

و آخرت خواهد داد، اما كلمه شرك مانند درخت پليدى است كه از ريشه بركنده شده و استقرار ندارد و نيز در مقابل آنان كه نعمتهاى خدا را به هدر داده و خود را بدبخت كرده اند به اهل ايمان دستور داده كه آنها با نماز و انفاق خود را از شقاوت برهانند، آن گاه در آياتى چند روشن شده كه مردم براى هدايت شدن دلائل كافى در اختيار دارند، اگر در آنها تدبر كنند.

آرى آيات فوق درسها و گوشه هايى از نظام زندگى و قوانين لا يتغير جهان است كه انسانها در مسير آن، به سعادت و شقاوت مى رسند در اين آيات با تكرار أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا، أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً به اهميت اين مسائل اشاره شده است.

19- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ اين آيه در بيان آنست كه خلقت آسمانها و زمين هدفدار است و بايد منجر به آخرت شود و گرنه خلقت آنها عبث مى شود على هذا اين آيه در عين مطلب مستقل بودن، مقدمه آيه: وَ بَرَزُوا لِلَّهِ ... است، رؤيت در آيه به معنى علم است زيرا نگاه كردن در اينجا مناسب نيست، ناگفته نماند در اكثريت آيات كه أَ لَمْ تَرَ- أَ لَمْ تَرَوْا- أَ لَمْ يَرَوْا بدون «الى» آمده به معناى علم مى باشد. «بالحق» يعنى توأم با حق بودن و آن اشاره به علت غايى و هدفدار بودن خلقت آسمانها و زمين است و آن رسيدن به غايت و هدف

نهايى است و اگر هدف خود خلقت باشد عبث خواهد بود أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 294

مؤمنون/ 115.

در الميزان فرموده: فعل در صورتى حق مى شود كه فاعل، از آن غرضى داشته باشد و اگر از فعل فقط خودش قصد شود آن فعل باطل است و اگر فعل باطل داراى نظم و مقررات باشد، آن بازيچه خواهد بود مانند بازيچه اطفال، و چون فعل خدا حق است پس خلقت آسمانها و زمين لازم گرفته كه عالمى بعد از آنها باشد و گرنه فعل خدا باطل مى شود، غايت آن رجوع الى اللَّه است: وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى نجم/ 42 در سوره يونس ذيل آيه پنجم سخنى در اين زمينه آمده است، به آنجا رجوع شود.

جمله: إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ ... حاكى است كه خدا آنها را براى رفع حاجت و كمبود نقص خود خلق نكرده است و نيازى ندارد به دليل آنكه اگر بخواهد شما را مى برد و بدون شما نيز او خداست، نظير: يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ فاطر/ 15 و 16، اما اضافه كردن وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ براى آنست كه اگر روى زمين بدون انسان مى ماند خلقت باز عبث مى شد و چون خدا عبث نمى كند لذا آمدن خلق جديد لازم است.

20- وَ ما ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ لفظ «ذلك» اشاره است به بردن آنها و آوردن خلق جديد، يعنى اينكار بر خدا مشكل نيست.

21- وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا

مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ قالُوا لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَيْناكُمْ سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيصٍ اين آيه راجع به گفتگو و مخاصمه پيشوايان ستمگر و پيروان آنها در روز تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 295

قيامت است كه در سوره حمد آيه غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ گذشت، ايضا اين آيه از نتائج خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ است كه گفته شد اين گفتگو در سوره سبأ آيات 31- 33 و در سوره غافر آيات 47- 48 و در جاهاى ديگر نيز آمده است.

آيات روشن است در اينكه كسانى كه كوركورانه از پيشوايان ستمگر پيروى كرده و آنها را در رسيدن به آرزوهاى شوم و اعمال ستمگرانه يارى كرده اند، به آنها خواهند چسبيد كه بيائيد از ما دفاع كنيد يا مقدارى از اين عذاب بكاهيد، آنها در جواب خواهند گفت: كه ما نيز مثل شما گرفتاريم.

بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً ظاهرا به معنى حاضر شدن در صحراى محشر باشد نظير وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً كهف/ 47 بعضى ها ظاهر شدن باطنها و اسرار را گفته اند مانند يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ حاقه/ 18، منظور از مُغْنُونَ عَنَّا كفايت كردن و دفع كردن است، غرض از لَوْ هَدانَا اللَّهُ ... مى شود هدايت به تخلص از عذاب است يعنى اگر خدا راه فرار به ما نشان مى داد ما هم به شما نشان مى داديم و يا منظور هدايت دنياست مراد از «تبعا» پيروى كوركورانه و بدون درخواست دليل است، مراد «علينا» ظاهرا هر دو گروه است آرى پيروان و گمراهان نادان روز قيامت به سعودى ها، صدام ها، انور سادات ها، ريگانها و ... خواهند چسبيد كه ما از

شما پيروى كرديم ما را از آتش نجات بدهيد ...

22- وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي.

اين آيه يكى از مصاديق و جزئيات آيه گذشته است و آن اينكه شيطان در روز قيامت آشكار شده و پيروان خود را محكوم خواهد كرد و از آنها بيزارى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 296

خواهد نمود.

منظور از الشيطان، ابليس و رئيس اغواء كنندگان است كه كارش را از آدم ابو البشر شروع كرد.

روز قيامت وقتى كه حساب خلائق تمام شد و اهل بهشت به بهشت و اهل آتش به آتش رفتند، شيطان بر پيروان خود ظاهر شده و مى گويد: خدا بشما وعده حق داد و آنچه خدا از بعث و جزاء و بهشت و جهنم و سعادت در دنيا وعده داده بود همه حق بود و واقع شد، من هم وعده كردم كه حق، معادى، جزائى و ... نيست ولى من خلف وعده كردم»

وانگهى من بر شما تسلّطى نداشتم كه شما را به افكار ناپاك و اعمال بد مجبور كنم و در مقابل من مسلوب الاختيار باشيد، بلكه فقط من با وسوسه دعوت كردم شما هم پذيرفتيد.

فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

مرا ملامت نكنيد كه چرا وسوسه كردم، چون دشمن كارش همين است بلكه خودتان را ملامت كنيد كه چرا از من پذيرفتيد، من فريادرس و نجات دهنده شما از اين عذاب نيستم، شما نيز نجات دهنده من نمى باشيد، رابطه اى فيما بين

نداريم.

من به آنچه مرا با خدا شريك كرديد كافر شدم مراد از «ما» در جمله إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ اطاعت و عمل به وسوسه اوست نه عبادت به او. اين يك حقيقت قرآنى است كه روز قيامت معبودهاى باطل از عبادت و اطاعت كنندگان خود بيزارى خواهند كرد چنان كه در ذيل آيه: فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا ... بقره/ 167 گذشت، مراد از «كفرت» حال است يعنى

__________________________________________________

(1) يعنى: كذب وعده من ظاهر شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 297

اكنون كافر شدم.

در توحيد صدوق از امير المؤمنين عليه السّلام و در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه مراد از «كفرت» در آيه برائت است (تفسير صافى).

جمله إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ تتمه سخن شيطان و يا قول خداست.

23- وَ أُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ.

اين آيه نتيجه دوم خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ است كه در اثر ايمان و عمل صالح وارد بهشت جاودان خواهند بود، درباره كفار خوانديم كه از يكديگر تبرى مى كنند ولى درباره اهل بهشت فرموده: تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ، از اين به نظر مى آيد كه منظور گفتگوى اهل بهشت است ميان خودشان يعنى در وقت ملاقات، يكديگر را با سلام و سلامت باش پذيرايى مى كنند لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً واقعه/ 26، احتمال دارد كه مراد سلام ملائكه به آنها باشد (رعد/ 24) يا سلام خدا (يس/ 58).

24- أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ.

25- تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ

رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «1».

اين دو آيه مثلى است در زمينه توحيد و اثرات آن، مراد از كلمه طيّبه، اقرار به توحيد است كه از روى اعتقاد باشد و شخص بر آن تكيه كند، چنان كه فرموده: إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا ... احقاف/ 13، فصلت/ 30، على هذا كلمه لا اله الا اللَّه از روى اعتقاد جازم، همان كَلِمَةً طَيِّبَةً است، اين

__________________________________________________

(1) گويند: كلمة بدل اشتمال است از «مثلا»، «كشجرة» تقديرش «هى كشجرة» مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 298

كلمه، اصل و ريشه ثابت دارد و آن «اللَّه» است و يا جهان طبيعت كه زبان گوياى توحيد است «1» شاخه هاى آن كه در عالم گسترده است عبارتند از عقائد حقه امثال نبوت، معاد، امامت و مانند آن و نيز عبارتند از اخلاق پاك، امثال مروت، عاطفه شجاعت، صدق، صفا و امثال آن و ايضا عبارتند از اعمال نيك، كه انسان را پيوسته در «سير الى اللَّه» تكامل بخشيده و سبب سعادت او و نوع انسان مى گردد.

بدين طريق، مثل عبارت است از درخت پاكى كه ريشه اش در زمين ثابت و شاخه اش در آسمان است و پيوسته ميوه مى دهد، شايد بِإِذْنِ رَبِّها اشاره به «كل حين» باشد زيرا كه درختان معمولى چنين نيستند و اگر اذن خدا باشد پيوسته و بيوقفه ميوه مى دهند، على هذا آن درختى است كه فرض شده و اينكه بعضى درخت خرما و بعضى درخت ديگر گفته اند احتياج به تحقيق و بحث نيست.

ممثل عبارت است از شهادت به لا اله الا اللَّه از روى اعتقاد جازم با آثار آن گفته شد.

جمله وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ ... براى

آنست كه انسان بداند در رسيدن به سعادت دو جهان از شهادت بر توحيد و استقامت در آن ناگزير است.

لازم است در اينجا به چند روايت نظر افكنيم:

در تفسير عياشى آمده: محمّد بن يزيد مى گويد: از امام صادق عليه السّلام از قول خدا وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ پرسيدم فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اصل آن درخت، على عليه السّلام فرع آن، امامان از فرزندان آن دو، شاخه هاى آن مى باشند، علم امامان ثمره آن و شيعه شان برگهاى آن هستند، آيا در اين فضلى مى بينى؟ گفتم: نه و اللَّه «2» فرمود: مؤمن مى ميرد برگى از آن درخت مى افتد و چون متولد مى شود

__________________________________________________

(1) چنان كه در آيات اخير خواهد آمد.

(2) ظاهرا مراد آنست كه اين تقسيم از روى واقعيت است و در آن تبعيض نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 299

برگى در آن مى رويد، گفتم: هر وقت به اذن خدا ميوه مى دهد يعنى چه؟ فرمود يعنى آنچه از علم امام در هر وقت كه بخواهند به مردم مى رسد.

در روايت ديگر از امام صادق عليه السّلام درباره هر دو آيه نقل شده كه فرمود:

اين مثلى است كه خدا درباره اهل بيت پيامبرش و دشمنان آنها زده ... به نظر مى آيد چنان كه در الميزان فرموده: اين روايات از باب تطبيق باشد.

26- وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ.

بنا بر آنكه در آيه گذشته گفته شد مراد از كلمه خبيثه، كلمه شرك است و آن به حكم: إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً ثبات و استقرار ندارد بلكه محكوم و ناپايدار است، آرى شرك بى پايه و بى ثبات است كه موجودات جهان آن

را نفى مى كند، در اين آيه، مثل درخت پليدى است كه از روى زمين كنده شده و ثباتى ندارد، اين يك درخت فرضى است، لازم نيست پى روئيدنيها رويم كه كدام درخت ريشه ندارد و به درختان ديگر مى پيچد و از آنها تغذيه مى كند كه بگوئيم حنظل و نظير آنست. ممثل كلمه شرك است كه پايه اى ندارد و جز شر و ضرر از آن توليد نمى شود.

در مجمع از امام باقر عليه السّلام نقل شده: «هذا مثل بنى اميه».

27- يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ.

دقّت در آيات نشان مى دهد كه منظور از قول ثابت همان كلمه طيبه و شهادت لا اله الا اللَّه از روى اعتقاد است، باء در «بالقول» به معناى سبب است يعنى خدا اهل ايمان را به وسيله آن قول ثابت در دنيا و آخرت تثبيت مى كند و در راه هدايت و سعادت پايدار مى دارد، در مقابل، ظالمان را كه به كلمه خبيثه و شرك چسبيده اند گمراه مى كند و اين هر دو را كه بخواهد مى كند ولى از روى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 300

علل و مقتضيّات مى كند يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ نشان مى دهد كه بنده، ظلم را با اختيار خود شروع مى كند، سپس خدا گمراهش مى نمايد چنان كه فرموده:

فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ صف/ 5 در اين زمينه مطلبى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

ناگفته نماند: تثبيت، ثمره و نتيجه قول ثابت است.

28- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ.

اين آيه و دو آيه بعدى درباره آنهايى است كه به كلمه

خبيثه شرك و كفر چسبيده و در اثر كفران، نعمت خدا را به نقمت مبدل كرده اند و به جاى رسيدن موهبات و سعادت دنيا و آخرت، خودشان و قوم خود را اهل جهنم كرده اند و از اينكه قوم خود را وارد جهنم كرده اند فهميده مى شود كه مراد از «الذين» همان مستكبران و پيشوايان ستمگر هستند كه در آيه 21 گذشت، درباره فرعون آمده:

يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ هود/ 98 وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ قصص/ 41، منظور از تبديل نعمت در آيه ظاهرا استفاده هاى انحرافى از نعمتهاى خداست و اگر مراد تبديل شكر به كفران باشد منظور شكر عملى است، آيه خطاب است به رسول خدا، يعنى: آيا نگاه نكردى به آنان كه از اقوام گذشته و از قوم تو كه نعمت خدا را تبديل كردند.

در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«نحن و اللَّه نعمة اللَّه التي انعم بها على عباده و بنا يفوز من فاز»

و نيز از على عليه السّلام نقل شده: مراد از «الذين» كفار قريش است و نيز از آن حضرت منقول است كه مراد از آن دو گروه بدكار از قريش بنى اميه و بنى مغيرة مى باشند.

ناگفته نماند: همه اينها از باب مصداق است، مضمون آيه اعم از اينهاست.

29- جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 301

اين آيه بيان دار البوار در آيه سابق است، قرار به معنى قرارگاه و محل استقرار است، منظور از «يصلونها» داخل شدن در جهنم و ملازم شدن در آنست.

30- وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ.

اين همان چسبيدن به

شرك و ترك كردن كلمه طيبه لا اله الا اللَّه است، ولى در شرك كمى لذت مى برند و بازگشتشان به آتش است، منظور از انداد، بتها و معبودهاى باطل است، يعنى: به آنان كه از بزرگان مشركين براى خدا شريكان قرار داده اند تا مردم را از راه خدا باز دارند، بگو: لذت بريد كه ...

31- قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ «1».

اقامه نماز و انفاق از آثار و شاخه هاى كلمه طيبه است، در مقابل آنان كه به شرك چسبيده، خود و قومشان را به آتش كشيده اند دستور رسيده كه آن حضرت به بندگان خدا بفرمايد كه در مدت زندگى نماز بخوانند و انفاق كنند كه در روزى كه همه ارتباطات قطع مى شود از رحمت خدا دور نباشند، انفاق آشكار و پنهان هر دو مطلوبند، انفاق آشكار مردم را تشويق مى كند، انفاق پنهانى خالى از ريا و وسوسه است رجوع شود به إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ ... بقره/ 271 غرض از لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ قطع شدن علائق فيما بين است: وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ بقره/ 166. انفاق در آيه، مطلق انفاق است، آيه مكى است و آن وقت هنوز زكاة واجب نشده بود.

در تفسير عيّاشى از سماعة نقل شده «و لكن اللَّه فرض فى الاموال حقوقا غير الزكاة» آن وقت آيه را شاهد آورده است.

__________________________________________________

(1) در اينجا مطلبى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 302

32- اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ

بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ.

اين آيه و دو آيه بعدى در اين زمينه است كه عالم پر از دلائل توحيد است كه اگر مردم دقت كنند به توحيد راه خواهند يافت، اين سه آيه در حقيقت ريشه و پايه هاى ثابت كلمه طيبه لا اله الا اللَّه هستند و مصداق أَصْلُها ثابِتٌ مى باشند.

خلقت آسمانها و زمين، نزول بارانها، روئيدن ميوه ها، مسخر شدن درياها به وسيله كشتى ها و رام شدن نهرها و برگشتن اضافى آنها به درياهايى كه بارانها از آنها به وجود آمده اند از نظامات عجيب جهان و حاكى از جريان يك مشيّت ازلى در آنهاست و به خوبى روشن مى كند كه گرداننده همان آفريننده است.

نظير اين آيه در بقره/ 164 گذشت. تكرار «لكم» در سه مورد و در آيه بعدى نشان مى دهد كه همه اينها براى بشر و بشر براى توحيد است.

33- وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ تتمه بيان نظم جهان است، رام شدن خورشيد و ايستادن آن در فاصله معين از زمين و نور و حرارت آن به اندازه متناسب، فاصله معين ماه، رام شدن آن، تأثير آن در جزر و مد، نشان دادن زمانها و وقتها، پيدايش شب و روز، متوالى بودن آن دو، تأثير آن در بقاء حيات، از بزرگترين دلائل توحيد و اداره اين نظام به دست تواناى خداست. دقت در حقائقى كه علم در اين زمينه كشف كرده است انسان را به حيرت وا مى دارد.

34- وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ

لَظَلُومٌ كَفَّارٌ.

اين آيه در بيان آنست كه: آنچه در زندگى لازم داشتيد خدا همه آنها را تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 303

به وجود آورده است، مراد از سؤال، سؤال به زبان فطرت است و گرنه سؤالى در بين نبوده است نظير: وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ فصلت/ 10.

منظور از لا تُحْصُوها اتمام شمارش است يعنى اگر نعمتهاى خدا را بشماريد قادر به اتمام شمارش آنها نيستيد، جمله: إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ در بيان آنست كه: با وجود اينهمه موهبت ها انسان بسيار ظالم و بسيار ناسپاس است كه قدر آنها را نمى داند و به خود ظلم مى كند، ناگفته نماند «من» در مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ براى بيان است نه تبعيض ظاهرا سؤالهايى كه در دعا كردن داريم در آيه منظور نيست بلكه فقط سؤالهاى طبيعى و احتياجهاى واقعى منظور است و نيز آيه دلالت دارد كه نعمتهاى خدا خارج از حوصله شمارش است.

نكته ها

در حال از دنيا رفتن و برزخ:

در رابطه با آيه يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ رواياتى آمده است كه اشاره به آنها لازم است، در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: شيطان در وقت مرگ نزد مردى از دوستان ما مى آيد، از چپ و راستش مى آيد تا او را از عقيده اش رو گردان كند، خدا از اينكار مانع مى شود خدا اين چنين فرموده:

يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ.

در روايت ديگر از امام باقر و امام صادق عليه السّلام نقل شده: چون شخص در قبر گذاشته شود، دو نفر ملك پيش او مى آيند

يكى از طرف راست و يكى از طرف چپش، شيطان روبروى او نشانده مى شود كه چشمانش از مس (همچون مس) است، به آن مرد گفته مى شود چه مى گويى در حق اين مرد (رسول خدا) كه از ميان شما برخاسته و مى گويد كى رسول خداست؟ آن مرد از اين سؤال تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 304

مرعوب مى شود، اگر مؤمن باشد جواب مى دهد: محمّد رسول خداست به او گفته مى شود: بخواب خوابى كه در آن شرى نيست، قبرش بقدر نه ذراع وسعت پيدا مى كند و جايش را در بهشت مى بيند، آن است قول خدا يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا و اگر كافر باشد گويند: اين مرد كه در ميان شما بود كيست؟ كه مى گفت: من رسول خدايم مى گويد: نمى دانم آن وقت او به شيطان واگذاشته مى شود.

در اين زمينه روايات زيادى در تفسير عياشى، مجمع البيان، برهان صافى و مانند آن نقل شده است، ظاهر آنها اين است كه منظور از «الاخرة» در آيه عالم مرگ و عالم قبر است.

لابيع فيه و لا خلال: ظهور آيه در آنست كه در آخرت مطلقا دوستى نخواهد بود با آنكه آيه: الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ زخرف/ 67 دلالت دارد كه مؤمنان دوست يكديگر خواهند بود. بايد دانست:

رابطه ما بين اين دو آيه اعم و اخص مى باشد، آيه دوم آيه اول را تخصيص مى دهد يعنى در آن روز دوستى نيست مگر ما بين مؤمنان نظير آيه اى كه مى گويد:

وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ بقره/ 254 و آيه اى كه مى گويد: مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ بقره/ 255 يعنى بدون اذن خدا شفاعت نيست و

با اذن خدا هست.

(استفاده از الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 305

[سوره إبراهيم (14): آيات 35 تا 41]

اشاره

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ (35) رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (36) رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (37) رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِي وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ (38) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ (39)

رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ (40) رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ (41)

35- و چون ابراهيم گفت: پروردگارا اين سرزمين را ايمن گردان، مرا و فرزندانم را دور كن از اينكه بتها را عبادت كنيم.

36- پروردگارا آنها بسيارى از مردمان را گمراه كرده اند، هر كه از من پيروى كند از من است و هر كه مرا عصيان كند، تو آمرزنده و مهربان هستى.

37- پروردگارا من بعضى از فرزندانم را در دره اى غير قابل كشت نزد خانه محترم تو تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 306

اسكان دادم، پروردگارا تا نماز اقامه كنند، قلوب عده اى از مردمان را به آنها مايل گردان، به آنها از ثمرات روزى ده تا شكر گزارند.

38- پروردگارا تو ميدانى آنچه را كه نهان مى داريم و آشكار مى كنيم، چيزى در زمين و آسمان بر خدا پنهان نمى ماند.

39- حمد خداى راست كه در وقت پيرى بر

من اسماعيل و اسحاق را داد، حقا كه خدا شنونده دعا است.

40- پروردگار من، مرا و قسمتى از فرزندان مرا نمازگزار گردان، پروردگارا دعاى مرا قبول فرما.

41- پروردگارا مرا و پدر و مادرم و مؤمنان را بيامرز در روزى كه محاسبه بر پا مى شود.

كلمه ها

البلد: بلد: سرزمين «البلدة و البلدة كل قطعة من الارض عامرة او غامرة» راغب گويد: بلد مكانى است محدود، معين و محل انس به اجتماع ساكنين آن، به هر حال آن به معنى شهر نيست بلكه سرزمين و ديار است ولى بودن قريه و آبادى در آن شرط است و گرنه صحرا و بيابان ناميده مى شود.

آمنا: آمن به معنى شخص ايمن آمده مانند وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً بقره/ 126 و نيز به معنى ديار ايمن و صاحب امن، مانند بَلَداً آمِناً.

اصنام: كلبى در كتاب الاصنام ص 53 نقل كرده: بت اگر به صورت انسان از چوب يا طلا يا نقره باشد آن را صنم گويند و اگر از سنگ باشد وصن نام دارد جمع آن اصنام است، اصنام مجموعا پنج بار در قرآن مجيد آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 307

بواد: وادى: دره. سيلگاه راغب گويد: وادى در اصل محل جريان آب است، دره را از آن جهت وادى گويند، در آيه مراد دره است.

افئدة: فؤاد: قلب. جمع آن افئده است. «فأد» به معنى بريان كردن و حركت و تحريك آمده است، قلب را از آن فؤاد گفته اند كه در آن توقّد و دلسوزى هست و يا متأثّر و متحوّل مى باشد.

تهوى: هوى: ميل نفس. آن در ميل مذموم و ممدوح هر دو به كار مى رود، در قرآن بيشتر در

ميل مذموم و خواهش نفس و گاهى در ميل ممدوح آمده است مانند اين آيه، «تهوى»: ميل مى كند.

نعلن: علن و علانيه: آشكار شدن. «علن الامر علونا و علنا و علانية:

ظهر و انتشر»، «نعلن»: آشكار مى كنيم.

الكبر: كبر (بر وزن عنب و قفل): بزرگى قدر و مقام در بزرگى سن نيز آيد مانند اين آيه «الكبر»: پيرى و بزرگسالى.

شرحها

اين آيات درباره ابراهيم عليه السّلام است، به مناسبت اين آيات همه سوره را سوره ابراهيم نامگذارى كرده اند، اين آيات مى تواند مصداقى باشد براى يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ كه ابراهيم عليه السّلام از مصاديق عالى آن است در اين آيات دعاى آن حضرت است كه از خدا مى خواهد او و فرزندانش را از عبادت بتها بر كنار دارد و آنها را به نماز خواندن مداوم گرداند، پدر و مادرش و مؤمنان را بيامرزد، در مناجاتش مى گويد: من قسمتى از خانواده ام را در كنار خانه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 308

تو اسكان دادم تا بندگى تو كنند، مردم را به آنها مايل گردان، ايضا خدا را حمد مى كند كه در پيرى باو دو پسر عنايت فرموده است.

35- وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ.

منظور از بلد سرزمين مكه و حرم است، مراد از «آمنا» به نظر الميزان امن تشريعى است چنان كه فرموده: وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً آل عمران/ 97 و شايد منظور ايمنى معمولى باشد نظير: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً نحل/ 112، از آيه فهميده مى شود كه آن حضرت به هنگام اين دعا فرزندانى داشته است.

لازم است آيه اى كه در بقره/ 126 آمده

است با اين آيه مقايسه شود كه هر دو يكى است يا دو دعا مى باشند در دو وقت آيه بقره چنين است: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ ...

در آيه بقره «بلدا» نكره آمده است و «هذا» اشاره است بآن محل و جمله رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً نشان مى دهد كه در وقت اين دعا آبادى در آنجا نبوده است على هذا اين دعا در وقتى است كه آن حضرت زنش هاجر و فرزند خردسالش اسماعيل را در سرزمين مكه قرار داد و دعا كرد كه خدايا اين محل را بلد امن گردان و به اهلش كه در آينده خواهند بود از ثمرات روزى عطا فرما و نيز آن حضرت از لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ كه در بقره گذشت دانسته بود كه امامت نصيب ظالمان نخواهد بود، در اثر دعاى او قبيله «هاجر هم» به آن محل آمده و در آنجا مسكن گزيدند، چشمه زمزم ظاهر شد، هاجر و اسماعيل با آنها زندگى نوينى آغاز كردند و آنجا آباد و بلد و ديار شد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 309

سپس كه اسماعيل بزرگ شد، اسحاق نيز به دنيا آمد، ابراهيم با يارى اسماعيل، كعبه را بنا كرد آن وقت آنجا بلد شده بود لذا در اين آيات به طور معرفه مى گويد: هَذَا الْبَلَدَ و اشاره مى كند به آن آبادانى كه به وجود آمده بود و در آيه 37 لفظ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ نشان مى دهد كه كعبه را نيز در

آن وقت بنا كرده بود و از إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ در آيه 39 روشن مى شود كه در وقت اين دعا اسحق نيز متولد شده بود، در صافى از على عليه السّلام نقل شده كه ابراهيم از لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ دانسته بود كه امامت به ظالمان نخواهد رسيد لذا در دعايش فرموده:

وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ.

نتيجه آنكه: دعاهاى اين سوره راجع به آخر عمر آن حضرت است و دعاى بقره راجع به وقتى است كه هاجر و فرزندش را در زمين مكه اسكان داد.

ناگفته نماند: جمله وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ ... آن نيست كه آنها را به عدم بت پرستى مجبور كن كه به هيچ وجه بت پرست نباشد بلكه قهرا منظور آنست كه هر كه از آنها خودش را در معرض هدايت قرار داد، هدايتش كن و نگذار مشرك باشد، اما آنها كه خود راه شرك رفته و از معرض توحيد كنار شدند، اين دعا شامل آنها نمى شود، على هذا اين دعا فقط قسمتى از فرزندان آن حضرت را شامل مى شود ديگر احتياج نيست كه گفته شود: بعضى از فرزندان آن حضرت مشرك شدند و دعاى او مستجاب نگرديد.

در روايتى از تفسير عياشى نقل شده كه در اثر دعاى ابراهيم احدى از فرزندان اسماعيل بت پرست نشدند، فرزندان اسماعيل گفتند: هؤلاء شفعائنا، كافر شدند ولى بتها را عبادت نكردند. در الميزان فرموده: ظاهرا روايت جعلى است.

36- رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 310

اين آيه استدلال است بر وَ اجْنُبْنِي ... در آيه سابق. يعنى مرا و فرزندانم را از عبادت

بتان كنار كن كه آنها بسيارى از مردم را گمراه كرده اند و چون او و گمراهان قهرا دو گروه مى شوند لذا فرموده: هر كه تابع من باشد از من است مى شود كه آن براى وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ ... تفسير باشد كه با عنايت فرموده:

فرزندان من كسى هستند كه از من تبعيت كنند، جمله فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ درباره وَ مَنْ عَصانِي حواله دادن آنهاست به غفران و رحمت خداوندى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

قال تقدر ان تغفر له و ترحمه

ظاهرا در «عصانى» فقط معصيت منظور است نه شرك، على هذا خواستن رحمت براى گناهكار مانعى ندارد، نظير مطلب اين آيه در روايات نيز آمده است، عياشى از حلبى از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل مى كند كه فرمود: هر كه از شما از خدا بترسد و خود را اصلاح كند از ما اهل بيت است.

گفتم: از شما اهل بيت؟ فرمود: از ما اهل بيت: ابراهيم درباره آن گفته:

فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي در اين وقت عمر بن يزيد به امام گفت: از آل محمّد است؟ فرمود:

آرى و اللَّه از آل محمّد است، آرى و اللَّه از خود آل محمّد، آيا نمى شنوى كه خدا فرمايد إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ و گفته ابراهيم: فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي.

37- رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ.

بنا بر آنكه گفته شد آن حضرت اين دعا را در وقتى كرده كه كعبه را بنا كرده بود و آنجا شهر شده بود مِنْ ذُرِّيَّتِي نشان مى دهد كه قسمتى از

فرزندان و خانواده خود را در آنجا اسكان داده بود ولى اسحاق و مادرش سارا در فلسطين مانده بودند، ظاهرا مرادش خانواده اسماعيل باشد به دليل جمع آمدن لِيُقِيمُوا ... تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 311

منظور از غَيْرِ ذِي زَرْعٍ سرزمين مكه است كه كوهستان بود و قابل كشت نبود عِنْدَ بَيْتِكَ بنا بر آنكه گفته شد دلالت نمى كند كه كعبه پيش از آن حضرت بنا شده بود رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ حاكى است كه اسكان ذريه براى پايه گذارى توحيد و حق پرستى بوده است، آن گاه دعا كرده كه ذريه اش پيش مردم محبوب باشند و ارزاق خدا در اختيارشان باشد و در مقابل آنها شكرگزار باشند.

در تفسير عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه: ما ذريه ابراهيم و بقيه آنها هستيم

«نحن هم و نحن بقية تلك الذريه»

در روايت ديگرى از آن حضرت آمده است

«نحن بقية تلك العترة».

38- رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِي وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ اين آيه در تأكيد دعاى سابق است يعنى: خدايا تو پنهان و آشكار را دانا هستى و مى دانى كه از روى صميم قلب و خواست جدى از تو مى خواهم، آن وقت بطور كلى فرموده: هيچ چيز در جهان به خدا پوشيده نمى ماند.

39- الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ.

در مقابل موهبت دو فرزند به خدا حمد مى كند، معلوم است كه هر دو در وقت پيرى به آن حضرت عطا شده است و نيز معلوم است كه آن حضرت دعا كرده و از خدا فرزند خواسته است، ايضا از

مقدم شدن اسماعيل روشن مى شود كه او برادر بزرگ بوده است.

40- رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ ادامه دعاء آن حضرت است كه مى گويد: پروردگارا من و قسمتى از ذريه ام را نماز خوان گردان، منظور از «مقيم» پيوسته نماز خواندن و اهل توحيد شدن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 312

است مِنْ ذُرِّيَّتِي نشان مى دهد كه آن حضرت دعاء طبيعى كرده و مى دانسته است كه همه نسل او نماز خوان نخواهند بود، چنان كه در جاى ديگر آمده: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ بقره/ 128، از اين معلوم مى شود كه مرادش از وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ نيز همه فرزندانش نيست در آخر آيه، آمده پروردگارا دعاى مرا اجابت كن، تقدير آن «دعائى» است.

41- رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ اينجا هم براى خود و هم براى پدر و مادرش و هم براى مؤمنان مغفرت خواسته است، آن حضرت در سه محل خودش را اول آورده و گفته است: وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ- رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي- اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ اين شايد اشاره به فَمَنْ تَبِعَنِي ... باشد از خداوند خواستاريم ما را نيز از «مؤمنين» و مشمول دعاى آن حضرت فرمايد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 313

[سوره إبراهيم (14): آيات 42 تا 52]

اشاره

وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ (42) مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ (43) وَ أَنْذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ

قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ (44) وَ سَكَنْتُمْ فِي مَساكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ وَ ضَرَبْنا لَكُمُ الْأَمْثالَ (45) وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ (46)

فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقامٍ (47) يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (48) وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ (49) سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ (50) لِيَجْزِيَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (51)

هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (52)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 314

42- گمان نكن كه خدا از آنچه ظالمان مى كنند غافل است، آنها را تاخير مى اندازد براى روزى كه چشمها خيره مى شوند.

43- به ذلت نگاه كننده و سر بالا گرفتگانند ديدشان به خودشان بر نمى گردد و قلوبشان خالى است.

44- بترسان مردم را از روزى كه عذاب به سوى آنها مى آيد، ظالمان گويند خدايا عذاب ما را تا مدت نزديكى تأخير بيانداز تا دعوت تو را اجابت كرده و پيرو رسولان باشم آيا از پيش قسم نخورديد كه شما را زوالى نيست؟

45- ساكن شديد در منازل كسانى كه به خود ظلم كردند و دانستيد با آنها چه كرديم و براى شما مثلها زده ايم

46- مكرشان را كردند، مكرشان در نزد خداست و گرچه مكرشان موجب زوال كوه ها بود.

47- گمان نكن كه خدا خلف كننده وعده ها است كه به رسولان داده است كه خدا توانا و صاحب انتقام است.

48- روزى كه زمين بغير اين زمين و آسمانها مبدل

مى شود، مردم براى يكتاى قهار ظاهر مى شوند.

49- مى بينى گناهكاران را كه در زنجيرها به همديگر قرين شده اند.

50- پيراهنهاى آنها نوعى از قطران است و آتش چهره شان را مى پوشاند.

51- تا خدا هر كس را با عمل خود مجازات كند كه خدا سريع الحساب است.

52- اين كفايت است براى مردم و تا با آن انذار شوند و بدانند كه فقط اوست معبود يكتا و خردمندان متوجه شوند.

كلمه ها

تشخص: شخوص چشم، خيره شدن آنست، آن اين است كه چشم گشاده بماند و بسته نشود تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 315

الأبصار: بصر (بر وزن شرف): قوه بينايى، چشم، علم، منظور از آيه چشم است جمع آن ابصار مى باشد.

مهطعين: هطع: شتاب و خيره شدن. اهطاع: شتاب و دراز كردن گردن.

مهطع كسى است كه با ذلت و ترس نگاه مى كند و از آنچه مى بيند ديده بر نمى دارد.

مقنعى: اقناع: بلند كردن سر. مقنع: كسى كه سرش را بلند كرده، مقنعون جمع آن است.

طرفهم: طرف (بر وزن عقل): نگاه كردن و چشم. اسم و مصدر هر دو آمده است راغب گويد: اصل آن پلك چشم و حركت دادن آن است، منظور از آن در آيه هر يك از دو معنى مى شود باشد.

هواء: هواء در آيه به معنى خالى است أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ: قلوبشان از تعقل خالى است. راغب گويد: در خالى بودن مثل هوا است، شخص ترسو را هواء گويند كه قلبش از جرئت خالى است.

قهار: قهر: غلبه و ذليل كردن. قهار: غالب آن صيغه مبالغه و از اسماء حسنى است، شش بار در قرآن آمده است. «قهار»: بسيار غالب و توانا.

مقرنين: قرن (بر وزن عقل): جمع كردن تقرين: مبالغه در جمع كردن مقرن

(بصيغه مفعول): جمع شده. «مقرنين»: جمع شدگان.

الاصفاد: صفد (بر وزن شرف): زنجيرى كه با آن دستها را بگردن مى بندند، جمع آن اصفاد است. آن به معنى زنجير نيز آيد، منظور در اينجا معناى دوم است.

سرابيل: سربال (بكسر- س): پيراهن. جمع آن سرابيل است، مجموعا تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 316

قطران: سه بار در قرآن مجيد به صورت جمع آمده است.

در خواندن آن سه وجه است فتح قاف و كسر طاء، فتح قاف و سكون طاء، كسر قاف و سكون طاء. بعضى آن را «قطر آن» خوانده اند يعنى مس مذاب كه به نهايت حرارت رسيده است. طبرسى فرموده قطران چيزى است سياه، بدبو، چسبنده كه آن را بر شتر مى مالند.

زمخشرى نيز نزديك به آن گفته است.

بلاغ: بلاغ و بلوغ: رسيدن به انتهاء مقصد. به معنى تبليغ نيز آيد.

در آيه مراد معناى دوم است.

شرحها

در آيات گذشته مسئله قدرت خدا و پاداش نيكوكاران و عذاب كافران مطرح بود، مخصوصا از إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ وَ ما ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ روشن گرديد كه قدرت، همه در دست خداست، از اين گفته ها سؤالى متولد مى شود و آن اينكه: حالا كه خدا چنين قدرتى دارد چرا اينهمه ستمكاران با دست باز و فراغت بال هر كارى كه مى خواهند مى كنند و خدا به سزايشان نمى رساند؟

اين آيه در جواب مى گويد: مپندار كه خدا از ظالمان غافل است بلكه آنها را در روز قيامت مجازات خواهد كرد وانگهى در اين دنيا نيز مجازاتشان مى كند بدليل آنكه شما در مساكن همان تار و مار شدگان زندگى مى كنيد و اين براى شما نيز عبرت است آيه اخير خلاصه مطالب همه سوره

است كه همان راه يافتن به أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ است.

42- وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 317

شايد علّت تأخير همان مسئله مهلت باشد كه خدا ظالمان را در مهلت قرار مى دهد كه اگر به فكر اصلاح بيفتند مجالى داشته باشند و گرنه به حد اشباع از ظلم برسند تا وعده عذاب بر آنها حتمى گردد نظير وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ آل عمران/ 178 منظور از تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ آنست كه آنها از كثرت هول آن روز چشمشان خيره و باز مى ماند و نمى توانند چشم بر هم نهند و واله و حيران مى مانند.

43- مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ بيان تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ است يعنى در حالى كه به ذلت نگاه كننده و سربالا گرفته گانند كه نگاهشان به خودشان بر نمى گردد و فقط به عذاب نگاه مى كنند و قلوبشان از تعقل خالى است و از خود بيخود هستند مانند وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى

حج/ 2 (نعوذ باللّه من هول المحشر).

44- وَ أَنْذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ دو آيه گذشته راجع به عذاب آخرت بود ولى اين آيه راجع به عذاب و استيصال در دنيا است و آن گهى در اين عذاب فقط ظالمان گرفتار خواهند شد نه مؤمنان چنان كه فرموده: فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا اما مؤمنان

نجات خواهند يافت زيرا هنگام آمدن عذاب اهل ايمان نجات مى يافتند ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ يونس/ 103، منظور از «الناس» مشركان زمان رسول خدا است على هذا لازم بود كه بگويند: «و نتبع الرسول» چون آن وقت «رسل» نبود، اين براى آنست كه ملاك در نزول عذاب انكار پيامبران است، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 318

انكار آن حضرت مصداقى از آن كلى است (استفاده از الميزان).

به نظر مى آيد كه اين سخن زبانحال آنان مى باشد نه اينكه به زبان بگويند، شايد به زبان هم بگويند نظير حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ يونس/ 90، مراد از أَقْسَمْتُمْ ... ظاهرا ايراد سخن به صورت جازم است، نه اينكه مشركان قسم بخورند كه هرگز زايل نخواهند شد يعنى: خدا در جواب آنها مى گويد: آيا قسم نخورديد و آيا به طور جزم نگفتيد كه شما در اين نعمت پيوسته خواهيد بود؟، غرض از «من قبل» پيش از آمدن عذاب است، بعضى از مفسران آيه را به آخرت مربوط دانسته اند ولى اين قابل قبول نيست.

45- وَ سَكَنْتُمْ فِي مَساكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ وَ ضَرَبْنا لَكُمُ الْأَمْثالَ تتمه جواب خداست كه در مقابل گفته آنها فرموده: شما در خانه هاى گذشتگان ستمگر ساكن شديد و دانسته ايد كه چطور آنها را تار و مار كرديم، در سرگذشت عاد و ثمود و قوم لوط و ديگران براى شما عبرت ها و موعظه ها است.

46- وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ.

يعنى آنها هر مكر و حيله اى

كه داشتند در مبارزه با پيامبران به كار بردند ولى مكرشان پيش خدا محفوظ بود و خدا در مقابل همان مكرها بسزايشان رسانيد.

جمله وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ ... گفته اند حال است از «بهم» در آيه سابق يعنى: دانستيد با آنها چه كرديم در حالى كه همه مكرشان را كرده بودند. در تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 319

الميزان فرموده: «ان» بقولى در وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ وصليّه است، «لتزول» متعلق است به مقدر مانند «يقتضى- يوجب» يعنى: مكرشان پيش خداست و خدا قادر به دفع آنست و اگر كه مكرشان مقتضى بر انداختن كوه ها باشد على هذا «لتزول» با كسر لام اول و فتح لام دوم است.

در مجمع البيان «ان» را نافيه و جبال را كنايه از دلائل نبوت گرفته است يعنى مكر آنها نمى توانست دلائل نبوت رسولان را باطل كند، به عبارت ديگر مكر آنها نمى توانست كوه ها را از جا بركند چطور مى توانست دين را باطل كند.

در بعضى از قراءتها «لتزول» را با فتح لام اول و ضم لام اخير خوانده اند على هذا «ان» مخفف از ثقيله است يعنى مكرشان پيش خداست و حقا مكرشان چنان بزرگ بود كه كوه ها از بزرگى آن زايل مى شد.

47- فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقامٍ نتيجه مطالب گذشته است يعنى اينكه خدا آنها را تا قيامت تأخير انداخته گمان مبر كه خدا به وعده خود خلف مى كند، زيرا كسى خلف وعده مى كند كه قدرت عمل به وعده اش را نداشته باشد و يا كسى او را از عمل باز دارد ولى خدا عزيز و توانا است و «ذو انتقام» بودنش تقاضا مى كند كه از ستمكاران

انتقام بكشد، ذو انتقام بودن از فروعات «عزيز» است چنان كه در همه آيات «ذو انتقام» در پى «عزيز» آمده است وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ آل عمران/ 4، مائده/ 95 أَ لَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقامٍ زمر/ 37، إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقامٍ ابراهيم/ 47 (از الميزان).

ناگفته نماند: «ذو انتقام» يكى از اسماء حسناى خداست، انتقام خدا مانند انتقام بشرى نيست كه براى تشفى قلب و مانند آن باشد، بلكه انتقام خدا تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 320

مجازات گناهكاران بنا به مقتضاى عدل خدايى است و در حقيقت بازگشت اعمال به خود انسان است خداوند فرمايد: هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ يونس/ 52.

48- يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ اين آيه و سه آيه بعدى در بيان انتقام خدايى در روز قيامت است، «يوم» مى شود ظرف باشد براى ذُو انتِقامٍ در آيه قبلى، وَ السَّماواتُ عطف است بر «الارض» اول، يعنى: روزى كه زمين به غير اين زمين و آسمانها به غير اين آسمانها مبدل مى شود. منظور از تبديل زمين و آسمانها، به نظرم پديد آمدن شرايطى است كه در نتيجه، انسانها زنده مى شوند و در محشر گرد مى آيند. در قرآن مجيد براى تبديل زمين و آسمانها آيات بسيارى آمده است مانند يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً طور/ 9 يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً طه/ 106 ضمير «يذرها» راجع است به «الارض» ولى آيه حكايت دارد كه نظامى غير از اين نظام در زمين و آسمانها حكمفرما خواهد شد، درباره تبديل مذكور رواياتى در صافى، مجمع، عياشى، برهان و

غيره آمده كه لازم است در آنجاها ديده شود.

49- وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ يعنى: گناهكاران را مى بينى كه در زنجيرها بهم بسته شده و قرين هم شده اند. در آيات ديگر آمده: إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ غافر/ 71 ظاهرا مقرون بودن در اثر يكسان و يك رنگ بودن اعمال آنهاست و آن اعمال دنيوى است كه به صورت زنجير در آمده اند.

50- سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 321

لفظ قطران نكره است يك نوع قطران بدن آنها را مى پوشاند و به صورت پيراهن در مى آيد و آتش چهره هايشان را مى پوشاند (نعوذ باللّه من النار).

51- لِيَجْزِيَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ اين همان انتقام خدايى است، از آيه روشن مى شود كه مجازات با اعمال انسانهاست و اعمال در آن روز مجسم مى شود، ظاهرا مراد از «ليجزى» سزاى اعمال بد است، سريع الحساب نشان مى دهد كه از حين عمل، مجازات خداوند شروع مى شود ولى ظاهر شدن آن در روز قيامت خواهد بود چنان كه در سوره رعد/ 41 گذشت و اللَّه العالم.

52- هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ ظاهرا «هذا» اشاره است به همه مطالب سوره، نه به تمام قرآن و نه به وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا چنان كه گفته اند. وَ لِيُنْذَرُوا براى غايت و تعليل است آن عطف است بر چيزى كه گفتن آن لازم نبوده و شايد آن را از «بلاغ» بفهميم و تقدير چنين بشود «هذا بلاغ للناس ليتم لهم الحجة و لينذروا به ...» با اين آيه، سوره

مباركه تمام مى شود و آخر آن به اولش بر مى گردد. چون منظور از لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ در اول سوره همان راه يافتن به أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ است. و آن تذكرى است براى عاقلان ولى ديگران مصداق وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً مى باشند در شب دوم ربيع الاول هزار و چهارصد و دو (1402) مطابق 8/ 10/ 1360 از تفسير سوره ابراهيم فارغ شدم.

و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 322

سوره حجر

اشاره

در مكه نازل شده و نود و نه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- حجر پنجاه و چهارمين سوره است كه بعد از سوره يوسف در مكه نازل گرديد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پانزدهم است، به نظر مى آيد كه در سالهاى هفتم و هشتم بعثت نازل شده باشد.

2- عدد آيات آن به اتفاق قراء نود و نه است، در تفسير خازن مى خوانيم كه عدد كلمات اين سوره ششصد و پنجاه و چهار و عدد حروف آن دو هزار و هفتصد و شصت مى باشد و اللَّه اعلم 3- تسميه آن به «حجر» بعلت وقوع اين كلمه در آيه 80 آنست وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ اين كلمه (بر وزن جسر) نام شهرى بود كه قوم ثمود در آن ساكن بودند، به قولى نام دره اى است كه محل سكونت آن قوم در سرزمين شام بود، به نظر مى آيد كه اين نامگذارى توسط رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بوده باشد.

4- اين سوره به شهادت محتوى و مضامين آن در مكه نازل شده و در مجمع البيان از حسن مفسر نقل كرده كه آيات 87 و 90 و 91 در مكه نازل گشته است، شايد اين قول از روايت ابن عباس اخذ شده كه در در منثور نقل مى كند. مردى

__________________________________________________

(1) بنا بر آنچه اين نقل حتمى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 323

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از «المقتسمين»/ 90 پرسيد؟ فرمود: آنها يهود و نصارى هستند، بهر حال اين قول قابل اعتماد نيست.

5- اين سوره مانند سوره هاى ابراهيم، يونس، هود و يوسف با «الر» شروع شده است، از اين معلوم مى شود كه يك

هماهنگى خاص با آنها دارد و نيز ظاهرا همه آن به يك بار نازل شده و دليلى بر نزول تدريجى وجود ندارد.

مطالب سوره

6- اين سوره در رابطه با توحيد و نبوت و معاد، حقائق گوناگونى به انسان ياد مى دهد و ظاهرا علّت نزول آن بى اعتنايى مشركان به قرآن و نسبت دادن جنون به آن حضرت و مسخره كردن آن بزرگوار بوده است و نيز روشن مى كند كه:

انسان از اول خلقت در معرض اغواء شيطان بوده و خواهد بود، وجود او ميدان كشمكش قواى رحمانى و جنود شيطانى است؟ از جمله مطالب مهم آن قول حتمى خداوند است درباره حفظ قرآن مجيد كه فرموده: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.

اينك مطالب سوره كه انسان را به خدا و نظام جهان توجه مى دهد.

اول: هر امتى كه هلاك و تار مار شدند در وقت معين و رسيدن اجلشان از بين رفتند و اين يك حساب واقعى و دقيق است وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ. ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ/ 4 و 5.

دوم: پيامبر را مسخره كرده و گفتند ديوانه هستى، اين سخن را امتهاى گذشته نيز درباره پيغمبرانشان گفته اند، آنها كه به فكر ايمان آوردن نيستند اگر به آسمان هم بالا روند آن را سحر حساب خواهند كرد (آيات 6- 15).

سوم: در جهان نظمى به وجود آمده، آن گاه انسان آفريده شده و در ميان تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 324

دو بعد رحمن و شيطان قرار گرفته است ولى شيطان به بندگان مخلصين راه ندارد (آيات: 19- 48).

چهارم: همانطور كه خدا آمرزنده و مهربان است، اگر عذاب كند،

عذاب او سخت و كوبنده است آيات 49- 50.

پنجم: دو نمونه عينى از رسيدن اجل معين امتها و تار و مار شدن آنها، اول قوم لوط، دوم قوم ثمود كه ديار هر دو نزديك بهم و در سرزمين فلسطين و شام بوده اند و اهل مكه در سفرهاى شام خرابه هاى آن دو را مى ديدند (آيات 51- 84).

ششم: آسمانها و زمين به حق آفريده شده اند اگر آخرت نباشد عبث خواهند بود پس وجود آخرت حتمى است (آيه 85).

هفتم: پيامبر بايد با كمال استقامت به راه خود ادامه دهد و در مقابل مشركان موضع بگيرد (آيات آخر سوره) اين مطالب نشان مى دهد كه به وقت نزول اين سوره، حقائق تا حدى بر مردم مكه اعم از مسلمان و مشرك روشن شده بود، آيات به صورت تازيانه هاى تكامل در راه توحيد و به گونه تكان دهنده، نازل شده و همچون آفتاب افق ظلمت زده مكه را روشن كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 325

سورة الحجر مكيّة و اياتها

[سوره الحجر (15): آيات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ (1) رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ (2) ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (3) وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ (4)

ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ (5) وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (6) لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (7) ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ (8) إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (9)

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ (10) وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ

إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (11) كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ (12) لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ (13) وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ (14)

لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (15)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 326

به نام خداى رحمان رحيم

1- الر. اين است آيات كتاب و آيات قرآن كه روشن كننده حقائق است.

2- اى بسا كافران كه دوست خواهند داشت اى كاش مسلمان بودند.

3- بگذار بخورند و لذت ببرند و آرزوها مشغولشان كند به زودى مى دانند (كه اشتباه رفته اند).

4- هيچ شهرى را هلاك نكرده ايم مگر آنكه كتاب و اجل معين داشتند.

5- هيچ امتى از اجلش جلو نمى افتد و از آن تأخير نمى كنند.

6- مشركان گفتند: اى آنكه قرآن بر او نازل شده حتما تو ديوانه هستى.

7- چرا فرشتگان را براى ما نمى آورى اگر از راستگويانى؟

8- ما ملائكه را فقط به حق مى فرستيم و در آن صورت مهلت داده نمى شوند.

9- قرآن را ما نازل كرده ايم و ما حافظ آن هستيم.

10- پيش از تو در اقوام گذشته پيامبران فرستاده ايم.

11- هيچ پيامبرى به سوى آنها نمى آمد مگر آنكه او را مسخره مى كردند.

12- بدينسان قرآن را در قلوب خطاكاران داخل مى كنيم.

13- به آن ايمان نمى آورند، طريقه پيشينيان روشن شده است.

14- اگر براى آنها درى از آسمان مى گشوديم و در آن پيوسته با

15- مى گفتند: جز اين نيست كه چشمهاى ما بسته شد، نه بلكه

كلمه ها

الر: راجع به اين كلمه در اول سوره اعراف سخن گفته ايم.

مبين: ابانه آشكار شدن و آشكار كردن «مبين» شايد به معنى آشكار يا تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 327

آشكار كننده باشد (قرآن روشن يا روشن كننده حقائق).

ربما: ربما (بر

وزن علما): اى بسا. اهل مدينه و عاصم آن را مخفف و ديگران با تشديد خوانده اند، آن حرف جر و مخفف ربما (با تشديد) است.

يلههم: لهو: مشغول شدن به چيزى كه مشغول مى كند، آن توأم با غفلت است راغب گويد: لهو آنست كه انسان را از مشغول شدن به چيز مهمّ باز دارد. الهاء مشغول كردن يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ.

مشغول مى كند آنها را آرزو.

الامل: امل (بر وزن شرف): آرزو، اميد يستأخرون: تأخر و استأخر هر دو به معنى (آخر ماند) است لا يَسْتَأْخِرُونَ به تأخير نمى افتند يعنى از اجلشان به تأخير نمى افتند.

لوما: اين كلمه به معنى لو لا و هلا و به معنى تشويق است لَوْ ما تَأْتِينا چرا نمى آورى بما.

منظرين: انظار: مهلت دادن. «منظرين» به صيغه مفعول: مهلت داده شدگان.

شيع: شيع (بفتح- ش): آشكار شدن.

شياع: پيروى كردن. شيعه: پيروان و ياران «شيعة الرجل: اتباعه و انصاره» شيع (بر وزن عنب) جمع شيعه به معنى گروه ها و فرقه ها است.

نسلكه: سلك (بر وزن عقل): داخل شدن و داخل كردن خواه دخول مادى باشد يا معنوى «نسلكه»: داخل مى كنم آن را.

يعرجون: عروج: بالا رفتن. ظل (بفتح ظا و تشديد لام): دوام و پيوستگى، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 328

به معنى شروع نيز آيد فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ پيوسته در آن بالا مى رفتند.

سكرت: سكر (بر وزن قفل): مستى سُكِّرَتْ أَبْصارُنا: چشمهاى ما مست و بسته شده است (يعنى چشم ما اشتباه مى كند).

مسحورون: سجر شدگان. جادو شدگان.

شرحها

در اين آيات اولا: اشاره شده به همه سوره كه آيات كتاب و آيات قرآن روشنگر حقائق اينهاست.

ثانيا: هر امتى اجلى معين دارند كه به وقت رسيدن آن اجل، امت خطاكار تار و مار مى شوند،

جريان امتهاى گذشته چنين بوده و اين قسمتى از نظام خلقت است.

ثالثا: مشركان در مواجهه با رسالت تو مى گويند: تو ديوانه هستى و چرا براى صدق رسالتت ملائكه نمى آورى؟ جواب آنست كه خدا خواسته مردم در مهلت زندگى كنند، اگر ملائكه بفرستيم ايمان نمى آورند آن وقت بايد هلاكشان كنيم ولى خدا چنين نخواسته است و بدان كه ما قرآن را حفظ خواهيم كرد.

رابعا: در گذشته نيز پيامبران را مانند تو تكذيب كرده اند اين كفار حاضر به تسليم نيستند حتى اگر به آسمان برده شوند خواهند گفت واقعيت ندارد، چشم ما سحر شده است.

1- الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ يعنى: اينها است آيات كتاب و آيات قرآنى كه آشكار كننده حق و باطل است. «تلك» اشاره بغائب است، به علت عظمت آيات «هذه» نيامده است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 329

و آن اشاره است به آيات اين سوره، نكره آمدن «قرآن» دلالت بر عظمت قرآن دارد. ظاهرا اين آيه عنوان و سرخط مطالب اين سوره است كه همه مطالب آن آيات خدا و روشن كننده حق و باطل است احتمال دارد مراد از «الكتاب» لوح محفوظ باشد.

2- رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ اين آيه دلالت مى كند كه كفار در آينده از كفر خود پشيمان شده و آرزو خواهند كرد كه اى كاش مسلمان بودند لَوْ كانُوا دلالت مى كند كه اين آرزو بعد از گذشتن وقت و بعد از فوت فرصت خواهد بود مانند: رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ مؤمنون/ 99، نظير اين آيه است آيه: فَلَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ شعراء/ 102، زمر/ 58.

در تفسير جلالين گفته است:

«رب» براى تكثير است و آن راجع به «يود» است، يعنى: بسيار دوست خواهند داشت و بسيار آرزو خواهند كرد كه اى كاش در دنيا مسلمان مى بودند على هذا اين آرزو در روزى خواهد بود كه قدرت برگشت ندارند مانند روز هلاكت دنيا و روز قيامت.

در تفسير عياشى نقل شده: عبد اللَّه عطاء از امام باقر عليه السّلام از اين آيه پرسيد، فرمود: روز قيامت نداء كننده اى ندا مى كند و مردم مى شنوند كه جز مسلمان كسى داخل بهشت نشود آن گاه سائر خلق آرزو مى كنند كه اى كاش در دنيا مسلمان بودند «1» اين روايت در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام و نظير آن از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده است.

__________________________________________________

(1)

«عن عبد اللَّه بن عطاء المكى قال سئلت ابا جعفر (ع) عن قول اللَّه ... قال:

ينادى مناد يوم القيامة يسمع الخلائق انه لا يدخل الجنة الا مسلم ثم يود سائر الخلق انهم كانوا مسلمين».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 330

3- ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ اين آيه دنباله آيه فوق است يعنى بگذار هر كارى كه مى خواهند بكنند زود پشيمان خواهند شد. شايد مراد آن باشد كه دست از جدالشان بردار و تركشان كن، آيه روشن مى كند كه غايت نظر و درك آنها همان خوردن، لذت بردن و عياشى است در مجمع البيان از على عليه السّلام نقل شده: مخوفترين چيزى كه از آن براى شما مى ترسم دو چيز است، پيروى از هواى نفس و آرزوى دراز. اما پيروى از هواى نفس از حق باز مى دارد و اما آرزوى دراز، آخرت را از ياد مى برد:

«ان

اخوف ما اخاف عليكم اثنان ابتاع الهوى و طول الامل اما اتباع الهوى فيصد عن الحق و اما طول الامل فينسى الاخرة».

4 و 5- وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ، ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ اين دو آيه در رابطه با فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ و تأكيد و تثبيت آن است كه مى فرمايد روز هلاكت و روز ندامت آنها در وقت معين خواهد رسيد چون ما هر امتى را كه هلاك كرديم روى كتاب معلوم و اجل معينى كه داشتند هلاك كرديم، منظور از كتاب، مكتوب و اجل، معلوم است، بعد به طور كلى فرموده: هر امتى اجلى دارند كه از آن نه جلو مى افتند و نه تأخير مى كنند. آيه اخير صريح است در اينكه براى امتها مانند افراد امت اجل معينى پيش خداست در اين زمينه به سوره يونس آيه چهل و نه رجوع شود كه به طور تفصيل سخن گفته شده است.

6- وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ از اين آيه مطلب سوم كه قبلا گفتيم شروع مى شود و آن اينكه گفتند:

ديوانه هستى و اگر راستگويى چرا براى اثبات رسالتت ملائكه را گواه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 331

نمى آورى؟ منظور از «الذكر» قرآن است، پيداست كه غرضشان از اين تعبير، مسخره است و گرنه، اگر مى دانستند كه بر او ذكر نازل شده مجنونش نمى خواندند. شايد منظور از مجهول آمدن «نزل» آنست كه نازل كننده بر ما مجهول است، به هر حال اين آيه تكذيب رسالت آن حضرت از جانب مشركان است.

7 و 8- لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ، ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ

إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ اين دو آيه، يك سؤال و دو جواب است، سؤال اين است اگر در ادعاى رسالت راستگو هستى چرا ملائكه را براى رسالتت گواه نمى آورى؟ جواب اول اين است كه ما ملائكه را به حق مى فرستيم نه به باطل، اگر ملائكه بفرستيم و آنها در حالت نورانيت و حالت اوليه بيايند شما آنها را نخواهيد ديد و اگر آنها را به صورت انسان بفرستيم فرشته بودنشان بر شما ملتبس خواهد شد و فكر خواهيد كرد كه بشر مى باشند و به دروغ به رسالت پيامبر شهادت مى دهند، به هر حال آمدن ملك به حق نمى تواند باشد و مشكل را حل نتواند كرد.

جواب دوم آنكه: سنت خدا بر آن جارى است كه اگر مردم معجزه بخواهند و خدا آن را بياورد و مردم باز ايمان نياورند، بايد به زودى با عذاب خدايى مستأصل و تار و مار شوند ولى خدا خواسته كه بشر و لو مشرك هم باشد در مهلت زندگى كند و براى تفكر و بازگشت مجال داشته باشد، اين مطلب مشروحا در آيات: وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ. وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ انعام/ 8 و 9 آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 332

از ابن عباس نقل شده مراد از «الحق» در آيه مرگ است، از مجاهد نقل شده كه منظور رسالت است ولى مراد از آن چنان كه گفتيم حق در مقابل باطل مى باشد، اين كه گفته شد اگر مردم معجزه اى بخواهند و خدا بفرستد و مردم ايمان نياورند،

محكوم به استيصال حتمى هستند، شايد بدان علّت است كه آن، اهانت و سبك شمردن و استهزاء به خداست در حدى كه بنده مستحق عذاب مى شود، قوم عيسى از او مائده خواستند، خدا فرمود: نازل مى كنم ولى اگر بعدا كسى به آن كافر شود چنان عذابش خواهم كرد كه سخت تر از هر عذاب باشد: قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ مائده/ 115.

9- إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ اين آيه به نظرم در رابطه با افكار مشركان و نسبت دادن قرآن به گفتار مجنون و خواستن نزول ملائكه است، لفظ «انا نحن» مفيد حصر است، يعنى اين قرآن را تو نازل نكرده اى تا بگويند كار ديوانه است و تو در حفظ آن بكوشى و نتوانى، آن را ملائكه نازل نكرده تا براى اثبات آن نازل شوند، بلكه آن را فقط ما نازل كرده ايم و ما حتما آن را حفظ خواهيم كرد، جمله لَهُ لَحافِظُونَ مطلق است و دلالت دارد كه خدا قرآن را حفظ خواهد كرد از اينكه چيزى بر آن اضافه شود يا چيزى از آن كم گردد يا باطلى بر آن راه يابد يا تغييرى در آن به وجود آيد و يا از يادها فراموش شود، نظير اين آيه است آيه: وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ فصلت/ 42. درباره تحريف قرآن در نكته ها سخن خواهيم گفت، الف و لام «الذكر» ظاهرا عهد ذكرى است و اشاره به ما قبل مى باشد.

10- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ

الْأَوَّلِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 333

از اين آيه مطلب چهارم شروع مى شود و آن اين كه پيامبران گذشته نيز مورد مسخره واقع شده اند، آنها كه نظرشان ايمان نياوردن است، هر كارى كه بكنى ايمان نخواهند آورد. مفعول «ارسلنا» حذف شده، تقدير آن «ارسلنا رسلا» مى باشد، يعنى از مسخره كردن مشركان ناراحت مباش كه در گذشته نيز چنين بوده است و ما در فرقه ها و اقوام اوليه نيز رسولانى فرستاده ايم و مسخره شده اند.

11- وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ يعنى استقبال مردم از پيامبران آن بود كه آنها را مسخره مى كردند، اينكار به وسيله اشراف خيره سر و طاغوتها بوده است كه تسلّط كامل بر ديگران داشتند ولى روشندلان و طبقه مستضعف از دعوت رسولان استقبال مى كرده اند، لذا در آيه اى مى خوانيم كه فقط «مترفين» پيامبران را انكار كرده اند: وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ سبأ/ 34.

12 و 13- كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ. لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ.

اشاره است به اينكه كفار زمان تو نيز مانند گذشتگانند، ايمان نخواهند آورد، طريقه گذشتگان اين مطلب را روشن كرده است گويا منظور از «نسلكه» اتمام حجت است يعنى ايمان نياوردن آنها مانع از آن نيست كه ما قرآن را نيز بر كفار بخوانيم و اتمام حجت كنيم نظير: كَذلِكَ سَلَكْناهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ.

لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ شعراء/ 200، 201.

ناگفته نماند: مردم در قبول حق دو گونه اند يكى آنان كه از روى عناد و لجاجت در مقابل حق مى ايستند و تصميم بعدم قبول دارند، اينگونه اشخاص ايمان نمى آورند و در

حق آنها آمده است سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 334

لا يُؤْمِنُونَ

بقره/ 6، ديگرى آنهايى هستند كه اگر حرف حق را شنيدند قبول مى كنند و تقواى روحى و انصاف دارند، اينگونه اشخاص ايمان مى آورند و به گروه اول فقط حجت تمام مى شود، جمله لا يُؤْمِنُونَ بِهِ ... در بيان حال گروه اول است. اين جريان در آيات بعدى روشنتر مى شود.

14- وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ يعنى آنان كه تصميم به عدم تسليم دارند اگر درى از آسمان بر آنها مى گشوديم و پيوسته در آن بالا مى رفتند، و به عالم بالا كه قرآن از آن نازل شده واقف مى گشتند باز ايمان نياورده و مى گفتند: چشم ما بسته شده است.

15- لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ مى گفتند: چشم ما بسته شده آنچه مى بينيم واقعيت ندارد خواب و خيال است يا بسته نشده بلكه محمّد چشم ما را سحر كرده است كه چنين احساس مى كنيم آرى چنين است حال لجوجانى كه قصد ايمان نياوردن دارند.

نكته ها

تحريف قرآن: در رابطه با آيه إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ بايد دانست راجع به تحريف قرآن دو مطلب هست، اول آنكه آيا در قرآن مطالب اضافى هست و قسمتى از آن از كلام خدا نيست بلكه بر آن اضافه شده است؟ دوم: آيا در قرآن نقصانى پيش آمده و مقدارى از آن از بين رفته است؟ تحريف به معناى اول، به اجماع مسلمين باطل بلكه بطلانش ضرورى است و قرآن همه اش كلام خداست، در مجمع البيان (مقدمه فن پنجم) فرموده: به اجتماع مسلمين در قرآن زيادت

نيست، در الميزان فرموده بر نفى زيادت در قرآن با اجماع استدلال شده است (سوره حجر تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 335

ج 12) در البيان علامه خويى آمده: تحريف به معنى زيادت به اجماع مسلمين باطل بلكه بطلانش به ضرورت ثابت شده است.

اما تحريف به معنى ناقص شدن چطور؟ بايد دانست متسالم عليه ميان مسلمانان آنست كه اينگونه تحريف نيز در قرآن مجيد نيست، دلائل آن بعدا ذكر خواهد شد، در البيان علامه خويى (ج اول ص 218) مى گويد: معروف ميان مسلمين عدم وقوع تحريف در قرآن است و اينكه قرآن موجود در دست ما، همه قرآن است كه بر پيغمبر نازل شده است، بسيارى از بزرگان بر اين عقيده تصريح كرده اند از جمله صدوق محمّد بن بابويه كه قول به عدم تحريف را از معتقدات اماميه شمرده است، از جمله شيخ طوسى در مقدمه تفسير «تبيان» و آن را از استادش علم الهدى با استدلال قاطع نقل مى كند، هكذا مفسر مشهور طبرسى در مقدمه مجمع البيان، ايضا شيخ جعفر كاشف الغطاء در بحث قرآن از كتاب «كشف الغطا» و نيز علامه شهشهانى در بحث قرآن از كتاب «عروة الوثقى» و نيز قول به عدم تحريف را به جمهور مجتهدين نسبت داده، همچنين محدث كاشانى در دو كتابش (وافى ج 5 ص 274 و علم اليقين ص 130) و نيز علامه شيخ محمّد جواد بلاغى در مقدمه تفسير «آلاء الرحمن».

نگارنده گويد: اگر در اقوال بزرگان اهل تفسير و غيره تفحص كنيم كسى را نخواهيم يافت كه قائل به تحريف به معنى ناقص شدن از قرآن باشد مگر بعضى از آنان كه خيلى سطحى فكر كرده

و به اشتباه افتاده اند، به عبارت ديگر: بعضى از محدثين شيعه و بعضى از محدثان اهل سنت قائل شده اند كه در قرآن تحريف واقع شده و مقدارى از آن حذف شده است در مقدمه مجمع البيان اين قول را به جمعى از علماء شيعه و عده اى از «حشويه» از اهل سنت نسبت داده است، حشويه چنان كه در دائرة المعارف وجدى است گروهى از معتزله هستند كه بظواهر قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 336

تمسّك كرده و قائل به جسم بودن خدا شده اند منسوبند به «حشو» يعنى مردمان رذيل.

دلائل عدم تحريف: آنها كه قائل به وجود تحريفند، به رواياتى كه از طريق شيعه و اهل سنت وارد شده استناد كرده اند، نقل و ردّ آنها در اينجا مهم نيست، طالبان تفصيل بكتب مفصل رجوع كنند از جمله الميزان ج 12 ص 106 ببعد و البيان خويى فصل «صيانة القرآن من التحريف» جلد اول.

دلائل عدم تحريف بقرار ذيل است كه بطور اختصار نقل مى شود:

1- آيه إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ حجر/ 9، مراد از «الذكر» قرآن است كه در آيه ششم آمده: وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ خدا در اين آيه قول قطعى داده كه قرآن را از زيادت و نقصان و تغيير و فراموش شدن حفظ خواهد فرمود:

2- آيه: وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ فصّلت/ 41 و 42 مراد از بَيْنِ يَدَيْهِ زمان نزول و از مِنْ خَلْفِهِ زمان بعد است يعنى او كتاب گرانقدرى است كه نه امروز و نه در آينده باطل را

بر آن راهى نيست معلوم است كه زيادت و نقصان و تغيير و مانند آن همه باطل هستند كه به قول خدا به قرآن راه ندارند، على هذا در قرآن نقصانى راه نيافته است.

3- حديث ثقلين كه فريقين بطور متواتر نقل كرده اند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده

«انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض»

اين حديث وجوب تمسك به قرآن را ايجاب مى كند، جمله «

لن يفترقا

» نشان مى دهد كه كتاب و عترت از هم جدا نخواهند شد و اگر قسمتى از كتاب از بين رفته باشد، آن بر خلاف وعده تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 337

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خواهد بود، پس قرآن به طور دست نخورده ميان ما موجود است، هكذا سائر روايات كه مى گويند صحت و سقم روايات را با تطبيق با قرآن بدانيد اگر قرآن ناقص شده باشد اين روايات درست نخواهند بود.

4- اهتمام مسلمانان به حفظ و حراست قرآن به حدى بود كه اگر جزئى از قرآن كم مى شد همه دانسته و به مقابله بر مى خاستند، اين دليل متقنى است كه علم الهدى و امثال او بدان استناد كرده اند و در قاموس قرآن (قرء قرآن) به طور تفصيل آورده ام.

ناگفته نماند: ما مسلمانان افتخار مى كنيم كه قرآن ما دست نخورده است و يكى از امتيازاتش به تورات و انجيل همين است ولى متاسفانه بعضى ساده انديش با دست خود اين سند ارزنده را نعوذ باللّه لكه دار كرده اند اما قرآن محفوظ است، اشتباه آنها به خودشان راجع مى باشد، بعضى از روايات كه

در اين زمينه نقل كرده اند بسيار سبك و زننده است و در بعضى حتى اختلاف قراءتها را دليل آورده اند عجبا!!!

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 338

[سوره الحجر (15): آيات 16 تا 25]

اشاره

وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ (16) وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ (17) إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ (18) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ (19) وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ (20)

وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21) وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ (22) وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ (23) وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ (24) وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (25)

16- در آسمان ستارگان درخشنده قرار داديم و آسمان را براى تماشاگران زينت كرديم.

17- و آن را از هر شيطان مطرود محفوظ داشتيم.

18- مگر از شيطانى كه مخفيانه گوش دهد كه شعله اى آشكار او را تعقيب مى كند.

19- زمين را گسترش داده ايم و در آن كوه هاى ثابت افكنده ايم و در آن از هر چيز سنجيده رويانيده ايم.

20- در زمين براى شما وسائل زندگى به وجود آورده ايم و براى آنها كه رازق آنها نيستيد (نيز وسائل آفريده ايم). تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 339

21- هيچ چيزى نيست مگر آنكه انبارهاى آن نزد ما است و آن را جز به اندازه معين نازل نمى كنيم.

22- بادها را آبستن كننده فرستاديم و از آسمان آبى نازل كرديم، از آن شما را آب داديم، كه شما خازن و نگهدارنده آن نيستيد.

23-

فقط ما زنده مى كنيم و مى ميرانيم و ما وارث همه هستيم.

24- حقا كه پيشينيان شما را دانسته ايم و پيشينيان شما را مى دانيم.

25- حقا كه پروردگار تو همه را محشور و زنده مى كند كه او حكيم و داناست.

كلمه ها

بروجا: برج آشكار شدن. «تبرجت المرأة»: زن زينت خود را آشكار كرد، بروج سه بار در قرآن آمده است، مراد از آن ستارگان است كه به علّت آشكار بودن بروج ناميده شده اند، زمخشرى و غير او از مفسران گفته اند: بروج ستارگان بزرگ و درخشنده اند بروج دوازده گانه يونانى، چيزهاى اعتبارى هستند، مراد قرآن غير از آنهاست (قاموس قرآن- برج).

رجيم: رجم: سنگ زدن. سنگسار كردن. به معنى طرد كردن نيز آيد، رجيم به معنى مطرود و رانده شده از رحمت خدا است.

استرق: سرق: دزدى. استراق نيز به معنى دزدى است «استرق منه:

سرق»، استراق سمع به معنى مخفيانه گوش دادن است اسْتَرَقَ السَّمْعَ به معناى «استرق المسموع» است.

شهاب: شهاب: تكه آتش. ابن اثير و راغب و ديگران شعله آتش گفته اند.

مددناها: مد: زيادت و گسترش، جذب و كشيدن را مد گويند كه سبب زيادت است ولى راغب معناى اصلى آن را كشيدن دانسته و گويد: تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 340

«المد: الجر» «مددناها»: گسترش داديم به آن.

رواسى: رسو: ثبوت و رسوخ. «رسا الشي ء يرسو: ثبت» راسيه: ثابت و راسخ جمع آن راسيات و رواسى است.

موزون: وزن: سنجش و اندازه گيرى. موزون: سنجيده و اندازه شده.

معايش: عيش: زندگى، اعم از زندگى انسان و حيوان و آن از حيات اخص است كه حيات در خدا و فرشته نيز به كار رود، معاش و معيشت نيز مصدر هستند به معنى زندگى معيشت گاهى اسم آيد

به معنى وسيله زندگى، در قاموس گفته: «المعيشة التي تعيش بها من المطعم و المشرب و ما يكون به الحياة و ما يعاش به او فيه» معايش در آيه جمع معيشت به معناى وسائل زندگى است.

رياح: ريح: باد. رياح: بادها.

لواقح: لقح: باردار كردن. «لقح النخلة»: خرما را باردار كرد، گرد خرماى نر را به خرماى ماده پاشيد، لواقح جمع لاقحه به معنى آبستن كنندهاست.

شرحها

در آيات گذشته خوانديم كه مشركان قرآن را قبول نكرده و آمدن ملائكه را خواستار شدند و جواب داده شد كه آمدن ملائكه ملازم با فنا و تار و مار شدن آنهاست در اين آيات مقدارى از دلائل توحيد و نظام اتمّ جهان ذكر گرديده كه اگر بخواهند بتوانند با تدبّر و دقّت در آنها به رسالت آن حضرت و توحيد ايمان بياورند و تصديق كنند كه كارگردان جهان همان آفريننده جهان است بايد به سوى او رو آورد، پيامبر فقط درسى را كه در جهان حكمفراست، مى دهد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 341

و آنها را به نظام جهان و قدرت حق رهبرى مى كند.

در اين آيات آمده: نظام آسمان به نظام زمين مربوط است، در نتيجه وسائل مادّى براى زندگى انسانها به آن اندازه كه خدا خواسته به وجود آمده است، حيات و مرگ انسانها در دست خداست و جهان آخرت مربوط به او است.

16، 17، 18- وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ اين آيات مى گويد: ما در آسمان ستارگان درخشنده اى قرار داديم و آسمان را براى تماشاگران زينت كرديم و آن را از هر

شيطان مطرود حفظ كرديم مگر از آنكه استراق سمع كند كه او را هم شعله آشكارى تعقيب مى كند براى روشن شدن اين حقيقت آيات ديگر را نيز در اينجا مى آوريم إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ. لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ صافات/ 6 در اين آيات منظور از الْمَلَإِ الْأَعْلى ظاهرا اجتماع ملائكه است و آنها در محلى كه دستورات را از آنجا دريافت مى كنند جمع مى شوند، شياطين كه بخواهند وارد آن جمع شوند نمى توانند و از هر طرف رانده مى شوند، فقط مى توانند از دور استراق سمع كنند، در آن صورت نيز شعله نفوذ كننده اى آنها را مى زند منظور از لا يَسَّمَّعُونَ طلب سماع و داخل شدن در رديف ملاء اعلى است كه از اينكار ممنوعند، معلوم مى شود كه منظور از حفظ آسمان، آنست كه آسمان از داخل شدن شياطين در رديف ملائكه محفوظ است و گرنه به جاهاى ديگر آسمان مى روند. امّا از شنيدن كلام ملائكه كه راجع به آينده است ممنوعند. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 342

وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ شعراء/ 210- 212 اين آيات مى گويد: قرآن را شياطين نازل نكرده و اصلا كار شياطين چنين چيز خوبى نمى شود وانگهى نمى توانند قرآن نازل كنند، آنها از شنيدن سخنان ملاء اعلى بر كنار هستند، جمله عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ عبارت اخراى لا يَسَّمَّعُونَ مى باشد، در جاى ديگر آمده: وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً وَ أَنَّا

كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً جن/ 8 و 9 در اين آيات از جن نقل شده كه گفته اند ما به آسمان سرزديم و ديديم كه از پاسبانان و شهابها پر شده است ما در گذشته در جاهايى از آسمان براى گوش دادن (بگفتار ملاء اعلى) مى نشستيم ولى الان هر كه گوش فرا دهد ملاحظه مى كند كه شعله اى در كمين اوست، اين آيات مى رساند كه شياطين در اثر يك واقعه اى از آسمان رانده شده اند بنا بر روايات، آن در وقت ولادت و يا بعثت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است. «1»

به هر حال اين مطلب كه در آيات 16، 17، 18، اين سوره و در صافات و شعراء آمده است يكى از حقائق اين جهان مى باشد كه واقعيت آن بر ما كاملا روشن نيست، شهابى كه شياطين را مى راند نيز درست معلوم نيست، شايد در در آينده معلوم گردد، بعيد است كه بگوئيم: منظور از «شهاب» سنگهاى ريز آسمانى هستند كه در برخورد با گازهاى جو، سوخته و به صورت نوار سفيد (تير شهاب) متلاشى مى شوند.

علم امروز ثابت كرده كه از آسمان پيامهاى راديويى و امواج بى سيم پيوسته به زمين مى آيد و معلوم مى شود كه در كرات آسمانى موجودات زنده با شعور هست

__________________________________________________

(1)

عن ابان عن ابى عبد اللَّه (ع) قال كان ابليس يخترق السموات السبع فلما ولد عيسى حجب عن ثلث سماوات و كان يخترق اربع سماوات فلما ولد رسول اللَّه (ص) حجب عن السبع كلها و رميت الشياطين بالنجوم (الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 343

كه شايد پيشرفته تر از انسانهاى روى زمين باشند، بعضى از دانشمندان

گفته اند:

منظور از آيات گوش دادن جن به صداى آن انسانهاست ولى آن با آيات جور در نمى آيد و اللَّه العالم.

19- وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ در اينجا دو مسئله منظور است يكى گسترش خشكى هاى زمين و تشكيل كوه هاى ثابت، دوم روئيدن چيزهاى وزن شده يا معين شده به اندازه هاى متناسب از وضع مركز زمين كه به صورت مذاب است فهميده مى شود كه در گذشته سطح زمين نيز مذاب بوده است، به تدريج قسمتى از آن در اثر كاسته شدن حرارت منجمد شده و تدريجا وسعت يافته و همه سطح زمين را فرا گرفته است و آن گاه ابرها به صورت باران به زمين ريخته و درياها تشكيل گرديده است و در همان اوقات كوه ها به وجود آمده و از اضطراب زمين مانع شده اند.

منظور از موزون به نظرم اندازه شده است يعنى هر چيز را به اندازه اى كه طبع آن و حكمت عاليه اقتضا مى كرد رويانديم، روئيدن نباتات، گردش كربن در طبيعت، مبدل شدن آب و خاك و هوا به اين روئيدنيهاى گوناگون از اسرار عجيب خدايى است.

20- وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ اين سومين قسمت از دلائل توحيد و نفوذ اراده خدايى در تأمين وسائل زندگى است، كه خدا از روئيدنيهاى زمين براى همه زندگان و براى انسانها، وسائل زندگى به وجود آورده است منظور از «من» در جمله وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ سائر موجودات زنده اند كه از وسائل زندگى و خوردنيها و نوشيدنيها استفاده مى كنند معنى آيه چنين مى شود: براى شما در زمين و براى سائر تفسير أحسن الحديث،

ج 5، ص: 344

موجودات زنده وسائل زندگى قرار داده ايم كه شما روزى دهنده آنها نيستيد اطلاق لفظ «من» بر غير اولى العقل نيز در قرآن آمده است.

على هذا «و من ...» عطف است بر كاف و ميم در «لكم» و تقدير آن چنين مى شود «و جعلنا فيها معايش لمن لستم له برازقين» «1» به نظر بعضى، آن عطف است بر «معايش» و مراد از آن برده ها و چهارپايان است و اللَّه العالم.

21- وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ اين آيه روشن مى كند كه وسائل زندگى به اندازه معين كه براى زندگان كافى باشد، توليد مى شود، مشيت خدا در اين اندازه گيرى دخيل است و نيز معلوم ميشود كه در مقابل اين عالم شهود، يك عالم غيبى وجود دارد كه انبارهاى همه چيزها در آنجا است و خدا به قدر احتياج از آن نازل مى كند همچنين است آيه 50 از سوره انعام و 31 از هود و 37 از طور و آيات ديگرى به لفظ: وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هود/ 123 إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَيْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...

فاطر:

38، آمده است «2».

مى شود گفت: خاك، آب و هواى زمين، خزائن خدا هستند هر قدر كه بخواهد خوردنيها را از آنها به وجود مى آورد، درست است كه آن سه، خزائن خدايند و به وضع حيرت آور، خوردنيها از آنها توليد مى شوند، ولى مراد از آيه وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ و از آيه 38 فاطر، آن سه ماده نيست.

در بعضى از روايات آمده كه خزائن خدا عبارتند است از كلام و فرمان خدا، در در منثور نقل شده كه رسول خدا صلّى

اللَّه عليه و آله فرمود

«خزائن اللَّه الكلام

__________________________________________________

(1) در الميزان فرموده. نحاة كوفى و يونس و اخفش قائل شده اند: جايز است عطف بر ضمير مجرور بدون اعاده حرف جر.

(2)

عن السجاد (ع) فى العرش تمثال جميع ما خلق اللَّه فى البر و البحر و هذا تأويل قوله و ان من شى ء الا عندنا خزائنه (صافى).

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 345

فاذا اراد شيئا قال له كن فكان.

22- وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ اين آيه نيز در بيان يكى از دلائل توحيد و نفوذ مشيت خدا در جهان است يكى از اسرار عجيب خلقت تلقيح ميوه ها به وسيله بادها است كه در اثر وزش بادها پرچمهاى گلها به «مادگى» آنها مى رسند و گرد «پرچمها» بر روى «مادگى ها» پاشيده شده و سبب تلقيح مى گردد، ولى كلمه «فانزلنا» كه با فاء نتيجه آمده نشان مى دهد كه منظور آنست كه اين تلقيح راجع به باران است، ابرها بوسيله بادها آبستن مى شوند و يا جوّ به وسيله بادها آبستن مى شود و بادها ابرها را از سطح اقيانوسها به خشكى ها مى آورند و هوا را براى باران آبستن مى كنند، در آيات ديگر آمده: اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ وَ يَجْعَلُهُ كِسَفاً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ ... روم/ 48، از آيه معلوم مى شود كه بادها ابرها را آبستن مى كنند همچنين است آيه نهم از سوره فاطر.

منظور از وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ آنست كه شما خزانه كننده و حافظ آن نيستيد بلكه آن را در شكم زمين ما ذخيره مى كنيم مانند: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ

وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ مؤمنون/ 18.

23- وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ اين آيه نشانه ديگرى از توحيد و جريان اراده حق تعالى در جهان است و آن اينكه: همه را خدا زنده مى كند و به وجود مى آورد و آن گاه مى ميراند و وارث و جانشين آنها مى شود، اين آيه و دو آيه بعدى درباره آينده نظام گذشته است كه منتهى به آخرت مى گردد و گرنه خلقت عبث خواهد بود.

24- وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 346

تكميل آيه سابق و مقدمه آيه بعدى است، يعنى در مسير حيات و مرگ، هم از پيشينان شما با خبر هستم و هم از به آخر مانده ها، علم خدا نسبت به همه انسانها و اعمال آنها، راه معاد و راه پاداش و كيفر را هموار مى كند. اگر خدا به اعمال بندگان آگاه نبود پاداش نيكوكاران و كيفر بدكاران محال مى شد.

25- وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ منظور از حشر، جمع كردن و زنده كردن انسانها در قيامت است، علّت برگشتن خطاب به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شايد از براى آنست كه مشركان به حشر عقيده نداشتند و اگر «يحشركم» مى گفت مورد اشكال مى شد، وصف حكيم و عليم در جاى استدلال است كه حكمت خدا مقتضى حشر و آخرت است و علم خدا آن را هموار مى كند در محل مناسبت خواهد آمد كه يكى از دلائل وجود آخرت حكيم بودن خدا و حكيمانه بودن كار او است.

انسانها در روى زمين و در قبرها پراكنده خواهند بود، در زنده شدن آخرت هم زنده

و هم جمع خواهند گرديد وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً كهف/ 47.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 347

[سوره الحجر (15): آيات 26 تا 50]

اشاره

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (26) وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ (27) وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ (29) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (30)

إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (31) قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (32) قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (33) قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (34) وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ (35)

قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (36) قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (37) إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (38) قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (39) إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (40)

قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ (41) إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ (42) وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ (43) لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (44) إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (45)

ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ (46) وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ (47) لا يَمَسُّهُمْ فِيها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ (48) نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (49) وَ أَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الْأَلِيمُ (50)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 348

26- انسان را از گل خشكيده و شكل يافته اى آفريده ايم.

27- جن را پيش از انسان از آتش باد گرم آفريده ايم.

28- وقتى كه پروردگارت به ملائكه گفت: من بشرى را از

گل خشكيده بدبو و شكل يافته اى خواهم آفريد.

29- چون او را ساختم و از روح خود در آن دميدم سجده كنان براى او بيافتيد.

30- ملائكه همگى بدون استثناء سجده كردند.

31- مگر ابليس كه او از اينكه با سجده كنان باشد امتناع كرد.

32- خدا فرمود: اى ابليس چه شده بر تو كه با سجده كنان باشى؟

33- گفت نيستم سجده كنم بشرى را كه از گل خشكيده سياه و شكل يافته اى آفريده اى.

34- خدا فرمود از آنجا خارج شو، تو رانده شده اى. ير أحسن الحديث، ج 5، ص: 349

35- و بر تو است مطلق لعنت تا روز جزا.

36- گفت: خدايا تا روزى كه مردم مبعوث شوند مهلتم بده.

37- فرمود: تو از مهلت داده شدگانى.

38- تا روز وقت معلوم.

39- گفت: خدايا به علت آنكه اضلالم كردى باطل بر آنها زينت كرده و همگى را اضلال خواهم نمود.

40- مگر بندگانت از آنها كه خالص شدگانند.

41- خدا گفت اين راه راستى است بر من.

42- تو را ببندگان من تسلطى نيست مگر به آنكه از گمراهان از تو پيروى كند.

43- جهنم وعدگاه همه آنهاست.

44- جهنم را هفت باب هست براى هر بابى جزئى از مردم تعيين شده است.

45- پرهيزكاران در بهشتها و چشمه سارها مستقرند.

46- به سلامت داخل بهشت شويد كه ايمنان هستيد.

47- كينه اى كه در دل داشتند كنده ايم، آنها برادرانند در سريرها مقابل هم.

48- در بهشت رنجى به آنها نمى رسد و از آن خارج شدنى نيستند.

49- به بندگانم خبر بده كه منم غفور و رحيم.

50- و عذاب من همانست عذاب اليم.

كلمه ها

صلصال: گل خشك راغب گويد: «الطين الجاف» طبرسى فرموده:

«الطين اليابس» اصل آن به معنى صدا كردن شى ء است به صداى آهن و صداى رعد صلصله گويند،

اين لفظ چهاربار در قرآن آمده و همه در خلقت انسان مى باشد، سه بار در سوره حجر و يك بار در سوره رحمن/ 14 به قولى به معناى گل بدبو است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 350

حماء: گل سياه بدبو. در مفردات مى گويد: «طين اسود منتن» طبرسى نيز ذيل آيه 86 كهف چنين گفته است، پس حماء به معنى «لجن سياه بدبو» است، آن سه بار در قرآن مجيد آمده و همه در حجر است.

مسنون: مسنون را ريخته شده و شكل يافته (مصوّر) معنى كرده اند سيبويه و زمخشرى آن را مصوّر گفته اند. ظاهرا مراد از آن در قرآن مجيد «شكل يافته» است اين لفظ سه بار در قرآن به كار رفته و همه در سوره حجر است، مسنون به معنى متغير نيز آيد.

جان: در قاموس و اقرب الموارد گفته است جان اسم جمع جنّ است على هذا هر دو يكى است در قرآن آمده: لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ اسراء/ 88 و نيز آمده: لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ رحمن/ 56، مقابله با انس نشان مى دهد كه جن و جان يكى است.

على هذا آنچه در مجمع و كشاف و نهايه آمده جان پدر جن است و آنچه راغب گفته: جان نوعى از جن است بى اعتبار مى باشد.

السموم: سم (بضم سين): سوراخ. زهر را از آن سم (بفتح اول) گويند كه در سوراخهاى بدن نفوذ مى كند. سموم در آيه به معنى نافذ (نفوذ كننده) و يا به معناى باد گرم است، در مجمع آمده:

«السموم: الريح الحارة».

سويته: سوى: مساوات. تسويه: برابر كردن. پرداختن، مرتب كردن فَإِذا سَوَّيْتُهُ و چون پرداختم آن را و ساختم آن را.

فقعوا:

قعوا فعل امر است يعنى واقع شويد و بيافتيد، آن از وقوع تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 351

است. گويند: قع، قعا، قعوا، فاء آن براى نتيجه است.

ابليس: ابلاس به معنى مأيوس شدن است، به معنى تحير نيز گفته اند ظاهرا شيطان را به علّت مأيوس شدن از رحمت خدا ابليس گفته اند.

لعنت: لعن: راندن و دور كردن «لعنه: طرده و ابعده عن الخير» لعنت اسم مصدر آن مى باشد «ملعون»: دور شده از رحمت خدا.

فانظرنى: انظار: مهلت دادن «فانظرنى»: مرا مهلت ده.

اغويتنى: غى و غوايه: افتادن در راه هلاكت، اغواء در هر دو مورد به معناى اضلال و گمراه كردن است.

المخلصين: (به صيغه مفعول): خالص شده ها، مخصوص شدگان به خدا از لحاظ ايمان و اطاعت.

موعدهم: موعد اسم مكان است به معنى وعدگاه، محلى كه وعده در آن انجام مى شود.

الغاوين: غاو: كسى كه در هلاكت افتاده است «الغاوين» هلاك شونده ها.

نزعنا: نزع: كندن. نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ: كنده و بيرون كرده ايم آنچه از عداوت و كينه در سينه هايشان است.

غل: (بكسر غين) و غليل: عداوت و كينه. «سرر»: جمع سرير است.

نصب: (بر وزن شرف): رنج، تعب.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 352

شرحها

در آيات گذشته خوانديم كه مشركان به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نسبت جنون داده و آمدن ملائكه را خواستند، در جواب گفته شد كه ملائكه به حق فرستاده مى شوند، ظرف اين جهان آمدن ملائكه را اقتضاء نمى كند، ولى آيات توحيد جهان را پر كرده، صاحبان بصيرت و انصاف مى توانند، به توحيد و نبوت آن حضرت ايمان بياورند، به دنبال اين مطالب مناسب بود ماجراى آدم و شيطان و اثر شوم استكبار و مقابله با فرمان

خدا گفته شود تا روشن گردد كه اين ميدان از اول پيدايش انسان باز شده و در اثر آن انسانها به دو قسمت تقسيم شده اند و اين جريان ادامه پيدا خواهد كرد، باشد كه مردم به عاقبت خود و سعيد و شقى شدن بيانديشند و مسئله لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ را در ياد داشته باشند و اللَّه العالم.

آيات شريفه از لحاظ مفهوم، روشن و واضح هستند ولى از لحاظ مصداق و پياده شدن فهم ما و لا اقل فهم نگارنده از درك آنها عاجز است، مى شود آنها را از آيات متشابه دانست و گفت: آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا ... آل عمران/ 7 به نظر مى آيد كه اين مقدار گفتن كافى بوده و احتياج به بيان بيشتر نداشته است:

26 و 27- وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ جن و انس دو موجود مكلّف و با شعور روى زمين هستند و به علّت مكلف و با شعور بودن مورد نظر خدا و دو موجود پر ارزش مى باشند و به لقب «ثقلان» دو چيز گرانقدر، مفتخر شده اند: سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ رحمن/ 31 و بارها به صورت يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ مورد خطاب واقع شده اند. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 353

اين آيه در مورد انسان مى گويد كه انسان را از گل سياه خشكيده و شكل يافته آفريده ايم، مسنون اگر به معنى مصوّر و شكل يافته باشد، معنى آيه آن است كه يك جسد شكل يافته مبدل به انسان شده است مانند عصاى موسى كه به مار مبدل گرديد، در اين زمينه در «نكته ها» سخن خواهيم گفت.

بايد

دانست كه منظور ابتداى خلقت انسان است و پس از پيدايش اولين مرد و زن، تكثير نسل انسان از راه نطفه و تناسل بوده است چنان كه فرموده:

«... وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ سجده/ 7 و 8 در مجمع البيان فرموده: اصل آدم عليه السّلام از خاك بود كه فرموده: خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ آن گاه خاك را گل كرده است كه گفته: وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ آن وقت گل را گذاشته تا متغير ... شده و فرموده مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ آن گاه گذاشته تا خشك گرديده است و آنست «صلصال» اين اقوال ناقض هم نيستند كه آنها خبر مى باشند از احوال مختلفه انسان ظاهرا خلقت همه موجودات زنده چنين بوده است، يعنى اول از خاك آفريده شده سپس به وسيله تخم و هسته و نهال، تكثير شده اند.

اما جن، درباره خلقت آن دو آيه داريم يكى اين آيه، ديگرى آيه:

وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ رحمن/ 15 بنا بر لفظ نارِ السَّمُومِ جن از باد گرمى كه مشتعل و به آتش مبدل گشته خلق شده است و معنى مارِجٍ مِنْ نارٍ آنست كه جن از شعله آتش مختلط به دود آفريده شده است و اين هر دو تعبير يكى است.

جن بنا بر آيات قرآن موجودى است با شعور، مكلف، بعضى از آنها مؤمن، بعضى مشرك هستند زندگى مى كنند، مى ميرند، روز قيامت زنده مى شوند، اهل بهشت و اهل جهنم خواهند بود، داراى حركات عجيب و كارهايى هستند. شايد در سوره احقاف يا در سوره جن به همه آنها اشاره شود. نگارنده در قاموس قرآن تفسير أحسن الحديث،

ج 5، ص: 354

(ج ن ن) اين مطلب را به تفصيل آورده ام.

ناگفته نماند: اين دو آيه مقدمه مطالب آيات بعدى است، تفاوت خلقت انس و جن نشان مى دهد كه انسان براى خلافت خدا و كشف اسرار طبيعت از لحاظ ساختمان بدنى آمادگى دارد ولى ساختمان وجودى جن و ملائكه آن آمادگى را ندارد. شايد براى بيان آمادگى و عدم آن، اين دو آيه به طور مقدمه آمده است.

28- وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.

اين آيه در جاى ديگر چنين آمده است: إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ ص/ 71 آن وقت همه آنچه در اين آيات آمده در سوره ص نيز آمده است، ظاهرا اين همانست كه در سوره بقره/ 30 آمده است: وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ... على هذا منظور از «بشر» در اين آيات همان «آدم» در آيات بقره و در آيات ديگر است، پس منظور از إِنِّي خالِقٌ بَشَراً همان إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً است.

در مجمع البيان فرموده: بشر (بر وزن شرف) جمع بشره و آن ظاهر پوست است انسان را از آن سبب بشر گفته اند كه پوشش ظاهر او مانند حيوانات از پشم و مو و كرك پوشيده نيست. راغب گويد: در هر كجا از قرآن كه جثه و شكل ظاهرى انسان مراد بوده لفظ بشر آمده است على هذا منظور از «بشرا» جثه و جسد است و بعد از نفخ روح كه در آيه بعدى خواهد آمد، لفظ انسان به او اطلاق مى شود.

29- فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ اين

تعبير در آيات 9 سوره سجده و 72 ص نيز آمده است از اين آيه و آيه» تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 355

وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ... ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ سجده/ 9 معلوم مى شود كه جثه انسان ابتدا به شكل مجسمه بود و سپس با دميدن روح، انسان شده است چنان كه عصاى موسى به طور انفجار، به مار مبدل شد، اين سخن در نهج البلاغه خطبه اول صريحا گفته شده است منظور از «تسويه» منظم كردن اجزاء آن و گذاشتن هر جزء در جاى خود است، منظور از نفخ روح دميدن روح مستقل به بدن اوست، اضافه روح به خدا در «روحى» اضافه تشريفى است يعنى روحى كه از جانب خدا و مخلوق خدا است، در زمينه استقلال روح در نكته ها بحث خواهيم كرد منظور از فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ خضوع ملائكه به خليفة اللَّه است لفظ «فقعوا» چنان كه در الميزان آمده: بعيد نيست به معنى افتادن به زمين در مقابل مخلوق جديد باشد كه دلالت بر كثرت خضوع مى كند.

30 و 31- فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ لفظ «اجمعون» تأكيد بعد از تأكيد است و دلالت دارد كه همه ملائكه بدون استثناء سجده كرده و خلافت انسان را پذيرفته اند و آن از روى درك برترى انسان بوده است مگر ابليس كه امتناع كرد از اينكه سجده كند و با ساجدان باشد، بنا بر آيه: فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ كهف/ 50 ابليس از ملائكه نبود، دخول او در «الملائكه» ظاهرا به علت تغليب است، به هر حال

شيطان مخاطب بودن خود را فهميده است.

32 و 33- قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ لفظ «مالك» به معناى «اى شى ء لك» است، «ان تكون» منصوب به نزع خافض و تقدير آن «فى ان تكون» است يعنى چه علّت و چه عذرى دارى در اينكه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 356

از ساجدان باشى، يعنى چرا: سجده نكردى؟ لفظ «لم اكن» كه دلالت بر گذاشته دارد اشاره به خلقت خود از آتش است چنان كه در آيات ديگر آمده:

أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ اعراف/ 12 يعنى: بنا بر خلقتم از آتش و برتريم، به كسى كه از گل خشك آفريده اى سجده نمى كنم.

34 و 35- قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ منظور از «منها» منزلت است چنان كه در سوره اعراف آيه 13 گذشت يعنى از اين منزلت الهى و تقربى كه دارى و يا از ميان ملائكه خارج شو كه مطرود از رحمت من هستى، اينكه مطلق لعنت متوجه ابليس شده ظاهرا بدان علّت است كه او اولين گناهكار است و در همه گناهان بشر به جهت وسوسه، شركت و سببيت دارد، منظور از يَوْمِ الدِّينِ روز قيامت است كه از ويرانى عالم شروع مى شود، اين جمله مى رساند كه شيطان تا آن موقع مردمان را فريب خواهد داد و تا آن موقع مرتب لعنت را به طرف خود جلب خواهد كرد و در آخرت سزاى لعنت ها مجسّم شده و او را خواهد سوزانيد چنان كه فرموده: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ

تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ ص/ 85.

36 و 37 و 38- قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ظهور رجم و لعنت آن بود كه ابليس از بين برود و يا امكانات و احاطه و نفوذ و قدرتى كه داشت از وى گرفته شود لذا از خدا مهلت خواسته آنهم با كلمه «رب» «1» زيرا مى دانست كه جز التجاء به رحمت و ربوبيت خدا چاره اى ندارد با آن

__________________________________________________

(1)

«قال ابو عبد اللَّه (ع) ان على بن الحسين اذا اتى «الملتزم» قال اللهم ان عندى افواجا من ذنوب و افواجا من خطايا و عندك افواج من رحمة و افواج من مغفرة يا من استجاب لا بغض خلقه اليه اذ قال فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ استجب لى و افعل بى كذا و كذا» (تفسير عياشى).

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 357

كه مغضوب است، جمع آمدن «يبعثون» دليل است كه از اول مسئله عموم انسانها در نظر بوده و مراد از سجده ملائكه عموم بشر بوده است، يَوْمِ يُبْعَثُونَ دلالت ندارد كه خواسته حتى در برزخ هم انسانها را اغفال كند بلكه حاكى است كه خواسته حتى بعد از انقراض بشريت نيز در مهلت باشد.

به هر حال ابليس تا روز بعثت خلائق مهلت خواسته ولى خدا تا «وقت معلوم عند اللَّه» مهلت داده است، اين دو وقت يكى نيست، ظاهرا منظور از «وقت معلوم عند اللَّه» مهلت داده است، اين دو وقت يكى نيست، ظاهرا منظور از «وقت معلوم روز تارمار شدن جهان و شروع آخرت است كه با روز بعث فاصله زيادى خواهد داشت على هذا تا انسان هست ابليس مهلت دارد، در صافى

از علل الشرائع از امام صادق عليه السّلام نقل شده: منظور از يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ انقراض بشريت «1» است «منظرين» نشان مى دهد كه مهلت شدگان ديگرى نيز هستند، آنها قهرا ملائكه هستند كه بر خلاف ابليس كمكهاى انسان مى باشند، كه در نكته ها خواهد آمد.

39 و 40- قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ منظور از اغواء و اضلال خدا، خارج كردن ابليس از مقام قدس و مورد لعنت بودن اوست «2» آرى خدا او را اين چنين اضلال كرد، چون خدا اين سخن را رد نمى كند معلوم است كه آن را قبول دارد ولى اين اضلال در مقام دوم و بعد از سرپيچى ابليس است و لذا چنين اضلالى از خدا قبيح نيست

__________________________________________________

(1)

«عن الصادق (ع) انه سئل عنه فقال يوم الوقت المعلوم يوم ينفخ فى الصور نفحة واحدة فيموت ابليس ما بين النفخة الاولى و الثانية.

(2) لعنت كردن دائمى به شيطان، اضلال او از طريق سعادت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 358

فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ صف/ 5، لفظ «ما» در «بما» مصدريه و تقدير آن «باغوائك اياى» است و باء به معناى سبب است، مفعول «لازينن» محذوف و تقدير آن «لازينن لهم الباطل» است چنان كه در جاى ديگر آمده: زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ انفال/ 48، در اين آيه چنان كه ملاحظه مى شود «عباد مخلصين» را استثنا كرده كه راهى بر آنها ندارد، آنهايى كه خدا براى خود خالص كرده جز خدا از كسى اطاعت نمى كنند، بعضى آن را به صيغه فاعل خوانده اند يعنى آنهايى كه خود را براى خدا خالص كرده اند و از غير خدا

اطاعت نمى كنند.

به نظر مى آيد كه «الا» استثناء است از اغواء و گرنه تزيين براى عباد مخلصين نيز هست و اللَّه العالم، در اينجا لازم است سرّ مطلب را در نظر داشته باشيم.

اول: از آيه فهميده مى شود كه فقط عباد مخلصين بندگان حقيقى هستند كه الطاف خدا شامل حالشان شده و جز خدا از كسى پيروى و اطاعت نمى كنند و مصداق: إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ مى باشند، انعام/ 162.

دوم: جمله إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ نشان مى دهد كه شيطان لعنه اللَّه فقط مخلصين را بندگان خدا دانسته نه آنها و همه گناهكاران را، ولى در آيه بعدى جواب آن را خواهيم خواند.

سوم: جمله فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ حاكى از استقلال شيطان در اغواء و اضلال است، گويى خواسته خود را مستقل نشان دهد حال آن كه او به حول قوه اى كه از خدا تفويض شده چنين كارى مى كند نه آنكه مستقل باشد (استفاده از الميزان).

41 و 42- قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 359

الميزان اختيار كرده كه «هذا ...» اشاره است به اغواء و تزيين باطل، يعنى اين اغواء و تزيين باطل كه تو به خودت نسبت مى دهى راه مستقيم بر من است و من اين قدرت را براى آزمايش انسانها بر تو تفويض كرده ام، حق ندارى در اين قدرت كه به تو داده ام ادعاى استقلال كنى «1» اين جواب ادعاى استقلال است كه از «لاغوينهم» معلوم مى شد.

پس از آن فرموده: بر بندگان من تسلّط ندارى مگر به آنكه از تو پيروى كند، استثناء إِلَّا مَنِ ...

از «عبادى» نشان مى دهد كه همه انسانها بندگان خدا هستند مخلصين و غير مخلصين، و اين جواب شيطان است كه اغواء شدگان را بنده خدا ندانست، مِنَ الْغاوِينَ نشان مى دهد كه كسانى اول غاوى و گمراه مى شوند، آن گاه خدا شيطان را بر آنها مسلّط مى كند و اغواء شيطان سزاى ضلالت اولى است كه انسان به موجب فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها شمس/ 8 به ضلالت مى افتد،: كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ ... حج/ 4، آرى اول بايد شيطان را دوست داشت و سرپرست خود خواند آن گاه شيطان او را اضلال كند.

43 و 44- وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ جمله اول تأكيد جواب سابق است، يعنى اين تسلّط را ما بتو داده ايم و پيروانت را نيز ما به عذاب خواهيم برد، آن گاه فرموده: براى جهنم هفت باب هست. ظاهرا مراد از هفت باب، هفت طبقه است، نه اينكه جهنم مانند يك انبارى است كه هفت در دارد. چنان كه مى خوانيم: إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ نساء/ 145.

در مجمع البيان فرموده: از على عليه السّلام روايت شده: جهنم را هفت ابواب

__________________________________________________

(1) رجوع شود به نكته ها.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 360

(يعنى) طبقه ها است بعضى بالاى بعضى ... «1».

در تفسير صافى از تفسير قمى نقل شده: «سبع درجات» در الميزان از در منثور از على عليه السّلام نقل شده كه فرمود: آيا مى دانيد ابواب جهنم چگونه است؟ گفتيم:

مانند اين ابواب فرمود: نه، آنها اين چنين است آن گاه دست خود را باز كرد و دست روى دست گذاشت.

باز از آن حضرت نقل شده: ابواب جهنم

هفت است بعضى بالاى بعضى اولى پر مى شود، بعد دومى، بعد سومى، تا همه اش پر شود و در روايت ديگرى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله درباره لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ نقل شده فرموده: جزئى كه به خدا شرك آورده اند، جزئى كه در وجود خدا شك كرده اند و جزئى كه از خدا غفلت كرده اند.

مؤيد اين سخن جمله: لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ است كه مى رساند براى هر طبقه آن جزئى و قسمتى از مردم نسبت به اعمال خود تقسيم خواهند شد، اين تقسيم در اثر اختلاف اعمال آنهاست نتيجه آنكه: جهنم داراى هفت طبقه است، اهل هر طبقه آن به تناسب اعمالشان تعيين مى شود چنان كه در روايت نبوى گذشت، «منهم» در آيه راجع است به «الغاوين».

45 و 46- إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ به دنبال بيان عاقبت «الغاوين»، عاقبت اهل تقوى و بندگانى كه شيطان بر آنها تسلّط ندارد و يا مورد رحمت و شفاعت قرار خواهند گرفت بيان شده است و آن اينكه آنها در جنّات و عيون مستقر هستند، ملائكه به آنها خواهند گفت:

__________________________________________________

(1)

«روى عن امير المؤمنين (ع) ان جهنم لها سبعة ابواب، اطباق بعضها فوق بعض و وضع احدى يديه على الاخرى فقال هكذا و ان اللَّه وضع الجنان على العرض و وضع النيران بعضها فوق بعض فاسفلها جهنم و فوقها لظى و فوقها الحطمة و فوقها سقر و فوقها الجحيم و فوقها السعير و فوقها الهاوية» (اعاذنا اللَّه منها).

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 361

به سلامتى وارد بهشت شويد كه ايمن هستيد از هر بدى و نقصان، در آيه ديگر فرموده: وَ سِيقَ الَّذِينَ

اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ زمر/ 73.

ناگفته نماند: نكره آمدن جنات و عيون حكايت از عظمت و غير قابل توصيف بودن دارد، همچنين «بسلام» حاكى است از يك سلامت غير قابل وصف.

متّقى كسى است كه خود را از محرمات خدا باز دارد مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى نازعات/ 40، على هذا آن اعم است از «عبادك المخلصين» كه گذشت، مخلصين فقط به انبياء و ائمه و شهداء شامل مى شود، آنان كه مقدارى مسئوليت دارند ولى مشمول رحمت خدايا شفاعت باشند در رديف متقين هستند و اهل بهشت مى باشند، على هذا آنان كه «المتقين» را همان مخلصين دانسته اند سخنشان قابل قبول نيست، الميزان در اين زمينه بيان جامعى دارد كه به آنجا رجوع شود.

47- وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ وصفى از اوصاف اهل بهشت است و آن اينكه: خدا هر كينه و حسد و عاطفه منفى را از قلب آنها بر كنده و قلبى پاك و نورانى و بدون دغدغه دارند و در نتيجه اخوت غير قابل وصفى در ميان آنها حكم فرماست و بر روى سريرها روبرو نشسته اند اين مطلب در آيات ديگر نيز آمده است (اللهم ارزقنا بحق محمّد و آله) اين آيه بعدى بيان مقدارى از «بسلام» در آيه گذشته است.

48- لا يَمَسُّهُمْ فِيها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ در آن رنجى نمى بينند و از آن خارج شدنى نيستند، اين آيات مقابل آيات جهنم است كه درباره «الغاوين» گفته شد آن گاه خداوند در خلاصه مطلب رحمت

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 362

و عذابش چنين فرموده:

49 و 50- نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ وَ أَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الْأَلِيمُ يعنى به بندگانم خبر بده كه من در مقام رحمت و عذاب هر دو ممتازم، در مقام رحمت ارحم الراحمين و در مقام عقوبت باشد المعاقبينم «اللهم ارحمنا و اجرنا من عذابك يا من هو الغفور الرحيم».

نكته ها

خلقت موجود زنده: در رابطه با آيه: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ مناسب است در زمينه به وجود آمدن موجودات زنده بحث مختصرى بشود. در اينكه خداوند خلقت موجودات زنده را چگونه آغاز كرده است دو فرضيه موجود است، يكى اينكه: خداوند ابتدا يك سلول زنده به وجود آورده و در طول ميليونها سال همه موجودات كنونى اعم از حيوان و روئيدنيها، از آن به وجود آمده اند، در اين فرضيه مورچه و شتر، فيل و مار بيك اصل برميگردد، همچنين هندوانه و درخت زردآلو، درخت گردو و مگس بيك اصل منتهى مى شوند و هكذا، اين همان نظريه تكامل و نظريه داروين است كه ماديين در اثبات فكر خام خود به آن چسبيده اند، دليل اين سخن مقدارى سنگواره ها (فسيل) است، كه با يافته شدن يك سنگواره تاريخ، ميليونها سال پيش و پس كشيده مى شود، آنان كه فقط به فكر يافتن حقائق هستند در نوبت خود در اين زمينه زحمت كشيده اند ولى هر چه باشد فقط فرضيه است و از «داروين» نقل شده كه گفته بود: بيشتر از هر كس خودم در اين نظريه در شك هستم. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 363

نگارنده هر قدر فكر مى كنم: تكامل را در عقل و تفكر

انسان قابل قبول مى دانم و حتمى است ولى تكامل در ساختمان وجود انسانها و حيوانات و روئيدنيها را نمى توانم قبول كنم، مى گويند دو تا جمجمه پيدا مى شود يكى از آن ديگرى كاملتر است، چند تا سنگواره پاى اسب پيدا مى شود كه در بعضى جوانه هايى به شكل اضافى ديده مى شود، پس اينها كه فعلا موجود هستند، تكامل يافته آنها مى باشند آيا با تفحص در چند جزيره مى شود اين سخن را همگانى دانست؟! آيا احتمال ندارد كه آنها نسل بخصوصى بوده اند كه مانند «دينوسورها» منقرض شده اند و اينها نسل بخصوصى هستند و از آنها جدا نشده اند، در توحيد مفصل از امام صادق عليه السّلام نقل شده: كه خداوند ميمون را در شكل انسان آفريده كه براى انسان عبرتى باشد و بداند كه خدا در عقل و ذهن و نطق او را برترى داده است ...

اين كجا و آن نظريه كجا.

نظريه ديگر آنست كه: انواع موجودات زنده، مستقل آفريده شده اند، انسان، انواع حيوانها، و انواع نباتات همه بالاستقلال آفريده شده اند، مثلا اول دو تا شتر آفريده شده، سپس در اثر تناسل تكثير شده اند، اول درخت آفريده شده، سپس بواسطه هسته و نهال تكثير شده است، على هذا همه در ابتدا به طور مخصوص كه خدا مى داند به وجود آمده و آن گاه بواسطه تناسل، نهال، هسته و بذر، گسترش يافته اند، انسان نيز به طور انفجار، همانطور كه عصاى موسى به مار و اژدها مبدل گرديد، از گل خشكيده شكل يافته به وجود آمده است.

ناگفته نماند: ظواهر قرآن مجيد و روايات، نظريه دوم را تأييد مى كند و نزديك به يقين صد در صد است، حقيقت در پيش خدا از

هر قرار باشد به آن تسليم هستيم. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 364

استقلال روح آدمى در رابطه با آيه فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي ...

بايد دانست: اسلام عقيده دارد كه در وجود انسان روح مستقلى وجود دارد و بدن به حكم قفس و قالب او مى باشد و به وقت مرگ، روح از قفس بدن آزاد گرديده و در جهان باقى مى ماند و در روز قيامت به بدن باز مى گردد، مسئله برزخ و زنده بودن شهداء، با استقلال روح قابل توجيه است، قول به اينكه در بدن روح مستقلى وجود ندارد يك عقيده باطل غربى است كه به دنياى اسلام راه يافته است. ما در اين زمينه در ذيل آيه: وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ بقره/ 154 و آيه: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ آل عمران/ 169 سخن گفته ايم.

آيه: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ... زمر/ 42 صريح است در اينكه خدا وقت مردن و وقت خواب، روح انسانها را تحويل مى گيرد، لازم است كه بدانيم، مسئله نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي در خلقت حيوانها نيامده است، با آنكه آنها هم روح دارند، معلوم مى شود، روح مستقلى كه در انسان هست غير از روح حيوانى است، مخصوصا با ملاحظه آيه ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ ... مؤمنون/ 14 معلوم مى شود كه با نفخ روح مستقل به صورت خلق ديگرى در مى آيد، با ملاحظه اين آيه، به نظر مى آيد كه منظور

از نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي ايجاد و افاضه روح در وجود انسان در شكم مادر است.

در اينجا لازم است به چند روايت اشاره شود.

1- در تفسير عياشى محمّد بن مسلم گويد از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه از قول خدا وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ سؤال كردم فرمود: روحى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 365

است كه خدا آن را خلق كرده و در آدم از آن دميد.

«قال: روح خلقها اللَّه فنفخ فى آدم منها».

2- در همان تفسير ابو جعفر احول از امام صادق صلوات اللَّه عليه مى پرسد از روح آدم در قول خدا فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي؟ فرمود: اين روحى است مخلوق خدا، روحى نيز كه در عيسى بود مخلوق خداست

«قال هذه روح مخلوقة و الروح التي فى عيسى بن مريم مخلوقة اللَّه».

3- ابو بصير درباره همين آيه از آن حضرت نقل مى كند كه فرمود: خدا خلقى آفريد و روحى آفريد، سپس به فرشته امر كرد در او (آدم) دميد، روح چيزى نيست كه از خدا چيزى ناقص كرده باشد، آن از قدرت خداست

«قال: ان اللَّه خلق خلقا و خلق روحا، ثم امر الملك فنفخ فيه و ليست بالتى نقصت من اللَّه شيئا، هى من قدرته تبارك و تعالى»

منظور امام عليه السّلام آنست كه اضافه «من روحى» به خدا، بدان معنى نيست كه نعوذ باللّه چيزى از وجود خدا ناقص شده و به آدم دميده شده است.

4- در روايت سماعه از آن حضرت آمده ... از او از روح پرسيدم فرمود:

هى من قدرته من الملكوت

اينها رواياتى است كه دلالت بر استقلال روح دارند براى مزيد توضيح رجوع شود به

آيه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ... اسراء/ 85.

علت تسلط شيطان: بر انسان در رابطه با آيه لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ و اينكه چرا خدا به شيطان مهلت داد تا انسان را وسوسه و اضلال كند، لازم است بدانيم: بحكم وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها شمس/ 8 و به حكم: «ان النفس لامارة بالسوء يوسف/ 53، زمينه خير و شر، هدايت و ضلالت در انسان هست، اگر تسلّط شيطان هم نبود، اين خصيصه در انسان بود و احتمال گمراهى در او وجود داشت و وجود انسان معركه اى ميان تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 366

نفس و عقل مى شد، اما اين مطلب از يك طرف با تسلّط شيطان و شياطين و در مقابل با ملائكه كه كمك انسانند تشديد شده است.

تسلّط شيطان فقط از راه وسوسه و خوب جلوه دادن باطل است، ترقى انسان فقط با آن بود كه انسان ميان خير و شر مختار و هر دو زمينه در وى وجود داشته باشد و گرنه مسئله عقاب و ثواب باطل مى شد، تسلّط شيطان و نفس نظير آنست كه شخصى خانه امنى با همه وسائل آن در اختيار كسى بگذارد و بگويد: استفاده كن و از دزد نيز احتراز نما، عالم ماده و ترقى و سير الى اللَّه جز به اين طريق ميسر نيست، مسئله امتحان و تكامل در حين امتحان فقط با اين مقدور بود، خدا به شيطان مهلت و قدرت داده كه انسان را وسوسه كند، از طرف ديگر انبياء، ملائكه، عقل توفيق خدايى، عشق به ايمان و ... را به كمك انسان فرستاده تا در مصاف با شيطان و نفس پيروز شود شيطان خود

در قيامت خواهد گفت: ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي ... من قدرت مجبور كردن شما را نداشتم فقط وسوسه كردم و شما قبول كرديد، پس نبايد گفت: چرا خدا شيطان را بر ما مسلّط كرده و اگر نمى كرد ما گمراه نمى شديم اگر انسان ميان اين دو عامل خير و شر نبود جهان به اين صورت نبود.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 367

[سوره الحجر (15): آيات 51 تا 84]

اشاره

وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ (51) إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ (52) قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ (53) قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِي عَلى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (54) قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ (55)

قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّونَ (56) قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ (57) قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ (58) إِلاَّ آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ (59) إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ (60)

فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ (61) قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (62) قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ (63) وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (64) فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ (65)

وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ (66) وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ (67) قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ (68) وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ (69) قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ (70)

قالَ هؤُلاءِ بَناتِي إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (71) لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ (72) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ (73) فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ (74) إِنَّ فِي ذلِكَ

لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ (75)

وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ (76) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ (77) وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمِينَ (78) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ (79) وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ (80)

وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ (81) وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ (82) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ (83) فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (84)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 369

51- و خبر كن آنها را از ميهمانان ابراهيم.

52- وقتى كه بر او داخل شدند گفتند: سلام بر تو گفت: ما از شما ترسانيم.

53- گفتند: مترس، ما بر تو پسر جوان دانايى را مژده مى دهيم.

54- گفت آيا بشارت مى دهيد در حالى كه پير شده ام، به چه چيز بشارتم مى دهيد؟.

55- گفتند: تو را به حق بشارت داديم، از نوميدان مباش.

56- گفت: جز گمراهان كدام كس از رحمت پروردگارش نوميد مى شود؟.

57- ابراهيم گفت: اى فرستادگان پس كار شما چيست؟

58- گفتند: ما به گروهى گناهكار فرستاده شده ايم.

59- مگر آل لوط كه ما همه آنها را نجات خواهيم داد.

60- مگر زنش كه مقرر كرده ايم وى از باقى ماندگان است.

61- چون فرستادگان پيش خانواده لوط آمدند.

62- گفت شما قومى ناخوشايند هستيد.

63- گفتند: نه بلكه عذابى را كه در آن شك مى كردند آورده ايم.

64- براى تو خبر حق را آورده ايم و ما راستگويانيم.

65- در پاسى از شب خانواده را راه سپر كن و از پى ايشان برو و كسى از شما به عقب بر نگردد، به آنجا برويد كه مامور هستيد.

66- به لوط آن عذاب بزرگ را اعلام كرديم كه بنياد اينان چون به صبح مى رسند قطع مى شود.

67- اهل آن شهر آمدند و شادمان بودند.

68- لوط گفت: اينها ميهمانان

منند، رسوايم مكنيد.

69- از خدا بترسيد و خوارم مگردانيد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 370

70- گفتند: مگر تو را از (حمايت) مردمان منع نكرده ايم.

71- گفت: اينها دختران منند اگر قصدى داريد؟

72- به حيات تو سوگند كه آنها در غفلت خود حيران بودند.

73- صيحه عذاب آنها را دم آفتاب بگرفت.

74- بالاى ديارشان را پائين آن (زير و رو) كرديم و بر آنها سنگهايى از گل سخت ببارانديم.

75- در آنجا علامتهايى براى اهل عبرت هست.

76- آن علامتها در راهى ثابت و دائر است.

77- در آنچه گفته شد براى مؤمنان عبرت هست.

78- حقا كه اهل ايكه ستمكاران بودند.

79- از آنها انتقام گرفتيم، ديار هر دو در راه آشكارى است.

80- اهل حجر پيامبران را تكذيب كردند.

81- آيات خود به آنها داديم، از آنها روگردان بودند.

82- در ايمنى از كوه ها خانه ها مى تراشيدند.

83- وقتى كه به صبح وارد مى شدند صيحه عذاب آنها را گرفت.

84- آنچه به دست مى آوردند كفايتشان نكرد.

كلمه ها

وجلون: وجل (بر وزن شرف): خوف، فزع. وجل (بفتح واو و كسر جيم): ترسان و خائف. جمع آن «وجلون» است «لا توجل»:

نترس.

غلام: جوان. جوانى كه موى شاربش روئيده است: «الغلام: الطار الشارب» غلم و اغتلام به معنى هيجان شهوت است جوان را از آن غلام گفته اند كه در حال طلب نكاح است (قاموس قرآن- غلم). تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 371

الكبر: كبر (بر وزن عنب): پيرى.

قانطين: قنوط: مأيوس شدن از خير «قنط قنوطا: يئس».

خطبكم: خطب (بر وزن عقل). روبرو سخن گفتن. ايضا به معنى امر عظيم است كه در آن تخاطب بسيار شود، مراد از آيه معناى دوم است.

الغابرين: غبور: ماندن و رفتن، آن از اضداد است در لغت آمده: «غبر

غبورا: مكث و بقى و ذهب و مضى» غابر: مانده و رفته منظور از «الغابرين» در آيه باقى ماندگان است.

منكرون: ناشناخته ها. نكر (بر وزن شرف و قفل): نشناختن، گويند:

«نكر الامر: جهله» «منكر»: ناشناخته يا ناخوشايند.

يمترون: مراء و مماراة: مجادله و منازعه. امتراء: شك و ترديد. «يمترون» شك مى كنند. گويى شك علّت مجادله است.

فاسر: سرى و اسراء: سير شبانه فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ پس شبهنگام با خانواده ات برو. آمدن لفظ «الليل» براى تأكيد است.

قطع: (بر وزن جسر): تكه و قطعه، جمع بر وزن عنب است.

ادبار: دبر (بر وزن عنق): عقب، مقابل جلو. عقب و جلو گاهى جزء يك چيز مانند جلو پيراهن و عقب آن، و گاهى كنار از شى ء مى باشند مانند آنكه بگوئيم فلانى در جلو يا در عقب من است، جمع آن ادبار است.

يلتفت: لفت: برگرداندن و منصرف كردن. «لفته عن كذا: صرفه عنه» التفات: رو كردن و نيز روگرداندن از جهتى كه بآن رو كرده بود «لا يلتفت» برنگردد، رو بر نگرداند. «دابر»: آخر و ريشه. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 372

قضينا: قضاء فيصله دادن به امر، قولى باشد يا فعلى، از خدا باشد يا از بشر. و نيز به معنى صنع، حتم و بيان آيد، آن در آيه به معنى اعلام و خبر دادن است قَضَيْنا إِلَيْهِ: به او اعلام كردم و خبر داديم.

يستبشرون: بشارت و بشرى: خبر مسرت بخش استبشار: طلب شادى و دانستن يا يافتن چيزى كه شاد مى كند «يستبشرون»: از دانستن قضيه شاد مى شدند.

تفضحون: فضح: رسوا كردن. عيب كسى را آشكار كردن. فَلا تَفْضَحُونِ:

مرا رسوا نكنيد.

تخزون: خزى: خوارى «لا تخزون»: خوارم نكنيد.

لعمرك: عمارة: آباد كردن. عمر (بر وزن عقل و عنق)

دوران زندگى و مدت آبادى بدن به وسيله حيات و روح. «لعمرك»: سوگند به زندگى تو.

سكرة: سكر (بضم سين): مستى. و چون غفلت و بى خبرى نوعى از مستى است لذا به غفلت، سكرة گفته اند «سكرتهم»: غفلت آنها.

يعمهون: عمه (بر وزن شرف): سرگردانى. راغب گفته آن سرگردانى ناشى از حيرت است «يعمهون»: سرگردان مى شوند.

مشرقين: شرق (بر وزن شرف) و شروق: طلوع آفتاب. مشرق (بضمّ ميم و كسر راء: كسى كه وارد وقت طلوع شود «مشرقين» وارد شوندگان به وقت طلوع، در آيات ديگر «مصبحين» آمده است.

سافلها: سفل (مثل قفل): پائين، پستى. سافل: پائين. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 373

حجارة: حجر سنگ، جمع آن حجاره و احجار است، احجار در قرآن نيامده است.

سجيل: سنگهاى سخت يا سنگهاى متحجر شده: گويند معرّب «سنگ گل» است (هود/ 82).

متوسمين: وسم: علامت گذارى. «وسم الشي ء وسما»: آن را علامت گذارى كرد. متوسّم كسى است كه بعلامت نگاه كند و از آن به چيز ديگرى پى ببرد و تفرّس كند. «متوسمين»: عبرت گيرندگان عاقلان.

الايكة: ايك: جنگل، بيشه، نى زار اهل لغت آن را درختان بسيار و پيچيده معنى كرده اند در قاموس آمده: «الشجر الملتف الكثير» اين با جنگل مى سازد، ايضا آن را غيضه گفته اند يعنى با تلاقى كه آبش خشكيده و در آن درخت روئيده است و اين با بيشه و نى زار مى سازد.

بهر حال مراد از أَصْحابُ الْأَيْكَةِ قوم حضرت شعيب است در جوامع الجامع فرموده: در حديث است كه شعيب بر اهل مدين و ايكه هر دو مبعوث شده بود.

حجر: (بر وزن جسر): ديار قوم ثمود گويند نام شهرشان حجر بود، و يا علّت اين تسميه آنست كه ديارشان محصور از

سنگها بوده است (قاموس قرآن).

ينحتون: نحت: تراشيدن «ينحتون» مى تراشند.

شرحها

در آيات چهل نهم و پنجاهم معلوم شد كه خدا ارحم الراحمين و اشد المعاقبين است. و آن در بشارت و انذار خلاصه مى شد، مى شود گفت كه جريان ابراهيم و لوط تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 374

مصداق تبشير و انذار هستند كه با قصه قوم شعيب و صالح تأكيد شده اند، و مى شود گفت كه آنها مصداق سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ هستند كه در لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ آمده است.

به هر حال در اين آيات ملائكه پيش ابراهيم عليه السّلام مى آيند، به او مژده ولادت اسحاق را مى دهند و از عذابى كه بر قوم بنا بود وارد شود اطلاعش مى دهند آن وقت پيش لوط عليه السّلام مى روند، او را فرمان مى دهند كه از آن ديار خارج شود، سپس آنجا را زير و رو مى كنند، آن وقت عذاب قوم شعيب و قوم صالح ذكر مى گردد.

51 و 52- وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ. إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ ماجراى ابراهيم و لوط عليهما السّلام كه در اين سوره آمده همانست كه در سوره هود آية شصت و نه تا هشتاد و سه، گذشت، فاعل «دخلوا- قالوا» ملائكه است كه همان «ضيف» مطلق باشد «سلاما» تقديرش «سلمنا عليك سلاما» است، در سوره هود خوانديم: ابراهيم از آن جهت ترسيد، كه ديد طعام او را نمى خورند آيه كاملا روشن است در اينكه ملائكه به شكل انسان مجسم مى شوند و انسان آنها را نمى شناسد چنان كه ابراهيم نشناخت.

53- قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ.

آن مژده بشارت اسحاق بود كه به آن حضرت دادند، علّت رفتن

خوف ابراهيم آن بود كه دانست آنان فرشته هستند و نظر سويى ندارند، در سوره صافات درباره بشارت آمده. وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا .../ 112.

54- قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِي عَلى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 375

آن حضرت از بشارت تعجب مى كند زيرا كه پير شده و قوايش تحليل رفته بود، يعنى آيا مژده مى دهيد به من در حالى كه پيرى به من رسيده لذا با تفريع مى گويد پس بچه چيز بشارتم مى دهيد (و ناشدنى است) در سوره هود از زبان زن ابراهيم آمده: يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً؟ آن حضرت در قدرت خدا شك نداشت بلكه سخن او بر ظاهر حال و استبعاد مبتنى بود.

55 و 56- قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ باء در «بالحق» به معناى مصاحبت است يعنى اين مژده توأم با حق و واقعيت است، از مأيوسان مباش، جواب آن حضرت به صورت استفهام انكارى حكايت دارد كه از مأيوس شدگان نيست، معلوم مى شود نظر ابراهيم استبعاد بود، ملائكه آن را قنوط پنداشته اند، يعنى از رحمت خدا فقط گمراهان مأيوس مى شوند، من از گمراهان نيستم، لفظ «من» به علّت استفهام انكارى بودن در جاى «ماءنا فيه» قرار دارد.

57 و 58- قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ؟ قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ چون ابراهيم عليه السّلام آنها را شناخت از مأموريتشان پرسيد، آنها گفتند به سوى قوم گناهكارى فرستاده شده ايم، لفظ «مجرمين» نشان مى دهد كه علّت هلاك همان جرم و گناه بوده است.

59 و 60- إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ. إِلَّا

امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ استثناء اول ظاهرا منقطع به معناى «لكن» است، چون آل لوط جزء مجرمين نبودند اما استثناء دوم متصل است وزن آن حضرت جزء آل لوط بود منظور تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 376

از غابرين اهل شهر است كه بعد از رفتن آل لوط، در آنجا ماندند، زن لوط نيز كه كافر بود جزء آنها گرديد، در شريعت نوح و لوط گرفتن زن مشرك جايز بود، همچنين در ابتداى اسلام، بعدا نسخ گرديد، قبل از نسخ حكم زينب دختر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با ابو العاص ازدواج كرده بود كفر و شرك، زن لوط را از او جدا كرده و در رديف عذاب شدگان قرار داد.

61 و 62- فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ. قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ منظور از آل لوط، آن حضرت و خانواده او است، غرض از «منكرون» شايد ناخوشايند باشد، علّت ناخوشايند بودن آنست كه آنها به صورت جوانان خوش سيما بودند، و آن حضرت از اعمال قبيح و انحراف جنسى آنها با خبر بود، مى ترسيد كه آنها از دستش بگيرند.

63 و 64- قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ جمله قالُوا بَلْ جِئْناكَ دليل است كه «منكرون» به معناى ناخوشايند است يعنى ما ناخوشايند و غير مقبول نيستيم بلكه عذابى را كه در آن شك مى كردند آورده ايم، همان عذابى كه لوط عليه السّلام وعده مى كرد و آنها مسخره مى كردند، منظور از «الحق» ظاهرا حتمى بودن عذاب است چنان كه فرموده: آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ هود/ 76، جمله «لصادقون» تأكيد جمله اول است.

65- فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ

اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ.

اينجاست كه ملائكه به لوط عليه السّلام خطاب مى كنند كه از آن شهر بروند بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ ظاهرا براى توضيح است و گرنه (سرى و اسراء) رفتن در شب است دستور اينكه لوط پشت سر خانواده اش حركت كند ظاهرا براى آن بود كه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 377

ناظر رفتن آنها باشد و كسى از آنها برنگردد، فرمان اينكه كسى به عقب برنگردد گويا بدان علّت بود كه زود از منطقه خطر خارج شوند، جمله اخير نشان مى دهد كه ملائكه جايى را براى رفتن آنها نشان داده بودند.

66- وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ جمله أَنَّ دابِرَ ... بيان ذلك الامر و تفسير آن مى باشد، منظور از دابر، ريشه و اثر و باقى مانده است مانند نفرات و ساختمان و مانند آن، يعنى به لوط آن امر عظيم و عذاب بزرگ را اعلام كرديم و آن اينكه دنباله اين قوم وقتى كه وارد صبح مى شوند بريده خواهد شد.

67 و 68 و 69- وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ. قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ. وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ از اهل شهر براى دانستن قضيه به قدرى آمدند كه مى شد به آنها أَهْلُ الْمَدِينَةِ اطلاق كرد يعنى اهل شهر به طرف خانه لوط آمدند در حالى كه از دانستن ميهمانان لوط شادى مى كردند، لوط عليه السّلام به آنها گفت: اينان ميهمانان منند با عمل قبيح خود نسبت به اينها، مرا رسوا نكنيد از خدا بترسيد و مرا خوار نكنيد.

70 و 71- قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ. قالَ هؤُلاءِ بَناتِي

إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ در جواب لوط گفتند: آيا تو را از مردمان نهى نكرده ايم كه به كسى از آنها پناه و مكان ندهى؟ لوط عليه السّلام ناچار ماند، دختران خود را براى ازدواج پيشنهاد كرد چنان كه در سوره هود گذشت.

ناگفته نماند: آيات شصت و دوم تا شصت و ششم بنا بر ترتيب جريان قصه مى بايست از آيات 67 تا 72 در آخر ذكر شوند، در الميزان فرموده: حقيقت اين تقديم و تأخير آنست كه براى اين قصه چهار فصل هست، فصل سوم از آن، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 378

ميان فصل اول و دوم گذاشته شده، آيات وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ تا آخر، در گفتن به عقب افتاده تا آخر آنها كه لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ باشد به اول فصل اخير فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ متصل گردد تا غرض از شاهد آوردن قصه لوط كاملا روشن شود ... و بر اهل مكه ثابت شود، عذابى مانند عذاب قوم لوط در تعقيب آنهاست.

72 و 73- لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ يعنى قسم به حيات و زندگى تو اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله آنها در غفلتشان سرگردان بودند و راه نجات را به نظر نمى آوردند لذا فرياد شديد، آنها را در آفتابدم گرفت، در اينجا خدا به زندگى رسولش صلّى اللَّه عليه و آله قسم خورده كه دلالت بر عظمت آن حضرت مى كند.

74- فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ ضمير «ها» در هر دو مورد به «بلاد- ارض» راجع است يعنى بالاى آن بلاد را پائين آنها گردانيديم و زير و رو كرديم، پس از آن، سنگهاى عذاب

بارانديم (رجوع شود به سوره هود).

75 و 76 و 77- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ. وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ آيات سه گانه نتيجه گيرى از قصه فوق است، منظور از متوسمين عبرت گيرندگان و عاقلان هستند، در روايات «متوسمين» به ائمه اطهار عليهم السّلام تفسير شده كه در نكته ها خواهد آمد، منظور از «لايات» در آيه اول بقاياى خرابه هاى ديار قوم لوط است كه مردم مكه در سفر شام آنها را مى ديدند وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ يعنى آن آيات و بقايا در راهى است كه ثابت است و از بين نرفته است پس تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 379

لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ همان راه مكه به شام بود كه ثابت و دائر بود، منظور از آيه در آيه اخير عبرت و موعظه است، و اينكه «لايات» در آيه اول جمع آمده است غرض آثار قوم لوط است.

78 و 79- وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمِينَ فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ اين دو آيه اشاره مختصرى است به قوم شعيب عليه السّلام كه در اثر تكذيب آن حضرت هلاك شدند، تفصيل قضيه آنها در سوره هود گذشت، آيه كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ شعراء/ 176- 177 روشن مى كند كه اصحاب ايكه قوم شعيب مى باشند، پس اهل ايكه قسمتى از قوم آن حضرت بودند و قسمتى اهل «مدين»، در جوامع الجامع فرموده: در حديث است كه آن حضرت به اهل مدين و ايكه هر دو مبعوث شده بود «انهما» راجع است به دو مكان قوم لوط و شعيب «امام» به معنى راه و طريق است، يعنى مكان قوم لوط

و مكان قوم شعيب در راهى آشكار واقع است، مدين و ايكه و سدوم كه شهر لوط بود، خرابه هاى آنها همه در راه اهل مكه بودند كه در سفر شام آنها را مى ديدند.

80- وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ اين آيه و آيات بعدى اشاره مختصرى به جريان قوم صالح عليه السّلام مى باشد كه تفصيل آن در سوره هود گذشت، علّت نام گذارى به «حجر» در كلمه ها گفته شد، «المرسلين» دلالت مى كند كه غير از صالح پيامبران ديگر را نيز تكذيب كرده بودند و يا اينكه تكذيب يك پيغمبر تكذيب همه رسولان است، يعنى اصل نبوت را تكذيب مى كرده اند.

81- وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 380

منظور از آيات ظاهرا معجزات صالح بود از قبيل ناقه و آب خوردن و شير دادن آن و مانند آنها و شايد احكام صالح نيز جزء آيات باشد، به هر حال منظور آنست كه ما وسائل هدايت را در اختيارشان قرار داده بوديم كه اگر مى خواستند هدايت يابند ميسر بود ولى نسبت به آيات بى اعتنا بودند.

82- وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ اشاره اى است به يكى از حالات آنها، و آن اينكه در ايمنى و آرامش در كوه ها براى خود خانه مى تراشيدند و مى ساختند، معلوم مى شود كه سرزمين آنها كوهستانى بوده است «آمنين» در عين حال حكايت از بى خبرى و بى اعتنايى نسبت به عذاب خدا مى كند، شايد اشاره به مسكن براى عدم حفاظت آن در مقابل عذاب است كه در آيه بعدى است.

83 و 84- فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ.

وقتى كه به صبح وارد مى شدند صيحه آسمانى آنها را گرفت، منازل

سنگى شان آنها را از عذاب كفايت نكرد. در سوره هود گفته ايم كه قوم صالح عليه السّلام با صاعقه كشته شدند اما صاعقه همواره با صيحه توأم است و هر دو تعبير صحيح مى باشد.

نكته ها

متوسمين: در كلمه ها گفته شد كه «متوسم» كسى است كه به علامت نگاه كند و از آن به چيز ديگرى متوجه شود، على هذا متوسّمين به معنى عبرت گيرندگان مى باشد. ولى در روايات آن را، به ائمه هدى عليهم السّلام تفسير كرده اند، در مجمع البيان آمده: كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«نحن المتوسمون و السبيل فينا مقيم و السبيل طريق الجنة».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 381

در تفسير عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«هم الأئمة قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اتقوا فراسة المؤمن فانّه ينظر بنور اللَّه لقوله إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ.

در الميزان از اختصاص مفيد از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه فرمود: هيچ مخلوقى نيست مگر آنكه ميان دو چشمش نوشته شده است: مؤمن يا كافر، اين از شما پوشيده است ولى از امامان آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله پوشيده نيست، آن گاه هيچ شخصى محضر آنها داخل نمى شود مگر اينكه او را مى شناسند مؤمن باشد يا كافر سپس اين آيه را تلاوت كرد: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ، آنها (امامان عليهم السّلام) متوسمون هستند.

ناگفته نماند: اين روايات از باب تطبيق است كه آنها عليهم السّلام مصداق اكمل متوسمون مى باشند و گرنه كلّيت آيه در جاى خود محفوظ است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 382

[سوره الحجر (15): آيات 85 تا 99]

اشاره

وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ (85) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ (86) وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ (87) لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ

عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ (88) وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ (89)

كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ (90) الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ (91) فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (92) عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ (93) فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (94)

إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ (95) الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (96) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ (97) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (98) وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ (99)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 383

85- ما آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آن دو است جز به حق نيافريده ايم، آخرت حتما آمدنى است، اغماض كن اغماض خوبى.

86- پروردگار تو اوست آفريننده دانا.

87- حقا كه بر تو هفت آيه از مثانى و قرآن بزرگ را داده ايم،

88- چشمانت را به سوى آنچه به زنان و مردان كفار داده ايم خيره مكن، و بر كفار محزون مباش و بالت را براى مؤمنان بخوابان (با آنها باش).

89- و بگو كه من انذار كننده آشكارم.

90- چنان كه بر قسمت كنندگان نازل كرديم.

91- كسانى كه قرآن را قطعه قطعه كردند.

92- به پروردگارت سوگند كه همه شان را مسئول خواهيم داشت

93- از آنچه مى كرده اند.

94- آنچه را كه مأمور هستى آشكار كن و از مشركان اعراض كن.

95- ما تو را از مسخره كنندگان كفايت كرده ايم.

96- به زودى خواهند دانست (كه اينكار خطاست).

97- مى دانيم كه سينه است به سبب گفته كفار تنگ مى شود.

98- پروردگارت را تسبيح و حمد كن و از نمازگذاران باش.

99- و پروردگارت را تا وقت آمدن مرگ عبادت كن.

كلمه ها

صفح: اغماض و ترك ملامت، آن از عفو بليغتر است، زيرا كه عفو شايد توأم با ملامت

باشد.

جميل: نيكو. «روى عن على عليه السلام ان الصفح الجميل هو العفو من غير عتاب» على هذا صفح غير از عفو است و ميان آن دو عموم من وجه است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 384

مثانى: ثنى به معنى عطف و اعاده است. بعدد «دو» از آن جهت اثنان گويند كه يكى بر ديگرى عطف است و رويهم حساب مى شوند، به درود «ثنا» گويند كه در مدح گويى صفات نيك پشت سر هم و به هم ديگر عطف مى شوند، مثانى در آيه جمع مثنيه (به صيغه اسم مفعول) است يعنى عطف شونده، آيات قرآن را مثانى گويند كه به همديگر عطف مى شوند و يكديگر را توضيح مى دهند از على عليه السّلام نقل شده: «بعضى بر بعضى ناطق و بعضى بر بعضى شاهد است. (به يكديگر ميل مى كنند).

لا تمدن: مدّ: زياد كشيدن و گسترش دادن را از آن مدّ گويند كه سبب زيادت است، راغب معناى اولى آن را كشيدن ميداند، مدعين به معنى نگاه شديد و خيره شدن است لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ دو چشمت را خيره مكن (نگاه مكن).

اخفض: خفض: فرود آوردن. و نيز به معنى راحت و سير آرام مى باشد «خفض جناح» يعنى خواباندن و فرود آوردن بال، آن كنايه از تواضع و مهربانى است.

مقتسمين: قسم (بر وزن عقل): تجزيه و افراز. اقتسام: قسمت كردن «مقتسمين» قسمت كنندگان.

عضين: عضو (بر وزن عقل): متفرق و جزء جزء كردن. «عضا الشي ء عضوا فرقه» عضة (بر وزن عنب): تكه و قطعه. جمع آن عضون يعنى تكه ها و قطعه ها. آن جمع غير قياسى است مانند «سنون».

فاصدع: صدع: شكافتن. «صدعه صدعا: شقه، آن در آيه به معنى آشكار كردن

است كه نوع شكافتن مى باشد در مجمع البيان آمده: تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 385

«صدع بالحق: اذا تكلم به جهارا».

مستهزءين: هزء و هزو: مسخره كردن، خفيف شمردن. مستهزئ: مسخره كننده جمع آن مستهزءون است.

شرحها

در اين آيات مطالب گذشته توجيه شده است، يعنى پيشامدهاى قوم لوط و مانند او از اين جهت است كه جهان به حق آفريده شده و روى نظامات متقن مى چرخد، جهان بى هدف و بى نقشه نيست متخلّفان كوبيده مى شوند و نيكوكاران موفق مى گردند، همين حق آفريده شدن علت وجود قيامت و آمدن است. آن گاه فرموده ما به تو قرآن داده ايم كه روشنگر اين حقائق است، به نعمت و گسترش وسائل زندگى مشركان بى اعتنا باش و با مؤمنان كه مكتب تو را پذيرفته اند مدارا و مهربانى كن و با آنها باش و بگو من انذار كننده آشكارم، شما را از عذابى مى ترسانم كه بر مسخره كنندگان قرآن نازل گرديد. رسالت را آشكار كن از مشركان بر كنار باش از شرّ مسخره كنندگان در امانى مى دانيم كه از گفتار مشركان سنيه ات تنگ مى شود، بحمد و تسبيح و عبادت حق ادامه بده كه پيروز خواهى بود.

85 و 86- وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ.

اين آيه در رابطه با بلاياى گذشته است كه اقوام انبياء گرفتار شدند و نيز در رابطه با آمدن قيامت است چنان كه در نكته ها خواهد آمد، حق بودن خلقت آسمانها و زمين، مقتضى وجود آخرت است لذا در تعقيب آن فرموده: وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ حق در مقابل باطل است يعنى جهان بحق

و براى غرض و غايت تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 386

آفريده شده است نه باطل و بدون غرض و غايت، على هذا جهان به سوى غايت غرض كه آخرت باشد گام بر مى دارد.

آن وقت در نتيجه اين كلام آمده: فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ از على عليه السّلام حكايت شده: صفح جميل، عفو بدون عتاب است، آن تقريبا به معنى بى تفاوتى است يعنى: حالا كه جهان به حق آفريده شده و روزى در پيش است كه مشركان به سزاى اعمال خود مى رسند خودت را به آنها مشغول مكن به تكذيب و مسخره شان بى اعتنا باش بى آنكه خودت را به جدال و عتاب آنها مشغول كنى پروردگارت كه خالق همه است به حال همه داناست و به حسابشان خواهد رسيد. در الميزان فرموده:

إِنَّ رَبَّكَ ... تعليل فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ است. شايد آيه هشتاد هشت كه خواهد آمد معنى صفح باشد.

87- وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ اين آيه ظاهرا در رابطه با آيه قبل است كه ما قرآن را به تو داده ايم، روشنگر اين حقائق است و نيز مقدمه است براى آيات بعدى منظور از «سبع مثانى» سوره مباركه حمد است، مقابل آمدن با قرآن عظيم بيانگر عظمت آن سوره است كه به تنهايى برابر با همه قرآن است، آرى همه قرآن در إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ و سائر مطالب آن سوره خلاصه مى شود.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام در ضمن روايتى ابو بكر حضرمى از آن حضرت مى پرسد:

«اصلحك اللَّه و ما المثانى؟ فقال: فاتحة الكتاب»

باز نقل شده:

سدى از كسى نقل مى كند كه شنيده بود على عليه السّلام مى گفت:

«سبعا من المثانى فاتحه

الكتاب»

در تهذيب از محمّد بن مسلم نقل كرده از امام صادق عليه السّلام پرسيدم از سبع مثانى و از قرآن عظيم، آيا آن فاتحة الكتاب است؟ فرمود: آرى گفتم:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم از سبع است؟ فرمود: آرى افضل آنهاست (از الميزان) تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 387

روايات اهل سنت نيز چنين است. در تفسير جلالين از صحيح بخارى و صحيح مسلم نقل كرده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

«هى الفاتحة»،

على هذا آنچه گفته اند:

مراد از سبع مثانى هفت سوره بزرگ يا حاميم هاى هفتگانه است، قابل قبول نيست.

ناگفته نماند در آيه: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ... زمر/ 22، همه قرآن مثانى خوانده شده، كه همه آن به يكديگر عطف مى شوند و يكديگر را توضيح مى دهند، ناقض و مخالف يكديگر نيستند على هذا «من» در لفظ مِنَ الْمَثانِي براى تبعيض است و مراد از «المثانى» همه قرآن مى باشد كه سوره فاتحه هفت آيه از آنهاست ديگر براى بيان بودن «من» محلّى نمى ماند.

88- لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ اين آيه به آن حضرت دستور مى دهد كه اموال و امتعه و وسائل مادى مشركان او را مغرور نكند و به آنها ميل و رغبت پيدا نكند، در آيه سه دستور آمده اول: لا تَمُدَّنَّ ... منظور از مدعين و خيره شدن، توجه كردن و رغبت نمودن است، منظور از «ازواجا» زنان و مردان و يا اصناف كفار است مانند يهود و نصارى و مشركان يعنى: خيره مشو به متاعى كه به زنان و مردان كفار و

يا به اصناف كفار داده ايم، اين آيه در سوره طه/ 131 تكرار شده است.

دوم: وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ يعنى از اينكه تو را تكذيب و استهزاء مى كنند و ايمان نمى آورند، بر آنها محزون مباش كه چرا چنين شده اند.

سوم: وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ خفض جناح از آن گرفته شده كه مرغ از مهربانى بالهاى خود را خوابانده و بچه هاى خود را زير بال خود مى گيرد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 388

على هذا آن كنايه از تواضع و مهربانى است ولى از صدر آيه معلوم شد كه بايد از كافران دور شد، پس مراد از خفض جناح براى مؤمنان، بودن با آنها است و جمع كردن آنها به دور خود است، چنان كه در آيه ديگر آمده: وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا ... كهف/ 28، دستور چهارم كه انذار است در آيه بعدى خواهد آمد، مى شود گفت كه اين دستورهاى چهارگانه تفسير فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ باشد.

قرآن كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و به ما داده شده از هر نعمتى بزرگتر است، در صافى از كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كه قرآن به او داده شده اگر گمان كند كه به كسى از مردم بهتر از او داده شده چنين شخصى بزرگ دانسته چيزى را كه خدا حقير دانسته و حقير شمرده چيزى را كه خدا بزرگ شمرده است. «1»

89- وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ اين دستور چهارم است يعنى با وجود صفح جميل

و رغبت نكردن به جاه و مال آنها، بگو كه من: انذار كننده آشكارم، وظيفه انذار از تو سلب نشده است.

90 و 91- كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ، الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ اين آيه تأكيد إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ ... و اشاره است به قصه اى كه مشركان مكه از آن با خبر بودند يعنى من انذار كننده ام، شما را از عذاب خدا مى ترسانم چنان كه آن را بر تقسيم كنندگان قرآن نازل كرديم مقتسمين همانها هستند كه قرآن

__________________________________________________

(1)

عن الصادق (ع) قال قال رسول اللَّه (ص) من اوتى القرآن فظن احدا من الناس اوتى افضل مما اوتى فقد عظم ما حقر اللَّه و حقر ما عظم اللَّه».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 389

را عضين و قسمتها كردند گفتند: سحر است، گفتند: افسانه هاى گذشتگان است، گفتند افتراء به خداست گفتند قول شاعر و خيالباف است.

در مجمع البيان: نقل شده: شانزده نفر بودند كه وليد بن مغيره آنها را در موسم حج مأمور كرد، به كسانى كه وارد مكه مى شدند مى گفتند به آنكه از دين خارج شده و مدعى نبوت است فريفته مشويد خداوند عذابى بر آنها نازل كرد كه با بدترين وضعى كشته شدند، آن گاه خدا آنها را وصف كرد كه قرآن را قطعه قطعه كردند گفتند: سحر است، گفتند: افسانه هاى گذشتگان است، گفتند: افتراء است عياشى از باقرين عليهما السّلام نقل كرده كه الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ قريش هستند.

92 و 93- فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ اشاره به عذاب آخرت است با سه تأكيد، يعنى تنها عذاب دنيا نيست كه گرفتار شدند بلكه در آخرت نيز مسئول مى باشند.

94 و 95 و 96- فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ

أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ، إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ، الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ اين آيات به رسول خدا دستور مى دهد كه دعوت خويش را علنى كند و وعده مى دهد كه مسخره كنندگان آن حضرت را خواهد كوبيد پس نترسد و تبليغ كند علّت كوبيده شدن آنها يكى مسخره كردن پيامبر و ديگرى شرك است كه با تعبير الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ ... بيان شده است «كفيناك» كه به لفظ ماضى آمده اشاره به حتميت عذاب است و گرنه منظور از آن، آينده است.

فاء تفريع در «فاصدع» ظاهرا چنين مى شود: حالا كه بنا است به شوكت آنها رغبت نكنى و صفح جميل كنى و تو نذير آشكارى پس مأموريت خود را آشكار كن در اينجا دو مطلب هست اول: در روايات آمده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پس از تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 390

بعثت، سه سال دعوت خود را آشكار نكرد، به طور مخفى مردم را به سوى اسلام دعوت مى كرد، پس از سه سال آيه فَاصْدَعْ ... نازل گرديد تا آن حضرت دعوت خويش را آشكار كرد، در روايات اهل سنت نيز چنين آمده است، تاريخ مى گويد كثرت خفقان سبب گرديد كه آن حضرت مخفى تبليغ كند، يارانش به وقت خواندن نماز در ميان كوه ها دور از چشم مشركان نماز مى خواندند، «ارقم بن ابى ارقم» خانه خود را در اختيار آن حضرت گذاشته بود، عده مسلمانان به سى نفر رسيده بود كه آيه نازل گرديد و دعوت آشكار شد.

دوم: آيه إِنَّا كَفَيْناكَ ... را اگر با فَاصْدَعْ ... رويهم حساب كنيم و نقل دعوت مخفى در سه سال،

قطعى باشد، معلوم مى شود كه تا آن وقت دعوت تا حدى آشكار شده و گروه مستهزءين تشكيل گرديده بود كه خدا فرمان مى دهد: دعوتت را آشكار كن و از آنها مترس بهر حال كفيناك حاكى است كه خدا آنها را دفع خواهد كرد.

عياشى نقل كرده: مستهزءين پنج نفر از قريش بود بنامهاى وليد بن مغيره، عاص بن وائل سهمى، اسود بن عبد يغوث، اسود بن مطلب بن اسد، حارث بن حنظله. چون آيه: إِنَّا كَفَيْناكَ ... نازل گرديد حضرت دانست كه خدا آنها را خوار خواهد گردانيد، خدا آنها را به بدترين وضعى كشت.

در تفسير صافى كيفيت كشته شدن آنها را نقل كرده است.

97- وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ فرومايگان، آن حضرت را كه حامل وحى و انسان ما فوق و مجسمه تقوى و فضيلت بود، مسخره كرده و دروغگو مى گفتند، اين جسارت طبعا قلب نازنين ايشان را آزار مى داد، خدا در مقام تسليت فرموده: مى دانيم كه دلت از گفته آنها تنگ مى شود ولى ... تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 391

98 و 99- فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ اين دستورها در رابطه با آنست كه آن حضرت با روى آوردن به خدا و مبدء فيّاض، خود را آرامش روحى بخشيده و از تنگى دل رهايى يابد و در كار دعوت دلگرم شود. تسبيح در مقابل صفات جلال از قبيل بى نيازى، پاكى، علم، قدرت و نظير آن و حمد در مقابل نعمتهاى خداست، باء در «بحمد» براى مصاحبت و معيت است، منظور از ساجدين نمازگزاران است در مجمع البيان آمده هر گاه پيشامدى آن حضرت

را محزون مى كرد به نماز بر مى خاست

«كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اذا احزنه امر فرغ الى الصلاة»

بنا بر اين، منظور از تسبيح و تحميد ذكر لفظى است.

ظاهرا غرض از وَ اعْبُدْ رَبَّكَ ... بعد از دستور نماز، ادامه عبوديت تا رسيدن مرگ است، مراد از «اليقين» چنان كه گفته اند رسيدن اجل و مرگ است، در الميزان از در منثور از بخارى نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در سر جنازه عثمان بن مظعون فرمود: يقين به او رسيد. و من براى او خوبى را اميدوارم:

«اما هو فقد جاءه اليقين انى لارجو له الخير»

نكته ها

اقسام دليلهاى معاد: در رابطه با آيه: وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ در اينجا مناسب است راههايى را كه قرآن مجيد درباره معاد بيان داشته است بررسى نمائيم، آن راه ها به قرار ذيل است.

اول: از راه اعجاز و خارق العاده، مانند جريان حضرت ابراهيم عليه السّلام كه به خدا عرض مى كند: رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى؟ خدايا به من نشان بده كه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 392

مردگان را چگونه زنده مى كنى؟ خطاب مى رسد آيا به معاد ايمان ندارى! مى گويد: ايمان دارم ليكن مى خواهم قلبم آرام گيرد، آن گاه چهار مرغ را را تكه تكه كرده، گوشت آنها را در قله كوه مى گذارد، سپس آنها را به سوى خود مى خواند گوشتها مبدل بپرنده شده و زنده مى شوند جريان آن در سوره بقره آيه دويست و شصت آمده است.

ايضا داستان آن پيغمبر كه از كنار محلّى مى گذشت، استخوانهاى مردگان را ديد و گفت: أَنَّى يُحْيِي هذِهِ

اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها خدا او را صد سال بميراند آن گاه زنده كرد و در پيش چشم او الاغش را زنده نمود، او چون زنده شدن الاغ را با چشم خود ديد گفت: أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ تفصيل اين ماجرا در سوره بقره آيه دويست و پنجاه نه آمده است.

همچنين جريان خواب سيصدونه ساله اصحاب كهف كه چون آنها از آن خواب گران بيدار شدند، اهل شهر خواب و بيدار شدن آنها را دانستند، خدا فرمايد اينكار را كرديم تا بدانند كه قيامت آمدنى است: وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها تفصيل اين ماجرا در سوره كهف آمده است.

دوم: دوم: از راه تشبيه زنده شدن انسانها به زنده شدن و حشر و نشر همه ساله علفها است، مى دانيم كه علفها هر سال وقت خزان خشك شده و از بين مى روند و ليكن تخم آنها در زير زمين باقى مى ماند، با نفخ صور بهارى و رسيدن حرارت و رطوبت، سلّولهاى خفته علفها بيدار شده و شروع به رشد مى كنند علفها و گلها از نو به وجود مى آيند، هكذا ذرات بدن انسانها كه در عالم پراكنده شده اند با فراهم آمدن شرائط مانند تخم علفها، زنده شده و انسانها از زمين مى رويند، اين مطلب را در «كتاب معاد از نظر قرآن و علم» تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 393

به طور تفصيل آورده ام مثلا در سوره زخرف/ 11 مى خوانيم: وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ تُخْرَجُونَ مى بينيم كه زنده شدن مردگان را به زنده شدن زمين و روئيدن گياهان تشبيه كرده

و مى گويد: اين چنين از قبرها، خارج مى شويد، همچنين است نوزدهم از سوره روم و 57 از اعراف و در سوره ق/ 11 چنين آمده: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ ... رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ همچنين است آيه پنجم از سوره حج:

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ ... خلاصه آيات آنست كه وجود معاد يكى از نظامهاى خلقت است و خارج از نظام طبيعت نيست.

در سوره فاطر/ 9 چنين مى خوانيم: اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذلِكَ النُّشُورُ.

سوم: وجه سوم استناد به قدرت بى منتهاى خداست بدين بيان خدايى كه شما را در مرتبه اول آفريده مى تواند بار ديگر بيافريند در سوره قيامت آمده: أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى قيامت/ 36- 40 ملاحظه مى شود كه اول خلقت اولى را بيان مى كند، آن گاه مى گويد: آيا خدا قادر نيست مردگان را زنده كند، در سوره يس/ 82 آمده: أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ اين مطلب در سوره واقعه/ 57- 62 نيز آمده است و در سوره روم/ 27 آمده است: وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ ... آياتى نظير اينها نيز در قرآن مجيد آمده است، آياتى كه خلقت آخرت را به خلقت دنيا قياس مى كنند در وجه

سوم نظير وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً مريم/ 67 تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 394

و نيز آيه 78 و 79 از سوره يس وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ آيه 104 از سوره انبياء اين مطلب را در سطح وسيعتر از انسان مطرح مى كند: يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ چهارم: وجود روح مستقل در وجود انسان و بقاء آن بعد از مرگ است در سوره زمر/ 42 آمده است: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ اين آيه از وجود روح مستقل در وجود انسان حكايت دارد كه وقت مرگ و خواب، خدا آن را تحويل مى گيرد روحى را كه در خواب تحويل گرفته اگر بخواهد نگاه مى دارد و اگر بخواهد تا تمام شدن مدت معين دوباره به بدن باز مى گرداند، در آخر مى فرمايد: در اين كار براى اهل تفكر شواهدى براى وجود قيامت هست ممكن است از ماجراى سوره سجده/ 9- 11 نيز اين مطلب را استفاده كرد كه در آيه اول مى گويد: خدا از روح خود بر انسان دميد، سپس اشكال منكران معاد نقل شده است كه مى گفتند وقتى كه در زمين خاك و گم مى شويم در خلقت تازه اى خواهيم بود؟ در جواب فرموده:

قُلْ

يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ توفى و تحويل گرفتن ملك الموت قهرا مانند اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ ... است، آيات: فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ ... تا آخر سوره واقعه نيز چنين است در ذيل آيه وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ روايتى نقل شده كه حتما ديده شود آن مكمل اين مطلب است.

پنجم: عدل الهى ايجاب مى كند كه عالم آخرت باشد و گرنه بر خلاف عدل خواهد بود و آن بر خداوند محال است، توضيح اين مطلب چنين است: كارهاى خدا از روى عدالت است، خدا خود را تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 395

قائِماً بِالْقِسْطِ خوانده است، خدا مردم را دعوت به ايمان و نيكوكارى كرده است مردم در اثر قبول و عدم قبول دعوت خدا به دو گروه نيكوكار و بدكار تقسيم شده اند، از طرف ديگر ظرف جهان مادى طورى است كه اغلب نيكوكاران به پاداش خود نمى رسند و تا به پاداش برسند عمرشان تمام مى شود همچنين بدكاران، اغلب به سزاى خود نمى رسند و تا كيفرشان شروع شود از دنيا رفته اند، به عبارت ديگر خدا به انبياء و امامان و ابو ذرها فرمان داده كه از خدا اطاعت كنند، آنها هم همه مشكلات را در راه خدا تحمل كرده و آب شيرينى در كام خود نريخته اند، از آن طرف مليونها معاويه و امثال او در ظلم و اجحاف به سر برده و در كامرانى عمر خود را تمام كرده و كيفرى نديده اند، اگر جهان ديگرى نباشد كه مسئله پاداش و كيفر در آن عملى شود اين بر خلاف عدل خواهد بود و آن بر خدا محال است، آياتى كه در اين

زمينه آمده اند اين چنين مى باشند:

در سوره ص آيه 26 آمده: إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ در اين آيه به اهل ضلالت وعده عذاب روز قيامت مى دهد، آن وقت در استدلال به آخرت بعد از استدلال (با دليل حكمت كه خواهد آمد) چنين فرموده است: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ يعنى عدالت ما مانع از آنست اهل ايمان را مانند مفسدان و متقين را مانند فجّار قرار بدهيم، حال آنكه اگر آخرت نباشد، اين وعده در دنيا قابل اجرا نيست بلكه كار در دنيا به عكس است.

در آيه 21 از سوره جاثيه چنين آمده است: أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ

يعنى محال است كه هر دو را يكسان قرار بدهيم زيرا بر خلاف عدل است و آن در صورتى است كه قيامت وجود داشته باشد و گرنه، اغلب كارها در تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 396

دنيا به عكس اين آيه است.

خواننده محترم مى تواند همه آياتى را كه در اين سياق آمده اند مصداق اين مطلب بداند كه: عدل خدا وجود معاد را ضرورى مى كند مانند: إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ ... يونس/ 4 همه آياتى كه در مضمون: وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ جاثيه/ 22 آمده اند، استدلال به معاد از راه عدل خداوند است، مانند: إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ

أُخْفِيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى طه/ 15.

ششم: راه ششم كه با آن به معاد استدلال شده است حكمت خداوند است يعنى اگر آخرت نباشد خلقت جهان و انسان عبث و لغو خواهد بود و چون خداى حكيم كار عبث نمى كند پس بايد آخرت وجود داشته باشد، اكنون پيش از توضيح مطلب آيات چندى نقل مى كنيم:

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ ص/ 27 قبل از اين آيه فرموده: لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ آن وقت در استدلال به معاد فرموده: ما آسمانها و زمين را باطل خلق نكرده ايم، اين گمان كافران است يعنى اگر آخرت نبود خلقت جهان باطل و عبث مى شد.

در سوره مؤمنون پس از نقل حالات بدكاران در روز قيامت، در آيه 115 فرموده: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ يعنى اگر رجوع الى اللَّه و آخرت نبود خلقت انسان عبث و بيهوده بود، تمام آياتى كه در اين مضمون هستند كه وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ جاثيه/ 22، استدلال به معاد از راه حكمت و بيهوده نبودن خلقت است زيرا حق در اين آيات مقابل باطل و پوچ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 397

است، حق و با غايت بودن خلقت، وجود معاد را ضرورى مى كند. مانند: «آيه» وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ حجر/ 85، بعد از ذكر حق بودن خلقت مى فرمايد: آخرت آمدنى است و انعام/ 73، ابراهيم 19 و مانند آن در اين آيات نشان مى دهند كه اين زندگى پر

ملال نمى تواند هدف خلقت انسان و نيز هدف خلقت جهان باشد و گرنه خلقت انسان و جهان عبث خواهد بود.

اكنون در توجيه اين مطلب مى گوئيم: كار ما انسان بر دو قسم است، كارهاى عبث و بيهوده كه نتيجه اى بر آنها مترتب نيست و ما را به سعادت و كمال نمى رساند، ديگر كارهاى بخردانه و عقل پسند كه نتائج خوب و مفيدى به بار مى آورد و ما را به كمال لايق مى رساند.

كار عبث اگر به خدا نسبت داده شود آنست كه: مخلوقى را بيافريند بدون آنكه او را به كمال ممكن برساند، كار حكيمانه خدا آنست كه مخلوق را به كمال لائق و ممكن برساند.

بايد بدانيم كه دنيا و طبيعت مساوى است با تغيير و عدم ثبات، يعنى در طبيعت هر مقصود و غايتى كه در نظر بگيريم خود آن بنوبه خود ناثابت و متغير است و هر چيز، موقت و پايان پذير است، همه مراحل طبيعت «منزل» است، هيچكدام مقصد نهايى نيست از اين جهت فكر بيهودگى و پوچى در آفرينش پيدا مى شود و جهان حكم قافله اى پيدا مى كند كه دائما در حركت است و منزل عوض مى كند و هيچگاه به مقصود واقعى نمى رسد، هر مقصد به نوبه خود يك منزل است، زيرا طبيعت از آن نيز عبور مى كند بديهى است يك حركت و يك سفر آن گاه معنى و مفهوم پيدا مى كند كه يك مقصد واقعى داشته باشد، اگر همه مقصدها عبارت باشد از منزلها، اين حركت و اين سفر جز بيهودگى ها چيز ديگرى نخواهد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 398

بود، اين جز پوچى و باطل و تكرار مكررات نيست.

قرآن مى گويد: آرى اگر دنيا اين

بود، باطل و پوچ و بيهوده بود ولى در پشت سر اين جهان ناپايدار يك جهان ثابت و پايدار وجود دارد كه در آن محسن و مجرم به پاداش و كيفر خواهند رسيد، حاشا كه خداى حكيم، كار عبث و باطل انجام دهد، ناگفته نماند در تنظم وجه پنجم و ششم از كتاب جهان بينى توحيدى مرحوم شهيد مطهرى رضوان اللَّه عليه استفاده شده و در وجه ششم اغلب عبارات آن مرحوم نقل شده است.

در شب پنجم ربيع الثانى سال هزار و چهارصد دو (1402) قمرى مطابق 11/ 11/ 1360 از تفسير سوره حجر فراغت حاصل شد.

و الحمد للَّه و هو خير خنام

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 399

سوره نحل

اشاره

در مكه نازل شده و صد و بيست و هشت آيه است

نظرى به كليات سوره

1- نحل هفتادمين سوره است كه بعد از سوره كهف در مكه نازل گرديد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره شانزدهم است، به نظر مى آيد كه در سالهاى دهم و يازدهم بعثت نازل شده باشد، بقيه سخن در بند چهارم خواهد آمد.

2- عدد آيات آن بالاتفاق صد و بيست و هشت است و اختلافى در آن نيست، گويند اين سوره از هزار و هشتصد و چهل و يك كلمه و هفت هزار و هفتصد و سه حرف فراهم آمده است.

3- تسميه آن به «نحل» به علّت آيه 68 و 69 است كه در آنها كلمه نحل (زنبور عسل) و عمل اسرارآميز آن نقل شده است، جا دارد همه سوره بنام آن نامگذارى شود زيرا كار عسل سازى آن يكى از اسرار آفرينش و قدرت خداست.

4- دقت در محتواى آيات نشان مى دهد كه اكثر آيات آن مكى زيرا اغلب مطالب آن در رابطه با توحيد، معاد، نبوت، نظامات حاكم بر و امثال آن است كه جنبه عقيدتى دارند و مكى هستند، در عين حال ناچار بعضى از آيات آن را مدنى بدانيم نظير: وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً .../ 41،

__________________________________________________

(1) در صورت ترتيب نزول كه در مقدمه گفته ايم قطعى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 400

وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ .../ 51 تا 55 كه درباره نصارى است و جريان آنها مربوط به مدينه مى باشد.

و آيه: وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ ... كه درباره يهود است، ايضا جريان اصحاب

سبت در آيه 124 و آيه وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ .../ 126.

در مجمع البيان از حسن و قتاده نقل شده: چهل آيه از اول اين سوره مكى و ما بقى آن مدنى است، يعنى از آيه وَ الَّذِينَ هاجَرُوا ... تا آخر سوره، الميزان ابتدا اين قول را پسنديده و مى گويد: اگر درباره اين سوره درست تدبّر كنيم، به ظن قوى صدر آن در نزديكهاى هجرت تا چهل آيه در مكه و بقيه در مدينه در اوائل هجرت نازل شده است، چون دو قسمت با هم اتصال و ارتباط دارند، سپس آنچه را كه ما اختيار كرديم فرموده است.

به احتمال ديگر مى توان گفت: همه آن در مكه نازل شده است، مانعى نيست كه آيات هجرت به طور مقدمه در مكه نازل شوند و نيز عنوان كردن بعضى از مطالب اهل كتاب در مكه مانعى ندارد، چون بالاخره اهل مكه از آنها اطلاعاتى داشته اند.

5- از آنچه گفته شد و از قول حسن و قتاده مى شود استفاده كرد كه اين سوره در دو نوبت نازل گرديده است.

مطالب سوره

6- اين سوره با اين مطلب شروع مى شود: اى مشركان وعده عذاب را مسخره نگيريد و آن را به عجله نخواهيد كه آن خواهد آمد، آن گاه براى اين مطلب چنين استدلال شده كه آفرينش جهان از خدا و اداره آن در دست خداست، خدايى كه خلق و امر در دست او است از آوردن بلاى موعود عاجز نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 401

در زمينه تدبير جهان مطلب زيادى آمده است از قبيل آفرينش حيوانات و روئيدنيها و حشرات و تأثير آنها در تأمين زندگى

بشر تا جايى كه در آيه هجدهم فرموده: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها.

آن گاه عاقبت نيكوكاران و بدكاران در رابطه باين نعمتها ذكر شده است سپس شواهدى از اقوام گذشته راجع به عذاب و «امر اللَّه» منقول مى باشد و نيز مطالب ديگرى در موضوعات متنوع از قبيل معاد، نبوت، توحيد و مانند آن بيان گرديده است، مى شود گفت: مسئله أَتى أَمْرُ اللَّهِ عنوان اين سوره است و همه مطالب در رابطه با آن مى باشد، اين سوره دريايى از واقعيات است كه عقل از تصور آنها در حيرت مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 402

سورة النحل مكيّة و اياتها

[سوره النحل (16): آيات 1 تا 19]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَتى أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (1) يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ (2) خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (3) خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ (4)

وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فِيها دِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (5) وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ (6) وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (7) وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ (8) وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ (9)

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ (10) يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (11) وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ

وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (12) وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (13) وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (14)

وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (15) وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (16) أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (17) وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (18) وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (19)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 403

بنام اللَّه كه رحمتش همگانى و هميشگى است

1- عذاب خدا آمد، آن را به عجله مى خواهيد، پاك و برتر است خدا، از آنچه شرك مى آورند.

2- ملائكه وحى را با روح نبوت از امرش، بر كسى كه از بندگانش بخواهد نازل مى كند تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 404

بترسانيد زيرا كه جز من معبودى نيست، از من بترسيد.

3- آسمانها و زمين را بحق آفريد، برتر است از آنچه شرك مى آورند.

4- انسان را از آبى كم آفريد، آن گاه او مجادله گر آشكارى است.

5- چهارپايان را آفريد، در آنها براى شما نتايج هست و منافعى هست و از آنها مى خوريد.

6- و براى شما در چهارپايان زينت، آن گاه كه به استراحتگاه بر مى گردانيد و آن گاه كه بچرا مى بريد.

7- امتعه شما را به سرزمينى حمل مى كنند كه جز به مشقت به آن نتوانيد رسيد، خداى شما رءوف و رحيم است.

8- براى شما اسبان و

استران و الاغها آفريد تا سوار شويد و نيز براى زينت، و مى آفريند آنچه را كه نمى دانيد.

9- بر عهده خداست هدايت به راه معتدل، بعضى از راهها منحرف هستند، اگر مى خواست همه را هدايت مى كرد.

10- اوست آنكه از آسمان باران فرستاد، از آنست آشاميدنى، از آنست درخت، در آن مى چرانيد.

11- با آن آب براى شما كشت، زيتون، درختان خرما، تاكها، و از هر ميوه ها مى روياند، در اينها شاهدى است براى مردمى كه تفكر مى كنند.

12- شب، روز، آفتاب و ماه را براى شما رام كرد، ستارگان به امر او رام شده اند، در اينها شواهدى است براى قومى كه تعقل مى كنند.

13- و رام كرد براى شما آنچه را كه در زمين براى شما آفريده است با رنگهاى مختلف در آن شاهدى است براى قومى كه متذكر مى شوند.

14- او همان است كه دريا را براى شما رام كرد تا از آن گوشت تازه اى بخوريد و از آن خارج كنيد زيورى كه مى پوشيد، كشتى ها را در آن روان مى بينى و تا از كرم خدا بطلبيد و تا شكرگزار باشيد.

15- در زمين كوه هاى ثابتى افكند مبادا كه شما را مضطرب كند و نهرها و راههايى قرار داد تا هدايت شويد.

16- و براى شما علاماتى قرار داد و با ستارگان هدايت مى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 405

17- آيا آنكه مى آفريند مانند كسى است كه نمى آفريند آيا بيدار نمى شويد.

18- اگر نعمتهاى خدا را بشماريد، به آخر نتوانيد رسانيد كه خدا غفور و مهربان است.

19- خدا مى داند آنچه را كه پنهان مى كنند و آشكار مى نمايند.

كلمه ها

تستعجلوه: عجله: شتاب. راغب گفته: عجله طلب شى ء است پيش از وقت آن فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ: به عجله

و پيش از وقت مخواهيد آن را.

الروح: در مجمع البيان فرموده: روح به ده معنى مى آيد از جمله، نبوت، وحى و غيره. به نظر الميزان: آن يك شى ء مستقل خارجى است كه به انبياء فرستاده مى شود، نتيجه اش نبوت و وحى است.

در شرح ها خواهد آمد.

نطفة: نطف: يكى از معانى آن چكيدن است كه توأم با صاف شدن و كم كم بودن است «نطف الماء نطفا: مثال قليلا قليلا» طبرسى فرموده:

نطفه به معنى آب كم است از مذكر و مؤنث و هر آب صاف را نطفه گويند گاهى به آب زياد نيز نطفه گويند از نهج البلاغه خطبه 59 فرموده: «

مصارعهم دون النطفة

» مراد رودخانه نهروان است.

خصيم: خصومت: دشمنى. خصم: دشمن. خصيم: دشمن و مخاصمه گر.

انعام: چهارپايان. مفرد آن نعم (بر وزن شرف) است، نعم جمع نيز آيد كه از خود مفرد ندارد، انعام گاهى بشتر، گاو و گوسفند گفته مى شود و گاهى به عموم چهارپايان، مراد از آيه معناى دوم است (مطلق چهارپايان اهلى). تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 406

دف ء: دف: نتاج و بچه دادن. چنان كه در صحاح و نهايه آمده است، قاموس آن را يكى از معانى دف گفته است، آن را حرارت و وسيله گرم شدن مانند لباس و غيره نيز گفته اند ولى نتاج بهتر است چنان كه خواهد آمد، اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

جمال: زيبايى كثير. طبرسى خوش منظرى و زينت گفته است.

تريحون: روح، مقابل صباح و آن از ظهر است تا بشب، اراحه: برگرداندن چهارپايان به خوابگاه و محل استراحت چنان كه سرح فرستادن آنها به چراگاه است حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ: وقتى كه از چرا بر

مى گردانيد و وقتى كه به چرا مى فرستيد.

اثقالكم: ثقل (بر وزن عنب): سنگينى. ثقيل: سنگين. ثقل (بر وزن شبر): بار و آن چيزى است كه حملش سنگين است «اثقال»:

بارها.

بلد: سرزمين و ديار. (ابراهيم/ 35).

شق: شق: مشقت و رنج كه به بدن يا نفس عارض شود.

خيل: اسبان از لفظ خود مفرد ندارد. خيلاء به معنى تكبر است راغب گويد: اسبان را خيل گويند كه هر كس سوار آنها شود در خود احساس تكبر مى كند.

بغال: (بكسر- ب): استرها. قاطرها. مفرد آن بغل است، قاطر حيوانى است اهلى كه از صلب الاغ و رحم اسب به وجود مى آيد.

حمير: حمار: الاغ جمع آن در قرآن حمير و حمر (بر وزن عنق) است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 407

قصد: قصد: اعتدال، راست، متوسط. قَصْدُ السَّبِيلِ: راه راست و معتدل، از باب اضافه موصوف به صفت است.

جائر: جائر: منحرف از حق: «جار يجور: مال عن القصد».

تسيمون: سوم: چريدن. اسامه: چرانيدن. «تسيمون» مى چرانيد.

سخر: تسخير: وادار كردن به عمل با قهر و اجبار. «مسخرات»: رام شدگان منظور از آنست كه خدا آنها را زير فرمان گرفته و آنها مطيع هستند.

ذرا: ذرء آفريدن. اصل آن به معنى ظهور است، طبرسى آفريدن بر وجه اختراع فرموده است:

طريا: طرى: تازه، آن فقط دو بار در قرآن آمده است و از طراوة مى باشد.

(نحل/ 14، فاطر/ 12).

مواخر: مخر: شكافتن و جريان. طبرسى فرموده: مخر شكافتن آب از چپ و راست اين معنى با قرآن سازگار است كه كشتى آب را از چپ و راست مى شكافد. ماخر: شكافنده و جارى شونده «مواخر» جمع ماخر است.

رواسى: رسو: ثبوت و رسوخ. راسى: ثابت و راسخ، رواسى جمع آن است.

تميد: ميد: اضطراب چيز

بزرگ. طبرسى اضطراب مطلق گفته است.

«الميد الميل يمينا و شمالا و هو الاضطراب».

لا تحصوها: احصاء: تمام كردن شمارش. «لا تحصوها» شمارش آن را تمام نتوانيد كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 408

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: در آمدن عذاب موعود خدا عجله نكنيد و آن را به عجله نخواهيد كه خواهد آمد، آن گاه فرموده: خدا به پيامبران وحى مى فرستد كه مردم را به توحيد بخوانيد و از شرك بترسانيد، خدا آسمانها و زمين را به حق آفريده و آن آمدن پيامبران را ايجاب مى كند، خدايى كه انسان را آفريده و روئيدنيها و چهارپايان را در اختيار او گذاشت و آفتاب و ماه و نجوم و دريا را مسخّر كرد تا انسان تأمين گردد.

آن گاه فرموده: آيا خدايى كه مخلوق مى آفريند و خلقت در دست او است مانند بتان است كه چيزى نمى آفرينند و اجسام بيجانى بيش نيستند. اما نعمتهاى خدا از حدّ بيرون است و او به هر چيز داناست.

1- أَتى أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ اين آيه عنوان و سرخط سوره مباركه است و تمام مطالب آن در رابطه با اين آيه مى باشد، صدر آيه خطاب به اهل شرك است كه از راه مسخره به رسول خدا مى گفتند: پس عذابى كه وعده مى دهى زود بياور منظور از «اتى» ظاهرا نزديك شدن و اشراف است و لذا به صيغه ماضى آمده است، ذيل آيه متوجه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است كه مى فرمايد. خدا پاك و برتر است از آن مسخره كه مى كنند و از آنكه وعده او را دروغ مى پندارند عَمَّا يُشْرِكُونَ حاكى است كه مشرك بودن

سبب آن مسخره بوده است. مراد از «امر» عذاب موعود است «1».

__________________________________________________

(1) در بعضى از روايات أَتى أَمْرُ اللَّهِ به ظهور مهدى (ع) تفسير شده ظاهرا آن از باب تطبيق است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 409

2- يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ ربط اين آيه با آيه قبلى چنين است: وعده عذاب، مسخره و دروغ نيست بلكه خدا پيامبران را مبعوث مى كند كه مردم را از عذاب خدا بترسانند و به توحيد دعوت كنند اين پيامبر هم يكى از آنهاست كه انذار مى كند و وعده عذاب مى دهد.

باء در «بالروح» به معناى مصاحبت و «مع» است، مراد از «الروح» روح نبوت است كه ملائكه آن را براى پيامبران مى آورند، اكنون صحبت سر اين است كه اين روح آيا يك حالت و انبساط و توسعه است در وجود پيامبران و يا يك شى ء مستقل است كه بر پيامبران نازل مى شود كه نتيجه اش نبوت و رسالت است، اين مطلب در آيات: يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ ... غافر/ 15، وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ ...

شورى/ 52 و آيه: وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ مجادله/ 22 كه درباره مؤمنان است، نيز مطرح مى شود كه آيا منظور از «روح» حالت است يا يك شى ء مستقل از جانب خدا، آن در صورت اول عرض و در صورت دوم جوهر است، الميزان مستقل بودن را تأييد مى كند و در اين باره بيان مفصّلى دارد.

در صافى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه «بالروح» را «بالكتاب

و النبوة» فرموده اند، روح هر چه باشد در مقابل جسم و ماده است، ظهور «ينزل» در استقلال است و اللَّه العالم. لفظ «من امره» در هر سه آيه وصف روح است. الميزان نظر مى دهد كه مراد از «امر» كارى است كه بلاواسطه از طرف خداست و واسطه اى در به وجود آمدن نبوده است على هذا خلقت روح مستقيما از جانب خدا است و هيچ چيز در بوجود آمدن آن واسطه نبوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 410

عَلى مَنْ يَشاءُ اشاره به استعداد پيامبران است، مثل: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام/ 124، اينكه فقط «انذروا» آمده به علّت وعده عذاب است و گرنه پيامبران بشير و نذير هستند، لا إِلهَ إِلَّا أَنَا در رابطه با مشرك بودن مشركان است.

3- خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ.

اين آيه و آيه بعدى در رابطه با ارسال پيامبران است كه چون آسمانها و زمين بحق آفريده شده اند نه به باطل و بيهوده و آن گاه انسان آفريده شده، پس بايد پيامبران مبعوث شوند و حكم خدا را بيان دارند خلقت حق، لازمه اش آنست كه باطل را در آن اثر نباشد، پس آنچه به خدا شريك قرار داده و آنها را شفيع و جاذب خير و دافع شر مى دانند خدا از اين نسبتها برتر است، زيرا لازمه آن مؤثر بودن باطل است (از الميزان) تَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ.

4- خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ آفريده شدن انسان از نطفه مقتضى آنست كه او تسليم آفريننده خويش باشد ولى ناگهان مى بينيم كه در قبول حق و تسليم شدن به خدا، مخاصمه گر و لجوج آشكارى است «فاذا»

كه به معنى «ناگهان» است حكايت دارد كه خصيم بودن انسان بر خلاف انتظار و بر خلاف تقاضاى خلقت او است و حكايت از وقاحت او دارد، در جاى ديگر آمده: أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ يس/ 77 در آيه بعدى خصام و جدال او چنين نقل شده كه گويد ... وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ.

5- وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فِيها دِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ از اين آيه تا آيه 19 همه ذكر دلائل توحيد مى باشند كه بعد از آفريدن تدبير و اداره جهان نيز در دست خداست، فقط خداست كه جهان را آفريده و اداره تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 411

مى كند پس بايد باو روى آورد و از او خواست و از او ترسيد و به او عبادت كرد و ... و شما انسانها كه خدا براى تأمين شما اين همه چهارپايان و روئيدنيها و ...

به وجود آورده بايد او را بندگى كنيد، در اين آيه و آيات زير چند رقم از منافع مطلق چهارپايان اهلى ذكر شده است رقم اول آنكه: براى شما در آنها نتاج و تكثير هست و منافع ديگر از قبيل پشم، كرك، پوست، شير و حتى سرگين و مانند آن و نيز از گوشت آنها مى خوريد، درباره «دف ء» معناى ديگرى هست كه در كلمه ها گفته شد «لكم» متعلق است به «خلقها» و يا لَكُمْ فِيها دِفْ ءٌ جمله حاليه است از «الانعام» خدايا اين همه چهارپايان را چگونه از خاك آفريدى؟ و چگونه ما انسانها را بر آنها مسلّط فرمودى و چگونه خون را در

وجود آنها مبدل به شير كرده و در اختيار ما قرار دادى «لك الحمد و لك الشكر كما انت اهله».

6- وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ رقم دوم از منافع چهارپايان است كه به وقت آوردن به استراحتگاه و بردن به چراگاه، جمال و زينتى به وجود مى آورند كه زندگى را صفا مى بخشد آرى رفتن و آمدن آنها، صداى آنها، اميدى كه از آنها به دلها مى رسد، زينت بخش زندگى انسانهاست.

7- وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ.

رقم سوم از منافع چهارپايان آنكه بارها و احمال و وسائل انسانها را از شهرى به شهرى منتقل مى كنند كه انسان جز به سختى بآنها نمى رسد. اين از رأفت و رحمت پروردگار است كه چنين مقدر فرموده است، باربرى در اين آيه به شتران تطبيق مى شود. فرق ما بين رءوف و رحيم در سوره توبه آيه 117 ديده شود. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 412

8- وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ رقم ديگر از منافع چهارپايان اهلى است و آن عبارت است از اسبان و استران و الاغها كه براى سوار شدن مى باشند و نيز به زندگى لذت و زينت مى بخشند و خدا چيزهايى خلق مى كند كه ما نمى دانيم و آنها در زندگى ما دخيل هستند، جصاص از علماء اهل سنت با اين آيه استدلال كرده كه گوشت حيوانهاى سه گانه حرام است كه خدا راجع به خلقت آنها فرموده: لِتَرْكَبُوها ولى اين استدلال صحيح نيست، بنا بر روايات شيعه خوردن گوشت آنها مكروه است «1» غرض از آيه

منافع اعم و اغلب آنهاست.

در مجمع البيان از صحيح بخارى نقل شده كه اسماء دختر ابو بكر گفته:

در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گوشت اسبى را خورديم. وَ الْخَيْلَ ... ظاهرا عطف است بر «الانعام» و تقدير آن «و الخيل و البغال ... خلقها» و شايد مفعول فعل محذوف باشد يعنى «و خلق الخيل و ...»

9- وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ اين آيه يك نتيجه گيرى از آيات سابق است يعنى چون هدايت مردم به عهده خداست لذا اين آيات را به وجود آورده و يادآورى مى كند، در كلمه ها گفته شد كه منظور از قصد السبيل راه معتدل و راه راست است، يعنى بر عهده خداست هدايت به راه راست، مثل: إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى ليل/ 12، اين راه معتدل انسان را به سعادت و كمال مطلوب و خدا مى رساند ولى بعضى از راه ها از اعتدال منحرف است و انسان را به غايت مطلوب نمى رساند بلكه به شقاوت و عذاب رهنمون مى شود. ولى خدا آن راه را به خود نسبت نمى دهد نظير

__________________________________________________

(1) عياشى از امام (ع) نقل مى كند:

... و ليس لحومها بحرام و لكن الناس عافوها اى كرهوها.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 413

فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ اعراف/ 30.

در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اينكه: چرا همه به راه اعتدال نمى آيند و بسيارى از «طريق جائر» پيروى مى كنند؟ در جواب فرموده: اين بدان علّت است كه خدا مردم را در ظرف اختيار آفريده است و اگر خدا مى خواست همه شما را به اجبار هدايت مى كرد ولى نخواسته است.

در الميزان علّت آمدن اين

آيه را چنين فرموده است: در دو آيه تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ- وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ قطع طريق و راه رفتن گفته شد، مناسب آمد كه رفتن راه معنوى نيز كه انسان را به سعادت مى رساند گفته شود.

10- هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ از اين آيه باز به آيات توحيد مى رسيم كه خدا در اثر تبخير درياها از آسمان باران مى باراند كه آب آشاميدنى از آن است و روئيدنيها از آن مى رويند و حيوانات را در آن مى چرانيم. آب درياها را نه مى شود خورد و نه مى شود روئيدنيها را آبيارى كرد، همه آبهاى شيرين به واسطه تبخير درياها و بارانهاست، «منه» در اول بيان و در دوم نشويه است يعنى از آن است براى شما نوشيدنى و از آنست روئيدنى، شجر در اصطلاح درخت را گويند ولى گاهى بروئيدنى نيز گفته مى شود.

به قرينه فِيهِ تُسِيمُونَ مراد اعم است كه شامل روئيدنيها هم مى شود. روئيدن گياهان و تبديل مواد زمين و گازهاى هوا به گياه از اسرار عجيب خلقت است، ناگفته نماند: آيات گذشته راجع به حيوانات بود ولى از اين آيه نباتات مطرح است.

11- يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 414

آنچه در آيه قبل گفته شد راجع به چراگاه ها و آب نوشيدنى بود و در اين آيه منظور خوردنيهاست كه به واسطه آب به وجود مى آيند و عبارت هستند از انواع كشت، درختان خرما و انگور همه ميوه ها و خوردنيها. عنب هم به انگور و هم به درخت انگور

گفته مى شود، در اين صنعت عجيب شواهد و دلائل بسيارى از توحيد و قدرت و مشيت خداست براى آنان كه اهل تفكر و انديشه مى باشند به خدا سوگند خارج شدن خوشه شيرين انگور از درخت تاك كه هيزمى بيش نيست از بارزترين دلائل وجود خدا و توحيد او است و هكذا امثال آن، النهايه ما آن قدر با آنها مأنوس شده ايم كه شگفتى آنها از نظر ما رفته است، مبدل شدن عصاى موسى به مار هر قدر عجيب باشد، به وجود آمدن مار از يك تخم كوچك مانند آن عجيب است النهايه يكى را پيوسته مى بينيم، آن ديگرى را نه.

12- وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ رقم ديگر از دلائل توحيد و نمونه هايى از كائنات است و آنها عبارتند از تسخير شب و روز و منظم كردن آن دو به طرزى كه متناسب با خلقت موجودات زنده و ادامه حيات آنها باشد من در اين زمينه در ذيل آيه: إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ بقره/ 164 سخن گفته ام، از طرف ديگر خورشيد با حجمى باندازه يك ميليون و سيصد هزار برابر زمين و با هفتاد هزار درجه حرارت و در فاصله حدود يكصد و پنجاه ميليون كيلومترى زمين و ماه با آن بزرگى و در آن فاصله و با آن جزر و مدى كه ايجاد مى كند، هر دو مسخر و رام شده و در تنظيم زندگى اثر بسيار بارزى دارند وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ مبتدا و خبر هستند و از كلام سابق بريده شده است يعنى: ستارگان نيز با دستور

او مسخر و رام شده اند اين در همه نظامات گسترده، شواهدى است بر نفوذ مشيت خدا در جهان و يگانه بودن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 415

خدا در آفريدن و اداره جهان، اين شواهد براى همه نيست، بلكه براى اهل تعقل و تفكر است ظاهرا به علّت متعدد و گسترده بودن شواهد است كه در اين آيه «لايات» جمع آمده و در آيه قبلى مفرد.

13- وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ اين آيه تكميل مطلب آيه سابق است وَ ما ذَرَأَ تقديرش «و سخر لكم ما ذرء لكم ...» است، منظور از الوان ظاهرا اصناف است، گويا اين بدان علّت است كه اختلاف اصناف غالبا توأم با اختلاف رنگها است، اين آيه شامل چهارپايان و نباتات و معادن نيز هست. «يذكرون» در اصل «يتذكرون» است گويى همه اينها در اختلاف الوان خلاصه مى شوند و يك آيه اند لذا «لاية» مفرد آمده است، مبدل شدن ماده يك نواخت به اين همه اشياء مختلف حكايت از ناظم و نفوذ اراده خدا در جهان دارد.

راجع به اختلاف ذيل آيات سه گانه بايد دانست در آيه اول آمده لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ زيرا درباره روئيدنيها تفكر انسان كافى است كه او را به توحيد و نفوذ مشيت الهى برساند ولى در آيه دوم به علّت پيچيده بودن آيات آسمانها، لازم است در علل و فلسفه آنها غور و تعقل نمود، تا قوانين گسترده آنها را درك نمود لذا لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ آمده است، آيه سوم از مقدمات كليه به وجود آمده و اينكه ماده يك نواخت چطور باين همه انواع موجودات مبدل شده است، اينها

احتياج به تذكر احكام وجود و ماده دارد، لذا فرموده: لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ استفاده از الميزان.

14- وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 416

رقم ديگر از شواهد نفوذ مشيت خدا در جهان است، آنهم در درياها، در زمينه اين آيه در سوره بقره آيه 164 وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ سخن گفته ايم و روشن شده است كه حركت كشتى ها در درياها چگونه از شواهد توحيد است.

خدا دريا را مسخر كرده كه از ماهيهاى آن گوشت تازه به دست آوريم و از مرواريد و مرجان و عنبر و سائر توليدات آن در زينت استفاده كنيم، به وجود آمدن اين موجودات در درياها يكى از دلائل بارز صنع خداست كه اگر به وجود نمى آورد و درياها خالى از حيوانات و زينت بودند، ديگر مورد استفاده نمى شدند و نيز تسخير شدن درياها به انسان به وسيله كشتى و امثال آن، از شواهد ديگر اراده و مشيت خداست و اگر نظامات آب و هوا و اجسام در وضع فعلى نبود، راه يافتن به دريا محال بود، مثلا اگر اجسام طورى آفريده مى شدند كه هيچ چيز در سطح آب نمى ماند، استفاده از دريا براى بشر ميسر نبود، پس اينكه: كشتى ها درياها را مى شكافند و حركت مى كنند، از نظام آب و هوا استفاده مى كنند.

مراد از «لتأكلوا» صيد كردن ماهيان است، چون منظور از صيد، خوردن است لذا «لتأكلوا» آمده است، شايد مراد از قيد «طرى» لذيذ و مفيد بودن آنست كه در صورت خشكاندن و كهنه شدن

حالت اولى را نخواهد داشت وَ لِتَبْتَغُوا عطف است بر محذوف تقدير آن مى تواند چنين باشد: «و ترى الفلك مواخر فيه لتنالوا مقاصدكم و لتبتغوا من فضله» در آيه ديگر واو عطف ندارد و چنين است وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ فاطر/ 12، منظور از ابتغاء فضل، نقل و انتقال مال التجارة در درياها است براى رسيدن اجناس به دست انسانها و استفاده از آنها غايت همه آنها لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ است يعنى تا به خدا شكرگزار باشيد، ولى نعمت را بشناسيد و با راه يافتن به او، به كمال مطلوب برسيد و به بى نهايت تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 417

ملحق شويد و در زندان ماديات زندانى نشويد.

15- وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ رقم ديگرى از مواهب خدايى و نظم متقن جهان است و آن اينكه خدا كوه هاى ثابت را در روى زمين آفريده تا اضطراب زمين و بالا و پائين شدن پوسته آن را مهار كنند و در روى زمين نهرها قرار داد تا آبها جابجا شوند. وجود نهرها در اثر وجود كوه ها است، هكذا اگر زمين همه جا مانند كوه هاى همچون ديوار بود و راه ها نبودند، نقل و انتقال ميسر نبود، اينها همه حاكى از مشيت خدا و نظم متقن جهان است، راهها اعم است از راههاى طبيعى يا آنچه بدست انسان ساخته شده است «انهارا» تقديرش «و جعل لكم انهارا» است، «سبلا» عطف است بر «انهار»، مراد از «تهتدون» ظاهرا هدايت يافتن و رسيدن به مناطق مختلف زمين است و شايد مراد هدايت يافتن به توحيد باشد. «ان تميد» تقديرش «كراهة

ان تميد» است.

لفظ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ در رابطه با جبال در اين آيه و در سوره انبياء/ 31 و در سوره لقمان/ 10 نيز آمده است، در نهج البلاغه خطبه اول فرموده:

«و وتد بالصخور ميدان ارضه»

در اين زمينه در نكته ها توضيح خواهيم داد در روايات آمده:

«ان اللَّه جعل الأئمة اركان الارض ان تميد باهلها

» و آن از باب تطبيق است كه ائمه اطهار صلوات اللَّه عليهم اركان هدايت در زمين هستند.

16- وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ نمونه ديگرى از نظام جهان است «علامات» عطف است بر «انهارا» و تقدير آن: «و جعل لكم علامات» است، منظور از علامات همه نشانه ها، حاملها، تابلوها، شاخصها و امثال آنهاست، اگر در مسئله علامتها و بهره هايى كه انسان از آنها مى برد دقت كنيم خواهيم ديد كه زندگى بدون آنها در غايت اشكال خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 418

بود، اينها گرچه بيشتر به دست بشر ساخته شده اند ولى بالاخره آيت توحيد هستند، آن گاه فرموده: وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ الميزان فرموده: غائب آمدن «يهتدون» شاهد براى احتراز از تكرار آن است كه در آيه قبلى نيز گذشت، راه يافتن و تشخيص جهات يكى از منافع نجوم است كه در آيه ديگر چنين آمده است:

وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ انعام/ 97 «1».

17- أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ اين آيه نتيجه گيرى از آيات سابق است يعنى خدايى كه اينهمه چيزها آفريده و مى آفريند آيا با معبودهاى باطل كه چيزى نمى آفرينند و اجسام مرده اى بيش نيستند يكسان است؟!! «لا يخلقون شيئا و هم يخلقون و لا يملكون لانفسهم نفعا

و لا ضرا و لا موتا و لا حياة و لا نشورا» لفظ «يخلق» دلالت بر ادامه خلقت دارد، ناگفته: نماند ادامه خلقت حكايت از تدبير خلقت و حفظ آثار خلقت دارد على هذا آيه، از دلائل توحيد و تدبير خداست كه مشركان آن را قبول نداشتند، اين آيه با دو آيه بعدى در زمينه خلقت و رحمت و علم، همه از دلائل توحيد هستند.

18- وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ اين آيه در تكميل مطلب آيات گذشته است و نشان مى دهد كه نعمتهاى خدا خارج از حد شمارش است و در عين حال دليلى از دلائل توحيد است. همه جهان بهم مرتبط و از نعمتهاى خدا و خارج از حد احصاء است. جمله: إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ تعليل عدم شمارش نعمتهاى خداست، غفران در اصل به معنى

__________________________________________________

(1) در روايات، علامات به امامان و نجم به رسول خدا (ص) تفسير شده است.

در مجمع البيان آمده:

«قال ابو عبد اللَّه (ع) و نحن العلامات و النجم رسول اللَّه و قال (ص): ان اللَّه جعل النجوم امانا لاهل السماء و جعل اهل بيتى امانا لاهل الارض».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 419

ستر و پوشيدن است، خدا به وسيله غفور بودن نقصها را برطرف مى كند و به علّت رحيم بودن اشياء را به همديگر مربوط كرده و به صورت خير و رحمت در مى آورد و خارج از حد احصاء مى شود، پس دو وصف غفران و رحمت سبب فزون از حد شدن موهبتهاست.

19- وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ اگر معبود علم به ظاهر و باطن عبادت كننده نداشته باشد، عبادت به او لغو

خواهد بود كه در اثر بى خبر بودن، چيزى از او به عبادت كننده عايد نخواهد شد، خدا كه به آشكار و نهان بندگان داناست، مى تواند پاداش بدهد، پس عبادت او در جاى خود واقع است، اما بتها كه چيزى نمى دانند عبادت آنها لغو و بيهوده است، مجموع آيات چنين مى شود، آفريننده خداست، گرداننده خداست، داناى نهان و آشكار بندگان خداست، پس عبادت و بندگى خاص او است.

نكته ها

نظر به كوه ها: در رابطه با آيه: وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ و آيه وَ الْجِبالَ أَوْتاداً نبأ/ 7، لازم است به اين نكته توجه شود: از پوسته زمين هر قدر پائين تر برويم با افزايش يك نواخت حرارت روبرو خواهيم بود در عميق ترين معدن طلاى جهان در افريقاى جنوبى ديواره هاى معدن باندازه داغ است كه دستگاه سردكن آن چهل ميليون ريال خرج دارد تا كار را در اعماق معدن براى كارگران تحمل پذير كند، اگر افزايش حرارت را در اعماق ادامه دهيم در عمق پنجاه كيلومترى درجه حرارت به هزار و پانصد خواهد رسيد كه محل ذوب شدن سنگهاست، با وجود اين به علّت فشار شديد نزديك به دو تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 420

هزار آتمسفر كه در اين عمق حكمفرماست، مواد و سنگها سيال نمى شوند بلكه خاصيت پلاستيكى به دست مى آورند كه گاهى در قشرهاى نازك حركت كرده و در اثر كم شدن فشار به صورت مذاب در آمده و در شكل آتشفشان بيرون مى ريزند.

در عمق پائين تر از پنجاه كيلومتر هنوز به مركز زمين نرسيده، درجه حرارت به دو هزار مى رسد، از عمق سه هزار كيلومتر، هسته آهنى زمين شروع مى شود كه درجه حرارت آن

چهار هزار و درجه فشار در حدود دو ميليون آتمسفر است.

به هر حال مركز زمين مثل پوسته آن جامد نيست و پوسته آن نسبت به مركز مثل پوسته تخم مرغ نسبت بدرون آن است.

زمين با حركتهاى وضعى و انتقالى و محورى و ديگر حركتها كه دارد، اگر كوه ها نبود مرتبا پوسته آن كه روى هسته پلاستيكى آن قرار گرفته باين سو و آن سو مى لغزيد و زندگى را غير ممكن مى ساخت و چه بسا كه پوسته پاره مى شد و اين كوه ها هستند كه از هر طرف سر به آسمان كشيده و چند مقابل آن در زمين ريشه دوانيد و از هر طرف پوسته زمين را به زنجير كشيده و آن را بر روى هسته ميخكوب كرده اند، على هذا اين است معناى وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ و معناى «و وتد بالصخور ميدان ارضه» در اين زمينه در قاموس قرآن ماده جبل مطلبى از مكتب اسلام نقل كرده ام كه قابل ديدن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 421

[سوره النحل (16): آيات 20 تا 27]

اشاره

وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (20) أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (21) إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (22) لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ (23) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (24)

لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (25) قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ

مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (26) ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْزِيهِمْ وَ يَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْكافِرِينَ (27)

20- معبودهايى كه جز خدا مى خوانند، چيزى خلق نمى كنند و خود خلق مى شوند.

21- مردگانند نه زندگان و نمى دانند كه مشركان چه زمانى مبعوث مى شوند.

22- معبود شما يكى است، آنان كه به آخرت ايمان نمى آورند قلوبشان حق را انكار مى كند و آنها متكبران هستند.

23- بى شك خدا داناست به آنچه پنهان مى دارند و آنچه آشكار مى كنند، او متكبران را دوست ندارد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 422

24- و چون به آنها گفته شود: پروردگارتان چه چيز نازل كرده است؟ گويند: افسانه هاى گذشتگان را.

25- تا متحمل شوند گناهان خود را در روز قيامت به طور كامل، و متحمل شوند از گناهان آنان كه آنها را بدون علم گمراه مى كنند، بدانيد: بد است آنچه متحمل مى شوند.

26- كسانى كه پيش از اهل مكه بودند تلاش كردند، خدا به ساختمانشان از پايه ناآمده بر آنها ريخت و عذاب از جايى كه نمى دانستند آمد.

27- سپس روز قيامت خوارشان مى كند و مى گويد: كجاست شريكان من كه درباره آنها مخاصمه مى كرديد؟ اهل علم گويد: خوارى و بدى امروز بر كافران است.

كلمه ها

ايان: كى و كدام وقت آن سؤال از زمان آينده نزديك است.

واحد: وحدت دو جور مى تواند باشد يكى عددى كه از آن به واحد تعبير مى شود خدا واحد است يعنى دو تا و سه تا نيست، ديگرى وحدت وصفى يعنى بى همتا و بى نظير كه از آن در وصف خدا به «احد» تعبير مى شود.

منكرة: نكر (بر وزن قفل و شرف): نشناختن. «نكر الامر: جهله» منكرة: انكار

كننده.

لا جرم: لا جرم به معنى ناچار، لا بد، لا محاله است بقيه سخن در (هود/ 22).

اساطير: افسانه ها سطر: نوشتن. مراد از اساطير نوشته هاى باطل و دروغ است (حكايات باطل و افسانه).

اوزار: وزر (بر وزن جسر): ثقل و سنگينى، مصدر و اسم هر دو آمده است، آن بيشتر دربار گناه به كار مى رود، جمع آن اوزار است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 423

بنيانهم: بنيان مصدر است به معنى عمارت ساختن، به معنى عمارت و ساختمان نيز آيد مراد از آيه معناى دوم است.

قواعد: قاعده: پايه. قواعد: پايه ها (آنچه بر زمين نشسته است).

خر: خرور: سقوط. فَخَرَّ عَلَيْهِمُ: بر آنها ساقط شد.

تشاقون: شق: شكافتن و شكاف. شقاق: دشمنى. گويى ميان دو خصم شكاف توليد شده است. شقاق به معنى اختلاف نيز آيد «تشاقون» اختلاف مى كنيد.

سوء: سوء (به ضم- س) بد و به فتح آن بدى مراد از آن در آيه عذاب و گرفتارى و امثال آن است.

شرحها

عقيده بت پرستى زمينه فكرى نداشته و ندارد، لذا بت پرستان در مقابل سؤال پيامبران بجنبه عاطفى چسبيده و مى گفتند: پدران خود را در چنين كار يافته ايم و از آنها پيروى مى كنيم: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ زخرف/ 23، على هذا در اين آيات بت پرستان را توجه داده كه بتها اجسام بيجانى بيش نيستند و معبود نمى توانند باشند، بلكه معبود شما يكى است و آن همانست كه از ظاهر و باطن شما آگاه است.

بزرگان مشركان كه ديگران را به دنبال خود كشيده و گمراه مى كنند، هم بار گناه خود را خواهند كشيد و هم مقدارى از گناهان گمشدگان را، گذشته از اين، در دنيا نيز گرفتار خواهند شد چنان كه گذشتگان

گرفتار شدند.

20- وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ اينكه به خود مشركان خطاب نشده ظاهرا براى آنست كه در اين سخن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 424

لياقت خطاب را نداشتند لذا به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: بتهايى كه اينها مى خوانند و عبادت مى كنند هيچ خلق نمى كنند و خود به دست عبادت كنندگان ساخته مى شوند در الميزان فرموده: شايد نكته التفات بغيبت مسئله معاد باشد كه در آيه بعدى آمده و مشركان به آن عقيده نداشتند.

21- أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ تتمه آيه سابق است منظور از «يبعثون» ظاهرا مبعوث و زنده شدن مشركان است يعنى اين معبودهاى باطل نمى دانند كه مشركان چه وقتى در قيامت زنده خواهند شد، چطور مى توانند پاداش عبادت آنها را بدهند، گرچه بنا به آيات إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ انبياء/ 98 معبودهاى باطل نيز روز قيامت مبعوث خواهند شد.

22- إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ پس از آنكه معبود بودن خدايان را نفى كرد زيرا كه خالق چيزى نيستند و «اموات غير احياء مى باشند، در اين آيه از دلائل گذشته نتيجه گرفته كه معبود شما يكى است و دو تا و چندتا نيست، آن گاه باز نتيجه گرفته كه قلوب مشركان حق را انكار مى كند و آنها از قبول حق اظهار بزرگى و تكبر مى كنند، علت آن عدم ايمان به قيامت است، اگر حق بودن خلقت را قبول مى كردند، به وجود قيامت اذعان مى نمودند و آن گاه توحيد را مى پذيرفتند آرى كسى كه قيامت را باور ندارد،

دنيا را بى هدف و نقشه مى داند و همه چيز را انكار مى كند.

23- لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 425

يعنى آنها بى شك و لا محاله مسئول و معاقبند، زيرا كه خدا انكارى را كه پنهان مى كنند و استكبارى را كه اظهار مى دارند، آگاه است، جمله إِنَّهُ لا يُحِبُّ ...

تأكيد صدر آيه است، وقتى كه خدا مستكبران را دوست ندارد، پس عذابشان خواهد كرد. مستكبران كسانى هستند كه از اطاعت حق و دستورهاى خدا، خود را كنار مى كشند و خويشتن را از قبول آن بزرگ و بالاتر مى بينند و خلاصه:

به خدا خاضع نمى شوند.

24- وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ.

اين سخن گوشه از استكبار آنهاست كه ما انزل اللَّه را افسانه ها خوانده، اقوال پيامبران گذشته را نيز بر آن اضافه مى كنند ولى مؤمنان إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً هستند.

در مجمع البيان فرموده: اين آيه درباره آن شانزده نفر نازل شد كه در موسم حج در دروازه هاى مكه ايستادند و چون وارد شوندگان از آنان مى پرسيدند جواب مى دادند: سخن اين مرد (رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله) همان اباطيل و افسانه هاى گذشتگان است، نگارنده گويد: با سخن آنها تطبيق مى شود و گرنه ظاهرا مطلب آيه اعم از آنست.

25- لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ يعنى: غايت و نتيجه سخنشان آن مى شود كه روز قيامت هم مسئول گناهان خود خواهند بود و هم مسئول قسمتى از گناهان كسانى كه آنها را گمراه مى كنند بدانيد بد بارى است كه بر دوش

مى كشند «1».

__________________________________________________

(1) در الميزان فرموده: قيد بِغَيْرِ عِلْمٍ نسبت به گمراه شدگان است كه از روى تقليد و بدون علم از بزرگان خود پيروى كرده اند، على هذا تقدير آن «بغير علم منهم» است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 426

يكى از حقائق قرآن و اسلام آنست كه بزرگان مشركان هم در مقابل گناهان خود معاقب خواهند بود و هم در مقابل گناهان آنهايى كه اضلالشان كرده اند چنان كه در اين آيه آمده و نيز در آيه: وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَمَّا كانُوا يَفْتَرُونَ عنكبوت/ 12 در اين زمينه رواياتى از طريق شيعه و اهل سنت نيز نقل شده است.

در مجمع البيان گويد: از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت شد: هر كه به هدايت دعوت كند و از او اطاعت شود براى اوست مانند پاداش آنها و چيزى از اجور پيروى كنندگان كاسته نمى شود و هر كه به ضلالتى بخواند و از او پذيرفته شود بر اوست مانند گناهان پيروى كنندگان و از گناهان پيروى كنندگان چيزى كاسته نمى شود «1».

در كافى نيز نزديك به همين مضمون آمده است، على هذا: اين مسئله در پيشوايان راستين نيز چنين است.

ناگفته نماند: تعليم پاكى و ناپاكى يك عمل است، صرف نيرو و انرژى است، على هذا معلم پاكى و ناپاكى در مقابل عملش پاداش مى برد و يا كيفر مى بيند، هدايت شده و گمراه شده نيز مطابق عملش مسئول است و يا پاداش مى برد، بنا بر اين آنچه در اين آيات و روايات آمده مخالف با وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى انعام/ 164 نيست زيرا هر يك در مقابل عمل

خود مسئول است.

26- قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ

__________________________________________________

(1)

«روى عن النبى صلى اللَّه عليه و آله انه قال ايما داع دعا الى الهدى فاتبع فله مثل اجورهم من غير ان ينقص من اجورهم شيئا و ايما داع دعا الى ضلالة فاتبع عليه فان عليه مثل اوزار من اتبعه من غير ان ينقص من اوزارهم شيئا»

اين روايت در كافى) باب «من سن» سنة حسنة» از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 427

اين آيه تهديدى بود به مشركين كه قطع نظر از معاقب بودن در آخرت در دنيا نيز گرفتار خواهند شد چنان كه پيشينيان آنها در مقابل پيامبران حيله ها كردند و در آخر گرفتار شدند اين مسئله كه خدا به پايه هايشان آمد و آنها را كوبيد، در نتيجه سقف بر آنها فرود آمد، كنايه است از بطلان حيله ها و مقاومتهاى مشركان در مقابل پيامبران. على هذا جمله: فَأَتاهُمُ الْعَذابُ ... تفسير فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ ... است در صافى از توحيد صدوق از على عليه السّلام نقل شده: آمدن خدا به بنيان آنها، همان ارسال عذاب است «فاتيانه بنيانهم من القواعد ارسال العذاب».

27- ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْزِيهِمْ وَ يَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْكافِرِينَ يعنى عذابشان تنها گرفتارى دنيا نبود بلكه روز قيامت خوارشان خواهد كرد و خواهد گفت: كجاست خدايانى كه براى من شريك كرديد و درباره آنها با مؤمنان مخاصمه و مجادله مى كرديد و از آنها دفاع مى نموديد؟ آن وقت آنان

كه به آنها علم داده شده خواهند گفت: امروز خوارى و بدى خاص كافران است.

منظور از أُوتُوا الْعِلْمَ كسانى هستند كه حق سخن گفتن در عرصات محشر دارند، چنان كه فرموده يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ ... نبأ/ 38 و نيز آيات اصحاب اعراف در سوره اعراف باز آمده كه روز قيامت: آنها به اهل گناه خواهند گفت: تا روز بعث در عالم مرگ بوده ايد:

وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللَّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ روم/ 56 در آيات 80 قصص و 6 سبأ سخن گفتن و موقعيت آنها در دنيا نيز آمده است، ظاهرا مراد از آنها انبياء و امامان عليهم السّلام و شايد بعضى از علما هم باشند منظور از «العلم» قهرا علم توحيد و انكشاف حقائق است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 428

[سوره النحل (16): آيات 28 تا 40]

اشاره

الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (28) فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (29) وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْراً لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ (30) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ كَذلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ (31) الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (32)

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (33) فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ

(34) وَ قالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ (35) وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (36) إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (37)

وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (38) لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كانُوا كاذِبِينَ (39) إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (40)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 429

28- كسانى كه ملائكه آنها را مى ميراند در حالى كه به نفس خود ظالمند. اظهار تسليم مى كنند و مى گويند ما كار بدى نمى كرديم، بلى مى كرديد كه خدا با آنچه مى كرديد دانا بود.

29- از درهاى جهنم داخل شويد در آن جاودان هستيد ناگوار است مكان متكبران.

30- به اهل تقوى گفته شد: پروردگارتان چه چيز نازل كرده است؟ گفتند خوب را، براى آنان كه در دنيا نيكى كرده اند پاداش خوبى هست، خانه آخرت بهتر است خانه تقوى كاران بهتر است.

31- بهشتهاى جاودان كه بدان داخل مى شوند از زير آنها نهرها جارى است، براى آنهاست آنچه بخواهند خدا اين چنين به اهل تقوى پاداش مى دهد.

32- كسانى كه ملائكه آنها را در حال پاك بودن قبض روح مى كنند، مى گويند. سلام بر شما تفسير أحسن الحديث، ج 5،

ص: 430

داخل بهشت شويد به سبب اعمالى كه مى كرديد.

33- منتظر نيستند مگر به آن كه ملائكه به سوى آنها آيد يا فرمان خدايت، اين چنين كردند آنان كه قبلا بودند خدا ظلمشان نكرد بلكه خود به خود ظلم مى كردند.

34- عواقب ناگوار عملشان به آنها رسيد و عذابى كه مسخره اش مى كردند آنها را فرا گرفت.

35- مشركان گفتند: اگر خدا مى خواست جز او چيزى را عبادت نمى كرديم نه ما و نه پدران ما و بدون امر او چيزى را تحريم نمى كرديم گذشتگان نيز چنين كردند رسولان را جز تبليغ آشكار وظيفه نيست.

36- در هر امّت رسولى برانگيختيم كه خدا را عبادت كنيد و از طاغوت بپرهيزيد، بعضى از آنها را خدا هدايت كرد و بعضى ضلالت بر آنها حتمى گرديد، در زمين سفر كنيد و بنگريد عاقبت مكذبين چگونه بود.

37- اگر به هدايتشان حريص باشى خدا كسى را كه گمراه مى كند هدايت نمى كند و يارانى نخواهند داشت.

38- به خدا سوگند اكيد ياد كرده اند كه خدا مردگان را زنده نمى كند، بلى زنده مى كند، آن وعده حقى بر خداست، ليكن بيشتر مردم نمى دانند.

39- تا خدا آشكار كند آنچه را در آن اختلاف مى كنند و تا كافران بدانند كه دروغگويانند.

40- چون چيزى را اراده كنيم سخن ما فقط آنست كه به آن گوئيم: باش و مى شود.

كلمه ها

تتوفاهم: توفى. تحويل گرفتن و اخذ كامل. تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ تحويل مى گيرند و قبض روح مى كنند آنها را ملائكه.

السلم: سلم (بر وزن شرف): تسليم شدن و انقياد. آن چهار بار در قرآن آمده است: نساء/ 90- 91، نحل/ 28- 87.

مثوى: ثواء اقامت. مثوى: اقامتگاه ثاوى: اقامت كننده.

عدن: عدن: استقرار. «عدن به مكان كذا: استقر». معدن:

محل تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 431

استقرار معدنيات. جَنَّاتُ عَدْنٍ: بهشتهاى خلود و هميشگى. اسم بهشت ها نيز گفته شده است.

طيبين: طيب در مقابل خبيث است يعنى پاكيزه و دلچسب «طيبين» كسانى اند كه از گناه پاك و مورد پسند خدا هستند.

حاق: حيق: احاطه و فرا گرفتن «حاق بهم»: فرا گرفت آنها را.

طاغوت: در اصل مصدر است به معنى طغيان و تجاوز، آن گاه به معنى متجاوز به كار رفته، معبودهاى باطل باشد و يا پيشوايان ستمگر.

تحرص: حرص: علاقه شديد. «ان تحرص» اگر حريص و علاقه مند شوى.

جهد: جهد (بفتح و ضم اول): صعوبت و مشقت، يا تلاش توام با رنج.

آن در آيه به معنى مجهود و مؤكد است جَهْدَ أَيْمانِهِمْ سوگندهاى مؤكدشان.

شرحها

در اين آيات قسمتى از احوال برزخ مشركان و ظالمان و نيز مؤمنان بيان شده است كه ملائكه خدا را در برزخ و به وقت مرگ چگونه ملاقات خواهند كرد، و نيز بيان شده آنهايى كه بنا را بر عدم قبول حق گذاشته اند، فقط با آمدن عذاب بيدار خواهند شد چنان كه گذشتگان نيز چنان بودند.

آن گاه شبهه اى از كفار نقل و ردّ شده است و آن اينكه: شرك و كفر ما از روى خواست خدا است و اگر خواست او نبود نه ما مشرك مى شديم و نه پدرانمان، آنها اراده غير حتميه خدا را به جاى اراده حتمى گرفته اند چنان كه خواهيم گفت در جواب آمده: اراده خدا ارشادى است، به همه فرمان داده شده، عده اى را تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 432

خدا هدايت كرده و عده اى خود راه ضلالت رفته اند، خدا چنان خواستى ندارد.

و نيز نقل شده كه مشركان وجود قيامت را به

شدت انكار مى كنند ولى آن بر خدا حتمى است تا امر خلقت كامل گردد، اگر به ديگران وقوع آن مشكل باشد بر خدا سهل است كه اراده او «كن فيكون» است.

28- الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اين آيه و آيه ما بعد در اين زمينه است كه عذاب ظالمان از حين مرگ شروع مى شود، منظور از توفى قبض روح است، معلوم مى شود كه همه چيز انسان به وسيله روح است كه ملائكه آن را تحويل مى گيرد مانند: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها ... زمر/ 42، آيه، دليل وجود عالم برزخ است چنان كه در ذيل آيه: وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ بقره/ 154 و آيه:

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ ... آل عمران/ 169 گفته شد.

فَأَلْقَوُا السَّلَمَ يعنى آنها به ملائكه تسليم مى شوند و از خود مقاومتى نشان نمى دهند ما كُنَّا نَعْمَلُ ... به تقدير قول است يعنى اعمال ننگين دنيا را انكار كرده و مى گويند: ما كار بدى نمى كرده ايم ولى ملائكه: در جواب آنها مى گويند بلى كار بد مى كرده ايد كه خدا از كارتان آگاه است، ناگفته نماند: «الذين» در اول آيه وصف «الكافرين» در آيه قبلى است.

29- فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ گويى: از حين مردن جهنم آنها شروع مى شود، با آنكه مدتهاى بى شمارى در برزخ خواهند بود، لذا به دنبال قبض روح و وارد شدن به برزخ، خطاب تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 433

فَادْخُلُوا .. آمده است، منظور از ابواب جهنم همان است كه در

لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ ... حجر/ 44 گفته شد يعنى هر گروه از شما به تناسب عمل خود از درهاى معين وارد شويد، نه اينكه همه از همه درها داخل گرديد متكبران همان مستكبران است كه در مقابل خدا ايستادگى مى كنند.

30- وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْراً لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ اين آيه نقطه مقابل آيه بيست چهارم است كه كافران در مقابل اين سؤال ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ گفتند: أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ ولى اهل تقوى در جواب ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ جواب داده اند «خيرا»، يعنى: خداى ما، قرآن خوب و شريعت نازل كرده است، لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا ... تا آخر، بيان است براى «خيرا» ظاهرا آن كلام خداست كه در بيان «خير» فرموده است كلام متقين فقط «خيرا» است، منظور از «حسنة» پاداش خوب و زندگى خوب است نظير فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً نحل/ 97 ولى پاداش آخرت بهتر از دنياست، «و لنعم» تأكيد آنست.

31- جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ كَذلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ لفظ جَنَّاتُ عَدْنٍ وصف دار المتقين در آيه قبلى است، راجع به انهار بهشتى ذيل آيه 25 بقره توضيح داده شد و در سوره محمّد صلّى اللَّه عليه و آله خواهد آمد لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ معناى بسيار وسيعى دارد در آيات ديگر به لفظ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ آمده است، آرى پاداش همه اهل تقوى همين است «اللهم ارزقنا» 32- الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ لفظ «الذين» وصف «المتقين» در آيه قبلى

است، اين آيه در مقابل آيه بيست تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 434

و هشت است كه در آن برزخ و قبض روح كافران بيان گرديد، طيبين همان ها هستند كه در اثر تقوى از گناهان پاك و مقبول درگاه خدا شده اند و چون پاكان از حين مردن وارد راحتى و سعادت مى شوند لذا صادق است كه گفته شود وارد بهشت شويد، نظير آن، مؤمن سوره يس است كه چون او را شهيد كردند وارد بهشت شد قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ يس/ 26- 27، احتمال دارد مراد از «الجنة» بهشت برزخى باشد «1».

33-لْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

اين آيه تهديدى است براى مشركان و در عين حال روشن مى كند كه انذار در آنها اثرى نخواهد داشت «هل» به علّت استفهام انكارى بودن به معناى «ماء نافيه» است يعنى منتظر نيستند مگر به يكى از دو امر منظور از آمدن ملائكه آمدن عذاب استيصال به وسيله آنهاست چنان كه ذيل آيه و آيه بعدى آن را روشن مى كند و آمدن امر خدا، آمدن قيامت و روز جزاست چنان كه در الميزان فرموده است.

ذيل آيه بيان يك شاهد و عينيّتى است از استيصال گذشتگان، ولى خدا به آنها ظلم نكرد بلكه خود به خود ظلم كرده و سبب تار و مار شدن را فراهم آوردند.

34- فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ منظور از سيئات نتائج بد گناهان آنهاست، جمله وَ حاقَ ... تفسير جمله

سابق است، يعنى همان عذابى كه آن را مسخره مى كردند احاطه شان كرد.

__________________________________________________

(1) بعضى ها طيبين را طيب الولادة و حلال زاده بودن معنى كرده اند ولى آن بعيد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 435

35- وَ قالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ.

اين آيه و دو آيه بعدى، نقل ورد شبهه اى است كه مشركان داشتند. ناگفته نماند براى خدا دو گونه اراده و دو گونه خواست هست اول اراده حتميه كه تخلّف بردار نيست و هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد، دوم اراده غير حتميه كه قابل تخلّف از مراد است، خواست و اراده خدا درباره احكام و دستورهاى شرعى غير حتميه است و گرنه انسانها در اعمال خود مجبور خواهند بود، على هذا مثلا خدا خواسته كه مردم شراب نخورند ولى مى بينيم كه مى خورند و يا خدا اراده فرموده كه مردم عدالت بكنند ولى نمى كنند، زيرا اينها از اراده هاى غير حتمى خداست اشتباه مشركان در آن بود كه اراده خدا را در احكام، اراده حتمى حساب مى كردند و مى گفتند: اينكه ما غير خدا را عبادت مى كنيم و بعضى چيزها را از جانب خود حرام مى دانيم، خواست و اراده خداست، زيرا اگر خدا مى خواست اين كارها را نمى كرديم پس او اينها را خواسته است و ما در عمل خود بر حقيم.

به نظر مى آيد كه اينگونه مطالب در زمان پيامبران جارى شده و مشركان از آنها استفاده كرده و چنين اشكالى را پيش كشيده اند و گرنه آن ظاهرا از فهم مشركان بدور بوده است مفعول «شاء» محذوف است و تقدير كلام «لو شاء

اللَّه ان نكف عن عبادة غيره ما عبدنا» در ذيل آيه فرموده: گذشتگان مشركان نيز چنين گفته اند و در آيه بعدى جواب اشكال بيان شده است.

كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ.

يعنى كار گذشتگان نيز چنين بوده آنها هم غير خدا را پرستيدند و از خود چيزهايى را حرام كردند و به وقت تبليغ پيامبران، گفتند: اگر خدا مى خواست چنين نمى كرديم ولى وظيفه پيامبران آنست كه به اين حرفها اهميت ندهند و دين تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 436

خدا را تبليغ كنند، جمله فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ اشاره است به اينكه اين حرف باطل است.

36- وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ اين آيه جواب اشكال فوق است، خلاصه آن چنين است: خداوند كسى را به كارى مجبور نساخته و خواست خدا در اينكارها تكوينى و حتمى نيست، بلكه در هر امت پيامبرى فرستاده و به وسيله او به مردم دستور داده كه خدا را بپرستيد و از عبادت طاغوت بپرهيزيد بدنبال آمدن چنين دستورى، آنها كه به فكر هدايت بودند خدا هدايتشان كرده و آنها كه حاضر نبودند گمراه شدند، گمراه شدن آنها مورد خواست خدا نبود تا بگوئيد: خدا چنين خواسته است بلكه حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ دليل اين سخن آنست كه در زمين بگرديد و تار و مار شدن مشركان را ببينيد، اگر خدا مشرك بودن آنها را خواسته بود ديگر معنايى نداشت كه آنها را تار و مار كند و هلاك نمايد «فسيروا» خطاب است

به آنهايى كه گفتند: لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا.

در اين آيه اولا خلاصه اديان بيان شده و آن اطاعت مطلق از خدا در تمام كارهاست اعم از عبادى و غير عبادى، و اجتناب از اطاعت هر پيشواى متجاوز است، معبودهاى باطل باشد يا پيشوايان ظالم، دوم: خدا هدايت را به خودش نسبت داده ولى ضلالت را از آنها دانسته، يعنى خدا امر به ضلالت و گناه نمى كند، پس گفتن لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا صحيح نيست، سوم: با فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ به ردّ اشكال آنها اشاره شده يعنى اگر خدا امر به شرك و امر به تحريم كرده بود ديگر مشركان را عذاب نمى كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 437

37- إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ از آيه سابق روشن شد كه در اثر ارسال رسل مردم به دو قسمت شدند هدايت شدگان و گمراه گشتگان و چون مشركان مورد نظر آيه، قابل هدايت نبوده اند و ضلالت در آنها رسوخ كرده بود در اين آيه به آن حضرت فرموده كه رغبت تو به هدايت آنها اثرى ندارد. زيرا جز خدا كسى قدرت هدايت ندارد، اگر بنا باشد هدايت شوند بايد خدا هدايتشان كند و خدا چنين نخواهد كرد زيرا كه خدا در اثر كفرشان گمراهشان مى كند، هدايت و ضلالت قابل جمع شدن نيست وانگهى يارانى را نيز نخواهند داشت كه در مقابل خدا ياريشان كنند، چون خدا سايه رحمت خود را از سر كسى يا كسانى كم كند ديگر همه اسباب توفيق از آنها قطع خواهد شد.

38- وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ

يَمُوتُ بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ در اين آيه و دو آيه بعدى انكار قيامت از طرف مشركان و حتمى بودن آن از طرف خدا بيان شده است، يعنى مشركان سوگند اكيد ياد كردند كه مردگان را خدا زنده نمى كند، ممكن است چنين سوگند ياد كرده باشند و يا زبانحال آنها باشد.

در جواب آمده: بلى مردگان را زنده مى كند اين وعده حتمى بر عهده خداست و قابل تخلّف نيست، ولى بيشتر مردم اين وعده لا يتغير را نمى دانند تقدير كلام «بلى وعد وعدا حقا عليه» است.

39- لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كانُوا كاذِبِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 438

غرض و غايت از وعده حق دو چيز است يكى آنكه حق را كه در آن اختلاف مى كردند آشكار كند، دوم آنكه كفار بدانند كه در ادعاى خود و انكار معاد دروغگو هستند، علّت دوم از نتائج علّت اول است، منظور از «ليبين» بيان قول نيست بلكه انكشاف واقع و حقائق است، نظير يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ طارق 9 و 10، اين سخن راجع به حكمت خداست كه وجود معاد را لازم گرفته و در آخر سوره حجر در ضمن وجوه ششگانه بيان گرديد.

40- إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ اين آيه جواب استبعادى است كه از دو آيه گذشته به نظر مى آيد و آن اينكه: وجود قيامت چگونه ممكن است، اينهمه مردگان چطور زنده مى شوند!! در جواب فرموده: چون ما چيزى را اراده كنيم فقط به آن مى گوئيم: باش، آنهم مى شود، على هذا قيامت بر خدا

مشكل نيست گرچه بر شما مشكل آيد.

در بعضى از آيات به جاى «قولنا» كلمه امر آمده است إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ يس/ 82 و در بعضى آيات بجاى هر دو «قضى» آمده است: وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ بقره/ 117 و درباره قيامت آمده: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ انعام/ 73.

قول، امر و قضاء خدا همه يكى است منظور از «كن» تكلّم نيست كه خدا صدا بيافريند بلكه همان اراده تكوينى خداست تقدير ذيل آيه چنين است «ان نقول له كن فاذا قلنا كن فيكون».

به هر حال منظور آنست كه همه كارهاى جهان و از جمله وجود آخرت مطيع اراده خداست و خدا به هر چيز توانا است. اراده خدا همان احداث و ايجاد است كه خدا مانند ما فكر و قصد و تفكر ندارد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 439

در روايت كافى از حضرت كاظم صلوات اللَّه عليه آمده:

... فارادته احداثه لا غير ذلك لأنه لا يروى و لا يهم و لا يتفكر

(الميزان) بعبارت ديگر «يقول- قولنا» در همه اين آيات به معنى ايجاد است، زيرا «كن» گفتن به چيزى كه هنوز به وجود نيامده است جز به معنى ايجاد نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 440

[سوره النحل (16): آيات 41 تا 55]

اشاره

وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (41) الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (42) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (43) بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا

إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (44) أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (45)

أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ (46) أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (47) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ (48) وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (49) يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ (50)

وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ (51) وَ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَهُ الدِّينُ واصِباً أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ (52) وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ (53) ثُمَّ إِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ (54) لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (55)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 441

41- كسانى كه بعد از مظلوم شدن، در راه خدا هجرت كنند، حتما و يقينا در دنيا براى آنها مكان نيكو آماده مى كنيم، پاداش آخرت نيكوتر است اى كاش مى دانستند.

42- كسانى كه استقامت كرده اند و بر خدايشان اعتماد مى كنند.

43- پيش از تو مبعوث نكرده ايم مگر مردانى كه به آنها وحى مى كرديم، اگر نمى دانيد از اهل كتاب بپرسيد.

44- آنها را با معجزات و كتابها فرستاديم، قرآن را بر تو نازل كرديم تا براى مردم آنچه را نازل شده بيان كنى و تا فكر كنند.

45- آنان كه كارهاى بد كرده اند آيا ايمن هستند از اينكه خدايشان به

زمين فرو برد يا عذاب از محلى كه نمى دانند به سوى آنها بيايد؟

46- يا در حين كارشان آنها را بگيرد كه زبون كننده خدا نيستند.

47- يا آنها را در حال دانستن بلا بگيرد كه خداى شما با رأفت و مهربان است.

48- آيا نگاه نكرده اند به چيزهايى كه خدا خلق كرده كه سايه هاى آن از راست و چپها مى آيد، به خدا سجده كنان و منقاد مى باشند.

49- هر چه در آسمان و زمين از جنبندگان است به خدا سجده مى كنند فرشتگان نيز سجده مى كنند و متكبر نيستند.

50- از پروردگار ما فوق خود، مى ترسند و آنچه بدان مأمورند عمل مى كنند.

51- خدا گفته است: دو خدا مگيريد كه خداى يكى است و از من بترسيد.

52- آنچه در آسمانها و زمين هست خاص خداست و اطاعت لازم مخصوص او مى باشد، آيا از غير خدا مى ترسيد؟ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 442

53- هر چه نعمت داريد از خداست و آن گاه كه گرفتارى رسد به درگاه او ناله مى كنيد.

54- و آن گاه كه بلا را زايل كند گروهى از شما به پروردگار خود شرك مى آورند.

55- تا نعمتى را كه داده ايم انكار كنند، خوشى كنيد به بزودى خواهيد دانست.

كلمه ها

هاجروا: هجر و هجران: جدا شدن، خواه با زبان باشد يا با بدن و يا با قلب «هجر الشي ء: تركه و اعرض عنه» مهاجرت: متاركه غير، آن در عرف هجرت است از محلّى به محلّى و در عرف قرآن هجرت از دار كفر است به دار ايمان.

لنبوئنهم: بوء: مساوات و رجوع تبوء: مهيا كردن «لنبوئنهم»: حتما آماده مى كنيم براى آنها.

زبر: (بر وزن عنق): جمع زبور، كتاب حكمت را زبور گويند، به قولى زبور مطلق

كتاب است، منظور از آن نوشته ها و كتاب ها است.

يخسف: خسف: فرو رفتن و فرو بردن. «خسفه اللَّه و خسف هو».

تقلبهم: قلب: برگرداندن و برگرديدن. «تقلب»: گرديدن و تصرف در امور منظور حركت در كارهاى زندگى است.

رءوف: رأفت: رحمت شديد يا مطلق رحمت، گويند: رأفت نسبت به كسى است كه گرفتار باشد ولى رحمت اعم است.

تخوف: تخوف به معنى ظهور خوف است يَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ بگيرد آنها را در حال ظهور خوف و در حالى كه مى دانند و مى ترسند، مانند كسى كه مى داند او را به اعدام مى برند (مقابل گرفتار شدن در حال غفلت). تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 443

يتفيؤ: فى ء: رجوع «فاء فيئا: رجع» «يتفيؤ»: بر مى گردد.

شمائل: شمال: طرف چپ جمع آن در قرآن شمائل است.

سجدا: ساجد: سجده كننده، خضوع كننده جمع آن «سجد» است.

داخرون: دخر: ذلت و خوارى. داخر: متواضع و خوار. منظور از آن متواضع و مطيع بودن است.

فارهبون: رهب: خوف راغب احتراز و اضطراب را در آن قيد كرده است (خوف توأم با احتياط و لرز) «فارهبون»: از من بترسيد و احتراز كنيد.

واصبا: وصوب: ثبوت و دوام. «و اصب» ثابت و دائم.

ضر: ضرر و گرفتارى و بد حالى. «الضر: سوء الحال» تجأرون: جأر: تضرع و ناله. «تجأرون» ناله مى كنيد.

كشف: كشف: زايل كردن و از بين بردن كَشَفَ الضُّرَّ: بد حالى را از بين برد.

تمتعوا: تمتع: لذت بردن متنوّع در اصل به معنى امتداد و ارتفاع است.

شرحها

دو آيه اول درباره مهاجرت در راه خدا و اثرات خوب آن است، به نظر مى آيد كه در نزديكهاى هجرت به مدينه و يا هجرت به حبشه، اين آيات نازل شده و مسلمين را به هجرت

تشويق كرده است، پس از آن باز به بررسى حالات مشركان مى پردازد و خطاب به آنها مى گويد: بعثت پيامبران يك امر عادى و از سنت متداول خداست، مى توانيد در اين زمينه از اهل كتاب بپرسيد، آنها به شما تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 444

خواهند گفت كه در گذشته نوح، ابراهيم، موسى و عيسى عليهم السّلام مبعوث شده اند و اين كار عادى جهان خلقت است.

ناگفته نماند: در آن روز اگر چه يهود و نصارى در مكه ساكن نبودند ولى مشركان و مؤمنان از وجود آنها آگاهى داشتند و مى دانستند كه آنها به وجود پيامبران قائلند در اينصورت به جاست كه قرآن آنها را خطاب كرده و فرمايد:

از آنها بپرسيد.

آن وقت در آيات اشاره شده به اينكه مشركان مانند مؤمنان از حول و قوه خدا استفاده مى كنند و از خود استقلالى ندارند و اگر خدا بخواهد تار و مارشان مى كند، همه موجودات جهان در اختيار خدا هستند و از خدا فرمان مى برند، شما وقتى كه به فشار مى افتيد از روى آوردن به خدا ناگزير مى شويد، پس از برطرف شدن فشار باز به حالت اول بر مى گرديد، بدانيد كه بلاى درهم شكننده اى در كمين شما است.

41- وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ در ضمن بررسى حالات مشركان اشاره به مهاجرت ظاهرا از براى تشويق مسلمانان بوده است و اين نشان مى دهد كه آيات در نزديكهاى هجرت نازل شده است، اگر مقدمه هجرت به حبشه نبوده باشد.

به هر حال اين آيه نويد مى دهد كه هجرت در راه خدا و براى خدا، منجر به نجات و

فراخى مى شود ظاهرا منظور فراخى در آسايش باشد نظير وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً نساء/ 100.

مى شود گفت كه «لنبوئنهم» شامل فراخى زندگى و پيروزى در دين هر دو است زيرا غرض مؤمنان از مهاجرت آن بود كه در جامعه اى پر از عدل اسلامى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 445

زندگى كنند كه در آن كفر حكومت نكند، منظور از «حسنة» حالت و عيش نيكو است كه به جاى وطن اصلى نصيب آنها خواهد شد و چون هجرت «فى اللَّه» است لذا پاداش آخرت بزرگتر خواهد بود جمله لَوْ كانُوا براى تشويق به اهميت دادن به پاداش آخرت است كه اى كاش آن سعادت ابدى را مى دانستند.

ناگفته نماند مسلمانان دو تا هجرت داشتند يكى به حبشه. به دستور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ديگرى به مدينه قبل از هجرت و بعد از هجرت آن حضرت.

در الميزان فرموده: آيات به هجرت مدينه ملائمترند.

42- الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ وصف است براى الَّذِينَ هاجَرُوا يعنى آنها كسانى هستند كه براى خدا تحمّل و استقامت كرده و بر وعده خوب خدا اعتماد كردند. اين اوصاف «فى اللَّه» بودن هجرتشان را روشنتر مى كند كه در راه خدا مظلوم شده و استقامت كرده و آن وقت در راه خدا حاضر به هجرت شده اند.

43- وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ از اين آيه باز مسئله مشركان از سرگرفته مى شود، خلاصه اش آنست كه نبوت و ارسال رسل يكى از كارهاى عادى خداست اگر باور نداريد از اهل كتاب بپرسيد. آنها با آنكه به

اسلام و قرآن عقيده ندارند ولى عادى بودن رسالت از جانب خدا را تصديق خواهند كرد «فسئلوا» بهتر است خطاب باشد به مؤمنان و مشركان هر دو، اين سؤال بر يقين مؤمنان مى افزايد چنان كه به خود رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله خطاب شده: فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ ... يونس/ 94، و نيز بر مشركان قضيه را روشن خواهد كرد، به نظر بعضى: آن خطاب است فقط به اهل شرك. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 446

منظور از أَهْلَ الذِّكْرِ اهل كتاب است چنان كه در آيه 94 يونس گذشت ذكر به معنى حفظ و يادآورى شى ء است، ظاهرا به اهل كتاب از آن جهت اهل ذكر اطلاق شده كه مسئله عادى بودن نبوت را حفظ كرده و آن را در ياد داشتند در الميزان فرموده: آن فقط بر اهل تورات منطبق است.

در روايات آمده كه امامان صلوات اللَّه عليهم اجمعين فرموده اند: اهل ذكر مائيم در مجمع آمده كه حضرت باقر عليه السّلام فرمودند:

نحن اهل الذكر ...

در تفسير عياشى ضمن حديثى از آن حضرت نقل شده:

نحن اهل الذكر و نحن المسئولون»

به نظر مى آيد: آنها عليهم السّلام اين سخن را قطع نظر از مورد نزول فرموده اند و اين صحيح است زيرا كه مورد مخصص نيست. قرآن بحكم: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ حجر/ 9 ذكر است و آنها عليهم السّلام اهل قرآن و اهل ذكر هستند «1» اين مطلب را در قاموس قرآن (اهل) مشروحا گفته ام.

44- بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ در اينجا فعل «ارسلناهم» مقدر است

كه در آيه قبلى فهميده مى شود يعنى: «ارسلناهم بالبينات و الزبر ...» به قولى آن متعلّق به «ارسلنا» در آيه قبلى است، مراد از بيّنات، معجزه ها و از «الزبر» كتابهاست، كتابهاى شريعت، نظير آيه: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ ... حديد 25، آن وقت فرموده: تو نيز در رديف آنها مى باشى، قرآن را بر تو نازل كرده ايم تا ما انزل اللَّه را به تدريج بر آنها بيان كنيم و تا آنها درباره تو فكر كنند و حق بودن قرآن را بدانند.

__________________________________________________

(1)

عن الرضا عليه السلام قال اللَّه قد انزل اللَّه اليكم ذكرا رسولا يتلوا عليكم آيات اللَّه فالذكر رسول اللَّه و نحن اهله.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 447

از «ما نزل» معلوم مى شود كه منظور از انزال به پيامبر انزال به مردم است، علّت نزول بر پيامبر همان تبيين براى مردم است (گويى اگر بخود مردم نازل مى شد روشن نمى گشت) و آن گهى نازل كردن بر تو دليل حق بودن نبوت و قرآن است، زيرا مشركان مدت چهل سال در مكه با تو بوده و چنين چيزهايى از تو نديده بودند و بعد از چهل سال كه تو را در چنين كلمات ديدند مى دانند كه آن از جانب تو نيست بلكه از جانب خداست در آيه ديگر اين مطلب چنين آمده است: قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ يونس/ 16.

45- أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ اين آيه و دو آيه بعدى تهديدى است براى مشركان، يعنى:

حالا كه معلوم شد رسالت يك امر عادى از كارهاى خداست و مى توانند از اهل كتاب بپرسند و حال تو، دليل حق بودن رسالت تو است، آيا مشركان در صورت قبول نكردن خاطر جمع هستند از اينكه عذاب خدا آنها را دريابد.

«مكروا» به معناى «عملوا» است، گويى به علّت آنكه آن كارها، تدبير در متوقف كردن دعوت آن حضرت بود، مكر ناميده شده است، منظور از خسف زلزله و زير و رو شدن زمين و رفتن آنها به زير خاك است، يا عذاب ديگرى كه بى خبر آنها را بگيرد.

46 و 47- أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ. أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ دو رقم ديگر از عذاب تهديد شده است فاعل هر دو «يأخذ» خداست اول آنكه خدا آنها را در حين تقلّب و انجام دادن كارهاى زندگى بگيرد نظير أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ اعراف/ 98، بعضى ها احتمال تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 448

داده اند كه اخذ در تقلّب آنست كه در همان كارهاى روزانه، نعمت را بر آنها نقمت نمايد، دوم آنكه خدا آنها را با تخوف بگيرد، بنا بر آنچه در كلمه ها گفته ها شد، تخوف مقابل مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ است اخذ با تخوف ظاهرا آنست كه آمدن بلا را قبلا بدانند و نتوانند فرار كنند مانند: «احسوا» در آيه فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ انبياء/ 12، جمله فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ در آيه اول حاكى است كه اگر بخواهد آنها از مشيت خدا جلوگيرى نتوانند كرد، گويند: تخوف به معنى تنقّص است و آن گرفتار شدن با نقص نعمتهاست يكى

پس از ديگرى به طور تدريج. جمله: رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ به نظر مى آيد بدان معنى است كه خدا مى تواند با يكى از اين راه ها شما را بگيرد ولى رأفت و رحمت او سبب شده كه شما را مهلت دهد، به نظر بعضى: قسم اخير آسانترين عذابهاى چهارگانه است، لذا مناسب است كه اشاره به رحمت شود كه منتقل شدن از عذاب شديد به عذاب خفيف از مصاديق رحمت است.

48- أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ اين آيه و دو آيه بعدى در زمينه خضوع اجسام و جنبندگان و ملائكه نسبت به خداست، خضوع، ملائكه اختيارى و تشريعى و سجود جنبندگان و اجسام، تكوينى و ذاتى است، منظور از سجود افتادن بر زمين نيست بلكه خضوع و انقياد به اراده حق تعالى است، اراده خدا در آنها جارى است و خدا هر طور خواسته از خواست او پيروى مى كنند، مثلا خدا خواسته، چشم انسان در كله اش باشد، خدا خواسته مرغ تخم زايد نه بچّه، خدا خواسته درخت سيب، سيب دهد نه بادام، اين اراده خدا در آنها جارى است و از خدا اطاعت مى كنند.

در اين آيه به مسئله، حركت سايه هاى اجسام اشاره شده كه سايه ها در تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 449

حركت به وسيله نور آفتاب از مشيت خدا پيروى مى كنند اين آيات ظاهرا استدلال است بر مشركان كه مى بينند موجودات از اراده خدا اطاعت مى كنند.

و مطيع و منقاد خدا هستند پس چرا آنها از خدا اطاعت و پرستش نمى كنند.

منظور از أَ وَ لَمْ يَرَوْا ديدن و نگاه كردن است كه

حركت سايه اجسام يك چيز ديدنى است، فاعل «يروا» مشركان است مِنْ شَيْ ءٍ بيان ما خَلَقَ اللَّهُ مى باشد. سايه را از اول آفتاب تا ظهر، ظل گويند و از ظهر به بعد بعلت برگشتن آن، فى ء گويند، علّت جمع آمدن ظلال ظاهرا متعدد بودن آن در جهات و اطراف شى ء است و نيز جهات شى ء غير از يمين، همه شمال هستند لذا شمائل جمع آمده است چنان كه الميزان فرموده است وَ هُمْ داخِرُونَ راجع است به «ظلال» كه به خدا منقاد مى باشند در آيه ديگر چنين آمده: وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رعد/ 15.

49- وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ آيه گذشته راجع به سايه اجسام بود، اين آيه راجع به خود موجودات است منظور از سجده چنان كه در آيه گذشته گفته شد، خضوع و انقياد ذاتى و تكوينى است «من دابة» بيان «ما» است، معلوم مى شود كه در آسمانها نيز جنبندگانى هست چنان كه از آيه وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ شورى/ 29 و از آيات ديگر نيز معلوم مى شود. آن گاه اشاره به سجده ملائكه شده و روشن شده كه ملائكه در مقابل فرمان خدا تكبر و خود بزرگ بينى نمى كنند حالا كه ملائكه تكبر نمى كنند، مشركان كه از آنها كمتر هستند چرا تكبر مى كنند؟! انسان و جن نيز در ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ داخل مى باشند كه تفسير أحسن الحديث،

ج 5، ص: 450

كه آن دو نيز جزء دابةاند، استثناء ملائكه نشان مى دهد كه آنها از جنس دابة نيستند.

50- يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ آمدن مِنْ فَوْقِهِمْ شايد اشاره به تسلّط خدا باشد كه خدا بالاى آنهاست و غالب و قاهر مى باشد، خوف از خدا يك دفعه خوف از عذاب خداست مانند:

وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ اسرى/ 57 و يك دفعه تأثّر از عظمت و جلال خداست، شايد خوف ملائكه از قسم دوم باشد.

51- وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ اين آيه و آيات بعدى در زمينه يكى بودن خدا و معبود است كه بحكم:

أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ اعراف/ 54، خلقت و اراده آن هر دو در دست خداست و خدا خطاب به مشركان مى گويد معبود خلقت و معبود تدبير نگيريد كه او فقط يك معبود است و چون فقط يك معبود است پس از او بترسيد و به او بندگى كنيد، به نظر مى آيد از إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ دو تا و بالاتر از دو تا قصد شده على هذا منظور از «الهين» خدا و غير خداست مثل: لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ ... ذاريات 51، ناگفته نماند: مشكل است كه بگوئيم آيه خطاب به اهل كتاب است.

52- وَ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَهُ الدِّينُ واصِباً أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ استدلال است به مطلب آيه سابق، آنچه در آسمانها و زمين است خاص خداست و اطاعت ثابت و مستدام خاص خدا مى باشد، آيا از غير خدا مى ترسيد؟ مشركان خلقت مخلوقات را از خدا مى دانستند، حالا كه موجودات خاص خداست نگهدارى آنها

نيز از خدا و تشريع شريعت و فرستادن دين نيز مربوط به خداست تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 451

آيه شريفه استدلال به توحيد است.

53- وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ ادامه استدلال براى لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ ... است يعنى هر نعمتى كه داريد خدا به شما داده است و چون گرفتارى و بد حالى براى شما پيش آيد به خدا تضرع و ناله مى كنيد، پس جز او معبودى مى گيريد.

54- ثُمَّ إِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ يعنى پس از رفع گرفتارى باز به حالت اول باز مى گرديد حال آنكه مقتضاى نزول رحمت و رفع گرفتارى، اطاعت از خدا و پايدار ماندن در پيروى اوست، اگر منظور از فَرِيقٌ مِنْكُمْ بزرگانشان باشد كه پس از رفع گرفتارى باز به شرك دعوت مى كردند، نتيجه آن مى شود كه هيچ يك متنبه نشده اند و گرنه به نظر مى رسد كه رفع گرفتارى، بعضى را متنبه مى كرده است.

55- لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ يعنى: تا با آن شرك نعمت و رفع بلا را كه از جانب ماست انكار كنند، از اين معلوم مى شود كه منظور از فَرِيقٌ مِنْكُمْ بزرگان آنهاست، در جواب اين عمل فرموده: اينكار براى رسيدن بلذّات و جاه و مال است، لذت ببريد كه به زودى خواهيد دانست چه عذابى در كمين شماست.

ظاهرا منظور كفران نعمت نيست بلكه «ليكفروا» كه غايت شرك است به معنى انكار نعمت و نسبت دادن آن به معبودهاى باطل است. معناى كفران احتمال ضعيف است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 452

[سوره النحل (16): آيات 56 تا 64]

اشاره

وَ يَجْعَلُونَ لِما لا يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْناهُمْ تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ

تَفْتَرُونَ (56) وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ (57) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ (58) يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ (59) لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (60)

وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (61) وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما يَكْرَهُونَ وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ (62) تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (63) وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (64)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 453

56- براى اصنام كه چيزى نمى دانند، نصيبى قرار مى دهند از آنچه روزيشان داده ايم، به خدا حتما از آنچه دروغ مى بنديد مسئول خواهيد بود.

57- براى خدا دختران قرار مى دهند، پاك است خدا از اين نسبت و براى آنهاست آنچه ميل مى كنند.

58- و چون به يكى از آنها مژده دخترى داده مى شود چهره اش سياه مى شود و پر از خشم مى شود.

59- از بدى آنچه مژده داده شده از مردم پنهان مى شود (و فكر مى كند) كه آيا با خوارى نگاهش دارد يا در خاك پنهانش كند، بد است آنچه حكم مى كنند.

60- براى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند صفت بدى است، براى خداست صفت برتر، و اوست توانا و حكيم.

61- اگر

خدا مردم را براى ظلمشان مؤاخذه مى كرد جنبنده اى در روى زمين نمى گذاشت ولى آنها را تا مدت معين به تأخير مى اندازد و چون اجلشان بيايد نه ساعتى تأخير مى كنند و نه جلو مى افتند.

62- براى خدا دختران نسبت مى دهند كه خود مكروه مى دارند و زبانهايشان دروغ مى بندد كه براى آنها عاقبت خوبى هست، ناچار براى آنها آتش هست و آنها جلو افتادگان به آتشند.

63- به خدا سوگند به سوى امتهايى پيش از تو رسولانى فرستاديم، شيطان اعمال آنها را براى آنها آراست و او اكنون مقتداى آنهاست و آنها راست عذابى دردناك.

64- اين كتاب را بر تو نازل نكرده ايم مگر آنكه براى مشركان چيزى را كه در آن اختلاف كرده اند بيان كنى و هدايت و رحمتى باشد براى قومى كه مؤمن هستند.

كلمه ها

نصيب: بهره و سهم معين.

تفترون: فرى بريدن و شكافتن. افتراء: جعل دروغ و چيزى از خود در آوردن «تفترون»: دروغ جعل مى كنيد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 454

يشتهون: شهوة: دوست داشتن و ميل كردن «شهاه شهوة: احبه و رغب فيه» «يشتهون»: ميل مى كنند.

ظل: ظل. به معنى «صار» آيه و به معناى «شد» مى باشد و از افعال مقاربه است.

مسودا: سواد: سياهى. «مسود»: سياه شده.

كظيم: كظم (بر وزن عقل): حبس و نگهدارى خشم در سينه، و در اصل به معنى بستن ظرف آبست پس از پر شدن «كظيم» پر از اندوه و فرو برنده خشم. در مجمع فرموده: كظيم كسى است كه از اظهار اندوه دهان مى بندد.

يتوارى: مواراة: پوشاندن و مستور كردن. توارى: مستور شدن.

يدسه: دس: پنهان كردن. «دسست الشي ء فى التراب» يعنى آن را در خاك پنهان كردم «يدسه»: پنهان مى كند او را.

هون: هون (بضم

اول) و هوان و مهانت: ذلت و خوارى و به فتح اول به معنى آسانى است.

مثل: مثل (بر وزن شرف): دليل، مانند، صفت، عبرت، علامت، حديث و داستان دائر. مراد از آن در آيه صفت و حكايت است.

مسمى: معين شده اسم از «سمو» به معنى علامت است.

يستأخرون: تأخر- استأخر هر دو به معناى «آخر ماند» است لا يَسْتَأْخِرُونَ تأخير نمى كنند لا يَسْتَقْدِمُونَ: جلو نمى افتند، ظاهرا در اين دو فعل معناى طلب نيست لذا مجمع آن را «لا يتقدمون» گفته است راغب معناى طلب گفته و گويد: «لا يريدون تأخرا و لا تقدما». تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 455

الكذب: كذب (بر وزن جسر): دروغ گفتن و به فتح كاف و كسر ذال:

دروغ.

لا جرم: لا بد، لا محاله، ناچار.

مفرطون: فرط: تقدم و جلو افتادن افراط: تجاوز بيشتر، تفريط كوتاهى و تقصير بيشتر. «مفرطون» به صيغه مفعول: جلو افتادگان.

شرحها

در اين آيات مقدارى از بدعتهاى مشركان نقل شده است، از جمله اينكه مى گفتند: فلان مقدار از كشت، مال معبودهاى ماست به خدا نسبت دختران مى دادند، دختر را عار و ننگ مى دانستند و از شنيدن ولادت آن پر از خشم مى شدند و به فكر زنده بگور كردن مى افتادند خدا كارش بر مهلت است و گرنه معاقب مى شدند، شيطان اعمال بد مشركان را در نظرشان آراسته است، پيامبران براى اصلاح انسانها آمده اند، اين افسانه ها و بدعتها سرگرمشان كرده و از درك واقعيات محرومشان كرده بود، پيامبران چراغ هدايت به دست، انسان را بترك افسانه ها و درك واقعيات مى خواندند.

56- وَ يَجْعَلُونَ لِما لا يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْناهُمْ تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ به نظر مى آيد مراد از «يجعلون» همانست كه در

سوره انعام/ 136 گذشت وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللَّهِ ... كه مقدارى از كشت را مال معبودها دانسته و براى آنها صرف مى كردند، واو در وَ يَجْعَلُونَ ظاهرا براى استيناف است، مراد از «لما» اصنام و فاعل لا يَعْلَمُونَ ظاهرا «لما» است باعتبار معنايش تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 456

كه جمع است، يعنى مشركان براى بتهايى كه چيزى نمى دانند حصه اى از آنچه روزيشان كرده ايم قرار مى دهند ولى بتها از اين عمل خبرى ندارند كه پاداششان بدهند، به نظر ديگران فاعل لا يَعْلَمُونَ مشركان است يعنى نمى دانند كه بتها لا يضر و لا ينفع هستند و چون اين بدعت زمينه فكرى و استدلالى نداشت و فقط بر عواطف غلط استوار بود و با اندك توجه باطل بودنش آشكار مى شد لذا فرموده: به خدا سوگند كه در مقابل اين افتراء مسئول خواهيد بود.

57- وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ از جمله بدعتهايشان آن بود كه به خدا نسبت دختران مى دادند، در مجمع فرموده: مشركان مى گفتند: ملائكه دختران خدا هستند اين مطلب از آيات:

أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً اسراء/ 40 وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً زخرف/ 19 نيز استفاده مى شود منظور از وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ پسران مى باشند كه مشركان آنها را دوست مى داشتند.

در الميزان از تفسير فخر رازى نقل شده: به گمانم، علّت آنكه ملائكه را دختران خدا خوانده اند آنست كه ملائكه با چشم ديده نمى شوند مانند زنان كه دوست دارند دور از چشم مردان باشند، لفظ «شمس»

را مؤنث خوانده اند كه قرصش در اثر كثرت نور ناديده است مانند زنان در خانه ها ... الميزان آن را بعيد مى داند كه مشركان عرب مخترع اين قول نبودند بلكه اين قول از برهمايى ها و بودايى ها و صائبه گرفته شده است.

58- وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ در سوره انعام آيات 137 و 140 جريان قتل اولاد و دختران در ميان عرب نقل شد، به هر حال در اثر رسمى بودن بدعتها، وجود دختران را براى خود ننگ و عار مى دانستند و اگر به يكى خبر مى آورند كه زنت دختر زائيد از تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 457

كثرت اندوه صورتش سياه مى شد و آثار حزن در چهره اش آشكار مى گرديد و پر از خشم مى شد.

59- يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ خود را ننگين مى دانست، و از ديگران خود را پنهان مى كرد و آن گاه فكر مى كرد كه آيا به خوارى تن در دهد و نگاه دارد و يا زنده به گورش كند، بدانيد كه بد قضاوت مى كنند و عادت بدى را معمول مى دارند مگر آفريده شدن در دست دختر است كه پسر زائيده شود، مگر بدون وجود دختران نسل انسان باقى مى ماند؟ آفرين بر اسلام كه اين بدعتهاى غلط را كوبيد.

در روايت هست كه مردى از عربها در محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود كه باو خبرى آوردند، چهره مرد از شنيدن آن سرخ گرديد، حضرت فرمود چه خبر بود؟ گفت: از خانه خارج شدم، زن در حال وضع حمل بود، خبر آوردند كه

دختر زائيده است. حضرت فرمود: زمين او را حمل مى كند. آسمان بر او سايه مى افكند، خدا روزيش مى دهد و او گلى است كه تو مى بويى يعنى نبايد چنين ناراحت باشى.

60- لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ اين آيه در رابطه با مطالب بالا، مخصوصا در رابطه با وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ است و روشن مى كند كه كارهاى ناشايست آنها و از جمله، نسبت دادن دختران به خدا، در اثر عدم ايمان به آخرت است، يعنى: صفات بدو كارهاى ناشايست براى آنهاست كه ايمان به آخرت ندارند و زيبنده آنهاست به عبارت ديگر فقر، احتياج به فرزند، احتياج به يارى و مانند آن از آن آنهاست و براى خداست تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 458

صفتهاى خوب از قبيل بى نيازى، پاكى، عزت، كبريا، قدس و مانند آن، كه خدا توانا است و نيازى به فرزند و امثال آن ندارد و حكيم است كه با صفات بد متصف نمى شود الْمَثَلُ الْأَعْلى در اين آيه مانند وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها اعراف/ 180 اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى طه/ 8، است و نيز آمده است وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ روم/ 27.

سوء (به فتح- س) مصدر است به معنى بدى ولى به معناى اسم (بد) به كار رفته است در بسيارى از آيات قرآن هست كه علّت اعمال ناشايست را عدم ايمان به قيامت دانسته است.

61- وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ منظور از

اين آيه آنست كه: خدا مشركان را مهلت مى دهد و گرنه در مقابل اين كارها مستحق عذاب بودند، اما آيه يك حكم كلّى را بيان مى كند و آن اينكه: سنّت خدا بر مهلت و تدريج است، براى مردم مهلت مى دهد كه مجالى براى تفكر و انابه داشته باشند و تا رسيدن اجل معين در مهلت خواهند بود و چون مدت سرآيد ديگر پس و پيش ندارد نه تأخير مى كنند و نه جلو مى افتند، «عليها» راجع است به «ارض» كه از صدر آيه فهميده مى شود.

به نظر مى آيد: مراد از «دابة» انسانهاى ظالم و مشرك است كه مستحق عذابند «1»، يعنى: اگر خدا انسانها را در اثر ظلمشان گرفتار مى كرد جنبنده اى را از آنها كه مستحق عذابند در روى زمين زنده نمى گذاشت. بعضى ها دابة را عموم گرفته و گفته اند: چون ظالمان را هلاك مى كرد، فقط انبياى معصوم

__________________________________________________

(1) على هذا تقدير آن «دابة منهم» است، علت تعبير به دابة ظاهرا ظالم بودن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 459

مى ماندند، آنها را نيز از بين مى برد زيرا بشرى نمى ماند تا هدايت كنند، آن وقت همه جنبندگان را نيز از بين مى برد زيرا آنها براى منافع انسانها آفريده شده اند و بدون انسان، وجود آنها لغو مى شد، بعضى گويند: آيه دليل است بر آنكه پيامبران معصوم نيستند، ناگفته نماند: دقت در آيه نشان مى دهد كه مقصود همانست كه در اول گفته شد، بقيه حرفها بى مورد و وقت تلف كردن است.

62- وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما يَكْرَهُونَ وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ اين آيه عبارت اخراى آيه وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ است كه به

تناسب وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ ... و آيه بعدى تكرار شده است، منظور از ما يَكْرَهُونَ دختران است كه مشركان ناخوش داشتند ولى به خدا نسبت مى دادند و اضافه شده كه زبانهايشان دروغ مى بافد كه عاقبت خوب براى آنهاست، اگر منظور از «الحسنى» پاداش خوب آخرت باشد آن را مشروط مى گفتند نه اينكه به معاد عقيده داشته باشند، بلكه مى گفتند: اگر آخرتى باشد ما در آن داراى منزلت خواهيم بود.

مانند: وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى فصّلت/ 50 شايد نظرشان زندگى و حالت خوب باشد كه يعنى هم منحرفند و هم حالت خوب را آرزو مى كنند، ولى بجاى اين اميد، حتما آتش براى آنها است و به طرف آتش جلو افتادگانند.

63- تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ اين آيه در رابطه با آنست كه: پيروى شيطان آنها را به اين روز سياه انداخته است، چنان كه امتهاى گذشته نيز چنين بودند، امروز هم ولى و مقتداى گمراهان اوست و از او پيروى مى كنند، در آخرت عذاب بزرگى در كمين آنهاست. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 460

ناگفته نماند: از مضمون آيه اينطور استفاده مى شود كه در گمراهى گمراهان شيطان هميشه دست اندر كار است، پس هم در گذشته از او پيروى مى كردند و هم اكنون، على هذا مراد از ضمير «وليهم» راجع است به بازماندگان اقوام گذشته و مشركان مكه، زمخشرى در كشاف گفته: جايز است كه «وليهم» راجع به مشركين مكه باشد ولى ظاهرا منحصر به اهل مكه نباشد.

64- وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ

وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ يعنى: توهم در رديف پيامبران گذشته هستى ما كتاب قرآن را بر تو نازل كرده ايم تا حقائقى كه مشركان در آن اختلاف كرده اند براى آنها بيان كنى تا حقائق روشن شود، از طرف ديگر اين قرآن هدايت و رحمت باشد براى مؤمنان. به عبارت ديگر: براى مشركان اتمام حجت و بيان واقع و براى مؤمنان رحمت باشد «هدى» و «رحمة» مى شود عطف باشد بر «لتبين»، در اينصورت هر دو مفعول له هستند و مى شود خبر «كان» محذوفه باشند يعنى: «و ليكون هدى و رحمة».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 461

[سوره النحل (16): آيات 65 تا 77]

اشاره

وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (65) وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِينَ (66) وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (67) وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ (68) ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (69)

وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ (70) وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلى ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (71) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ

حَفَدَةً وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ (72) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شَيْئاً وَ لا يَسْتَطِيعُونَ (73) فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (74)

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (75) وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (76) وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (77)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 462

65- خدا از آسمان آبى نازل كرد، زمين را بعد از مردن بوسيله آن زنده كرد، در اين كار، حجتى است براى قومى كه مى شنوند.

66- در چهارپايان براى شما عبرتى است، از آنچه در شكمهايشان هست از ميان فرث و از ميان خون شما را مى نوشانيم شير خالصى كه براى نوشندگان گواراست.

67- و از ميوه هاى نخلها و تاكها (به شما داده ايم) كه از آن خمر و روزى نيكو به دست مى آوريد در اين سخن حجتى است براى قومى كه تعقل مى كنند.

68- پروردگارت به زنبور عسل وحى كرد كه از كوه ها و درختان و از آنچه بالا مى برند لانه كن.

69- سپس از همه ميوه ها بخور و براه هاى آسان خدايت داخل شو از شكمهاى آنها شرابى رنگارنگ خارج مى شود، در آن براى

مردم شفا هست در اين مطلب حجتى است متفكران را.

70- خدا شما را آفريده، سپس شما را تحويل مى گيرد بعضى از شما به پستترين عمر تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 463

مى رسد كه بعد از دانستن چيزى را نداند خدا دانا و توانا است.

71- خدا بعضى از شما را بر بعضى در روزى برترى داده است برتر شدگان رزق خود را بر مملوكان خود نمى دهند تا در رزق مساوى باشند آيا نعمت خدا را انكار مى كنند؟

72- خدا براى شما از جنس خودتان همسران قرار داد و از همسران فرزندان و نوه ها به وجود آورد و از پاكيزه ها به شما روزى داد آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را انكار مى كنند؟!

73- به جاى خدا پرستش مى كنند بتهايى را كه از آسمانها و زمين هيچ رزقى را براى آنها مالك نيستند و قدرت مالك بودن را ندارند.

74- براى خدا مثل ها نزنيد، كه خدا مى داند و شما نمى دانيد.

75- خدا مثل زده برده صاحبدارى را كه بر چيزى قدرت ندارد و انسان آزادى را كه به او رزق خوبى داده ايم و از آن پنهان و آشكار انفاق مى كند، آيا برابراند؟

حمد خدا راست، بلكه اكثرشان نمى فهمند.

76- خدا مثل زده دو مردى را كه يكى لال مادرزاد است، قدرت به چيزى ندارد بر مولايش سربار است او را به هر كجا مى فرستد بهره اى نمى آورد آيا يكسان است او و كسى كه امر به عدالت مى كند و در راه راست است.

77- نهان آسمانها و زمين از آن خداست، كار قيامت مانند چشم به هم زدن يا نزديكتر از آن است كه خدا بر هر چيز توانا است.

كلمه ها

سماء: بلندى. آن از

«سمو» به معنى رفعت و بلندى است، طبرسى فرموده: هر آنچه بالاى تو باشد و بر تو سايه افكند سماء است و سماء اطاق سقف آنست.

عبرة: عبرة و اعتبار: پند گرفتن. اصل آن عبر به معنى گذشتن از حالى است به حالى. راغب گويد: حالتى است كه از معرفت محسوس تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 464

به معرفت غير محسوس حاصل مى شود.

فرث: (بر وزن عقل): گياه جويده كه در شكم حيوان است، بايد دانست آن به معنى سرگين نيست كه سرگين مدفوع حيوان است ولى فرث آن گياه جويده است كه هنوز مواد غذايى آن به وسيله روده ها جذب نشده است در روايت آمده: «الفرث السرجين ما دام فى الكرش» يعنى: سرگين مادامى كه در شكمبه حيوان است در روايت هست: «الفرث ما فى الكرش».

سائغا: سوغ: فرو رفتن از حلق به آسانى. «ساغ الشراب فى الحلق:

سهل انحداره» پس «سائغ»: خوش نوش و گوارا.

نخيل: درختان خرما. واحد آن نخله است. عنب: انگور و درخت انگور جمع آن اعناب است.

سكر: (بر وزن شرف): مست كننده (و بر وزن قفل): مستى.

نحل: (بر وزن عقل): زنبور عسل.

اوحى: وحى به معنى اشاره و تفهيم مخفى است، وحى و ايحاء هر دو به يك معنى است أَوْحى رَبُّكَ: تفهيم كرد پروردگار تو (تفهيم ذاتى و غريزى).

يعرشون: يعنى بلند مى كنند عرش به معناى تخت حكومت در اصل به معنى ارتفاع و بلندى است، منظور از «يعرشون» كندوها يا داربستهايى است كه به دست بشر ساخته مى شود.

اسلكى: سلك: داخل شدن و داخل كردن فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ: داخل شو به راههاى پروردگارت.

ذللا: ذل (بضم اول: خوارى و ذلت. و (بكسر اول): رام شدن ذلول: تفسير

أحسن الحديث، ج 5، ص: 465

رام. جمع آن ذلل (بر وزن عنق) است: رام شده ها.

شفاء: (به كسر- ش): صحت و سلامت. راغب گويد: شفاء: رسيدن به سلامت است.

ارذل: رذل: ناپسند. ارذل: ناپسندتر. رذل و رذال آنست كه در اثر پليدى ناپسند باشد.

عمر: عمر (بر وزن عنق و قفل): مدت زندگى انسان، مدتى كه بدن به وسيله روح آباد است كه معناى اصلى آن آبادى است.

رادى: رد: برگرداندن، رادى در اصل «رادين» است يعنى برگردانندگان.

يجحدون: جحد: انكار از روى علم «يجحدون»: انكار مى كنند.

حفدة: حفد: سرعت در عمل حافد: سرعت كننده به ياران و خدمتكاران حفدة گويند كه در پيروى و اطاعت انسان سرعت مى كنند، فرزند فرزند (نوه) را نيز حافد گويند شايد مراد از حفدة، نوه ها باشد.

ابكم: ابكم: لال مادرزاد و اگر بعدا لال شده باشد اخرس گويند.

كل: كل (بفتح كاف و تشديد لام) ثقل و سنگينى «كل لسانه» زبانش سنگين شد، سخن گفتن نتوانست.

لمح: لمح: نگاه تند، چشم به هم زدن اشاره با چشم، در نهايه گويد:

در حديث آمده: «كان يلمح فى الصلاة و لا يلتفت» يعنى آن حضرت در نماز با چشم اشاره مى كرد و رو بر نمى گرداند.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 466

شرحها

اين آيات سومين قسمت از آيات توحيد است كه پس از نقل دلائل توحيد و نفوذ مشيت حق تعالى در جهان، بت پرستى و توجه به غير خدا محكوم شده و اشاره گرديده كه نه تنها اداره جهان بلكه كار آخرت نيز در دست خداست و آن مانند چشم به هم زدن به خدا آسان است آيات در زمينه بيان حيوانات و نباتات است كه پشتوانه زندگى انسانها هستند خدا به وسيله آنها

جهان انسانى را اداره مى كند.

نتيجه آيات آنست كه: خلقت و اداره جهان در دست خداست، پس عزت و ذلت در دست خداست، جلب نفع و دفع ضرر در اختيار اوست، بايد به او روى آورد و او را پرستيد و از او خواست و از او ترسيد، جز او مدير و كارسازى نشناخت، آنها كه جز او را مى پرستند در اشتباه و ضلالت مى باشند.

65- وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ نكره آمدن «ماء» دلالت به خالص بودن و مبارك بودن آن دارد يعنى آبى خالص و با بركت و مفيد نازل كرد، در جاى ديگر آمده: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً ق/ 9، منظور از زنده شدن زمين، رويانيدن گياهان است، مثل: فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ حج/ 5 «1» مراد از «يسمعون» تعقل و درك است يعنى شنيدنى كه توأم با تعقل و تفكر است، آيه شريفه در صدد بيان آنست كه: اين نظام حاكى از تدبير خدا و نفوذ اراده او در اداره جهان و زندگى است بايد آفتاب به درياها بتابد، آبها تبخير شود، بادها

__________________________________________________

(1) راجع به اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ در سوره حج صحبت خواهد شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 467

آنها را به جاهاى ديگر ببرد، برودت طبقات جو آنها را به شكل باران و برف به زمين برگرداند تا تدبير خدا عملى گردد، آرى اينها يك حساب دقيق و منظم دارند.

66- وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِينَ منظور

از انعام چهارپايان شيرده است، مانند گاو و گوسفند، واقعا عجيب است كه مواد غذايى به وسيله روده هاى حيوان جذب شده و وارد خون شود و خون در پستان حيوان، به وسيله غده هاى آن به شير مبدل گردد و از فرث و خون در آن نباشد و خالص از آن دو و خوش نوش و دلچسب باشد اين چه تدبيرى است، كاه و يونجه مبدل به خون شود و خون در غده هاى پستان تبديل به شير گوارا گردد «سبحانك و بحمدك يا ربنا» تقدير آيه «من بين فرث و من بين دم» است يعنى:

شير اول از بين گياه جويده و سپس از بين خون خارج مى شود. استفاده هاى زيادى كه از شير و مشتقات آن مى بريم، از دلائل روشن تدبير و نفوذ مشيت خدا در تأمين زندگى است. مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ بيان است براى مِمَّا فِي بُطُونِهِ علّت مفرد آمدن ضمير، با آنكه به انعام راجع است به مناسبت «ما ذكر» است كه همه آنها يك چيز خوانده شده و يا نظر «بكل فرد فرد» است.

67- وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ رقم ديگرى از دلائل توحيد و تدبير حاكم بر جهان است و آن اينكه: در اثر اراده خدا مواد خام يعنى محلول خاك اكسيژن هوا و آب به وسيله درختان خرما و انگور و سائر درختان كه از پيچيده ترين كارخانه هاى شيميايى هستند، مبدل به ميوه ها مى شوند و انسانها از خرما و انگور. شراب و سائر روزيها كه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 468

همان ميوه ها و مشتقات آنهاست به دست مى آورند،

عجبا!! از هيزم خرماى شيرين خارج مى شود، اين صنعت عظيم ناشى از كدام مشيت و اراده است؟! سكر چنان كه در كلمه ها گفته شد به معنى شراب و مست كننده است، اخذ شراب از خرما و انگور دليل بر حلال بودن و ممدوح بودن آن نيست، رِزْقاً حَسَناً نيز حاكى از ناپسند بودن شراب است، بلكه نظر آيه فقط به اتخاذ شراب و مسئله تخمير است كه خود نظمى از نظم جهان است، لازم نيست در اينجا از نسخ حكم صحبت شود گر چه تحريم رسمى خمر در مدينه واقع شده و اين آيه مكى است، چون در اينجا از مباح بودن سخنى نيست.

در الميزان فرموده: وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ ... جمله اسميه، عطف است بر وَ اللَّهُ أَنْزَلَ ... و در آن «ما» يا «شى ء» مقدر است يعنى: «و من ثمرات النخيل و الاعناب شى ء تتخذون منه سكرا» و يا جمله فعليّه و عطف بر وَ اللَّهُ أَنْزَلَ ...

است و تقدير آن «و خلق لكم من ثمرات النخيل ...» قومى كه تعقل مى كنند و از محسوس به غير محسوس پى مى برند مى توانند از اين نظم به آورنده نظام پى ببرند. لفظ «منه» راجع است به «ما ذكر».

68- وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ دليل ديگرى از دلائل توحيد و آن خلقت زنبور عسل و عسل ساختن آن است، لفظ «اوحى» نشان مى دهد كه خداوند اين مأموريت را به اين حشره داده است و از دست ديگر حشرات ساخته نيست، اين وحى و تفهيم ذاتى و غريزى يكى از دلائل توحيد و تأثير اراده خدا

در جهان و تأمين زندگى است. منظور از «يعرشون» ظاهرا كندوهاست كه به دست انسانها ساخته مى شود»

.__________________________________________________

(1) در بعضى از روايات نحل به رسول خدا ص، جبال بر قريش، شجر بر عرب، و در بعضى نحل بر امامان (ع) تطبيق شده است:

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 469

وحى و تفهيم ذاتى خدا به زنبور عسل آن است كه در كوه ها و درختان و در كندوهايى كه بشر مى سازد براى خود خانه ها بگيرد.

69- ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ دنباله وحى به اين حشره عجيب و عسل ساز است: اى حشره و اى مأمور با استعداد خدا، از همه ميوه ها بخور و از گلها كه ميوه خواهند شد بخور ...

«ذللا» حال است از «سبل» به نظرم مراد از داخل شدن به راههاى خدا، طريق ساختن خانه هاى شش ضلعى و ساختن موم و عسل است كه خدا اين راهها را براى او رام و آسان كرده است، اينكه فرموده: «شراب» بدان علّت است كه عسل به صورت شربت از دهان حشره خارج شده و در خانه هاى شش ضلعى قرار مى گيرد، آن وقت به طور دسته جمعى بر روى خانه ها آن قدر بال مى زنند كه آب آن تبخير شده و قوام يافته به صورت عسل در مى آيد سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ در كدام دانشگاه اين تخصص نصيب اين حشره گرديده است. مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ اشاره است به رنگهاى مختلف عسل از قبيل زرد، قرمز، مايل به سياهى.

فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ حاكى است كه خوردن عسل بسيارى از دردها را از بدن مى راند در خصال صدوق

از على عليه السّلام نقل شده

«لعق العسل شفاء من كل داء»

در قرآن مجيد عسل و قرآن را شفاء خوانده است گويند حدود 98 در صد آن در بدن جذب مى شود و مدفوع آن بسيار اندك است إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ بلى آنان كه اهل تفكر هستند وجود اين حشره و عمل آن بهترين دليل بر نفوذ مشيت حق در اداره جهان است، به نظرم منظور از «لاية» علامت و نشانه توحيد است نه معاد، گرچه مى شود آن را براى معاد هم گرفت كه مردگان از ميان خاك مانند تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 470

خارج شدن عسل از گلها، خارج خواهند شد.

زنبور عسل به تنهايى يك جهان است، لازم است حالات آن را در كتابهاى ديگر كه در رابطه با آن نوشته شده است مطالعه كرد.

70- وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ اين آيه در بيان آنست كه: خلقت، وفات، پير شدن شما نيز مقهور اراده خداست و از خود قدرتى نداريد، اين حالات شما دليل توحيد و دليل نفوذ اراده خدا در اداره جهان است و اگر قدرت دست مردم بود نه حاضر به مردن مى شدند و نه از جوانى گذشته و به أَرْذَلِ الْعُمُرِ مى رسيدند.

منظور از ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ مردن در وسط سن و مرگهاى معمولى است، بعضى ديگر بقدرى عمر مى كنند كه پير و از كار افتاده مى شوند و محفوظات و معلومات خود را فراموش مى كنند و به حالت كودكى بر مى گردند.

در مجمع البيان از رسول خدا و على عليهما السّلام نقل شده كه ارذل العمر

رسيدن به هفتاد و پنج است.

در تفسير صافى از امام صادق از پدرش عليهما السّلام نقل شده كه آن صد سال است.

«اذا بلع مائة سنة فذلك ارذل العمر»

جمله إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ حاكى است كه اين كارها دست شما نيست بلكه در دست خدا است كه او دانا و تواناست.

71- وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلى ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ يعنى حتى رزقى كه به دست مى آوريد و در آن برترى داريد ناشى از اراده خدا و مديريت اوست و از دلائل توحيد مى باشد، شما در آن مستقل نيستيد، مانند نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 471

دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا

زخرف/ 32، برترى در رزق يك دفعه آنست كه ثروت يكى از ديگرى زياد باشد و يك دفعه آنست كه يكى مستقل در تصرف باشد ديگرى نه مانند آقا نسبت به برده اش و پدر نسبت به فرزندانش منظور از تفضيل در آيه قسم دوم است صدر آيه راجع به توحيد است. و فَمَا الَّذِينَ ...

براى تاكيد آنست يعنى دليل اين تفضيل و برترى آنكه شخص، خودش را مالك مى داند و حاضر نيست به مملوك خود بدهد و از مالكيت خود دست بردارد، پس نعمت خدا را تكذيب نكنيد و آن را از خدا و از دلائل توحيد بدانيد نه اينكه مثل قارون بگوئيد: إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي قصص/ 78.

گويند جمله فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ نتيجه است بر نفى در فَمَا الَّذِينَ ...، يعنى:

برترى يافتگان كه به بردگان خود نان مى دهند

رزق خود را به آنها نمى دهند بلكه رزق خدا را مى دهند على هذا آنها و بردگان در رزق مساوى مى باشند.

الميزان اين سخن را قبول ندارد و گويد: آن مخالف وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ ...

است كه مى رساند رزق مال آنها است و ديگران حقى ندارند و نيز با أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ درست در نمى آيد كه مى رساند رزق، نعمت مخصوص آنهاست آن گاه فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ را قيد منفى گرفته است كه چنين مى شود: آنهايى كه برترى يافته اند حاضر نيستند از مالكيت خود صرف نظر كرده و رزق خود را به بردگان برگردانند تا برابر باشند، قول الميزان دقيق و قابل قبول است على هذا در آيه، اين سخن كه رزق برده به عهده آقا است، مطرح نيست:

72- وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ اين آيه نيز از دلائل توحيد است و روشن مى كند كه دست اندركار و اداره كننده، خداست و بايد باو روى آورد، خدا از جنس خودتان براى شما همسران تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 472

قرار داده كه با آنها انس بگيريد وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها ... روم/ 21 و آن گاه از همسران براى شما فرزندان و نوه ها و خدمت كاران قرار داده است، ظاهرا در اينجا خلقت آنها مورد نظر نيست بلكه مؤثر بودن آنها در علاقه ها و تأمين زندگى است كه حاكى از اداره زندگى است، هكذا روزيهاى خوشايند، آن وقت تو بيخشان فرموده كه به معبودهاى باطل ايمان مى آورند و نعمت هاى خدا

را كه اصنام دخالتى در آنها ندارند، انكار مى كنند «1».

73- وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شَيْئاً وَ لا يَسْتَطِيعُونَ اين آيه نتيجه گيرى از آيات سابق است يعنى اگر در آنچه گفته شد دقت كنند خواهند دانست كه معبودهاى آنها در اين مذكورات دستى نداشته اند و اصلا قدرت دست داشتن ندارند، با وجود اين، آنها را پرستش مى كنند و رو به سوى آنها مى آورند، جمله وَ لا يَسْتَطِيعُونَ ترقى است از «لا يملك» يعنى مالك نيستند و اصلا قدرت ندارند كه مالك شوند و نخواهند شد گفته اند «شيئا» بدل است از «رزقا» و شايد به معناى «اصلا و ابدا» باشد.

74- فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ممكن است امثال به معنى اوصاف باشد يعنى از جانب خود براى خدا اوصافى معين نكنيد كه خدا دخترانى دارد و مانند آن، ولى قوى آنست مراد از امثال، اشباه و شريكان باشد على هذا امثال در جاى «انداد» است. اين نسبت به آيه قبل مناسب است، إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ... يعنى اگر گفته شما حق بود خدا

__________________________________________________

(1) در تفسير عياشى از امام صادق (ع) آمده:

«الحفدة بنو البنت و نحن حفدة رسول اللَّه (ص)».

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 473

تصديق مى كرد.

75- ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ اين آيه در رابطه با آنست كه خدا هر كارى را كه بخواهد مى تواند و مى كند ولى معبودهاى باطل چيزى از آنها ساخته نيست.

خلاصه، مثل آنكه: بنده

مملوكى كه بر چيزى قادر نيست نمى تواند مانند كسى باشد كه آزاد است و از ثروت خود در آشكار و پنهان خرج مى كند، خدا در تصرف و اختيار و نعمت دادن در جاى وَ مَنْ رَزَقْناهُ است و بتهاى شما در جاى عَبْداً مَمْلُوكاً مى باشند.

«عبدا ...» بيان است از «مثلا» وَ مَنْ رَزَقْناهُ عطف است «عبدا» و لفظ «من» در جاى «حرا» مى باشد هَلْ يَسْتَوُونَ استفهام انكارى است. الْحَمْدُ لِلَّهِ نتيجه است از صدر آيه، همه حمدها يا جنس حمد براى خداست كه همه چيز را او عطا مى كند و همه موهبت ها از جانب او است ولى اكثر مشركان اين مطلب را نمى دانند.

76- وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ اين مثل ديگرى است در رابطه با توانايى خدا و زبونى معبودهاى باطل، يكى از دو مرد، لال مادرزادى است كه نه چيزى ميفهمد و نه مى تواند چيزى را بفهماند، او بر سرپرست خود بار گرانى است كه نمى تواند خود را اداره كند، مولايش و را هر كجا مى فرستد، فائده اى نمى آورد. اما مرد دوم هم امر به عدالت مى كند و هم خود عادل است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 474

لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ نسبت به «ابكم» است يعنى آنچه غير لال مى تواند، لال مادرزاد هيچ يك از آنها را نمى تواند، معبودهاى باطل در جاى «احدهما ابكم است و خدا در جاى وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ مى باشد. اصنام نه چيزى مى فهمند و نه چيزى مى فهمانند، بر پرستندگان خود سربار است

از هر چيزى كه بر او بخواهند فائده اى نمى برند ولى خدا خود عادل است و امر به عدالت مى كند، عادل است لذا پاداش و كيفر مى دهد، بايد او را پرستيد و منتظر پاداشش بود و بايد از او ترسيد كه مقتضاى عدالت او، عذاب تبهكاران است، امر به عدالت مى كند و راههاى خوب را نشان مى دهد بايد از او اطاعت كرد.

77- وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ اين آيه در رابطه با آنست كه نظام كنونى بالاخره منجر به آخرت مى شود امر آخرت نيز در دست خداست و آن براى خدا مانند اشاره چشم، آسان است.

آخرت از مصاديق غيب السموات و الارض، است، مخصوص بودن غيب به خدا حاكى از آنست كه آخرت در دست خداست، صدر آيه تمهيد است براى وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ يعنى حالا كه غيب سماوات و ارض خاص خدا است آخرت هم كه مصداق غيب است در دست خداست مى تواند آن را تحقق بدهد، كار آخرت بر او دشوار نيست بلكه مانند اشاره چشم آسان است و يا از آن هم آسانتر است إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ تعليل وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ ... است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 475

[سوره النحل (16): آيات 78 تا 89]

اشاره

وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (78) أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ اللَّهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (79) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ

بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى حِينٍ (80) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ (81) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ الْمُبِينُ (82)

يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ (83) وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (84) وَ إِذا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (85) وَ إِذا رَأَى الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكاءَهُمْ قالُوا رَبَّنا هؤُلاءِ شُرَكاؤُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدْعُوا مِنْ دُونِكَ فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ (86) وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (87)

الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ (88) وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ (89)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 476

78- خدا شما را از شكم مادرانتان خارج كرد در حالى كه چيزى نمى دانستيد، براى شما گوشها، چشمها و قلبها قرار داد تا شكر كنيد.

79- آيا نگاه نمى كنند به پرندگان كه در فضا مسخر هستند؟ آنها را جز خدا نگاه نمى دارد. در آن دلائلى است براى قومى كه ايمان مى آورند.

80- خدا خانه هاى شما را محل آرامش قرار داد و براى شما از پوست چهارپايان خانه هايى داد كه آنها را روز سفر و روز اقامت به سهلى

حمل مى كنيد، و از پشمها و كركها و موهاى آنها براى شما اثاث و متاعى است تا مدتى.

81- خدا از آنچه آفريده، براى شما سايه هايى قرار داده و در كوه ها مخفى گاهها به وجود آورده است و پيراهنها قرار داده كه شما را از سرما و از جنگ نگاه مى دارد، اين چنين نعمت خود را براى شما تمام مى كند تا اسلام بياوريد.

82- اگر اعراض كردند، بر عهده تو است فقط ابلاغ آشكار.

83- نعمت خدا را مى دانند سپس آن را انكار مى كنند و بيشترشان كافر مى باشند ياد كن روزى را كه از هر امت شاهدى اقامه مى كنيم.

84- سپس به كفار اجازه داده نمى شود و راضى كردن خدا از آنها خواسته مى شود.

85- و چون ظالمان عذاب را به بينند، نه از آنها سبك مى شود و نه مهلت داده مى شوند.

86- وقتى كه مشركان شركاء خود را ديدند گويند پروردگارا اينها شركاء ما هستند كه جز تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 477

تو مى خوانديم شركاء مى گويند: به يقين شما دروغگويانيد.

87- آن روز به خدا تسليم مى شوند و آنچه از خود به دروغ مى گفتند از آنها گم مى شود.

88- كسانى كه كافر شده و ديگران را از راه خدا باز داشته اند، عذابى بر بالاى عذابشان اضافه مى كنيم به علت افسادى كه مى كردند.

89- ياد كن آن روز را كه از هر امت شاهد مبعوث مى كنيم از خودشان، و تو را بر اين امت شاهد مى آوريم، كتاب را براى بيان هر چيز و هدايت، بر تو نازل كرده ايم و آن رحمت و مژده است مسلمين را.

كلمه ها

سمع: قوه شنوايى. شنيدن گوش به هر سه معنى در قرآن به كار رفته است آن جمع بسته نمى شود زيرا

در اصل مصدر است و مصادر جمع بسته نمى شوند.

الأبصار: بصر: قوه بينايى. چشم. علم، جمع آن ابصار است.

الافئدة: فؤاد: قلب جمع آن افئده است «فأد» در لغت به معنى دلسوزى و تحريك است، قلب را از آن فؤاد گفته اند كه در آن توقّد و دلسوزى هست و يا در آن تأثّر و انقلاب هست.

جو: جو را راغب هوا و مجمع البيان هواى دور از زمين گفته است «الجو: الهواء البعيد من الارض» (فضا) آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

سكنا: سكن (بر وزن شرف): آرامش و محل آرامش.

جلود: جلد (بكسر اول): پوست. جلود: پوستها.

تستخفونها: خفيف: سبك. استخفاف: طلب سبكى. «تسخفونها»: سبك تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 478

مى شماريد آنها را.

ظعنكم: ظعن: مسافرت كوچ. «ظعن ظعنا: سار» فقط يك بار در قرآن آمده است.

اصواف: صوف: پشم. اصواف: پشمها. آن در گوسفند است.

اوبار: و بر (بر وزن شرف): پشم شتر (كرك) جمعش اوبار است.

اشعار: شعر (بر وزن عقل): موى جمع آن اشعار است (موى بز).

اكنان: كن (بر وزن عقل): پوشاندن و محفوظ داشتن. و بكسر كاف: محل مستور شدن و محفوظ شدن. جمع آن اكنان است (غارها).

سرابيل: سربال: پيراهن. جمع آن سرابيل است.

بأسكم: بأس: سختى. ناپسند. به معنى عذاب، خوف، قدرت، جنگ نيز به كار مى رود، منظور از آيه ظاهرا جنگ است.

ابلاغ: بلاغ و تبليغ هر دو به معنى رساندن است. بلاغ به معنى رسيدن نيز آيد.

يستعتبون: عتبى: رضايت و خشنودى استعتاب: طلب رضايت «استعتبه:

استرضاه». «لا يستعتبون»: از آنها رضايت خدا خواسته نمى شود كه عمل كنند و خدا را راضى نمايند.

السلم: سلم (بر وزن شرف): تسليم شدن و انقياد.

تبيانا: بيان و تبيان: آشكار شدن. «تبيانا»: براى آشكار

شدن تبيين و تبيان به معنى آشكار كردن نيز آيد.

شرحها

اين آيات چهارمين قسمت از آيات توحيد است كه پس از نقل آنها، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 479

بت پرستان كه به اجسام بى جان چسبيده اند، محكوم شده و با عذاب خدايى تهديد شده اند، در اين آيات از خلقت انسان و اعضايى كه در وجود او تعبيه شده و از پرندگان و استفاده از وسائل مادى، سخن رفته است و آن گاه روشن شده كه انتهاء اين نظام به روز قيامت مى انجامد و در آن، ظالمان و مشركان در عذاب خواهند بود و نيز پيامبران در آن روز به گناه گناهكاران گواهى خواهند داد.

تفكر در اين آيات نشان مى دهد كه خداى دانا و توانا در كار جهان دست اندر كار است، و اينهمه كارها و صحنه ها روى اغراض و غايات به اين صورت در آمده است و در همه آنها آيات و شواهد توحيد به خوبى روشن است اينك آنها را يكى يكى بررسى مى كنيم:

78- وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ يعنى در حين تولد از اين معلوماتى كه فعلا داريد در شما اثرى نبود علّت دانا شدن شما همان گوش و چشم و قلب است كه شنيدنيها و ديدنيها از دروازه گوش و چشم وارد درون شما مى شود، و به وسيله قلب و عقل تجزيه و تحليل مى شوند و اگر اين دستگاه ها در بدن نبود، بشر از دانايى بى بهره مى شد و با عالم خارج ارتباطى پيدا نمى كردند.

وَ جَعَلَ لَكُمُ ... اشاره به مبدء و اسباب علم است، در آخر آيه واقع شدن، براى

آن نيست كه چشم و گوش بعد از تولد پيدا شده اند و نيز اسباب دانايى فقط اين دو حس نيستند بلكه حس شامه، لامسه و ذائقه نيز از اسباب دانايى هستند ولى سمع و بصر از اهمّ آنهاست. لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ براى بريدن از مخلوق و رسيدن به خالق است آنكه شكر اين نعمتها را بكند آنها را از خدا خواهد دانست «1».

__________________________________________________

(1) ساختمان چشم و گوش به قدرى دقيق و اسرارآميز و پيچيده است، كه هر صاحب عقل را به حيرت مى آورد، درباره هر يك علم مستقلى به وجود آمده است به نوشته، دانشمندان در اين زمينه مراجعه شود و در قدرت حتما دقت بعمل آيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 480

79- أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ از اسحاق نيوتن نقل شده: ساختمان چشم نشان مى دهد كه خالق چشم از اسرار و تركيبات و قوانين نور آگاهى داشته است، پرواز پرندگان با وسائل و بالهاى خود دليل روشنى بر نظام متقن حاكم بر جهان است كه حتى دست بشر نيز در آنها كار نكرده است، آرى فقط خدا و تدبير اوست كه پرندگان را در هوا نگاه مى دارد، در بال زدن، شنا كردن، نقل مكان و در اقسام پرندگان دلائل بسيارى است براى آنان كه به حقائق تسليم مى شوند.

80- وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى حِينٍ اين وسائل مادى كه در اختيار بشر گذاشته شده و بشر

خود را با آنها تأمين مى كند دليل اراده و خواست خداست، خانه هايى كه محل آرامش هستند، چادرهايى كه از پوست حيوانات ساخته مى شوند كه حمل و نقل آنها در سفر و حضر سبك و آسان است، استفاده هايى كه از پشم و كرك و موى چهارپايان مى شود و از آنها وسائل خانه و امتعه قابل فروش به دست مى آيد همه حكايت از خواست خدا دارند و از آنها تا مدت متناسب بهره بردارى مى گردد.

لفظ «من» در مِنْ بُيُوتِكُمْ به معناى تبعيض است يعنى قسمتى از خانه هاى شما محل آرامش و قسمتى براى حفظ اثاث است و يا آن به معناى بيان است يعنى:

«جعل لكم بيوتكم سكنا» 81- وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 481

اين دليل مركب است از آنچه به دست خدا به وجود آمده و آنچه بشر ساخته است و همه دليل صنع خدا و نظم متقن او است، اگر سايه وجود نداشت و اگر اجسام از نفوذ حرارت آفتاب جلوگيرى نمى كردند كار ما و حيوانات و نباتات در مقابل نور آفتاب تمام بود، با اندك دقت به اهميت سايه پى خواهيم برد، غارهاى كوه ها نيز روى غرضى به وجود آمده اند، اراده خدا در آنها نيز جارى است و اگر كوه ها مانند ديوار بودند، بشر و حيوان به زحمت مى افتادند.

در مجمع البيان فرموده: خدا نفرمود: و پيراهنهايى كه شما را از سرما حفظ مى كنند زيرا آنچه از گرما حفظ مى كند از سرما نيز حفظ خواهد كرد، چرا تَقِيكُمُ

الْحَرَّ گفت با آنكه بيشتر از سرما حفظ مى كند؟ اين به علّت آنست كه مخاطبين آيه كه اهل عربستان هستند از پيراهن، بيشتر براى گرما استفاده مى كردند.

منظور از سَرابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ ظاهرا زره هاى جنگ است كه انسان را از سختيهاى، سلاح دشمن حفظ مى كند يا آن به معنى جنگ و تقديرش «تقيكم من بأسكم» است، همه اينها براى آنست كه شما تسليم حق تعالى شويد و اسلام آوريد.

82- فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ الْمُبِينُ تسليتى است براى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه اگر آنها از اين تذكرات اعراض كردند بر تو ضررى نيست كه تو وظيفه خود را انجام داده اى، منظور تبليغ روشن يا تبليغى روشنگر است.

83- يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ يعنى: آنها مقصر و مسئول هستند زير كفرشان از روى عناد است نه آگاهى مانند: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل/ 14 يعنى در مقام علم، نعمت و تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 482

موهبت خدا را مى دانند و مقتضاى آن، عبادت خدا و اعتقاد به رسول و روز قيامت است اما در مقام عمل، رو به عبادت بتها مى آورند و معاد و رسول را انكار مى كنند.

در الميزان فرموده: الف و لام «الكافرون» براى افاده كمال است يعنى همه شان كافر هستند ولى اكثرشان كافر كامل و كافر به تمام معنى مى باشند.

در اين صورت بايد گفت: كه عده اى هم بى اعتنا و نافهم و ناآگاه هستند و از ديگران پيروى مى كنند واقعيت هم همين است، در روايات آمده كه امامان عليهم السّلام فرموده اند: نعمت اللَّه مائيم، آن از باب تطبيق است، آنها عليهم السّلام نعمت بزرگ خدا هستند گرچه

آيه در بيان موهبتها اشاره شده در آيات گذشته است.

در صافى از تفسير قمى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: «نحن و اللَّه نعمة اللَّه التي انعم بها على عباده و بنا فاز من فاز».

84- وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ اين آيه و آيه هشتاد نه درباره شهادت بر اعمال گناهكاران است كه در ذيل آيه چهل يك از سوره نساء گفته شد، آيه صريح نيست كه اين شاهد از كدام كسان است از انبياء است يا از ائمه يا از شهداء؟ ولى از آيه سوره نساء و از آيه هشتاد و نه معلوم مى شود كه آن پيامبر هر امت است، و نيز روشن مى شود كه شهادت بر گناه گناهكاران است، نه به اعمال نيك نيكوكاران.

منظور از «لا يؤذن» آن است كه اجازه اعتذار بآنها داده نمى شود چنان كه در آيه ديگر آمده: وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ مرسلات/ 36، غرض از وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ آنست كه از آنها خواسته نمى شود كه عمل كنند و با عمل، خدا را از خود راضى نمايند اصلا انسان در آن روز قدرت به عمل نخواهد داشت يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 483

... وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ قلم/ 43 و بطور كلّى: كارى نتوانند كرد كه از عذاب خدا رهايى يابند.

85- وَ إِذا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ از آيه قبلى روشن شد كه آنها اهل عذاب هستند و هيچ چاره اى از آن ندارند،

اين آيه با بيان ديگرى روشن مى كند كه عذاب قيامت نه تخفيف پذير است و نه قابل وقفه و مهلت. منظور از رؤيت، اشراف بر آتش است، يعنى چون ظالمان بر آتش مشرف شدند خلاصى از آن نخواهند داشت نه با تخفيفى و نه با تأخيرى (نعوذ باللّه من النار).

86- وَ إِذا رَأَى الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكاءَهُمْ قالُوا رَبَّنا هؤُلاءِ شُرَكاؤُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدْعُوا مِنْ دُونِكَ فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ صحنه ديگرى از حالات مشركان است كه چون معبودهاى باطل خود را ديدند گويند: پروردگارا اينها همانها هستند كه جز تو مى خوانديم معبودها جواب مى دهند كه دروغگويانيد. غرضشان از اين خبر چيست؟ آيا از باب خود گم كردن است كه بيخردانه سخن مى گويند، يا مى خواهند آنها را محكوم كنند كه خدايا اينها ما را گمراه كرده اند.

القاء قول به معنى گفتن است: «القيت اليه مقالة: قلتها له» اينكه شركاء مى گويند: إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ ظاهرا مراد آنست كه شما دروغ مى گوئيد و دروغ مى گفتيد ما شريك و همتاى خدا نيستيم. در جاى ديگر به جاى تكذيب، كفر و انكار آمده است وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ فاطر/ 14 و شيطان به آنها خواهد گفت: إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ ابراهيم/ 22 و در جاى ديگر آمده إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ بقره/ 166. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 484

87- وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ.

يعنى: آن روز تسليم خدا و منقاد او مى شوند و از خود مقاومتى نشان نمى دهند و معبودهايى كه به دروغ به خدا نسبت مى دادند گم مى شوند و فائده اى به

آنها نمى دهند ولى اين تسليم فائده اى به حال آنها نخواهد داشت كه ظرف ايمان گذشته است، اين تسليم اضطرارى است، و خواهند ديد كه معبودها همچون خيالهاى باطل بوده و ناپديد شدند.

88- الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ اين مطلب ديگرى است كه در آيه 25 از همين سوره گذشت: لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ ... منظور از «صدوا» مانع شدن ديگران از راه خدا و گمراه كردن آنهاست لذا عذابشان مزيد خواهد بود، منظور از افساد همان مانع شدن است و شايد اين آيه مصداق وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ باشد كه گذشت.

89- وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ صدر آيه مانند آيه 84 است كه گذشت و آن مقدمه بود براى «ثم يؤذن لهم ...» و در اين آيه مقدمه است براى وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً ... لفظ مِنْ أَنْفُسِهِمْ براى تحكيم مطلب است يعنى از خودتان است كه شما او را مى شناسيد و او به شما آشنايى دارد، اين آيه نظير آيه 41 از سوره نساء است كه گذشت، منظور از شهيد هر امت ظاهرا پيغمبر آن امت است درباره حضرت عيسى عليه السّلام آمده است وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً نساء/ 159 «هؤلاء» راجع به امت اسلام يعنى تو را نيز بر امت خودت شاهد خواهيم آورد، از در منثور سيوطى نقل شده: تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 485

آن حضرت چون اين آيه را مى خواند

به گريه مى افتاد رجوع شود به نكته ها.

جمله وَ نَزَّلْنا ... شايد توجيه صدر آيه باشد يعنى كتاب را براى روشن شدن هر چيزى و از جمله روشن شدن مسئله شهادت، نازل كرده ايم، مسئله شهادت نيز از مصاديق «كل شى ء» است. غرض از «كل شى ء» همه چيزهايى است كه در هدايت شدن به آنها احتياج هست نه تمام اشياء جهان، به عبارت ديگر: اين كلّيت نسبى است، بايد دانست كه تبيان و هدى راجع به عموم مردم رحمت و بشرى خاص مسلمين است كه به دستورهاى قرآن مطيع هستند

«عن الصادق عليه السلام ان اللَّه انزل فى القرآن تبيان كل شى ء و اللَّه ما ترك شيئا يحتاج اليه العباد ...».

نكته ها

شاهدان اعمال: يكى از مسائل پيچيده قيامت مسئله شهادت گواهان بشرى از قبيل رسولان و امامان و مانند آنها، بر اعمال انسانهاست چه كسانى گواه هستند؟ و به گناه گناهكاران گواهى خواهند داد يا به اعمال مردم اعم از نيكوكاران و بدكاران؟ آيا فقط پيامبران داراى اين منصب هستند يا كسان ديگر هم؟ آيا به اعمال همه امت گواهى خواهند داد يا به اعمال كسانى كه با آنها همزمان بوده اند؟ با وجود نامه اعمال و شهادت اعضاء و مانند آن، چه احتياجى به اين شهادت هست؟ در اين زمينه در ذيل آيه 41 از سوره نساء به طور مختصر سخن گفته ايم اينك آيات را بررسى مى كنيم اين آيات چند دسته اند:

اول آياتى كه محل شهادت را بيان مى كنند كه به چه عملى شهادت خواهند داد.

1- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ

عَلَى الظَّالِمِينَ هود/ 18، اين تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 486

آيه صريح است در اينكه شاهدان قيامت، بر اعمال زشت بدكاران گواهى خواهند داد.

2- وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ قصص/ 75، ظهور آيه در آن است كه شهادت مربوط به عمل بدكاران است، «شهيدا» مطلق است و از آيات بعدى روشن خواهد شد.

3- إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ، يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ ... غافر/ 51 از اين آيه هم مى شود به دست آورد كه شهادت شاهدان بر اعمال بدكاران است.

قسمت دوم آياتى است در بيان آنها كه شهادت خواهند داد و آنها بدين قرارند.

1- فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً نساء 41، اين آيه دلالت مى كند كه روز قيامت از هر امتى يك شاهد خواهد آمد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز بر اين امت شاهد خواهد آمد، از اينكه آن حضرت پيغمبر همان امت خواهد بود، هؤلاء اشاره بامت اسلام است، و اينكه اشاره به «بشهيد» باشد يعنى: آن حضرت شاهد بر شاهدان امّتها خواهد بود، بعيد است.

2- وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى هؤُلاءِ نحل/ 89، اين نظير آيه ما فوق است كه توضيح داده شده، ايضا آيه 84 از نحل كه گذشت.

3- وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً نساء/ 159، اين آيه صريح است در اينكه عيسى عليه السّلام روز قيامت

بر اهل كتاب شاهد خواهد بود، اما آيه: وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ ... مائده/ 117، اين سخن از عيسى راجع به تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 487

دنيا است در اينجا چند مطلب را بايد در نظر گرفت.

اول: ظهور آيات در آنست كه شاهدان، بر اعمال همه گناهكاران شهادت خواهند داد نه فقط به گناهكاران زمان خود، آيه وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً در اين مطلب صريح است، آيا تحمل اين شهادت از كجاست؟ رسولان از كجا به اعمال بدكاران مطلع هستند تا شهادت بدهند شهادتى كه براى بدكاران قابل قبول باشد، مگر پيامبران در كنار همه مردم هستند و از كارهاى آنها خبر دارند؟ در اين صورت بايد گفت: شاهدان حتى پس از مرگ هم از اعمال مردم مطلعند در اين مطلب بايد از روايات «عرض الاعمال» استفاده كرد، در كافى ج 1/ 219 بابى است زير عنوان «عرض الاعمال على النبى و الأئمة عليهم السلام» در آن باب رواياتى است كه اعمال عباد به حضرت رسول و امامان عليهم السّلام عرضه و نشان داده مى شود و با آيه اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ توبه/ 105 كه مراد از مؤمنون امامان هستند استدلال شده است كه آنها از اعمال با خبر مى شوند.

دوم: بنا بر روايات، امامان عليهم السّلام نيز از شهداء هستند در كافى كتاب الحجة بابى تحت عنوان «ان الأئمة شهداء اللَّه على خلقه» منعقد شده و در آن رواياتى آمده كه مراد از امت وسط مائيم و شهداء على الناس ما هستيم ما بر مردم روز قيامت شهادت خواهيم داد

و در آن، امام صادق عليه السّلام فرموده: فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً فقط درباره امت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله نازل شده و در هر قرنى از آنها امامى از ما است كه بر آنها شاهد است و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله شاهد بر ماست.

سوم: درباره علّت اين شهادت توجيهى در ذيل آيه 41 از سوره نساء در «نكته ها» آمده است به آنجا رجوع شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 488

[سوره النحل (16): آيات 90 تا 97]

اشاره

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (90) وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ (91) وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (92) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (93) وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (94)

وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (95) ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (96) مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً

وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (97)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 489

90- خدا به عدالت و نيكى و احسان به خويشان فرمان مى دهد و از فحشاء و ناپسند و تجاوز نهى مى كند، شما را موعظه مى كند تا پند گيريد.

91- چون عهد كرديد به عهد خدا وفا كنيد، سوگندها را بعد از محكم كردن نشكنيد كه خدا را براى خود كفيل قرار داده ايد، خدا مى داند آنچه را كه مى كنيد.

92- مانند آن زن مباشيد كه رشته خود را بعد از تابيدن تكه تكه كرد، سوگندهاى خود را مايه فريب قرار مى دهيد كه گروهى از گروهى ثروتمندتر باشد، خدا شما را با آن امتحان مى كند و روز قيامت آنچه را كه در آن اختلاف مى كرديد روشن خواهد كرد.

93- اگر خدا مى خواست شما را امت واحده قرار مى داد و ليكن هر كه را بخواهد گمراه مى كند و هر كه را بخواهد هدايت مى كند و حتما از آنچه مى كنيد مسئول خواهيد بود.

94- سوگندهاى خود را مايه فريب ديگران قرار مدهيد تا قدمى بعد از ثبوتش بلغزد و در اثر اعراض از راه خدا، عذاب را بچشيد و براى شماست عذابى بزرگ.

95- عهد خدا را به بهاى اندكى نفروشيد، آنچه نزد خداست براى شما بهتر است اگر بدانيد.

96- آنچه نزد شماست تمام مى شود و آنچه نزد خداست باقى است به صبر كنندگان اجرشان را بهتر از آنچه مى كردند مى دهيم.

97- هر كه عمل شايسته كند مرد باشد يا زن در حالى كه ايمان دارد، حيات مى دهيم به او حياتى پاكيزه، و پاداششان مى دهيم بهتر از آنچه مى كردند

كلمه ها

ايتاء: ايتان: آمدن و آوردن. إيتاء: دادن و عطا كردن، آن از «آتى يؤتى

ايتاء» است.

قربى: قرابت و نزديكى. ذِي الْقُرْبى صاحب قرابت (خويش). تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 490

فحشاء: فحش و فحشاء و فاحشه هر قول و فعلى است كه قبح آن بزرگ باشد، زمخشرى قبيح خارج از حد گفته است، در قرآن به زنا و لواط و تزويج نامادرى اطلاق شده است (قاموس قرآن).

بغى: بغى در اينجا به معنى ظلم و تجاوز است «منكر»: ناپسند.

توكيد: وكد و توكيد: محكم كردن. اين لفظ فقط يك بار در قرآن آمده است.

ايمان: (بفتح اول) سوگندها. مفرد آن يمين است، فيومى در مصباح گفته به قولى سوگند را از آن يمن گفته اند كه عرب وقت پيمان بستن و هم سوگند شدن دست راست يكديگر را مى فشردند.

كفيل: ضمانت، عهده دار شدن بر مال، كفالت، عهده دار شدن بر انسان است كفيل: عهده دار بر انسان. خدا بر من كفيل يعنى عهده دار است.

نقضت: نقض: شكستن. خواه ظاهرى باشد مثل شكستن استخوان و خواه معنوى، مانند شكستن پيمان.

انكاث: نكث: شكستن و آن مثل نقض است در قرآن مجيد همه جا در شكستن عهد به كار رفته است. نكث (بكسر- ن): چيزى است كه پس از تابيده شدن باز شده باشد جمع آن انكاث است يعنى:

بازشده ها، تكه تكه ها. انكاثا در آيه به جاى «جعلها انكاثا» است.

غزلها: غزل (بر وزن عقل): تابيدن و تابيده. اسم و مصدر هر دو آمده است.

دخلا: دخل (بر وزن شرف): كنايه از فساد است. راغب گويد: فسادى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 491

كه به عقل يا بدن داخل مى شود، مجمع فرموده: آنچه از روى فساد و تباهى داخل شود.

اربى: ربو: زيادت «ربى يربو» يعنى زياد شد و كثرت يافت «اربى»:

زيادت يافته تر و ثروتمند.

يزل: زلل:

لغزيدن. «زل الرجل زللا: زلق عن صخرة و نحوها» مراد از فَتَزِلَّ قَدَمٌ مردد شدن و لغزيدن است.

صددتهم: صد و صدود: اعراض كردن. و برگرداندن. لازم و متعدى آمده است. به قولى صدود لازم و صد لازم و متعدى هر دو آيد، فعل آن در صورت لازم بودن از ضرب يضرب و نصر ينصر و در صورت متعدى بودن فقط از نصر ينصر آيد «صددتم»: اعراض كرديد، ينفد: نفاد: فانى شدن تمام شدن. «الفناد: الفناء» «ينفد» فانى و تمام مى شود.

شرحها

اين آيات به مدنى بودن بيشتر شباهت دارند بنا بر آنچه در مقدمه سوره گفته شد كه همه سوره مكى است بايد بگوئيم كه اين آيات در نزديكيهاى هجرت نازل شده است و احتياج بود كه اين برنامه هاى تكاملى و خودسازى براى مسلمانان تعليم داده شود، در اين آيات عدالت در روابط زندگى، نيكى و احسان، مراعات پيمانها و سوگندها، پرهيز از فحشاء و تجاوز به ديگران مطرح و بررسى شده است و در آخر روشن شده كه مراعات اينها سبب سعادت دنيا و آخرت است، پيشرفت و تكامل انسانها به واسطه همين عوامل مى باشد، چون پايبند بودن به عهد و سوگند يكى از كارهاى مهم و سبب تكامل انسان است لذا در ذيل آيات تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 492

به آن بسيار اهميت داده شده است.

90- إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ مراد از عدل آنست كه در روابط اجتماعى هميشه عدالت و انصاف را پيشه خود سازيم، احسان آنست كه آنچه بتوانيم نسبت به ديگران نيكى كنيم على

هذا اين دو هر يك موضوع مستقلّى هستند.

در صافى از على عليه السّلام نقل شده: «الاحسان» به علّت اهميت حقوق اقارب است كه در آيات ديگرى نيز بالاستقلال مطرح شده است مانند: وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ اسراء/ 26.

لفظ «المنكر» نشان مى دهد كه مراد از فحشاء كارهاى بسيار زشت است، ذكر بغى و تجاوز بالاستقلال، براى اهميت آن است تأثير اين دستورها در صلاح جامعه بر همه روشن است در الميزان از در منثور از عثمان بن ابى العاص نقل شده گويد: نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بودم، چشمش را خيره كرد و فرمود: جبرئيل پيش من آمد و امر كرد اين آيه را در اين موضع از سوره بگذارم.

در مجمع البيان از عثمان بن مظعون نقل شده كه من از شرم از رسول خدا مسلمان شدم، كه بيشتر اسلام را بر من عرضه مى كرد، اسلام هنوز در دل من استقرار نيافته بود، روزى در نزد آن حضرت بودم كه چشمش را به آسمان دوخت و فرمود در حالى كه با تو سخن مى گفتم جبرئيل را در هوا ديدم كه اين آيه را براى من آورد إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ همه آن را بر من خواند، اسلام در قلب من قرار گرفت پيش ابو طالب عموى آن حضرت آمدم و اين آيه را خبر دادم، ابو طالب پس از شنيدن آن فرمود: اى آل قريش از محمّد پيروى كنيد تا هدايت شويد كه او شما را جز به اخلاق نيك دعوت نمى كند آن گاه پيش وليد بن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 493

مغيره آمده آيه

را بر او خواندم، گفت: اگر آن را محمّد از خود گفته، خوب گفته است و اگر پروردگارش گفته، خوب گفته است.

91- وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ به نظر مى آيد: منظور از عهد اللَّه عهد متعارف است كه با خدا مى كنند و آن واجب الوفا است و غرض از ايمان سوگند به خدا است، توكيد سوگند آنست كه از روى قصد و ايجاد وظيفه باشد، نه سوگند بدون قصد مثل و اللَّه و باللّه كه در زبانها معمول است و قرآن از آن سوگند لغو تعبير مى كند، «توكيد» در اينجا در جاى عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ در آيه: لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ ... مائده/ 89، است.

بهر حال آيه دستور مى دهد كه مؤمن بايد به عهد و سوگند خود وفادار باشد و آن را نقض نكند جمله وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ ... ظاهرا راجع به هر دو است شخص با عهد و يمين، خدا را بر خود كفيل و عهده دار كرده است، در صورت مخالفت، كفيل حق دارد كه او را مجازات بكند، إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ... تاكيد جمله سابق است، به نظر مى آيد جريانى بوجود آمده بود كه سبب نزول اين آيات گرديده است.

92- وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ اين آيه در عين حال كه بيان وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ ... است،

علّت نقض سوگند را بيان مى كند كه براى اغراض دنيوى است آن گاه سوگند خوردن و نقض آن را تشبيه مى كند به زنى كه پشم خود را مى تابيد، سپس آن را باز مى كرد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 494

و به صورت پشم در مى آورد و كار احمقانه مى كرد، همچنين است حال كسى كه سوگند مى خورد سپس آن را مى شكند.

اين بدان معنى است كه شما سوگندهاى خود را مايه فريب ديگران قرار مى دهيد تا آنها را مطمئن كنيد و آن را بشكنيد و به آن عمل نكنيد تا شما از قوم ديگر، ثروتمندتر باشيد و منافع را از آن خود كنيد، خدا با سوگند و نقض آن شما را امتحان مى كند و روز قيامت از آنچه اختلاف مى كرديد و بخاطر آن قسم خورده و نقض مى كرديد، مسئول خواهيد بود.

در زمينه كَالَّتِي نَقَضَتْ در مجمع البيان از كلبى نقل شده: او زن احمقى از قريش بود كه با كنيزان خود تا ظهر مى تابيدند سپس دستور مى داد آنچه تابيده اند باز كنند و آن عادت او بود و ريطه دختر عمرو بن كعب نام داشت و او را «خرقاء مكه» مى گفتند آن در صافى از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده است و گويند آن فقط مثلى است. و اللَّه اعلم.

طبرسى فرموده: «انكاثا» منصوب است كه در جاى مفعول مطلق قرار گرفته است، و شايد تقديرش «جعلته انكاثا» باشد، منظور از أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى امت قسم خورنده است.

93- وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ از آيات گذشته روشن شد كه انسانها در رد

و قبول حق بدو گروه تقسيم مى شوند، اين آيه در توجيه آن است يعنى: اگر خدا مى خواست همه شما يك امت هدايت يافته مى شديد ولى چنين نخواسته است و لذا هر كه را بخواهد اضلال مى كند و هر كه را بخواهد هدايت مى كند و چون علّت اضلال و هدايت در خود انسان و اختيار او است، لذا فرموده: روز قيامت از عمل خود مسئول تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 495

خواهيد بود، در ذيل آيه: يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً ... بقره/ 26 و آيه:

تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ آل عمران/ 26 درباره هدايت و ضلالت صحبت شده است.

94- وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ در آيه 91 سخن از شكستن سوگند بود كه بر خلاف كفيل گرفتن خدا بود، در اين آيه سخن در اصل سوگند خوردن است براى فريب ديگران، كه نتيجه آن لغزش و چشيدن عذاب است، منظور از فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها خارج شدن از راه فطرت و عدالت بعد از داخل شدن در آنست «زل قدم فلان» آن وقت گفته مى شود كه از طريق صواب خارج شود. يعنى اينكار خارج شدن از راه هدايت و كمال و انسانيت است و در عين حال، اعراض از راه خدا و سبب چشيدن عذاب است ممكن است مراد از عذاب عظيم، عذاب آخرت باشد، چنان كه مراد از تَذُوقُوا السُّوءَ عذاب دنيا است.

95- وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلًا إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اين آيه راجع به نقض

عهد است (بعد از دستور به عدم نقض سوگند) كه در آيه 91 به وفاء به عهد فرمان داده شد منظور از «ثمن» هر چيزى است كه به خاطر آن، عهد شكسته شود، در صورت وفا به عهد، شخص پيش خدا مأجور خواهد بود لذا فرموده: آنچه پيش خداست براى شما بهتر است.

96- ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ تاكيد آيه قبلى است كه به صورت حكم كلى بيان شده است، چيزى كه براى آن عهد خدا را مى شكنيد فانى است ولى پاداش آخرت جاودان است، هر كه تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 496

كه در راه صبر استقامت ورزد بهتر از آنچه كرده است پاداش خواهد گرفت.

97- مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ آيه شريفه در عين اينكه نتيجه اى است از آيات گذشته، يك قاعده كلى و گوشه اى از نظام جهان مى باشد و آن اينكه: هر كه ايمان به خدا و معاد داشته باشد، مرد باشد يا زن در صورتى كه نيكوكار باشد در دنيا زندگى دلچسب و در آخرت بهتر از آنچه كرده، پاداش خواهد ديد، از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

حياة طيبه قناعت و رضا به قسمت الهى است، مراد از حيات طيبه حتما خورد خواب و وسائل مادى نيست بلكه يك روشن بينى و رضا به قضاى الهى و صبر و وسعت صدر و يقينى كه همه پيشامدها در مقابل آن سهل است مى باشد. چنان كه در الميزان نيز نزديك به آن فرموده

است در نهج البلاغه آن را قناعت فرموده است.

و در تفسير قمى فرموده: «القنوع بما رزقه اللَّه» اين آيه مى شود نظير يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً ... انفال/ 28 و يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ حديد/ 28 باشد.

اينكه در اين آيه و آيات ديگر «انثى» مستقلا ذكر شده است، ظاهرا علّتش آنست كه عرب، زنان را به حساب نگرفته و جزء جامعه بشرى نمى دانستند اسلام خواسته اين بدعت را از ميان بردارد و به زنان ارزش بدهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 497

[سوره النحل (16): آيات 98 تا 111]

اشاره

فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ (98) إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (99) إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ (100) وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (101) قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ (102)

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ (103) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ لا يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (104) إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ (105) مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (106) ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى

الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (107)

أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (108) لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ (109) ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (110) يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها وَ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (111)

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 498

98- وقتى كه قرآن را مى خوانى، به خدا از وسوسه شيطان رجيم پناه ببر.

99- كه او را بر آنان كه ايمان آورده و بر پروردگارشان توكل مى كنند، تسلطى نيست.

100- فقط تسلط او بر كسانى است كه او را سرپرست مى گيرند و به وسيله او مشرك مى شوند.

101- وقتى كه آيه اى را در جاى آيه اى عوض بگيريم خدا مى داند چه نازل مى كند گويند:

تو افتراگويى، بلكه بيشترشان نمى دانند.

102- بگو: قرآن را روح پاك از طرف خدايت، به حق نازل كرده است، تا مؤمنان را ثابت قدم كند، و هدايت و بشارتى است مسلمانان را.

103- مى دانيم كه مى گويند: قرآن را يك بشر به او تعليم مى كند (ولى) زبان كسى كه تعليم را باو نسبت مى دهند غير فصيح است و اين قرآن زبان عربى روشن است.

104- آنان كه به آيات خدا ايمان نمى آورند، خدا هدايتشان نمى كند و آنها راست عذابى اليم.

105- فقط كسانى دروغ جعل مى كنند كه به آيات خدا ايمان نمى آورند و آنهايند دروغگويان.

106- هر كه بعد از ايمان آوردن، به خدا كافر شود، نه آنكه مجبور شده و دلش با ايمان آرام است، بلكه آن كس كه سينه اش را با كفر آكنده، آنها راست غضبى

از خدا و عذابى بزرگ. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 499

107- اين بدان علت است كه آنها زندگى دنيا را بر آخرت اختيار كردند و خدا كافران را هدايت نمى كند.

108- آنها كسانى هستند كه خدا بر دلهايشان و گوش و چشمهايشان مهر زده و آنها غافلانند

109- بى شك آنها در آخرت زيانكارانند.

110- پس از اينها، خدايت به آنان كه بعد از عذاب ديدن هجرت كرده و سپس جهاد كرده و استقامت ورزيده اند، خدايت بعد از اينها آمرزنده و مهربان است.

111- ياد كن روزى را كه هر كس مى آيد در حالى كه از خود دفاع مى كند، و به هر كس آنچه كرده است داده مى شود و آنها مظلوم نمى شوند.

كلمه ها

فاستعذ: عوذ: پناه بردن «فاستعذ» پناه ببر «سلطان»: تسلّط.

يتولونه: تولى در آيه به معنى دوست داشتن است «يتولونه» دوست مى دارند او را.

بدلنا: بدل: عوض كردن. ابدال و تبديل: عوض گرفتن.

روح: روح القدس: مراد از روح القدس در اينجا جبرئيل است «قدس» (بر وزن عنق): پاكى و پاك مراد از آن در اينجا «پاك» است.

يثبت: ثبوت: استقرار. اثبات و تثبيت: مستقر كردن منظور از آن در آيه استوار و ثابت و مطمئن كردن است.

يلحدون: لحد و الحاد: عدول و انحراف از استقامت ميل «لحد الى فلان:

مال اليه لحد عنه: عدل و انحرف» «يلحدون»: ميل مى كنند و نسبت مى دهند.

اعجمى: عجم: خلاف عرب. عجمى: منسوب به عجم خواه فصيح باشد يا غير فصيح، عجمه: لكنت زبان و عدم فصاحت اعجم: غير فصيح يعنى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 500

آنكه نمى تواند مطلوب خويش را بهتر بيان كند، خواه عرب باشد يا غير عرب.

: فصيح، روشن، آشكار. راغب گويد: «العربى الفصيح البين.

عربى

الكلام» ايضا عربى: منسوب به عرب است.

شرح: شرح: بسط و وسعت دادن. «شرح الشي ء و سعه» «شرح بالكفر صدرا»: سينه خود را با كفر وسعت داده و كفر را در آن به فراوانى جايگزين كرده است.

استحبوا: حب و استحباب: دوست داشتن «استحبوا»: دوست داشتند و اختيار كردند.

لا جرم: لا بد لا محاله. ناچار.

فتنوا: فتن: امتحان آن در اصل گذاشتن طلا در آتش است براى امتحان مراد از «فتنوا» در آيه معذب شدن و گرفتار شدن است.

تجادل: جدال: منازعه و مخاصمه. «تجادل»: دفاع مى كند.

شرحها

از آيات چهارده گانه، هشت آيه اول در زمينه قرآن و جواب شبهه مشركان است، به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دستور مى دهد كه وقت خواندن قرآن، خود را از شر شيطان در پناه خدا قرار بدهد كه شيطان بر پناه برندگان تسلّطى ندارد، او فقط بر دوستان خود تسلّط دارد آن گاه شبهه نسخ احكام نقل و رد شده است، شايد مشركان آن را از يهود آموخته باشند، بهر حال ظاهر آنست كه مى گفتند اگر كتاب پيامبران گذشته حق است چرا قرآن آنها را نسخ مى كند و اگر حق نيست چرا آنها بر موسى و عيسى نازل شدند؟ و شايد نظير اينكار در بعضى از تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 501

دستورهاى آن حضرت نسبت به موضوعات متغير در مكه رخ داده باشد، چون چنين چيزى مى ديدند مى گفتند: بر خدا دروغ مى بندى در جواب آمده: خدا اين كار را به مصلحت انجام مى دهد و آن را جبرئيل مى آورد، تو را در آن دخلى نيست.

نقل است كه در مكه كسى از اهل روم بود كه مقدارى از تاريخ مى دانست مشركان گفتند

كه قرآن را او به آن حضرت تعليم مى دهد. در جواب آمده:

زبان آن كس غير فصيح است و اين قرآن، بيان فصيح و روشن است، اين كار از او ساخته نيست و پيامبر اگر از او ياد گرفته و در قالب فصيح در آورده باشد خدا او را موفق نمى كند، پس او از جانب خود نياورده است.

در شش آيه بعدى، آنهايى كه به خاطر اميال مادى از دين برگردند، تهديد شده اند و آنهايى كه تقيه كرده اند مجاز شده اند، و نيز مهاجرين و مجاهدين در راه خدا، مورد مدح قرار گرفته اند.

98- فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ اين آيه در رابطه با آنست كه رسول خدا و هر مؤمن در وقت خواندن قرآن از وسوسه شيطان به خدا پناه ببرد، به نظر مى آيد آن دو تا علّت داشته باشد يكى آنكه شيطان بانسان غفلت و نسيان مى آورد، در نتيجه قرآن را بدون توجه به معانى آن مى خواند، مثل: اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ مجادله 19، ديگرى آنست كه شيطان راجع به مضامين قرآن مخصوصا در زمينه آيات قيامت و مانند آن كه ثقيل الهضم هستند شايد به انسان وسوسه بياورد، اما در صورت پناه بردن به خدا از اين دو امر در امان خواهد بود، شايد قيد «رجيم» براى آن باشد كه شيطان چنان كارى را خواهد كرد.

منظور از استعاذه، گفتن اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم نيست بلكه ايجاد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 502

حالت استعاذه در نفس و باطن است كه أَعُوذُ بِاللَّهِ ... حاكى از آن حالت است.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه حلبى از آن

حضرت پرسيد:

آيا در هر سوره اى كه شروع مى كنيم اعوذ باللّه بگوئيم؟ فرمود: آرى به خدا از شيطان رجيم پناه ببر «1» آمدن فاء در «فاذا» ظاهرا براى نتيجه گيرى از آيات سابق مى باشد.

99- إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ از اين آيه معلوم مى شود كه پناه بردن به خدا عبارت اخراى توكل بر خداست، آرى آنكه خدا در يادشان باشد شيطان از آنها دور مى شود و شيطان بر آنها تسلّطى ندارد، آنها مصداق «عبادى» هستند كه خدا فرموده: إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ حجر/ 42.

100- إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ يعنى فقط تسلّط شيطان بر كسانى است كه او را سرپرست خود مى دانند و از وساوس او پيروى مى كنند و به واسطه پيروى او بر خدا شرك مى آورند جمله وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ تفسير «يتولونه» است و حاكى است كه تولى شيطان شرك است.

101- وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ يعنى: هر آيه اى را به جاى آيه اى عوض بگيريم خدا مى داند كه از روى مصلحت اين كار را انجام مى دهد، ولى مشركان مى گويند كه به خدا دروغ

__________________________________________________

(1)

عن ابى عبد اللَّه (ع) قال سألته عن التعوذ من الشيطان عند كل سورة نفتتحها، قال: نعم فنعوذ باللّه من الشيطان الرجيم ...

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 503

مى بندى و اينكار از جانب خودت مى باشد، ولى چنين نيست بلكه بسيارى از آنها از مصالح نسخ احكام خبر ندارند وعده اى هم آن را مى دانند امّا تكبر و عناد نمى گذارد كه قبول كنند.

اين سخن بيشتر به كلام يهود

شبيه است، شايد مشركان از يهود ياد گرفته باشند ولى بايد ديد در مكه آيه اى نسخ شده است؟ به نظرم منظور نسخ شريعتها با قرآن است كه از يهود آموخته و به آن حضرت اشكال گرفته اند كه چرا شريعت تورات و انجيل را نسخ مى كنى؟ و آن با لفظ آيَةً مَكانَ آيَةٍ آمده است، از ابن عباس نقل شده كه مشركان مى گفتند: محمّد قوم خويش را مسخره كرده امروز به چيزى امر مى كند، فردا به چيز ديگرى ولى اين درست نيست زيرا در مكه حكمى نسخ نشده است.

102- قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ اين آيه جواب است از قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ يعنى: تو دروغ ساز نيستى بلكه آن را جبرئيل از جانب پروردگارت نازل كرده است قدس به معنى پاك است يعنى روحى كه پاك است از آلودگيهاى ماده و از غلط و اشتباه و ضلال، در جاى ديگر آمده: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ شعراء/ 194 و در محل ديگر جبريل خوانده شده است مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بقره/ 97 در اينجا چند مطلب را بايد ياد كرد:

1- «بالحق» به معناى مصلحت و در جاى وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ است.

2- طبع كلام آن بود كه به جاى «من ربك» گفته شود «من ربى» الميزان مى گويد: آن براى كمال عنايت و رحمت خدا در حق آن حضرت است، گويى خدا راضى نمى شود كه خطاب آن حضرت قطع شود و فرصت را به سخن گفتن با آن تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 504

حضرت مغتم مى شمارد.

3- ظاهر آن است كه

ضمير «نزله» به مطلق قرآن راجع است و نشان مى دهد كه مراد از آيَةً مَكانَ آيَةٍ كتابا مكان كتاب است، آن گاه «ليثبت» ظاهرا دلالت بر نزول تدريجى قرآن دارد كه تثبيت و محكم كردن قلب در صورت نزول تدريجى است كه اگر وحى قطع شود اطمينان دل از بين مى رود نظير وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا فرقان/ 32 كه مى فرمايد علت يك جا نفرستادن آنست كه قلبت با ادامه وحى آرام گيرد.

4- براى اهل ايمان تثبيت و براى مسلمين هدايت و بشارت است، چون تثبيت مال قلب است و هدايت و بشرى با آنهايى كه هنوز ثبات قلب ندارند نيز مى سازد.

103- وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ اين آيه و دو آيه بعدى نقل يك شبهه و جواب آنست.

در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده در مكه آهنگرى بود نصرانى، از اهل روم بنام «بلعام» كه قريش مى گفتند: آن حضرت قرآن را از او ياد مى گيرد، از قتاده و مجاهد نقل كرده او از اهل روم به نام «يعيش يا عائش» و غلام بنى الحضرمى بود صاحب كتابى بود كه اسلام آورد و مسلمان خوبى شد، به قولى دو نفر غلام نصرانى بودند بنام يسار و خير كه كتابى بزبان خود داشتند، آن حضرت گاهى آنها را مى ديد و به قرائتشان گوش مى داد، مشركان گفتند كه: قرآن را از آنها ياد مى گيرد.

به هر حال: آيه حاكى است كه چنين كسى در مكه بوده است و قريش آن را

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 505

دستاويز قرار داده مى خواستند مردم را از قبول قرآن باز دارند، به اين شايعه در آيات دو تا جواب داده شده است اول: اينكه زبان آن شخص الكن و غير فصيح است او كه رومى است و زبانش غير فصيح است چگونه مى تواند اين كلام فصيح و آشكار را تكلّم كند؟ معلوم مى شود كه الكن بودن او پيش قريش مسلّم بوده است. دوم اينكه: ممكن بود بگويند: آن غلام فقط معانى و مطالب را به آن حضرت تلقين مى كند، آن گاه حضرت آنها را در قالب الفاظ قرآن بيان مى كند، پس تفهيم از اوست، بيان از پيغمبر، جواب آن در آيه بعدى آمده است و آن اينكه اگر چنين بود خدا آن حضرت را به ساختن چنين كلامى موفق نمى كرد و اجازه نمى داد دروغ ديگران را به خدا نسبت داده و در قالب الفاظ اعجاز بيان كند (استفاده از الميزان).

104- إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ لا يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ اين آيه در نوبت خود يك حكم كلّى است، ضمنا جواب دوم را كه گفته شد روشن مى كند آرى آنهايى كه به آيات خدا ايمان نمى آورند، خدا آنها را به بيان حقائق و برهانهاى حق هدايت نمى كند كه هم ناحق باشند و هم دليل حق با آنها باشد، بلكه عذابى دردناك در كمين آنهاست نه توفيق يافتن.

105- إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ اينهم جواب ديگرى است و آن اينكه اشخاص بى ايمان جعل دروغ مى كنند و دروغگويان آنها هستند ولى اين پيغمبر كه به تصديق شما مردى امين است و شما

را به امانت و راستگويى و توحيد مى خواند، دروغ جعل نمى كند و به خدا نسبت دروغ نمى دهد، اين آيه در عين حال يك مطلب كلى و مستقل را تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 506

بيان مى كند.

در مجمع فرموده به طور مرفوع از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه از حضرتش سؤال شد: آيا مؤمن زنا مى كند؟ فرمود: گاه باشد. گفتند: مؤمن دزدى مى كند؟ فرمود: گاه باشد. گفتند: مؤمن دروغ مى گويد؟ فرمود:

نه، إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ ... «1» در اين آيه دروغگويان منحصر شده اند به آنهايى كه بآيات خدا ايمان نمى آورند.

106- مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ اين آيه و آيات بعدى در بيان ماجراى عمار بن ياسر و مسئله تقيه است كه به مسئله هجرت و جهاد مى رسد كه در ذيل آيه 28 از سوره آل عمران گفته شد.

در مجمع البيان فرموده: گويند: اين آيه در رابطه با جماعتى نازل شد كه آنها را به خروج از ايمان مجبور كردند، آنها عبارت بودند از عمار، ياسر پدر عمار، سميه مادر عمار، صهيب، بلال، و خباب كه شكنجه شدند، پدر و مادر عمار زير شكنجه شهيد شدند، ولى عمار آنچه مى خواستند به زبان گفت. خدا اين جريان را به آن حضرت خبر داد، قومى گفتند: عمار از دين برگشته است حضرت فرمود: نه عمار از فرق تا قدم پر از ايمان است است و ايمان با گوشت و خون او آميخته شده است، عمار گريه كنان محضر آن حضرت آمد، حضرت

فرمود:

پشت سرت چيست؟ گفت: شر، يا رسول اللَّه از تو بدگويى كردم خدايان آنها را به خوبى ياد كردم، آن حضرت در حالى كه دست به چشمان او مى كشيد فرمود:

__________________________________________________

(1)

«و قد روى مرفوعا انه قيل يا رسول اللَّه المؤمن يزنى؟ قال: قد يكون ذلك قيل يا رسول اللَّه المؤمن يسرق؟ قال: قد يكون ذلك قيل يا رسول اللَّه المؤمن يكذب قال لا، ثم قرء هذه الاية.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 507

«ان عادوا لك فعد بما قلت»،

يعنى: اگر بار ديگر تو را گرفته و شكنجه كردند گفته هايت بگو تا از دستشان خلاص شوى اين مطلب در كتب ديگرى نيز نقل شده است ناگفته نماند:

1- به مضمون آيه شريفه، تقيه و اكراه حكم شخص را عوض مى كند و پيش خدا معذور است چنان كه در ذيل آيه 28 آل عمران گفته شد.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه مى فرمود:

«قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله رفعت عن امتى اربعة خصال: مال اخطئوا و ما نسوا و ما اكرهوا عليه و ما لم يطيقوا و ذلك فى كتاب اللَّه ... الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان ...»

در اين زمينه رواياتى نيز در ناسزا گفتن به امامان عليهم السّلام نقل شده است.

2- مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ ... شرط است و جواب آن از ذيل آيه فهميده مى شود تقدير آن «من كفر باللَّه من بعد ايمانه فعليهم غضب من اللَّه و لهم عذاب عظيم» است ضمير جمع راجع است به «من» موصول كه در معنى جمع است إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ استثنا است از «من»، يعنى مگر كسى كه به كفر مجبور شود و كلمات كفر

بگويد در حالى كه قلبش با ايمان آرام است و فقط به زبان كفر مى گويد، آن گاه در تكميل آن فرموده اما آن كس كه فقط به زبان نمى گويد بلكه سينه اش را با كفر وسعت بخشيده و كفر را در آن جاى داده است و به آن راضى است و آن را قبول كرده است.

به نظر الميزان جواب شرط فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ در لفظ آيه است، إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ ... در حكم اين است كه بگوئيم: منظور از «من كفر» مجبور شونده نيست بلكه كسى است كه كفر را قلبا قبول كرده است (اين سخن حقى است) نكره آمدن «غضب» حكايت از بزرگ بودن دارد.

107- ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 508

يعنى علّت غضب و عذاب آنست كه دنيا را بر آخرت ترجيح دادند و راه كفر رفتند، خدا اين چنين كافران را كه دانسته و به خاطر دنيا از ايمان دست كشيده اند هدايت نمى كند لذا غضب و عذاب حتمى است.

108- أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ يعنى آنها با اختيار خود دنيا را بر آخرت برگزيدند و از ايمان برگشتند و از واقعيات غفلت كردند و بى خبر ماندند، لذا خدا به قلوبشان مهر زده كه چيزى نمى فهمند و بر گوش و چشمشان مهر نهاده كه نمى بينند و نمى شنوند آرى علّت اين مهر نهادن غفلت و اختيار كردن آنهاست كفر را.

109- لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ يعنى: ناچار در آخرت زيانكاران و اهل عذاب هستند، زيرا كه سرمايه سعادت

را از دست داده اند، نظير اين آيه در سوره هود/ 22 گذشت لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ الميزان فرموده: شايد علّت تشديد در سوره هود آن است كه در آن صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ نيز در وصف آنها آمده است.

110- ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ اين آيه در رابطه با آيه إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ ... است يعنى: بعد از همه اينها، آنان كه عذاب شده و شكنجه ديده اند، سپس هجرت كرده و آن گاه به جهاد برخاسته و در آن استقامت نموده اند، آمرزنده و مهربان است. الميزان فرموده:

يعنى بايد هجرت كنيد و آن گاه به جهاد برخيزند و در آن استقامت كنند، بعد از مهاجرت و جهاد، مورد چاره جويى و رحمت خدا واقع خواهند شد «غفور» در آيه به معناى چاره جويى است «صبروا» مطلق استقامت در راه خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 509

111- يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها وَ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ اين آيه در رابطه با آنست كه: فعلا آنها خود را از ياد برده و در راه خسران خود به هر كارى دست مى زنند اما روزى حقائق مكشوف مى شود، آن وقت به فكر خود مى افتند و از خود به دفاع بر مى خيزند، اما فائده اى به حال آنها نخواهد داشت زيرا به هر كس عمل خودش تحويل داده خواهد شد و حساب به عدالت است و حتى در عذاب ديدن، مظلوم نخواهند بود. ضمير «نفسها» راجع است به «نفس» و معنى عَنْ نَفْسِها، «از خودش» مى باشد و اضافه نفس

بر نفس مانعى ندارد.

گويند يَوْمَ تَأْتِي ظرف لَغَفُورٌ رَحِيمٌ در آيه ما قبل است، ولى چنان كه گفته شد ظرف غفران و رحمت، دنياست، تقدير آيه «اذكر يوم تأتى ...» است در مجمع البيان آن را يكى از وجوه بيان كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 510

[سوره النحل (16): آيات 112 تا 119]

اشاره

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ (112) وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ (113) فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالاً طَيِّباً وَ اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (114) إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (115) وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ (116)

مَتاعٌ قَلِيلٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (117) وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (118) ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (119)

112- خدا مثل مى زند شهرى را كه امن و آرام بود، ارزاق آن به وفور از هر مكان مى آمد، آن گاه نعمتهاى خدا را كفران كرد، خدا بر اثر گناهانى كه مى كردند پرده گرسنگى و ناامنى را بر آنها كشيد. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 511

113- پيامبرى از خودشان به سوى آنها آمد، او را تكذيب كردند،

عذاب در حال ظالم بودن آنها را گرفت.

114- پس بخوريد از آنچه به شما روزى داده ايم حلال و خوش آيند، و شكر كنيد نعمت خدا را اگر او را بندگى مى كنيد؟

115- فقط مردار و خون و گوشت خوك و آنچه نام غير خدا بر آن ياد شده را بر شما حرام كرده است هر كه ناچار باشد بدون ميل و بدون تجاوز از حد بخورد مانعى نيست كه خدا غفور و رحيم است.

116- براى توصيف دروغ كه زبانهايتان مى كند، نگوئيد: اين حلال است و اين حرام، تا بر خدا دروغ بنديد، آنان كه به خدا دروغ بندند نجات نمى يابند.

117- متاعشان متاع اندكى است، آنها راست عذاب اليم.

118- بر كسانى كه يهودى هستند، آنچه را كه از پيش بر تو حكايت كرديم، حرام كرده بوديم ما به آنها ظلم نكرديم خود، به خودشان ظلم مى كردند.

119- سپس پروردگار تو براى كسانى كه از روى جهالت گناه كرده و آن گاه توبه نموده و خود را اصلاح كرده اند، خدايت بعد از توبه غفور و رحيم است.

كلمه ها

قرية: قرى: جمع كردن: شهر را از آن قريه گويند كه مردم در آن جمع شده اند، اكثر استعمال در شهر است، گاهى به معناى روستا نيز آيد.

رغد: (بر وزن شرف): وسعت عيش. منظور از آن فراوانى است.

آمنة: امن: ايمنى و آرامش آمنة: ذات امن و صاحب ايمنى.

مطمئنة: اطمينان: سكون و آرامش خاطر به نظر راغب آن آرامش بعد از پريشانى است قريه مطمئنة آنست كه آرام باشد، اهلش در ضيق و ناآرامى نباشد كه احتياج به كوچ باشد مطمئن از حوادث تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 512

طبيعى.

اهل: اهلال: بلند كردن صدا، «اهل

المولود»: بچه وقت ولادت فرياد كرد أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ در بقره/ 173، مائده 3، انعام 145 گذشت.

باغ: باغ به معنى طالب و مايل «عاد» به معنى متجاوز از حد نياز است.

كذب: (بفتح كاف و كسر ذال): دروغ (و بر وزن جسر): دروغگويى

شرحها

به دنبال آيات گذشته، در اين آيات اهل مكه يا مسلمين و مشركان تهديد شده اند از اينكه مانند اهل آن شهر بلاديده شوند، آن وقت مقدارى از محرمات را شمرده كه مشركان به آنها اعتنا نمى كردند و از خود حلال و حرام جعل مى كردند، در اين زمينه باشكالى كه از طرف يهود به واسطه مشركان شده جواب داده شده است و با چاره سازى به واسطه توبه سخن تمام گرديده است.

112- وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ اين مثل مثل شهرى است كه مردم آن در امن و آرامش بودند، روزيشان از هر طرف به فراوانى مى رسيد هم ايمنى داشتند و هم وسائل زندگى به طور فراوان ولى كفران نعمت كردند و پيغمبرشان را چنان كه در آيه بعدى است تكذيب كردند در نتيجه هم امنيّت از دستشان رفت و هم مبتلا به قحطى و گرسنگى شدند در اينجا چند مسئله هست:

1- آيا چنين شهرى در گذشته وجود داشته است يا فقط يك مثلى است، تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 513

ظهور آيه، مخصوصا آيه بعدى: وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ روشن مى كند كه آن يك شهر واقعى بوده و وجود داشته است، از ابن عباس و قتاده و مجاهد نقل شده كه آن

شهر مكه است و آن بسيار بعيد و غير قابل قبول است.

در تفسير عياشى و غيره جريان آن قريه نقل شده است.

2- براى آن شهر ابتدا سه وصف امن، اطمينان و كثرت رزق، بيان شده است وصف اول و سوم سبب وصف دوم است، وقتى كه محلى از دزدان و ظالمان و قاتلان ايمن شد و رزق به طور وفور به آن رسيد، محل اطمينان و آرام گرفتن مردم خواهد بود، ممكن است منظور از مطمئنة، اطمينان از حوادث طبيعى باشد مانند زلزله طوفان و امثال آن. يَأْتِيها رِزْقُها حاكى است كه از هر مكان، اجناس به آنجا وارد مى شد، احتياج به سفر از سوى اهالى نبود.

«اذاقها» حكايت از اندك بودن دارد، «لباس» حاكى از شمول است يعنى اين خوف و گرسنگى مختصر، شامل همه آنها شد و همه را احاطه كرد چنان كه لباس، بدن را احاطه مى كند «اذاقها» شايد براى آن باشد كه چشاندن مختصر براى آنها كافى بود بِما كانُوا يَصْنَعُونَ علّت آمدن بلا است.

3- در بسيارى از آيات قرآن، اين حقيقت به چشم مى خورد كه حوادث طبيعى با اعمال انسان رابطه مستقيم دارد، به آيه سوم از سوره هود رجوع شود.

113- وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ ظاهرا اين عذاب، عذاب استيصال است نه عذاب ناامنى و قحطى كه در آيه سابق گفته شد، يعنى: نعمت معنوى و هدايت نيز براى آنها ميسر شد، رسولى كه از خودشان بود و او را مى شناختند و مى دانستند كه حق است ولى تكذيبش كردند و عذاب مستأصلشان كرد هُمْ ظالِمُونَ علّت اخذ عذاب است.

114- فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا

طَيِّباً وَ اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 514

كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ

اين آيه تفريع آيه ما قبل است يعنى حالا كه مطلب چنين است و اهل آن شهر در اثر كفران معذب شدند و در اثر تكذيب عذاب ديدند شما از روزى حلال و دلچسب خدا بخوريد و او را شكر كنيد.

اين آيه خطاب به مؤمنين است و نمى شود به مشركان يا به عموم باشد زيرا إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ مانع از آن است. حلال در مقابل حرام و طيب به معناى دلچسب و خوش آيند است و هر دو حال هستند از مِمَّا رَزَقَكُمُ ظهور آيه در آن است كه همه طيبات حلال مى باشند حرامها در آيه بعدى آمده است.

115- إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ اين آيه مانند استثنايى است از آيه سابق كه در سوره بقره 173 و مائده/ 3 و انعام/ 145 مشروحا بيان گرديده است «غفور» حاكى است كه خوردن آنها حرام و گناه است ولى در فرض اضطرار آمرزيده شده است، «رحيم» حكايت از عفو و اجازه دارد يعنى رحمت خدا سبب چنين ارفاقى شده است، مى دانيم كه غير از اين محرمات، محرمات ديگرى نيز داريم در اين صورت حصر «انما» ممكن است براى آن باشد كه محرمات اصلى فقط اينها است و يا حرامهاى خوردنى كه خدا حرام كرده فقط اينها است، محرمات ديگر، محرمات رسول هستند البته با اذن خدا، و اللَّه اعلم.

116- وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا

عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ پس از آنكه در آيه سابق محرمات را برشمرد، در اين آيه فرموده: از جانب خود حكم جعل نكنيد و نگوئيد فلان حلال و فلان حرام است، در اين صورت بر خدا افترا خواهيد گفت، هر كه به خدا افترا گويد نجات پيدا نخواهد كرد تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 515

وظيفه شما آنست كه حلال خدا را حلال بدانيد و حرام خدا را حرام، «ما» در «لما تصف» مصدريه است، لام «لتفتروا» براى غايت است.

خطاب لا تَقُولُوا ظاهرا براى مؤمنان است و يا عموم مردم، گويند: مراد از آيه نهى مشركان است از چيزهايى كه حلال مى دانستند مانند خون، ميته، گوشت خوك و غيره و آنچه حرام مى دانستند مانند بحيره، سائبه و صيله و امثال آن كه در سوره مائده آيه 103 گذشت.

117- مَتاعٌ قَلِيلٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ يعنى: حلال و حرام دانستن از جانب خود در اثر اميال نفسى و حبّ دنيا است و آن متاع اندكى است كه عذاب اليمى در پى دارد تقدير آن «متاعهم قليل» است.

118- وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ اين آيه دفع دخلى است در رابطه با آيه حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ ... صورت اشكال اين است: اگر محرمات منحصر به اين چهار قسم است كه در آيه گفته شد پس چرا چيزهاى ديگر نيز بر يهود حرام شده است؟ از قبيل هر ناخندار و پيه گاو و گوسفند (سورة انعام/ 146).

در جواب فرموده: محرمات همان چهار قسم هستند، بر يهود نيز همانها حرام شده

بوده، محرمات ديگر در اثر گناهان آنها بود براى تنبيه، نه اينكه از اول حرام شده باشند نظير فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ نساء/ 160.

منظور از ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ همانست كه در سوره انعام 146 گذشت كه سوره انعام پيش از سوره نحل نازل شده است، ما ظَلَمْناهُمْ حاكى تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 516

است كه علّت تحريم، ظلم آنها بوده، خدا در اين تحريم بر آنها ظلم نكرده است.

119- ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ اين آيه يك حكم كلى است براى همه خطاكاران، ولى در رابطه با آيه گذشته چنين مى شود كه مادر اثر ظلم بعضى چيزها را بر يهود حرام كرديم و اگر از گناهان توبه مى كردند باز بر آنها، حلال مى شد و توبه شان پذيرفته است.

جهل و جهالت مقابل علم است ولى در اينگونه موارد مراد از آن بى اعتنايى به دستور خداست چنان كه در آيه: هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ يوسف/ 89 گذشت و گرنه در صورت عدم علم، تكليف نيست تا احتياج به توبه باشد، «اصلحوا» در بيان آنست كه بعد از توبه و ترك عمل خود را با اعمال خوب اصلاح كنند، ضمير «بعدها» راجع به توبه و ذيل آيه توضيح صدر آن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 517

[سوره النحل (16): آيات 120 تا 128]

اشاره

إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (120) شاكِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (121) وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (122) ثُمَّ

أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (123) إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (124)

ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (125) وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ (126) وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ (127) إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ (128)

120- ابراهيم امتى بود مطيع خدا، موحد و از مشركان نبود.

121- شكرگزار نعمتهاى خدا بود، خدا او را برگزيد و به راه راست هدايتش فرمود.

122- به او در دنيا پاداش نيكو داديم و او در آخرت از صالحين خواهد بود.

123- سپس به تو وحى كرديم كه از دين ابراهيم پيروى كن، ابراهيمى كه موحد بود و از مشركان نبود. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 518

124- ترك عمل در شنبه بر عليه كسانى وضع شده كه در آن اختلاف كردند، خدايت در ميان آنها در روز قيامت در آنچه اختلاف مى كردند داورى خواهد كرد،

125- به راه پروردگارت دعوت كن با حكمت و موعظه خوب و با طريق نيكو با آنها مجادله كن كه خدايت داناتر است با آنكه از راهش گمراه شده و او داناتر است به هدايت يافتگان.

126- اگر انتقام گرفتيد، انتقام بگيريد مانند آنچه عقوبت شده ايد و اگر صبر كنيد آن براى صابران بهتر است.

127- اى پيامبر صبر كن، صبرت نيست مگر با توفيق

خدا، بر آنها محزون مباش و از آنچه مى كنند دلتنگ مشو.

128- خدا با كسانى است كه تقوى كرده اند و با كسانى است كه نيكوكاران هستند.

كلمه ها

امة: جماعت شكل يافته. جماعتى كه وجه مشترك دارند. ام در اصل به معنى قصد است، گاهى به فرد نيز اطلاق مى شود چنان كه در آيه.

قانتا: قانت: مطيع. قنوت در اصل به معنى دوام يا دوام طاعت است.

حنيفا: حنيف موحد و مايل به حق. حنف (بر وزن شرف): ميل به حق، جنف (با جيم): ميل به باطل اجتباه: اجتباء: برگزيدن و اختيار كردن. جبى در اصل به معنى جمع كردن است.

ملة: ملة: دين. املال و املاء: ديكته كردن. دين را ملّة گويند كه از طرف خدا املاء شده.

سبت: (بر وزن عقل) در اصل به معنى قطع است، سبت يهود را كه روز تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 519

شنبه است به علّت قطع عمل در آن روز، سبت گفته اند (بقره/ 65 اعراف/ 163).

عاقبتم: عقوبت در آيه به معنى انتقام گرفتن و مقابله به مثل است.

ضيق: تنگى. «الضيق: ضد السعة».

شرحها

پس از آنكه در آيات گذشته، محرمات اصلى شمرده شد، و به آنچه به علّت عصيان بر بنى اسرائيل حرام شده بود، اشاره گرديد در اين آيات از ابراهيم عليه السّلام ياد شده است، يعنى حال شريعت موسى آن بود كه گفته شد، اما محرمات آنها در دين تو حرام نشده، به علّت آنست كه تو در شريعت ابراهيم مى باشى ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ النهاية پيش از رسيدن به اين آيه، در سه آيه اول آن حضرت را توصيف و تعريف كرده است.

آن گاه مسئله سبت يهود مطرح شده است كه در آن قطع عمل بر يهود واجب شده ولى در اسلام واجب نيست، جواب داده شده كه آن نيز در اثر اختلاف به

يهود واجب گرديد، در آخر، به آن حضرت دستور داده شده كه در دعوت به حق جانب حكمت و موعظه و جدال احسن را مراعات كند و در انتقام، عدالت را در نظر بگيرد و در مقابل موضع گيرى دشمنان دلتنگ نباشد زيرا كه خدا با متقيان و نيكوكاران است.

120- إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اين آيه و دو آيه بعدى، تعريف ابراهيم و مقدمه است براى ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ اين آيات آن حضرت را موحد و بنده خالص خدا توصيف مى كند تا نتيجه بگيرد كه دين او، توحيد خالص است لذا فرموده: ابراهيم تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 520

به تنهايى يك امت بود، يك امت توحيدى در وجود او مجسم شده بود و چون امت فقط با يك فرد قائم بود، لذا اصلا آلودگى به شرك در او نبود.

راغب گويد: يعنى او در عبادت خدا در جاى يك جماعت بود، گويند: فلانى به تنهايى يك قبيله است ابن اثير در نهايه درباره قس بن ساعده روايت كرده «

يبعث يوم القيامة امة واحدة

» و نيز گويند: ابراهيم امتى بود كه فقط يك فرد داشت زيرا كه آن روز فقط او موحد بود.

اين مطلب در تفسير صافى از امام باقر صلوات اللَّه عليه نيز نقل شده است، آن گاه فرموده ابراهيم مطيع خدا و بنده موحّد و معتدل خدا بود، جمله وَ لَمْ يَكُ ... تأكيد و توضيح «حنيفا» مى باشد.

121- شاكِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ يعنى شكرگزار مواهب خدا بود و آنها را از خدا مى دانست خداوند او را برگزيد و از پراكندگى

به سوى توحيد جمع كرد و به راه راست توحيد و اخلاص هدايتش كرد.

122- وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ الميزان، حسنه را معيشت خوب دانسته و گويد كه آن حضرت ثروتمند و احسان كننده بود، ممكن است مراد از آن نام نيك و شريعت باقى باشد مانند وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ زخرف/ 28 وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ صافات/ 108، به هر حال او از سعادتمندان در دنيا و آخرت بود و در آخرت در زمره عباد اللَّه الصالحين است.

123- ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ يعنى دين تو همان دين ابراهيم است و دين خالص توحيد مى باشد، در عين تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 521

حال دين خالص نوح و موسى و عيسى نيز هست نه دينى كه يهود و نصارى آن را شرك آميز كردند چنان كه فرموده: شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى ... شورى/ 13، تكرار حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ براى كثرت عنايت به اين دو قيد است.

در صافى از عياشى از حضرت ابا عبد اللَّه الحسين صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«ما احد على ملّة ابراهيم الا نحن و شيعتنا و سائر الناس منها براء»

اين از آن جهت است كه تشيع همان دين واقعى اسلام است.

124- إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ اين آيه در رابطه با محرمات چهارگانه و آيه وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا

عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ است، يعنى: عمل در شنبه بر يهود از اول حرام نبود، بلكه بعدا به علّت اختلاف آنها و عقوبت خدايى، تشديد و حرام شد، و در دين ابراهيم حرام نبود لذا در اسلام نيز حرام نشده است، منظور از «على» ضرر است مى گويند: «اين بر عليه تو است نه بر له تو» مراد از «سبت» ظاهرا معناى مصدرى و ترك عمل است از إِنَّما جُعِلَ ... معلوم مى شود كه عمل در روز شنبه بر يهود حرام نبوده و مانند عمل در جمعه اسلام بود، سپس در اثر اختلاف در آن و محترم نشمردن آن و اينكه بعضى نيكو بودن آن را قبول و بعضى رد مى كردند، حكمش به توسط موسى عليه السّلام تشديد شد و عمل در آن تحريم گرديد، و نيز آنها در اين زمينه، روز قيامت در پيش خدا مسئول خواهند بود، به نظر الميزان: چون در مسئله سبت نسخ حكم نيست بلكه يك تشديد است لذا آن را از وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا ... جدا فرموده است. تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 522

125- ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.

يعنى: پس از آنكه، اين حقائق روشن شد، در دعوت به سوى حق، راههاى مناسب را انتخاب كن، منظور از حكمت، بيان مصالح و استدلال و برهان است نسبت به كسانى كه اهل استدلال و منطق هستند، غرض از موعظه، تذكير و بيدارى و تحريك عقيده و حسن دينى است، نسبت به كسانى كه ايمان دارند ولى غافل مى باشند، منظور از جدال

حسن، نقض كلام خصم و مقابله به مثل است، به شرط آنكه از طريق خوب و حسن نيت باشد، چون مردم به اين سه قسمت تقسيم مى شوند لذا مناسب است بعضى را موعظه كرد و بر بعضى استدلال نمود و با بعضى مجادله كرد، شايد اين سه راه مطابق باشد با فن برهان و خطابه و جدل كه در علم منطق آمده است.

جمله: إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ ... براى آنست كه: خدا مى داند كه كدام با برهان قانع مى شوند و كدام با موعظه و كدام با جدل. يعنى: خدا به حال گمراهان و هدايت شوندگان آگاه است لذا به تو امر مى كند كه اين راه را در پيش بگيرى، تبليغ كننده ممكن است نسبت به طرف، يك طريق ياد و طريق و يا هر سه را در نظر بگيرد.

حكمت همه اش خوب است و يك بعد دارد، ولى موعظه و جدل، به خوب و بد تقسيم مى شوند لذا قيد «حسنة و احسن» در هر دو ملحوظ شده است.

126- وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ اين آيه يك حكم كلّى است در زمينه انتقام گرفتن و حتى تقاص كردن را تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 523

نيز شامل است، و آن اينكه در انتقام گرفتن بايد جنبه عدالت را مراعات كرد و به اندازه اى كه عقوبت رسيده است بايد عقوبت داده شود، و اگر با قدرت به انتقام، عفو و اغماض شود آن براى صابران بهتر است كه براى رضاى خدا صبر كرده و از انتقام صرف نظر كرده اند اين دستور در زمينه مسلمانان و كفار يكسان است.

در

تفسير عياشى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: وقتى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ديد چه به سر جنازه حمزة بن عبد المطلب آورده اند گفت:

اللّهم لك الحمد و اليك المشتكى و انت المستعان على ما ارى،

بعد فرمود: اگر پيروز شدم مثله مى كنم، مثله مى كنم. خدا نازل فرمود: وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ ... حضرت فرمود: صبر مى كنم، صبر مى كنيم آمدن اين آيه در اينجا براى نگارنده روشن نشد حتى دو آيه بعدى مگر آنكه گفته شود مطلب مستقلى هستند.

127- وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ دستور است به آن حضرت كه استقامت ورزد و صبر كند و آن صبر به توفيق و قدرت دادن خداست، ديگر آنكه بر كفار محزون نباشد كه چرا حق را قبول نمى كنند، زيرا ديگر در حدى قرار ندارند كه به حال آنها اندوهگين شد، دستور ديگر آنكه از مكر و موضع گيرى كفار دلتنگ و ناراحت نباشد، هر رهبر و پيشوا بايد با اين صفات متصف باشد.

128- إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ اين آيه تعليل است به جمله وَ لا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ يعنى دلتنك مباش كه خدا با تقوى كاران و نيكوكاران است و تو متقى و نيكوكارى و خدا با تفسير أحسن الحديث، ج 5، ص: 524

تو است و شايد تعليل باشد براى همه آيه گذشته، خوشا به حال متقيان و نيكوكاران كه خدا با آنها است.

روز دوشنبه 19 جمادى الاولى 1402 مطابق 24 اسفند ماه 1360 تفسير سوره نحل به پايان

رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

[جلد ششم]

سوره بنى اسرائيل

اشاره

در مكه نازل شده و صد و يازده آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

1- سوره بنى اسرائيل پنجاهمين سوره است كه در مكّه بعد از سوره قصص نازل گرديد در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفدهم است، اگر ترتيب نزول قطعى باشد، مى شود گفت كه حدود سالهاى ششم و هفتم بعثت نازل شده است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى صد و يازده و در قرائت ديگران صد و ده است زيرا كه در قرائت كوفى آيه صد و هفت در لِلْأَذْقانِ سُجَّداً تمام مى شود و در قرائت ديگران تا رَبِّنا لَمَفْعُولًا ادامه پيدا مى كند، قرائت كوفى از طريق عاصم به حضرت ولى ذو الجلال امير المؤمنين عليه السّلام مى رسد.

مرحوم سيد صدر در كتاب تأسيس الشيعه لفنون الاسلام فرموده: «عاصم ابن ابى النجود قرء على ابى عبد الرحمن السلمى صاحب امير المؤمنين و هو قرء على امير المؤمنين عليه السّلام».

در تفسير خازن نقل شده: اين سوره داراى پانصد و سى و سه كلمه و سه هزار و چهارصد و شصت حرف است.

3- تسميه آن به «بنى اسرائيل» به علّت آمدن قصّه بنى اسرائيل در اول آنست، بعضى آن را «سوره اسراء» ناميده اند به علّت آمدن جريان اسراء در اولين آيه آن، به هر حال تسميه كلّ باسم الجزء است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 4

4- امين الاسلام رحمه اللَّه فرموده: همه اين سوره مكى است «هى مكيّة كلّها» آن گاه از حسن مفسّر نقل كرده كه آيات وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ ... وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى ... و آيات: وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ .../ 26 أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ .../ 57، أَقِمِ الصَّلاةَ .../ 78 در مدينه نازل

گشته است.

از ابن عباس و قتاده نقل كرده: همه اش مكّى است مگر هشت آيه از آيه 73 به بعد وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ ... ولى همه اينها استحسان است، نمى شود به آنها اعتماد نمود.

آيات سوره مباركه با سوره هايى كه در اول بعثت نازل شده فرق دارد، به نظر مى آيد كه اين سوره در نزديكيهاى هجرت نازل شده باشد، مويّد اين سخن آنست كه: اسراء و معراج يك سال قبل از هجرت بوده است.

از علامه مجلسى رحمه اللَّه نقل است كه آن در سال 12 بعثت اتّفاق افتاده مجمع البيان نيز همين نظر را دارد و در جوامع الجامع فرموده: «قيل انّه كان قبل الهجرة بسنة».

غرض سوره

: به نظر مى آيد غرض سوره اثبات پاكى و سبوحيّت خدا از راه نظام اتمّ و اكمل جهان است يعنى نظامات كون، خلقت انسان، آمدن پيامبران، جريان عدالت در تمام شئون عالم و اسباب و علل و كرامت انسان همه حاكى از پاكى و قدرت و علم كامل خداست.

توضيح اينكه اين سوره با كلمه «سبحان» شروع مى شود و از سير شبانه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به مسجد اقصى خبر مى دهد كه از شواهد سبحان و پاك بودن خدا از عجز است، سپس سخن از ماجراى بنى اسرائيل است كه هر وقت از خدا اطاعت كردند موفّق شدند و هر وقت عصيان كردند ذليل گرديدند (آيه 2- 8). تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 5

آن گاه گوشه اى از نظامات حاكم بر زندگى و اعمال خوب كه سبب سعادت هستند، و نيز از اعمال شرك آميز، ياد شده است كه يعنى شما اهل اسلام نيز از قانونى كه بر بنى

اسرائيل جارى شد مستثنى نيستيد، اطاعت، عزّت را به دنبال دارد و شرك ذلت را (آيات 22- 44) از آن به بعد مطالبى در زمينه توحيد، محكوم كردن مشركان، تسلّط شيطان بر انسان از اوّل خلقت، قسمتى از اعمال عبادى، موقعيّت قرآن و معجزه بودن آن، خوارق عاداتى كه مشركان از آن حضرت خواسته اند و مقايسه جريان اسلامى با جريان حضرت موسى عليه السّلام، آمده است.

پس فشرده مطالب آن، عنوان كردن مسأله توحيد و نفوذ قدرت خدا در اداره جهان و نداشتن شريك است، لفظ سبحان كه حكايت از تنزيه و پاكى و بى نيازى خدا و شريك نداشتن، دارد در اين سوره مكرر شده است مانند سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى/ 1، قُلْ سُبْحانَ رَبِّي/ 92. يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا/ 108 سُبْحانَهُ وَ تَعالى 43، حتّى در آيه آخر، حمد خدا در اثر پاك و منزّه بودن او است وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ .../ 111.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 6

سورة الاسراء مكّية و اياتها 111 نزلت بعد سورة القصص

[سوره الإسراء (17): آيه 1]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (1)

بنام اللَّه كه رحمتش همگانى و هميشگى است

1- منزه است خدايى كه بنده اش را در يك شب از مسجد حرام به مسجد اقصى برد مسجدى كه اطراف آن را با بركت كرده ايم تا از آيات خود بر او بنمايانيم كه او شنوا و بيناست.

كلمه ها

سبحان: تسبيح: تنزيه خدا از هر بدى و نقص و نياز و نالايقى، سبحان مصدر است مثل غفران، طبرسى آن را اسم مصدر گفته است، در هر حال به معنى تسبيح است، نصب آن براى مفعول مطلق است، «اسبح اللَّه تسبيحا».

اسرى: سرى و اسرى: رفتن در شب. طبرسى ذيل آيه 65 سوره حجر فرموده: هر دو به يك معنى است أَسْرى بِعَبْدِهِ: شب هنگام برد بنده اش را، تعديه به واسطه «باء» است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 7

اقصى: قصو (بر وزن عقل): دورى. قصىّ: دور. «اقصى»: دورتر طبرسى فرمايد: به علّت بعد مسافت ما بين آن و مكّه، مسجد اقصى (مسجد دورتر) ناميده شده است.

المسجد: اسم مكان است به معنى محلّ سجده، قاعده اش آن بود كه به فتح جيم باشد ولى آن بر خلاف قاعده به كار رفته است، شايد علّت آن سهولت تلفّظ باشد، ناگفته نماند: در قرآن كريم در سه جا به معبد اهل كتاب لفظ مسجد اطلاق شده است يكى در اين آيه كه مسجد اقصى در وقت نزول آيه كليسا بود، دوّم:

لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً كهف/ 21 درباره اصحاب كهف، سوّم: وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ اسراء/ 7 كه منظور معبد يهود است.

شرحها

در اين آيه، سير شبانه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از مسجد الحرام به مسجد اقصى ياد شده است كه يكى از معجزات آن حضرت بود، فاصله ما بين مكه و مسجد اقصى حدود هزار و دويست كيلومتر است، در كشّاف فاصله آن دو را مدّت چهل شبانه روز راه گفته است.

ناگفته نماند: معراج و اسراء دو مطلب جداگانه اند، اسراء كه رفتن آن حضرت از مكه به بيت المقدّس

باشد صريح قرآن مجيد است ولى رفتن آن- حضرت از بيت المقدّس به آسمانها كه معراج ناميده مى شود، مدلول روايات بى شمارى از طريق شيعه و اهل سنّت است كه مقدارى از آنها در «نكته ها» خواهد آمد، علّت اسراء ديدن مقدارى از آيات خدا بود. لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 8

1- سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.

آمدن «سبحان» دلالت بر پاكى خدا از عجز و ناتوانى دارد كه توانست بنده خود را چنان سيرى بدهد «ليلا» حاكى است كه آن سير در يك شب اتفاق افتاده است و گر نه قيد شب بودن در «اسرى» وجود دارد، بنا بر قول اكثر، اسراء از خانه «امّ هانى» شروع شده كه حضرت آن شب در آنجا خوابيده بود در اينصورت مراد مسجد الحرام مكّه است، ولى ظهور آيه آنست كه از مسجد الحرام شروع شده است.

غرض از مسجد اقصى، بيت المقدس است كه نسبت به آن حضرت و مخاطبين دورترين مسجد بود و معبد سليمان در آن قرار داشت بارَكْنا حَوْلَهُ در بيان آنست كه اطراف زمينهاى پربركت و حاصلخيز است، اين مطلب در آيات اعراف 137، انبياء/ 71 و 81 نيز آمده است، لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا تعليل اسراء است.

يعنى اسراء براى آن بود كه بعضى از آيات قدرت خود را به او نشان دهيم، قهرا اين نشان دادن براى تكامل بينش آن حضرت ضرورت داشته است. اين آيات اگر آنها باشد كه در ضمن اسراء ديده شد، عبارت اند از خود اسراء و آثار انبياء بنى اسرائيل در بيت المقدس.

و اگر مراد آياتى باشد كه در معراج ديده شد همانست كه در سوره نجم آمده: لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى/ 13، «سميع بصير» تعليل اسراء و ارائه آيات است كه خدا درخواست را مى- شنود و بى نياز بيناست.

و سميع و بصير بودن، لازمه اش آن بود كه خدا چنين اسراء و ارائه آيات براى آن حضرت پيش آورد. اين آيه يكى از سه محلّى است كه قرآن به معبد اهل كتاب لفظ مسجد را اطلاق كرده است كه آن روز كليسا بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 9

نكته ها

اسراء و معراج: گفتيم كه اسراء و معراج دو چيز جداگانه هستند، اسراء از مسجد الحرام شروع شده و در مسجد اقصى ختم مى گردد، ولى معراج از مسجد اقصى شروع گشته و بسوى آسمانها ادامه پيدا مى كند اسراء، صريح آيه قرآن است اما معراج به موجب روايات كثيرى است كه از طريق شيعه و اهل سنت نقل شده است، بعضى از آيات سوره نجم نيز شاهد آن هستند «1» در زمينه اسراء از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: چون رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله به بيت المقدس برده شد، جبرئيل او را بر «براق» سوار كرد تا به بيت المقدس آمدند، جبرئيل محرابهاى انبياء را بر آن حضرت نشان داد، حضرت در آنها نماز خواند، وقت برگشتن به كاروان قريش برخورد كه آبى در ظرفى داشتند، حضرت از آن آب خورد، بقيه اش را به زمين ريخت.

وقت صبح به قريش فرمودند: خداى جل جلاله مرا به بيت المقدس برد، آثار انبياء و منازلشان را به من نشان داد، من در فلان محل به كاروان

قريش رسيدم كه يكى از شتران خود را گم كرده بودند از آبشان خوردم، بقيه آن را به زمين ريختم، ابو جهل از شنيدن اين سخن گفت: فرصت خوبى به دست آمده است، بپرسيد ستونهاى مسجد اقصى و قنديلهاى آن چقدر بود، گفتند: يا محمّد در اينجا بعضى هستند كه داخل بيت المقدس شده اند، ستونها، قنديلهاى و محرابهاى آن

__________________________________________________

(1) در بحار فرموده:

«اعلم ان عروجه (ص) الى بيت المقدس ثم الى السماء فى ليلة واحدة بجسده الشريف مما دلت عليه الآيات و الروايات المتواتره من طرق الخاصة و العامة».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 10

را براى ما توصيف كن، جبرئيل آمده شكل مسجد اقصى را در برابر چشمان آن حضرت قرار داد، هر چه سؤال مى كردند، حضرت جواب مى داد.

گفتند: منتظر هستيم كه كاروان بيايد تا از آنچه خبر دادى بپرسيم حضرت فرمود: وقت طلوع آفتاب كاروان شما وارد مكه خواهد شد كه شترى خاكسترى رنگ در جلو آنست، فرداى آن مردم به طرف گردنه نگاه كرده و مى گفتند اين آفتاب است كه طلوع مى كند در همان وقت كه خورشيد طلوع مى كرد، كاروان قريش از دور نمودار شد كه شتر خاكسترى رنگ در پيشاپيش آن بود از كاروان آنچه را كه از آن حضرت شنيده بودند پرسيدند؟

آنها گفتند: قضيه همانست در فلان محل شترى از ما گم شد، آبمان را در فلان محل گذاشته بوديم، وقت برگشتن ديديم كه آب به زمين ريخته است، اين سخن بر كفار جز طغيان نيافزود (الميزان از امالى صدوق) آنچه گفته شد درباره اسراء آن حضرت است، امّا معراج از بيت المقدس از روى صخره مسجد شروع مى شود و آن حضرت به

آسمانها مى رود.

معراج: بنا بر روايات، عروج آن حضرت به آسمانها از بيت المقدس شروع مى شود «1» لازم است در اين زمينه مطالبى و لو به اختصار گفته شود، قبلا بايد بدانيم كه معراج آن حضرت به علّت تكامل معلومات او بوده تا چيزهايى كه لازم بود به مردم بيان فرمايد از روى بصيرت باشد، در علل الشرائع از ثابت بن دينار نقل شده كه به امام سجاد عليه السّلام گفت: آيا خدا بامكان وصف مى شود؟ امام فرمود: خدا از مكان برتر است، ثابت گفت: پس چرا رسولش را به آسمانها برد؟ حضرت فرمود: تا ملكوت آسمانها و آنچه را كه از

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان در روايات نبوى آمده:

«ثم اخذ جبرائيل بيدى الى الصخرة فاقعدنى عليها فاذا معراج الى السماء.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 11

عجائب صنع و بدايع خلقت در آنهاست، به وى نشان دهد «1».

1- عقيده داريم كه معراج آن حضرت جسمانى بوده است، معراج روحانى معنايى ندارد، زيرا اگر روح آن حضرت به آسمانها رفته و بدنش در زمين مانده باشد، اين عبارت اخراى مردن است و اگر منظور معراج خيالى است، آن فضيلت نمى تواند باشد، زيرا خواب و خيال براى هر كس ميسّر است.

2- در سوره نجم مى خوانيم: وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى عِنْدَها. جَنَّةُ الْمَأْوى، إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى نجم/ 13- 18.

يعنى: پيامبر بار ديگر جبرئيل را ديد، در نزد سدرة المنتهى، كه بهشت جايگاه در نزد آن است، آن رؤيت موقعى كه سدره را مى پوشانيد آنچه مى پوشانيد، چشم پيامبر در آن رؤيت به خطا و

اشتباه نرفت (آنچه ديد حقيقت بود نه خيال) حقا كه مقدارى از آيات بزرگ پروردگارش را ديد. اين آيات را گر چه مى شود حمل بر آن كرد كه به چشم آن حضرت چنان قدرت داده كه جبرئيل را از آن مكان به وقت نازل شدن ديده است ولى بنا بر روايات، آن به وقت معراج آن حضرت بوده است.

به هر حال جز اين آيات، آيات ديگرى در زمينه معراج نداريم، لازم است به روايات اشاره كنيم.

3- روايات معراج از طريق شيعه و اهل سنّت بقدرى زياد است كه نمى شود وقوع آن را في الجمله انكار نمود و بايد به آن اذعان كرد، بزرگان اسلامى در عقيده به مطلق معراج متفق القول هستند، براى نمونه به تفسير مجمع البيان،

__________________________________________________

(1) الميزان از علل الشرائع.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 12

صافى، برهان، الميزان، درّ منثور و مانند آن ذيل آيه اول سوره اسراء رجوع شود، در بحار الانوار ج 18 طبع جديد، حدود صد و بيست هشت (128) صفحه را به اين مطلب و نقل روايات آن اختصاص داده است.

4- در مجمع البيان فرموده: درباره معراج پيامبر ما روايات زيادى نقل شده و بسيارى از صحابه مثل ابن عباس، ابن مسعود، انس، جابر بن عبد اللَّه، حذيفه، عايشه، امّ هانى و غيرهم آن را از آن حضرت نقل كرده اند، مجموع آنها به چهار قسم منقسم مى شود.

اول: آنچه يقينى است چون اخبار درباره آن متواتر و علم به صحبت آن حاصل است و آن اينكه آن حضرت فى الجمله معراج كرده است.

دوم: آنچه در اين باره نقل شده از چيزهايى است كه عقل جايز مى داند و اصول اسلامى از آن

ابا ندارد ما نيز آن را جايز دانسته و قطع مى كنيم كه آن در بيدارى آن حضرت بوده نه در خوابش و آن اينكه روايت شده آن بزرگوار در آسمانها گردش كرد و پيامبران و سدرة المنتهى و بهشت و جهنم و امثال آن را ديد.

سوم: آنچه ظاهرش مخالف اصول است ولى مى شود طورى توجيه كرد كه مخالف عقل نباشد بهتر آنست كه مطابق حق و دليل، تأويل شود مانند آنچه نقل شده: آن حضرت مردمانى را در بهشت ديد كه متنعم بودند و از اهل آتش كسانى را ديد كه در عذاب به سر مى بردند بر آن حمل مى شود كه صفت و يا نامهاى آنها را ديده است، الميزان در زمينه وجه دوم و سوم فرموده: در اين چيزها اشكالى نيست و بعيد نيستند بلكه آنها تمثيلات برزخى و يا روحى هستند ... كه احاديث معراج از اين قسم تمثيلات مملوّ است.

چهارم: آنچه ظاهرش صحيح نيست و تأويل آن بسيار بعيد است بهتر آن تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 13

است كه آن را قبول نكنيم مانند آنچه نقل شده: آن حضرت با خدا آشكار سخن گفت و او را ديد و يا خدا در تخت نشست و نحو ذلك، از چيزهايى كه دلالت بر تشبيه دارد.

علامه مجلسى و علامه طباطبائى در بحار و الميزان اين تقسيم را از طبرسى نقل كرده و قبول فرموده اند.

5- مفصّل ترين روايت درباره معراج روايت على بن ابراهيم است از پدرش ابراهيم، از ابن ابى عمير، از هشام بن سالم از امام صادق عليه السّلام، رجال اين روايت همه موثّق و قابل اعتمادند، و ابراهيم بن هاشم از بزرگان مى باشد

كه نقل او را تلقّى به قبول كرده اند.

اين روايت در تفسير برهان، صافى، الميزان نقل شده و علامه مجلسى آن را در بحار از تفسير فرات نقل كرده است، ما براى تحقيق و استفاده اهل تحقيق آن را از الميزان ترجمه مى كنيم گر چه مفصّل است و وقت بيشتر مى برد.

در تفسير قمى از پدرش از ابن ابى عمير از هشام بن سالم از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل «براق» را محضر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آوردند، يكى لگام آن را گرفت، ديگرى ركاب آن را سومى زين آن را مرتب كرد، براق نافرمانى كرد، جبرئيل بر صورت او نواخت و گفت: آرام باش، مانند اين حضرت، پيامبرى بر تو سوار نشده و نخواهد شد.

براق آرام شد، آن حضرت را بلند كرد ولى نه بسيار، جبرئيل با او بود آيات آسمان و زمين را به آن حضرت نشان مى داد.

آن حضرت مى فرمايد: من هم چنان مى رفتم كه از سمت راست كسى مرا ندا كرد: يا محمّد، من به او جواب ندادم و به طرف او متوجه نشدم، آن گاه منادى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 14

ديگرى از طرف چپ ندا كرد يا محمّد، جواب ندادم و رو نكردم، سپس از مقابلم زنى كه بازوانش را باز كرده بود و داراى همه گونه زينت بود ندايم كرد: يا محمّد صبر كن تا با تو سخن گويم، متوجه او نشدم، به رفتن ادامه دادم، صدايى شنيدم كه مرا ترسانيد ولى گذشتم.

جبرئيل مرا پياده كرد و گفت؟ نماز بخوان، من نماز خواندم، گفت:

ميدانى كجا نماز خواندى؟ گفتم: نه،

گفت: در طور سينا نماز خواندى، آنجا كه خدا با موسى سخن گفت بعد سوار شدم، آنچه خدا مى خواست راه رفتيم، تا جبرئيل گفت: پياده شو و نماز بخوان، پياده شدم، نماز خواندم، گفت مى دانى كجا نماز خواندى؟ گفتم: نه، گفت: در بيت لحم نماز خواندى (محل ولادت عيسى).

آن گاه سوار شده رفتيم تا به بيت المقدس رسيديم، براق را به حلقه اى كه پيامبران مركب خويش را مى بستند، بست. داخل مسجد شدم، جبرئيل در جانب من بود، ابراهيم، موسى، عيسى را در ميان پيغمبران خدا ديدم كه به جهت من جمع شده بودند نماز حاضر شد، شك نداشتم كه امامت آن با جبرئيل است، چون به صف ايستادند جبرئيل بازوى مرا گرفت و جلو برد، من بر آنها امامت كردم در اين خود بينى نيست.

سپس خازن (ظاهرا خازن بهشت) سه ظرف پيش من آورد، در يكى شير بود، در ديگرى آبى و در سومى شرابى (مست كننده) شنيدم قائلى مى گويد:

اگر آب را بگيرد خودش و امتش غرق مى شوند و اگر شراب را بگيرد خودش و امتش گمراه مى شوند و اگر شير را بگيرد خودش و قومش هدايت مى شوند، من ظرف شير را گرفتم و نوشيدم، جبرئيل گفت: هدايت يافتى و امتت هدايت يافت. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 15

آن گاه جبرئيل گفت: در مسيرت چه ديدى؟ گفتم: ندا كننده اى از جانب راست ندايم كرد، گفت: جوابش دادى؟ گفتم: نه، به او توجه هم نكردم، گفت: او داعى يهود بود اگر جوابش داده بودى امتت بعد از تو يهودى مى شدند بعد گفت: ديگر چه ديدى؟ گفتم: از جانب چپ كسى ندايم كرد. گفت: آيا جواب دادى؟

گفتم: نه، حتّى به طرف او نگاه هم نكردم، گفت: او منادى نصارى بود اگر جوابش مى دادى امتت بعد از تو نصرانى مى شدند.

گفت: از پيش رويت كدام بود چه كسى آمد؟ گفتم: زنى بود كه بازوان خود را باز كرده و همه گونه زينت داشت، بمن گفت يا محمّد صبر كن تا با تو سخن گويم، جبرئيل گفت: آيا جوابش دادى؟ گفتم: نه به او توجه هم نكردم، گفت: آن دنيا بود اگر با او سخن گفته بودى امتت دنيا را بر آخرت ترجيح مى داد درباره صدايى كه مرا ترسانيد جبرئيل گفت: يا محمّد مى شنوى؟ گفتم:

آرى، گفت: آن سنگى بود كه از حاشيه جهنم انداختم، بعد از هفتاد سال در قعر آن قرار گرفت، گويند: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله تا آخر عمر نخنديد.

آن حضرت فرمود: آن گاه جبرئيل بالا رفت، من با او بالا رفتم به آسمان دنيا رسيدم در آن فرشته اى بود به نام اسماعيل، او مأمور آن خطفه و استراق سمع شياطين بود خدا فرموده: «الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب»، تحت فرمان او هفتاد هزار فرشته و زير فرمان هر يك هفتاد هزار فرشته بود.

او به جبرئيل گفت: اين كيست با تو؟ گفت: محمّد رسول خدا، گفت: آيا مبعوث شده است؟ جبرئيل گفت: آرى، اسماعيل درب آسمان را باز كرد، به او سلام كردم، او هم بر من سلام كرد، براى او استغفار كردم، او هم براى من استغفار نمود و گفت: برادر نيكوكار، پيامبر نيكوكار خوش آمدى، ملائكه مرا ملاقات كردند تا به آسمان دنيا داخل شدم هيچ فرشته اى ملاقاتم نكرد مگر تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص:

16

خندان و شادان.

ولى فرشته اى به ملاقات من آمد كه بزرگتر از آن مخلوقى نديده بودم، بدقيافه و خشمگين بود، او هم مانند ديگران بر من دعا كرد ولى نخنديد گفتم يا جبرئيل اين كيست كه از او به هراس افتادم؟ جبرئيل گفت: رواست كه از او بترسى، ما همه از او ميترسيم، اين «مالك» خازن و متصدى آتش است، اصلا نخنديده است و از روزى كه خدا كار جهنم را به او وا گذاشته است پيوسته و هر روز غيظ و غضبش بر دشمنان خدا و اهل گناه زيادتر مى شود، خدا به وسيله او از آنها انتقام خواهد گرفت، اگر به كسى پيش از تو خنديده بود و يا به كسى بعد از تو مى خنديد، حتما بخاطر تو مى خنديد، من به او سلام كردم، او به من جواب داد و مرا بشارت بهشت داد.

به جبرئيل كه به حكم مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ مطاع ملائكه است، گفتم: آيا امر نمى كنى كه آتش را به من نشان بدهد؟ جبرئيل گفت: يا مالك آتش را به محمّد نشان بده، پرده آتش را برداشت و درى از آن را باز كرد، شعله اى از آن به آسمان بالا رفت و فوران كرد و بالا آمد تا گمان كردم مرا خواهد گرفت، گفتم يا جبرئيل بگو: پرده اش را باز گرداند، به فرمان جبرئيل، مالك به شعله آتش گفت: برگرد. آن به محلّى كه از آن خارج شده بود برگشت.

آن گاه رفتم، مردى بزرگ و گندمگونى را ديدم گفتم: جبرئيل اين كيست؟ گفت: اين پدرت آدم است، ديدم كه فرزندان او را به او نشان مى دهند (فرزندانش كه مرده بودند) بعد از ديدن

آنها مى گفت: روح پاكى، بوى پاكى است آن گاه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله سوره مطففين را تا هفده آيه خواند: كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ تا آخر ... فرمود به پدرم آدم سلام كردم، او بر من سلام كرد، براى او استغفار تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 17

كردم، او هم براى من استغفار نمود گفت: آفرين بر پسر نيكو، پيامبر نيكو، مبعوث شده در زمان نيكو.

حضرت فرمود: آن گاه به ملكى از ملائكه گذشتم كه در محلّى نشسته بود ديدم تمام دنيا ميان دو زانوى او بود در دستش لوحى از نور بود كه به آن نگاه مى كرد و در آن نوشته هايى بود، او به راست و چپ نگاه نمى كرد، مانند يك آدم محزون به آن لوح متوجه بود، گفتم: يا جبرئيل اين كيست؟ گفت: اين ملك الموت است، مشغول قبض ارواح است.

گفتم: مرا به او نزديك كن تا با او سخن گويم. جبرئيل مرا باو نزديك كرد به او سلام كردم، جبرئيل گفت: اين محمّد پيغمبر رحمت است كه خدا بر بندگانش فرستاده، ملك الموت بر من سلام كرد و آفرين گفت و اضافه كرد:

يا محمّد من همه خير را در امت تو مى بينم گفتم: حمد بر خداى منّان، صاحب نعمتها بر بندگان، اين از فضل و رحمت پروردگار بر من.

جبرئيل گفت: اين از محكم كارترين ملائكه است. گفتم: آيا هر كه تا به حال مرده يا خواهد مرد او قبض روح مى كند؟ گفت: آرى.

به ملك الموت گفتم: مردم را در هر كجا هستند مى بينى و خودت مشاهده مى كنى؟ گفت: دنيا همه اش

پيش من با امكانى كه خدا داده مانند درهمى در دست يك شخص است كه آن را هر طور بخواهد مى گرداند، خانه اى نيست مگر آنكه روزى پنج بار آن را زير نظر مى گيرم و چون يكى از خانواده ميت بر مرده خودشان گريه كند گويم: بر او گريه مكنيد كه من به سوى شما مكرر بر خواهم گشت تا كسى از شما در دنيا نماند.

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: اى جبرئيل مرگ واقعه هولناكى است جبرئيل گفت: بعد از مرگ، از مرگ هولناكتر است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 18

فرمود: سپس رفتم تا به قومى رسيدم كه در جلوشان مائده هايى از گوشت پاكيزه و گوشت پليد بود، آنها از گوشت كثيف مى خوردند و گوشت پاكيزه را كنار مى كردند، گفتم: جبرئيل اينها كيستند؟ گفت: اينان كسانى هستند كه حرام را مى خورند، حلال را ترك مى كنند، آنها از امت تو هستند يا محمّد صلى اللَّه عليه و آله فرمود: سپس ملكى از ملائكه را ديدم كه خدا او را عجيب آفريده است، نصف بدنش از آتش و نصف ديگرش از يخ بود، نه آتش يخ را ذوب مى كرد و نه يخ آتش را خاموش مى نمود، او با صداى بلند فرياد مى كرد: پاك و منزه است خدايى كه اين آتش را از ذوب كردن اين يخ مانع شده كه آن را ذوب نمى كند و سردى اين يخ را نگاه داشته كه آتش را خاموش نمى كند اى خدايى كه ميان يخ و آتش را تأليف كرده اى ميان قلوب بندگان مؤمن خود الفت برقرار فرما. گفتم: يا جبرئيل اين كيست؟ جواب داد: او فرشته اى است خدا بر

اكناف آسمان و اطراف زمين موكل كرده او خيرخواه ترين ملائكه خدا براى اهل زمين است، نسبت به مؤمنان، از وقتى كه خدا خلقش كرده براى آنها دعا مى كند.

در آسمان دو نفر فرشته ديدم كه هر دو به صداى بلند فرياد مى كردند، يكى مى گفت: خدا به همه انفاق كنندگان عوض بده

اللهم اعط كل منفق خلقا

ديگرى ميگفت: خدايا به هر ممسك تلف نصيب كن

اللهم اعط كل ممسك تلفا.

آن گاه رفتم، باقوامى رسيدم كه مانند شتران لبهاى بزرگى داشتند، گوشت از پهلوهايشان بريده و بدهانشان انداخته مى شد، گفتم: يا جبرئيل اينها كيانند؟ گفت: اينان عيب جويان و طعنه زنانند

هؤلاء الهمازون اللمازون

سپس رفتم ناگاه به اقوامى رسيدم كه سرهايشان را با سنگ مى شكستند گفتم: يا جبرئيل اينها كيانند؟ گفت: اينها كسانى هستند كه بدون نماز عشاء تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 19

مى خوابند. بعد رفتم ناگاه به جماعتى رسيدم كه به دهانشان آتش مى انداختند و از سوراخ پائين خارج مى شد از جبرئيل پرسيدم؟ گفت: اينان كسانى هستند كه اموال يتيمان را به ظلم مى خورند إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً.

سپس رفتم و ناگاه به جماعتى برخوردم كه چون يكى مى خواست برخيزد از بزرگى شكمش نمى توانست برخيزد، گفتم: جبرئيل اينها كدام كسانند؟

گفت: اينها كسانى هستند كه ربا مى خورند، زندگى نمى كنند مگر مانند كسى كه شيطان او را ديوانه كرده است، آن گاه ديدم كه آنها مانند آل فرعون هستند، صبح و شام به آتش عرضه مى شوند، مى گويند: پروردگارا قيامت چه زمانى خواهد بود؟

فرمود: سپس به رفتن ادامه دادم ناگاه به زنانى رسيدم كه از پستانشان آويزان بودند، از جبرئيل پرسيدم، گفت اينها زنانى هستند كه

بر اموال شوهران اولاد ديگران را وارث مى كنند، آن گاه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود:

غضب خدا شديد است بر زنى كه در نسب قومى كسى را كه از آنها نيست، داخل كند، پس بر خلوات وارد شود و انبارشان را بخورد (از آنها سهم بگيرد).

سپس فرمود: گذر كرديم بر ملائكه اى از ملائكه خدا كه خدا هر طور خواسته بود آنها را آفريده بود، چهره شان را هر طور كه اراده فرموده بود قرار داده بود، تمام اعضاء آنها مشغول تسبيح و حمد بود و از هر ناحيه بدنشان صداى حمد و گريه از ترس خدا بلند بود با صداهاى مختلف، از جبرئيل سؤال كردم؟ گفت همانطور كه مى بينى آفريده شده اند. هر يك از آنها در كنار رفيق خود است ولى با او ابدا كلمه اى نگفته است از خوف خدا و به علّت اينكه به خدا متواضع تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 20

هستند سرهايشان را بلند نكرده و از حد فعلى پائين نياورده اند من به آنها سلام كردم با اشاره سر به من جواب دادند و از خشوع خدا به من نگاه نمى كردند جبرئيل به آنها گفت: اين محمّد نبى رحمت است، خدا او را به سوى بندگان رسول و نبى فرستاده است، او خاتم پيامبران و آقاى آنهاست آيا با او سخن نمى گوئيد؟ چون اين را از جبرئيل شنيدند، بر من با سلام رو كردند، و احترام نمودند و براى من و امت من خوبى را مژده دادند.

فرمود: سپس به آسمان دوم بالا رفتيم ناگاه در آن دو مرد را ديدم كه شبيه هم بودند، از جبرئيل پرسيدم؟ گفت: دو پسر خاله اند يحيى

و عيسى عليهما السّلام به آن دو سلام كردم، آن دو بر من سلام كردند، براى آنها استغفار كردم، براى من استغفار كردند و گفتند

«مرحبا بالاخ الصالح و النبى الصالح»

ناگاه ديدم در آن آسمان ملائكه اى هستند كه خاشع مى باشند، چهره آنها را هر طور كه خواسته بود قرار داده بود، همه آنها خدا را با صداهاى مختلف تسبيح و حمد مى كردند.

آن گاه به آسمان سوم بالا رفتيم، ناگاه در آنجا مرد بزرگوارى ديدم، كه زيبايى اش نسبت به ديگران مانند ماه چهارده شبه بود نسبت به ستارگان ديگر، گفتم: جبرئيل اين كيست؟ گفت: اين برادرت يوسف است، بر او سلام كردم، او بر من سلام كرد، بر او استغفار كردم، او بر من استغفار كرد، و گفت

مرحبا بالنبى الصالح و الاخ الصالح، المبعوث فى الزمن الصالح

در آنجا نيز مانند آسمان اول و دوم ملائكه اى بود كه همه به خدا خاشع بودند چنان كه وصف كردم، جبرئيل درباره من همان گفت كه به آنها گفته بود، آنها با من آن طور رفتار كردند كه ديگران كرده بودند.

سپس به آسمان چهارم بالا رفتيم، ناگاه در آنجا مردى ديدم گفتم: يا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 21

جبرئيل اين كيست؟ گفت اين ادريس است كه خدا او را به مكان بالايى بلند كرده است

رفعه اللَّه مكانا عليا

به ادريس سلام كردم، او بر من سلام كرد، براى او استغفار كردم، او براى من استغفار نمود، در آن آسمان ملائكه اى بودند، مانند ملائكه آسمانهاى ديگر، به خدا خاشع بودند، آنها براى من و امت من خير را بشارت دادند.

آن گاه فرشته اى ديدم كه بر تختى نشسته بود، زير فرمانش هفتاد هزار فرشته

و زير فرمان هر يك هفتاد هزار فرشته بودند، به فكر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه تدبير كننده جهان اين فرشته است (و خدا اين منصب را باو داده است) جبرئيل به آن فرشته فرياد زد و گفت: پاشو، او پا شد و تا قيامت سر پا خواهد بود.

بعد از آن به آسمان پنجم بالا رفتيم، در آن مردى بود، بسيار پير كه پيرتر از او نديده بودم، در اطراف او جماعت كثيرى از امتش بود كه از كثرت آنها تعجب كردم گفتم: جبرئيل اين كيست؟ گفت: اين محبوب قوم خويش هارون پسر عمران (برادر موسى) است، به او سلام كردم، او بر من سلام كرد براى او استغفار كردم، او براى من استغفار كرد، در آنجا ملائكه اى بودند مانند آسمانهاى ديگر.

پس از آن به آسمان ششم بالا رفتيم، در آنجا مرد بلند قامتى بود، گويى در قد بلندى از قبيله «شنوه» بود و اگر دو تا پيراهن داشت موهايش از آنها بيرون مى آمد، شنيدم كه مى گفت: بنى اسرائيل گمان مى كنند من پيش خدا محترمترين فرزندان آدم هستم حال آنكه اين مردى است (اشاره به رسول خدا) كه پيش خدا از من عزيزتر است گفتم: جبرئيل اين كيست گفت؟ اين برادر موسى بن عمران است به او سلام كردم، او بر من سلام كرد، براى او استغفار تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 22

نمودم، او براى من استغفار نمود، در آنجا ملائكه اى بودند همه خاشع مانند ملائكه ديگر آسمانها.

فرمود: بعد از آن به آسمان هفتم بالا رفتيم، به هيچ فرشته اى نگذشتم مگر آنكه گفتند: يا محمّد حجامت بگير و امت خود را امر

كن حجامت بگيرند، در آنجا مردى بود موى سر و ريشش سياه و سفيد، روى تختى نشسته بود، گفتم: يا جبرئيل اين كيست، در باب بيت المأمور در جوار خدا؟ گفت: اين پدرت ابراهيم و اين محل تو و محل متقيان امت تو است آن گاه آن حضرت اين آيه را خواند:

إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ.

به ابراهيم عليه السّلام سلام كردم، او بر من سلام كردم و فرمود:

«مرحبا بالنبى الصالح و الابن الصالح و المبعوث فى الزمن الصالح»

در آسمان هفتم مانند آسمانهاى ديگر، ملائكه بودند كه براى من و امت من، خير را بشارت دادند.

فرمود: در آسمان هفتم درياهايى از نور ديدم كه نورشان چشمان را خيره مى كرد و درياهايى از ظلمت و درياهايى از برف كه صداى رعد مى دادند، هر وقت از ديدن آنها به وحشت مى افتادم از جبرئيل مى پرسيدم، در جواب مى گفت يا محمّد بشارت باد بر تو، شكر خدا كن كه اينهمه كرامت به تو داده، خدا را شكر كن براى اينكار، فرمود: خدا با قوه و يارى خود مرا ثابت كرد تا سخنم به جبرئيل و تعجبم زياد شد.

جبرئيل گفت: يا محمّد آيا آنچه مى بينى به نظرت بزرگ مى آيد؟ حال آنكه اينها آفريده اى است از آفريده هاى خدا، چطور است عظمت خدا كه اينها را آفريده است آنچه نديده اى از آنچه ديدى بزرگتر است، بين خدا و خلق هفتاد هزار حجاب هست نزديكترين خلق به خدا من و اسرافيل است، ميان ما تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 23

و خدا چهار حجاب هست:

حجابى از نور، حجابى از ظلمت، حجابى از ابر و

حجابى از آب.

فرمود: از جمله عجائب خلق خدا كه مسخر كرده بود، خروسى ديدم، پاهايش در ريشه هاى طبقه هفتم زمين و سرش نزد عرش خدا بود، او ملكى است از ملائكه كه خدا مطابق اراده خود خلق كرده است، پاهايش در قعر زمينهاى هفتم است، آن گاه بالا رفت تا در هوا خارج شد و به آسمان هفتم بالا رفت تا كاكلش به نزديكى عرش رسيد، او مى گفت: پروردگارم هر جا كه باشم، نمى دانى خدايت در كجاست از عظمت شأن او.

آن خروس دو تا بال در شانه اش داشت، چون بالهاى خود را مى گشاد، از شرق و غرب مى گذشت، چون وقت سحر باشد بالهاى خود را باز مى كند و آنها را به هم مى زند و فرياد تسبيح بلند مى كند و مى گويد:

سبحان اللَّه الملك القدوس، سبحان اللَّه الكبير المتعال، لا اله الا اللَّه الحى القيوم

و چون اين تسبيح را گفت، خروسهاى زمين بالهاى خود را بهم زده بانك مى كنند، وقتى كه او ساكت شد، خروسهاى زمين ساكت مى شوند.

ريشهاى كوچك او سبز و ريشهاى ديگرش بسيار سفيد بود، ريشهاى سبز او به شدت سبز رنگ مى باشند.

فرمود: سپس با جبرئيل به بيت المعمور رفتم و در آن داخل شده و نماز خواندم و با من جمعى از امتم بودند كه لباس تازه داشتند و جمعى لباس كهنه پوشيده بودند آنها كه لباس تازه پوشيده بودند، داخل بيت المعمور شدند، كهنه لباسان در همانجا نشستند آن گاه از آنجا خارج شدم، دو تا نهر مطيع من شدند يكى بنام كوثر ديگرى بنام رحمت، از كوثر نوشيدم و در آن رحمت غسل كردم سپس هر دو مطيع من شدند و راه

در امتداد آن دو واضح شد تا داخل بهشت گشتم. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 24

در دو طرف بهشت خانه هاى من و خانواده ام بود، خاك بهشت مانند مشك بود، دختر جوانى ديدم در نهرهاى بهشت غوطه مى خورد گفتم: براى كدام كس هستى؟ گفت: براى زيد بن حارثه (پسر خوانده حضرت) وقت صبح اين مطلب را به زيد بن حارثه خبر دادم.

پرندگان بهشت را ديدم كه به بزرگى شتر خراسانى بودند، انارهايش به اندازه دلوهاى بزرگ بود، درختى ديدم ضخامت تنه آن به حدى بود كه پرنده در هفتصد سال نمى توانست آن را دور بزند، در بهشت منزلى نبود مگر آنكه در آن شاخه اى از آن درخت بود، گفتم: جبرئيل اين درخت چيست؟

گفت: اين درخت طوبى است، خدا فرموده: طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ.

آن حضرت فرمود: چون داخل بهشت شدم به فكرم رسيد، كه از جبرئيل از آن درياها و عجائب آنها سؤال كردم گفت: آنها خيمه هاى حجابات خدا هستند كه اگر نبودند نور عرش همه آنچه را كه در عرش بود آشكار مى كرد.

به سدرة المنتهى رسيدم، ديدم يك برگ از آن، امّتى را سايه مى افكند و از آن به فاصله اى بودم كه خدا فرموده قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى خدا مرا ندا كرد كه: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ من در جواب از طرف خود و امّتم گفتم: وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ.

خدا فرمود: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ من گفتم: رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا

إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا خدا جواب داد: مؤاخذه ات نخواهم كرد، گفتم: رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا خدا جواب داد، تكليف دشوار را بر تو حمل نخواهم كرد، گفتم: رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 25

الْقَوْمِ الْكافِرِينَ

خداى تبارك و تعالى فرمود: اينها را بر تو و امّت تو دادم.

امام صادق عليه السّلام فرمود: محترمتر از آن حضرت كسى به طرف خدا نرفته است كه براى امت خود چنين چيزهايى خواست.

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله گفت: پروردگارا به پيامبرانت فضيلتهايى داده اى مرا هم بده. خدا فرمود: به تو در ميان چيزهايى كه داده ام، دو كلمه از تحت عرش خود داده ام و آن

لا حول و لا قوة الا باللَّه و لا منجى منك الا اليك

است.

فرمود: ملائكه بر من سخنى تعليم كردند كه وقت صبح و شام مى گويم:

اللهم ان ظلمى اصبح مستجيرا بعفوك و ذنبى اصبح مستجيرا بمغفرتك و ذلى اصبح مستجيرا بعزتك و فقرى اصبح مستجيرا بغناك و وجهى الفانى اصبح مستجيرا بوجهك الباقى الذى لا يفنى

و مى گويم اين را وقتى كه وارد شب مى شوم سپس اذان شنيدم، ديدم فرشته اى اذان مى گويد كه در آسمان پيش از آن شب ديده نشده بود او گفت:

«اللَّه اكبر اللَّه اكبر»

خدا فرمود: بنده ام راست گفت، من از هر چيزى بزرگترم، او گفت:

«اشهد ان لا اله الا اللَّه، اشهد ان لا اله الا اللَّه»

خدا فرمود: بنده ام راست گفت: منم اللَّه كه جز من معبودى نيست و غير از من الهى وجود ندارد، فرشته گفت:

«اشهد

ان محمّدا رسول اللَّه اشهد ان محمّدا رسول اللَّه»

خدا فرمود: بنده ام راست گفت محمّد بنده من است او را مبعوث و انتخاب كرده ام.

فرشته گفت:

«حى على الصلاة حى على الصلاة»

خدا فرمود: بنده ام راست گفت، و بر امر واجب من دعوت كرد هر كه از روى رغبت و طلب پاداش من به نماز رود، كفاره گناهان گذشته اش خواهد بود، فرشته گفت:

«حى على الفلاح حى على الفلاح»

خدا فرمود: آن صلاح و نجات و رستگارى است، آن گاه بر ملائكه امامت كردم چنان كه براى پيامبران قبلا امامت كرده بودم. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 26

فرمود: سپس مرا شوقى و عشقى «1» فرا گرفت، به سجده افتادم، خدا ندايم فرمود: من پيش از تو بر هر پيامبرى پنجاه نماز واجب كرده ام، بر تو و امت تو نيز واجب كردم، برخيز تو در امت خود هستى.

آن حضرت فرمود از آن محل پائين آمدم تا به ابراهيم رسيدم، چيزى از من نپرسيد تا به موسى رسيدم، موسى گفت: يا محمّد چه كار كردى؟ گفتم: پروردگارم فرمود: بر هر پيامبر پيش از تو پنجاه نماز واجب كرده ام، بر تو و امت تو نيز واجب كردم موسى گفت: اى محمّد امت تو آخرين و ضعيفترين امتهاست، خدايت چيزى او را زياد نمى كند (بر عزت او نمى افزايد) امت تو قدرت چنين تكليفى ندارند به سوى پروردگارت برگرد و تخفيف بخواه.

من به سوى پروردگارم برگشتم تا به سدرة المنتهى رسيدم، به سجده افتادم آن گاه گفتم: بر من و امت من پنجاه نماز واجب كردى نه من طاقت آن را دارم و نه امت من، تخفيف فرما. خدا ده ركعت تخفيف داد، پيش موسى برگشتم

به او خبر دادم، گفت: برگرد قدرت آن را ندارى، به سوى خدايم بازگشتم، باز ده ركعت تخفيف داد.

به نزد موسى آمده خبر كردم، گفت: برگرد، در هر برگشتن به سجده مى افتادم، خدايم تخفيف مى داد تا به ده نماز رسيد، به موسى خبر كردم گفت:

طاقت آن را ندارى، به سوى پروردگارم بازگشتم، پنج نماز تخفيف داد، به سوى موسى برگشتم و خبر دادم، گفت طاقت نمى آورى، گفتم از پروردگارم حيا مى كنم، بر پنج نماز صبر مى كنم.

ندا كننده اى ندايم كرد، در اثر صبرى كه كردى اين پنج نماز برابر پنجاه

__________________________________________________

(1) عبارت عربى «صبابه» است آن با صاد بمعنى عشق و شوق و با ضاد نقطه دار بمعنى ابر رقيق است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 27

نماز است، هر يك مقابل ده نماز، هر كه از امت تو قصد كار خوبى كند و آن را انجام دهد، ده برابر خواهم نوشت و اگر قصد كند و عمل نكند يك حسنه خواهم نوشت، هر كه از امت تو قصد كار بدى كند و آن را انجام دهد يك گناه بر او خواهم نوشت و اگر قصد كند و عمل نكند چيز براى او نخواهم نوشت.

امام صادق فرمود خدا از اين امت به موسى جزاى خير بدهد، اين تفسير قول خداست كه فرموده: سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى ... إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.

ناگفته نماند: اين حديث كه با اين تفصيل نوشته شد، براى آنست كه آن از حالات عروج و برزخى آن حضرت است كه خدا پشت پرده را به او نشان داده است و آن سبب استفاده هاى بيشتر است، نظير اين روايت در جاهاى ديگر نيز آمده است، از جمله در

كتاب دار السلام محدث نورى در ضمن نقل خوابهاى حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله كه خدا حقائق اعمال بد و خوب را به آن حضرت نشان داده است اينها نمونه هايى از عالم غيب و مكنونات اين جهان مى باشد.

ناگفته نماند: روايات معراج بسيار زياد است، طالبان تفضيل به كتابهاى مفصل رجوع فرمايند، آنچه در اينجا آورديم به عنوان نمونه است، لفظ «ليلا» در آيه شريفه دلالت دارد كه اسراء در يك شب واقع شده است، به موجب روايات آن حضرت در همان شب به مكه برگشته و نماز صبح را در مكه خوانده است.

در تفسير عياشى از هشام بن حكم از امام صادق عليه السّلام نقل شده است:

«قال ان رسول صلى اللَّه عليه و آله صلّى العشاء الاخرة و صلّى الفجر في الليلة التي اسرى به فيها بمكة».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 28

[سوره الإسراء (17): آيات 2 تا 8]

اشاره

وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلاً (2) ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً (3) وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً (4) فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً (5) ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً (6)

إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً (7) عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً (8)

2- به موسى كتاب تورات را داديم

و آن را براى بنى اسرائيل وسيله هدايت قرار داديم كه جز من (خدا) كارساز مگيريد.

3- شما نسل كسانى هستيد كه با نوح در كشتى حمل كرديم نوح بنده اى شكرگزار بود.

4- به بنى اسرائيل در تورات اعلام كرديم كه در زمين (فلسطين) دو بار فساد خواهيد كرد و طغيان بزرگى به وجود خواهيد آورد.

5- پس چون وعده انتقام اولى برسد بندگانى كه بسيار نيرومند هستند بر شما خواهيم فرستاد كه خانه هاى شما را (تفتيش) كنند و اين وعده عملى است.

6- سپس دولت و قدرت را به شما برمى گردانيم و شما را با اموال و اولاد و اقوام نيرومند مى گردانيم. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 29

7- اگر نيكى كنيد براى خود نيكى كرده ايد و اگر بدى كنيد براى خود كرده ايد و چون وعده طغيان دوم در رسد (آنها را مى فرستيم) تا چهره شما را غمگين كنند، و مانند دفعه اول داخل مسجد شما شوند و بر هر چه دست يافتند تباه و نابود كنند.

8- شايد پروردگارتان به شما رحم كند، و اگر به طغيان بازگشتيد به انتقام بازمى گرديم و جهنم را براى كافران مجلس قرار داده ايم.

كلمه ها

ذريه: نسل و فرزند. ذرء: آفريدن. جمع آن ذريّات است.

قضينا: قضاء در اصل به معنى فيصله دادن به امر است، به معناى حكم حتم، بيان و مانند آن نيز آيد، آن در آيه به معنى بيان و اعلام است.

لتعلن: علوّ: در آيه به معنى غلبه و تكبر و طغيان است «لتعلنّ» حتما تجاوز مى كنيد «علوا»: غلبه كردند.

اولاهما: اولى (بضم همزه) مؤنث اول است.

بأس: بأس در اصل به معنى سختى و شدت است در اينجا منظور نيرومندى است.

جاسوا: جوس: جستجوى شديد

(تفتيش). «الجوس: طلب الشي ء بالاستقصاء»، «جاسوا»: جستجو كردند.

خلال: خلل (بر وزن شرف): گشادگى و فاصله ميان دو چيز، جمع آن، خلال (بكسر- خ) است خِلالَ الدِّيارِ: درونهاى خانه ها.

كرة: كرة: رجوع و برگشتن. منظور از آن در آيه دولت و اقتدار تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 30

است، مصدر به معنى مفعول است «دولت باز گشته».

امددناكم: مد در اصل به معنى زيادت و به قول راغب به معنى كشيدن است، در اينجا به معناى فزونى دادن و نيرومند كردن است.

نفيرا: نفر (بر وزن شرف): گروه و دسته. نفير مثل نفر جماعتى از مردان را گويند، نفير و نفر: عشيره انسان كه ياريش كرده و با او كوچ مى كنند.

ليسوؤا: اسائه: محزون كردن لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ: تا محزون كنند چهره هاى شما را (شما را محزون كنند تا اثر حزن در قيافه شما پديدار شود).

تتبير: تبر (بر وزن عقل و شرف): هلاك شدن و نابود گشتن. تتبير:

هلاك كردن لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً: تا هر چه غلبه كردند به طورى كامل نابود كنند.

حصيرا: حصر: تنگ گرفتن. حبس «حصير»: سجن و زندان كه شخص را تنگ مى گيرد و از حركت منع مى كند فعيل به معناى فاعل است.

شرحها

آيات هفتگانه يكى از نظامات و سنت هاى خدايى را بيان مى كند و آن اينكه عدالت و انصاف و ظلم و طغيان در زندگى جوامع بشرى اثر مستقيم دارد، جامعه اى كه مردم آن با عدالت و توحيد و ايمان عمل صالح زندگى مى كنند. در سعادت و رفاه و تكامل خواهند بود، ولى جامعه اى كه افراد آن اهل طغيان باشند رو به سقوط و زوال مى رود وانگهى خدا به وسيله رسولان خود اين سنت و طريقه تفسير أحسن

الحديث، ج 6، ص: 31

را به مردم رسانده و آنها را در اختيار يكى از اين دو راه مخير كرده است.

اينكه گفته شده در آيه زير به نحو احسن مجسم شده است: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ اعراف/ 96، على هذا به نظر مى آيد ارتباط آيات هفتگانه با آيه اول آنست كه: جريان اسراء آن حضرت براى تكميل ايشان بود تا بتواند اين حقائق را به طور كامل و از روى آشنايى كامل بيان فرمايد.

الميزان عقيده دارد كه آيات هفتگانه مانند جمله معتزله است ميان آيه اول و آيه نهم.

به هر حال در اين آيات آمده: ما به موسى كتاب داديم كه هدايت كننده بنى اسرائيل بود و به آنها اعلام كرديم كه دو دفعه طغيان خواهيد كرد و انتقام هر دو از شما گرفته خواهد شد، به وقت انتقام اول مردانى قدرتمند شما را تار و مار مى كنند و شما را در ميان خانه تعقيب مى نمايند، سپس عوامل رفاه بر شما بازمى گردد، از لحاظ نفرات و اموال، كثرت پيدا مى كنيد، باز طغيان سر مى دهيد اين دفعه انتقام را شديدتر مى بينيد، سپس ممكن است خدا به شما رحم كند ولى اگر باز به طغيان آئيد به انتقام بر مى گرديم، كه اين سنّت خدايى، در عزت و ذلت جوامع بشرى است.

2- وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا.

منظور از كتاب، تورات است، شايد به علّت حاوى بودن به احكام و وظائف به جاى تورات، كتاب گفته شده است. وَ جَعَلْناهُ ... توضيح و

تفسير «الكتاب» است جمله أَلَّا تَتَّخِذُوا ... نشان مى دهد كه خلاصه كتاب نهى از شرك بود كه جز خدا وكيل و كارسازى نگيرند و در تمام شئون زندگى رو به خدا آورند، تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 32

خلاصه همه شريعتها همين است. لفظ «ان» در أَلَّا تَتَّخِذُوا تفسيريه است. بعضى آن را به صيغه غائب «يتخذوا» خوانده است. در اينصورت تقدير آن «و قلنا لهم لا يتخذوا ...» است.

3- ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً گفته اند «ذرية» منصوب است براى اختصاص يعنى خطاب أَلَّا تَتَّخِذُوا ...

مخصوص بود به فرزندان آنان كه با نوح در كشتى بودند و گويند: در آن ياء ندا مقدر است يعنى: «يا ذرية من حملنا مع نوح».

به هر حال معنى آيه آنست كه: جز خدا وكيل نگيريد كه شما فرزندان كسانى هستيد كه با نوح در كشتى بودند و مورد عنايت خدا قرار گرفتند و جز خدا كارسازى نمى گرفتند وانگهى نوح بنده اى موحد بود و جز خدا وكيل نمى گرفت شكور بودن لازمه اش توحيد است، جمله إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً تعليل أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا است.

در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل شده نوح چون صبح و شام مى كرد مى گفت: خدا من تو را گواه مى گيرم هر نعمتى كه صبح و شام در آن هستم خواه نعمت دين باشد يا دنيا، همه از تو است

«وحدك لا شريك لك لك الحمد و لك الشكر بها حتى ترضى و بعد الرضا و هذا كان شكره»

اين مخالف آن نيست كه درباره «شكور» گفته شد، زيرا اين الفاظ نيز حكايت از توحيد دارند و گوشه اى از آن

مى باشند.

4- وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً منظور از «قضينا» اعلام و از كتاب، تورات، است لازم و نون تأكيد در دو فعل «لتفسدن»- «لتعلن» براى حتمى بودن خبر است، يعنى در تورات به اسرائيل اعلام كرديم كه در زمين فلسطين و اطراف آن، حتما دو دفعه فساد و طغيان تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 33

خواهيد كرد، ظاهرا منظور فساد و طغيان ميان خودشان است مانند يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ.

5- فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا.

اين آيه روشن مى كند كه چون وقت انتقام طغيان اول برسد لشكريانى كه بسيار نيرومند هستند بر آنها مى تازند و در ميان خانه هايشان آنها را تعقيب مى كنند تا آنها را پيدا كرده و به قتل رسانند.

اين وعده حتمى است و تخلّف ندارد. منظور از عِباداً لَنا شايد «بخت نصر» و لشكريان او باشد چنان كه خواهد آمد، لازم نگرفته كه آنها نيكوكاران باشند، در قرآن به جمادات نيز «عباد» اطلاق شده است إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ اعراف/ 194 «1».

6- ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً مراد از «كرة» دولت و اقتدار است منظور از «عليهم» شايد مطلق دشمنان باشد نه همانهايى كه بر بنى اسرائيل تاختند، جمله إِنْ أَحْسَنْتُمْ ... در آيه بعدى نشان مى دهد كه اين رسيدن به دولت و شوكت در اثر نيكوكارى خواهد بود كه بنى اسرائيل بعد از ذلت اول، در پيش خواهند گرفت.

به هر حال مضمون آيه آنست كه: پس

از ذلت نخستين، دولت و شوكت را بر شما بر مى گردانيم و شما را به وسيله اموال و فرزندان و كثرت مردم، نيرومند مى كنيم.

7- إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها

__________________________________________________

(1) در تفسير عياشى از حضرت باقر (ع) در تفسير «عبادا» نقل شده:

قال و هو القائم و اصحابه اولى بأس شديد

ظاهرا اين فرموده از باب تطبيق است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 34

اين قسمت از آيه رمز عزت و ذلت بنى اسرائيل و همه است، يعنى: اگر به احسان و نيكوكارى ادامه بدهيد، نعمت و شوكت ادامه پيدا خواهد كرد (ولى اينكار را نخواهيد كرد بلكه طغيان را سر خواهيد داد تا نوبت انتقام دوم برسد).

فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً جمله «ليسوؤا» متعلّق است به بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا يعنى: آنها را بر مى انگيزيم كه شما را محزون كنند و آثار ذلت در قيافه شما ظاهر شود، آنها به معبد و هيكل سليمان داخل مى شوند و بر هر چه دست يافتند به طور كامل نابود مى كنند «تتبيرا» دلالت بر شدت تار و مار شدن دارد، معلوم است كه اين انتقام شديدتر از اولى خواهد بود.

چنان كه در آيه گذشته گفته شد: افعال پنجگانه در اين آيه لازم نگرفته كه دشمنان دوم همان دشمنان اولى باشند بلكه ظاهرا منظور مطلق دشمن است مشكل است اثبات نمود كه حمله كنندگان به بنى اسرائيل در دو زمان يكى باشند.

8- عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً يعنى جريان عزت و ذلت ادامه خواهد داشت و هر وقت علّت يكى

را به وجود آورديد معلولش موجود خواهد شد، به عبارت ديگر: ممكن است خدا پس از انتقام ديدن باز به شما رحم كند ولى اگر به طغيان بازگشتيد، به انتقام باز خواهيم گشت تنها انتقام دنيا نخواهد بود، بلكه در آخرت نيز جهنم در كمين كافران است.

از وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا فهميده مى شود كه يهود و رژيم اشغالگر قدس به زودى منقرض خواهد شد زيرا كه طغيان و تجاوز آنها از حد گذشته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 35

نكته ها

دو انتقام كدام است؟

ناگفته نماند: تاريخ يهود پر است از نكبت و بدبختى و تار مار شدن بدست خدا و انسانها، اين قوم در اثر لجاجت و عصيان و طغيان و ماده گرايى كه دارند از بدو پيدايش نه خود روى راحتى را ديده اند و نه ديگران را راحت گذارده اند، اكنون نيز خودشان ذليل و ناراحت و ممالك اسلامى را نيز ناراحت كرده اند.

قرآن مجيد درباره آنها فرموده: ... ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ ... بقره/ 61 علّت ذلت و مسكنت همان كفر بآيات خدا و قتل رسولان خدا ... بود.

در جاى ديگر آمده: ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ... آل عمران/ 112، بنى اسرائيل وقتى كه از پيغمبر خود سرپرست جنگ مى خواهند مى گويند: چرا در راه خدا پيكار نمى كنيم حال آنكه دشمنان ما را از ديار خود بيرون كرده و فرزندانمان را به اسارت

گرفته اند: وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا ... بقره/ 246، در اينصورت، خود به ذلت اعتراف كرده اند.

اگر حالات يهود را، بعد از اسلام هم بررسى كنيم خواهيم ديد كه آنها قوم غضب شده و از رحمت حق رانده شده اند، حساب كنيد از آن وقتى كه يهود بنى قريظه، بنى نضير، بنى قينقاع و يهود خيبر به دست رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله تار و مار شدند، تا زمان «هيتلر» كه ريشه آنها را از اروپا كند و دويست هزار نفر اعدام شد و در كوره هاى آدم سوزى خاكستر شدند و ... تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 36

در اين صورت منظور قرآن مجيد در آيات گذشته دو انتقام بزرگ از انتقامهاى الهى است، مى شود يكى از آنها حمله «بخت نصر» پادشاه بابل باشد كه به فلسطين حمله نمود، يهود را تار و مار كرد، هيكل سليمان را خراب نمود، تورات در آن فتنه از بين رفت، عده زيادى از يهود را اسير كرده و به فلسطين آورد، حدود هفتاد سال بيت المقدس در حال ويرانى بود و يهود در اسارت بابل، آن گاه كورش پادشاه هخامنشى ايران به بابل حمله كرد، يهود را از اسارت نجات داد و اجازه داد كه به فلسطين بازگردند، اين حدود پانصد سال قبل از ميلاد بود، در قاموس كتاب مقدس زير لفظ «اورشليم» گفته نبوكد نصر در سال 586 قبل از ميلاد بيت المقدس را فتح كرد.

ديگرى شايد حمله اسپيانوس قيصر روم باشد كه روميان به فرماندهى طوطوز، وزير قيصر، به فلسطين حمله آورده و يهود را تار و

مار كرد و آن حدود صد سال قبل از ميلاد بود «1».

درباره دو تا انتقام كه در آيات وعده شده چنين گفته اند، اما در اين صورت بايد گفت لفظ وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ نشان مى دهد كه همه اين پيشامدها در تورات به آنها خبر داده شده زيرا على الظاهر مراد از «الكتاب» تورات است، آيا در تورات از هيكل سليمان كه هزاران سال از موسى، بنا شد خبر داده شده بود؟ و اللَّه اعلم. اين حقيقت درباره همه اقوام صادق است، يهود براى مثال ذكر شده است.

__________________________________________________

(1) مستر هاكس در قاموس كتاب مقدس زير لفظ اورشليم چند رقم از هجومهاى همگانى را نقل كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 37

[سوره الإسراء (17): آيات 9 تا 22]

اشاره

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً (9) وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (10) وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً (11) وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلاً (12) وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً (13)

اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً (14) مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً (15) وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً (16) وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ

وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (17) مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً (18)

وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً (19) كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً (20) انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلاً (21) لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً (22)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 38

9- اين قرآن به استوارترين راه هدايت مى كند و مؤمنان را كه عمل صالح مى كنند مژده مى دهد كه آنها راست پاداشى بزرگ.

10- كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند براى آنها عذابى دردناك آماده كرده ايم.

11- انسان ضرر را مى طلبد چنان كه خير را جستجو مى كند كه انسان موجودى عجول است.

12- شب و روز را دو آيت قرار داده ايم آيتى را كه شب باشد ناپيدا و آيتى را كه روز باشد روشن كرده ايم تا از فضل خدا بطلبيد و عدد سالها و حساب را بدانيد و هر چيز را به طور كامل روشن كرده ايم.

13- هر انسان عملش را در گردنش ملازم كرده ايم و روز قيامت براى او كتابى خارج مى كنيم كه آن را باز شده مى بيند.

14- بخوان كتابت را امروز خودت براى خودت در حسابگرى كافى هستى.

15- هر كه هدايت شود براى خودش هدايت مى شود و هر كه گمراه شود به ضرر خود گمراه مى شود و هيچ نفسى گناه ديگرى را متحمل نمى شود، ما عذاب كننده نبوده ايم مگر پس از آنكه پيامبرى مبعوث كنيم.

16- و چون بخواهيم شهرى هلاك كنيم به عياشان آن

وسعت مى دهيم تا در آن عصيان كنند، وعده عذاب بر آنها حتمى مى شود، هلاكش مى كنيم.

17- چه بسا مردمان را كه بعد از نوح هلاك كرديم و همين بس كه خدايت به گناه بندگان تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 39

آگاه و بيناست.

18- هر كه زندگى زودگذر را بخواهد به زودى آنچه بخواهيم باو مى دهيم، آن گاه جهنم را براى او قرار مى دهيم كه مذموم و مطرود داخل آن مى شود.

19- و هر كه آخرت را بخواهد و براى آن تلاش بكند حال آنكه مؤمن است تلاش آنها مورد پاداش است.

20- همه اينها و اينها را با عطاى خدايت مدد مى دهيم كه عطاى خداى تو به كسى ممنوع نيست.

21- بنگر چطور بعضى را بر بعضى فضيلت داده ايم البته آخرت داراى درجات بزرگتر و برترى بزرگتر است.

22- با اللَّه معبود ديگرى قرين مكن تا ملامت شده و ذليل بنشينى.

كلمه ها

اقوم: قيام: برخاستن، ايستادن. قائم: ايستاده. اقوم: ايستاده تر منظور از اقوم در آيه، استوارتر، پايدار و محكمتر است.

اعتدنا: عتاد: آماده شدن. اعتاد: آماده كردن «اعتدنا» آماده كرده ايم.

«عتيد»: آماده.

محونا: محو: از بين بردن. زايل كردن «محونا»: زايل كرده ايم.

عجول: عجله: شتاب كردن و آن طلب چيزى است پيش از رسيدن وقت آن. و از مقتضيات شهوت است «عجول»: شتابگر.

مبصرة: مبصر و مبصره را گاهى لازم گفته اند به معنى روشن و آشكار و گاهى متعدى، به معنى روشنى دهنده، در آيه فوق هر دو معنى ممكن است.

تفصيلا: فصل: بريدن و جدا كردن «فصل الشي ء فصلا: قطعه و ابانه» تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 40

تفصيل: روشن كردن و بيان كردن. كه بريدن از اجمال است.

الزمناه: لزم، لزوم و لزام: ثبوت و دوام. الزام: ثابت

كردن و ملازم نمودن «الزمناه»: ملازم و ثابت كرده ايم آن را.

طائره: طير: پريدن. و نيز جمع طائر است، به نظر طبرسى طير اسم جمع است در مفرد و جمع به كار مى رود، طائر در آيه به معناى عمل است، اعم از عمل خوب و بد، چنان كه مفسران آن را عمل گفته اند، در علّت آن، سخن بسيار گفته شده كه در قاموس قرآن (طير) گفته ام، به نظر مى آيد كه علّت اين استعمال آنست كه: عمل، پرنده به خصوصى است كه به صورت نيرو از انسان مى پرد و كنار مى شود ولى از انسان قابل انفكاك نيست، از انسان ناشى مى شود ولى در اطراف او است راغب در مفردات گويد: «اى عمله الذى طار عنه من خير او شر» منشورا: نشر: گستردن و گسترده شدن، لازم و متعدى هر دو آمده است «نشر» الثوب و الكتاب نشرا: بسطه»، «منشور»: گسترده شده و باز شده.

مترفيها: ترفه: وسعت يافتن در نعمت. ترف: نعمت، ابن عرفه گويد:

مترف كسى است كه به سر خود رها شود تا هر چه بخواهد بكند به هر حال، مترف يعنى قدرتمند و ثروتمند و بى بندوبار، جمع آن مترفون است. «الجبار المتنعم الذى يفعل ما يشاء» دمرنا: دمار: هلاكت. تدمير: هلاك كردن «دمرنا»: هلاك كرديم.

عاجله: منظور از عاجله، زندگى دنيا است كه به عجله مى گذرد «الحياة العاجلة» عَجَّلْنا لَهُ: تعجيل كرديم براى او: تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 41

مدحورا: دحر: طرد و راندن به قهر. «دحره: طرده و ابعده و دفعه» «مدحور»: طرد شده از رحمت خدا.

محظور: حظر: منع و حبس «محظور» ممنوع.

شرحها

آيات هفتگانه گذشته، بيان سنت كلى الهى بود و حالات بنى اسرائيل مصداقى

از مصاديق آن، سنت الهى آنست كه: خدا مردم را به وسيله انبياء به دين توحيد و عدل و حق، هدايت مى كند، هر كس و هر ملّتى كه آن را پذيرفت در دنيا و آخرت سعادتمند مى شود و هر كه نپذيرفت ذليل مى گردد، چنان كه بنى اسرائيل هر وقت رو به توحيد آوردند عزيز شدند و هر وقت اعراض كردند تار و مار گشتند.

اين آيات مى گويند: سنتى كه بر بنى اسرائيل گذشت در امت اسلام نيز جريان خواهد داشت، شما هم اگر به طرف دين حق و توحيد رو آوريد، سعادت هر دو جهان نصيب شما خواهد شد، و اگر طغيان كرديد گرفتار خواهيد شد، اين مطلب در دو آيه اولى به طور خلاصه بيان شده و در آيات بعدى با تعبيرات مختلف از قبيل جدا نشدن عمل از انسان، فراوانى اسباب هدايت، بودن انسان در گرو اعمال خويش، و امثال آن، تكميل شده است به همين مناسبت حقائقى از نظامات جهان ذكر گرديده است.

9- إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً اين آيه شق اول از سنت الهى است كه مى گويد: آنان كه ايمان آورند و نيكوكارى پيشه كنند پاداشى بزرگ و سعادت عظيمى در دنيا و آخرت خواهند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 42

داشت، منظور از راه استوارتر همان راه توحيد است، جمله وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ ...

بيان «هى اقوم» مى باشد و لفظ «هى» راجع است به «طريقه» در جاى ديگر به جاى هِيَ أَقْوَمُ لفظ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ آمده است: قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً انعام/ 161

و در تعبير ديگر در بيان «هى اقوم- دين قيمة» چنين آمده است: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ بينه 5 از امام باقر عليه السّلام در عياشى نقل شده: كه در تفسير يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ فرموده است «

يهدى الى الامام

و در روايت ديگرى

«يهدى الى الولاية»

ظاهرا آن بيان مصداق است.

10- وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً شق دوم سنت الهى است درباره آنهايى كه طغيان مى كنند و به حق بى اعتنا مى شوند، بنا بر آنكه گذشت «عذاب اليم» شامل عذاب دنيا و آخرت هر دو است كسى كه اعتقاد به قيامت و حساب و كتاب ندارد مسئوليتى در مقابل اعمال خود نمى بيند، لذا به هر كار خلافى دست زدن براى او آسان است، اينهمه انسانها و مخصوصا ابرقدرتها، كه اين همه ظلم و طغيان مى كنند در اثر آنست كه به قيامت و مسئوليت عقيده ندارند، در بسيارى از آيات قرآن فقط عدم ايمان به آخرت را ملاك طغيان و تجاوز شمرده است، على هذا عدم ايمان به آخرت عدم توحيد را هم لازم گرفته است، اين است علّت عنوان كردن عدم ايمان به قيامت.

آيه نشان مى دهد كه اگر كسى به وجود خدا و توحيد عقيده داشته ولى منكر معاد باشد اين عقيده بر او فائده اى نخواهد داشت، اصل ضلالت، انكار آخرت و بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ ص/ 26، است.

11- وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 43

اين آيه و چند آيه بعدى استنتاجى است از يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ

و آن اينكه: خدا انسان را به راه مستقيم هدايت كرده و از راه ضلالت نهى فرموده است ولى انسان به علّت خوى شتابزدگى كه دارد، حق را از باطل جدا نمى كند و بدون فكر، به طرف باطل همانطور مى رود كه به طرف حق قدم بر مى دارد، منظور از «يدع» طلب و خواستن است يعنى شر را مانند خير مى طلبد علّت اين كار عجول بودن انسان است.

در عين حال آيه انسان را بر چنين كارش توبيخ مى كند كه چرا انسان بايد چنين باشد، اين روز و شب است كه خدا به حكمت چنين كرده است ولى نبايد هر دو را يكى شمرد و نور و ظلمت را يكسان به حساب آورد، جمله وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا در عين استدلال. به صدر آيه، حاكى از يك خصيصه ذاتى انسان است و آن اينكه: انسان چون چيزى را بخواهد در رسيدن به آن عجله ميكند تا جايى كه مجال انديشيدن عواقب و نتائج آن را از دست مى دهد، در آيه ديگر، مطلب به قدرى حاد عنوان شده كه گويى انسان از عجله آفريده شده است: خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آياتِي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ انبياء/ 34، عجله يكى از موارد سقوط انسان است، لذا در روايات از آن نهى شده است.

12- وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلًا اين آيه در عين حال كه يك مطلب مستقل است، ارتباط آن با آيه قبلى ظاهرا همانست كه گفته شد: خدا روى حكمت و ضرورت، شب و روز

را تاريك و نورانى آفريده است، آنان كه شر را مانند خير طلب مى كنند همچون كسى هستند كه ميان شب و روز فرقى نمى گذارند، انسان نبايد چنين باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 44

منظور از ليل و نهار، ظلمت و نور است در وقت معين و محدود. اين هر دو از آيات توحيد و نفوذ اراده حق تعالى در تدبير جهان هستند، چنان كه از لِتَبْتَغُوا فَضْلًا ... فهميده مى شود، اضافه «آية» به الليل و النهار براى بيان است و تقدير آن «فمحونا الليل و جعلنا النهار مبصرة» است نه اينكه اضافه را لاميه گرفته و بگوئيم آيت شب ماه و آيت روز آفتاب است، زيرا صدر آيه مى گويد: خود شب و روز آيت هستند نه آيت و علامت آن دو.

منظور از محو شب، بى علامت و ظلمانى قرار دادن آنست كه يك پارچه ظلمت است و چيزى در آن محسوس نيست، مانند: وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً كه همه چيز را مى پوشاند، روز نيز روشن و نورانى است، نتيجه اين تدبير آنست كه انسان در شب تجديد قوا مى كند و در روز پى روزى و تأمين معاش مى رود و عدد روزها و هفته ها و ماهها و بالاخره عدد سالها را مى داند، به نظر مى آيد، اين نتائج متفرع بر ظلمانى بودن شب و روشن بودن روز هر دو است به نظر بعضى:

آنها متفرع بر روشنى روز است زيرا به ظلمت كه عدم است حكمى بار نمى شود و اللَّه العالم «1».

مراد از «كل شى ء» هر چيزى است كه مورد احتياج باشد، يعنى كليت نسبى است يعنى: قطع نظر از آنچه در اين آيه گفته شد، هر چيز مورد

نياز را به طور كامل براى شما روشن و بيان كرده ايم، مسئله شب و روز و دخالت آن دو در تدبير جهان و ادامه حيات در بسيارى از آيات با تعبيرهاى گوناگون مطرح شده است.

13- وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً

__________________________________________________

(1) اگر جهان پيوسته ظلمت يا نور بود، حسابى و عددى و ماه و سالى در ميان نبود

. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 45

اين آيه در رابطه با آيه وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ ... است يعنى: خير و شرّ را يكسان ندانند زيرا كه عمل هر كس كه باعث شقاوت و سعادت اوست از او قابل انفكاك نيست و طبق آن سعادتمند و شقاوتمند خواهد شد، قطع نظر از اين ارتباط، اين آيه يك واقعيت بخصوصى را روشن مى كند و آن ملازم بودن عمل به انسان و نمودار شدن آن در روز قيامت است.

منظور از طائر چنان كه گفته شد عمل انسان است، علّت اين اطلاق علاوه از آنچه گفته شد آنست كه: عرب با طير و پرنده اگر از طرف چپ به راست مى پريد فال نيك مى زد و اگر از طرف راست به چپ مى پريد فال بد مى زد از اينرو به عمل طائر گفته اند سبب شومى يا مباركى انسان است (از كشّاف ذيل آيه 47 نمل).

مراد از «الزمناه» ملازم بودن عمل به انسان است، چنان ملازمتى كه حتى در قلب زنگار مى گذارد: كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ مطففين/ 14 به نظر الميزان: الزام در عنق براى آنست كه عنق از اعضاء رئيسه است كه انسان بدون آن و آن بدون انسان نمى شود باشد،

به خلاف دست و پا، در اين صورت آمدن «عنق» حكايت از عدم انفكاك مى كند، به هر حال عملى كه نتيجه اش سعادت يا شقاوت انسان است با خود او است.

منظور از «كتابا» ظاهرا همان طائر و عمل است يعنى: اين اعمال فعلا مخفى و از نظر انسان پوشيده است و در قيامت كتابى براى او خارج مى كنم كه همان اعمال اوست و آن را باز شده و خوانا خواهد ديد، از آيات ديگر معلوم مى شود كه اين كتاب از نفس اعمال تشكيل خواهد يافت نه اينكه آمار اعمال در آن نوشته خواهد شد، در آيه ديگر مى خوانيم كه با ديدن آن كتاب تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 46

خواهند گفت: ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً كهف/ 49.

و به عبارت ديگر: بحكم أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ و به حكم مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ بقره/ 81 عمل با انسان و در اطراف انسان است ولى آن را نمى بيند و روز قيامت آن اعمال ظاهر خواهند شد و انسان آنها را خواهد ديد.

در الميزان فرموده: اگر به جاى وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً مى فرمود: «و نخرجه كتابا» در اين صورت ضمير به «طائر» بر مى گشت و خواننده تصور مى كرد كه عمل به صورت كتابى در خواهد آمد، حال آنكه خود اعمال ظاهر مى شوند، لذا عبارت وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً آمده است.

14- اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً چون اعمال خودش ظاهر مى شود و انسان آنها را مى بيند و بياد مى آورد، ديگر قدرت انكار نخواهد داشت و خودش حسابگر خود خواهد بود.

بنا

به روايت امام صادق عليه السّلام: بنده همه اعمال خود و آنچه نوشته شده است را به ياد مى آورد، گويى الان آن را كرده است (مجمع البيان) ارباب تحقيق گفته اند: «بنفسك» فاعل «كفى» است و اصل آن «كفت نفسك» و باء زائد است به علّت مؤنث مجازى بودن نفس، جايز است كه فعل آن مذكر آيد، راغب عقيده دارد كه آن اسم فعل است به معناى «اكتف بنفسك» در اين صورت باء زائد نيست.

15- مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا اين آيه نتيجه اى است براى وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ، يعنى چون عمل هر كس ملازم اوست، پس هر كه هدايت شود به نفع خودش است و هر كه گمراه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 47

گردد به ضرر خودش تمام مى شود، وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ ... تكميل صدر آيه است.

وزر به معنى بار و سنگينى است، اغلب در بار گناه به كار مى رود، مؤنث بودن «وازرة» براى آنست كه وصف «نفس» است يعنى هيچ نفسى گناه نفس ديگر را به عهده نمى گيرد، ولى پيشوايان ضلالت به علّت اضلال ديگران، گناهشان بيشتر خواهد بود، اين مطلب در سوره نحل آيه بيست و پنج آمده است.

اين آيه سه واقعيت بزرگ را به ما مى فهماند اول: آنكه هدايت و گمراهى شخص مربوط به خودش مى باشد، فرعون جايى دارد، زنش آسيه كه به موسى ايمان آورد، جاى ديگرى.

دوم: هر كس مسئول عمل خودش است، هيچ كس بار گناه ديگرى را متحمّل نمى شود.

سوم: عذاب و مسئوليت در پيشگاه خدا مشروط به اعلام تكليف

از جانب خداست، تا مطلب اعلام نشده باشد تكليفى نيست، عقاب بلابيان عقلا قبيح است، آرى: خدا عذاب كننده نيست مگر پس از آنكه پيامبرى مبعوث گرداند و دستورات را بيان فرمايد، در اينجا چند مطلب هست:

1- جمله وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا جواب اشكالى است كه به نظر مى آيد و آن اينكه: ممكن است كسى از آيات گذشته چنين فكر كند كه اثر اعمال زشت بدون قيد و شرط گريبانگير انسانها خواهد بود؟ در جواب آمده:

چنين نيست بلكه گرفتارى عذاب بعد از ارسال رسل و اعلام دستور است.

2- وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ ... حاكى است كه مراد از عذاب، هلاكت و استيصال دنيوى است، زيرا «كنّا» ماضى است و معنى جمله چنين است كه طريقه ما آن است كه عذاب كننده نبوده ايم مگر بعد از مبعوث كردن رسولان، نظير آيه:

وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ ما تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 48

كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرى إِلَّا وَ أَهْلُها ظالِمُونَ

قصص/ 59، آيات وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً

وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ ... كه خواهد آمد، نيز در زمينه عذاب دنيوى است.

3- مى شود از وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ ... استفاده كرد كه عذاب دنيا و آخرت هر دو مشروط به بيان از جانب خداست، اين مطلب در تكاليف حتمى است، نمى شود قبول كرد كه خدا كسى را در مقابل ترك نماز مثلا عذاب كند با آنكه به هيچ وسيله اى وجوب نماز به او نرسيده است اما در عقليّات مى شود گفت: كه انسان بدون ارسال رسل نيز مسئول است، مثلا كسى كه از راه

عقل خدا را شناخته است، اگر در زبان منكر باشد پيش خدا مسئول است و لو پيغمبرى هم او را انذار نكرده است.

در صافى از كافى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه در زمينه تكاليف روايتى نقل شده است «1».

تتمه اين بحث را ميتوانيد در مجمع البيان و الميزان مطالعه فرمائيد.

16- وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً

اين آيه در بيان مهيا شدن اسباب عذاب و استيصال است كه در آيه قبل گفته شد. و آن اينكه: چون خدا بخواهد شهرى را هلاك كند، به مردان بى بندوبار نعمت و قدرت فراوان مى دهد، آنها از ميزان عدل و انصاف خارج مى شوند، در اين صورت وعده عذاب بر آنها حتمى مى شود، آن گاه خدا هلاكشان مى كند، اين خلاصه آيه است، امّا بايد جملات آن را بررسى كنيم.

__________________________________________________

(1)

«عن الصادق (ع) انه سئل هل جعل فى الناس اداة ينالون بها المعرفة؟ قال:

لا. قيل فهل كلفوا المعرفة؟ قال: لا على اللَّه البيان لا يكلف اللَّه نفسا الا وسعها و لا يكلف اللَّه نفسا الا ما آتاها»

. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 49

منظور از اراده، تحقق اسباب و علل هلاكت است، يعنى كار ما در هلاك كردن امتها چنين است، كشاف و الميزان اراده را نزديك شدن، معنى كرده اند و گفته اند: «اذا دنا وقت هلاكهم» مانند «اراد المريض ان يموت» كه به معنى نزديك شدن مرگ است در آيه: فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ كهف/ 77 به معنى نزديك شدن است.

اما جمله: أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها

اين امر نمى تواند امر به فسق باشد زيرا: إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ اعراف/ 28 پس نمى شود

گفت: امر به فسق مى كنيم آنها نيز فاسق مى شوند، پس متعلق آن بايد طاعت باشد، يعنى مترفين را امر به طاعت مى كنيم ولى آنها از اطاعت خارج مى شوند در اين صورت وعده عذاب حتمى مى گردد.

الميزان و كشّاف ترجيح مى دهند كه مراد از «امرنا» اكثار نعمت و فراوان كردن وسائل زندگى باشد يعنى: نعمت و وسائل معيشت آنها را زياد ميكنيم، در كشاف مى گويد: امر مجاز است زيرا حقيقت امر كه امر كند فاسق شويد ناممكن است، وجه مجاز آنست كه نعمت آنها را فراوان كند و آن را وسيله معاصى و شهوات گردانند، نگارنده گويد: نظير اين است آيه: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً انعام/ 44 «1».

ناگفته نماند بعضى آن را «امرنا» بكسر ميم خوانده اند كه به معنى اكثار فراوان كردن است يعنى: مال و اولاد مترفين را زياد مى كنيم و در قرائت على عليه السّلام و حسن و ابى عاليه و ديگران «آمرنا» است با مدّ همزه، آنهم به معنى تكثير و زياد كردن است و در قرائتى كه به امام باقر عليه السّلام و ابن عباس نسبت داده شده «امّرنا»

__________________________________________________

(1) الميزان و كشاف اين وجه را در صورتى مى گويند كه متعلق «امرنا» فسق باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 50

با تشديد به معنى امير و سرپرست كردن است.

منظور از قول در فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ

وعده عذاب است.

17- وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً اين آيه شواهدى است در زمينه فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً

، معلوم مى شود كه هلاك امتها فقط بعد از نوح بوده و جوامع بشرى،

پيش از او تشكيل نشده بود، منظور از قرون، مردمان و امتهاست، قرن همانطور كه به صد سال يا صد و بيست سال يا هشتاد سال يا چهل سال گفته مى شود، همانطور به مردمى كه در يك زمان نزديك به هم زندگى مى كنند گفته مى شود «1» اصل آن به معنى جمع كردن است، جمله كَفى بِرَبِّكَ ... در بيان آنست كه: علّت هلاك گناهان آنها بوده است، خدا به ذنوب همه بندگان آگاه و بيناست، با گناهكاران همان را كرده و خواهد كرد.

دانايى خدا بر گناهان در سقوط مردمان كافى است.

18- مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً پس از آنكه سنت خدا و نظام خلقت در استيصال دنيوى در آيات قبل بيان شد، در اين آيه و دو آيه بعدى عذاب و نعمت آخرت و ملاك آن دو بيان مى شود و آن خواستن عذاب و نعمت و عمل كردن مطابق خواستن است.

اين آيه مى گويد: هر كس زندگى دنيا را و نعمت آن را بخواهد، اگر بخواهيم او را به آرزويش مى رسانيم، ولى در آخرت جايش جهنم خواهد بود، منظور از خواستن دنيا آن است كه: راجع به توحيد و معاد بى اعتنا باشد و فقط دنيا را بخواهد و كار براى دنيا بكند مانند:

__________________________________________________

(1) در مفردات راغب آمده: «القوم المقترنون فى زمن واحد، جمعه قرون»

. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 51

مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ بقره/ 200 قيد مَذْمُوماً مَدْحُوراً حاكى است كه تقصير از خودش است كه از رحمت خدا مطرود گرديده است.

ناگفته نماند: آيه

شامل كافرانى است كه قولا و عملا معاد را انكار مى كنند و نيز كسانى كه در زبان اقرار دارند ولى عملا انكار مى كنند مانند مسلمانان فاسق.

19- وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً اينها به عكس گروه اول هستند، يعنى آخرت را مى خواهند و براى آن كار مى كنند، كار مطابق ايمان و عمل مى كنند كه آخرت را نيز به دست آورند، مشكور بودن تلاش آنها همان داراى پاداش بودن است، قيد «هو مؤمن» مى رساند كه توأم با تلاش بايد ايمان به خدا و معاد و نبوت داشته باشد شكر انسان عكس العملى است در مقابل نعمت خدا و شكر خدا پاداشى است كه به بنده عطا مى فرمايد در مقابل عمل.

20- كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً يعنى: هر دو از اين گروه را از عطاء و مواهب خود مدد مى دهيم و عطيه خدا از هيچ يك ممنوع نيست، النهايه گروه اول از آن سوء استفاده كرده و در راههاى حرام مصرف مى كند ولى گروه دوم در راههاى حلال و رضاى خدا بهره مى برد، و چون نسبت به هر دو عطا است به خدا فقط حمد مى رسد كه عطا مى كند آن وقت ضرر و نفع عايد دو گروه است كه در استفاده از آن راه صحيح يا ناصحيح را انتخاب مى كنند.

منظور از «هؤلاء» در اول، اهل دنيا هستند كه با لفظ مَنْ كانَ يُرِيدُ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 52

«العاجلة» تعبير آورده شد و از دومى، گروه وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ مى باشند.

21- انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ

أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلًا اين آيه ظاهرا در بيان آنست كه: بايد اهل آخرت سعى كنند تا به درجات بالاى آخرت برسند، به آن حضرت دستور مى دهد كه نگاه كند، چگونه مردم در دنيا از حيث جاه و مال و وسائل زندگى بر يكديگر برترى دارند و بداند كه درجات و مقامات آخرت بيشتر از دنيا متفاوت است، پس مردم بدانند كه مقامات آخرت يكسان نخواهد بود، بلكه مطابق اعمال متفاوت خواهند بود و نيز بايد عمل بيشتر كنند تا از مواهب خدايى بيشتر بهره مند شوند اين درجات و اختلاف آنها ناشى از اعمال است چنان كه فرموده: وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا ... انعام/ 132 از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«انّما يرتفع العباد غدا فى الدرجات و ينالون الزلفى من ربّهم على قدر عقولهم»

به نظرم اين براى آنست كه عقل در خالص و عالى شدن عمل كاملا دخيل است.

22- لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولًا آيه شريفه مانند نتيجه به آيات گذشته است، يعنى مشرك مباش و گر نه ملامت شده و خوار مى مانى و نمى توانى به درجات آخرت برسى، على هذا قعود به معنى ماندن و عدم ترقى است، خوار مى شوى زيرا كه شرك نتيجه اش خوارى است و مذموم مى مانى كه خودت باعث شده اى، خطاب است به رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و يا به هر كسى كه آن را بخواند در برهان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«ان اللَّه بعث نبيه باياك اعنى و اسمعى يا جارة».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 53

[سوره الإسراء (17): آيات 23 تا 39]

اشاره

وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ

إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً (23) وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً (24) رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً (25) وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً (26) إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً (27)

وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً (28) وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (29) إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (30) وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً (31) وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلاً (32)

وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً (33) وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً (34) وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (35) وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (36) وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً (37)

كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً (38) ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ

لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً (39)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 54

23- خدايت حكم كرده كه عبادت نكنيد مگر او را و به والدين نيكى كنيد، اگر يكى از والدين يا هر دو، نزد تو به پيرى رسند، به آنها مگو ملول شدم و تنديشان مكن و با آنها سخن ملايم گوى.

24- براى آنها تواضع كن كه حاكى از مهربانى باشد و بگو: خدايا بر آن دو رحمت كن چنان كه مرا در كودكى تربيت كرده اند.

25- خدايتان بر ضمير شما آگاهتر است، اگر اهل صلاح باشيد، او نسبت به تائبين آمرزنده است.

26- حق خويشاوند و فقير و درمانده را بده و مال را به اسراف خرج مكن.

27- كه اسرافگران برادران شياطين هستند و شيطان نسبت به پروردگارش كفران پيشه است.

28- اگر به انتظار رحمت پروردگارت از آنها روى بگردانى با ايشان سخنى نرم گوى.

29- دستت را به گردنت بسته مدار و آن را به تمامى مگشاى كه ملامت شده و بريده از معاش بنشينى.

30- پروردگار تو به هر كه خواهد رزق را وسعت دهد و تنگ گيرد، او به بندگان خود تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 55

دانا و بيناست.

31- فرزندان خويش را از ترس فقر نكشيد، مائيم كه به آنها و به شما روزى مى دهيم، كشتن آنها گناه بزرگى است.

32- به زنا نزديك نشويد كه آن كارى زشت و روشى بد است.

33- انسانى را كه خدا محترم داشته جز به حق مكشيد هر كه مظلوم كشته شود ولى او را تسلط بر قصاص داده ايم در انتقام اسراف نكند كه او از جانب ما يارى شده است.

34- به مال يتيم نزديك نشويد

مگر به طريقى كه نيكوتر است تا به رشد رسد، به پيمان وفا كنيد كه از پيمان بازخواست مى شود.

35- چون پيمانه كرديد پيمانه را تمام دهيد و با ترازوى راست وزن كنيد، اين بهتر است و عاقبتش نيكوتر است.

36- چيزى را كه به آن علم ندارى پيروى مكن كه گوش و چشم و قلب همه آنها مسئول هستند.

37- در زمين به تكبر راه مرو كه هرگز زمين را نتوانى شكافت و هرگز به بلندى كوه ها نخواهى رسيد.

38- همه اينها بدهايش نزد پروردگارت ناپسند است.

39- اين از حكمتهاست كه پروردگارت بر تو وحى كرده، با خدا معبود ديگرى مگير كه نكوهيده مطرود در جهنم افكنده شوى.

كلمه ها

قضى: قضاء در اصل به معنى فيصله دادن و محكم كردن است. به معنى حكم و بيان و مانند آن نيز آيد، آن در آيه به معنى حكم كردن است.

كبر: (بر وزن عنب): پيرى. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 56

اف: كلمه اى است كه با آن اظهار تنفّر و انزجار مى شود. چون انسان چيزى را مكروه دارد در مقام اظهار كراهت مى گويد:

افّ. راغب گويد: آن در اصل هر چيز تنفّرآور است مانند چرك و ناخن گرفته شده و در مقام اظهار تنفر به كار رود. آن فقط سه بار در قرآن مجيد آمده است اسراء/ 23، انبياء/ 67 احقاف/ 17.

تنهرهما: نهر (بر وزن عقل): راغب، شدت را در آن قيد كرده است لا تَنْهَرْهُما: با آنها تندى مكن و با فرياد مران. طبرسى فرمايد:

«لا تزجرهما باغلاظ و صياح».

اخفض: خفض: فرود آوردن: «الخفض: ضدّ الرفع»، «اخفض»: فرود آور و بخوابان منظور از آن تواضع است «جناح»: بال و طرف.

اوابين: اوب: بازگشتن راغب

گويد: اوب رجوع با اختيار است ولى رجوع اعم است «آئب»: توبه كننده. «اوّاب»: بسيار توبه كننده جمع آن اوّابون است.

تبذيرا: بذر: تخم و پاشيدن تخم، به شخص اسرافكار از آن «مبذّر» مى گويند كه مال را مى پاشد و بيهوده مصرف مى كند وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً بيهوده مصرف مكن. « «مبذّرين»» اسرافكاران.

كفورا: بفتح كاف، مبالغه در كفران نعمت است يعنى: بسيار ناسپاس بنا بر استعمال قرآن به معنى بسيار كافر نيز آيد.

ميسور: يسر: آسانى. ميسور: آسان قول ميسور: سخن ملايم.

محسورا: حسر: كشف و انكشاف «حسرت العمامة عن رأسى» عمامه را از سرم كنار كردم، به شخص خسته حاسر و محسور گويند به تصور تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 57

اينكه نيروى خود را از خويش كنار كرده است، منظور از محسور در آيه كنار شده از مردم يا از معاش است.

يقدر: قدر (بر وزن عقل): توانايى. به معنى تنگ گرفتن نيز آيد، در آيه به معنى تنگ گرفتن است.

املاق: ملق (بر وزن عقل) فقر و بى چيز بودن. اصل آن نرمى است كه فقر انسان را نرم و ذليل مى كند، املاق نيز به معنى فقر و بى چيزى است.

خطأ: (بكسر- خ) آن در آيه به فتح و كسر خاء هر دو خوانده شده است. آن بكسر اول به معنى گناه است در قاموس، گناه يا گناه عمدى گفته است، در مجمع فرموده: «خطأ يخطأ خطا» آن وقت گويند كه گناه از روى عمد باشد.

فاحشة: فحش و فحشاء: بسيار قبيح. اين لفظ در قرآن در زنا و لواط و گرفتن نامادرى به كار رفته است.

اشده: اشد: نيرومندى. شدّ: قوّه. در جوامع الجوامع فرموده: اشدّ حال اجتماع عقل و كمال

خلق و نيرو و تميز است، اقرب الموارد آن را از هيجده سالگى گفته است.

كيل: كيل: پيمانه و پيمانه كردن «كلتم»: پيمانه كرديد.

قسطاس: ترازو. فيومى در مصباح گفته: به قولى آن عربى است و از قسط اشتقاق يافته و به قولى لفظ رومى است كه معرّب شده است.

تأويل: تأويل در آيه به معنى عاقبت و نتيجه است.

لا تقف: قفو (بر وزن عقل): پى گيرى و در پى آمدن. «لا تقف»: پيروى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 58

مكن و در پى آن ميا و پيگيرى مكن «1» «فؤاد»: قلب.

مرحا: مرح: تكبّر و خودپسندى، آن در اصل به معنى فرح شديد است كه عبارت اخراى خودپسندى است، آن در آيه به معنى «ذا مرح» است.

لن تخرق: خرق: شكافتن. «لن تخرق»: هرگز شكافتن نتوانى.

مدحورا: دحر: طرد و راندن «مدحور»: رانده شده.

شرحها

آيات هفده گانه ظاهرا در زمينه إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ است و مصاديقى از راه استوارتر را بيان مى كند، اين آيات خودسازى عجيبى را بيان مى دارد كه در صورت متّصف بودن با آنها، مى توان به صورت انسان كامل درآمد، آرى انسان كامل كسى است كه خدا را عبادت كند، به پدر و مادر نيكى نمايد، حق خويشان و مساكين را بدهد، از اسراف مال بپرهيزد، در انفاق ميانه رو باشد، به گناه نزديك نشود، در كارها امين باشد و از تكبّر بپرهيزد، اين آيات در بيان اين حقائق است.

23- وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً مطلب از عبادت خدا شروع مى شود كه در رأس همه كارهاست، منظور از عبادت چنان كه مكرر گفته ايم فقط كارهاى عبادى از قبيل نماز و روزه

نيست بلكه مطلق پيروى از فرمانهاى خداست، چه كارهاى عبادى و چه غير عبادى، على هذا همه دستورهاى ديگر در اين آيات، مصداق عبادت و بندگى خداست از اينكه

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان فرموده: «القفو: اتباع الاثر و منه القيافة فكانه يتبع قفا المتقدم».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 59

نيكى به پدر و مادر پى عبادت خدا آمده، شاهد اهميّت حقوق پدر و مادر است كه از وظائف مهم مى باشد، تعبير: لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً در سوره بقره/ 83، نساء/ 36، انعام/ 151، لقمان/ 14 نيز آمده است، وَ بِالْوالِدَيْنِ ... متعلّق است به «قضى» و تقدير آن «و قضى بالوالدين احسانا» است «1».

إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً اين قسمت از آيه در تكميل وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً است، قيد پير شدن براى آنست كه پدران و مادران در حال پيرى احتياج بيشتر به كمك فرزندان دارند. «اما» ان شرطيّه با «ماء» تأكيد است، در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده كمترين عقوق آنست كه به پدر يا مادر بگويى: ناراحتم كردى، از دست تو به تنگ آمدم، اگر چيزى از آن كمتر بود، خدا از آن نهى مى كرد: «عن حريز قال سمعت ابا عبد اللَّه يقول ادنى العقوق افّ، و لو علم اللَّه شيئا اهون منه لنهى عنه» «2» منظور از قول كريم، سخن ملايم و خوشايند است در مقابل نهر و زجر كه فرياد كشيدن و از خود راندن است.

24- وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً.

تتمه بيان نيكى به والدين است،

يعنى براى آن دو تواضع كن، تواضعى كه ناشى از رحمت و مهربانى تو است نسبت به آنها، معناى تحت اللفظى آنست كه: بال ملايمت را كه ناشى از مهربانى است براى آنها بخوابان.

__________________________________________________

(1) و گويند: تقدير آن «و قضى ربك بان تحسنوا بالوالدين احسانا- احسنوا بالوالدين احسانا» است

. (2) تفسير عياشى

. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 60

در مجمع البيان فرموده: آن از «خفض الطائر جناحه» است كه پرنده بچه هاى خود را زير بال خود مى گيرد، «ذل» در اينجا به معنى ملايمت است نه ذلت، وظيفه ديگر آنست كه به آنها دعا بكند خواه زنده باشند يا مرده.

در تفسير جلالين «كما» را اشاره به رحمت گرفته است يعنى: بگو خدايا به آنها رحمت كن چنان كه بر من رحم كردند وقتى كه در صغير بودن تربيتم نمودند.

رحمت براى والدين در صورتى است كه مؤمن از دنيا رفته باشند و گر نه نمى شود رحمت كرد ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ توبه/ 113 ناگفته نماند بزرگترين گناهان شرك و پس از آن ظاهرا عقوق والدين است، وانگهى اولين و بهترين عمل، توحيد و اولين پيوند اجتماعى از خانواده و پدر و مادر شروع مى شود كه در آيه شريفه مطرح گرديده است.

روايات درباره عقوق والدين و مراعات حقوق آنها بسيار است كه بايد به كتب اخبار رجوع شود. در نهج البلاغه آمده است:

«حق الوالد على الولدان يطيعه في كل شى ء الا فى معصية اللَّه و حق الولد على الوالدان يحسن اسمه و يحسن ادبه و يعلّمه القرآن».

25- رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي

نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً.

اين آيه بحكم استثنايى است نسبت به وجوب احسان والدين و حرمت عقوق آنها، يعنى اگر اشتباهى از شما واقع شد و پدر و مادر اذيت ديدند، در صورتى كه آن، از عقوق قلبى نباشد و شما بعد از به خود آمدن توبه كنيد، خدا شما را مى آمرزد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 61

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ ... يعنى خدا به مكنونات شما از شما داناتر است، اگر شما صالح باشيد و ضميرتان خالى از عقوق باشد و در صورت اشتباه توبه كنيد خدا مى آمرزد زيرا كه او رجوع كنندگان و توبه گران را مى بخشايد، على هذا جمله رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ مقدمه ذيل آيه است.

در تفسير عياشى از ابو بصير نقل شده كه شنيدم امام صادق عليه السّلام مى فرمود:

في قوله فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً

قال: هم التوابون المتعبدون.

باز ابو بصير از آن حضرت نقل كرده:

«قال يا ابا محمّد عليكم بالورع و الاجتهاد و اداء الامانة و صدق الحديث و حسن الصحبة لمن صحبكم و طول السجود كان ذلك من سنن الاوابين»

ايضا هشام بن سالم از آن حضرت نقل كرده كه فرمود: هر كه چهار ركعت نماز بگذارد و در هر ركعت پنجاه مرتبه قل هو اللَّه احد بخواند آن نماز فاطمه عليها السّلام و نماز اوّابين است، اين روايات يك نوع استفاده است از كلمه اوّابين كه در آيه واقع شده است.

26- وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً.

سومين دستور از دستورهاى آيات، راجع به انفاق در راه خداست، اين آيه براى اقربا و فقراء و درماندگان، حق جعل مى كند، آيه مكى است

آن موقع هنوز زكات واجب نشده بود على هذا اين يك نوع حقى است كه در مكه واجب شده و آن اينكه فقراء و اقربا و درماندگان در مال انسان حق دارند، اندازه اش شايد آن روز حد وسط بود چنان كه در آيه وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً خواهد آمد و شايد اينها در آن روز به طور اجمال بوده و بعدا آيات زكاة و خمس براى آنها اندازه معين كرده است.

ناگفته نماند: روايات بسيارى وارد شده كه چون آيه: وَ آتِ ذَا الْقُرْبى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 62

«حقه ...» نازل شد، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله «فدك» را به حضرت فاطمه عليها السّلام دادند، حدود بيست روايت در اين زمينه در تفسير برهان نقل شده است، و نيز مقدارى از آنها در مجمع البيان و تفسير صافى و تفسير عياشى و غيره آمده، آيه شريفه مكى است و ماجراى فدك در سال فتح خيبر در مدينه بوده است در اين صورت يا آيه بار دوم نازل گرديده و يا آن حضرت در دادن فدك به فاطمه عليها السّلام از دستور آيه استفاده كرده است.

27- إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً اين آيه در توجيه و تعليل جمله وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً است، تبذير و اسراف آن است كه مال را در كارهاى بيهوده خرج كنند و يا بيش از اندازه خرج نمايند در مجمع البيان فرموده: اسراف مخصوص است به آنچه در راه فساد خرج شود و آنچه براى اصلاح باشد اسراف نيست هر چند كه بيشتر باشد «1» عبد الرحمن بن حجاج گويد: از امام صادق

عليه السّلام از وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً سؤال كردم فرمود:

هر كه چيزى در غير طاعت خدا خرج كند او اسرافكار است و هر كه در راه خدا انفاق كند، او مقتصد است (تفسير عياشى). در زمينه مذموم بودن اسراف و بيهوده خرج كردن رواياتى هست كه در كتابها نقل شده است.

جمله إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ ... حاكى است كه اسرافكاران از افكار شيطانى پيروى مى كنند، برادر بودن براى شياطين ظاهرا بدان علّت است كه هر انسان شيطانى دارد كه او را اضلال مى كند قرآن فرمايد: وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ زخرف/ 36 و نيز آيه

__________________________________________________

(1) على هذا مى شود گفت كه «تبذيرا» مفعول مطلق نوعى است و تقدير آن «و لا تبذر تبذيرا باطلا تعلم انه خلاف الحق» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 63

وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ فصلّت/ 25، على هذا جمع آن شياطين براى آن است كه با هر يك از بدكاران يك شيطان است، منظور از وَ كانَ الشَّيْطانُ ...

ابليس و بزرگ شياطين است كه نسبت به خدا بسيار كفران نعمت كرده و از مواهب خدا سوء استفاده نموده است (استفاده از الميزان).

28- وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً اين آيه تكميل آيه وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ ... است يعنى اگر در موقع سؤال ذى القربى و مساكين چيزى نداشتى و از آنها اعراض كردى تا رزق خدا را كه اميد دارى به طلبى، با آنها به نرمى سخن گوى و با كلام ملايم جوابشان بده، روايت شده: پس از

نزول اين آيه هر گاه چيزى از آن حضرت مى خواستند و چيزى نداشت مى گفت: خدا به ما و شما رزق عطا فرمايد. «ابتغاء» مفعول له است براى «تعرضن»، معلوم مى شود كه اعراض هميشگى نيست بلكه به خاطر انتظار رسيدن رزق است، منظور از «رحمة» رزق است، در آيه ديگر آمد:

وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ.

29- وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً دستور ديگرى است از دستورهاى آيات فوق و آن اينكه در انفاق چنان كه نباشد كه هيچ انفاق نكند و كسى از او خير نبيند مانند كسى كه دستش بگردنش بسته شده و كارى از دست او ساخته نيست و نيز در وقت انفاق طورى نباشد كه هر چه دارد بدهد و خودش آواره بماند مانند كسى كه دستش را به طور كامل باز كرده و هر چه در آن بود ريخته است، بلكه لازم است حد وسط را در نظر داشته باشد. چنان كه در آيه ديگر آمده: وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 64

وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً

فرقان/ 67.

ابو بصير از امام صادق عليه السّلام در زمينه وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً مى پرسد كه آيا مرد همه مال خود را بذل كرده و فقير بماند آيا اين اسراف در حلال است؟

فرمود: آرى فَتَقْعُدَ ... مربوط است به لا تَبْسُطْها يعنى هر چه دارى انفاق مكن تا ملامت شده و منقطع از معاش و مال بمانى ابن سنان از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده كه امام در معناى مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ دست خود را بست و به

صورت مشت در آورد و در معناى لا تَبْسُطْها ... دستش را باز كرد و فرمود: اين چنين (تفسير عياشى) از امام صادق عليه السّلام در صافى نقل شده كه محسور را عريان معنى كرده است، در مجمع البيان روايت احسان كردن رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله پيراهن خود را نقل شده است.

30- إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً آيه شريفه تكميل مطلب آيه سابق است يعنى: تو با انفاق كردن همه مال خود نمى توانى مردم را از فقر نجات دهى بلكه وسعت و تنگ گرفتن رزق در دست خداست، آنهم روى علّت و حكمت، زيرا كه خدا به بندگان خود آگاه و بيناست و مى داند كدام مستحق وسعت روزى و كدام سزاوار تنگ گرفتن است.

تو فقط مى توانى در حد وسط انفاق كنى، نه افراط و نه تفريط.

31- وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً.

در سوره انعام 137 گفته شد كه قرآن درباره اولاد دو نوع قتل نقل مى كند، يكى كشتن دختران، ديگرى كشتن فرزندان اعمّ از پسر و دختر از ترس گرسنگى، نقل شده: چون محصول كم مى آمد فرزندان خود را مى كشتند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 65

كه از رنج گرسنگى آسوده باشند، جمله وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ ...

در سوره انعام/ 151 نيز آمده است، اينگونه كارها از انسان جاهل و بى فرهنگ بعيد نيست.

32- وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلًا نهى است از زنا كه قرآن آن را كار بسيار قبيح مى داند و بدراهى است كه به فساد جامعه و از

بين رفتن نسلها مى انجامد، ولى تمدن غلط غرب در آن منعى نمى بيند.

33- وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً دستور ديگرى است راجع به اجتناب از قتل نفس، البته نفسى كه محترم است و قتل آن حرام مى باشد ولى مى شود كسى را به حق كشت و آن اينكه قاتل باشد يا محارب و مانند آن. حكم ديگر در اين آيه آن است كه اگر كسى بى گناه كشته شود، ولىّ او حق دارد كه قاتل را قصاص بكند ولى حق ندارد اسراف كند، فقط مى تواند به جاى يك نفر، يك نفر را بكشد، نقل شده: در جاهليت گاهى به عوض يك نفر، ده نفر را مى كشتند و آن بسته به قدرت اولياء مقتول بود، منظور از «سلطانا» تسلط بر قصاص است، در فقه معين شده كه قدرت دارد قصاص كند يا عفو كرده خونبها بگيرد و يا آن را نيز عفو كند. منظور از منصور بودن همان تسلط بر قصاص يا ديه يا عفو است يعنى در انتقام اسراف نكند كه او از جانب شريعت يارى شده است تا به حق خود برسد.

در كافى از امام كاظم عليه السّلام نقل شده كه به حضرتش گفتند: اين اسراف چيست؟ فرمود: خدا نهى كرده كه غير از قاتل را بكشد و يا قاتل را مثله (تكه پاره) كند سؤال شد منصور بودن يعنى چه؟ فرمود كدام نصر از اين بزرگتر تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 66

است كه قاتل به دست اولياء مقتول سپرده شود و آنها در قتل او نه بازخواست

دنيا داشته باشند و نه بازخواست آخرت (از صافى).

34- وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلًا يك دستور درباره اموال يتيم است كه در سوره نساء، آيات 2- 10 گذشت إِلَّا بِالَّتِي ... استثناء است از لا تَقْرَبُوا يعنى براى حفظ و تأمين يتيم مى شود به مال او دست زد و تصرف كرد، حَتَّى يَبْلُغَ مربوط است به مضمون دو جمله فوق، كه از آن دو، حفظ مال يتيم استفاده مى شود، يعنى مال او را حفظ كنيد تا به حد كمال و توانايى برسد و بتواند مال خود را در دست بگيرد، قسمت اول آيه در سوره انعام آيه 152 نيز آمده است بايد دانست كه اكل مال يتيم از گناهان كبيره است كه خدا در آن وعده آتش داده است: إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً ... انعام/ 10.

دستور دوم درباره عهد و پيمان است، ظاهرا مراد از آن هر پيمانى است كه انسان با ديگران مى بندد كه بايد به پيمان خود عمل نمايد، وفا به عهد و وفا به وعده از چيزهايى است كه سعادت جامعه انسانى به آن نياز دارد و سبب اطمينان افراد به يكديگر مى شود و از مصاديق «للتى هى احسن» است.

در تفسير صافى نقل شده كه امام صادق عليه السّلام فرمود: سه چيز است كه خدا در آنها بكسى رخصت نداده است، از جمله آنهاست وفا بعهد «1».

«مسئولا» تقديرش «مسئولا عنه» است يعنى انسان روز قيامت از نقض عهد مسئول است، بعضى ها احتمال داده اند كه خود عهد روز قيامت مسئول خواهد

__________________________________________________

(1)

«فى الخصال

عن الصادق (ع) ثلاثة لم يجعل اللَّه لاحد من الناس فيهن رخصة وعد منها الوفاء بالعهد».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 67

بود، بنا بر تجسم اعمال در روز قيامت، خدا از عهد مجسم شده مى پرسد: چرا تو را نقض كردند؟

35- وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا آيه درباره امانت در خريد و فروش است كه در صورت فروختن با پيمانه، پيمانه را تمام بدهند و در صورت توزين، با ترازوى صحيح وزن كنند. اين خوب است از ناقص كردن و خيانت و دزدى، بايد خوب را اختيار كرد، و بهتر است از حيث نتيجه و عاقبت كار، كه مردم به يكديگر اطمينان پيدا مى كنند و امانت كه بهترين پايگاه جامعه است عملى مى شود، صدى نود كارهاى اجتماع با خريد و فروش است، خيانت در آن اساس جامعه را بهم مى زند، تهديدى كه در سوره مطففين آمده نمايانگر اين واقعيت است، در سفارش پيامبران ديگر نيز اين سفارش آمده است.

36- وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا فرمان ديگرى از فرمانهاى اين آيات است و آن اينكه بايد از علم پيروى كرد و روى يقين ايستاد.

به هر حال جمله وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ مضمونش آنست كه انسان بايد هر عقيده و عمل و عزمش از روى علم باشد و تا علم به واقع پيدا نكرده چيزى درباره آن نگويد و نكند و تصميم نگيرد.

ولى بسيارى از كارهاى ما فاقد يقين و از روى ظن مى باشد مانند اطاعت از طبيب و تقليد از مجتهدان

و قبول گفته متخصّصان در محصولات صنعتى و قبول سخن راهنماها در نشان دادن راهها و امثال آن. امّا بايد دانست كه اينها هم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 68

پيروى از علم به واسطه است، يعنى تا به طبيب و مجتهد و ديگران اطمينان نداشته باشيم نمى توانيم از سخن آنها اطاعت بكنيم، سپس در آنچه راسا يقين داريم از علم پيروى مى كنيم و در آنچه يقين نداريم اطاعت از علم بالواسطه است، اينكه از فخر رازى نقل شده: آيه، عام تخصيص يافته است چون عمل به ظن در شريعت حتمى است، صحيح نيست، چون ما بظن از روى دليل علمى عمل مى كنيم ناگفته نماند:

اين آيه يك مطلب فطرى را بيان مى كند كه فطرت انسان اقتضا مى كند از يقين پيروى نمايد، اطاعت از موهومات و مشكوكات و امثال آن، بر خلاف فطرت انسان است.

جمله: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا تعليل صدر آيه است، گوش و چشم و قلب وسائل تحصيل يقين هستند، انسان به وسيله آنها به يقين مى رسد، منظور از مسئول بودن آنها ظاهرا شاهد بودن آنها بر انسان است، يعنى فقط از علم پيروى كن زيرا گوش و چشم و قلب كه وسيله يقين مى باشند، شاهد تو هستند و خدا از آنها خواهد پرسيد كه آيا تو از علم پيروى كردى يا نه در اين صورت اين آيه نظير آيه: حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ فصلت/ 30 و آيه يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ نور/ 24، است، اضافه «فؤاد» در اين آيه براى

آنست كه در تحصيل علم دخالت مستقيم دارد.

ممكن است گفته شود: گوش و چشم و قلب روز قيامت مسئول خواهند بود، خدا از گوش مى پرسد آيا آنچه شنيدى يقينى بود، از چشم سؤال مى كند آيا آنچه ديدى حتمى و آشكار بود، به قلب مى گويد: آيا آنچه باور كردى حتمى و بدون شك بود؟ آنها هم جواب حق مى دهند، انسان اگر از روى يقين عمل نكرده باشد مسئول مى شود، اين وجه به وجه سابق بر مى گردد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 69

ناگفته نماند: ضمير «عنه» ظاهرا راجع است به «كل» و آن نائب فاعل «مسئولا» مى باشد كه بر آن مقدم شده و يا به وسيله آن از نائب فاعل مستغنى گرديده است. «اولئك» اشاره است به سمع و بصر و فؤاد. و چون اعضاء در عقلا است لذا با «اولئك» تعبير آمده است. به قولى آن در اولوا العقل و غير آن به كار مى رود.

در تفسير اين آيه از الميزان استفاده شده است. در زمينه آيه رواياتى وارد شده كه در تفاسير آمده است.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام درباره آيه نقل شده كه فرمود:

يسئل السمع عما يسمع و البصر عما يطرف و الفؤاد عما يعقد عليه.

باز در آن كتاب آمده: مردى به امام صادق عليه السّلام گفت: پدر و مادرم فداى تو باد من به مستراح مى روم و مى نشينم و بساز و آواز كنيزان همسايه ام گوش مى دهم و گاهى بدين علّت به جلوس خود طول مى دهم، حضرت فرمود: اين كار را نكن، گفت: به خدا براى آنها نمى روم بلكه غرض اصلى قضاى حاجت است، آن صداها را نيز ضمنا مى شنوم امام فرمود: آيا

نشنيده اى كه خدا فرموده:

إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا آن مرد گفت بلى و اللَّه گويى: من اين آيه را نه از عجم شنيده بودم و نه از عرب ديگر اينكار را نمى كنم از خدا آمرزش مى خواهم امام فرمود پاشو غسل كن آنچه مى خواهى نماز بخوان كه بر گناه بزرگى بود، چه بد بود حالت اگر در آن حال مى مردى، خدا را حمد كن و از هر چه ناپسند دارد به او توجه كن، خدا فقط قبيح را ناپسند دارد، قبيح را به اهل آن واگذار كرده كه هر چيز اهلى دارد.

37- وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 70

آيه نهى مى كند از اينكه انسان متكبرانه رفتار كند و خود بزرگ بين باشد، اينكه فرموده: تو هرگز با متكبرانه قدم زدن نمى توانى زمين را بشكافى و هر قدر سرت را بلند بگيرى از كوه ها بلندتر نخواهى بود، اشاره به عدم توانايى انسان و اينكه تكبر را بيخود پيشه مى كند است، انسانهاى كامل پيوسته متواضع و فروتن هستند، ظاهرا مراد تكبّر در مقابل مردم است، مضمون آيه در زمينه راه رفتن با تكبّر است ولى ظاهرا مراد از آن مطلق است، نظير: وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ لقمان/ 18 38- كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً سيّئ به معنى بد است مانند الْمَكْرُ السَّيِّئُ ضمير آن راجع است به «كل ذلك» و آن اشاره است به همه واجبات و محرمات كه در آيات گذشته

گفته شد، يعنى از همه اينها ممنوع شده هايش و بدهايش در پيش خدا ناپسند است، نبايد به آنها نزديك شد بعضى ها آن را «سيئة» به معنى گناه خوانده اند، در اين صورت آن خبر «كان» است، اين آيه و آيه بعدى مانند نتيجه گيرى از آيه گذشته است.

39- ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً يعنى اين مذكورات از حكمت ها و مصلحت ها است كه خدا بر تو وحى كرده، مشرك مباش و گر نه اهل جهنم خواهى بود، ذيل آيه در آيه بيست دوم گذشت تكرار آن ظاهرا به علّت اهميّت آن مى باشد و يا منظور آنست كه اينكارها را بكن و گر نه مشرك و اهل جهنّم مى شوى حكمت به معنى درك و معرفت است در اينجا به احكام فرعى اطلاق گرديده، كه احكام سبب معرفت و درك هستند و يا منظور از آن مصلحت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 71

[سوره الإسراء (17): آيات 40 تا 52]

اشاره

أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً (40) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلاَّ نُفُوراً (41) قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لابْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً (42) سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً (43) تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً (44)

وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً (45) وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا

ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً (46) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً (47) انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً (48) وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً (49)

قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً (50) أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَرِيباً (51) يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً (52)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 72

40- آيا خدايتان شما را با پسران برگزيد و از ملائكه براى خود دختران گرفت، شما سخنى بس ناهنجار مى گوئيد.

41- در اين قرآن سخنان را گونه گون بيان كرديم تا پند گيرند ولى بر آنها جز نفرت نمى افزايد.

42- آن وقت به سوى خداى صاحب عرش راه مى جستند.

43- پاك و برتر است از آنچه مى گويند برترى بسيار.

44- آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر چه در آنهاست خدا را تسبيح مى گويند و همه چيز او را تسبيح و حمد مى گويند ولى تسبيح آنها را نمى فهميد، خدا بردبار و آمرزنده است.

45- و چون قرآن را بخوانى ميان تو و كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند، پرده اى نامرئى قرار مى دهيم.

46- بر قلوب آنها غلافهايى قرار داده ايم از اينكه آن را بفهمند و در گوشهايشان سنگينى قرار داده ايم چون خدايت را در قرآن به تنهايى ياد كنى، گريزان و پشت بگردانند.

47- ما مى توانيم آن گاه كه به تو گوش مى دهند با كدام گوش استماع مى كنند و آن گاه

كه نجوى مى كنند و آن گاه كه ظالمان به يكديگر مى گويند فقط از مردى جادو شده پيروى مى كنيد.

48- بنگر چطور بر تو اوصافى (بد) نسبت مى دهند گمراه شده اند، قدرت راه يافتن ندارند.

49- گفتند: وقتى كه استخوانها و خاك گشتيم آيا در خلقت تازه اى بر انگيخته خواهيم بود.

50- بگو: سنگها باشيد يا آهن. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 73

51- يا مخلوقى از آنچه در نظرتان بزرگ است، خواهند گفت چه كس ما را عودت مى دهد؟ بگو آنست كه در نوبت اول آفريده است، سر را تكان داده و خواهند گفت: آن چه زمانى است بگو شايد نزديك باشد.

52- روزى شما را مى خواند، فرمان او را با حمد اجابت مى كنيد و گمان مى بريد كه جز اندكى توقف نكرده ايد.

كلمه ها

اصفاكم: صفو: خالص شدن. اصفاء: خالص كردن و آن معنى اختيار و اختصاص مى دهد «اصفاكم»: برگزيد شما را.

اناثا: انثى: ماده مقابل نر، خواه انسان باشد يا غير انسان، جمع آن اناث است (بكسر اول).

صرفنا: صرف: برگرداندن. خواه برگرداندن از جايى به جايى يا از حالى به حالى باشد. تصريف: برگرداندن، در آن مبالغه است. راغب گويد: تصريف مثل صرف است مگر در مبالغه و اغلب در برگرداندن از حالى به حالى از كارى به كارى گفته مى شود، منظور از تصريف در آيه ظاهرا ادا كردن مطالب در قالبهاى گوناگون است.

يذكروا: آن در اصل «يتذكروا» است تذكر: يادآورى و بيدار شدن.

نفورا: نفر (بر وزن عقل) اگر با «من» و «عن» باشد به معنى دورى است «نفر عنه و منه» يعنى از او دور شد «نفور» بر وزن عقول به معنى دور شدن و كنار شدن است.

حجابا: حجب و حجاب: پنهان

كردن و منع از دخول. حجاب به معنى پرده نيز آيد، ظاهرا در اين صورت مصدر براى فاعل است يعنى پنهان كننده «حجاب مستور» پرده نامرئى. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 74

اكنة: كن (بفتح اول): پوشاندن و محفوظ داشتن كنّ بكسر اوّل:

غلاف يا ظرفى است كه چيزى در آن پوشانده شود، جمع آن اكنّه و اكنان است يعنى غلافها و مخفى گاهها.

وقرا: وقر (بر وزن عقل) ثقل سامعه. منظور از آن بى اعتنايى و ثقل معنوى است.

نجوى: نجوى: راز و راز گفتن. مصدر و اسم هر دو آمده است، آن در آيه مصدر به معنى فاعل است يعنى: نجوى كنندگان، واحد و جمع را در آن يكسان گويند: واحد، تثنيه، جمع، مذكّر و مؤنّث با آن توصيف مى شود بى آنكه تغيير كند. به قول بعضى تقدير آن «إذ هم ذو نجوى» است.

رفاتا: رفت در اصل به معنى شكستن و كوبيدن است» رفته رفتا: كسره و دقه» رفات هر چيز شكسته و پوسيده است، منظور از آن در آيه استخوانهاى خاك شده است.

ينغضون: نغض: حركت كردن و حركت دادن. نغض رأس حركت دادن آن يا بالا و پائين بردن آن است، در آيه ظاهرا به معنى جلو آوردن يا حركت دادن به عنوان بى اعتنايى است. آن در قرآن فقط يك بار آمده است.

لبثتم: لبث: توقّف كردن و درنگ كردن «لبث بالمكان لبثا: مكث و اقام».

شرحها

پس از بيان مصداقهاى لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ در اين آيات مسئله توحيد مطرح شده و روى سخن با مشركان است و در واقع مسئله به اين شكل طرح مى شود: تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 75

حالا كه قرآن به استوارترين راه هدايت مى كند و

سعادت انسانها را نشان مى دهد چرا از آن روى مى گردانيد و به افسانه ملائكه دختران هستند و جز خدايانى است پابند مى شويد.

در اين آيات به عدم خدايان باطل استدلال شده و خضوع مخلوقات به خداى واحد بيان گرديده است و به بى اعتنايى مشركان نسبت به قرآن اشاره شده است و اشكالى كه بر معاد وارد مى كردند طرح و جواب داده شده است.

40- أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِيماً اين يكى از افسانه هاى مشركان است كه ملائكه را دختران خدا مى دانستند و آن در سوره صافات آيه 150 و در سوره زخرف آيه 19 نيز آمده است و در جاى ديگر فرموده: وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ انعام/ 100 «اناثا» در جاى «بناتا» است، استدلال به اين طرز است كه داعى ندارد خدا به شما پسران بدهد و به خود دختران را اختصاص دهد، اين كار حكيمانه نيست، پس از اول چنين كارى نبوده است، شما گناه بزرگى مرتكب مى شويد كه حرف بى مدرك مى زنيد قرآن مجيد ناچار بود كه اين افسانه ها را بكوبد و توحيد و استوارترين راه را بيان دارد. افسانه هايى كه به صورت حقائق در آمده بودند. لفظ «من» در مِنَ الْمَلائِكَةِ براى بيان است نه بعضيت».

41- لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً مفعول «صرفنا» عبارت است از آيات توحيد و مطالب حق مانند وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ احقاف/ 27 انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ انعام/ 46 يعنى آيات توحيد و مطالب حقه را در اين قرآن در قالبهاى گوناگون و با عبارات متفاوت بيان مى كنيم

تا مردم بيدار شوند ولى براى مشركان جز تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 76

نفرت و دورى از حق نمى افزايد. در نتيجه آنها كه اهل حق و انصاف هستند هدايت مى شوند و بر اهل باطل حجّت تمام مى شود و گر نه در روز قيامت حق داشتند كه بگويند: ... رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى طه/ 134.

42 و 43- قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً در زمينه اين نوع استدلال بر نفى معبودهاى باطل، در قرآن مجيد سه نوع تعبير آمده است، يكى در سوره مؤمنون آيه 91 كه فرموده: مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ دوم در سوره انبياء آيه 22 كه فرموده: لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ.

سوم: آيه مورد تفسير. ناگفته نماند: آيه انبياء برهان تمانع است كه در جاى خود خواهد آمد، آيه مؤمنون برهان استقلال و برهان تفوق و برترى جويى است و در حقيقت دو برهان است، آيه ما نحن فيه برهان حب رياست و برترى جويى است و خلاصه آن چنين است: اگر خدايان ديگر با خدا بود روى حب حكومت و سلطه كه داشتند مى خواستند به طرف خدا راه يابند و او را از عرش خود ساقط كنند و به جاى او نشينند و چون چنين چيزى نشده پس با خدا خدايان ديگرى نيست و خدا برتر و والاتر

است از آنچه مشركان مى گويند «1» اين دو آيه يك قياس استثنايى را تشكيل مى دهند.

على عليه السّلام در نهج البلاغه در وصيت خود به امام حسن عليه السّلام مى گويد:

__________________________________________________

(1) بعضى گفته اند: اگر چنين بود خدايان ديگر به طرف خدا مى رفتند تا پيش او مقرب باشند و اين دليل نقص آنها بود لذا نمى توانند معبود باشند چون ناقص هستند، ولى اين بعيد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 77

و اعلم يا بنى انه لو كان لربك شريك لأتتك رسله و لرأيت آثار ملكه و سلطانه و لعرفت افعاله و صفاته و لكنه اله واحد كما وصف نفسه لا يضاده شى ء

بدان پسرم اگر براى پروردگارت شريكى مى بود، پيامبرانش حتما مى آمدند به علاوه آثار حكومت و تسلّط او را مى ديدى و افعال و صفات او را مى شناختى، لكن او خداى يگانه است آن چنان كه خود، خود را به يگانگى وصف كرده است كسى معارض حكومت او نيست.

44- تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً اين آيه در توجيه آيه سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ ... است يعنى خدا از توصيف مشركان و صاحب شريك بودن منزه است، خدا آن ذات نامحدودى كه آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كه در زمين است او را تسبيح مى كنند و همه اشياء بدون استثناء خدا را تسبيح مى گويند اما شما تسبيح گفتن آنها را نمى فهميد.

در اينجا چند مسأله هست.

اول: دو آيه گذشته چنان كه گفته شد يك قياس استثنايى تشكيل مى دهند به اين صورت: اگر با خدا، خدايان ديگر مى بود، حتما به سوى

خدا مى رفتند تا او را ساقط كنند و در جاى او بنشينند، اما چنين نشده است و خدا از آنچه مى گويند برتر است، سپس با خدا، خدايان ديگرى نيست، آيه تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ ... استثناء قياس را توجيه مى كنند يعنى چگونه مى شود و با خدا خدايانى باشد و به سوى او روند حال آنكه همه چيز مسخر خدا هستند و به جلال و جمال او گواهى مى دهند.

دوم: تسبيح موجودات در مقابل صفات جلال و كمال است از قبيل ازليت ابديت، بى نيازى و مانند آن ولى حمد در مقابل نعمتهاى خدا مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 78

سوم: منظور از اين تسبيح و حمد يك نوع تسبيح ارادى و از روى قصد است كه انسانها آن را نمى فهمند و اگر صرف دلالت ذاتى اشياء بود آن را بشر مى فهمد مانند دلالت صنعت بر صنعتگر، ولى لفظ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ مانع از آن است و در عين حال نشان مى دهد كه همه موجودات نسبت به خدا، زنده و داراى شعور مى باشند گر چه نسبت به ما به دو قسمت زنده و مرده تقسيم مى شوند، فقط اين اشكال به نظر مى رسد كه وقتى كه انسانها تسبيح آنها را نفهمند، اين چگونه استدلال بر مطلب مى شود؟ ممكن است بگوئيم مراد از تسبيح سماوات و ارض همان دلالت ذاتى است كه مى فهميم و همه نشان مى دهند كه يك پارچه احتياجند و بر خداى بى نياز محتاج، و وجود آنها نشان مى دهد كه پروردگار پاك و مقتدرى آنها را به وجود آورده و اداره مى كند، اين سخن بى شك استدلال به مطلب است.

و مراد از تسبيح دوم همان تسبيح اختيارى و

ارادى است كه ما نمى فهميم و اللَّه العالم ولى سياق آيه نشان مى دهد كه هر دو تسبيح يكى است.

چهارم: با هر يك از موجودات گوشه از نعمت و موهبت خدا موجود است و آن منشأ حمد خداست، خواه با دلالت ذاتى باشد يا از روى قصد و اراده.

پنجم: راجع به آسمانهاى هفتگانه ذيل آيه فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ بقره/ 29 سخن گفته شد و در ذيل كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً نوح/ 15 خواهد آمد.

ششم: جمله إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً حاكى از آنست كه خدا با اين همه توانايى و تسلط، بردبار است و در مؤاخذه بدكاران عجله نمى كند و آمرزنده است توبه كاران را مى بخشايد.

هفتم: در زمينه تسبيح موجودات رواياتى نقل شده بهتر است به بعضى از آنها تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 79

آنها اشاره شود.

1- امام صادق عليه السّلام فرمايد: من مى بينم كه ديوارها شكاف برداشته و صدا مى كنند آن تسبيح آنهاست.

2- امام باقر عليه السّلام فرمايد: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نهى كرد از اينكه به صورت چهارپايان داغ نهند و يا از صورت آنها بزنند كه آنها به پروردگار خود تسبيح و حمد مى كنند.

3- امام صادق عليه السّلام فرمايد: هيچ پرنده اى در خشكى يا دريا و هيچ حيوان وحشى شكار نمى شود مگر در اثر ضايع كردن (ترك كردن) تسبيح.

4- راوى از امام باقر عليه السّلام مى پرسد آيا چوب خشك تسبيح مى كند؟ امام فرمود: آرى آيا تيرهاى اطاق را نشنيده اى چطور صدا مى كنند، آن تسبيح آنها است فسبحان اللَّه على كل حال. اين چهار روايت از تفسير عياشى است.

5- رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از كشتن قورباغه نهى

كرد، فرمود: صداى او تسبيح است «نعيقها تسبيح».

6- آن حضرت فرمود: مورچگان تسبيح مى كنند «

ان النمل يسبحن

». 7- امام باقر عليه السّلام چون صداى گنجشكان را شنيد بر اوى فرمود: ميدانى چه مى گويند؟ گفت: نه فرمود خداى خود را تسبيح مى كنند و قوت روز خود را مى خواهند.

8- رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله دو تا لباس به عايشه داد فرمود آنها را بشوى، گفت:

يا رسول اللَّه ديروز آنها را شستم، فرمود: آيا ندانسته اى كه لباس تسبيح مى كند، چون چركين شود تسبيح او قطع مى گردد اين سه روايت از الميزان از در منثور نقل شده است.

9- در مناقب ابن شهر آشوب است: ابن مسعود گويد: مكرز عامرى محضر تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 80

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آمد و دليلى بر نبوت آن حضرت خواست، حضرت 9 عدد سنگريزه در دست گرفت كه در دست آن حضرت تسبيح كردند، در روايت ابو ذر است، چون: آنها را به زمين گذاشت ساكت شدند و چون دوباره به دست گرفت شروع به تسبيح كردند، ابن عباس گويد شاهان حضرموت محضر آن حضرت آمده گفتند:

از كجا بدانيم كه رسول خدا هستى؟ آن حضرت مشتى سنگريزه به دست گرفت و فرمود: اينها بر رسالت من گواهى مى دهند، آن سنگريزه ها در دست آن حضرت تسبيح كردند و بر رسالت او گواهى دادند.

10- امام زين العابدين عليه السّلام فرموده: آن حضرت در مدينه به وقت خطبه خواندن به بعضى از تنه درختان تكيه مى فرمود، چون مردم زياد شدند، براى آن حضرت منبرى تهيه كردند، حضرت روى منبر نشست، تنه درخت در فراق آن حضرت مانند ناقه ناليد، چون

حضرت نزد او برگشت و او را نوازش كرد آن، مانند بچه اى كه مى خواست ساكت شود ناله مى كرد، اين روايت از الميزان از مناقب نقل شده است.

45- وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً اين آيه و سه آيه بعدى در صدد بيان اين مطلب هستند كه ميان مردان خدا و كفار از لحاظ درك و فهم تفاوت هست، هر يك در عالمى ديگر مى باشند، گر چه كنار هم هستند، مؤمن در درياى نور است ولى قلب كافر در غلافى قرار گرفته كه مانع نفوذ نور است، بنا بر اين، آنچه درباره تو مى گويند عجبت نيايد، وصف حجاب با كلمه «مستور» نشان مى دهد كه آن حجاب معنوى است و آيه بعدى آن را توضيح مى دهد، يعنى چون قرآن را بخوانى به درياى حقائق راه مى يابى ولى مشركان چون بدان راه ندارند از تو فاصله مى گيرند و ميان تو و آنها حجابى نامرئى به وجود مى آوريم. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 81

اينكه به جاى كفار، كلمه الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ آمده است به نظرم براى آنست كه: اين وصف مستلزم انكار توحيد و نبوت نيز هست اينكه در مجمع البيان و غير نقل شده: ابو سفيان، نضر بن حارث و ام جميل نتوانستند به وقت خواندن قرآن آن حضرت را به بينند، با ظهور آيه مغاير است، اين آيه به لفظ ديگرى در سوره فصلّت آمده كه بعدا نقل خواهد شد.

46- وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً لفظ وَ فِي آذانِهِمْ عطف است بر

عَلى قُلُوبِهِمْ يعنى بر قلوبشان غلافها و بر گوشهايشان سنگينى گذاشته ايم از اينكه قرآن را بفهمند يا بشنوند لذا چون خدايت را با توحيد ياد كنى در حال دور شدن اعراض مى كنند.

أَنْ يَفْقَهُوهُ تقديرش «من ان يفقهوه» است «وحده» وصف ذكر است يعنى «ذكرته على نعت التوحيد»، جمله وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً يعنى بجهت كنار شدن از قرآن به عقب بر مى گردند، منظور از آن اعراض از حق است ناگفته نماند:

1- گرفتار شدن به اين حالت در اثر گناهان و طغيان و عصيان در مقابل حق است و گرنه، خدا بى جهت كسى را به چنين حالت گرفتار نمى كند، مثلا در آيه: فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً ... مائده/ 13، علّت لعن و قسى القلب كردن، همان نقض پيمان است، و در آيه: فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ صف/ 5، روشن شده كه اول آنها منحرف شده اند، سپس خدا قلوبشان را منحرف كرده است.

2- مطلب اين دو آيه در جاى ديگر چنين آمده است: وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 82

فصّلت/ 5، در مقدمه تفسير گفته شد كه سوره اسراء پنجاهمين و سوره فصلت شصت يكمين سوره است كه در مكه نازل شده اند، على هذا باحتمال قوى، مشركان اين سخن را از كلام خدا در سوره اسراء ياد گرفته و در مقام عدم قبول قرآن، با آن استدلال كرده اند، ولى اين عذر پذيرفته نيست آيه بعدى جواب مى دهد كه اگر قدرى به خود آئيد مى توانيد حق را قبول كنيد زيرا من به كارى

غير قابل درك دعوت نمى كنم بلكه مى گويم: من مثل شما بشرم و به من وحى مى شود كه معبود شما يكى است آيا اين غير قابل درك است؟ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ ....

47- نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً اين دليل و توجيه آيه سابق است و روشن مى كند كه چون به قصد فهميدن گوش نمى دهند لذا در گوششان سنگينى گذاشته ايم و چون به جاى تصديق كردن، با هم براى رد قرآن نجوى مى كنند لذا در قلوبشان غلاف قرار داده ايم مراد از «بما» گوشهاى آنهاست يعنى: آن گاه كه به سخن تو گوش فرا مى دهند، ما مى دانيم كه با كدام گوش استماع مى كنند (يعنى به فكر قبول گوش فرا نمى دهند) و ما به آنها و به قلوبشان داناتريم وقتى كه با هم نجوى مى كنند و به يكديگر مى گويند: شما جز به انسان سحر شده گوش فرا نمى دهيد. آنها ظالمند و با اين سخن به خود و به ديگران ظلم مى كنند.

از اين معلوم مى شود كه مشركان براى شنيدن سخنان آن حضرت مى آمدند ولى نه براى قبول كردن، بلكه براى شنيدن و ردّ كردن آن و پس از شنيدن با هم بيخ گوشى مى گفتند: اين مرد جادو شده است، مشاعرش درست كار نمى كند و او جادو شده اى بيش نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 83

چنان كه در تفاسير آمده است، ذيل آيه در سوره فرقان/ 8 نيز مطرح شده است، ممكن است مراد از «مسحور» مجنون باشد.

48- انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا منظور

از امثال، اوصاف است يعنى بنگر بجاى انديشيدن و قبول كردن، چه اوصافى بر تو نسبت مى دهند، اينها در اثر عناد و لجاجتشان گمراه شده اند، مجال انديشيدن و قبول كردن از دستشان رفته است، ديگر اميدى به هدايتشان نيست سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ، كسى كه تصميم به عدم قبول دارد نمى داند قبول كند.

49- وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً به دنبال انكار نبوّت، معاد را نيز انكار كرده اند كه در اين آيه و آيات بعدى، نقل و ردّ شده است سخنشان فقط يك استبعاد است و مى گويند: اين چگونه خواهد بود آيا وقتى كه گوشتهاى بدنمان ريخت و فقط استخوان مانديم و آن گاه استخوانها پوسيده و به صورت خاك در آمديم دوباره در خلقت جديدى خواهيم بود؟ و از قبرها خواهيم برخاست؟

50 و 51- قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ.

در جواب اشكال گذشته مى فرمايد: استخوان و خاك بودن سهل است سنگها باشيد يا آهن يا چيز ديگرى كه در نظرتان بزرگ و زنده شدنش مشكل است، باز خدا شما را مى تواند زنده كند، فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ.

اين قسمت استدلال به معاد است يعنى خواهند گفت: كدام كس ما را به خلقت اوّلى بر مى گرداند؟ بگو: آن كس كه اوّل بار آفريده است، اين يك تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 84

استدلال بسيار قوى است كسى كه كارى را انجام داده است مى تواند بار ديگر آن را انجام دهد، و اگر قدرت نداشت بار اوّل هم نمى توانست.

خدايى كه مخلوق را ابتدا از خاك و موادّ

آفريده است، مى تواند بار ديگر عمل را از سر گيرد، اين استدلال در جاهاى ديگر نيز آمده است و نقضى بر آن نمى تواند وارد كرد و اين همان است كه در ذيل آيه 85 از سوره حجر در نكته ها در وجه سوّم از راههاى استدلال به قيامت گفته شد.

فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَرِيباً.

يعنى وقتى كه اين استدلال قوى را كردى و نتوانستند آن را ردّ كنند، سرشان را از روى استهزاء تكان داده و خواهند گفت: آن چه زمانى خواهد آمد امّا چون علم آن مخصوص به خداوند است لذا در جواب بگو: شايد نزديك باشد، آن وقت در تقريب نزديك بودن در آيه بعدى فرموده است:

52- يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا.

اين آيه هم جواب استهزاء و سر تكان دادن و هم تقريب نزديك بودن قيامت است، يعنى: حالا از روى مسخره سر تكان داده و قيامت را مسخره مى كنند امّا آن روز كه زنده شديد حقائق چنان روشن خواهد شد كه در برخاستن، خدا را حمد خواهيد كرد، و خواهيد گفت كه مقتضاى عدالت و حكمت خدا وجود معاد بوده است، و اگر معاد نبود بر خلاف عدالت و حكمت بود و خلقت ناقص مى شد.

و نيز آن وقت گمان خواهيد كرد كه در برزخ جز اندكى توقّف نكرده ايد آن وقت خواهيد ديد كه آخرت نزديك بوده است. زيرا در دنيا جز چند صباحى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 85

زندگى نكرديد و برزخ هم به نظرتان كم آمد، آخرت نزديك بوده است.

ناگفته نماند اگر «لبث» را راجع به دنيا بگيريم با «تظنون» درست

نخواهد آمد زيرا نسبت به كم بودن آن يقين خواهند داشت. بنا بر آياتى كه در سوره هاى متعدّد آمده است، كفّار در عالم برزخ معذّب خواهند بود، امّا ظاهر آيه آنست كه روز قيامت آن را كم حساب خواهند كرد. بقيّه بحث در ذيل آيه 56- سوره روم ديده شود.

«يوم» مفعول فعل مضمر است و تقدير آن «تبعثون يوم يدعوكم» مى باشد منظور از «يدعوكم» فرمان خداوند در زمينه زنده شدن مردگان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 86

[سوره الإسراء (17): آيات 53 تا 65]

اشاره

وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِيناً (53) رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً (54) وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً (55) قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلاً (56) أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُوراً (57)

وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِيداً كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً (58) وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلاَّ أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلاَّ تَخْوِيفاً (59) وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبِيراً (60) وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ

طِيناً (61) قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَلِيلاً (62)

قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً (63) وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُوراً (64) إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكِيلاً (65)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 87

53- به بندگان من بگو: نيكوترين سخن را گويند كه شيطان ميان آنها تباهى مى آورد كه شيطان بر انسان دشمن آشكارى است.

54- خداى شما به حال شما داناتر است، اگر بخواهد رحمتتان مى كند و اگر بخواهد عذابتان مى كند، ما تو را بر آنان وكيل نفرستاده ايم.

55- پروردگار تو به آنچه در آسمانها و زمين هست داناتر است، حقا كه بعضى از پيغمبران را بر بعضى برترى داده ايم و به داود زبور را عطا كرده ايم.

56- بگو: بخوانيد خدايانى را كه جز خدا گمان كرده ايد، قادر نيستند كه ضرر را از شما ببرند و يا به ديگرى منتقل كنند.

57- خدايانى كه مشركان مى خوانند خود به سوى خدايشان وسيله مى جويند كه كدامشان به خدا نزديكتر است و رحمت خدا را اميد مى دارند و از عذابش خائف هستند كه عذاب خدا حذر كردنى است.

58- هيچ آباديى نيست كه ما پيش از روز قيامت آن را به طور كلى نابود خواهيم كرد و يا به شدت عذاب خواهيم نمود، اين در كتاب نوشته شده است.

59- ما را مانع نشد از فرستادن معجزات مگر آنچه گذشتگان آنها را تكذيب كردند، به قوم ثمود ناقه را آشكارا داديم به آن ظلم كردند،

ما آيات را فقط براى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 88

بيم دادن مى فرستيم.

60- و چون بتو گفتيم: پروردگارت به حال مردم داناست، و خوابى را كه بر تو نمودار كرديم و نيز درخت لعنت شده در قرآن را فقط براى مردم امتحان قرار داده ايم، آنها را بيم مى دهيم ولى جز طغيان بزرگى برايشان نمى افزايد.

61- ياد كن آن دم كه به ملائكه گفتيم: به آدم سجده كنيد، همه سجده كردند جز ابليس، گفت: آيا به كسى كه از گل آفريده اى سجده كنم؟

62- گفت: به من بگو آيا اين همان است كه بر من برترى دادى؟ اگر تا روز قيامت مهلتم دهى، فرزندان او را جز اندكى اغواء مى كنم.

63- خدا گفت: دور شو، هر كه از مردم اطاعت تو كند، جهنم سزاى اوست، سزايى كامل.

64- هر كه از آنها را توانستى با صدايت برخيزان و با سواران و پيادگانت بر آنها بخروش و در اموال و اولاد شريكشان باش، و آنها را وعده كن، شيطان به آنها جز فريفتن را وعده نمى دهد.

65- حقا كه تو را بر بندگان من تسلطى نيست و خدايت در كارسازى بس است.

كلمه ها

ينزغ: نزغ دخول: دخول در امرى براى فساد. به وسوسه شيطان نزغه گويند كه افساد بخصوصى است الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ:

شيطان ميان آنها فساد به بار مى آورد.

زبور: از قرآن مجيد معلوم مى شود كه آن نام كتاب داود است، آن فقط دو بار در قرآن آمده يكى در اين آيه، ديگرى در وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ ... انبياء/ 105، در ميان كتب فعلى تورات كتابى بنام مزامير يا زبور داود موجود است كه يهود آن را به داود

نسبت مى دهند (قرآن: زبور). تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 89

زعمتم: زعم: قول باطل و دروغ در اقرب الموارد گويد: از عادت عرب است، هر دروغگو كه پيششان سخنى گويد: فلانى زعم كرد و در قرآن همه جا در ذم قائلين آمده است. اهل لغت درباره اين كلمه گفته اند: «و اكثر ما يقال في ما يشك فيه او يعتقد كذبه» كشف: اظهار و ازاله «كشف الشي ء: اظهره- كشف اللَّه غمه: ازاله» «كشف الضرّ»: ضرر را زايل كرد.

تحويل: حول: تغير و انفصال. «تحويل» به معنى انتقال و نقل هر دو آمده است در آيه معناى دوم مراد است.

وسيلة: وسيله به معنى تقرّب و نزديكى است «وسل اليه: تقرّب» آن هم مصدر آمده است و هم اسم يعنى آنچه سبب تقرب است.

محذور: حذر: پرهيز يا احتراز از شى ء مخوف «محذور»: احتراز شده.

مسطورا: سطر: نوشتن. خط. صف. «مسطور»: نوشته شده.

مبصرة: مبصرة: مبصر و مبصرة: آشكار و آشكار كننده. (اسراء/ 12).

طين: طين: گل. گل خشك شده را نيز طين گويند، مراد از آن در آيه گل خشكيده است به قرينه «صلصال» در آيات ديگر.

احتنكن: حنك (بر وزن شرف): چانه، اعم از چانه انسان و حيوان، به منقار كلاغ نيز حنك گويند. احتناك: لگام زدن به اسب مراد از آن در آيه مهار كردن و يا استيلا و غلبه است، در لغت آمده:

«احتنكه: استولى عليه»، آن عبارت اخراى، اضلال است.

موفورا: وفر: كامل شدن و تمام شدن، متعدى نيز آمده است، موفور:

كامل و تمام. آن فقط يك بار در قرآن آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 90

استفزز: فز: راندن و برانگيختن. «استفزز» برانگيزان و وادار كن در معنى آن سرعت و

آسانى نيز قيد شده است.

اجلب: جلبه: صيحه. اجلاب: راندن يا صيحه. راغب جلب را راندن و اجلاب را صيحه زدن گفته است «اجلب عليهم»: صيحه زن بر آنها:

خيلك: خيل: اسبان آن از لفظ خود مفرد ندارد، مراد از آن در آيه سواران است.

رجل: رجل (بفتح اول و كسر دوم): جمع راجل به معنى پيادگان است.

غرور: غرو غرور: فريب دادن. تطميع به باطل. «غرّ فلانا: خدعه».

شرحها

به دنبال نقل اسائه ادب قريش كه به آن حضرت «رجلا مسحورا» مى گفتند و نيز معاد را مسخره مى كردند، در سه آيه اولى آمده كه آن حضرت به اصحابش فرمان دهد: ادب پيشه كنند و سخنانى را كه شيطان به وسيله آنها ميان مردم عداوت ايجاد مى كند، نگويند و نيز عاقبت امر كسى را از حالا تعين نكنند كه اهل عذاب است يا رحمت، زيرا آينده مردم بر انسانها روشن نيست، و عذاب و رحمت دست خداست، رسولان بعضى بر بعضى برترى دارند و به داود كتاب زبور داده شده كه پر از كلمات خوب است.

آن گاه در آيات بعدى به توحيد استدلال شده كه خدايان باطل قدرت دفع ضرر را ندارند و خود براى تقرب به خدا وسيله مى جويند و از عذاب خدا مى ترسند همه شهرهايى كه مردم آن طغيان كرده اند به نحوى گرفتار خواهند شد اين كه در هلاك آنها عجله نمى شود، مردم آن مطمئن نباشند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 91

بعد فرمايد: معجزاتى كه كفار مكه مى خواهند نخواهيم آورد زيرا گذشتگان خواستند و ما آورديم و چون ايمان نياوردند هلاكشان كرديم اما نمى خواهيم اين مسئله در اين امت تكرار شود.

مسئله هلاك انسانها از گناهان و نافرمانيها و

طغيانها سرچشمه مى گيرد چنان كه شيطان در اول گفته است: آنها را به ضلالت خواهم كشانيد و خدا روى امتحان اين فرصت را به او داده است.

53- وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِيناً اين آيه و دو آيه بعدى در زمينه نيكو سخن گفتن و حتمى ندانستن عذاب و رحمت انسانها پيش از مرگ آنهاست، مضمون آزاد اين آيه آنست كه بندگان مؤمن در وقت سخن گفتن مواظب سخن خود باشند، زيرا ممكن است سخنانى گويند كه سبب نزاع و عداوت بين آنها باشد كه شيطان دشمن آشكار است و پيوسته مى خواهد ايجاد اختلاف و نزاع بكند.

با در نظر گرفتن اينكه آيه مكّى است به نظر مى آيد گفتار مسلمانان نسبت به مشركان عداوت انگيز بوده و آن آنها را در كفر به عصبيت وادار مى كرد و عداوت زياد مى گرديد، لذا مأمور شدند سخن نيكو و مفيد بگويند، البته كسى كه به فكر هدايت ديگران است بايد با ملايمت سخن گويد.

54- رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا حالا كه خدا به حال بندگان داناتر است، و عذاب و رحمت بسته به مشيت او است، ما نمى توانيم پيش از مردن انسانها به اهل رحمت و اهل عذاب بودن آنها حكم كنيم، بلى وقتى كه با كفر از دنيا رفتند آن وقت مى دانيم كه اهل عذابند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 92

به نظر مى آيد كه مسلمانان به كفار مى گفتند: يقينا شما اهل عذابيد و آن سبب عداوت آنها مى گرديد و احتمال قبول هدايت را بعيد مى كرد، لذا آيه

از آن نهى كرد و مضمونش آن است كه شما به طور جزم نمى توانيد چنين حكمى بكنيد بلى مى توانيد بگوئيد كه اگر در چنين حال بمانيد و با كفر از دنيا برويد اهل آتش خواهيد بود. اين سخن به طور خلاصه در تفاسير آمده است.

ذيل آيه مى گويد: تو وكيل مردم نيستى كه چنين حكمى بكنى، ظاهرا خطاب به آن حضرت به علّت اهمّيت قضيه است و روشن مى كند كه آن حضرت و مؤمنان در اين مطلب يكسانند.

در الميزان فرموده: ذيل آيه در بيان آنست كه مؤمنان در نجات خود بر رابطه شان بر آن حضرت و قبول دينش اعتماد نكنند (بلكه فقط بايمان و عمل تكيه نمايند) ... چنان كه آيه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ... بقره/ 62 صرف انتساب را كافى نميداند.

55- وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً صدر آيه تعليل رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ در آيه سابق است يعنى خدا به حال شما داناتر است زيرا او به هر كس كه در آسمانها و زمين هست داناتر است و شما جزئى از آنها هستيد آن وقت فرموده: بعضى از پيامبران را بر بعضى تفضيل داديم، علّت تفضيل داود هم دادن زبور به او است و در زبور بهترين كلمات در تسبيح و حمد خدا آمده است، اشاره به زبور تشويق مؤمنين است بر كلام نيكو و مراعات ادب در سخن گفتن كه خدا خود چنين كارى را در زبور كرده است، وَ لَقَدْ

فَضَّلْنا مقدمه است بر ذيل آيه (از الميزان). ير أحسن الحديث، ج 6، ص: 93

راجع به برترى انبياء نسبت به يكديگر در آيه 253 بقره آمده: تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ ... در اين آيه نشانه تفضيل، سخن گفتن خدا و ترفيع درجه و دادن معجزات به عيسى است، رجوع شود به آن آيه و بقاموس قرآن كلمه فضل. به نظرم علّت تفصيل، در استعدادهاى آن بزرگواران بوده است اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام/ 124.

در تفسير صافى از كافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«سادة النبيين و المرسلين خمسة و هم اولوا العزم من الرسل و عليهم دارت الوحى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد»

از اين معلوم مى شود كه تفضيل در اولوا العزم بودن است.

56- قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلًا اين آيه و آيه بعدى در زمينه توحيد و نفى قدرت خدايان باطل است. يعنى:

هيچ كارى از آنها ساخته نيست، نه قدرت دارند كه ضرر را از شما زايل كنند و نه قدرت آن را دارند كه ضرر را از شما به ديگرى منتقل كنند، پس بايد در رفع حوائج به خدا روى آوريد لفظ قُلِ ادْعُوا ... در مقام تسخير و تعجيز است آن وقت در ادامه دليل فرموده: آن معبودها خود در رفع حوائج به خدا رو مى آورند و به او تقرب مى جويند.

57- أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ

كانَ مَحْذُوراً در تكميل مطلب سابق در اين آيه آمده: خدايانى كه مشركان مى خوانند نه تنها قدرت دفع ضرر ندارند، بلكه خود در رسيدن به خدا وسيله مى جويند، و مى خواهند بدانند كدام يك به خدا نزديكتر است تا راه او را انتخاب كنند، تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 94

و رحمت خدا را اميد دارند و از عذابش مى ترسند كه عذاب خدا لازم است از آن پرهيز شود، على هذا شما مشركان از معبودهايى مدد مى خواهيد كه آنها از خدا مدد مى خواهند و خود را محتاج او مى دانند در اينجا چند مطلب هست.

اوّل: «اولئك» مبتداء و خبر آن «يبتغون» است، لفظ الَّذِينَ يَدْعُونَ وصف «اولئك» است و فاعل «يدعون» مشركان مى باشد يعنى: خدايانى كه مشركان مى خوانند، آن خدايان خود در تقرب به خدا وسيله مى جويند. جمله: أَيُّهُمْ أَقْرَبُ تقديرش «يستعلمون ايّهم اقرب» است و ضمير «هم» راجع به خدايان مى باشد، يعنى مى خواهند بدانند كدام يك به خدا نزديكتر است تا راه او را در تقرب به خدا در پيش گيرند.

دوم: اگر منظور از خدايان در اين دو آيه، بتها و جمادات باشد، جمله فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ حاكى از حقيقت است و كارى از جماد ساخته نيست ولى بايد گفت: جمادات و بتها نازل به منزله اولوا العقل شده اند و منظور از آن، نياز حقيقى به خداست ولى اين سخن بسيار بعيد است زيرا آيه صريح است در اينكه آنها عاقلند و از روى اراده و قصد وسيله مى جويند و از عذاب خدا مى ترسند و به رحمت او اميد دارند.

على هذا بايد گفت: منظور از أُولئِكَ الَّذِينَ و قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ ... معبودهاى عاقل است ملائكه،

جن و پيشوايان ستمگر، در اين صورت منظور از فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ نفى استقلال آنها در دفع بلاها است و اگر كارى هم بكنند از حول و قوه خدا الهام مى گيرند «1».

__________________________________________________

(1) در اين صورت اگر منظور از آنها ملائكة اللَّه و عباد صالحين و انبياء باشد، معنى آيه كاملا روشن است و اگر شياطين و جباران و طاغوتها باشد، منظور از آيه حالت تسبيح و خضوع آنها در مقابل خداست

. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 95

الميزان مى گويد: منظور از الَّذِينَ زَعَمْتُمْ ... ملائكه و جن و انس است زيرا مشركان در عبادت بتها مى خواستند به آن انسان يا فرشته يا جنّ تقرّب جويند كه بت را به شكل او ساخته بودند، هكذا در عبادت آفتاب و ماه و كواكب نظرشان تقرب به روحانيت آنها از ملائكه بود.

نگارنده گويد اگر بر اين سخن دليلى از قرآن پيدا شود بسيارى از مشكلات حل مى شود ولى چنين دليلى پيدا نيست.

آيه دوم از لحاظ پياده شدن و تعيين مصداق، براى نگارنده توجيه نشد، مخصوصا نسبت به محيط مكه كه مشركان در آن روز بتها و جمادات را مى پرستيدند به نظر مى آيد منظور از أُولئِكَ الَّذِينَ ... مشركان باشد يعنى اينها در مقام عبادت به سوى بتها روى مى آورند ولى در مقام عمل و رفع حوائج به خدا روى مى آورند و ... اللَّه العالم.

58- وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِيداً كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً اين آيه با آنكه مطلب مستقلّى است مقدمه آيه بعدى مى باشد مضمون آيه چنين است هيچ شهرى نيست كه مردم از فرمان خدا سرپيچى كنند

مگر اينكه آن را پيش از قيامت يا بطور كلّى مستأصل خواهيم كرد و يا به انواع بلاها گرفتار خواهيم نمود، اين وعده در لوح محفوظ نوشته شده و حتمى است.

على هذا منظور از قريه هر شهرى و روستايى است كه مردم آن از فرمان خدا سرپيچى كنند چنان كه در آيه وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً ...

گذشت مراد از «مهلكوها» هلاك استيصال و تار و مار شدن عمومى است مانند شهرهاى لوط و عاد و ثمود و از «معذبوها» گرفتار شدن به قحطى و جنگ و امثال آنست كه بطور كلى تار و مار نمى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 96

در تفسير عياشى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه در معنى «مهلكوها» نقل شده كه فرمود

«هو الفناء بالموت او غيره».

اين آيه هشدارى است به مردم كه مبادا طغيان كنند، و در وقت نزول هشدارى بود به اهل مكه اهميت ندادند و به تدريج مصداق «معذبوها» شده و منقرض گرديدند و نيز آيه بعدى را توجيه مى كنند.

59- وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلَّا تَخْوِيفاً در آيات 91- 93 خواهد آمد كه مشركان معجزات ديگرى غير از قرآن از آن حضرت خواسته اند.

اين آيه مى گويد: سنت خدا آنست كه اگر مردم از پيامبر خود معجزه اى بخواهند و آن پيامبر معجزه را بياورد هر گاه مردم باز ايمان نياورند به كلى نابود مى شوند، چنان كه از صالح خواستند و او ناقه را آورد و چون ايمان نياوردند نابود شدند، اين غير از معجزه اى است كه خدا بدون درخواست مردم به

پيامبران مى دهد.

پس اى اهل مكه معجزاتى كه شما از رسول خدا مى خواهيد، خدا آنها را نخواهد آورد زيرا پس از آوردن شما ايمان نخواهيد آورد، آن وقت لازم است شما را از بين ببرد. ولى مشيت او چنين است كه شما به كلى تار و مار نشويد و در مهلت زندگى كنيد، و خدا معجزات را براى بيم دادن مى فرستد نه براى مستأصل كردن، و اين هم شما را مغرور نكند چون بالاخره به حكم أَوْ مُعَذِّبُوها كه در آيه قبلى گذشت از كيفر اعمال خود در امان نخواهيد بود. در اينجا چند مطلب را بايد در نظر داشت:

اول: معجزات دو گونه است يكى آنهايى است كه بدون درخواست مردم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 97

براى اثبات نبوّت پيامبران مى آيد، مردم در صورت انكار چنين آياتى در مهلت قرار مى گيرند با آنكه بالاخره در اثر تكذيب آنها، گرفتار مى شوند، دوم معجزاتى است كه مردم مى خواهند، سنت خدا بر آن جارى است كه در صورت انكار، منكران بلافاصله مستأصل شوند.

دوم: معجزاتى كه براى اثبات نبوّت مى آيند هم جنبه اثبات نبوت را دارند و هم جنبه بيم دادن را كه دلالت دارند در صورت انكار، عذاب، منكران را خواهد گرفت وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلَّا تَخْوِيفاً.

سوم: از آيه معلوم مى شود كه در امتهاى گذشته، آيه درخواست شده آمده است ولى خدا نخواسته امت رسول صلى اللَّه عليه و آله مانند آنها باشد.

60- وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً در آيه 58 گفته شد: منظور

از «مهلكوها» استيصال و نابود شدن به طور كلّى است و از «معذبوها» قحطى و جنگ و نظير آنست كه در حد اولى نيست.

اين آيه مى گويد: اى رسول خدا، امت تو نيز در آينده به وسيله عده اى از مردان مترف كه فساد به بار خواهند آورد از «معذبوها» يعنى از قحطى، اختلاف و جنگ و سقوط در امان نخواهد بود، بى جا نيست كه در روايات آمده: كه آن حضرت بعد از ديدن اين خواب خنده بر لبانش نقش نبست.

اكنون مى رسيم به تفسير آيه شريفه اين آيه كه داراى چهار قسمت است مراد از احاطه در قسمت اول احاطه علمى است يعنى ياد كن وقتى را كه به تو گفتيم: خدايت احوال و آينده مردم را مى داند و مى داند كه آيندگان، راه رفتگان را خواهند رفت و مانند آنها مصداق «معذبوها» خواهند بود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 98

در قسمت دوم، مراد از رؤيا هر چه باشد خوابى بوده كه با وقوع آن، مردم مورد آزمايش قرار مى گرفتند و بيشتر آنها گمراه مى شدند و مستوجب «معذبوها» مى گشتند، در روايات بسيارى از شيعه و اهل سنّت وارد شده كه آن حضرت در خواب ديد گروهى از بنى اميه در شكل ميمونها در منبر آن حضرت بالا و پائين مى روند و خدا به آن حضرت اطلاع داد كه تسلّط آنها بر مقام آن حضرت امتحانى است براى مردم، كه در نكته ها به آن اشاره خواهد شد.

در قسمت سوم وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ عطف است بر «الرؤيا» و تقديرش «و ما جعلنا الشجرة الملعونة في القرآن الا فتنة للناس» مى باشد يعنى هم خوابى كه به تو نمودار كرديم

و هم شجره ملعونة، براى مردم آزمايشى قرار داده ايم، در قرآن درختى نداريم كه لعنت شده باشد، درخت زقوم با آنكه در چند آيه آمده كه خوراك اهل جهنم است و عذابى است براى ظالمان و درختى است كه در اصل جهنم مى رويد، ولى مورد لعن قرار نگرفته است.

كسانى كه در قرآن مورد لعنت واقع شده اند عبارت هستند از كافران، منافقان، ابليس، يهود، مشركان، كسانى كه كافر از دنيا مى روند، كسانى كه رسول خدا را اذيت و كسانى كه گفته هاى خدا را كتمان مى كنند ولى هيچ يك از اينها درخت نيستند. رجوع شود به «نكته ها».

ناگفته نماند: چنان كه به درخت، شجره گفته مى شود همچنين بيك انسان و انسانهاى بسيارى كه از او بوجود آمده اند، اطلاق مى شود، مكرر از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل شده كه فرموده:

«انا و على من شجرة واحدة»

و چون درخت ملعونى در قرآن يافته نيست پس مراد از «شجره ملعونه» يكى از طوائف ملعونه در قرآن هستند و قهرا آن منافقانى مى باشند كه مانند دزد خانگى در ميان مسلمين پيدا شده و قدرت را در دست خواهند گرفت و فساد به بار خواهند آورد و سبب امتحان مردم خواهند شد. لذا در روايات آمده كه مراد از شجره ملعونه بنى اميه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 99

هستند. در تفسير عياشى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«و الشجرة الملعونة فى القرآن»، يعنى بنى اميّه»

و در روايت عبد الرحيم قصير از آن حضرت آمده

«... و الشجرة الملعونة فى القرآن؟ قال هم بنو اميّه»

و در روايت سليمان بن قاسم از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه آمده: روزى آن حضرت شب

را به روز آورد كه اندوهناك بود، گفتند: يا رسول اللَّه چه شده است بر تو؟ فرمود: شب گذشته بچه هاى بنى اميه را ديدم كه از اين منبر من بالا مى روند و جست و خيز مى كنند گفتم: خدايا در زمان من و با من خواهند بود؟ فرمود: نه، بعد از تو خواهند بود.

در تفسير برهان شانزده روايت در اين زمينه از شيعه و اهل سنت نقل كرده است، در همه آنها مراد از شجره ملعونه بنى اميّه و در اكثر آنها رؤياى آن حضرت راجع به بنى اميّه است و در بعضى شامل خلفاى پيش از بنى اميه نيز مى شود.

على هذا منظور از شجره ملعونه بنى اميه مى باشند و منظور از رؤيا، بالا و پائين رفتن آنها در منبر آن حضرت و تسلّط آنها بر مسلمين است.

در قسمت چهارم: فرموده: وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً ضمير جمع هر دو راجع به «الناس» است مراد از آن در وهله اول كفار مكه است يعنى با اين گفته ها آنها را بيم و انذار مى دهيم ولى جز طغيان، آنهم طغيان بزرگ نمى افزايد، در تفسير اين آيه از الميزان استفاده شده است.

61- وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً اين آيه و چهار آيه بعدى در زمينه تسلّط شيطان بر انسان است به نظر مى آيد: اين آيات و اين قصّه در توجيه مطالب و وعده هاى گذشته است، يعنى: تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 100

شيطان از اول بر انسان روى حكمت خداوند مسلّط گشته تسلّط او، مسئله «مهلكوها- معذبوها- فتنة- للناس» را در پى خواهد داشت تا مطلب «لاحتنكن» به

وقوع پيوندد، ولى اين تنها درباره آنهايى است كه از شيطان پيروى مى كنند و آنهايى كه عباد اللَّه هستند، شيطان را به آنها راهى نيست إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ.

اين قصه در سوره بقره و اعراف و حجر به طور تفصيل گذشت، در اين آيه خدا به ملائكه دستور مى دهد كه به آدم سجده كنند، همه سجده مى كنند جز ابليس كه در مقام امتناع مى گويد: آيا خاضع شوم به موجودى كه از گل آفريده اى؟

ناگفته نماند: ماجرا در اينجا نسبت به سوره هاى ديگر به طور مختصر آمده است، ظاهرا علّت آن همان توجيه وعده هاى اين سوره است كه با همين مختصر روشن مى شود و احتياج به تفصيل نبوده است.

62- قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا اين آيه جريان توجيه را روشن تر مى كند كه ابليس به خدا مى گويد:

اگر تا قيامت به من مهلت بدهى فرزندان آدم را به جز اندكى، به ضلالت مى كشم «أ رأيتك» به معنى «خبر ده بمن» است، كاف آن براى تأكيد خطاب است، «هذا» اشاره به آدم است يعنى: به من بگو آيا اين آنست كه بر من گرامى داشتى و امر نمودى سجده اش كنم؟ كلمه لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا در جاى قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ ص/ 82 و 83 است، لفظ «أ رأيتك» حاكى از بى ادبى و طغيان ابليس است.

63- قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً لفظ «اذهب» كنايه از طرد و دور شدن است، در آيه ديگر اين سخن بدين تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 101

صورت آمده است ... لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ

لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ اعراف/ 18 يعنى: جهنم سزاى تو و سزاى پيروان تو از فرزندان آدم است و آن جزائى است كامل و تمام.

64- وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً اين آيه راجع به تسلّط شيطان بر انسان و اعطاء قدرت اضلال به او است و در چهار قسمت آمده است.

اول: وَ اسْتَفْزِزْ ... يعنى هر كه از آنان را خواستى با صدا و خواندنت بگناه برخيزان، نظير چوپانان كه با صداى خود حيوانات را جمع يا متفرق مى كنند منظور از صوت، وسوسه شيطان است ظاهرا به عنوان باطل و بى معنى بودن به صورت چوپانان تشبيه شده است كه گوسفندان فقط صدا را مى شنوند و معناى آن را نمى دانند، اين قسمت راجع به خود شيطان بدون واسطه است.

دوم: وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ ... يعنى با سواران و پيادگانت بر آنها صيحه بزن تا به گناهان برخيزانى، بايد دانست كه شيطان يارانى از شياطين دارد كه در اغواء مردم به ابليس كمك مى كنند چنان كه فرموده: إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ اعراف/ 27 وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ مؤمنون/ 97 و 98، بعضى از آنها در وسوسه كردن سريع هستند كه سواران شيطان ناميده شده اند و بعضى سريع نيستند كه پيادگان ناميده شده اند.

سوم: وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ شركت شيطان در اموال آنست كه اموال را از راه حرام به دست آوريم و يا در راه حرام خرج كنيم كه خواست و نظر شيطان در اموال

دخيل باشد، شركت در اولاد آنست كه فرزندان از راه حرام تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 102

و زنا به دنيا آيند و يا در تربيت آنها راه شيطان برويم و مطابق توحيد تربيت نكنيم در اين باره در ذيل آيه: ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ اعراف/ 17 سخن گفته شده است.

در تفسير عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه فرمود: آنچه مال حرام باشد شيطان در آن شريك است و فرمود: شيطان وقت مجامعت با انسان همراهى مى كند و فرزند با نطفه او و نطفه مرد به وجود مى آيد وقتى كه حرام باشد «1» منظور از با هم شدن شيطان، مسئله حرام و زنا بودن است.

چهارم: وَ عِدْهُمْ ... يعنى به آنها وعده هاى باطل بده و در نتيجه به كارهاى حرام و عدم توبه وادارشان كن الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ بقره/ 286 آن وقت در مقام تذكر و نصيحت فرموده: شيطان فقط فريفته شدن را وعده مى دهد، البته اين اختيار به شيطان از طرف خدا روى حكمت نظام خلقت داده شده است، آنهم درباره آنهايى كه از شيطان پيروى مى كنند، نه بندگان خدا كه در آيه بعدى گفته خواهد شد.

65- إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكِيلًا منظور از «عبادى» كسانى هستند كه از وساوس شيطان اطاعت نكرده و از فرمانهاى الهى پيروى مى كنند، اين اضافه تشريفى است باء در «بربّك» براى تأكيد است، يعنى خدا از لحاظ وكيل و كارساز بودن براى بندگان خود و حفظ آنها از شر شيطان كافى است، به

نظر راغب «كفى» در اين تعبيرها به معنى «اكتف» است در اين صورت باء زايد نيست خطاب «ربك» ظاهرا متوجه به حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله است.

__________________________________________________

(1)

عن ابى جعفر عليه السلام ... قال ما كان من مال حرام فهو شريك الشيطان، قال و يكون مع الرجل حتى يجامع فيكون من نطفته و نطفة الرجل اذا كان حراما.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 103

نكته ها

خوابهايى كه در قرآن آمده است:

در رابطه با آيه وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ لازم است خوابهايى كه در قرآن مجيد آمده و حكايت از آينده كرده اند به طور مختصر بيان كنيم.

1- خوابى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله درباره بنى اميه و شجره ملعونه ديد و در آيه وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا ... گفته شد.

2- خوابى كه آن حضرت ديد كه حكايت مى كرد: مؤمنان در آينده به مكه آمده و در حال ايمنى داخل مسجد الحرام خواهند شد و آن وقت رفتن به مكه و دخول براى مسلمانان از مشكلات بود: لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ ... فتح/ 27.

3- خوابى كه آن حضرت درباره كفار قريش در جنگ بدر ديد و خداوند كفار را در خواب به آن حضرت كم و جزئى نشان داد تا به مسلمانان نقل كند و آنها نترسند إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلًا وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ ... انفال/ 47.

4- خوابى كه ابراهيم عليه السّلام درباره قربانى كردن پسرش اسماعيل ديد و تصميم گرفت او را در راه خدا قربانى كند: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ

السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى، قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ صافات/ 102، 103.

5- خوابى كه يوسف عليه السّلام ديد كه آفتاب و ماه و يازده ستاره باو سجده مى كنند: إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ يوسف/ 4 كه در آخر به پدر و مادر و يازده برادرش تعبير گرديد.

خوابى كه پادشاه مصر ديد كه هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را مى خورند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 104

و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشك را در خواب ديد: وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ يوسف/ 43.

7- خوابى كه دو هم زندانى يوسف ديدند، يكى در خواب ديد كه انگور مى فشارد و ديگرى ديد كه در سرش نان حمل مى كند و مرغان از آن مى خورند وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ يوسف/ 36.

كسانى كه در قرآن مورد لعن واقع شده اند در رابطه با آيه وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ بهتر است كسانى را كه در قرآن مجيد مورد لعنت خدا قرار گرفته اند بشماريم.

1- كافران. إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً احزاب/ 64.

2- يهود. فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً ... مائده/ 13 وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ

اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا ما يُؤْمِنُونَ بقره/ 88.

3- كسى كه مؤمنى را از روى عمد بكشد. وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً نساء/ 93.

4- ظالمان و ستمگران: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ هود/ 18.

5- شيطان. وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ حجر/ 35.

6- منافقان و شايعه پراكنان: لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ... مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلًا احزاب/ 60- 61.

7- كسانى كه در مقابل حق، ناحق را تصديق كنند: أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً نساء/ 52 آيه درباره كفار مكه است كه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 105

به يهود مى گفتند: دين شما از دين محمّد صلى اللَّه عليه و آله بهتر است.

8- كسانى كه خدا و رسول را اذيت كنند: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ ... احزاب/ 57.

9- مشركان. وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً فتح/ 6.

10- مفسدان و قطع رحم كنندگان. فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ. أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ محمّد/ 22، 23.

11- كسانى كه آيات خدا را كتمان مى كنند: إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ بقره/ 159.

12- كسانى كه به زنان عفيف و پاكدامن نسبت زنا مى دهند: إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ

الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ ... نور/ 23.

13- شجرة ملعونة كه منظور بنى اميه هستند و تحت عنوان منافقين مى باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 106

[سوره الإسراء (17): آيات 66 تا 77]

اشاره

رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيماً (66) وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً (67) أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً (68) أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعِيدَكُمْ فِيهِ تارَةً أُخْرى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُمْ بِما كَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنا بِهِ تَبِيعاً (69) وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً (70)

يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً (71) وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً (72) وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً (73) وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً (74) إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً (75)

وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلاَّ قَلِيلاً (76) سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلاً (77)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 107

66- پروردگار شما همانست كه كشتى ها را به نفع شما در دريا به حركت درمى آورد تا از كرم او روزى بطلبيد كه به شما مهربان

است.

67- و چون در دريا به شما گرفتارى رسد خدايانى كه مى خوانيد نجاتتان نتوانند داد ولى خدا نجات مى دهد و چون به سوى خشكى نجاتتان داد و اعراض مى كنيد انسان بسيار ناسپاس است.

68- آيا مطمئن هستيد از اينكه در خشكى شما را به زمين فرو برد يا طوفانى ريگباران بر شما بفرستد، سپس براى خود مدافعى نيابيد؟

69- يا ايمنيد از اينكه شما را بار ديگر به دريا عودت دهد و طوفان شكننده اى بر شما بفرستد و در اثر كفرتان شما را غرق كند، سپس به نفع خود و بر عليه ما در مقابل آن غرق كمكى نيابيد؟

70- حقا كه بنى آدم را كرامت داديم و در خشكى و دريا حملشان كرديم و از پاكيزه ها به آنها روزى داديم و بر بسيارى از مخلوقات خود برتريشان داديم برترى كامل.

71- ياد كن روزى را كه هر جمعيت را با پيشوايشان مى خوانيم، پس هر كه كتابش به دست راستش داده شود آنها كتاب خود را مى خوانند و ابدا مظلوم نمى شوند.

72- هر كه در اين دنيا از يافتن امام حق كور باشد در آخرت كور و از راه گمراه تر خواهد بود.

73- حقا كه نزديك بودند تو را از آنچه وحى كرده ايم بلغزانند تا بر ما غير آن را نسبت بدهى و آن گاه تو را حتما دوست مى داشتند.

74- و اگر نبود كه تو را استوار كرديم حتما نزديك مى بودى كه اندكى با آنها ميل كنى.

75- آن وقت در زندگى و در مرگ به تو عذاب مضاعف مى چشانديم، سپس به نفع خود و بر ضرر ما يارى پيدا نمى كردى. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 108

76- حقا كه نزديك هستند تو

را از اين سرزمين بكشانند تا از آن بيرونت كنند، آن وقت پس از تو جز اندكى در اينجا نمى مانند.

77- مانند روش پيامبران ما كه قبلا فرستاده بوديم، روش ما را تغيير پذير نخواهى يافت.

كلمه ها

يزجى: زجو: راندن با مدارا سوق دادن، يُزْجِي لَكُمُ: حركت مى دهد و به جريان مى اندازد براى شما، مانند اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ جاثيه/ 12.

فلك: كشتى آن بر مفرد و جمع اطلاق مى شود، مفرد و جمع بودن با قرينه معلوم مى شود.

ضر: ضر (بضم اول): بد حالى «الضّر: سوء الحال» اعم از آنچه در نفس باشد يا در بدن و يا در مال و جاه و بفتح اول: در مقابل نفع است مثل لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً مائده/ 76، بعضى، هر دو را به يك معنى گفته اند ولى قرآن مطلب اول را تأييد مى كند (قاموس قرآن- ضرر) مَسَّكُمُ الضُّرُّ: رسيد به شما بد حالى.

يخسف: خسف: فرو رفتن و فرو بردن. «خسفه اللَّه و خسف هو» پس أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ: بر زمين فرو برد شما را.

بر: بر: خشكى مقابل بحر به معنى نيكوكار و احسان كننده نيز آيد (قاموس قرآن).

حاصبا: حصب: انداختن سنگريزه «حصبه حصبا: رماه بالحجارة» حاصب بادى را گويند كه توأم با ريگ و سنگريزه باشد (طوفان ريگباران). تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 109

تارة: تاره: دفعه. نصب آن براى ظرفيت است، فقط دو بار در قرآن آمده است اسراء/ 69- طه/ 55.

قاصفا: قصف: شكستن. «قصف الشي ء: كسره» قاصف: شكننده.

تبيعا: تبع و اتّباع كردن مثل فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ و دنبال كردن مانند فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ «تبيع»: ناصر و كمك، كه در پى يارى

و كمك انسان است.

كرمنا: كرم (بر وزن شرف): كرامت: شرافت. نفاست، عزت، سخاوت «كرّمنا» شرافتمند كرده ايم. و به او چيزهايى داده ايم كه مخصوص به خود او است.

ناگفته نماند: تكريم مخصوص كردن به عنايت و تفضيل برترى دادن نسبت به ديگران است على هذا تكريم اضافى نيست و مخصوص به خود انسان است ولى تفضيل اضافى است و نسبت به ديگران مى باشد.

فتيلا: فتل: تابيدن. فتيل: تابيده. چيز نخ مانندى را كه در شيار هسته خرماست نيز فتيل گويند «فتيل» در آيه به معنى ليف هسته خرما، يا چرك و نخى است كه ميان دو انگشت مى تابند، شى ء حقير را بآن مثل مى زنند.

يفتنونك: فتنه: امتحان «ليفتنونك» حتما به فتنه اندازند تو را.

كدت: كاد از افعال مقاربه است، كه معناى نزديكى مى دهد «كدت» نزديك شدى.

ضعف: ضعف: دو برابر. به قولى عذابى كه دردش مضاعف است.

يستفزونك: فزّ: راندن و وادار كردن به كارى به آسانى لَيَسْتَفِزُّونَكَ: تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 110

تا تو را برانند و بيرون كنند.

خلافك: منظور از «خلاف» در آيه بعد و پشت سر است «خلافك» بعد از تو.

سنة: طريقه. طبرسى فرموده: سنّت، طريقه و سيره نظير هم هستند.

تحويلا: تبديل و تغيير. يعنى كسى قدرت تغيير دادن سنّت خدا را ندارد.

شرحها

به نظر مى آيد كه آيات اولى در تكميل مطلب آيات گذشته است، بدين بيان كه آيه قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ و بعد آن در صدد نفى خدايان باطل بود و آيه رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ ... و ما بعد آن در بيان اثبات توحيد و نفوذ مشيّت خدا در اداره جهان است.

آن وقت صحبت از اين است كه انسان مورد موهبت

خداست و از بسيارى از موجودات برتر است ولى با وجود آن، انسان از موهبتى كه داده شد، نسبت به خداى خود ناسپاس است، تا مى رسد به اين مسئله كه پيروى از پيشوايان حق و باطل دامنه اش به آخرت مى انجامد و هر قوم و ملت با پيشواى خود در دادگاه عدل حاضر مى شود از آيه 73 به بعد چند مطلب مطرح مى شود. اول اينكه آن حضرت پيوسته مورد نظر خداست و گر نه ممكن بود مشركان در او نفوذ كنند و به انحراف گرايش بدهند در آن صورت مورد بازخواست شديدى قرار مى گرفت دوم: اينكه مشركان مى خواهند آن حضرت را از مكه بيرون كنند در آن صورت خودشان نيز در آنجا نتوانند ماند، سنّت خدا بر آن جارى است كه اگر قومى پيغمبر و آيت رحمت خدا را از ميان خود بيرون كنند خود نيز دربدر شوند چنان كه شدند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 111

آيات شريفه در عين اينكه درس ابدى مى باشند، گوشه اى از وضع آن روز مكه را روشن مى كنند.

66- رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيماً اين آيه دليلى است بر توحيد و نفوذ قدرت خدا در اداره جهان و انسان، در بسيارى از آيات قرآن جريان كشتى در درياها از دلائل توحيد شمرده شده است نحوه خلقت آب، خاصيت نرفتن چوبها و اشياء خالى بقعر آب و نظامات ديگر بشر را موفق كرده است كه بدرياها راه يابد و از فضل خدا در نقل و انتقالات اجناس و بيرون آوردن اشياء استفاده كند. پيداست كه اينكار از اول خواست خدا بوده و خدايان باطل

قدرت چنين كارى را ندارند و آنها يكپارچه نياز و فقر هستند:

لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً فرقان/ 3، اين نظام ساخته دست انسان نيست. تهيه اين وسائل ناشى از رحمت خداست.

67- وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً اين استدلال ديگرى بر توحيد است و آن اينكه: شما بالفطره در وقت گرفتارى رو بخدا مى آوريد و از او نجات مى خواهيد تا از مهلكه رهايتان كند.

اين مطلب در جاهاى ديگر نيز آمده است از جمله ... جاءَتْها رِيحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ ... يونس/ 22 أيضا يونس/ 12، روم/ 33، زمر/ 8 و آيات ديگر.

به نظر مراد از آيه آنست كه انسان مادى و مشرك تا اسباب ظاهرى را در اختيار دارد متوسل به آن اسباب ميشود و خدا را بالمره فراموش مى كند ولى چون وضعى پيش آمد و اسباب ظاهرى همه از اثر افتادند آن وقت رو به خدا مى آورد تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 112

و از او رفع مشكل مى خواهد، مانند كسى كه در دريا گرفتار طوفان شده و يا به هر دارو و درمان چسبيده ولى علاج نيافته باشد، اين دليل است كه انسان خود را از خدا بى نياز نمى داند و در رفع حوائج به او رو مى آورد، امّا به وقت چسبيدن به اسباب ظاهرى، احساس مى كند كه نيازى به خدا ندارد و آن وقتى است كه گرفتارى ندارد و يا خطر از او رفع

شده است مانند فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ ...

بايد اين حالت دريچه اى باشد براى فهم آنكه اين نياز به خدا همواره هست و وسائل مادى ساخته اوست.

در توحيد صدوق از تفسير امام عسكرى عليه السلام نقل شده: مردى به امام صادق عليه السّلام گفت: يا بن رسول اللَّه مرا به خدا راهنمايى كن، منكران از بس با من حرف زده اند كه متحيرم كرده اند امام فرمود: بنده خدا هيچ بكشتى سوار شده اى گفت: آرى. فرمود: آيا اتفاق افتاده كه كشتى ات شكسته باشد در حالى كه نه شنا كردن بلدى و نه كشتى ديگرى هست تا تو را نجات دهد؟ گفت:

آرى. فرمود: آيا در آن وقت به قلبت آمده كه چيزى از چيزها قادر است تو را از آن ورطه نجات دهد گفت: آرى. فرمود: آن شى ء خداست كه قادر است به نجات تو وقتى كه نجات دهنده اى نيست و قادر است به فرياد رسيدن موقعى كه فرياد رسى نيست «1» گويا الميزان به اين روايت نظر داشته است كه مى گويد: انسان چون از همه اسباب ظاهرى بريده شد، از تعلق به سبب به طور كلى قطع نمى شود و اميدش بالمره از بين نمى رود بلكه قلب خود متوسّل به سببى مى شود كه قدرت نجات دادن دارد، و اگر سببى بالاتر از همه اسباب نبود اين تعلق فطرى معنايى نداشت و آن خداى سبحان است كه همه كارها به او راجع است و اشتغال به زخارف دنيا انسان

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از توحيد صدوق در تفسير سوره فاتحة الكتاب.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 113

را از اين حقيقت غافل مى كند ناگفته نماند: روايت و بيان الميزان در زمينه اثبات وجود خدا

است ولى آيه درباره توحيد است، و اللَّه العالم، گويند: مراد از «ضلّ» در آيه «رفتن» است يعنى همه خدايانى كه مى خوانيد از خاطرتان مى رود مگر خدا، در صورت استثناء متصل است، به قولى «ضل» به معنى گمراه شدن است يعنى: خدايان راه را گم مى كنند و نمى توانند مشركان را هدايت كنند و نجات دهند در اينصورت استثناء منقطع است يعنى لكن خدا در آنجا هست و نجات مى دهد.

68- أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلًا.

اين آيه و آيه بعدى در صدد بيان آنست كه: بعد از نجات يافتن از دريا، فراموش كردن خدا و روى آوردن به اسباب ظاهرى اشتباه است، زيرا شما پيوسته به خدا نيازمند هستيد و بايد نياز دريايى شما را متوجه كند كه بايد پيوسته به خدا روى آوريد و از خدايان باطل بدور باشيد، همانطور كه در دريا احساس نياز كرديد، خدا مى تواند در خشكى در اثر زلزله شما را به زمين فرو برد يا با طوفانى ريگبار شما را از بين ببرد و كارسازى و فرياد رسى پيدا نكنيد، يا بار ديگر به سفر دريا برگرديد و با طوفانى نابود شويد چنان كه در آيه بعدى خواهد آمد. ناگفته نماند در اين آيات نياز به خدا از جهت دفع ضرر و از جهت عدم استقلال انسان در زندگى مطرح است.

69- أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعِيدَكُمْ فِيهِ تارَةً أُخْرى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُمْ بِما كَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنا بِهِ تَبِيعاً اين شق دوم است كه اشاره شد، يعنى نبايد پس از نجات از دريا از خدا اعراض

كنيد، چون ايمن نيستيد از اينكه بار ديگر بدريا سفر كنيد و با يك تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 114

طوفان شكننده از بين برويد، پس پيوسته به خدا نيازمند هستيد، ما در بِما كَفَرْتُمْ مصدريه و تقدير آن «بكفركم» است يعنى به علت كفرتان شما را غرق كند، لفظ «به» به غرق برمى گردد يعنى: سپس به نفع شما و بر عليه ما در مقابل آن غرق كمكى نمى يابيد 70- وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلًا اين آيه در بيان امتنان است توأم با عتاب، در آيات گذشته مسخر شدن كشتى به انسان و طلب روزى خدا و اعراض از خدا مطرح بود، در اين آيه فرموده: حق آنست كه انسان را مورد عنايت و موهبت خود قرار داده ايم ولى باز او اهل اعراض و كفران است.

در كلمه ها گفته شد: تكريم، موهبت و عنايتى است مخصوص انسان كه در چيز ديگرى يافته نيست، تكريم و شرافت انسان كه خدا به او مخصوص كرده به واسطه عقل و تفكر است كه بوسيله آن حق و باطل و مضرّ و نافع و خير و شرّ را از هم تشخيص مى دهد، و موجودات كونيّه را به تسخير خود در مى آورد و در جهان به دلخواه خود تصرف مى كند.

وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ از مصاديق تكريم و عطف مصداق بر عنوان كلى است، همچنين وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ يعنى انسان را با موهبت عقل مكرم و محترم كرديم و نيز با پيمودن راههاى دريا و خشكى و دست يافتن به آنها، محترم نموديم

و ايضا با دست يافتن به خوردنيها و پوشيدنيها و لذتهاى گوناگون محترم كرديم.

على هذا از اين تكريم، تفضيل و برترى زاييده مى شود. يعنى اگر انسان را در حد خود با موهبت عقل حساب كنيم داراى تكريم است و اگر او را در اين مرحله با موجودات ديگر مقايسه كنيم او بر موجوداتى از قبيل حيوانات و جنّ برترى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 115

دارد كه آنها در اين موهبت و تصرف در جهان، به پاى انسان نمى رسند، پس هر دو يكى است و با مقايسه دو چيز مى شوند بعضى از محققين فرموده اند: منظور از تفضيل آنست كه انسان در امور مشترك بر ديگران برترى دارد مثلا حيوانات غذاى خود را خام و در حالت اوليه مى خورند اما انسان با پختن آن انواع غذاها را به وجود مى آورد هكذا در لباس و مسكن و نكاح و ...، نگارنده وجهى كه اختيار كردم قويتر مى دانم.

منظور از عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا قهرا حيوانات و جن هستند كه انسان در آنچه گفته شد از آن دو برتر است «1»، ناگفته نماند در اينجا نمى شود گفت: به موجب اين آيه فرشتگان از انسان برترند و آن وقت اين سؤال پيش بيايد كه ملائكه چگونه مى توانند از انبياء افضل باشند؟

زيرا مسئله افضل بودن ملائكه از انسان يا انسان از ملائكه، افضليت كسبى و ناشى از عبادت و بندگى است، ولى افضليتى كه در اين آيه مطرح است فضيلت طبيعى و خدادادى است، و چون ملائكه از عالم انسان و حيوانات نيستند، مقايسه برترى طبيعى و تفضلى ميان آنها و انسان معنايى ندارد، منظور از عَلى كَثِيرٍ همه حيوانات و جن

هستند كه در مقايسه با مِمَّنْ خَلَقْنا (كه شامل ملائكه نيز هست) كثرت دارند يعنى انسان را برترى داديم بر همه حيوانات و جن كه نسبت به همه مخلوقات، زيادتر هستند. على هذا «كثير» يعنى جميع است چنان كه در مجمع البيان نقل شده است.

اما از لحاظ برترى اكتسابى و بندگى، به عقيده اشاعره انسان از ملك افضل است، البته انسانهاى مؤمن، نظر شيعه نيز همين است، به اين مطلب استدلال

__________________________________________________

(1) «تفضيلا» مفعول مطلق و براى افاده كمال است يعنى: «تفضيلا واضحا و كاملا».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 116

شده كه چون ملائكه يك بعدى هستند و در آنها نفس شهوانى نيست لذا در اطاعت پروردگار مشكلى ندارند ولى انسان كه شهوت دارد در اطاعت و بندگى بايد با نفس و شيطان مبارزه كند از اين جهت در اطاعت و بندگى بر ملائكه برترى دارد فرقه معتزله عقيده دارند كه ملائكه از انسان برتر مى باشند، رجوع شود به الميزان و كشاف و بحار و اوائل المقالات مرحوم مفيد.

71 و 72- يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا در آيات گذشته معلوم شد كه شجره ملعونه وسيله امتحان است و انسانها را خواهد فريفت.

و نيز در آيات گذشته مسئله پيروى از حق و باطل مطرح بود، در اين دو آيه آمده كه پيروى از حق و باطل دامنه اش به آخرت كشيده مى شود و هر گروه با امام و مقتداى خود به پاى حساب خوانده مى شود اعم از آنكه پيشواى حق باشد يا باطل.

قرآن مجيد پيشوايان

را به دو قسمت تقسيم مى كند، پيشوايان حق و پيشوايان باطل. درباره پيامبران فرموده: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ ... انبياء/ 73، درباره بنى اسرائيل آمده: وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا سجده/ 24 در خصوص فرعون و مانند او فرموده: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ قصص/ 41 و درباره مشركان و امثال آنها فرموده: فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ توبه/ 12، باز درباره فرعون آمده:

يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ هود/ 98. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 117

«امام» در آيه مورد تفسير مطلق است و به هر دو قسمت شامل است، ذيل آيه و آيه بعدى هر دو قسم را توضيح مى دهد، يعنى آنها كه با امام حق بوده و با او به حساب دعوت شده اند نامه اعمال به دست راستشان داده مى شود، كتابشان را مى خوانند و پاداششان بدون كم و كاست داده مى شود ولى آنهايى كه در دنيا كور بوده و از ديدن و پيدا كردن امام حق محروم مانده اند در آخرت كورتر و گمراه تر خواهند بود يعنى از رسيدن به فلاح و رحمت خدا محرومتر مى شوند.

على هذا، آيه وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى ... در جاى وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ ... حاقه/ 25 وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ انشقاق/ 10، واقع است چند نكته در اينجا قابل ذكر است:

1: منظور از فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ بيان شادى آنهاست كه از ديدن آن روى مى دهد، در جاى ديگر آمده كه به ديگران خواهند گفت هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ حاقّه/

19.

2- بنا بر آنچه گفته شد، نميتواند منظور از «امام» كتاب آسمانى يا نامه اعمال باشد، بلكه منظور پيشوايان است اعمّ از پيامبران و امامان عليهم السّلام.

3- درباره أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ در نكته ها توضيح داده خواهد شد.

4- بنا بر مضمون آيه شريفه ما شيعيان نيز با حضرت امام زمان صلوات اللَّه عليه و على آبائه در پاى حساب خواهيم بود، در تفسير عيّاشى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده كه به فضيل فرمود:

«يجي ء رسول اللَّه في قومه و على فى قومه و الحسن فى قومه و الحسين فى قومه و كلّ من مات بين ظهرانيّ امام جاء معه».

در همان كتاب در ضمن روايتى از ابى بصير از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه آمده

«... اما انّه يستدعى كل اناس بامامهم، اصحاب الشمس بالشمس و اصحاب القمر بالقمر و اصحاب النار بالنار و اصحاب الحجارة بالحجارة»

در روايت ديگرى از آن حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 118

آمده: اى بسا پيشوايى كه روز قيامت مى آيد در حالى كه او ياران خود را لعنت مى كند و يارانش او را:

«... و كم من امام يوم القيامة يجي ء يلعن اصحابه و يلعنونه»

در اين خصوص روايات زيادى در تفسير عياشى و برهان نقل شده است.

73- وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا.

اين آيه و دو آيه بعدى در اين زمينه است كه اگر توجّه و حفظ خدا نبود، مشركان آن حضرت را به انحراف مى كشيدند و آن وقت مورد مؤاخذه قرار مى گرفت.

در مجمع البيان نقل شده: مشركان به آن حضرت گفتند: از ناسزا گفتن به خدايان ما و از سفيه شمردن ما دست

بردار و اين بردگان پست و بدبو را از خودت دور كن تا با تو مجالست كنيم و حرفت را بشنويم، آن حضرت به نظرش آمد چنين كند تا آيه نازل گرديد، در اينصورت مراد از افتراء آنست كه مطابق گفته آنها عمل كند و آن عمل به خدا نسبت داده مى شد و مصداق افتراء مى گرديد «اذا» راجع است به «لتفترى» يعنى در صورت افتراء حتما تو را دوست مى گرفتند. منظور از فتنه لغزش است و «ان» مخفّف از ثقيله مى باشد.

74- وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا منظور از تثبيت عصمت و نگهدارى خداست و منظور از ركون، ميل يا ميل مختصر است. ناگفته نماند جواب «لولا» كلمه لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ است نه فقط «تركن»، لازمه اين سخن آنست كه آن حضرت نه به آنها ميل كرده و نه نزديك شده كه ميل كند زيرا مى فرمايد: اگر حفظ نكرده بوديم نزديك بودى كه كمى به آنها ميل كنى ولى حفظ كرديم كه نزديك نشدى (از الميزان).

75- إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 119

يعنى در صورت نزديك شدن به ميل به مشركان، تو را عذابى بيشتر از آنچه در دنيا و آخرت گناهكاران را با آن عذاب مى كنيم و بر عليه ما كمكى پيدا نمى كردى. آيه تهديد بسيار شديدى است تا جايى كه از ابو العباس نقل شده: آيه خطاب به آن حضرت است و تخويف راجع به امّت كه به كفّار ميل نكنند. در مجمع البيان آمده: پس از نزول آيه، آن حضرت گفت:

اللهم لا تكلنى الى نفسى

طرفة عين ابدا

76- وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلَّا قَلِيلًا.

اين آيه و آيه ما بعدى در اين زمينه است كه مشركان مى خواستند آن حضرت را از مكه بيرون كنند، مى فرمايد: ولى بدانند بعد از تو فقط اندكى در مكه مى مانند چون سنّت خدا بر اين جارى است كسانى كه پيامبر خود را از ديارش برانند، مورد غضب خدا واقع شده و تار و مار مى گردند، قضيّه همانطور شد پس از هجرت آن حضرت، مشركان مكه به تدريج بدست مسلمانان تار و مار شدند.

از آيه معلوم مى شود كه مشركان چنان فكرى داشته اند.

منظور از «الارض» سرزمين مكه است، احتمال دارد «يستفزوا» به معنى واداركردن باشد يعنى وادار به اخراج مى كنند تا خارج كنند و شايد به معنى تحريك باشد. به نظر بعضى: يهود مى خواستند آن حضرت را از مدينه خارج كنند آيه در آن زمينه است ولى اين قابل قبول نيست زيرا آيه مكّى است.

77- سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلًا.

لفظ «سنة ...» منصوب به نزع خافض است يعنى «كسنة من ارسلنا من قبلك» معنى آيه چنين مى شود: در صورت خارج كردن تو، خودشان نيز جز اندكى در آنجا نمى مانند مانند طريقه پيغمبرانى كه پيش از تو فرستاده بوديم اين سنّت تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 120

خدايى است چنان كه در ذيل آيه فرموده: «لسنّتنا» ولى در صدر آيه به پيامبران نسبت داده شده زيرا خدا اين سنّت را به خاطر پيامبران جعل كرده است، آخر آيه مى گويد: اين مطلب حتمى است زيرا كسى و چيزى را نخواهى يافت كه بتواند سنّت ما را

تغيير دهد.

نكته ها

كتابى كه در آخرت به دست راست يا چپ داده مى شود در رابطه با آيه فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ لازم است آياتى كه در اين زمينه آمده است بررسى كنيم تا معلوم شود اين كتاب چه كتابى است.

1- يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا اسراء/ 71.

2- فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ ... وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ حاقه/ 19- 20 3- فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً ... وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً وَ يَصْلى سَعِيراً انشقاق 7- 12.

از اين سه آيه معلوم مى شود كه روز قيامت نامه اى به دست انسان داده مى شود كه مخصوص به خود او است، اگر به دست راستش داده شود آن علامت اهل بهشت بودن و اگر بدست چپ يا از پشت سر داده شود نشانه اهل جهنّم بودن است و نيز معلوم مى شود كه هر دو گروه كتاب خود را خواهند خواند و از محتواى آن آگاه خواهند شد و نيز از آيه اول روشن مى شود كه اين كار، بعد از حضور با پيشوايان در مقام حساب خواهد بود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 121

4- وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً كهف/ 49.

5- وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ

جاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ جاثيه/ 28- 29 ظاهرا مراد از «الكتاب» در آيه اول همان كتاب در آيات سه گانه گذشته است و مراد از وضع، به معرض حساب گذاشتن آنست و نيز معلوم مى شود كه همه اعمال در آن ثبت است و از وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً معلوم مى شود خود اعمال در آن كتاب حاضر هستند چنان كه آيه ششم نيز همان را مى فهماند چون مى گويد: ما از عمل شما نسخه بردارى مى كرديم.

آيه پنجم نشان مى دهد كه امّتها نيز به طور جمعى كتابى خواهند داشت قهرا آن كتاب راجع به كارهاى اجتماعى است كه از فرد ساخته نيست بلكه بايد دسته جمعى در آن كار كننده خواه كارهاى خوب باشد يا بد.

6- كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ كِتابٌ مَرْقُومٌ ...

كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ مطففين/ 9- 20 اين آيات نيز در مضمون مانند وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً و إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ هستند.

7- وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً اسراء/ 13- 14 8- وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ انفطار/ 11- 13 9- أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ زخرف/ 80. حقيقت كتاب بر ما روشن نيست ولى همه آيات از يك ضبط دقيق حكايت دارند.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 122

[سوره الإسراء (17): آيات 78 تا 89]

اشاره

أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ

اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً (78) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً (79) وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً (80) وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً (81) وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَساراً (82)

وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً (83) قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلاً (84) وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً (85) وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكِيلاً (86) إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبِيراً (87)

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً (88) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً (89)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 123

78- نماز را بخوان از ظهر تا نصف شب و نماز صبح را كه نماز صبح، مشهور ملائكه شب و روز است.

79- مقدارى از شب را به نماز خواندن بيدار باش، اين فزونى است براى تو تا پروردگارت تو را به مقام پسنديده اى برساند.

80- بگو: پروردگارا داخل كن مرا داخل كردنى نيك و خارج كن خارج كردنى نيك و براى من از جانب خود بينش يارى دهنده اى قرار بده.

81- و بگو: حق آمد و

باطل نابود شد كه باطل نابود شدنى است.

82- اين قرآن را نازل مى كنيم كه شفاء و رحمت است، ظالمان را جز خسارت نمى افزايد.

83- و چون بر انسان نعمت دهيم، از ما رو گردان مى شود و چون بلائى به او رسد نوميد مى گردد.

84- بگو: هر كس مطابق طبيعت خود كار مى كند پروردگار تو داناتر به هر كه هدايت يابنده ترست.

85- و از تو از روح مى پرسند، بگو روح از كار به خصوص پروردگار من است، شما جز اندكى علم داده نشده ايد.

86- البته اگر بخواهيم آنچه را كه بتو وحى كرده ايم مى بريم آن گاه به نفع خود بر ضد ما ياورى نمى يابى.

87- مگر رحمتى از جانب پروردگارت كه تفضل او بر تو بزرگ است.

88- بگو: اگر انس و جن مجتمع شوند كه نظير اين قرآن را بياورند، نظير آن را نمى آورند گر چه بعضى پشتيبان بعضى باشند.

89- در اين قرآن هر حقيقت را گوناگون بيان كرده ايم براى مردم، ولى بيشتر مردم جز كفران نكردند.

كلمه ها

دلوك: دلوك (بر وزن سلوك): ميل. راغب گويد: دلوك شمس به معنى ميل به غروب است، طبرسى ظهر گفته است، به هر حال مراد از آن ميل تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 124

آفتاب از سمت رأس به طرف مغرب است كه حاكى از ظهر است، از مبرّد نقل شده: آن از اول ظهر تا غروب است «1».

غسق: غسق (بر وزن شرف): شدّت ظلمت «غسق الليل: شدّة ظلمته».

مجمع البيان و ديگران تاريكى اول شب گفته اند.

قرآن: در اصل مصدر است به معنى خواندن، مراد از آن در آيه نماز فجر است.

تهجد: هجود: خواب. هاجد: خواب رفته. تهجّد: بيدار شدن.

«هجدته فتهجّد» يعنى: خواب او را از بين

بردم و بيدارش كردم «تهجّد»: بيدارباش. «تهجّد القوم» براى نماز يا غير آن بيدار شدند. آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

نافلة: نفل (بر وزن عقل): زيادت نافله را از آن نافله گويند كه زايد بر واجب است به معنى عطيه نيز آمده است مدخل: (بضم ميم و فتح خاء): مصدر ميمى است به معنى داخل كردن هكذا «مخرج» به معنى خارج كردن. اسم مكان هم به كار مى روند.

زهق: زهق و زهوق: هلاك و بطلان و اضحملال. زهوق: باطل شونده، منظور آشكار شدن بطلان باطل و اضمحلال آنست.

شفاء: صحت و سلامت. «الشفاء من المرض» رسيدن به سلامت است.

خسار: خسر، خسران، خسار: ضرر. «كم شدن و كم كردن» زيان.

نآ: نأى: دور شدن «نآ فلانا و عنه: بعد عنه» «نآ»: دور شد.

__________________________________________________

(1) اصل دلك به معنى ماليدن است كه انسان هر وقت ظهر به آسمان نگاه كند از شدت شعاع آن چشم خود با دست مى مالد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 125

يؤسا: ياس. نوميدى. «يؤس» نااميد.

شاكلة: شكل (بفتح اول): مشابهت در هيئت و شكل. «شاكله» طبيعت عادت، طريقه. راغب گويد: آن شكل به معنى بستن چهارپاست شاكله عادت و سجيّه است كه انسان را مقيد مى كند.

كفور: (بضم كاف): انكار كردن و كفران نعمت.

شرحها

به دنبال مطلب گذشته، در اين آيات در چهار آيه اول فرمانهايى به رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله داده شده: درباره نماز، شب زنده دارى: خروج و ورود در كارها با بينش صحيح، و اعلام پيروزى حق بر باطل. سپس در زمينه قرآن فرموده: قرآن بر مؤمنان شفاء و بر ظالمان زيان است كه انسان چون موجودى است، مستكبر در وقت رفاه، و مأيوس

به هنگام گرفتارى. و اين بسته به خلق و سجيه او است.

آن گاه در مقابل سؤال از روح كه به وسيله مشركان شده بود جواب داده شده و اضافه شده كه نبوّت تو ناشى از روح نبوّت است و در آن مستقل نيستى و اگر بخواهيم از تو مى گيريم، فقط رحمت خدا اين مقام را در وجود تو تثبيت ميكند و اين قرآن كه به تو داده ايم هيچ كس قدرت آوردن مانند آن را ندارد، متأسفانه بيشتر مشركان جز با ناسپاسى آن را تلقى نمى كنند.

78- أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً اگر منظور از «غسق» تاريكى اول شب باشد، اين آيه شامل نماز ظهر و عصر و صبح مى باشد و نماز مغرب عشاء را شامل نمى شود ولى در روايات اهل بيت عليهم السّلام تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 126

«غسق» به نصف شب تفسير شده است و قُرْآنَ الْفَجْرِ به نماز صبح. «1»

على هذا آيه شريفه شامل نمازهاى پنجگانه است، از ظهر تا نصف شب وقت چهار فريضه ظهر، عصر، مغرب و عشا است و نماز صبح كه قرآن الفجر است بعد از طلوع فجر مى باشد، درباره مشهود بودن آن روايت شده كه ملائكه شب و روز در ديدن آن حاضر مى شود، الميزان مى گويد: روايات شيعه و اهل سنّت در حضور ملائكه شب و روز در نماز صبح، نزديك بتواتر است.

در فقيه و تفسير عياشى از زراره نقل شده از حضرت باقر عليه السّلام از نمازهاى واجبى پرسيدم؟ فرمود: در شب و روز پنج نماز است. گفتم: خدا آنها را معين كرده و در قرآن به پيامبرش

بيان نموده است؟ فرمود: آرى خدا به رسولش فرموده: أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ دلوك زوال آنست، ما بين دلوك تا غسق ليل، چهار نماز هست ... غسق ليل نصف شب است و فرموده: وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً و اين پنجمى است «2».

در تفسير عياشى جمعا 9 حديث در اين زمينه نقل شده است و در وسائل الشيعه و كافى و فقيه كتاب الصلاة ابواب المواقيت از اين روايات و نظائر آنها آمده است، ناگفته نماند از مشهود بودن نماز صبح استفاده مى شود كه ملائكه

__________________________________________________

(1) از اين تعبير فهميده مى شود كه سوره حمد در نماز چنان اهميت دارد كه به همه نماز «قرآن» اطلاق شده است رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرموده است

«لا صلاة الا بفاتحة الكتاب».

(2)

«عن زرارة عن ابى جعفر (ع) قال سألته عما فرض اللَّه من الصلوات؟ قال خمس صلوات فى الليل و النهار. قلت سماهن اللَّه و سمى فى كتابه لنبيه قال: نعم. قال اللَّه لنبيه اقم الصلاة لدلوك الشمس الى غسق الليل. و دلوكها زوالها، فيما بين دلوك الشمس الى غسق الليل اربع صلوات سماهن و وقتهن و بينهن و غسق الليل انتصافه و قال و قرآن الفجر إن قرآن الفجر كان مشهودا هذه الخامسة».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 127

حافظ و نويسنده اعمال انسان در شب و روز فرق مى كند، وقت نماز صبح موقع رفتن ملائكه شب و آمدن ملائكه روز است لذا نماز صبح به هر دو گروه مشهود مى باشد.

در روايت محمد حلبى از احد هما عليهما السلام آمده:

... فركعتا الفجر تحضر هما الملائكه، ملائكة الليل و النهار

، لام در «لدلوك» به

معنى «عند» است چنان كه در مجمع البيان فرموده است يعنى «اقم الصلاة عند دلوك الشمس» لفظ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ عطف است بر «لدلوك» يعنى «و اقم قرآن الفجر» 79- وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً اين آيه دستور ديگرى بر آن حضرت است، منظور از تهجّد بيدارشدن براى عبادت است «به» راجع به قرآن يا به «بعض الليل» است كه از «من» بعضيه فهميده مى شود يعنى قسمتى از شب را با قرآن (نماز) بيدار بمان يا بعضى از شب را بيدار باش (با عبادت).

نافِلَةً لَكَ يعنى اين زيادتى است بر فرائض يا عطيه اى است براى تو.

به هر حال منظور از آن نافله شب است، در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده كه نماز شب بر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله واجب بود، در تفسير صافى و برهان از تهذيب شيخ از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه نماز شب بر آن حضرت واجب بود و با آيه استدلال فرموده است، فيض در صافى و طبرسى در جوامع الجامع استدلال بر وجوب كرده اند زمخشرى نيز در كشاف چنين گفته است.

مجلسى رحمه اللَّه در بحار در فضائل و خصائص آن حضرت آيه شريفه را نقل كرده و تنها فرموده طبرسى را از ابن عباس نقل كرده است.

مقام محمود بنا بر اطلاق آن، مقامى است پسنديده كه هر كس آن را تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 128

مى پسندد، منظور از آن بنا بر روايات مقام شفاعت است، در اين زمينه در تفسير عياشى، برهان و صافى روايات زيادى نقل شده است، طبرسى فرموده: مفسران اتفاق دارند بر

اينكه منظور از مقام محمود شفاعت است در الميزان فرموده:

آن مقام شفاعت كبرى براى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله است روايت فريقين در اين متفقند.

«عسى» در آيه مفيد حتميت و يقين است.

80- وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً.

اگر اطلاق آيه را در نظر بگيريم معنايش چنين مى شود: بگو پروردگارا مرا به هر كار به طور راست و حق داخل و خارج كن، و براى من تسلطى و دركى و بينشى بده كه ياور و كمك من باشد به عبارت ديگر آن حضرت از خدا بخواهد كه توفيق دهد هر كارى را به طور حق شروع كند و انجام دهد، در اينصورت مراد از سلطان، درك و ايمانى است كه در كارها به انسان مدد مى كند، به نظر بعضى مراد داخل شدن به مدينه بعد از هجرت و خارج شدن از آن براى فتح مكه است، به قول ديگر داخل شدن به قبر و خارج شدن از آن در قيامت است ولى اين گفته ها دليلى ندارد. اين آيه در نوبت خود يك جهت دهى مخصوص در همه كارها براى همه مردم است.

81- وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً اين آيه دستور به اعلام پيروزى توحيد در مقابل شرك است و شايد در مقابل وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ- ليفتنونك» باشد يعنى آنها با فكر اخراج و انحراف تو مى خواهند شرك بر توحيد غلبه كند ولى تو پيروزى حق را اعلام كن.

منظور از «زهق» بطلان و اضمحلال باطل و بت پرستى است، آن گاه به طور كلى فرموده: اين كار

عجيب نيست زيرا باطل بى دوام و اضمحلال يابنده است تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 129

و عادت باطل همين است فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ رعد/ 17.

از امام صادق از پدرانش عليهم السّلام نقل شده: روز فتح مكه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله داخل مكه گرديد در اطراف كعبه سيصد و شصت بت بود، حضرت با عصاى خود آنها را حركت ميداد و آنها مى افتادند و حضرتش مى خواند: «

جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا و ما يبدئ الباطل و ما يعيد

» «1».

در تفسير برهان از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده:

اذا قام القائم اذهب دولة الباطل

اين هر دو روايت تطبيق آيه بر خارج است و گر نه آن در مكه قبل از هجرت نازل شده است.

82- وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً.

اين آيه باز توجه به قرآن و بيان اهميت آنست، در اين سوره در آيه 9 آمده إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ سپس در آيه 41 آمده: وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ آن گاه در آيه 45 فرموده: وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً و در آيه 46 خوانده ايم: وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ تا رسيده ايم به اين آيه، در آيات بعدى نيز چندين بار به اين مطالب خواهيم رسيد. لفظ «من القران» بيان ما موصول است و تقدير آن «و منزل ما هو شفاء و رحمة و هو القران» مى باشد.

همانطور كه بدن انسان مريض مى شود، قلب انسان نيز داراى

مرضهاست از قبيل نفاق، شك، ترديد، بخل، حسد، شرك، كفر و امثال آن. در قرآن مجيد به منافقان مريض القلب اطلاق شده فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً

__________________________________________________

(1) تفسير صافى

. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 130

بقره/ 10 هكذا به كسانى كه ايمان مستقيم ندارند و قلوبشان داراى نوعى ترديد است: إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ... انفال/ 49.

على اى حال: خداوند قلب را بر فطرت توحيد و بر حالت سلامت آفريده است ولى عوامل منفى سبب مرض آن مى شوند، قرآن شفاء و دوا است به اين معنى كه استدلالهاى آن شك و كفر و نفاق را از بين مى برد و موعظه هاى آن، بخل و حرص و حسد و امثال آن را، نظير: قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ يونس/ 57.

بعضى از بزرگان به قرينه: لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ احزاب/ 60 و وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ... مدثر/ 31 قائل شده كه مريض القلبها غير از منافقان و كفار هستند ولى مراد از فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ كه نقل شد حتما منافقانند و مريض القلب به منافقان نيز اطلاق شده است به نظر نگارنده كفر نيز از امراض قلبى است، منظور از آيه احزاب و مدثر اهل ترديد مى باشند.

از طرف ديگر قرآن رحمت است زيرا پس از آنكه شك و حسد و نفاق و ...

را از بين برد در جاى آنها، نور، يقين، اطمينان، رأفت و مانند آن قرار مى دهد يعنى مرضها را كه از بين برد كمبودها را نيز مرتفع مى كند و چون رفتن مرضها بدون جايگزين شدن نور و

يقين و ... ممكن نيست على هذا شفاء و رحمت فقط تأخير رتبى دارند و از هم قابل انفكاك نيستند.

به نظر نگارنده: منظور از «مؤمنين» باور كنندگان و تسليم شوندگان هستند يعنى آنهايى كه زمينه ايمان و تسليم دارند و معاند و لجوج نيستند، نه آنهائي كه پيش از نزول قرآن، مؤمن واقعى بوده اند، نظير آيه قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 131

مَكانٍ بَعِيدٍ

فصّلت/ 44 و نظير قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ ... مائده/ 16.

على هذا مراد از «الظالمين» كافرانى هستند كه از روى عناد و لجاج حق را قبول نمى كنند مانند: سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ بقره/ 61 قرآن براى اينها ضرر و زيان را اضافه مى كند، زيرا با كافر بودن و ظالم بودن در زيانند و با موضع گيرى بر ضد قرآن، بر خسران و ضررشان افزوده مى شود.

83- وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً.

اين آيه حال انسان عادى را بيان مى كند كه به ماديات چسبيده و در مجراى اسباب ظاهرى زندگى قرار گرفته است، چنين انسانى چون خدا به او نعمت دهد و اسباب زندگى در اختيارش باشد خدا را از ياد مى برد و براى خود جهت طغيان و عصيان در پيش مى گيرد إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى و چون گرفتارى به او رسد، مأيوس مى شود، جزع و فزع مى كند، به عبارت اخرى انسان موجودى كم صبر و پرطمع

است نه تاب تحمل نعمت را دارد و نه استقامت در مقابل گرفتارى، نظير: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً معارج/ 19- 21.

جمله: أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ بيان حركت انسان در غير راه پروردگار است، منظور از جانب طرف و راه است يعنى: اعراض مى كند و به واسطه راهى كه در پيش گرفته از خدا دور مى شود.

به نظر الميزان اين آيه مربوط به وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً است، يعنى: اين خسارت و زيان از انسانها بعيد نيست زيرا كه جمله احوال انسان آن تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 132

است كه اسباب ظاهريه، او را وقت نعمت از خدايش مشغول مى كند و از خدا رو گردان مى شود و وقت ضرر و زيان مأيوس مى گردد، چنين كسى در مقابل قرآن موضع مى گيرد.

84- قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلًا انسانها وقتى كه به دنيا مى آيند هيچ چيز جز طبيعت صحيح و سالم در آنها نيست و بحكم فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها زمينه خير و شرّ در وجودشان موجود است، آن گاه در اثر عوامل خارجى طبيعتهاى ثانوى و ملكه هاى خير و شر در آنها به وجود مى آيد، اعمال خوب و بد انسانها ناشى از آن طبيعت ثانوى است كه همان شاكله و سجيه است.

در عين حال، اين طبيعت ثانوى، مقتضى اعمال خير و شرّ است نه علّت تامه به عبارت ديگر: انسان در خوب و بد مسلوب الاختيار نمى شود، گر چه صدور اعمال نيك، با سجيه ناپاك بسيار مشكل است، لذا لفظ أَهْدى سَبِيلًا با صيغه تفضيل آمده است يعنى مؤمن هدايت يافته تر است

و در كافر و ظالم نيز مقتضى هدايت هست و به كلّى از بين نرفته تا مسلوب الاختيار شود.

به نظر الميزان: اين آيه در رابطه با آيه وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ... است، در آن آيه روشن شد كه قرآن براى مؤمنان شفاء و رحمت و براى ظالمان جز ضرر نمى افزايد، گويى پس از اين مطلب گوينده اى مى گويد: اگر قرآن براى هر دو گروه، شفاء و رحمت مى بود به غرض رسالت و دعوت به سوى حق نافعتر بود خدا به آن حضرت دستور مى دهد كه در جواب، به آنها بگو:

اعمال شما ناشى از سجيه و طبيعت ثانوى شما است هر كه شاكله و طبيعتش مناسب هدايت باشد، هدايتش آسان و قرآن براى او شفاء و رحمت مى شود و هر كه طبيعتش ظالم و ناسازگار باشد شنيدن قرآن براى او جز خسران نمى افزايد تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 133

لذا خدا درباره مؤمن و ظالم چنين فرموده است.

85- وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا ظهور «واو» در استيناف است، على هذا اين آيه مستقل است و آيات بعدى در رابطه با آن مى باشد، آيه صريح است در اينكه از آن حضرت از روح سؤال كرده اند در جواب آمده: بگو: آن از كار پروردگار من است و شما را از علم و دانايى جز اندكى داده نشده است، لذا نمى توانيد حقيقت روح را بدانيد، در اين زمينه در نكته ها توضيح داده خواهد شد.

87 و 86- وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكِيلًا إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبِيراً

اين دو آيه به نظرم در رابطه با وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ ... است يعنى: تو در زمينه آمدن اين چنين قرآن مستقل نيستى بلكه آن را ما به تو داده ايم و اگر بخواهيم آن را از تو بازپس مى گيريم و تو به نفع خود، در مقابل گرفتن ما، ياورى نمى يابى.

«الا» شايد استثناء باشد از محذوفى مانند «فما اعطيت ما اعطيت الا رحمة من ربك» يعنى داده نشده اى اين قرآن را مگر از روى رحمتى از جانب پروردگارت زيرا كه تفضل او بر تو بزرگ است.

به نظر الميزان مراد از بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ روح نبوت است كه در آن حضرت بود نه قرآن مجيد، به قرينه وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا كه در نكته ها خواهد آمد، در اين صورت اين آيه مربوط به يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ... مى باشد يعنى مطلق روح از كار خداست، روح نبوت نيز كه در تو هست از جانب خداست و در آن مستقل نيستى. و اللَّه العالم.

88- قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 134

لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً

در اين آيه در تعريف قرآن كه شفاء و رحمت است، فرموده: جن و انس از آوردن چنين كلامى ناتوانند هر چند كه در ساختن آن همديگر را يارى كنند، قرآن مجيد بارها اين تعبير را آورده است، در آيه فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ ...

بقره/ 23 در خصوص اعجاز قرآن سخن گفته ايم آرى آوردن قرآنى اين چنين در فصاحت و بلاغت و نظم و معانى و بدون نقص و قابل انطباق بر مقتضيات

هر عصر، از عهده بشر خارج است.

بعضى از بزرگان فرموده اند: از اينكه عموم الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ غير عرب را نيز شامل است معلوم مى شود نظر تنها به لفظ و فصاحت قرآن نيست بلكه معانى آن نيز در نظر است چون غير عرب را در آوردن الفاظ عربى راهى نيست.

89- وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً يعنى: ما در اين قرآن هر جريان و مطلب را در قالبهاى گوناگون و اسلوبهاى مخصوص بيان كرديم ولى براى اكثر مشركان جز انكار نيافزود، تعريف بيان كردن مطالب در اسلوبهاى گوناگون است، منظور از «مثل» وصفى است كه مقصود را روشن مى كند.

در مجمع البيان فرموده: مثل گاهى خود شى ء، گاهى صفت شى ء و گاهى شبيه شى ء است «من» در مِنْ كُلِّ مَثَلٍ براى بيان است. ممكن است مراد از «كفور» ناسپاسى باشد كه با كفر نيز سازگار است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 135

نكته ها
اشاره

روح مستقل و مجرد: در سوره حجر ذيل آيه فَإِذا سَوَّيْتُهُ ... در نكته ها در باره روح مجرد و مستقل سخن گفته شد، پيش از آنكه در زمينه آيه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ... سخن بگوئيم بايد بدانيم كه مسئله روح و نفس و بقاء روح پس از مرگ از امّهات معارف اسلامى است، نيمى از معارف اصيل غير قابل انكار اسلامى، در اصالت روح و استقلال آن از بدن و بقاء بعد الموت آن استوار است، تمام آياتى كه صريحا زندگى بلافاصله پس از مرگ را بيان مى كنند دليل است كه قرآن روح را واقعيتى مستقل از بدن و باقى بعد از فناى بدن مى داند ... تنها

قرآن نيست كه اصالت روح را در آيات متعدد خود تأييد كرده است بلكه در حد تواتر در كتب حديث و دعا و نهج البلاغه از جانب رسول اكرم و ائمه اطهار اين مطلب تأييد شده است.

حقيقت اين است كه انكار روح، يك انديشه كثيف متعفن غربى است كه از حس گرايى و مادى گرايى غربى سرچشمه ميگيرد و متأسفانه دامنگير برخى از پيروان با حسن نيت قرآن هم شده است «1».

پس از روشن شدن اين سخن، به نظر من مراد از روح در يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ... روحى است كه در بدن انسان است، چون مسأله روح و بدن از قديم الايام در سر زبانها و مورد بحث و نقد بوده است، مخصوصا كه در مجمع البيان نقل شده: يهود به مشركان گفتند از محمّد صلى اللَّه عليه و آله بپرسيد روح چيست؟ اگر گفت مى دانم بدانيد كه پيغمبر نيست و اگر اظهار بى اطلاعى كرد بدانيد كه پيغمبر است ...

در مقابل سؤال آنها، چون حقيقت روح بر ما شناخته نيست و نخواهد بود،

__________________________________________________

(1) اين عبارت از مرحوم شهيد مطهرى است (حيات اخروى ص 11).

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 136

فرموده: بگو روح از كار پروردگار من است، در خصوص «امر» در اين آيه و آياتى كه در ذيل مطلب خواهد آمد سخن خواهيم گفت. لازم است در اينجا آيات روح را نقل و بررسى كنيم.

روح انسانى: آياتى كه در زمينه روح مستقل انسانى است بدين قرار است.

1- وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ حجر/ 28، 29 اين آيه صريح است

در اينكه روح در انسان دميده مى شود، و آن به طور مشروح در سوره حجر گذشت و رواياتى در آنجا درباره استقلال روح آورده شد كه براى تكميل مطلب لازم است ديده شود.

2- إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ ص/ 71 و 72، اين آيه نيز نظير آيه قبلى است و هر دو در يك مضمون مى باشند.

3- ... وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ سجده/ 7- 9، اين آيه نيز مانند آيات سابق است، و مى شود از آن فهميد كه شنيدن و ديدن و تفكر نيز از آثار روح است.

4- وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا تحريم/ 12 وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا ... انبياء/ 91 منظور از نفخ روح در مريم ولادت عيسى عليه السّلام و روشن است كه يك چيزى مستقل در او دميده شده است.

5- اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 137

عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ...

زمر/ 42. اين آيه صريح است در اينكه نفس (روح) وقت مرگ توسط خدا تحويل گرفته مى شود، و نيز وقت خواب، هر كه بناست در خواب بميرد خدا روح او را نگاه مى دارد و كسى كه بناست بيدار شود روح او را رها مى كند.

6- درباره انكار بعث و جواب آن چنين آمده است أَ إِذا ضَلَلْنا

فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ ... قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ سجده/ 10 و 11، اشكال آنها اين بود كه وقتى كه خاك شديم و با خاك زمين آميخته شديم و دگر از ما نام و نشانى نماند در خلقت تازه اى خواهيم بود؟ در جواب مى گويد: شما گم نمى شويد بلكه ملك الموت شما را تحويل مى گيرد، معلوم است كه بدن خاك و گم مى شود، اما شما اين بدن خاك شونده نيستيد بلكه شما روحى داريد كه فرشته مرگ آن را تحويل مى گيرد.

7- آيات وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ بقره/ 154 وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ آل عمران/ 169 درباره مؤمن آمده چون او را كشتند داخل بهشت شد:

قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ يس/ 26 و 27 همه حاكى از وجود روح مستقل هستند.

8- در اين زمينه روايات زيادى داريم كه نقل آنها در حوصله اين كتاب نيست بعضى از آنها را در ذيل آيه 29 از سوره حجر نقل كرده ايم براى نمونه ميتوان به كافى ج 3 كتاب الجنائز/ 288- 263 و بحار الانوار ج 6 ابواب برزخ طبع اخير رجوع كرد در قاموس قرآن ج 3 ذيل لفظ «روح» 7 روايت در اين زمينه نقل كرده ام، براى نمونه چند روايت در اينجا مى آوريم.

1- در خطبه 107 از نهج البلاغه آمده:

«و خرجت الروح من جسده فصار تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 138

جيفة بين يدى اهله».

2- در دعاى چهارم

صحيفه سجاديه آمده:

«و تهون عليهم كل كرب يحل بهم يوم خروج الانفس من ابدانها»

هر دو جمله در استقلال روح و خروج آن از بدن صريحند.

3- در سفينة البحار ذيل كلمه روح از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«و اللَّه ما من عبد من شيعتنا ينام الا اصعد اللَّه روحه الى السماء فيبارك عليها فان كان قد أتى عليها اجلها جعلها فى كنوز رحمته و فى رياض جنته و فى ظل عرشه و ان كان اجلها متأخرا بعث بها مع امنته من الملائكة ليردها الى الجسد الذى خرجت منه لتسكن فيه ...»

اين روايت در زمينه آيه اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها ...

است كه گذشت بسيار لازم است كه بدانيم: روايات زيادى حاكى است كه خداوند ارواح انسانها را دو هزار سال قبل از اجساد آفريده است رجوع شود به بحار ج 58/ 131- 151 و نيز روايات زيادى داريم كه خداوند از بنى آدم در عالم ذرّ پيمان گرفت بحار ج 5/ 225- 276، جمع اين دو كلام چنين است كه ارواح بدون تعلق دو هزار سال ماندند، آن گاه خداوند ذراتى آفريد و ارواح را در آن ذرات كه به شكل انسان كوچك بودند داخل كرد و همه شعور داشتند و از آنها براى ربوبيت خود شاهد گرفت آن ارواح در آن ذرات هستند كه به تدريج از آنها خارج شده و در رحم مادر در وجود انسان قرار مى گيرند قول ملا صدرا كه روح را موجود شده از بدن مى داند صحيح نيست.

روح نبوت و روح ايمان:

در عده اى از آيات شريفه آمده است كه بر پيغمبران روح نازل مى شود، لازم است آيات را در اينجا بررسى كنيم گر

چه در ذيل آيه 2 از سوره نحل مقدارى از آنها را آورديم.

1- يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا ... تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 139

نحل/ 2 اين آيه روشن است در اينكه با ملائكه روحى به پيامبران نازل مى شود.

2- يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ غافر/ 15، اين آيه نيز دلالت دارد كه روحى از جانب خدا بر پيامبران القاء مى شود.

3- وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ ... شورى/ 52 به قرينه آيات قبلى منظور از «اوحينا» القاء كردن و فرستادن است، اين آيه روشن است كه روحى بر آن حضرت القاء شده است.

آيا مراد از اين روح يك حالت و انبساط است كه در پيامبران به وجود مى آيد يا يك روح مستقلى است كه از جانب خدا القاء مى شود؟ ظهور آيات در مستقل بودن است، على هذا پيامبران يك روح ديگرى بالاتر از روح انسانى دارند چنان كه در روايات آمده: آن روح با پيامبران و اوصياء آنهاست و از آنها جدا نمى شود، آنها را بينش مى دهد و از اشتباه حفظ مى كند.

تفسير برهان ذيل آيه 2 نحل، در روايت زراره و حمران از امام باقر و امام صادق صلوات اللَّه عليها آمده: «... فانما الروح خلق من خلقه له بصر و قوة و تأييد يجعله فى قلوب الرسل و المؤمنين» (تفسير عياشى) پس اين روح حالت و عرض نيست بلكه جوهر است و مستقل.

4- وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ بقره/ 87 و 253 إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ

مائده/ 110، منظور از روح القدس ظاهرا همان روح نبوت است كه در آيات فوق گفته شد و شايد منظور جبرئيل و فرشته وحى باشد كه خواهد آمد، در هر حال يك شى ء مستقل است.

5- أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ... فتح/ مجادله تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 140

22 از اين آيه روشن مى شود كه در مؤمنان خالص نيز روحى وجود دارد و مستقل است، نه حالت و عرض چنان كه از تفسير عياشى نقل شد و اللَّه اعلم.

فرشته: در بسيارى از آيات قرآن مراد از روح جبريل و فرشته وحى است.

1- قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ ... نحل/ 102 نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ ... شعراء/ 193. مراد از هر دو روح، جبرئيل است چنان كه در آيه ديگر مى خوانيم مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ ...

بقره/ 97.

2- فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا

مريم/ 17، اين روح ظاهرا همان جبرئيل است كه بر مريم نازل شد، در ذيل آيه هست كه مريم از او وحشت كرد و او گفت: من فرستاده پروردگارم تا تو را پسرى پاك بدهم.

روح ديگرى كه در قرآن آمده است:

در سه آيه زير روحى در رديف ملائكه ذكر شده است كه ذيلا آنها را مى آوريم، بعد ببينيم منظور از آن چيست؟

1- تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قدر/ 4 در اين آيه ملاحظه مى شود كه آن روح با ملائكه در شب قدر به زمين نازل مى شود براى هر كارى به اذن خدا.

2- تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ

...

معارج/ 4، در اين آيه نيز معلوم مى شود كه همان روح با ملائكه به سوى پروردگار عروج مى كند.

3- يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ نبأ/ 38، در اين آيه نيز ملاحظه مى شود كه همان روح با ملائكه در پيشگاه خدا به صف ايستاده است، مى توان گفت: منظور از «الروح» جبرئيل است، الف و لام آن براى عهد مى باشد و چون بر ملائكه فضيلت و مزيت دارد لذا بخصوص ذكر تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 141

شده است، در آيات زير آمده كه جبرئيل نزد خدا مورد اعتماد و پيش ملائكه مطاع است: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ، ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ تكوير/ 19- 21 منظور از رسول جبرئيل است على هذا مى شود گفت اين تعبير در آيات مانند «امام و امتش» است كه رهبر با همه امت برابر است.

مجمع البيان و كشاف نيز در ذيل آيه معارج اين نظر را داده اند و نيز در سوره قدر، طبرسى در ذيل آيه نبأ از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده: روح ملكى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل، اين روايت در جاهاى ديگر نيز آمده است در دعاى سوم صحيفه سجاديه، پس از صلوات بر جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل فرموده:

«و الروح الذى هو على ملائكة الحجب و الروح الذى هو من امرك»

از اينها مى شود فهميد كه آن روح غير از جبرئيل است و اللَّه العالم.

مراد از «امر» در اين آيات چيست؟

در آيات گذشته خوانديم قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي- يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ- أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا مراد در اين امر و كار چيست؟ به

عقيده الميزان مراد از امر، كارى است كه خدا آن را بدون دخالت اسباب انجام مى دهد و جز خدا هيچ علّت و سببى در آن دخيل نيست، خدا امر خود چنين تعريف مى كند:

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ يس/ 84، پس امر خدا همان كلمه «كن» است و آن كلمه ايجاد است، ايجاد در نسبتش به خدا همان وجود شى ء است قول خدا همان فعل خداست.

اشيايى كه به وجود مى آيند از يك جهت به طور تدريج و تحت ضوابط زمان و اسبابند و از جهت ديگر، تدريج و زمان و مكان در آنها نيست، نسبت به جهت اول، عالم خلق هستند و نسبت به جهت دوم عالم امر مى باشند، خدا فرمايد: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ اعراف/ 54 ... از آنچه گفته شد روشن گرديد كه «امر» كلمه ايجاد است و آن فعل خاص خدا است كه اسباب كونيه و تدريج تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 142

در آن دخيل نيست و آن وجودى است بالاتر از زمان و ظرف مكان و نشئت ماده و روح به حسب وجود از سنخ امر از ملكوت است الميزان ج 13/ 210- 211 به اختصار.

نظريه صدر المتالهين به نظر صدر المتالهين، روح انسان جسمانية الحدوث و روحانية البقاء است، يعنى: روح يا نفس محصول تكامل جوهرى طبيعت است، و روح از تكامل جوهر وجود پيدا مى شود و افق وجوديش و واقعيتش عوض مى شود و در سطح بالاترى از مقام ماده قرار مى گيرد، بعد از مرگ از بدن جدا شده و در جهان باقى مى ماند مثلا مانند يك سيب كه از درخت سيب به وجود مى آيد

و واقعيتش عوض مى شود آن گاه از درخت جدا شده و مى ماند، ولى اين بر خلاف روايات است.

دو قول ديگر درباره روح داريم، اول اينكه: روح جسمانية الحدوث و جسمانية البقاء است يعنى با جسم و از جسم به وجود مى آيد و بقائش نيز بسته به جسم است و با از بين رفتن جسم، از بين مى رود، در مثل اين قول گفته اند:

«كالماء في الورد كالدهن في السمسم» يعنى مانند آب در گل و مانند روغن در كنجد است، اين قول دروغ است و از نظر اسلام قابل قبول نيست دوم: روحانية الحدوث و روحانية البقاء، يعني حدوث آن ربطى به ماده ندارد و بطور تجرد، قبل از بدن به وجود آمده و بر بدن داخل و سوار مى شود مانند راكب و مركوب، پس از بدن نيز، در جهان باقي مى ماند.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 143

[سوره الإسراء (17): آيات 90 تا 100]

اشاره

وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (90) أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً (91) أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلاً (92) أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (93) وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً (94)

قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً (95) قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (96) وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ

يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً (97) ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً (98) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلاَّ كُفُوراً (99)

قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً (100)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 144

90- مشركان گفتند: هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر آنكه جدول آبى از اين زمين بر ما جارى كنى.

91- يا اينكه باغى از خرما و انگور داشته باشى كه در وسطهاى آن نهرها بشكافى.

92- يا آسمان را چنان كه از پيش گمان كرده اى تكه تكه بر ما ساقط كنى يا خدا و ملائكه با ما رودررو بياورى.

93- يا خانه اى زرنگار داشته باشى يا به آسمان بالا روى و به بالا رفتنت ايمان نخواهيم آورد مگر آنكه كتابى براى ما بياورى كه آن را بخوانيم بگو: عجبا مگر سواى بشر و رسولم؟!

94- وقتى كه هدايت آمد، از ايمان آوردن مردم مانع نشد مگر آنكه گفتند: آيا خدا بشرى را رسول فرستاده است؟

95- بگو: اگر در روى زمين ملائكه ساكن بودند كه آرام راه مى رفتند، حتما براى آنها از آسمان فرشته اى را پيغمبر مى فرستاديم.

96- بگو: خدا ميان من و شما در گواهى بس است كه او به بندگان خويش آگاه و بيناست.

97- هر كه را خدا هدايت كند. هدايت يافته اوست و هر كه را گمراه

كند جز خدا براى آنها ياورانى نخواهى يافت، روز قيامت آنها را چهره هايشان رو بزمين محشور مى كنيم كه كور و لال و كر هستند، جايشان جهنم است هر وقت فرو نشيند آتشى افروخته بر آن مى افزائيم.

98- آنست كيفر آنها، كه به آيات ما كافر شدند و گفتند: وقتى كه استخوانها و خاك شديم آيا ما در خلقت جديد برانگيخته خواهيم بود؟

99- آيا ندانسته اند: خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده، مى تواند امثال آنها را بيافريند و براى آنها اجلى بى شك قرار داده ولى ستمكاران جز انكار نمى كنند.

100- بگو: اگر شما مالك خزائن روزى خدا بوديد، حتما از ترس تمام شدن امساك مى كرديد، انسان موجودى بسيار بخيل است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 145

كلمه ها

ينبوع: نبع: جوشيدن آب از زمين «نبع الماء نبعا: خرج من العين» ينبوع: چشمه و جدول پر آب.

تفجر: فجر: شكافتن و جارى كردن، تفجر براى مبالغه است.

خلال: خلل (بر وزن شرف): ميان. جمع آن خلال است (ميانها وسطها).

كسف: كسفه: قطعه و تكه. جمع آن كسف (بر وزن عنب و شبر) است يعنى تكه ها.

قبيل: قبيل: جمع قبيله. كفيل. روبر. منظور از آن در آيه ظاهرا روبر يا كفيل و شاهد است، طبرسى گويد: قبيل جماعتى است كه از قبائل مختلف باشد و اگر به يك پدر و مادر منتهى باشد قبيله گويند. راغب گويد: قبيل جمع قبيله و آن جماعتى است كه بعضى بر بعضى رو كنند.

زخرف: زينت مثل حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها راغب زينت روكش گفته است مراد از بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ ظاهرا خانه زينت شده باطلا است.

رقى: رقى (بر وزن عقل) و رقىّ با تشديد: بالا رفتن.

عميا: اعمى: كور. عمى: كورها.

ابكم: لال مادرزاد، بكم: لال ها.

صم: كرها، مفرد آن اصمّ است به معنى كر مادرزاد يا مطلق كر.

خبت: خبو (بر وزن عقل): خاموش شدن «خبت النار: خمد».

سعيرا: سعر: مشتعل شدن و مشتعل كردن. سعير: آتش مشتعل. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 146

رفاتا: رفت: شكستن و كوبيدن. رفات هر چيزى است كه شكسته و كوبيده شود، مراد از آن در آيه استخوانهاي خاك شده است.

قتورا: قتر: كم كردن. تنگ گرفتن. قتور: كم كننده و بخيل يا بسيار بخيل. زيرا فعول صيغه مبالغه است.

شرحها

در اين آيات اولا معجزاتى كه مشركان از آن حضرت خواسته اند ذكر شده است، در اين خواسته ها بيخردانه سخن گفته اند گويى فقط منظورشان آن بود كه در مقابل آن حضرت عذرهايى بياورند و چيزهايى بخواهند بى آنكه متوجه باشند آيا چنين چيزها از پيغمبر ساخته است و يا از وظائف رسالت مى باشد؟

در اين خواسته ها يك قسمت ناممكن است مانند آوردن خدا و ملائكه، قسمت ديگر از رسولان گذشته ديده نشده بود مانند رفتن به آسمان و آوردن كتاب، قسمت ديگر چيزهايى است كه از شئون رسالت نيست مانند ثروتمند بودن و نهر جارى كردن وانگهى اقلا نگفتند از خدايت بخواه بلكه گفتند:

خودت اين كارها را بكن لذا در جواب آمده: من بشرم و پيامبر، اينها از بشر ساخته نيست و از شئونات رسالت نمى باشد.

ثانيا: علّت عدم ايمان مشركان ذكر شده كه از بعثت انسان تعجب مى كردند با آنكه بايد انسان، پيامبر باشد، و اگر در روى زمين ملائكه ساكن مى بودند آن وقت لازم بود پيغمبر از ملائكه باشد.

ثالثا: فرموده خدا ميان من و شما گواه است، مردم در آينده رحمت و عذابى در پيش دارند،

خدايى كه خالق آسمانها و زمين است قدرت آوردن قيامت را دارد، بشر موجودى بخيل است كه حتى اگر خزائن خدا را مالك شود باز تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 147

امساك مى كند، به همين جهت است كه بر رسالت آن حضرت ناراحتند و بخيل هستند از اينكه خدا به مردم پيامبرى بفرستد.

90- وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً.

در اين آيه و سه آيه بعدى، شش چيز از آن حضرت خواسته اند و ايمان آوردن خود را مشروط به اين شش چيز كرده اند و گفته اند: در غير اين صورت ابدا تسليم نخواهند شد.

اول: آنكه: از زمين مكه جدول آبى جارى كند، تا مشكلات آنها تا حدى برطرف شود، پيداست كه اين از شئونات رسالت نيست و اگر آن كار را مى كرد باز دليلى بر رسالت او نمى شد.

91- أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً اين دومين خواسته آنهاست كه گفتند: يا بايد براى تو باغى باشد پر از درختان خرما و انگور و در وسطهاى آن باغ، جويها روان سازى، اينهم از شئونات نبوت نيست و اگر چنان باغى هم داشت دليل نبوت نمى شد «تفجيرا» حكايت از وسعت و كثرت دارد.

92- أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا سوم آن بود كه گفتند: يا آسمان را چنان كه خود گفته اى تكه تكه بر سر ما ساقط كنى، در آيه نهم از سوره سبأ آمده: ... إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ شايد لفظ «زعمت» را بنا بر اين آيه گفته اند كه قرآن از ريختن تكه هاى آسمان

خبر داده است، على هذا سوره سبأ پيش از اسراء نازل شده است ولى در مقدمه آمده كه سبأ بعد از اسراء نازل شده است. چهارم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 148

آن بود كه گفتند: بايد خدا و ملائكه را روبرو بياورى تا به بينم و بر رسالت تو گواهى دهند.

93- أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا پنجم آنكه گفتند: يا بايد خانه اى داشته باشى زرنگار، اين هم بى جاست و از شئونات رسالت نمى باشد و داشتن خانه مزين با طلا، دليل رسالت نمى شود.

ششم آنكه گفتند: يا بايد به آسمان بالا روى و به بالا رفتنت ايمان نمى آوريم مگر آنكه كتابى بر ما بياورى كه به بينيم و بخوانيم، در جواب همه اينها آمده: قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا.

مشروح جواب چنين است: سبحان ربّى يعنى تعجب مى كنم از اين درخواستهاى شما، اگر اينها را از من مى خواهيد به عنوان اينكه بشرم؟ بشر كه قدرت اينكارها را ندارد و اگر به عنوان اينكه رسولم؟ وظيفه رسول آنست كه گفته هاى خدا را ابلاغ كند و هر معجزه اى كه خدا داده بيان نمايد، من چون فقط بشرم و پيامبر، اينها در شأن من نيست. در شأن نزول اين آيات روايتى از ابن عباس نقل شده كه در مجمع البيان آمده است.

94- وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا اين آيه و آيه بعدى در نقل ورد شبهه اى است كه ظاهرا بر مشركان عارض شده و آن

اينكه: پيامبر بايد از ملائكه باشد چنان كه در آيه ديگر آمده: ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ... وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ مؤمنون 24، در جواب اين شبهه آمده است: رسالت ضرورى است و ميان رسول و مرسل تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 149

اليهم بايد سنخيت باشد آن در صورتى بود كه ساكنان زمين ملائكه باشند چنان كه در آيه بعدى خواهد آمد. در الميزان ترجيح داده كه مراد از «الناس» مشركان و بت پرستان است و از أَنْ يُؤْمِنُوا ايمان به رسالت پيامبران مى باشد.

95- قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولًا اين جواب شبهه مشركان است كه در بالا گفته شد، يعنى در صورتى صحيح بود كه پيغمبر از ملائكه باشد، ساكنان زمين نيز ملائكه باشند، در عين حال، آيه حكايت از وجوب آمدن پيغمبر مى كند يعنى آمدن رسول براى زمين ضرورى است حتى اگر ساكنان زمين ملائكه باشد بايد پيامبرى از ملائكه براى هدايت آنها بيايد على هذا مسأله سنخيت ضمنا فهميده مى شود.

لفظ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ حاكى از احتياج زندگى زمين به ارسال پيامبران است يعنى حركت در زمين و نقل مكان به آن، لازم گرفته كه حتما بايد پيامبر فرستاده شود.

96- قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً.

از آيه قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ حق بودن قرآن و رسالت آن حضرت روشن شد و از آيات وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ لجاجت و عناد آنها مسلم گرديد، لذا در اين آيه دستور به قطع صحبت كرده و كار را به عهده خدا

ارجاع مى كند كه خودش به حق داورى كند.

به نظر بعضى اين آيه استدلال بر رسالت مى باشد يعنى خدا با فرستادن قرآن معجز، به رسالت من گواهى مى دهد چنان كه نظير آن در آيه: ... قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً ... رعد/ 43 گذشت ولى جمله إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 150

وجه اول را تأييد مى كند.

97- وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً گويند: اين آيه تتمه آيه سابق است، يعنى بگو: هدايت يافته كسى است كه خدا هدايتش كرده و هر كه را خدا اضلال كند براى او ياورانى نيست و هيچ چيز نمى تواند او را به رستگارى برساند، منظور از حشر بر وجوه، شايد سر به زير بودن باشد مانند: وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ سجده/ 12.

در تفسير عياشى از امام عليه السّلام نقل شده كه در تفسير آن فرمود: «

على جباههم

» يعنى در حالى كه بر پيشانى افتاده اند محشورشان مى كنيم. مراد از كور و كر و لال بودن ظاهرا معنوى است همانطور كه در دنيا چنان بودند، نظير: وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى ... اسراء/ 72 كُلَّما خَبَتْ ... كنايه از هميشه بودن است مانند: كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها ... نساء/ 56 «1».

98- ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً اين آيه بيان علّت عذابى است كه در آيه قبلى وعده داده

شد. باء در «بانهم» براى سبب است، جمله أَ إِذا كُنَّا عِظاماً ... در مقام انكار و مسخره، بيان شده است، رفات خاكى است كه از پوسيدن استخوانها به وجود مى آيد، چنان كه استخوان شدن، بعد از پوسيدن گوشت بدنهاست.

__________________________________________________

(1) مى توان از «خبت» فهميد كه جهنم نسبت به ذاتش كهنه شدن و خاموش شدن دارد ولى خدا اراده كرده كه آن خاموشى اثر نداشته باشد بلكه هر وقت كه خواست خاموش شود خدا مزيد مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 151

اگر ذلِكَ جَزاؤُهُمْ اشاره به كُلَّما خَبَتْ ... باشد مراد آنست كه آنها در دنيا بعد از مردن خلقت جديد را انكار كردند، در جهنم مرتب نزديك به خاموش شدن و مشتعل شدن را ادامه مى دهيم تا پيوسته نظير حالت مردن و زنده شدن در آنها باشد.

عياشى از امام سجاد عليه السّلام نقل كرده:

«ان فى جهنم لواديا يقال له سعير، اذا خبت جهنم، فتح بسعيرها و هو قول اللَّه كلما خبت زدناهم سعيرا».

99- أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لا رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً استدلال است بر معاد و آن يكى از راههاى ششگانه معاد است كه در آخر سوره حجر بيان شد، يعنى آخرت همان دنيا است كه در شكل ديگر و قالب ديگر و شرائط ديگر خواهد بود، خدايى كه اين جهان را خلق كرده مى تواند آن را در شكل ديگرى بوجود بياورد، ضمير «مثلهم» راجع است به انسانها. اگر مقدارى از گل را به شكل خشت در آوريم، سپس آن را به هم زده بار ديگر در

قالب بزنيم، مى توان گفت: اين خشت اول است و نيز مى توان گفت: اين مثل خشت اول است، اين چنين است مقايسه انسان در قيامت نسبت به او كه در دنيا بود، به علّت روح او اين همان انسان است كه در دنيا بود و نيز مى شود گفت:

كه اين مثل او است زيرا با بدن جديد است ولى روح مستقل كه حافظ وحدت است در هر دو يكى است.

در الميزان فرموده: هم مثل بودن از جهت مقايسه بدن جديد با بدن اول است قطع نظر از روح كه حافظ وحدت و شخصيت انسان است ... آن نزد خدا محفوظ است بى آنكه باطل يا معدوم شود و چون به بدن جديد داخل شود آن همان انسان دنيوى مى شود، چنان كه انسان در دنيا واحد شخصى است و بر وحدت تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 152

شخصيه خود باقى است با آنكه بدن هر آن با همه اجزايش در تغيير است، مى بينيم كه در جواب وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ آمده: قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ ... سجده/ 11 يعنى شما اين بدن خاكى نيستيد كه متلاشى بشويد بلكه حقيقت شما روح شماست كه ملك الموت آن را تحويل مى گيرد.

جمله وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لا رَيْبَ فِيهِ مربوط به ضعف آنها در مقابل اراده حق تعالى است و آن اينكه: آنها پيوسته مقهور اراده خدا هستند، على هذا اين جمله تأكيد صدر آيه است، در مقابل اين همه دلائل قاطع، ظالمان و كافران فقط با جحود و انكار از آنها استقبال كردند يعنى از هر چيز امتناع كردند جز انكار. ناگفته نماند: مراد

از «اجلا» يا رسيدن مرگ و يا همه عمر با در نظر گرفتن مرگ است.

100- قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً مضمون آيه آنست كه انسان مادى در اثر بخل شديدى كه دارد اگر خزائن روزى خدا را هم مالك مى شد باز از انفاق امساك مى كرد كه مبادا تمام شود و او دست خالى بماند، اين آيه در رابطه با آيه: وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى ... است، يعنى از جهت بخل شديد است كه رسالت بشر را قبول ندارند الميزان فرموده اين توبيخى است براى آنها كه رسالت انسان را در قولشان:

أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا منع كردند.

در مجمع البيان فرموده: تقدير لَأَمْسَكْتُمْ ... چنين است: «لأمسكتم عن الانفاق خشية الفقر للانفاق».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 153

[سوره الإسراء (17): آيات 101 تا 111]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُوراً (101) قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً (102) فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً (103) وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً (104) وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (105)

وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً (106) قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً (107) وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً (108) وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ

يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً (109) قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً (110)

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً (111)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 154

101- به موسى نه معجزه آشكار داديم، از بنى اسرائيل بپرس، چون موسى به نزد فرعون آمد، فرعون گفت: اى موسى من تو را سحر شده و مختل الحواس مى دانيم.

102- موسى گفت: اى فرعون مى دانى كه اينها را خداى آسمانها و زمين بصيرتها فرستاده است اى فرعون من تو را هلاك شده مى بينم.

103- فرعون خواست آنها را از زمين براند، او و كسانى را كه با او بودند غرق كرديم.

104- بعد از غرق فرعون به بنى اسرائيل گفتم: در زمين فلسطين ساكن شويد، چون وعده آخرت بيايد شما را مختلط مى آوريم.

105- قرآن را بحق نازل كرده ايم و بحق نازل شده است، تو را فقط بشير و نذير فرستاده ايم.

106- نزول قرآن را از هم جدا كرديم تا آن را بر مردم به تدريج بخوانى و آن را با تدريج مخصوص نازل كرده ايم.

107- بگو: به آن ايمان بياوريد يا نياوريد آنان كه پيش از قرآن اهل علم بوده اند چون بر آنها خوانده شود بر چانه ها خضوع كنند.

108- و گويند: پاك است خداى ما، حقا كه وعده خداى ما عملى است.

109- مى افتند بر چانه ها، مى گريند و بر خشوع آنها مى افزايد.

110- بگو: خدا بخوانيد يا رحمن، هر كدام را بخوانيد نامهاى بهتر خاص خداست، نمازت را بلند مكن و

آن را آهسته مخوان و ميان اين دو راهى بجوى.

111- و بگو: حمد خدا راست كه فرزندى نگرفته و شريكى در حكومت نداشته و ياورى در رفع مذلت نداشته است، او را بزرگتر بدان بزرگترى كامل.

كلمه ها

محسور: سحر شده. غرض فرعون آن بود كه موسى از جانب خدا اين معجزات را نياورده است بلكه آنها آثار جادوگرى است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 155

بصائر: بصر: بينايى چشم. بصيرت: بينايى قلب، جمع آن بصائر است، آن به معنى معرفت و بينش است، مراد از آن در آيه معجزات موسى است كه معرفت مى دهند.

مثبور: ثبور: هلاكت. «مثبور» هلاك شده. «ثبره اللَّه: اهلكه».

يستفزهم: فز: كشاندن. خيزاندن. راندن. أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ: اينكه براند آنها را.

لفيفا: لف: پيچيدن و جمع كردن «لفيف»: جمع شده، گويا مراد از آن آمدن خوبان و بدان با هم است.

فرقناه: فرق: جدا كردن. منظور از فرقناه، نزول تدريجى قرآن است يعنى: نزول آيات و سوره هاى قرآن را از حيث زمان از هم جدا كرديم.

مكث: توقف. اقامت. درنگ. راغب گويد «ثبات مع الانتظار» منظور از آن، خواندن به تدريج و با فاصله زمانى است.

يخرون: خر و خرور (بر وزن عقول): افتادن توأم با صدا، گويى منظور از صدا همان ذكر سجده است چنان كه راغب مى گويد.

اذقان: ذقن (بر وزن شرف): چانه جمع آن اذقان است.

سجدا: ساجد: سجده كننده، يكى از جمعهاى آن «سجد» است.

خشوعا: خشوع: تذلل و تواضع. طبرسى در ذيل آيه 45 از سوره بقره فرمايد: خشوع، تذلل و اخبات نظير هم هستند، ضد خشوع، تكبر است، خشوع در تواضع با صدا و چشم و خضوع در تواضع بدنى و اقرار به خدمت است، اصل هر

دو نرمى و آسانى است.

لا تجهر: جهر: آشكار شدن و آشكار كردن. خواه به وسيله ديدن باشد يا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 156

شنيدن. «الجهر: رفع الصوت» در اقرب الموارد آمده: «جهر الصوت جهرا و جهارا: اعلاه»، به نظر مى آيد جهر قولى آشكار كردن معمولى نيست بلكه شبيه به فرياد است.

تخافت: خفت (بر وزن عقل): آهسته سخن گفتن. ظاهرا مراد از «لا تخافت» بسيار آهسته گفتن است كه حتى خود گوينده هم نشنود.

شرحها

در اين آيات جريان رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در آوردن قرآن و اعراض مشركان و خواستن معجزات ديگر، به جريان موسى عليه السّلام مقايسه شده است، يعنى حال تو مانند حال موسى است كه 9 معجزه آورد، مورد قبول واقع نشد، بالاخره غرق شدند. و مؤمنان نجات يافتند.

سپس همانطور كه مكرر وصف قرآن در اين سوره آمده است باز بذكر وصف قرآن و علّت نزول تدريجى آن توجه شده است. آن گاه در دو آيه اخير، با ذكر توحيد ذات و قدرت و تسلط كامل خدا بر جهان خلقت، سوره مباركه پايان يافته است.

101- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُوراً منظور از معجزات نهگانه عبارت است از عصا، يد بيضاء، طوفان، ملخ، قمل، خون، قورباغه، قحطى، كمى ثمرات. عصا و يد بيضاء كه روشن است، معجزات هفتگانه ديگر در سوره اعراف آيات 130 و 131 گذشت. به نظرم سؤال از بنى اسرائيل به علّت تأكيد مطلب است يعنى آنها هم نه تا بودن معجزات موسى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 157

را قبول دارند، إِذْ جاءَهُمْ

مربوط به فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ است و به علّت ظرف بودن جلو افتاده است، نظير فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ نمل/ 13.

در الميزان فرموده: «مسحورا» به معنى مجنون است نظير قول فرعون كه به موسى گفت: إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ شعراء/ 27 يعنى بقدرى سحر كرده اى كه عقلت مختل شده است، فرموده: طبرسى به قولى مسحور بمعنى ساحر است و مفعول در جاى فاعل گذاشته شده است، به قولى مسحور به معنى مخدوع مى باشد.

102- قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً اين سخن موسى است به فرعون كه فرمود: فرعون تو خود يقين دارى كه اينها از جانب خداست و مى خواهد مردم را با اين معجزات به حق هدايت فرمايد ولى اى فرعون چنين مى دانم در اثر استكبارى كه دارى قبول نكرده و خودت را هلاك خواهى كرد.

در جاى ديگر فرموده: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا نمل/ 14، و اينكه موسى فرموده «لاظنك» ظاهرا بدان علّت است كه كارها دست خدا است.

103- فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً به نظر مى آيد منظور از «الارض» مطلق زمين است يعنى فرعون خواست آنها را از زمين براند و متفرق كند به طورى كه پراكنده و سرگردان شوند و نتوانند حكومت و جامعه تشكيل دهند اما در نتيجه خود و تابعانش غرق شده و از بين رفتند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 158

104- وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً منظور از «الارض» صحراى سينا يا

زمين فلسطين است كه بنى اسرائيل بعد از موسى از سينا گذشته و داخل آن شدند، گر چه فاصله بودن در صحراى سينا و داخل شدن به فلسطين چهل سال كشيد، على هذا مراد از اسْكُنُوا الْأَرْضَ همانست كه در آيه ديگر آمده: يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ ... مائده/ 21.

منظور از «الاخرة» ظاهرا حيات آخرت و روز قيامت است و منظور از لفيف به نظرم مختلف و با هم بودن بنى اسرائيل و فرعونيان است و ذيل آخرت شايد براى آن باشد كه بار ديگر در قيامت آنها را خواهيد ديد و ميان شما و آنها به حق قضاوت خواهد گرديد.

يعنى: پس از غرق فرعون به بنى اسرائيل گفتيم: على رغم فرعون كه مى خواست شما را متفرق كند در فلسطين ساكن شويد، بار ديگر با فرعونيان در قيامت جمع خواهيد شد.

105- وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِيراً از اين آيه باز به وصف قرآن توجه شده است، تكرار «الحق» براى تأكيد است و اگر «و به نزل» مى گفت باز صحيح بود، اين آيه مى تواند بآيه 73 وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا ... مربوط باشد. يعنى قرآن را به حق نازل كرده ايم و حق نازل شده است، باطل را در آن راهى نيست، تو هم فقط بشارت دهنده و انذاركننده اى و حق دخل و تصرف ندارى و آنچه نازل گشته است بايد همان را تبليغ كنى.

106- وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 159

به نظر مى آيد: اين آيه جواب سخن مشركان است كه گفتند:

حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ كه مى خواستند آن حضرت يك دفعه كتاب بياورد در جاى ديگر نيز آمده است كه به نزول تدريجى قرآن اشكال گرفته و مى گفتند:

... لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً فرقان/ 32.

به هر حال اين آيه مى گويد: علّت نزول تدريجى قرآن در عرض بيست سه سال آنست كه آن را با تدريج بر مردم بخوانى و اگر همه تكاليف و مطالب يك بار نازل مى شد مردم تحمل آن را نداشتند، بايد احكام و مطالب به تدريج نازل گردد، مردم نيز به تدريج در ذهن جاى دهند و عمل كنند.

علّت ديگر نزول تدريجى آنست كه ارتباط پيغمبر با خدا پيوسته باشد تا قلبش مطمئن و آرام شود و اگر يك دفعه نازل مى شد، ارتباط با خدا قطع مى گرديد لذا در ذيل آيه فرقان آمده: كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا صدر آيه نشان مى دهد كه تنزيل در نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا به معنى نزول تدريجى است، يعنى بر حسب احتياج روز و اقتضاى حوادث آن را به تدريج نازل كرده ايم در زمينه نزول دفعى و تدريجى قرآن در مقدمه تفسير سخن گفته ايم.

107 و 108- قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا مى شود گفت: اين آيه در جواب وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً باشد و يا نتيجه گيرى باشد از دو آيه قبلى، منظور از أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ كسانى است كه قبل از نزول قرآن علم به خدا و معاد و نبوت پيدا كرده و دانسته اند

كه بايد وحى خدا و آمدن پيامبر ادامه داشته باشد خواه از يهود و نصارى باشند يا از غير آنها، در سوره مائده/ 83 درباره نصارى آمده: تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 160

وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ على هذا مى شود مراد از الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ نصارى باشد كه دين آنها به وقت نزول قرآن نسخ نشده بود.

منظور از «سجده بر چانه ها» شايد آن باشد كه وقت تلاوت آيات به قدرى سرشان را پائين مى آورند تا چانه ها به زمين برسد نه اينكه منظور سجده متعارف باشد، به قولى مراد سجده معمولى است، لفظ «اذقان» براى آن آمده است كه وقت سجده چانه انسان از تمام اجزاء صورت به زمين نزديكتر است، حال آنكه بينى از آن نزديكتر است، گويند، مراد از «اذقان» صورتها است به اعتبار اطلاق اسم جزء بر كل ولى آنچه ما اختيار كرديم بهتر است زيرا در وقت شنيدن آيات محلى براى سجده معمولى نبود.

لفظ «ان» مخفف از ثقليه است، به هر حال اين آيه در مقابل مشركان يك نوع تعزز نشان مى دهد كه ايمان بياوريد يا نياوريد در حق بودن قرآن تفاوت نمى كند ايمان نياوردن شما دليل بطلان قرآن نمى شود بلكه آنها كه داراى علم و تشخيص هستند به اين قرآن ايمان مى آورند و آن دليل حق بودن قرآن است.

جمله: إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا حاكى است كه آنها بشارت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را در تورات و انجيل ديده و شنيده اند. الميزان آن را وعده قيامت فرموده است.

109- وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ

يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً آنچه در آيه قبلى گفته شد راجع به خضوع و تواضع بدنى بود، اين آيه در بيان خشوع و تذلل با صدا و گريه است.

110- قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 161

الْحُسْنى وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا

اين آيه يكى از آيات بسيار عجيب قرآن مجيد است و روشن مى كند كه همه فضائل و كمالات در ذات احديّت متمركز است، بايد از او خواست و به او عبادت كرد و بايد با بلند خواندن و آهسته خواندن نماز، متعالى بودن و نزديك بودنش به بندگان را حكايت كرد، آيه نشان مى دهد كه نزول آن و بيان اين حقيقت، علّتى داشته است. در تفاسير نقل شده: مشركان شنيدند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در دعايش مى گويد: يا اللَّه يا رحمن، گفتند: او ما را از اتخاذ و معبود نهى مى كند ولى خودش معبود ديگرى را مى خواند، آيه در جواب آنها نازل شد.

به هر حال لازم است مفردات آيه را بررسى كنيم، «او» براى ترديد است يعنى در وقت خواندن خدا بگوئيد: «يا اللَّه» يا بگوئيد: «يا رحمن» فرق نمى كند. «ما» در جمله أَيًّا ما تَدْعُوا زائد و براى تأكيد است مانند فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ، لفظ «شرطيه است»، فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى در جاى جواب شرط واقع شده است، يعنى «اى اسم من الاسمين تدعوا فهو اسم احسن» هر يك از دو اسم «اللَّه» يا «رحمن» را بخوانيد هر دو احسن است، زيرا همه اسماء حسنى خاص خداست «فله» راجع است

به ذات اقدس خدا كه اسماء راجع به آن ذات پاك است، ضمنا آيه حاكى است كه لفظ جلاله نيز از اسماء حسنى است كه گر چه به غلبه اسم شده است.

ناگفته نماند نامهاى خوب در ما انسانها حسن هستند و در خدا احسن، مثلا علم، قدرت، بى نيازى، حيات، عزت، حكمت و مانند آنها، در ما انسانها آميخته با نقص و عدم بقا و نظير آنهاست ولى در خداوند به طور مطلق و پيوسته و بدون نقص است لذا نامهاى حسن و صفات حسن در خدا احسن مى باشند ناگفته تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 162

نماند همه فضائل و كمالات در ذات پاك احديت متمركز است و هر يك از اسماء و صفات حاكى از قسمتى از آن فضائل و كمالات مى باشد، در زمينه اسماء در سوره اعراف ذيل آيه وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى .../ 180 سخن گفته شد و 127 فقره از اسماء حسنى كه قرآن مجيد ذكر شده است نقل گرديد و در نكته ها نيز خواهد آمد.

اما جمله وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها ... اگر صلاة را مطلق و جنس بگيريم معنى چنين مى شود: مطلق نماز را بلند يا آهسته مخوان، بلكه ميان اين دو راه وسطى در پيش گير، بعضى را بلند بخوان مانند مغرب و عشا و صبح و بعضى را آهسته، مانند ظهر و عصر.

و اگر منظور از جهر فرياد كشيدن و از اخفات آهسته خواندن باشد به طورى كه خود شخص هم نشنود، در اينصورت مراد آنست كه ميان فرياد و اخفات راه وسطى برگزين، در هر دو صورت احتياج به روايات هست كه مقصود را معين

كند به عبارت ديگر در وجه اول بايد بيان شود كه كدام نماز با جهر است و كدام با اخفات و در وجه دوم لازم است معين شود در صداى معتدل آيا آهسته خوانده شود يا بلند و كدام نماز بلند و كدام آهسته خوانده شود.

در بعضى از روايات اهل بيت عليهم السّلام در تفسير آيه وجه دوم اختيار شده است. سماعة بن مهران از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: اخفات و آهسته خواندن آنست كه خودت هم نشنوى، جهر آنست كه صدايت را شديدا بلند كنى «1» در روايت ديگر از آن حضرت هست: «جهر بلند كردن صداست، اخفات آنست كه گوشهايت نشنود، حد وسط مقدارى است كه گوشهايت بشنود «2»

__________________________________________________

(1)

عن ابى عبد اللَّه (ع) فى قول اللَّه و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها قال: المخافة ما دون سمعك و الجهر ان ترفع صوتك شديدا.

(2)

عن ابى عبد اللَّه (ع) فى قول اللَّه تعالى و لا تجهر بصلوتك و لا تخافت بها. فقال الجهر بها رفع الصوت و المخافة ما لم تسمع اذناك و ما بين ذلك قدر ما يسمع اذناك.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 163

در بيان آيه دو نكته باقى ماند.

1- تناسب ذيل آيه با صدر آن روشن نيست، به نظر مى آيد هر دو قسمت علّتى براى نزول داشته اند.

2- در وجوب جهر و اخفات در نمازها در روايات عللى نقل شده است، شايد يك علت هم آن باشد كه با اين عمل يكى از مظاهر توحيد و إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى متجلى مى شود به عبارت اخرى نماز گذار با اين كار عملا مى گويد: با خدايى روبرو هستم

كه هم صداى آهسته را مى شنود و هم صداى بلند را.

111- وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً اين آيه در حد نتيجه از آيه سابق است، همه اسماء حسنى از آن خداست معانى آن اسماء قدرت و تسلط و خلقت خدا را بر جهان مسلم مى دارد، پس خدا را در مقابل آن قدرت و حكومت و تسلّط مطلق لازم است حمد و ثنا گفت، حكومت و تسلطى كه لازمه اش نفى شريك و نفى ولد است.

وَ قُلِ الْحَمْدُ مى شود عطف باشد بر قُلِ ادْعُوا اللَّهَ يعنى به مشركان بگو: حمد خدايى راست كه فرزندى براى خود نگرفته است و شايد «واو» براى استيناف باشد، به هر حال چيزى هم سنخ خدا نيست تا بتواند براى خدا فرزند باشد و چيزى مساوى خدا نيست تا بتواند شريك خدا باشد و خدا نيازى و كمبودى ندارد كه عاجز شود و احتياج به ولى و ياور داشته باشد، تقدير جمله اخير «و لم يكن له ولى من اجل الذل» است.

وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً يعنى او را بزرگ بدان بزرگ دانستن كامل از اينكه با اين اوصاف متصف شود على هذا اگر بگوئيم معنى اللَّه اكبر آنست كه خدا از هر چيز بزرگتر است، چيزها را با خدا قياس كرده و خدا را از همه آن را بزرگ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 164

دانسته ايم و اين از ساحت خدا بدور است و اگر بگوئيم: خدا بزرگتر است از اينكه با نقائص موصوف شود آن محذور پيش نخواهد آمد «1» البته غير از

اوصاف ثبوتيه كه قرآن براى خدا معين مى كند، در بيان آيه دو نكته باقى ماند.

1- اوصاف لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً ... از اوصاف سلبيه است، لذا مناسب بود كه به جاى وَ قُلِ الْحَمْدُ گفته شود «و قل سبحان اللَّه» ولى منظور از الْحَمْدُ لِلَّهِ تسلط و حكومت مطلقه خدا است كه لازمه اش لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً ... است.

2- سوره مباركه با تسبيح آغاز شده و بعد از دستور حمد با تكبير پايان يافته است.

نكته ها

اسماء حسنى: در رابطه با آيه ... فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى گفته شد كه در ذيل آيه وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها اعراف/ 180 در زمينه اسماء حسنى مطالبى گفته شد و در تكميل آن مى گوئيم: در توحيد صدوق از امام صادق از پدرانش از امير المؤمنين از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل شده:

فرمود براى خداى تعالى نود نه اسم هست صد مگر يكى، هر كه آنها را بشمارد داخل بهشت شود و آنها چنين اند:

اللَّه، اله، واحد، احد، صمد، اول، آخر. سميع، بصير، قدير، قاهر، على، اعلى، باقى، بديع، بارى، اكرم، ظاهر، باطن، حى، حكيم، عليم، حليم، حق، حسيب، حميد، حفى، رب، رحمن، رحيم، ذارى، رزاق، رقيب، رءوف، رائى، سلام، مؤمن، مهين، عزيز، جبار، متكبر، سيد، سبوح، شهيد،

__________________________________________________

(1)

«فى الكافى عن الصادق (ع) قال رجل عنده اللَّه اكبر قال: اللَّه اكبر من اى شى ء) فقال من كل شى ء. فقال حددته. فقال الرجل كيف اقول؟ فقال اللَّه اكبر من ان يوصف» (صافى).

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 165

صادق، صانع، طاهر، عدل، عفو، غفور، غنى، غياث، فاطر، فرد، فتاح، فالق، قديم، ملك، قدوس، قوى، قريب، قيوم، قابض، باسط، قاضي الحاجات، مجيد مولى، منان،

محيط، مبين، مقيت، مصدر، كريم، كبير، كافى، كاشف ضر، وتر وهاب، ناصر، واسع، ودود، هادى، وفى، وكيل، وارث، باعث، برّ، تواب، جليل جواد، خبير، خالق، خير الناصرين، ديّان، شكور، عظيم، لطيف، شافى.

منظور از شمردن آنها، ايمان آوردن و دانستن آنهاست، نود نه بودن نامهاى خدا در روايات مستفيض شيعه و اهل سنت آمده است ولى بنا بر اين آنچه در سوره اعراف گفته شد و نيز در دعاها، عدد اسماء حسنى بيشتر از اينها است، مثلا در دعاى جوشن كبير هزار اسم براى خدا شمرده شده است.

در الميزان فرموده: غايت دلالت اين روايات آنست كه از جمله اسماء حسنى نودنه اسم است كه از خواص آنها استجابت دعا و دخول بهشت است.

در شب 14 شعبان المعظم هزار و چهارصد و دو (1402) مطابق 17/ 3/ 1361 تفسير سوره اسراء بپايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام و صلى اللَّه على محمد و آله الطاهرين.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 166

سوره كهف

اشاره

در مكه نازل شده و صد و ده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره كهف شصت نهمين سوره است كه بعد از سوره غاشيه در مكه نازل گرديد مى شود گفت كه در حدود سالهاى هشت تا دوازده بعثت نازل شده است «1».

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى صد و ده آيه است، بارها در اوائل سوره ها گفته ايم شمارش كوفى از طريق عاصم به امير المؤمنين عليه السّلام مى رسد ولى در قرائت بصرى آيات آن صد و يازده و در شامى صد و شش و در حجازى صد و پنج است.

در تفسير خازن عدد كلمات آن را هزار و پانصد و هفتاد و هفت و عدد حروف آن را پنج هزار و دويست و چهل و دو گفته است.

3- سوره مباركه مكى است چنان كه آيات آن شهادت مى دهد، ارباب تفسير نيز چنين گفته اند.

در مجمع البيان فرموده: بقول ابن عباس آيه 28 وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ ... در مدينه نازل شده است، اين سخن از تفسير قمى و اهل سنت نيز نقل گرديده است ولى ظهور آيه در خلاف آنست چنان كه در ذيل آيه خواهد آمد.

__________________________________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 167

4- علت تسميه آن به «سوره كهف» وقوع جريان حيرت آور اصحاب كهف در آن است، تسميه آن به «سوره كهف» در زمان رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و به زبان آن حضرت بوده است، در مجمع از ابو درداء نقل شده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند:

«من حفظ عشر آيات من اول سورة الكهف ثم ادرك الدجال لم يضره و

من حفظ خواتيم سورة الكهف كانت له نورا يوم القيامة».

5- بنا بر شان نزول سوره كه خواهد آمد معلوم مى شود كه همه سوره به يك بار نازل شده است زيرا مطالب شأن نزول تقريبا همه سوره را در بر مى گيرد در اين زمينه حديثى در مجمع البيان از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل شده كه به اصحاب فرمودند: آيا خبر ندهم به شما از سوره اى كه در وقت نزول هفتاد هزار فرشته آن را مشايعت كردند؟ و عظمت آن ميان آسمان و زمين را پر كرده بود؟ گفتند:

خبر بدهيد، فرمود: آن سوره كهف است ...

6- در اين سوره سه ماجراى بزرگ بازگو شده اول جريان اصحاب كهف دوم جريان موسى و آن عالم كه موسى خواست از او علم بياموزد، سوم ماجراى ذو القرنين، از اين سه جريان فقط در سومى يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ آمده است، اما روايات مى گويند كه از هر سه سؤال شده است.

امام صادق عليه السّلام فرموده: سبب نزول اين سوره آن بود كه كفار قريش سه نفر را به نامهاى نضر بن حارث، عقبة بن ابى معيط و عاص بن وائل سهمى پيش نصاراى «نجران» فرستادند تا از يهود و نصارى مسائلى ياد بگيرند و از رسول خدا بپرسند (شايد آن حضرت نداند و مغلوب شود) آنها در نجران با علماء يهود ملاقات كرده و منظور خود را گفتند، يهود در جواب گفتند: سه مسئله را از او بپرسيد اگر مطابق آنچه ما مى گوئيم جواب داد، او راستگو است، آن گاه از يك مسئله ديگر بپرسيد اگر گفت مى دانم بدانيد كه دروغگو است.

از او بپرسيد از جوانانى

كه در زمان گذشته از ديار خود بيرون رفتند و تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 168

خواب آنها را گرفت، چند وقت در خواب بودند تا بيدار شدند؟ و چند نفر بودند؟ و چه چيز با آنها بود كه از خودشان نبود؟ و ماجراى آنها چگونه بود؟

و بپرسيد از موسى وقتى كه خدا باو امر كرد آن دانشمند را تعقيب كند و از او علم بياموزد، او كه بود؟ و چگونه از او پيروى كرد و جريانش از چه قرار بود؟

و بپرسيد از او از مردى كه به مشرق و مغرب رفت تا بسد يأجوج و مأجوج رسيد او كه بود، و جريانش چيست؟ آن وقت اين سه قضيه را خود به آنها شرح دادند و گفتند اگر آن طورى كه ما گفتيم جواب داد بدانيد كه راستگو است و الا تصديقش نكنيد.

كفار گفتند: مسئله چهارم كدام است؟ گفتند: از او بپرسيد قيامت كى خواهد بود اگر گفت مى دانم بدانيد كه دروغگو است زيرا وقت را جز خدا كسى نمى داند، آن سه نفر بمكه برگشته و بواسطه حضرت ابو طالب با رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله تماس گرفته و از او جواب خواستند، سوره كهف در جواب آن مسائل نازل گرديد «1».

اين شأن نزول در مجمع البيان از محمّد بن اسحاق با كمى تفاوت نقل شده است ولى با مطالب سوره كاملا تطبيق نمى كند اما روايت امام صادق عليه السّلام با آن كاملا تطبيق مى شود مگر در مسئله سؤال از روح كه در سوره اسراء آمده است.

7- مى شود گفت كه چهار آيه اولى متضمن غرض سوره و مطالب فشرده آنست، در آن آيات چند

مطلب در نظر است: اعتقاد بر نبوت و قرآن، انذار شديد بر آنان كه از آن سرپيچى كنند، بشارت به اعمال صالحه و انذار آنان كه

__________________________________________________

(1) تفسير برهان از تفسير قمى از امام صادق (ع).

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 169

به خدا نسبت فرزند مى دهند، مى شود گفت: علت اصلى نزول سوره، جواب از سه سؤال فوق بوده كه در قالب چهار مسئله فوق، بيان گرديده است همانطور كه سوره با اعتقاد حق و عمل صالح افتتاح شده با اعتقاد و عمل صالح به پايان رسيده است كه آيه اخير آن چنين است: ... فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً پس غرض سوره دعوت به اعتقاد حق و عمل صالح بانذار و تبشير است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 170

سورة الكهف مكّيّة و اياتها- 110

[سوره الكهف (18): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً (1) قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً (2) ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً (3) وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً (4)

ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاَّ كَذِباً (5) فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً (6) إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (7) وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعِيداً جُرُزاً (8)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 171

بنام اللَّه كه رحمن و رحيم است

1- حمد خدايى است كه بر بنده اش كتاب نازل فرمود و در آن كتاب انحرافى قرار نداد.

2- كتابى كه قائم به

مصلحتهاست، تا انذار كند از عذابى شديد كه از جانب خداست، و بشارت دهد به آنان كه اعمال نيك مى كنند كه پاداش نيكى براى آنهاست.

3- در آن پاداش جاودانند.

4- و انذار كند كسانى را كه گويند خدا براى خود فرزندى اخذ كرده است.

5- آنها و پدرانشان به اين گفته علمى ندارند سخن هولناكى است كه از دهانشان خارج مى شود آنها فقط دروغ مى گويند.

6- شايد تو از پى ايشان از غم اينكه اگر به اين قرآن ايمان نياوردند خودت را هلاك كنى.

7- ما آنچه در زمين هست براى زمين زيور قرار داده ايم تا آنها را امتحان كنيم كه كدامشان در عمل بهتر هستند.

8- و ما آنچه را در روى زمين هست خاك باير (بى علف) خواهيم كرد.

كلمه ها

عوج: (بر وزن فرس): كجى، و بر وزن عنب، اسم مصدر است آن به معنى انحراف است در دين و سخن و نيز در زمين، مانند لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً طه/ 107.

قيما: قيم: مستقيم. ايضا: تدبير كننده از روى مصلحت. به معنى استوار نيز گفته اند.

بأس: آن در اصل به معنى سختى است و در آيه به معنى عذاب است.

لدنه: لدن: ظرف زمان و مكان است، در اينجا به معنى «عند» و طرف تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 172

و جانب است.

ماكثين: مكث: توقف كردن. «ماكثين»: ماندگان.

ابدا: ابد: زمان مستمرى كه قطع نمى شود (زمان غير محدود).

باخع: بخع: كشتن و تلف كردن خود از اندوه. باخع: قاتل. «البخع قتل النفس غما» و نيز آمده: «بخع نفسه: قتله من وجد او غيظ» در قرآن فقط در اين معنى آمده است.

اسفا: اسف (بر وزن شرف): اندوه و غصه شديد.

صعيد: صعد (بر وزن

شرف) و صعود: بالا رفتن، صعيد: بالا رفته، آن را در لغت خاك و روى زمين گفته اند طبرسى فرموده: صعيد روى زمين است كه بى علف و بى درخت باشد زجاج گفته معنى آن بالاتفاق «وجه الارض» است.

جرزا: جرز: بريدن. «جرزه جرزا: قطعه» جرز (بر وزن عنق):

زمينى كه علف نداشته باشد. طبرسى فرموده: زمينى كه چيزى نمى روياند، گويى علف را مى خورد (قطع مى كند) آن فقط دو بار در قرآن آمده است.

شرحها

در اين آيات كه چهار آيه اول آن مى شود عنوان سوره باشند آمده است:

از موارد نعمتهاى خدا آنست كه كتابى بدون انحراف و در بر گيرنده مصالح زندگى به انسانها به واسطه بنده اش فرستاده است تا بنده اش بدكاران را انذار و نيكوكاران را بشارت دهد، و نيز كسانى را كه به خدا نسبت فرزند مى دهند انذار نمايد، آنان در اين سخن هم خود دروغگويانند و هم پدرانشان، آن گاه فرموده: از تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 173

اعراض مشركان متأسف و غمگين مباش حقيقت زندگى آنها اين است كه با زينت و وسائل زندگى زمين، امتحان شوند و پس از پايان امتحان، زمين را به حالت اوليه بر خواهيم گردانيد، انسان با اختيار در ظرف امتحان بالاتر از اين نمى شود كه بعضى ايمان مى آورند و بعضى نه.

1- الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً لفظ «الحمد» كه در سوره حمد توضيح داده شد. حاكى آنست كه قرآن يكى از نعمتهاى خداست و بايد خدا را در مقابل آن حمد و سپاس گفت. كلمه «عبده» حاكى از مقام منيع رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله است و مى رساند كه آن حضرت چيزى

از خود ندارد و در رسالت خود فقط يك بنده مطيع است هر چه خدا فرمايد همان را خواهد گفت: منظور از عدم عوج آنست كه در قرآن انحرافى نيست به طرف باطل و ناحق و به ضلالت ميل نمى كند و فقط طريق مستقيم خدا را بيان مى نمايد «عوجا» نكره در سياق نفى و مفيد عموم است يعنى قرآن در لفظ، فصاحت، بلاغت، بيان حقائق، هدايت انسانها، اقامه براهين، اصلا كجى و انحراف ندارد، لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ فصلت/ 42 در جاى ديگرى آمده: قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ زمر/ 48.

2- قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً به نظر مى آيد وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً حال اول و «قيما» حال دوم از كتاب است يعنى: خدا كتاب را بر بنده اش نازل كرد در حالى كه از يك طرف انحرافى در آن نيست و از طرف ديگر قائم به مصالح انسانها و در برگيرنده حوائج است نظير: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ اسراء/ 9 و نظير يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ احقاف/ 30، آن گاه فرموده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله دو وظيفه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 174

دارد انذار و بشارت. اين انذار و تبشير، بيان و تعليل انزال كتاب با آن دو حال است. منظور از اجر خوب آخرت است، اين دو آيه نظير آيه 9 و 10 سوره اسراء است.

3- ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً ضمير «فيه» راجع است به «اجرا» در آيه قبل، و اين نشان مى دهد كه منظور

از اجر، پاداش آخرت است، يعنى مؤمنان در آن اجر جاودان خواهند بود.

4- وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً ذكر اين انذار بخصوص بعد از «لينذر» در آيه قبلى دليل بر اهميت آن است و ظاهرا در حين نزول آيه، اين مسأله مطرح بوده است، ناگفته نماند موضوع فرزند داشتن خدا در قرآن مجيد به دو قسم آمده است، يكى به صورت ولادت مانند: أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ صافات/ 152 ... وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَصِفُونَ، بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ ... انعام/ 100 و 101، از نبودن زن براى خدا مى دانيم كه نظر مشركان، فرزند به صورت ولادت بوده است، آيه لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ نيز در جواب همان است.

ديگرى به صورت اتخاذ ولد، مانند آيه ما نحن فيه و ده ها آيه ديگر ناگفته نماند در مسئله اول مشركان صفت انسانها و حيوانها را به خدا نسبت مى دادند و بيراهه مى رفتند، چنين خدايى عقلا نمى تواند خدا باشد، اما در مسئله اتخاذ ولد ظاهرا نظرشان آن بود كه خدا براى خود در اداره جهان كمكى اخذ كرده و احتياج به غير دارد، مثلا در آيه: ... لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ فرقان/ 2، اول حكومت و تدبير را تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 175

مخصوص خدا مى كند و آن گاه اتّخاذ ولد را نفى مى كند، در آيه ديگر ملائكه را كه فرزندان خدا مى دانستند نفى ولد كرده

و گويد: آنها بندگان محترمند وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ انبياء/ 26، آن گاه مى گويد:

وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ ... از اين معلوم مى شود كه نظر مشركان از ولد، فرزندى بوده كه جنبه الوهيّت و يارى خدا داشته باشد، ايضا آيه: قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ ... انعام/ 68، پيداست كه در خدا يك نوع احتياج مى ديدند كه در نظرشان با اتخاذ ولد، رفع مى شد.

5- ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً.

استدلال است بر نفى اتخاذ ولد يعنى خودشان و پدرانشان كه اين نسبت را به خدا داده اند از روى پندار و گمان گفتند قولشان از روى علم نيست و مبتنى بر دليل نمى باشد در ردّ دوم در ذيل آيه فرموده فقط دروغ مى گويند آمدن «آباء» براى آنست كه نگويند: از پدران چنين رسيده است و نمى توانيم آنها را تكذيب كنيم كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ دو چيز را مى فهماند: يكى آنكه اين سخن فقط در زبان آنهاست و واقعيت ندارد ديگرى اينكه: افتراء بزرگى است كه لازمه اش، نسبت شريك دادن و محتاج دانستن خدا است و اگر به صورت ولادت باشد و موجب جسم بودن، مركب بودن خداست در جاى ديگر فرموده:

تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً مريم/ 90- 91، زيرا آن لازمه اش خدا نبودن خداست «1».

__________________________________________________

(1) لفظ «كلمه» تميز است تقدير آن «كبرت مقالتهم كلمة تخرج من افواههم» مى باشد [.....]

. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 176

6- فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ

لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً.

پس از نفى اتخاذ ولد و انذار و تبشير، در اين آيه به آن حضرت توصيه مى شود: از اينكه به قرآن ايمان نمى آورند خودت را از اندوه هلاك مكن، آن وقت در دو آيه بعدى اين مطلب تكميل مى شود «اسفا» مفعول له است براى «باخع» و يا در جاى حال قرار گرفته است منظور از «آثار» اعراض كفار است زيرا اثر علامت قدم راهرو است كه حكايت از رفتن او دارد، يعنى گويى تو بر اعراض آنها خودت را از شدت اندوه خواهى كشت، اگر به اين قرآن ايمان نياورند.

اطلاق حديث بر قرآن از آن بود كه قرآن در آن روز، گفته هاى تازه اى بود.

7 و 8- إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعِيداً جُرُزاً اين دو آيه از يك واقعيّت خبر مى دهند و آن اينكه: خدا زمين را با چيزهايى كه در آن هست، زينت داده تا مردم آزمايش شوند و نيكوكاران معلوم گردند، پس از خاتمه آزمايش زمين از زينت سلب شده به حالت اول بر خواهد گشت.

زمين اگر در حالت اول مى ماند و زينت نمى شد، انسان به آن رغبت پيدا نمى كرد و آزمايش نمى شد وانگهى غرض خدا از زينت دادن زمين، اشخاص احسن العمل بوده اند، آنها كه در امتحان به صورت اقبح عملا ظاهر مى شوند وجودشان مورد اراده مستقل خدا نبوده است مانند تراشه هايى كه از تيشه نجّار مى ريزد، لام در «لنبلوهم» براى غايت است، ارتباط اين دو آيه با آيه قبلى چنين تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 177

است، خودت را در مقابل عدم ايمان آنها هلاك مكن، دنيا

دنياى امتحان است بشر در ظرف اختيار آزمايش مى شود، نتيجه جز اين نمى تواند باشد كه عده اى به اختيار خود نيكوكار و عده اى بدكار شوند على هذا خودت را مكش نظير وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ يونس/ 99.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 178

[سوره الكهف (18): آيات 9 تا 26]

اشاره

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً (9) إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً (10) فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (11) ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً (12) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً (13)

وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً (14) هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً (15) وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاً (16) وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً (17) وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (18)

وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ

لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً (19) إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (20) وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً (21) سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلِيلٌ فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً (22) وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً (23)

إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً (24) وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (25) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً (26)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 180

9- آيا گمان مى برى كه اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟

10- وقتى كه جوانان به كهف آمدند، گفتند: پروردگار از جانب خودت به ما رحمتى ده و از اين كارمان براى ما نجاتى آماده كن.

11- گوشهاى آنها را در كهف سالهاى معينى از شنيدن صداها مسدود كرديم آنها را به خواب برديم).

12- سپس آنها را بيدار كرديم تا روشن كنيم كدام

يك از دو گروه مدت توقفشان را شمرده است.

13- ما خبر آنها را به حق بر تو حكايت مى كنيم آنها جوانانى بودند كه به پروردگار خويش ايمان آوردند و بر هدايتشان افزوديم.

14- بر دلهايشان قوت بخشيديم كه (در آن مجمع) برخاسته و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است، جز او هرگز معبودى نخواهيم خواند كه در اين صورت باطل گفته ايم.

15- اين قوم ما سواى او خدايانى گرفته اند، چرا دليل آشكارى به اين كار نمى آورند كيست ظالمتر از كسى كه بر خدا دروغ بندد.

16- وقتى كه از قوم خود و از آنچه جز خدا مى پرستند كنار كشيديد در آن كهف مأوى بگيريد تا خدا از رحمت خويش بر شما بگسترد و در كارتان گشايشى پيش آورد.

17- آفتاب را مى ديدى چون طلوع مى كرد از كهف آنها بطرف راست ميل مى كرد و چون غروب مى كرد آنها را به طرف چپ ترك مى نمود، آنها در فراخناى غار بودند، آن تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 181

از آيات خدا بود، هر كه را خدا هدايت كند او هدايت يافته است و هر كه را گمراه كند او را سرپرست هدايت كننده اى نخواهى يافت.

18- آنها را بيدار مى پندارى حال آنكه خفته اند به راست و چپ آنها را مى گردانديم سگشان بازوان خود را بر آستانه غار باز كرده بود، اگر بر آنها مشرف مى شدى از ترس مى گريختى و پر از وحشت مى شدى.

19- اين چنين بيدارشان كرديم كه ميان خود سؤال كنند، يكى گفت چه قدر خوابيده ايد گفتند: يك روز يا مقدارى از يك روز خوابيده ايم گفتند: پروردگارتان داناتر است به آنچه خوابيده ايد يكى از شما را با اين پول به شهر

بفرستيد به بينيد كدام كس طعام پاكيزه تر دارد تا طعامى از آن بياورد و تدبير به خرج دهد تا كسى را بر شما و حال شما واقف نكند.

20- آنها اگر بر شما دست يابند سنگسارتان مى كنند يا در دين خود داخل مى كنند، در اين صورت به هيچ وجه رستگار نمى شويد.

21- بدينسان اهل شهر را بر آنها واقف كرديم تا بدانند كه وعده خدا حق است و آخرت آمدنى است، وقتى كه در بين خود (در امر معاد) نزاع مى كردند، گفتند: بر آنها بنائى بسازيد، آنها كه بر كار اهل شهر غالب بودند، گفتند: بر آنها مسجدى مى سازيم.

22- خواهند گفت كه سه نفر بودند چهارمى سگشان بود و خواهند گفت پنج نفر بودند ششمى سگشان بود از روى گمان، و خواهيد گفت هفت نفر بودند هشتمى سگشان بود، بگو خدايم به عددشان داناتر است، تعداد آنها را جز كمى نمى دانند، درباره آنها محاجه مكن مگر محاجه سطحى و درباره آنها از كسى نظر مخواه.

23- اصلا نگو: من فردا فلان كار را مى كنم.

24- مگر آنكه خدا بخواهد و هر گاه فراموش كردى پروردگارت را ياد كن و بگو شايد خدايم به نزديكتر از اين هدايتم كند.

25- در كهف خويش سيصد سال ماندند و نه سال بر آن افزودند.

26- بگو: اللَّه به مدت خوابشان داناتر است كه غيب آسمانها و زمين خاص اوست، تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 182

اصحاب كهف را جز خدا سرپرستى نيست و خدا در حكمش كسى را شريك نمى كند.

كلمه ها

كهف: كهف غار وسيع. و اگر كوچك باشد غار گويند نه كهف چنان كه طبرسى و فيروزآبادى گفته است، راغب مطلق غار مى گويد در عبارت صحاح

و مصباح و اقرب قيد «المنقور» ذكر شده است يعنى غار كنده شده بنا بر اين، كهف غار طبيعى نيست.

رقيم: رقم: نوشتن، نقطه گذاشتن، آشكار كردن. رقيم به معنى مرقوم و نوشته شده است، اصحاب كهف را اصحاب رقيم گويند كه حالات آنها را در فلزى نوشته و در درب غار نصب كرده بودند.

اوى: اوى: نازل شدن، منضم شدن «اويت منزلى و اليه: نزلته» أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ: جوانان در كهف نازل شدند «فأووا»:

نازل شويد و مكان گيريد.

فتية: فتى: تازه جوان، در دختر فتاة گويند، جمع فتى، فتيان و فتيه است.

رشد: (بر وزن شرف): هدايت، صلاح. كمال، نجات، منظور از آيه معناى اخير است «مرشد»: نجات دهنده.

احصى: احصاء: تمام كردن شمارش. «احصى» شمارنده تر، حصاة به معنى سنگريزه است راغب گويد: اين بدان علّت است كه عرب در شمردن از سنگريزه استفاده مى كرد.

امد: مدت و زمان، فرق ابد و امد آنست كه ابد به معنى زمان نامحدود و امد به معنى زمان محدود ولى مجهول الحد است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 183

ربطنا: ربط: بستن، ربط قلب به معنى محكم كردن و قوى كردن قلب است با ايمان و استقامت و اطمينان و امثال آن.

شططا: شطط: تجاوز از حد، جور، دورى از حق، باطل.

اعتزلتموهم: عزل: كنار كردن. اعتزال: كنار شدن اعْتَزَلْتُمُوهُمْ: كنار شديد از آنها.

مرفقا: رفق (بكسر اول) مدارا مرفق (بكسر ميم و فتح فاء) نيز مصدر است به معنى سهولت و گشايش.

تزاور: زور (بفتح اول): قصد و ميل. «تزاور»: ميل مى كند و منحرف مى شود، آن در آيه به معنى ميل و منحرف شدن است.

فجوة: جاى وسيع «الفجوة: الساحة الواسعة» آن فقط يك بار در قرآن مجيد

آمده است.

ايقاظا: يقظ (بر وزن عضد) و نيز (بفتح اول و كسر دوم) بيدار و نخفته جمع آن ايقاظ است يعنى «بيدارها».

رقود: راقد: خواب رفته، جمع آن رقود است يعنى: خفتگان.

ذراعيه: ذراع: بازو. ذراعين: دو بازو.

وصيد: وصد: بافتن و ثبوت. «وصد الثوب: نسخه» و نيز گويند: «و صد الشي ء: ثبت» منظور از وصيد در آيه آستانه است.

رعبا: رعب: ترس. راغب گويد: لاعلاجى از كثرت خوف.

و رق: و رق (بفتح واو و كسر راء): درهم (پول نقره) در مصباح جمع آن را اوراق نقل كرده است ولى راغب و طبرسى «و رق» را دراهم گفته اند. در نهج البلاغه حكمت 381 به معنى نقره است.

يتلطف: لطف: رفق، مدارا، نزديكى «الرفق في العمل: الرفق فيه» تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 184

تلطّف: اعمال رفق و مدارا «ليتلطّف»: مدارا و نرمى كند.

يظهروا: ظهر: پشت. مراد از آن در آيه غلبه و دست يافتن است إِنْ يَظْهَرُوا اگر غلبه كنند و دست يابند.

يرجموكم: رجم: سنگ زدن «رجمه: رماه بالحجارة» «يرجموكم» سنگسارتان مى كنند.

اعثرنا: عثر: لغزش و افتادن. راغب گويد: به طور مجاز در كسى كه ناخواسته به چيزى مطلع ميشود، به كار مى رود. اعثار به معنى واقف كردن از همين باب است أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ: اهل شهر را به آنها واقف كرديم.

رجما: رَجْماً بِالْغَيْبِ به طور استعاره به معنى ظن است «الرجم ان يتكلّم بالظن».

تمار: مراء: «مجادله «لا تمار فيهم، الامراء ظاهرا» درباره اهل كهف با آنها مجادله مكن مگر مجادله اى كه سطحى است يا مجادله اى كه حجت را آشكار كند.

أبصر به: أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ هر دو صيغه مبالغه اند بمعنى «چه بينا و چه شنوا».

شرحها

پيش از آنكه به تفسير آيات شروع

كنيم لازم است مطالب چندى درباره اصحاب كهف به طور مقدمه بياوريم، اين مطالب در تفسير آيات ما را يارى خواهد كرد.

اول: در تفسير برهان از تفسير قمى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: اصحاب تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 185

كهف و رقيم در زمان پادشاهى ظالم و متجاوز زندگى مى كردند، او اهل مملكت خود را بر عبادت بتها دعوت مى كرد، هر كه امتناع مى كرد كيفرش قتل بود اصحاب كهف قومى مؤمن بودند و خدا را عبادت مى كردند، پادشاه در دروازه شهر مأمور گذاشته بود، به وقت خروج از شهر، بكسى اجازه نمى داد مگر آنكه باصنام سجده كند، اين جوانان به بهانه شكار از شهر خارج شدند در راه بچوپانى رسيدند، خواستند او را با خود همراه كنند، قبول نكرد، ولى سگ چوپان با آنها آمد ... جوانان كه از پادشاه فرار كرده بودند وقت شب به كهف رسيدند، سگ نيز با آنها بود، خدا آنها را بخواب برد ...

آنها در خواب بودند كه خدا آن پادشاه و قوم او را هلاك كرد، آن زمان گذشت، زمان ديگر و قوم ديگرى آمدند، سپس اصحاب كهف از خواب بيدار شدند، بعضى به بعضى گفت: در اينجا چقدر خوابيده ايم؟ ديدند آفتاب بلند شده گفتند: يك روز يا مقدارى از يك روز خوابيده ايم، بعد يكى به ديگرى گفت:

بيا اين پول را ببر و مقدارى طعام بخر ولى مواظب باش كه تو را نشناسند و گر نه ما را مى كشند و يا بدين خود برمى گردانند.

آن مرد وارد شهر شد، ديد شهر همان شهر نيست و مردم همان مردم نيستند نه آنها زبان او را فهميدند و نه او

زبان آنها را گفتند: تو كيستى و از كجا آمده اى او جريان را باز گفت (پس از روشن شدن قضيه) پادشاه با مردم به همراه آن مرد به در غار آمدند و به غار نگاه مى كردند ... خدا آنها را مرعوب كرد كه به غار داخل نشدند فقط همان مرد داخل شد ديد رفقايش از شنيدن صداى مردم و ديدن آنها در هراسند كه مبادا قشون دقيانوس از آنها مطلع شده اند، ولى رفيقشان به آنها خبر داد كه آنها آن زمان طولانى را در خواب بوده اند، بيدار شدنشان نشانه قيامت بر مردم است، (از شوق) گريه كردند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 186

و از خدا خواستند كه همان طور در خوابگاه خود بخوابند «فبكوا و سئلوا اللَّه ان يعيدهم الى مضاجعهم نائمين كما كانوا» سپس پادشاه گفت: بايد در اينجا مسجدى بسازيم و آن را زيارت كنيم كه اينها قومى مؤمن هستند.

اين روايت استخوان بندى قضيه را به خوبى روشن مى كند ولى مضمونش آنست كه بار ديگر اصحاب كهف به خواب اولى رفته اند ولى آيه 21 چنان كه خواهد آمد ظهورش آنست كه آنها بار ديگر در غار مرده اند مشركان گفته اند: بيادبود اينان بنائى بسازيد، پادشاه گفته است بايد مسجدى بنا كنيم، و اگر مانند اول بخواب مى رفتند مى بايست مردم مرتب بديدار آنها بروند و در تواريخ نقل شود وانگهى اين قضيه ما بين زمان حضرت عيسى و آمدن اسلام بوده است و از جريانهاى ما قبل تاريخ نيست على هذا لازم بود كه بارها در تاريخ و كتابها نقل شود.

دوّم: بهتر است بدانيم خدا را در اين عمل چه غرضى بود؟ و چرا چنين

خوابى را براى آنها پيش آورد، آيات شريفه براى آن دو علّت بيان مى كند.

يكى اينكه خدا مى خواست آنها مقدار خواب خويش را بدانند، ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً مراد از «الحزبين» خود اصحاب كهف هستند كه گروهى گفت: يك روز يا مقدارى از روز را خفته ايم، گروه ديگر گفتند:

خدا بهتر مى داند، باز در آيه 19 مى فرمايد: وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ به نظر مى آيد و اللَّه العالم آن جوانان موحد درباره معاد تاريكيهايى در دل داشته اند كه نتوانسته اند آنها را حل كنند لذا خدا خواسته است تا بيدار شوند و خواب سيصد و نه ساله را بدانند و عقده دلشان گشوده شود و گر نه سيصد سال خفتن و بيدار شدن فقط براى سؤال كردن و دانستن مدت خواب، بعيد است و تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 187

اللَّه اعلم «1».

ديگرى آن بود كه اهل آن شهر به معاد اعتقاد پيدا كنند و آن را ناممكن ندانند، چنان كه در آيه 21 فرموده: وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها.

سوم: داستان اصحاب كهف از آيه 9 تا 12 به طور اجمال بيان شده و بعد به طور تفصيل، بازگو گرديده است، به نظر مى آيد: نقل اجمالى داستان به مناسبت آيه عجيبه بودن و در زمينه مِنْ آياتِنا عَجَباً است و تفصيل قضيه در جواب سؤال مشركان بوده است، وانگهى ظاهر: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً نشان مى دهد كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از آن داستان اجمالا خبرى داشته است (از الميزان) اين مقدار كه گفته

شد براى مقدمه كافى است، بقيه مطالب در «نكته ها» خواهد آمد.

9- أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً.

در باب تفسير گفته اند «ام» به معنى «بل» و همزه استفهام است و تقدير آن «بل احسبت» مى باشد، اصحاب كهف و رقيم هر دو يكى هستند، علّت آنكه اصحاب «رقيم» نامگذارى شده اند كه حال آنها را در صفحه اى از مس نوشته و در كنار غار نصب كرده بودند، چنان كه در تفسير عياشى قريب به اين مضمون از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده است «2».

گويند مراد از «رقيم» داستان آن سه نفر است كه به غارى پناه بردند

__________________________________________________

(1) و يا اينكه اين جريان مانند حكايت ابراهيم (ع) است كه گفت: ... رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي بقره/ 260

. (2)

«عن ابى عبد اللَّه عليه السلام ... قال هم قوم فروا و كتب ملك ذلك الزمان باسمائهم و اسماء آبائهم و عشائرهم فى صحف من رصاص فهو قوله اصحاب الكهف و الرقيم.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 188

سنگ بزرگى افتاد، جلو غار را گرفت و در آنجا محبوس شدند، بالاخره خدا نجاتشان داد.

طبرسى فرموده: اين به طور مرفوع از نعمان بن بشير روايت شده است، ناگفته نماند اين سخن قابل قبول نيست، بعيد است كه در قرآن و كلام بليغ به طور اشاره و سربسته به آن اشاره شود و توضيح داده نشود.

«عجبا» خبر «كانوا» است يعنى آيا گمان ميبرى كه ماجراى اصحاب كهف، از آيات و كارهاى حيرت آور ما بود، نه عجيب نيست بلكه از كارهاى ديگر خداست، خدايى كه با اينهمه

روئيدنيها و موجودات زنده روى زمين را زينت بخشيده است و از مواد بى جان اينهمه جانداران عجيب را به وجود آورده است ماجراى اصحاب كهف نيز يكى از آنهاست و عجيب نيست، با اين بيان ارتباط اين آيه، با آيات سابق نيز روشن مى شود.

و مى شود ارتباط را چنين نيز بيان كرد آيا گمان مى كنى كه جريان اصحاب كهف عجيب است ولى روئيدن انگورهاى شيرين و سيبهاى شيرين از درختان كه هيزمى بيش نيستند عجيب نيست؟ آيا بوجود آمدن شترها، فيلها، گوزنها و ... از نطفه اى ناچيز عجيب نيست؟ آيا وجود زنبور عسل و مورچه و ...

عجيب نيست؟ نه، ماجراى اصحاب كهف عجيب نيست و مانند اينهاست.

10- إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً در كلمه ها گفته شد كه «اويت الى منزلى» به معنى نازل شدن در آنست يعنى: وقتى كه جوانان در كهف نازل شدند و در آن مستقر گرديدند لفظ «من لدنك» حكايت از لاعلاجى آنها مى كند، بعيد نيست كه جمله وَ هَيِّئْ لَنا ....

تفسير رحمت باشد، به عبارت ديگر، چون جوانان به كهف داخل شدند اختناق تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 189

و ظلم و فشارى كه توسط پادشاه به آنها و مسلمانان وارد مى آمد، به نظر آوردند و ديدند فرار به كهف حلال مشكلات نيست لذا رو بدرگاه خدا آورده و گفتند:

پروردگارا رحمت بخصوصى از جانب خودت كه همان تهيه نجات ما در اين فرار باشد به ما عطا كن، ظاهرا استجابت دعا همان خواب رفتن بود كه در آيه بعدى بيان شده است.

11- فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً ضرب بر

آذان، به خواب بردن آنها است.

در مجمع البيان فرموده است: دعاى آنها را اجابت كرديم و با خواب رفتن گوشهاى آنها را سالهاى متمادى از نفوذ صداها مسدود كرديم، چون خواب رفته با شنيدن صدا بيدار مى شود .. اين از فصيح لغات قرآن است كه ترجمه آن به طورى كه حق مطلب را ادا كند ممكن نيست. در كشاف گفته: «ضربنا على آذانهم حجابا من ان تسمع ...»

در عين حال آيه حكايت دارد كه آنها در كهف به خواب رفته بودند نه آنكه مرده باشند سِنِينَ عَدَداً به معنى «سنين معدودة» و سالهاى شمارش شده است به قولى تقدير آن «سنين ذات عدد» مى باشد، زمخشرى مى گويد از آمدن «عددا» ممكن است كثرت و ممكن است قلت استفاده شود نگارنده گويد: چون خدا اين ماجراى را عجيب نشمرده است در اين صورت بهتر است قلّت مراد باشد.

12- ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً.

منظور از بعث بيدار كردن است، «لنعلم» به معنى آشكار كردن مى باشد «1»

__________________________________________________

(1) ناگفته نماند علم به معنى اظهار در آيات زيادى آمده است مانند لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ حديد/ 25 لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ جن/ 28.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 190

در مقدمه گفته شد كه جريانشان مانند جريان ابراهيم عليه السّلام بود كه گفت وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي و يا منظور آن بود كه مدت خواب را بدانند و رفع شبهه شود، البته اين احتمالى است كه نگارنده مى دهم و اللَّه اعلم، منظور از حزبين دو گروه از اصحاب كهف اند كه يكى گفت: لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ديگرى گفت: رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ و

پس از برگشتن رفيقشان از شهر معلوم شد كه گروه اول ناصحيح گفته اند و اللَّه العالم به نظر بعضى مراد از حزبين مؤمنان و كافران از قوم اصحاب كهف مى باشند كه در مدت لبث آنها اختلاف كردند، خدا آنها را بيدار كرد تا مدت خوابشان براى آنها معلوم شود، ولى اين بر خلاف آيه 19 است كه خواهد آمد.

«احصى» فعل ماضى و «امدا» مفعول آن و «ما» در لِما لَبِثُوا به معنى مصدر است و تقدير آن «احصى لامد لبثهم» مى باشد، زمخشرى گويد: فعل تفضيل بودن «احصى» غير سديد است، چون آمدن فعل تفضيل از غير ثلاثى قياسى نيست.

13- نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً در سه آيه گذشته، فشرده قضيه به صورت يك معجزه و قدرت نمايى خدا، نقل گرديد و نشان مى داد كه اين ماجراى به صورت اجمال براى آن حضرت و ديگران معلوم بوده است، از اين آيه مشروح داستان شروع مى شود جمله نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ نشان مى دهد كه درباره آنها سخنان ضد و نقيض بود كه خدا خواسته است واقعيت را بيان فرمايد.

زيادت هدايت بعد از ايمان ظاهرا تكامل ايمان است وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ محمّد/ 17، از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه در ضمن تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 191

حديثى نقل شده «... بتمام الايمان دخل المؤمنون الجنة و بالزيادة في الايمان تفاضل المؤمنون بالدرجات عند اللَّه ...» (تفسير عياشى).

14- وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً لفظ «ربطنا» حاكى است كه اين سخنان را در

جمع مشركان گفته اند، «قاموا» نشان مى دهد كه در مجلسى يا مجمعى از ميان جمع بپا خواسته و ايمان خود را اظهار و شرك را محكوم كرده اند.

در مجمع البيان فرموده: در مجلس پادشاه به پا خواسته و چنين گفتند، و اين مى رساند كه از خواص پادشاه بوده اند، در اين سخن، اول توحيد خدا را عنوان كرده و فرموده اند: جز خدا پروردگارى نيست و پروردگار ما همان پروردگار آسمانها و زمين است و در همه اينها جز او ربى نيست، شايد مشركان در آن روز براى هر يك از اقشار موجودات، پروردگارى معتقد بوده اند و آنها با اين سخن عقيده قوم خود را محكوم كرده اند.

آن گاه در تأكيد اين سخن گفتند: لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً اين جمله نشان مى دهد كه بت پرستى بر آنها تحميل مى شده است كه در مقابل گفته اند:

هرگز چنين كارى نخواهيم كرد كه در اين صورت باطل گفته ايم و باطل را به جاى حق گذاشته ايم.

15- هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً احتمال دارد كه اين سخن را در مجلس شاه و پيش روى شاه گفته اند وقتى كه پادشاه گفت چرا از دين اين مردم كنار مى شويد و چرا تفرقه مى اندازيد؟

در اين صورت اين آيه بقيه سخن آنها در آيه قبل است.

خلاصه سخنشان آنست كه اين قوم ما كه عقيده شان را به رخ ما مى كشى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 192

جز خدا، خدايانى گرفته اند كه دليلى بر معبود بودن آنها ندارند در اين صورت از همه ظالم تراند كه به خدا افترا مى بندند و شريك قائل مى شوند، منظور از سلطان بيّن دليل

قاطع است و گر نه ممكن بود دليل عاطفى بى فائده بياورند نظير آنكه: پدرانمان چنين مى كردند ما نيز چنين خواهيم كرد ولى اين دليل بين نيست به نظر بعضى: اين سخن را ميان خودشان گفته اند، ولى احتمال اول قويتر است.

16- وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاً اين سخن آنهاست در ميان خودشان بعد از بيرون شدن از آن مجلس، غرض از اعتزال شايد به صورت اعلام موضع و اظهار عقيده باشد يعنى وقتى كه با اظهار عقيده و كوبيدن اعتقاد آنها از مردم و خدايانشان كنار شديد، اينها ما را اذيّت خواهند كرد، اينها ما را مى كشند و يا به دين خودشان مجبورمان مى كنند چنان كه در آيه 20 خواهد آمد، آن گاه پيش خود گفته اند، پس برويم به آن غار، الف و لام كهف براى عهد است.

جمله: يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ .... همانست كه در آيه 10 به صورت دعا آمده است رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً على هذا وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاً تفسير يَنْشُرْ لَكُمْ ... است و مراد از «مرفق» گشايش و سهولت امر و نجات مى باشد، اضافه رحمت به سوى اللَّه در جاى مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً در آيه گذشته است كه حكايت مى كند همه راهها را در مقابل خود بسته مى ديدند لذا رحمت و عنايت مخصوص خدا را خواسته اند.

17- وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ مَنْ يَهْدِ

اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 193

اين آيه نشان مى دهد كه كهف رو به جنوب بوده است و اگر رو بشرق يا غرب بود، آفتاب وقت طلوع و غروب، مستقيم به درون آن مى تابيد، حال آنكه آفتاب وقت طلوع به طرف راست كهف متمايل مى شد و به درون غار داخل نمى شد. و وقت غروب نيز از آنها به طرف چپ ميل مى كرد، و اگر رو به شمال بود، اصلا آفتاب نمى ديد، از اين معلوم مى شود كه نور آفتاب به آنها مى رسيده ولى بر آنها نمى تابيده است. تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ يعنى آنها را ترك مى كرد به طرف شمال و بر آنها نمى تابيد.

راست و چپ در اينجا نسبت به كسى است كه مى خواهد از كهف خارج شود كه اگر كهف رو به جنوب باشد، مغرب در سمت راست و مشرق در سمت چپ او خواهد بود، على هذا راست و چپ بودن نسبت به اصحاب كهف و درب غار است، جمله وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ شايد بيان آن باشد كه هوا و نور كاملا به آنها مى رسيده است.

به هر حال اين كار از آيات و قدرت نمائيهاى خدا بود و گر نه با اسباب ظاهرى چنين چيزى ميسر نبود ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ.

جمله مَنْ يَهْدِ اللَّهُ ... شايد در بيان آنست كه هر كه مورد هدايت و عنايت خدا واقع شود به اينكارها ايمان مى آورد و هر كه را خدا سلب توفيق كرد ايمان نخواهد آورد، به نظر بعضى مَنْ يَهْدِ اللَّهُ اصحاب كهف وَ مَنْ يُضْلِلْ قوم آنها هستند.

18- وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ

نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً اين آيه بيان حال آنها در كهف است، به نظر مى آيد چشمهايشان باز بود تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 194

كه اگر كسى نگاه مى كرد مى پنداشت بيدار هستند و نگاه مى كنند و شايد بازماندن چشم آنها براى سالم ماندن بوده است، و نيز در حال خواب به اين پهلو و آن پهلو مى غلتيدند تا يك طرف بدنشان با ادامه تماس با زمين نپوسد، شايد كه موهايشان نيز بلند شده و قيافه هيولايى بخود گرفته بودند كه سبب وحشت هر تماشاگر مى شد به طورى كه مجبور بود از كثرت رعب پا به فرار گذارد و يا بازماندن چشمان سبب ترس مى گرديد به نظر مى آيد: فرار در اثر خوف از آنها و رعب در اثر شگفتى باشد كه حتى بعد از فرار هم هست و همه وجود را احاطه مى كند، در اين صورت، فرار معلول رعب نيست، گويا بعضى گفته اند كه فرار معلول رعب است و آن از قبيل تقديم مسبّب بر سبب است.

«فرارا» مفعول مطلق و تقدير آن «لوليت منهم و فررت فرارا» است و شايد آن اشاره به شدت فرار باشد، «رعبا» تميز است از «لملئت».

اما وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ اين جمله حاليه است و در اين آيه، سه نادره از حالات آنها ذكر شده است: اول بيننده آنها را بيدار گمان مى كرد حال آنكه در خواب بودند دوم: به طرف راست و چپ مى غلتيدند، سوم: سگشان دو بازوى خود را در آستانه غار گشوده بود، اين مى رساند كه سگ نيز در آن مدت

در آستانه غار به خواب رفته بود، قطع نظر از اين آيه در آيه 22 سه بار از سگ سخن به ميان آمده است و اگر سگشان با آنها در آن مدت طولانى به خواب نرفته بود، داعى نداشت كه در داستان آنها مطرح شود، طبرسى از حسن مفسّر نقل كرده است كه سگ 309 سال بدون طعام و آب و بى آنكه بپاخيزد يا بخوابد در آستانه غار ماند.

19- وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 195

هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً

يعنى همانگونه كه آنها را در آن مدت طولانى به خواب برديم و نگاه داشتيم، همانطور نيز بيدارشان كرديم، راجع به لِيَتَسائَلُوا در آيه 12 سخن گفته شد، از اين آيه روشن مى شود كه در خواب احساس زمان نكرده اند و نيز بعد از بيدار شدن همه چيز در يادشان بوده است و نيز احساس گرسنگى كرده اند.

باز معلوم مى شود كه در مدت خواب اختلاف داشته اند ولى حتما خوابشان را آن قدر طولانى نمى دانسته اند و فكر كرده اند كه شهر ديروزى و مردمان ديروزى هستند لذا به كسى كه مى بايست طعام بخرد سفارش كرده اند كه در خريدن طعام مدارا بخرج دهد و كسى را به آنها و مخفى شدنشان در كهف مطلع نسازد و شايد منظور از تلطف آن باشد كه حيله به خرج دهد و خود را نشان ندهد و معرفى نكند، على هذا وَ لا يُشْعِرَنَّ ... تفسير و بيان تلطف است.

ضمير «ايها»

اگر راجع به مدينه باشد مراد اهل مدينه و فروشندگان آنست و شايد راجع به «اطعمه» باشد.

در الميزان فرموده: از اين آيه مستفاد مى شود كه عدد آنها هفت نفر يا بيشتر بوده است، بدليل آنكه يك «قال» و دو تا «قالوا» در اين آيه آمده است و چون اقلّ جمع سه نفر است، عده آنها اقلا هفت نفر بوده است يكى براى قالَ قائِلٌ و شش نفر براى دو تا «قالوا».

20- إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً اين تعليل تلطف در آيه ما قبل است، منظور از «يظهروا» اطلاع و دست تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 196

يافتن است، كلمه «يعيدوكم» كه بالفظ «فى» آمده است دلالت بر ادخال دارد يعنى شما را به دين خود داخل مى كنند، در اين صورت از «يعيدوا» فهميده نمى شود كه آنها قبلا در دين بت پرستان بوده اند، وَ لَنْ تُفْلِحُوا ...

نتيجه اعاده به دين آنهاست يعنى در صورت دخول به دين آنها هرگز راستگار نخواهيد بود.

ممكن است كسى اشكال كند كه اگر آنها به طور تقيه، دين بت پرستى را قبول مى كردند، پيش خدا معذور بودند پس چرا فرموده است»، وَ لَنْ تُفْلِحُوا ...

جواب آنست كه چون خودشان سبب اينكار و معرفى خود شده بودند در پيش خدا معذور نمى شدند (استفاده از الميزان) خلاصه آيه چنين است، اگر شما را بشناسند نتيجه اش يكى از دو كار است يا شما را سنگباران مى كنند و مى كشند و يا به دين خود داخل مى كنند.

21- وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ

بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً يعنى: همانگونه كه آنها را خوابانديم و نگاه داشتيم و بيدار كرديم همان طور نيز اهل مدينه را بر حال آنها واقف و مطلع نموديم، مفعول «اعثرنا» الناس يا اهل المدينة است يعنى: «اعثرنا اهل المدينة عليهم» فاعل «ليعلموا» اهل مدينه است.

پر روشن است كه يكى از آنها به شهر آمده است تا طعام بخرد، پولى كه در دست داشته سكه سيصد سال قبل بوده است مردم از ديدن آن پول بدگمان شده و در صدد تحقيق بر آمده اند او ناچار شده كه جريان خودشان را باز گويد، در جواب گفته اند از آن دوران سيصد سال مى گذرد بالاخره قضيّه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 197

در شهر شايع شده، مردم و پادشاه آن روز كه موحد و در دين عيسى عليه السّلام بوده از ماجرا مطلع شده اند و با معرفى او به طرف غار آمده اند تا بيدار شدگان را به بينند.

از آن طرف بيدارشدگان به وسيله رفيقشان كه به شهر رفته بود مطلع شده اند كه دقيانوس و مردم زمان او همه از بين رفته اند و سيصد سال از آن مى گذرد و اكثريت اهل شهر مسلمان و اهل توحيد مى باشند و ديگر از خانواده هاى آنها كسى نمانده است.

بالاخره پس از آنكه مردم آنها را ديدند و دانستند كه بعد از سيصد سال بيدار شده اند و خودشان نيز از قضيه واقف شدند، خدا آنها را بميرانيد و هنوز اهل شهر ظاهرا از آنجا دور نشده بودند كه آنها مردند و به جوار حق تعالى رفتند.

گويند: إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ متعلّق به «اعثرنا» يا به «ليعلموا» است،

مراد از تنازع، اختلاف در امر معاد است بَيْنَهُمْ- أَمْرَهُمْ هر دو راجع به اهل مدينه است، منظور از «امرهم» معاد است، اضافه آن به «هم» براى آنست كه به آن اهتمام قائل بودند و مسئله حادى گشته بود. يعنى: ما اهل شهر را در حالى به جريان اصحاب كهف واقف كرديم كه درباره معاد اختلاف مى كردند تا بدانند كه قيامت خواهد آمد أَنَّ السَّاعَةَ ... تفسير و بيان وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ است.

ولى مشركان به آن قانع نشده و گفتند: بنائى بر روى آنها بسازيد تا مردم از آنها منقطع شوند خدايشان به حال آنها واقفتر است، اين كه ما را در امر معاد قانع نكرد، ولى اكثريت كه موحد بودند و بر مشركان نيز حكومت مى كردند گفتند: بيدار شدن آنها دليل قاطعى بر وجود معاد است و ما به ياد آنها مسجدى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 198

خواهيم ساخت تا خدا را در آنجا عبادت كنند و خاطره آنها هميشه زنده بماند.

احتمال ديگر آنست كه ضمير «امرهم» راجع به اصحاب كهف باشد و تنازع مردم درباره آنها باشد، يعنى: ياد كن وقتى را كه مردم ميان خود در باره آنها اختلاف مى كردند كه آيا باز به خواب رفته اند يا مرده اند آيا دفنشان كنند يا درب غار را مسدود نمايند؟ عده اى گفته اند بر آنها ديوارى بكشيد و همانطور رهاشان كنيد خدايشان بهتر مى داند اينها كيستند مرده اند يا بخواب رفته اند ولى پادشاه و ديگر موحدان گفته اند لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً.

22- سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلا تُمارِ

فِيهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً.

اين آيه مطلب ديگرى بالاتر از اصل قضيه مطرح مى كند و آن اختلاف مردم در عدد آنهاست، فاعل «يقولون» مردمان زمان رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله هستند، آيه به آن حضرت دستور مى دهد كه در مقابل آنها بگو فقط خدايم به تعداد آنها واقفتر است و درباره آنها از مردم چيزى نپرس و فقط به گفته خدا اكتفاء كن و با آنها محاجه مكن مگر محاجه ظاهرى و غير مفصل يا مگر محاجه اى كه بر دليل آنها غالب شود.

در اينجا چند مطلب هست اول اينكه اختلاف كنندگان در تعداد آنها سه گروهند و هر گروه سگشان را نيز در نظر گرفته اند و اين مى رساند كه سگشان نيز با آنها بخواب رفته بود.

دوم: كلمه رَجْماً بِالْغَيْبِ بعد از نقل قول كسانى كه گفته اند: تعداد آنها سه يا پنج بود، حاكى است كه اين قول بر خلاف حق است و اين مى رساند كه قول تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 199

سوم يعنى هفت نفر بودن صحيح است، در ذيل آيه 19 نيز اين مطلب از الميزان نقل گرديد.

در تفسير صافى مى گويد: اهل سنت از امير المؤمنين عليه السّلام نقل كرده اند كه تعداد آنها هفت نفر بود، از طريق شيعه روايتى كه در روضة الواعظين در زمينه حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه نقل شده است، بر آن دلالت دارد كه در آن هست با قائم عليه السّلام ... هفت نفر از اصحاب كهف خواهند بود.

سوم: در كشاف گويد: اگر بگويى: اين چه واوى است كه بر وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ داخل شده و بر اولى و دومى داخل نشده است؟

گويم: آن همان واوى است كه به جمله اى كه صفت نكره است داخل مى شود و نيز به جمله اى كه حال معرفه است داخل مى شود مانند «مررت بزيد و في يده سيف» و از همانست آيه وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ، و فائده اين واو تأكيد لحوق صفت بر موصوف و دلالت دارد كه اين اتصاف امرى ثابت است. و اين واو اعلام مى كند كه صاحبان قول اخير آن را از روى علم و اطمينان نفس گفته اند و مرجوم به ظن نيستند.

چهارم: در الميزان فرموده است از تركيب لطيف آيه آنست كه در شمارش اقوال، عدد را از سه به ترتيب تا هشت رسانيده است كه به اين صورت در آمده است 3، 4، 5، 6، 7، 8.

23 و 24- وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً.

آمدن اين دو آيه در ضمن جريان اصحاب كهف نشان مى دهد كه اين مطلب مربوط به قصه آنهاست، در روايتى كه در مقدمه داستان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده آمده است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در جواب مشركان كه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 200

از سه ماجرا سؤال كرده بودند فرمود: فردا به شما خبر مى دهم و انشاء اللَّه نگفت در نتيجه وحى چهل روز قطع گرديد، پس از آن جبرئيل آيات را آورد.

در مجمع البيان آن را از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده و در آن هست كه وحى چند روز قطع گرديد.

به

هر حال اين دو آيه يك درس بسيار بزرگى را مى دهد و آن اينكه انسان در كارهاى خود مستقل نيست تا مشيت و اذن خدا نباشد كسى قدرت انجام كارى را ندارد، پس كارى را كه شخص مى خواهد در مستقبل انجام دهد بايد متعلق به اذن خدا بكند و انشاء اللَّه بگويد و آن دليل موحد بودن است، موسى به خضر مى گويد: سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً كهف/ 69، شعيب به موسى مى گويد: سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ قصص/ 27، اسماعيل به پدرش مى گويد: سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ صافات/ 102، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به اصحابش فرمايد: لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ فتح/ 27.

«هذا» در آيه اخير اشاره است به نسيان و ذكر بعد از نسيان يعنى چون ان شاء اللَّه گفتن را فراموش كردى به هنگام يادآورى خدايت را ياد كن و بگو شايد خدايم مرا به نزديكتر از اين كمال برساند يعنى فراموش نكنم و پيوسته در ياد خدا باشم.

«شى ء» تقديرش «لاجل شى ء» است إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ در جاى حال است و در كلام باء ملابست مقدر است يعنى درباره چيزى كه تصميم به آن گرفته اى هيچ وقت مگو: من آن را فردا مى كنم مگر در حالى يا زمانى كه مرتبط به مشيت خدا باشد، اى «لا تقل انى فاعل الا متلبسا بمشية للَّه (از الميزان).

25- وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً اين آيه راجع به مدت خواب آنها در غار است و آن به صريح آيه سيصد تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 201

و نه سال بوده است «سنين» عطف

بيان است از «ثلث مائة»، اين سالها قهرا سالهاى قمرى است كه در ميان عرب در آن روز فقط سالهاى قمرى معروف بوده است، در اين زمينه روايتى از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده است كه در قاموس قرآن ماده «تسع» توضيح داده ام.

26- قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً.

اين آيه نشان مى دهد كه در ميان مردم در مدت خواب آنها اختلاف بوده است كه مى گويد: بگو خدا به مدت خوابشان داناتر است زيرا كه غيب آسمانها و زمين خاص اوست و در نزد او ميباشد و از همه داناتر و شنواتر است جمله أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ تأكيد دليل اول است، يعنى جريان آنها از اخبار غيبت است غيبها نيز خاص خداست، خدا از همه شنواتر و بيناتر است، پس آنها را ديده و گفتارشان را شنيده است.

گويند: ضمير «لهم» راجع به اصحاب كهف است ما لَهُمْ ... استدلال ديگرى است به علم خدا نسبت به مدت خوابشان، يعنى اصحاب كهف را جز خدا سرپرستى نيست و خدا در حكومت خود كسى را شريك نمى كند، على هذا آنها جز خدا، نه سرپرست مستقلى دارند و نه سرپرستى كه با خدا شريك باشد.

و اگر منظور از «لهم» عموم مردمان باشد باز استدلال تمام است زيرا اصحاب كهف نيز مصداقى از اين عموم مى باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 202

نكته ها

زمان واقعه: در خاتمه جريان اصحاب كهف، نكاتى چند براى تكميل آن لازم است، اول بايد بدانيم، زمان اين واقعه، كدام زمان بوده است تقريبا يقينى است

كه اين واقعه در فاصله بعد از مسيح و قبل از بعثت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بوده است، پادشاهى كه از ترس او به غار پناه بردند، دقيانوس يا ذوقيوس يا دسيوس نام داشته است كه از 249 تا 251 ميلادى سلطنت كرده است، با آنكه در نوبت خود پادشاه با تدبيرى بود با نصارى بدرفتارى مى كرد.

كهف در كجا بوده است؟

قول مشهور آنست كه: غار اصحاب كهف در نزديكى شهر افسوس واقع است، افسوس چنان كه در قاموس كتاب مقدس گفته است: يكى از شهرهاى معروف آسياى صغير بود، نزديك به دهنه رود «كايستر» تقريبا در 40 ميلى جنوب شرقى ازمير.

در الميزان مى خوانيم شهرى است خرابه و قديمى، واقع در تركيه در 73 كيلو مترى شهر ازمير و غار در مسافت يك كيلومترى آن در كوهى به نام «ينايرداغ» در نزديكى قريه «اياصولوك» واقع است.

به قول بعضى در دو فرسخى افسوس واقع شده و غار معروف هنوز زيارتگاه و داراى احترام مى باشد، ولى الميزان كهف افسوس را قبول ندارد و مى گويد:

آن چنان كه گفته اند: غار وسيعى است و صدها قبر دارد و درب آن به طرف شمال شرقى است و در آن اثرى از مسجد يا صومعه يا كليسا نيست و آن در نزد نصارى از همه معروفتر است و در عده اى از روايات مسلمين نيز آمده است.

علّت عدم قبول الميزان يكى آنست كه غار افسوس رو به شمال شرقى است تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 203

و در آن آفتاب نمى تابد حال آنكه آيه وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ دلالت دارد كه درب غار رو به طرف جنوب بوده است و نيز

در آنجا اثرى از مسجد و معبد يافته نيست حال آنكه قرآن فرموده است: لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً.

توفيق الحكيم يكى از نويسندگان مصر نمايشنامه اى نوشته است به نام «اهل الكهف» و آن به قلم ابو الفضل طباطبائى به فارسي ترجمه شده است و يك مقدمه تاريخى دارد كه تاريخ قضيه را بررسى كرده است، در آنجا گويد: شهر افه زو يا افه زوس كه در نزد عربها معروف به افسوس است در فلسطين واقع بود در نزديكى كوه آنشيلوس كه غار معروف اصحاب كهف در آن است، بنا بر اين گفته غار اصحاب كهف در فلسطين است.

در الميزان فرموده: در فاصله هشت كيلومترى عمان پايتخت اردن دهى است بنام «رجيب» و در نزديكى آن غارى است كه در كوه كنده شده و رو به جنوب است، اطراف آن از شرق و غرب باز مى باشد، شعاع آفتاب در آن مى تابد در داخل غار سكويى است سه متر در دو متر و نيم و در غار چند تا قبر هست به صورت قبور بيزانسى گويا هشت يا هفت نفر هستند، بر ديوارهاى آن نقوش و خطوطى است به خط يونانى قديم و ثمودى كه خوانده نمى شود و نيز نقش سگى هست كه با رنگ سرخ رنگ آميزى شده است و بالاى غار آثار صومعه اى بيزانسى وجود دارد كه كاوشها و آثار كشف شده دلالت دارند بر اينكه آن صومعه در زمان پادشاهى جوستينوس اول بنا شده كه از 418 تا 427 ميلادى پادشاهى كرده و آثار ديگرى دلالت دارد كه صومعه بعد از اسلام به مسجد مبدل شده است.

اين كهف پيوسته متروك بود كه اداره آثار باستانى اردن در كاوش

و تحقيق آن همت گذاشت و اماراتى به دست آمد كه كهف مذكور در قرآن مجيد همين است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 204

شهر عمان در جاى شهرى بنام «فيلادلفيا» بنا شده كه يكى از شهرهاى مشهور قبل از اسلام بود آن شهر و حوالى آن از اول قرن دوم ميلادى تا فتح فلسطين به دست مسلمين، تحت استيلاء روم بود، حق اين است كه مشخصات غار اصحاب كهف بر غار «رجيب» از ديگرى بيشتر است.

منابع غير اسلامى: اين قضيه قطع نظر از قرآن مجيد در منابع اسلامى و غير اسلامى نيز نقل شده است، طالبان تفصيل بيشتر به الميزان و مقدمه نمايشنامه توفيق الحكيم كه اشاره شد رجوع فرمايند، در مقدمه نمايشنامه آمده است: قديميترين اثرى از اين داستان يك متن سريانى است كه به نثر و نظم نوشته شده است كه قديمترين آن اكنون در موزه بريتانيا موجود است و به اواخر قرن ششم اسلامى مربوط مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 205

[سوره الكهف (18): آيات 27 تا 31]

اشاره

وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (27) وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (28) وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (29) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً

(30) أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً (31)

27- آنچه از كتاب پروردگارت به تو وحى شده است بخوان، كلمات وى را تغيير دهنده اى نيست و هرگز جز او پناهگاهى نخواهى يافت.

28- خودت را صبور كن به بودن با كسانى كه صبح و عصر پروردگار خويش را مى خوانند و رضاى او را مى جويند، ديدگانت از آنها منصرف نشود كه زيور زندگى دنيا را بخواهى، اطاعت مكن از آنكه قلبش را از ياد خود غافل كرده ايم و از هواى خود پيروى كرده و كارش تجاوز است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 206

29- بگو: اين دين حق از طرف پروردگار شماست، هر كه خواهد ايمان بياورد و هر كه خواهد كافر شود، ما ظالمان را آتشى آماده كرده ايم كه سراپرده آن به آنها احاطه نموده است و اگر آبى خواهند با آبى مانند مس گداخته آب داده شوند كه چهره هايشان را كباب مى كند بد شرابى است و آتش براى آنها بد استراحتگاهى است.

30- آنان كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند ما اجر كسى را كه كار نيكو كرده است تباه نمى كنيم.

31- براى آنهاست بهشتهاى ابدى كه از زير آنها نهرها روان است، در آن با دستبندهايى از طلا زينت شوند و لباسهايى سبز، از ديباى نازك و ضخيم مى پوشند، در آن بهشتها در اريكه هاى مزين نشسته اند، ثوابشان خوب ثوابى است و بهشتشان خوب استراحتگاهى است.

كلمه ها

ملتحد: لحد و الحاد: عدول و ميل از استقامت، وسط قبر را ضريح مى گويند و قسمت منحرف

آن را لحد نامند «لحد الى فلان: مال اليه»- «لحد عنه: عدل و انحراف» ملتحد: پناهگاه كه انسان بآن ميل مى كند.

غداة: بامداد، يا از اول صبح تا طلوع آفتاب.

عشى: از اول ظهر تا غروب آفتاب. راغب از اول ظهر تا صبح روز بعد گفته است.

فرط: (بر وزن شتر) تجاوز و افراط «الفرط: الامر المجاوز فيه عن الحد».

سرادق: سراپرده. خيمه. به نظر راغب فارسى معرب است گويند: خانه مسردق خانه ايست كه به شكل سراپرده باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 207

يستغيثوا: غوث: يارى و نصرت، استغاثه: يارى خواستن، ممكن است از غيث به معنى باران باشد يعنى باران و آب خواستن، ايضا «يغاثوا».

مهل: بضمّ اول: آهن و مس مذاب. ته مانده روغن زيتون، منظور از آن ظاهرا فلز مذاب است، فقط سه بار در قرآن آمده است.

يشوى: شوى: بريان كردن. «يشوى» بريان مى كند، مى سوزاند.

مرتفقا: رفق: نرمى و مدارا. مرتفق: متكا و مخده گويند «ارتفق»:

يعنى به آرنج خويش تكيه كرد ولى ظاهرا آن محل ملاطفت و آسايشگاه است.

عدن: (بر وزن عقل): استقرار «عدن بالمكان: استقر» معدن: محل استقرار معدنيات مراد از آن در آيه خلود و دوام است جَنَّاتُ عَدْنٍ بهشتهاى خلود.

اساور: سوار (بكسر- س): دستبند. جمع آن در قرآن اساور و اسوره است. راغب گويد: آن معرب دستوار است.

خضر: (بر وزن قفل) جمع اخضر است به معنى سبز رنگ.

سندس: سندس: ديباى نازك. استبرق: ديباى ضخيم و براق، اين هر دو سه بار در قرآن مجيد آمده است كهف/ 31، دخان/ 53، انسان/ 21.

متكئين: نشستگان. اتكاء: نشستن به حالت اطمينان «اتكاء اتكاء: جلس متمكنا».

ارائك: اريكه: تخت مزين. جمع آن ارائك است. تخت عروس را نيز گويند.

تفسير أحسن

الحديث، ج 6، ص: 208

شرحها

گويى جريان اصحاب كهف جمله معترضه بود كه پس از آن در اين آيات باز مطلب اول تعقيب شده است، در آيات اول دستور رسيد كه از عدم ايمان كفار خودت را هلاك مكن، در ادامه آن در اين آيات فرموده: كتاب پروردگارت را ايمان بياورند يا نياورند بخوان كه گفته هايش قابل تغيير نيست و جز او پناهگاهى نتوانى يافت، با مؤمنان باش كه صبح و شام رو به خدا مى آورند و از متجاوزان كه خدا را فراموش كرده اند دورى كن، بگو: اين كلام حق از جانب پروردگار شماست، هر كه بخواهد ايمان بياورد و هر كه بخواهد ايمان نياورد ولى بايد بدانيد كه نتيجه ايمان بهشتهاى جاودان و كيفر عدم ايمان، عذاب سوزان است.

27- وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً خواه ايمان بياورند يا نياورند كتاب خدا را بر آنها بخوان، گفته هاى خدا قابل تبديل نيست، حق همانست كه خدا مى گويد و هيچ عامل و علتى نمى تواند كلمات خدا را عوض كند، جمله لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ ظاهرا براى رفع استبعاد است يعنى مبادا انكار مردم تو را در كلمات خدا مشكوك كند و اگر كتاب خدا را نخواهى و از او دورى گزينى، جز او پناهگاهى نخواهى يافت دو جمله لا مُبَدِّلَ ... و وَ لَنْ تَجِدَ ... تعليل «و اتل» مى باشند.

28- وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً اين

آيه به آن حضرت دستور مى دهد كه با اهل ايمان باشد و آنها را محرم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 209

اسرار بداند و بر مؤمنان اعتماد كند نه بر طاغوتيان و مشركان در جاى ديگر آمده است: وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ هود/ 113.

مفسر بزرگ طبرسى رحمه اللَّه در شأن نزول آيه مى نويسد كه آيه درباره سلمان و ابو ذر و صهيب و عمار و خباب و مانند آنها از فقراء ياران رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نازل شده است گروهى از مشركان امثال عيينة بن حصين و اقرع بن حابس پيش آن حضرت آمده و گفتند: يا رسول اللَّه اگر در صدر مجلس بنشينى و اينها را از ما كنار كنى، ما پيش تو مى آئيم و از تو قبول مى كنيم فقط اينها مانع هستند كه پيش تو نمى آئيم، چون آيه نازل شد حضرت بپا خواست و آنها را طلب مى كرد ديد در آخر مسجد نشسته اند و خدا را ذكر مى كنند، حضرت فرموده الحمد للَّه كه خدا مرا زنده نگه داشت تا با مردانى از امت خود باشم زندگيم با شماست و مرگم با شماست.

به هر حال اين آيه به آن حضرت دستور مى دهد كه با مؤمنان باشد و از كفار قطع ارتباط كند و اين يك دستور طبيعى و حتمى است، آنها كه مكتب اسلام را قبول نمى كنند، بودن با آنها و محرم اسرار قرار دادن آنها و مشورت با آنها، معنايى ندارد.

يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ تطبيق مى شود به نمازهاى صبح و ظهرين.

در تفسير عياشى از امام باقر صادق عليهما السّلام نقل شده: «

قال: انما عنى بها الصلاة

»

جمله يُرِيدُونَ وَجْهَهُ حاليه است يعنى خدا را مى خوانند در حالى كه توجه و رضاى او را مى جويند تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا تعليل دستور قبلى است يعنى: چشمانت از آنها به كسان ديگر ننگرد به علّت اراده زينت و ثروت دنيا كه در آنهاست، وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً نتيجه وَ اتَّبَعَ هَواهُ است، اينكه از ابن عباس نقل شده كه اين آيه مدنى است قابل قبول نيست، و اگر شأن نزول صحت داشته باشد، سلمان در ميان آنها نبوده است كه سلمان در مدينه اسلام آورده است، تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 210

نظير اين آيه در سوره انعام/ 52 گذشت.

29- وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً دستور سوم است به آن حضرت كه به مشركان بگو: اين كتاب حق از جانب پروردگار شماست آن وقت اصرار و الحاح مكن، هر كه بخواهد ايمان بياورد و هر كه بخواهد انكار كند، زيرا كه ايمان آنها نفعى بما ندارد و انكارشان ضررى بما نمى رساند بلكه ثواب ايمان و كيفر انكار به خودشان خواهد رسيد، على هذا إِنَّا أَعْتَدْنا ... إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا در آيه بعدى، تعليل فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ ...

مى باشد.

منظور از أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها آنست كه آتش آنها را احاطه كرده است نظير لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ زمر/ 16، غرض از يَسْتَغِيثُوا ظاهرا يارى خواستن از كثرت عطش و آب خواستن است آبى كه پيش آنها مى آورند در حرارت مانند فلز مذاب است كه چهره هاى

آنها را مى سوزاند (نعوذ باللَّه منه)، فاعل «ساءت» لفظ «نارا» است يعنى: آن بد شرابى است و آتش بد استراحتگاهى است «1».

30- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا اين آيه در ارتباط فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ است، وعده قطعى خدا آنست كه پاداش نيكوكاران را ضايع و تباه نمى كند.

__________________________________________________

(1) در تفسير عياشى از امام صادق (ع) آمده است:

«ابن آدم اجوف لا بد له من الطعام و الشراب ... قد استغاثوا قال اللَّه وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 211

31- أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً اين آيه بيان «اجر» در آيه گذشته است، در زمينه انهار بهشتى در سوره بقره/ 25 توضيح داده شده و در سوره محمّد خواهد آمد. ذهب، ثيابا، سندس، استبرق همه نكره اند يعنى اين نعمتهاى بهشتى در اسم همان هستند ولى در حقيقت غير از آنهايى مى باشند كه در دنيا وجود دارد» فاعل «حسنت» ظاهرا جنات در صدر آيه است يعنى: «نعم الثواب ثوابهم و حسنت منزلا جناتهم»، وصف بهشت با چنين اوصافى در آيات ديگرى نيز آمده است.

ناگفته نماند: روز قيامت خداوند غرائز و خواسته هاى طبيعى انسان را به اعلى درجه خواهد رسانيد و در آن حد، به بهترين وجهى آنها را با نعمتهاى بهشتى ارضاء خواهد فرمود.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 212

[سوره الكهف (18): آيات 32 تا 46]

اشاره

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً (32) كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها

وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً (33) وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً (34) وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً (35) وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً (36)

قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً (37) لكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً (38) وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً (39) فَعَسى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً (40) أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً (41)

وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً (42) وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مُنْتَصِراً (43) هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً (44) وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقْتَدِراً (45) الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً (46)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 213

32- براى آنها مثل بزن دو نفر مرد را كه به يكى از آن دو دو باغ انگور، محصور با درختان خرما داده بوديم و ميان

آن دو باغ كشتى قرار داده بوديم.

33- هر دو باغ ميوه خود را آورد و از آن ابدا كم نكرد و ميان آن دو باغ جويى كنده بوديم.

34- صاحب باغ محصول ديگرى هم داشت، به رفيقش كه با او گفتگو مى كرد، گفت:

من از تو در مال زيادترم و از جهت ياران عزيزترم.

35- در همان حال تكبر وارد باغ خود شد و گفت: گمان ندارم كه اين باغ هرگز فانى شود.

36- و گمان ندارم كه قيامت بر پا گردد و اگر (چنان شد) و به سوى پروردگارم برگشتم بهتر از اين پيدا خواهم كرد.

37- رفيقش كه با او گفتگو داشت، گفت: آيا مشرك شده اى به آنكه تو را از خاكى و سپس از نطفه اى آفريد و آن وقت مرد كاملى ساخت؟

38- اما من، آن خدا، پروردگار من است و به پروردگارم هيچ كس را شريك نمى گيرم. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 214

39- چرا نشده وقتى كه به باغت داخل شدى بگويى اين آنست كه خدا خواسته است، نيرويى جز به وسيله خدا نيست اگر مرا از خودت در مال و فرزند كمتر مى دانى.

40- شايد پروردگارم بهتر از آن را بمن بدهد و بر آن صاعقه اى از آسمان بفرستد و به صورت زمين بايرى درآيد.

41- يا آبش چنان فرو رود كه هرگز قدرت جستن نداشته باشى.

42- ميوه اش را بلا احاطه كرد، به وضعى درآمد كه دو دستش را بر آنچه خرج كرده بود بهم مى فشرد و مى گفت: اى كاش هيچ كس را به خدايم شريك نمى گرفتم.

43- نبود براى او گروهى كه ياريش كنند جز خدا، و نبود انتقام گيرنده از خدا.

44- آنجاست تسلط براى خداى حق، خدا

از جهت پاداش و از جهت عاقبت بهتر است.

45- براى آنها زندگى دنيا را مانند آبى مثل زن، كه آن را از آسمان نازل كرديم، علف زمين با آن مختلط شد، آن گاه به صورت هيزم درآمد كه بادها آن را مى پراكند و خدا بر هر چيز توانا است.

46- مال و فرزندان زينت اين زندگى دنياست، اعمال شايسته نزد پروردگارت از جهت ثواب و از جهت آرزو بهتر است.

كلمه ها

حففناهما: حف: احاطه كردن «حف القوم بالشى ء: اطافوا به» على هذا «حففناهما» يعنى: احاطه كرديم.

اكل: (بر وزن عنق): خوردنى و ميوه.

لم تظلم: ظلم در اصل به معنى ناقص كردن حق يا گذاشتن شى ء در غير موضع خويش است «لم تظلم»: كم نكرد.

خلالهما: خلل (بر وزن شرف): ميان. وسط. جمع آن خلال است.

نهر: (بر وزن شرف و عقل): رود وزن اول افصح و مورد استعمال تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 215

قرآن است.

يحاوره: حور: رجوع. گفتگو را از آن محاوره گويند كه طرفين سخن را به هم ديگر بر مى گردانند.

نفر: (بر وزن شرف): گروه و دسته، در كشاف ذيل آيه 47 سوره نمل گويد: فرق بين رهط و نفر آنست كه نفر از سه تا نه و رهط از سه تا ده يا از هفت تا ده نفر است.

تبيد: بيد: فنا و از بين رفتن. در نهج البلاغه خطبه 109 در وصف دنيا آمده است: «نافدة بائدة» يعنى: فنا شدنى و تمام شدنى.

منقلب: به صيغه اسم مفعول، مصدر ميمى است به معنى انقلاب ولى در آيه ظاهرا اسم مكان است به معنى محل انقلاب و محل بازگشت.

حسبان: حسبان (بكسر اول و ضم آن) مصدر است به معنى حساب

و شمردن. در آيه منظور از آن عذاب است كه از روى حساب و ميزان باشد.

صعيد: خاك و روى زمين كه بى علف باشد (كهف/ 8).

زلقا: زلق (بر وزن شرف): محلى كه قدم در آن مى لغزد و ثابت نمى ماند، آن در آيه به معنى زمين خالى و بى علف است.

غورا: غور: فرو رفتن «غار الماء غورا: دخل في الارض ...» آن در آيه به معنى غائر و فرو رفته است.

خاوية: خوى: خالى شدن و سقوط خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها يعنى از ميوه تهى بود و فقط باغ خالى مانده بود، أُحِيطَ بِثَمَرِهِ شايد اين مدعاست رجوع شود به بقره/ 259 منظور از عروش درختان تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 216

باغ و داربست ها است.

منتصرا: نصر: يارى كردن «منتصر»: انتقام گيرنده، گويند: «انتصر منه:

انتقم».

ولاية: راغب گويد: ولايت (به كسر واو) به معنى يارى و نصرت و (به فتح واو) به معنى سرپرستى و ولايت امر است، به قولى هر دو به يك معنى است و حقيقت آن تولى امر و سرپرستى است، مراد از آن در آيه تسلط و سرپرستى است، آن را در آيه (به كسر واو) و به فتح آن خوانده اند.

عقبا: عقب (بر وزن قفل): عاقبت و سرانجام، همچنين است عقبى.

هشيما: هشم: شكستن. «هشم الشي ء هشما: كسره» هشيم: خورد شده و شكسته علف خشك و چوب.

تذروه: ذرو: پراكندن و پاشيدن. تَذْرُوهُ الرِّياحُ: بادها آن را مى پراكند.

شرحها

پيش از آنكه وارد شرح آيات شويم لازم است براى روشن شدن آنها، به چند نكته اشاره كنيم.

اول: آيا اين قصه، يك حكايت فرضي است و يا قضيه واقع شده اى است؟

بعضى از مفسران معتقد به وجه اول هستند و بعضى آن را

قضيه خارجى مى دانند.

در الميزان فرموده: تدبر در سياق قصه مانند دو تا بودن باغ و محصور شدن آنها با درختان خرما و واقع شدن زرع در ميان آن دو و انحصار درختان آن به انگور و خرما و شواهد ديگر، نشان مى دهد كه آن يك حكايت واقعى است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 217

در مجمع البيان از تفسير على بن ابراهيم نقل كرده: مردى داراى دو باغ بزرگ پر ميوه بود، همسايه فقيرى داشت كه صاحب باغ باو افتخار كرد. و گفت: أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً.

دوم: به نظر نگارنده مى توان گفت كه اين حكايت در رابطه با آيه وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ ... وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً مى باشد كه به آن حضرت دستور مى دهد با مؤمنان باش و از مشركان اطاعت مكن و به آن دو گروه مؤمنان و مشركان اين حكايت را مثل بزن، در اين صورت ضمير «لهم» به هر دو گروه راجع است، ولى الميزان آن را در رابطه با آيه إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها ... دانسته است.

سوم: آن شخص صاحب باغ، در مالك بودن خود را مستقل مى دانست و توجهى به خدا نداشت و برفيق مؤمن خود با كمال تكبر مى گفت: «انا اكثر منك مالا و اعز نفرا، اين شرك است كه انسان به اسباب ظاهرى توجه كرده و خود را در آنها مستقل بداند و خدا را فراموش كند، با آنكه خدا او را مالك و مسلّط كرده است، لذا رفيقش گفته است: حق آن بود كه

تو وقت داخل شدن به باغ خود بگويى: ما شاءَ اللَّهُ اينها چيزى است كه خدا خواسته است.

وانگهى صاحب باغ در خود به يك نوع كرامت نفس و برترى خاصى قائل بوده كه اولا معاد را انكار كرده و سپس گفته است اگر معادى هم بوده باشد من در آنجا بهتر از اين را خواهم داشت و آن ادعاى كاذب بود كه بدكاران بدون عمل نيك، در خود احساس مى كنند.

چهارم: در آخر حكايت ديده مى شود كه محصول باغ از بين رفت و ولايت و تسلط خدا روشن گرديد و او به خود آمد و گفت: يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 218

32- وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً ظهور آيه در آنست كه باغ، باغ انگور بوده و اطراف آن را درختان خرما مانند ديوار احاطه كرده و آن دو باغ با زرعى كه در وسط بود از هم جدا مى شدند، «جعلنا- حففناهما» حاكى است كه آن، كار خدا بود و خدا او را صاحب باغ كرده بود، ضمير «لهم» ظاهرا راجع به مؤمن و كافر هر دو است.

33- كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً لفظ «منه» راجع به «اكل» است يعنى: هر دو باغ به طور كامل بدون كم و كاست ميوه آورده بودند به علاوه وسطهاى آن دو باغ جويها وجود داشت اشاره به نهر شايد براى آن باشد كه آب كافى نيز در اختيار داشت.

34- وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالًا وَ

أَعَزُّ نَفَراً ضمير «له» ظاهرا راجع به «رجل» است و از آيه به نظر مى آيد كه آن مرد مال ديگر و عايدات ديگرى غير از دو باغ نيز داشته است، مراد از «نفر» ظاهرا خدم و فرزندان است يعنى: صاحب باغ كه خود را مستقل مى دانست و توجهى به خدا نداشت به رفيق خود افتخار كرده و گفت من از جهت ثروت از تو زيادتر و از جهت فرزندان و ياران از تو عزيزترم.

35- وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً قسمت دوم از طغيان آن مرد است، او از جهت تكبر به رفيقش، وصف ظالم به خود گرفته است يعنى در همان حال طغيان وارد باغ خود شد، گويى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 219

منظور از «جنت» جنس آنست لذا «جنتين» گفته نشده است، زمخشرى گويد علت مفرد آمدن جنت (و نسبت دادنش به او) آنست كه او در جنت آخرت بهره اى ندارد، ناگفته نماند جمله ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ ... زبانحال اوست و اين از آن جهت است كه انسان مادى به مال دنيا به نظر هميشگى نگاه مى كند و به فكر از بين رفتن آن نيست نه اينكه نظرش به خلود واقعى باشد.

36- وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً معلوم مى شود كه او مسئله معاد را از ديگران شنيده بود، لذا مى گويد:

گمان ندارم كه قيامتى در بين باشد و سپس گفته است اگر: معادى هم در بين باشد و من بسوى پروردگارم برگشتم، بهتر از اين مال و ثروت، خواهم يافت و محلّ بازگشتى بهتر از اين

در اختيار خواهم داشت، در اين افعال باز از تكبر دست برنداشته و افعال را به خدا نسبت نداده است و گر نه مى گفت اگر خدايم مرا به آن جهان آورد، بهتر از اين را به من عطا خواهد فرمود، نظير اين است آيه: وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى ... سجده/ 50.

37- قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا اين آيه و چهار آيه بعدى جواب مرد موحد است برفيق متكبرش. در اين پنج آيه به هر دو قسمت از گفته او جواب گفته است. در سه آيه اول، به دعوى استقلالش جواب گفته است وَ هُوَ يُحاوِرُهُ نشان مى دهد كه هنوز از هم جدا نشده بودند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 220

به هر حال مى گويد: تو در اين ادعاى استقلال كه مال را از خودت مى دانى و آن را جاودان حساب مى كنى و درباره معاد چنين مى گويى، به خدايى كه تو را از خاك و از نطفه آفريده و سپس به صورت مردى در آورده است كفر مى ورزى و شرك مى آورى، منظور از «كفرت» شرك است كه او خود و اسباب ظاهرى را مستقل مى دانسته است.

يعنى: تو نمى توانى ادعاى استقلال بكنى حال آنكه خاكى و نطفه اى بيش نبوده اى كه خدا تو را آفريده و باين حال رسانده است.

38- لكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً لفظ «لكنا» در اصل «لكن انا» است، در آيه «ربى» تكرار شده است به جهت

اشاره به علت سخن، يعنى مشرك نمى شوم به جهت آنكه رب من او است نه شخص ديگرى. اين آيه اظهار عقيده است از مرد موحد در مقابل رفيق خود.

39- وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.

در اينجا مرد موحد، رفيقش را هدايت مى كند، ما شاءَ اللَّهُ شايد تقديرش «هذا ما شاء اللَّه» باشد يعنى حق آن بود كه تو به وقت ورود به باغ خود بگويى: اين باغ آنست كه خدا خواسته و به من عطا فرموده است و بايد مى گفتى كه گر چه من باغ را كاشته و مالك شده ام ولى همه نيرو از خداست كه به من نيرو عطا فرموده و مالك باغ شده ام، سپس به جواب قسمت دوم پرداخته و گفته است.

إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً لفظ «اقل» مفعول دوم «ترن» و لفظ «انا» تأكيد يا وصف ياء متكلم است كه از «ترن» حذف شده است و شايد آن فصل ميان دو مفعول باشد، «ترن» از افعال قلوب و به معنى اعتقاد و علم است، جواب شرط در آيه بعدى است يعنى: تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 221

اگر مى دانى كه من به مال و فرزند از تو كمترم شايد خدايم بهتر از باغ تو به من باغ عطا فرمايد.

40- فَعَسى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً چون آن موحد، دادن و گرفتن را از خدا مى دانست لذا گفت: شايد خدايم بهتر از اين باغ به من عطا كند و عذابى بر باغ تو بفرستد كه به صورت زمين باير و بى علف در آيد.

41-

أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً اين آفت ديگرى است كه در اثر فرو رفتن آب باغ و زرع خشكيده و از بين مى رفت. فَلَنْ تَسْتَطِيعَ اشاره است كه آب به قدرى در زمين فرو رود كه امكان بيرون آوردن آن نباشد.

42- وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً به نظر مى آيد بلاى آسمانى مانند صاعقه يا سرماى شديد بوده است، به طورى كه محصول رفته و درختان و داربستها سالم مانده است، زيرا معناى وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها آنست كه: آن از ميوه و محصول خالى گشته و بر بناها و درختان خالى باقى مانده است، زيرا تقدير آن «و هى خالية من الثمر باقية على عروشها» است، جمله وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ نيز حاكى است كه فقط ثمر و ميوه از رفته است.

فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ ... حاكى از ندامت است كه شخص نادم دستان خود را به هم مى فشارد و نيز حاكى است كه حتى به قدر خرجى كه گذاشته بود در آن باغ چيزى نمانده بود، يا لَيْتَنِي ... نشان مى دهد كه او از مشركان نظير بت پرستان تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 222

نبوده است و با اين گرفتارى، به خود آمده است.

43- وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مُنْتَصِراً اين آيه حاكى از كمال ضعف و واماندگى است كه نه كسانى پيدا شدند به او يارى كنند و نه خودش توانست انتقام بكشد، پنج آيه قبلى در بيان اشتباه آن مرد بود به صورت گفتار، اما اين دو

آيه بيان اشتباه فعلى و وقوعى او است، أُحِيطَ بِثَمَرِهِ ثابت كرد كه ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً پندارى باطل بوده است وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ پندار أَعَزُّ نَفَراً را از بين برد، و اما ادعاى استقلال و قدرت با وَ ما كانَ مُنْتَصِراً از بين رفت (از الميزان).

44- هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً لفظ «هنالك» ظاهرا اشاره است به وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ، مراد از ولايت سرپرستى و تسلط است «الحق» بكسر قاف، «للَّه» مى باشد.

يعنى: در وقت سقوط اسباب ظاهرى و احاطه هلاك و روشن شدن عجز انسان، معلوم مى شود كه سرپرستى و تسلط خاص خداست، خدايى كه حق است و ثابت است و هميشگى است، خدا بهتر است از جهت ثواب و پاداش دادن و خدا بهتر است از جهت عاقبت و فرجام كار كه حق و ثابت است، زوال و فنايى ندارد، باغ و بستان چيزهاى فانى هستند بايد به خدا روى آورد كه او پايدار است و ثواب مى دهد و اجر كسى را ضايع نمى كند.

نظير اين آيه است آياتى كه بيان مى دارند، انسان وقتى كه سوار كشتى شد و گرفتار طوفانى گرديد دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ، كه به وقت قطع شدن اسباب ظاهرى، متوجه خدا مى شود و نظير اين آيه است آيه: ... وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً بقره/ 165.

45- وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 223

بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقْتَدِراً

اين مثل دوم است

كه براى مجسم كردن واقعيت زندگى دنيا بيان شده است، لفظ «لهم» ظاهرا مانند آيه سابق راجع به عموم است، آن براى موحدان مزيد بينايى و براى مشركان و بدكاران عبرت و اتمام حجت مى باشد. نظير اين آيه در سوره يونس/ 24 گذشت. فَاخْتَلَطَ بِهِ حاكى است كه آب قسمتى از وجود نبات را تشكيل مى دهد باران از آسمان مى بارد زمينى پر از گياه و گل و روئيدنى مى شود، آن گاه خزان مى رسد گياهان را خشك مى كند و به صورت هيزم در مى آورد، بادها آنها را به هر سو مى برد، زندگى انسان نيز چنين است، چندى با طراوت زندگى نفس مى كشد آن وقت خزان مرگ فرا مى رسد، خدا به هر چيز قادر است از جمله اينكه مى تواند، بهار را به خزان مبدل سازد.

46- الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلًا اين آيه نتيجه گيرى است از آيه سابق، مال و فرزندان هر قدر محبوب باشند زينت اين زندگى هستند كه براى انسان هميشگى نمى باشند زينت اين زندگى هستند كه براى انسان هميشگى نمى باشند، نبايد آنها انسان را از ياد خدا و آخرت غافل كنند.

باقيات صالحات به همه اعمال نيك صادق هستند، زيرا اعمال همه به نص قرآن در جهان و در نزد خدا باقى مى باشد، آنها از جهت ثواب و پاداش نيك هستند كه خدا براى آنها پاداش خواهد داد، از جهت آرزو نيز خوبند كه موجب سعادتند و هر انسان طالب سعادت است از اهل بيت اطهار صلوات اللَّه عليهم اجمعين نقل شده كه باقيات صالحات را گاهى به «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و

لا اله الا اللَّه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 224

و اللَّه اكبر» تفسير كرده اند، و گاهى به نمازهاى پنجگانه و گاهى به مودت و ولايت اهل بيت عليهم السّلام رجوع شود به مجمع البيان و مانند آن، ناگفته نماند:

آنها همه از باب بيان مصداق است و گر نه باقيات صالحات به هر عمل نيك شامل مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 225

[سوره الكهف (18): آيات 47 تا 59]

اشاره

وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً (47) وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً (48) وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً (49) وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً (50) ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً (51)

وَ يَوْمَ يَقُولُ نادُوا شُرَكائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً (52) وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً (53) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ ءٍ جَدَلاً (54) وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً (55) وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ يُجادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا

بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً (56)

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً (57) وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً (58) وَ تِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً (59)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 226

47- روزى كوه ها را سير مى دهيم و زمين را آشكار و هموار بينى و محشورشان كنيم و كسى از آنها وانمى گذاريم.

48- به حالت صف بر پروردگارت عرضه شوند به آنها گويد پيش مى آمديد چنان كه اول بار شما را آفريديم، بلكه گمان كرديد كه هرگز براى شما وعده اى قرار نمى دهيم.

49- كتاب گذاشته مى شود، مى بينى كه گناهكاران از آنچه در كتاب هست ترسانند، گويند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 227

واى بر ما چه شده به اين كتاب كه گناه كوچك و بزرگى باقى نگذاشته مگر آنكه به حساب آورده است علمشان را حاضر مى بينند، خدايت به كسى ظلم نمى كند.

50- سجده كردند مگر ابليس كه از طائفه جن بود از اطاعت پروردگارش خارج شد، آيا او و ذريه اش را مدبر خود ميدانيد؟ آنها براى شما دشمنند، شيطان براى ظالمان بد عوضى است از خدا.

51- من آنها را در خلقت آسمانها و زمين حاضر نكرده ام و من گمراه كنندگان را ياور نمى گيرم.

52- روزى مى گويد: شريكان مرا كه گمان كرده ايد بخوانيد، آنها را مى خوانند و جوابشان نمى دهند و ميان آنها مهلكه اى قرار مى دهيم.

53- گناهكاران آتش را مى بينند

و يقين مى كنند كه در آن داخل خواهند شد و از آن گريزى پيدا نمى كنند.

54- در اين قرآن براى مردم هر مثلى را گوناگون بيان كرده ايم، انسان در مجادله از هر چيز سختتر است.

55- مانع اين مردم از ايمان آوردن و آمرزش خواستن، به وقت آمدن هدايت، جز اين نبود كه انتظار داشتند طريقه گذشتگان را يا انتظار داشتند كه عذاب به آنها روبرو درآيد.

56- ما پيامبران را جز بشارت دهنده و انذاركننده نمى فرستيم و كسانى كه كافر شده اند به باطل مجادله مى كنند تا حق را با آن مغلوب كنند آيات من و عذاب را مسخره گرفتند.

57- كيست ظالمتر از كسى كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شود و او اعراض كند و عملش را از ياد برد، ما بر قلوبشان غلافها قرار داده ايم از اينكه قرآن را بفهمند و در گوشهايشان سنگينى گذاشته ايم، اگر به هدايت دعوتشان كنى هرگز هدايت نمى شوند.

58- پروردگار تو آمرزنده و مهربان است، اگر مردم را به عملشان مى گرفت، عذاب را زود به آنها مى رسانيد ولى براى آنها وعده اى هست كه از آن گريزى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 228

ندارند.

59- آن شهرها وقتى كه ظلم كردند هلاكشان كرديم و براى هلاكشان وعده اى قرار داديم.

كلمه ها

بارزة: بروز: آشكار شدن، در مجمع البيان فرموده: البروز: الظهور بارزة مؤنث بارز است يعنى آشكار.

حشرنا: حشر: جمع كردن. «حشر الناس: جمعهم» مجمع البيان فرموده:

حشر جمع كردن قوم است به يك مكان.

نغادر: غدر: ترك كردن، ترك عهد را نيز غدر گويند «لا يغادر»: ترك نمى كند.

موعدا: (بفتح ميم و كسر عين): مصدر ميمى است به معنى وعده، اسم زمان و مكان نيز آيد به معنى زمان وعده

و مكان وعده.

مشفقين: شفق: سرخى مغرب پس از غروب آفتاب. طبرسى فرموده:

اشفاق خوف از وقوع مكروه است با احتمال عدم وقوع آن. مشفق:

ترسان.

فسق: فسق (بر وزن جسر): خروج از حق. گويند: «فسقت الرطبة عن قشرها»: خرما از غلاف خود خارج شد، به كافر فاسق گويند كه به كلى از ايمان و عمل خارج شده است و به گناهكار فاسق گويند كه از طاعت حق خارج شده است.

عضدا: عضد از مرفق است تا شانه، به طور استعاره به يار و كمك عضد گويند. مراد از آن در آيه، كمك است.

موبقا: وبق (بر وزن عقل): هلاكت. ايباق: هلاك كردن. موبق تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 229

مصدر ميمى است به معنى هلاكت، و نيز اسم مكان است به معنى مهلكة و محل هلاكت.

مصرفا: صرف: برگرداندن، خواه برگرداندن از حالى به حالى باشد يا از جايى به جايى، «مصرف» (بر وزن مسجد) اسم مكان است به معنى محل برگرداندن يا برگشتن.

تصريف: برگرداندن. فرق آن با «صرف»، بودن مبالغه در آنست و بيشتر در برگرداندن از حالى به حالى يا از كارى به كارى مى آيد، منظور از آن بيان داشتن مطلب در قوالب و اشكال مختلف است.

جدل: جدال: منازعه و خصومت. جدل (بر وزن شرف): شدت خصومت. جوهرى در صحاح آن را اسم مصدر گفته است.

قبلا: قبل (بر وزن عنق) گاهى به معنى جلو و پيش است مانند إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ يوسف/ 26، و گاهى به معنى روبرو و آشكار «رأيته قبلا: اى عيانا و مقابلة» منظور از آيه معناى دوم است.

يدحضوا: دحض: لغزيدن و سقوط. آن را زوال و بطلان نيز

گفته اند ادحاض: ساقط كردن «ليدحضوا»: تا ساقط كنند.

هزو: هزء و هزو: مسخره كردن. كه حاكى از تحقير مسخره شده دارد صيغه اول به ضمّ هاء و دومى به ضمّ ها و واو است.

اكنة: كنّ (به فتح اول): پوشاندن. و به كسر اوّل غلاف يا ظرفى است كه چيزى در آن پوشيده شود، جمع آن اكنّه است.

وقرا: وقر (بر وزن عقل): ثقل سامعه. منظور از آن بى اعتنايى و ثقل معنوى است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 230

موئل: وئل: نجات خواستن و پناه آوردن. «موئل» پناهگاه اين لفظ فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

مهلك: (بر وزن مغرب): مصدر ميمى است به معنى هلاكت.

شرحها:

اين آيات در تعقيب آيات إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعِيداً جُرُزاً است، ابتدا، سخن از باير شدن زمين در وقت وقوع قيامت و سپس از زنده شدن انسانها و نامه هاى عمل است كه مسأله «لنبلوكم» به آنجا منتهى خواهد شد.

آن گاه اشاره مختصرى از جريان سجده ملائكه به آدم و امتناع ابليس به ميان آمده كه يعنى علت انحراف از آنجا شروع مى شود، بايد شيطان و ذريّه او را دشمن داشت و فريب آنها را نخورد، و بعد مطالبى در اين زمينه و در تكميل آنها آمده است.

47- وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً.

منظور آنست كه بعد از برداشته شدن كوه ها، زمين هموار مى شود، نظير آيه: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً طه/ 105- 108 يعنى خدا كوه ها را مى كوبد

و زمين را به صورت بيابانى در مى آورد و در زمين پستى و بلندى نخواهى ديد آن گاه فرموده: همه مردمان را در روى زمين جمع مى كنيم به طورى كه احدى از آن جمع دور نمى ماند. و قيامت عمومى است، احتمال هست كه منظور در اينجا حشر مشركان باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 231

48- عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً

.لفظ «صفّا» حال است، به معنى «مصطفين» صف شدگان، لفظ «على ربك» به جاى «على ربهم» حاكى است كه در زندگى خدا را ربّ خود ندانسته اند و گر نه عبادتش مى كردند و اين نشان مى دهد كه منظور از اين آيه و آيات بعدى مشركان مى باشند، صف به صف بودن شايد به تناسب گناهان و شايد به علّت از بين رفتن امتيازات است.

به هر حال آيه نشان مى دهد اولا آنها در عرضه شدن به پروردگار، مجبورند و از خود اختيارى ندارند: ثانيا به آنها گفته مى شود: چيزهايى كه به آنها دلبسته بوديد، و آنهايى كه شريك قرار ميداديد همه از شما دور شدند و همچون روزى كه از مادر متولد شده بوديد، تك و تنها پيش ما آمديد نظير: وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ انعام/ 94، اين حاكى از اشتباه مشركان در زندگى دنياست.

ثالثا: تنها توجّه به زينت و زخارف دنيا نيست كه شما را فريب داد بلكه علّت اساسى آن بود كه گمان كرده بوديد قيامتى نيست و براى شما وعده اى براى رسيدن به حساب قرار نخواهيم داد، على هذالْ زَعَمْتُمْ

اعراض

است از كلام مقدّرى.

49- وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً.

در آياتى كه نامه عمل افراد ذكر شده نوعا ياد گرديده كه آنها به دست راست يا چپ انسانها داده مى شود ولى در اينجا فرموده وُضِعَ الْكِتابُ و اين نشان مى دهد كه اين كتاب راجع به همه است كه نصب مى شود تا همه به بينند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 232

و به دست كسى داده نمى شود، جمع آمدن مجرمين، يقولون، يا ويلتنا و مفرد آمدن كتاب در دو بار، نيز شاهد ديگر اين سخن است.

آيات قرآن مجيد صريحند در اينكه قطع نظر از نامه عمل افراد براى امّتها نيز نامه عملى هست مانند: كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا ... هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ جاثيه/ 28، 29.

يا وَيْلَتَنا كلمه ايست كه در وقت گرفتارى گفته مى شود، ما لِهذَا الْكِتابِ حاكى از وحشت و تعجّب است، صغيره و كبيره وصف گناهان است يعنى خطيئه صغيره و كبيره، وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً مبيّن تجسّم اعمال است يعنى نفس عملها را حاضر شده مى يابند، آيات درباره مجسّم شدن اعمال زياد است وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ ... نشان مى دهد كه عذاب آنها در اثر اعمال خودشان است.

50- وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا.

مسأله سجده ملائكه و امتناع ابليس مقدمه است بر اينكه، ابليس و فرزندان او را سرپرست مگيريد زيرا

كه او از اوّل بر پدر شما خاضع نشده و در پى فريفتن شماست. آيه دلالت دارد. اولا: ابليس از جنس فرشتگان نيست، بلكه از طايفه جنّ بوده است. ثانيا: او را فرزندانى هست، در جاى ديگر فرموده است او را قبيله اى هست: إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ اعراف/ 27. ثالثا: شيطان و فرزندانش همه دشمن بشر و به فكر فريفتن او هستند.

منظور از «بدل» عوض گرفتن شيطان است به جاى خدا، يعنى به عوض خدا به شيطان عبادت شود، تقدير آن «بئس البدل ابليس بدلا للظالمين» و يا «بئس للظالمين بدلا من اللَّه ابليس و ذريته» است، به چند امر ذيل توجه فرمائيد اول: منظور از «اولياء» به قرينه آيه بعدى، تدبير كنندگان و معبودها تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 233

است كه عبارت آخراى، عبادت و شريك خدا قرار دادن است «1».

دوم: لفظ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ به جاى عَنْ أَمْرِنا دليل مطرود بودن شيطان است كه خداوند كاملا در غيبت او سخن مى گويد و توجهى به او ندارد.

سوم: به احتمال قوى منظور از «ذرّيّة» اتباع شيطان است از شياطين ديگر، نه اينكه براى شيطان فرزندانى باشد كه از او متولد شده باشند، به دليل آنكه در سوره اعراف به جاى ذريّه، لفظ «قبيل» آمده است كه به معنى قبيله ها و همجنس ها است و در آيات ذيل، به اتباع نوح عليه السّلام «ذريه» اطلاق شده است: وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ ... ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ صافّات 76، 82 مى دانيم كه ياران نوح نيز از غرق سالم ماندند، و اللَّه العالم.

51- ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ

أَنْفُسِهِمْ وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً.

استدلال است به اينكه شيطان و اتباع او حقّى در معبود بودن و شريك خدا بودن ندارند كه خدا در آفريدن آسمانها و زمين و در آفريدن خودشان آنها را حاضر و شريك نكرده است وانگهى ابليس و اتباع او گمراه كنندگانند و خدا از اهل اضلال كمك نمى گيرد، اين سخن در حقيقت دو تا حجّت و دليل است.

اول: كسى مى تواند در تدبير عالم و از جمله انسان، دخيل باشد كه از خلقت آسمانها و زمين و ارتباط نظام آنها مطّلع باشد، امّا ابليس و اتباع او نه

__________________________________________________

(1) در تفسير عياشى نقل است كه جميل بن دراج از امام صادق (ع) پرسيد:

«قال 3 سألته عن ابليس أ كان من الملائكة؟ و هل كان يلى من امر السماء شيئا؟ قال انه لم يكن من الملائكة و لم يكن يلى من امر السماء شيئا كان من الجن و كان مع الملائكة ...»

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 234

با خدا در خلقت شريكند و نه در وقت خلقت حاضر بوده اند، حتى از خلقت خود نيز بى اطلاعند. معلوم مى شود كه مشركان خلقت را از خدا مى دانسته اند لذا آيه فقط تدبير شياطين را نفى مى كند.

دوم: كار خدا هدايت و رساندن به كمال است، كار خدا درباره مخلوقات همين است، نظير: ... الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى طه/ 50 وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى اعلى/ 3، امّا شياطين اضلال كننده اند، اگر خدا آنها را كمك گيرد، اين نقض قانون خلقت و نقض سنّت خدايى است.

52- وَ يَوْمَ يَقُولُ نادُوا شُرَكائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً.

اين آيه مانند آيه 48 يادآورى

مى كند كه رابطه مشركان با معبودهاى خود در قيامت قطع خواهد شد، در اين زمينه در قرآن مجيد آيات زيادى داريم نظير آيه 94 از سوره انعام كه در ذيل آيه 48 گذشت و نظير: ... ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ يونس/ 28.

در اين آيه آمده است كه خدا فرمان مى دهد: معبودهايى را كه گمان كرده ايد شريك خدا هستند بخوانيد، آنها هم مى خوانند و استمداد مى كنند اما جوابى نمى شنوند يعنى كارى نمى توانند بكنند، منظور از جعل موبق، قطع رابطه است، يعنى به همديگر نمى رسند مانند وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ.

جمله جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً با تناسب «نادوا» اين حقيقت را ترسيم مى كند كه آنها معبودهاى خود را صدا مى كنند ولى به همديگر نمى رسند زيرا ميان آنها و خدايان باطل، مهلكه اى وجود دارد كه نمى توانند به يكديگر برسند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 235

و اينكه گفته اند: آن واديى است در جهنّم پر از خون و چرك، دليلى ندارد.

53- وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً.

اين آيه، تكميل آيه سابق است و مى گويد: گناهكاران آتش را مى بينند و مى دانند كه در آن واقع خواهند شد و راه كنار شدن از آن را نخواهند يافت لفظ «المجرمون» حاكى است كه آتش تنها براى كفّار و مشركان نيست، ظنّ را در آيه علم معنى كرده اند، مواقعه ظاهرا در آيه براى بين الاثنين نيست مانند «سافرت شهرا» ناگفته نماند: آيه شريفه راجع به آينده است و از جهت محقق الوقوع بودن به صورت ماضى آمده است در توحيد صدوق از امير المؤمنين

عليه السّلام نقل شده:

ايقنوا انهم داخلوها.

54- وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ ءٍ جَدَلًا.

اين آيه در صدد بيان آنست كه انسان لجوج، از گفته هاى خدا كم استفاده مى كند و در عين حال جاى تأسف است از سرسختى انسان در مقابل حق.

منظور از «مثل» كلام و بيانى است كه واقعيت را مجسّم و ممثل مى كند خدا آن مثل ها را در اشكالى گوناگون بيان فرموده است تا مردم متوجه و بيدار شوند ولى انسان با روح جدال و مخاصمه اى كه دارد در مقابل آنها مى ايستد.

55- وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا.

اين آيه تجسّم واقعيت كار و زبانحال عمل آنهاست و آن اينكه: مشركان و كفّار به جاى آنكه به خدا ايمان آورند و از گذشته خويش آمرزش بخواهند منتظر آن هستند كه عذاب خدايى بيايد و نابودشان كند و يا عذاب را روبرو تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 236

به بينند و ايمان بياورند كه در آن صورت، ايمان به حالشان نفعى نخواهد بخشيد.

مانند فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ يونس/ 88 و مانند. فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا ... فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ مؤمن/ 85.

وَ يَسْتَغْفِرُوا عطف است بر أَنْ يُؤْمِنُوا و جمله إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمْ تقديرش «الا طلب ان تأتيهم» است، ايضا أَوْ يَأْتِيَهُمُ يعنى «او طلب ان يأتيهم» است.

56- وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ يُجادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً.

اين

آيه جواب است از آيه قبل و تسليت است بر آن حضرت كه از انكار آنها ناراحت نباشد كه كار پيامبران همان انذار و تبشير است كه انجام مى دهند، وانگهى انكار كافران دليل ناحق بودن پيامبران نيست بلكه كفّار با باطل به جنگ حق آمده اند تا حق را با باطل مغلوب كنند و آيات خدا و عذاب انذار شده را به مسخره گرفته اند.

57- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً.

اين آيه تكميل مطلب آيه قبلى است، يعنى كفّار از همه ظالمترند كه از آيات خدا اعراض كرده و خطاهاى خود را از ياد برده اند و به آنها بى اعتنا مى باشند.

إِنَّا جَعَلْنا ...: تعليل است بر اعراض از آيات و نسيان خطاها، يعنى علّت اعراض و نسيان آنها آنست كه ما بر قلوب آنها غلاف قرار داده ايم از فهميدن كلام خدا، و در گوشهايشان سنگينى قرار داده ايم از شنيدن كلام حقّ. اين امر در اثر خطاهاى سابق آنهاست نه اينكه خدا بآنها ظلم كرده باشد، نظير اين تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 237

تعبير در سوره انعام/ 25 و اسراء/ 46 نيز گذشت.

وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى ... نتيجه جعل اكنّة و سنگينى است و نيز بيان يأس از ايمان آنهاست آرى آنهايى كه بنا بر عدم قبول حق دارند، حق را نخواهند پذيرفت سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.

58- وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ

دُونِهِ مَوْئِلًا.

يعنى با همه اينها خداى تو آمرزنده و مهربان است، به آنها مهلت مى دهد تا شايد متذكّر شوند و اگر بنا بود مؤاخذه شان كند به فوريت عذابشان مى كرد ولى با وجود اين، وعده معينى براى عذاب دارند كه خواهد رسيد و از آن گريزى ندارند، آيه بعدى روشن مى كند كه مراد عذاب دنيوى است «بل لهم» تقديرش چنين است «لم يعجل لانه غفور ذو رحمة بل جعل لهم موعدا ...» غفور صيغه مبالغه است دلالت به كثرت غفران دارد، الف و لام «الرحمة» اگر براى عموم باشد، حكايت از رحمت عام و گسترده دارد.

59- وَ تِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً اين آيه بيان بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ در آيه سابق است، يعنى اگر بخواهيد وعده حتمى عذاب ما را ياد آوريد، نگاه كنيد اينهمه شهرها و اقوام گذشته را كه در وقت معين هلاك شدند و براى هلاكت آنها وعده زماندارى قرار داده بوديم اشاره است بقوم نوح، عاد، ثمود، لوط و امثال آنها، كه در نزد مشركان مكّه معلوم بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 238

[سوره الكهف (18): آيات 60 تا 82]

اشاره

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً (60) فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً (61) فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً (62) قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً (63) قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً (64)

فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا

عِلْماً (65) قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً (66) قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (67) وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً (68) قالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً (69)

قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْ ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً (70) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَكِبا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً (71) قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (72) قالَ لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ وَ لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً (73) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً (74)

قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (75) قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً (76) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً (77) قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (78) أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً (79)

وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً (80) فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً (81) وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ

عَلَيْهِ صَبْراً (82)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 240

60- آن دم كه موسى به خادم خود گفت: پيوسته راه خواهم رفت تا به مجمع آن دو دريا برسم يا مدتى دراز راه بروم.

61- چون به مجمع دو دريا رسيدند، ماهى خود را فراموش كردند، ماهى راه خويش را سرازير به دريا پيش گرفت.

62- چون از آنجا گذشتند، موسى به خادم خود گفت صبحانه ما را بياور كه از اين سفر به زحمت افتاديم.

63- گفت: خبر دارى وقتى كه در كنار آن سنگ نازل شديم، من ماهى را از ياد بردم فقط شيطان آن را از ياد من برد، به شگفتى راه خود را در دريا پيش گرفت.

64- موسى گفت: آن مكان همان است كه جستجو مى كنيم، پس بر اثر اقدام خود تعقيب كنان برگشتند.

65- پس بنده اى از بندگان ما را يافتند كه به او از طرف خود رحمتى داده بوديم و از جانب خويش به او علمى تعليم نموده بوديم.

66- موسى باو گفت آيا تو را پيروى كنم تا از آنچه تعليم يافته اى كمالى به من تعليم كنى؟

67- گفت: تو به همراهى من هرگز صبر نتوانى كرد.

68- چگونه صبر خواهى كرد بر آنچه علم تو به آنها احاطه نكرده است.

69- موسى گفت: اگر خدا خواهد مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ باب تو را نافرمانى نخواهم كرد.

70- (خضر) گفت: اگر مرا پيروى مى كنى چيزى از من مپرس تا خود شروع به بيان آن كنم.

71- پس برفتند تا به كشتى سوار شدند، آن را سوراخ كرد موسى گفت: آن را سوراخ كردى تا مردمش را غرق كنى حقا كه كار عجيبى كردى؟!!

72- (خضر) گفت: آيا نگفتم

كه هرگز به همراهى من شكيبا نتوانى بود.

73- موسى گفت: مرا بآنچه فراموش كردم مؤاخذه مكن و كارم را به من سخت مگير.

74- پس برفتند تا چون پسرى بديدند، خضر او را كشت. موسى گفت: آيا انسان تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 241

بيگناهى را كشتى بى آنكه كسى را بكشد حقا كه كار ناپسندى كردى.

75- (خضر) گفت: آيا به تو نگفتم كه هرگز به همراهى من توانا نخواهى بود.

76- موسى گفت: اگر بعد از اين چيزى از تو پرسيدم. با من مصاحبت مكن كه از جانب من معذور خواهى بود.

77- پس برفتند تا به اهل شهرى رسيدند و از اهل آن خوردنى خواستند، اهل آنجا از ميهمان كردن آن دو امتناع نمودند، در آنجا ديوارى يافتند كه مى خواست بيافتد (خضر) آن را بپا داشت، موسى گفت: كاش مى خواستى براى اين كار مزدى بگيرى.

78- خضر گفت: اين وقت جدايى ميان من و تو است، تو را به واقعيت آنچه بر آن صبر نتوانستى خبر مى دهم.

79- اما كشتى، مال بيچارگان بود كه به دريا كار مى كردند خواستم آن را معيوب كنم چون در تعقيبشان پادشاهى بود همه كشتيهاى سالم را به غصب مى گرفت.

80- اما آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند، ترسيديم كه آن دو را به طغيان و كفر دچار كند.

81- و خواستيم پروردگارشان پاكتر از او و مهربانتر از او را به آن دو عوض بدهد.

82- اما آن ديوار، از دو پسر يتيم در آن شهر بود و در زير آن گنجى مال ايشان بود و پدرشان مردى شايسته بود، پروردگارت خواست كه به رشد خود برسند و گنج خويش را بيرون آورند، مرحمتى بود از

جانب پروردگارت، من اين كار را از پيش خود نكردم، اين بود توضيح آنكه بر آن نتوانستى صبر كنى.

كلمه ها:

فتاه: فتى: غلام و خادم، اگر دختر باشد «فتاه» گويند.

لا ابرح: برح: كنار شدن و چون با نفى همراه باشد افاده اثبات مى كند كه نفى در نفى مفيد اثبات، است منظور از «لا ابرح» در آيه آنست كه: به راه رفتن ادامه مى دهيم. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 242

حقبا: حقب (بر وزن عنق): روزگار. زمان. بعضى آن را هشتاد سال و بعضى چهل سال و بعضى مدّت دراز (دهر طويل) گفته اند.

سربا: سرب (بر وزن شرف): رفتن در سرازيرى و محل سرازير، منظور از آن در آيه معناى اول است.

غدائنا: غداء (با دال مهمله): صبحانه «الغداء: طعام الغداة».

نصب: (بر وزن شرف) رنج و خستگى.

اوينا: اوى: نازل شدن «اوينا الى الصخرة»: نازل شديم بر كنار صخره با «الى» و بنفسه متعدّى مى شود.

قصصا: قصص (بر وزن شرف): تعقيب، سرگذشت، نقل سرگذشت.

منظور از آن در آيه معناى اوّل است فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً يعنى تعقيب كنان به نشانه قدمهاى خود باز گشتند.

خبرا: خبر (بر وزن قفل)، دانستن «خبر الشي ء خبرا: علمه».

انطلقا: طلاق: جدايى. انطلاق: رفتن «فانطلقا» پس به راه افتادند.

امر: (بكسر اوّل): ناپسند، عجيب. «الامر: العجيب و المنكر» ترهقنى: رهق: پوشاندن. رسيدن. «لا ترهقنى عسرا» به من سختى مرسان بر من سخت مگير.

زكية: پاك. منظور، پاك بودن از جنايت است، زكاة در آيه 81 به معنى پاكى است.

نكر: (بر وزن قفل): منكر و ناپسند.

ينقض: نقض: شكستن. «يريدان ينقض» مى خواست بيافتد.

رحما: رحم (رحم بر وزن رعب): مهربانى، عاطفه، مثل رحم (بر وزن عقل). تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 243

تأويل: اول: رجوع. تأويل:

ارجاع و برگشت دادن، منظور از تأويل در آيه حقيقت و باطن و علت امر است.

شرحها

پيش از تفسير آيات شريفه، لازم است چند مطلب مورد نظر قرار گيرد:

اول: خلاصه ماجراى موسى و خضر چنين است، موسى مطلع مى شود كه در محلّى كه دو دريا بهم نزديك مى شوند بنده اى از بندگان عالم خدا وجود دارد، تصميم مى گيرد او را دريافته و از دانشى كه دارد استفاده كند، لذا با خادم خود به راه مى افتد. و مى گويد تا رسيدن به محل او به راه ادامه خواهيم داد، مى گويد و با خادمش به راه مى افتند.

در بين راه به آن محلّ رسيدند و در كنار صخره اى استراحت كردند، در آنجا ماهيى كه داشتند به دريا افتاد و ناپديد شد ولى آنها ماهى را فراموش كردند، دريا رفتن ماهى علامت آن بود كه عالم در آن محل است ولى موسى و خادمش از آنجا گذشتند.

پس از مدّتى، موسى به خادمش فرمود، صبحانه ما را بياور تا قدرى غذا بخوريم كه خسته شديم، خادم گفت: يادت هست آنجا كه در كنار صخره استراحت كرده بوديم، من از ماهى غفلت كردم، آن به آب افتاد و رفت، موسى گفت:

عجبا عالم در همانجا بوده است و دريا رفتن ماهى نشانه آن مى باشد.

از راهى كه رفته بودند بازگشتند تا در آن محل آن عالم را يافتند موسي به عالم گفت: مى خواهم مدّتى با تو باشم تا از آنچه دانسته اى به من تعليم دهى.

آن عالم كه از بندگان خاصّ خدا بود، و علم خاصّي از طرف خدا به او تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 244

داده شده بود، به موسى گفت: تو حوصله كارهاى مرا

ندارى زيرا كه از باطن آنها مطّلع نيستى، موسى گفت انشاء اللَّه كه حوصله خواهم داشت و با تو مخالفتى نخواهم كرد.

عالم گفت: حالا كه چنين شد، هر كارى كه من كردم از من مپرس و اعتراض مكن تا خودم به تو خبر دهم، با اين قرار به راه افتادند.

در بين راه لازم بود در دريا سفر كنند، لذا به كشتى سوار شده و حركت كردند، در وسط دريا آن عالم كشتى را سوراخ كرد، موسى تاب نياورد و گفت:

كشتى را شكافتى كه مسافران را غرق كنى كار بدى كردى؟!! عالم گفت: مگر نگفتى كه حوصله كارهاى مرا ندارى؟! موسى گفت:

فراموش كردم، بر من سخت مگير. به سفر ادامه دادند تا در بين راه به پسر بچه اى رسيدند، عالم مزبور آن پسر بچه را كشت، موسى از ديدن آن كار داغ شد و فرياد كشيد: آيا انسان بيگناهى را كشتى بى آنكه جنايتى كرده باشد حقّا كه كار ناپسندى كردى؟!!.

عالم گفت: رفيق، من از اوّل گفتم كه حوصله كارهاى مرا ندارى و نخواهى داشت.

موسى كه به خود آمده بود، گفت: اگر دفعه ديگر اعتراض كردم ديگر با من رفاقت مكن در آن صورت حق با تو است كه از من كنار شوى.

به سفر خود ادامه دادند، به شهرى رسيدند و از اهل آنجا خواستند كه آن دو را ميهمان كنند ولى مردم قبول نكردند كه آنها را به خانه خود راه بدهند در آنجا ديوارى بود مشرف به خراب شدن، عالم مزبور آن ديوار را مرمّت كرد موسى به مقام اعتراض برآمد كه اينها ما را ميهمان نكردند، اقلا اين كار را در مقابل مزدى مى كردى

كه با آن طعامى بخريم؟! تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 245

عالم گفت: اينجاست كه بايد از تو جدا شوم، اكنون علّت كارهايم را كه حوصله نكردى براى تو بيان مى كنم.

امّا كشتى را كه شكافتم، آن مال عدّه اى از بيچارگان بود كه با آن امرار معاش مى كردند، پادشاهى در آن حوالى بود كه مال مردم را به زور مى گرفت، خواستم، كشتى را معيوب كنم تا آن پادشاه ظالم در آن كشتى طمع نكند.

امّا: آن پسر بچه اى كه كشتم، پدر و مادرش آدم خوب و مؤمن بودند، اگر زنده مى ماند بيم آن مى رفت كه پدر و مادرش را به شرك و طغيان درآورد خواستم خدا به آن دو پاكتر و مهربانتر از او را عطا فرمايد.

امّا: ديوارى كه مرمّت كردم، مال دو پسر يتيم بود، و در زير آن ديوار گنجى بود، پدرشان مرد نيكوكارى بود خدا خواست آن ديوار مدتى بماند تا آن دو بزرگ شده و گنج خود را پيدا كنند، اين است حقيقت كارهايم كه تاب تحمّل آنها را نداشتى.

دوم: اين ماجرا نشان مى دهد كه پيشآمدها و حوادث، عللى و حكمتهايى دارند كه از ما پوشيده است، و اگر آن علل بر ما روشن شود، از مرگهاى ناگهانى، زلزله ها، كرى ها، كورى ها، يتيم شدن اطفال و خرابيها ناراحت نخواهيم بود، بلكه تسليم امر خدا خواهيم بود، كه خدا صلاح ما را بهتر از ما مى داند، خواه اين حوادث در جان باشد يا در مال، سه فقره بودن قضايا، شايد اشاره به تعدد علل و حكمتها باشد، اين باب بسيار بزرگى در توجيه كارهاى جهان است كه عقل ما به آنها نمى رسد.

على عليه السّلام در نهج

البلاغه به امام حسن عليه السّلام مى نويسد:

«و انّ الدنيا لم تكن لتستقرّ إلا على ما جعلها اللَّه عليه من النعماء و الابتلاء و الجزاء فى المعاد و ما شاء تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 246

ممّا لا نعلم فان اشكل عليك شي ء من ذلك فاحملى على جهالتك فانك اول ما خلقت جاهلا ثمّ علمت»،

در الميزان اين قصّه را به اول سوره مربوط دانسته است يعنى اى پيامبر خويشتن دار باش و به تبليغ رسالتت ادامه بده، زينت و زيور دنيا كه مردم را مشغول كرده است بر تو گران نيايد چون در پشت اين زندگى ظاهر، باطنى است و بالاى تسلّط اينها تسلّط الهى وجود دارد.

وانگهى قصه موسى و عالم گويى اشاره است كه اين وقايع و حوادث كه بر دنيا پرستان مى گذرد تأويل و باطنى دارد كه روز قيامت آشكار خواهد شد.

سوم: موسى كه در اين قصّه آمده است همان موسى بن عمران عليه السّلام است كه يكى از پيامبران اولوا العزم مى باشد چنان كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده است.

در مجمع البيان فرموده: محمّد بن اسحاق مى گويد: اهل كتاب گفته اند موسى كه در طلب خضر بود موسى پسر ميشا پسر يوسف است كه پيش از موسى از انبياء بنى اسرائيل بود. آن گاه طبرسى فرموده: عقيده جمهور آنست كه او موسى بن عمران است.

چهارم: منظور از «فتى» كه در خدمت موسى بود. وصيّ او يوشع بن نون است و عالمى كه موسى در جستجوى او بود همان خضر معروف مى باشد، چنان كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام نقل شده است.

در تفسير عياشى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: «

قال

كان وصى موسى بن عمران يوشع بن نون و هو فتاه الذى ذكر اللَّه فى كتابه

». باز در آن كتاب از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: موسى از خضر عالمتر بود

«كان موسى اعلم من الخضر».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 247

ناگفته نماند: علم خضر غير از علم موسى عليه السّلام بود، در روايات آمده است:

خضر به موسى گفت: تو به كارى مكلّف شده اى كه من طاقت آن را ندارم و من به كارى مكلّف شده ام كه تو طاقت آن را ندارى.

60- وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً.

در روايات هست كه موسى از جانب خدا مأمور بود تا خضر را دريابد، به يوشع بن نون شايد از آن جهت «فتى» گفته شده كه خدمت موسى مى كرده است، «لا ابرح» تقديرش «لا ابرح امشى» يعنى پيوسته راه مى روم تا به مجمع البحرين برسم يا مدت زيادى راه بروم ظاهرا منظور آنست كه اگر زود به آنجا رسيدم هيچ و گر نه مدت مديدى سفر خواهم كرد تا به آنجا برسم و اين مى رساند كه موسى مصمّم بود حتما خضر را پيدا كند. نكره آمدن «حقبا» دلالت به وصف تقديرى دارد يعنى «حقبا طويلا» راجع به مجمع البحرين در نكته ها سخن خواهيم گفت.

61- فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً.

اين آيه و دو آيه بعدى نشان مى دهد كه يك ماهى براى خوراك با خود داشته اند، و نيز معلوم مى شود كه آن را مثلا روى سنگى گذاشته و از آن غفلت كرده اند، و آن از روى سنگ لغزيده و به دريا افتاده و يا موج، آن را

به دريا برده است، از آيه 63 معلوم خواهد شد يوشع آب افتادن آن را ديده است ولى فراموش كرده كه به موسى خبر دهد على هذا «نسيا» مربوط است به آنكه آن را روى سنگى گذاشته و غفلت كرده و به استراحت پرداخته اند.

سپس يوشع، دريا افتادن آن را ديده است ولى از يادش رفته كه به موسى اطلاع دهد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 248

در الميزان فرموده است: بدانكه آيات صريح نيست در اينكه ماهى زنده شده و به آب رفته است بلكه ظاهر نَسِيا حُوتَهُما و نَسِيتُ الْحُوتَ آنست كه ماهى را در محلّى از صخره گذاشته اند كه به دريا افتاده و يا موج آن را به دريا برده و در آن غائب شده است ... مؤيّد اين سخن بعضى از روايات است كه نشانه وجود آن عالم، مفقود شدن ماهى بود نه زنده شدن آن و اللَّه اعلم.

على هذا معناى فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً آنست كه راهش را به طور سرازيرى در دريا گرفت و ناپديد شد نه آنكه زنده شده باشد.

62- فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً.

از «غدائنا» معلوم مى شود كه استراحت كرده و صبح از آنجا حركت كرده و پس از گذشتن از مجمع البحرين احساس گرسنگى نموده اند كه موسى به يوشع فرموده است: صبحانه را بياور كمى غذا بخوريم كه خسته شديم.

63- قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً.

از طعام خواستن موسى، جريان ماهى به ياد يوشع افتاده و گفته است:

ياد دارى آنجا كه در كنار

صخره استراحت كرده بوديم، من ماهى را از ياد بردم، كه به دريا افتاد. اگر مراد از أَنْ أَذْكُرَهُ خبر دادن به موسى باشد در اينصورت منظور از نَسِيتُ الْحُوتَ نسيان دريا رفتن آنست، يعنى: از يادم رفت كه به دريا افتادن ماهى را به تو بگويم و اگر مراد ياد كردن خود ماهى باشد منظور اين مى شود كه از ماهى غفلت كردم و آن به دريا افتاد، اين كلام مى فهماند كه اول از ماهى غفلت كرده و آن به دريا افتاده است و در ثانى از يادش رفته كه به موسى جريان را خبر بدهد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 249

در جمله وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ كه نسبت نسيان به شيطان داده شده است نظير زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ نمل/ 24 مى باشد اگر گويند:

يوشع پيامبر بود و پيامبران معصوم هستند چطور شيطان در آنها تصرف تواند كرد؟ گوئيم آن درباره معصيت است ولى شيطان مى تواند نظير اين اذيّت را به رسولان خدا برساند مانند: وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ ص/ 41 (از الميزان).

جمله وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً تقديرش «اتخاذا عجيبا» است و نشان مى دهد كه به دريا افتادن غير منتظره يا غير عادى بوده است.

64- قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً.

لفظ ذلك «اشاره» است به همان مكان كه در آنجا استراحت كرده بودند، معلوم مى شود كه خداوند از طريق وحى به موسى فهمانده بود: هر جا كه ماهي مفقود گرديد خضر در آنجاست، چنان كه در تفسير عياشى از امام صادق از پدرش عليهما السّلام نقل شده است،

منظور از آثار ردّ پاى آنهاست «قصصا» تقديرش «يقصان قصصا» است يعنى: بر نشانه پاهاى خود برگشتند كه به دقّت اثر گامهاى خويش را تعقيب مى كردند، تا به همان جا برسند.

65- فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً.

منظور از «عبدا» خضر عليه السّلام است. در علل الشرائع از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: خضر پيامبر مرسلى بود كه خدا او را براى قوم خويش مبعوث فرمود، او آنها را به توحيد و اقرار به انبياء و كتابهاى خدا دعوت فرمود «1».

__________________________________________________

(1)

«عن الصادق عليه السّلام ان الخضر كان نبيا مرسلا بعثه اللَّه الى قومه فدعاهم الى توحيده و الاقرار بانبيائه و رسله و كتبه و كانت آيته انه كان لا يجلس على خشبة يابسة

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 250

لفظ مِنْ عِنْدِنا و لفظ مِنْ لَدُنَّا نشان مى دهد كه رحمت و علم، رحمت و علم به خصوصى بوده اند نه معمولى، طبرسى رحمه اللَّه، رحمت را نبوت دانسته و الميزان آن را تأييد مى كند، احتمال دارد كه منظور از رحمت همان علم بخصوص باشد در اينصورت جمله اخير بيان رحمت است. منظور از «علما» همان علم به اسرار و باطن قضايا است كه در آيات بعدى خواهد آمد و آن علم تجربى و اكتسابى نبوده است.

در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده: در نزد خضر علمى بود كه در الواح براى موسى نوشته نشده بود، موسى گمان مى كرد جميع آنچه محتاج اليه است در صندوق عهد او است و همه علم براى او در الواح نوشته شده است.

66- قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا

عُلِّمْتَ رُشْداً.

لفظ «رشدا» مى شود مفعول «تعلمن» باشد يعنى از آنچه تعليم يافته اى بمن كمالى تعليم كن.

طبرسى فرموده است «ان تعلمنى امرا ذا رشد» به هر حال موسى از او خواست كه از علم موهوبى خود به او تعليم كند.

67 و 68- قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً.

جواب خضر عليه السّلام است كه اول فرمود: تو نمى توانى به همراهى من هرگز صبر كنى، دوم به گفته خود استدلال كرد كه به باطن كارهاى من اطلاع ندارى لذا صبر نتوانى نمود، «خبرا» تميز است و فاعل «لم تحط» ضمير مخاطب مستتر مى باشد يعنى «لم تحط به علمك» چگونه صبر توانى كرد به چيزى كه علم تو بآن احاطه نكرده است.

__________________________________________________

و لا ارض بيضاء الا اهتزت خضراء و انما سمى خضرا لذلك و كان اسمه بليا بن ملكا بن عامر بن ارفخشد بن سام بن نوح عليه السّلام.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 251

در آيه اول به نحو اكيدى صبر و توانايى موسى در زمينه كارهاى او نفى شده است، در مجمع البيان فرموده: چون موسى كارهاى خود را بنا بر ظاهر امر مى گرفت ولى خضر طبق علمى كه خدا به او داده بود با باطن امور حكم مى كرد.

69- قالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً.

در اين آيه موسى قول مى دهد در مقابل كارهاى او صبر كند و اصلا با او مخالفتى ننمايد «امرا» نكره در سياق نفى و مفيد عموم است، يعنى: «اصبر و لا اعصى لك فى امر تأمرنى به»، هر دو جمله از آيه، مقيّد به مشيّت خداست، على هذا نه در عدم

صبر دروغ گفته است و نه در عدم اطاعت در مقابل فَلا تَسْئَلْنِي كه خواهد آمد.

70- قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْ ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً.

اين آيه نشان مى دهد كه خضر قول داده است كه بعدا علّت و باطن كارهاى خود را توضيح بدهد، از موسى فقط قول گرفته است كه ابتدا سؤال نكند بلكه منتظر باشد تا خضر ابتدا به توضيح دهد، پس «احدث» به معنى احداث و ابتدا كردن به توضيح است، ظاهر آنست كه «منه» متعلّق به «ذكرا» مى باشد.

در الميزان در ذيل اين آيه به مراعات ادب از طرف موسى در گفتگو با خضر و ادب خضر در گفتگو با موسى اشاره فرموده است، آرى دقّت در آيات گذشته، حكايت از ادب بسيار عالى موسى عليه السّلام دارد، ملاحظه كنيد آن حضرت با آنكه حامل وحى خدا و پيامبر صاحب شريعت است در مقابل يك نفر عالم چقدر خضوع مى كند، خضر نيز او را ردّ و از خود دور نكرد بلكه گفت نمى توانى و نيز امر نكرد بلكه گفت: اگر با من همراهى كردى ... تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 252

71- فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَكِبا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً.

از آيه معلوم مى شود كه بعد از قول و قرار، شروع به سفر كرده و در ضمن مسافرت دريا كرده اند «ركبا» به صيغه تثنيه نشان مى دهد كه يوشع با آنها نبوده است، لام در «لتغرق» براى غايت است، يعنى شكافتن كشتى به غرق مسافران مى انجامد، و گر نه خضر نظرش غرق مسافران نبود.

اينجاست كه ملاحظه مى شود موسى تاب نياورده، به مقام اعتراض مى آيد اين

عمل بنا به ظاهر، كار بسيار بدى است ولى بنا به علّتى كه خضر بيان خواهد كرد كار خوبى است.

72- قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً.

در اينجا به سؤال موسى اعتراض كرده و قرار گذشته را به او ياد آورى كرده است.

73- قالَ لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ وَ لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً.

اعتذار است از موسى كه من فراموش كردم در مقابل فراموش كردن مؤاخذه و ملامتم مكن و در كار مصاحبت خود بر من سخت مگير كه از من دور شوى، بعضى «نسيت» را به معنى ترك گرفته اند نه نسيان ولى معنى نسيان صحيحتر است در هر حال اين سخن، اعتذار است.

74- فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً.

يعنى از كشتى خارج شده و به راه خود ادامه دادند، به پسرى رسيدند كه خضر او را كشت، موسى بر آشفت كه آيا انسان بيگناهى را كشتى؟ بى آنكه كسى را بكشد و مستحق قصاص شود؟ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 253

در علل الشرائع از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: موسى از موى سر خضر گرفت و گفت آيا ... خضر گفت عقول انسانها بر كار خدا حكم نتواند كرد بلكه كار خدا بر قلوب حكم مى كند بآنچه مى بينى تسليم شو و صبر كن مى دانستم كه به همراهى من صبر نخواهى كرد (تفسير صافى) 75- قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً.

تكرار آيه 72 است در اينجا لفظ «لك» اضافه شده است و آن مفيد اين معنى است كه آن گفته متوجّه تو بود نه كس ديگر.

76- قالَ إِنْ

سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً.

لفظ «بعدها» راجع است به «مرة» يا به مسئله، يعنى اگر بعد از اين دفعه يا بعد از اين مسأله از كارى كه خواهى كرد سؤال كردم با من مصاحبت مكن از طرف من به عذر آنكه مرا ترك كنى رسيده اى.

در مجمع از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده: از موسى پيامبر خدا حيا مى كنم اگر صبر مى كرد هزار عجائب مى ديد: «استحيى نبى اللَّه موسى و لو صبر لرأى الفا من العجائب».

77- فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً.

مراد از «استطعما» طعام خواستن به طور ميهمانى است يعنى از اهل قريه خواستند كه آنها را ميهمان كنند چنان كه فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما دليل آنست، منظور از يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ اشراف و نزديك شدن به انهدام است «فاقامه» يعنى آن را اصلاح و مرمّت و ثابت كرد، اين عمل كه اهل شهر آنها را ميهمان تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 254

نكردند و خضر ديوار را مرمّت كرد، موسى را بر آن داشت كه بگويد: اگر مى خواستى به اين عمل مزدى از آنجا مى گرفتى تا طعامى خريده و سدّ جوع كنيم؟! اين سومين اعتراضى بود كه موسى به خضر مى كرد، به نظر مى آيد كه خضر در حضور مردم آن ديوار را مرمّت كرده است و نيز معلوم مى شود چيزى نداشته اند كه با آن طعام بخرند.

78- قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.

لفظ «هذا» اشاره است به كلام موسى و فراق بمعنى

«مفرّق» است يعنى اين سخن ميان من و تو را جدا مى كند، به قولى «هدا وقت فراقنا»، به نظر بعضى تقدير آن «هذا سبب الفراق بينى و بينك» تكرار «بين» گويند براى تأكيد است. علّت اين سخن آن بود كه موسى خود گفته بود. اگر بار ديگر اعتراض كردم با من مصاحبت مكن، آن گاه خضر فرمود: اكنون علّت و باطن كارهايم را براى تو، بيان مى كنم كه حوصله آنها را نداشتى.

79- أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً.

يعنى: علّت آنكه كشتى را شكافتم آن بود كه كشتى مال عده اى از بيچارگان بود، پادشاه ظالمى در آن حوالى بود كه كشتيها را غصب و مصادره مى كرد، من كشتى را معيوب كردم تا پادشاه در آن طمعى نكند، و آن بيچاره ها از آن، نان به دست آورند «وراء» به معنى پشت سر است مراد از آن ظاهرا «تعقيب» است. يعنى در آنجاها و در تعقيب آنها پادشاهى بود كه كشتيهاى سالم را به غصب مى گرفت.

80- وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 255

يعنى: علّت كشتن آن پسر اين بود كه پدر و مادرش مؤمن بود، اگر بزرگ مى شد، كافر مى شد، پدر و مادرش را نيز به طغيان و كفر مى كشيد، ظاهرا اگر اين حقيقت روشن شود، كشتن چنين پسرى بصرفه او و پدر و مادرش است.

عياشى از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده: خضر ترسيد كه اگر آن پسر بزرگ و عاقل شود پدر و مادرش را به كفر دعوت كند و آنها از

فرط محبت او را اجابت نمايند.

الميزان احتمال مى دهد كه «خشينا» به معنى تحذّر باشد، يعنى حذر كرديم از اينكه چنين باشد، طغيانا و كفرا، اگر مفعول «يرهقهما» باشد، معنى همان است كه گفته شد، احتمال دارد كه طغيانا و كفرا تميز باشد يعنى آن پسر روى كفر و طغيان كه خواهد داشت پدر و مادرش را به كفر در مى كشد «خشينا» كه متكلم مع الغير است، افاده علم مى كند، اين صيغه ظاهرا براى آنست كه دستور خدا در اين كار با او بود و گر نه مى گفت: «فخشيت».

81- فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً.

يعنى با كشتن آن پسر خواستيم كه به آن پدر و مادر، بهتر از آن پسر و مهربانتر از او را بدهد، در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: براى آن دو دخترى متولد شد و از او پسرى به دنيا آمد كه به نبوت رسيد

«قال: انه ولدت لهما جارية فولدت غلاما فكان نبيا»

در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است:

«قال: فابدلهما جارية ولدت سبعين نبيا».

منظور از «زكاة» پاكى و ايمان است در مقابل «كفر و طغيان» كه در آيه قبلى گذشت و غرض از أَقْرَبَ رُحْماً ظاهرا صله رحم خدمت به پدر و مادر است، به هر حال، اين و آيه قبلى نشان مى دهد كه ايمان آن پدر و مادر سبب تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 256

عمل خضر بوده است تا آن دو مؤمن، پسرى پاك و مهربان داشته باشند.

82- وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا

كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ.

يعنى علّت تعمير آن ديوار اين بود كه ديوار مال دو نفر يتيم از اهل شهر بود، زيرا آن ديوار گنجى براى آنها بود، اگر ديوار تعمير نمى شد، خراب مى گرديد كارگرانى كه براى ساختن آن ديوار مى آمدند، گنج را پيدا مى كردند و مى بردند ولى با مرمت من، آن ديوار تا بزرگ شدن آن دو يتيم خراب نمى شود، خودشان تعمير مى كنند و گنج خود را پيدا مى كنند. در اينجا چند مطلب وجود دارد.

اول: سبب اينكار نيكوكارى پدر آن دو پسر بوده و اين مى رساند كه نيكو- كارى پدر در سعادت فرزندان مؤثر است امام صادق عليه السّلام فرموده است: خدا به صالح بودن شخص، فرزندان او و فرزند فرزندان او را اصلاح مى كند، او را در خانه هايش و در خانه هاى اطرافش حفظ مى كند، پيوسته در حفظ خدا قرار مى گيرند زيرا او پيش خدا محترم است.

آن گاه امام عليه السّلام آن دو غلام را نقل فرمود و گفت وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً آيا نمى بينى خدا پاداش نيكوكارى پدرشان را به آنها داد؟ «1».

در روايت ديگر از باقر امام صادق عليهما السّلام آمده است:

«قالا: يحفظ الاطفال باعمال آبائهم كما حفظ اللَّه الغلامين بصلاح ابيهما».

دوم: در زمينه گنج كه در آيه شريفه آمده است، رواياتى وارد شده است از

__________________________________________________

(1)

عن اسحاق بن عمار قال سمعت ابا عبد اللَّه عليه السّلام يقول: ان اللَّه ليصلح بصلاح الرجل المؤمن ولده و ولد ولده و يحفظه فى دويرته و دويرات حوله فلا يزالون فى حفظ اللَّه لكرامته على اللَّه ثم ذكر الغلامين فقال و كان ابوهما صالحا الم تر ان اللَّه شكر صلاح ابويهما لهما (عياشى)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص:

257

جمله اينكه در تفسير عياشى از صفوان جمال نقل شده: از امام صادق عليه السّلام از قول خدا «و اما الجدار فكان لغلامين يتيمين في المدينة و كان تحته كنز لهما» پرسيدم فرمود:

بدان كه آن طلا و نقره نبود، بلكه چهار كلمه بود:

«انى انا اللَّه لا اله الا انا»

هر كه به مرگ يقين كند دندانش نمى خندد، هر كه بحساب يقين نمايد قلبش فرحناك نمى شود، هر كه به قدر ايمان آورد جز پروردگارش از كسى و از چيزى نمى ترسد.

در روايت ديگرى از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه آمده است كه آن لوحى بود از طلا و در آن نوشته شده بود:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، محمّد رسول اللَّه عجبت لمن ايقن بالموت كيف يفرح ...

اين احاديث در كتب اهل سنت نيز نقل شده است.

اين با روايت اول منافات ندارد، زيرا مراد از حديث اول آنست كه منظور از گنج در هم و دينار نبوده است بلكه نظر به كلماتى است كه در آن نوشته شده بود طبرسى رحمه اللَّه در جمع ما بين آيه و روايات فرموده است گنج مالى بود كه در آن علمى نوشته شده بود پس آن مال و علم بوده است.

نكته ها

مجمع البحرين كجا بوده است؟

مى دانيم كه موسى عليه السّلام، ابتدا در مصر زندگى مى كرد سپس با بنى اسرائيل به صحراى سينا آمد و در آنجا بود تا از دنيا رفت، آن حضرت و هارون در صحراى سينا از دنيا رفتند و به سرزمين فلسطين وارد نشدند، نظر بنقشه امروزى، مجمع البحرين كه موسى در آنجا با خضر ملاقات كرد، يكى از چهار محل مى شود ولي هر چهار محل نسبت به صحراى سينا

بسيار دور هستند حدود صدها فرسخ، بلكه بيشتر، آن روز با نبودن وسائل مسافرت چطور موسى عليه السّلام توانسته است به آنجاها برود؟! تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 258

بهر حال اولين مجمع البحرين كه مى شود از آن نام برد باب المندب است، آنجا كه درياى احمر به اقيانوس هند متصل مى شود، ولى آن در انتهاى شبه جزيره عربستان واقع شده و از صحراى سينا صدها فرسخ فاصله دارد.

دوم تنگه هرمز، آنجا كه خليج فارس به درياى عمان متصل مى شود، آنجا نيز صدها فرسخ با صحراى سينا فاصله دارد.

سوم: تنگه بسفر كه در آنجا درياى سياه به درياى مرمره اتصال پيدا مى كند.

چهارم: تنگه داردانل آنجا كه درياى مرمره بدرياى مديترانه متصل مى شود، اين دو محل گر چه تا حدى نزديك هستند ولى باز بعيد است كه موسي عليه السّلام به آنجاها رفته باشد، زيرا با وسائل آن روز شايد ماهها طول مى كشيد.

به نظر بعضى: آن تنگه جبل الطارق است آنجا كه درياى مديترانه به اقيانوس اطلس متصل مى شود، اين بسيار بعيد است موسى عليه السّلام خضر را در اروپا پيدا كند على هذا اگر مراد يكى از چهار محل فوق باشد بايد گفت كه آن حضرت در انتهاى خشكيهاى يكى از آنها با خضر ملاقات كرده است.

احتمال ديگر آن است كه اين ملاقات در نزديكيهاى بندر عقبه اتفاق افتاده باشد و در آنجا دماغه اى بوده است كه اكنون در اثر تغييرات زمين از بين رفته است و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 259

[سوره الكهف (18): آيات 83 تا 102]

اشاره

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً (83) إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً

(84) فَأَتْبَعَ سَبَباً (85) حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً (86) قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً (87)

وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً (88) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (89) حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً (90) كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً (91) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (92)

حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً (93) قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا (94) قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً (95) آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً (96) فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً (97)

قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا (98) وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً (99) وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرِينَ عَرْضاً (100) الَّذِينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِي وَ كانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً (101) أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبادِي مِنْ دُونِي أَوْلِياءَ إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ نُزُلاً (102)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 260

83- از تو از ذو القرنين مى پرسند بگو: براى شما از

او خبرى خواهم خواند.

84- ما وى را در زمين تمكن داديم و از همه چيز به او وسيله عطا كرديم.

85- پس راهى را تعقيب كرد.

86- تا چون به مغرب آفتاب رسيد، آن را ديد كه در چشمه گل آلودى فرو مى رود و نزديك چشمه قومى يافت گفتيم: اى ذو القرنين يا عذاب ميكنى و يا ميانشان طريقه نيكويى پيش مى گيرى.

87- گفت: هر كه ستم كرده است به زودى او را كيفر مى دهيم سپس به سوى پروردگارش بر مى گردد و عذابى سختش مى كند.

88- اما آنكه ايمان آورده و كار صالح كرده است براى او پاداش نيكى هست و از جانب خود كار آسانى به او امر مى كنيم.

89- آن گاه راهى را تعقيب كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 261

90- تا چون به مشرق آفتاب رسيد، آن را ديد، به قومى طلوع مى كند كه ايشان را جز آفتاب پوششى قرار نداده ايم.

91- چنين بود و ما از آنچه نزد وى بود خبر داشتيم.

92- سپس راهى را تعقيب كرد.

93- تا چون ميان دو كوه رسيد در نزديك آنها قومى يافت كه سخن نمى فهميدند.

94- گفتند: اى ذو القرنين يأجوج و مأجوج در اين سرزمين فساد مى كنند آيا براى تو مزدى مقرر داريم كه ميان ما و آنها سدى بنا كنى؟

95- ذو القرنين گفت: آنچه خدايم در آن بمن تمكن داده بهتر است مرا به نيرو كمك كنيد تا ميان شما و آنها حائلى بنا كنم.

96- قطعات آهن پيش من آريد تا چون ميان دو ديواره را پر كرد، گفت: بدميد تا آن را بگداخت گفت: مس مذاب بياوريد تا بر روى آن بريزم.

97- در نتيجه، نتوانستند از آن بالا روند

و نتوانستند آن را عقب زنند.

98- ذو القرنين گفت: اين مرحمتى است از پروردگارم پس چون وعده خدايم آيد آن را متلاشى ميكند ...

99- در آن مى گذاريم كه گروهى در گروهى موج زند، به صور دميده شود به طور كامل جمعشان كنيم.

100- آن روز جهنم را به طور كامل بر كافران نشان دهيم.

101- كسانى كه ديدگانشان از ياد من در پرده بوده و شنيدن نمى توانسته اند.

102- آيا كافران گمان كرده اند كه جز من بندگان مرا سرپرست گيرند (و از عذاب من نجاتشان دهند) ما جهنم را براى كافران محل فرود آمدن آماده كرده ايم.

كلمه ها

ذى القرنين: قرن (بر وزن عقل) بمعنى جمع كردن است «قرن البعيرين جمعهما في حبل» يعنى دو شتر را با يك طناب بست و نيز به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 262

شاخ آيد مانند شاخ گاو و گوسفند و نيز بمعنى جماعتى است كه در زمان واحد نزديك به هم زندگى مى كنند جمع آن قرون است به معنى زمان نيز آمده است «ذو القرنين» لقب آن پادشاه است، قرن ظاهرا در اينجا به معنى شاخ است يعنى صاحب دو شاخ كه در نكته ها خواهد آمد.

سببا: سبب: وسيله. راغب گويد: ريسمانى است كه از آن به درخت بالا مى روند راه را نيز سبب گويند كه وسيله رسيدن به مقصد است.

حمئة: جماء: لجن سياه بدبو، «طين اسود منتن» عين حمئة: چشمه اى كه در آن لجن سياه هست و آبش سياه ديده مى شود.

نكرا: نكر (بر وزن قفل): منكر و ناپسند.

سترا: ستر (بر وزن فكر): پرده و پوشش و بر وزن عقل به معنى پوشاندن است.

خبرا: خبر (بر وزن قفل): دانستن و علم.

سد: سد: بستن و

اصلاح كردن «سد الثلمة: اصلحها و وثقها» و نيز به معنى سد معروف و حايل ميان دو چيز است، گويند: بضم اول سدى است كه طبيعى و فعل خدا باشد و بفتح اول آنست كه فعل انسان باشد كوه را نيز سد گويند كه ميان دو چيز سد و حائل است منظور از «سدين» در آيات، دو كوه است يأجوج: يأجوج و مأجوج: نام اقوامى است كه شايد در مغولستان فعلى چين زندگى مى كرده اند و در نكته ها خواهد آمد، فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است يكى در اينجا، ديگرى در سوره انبياء/ 96. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 263

ردما: ردم: سد اصل آن گرفتن شكاف با سنگ است «ردمت الثلمة:

سددتها».

زبر: زبر (بضم اول و فتح دوم) پاره ها و تكه هاى آهن و مس، مفرد آن زبره بر وزن حفره است.

صدفين: صدف: ناحيه و جانب كوه. «ساوى بين الصدفين» مساوى و پر كرد بيان دو ناحيه كوه را.

خرجا: گويد: آنچه از زمين داده مى شود اسمش خراج و آنچه از مال داده مى شود نامش خرج است.

انفخوا: نفخ: دميدن «انفخوا» بدميد.

قطرا: قطر: مس مذاب «القطر: الخامس المذاب» افراغ: ريختن و خالى كردن أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً بريزم بر آن مس ذوب شده را آن را قلع مذاب و آهن مذاب نيز گفته اند، علت اين تسميه آن كه فلز با ذوب شدن متقاطر مى گردد.

نقبا: نقب: سوراخ كردن، سوراخ وسيع، راهى كه در كوه باشد.

دكاء: دك (بر وزن عقل): كوبيدن. «دككت الشي ء دكا» آن وقت گويند كه بكوبى و با زمين يكسان كنى. دك و دكاء هر دو به معنى كوبيدن است، آن در آيه به معناى مفعول و كوبيده شده

(مدكوك) است.

عرضنا: عرض: نشان دادن و ظاهر شدن. «عرضنا»: نشان داديم و ظاهر كرديم.

غطاء: پرده. راغب گويد: غطاء مثل طبق و نحو آنست كه روى چيزى گذاشته شود، چنان كه غشاء مثل لباس و نحو آنست كه روى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 264

چيزى بگذارند.

نزلا: نزل (بر وزن عنق): آنچه براى ميهمان آماده شده است تا بر آن نازل شود، راغب گويد: «النزل ما يعد للنازل من الزاد» آن در آيه به معنى آماده شده براى كفار است كه جهنم و عذاب باشد.

شرحها

آيات شريفه در زمينه شرح حال مردى بنام ذو القرنين است كه در اول سوره گفته شد: يهود به مشركان مكه تعليم دادند كه از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بپرسند لفظ «يسئلونك» صريح است كه از حضرت ماجراى او را پرسيده اند، آنچه از آيات گذشته استفاده مى شود چنين است:

اول: ذو القرنين پادشاه قدرتمندى بود كه خداوند به او تمكن و اسباب حكومت داده بود مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً.

دوم: در ضمن آيات خواهيم گفت كه ذو القرنين پيغمبر نبود ولى از آيات به دست مى آيد كه يا با پيغمبرى رابطه داشته و از او فرمان مى گرفته و مانند طالوت از جانب پيامبر بنى اسرائيل منصوب گرديد كه در سوره بقره گذشت و يا مسائل شرعى را ميدانست و يا خدا به او الهام مى كرد.

سوم: آيات شريفه حاكى است كه ذو القرنين سه تا مسافرت داشته است يكى اينكه به طرف مغرب مملكت خود سفر كرده و به محلى رسيده كه آب دريا در خشكى پيش رفته و در اثر كم عمق بودن، به واسطه

لجن ها، سياه ديده مى شد، بيننده فكر مى كرد كه آفتاب در دريا و در آب غروب مى كند.

ذو القرنين در آنجا گروهى از مردم را گويى كه اهل شورش بودند گرفتار نموده، بدكاران آنها را كيفر داده و نيكوكارانشان را آزاد كرده است، مى شود تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 265

فهميد كه اين سفر، لشكر كشى بوده تا فتنه برپا شده را بخواباند.

سفر ديگرش به شرق كشور بوده و در آنجا بقومى رسيده است كه از تمدن بقدرى دور بودند، حتى خانه ساختن را نيز بلد نبوده اند، ذو القرنين هر معامله كه با آنها كرده به دستور خدا كرده است.

و در سفر سوم به شكافى ميان دو كوه رسيده و در آنجا قومى ديده است كه در مراحل اوليه زندگى مى زيسته اند، آنها به ذو القرنين گفته اند: اقوام يأجوج و ماجوج كه در پشت كوه ها ساكن هستند از اين شكاف بر ما هجوم آورده و ما را غارت مى كنند، ما به تو مزدى مى دهيم كه اين شكاف را ببندى تا اين كوه ها سدى باشد ميان ما و آنها.

ذو القرنين گفته است: فقط با نيروى انسانى و وسائل به من كمك كنيد، آن گاه شكاف ميان دو كوه را با تكه هايى گرفته و با مس مذاب آهنها را به هم چسبانده و از آمدن يأجوج و ماجوج جلوگيرى كرده است و فرموده: وقت آمدن وعده خدا اين سد كوبيده خواهد شد، مطلبى نيز در همين رابطه در آيات اخير هست كه ضمن تفسير آيات خواهد آمد، اينها كه گفته شد براى فهم آيات، مقدمه اى بود، بقيه مطالب در نكته ها خواهد آمد ان شاء اللَّه تعالى.

83- وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ

قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً (صحيحترين قرآنها به خط مصطفي نظيف قدر اوغلى).

و در مجمع البيان و در المعجم المفهرس «سأتلوا» با اضافه الف نوشته شده است كه بعد از واو جمع مى آيد، منظور از ذكر، خبر و قصه است، الميزان احتمال مى دهد كه ذكر به معنى قرآن است چنان كه در بعضى از آيات آمده است يعنى «سأتلوا عليكم منه قرءانا» آيات بعدى بيان ذكر است.

84- إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 266

آيه در مقام امتنان است كه خدا فرمايد: ما به او تمكن و قدرت داديم و از هر چيزى وسيله اى در اختيارش گذاشتيم تا به مقاصد خود برسد مانند عقل، علم، دين، قدرت جسم، كثرت مال، لشكريان، حسن تدبير و مانند آن (در الميزان).

85 و 86- فَأَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً اين دو آيه در بيان سفر اول ذو القرنين است و نشان مى دهد كه او در سفر مغرب به كنار دريايى رسيده كه آب آن در اثر لجن ها سياه ديده مى شد و بيننده خيال مى كرد كه آفتاب در آن غروب مى كند، اين يك امر عادى است، ما اگر در كنار دريايى باشيم كه در آن خشكى ديده نشود، خواهيم ديد كه آفتاب در آب غروب مى كند و از آن طلوع مى كند، النهايه آنجا خليج كم عمقى بوده كه آب به واسطه لجن، سياه ديده مى شده است. در اين زمينه در نكته ها توضيح داده خواهد شد.

منظور از «سببا»

ظاهرا راه است فَأَتْبَعَ سَبَباً يعني راهى را تعقيب كرد كه همان راه مغرب بود در اينجا چند مطلب هست:

اول: آيه نشان مى دهد كه ذو القرنين در اين سفر لشكر كشى كرده و به گروهى مسلط شده است و بفكر بوده كه با آنان چطور رفتار كند چنان كه آيه بعدى اين مطلب را روشن تر مى كند.

دوم: آيا قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ دليل است بر اينكه او پيغمبر بود و خدا بر او وحى فرستاده است؟ يا از پيامبرى مأذون بود و از او دستور ميگرفت كه خدا آن را به خود نسبت داده است؟ مانند طالوت كه از طرف پيامبر اسرائيلى به تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 267

حكومت منصوب بود، يا منظور از قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ الهام است چنان كه خدا در وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى به مادر موسى الهام فرمود؟ سوم: محلى كه آفتاب در آن غروب مى كرد مانند چشمه بزرگى بود ظاهرا آنجا خليج بوده است در نكته ها خواهد آمد.

87- قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً.

معلوم مى شود كه آنها هم ياغى بوده اند و هم مشرك و گناهكار كه: ما در مقابل ظلم و طغيان به آنها كيفر مى دهيم و چون از دنيا رفتند پيش خدايشان نيز مسئول خواهند بود، «ثم يرد» نشان مى دهد كه كيفر، قتل بوده است، به قرينه «من آمن» كه در آيه بعدى خواهد آمد، مى توان ظلم را در اين آيه به شرك و كفر معنى كرد و بايد افساد و شورش را بر آن افزود كه بسبب لشكر كشى ذو القرنين به وجود آمده بود.

88- وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ

عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً.

يعنى در ميان اينها آنكه اهل ايمان است و نيكوكارى كرده و شورش و فتنه بر پا نكرده است، او را پاداش نيكويى هست و به او تكليف سختى نخواهد شد.

غرض از عَمِلَ صالِحاً شايد خواباندن فتنه و دعوت مردم به آرامش باشد كه از بعضى مؤمنين سر زده بود، «جزاء» مى شود تميز باشد و تقدير آن «فله المثوبة الحسنى جزاء» است، منظور از اين جمله به احتمال قوى پاداش دنيوى است، يعنى به چنين اشخاص پاداش نيكويى از حيث كارشان خواهيم داد و نيز به آنها فرمان آسانى خواهيم داد، شايد منظور آنست كه پس از تحقيق، فرمان خواهيم داد كه آزاد شوند خلاصه آنكه باين گروه هم پاداش خواهيم داد و هم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 268

آزاد خواهيم نمود، احتمال ضعيف آنست كه منظور پاداش آخرت باشد و اللَّه اعلم.

89- 91- ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً.

آيات سه گانه در بيان سفر دوم ذو القرنين است به نظر مى آيد كه او به مشرق نيز لشكركشى كرده باشد و در آنجا به اقوامى رسيده كه در مراحل اوليه زندگى بوده و حتى از خانه ساختن نيز عاجز بوده اند.

عياشى از امام باقر عليه السّلام در تفسير لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

«لم يعلموا صنعة البيوت».

«دون» به معنى غير است يعنى براى آنها جز آفتاب پوششى قرار نداده بوديم، الميزان مى گويد: اينكه خدا «لم نجعل» را به خود نسبت

داده است معنايش آنست كه آنها هنوز متوجه خانه ساختن و مانند آن نبوده اند.

«كذلك» ظاهرا اشاره است به صدر آيه، يعنى قضيه اين چنين بود وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً يعنى علم ما به آنچه در نزد ذو القرنين بود احاطه داشت، شايد منظور آن باشد كه هر چه كرد و هر چه گفت زير نظر ما و با اجازه ما بود نظير قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ ... در آيه گذشته، ولى صرف اينكه گفته شود: ما به حال او و تداركات و لشكريان او دانا بوديم، چندان مفيد فائده نيست و احتمال اول قويتر است.

92 و 93- ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا.

از اين آيات، سفر سوم ذو القرنين شروع مى شود، الف و لام «السدين» براى عهد است يعني سپس راه ديگرى را در پيش گرفت تا ميان آن دو كوه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 269

رسيد، ظاهرا دو كوه بودن به واسطه آن شكاف معروف بود كه اقوام وحشى از آنجا حمله مى كردند رسيدن به ميان دو كوه، رسيدن به كنار همان گذرگاه و شكاف است.

لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا ظاهرا اشاره به بدوى بودن و در مراحل اوليه زندگى بودن است كه چيزى نمى فهميدند، به نظر بعضى لغت آنها براى كسى مفهوم نبود در نتيجه لغت كسى را هم نمى دانستند ولى اين بعيد است زيرا با ذو القرنين صحبت كرده اند.

94- قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا.

اين آيه نشان مى دهد كه اقوام وحشى و مأجوج از همان

گذرگاه هجوم كرده و آنها را غارت مى كرده اند و اگر آن گذرگاه مسدود مى شد، كوه ها مانع از آن بودند كه آنها به حملات خود ادامه بدهند، لذا آن از ذو القرنين خواسته اند كه به او مزد و پول بدهند تا در عوض حائلى بنا كند و آن گذرگاه را بگيرد.

95- قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً.

اين آيه مى گويد از شما مزد نمى خواهم با نيروى انسانى به من كمك كنيد تا ميان شما و آنها سد محكمى بسازم، از اين آيه و آيات بعدى روشن مى شود كه گفته است: به كارم مزدى نمى خواهم فقط با نيروى انسانى و وسائل به من كمك كنيد مانند كارگران و آهن و مس مذاب.

«مكّنى» در اصل «مكّننى» است نون ادغام شده است يعنى: آنچه خدايم در آن از مال و وسعت به من تمكن و قدرت داده است از مزد شما بهتر است مرا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 270

با نيرو يارى كنيد.

96- آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً.

ادامه سخن ذو القرنين است كه گفت: قطعه هاى آهن بياوريد، به دستور او به آن گذرگاه قطعه هاى آهن چيدند تا شكاف پر شد و با دو ناحيه كوه برابر گرديد آن وقت فرمود در آن آتش بدهيد وقتى كه گداخته شد گفت: مس مذاب بياوريد تا بر آن بريزم و با ريختن مس مذاب قطعات آهن به هم چسبيد و همه اش يك پارچه شد.

97- فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً.

فاعل هر سه فعل يأجوج و مأجوج است يعنى نتوانستند

از آن بالا روند و نيز نتوانستند آن را سوراخ كنند، در نتيجه از هجوم آنان جلوگيرى به عمل آمد «1».

98- قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا.

ذو القرنين با اين كلام هم از آينده سد خبر داده و هم از موحد بودن خودش كه گفت: اين سد رحمتى است از خداى من كه به وسيله آن گروهى از شر بدكاران راحت شدند و چون وعده پروردگار در آيد آن را كوبيده و متلاشى كند و در تأكيد اين سخن فرموده است وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا.

مراد از وعده خدا يا وعده اى بود مخصوص به متلاشى شدن سد و يا آمدن قيامت كه همه كوه ها ريزريز خواهد شد، آيه خبر از آينده مى دهد كه علم آن

__________________________________________________

(1) اسطاع يسطيع همان استطاع يستطيع است كه به علت ثقل كلمه، مى شود تاء آن را حذف كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 271

پيش خداست يعنى اين سد و اين رحمت هم چنان مى ماند تا وعده پروردگار بيايد و چون وعده پروردگار بيايد جَعَلَهُ دَكَّاءَ ...

99 و 100- وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرِينَ عَرْضاً.

اين دو آيه تفصيل آمدن وعده خداست، ضمير «هم» در دو محل ظاهرا راجع به عموم انسانها است، منظور از «تركنا» دست كشيدن و برداشتن نظم از ميان مردم است كه در آن صورت انسانها مانند موج دريا درهم مى روند و گروهى بر گروهى همچون موج بالا روند.

به هر حال اشاره به از بين رفتن نظم و هرج و مرج عجيبى است، در تعقيب اين هرج

و مرج نفخ صور دوم و زنده شدن مردمان خواهد بود و جهنم به طور كامل بر مردم عرضه خواهد گرديد، نفخ صور اول در اينجا نقل نشده است چون نظر فقط به وضعى است كه مردمان زنده اند و آن را مى بينند.

اين دو آيه نظير آيات: حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يا وَيْلَنا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنَّا ظالِمِينَ انبياء/ 96، 97 است كه آنهم از ملاحم و اخبار آينده مى باشد.

101- الَّذِينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِي وَ كانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً.

وصف كافران در آيه گذشته است يعنى: جهنم بر كافران عرضه مى شود كه از ياد پروردگار در پرده و در غفلت بوده اند و قدرت شنيدن كلمات حق را نداشتند.

دو عامل مهم و بزرگ در هدايت انسان، چشم و گوش او است كه از راه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 272

شنوايى و بينايى، جهان خارج به درون انسان وارد شده و به وسيله عقل، تحليل و تجزيه مى گردد، علّت جهنمى بودن كفار آنست كه چشمشان از ديدن آيات خدا در پرده است، «عن ذكرى» نشان مى دهد كه آيات خدا را مى بينند ولى به ايشان تذكر نمى آورد، قدرت شنوايى نداشتن نيز همين طور است، اين حالت در اثر اعمال ناشايست ايشان ملكه گرديده است كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ غافر/ 34، از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه ذكر را بولايت امير المؤمنين عليه السّلام تفسير فرموده اند، آن از باب بيان مصداق است.

102- أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبادِي مِنْ دُونِي

أَوْلِياءَ إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ نُزُلًا.

اين آيه نتيجه گيرى از سه آيه قبل است، منظور از عبادى همه معبودهاى باطل است كه بشر به آنها روى آورده و از خدا بريده است امثال ملائكه، جن و انسانهاى پاك، چنان كه در الميزان فرموده است حتى اصنام و اوثان كه در بعضى از آيات به آنها «عبد» اطلاق شده است: إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ اعراف/ 194، بنا به فرموده طبرسى در اين كلام، محذوفى هست و تقدير آن: «ان يتخذوا عبادى من دونى اولياء ينصرونهم و يدفعون عقابى عنهم» يعنى آيا كافران گمان كرده اند كه بندگان مرا براى خود سرپرست گيرند تا به آنها يارى كنند و از عقاب من مانعشان شوند؟ نه نمى توانند بلكه ما جهنم را براى كافران پذيرايى آماده كرده ايم و آنها به عذاب خواهند رفت مانند ميهمان كه با مائده و طعام نازل مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 273

نكته ها

آيا ذو القرنين پيغمبر بود؟

بنا بر رواياتى كه از اهل بيت عليهم السّلام نقل شده، ذو القرنين پيغمبر نبوده بلكه بنده اى از بندگان شايسته خدا بوده است.

در تفسير عياشى از امير المؤمنين عليه السّلام نقل گرديده است: ذو القرنين نه نبى بود و نه رسول، بلكه بنده اى بود كه خدا را دوست داشت، خدا نيز او را دوست داشت ... اين روايت از ابو الطفيل و اصبغ بن نباته از على عليه السّلام و از ابو بصير از حضرت باقر و از بريد بن معاويه از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام نقل گرديده است، اين مطلب از طريق اهل سنّت نيز منقول است. به موجب بعضى از روايات

او، پيغمبر بود در اين زمينه به تفسير عياشى و تفسير برهان رجوع شود.

بنا بر قول اول: براى توجه قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ كه خدا به او خطاب فرموده است دو راه مى ماند اول اينكه او از جانب پيغمبرى به حكومت مأذون بود و به دستور او عمل مى كرد مانند طالوت كه يك نفر پيغمبر او را به حكومت منصوب كرد و گفت: دستور خدا چنين است: وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً بقره/ 247، بنا بر تحقيقات ابو الكلام آزاد دانشمند هندى گويا دانيال يكى از انبياى بنى اسرائيل با او بوده باشد.

دوم: اينكه مطالب حقه از جانب خدا به او الهام مى شده است، مانند مادر موسى، ولى اين بعيد است.

ذو القرنين و سد او:

ناگفته نماند: روايات و اقوال مفسران درباره اين شخص و سدى كه ساخت و يأجوج و مأجوج به قدرى پيچيده و مختلف است كه نمى شود راه مشخصى از آنها به دست آورده و ارائه داد، نگارنده تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 274

در اينجا تحقيقات ابو الكلام آزاد را به طور خلاصه خواهم آورد، الميزان نيز آن را تا حدى مفصل نقل كرده است ولى علم حقيقى پيش خداست قبلا بايد بدانيم كه ذو القرنين اسكندر مقدونى نمى تواند باشد، زيرا ذو القرنين بنا بر تصريح قرآن مردى موحد و خداشناس و داراى مكارم اخلاق بوده است ولى اسكندر بنا به نقل تواريخ، پادشاهى سفاك و ستمگر و بى دين و جاه طلب و عارى از توحيد بوده است.

به نظر بعضى، سد ذو القرنين همان ديوار معروف و تاريخى چنين است اين سخن نيز نمى تواند درست باشد زيرا

ديوار تاريخى چنين بين سالهاى 204 تا 220 قبل از ميلاد يعنى در عرض حدود بيست سال به فرمان «چنين شى ء هوانك» امپراطور چين ساخته شد، اين ديوار كه از سنگ و آجر بنا شده ششصد و شصت و شش فرسخ يعنى حدود چهار هزار كيلومتر طول دارد و از محلى بنام «چان هايكوان» آغاز شده و در مرزهاى «تبت» پايان مى يابد.

بلندى آن هفت متر و نيم و پهناى آن در همين حدود است، به طورى كه بر روى آن شش نفر سوار پهلو به پهلو مى تواند اسب تازى كند، اين ديوار توانست سيزده قرن جلو تاخت و تاز اقوام وحشى را بگيرد، سرانجام در قرن 13 ميلادى چنگيز مغول از آن گذشت و بر سرزمين پهناور چين دست يافت.

اين ديوار نمى تواند سد معروف ذو القرنين باشد، زيرا آن سد ميان دو كوه از آهن و مس ساخته شده بود.

ابو الكلام آزاد دانشمند والا مقام هندى درباره ذو القرنين كتاب مستقلى نوشته و او را «كوروش» پادشاه معروف هخامنشى دانسته است، ما خلاصه كتاب ابو الكلام را براى كمك به روشن شدن آيات در اينجا مى آوريم و علم واقعى آن را پيش خدا مى دانيم «1».

__________________________________________________

(1) بنا بر بعضى از تحقيقات، كوروش يك آدم سفاك و ستمكار بوده است، به هر حال نقل تحقيقات ابو الكلام به صورت يك احتمال صرف است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 275

حمله كورش بغرب ايران:

كورش پس از رسيدن به پادشاهى با پادشاه «ليدى» كه كرزوس نام داشت روبرو گرديد، مورخين يونان عقيده دارند، كه اول بار كرزوس دست به دشمنى زد و كوروش را مجبور به توسل به شمشير نمود، كوروش

در اين جنگ پيروز شد، «ليدى» در آسياى صغير موسوم به آناطولى (تركيه امروز) قرار داشت، حكومت ليدى دست نشانده يونان بود، كوروش با مغلوبين طورى با بزرگوارى رفتار نمود كه مردم احساس نمى كردند كه آتش جنگ به خانه آنها كشيده شده است.

به نظر ابو الكلام اين سفر كه كوروش به غرب ايران كرده است همان است كه در آيات فَأَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ ... آمده است اكنون اگر نقشه سواحل آسياى صغير را برابر خود بگذاريم مى بينيم كه بيشتر ساحل به خليج هاى كوچك منتهى مى شود، مخصوصا در نواحى حدود «ازمير» كه دريا تقريبا صورت يك چشمه بزرگ به خود مى گيرد مى توان گفت: كوروش در اين سفر به نقطه اى از سواحل درياى «اژه» نزديك ازمير مى رسد و در آنجا متوجه مى شود كه دريا صورت چشمه اى به خود گرفته آب نيز از گل ولاى ساحل تيره رنگ به نظر مى رسد در حوالى غروب اگر كسى اينجا ايستاده باشد خواهد ديد كه قرص خورشيد در آب محو مى شود يعنى: «تغرب في عين حمئة».

حمله بمشرق:

حمله دوم كوروش متوجه مشرق شد، قبائل وحشى و عقب مانده «كيد روسيا» و «باكتريا» كه در نواحى مشرق سكونت داشتند سر به شورش برداشته بودند، كوروش براى خواباندن فتنه به آنجا لشكر كشيد مراد از آن، سرزمين «مكران» و «بلوچستان» فعلى است و «باكتر» همان بلخ است و آيات ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 276

لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً ...

راجع به اين مسافرت است.

حمله به شمال:

حمله سوم كوروش به طرف شمال ايران صورت

گرفته كه براى اصلاح امر «ماد» لشكركشى كرده است، سرزمين «ماد» در شمال پارس قرار داشت و حدود آن بكوههاى شمال كه متصل به درياى خزر و درياى سياه مى شوند مى رسيد، اين نواحى بعدها به قفقاز و به اصطلاح پارسيان «كوه قاف» موسوم گشت كوهستان قفقاز فعلى در اين سلسله كوه ها وجود دارد، در اين حمله كورش به نزديك رودى رسيد و در كنار آن اردو زد، اقوام اين منطقه از دست قومى به نام «يأجوج و مأجوج» به كوروش شكايت كردند.

او دستور داد سدى آهنين در محلى كه غارتگران از آن مى گذشتند، ساختند و بدين وسيله از تاخت و تاز آنها جلوگيرى شد، اگر به نقشه نگاه كنيم آسياى غربى پائين درياى خزر وجود دارد و درياى سياه بالاى آن است و كوه هاى قفقاز نيز بين دو دريا در حكم يك ديوار طبيعى مرتفعى است، اين كوه ها كه صدها ميل طول دارند مانع بزرگى از رخنه كردن از آن طرف به اين طرف و بالعكس است، تنها يك تنگه در ميان آنها قرار دارد كه محل عبور اقوام يأجوج و مأجوج بود، كوروش با سد آهنين آن تنگه را مسدود نمود كه غارتگران قدرت گذشتن و سوراخ كردن آن را نداشتند: فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً.

محل سد:

اين سد در محلّى بين درياى خزر و درياى سياه بنا شده و در تنگه ميان كوه هاى قفقاز است، اين راه را امروز تنگه «داريال» مى خوانند و در ناحيه «ولادى كيوكز» و تفليس واقع شده است هم اكنون نيز بقاياى ديوار آهنى در اين نواحى هست، در سد ذو القرنين گفته مى شود آهن بكار

رفته و ميان دو كوه نيز ساخته شده است، معبر داريال بين دو كوه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 277

بلند واقع شده و اين سد نيز كه آهن زيادى در آن ديده مى شود در همين درّه وجود دارد.

يأجوج و مأجوج:

اينها همان اقوامى است كه در اروپا آنها را «ميگر» و در آسيا «تاتار» ناميده اند، معلوم شده كه در حدود ششصد سال قبل از ميلاد يك دسته از آنان در سواحل درياى سياه پراكنده شده و هنگام پائين آمدن از دامنه كوه هاى قفقاز، آسياى غربى را مورد هجوم قرار داده اند، اين نقطه در آن روز مغولستان ناميده مى شد، قبائل كوچ نشين آن «منغول» يا مغول ناميده مى شدند، بنا به منابع چينى اصل كلمه منغول «منكوك» يا «منچوك» بوده است و اين با كلمه عبرى مأجوج بسيار نزديك مى باشد.

ذو القرنين:

لقب ذو القرنين (صاحب دو شاخ) متخذ از خواب دانيال پيغمبر است كه كوروش در خواب ديد داراى دو شاخ است توضيح اينكه دانيال در خواب ديد: قوچى در كنار رود ايستاده و دو شاخ بلند دارد، اين دو شاخ يكى به طرف جلو و يكى پشت او خم شده بود و با دو شاخ خود شرق و غرب را شخم مى كرد و هيچ حيوانى در مقابل او مقاومت نمى كرد، در همان حال ديد يك بز كوهى از طرف مغرب در حالى كه زمين را با شاخ خود مى كند، پيش آمد و ميان پيشانى اين بز يك شاخ بزرگ و عجيب پيدا بود، كم كم بز كوهى به قوچ مزبور نزديك شد و بر او تاخت، در اين حمله دو شاخ قوچ بشكست و از مقاومت عاجز ماند.

فرشته اى

به دانيال نازل شده و خواب او را به كوروش و اسكندر مقدونى تعبير كرد، يعنى قوچ دو شاخ كوروش پادشاه پارس و ماد و بز كوهى اسكندر بود كه دولت و دودمان هخامنشى را برانداخت، كوروش همان بود كه بابل را فتح كرد و قوم يهود را از اسارت نجات داد و اجازه داد كه به فلسطين باز گردند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 278

دانيال اين خواب را در «شوشن» كه ظاهرا همان «شوش» فعلى است ديده است، قبر دانيال اكنون در شهر شوش واقع است (تورات كتاب دانيال باب هشتم).

مجسمه كوروش:

مجسمه سنگى كوروش كه در نزديكيهاى استخر پايتخت قديم ايران در حدود پنجاه ميلى سواحل رودخانه «مرغاب» نصب شده بود، چون به وسيله خاور شناسان خطوط ميخى آن خوانده شد، اين مطلب را روشن نمود، مجسمه بقامت بشر عادى است، دو بال دارد مثل بالهاى عقاب و در روى سر او دو شاخ به صورت شاخ قوچ كه از يك ريشه روئيده و به دو شاخ يكى رو به جلو و ديگرى پشت آن رو به عقب است، مجسمه ثابت ميكند كه تصور ذو القرنين از خواب دانيال پيدا شده و مجسمه ساز از آن خواب پيروى كرده و چون كوروش بابل را فتح و يهود را از اسارت نجات داد، خواب دانيال مشهود شد رجوع شود به كتاب ابو الكلام.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 279

[سوره الكهف (18): آيات 103 تا 110]

اشاره

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً (103) الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (104) أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً (105) ذلِكَ جَزاؤُهُمْ

جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً (106) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً (107)

خالِدِينَ فِيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً (108) قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً (109) قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (110)

103- بگو آيا شما را خبر دهيم از آنها كه به عمل زيانكارترند

104- همان كسانند كه تلاششان در زندگى دنيا گم شده است و گمان مى كنند كه كار خوب انجام ميدهند.

105- آنها كسانى هستند كه به آيات خدا و ملاقات او كافر شده اند، اعمالشان باطل شده است، روز قيامت براى آنها توزينى بپا نمى كنيم.

106- مطلب اين است. كيفر آنها جهنم است كه كافر شده اند و پيامبران و آيات مرا مسخره گرفته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 280

107- كسانى كه ايمان آورده و اعمال نيكو انجام داده اند بهشتهاى وسيع جاى آنهاست.

108- در آنها پيوسته اند و از آنها انتقال يافتن نمى خواهند

109- بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب باشد، دريا تمام مى شود پيش از آنكه كلمات خدايم تمام شود گر چه نظير آن را نيز كمك بياوريم

110- بگو: من فقط بشرى هستم مانند شما كه به من وحى مى شود حق اين است كه خداى شما خداى يگانه است هر كه پاداش خدايى را اميد دارد بايد عمل شايسته كند و هيچكس را در عبادت پروردگارش شريك نكند

كلمه ها

اخسرين: خسر: كم شدن، ضرر و زيان. خاسر: زيان ديده. اخسر: زيانديده تر جمع آن اخسرون

است.

ضل: ضلالت: گمراهى. ضلالت كار بى نتيجه بودن آن است.

صنعا: صنع (بضم اول): عمل و كار. طبرسى و راغب قيد «جودت» را در آن آورده اند يعنى جودت فعل، شايد فرقش با فعل همان جودت و دقت و محكمى باشد.

حبطت: حبط (بر وزن فلس): پوچ شدن بى اثر شدن.

وزن: وزن: سنجش و اندازه گيرى، به معنى اعتبار و منزلت نيز آيد، فيومى در مصباح گويد: «ما اقمت له وزنا» كنايه از اهمال و دور انداختن است. به نظر مى آيد آن در آيه به معنى توزين باشد چنان كه خواهد آمد.

هزو: هزو، هزء: مسخره كردن. آن در آيه به معناى مفعول «مهزوء به» است (مسخره شده).

فردوس: باغى كه در آن ميوه و گل و سائر اسباب لذات جمع است اين قول تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 281

طبرسى است، در كشاف گويد: «الفردوس: هو البستان الواسع الجامع لاصناف الثمر» گفته اند در اصل لغت رومى است، ظاهرا مراد از آن وسعت نعمتهاى بهشتى است نظير جَنَّاتِ النَّعِيمِ آن فقط دو بار در قرآن آمده است (مؤمنون/ 1).

نزلا: (بر وزن عنق): آنچه براى ميهمان آماده شده است (همين سوره/ 102).

حولا: حول (بر وزن قول): تغير و انفصال، اين معناى اصلى آن است حول (بر وزن عنب): اسم فعل است به معنى انتقال.

مداد: مركب. از كشاف و جوامع الجامع به دست مى آيد كه علّت اين تسميه زياد شدن وزن دوات به واسطه آنست، چون مد و مدد در اصل به معنى زيادت است «مدد»: كمك و آنچه باعث زيادت نيرو مى شود.

كلمات: منظور از كلمات موجودات است زيرا كلم به معنى زخم زدن و اثر گذاشتن است، موجودات، آثار خدا هستند، و شايد علّت

اين تسميه آنست كه كلمه دلالت به معناى خود دارد، موجودات نيز دلالت به موجود خدا دارند.

تنفد: نفاد: فانى شدن تمام شدن «النفاد: الفناء».

شرحها

شش آيه اول در رابطه با آيه إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا در اول سوره و نيز در رابطه با اعمال مشركان و بدكاران است يعنى: ما وسائل مادى در روى زمين را براى به وجود آمدن «احسن العمل» تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 282

قرار داده ايم، اما مشركان و بدكاران در اثر انحراف از راه خدا بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا شده اند، سعى و تلاش آنها در دنيا گم گشته و باطل شده است و در روز قيامت چيزى به دست نخواهند آورد، بر خلاف اهل ايمان و عمل كه جنات الفردوس در اختيار آنها خواهد بود.

آن وقت آيه قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ ... در زمينه وسعت موجودات خداوندى است كه رابطه اش با قبل و بعد چندان روشن نيست، الميزان بعيد نمى داند كه مستقلا نازل شده باشد «1». آخرين آيه، خاتمه سوره است كه توحيد و نبوت و معاد را بيان كرده و به عمل صالح دعوت مى كند توحيد يعنى إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ، نبوت: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ معاد: فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ.

103 و 104- قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً.

ظاهرا منظور از «سعى» كارهاى نيك و مفيد آنها در دنياست ولى چون غرض خدايى نداشته اند آن كارها در مسير زندگى پوچ و بى فايده مى شود و در آخرت چيزى به دست آنها نخواهد رسيد چنان كه در آيه بعدى خواهد آمد، البته در زندگى زودگذر از

آنها بهره مند خواهند شد كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ اسراء/ 20، سعى و تلاش اگر در راه حق باشد، شخص را به سعادت مى رساند ولى اگر در راه ضلالت باشد، آن تلاش، گم و بى اثر مى شود و آن بيراهه رفتن سعي و تلاش است.

از طرف ديگر: مشركان و بدكاران و كفار در اثر جهالت از كارهاى ناحق خود شادمان و مسرور هستند و چنين مى پندارند كه كار خوب انجام مى دهند: «ننبئكم» خطاب به مشركان است، علّت آمدن «اخسرين» با اسم تفضيل آنست كه آنها از

__________________________________________________

(1) نگارنده را در اين زمينه سخنى هست كه خواهد آمد

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 283

عمل اصلا فائده اى نخواهند برد بر خلاف خاسرين و زيانكاران كه مقدارى از رأس المال در دستشان مى ماند، آمدن «اعمالا» به صيغه جمع شايد براى آنست كه همه كارهايشان در پوچى و باطلند.

در تفسير عياشى نقل شده: ابن كوّا از امير المؤمنين عليه السّلام از اين آيه پرسيد فرمود: آنها اهل كتابند، به خدايشان كافر شدند و در دين خويش بدعت گذاشتند لذا عملشان باطل شد، اهل نهروان از آنها دور نيستند: «

قال اولئك اهل الكتاب كفروا بربهم و ابتدعوا فى دينهم فحبط اعمالهم و ما اهل النهر منهم ببعيد

» اين حديث و امثال آن از باب بيان مصداق است، مضمون آيه اعم مى باشد.

105- أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً.

اين آيه در بيان «الاخسرين» است، كفر به آيات خدا انكار نبوت و كفر به لقاء اللَّه انكار معاد است، انكار نبوت و معاد، موجب حبط و بى اثر شدن اعمال نسبت به آخرت است درباره

«حبط اعمال» «ذيل آيه 217 سوره بقره به تفصيل سخن گفته ايم و در زمينه وزن و توزين اعمال در سوره اعراف ذيل آيه وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ/ 8 به طور تفصيل بيان مطلب شده است وزن در آيه ظاهرا به معنى توزين است يعنى چون اعمالشان پوچ شده است لذا توزين و سنجيدنى براى اعمال آنها بر پا نخواهيم كرد.

در تفسير مجمع البيان از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل شده: روز قيامت مردى بزرگ و چاق مى آيد كه بقدر بال پشه اى وزن ندارد «

قال انه لياتى الرجل العظيم السمين يوم القيامه لا يزن جناح بعوضة

» زمخشرى از ابو سعيد خدرى نقل كرده: گروهى در روز قيامت اعمال مى آورند كه در بزرگى مانند كوه هاى تهامه است و چون وزن كنند هيچ وزنى نخواهد داشت

قال يأتى اناس باعمال تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 284

يوم القيامه هى عندهم في العظم جبال تهامة فاذا وزنوها لم تزن شيئا

اين در اثر پوچ و باطل شدن است، ابو سعيد اين سخن را قهرا از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ياد گرفته است «نعوذ باللَّه من حبط الاعمال».

106- ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً.

لفظ «ذلك» اشاره به حبط اعمال است، تقدير آن «الامر ذلك ...» است جمله جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ كلام جديدى است، بِما كَفَرُوا علّت اهل جهنّم بودن آنها است وَ اتَّخَذُوا آياتِي ... در جاى ادامه كفر و استمرار آنست و مى شود بيان «كفروا» باشد.

107- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا.

آيه راجع به آخرت اهل ايمان است «آمنوا» در مقابل انكار نبوّت و معاد و عَمِلُوا

الصَّالِحاتِ در مقابل بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا مى باشد «نزل» به معنى آماده شده براى ميهمان است، جنّات پر نعمت محلّ. نزول و يا آماده شده براى آنهاست.

در مجمع البيان از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل شده: بهشت صد درجه است فاصله ميان هر دو درجه مانند فاصله زمين و آسمان است، فردوس بالاترين آنست نهرهاى چهارگانه بهشت از آن سرچشمه مى گيرند، چون از خدا بهشت بخواهيد فردوس را بخواهيد

«قال الجنّة مائة درجة ما بين كلّ درجتين كما بين السّماء و الارض، الفردوس اعلاها، منها تفجّر انهار الجنّة الاربعة فاذا سألتم اللَّه تعالى فاسألوه الفردوس».

108- خالِدِينَ فِيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 285

بغى به معناى طلب و حول به معناى انتقال و تحوّل است يعنى در بهشت پيوسته هستند و نمى خواهند از آن به جاى ديگرى منتقل شوند.

اين آيه از يك حقيقت بزرگى حاكى است و آن اينكه در زندگى دنيا اصلى به نام كهولت (آنتروپى) بر مادّه حاكم است يعنى مسأله پيرى و كهولت و كهنه شدن به جهان طبيعت حاكم است، هر چيزى كه به سر خود رها شود و امدادى از خارج به آن نرسد به طرف فرسودگى و كهنه شدن مى رود، اميال و خواهشهاى نفسانى نيز چنين است، لذيذترين خوراكى كه بشر به آن حسرت مى خورد، اگر مدتى در اختيار او قرار بدهند، عادت پيدا مى كند و حظّ و لذت اوّلى از بين مى رود، حتّى مصيبت وارده بر انسان مانند مرگ عزيزان به تدريج به كهولت مى رود و از ياد فراموش مى شود و گر نه انسان از بين خواهد رفت.

ولى در آخرت، اصل كهولت و پيرى از

مادّه برداشته مى شود، على هذا كسى كه ميليونها سال در بهشت مانده است، مانند ساعت اوّل، نعمتها براى او لذيذ است، كهنه شدن، سير شدن، عادت كردن در بهشت نيست، لذا پس از ميليونها سال مايل نمى شود كه از آنجا به جاى ديگرى انتقال يابد، چون نه سير شده، و نه عادت كرده و نه لذّت آن كهنه شده است، آيه وَ لا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ فاطر/ 35 نيز چنين است.

109- قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً.

نظير اين آيه است آيه: وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ لقمان/ 27.

اين آيه مى شود در رابطه با آن سه سؤال نازل شده باشد كه از آن حضرت سؤال كرده اند يعنى شما از جريان اصحاب كهف و موسى و خضر و ذو القرنين تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 286

مى پرسيد حال آنكه آنها در مقابل معلومات خدا چيزى نيستند.

ناگفته نماند: هر چيزى كه به وجود مى آيد و هر واقعه اى كه اتّفاق مى افتد، بعنوان اينكه دليلى بر وجود خداست، مى شود كلمه ناميده شود، زيرا كلمه ايست دالّ بر وجود. ولى به نظر مى آيد كه منظور از «كلمات» در آيه هر كلمه و كلامى است كه دلالت بر وجود و صفات و جلال و جمال خدا دارد.

يعنى: اگر دريا مركّب باشد براى نوشتن كلمات خدا، دريا تمام مى شود ولى كلمات خدا تمام نمى شود و اگر مانند آن دريا را كمك بياوريم باز دريا تمام ميشود، منظور بيان غير قابل شمارش بودن كلمات

خداست، لزومى ندارد بگوئيم: كدام دريا و چگونه دريايى است.

در تفسير برهان از امام صادق عليه السّلام نقل شده است: به تو خبر دهم كه كلام خدا را آخر و غايتى نيست و أبدا منقطع نمى شود

«اخبرك أنّ كلام اللَّه ليس له آخر و لا غاية و لا ينقطع ابدا»

بهر حال اين آيه براى نگارنده مجهول ماند، و اللَّه اعلم.

110- قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً.

اين آخرين آيه سوره كهف است و مى تواند تكميل فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها ... باشد يعنى خودت را هلاك مكن و به آنها بگو: من مانند شما بشرى هستم با اين فرق كه به من اين طور وحى مى شود كه ...

بدانيد كه فقط يك معبود داريد، ديگر خدايان، باطل و غلطند، و هر كس مى خواهد پاداش و بهشت خدا را دريابد بايد كارهاى شايسته انجام بدهد و فقط خدا را عبادت كند و احدى را به عبادت پروردگار شريك نكند. بدينسان تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 287

مسأله نبوت، توحيد و معاد و كليد معاد كه عمل صالح است در اين آيه مطرح گرديده است و آنها را يك انسان نظير انسانهاى ديگر از جانب خدا، القاء مى كند و بيان مى دارد، در اينجا نقل چند روايت لازم است:

1- در مجمع البيان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: هر كه آخر سوره كهف را وقت خواب بخواند، در هر وقتى كه بخواهد بيدار مى شود،

«قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام ما من احد يقرأ آخر الكهف عند

النوم إلا تيقّظ فى الساعة التي يريد»

اين روايت در صافى از كافى از آن حضرت نقل شده است.

2- در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: خدا فرمايد: من بهترين شريكم هر كه عمل كند براى من و غير من، آن عمل براى آن كس است نه براى من

«انّ اللَّه يقول انا خير شريك من عمل لى و لغيرى فهو لمن عمل له دونى».

3- زراره و حمران از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل كرده: هر گاه بنده اى براى رحمت خدا و آخرت عملى كند، سپس رضاى كسى را در آن داخل نمايد مشرك مى شود:

«قالوا لو أنّ عبدا عمل عملا يطلب فيه رحمة اللَّه و الدار الاخرة ثمّ ادخل فيه رضا احد من الناس كان مشركا».

4- سماعة بن مهران گويد: از ابا عبد اللَّه عليه السّلام از فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً پرسيدم؟ فرمود: عمل صالح معرفت امامان است وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً تسليم به علىّ بن ابى طالب عليه السّلام است كه به خلافت او كسى را كه خلافت حق او نيست و اهليّت ندارد شريك نكند:

«قال العمل الصالح المعرفة بالائمة و لا يشرك بعبادة ربّه أحدا» التسليم لعلى لا يشرك معه فى الخلافة من ليس له ذلك و لا هو من اهله»

اين روايت نوعى استفاده از قرآن مجيد است.

5- در الميزان از «درّ منثور» نقل شده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند: تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 288

اگر بر امّت من نازل نمى شد مگر خاتمه سوره كهف هر آينه براى آنها كافى بود

«قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله

لو لم ينزل على امّتى الا خاتمة سورة الكهف لكفتهم».

در شب سه شنبه بيستم شوال 1402 مطابق 19/ 5/ 1361 تفسير سوره كهف به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 289

سوره مريم

اشاره

در مكه نازل شده و نود و هشت آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره مريم چهل و چهارمين سوره است كه بعد از سوره فاطر در مكه نازل شده، مى شود گفت: در سالهاى چهارم يا پنجم بعثت نازل شده است، در ترتيب فعلى قرآن، سوره نوزدهم مى باشد.

2- عدد آيات آن نود و هشت است، بعضى نود و نه گفته اند.

در تفسير خازن عدد كلمات آن را هفتصد و هشتاد و عدد حروفش را سه هزار و هفتصد گفته است.

3- طبرسى قدّس اللَّه روحه فرموده است: سوره بالاتفاق مكّى است، ديگران نيز بآن تصريح كرده اند محتواى آيات و مطالب آن، شاهد اين مدّعاست همان علّتى كه درباره مكّى بودن سوره ها گفته ايم در اين سوره نيز موجود است.

4- علّت تسميه آن به «سوره مريم» آمدن ماجراى عجيب مريم و باردار شدنش به عيسى عليه السّلام در آن سوره است، تسميه كلّ به اسم جزء.

5- به نظر مى آيد: غرض سوره ذكر نمونه هايى از انسانهاى پاك و نمونه هايى از انسانهاى ناپاك و سرمشق قرار دادن آن دو گروه است بدين طريق كه در اين سوره حالات زكريّا، يحيى، مريم، عيسى، إبراهيم، موسى، اسماعيل تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 290

صادق الوعد و ادريس در صورتهاى بسيار عالى توحيدى بيان شده است، سپس به جريان اقوامى كه در پى آنها آمده ولى زحمات آنها را به هدر داده اند اشاره رفته است و آن گاه مقدارى از حالات مشركان و انكار معاد به وسيله آنها، به ميان آمده و در آخر فرموده است فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا.

از همه اينها فهميده مى شود كه شأن نزول بخصوصى در اين

سوره نبوده است بلكه خداوند حالات نيكان را بيان فرموده و به جريان بدكاران اشاره كرده و آن گاه گفته است: خواسته ايم با اين آيات نيكوكاران را بشارت دهى و بدكاران را انذار نمايى، على هذا وضع آن روز مقتضى نزول چنين سوره بوده است.

در ضمن آيات وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا/ 66 وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً/ 88 و امثال آن نيز مى تواند دخالتى در نزول آن داشته باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 291

سورة مريم مكّيّة و اياتها 98 نزلت بعد سورة فاطر

[سوره مريم (19): آيات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

كهيعص (1) ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا (2) إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا (3) قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا (4)

وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا (5) يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا (6) يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا (7) قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا (8) قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً (9)

قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا (10) فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (11) يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا (12) وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا (13) وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا (14)

وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ

وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا (15)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 292

به نام خداى رحمان رحيم

1- كاف، هاء، ياء، عين، صاد.

2- اين كلام، ياد رحمت خداست به بنده اش زكريا.

3- وقتى كه در خلوت خداى خويش را ندا كرد

4- گفت. پروردگارا استخوانهاى من ناتوان گرديده و سپيدى موهاى سرم شعله كشيده و من با خواندن تو از رسيدن به خواسته هايم محروم نبوده ام

5- من نسبت به بعد از مرگم از عموزاده هايم بيمناكم، زنم نيز از اول عقيم بوده است براى من فرزندى كرامت فرما.

6- كه از من و از آل يعقوب (از طرف مادر) ارث ببرد و او را پسنديده گردان

7- (خطاب آمد): اى زكريا ما بتو فرزندى را كه نام او يحيى است مژده مى دهيم كه تا حال كسى را چنين نامى نداده ايم

8- زنم عقيم بوده است و خودم به كمال پيرى رسيده ام

9- فرشته گفت: كار همين است، خدايت فرمود. اين بر من آسان است، تو را كه چيزى نبودى از پيش آفريده ام

10- گفت خدايا علامتى براى من قرار بده، خدا فرمود: علامت آنست كه سه شب تكلم نتوانى كرد

11- زكريا از محراب خارج شد و به قوم خود اشاره كرد كه صبح و عصر خدا را تسبيح كنند.

12- اى يحيى تورات را محكم بگير و باو در كودكى معرفت معارف دينى عطا كرديم

13- و عطوفتى از جانب خويش و زيادت عطوفت داديم و او متقى بود.

14- به پدر و مادرش نيكوكار بود و ستمگر نافرمان نبود تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 293

15- سلام بر او، روزى كه به دنيا آمد و روزى كه مى ميرد و روزى كه زنده و مبعوث مى شود.

كلمه ها

كهيعص: اين

كلمه از پنج حرف تلفيق شده است، بنا بر آنچه در اول سوره اعراف گفته ايم: درصد اين پنج حرف نسبت به حروف اين سوره از درصد آنها در تمام سوره هاى قرآن بيشتر است، در نكته ها در اين باره سخن خواهيم گفت.

زكريا: از انبياء بنى اسرائيل است. نام مباركش هفت بار در قرآن مجيد آمده است، مقدارى از حالات او در سوره آل عمران گذشت، مقدارى نيز در اينجا آمده است.

وهن: وهن ضعف و ناتوانى. راغب گويد: آن ضعفى است در خلقت يا در اخلاق. در اينجا مراد معناى اوّلى است.

اشتعل: شعل: افروخته شدن آتش. شعله: فتيله مشتعل. اشتعال رأس تشبيه است به اشتعال آتش در رنگ. منظور آنست كه سفيدى مويم از ميان سياهى آن، مانند آتش شعله كشيد. و بر سياهى غلبه كرد.

طبرسى از زجّاج نقل مى كند: چون سفيدى موى سر از حدّ گذشت گويند: «اشتعل رأس فلان».

شيبا: شيب (بفتح- ش): سفيد شدن موى «شاب الرجل شيبا: ابيضّ شعره»، آن در آيه تميز و در حقيقت فاعل «اشتعل» است يعنى سفيدى موى در سرم شعله كشيد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 294

شقى: شقوه و شقاوت: بدبختى. شقىّ: بدبخت. شقاوت عدم قابليت رحمت است كه از عصيان و عدم ايمان به وجود مى آيد، منظور از آن در آيه محروميّت از اجابت است.

موالى: ولى بر وزن عقل در اصل به معنى نزديكى است. در مجمع البيان فرموده: عموزاده را مى گويند كه در نسب بانسان نزديك است مراد از موالى در آيه عموزاده ها است چنان كه خواهد آمد.

عاقر: عقر: بريدن. عاقر: زن عقيم و مرد عقيم. عاقر فقط سه بار در قرآن مجيد آمده و همه درباره

زن زكريّا است.

راغب در وجه اين تسميه فرموده است. گويى زن نطفه مرد را عقر و قطع مى كند.

رضى: خوشنود شده، راضى شده، آن به معنى مرضىّ است، طبرسى آن را مرضيّا عند اللَّه گفته است.

سمى: همنام. به معنى همتا نيز آيد مثل هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا مريم/ 65.

عتيا: عتوّ (به ضمّ اول و دوّم): تجاوز و نافرمانى «عتيّا» را در آيه «به كسر و ضمّ عين» خوانده اند، آن در هر دو صورت به معنى فرتوت و پير كامل است «عتا الشيخ عتيّا: كبر و ولىّ».

طبرسى خشك شدن وجود در اثر طول زمان گفته است.

هين: هون (به فتح اول): آسانى. «هيّن»: آسان.

سويا: سوىّ در آيه به معنى صحيح و سالم است، آن در اصل، چيزى است كه از افراط و تفريط به دور باشد مثل الصِّراطِ السَّوِيِّ طه/ 135.

اوحى: وحى: در اصل به معنى اشاره سريع است «اوحى»: اشاره تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 295

كرد.

بكرة: بكرة: اوّل روز «عشىّ»: از اول ظهر تا غروب آفتاب.

حنانا: حنان: مهربانى «حنانك يا رب» يعنى مهربانى تو را مى خواهيم اى ربّ.

زكاة: ابن اثير در نهايه گفته است: زكاة بر عين و معنى هر دو اطلاق مى شود، آن در آيه مصدر و به معنى پاكى يا نموّ است.

برا: برّ: نيكوكار. برّ در اصل به معنى خشكى است، خشكى توأم با وسعت است لذا به خوبى وسيع برّ (بكسر باء) و به بسيار نيكوكار برّ (بفتح باء) گفته اند (قاموس قرآن).

جبارا: اين كلمه در خدا به معنى مصلح و در انسان به معنى ستمگر است چون معناى اوّلى جبر، اصلاح شى ء به نوعى از قهر است، در انسان معناى قهر و تحميل اخذ

شده و در خدا معناى اصلاح.

عصيا: عصيان: نافرمانى. «عصى عصيانا: خرج عن الصاعة» عصى (بر وزن شريف) نافرمان.

شرحها

در اين آيات دو ماجراى از دو موحّد و دو پيغمبر ياد شده است، اوّلى زكريّا عليه السّلام كه در وقت پيرى از خدا فرزندى خواست، خدا دعاى او را اجابت فرمود با آنكه خودش پير و زنش نازا بود، زكريّا پروردگارش را ندا كرد كه خدايا پير شده ام ولى مرا عادت داده اى كه خواسته هايم را بدهى و مورد عنايتم قرار دهى، مى خواهم به من پسرى پسنديده عطا فرمايى كه هم از من و هم از آل يعقوب ارث ببرد، مى ترسم عمو زاده ها آنچه دارم در راه حرام مصرف كنند و يا براى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 296

من جانشينان بدى باشند ملائكه او را ندا كردند كه دعايت مستجاب شد، خدا پسرى كه نامش يحيى است بر تو عنايت خواهد كرد، با تعجّب گفت. چطور؟! با آنكه خودم خشك شده ام، زنم نيز از اول نازا بوده است؟ فرشته جواب داد.

قضيّه همين است، تو چيزى نبودى خدا به وجودت آورد، مى تواند در پيرى پسرى عنايتت فرمايد.

زكريّا گفت: خدايا آيتى برايم بنما، خطاب رسيد: زبانت سه روز بى- آنكه ناقص شوى از سخن گفتن باز خواهد ماند، چون چنين شد، به مردم اشاره كرد كه صبح و شام خدا را تسبيح گويند.

دوّم: يحيى عليه السّلام كه در كودكى نبوّت به او عطا گرديد و نيز عطوفت و پاكى نصيبش شد، اهل تقوى و نيكوكار بود، مورد سلامت خدا گرديد.

1 و 2- كهيعص ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا.

راجع به حروف مقطعه، رجوع شود به اوّل سوره اعراف، روايتى هم

در نكته ها خواهد آمد، مراد از رحمت، استجابت دعاى زكريّا است «ذكر» تقديرش «هذا ذكر ...» است، «عبد» مفعول رحمت است يعنى: اينكه مى گوئيم بيان رحمت خداى تو است به بنده اش زكريّا. او از انبياء بنى اسرائيل و از اولاد هارون برادر موسى عليه السّلام بود (مجمع البيان):

3 و 4- إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا.

ناگفته نماند: ماجراى زكريّا در سوره آل عمران آيه 38- 41 آمده است مطالعه آن براى فهم اين آيات كمك مى كند، إِذْ نادى ... بيان رحمت در آيه سابق است، از سوره آل عمران فهميده مى شود كه دعاى زكريّا بعد از ديدن معجزه در نزد حضرت مريم بوده است چنان كه فرموده: كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 297

الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ...

هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً ...

از نِداءً خَفِيًّا معلوم مى شود كه خدا را با صدا خوانده است كه نداء، خواندن با صدا است ولى در محلّ خلوت و خالى از مردم بوده است يعنى: نداء در خفا بوده است، بقيّه آيه و قسمتى از آيه بعدى مقدمه دعا است تا بعدا اصل خواسته را بخواهد، آمدن «رب» در دو مورد براى استرحام است «العظم» اسم جنس و شامل همه استخوانهاست يعنى قواى بدنم ضعيف گرديده و سفيدى سرم از سياهى آن بيشتر شده است.

باء در «بدعائك» بمعنى سبب است يعنى: من در گذشته به سبب خواندن تو از اجابت محروم نشده ام، مرا

عادت داده اى كه دعايم را اجابت فرمايى اين دفعه اميدوارم كه اجابت فرمايى.

5 و 6- وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا.

زكريّا در اين آيه از خداوند براى خود فرزندى مى خواهد و در خواستن آن استدلال مى كند كه خدايا عموها و عموزادگان من كسانى نيستند كه من به آنها اطمينان كنم و جاى فرزند را پر كنند وانگهى زن من عقيم است پس از جانب خود و با قدرتى كه دارى فرزندى بمن عنايت كن كه اموال و وسائل زندگى مرا به ارث ببرد و از جانب مادرش كه از آل يعقوب است نيز ارث ببرد و او را فرزندى كه پيش تو پسنديده است قرار بده. در تكميل اين آيه چند مطلب هست:

اوّل در مجمع البيان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: مراد از «موالى» عموها و عموزاده ها هستند. على هذا منظورش آن بود كه آنها وارثش تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 298

نشوند و خلاصه نظرش اين بوده كه بلاعقب نباشد چنان كه در جاى ديگر آمده است: وَ زَكَرِيَّا إِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ انبياء/ 89.

دوّم: منظور از «وليّا» فرزندى است كه وارث باشد كه فرزند، ولىّ انسان در ارث است، در سوره آل عمران فرموده: قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ/ 38، لفظ «لدنك» در هر دو محلّ حاكى است كه صاحب فرزند شدن از طريق عادى ميسّر نبوده است، چون خودش پير و زنش عقيم بود.

سوّم: منظور از يَرِثُنِي وَ

يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ارث اموال است نه نبوت زيرا ظهور ارث در اموال است وانگهى زكريّا مى گويد وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي اين مى رساند كه او مى ترسيده خانه و كاشانه را عموزاده ها ببرد و اگر مراد نبوّت باشد جايى به اين استدلال نيست.

از طرف ديگر نبوّت موروثى نيست كه زكريّا از خدا بخواهد، بلكه به حكم اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام/ 124 هر كس كه قابليّت داشته باشد، خدا نبوّت را به او مى دهد.

عدّه اى اصرار دارند به اينكه مراد از «يرثنى» ارث بردن نبوّت است و خواسته اند با آن، روايتى را كه از ابو بكر نقل شده

نحن معاشر الانبياء لا نورث ما تركناه صدقة

تصحيح كنند، اين روايت بر خلاف قرآن و سنّت قطعيّه است و شيعه آن را قبول ندارد، طالبان تفصيل به الميزان و الغدير و امثال آن رجوع نمايند.

چهارم: منظور از آلِ يَعْقُوبَ گويند يعقوب بن اسحق بن ابراهيم است كه زكريّا خواهر مريم را به زنى گرفته بود و نسب او به يعقوب بن ماتان است كه برادر عمران بن ماتان و عمران پدر مريم بود. به هر حال منظور آنست كه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 299

فرزندش از طرف پدر و مادر هر دو ارث ببرد.

پنجم در الميزان فرموده است: قصد اوّلى زكريّا، طلب فرزند بود، يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ براى آنست كه بفهماند: مراد از «وليّا» فرزند است نه چيز ديگر.

7- يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا.

از سوره آل عمران معلوم مى شود كه ملائكه او را خطاب كرده و اين مژده را داده اند:

فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي

فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى ...

آل عمران 39 اين مژده، حكايت دارد كه فرزند، پسر خواهد بود و خدا نامش را يحيى معين كرده است و تا آن روز كسى چنين نامى نداشته است، الميزان بعيد نمى داند كه مراد از «سميّا» همتا باشد يعنى تا به حال كسى همتاى او نشده است مانند وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا- وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً و مانند آن، عيسى نيز داراى اين اوصاف است ولى او بعد از يحيى به دنيا آمده است.

8- قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا.

زكريّا در اينجا از دو جهت تعجّب مى كند، اوّل اينكه زنش از اوّل عقيم بوده است، دوّم خودش بكلّى فرتوت شده بود و قدرت آبستن كردن زنش را نداشت، لذا گفته است: «چطور فرزندى خواهم داشت؟!» 9- كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً.

فرشته از جانب خدا جواب مى دهد كه كار چنين است و اين فرزند به دنيا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 300

خواهد آمد، خدايت فرمود: اين كار بر من آسان است به دليل آنكه تو را قبلا آفريده با آنكه چيز معيّنى نبودى.

در آل عمران در جاى اين آيه آمده است: قالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ در هر حال هر دو آيه مستند به قدرت و اراده خداست، يعنى: خلقت تو از موادّ بيجان هم تعجّب آور است ولى خدا آفريده است، فرزند را هم عطا خواهد فرمود:

10- قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا.

در اين آيه، زكريّا از خداوند مى خواهد براى اين

امر علامتى قرار بدهد، خدا جواب مى دهد كه علامت اينكار قدرت تكلّم سه روز از تو سلب مى- شود و سخن نتوانى گفت، امّا نقصى بر وجود تو عارض نمى شود على هذا «سويا» حال است از فاعل «تكلّم»، يعنى در حالى كه صحيح و سالم هستى قدرت تكلّم از تو گرفته مى شود.

اين سخن در سوره آل عمران چنين آمده است: قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزاً/ 41.

آيا زكريّا علامت را براى آن مى خواست كه بداند اين ندا از جانب فرشته است نه شيطان، يا مى خواست با آن باردار شدن زنش را بداند.

در تفسير عيّاشى ذيل آيه 41 از آل عمران از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

چون زكريّا از خدا خواست كه به وى فرزندى عطا فرمايد، ملائكه مژده يحيى را به او داند، زكريّا خواست بداند كه اين ندا از طرف خداست، خدا وحى فرمود كه نشانه خدايى بودن اين ندا آنست كه سه روز زبانت از تكلّم عاجز خواهد ماند، چون از تكلّم عاجز شد دانست كه كسى جز خدا قدرت سلب تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 301

تكلّم ندارد، پس اين ندا از خداست.

الميزان اين وجه را قبول كرده و از اينكه چرا پيامبر خدا در اول نتوانست خدايى بودن آن را تشخيص بدهد، جواب داده است، مؤيّد اين سخن آنست كه در آيه بعدى بلافاصله آمده است: فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ ... اين نشان مى دهد كه بشارت و بند آمدن زبانش همه در همان محراب بوده است، و اگر علامت حامله شدن زنش بود، اقلا بعد از يك ماه زبانش مسلوب

التكلّم مى شد.

در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده: ميان بشارت و ولادت يحيى پنج سال فاصله بود.

ولى طبرسى رحمه اللَّه تعالى آن را علامت حامله شدن زنش دانسته است:

11- فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا.

منظور از «اوحى» اشاره كردن است، يعنى زبانش از سخن گفتن باز ماند و از معبد خارج شد و به قوم خود اشاره كرد كه خدا را تسبيح كنند، اين «فاوحى» در جاى «رمزا» در آل عمران است.

به نظر مى آيد: مردم با او نماز صبح و عصر مى خواندند و پس از بند آمدن زبانش اشاره كرده كه خودتان نماز بخوانيد، طبرسى اين را از ابن جريح نقل كرده است.

12- يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا.

يعنى به او يحيى را عطا كرديم و آن گاه به يحيى گفتيم: كتاب را با قوّت بگير. منظور از كتاب تورات است كه شريعت آن زمان بود. غرض از گرفتن با قوّت ظاهرا دانستن و عمل كردن به آنست، اين تعبير در آيات ديگر نيز آمده تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 302

است: خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ بقره/ 63 مراد از حكم چنان كه در الميزان فرموده: علم به معارف حقّه و مطالب توحيد (و شريعتها) است زيرا در آيات: وَ لَقَدْ آتَيْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ جاثيه/ 16، أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ انعام/ 89، حكم از نبوّت جدا، ذكر شده است طبرسى رحمه اللَّه آن را از ابن عباس نبوّت نقل كرده است.

ناگفته نماند: جمله يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ راجع به نبوّت و

وقت بزرگ شدن او است و آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا خبر از دوران كودكى او است. در اين زمينه روايتى از حضرت جواد صلوات اللَّه عليه نقل شده كه در نكته ها خواهد آمد.

13- وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا.

اين آيه و دو آيه بعدى در بيان وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا است كه در آيات قبلى گذشت اين اوصاف نشان مى دهد كه او پيش خدا مرضىّ و پسنديده بود.

«حنانا زكوتا» عطف هستند به «الحكم» در آيه قبلى، يعنى به او در كودكى معرفت داديم و از جانب خود عطوفت و زيادت داديم.

كلمه «من لدنا» نشان مى دهد كه حنان از عطوفتهاى متعارف نبود، آن ممكن است از جانب خدا باشد نسبت به يحيى در زمينه توجّه و عنايت به او در كارهايش.

از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده كه مراد تحنّن و عنايت خداست به يحيى، گفتند: آن تا چه حدّ بود؟ فرمود: چون يحيى مى گفت: يا ربّ خدا مى فرمود:

لبّيك يا يحيى «1» اين دليل مرضىّ عند اللَّه بودن است.

و شايد منظور، حنان و انجذابى باشد از او نسبت به خدا، در هر حال اين

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 303

عطوفت و انجذاب به حكم «زكاة» در نموّ و زيادت بود، زيادت و نموّ روحى (از الميزان). در عين حال، او متّقى و تقوى كار بود و از گناهان اجتناب مى ورزيد.

14- وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا

.عطف است بر «تقيّا» يعنى «و كان برا بوالديه» اين اوصاف بيان مى كند كه او نسبت به خدايش متّقى و نسبت به پدر و مادرش نيكوكار بوده و نسبت به مردم ستمكار و مستكبر نبود بلكه

خير خواه و ارشاد كننده و مهربان بود «عصيّا» صفت جبّار است يعنى: ظالم حرف نشنو نبود.

15- وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا

.سلام به معنى ايمنى و بى آسيب و سلامت است از هر چيزى كه مانع سعادت و موجب وحشت و ناراحتى باشد، يعنى ايمنى و سلامت هست براى او از هر مكروه، روزى كه به دنيا آمد و روزى كه خواهد مرد و روزى كه زنده مبعوث مى شود در هر يك از اين سه روز، انسان به عالمي از عوالم وارد مى شود، ماضى آمدن «ولد» و مضارع آمدن دو فعل ديگر، براى مجسّم كردن زمان حيات او است.

گويند «حيّا» تأكيد «يبعث» است و گويند: اشاره است به آنكه يحيى شهيد خواهد شد كه به حكم بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ شهداء زنده هستند على هذا «حيّا» حال است از نائب فاعل «يبعث».

در عيون اخبار الرضا از امام رضا عليه السّلام نقل شده: انسان در سه موطن ترس او بيشتر مى شود، روز ولادت كه از شكم مادر خارج شده و دنيا را مى بيند روز مرگ كه مى ميرد، آخرت و اهل آخرت را مى بيند و روزى كه مبعوث مى شود قانونهايى مى بيند كه در دنيا نديده بود، خداوند در اين مواطن به يحيى سلام تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 304

فرموده و ترس او را ايمنى بخشيده است آن گاه امام آيه را تلاوت فرمود و فرمود:

عيسى در اين مواطن به خود سلام گفته است، آن گاه آيه آينده را تلاوت فرمود «1».

نكته ها

رواياتى در زمينه آيات گذشته در زمينه آيات گذشته رواياتى وارد شده كه نقل آنها براى بيشتر روشن شدن

آيات كمك مى كند.

اوّل: درباره كهيعص است. در تفسير برهان از كمال الدين صدوق رحمه اللَّه نقل شده: سعد بن عبد اللَّه قمى به محضر حضرت عسكرى صلوات اللَّه عليه رسيد و خواست مسائلى را سؤال كند، امام فرمود از نور چشم من (حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه) بپرس، سعد گفت: يا بن رسول اللَّه از تأويل كهيعص با خبرم فرما.

حضرت فرمود: اين حروف از اخبار غيبى است كه خداوند بنده اش زكريّا را به آن واقف فرمود، سپس بر محمّد صلى اللَّه عليه و آله حكايت كرد. بدين بيان كه زكريّا از خدا خواست نامهاى پنج تن را به او بياموزد، جبرئيل آمد و تعليم كرد، زكريّا هر وقت محمّد، على، فاطمه و حسن را ياد مى كرد غصّه اش برطرف مى شد و چون حسين را ياد مى نمود گريه گلو گيرش مى كرد و قلبش مى لرزيد، روزى گفت:

خدايا چرا در ذكر چهار اسم غصّه ام برطرف مى شود و در ذكر حسين اشكم روان ميگردد و لرزه قلبم بيشتر مى شود؟

خداوند از ماجراى حسين عليه السّلام به وى خبر داد و فرمود: كهيعص. كاف اسم كربلا، هاء هلاكت و شهادت عترت رسول، ياء يزيد لعنه اللَّه و او ظالم حسين

__________________________________________________

(1) از تفسير صافى

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 305

است. عين عطش آن حضرت و صاد صبر او است الخ.

نگارنده گويد شايد ماجراى كربلا از بطون معانى كهيعص بوده باشد.

در مجمع البيان نقل كرده كه امير المؤمنين عليه السّلام در دعايش مى گفت:

«اسألك يا كهيعص»

از اين، به نظر مى آيد كه آن اشاره به اسماء حسنى است از قبيل كافى، هادى و غيره و اللَّه العالم.

دوم: در مجمع البيان ذيل آيه لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ

سَمِيًّا آمده:

امام صادق عليه السّلام فرمود: حسين عليه السّلام نيز همنامى قبلا نداشت آسمان فقط براى يحيى و حسين چهل روز گريه كرد، گفتند: گريه آن چگونه بود؟ فرمود:

وقت طلوع و غروب آسمان قرمز مى شد، قاتل يحيى ولد زنا بود، قاتل حسين هم ولد زنا بود، آن گاه از امام سجّاد عليه السّلام نقل كرده كه فرمود با ابا عبد اللَّه الحسين عليه السّلام به طرف كربلا رفتيم در بين راه هيچ منزلى نازل نشد و از هيچ منزلى حركت نكرد مگر آنكه يحيى بن زكريّا را ياد كرد، روزى فرمود:

از دلائل خوارى دنيا در نزد خدا آنست كه سر بريده يحيى بن زكريّا به زناكارى از زناكاران بنى اسرائيل ارمغان برده شد:

و قال يوما و من هوان الدنيا على اللَّه عز و جل ان رأس يحيى بن زكريا اهدى الى بغى من بغايا بنى اسرائيل.

سوم: در زمينه وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا عيّاشى از على بن اسباط نقل كرده گويد: وارد مدينه شدم، مى خواستم به مصر بروم، به محضر ابى جعفر محمّد بن على الرضا (امام جواد عليه السّلام) وارد شدم، او حدود پنج ساله بود، در قيافه اش دقّت مى كردم تا به اصحاب خود در مصر تعريف نمايم، امام به من نگاه كرد و فرمود يا على خدا در امامت راهى گرفته كه در نبوّت گرفته است، در خصوص (بعضى) فرموده: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً» و درباره تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 306

بعضى فرموده: وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا جايز است حكم به چهل ساله داده شود و جايز است كه به كودك عطا گردد (مجمع البيان) يحيى (ع): او

از انبياء بنى اسرائيل، پسر زكريّا است، نام مباركش پنج بار در قرآن مجيد آمده است، او در اثر دعاى پدرش بوجود آمد، او مژده آمدن عيسى را به مردم داد أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ.

قرآن مجيد درباره شهادت او چيزى نفرموده است، درباره قتل وى نوشته اند: هيروديس حاكم فلسطين عاشق هيروديا دختر برادرش شد و تصميم گرفت با وى ازدواج كند، اقوام و خويشان او به اين كار راضى بودند، اين خبر به يحيى رسيد، او اعلام كرد كه اين نكاح حرام و باطل و بر خلاف دستور تورات است و شروع به مبارزه كرد فتواى او دهان به دهان به همه رسيد.

هيروديا پس از شنيدن اين مطلب طورى دل هيروديس را ربود كه او را وادار به قتل يحيى كرد، به دستور او سر يحيى را بريده و پيش او و معشوقه اش آوردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 307

[سوره مريم (19): آيات 16 تا 40]

اشاره

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا (16) فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا (17) قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا (18) قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا (19) قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا (20)

قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا (21) فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا (22) فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا (23) فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاَّ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ

رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا (24) وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا (25)

فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا (26) فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا (27) يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا (28) فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (29) قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا (30)

وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا (31) وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا (32) وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا (33) ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ (34) ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (35)

وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (36) فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ (37) أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (38) وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ (39) إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها وَ إِلَيْنا يُرْجَعُونَ (40)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 308

16- ياد كن در اين قرآن مريم را، وقتى كه از خانواده اش در محل شرق معبد كناره گرفت.

17- و در مقابل آنها پرده اى آويخت، ما روح خود را پيش او فرستاديم كه در شكل انسانى كامل بر او نمودار شد تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص:

309

18- مريم گفت: من از تو به خدا پناه مى برم و اگر تقوى كارى مرا اذيت مرسان

19- گفت: من فقط فرستاده پروردگار تو هستم آمده ام تا پسر پاكى به تو عطا كنم

20- مريم گفت: چگونه مرا پسرى باشد كه انسانى به من دست نزده و زناكار نبوده ام.

21- فرشته گفت: كار چنين است، خدايت گفت اينكار بر من آسان است و تا او را براى مردم معجزه اى قرار بدهيم و رحمتى باشد از ما و اين كار، حتمى است

22- پس به وى حامله شد و با او در مكان دورى گوشه گرفت

23- درد زائيدن او را سوى تنه درختى كشيد، گفت اى كاش پيش از اين مرده بودم و شى ء حقير و فراموش شده بودم

24- عيسى او را از طرف پائين ندا داد غم مخور، خدايت در پائين پاى تو نهرى قرار داده است

25- تنه خرما را سوى خويش تكان بده كه خرماى تازه بر تو بيافكند

26- بخور و بياشام و شاد باش و اگر از آدميان كسى را ديدى بگو من براى خدا روزه اى نذر كرده ام، امروز با احدى سخن نخواهم گفت

27- عيسى را در حالى كه در آغوش گرفته بود پيش قوم خويش آورد، گفتند: مريم چيز عجيبى آورده اى؟

28- اى خواهر هارون، پدرت مرد بدى نبود و مادرت زناكار نبود

29- مريم به عيسى اشاره كرد، گفتند: با بچه اى كه در گهواره است چطور سخن گوئيم

30- عيسى گفت: من بنده خدا هستم، به من كتاب داده و مرا پيغمبر كرده است

31- و هر جا باشم مرا با بركت فرموده و به نماز و زكاة سفارش كرده مادامى كه زنده ام

32- مرا به مادرم نيكوكار كرده و

ستمگر و شقى قرار نداده است

33- سلام بر من روزى كه متولد شدم و روزى كه خواهم مرد و روزى كه زنده مبعوث خواهم گرديد

34- اين است عيسى بن مريم، اين است سخن حق كه در آن ترديد مى كنند

35- خدا را نرسد كه فرزندى بگيرد، او پاك است از اين كار، چون كارى را اراده كند به آن مى گويد: باش و مى شود تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 310

36- اللَّه پروردگار من و پروردگار شماست، او را بپرستيد كه راه راست همين است

37- احزاب از بين مردم اختلاف كردند واى براى كافران از حضور در قيامت بزرگ

38- روزى كه پيش ما مى آيند بسيار شنوا و بينا هستند اما امروز ظالمان در گمراهى آشكار مى باشند

39- مردم را انذار كن از روز حسرت، وقتى كه كار تمام مى شود، مردم در غفلتند و ايمان نمى آورند

40- ما وارث زمين و هر كه در زمين است خواهيم شد و به سوى ما بر خواهند گشت.

كلمه ها

انتبذت: نبذ: انداختن چيزى از روى بى اعتنايى. يا انداختن مطلق، خواه انداختن معمولى باشد مانند لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ قلم/ 49 و خواه معنوى، مانند فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ انتباذ:

اعتزال و كنار شدن «انتبذ فلان: اعتزل و تنحّى فى ناحية».

تمثل: تمثّل به معنى تشكّل و به صورت چيزى در آمدن است «تمثّل الشي ء: تصور له».

اهب: هبه بخشيدن و دادن چيزى بدون عوض «اهب» متكلّم وحده است، تقديرش «لان اهب» است: تا بدهم و هبه كنم.

بغيا: بغاء: زنا. بغىّ: زناكار، بغى: طلب توأم با تجاوز، زناكارى تجاوز از حدّ است.

مقضى: حتمى شده. قضاء در اصل به معنى فيصله دادن و محكم كردن است. به معنى حكم، صنع

و حتم نيز آيد، آن در آيه به معنى حتمى شده و تمام شده است.

قصى: قصو: دورى «قصى المكان: بعد» قصىّ به معنى دور، اقصى به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 311

دورتر است.

أجاء: جاء گاهى با «باء» متعدى شود و گاهى با باب افعال، آن در آيه از باب افعال است «اجائها»: آورد او را.

مخاض: مخاض درد زائيدن. «جذع»: تنه درخت.

نسيا: نسى و نسيان: فراموشى و بى اعتنايى. فيومى در مصباح گويد:

فراموشى از روى غفلت و ترك از روى عمد، على هذا بى اعتنايى را هم نسيان گويند «نسيا» در آيه (بفتح نون) و كسر آن خوانده شده و هر دو به معنى چيز حقير و غير قابل اعتناء است نَسْياً مَنْسِيًّا چيز نامعتنا به و فراموش شده.

سريا: سرىّ: نهر جارى، هزى: هزّ: تكان دادن، حركت دادن. «هزّى» امر مؤنّث حاضر است يعنى: تكان ده، به حركت آور. اهتزاز: تكان خوردن.

جنيا: جنى (بر وزن عقل): چيدن ميوه. «جنى الثمرة: تناولها من شجرها» «جنّى»: ميوه تازه كه الساعه چيده شده است.

قرى: كلمه «قرّي» امر مؤنث حاضر است يعنى قرار و آرامى بده، «قرّت عينه» چشمش آرام گرفت، آن كنايه از شادى است «قرى عينا» شاد باش. «طيبى نفسا»، انسيا: منسوب به انس، خلاف جنّ. يعنى انسانى، فريا: فرىّ: نو در آورده، ساخته. فرى در اصل به معنى قطع و شكافتن است. آن را قبيح و منكر نيز گفته اند.

يمترون: مريه: شكّ و مردد بودن «يمترون» شك مى كنند.

مشهد: اسم مكان است: محلّ حضور. آن در آيه مصدر ميمى است تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 312

به معنى شهود و حضور. (مجمع البيان) اسمع بهم: صيغه مبالغه است يعنى: بسيار شنوا

هستند، «ابصر، ..»: بسيار بينا. يا تعجب است يعنى: چه شنوا و بينا مى باشند؟! حسرة: حسرت: اندوه و غم بر آنچه از دست رفته است. حسر در اصل به معنى كشف و انكشاف است. (قاموس قرآن)

شرحها

آيات شريفه در بيان دومين قصه از قصّه هاى توحيدى در اين سوره است.

و آن، جريان مريم و ولادت عيسى عليه السّلام است كه در سوره آل عمران نيز گذشت.

خلاصه جريان در آيات فوق چنين است: مريم از خانواده خود كنار شده و در محلى خلوت نموده بود، خداوند فرشته خويش را در شكل انسانى پيش مريم فرستاد، مريم از ديدن او وحشت كرد كه جوان ناشناسى است مبادا قصد تجاوز داشته باشد.

لذا گفت: من از تو به خدا پناه مى برم و اگر تقوى دارى مرا لكّه دار مكن. فرشته گفت: مترس كه من فرستاده خدايم تا پسرى پاك به تو بدهم. مريم گفت: اين چگونه مى شود: من نه شوهرى دارم و نه زناكارم.

فرشته گفت: مطلب همين است. خدا فرمود: اين كار بر من آسان است مى خواهيم آن پسر را نشانه قدرت خود قرار دهيم و رحمتى از ما بر مردم باشد و اين عمل حتمى است.

مريم حامله شد به خاطر آنكه كسى از حمل او مطلع نباشد به مكان دورى رفت، درد زائيدن او را گرفت، خودش را به درخت خرمايى تكيه داد و از كثرت ناراحتى گفت: اى كاش ناشناخته و فراموش شده بودم از من چطور قبول خواهند تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 313

كرد كه اين فرزند از جانب خداست و از زنا نيست!!! عيسى كه به دنيا آمده بود به سخن درآمد گفت: غم مخور، اينجا

نهرى هست درخت خرما را تكان ده تا خرماى تازه بيافتد، بخور و بياشام و شاد باش و اگر كسى را ديدى بگو من روزه سكوت گرفته ام با كسى سخن نخواهم گفت.

تا من به آنها جواب دهم.

مريم چنين كرد و تا حدّى آرام گرفت. آن گاه به طرف شهر آمد و عيسى را در آغوش داشت، مردم از ديدن او يكّه خوردند كه مريم چيز عجيبى است اين پسر از كجا است؟ تو كه پدرت آدم بدى نيست و مادرت بى عفّت نبوده است از آن پدر و مادر. چنين دخترى!!! مريم به عيسى اشاره كرد و فهماند كه من روزه سكوت گرفته ام جريان را از اين پسر بپرسيد.

گفتند: اين شگفتتر!! از بچه گاهواره نشين چه بپرسيم.!!

در اين هنگام عيسى به سخن درآمد كه: من بنده خدا هستم، خدا به من كتاب داده و مرا پيغمبر كرده است، هر كجا باشم با بركتم فرموده است ...

آن گاه خداوند از اين قضيّه نتيجه گيرى فرموده كه ماجراى عيسى اين است و او پسر خدا نبود واى به حال كسانى كه او را پسر خدا خوانده اند و مى خوانند.

16- وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا

.منظور از كتاب، قرآن است، الف و لام او براى عهد است يعنى: ياد كن در اين كتاب مريم را، بعيد نيست كه غرض همه قرآن باشد، يعنى آنچه تا وقت نزول اين سوره نازل شده بود و آنچه در علم خدا بود كه نازل شود.

كنار شدن مريم از خانواده اش شايد خروج او از خانه پدر و مادر و تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 314

سكونتش در مسجد باشد كه

او را تحويل معبد دادند و زكريّا حفظ او را بر عهده گرفت به نظر مى آيد كه در قسمت شرق معبد براى او منزل دادند كه فرموده:

مَكاناً شَرْقِيًّا

.17- فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً

.اين تكميل آيه سابق است، ظاهرا منظور از زدن پرده، منزل گرفتن در محراب خود باشد، يعنى با سكونت در آنجا حايلى ما بين خود و خانواده اش به وجود آورد وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً آل عمران/ 37.

فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا

.غرض از روح، ظاهرا جبرئيل است و او به شكل انسان كامل كه نقصى در اعضاء او نبود در آمد، در زمينه به صورت انسان درآمدن ملائكه، در نكته ها صحبت خواهد شد «سويّا» حال است از «بشر» و آن به معنى كامل و بدون نقص است.

18- قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا

.مريم از ديدن او به وحشت افتاد و گفت: من از تو به خدا پناه مى برم اگر متقى هستى مرا لكه دار نكن نظير وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ مائده/ 57، ذكر «رحمن» كه توجّه به رحمت عالمگير خداست شايد نظرش آن بوده كه از هر وجه ممكن در رحمت خدا واقع شده و از شرّ او در امان باشد، جواب «ان» محذوف است يعنى: «ان كنت تقيا فلا تظلمنى».

19- قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا

.جبرئيل خود را معرفى كرد كه نترس من فرستاده خداى تو هستم آمده ام تا پسر پاكى بر تو به بخشم جلو افتادن «انّما» براى افاده حصر و ازاله شكّ است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 315

20- قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ

يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا.

جواب مريم است كه پس از روشن شدن قضيّه ميگويد: من چطور پسرى خواهم داشت اين با يكى از دو وجه ممكن است يا بايد شوهرى داشته باشم و يا زناكار، و هيچ يك از اينها در من نيست.

در مجمع البيان فرموده: به زناكار بغىّ گويند كه زنا را مى طلبد. منظور از لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ به قرينه ما بعدش، به معنى دست زدن با ازدواج است.

21- قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا.

اين نظير آيه نهم درباره زكريّا است كه گذشت. در اينجا به پنج وجه به سخن مريم جواب داده شده است، اول اينكه كار همانست كه خبر دادم. دوم پروردگارت فرمود: وجود آوردن فرزندى بدون پدر براى من آسان است، سوم: مى خواهم او را نشانه از قدرت خود براى مردم قرار بدهيم و بدانند كه خدا به هر چيز توانا است وَ لِنَجْعَلَهُ عطف بر محذوفى، يعنى مى خواهيم آن پسر را به وجود آوريم براى عللى، از جمله اينكه او را معجزه اى قرار بدهيم.

الميزان فرموده: اين دليل است كه مردم قدرت احاطه به علل كارهاى خدايى را ندارند. چهارم: رحمتى است از ما براى مردم كه از رسالت و هدايت او استفاده كنند. پنجم: ولادت او كار حتمى است و مشيّت بر آن قرار گرفته است.

22- فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا.

هاء اوّل راجع است به عيسى، دوّمى ظاهرا راجع است به «حمل» و باء آن به معنى سبب است يعنى به عيسى حامله شد و به علّت آن حمل به مكان دورى رفت و كناره گيرى كرد

تا كسى از حمل مطلع نباشد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 316

23- فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا.

امتحان مريم بسيار سنگين بود، خدا مى خواست در وجود او قدرت نمايى كند. امّا از ترس اينكه مردم نخواهند پذيرفت و از شرمسارى ذوب مى شد، حقّا كه امتحان سنگينى بود. لذا وقتى كه از درد زائيدن بتنه خرما تكيه كرد گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم و يك موجود به حساب نيامده و فراموش شده بودم.

طبرسى فرموده: از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده: مدت حمل فقط نه ساعت بود؟

در صافى از كافى از آن حضرت روايت مى كند:

«انّ مريم حملت بعيسى تسع ساعات كلّ ساعة شهرا»

به قولى مدت حمل شش ماه و به قولى هشت ماه بوده است و اللَّه اعلم.

24- فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلَّا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا.

لفظ «تحتها» قرينه است كه ندا از عيسى بوده و اولين سخن گفتن او به طور اعجاز بوده است، به نظر بعضى ندا از جبرئيل بوده منظور از «سرىّ» به قرينه «و اشربى» در آيه بعد، جدول آب است، به قول بعضى سرىّ به معنى شريف و والا مقام است و مراد از آن عيسى مى باشد.

25- وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا.

بعد از نشان دادن آب، در كلام دوم مى گويد: اين نخله را تكان بده تا خرماى تازه اى براى تو بريزد، مى شود فهميد كه درخت خشكى بوده و به طور اعجاز ميوه داده است چنان كه گفته اند.

26- فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي تفسير أحسن الحديث، ج 6،

ص: 317

نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا

.ادامه سخن عيسى است كه گفت از خرما بخور و از جدول بياشام و شاد باش و اگر كسى را ديدى و از تو درباره من پرسيدند بفهمان كه من روزه سكوت گرفته ام و با كسى حرف نخواهم زد، منظور از «قولى» فهماندن با اشاره است چنان كه خواهد آمد.

از آيه فهميده مى شود: روزه اى به نام صوم الصمت (روزه سكوت و عدم تكلّم) در بنى اسرائيل بوده است، كه ظاهرا سخن نمى گفتند و فكر مى كردند در اسلام صمت را جزء نيّت روزه نمى شود قرار داد ولى اگر سخن نگويد روزه اش باطل نمى شود.

سيّد در عروة الوثقى در تعداد روزه هاى حرام فرموده: پنجم صوم صمت كه سكوت را جزء نيّت روزه قرار بدهد و اگر جزء نيّت قرار ندهد و سكوت كند مانعى ندارد.

27- فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا.

لفظ «تحمله» حال است از فاعل «اتت» يعنى: عيسى را در حالى كه به آغوش گرفته بود پيش مردم آورد. فرىّ به معنى چيز عجيب است.

28- يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا يعنى: نه پدرت بدكار بود و نه مادرت زناكار، تو چرا چنين شدى؟ اين بچه از كجاست؟ اينكه چرا به مريم خواهر هارون گفته اند، در مجمع البيان چهار قول نقل كرده است: اول: هارون مرد نيكوكارى در بنى اسرائيل بود، اشخاص نيكوكار را به او نسبت مى دادند. دوم: هارون برادر پدرى مريم بود و به حسن سلوك معروف بود، سوم: منظور هارون برادر موسى عليه السّلام است كه مريم از اولاد او بوده است، چهارم: هارون، بدكارى

بود مشهور به زنا و فساد، كه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 318

مريم را به او نسبت داده و گفته اند: اى شبيه هارون.

29- فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا.

مريم بنا به دستور عيسى كه لازم بود سخن نگويد لذا اشاره به عيسى كرد كه از خودش بپرسيد، اين بر تعجّب آنها افزود كه: با بچّه اى كه كودك گاهواره است چگونه سخن گوئيم؟! «كان» منسلخ از زمان و به معنى «هست» مى باشد، مانند كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً وانگهى منظور آن نيست كه عيسى در گهواره بود تا بگوئيم: مريم گهواره را از كجا پيدا كرد، بلكه منظور آنست:

با بچّه گهواره نشين سخن گفتن امكان ندارد.

30 و 31- قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا.

اين دو آيه و دو آيه بعدى سخن عيسى عليه السّلام است كه در آغوش مادر و در حضور مردم گفته است. افعال «آتانى، جعلنى، اوصانى» نشان مى دهند كه دادن كتاب، نبوت، دستور نماز و زكات، همه در حال بچگى بوده است نه اينكه اشاره به آينده باشد، در شريعت او نماز و زكاة بوده ولى كيفيّتش معلوم نيست.

از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده: عيسى روزى كه سخن گفت، نبى و حجّت خدا بر اهل زمان بود ولى مرسل نبود ....

32 و 33- وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا.

اين دو آيه درباره يحيى عليه السّلام گذشت با اين فرق كه در آنجا «بوالديه» است و در اينجا «بوالدتي»

چون عيسى پدر نداشت و در آنجا سلام از طرف خدا بود ولى اينجا عيسى آن را براى خود از خدا خواسته است و نيز در اينجا «السلام» تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 319

با الف و لام جنس آمده و در آنجا به لفظ نكره كه ظاهرا تقديرش «سلام فخيم» است.

34- ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ.

مقدمه است براى مطلب بعدى، يعنى جريان عيسى و تولّد او چنين است او پسر خدا نبوده است قَوْلَ الْحَقِّ تقديرش «اقول قول الحق» است شايد مراد از «يمترون» شك در اين چنين ولادت است، مؤيد اين احتمال آيه: الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ آل عمران/ 60.

بايد دانست اين آيه و آيه بعدى جمله معترضه است، ادامه سخن عيسى در آيه 46 خواهد آمد.

35- ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.

يعنى از اول كار خدا اتخاذ فرزند نبوده است، و خدا پاكتر است از آنكه فرزند داشته باشد و متّصف به صفات مخلوق گردد و از اينكه عيسى را بدون پدر آفريد تعجّب نكنيد، همه چيز مقهور خداست و چون خدا چيزى اراده فرمايد به آن گويد «باش» و او مى شود، خدا در مقابل قوانين جهان مسلوب الاختيار نيست تا بگوئيم: بدون پدر، تولّد محال است. تركيب آيه در آل عمران/ 49 گذشت.

36- وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ.

يعنى بدون پدر بودن من دليل خدا يا پسر خدا بودن نيست بلكه خدا همانطور كه پروردگار شماست پروردگار من نيز هست، او را بپرستيد كه راه راست، شناختن خدا و پرستش او

است، اين آيه در سوره آل عمران/ 51 عينا تكرار شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 320

37- فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ.

درباره عيسى چهار حزب و گروه به وجود آمد اول گروهى كه او را پيامبر خدا دانسته و بر حق ماندند، دوم گروهى كه او را پسر خدا دانستند: وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ توبه/ 30 سوم گروهى كه گفتند: او خدا است: لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ مائده/ 17.

چهارم: گروهى كه گفتند: او يكى از سه خدا است لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ مائده/ 73 اگر «من» در مِنْ بَيْنِهِمْ براى تبعيض باشد روشن مى كند كه گروهى در عقيده حق باقى مانده و كافران از بين آنها به وجود آمده اند، ذيل آيه كفار را تهديد مى كند.

38- أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

يعنى: اين كافران در روز قيامت بسيار شنوا و بينا خواهند بود و حق بر آنها كاملا روشن خواهد شد چنان كه فرموده: رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ سجده/ 12 جمله لكِنِ الظَّالِمُونَ ... دفع دخل است يعنى: روز قيامت بينايى و شنوايى فائده اى به حال آنها نخواهند داشت و آنها در روز قيامت در ضلالت دنيايى خواهند بود، كه قيامت روز جزاست نه روز عمل، روزى كه بينايى و شنوايى فايده مى داد متوجه نشدند.

39- وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ.

آيه شريفه نتيجه گيرى است از گذشته و در ابتداء راجع

به اهل مكه است تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 321

إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ راجع به آينده است، بجهت محقق الوقوع بودن به صيغه ماضى آمده است يعنى انذار كن آنها را از روز حسرت و نوميدى، وقتى كه كار آخرت تمام مى شود و ديگر برگشتى و چاره اى نيست، اين حسرت از قُضِيَ الْأَمْرُ ناشى مى شود، آن گاه در علّت حسرت فرموده كه: آنها در دنيا در غفلت هستند و ايمان نمى آورند.

از امام صادق عليه السّلام از اين آيه پرسيدند فرمود: پس از آنكه اهل بهشت به بهشت داخل شدند و اهل آتش به آتش، يك نفر منادى از طرف خدا ندا مى كند:

اى اهل آتش آيا مرگ را در شكلى از اشكال مى شناسيد؟ مى گويند:

نه، مرگ را در شكل قوچى فربه مى آورند و در پيش روى مردم بهشت و آتش، ذبح مى كنند آن گاه گفته مى شود: اى اهل بهشت خلود، ديگر مرگى نيست، اى اهل آتش، خلود، ديگر مرگى نيست، اين است قول خدا وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ ... (تفسير صافى) طبرسى آن را از صحيح بخارى نقل كرده است.

40- إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها وَ إِلَيْنا يُرْجَعُونَ نوعى استدلال است به آيه سابق، يعنى مسأله قُضِيَ الْأَمْرُ بر ما سهل است، زيرا همه را خواهيم ميراند و وارث همه خواهيم بود و همه به سوى ما بر مى گردند.

نكته ها

ملائكه و تشكل:

در رابطه با آيه فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا

بايد بدانيم:

تشكّل ملائكه و به صورت انسان در آمدن آنها از ضروريات قرآن است در سوره هود/ 69 تا 82 و در سوره حجر/ 51 تا 74 خوانديم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 322

كه ملائكه

به صورت انسان پيش ابراهيم و لوط آمدند، نه ابراهيم آنها را شناخت و نه لوط، تا خود را نشان دادند، زن ابراهيم و قوم لوط نيز آنها را در شكل انسان ديدند، مريم نيز جبرئيل را در شكل انسان ديد، در اين زمينه روايات بسيارى داريم كه در كتابها نقل شده است، روايات حاكى است كه جبرئيل در شكل «دحيه كلبى» به محضر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مى آمد.

در اين زمينه آيات و رواياتى درباره تشكل جن و شيطان داريم از جمله، تشكل شيطان به صورت سراقة بن مالك در جنگ بدر و تشويق كفار به جنگ، چنان كه مى خوانيم: وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ ... انفال/ 48، هكذا تشكل شيطان به صورت شيخ نجدى در جريان «دار الندوة» كه براى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله توطئه مى كردند، در جريان حضرت سليمان است كه عفريتى از جن گفت: مى توانم تخت ملكه سبأ را پيش تو بياورم قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ ... نمل/ 39 هكذا كار كردن جن براى سليمان: وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ ... يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ ... سبأ/ 12 و 13 و مانند آن، از شواهد مجسم شدن جن در شكل انسان است در اين خصوص رواياتى هم در كتابها نقل شده است.

مريم و گفتگو با ملائكه:

در رابطه با گفتگوى مريم

با جبرئيل در اين آيات و در سوره آل عمران، بايد بدانيم كه مريم يك زن پاك بود، پيغمبر و امام نبود ولى ملائكه با او سخن گفت على هذا رواياتى كه مى گويند ملائكه به خانه امامان عليهم السّلام مى آيند و با آنها تماس مى گيرند، بعدى نخواهد داشت. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 323

در اصول كافى بابى تحت عنوان «امامان محدث هستند و مفهّم» بابى منعقد كرده و در آن رواياتى در اين زمينه كه ائمه كلام ملائكه را مى شنوند نقل كرده و در باب ديگرى تحت عنوان «ملائكه به خانه امامان وارد مى شوند و به آنها خبر مى آورند» نقل فرموده است.

و در باب «مولد الزهراء» بسند صحيح از امام صادق عليه السّلام درباره اين كه پس از رحلت حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله جبرئيل محضر حضرت فاطمه عليها السّلام مى آيد چنين نقل مى كند:

«قال ان فاطمة عليها السّلام مكثت بعد رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله خمسة و سبعين يوما و كان دخلها حزن شديد على ابيها و كان يأتيها جبرئيل فيحسن عزائها على ابيها و يطيّب نفسها و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها في ذريتها و كان على عليه السّلام يكتب ذلك»

اين روايت صريح است در اينكه جبرئيل به خدمت فاطمه عليها السّلام مى آمده و با آن بانوى معصوم سخن مى گفته است و معلوم مى شود آن بزرگوار محدثه بوده است.

از كلمه «يا أيتها» معلوم ميشود كه در مدت هفتاد و پنج روز جبرئيل مرتبا به خانه آن حضرت رفت و آمد داشته و با آن معصومه گفتگو داشته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 324

[سوره مريم (19): آيات 41 تا 50]

اشاره

وَ اذْكُرْ

فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (41) إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً (42) يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا (43) يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا (44) يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا (45)

قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يا إِبْراهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا (46) قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا (47) وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى أَلاَّ أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا (48) فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيًّا (49) وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا (50)

41- ياد كن در اين كتاب ابراهيم را كه پيغمبرى صديق بود.

42- وقتى كه به پدرش گفت: پدرم چرا پرستش ميكنى چيزى را كه نمى شنود و نمى بيند و تو را از چيزى بى نياز نمى كند.

43- پدرم: به من علمى آمده كه به تو داده نشده، از من اطاعت كن تا به راه راست تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 325

هدايتت كنم.

44- پدرم: شيطان را اطاعت مكن كه شيطان به خداى رحمان عاصى است.

45- پدرم: مى ترسم عذابى از خدا بر تو برسد كه دوست شيطان شوى.

46- گفت: اى ابراهيم آيا از خدايان من روگردانى؟ اگر اين حرف را بس نكنى سنگبارانت مى كنم، مدت زيادى از من دور شو.

47- ابراهيم گفت: سلام بر تو، براى تو از خدايم آمرزش خواهم

خواست كه او به من مهربان است.

48- از شما و از خدايانتان كه جز خدا مى خوانيد، كناره مى گيرم، به پروردگارم عبادت ميكنم، شايد با خواندن خداى خود شقى نباشم.

49- چون از آنها و آنچه سواى خدا مى خواندند كناره گرفت، به او اسحاق و يعقوب را داديم و همه را پيغمبر گردانيدم.

50- و از رحمت خويش به آنها و براى آنها ثناى جميل بزرگى قرار داديم.

كلمه ها

صديق: صيغه مبالغه از صدق است و آن كسى است كه در عمل و گفتار هميشه راستگو و راست كردار است، راستى و درستى همه گفتار و و كردار او را احاطه كرده است، طبرسى رحمه اللَّه آن را «بسيار تصديق كننده حق» و به قولى كثير الصدق فرموده است، شايد هر دو معنى در آن ملحوظ باشد.

سويا: سوى: برابرى «سوىّ» آنست كه در كيفيّت و اندازه از افراط و تفريط بدور باشد، آن با راست و مستقيم يكى است «صراط سوىّ» راه راست (راه توحيد).

عصى: نافرمان. عصيان: نافرمانى. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 326

راغب: ماده «رغب» اگر با «عن» باشد به معنى اعراض و اگر با «الى» باشد به معنى رغبت و ميل است، در اينجا به معنى اعراض است.

مليا: املاء: اطاله مدت. «ملى»: زمان طويل.

حفيا: حفى: مهربان. احفاء مبالغه در سؤال يا در دانستن حال شخصى از اشخاص. «حفى» كسى است كه در سؤال مبالغه كند و نيز كسى است كه در عطا كردن لطف كند، اصل باب به معنى:

آخر رساندن (مبالغه) است.

عليا: علىّ: بسيار برتر. بسيار رفيع القدر، آن صيغه مبالغه است و يازده بار در قرآن آمده است، هشت بار درباره خدا، بقيه در باره ديگران.

شرحها

اين آيات، سوّمين قسمت از جريانهاست كه ماجراى ابراهيم عليه السّلام را بيان مى كند، آن حضرت جدّا امّى خود آزر و قوم خويش را انذار كرد و آخر از بابل هجرت كرد و در فلسطين ساكن گرديد.

41- وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا.

منظور از «الكتاب» قرآن است، ابراهيم صديق بود كه توحيد را در محيط شرك آغاز كرد، با جدّ امّى و

قوم خود محاجه نمود، با پادشاه بابل مقاومت نشان داد، بتها را شكست، در گفته خود استقامت ورزيد تا به آتش انداخته شد و در آخر، از ديار شرك مهاجرت فرمود و ثابت كرد كه «صديق» است و نيز او «نبى» بود و حامل نبأ و خبر آسمان و خدا بود (از الميزان). تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 327

42- إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً

.در قاموس قرآن ذيل «آزر» به طور تفصيل نوشته ايم كه پدر ابراهيم نامش «تارخ» بود، طبرسى از زجاج نقل مى كند، بين علماء نسب شكى نيست كه نام پدر ابراهيم «تارخ» (با خاء نقطه دار) بود، از امام عليه السّلام نقل شده: آزر جدّ امّى ابراهيم (سوره انعام/ 71) يا عمويش و يا ناپدرى اش بود.

انسانها اگر به چيزى عادت كردند و آن چيز مرسوم شد، ديگر چندان از علل آن سؤال نمى كنند، اين است كه ابراهيم به آزر مى گويد: اين بتها كه چيزى را نمى بينند و نمى شنوند و دردى را از تو دوا نمى كنند چرا پرستش مى كنى؟! مى خواهد او را بيدار كند آيه روشن مى كند كه خداى مورد پرستش بايد بينا و شنوا و روا كننده حاجات باشد.

43- يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا.

ادامه محاجه با «آزر» است، در اين آيه استدلال مى كند كه خدا مرا از چيزهاى بسيار آگاه كرده، از من اطاعت كن تا تو را به راه راست هدايت كنم، نكره آمدن صراط شايد براى آنست كه: تو ناچار بايد راهى را انتخاب كنى پس بهتر است كه راه راست

را قبول كنى.

44- يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا آيه تخطئه راه پدرش است كه شيطان با عصيان و تمرد از خدا، گمراه گشته است، پس اطاعت او كه فرمان پرستش بتها است، گمراهى است، آمدن رحمن به جاى «اللَّه» شايد براى آن باشد: معصيت خدايى كه رحمت او همه جا را احاطه كرده است، كار قبيحى است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 328

45- يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا.

منظور از عذاب ظاهرا سلب توفيق به طور كلى است، يعنى مى ترسم در اثر ادامه شرك خدا قابليت هدايت را از تو سلب كند و رحمت از تو منقطع شود در نتيجه دوست خالص شيطان باشى و او هم مولاى تو باشد.

46- قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يا إِبْراهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا موعظه ها در قلب مشرك پير موثر واقع نشد، او به شكل استفهام بيان كرد كه تو از خدايان من رو گردانى، اگر از اين حرفها دست برندارى به يقين زير سنگها هلاكت مى كنم، از من دور شو، زمانهاى زيادى دور شو كه تو را نه بينم، گويى نظرش آن بود كه در اثر طول زمان اصلا تو را نه بينم.

47- قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا.

غرض از استغفار آنست كه از خدا بخواهد كه او را هدايت كند و بيامرزد، اين مطلب را در سوره توبه ذيل آيه سيزده و چهارده مشروحا گفته ايم و نيز در قاموس قرآن ذيل كلمه «آزر» مشروحتر بيان كرده ايم.

در اينجا به او سلام گفته كه دأب بزرگواران همين است: وَ إِذا

خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً فرقان/ 63، وعده استغفار از آن بود كه ابراهيم به هدايت او طمع داشت، جمله إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا نشان مى دهد كه انتظار آن را داشت خدا دعايش مستجاب كند.

48- وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى أَلَّا أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا وعده هجرت و دورى از آنها و خدايان آنهاست در جاى ديگرى آمده: تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 329

... وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ عنكبوت/ 26 معلوم نيست كه اين سخن در جواب وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا باشد، يعنى از شما كنار مى كشم و خداى خود را پرستش مى كنم كه اميدوارم شقى نباشم به علت آنكه خدايم را عبادت مى كنم گويى آمدن «عسى» براى آنست كه مؤمن بايد خوفى از عاقبت خويش داشته باشد كه نگفته است: حتما شقى نخواهم بود: فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ اعراف/ 99.

49- فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلًّا جَعَلْنا نَبِيًّا اين آيه راجع به موقعى است كه آن حضرت از بابل مهاجرت فرموده و در فلسطين ساكن گرديد، بشارت اسحاق توسط ملائكه در فلسطين به آن حضرت رسيد، يعقوب فرزند اسحق است و همه از جانب خدا به نبوت مبعوث گرديدند.

گويى تولد اسحاق و يعقوب از جمله پاداشهاى آن حضرت بوده است. اينكه فقط اسحاق ذكر شده شايد اشاره به سلسله نبوت در بنى اسرائيل است، لذا يعقوب نيز ذكر شده است و گر نه در جاى ديگر آمده: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ ... ابراهيم/ 39.

50- وَ

وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا معلوم است كه اين رحمت غير از نبوت است، مى شود گفت: مراد از رحمت همان لسان صدق است على هذا ذيل آيه بيان صدر آنست لِسانَ صِدْقٍ را ثناء جميل و نام نيك گفته اند، اين همانست كه ابراهيم عليه السّلام از خدا مى خواهد: وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ شعراء/ 84 و درباره نوح، ابراهيم، موسى، هارون و الياس در سوره صافات آمده است: وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ، ظاهرا مراد از آن تنها نام نيك نيست، بلكه پيشوا بودن و سرمشق بودن است، به طورى كه در تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 330

به توحيد كشيدن مردم مؤثر و پيوسته در جهان باقى باشد.

الميزان «رحمتنا» را امامت يا تأييد به روح القدس دانسته است به دليل وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ انبياء/ 73 كه منظور از «رحمتنا» ائمّه بودن يا فعل خيرات است آن گاه فرموده: يا منظور مطلق ولايت الهيه است، در آخر لِسانَ صِدْقٍ را ثناء جميل دانسته است.

رحمت و بركات و عنايات خداى سبحان بر ابراهيم و خاندان پاك او باد كه در محيط شرك دعوت توحيد را آغاز كرد و چنان استقامت ورزيد تا به آتش سوزان انداخته شد، در گذشته در بسيارى از سوره ها حالات اين منادى بزرگ توحيد آمده است و در آينده نيز خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 331

[سوره مريم (19): آيات 51 تا 65]

اشاره

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا (51) وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ

نَجِيًّا (52) وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا (53) وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا (54) وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا (55)

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (56) وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا (57) أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا (58) فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (59) إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً (60)

جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا (61) لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً إِلاَّ سَلاماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (62) تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا (63) وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا (64) رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا (65)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 332

51- ياد كن در اين كتاب موسى را كه خالص شده و رسول و نبى بود.

52- او را از جانب راست طور ندا كرديم و با سخن گفتن خود تقرب داديم.

53- و از رحمت خويش برادرش هارون نبى را بر او بخشيديم.

54- ياد كن در اين كتاب اسماعيل را كه درست وعده و رسول و نبى بود.

55- او خاندان خود

را به نماز و زكاة فرمان مى داد و نزد پروردگارش پسنديده بود

56- ياد كن در اين كتاب ادريس را كه صديق و پيامبر بود.

57- ما او را به مكانى والا بلند كرديم.

58- آنها پيامبرانى بودند كه خدا نعمت هدايتشان داد از فرزندان آنها كه در كشتى نوح حملشان كرديم و از فرزندان ابراهيم و يعقوب بودند و از كسانى كه هدايتشان و انتخابشان كرديم، چون آيات خدا بر آنها خوانده مى شد سجده كنان و گريه كنان مى افتادند.

59- بعد از آنها جانشينان بد، ماندند كه نماز را ضايع كردند و پيرو شهوات شدند به زودى عذاب را ملاقات خواهند كرد.

60- مگر آنكه توبه كند و ايمان بياورد و عمل شايسته انجام دهد آنها داخل بهشت مى شوند و مظلوم نمى گردند.

61- بهشتهاى خلود كه خدا به بندگانش در غيب وعده داده و وعده او آمدنى است.

62- در آن بيهوده اى نمى شنوند مگر سلامى و در آنجا رزق شان صبح و شام داده مى شود.

63- اين بهشت همان است كه به بندگان با تقواى خود تمليك مى كنيم.

64- ما فقط به امر پروردگار تو نازل مى شويم براى او است اعمال حاضر و گذشته و خود ما، خدايت فراموشكار نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 333

65- پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است، او را عبادت كن در عبادتش استقامت كن آيا همتايى براى او مى دانى؟

كلمه ها

مخلصا: به صيغه مفعول: خالص شده كه خدا او را براى خود خالص كرده بود و غير خدا را در او نصيبى نبود، و اگر به صيغه فاعل باشد يعنى كسى كه خود را براى رضاى خدا خالص كرده است وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ نساء/ 146.

الايمن: طرف

راست. جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ: طرف راست طور.

نجيا: نجى بر وزن فعيل: مناجات كننده يعنى خدا با او مناجات كرده است اين كلمه به معنى فاعل و مفعول آيد و در واحد و جمع به كار مى رود مانند خَلَصُوا نَجِيًّا يوسف/ 80 كه در خصوص جميع است.

صديق: آنكه در عمل و گفتار يك پارچه راستى است و در آيه 41 گذشت.

خروا: خرور: سقوط توأم با صدا. «خرّوا» به زمين افتادند.

بكيا: بكاء: گريه. باكى: گريه كننده. بكى: گريه كننده ها.

سجدا: آن جمع ساجد است.

خلف: (بر وزن عقل): جانشين بد. آخر مانده بد (و بر وزن شرف) جانشين خوب، چنان كه ابن اثير و طبرسى و راغب گفته اند.

غيا: غى و غوايه: رفتن به راه هلاكت. «غيّا» در آيه به معنى عذاب است، راغب گويد: تسميه مسبب به اسم سبب است كه غى سبب تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 334

عذاب مى شود.

بكرة: بكره: اول روز «عشى» از اول ظهر تا غروب.

سميا: آن در آيه به معنى همتا و نظير است.

اصطبر: صبر: استقامت اصطبار: وادار كردن به صبر.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته، در اين آيات صحنه هايى از موسى، هارون، اسماعيل صادق الوعد و ادريس بيان گرديده و آن وقت گفته است كه اينها پيامبران بودند، راه توحيد را هموار كردند، مورد عنايت حق تعالى بودند ولى نسل آينده به شريعت آنها بى اعتنا شدند، امّا راه توبه باز است، بعد قيامت اهل توبه بيان گرديده و در آخر آمدن ملائكه و آوردن وحى كه به اذن خداست از زبان ملائكه نقل شده است.

در اول سوره گفته شد: اين سوره شرح حال گروهى از نيكوكاران را بيان نموده و به بدكاران اشاره مى كند و

آن گاه مى گويد خواسته ايم با اين سخنان، نيكوكاران را بشارت دهى و بدكاران را انذار نمايى شرح حال چهار پيامبر در اينجا به طور خلاصه و براى بيان مصداق آمده است.

51- وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا خلوص صاف شدن از آلودگى است، در قرآن مجيد در اين خصوص به دو وجه اشاره شده است يكى آنكه بندگان خود را براى خدا خالص كرده اند كه شيطان و غير خدا را در بندگى خود شريك نكرده اند مانند أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ نساء/ 146 وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ بقره/ 139، ديگرى آنكه خدا عده اى را براى خود خالص كرده كه ديگران را در آنها نصيبى نيست مثل إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 335

يوسف/ 24 إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ ص/ 46 ملخص درباره موسى به صيغه اسم مفعول از قسمت دوم و بالاترين مقامات بندگى است درباره فرق رسول و نبى به «نكته ها» رجوع شود.

52- وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا:

لفظ «الايمن» صفت «جانب» است، طبرسى رحمه اللَّه نجى را مناجى گفته و در اين صورت، آن حال از فاعل «قربناه» است يعنى او را در حالى كه با وى مناجات مى كرديم مقرب نموديم، منظور تقرب معنوى است، در عين حال «نجيا» در جاى علّت «قربنا» است.

53- وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا هبه كردن هارون به موسى در اثر درخواست او بود كه گفت وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي طه/ 29- 32 «نبيا» حال است از هارون گويند. هارون از موسى بزرگتر

بود و در صحراى سينا پيش از موسى از دنيا رفت.

54- وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا:

اين اسماعيل از انبياء بنى اسرائيل غير اسماعيل بن ابراهيم است، چنان كه از صريح آيات بعدى روشن خواهد شد.

در مجمع البيان فرموده اصحاب ما از امام صادق عليه السّلام نقل كرده اند كه او اسماعيل بن حزقيل است، ولى طبرسى آن را پسر ابراهيم مى داند و مطلب اولى را به طور «قيل» نقل كرده است اما اين بر خلاف روايات و آيات است.

روايت امام صادق عليه السّلام در الميزان از علل الشرائع و نيز در صافى نقل شده آن گاه الميزان مى گويد جمهور مفسّران او را اسماعيل بن ابراهيم دانسته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 336

نگارنده گويد چنان كه گفته شد اين بر خلاف آياتى است كه در آينده خواهد آمد و روشن خواهيم كرد «1».

به هر حال در اين آيه فرموده او، هم رسول بود و هم نبى، و نيز صادق الوعد بود، به وعده اش وفا مى كرد، اينكه انسان مالك سخن خويش باشد و به قول خود وفا كند، يكى از بهترين صفات و از علائم ايمان است، چنان كه خلف وعده از صفات منافق است.

روايات ميگويد سه چيز از علائم منافق است: چون چيزى خبر دهد دروغ گويد و چون وعده دهد خلف كند و چون او را امين دانى خيانت كند

«اذا حدّث كذّب و اذا وعد اخلف و إذا اوتمن خان».

در روايات شيعه و اهل سنت آمده است اسماعيل به كسى وعده كرد كه در مكانى حاضر شود، آن شخص نيامد، اسماعيل روي وعده خود يك سال در آنجا

منتظر ماند بدين جهت لقب صادق الوعد يافت و نيز روايت: شده سه روز منتظر ماند روايت يك سال در تفسير برهان بسند ضعيف از حضرت رضا عليه السّلام و در مجمع البيان به طور مرسل از امام صادق عليه السّلام نقل شده است آن در كافى «باب الصدق و اداء الامانة» به سند حسن آمده است كه

«فانتظره في ذلك المكان سنة».

ناگفته نماند: اينكه يك سال در آنجا بنشيند نه تنها خوب نيست بلكه خارج از عقل است، اگر جريان صحيح باشد، لا بد يك سال آنجا را زير نظر گرفته است.

55- وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا صفت ديگرى از صفات آن حضرت است كه ايمان و عمل خانواده اش را در نظر داشت و آنها را به نماز و زكاة امر مى كرد و پيش خدا پسنديده و محبوب

__________________________________________________

(1) رجوع شود به قاموس قرآن (اسماعيل). [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 337

بود «اهله» شامل خانواده و شايد اقوام هم بوده باشد، اما شامل «امت» نمى باشد.

56- وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا در مجمع البيان فرموده ادريس جد پدر نوح است، اسم او در تورات اخنوخ مى باشد، گويند: او را در اثر كثرت درس كتب. ادريس گفته اند.

57- وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا ظهور آيه آنست كه منظور از مكان بالا، تقرب معنوى است، ممكن است منظور بالا رفتن به آسمانها باشد كه در «نكته ها» خواهد آمد.

58- أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً

وَ بُكِيًّا.

اين آيه، خلاصه الطاف خدا در زمينه آن بزرگواران است كه از اول سوره تا بحال گفته شده است، به عبارت اخرى، اجمال بعد از تفصيل است منظور از «انعم» نعمت هدايت و توحيد است كه در نتيجه صديق و ملخص (به صيغه مفعول» شدند على هذا هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا بيان أَنْعَمَ اللَّهُ مى باشد، «هدينا» نتيجه اش «صديق» بودن و وقت تلاوت آيات به سجده افتادن و گريه كردن است «اجتبينا» همان مخلص قرار دادن مى باشد.

ناگفته نماند «اولئك» اشاره است به هشت نفر: زكريا، يحيى، عيسى ابراهيم، موسى، هارون، اسماعيل و ادريس، آن وقت فرموده: اينها كسانى هستند كه خدا به آنها نعمت داده و از ذريه آدم مى باشند اين شامل هر هشت نفر مى شود و از ذريه آنها هستند كه در كشتى نوح بودند، اين شامل هفت نفر مى شود زيرا ادريس جد پدر نوح بوده و از فرزندان حمل شدگان در كشتى نبود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 338

آن وقت فرموده و از اولاد ابراهيم و اسرائيل مى باشند و آنها شش نفراند به استثناى ادريس و ابراهيم على هذا اين شش نفر از اولاد ابراهيم هستند و در عين حال از اولاد اسرائيل هم هستند يعنى اولاد ابراهيم از نسل پسرش يعقوب، پس اسماعيل صادق الوعد هم از اولاد ابراهيم است و هم از اولاد يعقوب، على هذا اين اسماعيل نمى تواند اسماعيل بن ابراهيم باشد كه او فقط از اولاد ابراهيم است. بدين ترتيب يقين حاصل مى شود كه اسماعيل صادق الوعد غير از اسماعيل پسر ابراهيم برادر اسحق است.

59- فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا.

اشاره است به اقوامى

كه بعد از آن بزرگواران آمده و به راه آنها نرفتند صلوة را ضايع كردند، نخواندند و بى اعتنا شدند، اما به زودى سزاى خويش خواهند يافت.

در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«اضاعوها بتأخيرها عن مواقيتها من غير ان يتركوها اصلا».

60- إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً استثناء است از آيه سابق، كه تا در دنيا هستند مى توانند توبه كرده اهل بهشت باشند.

61- جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا.

بيان «الجنة» در آيه سابق است «عدن» به معنى خلود است وعد در غيب آن را گويند كه شخص از آن غائب باشد «يعنى: وعدا كائنا بالغيب» جمله تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 339

كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا اشاره به حتمى بودن آخرت است، طبرسى فرموده: مأتى در اينجا به معنى فاعل است «آتى» زيرا آنچه تو به سوى آن بيايى آن به سوى تو مى آيد و بالعكس.

62- لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً إِلَّا سَلاماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا در آيه ديگرى آمده است لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً واقعه/ 25، 26 نبودن لغو و بيهوده در بهشت در بسيارى از آيات آمده است «الا سلاما» استثناء منقطع است يعنى «لكن يسمعون سلاما» منظور آنست كه رفيق برفيق مى گويد از من مكروهى نخواهى ديد، تو از من در امانى، هكذا سلام ملائكه را مى شنوند وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ رعد/ 24 هكذا سلام خدا را كه فرموده سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ يس/ 36.

مى شود گفت در بهشت شب و روز

هست كه فرموده بُكْرَةً وَ عَشِيًّا.

الميزان فرموده: ظاهرا آن كنايه از دوام و عدم انقطاع است طبرسى فرموده: روزيشان را در فاصله ميان صبح و شام داده مى شوند (يعنى با قياس به زندگى دنيا).

63- تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا اشاره است به جنّة و جنّات كه گذشت يعنى اين بهشت مال آن گروه از بندگان ما است كه متقى باشد و از مخالفت خدا بپرهيزند خواه به شكل اجتناب از گناهان باشد يا به فعل واجبات. ارث آنست كه پس از فوت ديگرى به انسان برسد و چون بهشت در معرض عطا شدن به هر انسان در مقابل ايمان و عمل است ديگران در مقابل ضايع كردن نماز و پيروى از شهوات بهشت را از دست داده اند لذا به اهل ايمان ارث خواهد ماند (از الميزان)، طبرسى رحمه اللَّه» نورث» را تمليك گفته است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 340

64 و 65- وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا اين دو آيه در سياق و نظم آيات گذشته و آيات آينده است ولى مطلب ديگرى را مى رساند، معلوم مى شود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از جبرئيل پرسيده است مثلا چرا زود زود نازل نمى شوى يا در فلان وقت چرا نازل نشدى «1» در جواب آمده است ما فقط با دستور پروردگار نازل مى شويم، اختيار در دست ما نيست «نتنزل» به معناى قبول نزول است يعنى: خدا امر مى كند

ما نازل مى شويم خداى تو فراموشكار نيست، در وقت لازم و مقتضى ما را مى فرستد.

به نظر الميزان منظور از ما بَيْنَ أَيْدِينا كارهايى است كه ملائكه در حال حاضر مى كنند و از ما خَلْفَنا كارهايى است كه در گذشته كرده اند و از ما بَيْنَ ذلِكَ. خود آنها هستند و با اين تعبير لطيف بيان كرده كه خدا بر ما و كارهاى ما محيط است.

آنچه الميزان اختيار كرده بهتر و قانع كننده تر است. در مجمع البيان و كشاف وجوه ديگرى نقل شده كه قابل قبول نيست مانند آنكه مراد از اولى و دومى زمان يا مكان است و نظير آن.

مى شود گفت اين آيه براى تثبيت مطالب گذشته است يعنى پس از آنكه جبرئيل شصت و سه آيه بر آن حضرت خواند خدا دستور فرمود كه در مقام تثبيت مطلب به آن حضرت بگويد كه ما به دستور خدا نازل مى شويم الخ ...

رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ تعليل لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا ... در آيه سابق است يعنى: او كه پروردگار همه چيز است پس ما بَيْنَ أَيْدِينا براى او است،

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان و كشاف نزديك به اين نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 341

جمله فَاعْبُدْهُ ... نتيجه صدر آيه است هَلْ تَعْلَمُ ... تعليل فَاعْبُدْهُ ...

مى باشد.

نكته ها

فرق رسول با نبى: در رابطه با آيه وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا كه درباره موسى و اسماعيل گذشت، لازم است فرق ما بين رسول و نبى بيان شود، اولا بايد بدانيم كه اين هر دو به يك معنى نيست زيرا قطع نظر از دو آيه فوق، آيه وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى

أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ حج/ 52 صريح است در اينكه ايندو يكى نيستند.

فرق آن دو از لحاظ مفهوم آنكه رسالت به معنى پيام و رسول به معنى پيام آور است، نبى از نبأ به معنى حامل وحى الهى است، اما از لحاظ مصداق بايد بدانيم كه خدا با يكى از سه راه با پيامبران سخن مى گويد: اول وحى و انداختن به قلب، دوم اينكه خدا صدا خلق مى كند و پيغمبر مى شنود مانند موسى كه صدا را از درخت شنيد، سوم اينكه جبرئيل نازل مى شود و پيام خدا را مى آورد، اين سه نوع وحى در آيه وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ شورى/ 51 بيان شده است بنا بر روايات اهل بيت عليهم السّلام نبى آنست كه فقط در خواب مى بيند و صدا را مى شنود ولى ملك بر او نازل نمى شود، رسول آنست كه با هر سه طريق بر او وحى مى شود، زرارة بن اعين مى گويد: از امام باقر عليه السّلام پرسيدم: رسول كيست و نبى كدام است؟ فرمود: نبى آنست كه در خواب مى بيند و صدا را مى شنود ولى فرشته را نمى بيند، رسول آنست كه صدا را مى شنود و در خواب مى بيند و فرشته تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 342

را نيز معاينه مى كند، گفتم: امام منزلتش كدام است؟ فرمود صدا را مى شنود ولى در خواب نمى بيند و ملك بر او نازل نمى شود «1».

در كافى ج 1 باب فرق بين رسول و نبى و محدث چهار روايت در اين زمينه نقل كرده كه نزديك بهم هستند، على هذا ميان

رسول و نبى عموم و خصوص مطلق هست يعنى: هر رسول نبى است ولى بعضى از انبياء رسول نيستند، بعضى از پيغمبران داراى هر دو هستند مانند موسى و اسماعيل كه گذشت و مانند پيامبر اسلام كه در قرآن آمده است: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ و نيز فرموده است يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ همچنين است عيسى.

ناگفته نماند: نفى نبى نفى رسول است يعنى آنكه نبى نيست رسول هم نيست ولى عكسش اين طور نيست، در آيه وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ صريح است كه رسول خدا خاتم پيامبران است و اگر «و خاتم الرسولين» مى گفت درست نبود، زيرا جاى سخن مى ماند كه رسول نخواهد آمد امّا شايد نبى بيايد.

ادريس عليه السلام: در رابطه با ادريس و آيه وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا مطالبى را از قاموس قرآن نقل مى كنم: ادريس از پيامبران مشهور است، نام مباركش فقط دو بار در قرآن آمده است (مريم/ 56، انبياء/ 85) مراد از مَكاناً عَلِيًّا آيا مقام و منزلت است يا مكان بلندى كه آسمانها باشد زيرا على در علوّ مقام و علوّ مكان هر دو آمده است.

الميزان گويد: در حديث آمده است كه خدا او را به بعضى از آسمانها برد و در آنجا قبض روح كرد و آن نشان خرق عادت و قدرت بالغه خدايى است در

__________________________________________________

(1)

عن زرارة قال سئلت ابا جعفر عليه السلام عن قول اللَّه و كان رسولا نبيا ما الرسول و ما النبى؟ قال النبى الذى يرى فى منامه و يسمع الصوت و لا يعاين الملك و الرسول الذى يسمع الصوت و يرى فى المنام و يعاين

الملك قلت الامام ما منزلته؟ قال يسمع الصوت و لا يرى و لا يعاين الملك ... (سفينة البحار- رسل).

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 343

بعضى روايات هست كه او زنده است.

در تفسير برهان از حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله نقل شده: در معراج در آسمان چهارم مردى را ديدم به جبرئيل گفتم: او كيست؟ گفت: او ادريس است به او سلام كردم، او بر من سلام كرد، من براى او از خدا مغفرت خواستم او براى من مغفرت خواست.

در سفينة البحار از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه درباره مسجد سهله فرمود آن جاى خانه ادريس است كه در آن جامه مى دوخت.

در مجمع البيان فرموده: او جد پدر نوح عليه السّلام است، اسم او در تورات اخنوخ است، او اول كسى است كه با قلم نوشت و جامه دوخت و گويند: خدا به او علم نجوم و حساب و هيئت آموخت و اينها معجزه او بود.

ناگفته نماند: روايات درباره آسمان رفتن او زياد است و در اين باره به بحار. تفسير برهان، الدر المنثور و مانند آن رجوع شود، و اين در صورت صحيح بودن بعيد نيست، در تورات سفر تكوين باب پنجم مى نويسد: يارد صد و شصت دو سال زندگى كرد و خنوخ را به دنيا آورد، و از خنوخ، متوشالخ به دنيا آمد سپس متوشالخ را «لمك» نام مى برد و گويد: از «لمك» نوح به دنيا آمد اين مؤيد سخن. مجمع البيان است كه فرمود: ادريس جد نوح بود.

هاكس آمريكايى در قاموس كتاب مقدس از او نام برده و گويد: مانند ايليا طعم مرگ را نچشيد، حالات او در سوره مريم

همانست كه گفته شد و در سوره انبيا چنين است: وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ 85- 86.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 344

[سوره مريم (19): آيات 66 تا 80]

اشاره

وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا (66) أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً (67) فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا (68) ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا (69) ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِيًّا (70)

وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا (71) ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا (72) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا (73) وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً (74) قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً (75)

وَ يَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ مَرَدًّا (76) أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالاً وَ وَلَداً (77) أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً (78) كَلاَّ سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا (79) وَ نَرِثُهُ ما يَقُولُ وَ يَأْتِينا فَرْداً (80)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 345

66- انسان (منكر معاد) مى گويد: آيا وقتى كه مردم، به زودى زنده از قبر خارج خواهم شد؟

67- آيا اين انسان به ياد نمى آورد كه ما او را

از پيش آفريده ايم كه چيزى نبود.

68- به پروردگارت قسم كه حتما كفار و شياطين را جمع مى كنيم، سپس به يقين آنها را در اطراف جهنم بزانو در آمده حاضر مى كنيم.

69- سپس از هر گروه، آنان را كه در نافرمانى خدا سختتراند، بيرون مى كشيم.

70- سپس ما به آنكه در دخول به آتش سزاوارتر است، داناتريم.

71- هيچ كس از شما نيست مگر آنكه به جهنم مشرف خواهند بود كه اين كار بر خدا حتمى است.

72- سپس اهل تقوى را نجات مى دهيم و ظالمان را در آن به زانو درآمده وامى گذاريم

73- و چون آيات واضح ما بر آنها خوانده شود، كفار به اهل ايمان مى گويند: كدام يك از ما مقامى بهتر و مجلسى آراسته تر دارد؟

74- چه بسا مردمانى كه پيش از آنها هلاك كرده ايم و آنها اثاث و منظرشان بهتر بود.

75- بگو: آنكه در ضلالت است خدا به او مهلت خواهد داد، تا وقتى كه موعود خويش عذاب يا قيامت را ببينند، حتما مى دانند كدام كس مكانش بدتر و سپاهش ناتوانتر است.

76- آنان كه هدايت يافته اند، خدا هدايتشان را مزيد مى كند، اعمال نيكو كه باقى ماندنى است، نزد پروردگارت از لحاظ اجر و عاقبت بهتر است.

77- آيا ديدى آن كس را كه به آيات ما كافر شد و گفت حتما مال و فرزند داده خواهم شد.

78- آيا به عالم غيب مطلع شده و يا از خداى رحمن پيمانى گرفته است!!! تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 346

79- نه، حتما آنچه را كه مى گويد ثبت مى كنيم و عذاب او را تداوم مى دهيم.

80- و گفته اش را وارث مى شويم و پيش ما تنها مى آيد.

كلمه ها

جثيا: جثو: بزانو نشستن. جاثى: به زانو نشسته.

جمع آن جثى است يعنى به زانو نشستگان، آن با ضم و كسر اول خوانده مى شود.

عتيا: عتو: تجاوز. نافرمانى وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً «فرقان/ 21 عاتى و عاتيه: طاغى و متجاوز، عتيّ در آيه به معنى نافرمانى است، بعضى آن را جمع عاتى گفته اند.

صليا: صلى: ملازمت بريان كردن. دخول، سوختن، چشيدن عذاب.

«صلّى» مصدر است مانند مضى.

واردها: ورود: مشرف شدن به دخول نه دخول «اصل الورود: الاشراف على الدخول و ليس بالدخول» راغب آن را در اصل به معنى قصد آب گفته است، در صحاح گفته است «ورد ورودا حضر» مؤيد اين سخن آيه وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ قصص/ 23 كه به معنى اشراف و نزديك شدن است ناگفته نماند: گاهى به معنى دخول نيز آيد.

نديا: ندو جمع شدن «ندا القوم ندوا: اجتمعوا» ندىّ و نادى: مجلس اجتماع. طبرسى فرموده: نادى و ندىّ مجلسى است كه اهلش در آن جمع شده اند، دار الندوه مكّه كه خانه قصىّ بود. از آن است و در آن مشاوره مى كردند.

قرن: قرن (بر وزن عقل): جمع كردن. و نيز قرن جماعتى را گويند كه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 347

در زمان واحد نزديك هم زندگى مى كنند راغب گويد «القرن القوم المقترنون فى زمن واحد».

رئيا: رئى (بر وزن علم): منظر و قيافه. طبرسى فرموده: الرئى ما يراه الرجل من ظاهر احوال القوم» آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

فليمدد: مدّ: زيادت. كشيدن. آن در آيه به معنى مهلت دادن است كه مهلت، زيادت در زمان و كشيدن آنست.

مردا: ردّ: برگرداندن. مردّ: مصدر ميمى است به معنى برگرداندن و برگشتن. در آيه معناى دوم مراد است.

شرحها

به دنبال نقل احوال مردان توحيد، در اين آيات سه مطلب به چشم مى خورد كه هر سه اشاره به مشركانى است كه عكس و مقابل مردان توحيد هستند. اول نقل اشكال منكران معاد است و جواب آن، سپس منكران معاد، مخصوصا سران آنها به شدت تهديد شده اند، آن گاه به همين مناسبت روشن شده كه همه مردم داخل يا مشرف بر جهنّم خواهند بود، سپس اهل تقوى نجات خواهند يافت.

دوم: سخن مشركان كه ثروت و امكانات خود را به رخ مؤمنان مى كشيدند نقل و ردّ شده است، به اين بيان كه ثروت و قدرت بدون توحيد، نجات دهنده نيست چنان كه براى مشركان گذشته سودى نبخشيد، النهايه اراده خدا بر آن تعلق گرفته كه مردم در مهلت زندگى كنند، پس از تمام شدن مهلت دنيا.

مشركان خواهند دانست كدام كس داراى موقعيت بد و ناتوانتر بوده است.

سوم: بعضى از مشركان، كفر را سبب پيشرفت در مال و اولاد مى دانستند قول تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 348

آنها نقل و جواب داده شده كه مگر راهى به غيب و آينده دارند و يا از خدا عهدى گرفته اند؟ نه آنها در مقابل اين سخن كه ادعاى استقلال مى كنند مسئول و معاقبند و تنها و بدون مال و ولد در نزد خدا حاضر خواهند شد.

66- وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا.

از اين آيه تا آخر آيه 72 در بيان مطلب اول است كه گفته شد. اين اشكال فقط يك استبعاد است نه استدلال. مانند يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ نازعات/ 10، احتمال هست كه استفهام به طرق مسخره باشد، در جواب اين اشكال چنين آمده

است.

67- أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً اين يكى از راههاى استدلال بر معاد است كه در آخر سوره حجر در نكته ها مشروحا بيان گرديد و آن طريق سوم از طرق مذكوره است.

خلاصه اش آنكه: انسان پيش از آنكه به شكل نطفه اى در وجود پدر و مادر متكون شود چيز معينى نبود. خداوند با راههاى مخصوص او را به وجود آورد، او با مردن به حالت اوليه بر مى گردد، چه بعدى دارد كه خدا خلقت اولى را از سر گيرد و اگر منكر معاد در خلقت اولى خود فكر كند، معاد را انكار نخواهد كرد، درست است كه جسدى كه در قيامت آفريده مى شود مثل جسد دنيايى است نه عين آن ولى با دخول روح انسان كه در جهان باقى است عين همان مى شود رجوع شود به سوره اسراء آيه 85.

68- فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا.

بعد از جواب به شبهه مشركان، در اين آيه با قسم و تأكيد عجيبى، راجع به حشر مشركان و بدكاران و احضار آنها در كنار جهنم سخن رفته است. منظور از شياطين ظاهرا شياطينى است كه انسانها را اغفال كرده اند چنان كه در آيات ديگر ير أحسن الحديث، ج 6، ص: 349

مى خوانيم: وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ زخرف/ 36 أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا مريم/ 73.

مراد از حشر، بيرون آوردن از قبرها و جمع كردن در محشر است سپس به اطراف جهنم آورده مى شوند، غرض از نشستن به زانو دليل ذلت است و شايد خود نشستن مراد باشد.

69-

ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا ظاهرا منظور آنست كه سران مشركان و كفار را از هر گروه و دسته، بيرون مى كشيم كه آنها عذابشان شديدتر است، زيرا هم خود كافر بودند و هم ديگران را كافر كرده اند وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَمَّا كانُوا يَفْتَرُونَ عنكبوت/ 13.

«ايهم ...» استفهام و مفعول «لننزعن» است، لفظ رحمان حاكى است كه گناهشان بسيار بزرگ است، زيرا مخالفت كرده اند با خدايى كه رحمتش همه جا و همه چيز را فرا گرفته است.

70- ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِيًّا يعنى پس از بيرون كشيدن عاصيترها مى دانيم كدام كس به داخل شدن جهنم سزاوارتر است. آنها قهرا همان پيشوايان ضلال هستند و اين كار بر ما مشتبه نيست.

71 و 72- وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا آيات گذشته راجع به كافران و مشركان بود، در اينجا مطلب تعميم يافته كه همه وارد جهنم خواهند بود، سپس متقيان نجات يافته و ستمگران در آن به ذلت خواهند ماند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 350

اگر ورود در آيه به معنى اشراف باشد، اين آيه تعميم لَنُحْضِرَنَّهُمْ است يعنى همه را اعم از مؤمن و كافر در اطراف آن حاضر خواهيم كرد، بعضى از مفسران ورود را اشراف معنى كرده و با آيه وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ قصص/ 23 و آيه فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ يوسف/ 19. استدلال كرده اند كه ورود در هر دو آيه به معنى اشراف است.

گروه ديگرى آن را به معنى دخول دانسته و

آيه يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ هود/ 98 و آيه أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها انبياء/ 99، را دليل آورده اند كه ظهور هر دو در دخول است، ولى چون ورود در لغت، به معنى اشراف است قول اول قابل قبول است، در آيه هود و انبياء اگر منظور دخول باشد، به واسطه قرينه مقام است، نه اينكه مدلول لفظ باشد الميزان نيز اشراف را قبول كرده و دخول را قبول ندارد.

ناگفته نماند در اين زمينه روايتى از اهل بيت صلوات اللَّه عليهم نقل نشده است، روايات همه نبوى هستند.

در مجمع البيان از ابن مسعود از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده: مردم بر آتش مشرف مى شوند، سپس در اثر اعمالشان از آن بر مى گردند، بعضى ها مانند برق بعضى مانند باد، بعضى مانند دويدن است (ظاهرا)، سپس مانند دويدن انسان سپس مانند راه رفتن انسان.

از جابر بن عبد اللَّه از آن حضرت نقل كرده: ورود به معنى دخول است هيچ انسان خوب و بد نمى ماند مگر آنكه داخل آتش مى شوند ولى آن براى مؤمنان خنك و سلامت مى شود چنان كه براى ابراهيم شد ...

باز از آن حضرت نقل شده: روز قيامت آتش به مؤمن مى گويد: اى مؤمن بگذر، كه نور تو شعله مرا خاموش كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 351

جمله كان على ربك حتما مقضيا» حكايت از قطعى بودن ورود دارد، ثُمَّ نُنَجِّي ... در نجات يافتن و برگشتن مؤمنان از كنار آتش، صريح است نَذَرُ الظَّالِمِينَ ... درباره ماندن ظالمان بعد از دخول است و آن دلالت بر دخول مؤمنان ندارد زيرا مى شود كه ظالمان بعد

از برگشتن آنها داخل شده باشند.

73- وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا از اين آيه تا آيه هفتاد و ششم، بيان مطلب دوم است كه در مقدمه گفته شد و آن اينكه: مشركان خود را از حيث موقعيت و ثروت و اعوان، بالاتر از اهل ايمان مى دانستند، جواب آنكه: اينها دليل برترى نمى شود، مدار اين زندگى بر مهلت و تدريج است، وقت رسيدن قهر خدا، خواهيد دانست كه بر اشتباهيد، مقام محل ايستادن است، منظور از آن در اينجا مسكن و منظور از «ندى» مجلس اجتماع است يعنى كدام يك از ما يا شما از لحاظ مسكن و مجلس بهتر، پس اين دلالت دارد كه سعادت از آن ماست نه شما كه خود را مؤمن مى دانيد.

در واقع اين سؤال را براى محكوم كردن آيات خدا كرده اند كه يعنى آنها (نعوذ باللَّه) صحيح نيستند جواب اين سخن چنين است.

74- وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً يعنى مشركانى كه از لحاظ اثاث البيت و از لحاظ قيافه و شكوه زندگى، از اينها بهتر بودند، نابودشان كرده ايم وسائل زندگى نتوانست براى آنها سعادت باشد، اينها هم مدتى جست و خيز مى كنند و راه آنها را مى روند، مشروح جواب در آيه ذيل است.

75- قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 352

جُنْداً

يعنى اينكه در دنيا مدتى خوشگذرانى مى كنيد دليل سعادتمند بودن شما نيست، زيرا مدار زندگى روى مهلت و

تدريج است، پس از تمام شدن مهلت، خواهيد دانست كه در سعادت نبوده ايد.

«فليمدد» خبر است در صورت انشاء يعنى: آنكه در ضلالت است خدا به او مهلت خواهد داد و به زودى مجازاتش نخواهد كرد تا مجالى براى بيدار شدن يا مستحق عقاب گشتن، داشته باشد، «مدّا» ظاهرا دلالت بر «قلّت» دارد.

مراد از عذاب استيصال دنيوى و از ساعة ظاهرا قيامت است آن وقت كه ديگر ايمان آوردن فايده اى نداشت خواهيد دانست كدام يك از مؤمنان و مشركان از لحاظ مسكن بدتر است و از لحاظ ياران ضعيفتر. لفظ رحمن دلالت بر لزوم مهلت دارد زيرا خدايى كه رحمت او همه جا را فرا گرفته، بايد چنين مهلتى بدهد.

76- وَ يَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ مَرَدًّا تكميل جواب سابق است يعنى در اين مهلت، خداوند، هدايت اهل هدايت را زياد مى كند، چنان كه كفر شما را زياد كرده است، وانگهى اعمال نيك مؤمنان كه باقيات صالحاتند از حيث ثواب و عاقبت، از ثروت و جلال شما مشركان بهتر است. اعمالى كه در مدت مهلت انجام داده اند.

«عند ربك» حاكى است كه خيريّت اعمال نيك حكم خدايى است و خطايى ندارد، باقيات صالحات همه اعمال نيكند كه هميشه خواهند ماند.

77- أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالًا وَ وَلَداً از اين آيه تا آخر، بيان مطلب سوم است كه مشركان براى خود آينده تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 353

خوبى را ادعا مى كنند، گويى علم غيب دارند يا خدا بايشان قول داده است، چنين نيست، بلكه آينده بدى در انتظار آنهاست. «أ فرأيت» استفهام تعجّبى است.

به نظر

الميزان: بعضى از كسانى كه به رسول خدا ايمان آورده و يا به فكر ايمان آوردن بوده است. او سخن كفار را كه گفته اند: أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا شنيده و از آن حضرت برگشته و گفته است: من هم مانند اين مشركان داراى مال و اولاد خواهم بود. لحن آيه نشان مى دهد كه قائل «لاوتين ..»

كفر را علّت صاحب مال و اولاد شدن دانسته است.

امّا آنچه از خباب بن ارتّ نقل شده: كه گويد: عاص بن وائل به من مقروض بود. پولم را خواستم، گفت نمى دهم تا به محمّد كافر شوى، گفتم: كافر نمى شوم تا بميرى و مبعوث گردى. گفت: آيا بعد از مردن زنده خواهم شد؟ آن وقت كه به مال و فرزند رسيدم قرض تو را مى دهم. اين سخن اصلا با آيه سازش ندارد، سخن كه بطور مسخره گفته شده، قرآن در ردّ آن استدلال نمى كند.

78- أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً جواب سخن او است يعنى: اينكه مى گويد: لَأُوتَيَنَّ مالًا وَ وَلَداً با يكى از دو راه ميسر است يكى اينكه علم غيب داشته باشد، دوم اينكه خدا به او قولى داده باشد، و چون هيچ يك نبوده است، قول او ادعاى بيجايى است. «اطلع» بفتح اول، در اصل «أ أطلع» است با همزه استفهام.

79- كَلَّا سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا يعنى: كفر او، نتيجه اش رسيدن به مال و اولاد نيست، بلكه نتيجه اش آن است كه: سخن او را ثبت مى كنيم و عذابش را امتداد و تداوم مى دهيم كه پى در پى در عذاب باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 354

80- وَ نَرِثُهُ ما

يَقُولُ وَ يَأْتِينا فَرْداً يعنى به قول او «لاوتين مالا و ولدا» ما وارث مى شويم، او مى ميرد و سخن او كه وزر و وبال او است، مى ماند و او بى آنكه كمكى و يارى داشته باشد و يا مال و فرزندى داشته باشد، پيش ما مى آيد كه فقط سخن او باقى مانده است و سبب عذاب او خواهد بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 355

[سوره مريم (19): آيات 81 تا 98]

اشاره

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا (81) كَلاَّ سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا (82) أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا (83) فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا (84) يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً (85)

وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً (86) لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً (87) وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً (88) لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا (89) تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا (90)

أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً (91) وَ ما يَنْبَغِي لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً (92) إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً (93) لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا (94) وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً (95)

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا (96) فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا (97) وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً (98)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 356

81- جز خدا، خدايانى گرفتند تا براى آنها عزت باشند.

82- چنين نيست، به زودى به عبادتشان كافر مى شوند و براى آنها دشمن مى گردند.

83- مگر ندانسته اى كه ما شياطين را بر

كافران مى فرستيم و به شدت تحريكشان مى كنند.

84- بر عذاب آنها عجله مكن كه مدتشان را به طور دقيق حساب مى كنيم.

85- روزى متقيان را جمع مى كنيم و به رحمت خدا وارد مى شوند.

86- و گناهكاران را عطشان به سوى جهنم سوق مى دهيم.

87- مالك شفاعت نمى شوند مگر آنكه در نزد خدا عهدى گرفته باشد.

88- گفتند: خدا پسرى براى خود گرفته است.

89- حقا كه امر عجيبى آورديد!!!

90- نزديك است آسمانها از اين سخن متلاشى شوند و زمين پاره گردد و كوه ها فرو ريزند.

91- كه براى خدا پسرى خواندند.

92- خداى رحمن را نشايد كه پسرى بگيرد.

93- هر كه در آسمانها و زمين هست بنده خداى رحمن است.

94- همه آنها را دسته جمعى و فرد فرد، شمرده است.

95- و همه شان روز قيامت تنها پيش او مى آيند.

96- آنان كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند خداى رحمن حتما در قلوب مردم براى آنها محبت قرار مى دهد.

97- ما قرآن را بر زبان تو فقط از آن آسان كرده ايم كه متقيان را بشارت دهى و قومى را كه لجوج و شديد الخصومة هستند انذار نمايى.

98- چه بسا مردمانى كه پيش از آنها هلاكت كرده ايم آيا كسى از آنها را مى بينى؟ يا صدايى از آنها مى شنوى

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 357

كلمه ها

ضدا: ضد: مخالف. دشمن. اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

تؤزّهم: ازّ: تحريك شديد. بعضى مطلق تحريك و غليان گفته اند در نهايه ابن اثير آمده است «كان الذى ازّ عايشه على الخروج ابن الزبير» آن كس كه عايشه را بر خروج به جنگ جمل تحريك كرد عبد اللَّه زبير بود. تَؤُزُّهُمْ أَزًّا: شياطين آنها را تحريك مى كنند.

عدا: عد: شمردن. نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا:

مى شماريم براى آنها شمردنى.

وفدا: وفد: وارد شدن پيش امير براى رساندن پيام «وفد على الامير:

قدم و ورد رسولا» ايضا وفد (بر وزن عقل) جمع وافد به معنى وارد شونده است، در قرآن مجيد فقط يك بار آمده است.

وردا: ورد را در آيه، عطش معنى كرده اند، على هذا مصدر به معنى فاعل و جمع است يعنى: عطشانها. در لغت آمده است: «الورد:

العطش».

ادّ: كار ناپسند. امر فظيع. در قاموس آمده: «الادّ: العجب و الامر الفظيع و الداهية و المنكر».

يتفطرن: فطر: شكافتن و شكاف. تفطّر و انفطار: شكافته شدن. «يتفطرن»:

شكافته مى شوند.

تخرّ: خرّ و خرور: سقوط توأم با صدا «تخر» ساقط مى شود.

هدّ: هد: منهدم شدن و منهدم كردن با صوت شديد: «الهدّ: الهدم بشدة صوت». تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 358

ودّا: ودّ: (بضم و كسر و فتح اول): دوستى.

لدّا: لدد (بر وزن فرس): خصومت شديد. لدّ (بفتح اول): شخص شديد الخصومة «الد» آنكه خصومتش شديدتر است «لدّ» (بضم اوّل)، جمع «الدّ» است.

تحسّ: احساس: ادراك با حاسه، خواه با ديدن باشد يا شنيدن يا غير آن.

«هل تحس» آيا درك ميكنى؟

ركزا: (بكسر اول) صوت خفى (كمترين صدا) آن فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

شرحها

از اول سوره تا آيه شصت و پنج، شرح حال نيكوكاران و اهل توحيد بوده از آيه شصت و شش تا هشتاد، سه مسئله در زمينه بدكاران بررسى گرديد، در اين آيات قسمت دوم از شرح حالات كفار و بدكاران بيان گرديده است و با اين آيات مسئله انذار و تبشير جاى خود را مى گيرد تا آيه نود و هفتم: فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا عينيّت پيدا كند.

در اين

آيات مى خوانيم: مشركان خدايان باطل را گرفتند تا براى آنها عزتى بشوند ولى اين هرگز نخواهد بود، بلكه در آخرت بندگى آنها را انكار كرده و دشمن آنها خواهند بود.

چنان كه خداوند شياطين را بر آنها مسلّط كرده كه در بدكارى تحريكشان مى كنند، به ظاهر دوست ولى در باطن دشمن هستند ولى نبايد عجله كرد كه خدا مهلت آنها را حساب مى كند، پس از تمام شدن مهلت، به سوى آتش سوق داده مى شوند و يار و شفاعتگرى بدست نمى آورند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 359

مشركان گفتند: خدا براى خود فرزندى اخذ كرده است اين سخن به قدرى عجيب و مدهش است كه نزديك است آسمانها و زمين از آن شكافته شده و كوه ها فرو ريزد، كه اينها صفت مخلوق را براى خدا مى آورند، و اين شدنى نيست كه با خدايى خدا منافات دارد بلكه همه اشياء مخلوق خدا و بنده خدا هستند.

ما اين آيات را بر زبان تو آسان كرده ايم تا متقيان را بشارت دهى و بد كاران را انذار نمايى، چنان كه پيشينيان آنها هلاك شدند و خبرى از آنها نيست.

81- وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا از اين آيه تا آيه هشتاد و هفت، تقريبا يك مطلب است، منظور از «عز» ظاهرا شفاعت پيش خداست تا كارهاى دنيايى آنها را روبراه كنند و گر نه مشركان عقيده به معاد نداشتند.

82- كَلَّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا يعنى به جاى عزت بودن، دشمن آنها خواهند بود. فاعل «سيكفرون- يكونون» به آلهه راجع است، در بسيارى از آيات هست كه معبودهاى باطل روز قيامت از پرستش كنندگان خود بيزارى مى كنند و

دشمن آنها مى شوند، نظير قول شيطان كه به مردم خواهد گفت: إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ ابراهيم/ 22 إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ فاطر/ 14.

در سوره بقره آيه 167 آمده است كه مشركان در آن روز مى گويند: اى كاش به دنيا بر مى گشتيم و از خدايان بيزارى مى كرديم چنان كه آنها امروز از ما بيزارى كردند: وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا ... تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 360

حقائق مكشوف مى گردد، همه چيز زنده مى شوند حتى سنگهاى عبادت شده، معبودها، مشركان را از خود مى رانند و بر مشركان واضح مى گردد كه آنها كاره اى نبوده اند.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه منظور اطاعت از طاغوتها است

«و انما هى طاعة الرجال من اطاع مخلوقا في معصية الخالق فقد عبده».

83- أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا به نظر الميزان، اين آيه، شاهد آيه ما قبل است، يعنى از جمله معبودهاى آنها همين شياطين هستند كه به كارهاى بد وادارشان مى كنند، اگر دوست آنها بودند به هلاكت دعوتشان نمى كردند، «ارسلنا» حاكى است كه شياطين در اين كار استقلال ندارند، خدا اين امكان را به آنها داده و بر مشركان مسلّط كرده است منظور آنست كه شياطين آنها را به اعمال بد وادار مى كنند.

84- فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا يعنى در عذابشان و در كارشان عجله مكن كه روزهايشان و يا اعمالشان را به طور دقت مى شماريم، بايد صالح و طالح در مهلت و تدريج زندگى كنند كه ناموس دهر و اراده خدا همين

است در نهج البلاغه فرموده:

«كل معدود منتقص و كل متوقع آت» (صافى).

85 و 86- يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً گويى: اين دو آيه در تكميل فَلا تَعْجَلْ ... است يعنى عجله نكن وقتى كه مهلت تمام شد، كار اهل تقوى و مجرمين چنين خواهد بود. لفظ «متقين» علّت جمع شدن به سوى رحمان را بيان مى كند چنان كه لفظ مجرمين علّت وارد شدن به جهنم را گويد: «تعليق الحكم بالوصف مشعر بالعليه». تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 361

«وفدا» حال است از متّقين، يعنى ياد كن روزى را كه متقيان را محشور مى كنيم كه به رحمت خداى رحمن وارد شوند، «وردا» حال است از مجرمين.

«نسوق» حكايت از اجبار آنها دارد.

87- لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً فاعل لا يَمْلِكُونَ مجرمين است. تقدير آن «لا يملكون الشفاعة من آلهتهم» است يعنى گناهكاران مشمول شفاعتى از جانب خدايانشان نمى شوند نظير: وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكائِهِمْ شُفَعاءُ روم/ 13 على هذا مراد از «من اتخذ» مؤمنان هستند و منظور از عهد، ايمان يا ايمان با عمل صالح است در اين صورت «من اتخذ» در جاى «من ارتضى» در آيه وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى انبياء/ 21 است يعنى شافعان شفاعت نمى كنند مگر به كسى كه خدا از او راضى است.

«الا» در آيه، استثناء منقطع است به معنى «لكن» در كافى از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده كه:

«قال الا من دان بولايه امير المؤمنين و الأئمة من بعده فهو العهد من اللَّه» «1».

به نظر بعضى فاعل لا يَمْلِكُونَ آلهه است در اين صورت مراد از «من اتخذ»

شافعان است نظير انبياء و ائمه و غيره. به هر حال: آيه حاكى است كه خدايان باطل نفعى به حال آنها نخواهند داشت. در زمينه شفاعت در سوره بقره ذيل آيه 48 به طور مفصل بحث شده است.

88 و 89- وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا از اين آيه مسأله اتخاذ ولد و ردّ آن شروع مى شود منظور مشركان آن بود كه فرزند خدا از وجود خدا جدا شده است. چنان كه لفظ «ولد» از آن حكايت دارد و در آيه: أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ صافات

__________________________________________________

(1) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 362

151 و مى گفتند: جزئى از لاهوت جدا شده و به عالم ناسوت پيوسته است وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ زخرف/ 15.

و اگر مراد فرزند تشريفى بود، اين همه به شدت نفى نمى شد، به هر حال نتيجه اين عقيده آن بود كه خدا يك چيز محسوس و مادى باشد و اين خدا را از خدايى ساقط مى كند لذا قرآن آن را با يك شدت عجيب نفى مى نمايد.

90- تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا اين نفى شديد چنان كه گفته شده براى تالى فاسد اين عقيده فاسد است.

آرى نزديك است كه از اين گفته، آسمانها بشكافد، زمين متلاشى گردد و كوه ها فرو ريزند.

91 و 92- أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً وَ ما يَنْبَغِي لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً.

لفظ أَنْ دَعَوْا ... تعليل آيه سابق است ما يَنْبَغِي در بيان عدم امكان است. چيزى كه به خدا سزاوار نيست، خدا محال است كه آن را بكند.

93 و 94- إِنْ

كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا يعنى نسبت مخلوقات به خدا نسبت عبد و معبود است، همه مخلوق خدا و بندگان خدا هستند و چيزى در مقابل خدا ندارند، آيه لَقَدْ أَحْصاهُمْ ... حاكى است كه همه چيزشان در دست خداست. احصاء راجع به شمارش همه و «عد» راجع به شمارش فرد فرد است، مانند غلامان كه تعداد و مقدرات و تدبيرشان در دست مولى است. منظور از اتيان آنست كه همه به صورت عبد بسوى او متوجه هستند.

95- وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 363

اين آيه حكايت دارد كه همه در مقابل خدا زبون و صفر اليد مى باشند و چيزى ندارند، و هيچ يك نمى تواند نسبتى به خدا داشته باشد.

96- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.

ممكن است اين آيه در رابطه با ... وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا باشد يعنى به عكس اين سخن، آنكه اهل ايمان و عمل صالح هستند خداوند آنها را محبوب القلوب خواهد كرد. خداوند چنين قرار گذاشته است كه مؤمن نيكوكار، محبوب و مورد علاقه مردم باشد.

شيعه و اهل سنّت نقل كرده اند كه اين آيه درباره امير المؤمنين عليه السّلام نازل گرديد. در تفسير برهان حدود ده روايت در اين زمينه نقل كرده است از جمله از امام صادق عليه السّلام نقل كرده:

«قال: نزلت فى على عليه السّلام فما من مؤمن الا و في قلبه حب لعلّى عليه السّلام».

زمخشرى در كشاف نقل كرده: رسول خدا به على بن أبى طالب فرمود:

يا على بگو

اللهم اجعل لى عندك عهدا و اجعل لى في صدور

المؤمنين مودة

پس خدا اين آيه را نازل فرمود. اين حديث در الميزان از «الدر المنثور» نقل شده است. طبرسى فرموده: درباره آيه اقوالى هست يكى اينكه اين آيه مخصوص به على عليه السّلام است هيچ مؤمنى نيست مگر آنكه در قلبش محبت مولا عليه السّلام وجود دارد و اين قول ابن عباس است، آن وقت روايت كشاف را از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده است.

ناگفته نماند: مصداق اولى بنا بر احاديث، امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است ولى عموم آن شامل هر مؤمن پاك عمل مى باشد.

97- فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 364

منظور از يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ شايد آنست كه با زبان عربى نازل كرديم تا فهم آن براى قوم تو آسان باشد. وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا.

احقاف/ 12.

98- وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً شرح و تفصيل انذار است، يعنى چه بسيار مردمانى را كه پيش از آنها هلاك كرده ايم كه اكنون نه كسى از آنها را مى بينى و نه صدايى از آنها مى شنوى.

روز يكشنبه شانزده ذو القعدة الحرام هزار و چهارصد و دو مطابق 14/ 6/ 1361 تفسير سوره مريم بپايان رسيد. و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 365

سوره طه

اشاره

در مكه نازل شده و صد و سى و پنج آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره مباركه طه، چهل و پنجمين سوره است كه بعد از مريم در مكه نازل شد. چنان كه در مقدّمه تفسير گذشت، در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره بيستم مى باشد، مى شود گفت كه حدود سال پنجم بعثت نازل شده است «1».

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى صد و سى و پنج است اين عدد بواسطه عاصم بن أبى النجود و ابو عبد الرحمن سلمى به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد و در قرائت شامى صد و چهل و در قرائت حجازى صد و سى و چهار آيه است. در تفسير خازن عدد كلمات آن را هزار و ششصد و چهل و يك و عدد حروف آن را پنج هزار و دويست و چهل دو گفته است.

3- سوره مباركه از سوره هاى مكى است چنان كه محتواى آن گواهى مى دهد.

در تفسير برهان آمده، آيات صد و سى و صد و سى يك در مدينه نازل شده ولى دليل بر اين گفته نيست. از ابو رافع نقل شده: كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله او را

__________________________________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 366

فرستاد تا از يك نفر يهودى مقدارى قرض كند، او نداد و تضمين خواست، در اين زمينه آيه 131 لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ ... نازل شد كه خواهد آمد ولى خواهيم گفت كه آن بر مدنى بودن آيه دليل نمى شود.

4- علّت نامگذارى آن، ظاهرا وقوع لفظ «طه» در اول آنست ظاهرا در زمان آن حضرت به اين نام، ناميده شده است، اسحق بن عمار از

حضرت صادق عليه السلام نقل مى كند:

«قال لا تدعوا قراءة سورة طه فان اللَّه يحبها و يحب من يقرئها ...» (برهان).

غرض سوره

5- مى شود گفت روح مطالب سوره در آيه إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى است و همه اش در آن خلاصه شده است، و غرض سوره تذكر و بيدارى از راه انذار و يادآورى حقائق است اينك تذكره ها:

اول: تذكره اى در موقعيت خدا نسبت به جهان هستى آيات: 4- 8.

دوم: جريان موسى و دلائل عميق توحيد به زبان موسى در برابر فرعون، غرق فرعون و نجات اهل حق يعنى يك عينيت تاريخى، آيات: 9- 79.

سوم: فتنه سامرى و مغلوب شدن او و امتحان قوم موسى، و ظهور بطلان باطل، آيات: 85- 98.

چهارم: تذكره اى در زمينه معاد و بررسى بعضى از احوال آن، آيات:

100- 114.

پنجم: ماجراى فريفته شدن آدم توسط ابليس و تسلّط ابليس بر آدم و فرزندان او كه همواره بايد از شيطان در حذر باشند. آيات/ 115- 123.

ششم: تذكره اى درباره ى معاد و نصائحى چند. آيات/ 124- 132. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 367

هفتم: خدا فرمايد: اگر ما پيش از بيان اين تذكره ها عذابشان مى كرديم حق داشتند كه بگويند: خدايا چرا پيامبر نفرستادى و ما را هدايت نكردى؟

آيه/ 134 وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ على هذا بايد گفت: شأن نزول بخصوصى درباره اين سوره نيست بلكه مقتضاى حاجت سبب نزول آن بوده است، و شايد: تذكره به رسول خدا كه خودش را به تعب نياندازد، پيش درآمد آنهاست كه خود نيز تذكّرى به آن حضرت مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 368

سورة طه مكّيّة و اياتها 135 نزلت بعد

سورة مريم

[سوره طه (20): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

طه (1) ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى (2) إِلاَّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى (3) تَنْزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى (4)

الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى (5) لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى (6) وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى (7) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى (8)

بنام خداوند رحمان رحيم

1- طا، ها. «1»

2- ما قرآن را بر تو نازل نكرده ايم كه به زحمت بيافتى.

__________________________________________________

(1) در قرائت كوفى طه يك آيه تمام است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 369

3- بلكه آن را بيدار كننده نازل كرده ايم به كسى كه مى ترسد.

4- نازل شده از طرف كسى كه زمين و آسمانهاى بلند را آفريده است.

5- او رحمن است كه بر عرش تدبير استقرار يافت.

6- او راست، آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و آنچه ميان آن دو و آنچه در زير خاك است.

7- اگر قولت را آشكار كنى پس او مى داند مخفى و مخفى تر را.

8- او اللَّه است كه جز او معبودى نيست، نامهاى بهتر خاص او است.

كلمه ها

طه: در زمينه حروف مقطعه در اول سوره اعراف بحث مفصلى آورده ايم به آنجا رجوع شود، زمخشرى گويد: ابو عمرو آن را با تفخيم طاء و اماله ها، ابن كثير با تفخيم هر دو، ديگران با اماله هر دو (طاها) خوانده اند. آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

تشقى: شقاء به معنى تعب و رنج است، زمخشرى گويد: آن به معناى تعب مى آيد، لازم و متعدى به كار رفته است «لتشقى»: تا به زحمت بيافتى يا (تا خود را به زحمت بياندازى).

العلى: على (بر

وزن قرى) جمع عليا، مؤنث اعلى است.

عرش: تخت حكومت در اصل به معنى بالا بردن است، عرش آن گاه كه به خدا نسبت داده شود، گاهى مراد از آن، موجود خارجى است، مثل وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ زمر/ 75 و گاهى كنايه از حكومت و تدبير جهان است چنان كه در اين آيه. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 370

ثرى: خاك. بعضى خاك مرطوب گفته اند (قاموس قرآن).

الحسن: مؤنث احسن. يعنى: خوبتر.

شرحها

در اين آيات آمده است: قرآن از جانب خدايى نازل گشته كه زمين و آسمانهاى بلند را آفريده است، بعد موقعيت خدا در جهان كه خالق و اداره كننده آنست مطرح گرديده و به داناى غيب و نهان بودن و داراى اسماء حسنى بودن خداوند، اشاره شده است، مى شود گفت: اين آيات مقدمه مطالب سوره هستند.

1 و 2 و 3- طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى.

اين دو آيه مى گويد: ما اين قرآن را بر تو نفرستاده ايم كه خودت را به مشقت اندازى بلكه نازل كرده ايم كه به كسى كه روح خشيت دارد تذكره اى باشد.

به نظر مى آيد: منظور از «لتشقى» مشقت در راه تبليغ قرآن است، نه مشقت در عبادت شخص. ولى روايات حاكى است كه: غرض رنج شخصى در عبادت است، در مجمع البيان آمده: روايت شده كه پيامبر در نماز روى يك پايش مى ايستاد تا زحمتش بيشتر باشد، خدا در اين زمينه طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى را نازل كرد، آن حضرت بعد از آن، پايش را به زمين گذاشت «1» در تفسير برهان چند روايت در اين زمينه از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما

السّلام

__________________________________________________

(1)

روى عن النبى كان يرفع احدى رجليه فى الصلاة ليزيد تعبه فانزل اللَّه طه ...

فوضعها و روى ذلك عن ابى عبد اللَّه (ع).

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 371

نقل شده است، در بعضى از آنها هست كه آن حضرت روى انگشتان پاهايش مى ايستاد تا پاهايش ورم كردند و اللَّه العالم و نيز در برهان از سفيان ثورى نقل شده كه از امام صادق عليه السّلام معنى «طه» را پرسيد؟ امام فرمود: آن نامى از نامهاى رسول خدا صلى اللَّه صلى اللَّه عليه و آله است

«قال: طه اسم من اسماء النبى و معناه يا طالب الحق الهادى اليه».

إِلَّا تَذْكِرَةً استثناى منقطع و تقديرش «لكن انزلناه تذكرة» است، قيد «من يخشى» نشان مى دهد كه تذكره به كسى مفيد است كه خشيت از خدا داشته باشد سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى ... اعلى/ 9 منظور، خشيت از خداست نظير: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ يس/ 11 ناگفته نماند طبرسى رحمه اللَّه «تشقى» را شقاوت مقابل سعادت گفته است.

4- تَنْزِيلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى.

اين آيه عظمت قرآن و در عين حال موقعيت خدا را در جهان نشان مى دهد «تنزيلا» شايد به معنى اسم مفعول و وصف «تذكرة» باشد يعنى: «تذكرة منزلا من اللَّه» و مى شود كه مفعول فعل محذوف باشد يعنى نزل تنزيلا و چون قرآن از جانب خالق آسمانها و زمين نازل شده است پس تذكره اى است كه بالاتر از آن، تذكره اى نتواند باشد.

5- الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى.

اين آيه و سه آيه بعدى در زمينه توحيد و تدبير جهان از جانب خداست و التزاما مى فهماند كه نزول قرآن از جمله، تدبير جهان

و تكميل خلقت است، منظور از استواء بر عرش، تدبير و اداره جهان هستى است آيه ما قبل راجع به آفرينش و اين آيه راجع به تدبير است و روشن مى كند كه آفريننده و اداره كننده يكى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 372

است لفظ رحمان براى فهماندن شمول رحمت به همه موجودات است: وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ اعراف/ 156.

آيه: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ... يونس/ 3 كاملا روشن مى كند كه منظور از استواء بر عرش همان اداره جهان است. در سوره زمر ذيل آيه 75 درباره عرش به طور تفصيل سخن خواهيم گفت.

طبرسى فرموده: «الرحمن» تقديرش هو الرحمن است، عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى مى شود خبر بعد از خبر باشد.

6- لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى.

آيه ما قبل راجع به تدبير بود، اين آيه راجع به ملك و مالك بودن است نتيجه دو آيه چنين مى شود كه خدا هم مالك جهان و هم اداره كننده آنست على هذا اين آيه در تكميل ربوبيت خداست «1» «له» بيان اختصاص و ملك حقيقى است. منظور از ما فِي الْأَرْضِ انسان و حيوان و نباتات و چيزهاى ديگرى است كه ما درك نمى كنيم. ما تَحْتَ الثَّرى شامل چيزهايى است كه در جوف زمين هستند. اين آيات در بيان موقعيت خدا در جهان، بسيار عجيب مى باشند.

7- وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى تكميل مطلب فوق و در رابطه با علم و احاطه خداست. منظور از «سرّ» كه در باطن انسان است و «اخفى» سخنى است كه به ذهن انسان آمده و سپس آن را فراموش كرده

است. اين تفسير بنا روايتى است كه در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل شده است كه فرموده اند: سرّ كلامى است كه در ذهن خود مخفى كرده اى. اخفى آنست كه به خاطرت رسيده و سپس فراموش

__________________________________________________

(1) ربوبيت داراى دو ركن است: مالك بودن و اداره كردن.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 373

نموده اى «1».

مى شود گفت: سرّ كلامى است كه به ديگرى در پنهانى بگويى مانند:

وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً تحريم/ 3 و «اخفى من السرّ» آن است كه در خاطر خود پنهان كرده اى. و اللَّه العالم بايد دانست: جواب «ان تجهر» محذوف است و جمله فَإِنَّهُ يَعْلَمُ ...

استدلال به جواب است يعنى: اگر سخن آشكار گويى خدا مى داند. چطور مى شود كه نداند، حال آنكه او پنهان و پنهانتر را مى داند.

8- اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى به نظر مى آيد: لفظ جلاله بيان است براى «ممن خلق» و الرحمن» كه در آيات قبلى گذشت. يعنى آفريننده جهان و دارنده رحمت عالمگير همان اللَّه است كه جز او معبودى نيست لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى استدلال است بر لا إِلهَ إِلَّا هُوَ منظور از اسماء، حقائق و معانى آنهاست. يعنى حقيقت علم، قدرت، رحمت حيات، شنوايى، بينايى، تدبير، قيّوميت و امثال آن در ذات حق است و عين ذات حق است. نه الفاظ و حروف آنها.

وانگهى «الحسنى» مؤنث احسن و نشان مى دهد كه همه اسماء حق تعالى نيكوتر است و اين مى رساند كه همه آنها در درجه اعلى در ذات حقند «له» براى اختصاص است يعنى نامهاى نيكوتر و صفات عاليتر خاص اوست.

در مجمع البيان گويد: از پيغمبر صلى اللَّه عليه

و آله نقل شده: خدا را نود نه اسم

__________________________________________________

(1)

روى السيدين الباقر و الصادق (ع): السر ما اخفيته فى نفسك و اخفى ما خطر ببالك ثم انسيته.

در تفسير برهان آن را از تفسير على بن ابراهيم و معانى الاخبار صدوق نيز نقل كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 374

هست هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود:

«قال ان للَّه تعالى تسعة و تسعين اسما من احصاها دخل الجنة»

اين حديث در آخر سوره اعراف گذشت، منظور از شمردن، ظاهرا دانستن معانى آنها و عمل و ايمان به آنهاست، راجع به اسماء حسنى در سوره اعراف ذيل آيه 180 و در آخر سوره اسراء به تفصيل سخن گفته ايم.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 375

[سوره طه (20): آيات 9 تا 35]

اشاره

وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى (9) إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً (10) فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى (11) إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً (12) وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى (13)

إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي (14) إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى (15) فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى (16) وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى (17) قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى (18)

قالَ أَلْقِها يا مُوسى (19) فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى (20) قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولى (21) وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى (22) لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى (23)

اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ

إِنَّهُ طَغى (24) قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي (25) وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي (26) وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي (27) يَفْقَهُوا قَوْلِي (28)

وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي (29) هارُونَ أَخِي (30) اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي (31) وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي (32) كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً (33)

وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً (34) إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 376

9- آيا حكايت موسى را دانسته اى.

10- چون آتش ديد، به زنش گفت: توقف كنيد كه من آتشى ديدم شايد شعله اى از آن براى شما بياورم يا بر آن راهى يابم. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 377

11- چون به كنار آن آتش رسيد ندا شد اى موسى.

12- من پروردگار تو هستم هر دو كفشت را بيرون آر، كه تو در وادى پاك طوى هستى.

13- من تو را به نبوت اختيار كردم، بشنو آنچه وحى مى شود.

14- حقا كه منم اللَّه، جز من معبودى نيست، مرا بندگى كن و براى ياد كردن من نماز بخوان.

15- آمدن قيامت حتمى است، مى خواهم وقت آن را پنهان دارم تا هر كس با عمل خويش مجازات شود.

16- كسى كه به آخرت تسليم نمى شود و تابع هوى نفس است تو را از آخرت بازندارد كه هلاك مى شوى.

17- اى موسى آنچه در دست دارى چيست؟

18- گفت: آن عصاى من است بر آن تكيه مى كنم و با آن براى گوسفندانم برگ مى تكانم و مرا در آن حاجتهاى ديگرى هست.

19- خدا فرمود: اى موسى آن را بيانداز.

20- چون انداخت ناگهان مارى شد كه به شدت حركت مى كرد.

21- فرمود: بگير آن را و مترس كه حتما به حالت اولش برخواهيم گرداند.

22- دستت را به طرف خود جمع كن، نورانى بيرون

مى آيد و بى آفت، اين معجزه ديگرى است.

23- تا تو را از معجزات خود نشان دهيم.

24- برو به طرف فرعون كه او طغيان كرده است.

25- گفت: پروردگارا سينه ام را وسعت بخش.

26- كارم را براى من آسان گردان.

27- لكنتى كه در زبانم هست باز كن.

28- تا سخنم را بفهمند.

29- براى من از اهلم كمكى قرار بده.

30- هارون برادرم را.

31- با او تواناييم را شدت بخش. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 378

32- او را در كار من شريك گردان.

33- تا تو را بيشتر تنزيه كنيم.

34- و تو را بيشتر ياد كنيم.

35- كه تو از اول بر ما بينا بوده اى.

كلمه ها

موسى: پيامبر معروف بنى اسرائيل سلام اللَّه على نبينا و آله و عليه كه در زبان عبرى به معنى «از آب گرفته شده» است (قاموس قرآن) امكثوا: مكث: توقف با انتظار، راغب گويد: «ثبات مع الانتظار».

آنست: انس (بضم اول): الفت. ايناس: احساس و ديدن و دانستن «آنست»: احساس كردم.

قبس: (بر وزن شرف): شعله آتش كه از آتش برداشته شود. «شعلة نار تقتبس من معظم النار»، طبرسى فرموده: شعله آتش كه در سر نى يا چوبى باشد، اقتباس علم، به طور استعاره از همين است.

فاخلع: خلع: بركندن. فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ: هر دو كفش خود را بر كن.

الواد: وادى: طبرسى آن را كرانه كوه معنى كرده و گويد: مجراى بزرگ آب را نيز وادى گويند. سيلگاه و دره نيز گفته اند.

طوى: گويند نام وادى سينا است، اين كلمه فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است: طه/ 12- نازعات/ 16.

اكاد: كاد از افعال مقاربه به معنى نزديكى است، در قاموس، صحاح، اقرب الموارد و مجمع البيان آمده است كه «اراده» از جمله معانى

«كاد» است على هذا أَكادُ أُخْفِيها معنايش چنين است تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 379

«مى خواهم وقوع آن را پنهان كنم».

يصدنك: صد: اعراض و برگرداندن. لازم و متعدى هر دو آمده است در اينجا به معنى برگرداندن است.

فتردى: ردى: هلاكت. تردى: قرار گرفتن در معرض هلاكت «فتردى» هلاك مى شوى.

اتوكأ: توكؤ: تكيه كردن «اتوكأ»: تكيه مى كنم.

اهش: هش: تكان دادن برگ درخت براى ريختن برگ. «هش الورق» برگ را تكان داد «اهش» مى تكانم.

مأرب: ارب: حاجت. مآرب: حوائج. مفرد آن مأربه است، از اين ماده فقط دو لفظ در قرآن مجيد آمده است: «الاربة» نور/ 30 «مآرب» طه/ 18.

سيرتها: سيرت: حالت، وضع طبيعى.

اضمم: ضم: جمع كردن. «الضم: الجمع بين الشيئين فصاعدا».

جناحك: جناح: بال پرنده. طرف شي ء را نيز جناح گويند، مراد از آن در آيه «دست» است كه طرف بدن مى باشد.

اشرح: شرح: بسط و وسعت دادن. «شرح الشي ء: وسعه» اشْرَحْ لِي صَدْرِي سينه مرا وسعت بده.

عقدة: عقد: بستن و گره زدن. «عقده»: گره.

وزير: وزر: ثقل و سنگينى. وزير: كمك و يار كه مقدارى از وظائف سنگين طرف را حمل مى كند.

ازرى: ازرى: ازر (بر وزن عقل): نيرو. محكمى. اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي:

بوسيله او بر نيروى من بيافزاي.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 380

شرحها

ماجراى مفصل حضرت موسى عليه السّلام در اين سوره در بحثهاى متعدد آمده است كه به تدريج بررسى خواهد شد، اين مطالب، به طور تفصيل در سوره اعراف نيز آمده است، بنا بر آنكه سوره اعراف پيش از «طه» نازل شده است، مى شود گفت: كه آيات اين سوره تكميل مطالب سوره اعراف است.

جريان اين پيامبر بزرگوار در سوره اعراف در رابطه با آيه يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ

مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي ... اعراف/ 35 نقل شده و در اين سوره در رابطه با آيه تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى، كه حالات آن حضرت تذكره بخصوصى است.

خلاصه آيات فوق چنين است: موسى وقت برگشتن از «مدين» از دور در «طور سينا» آتشى به نظر آورده به خانواده اش گفت: بايستيد، من از دور آتش ديدم تا از آن شعله اى بياورم كه گرم شويد و يا در كنار آن كسى را بيابم و راه را از او بپرسم.

موسى چون به نزديك آتش رسيد، از درخت ندايى برخاست كه اى موسى من پروردگار تو هستم، كفشهايت را بر كن كه تو در وادى مقدس طوى هستى من تو را براى رسالت برگزيده ام به آنچه وحى مى كنم گوش كن، جز معبودى نيست، مرا بندگى كن و نماز بخوان قيامت حتمى است ولى اراده من آنست كه وقوع آن را مخفى دارم، آمدن قيامت براى آنست كه هر كس مطابق عدل مجازات شود، اشخاص بى ايمان مسأله قيامت را بر تو مشتبه نكنند كه هلاك مى شوى.

خدا اضافه فرمود: موسى چيست آنچه در دست دارى؟ گفت: اين عصاى من است، بر آن تكيه مى كنم و براى گوسفندانم با آن برگ مى تكانم و در آن تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 381

بهره هاى ديگرى نيز دارم.

خدا فرمود: عصايت را بيانداز زمين، موسى عصا را انداخت و در دم به صورت مارى درآمد كه به شدت حركت مى كرد، خطاب رسيد: مترس آن را بگير، كه به حالت اولش در خواهيم آورد.

دستت را در گريبان خود ببر و خواهى ديد كه سفيد و نورانى بيرون آمد اين معجزه ديگرى است، برو پيش فرعون كه او طغيان كرده

است.

موسى گفت: خدايا سينه ام را وسعت ده، كار را بر من آسان گردان لكنت از زبانم بردار تا سخنم را بفهمند، برادرم هارون را به من كمك بده، مرا با او نيرومند گردان و در امر نبوت شريكم گردان تا تو را بسيار تسبيح گوئيم، تو بر حال ما واقفى.

9- وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى حديث، جريان تازه اى را گويند كه سابقه نداشته است، درباره جريان «سيل عرم» كه قوم «سبأ» را تار و مار كرد آمده است: فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ سبأ 19 يعنى آنها را خبرهاى تازه اى كرديم كه قبلا وجود نداشت.

10- إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً از آيات ديگر معلوم مى شود كه اين جريان آن گاه پيش آمد كه موسى از «مدين» به مصر مى آمد، منظور از آوردن آتش آن بود كه آتش بيافروزند و گرم شوند در جاى ديگر آمده است لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ از جمله أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً معلوم مى شود كه راه را گم كرده بودند.

11 و 12- فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 382

إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً

.در سوره شورى آيه 51 آمده است كه خداوند با سه راه با بندگان سخن مى گويد: انداختن به قلب، سخن گفتن از پس پرده و فرستادن فرشته. سخن گفتن از پس پرده همانست كه خدا صدا مى آفريند، پيغمبر آن را مى شنود، جريان موسى در اينجا همانست كه خدا صدا آفريد و آن از درخت برخاست و موسى آن را شنيد، اين تعبير در سوره نمل/ 8، و قصص/

30 نيز آمده است.

منظور از فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ معناى ظاهرى آن است كه با كفش بودن، مناسب مقام قرب نبود، مانند بيرون آوردن كفش در مسجد «1» در روايات شيعه و اهل سنّت آمده است: علّت نهى آن بود كه كفشهاى موسى از پوست الاغ مرده بود ولى ظهور آيه در آنست كه: علّت نهى احترام موقف بوده است «2» از بعضى صوفيه نقل شده: منظور از آن كنار انداختن هواهاى نفس است، ولى اين سخن عبث و باطل است.

13- وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى.

منظور از اختيار كردن، براى رسالت و كليم اللَّه بودن است، نتيجه اختيار آن بود كه موسى به وحى و دستور خدا گوش فرا دهد كه در آيات بعدى تا آيه 24 آمده است.

14- إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي.

در اين آيه و دو آيه بعدى مسأله توحيد و معاد و اطاعت حق، مطرح است

__________________________________________________

(1) چنان كه از تعليل آن يعنى إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ روشن مى شود.

(2) در روايتى از حضرت امام زمان سلام اللَّه عليه، از پوست ميته بودن انكار شده است (تفسير برهان).

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 383

كه خلاصه اديان آسمانى همين سه ركن است» مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً بقره/ 62، لفظ «فاعبدنى» در جاى «عمل صالحا» آمده است، منظور از «فاعبدنى» ظاهرا اطاعت خدا در تمام مراحل زندگى است نه فقط در اعمال عبادى.

ذكر صلوة براى اهميت آنست و گر نه «فاعبدنى» شامل صلوة نيز هست.

نماز بهترين عملى است كه خضوع بنده را در مقابل حق، مجسم مى كند، لام در «لذكرى» براى تعليل است و آن، اضافه مصدر

به مفعول مى باشد يعنى: براى يادآورى من نماز بخوان.

از امام باقر صلوات عليه در ذيل آيه روايت شده: هر وقت بياد آوردى كه نمازى در ذمّه تو است آن را بخوان خواه در وقتش باشد يا نه «1» اين ظاهرا استفاده از آيه است، نه اينكه مصداق آيه باشد.

15- إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى.

اين همان ركن سوم از اركان اديان الهى است، نبوت و امامت گر چه از اركان هستند ولى جنبه طريقيّت دارند، يعنى آمدن پيامبران و امامان و اديان الهى همه براى راه انداختن ايمان به خدا و ايمان به معاد و اعمال نيك بوده است فقط اين سه ركن موضوعيت دارند، باقى همه طريق مى باشند.

أَكادُ أُخْفِيها جمله معترضه است و جمله: إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى خبر از وقوع قيامت و استدلال بر آن از راه «عدل الهى» است كه در آخر سوره، «حجر» در بند پنجم از راههاى استدلال به معاد، نقل گرديد و آن استدلال كامل است، به آنجا رجوع شود.

أَكادُ أُخْفِيها يعنى اراده ام بر كتمان وقوع آن تعلق گرفته است، وقت

__________________________________________________

(1)

اقم الصلاة متى ذكرت ان عليك صلوة كنت فى وقتها ام لم تكن،

اين روايت در مجمع و در برهان از امام باقر (ع) نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 384

وقوع قيامت را خدا بر كسى روشن نكرده است، حتى از رسول خدا وقتى كه سؤال كرده اند فرموده است: من نمى دانم علم آن پيش خداست يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ احزاب/ 63، اين شايد براى آن باشد كه مردم پيوسته منتظر آن باشند و خود را آماده

كنند. لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً اعراف/ 187.

16- فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى اين آيه در تكميل مطلب سابق است و به موسى فرمان مى دهد كه منكرين معاد تو را از اعتقاد به آن باز ندارند و گر نه هلاك و بدبخت خواهى شد، وَ اتَّبَعَ هَواهُ حاكى است كه تسليم نشدن به قيامت در اثر پيروى از هواى نفس است.

بعضى ها ضمير «عنها» را به صلوة بر گردانده اند ولى آن خلاف ظاهر است «فتردى» براى آنست كه شخص بى عقيده به معاد پى هر كار خلافى خواهد رفت، زيرا مسئوليتى در مقابل اعمالش احساس نمى كند و اين عبارت اخراى هلاكت است.

17- وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى از اينجا تا هشت آيه مسئله عصا و يد بيضاء كه به موسى داده شد مطرح مى شود، گويى اين سؤال بر آن بوده كه موسى براى دريافت معجزه آماده بشود، «تلك» اشاره به خشبه و چوب است كه موسى در دست داشت.

18- قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى.

الميزان نظر مى دهد كه علّت اطناب و طولانى بودن جواب آنست كه، موسى ديده كه خدا از امر واضحى سؤال مى كند لذا شروع كرده بذكر اوصاف آن، تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 385

يعنى احساس كرده كه لا بد خدا طالب ذكر اوصاف آنست و گر نه روشن است كه آن عصا است.

بعضى ها گفته اند: آنجا مقام مناجاة با محبوب بود و موسى از كثرت وجد و شادى كلام را طولانى كرده است ولى احتمال اول صحيحتر است.

19 و 20- قالَ أَلْقِها يا مُوسى فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى موسى

عصا را انداخت و در دم به صورت مارى در آمد كه به سرعت حركت مى كرد و مى پيچيد و باز مى شد. در سوره اعراف ذيل آيه 107 راجع به معجزه مطلبى گفته ايم كه بهتر است به آنجا رجوع شود. در جريان وحى به موسى لفظ «حيّه» آمده كه عصا به مار مبدل شد و در وقت نشان دادن به فرعون كلمه «ثعبان» ذكر شده كه عصا به اژدها مبدل گرديد فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ اعراف/ 107 معلوم مى شود كه در نوبت اول به مار و در وقت نشان دادن به فرعون براى مرعوب كردن به اژدها مبدّل شده است.

21- قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولى.

معلوم است كه موسى را از ديدن آن منظره وحشت گرفته است در سوره نمل و قصص آمده است: چون ديد كه عصا مبدل به مار گرديد، رو به فرار گذاشت در اينجا صريحا به موسى خطاب رسيد: بگير آن را و مترس كه به حالت اولش باز خواهيم گردانيد.

22- وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى.

منظور از جمع كردن دست به سوى طرف، بردن دست در گريبان و زير بغل است چنان كه در جاى ديگر آمده است: وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ نمل/ 12، غرض از «غير سوء» آنست كه دستت معيوب تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 386

نخواهد بود، آيه خبر مى دهد كه در آن صورت دستت سفيد و نورانى خواهد بود، در تفسير برهان از امام صادق عليه السّلام مِنْ غَيْرِ سُوءٍ به «برص» تفسير شده است.

در الميزان فرموده: آيَةً أُخْرى حال است از

فاعل «تخرج» و روشن مى كند كه يد بيضا معجزه دوم بوده است، در جاى ديگر راجع به عصا و يد بيضاء آمده: فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ قصص/ 32.

23- لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى.

لام تعليل است براى فعل مقدرى يعني: اين معجزه را در دست تو جارى كرديم تا بعضى از معجزات خود را به تو نشان دهيم شايد، اين آيه اشاره به آن باشد كه ما از اين آيات زياد داريم «الكبرى» صفت آيات است، در قاعده عربى جايز است كه وصف جمع، مفرد مؤنث آيد.

24- اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى دستور تبليغ فرعون است، «انه طغى» علّت «اذهب» است يعنى طغيان و نافرمانى او سبب گرديده كه تو را به هدايتش بفرستيم.

25- 28- قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.

ناگفته نماند: رفتن پيش فرعون و رساندن كلام خدا به او كار آسانى نبود چون موسى فرمان خدا را شنيد، اهميّت جريان را به نظر آورد، لذا از خدا در كارش استمداد كرد كه خدايا به من وسعت سينه عطا فرما كه اين كار بر من آسان گردد، ظاهرا يَسِّرْ لِي أَمْرِي نتيجه شرح صدر است «يفقهوا» تعليل وَ احْلُلْ عُقْدَةً ... است و تقدير آن «حتى يفقهوا قولى» است يعنى: لكنت از زبانم بردار تا سخنم را بفهمند. گويند: تاء «عقدة» براى نوعيت است يعنى عقده اى كه از فهم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 387

حرفم مانع مى شود. در زمينه وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي لازم است بدانيم كه در جاى ديگر آمده است: وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً ... قصص/ 34 موسى در اينجا

به طور آشكار مى گويد: برادرم هارون در سخن گفتن از من فصيحتر است.

علّت اين لكنت و عدم فصاحت گويند: آن بود كه موسى در بچگى ريش فرعون را كند، فرعون ناراحت شد و خواست او را بكشد، زنش آسيه گفت:

موسى بچه است و اينكار را از روى عمد نكرد، براى امتحان وى مقدارى خرما و مقدارى اخگر حاضر كردند، موسى چون خواست دست به سوى خرما برد جبرئيل دست او را به سوى اخگر برد، موسى اخگرى برداشت و در دهان گذاشت، زبانش سوخت و لكنت زبان پيدا كرد.

طبرسى، زمخشرى، بيضاوى، ابن كثير و ديگران آن را نقل كرده اند و آن تفسير صافى از تفسير قمى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده است، بحرانى در تفسير برهان آن را نقل نكرده است، سند روايت روشن نيست و اللَّه العالم، گذاشتن اخگر در دهان بعد از بدست گرفتن بعيد است، مگر با تأييد غيبى، احتمال ديگر آنست كه: منظور از عقده گرفتگى زبان در اثر طپش قلب و ديدن هيبت فرعون باشد، در جاى ديگر گفته است: وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ شعراء/ 13 در اين صورت منظور آنست كه: لكنتى كه در وقت سخن گفتن عارض مى شود از زبانم بردار.

29- 32- وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي در خواست ديگرى از خداست كه كمكى از خانواده اش براى او قرار بدهد، بعد تصريح مى كند كه منظورم برادرم هارون است از أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 388

معلوم مى شود كه منظور شركت در تبليغ رسالت است كه با قبول

شدن آن، هارون به نبوت مى رسيد در جاى ديگر آمده: وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي قصص/ 34 و از آياتى نظير: ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ مؤمنون/ 45، روشن مى شود كه با مستجاب شدن اين دعوت، هارون در رديف پيامبران در آمد.

در تفسير برهان از اسماء بنت عميس نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را در كنار كوه «ثبير» «1» ديدم كه مى فرمود: نورانى شو ثبير، نورانى شو ثبير. پروردگارا من از تو مى خواهم آنچه را برادرم موسى خواست كه به من شرح صدر عطا كنى و كارم را آسان گردانى و لكنت را از زبانم بردارى تا سخنم را بفهمند و براى من وزيرى از خانواده ام قرار بدهى، على برادرم را، به وسيله او بر نيرويم كثرت بخش و او را در كار من شريك گردان تا تو را بيشتر تسبيح گوئيم و بيشتر ياد كنيم كه تو بر ما بينا بوده اى «2» اين روايت در تفسير الميزان از «در منثور» نيز نقل شده است و در روايت ابن عباس در تفسير برهان آمده: ندائي به آن حضرت آمد كه: «

قد اوتيت ما سئلت

». در روايتى كه شيعه و اهل سنت از آن حضرت نقل كرده اند چنين آمده است كه به على عليه السّلام فرمود:

«انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى».

پيداست كه نبوت را استثناء فرموده است.

33- 35- كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً

__________________________________________________

(1) ثبير بر وزن حسين كوه معروفى است در مكه نزديك «منى».

(2)

قالت: رأيت رسول اللَّه (ص) بازاء ثبير و

هو يقول: اشرق ثبير، اشرق ثبير اللهم انى اسئلك ما سألك اخى موسى ان تشرح لى صدرى و ان تيسر لى امرى و ان تحلل عقده من لسانى يفقهوا قولى و ان تجعل لى وزيرا من اهلى عليا اخى اشدد به ازرى و اشركه فى امرى كى نسبحك كثيرا و نذكرك كثيرا انك كنت بنا بصيرا.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 389

آيه اول و دوم تعليل درخواست وزارت هارون است، به نظر الميزان منظور آنست كه: طغيان و شرك فرعون و فرعونيان بسيار وسيع است، بايد طرف توحيد بسيار قوى باشد تا شرك و طغيان تضعيف گردد، پس هارون را با من بفرست تا تو را بيشتر تنزيه كنيم و بيشتر ذكر نمائيم تا بدين وسيله شرك تضعيف گردد و توحيد تقويت گيرد آيه سوم تعليل دو آيه اول است يعنى تو بر حال ما واقف بوده اى و ميدانى كه اين كار را خواهيم كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 390

[سوره طه (20): آيات 36 تا 48]

اشاره

قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى (36) وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى (37) إِذْ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّكَ ما يُوحى (38) أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي (39) إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ يا مُوسى (40)

وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي (41) اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتِي وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي (42) اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (43)

فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى (44) قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى (45)

قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى (46) فَأْتِياهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى (47) إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (48)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 391

36- خدا گفت: اى موسى مسئولت را داده شدى.

37- ما بار ديگر بر تو عنايت كرده ايم.

38- وقتى كه به مادرت وحى شدنى را وحى كرديم.

39- كه او را در صندوق بگذار و به دريا رها كن تا دريا او را به ساحل اندازد و دشمن من و دشمن او، او را بگيرد و بر تو در دل بيننده محبت افكندم و تا زير نظر من تربيت شوى.

40- وقتى كه خواهرت رفت و گفت: آيا دلالت كنم شما را به كسى كه موسى را كفالت كند؟ پس تو را به مادرت برگردانديم تا چشمش روشن گردد و غصه نخورد، و تو را به امور مخصوص آزموديم، سالهايى در ميان اهل مدين ماندى و سپس بر اندازه اى آمدى.

41- من تو را براى خودم مخصوص كرده ام

42- برو تو و برادرت با آيات من و سستى نكنيد در ياد كردن من.

43- برويد به سوى فرعون كه او طغيان كرده است.

44- با او به نرمى سخن گوئيد تا ايمان بياورد يا بترسد.

45- گفتند: پروردگارا مى ترسيم كه بر ما پيش گيرد و مجال ندهد و يا بيشتر طغيان كند،

46- فرمود: نترسيد، من با شما هستم، مى شنوم و مى بينم.

47- پيش او بيائيد و بگوئيد:

ما دو فرستاده خدايت هستيم، بنى اسرائيل را با ما بفرست عذابشان نكن، برايت معجزه اى از پروردگارت آورده ايم سلامت بر كسى است كه هدايت پذيرد.

48- به ما وحى شده كه عذاب بر آن كس است كه دين ما را تكذيب كند و از آن اعراض نمايد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 392

كلمه ها

سؤلك: سؤل: مطلوب و مسئول و خواسته.

اقذفيه: قذف: انداختن و رها كردن، در آيه معناى دوم مناسب است.

تابوت: تابوت: صندوق. گفته اند: اصل آن توب به معنى رجوع است كه انسان نوبت به نوبت به سوى صندوق بر مى گردد.

يم: دريا.

لتصنع: صنع به معنى عمل است، مراد از آن در اينجا تربيت است «لتصنع»:

تا تربيت شوى.

تقر: منظور از تَقَرَّ عَيْنُها روشن شدن چشم و اطمينان خاطر است (مريم/ 26).

فتناك: فتنه: امتحان و آزمايش. اصل «فتن» گذاشتن طلا در آتش است ناخالص و ناخالص بودن آن معلوم شود «فتون» مصدر است و مى شود جمع فتنه باشد چنان كه در كشاف گفته است.

قدر: (بر وزن شرف) توانايى و اندازه. منظور از آن در اينجا معنى دوم است.

اصطنعتك: اصطناع از ماده صنع به معنى تربيت و اختيار به كار مى رود در اقرب الموارد آمده: «اصطنعه لنفسه: اختاره».

لا تنيا: ونى: سستى، ضعف و خستگى. «لا تنيا»: سست نشويد. صيغه تثنيه است.

لينا: لين: نرمى راغب گويد: در اجسام به كار رود و در خلق و معانى ديگر به طور استعاره آيد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 393

يفرط: فرط: تقدم و جلو افتادن منظور از آن در آيه ظاهرا پيشى گرفتن است.

شرحها

اين آيات قسمت دوم از ماجراى مفصل موسى است كه خدا خواسته اش را پذيرفت. و الطاف ديگرى كه قبلا كرده بود به وى يادآورى فرمود و سپس دستور داد كه دو برادر به هدايت فرعون روند و او را به آرامى به سوى توحيد دعوت كنند، در اين آيات مى خوانيم:

1- خدا به موسى مى فرمايد مسئولت را در زمينه برادرت و لكنت زبان مستجاب كردم.

2- اضافه مى كند: پيش از اين نيز مورد

عنايت من بوده اى وقتى كه به مادرت وحى كردم، تو را در صندوقى گذاشت و در دريا رها كرد، فرعون تو را از دريا گرفت، من محبت تو را به دل آنها انداختم و اين باعث شد كه زير نظر من در دربار فرعون تربيت شوى، خواهرت پيش فرعون رفت و گفت: خانواده اى نشان دهم كه او را تكفل كنند و اين سبب برگشتن تو به مادرت شد.

3- آزمون هاى ديگرى درباره تو انجام داديم، مدتى در ميان مردم «مدين» ماندى و سپس آمدي.

4- من تو را براى رسالت خودم برگزيدم، تو و برادرت با معجزاتى كه داده ام كه پيش فرعون برويد و در ياد آورى من سستى نكنيد، با فرعون به نرمى سخن گوئيد تا بيدار شود يا بترسد.

5- گفتند: خدايا مى ترسيم در عقوبت بر ما پيشى گيرد و مجال تبليغ ندهد يا طغيان كند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 394

6- فرمود: مترسيد من با شما هستم مى شنوم و مى بينم، پيش او برويد و بگوئيد: ما دو فرستاده خدايت هستيم، بنى اسرائيل را با ما بفرست، عذابشان نكن، سلام بر آنكه هدايت پذيرد، اضافه كنيد كه در صورت تكذيب و امتناع به عذاب خدا گرفتار خواهى شد.

36- قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى.

امّا اجابت وزارت هارون در آيات بعدى صريح است، امّا اجابت عقده زبان آن بود كه توانست مطالب خود را به وضوح پيش فرعون بيان نمايد.

37 و 38- وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى إِذْ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّكَ ما يُوحى.

يعنى تنها اين نيست كه در اينجا مسئول تو را اجابت كرديم بلكه بار ديگر نيز تو را مورد عنايت قرار داده ايم و آن

زمانى بود كه وحى شدنى را به مادرت وحى كرديم، در آيه بعدى «وحى شده» خواهد آمد، منظور از «وحى» در اينجا الهام است.

قرآن كريم وحى را در موجودات بى جان و در حشرات و در انسان عادى و در وحى رسولان به كار برده است، مانند: وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها فصلت/ 12 وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ نحل/ 68 وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى قصص/ 7، اين مطلب در سوره شورى آيه 51 توضيح داده خواهد شد.

39- أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي.

اين آيه در بيان منّت و عنايت خداوند به موسى عليه السّلام كه در اول سوره قصص به تفصيل خواهد آمد و آن اينكه: وقت ولادت موسى زنى كه از جانب فرعون حاضر بود از ديدن موسى، محبت او را در دل گرفت و به فرعون خبر تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 395

نداد، موسى از قتل نجات يافت.

مادرش بالهام خدايى او را در صندوقى گذاشت و در دريا رها كرد، مأموران فرعون او را گرفته و پيش فرعون آوردند، آسيه زن فرعون از ديدن موسى او را دوست داشت و به فرعون گفت: قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً قصص/ 9، اين روشنى چشم من و تو است، اين را نكشيد شايد در آينده به ما نفع دهد و يا او را به فرزندى انتخاب كنيم، منظور از أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي همانست كه آسيه محبت او را به دل گرفت و آن باعث شد كه

موسى زير نظر خدا در خانه فرعون تربيت شد.

وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي نظير وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا هود/ 37 است شايد منظور از زير نظر خدا بودن آنست كه ديدن زندگى اشرافى فرعون، او را اشرافى و طاغوتى بار نياورد. «و لتصنع» عطف است بر محذوفى يعنى در قلوب مردم محبتى براى تو قرار داديم براى فائده هايى و اينكه زير نظر من تربيت شوى از امام باقر عليه السّلام نقل شده: هر كس موسى را مى ديد او را دوست مى داشت، امّا عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ براى آنست كه: فرعون دشمن خدا بود كه ادعاى الوهيت مى كرد، دشمن موسى بود كه اطفال بنى اسرائيل را مى كشت.

40- إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ ...

اين قسمت از آيه راجع به آن است كه: فرعون تصميم گرفت موسى را براى خود نگاه دارد ولى هر دايه اى كه مى آوردند موسى پستان او را نمى گرفت خواهر موسى كه در آنجا بود، مادر خود را كه همان مادر موسى بود پيشنهاد كرد، موسى پستان او را گرفت، تا مشكل حل گرديد. در سوره قصص به تفصيل خواهد آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 396

... وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ يا مُوسى.

اين منّت و عنايت سوم خدا به موسى است. در سوره قصص مى خوانيم كه موسى يك نفر قبطى را كشت. فرعونيان جلسه كردند تا موسى را بكشند، موسى از شنيدن آن به «مدين» فرار كرد و در آنجا دختر شعيب را به زنى گرفت

و از غم تعقيب فرعون نجات يافت و شعيب به او گفت: لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

جمله وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً حاكى از آنست كه در ضمن قتل قبطى و امامت در مدين ما تو را به طرز مخصوص آزموديم و براى نبوت آماده كرديم، اقامت تو ده سال در اهل مدين در خانه و چوپانى شعيب از آن جمله بود، ظاهرا منظور از اين آزمون تكامل و آمادگى موسى براى حمل بار سنگين نبوّت بوده است.

مراد از «على قدر» شايد اندازه امتحان و آنچه از امتحان اندوخته بود، باشد يعنى: سپس بر آن مقدار لياقت و آمادگى كه از امتحان اندوخته بودى پيش ما آمدى يا مراد آنست كه: آمدى در وقتى كه خدا مقدر كرده است.

آيه، با «يا موسى» تمام شده براى تشريف موسى چنان كه در الميزان فرموده است.

41 و 42- وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتِي وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي اصطناع شايد به معنى تربيت باشد، يعنى تو را در اين مراحل براى خودم تربيت كردم، در اين صورت نظير عطف تفسير بر مطالب گذشته است و يا به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 397

اختيار و انتخاب است، اين جمله در عين حال كه به نبوت دلالت دارد، روشن مى كند كه موسى خالص شده براى خدا بود، غير خدا را در او راهى و بهره اى نبود چنان كه در جاى ديگر آمده: وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا مريم/ 51 به هر حال معنى وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي يدرك و لا يوصف است، خوشا به حال موسى، يك بشر خاكى به مرحله اى

از تكامل مى رسد كه چنين خطابى از طرف خدا مى شنود.

منظور از آيات، عصا و يد بيضاء و ساير معجزات است كه بنا بود بعدا داده شوند، اين، نظر الميزان است، چون آن وقت فقط دو معجزه داده شده بود، باء در «بآياتى» ظاهرا به معنى «مع» است يا به معنى استعانت مى باشد، مراد از «ذكرى» شايد ذكر زبانى و ظاهرى باشد كه پيوسته مرا ياد كنيد تا توحيد در مقابل شرك بلند آوازه شود و شايد ذكر باطنى و توجه به خدا و استمداد از خدا باشد در اين آيه فرمان اولى كه به موسى آمده بود تكرار شده و هارون نيز مأموريت يافته است.

43 و 44- اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى.

تكرار امر ظاهرا يكى از آن جهت است كه در اين آيه به موسى و هارون هر دو خطاب شده و نيز مقدمه است بر دستور دوم يعنى: فَقُولا لَهُ ...

الميزان بعيد نمى داند كه اين خطاب در جاى ديگرى بوده باشد، مخصوصا با ملاحظه قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا كه هر دو برادر به خدا جواب مى دهند پيداست كه در دفعه اول هارون حاضر نبود. اينكه: فرموده: با او به ملايمت سخن گوئيد چون مدارا از آداب دعوت به حق است، ناگفته نماند «يتذكر» در جاى قبول و «يخشى» در جاى نزديك شدن به قبول است معنى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 398

«يتذكر» آنست كه طرف، سخن تذكر دهنده را قبول كند، خشيت نيز باعث مى شود كه انسان به قبول سخن نزديك باشد.

يعنى: با او به نرمى سخن گوئيد تا ايمان بياورد و يا

بترسد و به ايمان آوردن نزديك باشد. طبرسى رحمه اللَّه «لعل» را مربوط به موسى و هارون دانسته و فرموده: با رجاء و اميد برويد نه با يأس از ايمان او «1».

ناگفته نماند: يكى از معانى «لعل» تعليل است كه جمعى از جمله اخفش و كسايى حتمى دانسته اند.

در اقرب الموارد از ابو البقاء نقل شد كه هر «لعل» در قرآن براى تعليل است مگر لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ شعراء/ 129 كه براى تشبيه است. ناگفته نماند: اين كليت قابل قبول نيست، راغب در مفردات گويد: در بسيارى از موارد آن را به «كى» تفسير كرده اند، على هذا معناى آن در اينگونه موارد تعليل است كه ترجمه آن «با» مى شود، يعنى با او با نرمى سخن گوئيد تا ايمان بياورد و يا بترسد، به نظر مى آيد كه فرعون ترسيده و نزديك به تسليم شده ولى خودپسندى او را از ايمان آوردن بازداشته است، پس نبايد اشكال كرد كه خدا مى دانست هيچ يك نخواهد شد چرا چنين گفته است؟

الميزان از فخر رازى نقل كرده: سرّ اينكه خدا چرا موسى را پيش فرعون فرستاد با آنكه مى دانست او ايمان نخواهد آورد، بر ما معلوم نيست در اينگونه محلها جز تسليم چاره اى نداريم.

__________________________________________________

(1) در تهذيب از امير المؤمنين (ع) نقل شده:

«و اعلم ان اللَّه عز و جل قال لموسى حين ارسله الى فرعون فاتياه فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى و قد علم انه لا يتذكر و لا يخشى و لكن ليكون ذلك احرص لموسى على الذهاب»

و اللَّه اعلم روايت سند صحيحى ندارد. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 399

نگارنده گويد: اين سخن بسيار عجيب است.

45- قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ

أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى.

با مقابله طغيان مى شود فهميد: منظور از «يفرط» آنست كه بر آن دو پيشى گيرد و نگذارد تبليغ را به پايان برسانند و معجزه را نشان بدهند، بلكه شروع به عقوبت كند و منظور از طغيان آنست كه بر عذاب بنى اسرائيل بيافزايد و نعوذ اللَّه بر ساحت قدس خدايى جسارت كند. (الميزان) پيداست كه خوف از جانب تبليغ است نه خوف بر نفس خودشان.

46- قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى تأمين است از جانب خدا كه نترسيد من با شما هستم و در تكميل آن فرموده:

مى شنوم آنچه گفته مى شود و مى بينم آنچه كرده مى شود، به شما يارى مى كنم، تا نتواند ضررى بزند.

47- فَأْتِياهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لا- تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى.

موسى و هارون درباره فرعون دو تا مأموريت داشتند اولى دعوت او به ايمان كه فرمان اصلي بود دومى: دست برداشتن از بنى اسرائيل و رفع شكنجه از آنها و سپردن كار آنها به موسى و هارون، اولى آيه در لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى گذشت، دومى در اين آيه، بعد از وعده حفظ آنها، آمده است.

جمله وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى تتمة دعوت به اسلام و ايمان است يعنى هر كه از هدايت خدايى پيروى كند او در دنيا و عقبى از شقاوت و عذاب خدا و بدبختى سلامت و در امان خواهد بود. الميزان فرموده: در نكره آمدن «آيه» از عدد آن صرف نظر شده، عظمت و واضح الدلاله بودن آن مطرح است.

48- إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى مَنْ

كَذَّبَ وَ تَوَلَّى. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 400

تتمه وحى و مقابل وَ السَّلامُ عَلى مَنِ ... است يعنى: به فرعون بگوئيد به ما چنين وحى شده است ...» تكذيب، دروغ دانستن و تولى، اعراض و بى اعتنايى است، در اينجا وحى تمام مى شود و در آيات بعدى گفتگوهاى موسى با فرعون و مبارزه حق با باطل مطرح خواهد گرديد، آيات 43- 48 بهترين دليل هستند كه اين سخنان وحى جداگانه اى به موسى و هارون است نه وحى اوّل به موسى.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 401

[سوره طه (20): آيات 49 تا 64]

اشاره

قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى (49) قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى (50) قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى (51) قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي فِي كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى (52) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلاً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى (53)

كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى (54) مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى (55) وَ لَقَدْ أَرَيْناهُ آياتِنا كُلَّها فَكَذَّبَ وَ أَبى (56) قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى (57) فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَكاناً سُوىً (58)

قالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَ أَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى (59) فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتى (60) قالَ لَهُمْ مُوسى وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى (61) فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوى (62) قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُرِيدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى (63)

فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ

ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى (64)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 402

49- گفت: پروردگار شما كيست اى موسى؟

50- گفت: پروردگار ما كسى است كه به هر چيز خلقت مخصوص او را عطا كرد و سپس در آن راه تربيتش نمود.

51- گفت: حال مردمان گذشته چگونه است؟

52- گفت: علم آنها در نزد پروردگار من در كتابى است، پروردگار من نه اشتباه مى كند و نه فراموش.

53- خدايى كه زمين را براى زندگى شما آماده كرد و در آن راهها وارد نمود و از آسمان آبى نازل كرد و با آن انواع مختلف گياهان را پديد آورد.

54- بخوريد و چهارپايانتان را بچرانيد كه در اينها عاقلان را دلائلى است.

55- شما را از زمين آفريديم و در آن بر مى گردانيم و از آن بار ديگر بيرون مى آوريم.

56- همه دلائلمان را به فرعون ارائه كرديم او آنها را تكذيب كرد و از قبول حق امتناع نمود.

57- گفت: اى موسى آيا آمده اى ما را با سحر خود از زمين مان بيرون كنى؟

58- (ما نيز) مانند آن جادويى پيش تو مى آوريم ميان ما و خودت وقتى قرار بده در مكانى كه مسافتش به هر دو گروه يكسان باشد و هيچ يك تخلف نكنيم.

59- گفت وقت شما روز عيد است كه مردم در وقت چاشت جمع مى شوند.

60- فرعون از آنجا برگشت، حيله خود جمع كرد و سپس آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 403

61- موسى گفت: واى بر شما بر خدا دروغ نبنديد تا شما را به عذاب سختى عذاب كند هر كه بر خدا دروغ بست از رحمت او نوميد گشت.

62- ميان خود در كارشان نزاع كرده و آن را

پنهان داشتند

63- گفتند اينها دو نفر جادوگر هستند كه مى خواهند شما را از ديارتان بيرون كنند به واسطه سحرشان، و طريقه محترم شما را از بين ببرند.

64- پس حيله خويش را گرد آوريد و متحد وصف كشان بيائيد كه امروز هر كه پيروز شود رستگار گرديده است.

كلمه ها

بال: حال، شأن، به معنى قلب نيز آيد ولى در اينجا مراد نيست.

قرون: مردمان (مريم/ 74).

مهدا: آماده شده. آن در اصل به معنى آماده كردن است و در آيه، مصدر به معنى مفعول است «مهد الفراش: بسطه و وطأه».

سلك: سلك (بفتح- س): داخل شدن و داخل كردن سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا: در زمين براى شما راهها قرار داد.

شتى: شتّ و شتات و شتيت: پراكنده كردن و پراكنده شدن، شتيت به معنى وصف نيز آيد يعنى متفرق و پراكنده. جمع آن شتى است و جمع شت، اشتات آيد. آن در آيه به معنى مختلفها است.

النهى: (بضم- ن): عقلها و خردها. مفرد آن نهيه است، عقل را از آن نهيه گويند كه از بدى نهى مى كند.

تارة: دفعه. نصب آن براى ظرفيت است، فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است: اسراء/ 69، طه/ 55.

ابى: اباء: امتناع و خوددارى «ابى»: امتناع كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 404

سحر: جادو. ساحر: جادوگر (بقره/ 102).

موعد: موعد (بفتح ميم و كسر عين) مصدر ميمى است به معنى وعده و اسم زمان و مكان نيز آيد.

سوى: عدل، وسط، مساوى. راغب گويد: آن به معنى وسط است، وصف و ظرف به كار رود، در آيه به معنى مساوى است.

ضحى: وقت چاشت آن در اصل به معنى انتشار نور است.

يسحتكم: سحت: استيصال و از بين بردن اسحات

نيز به آن معنى است «فيسحتكم» پس، از بين ببرد شما را.

خاب: خيبة: نااميدى و محروم شدن. خسران و ضرر نيز گفته اند.

المثلى: (بضم- م): مؤنث امثل به معنى اشرف و افضل است.

استعلى: يعنى: غالب و برتر شد. استعلاء: برترى جويى.

شرحها

در اين آيات كه قسمت سوم از ماجراى مفصل حضرت موسى است، مبارزه ميان حق و باطل شروع مى شود، استدلالهاى حق اوج مى گيرد، باطل در مقام حجت نشسته شروع به سم پاشى مى كند، آن وقت معجزه را سحر مى نامد و از موسى مهلت مى خواهد و با جادوگرى چند به مصاف حق مى آيد و در قسمت چهارم خواهيم ديد كه باطل شكست مى خورد.

ناگفته نماند: قرآن مجيد در زمينه توحيد سه راه فطرت و علم و فلسفه را به كار برده است. يعنى گاهى از راه فطرت به اثبات توحيد پرداخته و فرموده:

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها روم/ 30، و گاهى از راه علم و حس يعنى مطالعه احوال و نظامات موجودات جهان، مانند آيه 53 تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 405

و 54 در اين آيات، قرآن مجيد با اصرار و ابرام بى نظيرى افراد بشر را به مطالعه در خلقت و ساختمان موجودات به منظور شناختن خداوند در صدها آيه سوق مى دهد كه اين راه آسانترين راه و در دسترس همه است.

و گاهى با استدلالهاى فلسفى و عقلى، اثبات توحيد مى كند كه بيارى خدا ذيل آيه لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا انبياء/ 22 إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ مؤمنون/ 91 و جاهاى ديگر خواهد آمد و در گذشته نيز اشاره شده است. آنان كه

گفته اند: قرآن فقط راه علم و حس را در پيش گرفته و با استدلال فلسفى و عقلى كارى ندارد، به اشتباه رفته اند، در قرآن ده ها آيه در زمينه وجود حق تعالى و صفات او داريم كه جز از راه فلسفى قابل اثبات نيست، دلائل حسى مثلا چطور مى تواند وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ ... انعام/ 59 را اثبات كند؟

به هر حال در اين آيات گفتگو ميان موسى و فرعون چنين است:

فرعون: موسى پروردگار شما دو نفر كيست؟

موسى: پروردگار ما آن كس است كه به هر چيز خلقت خاص او را داده و هدايتش كرده است.

فرعون: بنا بر اينكه مى گويى مكذبان در عذاب خواهند بود، حال مردمان گذشته كه خبرى و اثرى از آنها نيست چگونه خواهد بود؟

موسى: علم همه آنها نزد خداست، خدا اشتباه و فراموش نمى كند همان خدايى كه زمين را براى زندگى شما آماده كرده و به وسيله باران انواع روئيدنيها را رويانيده است كه خودتان و چهارپايانتان تأمين گرديده است. اين را هم بدان كه بشر از خاك آفريده شده و بخاك خواهد رفت و بار ديگر از خارج، زنده بيرون خواهد آمد، به دنبال اين سخنان، موسى، عصا و يد بيضاء را به او نشان داد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 406

فرعون: اى موسى آمده اى ما را با جادوى خود از ديارمان بيرون كنى؟! ما هم مى توانيم جادوگرانى آماده كنيم تا با تو زورآزمايى كنند، وقتى را معيّن كن كه همه در آن حاضر باشيم.

موسى: وقت اين كار روز عيد باشد كه چاشتگاه همه در يك محل حاضر مى شوند با تعيين اين قرار، گفتگو پايان يافت موسى و

هارون از دربار فرعون بيرون آمدند، فرعون براى جمع كردن ساحران پرداخت، با ساحران خود در محل وعده حاضر شد، موسى خطاب به فرعونيان و ساحران فرمود: واى بر شما بر خدا دروغ نبنديد، مرا جادوگر و ناحق نخوانيد، كار خدا را به اصنام خود نسبت ندهيد كه عذابتان مى كند.

اين موعظه ميان فرعونيان و جادوگران اختلاف به وجود آورد، ولى اختلاف را پنهان كرده و به جادوگران گفتند: اين دو نفر دو جادوگرند، مى خواهند شما از ديارتان بيرون كنند و دين و طريقه بهترى كه داريد از دستتان بگيرند، هر چه حيله و تدبير داريد به كار بنديد، هر كه پيروز شود، او رستگار است.

49- قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى.

يعنى: آنها پيش فرعون رفتند و گفتند: ما از جانب پروردگار تو آمده ايم بنى اسرائيل را با ما بفرست، هر كه تابع هدايت باشد در سلامت است، هر كه تكذيب كند و بى اعتنا گردد در عذاب خواهد بود، در اين هنگام فرعون گفت اى موسى «رب» شما كيست؟ آنها گفته بودند: إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ ولى فرعون گويى آن كلمه را نشنيده و «رب» را به موسى و هارون نسبت مى دهد، مفرد آوردن موسى بعد از «ربكما» حاكى از آنست كه هارون را تابع موسى مى ديده است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 407

50- قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى منظور از «خلقه» ظاهرا خلقت مخصوص هر شى ء است، مثلا سنگ يكجور خلق است، انسان يكجور، اصناف حيوان از پرندگان و خزندگان و چهارپايان هر يك يكجور مخلوق مى باشند و هكذا ....، خداوند به هر چيز خلقت و شكل و تركيب مخصوص به خود را

اعطا كرده است، سپس در همان خلقت و مسير او را هدايت و تربيت كرده و پيش برده است، على هذا مراد از «خلقه» خلقت مخصوص و از هدايت، تربيت و پيش بردن به سوى كمال است، اين حقيقت شامل همه اشياء اعم از جماد و حيوان و نبات. نظير: الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى اعلى/ 3، جمله قَدَّرَ فَهَدى در جاى أَعْطى ... خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى است، طبرسى رحمه اللَّه از مجاهد و مانند او نقل كرده: «ثم هداه الى مطعمه و مشربه و منكحه و غير ذلك» ولى اين در صورتى است كه منظور از «كل شي ء» فقط انسان يا حيوان باشد.

ناگفته نماند: آفرينش از تربيت و اداره، نمى تواند جدا باشد لذا «ثم هدى» تكميل و ادامه خلقت است و آن حاكى از تدبير وسيع خدا در جهان مى باشد، على هذا بايد به او روى آورد و از او مدد جست و از او اطاعت نمود، ولى فرعون مى گفت: جهانى است آفريده و ساخته شده. من در آن صاحب تصرف و صاحب اختيارم،: «أ ليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى» زخرف/ 51 پس چون صاحب اختيارم، «رب و اله» منم، أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى نازعات/ 24 ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي قصص/ 38.

پس در جامعه فرعونى، مسئله توحيد و پرستش و پيروى از قوانين خدايى مطرح نبود، مانند جوامع مادى و مسيحيّت امروز، چنين جامعه اى كه از خدا و توحيد بريده است، روى سعادت نخواهد ديد و جز شقاوت نخواهد زائيد. در تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 408

اين بحث فرقى ندارد كه فرعون، خدا را به عنوان

خالق قبول كند يا نكند.

به نظر مى آيد كه فرعون در مقابل اين بيان، ردّى و جوابى نداشته است لذا از راه ديگرى به سخن پرداخته است.

51- قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى.

ناگفته نماند: سخن موسى در مقابل فرعون شامل دو قسمت بود، اول:

إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ ... قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى، فرعون در مقابله با آن گفت: فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى، موسى جواب داد و فرعون مغلوب شد، قسمت دوم آن بود كه موسى گفت: أَنَّ الْعَذابَ عَلى مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى فرعون در مقابله با اين سخن گفت: پس حال مردمان گذشته كه نبوت را قبول نكرده و رفته اند چگونه خواهد بود با آنكه فعلا نام و نشانى از آنها نمانده و جزء افسانه ها شده اند، آنها چطور و از كجا در عذاب خواهند بود آيا فانى و هيچ نشده اند؟ موسى در جواب فرمود:

52- قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي فِي كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى يعنى در صورتى عذاب آنها غير مقدور بود كه آنها مجهول و غير معلوم مى بودند، امّا چنين نيست بلكه علم آن قرون نزد خداى من است «علمها» مطلق است و شامل اشخاص و اعمال مى شود يعنى: اعمال و اشخاص آنها به خداى من معلوم است نه اعمالشان از علم او غائب مى شود و نه اشخاصشان.

«في كتاب» حال است از علم، و آمدن آن براى تأكيد معلوميّت است كه دلالت بر ثبت و ضبط دارد. آن وقت در تكميل اين سخن فرموده: لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى مراد از ضلالت در اينجا اشتباه است، يعنى خداى من اشتباه نمى كند تا گناه را به جاى

ثواب بنويسد تا عمل يكى را براى ديگرى ثبت كند، و فراموش نمى كند تا از ثواب و گناه بكاهد، يا بر آنها اضافه كند و يا اصلا بعضى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 409

را ننويسد.

53- الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى.

اين آيه و دو آيه بعدى در تكميل قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي ... است و همه، جواب فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى هستند، اين آيه مى گويد همانطور كه خدا شما را در اين دنيا فراموش نكرده و احتياجات شما را دانسته با روئيدنيها نيازهاى شما را برطرف كرده است، همچنين بعد از مردن نيز از علم او غائب نمى شويد.

از طرف ديگر مى گويد: رب آن كسى است كه اين كارها را مى كند نه تو اى فرعون!! آماده شدن زمين براى حيات يك واقعيتى است كه در سوره فصلّت آيه نهم و دهم آمده است، مسئله سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا نمونه ديگر از تدبير و توحيد است، اگر زمين مانند ديوارها بود و راه ها نبود، بى فائده مى شد، مسأله آمدن باران و روئيدن انواع مختلف نباتات بارها توضيح داده شده است، منظور از «ازدواج» انواع نباتات و ميوه ها است مانند: يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ ... نحل/ 11.

54- كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى اين آيه هم نتيجه گيرى و هم استدلال از طريق علّت غايى است، اينكه انسان و حيوان، احتياج به تأمين زندگى دارد، و تشكيل بارانها و روئيدنيها براى تأمين آن دو به وجود آمده است، نشاندهنده آنست كه

عقلى و شعورى يعنى خدا در آنها دخالت داشته است، چون اين مطلب از طريق تعقل ميسّر است، لذا فرموده: در اينها دلائلى است براى خردمندان. نظير اين آيه است آيه: مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ نازعات/ 33، و عبس/ 27.

55- مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 410

اين آيه نيز مربوط به عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي است و در عين حال دوره كامل از خلقت و تربيت انسانى و از أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى است، ضمير «منها، فيها» به «ارض» بر مى گردند، اين آيه با اين تعبير زيبا و عالى، سه مرحله براى انسان بيان مى كند كه اولى و دوّمى حسّى و سومى علمى و يقينى است، اينكه انسان از خاك آفريده شده و با مردن به خاك بر مى گردد بالعيان محسوس است و اينكه دفعه ديگر از خاك خارج مى شود اگر در خلقت اول فكر كند، تصور آن برايش آسان خواهد بود: كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ اعراف/ 29، اين مطلب در جاى ديگر چنين آمده است: وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً نوح/ 18.

56- وَ لَقَدْ أَرَيْناهُ آياتِنا كُلَّها فَكَذَّبَ وَ أَبى.

به نظر مى آيد جمع آمدن آيات براى آنست كه اين استدلالها نيز جزء آيات حساب شده است يعنى: عصا و يد بيضاء و اين دليلها را به او ارائه كرديم ولى او آنها را تكذيب كرد و از قبول نبوت موسى امتناع ورزيد.

57- قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى.

اين شيوه قديمى طاغوتهاست كه چون از دليل عاجز ماندند حق پرستان را به فتنه جويى و ماجرا جويى

متهم مى كنند كه مى خواهيد آرامش جامعه را بهم بزنيد، فرعون نيز در همين جا از همين شيوه استفاده مى كند و در ادامه آن مى گويد:

58- فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَكاناً سُوىً معلوم است كه فرعون از ديدن معجزات موسى و از شنيدن دليلهاى قاطع، خودش را گم كرده است و گر نه به موسى نمى گفت: تو وقتى تعيين كن كه ما تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 411

جادوگران خود را بياوريم بلكه مى گفت: برو و فلان وقت بيا تا جواب تو را بدهم. «سوى» وصف مكان است يعنى: وعده در مكانى باشد كه مسافت آن ميان ما و شما مساوى است، اين نيز دليل خود گم كردن فرعون است و گر نه مى گفت در فلان روز به نزد من بيا و شايد منظور، مكان مستوى و مسطح باشد «موعد» اسم زمان است.

59- قالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَ أَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى.

منظور از يوم الزينة روز عيد است كه مردم زينت كرده و لباس نو مى پوشند قهرا نظر موسى آن بوده كه در آن روز جمع كثيرى بر مصاف حق با باطل تماشا خواهند كرد، تعيين وقت چاشت نيز براى همين منظور است كه همه بالعيان مشاهده كنند، الميزان بعيد نمى داند كه آن مفعول مع باشد يعنى وقت وعده شما روز عيد باشد با جمع شدن مردم در وقت چاشت.

60- فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتى اين همانست كه در سوره هاى ديگر آمده: فرعون مأمورانى فرستاد تا جادوگران را از شهر جمع كرده و به دربار او آوردند، منظور از «كيده» ساحران است كه مى خواست با آنها كيد

بكند و حق بودن موسى را در لباس باطل نشان دهد و شايد تقدير آن «ذو كيده» باشد «ثم اتى» يعنى: سپس به محل وعده آمد.

61- قالَ لَهُمْ مُوسى وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى دقت در اين آيه و آيات بعدى نشان مى دهد كه منظور از «لهم- ويلكم» فرعونيان و ساحران هر دو هستند به نظر مى آيد: موسى عليه السّلام چون ديده كه درباريان فرعون ساحران را در ميان گرفته و آنها را براى مبارزه با حق و به اشتباه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 412

انداختن مردم تشويق مى كنند، به سخن درآمده و گفته است ... احتمال ديگر آنست كه فقط به ساحران خطاب باشد.

درست است كه فرعون معجزه موسى را سحر خواند و از وضع فرعونيان و ساحران ظاهر بود كه موسى را جادوگر حساب مى كردند ولى اينها نسبت كذب به خدا نيست، على هذا به نظر مى آيد كه نظر آن حضرت در لا تَفْتَرُوا معبود بودن فرعون است يعنى واى بر شما با معبود دانستن فرعون و اطاعت از او بر خدا دروغ نبنديد در آيات بعدى خواهد آمد كه بت پرستى و فرعون پرستى را «طريقه مثلى» مى دانستند، در الميزان فرموده: ظاهرا مراد از جعل كذب، اعتقاد به اصول وثنيّت بود، مانند الوهيت آلهه و شفاعت آنها و رجوع تدبير جهان به آنها، ولى به نظر نگارنده احتمال اول بهتر است كه ساحران راجع به فرعون مى گفتند:

... بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ شعراء/ 44.

خابَ مَنِ افْتَرى يعنى هر كه بر خدا دروغ بست از رحمت خدا نوميد شد.

62- فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوى

به نظر مى آيد فاعل فَتَنازَعُوا ساحران باشد و فاعل «اسروا» فرعون و درباريان او، يعنى از موعظه موسى در ميان ساحران اختلاف و بگو مگو به وجود آمد و خواستند از مقابله با موسى منصرف شوند ولى درباريان پادرميانى كرده و تنازع پنهانى را مخفى نگهداشتند و نگذاشتند مردم بفهمند و آن گاه رو به ساحران كرده گفتند: اين چه اختلافى است؟! نمى بينيد كه اينها دو نفر جادوگرند مى خواهند شما را از ديارتان بيرون كنند و مقدساتتان را از بين ببرند دو آيه بعدى در بيان اين مطلب است و از وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ كه خواهد آمد، معلوم مى شود كه در خواباندن تنازع، تحميلى هم در كار بوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 413

63- قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُرِيدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى اين همان سخن درباريان به جادوگران است كه به ظاهر آنها را قانع كرده و يا مقدارى هم تهديد شدند، منظور از طريقه مثلى همان دين بت پرستى و سننى است با آن زندگى مى كردند، «ان» بكسر همزه و سكون نون مخفف از ثقيله است كه در اثر تخفيف از عمل لغو گرديده است و گر نه مى بايست «ان هذين لساحران» باشد.

64- فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى تتمه قول درباريان است به جادوگران، يعنى حالا كه دانستيد اينها مى خواهند شما را از ديارتان بيرون كنند و ... پس حيله خود را يك جا كنيد و سپس همه در صف بيائيد و متحد شويد منظور از «صفا» آنست كه اختلاف را كنار بگذاريد و همه تان كارتان را با هم

انجام دهيد كه امروز هر كه پيروز شود، رستگارى از آن او است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 414

[سوره طه (20): آيات 65 تا 79]

اشاره

قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى (65) قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى (66) فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسى (67) قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى (68) وَ أَلْقِ ما فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى (69)

فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى (70) قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى (71) قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذِي فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضِي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا (72) إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى (73) إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى (74)

وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى (75) جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكَّى (76) وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى (77) فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ (78) وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى (79)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 415

65- گفتند: اى موسى يا تو بياندازى و يا ما اولين كسى باشيم كه مى اندازد.

66- گفت:

بلكه شما بياندازيد، ناگاه ريسمانها و چوبدستى هاى آنها در اثر سحر، بگمان موسى به شدت حركت مى كردند.

67- موسى در خود احساس خوف كرد.

68- گفتيم: نترس كه تو حتما برترى.

69- آنچه در دست دارى بيانداز تا آنچه كرده اند ببلعد، آنچه كرده اند حيله جادوگر است، جادوگر هر كجا بيايد رستگار نمى شود.

70- پس ساحران سجده كنان افتادند و گفتند: به پروردگار هارون و موسى ايمان آورديم.

71- فرعون گفت: آيا پيش از آنكه اجازه دهم به او ايمان آورديد، او استاد شما كه شما را تعليم سحر كرده است. حتما حتما دستها و پاهاى شما را به عكس خواهم بريد و يقين بدانيد كه در تنه هاى خرما به دارتان خواهم زد و بزودى مى دانيد كه كدام يك از من يا خداى موسى در عذاب سختر و پايدارتر است.

72- گفتند: تو را بر دلائلى كه بر ما آمد، اختيار نخواهيم كرد، هر چه مى توانى حكم كن كه فقط در اين دنيا فرمان قطع مى توانى بدهى.

73- ما به پروردگارمان ايمان آورديم تا گناهان ما را و سحرى را كه بر ما تحميل كردى ببخشايد خدا بهتر و باقى تر از تو است.

74- هر كه مجرم پيش خدا آيد، جهنم او راست كه در آن نه مى ميرد و نه زنده مى ماند.

75- و هر كه پيش خدا آيد در حالى كه ايمان آورده و كارهاى خوب انجام داده است، درجات والاتر براى او است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 416

76- بهشتهاى خلود كه نهرها از زير آنها روان است در آنها جاودانانند، پاداش كسى كه پاك شود همين است.

77- به موسى وحى كرديم كه بندگان مرا شب هنگام راه ببر و براى آنها در دريا

راه خشكى بزن نه از گرفتارى مى ترسى و نه از غرق شدن.

78- فرعون آنها را تعقيب كرد، آنها را پوشانيد از دريا آنچه پوشانيد.

79- فرعون قوم خويش را گمراه كرد و هدايت ننمود.

كلمه ها

حبالهم: حبال: ريسمانها. مفرد آن حبل است.

عصيهم: چوبدستى ها. مفرد آن عصا است.

يخيل: خيل (بر وزن علم و عقل): گمان. «خال الشي ء: ظنه» يُخَيَّلُ إِلَيْهِ: گمان مى رفت براى او.

اوجس: وجس: فزع. فزعى كه در قلب افتد و يا از خبرى احساس شود و نيز به معنى خفاء و پنهانى است، ايجاس: احساس و پنهان كردن «اوجس» در آيه ظاهرا احساس كردن است.

خيفة: راغب گويد: خيفه حالتى است كه از خوف عارض مى شود و در جاى خوف بكار ميرود.

تلقف: لقف: ربودن. راغب گويد: گرفتن شي ء است به زيركى خواه با دست باشد يا با دهان. قاموس: ربودن و اخذ به سرعت گفته است، گرفتن با گوش (شنيدن) را نيز لقف گويند در نهج البلاغه خطبه 208 فرموده: «

... رآه و سمع منه و لقف عنه

»: يعنى: آن حضرت ديده و از او شنيده و اخذ كرده است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 417

سجدا: آن جمع ساجد است.

آذن: اذن و ايذان به معنى اجازه دادن است (راغب) قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ پيش از آنكه به شما اجازه دهم.

خلاف: به عكس چيز مثلا دست راست با پاى چپ.

اصلبنكم: صلب: به دار زدن «لاصلبنكم» حتما حتما به دار مى زنم شما را.

جذوع: جذع: تنه درخت جمع آن جذوع است.

نؤثرك: ايثار: اختيار كردن لَنْ نُؤْثِرَكَ هرگز اختيار نمى كنيم تو را.

العلى: جمع عليا، مؤنث اعلى است (بالاتر).

عدن: اقامت و خلود. جَنَّاتُ عَدْنٍ: بهشتهاى خلود گويند «عدن بالمكان: اقام فيه».

اسر: سرى

(بر وزن صرد): رفتن در شب «السرى: سير الليل يقال سرى و اسرى». «اسر»: شبانه راه ببر.

يبسا: يبس (بر وزن عقل و قفل): خشكيدن و آن اين است كه چيز ترى بخشكد. «يبس» (بر وزن شرف) مكان خشك شده.

دركا: درك (بر وزن شرف): رسيدن به چيزى، هكذا ادراك.

غشيهم: غشيان: پوشانيدن «غشيهم» پوشانيد آنها را.

يم: دريا.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 418

شرحها

آيات فوق چهارمين قسمت از ماجراى مفصل حضرت موسى وصف آرايى حق در مقابل باطل و شكست باطل است در اين آيات مى خوانيم:

ساحران به موسى گفتند: تو اول زورآزمايى مى كنى يا ما؟ موسى گفت:

شما هر چه مى اندازيد بيندازيد، آنها سحر خود را به كار بردند در اثر سحرشان به نظر موسى چنان مى آمد كه چوبها و ريسمانها به شدت حركت مى كنند.

موسى از ديدن آن منظره ترسيد كه مبادا مردم گمان كنند اينها حق است و به پيروزى ساحران بانجامد.

به موسى وحى رسيد كه نترس تو پيروزى و تو برترى، عصايت را بيانداز خواهى ديد كه همه اينها را خواهد بلعيد كه اينها كار جادوگران است و رستگار نمى شوند.

موسى عصا را انداخت و در دم اژدهايى شد و همه جادوها را بلعيد، جادوگران از ديدن آن يقين كردند كه موسى جادوگر نيست و پيامبر است، لذا در حالت خضوع به سجده افتاده و گفتند: به پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم.

فرعون از ديدن اين شكست ديوانه شد، به جادوگران نعره كشيد:

پيش از آنكه اجازه فرمايم به موسى ايمان آورديد، او استاد شما است كه در مقابل وى خاضع و تسليم شديد، اين فتنه اى كه به وجود آورديد، إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها

اعراف/ 123، دستها و پاهايتان را به عكس قطع خواهم كرد و در درختان خرما به دارتان خواهم زد، خواهيد ديد كه كدام يك در شكنجه كردن نيرومنديم. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 419

نعره و تهديد فرعون تأثيرى نبخشيد، آنها كه ايمان آورده بودند گفتند:

ما در مقابل اينهمه دلائل روشن نمى توانيم اطاعت تو كنيم هر چه مى خواهى بكن، تو فقط مى توانى در اين دنيا ما را در فشار قرار دهى، ما به پروردگار خود ايمان آورديم تا گناهان ما را ببخشد، و سحرى را كه به آن مجبورمان كردى بيامرزد خدا بهتر و پايدارتر است ...

مطلب به اينجا مى رسد كه به موسى وحى مى شود: بنى اسرائيل را از مصر بيرون ببر، فرعون در تعقيب آنها از مصر بيرون شد و در دريا غرق گرديد، پيروى فرعون، فرعونيان را جز ضلالت نيافزود، 65- قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى اين آيه نشان مى دهد كه جادوگران خواسته اند مطلب را مهم تلقّى نكنند گويى گويندگان آن، به پيروزى خود مطمئن بوده اند اين سخن در سوره اعراف/ 115 نيز بدين نحو آمده است.

66- قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى.

اين اثر تنها در موسى نبود بلكه در ديگران نيز اثر گذاشت چنان كه در سوره اعراف آمده است: فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ/ 116 در سوره بقره ذيل آيه صد و دو گفته ايم: سحر علمى است كه در ديده و فكر اثر مى گذارد بى آنكه خارج را منقلب كند، يعنى سحر آنها ريسمان ها و چوبدستى ها را مبدل به شي ء متحرك نكرد

بلكه به خيال موسى چنين آمد و در چشم آنها چنين ديده شد، امّا معجزه واقع را تغيير مى دهد و عصاى موسى واقعا به مار تبديل مى گرديد، به سوره بقره رجوع شود در زمينه معجزه رجوع شود به (اعراف/ 107- نكته ها). تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 420

67- فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسى از آيه بعدى كه ميفرمايد: نترس تو برترى، معلوم مى شود كه موسى بر خودش نمى ترسيد بلكه مى ترسيد كه مردم آنها را حق بدانند و گمراه كردند در نهج البلاغه خطبه چهارم فرموده: موسى راجع به خودش نترسيد بلكه از غلبه نادانان و حكومت گمراهان ترسيد كه جاى حق را بگيرند: «لم يوجس موسى خيفة على نفسه. اشفق من غلبة الجهّال و دول الضلال» على هذا «اوجس» به معنى احساس است نه پنهان كردن.

68- قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى.

وعده خداست وعده اكيد كه تو برتر و پيروزى.

69- وَ أَلْقِ ما فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى بعد از وعده پيروزى خطاب رسد كه عصايت را بيانداز كلمه «تلقف» سه بار در قرآن مجيد آمده است، مراد از آن ظاهرا بلعيدن مى باشد، در الميزان فرموده تعبير ما فِي يَمِينِكَ به جاى عصا براى آنست كه: حقيقت هر چيز آنست كه خدا بخواهد، اگر بخواهد عصا باشد عصا مى شود و اگر بخواهد اژدها باشد، اژدها مى شود، تعبير ما صَنَعُوا براى آنست كه: زور آزمايى ميان اين قدرت مطلقه و كار (ضعيف) بشرى است.

آن وقت در مقام استدلال فرموده: إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ يعنى تو پيروزى كه تو كار خدايى مى كنى و كارت حقيقت دارد ولى كار

آنها كار جادوگرى است و به حكم إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً ساحر به هر كجا رود پيروز نمى شود، فقط مى تواند دقائقى چند مردم را با باطل سرگرم كند، آرى طلسم باطل بالاخره شكستنى است، كه: إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ انعام/ 144. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 421

70- فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى آنها كه دانشمند بودند از ديدن اين معجزه دريافتند كه موسى جادوگر نيست بلكه پيامبر است، لفظ «فالقى» به صيغه مجهول حاكى از بى اختيارى و احاطه صولت الهى است، يعنى ماجرا چنان بينش آور و روشن كننده بود كه ساحران را به سجده انداخت، به نظر الميزان، اضافه رب به هارون و موسى براى اقرار به نبوت آن دو است.

71- قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ، إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى.

در اين آيه فرعون ساحران را متهم مى كند كه با موسى توطئه كرده ايد تا اهل شهر را از ديارشان بيرون كنيد، اين ظاهرا براى شورانيدن مردم بر عليه آنها بود، إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ حاكى است كه فرعون مى گفت خود دانسته در مقابل موسى مغلوب شديد و استاد شاگردى نگذاشت با او مقابله كنيد، فعل تقطيع و تصليب هر دو براى كثرت و مبالغه است، طبرسى رحمه اللَّه «اينا» را راجع به خدا و فرعون دانسته است يعنى: به زودى مى دانيد كدام يك از من و خداى موسى در عذاب كردن سختيم و عذاب كدام يك دائمى است؟

72- قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذِي فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ

قاضٍ إِنَّما تَقْضِي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا.

شاخ و شانه كشيدن فرعون تأثيرى نكرد، آنها كه ابتدا، از فرعون در صورت غالب شدن جايزه خواسته و گفتند: إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ اعراف/ 113 و بعد از انداختن ريسمانها گفتند: بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ شعراء/ 44، چنان قضيه بر آنها روشن شد كه در مقابل فرعون چنين ايستادند، تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 422

منظور از «فاقض» حكم كردن است چون فرعون خود دست و پاى آنها را قطع نمى كرد بلكه فرمان مى داد كه قطع كنند، إِنَّما تَقْضِي ... حاكى است كه تو فقط در اين دنيا قدرت عذاب كردن دارى ولى اگر به طرف تو آئيم پيش خدا در عذاب آخرت و دائم خواهيم بود، ظاهرا آمدن «بينات» براى آنست كه:

اژدها شدن عصا، دوباره چوب شدن آن و از بين رفتن ريسمانها و چوب ها، هر يك معجزه ى بوده است.

73- إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى يعنى مسئله، مسئله دنيا نيست كه تو ما را تهديد مى كنى بلكه مسئله آخرت است كه مى خواهيم خدا خطاهاى ما و جادويى را كه در مقابل رسول حق به كار بستيم بر ما بيامرزد، خدا براى ما از تو بهتر است، تو فانى هستى و او ابدى است معلوم مى شود كه ساحران قبلا مسئله آخرت و امثال آن را مى دانسته اند كه اين چنين گفته و خاضع شده اند و باك نكرده اند از اينكه فرعون آنها را با شكنجه شهيد كند.

74- إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى اين آيه و دو آيه

بعدى توجيه و تعليل إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا ...

است، يعنى ما كه به خدا ايمان آورديم تا گناهان ما را بيامرزد براى آنست كه قيامت گناهكاران و نيكوكاران چنين و چنان است، على هذا نمى توانيم از حق دست برداشته تابع ناحق باشيم، مطالب اين سه آيه نشان مى دهد كه آنها در حد اكثر بينش دينى بوده اند و اگر نه يك جادوگر جاهل چطور مى تواند در مدت كمى اين همه قلب ماهيت دهد.

لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى كه در آيات ديگر نيز آمده است بدان معنى است، كه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 423

نمى ميرد تا با مردن راحت باشد و نه عذاب از او دست بردار است تا لذت زندگى را لمس كند، در جاى ديگر چنين آمده است: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها فاطر/ 36.

75- وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى.

نقطه مقابل آيه ما قبل است ايمان بايد توأم با عمل باشد بلكه ايمان قلبى و عمل ظاهرى يك شي ء هستند در دو ظرف «درجات على» در مقابل «جهنّم» است.

76- جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكَّى اين آيه، تفسير و تفصيل الدَّرَجاتُ الْعُلى است. در زمينه انهار بهشتى در سوره بقره ذيل آيه 25 توضيح داده ايم كه نهر ساده آب نيستند و در سوره قتال نيز خواهد آمد، منظور از «تزكى» پاك شدن به وسيله ايمان و عمل صالح است.

77- وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا

تَخْشى.

اين آيه و آيه بعدى راجع به خروج بنى اسرائيل از مصر و تعقيب فرعون و غرق شدن او است كه در سوره اعراف و جاهاى ديگر به تفصيل آمده است، از «اسر» معلوم مى شود كه مى بايست موسى آنها را شب هنگام از مصر خارج كند آن فعل امر است كه ياء در اثر جزم ساقط شده است.

در فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً ظاهرا «طريقا» مفعول ضرب است يعنى براى آنها راهى بزن، به نظر مى آيد چون ايجاد راه با زدن عصا به دريا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 424

مى بايست باشد لذا لفظ اضرب به طور مجاز عقلى آمده است، تقدير آن: «اضرب البحر ليكون لهم طريقا» است.

امّا لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى تأمين است براى موسى، يعنى نه از رسيدن فرعون و گرفتار شدن به دست او بترس و نه از غرق شدن در دريا، بعضى ها آن را «لا تخف خوانده اند.

78- فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ.

منظور از ما غَشِيَهُمْ آب دريا است، آمدن «ما» نظير ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ است و مى رساند كه حقيقت و ماهيت هر شي ء آنست كه خدا بخواهد، اگر خدا بخواهد آب باشد آب مى شود و اگر خدا بخواهد سنگ باشد، سنگ مى شود، آبى كه فرعونيان را غرق كرد و در خود فرو برد چند لحظه قبل از آن سنگ بود، سپس با خواست خدا آب شد.

79- وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى نتيجه كار است، يعنى فرعون در اثر پيشوايى باطل و غلط، قوم خويش را گمراه و شقى نمود و به راه سعادت هدايت نكرد، آرى اين است پايان طاغوت پرستى.

تفسير أحسن الحديث،

ج 6، ص: 425

[سوره طه (20): آيات 80 تا 98]

اشاره

يا بَنِي إِسْرائِيلَ قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى (80) كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى (81) وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى (82) وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى (83) قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِي وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى (84)

قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ (85) فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي (86) قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ (87) فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِيَ (88) أَ فَلا يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً (89)

وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي (90) قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى (91) قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا (92) أَلاَّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي (93) قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي (94)

قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ (95) قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي (96) قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ

لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً (97) إِنَّما إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً (98)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 426

80- اى فرزندان اسرائيل ما شما را از دشمنتان فرعون نجات داديم و طرف راست طور را براى آمدن تورات وعده كرديم و بر شما من و سلوى نازل نموديم.

81- بخوريد از پاكيزه هاى آنچه روزيتان كرده ايم و در آن طغيان نورزيد تا غضب من تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 427

بر شما وارد شود، هر كه غضب من بر او وارد شود ساقط شده است.

82- و من آمرزنده ام كسى را كه توبه كند و ايمان آورد و سپس به ولايت و سرپرست خدايى هدايت شود.

83- اى موسى چه چيز تو را از قوم خود به عجله واداشت.

84- گفت: آنها پشت سر منند، و من در آمدن به سويت شتاب كردم تا از من خوشنود شوى.

85- فرمود: ما از پس تو، قوم تو را امتحان كرديم و سامرى آنها را اضلال نمود.

86- موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خويش برگشت و گفت: اى قوم مگر خدا به شما وعده خوب نداد، آيا زمان رفتن من بر شما طولانى شد يا خواستيد غضبى از خدا بر شما وارد شود كه وعده مرا تخلف كرديد؟!

87- گفتند: ما به اختيار خود وعده تو را تخلف نكرده ايم بلكه اثقالى از زيور قوم فرعون را با خود داشتيم كه در آتش انداختيم، سامرى نيز انداخت.

88- پس براى آنها گوساله اى بيرون آورد كه صداى گوساله داشت، گفتند:

خداى شما و خداى موسى اين است كه آن را از ياد برده است.

89- آيا نمى ديدند كه گوساله به آنها جواب بر نمى گرداند و براى آنها مالك نفع و ضررى نيست.

90- هارون قبلا به آنها گفته بود كه اى قوم با اين گوساله به فتنه افتاديد، پروردگار شما خداى رحمن است، از من پيروى كنيد و فرمانم را اطاعت نمائيد.

91- گفتند: ملازم عبادت او خواهيم بود تا وقتى كه موسى به سوى ما بازگردد.

92- موسى گفت: هارون چه چيز بازداشت ترا آن گاه كه ديدى گمراه شدند.

93- كه فرمان مرا اطاعت نكنى آيا امر مرا عصيان كردى؟!

94- گفت: پسر مادرم از ريش و سر من مگير، ترسيدم كه بگويى ميان بنى اسرائيل اختلاف افكندى و قول مرا رعايت ننمودى.

95- موسى گفت: اى سامرى اين چه كارى است.

96- گفت: دانسته ام آنچه را كه اينها ندانسته اند، مشتى از اثر رسول را برداشتم و انداختم، ضميرم به من اين را خوش وانمود كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 428

97- گفت: برو بايد در زندگى بگويى: با من تماسى نيست، و تو را وعده ايست تخلف ناپذير، بنگر به خدايت كه به عبادت او را ادامه دادى، آن را مى سوزانيم و به دريا مى پاشيم.

98- معبود شما فقط اللَّه است كه جز او معبودى نيست، علمش بهر چيز احاطه دارد.

كلمه ها

واعدناكم: يعنى: وعده كرديم مواعده گاهى بين الاثنين و گاهى براى مفرد باشد (اقرب الموارد) در آيه براى مفرد است.

الايمن: طرف راست.

المن: من: ترنجبين يعنى ماده چسبنده و شيرينى است مانند عسل كه از هوا بر سنگ و برگ درختان مى نشست «سلوى» مرغ بلدرچين.

براى اين دو كلمه رجوع شود به بقره

آيه 57 و اعراف/ 160، آن دو فقط سه بار در قرآن مجيد آمده اند.

هوى: هوى (بضم اول و فتح آن) به معنى فرود آمدن «هوى الشي ء هويا: سقط من علوّ الى اسفل» منظور از آن در آيه سقوط و هلاكت است.

اعجلك: عجله: شتاب و خواستن چيزى پيش از وقت آن. اعجال: به عجله واداشتن.

اثرى: اثر: نشانه و نيز به معنى بعد و پشت سر آيد گويند: «خرج في اثره» يعنى در پى او خارج شد، در آيه به همين معنى است.

سامرى: نام همان يهودى است كه گوساله ساخت و قوم موسى را به پرستش آن خواند و گوساله پرستى را به وجود آورد، اين لفظ فقط سه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 429

بار در قرآن مجيد آمده است طه/ 75 و 87 و 95.

اسفا: اسف (بر وزن شرف): اندوه و غضب. طبرسى شدت غضب فرموده است «اسف» (بكسر- س): اندوهگين.

موعدى: موعد: وعده، مكان وعده و زمان وعده. در آيه معنى اول مراد است.

ملكنا: ملك (بر وزن خلق) مصدر «ملك يملك» است، جوهرى گويد: فتح آن از كسر، افصح است، بعضى ها آن را بضم (م) خوانده اند طبرسى آن را قدرت و اختيار معنى كرده است، يعنى ما با قدرت و اختيار خود وعده تو را تخلّف نكرديم.

اوزارا: وزر (بر وزن جسر) سنگينى و سنگين، آن اغلب درباره گناه به كار رفته كه بار سنگينى است بر گردن گناهكار، جمع آن اوزار است، در آيه شريفه، زيور آلات اوزار و اثقال ناميده شده است.

قذفناها: قذف: انداختن، گذاشتن، رها كردن «قذفناها» انداختيم آنها را عجلا: عجل (بر وزن جسر): گوساله. از مجمع البيان و مفردات معلوم مى شود: علّت

اين تسميه آنست كه گوساله به عجله بزرگ شده، به صورت گاو در مى آيد.

جسدا: جسد: پيكر. خواه بيروح باشد يا با روح. در قرآن مجيد در هر دو به كار رفته است، مراد از آن در آيه، جسد بيروح است.

خوار: (بضم اول): صداى گاو. راغب گويد: آن مخصوص گاو است، در صداى شتر به طور استعاره گفته مى شود، آن فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است: اعراف/ 148، طه/ 88 در نهج البلاغه در تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 430

صداى زمين به وقت زلزله نيز به كار رفته است (قاموس قرآن- خوار).

نبرح: برح: كنار شدن. «برح الرجل براحا: اذا تنخى عن موضعه» و چون با كلمه نفى همراه باشد افاده اثبات مى كند «لن نبرح» هرگز كنار نمى شويم.

عاكفين: عكف و عكوف: ملازمت با تعظيم، اكثر موارد آن در قرآن مجيد به معنى ملازمت و مواظبت است «عاكفين» ملازمان.

ترقب: رقبه (بكسر اول) و رقوب: انتظار و حفظمْ تَرْقُبْ قَوْلِي

دستور مرا مراعات نكردى.

خطبك: خطب (بر وزن عقل): روبرو سخن گفتن. (خطاب)، امر عظيم را خطب گويند كه در آن تخاطب بسيار مى شود، مراد از آن در اينجا معناى دوم است.

بصرت: بصر (از باب كرم يكرم و علم يعلم) به معنى علم آمده است جوهرى گويد: «بصرت بالشي ء: علمته» آن در آيه به معنى دانستن است.

سولت: راغب گويد: تسويل به معنى تزيين نفس است آنچه را كه به آن حرص مى ورزى سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي نفسم به من خوب وانمود كرد.

مساس: در اقرب الموارد گويد: مساس بفتح ميم اسم فعل است يعنى مرا مس كن «لا مساس»: مرا مس نكن، ولى قرائت مشهور در قرآن (بكسر ميم) است در

قاموس گويد: معنى «لا مساس» در قرآن آنست كه: كسى را دست نمى زنم و كسى به من دست نزند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 431

ظلت: ظل (بفتح ظاء و تشديد لام): دوام و پيوستگى «ظلت»:

ملازم شدى.

نحرقنه: حرق: سوزاندن. در صحاح گويد: احراق و تحريق دلالت بر شدت دارند.

نسفا: نسف: كندن. پراكندن. اهل لغت به هر دو معنى تصريح كرده اند آن در آيه به معنى پاشيدن و پراكندن است.

شرحها

آيات فوق پنجمين قسمت از ماجراى مفصل موسى عليه السّلام است و خلاصه آنها چنين است كه خداوند به بنى اسرائيل تذكر مى دهد كه شما را از دست فرعونيان نجات داده و در صحراى سينا براى شما وسائل زندگى فراهم كرديم از آنها استفاده كنيد و طغيان نكنيد كه مستوجب غضب خدا مى شويد.

بعد، ماجراى آمدن موسى به طور سينا است براى دريافت تورات و احكام آن، خدا در آنجا از فتنه سامرى به موسى خبر مى دهد، موسى خشمگين و اندوهناك به سوى بنى اسرائيل بر مى گردد و آنها را به باد ملامت مى گيرد كه اين چه وضعى است به وجود آورديد؟! آنها جواب مى دهند كه سامرى اين گوساله را ساخت و اين فتنه را بپا كرد.

آن گاه موسى به برادرش هارون خشونت مى كند كه چرا گذاشتى چنين كنند؟ او عذر مى آورد كه: ترسيدم بگويى ميان بنى اسرائيل اختلاف افكندى موسى عذر او را مى پذيرد، سپس به سامرى برگشته و مى گويد: اين چه بلائى است به سر مردم آوردى؟ در آخر او را ممنوع الملاقات مى كند و گوساله را سوزانده و خاكسترش را به دريا مى ريزد، غائله پايان مى پذيرد. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 432

80- يا بَنِي إِسْرائِيلَ

قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى.

اين مطلب در سوره اعراف به طور تفصيل آمده است و چون سوره اعراف قبل از طه نازل شده است بدين جهت در اينجا به اشاره بيان شده است، منظور از أَنْجَيْناكُمْ نجات از فرعونيان و از واعَدْناكُمْ ظاهرا وعده چهل روزه موسى است كه در وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ اعراف/ 142 گذشت غرض از آن وعده آمدن تورات بود در بيان من و سلوى به سوره بقره/ 57 و اعراف/ 160 رجوع شود.

81- كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى اين آيه راجع به ملاحظه مقررات خدايى در زمينه بهره بردارى از طيبات است. لفظ «من» در مِنْ طَيِّباتِ ظاهرا براى بيان است و شايد به معناى تبعيض باشد، ضمير «فيه» راجع به «اكل» است، منظور از غضب خدا، عقاب خداست، كه به علّت معصيت به انسان رو مى آورد.

عمر و بن عبيد از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه پرسيد: فدايت شوم: مراد از غضب در وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى چيست؟ فرمود: آن عقاب است، اى عمرو هر كه گمان كند خدا از حالى به حالى عوض مى شود، او را به صفت مخلوق توصيف كرده است: «

قال عليه السّلام هو العقاب يا عمرو، انّه من زعم ان اللَّه قد زال من شي ء الى شي ء فقد وصفه بصفة المخلوقين «1»»

يعنى خشم خدا مانند خشم انسان نيست، غرض از «هوى» سقوط و هلاكت است.

82- وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً

ثُمَّ اهْتَدى

__________________________________________________

(1) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 433

اين آيه تكميل مطلب آيه سابق است كه هر كه بعد از طغيان بخواهد توبه كند، خدا توبه او را مى پذيرد.

اين آيه يك قاعده كلّى است، اين قاعده در مسلمان فاسق آنست كه از گناه توبه كند و به دستورها و آيات خدا ايمان بياورد يعنى تسليم شود و آن گاه عمل صالح انجام دهد و در كافر و مشرك چنين است كه از شرك و كفر توبه كند و به خدا ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، اين هر دو وجه در بنى اسرائيل بود، چون آنها با عبادت گوساله مشرك شده بودند و به حكم يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ بقره/ 61، به دستورهاى خدا تسليم نمى شدند، آمدن صيغه مبالغه غفار ظاهرا براى تشويق است.

امّا ثُمَّ اهْتَدى طبرسى رحمه اللَّه آن را لزوم ايمان و استمرار آن گفته است، يعنى پس از توبه و ايمان و عمل صالح، اين كار را ادامه دهد و توبه را نشكند، اين بهترين معنى است كه نسبت به ظاهر آيه مى شود گفت، نظير: فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ آل عمران/ 135.

ولى نظر به شأن نزول آيه كه درباره بنى اسرائيل است و آنها اعتقاد به خدا و رسالت موسى داشتند ولى نوعا از قبول ولايت موسى و سرپرستى او سر باز مى زدند چنان كه از حكايت ذبح بقره و مخالفت در زمينه داخل شدن به فلسطين و امثال آن فهميده مى شود تا جايى كه موسى در مقام شكايت مى گويد: رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ

بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ مائده/ 25، به علاوه: اينكه از نظر قرآن و اسلام روشن است هر كه پيامبر زمان خويش با امامت و ولايت قبول نداشته باشد پيش خدا مسئول و معذب است.

با اين مقدمات روشن خواهد شد كه مراد از ثُمَّ اهْتَدى هدايت و راه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 434

يافتن به ولايت ولى امر است يعنى: من غفارم به هر كه داراى اين شرايط باشد و سپس ولايت پيامبر و جانشين پيامبر را قبول نمايد و اگر به آن را نيابد خداى غفار او را نخواهد آمرزيد.

در مجمع البيان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه فرموده است

«ثم اهتدى الى ولايتنا اهل البيت فو اللَّه لو ان رجلا عبد اللَّه عمره بين الركن و المقام ثم مات و لم يجي ء بولايتنا لاكبه اللَّه في النار على وجهه» «1»

اين از آن جهت است كه بدون رهبرى نمى تواند راه خدا را رفت، بايد حكومت باشد و از او اطاعت نمايد.

اگر گويند: آيه درباره بنى اسرائيل است چطور به ولايت ائمه عليهم السّلام تطبيق مى شود؟ گوئيم: آيه يك قاعده كلّى را بيان مى دارد، آن در زمان موسى پذيرفتن ولايت او بود و در زمان امامان، پذيرفتن ولايت ايشان مى شود.

83 و 84- وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى؟ قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِي وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى در سوره اعراف آيه 155 مى خوانيم كه موسى به وقت رفتن به ميقات هفتاد نفر از بنى اسرائيل را با خود برد، از اين آيه به نظر مى آيد كه موسى آنها را پشت سر گذاشته و خود در رفتن به ميقات عجله كرده است

كه خدا از علّت آن پرسيده است. موسى جواب مى دهد كه آنها در پشت سر من هستند و به من لاحق خواهند شد، علّت عجله من طلب رضاى تو است، اين سؤال مى شود در اول ميقات و مى شود در آخر آن باشد.

__________________________________________________

(1) طبرسى فرموده: اين روايت را حاكم حسكانى روايت كرده و عياشى با چند طريق در تفسيرش آورده است، ناگفته نماند: در تفسير برهان دوازده روايت در اين زمينه از امام باقر و امام صادق و امام كاظم (ع) نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 435

85- قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ در اينجا خداوند به موسى خبر مى دهد كه قوم تو را مورد آزمايش قرار داديم و از عهده آزمايش نيامدند و در نتيجه سامرى آنها را گمراه كرد، لفظ فاء در «فانّا» نشان مى دهد كه نظر موسى آن بوده: انتخاب شدگان پشت سر من هستند و بقيه هم در حالت خوبى مى باشند و نگرانى نيست، خدا فرمود: ولى ما قوم تو را بعد از تو آزموديم.

86- فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي غضبان و اسف كه صفت مشبه اند حاكى از شدت غضب و اندوه هستند منظور از «وعده حسن» آمدن تورات است كه ضامن سعادت آنها بود، غرض از فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ مدت مفارقت موسى بود، يعنى آيا مدت مفارقت من آن قدر شد كه شما از آمدن من به كلّى مايوس شده و نظم را بهم زديد و گوساله پرستى آغاز كرديد؟! يا

خواستيد كه غضب خدا بر شما وارد شود؟ غرض از «موعدى» همان است كه وعده كرده بودند، بعد از موسى از هارون اطاعت كرده و نظم را حفظ كنند.

87 و 88- قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِيَ اين دو تا آيه اولا جواب و اعتذار آنها است كه ما با تملك و اختيار خود چنين كارى نكرديم بلكه علّتى ما را به اين كار واداشت و آن اينكه از زيور آلات قوم فرعون اوزارى با خود حمل كرده بوديم، به نظر مى آيد از كثرت تأثّر تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 436

به زيور آلات اوزار گفته اند يعنى اينها براى ما بار گناه شدند، هكذا «حملنا» گويا خواسته اند بگويند: ما نخواسته بوديم كه زيور آلات بياوريم و سبب شرك ما گردند، ولى به ما بار شده بودند.

فَقَذَفْناها يعنى آنها را در آتش انداختيم، فَكَذلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ اين جمله شايد كلام خدا باشد يعنى سامرى نيز آنچه داشت در آتش انداخت، فَأَخْرَجَ لَهُمْ نشان مى دهد كه ساختن گوساله در حضور مردم نبوده است، «جسدا» حاكى است كه گوساله روح نداشته و مجسمه بوده است و آن بدل است از «عجلا» از كلمه: «له خوار» معلوم مى شود كه در او دستگاهى تعبيه شده بود كه بوسيله آن، صداى گوساله مى داد و نيز نشان مى دهد كه آن صدا ادامه داشت و يك دفعه نبوده است.

«فقالوا» با صيغه جمع حاكى است كه عده اى نيز در اين فتنه، سامرى را يارى كرده اند، فاعل «فنسى» اگر موسى باشد مراد آنست

كه: موسى معبود خود را كه گوساله است از ياد برد و رفت تا او را در كوه طور پيدا كند و اگر فاعل آن سامرى باشد منظور آنست كه: سامرى اله خود را از ياد برد تا گوساله را به وجود آورد.

89- أَ فَلا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلًا وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً اين آيه و آيه بعدى در رد عذر آنهاست يعنى: بر معبود نبودن گوساله هم دليل عقلى داشتند و هم ارشادى امّا دليل عقلى آنست كه: معبود اقلا بايد حرف بندگان خود را بشنود و بتواند نسبت به آنها جلب منفعت و دفع ضرر بكند ولى آنها مى ديدند كه گوساله به آنها جواب نمى دهد و به آنها نفع نمى رساند و دفع ضرر نمى كند، البته اين صفات، ابتدايى ترين صفت معبود است. دوم اينكه: هارون به آنها گفته بود: اين كار خلاف است. اين كار را نكنيد چنان كه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 437

آيه بعدى مى گويد:

90- وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي اين همان دليل دوم است كه هارون آنها را از گوساله پرستى نهى كرد.

«به» راجع است به «عجل» يعنى: با اين گوساله به فتنه افتاديد و مشرك شديد، پروردگار شما خداى رحمن است نه اين گوساله. ولى در جواب هارون گفتند:

91- قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى يعنى: تا برگشتن موسى به عبادت و تعظيم گوساله ادامه خواهيم داد.

92- قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا 93- أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي اينجاست كه موسى پس از ملامت

بنى اسرائيل، به سوى برادرش متوجه شده و پرخاش مى كند: وقتى كه ديدى اينها گمراه شدند چه باعث شد كه از وصيت من سر باز زنى آيا فرمان مرا مخالفت كردى؟!، در سوره اعراف آيه 150، اين پرخاش خشن تر نقل شده است كه از آيه بعدى روشن مى شود.

94-الَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي

معلوم مى شود كه موسى از ريش و موى سر هارون گرفته و به سوى خود كشيده است، علّت آن و جوابش در سوره اعراف آيه 150 گذشت. گويا موسى به هارون سفارش كرده كه وحدت بنى اسرائيل را حفظ كند، چنان كه در جاى ديگر آمده: وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ اعراف 1/ 142، در سوره اعراف گفته ايم كه موسى و هارون برادر تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 438

پدر و مادرى بودند، كلمه ا بْنَ أُمَ

براى استرحام بوده است.

95 و 96- قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ؟ قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي در مرحله آخر، موسى به حساب مقصر و جنايتكار اصلى پرداخته و او را به زير سؤال مى كشد كه: اين كار خطرناك چيست كه آوردى؟! «قبضة» مى شود مفعول «قبضت» و يا مفعول مطلق باشد.

ناگفته نماند: در بيان اين دو آيه سه وجه هست: اول آنكه سؤال فَما خَطْبُكَ راجع باشد به حقيقت كار سامرى و علّت آن، يعنى موسى عليه السّلام مى پرسد اين گوساله را چگونه ساختى و در ساختن آن چه داعى داشتى؟ سامرى

جواب مى دهد: من علم ريخته گرى و مجسّمه سازى بلد بودم ولى اينها بلد نبودند مقدارى از طلاهايى كه مال تو بود برداشتم و در آتش انداختم و گوساله ساختم، سپس هواى نفس به من چنين وانمود كرد كه از غيبت تو استفاده كرده مردم را به عبادت آن بخوانم.

براى تصحيح اين وجه بايد: گفت: اولا مراد از «اثر» طلا و زيور الات است و نسبت آن به موسى از آن جهت است كه موسى گفته بود آنها را از مصر بياورند يا اصلا مال موسى بود.

ثانيا اطلاق كلمه رسول به موسى به صورت غيبت مانند بعضى از خطابها است چنان كه مثلا دربان به رئيس مى گويد: امير چنين فرمود، لفظ رسول شايد از جهت دستپاچگى بوده است و گر نه او ديگر موسى را رسول نمى دانست. سوم فاء در «فكذلك» نشان مى دهد كه بعد از ساختن گوساله به فكر معبود كردن آن افتاده است.

وجه دوم همانست كه از ابو مسلم مفسر نقل شده: در اين وجه مراد از تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 439

«قبضة» مقدارى از شريعت موسى عليه السّلام است و از «رسول» خود موسى است و منظور از «نبذتها» انداختن و كنار گذاشتن آن است يعنى: او در جواب موسى گفت: من دانستم كه شريعت تو باطل است لذا مقدارى از آن را در ابتداء قبول كردم سپس به كنار گذاشتم و ضميرم به من چنين وانمود كرد.

اشكال اين وجه آنست كه: جواب سامرى خارج از مسأله گوساله است او فقط جواب داده كه مقدارى از شريعت تو را قبول كرده بعد كنار گذاشتم و نيز علّت آمدن فاء در وَ كَذلِكَ

سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي روشن نمى شود، على هذا اشكال اين وجه از وجه اول بيشتر است.

وجه سوم آنست كه: منظور از «رسول» جبرئيل و از «قبضة» مقدارى خاك و از «اثر» ردّ پاى مركب جبرئيل است يعنى سامرى در جواب موسى مى گويد: من ديدم كه خاك در زير پاى مركب جبرئيل زنده شد ولى آنها نديدند، لذا من مقدارى از آن خاك را برداشتم و آن را در مجسمه گوساله انداختم و آن زنده شد و صدا كرد و باطنم به من چنين وانمود كرد، ولى «جسدا» صريح است در اينكه گوساله زنده نشده است، وانگهى جبرئيل در آن طرف دريا بود كه گويند مركب فرعون در پى مركب جبرئيل وارد دريا شد، سامرى آن وقت در اين طرف دريا بود، از كجا، جبرئيل و مركب او را ديده است.

ناگفته نماند: وجه اول از همه قويتر است گر چه هيچ يك خالى از اشكال نيست و اللَّه العالم.

97- قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً در اين آيه، بعد از ثبوت جرم، موسى با سامرى سه معامله مى كند، اول: تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 440

فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ ... او را از جامعه و افت خيز با مردم طرد مى كند يعنى از مردم دور شو و حق ندارى با كسى رابطه، گفتگو، كار كردن، كار گرفتن، آمد و رفت داشته باشى.

اين مطلب براى انسان در زندگى از اشقّ مجازات است، چنان كه در سوره توبه/ 118 درباره وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا ... گذشت، منظور

از أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ ظاهرا آنست كه عدم تماس و عدم رابطه را به وجود آورى و از مردم بريده شوى، نه اينكه با ديدن هر كسى بگويى: با من تماس حاصل نكن. طبرسى فرموده: موسى به دستور خدا به مردم فرمان داد كه با او افت و خيز نكنند، هم جليس نشوند و طعام نخورند جبائى گفته است: سامرى ترسيد و از مردم فرار كرد در بيابان زندگى مى كرد، كسى پيدا نمى شد تا با او مجالست كند تا در اثر دورى از مردم مانند كسى شد كه بگويد: «لا مساس».

دوم: وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ كه ظاهرا منظور عذاب آخرت است، يعنى قطع نظر از اين عقوبت دنيايى، عقوبت آخرت غير قابل تخلف خواهى داشت، الميزان نظر مى دهد كه منظور هلاكت او در وقت معيّنى است.

سوم: آنكه گوساله را سوزانيد و خاكستر آن را به دريا افكند، بعضى «لنحرقنه» را بفتح نون و سكون حاء خوانده اند از حرق به معنى سائيدن دندان به دندان، در اين صورت معنى آن تراشيدن و سوهان كردن است «نسفا» دلالت بر كمال دارد يعنى: بطور كامل در دريا مى پاشيم. اين معنى از اوّلى مناسبتر است.

98- إِنَّما إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً موسى عليه السّلام پس از تعيين تكليف سامرى رو به بنى اسرائيل كرده مى گويد:

گوساله خداى شما نيست بلكه خداى شما اللَّه است كه جز او معبودى نيست و دانايى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 441

او به همه چيز احاطه دارد «علما» تميز است از «وسع» در اين آيه با جمله لا إِلهَ إِلَّا هُوَ استدلال شده كه خدا را

شريكى نيست، نه گوساله و نه غير آن، جمله وَسِعَ كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً ظاهرا حاكى است كه اگر خدا را شريكى مى بود خودش خبر مى داد كه او بهر چيز احاطه دارد و شايد اين جمله در مقابل آيه 89 باشد كه درباره گوساله بود، يعنى گوساله مالك نفع و ضرر نيست و به كسى جواب نمى دهد، امّا خدا به هر چيز دانا است و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 442

[سوره طه (20): آيات 99 تا 114]

اشاره

كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً (99) مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وِزْراً (100) خالِدِينَ فِيهِ وَ ساءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ حِمْلاً (101) يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً (102) يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ عَشْراً (103)

نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ يَوْماً (104) وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً (105) فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً (106) لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً (107) يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْساً (108)

يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً (109) يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً (110) وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً (111) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً (112) وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً (113)

فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ

زِدْنِي عِلْماً (114)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 443

99- اين چنين خبرهاى گذشته را بر تو حكايت مى كنيم و از جانب خويش به تو ذكرى داده ايم.

100- هر كه از آن روگرداند او روز قيامت حامل بار گناه است.

101- در آن بار گناه پيوسته اند، و آن در روز قيامت بد بارى است.

102- روزى كه در صور دميده شود، آن روز مجرمان را كبود چشم محشور مى كنيم.

103- ميان خود پنهانى سخن گويند كه: جز ده روز در دنيا نمانده ايد.

104- ما به آنچه مى گويند: داناتريم وقتى كه بهترين طريقه دار آنها مى گويد: فقط يك روز مانده ايد:

105- از تو از كوه ها مى پرسند بگو: پروردگار من بكلى آنها را پراكنده مى كند.

106- زمين را به صورت بيابانى همواره مى گذارد.

107- در آن پستى و بلندى نمى بينى.

108- در آن روز دعوت كننده را اطاعت كنند كه در آن طاعت انحرافى نيست صداها براى عظمت خدا مى خوابند جز صداى آهسته نمى شنوى.

109- در آن روز شفاعت فائده نمى دهد مگر شفاعت آنكه خدا به او اذن داده و از گفته او راضى باشد

110- مى داند آنچه را كه در حضور آنهاست و آنچه را كه در پشت سر آنهاست و به خدا احاطه علمى ندارند.

111- چهره ها بر خداى حى و قيوم خاضع شوند و آنكه حامل ظلم باشد از رحمت خدا محروم مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 444

112- هر كس اعمال شايسته كند و مؤمن باشد نه از مظلوم شدن مى ترسد و نه از كم شدن پاداشش.

113- و بدينسان آن را قرآن روشن نازل كرديم و در آن انواع انذار را گوناگون آورديم تا از لجاجت بپرهيزند يا براى آنها تذكرى به وجود آورد.

114- بلند مقام است

اللَّه كه فرمانرواى حق است، در گفتن قرآن پيش از آنكه وحى اش تمام شود عجله مكن و بگو: پروردگارا علم مرا زياد كن.

كلمه ها

انباء: نبأ: خبر مهم و پرفائده. جمع آن انباء است (توبه/ 70).

لدنا: لدن: طرف و جانب. ظرف زمان و مكان است به معنى «عند» آن در آيه به «نا» اضافه شده است.

وزرا: وزر: سنگينى و سنگين آن در آيه به معنى بار گناه است.

حمل: (بكسر اول): بار ظاهرى مانند باريكه بر دوش گيرند و بفتح اول به معنى حمل در باطن است مانند بچه در شكم و آب در ابر و مانند آن، طبرسى فرموده: حمل (بكسر اول) بار منفصل و بفتح آن بار متصل است، على هذا گناه مجسم مى شود و مانند آن، بار بر دوش كشيده مى شود.

زرقا: (بضم اول بر وزن قفل) جمع ازرق است به معنى كبود چشم.

زرق (بر وزن شرف) به معنى كبود است، طبرسى زرقه را رنگ سبز گفته ولى اقرب الموارد تصريح مى كند كه رنگ كبود است منظور از كبود شدن چشم ظاهرا كورى آنست در لغت آمده «زرق الرجل زرقا: عمى».

يتخافتون: تخافت: ميان خود آهسته سخن گفتن. «يتخافتون» ميان خود تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 445

آهسته سخن مى گويند. خفت (بر وزن عقل): آهسته سخن گفتن.

امثل: امثل را افضل گفته اند، مؤنث آن مثلى است كه در وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى گذشت.

نسفا: نسف (بر وزن عقل): ريز ريز كردن چنان كه در آيه 97 گذشت آن به معنى كندن نيز آمده است «نسف الريح التراب: فرقه و ذره» گويند: «نسف البناء نسفا: قلعه من اصله».

يذرها: وزر: ترك كردن، انداختن از روى بى اعتنايى «فيذرها»:

مى گذارد و آن را.

قاعا: زمين

هموار كه كوه و جنگل در آن نيست (بيابان هموار).

صفصفا: زمين هموار بى علف: گويى در هموارى مانند يك صف است (مجمع).

امتا: امت (بر وزن عقل): بلندى. مكان مرتفع، على هذا «عوج» در آيه به معنى انخفاض و پستى است و در آيه بعدى به معنى انحراف است.

خشعت: خشوع: تذلل و تواضع. «خشع له خشوعا: ذل و تطأمن» آن در آيه به معنى آهسته شدن است.

همس: صداى آهسته و نيز صداى آهسته قدم زدن.

عنت: عناء: خضوع و ذلت عَنَتِ الْوُجُوهُ: چهره ها خاضع شدند.

خاب: خيبة: نوميد شدن. خسران و محروم شدن.

هضم: هضم به معنى شكستن و ناقص كردن آمده است، آن در آيه به معنى نقص است گويند: «هضمه: نقصه من حقه». تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 446

عربى: فصيح و آشكار. راغب گويد: «الفصيح البين من الكلام»، اعراب به معنى روشن كردن بوسيله حركه است.

صرفنا: صرف برگرداندن. تصريف آنست كه مطلب را با عبارات مختلف بيان كنند.

يقضى: قضاء در آيه به صيغه مجهول به معنى تمام شدن است.

شرحها

اين آيات، نتيجه گيرى از ماجراى مفصل موسى عليه السّلام است، و مى گويد:

حكايات گذشته را با تو بازگو مى كنم و نظير آنها را نيز به تو داده ايم كه هر كس از آن اعراض كند عذاب آخرت در كمين او خواهد بود آن گاه در جواب اين سؤال كه آينده كوه ها چگونه خواهد بود فرموده: آنها ذره ذره خواهند شد و زمين هموار خواهد گشت، سپس مقدارى از احوال عجيب قيامت و حكومت مطلقه خدا در آن روز بيان گرديده است.

99- كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً.

كلمه «كذلك» اشاره است به قضيه موسى

و أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ قضاياى امتهاى گذشته است، يعنى مانند قضيه موسى قضاياى مردمان گذشته را براى تو حكايت مى كنيم، شايد مِنْ أَنْباءِ بيان مشار اليه «كذلك» باشد و هر دو يكى باشند يعنى اين چنين قضاياى گذشته را براى تو حكايت مى كنيم آمدن لفظ «ما» به جاى «من» ظاهرا بر آن باشد كه آن حكايات شامل انسانها و كارهاست و كارها بيشتر از انسانهاست.

جمله وَ قَدْ آتَيْناكَ ... تأكيد صدر آيه است و نشان مى دهد كه اين حكايات تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 447

براى تذكر و موعظه است لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ يوسف/ 111 مراد از «ذكرا» قرآن و يا مواعظى است كه در قرآن مى باشد.

100 و 101- مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وِزْراً خالِدِينَ فِيهِ وَ ساءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ حِمْلًا.

ضمير «عنه» راجع است به «ذكرا» و ضمير «فيه» راجع است به «وزرا» منظور از حمل وزر ظاهرا مسئوليت در مقابل گناه است و در عين حال نشان مى دهد كه اعمال مجسم خواهند شد و به صورت بارهاى سنگين در خواهند آمد، اين تعبير در بسيارى از آيات آمده است وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ انعام/ 31، لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ ... نحل/ 25.

منظور از خالِدِينَ فِيهِ ماندن در عذاب «وزر» است و يا اينكه. همان وزر مبدل به عذاب شده است، اين بار، بد بارى است كه مبدل به عذاب گرديده است. در جاى ديگر مى خوانيم: وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها ... جن/ 23.

102- يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً اين آيه و دو

آيه بعدى در بيان حال و گفتگوى گناهكاران و حسرت آنها در روز حشر است منظور از «نفخ صور» شايد احضار مردم باشد چنان كه در آيه 108 يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ ... خواهد آمد يَوْمَ يُنْفَخُ ... بدل است از يَوْمَ الْقِيامَةِ در آيه قبل. در زمينه نفخ صور در «نكته ها» سخنى خواهد آمد.

در زمينه كبود چشم بودن گناهكاران در آن روز، در آيات ديگر آمده است كه آنها كور محشور خواهند شد نظير: وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى طه/ 124 وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا اسراء/ 97 ولى آيه وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى اسراء/ 72 نشان مى دهد كه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 448

منظور كورى معنوى است، پس منظور از كبودى كبودى چشم اگر كورى ظاهرى نباشد، كبود بودن آن نوعى تغيير قيافه و علامت گناهكار بودن است مانند يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ رحمن/ 41.

103- يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً.

آنها با در نظر گرفتن خلود و ابديت قيامت، زندگى دنيا را چنان اندك به حساب مى آورند كه پنهانى به همديگر مى گويند: فقط ده روز در دنيا زندگى كرده ايد به پنهانى سخن گفتن ظاهرا به علّت رعب است، إِنْ لَبِثْتُمْ ... بيان و مقول «يتخافتون» است.

104- نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً.

يعنى ما به گفته هر دو گروه احاطه و اطلاع داريم، اينكه گوينده يك روز افضل و نزديكتر به صدق است علّتش آنست كه: زندگى دنيا در مقابل خلود آخرت چيزى نيست كه به حساب آيد لذا اين گوينده از آن كس كه زندگى را ده

روز به حساب مى آورد به صدق و راست گفتن نزديكتر است.

105- وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً.

در مجمع البيان فرموده: مردى از قبيله ثقيف از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله پرسيد كوه ها با اين عظمت در قيامت چگونه خواهد بود، فرمود: خدا آنها را به حركت درمى آورد و مانند شنها قرار مى دهد، سپس بادها را بر آنها مى فرستد و متفرق مى كند. يَنْسِفُها ... يعنى پروردگارم به طور كامل آنها را پاشيده مى كند، در جاى ديگرى آمده: وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا واقعه/ 4 و 5.

106 و 107- فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 449

ضمير «ها» در هر دو محل راجع به «ارض» است يعنى زمين را به صورت بيابانى هموار مى گذارد كه در آن پستى و بلندى نبينى. منظور هر بيننده است خطاب به آن حضرت به صورت نمونه است.

108- يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً.

اين آيه حاكى از تسليم محض بودن در مقابل خواست و فرمان خدا در آن روز است. اين داعى از طرف خدا است كه در آن روز به هر چه خواند تبعيت مى كنند. ضمير «له» ظاهرا راجع به تبعيت است كه از «يتبعون» فهميده مى شود يعنى در آن پيروى انحرافى نيست، به عبارت ديگر: نمى توانند در مقابل آن داعى، از خود مقاومتى نشان دهند لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ مؤمن/ 16 جمله وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ ... مويد اين مطلب است يعنى بى چون و چرا اطاعت مى كنند و صداها به علّت عظمت خداى رحمن آهسته مى شود،

اين حكايت، از احاطه مذلّت و مسكنت بر مردم دارد.

احتمال دارد كه «له» راجع به داعى باشد، در اين صورت معنى آن چنين مى شود كه آن داعى در دعوت خويش انحرافى و تبعيضى ندارد و همه را دعوت مى كند ظاهرا اين دعوت غير از دعوتى است كه در آيه: ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ روم/ 25 آمده است.

109- يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلًا.

اين آيه و دو آيه بعدى در تكميل مطلب آيه قبل است و روشن مى كند كه در مقابل قضاء حتمى و حكومت خدايى كسى درباره كسى حق تصميم گيرى ندارد مگر شفاعت كسى كه خدا به او اذن سخن گفتن و شفاعت كردن بدهد «الا من» تقديرش «الا شفاعة من» است، اين آيه در نفى اصل شفاعت نيست بلكه در نفى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 450

تأثير آن است مگر از كسى كه خدا اجازه فرمايد، در زمينه شفاعت در سوره بقره/ 48 به طور تفصيل سخن گفته ايم.

غرض از رَضِيَ لَهُ قَوْلًا آنست كه آنها سخن حق بگويند و بدانند براى كدام شخص شفاعت مى كنند و خداوند كدام شفاعت را مى پذيرد مانند: أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً نبأ/ 38 و اين ميسر نيست مگر از انبياء و ائمه و بندگان خالص خدا.

110- يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً با ملاحظه همين آيه در سوره بقره/ 255 معلوم مى شود كه اين آيه راجع به شفاعت كنندگان است و روشن مى كند كه خدا به آنها احاطه علمى مطلق دارد ولى آنها احاطه علمى به خدا ندارند،

يعنى: خدا به هر كس اجازه شفاعت نمى دهد بلكه به كسانى كه كاملا از وضع آنها آگاه است و مى داند كه شايستگى اين كار را دارند و مطابق رضاى او سخن مى گويند و بر خلاف نمى گويند، على هذا ضمير «هم» به مَنْ أَذِنَ لَهُ راجع است به اعتبار معناى آن.

مراد از ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ حالات حاضر آنها در قيامت است و از ما خَلْفَهُمْ حالات آنها در دنيا است كه در آن روز پشت سر آنها خواهد بود. و اگر مراد گناه كاران باشد، منظور آنست كه خدا امروز و گذشته آنها را مى داند و مى داند كه مستحق شفاعتند.

111- وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً منظور از آيه بيان خضوع و تسليم شدن همه به خدا است، آمدن «وجوه» شايد براى آنست كه خضوع اول بار در چهره ظاهر مى شود و يا خضوع وجوه نمايانگر تمام وجود است، آمدن دو وصف «حى- قيوم» به نظر الميزان براى آنست كه مردم مرده بودند و زنده شده اند ولى خدا زنده دائمى است و قيّوم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 451

اشاره به قيام به همه كارهاى مردم است. لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ مؤمن/ 16.

آن گاه پس از خضوع و تسليم شدن نوبت رسيدگى به حساب مردم است اول: وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً از آيه بعدى معلوم مى شود مراد از «من حمل» كفار هستند كه از رحمت و غفران خدا نااميد خواهند بود، دوم:

112- وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً.

اعمال شايسته تنها نجات دهنده نيست بلكه بايد ايمان به خدا و معاد و

عقائد حقه داشته باشد منظور از «هضم» ناقص كردن اجر است يعنى نه از آن مى ترسد كه خدا به او ظلمى كند و بى جهت عذابش نمايد و نه از آن مى ترسد كه خدا پاداشش را ناقص بدهد.

113- وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً اين به حكم نتيجه گيرى از آيات قبل است «كذلك» اشاره است به آنچه در اين سوره گفته شد، «انزلناه» راجع به كل قرآن است يعنى مانند اين گفته ها، قرآن را نازل كرده ايم قُرْآناً عَرَبِيًّا حال است از ضمير «انزلناه» يعنى اين چنين آن را نازل كرديم كه قرآن فصيح است و انذارها را در عبارات و اشكال گوناگون بيان كرديم تا مشركان از عناد با حق پرهيز كنند و يا در آنها تذكرى احداث كند، الميزان با استفاده از لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى همانطورى كه درباره فرعون گفته شد «يتقون» را پرهيز از عناد و لجاجت معنى كرده است به علّت وجود خشيت كه از شنيدن آيات به وجود مى آيد و يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً را حادث تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 452

شدن تذكر مى داند كه منجر به ايمان مى شود يعنى تا بترسند و با حق عناد نكنند و يا ايمان بياورند.

114- فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً قسمت اول مربوط به مطالب قبل است يعنى بلند مرتبه است اللَّه كه فرمانرواى حق است و اين چنين مطلب حق و قانع كننده بيان مى دارد و پيامبران مى فرستد و هدايت مى كنند و مى ميراند و زنده مى كند و همه به او

خاضع هستند منظور از وَ لا تَعْجَلْ ... شايد آن باشد كه در مقدمه تفسير گفته ايم كه آن حضرت با نزول اولى و دفعى، همه قرآن را مى دانست ولى اگر خود ادا مى كرد در قالب اعجاز بيان نمى شد، لذا خدا فرمايد: پيش از آنكه جبرئيل بخواند تو در خواندن آن عجله نكن، در اين صورت مراد از «القرآن» همان مقدار است كه بنا بود جبرئيل در هر دفعه بخواند، مؤيد اين جمله وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً كه به آنچه مى دانى قناعت مكن بلكه علم ديگرى را كه همان اداى مطلب در قالب اعجاز است از خدا بطلب.

در تفسير برهان و غيره نقل شده: آن حضرت پيش از آنكه جبرئيل آيه را تمام كند شروع بخواندن آن مى كرد كه مبادا از يادش فراموش شود ولى از اين كار نهى شد.

در خصال صدوق از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده: كه از وى از داناترين مردم سؤال شد فرمود: آن كسى است كه علم مردم را به علم خود اضافه كند: «

قال من جمع علم الناس الى علمه».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 453

نكته ها

نفخ صور يعنى چه؟

مسئله نفخ صور در قرآن مجيد مجموعا در ده مورد آمده است، معناى تحت اللفظى آن «دميدن در شيپور» است بعضى از آيات در زمينه نفخ صور اول يعنى ويرانى عالم است، بعضى ها در نفخ صور دوم، يعنى زنده شدن مردگان مى باشد، آيا واقعا شيپورى هست و در آن مى دمند، در نتيجه عالم ويران مى شود و با دميدن دوم مردمان زنده مى شوند و يا آن كنايه از معناى ديگرى است؟

در مجمع البيان ذيل آيه 73 از سوره انعام فرموده:

درباره صور گفته اند:

آن شاخى است كه اسرافيل در آن دو بار مى دمد در بار اول همه از بين مى روند و در ثانى همه زنده مى شوند. (حسن گفته: آن جمع صورت است، على هذا، معنى آنست كه ارواح در صورتها دميده مى شود) آن گاه از ابو سعيد خدرى نقل كرده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: چطور متنعم شوم و خوش باشم با آنكه صاحب شيپور، آن را به دهان گرفته و سر بالا كرده و گوش فرا داده، منتظر دستور است تا در آن بدمد ...

در صحيفه سجاديّه فرموده: اسرافيل صاحب صور منتظر فرمان تو است تا امانتهاى قبور را برانگيزد: «و اسرافيل صاحب الصور الذى ينتظر منك الاذن فينبه بالنفخة صرعى رهائن القبور» (دعاى يكم) در آيات 49 و 53 سوره يس و 42 سوره ق، مرده شدن و زنده شدن مردمان با صيحه، ذكر شده است.

در تفسير صافى در آخر سوره زمر روايتى در اين زمينه از حضرت سجاد عليه السلام نقل شده است، گويا از ائمّه اطهار عليهم السّلام در اين زمينه روايات تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 454

چندانى نقل شده است، ولى از آيات صيحه روشن مى شود كه مردن و زنده شدن در قيامت با صيحه خواهد بود و اين مؤيّد روايت اسرافيل و شيپور است و اللَّه العالم.

الميزان در ذيل آيه طه فرموده: نفخ صور كنايه از احضار و خواندن است، امّا اين منافى آيات صيحه است. و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 455

طه سوره (20) آيه 115- 126

[سوره طه (20): آيات 115 تا 126]

اشاره

وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (115) وَ إِذْ قُلْنا

لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى (116) فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى (117) إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْرى (118) وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِيها وَ لا تَضْحى (119)

فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى (120) فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى (121) ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى (122) قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى (123) وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى (124)

قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً (125) قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى (126)

115- ما پيشتر به آدم دستور داديم، فراموش كرد و در او ثباتى نيافتيم.

116- و چون به ملائكه گفتيم: به آدم سجده كنيد، سجده كردند مگر ابليس كه امتناع نمود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 456

117- گفتيم: اى آدم اين دشمن است براى تو و براى همسرت، شما را از اين باغ خارج نكند كه به زحمت خواهى افتاد.

118- تو راست كه در آنجا گرسنه نشوى و عريان نمانى.

119- و تو در آنجا تشنه نمى شوى و از حرارت آفتاب به زحمت نمى افتى.

120- شيطان به او وسوسه كرد و گفت يا آدم آيا دلالتت كنم بر درخت هميشگى و حكومتى كه كهنه نشود.

121- هر دو از آن خوردند، عورتشان بر آن دو ظاهر شد، شروع كردند از برگهاى باغ بر عورت

خود مى گذاشتند، آدم به خدايش عصيان كرد و نااميد شد.

122- سپس خدايش او را برگزيد و بر او توبه كرد و هدايتش نمود.

123- گفت: از آنجا فرود آئيد بعضى از شما دشمن بعضى هستيد، پس اگر به شما هدايتى از من آيد هر كه تابع هدايت من باشد نه گمراه مى شود و نه شقى.

124- و هر كه از ياد من اعراض كند، او زندگى تنگى خواهد داشت و روز قيامت كور محشورش كنيم.

125- گويد: خدايا چرا كور محشورم كردى حال آنكه بينا بودم.

126- گويد: اين چنين آيات ما بر تو آمد، فراموش كردى، امروز همانطور فراموش مى شوى.

كلمه ها

عهدنا: عهد به معنى نگهدارى و مراعات پى در پى است، پيمان را از آن عهد گويند كه لازم الرعاية است «عهدنا» در آيه به معنى دستور دادن است، استعمال لفظ عهد براى لازم العمل بودن آنست.

عزما: عزم: قصد. اراده. تصميم. مراد از آن در آيه ظاهرا تصميم و ثبات در عهد است.

اسجدوا: سجود در لغت به معنى تذلل، خضوع و اظهار فروتنى است طبرسى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 457

فرموده: آن در لغت به معنى خضوع و تذلل است و در شرع، گذاشتن پيشانى بر زمين.

ابى: اباء: امتناع و خوددارى «ابى»: امتناع كرد.

تشقى: مراد از آن در آيه به مشقت و زحمت افتادن است، راغب گويد:

گاهى شقاوت به جاى رنج و مشقت گذاشته مى شود مثل «شقيت في كذا» يعنى در اين كار به زحمت افتادم.

تعرى: عرى (بر وزن قفل): عريان بودن: «العرى: عدم اللبس» «لا تعرى»: عريان نمى مانى.

تظمأ: ظماء: عطش «لا تظمأ: عطشان نمى شوى.

تضحى: ضحى: انتشار نور آفتاب. اصل آن به معنى ظهور است منظور از «لا

تضحى» آنست كه حرارت آفتاب نمى بينى طبرسى فرموده:

«ضحى الرجل يضحى: اذا برز للشمس».

وسوس: وسوسه: حديث نفس يعنى كلامى كه در باطن انسان مى شود خواه از شيطان باشد يا از خود انسان، در مجمع فرموده:

وسوسه با صداى آهسته به سوى چيزى خواندن است «وسوس له» يعنى خير خواهى به نظر او آورد «وسوس اليه» يعنى مطلب را با صداى خفى به او القا كرد.

سوءاتهما: سوئه از ماده سوء چيزى را گويند كه آشكار شدن آن انسان را ناراحت و بد حال مى كند، منظور از آن در آيه عورت و آلت تناسلى آنهاست.

يخصفان: خصف: چسباندن و قرار دادن طَفِقا يَخْصِفانِ: شروع كردند مى چسباندند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 458

غوى: غى و غواية: رفتن به راه هلاكت و نيز به معنى خلاف رشد است. (قاموس قرآن).

اجتباه: جبى: جمع كردن. اجتباء: جمع كردن به طور انتخاب و برگزيدن «اجتباه»: برگزيد او را.

اهبطا: هبوط: پائين آمدن: طبرسى فرموده: هبوط و نزول و وقوع نظير هم هستند، چون در انسان به كار معنى استخفاف و حقارت مى دهد چنان كه راغب تصريح كرده است، گاهى به معناى دخول و حلول باشد چنان كه طبرسى فرموده و از آنست: اهْبِطُوا مِصْراً بقره/ 61 كه به معنى دخول است.

ضنكا: ضنك: تنگ و تنگ شدن، اسم و مصدر هر دو آمده است مؤنث و مذكر در آن يكسان است مانند مكان ضنك و معيشة ضنك.

«ضنك المكان: ضاق».

شرحها

در مقدمه سوره گفته شد كه مطالب اين سوره در إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى خلاصه مى شود، على هذا ماجراى آدم و شيطان و فريفته شدن او، و تدارك نقصان به وسيله توبه، يكى از تذكره هاى اين سوره مباركه

است، شايد نظر عمده در اين قضيه آن باشد كه انسان پيوسته در معرض سقوط و هلاكت است ولى خدا، هم پيش از سقوط او را هدايت كرده و هم بعد از سقوط راه بازگشت برايش گذاشته (توبه) است، مشروح جريان آدم عليه السّلام در سوره بقره و اعراف گذشته است.

در اين آيات مى خوانيم: خدا به آدم سفارش كرد كه از درخت نهى شده تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 459

نخورد ولى در او ثباتى و استقامتى نبود.

ملائكه به دستور خدا به آدم سجده كردند مگر ابليس. خدا فرمود:

اى آدم اين دشمن تو و دشمن همسر تو است شما را از اين باغ خارج نكند و گر نه به مشقت خواهى افتاد، تو در اينجا نه گرسنه مى مانى و نه عريان، نه عطشان مى گردى و نه از حرارت آفتاب ناراحت مى شوى.

امّا شيطان آدم را وسوسه كرد تا او و زنش از آن درخت خوردند عورتشان پديدار گشت، ولى خدا توبه او را پذيرفت و براى او و نسلش وعده آمدن دين و قوانين داد. مى شود گفت: چون ماجراى آدم در سوره اعراف به طور تفصيل آمده و اعراف پيش از سوره طه نازل گشته است لذا در اين سوره مختصر و به مناسبت مقام نازل شده است. و اللَّه العالم.

115- وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً به نظر مى آيد كه نسيان به معنى ترك باشد چنان كه گفته اند، آيات نشان مى دهد كه آدم فراموش نكرده بود بلكه وسوسه شيطان او را فريفت و مخصوصا قسم خوردن شيطان كه در سوره اعراف آمده است و اگر فراموش مى كرد مسئول نمى شد،

از امام عليه السّلام نيز نقل شده كه فراموش نكرد (صافى) «من قبل» اشاره به گذشته است.

منظور از عهد همان دستور لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ است، معناى وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً آنست كه در او ثبات و استقامتى براى مراعات عهد پيدا نكرديم.

116- وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى اين آيه و آيات بعدى تفصيل آيه قبل است ياد كن تفصيل جريان را تا بدانى چطور آدم عهد را ترك كرد، ابليس يقينا از ملائكه نيست، مشمول خطاب تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 460

«اسجدوا» براى او ظاهرا به عنوان تغليب است، منظور از سجود ظاهرا خضوع و اقرار به لياقت آدم به خليفة اللّهى است ولى ابليس از سجده امتناع كرد.

117- فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى دشمن بودن مقدمه فريفتن و خارج كردن از جنت است لذا با فاء تفريع آمده: فَلا يُخْرِجَنَّكُما ... و مراد از «فتشقى» به زحمت و فشار افتادن است كه در سوره اعراف آمده: فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ/ 19.

118 و 119- إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْرى وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِيها وَ لا تَضْحى ظاهر آنست كه وسائل معيشت در آن محل فراوان بود چنان كه فرموده:

فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما لذا آدم در آنجا نه گرسنه مى ماند و نه عريان و نه عطشان مى گرديد و نه از حرارت آفتاب رنج مى برد، ظاهرا به علّت تناسب آخر آيات چنين آمده است و گر نه لازم بود گفته شود «الا تجوع فيها و لا تظمأ و لا تعرى و لا تضحى».

120- فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا

آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى.

وسوسه شيطان همان قالَ يا آدَمُ ... از سوره اعراف ظاهر مى شود كه شيطان بر آدم و حوا مجسم شد و چنين گفت در سوره هود گذشته است كه ملائكه مى توانند به صورت انسان در بيايند هكذا جن، چنان كه در سوره نمل در جريان قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ آمده است «و ملك» عطف است بر «الخلد» يعنى دلالت كنم تو را بر درختى كه با خوردن ميوه آن به حيات ابدى و حكومت دائمى برسى؟ در سوره اعراف آمده است: ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ/ 20. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 461

121- فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى.

لفظ «لهما» در اينجا و در سوره اعراف/ 20 و 22 نشان مى دهد كه كس ديگرى در آنجا نبود، با خوردن از ميوه آن درخت، لباسهاى آنها ريخت، شروع كردند با برگ درختان ستر عورت كردن.

در زمينه وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى خلاصه فرموده طبرسى چنين است معصيت هم در مقابل واجب گفته مى شود و هم در مخالفت امر مستحبّ، شاعر گويد:

«امرتك امرا جازما فعصيتنى»

يعنى تو را دستور جازم دادم ولى مخالفتم كردى پس ترك كننده مستحبّ را مانعى نيست عاصى بنامند، آن گاه فرمايد: شكى نيست كه محتمل است «فغوى» به معنى نوميدى باشد، جايز است معناى «فغوى» آن باشد كه آدم از رسيدن به خلود نوميد گرديد يعنى از درخت خورد ولى به آرزويش نرسيد.

الميزان فرموده: معصية آدم در مقابل امر ارشادى بود نه امر مولوى

و وجوبى، پيامبران از معصيت و مخالفت حق معصومند ... اين است معناى قول قائل: انبياء با آنكه معصوم هستند مانعى نيست ترك اولى از آنها سر زند، خوردن آدم از شجره، ترك اولى بود.

122- ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى در سوره بقره/ 37 فرموده: فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ ... پس «اجتباء» در آيه همان تلقين كلمات از طرف خداست، توبه خدا در مقابل سخن آدم و زنش بود كه گفتند: ... رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ اعراف/ 23، قبول توبه، او را به مقام اولى برنگردانيد، بلكه خدا وعده كرد كه اگر به دستورهاى خدا عمل نمايد اهل بهشت خواهد بود، تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 462

در نهج البلاغه خطبه اوّل فرموده است:

«ثم بسط اللَّه سبحانه له في توبته و لقاه كلمة رحمة و وعده المراد الى جنّته».

به نظر مى آيد: منظور از «فهدى» وعده آمدن شريعت باشد كه در آيه بعدى خواهد آمد، يعنى: خدا پس از قبول توبه، او را به شريعت و احكام خود رهبرى فرمود:

ناگفته نماند آياتى كه جريان آدم و سجده ملائكه را نقل مى كنند آيات متشابهى هستند. بايد گفت: مصلحت اقتضاء مى كرده فقط اين مقدار گفته شود و يا عقل ما آنها را درك نمى كند و اللَّه العالم.

123- قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى لفظ «اهبطا» در اينجا تثنيه است خطاب به آدم و زنش، ولى در سوره بقره و اعراف «اهبطوا» به لفظ جمع است، ظاهرا جمع آمدن براى آن است كه

هبوط آن دو هبوط همه انسانها بود، قرآن مجيد به جمله بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ در هر سه سوره تكيه كرده است، به نظر مى آيد اين جمله، اشاره به رقابتها و تصادمها و تضادها است كه انسان در زندگى خواهد داشت به نظر مى آيد: اين جمله در هر سه آيه، حال باشد از فاعل «اهبطوا» يعنى: در همچو حال فرود آئيد و از همين حالا خصومت ميان شما شروع مى شود.

به نظر الميزان «لا يشقى» دنباله «لا يضل» است يعنى هر كه تابع هدايت من شد گمراه نمى شود و عاقبت امرش به بدبختى نمى رسد و چون هر دو فعل مطلق است شامل دنيا و آخرت هر دو مى شود، يعنى نه در دنيا گمراه و بدبخت مى شود و نه در آخرت. امّا ديگران گفته اند: «فلا يضل في الدنيا و لا يشقى في الاخرة» ولى كلمه «ضنكا» در آيه بعدى قول الميزان را تاييد مى كند زيرا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 463

بى ايمان در دنيا هم بدبخت است و در زندگى تنگ بسر مى برد. در روايات اهل بيت عليهم السّلام درباره فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فرموده اند «من قال بالائمة و اتبع امرهم» آن از باب تعيين و تطبيق است.

«امّا» در آيه «ان» شرطيه است با «ماء» زائد و تأكيد، «ما» در «امّا» و نون تأكيد در «يأتينكم» حاكى است كه شرط حتما عملى است، يعنى هدايت خواهد آمد. قضاء حتمى خداست كه پيرو هدايت مطلقا گمراه و شقى نباشد.

124- وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى قسمت دوم مطلب و قضاء حتمى خداست كه هر كه خدا را فراموش كند در زندگى تنگى باشد،

منظور از «ذكرى» ظاهرا ياد كردن خدا به واسطه عمل به فرموده هاى او است چنان كه در آيه بعدى آمده: أَتَتْكَ آياتُنا.

ناگفته نماند: آنكه عقيده به خدا و آيات خدا ندارد پيوسته متوجه به ماديات است، و او هر قدر به ماديات دست يابد او را سير نمى كند و پيوسته در فكر رسيدن به درجات بالاترى است و هميشه با هم و غم و نگرانى و اضطراب و ترس از آينده، زندگى مى كند و اين همان زندگانى تنگ است او در قلب خود سكون و آرامش ندارد، زيرا أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ و او از ذكر خدا بيگانه است.

در بعضى از روايات «ذكر» به ولايت امير المؤمنين عليه السّلام تفسير شده است آن مى شود از باب مصداق باشد.

چنين كسى در آخرت نيز كور است، منظور از كورى ظاهرا آن است كه به بهشت و سعادت راه نمى يابد، چنان كه آيات بعدى شاهد اين مطلب هستند، نه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 464

كورى ظاهرى چشم، آرى آنكه در دنيا از ديدن آيات خدا كور است و مصداق لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها مى باشد در آخرت نيز همانطور خواهد بود. در روايت برهان از امام صادق عليه السّلام آمده كه:

«و هو يتحير فى القيامة»

به آيه بعدى توجه شود.

125- قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً ظهور آيه در آن است كه منظور از «اعمى» كور بودن چشم است نه بصيرت با آنكه بسيارى از آيات حاكى است كه مجرمان و كفار روز قيامت بينا خواهند بود مانند سخن منافقان به مؤمنين كه خواهند گفت: انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ حديد/ 13 و مانند: وَ رَأَى

الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها كهف/ 53 وَ تَرَى الظَّالِمِينَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِيلٍ شورى/ 44 و ده ها دلائل ديگر، شايد به همين منظور است كه «فراء» گفته، وقت خروج از قبر بينا هستند بعد كور مى شوند ولى قول او مشكل را حل نمى كند.

در الميزان بعد از ذكر مقدمه اى فرموده است جايز است كه در اين امر تبعيض باشد يعنى گناهكاران چيزى را كه سعادت و فلاح و رسيدن به كرامت در آنست نبيند ولى آنچه را كه بر او حجت را تمام مى كند، و اهوالى كه او را مى ترساند و آتشى را كه مى سوزاند به بيند، خدا فرموده: كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ مطففين/ 15.

ناگفته نماند: در مجمع البيان و تفسير برهان نقل شد كه معاوية بن عمار گويد از امام صادق عليه السّلام پرسيدم از كسى كه ثروت دارد ولى به حج نمى رود فرمود: او از كسانى است كه خدا فرموده: وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى گفتم:

سبحان اللَّه آيا كور محشور خواهد شد؟! فرمود:

اعماه اللَّه عن طريق الجنة

در نسخه مجمع «عن طريق الحق» است ولى در دو روايت برهان «عن طريق تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 465

الجنة» آمده و اين مؤيد قول الميزان است.

126- قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى آيه جواب لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى است، «كذلك» اشاره است به اعمى محشور كردن «كذلك» دوم اشاره است به «اتتك ...» يعنى همانطور كه اعمى محشورت كرديم آيات ما به تو آمد و تو آنها را ترك كردى و همانطور كه آيات ما آمد و ترك كردى، امروز ترك مى شوى، منظور از نسيان در هر

دو مورد ترك و بى اعتنايى است چنان كه در وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ گذشت، به هر حال كور بودن امروز معلول كور بودن در دنيا، و ترك شدن امروز معلول ترك كردن در دنياست.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 466

طه سوره (20) آيه 127- 135

[سوره طه (20): آيات 127 تا 135]

اشاره

وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى (127) أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى (128) وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى (129) فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى (130) وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى (131)

وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى (132) وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتِينا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى (133) وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى (134) قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدى (135)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 467

127- اين چنين كيفر مى دهيم به آنكه اسراف كرده و به آيات ما ايمان نياورده است، عذاب آخرت سختتر و پايدارتر است.

128- آيا معلوم نشد بر آنها، كه چقدر مردمان را پيش از آنها هلاك كرديم، در خانه هاى

آنها راه مى روند، در اينها موعظه هايى است خردمندان را.

129- اگر نبود وعده مهلت و اجل معين كه از پروردگارت گذشته و عذاب بر آنها ملازم مى شد.

130- بر آنچه مى گويند صبر كن و خدايت را تسبيح و حمد كن پيش از طلوع آفتاب و پيش از غروب آن و در بعضى از ساعات شب و اطراف روز، او را تسبيح گوى تا بر قضاى خدا راضى شوى.

131- خيره مشو به آنچه از متاع دنيا به كفار داده ايم آنها زينت اين دنيا هستند، (خواسته ايم) امتحانشان كنيم، روزى خدايت بهتر و پايدارتر است.

132- اهل خويش را به نماز امر كن، خودت نيز بر آن صبر كن، ما از تو روزى نمى خواهيم، ما به تو روزى مى دهيم، عاقبت براى تقوى است.

133- مشركان گفتند: چرا براى ما معجزه اى از پروردگارش نمى آورد؟ آيا دليل روشن آنچه در نامه هاى اولى است براى آنها نيامد؟!.

134- اگر پيش از آمدن قرآن هلاكشان مى كرديم مى گفتند: پروردگارا چرا بما پيامبرى نفرستادى تا پيش از ذليل و خوار شدن از آيات تو پيروى كنيم؟

135- بگو: همه منتظريم، منتظر باشيد، به زودى مى دانيد اهل راه راست و هدايت يافته كدامند.

كلمه ها

يهد: هدايت در اينجا به معناى بيان يا تبيين است يعنى معناى بيان به آن تضمين شده است أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ آيا آشكار نشده بر آنها.

النهى: نهيه: عقل. جمع آن «نهى» است، علّت اين تسميه آنست كه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 468

عقل، انسان را از بديها نهى مى كند.

لزاما: لزام: لازم شدن، آن مصدر به معنى فاعل (ملازم) است.

آناء: ساعتها. مفرد آن انى (بر وزن جسر) است.

زهرة: زيبايى در وصف رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله

آمده: «كان ازهر اللون» يعنى رنگش نورانى بود.

اصطبر: يعنى صبر كن. آن در اصل «اصتبر» از باب افتعال است كه تاء آن به طاء قلب شده است.

متربص: تربص: انتظار «فتربصوا» پس انتظار بكشيد.

شرحها

آيات فوق، وعده ها، وعيدها، فرمانها، انذارها و نصحيتهاست كه بر آيات گذشته مترتب مى باشد.

127- وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى.

لفظ «كذلك» اشاره است به مَعِيشَةً ضَنْكاً ... يعنى: هر متجاوز كافر را آن چنان كيفر مى دهيم، در دنيا در زندگى تنگ و در آخرت كور خواهند بود، ولى عذاب آخرت سختتر و پايدار است، كلمه «و كذلك» ظاهرا استيناف است نه براى عطف، «اسراف» راجع به متجاوز و كارهاى ناشايست است وَ لَمْ يُؤْمِنْ راجع به عدم ايمان و شرك مى باشد.

128- أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى.

اين آيه يك شاهد عينى به وعيد آيات سابق است، يعنى هلاكت اقوام تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 469

گذشته را به بينند و به حق بودن وعيد خدا باور كنند، «يهد» در اينجا به معنى آشكار شدن است يعنى: «ا فلم يتبين لهم» ضمير «لهم- قبلهم» در وهله اول راجع به مشركين مكه است يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ براى تثبيت مطلب است زيرا اهل مكه در سفرهاى شام و يمن، ويرانه هاى قوم لوط و عاد و ثمود را به چشم مى ديدند و از آنها مى گذشتند. در اين تذكرها براى خردمندان موعظه ها است.

129- وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى.

يعنى دو عامل سبب تأخير عذاب از آنهاست، يكى وعده خدا كه

بايد بدكاران در مهلت زندگى كنند و مجالى براى تفكر و بازگشت داشته باشند، اين مطلب با تعبير وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ پنج بار در قرآن مجيد تكرار شده است، ديگرى اينكه بايد گناهكاران به اجل مسماى خود برسند، ولى از بعضى آيات معلوم مى شود كه مهلت تا رسيدن اجل معين است، مثلا آيه: وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ شورى/ 14، اين مسئله را روشن مى كند وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عطف است بر كَلِمَةٌ سَبَقَتْ يعنى: «و لو لا اجل مسمى» فاعل «لكان» از «اهلكنا» فهميده مى شود و تقدير آن «لكان الهلاك لزاما» است.

على هذا مردم با وجود كفر و اسراف و شرك تا وقتى كه پيش خدا معين است در مهلت خواهند بود، أَجَلٌ مُسَمًّى همان است كه تغييرى در آن نيست رجوع شود به (انعام/ 2).

130- فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى.

اين آيه به آن حضرت دستور مى دهد كه در مقابل فتنه و توطئه هاى مشركان خويشتن دارى كنند و به نماز و توجه به خدا روى آورند، مانند: وَ اسْتَعِينُوا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 470

بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ

بقره/ 45، آرى استقامت و توجه به خدا رمز پيروزى است، فاء در «فاصبر» براى نتيجه است يعنى حالا كه اراده خدا بر مهلت بدكاران است و خدا به زودى هلاكشان نخواهد كرد پس بر مخالفتشان صبر كن.

ناگفته نماند: تسبيح در مقابل عظمت و جلال و بى نيازى خداست و حمد در مقابل نعمتهاى خدا، سپس يكى از ديگرى كفايت نمى كند

باء در «بحمد» به معناى «مع» است قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ تطبيق مى شود با نماز صبح و قَبْلَ غُرُوبِها با نماز عصر، و شايد شامل ظهرهم باشد آناءِ اللَّيْلِ مى شود شامل نماز عشائين و نماز شب هر دو باشد، أَطْرافَ النَّهارِ شامل قبل از ظهر و بعد از ظهر است مى شود منظور از آن اذكار مستحبى باشد و چون اين دو وقت شامل اجزاء زياد است، لذا جمع آمدن مانعى ندارد، چنان كه با در نظر گرفتن وقت ممتد در آيه ديگر فرموده: أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ هود/ 114.

بنا بر آنچه گفته شد وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ شامل نمازهاى واجب و مستحبّ و همه اذكار مى شود، و اگر بگوئيم أَطْرافَ النَّهارِ براى آن آمده كه وسعت وقت را در قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها بفهماند آن وقت اين آيه مانند آيه 114 هود در زمينه نمازهاى واجب مى شود و مانند: أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ اسراء/ 78، أَطْرافَ النَّهارِ تقديرش «و فى اطراف النهار» است.

«فسبح» تقديرش «و من آناء الليل فسبح فيها» است لَعَلَّكَ تَرْضى به نظر الميزان معنايش آنست كه: تا به قضاى خدا راضى شوى يعنى صبر كن و خدا را حمد و تسبيح گوى تا براى تو رضا حاصل شود به قضاى الهى در تأخير انتقام از مشركان.

طبرسى فرموده: تا راضى شوى به شفاعت و درجه رفيعه در نزد خدا، به تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 471

قولى: تا راضى شوى به همه آنچه از كمك و اعزاز دين در دنيا وعده شده اى و در آخرت به شفاعت و بهشت در زمينه آيه از

حضرت صادق صلوات اللَّه نقل شده:

«فريضة على كل مسلم ان يقول قبل طلوع الشمس عشر مرات و قبل غروبها عشر مرات لا اله الا اللَّه وحده لا شريك له الملك و له الحمد يحيى و يميت و هو حى لا يموت ...».

131- وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى اين آيه در رابطه با آن است كه اموال مشركان تو را نفريبد كه مغضوبند چرا داراى اين همه ثروتند، آن ثروتها براى آزمايش است و ناپايدار و توام با «ضنك» امّا روزى پروردگارت در آخرت بهتر و پايدار است اين آيه در سوره حجر/ 88 نيز آمده است.

«مد العين» كه به معنى اطاله نظر است كنايه از تعلق قلب و دوست داشتن است، منظور از «ازواجا» اصناف كفار است يهود، نصارى، مشركان و امثال آنها و يا زنان و مردان از كفار است و اللَّه العالم زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا بيان مَتَّعْنا بِهِ و تقدير آن «نعني زهرة الحياة ...» است.

132- وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى.

امر خانواده اش به نماز يك دستور مخصوص است و گر نه آن حضرت مأمور بود همه را به صلوة امر كند، اين مانند جريان اسماعيل عليه السّلام است كه فرموده: وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ مريم/ 55.

بنا بر آنكه آيه شريفه مكى است، «اهلك» شامل حضرت خديجه و على عليه السّلام مى شود كه در منزل آن حضرت زندگى مى كرد و اگر از دخترانش آن تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 472

موقع بودند، شامل آنها نيز مى شود.

جمله

لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ معنايش آنست كه: ما به تو نياز نداريم تو به ما نيازمندى، يعنى: خويشتن دارى كن بر نماز براى آنكه نياز تو را رفع كند نه براى آنكه بهره اى به ما برسد زيرا ما بى نيازيم، در صورت خويشتن دارى از اهل تقوى خواهى بود و عاقبت براى تقوى است.

در تفسير برهان نقل شده كه آيه درباره على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام نازل شده، آن حضرت در هر صبح به در خانه آنها مى آمد و آيه تطهير را مى خواند و آنها را به نماز دعوت مى كرد، ظاهرا آن از باب تطبيق باشد زيرا آيه مكى است ايضا نقل كرده:

«عن رسول اللَّه اذا اصاب اهله خصاصة قال:

قوموا الى الصلاة ...».

133- وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتِينا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى مشركان در اثر بى اعتنايى به قرآن مى گفتند: چرا معجزه اى مانند گذشتگان نظير عصاى موسى و ناقه صالح نمى آورد؟ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ در جواب فرموده: أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى آيا دليل روشن آنچه از شريعتها و جريان در تورات و انجيل بود، به آنها نيامد، يعنى:

بيان مطالب گذشتگان در اين قرآن از كسى كه درس نخوانده و از گذشته خبرى ندارد، دليل معجزه بودن قرآن است. و اللَّه العالم، الميزان وجه ديگرى نيز نقل كرده است، يعنى آيا به آنها نرسيده كه امتهاى گذشته از پيامبران معجزه خواستند و آمدن آن معجزه سبب هلاكت آنها گرديد زيرا كه ايمان نياوردند؟! 134- وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ

آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 473

اين آيه روشن مى كند كه عقاب بلابيان قبيح است، اول بايد مطلب به بنده تفهيم شود آن گاه مسئوليت خواسته شود نظير: وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا اسراء/ 15 آيه مورد بحث بيان مى كند كه اگر پيش از آمدن قرآن عذابشان مى كرديم حق داشتند كه اعتراض بكنند.

135- قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدى آخرين آيه از سوره مباركه طه است يعنى: به مشركان بگو: ما و شما همه منتظريم، ما منتظريم كه نصرت حق آيد، پيروز شويم، كفر و شرك از بين برود. شما منتظريد تا حق از بين برود و غلبه با شما باشد، اين انتظار را داشته باشيد، به زودى خواهيد دانست ياران راه راست كدامند و كدام گروه هدايت يافته است، اين تهديد است كه در آينده عذاب خدا براى آنها خواهد رسيد.

روز سه شنبه هفتم صفر الخير هزار و چهار صد و سه هجرى قمرى مصادف با روز ولادت حضرت امام كاظم صلوات اللَّه عليه مطابق 2 آذرماه 1361 طرف صبح تفسير سوره مباركه طه به پايان رسيد «و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 474

سوره انبياء

اشاره

در مكه نازل شده و صد و دوازده آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

1- سوره مباركه انبياء هفتاد و سومين سوره است كه بعد از سوره ابراهيم در مكه نازل شد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد بيست و يكمين سوره مى باشد، قرائن نشان مى دهد كه حدود سال دهم بعثت نازل شده باشد «1».

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى صد و دوازده است كه به وسيله عاصم بن ابى النجود و ابو عبد الرحمن سلمى به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد، در نقل ديگران صد و يازده آيه است، اين اختلاف بدان علّت است كه غير كوفى آيه 66 و 67 را يك آيه شمرده است مجمع البيان در نقل تفسير خازن عدد كلمات آن هزار و صد و چهل و يك و عدد حرف آن پنج هزار و دويست و چهل دو است.

3- علّت نامگذارى به «سوره انبياء» ظاهرا براى آنست كه حالات نوح ابراهيم، يعقوب، اسحق، لوط، موسى، هارون، داود، سليمان، ايوب، اسماعيل ادريس، ذو الكفل، زكريا، يحيى و عيسى عليهم السّلام در آن آمده است، مى شود گفت كه معظم اين سوره را حالات آن بزرگواران تشكيل مى دهد ظاهرا اين تسميه توسط رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله بوده است.

__________________________________________________

(1) اين در صورتى است كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 475

ظاهر آنست كه همه سوره به يك بار نازل گشته، گر چه در اين زمينه چيزى نقل نشده است.

4- سوره مباركه به قرينه مضامين آن مكى است زيرا كه مطالب آن عقيدتى و زيربنايى است كه سوره هاى مكى چنين هستند، راجع به علّت نزول سوره چيزى نقل نشده است ولى از

آيات: ... هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ .../ 2، بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ/ 5، ايضا: وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ/ 26، وَ- يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ/ 38، معلوم مى شود كه وقت نزول سوره مباركه، مشركان نبوت را سحر و خيالبافى و خوابهاى آشفته پنداشته و آن حضرت را شاعر و مفترى مى خواندند، و نيز ملائكه را فرزندان خدا حساب مى كردند، و در مقام مسخره كردن قيامت مى گفتند: مَتى هذَا الْوَعْدُ ... اين مسائل و جوابگويى به آنها سبب نزول سوره مباركه شده و حقائق زيادى بدين مناسبت بيان گرديده است.

غرض و مطالب سوره

بنا بر آنچه در بند چهارم گفته شد: غرض سوره اثبات نبوت بر مبناى توحيد و معاد است بدين طريق كه: ابتدا اشكالات مشركان كه چرا پيغمبر از بشر است؟ و اين شخص ساحر است، نقل و جواب داده شده توأم با اينكه خلقت جهان بى حساب و كتاب نيست.

سپس سخن از يكى بودن خدا و صاحب اختيار بودن او است و اگر بيشتر تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 476

از يك خدا بود، اصلا جهان به وجود نمى آمد، ملائكه فرزندان خدا نيستند بلكه بنده مطيع او هستند.

آن گاه حالات پيامبرانى كه در مقدمه گفتيم، بيان شده كه مسئله آمدن پيامبران از سنن لا يتغير الهى است و رسول اسلام يك چيز نوظهورى نيست، سپس مقدارى از حقائق بسيار ارزنده در سطح بسيار بالا آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 477

انبياء سوره (21) آيه 1- 15

[سوره الأنبياء (21): آيات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ (1) ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (2) لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (3) قالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (4)

بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ (5) ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ (6) وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (7) وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدِينَ (8) ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَيْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ (9)

لَقَدْ أَنْزَلْنا

إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (10) وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ (11) فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ (12) لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ (13) قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (14)

فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ (15)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 478

بنام خداى رحمن و رحيم

1- براى مردم حسابشان نزديك شد ولى آنها در غفلت هستند و روگردان.

2- هيچ خبر تازه اى از خدا براى آنها نمى آيد مگر اينكه در حال بازى مى شنوند.

3- و در حالى كه قلوبشان به دنيا مشغول است، ظالمان راز را پنهان كردند كه آيا اين جز يك بشر است؟، آيا با آنكه مى بينيد به جادو روى مى آوريد؟

4- پيغمبر گفت: پروردگار من همه سخنى را كه در آسمان و زمين هست مى داند و او شنوا و داناست.

5- بلكه گفتند: سخنان او خوابهاى پريشان است و بلكه به خدا افتراء بسته و بلكه او خيالباف است براى ما معجزه اى بياورد چنان كه پيشينيان فرستاده شدند.

6- مردمانى كه پيش از آنها بودند و هلاكشان كرديم ايمان نياوردند آيا آنها ايمان مى آورند؟

7- پيش از تو نفرستاديم مگر مردانى كه به آنها وحى مى كرديم، اگر نمى دانيد از اهل كتاب بپرسيد.

8- ما آنها را جسدى نكرديم كه طعام نخورند و اهل خلود در دنيا نبودند.

9- سپس وعده خود را بر آنها راست كرديم و آنها و مؤمنان را نجات داديم و اهل اسراف را هلاك كرديم.

10- به شما كتابى نازل كرديم كه تذكر شما در آنست آيا تعقل نمى كنيد؟ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 479

11- چه قدر

شهرى كه ظالم بود، هلاكشان كرديم و پس از آنها قوم ديگرى به وجود آورديم.

12- چون عذاب ما را احساس كردند، آن وقت از آن شهر مى گريختند.

13- فرار نكنيد، برگرديد به طرف نعمتى كه در آن وسعت يافته بوديد و به طرف خانه هايتان، شايد فقراء از شما سؤال كنند.

14- گفتند: اى واى بر ما، ما ستمكاران شديم.

15- پيوسته گفتارشان يا ويلنا بود كه درو شده و خاموششان كرديم.

كلمه ها

محدث: (به صيغه مفعول): تازه به وجود آمده. حدوث: به وجود آمدن كه قهرا توأم با تازه بودن است. حديث: هر چيز تازه، قول باشد يا فعل.

لاهية: لهو: مشغول شدن و چيزى كه مشغول مى كند «لاهية»: مشغول شونده.

نجوى: سخن سرّى و سرّى سخن گفتن (راز و رازگويى) مصدر و اسم هر دو آمده است.

اضغاث: ضغث (به فتح اوّل): مخلوط كردن «ضغث الحديث ضغثا:

خلطه»، آن بكسر اول به معنى دسته علف و مانند آن و نيز به معنى امر مختلط و حديث مختلط است، جمع آن اضغاث آيد.

احلام: حلم (بر وزن قفل و عنق) چيزى است كه در خواب ديده مى شود در اقرب الموارد گويد: لكن غالبا در خواب پريشان و بد، به كار رود چنان كه رؤيا در خواب خوب، مراد از «احلام» خوابهاى آشفته است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 480

قصمنا: قصم: شكستن. «قصم العود: كسره و ابانه» يعنى چوب را شكست و از هم جدا كرد «قصمنا»: شكستيم و هلاك كرديم.

بأسنا: بأس در اصل به معنى سختى است، مراد از آن در اينجا عذاب است.

يركضون: ركض: راغب گويد: آن زدن پا به زمين است، هر گاه به سوار نسبت داده شود منظور دواندن اسب و

چون به راه رونده نسبت داده شود، غرض راه رفتن است، منظور از آن در آيه فرار است.

اترفتم: ترفّه: توسّع در نعمت. مترف: ثروتمند بى بندوبار. ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ: چيزى كه در آن وسعت يافته ايد (ثروت).

حصيدا: حصد: درو كردن. حصيد: درو شده. فعيل در اينجا به معنى مفعول است.

خامدين: خمود: فرو نشستن شعله آتش. خامد: خاموش شده. منظور از «خامدين» خاموش شدگان و كشته شدگان است.

شرحها

در اين آيات سخن از اينجا شروع ميشود كه: حساب مردم نزديك شده ولى آنها به اين حقيقت بى اعتنا مى باشند و هر چه از طرف خدا تذكّر داده شوند قلوبشان به اميال دنيوى مشغول است.

در بى اعتنا بودنشان همين بس كه: درباره رسول خدا گفتند: اين مانند شما بشر است. از كجا پيغمبر تواند بود، پس هر چه مى گويد: جادو است.

خوابهاى پريشان است. افتراء است و خيالبافى است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 481

جواب اين است كه اولا: اينها راه پيشينيان را مى روند، آنها ايمان نياوردند اينها نيز ايمان نخواهند آورد.

ثانيا عادت ما از اول اين بوده كه پيغمبر را از بشر بفرستيم، بشر عادى كه طعام مى خورد و در وقت مرگش مى ميرد. سپس وعده اى كه براى پيامبران داده بوديم عمل كرديم و آن اين بود كه مؤمنان را نجات داده و مسرفان را هلاك كرديم. اين پيغمبر و امّت او نيز قسمتى از آنهاست.

به نظر مى آيد: اين هلاكتها مصداق نزديك شدن حساب مردم باشد. و اللَّه العالم رجوع شود به «نكته ها».

1- اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ.

به نظر مى آيد اين اقتراب راجع به رسيدن مرگ باشد نه آمدن قيامت زيرا شخص اگر در عالم برزخ در عذاب باشد به

حكم: «من مات فقد قامت قيامته» حسابش رسيده و در عذاب است و اگر در بى خبرى باشد مرگش به آخرت متصل خواهد بود، آمدن هلاك امّتها در آيات بعدى دليل اين مطلب هستند.

امّا آنكه اقتراب را نزديك شدن روز قيامت گرفته اند در توجيه آن گفته اند: يكى از شرطهاى قيامت بعثت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله است كه خودش فرموده:

«بعثت انا و الساعة كهاتين»

بعثت من و قيامت مانند اين دو انگشت برابر است.

ديگر اينكه: قيامت آمدنى است و هر آمدنى نزديك است. سوم: قيامت در اثر گذشتن زمان نزديك مى شود، اشكال وجه دوم و سوم آنست كه: آيه به صيغه ماضى فرموده: «اقترب» يعنى اقتراب تحقّق يافته است. بنا بر اين دو وجه مى بايست گفته شود «يقترب».

«قرب و اقترب» هر دو به يك معنى است، گويند دومى از اولى ابلغ است منظور از «الناس» مشركان و نظائر آنها است از باب اطلاق اسم جنس بر بعضى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 482

از مصاديق.

غفلت لازمه اش عدم تنبّه و اعراض لازمه اش تنبه است. الميزان در توجيه جمع شدن اين دو، فرموده: غفلت يك دفعه آنست كه شى ء ابدا مورد تصوّر واقع نشود و يك دفعه آنست كه كما هو حقّه مورد توجه واقع نشود. على هذا غفلت در مورد دوم با اعراض قابل جمع است يعنى آنها از حساب در غفلت هستند كه درست توجه نمى كنند و از آن معرض مى باشند زيرا از تذكر آن رو گردانند (يعنى آنها در عدم توجه معرض هستند) على هذا غفلت و اعراض در عرض هم قرار دارند.

زمخشرى آن دو را در طول هم دانسته گويد: در غفلتند كه

اگر تذكر هم داده شوند، اعراض مى كنند.

2- ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ.

اين آيه تفصيل غفلت و اعراض در آيه سابق است، يعنى غفلت و اعراض آنها چنين است كه هيچ آيه تازه اى از جانب خداى رحمن نمى رسد مگر اينكه آن را در حال لعب و اشتغال قلب به دنيا گوش مى كنند، چنان كه لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ در آيه بعدى آن را بيان مى كند، در سوره شعراء/ 5 آمده است:

وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ لفظ «الرحمن» حاكى است كه آمدن رسول و ذكر، به علّت آنست كه رحمت خدا عالمگير است و آن مقتضى ارسال رسل و انزال كتب مى باشد درباره حادث يا قديم بودن قرآن در نكته ها سخن خواهيم گفت.

3- لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 483

جمله لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ با جمله وَ هُمْ يَلْعَبُونَ هر دو، جمله حاليه هستند چنان كه در تفسير آيه قبلى روشن گرديد.

اين آيه نشان مى دهد كه ستمگران و پيشوايان مشركان جلسه سرى تشكيل داده و در آن راجع به مقابله با آن حضرت تبادل افكار كرده و تصميم گرفته اند كه پيش مردم بگويند: اين مانند شما بشر است، پيامبر از كجا تواند بود، پس آنچه مى گويد جادو است، آن گاه اين سخن را آشكارا گفته و به همه ياد مى دادند.

أَسَرُّوا النَّجْوَى دلالت مى كند كه تصميم گيرى را خيلى مخفى انجام داده اند، چون نجوى خود دلالت بر سرى بودن دارد، الَّذِينَ ظَلَمُوا نشان مى دهد كه اين تصميم گيرى را بزرگان آنها

گرفته اند نه مستضعفين و ضعفاء آنها «أ فتأتون» مترتب بر جمله سابق است يعني حالا كه بشر است، پس گفته هايش جادو است وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ تأكيد جمله سابق است.

4- قالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ منظور از اين آيه آنست كه: خدا از اين نجوى و سخن گفتن شما با خبر است و از شما انتقام مى كشد، النهايه اين مطلب با يك مطلب كلّى فهمانده شده است و آن اينكه: خدا هر سخنى را كه در آسمان يا زمين گفته شود مى داند او شنواست به همه گفته ها، داناست به همه آشكار و نهان.

5- بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ آيه اضراب است از سحر بودن كه در آيه 3 گذشت و اين سه مرحله به طور ترقى در تكذيب است يعنى سحر مقدارى علم و استادى مى خواهد، بلكه اينها يك مشت خوابهاى مختلف و پريشان است كه آنها را نبوت پنداشته و خودش تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 484

را پيغمبر معرفى مى كند، نه بلكه افتراء بسته است يعنى خواب ديدن باز يك زمينه دارد كه از روى آن سخن گويد، امّا افتراء آنست كه عملا دروغ بندند و ابدا مايه اى نداشته باشد، نه بلكه خيالباف است چون افتراء باز احتياج به تدبير و فكر دارد ولى خيالبافى از آنهم مستغنى است، از اين سخنان نتيجه گرفته و گفته اند، حالا كه مى گويد: هيچ يك از اينها نيست و من پيامبرم، پس مانند موسي و عيسى معجزه بياورد جمله فَلْيَأْتِنا ... براى تكميل مطلبشان است و گر نه اصل نبوت را منكر بودند

و اگر معجزه هم مى آورد قبول نمى كردند.

6- ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ.

از اين آيه جواب گفته هاى مشركان شروع مى شود، اين آيه جواب فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ ... است، مضمون آن چنين بود: به ما معجزه اى بياورد كه اگر معجزه آورد ايمان خواهيم آورد، در جواب مى فرمايد: ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ ... يعنى:

پيش از اينها گذشتگان نيز معجزه خواستند، ما معجزه داديم ولى باز ايمان نياوردند و هلاكشان كرديم، اينها هم كه در رسوخ كفر و لجاجت مثل آنها هستند ايمان نخواهند آورد، لفظ «اهلكناها» نشان مى دهد كه علّت هلاكشان آن بود كه بعد از آمدن معجزه نيز ايمان نياوردند نظير اين آيه است آيه: ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلًا إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ يونس/ 74 «1».

7- وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ جواب است از هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يعنى از اوّل سنت خدايى بر اين بوده كه پيامبران از بشر باشند، فرق آنها با ديگران فقط در اين بود كه به آنها

__________________________________________________

(1) ولى اين واقعيت مانع از آمدن پيامبران و اديان نيست، زيرا ديگران ارشاد مى شوند و براى كفار نيز حجت تمام مى شود

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 485

وحى مى كرديم، اگر باور نداريد از اهل كتاب بپرسيد، يهود و نصارى با آنكه به اسلام عقيده نداشتند ولى اصل نبوت را قبول داشتند مى دانستند كه پيامبران از بشر هستند اين آيه به سه قسمت تقسيم مى شود.

منظور از أَهْلَ الذِّكْرِ اهل كتاب مى باشند، اين آيه عينا مثل آيه 43 از سوره

نحل است، در آنجا معنى رواياتى را كه مى گويند: ائمه عليهم السّلام اهل ذكر هستند شرح داده ايم.

8- وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدِينَ تكميل جواب سابق است يعنى پيامبران يك آدم كاملا معمولى بودند جسد بى روحى نبودند كه طعام نخورند بلكه مثل شما خوراك مى خوردند و نيز مشمول مرگ بودند و مى مردند، انسانهاى جاويدان نبودند، در جاى ديگرى آمده كه مشركان مى گفتند: ... ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً فرقان/ 7.

9- ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَيْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ بيان عاقبت ارسال رسل است يعنى: رجال را براى پيامبرى فرستاديم و سپس وعده نصرتى كه به آنها داده بوديم عملى كرديم و آن اينكه آنها و مؤمنان را نجات داديم و مسرفان را كه همان كفار و مشركان بودند هلاك كرديم، شايد اين:

«اهلكنا» يكى از مصاديق اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ باشد، ممكن است «وعد» شامل وعده نجات مؤمنان و هلاكت كفار هر دو باشد، گر چه در آيه: وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ صافات/ 173 مراد از «كلمتنا» فقط وعده نجات است.

10- لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ اشاره است كه شما نيز در رديف گذشتگان هستيد كتابى كه ياد آورى مطالب تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 486

گذشتگان در آنست براى شما نازل كرده ايم، آيه خطاب به كفار و در مقام امتنان است كه چنان كه «ذكركم» نيز اختصاص و امتنان را مى فهماند.

11- وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ اين

آيه و آيات چهار گانه بعدى همه در بيان يك مطلب هستند و آن هلاكت مسرفان مى باشد اين آيه در رابطه با كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ است يعنى در صورتى كه از «ذكر» استفاده نكنيد راه آنها را خواهيد رفت.

«قصمنا» كنايه از هلاكت است، غرض از «قرية» اهل قريه مى باشد.

12- فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ منظور از «بأس» عذاب است «منها» راجع است به قريه، غرض از ركض فرار است.

13- لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ اين آيه همه اش به صورت تحكم و مجسم كردن حالات آنها منظور از ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ ثروت و وسائل زندگى است كه به طور گسترده در اختيارشان بود غرض از «تسئلون» ظاهرا سؤال فقراء و بيچارگان از آنهاست گويند: اين كلام ملائكه بود به آنها ولى اين بعيد است.

14- قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ اظهار حسرت و ندامت است، و تصديق كرده اند كه ظلم به آن روز سياهشان نشانيد.

15- فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ يعنى فرار كردن نتوانست آنها را از محيط بلا خارج كند، پيوسته يا ويلنا تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 487

مى گفتند و يا ويلنا گويان آنها را دور كرديم و مانند آتشى كه خاموش شود، خاموش شدند، نه صدايى از آنها شنيده و نه حركتى از آنها ديده مى شد.

نكته ها

پيامبران و مشركان:

در رابطه با آيات پانزده گانه بايد بدانيم كه اختلاف ما بين پيامبران و مشركان در مسأله وجود خدا نبود، بلكه هر دو گروه به وجود خدا عقيده داشته اند، اختلاف در زمينه حكومت خدا و حكومت توحيد بود، پيامبران مى گفتند: مردم بايد با قانونى كه

از طرف خدا القا مى شود زندگى كنند و تمام مسائل زندگى را با فرموده خدا تطبيق كنند، جز خدا كسى را نپرستند و جز او معبودى نگيرند و جز او از كسى فرمان نبرند.

ولى مشركان حاضر به قبول حكومت خدايى نبودند، در جلب منفعت و دفع ضرر روى خيالات واهى به اصنام روى آورده و در قوانين زندگى پيرو رسومات و قوانين «من درآورده» خود بودند، طاغوتها را مطاع صرف مى دانستند و از خدا بريده بودند، جوامع بت پرست آن زمان مانند جوامع فعلى اروپا و آمريكا بود، همه ملاكها روى ماديات، شهوترانى، استعمار ديگران و امثال آن ميگرديد اين جوامع در حال حاضر، به جاى قانون توحيد به قانونهاى خود روى آورده و به جاى خدا از طاغوتها و رؤسا فرمان مى برند، رابطه اى با خدا ندارند، اين زندگى جهنمى بشر را پيوسته در حضيض حيوانيت فرو مى برد، و از مقصود خدا از خلقت انسان، دور مى گرداند.

مشركان از قبول سخن پيامبران سر باز مى زدند، در نتيجه از نظام خلقت و كارهاى شايسته و مطابق آن نظام به دور گشته و گرفتار عواقب كارهاى ظالمانه تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 488

خود مى شدند و مشمول وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً مى گرديدند.

ذكر محدث:

در رابطه با آيه ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ ...

بايد بدانيم كه در زمان خلفاء عباسى نزاعى ما بين معتزله و اشعرى ها به وجود آمد و خلفاء وقت هر گروه را كه به نفع خود ديدند تقويت كردند و حتى بعضى از علماء روى عقيده خود درباره قديم يا حادث بودن قرآن از طرف خلفاء شلاق خوردند، جريان از اين قرار بود

كه معتزله مى گفتند:

قرآن كه كلام خداست مخلوق و حادث است و از صفات فعل خداست نه از صفات ذات ولى اشاعره عقيده داشتند: قرآن (كلام خدا) قديم است يعنى همين كلمات و الفاظ قرآن مانند ذات حق قديم است، و درباره «محدث» در آيه شريفه مى گفتند:

نزولش حادث است و اين منافى قديم آن في نفسه نيست. و ظاهرا قول شاعر را دليل مى آوردند كه گفته است:

ان الكلام لفى الفؤاد و انّما جعل اللسان على الفؤاد دليلا

الميزان در اين زمينه چنين فرموده است: وحى نازل بر پيغمبر از اين جهت كه تفهيم الهى است، حادث است و از اين جهت كه در علم خداست قديم است مانند علم خدا به جميع اشياء اعم از حادث و قديم، به نظر نگارنده حق همانست كه الميزان فرموده است، قرآن نسبت به آن واقعيت خود كه در علم خداست قديم است همان واقعيتى كه الفاظ از آن حكايت دارد چنان كه فرموده:

بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ عنكبوت/ 49 و نسبت به اين الفاظ و اصوات، حادث مى باشد، موجودات ديگر نيز چنين هستند، يعنى نسبت به وجودشان حادثند و نسبت به اينكه در علم خدا بوده اند قديم مى باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 489

انبياء سوره (21) آيه 16- 29

[سوره الأنبياء (21): آيات 16 تا 29]

اشاره

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ (16) لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلِينَ (17) بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ (18) وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ (19) يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ

وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ (20)

أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ (21) لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (22) لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ (23) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ (24) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ (25)

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ (26) لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ (27) يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ (28) وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (29)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 490

16- آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست بازيكنان و عبث نيافريده ايم.

17- اگر مى خواستيم مشغوليتى بگيريم از جانب ذات خود مى گرفتيم، اگر چنان مى خواستيم.

18- بلكه حق را بر باطل مى اندازيم، مغز باطل را مى كشند ناگاه مى بينى كه باطل پوچ است واى بر شما از آنچه وصف مى كنيد.

19- مال خداست هر كه در آسمان و زمين است، كسانى كه نزد خدا هستند از عبادت او تكبر نمى كنند و خسته نمى شوند.

20- شب و روز تسبيح مى گويند و سست نمى شوند.

21- يا از زمين خدايانى گرفته اند كه آنها مردم را زنده مى كنند؟

22- اگر در آسمانها و زمين خدايانى جز خدا بودند حتما آن دو فاسد مى شدند، منزه است پروردگار عرش از آنچه توصيف مى كنند.

23- از آنچه مى كند مسئول نيست ولى آنها مسئول مى باشند.

24- يا جز خدا، خدايانى

گرفته اند، بگو: دليلتان را بياوريد، اين توحيد وحى امت من و وحى امت پيش از من است، بلكه اكثرشان حق را نمى دانند و روگردانند.

25- پيش از تو هيچ رسولى نفرستاديم مگر اينكه به او وحى مى كرديم كه جز من معبودى نيست مرا بندگى كنيد.

26- گفتند: خداى رحمن براى خود فرزندى گرفته است خدا از اين امر منزه است بلكه آنها بندگان بزرگوارى هستند.

27- كه در سخن به خدا سبقت نمى كنند و بدستور خدا عمل مى كنند.

28- خدا اعمال حاضر و گذشته آنها را مى داند، شفاعت نمى كنند مگر به آنكه خدا از او راضى است و آنها از مهابت خدا مى ترسند.

29- هر كه از آنها بگويد: من معبودم، جهنم را به او سزا مى دهيم كه همه ظالمان را را كيفر، چنان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 491

كلمه ها

لاعبين: لعب: بازى. آن كارى را گويند كه نتيجه خيالى دارد مانند بازى بچه ها. طبرسى فرموده: اصل آن از لعاب دهان است، علّت اين تسميه آنست كه: لاعب بر غير جهت حق مى رود مثل آب دهان بچه. راغب گويد: آن فعلى است كه مقصد صحيحى ندارد.

نقذف: قذف: انداختن، گذاشتن، رها كردن. مراد از آن در آيه معناى اول است، يعنى انداختن معنوى.

يدمغه: راغب گويد: دمغ شكستن مغز سر است «يدمغه» يعنى مغز او را مى شكند. جوهرى در صحاح گويد: «دمغه دمغا» يعنى او را زخم زد و به مغزش رسيد. دامغه زخمى را گويند كه عمق آن تا دماغ يعنى مغز سر برسد. اين لفظ فقط يك بار در قرآن آمده است.

زاهق: زهق: خروج روح از بدن. و هلاكت، در آيه هالك و باطل و پوچ است.

يستحسرون: حسر: كشف و

انكشاف. راغب گويد: به شخص خسته حاسر و محسور گويند بتصور آنكه نيروى خود را از خويش كنار كرده است، منظور از آن در آيه خستگى است.

يفترون: فتر: انقطاع از جدّيت در كار. چنان كه طبرسى فرموده است.

راغب فتور را سكون بعد از حدت، نرمى بعد از شدت و ضعف بعد از قوت گفته است «لا يفترون»: سست نمى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 492

ينشرون: نشر: گستردن و گسترده شدن. لازم و متعدى هر دو آمده است.

نشر و انشار به معنى زنده كردن نيز آيد «نشر اللَّه الموتى و انشرهم:

احياهم» آن در آيه به معنى زنده كردن است.

مكرمون: كرم (بر وزن شرف): سخاوت. شرافت. نفاست. عزت.

«مكرم» عزيز و شريف.

مشفقون: شفق: سرخى مغرب پس از غروب آفتاب. راغب گويد: اشفاق چون با «من» آيد معنى خوف در آن ظاهرتر است و چون با «في» آيد معنى اعتنا در آن آشكارتر باشد. طبرسى فرموده: اشفاق خوف از وقوع مكروه است با احتمال عدم وقوع.

شرحها

1- آيات اوّل و دوّم در رابطه با عذابهايى است كه در آيات گذشته بيان گرديد، يعنى معذب شدن آن امّتها براى اين است كه خلقت آسمانها و زمين بازيچه نيست بلكه كار خدا پيوسته آنست كه: مغز باطل را با حق مى شكافد ناگهان معلوم مى شود كه باطل پوچ و زايل است (اين آيات در عين حال دليل معاد هستند چنان كه خواهد آمد).

2- سپس فرموده: همه چيز مال خداست، كسى گمان نبرد كه خدا در بعضى جهان حكومت دارد و در بعضى نه، مقتضاى اين مالك بودن آنست كه مخلوقش او را عبادت كنند، مقربان درگاه او اعم از انسان و فرشتگان

پيوسته اين وظيفه را انجام مى دهند.

3- اينكه جز خدا خدايانى گرفته اند، باطل است، آنها خدايان نيستند، كه اگر جز خدا، خدايان ديگر بود، آسمانها و زمين به وجود نمى آمدند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 493

4- خدا چون كار از روى حكمت و مصلحت مى كند لذا از كارش مسئول نيست امّا مردم در مقابل كارهاى خود مسئول مى باشند كه چرا جز خدا خدايان گرفته اند.

5- اگر مى گويند: جز خدا، معبودهاى ديگرى هستند كه آنها را عبادت كرده و از خدا و معاد مستغنى مى شوند، باين گفته، دليل بياورند، با آنكه همه پيامبران گذشته فقط يك خدا و بندگى او را معرفى كرده اند.

6- اينكه مى گويند: خدا براى اداره جهان ملائكه را براى خود شريك و فرزند گرفته است، دروغ مى باشد، ملائكه، همه بندگان مطيع خدا هستند و هر كه از آنها ادعاى خدايى بكند به جهنم مى رود، اگر معبود بودند و استقلال داشتند، مطيع خدا نبودند به عذاب نمى رفتند.

16- وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ.

گفتيم كه اين آيه در رابطه با عذابهايى است كه در آيات قبلى اشاره شد.

يعنى: آسمانها و زمين را مشغوليت و بازيچه نيافريده ايم، تا آنها را به سر خودشان رها كنيم، هر چه بخواهند بكنند بى آنكه حساب و كتابى در بين باشد، بلكه در مقابل عصيان و تمرد گرفتار مى كنيم و اين آيه و آيه بعدى در عين حال دليل معاد نيز هستند و اگر معاد نباشد، خلقت آسمانها و زمين عبث و خدا، لاعب خواهد بود.

يعنى: كار خدا آن خواهد بود كه بدون وقفه بيافريند و بميراند، آباد كند و خراب نمايد بى آنكه غايتى در نظر داشته

باشد و اين كار را به منظور سر گرمى يا دفع تنبلى يا براى از بين بردن بى كارى و تنها ماندن انجام دهد، اين مسأله را در آخر سوره حجر در وجه ششم از استدلالهاى معاد گفته ايم به آنجا رجوع شود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 494

17- لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلِينَ.

از اين آيه معلوم مى شود كه لهو و لعب در اين آيه و آيه قبلى هر دو به يك معنى است، «من لدنا» راجع به ذات خدا است، ناگفته نماند شخصى كه كارى را از روى لهو و لعب مى كند، خود را به آن محتاج مى داند و مى خواهد با آن، احتياج خود را رفع كند، مثلا رفع خستگى كند، وقت بگذراند يا فكرش به آن مشغول شده از غصّه اش بكاهد، به هر حال به آن لهو و لعب احتياج دارد.

در اين صورت، لهو و لعب بر خدا محال است، زيرا لازمه اش آنست كه خدا به خلق خود محتاج باشد يعنى به آفرينش و آفريده خويش احتياج داشته باشد، پس اگر خدا بخواهد لهوى اتّخاذ كند بايد در جانب ذات باشد، نه خارج از ذات، لذا فرموده: اگر بنا باشد لهوى اتّخاذ كنيم بايد آن «من لدنا» و در ضمن ذات خدا باشد تا خدا به خارج از ذات خود محتاج نشود، آرى: لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا.

لفظ إِنْ كُنَّا فاعِلِينَ حاكى است كه اين لهو در ضمن ذات خدا هم نيست زيرا لازمه اش آنست كه خدا در ضمن ذات خويش، محتاج به چيزى باشد كه او را مشغول مى كند و آن، سبب مركّب بودن

ذات حق و محال است.

پس مضمون دو آيه آنست كه: آسمان و زمين را براى سرگرمى نيافريده ايم و اگر چنين بود ميبايست اين لهو و بازى در ضمن ذات حق باشد و گر نه، خدا به خلق خويش محتاج ميبود، آيه اخير در صدد آن نيست كه بگويد: اين بازى در ذات حق هست، بلكه مى خواهد بگويد: اگر چنين مى خواستيم لازم بود كه در ضمن ذات خويش بخواهيم در تفسير هر دو آيه از الميزان استفاده شده است.

18- بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 495

يعنى: لعب و بازيچه در كار نيست، بلكه با حق، باطل را ميكوبيم و مغز باطل را مى شكافيم، اگر باطل دليلى باشد با دليل حق آن را ميكوبيم و اگر باطل اشخاص ظالم و كارهاى ظالمانه و سخن خائنانه باشد آن را با آوردن بلاها مى كوبيم چنان كه شهرها و اقوام ياد شده در آيات را كوبيديم و چنان كه با انقلاب اسلامى ايران سلطنت منحوس پهلوى را شكافته و كوبيديم وَ لَكُمُ الْوَيْلُ ...

تهديد است يعنى در مقابل اين گفته و عقيده مورد مؤاخذه در دنيا و آخرت خواهيد بود، لفظ «اذا» كه به معنى مفاجاة و ناگهان است نشان مى دهد كه انسان، باطل را بسيار محكم و پايدار گمان مى كند ولى پس از شكست آن ناگهان مى بيند كه باطل چيزى نبوده است.

19- وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ.

اين آيه مى تواند دفع دخلى باشد و آن اينكه كسى بگويد: همه انسانها ملك خدا و در اختيار

خدا نيست تا آنها را در مقابل عصيانشان گرفتار كند، در جواب فرموده: هر كه در آسمانها و زمين هست مال خدا و حكومت در دست او است، مراد از وَ مَنْ عِنْدَهُ ... شايد توجيه صدر آيه باشد، يعنى آنها كه از حكومت و مالك مطلق بودن خدا آگاه هستند پيوسته در عبادت خدا هستند و خسته نمى شوند و در تكميل آن فرموده:

20- يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ.

لازم است بدانيم كه «من عنده» شامل ملائكه مقربين و عباد اللَّه الصالحين هر دو است نه فقط ملائكه، زيرا منظور از وَ مَنْ عِنْدَهُ ظاهرا خواص بندگان و «عباده المخلصين» است چنان كه الميزان نيز نظر داده است و اينكه بعضى از تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 496

روايات فقط ملائكه را فرموده اند، مى شود گفت از باب مصداق است، در آخر سوره اعراف آمده است: إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ ...

مرحوم فيض كاشانى در تفسير آن از تفسير قمى نقل كرده است كه مراد از الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ انبياء و رسل و ائمه مى باشند غرض از لا يَسْتَحْسِرُونَ- لا يَفْتُرُونَ آنست كه خود را بنده حق دانسته و خدا را مستحق عبادت، لذا در بندگى خستگى و سستى ندارند.

21 و 22- أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ. لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ «1».

اين دو آيه در عين حال كه دليل وحدانيت خداست، تكميل دليل معادهم است، در آيه 19 گذشت كه وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و فهميده شد كه حكومت و مالكيّت خدا شامل همه است، خواه در آسمان باشند يا

در زمين.

در اين دو آيه آمده: شايد بگويند: جز خدا در زمين خدايانى هستند و آنها مردمان را روز قيامت زنده مى كنند، ديگر احتياجى به خدا نيست و هراسى از عذاب او نمى باشد، در جواب فرموده است: اين درست نيست كه اگر در زمين و آسمانها خدايانى جز خدا مى بودند، آسمانها و زمين فاسد مى شدند و به وجود نمى آمدند، حالا كه موجود هستند، پس فقط يك نظام و يك خدا هست خدا منزه است از آنچه توصيف مى كنند، از ذيل آيه معلوم مى شود كه چنين عقيده يا گفتگويى در ميان مشركان بوده است.

در بيان اين استدلال عقلى دو مطلب هست يكى اينكه: منظور نفى تعدد خالق و آفريننده است، دوم اينكه منظور نفى تعدد ربوبيّت و معبود است،

__________________________________________________

(1) لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ ... يك قياس استثنايى است يعنى: «لو كان فيهما آلهة الا اللَّه لفسدتا و لكنهما لم يفسدا قليس فيهما آلهة الا اللَّه».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 497

بعضى آن را وجه اول گرفته اند كه در «نكته ها» خواهد آمد ولى الميزان آن را به وجه دوم حمل كرده و چنين تقرير مى كند:

اگر براى عالم بيش از يك معبود و رب فرض شود، بايد آنها ذاتا و حقيقتا غير هم باشند، تباين حقيقت آنها مقتضى آنست كه تدبيرشان نير متباين باشد، پس تدبيرها يكديگر را فاسد مى كنند در نتيجه زمين و آسمان فاسد مى شود (و هرج و مرج و نابودى به وجود مى آيد) امّا نظام جارى نظام واحدى است و غايات و اغراض آن متلائم است، پس عالم را جز يك معبود نيست ... آن گاه فرموده است: اين دليل، برهانى است كه از مقدمات يقينيه

تأليف شده و دلالت مى كند كه تدبير عمومى جهان ... از يك مبدء صادر است.

مؤلف گويد: در تفسير برهان از هشام بن حكم نقل شده كه به امام صادق عليه السّلام گفت: چه دليلى هست كه خدا واحد است فرمود: اتّصال تدبير و تمام و كامل بودن صنع چنان كه خدا فرموده: لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا «1».

اين روايت تقرير بيان الميزان است ولى مسئله را در وجود صانع مطرح مى كند، بقيه مطلب و اينكه قرآن به مسائل عقلى و علمى هر دو نظر دارد در نكته ها مطالعه شود.

23- لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ.

اين آيه را مى شود گفت كه تكميل ذيل آيه قبل است يعنى ربّ العرش و صاحب حكومت جهان در وضعى و در وصفى است كه از كرده خود مسئول نمى شود، زيرا همه جهان مال او و ملك او است و مالك در ملك خود فعال ما يشاء است، از جانب ديگر مى دانيم كه خدا حكيم است، كار را فقط روى

__________________________________________________

(1)

«عن هشام بن الحكم قال قلت لابى عبد اللَّه عليه السلام ما الدليل على أن اللَّه واحد؟ قال اتصال التدبير و تمام الصنع كما قال اللَّه عز و جل لو كان فيهما آلهة الا اللَّه لفسدتا».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 498

مصلحت انجام مى دهد و قائِماً بِالْقِسْطِ است به كسى ظلم نمى كند، ولى مردم از كارهاى خود پيش خدا مسئول مى باشند، خدا بآنها اجازه تصرف داده است، اگر بر خلاف عمل كنند معذب مى شوند.

در توحيد صدوق از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه پرسيدند چطور از كار خدا سؤال نمى شود؟ فرمود زيرا خدا جز از روى حكمت و

صواب كار نمى كند، اوست متكبر و جبار ... «1» پس معنى لا يُسْئَلُ ... آنست كه خدا كار را از روى مصلحت و حكمت مى كند.

24- أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ.

اين آيه ظاهرا دفع احتمال ديگرى است كه مثلا مشركان بگويند: جز خدا، خدايانى هستند كه آنها را پرستش مى كنيم و از خدا بى نياز مى شويم و از آخرت او هراسى نداريم، در جواب فرموده: بر اين گفته دليل بياوريد، ادعاى بدون دليل پذيرفته نيست، قرآن من و كتابهاى گذشته اين سخن شما را تأييد نمى كند، آن گاه فرموده: دليلى ندارند بلكه اكثرشان حق را تشخيص نمى دهند نفهم هستند لذا از حق اعراض مى كنند.

منظور از «ذكر» ظاهرا وحى است و از «من معى» امّت آن حضرت مى باشد، چنان كه از «ذكر» دوم وحى هاى گذشته منظور است و از «من قبلى» امتهاى پيشين. يعنى وحى امت من و وحى امتهاى گذشته، حرف شما را ناصحيح مى داند. على هذا مراد از «هذا» يكى بودن خداست.

__________________________________________________

(1) در تفسير صافى از توحيد نقل شده:

«عن الباقر عليه السلام انه سئل و كيف لا يسئل عما يفعل فقال: لانه لا يفعل الا ما كان حكمة و صوابا و هو المتكبر الجبار و الواحد القهار فمن وجد فى نفسه حرجا فى شى ء مما قضى كفر و من انكر شيئا من افعاله جحد».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 499

25- وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ.

اين آيه تفصيل ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ در آيه قبلى است يعنى اى پيامبر

همانطور كه تو به خداى واحد دعوت مى كنى، پيش از تو همه پيامبران چنين بوده و به خداى واحد دعوت كرده اند، على هذا، گمان مشركان كه جز خدا، خدايانى هست بى دليل و باطل است.

26 و 27- وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ. لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ.

آيات بعدى مخصوصا وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ ... نشان مى دهد كه منظور مشركان از اين اتخاذ ولد آن بود كه خدا ملائكه را براى خود فرزند گرفته تا در اداره جهان شريك و كمك او باشند، على هذا اين سخن غير از آنست كه در آيه وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً زخرف/ 19 أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ صافات/ 150، آمده است.

در جواب اينكه ملائكه فرزندان خدا و شريك در تدبير جهان هستند، فرموده چنين نيست بلكه بندگان محترم خدا مى باشند و در سخن بر خدا سبقت نمى كنند و بدستورش اطاعت مى نمايند، يعنى آنها فرزند و شريك خدا نيستند بلكه بنده مطيع او مى باشند لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ حاكى از كمال بندگى آنهاست و اينكه در سخن و عمل پيرو فرمان خدا هستند، علت عِبادٌ مُكْرَمُونَ نيز همان اطاعت است.

28- يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ.

اين آيه تكميل سخن سابق است كه ملائكه از خود اختيارى ندارند و شريك خدا نمى توانند باشند و خدا بر آنها احاطه كامل دارد، اگر شفاعت هم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 500

كنند زير نظر خداست و از سخط خدا مى ترسند.

در اينصورت بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ... دليل اول و اين آيه

دليل دوم بر ردّ سخن مشركان است، به نظر بعضى صدر آيه تعليل لا يَسْبِقُونَهُ ... در آيه قبلى است يعنى: مخالفت خدا نمى كنند زيرا كه خدا به اعمال آنها داناست. راجع به شفاعت در سوره بقره آيه 48 بحث شده است.

مراد از ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ كارهايى است كه فعلا مى كنند و از ما خَلْفَهُمْ كارهايى كه كرده اند، منظور از «ارتضى» رضايت خدا از دين شفاعت شده است نه عملش، چنان كه حضرت رضا صلوات اللَّه عليه به حسين بن خالد فرمود:

لا يشفعون الا من ارتضى اللَّه دينه «1»

به نظر مى آيد مراد از «خشية» مهابت و عظمت خدا باشد و مسبب جاى سبب آمده است زيرا كه عظمت و عذاب خدا، سبب خوف و خشيت است.

29- وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ.

تكميل مطالب فوق است، يعنى هر كه از آنها بگويد: من خدايم آن گوينده را سزاى جهنم مى دهيم كه او ظالم است و ظالمان را چنين سزا باشد اين دليل سوم بر معبود نبودن ملائكه است.

نكته ها

اول: در رابطه با آيه لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا لازم است دو مسئله را بررسى كنيم: مرحوم شهيد مطهرى در پاورقى جلد پنجم روش

__________________________________________________

(1) تفسير برهان، آرى مورد شفاعت كسانى هستند كه خدا از عمل آنها ناراضى و از دينشان راضى است، اين آيه نظير مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 501

رئاليسم ضمن برهان سوم بر وحدانيت خدا، در زمينه اين آيه فرموده: اين همان برهان تمانع است و خلاصه آن، امتناع وجود هر چيز در اثر تعدد اراده ها است توضيح

اينكه موجودى كه امكان وجود داشته باشد بايد از طرف خدا به آن افاضه وجود شود و گر نه لازم مى آيد كه خدا فياض بالفعل و بالوجوب نباشد، پس اگر دو خدا يا بيشتر وجود داشته باشد، بايد هر موجودى كه امكان وجود داشته باشد هر دو آن را بوجود آورند و اراده هر دو در ايجاد آن على السواء است، از طرف ديگر دو اراده و دو ايجاد، مستلزم دو وجود است و مى دانيم كه يك چيز امكان دو دفعه ايجاد شدن ندارد، پس هر چيزى كه امكان وجود دارد، دو اراده مستقل در ايجاد او به كار مى افتد و هر يك مى خواهد عين همان چيز را ايجاد كند و آن قابليت چنين ايجاد را ندارد پس اصلا ايجاد نمى شود، على هذا بفرض تعدد واجب الوجود، لازم مى آيد كه هيچ چيزى وجود پيدا نكند زيرا وجود آن موجود محال است، پس صحيح است كه اگر واجب الوجود متعدد بود جهان نيست و نابود بود لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا (روش رئاليسم با اختصار).

دوم: آنچه در زمينه آيه لَوْ كانَ فِيهِما ... بيان گرديد يك مطلب فلسفى و تعقلى است از اينجا مى فهميم كه قرآن مجيد هم به مسائل علمى و حسى نظر دارد و هم بمسائل عقلى و فلسفى و هر دو در قرآن مجيد كليد حل مسائل توحيدى و اعتقادى است.

مى گويند: قرآن راه شناخت خدا را منحصرا، مطالعه طبيعت با روش حسى دانسته است، شك نيست كه قرآن به مطالعه حسى طبيعت دعوت مى كند و اصرار فراوانى هم روى اين موضوع دارد، ولى قرآن مطالعه طبيعت را براى حل تمام مسائلى

كه طرح كرده است كافى نمى داند، بسيارى از مسائل قرآن را تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 502

نمى توان با دلائل علمى توجيه كرد.

مثلا آيه لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا با دلائل حسى قابل بيان نيست بلكه بايد در توجيه آن از برهان تمانع فاعلى كه برهان عقلى است استفاده كرد همچنين آيات:

لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ شورى/ 11.

وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى نحل/ 60.

الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ حشر/ 23.

فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ بقره/ 115.

هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ حديد/ 3.

يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ رعد/ 39 و ده ها آياتى نظير آن كه فقط با براهين فلسفى قابل توجيه هستند، معلوم است كه قرآن اين مطالب را فقط براى آن نگفته كه مفهوم آنها را بدانيم و دليلى بر قبول آنها نداشته باشيم بلكه خدا خواسته كه با دلائل عقلى آنها را بفهميم و اثبات نمائيم و اين خود فتح باب فلسفه و عقليات از جانب قرآن مجيد است، قرآن اينها را بعنوان يك سلسله درسها القا كرده و از طرف ديگر به تدبر و تفكّر در آيات قرآنى امر فرموده است خلاصه سخن آنكه قرآن مجيد همانطور كه به مسائل حسّى اهميت داده و به سوى آن خوانده است، به مسائل تعقلى نيز توجه فرموده است (استفاده از مقدمه روش رئاليسم جلد 5).

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 503

انبياء سوره (21) آيه 30- 37

[سوره الأنبياء (21): آيات 30 تا 37]

اشاره

أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ (30) وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ

بِهِمْ وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (31) وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ (32) وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (33) وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ (34)

كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ (35) وَ إِذا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كافِرُونَ (36) خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آياتِي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ (37)

30- آيا كافران ندانسته اند كه آسمانها و زمين بسته و فشرده بود، ما آنها را شكافتيم و باز كرديم؟ و هر چيز زنده را از آب قرار داديم آيا پس ايمان نمى آورند؟

31- در زمين كوه هاى راسخ قرار داديم و در آن راه هاى وسيع گذاشتيم تا در راه رفتن در آن هدايت شوند.

32- آسمان را سقف محفوظى قرار داديم ولى آنها از نشانه هاى آن رو گردانند.

33- اوست كه شب و روز و آفتاب و ماه را آفريد، همه در مدارى شناور هستند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 504

34- پيش از تو براى هيچ بشرى خلود قرار نداده ايم، آيا اگر تو بميرى آنها جاويدانند.

35- هر انسان طعم مرگ را خواهد چشيد، شما را با شر و خير امتحان مى كنيم و به سوى ما برمى گرديد.

36- چون كافران تو را ببينند، جز مسخره ات نگيرند و گويند. آيا اين همان است كه خدايان شما را ببدى ياد مى كند، آنها ياد كردن خداى رحمن را منكر هستند.

37- انسان از شتاب آفريده شده است، وعده هاى خود حتما به شما نشان خواهيم

داد، عجله نكنيد.

كلمه ها

رتقا: رتق بستن و منظم كردن «رتقه رتقا: سده و اغلقه». رتق در آيه مصدر به معنى مفعول است يعنى مرتوق و بسته و درهم فرو رفته و يك چيز و فشرده.

فتقناها: فتق: شكافتن. جدا كردن دو چيز متصل «فتق الشي ء»: شقه «فتقناهما»: باز كرديم و شكافتيم آن دو را.

رواسى: رسو: ثبوت و رسوخ. «رسا الشي ء يرسو: ثبت». راسيه: ثابت.

جمع آن راسيات و رواسى است.

تميد: ميد: اضطراب چيز بزرگ مثل اضطراب زمين. طبرسى مطلق اضطراب گفته است و گويد: «الميد: الميل يمينا و شمالا و هو الاضطراب» أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ: مبادا شما را بالا و پائين ببرد.

فجاجا: فج: راه وسيع. راغب گويد: فج شكافى است ميان دو كوه و در راه وسيع به كار رود، جمع آن فجاج است. به معنى راه ها.

يسبحون: سبح: شنا كردن. خواه در آب باشد يا در هوا. راغب قيد سرعت را در آن قيد كرده است «يسبحون»: شنا مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 505

مت: اين كلمه از باب «مات يموت» و «مات يميت» هر دو آمده است هزوا: هزو و هزء: مسخره كردن كه حكايت از تحقير مسخره شده دارد آن بر وزن عنق به معنى مسخره شده است، يعنى مصدر از براى مفعول.

عجل: (بر وزن شرف) به معنى عجله است، شايد آن كنايه از مبالغه انسان در عجله باشد، از ابو عبيده و جماعتى نقل شده كه به معنى خاك است ولى اين خلاف ظاهر است.

شرحها

در آيات گذشته شبهه وجود خدايانى غير از خدا، و معبود بودن ملائكه، نقل و رد شد لذا در اين آيات در چهار آيه اول به توحيد خدا استدلال شده و اينكه

گرداننده جهان و مدبر آن فقط خداى تعالى است بودن خدايانى جز خدا پوچ و باطل است، هر چهار آيه از يك نظام متقن و منسجم حكايت مى كند: تشكيل آسمانها و زمين، ايجاد آب كه بدون آن موجود زنده به وجود نمى آمد، استقرار زمين در اثر به وجود آمدن كوه هاى بزرگ، ايجاد راه ها در روى زمين براى انتقال از جايى به جايى، سقف محفوظ بودن آسمان كه گفته خواهد شد، به وجود آمدن شب و روز، حركت آفتاب و ماه در مدار خود، همه حاكى از آن است كه گرداننده اين نظم يك اراده و يك مشيت است و تدبير ديگرى در كار نيست و گر نه چنان كه در آيه ... لَفَسَدَتا ... گفته شد جهان به وجود نمى آمد.

آن گاه: سخن مشركان كه آن حضرت خواهد مرد و ما از دستش خلاص مى شويم و اينكه او را تحقير و مسخره مى كردند و وعده عذاب را دروغ مى پنداشتند نقل و جواب داده شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 506

30- أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ.

اين آيه مى گويد: آسمانها و زمين در اول يك چيز و درهم فرو رفته بودند خدا آن يك چيز را شكافت گسترش داد و ميان اجزاء آن فاصله ايجاد كرد و به صورت آسمانها و زمين در آورد، و آب در به وجود آمدن موجود زنده دخالت تام و تمام دارد، در اينجا چند مطلب قابل بررسى است.

اول: أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا حاكى است كه اگر كفار در اينكار دقت كنند

پى بتوحيد خواهند برد، رؤيت در آيه به معنى علم است كه يكى از معانى رؤيت مى باشد و نيز معلوم مى شود كه فهميدن اين حقيقت عميق براى آنها ميسر است.

دوم: السموات جمع با الف و لام مفيد استغراق است و نشان مى دهد كه همه جهان در اول يك چيز بوده و خداوند آن يك چيز گلوله مانند را شكافته و ميان اجزاء آن فاصله ايجاد كرده و به صورت آسمانها و زمين در آورده است.

سوم: احتمال دارد اين مطلب مربوط به زمين و آسمانهاى هفتگانه آن باشد، يعنى هفت طبقه هواى محيط بر زمين كه در سوره فصلّت شرح داده خواهد شد و اللَّه اعلم.

چهارم: مراد از وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ ظاهرا آنست كه: آب در ايجاد موجود زنده دخالت تام و تمام دارد و بدون آب، حيات و موجود زنده ممكن نيست، نه آنكه همه چيز از آب به وجود آمده است، «حى» صفت «كل شى ء» است و تقدير آن «كل شى ء حى جعلناه من الماء» مى باشد.

پنجم: تفكر در تشكيل آسمانها و زمين، انسجام آنها، تأثير متقابل آن دو در يكديگر، تشكيل آب، ايجاد موجودات زنده از آن، نشان مى دهد كه فقط تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 507

يك اراده در آنها نافذ است و گر نه دو تدبير متفاوت سبب فساد آنها مى شد، پس آيه، دليل مستقلى بر توحيد است، لذا در آخر به صورت توبيخ فرموده: أَ فَلا يُؤْمِنُونَ.

ششم: در زمينه آيه رواياتى از ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم اجمعين نقل شده كه در تفسير برهان مطالعه فرمائيد.

از جمله از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده:

«كانت السماء رتقا لا تنزل

المطر و كانت الارض رتقا لا تنبت الحب».

31- وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ.

دليل ديگرى است بر توحيد كه سرپرستى و اداره جهان در دست يك خداست خدا پوسته زمين را با كوه ها ميخكوب كرده است، و گر نه تموج درياى عظيم مركز آن پوسته زمين را كه پيش از شصت كيلومتر ضخامت ندارد، پيوسته بالا و پائين مى برد و زندگى را فلج مى كرد.

امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در خطبه اول نهج البلاغه فرموده:

«و وتّد بالصخور ميدان ارضه»

يعنى با صخره ها اضطراب زمين اش ميخكوب كرد.

رجوع شود به سوره (نحل آيه 15) در سوره لقمان/ 10 نيز خواهد آمد «ان تميد» تقديرش «كراهة ان تميد او حذرا من ان تميد» است، به نظر مى آيد از كلمه رواسى، ريشه هاى كوه ها نيز در نظر است، كه ريشه كوه ها از خود كوه ها مفصلتر است، و «رسو» كه رسوخ هم معنى شده به اين مطلب دلالت دارد.

وانگهى: اگر زمين به صورت ديوارهاى سنگى آفريده مى شد، كسى نمى توانست از جايى بجايى برود، هموار بودن آن و ايجاد راه ها يكى ديگر از دلائل تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 508

نفوذ مشيت و تدبير خدايى است، منظور از «يهتدون» به احتمال قوى راه يافتن مردم از نقطه اى به نقطه اى است.

اين مطلب در آيات ديگرى نيز آمده است مانند وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلًا فِجاجاً نوح/ 20، اين آيه، آيه ما نحن فيه را كاملا روشن مى كند كه خدا زمين را گسترده كرد تا در آن به راهها وارد شويم و اگر مثل ديوارها بود امكان نداشت.

هكذا آيه: الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً

وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا طه/ 53 به هر حال، آيه شامل دو دليل از راه علت نمايى و غرض است، همانطور از ديدن يك ميز مثلا مى فهميم تدبيرى در آن به كار رفته و سازنده غرضى داشته است در اين آيه نيز مطلب همين است «سبلا» در آيه ما نحن فيه بدل است از «فجاجا» و در آيه نوح. فجاجا وصف «سبلا» مى باشد.

32- وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ.

منظور از «السماء» ظاهرا مطلق آسمان است اعم از هوا، ستارگان، و غيره كه مانند سقفى بر بالاى زمين هستند و از خلل و خارج شدن از مدارات و نظامها است، نظير: إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا فاطر/ 41، كه اگر خدا حفظ نمى كرد از جاى خود زايل مى شدند و نظام به هم مى خورد و نظير: وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ حج/ 65.

منظور از «آياتها» ظاهرا آفتاب، ماه، اشعه، بارانها و ساير آياتى است كه در تأمين زندگى در روى زمين اثر تام و تمام دارند نظير وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ يوسف/ 105.

تكميل زندگى روى زمين با اسباب آسمانى، انسجامى كه ميان آسمان و زمين تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 509

موجود است دليل بارزى از تدبير خدا و نفوذ مشيت او در جهان است اگر طاغيان در آنها تدبر كنند پى به وجود خدا و الوهيت او خواهند برد و از اصنام و طاغوتها دست خواهند برداشت.

33- وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ.

مى شود گفت: شب و

روز و آفتاب و ماه بيان «آياتها» در آيه سابق هستند در هر حال وجود اين عوامل كه زندگى بدون آنها ميسر نبوده و نيست بهترين دليل وجود تدبير و توحيد است، از كُلٌّ فِي فَلَكٍ ... معلوم مى شود كه شب و روز در اطراف زمين حركت مى كنند، منظور از فلك، مدار است.

34- وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ.

اين آيه و آيه بعدى در رابطه با آنست كه مشركان مى گفتند: آن حضرت مى ميرد و ما از او آسوده مى شويم، نظير: أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ طور/ 30، اين آيه در جواب مى گويد: مگر پس از مرگ تو آنها هميشه خواهند ماند تا با نبودن تو (بزعم خودشان) به راحتى برسند، ما براى هيچكس خلود قرار نداده ايم بلكه تو خواهى مرد، آنها نيز خواهند مرد، على هذا اين گفته آنها پندارى بيش نيست، در آيه بعدى فرموده: زندگيشان در هر حال خالى از فتنه و امتحان نخواهد بود و شايد مراد از آن باشد كه در صورت نبودن تو باز راحت نخواهند بود وانگهى: گريزى ندارند از اينكه بسوى ما بازگردند و زير حساب قرار گيرند.

35- كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ.

خلاصه در اين دو آيه، به گفته آنها سه جواب داده شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 510

اول: با مردن تو، آنها مخلّد نخواهند بود تا (به خيال خود) راحت شوند.

دوم: اگر پس از تو مقدارى هم ماندند، زندگيشان خالى از آزمايش و خير و شرّ نخواهد بود.

سوم: بالاخره اگر هم مقدارى بمانند پيش ما برمى گردند و حساب پس

مى دهند.

منظور از «نفس» در آيه شخص و انسان است نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً حاكى است كه مرض و فقر و صحّت و غنى، عواملى هستند كه انسان با آنها آزمايش مى شود و در مسير تكامل يا حضيض ذلت مى افتد، ابتلاء با خير و شر جز سير در راه كمال يا شقاوت نمى تواند باشد، لازمه اين امتحان همان رجوع الى اللَّه است، و گر نه صرف امتحان فائده اى نخواهد داشت، لذا فرموده: وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ.

«فتنه» ظاهرا مفعول مطلق است و تقدير آيه «نفتنكم بالشر و الخير فتنة» مى باشد.

36- وَ إِذا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَ هذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كافِرُونَ.

جمله أَ هذَا الَّذِي ... مصداق مسخره است و تقدير آن «يقولون أ هذا الذى ...» ميباشد، جمله وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ ... حال است از فاعل «يقولون» كه گفته شد، يعنى اين سخن را در حالى مى گويند كه بياد كردن خداى رحمن كافر مى باشند و خدا را با اين صفت كه رحمت و فيضش، همه جا را پر كرده است ياد نمى كنند و خلاصه: از اينكه مى گويى: خدايان آنها لا يضر و لا ينفع است ناراحت مى شوند ولى از ياد نكردن خداى رحمن ناراحت نيستند، بعضى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 511

گويند: مراد از ذكر، قرآن است.

37- خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آياتِي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ.

آيه در رابطه با وعده هاى عذاب است كه آن حضرت مى داد، منظور از خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ شايد آن باشد كه انسان چنان با عجله است گويى از عجله آفريده شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 512

انبياء سوره (21) آيه 38- 47

[سوره الأنبياء (21): آيات 38 تا 47]

اشاره

وَ

يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (38) لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (39) بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّها وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (40) وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (41) قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ (42)

أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ (43) بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ (44) قُلْ إِنَّما أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ وَ لا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ إِذا ما يُنْذَرُونَ (45) وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (46) وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ (47)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 513

38- مى گويند: اگر راستگوييد اين وعده كى خواهد بود؟

39- اى كاش كفار مى دانستند وقتى را كه آتش را از چهره و پشتهاى خود كنار نتوانند كرد، و شفاعت كرده نمى شوند.

40- بلكه عذاب ناگهان به آنها مى آيد و مبهوتشان مى كند، نتوانند آن را برگردانند و مهلت داده نمى شوند.

41- به پيامبرانى پيش از تو استهزاء شد، استهزاء كنندگان را همان عذابى كه مسخره مى كردند در گرفت.

42- بگو: كدام كس شما را در شب و روز از عذاب رحمان حفظ مى كند، بلكه آنها از ذكر پروردگارشان روگردان هستند.

43- يا آنها را جز ما خدايانى است كه از

عذاب ما منعشان مى كنند، آنها يكديگر را يارى نتوانند و از طرف ما يارى نشوند.

44- بلكه ابنان و پدر ايشان را متاع داديم تا عمرشان زياد شد آيا نمى داند كه ما به زمين مى آئيم و آن را از اطرافش ناقص مى كنيم، آيا آنها غالبند؟

45- بگو: من فقط شما را با وحى مى ترسانم اما كرها چون انذار شوند دعوت را نمى شنوند.

46- اگر وزشى از عذاب پروردگارت به آنها رسد حتما خواهند گفت: اى واى بر ما ما ظالمان بوديم.

47- براى روز قيامت ميزانهاى عدالت را مى نهيم، به هيچ كس ظلم نمى شود و اگر عمل به وزن دانه خردل هم باشد آن را مى آوريم، كافى است كه ما حسابگريم.

كلمه ها

وعد: راغب گويد: وعد در وعده خير و شر هر دو به كار رود گويند «وعدته بنفع او ضر».

تبهتهم: بهست (بر وزن عقل): تحيّر، بهتان دروغى است كه شخص را تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 514

مبهوت و متحيّر مى كند.

حاق: حيق: احاطه و فرا گرفتن «حاق به حيقا: احاط به». راغب گويد: گفته اند: اصل آن حقّ است قاف اوّل به ياء قلب شده يكلؤكم: كلائة: حفظ و نگهدارى. «كلائه اللَّه: حفظه و حرسه» «يكلؤكم»: حفظ مى كند شما را.

نفخة: نفخ: وزيدن. «نفخ الريح نفخا: هبّت» نفخة براى وحدت است يعنى: يك وزيدن.

مثقال: چيزى است كه با آن وزن مى كنند (سنگ) و نيز مثقال به معنى وزن الشي ء (سنگينى) است.

خردل: علفى است كه تخمهاى سياه و بسيار ريز دارد، در المنجد آمده:

«نبات له حب صغير جدا اسود».

اقرب الموارد آن را خود دانه گفته است، اين كلمه فقط دو بار در قرآن آمده است: انبياء/ 46، لقمان/ 16.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته: در اين آيات، از سخن مشركان كه به طور تحقير مى گفتند: قيامت كى خواهد بود جواب داده شده و نسبت به كافران انذار و به آن حضرت تسليت و حقائق ديگرى نيز آمده است.

38- وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

منظور از الوعد، وعده آخرت است كه از آيه سابق فهميده شده، فاعل «يقولون» مشركان و فاعل «كنتم» مؤمنان است، اين آيه مجموعا هفت بار در قرآن مجيد بمناسبتهايى تكرار شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 515

39- لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ.

جواب سخن مشركان است «لو» به معنى تمنّى (اى كاش) و

«حين» مفعول «يعلم» مى باشد.

چنان كه در مجمع البيان است، ظهور آيه در آنست كه آتش از پس و پيش به آنها حمله كرده و آنها را احاطه مى كند به طورى كه نه قدرت دفع آن را دارند و نه به يكديگر يارى مى توانند بكنند، يا اينكه به وسيله شفاعت شافعان يارى كرده نمى شوند.

40- بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّها وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ در الميزان فرموده: بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً اعراض است از «لا يكفون» نه از «لو يعلم» و نه از مقدّرى مانند «لا تأتيهم الآيات بحسب اقتراضهم بل تأتيهم بغتة». قول الميزان صحيح است، زيرا آمدن آتش مربوط به قيامت است وقتى كه مشركان در عذاب واقع شده اند، پس منظور آنست كه: آتش را از صورت و پشت خود نگهدارى نتوانند كرد زيرا كه ناگهان و از محلّى كه نمى دانند حمله مى كند مى خواهند از محلّى جلوش را بگيرند ولى از محلّ ديگرى هجوم مى آورد كه از ديدن آن مبهوت مى شوند و كسى به يارى آنها نمى آيد. جمله اخير راجع به نفى شفاعت است.

41- وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.

اشاره است به وعده عذاب دنيوى كه از طرف آن حضرت به مشركان وعده مى شد، منظور از «ما» عذابى است كه منكران نبوت آن را مسخره مى كردند.

يعنى عذابى كه آن را مسخره مى كردند همان عذاب آنها را گرفت: قوم تو نيز تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 516

كه وعده عذاب را مسخره مى كنند همان سرنوشت را خواهند داشت.

42- قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ.

يعنى اگر خدا بخواهد عذابتان كند هيچ

كس نمى تواند شما را در شب و روز از عذاب خدا حفظ كند.

آرى كسى حفظ نتواند كرد ولى آنها از تذكر و نصيحت پروردگارشان روگردانند، مى تواند منظور از «ذكر» قرآن باشد.

43- أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ.

يعنى: مشركان جز ما خدايى ندارند كه آنها را از عذاب ما، مانع شوند.

لفظ تَمْنَعُهُمْ- مِنْ دُونِنا هر دو وصف «آلهه» است، آن گاه در جواب اين سخن فرموده: آنها خدايانى ندارند كه از عذاب ما منع كنند زيرا كه خدايان آنها يكديگر را نتوانند كمك كنند و از ما نيز يارى كرده نميشوند، پس چطور مى توانند مشركان را از عذاب ما، مانع شوند؟

44- بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ.

يعنى: جز ما خدايانى ندارند بلكه علّت طغيان و عصيان آنها، آنست كه اينها و پدرانشان را مدت زيادى نعمت داديم، زندگى مرفّه مغرورشان نمود، ولى بايد متوجه باشند كه دستور ما پيوسته به زمين مى آيد و گروهى را از بين مى بريم، اين مشركان نيز دچار چنين سرنوشتى خواهند شد كه آنها بر مقدرات ما غلبه نتوانند كرد، منظور از نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها ... هلاك شدن مردم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 517

به طور دسته جمعى است، يعنى امتى را بعد از امتى از روى زمين برمى داريم، وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ اعراف/ 34، بقيه كلام در سوره رعد آيه 41 ديده شود.

45- قُلْ إِنَّما أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ وَ لا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ إِذا ما يُنْذَرُونَ اين آيه مى گويد:

اشكال در دين من نيست كه قبول نمى كنيد، بلكه اشكال در شما است كه گوش شنوا نداريد، عناد و لجاجت گوش شما را كر نموده است، من شما را با وحى آسمانى انذار مى كنم، در آن نقضى نمى تواند وجود داشته باشد، اما انسانهاى ناشنوا موقع انذار، دعوت را نمى شنوند.

46- وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ.

اين آيه حاكى است كه آنها فقط پس از رسيدن عذاب بيدار مى شوند و اقرار به ظلم مى كنند ولى آن وقت فائده اى به حالشان ندارد، نظير: فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ يونس/ 88.

47- وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ.

اين آيه اشاره به دقت حسابرس در روز قيامت است «القسط» وصف موازين است و تقدير آن «ذوات القسط» مى باشد، فاعل «كان» عمل است كه از موازين فهميده مى شود، يعنى اگر عمل انسان به وزن دانه خردل هم باشد آن را خواهيم آورد، على هذا هيچ كسى مظلوم نخواهد شد، نه نيكوكاران در رابطه با كم شدن پاداش و نه بدكاران در رابطه با اضافه شدن كيفر. در سوره اعراف ذيل آيه وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ/ 8 درباره توزين اعمال به طور مفصل صحبت شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 518

در بعضى از روايات آمده كه ميزان اعمال در روز قيامت انبياء و اوصيا هستند در تفسير برهان از معانى الاخبار صدوق نقل كرده كه هشام بن سالم از امام صادق عليه السّلام از موازين قسط سؤال كرد فرمود:

«هم الانبياء و الاوصياء»

و از كافى نقل كرده:

«قال الانبياء

و الاوصياء»

و از روايت ابن شهر آشوب از امام صادق عليه السّلام نقل نموده:

«قال الرسل و الأئمه من آل بيت محمّد عليهم السّلام».

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 519

انبياء سوره (21) آيه 48- 73

[سوره الأنبياء (21): آيات 48 تا 73]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ (48) الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ (49) وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (50) وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ (51) إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ (52)

قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ (53) قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (54) قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبِينَ (55) قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ (56) وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ (57)

فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ (58) قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ (59) قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ (60) قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ (61) قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ (62)

قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ (63) فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (64) ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ (65) قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ (66) أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (67)

قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (68) قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ (69) وَ

أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ (70) وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ (71) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحِينَ (72)

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ (73)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 520

48- به موسى و هارون كتابى داديم كه ميان حق و باطل فرق مى گذاشت و براى اهل تقوى نور و بيدارى بود.

49- كسانى كه از پروردگارشان در غيبت مى ترسند و از روز قيامت بيمناكند

50- اين قرآن ذكر پر فائده ايست كه نازل كرده ايم، آيا شما منكر آن هستيد؟!

51- به ابراهيم پيش از موسى بينش مخصوص خودش را داده و به آن دانا بوديم. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 521

52- وقتى كه به پدر و قوم خويش گفت: اين مجسمه ها كه مى پرستيد چيستند؟

53- گفتند: پدرانمان را يافتيم كه به آنها عبادت مى كردند.

54- گفت: يقينا شما و پدرانتان در گمراهى آشكار هستيد.

55- گفتند: آيا سخن حق آورده اى يا از شوخى كنندگانى؟

56- گفت: بلكه پروردگار شما پروردگار آسمانها و زمين است كه آنها را آفريده و من بر اين مطلب از گواهانم.

57- به خدا حتما بتهاى شما را كارى مى كنم پس از آنكه پشت كنان روگردانيد.

58- بتها را تكه تكه كرد مگر بزرگ آنها را، تا به سوى آن برگردند.

59- گفتند: چه كسى اين كار را با خدايان ما كرده حتما او از ظالمان است.

60- گفتند: جوانى شنيديم كه آنها را به بدى ياد مى كرد و به او ابراهيم مى گفتند.

61- گفتند: او را پيش چشم مردم بياوريد تا به گفته او گواهى دهند.

62- گفتند: اى ابراهيم

آيا تو با خدايان ما اينكار كرده اى؟

63- گفت: بلكه اينكار را بزرگ آنها كرده است اگر سخن مى گويند از خودشان بپرسيد

64- آنها به انديشه خود برگشته و گفتند: شما ظالمان هستيد (نه ابراهيم).

65- سپس بر سرشان وارونه شدند كه مى دانى اينها سخن نمى گويند.

66- گفت: پس آيا عبادت مى كنيد جز خدا آنچه را كه به شما نه نفعى مى دهند و نه ضررى مى رساند.

67- اف بر شما و بر آنچه جز خدا مى پرستيد آيا نمى فهميد؟

68- گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر يارى كننده ايد.

69- گفتيم: اى آتش بر ابراهيم سرد و سلامت باش.

70- خواستند به او حيله كنند. زيانكارترشان كرديم.

71- او و لوط را به سوى زمينى كه در آن براى مردم بركت گذاشته ايم، نجات داديم.

72- اسحاق و يعقوب را به او عطيه داديم و همه را نيكوكاران گردانديم.

73- آنها را پيشوايانى گردانديم كه مردم را به امر ما هدايت مى كردند و به آنها عمل خوب ها و اقامه نماز و دادن زكاة را وحى كرديم و براى ما بندگان عابد بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 522

كلمه ها

فرقان: در اصل مصدر است ولى به معنى اسم فاعل به كار رفته است يعنى فارق بين الحق و الباطل.

مشفقون: شفق (بر وزن شرف): سرخى مغرب بعد از غروب، اشفاق اگر با «من» آيد معنى خوف مى دهد، طبرسى آن را «خوف از وقوع مكروه با احتمال عدم وقوع» گفته است.

رشد: هدايت، نجات، صلاح، كمال، بعيد نيست منظور از آيه، درك و كمال يا هدايت باشد، تماثيل: مجسمه ها. مفرد آن تمثال است. راغب گويد: «التمثال: الشي ء المصور».

عاكفون: عكف و عكوف: ملازمت با تعظيم. «العكوف: الاقبال على الشي ء و

ملازمته على سبيل التعظيم» عاكفون: ملازمت كنندگان به عبادت.

لاعبين: لعب فعلى است كه مقصد صحيحى در آن نيست لاعب: بازى گر و كسى كه از كار خود مقصد صحيحى ندارد و خودش را مشغول مى كند.

مدبرين: دبر (بر وزن عنق): عقب، مقابل جلو. مدبر: كسى كه پشت مى كند.

جذاذ: جذ: شكستن. پراكندن و بريدن. جذاذ به معنى مجذوذها و شكسته شده ها است.

نكسوا: نكس: وارونه كردن. «نكسه نكسا: قلّبه على رأسه و جعل اسفله تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 523

اعلاه» منظور از آن در آيه، گذاشتن باطل بجاى حق است.

اف: كلمه اى است كه دلالت بر انزجار دارد.

اسفلين: اسفل: پائين تر، منظور از آن «مغلوب» است.

نافلة: عطيه. نفل (بر وزن عقل) به معنى زياد است، نماز نافله را از آن نافله گويند كه زائد بر واجب است ايضا به معنى عطيه آمده است، مراد از آيه همان است.

خيرات: خير به معنى اختيار شده است، خيرات جمع آن است، چيزهاى پسنديده و اختيار شده.

شرحها

در آيه سوم از اين سوره خوانديم كه مشركان مى گفتند: هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ ... سپس در آيه هفتم در جواب آن خوانديم كه:

وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ ... اين از سنن لا يتغيّر خداست كه پيامبران را از بشر مبعوث كند، در اين زمينه حالات عده اى از رسولان الهى آمده است، در اين آيات، شرح حالات موسى و ابراهيم را مى خوانيم.

48- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ در اين آيه و آيات بعدى، قرآن مجيد در هدايت بودن با تورات اصلى مقايسه شده است و شايد علّت جلو آمدن حالات موسى از ابراهيم

عليه السّلام همين است منظور از فرقان و ضياء و ذكر، تورات است كه تورات در زمان خود فارق بين الحق و الباطل و نور بود كه ظلمات شرك و كفر از بين مى برد و قلوب را نورانى مى كرد و ذكرى از جانب خدا بود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 524

ضياء و ذكرا نكره آمده و ظاهرا هر دو راجع به «متقين» است كه فقط آنها از تورات بهره مى برند، امّا فرقان با الف و لام راجع به همه ميباشد (از الميزان) در جاى ديگر درباره تورات آمده: إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ مائده/ 44.

49- الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ.

اين آيه وصف متقين در آيه سابق است، منظور از «خشى بالغيب» خشيت در غيبت از عذاب خداست، مؤمن با آنكه عذاب خدا از او غائب است باز از عذاب مى ترسد مانند ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ يوسف/ 52 لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ مائده/ 94، على هذا باء به معنى فاء است، ما در دنيا در غيبت از عذابيم. بعيد نيست كه وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ عبارت اخراى صدر آيه باشد.

50- وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ مبارك به معنى پرفائده است كه بركت به معناى فائده مى باشد، منظور از «انتم» مشركان مكه است.

51- وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ.

لفظ «من قبل» راجع به موسى و هارون است يعنى جريان موسى و هارون عجب نيست كه پيش از آنها به ابراهيم نيز رشد و درك را داده بوديم، غرض از رشد ظاهرا درك و بينش فطرى است كه خدا

به آن درك مخصوص دانا بود.

شايد اين آيه عبارت اخراى وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ انعام/ 75 باشد، اضافه رشد به ابراهيم دليل مخصوص بودن آنست.

52- إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 525

در ذيل آيه إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ ... انعام/ 74 در نكته ها گفته شد كه آزر پدر ابراهيم نبود بلكه جد امى يا عموى آن حضرت بود و اسم پدر آن حضرت تاريخ بود، تورات آن را تارح با حاء مهمله گفته است. «ما هذه» سؤال از حقيقت و ماهيت آنهاست تا در جواب معلوم شود كه عبادت چيز جامد و بيجان، سفاهت است، مشركان كه متوجه اينكار بودند، جواب دادند كه كار پدرانمان چنين بوده است.

53- قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ آنها مى دانستند كه نخواهند توانست اثبات كنند كه بتها كاره اى هستند لذا به استدلال عاطفى پرداخته و گفتند: پدرانمان را در عبادت آنها يافته ايم، ابراهيم در جواب فرمود: هم شما و هم پدرانتان در اشتباهيد.

54- قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ علّت اين گمراهى همان است كه در آيه 66 فرموده: أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ.

55- قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ از سخن ابراهيم تعجب كرده و گفتند: آيا جدى مى گويى يا اين سخن را ملعبه و مشغوليت كرده اى؟ و شوخى ميكنى؟

56- قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ گفت: پروردگار شما كه بايد او را پرستش كنيد همانست كه آسمانها

و زمين را آفريده و پرورش مى دهد و من به اين حقيقت اقرار مى كنم يعنى حرفم جدى است و شوخى نمى كنم آن وقت اضافه فرمود كه:

57- وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 526

گويى منظورش آن بود كه به سر اصنام شما بلا مى آورم و آنها نمى توانند از خود دفاع بكنند و بر شما معلوم مى شود كه كارى از آنها ساخته نيست احتمال قوى آنست كه اين سخن را در ضمير خود گفته باشد، زيرا چنين خطابى بر آنها در آن روز، مشكل و دور از احتياط بود و از سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ نيز استفاده مى شود والا مى گفتند: شنيديم كه ابراهيم قبلا چنين وعده اى كرده بود بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ يعنى: بعد از آنكه پشت كنان از بتخانه يا از شهر بر گرديد، از اين معلوم مى شود كه آنها در روز معين شهر يا بتخانه را خالى گذاشته و به مراسمى مى رفته اند نظير عيد و مانند آن. طبرسى فرموده: گويند: آنها در هر سال عيدى داشتند، وقت برگشتن از آن به سوى بتها مى آمدند و به آنها سجده مى كردند.

58 و 59- فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ لفظ «لعل» به معنى «تا» است نه به معنى «شايد» ضمير «اليه» راجع به «كبيرهم» است نه بابراهيم، منظور آن حضرت اين بود كه بت بزرگ را متهم كنند كه او اينها را تكه پاره كرده است و در عين حال مى خواسته براى بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا زمينه چينى كند، لفظ «من» در جمله «من فعل» ظاهرا استفهام است و آيه بعدى آن را

تأييد مى كند.

60- قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ منظور از «يذكرهم» به بدى ياد كردن است يعنى آنها را تخطئه مى كرد و عيب مى گرفت و مى گفت: «لا يضر لا ينفع» هستند تقدير ابراهيم «هو ابراهيم» است چنان كه در مجمع البيان فرموده است.

61- قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 527

منظور از «يشهدون» ظاهرا گواهى دادن است يعنى: گفتند: ابراهيم را پيش چشم مردم بياوريد تا گواهى دهند كه بگوش خود شنيده اند، ابراهيم از بتها به بدى ياد مى كرد.

62 و 63- قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ لفظ «بآلهتنا» نشان مى دهد كه آنها ابراهيم را بت پرست نمى دانستند.

اينكه فرمود: بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ سخن جدى نيست تا دروغ باشد اينگونه كلمات در مخاصمات مشهور است آن براى الزام خصم بود، يعنى: شاهد حال حكايت مى كند كه اين عمل كار بت بزرگ است. اگر سخن گفتن بلد هستند از خودشان بپرسيد، در صحيح بخارى جزء 4 باب قول اللَّه: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا از ابو هريره نقل كرده ابراهيم دروغ نگفت مگر در سه مورد دو تا براى خدا و يكى براى زنش ساره، و آنجا كه گفت إِنِّي سَقِيمٌ و آنجا كه گفت: بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا و آنجا كه گفت: ساره خواهر من است.

ناگفته نماند: ابو هريره از اين غلطها بسيار كرده است 64- فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ اين اشاره بتأثر آنها از جواب آن حضرت است و اين كلام در ضمير آنها بوده است و در ضمير خودشان گفته اند كه ابراهيم در

اينكارش ظالم نيست بلكه ظالم مائيم كه اين موجودات بيجان را پرستش مى كنيم فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ يعنى به باطل خود برگشته و انديشه كردند، اينكه گفته اند: به يكديگر برگشتند ظاهرا درست نيست.

65- ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ يعنى باطل را بجاى حق گذاشتند، به عبارت ديگر در حال تفكر و ملامت تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 528

خود، حق در بالاى قلب آنها و باطل در پائين آن بود ولى وقتى كه وارونه شدند باطل بالا آمد و حق در پائين ماند، آن وقت باطل را مستمسك قرار داده و گفتند مى دانى كه اينها سخن نمى گويند و اين حرف تو نشان مى دهد كه تو بتها را شكسته اى. «ما» مشابه، به «ليس» است.

66 و 67- قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ اينجاست كه معلوم مى شود: كه نظر ابراهيم آن نبود كه بگويد: من بتها را نشكسته ام بلكه مى خواسته آنها را در منطق مجاب كند آن گاه مى گويد كمترين چيزى كه از يك معبود متوقع است آن است كه از پرستش كنندگان دفع ضرر كند و جلب منفعت نمايد ولى بتهاى شما اينكار هم نمى توانند پس از ابطال معبود بودن بتها از آنها و اصنامشان، اظهار تنفر كرده و با كلمه: أَ فَلا تَعْقِلُونَ آنها را توبيخ نموده است.

68- قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ نتيجه ابطال دليلشان آن بود كه آن حضرت را در شكستن بتها ظالم ندانند و خاضع شوند ولى از لجاجت خود دست برنداشته و گفتند: ابراهيم را بسوزانيد و

خدايانتان را يارى كنيد، مفعول «فاعلون» نصرت است يعنى اگر هستيد نصرت كننده خدايان.

69 و 70- قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ لفظ «كونى» امر تكوينى است كه خدا با آن امر، اثر آتش را از آتش برداشت و در نتيجه براى ابراهيم خنك و سالم شد، اهل شهر حقيقت امر را ندانستند، فقط پس از چند روز كه آتش خاموش شد ديدند ابراهيم صحيح و سالم در شهر گردش تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 529

مى كند نتيجه آنكه: آنها خواستند ابراهيم را با آتش اعدام كنند ولى تيرشان به سنگ خورد. زيانكار بودند، زيانكارتر شدند.

در روايات شيعه و اهل سنت آمده كه ابراهيم را در منجنيق گذاشته و بآتش انداختند.

در تفسير برهان در روايت امام باقر عليه السّلام هست:

«فقال للنار كونى بردا فاضطربت اسنان ابراهيم صلّى اللَّه عليه حتى قال اللَّه عز و جل و سلاما على ابراهيم ...»

يعنى چون خدا به آتش گفت: سرد باش چنان سرد شد كه دندانهاى ابراهيم از سرما لرزيد خدا فرمود: «و سلاما».

در علل الشريع از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«لما القى ابراهيم عليه السّلام في النار تلقاه جبرئيل في الهواء و هو يهوى فقال يا ابراهيم أ لك حاجة؟ فقال امّا اليك فلا» (الميزان).

71- وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ از لفظ «نجيناه» روشن مى شود كه ابراهيم را از آن ديار بيرون كرده اند در روايت امام صادق عليه السّلام آمده است:

«فامر نمرود أن ينفوا ابراهيم من بلاده»

لوط خواهر زاده ابراهيم عليه السّلام بود كه به او ايمان آورد فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّي

مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي عنكبوت/ 26، منظور از «ارض مبارك» سرزمين شام و فلسطين است كه چندين بار به لفظ «باركنا» در قرآن مجيد آمده است.

72- وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ نافلة به معنى عطيه است، اسحاق پسر ابراهيم و هكذا اسماعيل هر دو بعد از خروج ابراهيم از بابل، متولد شده اند، آنهم در حال پيرى آن بزرگوار الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ ابراهيم/ 39، يعقوب پسر اسحاق است عطيه بودن آنها در اثر «صالحين» بودنشان بود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 530

73- وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ ضمير «هم» راجع به ابراهيم، اسحق و يعقوب است لفظ يَهْدُونَ بِأَمْرِنا شايد براى آنست كه آنها از جانب خود مردم را نمى خواندند بلكه با دستور ما و زير فرمان ما، مردم را هدايت مى كردند، الميزان «اوحينا» را حمل بر وحى باطنى كرده نه وحى تشريعى، يعنى آنها با دلالت باطنى و عنايت الهى پيش از وحى تشريعى كارهاى خير را انجام مى دادند، على هذا آن باعث شد كه خدا مقام امامت به آنها بدهد.

مؤيّد قول الميزان آيه: وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ سجده/ 24، است كه لَمَّا صَبَرُوا در جاى وَ أَوْحَيْنا آمده است و نشان مى دهد كه پيش از امام شدن در اطاعت از فرمان حق خويشتن دارى مى كرده اند.

ولى اين مى ماند كه آنها نماز و زكاة را با وحى باطنى چطور مى دانسته اند؟

على هذا بهتر است گفته شود كه وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ در

جاى لَمَّا صَبَرُوا است نه «اوحينا» و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 531

[سوره الأنبياء (21): آيات 74 تا 91]

اشاره

وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ (74) وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (75) وَ نُوحاً إِذْ نادى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (76) وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ (77) وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ (78)

فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلِينَ (79) وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ (80) وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْ ءٍ عالِمِينَ (81) وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ (82) وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (83)

فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدِينَ (84) وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ (85) وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ (86) وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ (87) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ (88)

وَ زَكَرِيَّا إِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ (89) فَاسْتَجَبْنا لَهُ

وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيى وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ (90) وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ (91)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 532

74- به لوط حكم و علم داديم و او از شهرى كه كارهاى پليد مى كرد نجات بخشيديم، كه آنها مردمان بدكار و فاسق بودند.

75- لوط را به رحمت مخصوص خويش داخل كرديم كه از نيكوكاران بود.

76- ياد كن نوح را كه پيش از آنها ما را ندا كرد، او را اجابت كرديم، او و اهلش را از تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 533

اندوه بزرگ نجات داديم.

77- و وى را از قومى كه آيات ما را تكذيب كرده بودند نجات داديم كه آنها قوم بد كارى بودند: لذا همه شان را غرق كرديم.

78- داود و سليمان را ياد آر، وقتى كه درباره زراعت قضاوت مى كردند كه گوسفند آن قوم شب هنگام زراعت را چريده بود، ما به حكمشان شاهد بوديم.

79- قضاوت را به سليمان تفهيم كرديم و بهر دو حكم و علم داده بوديم، كوه ها و پرندگان را مسخر كرديم كه با داود تسبيح مى گفتند، ما اين كار را مى كرديم.

80- به داود صنعت زره بافى ياد داديم تا شما را از شدت جنگ حفظ كند، آيا باين نعمت شكر گزاريد؟

81- باد تند را براى سليمان مسخر كرديم كه به فرمان او به طرف زمينى كه در آن بركت گذاشته ايم، مى وزيد و ما به هر چيز دانا بوده ايم.

82- بعضى از شياطين براى سليمان غواصى مى كردند، كارى غير از آن نيز مى كردند، ما آنها را از نافرمانى

حفظ مى كرديم.

83- ايوب را ياد آر، آن دم كه خدايش را ندا كرد، مرا گرفتارى رسيد، تو ارحم الراحمينى

84- دعاى او را اجابت كرديم، گرفتاريش را زايل نموديم، اهلش و مانند اهلش را به او داديم، رحمتى بود از جانب ما و تذكرى بود براى بندگان عبادتگر.

85- اسماعيل، ادريس، ذا الكفل را ياد آر، كه همه از صابران بودند.

86- آنها را به رحمت مخصوص خويش داخل كرديم كه از نيكوكاران بودند.

87- ياد كن يونس را آن دم كه خشمناك از شهر بيرون رفت، گمان كرد كه بر او سخت نخواهيم گرفت در ميان تاريكها فرياد كشيد: جز تو معبودى نيست منزهى من از ستمكاران شدم.

88- دعاى او را اجابت كرديم او را از آن اندوه نجات داديم مؤمنان را اين چنين نجات مى دهيم.

89- زكريا را ياد كن، وقتى كه ندا كرد. پروردگارا مرا تنها مگذار، تو بهترين وارثان هستى.

90- دعاى او را اجابت كرديم، باو يحيى را داديم زنش را براى او اصلاح كرديم آنها تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 534

در كارهاى خوب بر يكديگر سبقت مى گرفتند و ما را از روى رغبت در ثواب و ترس از عقاب مى خواندند و بر ما خاشع بودند.

91- ياد كن مريم را كه دامن خود را پاك نگاه داشت از روح خود در آن دميديم، او و پسرش را معجزه اى براى مردمان گردانديم.

كلمه ها

خبائث: خبيث: پليد. جمع آن خبائث است، خبث (بر وزن قفل):

ناپاكى و پليدى، «خبث خبثا: ضد طاب».

سوء: (بفتح سين) مصدر است بمعنى بدى (و بضم معين) اسم است به معنى بد. آن در آيه مصدر به معناى فاعل است يعنى «بد».

كرب: اندوه شديد. راغب و

جوهرى قيد شدت را افزوده اند ولى قاموس اندوه مسلّط بر نفس گفته است.

نفشت: نفش: پراكنده شدن طبرسى فرموده: نفش غنم و ابل آنست كه در شب پراكنده شده و بدون چوپان بچرد.

لبوس: بفتح لام به معنى زره است. طبرسى فرموده: لبوس اسم سلاح است در نزد عرب، زره باشد يا جوشن يا شمشير يا نيزه و گويند به معنى زره است.

بأس: در اصل به معنى شدت و سختى است، در آيه به معنى جنگ است كه از مصاديق شدت مى باشد.

عاصفة: عصف: شدت الرِّيحَ عاصِفَةً يعنى باد شديد آن به معنى برگ و و كاه نيز آيد.

يغوصون: غوص: فرو رفتن در آب يَغُوصُونَ لَهُ: براى او غوّاصى مى كردند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 535

ضر: راغب و جواهرى گويند: ضر (بضم اول) به معنى بد حالى است «الضر: سوء الحال» راغب اضافه مى كند: اعم از آنچه در نفس باشد يا در بدن تا در مال.

كشفنا: كشف: اظهار و ازاله. در آيه به معناى دوم است.

ذو الكفل: نام پيغمبرى است كه در قرآن فقط نام او آمده است نه شرح حالش انبياء/ 85، ص/ 48.

ذا النون: راغب گويد: نون به معنى ماهى بزرگ است امّا مجمع و صحاح و قاموس مطلق ماهى گفته اند، منظور از ذو النون حضرت يونس است كه ماهى او را بلعيد.

نقدر: قدر: به معنى توانايى و تنگ گرفتن است، در آيه معنى دوم مراد است، به معنى اندازه گيرى نيز آيد.

رهبا: رهب: ترس «الرهبة و الرهب: مخافة مع تحرز و اضطراب» ولى بسيارى، مطلق ترس گفته اند.

خاشعين: خشوع: تذلل و تواضع:

شرحها

در رابطه با آيه: وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ ... در

اين آيات عده اى از پيغمبران الهى ذكر شده اند و آنها عبارتند از لوط، نوح، داود، سليمان، ايوب، اسماعيل، ادريس، ذو الكفل، يونس، ذكريّا، يحيى و عيسى در بعضى مقدارى از احوال آنها ذكر شده و در بعضى فقط به ذكر نام آنها اكتفاء شده است، معلوم مى شود كه آمدن پيامبران از بشر، يك سنت خدايى است، ديگر به سخن مشركان كه مى گفتند: هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ... جايى نمى ماند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 536

74- وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ مشروح حالات لوط در سوره هود و حجر گذشت او خواهر زاده ابراهيم عليه السّلام بود كه با او از بابل به فلسطين آمد و در محلى كه اكنون مملكت «اردن» است به رسالت مبعوث گرديد «1» حُكْماً وَ عِلْماً هر دو نكره اند و دلالت بر خصوصيت دارند مراد از «حكم» حكومت و قضاوت و يا حكمت و بينش است، غرض از «علم» ظاهرا علم مخصوص پيامبران است قريه همان شهر «سدوم» است چنان كه در مجمع البيان فرموده است، خبائث كارهاى پليدى بود كه انجام مى دادند از قبيل لواط و غيره، از نسبت «تعمل» به قريه منظور اهل قريه است «فاسقين» خبر بعد از خبر است تقدير «و لوطا»، «آتينا لوطا» مى باشد.

75- وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ شايد مراد از رحمت، امامت و ولايت باشد، چنان كه در وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً گذشت. إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ تعليل ادخال در رحمت است.

76- وَ نُوحاً إِذْ نادى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ تفصيل حالات نوح

در سوره هود گذشت، تقدير آن «اذكر نوحا» است، مراد از ندايش همانست كه آمده: فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ قمر/ 10، «من قبل» مى شود اشاره به قبل از ابراهيم و ديگران باشد، كرب عظيم همان زحمات نهصد و پنجاه ساله بود كه از مردم ديد، زنش از «اهله» مستثنى است كه او نيز

__________________________________________________

(1) تورات او را برادرزاده ابراهيم گفته است، طبرسى نيز ذيل آيه 71 سوره انبياء و 86، انعام آن را پذيرفته است ولى ذيل آيه 26 عنكبوت از جمهور مفسران نقل كرده كه او خواهر زاده ابراهيم بوده

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 537

كافر بود و غرق گرديد.

77- وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ گويى معناى نجات به «نصرناه» تضمين شده است يعنى: «و انجيناه من القوم الذين ...» طبرسى از ابى عبيده نقل كرده كه «من» به معناى «على» است يعنى او را بر قوم كافر غالب كرديم، تكذيب آيات و قوم سوء بودن، علّت غرق مى باشد.

78- وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ حرث به معنى زرع و تاك هر دو آمده است، گوسفندان گروهى، شب هنگام وارد مزرعه شخصى شده و آن را چريده و فاسد كردند، شكايت اين قضيه را پيش داود آوردند از امام صادق عليه السّلام نقل شده: داود حكم كرد گوسفندان در مقابل زرع به صاحب آن داده شود، اما سليمان حكم كرد، خسارت از شير و پشم گوسفندان در آن سال داده شود «1» حكم سليمان از حكم داود اصلح بود، زيرا در آن صورت هم خسارت مزرعه

داده مى شد و هم گوسفندان در دست صاحبان آن مى ماند.

منظور از «يحكمان» آنست كه در حكومت و قضاوت مشورت مى كردند زيرا قضاوت حق داود بود، از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

لم يحكما انما كانا يتناظران ففهمناها سليمان «2».

على هذا منظور آنست كه هر دو حكم را مى دانستند و مى گفتند: بايد

__________________________________________________

(1) تفسير برهان از كافى

. (2) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 538

خسارت مزرعه داده شود ولى تبادل نظر مى كردند كه از چه چيز داده شود، خداوند به سليمان فهماند كه از منافع گوسفندان داده شود نه از عين آنها پس مراد از «حكمهم» مشاوره آنهاست و شاهد بودن خدا حاكى است كه هر دو به صواب مى انديشيده اند و زير نظر خدا بود، وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ تقدير «اذكر داود ...» است.

79- فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلِينَ اين آيه مى گويد: حكومت و قضاوت را به سليمان تفهيم كرديم و او حكم كرد، از آيه ما قبل فقط مشورت آن دو فهميده شد، نه حكم كردن وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً براى رفع شبهه از داود است يعنى نبايد فكر كرد كه سليمان بر داود فضيلت داشت نه، بلكه به هر دو حكم كردن و علم بخصوص داده بوديم، اما صلاح آن بود كه اين حكم را به سليمان تفهيم نمائيم، بالاتر از آن اينكه پرندگان را مسخّر داود كرديم.

در صافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: چون آن قضيه پيش آمد خدا به داود وحى كرد: فرزندانت را جمع كن هر كه در اين جريان درست قضاوت كند، وصى

تو اوست ... سليمان حكم كرد كه خسارت در آن سال از پشم و نتاج گوسفندان داده شود، داود گفت: چرا از عين گوسفندان داده نشود؟ سليمان گفت: چون درختان انگور ريشه كن نشده اند، در سال آينده به حال اول بر خواهند گشت يعنى لازم است خسارت از منافع جبران شود نه از عين.

آن گاه در اين آيه گفته شده كه: كوه ها و پرندگان در تسبيح با داود همصدا بودند، اين امر در سوره ص آيه 18 و 19 و در سوره سبأ آيه 10 نيز آمده است، همه چيز خدا را تسبيح مى كنند اما ما تسبيح آنها را نمى فهميم: وَ إِنْ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 539

مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ

اسراء/ 44، اما آيا ديگران هم صداى آنها را مى شنيدند، ظاهرا نه فقط داود مى شنيدند، ظاهرا نه فقط داود مى شنيد و اللَّه العالم.

«و الطير» عطف است بر «الجبال» يعنى: «و سخرنا مع داود الطير يسبحن» الميزان در رابطه با وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ فرموده: امثال اين عنايات و مواهب از سنت ما است، آنچه به داود و سليمان داديم تازگى نداشت.

80- وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ طبرسى از قتاده نقل مى كند: صنعت زره سازى ابتدا از داود عليه السّلام بوده است ضمائر «كم انتم» و جمله «شاكرون» حاكى است كه تعليم به داود و براى نفع همگان بود، اين مسئله در آيه: أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ سبأ 11، و آيه: وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ سبأ/ 10 نيز آمده است.

81- وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها

وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْ ءٍ عالِمِينَ عطف است بر «مع داود»، تقدير آن «و سخرنا لسليمان الريح است اين آيه مى گويد: باد را براى سليمان مسخر كرديم، باد در اختيار او و مطيع او بود و به فرمان او بطرف سرزمين فلسطين مى وزيد، نظير اين است آيه فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ ص/ 36 كه مى گويد: باد به هر كجا كه سليمان اراده مى كرد مى وزيد و در جاى ديگرى آمده: وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ ... سبأ/ 12 كه باد به دستور سليمان در قبل از ظهر و بعد از آن، به اندازه يك ماه راه مى رفت.

توضيح اينكه: خدا به سليمان اراده بسيار قوى و نيرومند داده بود، كه اراده خويش را بر باد تحميل مى كرد باد تغيير مسير مى داد و در جهتى كه سليمان تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 540

مى خواست مى وزيد، چنان كه وزير سليمان آصف بن برخيا چنان اراده قوى داشت كه با آن، تخت ملكه سبأ را از فاصله دور در يك چشم به هم زدن پيش سليمان آورد، اين يكى از صفات خداست كه به سليمان داده بود، خدا نيز با اراده كار مى كند نه با ابزار، نظير اين قضيه است كرامت حضرت امام جواد صلوات اللَّه عليه كه آن شخص را از شام بكوفه و از كوفه به مدينه و از مدينه به مكه برد و بعد از اداى مناسك حج به شام آورد و سال بعد اين عمل را تكرار فرمود چنان كه در تواريخ و احاديث آمده است «1».

در بعضى از بيمارستانهاى اروپا شخص هيپنوتيسم كننده، اراده خويش را بر شخص بيمار تحميل

مى كند، او را بدون بيهوشى عمل مى كنند و كمترين دردى احساس نمى كند، مشروح اين سخن را در كتاب معاد از نظر قرآن و علم در فضل (كار بدون ابزار) آورده ام وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْ ءٍ عالِمِينَ شايد حاكى از آن است كه اين قدرت را به سليمان روى علم و مصلحت خويش داده بوديم و بآن دانا بوديم.

82- وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِكَ وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ اين يكى از امتيازات سليمان است كه شياطين مسخر او بودند و براى او كار مى كردند، اين جريان در سوره سبأ نيز آمده است: وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ... يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ سبأ/ 13 وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ ص/ 37.

در سوره هود در جريان ميهمان ابراهيم و لوط خوانديم كه ملائكه به صورت انسان در مى آيند و در سوره مريم در آيه فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا

__________________________________________________

(1) اصول كافى باب مولد ابى جعفر (الجواد) (ع).

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 541

نيز خوانديم، آيات قرآن مجيد و روايات نيز شاهد هستند كه جن نيز به شكل انسان در مى آيد در اين زمينه در سوره انفال ذيل آيه 48 وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ ... در نكته ها به طور تفصيل و نيز در سوره مريم ذيل آيه 17 در نكته ها، سخن گفته ايم.

به هر حال اين آيه مى گويد: بعضى از شياطين براى سليمان غواصى مى كردند و مرواريد و غيره استخراج مى نمودند و غير از غواصى بنائى و مانند آن نيز مى كردند چنان كه در آيات بالا گذشت «1» كُنَّا

لَهُمْ حافِظِينَ يعنى ما جن را از فرار كردن و عدم اطاعت حفظ و منع مى كرديم، نظير: وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ سبأ/ 12.

83- وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ايوب عليه السّلام از انبياء مشهور است، نام مباركش چهار بار در قرآن مجيد آمده است، طبرسى فرموده: او در زمان يعقوب عليه السّلام زندگى مى كرد و دختر يعقوب به نام «ليا» را بزنى گرفت، شرح حالش در سوره «ص» انشاء اللَّه خواهد آمد.

از آيات بعدى و از سوره «ص» معلوم مى شود كه منظور از «الضر» گرفتارى در بدن و درمان است كه در مقام دعا مى گويد: خدايا من به بد حالى و بلا گرفتار شدم، تو ارحم الراحمينى، اين بلاها را از من دفع كن از آيات و روايات معلوم مى شود كه بدنش مريض شده، مال و اولادش از دستش رفت ولى چنان صبر كرد كه خدا فرمود: إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ ص/ 44 «و ايوب» تقديرش «اذكر ايوب است».

84- فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدِينَ

__________________________________________________

(1) دون در آيه بمعنى «غير» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 542

خدا دعاى او را چنين مستجاب كرد كه مرضش را شفا داد و آنچه از اهلش از دستش رفته بود دو برابر داد، منظور از «آتيناه» اهله گفته اند آنست كه خداوند اهل او را كه مرده بودند زنده كرد «1» و گويند كسان او متفرق شده بودند به سوى وى بازگشتند. و

اللَّه العالم، در آخر آيه فرموده: اين رحمت مخصوص از جانب ما بود و نيز تذكرى است كه خدا بندگان خويش را براى امتحان گرفتار مى كند و سپس اجر آنها را مى دهد.

85 و 86- وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ يعنى: «و اذكر اسماعيل ...» منظور از او اسماعيل صادق الوعد است كه در سوره مريم آيه 54 گذشت حالات ادريس نيز در سوره مريم آيه 56 گذشت، نام مباركش فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است، از ذا الكفل در قرآن فقط دو بار نام برده شده امّا شرح حالى از او نيست وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ ص/ 48، همه اينها كسانى بودند كه در راه خدا بر طاعات و گرفتاريها و كف نفس از گناهان، خويشتن دار بودند و همه وارد رحمت مخصوص خدا شدند كه صالحان بودند.

در مجمع البيان از كتاب نبوت از حضرت عبد العظيم حسنى نقل كرده كه به أبى جعفر جواد الأئمة عليه السّلام نوشتم و از ذى الكفل سؤال كردم كه اسمش چه بود؟ آيا از مرسلين بود؟ امام در جواب نوشتند: خداوند صد و بيست چهار هزار نفر پيغمبر مبعوث كرده است، از آنها سيصد و سيزده نفر مرسل بودند، ذو الكفل

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان ذيل همين آيه در سوره «ص» آمده:

«و روى عن ابى عبد اللَّه عليه السلام اللَّه تعالى احيا له اهله الذين كانوا ماتوا قبل البلية و احيى له اهله الدين ماتوا و هو فى البلية».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 543

از آنهاست و

بعد از سليمان بن داود زندگى مى كرد، مانند داود در ميان مردم قضاوت مى كرد، خشمگين نشد مگر از براى خدا نامش «ادويا پسر ادارين» بود.

87- وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ يعنى: ياد كن ذا النون را، منظور از او يونس بن متى است كه به اهل نينوى مبعوث گرديد، قومش به او ايمان نياوردند، او از قوم خويش قهر كرد و از ميان آنها بيرون رفت، پس از يونس عذاب بر قومش مشرف گرديد، آنها توبه كرده و ايمان آوردند خدا عذاب را از بين برد، اين قصه در سوره يونس آيه 98 گذشت، خدا بر يونس سخت گرفت و ماهى او را بلعيد، او به درگاه خدا استغاثه كرد تا ماهى او را بيرون انداخت اين مطلب در سوره صافات خواهد آمد.

«مغاضبا» يعنى در حال خشمگين بودن به قومش از شهر بيرون رفت فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ نشان مى دهد كه صلاح در آن بود كه صبر كند و خارج نشود چنان كه خداوند خطاب به رسول خدا فرموده: صبر كن، خويشتن دارى نما مانند يونس مباش فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ قلم/ 48 به نظر مى آيد كه آن حضرت پيش خود فكر كرده: حالا كه اينها از من نمى پذيرند بهتر است بروم در جاى ديگرى مردم را به سوى خدا بخوانم به هر حال خدا بر او تنگ گرفت، او در ظلمات يعنى ظلمت شب، ظلمت درون آب و ظلمت شكم ماهى فرياد كشيد لا إِلهَ إِلَّا

أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ در آيه بعدى خواهد آمد كه خدا دعاى او را مستجاب كرد، منظور از «ظالمين» ظلم بر نفس خويش است، اينها را نمى شود گناه حساب كرد، انبياء عليهم السّلام قبل از نبوت و بعد از نبوت معصوم هستند، خدا درباره آنها فرموده است: وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 544

صافات/ 181، يونس عليه السّلام صلاح بود كه آنجا را ترك نكند ولى ترك كرد و خود را به زحمت انداخت.

از مستجاب شدن دعاى او يك مطلب بسيار مهم بدست مى آيد و آن اينكه هيچ وقت نبايد از رحمت خدا مأيوس شد، خدا در هر وقت و در هر شرائط اگر بخواهد مى تواند انسان را نجات بدهد، يونس عليه السّلام كه از اين رحمت واسعه خدا مطّلع بود خدا را خواند و نجات يافت.

88- فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ يعنى اگر مؤمنان نيز ما را چنين بخوانند از گرفتارى و بد حالى نجاتشان مى دهيم.

در تفسير برهان درباره حضرت يونس روايتى از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه عينا نقل مى كنيم:

«عن عبد اللَّه بن سيّار عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال كان رسول صلى اللَّه عليه و آله في بيت ام سلمه في ليلتها، فقدته من الفراش فدخلها من ذلك ما يدخل على النساء فقامت تطلبه في جوانب البيت حتى انتهت اليه و هو فى جانب البيت قائما يديه يبكى و هو يقول: اللهم لا تنزع عنى صالح ما اعطيتنى ابدا و لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا اللهم لا تشمت بى عدوا و لا حاسدا ابدا اللهم و

لا تردنى فى سوء استنقذني منه ابدا فانصرفت ام سلمة تبكى حتى انصرف رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله لبكائها فقال لها ما يبكيك يا ام سلمة فقالت: بابى انت و امى يا رسول اللَّه و لم لا ابكى و انت بالمكان الذى انت به من اللَّه و قد غفر اللَّه لك ما تقدم من ذنبك و ما تاخر تسئله ان لا يشمت بك عدوا ابدا و ان لا يكلك الى نفسك طرفة عين ابدا و ان لا يردك فى سوء استنقذك منه ابدا و ان لا ينزع عنك صالح ما اعطاك ابدا فقال: يا ام سلمة و ما يؤمننى و انّما و كل اللَّه يونس بن متى الى نفسه طرفة عين فكان منه ما كان»

(اللهم اعوذ برضاك تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 545

من سخطك).

89- وَ زَكَرِيَّا إِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ جريان مفصل زكريا عليه السّلام در اول سوره مريم گذشت، منظور زكريا از اين ندا آن بود كه خدا فرزندى به وى عطا فرمايد، چون فرزند را مى خواست كه وارث وى باشد، لذا در مقام تنزيه گفت: وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ يعنى حال آنكه تو بهترين وارثان براى بندگانت هستى.

90- فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيى وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ منظور از اصلاح زوجه زكريا آن بود كه او از اول عقيم و نازا بود چنان كه فرموده: وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً مريم/ 8، خدا او را اصلاح كرد تا حامله گرديد، آن وقت در علت عناياتى كه به آنها شده است

سه چيز فرموده، اول آنها در كارهاى خير بر يكديگر سبقت مى گرفتند، دوم: خدا را از روى رغبت بثواب و ترس از عذاب مى خواندند سوم در مقابل عظمت خدا تواضع مى كردند رَغَباً وَ رَهَباً ممكن است مفعول له باشند و يا حال باشند بمعنى «راغبين و راهبين».

91- وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ يعنى: ياد كن زنى را كه دامنش را از زنا حفظ كرد، منظور حضرت مريم است، عنوان كردن عفت و پاكى مريم در مقابل يهود و ديگران است كه به او نسبت بى عفتى داده و عيسى را نيز نعوذ باللّه از حرام مى دانستند وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً نساء/ 156 فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا كنايه از آنست كه ولادت عيسى به طور عادى نبود كه اولا از نطفه متكون شود و سپس روح در آن دميده گردد و چون نطفه اى در كار نبود پس فقط نفخ روح در مريم تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 546

بود إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ آل عمران/ 59 يعنى هر دو در عدم خلقت از نطفه يكسانند. (از الميزان) نظير آيه ما نحن فيه است آيه وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا ... تحريم/ 12.

ناگفته نماند: مريم و عيسى هر دو از دلائل قدرت خدا بودند، مريم در فرزند زائيدن بدون شوهر و عيسى در زائيده شدن بدون پدر، آرى وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ و چون فقط يك ولادت به واسطه هر دو اتفاق افتاده است لذا هر دو

يك آيه شمرده شده اند، مريم در اين امر بر عيسى سبقت داشت كه جلوتر آمده است و گر نه مى فرمود «و جعلناه و امها آية» بس است در شان مريم كه در رديف انبياء شمرده شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 547

[سوره الأنبياء (21): آيات 92 تا 112]

اشاره

إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ (92) وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ (93) فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ وَ إِنَّا لَهُ كاتِبُونَ (94) وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ (95) حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ (96)

وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يا وَيْلَنا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنَّا ظالِمِينَ (97) إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ (98) لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ كُلٌّ فِيها خالِدُونَ (99) لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ هُمْ فِيها لا يَسْمَعُونَ (100) إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ (101)

لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ (102) لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (103) يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ (104) وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ (105) إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ (106)

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ (107) قُلْ إِنَّما يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (108) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى سَواءٍ وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ

(109) إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ (110) وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ (111)

قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ (112)

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 548

92- اين نوع انسان امت شما بشر و امت واحده است و من پروردگار شمايم مرا بندگى كنيد.

93- در كار دينشان فرقه ها شدند، همه به سوى ما برمى گردند.

94- هر كه اعمال شايسته كند و مؤمن باشد عملش بى پاداش نمى شود، ما آن را ثبت مى كنيم.

95- قريه اى را كه هلاك كرده ايم برگشتش به دنيا ناممكن است، آنها به دنيا بر نمى گردند

96- چون يأجوج و مأجوج راه يافتند، از هر ارتفاع به سرعت فرود مى آيند.

97- وعده قيامت نزديك مى شود، ناگاه (خواهى ديد كه) چشمهاى كفار خيره است گويند: واى بر ما، از اين قيامت در غفلت بوده، نه بلكه ظالم بوده ايم.

98- شما و هر آنچه جز خدا مى پرستيد هيزم جهنم هستيد و شما به آن وارد مى شويد.

99- اگر بتها خدايان بودند، به آتش وارد نمى شدند، ولى همگى در آن جاودانيد.

100- در آنجا فرياد مى كشند و در آنجا نمى شنوند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 549

101- كسانى كه وعده بهشت از ما به ايشان سبقت يافته است، از آتش بدور هستند.

102- صداى آتش را نمى شنوند و در آنچه ميل دارند دائمى مى باشند.

103- ترس بزرگ آنها را محزون نمى كند ملائكه آنها را استقبال مى كنند كه اين روزى است وعده مى شديد.

104- روزى آسمان را مى پيچيم همانطور كه طومار نوشته ها را مى پيچيد، مانند ابتداى خلقت، آفرينش را دوباره شروع مى كنيم اين وعده اى است بر ما كه خواهيم كرد.

105- در زبور بعد از تورات، نوشته ايم كه زمين

را بندگان صالح ما ارث مى برد.

106- در اين سخن كفايت است براى قوم عابد.

107- ما تو را جز رحمة للعالمين نفرستاده ايم.

108- بگو: فقط به من وحى مى شود كه معبود شما خداى يگانه است، آيا اسلام مى آوريد؟

109- اگر اعراض كردند بگو: به شما به طور برابر اعلام كردم ولى نمى دانم آيا عذاب موعود نزديك يا دور است.

110- كه خدا سخن آشكار را مى داند و مى داند آنچه را كه پنهان مى داريد.

111- نمى دانم شايد تأخير عذاب امتحانى است و متاعى است تا مدتى.

112- گفت: خدايا بحق داورى كن، پروردگار ما رحمان و يار است بر آنچه توصيف مى كنيد.

كلمه ها

كفران: ناسپاسى و ناديده گرفتن. منظور از آن بى اجر بودن عمل است.

يأجوج: يأجوج و مأجوج نام اقوامى است كه شايد در مغولستان فعلى چنين زندگى مى كرده اند، در سوره كهف آيه 94 گذشت اين دو نام دو بار در قرآن مجيد آمده است: انبياء/ 96، كهف/ 94.

امة: جماعت شكل يافته كه داراى مقصد واحدى هستند «اصل الامة تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 550

الجماعة التي على مقصد واحد» مجمع البيان.

حدب: تپه و محل مرتفع در صحاح گويد: «الحدب: ما ارتفع من الارض».

ينسلون: نسل در اصل به معنى انفصال از شى ء است فرزندان آدمى را نسل گويند كه از وى انفصال يافته اند، ايضا به معنى به سرعت رفتن آيد: «نسل الماشى فى مشيه: السرع» ينسلون در آيه «به سرعت پائين آمدن» است.

شاخصة: شخوص چشم به معنى خيره شدن آنست و آن اينكه چشم باز بماند و برهم نيامده «شاخصه» خيره شونده، يعنى چشم از شدت هول باز بماند و بر هم نيايد و نتواند از شي ء مهول چشم بردارد.

حصب: انداختن سنگريزه، طبرسى فرموده:

اصل آن به معنى انداختن است، اقرب الموارد انداختن سنگريزه گفته است، آن در آيه به معنى محصوب (انداخته شده) است، مانند: وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ.

زفير: طبرسى گويد: زفير نفس كشيدن است با حزن ولى قاموس و اقرب خارج كردن نفس (بازدم) گفته اند، مراد از آن ظاهرا فرياد كردن است.

حسيس: صوت خفى. چنان كه در صحاح و اقرب الموارد گفته است، ظاهرا فعيل به معنى مفعول (محسوس) باشد.

نطوى: طى: پيچيدن. «طوى الصحيفة طيا: ضد نشرها» نَطْوِي السَّماءَ من پيچيم آسمان را.

سجل: طبرسى سجل را صحيفه گفته است. راغب گويد: سجل سنگى تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 551

است كه در آن چيزى نوشته شود سپس هر صحيفه را سجل گفته اند.

بلاغ: بلوغ و بلاغ: رسيدن به انتهاء مقصد، مكان باشد يا زمان يا امرى معين، راغب گويد: به معنى تبليغ و كفايت نيز آيد، آن در آيه شايد به معنى كفايت باشد.

آذنتكم: اذان: اعلام. «آذنتكم»: اعلام كردم به شما.

مستعان: عون: يارى استعانت: يارى خواستن. «مستعان» اسم مفعول است (يارى خواسته شده).

شرحها

در اين آيات كه نتيجه گيرى از آيات سابق است روشن شده: انسانها همه يك امت هستند سرپرست و گرداننده و معبود، فقط يك خداست، پيامبران ميان امت و معبود رابط مى باشند كه از خدا دريافت كرده به امت مى رسانند، بشريت فقط يك واحد است.

اما طغيانگران و عاصيان، امت واحده را تكه تكه و فرقه فرقه كرده اند همه فرقه ها اعم از حق و باطل به سوى خدا باز خواهند گشت.

نيكوكاران و بدكاران مطابق كارشان پاداش و كيفر خواهند ديد.

آنها كه مرده اند ديگر براى تكميل نواقص خود به دنيا بر نخواهند گشت.

و حسرت خواهند خورد، اين جريان روزى

خواهد بود كه بعد از خراب كردن جهان بار ديگر آفرينش را از سر خواهيم گرفت.

اين مطلب منحصر به آخرت نيست بلكه در دنيا نيز به حساب خوب و بد رسيدگى خواهد شد امّا نيكوكاران مصداق يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ بوده و تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 552

بدكاران أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ را مشمول خواهند گشت.

92- إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ به نظر الميزان مراد از امة واحده همه انسانهاست، خطاب نيز متوجه انسانهاست يعنى: اين نوع انسان امت شماست اى بشر كه امت واحده هستيد، من نيز پرورش دهنده و گرداننده شما هستم مرا پرستش كنيد، پيامبران نيز ميان من و شما رابط مى باشند.

گويند: مراد از امت دين است، دين را امت گفته اند زيرا انسانها به وسيله آن به يك مقصد اجتماع مى كنند، ولى امة در قرآن به معنى دين نيامده است وَ أَنَا رَبُّكُمْ نيز شاهد است كه مراد مرد مانند، زيرا رب با مردم سازش دارد نه با دين. به قول بعضى مراد از «هذه» انبياء گذشته است ولى آن نيز با ظهور آيه سازش ندارد.

93- وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ يعنى امت واحده را به واسطه اختلاف در دين متفرق كردند و احزاب و دسته ها شدند، طبرسى فرموده: تقطع در اينجا به منزله تقطيع است، به قول بعضى «امرهم» منصوب به نزع خافض و تقدير آن «و تقطعوا فى امرهم» است، كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ در بيان آنست كه اين تقطيع و گروه گروه شدن بى مسئوليت نخواهد بود، مانند فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ بقره/ 113.

94- فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ

هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ وَ إِنَّا لَهُ كاتِبُونَ اين آيه و آيه بعدى در رابطه با كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ است يعنى چون به سوى ما برگشتند اهل عمل و ايمان به پاداش خود خواهند رسيد جريان اهل كفر نيز در آيه بعدى است، وَ هُوَ مُؤْمِنٌ حاكى كه تنها عمل صالح در آخرت تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 553

فائده ندارد بايد توأم با ايمان و اعتقاد به خدا معاد و عقائد حقه باشد، جمله إِنَّا لَهُ كاتِبُونَ تأكيد عدم كفران است كه ما همه اعمال او را نوشته ايم. به عبارت اخرى، نه عملش بى پاداش مى ماند و نه فراموش مى شود.

اگر «من» در آيه به معناى بعضى باشد، معلوم مى شود: مؤمنى كه بعضى از صالحات را انجام دهد از اهل نجات خواهد بود.

95- وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ شق دوم قضيه است يعنى آنهايى كه هلاكشان كرده ايم ديگر به دنيا رجوع نمى كنند كه آدم خوب باشند و اهل بهشت گردند، در اين صورت منظور از «اهلكنا» مرگ معمولى است نه هلاكت اقوام پيامبران، زيرا هلاك درباره مرگ معمولى نيز به كار مى رود چنان كه درباره حضرت يوسف آمده: وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ حَتَّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا غافر/ 34.

و شايد منظور از «اهلكنا» مانند هلاكت اقوام ستمگر باشد، به هر حال مضمون آيه آنست كه آنها به دنيا بر مى گردند كه اهل ايمان و عمل شده و مصداق:

فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ باشند بلكه اهل عذاب خواهند بود. از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده كه در خطبه نماز جمعه فرموده اند:

ا لم تروا الى الماضين منكم لا

يرجعون و الى الباقين منكم لا يبقون قال اللَّه تعالى و حرام على قرية اهلكناها انهم لا يرجعون «1».

اين روايت حاكى از مرگ معمولى است.

از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده:

كل قرية أهلكها اللَّه بعذاب فانهم لا يرجعون «2»

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از فقيه.

(2) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 554

اين روايت حاكى از هلاكت به واسطه عذاب است.

ناگفته نماند: ظاهر آن بود كه گفته شود: «انهم يرجعون» با حذف «لا» زيرا اين جمله خبر «حرام» است و آن با رجوع صحيح است نه با عدم رجوع به نظر بعضى «لا» زائد است به نظر نگارنده جمله أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ توضيح عدم رجوع است كه از ما قبل آيه فهميده مى شود، زيرا ناگفته شد وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها از آن عدم رجوع فهميده مى شود.

در اين صورت جمله أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ جاى خبر مبتدا را گرفته است، احتمال ديگر آن است كه اين جمله تعليل مطلب سابق باشد و تقدير آن چنين مى شود و حرام على قرية اهلكناها تدارك ذنوبهم لانهم لا يرجعون الى الدنيا».

96 و 97- حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يا وَيْلَنا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنَّا ظالِمِينَ.

يعنى: زمان با اين منوال مى گذرد، عمل نيكوكاران نوشته مى شود و بدكاران هلاك مى شوند و برنمى گردند تا مى رسد به روزى كه قوم يأجوج و مأجوج راهشان باز مى شود و از هر ارتفاع به سرعت به طرف مردم مى آيند، وعده حق كه قيامت باشد نزديك مى شود، آمدن آنها.

و چون قيامت آشكار شد چشمان كافران از ديدن آن خيره

مى شود يا وَيْلَنا از شرائط قيامت است كه در سوره كهف آيه 97 و 98 گذشت وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ قد كنا فى غفلة» حكايت قول كفار است كه اول مى گويند ما از اين روز غافل بوده ايم آن وقت خواهند گفت: غفلت از ظلم ما ناشى بوده است نه اينكه خدا نشان نداده است.

98- إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 555

خطاب است به مشركان و كفار. يعنى: چون قيامت رسيد، شما و معبود هايتان هيزم جهنم خواهيد بود لفظ «ما» شامل اولو العقل نمى شود على هذا حضرت عيسى با ملائكه و نظائر آنها كه معبود واقع شده اند مشمول اين آيه نيستند وانگهى آيه خطاب به كفار مكه است و آنها فقط بتها را مى پرستيدند، لفظ ما وَرَدُوها نيز كه به اصنام برمى گردد دليل اين سخن است نظير وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ كه مراد از حجاره اصنام است، اما اينكه چرا آن سنگهاى بى جان هم وارد جهنم مى شوند شايد براى كثرت حسرت كفار باشد چنان كه خواهد آمد أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ گفته اند: لام براى تأكيد و يا به معنى «الى» است «انتم» ظاهرا شامل كفار و اصنام هر دو است، ورود در آيه به معنى دخول است.

99- لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ كُلٌّ فِيها خالِدُونَ پس ورود آنها به آتش براى دفع هر گونه اشتباه است كه اصنام به هيچ وجه معبود واقعى نبوده اند «كل» شامل مشركان و آلهه هر دو است.

100- لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ هُمْ فِيها لا يَسْمَعُونَ طبرسى فرموده «لا يسمعون ما يسرهم» ولى ظهور آيه اعم

است و اللَّه العالم آيه التفات است از خطاب به غيبت تا ديگران معذب بودن آنها را بدانند.

101- إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ منظور از «الحسنى» وعده حسنى است كه همان فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ باشد، آنها از جهنم به دور خواهند بود.

102- لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ مراد از «حسيس» صوتى است كه محسوس است و شنيده مى شود يعنى هيچ صدايى از جهنم نمى شنوند و در بهشتى كه مورد تمايل آنهاست پيوسته خواهند بود. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 556

103- لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ منظور از فزع اكبر، ترس روز قيامت است مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ نمل/ 89، منظور از استقبال ملائكه، بشارت دادن آنها، به بهشت و رضوان خدا است حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ زمر/ 73.

104- يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ اين آيه مى گويد: در آينده نظام كنونى جهان را در هم خواهيم پيچيد و آن گاه مانند دفعه نخستين خلقت را شروع كرده و آخرت را به وجود خواهيم آورد، اين وعده اى است بر عهده ما كه حتما بوعده خود عمل خواهيم نمود در آيه 30 از همين سوره خوانديم: أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما ... و فهميديم كه آسمانها و زمين در اول فشرده و درهم رفته و يك چيز بودند كه خدا با گسترش دادن و

ايجاد فواصل، آنها را به اين شكل درآورد.

آيه مورد تفسير مى گويد: كه خدا در اوائل قيامت باز آنها را به صورت بسته و «رتق» در خواهد آورد.

«سجل» فاعل «طى» و «للكتب» مفعول آن است يعنى: روزى آسمان را مى پيچيم چنان كه طومار نوشته ها مى پيچد. ما اگر صفحه كاغذ را لوله كنيم خواهيم ديد كه نوشته ها پيچيده و ناپديد شدند، اين جهان هم مانند طومار پيچيده خواهد شد، در جاى ديگر آمده وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ زمر/ 67 على هذا آسمانها و زمين ناپديد مى شوند.

«ما» در كَما بَدَأْنا مصدريه و كاف براى تشبيه و «اول خلق» مفعول تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 557

«بدءنا» مى باشد يعنى: مانند ابتداء خلقت، خلقت را اعاده مى كنيم و قيامت را به وجود مى آوريم. تناسب اين آيه با مطالب آيات قبلى روشن است.

105- وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ از اين آيات و ما بعد آن منافع ايمان و مضارّ كفر در دنيا بيان مى شود، آنچه در آيات قبلى گفته شد راجع به عالم آخرت بود.

اين آيه صريح است در اينكه حكومت جهان در آينده از آن عباد اللَّه الصالحين خواهد بود و آنها جانشين اشرار و بدكاران خواهند شد، منظور از «ذكر» تورات است كه قبل از زبور داود نازل شده است در جاى ديگر آمده است:

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ... نور/ 55، اين آيه در روايات به ظهور مهدى صلوات اللَّه عليه تفسير شده است.

در مجمع البيان از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«قال: هم اصحاب المهدى في آخر الزمان».

در

تفسير برهان از تفسير قمى نقل كرده است

«قال: القائم عليه السّلام و اصحابه»

روايات درباره حضرت مهدى سلام اللَّه عليه از طريق شيعه و اهل سنت متواتر است كه در كتابها نقل شده است.

106 و 107- إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ «هذا» راجع است به «ما ذكر» كه تمام مطالب سوره است يعنى در اين مطالب كه گفته شده كفايت هست براى مردمى كه عبادت و عمل كنند، يعنى كافى است در رساندن آنها به سعادت، آيه دوم حاكى است كه اين قرآن و تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 558

تعليمات از مصاديق رحمة للعالمين بودن آن حضرت است و نيز دليل جهانى بودن رسالت آن حضرت است، در اين زمينه پنج آيه داريم كه در ذيل آيه لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 19 در نكته ها و در سوره مائده ذيل آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ .../

3 بيان شده است.

108- قُلْ إِنَّما يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ اين آيه مى گويد: دين فقط توحيد و متفرعات آنست خواه عقيده باشد يا عمل «انما» (بكسر اول و بفتح آن) هر دو مفيد حصر است فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ نشان مى دهد كه اگر فكر كنيد، راه واقعى و حق همين است نه «ارباب» متفرقون».

109- فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى سَواءٍ وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ ظاهرا عَلى سَواءٍ است از مفعول «آذنتكم» يعنى اگر اعراض كردند بگو: من به شما اعلام كردم در حالى كه در اعلام عذاب برابريد، ولى نمى دانم آن عذاب نزديك است يا دور، احتمال دارد كه حال باشد از «ايذان» كه

از «آذنتكم» فهميده مى شود، نظير اين است آيه: وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ انفال/ 58.

110- إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ تتمه آيه سابق است، يعنى خدا مى داند كه آنچه آشكار مى گوئيد و به اسلام طعن مى زنيد و مى داند آنچه را كه از مكر و حيله پنهان مى داريد، در مقابل اينها عذاب خواهد فرستاد ولى نمى دانيم كسى خواهد بود معلوم مى شود:

قرآن و عذاب آشكار مسخره مى كرده اند و حيله هايى را در ضمير خود پنهان مى داشته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 6، ص: 559

111- وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ تتمه قول آن حضرت است طبرسى و الميزان نظر مى دهند كه ضمير «لعلّه» راجع به ايذان باشد يعنى نمى دانم شايد اين اعلام عذاب (آذنتكم) امتحانى باشد براى شما و متاعى تا مدتى، از كشاف فهميده مى شود كه آن راجع به تأخير عذاب است كه از وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ فهميده شد، قول كشاف به نظر بهتر مى آيد.

112- قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ صدر آيه، نقل قول آن حضرت است كه به خدا عرض مى كند: ميان من و مشركان به حق داورى كن. «بالحق» قيد توضيحى است كه خدا جز به حق داورى نمى كند جمله وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ ... خطاب است به مشركان در طرف آن حضرت يعنى در مقابل آنچه راجع به من و دين من توصيف مى كنيد پروردگار من رحمن و مددكار است و بر من رحم خواهد كرد و پيروز خواهد فرمود.

در روز هفدهم ربيع الاول سال هزار و چهارصد و سه روز ولادت

حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و امام صادق صلوات اللَّه عليه، مطابق 12/ 10/ 1361 تفسير سوره انبياء بپايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام.

در آخرين ساعت روز بيست و پنجم رجب سال 1409 كه روز شهادت هفتمين پيشواى دنياى تشيع حضرت موسى الكاظم عليه السلام است بازنگرى و تنظم جملات تفسير سوره هاى طه و انبياء بعون اللَّه و قوته به پايان رسيد اللّهم اجعل سعيى هذا خالصا لوجهك الكريم و مشكورا.

م. ح. بكايى

[جلد هفتم]

سوره حج

اشاره

در مدينه نازل شده و هفتاد و هشت آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

1- بنا بر آنچه در مقدمه گفته شد: اين سوره هفدهمين سوره است كه بعد از سوره نور در مدينه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره بيست دوم است. امّا چون اين سوره مقدارى از احكام حجّ و جهاد را داراست و از زكاة نام مى برد و نيز مقدارى از مطالب عقيدتى در آن ذكر شده لذا نمى تواند سوره هفدهمين باشد، بلكه بايد گفت: در اوائل هجرت نازل گشته است، الميزان با در نظر گرفتن آنچه گفته شد ترجيح مى دهد كه در فاصله هجرت و جنگ «بدر» نازل شده باشد و نشان مى دهد كه در آن وقت مشركان داراى شوكت بوده اند. «1».

2- عدد آيات آن در شمارش كوفى هفتاد و هشت آيه است كه به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد، قارئان مكى هفتاد و هفت، قارئان مدنى هفتاد و شش، قارئان بصرى هفتاد و پنج و قارئان شامى هفتاد و چهار گفته اند، علت اين اختلاف در مجمع البيان ديده شود.

__________________________________________________

(1) ولى آيات هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا و امثال آن حاكى است كه بعد از «بدر» نازل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 4

در تفسير خازن گويد: آن داراى هزار و دويست و نود يك كلمه و پنج هزار و هفتاد پنج حرف است.

3- در مكى و مدنى بودن سوره اختلاف هست. از ابن عباس و عطا نقل شده: مكى است مگر چند آيه، لا بد آياتى كه مسئله حج و جهاد و قربانى را مطرح مى كنند، از حسن مفسّر نقل شده كه آن مدنى است، مگر آياتى چند كه در سفر نازل گرديده

است ولى چون عدد آيات حج، قربانى و جهاد معتنا به است نمى شود گفت مكى است، بلكه مدنى بودن مقرون به صحت است چنان كه گفته شد.

4- علت تسميه، به «سوره حج» ظاهرا وقوع آيات حج در آنست مى شود گفت در زمان آن حضرت به اين نام مشهور بوده است.

5- راجع به علت نزول بايد بدانيم: آيات: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ .../ 25، أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا .../ 39، وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ .../ 58 نشان مى دهد كه مشركان مى گفته اند: مسلمانان را به مكه نخواهيم گذاشت، و مسلمانان مى توانسته اند در مقابل مشركان نيرو آماده كنند، به تدريج اجازه جنگ به آنها داده مى شده و آنها كه در مكه مانده بودند لازم بود به مدينه هجرت كنند.

بررسى اين مطالب و نيز بررسى حالات مشركان مكه و تذكر امر معاد سبب نزول اين سوره شده است.

6- اين سوره با انذار در زمينه معاد شروع مى شود، و معاد مورد استدلال قرار مى گيرد، آن گاه كسانى كه منكر معاد و نسبت به آن بى اعتنا هستند مورد ملامت قرار مى گيرند.

بعد جريان جنگ «بدر» و عذاب كفار مطرح مى شود و به اهل ايمان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 5

وعده بهشت داده مى شود، سپس مسائل حجّ و قربانى بيان مى شود آن گاه اجازه جنگ به ميان مى آيد و گفته مى شود كه خدا بعضى از مردم را با بعضى دفع مى كند و خدا وعده حتمى مى دهد كه ياران توحيد را يارى كند. بعد مطالبى در رابطه با توحيد و هجرت و پيامبران و مانند آن بيان مى گردد. على هذا ظاهرا غرض سوره دعوت

به معاد و توحيد از راه انذار و تخويف است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 6

سورة الحجّ مدنيّة و اياتها 78 نزلت بعد سورة النّور

[سوره الحج (22): آيات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ (1) يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِيدٌ (2) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ (3) كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ (4)

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (5) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (6) وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ (7)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 7

بنام خداى رحمان و رحيم

1- اى مردم بترسيد از پروردگارتان كه زلزله قيامت چيز بزرگى است.

2- روزى آن زلزله را مى بينيد كه هر مادر شيرده طفل شير خوارش را از ياد مى برد و هر حامله وضع حمل مى كند، مردم را مى بينى كه مستند، مست نيستند ليكن عذاب خدا سخت است.

3-

بعضى از مردم درباره خدا ندانسته مجادله مى كند و از هر شيطان عارى از خير، پيروى مينمايد.

4- بر شيطان حتمى شده كه هر كه او را ولى بگيرد، او را گمراه كرده و به سوى آتش مى برد.

5- اى مردم اگر از قيامت در شكيد، ما شما را از خاك، سپس از نطفه، سپس از علقه سپس از مضغه، شكل يافته و شكل نيافته، آفريده ايم، تا بعث را براى شما بيان كنيم، آنچه را كه بخواهيم در رحم ها تا مدتى معين نگاه مى داريم سپس شما را به صورت طفلى خارج مى كنيم، سپس تربيت مى نمايم تا به جوانى برسيد بعضى از شما مى ميرد و بعضى به پستترين سن مى رسد تا هيچ چيز نداند، زمين را مى بينى كه مرده است، چون به آن آب نازل كرديم تحريك و منتفخ مى شود هر صفت نبات بهجت آور را مى روياند.

6- اين بدان جهت است كه خدا حق است و او مردگان را زنده مى كند و او بر هر چيز توانا است.

7- و قيامت آمدنى است، شكى در آن نيست و خدا كسانى را كه در قبور هستند مبعوث مى كند.

كلمه ها

تذهل: در صحاح گويد: ذهول به معنى غفلت و نسيان است «تذهل» غفلت مى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 8

مرضعه: رضع و رضاعة: شير خوردن. ارضاع: شير دادن «مرضعه»:

زن شير ده.

سكارى: سكر (بر وزن قفل): مسى. سكران: مست. جمع آن سكارى است.

مريد: مرد: عارى بودن، راغب گويد: مارد و مريد از شياطين جن و انس است كه از خيرات عارى باشد، شجر امرد درختى است كه از برگ خالى باشد، جوان بى ريش را امرد گويند كه صورتش از مو عارى است شَيْطانٍ مَرِيدٍ

يعنى: شيطان خالى از فائده.

نطفه: آب كم. آب صاف شده. راغب گويد: «النطفة: الماء الصافي» طبرسى فرموده: نطفه به معنى آب كم است از مذكر و مؤنث و هر آب صاف را نطفه گويند. گاهى به آب زياد نيز نطفه گويند على عليه السّلام درباره خوارج فرموده:

«مصارعهم دون النطفة»

خطبه 59 كه مرادش رود نهروان است.

علقة: خون منعقد شده. در مجمع البيان فرموده: علق جمع علقه و آن خون منعقد است ... و نيز علق زالو است.

مضغه: مضغ: جويدن. مضغه تكه گوشتى را گويند كه به اندازه يك دفعه جويدن است، آن در آيه حالت بعدى علقه است.

اشد: حالت جوانى و اشتداد اعضاء و نيروها (حالت اجتماع عقل و نيرومندى) از دل: پستتر ناپسندتر. آن اسم تفصيل رذل و رذيل است.

هامدة: همود: خاموش شدن. مردن. خشك شدن «همدت النار»: آتش خاموش شد. «هامدة» مرده و خشك شده. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 9

اهتزت: هز: تكان دادن. اهتزاز: تكان خوردن.

ربت: ربو: زيادت «ربا المال» يعنى مال زياد شد. راغب آن را زيادت و بالا آمدن گفته است «ربت»: بالا آمد و انتفاخ پيدا كرد.

بهيج: بهجت: خوش منظرى و شادى آوردن. بهيج: خوش منظر و شادى آور.

شرحها

در اين آيات، ابتدا مردم انذار شده اند كه از معاد و روز جزا بترسند، آن گاه براى معاد استدلال شده است، خلاصه استدلال آنست كه ما مى بينيم خاك مرده مبدّل به نطفه و علقه و مضغه مى شود ... پس در آخرت نيز خاك مبدل به انسان مى شود وانگهى ما مى بينيم كه زمين خشك و خالى در اثر آمدن باران زنده مى شود و تخمهاى بى حركت را مى روياند و به علفها و كلها

مبدل مى كند، روز قيامت نيز ذرات بدن مانند تخمها مى رويد، ذرات بدن تخمهاى انسانند مانند تخمهاى نباتات.

خواننده محترم تفكر كن در استدلال بسيار عجيب كه از يك لحاظ بسيار عميق و از لحاظ ديگر عموم فهم است، بعد فرموده: حق بودن خدا مقتضى معاد است چنان كه خواهيم گفت.

1- يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ.

منظور از زلزله ساعة، زلزله اى است كه همه زمين را فرا مى گيرد إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها زلزله/ 1 إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا واقعه/ 4، آيه خطاب به همه مردم است كه كفار بترسند و ايمان بياورند و مؤمنان بترسند و مخالفت نكنند، آيه نشان مى دهد كه از شدت و هول آن روز فقط با تقواى خدا مى توان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 10

نجات يافت.

2- يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِيدٌ

.اين آيه هر چه باشد شدت هول روز قيامت را مجسم مى كند، ظهور آيه نشان مى دهد كه آن راجع به اوائل وقوع قيامت و قبل از مردن انسانها است كه چون زلزله قيامت شروع مى شود، مردم به آن حال گرفتار مى شوند يعنى هر زن شيرده از بچه شير خوارش غفلت مى كند و هر زن حامله، وضع حمل مى كند مردم عقل باخته مى شوند ولى نه در اثر مشروب، بلكه از شدت هول و عذاب.

منظور از مرضعه و ذات حمل ظاهرا انسانهاست كه غرض نشان دادن هول آن به انسان است گرچه به غير انسان نيز مى شود شامل باشد، زمخشرى در كشاف گويد: مرضعه زن شيردهى است كه در حال

شير دادن است و پستانش در دهان بچه است، ولى مرضع زنى است كارش شير دادن است گرچه فعلا شير نمى دهد، آمدن «مرضعه» دليل شدت هول آن روز است.

اگر آيه راجع به روز قيامت و بعد از زنده شدن مردگان باشد، بايد گفت: تمثيل شدت هول آن روز است و گر نه در آن روز مرضعه و وضع حملى نخواهد بود، اما ظهور آيه در وجه اول است.

3- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ.

اين و آيه بعدى تأسف است از انسان كه از حق دست برداشته و با حق مبارزه ميكند و از هر شيطان بى فائده تبعيّت مينمايد با آنكه شيطان او را جز بآتش نميكشد، مجادله درباره خدا بدون علم آنست كه: ندانسته و از روى جهالت درباره افعال و صفات خدا مجادله شود كه خدا فرزند دارد، ملائكه بنات اللّه اند تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 11

خدا شريك دارد و امثال آن.

اين آيه همان آيه 8، اين سوره و آيه 20 از سوره لقمان است، نقل شده آيه درباره نضر بن حارث است كه ميگفت: ملائكه بنات اللّه اند، قرآن افسانه گذشتگان است و قيامت وجود ندارد و اللَّه العالم.

يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ راجع باعتقاد و عمل است چنان كه «يجادل» راجع بقول بود يعنى در زبان درباره خدا مجادله ميكند و در اعتقاد و عمل از هر شيطان عارى از فائدة، پيروى ميكند. كُلَّ شَيْطانٍ شامل شياطين انس و جن است و نيز در هر كار خلاف يك شيطان وجود دارد أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا مريم: 83، هر چند رئيس

همه آنها. ابليس ملعون است. بهر حال تناسب اين آيات با آيات قبلى آنست كه: انسان لجوج بجاى پيروى از خدا و آيات و حق، درباره خدا مجادله ميكند و از هر شيطان تبعيت ميكند.

4- كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ.

ضمير «عليه» راجع به شيطان است كُتِبَ عَلَيْهِ اشاره به قضاء حتمى الهى است كه پيروى از شيطان نتيجه اش گمراهى و آتش است چنان كه فرموده:

إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ حجر/ 42.

منظور از «تولاه» سرپرست قرار دادن و اطاعت كردن است. يعنى:

بر شيطان حتمى شده كه هر كه از او اطاعت كند، او را گمراه كرده و به سوى آتش مى كشد.

آيه نشان مى آيد كه قضاء حتمى بر ابليس، شامل اعوان او نيز، هست زيرا در آيه اول كُلَّ شَيْطانٍ آمده و در اين آيه كُتِبَ عَلَيْهِ مفرد ذكر شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 12

5- يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ.

آيه استدلال است به معاد، يك استدلال بسيار عجيب و منطقى، و آن يكى از راههاى استدلال به معاد است كه در آخر سوره حجر گذشت.

خلاصه آن، قياس عمل دوّم به عمل اول است، شما كه امروز با چشم خود مى بينيد خاك به نطفه و نطفه به علقه و علقه به مضغه و سپس به انسان تبديل مى شود، ديگر چه بعدى دارد كه روز قيامت اين عمل تكرار شود و خاك مبدل به انسان گردد.

منظور از خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ظاهرا تبديل

خاك به خوراكى ها و سپس تبديل به نطفه است. گرچه بعضى آن را خلقت آدم در اول دانسته اند.

«مخلقه» تام الخلقه و شكل يافته و آماده براى و لوح روح است غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ شكل نيافته و سقط شده است، شايد آمدن غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ براى آنست كه كه اگر بخواهيم شكل آدمى پيدا نمى كند و از بين مى رود و اللَّه العالم.

لِنُبَيِّنَ لَكُمْ يعنى: تا بعث و زنده شدن روز قيامت را براى شما روشن كنيم وقتى كه با چشم خود ديديد كه خاك مبدل به خوراك و نطفه و علقه و انسان مى شود ديگر شكى در شما باقى نخواهد ماند كه معاد و دوباره زنده شدن عملى است و چون استدلال تا اينجا تمام مى شود لذا «لنبين» و نتيجه گيرى پيش از تمام شدن آيه آمده است.

وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً.

تتمه خلقت انسان است و نشان مى دهد كه انسان را در اين كارها اختيارى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 13

نيست خداست كه چنين مى كند، و در معاد چنان خواهد كرد، نظير آن: در سوره نحل/ 70 گذشت «ما نشاء» جنين ها است، دختر باشد يا پسر، يكى باشد يا بيشتر، ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا طبرسى فرموده: سپس شما را از شكم مادران در حالى كه اطفاليد خارج مى كنيم، طفل، انسان صغير را گويند، علت مفرد آمدن آنست كه آن به معنى مصدر است، مراد از آن جمع است. مثل «رجل عدل و رجال عدل» به قولى مراد «نخرج كل واحد منكم طفلا»

مى باشد.

ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ يعنى سپس شما را بزرگ مى كنيم تا به جوانى و نيرومندى برسيد وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى يعنى بعضى از شما در همان جوانى و ميانسالى مى ميرد امّا بعضى بقدرى زنده مى ماند تا به خوارترين و حقيرترين زندگى برسد و حافظه خود را از دست بدهد، منظور از لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً ظاهرا آنست كه چيزى كه معتنا به باشد و بشود روى آن تكيه كرد، نداند يعنى «شيئا مفيدا و معتبرا» طبرسى فرمايد: چون اكثر دانستنى ها را فراموش كرد، اطلاق «ذهاب الجميع» صحيح است»

وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ.

اين قسمت از آيه حاكى است زمين امروز در رويانيدن علفها و اشجار مانند رحم مادر است كه نطفه را مى روياند، اين زمين در آخرت مى تواند مانند رحم، انسانها را بروياند، اكنون براى رويانيدن نطفه و تبديل آن به انسان فقط رحم مادر را داريم ولى در روز قيامت شرائط روى زمين عوض مى شود و

__________________________________________________

(1)

تفسير برهان «عن ابى عبد اللَّه عن ابيه عليهما السلام قال اذا بلغ العبد مائة سنة فذلك ارذل العمر».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 14

سلولهاى خشكيده انسانها كه در آنها حيات خفته وجود دارد مانند تخم علفها مى رويد.

منظور از «هامده» مرده و خاموش است مثل وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا يس/ 33، ناگفته نماند: خاكها داراى خلل و فرج است و در آنها هوا وجود دارد، ريزش بارانها هورا بداخل زمين فرو مى برد و سبب انتفاخ زمين مى شود، بهر حال در اثر باران، ذرات خاك و تخمها در زير زمين تحريك مى شود و

زمين مانند آمدن خمير منتفخ مى شود و روئيدنيها مى رويد، منظور از «كل زوج» هر صنف روئيدنى است كه بهجت و سرور آور مى باشد.

6 و 7- ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ.

در اين دو آيه پنج مطلب آمده و همه در رابطه با مسئله معاد در آيه سابق است.

«ذلك» اشاره است به بعثت با آن دو تقريب كه در آيه سابق گذشت، يعنى علّت وجود بعثت آنست كه خدا حق است و خداى حق جز كار حق نمى كند و اگر آخرت نباشد كار خدا باطل و لغو و خلقت ناتمام خواهد بود چنان كه در آخر سوره حجر در وجه حكمت و عدالت خدا كه موجب معاد هستند، گفته شد وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ ...

دخان/ 39.

وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى دلالت بر استمرار دارد و آن عطف است بر جمله سابق يعنى بعثت و تبديل خاك به انسان و زمين مرده به نباتات، براى آنست كه خدا بطور مستمر ماده بيجان را به زنده مبدل مى كند و اين تا قيامت و زنده شدن تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 15

مردگان ادامه دارد: آن وقت براى رفع هر گونه شبهه فرموده: وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ بعث و نظام خلقت انسان و زنده شدن زمين، گوشه اى از قدرت عام خداوند است.

وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها به نظر مى آيد «واو» براى استيناف است و اين جمله استنتاج از بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ مى باشد يعنى

حال كه خدا حق است و جز به حق كار نمى كند پس قيامت بى گمان خواهد آمد، هكذا أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ نتيجه گيرى از آن و از أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى است و آن تكرار نيست زيرا أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى عام است ولى يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ مخصوص به انسان مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 16

[سوره الحج (22): آيات 8 تا 16]

اشاره

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ (8) ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ (9) ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (10) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ (11) يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ (12)

يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ (13) إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ (14) مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ (15) وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ (16)

8- بعضى از مردم هست كه درباره خدا خصومت مى كند بى آنكه بگفته خويش علمى يا هدايتى و يا وحى آسمانى داشته باشند.

9- متكبرانه، تا مردم را از راه خدا اضلال كند، او را در دنيا خوارى هست، و در تفسير أحسن الحديث، ج 7،

ص: 17

آخرت عذاب سوزان را بر او خواهيم چشاند.

10- اين عذاب به سبب كارهايى است كه دستهايت از پيش فرستاده، خدا به بندگان ظالم نيست.

11- بعضى از مردم خدا را در كنارى بندگى ميكند، اگر به او خيرى رسد دلگرم مى شود و اگر به او فتنه اى رسد از دين بر مى گردد در دنيا و آخرت زيانكار است اين است زيانكارى آشكار.

12- جز خدا چيزى را مى خواند كه ضررى نمى رساند و نفعى نمى دهد، گمراهى دور همين است.

13- روز قيامت مى گويد: آنكه ضررش از نفعش نزديكتر است، حتما دوست بد و رفيق بدى است.

14- خدا كسانى را كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند به بهشتها داخل مى كند كه نهرها از زير آنها روان است، خدا آنچه مى خواهد مى كند.

15- هر كه گمان مى كرد كه خدا پيامبرش را هرگز در دنيا و آخرت يارى نخواهد كرد ريسمانى به آسمان بكشد، سپس نفس خود را با آن قطع كند، بنگرد كه حيله اش خشم او را از بين مى برد؟

16- اين چنين همه قرآن را آيات بينات نازل كرده ايم، واقع اين است كه خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند.

كلمه ها

يجادل: جدال به معنى منازعه و خصومت است، اصل جدل به معنى تابيدن مى باشد.

منير: نور دهنده. منظور از آن، هدايت كننده است.

ثانى عطفه: ثانى به معنى برگرداننده است «ثنى الشي ء ثنيا: رد بعضه على بعض» عطف (بكسر اول) به معنى جانب و طرف است ثانِيَ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 18

عِطْفِهِ

يعنى در حالى كه جانبش را مى گرداند، آن كنايه از اعراض و تكبر است «ثنى عطفه: اعرض و جفا» حريق: سوزان و سوزاننده. فعيل در اينجا به معنى فاعل است.

ظلام:

ظالم: ستمگر. ظلام: صيغه مبالغه است به معنى بسيار ظلم كننده.

عبيد: عبد در قرآن بدو معنى آمده است اول بنده مملوك. دوم عابد و مطيع، عبد دو جمع دارد عباد و عبيد، در اقرب الموارد گويد:

عبد مضاف بغير خدا غالبا عبيد جمع بسته مى شود.

حرف: طرف. راغب گويد: حرف هر چيز طرف آنست. مثل حرف شمشير، حرف كشتى، حرف كوه. يعنى: طرف آنها.

مولى: ولى، سرپرست، دوست. اصل ولى به معنى نزديكى است عشير: معاشر و رفيق.

سبب: وسيله. راغب گويد: سبب ريسمانى كه با آن به درخت خرما بالا مى روند، سپس بهر وسيله سبب گفته اند.

شرحها

آيات شريفه به حكم نتيجه گيرى از آيات بعث است، و حال دو گروه را بيان مى كند. يعنى: با اينهمه روشن بودن مطلب و تمام شدن حجت باز بعضى از مردم درباره خدا مجادله مى كند كه خدا شريك دارد و بعضى به انتظار نشسته كه اگر بصرفه دنيايش باشد از حق پيروى كند. چنين كسان عاقبت بدى دارند به عكس نيكوكاران كه بهشت پاداش آنهاست، در آخر فرموده: بر غم انف مشركان، خدا از رسولش حمايت خواهد كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 19

8- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ.

منظور از مخاصمه درباره خدا ظاهرا ادعاى شريك براى خدا، و نشاندن اصنام در مقابل توحيد است، در كشاف مينويسد: به قولى اين آيه درباره پيشوايان ستمگر و آيه وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ كه گذشت، در زمينه پيروان آنها است الميزان پس از نقل آن مى گويد: اين حقّ است زيرا در آن آيه آمده است، وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ اما در

اينجا فرموده است: ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ.

جدا كردن علم و هدايت از همديگر، نشان مى دهد كه منظور از علم و و هدى، علم و هدايت بخصوصى است، ممكن است منظور از علم حجت عقلى و از هدى هدايت الهى و اشراق باشد در اثر خلوص عبادت (از الميزان)، منظور از كتاب منير وحى آسمانى است يعنى: درباره خدا مجادله مى كند بى آنكه دليل عقلى يا مكاشفه الهى يا وحى آسمانى، به گفته خود داشته باشد.

زمخشرى علم ضرورى، استدلال نظرى و وحى آسمانى گفته است.

9- ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ.

لفظ ثانِيَ عِطْفِهِ حال است از مَنْ يُجادِلُ يعنى مجادله مى كند در حالى كه از حق روگردان است و مى خواهد مردم را از راه خدا باز دارد، آن گاه در مقام تهديه فرموده: چنين كسى در دنيا، ذليل و در آخرت در عذاب سوزان خواهد بود. از تفسير قمى نقل شده كه آيه درباره ابو جهل نازل شده است.

10- ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.

يعنى سبب خذلان دنيوى و عذاب اخروى اين شخص در اثر اعمال او است تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 20

و گر نه خدا به كسى ظلم نمى كند. علّت آمدن «بظلام» به صيغه مبالغه در ذيل آيه 51 از سوره انفال گفته شده است يعنى اگر خدا شما را عذاب نمى كرد ظلام بود.

11- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ.

اين آيه شرح حال قسمت دوم از مردمان

است كه خدا را در حاشيه بندگى مى كنند و به متن بندگى وارد نمى شوند، آيه شريفه، عبادت در طرف را چنين تفسير مى كند كه اگر فائده دنيايى از دين به او رسيد، به دين دلگرم مى شود و اگر امتحانى پيش آيد از دين، روى برمى گرداند. اين شخص در دنيا و آخرت زيانكار است، آخرت كه معلوم است، در دنيا نيز اعتبارى و آبرويى كسب نمى كند مشتش به زودى باز ميشود انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ يعنى بر صوت خود بر مى گردد، روى به طرفى مى كند كه به آن پشت كرده بود يعنى، ارتداد و برگشتن تمام. طبرسى «على حرف» را «على ضعف فرموده است.

موحد واقعي كسى است كه دين را قبول كرده و به هر مكروه درباره دين خويشتن دار باشد.

زراره از اين آيه از امام باقر صلوات اللَّه عليه پرسيد: فرمود آنها قومى بودند كه موحد شدند، اصنام را كنار گذاشتند، از شرك خارج شدند ولى نشناختند كه محمّد رسول اللَّه است، آنها خدا را در شك از رسالت آن حضرت و دينش عبادت كردند و پيش او آمده و گفتند: بنگريم اگر اموالمان زياد شد، در بدن و اولاد سلامت شديم مى دانيم كه او راستگوست و رسول خداست، اگر چنين نباشد در كار خود مى نگريم (تفسير برهان). تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 21

12- يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ.

يعنى: وقتى كه از دين برگشت و مشرك شد جز خدا اصنام را به يارى مى طلبد، اصنامى كه فاقد شعور هستند نمى تواند به او ضررى بزنند يا نفعى برسانند اين گمراهى و بيراهه رفتن شديد است، كه از حق

روى گرداند و به معبودهاى بى جان روى آورد.

13- يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ.

گويند: اين آيه راجع به قيامت است، «يدعوا» به معنى «يقول» مى باشد، لَمَنْ ضَرُّهُ ... مقول قول است يعنى اين شخص در روز قيامت معبود خود را چنين توصيف مى كند و مى گويد: صنمى كه ضررش نزديكتر از نفعش است، بد دوست و بد مصاحب است (الميزان) طبرسى فرموده: عرب به آنچه نخواهد شد گويد: اين بعيد است، نفع بت بعيد است زيرا كه نخواهد شد، على هذا به مناسب بعيد بودن نفع، گفته شده: ضررش اقرب است. الميزان گويد علّت اقرب بودن ضرر همانست كه مى بيند عبادت آن سبب عذاب خالد شده است.

14- إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ.

پس از آنكه حال سه گروه يعنى پيشوايان ستمگر و پيروان كور كورانه آنها و گروه مذبذب، در آيات گذشته بررسى شد و حكم سعير، عذاب حريق و خسران مبين درباره آنها جارى گرديد، در آيه حالات مؤمنان و اهل عمل با چنين طراوت عالى بيان گرديده است و در ذيل آيه فرموده: إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ خدا اراده خويش را عملى مى كند و از آن عاجز نيست، وصف انهار بهشتى در سوره بقره آيه 25 گفته شد و در سوره قتال خواهد آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 22

15- مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ.

مشركان فكر مى كردند كه اسلام پيشرفت نخواهد كرد و اگر آن حضرت به مدينه

نيز برود باز پيشرفتى نخواهد داشت، اما بر خلاف نظر آنها، آن حضرت هجرت كرد، اسلام پيشرفت كرد و آن بزرگوار بلند آوازه شد، آيه شريفه در اين رابطه مى گويد: هر كه گمان مى كرد كه خدا آن حضرت را يارى نخواهد كرد و الان مى بيند كه يارى كرده است ريسمانى از سقفى بياويزد و خود را با آن خفه كند و به بيند آيا اين كار خشم او را از بين مى برد؟ طبرسى و الميزان آيه را چنين معنى كرده اند.

على هذا ضمير «ينصره» راجع به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است، نصرت در دنيا با گسترش دين و در آخرت با دادن بهشت است فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ يعنى ريسمانى را بسقف منزلش يا شاخه درختى مثلا بالا برد. ثُمَّ لْيَقْطَعْ سپس نفس خود را با آن قطع كند. «كيده» فاعل «يذهبن» است «ما» در «ما يغيظ» مصدريه مى باشد يعنى: بنگرد كه حيله اش خشم او را از بين مى برد؟، (يعنى از غصه بميرد).

16- وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ.

تكميل مطالب فوق است «كذلك» اشاره به مطالب گذشته مى باشد و آن تشبيه كلّى به بعض افرادش است، آيات بينات يعنى دلالت روشن و قانع كننده.

يعنى مانند اين مطالب كه گفته شد، همه قران را آيات بينات نازل كرده ايم، اما آيات بينات بودن در هدايت مردم كافى نيست بلكه بايد خدا نيز هدايت آنها را اراده فرمايد، طبرسى فرموده: «ان اللَّه» عطف است بر ضمير «انزلناه» يعنى:

«و انزلنا اليك ان اللَّه يهدى» الميزان آن را خبر مبتداى محذوف مى داند يعنى «و الامر ان اللَّه يهدى».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 23

[سوره الحج (22): آيات 17 تا 24]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (17) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ (18) هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ (19) يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ (20) وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ (21)

كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ (22) إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ (23) وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ (24)

17- كسانى كه ايمان آورده اند و كسانى كه يهودى شده اند و صائبان و نصارى و مجوس و كسانى كه مشرك شده اند، روز قيامت خدا ميانشان داورى خواهد كرد كه خدا تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 24

بر هر چيز شاهد است.

18- آيا ندانسته اى كه هر كه در آسمان و هر كه در زمين است به خدا سجده مى كند (و نيز) آفتاب و ماه و ستارگان و كوه ها و درختان و جنبندگان و بسيارى از مردم و عذاب بر بسيارى حتمى است، هر كه خدا او را خوار كند عزيز كننده اى ندارد، خدا آنچه را كه بخواهد مى كند.

19-

اين دو خصم هستند كه درباره پروردگارشان خصومت كرده اند آنها كه كافر شده اند لباسهايى از آتش براى آنها بريده شده و از بالاى سرشان آب جوشان ريخته ميشود.

20- بسبب آن، آنچه در شكمها دارند و نيز پوستهايشان گداخته مى شود.

21- و براى آنهاست عمودهايى از آتش.

22- هر وقت بخواهند از كثرت اندوه از آنجا خارج شوند، به آنجا برگردانده مى شوند (و گويند): بچشيد عذاب سوزان را.

23- خدا كسانى را كه ايمان آورده و عمل صالح كرده اند به بهشتها داخل مى كند كه نهرها از زير آنها روان است، با دستبندهايى از طلا و با مرواريد به خصوصى زينت مى شوند و لباسشان در آنجا حرير (نازك و نرم) است.

24- هدايت شده اند بگفتار پاك و هدايت شده اند براه خداى پسنديده.

كلمه ها

هادوا: يهودى شدند. هود (بفتح اول) رجوع و توبه است «هاد الرجل هودا» يعنى توبه كرد و به سوى حق برگشت. و نيز به معنى داخل شدن به دين يهوديت است «هاد و تهود» يعنى به دين يهود داخل شد.

صابئين: ظاهرا شعبه اى از نصارى هستند، بواسطه كثرتشان در وقت نزول قرآن، گروه مستقل آمده اند، رجوع شود به بقره/ 62، اين كلمه تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 25

فقط دو بار در قرآن آمده است.

نصارى: مفرد آن نصرانى است، گويند: اين تسميه براى آن است كه عيسى عليه السّلام در شهر ناصره زندگى مى كرد كه پيروان او را نصارى گفتند.

مجوس: مراد از آن ايرانيان قديم مى باشند، اين لفظ فقط يك بار در قرآن آمده است، درباره آن در نكته ها سخن خواهيم گفت.

يفصل: فصل: جدا كردن و بريدن «فصل: الشي ء فصلا: قطعه و ابانه» منظور از آن در آيه داورى است.

دواب: دابة:

جنبنده. جمع آن دواب است. دبّ و دبيب بمعنى راه رفتن آرام و حركت خفيف است.

يصب: صب: ريختن. لازم و متعدى آمده است.

حميم: آب داغ. در مجمع البيان فرموده: «الحميم: الماء الحار» راغب گفته است: «الحميم: الماء الشديد الحرارة» بخويشاوند نيز حميم گويند كه در حمايت از انسان حاد و داغ است.

يصهر: صهر: (بفتح اول: گداختن. «صهرت الشي ء فانصهر: اذبته فاذاب»- «يصهر»: گداخته مى شود.

مقامع: مقمعه: گرز. مقامع: گرزها. اصل آن به معنى دفع است.

حرير: لباس نازك و نرم. ظاهرا ابريشم منظور نيست.

يحلون: زينت داده مى شوند. حلى (بر وزن عقل: زيور، جمع آن حلى (به ضم اول و كسر دوم و تشديد ياء) است، حليمه نيز به معنى زيور است.

اساور: دستبندها. سوار (بكسر اول): دستبند راغب گويد: آن معرب تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 26

دستوار است جمع آن در قرآن اسوره و اساور است.

لؤلؤ: مرواريد. «اللؤلؤ: الدر» مراد از آن همانست كه از دريا صيد مى شود يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ رحمن/ 22، آن شش بار در قرآن آمده است.

شرحها

در آيات گشته چهار گروه مختلف از مردم ياد شدند: مقلّدان مجادله كننده، پيشوايان ستمگر، مذبذبين كه خدا را در كنارى بندگى مى كنند و اهل ايمان و عمل، به دنبال آن بررسى، در اين آيات فرموده: خدا در روز قيامت ميان آنها به حق داورى خواهد كرد كه بر همه موجودات در مقابل او خاضع و مطيع هستند و قدرت تخلف ندارند، گرچه بعضى از انسانها در مقام تشريع، از فرمان او تخلف ميكنند، سپس در آيات 19 تا 24 نتيجه داورى بحق را كه بهشت و آتش است بيان فرموده است.

17- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ

الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ.

مراد از الَّذِينَ آمَنُوا اهل اسلام و امت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است، مقابله با وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا نشان مى دهد كه صابئين و مجوس هر دو اهل توحيد هستند گرچه دينشان آلوده به شرك شده است، صابئين در سوره بقره گذشت، مجوس زير در «نكته ها» خواهد آمد.

إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ تعليل يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ است يعنى قدرت داورى ميان آنها را دارد كه بر همه چيز از جمله به آنها شاهد و ناظر و عالم است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 27

18- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ.

اين آيه يك واقعيت بخصوصى را بيان مى كند كه موجودات در مقابل خالق، خاضع و مطيع مى باشند. در عين حال: استدلال است بر يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يعنى همه چيز بر خدا خاضع و مطيعند پس خدا قدرت آن را دارد كه ميان مردم به حق داورى كند.

مراد از «يسجد» خضوع و اطاعت تكوينى است، يعنى: خدا در كيفيت خلقت و اداره آنها هر چه اراده فرموده است از آن پيروى مى كنند و قدرت تخلف ندارند، مثلا سر نمى تواند ميان دو پا به وجود آيد و درخت بادام نمى تواند سيب بروياند، حشرات نمى تواند به شكل انسان باشند و هكذا، همه در قالبگيرى خداوند مقهور قدرت و اراده او هستند.

مَنْ فِي السَّماواتِ نشان مى دهد

كه در آسمانها نيز انسان وجود دارد چنان كه آيه وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ شورى/ 29 شاهد ديگر اين مطلب است، آيه وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ نحل/ 49 نيز شاهد اين سخن مى باشد، آمدن «الملائكه» نشان مى دهد كه مراد از جنبندگان ملائكه نيستند. لفظ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ در آيات ديگر نيز آمده است.

وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ ... نشان مى دهد كه مراد از «يسجد» در اينجا سجده تشريعى است كه گروهى آن را مى كنند و گروهى نمى كنند و گرنه مَنْ فِي الْأَرْضِ شامل انسانها نيز مى شود و مستحق عذاب مى شوند، وانگهى منظور از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 28

آن مطلق خضوع و اطاعت از پروردگار است نه گذاشتن پيشانى به زمين، در ذيل آيه مى فرمايد:

وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ.

يعنى عذاب خدا كه نتيجه عدم سجود است، سبب خوارى آنهاست، پس از آن ديگر، اكرام كننده اى نخواهند داشت. إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ يعنى خدا قدرت آن را دارد كه با ساجدين چنين و با مستكبران چنان كند.

19- هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ.

ظهور آيه نشان مى دهد كه مراد از «هذان» دو گروه مؤمن و كافر است كه از آيه فوق روشن گرديد. اين دو گروه درباره خدا با هم مخاصمه مى كنند محل نزاع خداست كه گروهى او را يكتا مى دانند و او را

اطاعت مى كنند و گروهى به او شرك مى ورزند و اطاعت نمى كنند.

«اختصموا» بصيغه جمع حاكى است كه مراد از «خصمان» دو گروه مى باشد نه دو نفر. آن گاه درباره كفار فرموده است: براى آنها لباسهايى از آتش بريده شده و از بالاى سرشان آب جوشان ريخته مى شود (نعوذ باللّه من النار).

ناگفته نماند: در مجمع البيان از ابو ذر و عطا نقل شده: آيه هذان خصمان اختصموا ... درباره شش نفر از مؤمنين و كفار نازل شده كه در «بدر» با هم جنگيدند و آنها عبارت بودند از حمزة بن عبد المطلب كه عتبة بن ربيعه را كشت و على بن ابى طالب عليه السّلام كه وليد بن عتبه را كشت و عبيدة بن حارث بن عبد المطلب كه شيبة بن ربيعه را كشت. ابو ذر قسم مى خورد كه اين آيه درباره آنهاست، اين روايت در كتب اهل سنت نيز نقل شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 29

از امام صادق عليه السّلام منقول است كه فرمود:

«نحن و بنو أميّه اختصمنا فى اللَّه عز و جل، قلنا صدق اللَّه و قالوا كذب اللَّه فنحن و ايّاهم الخصمان يوم القيامة» «1».

20 و 21- يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ.

در مجمع و الميزان «به» را به حميم برگردانده است ولى ظاهرا به هر يك از حميم و ثياب به عنوان «كل فرد فرد» راجع است يعنى به واسطه هر يك از ثياب و آب جوشان امعاء و احشاء و پوستهاى آنها گداخته مى شود، گذشته از اينها، گرزهايى از آتش براى عذاب آنهاست (نعوذ باللّه).

22- كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها

وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ.

اشاره است به اينكه در عذاب مخلد هستند «من غم» يعنى از جهت غم و اندوهى كه دارند، حريق به معنى سوزان و محرق است.

23- إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ.

اين آيه و آيه بعدى عاقبت كار گروه دوم از خصمان است: اساور، ذهب، لؤلؤ، هر سه نكرده اند و نشان مى دهند كه در اسم شبيه فلزات دنيا هستند اما در واقع شى ء ديگر مى باشند لؤلؤ تقديرش «من لؤلؤ» است، اينگونه زيور در سوره كهف/ 31 گذشت و در سوره فاطر/ 33 و انسان/ 21 خواهد آمد (اللهم

__________________________________________________

(1) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 30

ارزقنا) على هذا زيور طلا براى مردان فقط در دنيا حرام است.

24- وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ.

منظور از قول پاك ظاهرا سَلاماً سَلاماً باشد كه به يكديگر خواهند گفت كه در سورة واقعه/ 26 آمده است، در الميزان فرموده: قول طيب آنست كه در آن باطل نيست و جامع آن همانست كه خدا از آنها نقل مى كند. دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ يونس/ 10 ظاهرا گفتگوى خودشان نيز داخل در قول طيب است.

هدايتشان به جنين قول، آسان شدن اين گفتار به آنهاست و اينكه به صراط خداى محمود هدايت شده اند يعنى از آنها جز فعل محمود و پسنديده صادر نمى شود چنان كه از آنها جز قول طيب سر نمى زند، اين آيه در مقابل كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا ... است (از الميزان)

«روى عن النبى

صلّى اللَّه عليه و آله انه قال ما احد احب اليه الحمد من اللَّه عز ذكره» «1»

در تفسير قمى درباره هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ نقل شده «قال: التوحيد و الاخلاص. وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ قال الولاية» «2».

نكته ها

مجوس:

گفتيم كه لفظ مجوس فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است و مراد از آن ايرانيان قديم مى باشند و نيز گفتيم:

با وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا نشان مى دهد كه صابئين و مجوس اهل توحيد بوده اند.

__________________________________________________

(1) مجمع البيان:

(2) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 31

ناگفته نماند: از كتابهاى ايرانيان قديم نمى شود اثبات كرد كه آنها اهل توحيد بوده اند ولى از اينكه اسلام از مجوس جزيه گرفته ثابت مى كند كه دين مجوس در اول دين يكتا پرستى بوده و مسئله «اهريمن» و آتش پرستى و «مغ» پرستى بعدا بدان راه يافته است، اين مطلب نيز روشن است كه در اسلام جزيه را فقط از اديان توحيدى ميگيرند.

در وسائل الشيعه كتاب جهاد باب (49) در اينكه جزيه فقط از اهل كتاب گرفته مى شود و آنها يهود و نصارى و مجوس هستند، 9 روايت نقل شده است از جمله از حضرت سجاد صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود:

«ان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قال: سنوا بهم سنة اهل الكتاب يعنى المجوس»

با مجوس به طريق اهل كتاب رفتار كنيد.

در الميزان فرموده: معروف آنست كه مجوس پيروان زرتشت هستند و كتاب مقدس آنها «اوستا» است ولى تاريخ حيات و ظهور وى خيلى مهم است، در حمله اسكندر به ايران كتاب «اوستا» از بين رفت، سپس در زمان ساسانيان آن را از نو نوشتند لذا رسيدن بحقيقت مذهبشان مشكل شد، مسلم

اين است كه به تدبير عالم دو مبدء قائلند: مبدء خير و مبدء شر (يزدان و اهريمن يا نور و ظلمت) عناصر بسيط مخصوصا آتش را تقديس مى كنند، در ايران، چين و هند آتشكده هايى داشتند و همه را به «آهورامزدا» مى رساند كه موجد كل است.

شهيد مطهرى در كتاب عدل الهى مينويسد: دو گانه پرستى در ايران قديم و اعتقاد ايرانيان به «اهورامزدا» و «اهريمن» كه بعدها به يزدان و اهريمن شهرت يافت ... به روشنى معلوم نيست كه آيا آئين زرتشت در اصل آئين توحيدى بوده است يا آئين دوگانگى؟.

اوستاى موجود، اين ابهام را رفع نمى كند، زيرا قسمتهاى مختلف اين تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 32

كتاب تفاوت فاحشى با يكديگر دارد، بخش «و نديداد» آن صراحت در ثنويت دارد ولى از بخش «گاتاها» چندان دوگانگى فهميده نمى شود، بلكه بر حسب ادعاى برخى از محققين از اين بخش يگانه پرستى استنباط مى گردد ولى ما بر حسب اعتقاد اسلامى كه درباره مجوس داريم مى توانيم چنين استنباط كنيم كه دين زرتشت در اصل يك شريعت توحيدى بوده است، زيرا بر حسب عقيده اكثر علماء اسلام، زرتشتيان اهل كتاب محسوب ميكردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 33

[سوره الحج (22): آيات 25 تا 37]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (25) وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (26) وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (27) لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا

اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ (28) ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ (29)

ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعامُ إِلاَّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ (30) حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ (31) ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ (32) لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ (33) وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ (34)

الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُمْ وَ الْمُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (35) وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيها خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (36) لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ (37)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 34

25- كسانى كه كافر شده اند و مردم را از راه خدا و مسجد الحرام مانع مى شوند مسجدى كه آن را براى مردم يكسان قرار داده ايم، مقيم و مسافر در آن برابر هستند (در عذاب خواهند بود) هر كه بخواهد مردم را از روى ظلم از آن منحرف كند عذاب اليم را به او

مى چشانيم.

26- ياد كن وقتى را كه مكان كعبه را براى ابراهيم آماده كرديم، كه به من چيزى را شريك مگردان و خانه مرا براى مسافران و مقيمان و راكعان و ساجدان پاك كن.

27- ميان مردم حج را اعلام كن، پياده و سوار بر هر مركب لاغر از هر راه دور به سوى تو مى آيند.

28- تا منافع خود را به بينند و نام خدا را در روزهاى معين بر آنچه از چهار پايان روزيشان كرده ياد كنند، پس بخوريد از آنها و به گرفتار فقير اطعام كنيد.

29- سپس چرك خود را زايل كنند و به نذر خود وفا نمايند و به خانه محترم طواف كنند تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 35

30- كار اين است، هر كه محترمهاى خدا را تعظيم كند براى او بهتر است، چهار پايان بر شما حلال گشته مگر آنچه خوانده ميشود از بتهاى پليد و از قول باطل اجتناب كنيد.

31- در حالى كه موحد هستيد و مشرك نيستيد هر كه به خدا شريك قرار دهد گويا از آسمان سقوط كرده كه مرغان او را مى ربايد و يا باد او را به مكان دورى ساقط مى كند.

32- مطلب اين است، هر كه علامتهاى خدا را بزرگ شمارد، آن از تقواى قلوب است

33- براى شما در قربانيها تا مدت معين منافعى است، سپس محل ذبح آنها به سوى خانه محترم است.

34- هر امتى را عبادتى قرار داده ايم تا نام خدا را بر آنچه از چهار پايان به آنها داده ايم ياد كنند، معبود شما يك معبود است به او تسليم شويد، متواضعان را بشارت بده

35- كسانى كه چون نام خدا ذكر شود، قلوب آنها مى ترسد، بر

مصائبى كه به آنها مى رسد صابر مى باشند، اقامه كننده نماز هستند و از آنچه داده ايم انفاق مى كنند.

36- شتران قربانى را براى شما از علامتهاى خدا قرار داده ايم براى شما در آنها فائده هست نام خدا را در حالى كه صف كشيده اند بر آنها ياد كنيد و فقير قانع و فقير سمج را اطعام كنيد، بدينسان آنها را مسخر شما كرديم تا شكر كنيد.

37- گوشتها و خونهاى آنها به خدا نمى رسد، ليكن تقواى شما به خدا مى رسد، اين چنين آنها را براى شما رام كرد تا خدا را بر هدايتى كه كرده تكبير گوئيد، نيكوكاران را بشارت بده.

كلمه ها

عاكف: عكف و عكوف به معنى ملازمت با تعظيم است، منظور از آن در آيه كسى است كه ملازم و ساكن مكه باشد.

باد: بدو: ظهور يا ظهور شديد. «باد» اسم فاعل است به معنى ظاهر تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 36

شونده، منظور از آن در آيه مسافر است كه ظاهر مى شود.

الحاد: لحد و الحاد: عدول و انحراف از استقامت «لحد الى فلان، مال اليه- لحد عنه: عدل و انحراف».

بوأنا: بوء: مساوات. به قول ديگران به معنى رجوع است، طبرسى «بوأنا» را به معنى آماده كردن فرموده است، زمخشرى آن را محل رجوع گفته است:

ركع: جمع راكع، چنان كه «سجود» جمع ساجد است.

اذن: فعل امر است به معنى «اعلام كن» اذان به معنى اعلام است.

رجال: آن در آيه جمع راجل است به معنى پياده.

ضامر: مركب لاغر كه راه رفتن او را لاغر كرده است، عبارت طبرسى چنين است: «الضامر: المهزول الذى اضمره السير» راغب گويد اسب كم گوشت كه در اثر كار، كم گوشت شده است.

فج: راه وسيع. راغب

گويد: فجّ شكافى است ميان دو كوه و در راه وسيع بكار رود جمع آن فجاج است.

عميق: عمق: گودى. «بئر عميق» چاهى است كه ژرف و عميق باشد به معنى دور نيز آيد كه مراد از آن همانست.

بهيمة: در مجمع البيان و كشّاف گفته: بهيمه هر چهار پا را گويند در دريا باشد يا در خشكى، فيروزآبادى نيز در قاموس چنين گفته است.

على هذا الانعام بيان و مخصص آنست كه انعام ثلثه باشد. (اضافيه بيانيّه).

بائس: بأس: سختى «بائس» كسى كه در سختى است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 37

تفث: چرك. اصل آن چرك ناخن و غيره است كه بايد از بدن زايل شود. (راغب) عتيق: طبرسى درباره آن چند وجه نقل كرده است. از جمله اينكه كعبه را بيت عتيق مى گوئيم كه از ملك بودن بكسى، آزاد است در اين باره روايتى در كافى از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه

«قال هو بيت عتيق من الناس لم يملكه احد»

از قول راغب معلوم مى شود كه آن به معنى محترم است.

حرمات: حرمة: محترم و چيزى كه هتك آن حلال نيست، حرمات جمع حرمت است يعنى محترم ها.

رجس: پليد. راغب آن را شى ء قذر و پليد گفته است، صحاح و اقرب الموارد نيز چنين گفته است.

اوثان: وثن: بت. جمع آن اوثان است. كلبى در كتاب الاصنام/ 53 گفته است: بت اگر به صورت انسان از چوب يا طلا يا نقره باشد آن را صنم نامند و اگر از سنگ باشد «وثن» گويند. باقى سخن در قاموس (وثن).

زور: دروغ. چنان كه راغب و طبرسى و جوهرى گفته اند. زور- بفتح «ز»- به معنى ميل و انحراف با سيئه است، دروغ

را زور- بضم «ز»- گفته اند كه از حق منحرف است.

حنفاء: حنف (بر وزن شرف): ميل بحق. حنيف: مايل به حق يعنى موحّد. جمع آن حنفاء است.

خر: خرّ و خرور: سقوط توأم با صدا «خر»: ساقط شد.

تخطفه: خطف: ربودن «تخطفه» مى ربايد او را، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 38

تهوى: هوىّ (بضم هاء و فتح آن) به معنى فرود آمدن است «هوى الشي ء هويا: سقط من علو الى اسفل». «تهوى به الريح»: ساقط مى كند او را باد.

سيحق: سحق (بضمّ- س): دورى (و بفتح آن): كوبيدن و از بين بردن در صحاح گفته: «السحق: البعد» مكان سحيق به معنى مكان دور است.

شعائر: علامتها. مفرد آن شعيره به معنى علامت است.

منسك: (بر وزن مشرب) مصدر ميمى است به معنى عبادت، اسم زمان و مكان نيز آيد. (بر وزن قفل و عنق) نيز به معنى عبادت است.

محلها: محلّ اسم مكان است به معنى مكان حلال بودن ذبح.

مخبتين: خبت (بر وزن عقل). در اصل به معنى زمين هموار است سپس به معنى نرمى و تواضع به كار رفته است.

مخبت يعنى متواضع. طبرسى اخبات را اطمينان گفته است.

وجلت: وجل (بر وزن شرف): ترس. طبرسى فرموده: وجل، فزع، خوف يك چيز مى باشند.

بدن: (بر وزن قفل) جمع بدنه به معنى شتر قربانى است. راغب گويد: بدن در جايى گفته مى شود كه بزرگى جثّه مراد باشد و جسد در جايى كه رنگ مراد باشد.

صواف: صف كشنده ها. مفرد آن صافّه است، مراد شتران قربانى است در جوامع الجامع فرموده است: در حالى كه ايستاده و دستها و پاهايشان را صف كرده و دستهايشان تا زانو بسته شده است.

وجبت: وجوب در آيه به معنى سقوط است «وجب

الحائط: سقط»- تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 39

وَجَبَتْ جُنُوبُها يعنى پهلوهاى آنها به زمين افتاد، ايضا كنايه از مرگ باشد «ضربه فوجب».

معتر: كسى كه سؤال مى كند. راغب گويد: «المعتر: هو المعترض للسؤال» الميزان فرموده: قانع آنست كه به آنچه داده اى قناعت كند، خواه سؤال كند يا نه. معترّ آنست كه پيش تو آمده و تو را قصد كرده است.

شرحها

در اين آيات مشركان در رابطه با اينكه مسلمانان از ورود به مكه منع مى كردند، تهديد شده اند، سپس مى گويد: چرا مانع مى شوند با آنكه ما مسجد الحرام را براى همه قرار داده ايم اهل مكه باشد يا از جاى ديگرى بيايد، آن گاه در بيان اينكه مكه مال همه است جريان بناى بيت به دست ابراهيم عليه السّلام و خواندن مردمان به زيارت بيت و مقدارى از احكام آن بيان گرديده است و با بيان مقدار ديگرى كه در اسلام آمده، مطالب آيات ختم مى شود، اين نشان مى دهد كه آيات در مدينه نازل شده اند.

در تفسير برهان از تفسير قمى نقل شده كه فرموده: آيه اول آن گاه نازل شد كه مشركان آن حضرت را از مكه شدند، مجمع البيان از بعضى نقل كرده كه آن در سال «حديبيه» بود كه مانع شدند.

25- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ «1»

__________________________________________________

(1) مانعى نيست كه جمله «يصدون» كه مضارع است بر ماضى عطف شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 40

اين آيه تهديد مشركان است كه مردم را از ايمان آوردن و مسلمانان را از داخل شدن به مسجد الحرام و نماز و طواف منع مى كردند «يصدون» دلالت بر

استمرار دارد: كه مشركان پيوسته به آن كار ادامه مى دادند، منظور از سَبِيلِ اللَّهِ ايمان آوردن است مسجد الحرام عطف بر سبيل اللَّه و تقديرش «يصدون عن المسجد الحرام» است منع از ايمان آوردن شامل مردمى است كه آن موقع در مكه بودند، ولى منع از دخول مسجد الحرام شامل آنها و مسلمين خارج از مكه مى باشد.

الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ وصف مسجد و نشان مى دهد كه مسجد الحرام مال همه است و كسى حق ندارد ديگرى را از آنجا منع كند، جمله سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ بيان جمله ما قبل است يعنى مقيم و مسافر در آن يكسانند و حق استفاده دارند، منظور از اقامت در مسجد الحرام مقيم بودن در مكه است.

ناگفته نماند: روايات زيادى هست كه نمى شود حاجيان را از سكونت در خانه هاى مكه منع كرد و اجاره دادن خانه هاى مكه درست نيست، در نهج البلاغه نامه 67 به قثم بن عباس فرماندار مكه مى نويسد: به اهل مكه فرمان بده تا از مسافر چيزى نگيرند كه خدا فرمايد: مقيم و مسافر در آن برابر هستند:

«و مر اهل مكة ان لا يأخذوا من ساكن اجرا فان اللَّه سبحانه يقول سواء العاكف فيه و الباد».

در تفسير برهان از قرب الاسناد حميرى از على بن جعفر از موسى بن جعفر عليه السّلام نقل كرده:

«قال ليس ينبغى لاحد من اهل مكه ان يمنع الحاج شيئا من الدور ينزلونها»

ناگفته نماند تفصيل اين سخن بايد در فقه ديده شود، اما اين حاكى است كه مراد از مسجد الحرام همه مكه يا همه حرم است چنان كه طبرسى فرموده است، بقيه اين آيه به قرار ذيل است: تفسير أحسن الحديث،

ج 7، ص: 41

وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ.

يعنى هر كه بخواهد از روى ظلم مردم را از آن منحرف كند، به او عذاب اليم مى چشانيم. على هذا اگر منحرف كردن از روى مصلحت و پيشامدى باشد مانعى نخواهد داشت «1».

ناگفته نماند از اين جمله اولا خبر إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا ... فهميده مى شود يعنى: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ ... نذيقهم من عذاب اليم» ثانيا طبرسى فرموده:

باء در «بالحاد» زائد است و تقدير آن «و من يرد فيه إلحادا بظلم» مى باشد زمخشرى هر دو را حال مترادف از «من» دانسته است. ثالثا الحاد بظلم همان مانع شدن از دخول مسجد و نماز و طواف در آنست.

26- وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ.

از اين آيه جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ و همگانى بودن حرم يا مسجد الحرام، توجيه و توضيح مى شود. منظور از امكان بيت محلى است كه كعبه در روى آن بنا شده است، يعنى محل بيت را براى عبادت ابراهيم آماده كرديم، الميزان فرمايد:

«ان» در أَنْ لا تُشْرِكْ تفسيريه است وحى سابق را تفسير مى كند، طبرسى فرموده: تقدير آن «اوحينا اليه ان لا تشرك ...» است يعنى در اين بيت عبادت كن و مشرك نباش.

منظور از «طهر» ظاهرا پاك كردن از شرك است يعنى احكامى وضع نمايد

__________________________________________________

(1) برهان از كافى از ابى الصباح كنانى نقل كرده:

«سئلت ابا عبد اللَّه عليه السلام عن قول اللَّه عز و جل و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم؟ فقال كل ظلم يظلمه الرجل نفسه بمكة من سرقة او ظلم احد او

شى ء من الظلم فانى اراه إلحادا و لذلك كان يتقى ان يسكن الحرم»

روايات ديگرى نيز در اين مضمون وارد شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 42

و طريقى تعليم كند تا شرك در بيت راه نيابد، مراد از طائفين مسافران و از قائمين ساكنان است «ركع السجود» نشان مى دهد كه منظور عبادت كردن آنهاست.

27- وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ.

ادامه فرمان ابراهيم عليه السّلام است كه در ميان مردم اعلام حج كند، «يأتوك» جواب شرط محذوف است يعنى: «ان اذنت يأتوك» لفظ «يأتين» وصف «كل ضامر» است يعنى: مى آيند پيادگان و مى آيند سوار بر هر مركب لاغرى كه مى آيند. از هر راه دور، در الميزان فرموده: «كل» در اينگونه موارد معناى كثرت مى دهد، در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه «يأتين» را «يأتون» خوانده است.

غرض از يأتوك» كه آمدن پيش ابراهيم است، به نظرم آمدن به حج و زيارت بيت و آثار آن حضرت باشد نه آمدن به پيش آن بزرگوار، زيرا او فقط اندكى در دنيا زنده مى ماند، على هذا آمدن پيامبران بعد از ابراهيم به حج، جواب به نداى آن حضرت بود كه در سوره بقره، در وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ بقره/ 125 گذشت.

28- لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ.

تعليل «يأتوك» است يعنى مى آيند تا منافعى را كه براى آنهاست مشاهده كنند و نام خدا را در روزهاى معين ياد كنند.

منافع چنان كه در روايات آمده، شامل منافع دنيا و آخرت است منافع

دنيوى حج مانند شناسايى مسلمانان نسبت به همديگر، پى بردن به عظمت و گسترش اسلام، مبادله اطلاعات، تشريك مساعى براى پيشبرد مكتب و مبارزه با تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 43

دشمنان دين، طرح نقشه كمك به مسلمان محروم، ايجاد جامعه اتحاد اسلامى و ده ها نظير آن.

منافع اخروى يعنى وجوه تقرب به خدا كه همان طواف و سعى و ذبح و سائر اعمال حج باشد. در كافى از ربيع بن خثيم نقل شده: كه گويد امام صادق عليه السلام را ديدم از شدت مرض او را در محلى طواف مى دادند هر وقت به ركن يمانى مى رسيد مى فرمود او را به زمين مى گذاشتند دست خود را از روزنه محمل خارج كرده و به زمين مى ماليد بعد مى فرمود مرا به دوش گيريد، چون دفعات در هر شوط چنين كرد گفتم يا بن رسول اللَّه فدايت شوم اين كار بر تو مشكل است فرمود: من شنيده ام كه خدا فرمايد: لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ گفتم منافع دنيا يا منافع آخرت فرمود: هر دو، «1» در مجمع البيان از آن حضرت نقل شده: منافع آخرت عفو و مغفرت است.

مراد از ايام معلومات، ايام تشريق مى باشد يعنى روز عيد قربان و سه روز بعد از آن، چنان كه از ائمه اهل بيت عليهم السّلام نقل شده است در جوامع الجامع فرموده:

«عن الباقر عليه السّلام آنها يوم النحر و الثلة بعده، ايام التشرين و الايام المعدودات عشر ذى الحجة» «2»

__________________________________________________

(1)

«عن الربيع بن خثيم قال شهدت ابا عبد اللَّه عليه السلام و هو يطاف به حول الكعبة فى محمل و هو شديد المرض فكان كلما بلغ الركن اليمانى امرهم فوضعوه بالارض فاخرج يده من كوة

المحمل حتى يجرها على الارض ثم يقول: ارفعونى فلما فعل ذلك مرارا فى كل شوط قلت له جعلت فداك يا بن رسول اللَّه ان هذا يشق عليك قال انى سمعت اللَّه عز و جل يقول يشهدوا منافع لهم فقلت منافع الدنيا او منافع الاخرة؟ قال: الكل» (الميزان).

(2) در تفسير برهان سه روايت از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرموده است ايام معلومات ايام تشريق است و در روايت زيد شحام فرموده:

«قال المعلومات و المعدودات واحدة و هن ايام التشريق».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 44

عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ در مجمع فرموده «على ذبح ما رزقهم» يعنى: نام خدا را ذكر كنند بر ذبح آنچه از چهار پايان به آنها روزى داده است بنا بر اين، منظور از يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ ذكر خدا به وقت ذبح قربانى است كه مشركان نام خدايان خود را ذكر مى كردند در اينصورت از آيه فهميده مى شود كه ذبح قربانى در همه ايام تشرين جايز است.

در مجمع البيان و جوامع الجامع فرموده: اين ايام مخصوص ذبح قربانى است، در تحرير الوسيله فرموده: احتياط آنست كه ذبح قربانى از روز عيد به تأخير نيافتد و اگر به سبب عذرى يا بدون عذر تأخير كرد احوط آنست كه در ايّام تشرين ذبح كند.

ممكن است گفته شود: عَلى ما رَزَقَهُمْ در جاى علّت واقع شده يعنى خدا را بدين جهت ياد كنند چنان كه از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه فرموده: مراد از آن، تكبير است بعد پانزده نماز كه اولش از ظهر عيد قربان است بدين عبارت

«اللَّه اكبر، لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر،

اللَّه اكبر و للَّه الحمد، اللَّه اكبر على ما هدانا و الحمد للَّه على ما ابلانا و اللَّه اكبر على ما رزقنا بهيمة الانعام» (مجمع البيان).

ظهور فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا ... حاكى است كه خوردن و اطعام گوشت قربانى واجب است، قيد فقير روشن مى كند: منظور از «بأس» گرفتارى است كه فقير باشد نه هر گرفتار.

29- ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ احكام ديگرى است كه: سپس چرك و آلودگى خود را زايل كنند، به نذرى كه دارند وفا نمايند و آن گاه كعبه محترم را طواف نمايند.

الميزان فرموده: قضاء تفث آنست كه آنچه به وسيله احرام عارض شده از بين ببرد مانند گرفتن ناخن، كوتاه كردن مو و نحو آن. و آن كنايه از خروج تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 45

از احرام است «1» منظور از وفاء نذر هر نذرى است كه بر عهده دارند، مراد از طواف، طواف نساء چنان كه از اهل بيت عليهم السّلام روايت شده است از جمله حماد بن عثمان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده: «فى قول اللَّه عز و جل وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ

قال طواف النساء» (تفسير برهان).

طبرسى رحمه اللَّه فرمايد: اصحاب ما روايت كرده اند مراد از آن طواف نساء است كه با آن، مقاربت زنان حلال مى شود و آن بعد از طواف زيارت است مرد چون طواف زيارت كرد همه چيز بر او حلال ميشود مگر زنان، و چون طواف نساء كرد، زنان نيز بر او حلال ميشود:

30- ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعامُ إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ

فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ.

اين آيه استثناء است از ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ كه دلالت بر حلال بودن چهار پايان مى كرد.

ناگفته نماند از وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ دو چيز استفاده شد يكى اينكه وقت ذبح قربانى نام خدا را ببرند و ذبيحه بر آنها حلال است، ديگرى آنكه اگر نام غير خدا را ببرند، ذبيحه بر آنها حلال نخواهد بود على هذا در اين آيه فرموده: از بتان و از بردن نام آنها بر ذبيحه اجتناب نمائيد، پس منظور از ما يُتْلى عَلَيْكُمْ آن نيست كه در آينده بر شما تلاوت خواهد شد بلكه آنست كه از همين حالا خوانده مى شود، على هذا جمله إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ

__________________________________________________

(1)

«عن ابى جعفر عليه السلام فى قول اللَّه ثم ليقضوا تفثهم قال: «قص الشارب و الاظفار»

-«عن ابن سنان قال قلت لابى عبد اللَّه عليه السلام فى قول اللَّه ثم ليقضوا تفثهم قال: هو الحلق و ما فى جلد الانسان» (تفسير برهان)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 46

دلالت بر استمرار دارد يعنى آنچه از هم اكنون بر شما خوانده مى شود از قبيل ذبيحه اى كه نام بتها بر آنها ذكر مى شود و آنچه در آينده خوانده خواهد شد مانند ميته و خون و گوشت خوك و مانند آنها كه در سوره نحل/ 115 و در سوره انعام/ 145 و در سوره بقره/ 173 و در سوره مائده/ 3 آمده است و همه بعد از سوره حج نازل شده اند. اما مناسب مقام آنست كه مصداق اولى اين استثناء همان وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ باشد.

«ذلك» تقديرش «الامر ذلك» است يعنى جريان

اعمال حج كه گذشت همانست كه به ابراهيم تشريع و بيان كرديم وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ يعنى هر كه محترمهاى خدا را تعظيم و اجلال كند منظور از محترمها همان اعمال حج است كه گذشت. فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ يك نهى كلّى و عام است ولى مصداق اوّلى «زور» همان كذب و قول باطل به وقت ذبح قربانيها اجتناب از عبادت بتها است. اجتناب از خودشان ظاهرا براى مبالغه است «من» بيانيه است و تقدير آن «الرجس الذى هى الاوثان» مى باشد «1».

31- حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ.

تتمه مطلب آيه سابق است «حنفاء- غير مشركين» هر دو حال هستند از فاعل «اجتنبوا» يعنى از اوثان اجتناب كنيد در حالى كه موحد هستيد و مشرك نيستيد، على هذا هر دو بيك معنى مى باشند، آن گاه براى مشرك دو مثل زده است.

__________________________________________________

(1) در روايت امام صادق عليه السلام آمده ... وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ

قال: «الغناء»

و در روايت ديگر از آن حضرت نقل شده:

«قال الرجس من الاوثان الشطرنج و قول الزور الغناء».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 47

يعنى: چيزى كه از آسمان سقوط كند يا پرندگان آن را مى ربايند و يا باد او را به جاى دورى مى اندازد، على هذا هر كه از توحيد كنار شد، شيطان او را مى ربايد و از خدا دور مى شود، النهايه اين دو مثل درباره مشرك يكى است سبحان اللَّه چه عالى كلامى است اين كلام و چه عالى ترسيمى است اين مثل، حقا كه نمى شود كلام خدا را با ترجمه مجسم كرد،

بلكه آن «يدرك و لا يوصف» است.

32- ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.

از آيه بعدى معلوم مى شود كه منظور از شعائر در اينجا قربانيها است.

در الميزان فرموده: منظور از شعائر شتران قربانى است كه كوهان آنها را از جانب راست مى شكافند تا معلوم شود كه براى قربانى آورده شده اند.

از روايات و اقوال مفسران معلوم مى شود كه تعظيم آنها، خوب بودن و فر به بودن آنهاست گر چه ظهور آيه در تعظيم و احترام مطلق علائم خداوند است ضمير «انها» راجع به تعظيم شعائر است» مؤنث آمدن ضمير به علت مضاف اليه مى باشد مانند «كما شرقت صدر القناة من الدم»، لفظ «ذلك» خبر مبتداء محذوف و تقدير آن: «الامر ذلك» است.

اضافه تقوى به قلوب روشن مى كند كه تقوى كار قلب است، نظير: إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى حجرات/ 3.

ناگفته نماند شعائر خدا همان علائمى است كه براى ياد آورى خدا و علائم عبوديت هستند مانند: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ- وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ همه مناسك حج و سائر عبادات، شعائر خدا مى باشند.

يعنى مطلب همانست كه گفته شد، هر كه علامتهاى خدايى را تعظيم كند و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 48

محترم شمارد آن از تقواى قلوب است، امام صادق عليه السّلام فرموده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در حجة الوداع شصت و چهار يا شصت و شش قربانى آورد و على بن ابى طالب عليه السّلام سى و چهار يا سى و شش قربانى آورد. «1».

33- لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ

الْعَتِيقِ.

منظور از منافع سوار شدن آنها و دوشيدن شير آنهاست چنان كه در روايات آمده است، اجل مسمى همان رسيدن به مكه است، در مجمع فرموده: اصحاب ما گفته اند: قربانى حج محل ذبحش در منى و قربانى عمره مفرده محلش مكه روبروى كعبه است كه در آنجا ذبح مى شود.

ابو الصباح كنانى از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه در تفسير اين آيه فرمودند.

«ان احتاج الى ظهرها ركبها من غير ان يعنف عليها و ان كان لها لبن حلبها حلابا لا ينهكها» «2».

34- وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ.

اين آيه مى گويد: تنها شما نيستيد كه به عبادت و قربانى مأمور شده ايد بلكه براى همه امتهايى كه پيش از شما بوده اند عبادتى كه در آن قربانى باشد و نام خدا را بر آن ذكر كنند قرار داده ايم، پس معبود شما و آنها يكى است على هذا به خدا تسليم شويد و اطاعت كنيد كه در اينصورت از متواضعان و فرمانبران هستيد و آنها مورد بشارت حق هستند. از على بن ابراهيم نقل شده: مخبتين عابدان هستند، پس معلوم ميشود كه در تمام اديان قربانى كردن در راه خدا وجود داشته و از عبادات بوده است.

__________________________________________________

(1) از تفسير صافى. [.....]

(2) تفسير برهان «لا ينهكها» يعنى تمام ندوشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 49

35- الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُمْ وَ الْمُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ.

اين آيه وصف «المخبتين» است، غرض از وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ متاثّر شدن به وقت ياد خداست، صابرين، مقيمى براى وصف بودن به «مخبتين»

منصوب شده اند مراد از «ينفقون» انفاق مندوب است اگر ثابت شود تا آن وقت زكاة واجب نشده بود.

36- وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيها خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

اين آيه خاصّ بعد از عامّ است كه شتران قربانى را مشروحا مطرح مى كند و گرنه اين مطلب از لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ روشن گرديد:

منظور از «بدن» شتران قربانى است، بدنه شتر فربه و چاق است براى شما در آنها خير و فائده است، صوافّ يعنى صف كشيده اند براى ذبح شدن و دو دست آنها تا زانو بسته شده است، مراد از «وجوب جنوب» افتادن به زمين و مردن است كه در اينصورت واجب است از گوشت آن بخورند و قانع وسائل را اطعام كنند.

امام صادق عليه السّلام در معنى فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ فرمود:

«ذلك حين تصفّ للنحر تربط يديها ما بين الخفّ و الركبة و وجوب جنوبها اذا وقعت على الارض» «1»

آن حضرت در روايتى فرمايد: قانع كسى است كه بآنچه مى دهى قناعت كند، خشمگين نشود، ترش رو نگردد از روى غضب دهن كجى نكند، معترّ آنست كه الحاح و مخاصمه مى كند تا بدهى «2».

__________________________________________________

(1- 2) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 50

37- لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ.

يعنى قربانى فقط در صورتى مقبول و موجب تقرّب به خداست كه از روى تقوى و نيّت پاك و قربة الى اللَّه باشد. الميزان فرموده: اين

آيه دفع دخلى است گويى كسى چنين فكر مى كند كه خدا را در گوشت و خون اين قربانيها نفعى هست. جواب داده شده: چيزى از گوشت و خون آنها به خدا نمى رسد كه خدا از جسمانى بودن و از هر احتياج منزّه است، فقط تقوى به او مى رسد كه متصفين به تقوى به او نزديك مى شوند.

يا كسى فكر كند: خدا كه از خون و گوشت اينها استفاده نخواهد كرد چرا امر به قربانى كرده است؟! جواب آمده: آرى چنين است، اما توأم با اين قربانى ها يك صفت معنوى هست كه آن به خدا مى رسد و بنده با آن مقرب مى شود ميان خدا و بنده حجابى نمى ماند.

كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ مى شود گفت: منظور ذكر نام خدا با بزرگى و اللَّه اكبر است و مراد هدايت به طاعت و بندگى است، يعنى شتران قربانى را اين چنين بر شما رام كرده ايم تا در مقابل هدايت به قربانى و طاعت، خدا را به بزرگى ياد كنيد، در آخر فرموده: آنها را كه با اعمال صالحه نيكوكار مى كردند بشارت بده وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ.

در تفسير برهان از على بن ابراهيم درباره لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ نقل كرده:

«قال: قال التكبير ايام التشريق فى الصلاة يعنى عقيب خمس عشرة صلوات و فى الامصار عقيب عشر صلوات».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 51

[سوره الحج (22): آيات 38 تا 48]

اشاره

إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ (38) أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ (39) الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ

وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ (40) الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (41) وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ (42)

وَ قَوْمُ إِبْراهِيمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ (43) وَ أَصْحابُ مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ مُوسى فَأَمْلَيْتُ لِلْكافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ (44) فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ (45) أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (46) وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (47)

وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَها وَ هِيَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ (48)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 52

38- خداوند فتنه كفار را از مؤمنان دفع مى كند كه خدا هيچ خيانتكار و كافر را دوست ندارد.

39- به مؤمنان كه مورد قتال واقع مى شدند، اذن قتال داده شده كه آنها مظلوم شده اند خدا به ياريشان قادر است.

40- كسانى كه به ناحق از ديارشان رانده شده اند به علت آنكه مى گويند: اللَّه پروردگار ماست، اگر خدا بعضى از مردمان را با بعض ديگر دفع نميكرد، صومعه ها، كليساها، كنشتها و مساجدى كه نام خدا به كثرت در آنها ياد مى شود، خراب مى شدند، حتما و يقينا خدا يارى خواهد كرد، آنان را كه خدا را يارى مى كنند كه خدا نيرومند و توانا است.

41- آنها

كسانى هستند كه اگر در زمين قدرتشان دهيم نماز مى خوانند، زكاة مى دهند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، عاقبت كارها براى خداست.

42- اگر تو را تكذيب كنند، پيش از آنها قوم نوح و عاد و ثمود نيز تكذيب كرده اند.

43- و نيز قوم ابراهيم و لوط.

44- و اهل مدين، موسى نيز تكذيب شد كافران را مهلت دادم سپس آنها را گرفتم، عقوبت من چگونه بود؟

45- چه بسا شهرى كه هلاكش كرديم كه ظالم بود، آن از سكنه خالى است، چه بسا چاه متروك و كاخ محكمى.

46- آيا در زمين مسافرت نكردند تا براى آنها قلوبى باشد كه با آن تعقل كنند يا گوشهايى كه با آن بشنوند، واقع اين است كه چشمها كور نميشوند بلكه قلبهايى كه در سينه هاست كور مى شوند.

47- عذاب را به عجله از تو مى خواهند، با آنكه خدا خلف وعده نمى كند، يك روز در نزد خداى تو مانند هزار سالى كه مى شماريد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 53

48- بسا شهرى كه مهلتش داديم كه ظالم بود سپس به عذابش گرفتيم، بازگشت به سوى من است.

كلمه ها

يدافع: آن مبالغه در دفع است زيرا كه «يدفع» نيز آن معنى را مى رساند يعنى «يدفع المشركين عن الذين آمنوا».

خوان: مبالغه خائن است يعنى بسيار خيانت كننده.

كفور: (بفتح اول) مبالغه در كفران نعمت و مبالغه در كفر، به هر دو معنى در قرآن كريم آمده است.

صوامع: جمع صومعه، به معنى دير است، راهبان نصارى آن را در صحراها مى ساخته و در آن عزلت گزيده و عبادت مى كردند، راغب گويد صومعه هر بنائى است كه سقف آن به صورت گنبد بوده باشد، آن فقط يك بار در

قرآن آمده است.

بيع: (بر وزن عنب) كليساها. مفرد آن بيعه است، صحاح و قاموس و اقرب گويد: آن معبد نصارى است، طبرسى فرموده: بيع معابد نصارى است در شهرها، صوامع معبد آنهاست در صحراها.

صلوات: (بر وزن نفرات) معابد يهود (كنشتها) مفرد آن صلوة است، زمخشرى گويد: اين تسميه براى نماز خواندن در آن است، به قولى در زبان عبرى «صلوثا» بوده و معرب شده است.

مكناهم: تمكن و قدرت داديم به آنها. تمكين: قدرت دادن.

امليت: املاء: اطاله مدت. «الاملاء ... الامهال» يعنى مهلت دادن.

نكير: آن در اصل «نكيرى» است كه ياء متكلم از آن حذف شده است تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 54

آن به معنى انكار است كه لازمه اش عقوبت است و به معنى عذاب و عقوبت آيد.

كاين: اى بسا، اين لفظ مركب است از كاف تشبيه و اىّ منون مانند «كم» و اغلب افاده كثرت مى كند، هفت بار در قرآن آمده و همه مفيد كثرت هستند.

خاوية: خوى: خالى شدن. سقوط. منظور از «عروش» ساختمانهاست تقدير آن چنين است «خاوية من اهلها باقية على عروشها» بقره/ 259، كهف/ 42 در كشاف گفته: «... خالبة مع بقاء عروشها».

معطله: تعطيل: ترك كردن. معطله: متروك.

مشيد: شيد (بفتح اول: بالا بردن. گچ كارى كردن، مشيّد مرتفع و بلند و بالا، يا گچ كارى شده، به نظر مجمع شيد بمعنى گچ است.

مصير: صير: رجوع، انتقال. تحول. رسيدن. آن در آيه مصدر ميمى است. به معنى بازگشت و انتقال.

شرحها

گويند: أُذِنَ لِلَّذِينَ ... اولين آيه است كه درباره قتال نازل گرديد، مشركان در مكه مسلمين را اذيت مى كردند، هر روز مجروحى و مضروبى پيش آن حضرت مى آوردند و به او شكايت مى كردند،

حضرت در جواب مى گفت: صبر كنيد من به جنگ مأمور نشده ام: چون به مدينه هجرت كرد، خدا اين آيه را براى آن حضرت فرستاد و آن اولين آيه درباره جنگ است (مجمع).

در اين آيات، ابتدا وعده مى دهد كه خدا مشركان را از مؤمنان دفع خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 55

كرد، آن گاه اجازه قتال و وعده نصرت مى دهد و در تعقيب وعده نصرت مى گويد اگر اين دفع و نصرت نبود، كفار آثار پيامبران را از بين برده بودند، هر كس دين خدا را يارى كند، خدا بى شك او را يارى خواهد كرد.

آن گاه مى گويد: اگر در اين وعده تو را تكذيب كنند تازگى ندارد، پيامبران گذشته را نيز تكذيب كردند ولى بالاخره وعده خدا جاى خود را گرفت اگر اينها در زمين سفر كنند و آثار گذشتگان را به بينند، صدق گفتار ما بر آنها ثابت خواهد شد، از تو عذاب موعود را به عجله مى خواهند، خدا عجله نمى كند ولى وعده اش حتمى است، چنان كه در گذشته نيز در عذاب ديگران عجله نكرد و مهلت داد، اما در آخر به وعده اش عمل نمود.

38- إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ اين آيه مقدمه آيه بعدى است، علّت دفع خدا همان ايمان است چنان كه فرموده: كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ

روم/ 47، پس آمدن وصف ايمان اشاره به علّت دفع خداست چنان كه خائن و كفور بودن دليل منكوب شدن از جانب خداست، به عبارت ديگر: خدا شرّ كافران را از مؤمنان دفع مى كند زيرا كه آنها ايمان دارند و كافران، خائن و كفور هستند، «كفور» در آيه مبالغه

كافر است، مفعول «يدافع» محذوف است.

39- أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ.

لفظ «يقاتلون» به صيغه مجهول است، كلمه «ان يقاتلوا» در آيه مقدر است، يعنى «اذن للذين يقاتلون ان يقاتلوا» به مؤمنان كه مورد قتال واقع شده اند اذن داده شده كه جنگ كنند، «بانهم» تعليل اذن مى باشد، جمله اخير وعده نصرت به مؤمنين است.

40- الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 56

دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً

.اين آيه توجيه بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا و بيان نتائج اجازه قتال است، يعنى: به جرم آنكه گفتند پروردگار ما اللَّه است و دفاع از توحيد كردند از ديارشان بيرون نمودند، وانگهى اگر خدا اين اذن را نمى داد و غائله كفار را به وسيله مؤمنان دفع نمى كرد، آثار پيامبران از بين رفته بود، منظور آن نيست كه معابد اديان در مقاتل معابد اسلام رسميت دارند، بلكه منظور آنست كه: خدا در هر عصر آثار رسالت را بدين وسيله، حفظ كرده است.

اخراج به صورت مجبور كردن و فشار گذاشتن بود، مشركان آنها را به قدرى اذيت كردند تا مجبور شدند عده اى به حبشه و عده اى به مدينه هجرت كنند «الا» استثناء منقطع و به معنى «لكن» است يعنى آنها به حق اخراج نشدند ليكن اخراج شدند، به جهت اينكه مى گفتند: ربنا اللَّه:

آن گاه در وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ ... روشن مى كند كه علّت تشريع قتال يكى حفظ مجتمع دينى است. ناگفته نماند: جمله وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ ... يك سنت

دائمى خدا و اعم از مسئله جنگ است «1»، تشريع قتال يكى از فروع اين سنت و ناموس خلقت است، «چنان كه در جاى ديگرى آمده: وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ ... وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ بقره/ 251 كشته شدن جالوت به دست داود از مصاديق اين سنت كلى و جارى است. در كافى از امام باقر عليه السّلام درباره

«الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق»

نقل شده كه:

«قال نزلت فى رسول اللَّه ص و على و جعفر و حمزة و جرت في

__________________________________________________

(1) آيه شريفه از يك حقيقت بزرگ پرده برمى دارد و آن اينكه: اگر اين سنت نبود خائنان بشريت توحيد و مراكز توحيد را تهديد مى كردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 57

الحسين عليه السّلام» «1»

روايات ديگرى نيز به همين مضمون نقل شده است، آيه شريفه حاكى است كه در همه اديان حكم جنگ وجود داشته است.

وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ.

اين قسمت مطلب سابق را تأكيد مى كند و وعده بسيار مؤكدى مى دهد به آنان كه دين خدا را يارى مى كنند كه حتما و بى شك مورد نصرت خدا واقع خواهند گرديد، چنان كه در زمان رسول خدا به وقوع پيوست و در انقلاب اسلامى ايران به چشم خود ديديم، آمدن دو وصف قوىّ و عزيز بر شدّت تأكيد مى افزايد.

41- الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ.

اين آيه بيان كسانى است كه خدا را يارى مى كنند، البته يارى خدا يارى دين خداست و گر نه خدا به يارى حاجت ندارد،

اين آيه نيز همين را بيان مى كند يعنى ياران خدا كسانى هستند كه اگر در دنيا به آنها قدرت داديم اينكار را انجام مى دهند و دين خدا را يارى مى كنند، خدا نيز آنها را يارى مى كند، لفظ «آتوا» بفتح تاء صيغه ماضى است نه امر، جمله وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ تأكيد وعده نصرت است.

ناگفته نماند: نمى شود گفت: اين آيات تنها شامل مهاجرين بوده است زيرا مى دانيم حكم جنگ به آنها منحصر نبود و عموم يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ مانع از خصوص مهاجرين است، گرچه اخراج آنها از ديارشان و مظلوميتشان سبب اين اجازه گرديده است.

بهر حال: رواج چهار وصف اقامه نماز يعنى رابطه انسان با خدا، دادن

__________________________________________________

(1) از تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 58

زكاة يعنى رابطه انسان با جامعه و امر بمعروف و نهى از منكر سبب به وجود آمدن يك جامعه توحيدى متعادل و بروز نصرت خداست، بايد براى وجود چنين جامعه اى تلاش كرد.

42 و 43- وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ إِبْراهِيمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ.

اين آيات و آيات بعدى تسليتى است براى آن حضرت كه اگر تو را تكذيب مى كنند اين كار تازگى ندارد، پيش از اينها قوم پيامبران ديگر نيز آنها را تكذيب كرده اند و در عين حال تهديدى است براى كفار كه آنها نيز مانند گذشتگان گرفتار خواهند شد. عادٌ وَ ثَمُودُ عطفند بر «قوم»، عاد قوم هود عليه السلام و ثمود قوم صالح عليه السّلام است و از اعراب ما قبل تاريخ مى باشند كه ذكرشان حتى در تورات فعلى هم نيست.

44- وَ أَصْحابُ مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ

مُوسى فَأَمْلَيْتُ لِلْكافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ.

اصحاب مدين قوم شعيب عليه السّلام است، خدا پس از مهلت و مجال تفكر و توبه دادن، همه آنها را تار و مار كرد، فَكَيْفَ كانَ ... اشاره به هولناك بودن عذاب است، انكار خدا، عمل آنان را، انكار عملى بود كه همان فرستادن عقوبت و بلا باشد، اين جمله نظير فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ زخرف/ 25، است.

45- فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ.

اين آيه بيان فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ و يا بيان ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ است «و بئر» عطف است بر «قريه» يعنى اى بسا چاهى كه متروك است و كسى از آن آب نمى برد چون اهلش هلاك شده اند و اى بسا كاخ محكم يا گچكارى شده كه ساكنى و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 59

اهلى ندارد، الميزان فرموده اهل چاه ها باديه نشينان و اهل قصور، شهر نشينانند.

در مجمع فرموده: در تفسير اهل بيت عليهم السّلام درباره وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ آمده

«و كم من عالم لا يرجع اليه و لا ينتفع بعلمه»

در كافى از موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«قال: البئر المعطله الامام الصامت و القصر المشيد الامام الناطق» «1»

اين روايات از باب تطبيق و استفاده خاص از قرآن مجيد است، چنان كه در بعضى به على بن ابى طالب و فاطمه سلام اللَّه عليها نيز تفسير شده است.

46- أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ.

اين آيه توبيخ مشركان است كه چرا از ماجراى گذشتگان عبرت نمى گيرند؟

و نشان

مى دهد كه اگر سير كنند و بقاياى زندگى اقوام هلاك شده را به بينند متذكر مى شوند، زيرا كه قلوب آنها از تعقل و درك حق كور شده است، باشد كه بدان وسيله تفكر كنند و كورى را از قلب خود بزدايند. ضمير «آنها» راجع به «قصه» است، يعنى حقيقت اين است كه چشمها كور نمى شوند بلكه قلبها كور مى شوند كه ديدنيها در آنها اثر نمى گذارد.

ناگفته نماند: ديدن آثار گذشتگان و تفكر در آنها سبب تنبّه و ايمان مى شود و يا باعث مى شود كه شخص به سخن واعظ و ناصح گوش كند، لذا فرموده سير در آثار هلاك شدگان يا سبب تعقل و ايمان مى شود فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها و يا سبب مى شود كه انسان گوش شنوا داشته باشد أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها در اينجا جايى براى چشم نمى ماند، لذا ترديد فقط ميان تنبه و گوش شنوا داشتن است درباره قلب مطلبى در «نكته ها» خواهد آمد.

47- وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ.

__________________________________________________

(1) از صافى و برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 60

اين آيه و آيه بعدى در اين زمينه است كه از روى استهزاء عذاب موعود را به عجله مى خواستند، در جواب فرموده: خدا خلف وعده نمى كند اما صبر دارد، مهلت مى دهد كه هيچ گونه خلاف عدالتى در بين نباشد و شما مجال تفكر و توبه داشته باشيد و يا در شقاوت اشباع گرديد إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً جمله وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ ... اشاره به اين است كه خدا عجله نمى كند و از فوت نمى ترسد، به هر حال جواب «يستعجلونك»

از دو راه است يكى اينكه وعده خدا حتمى است تخلف ندارد، عذاب خواهد آمد، ديگرى اينكه خدا عجله نمى كند هر كار را در وقت خود انجام مى دهد، در آيه بعدى ماجراى گذشتگان را بدين دو مطلب شاهد آورده است.

48- وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَها وَ هِيَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ يعنى درباره آنها هم وعده اى كه داده بوديم عملى كرديم و هم مهلت دادن را كه طريقه ما بود وَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ تعليل مهلت دادن است، يعنى حالا كه بازگشت به سوى من است پس از مهلت دادن چه باكى دارد؟

نكته ها

قلب در قرآن:

در رابطه با آيه وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ بايد دانست در قرآن مجيد خبرى از «مخ» و مغز وجود ندارد بلكه قرآن مجيد بيشتر به قلب تكيه مى كند، مانند آيه قبل و ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ بقر/ 79، خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ بقره/ 7 أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ رعد/ 28 و ده ها آيات ديگر.

و نيز قرآن مجيد تكيه به «صدر صدور» ميكند نظير: فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 61

أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً

انعام/ 125 فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ اعراف/ 2 وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ آل عمران/ 154 و ده ها آيات ديگر.

به نظر الميزان منظور از قلب در اين آيات روح و نفس است و ظرف بودن صدر براى قلب مجاز در نسبت است و نيز نسبت تعقل به قلب مجاز مى باشد.

ناگفته نماند: ملاحظه آيات نشان مى دهد كه صدر و قلب

و نفس در قرآن مجيد يكى است مانند: وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي قُلُوبِكُمْ احزاب/ 51، رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ اسراء/ 25، وَ رَبُّكَ يَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ قصص/ 69 يا نظير ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ توبه/ 118، وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ حجر/ 97، وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً مائده/ 13.

بايد دانست: در اينكه تعقّل و امثال آن مال روح است شكّى نيست.

به نظر نگارنده بايد در آيات بيشتر تدبّر و دقّت شود، در قاموس زير لفظ قلب در اين زمينه تا حدى مفصّل بحث شده است گرچه اكنون آن را ناقص مى دانم.

و اللَّه العالم

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 62

[سوره الحج (22): آيات 49 تا 57]

اشاره

قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (49) فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (50) وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (51) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (52) لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ (53)

وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (54) وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ (55) الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (56) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (57)

49- بگو: اى

مردم من براى شما انذار كننده آشكارى هستم.

50- آنها كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند براى آنها مغفرت و روزى بهتر هست. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 63

51- و آنان كه در ابطال آيات ما به فكر عاجز كردن ما كوشيده اند اهل آتشند.

52- پيش از تو رسولى و نبيى نفرستاده ايم مگر آنكه چون مى خواست دين خود را عملى كند، شيطان در «خواسته» او اخلال مى كرد، خدا القاء شيطان را زايل و آيات خويش را محكم مى كند كه دانا و حكيم است.

53- تا القاء شيطان را امتحان گرداند براى مريض القلبها و سنگدلها، ظالمان در مخاصمه و اختلاف دورى هستند.

54- و تا آنان كه علم داده شده اند بدانند كه قرآن حق است تا به آن ايمان آورند خدا آنان را كه ايمان آورده اند به راه راست هدايت مى كند.

55- كافران پيوسته از قرآن در شك خواهند بود تا قيامت بناگهان يا عذاب روز قيامت بر آنها بيايد.

56- حكومت در آن روز براى خداست، ميان مردان حكم مى كند، آنان كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند در جنات پر نعمت خواهند بود.

57- و آنان كه كافر شده و آيات ما را تكذيب كرده اند، آنها راست عذابى خوار كننده.

كلمه ها

نذير: انذار كننده. فعيل در اينجا به معنى فاعل (منذر) است.

كريم: كرامت: شرافت و نفاست و سخاوت و عزت. كريم در آيه به معنى نفيس و عزيز و خوشايند است.

تمنى: منى (بر وزن عقل): اندازه گيرى. آرزو را امنيّه گويند كه در ذهن انسان اندازه گيرى و مصور مى شود. تمنّى از باب تفعل به معنى آرزو كردن است.

ينسخ: نسخ: زايل كردن «نسخ الشي ء: ازاله» طبرسى فرموده: نسخ در

لغت ابطال چيزى و گذاشتن چيزى در جاى آنست و در اصل به معنى عوض گرفتن مى باشد. راغب گويد: «النسخ: ازالة شى ء تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 64

بشي ء يتعقبه».

قاسية: قسوة: سختى و صلابت «قسا قلبه قسوا: صلب و غلظ، سنگ سخت را «حجر قاس» گويند. «قاسية»: سخت.

شقاق: شقّ: شكافتن و شكاف. شقاق: جدايى و مخالفت و دشمنى، گويى ميان دو چيز يا دو انسان شكافته شده است.

تخبت: حبت (بر وزن عقل): زمين هموار، طبرسى قيد وسعت را بر آن افزوده است.

راغب گويد: سپس اخبات به معنى نرمى و تواضع بكار رفته است مجمع آن را اطمينان فرموده است.

مريه: شك، ترديد. راغب آن را تردّد در امر و از شكّ اخصّ دانسته است.

عقيم: عقم: خشكيدن. خشك شدنى كه مانع از اثر باشد «عقمت مفاصله»: بندهاى بدنش خشكيد، بدرد لا علاج گويند «داء عقام»، عقيم: زن نازا، يوم عقيم روزى است كه خيرى و سرورى در آن نيست، آن در قرآن وصف باد، عذاب و زن نازا آمده است.

نعيم: نعمت وسيع. آن مفرد است بر كثرت و گسترش دارد، راغب گويد: «النعيم: النعمة الكثيرة» ديگران قيد كثرت را ندارند.

مهين: خوار كننده هون و هوان: خوارى.

شرحها

پس از روشن شدن مطالب گذشته در اين آيات، ابتدا همه مردم را مخاطب تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 65

قرار داده و انذار مى كند، آن وقت در بيان انذار، عاقبت قبول كننده و ردّ كننده را معين مى نمايد، سپس مى گويد: هر پيامبرى كه آمده شيطان در كار او فتنه و بلوى به وجود آورده است، ولى خدا فتنه و تباهى او را از بين برده است، آن فتنه براى بدكاران آزمايش و

اتمام حجّت و براى مؤمنان سبب مزيد ايمان و اطمينان گرديده است.

در آخر فرموده كافران تا تمام شدن فرصت و آمدن عذاب از قبول قرآن در ترديد خواهند بود، روز آمدن عذاب روزى است كه حكومت از آن خداست نيكوكاران و بدكاران را به تناسب عمل خود پاداش و كيفر خواهد داد، 49- قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ اين آيه خطاب به عموم مردم است اعم از مسلمان و غير مسلمان.

50 و 51- فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ اين دو آيه تفصيل نَذِيرٌ مُبِينٌ است، معلوم مى شود كه ايمان و عمل صالح از جمله مكفرات ذنوب است، معاجزين حال است از فاعل «سعوا» يعنى تلاش مى كنند درباره ابطال آيات ما در حالى كه به نظرشان عاجز كننده ما مى باشند.

52- وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ظهور اين آيه در آنست كه: هر پيغمبرى كه خواسته توحيد و دين خود را پياده كند، شيطان در كار او فتنه انگيزى كرده و خواسته بواسطه مردم كافر و بدكار جلو كار آن پيامبر را بگيرد ولى خدا فتنه شيطان را زايل كرده و آيات خود را محكم نموده و نگذاشته آياتش باطل شود. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 66

مثلا در مكه يا مدينه بارها مشركان و منافقان خواستند با ايجاد جنگ و شبهات و تحريك يهود و امثال آن از پياده شدن اسلام جلوگيرى كنند ولى

خدا به حكم وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ آل عمران/ 54، فتنه آنها را زايل كرد، مانند جريان دار الندوة، شكنجه مسلمانان، حمله هايى كه به مدينه شد، تحريك يهود مدينه و ... از بين رفتن فتنه و توطئه سبب تقويت دين مى گرديد.

چنان كه در انقلاب ايران هر چه فتنه هاى ابرقدرتها و گروهكهاى داخلى خنثى مى شود سبب تحكيم انقلاب مى گردد.

«الشيطان» شامل جن و انس هر دو است.

الميزان در معنى آيه دو وجه نقل كرده كه هر دو راجع به اين معنى است على هذا «تمنى» به معنى آرزوى عملى شدن احكام دين و «امنية» وقوع خارجى آنها است «القاء در امنية» فاسد كردن آنها توطئه بر عليه آنهاست، در رابطه با اين آيه دو مطلب نيز هست يكى فرق ما بين رسول و بنى است كه در سوره مريم ذيل آيه رَسُولًا نَبِيًّا/ 51 در نكته ها گذشت، ديگرى افسانه غرانيق كه در نكته ها خواهد آمد.

53- لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ.

لام در «ليجعل» در اين آيه و در «ليعلم» در آيه بعدى براى غايت است يعنى اين القاء فتنه و زايل كردن خدا براى مريض القلبها و كفار آزمايش و براى اهل ايمان سبب استقامت و مزيد ايمان مى گردد.

گروه اول با چشم خود مى بينند كه توطئه شيطان مؤثر واقع نشده، براى آنها اتمام حجت مى شود كه عذرى در پيشگاه خدا نداشته باشند، گروه دوم تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 67

نيز با چشم خود مى بينند كه طوطئه ظالمان را خدا از بين برد، سبب مزيد ايمانشان مى گردد.

وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ يعنى كسانى

كه قلوب آنها سخت شده است، از مقابله با مريض القلبها معلوم مى شود كه مراد از الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ كفار هستند، شايد مراد از دو گروه يكى باشد، جمله وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ ... در بيان آنست كه ظالمان از حق در مخالفت بعيد مى باشند كه زايل شدن القائات شيطان در آنها اثر نمى كند و فقط اتمام حجت مى شود.

54- وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

شق دوم نتيجه توطئه شيطان و از بين رفتن آن توسط خداست، مراد از أُوتُوا الْعِلْمَ به قرينه ما قبل، اهل ايمان است ضمير «انه» راجع به «ما تمنى» است يعنى تا اهل علم بدانند كه خواسته تو حق است زيرا كه خدا القاء شيطان را باطل كرد، در اين صورت به آن ايمان مى آورند يعنى ايمانشان قوى مى شود و قلبشان به آن مطمئن مى گردد، جمله وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِينَ ... تعليل صدر آيه است يعنى خدا هدايت كننده است كه اينكار سبب مزيد ايمان و اطمينان آنها مى گردد، على هذا منظور از هدايت، هدايت به تقويت ايمان است، نه هدايت ابتدايى.

55- وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ.

اين آيه در رابطه با آيه وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ است و بيان مى دارد كه كفار پيوسته راجع به قرآن در شك خواهند بود، تا آمدن روز قيامت، لا بد مراد عده اى از صناديد كفار است كه مصداق سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 68

لا يُؤْمِنُونَ

بردند و گر نه بسيارى از آنها

ايمان آوردند.

به قرينه آيات بعدى معلوم مى شود: مراد از ساعة و يوم عقيم هر دو روز قيامت هستند، ولى روز مرگ و عالم برزخ در آيه در نظر گرفته نشده است.

در الميزان فرموده: علّت ترديد ميان روز قيامت و عذاب آن، آنست كه آمدن روز قيامت و آمدن عذاب هر يك، شك آنها را به يقين مبدل مى كند مانند قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ يس/ 52 كه با ديدن قيامت به صدق گفته رسولان اقرار خواهند كرد و مانند وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا ... احقاف/ 34 كه ديدن عذاب، شك را به يقين مبدل مى كند.

56- الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ.

اين آيه و آيه بعدى تفصيل آمدن «الساعة» است كه مردم را به دو گروه تقسيم مى كند: گروه اول مؤمنان هستند كه در جنات پر نعمت خواهند بود.

اين دو گروه بودن در اثر يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ مى باشد كه خدا ميان مردم به حق داورى خواهد كرد زيرا حكومت در آن روز مال خداست و كسى را حق تصميم گيرى درباره كسى نخواهد بود.

57- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ.

بيان گروه دوم است، «كذبوا» در صورتى است كه دين به انسان تبليغ شود و او قبول نكند و تكذيب نمايد يعنى مصداق «كافر عن عناد» باشد زيرا كافر به دو گروه تقسيم مى شود، كافر از روى جهل و كافر از روى عناد و لجاجت، در قرآن مجيد وعده عذاب ظاهرا فقط براى قسم دوم است، عذاب

آنها را خوار و رسوا خواهد كرد رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ آل عمران/ 192

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 69

نكته ها
افسانه غرانيق

در رابطه با آيه ... إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ در روايات اهل سنّت افسانه اى از ابن عبّاس نقل شده است.

در تفسير برهان از تفسير على بن ابراهيم نقل كرده كه فرمود: اهل سنّت روايت كرده اند: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در مسجد الحرام سوره و النجم را در نماز قرائت مى كرد و قريش به قرائت او گوش مى دادند چون به آيات أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى رسيد، شيطان به زبانش انداخت كه گفت:

«فانها الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى» (يعنى آنها اصنام والا مقامند و شفاعتشان مورد اميد است) قريش از شنيدن آن شاد گشتند و سجده كردند حتى وليد بن مغيره كه پير مردى بود مقدارى سنگريزه در كف گرفت و نشسته بر آنها سجده كرد، قريش گفتند: محمّد به «لات، عزى» و به شفاعت آنها اقرار كرد.

اين همان افسانه غرانيق است كه به دست افسانه سازان ساخته شده و به كتب تفسير و تاريخ راه يافته است و اغلب سند آن را به ابن عباس رسانده اند، محققين علماء از قديم و جديد آن را ردّ كرده و افسانه اش خوانده اند، ولى متأسفانه بعضى ها امثال زمخشرى آن را بى دغدغه نقل كرده و گذشته اند.

طبرسى بعد از نقل آن فرموده: احاديث اين نقل در نزد اهل حديث معيوب و ضعيفند، پيامبران از مضمون اين احاديث منزّه مى باشند، اين حرف چطور بر آن حضرت رواست با آنكه خدا فرموده: كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ و فرموده: سَنُقْرِئُكَ فَلا

تَنْسى. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 70

و نيز از سيد مرتضى علم الهدى رحمه اللَّه نقل كرده (در صورت صحّت حديث) بايد گفت چون حضرت به آيه أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى رسيده بعضى از مشركان اين سخن را جور كرده و چنين وانمود كرده كه از كلام آن حضرت است و بعد فرموده: ناصر الحق از علماء زيديّه نيز چنين گفته است.

بيضاوى در تفسير خود بعد از نقل خبر مى گويد: آن مردود و غير قابل قبول است.

در تفسير خازن بعد از نقل روايت اشكالى وارد كرده و در جواب آن گويد:

علماء از اين اشكال چندين جواب داده اند يكى اينكه: اين قضيّه موهون است احدى از علماء صحيح القول آن را نقل نكرده است و سند صحيح و متّصلى در اين زمينه نيست، فقط مفسّران و اهل تاريخ كه خوش دارند هر صحيح و سقيم جمع آن را نقل كرده اند.

ابن كثير در تفسير خود گويد: اكثر مفسّرين در اينجا قصّه غرانيق را نقل كرده اند امّا طريق همه آنها مرسل و مقطوع است، من اسناد آن را در وجه صحيحى نديده ام و اللَّه العالم.

الميزان پس از آنكه آن را از تفسير در منثور سيوطى نقل مى كند، مى فرمايد: ادله قطعيّه اى كه دلالت بر عصمت آن حضرت دارند اين حديث را تكذيب مى كنند ...

اين روايت به آن حضرت بدترين جهل را نسبت مى دهد كه آن حضرت خوانده است: «تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى» و ندانست كه آن كلام خدا نيست و جبرئيل آن را نياورده است و ندانست كه آن كفر صريح و موجب ارتداد است و در آن جهل باقى ماند تا اينكه در آخر

سوره، او و مشركان سجده كردند و متنبّه نشد تا اينكه جبرئيل آمد و گفت: آياتى را كه آورده ام بخوان، آن حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 71

آيات را خواند و باز تلك العرانيق العلى را تكرار كرد، يعنى در جهل خود اصرار مى ورزيد تا جبرئيل او را بيدار كرد و آن گاه خدا براى تثبيت اين جهل و اين گناه، آن را به همه پيامبران نسبت داد و گفت: «و ما ارسلناه من رسول و لا نبى ...».

... آن گاه فرمود: اگر جايز باشد كه شيطان چنين تصرفى در زبان آن حضرت بكند، اطمينان از كلام الهى سلب مى شود و جايز نيست كه گفته شود بعضى از آيات قرآن چنين است (نعوذ باللّه).

به نظر مى آيد اين افسانه در عصر اموى يا عبّاسى وارد كتابها شده است و افسانه سازان تعمّد داشته اند ولى خدا با هشيارى دانشمندان اسلامى آن را بى اثر كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 72

[سوره الحج (22): آيات 58 تا 70]

اشاره

وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (58) لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ (59) ذلِكَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (60) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (61) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (62)

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ (63) لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ

ما فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (64) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (65) وَ هُوَ الَّذِي أَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ (66) لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً هُمْ ناسِكُوهُ فَلا يُنازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِيمٍ (67)

وَ إِنْ جادَلُوكَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ (68) اللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (69) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ ذلِكَ فِي كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (70)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 73

58- كسانى كه در راه خدا هجرت كرده اند، سپس كشته شده و يا مرده اند، بطور يقين خدا به آنها روزى خوب خواهد داد كه خدا خير الرازقين است.

59- بطور حتم آنها را به محل خوبى كه از آن راضى باشند داخل خواهد كرد كه خدا دانا و بردبار است.

60- مطلب همان است. هر كه مقابله به مثل كند پس از آنكه ظلما عقوبت شده است، خدا حتما او را يارى خواهد كرد كه خدا عفو كننده و آمرزنده است.

61- اين نصرت براى آنست كه خدا شب را به روز داخل مى كند و روز را به شب داخل مى كند و خدا شنوا و دانا است.

62- اين نصرت و داخل كردن بدانجهت است كه خدا حق است و آنچه جز او مى خوانند باطل است و خدا برتر و بزرگ است.

63- آيا ندانسته اى كه خدا آبى از آسمان مى فرستد و زمين سبز مى گردد،

خدا حاجت روا كن و داناست.

64- آنچه در آسمانها و آنچه در زمين هست، خاص خداست، و خدا اوست بى نياز و پسنديده.

65- آيا ندانسته اى كه خدا آنچه در زمين است براى شما مسخر كرده است؟ كشتى ها به امر او در دريا روان است، آسمان را نگاه مى دارد از اينكه به زمين افتد، مگر به اذن او، خدا به مردم رءوف و رحيم است.

66- اوست كه شما را زنده كرده سپس مى ميراند سپس زنده مى كند، حقا كه انسان ناسپاس است.

67- براى هر امت عبادتى قرار داده ايم كه آن عبادت را مى كنند، در كار دين با تو منازعه نكنند به سوى خدايت بخوان كه تو در راه راستى. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 74

68- اگر با تو مجادله كنند بگو: خدا به آنچه مى كنيد داناتر است.

69- خدا در روز قيامت، ميان شما در آنچه اختلاف مى كنيد داورى مى كند.

70- آيا ندانسته اى كه خدا مى داند آنچه را كه در آسمان و زمين است، آنها در كتابى هستند، آن بر خدا آسان است.

كلمه ها

هاجروا: هجر و هجران آنست كه انسان از ديگرى جدا شود، با بدن باشد يا با زبان و يا با قلب «هجر الشي ء»: تركه و اعرض عنه» مهاجرت آنست كه انسان از محلّى به محلّى هجرت كند، در عرف قرآن هجرت از دار كفر به دار ايمان است.

مدخل: (بضمّ ميم و فتح دال) اسم مكان است به معنى محلّ دخول و نيز مصدر ميمى است به معنى دخول.

يولج: ولوج. دخول «ولج الشي ء» فى غيره: «دخل»، لفظ «يولج» از باب افعال به معنى داخل كردن است.

مخضرة: خضرة: سبز بودن «مخضرة»: سبز شده.

لطيف: از اسماء حسنى است. لطف (بضمّ

اوّل): رفق، مدارا، نزديكى «لطف لطفا: رفق و دنا» در صحاح گويد: «لطف اللَّه بنا» خدا با ما رفق و مدارا كرد، طبرسى فرموده: در معناى لطيف سه قول هست: مدارا كننده. آنكه حاجت تو را با مدارا برآورد. آنكه به دقائق امور دانا است؟

فلك: كشتى. آن مفرد و جمع به كار مى رود.

كفور: صيغه مبالغه است. بسيار كافر. بسيار ناسپاس. در هر دو به كار مى رود. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 75

منسكا: (بر وزن معبد) مصدر ميمى است به معنى عبادت، اسم زمان و مكان نيز آيد. ناسك: عابد. نسك (بر وزن عنق و قفل): عبادت.

شرحها

اين آيات در تعقيب آيات: إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا است، على هذا در اين آيات فرموده: آنهايى كه پس از اذن جهاد، در راه خدا شهيد شوند و يا با اجل خود بميرند، در هر حال اهل بهشت هستند.

هر كس در مقابل ظلم بيايستد و انتقام گيرد، خدا حتما او را يارى خواهد كرد كه خدا ضدّ را با ضدّ دفع مى كند، خدا حق است، معبودهاى ديگر باطل مى باشند.

مقتضاى حق بودن خدا آنست كه حق را غالب گرداند، آن وقت چند آيه در بيان اقتدار و توانايى خدا آمده است.

از آيه 67 تا 70 مطلب ديگرى در رابطه با احكامى كه آن حضرت آورده است بيان شده است، گويى در زمينه احكامى كه آن حضرت بيان مى كرد و در امّتهاى گذشته سابقه نداشت اعتراض مى شد: اينها چه احكامى است؟! چرا در شريعت موسى و عيسى وجود نداشت؟! در جواب فرموده: براى هر امّت عبادت بخصوصى هست اينها نبايد با تو مجادله كنند

و اگر دست برنداشتند محوّل به علم و انتقام خدا كن.

ناگفته نماند: در آيات هشتگانه اول، پانزده اسم از اسماء حسنى توأم با لفظ جلاله «اللَّه» آمده است، شايد در تمام قرآن چنين چيزى نباشد.

اسماء حسناى: خير الرازقين، عليم، حليم، عفوّ، غفور، سميع، بصير، علىّ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 76

كبير، لطيف، خبير، غنى، حميد، رءوف، رحيم، توأم با «اللَّه» زينت بخش اين آياتند و چنان كه خواهد آمد هر يك در جاى خود قرار گرفته و به تناسب مطلب آيه، آمده اند.

58- وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ.

منظور از «ماتوا» آنست كه به اجل خود بميرند در حالى كه براى خدا هجرت كرده اند، نظير: وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ ... نساء/ 100 پس هجرت بايد فى سبيل اللَّه باشد، منظور از «رزقا» رزق بهشتى است، چنان كه از آيه بعدى روشن مى شود. جمله وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ تعليل لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ مى باشد، كلمه «هاجروا» عبارت اخراى أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ است كه در آيات قبلى گذشت.

59- لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا يَرْضَوْنَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ.

منظور از «مدخل» بهشت برين است كه داخل شوندگان از آن كمال رضايت را خواهند داشت لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ ق/ 35، درباره إِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ در الميزان فرموده: خدا به آنچه آنها را راضى مى كند داناست و حليم و بردبار است كه در عقوبت دشمنانشان عجله نمى كند، مجمع البيان نيز نظير آن را گفته است، على هذا مراد آنست كه به

دشمنانشان نيز مهلت مى دهد تا بر سر عقل آيند و اللَّه العالم.

در كشاف نقل شده: اصحاب به آن حضرت گفتند: يا رسول اللَّه آنها كه در گذشته در راه خدا كشته شده اند حالشان را دانسته ايم ما كه در ركاب تو جهاد مى كنيم چه پاداشى داريم، اين دو آيه نازل شد.

60- ذلِكَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 77

اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ

.لفظ «ذلك» خبر مبتداى محذوف است يعنى: «الامر ذلك» مطلب همانست كه گفته شد كه هر كه در راه خدا هجرت كند، مقتول شود يا بميرد اجرش با خداست، آن گاه وَ مَنْ عاقَبَ ... راجع به مطلب ديگرى است. و آن اينكه: هر كه پس از عقوبت شدن و مظلوم شدن به مقام انتقام آيد خدا او را در انتقام گرفتن يارى خواهد كرد.

ناگفته نماند: ظهور آيه در آنست كه اگر پس از انتقام گرفتن باز مورد تجاوز شوند، خدا آنها را يارى خواهد كرد، ولى آيات ديگر چنين نيستند مانند وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ شورى/ 41 وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا شعراء/ 227 وَ الَّذِينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ شورى/ 29.

لذا در الميزان «ثم بغى» را قيد «عوقب» دانسته و فرموده: قيد براى آنست كه بفهماند «عوقب» از روى ظلم و تجاوز بوده است، يعنى، هر كس مقابله به مثل كند عقوبتى را كه از روى ظلم است خدا او را يارى خواهد فرمود، على هذا «ثم» براى تراخى در كلام است نه در فعل. بعبارت ديگر «ثم» به معنى «بعد» است يعنى: «و

من عاقب ... بعد ما بغى عليه لينصرنه اللَّه».

مراد از لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ مى شود گفت اجازه جهاد است، يعنى هر كه بخواهد از ظالم انتقام كشد خدا اين اجازه را به او داده است نظير: ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ چنان كه گذشت يا نظير وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً اسرى/ 33، گرچه ظهور آيه در يارى كردن و غالب كردن است و آيات بعدى آن را تأييد مى كند.

و چون خداوند قبح و مسئوليت اين انتقام را از بين برده است، و اثر بدى راجع به انتقام گيرنده ندارد لذا فرموده است إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ زيرا كه آثار تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 78

بد آن را محو كرده است. در الميزان فرموده: گويى عقاب و رساندن مكروه به كسى در نظام عالم مبغوض است ولى خداى سبحان اثر اين مبغوضيت را چون از مظلوم به ظالم باشد از بين برده است.

61- ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.

اين آيه دليل «لينصرنه» در آيه سابق است، ذلك اشاره به نصرت مى باشد يعنى اين نصرت براى آنست كه خدا ضدى را با ضدى ديگر دفع مى كند و از بين مى برد، چنان كه روز را با شب و بالعكس از بين مى برد.

غرض از داخل كردن شب در روز و بالعكس داخل كردن يكى در جاى ديگرى است شروع شب داخل شدن آن در روز است و گسترش آن از بين بردن روز مى باشد و بالعكس، ميدانيم كه روز و شب پيوسته در اطراف زمين مى گردند و هر يك در جاى ديگرى داخل مى شود. گويند: منظور از

آن كوتاه و بلند شدن شبها و روزها است ولى آن بعيد است.

وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ دليل ديگرى است كه خدا اقوال ظالمان و مظلومان را مى شنود و به حال آنها داناست لذا مظلومان را به ظالمان نصرت مى دهد.

62- ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ دليل دوم است بر «لينصرنه» در آيه سابق و بر يُولِجُ اللَّيْلَ ... آمدن «هو» ظاهرا براى اختصاص و حصر است يعنى: خدا فقط حق است و باطلى باو راه ندارد مى تواند بر مظلوم يارى كند و شب را به روز داخل نمايد امّا اصنام فقط باطلند و كارى نتوانند، يعنى اين تكوين و نصرت براى آنست كه ...

وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ دليل ديگرى است يعنى خدا از همه برتر و از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 79

همه بزرگتر است نه چيزى بر او غلبه تواند كرد و نه چيزى او را صغير و عاجز تواند نمود.

63- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ اين آيه و آيه بعدى دليل گسترش قدرت خدا و دليل ديگرى بر نصرت و «يولج ...» است و آن اينكه خداوند درياها را تبخير مى كند، ابرها تشكيل مى دهد، بارانها مى بارد، هوا و آب و املاح زمين با هم تركيب شده روئيدنيها را به وجود مى آورند، زمين سبز پوش مى شود. زيرا كه خداوند حاجت برآور و دانا به نيازهاى بندگان است.

64- لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ما فِي الْأَرْضِ شامل خود زمين

نيز هست، يعنى آنچه در بالا و پائين هست ملك مطلق خداست و او بى نياز است و پسنديده است و كار را به عدالت مى كند، در اين نصرتش ظلمى وجود ندارد.

65- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ دليل ديگرى بر گسترش قدرت خدا و گوشه اى از نظام متقن جهان است و آن اينكه: خدا همه آنچه را كه در خشكى است بر انسان مسخر و رام كرده است و به وسيله كشتى ها درياها را نيز قابل استفاده و مسخر فرموده است و چيزهايى را كه در بالاست نمى گذارد و به زمين بيافتند مگر آنچه از سنگهاى آسمانى يا صاعقه ها كه به اذن خدا باشد.

على هذا وَ الْفُلْكَ تَجْرِي ... اشاره به مسخر شدن درياها است و از آن تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 80

فهميده مى شود كه منظور از «الارض» خشكى است إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ ...

تعليل صدر آيه است يعنى رأفت و رحمت خدا سبب شده كه چنين كند، در گذشته از الميزان نقل كرده ايم كه رءوف نسبت به اشخاص مبتلا و گرفتار است ولى رحمت عام مى باشد، اين جمله جواب كسانى است كه گفته اند «رحيم» يعنى خدايى كه فقط در آخرت براى مؤمنان رحمت دارد. حال آنكه صدر آيه راجع به رحمت همگانى و در ذيل آن، رحمت به همه ناس نسبت داده شده است.

66- وَ هُوَ الَّذِي أَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ.

اين آيه تكميل آيه سابق و در مقام امتنان است، حيات، مرگ، زنده شدن در آخرت

لطف و عنايتى است از جانب خدا ولى انسان بسيار ناسپاس است منظور از «احياكم» آنست كه ما اوّل مواد مرده و بى جان بوديم «خلقناكم» من تراب» سپس خدا ما را زنده كرد و از مادران متولد شديم. نظير كيف تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ بقره/ 28، غرض از «يحييكم» زنده كردن در آخرت است. برزخ در آيه ذكر نشده است.

67- لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً هُمْ ناسِكُوهُ فَلا يُنازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِيمٍ.

از اين آيه تا آيه 70 درباره آنست كه مشركان به آمدن احكام تازه از طرف آن حضرت، اشكال مى گرفتند كه چرا در شريعتهاى گذشته اينها نبوده است در مجمع البيان و غير آن نقل شده: اشكال آنها درباره حرمت ميته بود كه مى گفتند: چطور است از آنچه خود كشته ايد (ذبح شرعى) مى خوريد ولى از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 81

آنچه خدا كشته (ميته) است نمى خوريد.

در تفسير خازن نقل كرده: گوينده اين سخن بديل بن ورقاء و بشر بن سفيان و يزيد بن خنيس (از كفار خزاعه) بودند.

ولى به نظر مى آيد كه مطلب راجع به يك حكم نبوده است وانگهى «مسك» راجع به عبادت است، خوردن ذبيحه از آن نيست، به هر حال:

آيه، اوّل در جواب آنها مى گويد: هر امّتى عبادت بخصوصى دارند كه آن عبادت را مى كنند. على هذا مشركان در اين امر با تو نزاع نكنند، آن وقت در تحكيم دعوت آن حضرت فرموده به سوى پروردگارت بخوان كه تو بر هدايت راستى هستى گويى مراد از «هدى» صراط است.

چنان كه در مجمع فرموده: «على دين مستقيم»

زيرا صراط راست همان هدايت است.

68 و 69- وَ إِنْ جادَلُوكَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ. اللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ.

تكميل مطلب سابق است، حواله به علم خدا در واقع تهديد است يعنى خدا از كارتان آگاه است و شما را مجازات خواهد كرد چنان كه: اللَّهُ يَحْكُمُ ... آن را بيان مى كند. منظور از «تختلفون» اختلاف و مخالفت با حقّ است.

70- أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ ذلِكَ فِي كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ.

اين آيه تعليل اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ است، يعنى خدا به آنچه در آسمان و زمين هست دانا است، كار شما نيز جزئى از آنهاست، «ذلك» اوّل اشاره است به «ما» يعنى ما فى السماء و الارض در كتاب بخصوصى ثبت است، اين جمله تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 82

تأكيد جمله سابق است، در آخر فرموده: اين ثبت و ضبط براى خدا آسان است.

نظير: إِنَّ ذلِكَ فِي كِتابٍ است آيه: ... وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ يونس/ 61، آيه مورد تفسير خطاب به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و يا به هر مخاطب است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 83

[سوره الحج (22): آيات 71 تا 78]

اشاره

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ (71) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ يَكادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آياتِنا قُلْ أَ فَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكُمُ النَّارُ وَعَدَهَا

اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (72) يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ (73) ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ (74) اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (75)

يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (76) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (77) وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ (78)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 84

71- جز خدا چيزى را عبادت مى كنند كه براى آن وحيى نفرستاده و آنچه را كه به آن علمى ندارند، ظالمان را يارى نيست.

72- و چون آيات ما بر آنها خوانده شود، در چهره هاى كافران انزجار مى بينى، نزديك است به تلاوت كنندگان حمله كنند، بگو. آيا بدتر از اين را خبر دهم؟ آن آتش است كه خدا به كافران وعده كرده و بد بازگشتگاه است.

73- اى مردم قصه اى گفته شده، به آن گوش كنيد: بتهايى كه جز خدا مى خوانيد مگسى را خلق نتوانند كرد و اگر مگس چيزى از آنها بگيرد، نتوانند از او بگيرند طالب و مطلوب در اين كار عاجز است.

74- خدا را به اندازه حق

شناختن نشناختند خدا نيرومند و توانا است.

75- خدا از ملائكه و از مردم رسولانى برمى گزينند كه خدا شنوا و بيناست.

76- مى داند آنچه را كه در حضور آنهاست و آنچه را در گذشته آنهاست كارها به خدا برمى گردد.

77- اى كسانى كه ايمان آورده ايد ركوع و سجده بكنيد، پروردگارتان را بپرستيد خيرها را انجام دهيد تا رستگار شويد.

78- تلاش كنيد در راه خدا تلاش شايسته، او شما را برگزيده و در دين براى شما مشقتى قرار نداده يعنى دين پدرتان ابراهيم را، خدا شما را در گذشته و در اين قران مسلمان ناميده، تا پيامبر براى شما شاهد باشد و شما براى مردم شاهد باشيد، پس نماز را اقامه كنيد و زكاة را بدهيد، به خدا چنگ بزنيد او سرپرست شماست، بهتر سرپرست و بهتر ياور است.

كلمه ها

يسطون: سطو: حمله. گرفتن به شدت. در كشاف گويد: «السطو: تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 85

الوثب و البطش»- «يسطون»: حمله مى كنند، آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

مصير: مصدر ميمى است به معنى بازگشت و تحول و انتقال و نيز اسم مكان است يعنى محل بازگشت، در آيه معناى دوم مراد است.

ذباب: مگس به پشه و زنبور عسل و به مطلق زنبور نيز اطلاق مى شود (اقرب الموارد) اين لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است.

قدر: راغب گويد: قدر بيان كميت شى ء است، آن در معانى غير محسوس نيز به كار مى رود نظير احترام، وقار، عظمت، وزنه اجتماعى.

آن در آيه به معنى شناختن و تعظيم است.

يصطفى: صفو: خالص شدن شى ء از آميختگى. اصطفاء: خالص كردن و آن معنى اختيار و اجتباء مى دهد، برگزيدن را از آن اصطفاء گويند كه

شى ء را از ديگران خالص و جدا مى كند، طبرسى فرموده اصطفاء و اختيار و اجتباء نظير هم هستند.

حرج: (بر وزن شرف) تنگى. راغب گويد: آن در اصل محل جمع شدن شى ء است و از آن تنگى به نظر آمده لذا به تنگى و گناه حرج گفته اند.

ملة: دين و شريعت. راغب گويد: ملّة مانند دين است و آن نام شريعتى است كه خدا بر زبان انبيا به مردم فرستاده است.

اعتصموا: عصم: امساك و حفظ. «العصم: الامساك»، جوهرى آن را منع گفته است. «اعتصام»: چنگ زدن.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 86

شرحها

در آيات گذشته خوانديم كه مشركان به احكام خدايى اشكال مى كردند و راه خود را حق مى دانستند، در اين آيات فرموده: مشركان براى عبادت اصنام دليلى ندارند و چون آيات توحيد بر آنها خوانده مى شود ناراحت مى شوند و مى خواهند بر تلاوت كنندگان بتازند، بگو بالاتر از اين آتشى است كه خدا وعده كرده و در آن داخل خواهيد شد.

سپس مثلى در هيچ كاره بودن بتها زده و فرمايد: مردم خدا را به حق نشناختند آن وقت دستورهايى از جمله جهاد به اهل ايمان داده شده است.

71- وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ.

يعنى نه دليلى از طريق وحى دارند و نه از راه علم، و معلوم مى شود كه علوم ضرورى مانند وحى آسمانى، انسان را به حق دلالت مى كنند، جمله وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ نتيجه صدر آيه است يعنى نه وحى آمده و نه علمى بر آن شاهد است، على هذا «نصير» همان دليل است كه در حق بودن، انسان را

يارى مى كند. طبرسى فرموده: مانعى از عذاب خدايى ندارند.

72- وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ يَكادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آياتِنا.

تكميل مطلب آيه سابق است يعنى: چنان در عبادت غير خدا اصرار دارند كه چون آيات توحيد بر آنها خوانده شود. خشمگين مى كردند و مى خواهند به اهل ايمان حمله كنند. لفظ «بينات» نشان مى دهد كه آيات خدايى روشن و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 87

قابل قبول هستند.

قُلْ أَ فَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ لفظ «ذلكم» ظاهرا راجع است به غيظ و خشم آنها وقت شنيدن. قرآن ولى الميزان و مجمع البيان گفته اند: اشاره به قرآن است كه آن را شر مى دانستند.

«النار» تفسير «شر» است.

73- يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ.

به دنبال آيه 71 كه گفت مشركان نه دليلى از راه وحى دارند و نه از راه علم، در اين آيه با زدن مثل اثبات مى كند كه اصنام نه قادر به آفرينش هستند و نه به تدبير و اداره كردن.

منظور از «مثل» در آيه صفت و قصّه است يعنى اى مردم قصه هاى گفته شده كه به آن گوش كنيد و گر نه در آيه مثلى نيست، زمخشرى گويد: صفت و قصه به مثل تشبيه شده است، مراد از لَنْ يَخْلُقُوا آنست كه فرض كنيم اگر زنده و عاقل باشند و بخواهند مگسى بيافرينند، نتوانند، و اگر مگسى بر روى آنها بنشيند و چيزى از گوشت آنها را

بخورد يا خونشان را بمكد نمى توانند آن را گرفته و در جاى خود قرار دهند، به عبارت ديگر از آفريدن ضعيفترين موجود از تدبير جزئى ترين تدبير عاجز هستند.

در الميزان فرموده: مقتضاى مقام آنست كه منظور از «الطالب» اصنام هستند كه مى خواهند مگسى بيافرينند ولى نمى توانند و مى خواهند آنچه مگس خورده است بگيرند ولى نمى توانند، پس طلب به معنى خواستن است. و منظور از مطلوب، مگس است كه خواسته مى شود تا خلق شود امّا نمى شود و آنچه تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 88

خورده است سلب شود اما نمى شود.

اين تفسير در مجمع يكى از دو قول ابن عباس است، احتمال دارد منظور از طالب مشركان و از مطلوب اصنام باشد.

در تفسير برهان از كافى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: قريش به اصنامى كه در اطراف كعبه بودند مشك و عنبر مى ماليدند. بت «يغوث» در روبروى باب كعبه و يعوق» در طرف راست و «نسر» در طرف چپ آن قرار داشت، چون داخل مسجد مى شدند به «يغوث» سجده مى گردند (خم نمى شدند بلكه به زمين مى افتادند) سپس به عبادت «يعوق» و آن وقت به «نسر» برمى گشتند و بعد تلبيه مى گفتند:

«لبيك اللّهم لبيك لبيك لا شريك لك، الا شريك هو لك تملكه و ما ملك»

خداوند مگس سبز رنگى كه چهار بال داشت برانگيخته همه مشك و عنبر را كه بر بتها ماليده بودند خورد، پس خدا آيه يا ايها الناس ضرب اللَّه مثل ... را نازل كرد.

74- ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ.

اين آيه در بيان آنست كه: مردم اصنامى را كه قدرت آفريدن مگسى را ندارند معبود قرار دادند ولى از خداى توانا

و با عزت دست كشيدند تا از سعادت دور ماندند، منظور از قَدَرُوا اللَّهَ شناختن خداست، شناختن به اينكه او آفريننده و اداره كننده جهان است و همه كارها در دست او است، و بر كائنات حكومت مطلق دارد، شناختن او با عبادت به او و فرمان بردن از اوست. اين آيه در سوره انعام/ 91 نيز گذشت.

إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ در مقابل آيه «ضرب مثل» و تعليل صدر آيه است يعنى بر خلاف اصنام شما، خداوند توانا است، هر كار كه بخواهد مى كند و عزيز است كه چيزى او را عاجز نمى كند. آرى: أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً بقره/ 165 تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 89

و: فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً نساء/ 139، پس آمدن اين دو اسم از اسماء حسنى به همين مناسبت است.

75- اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ به نظر مى آيد: اين آيه و آيه بعدى دفع دخل است، گويى مشركان گفته اند: حالا كه عبادت بتها خلاف حق است چرا خدا اين را براى خود ما بيان نمى كند؟ در جواب آمده: خدا كارش اينست كه از ملائكه و از مردم رسولانى انتخاب مى كند و به وسيله آنها احكام خود را به مردم مى رساند، آن وقت در علّت اين ارسال فرموده است: خدا خواسته هاى آنها را مى شنود و به نيازهايشان بيناست.

منظور از خواسته و سؤال، سؤال فطرت آنهاست مانند: وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ ابراهيم/ 34، ناگفته نماند: ملائكه واسطه هستند ما بين خدا و رسولان، رسولان واسطه اند ما بين خدا و خلق.

به نظر الميزان اين آيه در رابطه با آيه لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً ... است

چون آن آيه دلالت بر رسالت داشت، به هر حال اين آيه مى گويد: عالم و بصير بودن خدا به احتياج مردم، لازم گرفته كه خدا براى مردم پيامبران بفرستد و به واسطه آنها هدايتشان كند.

76- يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ.

اين آيه و آيه سابق روشن مى كند كه هر كس نمى تواند رسول خدا باشد، بلكه خدا هر كه را كه شايسته باشد انتخاب مى كند وانگهى خدا بر آنها كاملا محيط است و از كارها و افكار آنها مطلع است و مى داند كه امين و نيكوكار هستند و خيانت نمى كنند.

منظور از ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ كارهايى است كه در حال حاضر مى كنند و از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 90

ما خَلْفَهُمْ كارهايى است كه در گذشته كرده اند. جمله إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ حاكى است كه آينده آنها را نيز مى داند. و نيز تعليل صدر آيه است يعنى چطور مى شود كه خدا از حال و گذشته آنها با خبر نباشد حال آنكه همه كارها به خدا راجع است، احوال آنها نيز از جمله امور مى باشد.

77- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

به دنبال تجزيه و تحليلهاى گذشته در اين آيه و آيه بعدى مؤمنان را به كارهاى شايسته دستور داده و امتنانهاى خدا را بيان داشته است.

به نظر مى آيد: منظور از ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا نماز است و از وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ كارهاى عبادى است مانند حج و روزه و وضو و غيره و از وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ مطلق كارهاى مفيد مى باشد، مانند نوافل، صله ارحام، دستگيرى فقراء و سائر كارهاى مفيد و مستحبّ. چنان

كه ارباب تفاسير فرموده اند. معلوم است كه اينها اسباب فلاح و رستگارى هستند لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

78- وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ.

ادامه فرمانهاى خداست، به نظر مى آيد منظور از «جاهدوا» مطلق تلاش در راه خداست اعم از جنگ و غيره، نظير وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا عنكبوت/ 69 لفظ هُوَ اجْتَباكُمْ در مقام امتنان است يعنى خدا شما را براى دين و احكام خود انتخاب كرده است، امتنان ديگر آنكه ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ خدا در دين براى شما سختى و تنگى قرار نداده است، بلكه شريعتى سهله و سمحه است. اين مطلب در سوره مائده آيه 6 نيز آمده است.

مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ تقديرش «اعنى ملة ابيكم او اتبعوا ملة ابيكم» است تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 91

چرا ابراهيم پدر امت خوانده شده است؟ شايد علتش آن باشد كه پيامبر پدر امت است، چنان كه درباره نوح مى خوانيم: وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ صافات/ 77 اصحاب نوح فرزندان او حساب شده اند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده:

«انا و على أبوا هذه الامة»

الميزان نيز نزديك به آن گفته است.

طبرسى رحمه اللَّه نقل مى كند: گويند عرب از فرزندان اسماعيل و او فرزند ابراهيم است.

زمخشرى گويد: ابراهيم پدر رسول خداست، پس او پدر امّت آن حضرت است، امّت به حكم اولاد پيامبر مى باشند.

هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا.

به قرينه وَ فِي هذا لفظ «هو» راجع به اللَّه است يعنى خدا شما را در گذشته و در قرآن مسلمان ناميده است، اين سومين امتنان در اين آيه است.

«من قبل»

يعنى در كتابهاى گذشته.

لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ.

منظور از شهيد و شهداء ظاهرا، سرمشق و الگو و نمونه است يعنى: تا پيامبر براى شما نمونه و سرمشق باشد و شما براى مردم، البته در پاكى و موحّد بودن. پس:

فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ.

حالا كه اينطور است نماز را اقامه كنيد كه ارتباط ما بين خدا و خلق است زكاة را بدهيد كه ارتباط ما بين خلق و خلق است و به خدا چنگ بزنيد و در تمام كارها به فرموده هاى او عمل نمائيد، نظير آيه 77 كه گذشت.

حق است كه به او چنگ بزنيد كه او سرپرست شماست، آن وقت در مقام تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 92

مدح و اطمينان دادن به مؤمنان فرموده: خدا بهتر سرپرست و بهتر ياور است.

ناگفته نماند آنچه گفته شد راجع به ظاهر آيه شريفه است ولى از لحاظ مصداق و پياده شدن، همه امّت نمى تواند مصداق اين آيه باشند، ولى مصداق اوليّه آن در وهله اوّل اولياء اللَّه و مخلصين و ائمّه اطهار عليهم السّلام هستند، مثلا در آيه وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ بقره/ 47 منظور آن نيست كه همه افراد بنى اسرائيل داراى اين فضيلت است، بلكه اين فضيلت قائم به بعض آنهاست كه به همه نسبت داده شده، يعنى اين فضيلت در اين قوم است.

هكذا آيه ما نحن فيه، كه اگر اين اوصاف در بعضى هم باشد مى شود امّت را با آن خطاب كرد، لذاست كه اهل بيت صلوات اللَّه عليهم اجمعين فرموده اند:

آيه مخصوص به ما است، خداوند ما را اراده فرموده

است.

نظير اين مطلب در: وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً بقره/ 143 گذشت.

در تفسير برهان از كافى از بريد عجلى نقل كرده كه به امام باقر عليه السّلام گفتم: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ... وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ فرمود:

«ايّانا عنى و نحن المجتبون ... «ملّة ابيكم ابراهيم» ايّانا عنى خاصّة «هو سمّاكم المسلمين من قبل في الكتب التي مضت و في هذا القرآن ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء على الناس» فرسول اللَّه شهيد علينا بما بلّغنا عن اللَّه تبارك و تعالى و نحن الشهداء على الناس يوم القيامة فمن صدق يوم القيامة صدّقناه و من كذب كذّبناه».

در اين زمينه روايات بسيارى نقل شده است.

در شب 26 ربيع الثانى هزار و چهار صد و سه مطابق 21/ 11/ 1361 از تفسير سوره حج فراغت حاصل گرديد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام.

ير أحسن الحديث، ج 7، ص: 93

سوره مؤمنون در مكه نازل شده و صد و هيجده آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره مؤمنون هفتاد و چهارمين سوره است كه بعد از سوره انبياء در مكه نازل گرديده است، على هذا به نظر مى آيد حدود سالهاى هشت بعثت نازل شده باشد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره بيست و سوم است.

2- آيات آن در شمارش قارئان كوفى صد و هيجده و در شمارش ديگران صد و نوزده مى باشد، اين اختلاف بدان جهت است كه قارئان غير كوفى آيه ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ/ 45 را دو آيه شمرده و تا «هارون» يك آيه گفته اند (مجمع البيان) ولى چنان كه بارها گفته ايم قول قارئان كوفى معتبر است كه به امير المؤمنين صلوات عليه منتهى مى شود.

در تفسير خازن گفته است: اين

سوره داراى هزار و هشتصد و چهل كلمه و چهار هزار و هشتصد و دو حرف است.

3- مطالب سوره نشان مى دهد كه مكّى است، زيرا بيشتر در زمينه اصول عقيدتى: توحيد، نبوت، معاد و نظام حاكم بر جهان صحبت مى كند كه از مشخصات سوره هاى مكّي است، اهل تفسير نيز آن را مكّى گفته اند، گويا اختلافى در

__________________________________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول را قطعى بدانيم.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 94

آن نيست.

4- علّت نامگذارى آن به «سوره مؤمنون» ظاهرا به علّت آنست كه اين سوره با احوال مؤمنان شروع مى شود، آن همه اوصاف عالى و ترسيم بسيار زيبا سبب شده كه نام اين سوره «مؤمنون» باشد، به نظر مى آيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن را مؤمنون خوانده است.

5- ظاهرا شأن نزولى براى اين سوره نقل نشده است بلكه ضرورت موقع ايجاب مى كرده كه در تداوم وحى آسمانى، اين مطالب ارزنده يادآورى و بيان شود تا مؤمنان بدانند، ايمان تنها با زبان كافى نيست بلكه لازمه اش عمل است و نيز آنها و كافران بدانند كه كفر و شرك و اعمال ناشايست در دنيا و آخرت پيامد ناگوارى دارد.

6- اين سوره با ذكر مقدارى از اوصاف مؤمنان شروع مى شود آن گاه از آيه 12 تا آيه 22 روشن مى گردد كه خدا بشر را آفريده و روئيدنيها را پشتوانه زندگى و تأمين كننده حيات او قرار داده است، سپس تا آيه 51 مسأله نبوّت و هدايت بشر با آمدن پيامبران مطرح مى شود، و در ضمن، موضعگيريهاى منفى كافران بازگو مى گردد، آن گاه تا آخر سوره، انذارها و بشارتهاى مفصلى ذكر شده و از عالم برزخ سخن

مى رود و با آيه وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ سوره مباركه به پايان مى رسد. على هذا غرض سوره دعوت به ايمان و عمل است كه ضامن سعادت دارين مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 95

سورة المؤمنون مكيّة و اياتها 118 نزلت بعد سورة الأنبياء

[سوره المؤمنون (23): آيات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (1) الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ (2) وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (3) وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ (4)

وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (5) إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ (6) فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ (7) وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (8) وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ (9)

أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ (10) الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ (11)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 96

بنام خداى رحمان رحيم

1- حقا كه مؤمنان راستگار شدند.

2- مؤمنانى كه در نمازشان به خدا خاشع هستند.

3- مؤمنانى كه از كار بيهوده روگردانند.

4- و كسانى كه براى پاكى مال، انفاق مى كنند.

5- و كسانى كه فرج خود را حفظ مى نمايند.

6- مگر بر زنانشان يا بر آنكه دستشان مالك شده كه در آن ملامت شده نيستند.

7- هر كه غير از ايندو را بطلبد، آنها به طور كامل متجاوز مى باشند.

8- و كسانى كه آنها امانتها و عهد خويش را مراعات مى كنند.

9- و كسانى كه بر نمازهايشان محافظت مى نمايند.

10- آنها هستند وارثان.

11- كسانى كه بهشت برين را ارث مى برند در آن جاودانانند.

كلمه ها

افلح: فلح (بر وزن شرف) و فلاح و افلاح: رستگارى، افعال آن در قرآن مجيد: همه از باب افعال آمده اند.

مؤمنون: ايمان: تصديق توأم با تسليم و اطمينان خاطر: طبرسى فرموده علماء اتفاق دارند كه ايمان به معنى تصديق است، راغب تصديق توأم با اطمينان خاطر گفته است، به هر حال: آن مطلق اعتقاد و «باور» نيست بلكه تسليم شدن به اعتقاد است. اصل آن «امن» به معنى آرامش خاطر مى باشد «نكته ها».

خاشعون: خشوع: تذلل و تواضع. خواه تواضع قلبى

باشد مانند أَنْ تَخْشَعَ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 97

قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ

حديد/ 16 يا تواضع ظاهرى مانند وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ طه/ 108 خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ قلم/ 43.

لغو: بيهوده. از قرآن كريم معلوم مى شود كه هم در كلام بى فائده به كار مى رود مانند: لا تَسْمَعُ فِيها لاغِيَةً غاشيه/ 11 و هم در عمل بى فائده: وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً فرقان/ 72 ولى استعمال آن در قرآن بيشتر در كلام بى فائده است، در قاموس گفته است: لغو، شى ء را بى اعتناء است، كلام باشد يا غير آن.

زكاة: زكاة در اصل به معنى نمو و زيادت است «زكا الزرع: نما» آن هم مصدر آمده چنان كه گفته شد و هم اسم مصدر يعنى مال زكاة، در آيه ظاهرا به معناى مصدرى است چنان كه خواهد آمد فروج: فرج: شكاف. جمع آن فروج است. فرج در انسان عبارت است از مخرج بول و غائط در زن و مرد، راغب گويد: فرج ميان دو پا است و به طور كنايه بر قبل و دبر اطلاق كرده اند، منظور از آن در آيه آلت تناسلى مردان است.

ملومين: لوم: ملامت و مذمت. ملوم: ملامت شده، جمع آن ملومون است.

ابتغى: ابتغاء: طلب و خواستن.

وراء: بعد. وَراءَ ذلِكَ يعنى بعد از آن. اين كلمه به معنى پس و پيش است (امام خلف) در آيه به معنى «بعد از آن» است كه معناى «غير» مى دهد.

عادون: عدو: تجاوز راغب گويد: آن به معنى تجاوز و عدم التيام است «عادون»: متجاوزان. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 98

فردوس: در قاموس گويد: باغى كه جامع ميوه هاى تمام باغات باشد آن را فردوس گويند: در كشاف گويد: «الفردوس: البستان الواسع الجامع

لاصناف الثمر».

طبرسى از زجّاج نقل مى كند: فردوس باغى است شامل مزايا و محاسن تمام باغها. به نظر مى آيد: منظور از آن، بيان پر نعمت بودن بهشت است، جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ كهف/ 107 به جاى «جنات النعيم» است، اين لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است.

شرحها

در اين آيات، ابتدا اوصاف مؤمنان بيان گرديده، سپس به آنها وعده بهشت داده شده است، مجموعا هفت صفت از اوصاف مؤمنان در اينجا ياد شده كه اتصاف به آنها انسانها را در درجه عالى انسانيت قرار مى دهد: نماز خواندن و خشوع در آن، دورى از كارهاى بيهوده، انفاق براى پاك شدن، ملاحظه عفت امانت، وفا به عهده، انسان را اوج مى دهد.

1 و 2- قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ.

در نكته ها درباره ايمان و فرق آن با «علم باور» سخن خواهيم گفت، ايمان كه به معنى تسليم شدن به علم و اعتقاد است، از عمل، قابل انفكاك نيست و عمل لازمه آنست، مؤمن مى شود در بعض كارها گناه كند ولى نمى شود اعتقادش مطلقا خالى از عمل باشد، ممكن است بگوئيم: ايمان داراى دو ظرف است، ظرف باطن و ظرف خارج، آن در ظرف باطن به صورت اعتقاد و در ظرف ظاهر تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 99

به صورت عمل است در اصول كافى كتاب الايمان بابى منعقد كرده كه «ايمان به اعضاء بدن پراكنده شده است» و در آن رواياتى در اين زمينه از ائمه عليهم السّلام نقل گرديده است.

بنا بر آنچه در «كلمه ها» گفته شد، منظور از خشوع در «خاشعون» آنست كه قلب انسان متوجه به خدا باشد و از ديگران منقطع شود و نيز چشمها را

به زير انداخته و سر به زير باشد در مجمع البيان نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مردى را ديد كه در حال نماز با ريش خود بازى مى كرد، فرمود: اگر قلبش خاشع بود اعضاى بدنش نيز خاشع مى شد:

«فقال اما انه لو خشع قلبه لخشعت جوارحه»

طبرسى از اين روايت استفاده كرده كه خشوع شامل قلب و بدن هر دو است، اين روايت در تفسير خازن نيز آمده است.

و نيز روايت شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در نماز سربلند مى كرد و چشم به آسمان مى دوخت، پس از نزول آيه سر به زير انداخت در تفسير برهان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه در تفسير خشوع فرمود:

«غضك بصرك فى صلوتك و اقبالك عليها».

3 و 4- وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ.

وصف دوم و سوم از اوصاف مؤمنين است، از خواص فعال بودن ايمان آنست كه مؤمن از بيهوده روگردان باشد، مى شود گفت مراد از «لغو» مكروهات و مباحات است كه فائده اى ندارند مانند قصه گوئيها، مجالس خالى از ذكر خدا عموم مكروهات، مسافرتهاى غير لازم، خوردن انواع خوراكهاى غير ضرور، زيرا واجبات و مستحبات مصداق «لغو» نيستند، محرمات نيز واجب الاعراض و واجب الترك مى باشند تعبير عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ به آن تندى نيست كه حرمت را برساند، آيه: وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 100

فرقان/ 72 مؤيد اين مطلب است كه زور و باطل را از «لغو» جدا كرده است.

ولى روايات بر عموم دلالت دارند. در برهان در روايت امام صادق صلوات اللَّه

عليه آمده كه لغو را عنا و ملاهى فرموده است و در صافى از ارشاد مفيد نقل شده كه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرموده اند

«كل قول ليس فيه ذكر للَّه فهو لغو».

وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ ذكر لفظ «صلوة» در آيه قبل دليل است كه مراد از اين آيه انفاق مال است، نه تزكيه نفس، النهايه زكاة در اينجا به معناى مصدرى است يعنى كسانى كه براى پاك شدن مال، انفاق مى كنند، ناگفته نماند منظور زكاة معمولى نيست زيرا آيه مكى است و زكاة معمولى در مدينه در سال دوم هجرت واجب شده است.

ولى قرآن در مكه نيز از انفاق مالى خبر مى دهد نظير: وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ ... كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ ... انعام/ 141 مى دانيم كه سوره انعام مكى است و نظير:

... وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ ... فصلت/ 7 سوره فصلت نيز مكى است.

5 و 6- وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ.

وصف چهارم از اوصاف مؤمنان است. منظور از حفظ فرج، اجتناب از بى عفتى است، خواه زنا باشد يا لواط و يا نزديكى به حيوانات، و نيز منظور از «فروجهم» آلت تناسلى مردان است، إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ ... استثناء است از حفظ فروج، يعنى مگر اينكه بر زنان يا كنيزانشان باشد كه مانعى نيست و بر آنها حلال است. و ملامتى ندارند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 101

در مجمع البيان از زجاج نقل كرده كه تقدير آن «الا لا يلامون على ازواجهم» كشاف نيز آن را

قبول كرده است به قرينه غَيْرُ مَلُومِينَ. ناگفته نماند، لفظ «ازواجهم» شامل نكاح دائمى و متعه هر دو است چنان كه در «نكته ها» خواهد آمد و نيز بايد دانست كه ماده حفظ با «على» متعدى مى شود، نظير حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ تقدير آيه چنين ميشود «الا لا يحافظون على ازواجهم» معنى آن نيز كاملا درست است و اين نظير قول بعضى است كه گويد: «على» بمعنى «من» است.

7- فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ:

لفظ «ذلك» اشاره است به زنان و كنيزان يعنى: هر كه جز اين دو را به طلبد آنها از حدود الهى متجاوز هستند و غير از آن دو، زناست، آمدن «هم» دليل كمال تعدى است.

8- وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ.

وصف پنجم از اوصاف مؤمنان است، مراعات امانت و پيمان. امانت مصدر است به معنى «شى ء امانت سپرده» نيز آيد مراد از آن در آيه همين است: جمع آمدن آن حكايت از انواع امانتها دارد، مراد از «عهد» شايد عهد نظير نذر و قسم بوده باشد و شايد مراد عهد معمولى و مطلق تكليف الهى باشد، مراعات امانت آنست كه به آن خيانت نشود و به عهد و پيمان وفا شود، به نظر بعضى مراد از «امانات» تكاليف الهى است كه در دست انسانها امانتند، ولى اين قول بعيد به نظر مى رسد.

9- وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ.

وصف ششم از اوصاف مؤمنان است كه با توصيه درباره نماز آغاز گرديده و با آن ختم مى شوند، منظور از محافظت نمازها آنست كه در وقت معين خود بخوانيم تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 102

و آنها را فراموش نكنيم، در وضو و مقدمات آنها

دقت نمائيم و نگذاريم قضا شوند و هكذا، على هذا صلوات در اينجا جمع آمده است و در آيه اول مفرد آمده زيرا كه خشوع در مطلق نماز است و مفرد آمدن آن را تأمين مى كند.

10 و 11- أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

اين دو آيه نتيجه و عاقبت متصف بودن به صفات فوق است كه چنين كسانى وارثان بهشت خواهند بود و در آن جاويدان خواهند ماند. در رابطه با به كار رفتن «ارث» در اين آيات در الميزان فرموده: ارث بردن يعنى باقى ماندن بهشت براى آنهاست بعد از آنكه احتمال مى رفت ديگران با آنها شريك شوند و يا به ديگران برسد ولى از ديگران خارج شده به مؤمنان منتقل گرديده است در روايات آمده براى هر انسان منزلى در بهشت و منزلى در آتش هست چون مرد و داخل آتش گرديد اهل بهشت منزل او را ارث مى برند.

طبرسى رحمه اللَّه در مجمع البيان حديث فوق را چنين نقل مى كند:

«روى عن النبى صلّى اللَّه عليه و آله انه قال ما منكم من احد الا له منزلان منزل فى الجنة و منزل فى النار فان مات و دخل النار ورث اهل الجنة منزله»

اين روايت در تفسير ابن كثير و تفسير خازن از ابو هريره نقل شده و در تفسير برهان نظير آن را از تفسير قمى از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده است اين روايت سبب شده كه اهل تفسير، آيات فوق را مثل الميزان تفسير كنند.

ولى در اينصورت اهل بهشت نيمى از بهشت را به ارث خواهند برد زيرا نصفش براى خود آنان آفريده شده بود، و اللَّه

العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 103

نكته ها
اشاره

علم و ايمان علم و «باور» و دانستن آنست كه، واقع بر انسان منكشف و معلوم شود، اگر انسان به آن علم و «باور» خويش تسليم شود، آن ايمان نام دارد كه از عمل قابل انفكاك نيست و لازمه اش عمل است و اگر تسليم نشود آن در حال علم بودن خواهد ماند، آيات بسيارى داريم كه علم از ايمان قابل انفكاك است، به عبارت ديگرى، انسان علم دارد ولى به علم خويش تسليم نيست.

مثلا درباره تسليم نشدن فرعون و قوم او به معجزات موسى، آمده است:

وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا نمل/ 14 آنها در باطن علم و عقيده داشتند كه معجزه موسى از جانب خداست ولى تسليم علم خود نشده، و انكار كردند، موسى به فرعون مى گويد: لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اسراء/ 102 ولى فرعون به علم خود تسليم نشده و به موسى گفت: لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ شعراء/ 29.

اهل كتاب علم داشتند كه رسول خدا همان رسول موعود است ولى به علم خود تسليم نمى شدند: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ بقره/ 146.

علّت اينكه انسان به علم خود تسليم نمى شود سه عامل است: تكبر، حسد و حرص.

در آيات قرآن مجيد وعده عذاب بيشتر يا هميشه متوجه كسانى است كه به علم خود تسليم نمى شوند به آنان كه اصلا علمى ندارند، منافقان و كفار كه مورد عذاب واقع ميشوند چنين كسانى هستند كه در اثر طغيان و تكبر به مقام سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ

تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ رسيده اند، منظور از عدم ايمان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 104

در اين آيات عدم تسليم است.

نكاح دائم و منقطع

در رابطه با آيه: إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ ... بايد بدانيم كه ازواج شامل زنان دائمى و انقطاعى هر دو است، شيخ در استبصار ابواب المتعه حديث (512) از ابى ساره نقل كرده كه گويد: از ابا عبد اللَّه عليه السّلام از آن (متعه) پرسيدم فرمود:

«حلال و لا تتزوّج الا عفيفة انّ اللَّه تعالى يقول و الذين هم لفروجهم حافظون فلا تضع فرجك حيث لا تأمن على درهمك».

روايت صريح است در اينكه متعه كردن داخل در ازدواج و ازدواج است.

در الميزان از خصال صدوق نقل مى كند كه: «تحل الفروج بثلثة وجوه: نكاح بميراث و نكاح بلا ميراث و نكاح بملك يمين» يعنى فروج زنان با يكى از سه راه حلال مى شود يكى ازدواج دائم كه زن و شوهر از يكديگر ارث مى برند، ديگرى متعه كه از همديگر ارث نمى برند، سوم خريدن كنيز. اين روايت نيز نكاح را شامل متعه مى داند.

ناگفته نماند: در ذيل آيه فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ... نساء/ 24 در زمينه متعه و حلال بودن آن و تحريم عمر بن الخطاب سخن گفته ايم، در اينجا بهتر است رواياتى در اين زمينه نقل كنيم اين روايات از كتاب استبصار شيخ طوسى رضوان اللَّه عليه نقل مى شود. «1»

1- ابو بصير مى گويد: از امام باقر عليه السّلام از متعه پرسيدم فرمود: آن در قرآن نازل شده است:

«قال سئلت ابا جعفر عليه السّلام عن المتعة؟ فقال: نزلت في القرآن فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضة ...».

2- ابن مسكان مى گويد از امام باقر عليه السّلام شنيدم مى فرمود على عليه

السّلام مى گفت:

__________________________________________________

(1) استبصار ج 3 ص 143.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 105

اگر پسر خطاب پيش از من نهى از متعه نمى كرد، جز شقى زنا نمى كرد

«كان على عليه السّلام يقول: لو لا ما سبقنى اليه ابن الخطاب ما زنى الاشقي».

3- ابى مريم از ابى عبد اللَّه عليه السّلام نقل كرده:

«قال: المتعة نزل بها القرآن و جرت بها السنة من رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله.

4- سيوطى يكى از بزرگان اهل سنت در كتاب تاريخ الخلفاء در حالات عمر بن الخطاب فصل «اوليات عمر» گويد: «و هو اول من حرم متعة النساء» او اولين كسى كه متعه زنان را تحريم كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 106

[سوره المؤمنون (23): آيات 12 تا 22]

اشاره

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ (12) ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ (14) ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ (15) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ (16)

وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ (17) وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ (18) فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ لَكُمْ فِيها فَواكِهُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (19) وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآكِلِينَ (20) وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِها وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (21)

وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (22)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 107

12- حقا كه انسان را از صاف شده اى از گلى آفريديم.

13- سپس او را نطفه اى

قرار داديم در قرارگاه نيرومندى.

14- سپس آن نطفه را علقه آفريديم و آن علقه را مضغه آفريديم و آن مضغه را استخوانهايى آفريديم به آن استخوانها گوشتى پوشانديم سپس او را مخلوق ديگرى به وجود آورديم، مبارك است خدا كه بهترين آفرينندگان است.

15- سپس شما بعد از آن مردگان خواهيد بود.

16- سپس شما روز قيامت مبعوث خواهيد شد.

17- حقا كه بالاى سر شما هفت راه خلق كرديم و ما از مخلوق غافل نيستيم.

18- از آسمان آبى به اندازه نازل كرديم، آن را در زمين نگاه داشتيم و ما ببردن آن تواناييم.

19- به وسيله آن آب براى شما باغاتى از درختان خرما و درختان انگور به وجود آورديم، در آنها شما را ميوه هاى زيادى است و از آنها مى خوريد.

20- و درختى را به وجود آورديم كه در طور سينا مى رويد، روغن و خورش مى روياند.

21- شما را در چهار پايان عبرتى است، از شيرى كه در شكمهاى آنهاست شما را مى نوشانيم شما را در آنها منافع زيادى است و از آنها مى خوريد.

22- و بر آنها و بر كشتيها سوار مى شديد.

كلمه ها

سلاله: سلل: كشيدن. اقرب الموارد گويد: آن انتزاع و خارج كردن است با نرمى مانند كشيدن غلاف از شمشير و موى از خمير. راغب نرمى را قيد نكرده. سلاله: چكيده و صاف شده. آن فقط دو بار در قرآن آمده است: مؤمنون/ 12، سجده/ 8.

طين: گل. راغب گويد: گاهى به گل خشكيده نيز طين گويند.

نطفه: نطف به معنى چكيدن توأم با صاف شدن و كم كم بودن است، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 108

نطفه: آب كم و آب صاف شده (مجمع البيان) گاهى به آب زياد نيز

نطف گويند، در نهج البلاغه خطبه 59 درباره خوارج فرموده

«مصارعهم دون النطفة»

كه مراد امام عليه السّلام رود نهروان است.

قرار: ثبات و محل استقرار (قرارگاه) مراد از آيه معناى دوم است.

مكين: داراى متانت و منزلت. و نيز به معنى متمكن و نيرومند آيد.

مراد از آيه معناى دوم است.

علقه: خون منعقد شده طبرسى فرموده: علقه خون منعقد شده است، جمع آن علق مى باشد ... و نيز علق به معنى زالو است.

مضغه: مضغ: جويدن. مضغه تكه گوشتى را گويند كه به اندازه يك دفعه جويدن است آن در آيه، حالت بعدى نطفه است.

طرائق: طرق كوبيدن، راه را از آن طريق گويند كه راهرو آن را با پا مى كوبد طرائق جمع طريقه و طرق (بر وزن عنق) جمع طريق است.

سيناء: نام صحرايى است كه كوه معروف طور موسى در آن واقع شده و دو گونه تلفظ مى شود: سينا و سينين وَ طُورِ سِينِينَ تين/ 3.

صبغ: (بكسر س): خورش. ناگفته نماند صبغ (بفتح اول) به معنى رنگ كردن و به كسر اول به معنى رنگ شده است خورش را از آن صبغ گفته اند كه نان در خورش مثل روغن و سركه فرو رفته و رنگين مى شود.

عبره: موعظه و پند اصل عبر (بر وزن عقل) گذشتن از حالى است به حالى امّا عبور مطلق گذشتن است، عبرة و اعتبار حالتى است كه از معرفت محسوس به معرفت غير محسوس رسيده مى شود.

فلك: كشتى آن در مفرد و جمع به كار رود و با قرائن معلوم مى شود كه تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 109

مراد گوينده جمع است يا مفرد، مثلا در آيه وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ نحل/ 14 با جمع «مواخر» معلوم

مى شود كه مراد جمع است.

شرحها

از آيه دوازدهم اين سوره تا حدود آيه پنجاه و چهار، سه مطلب مطرح مى شود اول اينكه خدا مردمان را با يك وضع محير العقول آفريده است دوم اينكه: روييدنيها را پشتوانه زندگى آنها قرار داده است سوم اينكه: پيامبران را براى هدايت آنها فرستاده است، وظيفه از طرف خداى تبارك و تعالى تمام شده نوبت بندگان است كه از اين مواهب استفاده كنند يا نكنند، در آيات يازده گانه فوق، دو بخش از سه بخش فوق يعنى خلقت انسان و پشتوانه زندگى او ياد شده است، اين سه بخش مى تواند به حكم استدلال باشد به اوصافى كه در اول سوره درباره مؤمنان گفته شد، يعنى اگر از اين مقدمات و مواهب استفاده كرده و داراى اوصاف گذشته شديد، فلاح و رستگارى از آن شماست.

12 و 13- وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ.

اين دو آيه بعدى راجع به خلقت انسان است به نظر مى آيد منظور در اينجا خلقت دو مرحله اى انسان است يعنى بشر اولى از خاك آفريده شد، سپس نسل او در نطفه قرار داده شد، نظير وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ سجده/ 7 و 8، پس آيه اول راجع به انسان اولى و آيه دوم راجع به نسل او است، على هذا «الانسان» شامل انسان اولى و نسل اوست.

در اين صورت آيه نظير آيه پنجم سوره حج نيست كه گذشت، بعضى هر دو تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 110

آيه را در رابطه با نسل انسان دانسته، سلاله را به خالص شده طعام

معنى كرده اند كه مبدل به نطفه مى شود، الميزان قول اول و طبرسى قول دوم را اختيار كرده است «1».

منظور از قَرارٍ مَكِينٍ رحم مادر است كه تنها ظرفى است كه مى تواند نطفه انسان را مبدل به چنين نمايد، سبحان اللَّه رحم مادر چه كيسه مرموز و محير العقول است كه يك سلول ذره بينى را تربيت كرده و به شكل انسان در مى آورد عجب ظرف متمكن و نيرومند است «سبحانك ما عرفناك حق معرفتك».

14- ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ آيه در بيان مراحل بعدى نطفه است كه به علقه و مضغه و غضروف (استخوان) مبدل مى شود و آن گاه بر روى استخوانها گوشت مى رويد در اينجا چند مسأله وجود دارد.

اول: عجيب بودن اين امر، كه از اسرار بهت آور خلقت انسان هر قدر به مغز خود فشار مى آورد و درباره خلقت نطفه در وجود پدر و مادر و تركيب آن دو در لوله رحم و سپس چسبيدن آن به ديوار رحم و مبدل شدنش به انسان در حدود دويست و هفتاد و چند روز، فكر مى كند جز تسليم شدن در پيشگاه با عظمت خدا چاره اى نمى بيند.

دوم ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ حاكى از دميده شدن روح انسانى در او است تا آن حال فقط روح نباتى و روح زندگى داشت ولى با ثُمَّ أَنْشَأْناهُ ...

روح ديگرى در وى دميده شد، على هذا در انسان دو تا روح وجود دارد، روح

__________________________________________________

(1) مويد الميزان لفظ «جعلنا» است كه دلالت مى كند اين نطفه غير از آن انسان خاكى است و گر نه مى گفت ثُمَّ خَلَقْنَا

النُّطْفَةَ چنان كه درباره نطفه گفته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 111

زندگى و روح انسانى كه در ذيل يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي اسراء/ 85 به طور مشروح گذشت، عجيب است كه تعبير ثُمَّ أَنْشَأْناهُ ... فقط در باره انسان آمده است كه با دميده شدن روح، مخلوق ديگرى غير از مخلوق اول مى شود مفسرين عاليقدر نيز آن را نفخ روح گفته اند.

در تفسير ابن كثير از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«قال اذا اتت النطفة اربعة اشهر بعث اللَّه اليها ملكا فنفع فيها الروح في ظلمات ثلث فذلك قوله «ثم انشأناه خلقا آخر» يعنى نفخنا فيه الروح».

در تفسير برهان چندين روايت در اين زمينه آمده است از جمله در روايت زراره از امام عليه السّلام كه فرمود:

«فينفخان فيها روح الحياة و البقاء ...».

و در روايت مسمع از امام صادق از امير المؤمنين عليهما السّلام كه فرمود:

«فاذا نشأ فيه خلق آخر و هو الروح فهو حينئذ نفس»

و در روايت سليمان بن خالد از امام صادق عليه السّلام است كه فرمود:

«يا ابا شبل اذا بلغ اربعة اشهر فقد صارت فيه الحياة ...».

سوم: فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ بركت به معنى فائدة ثابت است «تبارك اللَّه» يعنى خدا كثير الخير است كه خير و فائده را افاضه مى كند، لفظ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ حاكى است كه نسبت خلقت به غير خدا نيز داده مى شود، چنان كه در باره عيسى فرموده: إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي مائده/ 110 وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً عنكبوت/ 17، النهايه، خدا خالق الى است كه از عدم به وجود مى آورد و انسان فاعل طبيعى است كه فقط «معطى التحرك» مى باشد، رجوع شود

به نكته ها.

15 و 16- ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ ادامه مسير انسان است كه پس از زندگى مى ميرد و سپس در قيامت زنده تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 112

خواهد شد، آخرين تدبير الهى رسيدن به بهشت و جهنم است فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ شورى/ 7.

17- وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ از اين آيه قسمت دوم كه روئيدنيها پشتوانه زندگى است شروع مى شود اين آيه مقدمه آيات بعدى است و نشان مى دهد نظامات آسمانى در زندگى روى زمين دخالت تام و تمام دارد، منظور از سَبْعَ طَرائِقَ آسمانهاى هفتگانه است كه طريق و راه هستند براى آمدن اشعه كيهانى و نور خورشيد و نور ستارگان و كهكشانها و امثال آنها كه شايد مراد از يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ سجده/ 5 و يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ طلاق/ 6 همين ها باشد و نيز براى صعود و هبوط ملائكه مثل تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قدر/ 4 و نيز إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ فاطر/ 10.

بهر حال اين آمد و شدها كه زندگى و كار انسانها بدون آن ميسر نبود دليل آنست كه خدا از خلق خويش غافل و به كار آنها بى اعتنا نيست، على هذا ذيل آيه دليل صدر آن است.

18- وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ منظور از سماء طرف بلندى است، نزول بارانها به اندازه است وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 21 و نيز

ماندن آب در قعر زمين و در قشرهاى خاك رس روى تقدير الهى است و گر نه به قدرى فرو مى رفت كه بيرون كشيدن آن ممكن نبود «ذهاب» نكره است يعنى قدرت داريم آن را به نوعى از رودخانه ها كوه ها قناتها و ... ببريم كه شما علمى به آن نداريد از امام باقر عليه السّلام درباره آبهاى زمين نقل شده:

«فهى الانهار و العيون و الآبار» (صافى).

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 113

19- فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ لَكُمْ فِيها فَواكِهُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ نخيل درختان خرما، اعناب به معنى درختان انگور است، گويى اهميت خرما و انگور سبب شده كه آن دو مستقلا ذكر شود، سپس فَواكِهُ كَثِيرَةٌ بر آن افزوده گردد، يعنى ميوه هاى ديگر بسيار نيز در آن باغات هست، اينها مطالبى و حقائقى است كه در اثر كثرت و تكرار براى انسان عادى جلوه مى كنند، و گر نه درخت خرما كجا و خرماى شيرين كجا؟ درخت انگور كجا و ميوه انگور كجا، اين چه صنعتى است و اين چه كارخانه شيميايى است كه از چوب و هيزم ميوه شيرين برويد و از يك تخم كوچك، هندوانه اى بوزن پانزده كيلو به وجود آيد، شكر و حمد به خداى توانايى كه آب و املاح زمين و گازهاى هوا را بهم آميخته و هزاران ميوه ها و حبوبات و امثال آنها را در اختيار انسانها قرار مى دهد.

20- وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآكِلِينَ منظور از آيه درخت زيتون است، ظاهرا به علّت اهميت آن، جداگانه آمده است، از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده: زيت درخت

با بركتى است آن را خورش طعام كنيد و بر بدن خود بماليد

«قال الزيت شجرة مباركة فائتدموا به و ادهنوا».

لفظ «شجرة» عطف است بر «جنات» گويند: بهترين زيتون در صحراى سينا به وجود مى آيد، علّت قيد طور سينا همين است، تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ ... يعنى اين درخت ميوه اى مى روياند كه در آن روغن هست و نيز براى خورندگان خورش مى روياند.

21- وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِها وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ قسمت ديگر از پشتوانه هاى زندگى است يعنى چهارپايان با روئيدنيها مدار تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 114

تأمين زندگى انسان را مى چرخانند به قرينه آيات بعدى، به چهارپايانى كه در سوارى از آنها استفاده مى شود نيز شامل است.

چهارپايان از هر جهت قابل دقت و از دلائل بسيار بزرگ توحيد مى باشند اول نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِها شير آنهاست كه همه گونه از آن استفاده مى شود و اين از عجائب دهر است كه كاه و يونجه و امثال آن در بدن چهارپا مبدل به خون و آن گاه به وسيله عده پستان مبدل به شير گوارا شود آرى اى خداى سبحان براى ما بندگانت در اينها عبرت و دليل هست كه بدانيم تو خالق عالم و توانايى.

دوم: وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ كَثِيرَةٌ از قبيل پوست، پشم، سرگين آنها كه همه مفيد و مورد استفاده بشر هستند.

سوم: وَ مِنْها تَأْكُلُونَ آنهاست كه يكى از بزرگترين مشكل زندگى را حل كرده است، چهارم:

22- عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ

كه در سوار شدن و بار كشتى آنها و نيز با كشتى ها مشكلات زندگى برطرف مى شود، اين مطلب در سوره نحل آيات 5 و ما بعد

نيز آمده است.

نكته ها
احسن الخالقين:

ناگفته نماند: خدا فاعل الهى است كه موجودات را از عدم به وجود آورده است، غير خدا فاعل طبيعى است كه فقط موجودات را جابه جا مى كند و چيزى مى سازد، مرحوم سبزوارى فرمايد:

«معطى الوجود في الالهى فاعل معطى التحرك الطبيعى قائل. فاعل الهى در انسان تصورات ذهنى اوست كه به آنها وجود مى دهد، لذا گفته اند: موجودات عينى نزد خدا مانند موجودات ذهنى در نزد ماست.

«صفحات الاعيان عند اللَّه كصفحات الاذهان عندنا».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 115

[سوره المؤمنون (23): آيات 23 تا 41]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (23) فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ (24) إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِينٍ (25) قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ (26) فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (27)

فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (28) وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ (29) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ (30) ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ (31) فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (32)

وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ

مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ (33) وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (34) أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ (35) هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ (36) إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (37)

إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ (38) قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ (39) قالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ (40) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (41)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 116

23- حقا كه نوح را به سوى قومش فرستاديم، گفت: قوم من، خدا را بندگى كنيد كه جز او معبودى براى شما نيست آيا از خدا نمى ترسيد؟

24- اشراف كفر پيشه از قوم نوح، گفتند: اين جز بشرى مثل شما نيست، مى خواهد بر شما برترى داشته باشد، اگر خدا مى خواست پيامبر بفرستد، ملائكه مى فرستاد ما اين را در پدران گذشته خود نشنيده ايم.

25- او فقط مردى است ديوانه، براى او تا وقتى منتظر بمانيد.

26- نوح گفت: پروردگارا مرا تكذيب كردند ياريم كن.

27- به او وحى كرديم: با مراقبت ما و به تعليم ما كشتى را بساز، چون عذاب ما آمد و تنور تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 117

جوشيد از هر حيوان دو زوج (دو عدد) در كشتى داخل كن مگر آن كس كه وعده بر او گذشته است، درباره ظالمان مرا خطاب مكن كه آنها غرق شدگانند.

28- و چون بر كشتى استقرار يافتى، تو و كسانت بگو: حمد خدا را كه ما را از قوم ظالم نجات داد.

29- بگو: پروردگارا مرا پياده كن پياده كردن مباركى كه تو بهترين

پياده كنندگانى.

30- در اينكه گفته شد عبرتهايى است، حقا كه ما امتحان كننده بوديم.

31- سپس قرن ديگرى بعد از آنها به وجود آورديم.

32- در ميان آنها رسول فرستاديم از خودشان كه گفت: خدا را بندگى كنيد، جز او معبودى نداريد آيا از خدا نمى ترسيد؟

33- اشراف قوم او كه كافر شده و ملاقات آخرت را تكذيب كرده بودند، و در دنيا وسعتشان داده بوديم، گفتند: اين فقط بشرى است مانند شما، مى خورد از آنچه مى خوريد و مى نوشد از آنچه مى نوشيد.

34- اگر از بشرى مانند خود اطاعت كنيد، شما آن وقت زيانكاران خواهيد بود.

35- آيا به شما وعده مى كند كه چون بميريد و خاك و استخوانها باشيد، از قبر بيرون شدگانيد.

36- بعيد است آنچه وعده مى شويد.

37- زندگى فقط اين دنياى ما است كه مى ميريم و زنده مى شويم و ما مبعوث شدگان نيستيم.

38- او نيست مگر مردى كه به خدا دروغ بسته و ما به او تسليم شونده نيستيم.

39- پيامبر گفت: پروردگارا ياريم كن كه تكذيبم كردند.

40- خدا گفت: بعد از كمى حتما پشيمان مى شوند.

41- صيحه آسمانى آنها را بحق گرفت خاشاكشان كرديم، خدا لعن را بر آنها ملازم كرد.

كلمه ها

ملاء: هم به اشراف قوم گفته مى شود كه هيبت و شوكت آنها دلها را پر مى كند و هم به مردمان كه روى زمين را پركرده اند، مراد از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 118

آن در آيه معناى اول است، اصل كلمه از مل ء به معنى پركردن مى باشد.

يتفضل: فضل: برترى و احسان تفضّل در آيه به معنى خود برتر دانستن و رياست طلبى است.

جنة: جنون و ديوانگى، به نقل صحاح آن اسم مصدر است.

اسلك: داخل كن. سلك (بر وزن عقل):

داخل شدن و داخل كردن، لازم و متعدى هر دو آمده است.

استويت: استقرار يافتى. استواء اگر با «على» باشد به معنى استقرار و اگر با «الى» باشد به معنى توجه است.

منزلا: مصدر ميمى است به معنى نازل كردن.

قرنا: جماعتى كه مقارن هم مى باشند طبرسى فرمايد: «القرن اهل العصر على مقارنة بعضهم لبعض» مبلتين: ابتداء: امتحان. «مبتلون»: امتحان كنندگان، آن جمع «مبتلى» است.

اترفناهم: ترفه: نعمت. اتراف: وسعت دادن نعمت. «اترفناهم» يعنى نعمت وسيع داديم به آنها.

هيهات: اسم فعل است به معنى «دور شد دور است».

افترى: فريه: دروغ افتراء: دروغ بستن.

غثاء: خاشاك كف ديك كه به اطراف مى ريزد «غثاء السيل غثاء القدر» از همين است (علف خشكيده).

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 119

شرحها

آيات گذشته در بيان خلقت انسان بود و اينكه خدا روئيدنيها و چهارپايان را پشتوانه زندگى انسان قرار داده است، از اين آيات، مطلب سوم يعنى هدايت انسانها توسط انبياء شروع مى شود، ابتداء حالات نوح عليه السّلام بيان گرديده است، بعد ظاهرا حالات صالح عليه السّلام است زيرا كه قوم او با صيحه و صاعقه از بين رفتند، بعضى گويند: منظور از فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولًا در آيه 32 هود عليه السّلام ولى آيات با حالات قوم او و عذاب آنها تطبيق نمى كند. در ضمن آيات، انكار و موضع گيرى كفار نيز آمده است.

23- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ ناگفته نماند: مشروح حالات نوح عليه السّلام در سوره هود گذشته است، در اينجا به نكات آيات اشاره مى شود، در سوره اعراف در حالات پيامبران گفته ايم، منظور از اعْبُدُوا اللَّهَ مطلق بندگى و اطاعت

از خداست.

ناگفته نماند اعمال دينى به دو قسمت تقسيم مى شوند، اول اعمال عبادى مانند نماز و روزه و امثال آن كه در آنها قصد قربت معتبر است، دوم: اعمال غير عبادى نظير خريد و فروش، قضاوت، ازدواج و طلاق، خوردنيها و نوشيدنيها و هزاران امثال آن.

عبادت و بندگى و پرستش خدا آنست كه: تمام اعمال بنده مطابق فرمانهاى خدا باشد چه عبادى و چه غير عبادى، على هذا منظور از اعْبُدُوا اللَّهَ اين معنى است، نه تنها نماز و امثال آن و اگر كسى در نماز و روزه از خدا اطاعت كرده و در اعمال غير عبادى مخالفت او كند، اين شخص مشرك به تمام معنى است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 120

از آيه شريفه روشن است كه قوم نوح عليه السّلام به وجود خدا عقيده داشته اند و گر نه در جواب اعْبُدُوا اللَّهَ مى گفتند: ما به وجود خدا عقيده نداريم چطور ما را به عبادت او دعوت مى كنيد، پس نزاع ما بين نوع و آنها فقط در سرپرستش خدا بود، پرستش كه معناى عام آن گفته شد.

أَ فَلا تَتَّقُونَ يعنى از اينكه غير خدا را پرستش مى كنيد نمى ترسيد؟

24- فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ اين آيه موضعگيرى اشراف قوم را در برابر دعوت نوح بيان مى كند، در اين آيه چند مطلب هست.

اول: گوينده اين سخن اشراف قوم نوح عليه السّلام بودند كه دعوت توحيدى نوح منافع آنها را به خطر مى انداخت و ديگر نمى توانستند ضعفا را به بندگى خود دركشند آرى هميشه مخالف

دعوت پيامبران اين گونه «مترف» و عياشان و طاغيان خودكامه بوده اند: وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ سبأ/ 34.

دوم: اشراف قوم اين را براى مردم مى گفتند تا آنها را از قبول دعوت بازدارند.

سوم: آن ناكسان، ارزشهاى والاى انسانى را ناديده گرفته و به مردم مى گفتند ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ آرى انبيا يك بشر هستند امّا «بشر كيف بشر» كه خدا درباره آنها فرموده: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام/ 124.

چهارم و پنجم: براى بيشتر فريفتن مردم مى گفتند: اگر خدا مى خواست ملائكه مى فرستاد نه بشر، وانگهى چيز نوظهورى است در پدران گذشته چنين چيزى سراغ نداريم كه بشر نماينده خدا باشد و گويد: اعْبُدُوا اللَّهَ .... تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 121

25- إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِينٍ ادامه تكذيب نوح و منع مردم از قبول دعوت اوست، يعنى: برداشت ما اين است كه نوح ديوانه است، منتظر بمانيد و بدعوتش گوش ندهيد تا مرگ او را بربايد يا مثلا جنون او از بين برود.

26- قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ باء در «بما» به معنى سبب و ماء مصدريه است، مراد از «انصرنى» يارى كردن نوح با فرستادن عذاب به قوم او است يعنى «قال انصرنى و اهلكهم بتكذيبهم اياى».

27- فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ بيان استجابت دعاى نوح است كه كشتى را ساخته و منتظر نزول عذاب باشد، اين همان آيه 37 و 40 از سوره هود است

كه در آنجا مشروحا بيان گرديده است، منظور از «باعيننا» حفظ نوح است كه تحت مراقبت و محافظت خدا بود يعنى «بمرأى منا و حفظنا» از «وحينا» استفاده مى شود كه خدا در كيفيت و ساختن كشتى نوح را رهبرى مى كرده است، إِلَّا مَنْ سَبَقَ زن نوح است چنان كه در سوره هود گذشت.

از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده: علامت شروع عذاب ميان خدا و نوح آن بود كه از تنورى معين آب بجوشد «1» روايت شده كه آن تنور فعلا در وسط مسجد كوفه است «2» مراد از زوجين دو فرد است چنان كه «اثنين» آن را بيان مى كند در زبان عرب به هر يك از دو فرد، زوج گفته مى شود مثلا به دو گوسفند نر و

__________________________________________________

(1- 2) تفسير صافى از كافى و مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 122

ماده گويند «زوجين» آيا منظور از مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ همه حيوانات روى زمين است يا نه در سوره هود ديده مى شود.

وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ اشاره به آن است كه آمدن عذاب حتمى است ديگر از خدا دفع آن را نخواهد، درباره آنها سخن نگويد چه رسد به شفاعت.

28- فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ:

اين آيه در عين حال كه به نوح تشكر از خدا و حمد خدا را تعليم مى دهد حاكى است كه نزول عذاب حتمى است، على هذا اين آيه در حتميت عذاب تكرار آيه سابق است. بگو حمد خدا را كه ما را نجات داد يعنى كفار نجات نخواهند يافت.

29- وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبارَكاً وَ أَنْتَ

خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ.

ادامه دعا و خواستن توفيق است نسبت به آينده و پياده شدن از كشتى، يعنى همانطور كه از كفار در كشتى نجاتم دادى از كشتى پياده ام كن پياده كردن مباركى. تو بهترين نازل كنندگانى هيچ كس مانند تو نمى تواند پياده كند و كفايت نمايد.

30- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ.

خطاب است به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه در اين جريان عبرتهايى است بر اهل عبرت و اين ما بوديم كه آنها را امتحان كرديم و قوم تو را امتحان مى كنيم «ان» مخفف از ثقيله است.

31 و 32- ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 123

يعنى: پس از قوم نوح جماعت ديگرى به وجود آورديم، ظهور آيه در آنست كه اين قوم بعدا به وجود آمده اند، به نظر مى آيد كه از نسل قوم نوح بوده باشند، به هر حال پيامبرى كه به آنان مبعوث شد از خودشان بود، آيات بعدى نشان مى دهد كه او صالح عليه السّلام است، گرچه او در زمان ظاهرا بعد از هود است.

او نيز دعوت خود را مانند نوح آغاز كرد و گفت اعْبُدُوا اللَّهَ ....

33- وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ.

اين آيه نظير آيه 24 است كه در جريان نوح عليه السّلام گذشت، معلوم مى شود كه تكذيب آخرت و مترف بودن آنها را به چنين سخن واداشته است، چون قيامت و لقاء اللَّه

را دروغ مى پنداشتند على هذا مسئوليتى براى خود احساس نمى كردند وانگهى وسعت نعمت و خوشگذرانى چشمشان را كور كرده بود، قبول دعوت انبياء را بر خلاف منافع خود مى دانستند.

آنها مانند اشراف قوم نوح، ارزشهاى والاى انسانى را زير پا گذاشته و به مردم عوام مى گفتند: اين از كجا پيامبر تواند بود كه مانند شما بشر است مى خورد و مى آشامد.

34- وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ.

نتيجه سخن قبلى است، يعنى: حالا كه مانند شما بشرى است، مى خورد و مى آشامد، با چنين وضع اگر او را پيامبر دانسته و اطاعتش كنيد زيانكار هستيد.

35- أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 124

دنباله حرف اشراف است كه در مقام انكار معاد به مردم چنين مى گفتند ... فعل موت هم «مات يموت» آمده و هم «مات يميت» على هذا «متم» در بعضى جاها به ضم ميم آمده و در بعضى به كسر آن، مانند اين آيه. غرض از «ترابا» خاكى است كه از گوشت بدن بعد از پوسيدن به وجود مى آيد و استخوانها مى ماند، خاكى كه از پوسيدن استخوانها به وجود آيد در بعضى از آيات «رفات» ناميده شده است.

36 و 37- هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ دنباله انكار معاد است، مشركان با آنكه به وجود خدا عقيده داشتند ولى معاد را به شدت انكار مى كردند، تكرار هيهات براى تأكيد است لفظ «هى» راجع به «حيات» است، يعنى نيست حياتى مگر اين حيات دنياى ما، كه عده اى مى ميريم و عده اى زنده و متولد مى شويم، زندگى فقط همين

است على هذا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ.

38- إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ يعنى در اينكه مى گويد: من پيامبرم و خدا فرموده معاد هست، به خدا دروغ مى بندد، لذا به او ايمان نخواهيم آورد و تسليم نخواهيم شد.

39- قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ نظير آيه 26 است كه گذشت يعنى خدايا مرا يارى كن و آنها را عذاب فرست به علّت تكذيب رسالت من آيه بعدى گواه است كه مراد صالح عليه السّلام درخواست عذاب بوده است.

40- قالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ استجابت دعاى اوست، «عن» به معنى «بعد» و «ما» براى تأكيد است تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 125

يعنى «بعد قليل» منظور ندامتى است كه بعد از آمدن عذاب خواهد بود.

41- فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ اين آيه در سوره هود/ 67 چنين است: وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ منظور از صيحه در هر دو آيه صيحه ابرى است كه از آن صاعقه مى باريد، در نتيجه همه صاعقه زده و بيجان شدند «غثاء» همان «جاثمين» است كه در آيه هود مى باشد.

لفظ «بالحق» قيد «اخذ» است يعنى اخذ و عذاب آنها به حق و از روى عدالت بود نه ناحق و بيجا. فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً يعنى آنها را خاشاك گردانديم، گويا منظور آنست كه مانند خاشاك دور انداختن شدند. طبرسى رحمه اللَّه در تقدير «بعدا» فرموده است: الزم اللَّه بعدا للقوم الظالمين» خدا دورى از رحمت را براى قوم ظالم ملزم كرد در اين صورت آن خبر است، نه دعا و شايد نفرين باشد يعنى «فليبعدوا بعدا» و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث،

ج 7، ص: 126

[سوره المؤمنون (23): آيات 42 تا 56]

اشاره

ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ (42) ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ (43) ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ (44) ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ (45) إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ (46)

فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ (47) فَكَذَّبُوهُما فَكانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ (48) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (49) وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ (50) يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (51)

وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ (52) فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (53) فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ (54) أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ (55) نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ (56)

42- آن گاه از پس ايشان مردمانى ديگر آفريديم.

43- هيچ امتى از اجل خويش جلو نمى افتد و تأخير نمى كنند.

44- سپس پيامبران خود را پى در پى فرستاديم هر وقت پيامبرى به سوى امتش آمد، تكذيبش كردند، ما نيز بعضى را از پى بعضى هلاك كرديم و آنها را داستانها گردانديم، دو بار از رحمت خدا قومى كه ايمان نمى آورند.

45- سپس موسى و برادرش هارون را با معجزات و حجتى آشكار فرستاديم.

46- به سوى فرعون و اشراف قومش، خودپسندى كردند و قومى طغيانگر بودند.

47- گفتند: آيا به دو بشرى مثل خودمان ايمان بياوريم با آنكه قوم آن دو بردگان ما

هستند؟!

48- آن دو را تكذيب كردند و از هلاك شدگان گشتند.

49- به موسى كتاب تورات را داديم تا بنى اسرائيل هدايت يابند.

50- پسر مريم و مادرش را نشانه قدرت خويش قرار داديم و آن دو را در مكان بلندى كه نشيمن و آب جارى داشت مأوى داديم.

51- اى پيامبران بخوريد از پاكيزه ها، عمل شايسته كنيد كه من به آنچه مى كنيد دانايم.

52- و اين انسانها امت شماست اى بشر، كه امت واحدى است و من پروردگار شمايم از من بترسيد.

53- دين خود را پاره پاره كردند، دسته ها شدند، هر دسته به آنچه در نزد او است شادمان است.

54- آنها را تا رسيدن اجل، در غفلتشان بگذار.

55- آيا گمان مى كنند آنچه از مال و فرزندان مددشان مى كنيم؟

56- در رساندن خيرات به آنها عجله مى كنيم، نه بلكه نمى دانند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 127

كلمه ها

قرون: جمع قرن. و آن جماعتى است كه مقارن هم در يك عصر باشند.

يستأخرون: يعنى تأخير نمى كنند، به تأخير نمى افتند.

تترا: وتر (به فتح اول و كسر آن): فرد، طبرسى فرموده: آن در اصل به معنى قطع است، فرد را از آن وتر گويند كه از غير قطع شده است «تترا» در اصل «و ترى» با واو است و آن، به معنى آمدن يكى بعد از ديگر است. المخجد گويد: «مجى ء الواحد بعد الاخر» آن در آيه وصف «رسلنا» است به معنى پى در پى ناگفته نماند در پى در پى بودن فاضله نيز لازم است در لغت مى خوانيم «واتر الانبياء: تابعها بعد فترة تقع بينهما» چنان كه در نهج خطبه اول نيز آمده است.

احاديث: خبرهاى تازه حدوث: به وجود آمدن. حديث هر چيز تازه را گويند

فعل باشد يا قول.

عالين: علاء: برترى. عالى: برتر و طاغى. «عالين» جمع «عال» است به معنى طاغى و مستكبر.

آويناهما: اوى: لا حق شدن. نازل شدن. «اويت منزلى و اليه: نزلته» منظور از «آويناهما» يعنى لاحق كرديم و نازل كرديم آن دو را.

ربورة: بلندى تپه ربو و ربا در اصل به معنى زيادت است.

قرار: ثبات و محل استقرار (قرارگاه) منظور از آيه معنى دوم است.

معين: معين: سهولت جريان آب. «معن الماء: سهل و سال» قاموس گويد بِماءٍ مَعِينٍ آب آشكار و جارى است راغب و ديگران آن را آشكار و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 128

پيش چشم بودن گفته اند.

زبر: (بر وزن عنق): احزاب و دسته ها. ناگفته نماند زبور به معنى كتاب حكمت با مطلق كتاب است جمع آن «زبر» آيد راغب گويد مراد از آن به طور استعاره احزاب است.

فرجون: فرح: شادمان متكبر. جمع آن فرحون است.

غمرة: غمر: پوشاندن و در زير گرفتن «غمره الماء غمرا: علاه و غطاه» غمرة در آيه به معنى غفلت است كه قلب را مى پوشاند.

نمدهم: مد: زيادت. به قول راغب به معنى كشيدن است «نمدهم» يارى مى دهيم، زيادت مى دهيم آنها را.

نسارع: مسارعه لازم نيست هميشه بين الاثنين باشد، آن در آيه به معنى «شتاب مى كنيم» است.

خيرات: خوب ها خير چيزى است كه انسان آن را مى پسندد و اختيار مى كند.

شرحها

آيات شريفه دنباله ارسال رسل است كه قسمت سوم از مطالب گذشته مى باشد در اين آيات مى خوانيم كه خداوند براى هدايت مردم، به طور مداوم پيامبران فرستاده و ملّتها را در اثر عدم قبول دعوت آنها، هلاك كرده است تا نوبت به موسى و فرعون رسيده، فرعونيان نيز همان راه هلاكت را رفته اند.

آن

گاه: نعمتها و پرستش به پيامبران گوشزد شده كه أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً منظور از «طيبات» همان پشتوانه هاى زندگى است كه در آيات 18 22 گفته شد و سپس به امت واحده بودن انسانها اشاره تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 129

رفته است: يعنى: اين نعمتها و اين هدايت بواسطه پيامبران و اين امت واحده و من نيز پروردگار شمايم از من بترسيد و عوامل وحدت را حفظ كنيد و به طرف توحيد بيائيد، ولى مردم دسته دسته شدند و هر دسته از خودش دفاع مى كند، اى رسول ما، بگذار در اين غفلت بمانند تا مهلت سر آيد، اگر در نعمت و وسعت هستند دليل محترم بودن از جانب ما نيست.

42 و 43- ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ منظور از «قرونا» مردمانى است كه بعد از قوم صالح به وجود آمده اند آيه ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ ... يك حكم كلى است، منظور از آن اين است، كه هر يك در وقت معين خود هلاك شدند، نه جلو افتادند و نه تأخير كردند.

44- ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ اين آيه تتمه ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً است، آيه ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ ...

به حكم جمله معترضه مى باشد. على هذا «ثم» براى تراخى در كلام است نه در زمان، تقدير دو آيه چنين مى شود: «ثم انشأنا من بعدهم قرونا و ارسلنا رسلنا فيهم متعاقبا ...».

لفظ «تترى» با آنكه به معنى پى در پى است ولى فاصله زمانى را نيز مى رساند.

در

مجمع البيان از اصمعى نقل كرده: «واترت الخبر: اتبعت بعضه بعضا و بين الخبرين هنيئة» در نهج البلاغه خطبه اول فرموده

«فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه».

آن گاه مى گويد: به هر امتى كه پيامبرش آمد تكذيبش كردند، ما نيز تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 130

بعضى را پس از بعضى هلاك كرديم و آنها را خبرهاى تازه قرار داديم يعنى خودشان رفتند و خبرشان در ميان مردم ماند كه به يكديگر حكايت مى كردند.

مراد از «بعدا» لعنت و دورى از رحمت خداست، شايد تقدير آن «فالزم اللَّه بعدا» باشد، لفظ لا يُؤْمِنُونَ حاكى است كه خودشان در اثر عدم ايمان، سبب آن بلاها شدند.

45 و 46- ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ لفظ «ثم» در اينجا به معنى تراخى زمانى است، مراد از آيات ظاهرا عصا، يد بيضاء و سائر معجزات نه گانه باشد كه موسى به فرعون نشان داد و در سوره اسراء/ 101 گذشت، سُلْطانٍ مُبِينٍ ظاهرا بيان «آياتنا» است يعنى آن آيات حجت واضح و دليلى آشكار بر نبوت موسى و هارون بودند، منظور از «ملاء» اشراف قوم فرعون است گويند ذكر اشراف براى آنست كه ديگران نيز به آنها تابع بودند و گر نه در آيات ديگر «قوم» آمده است كه به همه فرعونيان شامل مى شود نظير: ... فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ نمل/ 12.

كانُوا قَوْماً عالِينَ يعنى طاغى و علوّ طلب و استعمارگر بودند.

47- فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ بيان استكبار و عدم ايمان آنهاست كه گفتند: به دو دليل

تسليم موسى و هارون نمى شويم اول اينكه مانند ما بشر هستند، نمى شود مزيتى بر ما داشته باشند.

دوم اينكه قوم اينها بندگان و بردگان ما مى باشند آيا معقول است كه قومشان در طاعت ما و ما در طاعت آنها باشيم. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 131

48- فَكَذَّبُوهُما فَكانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ منظور از الْمُهْلَكِينَ اقوام گذشته است كه در آيات سابق اشاره شد، فرعونيان نيز طبق سنت لا يزال خدايى غرق گرديدند.

49- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ اشاره به آمدن تورات است كه پس از وارد شدن بنى اسرائيل به صحراى سينا، تورات براى هدايت آنها آمد.

50- وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ اين آيه مى گويد: عيسى بن مريم نيز از جمله انبيا بود كه براى هدايت بشر آمد ولى مورد تكذيب واقع شد، اما خدا او را با سبكى غير از سبك گذشتگان بيان فرموده است، عيسى يكى از آيات قدرت الهى بود كه به دون پدر به دنيا آمد، مريم نيز از آيات قدرت خداست كه بدون شوهر، فرزندى زائيد ولى چون هر دو به يك مطلب راجع است لذا هر دو يك آيه خوانده شده اند، نظير وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ انبياء/ 91 كه گذشت.

ايضا اين آيه مى گويد: خدا عيسى و مادرش را در يك مكان بلندى كه قرارگاه و آب جارى داشت مأوى داده است، در قرآن مجيد آيه اى يافته نيست كه آن مكان را معين كند، در تفسير برهان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«قال: الربوة نجف الكوفة و المعين الفرات»

و در روايتى از امير المؤمنين صلوات اللَّه

عليه آمده،

«قال: الربوة الكوفة و القرار المسجد و المعين الفرات».

51 و 52- يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ.

اين دو آيه، نتيجه گيرى است از آيات سابق. و بيان عوامل وحدت مى باشد تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 132

يعنى: خدا همه را آفريده، از طيبات رزق وسائل ارتزاق فراهم آورده، انبياء را براى هدايت ارسال فرموده، شما انسانها نيز يك امت هستيد و من پرورش دهنده شما، پس از من بترسيد تا سعادت يابيد.

آيه اول در مقام امتنان خطاب به انبياست كه از طيبات رزق استفاده كنيد، سپس در مقام شكر نعمت، اعمال شايسته انجام دهيد، آن گاه در مقام تعليل فرموده:

من به كار شما دانايم مبادا مخالفت من كنيد.

آيه دوم همانست كه در سوره انبياء/ 92 گذشت. و در آنجا گفته شد كه خطاب به انسانهاست يعنى: اين نوع انسان امّت واحده شماست اى بشر و من پروردگار شمايم از من بترسند، انسانها همه يك امت هستند و از يك پدر و مادر به دنيا آمده اند، همه افراد يك خانواده مى باشند، سياه و سفيد، مكان و زمان، ملت و قبيله همه براى معرفى و شناسايى آنها است: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ ...

حجرات/ 13. تكميل مطلب در آيه 92 سوره انبياست.

53- فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ.

اين آيه نظير آيه 93 سوره انبياست كه گذشت، يعنى: عوامل وحدت براى بشر فراهم بود ولى آنها گروه گروه شدند و هر يك از

گروه خود دفاع مى كند و به آنچه در نزد اوست شادمان است آيه نشان مى دهد كه وحدت دينى، همه زير يك دين زندگى كردن عملى است، مردم در اثر پيروى از هواهاى نفس اين چنين متفرق شده اند.

«زبرا» حال است از فاعل «تقطعوا» يعنى كار دينشان را قطعه قطعه كردند در حالى كه گروه ها هستند و هر گروه خود را حق و ديگرى را باطل مى داند، «تقطع» متعدى نيز آمده است، طبرسى آن را به معنى تقطيع مى داند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 133

54- فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ.

خطاب است به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و تهديد است به كفّار، منظور از «حين» رسيدن مرگ يا رسيدن عذاب است.

55 و 56- أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ.

اين دو آيه در رابطه با آن است كه: نعمت و فرزندانى كه كفار را با آن مدد مى دهيم گمان نكنند، كه آنها مشرك مى شوند و ما خيرات را به سوى آنها سرازير مى كنيم و پيش ما عزيز هستند، بلكه آنها نمى فهمند و اينها امتحان است إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ آل عمران/ 178 در آيه ديگر آمده است: فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ توبه/ 55 و 85.

آرى وسائل زندگى و قدرت، آن گاه كه در اختيار رضا خان ها، ريگانها، صدامها و سعوديها باشد جز بدبختى براى خود و ديگران چه فائده دارد؟! اگر معاويه و يزيد در سلطنت نبودند بنفعشان بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 134

[سوره المؤمنون (23): آيات 57 تا 77]

اشاره

إِنَّ

الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (57) وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ (58) وَ الَّذِينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ (59) وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ (60) أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ (61)

وَ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ لَدَيْنا كِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (62) بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذا وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ هُمْ لَها عامِلُونَ (63) حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذابِ إِذا هُمْ يَجْأَرُونَ (64) لا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ (65) قَدْ كانَتْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ (66)

مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ (67) أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِينَ (68) أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (69) أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ (70) وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ (71)

أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَراجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (72) وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (73) وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ (74) وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (75) وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ (76)

حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِيدٍ إِذا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ (77)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 135

57- كسانى از هيبت پروردگار خويش مى ترسند.

58- و كسانى كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند.

59- و كسانى كه به پروردگارشان شرك نمى ورزند.

60- و كسانى كه انفاق مى كنند آنچه انفاق مى كنند

در حالى قلوبشان خائف است كه آنها به سوى خدايشان راجع هستند.

61- آنها در كارهاى خير شتاب مى كنند و آنها به خيرات سبقت كنندگانند.

62- هيچ نفس را جز به قدر تواناييش تكليف نمى كنيم و در نزد ما كتابى هست كه به حق سخن مى گويد و آنها مظلوم نمى شوند.

63- بلكه قلوب مشركان از اين سخن در غفلت سختى است و آنها اعمالى جز اين اعمال خوب دارند كه به آنها عمل مى كنند.

64- تا وقتى كه عياشان آنها را به عذاب گرفتيم آن وقت ناله و زارى مى كنند.

65- امروز زارى نكنيد كه شما از جانب ما يارى نمى شويد.

66- در گذشته آيات من بر شما تلاوت مى شد و شما به عقب برمى گشتيد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 136

67- از بى اعتنايى خود شادمان و شب هنگام هذيان مى گفتيد.

68- آيا در اين سخن تفكر نكرده اند يا براى آنها دينى آمده كه به پدرانشان نيامده بود؟!

69- يا پيامبرشان را نشناخته اند كه او را انكار مى كنند.

70- يا مى گويند او مجنون است، بلكه او حق را آورده و بيشترشان حق را مكروه مى دارند.

71- اگر دين تابع خواهشهاى آنها مى بود آسمانها و زمين و كسانى كه در آنها هستند فاسد مى شدند ولى ما تذكر آنها را آورده ايم، آنها از آن روگردانند.

72- يا از آنها مزدى مى خواهى، مزد پروردگارت بهتر است او و بهترين روزى دهندگان است؟

73- تو آنها را به راهى راست (راه توحيد) دعوت مى كنى.

74- كسانى كه به آخرت ايمان ندارند از آن راه راست. منحرف هستند.

75- اگر بر آنها رحم كرده و بلايى كه داشتند از بين مى برديم در طغيان خود اصرار كرده و متحير مى ماندند.

76- در گذشته آنها را با عذاب

خفيفى گرفتيم، به پروردگارشان خضوع نكردند و تضرع نمى نمودند.

77- تا چون درى از عذاب را بر آنها باز كرديم، در آن عذاب از رحمت خدا نوميد خواهند شد.

كلمه ها

مشفقون: شفق سرخى مغرب بعد از غروب آفتاب. طبرسى فرموده: اشفاق خوف از وقوع مكروه است با احتمال عدم وقوع راغب گويد:

اشفاق توجّهى است آميخته به خوف، چون با «من» باشد معنى خوف در آن ظاهرتر است «مشفقون»: خائفان. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 137

وجلة: وجل (بر وزن فرس): خوف طبرسى گويد: وجل، فزع و خوف يك چيز هستند راغب آن را احساس خوف گفته است «وجل» (بكسر جيم) خائف و ترسان، مؤنث آن «وجلة» است.

وسعها: وسع: طاقت و توانايى آن در اصل به معنى فراخى و گسترش است. منظور از آن پائين تر از طاقت است گويند: اين در وسع انسان است يعنى مى تواند آن را انجام دهد.

غمره: غفلت. غمر در اصل به معنى پوشاندن و در زير گرفتن است غفلت را از آن غمره گويند كه عقل را مى پوشاند.

مترفيهم: مترف: قدرتمند عياش و بى بند و بار رجوع شود به آيه 33 همين سوره.

يجأرون: جأر: تضرّع «يجأرون»: ناله مى كنند، بعضى آن را استغاثه گفته اند، آن فقط سه بار در قرآن آمده است: نحل/ 53، مؤمنون/ 64 و 65.

تنكصون: نكص: اگر با «عن» باشد به معنى امتناع و خوددارى است «نكص عن الامر» يعنى از كار خوددارى كرد. و اگر با «على» باشد به معنى رجوع است، در آيه معناى دوم مراد است.

سامرا: سحر: گفتگو در شب. در اقرب الموارد گويد: «سمر سمرا و سمورا: لم ينم و تحدث ليلا» سامر: كسى كه در شب گفتگو و تبانى

مى كند.

تهجرون: هجر (بر وزن قفل): هذيان. «هجر فى نومه و مرضه: خلط و هذى» راغب گويد: «اهجر» هذيان گفتن از روى قصد و هجر هذيان گفتن لا عن قصد است، منظور از آن به نظر مى آيد پريشان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 138

گويى است، ممكن است آن از هجر (بفتح اول) به معنى هجران و دورى باشد.

يدبروا: دبر: عقب. تدبّر: تفكر و تأمل. «تدبر الامر» يعنى به عاقبت آن نظر كرد و در آن فكر نمود.

خرجا: خرج: مزد و اجرت، همچنين است خراج راغب گويد: خرج از خراج اعم است، خراج اغلب به حق الارض گفته مى شود، در آيه هر دو به معنى مزد و اجرت است، چون مزد از مال اجرت دهنده خارج مى شود لذا به آن خرج گفته اند (مصدر به معنى فاعل).

ناكبون: نكب: عدول و انحراف «نكب عنه: عدل».

لجوا: لج: اصرار ورزيدن در فعل نهى شده، «لجوا»: اصرار ورزيدند يعمهون: عمه: سر گردانى «يعمهون» متحير و سرگردان مى شوند.

استكانوا: استكانت: خضوع «الاستكانة: الخضوع» آن از ماده كون است بعضى آن را از «سكون» گفته اند.

مبلسون: ابلاس: يأس و تحير «ابلس: يئس و تحقير» راغب گويد: آن اندوهى است كه از شدت سخن ناشى مى شود، طبرسى آن را يأس گفته است.

شرحها

در آيات گذشته گفته شد: كفار و مشركان گمان نكنند: نعمت و فرزندان آنها دليل توجه و رحمت خداست و خدا در خير رساندن به آنها عجله مى كند، در اين آيات ابتدا فرموده: خيرات مال كسانى است كه از خدا مى ترسند و به او تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 139

شرك نمى ورزند و انفاق مى كنند و از قيامت مى ترسند.

ولى كار كفار بر خلاف اينهاست، آن گاه

چون گرفتار شدند ناله مى كنند امّا ناله براى آنها فائده اى نخواهد داشت كه در موقع راحت براى دين خدا نقشه مى كشيدند، اگر عذاب را از بين ببريم باز به كفار اول بر خواهند گشت در آخر گرفتارى ديگر اما نشان را قطع خواهد كرد. اينها همه گوشه هايى از نظام متقن كائنات مى باشد.

57- إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ اين آيه وصف اول از اوصاف كسانى است كه به سوى خيرات دنيا و آخرت شتاب مى كنند. به نظر مى آيد منظور از «خشية» مهابت و عظمت خداست و مسبب جاى سبب آمده است زيرا كه عظمت و مهابت خدا سبب خشيت از خداست يعنى آنها از عظمت خدا خائف هستند.

58- وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ وصف دوم از اوصاف آنهاست مراد از آيات ظاهرا آياتى است كه از جانب همه پيامبران آمده است نظير: وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّناتٍ ... بقره/ 99 الميزان فرموده: آيات هر آن چيزى است كه به وجهى به خدا دلالت كند از جمله پيامبران حامل وحى و معجزات و شريعت آنهاست.

منظور از «يؤمنون» تسليم شدن در باطن و عمل در ظاهر است.

59- وَ الَّذِينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ وصف سوم از اوصاف كسانى است كه به سوى خيرات مى شتابند كه آنها در اثر ايمان به آيات خدا از شرك كنار شده اند.

60- وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ وصف چهارم از اوصاف آنهاست، وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ حال است، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 140

أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ ... تعليل خوف مى باشد يعنى آنچه انفاق مى كنند در حالى انفاق مى كنند كه قلوبشان ترسان است زيرا كه

مى دانند به سوى خدا رجوع خواهند كرد.

در مجمع فرموده: «و

قال ابو عبد اللَّه عليه السلام معناه خائفة ان لا يقبل منهم

». 61- أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ يعنى اين گونه اشخاص به سوى خيرات سبقت مى كنند نه مشركان و كفار كه داراى مال و فرزندان هستند، «سابقون» در صورتى صادق است كه عده اى پى كارى بروند و بعضى بر بعضى سبقت كنند على هذا «سابقون» به معنى مسابقه است الميزان لام «لها» را به معنى «الى» گرفته و طبرسى آن را از كلبى نقل مى كند على هذا معناى آيه چنين مى شود: آنها به سوى خيرات مى شتابند و بر ديگران و يا بر يكديگر سبقت مى گيرند.

طبرسى از ابن عباس نقل كرده: «يسابقون فيها امثالهم من اهل البر و التقوى».

ناگفته نماند در آيات سابق درباره كفار گفته شد نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ يعنى نسبت مسارعه به خدا داده شد و سپس با استفهام انكارى نفى گرديد، ولى در أُولئِكَ يُسارِعُونَ ... نسبت مسارعه به خود مؤمنان داده شده است، به نظر مى آيد: اين براى آنست كه خدا خواسته مطلق استقلال را درباره مال و اولاد از آنها نفى كند كه يعنى حقى در آنها ندارند و فقط اعطايى است از جانب خدا و آزمايشى است از طرف او، اما مؤمنان در اعمال صالح خويش استقلال دارند و اعمال مال آنهاست با اختيارى كه از خدا تفويض گرديده است. و اللَّه العالم.

از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه درباره وَ هُمْ لَها سابِقُونَ فرمود:

«هو على بن ابى طالب لم يسبقه احد» «1»

آرى مصداق اصلى اين آيات آنها

__________________________________________________

(1) صافى از تفسير قمى.

تفسير أحسن الحديث،

ج 7، ص: 141

عليهم السلام هستند.

62- وَ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها وَ لَدَيْنا كِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ.

اين آيه در رابطه با دو مطلب است اول آنكه در اسلام تكليف مالا يطاق نيست، اين يك قاعده كلى است، مضمونش در اينجا آنست كه مؤمنانى كه داراى صفات گذشته هستند اگر باندازه متعارف عمل كنند اهل خيرات مى شوند.

دوم در تشويق آنها فرموده: ثواب اعمالشان به آنها داده خواهد شد كه كتاب خدا و نامه عمل آنها، همه اعمال را ضبط مى كند و سخن به حق مى گويد، على هذا آنها در اثر فراموش شدن اعمالشان يا كم شدن ثوابشان مظلوم نمى شوند.

63- بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذا وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ هُمْ لَها عامِلُونَ اعراض است از آنچه در بالا گفته شد «هذا» اشاره است به وصف مؤمنان «ذلك» نيز اشاره به آن است. يعنى: بلكه قلوب كفار از آنچه درباره مؤمنان گفته شد در غفلت شديدى است و اعمالى غير از اعمال مؤمنان دارند كه به آنها عمل مى كنند و از اعمال مؤمنان بازشان مى دارد هُمْ لَها عامِلُونَ ظاهرا حاكى است كه اين اعمال كشف آنها را از اعمال پاك مؤمنان مشغول كرده است.

64 و 65- حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذابِ إِذا هُمْ يَجْأَرُونَ لا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ.

ظهور آيه با آيات بعدى آنست كه مراد از «العذاب» عذاب آخرت است، چنان كه اين مطلب در آخر سوره تكرار شده و آن صريحا درباره آخرت مى باشد، اينكه در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده كه منظور كشتار «بدر» است در اينصورت منظور از «يجأرون» زبانحال است، طبرسى خود عذاب

آخرت گفته تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 142

است و از بعضى نقل كرده: مراد گرسنگى است كه در اثر دعاى آن حضرت كفار مكه را گرفت. ولى آن بعيد است.

اينكه اخذ عذاب راجع به «مترفين» است چون سخن درباره آنها بود كه مراد از نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ مترفين هستند، منظور از «يجأرون» ظاهرا همانست كه در آيات 106 و 107 آمده است: قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ و در بعضى از آيات استغاثه آنها چنين نقل شده است وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ ... فاطر/ 37.

ولى اين استغاثه پذيرفته نيست كه لا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ ... چنان كه در آيه 180 آمده: قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ.

66 و 67- قَدْ كانَتْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ.

تعليل لا تُنْصَرُونَ است يعنى علت اينكه يارى نمى شويد و تضرع فائده اى ندارد آنست كه: چون آيات ما بر شما خوانده مى شد به عقب برمى گشتيد و خود پسندى مى كرديد و شب هنگام هذيان گفته و حق را به معجزه مى گرفتيد.

برگشتن بر اعقاب كنايه از عدم قبول است «به» ظاهرا راجع است به «نكص» يعنى با آن برگشتن خود پسندى مى كرديد، جمله اخير حاكى است كه شبانه درباره اسلام توطئه مى كرده اند «سامرا» اسم جمع است، بعضى آن را «سرا» جمع سامر خوانده اند.

68- أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِينَ.

از اين آيات لحن كلام عوض مى شود و مشركان زير سؤال مى روند كه چرا غفلت كردند آيا در اين قول (قرآن) تفكر

نكردند و يا چيز نو ظهورى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 143

براى آنها آمد كه براى پدران آنها نيامده بود؟! يعنى مسئله نبوت بر آنها تازگى نداشت.

69- لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ منظور شناختن پيغمبر با سجايا و اخلاق و حسب و نسب او است، اهل مكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را پيوسته با امانت و نيكوكاران و فضيلت شناخته بودند و مى دانستند كه راستگو و درستكار است، ديگر محلى نداشت كه او را انكار كرده و دروغگو پندارند، در جاى ديگرى آمده: قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ يونس/ 16.

70- أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ.

اين يكى از گفته هاى آنها بود كه آن حضرت را نسبت جنون مى دادند و مى گفتند: يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ حجر/ 6، در جواب اين سخن فرموده: ديوانه نيست بلكه دين حق را آورده است ولى اكثرشان حق را ناپسند دارند، در الميزان فرموده: قيد «اكثرهم» براى آنست كه مقدارى از آنان مستضعف و كم فهم هستند كه اعتنايى بر آنها نيست ...

71- وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ.

اين آيه جواب أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ است يعنى نبايد دين حق مطابق خواهشهاى آنها باشد و گر نه آسمانها و زمين و انسانها به فساد و تباهى كشيده مى شوند، اين سخن درباره انسانها بسيار روشن است كه اگر هر كس طريقه پيش آورد و در كار خود آزاد باشد، هرج و مرج

و تصادمات جامعه انسانى را نابود مى كند، اما تباهى و فساد آسمانها و زمين چطور؟ آيا پيروى انسانها از هواهاى نفسانى نظام جهان را متلاشى مى كند؟! تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 144

آرى جهان روى يك نظام متقن و حق مى گردد، اگر بنا بود حق تابع خواهشهاى انسان گردد، انسان اسير نفس تغيير نظام آسمانها و زمين نيز مى خواست در نتيجه نظام جهان بهم مى ريخت، مثلا تغيير فصول، جابجا شدن خورشيد و ماه و امثال آنها را مى خواست.

يا اينكه بگوئيم: انسان يك حقيقت كونيه است و با نظام عام جهان مرتبط است، انسان با آفرينش خاصى كه دارد در ارتباط با اين كون با ايمان و عمل صالح به راه سعادت ادامه مى دهد، پس انسان با كون و نظام جهان و بالعكس بستگى و ارتباط كامل دارد، اگر حق تابع هواهاى انسان مى بود: لازمه اش آن بود كه نظام جهان نيز در رابطه با هواهاى انسان تغيير يابد و متناسب با خواهشها گردد، و آن، فساد آسمانها و زمين را در برمى داشت (استفاده از الميزان).

ولى: بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ ... على هذا ما سبب تذكر و بيدارى آنها را كه اين قرآن باشد آورده ايم گرچه آنها اعراض مى كنند به عبارت ديگر: حق تابع هواهاى آنها نشده است بلكه ذكرشان را آورده ايم، منظور از ذكر قهرا قرآن است وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ زخرف/ 44.

72- أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَراجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ ادامه مطلب سابق است گويى: آيه وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ ... به حكم جمله معترضه اى بود.

اين يك استدلال ديگرى است كه اگر رسول خدا براى نبوت مزدى مى خواست حق داشتند كه بگويند: اين

براى مزد ما را دعوت به خدا مى كند ولى وقتى كه كسى مردم را براستى و درستى و سعادت دعوت كرد و مزدى هم نخواست عقل ايجاب مى كند كه از او بپذيرند آرى: اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ يس/ 21 پيامبران بارها گفته اند: ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 145

آن گاه فرموده تو از آنها بى نيازى، احتياج به خرج آنها ندارى فَخَراجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ از تفسير قمى از حضرت باقر عليه السّلام در زمينه اين آيه نقل شده:

«يقول ام تسئلهم اجرا فاجر ربك خير»

؟ 73 و 74- وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ چون حق تابع هواهاى آنها نيست پس تو آنها را به صراط مستقيم و راهى كه سعادتشان در آنست مى خوانى، آن همان شناخت خدا و بندگى خداست:

وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ يس/ 61، ولى آنها كه آخرت را باور ندارند و خود را مسئول و معاقب نمى دانند از راه حق منحرف هستند و اگر به معاد ايمان داشتند منحرف نمى شدند.

75- وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ.

از اين آيه و دو آيه بعدى روشن مى شود كه عذابى اهل مكه را مانند جريان «بدر» و امثال آن به كلّى بيچاره كرده است و قبل از آن عذاب خفيفى آنها را گرفته بود تا به درگاه خدا ناله كنند و برگردند ولى برنگشته اند، على هذا در اين آيه مى گويد: اگر اين عذاب را دفع مى كرديم نه تنها ايمان نمى آوردند بلكه در طغيان خود اصرار مى ورزيدند. و سرگردان

مى ماندند و در نتيجه به طغيان ادامه مى دادند. چون به معاد ايمان ندارند تا به راه حق برگردند.

76- وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ.

تعليل آيه فوق است يعنى: اگر عذاب را زايل مى كرديم به راه حق برنمى گشتند، چنان كه در گذشته آنها را با عذاب خفيفى ترسانديم ولى مؤثّر تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 146

واقع نشد، على هذا منظور از «ضر» در آيه گذشته عذاب استيصال و از «العذاب» در اين آيه، عذاب خفيف است، شايد مراد از آن قحطى و خشكسالى باشد كه مكه را گرفت و در تفاسير آمده است.

در تفسير خازن نقل مى كند. آن حضرت دعا كرد كه خدا آنها را به قحط سالى گرفتار كند مانند اهل مصر در زمان يوسف، قحط آنها را گرفت، ابو سفيان نزد آن حضرت آمد و گفت: كار به جايى رسيده كه مردم پوست و استخوان مى خورند.

استكانت و تضرّع هر دو راجع به گذشته است يعنى در وقت آمدن عذاب به خدا خاضع نشدند و تضرّع نمى كردند، تقدير آن «فما استكانوا و ما كانوا يتضرعون» مى باشد، لذا در تفسير خازن گفته: «اى لم يتضرعوا بل مضوا على تمردهم».

در اينجا دو مطلب ياد آورى مى شود، اوّل آنكه از سنّتهاى خدا آنست كه:

گرفتارى و بلاها را پيش مى آورد شايد مردم احساس ضعف كرده، به درگاه خدا ناله و توبه كنند مانند: وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ اعراف/ 94، در سوره انعام/ 42، اين مطلب تكرار شده است.

مضمون هر دو قسمت از آيات آنست كه: خدا عذاب خفيفى مى فرستد تا مردم به طرف خدا

و توحيد باز گردند، وقتى كه برنگشتند، گرفتارى به نعمت مبدّل مى شود آن گاه نوبت عذاب استيصال مى رسد تا از بين مى روند. اين مطلب در آيات 75، 76، 78 در اينجا بازگو شده است.

ديگرى آنكه: در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال الاستكانة في الدعاء و التضرع رفع اليد في الصلاة».

در تفسير برهان از كافى از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

«قال: الاستكانه هو تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 147

الخضوع و التضرّع رفع اليدين فى الصلاة و التضرّع بهما».

ناگفته نماند: اين روايات در زمينه مؤمنان است كه نسبت به خدا چنين كنند ولى چون آيه درباره مشركان است، منظور از آن مطلق خضوع و ناله است و اللَّه اعلم.

77- حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِيدٍ إِذا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ اين همان عذاب استيصال و مصداق «من ضر» در آيه 75 است يعنى به وقت آمدن آن عذاب خاضع نشدند تا عذاب شديد آمد، ديگر راه اميدى نماند و از رحمت خدا مأيوس شدند مانند روز «بدر» و نظير آن، اين مطلب در سوره انعام/ 42 تا 45 چنين است: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ ... فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

جمله إِذا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ با «اذا» ى فجائيه نشان مى دهد كه ناگاه در قرار وضعى گرفتند كه ديدند ديگر چاره اى نمانده و از رحمت خدا مأيوس هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 148

[سوره المؤمنون (23): آيات 78 تا 98]

اشاره

وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ

السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ (78) وَ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (79) وَ هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (80) بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ (81) قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (82)

لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (83) قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيها إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (84) سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (85) قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (86) سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ (87)

قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (88) سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ (89) بَلْ أَتَيْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (90) مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ (91) عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَتَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (92)

قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي ما يُوعَدُونَ (93) رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (94) وَ إِنَّا عَلى أَنْ نُرِيَكَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ (95) ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ (96) وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ (97)

وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ (98)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 149

78- او كسى است كه براى شما گوشها و چشمها و قلبها آفريد بسيار كم سپاس مى داريد.

79- و اوست كسى كه شما را در زمين پديد كرد و به سوى او محشور مى شويد

80- و اوست كه زنده مى كند

و مى ميراند و پى در پى بودن شب و روز براى اوست آيا تعقل نمى كنيد؟

81- بلكه مى گويند چيزى را كه گذشتگان گفته اند،

82- گفتند: آيا وقتى كه مرديم و خاك و استخوانها گشتيم آيا ما مبعوث شدگانيم؟!

83- ما و پيش از ما پدرانمان اين را وعده شديم اين نيست مگر افسانه هاى گذشتگان.

84- بگو زمين و مردمانى كه در زمين هست براى كيست؟ اگر مى دانيد.

85- حتما خواهند گفت: براى خداست، بگو: آيا بيدار نمى شويد؟

86- بگو مالك آسمانهاى هفتگانه كيست؟ و مالك عرش بزرگ كدام است؟

87- حتما خواهند گفت: خداست بگو: آيا از خدا نمى ترسيد؟

88- بگو: كيست آنكه حكومت همه چيز در دست اوست و او پناه مى دهد و بر عليه او تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 150

كسى پناه داده نمى شود، اگر مى دانيد؟

89- حتما خواهند گفت: براى خداست، بگو: پس چرا مسحور مى شويد.

90- بلكه به ايشان حق را آورده ايم و آنها دروغگويانند.

91- خدا فرزندى اخذ نكرده، با او معبود ديگرى نبوده است و گر نه هر معبود مخلوق خود را مى برد و حتما بعضى بر بعضى برترى مى كرد. منزه است خدا از چيزى كه وصف مى كنند.

92- داناى پنهان و آشكار است، برتر است از آنچه شرك قرار مى دهند.

93- بگو: پروردگارا اگر عذابى كه كفار وعده مى شد به من بنمايى.

94- پروردگارا مرا در ميان قوم ظالم قرار مده.

95- ما تواناييم كه عذاب موعود آنها را به تو نشان دهيم.

96- بدى را با آنچه بهتر است دفع كن ما به آنچه توصيف مى كنند دانائيم.

97- بگو پروردگارا به تو پناه مى برم از وسوسه هاى شياطين.

98- و پروردگارا پناه مى برم بر تو از اينكه نزد من حاضر شوند.

كلمه ها

سمع: اين لفظ به معنى:

قوّه شنوايى و شنيدن و آلت شنوايى (گوش) آمده است، آن در تمام قرآن به لفظ مفرد آمده است، علّت آن اين است كه اصل آن مصدر است و مصادر جمع بسته نمى شوند (جوامع الجامع) افئدة: قلبها. مفرد آن فؤاد است، فأد در اصل به معنى بريان كردن است، قلب را از آن فؤاد گفته اند كه در آن توقّد و دلسوزى هست.

ذرأكم: ذرء: آفريدن. طبرسى فرموده: ذرء آفريدن بر وجه اختراع و اصل آن به معنى ظهور است. راغب گويد. ذرء آنست كه خدا تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 151

آفريده خود را آشكار كند.

اساطير: سطر: نوشتن. خطّ. صفّ. اساطير: نوشته هاى دروغ و افسانه ها اقرب الموارد اساطير را جمع الجمع دانسته و گويد: آن جمع اسطار است (قاموس قرآن) عرش: تخت حكومت. آن در اصل به معنى ارتفاع و بلندى است، به معنى حكومت و تدبير نيز آيد.

ملكوت: حكومت. طبرسى فرموده: ملكوت از «ملك» ابلغ و رساتر است.

يجير: جار: همسايه. اجاره: امان دادن و پناه دادن. «و هو يجير و لا يجار عليه»: او پناه مى دهد ولى پناه داده نمى شود.

تسحرون: سحر كرده مى شويد. حق در صورت باطل به شما نشان داده مى شود بعضى «فريفته مى شويد» گفته اند.

همزات: از جمله معانى همز، دفع و طرد است «همزه: دفعه و ضربه» همزه (بر وزن كلمه) به معنى يك دفعه طرد كردن است جمع آن همزات است و آن اين است كه شيطان انسان را به طرف گناه دفع كند و خلاصه. آن به معنى وساوس شيطانى است.

شرحها

در آيات گذشته خوانديم كه مشركان از ايمان آوردن و اعمال خير در غفلتند و كارهاى خلاف توحيد مى كنند و سپس عذرهاى

آنها در عدم قبول رسالت آن حضرت، قطع گرديد و گفته شد كه: تو آنها را به راه راست دعوت مى كنى امّا عدم ايمان به آخرت، آنها را از راه راست باز داشته است، مجموع اين تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 152

مطالب لازم گرفته كه در اين آيات توحيد و حكومت خدا مطرح شود.

على هذا در اين آيات، اول سخن از توحيد و تدبير و نفوذ اراده خدا در خلقت و اداره آن و رسيدن به حشر و لقاء اللَّه است، آن گاه انكار معاد از جانب كفّار مطرح شده و جواب داده مى شود كه آفريننده به اعاده خلقت نيز قادر است، سپس مسئله شريك داشتن خدا در خلقت و اداره جهان، مطرح و جواب داده مى شود، در آخر به رسول خدا خطاب مى رسد كه از خدا بخواه عذابى را كه به كفّار وعده داده از تو دور گرداند و به خدا پناه ببر از اينكه شياطين در پيش تو حاضر باشند و گمراهت كنند چنان كه كفّار را گمراه كرده اند.

78- وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ.

اين آيه و دو آيه بعدى در اين زمينه است كه خدا شما را آفريده و به سوى او برمى گرديد، چشم و گوش و عقل داده تا اينها را بفهميد، در خلقت و حشر كه زمان و شب و روز لازم است و حيات و مرگ مى يابد، آنها هم مربوط به خدا و براى خدا و از جانب خداست.

در سمع و بصر و قلب هم خود اعضاء مراد است و هم آثار آنها، به عبارت ديگر هم گوش منظور است و هم

شنوايى و هكذا. سمع و بصر سبب علم به محسوسات و فؤاد آلت تعقّل است و هر يك مكمّل آن ديگرى است «ما» در آيه براى تأكيد قليل است.

بهر حال اين آيه مى فرمايد كه خدا وسائل درك را در وجود شما آفريده و آن گاه مكلّف كرده است ولى شما آنها را در خداشناسى بسيار كم به كار مى بريد آرى قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ.

79- وَ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 153

چشم و گوش و قلب كه در آيه بالا گفته شد وسائل درك اين دو حقيقت است: آفرينش و معاد:

80- وَ هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

يعنى زنده كردن و ميراندن و زمان و شب و روز نيز مال خدا و از آن خداست.

در دو آيه فوق يك دوره كامل از خلقت انسان و رجوع به خدايش بيان شده است.

مراد از حيات ظاهرا زنده كردن مادّه بيجان است كه به وسيله خدا به ماده افاضه مى شود.

81 و 82- بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ.

اضراب است از مطلب فوق، يعنى تعقّل نكردند، بلكه مانند گذشتگان مشركين، معاد را انكار نمودند، آيه أَ إِذا مِتْنا ... در بيان استبعاد معاد است ولى در آيه بعدى ترقّى كرده آن را افسانه و ناممكن گفته اند.

83- لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ.

اين سخن همانطور كه گفته شد در نفى معاد است و نيز اشاره مى كند كه اين ساخته خودش نيست بلكه از گذشتگان مانده است.

84- قُلْ

لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيها إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

از اين آيه تا هفت آيه ديگر در رابطه با اثبات معاد از راه قدرت خداست يعنى حالا كه همه چيز مال خداست و اراده جهان در دست اوست چه بعدى دارد كه خلقت را دوباره از سر بگيرد، او كه در اوّل بار آفريده است چرا از آفرينش تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 154

مجدّد ناتوان باشد.

در اين آيه آمده است كه زمين و انسانها كه در زمين مى باشند ملك مطلق خدا هستند، شايد مراد از «من» اعمّ از انسان و غير انسان باشد.

85- سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ.

آرى بشر در هر وضع كه باشد نمى تواند بگويد: زمين و هر آنچه در زمين هست مال من و ساخته من است، لذا بايد جواب گويد: كه اينها مال خداست أَ فَلا تَذَكَّرُونَ يعنى آيا متذكر نمى شويد كه خدا مى تواند آنها را در قالب ديگر بيافريند و آخرت را به وجود آورد.

86- قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ.

راجع به سماوات سبع در سوره بقره/ 29 توضيح داده ايم، «رب» اوّل مى شود به معنى تربيت كننده يا مالك باشد ولى «رب» دوّم به معنى مالك است چنان كه طبرسى فرموده است، ربّ همان مالك متصرف و مدبّر است «رب الدار» يعنى صاحب خانه.

مراد از عرش مى تواند حكومت و تدبير كلّ جهان باشد و يا همان موجودى كه محل صدور اوامر و مركز اداره جهان است كه در آيات وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ ... زمر/ 75 و آيات ديگر آمده است. بهر حال، در جواب اين سؤال نيز بايد گفت: مالك اينها خداست.

87- سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ

أَ فَلا تَتَّقُونَ.

لام در «للَّه» براى اختصاص و ملكيت است أَ فَلا تَتَّقُونَ يعنى از خدا نمى ترسيد كه بعث را انكار مى كنيد.

88 و 89- قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 155

سؤال سوّم و حكايت جواب آنست جمله مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ براى مجاب كردن آنهاست، يعني كسى كه حكومت همه چيز در دست اوست قدرت آفريدن قيامت را نيز دارد. بودن ملكوت در دست خدا خالق بودن را نيز در بر دارد ولى در اثبات معاد حكومت و تدبير، بيشتر مؤثّر است.

امّا جمله وَ هُوَ يُجِيرُ ... شايد براى تكميل مالكيت و در عين حال نفى عقيده مشركان باشد كه در اصنام خويش، به جلب منفعت و دفع ضرر اعتقاد داشتند.

«يجير» يعنى پناه مى دهد و بدى را از كسى كه به او پناه آورده دفع مى كند وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ يعنى اگر بخواهد به كسى ضرر برساند او را كسى بر عليه خدا پناه نتواند داد. به عبارت ديگر بر عليه خدا كسى پناه داده نمى شود.

آن گاه بعد از حكايت جواب آنها فرموده: بگو پس چرا سحر كرده مى شويد؟! چرا حق به شما در قالب باطل جلوه گر مى شود؟! ناگفته نماند: سه سؤال فوق در سه آيه گذشته به طور ترقي آمده اند در آيه اوّل لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيها سخن از زمين و انسان است، در آيه دوّم سخن از سماوات سبع و مألف عرش بودن و در آيه سوّم ملكوت كلّ شي ء در نظر است.

90- بَلْ أَتَيْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.

يعنى مسأله

معاد، اساطير نيست بلكه ما خبر حق را براى آنها آورده ايم آنها در بعيد شمردن و افسانه خواندن معاد دروغگويند.

91- مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ.

ظاهرا اين آيه جواب سؤال مقدّر است گويى كسى مى گويد: اين مطالب تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 156

در صورتى صحيح است كه خداى ديگرى در بين نباشد، و خدا هر چه خواست آن را بكند ولى چه مانعى دارد كه خداى ديگرى در بين باشد و نگذارد، خدا مطابق وعده خود عمل نمايد؟ در جواب فرموده: خدا نه فرزند اخذ كرده كه با او در كار جهان شركت كند و نه خداى ديگرى وجود دارد و گر نه اين جهان تباه مى شد و چون تباه نشده، پس فقط يك خدا در آن حكومت مى كند و او قيامت را خواهد آفريد.

منظور از مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ ظاهرا اتخاذ فرزندى است كه شريك خدا در اداره عالم باشد، مى شود از آيات استفاده كرد كه مشركان يك دفعه مى گفتند كه خدا فرزند دارد مثل: أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ صافات/ 151 و يك دفعه مى گفتند: خدا از خود فرزندى به وجود آورده و در كار جهان با خود شريك كرده است البته فرزندى كه مشتق از خدا و داراى الوهيّت خدا است، على هذا نفى اتّخاذ ولد، جواب اوّل از سؤال مقدّر است كه گذشت.

جمله: إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ برهان تمانع از طريق علّت غايى است ناگفته نماند دو چيز متباين بايد ذاتا و حقيقتا

غير هم باشند قهرا بايد مخلوقشان و تدبيرشان نيز غيرهم خواهد بود. در اينصورت هر يك در اداره مخلوق خود مستقل مى شود، نتيجه آنكه وحدت و اتّصال جهان از بين مى رود، در عالم انسان و حيوان و نبات و آسمانها و زمين چند نظام متخالف حكومت مى كند و آن سبب فساد جهان است و چون جهان تباه نشده و فقط يك نظام در آن جارى است پس خدا يكى است.

در تفسير برهان ذيل آيه 22 از سوره انبياء نقل شده: هشام بن حكم از امام صادق عليه السّلام پرسيد چه دليلى هست كه خدا يكى است؟ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 157

«قال اتّصال التدبير و تمام الصنع».

منظور از لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ ... استقلال هر يك در آفريده خود است.

جمله وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ دليل ديگرى بر يكى بودن خدا است به نظر مى آيد منظور از برترى جستن يكى بر ديگرى آن باشد كه هر يك بخواهد چيزى را بيافريند كه آن ديگرى قصد آفريدن آن را ندارد، همچنين در اداره كردن موجودات، در اينصورت ورود دو اراده بر يك چيز مستلزم دو ايجاد است و چون يك چيز نمى تواند دو دفعه ايجاد شود، نتيجه آن مى شود كه اصلا موجود نشود، على هذا اين قسمت از آيه نظير لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا است كه در سوره انبياء/ 22 مشروحا گذشت. و به آنجا رجوع شود و بايد بدانيم كه قرآن مجيد درباره وجود خدا و صفات او و مسأله قيامت و امثال آن فقط بدلائل حسى و علمى اكتفاء نكرده بلكه دلائل فلسفى و عقل را نيز در نظر دارد چنان كه

از اين آيه و آيات ديگر روشن مى شود.

آن وقت پس از معلوم شدن يكى بودن خدا فرموده است: سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ آرى پاك و منزه است خدا از اتّخاذ ولد و شريك كه مشركان توصيف مى كنند.

92- عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَتَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ جمله اول استدلال است بر يكى بودن خدا از راه شهادت خدا، يعنى خدايى كه داناى غيب و نهان است همه چيز را مى داند شهادت مى دهد كه خدايى جز او نيست اگر جز او خدايى بود حتما از وجود او خبر مى داد نظير شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ آل عمران/ 18 على هذا فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ لفظ عالِمِ الْغَيْبِ وصف اللَّه در آيه فوق است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 158

93 و 94- قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي ما يُوعَدُونَ. رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

دستورى است از جانب خدا كه آن حضرت از خدا بخواهد و بگويد:

خدا را اگر مرا زنده نگهدارى و عذابى را كه به مشركان وعده داده اى بمن بنمايانى مرا از قوم ظالم قرار مده كه من نيز مشمول عذاب گردم «اما» ان شرطيه با «ما» است.

95- وَ إِنَّا عَلى أَنْ نُرِيَكَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ.

يعنى ما قدرت داريم عذاب آنها را به تو نشان دهيم و تو را از آن بركنار گردانيم چنان كه در جنگ «بدر» و امثال آن چنين شد.

96- ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ.

اشاره است نسبت به رفتار آن حضرت با كفار «السيئة» مفعول «ادفع» است يعنى سيئه و آزارى كه از آنها به تو مى رسد با بهترين راه دفع و مقابله كن، مانند خوبى و احسان در

مقابل بدى و يا مانند اغماض و ناديده گرفتن. نَحْنُ أَعْلَمُ ... تعليل صدر آيه و تسليت به آن حضرت است كه رفتار نيكو داشته باش ما به كار آنها دانائيم از چنگ ما فرار نتوانند كرد.

97 و 98- وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ.

در اين دو آيه دستور داده شده كه از وسوسه هاى شياطين و از اينكه در نزد او حاضر شوند، به خدا پناه ببرد.

الميزان فرموده: در آيه ايهام هست كه شياطين نزد مشركان حاضر مى شوند در تفسير برهان از تفسير قمى در بيان همزات گفته است «ما يقع فى القلب من وسوسة الشياطين».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 159

[سوره المؤمنون (23): آيات 99 تا 118]

اشاره

حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (99) لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (100) فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ (101) فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (102) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ (103)

تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ (104) أَ لَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ (105) قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ (106) رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ (107) قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ (108)

إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِي يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ (109) فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ (110) إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ (111) قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ (112) قالُوا لَبِثْنا يَوْماً

أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ (113)

قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (114) أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ (115) فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ (116) وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (117) وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ (118)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 160

99- تا وقتى كه مرگ به يكى از آنها در آيد گويد: پروردگارا مرا برگردانيد.

100- تا در ثروتى كه در دنيا گذاشته ام كار نيك انجام دهم، نه، آن كلمه ايست كه او مى گويد. از پس آنها برزخى است تا روزى كه مبعوث مى شوند.

101- چون در صور دميده شود، آن روز در ميان مردم نسبها نيست و از همديگر سؤال نمى كنند.

102- هر كه ميزانهايش سنگين شود آنها راستگارانند.

103- و هر كه ميزانهايش سبك شود، آنها كسانى هستند كه خود را به ضرر انداخته و در جهنم جاودانند.

104- آتش چهره هاى آنها را مى سوزاند و آنها در آتش زشت منظران هستند.

105- آيا آيات من بر شما خوانده نمى شد كه آنها را تكذيب مى كرديد؟

106- گويند: پروردگارا شقاوت ما بر ما غلبه كرد و قومى گمراه گشتيم. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 161

107- پروردگارا ما را از آتش خارج كن، اگر بكار زشت برگشتيم، ظالمانيم.

108- خدا گويد: دور شويد و با من سخن نگوئيد.

109- گروهى از بندگان من در دنيا مى گفتند پروردگارا ايمان آورديم ما را بيامرز، بر ما رحم كن كه ارحم الراحمينى.

110- شما آنها را مسخره گرفتيد تا ذكر مرا از ياد شما بردند و به

آنها از روى مسخره مى خنديديد.

111- من امروز به آنها پاداش دادم كه در راه من صبر كردند و فقط آنها راستگارانند

112- خدا گويد: چه مدت از تعداد سالها در زمين توقف كرديد؟

113- گويند: يك روز يا مقدارى از روز را. از ملائكه شمارش گير بپرس.

114- گويد: توقف نكرديد مگر كمى، اى كاش در دنيا اين را مى دانستيد.

115- آيا گمان كرديد كه شما را عبث آفريده ايم و شما به سوى ما برنمى گرديد؟

116- برتر است (در عبث كارى) خدايى كه فرمانرواى حق است، جز او معبودى نيست او صاحب تدبير محترم است.

117- هر كه با وجود خدا، خداى ديگرى گيرد، برهانى بر آن ندارد، حساب او فقط پيش پروردگار است، حقا كه كافران رستگار نمى شوند.

118- بگو: پروردگارا بيامرز و رحم كن كه تو بهترين رحم كنندگانى.

كلمه ها

برزخ: واسطه و حائل ميان دو چيز.

صور: شيپور. در قاموس و اقرب گويد: صور شاخى است كه در آن مى دمند. و نيز جمع صورت باشد چنان كه در دو كتاب فوق آمده است.

انساب: نسب: اشتراك است از طرف يكى از والدين، نسب طولى مثل اشتراك از طرف پدران و فرزندان و نسب عرضى مانند نسبى كه ميان عموزادگان و برادر زادگان است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 162

موازين: جمع ميزان، به قولى جمع موزون است.

تلفح: لفح: سوزاندن «لفحته النار» آتش او را سوزاند در اقرب الموارد از ابن عربى نقل شده: لفح براى هر باد گرم و نفح براى هر باد خنك است: «اللفح لكل حر و النفح لكل بارد»، كالحون: جوهرى در صحاح گويد: كلوح ظاهر شدن دندانهاست در حال عبوسى.

طبرسى فرموده: كلوح برگشتن دو لب است به بالا و پائين

تا دندانها آشكار شود، كالح اسم فاعل از آن است، منظور از كالحون در آيه حالت است و يا منظور زشت منظر بودن است آن فقط يك بار در كلام اللَّه آمده است.

اخسؤا: خسأ: طرد شدن و طرد كردن. گويند: «خسأت الكلب فخسأ» سگ را طرد كردم، دور شد «اخسئوا» دور شويد.

سخريا: سخر: مسخره كردن، تحقير كردن. سخرى (بكسر سين و ضمّ آن): مسخره شده و تحقير شده و نيز به معنى تسخير شده آيد.

عبثا: (بر وزن شرف): بى غرض، بى هدف. و بر وزن عقل به معنى آميختن باشد «عبث الشي ء بالشي ء: خلطه به»، عرش: تخت حكومت. آن در اصل به معنى ارتفاع و علوّ است، در قرآن مجيد به معنى تخت حكومت و تدبير جهان و عرش مخصوص خدا آمده است (زمر/ 75).

برهان: دليل روشن. «برهن قوله» يعنى سخن خود را بيان كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 163

شرحها

در اين آيات حالات مشركان از وقت مرگ تا قيامت و از قيامت تا ابد بيان شده است، به همين مناسبت كلّياتى از معاد از قبيل توزين اعمال، بى اثر بودن نسبتها نيز بيان گشته است. مشركان وقت آمدن مرگ از خدا مى خواهند كه آنها را به دنيا برگرداند و بعد از داخل شدن به آتش نيز چنين تقاضايى خواهند داشت امّا هيچ يك پذيرفته نخواهد شد زندگى دنيا به نظرشان چنان كوتاه خواهد آمد، گويى يك روز يا نصف روز بوده است.

در آخر آيات، اشاره شده كه اگر قيامت نبود خلقت انسانها عبث بود ولى خدا حكمران حق و حكيم است كار عبث نمى كند آن وقت به رسول خدا فرمان مى دهد كه از خدا رحمت و مغفرت

بخواهد.

99 و 100- حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ.

لفظ «حتى» متعلّق است به آنچه در گذشته درباره كفار گذشت از قبيل بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذا يعنى در همان حال غفلت و شرك مى مانند تا وقتى كه مرگشان آيد، ظاهرا خطابشان متوجّه به ملائكه است كه او را قبض روح مى كنند.

به نظر الميزان «رب» منادى است كه خوف ندا از آن حذف شده، تقدير آن «يا رب ارجعون» است يعنى اوّل به خدا استغاثه مى كند و سپس به ملائكه مى گويد كه مرا به دنيا برگردانيد تا در ثروتى كه ترك كرده ام عمل صالح انجام دهم و انفاق كنم.

على هذا منظور از «ما تركت» ثروت دنيا است كه ترك كرده، به قولى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 164

منظور از «ما تركت» دنيا است كه ترك كرده و به آخرت رفته است، به نظر بعضى خطاب «ارجعون» راجع به خداست كه براى تعظيم جمع آمده است.

كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.

يعنى: نه، اين تقاضا از آنها پذيرفته نيست و از پس آنها عالم مرگ هست تا روزى كه مبعوث مى شوند در اينجا لازم است به چند مطلب اشاره شود.

اول: عالم برزخ همان عالم مرگ است كه فاصله است ما بين اين دنيا و آخرت و آن عالم مثال عالم روحى است و انسانها در آن معذب يا منعّم هستند، در ذيل وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بقره/ 154 در اين باره به طور تفصيل سخن گفته ايم.

دوم: منظور از جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ وقتى است كه انسان هنوز نمرده ولى در

آخرين دقائق و در غمرات مرگ است نظير وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ انعام/ 93، در همچو حالى از ملائكه برگشتن بدنيا را مى خواهند.

سوم: از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: آيه درباره مانع الزكاة است كه مى خواهد او را به دنيا برگردانند در مجمع البيان آمده: «و

قال الصادق عليه السلام انه في مانع الزكاة يسئل الرجعة عند الموت

» در تفسير برهان و غيره چندين روايت در همين زمينه نقل شده است، به نظر مى آيد كه تارك زكاة نيز مشمول اين آيه است و گر نه ظهور آن در مشركان و كفار مى باشد و اللَّه اعلم.

چهارم: در تفسير برهان از كافى از عمرو بن يزيد نقل كرده ... كه به امام صادق عليه السّلام گفتم: برزخ چيست؟ فرمود: آن قبر است از وقت مرگ تا روز قيامت:

«قلت: ما البرزخ؟ قال: القبر منذ حين موته الى يوم القيامة».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 165

باز از آن حضرت نقل شده كه امام سجاد عليه السّلام فرمود: «و

قال علي بن الحسين القبر اما روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النيران

» يعنى انسانها بعضى در قبر معذب هستند و بعضى منعّم. زيرا قبر براى بعضى باغى است از باغهاى بهشت و براى بعضى گودالى است از گودالهاى آتش.

پنجم: كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها يعنى درخواست آنها اجابت نمى شود و آن كلمه ايست كه بالاتر از گفته شدن اثرى ندارد.

101- فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ.

مراد نفخ صور دوم است كه مردم زنده مى شوند، نه نفخ صور اول كه همه در

آن مى ميرند، مراد از نبودن انساب عدم فائده آنهاست كه براى تأكيد مطلب خود انساب نفى شده است، يعنى در آن روز اسبابى كه در دنيا بود قطع خواهد شد، قوم و خويش بودن فائده اى نخواهد شد لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً «1» لقمان/ 33.

وَ لا يَتَساءَلُونَ شايد منظور آن باشد كه از نسبها سؤال نمى كنند چون مى دانند كه انساب فائده اى به حال آنها ندارد، على هذا آثار نسبها به كلى از بين رفته است و يا منظور نفى مطلق تسائل است گويى به يكديگر ناشناسند. اين مطلب در سوره قصص/ 66 نيز آمده است.

در بعضى از آيات مانند صافات/ 27 و 50 و مانند آن، راجع به گفتگوى اهل بهشت و اهل جهنم اشاره شده كه بعد از دخول به بهشت و آتش است، اما آيه فوق راجع به عرصات مى باشد.

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان فرموده:

«قال النبى (ص) كل حسب و نسب منقطع يوم القيامة الا حسبى و نسبى»

گويى اين روايت فقط از طريق اهل سنت است چنان كه در الميزان اشاره شده و آن مخالف ظهور آيه است و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 166

102 و 103- فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ.

در زمينه توزين اعمال در سوره اعراف ذيل آيه وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ/ 8 به تفصيل سخن گفته ايم، جمله ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ خَفَّتْ مَوازِينُهُ در سوره اعراف/ 8 و قارعه/ 6 نيز آمده است، ثقل ميزانها در اثر حق بودن و مقبول بودن اعمال است و خفّت آنها در اثر حبط و پوچ

بودن اعمال مى باشد.

گناهان كه وزن ندارند اعمال خوب كفّار نيز كه حبط شده اند وزنى ندارند: فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً كهف/ 105 پس موازين آنها اصلا ثقلى ندارد، ناگفته نماند: مؤمنين گناهكار در رديف ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ واقع مى باشند، خفّت مخصوص كفار است.

104- تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ.

(نعوذ باللّه من النار) گويا منظور آنست كه چهره شان جزغاله شده، لبهايشان برگشته و دندانهايشان آشكار خواهد شد و يا مراد زشت منظر بودن است.

105- أَ لَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ.

يعنى تكذيب آيات شما را به اينجا كشانده است، نظير: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ يس/ 60.

106 و 107- قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ.

اينكه گفته اند: شقاوت ما بر ما غلبه كرد و شقاوت را به خود نسبت داده اند يعنى در به وجود آمدن شقاوت خودمان دخيل بوده ايم و اينكه گفته اند: ما را تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 167

خارج كن ديگر به شرك و كفر باز نمى گرديم يعنى استعداد هدايت شدن در ما بود ولى خود را بيچاره كرديم كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ تأكيد ما قبل است. اين اعتراف آنها در آتش است ولى گويى پيش از دخول به آتش بدكار بودن خويش را انكار خواهند كرد.

نظير: يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ مجادله/ 18 و نظير: وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ... ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ انعام/ 23 حتّى در آيه ... قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ

قَبْلُ شَيْئاً مؤمن/ 73 زيرا كه در آيه بعدى آمده: فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ ....

108 و 109- قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِي يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ.

يعنى: استغاثه ديگر فائده اى ندارد، روزى كه بندگان نجات اين روز را از من مى خواستند شما آنها را مسخره مى كرديد، منظور از فَاغْفِرْ لَنا ظاهرا آنست كه ما را به اعمال صالح موفق كن تا مورد مغفرت تو گرديم، قالَ اخْسَؤُا ... كنايه از غضب خدا و از بى ارزش بودن آنهاست.

110- فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ.

خطابها راجع به مشركان و غيبت ها راجع به مؤمنان است، منظور از «ذكرى» ظاهرا همان رَبَّنا آمَنَّا ... در آيه سابق است، فاعل «انسوا» مؤمنان است يعنى مؤمنان ياد كردن مرا از ياد شما بردند، به عبارت ديگر:

به مسخره كردن آنها مشغول شديد و آن مشغوليت، خدا را از ياد شما برد، لفظ «من» در «منهم» نشويه است يعنى علت خنده شما مسخره كردن آنها بود. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 168

111- إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ.

متعلق «صبروا» از كلام سابق معلوم است يعنى آنها به ذكر من و مسخره كردن شما خويشتن دارى كردند أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ مفيد حصر است يعنى فقط آنها رستگارانند.

112 و 113- قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ «1».

خداوند روز قيامت از آنها از مدت توقفشان در دنيا خواهد پرسيد در مجمع البيان و الميزان فرموده: منظور از لبث توقف در قبور و در عالم برزخ است، مؤيد اين سخن فَسْئَلِ الْعادِّينَ

است و احتمال دارد منظور توقف در زندگى دنيا باشد، آنها در مقابل ابديت آخرت زندگى دنيا را ناچيز شمرده و آن را يك روز يا نيم روز گفته اند، آن گاه گفته اند از شمارش كنندگان اعمال و عمرهاى ما بپرس يعنى از ملائكه كه موكل به اعمال ما بودند چنان كه در تفسير برهان از على بن ابراهيم نقل كرده است

«قال: قال سل الملائكة الذين كانوا يعدون علينا الايام فيكتبون ساعاتنا و اعمالنا ...»

به هر حال اين سؤال براى حسرت و بيچارگى آنهاست.

114- قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

خدا در اينجا گفته آنها را تصديق مى كند و سپس مى فرمايد: اى كاش در دنيا متوجه اين نكته مى شديد و بعث را انكار نمى كرديد «لو» ظاهرا براى محبوبيت است: ولى خدا فقط كم بودن آن را نسبت به آخرت تصديق ميكند نه يك روز بودن را.

115- أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ.

__________________________________________________

(1) «عدد» تميز است از «لبثتم» و «سينين» مضاف اليه آن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 169

يعنى اگر معاد و رجوع به سوى خدا نبود خلقت عبث مى شد، اين آيه هم توبيخ و هم نتيجه گيرى از آيات گذشته است، پس از بيان حسرت وقت مرگ و ماندن در قبور و بعث در روز حشر، فرموده مگر گمان كرده ايد كه اينها نخواهد بود و ما شما را بيهوده آفريده ايم كه لا ينقطع بيائيد و برويد و اين رشته بريده نشود، درباره اين آيه در آخر سوره «حج» بحث شده است، بايد دانست كه اين زندگى پر از ملال نمى تواند براى خلقت انسان هدف باشد و گر نه خلقت انسان

عبث خواهد بود.

116- فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ.

يعنى خدا از كردن كار عبث برتر است، او مدبّر حق است اين حقيقت وجود معاد را لازم گرفته است و گر نه عبث كارى جاى حق را خواهد گرفت، او ملك و فرمانروا است، مى تواند درباره حيات، مرگ، رزق، شروع، اعاده و امثال آن فرمان دهد. او حق است و فقط كار حق از او سر مى زند، اگر معاد نبود، خلقت عبث بود و آن منافى حق بودن خدا بود.

احتمال داشت كسى بگويد: حاكم ديگرى هست كه بر خلاف بعث حكم مى كند، در رد اين سخن فرموده: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ حالا كه جز او خدايى و معبودى نيست پس صاحب حكومت محترم او است و او بعث را به وجود خواهد آورد.

117- وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ.

توجيه تهديدهاى گذشته است يعنى خدا را رها كردن و خداى باطل گرفتن شخص را در رديف ظالمان قرار مى دهد ظالمان را نيز نجاتى نيست.

منظور از دعا اتخاذ است يعنى هر كه با وجود خدا خداى ديگرى اتخاذ كند، به عبارت ديگر خدا را گذاشته خداى ديگرى بگيرد، «لا برهان له به» تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 170

قيد توضيحى است، يعنى باين اتّخاذ اله دليلى ندارد، بلكه دليل بر عدم آن هست، فَإِنَّما حِسابُهُ ... تهديد است يعنى به حساب او فقط خدا رسيدگى خواهد كرد، واقع اين است كه او ظالم است و ظالمان را فلاحى خواهد بود.

118- وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ.

در آخر

سوره، به آن حضرت خطاب مى رسد كه مانند مؤمنان كه در آيه 109 گذشت سخن گويد تا مانند آنها از اهل فوز و فلاح گردد و با اين آيه سوره مباركه مؤمنون ختم مى شود.

روز دوشنبه ششم جمادى الثانى سال هزار و چهارصد و سه مطابق 1/ 1/ 62 نيم ساعت به تحويل سال مانده تفسير سوره مباركه مؤمنون به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 171

سوره نور در مدينه نازل شده و شصت و چهار آيه است

كليات سوره

1- سوره مباركه نور شانزدهمين سوره است كه بعد از سوره حشر در مدينه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره بيست و چهارم است. ناگفته نماند چون جريان «افك» در اين سوره واقع است و آن در سال پنجم هجرى در جريان جنگ «بنى المصطلق» اتفاق افتاده است على هذا مى شود گفت كه آن در سال پنجم هجرت نازل گشته است. «1»

2- عدد آيات آن در شمارش قارئان عراقى و شامى شصت و چهار و در شمارش قارئان حجازى شصت و دو است شمارش عراقى (كوفى) از نظر ما معتبر است كه بوسيله عاصم بن ابى النجود به امير المؤمنين عليه السّلام مى رسد. علت اين اختلاف آنست كه قارئان عراقى و شامى در كلمه بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ ايستاده و آن را آيه 36 شمرده اند و نيز در يَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ توقف كرده و آن را آيه 43 حساب كرده اند ولى قارئان حجازى بقيه را به آن وصل كرده و يك آيه حساب نموده اند.

__________________________________________________

(1) وافدى در جلد اول كتاب مغازى گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روز دوشنبه دوم شعبان سال پنجم هجرى به جنگ بنى مصطلق خارج شد و در

اول رمضان به مدينه برگشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 172

عدد كلمات اين سوره را هزار و سيصد و شانزده و عدد حروف آن را پنجهزار و ششصد و هشتاد گفته اند.

3- سوره مباركه بى شك مدنى است، كسى خلاف آن را نگفته است، آيات و مطالب آن نيز گواه اين مطلب هستند، طبرسى در اين زمينه ادعاى اجماع نموده است.

4- نامگذارى به «سوره نور» به علّت آيه مباركه اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ است كه آيه سى و پنج سوره مى باشد و از آيات عجيب اين سوره است ظاهرا در زبان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سورة النور ناميده شده است: رواياتى از اهل بيت عليهم السّلام در فضيلت و خواندن آن وارد شده كه در مجمع البيان و تفسير برهان و مانند آن نقل گرديده است.

5- راجع به علت نزول اين سوره بايد گفت به احتمال قوى جريان «افك» كه خواهد آمد، سبب نزول آن بوده است، وانگهى ملاحظه آيات و مطالب آن نشان مى دهد كه وضع آن روز مسلمانان آمدن قوانينى را كه در اين سوره است لازم مى داشت ظاهرا جريان «لعان» كه خواهد آمد نيز در نزول سوره دخيل بوده است.

6- به هر حال، اين سوره شامل مسائل بزرگ شخصى و اجتماعى است از قبيل مجازات زناكاران، مجازات كسانى كه به زنان خود يا زنان ديگران نسبت زنا مى دهند، جريان افك و احكامى كه در اين زمينه بيان گرديده است، احكام داخل شدن به خانه هاى ديگران، تعيين محرمان و نامحرمان نسبت به مردان و زنان، مسائلى در زمينه نكاح و ازدواج، اجازه گرفتن فرزندان در داخل شدن به محل خلوت پدران و

مادران، تعيين اينكه از كدام خانه ها مى شود بدون اذن طعام خورد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 173

علاوه از اينها سه مطلب نيز در اين سوره آمده است يكى آيه نور و تشبيه ايمان به نور و چراغ ديگرى جانشينى اهل ايمان در جاى ستمگران، سومى اجازه خواستن از پيامبر و وليّ امر در كارهاى اجتماعى.

وانگهى آيه اول اين سوره حاكى است كه درباره بيان احكام نازل گشته است و غرض از آن نزول احكام مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 174

سورة النّور مدنيّة و اياتها 64 نزلت بعد سورة الحشر

[سوره النور (24): آيات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِيها آياتٍ بَيِّناتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (1) الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (2) الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلاَّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ (3) وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (4)

إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5) وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاَّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (6) وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبِينَ (7) وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبِينَ (8) وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْها إِنْ كانَ مِنَ الصَّادِقِينَ (9)

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ

اللَّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ (10)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 175

بنام خداى رحمان و رحيم

1- اين سوره ايست كه آن را نازل كرده و واجب كرده ايم و در آن آيات روشنى آورده ايم تا شما پند گيريد.

2- زن زانى و مرد زانى هر يك از آن دو را صد تازيانه بزنيد، نسبت به آن دو شما را ترحمى در كار دين خدا نباشد، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد، و حتما در تازيانه زدن به آنها گروهى از مؤمنان حاضر باشند.

3- مرد زناكار نكاح نمى كند مگر زن زناكار يا مشرك را، و زن زناكار را نكاح نمى كند مگر مرد زناكار يا مرد مشرك و اين بر مؤمنان حرام شده است.

4- كسانى كه زنان با عفت را نسبت زنا مى دهند و سپس چهار شاهد نمى آورند، به آنها هشتاد تازيانه بزنيد و شهادتشان را اصلا قبول نكنيد كه آنها به طور حتم فاسقند.

5- مگر كسانى كه بعد از آنكار توبه كنند و خود را اصلاح نمايند كه خدا آمرزنده و مهربان است.

6- و كسانى كه به زنان خود نسبت زنا مى دهند و شاهدى جز خود ندارند، گواهى يكى از آنها چهار بار شهادت به خداست كه او از راستگويان است.

7- شهادت پنجم آنست كه لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد.

8- عذاب (رجم) را از آن زن دفع مى كند كه چهار دفعه خدا را شاهد بياورد كه شوهرش از دروغگويان است.

9- بار پنجم مى گويد: غضب خدا بر او باد اگر شوهرش از راستگويان باشد.

10- اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و اينكه خدا تواب حكيم است (هر آينه بدبخت مى شديد).

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 176

كلمه ها

سورة: سور (به فتح سين): بالا رفتن با جهش «و ثوب مع علو» و به ضمّ سين به معنى ديوار شهر (حصار) است. سوره يعنى مرتبه بلند، سوره هاى قرآن را از آن سوره گفته اند كه هر يك مانند مرتبه بلندى است، قارى قرآن از يكى به ديگرى بالا مى رود تا به آخر قرآن برسد.

راغب در علت اين تسميه گفته است: سوره مانند حصار است كه قسمتى از آيات را احاطه كرده و يا مانند منازل قمر است سورة يعنى «هذه قطعة من القرآن».

فرضناها: فرض: قطع، تعيين. آن در قرآن مجيد به معنى تعيين و ايجاب به كار مى رود «فرضناها»: يعنى عمل به احكام آن را واجب كرده ايم.

فاجلدوا: جلد (به كسر اول): پوست بدن. از انسان باشد يا حيوان و به فتح جيم مصدر است به معنى تازيانه زدن.

به عقيده طبرسى و راغب علّت اين تسميه آنست كه تازيانه به پوست بدن مى رسد، على هذا «جلدة» به معنى دفعه و مرّه است.

يرمون: رمى: انداختن. آن در آيه به معنى انداختن به زنا و نسبت زنا دادن است «يرمون» نسبت زنا مى دهند.

محصنات: زنان عفيف. كه گويى خود را با عفّت در حصن و حصار قرار داده اند.

حصن در اصل به معنى قلعه است، آن گاه در هر تحفظ و نگه داشتن تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 177

به كار مى رود.

يدرء: درأ: دفع كردن «درئه درأ: دفعه» «يدرء»: دفع مى كند.

حكيم: از اسماء حسنى است و به معنى محكم كار و كسى كه از روى مصلحت كار مى كند است، خدا حكيم است يعنى كار را از روى مصلحت و غرض انجام مى دهد نه از روى عبث.

شرحها

در اين آيات، چندين حكم

از احكام اسلامى در رابطه با زنا كردن و نسبت زنا دادن بيان شده است:

1- به زن و مرد زنا كرده كه عملشان ثابت شده است به هر يكى صد تازيانه زده مى شود.

2- بايد اين كار در حضور عدّه اى تماشاچى باشد بى آنكه به آن دو رحم كنند.

3- نكاح زنان مشرك و زنان زناكار كه توبه نكرده اند حرام است.

4- اگر كسى به زنى نسبت زنا دهد بايد چهار شاهد داشته باشد و گر نه به او هشتاد تازيانه (حدّ قذف) زده مى شود و شهادت او ديگر قبول نيست مگر آنكه توبه كند و خود را اصلاح نمايد.

5- كسانى كه به زنان خود نسبت زنا مى دهند بايد چهار شاهد داشته باشند و گر نه بايد ميان مرد و همسرش «لعان» واقع شود كه تفصيل آن خواهد آمد.

1- سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِيها آياتٍ بَيِّناتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 178

اين آيه مقدمه و تهديد احكام و مطالب اين سوره است، سوره تقديرش «هذه سورة» است، در اينجا نفس احكام سوره ناميده شده كه فرموده:

«فرضناها» يعنى آن احكام را واجب كرده ايم، واجبات احكام، واجب العمل و محرّمات احكام واجب الترك هستند و نيز همه سوره كه به حكم ظرف مطالب آن است، سوره ناميده شده و فرموده: وَ أَنْزَلْنا فِيها آياتٍ بَيِّناتٍ در اينصورت منظور از آياتٍ بَيِّناتٍ غير از آيات احكام است، نظير آيه نور و مطالب ديگر توحيدى و مانند آن. چنان كه در الميزان فرموده است. لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ علّت غايى نزول سوره مى باشد، لعلّ به معنى «تا» و ايجاد شوق در مخاطب است.

2- الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ

جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

در اين آيه سه حكم بيان شده است: صد تازيانه زدن به زن و مرد زناكار عدم رأفت در اجراء اين حكم و حضور جمعى به وقت تازيانه زدن بايد دانست:

1- حكم شلاق زدن در رابطه با زن و مردى است كه همسر ندارند و گر نه حكم آنها سنگسار كردن و در زنا با محارم گردن زدن است.

حكم آزاد و برده نيز متفاوت است تفصيل احكام آن در فقه ديده شود.

2- مقدم شدن زانيه بر زانى ظاهرا براى آنست كه زنا نسبت به زنان قبيح تر است.

3- دين در جمله رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ به معنى حكم و شريعت است يعنى در اجراء حكم خدا رأفت و عاطفه وادار به سهل انگارى و عفو نكند. چون در تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 179

اينگونه كارها بايد با تعقل كار كرد نه با عاطفه و گر نه كار جامعه مختل خواهد شد ممكن است منظور از دين طاعت باشد.

در روايات آمده است، اقامه يك حدّ از باران چهل روز نافع تر است. «1»

4- إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ ... مربوط به عدم اعمال عاطفه و تأكيد اجراء حكم زنا است.

5- وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما ... صريح است در اينكه تازيانه زدن بايد در حضور عده اى از مؤمنان باشد تا از آن عبرت گيرند، در روايت مجمع البيان از حضرت باقر عليه السّلام در معنى طائفة آمده است كه

«اقلّه واحد»

اين مطلب در برهان و الميزان از تهذيب نيز نقل شده است، يعنى اگر گروهى پيدا نشد اقلا يك نفر باشد.

3- الزَّانِي

لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ.

ظاهر اين آيه يك خبر و يك حكم است، خلاصه خبر آنست كه: مرد زناكار فقط زن زناكار يا زن مشرك را تزويج مى كند و زن زناكار را جز مرد زناكار يا مشرك تزويج نمى كند. شايد منظور از آن هشدار به مسلمين است كه از زناكاران و مشركان بر كنار و بر حذر باشند و به حكم «المثل الى المثل يميل» آنها را به خودشان واگذارند، على هذا صدر آيه مقدمه ذيل آن است.

امّا حكم آنست كه حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ يعنى نكاح زنان زناكار و مشرك بر مؤمنان حرام است مگر آنكه زن مشرك ايمان آورد و زن زناكار توبه كند.

در اين زمينه رواياتى داريم. از جمله زراره نقل مى كند كه از حضرت صادق

__________________________________________________

(1)

كافى كتاب حدود عن ابى عبد اللَّه عليه السلام قال: قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اقامة حد خير من مطر اربعين صباحا.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 180

عليه السلام راجع به الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً سؤال كردم فرمود:

آنها زنان و مردانى بودند مشهور به زنا مردم امروز نيز در همين حالند هر كه بر او حدّ زنا جارى شد يا متّهم به زنا گرديد سزاوار نيست كسى با او نكاح كند تا توبه او معلوم شود. «1»

از روايت حضرت باقر صلوات اللَّه عليه معلوم مى شود كه ازدواج با مرد زناكار نيز حرام است مگر آنكه توبه او معلوم شود زيرا در آن روايت آمده است:

«فنهى اللَّه عن اولئك الرجال و النساء ...»

يعنى زن گرفتن و زن دادن

هر دو حرام است. «2»

الميزان صدر آيه را نيز حكم گرفته و فرموده است: محصل معناى آن به تفسيرى از اهل بيت عليهم السّلام آنست كه: زناكار اگر مشهور به زنا باشد و حد بر او اقامه شود و توبه اش معلوم نباشد. براى او فقط نكاح زن زانيه و مشركه جايز است، زن زناكار اگر مشهور به زنا باشد و بر او حد اقامه شود و توبه اش معلوم نشود حرام است كه او را جز زناكار و مشرك تزويج كند. ناگفته نماند: استفاده اين مطلب از روايات كه در پاورقى نقل شده مشكل است و اللَّه العالم.

به نظر بعضى: نكاح در آيه به معنى جماع است ولى آن بعيد به نظر مى رسد

__________________________________________________

(1)

عن زرارة قال سئلت أبا عبد اللَّه عن قول اللَّه عز و جل «الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة» قال هن نساء مشهورات و رجال مشهورون بالزنا شهروا به و عرفوا، و الناس اليوم بذلك المنزل فمن اقيم عليه حد الزنا او متهم بالزنا لم ينبغ لاحد ان يناكحه حتى يعرف منه التوبة» كافى كتاب نكاح ج 5/ 354.

(2)

«عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام فى قول اللَّه عز و جل الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة. قال هم رجال و نساء كانوا على عهد رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله مشهورين بالزنا فنهى اللَّه عن اولئك الرجال و النساء و الناس اليوم على تلك المنزلة من شهر شيئا من ذلك او اقيم عليه الحد فلا تزوجوه حتى تعرف توبته» كافى ج 5/ 355.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 181

گرچه معنى اولى نكاح، جماع است، ناگفته نماند: زانى و زانية

در اين آيه مؤمن ناميده نشده اند، از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت شده:

«لا يزنى الزانى حين يزنى و هو مؤمن و لا يسرق السارق حين يسرق و هو مؤمن فانه اذا فعل ذلك خلع عنه الايمان كخلع القميص» (صافى).

4- وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ.

اين آيه در بيان حد قذف است و آن اينكه كسى به زنى عفيف نسبت زنا بدهد، اگر چهار نفر شاهد عادل بر عين عمل زنا بياورد، زن تازيانه مى خورد و يا سنگسار مى شود، و گر نه بر آن كس هشتاد تازيانه (حد قذف) مى زنند. و و ديگر شهادتش در هيچ چيزى مقبول نيست زيرا چنين كسان فاسق هستند، آمدن «هم» ظاهرا براى تأكيدات يعنى آنها حتما فاسقند.

اگر زنى به مردى نسبت زنا بدهد، به زن هشتاد تازيانه زده مى شود

«عن ابى جعفر عليه السّلام فى امرأة قذفت رجلا قال ثمانين جلدة «1»»

اين حكم درباره انسان آزاد و بنده نيز همين است، حلبى از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند:

«اذا قذف العبد الحر جلد ثمانين و قال هذا من حقوق الناس» «2»

تفصيل اين حكم بايد در فقه ديده شود.

ناگفته نماند: اگر حد قذف تشريع نمى شد ناموس مردم در دست هوسرانان ملعبه مى گرديد، اين حكم سخت و تازيانه خوردن براى محفوظ ماندن آبرو و نواميس مردم است، اسلام در اين زمينه سياست بزرگى به كار برده است.

ظهور آيه آنست كه مدعى بايد چهار شاهد بياورد ولى اگر يكى از چهار

__________________________________________________

(1) تفسير برهان از كافى.

(2) استبصار ج 4/ 228 ابواب القذف.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص:

182

شاهد خودش باشد كافى است.

5- إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

استثناء است از «فاسقون» و آن قبول شهادتشان نيز لازم گرفته است، يعنى وقتى كه از نسبت زنا دادن توبه كرد و به حكم غفور رحيم توبه اش قبول گرديد، فاسق بودن از بين مى رود، در اينصورت، شهادتش نيز پذيرفته خواهد شد، در مجمع البيان فرموده: اين قول امام باقر و امام صادق عليهما السّلام است. «1»

به نظر بعضى استثناء فقط به فاسقون راجع است و بعد از توبه و تازيانه خوردن، فسق او از بين مى رود ولى شهادتش قبول نيست، اين قول ابو حنيفه و ديگران است كه در مقابل اهل بيت عليهم السّلام دكان باز كرده بودند.

مراد از وَ أَصْلَحُوا اصلاح اعمال است از جمله عدم تكرار تهمت زدن به زنان عفيف، در بيان توبه اش امام صادق عليه السّلام فرموده است، در ميان مردم خودش را تكذيب مى كند تا به او حد زده شود، آن گاه استغفار مى كند، چون چنين كند توبه اش معلوم مى شود. تفسير برهان.

6- وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ.

اين آيه با سه آيه بعدى درباره «لعان» است و آن اين است كه اگر كسى به زن خود نسبت زنا بدهد و چهار شاهد نداشته باشد بايد پيش قاضى چهار دفعه بگويد: خدا را شاهد مى گيرم كه در اين ادعا راستگويم، دفعه پنجم مى گويد اگر در اين سخن دروغگو باشم لعنت خدا بر من باد.

__________________________________________________

(1)

«عن حريز عن ابى عبد اللَّه عليه السلام قال: القاذف يجلد ثمانين جلدة و لا تقبل له شهادة ابدا

الا بعد التوبة»

برهان از كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 183

اگر زن در مقابل اين شهادتها ساكت باشد، زنا بر او ثابت مى شود و سنگسار مى گردد و اگر بخواهد از رجم نجات يابد بايد چهار دفعه بگويد: خدا را شاهد مى گيرم كه شوهرم دروغ مى گويد، در دفعه پنجم مى گويد: لعنت خدا بر من باد اگر او راست گفته باشد، اين همان لعان است كه زن و شوهر به يكديگر حرام ابدى مى شوند و بايد از همديگر جدا شوند، در اين زمينه روايتى در «نكته ها» خواهد آمد.

7- وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبِينَ يعنى بعد از چهار شهادت فوق، پنجمى آن خواهد بود كه بگويد: لعنت خدا بر من اگر از دروغگويان باشم. «1»

8- وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبِينَ اين آيه و ما بعدش راجع به زن است، «ان تشهد» فاعل «يدرء» است و ضمير «انه» به شوهر برمى گردد، يعنى عذاب (راجع به زن است، «ان تشهد» فاعل «يدرء» است و ضمير «انه» به شوهر برمى گردد، يعنى عذاب (رجم) را از او دفع مى كند اينكه چهار دفعه بگويد خدا شاهد است كه شوهرم دروغگوست 9- وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْها إِنْ كانَ مِنَ الصَّادِقِينَ كلمه «و الخامسة» عطف است بر «اربع» در آيه قبل يعنى «و ان تشهد الخامسة» فاعل «كان» شوهر است. يعنى: دفعه پنجم آنست كه بگويد: اگر شوهرم راست گفته باشد لعنت خدا من باد.

10- وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ اين آيه در مقام امتنان راجع به تشريع احكام فوق است، جواب «لو لا»

محذوف است و از شرط آن فهميده مى شود تقدير آن شايد چنين باشد: «لو لا

__________________________________________________

(1) و الخامسة به ضم تاء تقديرش «و الشهادة الخامسه» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 184

فضل اللَّه عليكم لشقيتم و لفسدت جامعتكم» يعنى: اگر تفضل و رحمت توبه پذيرى و حكمت خويش براى شما متلاشى مى گرديد ولى خدا با فضل و رحمت و حكمت خويش براى شما احكام و مجازات تعيين كرد تا جامعه تان پاك و نواميستان محفوظ گردد و به حكم تواب بودن، شما را مى پذيرد تا بار ديگر مورد اطمينان باشيد و از عذاب خدا نجات يابيد آمدن كلمه فَضْلُ اللَّهِ توأم با رحمت خدا ظاهرا براى بيان اهميت امتنان است.

نكته ها

لعان:

در رابطه با آيه وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ ... شيخ طوسى رحمه اللَّه در استبصار ابواب اللعان از عبد الرحمن بن حجاج نقل كرده كه عباد بصرى از امام صادق عليه السّلام پرسيد و من حاضر بودم كه مرد يا زن خود چگونه ملاعنه مى كند؟ امام فرمود: مردى از مسلمين پيش رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللَّه اگر مردى داخل خانه اش شد و ديد مردى با زن او زنا مى كند وظيفه اش چيست؟ حضرت از او اعراض كرد.

مرد به خانه اش بازگشت و او همان بود كه آن گرفتارى به وى رخ داده بود، در آن موقع حكم لعان از جانب خدا نازل گرديد، رسول خدا آن مرد را خواست و فرمود: تو مردى را با زن خودت ديده اى؟ گفت: آرى. فرمود: برو زنت را بياور خداى عز و جل درباره تو و زنت حكم نازل فرموده است.

آن مرد زن خويش را محضر

پيامبر آورد، حضرت به آن مرد فرمود:

چهار دفعه خدا را شاهد بگير كه تو در اين نسبت كه به زنت مى دهى راست مى گويى آن مرد خدا را شاهد گرفت، آن گاه حضرت فرمود: از خدا بترس كه لعنت خدا سخت است بعد فرمود: دفعه پنجم شهادت بده كه اگر دروغ مى گويى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 185

لعنت خدا بر تو باد، آن مرد شهادت داد، حضرت فرمود او را به كنارى بردند.

آن گاه به زن گفت: چهار مرتبه خدا را شاهد بياور كه شوهرت دروغ مى گويد زن چنين كرد، فرمود: صبر كن بعد موعظه اش كرد كه از خدا بترس غضب خدا شديد است، سپس فرمود: دفعه پنجم شهادت بده كه اگر شوهرت راست گفته باشد غضب خدا بر تو باد، زن چنين كرد، حضرت آن دو را از هم جدا كرد و فرمود: حالا كه ملاعنه كرديد ديگر ابدا با هم مقاربت نكنيد.

در تفسير برهان نظير اين روايت از تفسير قمى درباره مردى به نام عويمر بن ساعده عسجلانى نقل شده است.

در مجمع البيان درباره مردى به نام هلال بن اميه و نيز در تفاسير اهل سنت در رابطه با عويمر و هلال بن اميه منقول است، به هر حال مطلب در همه روايات يكى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 186

[سوره النور (24): آيات 11 تا 26]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ (11) لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ (12) لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ

يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ (13) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذابٌ عَظِيمٌ (14) إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ (15)

وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ (16) يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (17) وَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (18) إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (19) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (20)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (21) وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى وَ الْمَساكِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (22) إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (23) يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (24) يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ (25)

الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ

وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (26)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 187

11- كسانى كه آن دروغ بزرگ را جعل كردند، گروهى از شما هستند، آن را براى خود شر حساب نكنيد، بلكه آن براى شما خير است، به هر يك از آنها سهم خود از گناه است و آنكه در معظم آن دروغ دخيل بود عذابى بزرگ دارد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 188

12- چرا وقتى كه آن را شنيديد، مؤمنين و مؤمنات بر خود حسن ظن نكردند و چرا نگفتند:

اين دروغ آشكار است؟!

13- چرا بر آن گفته چهار شاهد نياوردند و چون چهار شاهد نياوردند، آنها نزد خدا دروغگويانند.

14- اگر فضل و رحمت خدا در دنيا و آخرت بر شما نبود، حتما درباره دروغى كه به آن اقدام كرديد، شما را عذابى بزرگ مى رسيد.

15- وقتى كه آن دروغ را با زبان اخذ مى كرديد و چيزى را كه به آن علم نداشتيد با دهان مى گفتيد و آن را آسان مى پنداشتيد با آنكه نزد خدا بزرگ بود.

16- وقتى كه آن را شنيديد چرا نگفتيد: ما را نرسد كه اين سخن بگوئيم: خدايا پاكى تو، اين بهتان بزرگى است.

17- خدا موعظه تان مى كند از اينكه ديگر چنين كارى بكنيد اگر مؤمن هستيد؟

18- و خدا آيات خويش را براى شما روشن مى كند خدا دانا و حكيم است.

19- كسانى كه خوش دارند، كار ناشايست در ميان اهل ايمان شايع شود، در دنيا و آخرت عذابى دردناك دارند، خدا مى داند و شما نمى دانيد.

20- اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و اگر نبود كه خدا رءوف و رحيم است (هلاك مى شديد).

21- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تابع وسوسه هاى شيطان نباشيد، هر كه تابع

وسوسه هاى شيطان باشد، او به فحشاء و ناپسند امر مى كند اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، كسى از شما اصلا پاك نمى شد ولى خدا آنكه را بخواهد پاك مى گرداند خدا شنوا و دانا است.

22- اهل احسان و وسعت از كمك به خويشان و مساكين و مهاجران در راه خدا كوتاهى نكنند عفو كنند ملامت ننمايند آيا خوش نداريد كه خدا شما را ببخشايد كه خدا آمرزنده و مهربان است.

23- كسانى كه به زنان عفيف. بى خبر و مؤمن نسبت زنا مى دهند، در دنيا و آخرت ملعونند و عذابى بزرگ دارند.

24- روزى كه زبانهايشان و دستهايشان و پاهايشان بآنچه مى كرده اند شهادت مى دهد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 189

25- در آن روز خدا سزاى حق آنها را مى دهد و مى دانند كه خدا او است حق آشكار.

26- زنان ناپاك براى مردان ناپاك و مردان ناپاك براى زنان ناپاك است. زنان پاك براى مردان پاك و مردان پاك براى زنان پاك است پاكان از آنچه اهل افك مى گويند بركناراند براى آنهاست آمرزش و روزى خوشايند.

كلمه ها

افك: دروغ بزرگ در جوامع الجامع آمده: «الافك: ابلغ الكذب» اصل آن به معنى برگرداندن است، دروغ را از آن افك گويند كه از واقعيتش برگردانده شده است.

عصبة: جماعتى كه به هم مربوط هستند عصب (بر وزن شرف): رگ.

معصوب چيزى است كه با رگ به هم بسته شده است در جوامع الجامع گفته: جماعت را از آن عصبة گويند كه كارها به وسيله آنها جمع و روبراه مى شود.

كبره: كبر (بر وزن جسر): بزرگى و بزرگ.

افضتم: افاضه: وارد شدن اصل فيض به معنى جارى شدن است در مجمع فرموده: «افضتم اى خضتم».

تلقونه: تلقى: اخذ

كردن توأم با قبول در مجمع البيان آمده: «تلقيت منه» يعنى از او اخذ و قبول كردم، معلوم مى شود كه افك را به صورت قبول نقل مى كرده اند.

هينا: هون (بفتح هاء): آسانى. هين. آسان.

بهتان: دروغى كه شخص را مبهوت مى كند. بهت: تحير.

تشيع: شيع (بفتح ش): آشكار شدن «شاع الخبر شيعا و شيوعا:

ذاع و فشا». تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 190

خطوات: خطوة: گام و قدم، خطوات جمع آنست ناگفته نماند خطوه فاصله دو قدم در راه رفتن و به فتح اول يك دفعه قدم برداشتن است، منظور از آن وساوس شيطانى است.

فحشاء: عمل بسيار زشت. راغب گويد: فحش و فاحشه و فحشاء هر قول و فعلى است كه قبح آن بزرگ باشد، زمخشرى گويد: كارى كه قبحش خارج از حد است، على هذا «منكر» به معنى ناپسند اعم از فحشاء است.

زكى: زكاة در اصل به معنى نموّ و زيادت است به معنى پاكى و مدح نيز آيد مراد از آن در اينجا پاكى است.

يأتل: الو (بر وزن عقل): تقصير و كوتاهى. و قسم خوردن، ايتلاء از باب افتعال نيز به معنى كوتاهى و قسم خوردن آيد «لا يأتل» كوتاهى نكنيد.

يصفحوا: صفح: ترك ملامت، آن غير از عفو است راغب گويد. آن از عفو ابلغ است طبرسى با عفو و تجاوز يكى دانسته است (قاموس قرآن).

يرمون: رمى: نسبت زنا، درباره يرمون المحصنات رجوع شود به آيه چهارم اين سوره.

لعنوا: لعن: راندن و دور كردن «لعنه لعنا: طرده و ابعده عن الخير».

شرحها

از ذكر ماجراى اين آيات موى بر اندام آدمى راست مى شود، منافقان و اشخاص ضعيف الايمان چه چيز مانده كه بر سر بزرگان و انبياء نياورده باشند،

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 191

يكى از كارهاى دشمنان راه خدا و راهنمايان توحيد آن بوده كه شخصيت بزرگان را لوث كنند و با وارد كردن اتهامات جلو نهضت و حاكميت مكتب آنها را بگيرند.

در انقلاب اسلامى ايران، روزنامه هاى رژيم چه نسبتها كه به امام خمينى ندادند، بعد از انقلاب انسانهاى ناپاك چه تهمتهايى كه بر شهيد بهشتى و امثال او نزدند.

اين مطلب از اول چنين بوده است براى كوبيدن شخصيت على عليه السّلام گفتند پدرش ابو طالب (رضوان اللَّه عليه) مشرك از دنيا رفت براى كوبيدن شخصيت امام حسن عليه السّلام گفتند: او سيصد نفر زن گرفت، و نيز گفتند: در تشييع جنازه اش ده ها زن كه همه مى گفتند: ما مطلقات او هستيم شركت كرده بودند در اين آيات هم ملاحظه مى شود به بعضى از زنان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تهمت مى زنند و مى خواهند چراغ اسلام را با آن وسيله خاموش كنند.

در الميزان فرموده: اهل سنت روايت كرده اند كه قضيه افك و تهمت درباره عايشه بود ولى شيعه روايت كرده اند كه درباره ماريه قبطيه بود كه «مقوقس» پادشاه مصر به آن حضرت اهداء كرده بود، در هر دو حديث ضعفهايى است ... مسلّم اين است كه اين تهمت راجع به بعضى از زنان آن حضرت بود يا عايشه و يا ماريه، از وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ و سائر آيات به دست مى آيد كه جريان ميان مردم شايع شده بود ... و تهمت سازان گروهى از مردم بودند ... منافقان و مريض القلبها بر شايع كردن آنها سعى مى كردند تا آيات نازل شد و خدا از آن حضرت دفاع

كرد.

در تفسير برهان تفسير قمى نقل شده: اهل سنت روايت كرده اند كه آيات درباره عايشه نازل گرديد آن گاه كه در جريان جنگ بنى المصطلق به او تهمت تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 192

زدند ولى شيعه روايت كرده اند كه آيات درباره ماريه قبطيه نازل گرديد آن گاه كه عايشه او را متهم كرد.

ناگفته نماند روايات از دو طرف بسيار مضطرب است، چنان كه الميزان اشاره فرموده و به طور تفصيل نقل كرد است.

براى روشن شدن فهم آيات شريفه، ماجراى افك را به طور خلاصه نقل مى كنيم:

در مجمع البيان از عروة بن زبير و سعيد بن مسيب و ديگران از عايشه نقل شده كه گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چون قصد سفر مى كرد ميان زنان خود قرعه مى كشيد هر كه را قرعه به نام او اصابت مى كرد با خودش مى برد، در جنگ بنى المصطلق قرعه به نام من اصابت كرد، همراه آن حضرت رفتم.

وقت برگشتن در محلى استراحت كرده بودم، من براى فضاى حاجت از آنجا دور شدم، چون به آنجا باز آمدم، ديدم گردنبند من افتاده است به محل قضاى حاجت برگشته گردنبند را يافتم و چون برگشتم لشكريان حركت كرده بودند آنها به نظرشان كه من در كجاوه ام هستم، شترم را با كجاوه برده بودند، من گفتم: آنها حتما به سراغ من خواهند آمد، بهتر است در همانجا بمانم من در آنجا نشستم، صفوان بن معطل سلمى (از مجاهدين بدر) كه از لشكريان عقب مانده بود رسيد، چون مرا شناخت شترش را خوابانيد و مرا سوار كرد.

به خدا قسم كه كلمه اى هم با من سخن نگفت، او شتر را مى كشيد تا

مرا به لشكريان رسانيد اين سبب گرديد كه درباره من تهمت زدند عبد اللَّه بن ابى بيشتر از همه در اشاعه تهمت تلاش مى كرد.

چون به مدينه آمديم من يك ماه مريض بودم جريان را اشاعه مى دادند ولى من خبرى از آن نداشتم، اما من آن لطف سابق را از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نمى ديديم تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 193

فقط وقتى كه وارد منزل مى شد حالم را مى پرسد، اين مرا بسيار ناراحت مى كرد علت آن را نمى دانستم، شبى با «ام مسطح» براى قضاى حاجت رفتم، گوشه لباس او زير پايش ماند و به خاك افتاد و گفت: مسطح هلاك شوى. من گفتم اين فحش چيست؟ به كسى كه در جنگ «بدر» حاضر شده فحش مى دهى؟! او گفت اى عائشه مگر نشنيده اى پسرم مسطح چه گفته است؟ گفتم مگر چه گفته است؟ او جريان اهل تهمت را به من نقل كرد، مرض من از شنيدن اين اين سخن شدت گرفت، چون به منزل بازگشتم آن حضرت تشريف آورد و احوال مرا پرسيد، گفتم اجازه مى دهيد به خانه پدرم بروم، مى خواستم به وسيله پدرم از جريان با خبر باشم، آن حضرت اجازه فرمود، من به خانه پدرم آمدم.

به مادرم گفتم: مردم درباره من چه مى گويند، مادرم گفت، قضيه را سهل بگير، هر زنى كه «هووها» داشته باشد چنين سخنان پشت سرش گفته مى شود گفتم سبحان اللَّه مردم درباره من چنين چيزى نقل مى كنند آن شب را به روز رساندم بى آنكه آنى از گريه فارغ شوم يا چشمم به خواب رود.

چون وحى آسمانى در اين زمينه نرسيده بود، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله،

على بن ابى طالب و اسامة بن زيد را خواست و درباره من با آنها مشورت كرد، اسامه نظر داد كه عائشه هم چنان بماند و گفت: يا رسول اللَّه او اهل تو است و ما جز خير از او نمى دانيم، اما على بن ابى طالب (عليه السّلام) گفت: خدا بر شما كار را تنگ نگرفته است، زنان غير از عائشه زياد هستند از كنيز عائشه تحقيق كنيد به شما راست خواهد گفت.

آن حضرت (بريره) كنيز عائشه را خواست «1» و گفت: بريره آيا از عائشه چيزى ديده اى كه تو را ظنين كند؟ گفت: به خدايى كه تو را به حق فرستاده

__________________________________________________

(1) بريره كنيز عائشه بود گويى از حالات عائشه در خانه ابو بكر خبر داشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 194

است ... فقط از او اين را ديده ام كه او را خواب مى گرفت، بز مى آمد خمير را مى خورد، آن حضرت فرمود: من هم و اللَّه او را پاك مى دانم.

عائشه گويد: من گمان نداشتم در اين زمينه وحى نازل شود اما اميد داشتم كه آن حضرت خواب به بيند و خدا در خواب برائت مرا به او بنماياند، ولى به آن حضرت وحى آمد ... و فرمود: عائشه مژده باد بر تو كه خدا تو را از اين تهمت پاك كرده است.

در تفسير ابن كثيره آمده: به دنبال سخن بريره، آن حضرت به منبر رفت و فرمود: مسلمانان من چه كنم با مردى كه مرا درباره خانواده ام اذيت مى كند ...

سعد بن معاذ انصاري گفت: يا رسول اللَّه اگر از قبيله اوس باشد گردنش را مى زنيم ... اسيد بن خضير از قبيله خزرج گفت اگر از خزرج

باشد گردنش را مى زنيم كه چنين كسى منافق است.

مؤلف گويد: خلاصه جريان افك از طريق اهل سنت چنين است و اللَّه اعلم اين مطالب بر تفسير آيات بر تفسير آيات شريفه كمك خواهد كرد.

11- إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ.

از جمله جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ معلوم مى شود كه آن گروه چند نفري جمع شده و اين دروغ را ساخته اند، در مجمع البيان نقل شده كه آن گروه عبارت بودند از عبد اللَّه ابي سلول (رئيس منافقين) كه از همه بيشتر تلاش مى كرد مسطح بن اثاثه، حسان بن ثابت و حمنه دختر جحش يعنى دختر عمه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه همه بعد از نزول آيات. حد قذف خوردند،.

الف و لام افك براى عهد و اشاره به افك معهود است، اگر لا تَحْسَبُوهُ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 195

شَرًّا ...

خطاب به عامه مسلمين باشد معنايش آنست كه اينگونه كارها اهل باطل و اهل انحراف را آشكار مى كند، اهل حق از اهل باطل شناخته مى شوند، در نتيجه به صلاح و خير جامعه تمام مى شود، درست است كه مدتى موج اينگونه كارها، عده اى را ناراحت مى كند ولى بالاخره حق و باطل هر دو جاى خود را مى گيرد.

جمله لِكُلِّ امْرِئٍ ... مؤيد اين مطلب است زيرا مى فرمايد. اثم و ضرر آن براى كسانى است كه آن را پيش آورده اند: و عبد اللَّه بن ابى كه معظم افك از جانب او بود و همه جا آن را بازگو مى كرد، و گناهش از همه بيشتر است

و براى او عذاب بزرگى است. «1».

12- لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ.

يعنى وظيفه مؤمنين و مؤمنات آن بود كه وقت شنيدن آن به خودشان حسن ظن كرده و مى گفتند: اين دروغ آشكار است ولى به جاى اين، آن افك را يقين تلقى كرده و اشاعه دادند، لفظ «انفسهم» براى آنست كه جامعه از نظر اسلام به حكم يك پيكر و يك انسان است، حسن ظن مسلمانان به عائشه و صفوان بن معطل، حسن ظن به خودشان بود.

إِذْ سَمِعْتُمُوهُ جمله معترضه است و تقدير آيه «لو لا ظن المؤمنون ...»

مى باشد «قالوا» عطف است بر «ظن» يعني «لو لا قالوا هذا افك».

اولا مؤمنان بايد بر يكديگر حسن ظن داشته باشند، چرا حسن ظن نكرديد؟

__________________________________________________

(1) ناگفته نماند: ظاهر آنست كه آيه الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ توأم با آيات افك نازل شده است و گر نه لازم بود، رسول خدا (ص) به اهل افك حد بزند و منتظر نزول برائت عائشه نباشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 196

ثانيا اشاعه دهندگان دليلى بر گفته خود نداشتند، سخن بى مدرك را چرا پذيرفتيد؟ سخن بى مدرك محكوم به كذب است خواه در واقع حق باشد يا باطل؟! 13- لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ.

يعنى مى بايست بر اين گفته چهار شاهد مى آوردند، حالا كه ادعا كرده و شاهد نياورده اند، آنها پيش خدا دروغگويانند، چون ادعا بدون دليل كذب است.

14- وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذابٌ عَظِيمٌ اين آيه در آيه دهم

نيز گذشت و اشاره است به اينكه رحمت و فضل خدا پيوسته متوجه مسلمانان مى باشد، منظور از عذاب عظيم، عذاب دنيا و آخرت است، يعنى در مقابل اين افك كه در آن وارد شديد و نتيجه اش لكه دار شدن نبوت بود، هر آينه عذاب شما را مى گرفت، وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عطف است بر لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ.

15- إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ.

لفظ إِذْ تَلَقَّوْنَهُ ظرف است براى «افضتم» يعنى: وارد آن افك و دروغ شديد موقعى كه آن را با زبان اخذ مى كرديد، تلقّى و اخذ با زبان اشاره بر آنست كه اين سخن فقط در زبان بود و براى تبثت آن در قلوب، مدركى نبود، على هذا جمله وَ تَقُولُونَ ... تفسير آن است وَ تَحْسَبُونَهُ ... توبيخ است براى مسلمانان كه نتيجه اينكار لكه دار شدن دودمان نبوت و صدمه به دعوت اسلامى بود، امّا شما آن را سهل مى پنداشتيد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 197

16- وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ اين اعتراض سوم و عطف است بر لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ يعنى: اگر با حكم اسلام پيش مى آمديد بايد بعد از شنيدن آن مى گفتيد: چون دليلى بر اين گفته نيست نمى شود آن را بر زبان آورد و زبان به زبان نقل كرد. و چون سخنى بدون مدرك و از طرف ديگر مربوط به ناموس نبوت بود لازم بود كه بگوئيد: خدايا تو منزهى كه اين بهتان بزرگى است.

«سبحانك» جمله معترضه است، اين ادب قرآن است كه اول

خدا را تنزيه مى كند، سپس انسان را (از الميزان).

17 و 18- يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ موعظه است كه ديگر از چنين كارها نكنند، كه مقتضاى ايمان همين است خدا چون به مصالح مسلمين داناست و كار را از روى مصلحت و حكمت مى كند لذا آيات خويش را بازگو مى نمايد تا مستفيد گرديد.

19- إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ اين آيه يك تهديد عمومى است و در عين حال نتيجه گيرى از جريان افك است كه گذشت «يحبون» حاكى است كه نه تنها اشاعه فحشاء سبب عذاب است بلكه حتى دوست داشتن و خواستن آن نيز سبب عذاب است.

منظور از فاحشه مطلق فحشاء است نظير زنا و لواط ولى از روايات فهميده مى شود كه مطلق كارهاى ناپسند است، غرض از عذاب دنيا نمى شود حد قذف و حد زنا باشد، زيرا دوست داشتن اشاعه فحشاء سبب حدّ نمى شود، وانگهى به شخص قاذف حد زده مى شود خواه به فكر اشاعه فحشاء باشد يا نه، پس منظور از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 198

عذاب غير از حد است.

جمله وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ... توجيه حكم صدر آيه است، يعنى شما نمى دانيد اشاعه فحشاء چطور جامعه را فاسد مى كند.

در كافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: هر كه درباره مؤمن آنچه را كه دو چشمش ديده و دو گوشش شنيده بديگران بگويد او از اهل اين آيه است إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ ... «1».

محمّد بن فضيل به حضرت

موسى بن جعفر عليه السّلام گفت: فدايت شوم از برادر مؤمن چيز ناپسندى مى شنوم، از او مى پرسم انكار مى كند با آنكه اشخاص موثق به من خبر داده اند، امام فرمود: اى محمّد گوش و چشم خود را درباره برادر مؤمنت تكذيب كن اگر پنجاه بيّنه (صد شاهد) پيش تو شهادت دهند آنها را تكذيب و برادرت را تصديق كن و چيزى از او اشاعه نكن كه او را بد جلوه دهى و مروتش را از بين ببرى و بشوى از كسانى كه خدا درباره آنها فرموده: إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ ... «2»

از امام صادق از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«قال: قال رسول اللَّه من اذاع فاحشة كان كمبتديها» «3».

20- وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ اين آيه تكرار امتنان از جانب خدا و توجيه آيه سابق است يعنى آمدن چنين تهديد در اثر فضل و رحمت و رأفت خداست، خبر «لو لا» «لهلكتم» و مانند آن مى باشد.

21- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ

__________________________________________________

(1- 2) تفسير برهان.

(3) تفسير صافى از كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 199

خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ اين آيه در رابطه با آنست كه اين گونه كارها در اثر وسوسه هاى شيطان است، كه انسان را وادار مى كند به اشخاص پاك تهمت بزند و كارهاى ناپسند انجام بدهد، علّت اينكه نبايد به وسوسه هاى شيطان گوش داد آنست كه شيطان جز به كارهاى بسيار زشت يا مطلق كارهاى زشت دستور نمى دهد، «منكر» مطلق چيزهايى است كه شرع و عقل ناپسند مى دارد، فحشاء كارهاى بسيار زشت است

از قبيل نسبت دادن زنا به ديگران و امثال آن.

جمله: لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ در سوره بقره/ 168 و 208 و انعام/ 142 نيز گذشت.

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ اين سومين بار است كه لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ در جريان افك تكرار مى شود، اين نشان مى دهد كه مطلب راجع به خانواده رسالت بوده و بسيار خطرناك بوده است، و اگر خدا آن را انكار نمى كرد به آبروى رسالت و در نتيجه به دعوت اسلامى صدمه رسيده بود.

آيه صريح است در اينكه پاك كننده و پاك نگهدارنده انسان خداست و حافظ آبروى انسان خداست، همانطور كه آبروى آن حضرت را خدا حفظ كرد آبروى همه را او حفظ مى كند، ولى خدا فقط كسى را تزكيه و پاك مى كند كه آمادگى آن را داشته باشد، خدا سميع و عليم است كه آمادگى ها را مى داند، و آنچه درباره مردم مى گويند مى شنود و يا نداى وجدانها را مى شنود.

22- وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى وَ الْمَساكِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 200

در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده: عده اى از صحابه قسم خوردند كه به هيچ يك از كسانى كه در جريان افك شركت كرده بودند كمك مالى نكنند، آيه درباره آن نازل گرديد، مراد از فضل ظاهرا احسان است يعنى آنها كه صاحب احسان و ثروت هستند از احسان به خويشان كوتاهى

نكنند و عفو كنند و ملامت ننمايند أَ لا تُحِبُّونَ ... مفيد آنست كه عفو شما از آنها سبب غفران ذنوب شما خواهد بود، حالا كه آنها توبه كرده و تازيانه خوردند ديگر شما نيز اغماض بكنيد، البته اين مسئله شامل عبد اللَّه ابى نمى شود كه او فقير نبود و آيه نظرى به او ندارد.

23- إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ آيه شريفه يك حكم عمومى است اگر چه در جريان افك هم نازل شده باشد، محصنات يعنى زنان عفيف غافلات يعنى زنانى كه از فواحش غافلند و زنا و امثال آن حتى در فكرشان هم نيست.

ناگفته نماند: هر يك از سه وصف در حرمت و ثبوت حد كافى است ولى اجتماع هر سه، گناه را شديدتر مى كند، چنين كسان در هر دو جهان از رحمت خدا بدور مى باشند و عذابى بزرگ در كمين آنهاست.

24 و 25- يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ اين آيه مى گويد: روز قيامت زبان و دست و پاهايشان بر عليه آنها شهادت خواهند داد و خدا كيفر حق شان به طور كامل به آنها خواهد رسانيد، آيه هم تهديد است و هم از يك حقيقت بزرگ كه شهادت اعضا است خبر مى دهد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 201

ظهور بِما كانُوا يَعْمَلُونَ در عموم اعمال بد است نه تنها در نسبت زنا، ناگفته نماند: هر عضو از اعضاء بدن به عمل كرد خود شهادت مى دهد، مثلا زبان به غيبت، بهتان، دروغ، تهمت و امثال آن گواهى

مى دهد، دستها و پاها نيز به اعمال كه از آنها سر زده است شهادت خواهند داد.

نظير اين آيه است آيات: الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ يس/ 56 حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ فصّلت/ 20 ظهور آيات در آنست كه اعضاء بدن كفار و بدكاران بر عليه آنها گواهى خواهند داد، اين مطلب درباره اعمال خوب نيست، آرى يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ رحمن/ 41.

وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ كلام عجيبى است و آن اينكه خدا حق و آشكار است در او ابدا پنهانى نيست و از ابده بديهيات است ولى بدكاران از حق و آشكار بودن خدا غفلت دارند و در قيامت با رسيدن به مجازات اين غفلت از آنها مى رود و ميدانند كه خدا حق آشكار است در همه جا بوده و از همه چيز خبر داشته است.

26- الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ مقصود از اين آيه ظاهرا آنست كه: شما وقتى كه چيزى مى گوئيد به بينيد در پشت سر چه كسانى حرف مى زنيد، نسبت زنا و امثال آن بايد متوجه زنان و مردان ناپاك باشد نه متوجه زنان و مردان پاك آنها از نسبتهاى ناپاك بركنار هستند خدا آنها را مورد مغفرت قرار خواهد داد و روزى گوارا در بهشت نصيب آنهاست. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 202

تكرار اوصاف ظاهرا براى آنست كه بفهماند: پاكان مال پاكان و براى پاكانند و هميشه يكديگر را پيدا مى كنند، آنها

پاكند و پى كارهاى پاك مى روند چنان كه ناپاكان نيز بعكس مى باشند اين آيه اگر چه در جريان افك نازل شده باشد يك مطلب كلى است.

در مجمع البيان از حضرت باقر و حضرت صادق صلوات اللَّه عليهما نقل شده اين آيه مانند آيه الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً ... است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 203

[سوره النور (24): آيات 27 تا 34]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (27) فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (28) لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيها مَتاعٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ (29) قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ (30) وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (31)

وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (32) وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ

اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِي آتاكُمْ وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ (33) وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ مَثَلاً مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (34)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 204

27- اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خانه هايى كه جز خانه هاى خودتان است داخل نشويد تا اذن بگيريد و بر اهل آنها سلام كنيد، اين براى شما بهتر است تا پند پذيريد.

28- اگر در آنجا كسى نيافتيد داخل نشويد تا به شما اجازه داده شود، و اگر گويند:

برگرديد، برگرديد، آن براى شما پاكتر است، خدا به آنچه مى كند داناست.

29- شما را گناهى نيست كه به خانه هاى غير مسكون كه در آنها متاعى داريد داخل شويد خدا آنچه را كه آشكار و پنهان مى كنيد مى داند.

30- به مؤمنان بگو: نگاه خويش را پائين آورند و عورت خويش را مستور كنند، اين براى آنها پاكتر است، خدا به آنچه مى كنند داناست.

31- و به زنان مؤمن بگو نگاه خويش را پائين آورند و عورت خويش را به پوشانند و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 205

زينت خود را آشكار نكنند مگر آنچه ظاهر است روسريهاى خويش را به گريبانها بزنند زينت خويش را آشكار نكنند مگر به شوهرانشان يا به پدرانشان يا به پدران شوهرانشان يا به پسرانشان يا به پسران شوهرانشان يا به برادرانشان يا به پسران برادرانشان يا به پسران خواهرانشان يا به زنانشان يا به غلامانشان يا به سفيهان كه

حاجتى به نكاح ندارند يا اطفالى كه بر عورتهاى زنان واقف نشده اند.

پاهايشان را به زمين نكوبند تا آنچه از زينت پنهان مى كنند، معلوم شود اى مومنان همه به خدا توبه كنيد تا رستگار شويد.

32- زنان بى شوهر و مردان مجرد را به نكاح واداريد و نيز از غلامان و كنيزان كه شايستگى آن را دارند اگر فقير باشند، خدا از كرم خويش آنها را غنى مى كند كه خدا وسعت دهنده و داناست.

33- آنان كه قدرت نكاح ندارند خود را از زنا حفظ كنند تا خدا از كرم خويش بى نيازشان گرداند، از بردگان شما كسانى كه كتاب مى خواهند اگر در آنها خيرى ديديد مكاتبه كنيد و از مال زكاة كه خدا داده به آنها بدهيد كنيزان جوان را اگر عفت اختيار مى كنند به زنا مجبور نكنيد تا مال دنيا به دست آوريد، هر كه آنها را اجبار كند، خدا بعد از اجبارشان آمرزنده و مهربان است.

34- براى شما آياتى روشنگر نازل كرده ايم و حكايتى از مردمانى پيش از شما گذشته اند و اهل تقوى را موعظه نازل كرده ايم.

كلمه ها

تستأنسوا: انس (بضم اول): الفت. استيناس: طلب الفت و انس است با كارى كه باعث الفت و آشنايى باشد مانند تنحنح و ذكر خدا.

ازكى: پاكتر زكى: پاك زكاة در اصل به معنى رشد و نمو است.

يغضوا: غض: كم كردن صدا و كم كردن نگاه راغب گويد: «الغض:

النقصان من الطرف و من الصوت» طبرسى نيز چنين فرموده است تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 206

و اضافه مى كند كه اصل غض به معنى نقصان است، در قرآن آمده: وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ لقمان/ 19 يعنى از صدايت بكاه، على عليه السّلام به فرزندش

محمّد حنفيه در جنگ جمل دستور مى دهد

«ارم ببصرك اقصى القوم و غض بصرك»

خطبه 11 يعنى نگاهت را به انتهاى اين قوم بيافكن همه حركاتشان را زير نظر بگير و نگاهت را پائين بياور، پس منظور از «يغضوا» بستن چشم نيست بلكه پائين آوردن نگاه و نگاه نكردن است.

خمر: (به ضم خاء و ميم) روسرى ها، مفرد آن خمار است، خمر در اصل به معنى پوشاندن است، شراب را خمر گويند كه عقل را مى پوشاند.

جيوبهن: جيب: قلب و سينه (قاموس) منظور از آن در آيه سينه است.

طبرسى فرموده: جيوب كنايه از سينه هاست زيرا گريبانهاست كه روى سينه ها را مى پوشاند، پس منظور از آن گريبان (يقه لباس) است.

بعولتهن: بعل: شوهر. جمع آن بعول است.

الاربة: ارب و اربة: حاجت و نياز آن دو بار در قرآن آمده است يكى اين آيه، ديگرى در طه/ 18.

عورات: عورت هر چيزى است كه انسان از ظاهر شدن آن شرم دارد مثل آلت تناسلى آن كنايه از «عار» است. جمع آن عورات مى باشد.

الايامى: ايم (با تشديد): زنى كه شوهر ندارد و نيز مردى كه زن ندارد، چنان كه در قاموس اللغة گفته است، در آيه هر دو مراد هستند، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 207

جمع ايم، ايامى است.

ليستعفف: عفت و خود نگهدارى بجويد. در معنى عفت گفته اند: حالتى است كه از غلبه شهوت باز مى دارد، منظور از آن در آيه خود نگهدارى از زنا و مانند آنست.

كاتبوهم: منظور از كتابت در آيه آنست كه شخص با غلام خود نوشته اى در ميان بگذارد كه اگر فلان مبلغ پول بدهى تو را آزاد مى كنم «كاتبوهم»: مكاتبه كنيد با آنها.

فتيات: كنيزان جوان مفرد آن فتاة است فتى:

تازه جوان جمع آن فتيان و فتيه است.

بغاء: زنا. يعنى در اصل به معنى طلب توأم با تجاوز است، زنا را از آن بغاء گويند كه تجاوز از حد است، زيرا حد زن آنست كه زنا نكند.

تحصنا: آن از حصن به معنى عفت است تحصن: اختيار عفت.

عرض: مال دنيا. علّت اين تسميه آنست كه هر چيز ناپايدار را عرض گويند.

شرحها

اين سوره بيشتر در رابطه با احكام است، چنان كه از آيات گذشته معلوم گرديد. در اين آيات، احكامى در زمينه داخل شدن به خانه هاى مردم، و تحفّظ مردان از زنان و زنان از مردان، و درباره محارم و ازدواج و وادار نكردن كنيزان بر زنا و ... بيان شده است كه مراعات آنها سبب سعادت جامعه انسانى است، با دقت در آيات باهميت احكام اسلامى متوجه خواهيم گشت. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 208

27- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ اين آيه و دو آيه بعدى در رابطه با داخل شدن به خانه هاى ديگران است منظور از تَسْتَأْنِسُوا آشنايى دادن و طلب انس و سكون قلب صاحب خانه است يعنى سرزده و بدون اذن به خانه هاى ديگران داخل نشويد و كارى كنيد كه به حكم اجازه خواستن از صاحب خانه باشد.

در مجمع البيان آمده كه ابو ايوب انصارى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پرسيد:

استيناس چيست؟ فرمود: انسان سبحان اللَّه الحمد للَّه اللَّه اكبر مى گويد يا تنحنح مى كند.

مردى به آن حضرت گفت: وقتى كه وارد محضر مادرم مى شوم باز اذن بگيرم فرمود: آرى، مرد گفت مادرم جز من

خادمى ندارد، فرمود: آيا خوش دارى او را عريان ببينى؟ گفت: نه، فرمود: پس وقت داخل شدن اذن بگير.

ناگفته نماند: اين عمل سبب مى شود كه مردم به يكديگر اطمينان پيدا كنند حريم ها محفوظ گردد آنچه مردم خوش دارند كسى از آن آگاه نگردد هم چنان از ديگران پوشيده بماند، بالاخره نتيجه اش ظاهر شدن خوب ها و مستور ماندن ناشايستها است، لذا فرموده ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ جمله لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ تقديرش چنين است «قيل لكم ذلك لعلكم تذكرون».

پس لازم است وقت داخل شدن به خانه هاى ديگران اجازه خواست و سلام كرد.

ناگفته نماند: از آيه روشن مى شود كه وقت نزول آيه، خانه هاى مدينه درب نداشته است و مردم از پرده و مانند آن استفاده مى كرده اند و گر نه، در زدن مطرح مى شد، گويند رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در كنار خانه مى ايستاد و سه دفعه سلام تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 209

مى فرمود اگر جوابى نمى شنيد برمى گشت.

28- فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ اين آيه دستور مى دهد كه اگر ديديد كسى در خانه نيست داخل نشويد و آن قدر صبر كنيد تا صاحب خانه حاضر شود و اجازه دهد و احيانا اگر عذر خواست كه فعلا نمى توانم شما را بپذيرم، قبول كنيد و برگرديد اين قبول كردن و برگشتن براى شما پاكتر است، زيرا اگر چنين نباشد، صاحب خانه مجبور مى شود كه دروغ جعل كند يا مثلا به پسرش بگويد، بگو پدرم در خانه نيست، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ ... حاكى از آنست كه عدم قبول عذر و جعل دروغ

دو گناه است.

29- لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيها مَتاعٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ منظور از بيوت دكانها، تجارتخانه ها، حمامها، گاراژها و امثال آنست كه در داخل شدن آنها، اذن گرفتن لازم نيست زيرا صاحبان آنها اجازه داخل شدن به عموم داده اند، فِيها مَتاعٌ لَكُمْ نشان مى دهد كه در داخل شدن به آنها بايد غرض داشته باشد و به طور گردش و تماشا نشود.

غَيْرَ مَسْكُونَةٍ نشان مى دهد كه اين خانه ها براى سكونت ساخته نشده اند بلكه براى تجارت و امثال آن آماده شده اند، «متاع» را استماع و منفعت» معنى كرده اند و بعضى به معنى اجناس گفته اند كه براى خريدن انسان آماده شده است از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه در تفسير «بيوتا» نقل شده كه مراد حمامها و كاروانسراها و آسيابها است «1» وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ... تعليل صدر آيه است.

30- قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ

__________________________________________________

(1)

«قال الصادق (ع) هى الحامات و الخانات و الارحيه تدخلها بغير اذن»

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 210

اين آيه و آيه بعدى در زمينه نگاه كردن به نامحرم و بيان محارم است.

الميزان غض را بستن چشم فرموده است ولى لعنت آن را تأييد نمى كند، به هر حال ترجمه آزاد آن «نگاه نكنند» است، على هذا آن نهى از نگاه كردن به نامحرم است.

مراد از حفظ فرج ستر عورت است نه حفظ فرج از زنا و لواط» از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: حفظ فرج در همه جاى قرآن به معنى حفظ از زنا است مگر اين آيه كه به معنى حفظ

از نگاه كردن ديگران است. «1»

چند مطلب درباره آيه باقى ماند اول: «يغضوا» جواب شرط محذوف است يعنى: «ان تقل لهم يغضوا» و شايد تقدير آن «ليغضوا» باشد.

دوم: الميزان نظر داده كه «من» در مِنْ أَبْصارِهِمْ به معنى ابتداء غايت است يعنى غض را از چشمان شروع كنند، مجمع البيان آن را به لفظ «قيل» نقل كرده است.

سوم: ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ ... تعليل دستور غض است كه اين كار پاكتر است و گر نه عفت عمومى از بين مى رود، شما با نگاه به زنان ديگران قلوبتان به آنها متمايل مى شود و اين كار به فحشاء مى كشد، وانگهى خدا از كارتان با خبر است پيش او مسئول مى شويد.

31- وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها غض ابصار و حفظ فروج از آيه قبل روشن گرديد يعنى زنان بايد به مردان نگاه نكنند و عورت خويش را از نامحرم مستور كنند.

__________________________________________________

(1)

«عن ابى عبد اللَّه (ع) فى القرآن من حفظ الفرج فهو من الزنا الا هذه الاية فانها من النظر (برهان).

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 211

ناگفته نماند زينت زنان دو جور است يكى زينتهايى است كه تا زن آنها را آشكار نكند آشكار نمى شوند مانند گوشواره، گردنبند، خلخال، موى سر، لباسهاى زينتى كه زن از زير لباس ظاهرى مى پوشد و مانند آن، اين زينتها به حكم وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ آشكار كردنش حرام است، البته آن گاه كه زن آنها را پوشيده باشد و گر نه نشان دادن آنها به تنهايى حرام نيست. ديگر احتياج نيست كه بگوئيم مراد از زينت مواضع زينت است.

ديگرى زينتهايى است كه قهرا

براى رفع حوائج مادى آشكار مى شوند، مانند سرمه چشم، خضاب دست، انگشتر، لباس تازه كه زن از رو پوشيده است و مانند آن، مثلا زن اگر قسمتى از صورت خود را نيز پوشيده باشد موقع راه رفتن يا خريدن چيزى سرمه چشم او ديده خواهد شد، يا موقعى كه مى خواهد جنسى را از جا بردارد خضاب دست و انگشترش ديده خواهد شد و هكذا، على هذا بحكم إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها پوشاندن اين زينتها واجب نيست.

ناگفته نماند اينكه مى گوييم: پوشاندن آنها بر زنان واجب نيست نتيجه اش آن نخواهد بود كه به مردان نگاه كردن جايز است، زيرا حكم قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا به قوت خويش باقى است.

اكنون روايات را در اين زمينه در نظر مى آوريم. از زراره از حضرت صادق عليه السّلام درباره زينت ظاهره نقل شده كه فرمودند: آن سرمه و انگشتر است

«قال الزينة الظاهرة الكحل و الخاتم» «1»

و در روايت ديگر از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده. زينت ظاهر عبارت است از لباس، سرمه، انگشتر؟ خضاب دست و دستبند «2» و نيز از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدند: كدام قسمت زن نامحرم ديدنش حلال است فرمود: صورت، دو پا و دو دست

«قال قلت له ما يحل للرجل ان يرى

__________________________________________________

(1- 2) كافى كتاب نكاح باب ما يحل النظر اليه من المرأة.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 212

من المرأة اذا لم يكن محرما قال: الوجه و القدمان و الكفان» «1»

در سند اين روايت در كافى لفظ «عن بعض اصحابنا» واقع است بايد به فقه رجوع كرد. به نظر مى آيد كه اين روايت مصداق «زينتهن» نباشد.

مگر بنا بر روايت فضيل بن يسار از حضرت صادق عليه السّلام

كه از آن حضرت پرسيد آيا بازوان زن از زينت است؟ فرمود:

«نعم و ما دون الخمار من الزينة و ما دون السوار» «2»

يعنى آنچه خمار آن را مى پوشاند و آنچه بالاتر از دستبند است زينت مى باشد.

وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ.

گويند زنان مدينه اطراف چارقدهاى خود را به پشت سر مى انداختند، در نتيجه سينه و گردن و گوشها آشكار مى شد، آيه دستور داد كه اطراف چارقد به گريبانها بياندازند، تا گردن، سينه و گوشها مستور باشد.

وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَواتِهِنَّ.

مراد از زينت همانست كه آشكار كردن آن بر نامحرمان حرام است، در اينجا هشت گروه از محارم سببى و نسبى ذكر شده است معلوم مى شود كه پدر شوهر و همچنين ناپسرى بر زن محرم است و نشان دادن زينت بر آنها حرام نيست.

أَوْ نِسائِهِنَّ منظور از «نسائهن» زنان مؤمن است يعنى مى توانند زينت خود را به زنان مؤمن نشان دهند اما نمى توانند در نزد زنان غير مسلمان لخت شوند و زينت خود را نشان دهند، زيرا زنان غير مسلمان مصونيت ايمانى ندارند و آنچه از زنان مسلمان ديده اند پيش شوهران خود نقل مى كنند و آن به فحشاء

__________________________________________________

(1- 2) كافى كتاب نكاح جلد 5 باب ما يحل النظر اليه من المرأة. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 213

مى كشد ولى زنان مؤمن آنچه ديده اند به شوهران خود نقل نمى كنند. در فقيه از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: سزاوار نيست، زن در نزد زن يهودى يا نصرانى زينت خود را نشان دهد، چون آنها اين را براى شوهران خود نقل

مى كنند «1» أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ ظهور اين كلمه در آنست كه مى توانند زينت خود را به مملوك خود نشان دهند، غلام باشند يا كنيز.

از عبد الرحمن بن ابى عبد اللَّه روايت شده گويد از امام صادق عليه السّلام پرسيدم غلام موى خانم خود را مى بيند؟ فرمود: مانعى نيست. «2»

در بعضى از روايات از آن حضرت نقل شده:

«لا بأس ان ينظر ان ينظر الى شعرها اذا كان مأمونا» «3».

در مجمع البيان فرموده: گويند: جايز نيست برده به موى خانم خويش نگاه كند، و گويند: آن شامل غلامان و كنيزان هر دو است و آن از ابو عبد اللَّه عليه السّلام روايت شده است.

أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ منظور از «اربة» احتياج به نكاح است يعنى شهوتى ندارد كه او را به ازدواج محتاج كند، بنا بر روايات مراد ابلهان است كه انسان سرپرست آنهاست، از اين جهت به آنها تابع گفته شده است كه تابع سرپرست و وصى هستند، از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه در تفسير آن نقل شده:

«قال الاحمق المولى عليه الذى لا يأتى النساء».

أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ.

__________________________________________________

(1)

«حفص البخترى عن ابى عبد اللَّه عليه السلام قال: لا ينبغى للمرأة ان تنكشف بين يدى اليهودية و النصرانية فانهن يصفن ذلك لازواجهن» الميزان.

(2)

«قال سئلت ابا عبد اللَّه عن المملوك يرى شعر مولاته؟ قال: لا بأس (برهان)

(3) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 214

الف و لام براى استغراق است يعنى جماعت اطفال كه بر عورات زنان و چيزهايى كه زنان بايد بپوشانند واقف نشده اند، به عبارت ديگر بر فروج زنان غالب نشده اند و قدرت مجامعت ندارند گويند مراد از آن

بلوغ و شايد تميز باشد.

وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ.

يعنى وقت رفتن پا به زمين نكوبند تا صداى خلخالشان شنيده شود.

وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ در آخر آيه فرموده: همگى بطرف خدا برگرديد و به دستورهاى خدا عمل كنيد تا رستگار گرديد.

32- وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ به دنبال نهى از نگاه كردن به نامحرم و بيان محارم در اين آيه دستور مى دهد كه زنان بى شوهر را شوهر دهيد و مردان بى زن زن بگيرند و نيز از غلامان و كنيزان خود هر كه شايستگى و آمادگى اين كار را داشته باشد در حقش ازدواج را عملى كنيد، فرموده: از تأمين زندگيشان واهمه نكنيد كه خدا بى نيازشان مى كند، در تأكيد آن فرموده: خدا وسعت دهنده و دانا به حاجت مردم است.

در كافى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: هر كه از ترس فقر ازدواج نكند به خدا سوء ظنّ كرده است كه خدا فرموده: إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ «1».

__________________________________________________

(1) تفسير برهان از كافى. در مجمع البيان آمده:

«قال الصادق عليه السلام من ترك التزويج مخافة العيلة فقد اساء الظن بربه لقوله سبحانه ان يكونوا فقراء يغنهم اللَّه من فضله».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 215

33- وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ در اين آيه چندين مطلب مورد نظر است. اوّل اينكه: هر كه قدرت مالى براى ازدواج ندارد از فحشاء و زنا پرهيز كند و خود را نگاه دارد تا خدا به او

از كرم خود قدرت مالى عطا فرمايد، در جمع ميان اين آيه و آيه قبلى گفته اند: مراد از آيه اوّل كسى است كه كار دارد ولى هنوز وسعت مالى پيدا نكرده است، و منظور از آيه دوم كسى است كه كار هم ندارد و اگر تزويج كند آواره خواهد ماند و اللَّه العام. دوم:

وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِي آتاكُمْ منظور از مكاتبه آنست كه شخصى با غلام خويش قرار مى گذارد كه مقدارى پول به او بدهد و در مقابل آزاد شود، آيه دستور مى دهد كه اگر غلامان چنين چيزى از شما خواستند اجابت كنيد، مراد از آتُوهُمْ ... آنست كه شخص مقدارى از مال زكاة به او بدهد و او در مقابل قيمت خود به مولايش برگرداند، زيرا يكى از موارد زكاة آزاد كردن غلامان است، منظور از إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً گفته اند، دانستن شايستگى آنها به اينكار است، تفصيل احكام مكاتبه بايد در فقه ديده شود.

وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا. «1»

على بن ابراهيم فرموده: عرب و قريش كنيزان را مى خرند و براى آنها مقررى معين كرده و ميگفتند: برويد زنا دهيد و پول بياوريد خدا از اينكار آنها را نهى كرد، طبرسى رحمه اللَّه فرموده: عبد اللَّه بن ابىّ شش نفر كنيز داشت

__________________________________________________

(1) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 216

آنها را وادار به زنا دادن مى كرد. لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا نشان مى دهد كه منظورشان از اينكار رسيدن به پول بود.

قيد إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً براى آنست كه اگر عفت اختيار نكنند ديگر اجبارى در

بين نخواهد بود، نه اينكه در صورت عدم اراده تحصن، اجبار كردن جايز است به عبارت ديگر در صورت عدم اراده تحصن، سالبة بانتفاع موضوع است.

وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ يعنى در صورت مجبور بودن گناهى بر آنها نيست كه خداى آمرزگار و مهربان آنها را خواهد بخشود. گناه از آن اجبار كننده است.

از تفسير على بن ابراهيم قمى نقل شده: «لا يؤاخذهن اللَّه بذلك اذا اكرهن».

34- لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ.

اين آيه در رابطه با تأكيد مطالب آيات گذشته است، يعنى قدر اين سخنان را بدانيد و بدانها عمل كنيد آياتٍ مُبَيِّناتٍ يعنى آياتى كه بيان كننده حقائق و حلال و حرامند، مَثَلًا مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا يعنى حكايت و حالاتى از گذشتگان از نيكوكاران و از بدكارانشان براى شما بيان كرده ايم، و نيز براى اهل تقوى موعظه للمتقين» عبارت اخراى مَثَلًا مِنَ الَّذِينَ ... است و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 217

[سوره النور (24): آيات 35 تا 46]

اشاره

اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِي ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (35) فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (36) رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ (37) لِيَجْزِيَهُمُ

اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (38) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ (39)

أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ (40) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ (41) وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ (42) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكاماً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ (43) يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ (44)

وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (45) لَقَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (46)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 218

35- خدا نور آسمانها و زمين است، صفت نور هدايت خدا مانند قنديلى است كه در آن چراغى هست آن چراغ در شيشه ايست، آن شيشه گويى ستاره درخشانى است كه از درخت مبارك زيتون نه شرقى

و نه غربى روشن مى شود، روغنش از كثرت صاف بودن) نزديك است بدون رسيدن آتش روشن شود، نورى است بالاى نورى، خدا هر كه را خواهد به نور خويش (هدايت مى كند) و براى مردم اين مثلها را مى زند، خدا به هر چيز داناست.

36- در خانه هايى كه خدا اذن فرموده والا شوند و نامش در آنها ياد گردد، خدا را تسبيح تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 219

مى كند در آن خانه ها صبحها و عصرها.

37- مردانى كه دادوستد و معامله آنها را از ياد خدا و ادامه نماز و دادن زكاة مشغول نمى كند مى ترسد از روزى كه در آن قلبها و ديده ها عوض مى شوند.

38- تا خدا پاداششان دهد به بهترين عملشان و از فضل خويش بر آنها مزيد كند) خدا به هر كه خواهد بالاتر از حساب روزى مى دهد.

39- كسانى كه كافر شده اند اعمالشان مانند سرابى است در بيابانى كه تشنه او را آب مى پندارد تا چون نزد آن آمد آن را چيزى نيافت و خدا را در نزد خويش يافت سزايش را به تمام داد، خدا سريع الحساب است.

40- يا (اعمال آنها) مانند ظلماتى است در دريايى متلاطم كه آن را موجى و از بالاى آن موجى ديگر و از بالاى آن ابرى احاطه مى كند. ظلماتى است بعضى بالاى بعضى كه اگر كافر دستش را خارج كند نزديك نيست كه آن را به ببند، هر كه خدا برايش نورى قرار نداده نورى ندارد.

41- آيا نمى دانى كه در آسمانها و زمين است و پرندگان پرزنان خدا را تسبيح مى كند؟

و همه دعا و تسبيح خود را مى دانند؟ خدا به آنچه مى كنند داناست.

42- حكومت آسمانها و زمين خاص خداست، و

برگشت تدبير باو است.

43- آيا نمى دانى كه خدا ابرى را مى راند سپس آن را جمع مى كند و آن گاه متراكم مى گرداند، مى بينى كه باران از وسطهاى آن خارج مى شود و تگرگ را از آسمان از جبالى كه در آنست نازل مى كند به هر كه خواهد آن را مى رساند و از هر كه خواهد برمى گرداند نزديك است نور برق آن چشمها را كور كند.

44- خدا شب و روز را عوض مى كند، در اينها به صاحبان بصيرت موعظه هست.

45- خدا هر جنبنده را از آبى آفريد، بعض از آنها بر شكم راه مى رود بعضى بر دو پا راه مى رود، بعضى بر چهار پا راه مى رود خدا آنچه بخواهد مى آفريند كه خدا به هر چيز توانا است.

46- حقا كه آياتى روشنگر نازل كرده ايم، خدا هر كه را بخواهد به راه راست هدايت فرمايد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 220

كلمه ها

مشكات: قنديل يا طاقچه اى كه بر آن شيشه گرفته اند، چراغ را در آن مى نهند (قاموس قرآن).

نور: در تعريف نور گفته اند: آنچه چيزها را آشكار مى كند و نيز گويند آنچه في نفسه آشكار است و غير خود را آشكار مى كند و نيز گفته اند:

«النور: الضوء و هو خلاف الظلمة» سپس تعميم يافته و به حواس نيز نور گفته شده كه با آنها محسوسات روشن مى شود، به عقل نيز نور گفته شده كه معقولات با آن آشكار مى شود، به ايمان نيز از اين جهت نور اطلاق مى شود.

زجاجة: شيشه «مصباح»: چراغ.

درى: درخشان. ستاره را در سفيد و درخشان بودن به «در» تشبيه كرده اند.

زيتها: زيت: روغن زيتون. چنان كه به درخت و ميوه آن زيتون گويند واحد آن زيتونه است.

غدو: غدوه و غلاة: بامداد يا

از اول صبح تا طلوع شمس جمع غدوه غدو و جمع غداة غدوات است.

آصال: اصيل: از وقت عصر تا مغرب. جمع آن آصال است.

تلهيهم: لهو: مشغول شدن و چيزى كه مشغول مى كند. الهاء: مشغول كردن «لا تلهيهم»: مشغول نمى كند آنها را.

تتقلب: قلب: گرديدن و گردانيدن شي ء «تتقلب»: مى گردد و متحول مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 221

سراب: چيز بى حقيقت اهل لغت در معنى آن گفته اند: شوره زارى كه در آفتاب مى درخشد و به آن مى ماند.

قيعه: بيابان قاع به معنى زمين همواره است كه كوه و جنگل ندارد، جمع آن قيعه است، زمخشرى گويد: آن به معنى قاع و يا جمع قاع است آن در آيه ظاهرا مفرد است.

لجى: بزرگ و متلاطم. «بحر لجى» درياى بزرگ و متلاطم.

صافات: بال گشودگان صف آنست كه پرنده بال خود را در هوا بگشايد و حركت ندهد «صف الطائر جناحيه في السماء بسطها و لم يحركها» ظاهرا منظور شنا كردن در هوا يا بال زدن است.

يزجى: زجو: راندن با مدارا. راغب گويد: آن دفع شي ء است براى مرتب شدن يُزْجِي سَحاباً حركت مى دهد و مى راند ابر را.

ركاما: ركم (بر وزن عقل): رويهم جمع كردن بعضى را بالاى بعضى قرار دادن «ركام» به معنى مركوم و متراكم است.

ودق: (بر وزن عقل): باران آن فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

خلال: خلل (بر وزن فرس) ميان دو چيز، جمع آن خلال است.

برد: (بر وزن شرف) تگرگ. در اقرب الموارد گويد: «البرد: حب الغمام».

سنا: روشنى، راغب گويد: «الضوء الساطع».

شرحها

در اين آيات اولا بيان شده كه خدا نور آسمانها و زمين است و آن عين ايجاد تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 222

و اظهار

است يعنى خدا ايجاد كننده و پديد آورنده آنها است نه مثل نور معمولى كه اجسام را روشن مى كند زيرا ظاهر كردن خدا جز ايجاد نمى تواند باشد.

ثانيا مقايسه اى است بين مؤمنان و كفار، كه خدا مؤمنان را با نور ايمان و اعمال صالح به سعادتشان و به بهشت هدايت مى كند ولى اعمال كافران مانند سراب و مانند ظلمات متراكم است كه آنها را به سعادت نمى رساند بلكه به مجازات كامل مى رساند.

ثالثا: نور خدا و نور ايمان مانند چراغ و شعله ايست در قنديلى كه روى شعله شيشه ايست نورانى و پرتو افكن آن چراغ از روغن زيتون بسيار صاف مشتعل مى شود، با كمى دقت خواهيم ديد سر زدن اعمال پاك و نورانى از مؤمن و پاكيزگى يك پارچه او در اثر همان نور ايمان در قلب او است.

رابعا: منظور از نُورُ السَّماواتِ غير از مَثَلُ نُورِهِ است كه منظور از اولى ايجاد آسمانها و زمين و وصف خداست، ولى مراد از نور دوم نور ايمان است.

خامسا: از آيات چهل و يك مقداري از دلائل توحيد بازگو شده، ظاهرا منظور از آنها استدلال به موجد بودن و نور بودن خداست و نيز توجيه اينكه همه قدرتها و كائنات در دست خداست، به هر كه خواهد نور مى دهد يا نمى دهد.

سادسا: تناسب اين آيات با مطالب قبلى سوره، مى شود آن باشد كه احكام گذشته همه نور هستند خدايى كه نور آسمانها و زمين است و نور ايمان را عطا مى فرمايد آن احكام را بيان فرموده است.

35- اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ معنى اين جمله آنست كه خدا ظاهر كننده آسمانها و زمين است و اين ظاهرا جز معناى ايجاد نمى تواند

باشد مانند اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ رعد/ 16، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 223

آنان كه نور را منور گفته اند غرضشان آن بوده كه آن، معناى فاعلى دارد نه اينكه جزء سماوات و ارض است (نعوذ باللّه).

در الميزان فرموده: خداى سبحان نورى است كه با او آسمانها و زمين ظاهر مى شود، اين است مراد از اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كه نور به آسمانها و زمين اضافه شده و سپس به لفظ جلاله حمل گرديده است ... و آن مساوى است با وجود كل شي ء و ظاهر شدنش في نفسه و براى ديگرى.

اين جمله در عين حال به حكم مقدمه اى است به ذيل آيه، يعنى خدايى كه ظاهر كننده اشياء است هدايت كننده مؤمنان به نور ايمان است و اللَّه العالم مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ اضافه نور به خدا نشان مى دهد كه اين نور غير از خداست، آخر آيه نشان مى دهد كه آن نور هدايت است، منظور از مصباح شعله چراغ است يعنى مثل و حكايت نور خدا در قلب مؤمن مانند قنديلى است كه در آن چراغى (شعله اى) است آن شعله در شيشه اى است، شيشه سبب بى حركت شدن شعله مى شود و نور از آن بيرون مى زند و مانند ستاره درخشان است.

ناگفته نماند: مشبه نور است و مشبه به همه كَمِشْكاةٍ ... دُرِّيٌّ مى باشد.

در تفسير برهان از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«المشكاة جوف المؤمن و القنديل قلبه و المصباح النور الذى جعله اللَّه في قلبه».

يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِي ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ اين قسمت

از آيه ظاهرا جزء مشبه به نيست بلكه در تكميل آن و نشان دادن كثيرت نور چراغ است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 224

يعنى آن چراغ افروخته مى شود از روغن درخت پر بركت زيتون درختى كه در وسط باغ است نه در شرق آن كه فقط قبل از ظهر آفتاب گيرد و نه در غرب آن كه فقط بعد از آفتاب گيرد، اين هر دو ميوه شان نارس است، روغنش صاف نيست بر خلاف درختى كه در وسط باغ است كه ميوه اش كاملا مى رسد و روغنش چنان صاف مى شود گويى بدون افروختن نور مى دهد.

نُورٌ عَلى نُورٍ خبر مبتداى محذوف است يعنى نور آن شيشه نورى است بالاى نورى، اين اشاره به كثرت نور است، شيشه به واسطه آرام كردن شعله، نور آن را زياد مى كند.

يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ اين جمله نشان مى دهد كه مراد از مَثَلُ نُورِهِ نور هدايت و ايمان است مراد از «من يشاء» كسى است كه استعداد هدايت را داشته باشد زيرا مى دانيم كه خدا كار بى علّت نمى كند.

وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ اشاره است به اينكه خداوند روى علم به مصالح مردم اين مثل ها را مى زند مثلهايى كه مطلب را باحسن وجه روشن مى كند لازم است در اينجا به بعضى از روايات اشاره شود.

از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه از تفسير

«اللَّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكاة فيها مصباح»

سؤال شد؟ فرمود: آن مثلى است كه خدا براى ما زده است پيامبر و امامان صلوات اللَّه عليهم از دلالات و آيات الهى هستند كه با آنها به توحيد و مصالح دين و شرايع اسلام و سنن و

فرائض راه يافته مى شود و لا قوة الا باللّه العلى العظيم «1» اين روايت اشاره به بعضى از مصاديق نور الهى است.

__________________________________________________

(1) الميزان از توحيد صدوق و كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 225

در روايات اهل بيت عليهم السّلام مفردات آيه به رسول خدا و امامان عليهم السّلام تطبق شده است آنها فقط تطبيق هستند نه تفسير، مانند آنكه در كافي از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«ان المشكاة فاطمة عليها السّلام و المصباح الحسن عليه السّلام و الزجاجة الحسين عليه السّلام و الشجرة المباركة ابراهيم عليه السّلام لا شرقية و لا غربية ما كان يهدديا و لا نصرانيا و نور على نور امام بعد امام يهدى اللَّه لنوره من يشاء يهدى اللَّه الأئمه من يشاء. «1»

36- فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ.

كلمه «في بيوت» على الظاهر متعلق است به يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ در آيه سابقه، يعنى: خدا انسانها را به نور ايمان هدايت مى كند در مساجد و خانه هاى پيامبران و امامان مثلا.

ناگفته نماند: اين آيه و دو آيه بعدى تتمه مثل فوق نيست بلكه تكميل مطلب است كه خدا مردم را در خانه هايى والا مقام به نور خود هدايت مى كند هدايت شدگان مردمى هستند كه تجارت و بيع آنها را از ياد خدا باز نمى دارد از قيامت خائف مى باشند خدا بهترين پاداش را به آنها خواهد داد.

«في بيوت» بى شك شامل مساجد است در مجمع البيان آمده: از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سؤال شد: اين بيوت كدام است؟ فرمود: خانه هاى انبياء ابو بكر برخاست و گفت يا رسول اين خانه (خانه على و

فاطمه) نيز از آنهاست فرمود آرى از بهترين آنهاست، در تفسير برهان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه در تفسير آن فرمودند:

«قال هى بيوت الانبياء و بيت على عليه السّلام.

منظور از «از ترفع» عظمت و منزلت معنوى است، علّت اين منزلت همان ذكر خدا در آنهاست، پس وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ دليل «ان ترفع» مى باشد

__________________________________________________

(1) الميزان از توحيد صدوق و كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 226

37- رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ.

رجال فاعل «يسبح» در آيه سابق است، منظور از تجارت چنان كه گفته اند داد و ستد مستمر و از بيع، خريد و فروش جزئى و دفعى است يعنى نه تجارت پيوسته، آنها را از ياد خدا مشغول مى كند و نه خريد و فروش جزئى و يك دفعه.

على هذا نفى تجارت نفى بيع را لازم نگرفته است.

به نظر مى آيد: آمدن «يسبح» بدون «يحمد» به مناسبت نور است كه نور بودن خدا از صفات جلال است و با تسبيح تناسب دارد و شايد تسبيح، حمد را نيز لازم گرفته باشد.

در الميزان فرموده: مقابله ذكر اللَّه با اقامه نماز حاكى است كه مراد از ذكر اللَّه ياد كردن خدا به طور هميشه و از اقامه نماز ياد خدا به طور موقت است.

منظور از عوض شدن قلبها و چشمها ظاهرا عوض شدن آنها در فهم و ديدن است، فهم و درك مؤمنان در آن روز عوض مى شود عظمت خدا، خلود در بهشت، اسرار عالم، واقعيت اشياء و هزاران چيز را كه در دنيا به طور ناقص درك مى كردند

و يا درك نمى كردند در آخرت درك خواهند كرد، هكذا چيزهايى كه از قبيل ملائكه و غيره در دنيا نمى ديدند در آخرت خواهند ديد.

قلب و چشم كفار نيز عوض خواهد شد، آيه به طور مطلق همه را شامل است. در آيات ديگر مى خوانيم: لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ق/ 22 به هر حال عوض شدن قلوب و ابصار كاملا آنها را در فهم و ديد مونس خواهد كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 227

38- لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ.

لام در «ليجزيهم» براى غايت و عاقبت است يعنى عاقبت كارشان به آنجا مى رسد كه خدا پاداش بهترين عمل را به آنها مى دهد در اينجا سه مطلب هست اول اينكه «احسن» وصف اعمال آنهاست يعنى خدا پاداش بهترين عمل را به آنها مى دهد: پس خدا اعمال آنها را پاك مى كند، نقائص عملشان را ناديده مى گيرد يا عمل حسن را احسن به حساب مى آورد و پاداش آن را مى دهد، اين يكى از الطاف خداست. «1»

دوم وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ كه خدا بالاتر از استحقاق، به آنها پاداش مى دهد اين مطلب در بسيارى از آيات آمده است نظير لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ ق/ 35 يعنى اين «مزيد» بالاتر از خواست آنهاست و نيز بالاتر از استحقاق آنها مى باشد، اين كرامت دوم از جانب خداست، كلمة لَهُمْ ما يَشاؤُنَ كه در چندين آيه آمده است قابل دقت بسيار و مبين لطف بيكران خداست (استفاده از الميزان).

سوم: وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ تعليل دو مطلب قبلى است كه

هر دو مصداق بِغَيْرِ حِسابٍ هستند تكميل عمل و رساندن آن به درجه احسن و عطاى اضافه بر استحقاق، بالاتر از حساب مى باشد (الحمد للَّه كما هو حقه) 39- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ.

درباره مؤمنان خوانديم كه ذكر خدا مى كنند: نماز مى خوانند، زكاة مى دهند، در نتيجه به لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا مى رسند، پس اعمال مؤمنان

__________________________________________________

(1) احتمال دارد، تقدير آن «احسن مما عملوا» باشد يعنى پاداشى بهتر از عملشان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 228

آنها را به بهشت مى رساند.

اما اعمال كفار مانند سراب است كه شخص عطشان آن را آب حساب مى كند و چون نزد آن بيايد چيزى نخواهد يافت و خدا را خواهد يافت كه كيفر او را بدهد پس اعمال كفار آنها را به بهشت و سعادت نمى رساند.

در اين آيه، اعمال نيك كفار به سراب تشبيه شده و خودشان به آدم تشنه، قيد ظمآن براى رفتن به سوى سراب است و گر نه هر كس سراب را آب گمان مى كند. ضمير «عنده» ظاهرا به ظمآن راجع است و شايد به سراب راجع باشد وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ ... براى تكميل مطلب است يعنى چون به نزد سراب آمد چيزى نيافت سهل است بلكه خدا را يافت كه به او كيفر داد، در آيات ديگر آمده وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ هود/ 16.

سَرِيعُ الْحِسابِ بودن خدا به علت علم و قدرت او است، چون به همه اعمال از لحاظ كثرت، قلت، صحيح، باطل، مقبول، مردود، عالى، اعلى و ...

خبر دارد و

قدرت حساب رسى نيز دارد، پس سريع الحساب است.

40- أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ در اين آيه اعمال كفار به تاريكيهاى شديد تشبيه شده كه به هيچ وجه خروج از آن ممكن نيست و ديگر آن اعمال و آن ظلمات نخواهد گذاشت به نور ايمان راه يابد، على هذا آيه ما قبل حاكى از آن بود كه اعمال آنها باطل هستند و سبب سعادت آنها نخواهند شد، ولى اين آيه مى گويد كه اعمالشان مانع خواهد بود از اينكه به نور ايمان راه يابند.

نظير: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 229

مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها ...

انعام/ 122.

أَوْ كَظُلُماتٍ عطف است بر «سراب» در آيه گذشته يعنى: «و الذين كفروا اعمالهم كظلمات ...» جمله يَغْشاهُ مَوْجٌ ... سَحابٌ تقرير ظلمات است يعنى وصف اين درياى متلاطم آنست كه موجى عظيم آن را احاطه كرده، از بالاى آن، موج ديگر، از بالاى آن ابرى، كه ديگر نور آفتاب و ماه و ستارگان بآن نمى رسد، آن گاه فرموده: ظلمات بعضى بالاى بعضى است يعنى متراكمند نه متفرق.

إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ ... تأكيد شدت تاريكى است، آن گاه با جمله: وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ ... فهمانده كه آنها مطلقا نورى ندارند، زيرا خدا نورى براى آنها قرار نداده است.

41- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ

عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ.

از اين آيه تا آيه چهل و پنج، تعليل اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ و يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ است ناگفته نماند: وجود موجودات ممكنه دليل خالق واجب الوجود است به عبارت ديگر: موجودات حكايت دارند بر اينكه وجودى و نورى آنها را موجود و ظاهر كرده است.

اين معنى تسبيح موجودات و دلالت آنها بر وجود خداى قادر و داناست و آن دليل اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ است. لفظ أَ لَمْ تَرَ در اول آيه حاكى است كه اين مطلب كاملا روشن و معلوم است.

النهايه در اين آيه فقط تسبيح دو قسمت از موجودات مطرح است اوّل موجودات عاقل يعنى مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كه شامل مؤمن و كافر است با اين فرق كه مؤمن هم با زبان تسبيح مى كند و هم با وجود و ذاتش، اما كافر تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 230

با وجودش تسبيح مى كند و با زبان انكار مى نمايد.

دوم پرندگان، يعنى نمونه اى از موجودات زنده غير انسان و گر نه به حكم: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ اسراء/ 44 همه موجودات خدا را تسبيح و حمد مى گويند.

ظاهر آنست كه فاعل «قد علم» لفظ «كل» كه مراد مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ باشد يعنى همه آنها صلوة و تسبيح خود را مى دانند «1» اين جمله تأكيد صدر آيه است، منظور از صلاة دعا و خواندن خدا و توجه به او است كه همه با وجود و زبان خدا را مى خوانند و تسبيح مى كنند و به فقر و نياز خود واقف هستند بنظر بعضى فاعل «قد علم» خداست ولى آن با

وَ اللَّهُ عَلِيمٌ ...

مى سازد.

وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ تشويق است مؤمنان را كه خدا از تسبيح و صلوة آنها آگاه است و پاداش خواهد داد و نيز داناست كه كفار با وجودشان اقرار و با زبان انكار مى كنند. در خاتمه بايد دانست: اين آيه استدلال بر اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ است چنان كه آيه أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحاباً استدلال است بر» يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ 42- وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ.

اين آيه در ميان دو آيه اى كه با «الم تر» شروع شده اند، واقع است كه اولى دليل اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و دومى دليل يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ مى باشد.

اين آيه مى تواند دليل هر دو مطلب باشد، حكومت آسمانها و زمين خاصّ خداست زيرا كه او پديد آورنده آنهاست و نيز حكومت در دست او است مى تواند

__________________________________________________

(1) يعنى از روى درك و اختيار تسبيح و حمد مى گويند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 231

هر كه را بخواهد به نور خويش هدايت كند، احتمال دارد كه مراد از وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ برگشت تدبير و حكومت به خدا باشد، على هذا مراد از آن آخرت نيست (از الميزان).

43- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكاماً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ.

اين آيه اولا يكى از نظامات متقن جهان را توضيح مى دهد و دليلى محكم بر توحيد و نفوذ اراده حق تعالى در اداره جهان است و نيز استدلال است بر يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ يعنى همانطورى كه ابرها را متراكم كرده و از آنها باران مى فرستد و تگرگ نازل مى كند به

هر كه بخواهد مى رساند و از هر كه بخواهد بر مى گرداند. خواست و مشيت خاص خداست، همچنين در هدايت به نور خود مشيت مخصوص او است.

در اين قسمت از آيه بيان شده كه خدا ابرها را حركت مى دهد، آن گاه آنها را جمع و متراكم مى گرداند تا باران از خلال آنها خارج مى شود.

وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ اين قسمت از آيه راجع به آمدن تگرگ است كه خدا به هر قوم كه بخواهد آن را مى رساند و محصولشان را از بين مى برد، نور برق آن نزديك است كه چشمها را بسوزاند جمله يَكادُ سَنا بَرْقِهِ ... تأكيد مطلب است.

در الميزان فرموده: «من جبال» اشاره به كثرت و تراكم تگرگ است نگارنده در اين زمينه مطلبى در قاموس قرآن (ماده برد) گفته ام.

44- يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ اين آيه بيان ديگرى است در اينكه كارها و نظام جهان به مشيت خداست تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 232

تقليب ليل و نهار، آوردن يكى به جاى ديگرى است، نظير: يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ زمر/ 5 صاحبان بصيرت مى توانند از آن درس بياموزند و نفوذ مشيت خدا را درك نمايند آيه شريفه انسان را به عمق نظام خدايى با آهنگى تكان دهنده رهبرى مى كند، نگارنده آن را درك مى كنم ولى وصف نتوانم كرد.

45- وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ ما

يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ بيان ديگرى است در رابطه با قدرت و توانايى خدا و اينكه همه كارها در دست اوست و فعال ما يشاء است و مصداقى از اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ مى باشد، اين آيه در عين حال از وسعت قدرت و علم خدا حكايت دارد زيرا اگر موجودات زنده همه در يك شكل بودند به نظر مى آمد كه خداوند فقط مى تواند يك نوع مخلوق بيافريند ولى اقسام حيوانات و انواع نباتات و ميوه ها و حبوبات حكايت مى كنند كه خدا به هر چيز تواناست و قدرت او در يك چيز و دو چيز خلاصه نمى شود.

منظور از «ماء» نطفه است كه همه جنبندگان از آن به وجود مى آيند خواه بچه زا باشند يا تخم زا، اين آيه يكى از محلهايى است كه «من» در غير اولوا العقل به كار رفته است، در اين آيه از سه بخش جنبدگان نام برده شده اول خزندگان يعنى «من يمشى على بطنه» دوم انسان كه به دو پا راه مى رود يعنى: «من يمشى على رجلين» شايد آن شامل پرندگان هم باشد، سوم درندگان و چهارپايان يعنى «من يمشى على اربع» ظاهرا نقل اين سه بخش به عنوان نمونه و شاخص است و گر نه جنبندگان بيشتر از اينهاست. «1»

__________________________________________________

(1) در تفسير برهان از حضرت صادق (ع) آمده:

«و قال ابو عبد اللَّه و منهم من يمشى على اكثر من ذلك».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 233

يَخْلُقُ اللَّهُ ما يَشاءُ تعليل صدر آيه و جمله إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ تعليل يَخْلُقُ اللَّهُ ... مى باشد.

46- لَقَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ

إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ اين آيه نظير آيه سى و چهارم است كه به دنبال مسائل پوشش زنان و تعيين محارم آمده است، مضمون آيه آنست كه: مادر آيات گذشته آياتى كه روشن كننده حقائق و آگاه كننده هستند نازل كرده ايم، خدا هر كه را بخواهد با آن آيات و آيات ديگر به راه راست هدايت مى كند، در عين حال روشن مى كند كه شما در هدايت شدن مختار مطلق نيستيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 234

[سوره النور (24): آيات 47 تا 57]

اشاره

وَ يَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (47) وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ (48) وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ (49) أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (50) إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (51)

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ (52) وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (53) قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ (54) وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَ مَنْ

كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (55) وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (56)

لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصِيرُ (57)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 235

47- مى گويند: به خدا و رسول ايمان آورديم و اطاعت كرديم، سپس گروهى از آنها اعراض مى كنند آنها مؤمن نيستند.

48- وقتى كه به طرف خدا و رسولش خوانده مى شوند تا ميانشان حكم بكند ناگاه فريقى از آنها اعراض مى كنند.

49- اگر قضاوت بر له آنها باشد شتابان به سوى رسول مى آيند.

50- آيا در قلوبشان مرضى هست؟ يا شك كرده اند؟ يا مى ترسند كه خدا و رسول به آنها ظلم كند آنها ظالمانند.

51- سخن مؤمنان وقتى كه به سوى خدا و رسولش دعوت شوند تا ميانشان حكم كند، فقط آنست كه بگويند: شنيديم و اطاعت كرديم و فقط آنها هستند راستگاران.

52- هر كه خدا و رسولش را اطاعت كند و از خدا بترسد و از عذابش پرهيز كند، آنها هستند رستگاران.

53- به خدا سوگند خوردند سوگند اكيد كه اگر امرشان كنى حتما به جهاد خارج مى شوند بگو قسم نخوريد، اطاعت رسول بهتر از قسم خوردن است خدا به آنچه مى كنيد داناست.

54- بگو اطاعت كنند خدا را و اطاعت كنيد رسول را، اگر اعراض كرديد، بر او است آنچه تكليف شده و بر شماست آنچه تكليف شده ايد، بر پيامبر جز ابلاغ آشكار، نيست.

55- خدا از شما به آنان كه ايمان آورده و عمل شايسته كرده اند وعده كرده كه در زمين خليفه شان كند، چنان كه گذشتگان را كرده است و براى آنها دين پسنديده شان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 236

را استقرار بخشد و خوفشان

را به ايمنى مبدل نمايد كه مرا عبادت كنند و چيزى با من شريك نكنند، هر كه بعد از آن كفران ورزد آنها فاسقانند.

56- نماز را ادامه دهيد، زكاة را بدهيد رسول را اطاعت كنيد، تا مورد رحم خدا واقع شويد.

57- آنها كه كافر شده اند گمان نكنيد كه ناتوان كننده خدا هستند، جايگاهشان آتش است و آن بد جايگاهى است.

كلمه ها

مذعنين: اطاعت كنان. طبرسى فرموده: اذعان سرعت در طاعت است. ذعن و اذعان هر دو به معنى اطاعت است با سرعت. اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

يحيف: حيف: ميل در حكم به طرف ظلم. كه آن را حكم جور گويند.

«حاف عليه حيفا: جار و ظلم» اين كلمه فقط يك بار در كلام اللَّه آمده است «ان يحيف»: اينكه ستم كند.

يتقة: آن در اصل يتقيه است به علت اسم شرط بودن ياء آن محذوف گرديده است.

جهد: (بفتح و ضم اول) به معنى صعوبت و سختى است، آن در آيه به معنى محكم و مؤكد است جَهْدَ أَيْمانِهِمْ

يعنى قسمهاى محكمشان. على هذا جهد به معنى مجهود مى باشد.

بلاغ: بلاغ در اينجا به معنى ابلاغ و رساندن است.

يمكنن: تمكين: قدرت دادن. توانا كردن. تمكين دين كنايه از استقرار و ثبات و مورد عمل بودن آنست.

مصير: اسم مكان است يعنى محل بازگشت و محل انتقال.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 237

شرحها

در پى مطالب آيات گذشته كه لازمه آنها ايمان واقعى به خدا و رسول بود در اين آيات به حالات بعضى از منافقان اشاره شده كه به زنان اظهار ايمان و اطاعت مى كنند ولى به وقت عمل از مقتضاى ايمان سر باز مى زنند و به قضاوت رسول اللَّه حاضر نمى شوند، چنين كسان مؤمن نيستند، بلكه مؤمنان كسانى هستند كه دربست در اختيار خدا و رسول قرار دارند.

آن گاه به حالت ديگر منافقان اشاره شده كه سوگند اكيد ياد مى كردند به جهاد خواهيم رفت و سپس به اهل ايمان و عمل وعده شده كه در جاى مشركان و بعد از زوال آنها جانشين خواهند بود و دينشان استقرار خواهد

يافت، امّا تداوم آن مشروط به تداوم ايمان و عمل است، در صورت تداوم ايمان و عمل كافران نخواهند توانست بر آنها صدمه اى بزنند.

47- وَ يَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ.

اين آيه بيان حال بعضى از منافقين است، ما بين ايمان به خدا و ايمان به رسول نوعى فرق هست گرچه از يكديگر قابل انفكاك نيستند، ايمان به خدا و اطاعت خدا همان ايمان به وجود خدا و اطاعت از دين خداست، اما ايمان به رسول آنست كه بدانيم او حق است و از جانب خدا خبر مى دهد و اطاعت از او آنست كه در تمام حكومت و قضاوتهايش در منازعات و امثال آن از او اطاعت كنيم گويى: آمدن باء در «بالرسول» براى افاده اين معنى است كه ايمان به رسول، خودداراى نوعى استقلال است.

لفظ «اطعنا» راجع به هر دو است يعنى «اطعنا اللَّه و اطعنا الرسول» نظير تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 238

يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا الاحزاب/ 66 پس ميان دو اطاعت نوعى فرق است گرچه بالاخره هر دو راجع به اطاعت خداست.

مفعول «يتولى» محذوف است نظير «يتولى عن مقتضى قوله» يعنى از مقتضاى قول خود اعراض مى كند زيرا مقتضاى قولشان آنست كه از خدا و رسول مطلقا اطاعت نمايند، كلمه «اولئك» چنان كه در الميزان فرموده: راجع به فاعل «يقولون» است كه عموم منافقان باشد نه به فاعل «يتولى» كه فريق بوده باشد، زيرا ظهور وَ يَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ ... آنست كه اين سخن را به زبان مى گويند و همه منافق

هستند.

48- وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ.

اين آيه شاهد و مصداق ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ در آيه سابق است يعنى:

مقتضاى يَقُولُونَ آمَنَّا ... آن بود كه چون به داورى و قضاوت رسول اللَّه دعوت شدند قبول نمايند، ولى آنها اعراض مى كنند.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: گويند اين آيات درباره مردى از منافقان نازل شد كه ميان او و يك نفر يهودى منازعه اى روى داد، يهودى گفت: به داورى پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله برويم، منافق گفت: بلكه پيش كعب بن اشرف برويم، بلخى حكايت كرده: ميان على عليه السّلام و عثمان بن عفان منازعه اى رخ داد، توضيح اينكه عثمان زمينى از آن حضرت خريد از آن سنگهايى بيرون آمد، عثمان خواست بعنوان عيب، معامله را فسخ كند، امام نپذيرفت و فرمود: ميان ما رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله قضاوت فرمايد.

حكم بن ابى العاص (عموى عثمان) گفت اگر پيش عمو زاده او بروى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 239

به نفع او قضاوت خواهد كرد، قضاوت را پيش او مبر، آيات در اين زمينه نازل گرديد، اين مطلب يا نزديك به آن از امام باقر عليه السّلام نيز نقل شده است. ناگفته نماند: در تفسير برهان چند روايت در اين باره نقل شده و در روايات اهل سنت از ابن عباس نقل گرديده كه: منازعه ما بين على عليه السّلام و مردى از قريش بود.

49- وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ.

منظور از «الحق» حكم رسول خداست يعنى اگر مى دانستند كه حكم بنفع آنها خواهد بود به سرعت و از روى اطاعت پيش آن حضرت

مى آمدند. به عبارت ديگر آنها تابع هواى نفس هستند نه تابع حقيقت زيرا از داورى وقتى خوشحال مى شوند كه به نفع آنها باشد در آيه بعدى ميگويد مگر در صورتى كه بضرر آنها باشد خدا و رسول به آنها ستم كرده اند،!! 50- أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ.

اين آيه علت حاضر نشدن آنها را به قضاوت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بيان مى كند و آن اينكه آنها ظالم و منافقند، مريض القلب كسانى هستند كه ايمان در قلوب آنها رسوخ نكرده است على هذا آنها منافق نيستند بلكه ضعيف الايمان مى باشند نظير: إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ انفال/ 49 إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً احزاب/ 12، كه منافقان از بيمار دلان جدا شده اند.

أَمِ ارْتابُوا كسانى هستند كه ايمان داشته بعدا به شك افتاده اند، آنها هم غير از منافقانند، منظور از هُمُ الظَّالِمُونَ به احتمال قوى همان وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ مى باشند كه گذشت آنها در اثر گفتن آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ و سپس عمل نكردن ظالمند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 240

اين آيه مى گويد: اينها كه براى قضاوت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله حاضر نمى شوند آيا به علت مريض القلب بودن است؟ يا به جهت آنكه عقيده خود را از دست داده اند؟ و يا بجهت آنكه مى ترسند خدا و رسول درباره آنها حكم جائرانه بكنند نه هيچ يك از اينها علت نيامدن نيست بلكه علّت اصلى آنست كه آنها منافق هستند به خدا و

رسول ايمان ندارند وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ اين است آنچه در تفسير اين آيه بر ما ميسر گرديد و اللَّه العالم.

51- إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

اين آيه در مقابل آيه چهل و هشت است كه منافقان اعراض مى كردند ولى مؤمنان با جان و دل قبول مى كنند و از آمدن «المؤمنين» تأييد مى شود كه مراد از ظالمين در آيه گذشته منافقانند، دُعُوا إِلَى اللَّهِ در صورت پيش آمدن نزاع است، غرض از سَمِعْنا وَ أَطَعْنا آنست كه قضاوت خدا و رسول را قبول مى كنند خواه بنفع آنها باشد و يا له آنها. در مجمع البيان از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده مراد از آيه امير المؤمنين عليه السّلام است (آرى مصداق حقيقى چنين آيه آن بزرگوار مى باشد).

قرائت مشهور در قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ فتح و آن خبر «كان» مى باشد و اسم «كان» جمله أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا ... از على عليه السّلام نقل شده كه «قول» را با ضم خوانده است، در آخر آيه رستگارى و فلاح بر چنين مؤمنانى منحصر شده است.

52- وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ.

اين آيه مطلب را تعميم مى دهد كه نه تنها آنها كه به قضاوت رسول اللَّه حاضر مى شوند بلكه مطلق كسانى كه داراى اوصاف چهارگانه فوق باشند فائز و رستگارند تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 241

اين آيه در عين حال تعليل آيه گذشته و مانند يك كبراى كلى است و اجابت كنندگان قضاوت خدا و رسول يكى از صغراهاى اين آيه هستند.

53- وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ

لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ

.اين آيه اشاره به بعضى از كارهاى منافقان است كه قسم ياد كرده و به آن حضرت مى گفتند اگر ما را امر به جهاد كنى حتما براى جهاد خارج خواهيم شد.

در الميزان فرموده: طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ

خبر مبتداى محذوف و تقدير آن:

«الخروج الى الجهاد طاعة معروفة» است يعنى سوگند نخوريد رفتن به جهاد طاعت معروفى است و واجب مى باشد، حاجتى نيست كه با سوگند آن را واجب كنيد و اگر مى خواهيد با اين سوگند خدا و رسول را از خود راضى كنيد، خدا از كارتان با خبر است.

به نظر ديگران تقدير آن چنين است «طاعة معروفة للنبى خير من يمينكم» اطاعتتان از پيامبر از سوگند خوردن بهتر است خدا از كارتان آگاه است كه در زبان مى گوئيد و در باطن قصدى نداريد.

54- قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ.

اين آيه خطاب به منافقان مى گويد: وظيفه پيامبر فقط تبليغ و انذار است اگر شما قبول نكرديد مسئوليتى بر او نيست، منظور از «ما حمل» تبليغ است كه تكليف پيامبر مى باشد و از ما حُمِّلْتُمْ تكليف مردم است كه قبول تبليغ و عمل به آن مى باشد، منظور از أَطِيعُوا الرَّسُولَ اطاعت در مقام رهبرى است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 242

وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا مى گويد: گرچه وظيفه پيامبر و شما از هم جداست لكن اگر از پيامبر اطاعت كنيد هدايت مى شويد، وَ ما عَلَى الرَّسُولِ ... در مقابل تعليل أَطِيعُوا الرَّسُولَ است، حالا كه وظيفه رسول فقط

ابلاغ است، اطاعة او اطاعت خداست.

55- وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ.

اين آيه يك وعده بسيار عالى به اهل ايمان مى دهد و آن اينكه خداوند اهل ايمان را جانشين بدكاران و طاغوتها خواهد كرد نظير: وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ انبياء/ 105.

اگر گويى: در هر قوم مؤمن كه وارث قوم طاغوت باشند، عده اى بدكار و غير مؤمن نيز خواهند بود در اينصورت آنها نيز خليفه و وارث قوم طاغوت هستند پس چرا خدا خلافت را فقط به الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ منحصر فرموده است؟

گوئيم: در حقيقت مؤمنان وارث و خليفه هستند نه بى تفاوتها و نه غير مؤمنان، بلكه آنها طفيلى مؤمنان مى باشند، مثلا در اين انقلاب اسلامى ايران كه حزب اللَّه جانشين خاندان كثيف پهلوى و طاغوتيان گرديد، جانشين واقعى حزب اللَّه و اهل ايمان و عملند بى تفاوتها و ضد انقلابى هاى بى سر و صدا، جانشين نيستند بلكه طفيلى حزب اللَّه مى باشند، در هر قومى، گروهى بى تفاوت وجود خواهد داشت.

اگر گويى: اين آيه در زمان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و در صدر اول اسلام تحقق پيدا كرد؟ گوئيم: آرى، رژيم شرك رفت اهل توحيد و اهل اسلام جانشين تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 243

آنها شدند، اما بعد از آن حضرت به تدريج مسلمانان مصداق وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ كه در ذيل آيه خواهد آمد، شدند تا مسئله جانشين مشركان بودن از بين رفت و حكومت اسلامى به سقوط كشيده شد.

كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ.

مانند حكومت موسى، يوشع، داود و سليمان و امثال آنها. درست است كه عده اى غير مؤمن و

بى تفاوت در آن حكومتها بودند ولى چنان كه گفتيم آنها طفيلى بودند و در سايه اهل ايمان زندگى مى كردند جانشين واقعى حزب اللَّه آن زمان بود كه در ركاب طالوت مى گفتند: كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ بقره/ 249.

وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً.

اين قسمت از آيه بيان استخلاف و جانشين بودن در جاى مشركان و طاغوتيان است يعنى: خدا جامعه را به دست آنها مى دهد، دينشان را به نفع آنها در جامعه پياده كرده و ثابت و مورد عمل قرار مى دهد، خوفى كه از مشركان و طاغوتيان داشتند به ايمنى مبدل مى شود، آنها بى آنكه به خدا شرك بياورند، خدا را بندگى كرده و در سايه توحيد زندگى را آغاز مى كنند.

چنان كه همه اينها در وقت نوشتن اين تفسير (1403) هجرى بوقوع پيوسته است.

وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ.

يعنى بقاء جانشين بسته به ادامه ايمان و عمل است ولى اگر بعد از خليفه شدن كفران و ناسپاسى كنند و ايمان و عمل صالح را رها كنند آنها فاسق و از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 244

زى عبوديت و لياقت خلافت خارج شدگانند و قهرا خلافت و حكومت دين از دستشان خواهد رفت. «1»

اين يك واقعيت است: إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ رعد/ 11 تا ايمان و عمل و دفاع از حق را دارند جانشين طاغوتيان خواهند بود و چون لياقت و آمادگى را از دست دادند، خلافت هم از دستشان گرفته خواهد شد، چنان كه بعد از رسول خدا

صلّى اللَّه عليه و آله چنان شد، معاويه ها، يزيدها روى كار آمدند على ها حسين ها (عليهم السّلام) شهيد گرديدند، حكومت اسلام به سقوط گرائيد.

ناگفته نماند در الميزان فرموده، اگر واقعيت معناى آيه را در نظر بگيريم منطبق نمى شود مگر به جامعه اى كه در زمان مهدى موعود عليه السّلام تشكيل خواهد گرديد.

در مجمع البيان بعد از نقل اقوال فرموده: از اهل بيت عليهم السّلام روايت شده: كه آيه درباره مهدى موعود از آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله است، عياشى با سند خود از على بن الحسين عليه السّلام نقل كرده كه آن حضرت آيه را خواند و فرمود: به خدا قسم آنها شيعيان ما اهل بيت هستند خداوند، اين حكومت را به دست مردى از ما كه مهدى اين امت است به آنها خواهد داد و او همانست كه رسول خدا درباره او فرموده:

«لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول اللَّه ذلك اليوم حتى يلى رجل من عترتى اسمه اسمى يملأ الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا»

نظير اين روايت از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نيز نقل شده است «2».

__________________________________________________

(1) «كفر» ظاهرا بمعنى كفران است.

(2) و نيز در مجمع البيان از رسول خدا ص نقل شده.

«قال رويت لى الارض فاريت مشارقها و مغاربها و سيبلغ ملك امتى ما زوى لى منها».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 245

مؤلف گويد: درست است كه مصداق اتم اين آيه در زمان آن حضرت خواهد بود ولى مانعى ندارد كه پيش از آن حضرت نيز چنين حكومت توحيدى به وجود آيد.

چنان كه حكومت جمهورى اسلامى ايران در حال حاضر مصداق اين آيه است.

56- وَ

أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

گويى با اين آيه اشاره مى كند كه رسيدن به آن حكومت از راه نماز و زكات و ولايت ولى اللَّه است، لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ نتيجه و غايت عمل به سه فرمان فوق است. اقامه نماز به معنى ادامه آنست. «اقام الشي ء: ادامه».

57- لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصِيرُ.

اين آيه در رابطه با آنست كه: فكر نكنيد با قدرت و امكاناتى كه دارند مى توانند جلو قدرت خدا را بگيريد و مانع از وعده خدا باشند، وَ مَأْواهُمُ تقديرش چنين است «هم غير معجزين في الارض و مأواهم النار في الاخرة».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 246

[سوره النور (24): آيات 58 تا 64]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (58) وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (59) وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاَّتِي لا يَرْجُونَ نِكاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِينَةٍ وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (60) لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ لا عَلى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَواتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ

بُيُوتِ أَخْوالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خالاتِكُمْ أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتاتاً فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (61) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (62)

لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (63) أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (64)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 247

58- اى كسانى كه ايمان آورده ايد از شما اذن بگيرد غلامان و اطفالى كه به بلوغ نرسيده اند (روزى) سه بار، پيش از نماز صبح و در وقت ظهر كه لباستان را مى گذاريد و بعد از نماز عشاء كه سه عورتند، بعد از اين سه وقت بر شما و بر آنها محذورى نيست، كه بر شما رفت و آمد دارند، بعضى بر بعضى رفت و آمد داريد خدا آيات را اين چنين بر شما بيان مى كند، خدا دانا و حكيم است.

59- و چون اطفال شما به بلوغ رسيدند، اذن بگيرند چنان كه اذن مى گيرند آنان كه پيش از آنها هستند خدا اين چنين آيات خويش را بر شما بيان مى كند خدا دانا و حكيم است.

60- زنان

پير كه اميدى به زناشويى ندارند باكى بر آنها نيست كه لباس خود را برگذارند در حالى كه به زينت خودنمايى نمى كنند و عفاف بر آنها بهتر است، خدا شنوا و داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 248

61- بر نابينا و لنگ و مريض باكى نيست و بر شما نيز باكى نيست كه بخوريد از خانه هاى خودتان يا خانه هاى پدرانتان يا خانه هاى مادرانتان يا خانه هاى برادرانتان يا خانه هاى خواهرانتان يا خانه هاى عموهايتان يا خانه هاى عمه هايتان يا خانه هاى دايى هايتان يا خانه هاى خاله هايتان يا از خانه هايى كه كليد آنها در دست شماست يا خانه هاى دوستتان منعى نيست كه با هم يا متفرق بخوريد، چون به خانه ها داخل شديد بر خودتان سلام كنيد كه تحيتى است از جانب خدا مبارك و دلچسب بدينسان خدا آيات خوش را بيان مى كند تا بفهميد.

62- مؤمنان واقعى فقط كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند و چون با او در كار اجتماعى واقع مى شوند نمى روند تا از او اذن بگيرند، چون براى بعضى كارشان از تو اذن بخواهند، به كسى كه مى خواهى اذن بده و از خدا برايشان مغفرت بخواه كه خدا آمرزنده و مهربان است.

63- دعوت (فرمان) پيامبر را مانند دعوت بعضتان از بعضى ندانيد، خدا مى داند كسانى را كه در پناه يكديگر خارج مى شوند آنها كه از فرمان پيامبر مخالفت مى كنند بترسند از آنها فتنه يا عذاب دردناكى به آنها برسد.

64- بدانيد آنچه در آنها و زمين است خاص خداست، مى داند آنچه را كه در آن هستيد و روزى را كه به سوى او رجوع مى كنند از آنچه كرده اند خبرشان مى دهد.

كلمه ها

الحلم: (بر وزن عنق) منظور از آن

بلوغ است كه احتلام نيز گويند:

راغب گويد: آن از حلم (بكسر حاء) است بلوغ حلم حالتى است كه مى تواند حلم و بردبارى داشته باشد.

ظهيرة: وقت ظهر. «اظهر فلان» يعنى داخل وقت ظهر شد.

عورات: عورت چيزى را گويند كه ظاهر شدن آن انسان را ناراحت مى كند مانند آلت تناسلى و دبر و غيره، طبرسى فرمايد، اين تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 249

تسميه براى آنست كه انسان در آن سه وقت لباس را مى كند، عورتش ظاهر مى شود.

قواعد: نشسته گان. منظور پير زنانى است كه از نكاح باز نشست شده اند يعنى در اثر پيرى كسى به تزويج آنها رغبتى ندارد، به قولى در اثر پيرى طمعى به ازدواج ندارند.

متبرجات: تبرج: آشكار كردن. «تبرجت المرأة، اظهرت زينتها و محاسنها للاجالب» على هذا «متبرجات» اظهار كنندگانند.

حرج: (بر وزن شرف) تنگى و سختى. به گناه نيز حرج گويند.

اشتاتا: شت: متفرق و پراكنده. جمع آن اشتات است اما شتى جمع شتيت مى باشد، إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى ليل/ 3.

تحية: هر دعا و ثنا و تعارفى است كه شخص در روبرو شدن با شخص ديگر بر زبان مى آورد. آن به معنى زنده نگهداشتن است در اقرب الموارد آمد: «حياه اللَّه تحية» يعنى خدا عمر او را زياد كند، سلام دادن سلامتى خواستن از خدا براى طرف است.

يتسللون: خارج مى شوند به طور مخفى. سلل كشيدن با نرمى مانند كشيدن شمشير از غلاف و موى از خمير. على هذا تسلّل خارج شدن به آرامى و پنهانى است.

لواذا: پناه بردن «لاذ يلوذ لواذا» آن در آيه به معناى ملاوذين است، يعنى در پناه هم خارج مى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 250

شرحها

در اين آيات بقيه احكام اجتماعى بيان شده

كه خدا از اول بيان آنها را در نظر داشته است. از قبيل اجازه خواستن فرزندان به وقت وارد شدن به محل خلوت پدران و مادران، عدم وجوب حجاب بر پير زنان، طعام خوردن از بعضى خانه ها بدون اذن، اجازه گرفتن از پيامبر و ولى امر در عدم حضور به جنگ و امثال آن. در آيه اخير و در ذيل آيات، گفته شده كه اين احكام از روي حكمت و مصلحت تشريع شده و روز قيامت از حقائق و واقعيات آنها مستحضر خواهيد شد.

58- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ.

اين آيه در رابطه با آنست كه غلامان و فرزندان به وقت خلوت بدون اجازه به محل خلوت انسان داخل نشوند يعنى به غلامان و فرزندان خود امر كنيد روزى سه بار در سه وقت براى داخل شدن از شما اجازه بگيريد. الَّذِينَ مَلَكَتْ ... گرچه شامل غلامان و كنيزان مى تواند باشد ولى در روايات آمده كه منظور غلامانند.

در مجمع البيان فرموده: آن از ابى جعفر و ابى عبد اللَّه عليهما السّلام روايت شده است، زراره از امام صادق عليه السّلام نقل كرده:

«قال: هى خاصّة في الرجال دون النساء قلت فالنساء تستأذن في هذه الساعات الثلث؟ قال، «و لكن يدخلن و يخرجن ...».

منظور از الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ اطفال مميز هستند كه به بلوغ نرسيده اند تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 251

و اگر مميز نباشند استيذان لازم نيست، طبرسى فرموده: از آن مميز اراده شده است، آن سه وقت چنين است.

مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ ثَلاثُ عَوْراتٍ

لَكُمْ.

در اين سه وقت انسان قهرا لباس خويش را كنار مى گذارد، خوش ندارد كسى وارد محضر او شود، لذا در تعليل آن فرموده، اين اوقات سه عورتند براى شما يعنى خوش نداريد كسى پيش شما آيد چنان كه خوش نداريد كسى عورت شما را به بيند، على هذا خود وقت عورت و پوشاندنى است.

لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

يعنى بعد از آن سه وقت براى شما گناهى نيست كه امر به استيذان نكنيد و آنها را گناهى نيست كه اذن نگيرند، آن گاه در تعليل عدم گناه فرموده: آنها بسيار پيش شما مى روند و مى آيند و شما پيش يكديگر مى رويد و مى آئيد، اجازه گرفتن سبب عسر و حرج خواهد بود، ذيل آيه اشاره به حكمت اين تكليف است.

59- وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

يعنى چون بالغ شدند، سه وقت بودن از بين مى رود بلكه بايد پيوسته اذن بگيرند، مراد از الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فرزندان بالغ هستند كه تازه بلوغ رسيده ها نيز بايد مانند آنها باشند. ولى غلامان هم چنان فقط روزى سه بار اجازه مى خواهند، ذيل آيه بيان حكمت تكليف است.

60- وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللَّاتِي لا يَرْجُونَ نِكاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 252

أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِينَةٍ

.منظور از ثياب همان لباس پوشش زينت است كه براى وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ لازم بود يعنى مانعى نيست حجاب نداشته باشند به شرط آنكه با زينت و زيور خود را پيش مردم

آشكار نكنند. در روايت امام صادق عليه السّلام ثياب به روسرى و چارقد بزرگ تفسير شده است:

عن حريز بن عبد اللَّه عن الصادق عليه السّلام انه قرء ان يضعن ثيابهن قال الجلباب و الخمار اذا كانت المرأة مسنة» «1».

وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

يعنى حجاب براى آنها از بى حجابى بهتر است دو اسم حسنى تعليل حكم هستند خدا نداى فطرت را مى شنوند و به مصالح انسانها داناست، اين احكام از سميع و عليم بودن سرچشمه مى گيرد.

61- لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ لا عَلى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهاتِكُمْ.

در الميزان فرموده: ظاهر آيه جعل حقى است براى مؤمنان كه از خانه هاى اقرباى خود و از خانه هايى كه در آنها امين دانسته شده اند و از خانه هاى دوستان خود بخورند على هذا آنها مأذون هستند به مقدار احتياج از آن خانه ها بخورند.

آن گاه فرموده: ذكر نابينا، لنگ و مريض براى كثرت احتياج آنهاست كه كسب روزى براى آنها مشكل است و گر نه با ديگران فرقى ندارند، آمدن مِنْ بُيُوتِكُمْ براى آنست كه آن خانه ها با خانه هاى خودتان فرقى ندارد.

ناگفته نماند: ظهور آيه جواز خوردن ما دام العمر است نه يك بار و دو بار ولى ظاهرا مشروط به وجود احتياج است،

__________________________________________________

(1) تفسير برهان از كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 253

در مجمع البيان فرموده: روايت ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم اجمعين آنست كه مانعى نيست كه اينان از آن خانه ها كه خدا ياد كرده است بخورند به قدر نيازشان بدون اسراف، بى آنكه اذن بگيرند.

الميزان اضافه مى كند: «بيوتكم» بخانه پسر

و همسر نيز شامل مى شود چنان كه در روايات آمده است، طبرسى در استدلال به اينكه خانه هاى پسران خانه هاى پدران است روايت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله را نقل كرده كه به جوانى فرمود

«انت و مالك لابيك»

در الميزان در كافى از امام باقر صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مردى فرمود: تو و مال تو براى پدرت است، آن گاه امام فرمود:

من براى پدر دوست ندارم كه از مال پسرش بردارد مگر آنچه را كه به آن احتياج و ضرورت دارد كه اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ.

... أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتاتاً.

منظور از ما مَلَكْتُمْ ... آنست كه شخص وكيل كسى در اموال او باشد مى تواند از مال او بخورد چنان كه از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است «1».

«صديقكم تقديرش «او بيت صديقكم» است غرض از جَمِيعاً أَوْ أَشْتاتاً ظاهرا آنست كه چند نفر باشيد از آن خانه بخوريد يا تنها تنها، بنا بر بعضى از روايات منظور از «جميعا» خوردن با صاحب خانه است.

روايت شده: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مدينه هجرت فرمود ميان مسلمانان از مهاجر و انصارى برادرى برقرار كرد ... بعد از آن چون آن حضرت كسى از اصحاب خود را به جنگ مى فرستاد او كليد خانه اش را به برادر دينى مى داد و

__________________________________________________

(1)

«فى الكافى عن الصادق عليه السلام قال: الرجل له وكيل يقوم فى ماله فيأكل بغير اذنه» (صافى).

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 254

مى گفت: هر چه خواستى بگير، هر چه خواستى بخور، ولى آنها

از خوردن امتناع مى كردند تا گاهى طعام فاسد مى شد، خدا آيه جَمِيعاً أَوْ أَشْتاتاً را نازل كرد، يعنى: چون كليد دست شما بود مانعى نيست از آن بخوريد خواه صاحب خانه حاضر باشد يا نه «1» ناگفته نماند: منظور از آيه عموم است، گرچه شأن نزول خاص باشد.

فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.

چون اجازه داده شد به آن خانه ها وارد شويد و بخوريد، پشت سر آن فرمان مى دهد كه در وقت داخل شدن به اهل خانه سلام كنيد، مراد از عَلى أَنْفُسِكُمْ صاحبان خانه و حاضران در خانه است، چون افراد جامعه اسلامى به حكم يك پيكر هستند لذا عَلى أَنْفُسِكُمْ فرموده است.

آن گاه فرموده: در حالى كه سلام تحيّتى است از جانب خدا، پر بركت و دلچسب است و سبب الفت و محبت مى شود، ذيل آيه توجيه و تعليل سلام كردن است منظور از مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ظاهرا آنست كه خدا آن را تشريع كرده تا مسلمانان با آن به يكديگر تحيت گويند.

ابو الصباح از امام باقر عليه السّلام از آيه مى پرسد؟ امام مى فرمايد:

هو تسليم الرجل على اهل البيت حين يدخل ثمّ يردون عليه فهو سلامكم على انفسكم» (تفسير برهان).

62- إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ اين آيه و آيه بعدى در رابطه با يكى از احكام اين سوره است و آن اينكه

__________________________________________________

(1) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 255

در كارهاى اجتماعى چون خواستند حاضر نشوند، از رسول خدا و امام مسلمين اجازه بگيرند، و آنان كه به وقت

دعوت پيامبر اى جنگ در پشت سر يكديگر از مجلس خارج مى شوند از خدا بترسند.

كلمه آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ بعد از آمدن «المؤمنون» اشاره به مؤمنان واقعى است يعنى مؤمنان واقعى آنها هستند كه ... غرض از «امر جامع» امر اجتماعى و امرى است كه همه را جمع مى كند لَمْ يَذْهَبُوا يعنى از نزد رسول نمى روند و منصرف نمى شوند مگر آنكه براى رفتن اذن بگيرند.

فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ على هذا آن حضرت و ولى امر در اذن دادن مخير است اگر صلاح بداند اذن مى دهد وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ ... حاكى است كه اين كار در واقع خلاف است، امّا با اجازه و اعتذار آن حضرت جبران مى شود كه خدا آمرزنده و مهربان است.

در تفسير على بن ابراهيم آمده: اين آيه درباره حنظلة بن ابى عياش نازل شد كه بنا بود در شبى كه صبح آن جنگ «احد» پيش آمد عروسى كند از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اجازه خواست كه آن شب نزد عروسش بماند، خدا آيه فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ را نازل كرد، او نزد عروسش ماند، وقت صبح در حال جنابت به ميدان جنگ آمد و شهيد شد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: ملائكه را ديدم در ميان آسمان و زمين در كاسه هاى سيمين با آب باران حنظله را غسل مى دادند، پس از آن او را «غسيل الملائكه» مى گفتند «1».

63- لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً

__________________________________________________

(1) در تفسير برهان بعد از نقل اين سخن فرموده: او حنظلة بن

ابى عامر است چنان كه در ضمن خبرى در سوره آل عمران گذشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 256

منظور از دُعاءَ الرَّسُولِ به قرينه «يتسللون» خواندن آن حضرت مردم را به جهاد يا كارهاى اجتماعى ديگر، يعنى دعوت پيامبر را غير الزامى ندانيد آن طوريكه دعوت فيما بين خود را غير الزامى تلقّى مى كنيد.

در تفسير على بن ابراهيم آمده: اين آيه درباره قومى نازل گرديد كه چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آنها را براى كارى مانند جهاد و غيره جمع مى كرد بدون اجازه آن حضرت متفرق مى شدند «1».

«لو اذا» مصدر است در جاى حال يعنى «يتسللون ملاوذين» منافقان و مريض القلبها در پشت سر ديگران پنهان شده و مخفيانه از مسجد خارج مى شدند در بعضى روايات «لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم» تفسير شده كه رسول خدا را مانند خود نخوانيد بلكه با كمال احترام و تواضع او را با لفظ يا رسول اللَّه و يا نبى اللَّه خطاب كنيد ولى اين با ذيل آيه كه گفته شد و با فَلْيَحْذَرِ ... كه خواهد آمد ملايم نيست.

فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ تهديد است در رابطه با مخالفت امر پيامبر كه يكى از دو پيامد خطرناك دارد: بلائى در دنيا يا عذاب دردناكى در آخرت مراد از «امره» همان خواندن و دعوت آن حضرت است كه در صدر آيه گذشت.

64- أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

اين آيه توجيه همه احكام و مطالبى است كه در اين سوره بيان گرديد:

همه

آنچه در آسمانها و زمين است مملوك خداست، خدا به همه حالات و نيازهاى

__________________________________________________

(1) الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 257

آنها داناست على هذا آن حالات و نيازهايى كه شما انسانها در آن هستيد و آمدن احكام را لازم گرفته است خدا آنها را نيز مى داند، نزول احكام و آمدن اديان از روى علم خدا به حقيقت حال شماست.

به نظر الميزان يَوْمَ يُرْجَعُونَ عطف است بر ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ يعنى و مى داند روزى را كه به طرف او رجوع مى كنند پس حقيقت آنچه را كه كرده ايد به آنها خبر خواهد داد، اين خبر دادن گوشه اى از علم كلى خداست جمله فَيُنَبِّئُهُمْ ....

اولا تشويق به عمل است ثانيا اعمال انسانها در قيامت در قيافه ديگرى ظاهر خواهد شد كه انسان آنها را نخواهد شناخت و خدا از آن خبر خواهد داد.

شب نهم شعبان المبارك هزار و چهارصد و سه مطابق 1/ 3/ 1362 تفسير سوره نور به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 258

سوره فرقان در مكه نازل شده و هفتاد و هفت آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره فرقان چهل و دومين سوره است كه بعد از «يس» در مكه نازل گرديد در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره بيست و پنجم مى باشد از آيات سوره مى شود فهميد:

آن در موقعى نازل گشته كه اسلام به تدريج رونق مى گرفته و مشركان احساس خطر مى كرده اند، لذا موضعگيرى شديدى در مقابل آن حضرت كرده و مى خواسته اند با افتراها و سم پاشى ها جلوى دعوت آن حضرت را بگيرند، اما در چه سالى نازل شده درست معلوم نيست.

2- اين سوره بالاتفاق داراى هفتاد و هفت آيه است.

طبرسى رحمة اللَّه فرموده: اين تعداد اجماعى است، در تفسير خازن آمده كه

آن داراى هشتصد و نود دو كلمه و سه هزار و هفتصد و سى حرف است.

3- مطالب سوره نشان مى دهد كه در آن در مكه نازل شده است ابن عباس گويد: آيات 68 و 69 و 70 در مدينه نازل شده اند، در الميزان آمده است: شايد وجه اين قول آن باشد كه آن سه آيه مشتمل بر حرمت زنا است ولى در سوره مائده در بيان اخبار آيه خمر دانستيم كه زنا و خمر از اول ظهور اسلام حرمتشان معروف بود، به هر حال دليل متقنى بر نزول آن سه آيه در مدينه نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 259

4- علّت نامگذارى ظاهرا وقوع لفظ «فرقان» در اول آنست از باب تسميه كل به اسم جزء آن. در روايت نبوى كه در مجمع البيان و كشاف و غيره نقل شده «سورة الفرقان» آمده است.

5- به نظر مى آيد كه مجموع آن به يك بار نازل شده باشد، دليلى كه دلالت بر نزول تدريجى آن باشد به دست نيامد.

6- علّت نزول آن را بايد از متن سوره پيدا كرد. موقع نزول سوره، دعوت اسلامى به تدريج نضج مى گرفت، مشركان سخت احساس خطر مى كردند، لذا مى خواستند با تهمتها و سمپاشى ها جلوى دعوت اسلامى را بگيرند، مى گفتند:

خدا به او چيزى نازل نكرده، دروغهايى است كه بر خدا نسبت مى دهد (آيه/ 4).

مى گفتند: افسانه هايى است كه از گذشتگان مانده عده اى اينها را به او ياد مى دهند/ 5 مى گفتند: اين چگونه پيامبرى است مانند انسانها طعام مى خورد، در بازارها راه مى رود چرا ملكى به تصديق او نيامده و يا گنجى از طرف خدا باو داده نمى شود؟/ 7 و 8 مى گفتند چرا ملائكه

به خود ما وحى نمى آورد؟ چرا خدا را با چشم نمى بينيم؟ جواب دادن به اين سؤالات و بيان حقائق ديگرى علّت نزول اين سوره بوده است و اللَّه العالم.

7- غرض سوره چنان كه از آيه اول و دوم ظاهر مى شود بيان آنست كه:

خداوند خالق و آفريننده مخلوقات و اداره كننده آنهاست او اين قرآن را بر تو نازل كرده تا مردم را انذار نمايى در اين دو آيه مسئله نبوت و توحيد مطرح شده به همين مناسبت دلائلى بر توحيد و نفى شريك از خدا در اين سوره آمده است، مقدارى از اوصاف قيامت و اوصاف مؤمنان و حقائق ديگرى نيز بيان شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 260

سورة الفرقان مكيّة و هى سبع و سبعون اية نزلت بعد سورة يس

[سوره الفرقان (25): آيات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً (1) الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً (2) وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً (3) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلاَّ إِفْكٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً (4)

وَ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (5) قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (6) وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً (7) أَوْ يُلْقى

إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً (8) انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً (9)

تَبارَكَ الَّذِي إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً (10)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 261

بنام خدا رحمان رحيم

1- دائم الخير است خدايى كه قرآن را بر بنده خود نازل كرد تا بر جهانيان انذارگر باشد.

2- خدايى كه حكومت آسمانها و زمين خاص اوست، فرزندى اخذ نكرده، شريكى در حكومت نداشته و همه اشياء را آفريده و آنها را به طرز مخصوصى اندازه گرفته است.

3- به جز خدا معبودهايى گرفته اند، كه چيزى نمى آفرينند و خود آفريده مى شوند، و براى خود ضرر و نفعى را مالك نيستند و به مرگى و حياتى و زنده كردنى قدرت ندارند.

4- كافران گفتند: اين قرآن نيست مگر دروغى كه جعل كرده و در جعل آن گروه ديگرى بر او يارى نموده اند، حقا كه گفته ظلم و دروغ آورند.

5- و گفتند: قرآن افسانه هاى گذشتگان است كه نوشته است و صبح و شام بر او ديكته مى شود.

6- بگو: قرآن را خدايى نازل كرده كه نهان آسمانها و زمين را مى داند، كه او چاره ساز و مهربان است.

7- گفتند: چه شده بر اين پيامبر كه طعام مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ چرا به سوى او ملكى نازل نگشته تا با او انذارگر باشد؟!

8- تا گنجى به طرف او انداخته شود يا باغى داشته باشد كه از آن بخورد، ظالمان (به تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 262

مسلمانان) گفتند: پيروى نمى كنيد مگر از مرد جادو شده.

9- بنگر چه مثلهايى براى

تو مى زنند، گمراه شده اند قدرت هدايت ندارند.

10- مبارك است خدايى كه اگر بخواهد بهتر از آنچه مى گويند براى تو نازل كند، باغهايى كه از زير آن نهرها روان است و براى تو كاخها قرار دهد.

كلمه ها

تبارك: دائم الخير و پرفائده است. راغب گويد: بركت يعنى ثبوت خير خدايى در يك چيز، تبارك اللَّه از آن گويند كه فايده هاى ثابت در خداست و از خداست.

فرقان: فرق گذارنده بين حق و باطل. آن در اصل مصدر است ولى به معنى فاعل به كار رفته. طبرسى فرموده: هر فرق گذارنده فرقان ناميده مى شود.

راغب گويد: فرقان فقط در فرق بين حق و باطل بكار رود.

نشور: زنده كردن. «نشر اللَّه الموتى و انشرهم: احياهم» آن در اصل به معنى گستردن و گسترده شدن است.

افك: دروغ بزرگ. در جوامع الجامع فرموده: «الافك: ابلغ الكذب» آن در اصل به معنى برگرداندن است «افكه افكا: إذا صرفه عن الشي ء و قلبه».

افتراه: ساخته است و جعل كرده است آن را، فريه: دروغ. افتراء: دروغ ساختن.

زور: دروغ. چنان كه طبرسى و راغب و جوهرى گفته است. زور به فتح اول به معنى قصد و ميل است، از باب نصر ينصر به معنى قصد تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 263

آيد و زيارت از آنست، و از علم يعلم و كرم يكرم به معنى ميل و انحراف آيد. دروغ را زور گويند كه انحراف از حق است.

اساطير: افسانه ها و دروغها. (مؤمنون: 83).

اكتتبها: اكتتاب: نوشتن و نسخه بردارى كردن. راغب گويد: در متعارف به دروغ نوشتن گويند. فقط يك بار در قرآن آمده است.

تملى: املال و املاء آنست كه ديكته كنى تا بنويسد تُمْلى عَلَيْهِ:

خوانده مى شود و ديكته

مى شود.

بكرة: اوّل روز «اصيل»: آخر روز. بُكْرَةً وَ أَصِيلًا يعنى در طرف روز.

شرحها

در دو آيه اول مسئله نبوّت و توحيد مطرح است، و نيز معلوم مى شود كه توحيد نبوّت را لازم گرفته است يعنى لازمه توحيد ارسال رسل مى باشد با آمدن پيامبر ناشى از مبارك و دائم الخير بودن خدا است.

على هذا، سوره مباركه چنين شروع مى شود: خداى دائم الخير قرآن را فرستاده تا مردم انذار شوند، خدايى كه آفريننده موجودات و مدبّر آنهاست، خدايى كه در تدبير موجودات يگانه است و شريكى ندارد.

در آيات بعدى دو مطلب بازگو شده است، يكى شركائى كه به خدا نسبت مى دادند وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً ... ديگرى اشكالى كه بر نبوت مى كردند ... إِنْ هَذا إِلَّا إِفْكٌ افْتَراهُ ... و مسئله: ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ ...

1- تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً.

لفظ فرمان در وصف قرآن و تورات هر دو به كار رفته است، اين از آن تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 264

جهت است كه هر دو ميان حق و باطل فارقند، البته تورات در زمان خودش.

آمدن لفظ فرقان در اينجا اشاره است كه در زمان نزول قرآن، باطل ها شهرت يافته بودند، لازم بود فرقان بيايد و باطلها را كنار بزند.

«عبده» در عين حال كه موقعيّت آن حضرت را تحكيم مى بخشد حاكى است كه او بنده خداست و از خود چيزى ندارد، آنچه مى گويد گفته خدا، نمى شود بر او اشكال گرفت.

جمله لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً حاكى از جهانى بودن رسالت رسول خداست در اين زمينه در ذيل آيه وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 19 و در ذيل

آيه وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ انبياء/ 107 بحث شده است.

2- الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً.

اين آيه در مقام تعليل بر آيه ما قبل است و در عين حال موقعيّت خدا را در جهان روشن مى كند، لام در «الذى له» براى اختصاص است يعنى تدبير و حكومت آسمانها خاصّ خداست.

وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ تفريع است بر صدر آيه و نفى داشتن هر گونه شريك در تدبير جهان است.

در جاهاى مناسب گفته ايم كه مشركان در اتّخاذ ولد عقيده داشتند كه خدا فرزند اخذ كرده تا او را در تدبير جهان يارى كند، على هذا وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ تفريع است بر صدر آيه و نفى داشتن هر گونه شريك تدبير جهان است.

در جاهاى مناسب گفته ايم كه مشركان در اتّخاذ ولد عقيده داشتند كه تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 265

خدا فرزند اخذ كرده تا او را در تدبير جهان يارى كند، على هذا وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً نفي شريك بخصوص و وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ نفى هر گونه شريك است.

آن گاه در تكميل اين مطلب فرموده: وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ ... يعنى همانطور كه تدبير كلّ شى ء خاصّ اوست، آفرينش كلّ شي ء از اوست.

براى هر شي ء از اشياء جهان خلقتى بخصوص، قيافه اى بخصوص، مسير زندگى بخصوص، رشد و تكامل بخصوصى است، حساب كنيد زندگى انسان، توليد مثل انسان مثلا با يك مورچه، فيل، شتر، پرنده، درخت گردو، گل نيلوفر، درنده جنگل و امثال آن را، حيوانى كه

مى زايد، پرنده اى كه تخم مى گذارد، كانگورا كه بچّه خود را در كيسه بالاى شكم نگهدارى مى كند، و هزاران انواع ديگر، همه تقدير و اندازه گيريهاى خدايى هستند. چنان كه در سوره طه/ 50 أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى گفته شد.

3- وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً.

در آيه گذشته، گفته شد كه خدا آفريننده و مدبّر همه اشياء است، به دنبال آن وضع بتها و بت پرستها مطرح مى شود و مشركان محكوم مى كردند، آرى معبودهاى باطل آنها، مخلوقند نه خالق. حتى بر خودشان مالك دفع ضرر و جلب نفع نيستند، چگونه بر پرستش كنندگان خواهند بود!! مالك مرگ نيستند كه از كسى آن را دفع كنند، مالك حيات نيستند كه به كسى بدهند، مالك زنده كردن نيستند كه كسى را زنده كنند.

4- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلَّا إِفْكٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً.

از اين آيه نقل قول مشركان شروع مى شود. گفتند اين قرآن دروغ بزرگى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 266

است كه به خدا نسبت مى دهد.

مراد از قوم آخرون قهرا عدّه اى از اهل كتابند. گويند مرادشان، عداس غلام حويطب، يسار غلام علاء بن حضرمى، حبر غلام عامر، بودند كه اسلام آورده و در خدمت آن حضرت حضور داشتند.

فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً يعنى در اين گفته شان، ظلم و دروغ آوردند، طبرسى «جاءو» را «قالوا» گفته است، اين جمله ردّ قول آنهاست، جواب اين سخن و سخنان ديگرشان در قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ ...

خواهد آمد.

5- وَ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا سخن دوم مشركان است كه مى گفتند: اين قرآن افسانه هاى گذشته هاست كه نسخه بردارى كرده است جمله فَهِيَ تُمْلى ... حاكى است كه ديگران به او ياد مى دهند، مضمون آيه اوّلى آن بود كه قرآن را او و يارانش جعل مى كنند.

ولى اين آيه مى گويد: خود جعل نمى كند، بلكه مجعول ديگران است كه به او ياد مى دهند و در دو طرف روز باو مى خوانند تا ياد بگيرد.

سران مشركان خود مى دانستند كه اين آيات نمى تواند ساخته بشر باشد، اين سخنان را از آن مى گفتند كه مردم به آن حضرت ايمان نياورند.

6- قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَحِيماً.

اين آيه جواب إِفْكٌ افْتَراهُ و أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ است، خدا باطن آسمانها و زمين را مى داند، از جمله، باطن شما انسانها را نيز مى داند كه فطرت شما خواهان هدايت و توحيد است، وانگهى خدا چاره ساز و مهربان است، غفران و رحمت خدا لازم گرفته كه قرآن نازل كند تا هدايت شوند و به خواسته فطرت خود برسيد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 267

على هذا دانستن باطن آسمانها و زمين، شامل باطن انسانها نيز مى شود، غرض از باطن انسانها آنست كه فطرت انسان هدايت و توحيد و سعادت مى خواهد مانند وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ ابراهيم/ 34 كه منظور سؤال فطرت است، مراد از غفران در آيه، چاره سازى است كه يكى از معانى غفران مى باشد نظير: بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ سبأ/ 15. در معنى آيه اقوال گوناگونى است كه در تفاسير آورده اند.

7- وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ

وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً آنچه در دو آيه قبلى گذشت طعن بر قرآن مجيد بود. اين آيه و آيه بعدى طعن ابلهانه بر رسول خداست، به موجب آيه: وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا اسراء/ 94 مشركان را نظر آن بود كه بايد پيامبر از بشر نباشد، لذا ملاحظه مى شود كه در اين آيه طعام خوردن، و در بازارها قدم زدن را مخالف نبوت دانسته اند.

لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ ... تنزل است از سخن قبلى، يعنى حالا كه بشر است و طعام مى خورد، اقلا فرشته اى نازل شود و نبوت او را تصديق نمايد، مسئله آمدن ملك در سوره اسراء/ 92، انعام/ 9 نيز آمده و جواب داده شده است.

8- أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً گويى دو قسمت اول نيز تنزل است از آيه بعدى، يعنى حالا كه ملك نيامده اقلا گنجى بر او از جانب خدا انداخته مى شد، يا لا اقل باغى داشت و از ميوه آن خود را تأمين مى كرد.

مراد از ظالمون مشركان است، خطاب «تتبعون» متوجه مسلمين مى باشد يعنى مشركان ظالم و طرح كنندگان سؤالات ما لِهذَا الرَّسُولِ ... به مسلمانان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 268

گفتند: شما از يك انسان جادو شده اطاعت مى كنيد كه خيال مى كند به او وحى مى شود.

9- انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا اين آيه و آيه بعدى جواب گفته هاى آنهاست، منظور از الامثال وصفهاست و شامل هر شش قسمت از مفتريات آنهاست،

خطاب به آن حضرت نشان مى دهد كه مشركان قابليت خطاب و جواب روبرو را ندارند، يعنى بنگر در ردّ رسالت تو چه وصفها و مثلهايى مى زنند، «فضلوا ...» تفريع است بر صدر آيه، يعنى اينها درباره تو گمراه شده اند و گمراهيشان به حدى است كه ديگر اميد هدايتشان نيست و استعداد هدايت را از دست داده اند، سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ آيه انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ ... در سوره اسراء/ 48 نيز آمده است و نشان مى دهد: انسان در لجاجت و عصيان به حدى مى رسد كه ديگر برگشت براى او غير ممكن مى شود.

10- تَبارَكَ الَّذِي إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً اين آيه جواب است بر أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ ... لفظ «ذلك» اشاره است به «كنز و جنات» منظور از جنات و قصور، باغها و كاخهاى دنيوى است، جنات و كاخهاى بهشتى حتما براى آن حضرت خواهد بود، نه اينكه با شرط گفته شود: إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ ....

جواب آمدن ملك چنان كه در بالا گفته شد در سوره انعام و اسراء آمده است، طعام خوردن، در بازار قدم زدن، لايق جواب دادن نيست، جواب رَجُلًا مَسْحُوراً از آيه قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ ... معلوم گرديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 269

[سوره الفرقان (25): آيات 11 تا 26]

اشاره

بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيراً (11) إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً (12) وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً (13) لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً (14) قُلْ

أَ ذلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَ مَصِيراً (15)

لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ خالِدِينَ كانَ عَلى رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُلاً (16) وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِي هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ (17) قالُوا سُبْحانَكَ ما كانَ يَنْبَغِي لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِياءَ وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَ كانُوا قَوْماً بُوراً (18) فَقَدْ كَذَّبُوكُمْ بِما تَقُولُونَ فَما تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَ لا نَصْراً وَ مَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذاباً كَبِيراً (19) وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ يَمْشُونَ فِي الْأَسْواقِ وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ كانَ رَبُّكَ بَصِيراً (20)

وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً (21) يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً (22) وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً (23) أَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلاً (24) وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلاً (25)

الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَ كانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرِينَ عَسِيراً (26)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 270

11- بلكه قيامت را تكذيب كرده اند به كسى كه قيامت را تكذيب كند آتشى افروخته آماده كرده ايم.

12- آتش چون مردم را از دور ببيند، اظهار خشم و فرياد آن را مى شنوند.

13- و چون در آن آتش به طور بسته به مكان تنگى انداخته شوند فرياد و اهلاكا سر مى دهند

14- امروز يك دفعه و اهلاكا نگوئيد بلكه وا هلاكاى بيشتر سر دهيد.

15- بگو: آيا

آن آتش بهتر است يا بهشت جاودان كه اهل تقوى وعده شده اند، بهشت براى پاداش و محل بازگشت است

16- آنچه بخواهند در بهشت براى آنها موجود است اين براى پروردگار تو وعده سؤال كشده اى است.

17- روزى كافران و معبودهايشان را محشور مى كند و مى گويد: آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد يا خود گمراه شدند؟

18- معبودها گويند: منزهى تو ما را نمى رسيد كه جز تو دوستانى بگيريم، ليكن آنها و پدرانشان را متاع دنيا دادى، تا ياد تو را فراموش كردند و قومى هلاك شدند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 271

19- (اى عبادت كنندگان) معبودها شما را در آنچه مى گفتند تكذيب كردند، قدرت برگرداندن عذاب و يارى را نداريد، هر كه از شما ظلم كند عذاب بزرگى را بر او مى چشانيم.

20- پيش از تو پيامبرانى نفرستاديم مگر اينكه آنها طعام مى خوردند و در بازارها راه مى رفتند بعضى از شما را براى بعضى امتحان گردانده ايم آيا صبر مى كنيد، پروردگار تو بيناست.

21- كسانى كه لقاء ما را اميد ندارند گويند چرا ملائكه بر ما نازل نمى شود يا چرا پروردگار خويش را نمى بينيم، در نفس خود تكبر كردند و طغيان بزرگى به وجود آوردند.

22- روزى ملائكه را مى بينند آن روز گناهكاران را بشارتى نيست و گويند: حِجْراً مَحْجُوراً.

23- مى آئيم بر آنچه عمل كرده اند و آن را غبارى پراكنده مى گردانيم.

24- اهل بهشت در آن روز از حيث قرارگاه بهترند و از حيث استراحتگاه خوبتر.

25- و روزى كه آسمان ابر آلود شكافته مى شود و ملائكه نازل مى گردند.

26- حكومت حق در آن روز خاص خداست و روزى است بر كافران دشوار.

كلمه ها

ساعة: جزئى از اجزاء وقت، چنان كه راغب گفته است،

آن در قرآن به معنى مطلق وقت آمده هر چند كه جزئى باشد، منظور از آن در آيه وقت قيامت است.

تغيظ: غيظ: خشم شديد. تغيظ: اظهار خشم، چنان كه راغب گفته است اين آيه نظير تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ ملك/ 80 است كه آن نيز درباره جهنم است.

مقرنين: قرآن (بر وزن عقل) جمع كردن، تقرين: براى كثرت و مبالغه تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 272

است يعنى: به شدت جمع كردن. «مقرنين»: به شدت بسته شدگان، مانند مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ ابراهيم/ 9.

ثبور: هلاكت. «ثبر ثبورا: هلك» «ثبره: اهلكه».

زفير: به نظر مى آيد زفير به معنى فرياد باشد نظير سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ ملك/ 7 رجوع شود به (انبياء/ 100) اين لفظ سه بار در قرآن آمده است راغب گويد تغيظ اظهار غيظ است آن گاهى توأم با صداست نظير سمعوا لها تغيظا و زفيرا» بورا: هلاك شدگان. گويند: آن جمع باير است، به نظر بعضى بور مصدر است، مفرد و جمع با آن توصيف مى شوند بوار در اصل به معنى كساد است كه نتيجه اش فساد مى باشد.

صرفا: برگرداندن، منظور برگرداندن عذاب است.

عتو: تجاوز و نافرمانى. «عتوا»: تجاوز كردند.

حجر: در اينجا به معنى منع است محجور: ممنوع.

هباء: گرد. هَباءً مَنْثُوراً گرد پراكنده.

مستقر: قرارگاه اسم مكان است نمى شود اسم مفعول باشد، چون استقرّ لازم آيد.

مقيلا: اسم مكان است به معنى محل استراحت، طبرسى از اظهرى نقل كرده: قيلوله نزد عرب استراحت نيمروز است و لو خواب هم در آن نباشد.

شرحها

در اين آيه روشن شده كه طعنه زدن كفار درباره قرآن و پيامبر از آن تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 273

ناشى است كه اعتقاد به معاد ندارند و

اگر عقيده به معاد داشتند و از حساب و كتاب مى ترسيدند اين حرفها را نمى زدند. امّا تكذيب كنندگان قيامت را، عذابى شديد در پيش است.

روز قيامت مشركان و معبودهايشان را جمع مى كنيم و از معبودها مى پرسيم كه اين بندگان مرا شما گمراه كرديد يا خود گمراه شدند آنها گويند: خدا ما خودمان را براى آنها معبود نكرديم آنها خود گمراه شده و چنين كردند، آن گاه به مشركان مى گوئيم معبودهايتان شما را تكذيب كردند، جايتان آتش است.

مشركان مى گويند: چرا بر ما ملائكه نازل نمى شود، چرا خدا را با خشم نمى بينيم؟ اين در اثر طغيان آنها، روز قيامت ملائكه را خواهند ديد ولى به خير آنها نخواهد بود.

ناگفته نماند: اين آيات نشان مى دهد كه مشركان از نفوذ و پيشرفت اسلام به سردرگمى عجيب گرفتار شده بوده اند، كه هر چه رطب و يابس به زبانشان آمده گفته اند.

11- بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيراً.

اين مطلب در آيات ديگرى نيز آمده است، كه علّت تكذيب دين خدا و پيامبران و علت گناه كردن همانا عدم ايمان به آخرت و حساب و كتاب است آرى انسان وقتى كه خود را در مقابل اعمال خويش مسئول ندانست، از هيچ كارى باك ندارد، در اينجا هم علت اعتراضات و اقتراحات مشركان همان تكذيب قيامت است امّا تكذيب كنندگان در آتشى افروخته خواهند بود.

12- إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً.

فاعل «رأتهم» سعير است يعنى چون سعير از دور كفّار را به بيند به غيظ آيد و فرياد مى كشد، اين نشان مى دهد كه جهنم با شعور و بيناست و كفار را تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 274

مى شناسد

الميزان مى گويد اين تشبيه حالت آتش است نسبت به آنها، مانند شير كه چون طعمه خود را مى بيند همهمه مى كند، نگارنده را در اينجا مطلبى است كه در نكته ها خواهد آمد.

13- وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً.

منظور از «مقرنين» ظاهرا بسته شدن با زنجيرهاست نظير وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ ابراهيم/ 9، به قولى با قرين خود از شياطين جمع و بسته مى شوند، شايد آن اشاره به تنگى جايشان باشد، در مجمع از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: در آتش جايشان مانند رفتن ميخ در ديوار خواهد بود:

«و الذى نفسى بيده انهم يستكرهون فى النار كما يستكره الوتد فى الحائط».

دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً اشاره به يأس از نجات است، تنكير «ثبور» براى نشان دادن عظمت و بزرگى آن است (اعاذنا اللَّه من النار).

14- لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً.

اين آيه اشاره است بر آنكه و اهلاكا گفتن فائده اى به حال آنها نخواهد داشت، نظير: اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ طور/ 16.

15- قُلْ أَ ذلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَ مَصِيراً.

اين آيه و آيه بعدى مقايسه اى است ما بين بهشت و جهنم، خدا آن حضرت را مأمور كرده كه از آنها بپرسد. اضافه جنت به خلد حاكى از هميشه بودن بهشت است، چنان كه «خالدين» دلالت بر هميشه بودن اهل بهشت دارد. «المتقون» مى گويند كه راه رسيدن به بهشت تقوى است. كه آن پاداش اهل تقوى و محل انتقال آنهاست. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 275

16- لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ خالِدِينَ كانَ عَلى رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُلًا.

آنها

راست در بهشت هر چه بخواهند، بعضى ها در امثال اين آيه اشكال كرده اند كه ممكن است آنها بعضى از قبائح را اراده كنند، يا تجاوز به بعضى از اهل بهشت را بخواهند، يا نجات بعضى از كفار را از آتش و يا مقام پيامبران و امامان را اراده كنند.

در جواب بايد گفت: آنها مصداق رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ هستند چيزى را كه بر خلاف قانون عدالت باشد اراده نمى كنند. جمله كانَ عَلى رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُلًا دلالت بر حتمى بودن اين وعده دارد خدا آن را بر خود واجب كرده است، نظير وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ انبياء/ 104 گويند: علّت مسئول بودن آنست كه مؤمنان آن وعده را به لسان حال خواسته اند، يا ملائكه از خدا خواسته اند كه گفته اند: رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ مؤمن/ 18 يا مؤمنان در دعاى خود خواسته اند. به نظر نگارنده «مسئولا» براى تاكيد كانَ عَلى رَبِّكَ است.

17- وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِي هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ.

در بسيارى از آيات آمده است كه روز قيامت مشركان با معبودهايشان روبرو مى شوند و معبودها از مشركان بيزارى مى جويند، اين آيه و آيه بعدى يكى از آنهاست ما يَعْبُدُونَ شامل بتها و طاغوتها و همه مخلوقات پا كند كه معبود واقع شده اند از قبيل ملائكه و عيسى عليه السّلام مانعى نيست كه خدا بتها را نيز زنده كند و اين خطاب را به همه القاء فرمايد، منظور از «عبادى» كفار است كه به ضلالت افتاده اند، بقيه سخن «نكته ها» خواهد آمد.

18- قالُوا سُبْحانَكَ ما كانَ يَنْبَغِي لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ

مِنْ أَوْلِياءَ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 276

وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَ كانُوا قَوْماً بُوراً

.جواب معبودهاست از أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِي هؤُلاءِ، ابتدا خدا را تسبيح كرده اند كه ادب عبوديت و بندگى همانست منظور از «اولياء» مشركان هستند يعنى ما را نمى رسيد و سزاوار نبود كه جز تو دوستانى بگيريم چنان كه آنها ما را اولياء گرفتند.

پس از آنكه اضلال را از جانب خود نفى كردند، علت گمراهى آنها را چنين توجيه خواهند كرد كه خدايا آنها و پدرانشان را متاع دنيا دادى و آنها غرق در شهوات و دنيا پرستى شدند در نتيجه ذكرى را كه توسط انبيا نازل كرده بودى از ياد بردند و شدند قومى هالك يا فاسد.

وَ كانُوا قَوْماً بُوراً بقيه جواب و ادامه و عاقبت نَسُوا الذِّكْرَ است يعنى: نسيان ذكر به هلاكتشان انجاميد، نه اينكه بگوئيم: ذاتا قومى فاسد بودند چنان كه بعضى گفته اند. ناگفته نماند مانعى نيست كه طاغوتها نيز در برائت از پيروان خود چنين سخنى در جواب خدا بگويند، چنان كه شيطان روز قيامت به پيروان خود خواهد گفت: إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ ...

ابراهيم/ 22.

19- فَقَدْ كَذَّبُوكُمْ بِما تَقُولُونَ فَما تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَ لا نَصْراً وَ مَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذاباً كَبِيراً.

اين كلام خداست كه بعد از برائت معبودها، به مشركان خواهد فرمود يعنى معبودها سخن شما را كه مى گفتيد: اينها معبود ما هستند تكذيب نمودند پس نمى توانيد به سبب آنها عذاب را از خود برگردانيد و نه بواسطه آنها خود را يارى دهيد، «صرفا» در صورتى است كه معبودها در ردّ عذاب علت تامه باشند، و «نصرا» در صورتى كه

جزء العلة باشند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 277

پس از آنكه صرف و نصر معبودها منتفى گرديد حكم كلّى وَ مَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذاباً اجرا خواهد شد، ظلم در آيه با شرك تطبيق مى شود، إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ لقمان/ 13.

20- وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ يَمْشُونَ فِي الْأَسْواقِ وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ كانَ رَبُّكَ بَصِيراً.

اين آيه جواب ديگرى است از ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ ... پس از آنكه با تَبارَكَ الَّذِي جَعَلَ ... و با بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ ... جواب داده شد در اين آيه فرموده: طعام خوردن و قدم زدن در بازارها منحصر بر تو نيست بلكه همه پيامبران چنين بوده اند.

آن وقت در مقام تعليل اين كلام فرموده: اين براى آنست كه بعضى از شما را براى بعضى امتحان قرار داده ايم، انبياء براى بشر امتحان هستند تا كدام ايمان بياورند و كدام ايمان نياورند، آيا در اين امر و امتحان خويشتن دار هستيد و به اراده خدا گردن مى نهيد؟

آن وقت در تكميل مطلب فرموده: وَ كانَ رَبُّكَ بَصِيراً پروردگارت به حقائق امور بيناست، هر چيز را در جاى خود مى نهد، نظام اتم خلقت و انسان لازم گرفته كه پيامبران از انسانها باشند و انسانها به وسيله آنها آزمايش شوند.

21- وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً.

اعتراض ديگرى است از جانب مشركان نسبت به رسالت آن حضرت، گويى اعتراضهاى گذشته در آيات هفتم و هشتم راجع به آن بود كه بشر چگونه مى تواند تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص:

278

پيامبر باشد، اما اين اعتراض آنست كه: خوب حالا كه بناست پيامبر از بشر باشد چرا او پيامبر باشد و ما نباشيم مگر ما مثل او بشر نيستيم؟! منظور از نزول ملائكه آوردن وحى و از ديدن خدا، سخن گفتن خدا با آنهاست چنان كه با پيامبر سخن مى گويد و شايد نظرشان ديدن خدا باشد، غرض از «لقاء اللَّه» لقاء ثواب يا عذاب خدا در آخرت است، اميد نداشتن لقاء اللَّه همان انكار معاد است، جمله لا يَرْجُونَ لِقاءَنا در جاى: بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ و تعليل قول آنهاست.

لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ... ظاهرا جواب أَوْ نَرى رَبَّنا است يعنى خود بزرگ بينى و طغيان سبب اين سخن شده است، جواب لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ در آيه بعدى خواهد آمد.

22- يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً.

اين آيه جواب آنها راجع به آمدن ملائكه براى ايشان است، منظور از «يوم» ظاهرا وقت مرگ است، زيرا پيش از آخرت، در وقت مرگ، ملائكه را خواهند ديد، وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ ... انعام/ 93، ايضا آيه: الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ ... نحل/ 28 اين هر دو آيه روشن است كه وقت از دنيا رفتن ملائكه را خواهند ديد ولى ديدن ملائكه بر آنها بشارت نيست.

راجع به يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً در مجمع البيان از خليل نقل شده:

چون در جاهليت كسى در ماه حرام كسى را مى ديد و مى ترسيد كه او را بكشد مى گفت: حجرا محجورا يعنى كشتن من در اين ماه بر تو حرام است،

راغب تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 279

نيز چنين گفته است. كفار به وقت مرگ چون ملائكه را ديدند، اين سخن بر زبان مى آورند به گمان اينكه براى آنها مفيد باشد نگارنده گويد: شايد منظور از آن، اظهار يأس باشد يعنى به وقت ديدن ملائكه خواهند گفت: ما از رحمت خدا محجور شديم محجوريت تمام. در اينصورت، محجورا تأكيد «حجرا» مى باشد.

23- وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً.

آيه درباره حبط اعمال نيك آنهاست كه فائده اى به حالشان نخواهد داشت، گويى كسى سؤال مى كند: پس تكليف كارهاى خوبى كه در دنيا كرده اند چيست؟

جواب داده مى شود كه اعمالشان پوچ و بيحاصل خواهد شد، اين آيه راجع به قيامت است، مى شود راجع به برزخ هم باشد.

هَباءً مَنْثُوراً راجع به معدوم شدن اعمال نيست بلكه حكايت از پراكندگى دارد يعنى چيزى به دستشان نخواهد آمد نظير: مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَيْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ ابراهيم/ 18 كه عمل در اينجا به خاكسترى كه باد آن را پراكنده كند تشبيه شده است، راجع به حبط اعمال ذيل آيه 217 بقره سخن گفته ايم.

24- أَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلًا.

اين آيه در مقابل آيات قبل و در رابطه با مؤمنان است، در الميزان فرموده:

«خير. احسن» از معناى تفضيل منسلخ مى باشند، يعنى اين آيه نمى گويد كه قرارگاه اهل جنت بهتر از مشركان است بلكه مى گويد قرارگاه آنها و استراحتگاه آنها خوب است اين سخن در مجمع البيان نيز آمده است.

مى شود گفت: آمدن اسم تفضيل براى مبالغه است يعنى: في نفسه بهتر و نيكوتر است مانند

أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا احقاف/ 16 يعنى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 280

آنچه براى خدا باشد همه احسن است نه اينكه نيكوتر را قبول خواهيم كرد ولى نيكو را، نه.

در بعضى از روايات، اين آيه به برزخ تفسير شده است:

«قال امير المؤمنين عليه السّلام في حديث اذا وضع المؤمن فى قبره ثم يفسحان يعنى الملكين فى قبره مدّ بصره ثم يفتحان له بابا الى الجنة يقولان له: نم قرير العين نوم الشاب الناعم فان اللَّه عز و جل يقول. اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا»

(برهان از كافى).

25 و 26- وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلًا الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَ كانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرِينَ عَسِيراً.

لفظ «و يوم» عطف است بر يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ يعنى: ايضا ملائكه را مى بينند در روزى كه آسمان با ابر شكافته مى شود، مراد از اين «يوم» روز قيامت است.

گويند: باء در «بالغمام» به معنى ملابست است يعنى: و روزى كه آسمان ابر آلود شكافته مى شود، نزول ملائكه شكافته شدن آسمان را لازم نگرفته است، زيرا ملائكه مادى نيستند، نزول آنها حاجتى به شكافته شدن آسمان ندارد، على هذا هر يك مطلب مستقلى است. به هر حال آيه روشن است كه روز قيامت ملائكه براى مسئوليتهايى به جهان خاكى نازل خواهند شد.

به نظر مى آيد كه «الملك» مبتدا و «الحق» وصع آن و «للرحمن» خبر مبتداست يعنى: حكومت حق و واقعى در آن روز براى خداى رحمان ثابت است مانند: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ و چون حكومت خاص خداست لذا آن روز براى كافران روز سختى خواهد بود، چون اسباب دنيوى آنها به

كلى از بين رفته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 281

نكته ها
جهنم گويا: و بيناست

در رابطه با آيه: إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً بايد بدانيم كه عده اى از آيات حكايت از آن دارند كه جهنم شعور و درك دارد، سخن مى گويد و اهل عذاب را مى بيند، يكى اين آيه است كه مى گويد: آتش مردمان را از دور مى بيند و اظهار خشم مى كند و فرياد مى كشد، ديگرى آيه: يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ ق/ 30 كه صريح است جهنم در جواب خدا خواهد گفت: اهل و داخل شوندگان من را اضافه مى كنى؟

سوم آيات: وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ ... ملك/ 6 8 آيات مى گويد چون كفار به آتش انداخته شوند جهنم فرياد مى كشد، نزديك است كه از خشم خود متلاشى و منفجر مى كنى؟

چهارم: كَلَّا إِنَّها لَظى نَزَّاعَةً لِلشَّوى تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى وَ جَمَعَ فَأَوْعى معارج/ 15- 18، روشن است كه آتش جهنم آنان را كه از حق اعراض كرده اند به سرى خود مى خواند.

عده اى اين آيات را حمل بر تشبيه جهنم به حال انسان كرده اند نظير ديدن انسان دشمن خود را يا نظير ديدن شير، شكار و طعمه خويش را، ولى لازم است آنها را حمل بر ظاهر كرده و از آنها استفاده كنيم، به نظر مى آيد در آخرت همه چيز زنده و جاندار خواهد شد وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ آرى زندگى واقعى آن دنياست، چه مانعى دارد كه آتش آخرت نيز با شعور و بينا و گويا باشد.

تفسير أحسن

الحديث، ج 7، ص: 282

شرك تنها پرستيدن بتها نيست

در رابطه با آيه اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ و در رابطه با آيه وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ بايد بدانيم شرك فقط آن نيست كه به جاى خدا بتها و مجسمه ها را بپرستند، بلكه اطاعت از طاغوتها و فرمانبرى آنها به جاى فرمان خدا از اقسام شرك است، خداوند روز قيامت به مردم خواهد فرمود: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ يس/ 60 عبادت شيطان همان اطاعت از وسوسه هاى اوست، كفار روز قيامت در جهنم خواهند گفت: رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا احزاب/ 67.

در دنياى ما با آنكه بت پرستى و مجسمه پرستى نزديك به از بين رفتن است ولى بازار شرك بسيار گرم است، ابر قدرتها و طاغوتهاى كوچك و بزرگ كه به زبانحال طبل أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى مى نوازند، بالاتر از مجسمه هاى سنگى مردم را بدبخت كرده و مى كنند. در عربستان فعلى درست است كه بتهاى كعبه از بين رفته است ولى پرستيدن امريكا صدها بار بدتر از آن به جامعه اسلامى صدمه مى زند و هكذا. لازم است در اثر تبليغات قوى، توحيد را در جاى شرك بنشانيم انشاء اللَّه تعالى.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 283

[سوره الفرقان (25): آيات 27 تا 40]

اشاره

وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً (27) يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً (28) لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً (29) وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (30) وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَ كَفى بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصِيراً (31)

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ

لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً (32) وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً (33) الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلاً (34) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً (35) فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِيراً (36)

وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ عَذاباً أَلِيماً (37) وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً (38) وَ كُلاًّ ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ كُلاًّ تَبَّرْنا تَتْبِيراً (39) وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً (40)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 284

27- يا دآر روزى را كه در آن ظالم (از كثرت تأسف) هر دو دست خويش را مى جود و گويد: اى كاش با اين پيامبر راه دين را اخذ مى كرد.

28- واى بر من اى كاش فلان كس را دوست نمى گرفتم.

29- او مرا از قرآن گمراه كرد، بعد از آنكه قرآن به من آمد، شيطان خوار كننده (رها كننده) انسان است.

30- پيامبر (در آن روز) خواهد گفت: پروردگارا قوم من اين قرآن را متروك كردند.

31- اين چنين براى هر پيامبر دشمنى از گناهكاران قرار داده ايم، خدا در هدايت و يارى كافى است.

32- كافران گفتند: چرا قرآن يك دفعه بر او نازل نمى شود اين چنين (به تدريج نازل كرديم) تا قلوب تو را قوى كنيم آن را با تأنى مخصوص بيان كرديم.

33- براى تو گفته (باطلى) نمى آورند مگر آنكه ما حق را مى آوريم و بهترين

بيان را.

34- آنهايى كه بر رويشان به جهنم محشور مى شوند آنان از حيث منزل بدتر هستند و از حيث راه گمراهتر.

35- به موسى كتاب تورات را داديم، برادرش هارون را با او وزير (يار) گردانديم.

36- گفتيم: برويد به سوى قومى كه آيات ما را تكذيب كرده اند، آنها را به طرز بديعى هلاك كرديم.

37- (يا دآر) قوم نوح را، چون پيامبران را تكذيب كردند غرقشان نموديم براى مردم تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 285

عبرتشان گردانديم، ظالمان را عذابى اليم آماده كرده ايم.

38- (يا دآر) قوم عاد و ثمود و اهل رس و مردمان زيادى را ميان آنها.

39- به همه آنها مثلها زديم و همه را به طرز خاصى هلاك كرديم.

40- اهل مكه (در سفر خويش) به شهرى كه باران بد بر آن باريده بود آمدند، آيا آن را نديده بودند بلكه برانگيخته شدن را اميد ندارند.

كلمه ها

يعض: عض: به دندان گرفتن «عضه عضا: امسكه باسنانه» آن گاهى از خشم است و گاهى از حسرت و تأسف، در آيه معناى دوم مراد است.

خذول: بسيار خوار كننده و رها كننده. خذل: رها كردن و يارى نكردن خذول صيغه مبالغه است.

مهجور: ترك شده. هجر و هجران آنست كه انسان از ديگرى جدا شود خواه با زبان باشد يا با بدن يا با قلب هجر (بر وزن قفل) به معنى هذيان آيد مهجور به نظر بعضى هذيان است.

ترتيل: طبرسى فرموده: ترتيل بيان كردن است با تأنى و تدريج، ابن اثير گفته: ترتيل قرائت آنست كه با تأنى و آشكار گفتن حروف و حركات باشد، مثل: از جمله معانى مثل حديث و گفته است منظور از آن در آيه حديث و گفته

و سؤال است.

وزير: كمك و يار. وزر به معنى يار است وزير سلطان كسى است كه مقدارى از بار او را حمل مى كند.

تدمير: دمر: هلاك. تدمير: هلاك. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 286

رس: نام محلى با نام رود «ارس» فعلى است كه در «نكته ها» خواهد آمد، اين لفظ فقط دو بار قرآن آمده است فرقان/ 38، ق/ 32.

تتبير: به نظر راغب تبر و تتبير هر دو به معنى هلاك كردن و نابود كردن است، ولى ديگر تبر (بر وزن عقل و شرف) را به معنى هلاك شدن گفته اند.

نشور: برانگيختن، زنده كردن. «نشر اللَّه الموتى و انشرهم: احياهم».

شرحها

در ادامه جريان مشركان در اين آيات آمده: روز قيامت مشركان از كثرت اندوه و تأسف دستهاى خود را مى جوند و مى گويند اى كاش از پيامبران اطاعت مى كرديم و اى كاش از مشركانى مانند خود بيزار مى شديم، آن روز رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در مقام شكوى خواهد گفت: خدايا قوم من به قرآن بى اعتنا شدند.

آن گاه اعتراضى از كفار نقل شده كه چرا قرآن به يك بار نازل نمى شود، سپس جواب داده شده كه مى خواهيم با تداوم وحى قلب تو مطمئن باشد، سپس حالات چند نفر از پيامبران كه اقوامشان هلاك گشتند براى تسليت آن حضرت و تهديد مشركان نقل شده است.

27- وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا.

اين آيه و دو آيه بعدى بطور كلى مى فهماند كه كافر روز قيامت از كرده خود نادم شده و آرزو خواهد كرد كه اى كاش اطاعت از رسول مى كرد.

اما الف و لام «الظالم» و نيز «الرسول» براى عهد است كه اشاره

به ظالمى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 287

معهود و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى باشد، گويى واقعه اى در رابطه با اين سه آيه رخ داده است.

در مجمع البيان نقل شده: عقبة بن ابى معيط و ابىّ بن خلف دو نفر از سران مشركان مكه با هم دوست بودند، عقبه را عادت آن بود كه چون از سفر برمى گشت مردم را اطعام مى كرد و اشراف را به طعام دعوت مى نمود، و با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بيشتر مجالست مى كرد. روزى از سفر برگشت و به عادت خويش مردم از جمله رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را به طعام دعوت كرد، چون سفره آماده شد، حضرت فرمود: من از طعام تو نمى خورم مگر آنكه بگويى لا اله الا اللَّه و انّ محمّدا رسول اللَّه.

عقبه ترسيد كه آن حضرت بدون طعام خوردن از منزل او خارج شود لذا شهادتين را گفت. حضرت از طعام او ميل فرمود.

اين خبر بابىّ بن خلف رسيد، به عقبه گفت: ديوانه اى شده اى؟ گفت: نه بلكه او داخل خانه من شد و خواست از طعام من نخورد، لذا مجبور شدم شهادتين گفتم، ابى گفت: اين عذر از تو قبول ندارم مگر آنكه بر وى و بر روى او آب دهان بياندازى، عقبه اين كار كرد و مرتد شد: رحم چهار پايى را برگرفت به كتف آن حضرت انداخت، حضرت فرمود: اگر در خارج مكه تو را ديدم سرت را با شمشير مى گيرم، روز بدر سرش را با شمشير زدند. آيات در بيان اين جريان نازل شد:

على هذا منظور از «الظالم» از لحاظ مصداق اولى عقبة بن ابى

معيط است كه روز قيامت از كثرت تأسف دست خود را خواهد جويد.

28- يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلًا.

بنا به مصداق اولى، عقبه خواهد گفت اى كاش ابىّ بن خلف را دوست تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 288

نمى گرفتم. اما از لحاظ عمومى شامل هر كسى است كه كافر و اهل شرك را دوست دارد، و به خاطر او با حق مخالفت كند.

29- لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا.

تتمه سخن اوست يعنى بعد از اظهار شهادتين او مرا از حق گمراه كرد، وَ كانَ الشَّيْطانُ ... اگر تتمه قول ظالم باشد معنايش آنست كه بالاخره دست شيطان در كار بود كه من حق را رها كرده باطل را اختيار نمودم، و شايد آن از كلام خدا باشد، منظور از ذكر قرآن است.

خذلان شيطان آنست كه باطل را در انسان خوب جلوه مى دهد و چون انسان در باطل غلطيد، شيطان او را رها مى كند كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ ... حشر/ 16 آيه نشان مى دهد كه دوستان بد و شيطان در گمراه شدن انسان تأثير بزرگى دارد.

30- وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً.

ظاهرا اين گفته راجع به قيامت و آن حضرت در روز قيامت چنين شكايتى خواهد كرد، على هذا آمدن «قال» براى محقق الوقوع بودن است مانند بسيارى از آيات قيامت كه به لفظ ماضى آمده است، در آيات قرآن محلى پيدا نيست كه آن حضرت در روز قيامت از فسادهايى كه ديده شكايت كند، ولى درباره قرآن شكايت خواهد كرد، كه خدايا قوم من قرآن مرا

متروك گذاشته.

31- وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَ كَفى بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصِيراً.

تسليتى است براى آن حضرت كه تنها تو نيستى دشمن دارى، بلكه هر پيامبر چنين دشمنانى داشته است، جمله وَ كَفى بِرَبِّكَ ... حاكى است كه دشمنان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 289

كارى نتوانند كرد، چون خدا هادى و يار تو است، او در كارها تو را رهبرى مى كند، در نتيجه كيد دشمنان خنثى مى شود و يارى مى كند، تا دشمنانت خورد شوند و يا منظور از «هاديا» آنست كه دشمنان تو جلو هدايت مردم را نتوانند گرفت بلكه خدا آنها را هدايت خواهد كرد.

32- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا.

از جمله اعتراضات مشركان آن بود كه مى گفتند: چرا قرآن به يك بار بر او نازل نمى شود و چرا هر چند بار چندين آيه نازل مى گردد؟ ظاهرا اين همانست كه در سوره اسراء گذشت كه مى گفتند ... أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ ... اسراء/ 93.

در جواب اين اعتراض فرموده: خدا مى تواند قرآن را يك بار نازل كند ولى در اين صورت وحى ميان خدا و تو قطع مى شود، انتخاب اين طريق براى آنست كه ارتباط تو با خدا پيوسته باشد تا قلب تو را بدين وسيله قوى و نيرومند كنيم.

«كذلك» اشاره است به نزول تدريجى يعنى «كذلك نزلنا متفرقا ...»

كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ جواب تمام است، اما جمله وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا به نظر مى آيد براى دفع دخل است يعنى تكه تكه نازل شدن سبب آن نمى شود كه در قرآن ابهامى به

وجود آيد و به وقت نازل شدن يك قسمت، قسمت قبلى از ياد برود بلكه آن را به طور مخصوصى بيان و روشن كرده ايم كه نزول تدريجى ضررى به آن ندارد، مؤيد اين سخن آنست كه كه ضمير «رتلناه» به همه قرآن راجع است.

در اينصورت اين جمله در جاى «فصلنا الآيات» مى باشد چنان كه سدّى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 290

آن را «فصلناه تفصيلا» گفته است.

به نظر بعضى «رتلنا» به معنى «رسلناه ترتيلا» و پى در پى فرستادن است يعنى به تناسب حوادث و جريانها آن را پشت سرهم نازل كرده ايم تا هر قسمت در محل خود واقع شود و حاجات را برطرف سازد.

نظير اين آيه است آنچه در جواب حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً اسراء/ 93 آمده است: وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا اسراء/ 106 يعنى علت نزول تدريجى آنست كه هر قسمت را در جاى خود با تأنى و توقف بر مردم بخوانى تا از هر حكم در جاى خود مطلع شوند، در اينصورت جمله «رتلناه نزلناه» تكميل جواب است.

33- وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً.

اين هم جواب ديگرى است راجع به مردم، چنان كه جواب اول راجع به خود آن حضرت بود. يعنى مشركان هيچ مثل و گفته باطلى درباره تو نمى آورند مگر آنكه در جواب آنها سخن حق و بهترين بيان را مى آوريم و واقع را روشن مى كنيم، آنها مى خواستند با اين سخن بر تو اشكال وارد كنند، ما در جواب حقيقت آن را روشن كرديم.

34- الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلًا.

اين آيه در رابطه با

جوابهاى سابق است، در مجمع البيان فرموده: آنها به حضرت و اصحابش گفتند: «هم شر خلق اللَّه» آيه در جواب آنهاست الميزان فرموده: اين آيه به كنايه مى فهماند كه چنين سخن گفته اند، خدا در ضمن جواب دادن به سخن آنها نيز اشاره كرده است، آرى:

به نظر مى آيد آنها در ضمن وارد كردن اعتراض، چنان چيزى هم گفته اند، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 291

حشر بر وجوه ظاهرا آنست كه بر رو در افتاده به سوى جهنم كشيده مى شوند، آنها مكان و منزلشان بدتر و راهشان گمراه كننده تر است، زيرا به رو در افتاده اند:

مقابل را نمى بينند و به طرف جهنم مى روند، آن در نتيجه گمراهى در دنيا است در آيه بيست و چهارم راجع به اسم تفضيل «شر اضل» مطلبى گفته شد، رجوع شود به آنجا.

نظير اين آيه است آيه: ... وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ ... اسراء/ 98.

35- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً.

اين آيه و آيات بعدى مشروح وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ است و در عين حال نشان مى دهند كه ارسال و انزال كتب از اول سنت خدايى است، مكذبان نيز به عذاب گرفتار شده اند 36- فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِيراً.

منظور از آيات به نظر الميزان آيات آفاق و انفس است كه دلالت بر توحيد خدا دارد، بعيد است كه مراد معجزات نه گانه حضرت موسى باشد كه آنها بعدا به وقوع پيوستند: منظور از تدمير، غرق كردن در درياست.

37- وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ عَذاباً

أَلِيماً.

شاهد ديگرى است از آمدن پيامبران و هلاك شدن قومشان، قوم نوح، تقديرش «و اذكر قوم نوح» است منظور از آيه، عبرت و موعظه است، وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ اشاره است كه سرنوشت همه ظالمان همين است و يا اشاره است به اينكه عذاب آخرت نيز در كمين آنهاست، به نظر الميزان منظور از «الرسل» نوح است زيرا تكذيب او تكذيب همه پيامبران بود وانگهى آنها اقوامى بت پرست تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 292

بودند كه اصل رسالت را تكذيب مى كردند.

38 و 39- وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً وَ كُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ كُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِيراً.

يعنى «و اهلكنا او دمرنا عادا و ثمود ...» منظور از عاد قوم هود عليه السّلام و از ثمود قوم صالح عليه السّلام است، درباره اصحاب رسّ در نكته ها سخن خواهد آمد «قرونا» به معنى اقوام و جماعات است، «بين ذلك» يعنى ميان نوح و عاد و ثمود، ممكن است منظور ميان عاد و ثمود و اصحاب رس باشد كُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ حاكى از اتمام حجت است يعنى عذاب اقوام قبلى را براى آنها عبرت گردانديم ولى پند نگرفتند و مانند آنها هلاك شدند، ضمير «له راجع به «كلا» است.

40- وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً.

ظاهرا فاعل «اتوا» كفار مكه است كه در مسافرت شام از كنار خرابه هاى شهر لوط عليه السّلام مى گذشتند، در جاى ديگر آمده است: وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ حجر/ 76 يعنى خرابه هاى شهر لوط در راه هميشگى اهل مكه است.

منظور از مَطَرَ السَّوْءِ باريدن سنگ است

كه فرموده: وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ حجر/ 74 أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها ... استفهام توبيخى است، بَلْ كانُوا ... مانند بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ است، يعنى: آرى آن شهر ويرانه را مى ديدند ولى انكار معاد سبب طغيان و نافرمانى آنها بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 293

نكته ها

اصحاب رس: لفظ اصحاب رس در دو مورد از قرآن كريم آمده است يكى در اين سوره، ديگرى در سوره ق/ 12 ... وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ ملاحظه آيات نشان مى دهد كه «رس» نام محلى است و گروهى به آن نسبت داده شده اند، در نهج البلاغه خطبه 170 آمده است «أين اصحاب مدائن الرس الذين قتلوا النبيين» از فرمايش امام معلوم مى شود كه شهرهايى بوده به نام شهرهاى رسّ و مردمان آنها پيامبرانشان را كشته اند.

از دو آيه فوق روشن است كه آنها مانند عاد و ثمود با عذاب آسمانى هلاك شده اند، به نظر مى آيد مراد از «رس» رودخانه ارس فعلى است كه در شمال آذربايجان به طول هشتصد كيلومتر از كوه هاى ارضروم در تركيه سرچشمه گرفته، پس از عبور از دشت مغان به رود «كورا» متصل گشته به درياى خزر مى ريزد، قسمت عمده آن مرز ايران و شوروى است.

در قسمتى از كرانه هاى اين رود تمدن بزرگى وجود داشته كه فعلا از بين رفته است على هذا «مدائن رس» در نهج البلاغه عبارت از همان تمدن و همان شهرهاست.

محمد عبده در شرح نهج البلاغه گفته است: مراد از «رس» رود ارس فعلى در آذربايجان است، در تفسير صافى از تفسير قمى نقل كرده: رسّ نهرى است در ناحيه آذربايجان.

در الميزان از عيون اخبار الرضا عليه السّلام از امير

المؤمنين صلوات اللَّه عليه به طور خلاصه نقل شده: اصحاب رس درخت صنوبر را عبادت مى كردند و به آن شاه درخت مى گفتند، آن را يافت پسر نوح در كنار چشمه اى كه به آن «روشن تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 294

آب» مى گفتند كاشته بود، آن قوم را دوازده شهر بود، در كنار نهرى كه آن را «رس» مى گفتند، نام آن شهرها عبادت بود از: آبان، آذر، دى، بهمن، اسفندار فروردين، ارديبهشت، خرداد، مرداد: تير، مهر و شهريور. عجم نام ماههاى خود را از نام آن شهرها گرفته اند.

در هر شهر از آن صنوبر يك عدد كاشته و آب چشمه فوق را بر آن روان كردند، آب آن چشمه را بر خود و چهار پايان تحريم كردند و هر كه از آن چشمه مى خورد او را مى كشتند و عقيده داشتند كه آن «چشمه زندگى خدايان» است و كسى حق ندارد از حيات خدايان كسر كند.

در هر شهرى براى خود عبدى قرار دادند، روز عيد كنار آن صنوبر رفته مراسم و قربانى براه مى انداختند، آن گاه گوشت قربانى را در آتش مى انداختند و در وقت ارتفاع دود آن، به درخت سجده مى كردند و تضرع و ناله مى نمودند ... اين بود عادت آنها در شهرها و چون وقت عيد شهر بزرگشان فرا مى رسيد و در آن پادشاهشان بنام «اسفندار» سكونت داشت، اهل شهرها به آنجا آمده، دوازده روز عيد مى گرفتند:

خداوند پيامبرى بر آنها مبعوث كرد، به او ايمان نياورند، وى دعا كرد درخت صنوبر خشكيد آنها اين عمل را سخت ناپسند شمردند ... تا تصميم به قتل پيامبر گرفتند چاهى كنده وى را در آن افكنده و سر آن را

گرفتند، پس از اينكار خداوند عذابى فرستاد و همه را از بين برد، مشروح اين حديث در تفسير برهان از مرحوم صدوق و نيز در تفسير صافى از عيون اخبار نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 295

[سوره الفرقان (25): آيات 41 تا 62]

اشاره

وَ إِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً (41) إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَيْها وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً (42) أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً (43) أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً (44) أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً (45)

ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضاً يَسِيراً (46) وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً وَ النَّوْمَ سُباتاً وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً (47) وَ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً (48) لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَ نُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِيَّ كَثِيراً (49) وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً (50)

وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً (51) فَلا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِيراً (52) وَ هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً (53) وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً (54) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُهُمْ وَ لا يَضُرُّهُمْ وَ كانَ الْكافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهِيراً (55)

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ

نَذِيراً (56) قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً (57) وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَ كَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً (58) الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً (59) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا وَ زادَهُمْ نُفُوراً (60)

تَبارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِيها سِراجاً وَ قَمَراً مُنِيراً (61) وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُوراً (62)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 297

41- چون كفار تو را به بينند، به مسخره ات مى گيرند (و مى گويند) آيا اين همانست كه خدا پيامبرش مبعوث كرده است؟!

42- نزديك بود كه ما را از عبادت خدايانمان گمراه كند، اگر در عبادت آنها استقامت نكرده بوديم آن گاه كه عذاب را ببينند، زود مى دانند كه گمراه كيست.

43- بگو به بينم آنكه معبودش را هواى خود قرار داده است آيا تو بر او كارساز مى شوى؟

44- يا گمان مى كنى كه بسيارى از آنها مى شنوند يا تعقل مى كنند، آنها مانند چهارپايان بلكه گمراهتر هستند.

45- آيا نمى دانى خدايت سايه را چطور امتداد مى دهد، اگر مى خواست آن را پيوسته مى كرد، سپس آفتاب را بر آن دليل قرار داديم.

46- سپس آن را به آسانى به سوى خود گرفتيم.

47- خدا همانست كه شب را براى شما لباس و خواب را راحتى قرار داد و روز را برانگيخته شدن كرد.

48- خدا همانست كه بادها را پيش از باران رحمتش بشارت دهنده مى فرستد و از آسمان آبى

پاك و پاك كننده نازل كرديم.

49- تا با آن آب ديار مرده را زنده گردانيم و چهارپايان و انسانهاى بسيار را با آن آب دهيم.

50- سخن را ميان آنها گوناگون بيان كرديم تا متذكر گردند (ولى) بيشتر مردم جز ناسپاسى نكردند.

51- اگر مى خواستيم در هر قريه انذار كننده اى مبعوث مى كرديم.

52- از كافران اطاعت مكن و با قرآن با كفار جهاد بزرگى بكن.

53- خدا همانست كه دو دريا را به هم فرستاد، اين شيرين و گوارا است و آن شور و تلخ و ميان آن دو حائلى و مانع محكمى قرار داد.

54- خدا همانست كه از نطفه بشر آفريد، آن را مذكر و مؤنث گردانيد، خدايت تواناست.

55- جز خدا بندگى مى كنند، چيزى را نفعشان نمى دهد و ضررشان نمى رساند، كافر بر عليه پروردگارش يار ناحق است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 298

56- تو را نفرستاديم مگر بشارت دهنده و انذار كننده.

57- بگو: بر ارشاد شما مزدى نمى خواهم، ليكن گرفتن راه خدا را مى خواهم از كسى كه بخواهد.

58- توكل كن بر خداى هميشه زنده كه مرگى بر او نيست او را تسبيح و حمد گوى، او در دانستن گناه بندگانش كافى است.

59- خدايى كه آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آن دو است در شش روز آفريد، سپس بر تدبير استقرار يافت او رحمان است، اعتنا كن بر او به وقت خبر دادن

60- چون به آنها گفته شود: خداى رحمان را سجده كنيد، گويند رحمان چيست آيا به هر چه مى خواهى سجده كنيم، اين دستور بر نفرتشان مى افزايد.

61- دائم الخير است خدايى كه در آسمان ستارگان درخشان و چراغى (تابان) و ماهى نور افشان قرار

داد.

62- خدا همانست كه شب و روز را پى در پى كرد براى هر كه بخواهد متذكر شود و يا سپاسگزار باشد.

كلمه ها

هزوا: مسخره شده. هزو، هزء، مسخره كردن، آن در آيه به معنى مفعول «مهزوء به» مى باشد.

قبضناه: قبض: گرفتن و اخذ گردن.

سباتا: راحتى. سبت در اصل به معنى قطع است: «سبت الشي ء، قطعه» خواب قطع عمل است براى استراحت، جوهرى گويد: «السبت:

الراحة ... و السبات النوم واصله الراحة».

بشرا: جمع بشير. به معنى بشارت و مژده دهنده است.

طهورا: طهر (بر وزن قفل): پاكى. طهور هم مصدر آيد به معنى پاكى و هم وصف آيد به معنى پاك. آن را در آيه پاك و پاك كننده تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 299

گفته اند. طبرسى فرموده: «طاهرا فى نفسه و مطهرا لغيره ...»

مانند آب كه هم پاك است و هم پاك كننده، ابن اثير در نهايه و شيخ طوسى رحمه اللَّه در خلاف گفته اند اين معنى از صيغه مبالغه بودن فهميده مى شود.

اناسى: جمع انسان، فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

كفورا: (به ضم اول): مصدر است به معنى جحود و انكار. راغب گويد:

در انكار دين و انكار نعمت به كار رود (كفر ناسپاسى).

جهادا: جهد و جهاد: تلاش توام با رنج. به جنگ و هر تلاش گفته مى شود.

مرج: طبرسى و راغب مرج را آميختن گفته اند. و نيز به معنى فرستادن آيد گويند: «مرجت الدابة»: حيوان را به چراگاه فرستادم عذب: گوارا.

فرات: بسيار گوارا. «الفرات اعذب المياه».

ملح: شور «اجاج»: تلخ، آبى كه از كثرت شورى به تلخى زند.

برزخ: واسطه و حائل ميان دو چيز.

حجر: آن به معنى منع است ولى در اينجا به معنى مانع مى باشد (مصدر به معنى

فاعل).

نسبا: نسب: قرابت و خويشى. در قاموس گويد: «النسب و النسبة:

القرابة» طبرسى فرموده: نسب راجع به ولادت نزديك است، منظور از آن در آيه ظاهرا (مذكر) است.

صهرا: صهر (بكسر اول): قرابت ازدواجى در اقرب الموارد و قاموس معناى اولى آن را قرابت گفته است، منظور از آن ظاهرا (مؤنث) تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 300

است، طبرسى فرموده: صهر اختلاطى است شبيه قرابت.

استوى: اين كلمه اگر با «على» باشد به معنى استقرار يافتن و اگر با «الى» باشد به معنى توجه است نظير ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ يعنى به آسمان توجه كرد.

نفور: دورى. و اگر با «الى» باشد به معنى رفتن و خروج آيد.

بروج: ستارگان درخشان. برج در اصل به معنى آشكار شدن است، ستارگان را از لحاظ درخشان بودن و آشكار شدن بروج گفته اند.

خلفة: (بكسر اول): چيزى كه در پى ديگرى آيد. (پى در پى).

شرحها

در اين آيات، ابتدا بعضى از اوصاف منكران رسالت و قرآن و معاد و توحيد ياد شده است از قبيل مسخره كردن پيامبر، پيروى از هواى نفس، مانند حيوانات بودن، عبادت به چيزى كه لا يضرّ و لا ينفع است.

سپس عده اى از آيات مختلف و گوناگون توحيد در هفت آيه بيان گرديده است اين آيات در اثبات توحيد مطلب مستقل هستند ولى به نظر الميزان منظور از ذكر آيات تفهيم اين مطلب است كه خداوند رسول و كتاب مى فرستد، بعضى را هدايت مى كند و بعضى گمراه مى شود و اين عجيب نيست بلكه در كارهاى خدايى نظير اينها پيدا مى شود نظير نور و ظلمت، آب شيرين و شور، مؤنث و مذكر.

آن گاه مطالبى نظير آنچه گفته شد در اين آيات آمده

است.

41- وَ إِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَ هذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا.

استهزاء حاكى از تحقير استهزاء شده است، «ان» براى نفى است أَ هذَا تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 301

الَّذِي ...

بيان مسخره آنهاست يعنى از روى مسخره مى گويند: آيا اين همانست كه خدا او را به رسالت برانگيخته است.

42- إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَيْها وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلًا.

صدر آيه بقيه سخن كفار است كه گفتند اگر در عبادت خدايانمان استقامت نكرده بوديم، نزديك بود ما را به خدايانمان بى عقيده كند، ذيل آيه جواب آنهاست كه به وقت ديدن عذاب خواهند دانست كه آنها گمراه بوده اند يا تو آنها را به گمراهى مى خواندى؟ «اضل» از معناى تفضيل منسلخ است و دلالت به گمراهى دارد.

43- أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا.

انسان اگر از خدا پيروى كند معبود او خداست و اگر از هواى نفس اطاعت نمايد معبود او هواى نفس است مطاع هر كس معبود اوست چنان كه پيروى از وسوسه شيطان عبادت شيطان است أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ يس/ 60 جمله» أَ فَأَنْتَ تَكُونُ ... حاكى است كه دعوت آن حضرت در اينگونه اشخاص اثرى ندارد، يعنى تو نمى توانى در هدايت او كارساز باشى نظير وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ فاطر/ 22 و نظير: أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ ... جاثيه/ 23.

ناگفته نماند: لفظ

«الهه» مفعول اول «اتخذ» و «هواه» مفعول دوم آنست چنان كه الميزان فرموده است و نشان مى دهد كه مشركان مانند مؤمنان اعتقاد به «اله» دارند ولى آنها به جاى خدا، هواى نفس را «اله» گرفته اند.

44- أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 302

هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا

.اين آيه در تأكيد أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا است يعنى تو هدايتشان نتوانى كرد زيرا نه گوش شنوا دارند و نه تعقل، اين نشان مى دهد كه انسان در قبول هدايت با يكى از دو راه مى تواند وارد باشد اول اينكه گوش شنوا داشته و دعوت اهل حق را قبول كند، دوم اينكه تعقل داشته باشد خودش حق را بالاستقلال تعقل كرده و پيروى نمايد، اتفاقا در جهنم هم خواهند گفت: ... لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ ملك/ 10.

آن وقت در تثبيت عدم سمع و عدم تعقل فرموده: إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ يعنى اينها در رابطه با حق مانند چهارپايانند، چهارپايان تعقّل نمى كند و نمى شنوند مگر صدا را نه معناى آن را.

بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا ظاهرا براى آنست كه چهارپايان در عدم تعقل گناهى ندارند، زيرا قدرت تعقل و تفكر در وجود آنها گذاشته نشده است. به عكس مشركان كه مى توانند اما نمى كنند. «1»

45 و 46- أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضاً يَسِيراً.

اين دو آيه و پنج آيه بعدى كه در اين سياقند، هر يك شاهد بارزى از توحيد و نفوذ اراده خدا در تدبير امور جهان است و حكايت

از نظم عجيب دنيا دارد كه بدون دخالت شعور محال و ناممكن است اما تناسب آنها با آيات بعدى چگونه است؟

الميزان در اين رابطه فرموده است: مضمون چهار آيه فوق آن بود كه خدا رسالت را براى هدايت بشر گذاشته است آنها كه خدا بخواهد هدايت مى شوند

__________________________________________________

(1) استفاده از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 303

و آنها كه هواى نفس را معبود گرفته اند جز خدا كسى قادر به هدايتشان نيست.

آيات توحيد بيان مى كند كه اين اختلاف مردم در هدايت، از كار خدا عجيب نيست، زيرا در عجائب صنع خدا از اينكارها بسيار است، مانند امتداد تاريكى و از بين رفتن آن به وسيله آفتاب، بودن خواب براى راحتى و روز براى كسب و ...

نگارنده گويد: با وجود اين، آيات در تفهيم توحيد استقلال دارند.

به هر حال امتداد ظل آنست كه: سايه به تدريج بعد از ظهر به طرف مشرق امتداد پيدا مى كند، نهايت امتداد آن رسيدن شب است، شب نيز در اين امتداد داخل است، مراد از وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ظاهرا دائمى بودن شب است مثل إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ ...

قصص/ 71.

علم به وجود سايه بسته به وجود آفتاب است و گر نه سايه و تاريكى محسوس نمى شد «ثم» در اينجا براى ترتيب كلام است، حقش ظاهرا آن بود كه گفته شود: «مد الظل و جعل الشمس عليه دليلا» اما تقدم وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً آمدن «ثم» را لازم گرفته است. منظور از ثُمَّ قَبَضْناهُ ... آمدن خورشيد و بر چيده شدن سايه و تاريكى است، الميزان در اين آيه، امتداد سايه

را به امتداد جهل و ضلالت شبيه گرفته و گويد بر چيده شدن آن به وسيله آفتاب همانند برچيده شدن جهل و ضلالت به وسيله خورشيد رسالت است.

47- وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً وَ النَّوْمَ سُباتاً وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً.

همانطور كه لباس انسان را مى پوشاند، ظلمت شب اشياء را مى پوشاند، انسان را بالاجبار به طرف استراحت مى كشد، خواب، قواى بدن را از كار تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 304

مى اندازد تا تجديد قوا شود، روز وقت انتشار و برخاستن و روزى طلبيدن است نظير: وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً نبأ/ 10 و 11، لفظ «لكم» نشان مى دهد كه خدا اينكار را براى ادامه زندگى انسانها چنين كرده است. تجربه نشان داده است كه زندگى بدون خواب ميسر نيست، ايجاد خواب يك تصادف نيست بلكه از اسرار زندگى و از تدابير خداوندى براى ادامه حيات است.

48- وَ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً.

بادها به سبب حركت و جابجا شدن ابرها در آسمان است، بادها بشارت دهنده رحمت خداست كه همان باران باشد در نتيجه آبى كه هم خود پاك است و هم ناپاكها را پاك مى گرداند، چركها را مى زدايد، طبيعت را شستشو مى دهد نازك مى شود، نظير اين آيه است آيه: وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ وَ لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ ... روم/ 46.

سطح اقيانوسهاى هزار فرسخ در هزار فرسخ: معرض تابش آفتاب است، آبها در اثر حرارت آفتاب تبخير مى شوند و در اثر جنبش هوا و حركت بادها ابرها همچون درياهاى بالدار در فضا به حركت در مى آيند، آن گاه به صورت باران

و برف به زمين مى ريزند تا اراده خدا تحقق يابد «سبحانك ما عرفناك حق معرفتك».

49- لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَ نُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِيَّ كَثِيراً.

غايت آمدن باران است: يعنى غرض از نازل كردن آنست كه سرزمين مرده را زنده كنيم و آن آب را به انسانها و چهارپايان بياشاميم، انعام و انسانها به عنوان شاهد مثل ذكر شده اند و گر نه آب نوشان غير از آن دو نيز هستند، در مجمع البيان فرموده: از بلدة، مكان يا بلد قصد شده لذا وصف آن «ميتا» مذكر آمده تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 305

است، در اين آيه بَلْدَةً مَيْتاً مثل انسان جاهل و گمراه، نزول باران مثل نبوت و هدايت است بنا بر آنچه از الميزان نقل كرديم.

50- وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً.

مجمع البيان و الميزان ضمير «صرفناه» را به «ماء» برگردانده اند يعنى باران را در ميان مردم گردانديم و به همه رسانديم تا متذكر باشند و خدا را شكر كنند ولى اكثر مردم كفران و ناسپاسى كردند، زمخشري آن را به «قول» برگردانده است، يعنى اين گفته كه باران را چنين نازل كرديم در قرآن و سائر كتابها به آن تذكر داديم.

ولى به احتمال قوى، آن به دعوت و ارشاد راجع است يعنى ما دعوت و ارشاد را در اين كتاب در قالبهاى گوناگون بيان كرديم تا متذكر شوند ولى جز كفران و بى اعتنايى حاصلى نداشت.

51 و 52- وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً فَلا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِيراً.

بعيد نيست كه اين دو آيه راجع باشد به آيه بيست و يكم كه گذشت آنجا

كه خوانديم وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ ... يعنى اراده ما چنانست كه براى همه يك پيامبر بفرستيم، اگر مى خواستيم براى هر آبادى يك پيغمبر مى فرستاديم، على هذا به حرفشان گوش نده و به واسطه قرآن با آنها جهاد كن جهاد بزرگى: گويى مراد آنست كه قرآن را پيوسته بر آنها بر خوان و اعتراضهاى آنها را باطل كن.

53- وَ هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً.

مؤمن و كافر مانند دو آب شيرين و تلخ هستند در يك زمين زندگى مى كنند تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 306

ولى ايمان و عدم آن: حائل بزرگى ميان آنهاست، اين تعبير در آيات نمل/ 61 الرحمن/ 19 نيز آمده است، بهترين چيزى كه در اين زمينه گفته اند آنست كه مراد از درياى عذب و فرات آبهاى شيرينى است كه در اعماق زمين وجود دارد، اين آبها واقعا دريا بلكه درياها هستند، اگر تصور كنيم سالانه به وسيله چاهها چاه عميقها، چشمه ها و امثال آنها چقدر آب از شكم زمين بيرون كشيده مى شود خواهيم دانست كه شكم زمين واقعا درياست.

مراد از درياى شور و تلخ درياهاى روى زمين است، منظور از «برزخ» جداره هاى اعماق زمين است كه مانع اختلاط آبهاى درياها و آبهاى زير زمين هستند.

حِجْراً مَحْجُوراً بيان برزخ است، محجورا تأكيد حجرا مى باشد تقدير آن ظاهرا چنين است «مانعا ممنوعا من ان يجيز ان يبغى احدهما على الاخر» اگر خدا اين امر را به وجود نمى آورد آب درياها به تدريج آبهاى ديگر را شور و تلخ مى كرد، و زندگى فلج مى شد.

54- وَ

هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً.

اين آيه نظير فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى قيامة/ 39، است على هذا تقدير آيه چنان كه در مجمع البيان فرموده: «ذا نسب و ذا صهر» است، يعنى: خدا از نطفه، بشر آفريد و آن را به دو قسمت تقسيم كرد يكى پسر كه داراى نسب است و بار نسبت داده مى شود و يكى دختر كه داراى مصاهره است و با او صهر و دامادى به وجود مى آيد و اللَّه اعلم.

يكى از عجائب خلقت كه بى چون و چرا از وجود خدا و توحيد او حاكى است مسأله نر و مادگى در موجودات زنده مخصوصا انسان است، وَ كانَ رَبُّكَ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 307

قَدِيراً

خدا به اينكار توانا است.

55- وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُهُمْ وَ لا يَضُرُّهُمْ وَ كانَ الْكافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهِيراً.

اين آيه بيان حال از حالات مشركان است وَ يَعْبُدُونَ عطف است بر وَ إِذا رَأَوْكَ ... معبودى كه انسان به او بندگى مى كند لا اقل بايد قدرت داشته باشد كه از بنده خويش دفع ضرر كند، يا براى او جلب نفع نمايد، ولى معبودهاى اينها قدرت هيچ يك از اين را ندارند.

معنى ذيل آيه آنست كه، كافر بر عليه پروردگار خويش، ظهير و يار شيطان يا اصنام است. به عبارت ديگر: اين كفار هستند كه بر عليه توحيد، بتها را به كرسى معبوديت مى نشانند و گر نه آنها لا يضر و لا ينفع مى باشند، قدرت اشغال اين مقام را ندارند.

56- وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِيراً.

اين آيه در رابطه با آنست كه تو در

مقابل طغيان و شرك آنها مسئول نيستى كه وظيفه ات انداز و تبشير است، آن را نيز انجام مى دهى، اين آيه نظير أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا در آيه 43 است.

57- قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا.

تكميل آيه سابق است، پس از بيان آنكه آن حضرت فقط بشير و نذير است، اين آيه دستور مى دهد كه به مشركان بگويد: من بر تبليغ رسالت هيچ مزدى اعم از مال و مقام و تعريف از شما نمى خواهم بلكه فقط اتخاذ راه خدا را مى خواهم كه آنهم به نفع شماست نظير: قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ سبأ/ 47. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 308

«الا» استثناء منقطع است بمعنى «لكن» يعنى «لكن أسئلكم اتخاذ السبيل الى اللَّه» على هذا «من شاء» در جاى «ان يتخذ» واقع شده است، لفظ «شاء» نشان مى دهد كه اين سؤال اجبارى نيست بلكه هر كه خواهد اتخاذ سبيل مى كند و هر كه خواهد نمى كند نظير وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ ... كهف/ 21.

ناگفته نماند: با ملاحظه دو آية فوق درباره سؤال اجر، معلوم مى شود مراد از مودت در آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ... شورى/ 23 همان اتخاذ سبيل الى اللَّه: زيرا دوستى اهل بيت آن حضرت و پيروى از آنها جز رفتن در راه خدا چيز ديگرى نيست، على هذا هر سه آيه حاكى از يك واقعيت اند.

58- وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَ كَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً:

در اين آيه و آيه

بعدى به سه ركن توكّل اشاره شده است: اول زنده بودن، دوم دانا بودن، سوم تصرف و قدرت داشتن. پس از آنكه در آيه 56 فرمود:

ما تو را فقط بشير و نذير فرستاده ايم، دو تا دستور به آن حضرت مى دهد:

اول: قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ ... دوم: وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ يعنى در همه كارها و در امر انذار و تبشير بر خدا اعتماد كن، و اينكه فقط با خبر بودن از گناهان ذكر شده ظاهرا در رابطه با كفار باشد يعنى تو بر خدا توكل كن از ذنوب اينان نيز آگاه است.

لفظ «الحى خبيرا بصيرا» تعليل توكل هستند آرى بايد به زنده دانا توكل نمود: علاوه بر زنده بودن و دانايى بايد قدرت و تصرف هم داشته باشد، كه آيه بعدى آن را بيان مى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 309

59- الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً.

يعنى: خدايى كه هم آفريننده است و هم اراده كننده و هم رحمت او بر همه چيز و همه جا گسترده است، راجع به خلقت آسمانها و زمين در شش روز در سوره اعراف/ 54 سخن گفته ايم، اين تعبير مجموعا شش بار در قرآن مجيد آمده است.

استقرار بر عرش همان تدبير و اداره كردن است، در جاى ديگر آمده:

ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ... يونس/ 3.

«الرحمن» ظاهرا تقديرش «هو الرحمن» است منظور آنست كه رحمانيت خدا سبب اين خلقت و تدبير شده است، گويند: وقتى كه به «سؤال» معناى اعتناء تضمين شود با «باء» متعددى گردد. «1»

على هذا «فسئل به»

در جاى «فاعتن به» مى باشد، خبيرا حال است از «به»، يعنى: آفريننده و اداره كننده، داراى رحمت همگانى است، پس اعتنا كن به خبر او در حال خبر دادن.

60- وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا وَ زادَهُمْ نُفُوراً.

اين يكى ديگر از اعتراضهاى مشركان است آن گاه كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به آنها مى گفت: به خداى رحمان سجده كنيد و خاضع باشيد، از آمدن لفظ رحمان به خشم آمده و از روى تهكم و استكبار مى گفتند: رحمن چيست؟ آيا به هر چه امر ميكنى سجده كنيم؟ اين دستور سبب دورى آنها از حق مى شد،

__________________________________________________

(1) اين سخن مورد تصديق الميزان، تفسير صافى و تفسير كشاف است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 310

اينكه به جاى «من الرحمن»، گفته اند وَ مَا الرَّحْمنُ اشاره به اين است كه ما از «رحمن» هيچ آگاهى نداريم، فقط اسم آن را مى دانيم، و اين نهايت استكبار و تجاهل آنهاست، نظير قول فرعون به موسى وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ شعراء/ 23، تكرار «ما» در جمله لِما تَأْمُرُنا براى تأكيد تهكم است يعنى امر سجده كردن به چنين چيز نامعلوم به دون دليل است (الميزان).

61- تَبارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِيها سِراجاً وَ قَمَراً مُنِيراً.

اين آيه به هر حال جواب وَ مَا الرَّحْمنُ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا است گويى آن در مقام بيان تعزز و عظمت خداست يعنى: اى رسول ما، اينها خداى رحمان را ناشناخته خطاب مى كنند اما او پديد آورنده ستارگان درخشان و آفتاب عالمتاب و ماه نور افشان است، او يكپارچه خير است و خير رسان. اين مشركان

از افاضه او از عالم بالا استفاده مى كنند، اين آيه با آنكه در زمينه توحيد است اما در رابطه با آيه سابق بايد چنين تناسب داشته باشد.

چنان كه در الميزان نيز فرموده است، در آيه ديگرى آمده: وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً نوح/ 16، پس مراد از سراج در آيه، آفتاب است.

ناگفته نماند: برجهاي حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد و ... كه يونانيان آنها را از نام بتهاى خود گرفته اند، و همه اعتباري هستند نمى شود مراد قرآن باشند، بلكه منظور از بروج ستارگان درخشان است.

62- وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُوراً.

تكميل مطلب سابق در جواب كفار است يعنى خداى رحمان اوست كه شب تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 311

و روز را براى ادامه زندگى پى در پى هم قرار داد، عجبا، آنها در سايه رحمان و از الطاف او زندگى مى كنند اما نشان ناآشنايى مى دهند، «ان يذكر» راجع به كسانى است كه براى اولين بار پند مى گيرند و به نظام زندگى پى مى برند، «شكور» و ثناگويى راجع به مؤمنان است كه قبلا متذكر شده اند و با يادآورى نعمت خدا، خدا را سپاسگزارى مى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 312

[سوره الفرقان (25): آيات 63 تا 77]

اشاره

وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً (63) وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً (64) وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً (65) إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (66) وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً (67)

وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ

وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً (68) يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً (69) إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (70) وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً (71) وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً (72)

وَ الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَ عُمْياناً (73) وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً (74) أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً (75) خالِدِينَ فِيها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (76) قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً (77)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 313

63- بندگان خدا كسانى هستند كه در زمين با تواضع قدم برمى دارند و چون نادانان آنها را خطاب كنند جواب سالم گويند.

64- و كسانى هستند كه شب را در حال سجده و قيام براى خدايشان برگزار مى كنند.

65- و كسانى هستند كه مى گويند: پروردگارا عذاب جهنم را از ما برگردان كه عذاب آن دست بردار نيست.

66- جهنم قرارگاه و محل اقامت بدى است.

67- و كسانى كه چون انفاق كنند اسراف نمى كنند و كم نمى نمايند، انفاق آنها بين اين دو حد وسط است.

68- و كسانى هستند كه با خدا معبود ديگرى نمى خوانند و نفسى را كه خدا محترم كرده جز به حق نمى كشند و زنا نمى كنند هر كس چنين كند، به عقوبت خواهد افتاد.

69- عذاب بر او در

قيامت مضاعف مى شود و در عذاب مخلد مى ماند.

70- مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح بكند، خدا سيئات آنها را به خوبيها مبدل مى كند، خدا آمرزنده و مهربان است.

71- هر كه توبه كند و عمل صالح انجام دهد او به سوى خدا توبه مى كند توبه خاصى.

72- و كسانى هستند كه در مجالس باطل حاضر نمى شوند و چون به كار بيهوده رسند، بزرگواران مى گذرند.

73- و كسانى هستند كه چون آيات خدا را تذكر داده مى شوند ناشنوايان و نابينايان بر آنها نمى افتند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 314

74- و كسانى كه مى گويند: پروردگارا از زنان و فرزندان ما روشنى چشم ما گردان و ما را براى تقوى كاران سرمشق گردان.

75- آنها پاداش داده مى شوند درجه بلندى را و در آن تحيت و سلام داده مى شوند.

76- در آن پيوسته اند، آن بهتر قرارگاه و بهتر محل اقامت است.

77- بگو خدايم به شما اعتنايى ندارد اگر دعوت شما لازم نبود كه رسالت را تكذيب كرديد، آن تكذيب بر شما ملازم خواهد بود.

كلمه ها

هونا: (بفتح اول) آسانى «هان عليه الامر هونا: سهل» منظور از آن در آيه ظاهرا وقار و تواضع است، روايتى در اين رابطه خواهد آمد.

يبيتون: اهل لغت گفته اند: بيتوته آنست كه شب انسان را درك كند خواه بخوابد يا نخوابد «بات بيتوته ... ادركه الليل نام أ و لم ينم» على هذا معنى آيه آن مى شود: شب آنها را درك مى كند در حال سجده و قيام، الميزان عكس آن را فرموده است.

سجدا: جمع ساجد. چنان كه قياما جمع قائم است.

غرام: (بفتح اول) ثابت و لازم، در مجمع البيان عذاب غرام را عذاب ثابت و

شديد گفته است مثل عَذابٌ مُقِيمٌ مائده/ 37.

مستقر: قرارگاه: اسم مفعول نباشد چون لازم است مقام: (بضم اول) مصدر ميمى آيد به معنى اقامه، و نيز اسم زمان و مكان آيد، در اينجا در هر دو مورد اسم مكان است يعنى محل اقامت.

لم يقتروا: قتر (بر وزن عقل): كم كردن و تنگ گرفتن «قتر على عياله تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 315

ضيق عليهم في النفقة»، «لم يقتروا»: كم نكردند.

قوام: (بفتح اول) اعتدال «قام الامر: اعتدل» مراد از آن در آيه «حد وسط» است.

اثام: عذاب و عقوبت. شايد اين بدان علت است كه عقوبت مسبب اثم است «اثمه اثاما: جازاه».

متاب: توبه كردن. توب و توبه و متاب در اصل به معنى رجوع است.

زور: (بضم اول) دروغ. باطل. طبرسى فرمايد: زور در اصل نشان دادن باطل است در لباس حق. على هذا آن شامل دروغ و هر كار باطل و بيهوده مى شود.

لغو: فيروزآبادى در قاموس گويد: لغو چيزيست بى اعنتاء، از افعال باشد يا از اقوال، اين معنى با آيه مناسب است بعضى آن را منحصر به كلام بى فائده دانسته اند، كراما: جمع كريم به معنى بزرگوار، عزيز، نفيس. مَرُّوا كِراماً يعنى بزرگواران مى گذرند و به آن آلوده نمى شوند.

لم يخروا: خر و خرور: سقوط توأم با صدا (افتادن با صدا).

صما: كرها، ناشنواها. مفرد آن اسم به معنى كر و ناشنوا و بقول طبرسى كر مادرزاد است، اصل صم به معنى بستن مى باشد.

عميان: عمى: كورى. اعمى: كور جمع آن عمى (بر وزن قفل) و عميان (برون سلطان) است.

قرة اعين: قر از: ثبات و محل استقرار. «قرت عينه» يعنى چشمش آرام گرفت قُرَّةَ أَعْيُنٍ: آرامى چشمها، آن كنايه از شادى است

«قرة عين» چيزى است كه سبب سرور و شادى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 316

ما يعبؤا: عب ء: ثقل و سنگينى. مراد از آن اعتناء است ما يَعْبَؤُا بِكُمْ:

اعتنا نمى كند به شبها و وقعى نمى نهند.

لزام: ثبوت و دوام همچنين است لزوم.

شرحها

پس از آنكه در آيات گذشته، اعتراضها و افعال ناشايست كفّار گفته شد مناسب آمد كه در اين آيات بعضى از اوصاف مؤمنان ذكر شود، تا به طور مقابله و مقايسه معلوم شود كفار چه اوصافى دارند و عباد اللَّه چه اوصافى؟ اين صفات به طور اختصار عبارتند از: تواضع، شب زنده دارى، استغاثه به درگاه قاضى الحاجات، انفاق در حد اعتدال: دورى از شرك و قتل و زنا، توبه در صورت وقوع در اشتباه، حاضر نشدن در باطل توجه به آيات حق تعالى دعا درباره خانواده و اولاد آن گاه نتيجه اين اوصاف بيان گرديده كه همان بهشت برين است.

63- وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً.

اين آيه در رابطه با تواضع و وقار بندگان خدا در راه رفتن و در روبرو شدن با جاهلان است امام صادق عليه السّلام در تفسير «مشى هون» فرموده: آن مردى است كه به حالت طبيعى راه برود، خود را به زحمت نياندازد و تكبّر نكند.

«قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام هو الرجل يمشى بسجيته التي جبل عليها لا يتكلف و لا يتبختر» «1».

احتمال دارد منظور از قسمت اول آيه آن باشد كه در رفتار با مردم و در

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 317

وارد شدن ميان مردم مانند يكى از آنها هستند، در شادى و غمشان شركت مى كند خود

را بزرگ و بالاتر نمى بينند.

و در روبرو شدن با جاهلان مانند آنها رفتار نمى كنند، قالُوا سَلاماً يعنى «قالوا قولا سلاما خاليا عن اللغو» وقتى كه جاهلان آنها را با كلامى ناپسند خطاب كردند در مقابل، سخنى سالم و درست مى گويند خود را مانند آنها نمى كنند.

نظير ذيل اين آيه است آية: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ قصص/ 55، طبرسى در معني سَلامٌ عَلَيْكُمْ فرموده «امان منا لكم ان نقابل لغوكم بمثله».

64- وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً.

آيه گذشته راجع به اخلاق آنها در روز بود، اين آيه در رابطه با رفتار آنها در شب است، ظاهرا منظور آن نيست كه همه شب بيدار مى مانند بلكه همين قدر شب را در حال قيام يا سجود درك مى كنند.

در الميزان فرموده است ممكن است مراد از آن برخاستن به نوافل شب باشد. بنا بر آنچه گذشت: «شب آنها را در حال قيام و سجود درك مى كند» راجع به شب زنده دارى در قرآن آيات بسيارى داريم كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ذاريات/ 17.

65 و 66- وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً.

يعنى: آنها در دعايشان از خدا مى خواهند كه عذاب جهنم را از آنها دور كند: در تفسير قمى از حضرت باقر عليه السّلام درباره غرام نقل شده كه «لازما لا يفارق». تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 318

67- وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً.

ظاهرا اسراف و كم كردن راجع به اندازه توانايى آنهاست

يعنى انفاقشان در حد تعادل است نه زياده روي مى كنند كه بالاتر از توانايى خود بدهند و نه كمتر از نسبت به شأن انفاق مى كنند. منظور از قوام حد وسط است امام صادق عليه السّلام فرموده است:

«القوام: الوسط».

در آيه ديگر آمده است وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً اسراء/ 29.

68- وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً.

يعنى شرك نمى ورزند و آدم نمى كشند مگر از روى حق، و زنا نمى كنند آن گاه فرموده: هر كه يكى از اينها را بكند، با عقوبت الهى روبرو خواهد شد.

69- يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً.

مضاعف بودن عذاب در اثر ادامه آنست يا منظور مضاعف بودن عذاب اين سه گناه بر يكديگر است. در رابطه با خلود بايد بدانيم كه آن در شرك حتمى است، در قتل نفس نيز آمده است: وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها ... نساء/ 93 ولى در زمينه زنا ظاهرا جز اين آيه در جاى ديگر ذكرى از خلود نيست.

در الميزان فرموده: ممكن است خلود را حمل بر مكث طويل بكنيم اعم از منقطع و مؤبد. گويى منظورش آنست كه منقطع راجع به زنا و مؤبد راجع تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 319

به شرك و قتل باشد:

70- إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.

اشاره به آنست كه اين گناهكاران تا در دنيا هستند مى توانند برگردند و خودسازى كنند. به

نظر مى آيد: اين آيه راجع به توبه مشركان كه هم بايد توبه كنند و نادم باشند و هم ايمان آوردند و هم عمل صالح انجام دهند كه دليل افتادن در راه حق است. على هذا آيه بعدى راجع به توبه قاتل و زانى است.

حالا بايد ديد منظور از تبديل سيئات به حسنات چيست؟ الميزان نظر مى دهد كه مراد از «سيئات» آثار بدى است كه گناهان و شرك در ذات مشركان و در روح آنها قرار داده است.

اين آثار بد، لازم ذات آنها شده است كه سبب عذاب در روز يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ خواهد شد، اما چون مشركان توبه كردند و ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند عذاب آنها مبدل به ذات پاك مى شود كه در آن ناپاكى وجود ندارد، در اينصورت سيئات و آثار بدى كه در ذات آنها بود مبدل به آثار خوب خواهد شد كه متناسب با ذات پاك آنها باشد.

و نيز الميزان مى گويد: نفس عمل حسنه و سيّئه نيست بلكه مثلا مقاربت با زنان به طور زنا يا نكاح يكى است همچنين خوردن مال حلال و غصبى، امّا اين اعمال از حيث مطابقت و عدم مطابقت با دستور خدا، اثر پاك يا ناپاكى در ذات انسان مى گذارند كه حسنه و سيّئه همانست، اين تبديل در اثر غفور و رحيم بودن خداست.

ناگفته نماند: به قرينه «و آمن» گفتيم كه اين آيه در رابطه با توجه مشركان است على هذا، اين تبديل سيئات به حسنات درباره آنها خواهد بود، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 320

بايد بگوئيم: مطلب درباره مسلمانان گناهكار از قبيل قاتل و زانى نيز چنين است، توبه آلودگى ذات آنها را

از بين خواهد برد و سيئاتشان به حسنات مبدل خواهد گرديد اين بود نظر الميزان.

امّا مفسران ديگر نفس اعمال خوب و بد را حسنات و سيئات گفته و عقيده دارند كه خدا شرك آنها را مبدّل به ايمان و قتل نفس را مبدّل به جهاد يا شهادت در راه خدا و زنا را مبدّل به مقاربت حلال خواهد كرد، به نظر بعضى عذاب شرك مبدّل به ثواب ايمان و عذاب قتل نفس مبدّل به ثواب شهادت و عذاب زنا مبدّل به ثواب مقاربت حلال خواهد شد و اللَّه العالم.

در تفسير برهان از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده: خدا روز قيامت مؤمن را در پيشگاه خويش نگاه مى دارد. عملش را به او نشان مى دهد، او در نامه عمل خود نگاه مى كند، اوّل گناهانش را مى بيند، رنگش متغير مى شود مفاصل بدنش مى لرزد، سپس حسناتش به او نشان داده مى شود مسرور مى گردد خداوند مى فرمايد: گناهانش را به حسنات مبدّل كنيد و به مردم نشان بدهيد پس خدا گناهانشان را عوض مى كند، مردم با ديدن آنها مى گويند: آيا اينان حتى يك گناه هم نكرده اند؟! آنست قول خدا يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ در اين مضمون روايات ديگرى از حضرت باقر و صادق صلوات اللَّه عليهم و نيز در كتب اهل سنت آمده است.

71- وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً.

از اينكه قيد «و آمن» نيست مى شود فهميد كه آيه در رابطه با توبه قاتل و زانى مسلمان است چنان كه قبلا اشاره شد، جمله فَإِنَّهُ يَتُوبُ ... حاكى از قبول توبه و مؤثر بودن آنست و در عين حال شامل توبه از همه معاصى

حتى شرك نيز مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 321

72- وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً به نظر مى آيد مراد از زور مجالس لهو و باطل است مانند مجلس ساز و آواز و امثال آن و شايد منظور هر گناه و توطئه و باطل باشد، ذيل آيه مؤيد آن است. از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام نقل شده:

«هو الغناء»

، بعضى آن را شهادت باطل گفته اند، تقدير آن «لا يشهدون مجالس الزور» است.

طبرسى رحمه اللَّه لغو را شامل تمام معاصى دانسته است مَرُّوا كِراماً يعنى چون به گناهان رسيدند بزرگواران و بدون آلوده شدن از آن مى گذرند.

73- وَ الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَ عُمْياناً يعنى چون آيات خدا را بشنوند. بى اعتنا نمى شوند، افتادن بر آيات به طور ناشنوا و نابينا، كنايه از آنست كه نشنيدم و نديدم. نتيجه اين مى شود كه به وقت تذكر به آيات خدا، در آنها تفكر مى كنند و پند مى گيرند.

74- وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً.

يعنى از جمله اوصافشان آنكه از خدا مى خواهند زنان و فرزندانشان اهل ايمان و تقوا باشند به طورى كه مايه سرور و اطمينان خاطر آنها گردند.

خودشان نيز در توحيد و عمل و تقوى چنان اوج گيرند كه براى متقيان سرمشق و نمونه باشند.

در جوامع الجامع از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه درباره وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً فرمود: خدا ما را قصد كرده است:

«قال ايانا عنى»

ظاهرا آن از باب تطبيق است و در روايت على بن ابراهيم در تفسير برهان آمده كه امام صادق

عليه السّلام فرمود: «

... و اجعل لنا من المتقين اماما

» نازل تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 322

شده است، على هذا مؤمن از خدا مى خواهد كه آنها عليهم السّلام را برايش امام و پيشوا قرار دهد در مجمع البيان فرموده:

«و فى قراءة اهل البيت عليهم السّلام و اجعل لنا من المتقين اماما».

ناگفته نماند: «من» در «من ذرياتنا» شايد براى بيان باشد يعنى زنان و فرزندان ما را چنان كن و شايد براى بعض باشد زيرا كه مى دانند همه فرزندانشان چنان نخواهند شد، نظير دعاى حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السّلام:

رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ بقره/ 128.

75- أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً.

نتيجه دارا بودن به صفات گذشته است، منظور از غرفه درجه بلند است غرفه بنائى است بالاى بناى ديگرى بِما صَبَرُوا حاكى است كه استقامت در كارهاى نيك و استقامت در ترك كارهاى بد، سبب آن بهشت شده است، منظور از تحيت آنست كه در روبرو شدن با انسان گفته شود و انسان را شاد كند وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ زمر/ 73 و نظير وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ رعد/ 24 نكره آمدن «تحيت و سلام» ظاهرا براى تفخيم است.

76- خالِدِينَ فِيها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً.

وصف «الغرفة» است مستقر و مقام هر دو اسم مكان هستند، قرارگاه و محل اقامت.

77- قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً.

خطاب است به آن حضرت كه به مشركان بگويد: آمدن قرآن و انذار تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص:

323

فقط براى اتمام حجت است و گر نه شما كه رسالت را تكذيب مى كنيد خدا اعتنايى به شما ندارد و قدرى به شما قائل نيست «دعائكم» اضافه به سوى مفعول است فاعل آن «ربى» است يعنى «لولا دعاء ربى لكم» اگر دعوت شما براى اتمام حجت لازم نبود خدا چه وقتى به شما مى نهاد تا انذارتان كند.

شما كه رسالت مرا تكذيب كرده ايد، اين تكذيب براى شما ملازم خواهد شد و عذاب آن را خواهيد كشيد. اين آيه مربوط به اول سوره مى شود كه كفّار آن حضرت تكذيب كرده و اعتراض مى نمودند.

روز نوزدهم رمضان المبارك هزار و چهارصد و سه مطابق 9/ 4/ 1362 تفسير سوره فرقان به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 324

سوره شعراء در مكه نازل شده و دويست و بيست و هفت آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره شعراء چهل و هفتمين سوره است، كه بعد از سوره واقعه در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره بيست و ششم است. اين سوره از لحاظ آهنگ و مطالب، شباهت كاملى به سوره «حجر» دارد، مى شود احتمال داد كه نزديك به هم نازل شده اند.

ناگفته نماند: آيه وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ در اين سوره و آيه فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ در سوره حجر آمده است، از اين جهت الميزان احتمال مى دهد كه اين سوره قبل از سوره حجر نازل شده است ولى در مقدمه تفسير گفته شد: سوره حجر بعد از سوره شعراء نازل گشته است به هر حال معلوم نيست در كدام سال از بعثت نازل گرديده.

ولى چون در اين سوره نقل شده كه مشركان رسالت آن حضرت را انكار كرده اند، از اين معلوم مى شود كه بعد

از سال سوم بعثت و بعد از اظهار دعوت نازل گرديده است.

2- عدد آيات آن، به گفته قارئان كوفه و شام دويست و بيست هفت و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 325

در قول ديگران دويست و بيست و شش است، رقم اول از نظر ما قابل قبول است، زيرا توسط عاصم بن ابى النجود و ابو عبد الرحمن سلمى به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد. به نقل تفسير خازن اين سوره داراي هزار و دويست و نود و هفت كلمه و پنج هزار و چهل حرف است.

3- مطالب سوره نشان مى دهد كه مكى است، از باب تفسير نيز چنين گفته اند. در مجمع البيان فرموده: از آيه 124 وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ تا آخر سوره در مدينه نازل گشته است، بعضى ها نظر داده اند كه آيه 197 أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ نيز در مدينه نازل شده است ولى براى هيچ يك از اين دو قول، دليلى در دست نيست، رجوع شود به ذيل آيات فوق.

4- علت تسميه آن به «شعراء» ظاهرا آيه وَ الشُّعَراءُ ... است و اينكه مطرح شده كه قرآن شعر و خيالبافى نيست بلكه حقيقت است و از جانب خداست.

5- مى شود گفت: همه سوره به يك بار نازل شده است، در تفاسير ذكرى از نزول تدريجى آن نيست.

غرض سوره

6- اين سوره با اين مطلب شروع مى شود، اى پيامبر از اينكه مشركان به كتاب تو ايمان نمى آورند خودت را مكش، اين جهان جهان اختيار است اگر مى خواستيم همه را به ايمان مجبور مى كرديم، جهان اختيار بالاتر از اين نمى شود.

آن گاه تكذيب مشركان و اعراض آنها از قرآن

و مسخره كردنشان، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 326

نقل شده و بدنبال آن مقدارى از احوال و جريان موسى، ابراهيم، نوح، هود، صالح، لوط و شعيب سلام اللَّه عليهم ياد شده است كه يعنى خويشتن دار باش، تنها تو نيستى كه تكذيب و تحقير مى شوى، پيامبران گذشته نيز چنين بوده اند حالات آنها تسليتى است براى تو.

و يعنى. اى مشركان كه قرآن را تكذيب و آورنده آن را مسخره مى كنيد عذابى نظير عذاب گذشتگان در كمين شماست، اين جهان داراى يك ناموس است، در آن ناموس، تكذيب كنندگان رسولان محكوم بعذاب هستند.

پس از اين مطالب، با لحن بسيار محكم به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب مى شود اين قرآن از جانب خداست. روح الامين به قلب تو نازل كرده است. اين قرآن تلقين شياطين نيست، آنها نه قدرت آوردن چنين چيزى را دارند، و نه گفتن چنين چيزى از شأن آنهاست، شياطين كجا: هدايت براه راست كجا؟!! آنكه كارش اضلال است: هدايت نتواند كرد.

اين قرآن، شعر و خيالبافى نيست (يكپارچه حقيقت و كليد نظام كائنات است) ظالمان و مكذبان به زودى خواهند دانست به چه حالى مى افتند، على هذا غرض سوره تسليت رسول خدا در قبال تكذيب مشركان است كه او را و كتابش را تكذيب مى كردند.

در خاتمه بايد بدانيم: يكى از خصوصيات سوره مباركه آنست كه دو آيه إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ هشت بار در اين سوره تكرار شده است، كه هر يك در مقام تذكر و نتيجه گيري از يك ماجراى بخصوصى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 327

سورة الشّعراء مكّيّة و

هى مائتان و سبع و عشر و راية نزلت بعد سورة الواقعة

[سوره الشعراء (26): آيات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

طسم (1) تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ (2) لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (3) إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ (4)

وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ (5) فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (6) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (7) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (8) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (9)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 328

به نام خداى رحمان و رحيم

1- طاء، سين، ميم.

2- اين است آيات كتاب روشن.

3- شايد تو خودت را هلاك كنى از اينكه مشركان ايمان نمى آورند.

4- اگر بخواهيم، آيه اى از آسمان برايشان نازل مى كنيم گردنهايشان بر آن خاضع مى شود.

5- هيچ ذكر تازه اى از خداى رحمان بر آنها نمى آيد مگر آنكه از آن روگردانند.

6- قرآن را تكذيب كردند، به زودى خبرهاى عذابى كه تكذيب مى كنند به آنها خواهد آمد.

7- آيا به زمين نگاه نمى كنند كه چه قدر در آن اصناف خوشايند روئيدنيها را رويانديم.

8- در آنچه گفته شد بر نبوت دليلى هست، اما بيشترشان مؤمن نيستند.

9- و حقا كه پروردگار تو، اوست توانا و مهربان.

كلمه ها

طسم: در اين باره در سوره اعراف مفصلا سخن گفته ايم، بنا به نظريه دكتر رشاد ادهم: در صد اين حروف سه گانه در اين سوره از درصد آنها در تمام سوره هاى قرآن بيشتر است.

باخع: كشنده. بخع: كشتن و تلف كردن «بخع نفسه: قتله من وجد او غيظ».

ظلت: شد و گرديد. ظل در اينجاها به معنى «صار» است.

خاضعين: اطاعت كنندگان. خضوع: تواضع، سر به زير انداختن و آرامى.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 329

محدث: هر چيز تازه اى را حديث و محدث گويند. فعل باشد يا قول.

زوج: صنف. ظاهرا مراد از آن اصناف روئيدنيهاست.

شرحها در اين آيات مى خوانيم: قرآن كتابى روشن و هدايت كننده است ولى مردم چون در قبول هدايت و عدم آن مختار هستند خودت را از ايمان نياوردن آنها تلف مكن، اگر مى خواستيم به ايمان مجبورشان مى كرديم ولى اين چنين نخواسته ايم، آن گاه فرموده: هر دعوت تازه اى كه مى آيد، اهل مكه از آن اعراض مى كنند، اعراض آنها فقط از نبوت و كتاب نيست بلكه به آيات نظام خلقت نيز بى اعتنا مى باشند.

1 و 2- طسم تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ.

مراد از كتاب قرآن است هر مقدارى كه تا آن وقت نازل شده بود و هر مقدار كه در علم خدا بود در آينده نازل شود، آمدن «تلك» به جاى «هذه» براى عظمت و تفخيم است يعنى آيات برتر و عاليقدر قرآن اينهاست. ظاهرا مراد از «الآيات» آيات اين سوره است «مبين» به معنى آشكار يا آشكار كننده حق و باطل است.

3 و 4- لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ.

اين دو آيه از يك حقيقت مهم خبر مى دهد و آن اينكه: خداوند انسان را با اختيار آفريده است، وسائل هدايت را در اختيار انسان گذاشته و او را مجبور نكرده است، نتيجه اين امر آنست كه عده اى ايمان بياورند، و عده اى ايمان نياورند على هذا نمى شود يك دين و يك آئين را همه قبول كنند. ناچار تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 330

عده اى قبول كرده و عده اى در مقابل آن خواهد ايستاد.

لذا در اين

دو آيه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب شده، شايد تو از اينكه مشركان ايمان نمى آورند خودت را بكشى ولى چنين نكن: اگر خدا مى خواست با فرستادن يك معجزه، همه را به ايمان آوردن مجبور مى كرد ولى چنين نخواسته است. فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ ... كنايه از ايمان آوردن آنهاست. گردنشان خاضع مى شد يعنى سر به زير آورده و اطاعت مى كردند.

در اكمال الدين صدوق از حضرت رضا عليه السّلام در ضمن حديثى نقل شده كه در وصف حضرت قائم عليه السّلام فرمود: منادى از آسمان ندا مى كند. اهل زمين آن را مى شنوند كه بدانيد حجت خدا در كنار بيت اللَّه ظهور كرده است. از او پيروى كنيد چون حق با او و در دست اوست آن است قول خدا إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ ....

اين مطلب در تفسير برهان از كافى، تفسير قمى، غيبت نعمانى و مانند آن نقل شده است. به نظر مى آيد كه اين روايات از باب تطبيق باشند.

5 و 6- وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.

يعنى كارشان پيوسته اين است كه از هر حديث تازه كه از جانب خداى رحمان باشد اعراض مى كنند، صفت اعراض در آنها مستمر است، در نتيجه حديث تازه تو را نيز انكار مى كنند ولى عاقبت ناگوار آن را خواهند ديد.

گويى: منظور از آيه اول اشاره به استمرار صفت اعراض در آنهاست نه اينكه قبل از قرآن، كتاب ديگرى به آنها آمده و اعراض كرده اند، يعنى اينها چنين هستند كه قرآن را نيز انكار كردند، لفظ «رحمن» حاكى است كه نزول ذكر به جهت

رحمت واسعه خداست «كانوا» منسلخ از زمان و به معنى «هستند» تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 331

مى باشد منظور از أَنْبؤُا ... عينيت عذابهاى دنيا و آخرت است كه ابتداء به طور نبأ و خبر مى باشند.

7- أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ.

گويى منظور از اين آيه آنست كه. اعراض و انكار آنها منحصر به آيات شريعت نيست، بلكه آيات طبيعى توحيد را نيز انكار مى كنند، آنها را مى بينند و اعتنايى نمى كنند نظير آيه وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ يوسف/ 105 در الميزان فرموده: در اعراض خود اصرار كرده و مستمر شدند آيات را تكذيب نموده و به اين اصناف روئيدنيها نگاه نكردند.

رؤيت در أَ وَ لَمْ يَرَوْا به قرينه «الى» به معنى نگاه كردن، و از دواع به معنى اصناف مى باشد.

8 و 9- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

اين دو آيه هشت بار در اين سوره تكرار شده است و اين اولين آنها مى باشد «ذلك» اشاره است به مسئله انبات نباتات در آيه سابق، به نظر مى آيد منظور آنست كه هر كه در روئيدنيها نگاه كند خواهد دانست كه خدا آنها را عبث نيافريده، بلكه به علت مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ آفريده است از اين مى توان فهميد كه انسان را نيز عبث نيافريده تا هدايت نكند و پيامبر نفرستد.

پس در آنها آيت و دلالتى است بر هدايت انسان و آمدن رسولان. «كان» زمان ندارد مانند كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا مريم/ 29. وصف عزيز حاكى است كه خدا اهل

عصيان را عذاب مى كند و بر اين كار توانايى دارد، و صفت رحيم حاكى است كه هدايت و ارسال رسل ناشى از رحمت و مهربانى خداست.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 332

[سوره الشعراء (26): آيات 10 تا 37]

اشاره

وَ إِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (10) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ (11) قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ (12) وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ (13) وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ (14)

قالَ كَلاَّ فَاذْهَبا بِآياتِنا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ (15) فَأْتِيا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ (17) قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ (18) وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ (19)

قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ (20) فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ (21) وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرائِيلَ (22) قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ (23) قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ (24)

قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ (25) قالَ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (26) قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ (27) قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (28) قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ (29)

قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ ءٍ مُبِينٍ (30) قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (31) فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ (32) وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ (33) قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ (34)

يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُونَ (35)

قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ (36) يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ (37)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 333

10- وقتى كه پروردگارش موسى را ندا كرد كه به سوى قوم ظالم بيا.

11- قوم فرعون، آيا از عذاب خدا نمى ترسند؟

12- گفت: پروردگارا مى ترسم مرا تكذيب كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 334

13- سينه ام تنگ مى شود، زبانم روان نمى شود پس (به برادرم) هارون وحى فرست.

14- آنها را بر عهده من تقصيرى است مى ترسم مرا بكشند.

15- خدا گفت: نترسيد با معجزات ما برويد ما با شما (حاضريم و) مى شنويم.

16- بيائيد به سوى فرعون و بگوئيد: ما فرستاده پروردگار مخلوقاتيم.

17- بنى اسرائيل را با ما بفرست.

18- فرعون گفت: آيا تو را در كودكى تربيت نكرديم؟! و سالهايى از عمرت را پيش ما ماندى.

19- و كردى آن كارت را كه كردى، و تو از ناسپاسان نعمت منى.

20- موسى گفت: من آن وقت كه آنكار را كردم از ناآگاهان بودم.

21- و چون از شما ترسيدم فرار كردم، خدايم به من تشخيص داد و از پيامبرانم گردانيد.

22- و آن نعمتى است كه بر من منت مى نهى از آن جهت كه بنى اسرائيل را بردگان خودت گردانده اى.

23- فرعون گفت: رب العالمين چيست؟

24- موسى گفت: پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است اگر يقين طلب باشيد

25- فرعون به اطرافيان گفت: آيا سخن موسى را نمى شنويد؟

26- موسى گفت: او پروردگار شما و پدران شماست.

27- فرعون گفت: اين پيامبر شما ديوانه است.

28- موسى گفت: او پروردگار مشرق و مغرب است و آنچه ميان آن دو است، اگر بفهميد؟

29- فرعون گفت: اگر جز من معبودى بگيرى تو را از زندانيان مى كنم.

30- موسى گفت:

اگر چه معجزه روشن گرى آورده باشم؟

31- گفت: اگر راستگويى آن را بياور.

32- موسى عصا را انداخت ناگاه اژدهاى آشكارى شد.

33- دست خود را از گريبان بيرون آوردن كه براى ناظران نورانى بود.

34- فرعون به اطرافيان گفت: اين جادوگر دانايى است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 335

35- مى خواهد شما را به وسيله جادو از ديارتان بيرون كند چه امر مى كنيد؟

36- گفتند: موسى و برادرش را تأخير بيانداز و به شهرها، گرد آورندگانى بفرست.

37- كه همه جادوگران ماهر را پيش تو بياورند.

كلمه ها

ينطلق: انطلاق در آيه به معنى روانى زبان است وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي يعنى زبانم روان نمى شود.

وليدا: كودك، جوهرى در صحاح گويد: «الوليد: الصبى».

ثعبان: اژدها.

ملاء: اشراف (شخصيتهاى كاذب) اشراف را از آن ملاء گويند كه هيبت و شوكت آنها سينه ها را پر مى كند، به معنى مطلق جماعت نيز آيد كه روى زمين را پر مى كنند.

ارجه: ارجاء: تأخير انداختن. «ارجى الامر: اخره» بنا به قرائت عاصم «ارجه» در آيه بكسر جيم و هاء آن براى سكت است يعنى «ارج و اخاه»: موسى و برادرش را به تأخير انداز.

عبدت: تعبيد و اعباد به معنى بنده قرار دادن است.

حاشرين: جمع آورندگان. حشر: جمع كردن.

شرحها

در اول سوره گفته شد: حالات عده اى از پيامبران در اين سوره به دو منظور آمده است. يكى براى تسليت آن حضرت كه تنها تو نيستى مورد تكذيب واقع ميشوى، رسولان گذشته نيز چنين بوده اند. ديگرى براى تذكر به مشركان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 336

كه همچون ديگران به عذاب گرفتار خواهند شد. در اين آيات ماجراى موسى عليه السلام و فرعون بيان شده است كه به طور تفصيل در سوره اعراف و طه گذشت و ما در بيان آيات به آن دو سوره حواله خواهيم نمود.

10 و 11- وَ إِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ.

يعنى ياد كن روزي را كه خدايت به موسى ندا كرد. «ائت» بيان مى كند كه خدا قبل از آنها در مجلس فرعون حاضر است لذا مى گويد: بيا و گرنه مى گفت: اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ چنان كه در آيات ديگرى آمده است. قيد ظالمين بيان علت ارسال است، يعنى ظالم بودن آنها سبب فرستادن

تو است.

أَ لا يَتَّقُونَ توبيخى است براى قوم فرعون ضمن وحى موسى، معنايش اين مى شود: بيا به سوى قوم فرعون و بگو خدايم مى گويد: آيا بوسيله ايمان آوردن از بدكارى و شرك، پرهيز نمى كنند؟! 12 و 13- قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ.

ظاهرا منظور موسى از اين درخواست آن بود كه هارون در نزد فرعون موسى را تصديق و كمك كند تا دلگرم شود و به طور روان سخن گويد در سوره قصص/ 44 آمده: ... فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ تنگى سينه و روان نبودن زبان، ظاهرا به علت آن بوده كه شوكت فرعون و اقتدار و امكانات او سبب اينكار مى شد، رفتن يك انسان به كاخ او و گفتن اينكه: بيا مطيع من باش كار آسانى نبود، در اين آيه، آن حضرت سه تا علت آورده و آن گاه گفته فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ يعنى وحى خويش را به هارون بفرست تا او هم پيامبر باشد و با من همكارى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 337

14 و 15- وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ. قالَ كَلَّا فَاذْهَبا بِآياتِنا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ.

منظور از «ذنب» كشتن قبطى است كه در سوره قصص به طور تفصيل آمده است، مسئله ترس موسى در اينجا و در سوره طه/ 45 و در سوره قصص/ 33 نيز مطرح شده است، اين چه خوفى است؟ با آنكه مى خوانيم: الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ ... احزاب/ 34.

مى شود از جواب خدا در هر سه مورد فهميد كه نظر موسى از اين

خوف بى اثر بودن رسالت بود يعنى: مرا بكشند و فرستاديم بى اثر باشد، نه اينكه موسى از مرگ خود مى ترسيد زيرا آن حضرت در هيچ يك از اين سه محل نگفته است: خدايا مرا معاف كن زيرا مى ترسم فرعون مرا بكشد، بلكه در سوره قصص و شعراء مى خواهد هارون هم با او باشد و در سوره طه هر دو برادر مى گويند إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى خداوند در هر سه مورد به آنها وعده مى دهد كه نترسيد يعنى: شما به تبليغ رسالت موفق مى شويد و كشته نمى شويد و اللَّه اعلم.

در جاى ديگر فرموده: ... وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ قصص/ 35.

مراد از «معكم» در آيه موسى و هارون و فرعون و قوم اوست «متعمون» حكايت از كمال عنايت خدا به آنها در مجلس فرعون دارد چنان كه در جاى ديگر فرموده لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى طه/ 46.

16 و 17- فَأْتِيا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ.

به نظر مى آيد اين سخن دنباله وحى سابق نباشد كه در آنجا هارون تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 338

حاضر نبود و شايد دنباله و بيان أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ ... باشد النهايه خدا درخواست موسى را درباره هارون پذيرفته، او را نيز حاضر حساب كرده است.

«رسول» به اعتبار كل واحد است و گر نه مى بايست «رسولا» باشد، دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه رسالات آن دو منحصر به اين نبود كه فقط بنى اسرائيل را از فرعون بخواهند بلكه به هدايت فرعون و قوم او نيز مبعوث بودند ولى در اينجا فقط

رها كردن بنى اسرائيل مطرح شده است مراد از «ارسل» رها كردن است، يعنى اينها را رها كن تا به ارض موعود ببريم.

18 و 19- قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ.

فرعون در اين سخن به موسى عليه السّلام سه اعتراض كرده و مراد از هر سه نفى رسالت اوست، اول: بعيد شمردن نبوت او، كه آيا ما تو را در خانه خود تربيت نكرده ايم و آيا بعد از آن مدتى در كنار ما زندگى نكرده اى، پس ما به تمام حالات تو بلديم، با اين وضع از كجا توانى پيامبر بود؟! دوم: تو قاتلى، تو تحت تعقيبى، يكى از افراد ملت مرا كشته اى از كجا پيامبر توانى بود.

سوم: تو به عوض اطاعت بر من، كفران نعمت كرده، آدم كشته و فساد و ناامنى به وجود آورده اى، اين عمل كجا و نبوت كجا؟! فعلة دلالت بر دفعه دارد، گويى منظور مجسم كردن قتل قبطى در نظر موسى بوده است الَّتِي فَعَلْتَ حاكى از قباحت و شناعت آنكار است. لفظ أَ لَمْ نُرَبِّكَ نشان مى دهد كه فرعون همان مربى موسى بوده است، بعضى احتمال داده اند كه او فرعون ديگرى بود كه جانشين فرعون موسى شده بود.

20، 21- قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 339

فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ

.اين سخن جواب اعتراض اول و دوم فرعون است اول در جواب اعتراض دوم فرعون فرمود: من آن وقت كه قبطى را كشتم به عاقبت امر ناآگاه بودم نمى دانستم كار به مردن او

خواه انجاميد، آن مرد اسرائيلى از من كمك خواست من هم خواستم به او كمك كنم كه اينكار پيش آمد، به عبارت اخرى: من قصد آدمكشي نداشتم.

و چون ديدم شما حمل بر قتل عمد خواهيد كرد لذا ترسيدم و فرار كردم، ناگفته نماند فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ تكميل جواب است و اگر تنها وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ مى گفت مطلب كاملا روشن نمى شد.

پس منظور از ضلالت در آيه همان ناآگاهى و عدم تشخيص مآل كار است اين كلمه درباره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز آمده است وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى انشراح/ 7.

فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ به نظر مى آيد همه اين قسمت جواب اعتراض اول و بعيد شمردن رسالت موسى است، فاء «فوهب» براى ترتيب است يعنى: پس از آن: خدا به من تشخيص حق از باطل را داد و از پيامبرانم گردانيد.

ناگفته نماند: در بسيارى از آيات، اعطاء حكم از مقدمات رسالت شمرده شده نظير. أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ... انعام/ 89، أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ آل عمران/ 79، ايضا جاثيه/ 16، مراد از حكم همان تشخيص حق از باطل و دقت نظر در قضاوت به حق است، الميزان فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً را تتمه جواب اول شمرده است.

22- وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرائِيلَ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 340

جواب اعتراض سوم است جمله وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ مى رساند كه تو رهين منت من هستى و با آدم كشى كفران نعمت من كرده اى، منظورش آن بود كه همه بنى اسرائيل بردگان و بندگان منند، موسى عليه السّلام در جواب

آن مى فرمايد آنچه آن را نعمت خوانده و مرا به كفران آن متهم مى كنى از آن جهت است كه بنى اسرائيل را بندگان خود قرار داده اى، برده قرار دادن از روي ظلم، نعمت نيست تا مرا به كفران آن محكوم گردانى (استفاده از الميزان).

23 و 24- قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ.

به نظر مى آيد جوابهاى موسى عليه السّلام فرعون را قانع كرده است، لذا كلام خود را به مطلب ديگرى معطوف كرد و گفت اينكه مى گوئيد:نَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ

رب العالمين چيست؟، گفتن «ما» در جاى «و من رب العالمين» براى آنست كه من هيچ اطلاعى از رب العالمين ندارم.

در سوره طه/ 49 آمده است قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى، دقت در آيات قرآن نشان مى دهد: مشركان خدا را به عنوان خالق قبول داشتند، چنان كه در چندين محل آمده است، وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ... عنكبوت/ 61، ولى به عنوان رب و آله قبول نداشتند در قرآن آيه اى يافته نيست كه مشركان خدا را رب يا اله خوانده باشند.

بلكه پيامبران مى خواستند به آنها بفهمانند كه اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ اعراف/ 59 لذاست كه مى بينيم فرعون خود را «اله» خوانده و به موسى مى گويد: لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ طه/ 29 و به قوم خويش مى گويد:

أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى نازعات/ 24 وانگهى ظاهرا در قرآن آيه اى نيست تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 341

كه مشركان اصنام را خالق خوانده باشند بلكه آنها فقط رب و آله خوانده اند.

لذا اين سخن براى فرعون

عجيب بود كه موسى خدا را رب العالمين بخواند از اين جهت مى پرسد وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى فرعون در عين حال بت پرست بود، پس از مغلوب شدن ساحران و ايمان آوردن آنها، اشراف قوم به فرعون گفتند: ... أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ ... اعراف/ 127، پس منظورش از أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى آن بود كه شما خدايانى داريد، برترين آنها من هستم و در عين حال براى خودش نيز خدايانى قائل بود.

بنا بر آنچه گفته شد: موسى عليه السّلام خواسته به فرعون بفهماند كه خلقت از ربوبيت جدا نمى شود: رب العالمين همانست كه آسمانها و زمين و ما بينهما را ترتيب كرده است: إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ يعنى اگر يقين جوينده باشيد مى توانيد با نظام جهان ربوبيت خدا را بفهميد، چنان كه در سوره طه در جواب فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى آمده است: رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى.

لفظ ما بَيْنَهُمَا تطبيق مى شود به انسان و حيوان و روئيدنيها و آنچه در روى زمين است.

25- قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ.

اينكه فرعون به اطرافيان خود مى گويد آيا به گفته موسى گوش نمى دهيد منظورش آنست كه به بينيد من مى پرسم وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ او در جواب من همان سؤال مرا تكرار مى كند كه رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... ولى فرعون يا نفهميده و يا خواسته است سخن موسى را طور ديگر تفسير كند، منظور موسى عليه السّلام آن بوده كه شما اگر يقين طلب باشيد آسمانها و زمين تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 342

و همه موجودات دليل ربوبيت خدا هستند.

چنان كه در

سوره طه، بجاى اين سخن آمده است رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى.

26 و 27- قالَ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ.

موسى عليه السّلام چون ديد فرعون گفته او را طور ديگر تعبير كرد. لذا مطلب را در سطح كوچكى مطرح فرمود و خود انسانها را پيش كشيد كه خلقت و پرورش شما گواه وجود پروردگار است اگر او تربيت نمى كرد انسانها خود به خود چنين نمى شدند. فرعون كه نمى خواست قبول كند با استناد به حرف اولش. به اطرافيانش گفت: اين ديوانه است گفتن «رسولكم» از باب تحكم مى باشد.

28- قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ.

در الميزان فرموده: ظاهرا مراد از مشرق، همه مشرقهاست أعمّ از محل طلوع آفتاب و اجرام نيّره ديگر، همچنين مراد از مغرب، همه مغربهاى محسوس است، ما بَيْنَهُما شامل موجوداتى است ميان آن دو، اين آيه تكرار آيه 24 در قالب ديگرى است كه به جاى إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ فرموده است إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ منظور موسى عليه السّلام آنست كه اگر جريان مشرق و مغرب و نظام شروق و غروب و سير موجودات را در اين نظام متقن تعقّل نمائيد، ربوبيّت خداوند بر شما روشن خواهد گرديد، فرعون چون حاضر به قبول نبود و گفته موسى را وارونه جلوه مى داد گفت:

29- قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ.

يعنى اگر اعتقاد به «رب العالمين» را ادامه بدهى جزء زندانيان من خواهى بود، الف و لام المسجونين ظاهرا براى عهد است يعنى زندانيانى كه مى دانى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 343

در چه حالند، اين تهديدى بود براى موسى.

30- قالَ

أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ ءٍ مُبِينٍ.

يعنى: حتى اگر به پيامبر بودنم دليل روشن كننده اى نيز بياورم، باز مرا زندانى خواهى كرد؟ اينجا بود كه موسى عليه السّلام مسئله معجزه را پيش كشيد.

«مبين» متعدى است يعنى روشن و آشكار كننده نبوت من.

31- قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ.

بدينسان فرعون آماده شد كه معجزه آن حضرت را ببيند:

32 و 33- فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ.

اين دو معجزه همانست كه در شب طور به موسى داده شده، غرض از «نزع يد» بيرون كشيدن آن از گريبان است، اين دو آيه عين آيه 107 از سوره اعراف است كه در آنجا تفسير شد.

34 و 35- قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُونَ.

فرعون ناچار بود در مقابله با آن دو معجزه عظيم دروغى ببافد و گر نه مغلوب شده بود و لذا رو كرد به حاضران كه اين جادوگرى دانا و ماهرى است و براى تحريك آنها اضافه كرد كه قصد فتنه انگيزى دارد، مى خواهد شما را از حكومت بياندازد و بنى اسرائيل را در جاى شما به حكومت برساند، همه طاغوتها در مقابل مردان حق چنين گويند غرض از اخراج از زمين ظاهرا انتقال حكومت به بنى اسرائيل است.

لفظ فَما ذا تَأْمُرُونَ نشان مى دهد كه فرعون از ديدن اژدها و يد بيضاء به كلى خود را باخته است و گر نه به اطرافيان نمى گفت: چه مى فرمائيد؟ و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 344

با اين چه معامله كنم؟

36 و 37- قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ

عَلِيمٍ.

آية اول عين آيه 111 از سوره اعراف است، مراد از تأخير انداختن موسى و برادرش آنست كه: تصميم گيرى درباره آن دو را از قبيل زندان و غيره تأخير بيانداز، و كسانى را به شهرها بفرست كه هر ساحر دانا را جمع كرده پيش تو بياورند. و با موسى در جادو مقابله كنند، لفظ «سحار» حاكى است كه خواسته اند بگويند: در ميان جادوگران استادتر از موسى پيدا مى شود، اگر او ساحر است، آنها سحّار هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 345

[سوره الشعراء (26): آيات 38 تا 68]

اشاره

فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (38) وَ قِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (39) لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ كانُوا هُمُ الْغالِبِينَ (40) فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ (41) قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (42)

قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ (43) فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ (44) فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ (45) فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ (46) قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ (47)

رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (48) قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (49) قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (50) إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ (51) وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ (52)

فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ (53) إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ (54) وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ (55) وَ إِنَّا لَجَمِيعٌ حاذِرُونَ (56) فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (57)

وَ كُنُوزٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ (58) كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها بَنِي إِسْرائِيلَ

(59) فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ (60) فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ (61) قالَ كَلاَّ إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ (62)

فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ (63) وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِينَ (64) وَ أَنْجَيْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ (65) ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ (66) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (67)

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (68)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 347

38- جادوگران براى وقت معين شده گرد آمدند.

39- به مردم گفته شد: آيا شما نيز جمع مى شويد؟

40- تا در صورت پيروز شدن از آنها پيروى كنيم؟

41- چون ساحران آمدند، به فرعون گفتند: آيا در صورت پيروز شدن مزدى خواهيم داشت؟

42- گفت: آرى و شما از مقربين من خواهيد بود.

43- موسى به آنها گفت: آنچه خواهيد انداخت بياندازيد.

44- ريسمانها و چوبدستى هاى خويش را انداختند و گفتند: به عزت فرعون قسم كه ما پيروزيم.

45- موسى عصاى خويش را برانداخت: ناگهان آنچه را كه ساحران ساخته بودند مى بلعيد.

46- ساحران، سجده كنان به زمين افتادند.

47- گفتند به پروردگار عالميان ايمان آورديم.

48- كه پروردگار موسى و هارون است.

49- فرعون گفت: آيا پيش از آنكه اجازه فرمايم به موسى ايمان آورديد؟!، او استاد شماست كه سحر يادتان داده است، حتما و حتما دستها و پاهاى شما را به عكس خواهم بريد و همه تان را به دار خواهم آويخت.

50- گفتند: در اين كار ضررى بر ما نيست كه به طرف خدا مى رويم ما اميدواريم كه پروردگار ما گناهان ما را بيامرزد.

51- كه اولين مؤمنان شديم.

52- به موسى وحى كرديم: شب هنگام بندگان مرا بيرون بر كه شما تعقيب خواهيد شد.

53- فرعون جمع كنندگانى

به شهرها فرستاد كه.

54- اينان گروه اندكى هستند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 348

55- (و با اين كار خود) ما را خشمگين كرده اند.

56- و ما متفقيم و بيداريم.

57- آنها را از باغها و چشمه سارها بيرون كرديم.

58- و از گنجينه ها و مقام ارجمند.

59- جريان چنين بود، بنى اسرائيل را بر آنها وارث كرديم.

60- به وقت طلوع آفتاب بنى اسرائيل را تعقيب كردند.

61- چون دو گروه ديده شدند، ياران موسى گفتند: ما گرفتار خواهيم شد.

62- موسى گفت: نه، پروردگارم با من است، هدايتم خواهد كرد.

63- به موسى وحى كرديم كه عصايت را به دريا بزن. دريا بشكافت و هر قسمت آن مانند كوه بزرگى گرديد.

64- فرعونيان را به آنجا نزديك كرديم.

65- موسى و همراهان او را نجات داديم.

66- آن گاه ديگران را غرق نموديم.

67- در آنچه گفته شد آيتى هست ولى بيشترشان مؤمن نبودند.

68- پروردگار تو فقط اوست توانا و مهربان.

كلمه ها

ميقات: وقت عمل و محل عمل، اينجا معناى اول مراد است.

تلقف: لقف: بلعيدن سرعت «تلقف»: به سرعت مى بلعيد.

يأفكون: افك: دروغ بزرگ. اصل آن به معنى برگرداندن است «يأفكون» به دروغ مى آوردند، به دروغ مى كردند.

خلاف: بعكس:

اسر: سرى: سير شبانه و نيز اسراء: سير در شب است.

شرذمة: بقيه كمى از شى ء. راغب گويد: گروه كوچكى كه دنباله ير أحسن الحديث، ج 7، ص: 349

ندارد.

غائظون: به خشم آورندگان.

ثم: (بفتح اول) اسم مكان است به معنى آنجا.

حاذرون: حذر كنندگان، احتياط كنندگان.

مشرفين: اشراق: داخل شدن به وقت طلوع شمس «مشرقين» كسانى كه وارد وقت طلوع آفتاب شده اند.

فانفلق: فلق: شكافتن. انفلاق: شكافته شدن.

فرق: (بر وزن جسر) قسمتى كه بواسطه شكافتن به دست آمده است (تكه) فرق (بر وزن عقل) مصدر است يعنى

جدا كردن.

طود: كوه. يا قسمتى شكافته شده از كوه.

ازلفنا: نزديك كرديم، زلفى: نزديكى.

شرحها

بقيه ماجراى مفصل حضرت موسى و فرعون در اين آيات آمده است، كه از گرد آمدن ساحران شروع شده و به غرق فرعون و سكونت بنى اسرائيل در صحراى سينا تمام مى شود.

38- فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ.

منظور از يوم معلوم همان يوم زينت و روز عيد است كه در سورة طه گذشت لام در «لميقات» براى تعليل مى باشد.

39 و 40- وَ قِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ كانُوا هُمُ الْغالِبِينَ.

گوينده اين سخن و تشويق كننده مردم، درباريان فرعون بودند، گويا تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 350

منظور از اتباع ساحران، ايستادن در صف آنها و تقويت و تشويق آنها بود به نظر بعضى تبعيت از دين جادوگران بود كه به الوهيت فرعون عقيده داشتند، جمله إِنْ كانُوا ... نشان مى دهد كه اينكار براى شعار دادن و تضعيف موسى بوده است كه آنها در صورت غلبه بر موسى، قهرا فرياد بر مى كشيدند آمدى هنرنمايى كن ولى ديدى كه دست بالاى دست بسيار است؟

41- فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ.

اين پاداش خواستن در سوره اعراف نيز آمده است، آنها در آن موقع مردمان مادّى بودند و مى خواستند از كار خود مزدى به دست آورند.

42- قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ.

يعنى هم پاداش خواهم داد و هم از مقرّبان درگاه من خواهيد بود، «كلاه گوشه دهقان بمهر و ماه خواهيد رسيد».

43 و 44- قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ.

موسى از آنها خواست كه

اوّل هنر خويش را نشان بدهند، آنها ريسمانها و چوبدستى ها را انداختند، ظاهرا جريان بقدرى عالى بوده كه ساحران به غلبه خود اطمينان كرده و اين كلام زشت «به عزة فرعون ...» را به زبان آورده اند.

45- فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ.

اين آيات به طور تفضيل در سوره اعراف و طه تفسير شده است، يعنى عصا به صورت اژدهاى بزرگى در آمد كه به سرعت جادوهاى آنها را مى بلعيد ما يَأْفِكُونَ يعنى آنچه به دروغ آن را حق جلوه مى دادند آن را، ريسمانها و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 351

چوبدستى ها را از واقعيت آن برگردانده و مارهاى زنده نشان مى دادند.

46- 48-أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ

.جادوگران مردمان دانشمند بودند، از بلعيدن عصا، دريافتند كه كار آنها جادوگرى و كار موسى معجزه مى باشد، لذا در دم ايمان آورده و براى خدا به سجده افتادند و اقرار به توحيد كردند و خدا را مانند موسى و هارون رب الْعالَمِينَ خواندند، رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ اقرار به نبوّت بعد از اقرار به توحيد است. بالاخره قضيه به رسوايى فرعون و نيرومندى موسى انجاميد، لذا فرعون از قدرت كاذب خود استفاده كرده و فرياد كشيد:

49- قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ ....

فرعون در اين سخن اوّلا آنها را متهم كرد كه اين ماجرا طبق نقشه قبلى بوده است، موسى استاد شما در جادوگرى است لذا به عمد از او شكست خورديد و تظاهر به شكست كرديد ثانيا: شما را به شديدترين شكنجه از بين خواهم برد و آن اينكه دستها و پاهاى شما را به عكس

خواهم بريد و سپس به دار خواهم زد كه در پيش روى مردم بميريد و براى ديگران عبرت باشد، قَبْلَ أَنْ آذَنَ كمال تكبر او را مى رساند، نه اينكه در صورت اذن گرفتن، اجازه مى داد.

50- قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ.

يعنى در كشته شدن به دست تو ضررى بر ما نيست چون در راه خدا كشته مى شويم و به طرف او مى رويم اگر در راه شرك كشته مى شديم ضرر و خطر داشت. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 352

51- إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ.

تكميل بيان «لا ضير» است يعنى از كشته شدن نمى ترسيم زيرا به طرف خدا مى رويم و اميدواريم كه خدا گناهان ما را بيامرزد كه اولين ايمان آورندگان از قوم فرعون بوده ايم و فتح الباب كرده ايم، «ان كنا» تقديرش «لان كنا ...» است.

52- وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ.

از اينجا جريان خروج بنى اسرائيل از مصر و غرق فرعون و فرعونيان شروع مى شود، جمله إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ ظاهرا دليل «اسر» است.

يعنى چون شما را تعقيب خواهند كرد، لذا شب از مصر خارج شويد تا به وقت تعقيب شدن، از مصر دور شده باشيد، نظير آيه: فَأَسْرِ بِعِبادِي لَيْلًا إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ دخان/ 24 «عبادي» حكايت از مورد عنايت بودن دارد كه حيف آن را نتوانستند نگاه دارند.

53- فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ.

اين عمل فرعون براى آن بود كه به اهل مصر اطلاع بدهند كه گروهى پيدا شده و به دشمنى فرعون و مردم برخاسته اند ولى مطلب مهمى نيست، آن فرستاده ها را جمع كرده و پيام فرعون را به آنها

مى رسانيدند كه:

54- 56- إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ وَ إِنَّا لَجَمِيعٌ حاذِرُونَ.

اين همان پيام فرعون بود كه به وسيله فرستادگان به مردم ابلاغ مى شد يعنى: موسى و اتباع او گروه اندكى هستند، طرفدارانى ندارند، با اين قيام خود ما را به خشم آورده اند ولي ما متحديم و متفقيم و در وضع فوق العادة محتاطيم و اوضاع را زير نظر داريم. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 353

إِنَّا لَجَمِيعٌ يعني متفقيم به نظر مى آيد: «حاشرين» براى جمع آوردن قشون به شهرها نرفته بودند بلكه مردم را جمع كرده و پيام فرعون را ابلاغ مى نمودند.

57- 59- فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ كُنُوزٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها بَنِي إِسْرائِيلَ.

منظور از كنوز گنجينه ها و انبارهاى خواربار و اندوخته هاست، مقام كريم، شامل قصور و بناهاى رفيعه مى باشد، خروج فرعونيان در تعقيب بني اسرائيل يك تدبير خدايى بود تا غرق بشوند، چنان كه فرموده: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ زخرف/ 55 به دين سبب با جملة فَأَخْرَجْناهُمْ تعبير آمده است.

در رابطه با وَ أَوْرَثْناها بَنِي إِسْرائِيلَ مرحوم طبرسى فرموده، بعد از غرق فرعون و قومش خداوند بنى اسرائيل را به مصر برگردانيد و همه اموال و املاك فرعون و قومش را به آنها داد، ولى اين سخن بسيار بعيد است، ظهور آيات آنست كه بنى اسرائيل ديگر به مصر بازنگشتند بلكه داخل فلسطين شدند و در آنجا اقامت كردند.

به نظر مى آيد مراد از اورثنا آنست كه فرعونيان مردند زمين و آنچه در آنست براى بنى اسرائيل ماند نظير اينكه بگوئيم:

خاندان كثيف پهلوى منقرض شد، اموال آنها به امت حزب اللَّه ماند:

در سوره اعراف بجاى اين

آيه آمده است:

وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا ... اعراف/ 137 در سوره دخان آمده است: تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 354

كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ دخان/ 28، مؤيد ديگر اين سخن قول موسى است كه به قوم خود گفت: ... عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ اعراف/ 127 «كذلك» در آيه تقديرش: «الامر كذلك» است.

60- فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ.

اين آيه در رابطه با آية 52 وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى ... است يعنى بعد از فرمان ما، موسى قوم خويش را از مصر بيرون برد: فرعونيان پس از دانستن ماجرا، به وقت طلوع خورشيد آنها را تعقيب كردند.

61 و 62- فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ قالَ كَلَّا إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ.

ياران موسى اين سخن را از آن جهت گفتند كه ديدند يك طرف درياست طرف ديگر، فرعون با لشكريان بى شمارش، لذا گفتند: ما گرفتار خواهيم شد ولى موسى كه با نقشه خدايى خارج شده بود و فرمان: وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ را مى دانست گفت: نه، اصلا ما گرفتار نخواهيم شد، يارى و عنايت خدا با من است، خدا مرا به راه نجات هدايت خواهد كرد. تَراءَا الْجَمْعانِ يعنى دو گروه به حدى به هم نزديك شدند كه هر يك آن ديگرى را مى ديد.

63- فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ.

به محض آنكه موسى عصايش را به دريا زد، دريا شكافته شد و هر قسمتش مانند كوه بزرگى شد، يعنى آب روان، جامد

گرديد و هر قسمت آن بشكل كوهى در آمد، اين از قدرت خدا كه آفريننده موجودات است بعيد نيست، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 355

رجوع شود به سوره اعراف و طه.

64- وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِينَ:

يعنى فرعون و قومش را به آنجا نزديك كرديم.

65 و 66- وَ أَنْجَيْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ.

با باز گذاشتن دريا، موسى و يارانش را نجات داديم و با به هم آوردن آب، فرعونيان را غرق كرديم.

67 و 68- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

دومين بار است كه اين دو آيه تكرار مى شود، الميزان فرموده: ظاهر سياق آنست كه «ذلك» اشاره باشد به همه ماجرايى كه گذشت يعنى بعثت موسى و هارون، تبليغ فرعون، نجات بنى اسرائيل و غرق فرعونيان، و مراد از «اكثرهم» اهل همين ماجرا است، يعنى در اين قصه كه گفته شد دليلى هست بر توحيد خدا و نبوت، ولى اكثر آنان كه قصه آنها گفته شد مؤمن نبودند.

به نظرم اين در صورتى صحيح است كه «ذلك» به غرق فرعونيان اشاره نباشد و گر نه غرق خودشان به خودشان آيت مى شود يعنى در بعثت موسى و هارون و عصا و يد بيضاء و گذشتن بنى اسرائيل از دريا دليلى بر توحيد و نبوت هست ولى چون اكثر آنها ايمان نياوردند، گرفتار و هلاك شدند، جمله إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً. حاكى است كه اين آيت پيوسته هست نه فقط براى آنها، بلكه براى همه.

بعيد نيست كه ضمير «اكثرهم» راجع به قوم حضرت رسول صلى اللَّه تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 356

عليه و آله و سلّم باشد در

اينصورت «كان» منسلخ از زمان است يعنى: در اين سرگذشت دليل هست بر توحيد خدا و رسالت تو، ليكن اكثر قوم تو ايمان آورنده نيستند.

پروردگار تو عزيز تواناست كه طاغيان را كيفر داد و هلاك گردانيد و رحيم است كه براى هدايتشان پيامبران فرستاد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 357

[سوره الشعراء (26): آيات 69 تا 104]

اشاره

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِيمَ (69) إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ (70) قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ (71) قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ (72) أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ (73)

قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (74) قالَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (75) أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ (76) فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاَّ رَبَّ الْعالَمِينَ (77) الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ (78)

وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ (79) وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ (80) وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ (81) وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ (82) رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (83)

وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ (84) وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ (85) وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ (86) وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ (87) يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ (88)

إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (89) وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ (90) وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ (91) وَ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (92) مِنْ دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ (93)

فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَ الْغاوُونَ (94) وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ (95) قالُوا وَ هُمْ فِيها يَخْتَصِمُونَ (96) تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (97) إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ (98)

وَ ما أَضَلَّنا إِلاَّ الْمُجْرِمُونَ (99) فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ (100) وَ لا

صَدِيقٍ حَمِيمٍ (101) فَلَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (102) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (103)

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (104)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 359

69- جريان مهم ابراهيم را بر قوم خودت برخوان.

70- چون به پدر و قوم خود گفت چه چيز را عبادت مى كنيد؟

71- گفتند: بتانى را عبادت مى كنيم و براى عبادت آنها پيوسته ملازم هستيم.

72- گفت: وقتى كه آنها را مى خوانيد حرف شما را مى شنوند؟

73- يا به شما نفعى ميرسانند و يا ضررى مى زنند؟

74- گفتند: نه بلكه پدران خويش را يافته ايم كه چنين مى كردند.

75- گفت: آيا مى بينيد بتانى كه را پرستش مى كنيد.

76- شما و پدران گذشته شما؟

77- بتان شما دشمن من هستند ولى رب العالمين دشمن من نيست.

78- اوست كه مرا خلق كرده و هدايت مى كند.

79- و فقط اوست كه طعامم ميدهد و آبم مى نوشاند.

80- و چون مريض شوم او به من شفا مى دهد.

81- و اوست كه مرا مى ميراند و در قيامت زنده مى كند.

82- و اوست كه اميد دارم روز قيامت خطاى مرا بر من ببخشايد.

83- خدايا به من تشخيص عطا كن و به صالحين ملحق فرماى.

84- و در مردمان آينده زبان راستى براى من قرار بده. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 360

85- و مرا از وارثان بهشت پر نعمت بگردان.

86- پدرم را بيامرز كه او از گمراهان است.

87- مرا روز قيامت خوار مگردان.

88- روزى كه مال و پسران فائده اى ندهند.

89- مگر آنكه پيش خدا قلب سالمى بياورد.

90- و بهشت به اهل نقوى نزديك كرده مى شود.

91- و آتش بر گمراهان آشكار كرده مى شود.

92- به گمراهان گفته شود، كجايند آنچه عبادت مى كرديد؟

93- جز خدا آيا شما را

يارى مى كنند يا يكديگرى را كمك مى نمايند؟

94- بتها و گمراهان در آتش بر رويهم افتند.

95- همه لشكريان شيطان نيز

96- اهل آتش در حالى كه با هم مخاصمه مى كنند گويند:

97- به خدا قسم كه ما در گمراهى آشكار بوديم.

98- وقتى كه شما بتها را با رب العالمين برابر مى كرديم.

99- ما را جز مجرمان گمراه نكردند.

100- پس ما را شفاعتگرانى نيست.

101- و نه دوستى مهربان.

102- اى كاش ما را برگشتى بود تا از مؤمنان مى بوديم.

103- در اينها دليل توحيد و نبوت هست ولى بيشتر آنها مؤمن نبودند.

104- و خداى تو فقط اوست توانا و مهربان.

كلمه ها

نبأ: خبر مهم. خبر پر فائده. يكه از اين دو شرط و يا هر دو در «نبأ» معتبر است.

نظل: ظل در اينجا به معنى دوام است «فنظل»: پيوسته مى شويم. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 361

عاكفين: عكوف، ملازمت و اقامت در نزد شى ء «عاكفين»: ملازمان.

حكما: حكم: قضاوت و تشخيص حق از باطل.

كبكبوا: كب: انداختن بر رو، انكباب: افتادن بر رو، «كبه فانكب:

القاه على وجهة» «كبكبه: القاه على وجهه».

غاوون: گمراهان. غواية: گمراهى.

حميم: مهربان. رجوع شود به اين كلمه در آيات ديگر.

كرة: رجوع و بازگشتن.

شرحها

بعد از ماجراى موسى عليه السّلام، در اين آيات حالات ابراهيم عليه السّلام نقل شده، علّت نقل حالات پيامبران در اين سوره، در اول آن گفته شد.

در اين آيات: ابراهيم عليه السّلام بت پرستان را محكوم مى كند، خدا را به عنوان رب العالمين مى خواند كه همه چيز از اوست، حتى جزئيات زندگى:

خلقت، هدايت، طعام دادن، آب دادن: شفا دادن، زنده كردن، ميراندن و ...

سپس اشاره به بقيه حالات آن حضرت شده است.

69 و 70- وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ قصه موسي عليه السّلام با وَ إِذْ نادى رَبُّكَ شروع شد ولى در ابراهيم عليه السّلام به لفظ وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ، اين ظاهرا براى آنست كه ابراهيم پدر قريش بود و حالات او را همه مى دانستند.

در ذيل آيه: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ ... انعام/ 74 گفته شد كه آزر پدر ابراهيم عليه السّلام نبود، بلكه عمو يا جدّ امّى آن حضرت بود كه به علت ريش سفيد بودن به او پدر خطاب مى كرد نام پدر او «تارح» ذكر شده است كه يكى از پيامبران الهى

بود. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 362

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: به اتفاق شيعه پدران رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تا آدم عليه السلام همه موحد بوده اند، ما تَعْبُدُونَ سؤال از حقيقت خدايان است، در مقام اينكه هيچ اطلاعى از آنها ندارد، اين مطلب در سوره انعام مشروحا آمده است.

71- قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ.

لفظ «اصناما» حاكى از گوناگون بودن بتهاست، به نظر مى آمد:

منظورشان از فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ دو چيز است، اوّل اينكه اين كار را پيوسته ادامه خواهيم داد يعنى: «نقيم عابدين لها» دوّم اينكه فقط بتها را عبادت خواهيم كرد و آن از لام «لها» استفاده مى شود كه ظاهرا براى اختصاص است على هذا اين قسمت تفريع است بر نَعْبُدُ أَصْناماً.

72 و 73- قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ اولا بايد بدانيم: كارى كه در ميان قومى نادان شهرت پيدا كرد، مردم در پذيرفتن آن پى دليل نمى گردند و نوعا كور كورانه قبول مى كنند، يكى از دانشمندان، مردم را در اينكار به گوسفندانى تشبيه كرده كه اگر جلو گوسفند اوّل سنگى بگذاريم آن گوسفند از بالاى آن سنگ خواهد جهيد گوسفندان بعدى نيز چنان خواهند كرد هر چند كه سنگ را از جلو آنها برداريم.

عبادت اصنام توسط بت پرستان نيز چنين بوده است تا يك نفر آنها را پرستيده است ديگران بيچون و چرا پذيرفته اند و رسمى شده است، پيامبران براى بيدار كردن مردم ناچار بوده اند كه آنها را متوجه كنند، سنگ و چوب و اجسام بيجان ارزش پرستش را ندارند.

ثانيا: آنچه معبود واقع مى شود، حدّ اقل بايد بداند پرستش كنندگانى دارد تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 363

و

بتواند از آنها دفع ضرر كند و يا براى آنها جلب نفع نمايد، لذا ابراهيم عليه السّلام فرمود: آيا اين بتها وقتى كه شما آنها را مى خوانيد مى شنوند يا نفعى به شما مى رسانند و يا ضررى مى زنند؟! و چون نمى شنوند و قدرت نفع و ضرر ندارند لذا نمى توانند معبود باشند.

74- قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ.

چون دليلى نداشتند، به مسئله عاطفى چسبيدند كه پدران خود را چنين يافته ايم و نسبت به آنها حسن ظنّ داريم اگر كار باطلى بود نمى كردند، در بسيارى از آيات قرآن، اين مطلب تكرار شده است: وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا ... بقره/ 170، عمل انسان اگر زمينه استدلالى داشته باشد يك حساب دارد و اگر زمينه عاطفى داشته باشد حسابى ديگر، دوّمى استدلالى باطل و غير مقبول است.

75- 77- قالَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعالَمِينَ.

چون استدلال به تقليد كردند: ابراهيم عليه السّلام فرمود: معبودهاى شما و پدرتان گذشته تان دشمن منند كه در جاى پروردگار من سبز شده اند و انسان را از توحيد باز مى دارند، آمدن «آبائكم» ظاهرا براى آنست كه قديمى بودن عبادت بتان سبب حقانيّت آن نمى شود، رجوع ضمير «انهم» براى اصنام به عنوان معبود قرار داده شدن آنهاست كه در جاى ذيشعور قرار گرفته اند، اين در قرآن بسيار است، إِلَّا رَبَّ الْعالَمِينَ استثناء منقطع است يعنى: «لكن رب العالمين ليس عدوا لى» بلكه او محبوب من و كارساز من است.

78- 80- الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ. تفسير أحسن

الحديث، ج 7، ص: 364

چون رب العالمين را استثنا كرد فرمود كه او دشمن من نيست، در اين آيات هم رب بودن خدا و هم مهربان بودن خدا را بيان مى كند، مراد از «يهدين» ظاهرا هدايت عامّه است يعنى مرا به همه منافع و كمالات دنيوى يا اخروى هدايت مى كند، نظير قول موسى عليه السّلام كه به فرعون گفت: رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى طه/ 53 يعنى او را در مسير زندگى مطابق نحوه خلقت به سوى منافع خودش هدايت فرمود و نظير: الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى اعلى/ 3، هدايت خاصه و هدايت دينى نيز يكى از مصاديق هدايت عامه است.

لفظ مضارع در «يهدين» دلالت بر استمرار دارد يعنى مرا آفريده و پيوسته هدايت مى كند و نيز اين آيه نشان مى دهد كه خلقت، از ربوبيت قابل انفكاك نيست، در بسيارى از آيات قرآن، مسئله آفرينش براى اثبات توحيد و ربوبيت مطرح مى شود، به علّت آنكه خلقت ربوبيت را لازم گرفته است.

«هو» در آيه دوم دلالت بر حصر دارد كه طعام دهنده و آب دهنده من فقط اوست، اگر مراد از «يهدين» هدايت عامه باشد آيه دوم و سوم، ذكر الخاص بعد العام است و حاكى از گسترش ربوبيت در همه جزئيات مى باشد، نظير: وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى نجم/ 42: 49.

در آيه سوم نسبت مرض را به خودش داده و نسبت

شفا را به خدا، آرى حق همين است، مرض اولا و بالذات مورد نظر خدا نيست، ولى اگر بدن از قانون خلقت منحرف و مريض شد، خدا وسائل صحت و شفا را فراهم مى كند.

نظير: فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ اعراف/ 30 كه هدايت به خدا تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 365

نسبت داده شده. ضلالت نه.

81 و 82- وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ.

ادامه توصيف رب العالمين است. منظور ميراندن در دنيا و زنده كردن در آخرت است. «اطمع» حاكى است كه انسان نمى تواند به غفران ذنوب خويش يقين كند كه آن تفضلى از خداست. فقط مى شود بدان اميدوار بود. اينكه آن حضرت به خود نسبت خطيئه مى دهد از آن جهت است كه همه بندگان. حتى انبياء خود را در برابر خدا مقصر و خطاكار مى دانند. النهايه خطاهاى آنها ترك اولى است و خطاهاى ديگران گناه و معصيت.

83- 85- رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ.

در اين آيات. پس از التفات از غيبت به خطاب. آن حضرت از خداوند چهار چيز درخواست كرده است. «1»

اول: اينكه خدا به او درك و تشخيص حق از باطل را بدهد. كه در كارها حق را از باطل و صحيح را از ناصحيح تشخيص بدهد. اين همانست كه به انبياء داده مى شود و يكى از عنايات خداوند است.

چنان كه در آيه بيست و يكم همين سوره مشروحا گفته شد و در آيات: وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً يوسف/ 22. قصص/ 14. وَ لُوطاً آتَيْناهُ

حُكْماً وَ عِلْماً انبياء/ 74 فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً انبياء/ 79.

نيز آمده و آن از لوازم نبوت و رهبرى مى باشد.

__________________________________________________

(1) در الميزان فرموده: آن حضرت چون نعمتهاى خدا را شمرد، جاذبه رحمت او را گرفت و واداشت تا در مقام فقر بندگى، حوائج خود را از خدا بخواهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 366

دوم وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ گويى در جواب همين درخواست است كه خدا درباره او فرموده: وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ بقره/ 130 اين كلمه درباره پيامبران ديگر نيز آمده است مثلا درباره يحيي هست: وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ آل عمران/ 39 و درباره عيسى عليه السّلام هست: وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا وَ مِنَ الصَّالِحِينَ آل عمران/ 46.

صلاح به معنى شايستگى است راغب گويد: آن بودن شى ء است بر مقتضاى طبع اصلى كه خير و نفع بر آن مترتب شود الميزان نظر مى دهد كه مراد از صلاح، شايستگى و صلاح بودن ذات است كه آماده قبول رحمت خدا و افاضه خيرات است نه صلاح عمل، گرچه صلاح ذات از صلاح عمل منفك نخواهد بود.

به هر حال ظاهرا منظور ابراهيم آن بود: كه مرا از كسانى قرار بده كه شايسته و مستعد قبول رحمت و عنايات تو هستند. ظاهرا منظور خدا از وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ همين است، على هذا صالح در مقابل فاسد است كه آماده پذيرش رحمت حق تعالى نيست، مانند شوره زار كه باران رحمت در آن اثرى ندارد.

سوم: وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ نظير اين آيه در سوره مريم/ 50

گذشت: وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا زبان راست زبانى است كه جز سخن راست نگويد. منظور از آن زباني است كه مانند زبان ابراهيم سخن بحق گويد و اين تطبيق مى شود بر بقاء شريعت يعنى: خدايا دين مرا كه دين توحيد است مستدام بدار، مراد از آيه وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ صافات/ 108 نيز ظاهرا همانست.

طبرسى رحمه اللَّه آن را نام نيك و تعريف خوب معني فرموده و گويد: خدا تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 367

دعوت او را قبول كرد، همه اهل اديان به او ثنا گويند و به نبوتش اقرار مى كنند به قولى مراد از لِسانَ صِدْقٍ فرزند صالح است كه حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله باشد از آن حضرت نقل شده كه فرمود: «

انا دعوة ابراهيم

» در اينصورت منظور از لِسانَ صِدْقٍ دعاى آن حضرت و اسماعيل است كه در سوره بقره گذشت. رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ ... بقره/ 129، ولى الميزان هر دو را بعيد مى داند.

چهارم وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ مراد از آن اهل بهشت بودن است درباره ارث بردن بهشت در سوره مؤمنون ذيل أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ/ 10 مطلبى گفته شد به آنجا رجوع شود.

86- وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ:

در سوره توبه ذيل آيه وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ/ 114 و در قاموس قرآن ذيل لغت (ابراهيم آزر) به طور مشروح گفته ايم:

دعاى ابراهيم براى آزر آن بود كه خدا او را هدايت كند و ببخشايد، اين دعا فقط در حال حيات او بود و چون آزر با كفر از

دنيا رفت، ابراهيم از او بيزارى جست فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ توبه/ 114» على هذا «كان» در آيه به معنى «هست» و منسلخ از زمان است نظير كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا مريم/ 29، الميزان فرموده: بعيد نيست از وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ ... فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ استفاده شود كه ابراهيم پيش از مرگ «آزر» اين دعا را كرده است آن وقت «كان» را ماضى گرفته و فرموده كه او پيش از اين دعا اهل ضلال بوده است. «1»

نگارنده گويد: بنا بر آنچه در سوره توبه گذشت و بنا بر آنچه در قاموس

__________________________________________________

(1) يعنى و هنوز هم ضلالتش ادامه دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 368

قرآن گفته ايم مسئله حتمى است و ابراهيم براى آزر پس از مرگ او آمرزش نخواسته است.

87- 89- وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ.

ادامه دعاى آن حضرت است. منظور از «لا تخزنى» آنست كه مرا داخل آتش نكن چنان كه در جاى ديگر آمده است رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ آل عمران: 192.

آن وقت در وصف آن روز فرموده: آن روزى است كه مال و فرزندان به انسان نفعى نمى دهد، آرى مال و اولاد كه از نعمتهاى خدا هستند، فقط در دنيا به انسان نفع دارند: آخرت بازار ايمان و عمل صالح است چنان كه عنوان آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ در قرآن مجيد اظهر من الشمس است.

ظاهر آنست كه إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ ... استثناء منقطع است يعنى: لكن كسى كه قلب سالم پيش خدا

آورده است به او نفع خواهد داد، قلب سالم آنست كه از شرك و كفر و شك سالم بوده و به توحيد، ايمان و اعتقاد داشته باشد از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: قلب سليم آنست كه خدا را ملاقات كند و در آن جز خدا نباشد، هر قلبى كه در آن شرك و شك هست ساقط است، (اينگونه اشخاص خواسته اند در دنيا زاهد باشند تا قلوبشان براى آخرت فارغ گردد «1».

در مجمع البيان فرموده: از امام صادق عليه السّلام روايت شده:

«انه قال هو القلب الذى سلم من حب الدنيا»

بنا بر آنچه گفته شد: ابراهيم عليه السّلام در جريان

__________________________________________________

(1):

«قال: القلب السليم الذى يلقى ربه و ليس فيه احد سواه قال و كل قلب فيه شرك او شك فهو ساقط و انما ارادوا بالزهد فى الدنيا لتفرغ قلوبهم الى الاخرة»

(الميزان از كافى).

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 369

نفع آخرت فقط ايمان را عنوان كرده است: ظاهرا اين براى آنست كه در مقابل مشركان سخن مى گفت، مقام فقط مقتضى مطرح كردن توحيد در مقابل شرك بوده است.

90 و 91- وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ.

اين دو آيه و آيات بعدى مربوط به وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ است يعنى مرا خوار مكن روزى كه بهشت براى اهل تقوى نزديك كرده مى شود و جهنم براى گمراهان آشكار مى گردد. وصف متقين و غاوين تناسبشان با جنت و جحيم روشن است.

92 و 93- وَ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ.

يعنى: در آن روز به مشركان گفته مى شود معبودهاى شما كجا هستند؟ آيا شما را يارى مى كنند و از عذاب نجاتتان

مى دهند و يا يكديگر را يارى مى كنند حكايت از اينكه آنها نه قدرت يارى شما را دارند و نه يارى كردن به خودشان را 94 و 95- فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَ الْغاوُونَ وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ در اين دو آيه روشن شده: سه گروه از اهل عذاب بر رويهم انداخته مى شوند. اول اصنام و بتها، ضمير «هم» راجع به اصنام است، دوم غاوون و گمراهان كه اطاعت از اصنام كرده اند سوم: جنود ابليس يعنى شياطينى كه مردم را اغواء و اضلال كرده اند، در آيات شريفه داريم كه با هر يك از گمراهان شيطانى قرين است و با هم در عذاب خواهند بود، در سوره زخرف از آيه 36 «1» چنين آمده است:

وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ ...

__________________________________________________

(1) از لام به معنى نزديك كردن، تبريز به معنى آشكار كردن مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 370

وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ در كافى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«جنود ابليس ذريّته من الشياطين».

96 99- قالُوا وَ هُمْ فِيها يَخْتَصِمُونَ تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ.

ضمير «قالوا» راجع به غاوون است و در «نسويكم» خطاب به اصنام مى باشد، منظور از مجرمون: بنا بر آيات ديگر، پيشوايان ستمگر و پدران مشرك و كافر هستند كه «غاوون» را بر شرك و كفر و آدم كشى دعوت كرده اند چنان كه در سوره احزاب/ 67 آمده است وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا.

ممكن است منظور از هُمْ فِيها يَخْتَصِمُونَ مخاصمه انسانها با

همديگر باشد نه با شياطين چنان كه در سوره اعراف آيه 38 و 39 آمده است و در جاهاى ديگر نيز هست كه مستضعفان با مستكبران مخاصمه خواهند كرد، آيه إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ اقرار است بر گمراهى خودشان، «ان» مخفّف از ثقليه است.

100- 102- فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ فَلَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

آيات حاكى از نهايت تحسر آنهاست و در عين حال نشان مى دهد كه شفاعتگران و دوستان و هوادارانى در محشر بوده اند ولى نه براى آنها. آن گاه آرزو خواهند كرد كه اى كاش بتوانند به زندگى دنيا بازگردند و ايمان آورند.

در ذيل آيه: وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ ... بقره/ 48 در رابطه با شفاعت صحبت كرده ايم در اينجا نيز رواياتى از مجمع البيان مى آوريم كه در رابطه با شفاعت مؤمن به مؤمن و همسايه به همسايه و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 371

شفاعت امامان عليهم السّلام، مى آوريم.

1- جابر بن عبد اللَّه گويد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم مى فرمود: مرد (مؤمن) در بهشت مى گويد: رفيقم چه كرد؟ با آنكه رفيقش در جهنم است.

خدا فرمايد: رفيق او را از آتش خارج كنيد و به بهشت آوريد. كسانى كه در آتش مانده اند گويند: فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ.

2- عيّاشى از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: به خدا حتما و يقينا براى شيعيان خويش شفاعت خواهيم كرد (اين را سه بار تكرار كرد) تا مردم بگويند فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ تا فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ

«عن حمران بن

اعين عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال و اللَّه لنشفعن لشيعتنا و اللَّه لنشفعن لشيعنا (ثلث مرات) حتّى يقول الناس فما لنا من شافعين و لا صديق حميم الى قوله فتكون من المؤمنين و فى رواية اخرى حتّى يقول عدونا».

3- ابان بن تغلب گويد از امام صادق شنيدم فرمود: مؤمن در روز قيامت به خانواده اش شفاعت كند، شفاعتش درباره آنها قبول مى شود، تا خادمش مى ماند، انگشت خود را بلند مى كند كه پروردگارا خادم كوچك من مرا از گرم و سرد نگاه مى داشت، شفاعتش درباره او نيز قبول مى شود.

4- در روايت ديگر از حضرت باقر صلوات عليه نقل است كه فرمود:

مؤمن براى همسايه خود كه حسنه اى ندارد شفاعت مى كند و مى گويد:

پروردگارا همسايه ام اذيت را از من كنار مى كرد، خدا شفاعت او را درباره همسايه اش مى پذيرد، كمترين شفاعت كننده از مؤمنان، به سى نفر شفاعت مى كند:

«عن ابى جعفر عليه السّلام قال: انّ المؤمن ليشفع لجاره و ماله حسنة فيقول يا ربّ جارى كان يكف عنى الاذى، فيشفع فيه و ان ادنى المؤمنين شفاعة ليشفع لثلاثين انسانا».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 372

103 و 104- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

يعنى در جريان ابراهيم براى توحيد و نبوّت دليل و نشانه هست ولى بيشتر قوم ابراهيم اهل ايمان نبودند و از آيات استفاده نكردند، احتمال دارد ضمير «اكثرهم» راجع به اهل مكّه باشد چنان كه در ذيل آيه 67 گفته شد، جمله اسميه إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً حاكى از آنست كه: ماجراى آن حضرت هميشه و براى همه دليل توحيد است.

نكته ها

جريان بعثت ابراهيم عليه السّلام و سائر پيامبران،

هلاكت قوم آنها، نجات اهل ايمان مسئله بهشت و جهنم و آخرت، همه گوشه هايى از نظامات متقن اين جهانند كه خدا در جهان قرار داده است و به وقوع پيوسته و خواهند پيوست، هر كه خودش را با آن قوانين تطبيق نمود كه همان وارد شدن به توحيد است نجات خواهد يافت و هر كه از آنها منحرف شده شقاوتش در دو جهان حتمى است «نعوذ باللَّه من خزى الدنيا و عذاب الاخرة».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 373

[سوره الشعراء (26): آيات 105 تا 122]

اشاره

كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ (105) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ (106) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (107) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (108) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ (109)

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (110) قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ (111) قالَ وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (112) إِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلى رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ (113) وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ (114)

إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ (115) قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ (116) قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ (117) فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (118) فَأَنْجَيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (119)

ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِينَ (120) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (121) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (122)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 374

105- قوم نوح پيامبران را تكذيب كردند.

106- وقتى كه نوح به آنها گفت: آيا از خدا نمى ترسيد؟

107- من براى شما پيامبرى امينم.

108- از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد.

109- بر رسالت خويش از شما مزدى نمى خواهم، مزد من

فقط بر عهده رب العالمين است.

110- پس، از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد.

111- گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم با آنكه آدمهاى پست از تو پيروى كرده اند.

112- گفت من علمى به آنچه كرده اند ندارم.

113- حساب آنها مربوط به خداست اى كاش اين را مى دانستيد.

114- من مؤمنان را طرد نخواهم كرد.

115- من جز انذار كننده آشكار نيستم.

116- گفتند: اى نوح اگر بس نكنى حتما از سنگباران شده ها خواهى بود.

117- گفت: پروردگارا قوم من مرا تكذيب كردند.

118- داورى كن ميان من و آنها داورى بحق، مرا و مؤمنان را نجات بده.

119- او و مؤمنان را در كشتى پر شده نجات داديم.

120- بعدا ديگران را غرق نموديم.

121- در آنچه گفته شد. عبرت هست، ولى بيشترشان مؤمن نبودند.

122- پروردگار تو، توانا و مهربان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 375

كلمه ها

نوح: عليه السّلام، اولين پيامبر از انبيا اولو العزم و صاحب شريعت است، شرح حال مفصلش در سوره هود گذشت.

ارذلون: جمع ارذل به معنى پستتر است. رذالت: پستى. منظورشان كسانى است كه شغلهاى پستى داشتند كه آنها، كارگرى زحمتكشى را پست مى دانستند، شرافت را در پول و نسب و خانواده مى ديدند. به هر حال مرادشان از ارذلون طبقه سوّم و چهارم از مردم است.

طارد: طرد: راندن، دور كردن. طارد اسم فاعل آنست.

مشحون: پر شده. شحن: پر كردن. «شحنه شحنا: ملائه بما يسد خلله» فلك: كشتى. بر مفرد و جمع اطلاق مى شود.

قوم: راغب گويد: قوم در اصل جماعت مردان است بدون زنان بدين جهت آمده است: «لا يسخر قوم من قوم ... و لا نساء من نساء ...»

امّا در قرآن مجيد همه مردان و زنان از آن قصد شده

است، نگارنده گويد: على هذا لفظ «نساء» در آيه قرينه است كه مراد از قوم در اينجا فقط مردان است.

شرحها

سومين پيامبرى كه شرح حالش در اين سوره آمده، نوح عليه السّلام است، علت آن در اوّل سوره بيان گرديد. در اين آيات مى خوانيم كه نوح قوم خويش را به توحيد خدا دعوت كرد، و فرمود: مزدى از شما نمى خواهم، اشراف قوم تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 376

او بهانه آوردند كه چون ضعفا دور تو جمع شده اند ما به تو ايمان نمى آوريم ما نمى توانيم خودمان را با آنها برابر نمانيم.

نوح عليه السّلام كه مى دانست، شرافت و ارزش با تقوى و توحيد است، كارگران و زحمتكشان عزيز مى باشد نه ناز پرورده ها و شخصيتهاى كاذب، لذا در برابر اشراف ايستاد و از مستضعفين دفاع كرد كه وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ.

بالاخره كفّار حاضر به تسليم در مقابل نوح نشدند و تار و مار گرديدند 105- كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ لفظ مرسلين حاكى است كه تكذيب نوح تكذيب همه انبياست و يا تكذيب نوح تكذيب مطلق نبوت است «1».

106- 108- إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ.

اخوهم حاكى است كه نوح از آن قوم بود، منظور از أَ لا تَتَّقُونَ ترس از عذاب خداست، چنان كه در آيه هست. كلمه امين اشاره است كه به فكر فريب و اغفال شما نيستم، بلكه پيامبرم و در رساندن رسالت خدا امينم. آيه اخير تفريع است بر دو آيه اوّل.

109 و 110- وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ.

اين استدلال ديگرى است كه

در آيات ديگر نيز آمده است، شخص اگر در كار و زحمت خود مزدى از ديگران نخواست معلوم است كه به آنها دلسوز است و نظر سويى ندارد و مى خواهد آنها را بسعادت برساند، لذا نتيجه گيرى

__________________________________________________

(1) در مجمع از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده:

«يعنى بالمرسلمين نوحا و الانبياء الذين كانوا بينه و بين آدم عليه السلام».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 377

مى كند كه فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ، اين طرز استدلال در بيشتر از ده محل در قرآن مجيد آمده است «1».

111- قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ.

اين عذر غير مقبول آنها بود در مقابل نوح، و در سوره هود/ 27 آمده:

وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ واقع امر اين است كه سبب آبادى دنيا و تأمين انسانها به واسطة كارگران و زحمتكشان دنياست و نيز كسانى كه به نحوى از انحاء كارهاى زندگى را روبراه مى كنند، اشراف و شخصيتهاى كاذب و ناز پرورده هاى تنبل كه خون مردمان محروم را مى مكند بدترين خلق خدا هستند ولى آنان خود را همه كاره دنيا دانسته و ديگران را طفيلى خود مى دانند، اين است كه مى بينيم به نوح عليه السّلام مى گويند: پستها به تو ايمان آورده اند، ما به تو ايمان نخواهيم آورد و به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مادامى كه بلال ها، عمّارها، خبّاب ها نزد تو هستند، ما پيش تو نخواهيم آمد عجبا!! ارذلون در تفسير قمى به «فقراء» تفسير شده است.

112 و 113- قالَ وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ.

از جواب آن حضرت چنين برمى آيد كه اشراف بر مستضعفين نسبت اعمال بد

و كارهاى ناشايست را هم مى داده اند و به حكم «الاسلام يجب ما سبق» آن كارها آمرزيده شده و يا اصلا وجود نداشته اند، به هر حال نوح عليه السّلام مكلّف بود كه حساب بعد از ايمان آنها را بكند، رسيدن به آنها مربوط به خداست اى كاش اين حقيقت را مى دانستيد.

در سوره هود/ 29 آمده: وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ

__________________________________________________

(1) المعجم المفهرس كلمه «اسئلكم اجرى».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 378

آن وقت نوح عليه السّلام به جواب خويش چنين ادامه مى دهد:

114 و 115- وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ.

يعنى حق ندارم مؤمنان را از خود دور كنم، چون من انذار كننده اى بيش نيستم، همه در مقابل انذار و دعوت من يكسانند، چطور مى توانم مؤمنان را طرد كنم. «مبين» مى شود به معنى آشكار يا آشكار كننده حق و باطل باشد.

116- قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ.

اين سخن تهديد مشركان بود كه بايد از دعوت خود دست بردارى و گر نه زير سنگباران هلاكت خواهيم كرد.

117 و 118- قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

جمله فَافْتَحْ بَيْنِي ..، تقاضاى داورى ميان نوح و قوم اوست، و چون اين تقاضا، متفرع بر «كذبون» است معلوم مى شود كه آن فتح عذاب خواهد بود، مخصوصا به قرينه نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ در جاى ديگر آمده كه گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً نوح/ 27.

119 و 120- فَأَنْجَيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِينَ.

منظور از مشحون پر بودن كشتى از انسانها و حيوانات و غيره

است، كه فرمان داده شده بود، ... احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ هود/ 40 «بعد» تقديرش «بعد انجاء نوح و من آمن» است.

121- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ چهارمين بار است كه اين آيه و آيه بعدى در اين سوره تكرار مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 379

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً جمله اسمية است دلالت بر استمرار دارد، يعنى اينها كه گفته شد از نظامات ثابت جهان است و براى اهل عبرت در آنها عبرت و موعظه و دليل هست، ولى اكثر قوم نوح مؤمن نبودند كه گرفتار شدند و يا اكثر قوم تو مؤمن نيستند و اعتنايى به اين سخنان ندارند.

122- وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

عزت و توانايى خداست كه كفار و معاندين را از بين مى برد، رحمت خداست كه سبب آمدن پيامبران و هدايت مى گردد، اين دو اسم از اسماء حسنى و دو وصف از اوصاف خدا توجيه كننده آمدن پيامبران و هلاكت كفار هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 380

[سوره الشعراء (26): آيات 123 تا 140]

اشاره

كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ (123) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ (124) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (125) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (126) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ (127)

أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ (128) وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ (129) وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ (130) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (131) وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ (132)

أَمَدَّكُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِينَ (133) وَ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (134) إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (135) قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ

أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظِينَ (136) إِنْ هذا إِلاَّ خُلُقُ الْأَوَّلِينَ (137)

وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (138) فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْناهُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (139) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (140)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 381

123- قوم عاد پيامبران را تكذيب كردند.

124- يا دآر كه برادرشان هود به آنها گفت آيا از خدا نمى ترسيد؟

125- من براى شما پيامبرى امينم.

126- پس، از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد.

127- من بر رسالتم مزدى از شما نمى خواهم. مزد من جز بر عهده رب العالمين نيست.

128- آيا در هر بلندى بنائى ساخته و بيهوده كارى مى كنيد؟!

129- و كاخهايى مى سازيد كه گويا در دنيا پيوسته خواهيد ماند.

130- و چون شدت عمل به خرج مى دهيد ظالمانه عمل مى كنيد.

131- از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد.

132- بترسيد از خدايى كه شما را با آنچه مى دانيد يارى كرده است.

133- با چهارپايانى و فرزندانى.

134- و با باغاتى و چشمه سارهايى.

135- من بر شما از عذاب روزى بزرگ مى ترسم.

136- گفتند: برابر است بر ما چه موعظه كنى و چه از موعظه كنندگان نباشى.

137- سخن تو نيست مگر عادت گذشتگان.

138- ما عذاب شدگان نخواهيم بود.

139- هود را تكذيب كردند، آنها را هلاك كرديم در اين قصه موعظه اى هست ولى اكثرشان مؤمن نبودند.

140- حقا كه پروردگار تو، توانا و مهربان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 382

كلمه ها

ريع: بلندى «الريع هو المرتفع من الارض».

آية: علامت. مانند بناء و غيره.

تعبثون: عبث: كارى كه نتيجه ندارد «تعبثون»: كار بى فائده مى كنيد.

مصانع: كاخها و قلعه ها. واحد آن مصنع است، در مجمع البيان آن را در اول: انبارهاى آب (حوضها) فرموده است، ظاهرا مراد از آن كاخها و

ساختمانهاست.

بطشتم: گرفتن براى انتقام، در قرآن مجيد اكثرا به معنى انتقام گرفتن آمده است. در مجمع البيان فرموده: «البطش: العسف قتلا بالسيف و ضربا بالسوط» و نيز فرموده: «البطش: الاخذ باليد».

جبارين: جبر به معنى اصلاح به نوعى از تحميل است، جبار در خداوند به معنى مصلح و از صفات مدح است و در انسانها به معنى ظالم و از صفات ذم است كه اراده خود را به زور بر مردم تحميل مى كنند امدكم: مد و امداد: زيادت بخشيدن و گسترش دادن، راغب معنى اصلى آن را كشيدن گفته است «امدكم»: يارى كرد و نيرومند كرد شما را، طبرسى فرموده: امداد آنست كه يكى را در پى آن ديگرى به طور منظم بياورند، اين با آيه مناسبتر است، راغب گويد:

اكثر اوقات «مد» در مكروه و «امداد» در محبوب آيد.

خلق: اخلاق. عادات. راغب گويد: خلق (بر وزن عقل) راجع به هيئت و اشكال و صور ديدنى با چشم است و بر وزن عنق، سجايا و اخلاق مدرك با بصيرت مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 383

شرحها

چهارمين پيامبرى كه در اين سوره ياد شده، هود عليه السّلام است كه ماجراى او در سوره اعراف و هود گذشت، در اين آيات مى خوانيم كه هود عليه السّلام قوم خود را كه بت پرست بودند به سوى خدا دعوت فرمود، نعمتهاى خدا را بر آنها ياد آورى كرد، و از اعمال خلافشان بر حذر داشت، در جواب گفتند موعظه و عدم موعظه تو بر ما يكسان و گفتار تو همان افسانه هاى گذشتگان است بالاخره عذاب خدا تار و مارشان كرد.

123- كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ.

عاد قوم هود عليه السّلام هستند كه در سرزمين

احقاف از يمن ساكن بودند، علت جمع آمدن مرسلين در آيه 105 گذشت.

124- 127- إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ ... عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ.

اين آيات نظير همانست كه در ماجراى نوح گذشت و در جريان صالح و لوط و شعيب عليهم السّلام نيز خواهد آمد و نشان مى دهد كه ريشه اديان همه يكى است.

128- 130- أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ.

در اين آيات سه قسمت از كارهاى ناشايست آنان ذكر شده است اول عياشى آنها، دوم دنيا پرستى، سوم: رفتار ظالمانه آنها با مردم: از آيه اول فهميده مى شود كه در مكانهاى مرتفع و تپه ها ساختمان مى ساختند براى عياشى و خوشگذرانى و اظهار قدرت، بدون اينكه نيازى به آن داشته باشند، مانند اشراف مكه هر يك باقيمانده طعام خود را مانند تلى به صحرا مى ريختند و به ديگران افتخار مى كردند كه من در هر وقت اين مقدار طعام تهيه مى كنم. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 384

در مجمع البيان فرموده: آيَةً تَعْبَثُونَ يعنى بنايى كه براى سكنى نياز نداريد آن گاه فرموده: از انس روايت شده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از منزل خارج شد قبه اى ديد كه بر راه مشرف بود، فرمود: اين قبه مال كيست؟ گفتند: مال مردى از انصار است، حضرت توقف فرمود، چون آن مرد آمد به حضرت سلام كرد، حضرت چندين بار از او اعراض فرمود، تا مرد احساس كرد كه حضرت نسبت به او خشمگين است، به يارانش گفت نمى دانم چه شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نسبت به من ناراحت و كم لطف شده است،

گفتند: حضرت روزى از منزل خارج شد و قبه تو را ديد، پرسيد مال كيست، گفتيم مال فلانى است. آن مرد رفت و قبه را با خاك يكسان كرد.

حضرت، موقع ديگرى كه از آنجا مى گذشت فرمود: قبه اى كه در اينجا بود چه شد؟ جريان را به آن حضرت عرض كردند، فرمود: هر بنائى كه ساخته مى شود روز قيامت براى صاحبش وبالى است، مگر بنايى كه مورد نياز است «فقال ان كل بناء يبنى وبال صاحبه يوم القيامة الا ما لا بد منه».

اگر مردم به اين تعليمات عاليه عمل مى كردند اين همه فاصله هاى طبقاتى خلاف شرع به وجود نمى آمد.

از آيه دوم معلوم مى شود كه در ساختن خانه ها و ساختمانها چنان طغيان كرده بودند كه گويى پيوسته در دنيا خواهند ماند و مرگى براى آنها نيست معلوم مى شود: ساختمانهاى عمومى مانند مساجد، مدارس و ادارات و امثال آنها، مانعى نيست كه بسيار محكم و قرنها دوام داشته باشند كه براى عموم و براى قرنها ساخته مى شوند اما ساختمانهاى خصوصى لازم نيست چنان دقتى در آنها به كار رود. و يا منظور از آيه آنست كه عملشان نشان مى داد كه اعتنايى به فنا و مرگ ندارند و مطلقا خود را گم كرده اند چنان كه لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 385

حاكى از آنست.

و از آيه سوم معلوم مى شود كه در موقع انتقام و عقوبت جانب عدالت را مراعات نمى كردند وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ يعنى: چون شدت عمل به خرج داديد، اينكار را ظالمانه انجام مى دهيد و از جباران مى شويد، 131- فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ.

يعنى: حالا كه اين كارها خلاف و خطرناك است، پس از خدا بترسيد

و مرا اطاعت كنيد.

132- 134- وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ أَمَدَّكُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِينَ وَ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ.

در اين آيات به فَاتَّقُوا اللَّهَ در آيه قبلى استدلال شده است يعنى خدايى كه شما را با نعمتها يارى كرده و زندگيتان را تأمين نموده است بايد او را شكر گزار باشيد و از مخالفت او بترسيد، «امدكم» در مرتبه ثانى براى تفصيل اول است، مراد از «بنين» ظاهرا فرزندان و شامل پسران و دختران هر دو است مانند يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ بقره/ 27، بعيد است كه بگوئيم مراد از «بنين» فقط پسران است زيرا قرآن قول عرب را كه دختران را به حساب نمى گرفتند قبول ندارد.

135- إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.

تهديد است كه در صورت مخالفت با من در عذاب خواهيد بود، منظور عذاب دنيا است، عظمت يوم به علّت عذاب آن است.

136- 138- قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظِينَ إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِينَ وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ.

يعنى خواه موعظه كنى يا نكنى ايمان نخواهيم آورد، سخنان تو عادت و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 386

افسانه هاى گذشتگان است، وعده عذاب كه مى دهى نخواهد آمد «هذا» اشاره است به گفته هاى هود، الميزان فرموده است: وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ انكار معاد است در صورتى كه مراد از يَوْمٍ عَظِيمٍ قيامت باشد.

139- فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْناهُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ.

هلاك قوم عاد آن بود كه خدا سرد و سوزان را بر ديار آنها مسلط كرد.

باد هفت شب و هشت روز بر آنها وزيد: همه را منجمد كرد: سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً حاقه/

7، جمله اسمية إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً دلالت دارد كه اين ماجرا پيوسته آيت و عبرت و دليل است، در گذشته گفته شد كه ضمير «اكثرهم» راجع است به قوم عاد يا قوم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله.

140- وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

اين آيه در توجيه آمدن عذاب و فرستاده شدن پيامبران است.

نكته ها

در ذيل آيات گذشته عرض كرديم: اين ماجراها گوشه هايى از سنن و نظام لا يتغير اين جهان هستند، مردم خواه بدانند و خواه ندانند، خواه قبول بكنند و خواه قبول نكنند، اين سخنان جاى خود را در جهان گرفته و خواهد گرفت.

فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا فاطر/ 43، اللهم ارحمنا في الدنيا و الاخرة بحق محمّد و آله صلواتك عليهم اجمعين.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 387

[سوره الشعراء (26): آيات 141 تا 159]

اشاره

كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ (141) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ (142) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (143) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (144) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ (145)

أَ تُتْرَكُونَ فِي ما هاهُنا آمِنِينَ (146) فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (147) وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ (148) وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ (149) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (150)

وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ (151) الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ (152) قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ (153) ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (154) قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (155)

وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ (156) فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ (157) فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (158) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (159)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 388

141- قوم ثمود پيامبران را تكذيب كردند.

142- يا دآر كه برادرشان صالح به آنها گفت: آيا از خدا نمى ترسيد؟

143- من براى شما پيامبرى امينم.

144- پس، از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد.

145- از شما بر رسالت خودم مزدى نمى خواهم، مزد

من فقط بر عهده خداوند است.

146- آيا در اين نعمتها در اين سرزمين، به طور امن رها كرده مى شويد؟

147- در باغات و چشمه سارها؟

148- و در مزرعه ها و خرماها كه ميوه آنها لطيف است؟

149- و از كوه ها خانه هايى متكبرانه بتراشيد؟

150- از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد.

151- دستور اسرافكاران را اطاعت نكنيد.

152- كسانى كه در اين سرزمين فساد مى كنند و اصلاح نمى كنند.

153- گفتند: تو از جادو شدگانى.

154- تو جز بشرى مانند ما نيستى، اگر راست مى گويى معجزه اى براى ما بياور.

155- گفت: اين ناقه ايست كه حصه اى آب مخصوص او و حصه ديگر مخصوص شماست.

156- به آن صدمه اى نرسانيد تا شما را عذاب روز بزرگى درگيرد.

157- ناقه را پى كردند و پشيمان شدند، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 389

158- عذاب آنها را گرفت، در آن عبرت هست ولى بيشترشان مؤمن نبودند.

159- پروردگار تو فقط اوست توانا و مهربان.

كلمه ها

ثمود: ثمود قوم صالح عليه السّلام است كه در شمال عربستان قسمتهاى شام سكونت داشتند، اين كلمه بيست و شش بار در قرآن مجيد آمده است، آنها از عرب ما قبل تاريخ هستند كه ذكرشان حتى در تورات فعلى نيز نيامده است.

طلعها: طلع: ميوه و غنچه، اين بمناسبت آنست كه از درخت طلوع مى كند.

هضيم: لطيف يا متداخل و درهم فرو رفته يا گوارا.

تنحتون: نحت: تراشيدن «تنحتون»: مى تراشيد.

فارهين: فراهة: ماهر بودن، على هذا فارهين به معنى ماهران است و نيز فره (بفتح اول و كسر دوم) به معنى متكبر آيد «فارهين» يعنى متكبّران.

مسحر: بى خرد. و آن كسى است كه بارها سحر شده و عقلش رفته باشد.

شرب: (بكسر) اوّل: حصه آب «الشرب: النصيب من الماء».

عقروها: عقر: پى كردن و كشتن.

تفسير

أحسن الحديث، ج 7، ص: 390

شرحها

پنجمين پيامبرى كه شرح حالش در اين سوره آمده حضرت صالح عليه السّلام است كه مانند پيامبران ديگر، قوم خويش را به توحيد دعوت كرد ولى از او نپذيرفتند و با صاعقه هلاك شدند كه جريان آن در سوره اعراف و هود گذشت و در سوره هاى ديگر نيز آمده است.

141 و 142- كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ.

علّت جمع آمدن «المرسلين» را ذيل آيه 105 گفتيم. «اخوهم» حاكى است كه صالح از آن قوم بود، أَ لا تَتَّقُونَ از عذاب خدا نمى ترسيد 143 و 144- إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ.

از رسول امين نتيجه گيرى كرده كه از عذاب خدا بترسيد و از من اطاعت نمائيد.

145- وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ.

استدلال است بر وجوب اطاعت خود چنان كه در جريان نوح عليه السّلام بيان گرديد.

146- 149- أَ تُتْرَكُونَ فِي ما هاهُنا آمِنِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ.

يعنى: شما در اين نعمتها كه به شما داده شده مطلق العنان و بيحساب و كتاب نمى توانيد باشيد، لذا در آيه بعدى گفته شده كه فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ و نيز تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 391

معلوم مى شود كه تقواى خدا تضمين كننده امان آنها از عذاب خداست. مراد از «هاهنا» سرزمين ثمود است.

ما در «فيما» موصول و مراد از آن نعمتهايى است كه در آيات بعد بيان شده است، وَ تَنْحِتُونَ ... تقديرش «أ تتركون فيما تنحتون من الجبال ...»

است.

ظاهرا اين مطلب بسيار مهم بوده است كه در

سوره اعراف/ 74، حجر/ 82 نيز آمده است.

150- فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ.

اين همان تفريع بر أَ تُتْرَكُونَ ... است، يعنى همين طور مطلق العنان رها كرده نمى شويد بايد موحّد باشيد و از عذاب خدا بترسيد و از من اطاعت نمائيد تا اين نعمتها سبب عذاب شما نگردد.

151 و 152- وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ.

معلوم مى شود گروهى از اشراف و اهل طغيان تباهى راه انداخته و نيز مردم را از پيروى صالح باز مى داشته اند در سوره نمل/ 48 آمده است: وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ و ظاهرا همانها بودند كه در آيه بعدى فرموده: نقشه كشتن صالح را مى كشيدند، آن حضرت در مقام نصيحت، مردم را از پيروى اشراف بر حذر داشته است.

153 و 154- قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ.

در اينجا دو تا اعتراض به آن حضرت كرده اند يكى آنكه تو عقلت را از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 392

دست داده اى كه چنين ادعا مى كنى، دوّم آنكه: تو مانند ما بشر هستى از كجا توانى پيغمبر بود، آن گاه گفته اند: اگر راست مى گويى كه رسول خدايم معجزه اى بياور.

155 و 156- قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ.

مشروح جريان ناقة و سهميه آب در سوره اعراف و هود گذشت، صالح فرمود: آب را ميان خود و ناقه تقسيم كنيد، يك روز مال شما، روز ديگر سهم ناقه باشد، صدمه اى به ناقه نرسانيد، نتيجه صدمه رساندن آمدن عذاب است.

157- فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ.

گويى

ندامت در وقتى شده كه علائم آمدن عذاب را احساس كردند و يا موقعى بود كه صالح فرمود: تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ هود/ 65.

مشهور است كه ناقه را يك نفر كشت، نسبت «عقروها» به علّت آنست كه ديگران نيز به آن راضى بودند، اين سخن در گذشته كه درباره «امت» صحبت كرده ايم گذشته است در نهج البلاغه فرمايد:

«ايها الناس انما يجمع الناس الرضا و السخط و انّما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمهم اللَّه بالعذاب لما عمّوه بالرضا فقال سبحانه فعقروها فاصبحوا نادمين».

158- فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ.

تفسير اين آيه به كرات گذشت، عذاب قوم صالح صاعقه بود كه همه شان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 393

را از بين برد فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ فصلت/ 17 الف و لام العذاب براى عهد و اشاره به صاعقه مى باشد.

159- وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

پروردگار عزيز است كه انتقام مى كشد. لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ آل عمران/ 4» پروردگار رحيم و مهربان است كه پيامبران مى فرستد و بندگانش را هدايت مى فرمايد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 394

[سوره الشعراء (26): آيات 160 تا 175]

اشاره

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ (160) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ (161) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (162) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (163) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ (164)

أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ (165) وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ (166) قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ (167) قالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ (168) رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي

مِمَّا يَعْمَلُونَ (169)

فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ (170) إِلاَّ عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ (171) ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ (172) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ (173) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (174)

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (175)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 395

160- قوم لوط پيامبران را تكذيب كردند.

161- يا دآر كه برادرشان لوط به آنها گفت: آيا از خدا نمى ترسيد؟

162- من براى شما پيغمبرى امينم.

163- از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد.

164- من بر رسالتم مزدى از شما نمى خواهم، مزد من نيست مگر بر عهده رب العالمين.

165- آيا از جهانيان به طرف مردان مى آئيد؟!

166- و آنچه را خدا از زنانتان براى شما آفريده است ترك مى كنيد؟!

167- گفتند: اى لوط اگر بس نكنى حتما از خارج شدگان خواهى بود.

168- گفت: من از دشمنان كار شما هستم.

169- پروردگارا مرا و خانواده ام را از آنچه مى كنند نجاتم بده.

170- او و همه خانواده اش را نجات داديم.

171- مگر پير زنى را در ميان بازماندگان.

172- آن گاه ديگران را هلاك كرديم.

173- بر آنها باران بخصوص بارانديم كه باران انذار شدگان بد بارانى بود.

174- در اينكه گفته شد عبرت هست ولى اكثر آنها مؤمن نبودند.

175- پروردگار تو، اوست توانا و مهربان.

كلمه ها

ذكران: مفرد آن ذكر (بر وزن شرف) به معنى مذكر است.

عادون: متجاوزان كسانى كه از قانون خلقت تجاوز مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 396

قالين: قلى: دشمن داشتن. قالى: مبغض و دشمن دارنده. جمع آن «قانون» است.

غابرين: غابر كسى را گويند كه بعد از رفتن ديگران باقى بماند.

دمرنا: تدمير: هلاك كردن.

شرحها

لوط عليه السّلام ششمين پيغمبر است كه در اين سوره ماجراى او ذكر مى شود علّت ذكر شرح حال او در اول سوره گفته شد، در سوره اعراف و هود جريان مفصل او گذشته است.

160- 164- كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ ... رَبِّ الْعالَمِينَ.

اين پنج آيه در گذشته، مخصوصا در جريان حضرت نوح عليه السّلام تفسير گرديد، گويند علّت اينكه لفظ «اخوهم» بر لوط اطلاق شده، ازدواج آن حضرت از آن قوم است.

165 و 166- أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ.

اشاره است به عمل قبيح لواط كه در ميان آنها رواج داشت، آمدن به مذكرها همان لواط است، بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ يعنى اين كار راه صحيح و راه طبيعى نيست بلكه شما قوم متجاوزيد كه اينكار را مى كنيد. بنظر بعضى مِنْ أَزْواجِكُمْ به معنى تبعيض و مراد از «ما» در ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ آلت تناسلى زنان است، يعنى بطرف مردان مى آئيد و آنچه را خدا در وجود زنان براى شما آفريده است ترك مى كنيد، به قول بعضى ديگر «من» براى بيان است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 397

ناگفته نماند: بيان آن حضرت چنان كه در الميزان فرموده: متضمن استدلال است، يعنى: وضع خلقت زنان و مردان از لحاظ آلت تناسلى و از لحاظ

ازدياد نسل بشر آنست كه مردان به طرف زنان آيند و با آنها در آميزند، شما از قانون خلقت تجاوز كرده و چنين كارى مى كنيد.

167- قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ.

چون لوط عليه السّلام اهل آن ديار نبود لذا تهديد كردند كه در صورت ادامه اين سخنان تو را از شهر خودمان خارج خواهيم كرد.

168 و 169- قالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي مِمَّا يَعْمَلُونَ.

در مقابل تهديد آنها فرمود: من اينكار شما را دشمن دارم، يعنى از تهديد شما هم نمى ترسم مراد از «مما عذاب و عقوبت عمل آنهاست يعنى مرا و اهلم را از عقوبت و عاقبت كار آنها نجات بده، اينكه فقط براى خود و اهلش نجات خواسته، چون كسى به آن حضرت ايمان نياورده بود.

خدا در سوره ذاريات/ 36 فرمايد: فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ آن هم بيت لوط بود، آن هم فقط دخترانش، چون زنش نيز ايمان نياورده بود.

170 و 171- فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ إِلَّا عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ.

ظاهرا مراد از «اهله» فقط دو دختر اوست، «عجوز» زن او بود كه در شهر ماند و هلاك شد.

172 و 173- ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 398

الْمُنْذَرِينَ

.منظور از «مطر» باريدن سنگ بر آنهاست، چنان كه فرموده جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ هود/ 82.

174 و 175- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

تفسير اين دو آيه بكرات گذشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 399

[سوره الشعراء (26): آيات 176 تا 191]

اشاره

كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ (176) إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ

(177) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (178) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (179) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ (180)

أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ (181) وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ (182) وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (183) وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ (184) قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ (185)

وَ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ (186) فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (187) قالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ (188) فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (189) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (190)

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (191)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 400

176- اهل ايكه پيامبران را تكذيب كردند.

177- يادآور كه شعيب به آنها گفت: آيا از خدا نمى ترسيد؟

178- من براى شما پيامبرى امينم.

179- از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد.

180- من بر رسالتم اجرى از شما نمى خواهم، اجر من فقط بر عهده پروردگار عالميان است.

181- پيمانه را تمام كنيد، از خسارت رسانندگان نباشيد.

182- با ترازوى صحيح بسنجيد.

183- اجناس مردم را بدنشان ندهيد و در اين سرزمين با فساد تلاش نكنيد.

184- بترسيد از خدايى كه شما و انسانهاى گذشته را آفريده است.

185- گفتند: تو از جادو شدگانى.

186- تو جز بشرى مانند ما نيستى و حتما تو را دروغگو مى پنداريم.

187- اگر راست مى گويى تكه هايى از آسمان بر سر ما ساقط كن.

188- گفت: پروردگارم به آنچه مى كنيد داناست.

189- او را تكذيب كردند، عذاب روز سايبان آنها را گرفت كه آن عذاب روز بزرگى بود.

190- در اين قصه عبرت

هست، ولى بيشترشان مؤمن نبودند.

191- پروردگار تو، اوست توانا و مهربان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 401

كلمه ها

ايكه: بيشه. جنگل. طبرسى فرموده «الايكة: الغيضة ذات الشجر الملتف» يعنى ايكه باتلاقى است كه درختان انبوهى دارد.

شعيب: از پيامبران مشهور است كه موسى عليه السّلام دختر او را بزنى گرفت نام مباركش يازده بار در قرآن مجيد آمده است.

كيل: پيمانه و پيمانه كردن. در اينجا معناى اول است. فرق كيل با ترازو آنست كه كيل نسبت به حجم طعام است و ترازو نسبت به وزن آن.

مخسرين: كم فروشان. كم كنندگان، اخسار آنست كه كسى را در معرض خسران قرار دهند.

قسطاس: ترازو. گويند: از كلمات دخيل است، و عربى نيست.

لا تعثوا: عثى: افساد و تباهى كردن. گويى منظور از آن تلاش فاسدانه است. از ابو عبيده نقل شده، «العثى: اشد الفساد و الخراب».

جبلة: منظور از جبله مخلوق است. اصل آن به معنى طبيعت است، طبرسى فرمايد: «الجبلة: الخليقة التي عليها الشي ء» گويى منظور از آن طبيعت بشرى است كه بر درك حسن و قبح آفريده شده است.

مسحرين: مسحر كسى را گويند كه در اثر پى در پى جادو شدن عقل خود را از دست داده است.

كسفا: قطعه ها، تكه ها. واحد آن كسفه است.

ظلة: سايبان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 402

شرحها

هفتمين پيامبرى كه شرح حالش در اين سوره آمده شعيب عليه السّلام است، كه مانند ديگران قوم خودش را به سوى خدا خواند.

176- كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ.

شعيب به اهل مدين مبعوث شده بود چنان كه در اكثر آيات آمده است:

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً اعراف/ 85، هود/ 84، عنكبوت/ 36، از اينكه در ذكر «مدين» لفظ «اخاهم» آمده و در «الايكه» نيامده، معلوم مى شود اهل ايكه غير از اهل مدين بودند. در الميزان فرموده: گويند: ايكه نزديك

مدين بود، گروهى در آن ساكن بودند كه شعيب بر آنها نيز مبعوث گرديد.

177- 180- إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ ... رَبِّ الْعالَمِينَ.

اين آيات ضمن حالات نوح عليه السّلام تفسير گرديد.

181 و 182- أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ.

دقت در آيات گذشته نشان مى دهد كه هر يك از قوم پيامبران: خلافهاى مشخصى داشته اند غير از بت پرستى، لذا در حالات قوم لوط جريان لواط مطرح شده و در حالات قوم هود أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ ... و در حالات قوم شعيب جريان كم فروشى و خيانت در معاملات.

اينجاست كه شعيب مى فرمايد، خريد و فروشى اگر با پيمانه است آن را تمام بدهيد و اگر با ترازو است با ترازوى درست بفروشيد.

183- وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ.

ممكن است مراد از لا تَبْخَسُوا ... آن باشد كه وقت خريدن، اشياء و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 403

متاع مردم را بى ارزش نكنيد براى آنها عيب نتراشيد مثلا نگوئيد: بى ارزش است خريدارى ندارد، فلان جايش معيوب است، الميزان لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ را قيد متمم أَوْفُوا الْكَيْلَ و لا تَبْخَسُوا ... را قيد متمم وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ فرموده است، وَ لا تَعْثَوْا ... شايد در مقام نتيجه از دو دستور فوق باشد، و يا مراد فسادهاى ديگرى است.

184- وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ.

يعنى بترسيد از خدايى كه شما را و گذشتگان را آفريده است، در اين آيه در عنايت است يكى خلقت كه مخلوق به خالق نيازمند است، بايد به او بندگى كند، ديگرى آنكه فطرت شما اين مطلب را تصديق مى كند.

185- قالُوا إِنَّما أَنْتَ

مِنَ الْمُسَحَّرِينَ.

با نهايت بيشرمى گفتند: تو عقل خويش را باخته اي.

186- وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ.

به سخن اول اضافه كردند كه تو بر ما فضيلتى ندارى و مانند ما بشرى هستى به چه علّت پيامبر باشى، و ادامه دادند كه تو را دروغگو مى دانيم، «ان» مخفف از ثقيله است و تقديرش «انا نظنك ...» است.

187- فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ.

اين درخواست در مقام تعجيز است كه گفتند: اگر راست مى گويى تكه هايى از آسمان را بر سر ما ساقط كن.

188- قالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ.

در الميزان فرموده اين جواب كنايه از آنست كه اينكار در عهده من نيست اين مربوط به خداست. او از كار شما آگاه است و مى داند عمل شما مقتضى كدام عذاب است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 404

189- فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ منظور از يَوْمِ الظُّلَّةِ همانست كه ابرى بالاى سر آنها ظاهر شد و از آن صدا و صاعقه اى برخاست و آنها را هلاك كرد. در سوره هود/ 94 آمده: وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ. در سوره اعراف/ 91 فرموده: فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ.

190- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ.

اين آيه چندين بار گذشت.

191- وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

توجيه عذاب و آمدن رسولان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 405

[سوره الشعراء (26): آيات 192 تا 213]

اشاره

وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ (192) نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ (193) عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ (194) بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ (195) وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ (196)

أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ

(197) وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ (198) فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ (199) كَذلِكَ سَلَكْناهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ (200) لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ (201)

فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (202) فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ (203) أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ (204) أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِينَ (205) ثُمَّ جاءَهُمْ ما كانُوا يُوعَدُونَ (206)

ما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ (207) وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ لَها مُنْذِرُونَ (208) ذِكْرى وَ ما كُنَّا ظالِمِينَ (209) وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ (210) وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ (211)

إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (212) فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ (213)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 406

192- قرآن نازل شده پروردگار جهانيان است.

193- آن را جبريل امين نازل كرده است.

194- بر قلب تو تا از انذاركنندگان باشى.

195- با زبانى فصيح كه آشكار كننده حق و باطل است.

196- قرآن در كتابهاى پيامبران پيشين است.

197- آيا براى مشركان دليل نيست كه آن را علماء بنى اسرائيل مى دانند.

198- اگر آن را براى بعض نافصيحان نازل مى كرديم.

199- بر مشركان مى خواند به آن ايمان نمى آوردند.

200- اينطور قرآن را در قلوب گناهكاران داخل كرده ايم.

201- به آن ايمان نمى آورند تا اينكه عذاب موعود و دردناك را به بينند.

202- عذاب به آنها ناگهان مى آيد در حالى كه نمى دانند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 407

203- تا بگويند. آيا ما مهلت شدگانيم؟

204- آيا به عذاب ما عجله مى كنند؟

205- بگو به بينم: اگر سالهايى آنها را متاع داديم.

206- سپس عذاب موعود به آنها برآمد.

207- آنچه در آن متمتع هستند، فائده اى به آنها نخواهد داشت.

208- ما هيچ قريه اى را هلاك نكرده ايم مگر آنكه آنجا

را انذار كنندگانى بود.

209- آن براى تذكر بود، ما ستمكار نبوده ايم.

210- قرآن را شياطين نازل نكرده است.

211- انزال قرآن آنها را نشايد و قدرت آن را ندارند.

212- آنها از شنيدن اخبار غيب معزول هستند.

213- پس با خدا، خداى ديگرى مگير كه از عذاب شدگان مى شوى.

كلمه ها

تنزيل: تنزيل در آيه به معنى مفعول و «منزل» است نظير: أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ انعام/ 114 (نازل شده).

روح الامين: جبرئيل. رجوع شود به «شرحها».

عربى: فصيح و روشن. بعضى آن را زبان عرب و لغت عرب گفته اند رجوع شود به نحل/ 103.

زبر: كتابهاى. مفرد آن زبور است، رجوع شود به آل عمران/ 148.

اعجمين: اعجم: كسى كه زبانش از فصيح گفتن عاجز است. اعجمى يعنى غير فصيح جمع آن اعجمين است.

سلكناه: سلك: داخل كردن «سلكناه» داخل كرده ايم آن را.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 408

شرحها

آيات شريفه به حكم نتيجه گيرى از آيات و مطالب گذشته است. در اين آيات آمده است كه قرآن نازل شده پروردگار است، قوم تو در قبول آن عذرى ندارند، اوّلا مطالب قرآن در كتابهاى گذشته گفته شده است، تازگى ندارد كه از آن وحشت كنند، ثانيا علماء بنى اسرائيل آن را مى دانند و خبر بشارت آن را به مشركان داده اند، ثالثا با زبان روشن و فصيح و زبان خودشان نازل شده است.

ولى در اثر لجاجتى كه دارند تا عذاب موعود را با چشم نبينند قرآن را تصديق نخواهند كرد ولى آن وقت ديگر مجالى نخواهند داشت، آنها فقط مدتى مجال خواهند داشت، همه اقوام هلاك شده بعد از مهلت هلاك شده اند.

قرآن را شياطين نازل نكرده است: زيرا شرّ به صلاح دعوت نمى كند و نيز قدرت انزال آن را ندارند، آنها از شنيدن اخبار آسمانى معزول مى باشند پس اى پيامبر با خدا معبود ديگرى مخوان و گر نه از اهل عذاب خواهى بود.

192- وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ.

و او براى استيناف است، سخن برمى گردد به اوّل سوره كه فرموده:

تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ

مراد از تنزيل خارج كردن قرآن از عالم غيب به عالم شهود است، از آيات قرآن استفاده مى شود كه تنزيل به صورت تدريج و انزال به صورت دفعى است، اگر پيوسته هم نباشد به صورت غالب چنين است.

193 و 194- نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 409

منظور از روح الامين جبرئيل است، در جاى ديگر فرمود: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ نحل/ 102 و نيز در سوره بقره/ 97 آمده است:

قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ.

منظور از قلب قهرا روح و شعور حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است، ناگفته نماند هم الفاظ قرآن از طرف خدا نازل است و هم معانى آن آيه لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ

قيامة/ 16- 18 صريح است كه الفاظ قرآن من عند اللَّه نازل شده اند، به نظر مى آيد: معانى قرآن در شب قدر نازل شده و الفاظ توأم با معانى در بيست و سه سال در نزول تدريجى نازل گشته است لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ علت نزول قرآن است، جهت نيامدن «و من المبشرين» ظاهرا آنست كه: در اين سوره جانب انذار غلبه دارد كه سخن با مشركان است.

195- بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ.

تكميل سخن سابق است، «مبين» بيان كننده حق و باطل مى باشد يعنى هم زبان فصيح و روشن و هم روشنگر حقائق است، گويى بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ راجع به الفاظ و «مبين» راجع به معانى است. در كافى از «احدهما» عليهم السّلام نقل شده

«بلسان عربى مبين قال: يبين الالسن و لا تبيّنه الالسن».

196 و 197-

وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ.

اين دو آيه، دو استدلال است بر حقانيت قرآن. اوّل اينكه: اصول قرآن همان است كه در كتابهاى انبياء ديگر نيز آمده است، قرآن و مطالب آن چيزى نيست كه تازگى داشته باشد و از آن وحشت كنند، بلكه همان مطالبى است كه ورد زبان انبياء سلف بوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 410

دوم: علماء بنى اسرائيل بشارات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را كه در تورات بود به كرات براى مردم بيان داشته بودند، چنان كه فرموده: وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا بقره/ 89 چنان كه عده اى از علماء يهود به آن حضرت ايمان آورده و گفتند: اين همان است كه تورات بشارت آمدن او را داده است، «مخيريق» رحمه اللَّه كه يك يهودى بود، زمينهاى خويش را به آن حضرت واگذار كرد و خود در «احد» شهيد شد سوره شعراء گرچه مكى است ولى از آيه معلوم مى شود كه بشارت تورات توسط علماء يهود به مشركان مكه نيز رسيده بود «1» و به همين سبب است كه مشركان آيات را شنيدند و اعتراض نكردند.

(رجوع شود به آيات 52 55 از سوره قصص).

198 و 199- وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ.

اين آيه تكميل بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ است يعنى اگر قرآن را به بعضى از عجم مى فرستاديم و او بر عرب مى خواند ايمان نمى آوردند ولى حالا كه به زبان فصيح و به زبان خودشان است عذرى در عدم ايمان ندارند نظير: وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ

لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى ... فصلت/ 44.

200 و 201- كَذلِكَ سَلَكْناهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ.

منظور آنست كه: ما حجت را تمام مى كنيم هر چند كه آنها تا ديدن عذاب موعود ايمان نخواهند آورد «كذلك» اشاره است به نزول قرآن با زبان روشن

__________________________________________________

(1) در سوره قصص آيات 52 55 خواهد آمد كه اهل مكه در صدد چاره جويى هيئتى را پيش يهود فرستادند، ولى آنها پس از شنيدن آيات قرآن را تصديق كردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 411

بودن آن در كتابهاى گذشتگان و اقرار علماء يهود بر صدق آن، در سوره حجر/ 12 خوانديم: كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ.

ايمان بعد از ديدن عذاب، ايمان اضطرارى است، فائده اى به حال شخص ندارد فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ ... فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا غافر/ 84 و 85.

202 و 203- فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ. فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ.

تفسير يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ است يعنى: آن ناگهان مى آيد بى آنكه علمى به آن داشته باشند. آن وقت با حسرت خواهند گفت: آيا مهلتى بر ما هست؟ «1» 204- أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ.

اين آيه راجع به آنست كه در مقابل حضرت به مسخره مى گفتند: اين عذاب كه وعده مى دهى كى خواهد بود؟: وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ سبأ/ 29.

205- 207- أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِينَ ثُمَّ جاءَهُمْ ما كانُوا يُوعَدُونَ ما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ.

جمله ما أَغْنى ... جواب «ان» شرطيه است «ما» در آن به

معنى نفى يا استفهام است «أ فرأيت» به معنى «خبر بده هم» مى باشد.

اين آيات اشاره است به آنكه عذاب موعود حتما خواهد آمد، مهلتى كه در آن از مواهب خداوندى لذت برده اند فائده اى در دفع عذاب نخواهد داشت.

ناگفته نماند در سوره اسراء ذيل آيه 60 وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ ... گفته شد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بنى اميه را در خواب ديد كه از

__________________________________________________

(1) «فيقولوا» تقديرش «حتى يقولوا» است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 412

منبر او بالا و پائين مى روند، در كافى از حضرت صادق عليه السّلام درباره اين آيات نيز همان مطلب نقل شده است كه خداوند تعالى براى تسليت آن حضرت و زود گذر بودن دولت بنى اميه اين آيات را نازل فرمود «1» نگارنده گويد: آيات درباره مشركان اهل مكه است، اين روايات شايد از باب تطبيق باشد و يا اين آيات براى تفهيم هر دو جريان به آن حضرت بوده است و اللَّه العالم.

208 و 209- وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ ذِكْرى وَ ما كُنَّا ظالِمِينَ.

اين دو آيه در صدد بيان آنند كه سنت ما در گذشته نيز چنين بوده كه انذار كنندگان مى فرستاديم سپس هلاك مى كرديم و ما ظالم نبوده ايم بلكه آنها موجبات عذاب را فراهم مى كردند «ما كنا» اگر براى زمان باشد، نفى شأنيت است، يعنى ظلم در شأن ما نبوده است، طبرسى رحمه اللَّه «ذكرى» را مفعول له گفته است يعنى: «منذرون للتذكر» بعضى آن را به معنى «مذكرون» فرموده اند.

210 212- وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ

لَمَعْزُولُونَ.

در اين آيات و آيات آينده از دو اشكال و اعتراض مشركان جواب داده شده، اول از اينكه مى گفتند: اين قرآن از تلقينات شياطين است دوم آنكه مى گفتند آن حضرت شاعر است، سخنان او خيالبافى است اما قبل از اينها با آيات وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ... قلب آن حضرت را مطمئن و محكم كرده است.

به هر حال، آيه وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ در رابطه با آيه وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ

__________________________________________________

(1) صافى در الميزان نظير اين روايت را از «در منثور» نيز نقل كرده است.

متن روايت در الميزان و صافى ديده شود، ما فحوى نقل كرده ايم.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 413

است، وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ در مقام استدلال است، يعنى شياطين موجودات شرير و گمراه كننده اند، كارشان اضلال مردم است، پس طبيعت آنها طبيعت اضلال است نمى توانند هدايتگر باشند، نظير آنكه بگوئيم: ابو جهل مردم را به نماز شب دعوت مى كند، يا يك يهودى سر سخت بگويد: مردم اسلام آوريد.

وَ ما يَسْتَطِيعُونَ ... استدلال ديگرى است كه قرآن كلام آسمانى و كلام خداست، شياطين قدرت آوردن آن را ندارند فقط ملائكه آن را از جانب خدا دريافت مى كنند و در حفظ و حراست خدا نازل مى كنند وانگهى شياطين از شنيدن كلام ملائكه و اخبار آسمانى معزول مى باشند: إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ در جاى ديگر فرموده است لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ دُحُوراً صافات/ 8.

213- فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ.

نتيجه گيرى است از آيات گذشته، يعنى حالا كه قرآن نازل شده خداست و شياطين در نزول آن دخالتى ندارند و

قرآن از شرك نهى مى كند و آن را موجب عذاب مى داند، پس براى خدا شريك مگير و گر نه از عذاب شدگان خواهى بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 414

[سوره الشعراء (26): آيات 214 تا 227]

اشاره

وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ (214) وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (215) فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (216) وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (217) الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ (218)

وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ (219) إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (220) هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ (221) تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (222) يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ (223)

وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ (224) أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ (225) وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ (226) إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (227)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 415

214 خويشان نزديكت را انذار كن.

215- بالت را براى هر كه از مؤمنان از تو پيروى كرده است بخوابان.

216- اگر تو را نافرمانى كردند، بگو: من از آنچه مى كنيد بيزارم.

217- بر خداى توانا و مهربان توكل كن.

218- خدايى كه تو را مى بيند آن گاه كه به نماز مى ايستى.

219- و مى بيند حركت تو را در ميان سجده گزاران.

220- شنوا و داناى واقعى اوست.

221- بگو آيا خبر دهم شما را از آنكه شياطين بر او نازل مى شدند.

222- نازل مى شوند بر هر دروغگو و گناهكار.

223- مسموع خويش را القا مى كنند و بسيارشان دروغگو هستند.

224- گمراهان از شاعران پيروى مى كنند.

225- آيا ندانسته اى كه در هر وادى قدم ميزنند.

226- و مى گويند آنچه را كه نمى كنند.

227- مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح نموده

و خدا را بسيار ياد كرده اند، و بعد از مظلوم شدن انتقام گرفته اند، ظالمان بزودى ميدانند بچه حالى برميگردند.

كلمه ها

عشيرة: اقربا و اقوام. پدران و فرزندان داخل در عشيره نيستند «عشيرة الرجل: بنو ابيه الادنون او قبيلته» در مجمع فرموده: عشيرة الرجل اقرباى اوست، علّت اين تسميه آنست كه او با آنها معاشرت مى كند و آنها با او.

اخفض: خفض: فرو آوردن. منظور از وَ اخْفِضْ جَناحَكَ تواضع و تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 416

مهربانى است.

تقلبك: قلب: برگرداندن. تقلب: بر گرديدن و گردش و حركت و تصرف در امور.

افاك: بسيار دروغگو. افك: ساخته و بر گرداندن چيزى از حقيقت خود.

اثيم: صيغه مبالغه است بسيار گناهكار و با صفت مشبهه است يعنى هميشه گناهكار.

غاوون: گمراهان. غى: ضلالت و گمراهى و منحرف رفتن.

شعراء: شعر (بكسر شين): دانستن و زيركى. «شعر شعرا: علم به شعر لكذا: فطن له» و در نزد عربيت، شعر كلامى است كه وزن و قافيه داشته باشد. بهر حال، شعر در اصل به معنى دانستن و توجه خاص است و در اصطلاح به كلام موزون و قافيه دار اطلاق مى شود كه در آن دقت و ذوق به كار رفته، شاعر گوينده اين كلام است.

و چون شعر در اكثر توأم با خيالبافى است و تخيلاتى است كه اغلب مصداق خارجى ندارد لذا شعر را خيالبافى و شاعر را خيالباف گفته اند، اهل مكه كه رسول خدا را شاعر مى گفتند مقصودشان خيالباف بود.

واد: وادى سيلگاه كرانه كوه. منظور از آن در آيه طريقه ها و انواع مدح و ذم و تخيلات است.

يهيمون: هيم و هيام آنست كه انسان در اثر عشق بيخودانه راه برود، «هام يهيم: خرج على وجهه

لا يدرى اين يتوجه» پس «يهيمون» يعنى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 417

بيخودانه راه مى روند. و هر چيز به نظر آمد مى گويند.

انتصروا: انتصار: انتقام گرفتن.

منقلب: (بفتح قاف و لام) مصدر ميمى است به معنى انقلاب و نيز اسم مكان است به معنى محل انقلاب و محل عوض شدن.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته، در اين آيات چندين دستور به آن حضرت داده شده است از قبيل انذار خويشان، مهربانى با مؤمنان، توكل بر خدا. سپس گفته شده: شياطين فقط به آدمهاى ناپاك و دروغگو و گناهكار و ستمكار، وسوسه مى كنند «كند، همجنس با هم جنس پرواز» ولى چون اين پيامبر از پاكان است و به پاكى دعوت مى كند، لذا شياطين به او تلقين نمى كنند.

آن گاه در اينكه آن حضرت شاعر و خيالباف نيست سخن گفته شده، و در آخر كفّار و مشركان تهديد شده اند كه آينده مخوفى در پيش دارند.

214- وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ.

وظيفه آن حضرت انذار همگان بود، اين فرمان يك فرمان فوق العاده است نظير: وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها طه/ 132، وضع ايجاب مى كرده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خويشان نزديك خويش را بالخصوص به توحيد دعوت و انذار كند، در اين رابطه مطلبى هست كه شيعه و اهل سنت آن را نقل كرده اند و آن اينكه بعد از نزول اين آيه، آن حضرت خويشان نزديك خويش را در مجلسى جمع فرمود و آنها را به اسلام دعوت كرد و به خلافت على عليه السّلام تصريح فرمود كه در نكته ها خواهد آمد.

215 و 216- وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ تفسير أحسن الحديث، ج 7،

ص: 418

إِنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ

.آيه اوّل در سوره حجر/ 88 چنين است: وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ فاعل «عصوك» مؤمنين است، مراد از «اتبعك» اطاعت عملى است، در اين دو آيه به آن حضرت دستور داده شده كه با مؤمنان اهل عمل مهربان باشد و با آنها گرم گيرد، چون پيشرفت توحيد با اينگونه اشخاص است، نظير: وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ ... كهف/ 28.

آن گاه فرموده: اگر به تو ايمان آورده و عصيان و گناه كردند، از عملشان بيزارى كن، راه طبيعى هم، اين است كه از لحاظ ايمان قابل قبول هستند و از لحاظ عمل مورد بيزارى، اين دو آيه را الميزان نيز چنين تفسير كرده است.

217- وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ.

اين آيه ظاهرا در رابطه با دو آيه گذشته است يعنى رفتارت با آنها همان باشد كه گفته شد، ديگر در كارشان توكل بر خدا كن و بر خدا واگذار كه او تواناست و از بدكاران انتقام مى كشد و رحيم است كه به نيكوكاران پاداش مى دهد، اين دو وصف همانست كه تا به حال چندين بار تكرار شده است و يا اينكه يك دستور مستقل به آن حضرت است كه در كارهايت به خداى عزيز و رحيم، به خداى منتقم و مهربان توكل كن.

218 و 219- الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ

.كويى نماز خواندن يكى از مصاديق توكل است كه اين دو آيه بعد از امر به توكل آمده است بعضى از مفسران گفته اند: خدايى كه تو را مى بيند در حالى كه منفردا به نماز ميايستى و مى بيند حركت تو را در ميان نمازگزاران وقتى كه

با آنها نماز جماعت ميخوانى، از بعض ديگر ظاهر ميشود: منظور از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 419

قيام و تقلّب هر دو يكى است و هر دو در نماز جماعت است يعنى قيام و حركت تو را در ميان ساجدان مى بيند.

از حضرت باقر و حضرت صادق صلوات اللَّه عليهما نقل شده كه فرموده اند:

خدا عوض شدن و انتقال تو را در اصلاب موحدين از پيامبرى به پيامبرى مى بيند يعنى تو در اصلاب رسولان موحد از صلبى به صلبى منتقل شده و بالاخره پيغمبر به دنيا آمده اى:

«قالا فى اصلاب النبيين نبى بعد نبى حتى اخرجه من صلب ابيه من نكاح غير سفاح من لدن آدم» (مجمع البيان).

باز از جابر از امام باقر عليه السّلام نقل شده: كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

پيش از من سر از سجده برمداريد و پيش از من سر به سجده نگذاريد كه من شما را از پشتم مى بينم همانطور كه از جلو مى بينم

«قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لا ترفعوا قبلى و لا تضعوا قبلى فانى اراكم من خلفى كما اراكم من امامى ثم تلا هذه الاية».

220- إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

تعليل توكل در آيات قبل است، آمدن «هو» براى حصر است كه شنوا و داناى واقعى فقط خداست.

221 و 222- هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ.

در گذشته گفته شد: طبع شياطين شرير است، نمى توانند خوبى و سعادت و توحيد را توصيه كنند، «فاقد شى ء معطى شى ء نميتواند باشد» آرى شياطين با هر دروغگو و گناهكار و ظالم سنخيت دارند،: إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ ... انعام/ 121، لذاست كه در اين

آيات مى خوانيم: شياطين بر هر افاك اثيم نازل مى شوند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله افاك اثيم نيست، پس شياطين بر او نازل تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 420

نمى شوند.

223- يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ.

تكميل دو آيه فوق است. سمع به معنى مسموع مى باشد يعنى شياطين مسموعات خويش را به اولياء خود القاء مى كنند و اكثرشان دروغگو هستند و چون از شنيدن اخبار آسمان ممنوع مى باشند لذا آنچه شنيده اند ناقص است و مفيد نمى باشد.

ناگفته نماند: بحكم: لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ صافات/ 8- 10، شياطين از شنيدن اخبار آسمان ممنوعند ولى از آيه فوق فهميده مى شود كه چيزى و لو به طور ناقص به دست مى آورند و چون به وسيلة شهاب ثاقب تعقيب مى شوند باز «خطفه اى» در دست آنها مى ماند.

در الميزان فرموده: مراد از «السمع» چيزى است كه شياطين از اخبار آسمان و لو به طور ناقص شنيده اند كه آنها از شنيدن ممنوع هستند و با شهاب زده مى شوند و آنچه استراق كرده اند ناقص و غير كامل است و لذا دروغ بيشتر به آن راه مى يابد و اكثر شياطين دروغگو هستند اصلا خبر راست نمى گويند.

224- 226- وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ.

در اين آيات سه مطلب بايد بازگو شود، اول از اين آيات فهميده مى شوند:

ميان شعراء و گمراهان كه از شعراء پيروى مى كنند سنخيت وجود دارد چنان كه ميان شياطين و هر افّاك اثيم سنخيت بود. لذا غاوون و گمراهان از شاعران پيروى مى كنند زيرا كه

شاعران خود گمراه هستند و بيراهه مى روند، دليل گمراه بودنشان آنست كه در هر وادي بدون قصد راه مى روند و مى گويند اما عمل تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 421

نمى كنند، على هذا جمله أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ دليل است بر آنچه از مفهوم يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ استفاده مى شود.

دوم: اين آيات بنحو اكمل شعراء بى مسئوليت و اشعار بى مسئوليت را ترسيم مى كنند و قهرا مراد از شاعران خيالبافانند كه بر توسن تخيلات نشسته و به هر سو مى رانند، شاعران كسانى هستند كه در هر وادى قدم مى گذارند به آنكه مسئوليتى احساسى كنند، از كوه كاه و از كاه كوه مى سازند، در جاى مدح، ذم مى كنند و در جاى ذم مدح مى نمايند بدكاران را «تويى نكوتر ز همه خوبان» مى سازند و حقائق را بى حقيقت ترسيم مى كنند، مى گويند و عمل نمى كنند، پس آنها از فطرت سليم بدور مى باشند:

سوم: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شاعر نيست، زيرا پيروان او غاوون نيستند بلكه اهل رشاد و كمالند و او در هر وادى قدم نمى گذارد، بلكه حق مى گويد و آنچه مى گويد عمل مى كند، بقيه سخن در نكته ها خواهد آمد.

227- إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.

اين آيه استثناء است از شعراء، آرى ايمان و عمل صالح انسان را از قدم گذاشتن در هر وادى و از قول بدون عمل، باز مى دارد، سپس ذكر خدا و ياد كردن خدا تضمين ادامه اين «باز داشتن» است، على هذا علت آمدن هر سه قيد معلوم مى شود.

جمله: وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا چنان كه گفته اند

تطبيق مى شود به آنچه اگر كسى آنها و يا دين و يا رهبر آنها را با شعر «هجو» كند، از او انتقام مى گيرند و در مقابل هجو او، او را هجو مى كنند. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بحسان بن ثابت فرمود: مشركان را هجو كن روح القدس با توست.

«اهجهم أو هاجهم تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 422

و روح القدس معك».

آن گاه مشركان كه همان ظالمانند تهديد شده اند كه زود مى دانند به چه حالى مى افتند، اين ظاهر همانست كه در اول سوره گفته شد: فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ/ 6.

نكته ها
حديث انذار آن حضرت عشيره اش را:

در رابطه با آيه وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ در مجمع البيان جريانى نقل شده كه خلاصه آن چنين است، از براء بن عازب نقل شده چون آيه: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ نازل شد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرزندان عبد المطلب را جمع كرد كه حدود چهل نفر بودند، براى آنها طعام و شير آماده كرد، طعام خوردند و شير نوشيدند، در آن جلسه ابو لهب سخن زشتى بر زبان آورد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چيزى نفرمود روز بعد كه آنها را دعوت كرد، بعد از صرف طعام و آشاميدنى، آن حضرت در مقام انذار فرمود: فرزندان عبد المطلب من براى شما انذار كننده و بشارت دهنده ام، اسلام آوريد و از من اطاعت كنيد، تا هدايت شويد آن گاه به نقل ابن اثير در تاريخ كامل چنين فرمود: كدام يك از شما در اين عمل به من يارى مى كند تا اينكه برادر من. وصى من. جانشين من در ميان شما باشد؟ همه ساكت ماندند على عليه

السّلام فرمايد: من جواب دادم كه يا نبى اللَّه من وزير و كمك تو بر اينكار مى شوم. آن حضرت از شانه من گرفت و فرمود: اين برادر من. وصى من و جانشين من در ميان شماست به او گوش كنيد و از او فرمان بريد:

«ايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيى و خليفتى فيكم فاحجم القوم و قلت انا يا نبى اللَّه اكون وزيرك عليه. فاخذ برقبتى ثم قال: ان هذا اخى و وصيى و خليفتى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 423

فيكم فاسمعوا له و اطيعوا ...».

اين روايت قطع نظر از كتب شيعه در بسياري از كتب اهل سنت نقل شده است از جمله ابن اثير در تاريخ كامل ج 2/ 41. طبرى در تاريخ خود ج 2 63. حلبى در سيرة الحلبية ج 1/ 322. خازن در تفسير خود ذيل آيه فوق و ده تا كتاب ديگر، بعضى از علماء اهل سنت كه در تحت تأثير جوّ حاكم كتاب نوشته اند قضيه را نقل نكرده اند، بعضى ديگر از لفظ «وصى و خليفه» و لو رسول خدا هم فرموده باشد ناراحت مى باشند لذا قضيه را به اشاره نقل كرده اند، مثلا ابن كثير در تفسير خود نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: «هذا اخى و كذا و كذا ...» مى بينيم كه از ذكر لفظ وصى و خليفه وحشت دارد لذا «كذا و كذا» مى گويد.

به هر حال اين روايت بهترين شاهد است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از اول، امامت را از نبوت جدا نكرده است، در روزى كه هنوز اسلام تازه شروع شده بود، آن حضرت جانشين خود را معرفى

مى فرمايد، آرى امامت تداوم نبوت است اين دو نمى توانند از هم جدا باشند.

شعر و شاعر:

شعر و شعراء يك دفعه در اين سوره مطرح شده، دفعه ديگر در آيه: وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ يس/ 69 مطرح گرديده است وانگهى در چهار محل از قرآن مجيد ذكر شده كه مشركان به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شاعر گفته اند.

ناگفته نماند: قرآن كريم در اين دو آيه با شعراء و شعر مبارزه كرده ولى با إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ... كه گذشت شعراء مؤمن استثنا شده اند. در الميزان از «در منثور» نقل شده: ابو سعيد خدرى گويد: روزى با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر شاعرى گذشتيم كه شعر مى گفت، حضرت فرمود: «لان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 424

يمتلى جوف احدكم قيما خير من ان يمتلى شعرا» يعنى اگر درون يكى از شما از چرك پر شود بهتر از آنست كه از شعر پر شود، الميزان گويد: اين روايت از طريق امام عليه السّلام نيز از آن حضرت نقل شده است.

1- از طرف ديگر از آن حضرت نقل شده:

«ان من الشعر لحكمة» «1»

و از ابن مسعود از آن حضرت نقل است كه:

«ان من الشعر حكما و ان من البيان سحرا» (الميزان).

2- آن حضرت به حسان بن تابت فرمود:

«اهجهم أو هاجهم و روح القدس معك»

و نيز به حسان فرمود:

«لا تزال يا حسان مؤيدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك» «2».

3- كعب بن مالك به آن حضرت عرض كرد: درباره شعر چه مى فرمايى؟

فرمود: مؤمن با شمشير و زبان خويش جهاد مى كند به خدايى كه روحم در

دست اوست (به وقت هجو كردن كفار) گويى آنها را با تير مى زنيد (مجمع البيان).

ناگفته نماند مرحوم علامه امينى رحمه اللَّه، در الغدير ج 2 از ص 1 تا 24 درباره شعر ممدوح و شعر مذموم و نظر اهل بيت عليهم السّلام درباره شعر به تفصيل سخن گفته است به آنجا رجوع كنيد.

كوتاه سخن آنكه ذوق شاعرى يكى از مواهب خدايى است كه به هر كس نصيب نمى شود اگر اين ذوق در خيال پردازى و سرودن مطالب خلاف واقع و ناحق به كار رود، از قبيل عشقبازى، مبارزه با اهل حق، تعريف ستمگران. حق نشان دادن باطل و امثال آن. اين كار بسيار بد و مورد غضب خداوند است و ضايع كردن و كفران نعمت مى باشد، اينگونه اشعار را بايد شعر غير مسئول ناميد.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى.

(2) روايت اول در مجمع در سوره شعراء و روايت دوم در سوره يس است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 425

ولى اگر در راه هاى صحيح از آن استفاده شود. مانند اشعار حماسى حق.

مرثية ابا عبد اللَّه عليه السّلام. نصرت اهل حق. موعظه. حمد و ثناى خداوند. تعريف معصومين عليهم السّلام و امثال آن، اين گونه اشعار درس و حكمت، سرمشق و شعر مسئول مى باشند موجب رضايت خدا و مورد تصديق دين مبين اسلام هستند براى نمونه به اشعار مسئول ذيل توجه شود:

1- ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكى و خدايى نروم جزم به همان ره كه توأم راهنمايى 2: الا لكل شى ء ما خلا اللَّه باطل و كل نعيم لا محالة زايل 3: نابرده رنج گنج ميسّر نمى شود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد 4: بزرگ فلسفه قتل

شاهدين اين است كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است نه ظلم كن به كسى نى بزير ظلم برو كه اين مرام حسين است و منطق دين است بار ديگر رجوع به جلد دوم الغدير را به طالبان تفصيل توصيه مى كنيم.

شب دوم ذو القعدة الحرام هزار و چهار صد و سه مطابق 19 مرداد ماه 1362 تفسير سوره شعراء به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 426

سوره نمل در مكه نازل شده و نود و سه آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

1- سوره نمل چهل و هشتمين سوره است كه بعد از سوره شعراء در مكّه نازل گرديد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره بيست و هفتم است.

2- عدد آيات آن در شمارش قارئان كوفه نود و سه، به قول قارئان بصرى نود و چهار و در نظر قارئان حجاز نود و پنج است و چون قرائت كوفى توسط عاصم بن ابى النجود و ابو عبد الرحمن سلمى به على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه مى رسد، لذا قول قارئان كوفى را معتبر دانسته ايم، و در نقل تفسير خازن گفته شده، اين سوره شامل هزار و سيصد و هفده كلمه و چهار هزار و هفتصد و نود و نه حرف مى باشد.

3- مطالب سوره نشان مى دهد كه آن مكى است، گويى اختلافى در اين زمينه نيست، حتى آيه اى هم استثنا نكرده اند.

4- علت تسميه آن به «سوره نمل» وقوع داستان مورچه در آن است كه در آيات 18 و 19 آمده است ولى در روايات «طس سليمان» و با سوره شعراء و قصص «طواسين» ناميده شده است.

5- مى شود اطمينان كرد كه همه سوره به يك بار نازل شده است، در

__________________________________________________

(1) بنا بر

آنكه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 427

تفاسير راجع به نزول تدريجى چيزى گفته نشده است.

6- آيات اوّل سوره و آخر آن، نشان مى دهد كه منظور از نزول سوره انذار و تبشير بوده است كه راه توحيد راه فطرت است و با نظام متقن جهان هماهنگ مى باشد و سبب سعادت انسان است، راه شرك و كفر با نظام جهان سازگار نيست و بيراهه رفتن است، بالاخره سبب خذلان دنيا و عذاب آخرت خواهد بود، براى اثبات اين مطلب عينيتهايى از قصص موسى، سليمان، صالح لوط كه هر يك شاهد صدق مطلب است نقل گرديده و در ضمن براهين متقنى بر توحيد و اينكه خلقت و تدبير از خداست بيان گشته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 428

سورة النّمل مكّيّة و هى ثلاث و تسعون اية نزلت بعد سورة الشّعراء

[سوره النمل (27): آيات 1 تا 14]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ (1) هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ (2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (3) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ (4)

أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (5) وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ (6) إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (7) فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (8) يا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (9)

وَ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ (10) إِلاَّ مَنْ

ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (11) وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ (12) فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ (13) وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (14)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 429

بنام خداى رحمان رحيم

1- طا، سين، اين است آيات قرآن و اين است آيات كتاب روشنگر.

2- هدايت است براى عموم و بشارت است براى مؤمنان.

3- كسانى كه نماز را بر پا ميدارند، زكاة را مى دهند و به آخرت ايمان مى آورند.

4- آنان كه به آخرت ايمان نمى آورند اعمالشان را بر آنها مزين كرده ايم، در زندگى سر گردانند.

5- آنها كسانى هستند كه عذاب شديد براى آنهاست و در آخرت زيان كارترينند.

6- اى پيامبر تو قرآن را از جانب خداى حكيم و دانا داده مى شوى:

7- يا دآر كه موسى به اهل خود گفت: من آتشى مشاهده كردم، از آن براى شما خبرى مى آورم يا آتشى كه گرم شويد.

8- چون نزد آن آتش آمد ندا شد: مبارك است آنكه در آتش و آنكه در اطراف آتش است، خداى جهانيان پاك و منزه است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 430

9- اى موسى منم اللَّه توانا و حكيم.

10- عصايت را بيانداز، چون آن را ديد كه مانند مار كوچك به شدت حركت مى كند، برگرديد پشت كنان، ديگر به عقب برنگشت (خطاب رسيد) موسى نترس، پيامبران نزد من نمى ترسند.

11- ليكن آنكه ظلم كرده، سپس آن را به خوب تبديل نموده (و نيز نمى ترسد) كه من آمرزنده و مهربانم.

12- دستت را در گريبان خود

داخل كن، خارج مى شود سفيد و بدون آسيب در ضمن آيات نهگانه، فرستاده شده اى به سوى فرعون و اشراف او، كه آنها قومى فاسقند.

13- چون آيات آشكار ما به آنها آمد، گفتند: اينها جادوى آشكار هستند.

14 آيات را، از روى ظلم و تكبر انكار كردند، بنگر عاقبت اهل فساد چه شد.

كلمه ها

طس: در رابطه با حروف مقطعه در اول سوره اعراف سخن گفته شد.

به آنجا رجوع شود.

يوقنون: يقن (بر وزن شرف و عقل): ثابت و واضح شدن در اقرب الموارد گويد: «يقن الامر يقنا: ثبت و وضح» يقين به معنى ثابت يا ثابت شده، از صفات علم و بالاتر از علم است، «يقن» متعدى نيز آمده است «يقن الامر و بالامر» يعنى به آن علم پيدا كرد، ايقان: تحقيق كردن و به يقين رسيدن است.

يقيمون: در اين ماده معنى ادامه هست: «اقام الشي ء: ادامه».

يعمهون: عمه (بر وزن عمل): تحير و سر گردانى: «العمه: التردد فى الضلال و التحير فى منازعة او طريق او ان لا يعرف الحجة «يعمهون» تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 431

متحير مى مانند.

تلقى: تلقى از باب تفعل بمعنى تفهّم و اخذ است.

لدن: (بفتح لام و ضم دال) ظرف مكان است به معنى «عند» و از «عند» اخصّ است و به مكان نزديك دلالت دارد.

آنست: انس (بر وزن قفل): الفت. ايناس: ديدن، احساس و دانستن.

«آنست» مشاهده كردم.

شهاب: تكه آتش، اين قول طبرسى است، راغب و ديگران شعله آتش گفته اند، ولى قول اول قويتر است.

قبس: (بر وزن فرس): شعله اى از آتشى كه از آتشى ديگر اخذ شود در قاموس گويد: «شعله نار تقتبس من معظم النار» آن فقط دوباره در قرآن آمده است.

تصطلون: صلى: ملازمت،

دخول بريان كردن، اصطلاء: گرم شدن لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ: تا شما گرم شويد.

تهتز: هز: تكان دادن حركت دادن «تهتز»: حركت مى كند، راغب تكان شديد گفته است.

جان: طبرسى آن را مار كوچك، صحاح مطلق مار، اقرب الموارد مار سفيد و سياه چشم بى آزار كه اغلب در خانه ها يافته است، گفته است.

جيب: گريبان.

ملائه: ملاء: اشراف قوم كه هيبت آنها قلوب را پر مى كند و نيز به معنى مردم آيد كه روى زمين را پر مى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 432

شرحها

در اين آيات، مؤمنان تبشير و مشركان و كفار انذار شده اند، آن گاه گفته شده: اى رسول ما تو قرآن را از جانب خداى حكيم و دانا داده مى شوى چنان كه موسى نيز تورات و دستورات را از جانب خدا دريافت مى كرد. تو جانشين موسى هستى. او بر فرعون و فرعونيان مبعوث شده بود. تو براى هدايت ديگران مبعوث گشته اى. از همان چشمه زلال وحى سيراب مى شوى كه برادرت موسى ابن عمران سيراب گرديد. آن گاه به حالات موسى و عاقبت كار فرعونيان به طور خلاصه اشاره شده است. ناگفته نماند: آيات ششگانه اول عنوان همه مطالب سوره است.

1 و 2- طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ.

«تلك» اشاره به بعيد است و به عنوان تعظيم آمده است و گر نه. آن در جاى «هذه» مى باشد. منظور از قرآن ظاهرا همه قرآن است. اعم از آنچه تا آن وقت نازل شده بود و آنچه بنا بود بعدا نازل شود. كِتابٍ مُبِينٍ عطف است بر «آيات» و بيان جمله سابق است. يعنى: اين است آيات قرآن و اين است كتاب روشنگر. همان كتابى كه هدايت

است براى همه. و مژده است براى مؤمنان.

على هذا «بشرى» فقط مربوط به مؤمنين است. زيرا به حكم: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ ... بقره/ 185 قرآن براى همه هدايت است در مجمع البيان فرموده: وصف قرآن و كتاب براى آنست كه اين كتاب هم با قرائت آشكار و معلوم مى شود و هم با نوشتن.

3- الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 433

يُوقِنُونَ

.مى شود گفت: صلاة رمز اعمال بدنى و زكاة رمز انفاقهاى مالى و اين دو در جاى «عملوا الصالحات» واقع شده اند و يا ذكر آن دو براى اهميت است صلاة در رابطه با خدا، زكاة در رابطه با انسانها. ايقان به آخرت كنايه از آنست كه اقامه نماز و دادن زكاة در صورتى بشارت مى تواند باشد كه توأم با يقين به معاد باشد و گر نه، اعمال شخص، حبط و باطل مى شوند: أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ كهف/ 105، «يقيمون» چنان كه در كلمه ها گفته شد دلالت بر ادامه نماز دارد. ناگفته نماند: اين آيه، وصف مؤمنين در آيه قبل است.

4- إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ.

آيات گذشته در زمينه تبشير بود، اين آيات در رابطه با انذار هستند، اين آيه نشان مى دهد كه انسان در صورت عدم ايمان به آخرت، كارهاى بدش در نظرش خوب جلوه گر خواهد شد و خود را حق و در هدايت خواهد ديد، در نتيجه، دريافتن راه حق سرگردان و سردرگم خواهد بود. آرى اگر حالات كفار و ستمگران را در نظر بگيرم خواهيم ديد با آنكه غرق در لجن

و گناه و فساد هستند خود را حق و در هدايت و سعادت مى بينند وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً كهف/ 104 نعوذ باللّه اين يك سرگردانى و سردرگمى عجيب است، كه شخص همه كارهاى ناشايست را بكند و نداند كه آدم بدى است.

5- أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ.

عاقبت و نتيجه آيه قبلى است، سُوءُ الْعَذابِ مطلق است، شامل عذاب دنيا و آخرت مى باشد، «اخسرون» ظاهرا از آن جهت است كه اعمال نيكشان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 434

نيز حبط مى شود، ولي آنان كه معتقد به معاد هستند و گناهكار، لا اقل اعمال نيكشان به حال آنها مفيد خواهد بود. «هم» اخسر بودن را به آنها منحصر مى كند.

6- وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ.

يعنى: اين مطالب از جانب تو نيست بلكه گفته خداست و آنها را از جانب خدايى كه كار را از روى مصلحت مى كند، سخن از روى مصلحت مى گويد و دانا به همه چيز است، دريافت مى كنى.

7- إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ.

نظير اين آيه در سوره طه گذشت، ظهور آيه در آنست كه موسى راه را گم كرده بود و هم هوا سرد بود، احتياج به گرم شدن داشته اند لذا به اهل خود فرموده است اگر در نزد آتشى كسانى باشند راه را از آنها مى پرسم و يا آتشى مى آورم كه گرم بشويد، در سوره طه آمده. أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً از اين مى دانيم كه «منها» در آيه نشويه است يعنى: منشأ اين خبر آتش است، نه اينكه از خود آتش خبر بياورم.

«قبس» به معنى شعله مأخوذ است يعنى تكه اى اخذ شده از آن آتش، در سوره طه آمده لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ.

8- فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

ظهور آيه در آنست كه مراد از مَنْ فِي النَّارِ جدا و از مَنْ حَوْلَها موسى است، و جمله سُبْحانَ اللَّهِ ... براى دفع دخل است يعنى خدا بالاتر از آنست كه اين درخت بر او مكان باشد. على هذا مراد از «من» سلطه و تجلى خداست. يعنى پر بركت است خدايى كه با سخن گفتنش از درخت بر تو تجلى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 435

كرده است، چون بنا بر نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ ... آتش و نور از درخت بيرون مى جهيد، الميزان فرموده: «تبارك من تجلى لك بكلامه من النار و بارك فيك».

مبارك بودن موسى از آن جهت است كه آن حضرت به وسيله خدا تقديس و مبارك گرديد.

9- يا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

ادامه وحى است آمدن دو اسم عزيز و حكيم حاكى است كه خدا قدرت چنين تجلى را دارد، و حكمت او اقتضاء مى كند كه براى مردم پيامبر بفرستد و تو را به رسالت مبعوث فرمايد.

10- وَ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ.

ادامه وحى است. در سوره طه/ 20 خوانديم: فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى پس عصا واقعا به مار تبديل شد، معناى معجزه همين است در جمله كَأَنَّها جَانٌّ تشبيه شى ء بر نفس نيست. بلكه تشبيه در حركت سريع مار كوچك است يعنى «فالقاها فصارت حية عظيمة تهتز كانها جان»

يعنى اژدها شد كه مانند مار كوچك به شدت مى پيچيد و حركت مى كرد.

اين منظره موسى را به وحشت انداخت تا رو به فرار گذاشت و برنگشت تعقيب برگشتن بعد از فرار است وَلَّى مُدْبِراً يعنى برگشت در حالى كه به آن محل پشت كرده بود لذا خدا فرمود:

يا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ.

فرار موسى يك چيز عادى و طبيعى بود. جمله لا تَخَفْ ... تأديب الهى است كه قهرا بعد از آن نترسيد: و برايش يك چيز عادى شد.

11- إِلَّا مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 436

دو مجمع البيان و الميزان فرموده: استثناء منقطع است. از لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ به نظر آمد كه غير پيامبران از خدا مى ترسند لذا به طور دفع دخل در اين آيه فرموده: لكن كسى كه گناه كند. سپس گناه را به توبه يا عمل صالح تبديل كند. او هم نبايد بترسد زيرا كه من آمرزنده و مهربانم.

مراد از ظلم مطلق گناه و از «حسنا» توبه يا عمل صالح است. «بعد سوء» براى مزيد توضيح مى باشد.

12- وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ.

معجزه دوم موسى است مِنْ غَيْرِ سُوءٍ يعنى بى آنكه دستت معيوب شود.

از اين معلوم مى شود اولا موسى يد بيضاء را در آنجا امتحان نكرده است، فقط خدا خبر داده است كه در صورت داخل كردن در گريبان، وقت بيرون آوردن سفيد خواهد شد.

دوّم: خدا در همانجا به آن حضرت خبر داده كه جمعا نه معجزه به تو خواهيم داد، فعلا عصا و

يد بيضاء را مى دهيم، بقيه در آينده خواهد بود، إِنَّهُمْ كانُوا ... علت بعثت موسى بر فرعونيان است، و اگر چنان نبودند، احتياج به پيامبر نداشتند. منظور از «فاسقين» خارج شدگان از اطاعت حق است عملا و اعتقادا.

بقيه معجزات عبارتند از: طوفان، ملخ، قمل، خون، قورباغه، قحطى و كمى ثمرات، چنان كه در آيات 130 و 133 از سوره اعراف گذشت و در ذيل وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ ... اسراء/ 101 اشاره شد.

فِي تِسْعِ آياتٍ حال است از القاء عصا و داخل كردن دست در گريبان يعنى: معجزه تو عصا و يد بيضاء است كه از جمله آيات نهگانه اند طبرسى تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 437

فرمايد: آن متعلق به «الف ادخل» است، إِلى فِرْعَوْنَ تقديرش «مرسلا الى فرعون» مى باشد.

13- فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ.

به معنى آشكار و روشن است، معلوم مى شود كه به همه آيات نهگانه سحر گفته اند، چنان كه از آيه وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها ... اعراف/ 132- و آيه: وَ قالُوا يا أَيُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ زخرف/ 49 معلوم مى شود به هر حال اعتنايى به عصا و يد بيضاء نكرده و آنها را جادو خواندند.

14- وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ.

يعنى انكار و جادو گفتن در ظاهر بود و گر نه در باطن بواقعى بودن آنها يقين داشتند، علت انكار آنها ظلم و استكبار بود، از آيه معلوم مى شود كه انسان در باطن به چيزى اعتقاد پيدا مى كند ولى ظالم بودن و تكبر نمى گذارد به يقين خودش تسليم شود، اينگونه شخص «از عناد» كافر

است نه از روى جهل عذاب موعود قرآن نوعا درباره اينگونه اشخاص است. در آيه ديگر علو و تكبر آنها چنين بيان شده است: فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ مؤمنون/ 47، مراد از «عاقبة» غرق شدن در درياست، استيقان به معنى ايقان مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 438

[سوره النمل (27): آيات 15 تا 28]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ (15) وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ (16) وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (17) حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (18) فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ (19)

وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ (20) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (21) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ (22) إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ (23) وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ (24)

أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (25) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ

الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (26) قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ (27) اذْهَبْ بِكِتابِي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ (28)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 439

15- به داود و سليمان علم مخصوصى داديم، گفتند: سپاس خدا را كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد.

16- سليمان مال و حكومت را از داود ارث برد و گفت: اى مردم ما گفتار پرندگان را تعليم شده ايم و از هر چيز به ما داده شده است، اين برترى آشكارى است.

17- براى سليمان لشكرهايش از جن و انس و پرندگان جمع گرديدند، و از پراكندگى منع مى شدند.

18- تا چون بر وادى مورچگان آمدند، مورچه اى گفت: اى مورچگان بلانه هاى خود داخل شويد تا سليمان و لشكرهايش ندانسته شما را پايمال نكنند.

19- سليمان از سخن مورچه لبخند زد و خنديد، گفت: پروردگارا نصيبم كن بر نعمتى كه بر من و بر پدر و مادرم داده اى شكر كنم، و عمل صالحى كه دوست دارى انجام دهم و مرا در رديف بندگان شايسته ات قرار بده.

20- از پرندگان جوياى حال شد، فرمود: چه شده كه هدهد را نمى بينم مگر از غائبان است.

21- سوگند كه او را عذابى سخت خواهم كرد يا او را سر خواهيم بريد يا اينكه عذر آشكار و موجهى بياورد. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 440

22- سليمان كمى در انتظار ماند (هدهد آمد) و گفت واقف شدم به آنچه واقف نشده اى و از قوم سبأ خبر يقينى به تو آورده ام.

23- يافتم كه زنى بر آنها حكومت مى كرد و از هر چيز داده شده و تخت بزرگى دارد.

24- ديدم كه او و قومش جز خدا به

آفتاب پرستش مى كردند، شيطان اعمالشان را خوب جلوه داده، از راهشان بازداشته كه هدايت نميشوند.

25- تا پرستش نكنند خدايى را كه موجودات مخفى را در آسمانها و زمين ظاهر مى سازد و مى داند آنچه را كه پنهان مى كنيد يا آشكار مى سازيد.

26- اللَّه كه جز او معبودى نيست، مالك حكومت بزرگى است.

27- سليمان گفت: به زودى خواهيم ديد كه راست گفته اى يا از دروغگويانى.

28- اين نامه مرا ببر و به سوى آنها بيانداز سپس برگرد و بنگر چه جوابى مى دهند،

كلمه ها

داود: عليه السّلام از انبياء بنى اسرائيل، نام مباركش شانزده بار در قرآن مجيد آمده است كتابى داشته به نام زبور، بسيارى از حالات او در قرآن نقل شده است.

سليمان: عليه السّلام، از انبياء بنى اسرائيل، فرزند داود عليه السّلام، نام مباركش هفده بار در قرآن مجيد آمده و بسيارى از حالات او در كلام اللَّه عظيم نقل شده است.

منطق: نطق و منطق: سخن گفتن. «نطق نطقا و منطقا» يعنى: سخن گفت، طبرسى از اهل عربيت نقل كرده: نطق در غير انسان بكار نمى رود و در غير انسان صوت گويند، راغب آن را مسلّم گرفته و گويد: در غير انسان بالتبع به كار مى رود، امّا قرآن در انسان و غير انسان به كار برده است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 441

يوزعون: وزع: منع و حبس. «وزعه عن الامر: منعه و حبسه» «يوزعون» از پراكنده شدن منع مى شدند.

اوزعنى: ايزاع را الهام گفته اند، طبرسى از زجاج نقل ميكند:

«اوزعنى» تأويلش در لغت آنست كه: مرا از هر چيز جز از شكرت باز دار.

نمل: مورچه. در اقرب الموارد گويد: نملة به مذكر و مؤنث گفته مى شود در كشاف نيز به آن

اشاره شده است در اين صورت تاء آن براى وحدت است.

لا يحطمنكم: حطم: شكستن. «حطمه حطما: كسره» مراد از آن در آيه پايمال كردن است.

تبسم: تبسم: لبخند. خنده خفيف.

ضاحكا: در اقرب الموارد آمده: ضحك انبساط وجه است به طورى كه دندانها از سرور ظاهر شود، اگر بى صدا باشد تبسم است و اگر صدايش از دور شنيده شود قهقهه است و گر نه ضحك گويند.

مراد از آن در آيه ظاهرا تعجب است.

تفقد: فقد: غائب شدن و گم شدن. تفقد آنست كه در حال غائب بودن چيزى، از آن جويا شويم.

هدهد: شانه سر، پرنده معروفى است، درك و فهم عجيب او در آيات خواهد آمد.

مكث: مكث به قول راغب انتظار ماندن است «ثبات مع الانتظار».

سبأ: نام قومى است كه سليمان به ديار آنها لشكر كشيد مشروح آن در سوره سبأ خواهد آمد، طبرسى فرموده آن نام شهرى است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 442

خب ء: پوشاندن. نهان كردن. «خبأ الشي ء خبأ: ستره» در نهج البلاغه حكمت 148 فرموده: «المرء مخبوء تحت لسانه» مرد در زير زبانش پنهان است، آن در آيه، به معنى مفعول (مخبوء) است.

القه: فعل امر است از القاء، هاء آن براى سكت است.

شرحها

آيات فوق قصه دوم از قصص چهارگانه انبياء در اينسوره است و آن قصه داود و سليمان مى باشد. عجائبى در اين ماجرا نقل شده كه باعث اعجاب هر بيننده است. در اين آيات مى خوانيم كه داود و سليمان زبان و گفتگوى پرندگان را مى دانسته اند، مورچگان سخن مى گويند، فرمانروا و فرمانبردارند، مورچگان انسانها را با نام آنها مى شناسند، سليمان سخن گفتن مورچه را احساس كرد: هدهد درباره قوم سبأ و مسئله توحيد چنان

بررسى كرد كه فقط از يك انسان حوزه ديده و درس خوانده ساخته است، بقيه جريان در زمينه سخن گفتن عفريت، آوردن تخت ملكه سبأ كه خواهد آمد همه از عجائب اين ماجرا است اين آيات بسيارى از اسرار نظام آفرينش را فاش مى كند و مسائل مهمى را مطرح مى نمايد.

15- وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ.

نكره آمدن «علما» حاكى است كه آن، علم بخصوصى بوده است، گويى «فضلنا» هم در اثر داده شدن آن علم بوده است، دانستن سخن پرندگان و گفتگوى مورچه، آوردن تخت ملكه سبأ كه بعدا خواهد آمد، مصداق همان علم مى باشد على هذا منظور از كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ كسانى هستند كه اين علم به آنها داده نشده تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 443

است، اما پيامبران ديگر و امامان عليهم السّلام كه از اين علم برخوردار بوده اند داخل در كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ نيستند چنان كه در ذيل آيه قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ خواهد آمد «1».

ناگفته نماند: داود و سليمان فضيلت زيادى داشتند ولى به نظر مى آيد:

منظور از «فضلنا» در اين آيه همان تفضيل علمى باشد كه گفته شد.

16- وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ.

مراد از ارث، ارث مال و حكومت است نه ارث بردن نبوت، زيرا نبوت قابل انتقال نيست و بحكم: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام/ 124 كار رسالت در دست خداست هر كه را صلاح بداند پيامبر مى كند، در اديان خدايى موردى پيدا نيست كه پيامبرى از دنيا برود،

نبوت او منتقل به فرزندش بشود، ما براى تصحيح كار ابو بكر بن ابى قحافه كه با جعل يك دروغ، حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها را از «فدك» خلع يد كرد، مجبور نيستيم كه معيارهاى اسلام را به هم بزنيم، اين مطلب در سوره مريم ذيل آيه يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ گذشت.

در الميزان از احتجاج طبرسى نقل شده: چون ابو بكر تصميم گرفت حضرت فاطمه عليها السّلام را از فدك منع كند، آن حضرت از اين كار با خبر شد، پيش ابو بكر آمد و فرمود:

«يا بن ابى قحافه أ في كتاب اللَّه ترث اباك و لا ارث ابى لقد جئت شيئا فريا افعلى عمد تركتم كتاب اللَّه و نبذتموه وراء ظهوركم اذ يقول «و ورث سليمان داود».

__________________________________________________

(1) در كافى از حضرت كاظم عليه السلام نقل شده:

«ان الامام لا يخفى عليه كلام احد من الناس و لا طير و لا بهيمة و لا شى ء فيه الروح فمن لم يكن هذه الخصال فيه فليس هو بامام».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 444

آن گاه سليمان عليه السّلام در اين آيه به نعمت الهى مباهات مى كند كه من و پدرم مورد مرحمت خدا هستيم، عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ به علت جريان هدهد بالخصوص ذكر شده و گر نه أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ به منطق طيرهم شامل بود «1».

اين گفته سليمان مى تواند مصداق وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ ضحى/ 11 باشد منظور از «علمنا اوتينا» به قرينه آيه سابق داود و سليمان هر دو است.

مراد از «كل شى ء» نسبى است يعنى هر چيزى كه انسان مى تواند از آن بهره ببرد مانند علم نبوت حكومت، و سائر نعمتهاى مادى و

معنوى، جمله إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ تأكيد مطلب است، بقيه سخن در نكته ها خواهد آمد.

17- وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ.

آيه صريح است در اينكه جن و پرندگان نيز جزء لشكريان سليمان بودند مسخر شدن جن به سليمان در سوره سبأ/ 11 و 12 و در سوره ص/ 37 و 38 خواهد آمد: شايد سليمان. آنها و پرندگان را به وسيله علمى كه در آيه 14 گذشت تسخير كرده بود، بهر حال اين آيه حاكى است كه لشكريان مركب از انسانها و جن و پرندگان جمع شده و بوسيله مأموران سليمان از پراكنده شدن منع مى شدند، در آيات بعدى خواهد آمد كه اين جمع شدن براى لشكركشى بمملكت «سبأ» بوده است.

در الميزان فرموده: علت جلو افتادن جن براى آنست كه تسخير آنها عجيب است، علّت جلو افتادن انس بر طير با آنكه تسخير آنها نيز عجيب است، مراعات مقابله جن و انس است.

18- حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا

__________________________________________________

(1) آيه صريح است در اينكه پرندگان سخن گفتن دارند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 445

مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ «2».

جلگه نمل در نزديكيهاى مملكت سبأ در سرزمين يمن بوده است زيرا آيات نشان مى دهد كه سليمان از آنجا حركت نكرده و جريان مملكت سبا را به پايان رسانده است. لفظ «قالت» نشان مى دهد كه مورچه فرمانروا. مورچه ماده بوده است، شايد ملكه مورچگان بوده چنان كه علم مورچه شناسى نشان مى دهد از اينكه مورچه گفت اى مورچگان بلانه هاى خود داخل شويد تا سليمان و لشكريانش شما را پايمال نكنند

چند چيز معلوم مى شود.

1- مورچگان فرمانروا و فرمانبر دارند، فرمان مى دهند، اجرا مى شوند.

2- مورچگان سخن گفتن دارند، ما فى الضمير خويش را به يكديگر تفهيم مى كنند.

3- مورچگان نظير تلفن و امواج راديويى وسائل ارتباطى دارند كه به وسيله آن، فرمان مورچه به مورچگان رسيد.

4- بالاتر از همه، مورچگان انسانها را با نام و نشان مى شناسند، چنان كه مورچه نام سليمان را برد، علم امروز ده ها كتاب درباره زندگى مورچه و اسرار آن نوشته است ولى هيچ يك نگفته اند كه مورچگان انسانها را مى شناسند عجبا!! سبحان اللَّه بقيه سخن در نكته ها خواهد آمد.

وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ جمله حاليه است يعنى آنها شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى دانند شما جهانى و امتى هستيد و اللَّه اعلم.

__________________________________________________

(2) لفظ «على» در جمله أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ حاكى است كه مسير آنها از وادى نمل بلند بوده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 446

19- فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ.

آيه صريح است در اينكه سليمان كلام مورچه را شنيده و دانسته است، كيفيت آن را خدا مى داند، «ضاحكا» حاكى است كه لبخند سليمان مبدل به خنده شده است، و شايد آن به معنى «متعجبا» باشد.

گويى در اينجا مواهب و نعمتهاى خداوندى به يك بار در نظر سليمان مجسم شده، لذا از خدا توفيق شكر نعمت و عمل صالح و دخول در رديف عباد اللَّه را خواسته است. عَلى والِدَيَّ حاكى است كه مادرش نيز از جمله أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ بوده است، بر خلاف تورات كه نعوذ باللّه مادر

سليمان را يك زن آلوده و خود آن حضرت را حرامزاده گفته است «1».

مراد از صالحين ظاهرا كسانى است كه ذاتا آمادگى قبول رحمت و توفيق الهى را دارند، يعنى ذاتشان صالح و مستعد است و شايد صالح در اثر عمل باشند.

20- وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ.

جوياى حال شدن از پرندگان ظاهرا به علّت پيدا كردن هدهد بوده است تا نامه او را پيش ملكه سبأ ببرد. گويى آن حضرت انتظار نداشت كه هدهد غائب شود به نظر مى آيد شق اول أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ حذف شده است يعنى: «اتاخر عن هنا ام كان من الغائبين» در مجمع در روايت حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: هدهد آب را در زير زمين مى بيند چنان كه انسان روغن را در شيشه مى بيند.

«ان الهدهد يرى الماء فى بطن الارض كما يرى احدكم الماء فى

__________________________________________________

(1) كتاب دوم سموئيل باب يازدهم.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 447

القارورة».

21- لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ.

اين تهديد در اثر نافرمانى بوده است ولى در آخر فرموده: اگر عذر مقبولى بياورد، حرفى ندارم.

در كافى از امام كاظم عليه السّلام نقل شده: علت غضب سليمان آن بود كه هدهد جاى آب را به سليمان نشان مى داد.

22- فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ.

فاعل «مكث» سليمان است زيرا او بود كه انتظار هدهد را مى كشيد أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ ظاهرا براى آن بود كه سليمان فقط اسم سبأ را شنيده بود ولى هدهد رفته و ديده بود «1»، «فقال» تقديرش «فجاء هدهد فقال» است، مراد

از «سبأ» قوم سبأ است: نبأ يعنى خبر مهم، يقينى يعنى بى شك، آن وصف نبأ است، تفصيل اين اجمال در آيات بعدى است.

23- إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ.

منظور از «كل شى ء» وسائل زندگى و امكانات حكومت از لشكريان، اسلحه و امثال آنست، گويى تخت ملكه بيشتر نظر او را جلب كرده بود كه آن را بالخصوص ذكر كرده است، اين گزارش راجع به امكانات ظاهرى آن قوم بود.

__________________________________________________

(1) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ تقديرش «فمكث مكثا غير بعيد» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 448

24- وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ.

اين آيه و آيات بعدى راجع به اعتقاد و عمل آنهاست: اين آيات و آيه قبل و بعد، فهم و درك هدهد را مانند يك انسان تربيت شده دينى نشان مى دهد عجبا!! خلاصه توضيح هدهد آنكه: وضع دين و عقيدتى آنها چنين بود: ملكه و قومش آفتاب پرست بودند. شيطان اين كار و كارهاى زشت را چنان در نظر آنها جلوه داده بود كه اميدى به هدايتشان نيست. فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ.

25- أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ.

اين آيه استدلال عجيبى است بر بطلان عقيده و عمل قوم سبأ، عجيبتر اينكه، آن، توسط يك پرنده است، خلاصه استدلال چنين است: خدا موجودات را در آسمانها و در زمين به وجود مى آورد، از جمله آفتاب را كه آفريده خداست و خدا هر چه را كه بندگان، پنهان يا آشكار مى كنند، مى داند، پس بايد خداى آفريننده

و دانا را عبادت كنند، نه خورشيد را كه آفريده شده است و يك موجود جامد و بى شعور مى باشد و نهان و آشكار را نمى داند.

قرائت مشهور در أَلَّا يَسْجُدُوا با تشديد لام است كه «ان لا» باشد آن عطف بيان است از «اعمالهم» يعنى «زين لهم الشيطان اعمالهم ان لا يسجدوا للَّه» در مجمع البيان لام تعليل به آن افزوده شده يعنى «... لئلا يسجدوا لله».

يُخْرِجُ الْخَبْ ءَ ... در جاى «يخلق» است، آن دلالت بر استمرار دارد موجودات به وجود نيامده همه در جهان و در علم خداوند مخبوء و مستور هستند تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 449

كه خدا آنها را ايجاد و آشكار مى كند، مثلا انسانها و حيوانها و حبوبات و ميوه ها و امثال آنها كه هنوز به وجود نيامده اند. همه در آبها و زمين و گازهاى هوا مستور و مخفى مى باشند، خدا آنها را ايجاد و ظاهر مى كند. همه موجودات همين حال را داشته اند.

26- اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ.

ظاهرا تتمه كلام هدهد و نتيجه گيرى از بيان سابق است يعنى: حالا كه آفريننده و داننده خداست، پس جز او معبودى نيست و صاحب حكومت عظيم و فراگيرنده است، رب در اينجا، به معنى صاحب و مالك، عرش به معناى سلطه و حكومت است، شايد آمدن عرش در اينجا، مقابله با عرش عظيم ملكه «سبأ» باشد كه گذشت.

27- قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ.

فاعل «قال» سليمان است، آيات گذشته اعتذار هدهد بود در مقابل غائب بودنش. سليمان عليه السّلام او را نه تصديق كرد و نه تكذيب نمود. بلكه وعده كرد كه جريان روشن شود. آن گاه دستور داد

كه نامه او را به حكومت سبأ ببرد.

28- اذْهَبْ بِكِتابِي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ.

يعنى: سپس سليمان نامه اى نوشت و به هدهد فرمود: اين نامه را ببر.

به سوى ملكه و اشراف قوم او بيانداز. آن وقت كنار شو و در محلى توقف كن بنگر بعد از خواندن نامه چه جوابى به همديگر مى دهند. ما ذا يَرْجِعُونَ يعنى چه جوابى به همديگر مى دهند؟

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 450

نكته ها
فهم و درك پرندگان و حشرات و غيره:

مى گويند: فرق انسان با حيوان آنست كه: انسان جهان بينى دارد و حيوان: جهان احساسى، يعنى: شناخت انسان از جهان، جهان بينى، تجزيه و تحليل، پى بردن از معلول به علّت و از جزئيات به كليات است و هكذا، ولى در سائر موجودات زنده، فقط جهان احساسى است كه مثلا مرغ دانه را احساس مى كند و مى خورد هكذا گاو علف را، ايضا در سائر موجودات زنده.

اين سخن از نظر نگارنده قابل قبول نيست، نمى توان گفت: حيوانات و حشرات مانند يك ماشين حسابند، ما در آيات گذشته خوانديم كه پرندگان با هم سخن مى گويند، پيامبران سخن گفتن آنها را مى دانند. و خوانديم كه مورچه سخن گفت و سليمان را با اسم و رسم شناخت، تحليلى كه هدهد از قوم سبأ كرد، و اينكه سليمان نامه را به او داد و گفت ببين فيما بين خود چه گفتگويى مى كنند، در حد يك متخصص است، چطور مى شود اينها را فقط جهان احساسى دانست، ميليونها انسان كه مدتها مسلمان بوده اند، نمى توانند مانند هدهد مسائل توحيد را تحليل نمايند. وانگهى كتابهايى درباره موريانه، مورچگان، زنبور عسل، حواس اسرار آميز حيوانات نوشته شده، كه باعث اعجاب هر بيننده است

آن گاه در قرآن مى خوانيم كه همه اينها امتهايى نظير امتهاى انسانند:

وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ انعام/ 38، آرى جنبندگان و پرندگان مانند اقشار انسانها امت ها هستند، جمله ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ خيلى جاى دقت است ايضا جمله ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ، دقت در تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 451

آيات نشان مى دهد كه هر يك از آنها قشرى از مخلوقات با شعور و با فهم خداى سبحان هستند، درست است كه ظاهرا آنها در علم و صنعت تكامل ندارند ولى بعضى از آنها در حد خود از انسان پيشرفته ترند.

در نتيجه بايد بدانيم، اقشار موجودات زنده مانند ما انسانها، امتها و جامعه ها هستند، همانطور كه ما به آنها نگاه مى كنيم آنها هم به ما آن طور نگاه مى كنند پس ما در روى زمين تنها نيستم، اين آيات مى توانند مسائل بسيارى را براى ما مطرح كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 452

[سوره النمل (27): آيات 29 تا 44]

اشاره

قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ (29) إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (30) أَلاَّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ (31) قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ (32) قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ (33)

قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (34) وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (35) فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ

بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (36) ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ (37) قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (38)

قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (39) قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (40) قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ (41) فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ (42) وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ (43)

قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (44)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 453

29- ملكه گفت: اى درباريان نامه محترمى به سوى من انداخته شده است.

30- آن از سليمان و چنين است: بنام خداى رحمان رحيم.

31- بر من برترى نجوئيد به حالت تسليم پيش من آئيد.

32- ملكه گفت: اى درباريان در كار من رأى بدهيد من بى حضور شما تصميمى نمى گيرم

33- گفتند: ما داراى نيرو و صاحب شجاعت سختيم، كار مربوط به تو است، ببين چه فرمان مى دهى؟

34- گفت پادشاهان به شهرى داخل بشوند، آنجا را فاسد مى كنند، مردمان عزيز آنجا ذليل مى كنند، كارشان همين است. تفسير

أحسن الحديث، ج 7، ص: 454

35- من به آنها هديه اى خواهم فرستاد، و منتظر خواهم ماند تا فرستادگان با چه جوابى بر مى گردند.

36- چون فرستاده پيش سليمان آمد، سليمان گفت آيا مرا با مال حقير كمك مى كنيد؟ آنچه خدا به من داده از آنچه به شما داده بهتر است، بلكه شما به هديه خود شادمان هستيد.

37- به سوى آنها برگرد، قسم مى خورم لشكريانى به طرف آنها خواهم آورد كه طاقت مقابله با آنها را ندارند و از شهر به حالت ذلت خارجشان خواهم كرد.

38- سليمان گفت: اى مردم كدام يك از شما تخت ملكه را پيش من مى آورد، پيش از آنكه به حالت تسليم بيايند.

39- نيرومندى از جن گفت: من قبل از آنكه از اين مجلس برخيزى آن را مى آورم، من بر آوردن آن نيرومند و امين هستم.

40- آنكه علمى از كتاب در نزد او بود گفت: من پيش از آنكه نگاهت به سوى تو برگردد آن را مى آورم چون سليمان تخت را پيش خود حاضر ديد، گفت اين از فضل پروردگار من است تا امتحانم كند، آيا سپاس مى كنم يا كفران هر كه شكر كند به نفع خود مى كند و هر كه كفران نمايد، خداى من بى نياز و كريم است

41- سليمان گفت: تختش را بر او ناشناخته كنيد، تا ببينم آن را مى شناسد يا به شناختن راه پيدا نمى كند؟

42- چون ملكه آمد، گفته شد: آيا تخت تو چنين است؟ گفت گويا خودش است پيش از اين به قدرت سليمان واقف بوده و تسليم بوده ايم.

43- آنچه (آفتاب) جز خدا مى پرستيد، او را از اسلام به خدا مانع شد، كه او از قوم كافر بود.

44- گفته شد:

داخل كاخ شو، چون آن را ديد گمان كرد آبى بزرگ است، دو ساق خويش عريان نمود، سليمان گفت: اين كاخى است صاف شده از شيشه ها، ملكه گفت خدايا من به خود ظلم كرده ام، با سليمان به خداى جهانيان اسلام آوردم.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 455

كلمه ها

كريم: منظور از كريم در آيه ظاهرا گرامى و محترم است، از ابن عباس نقل شده: كريم به معنى مهر شده است.

تعلو: علو (بر وزن قفل) بلندى علاء: برترى أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ: بر من برترى نجوئيد تكبر نكنيد.

بأس: سختى. در اينجا به معنى شجاعت و بزرگوارى است.

اعزة: عزيزها. «اذلة»: ذليلها.

قبل: (بر وزن عنب) طاقت. نزد. طرف. منظور از آن معنى اول است لا قِبَلَ لَهُمْ آنها را طاقت مقابله نيست.

صاغرون: صغار (بفتح اول): ذلت و خوارى. صاغر: ذليل. راغب گويد:

صاغر كسى است كه به پستى راضى باشد.

عفريت: زيرك قوى. در اقرب الموارد گويد: گويند: «رجل عفريت و اسد عفريت» يعنى مرد قوى و شير قوى. طبرسى فرمايد:

عفريت از عفر به معنى خاك است كه او حريف خويش را به خاك مى اندازد، به معنى «النافذ فى الامر و الخبيث المنكر» نيز آمده است. ابو موسى در نامه خود درباره على عليه السّلام گفته: «غشيهم يوم بدر ليثا عفريتا» روز بدر مانند شيرى قوى و زيرك بر سر كفار آمد. (نهايه).

طرفك: طرف (بر وزن عقل) نگاه كردن. چشم. راغب پلك چشم و تحريك پلك گفته است، آن در آيه به معنى نگاه و يا چشم به هم زدن است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 456

نكروا: نكر (بر وزن فرس و قفل) نشناختن نَكِّرُوا لَها عَرْشَها: تخت ملكه را باو ناشناخته كنيد

يعنى نگوئيد اين تخت توست.

صدها: صد و صدود گاهى به معنى اعراض است و گاهى به معنى منع كردن، در آيه معناى دوم مراد است.

الصرح: كاخ و هر بناء عالى. اصل صرح به معنى آشكار شدن است گويى.

كاخ را به علت آشكار بودن صرح گفته اند.

لجة: آب بزرگ. «بحر لجى»: درياى بزرگ متلاطم.

ممرد: (به صيغه مفعول) صاف شده. معناى اولى آن عارى شدن و مستمر بودن است.

قوارير: شيشه ها. مفرد آن قاروره است.

شرحها

در دنباله ماجراى سليمان عليه السّلام در اين آيات مى خوانيم: ملكه سبأ پس از دريافت نامه سليمان آن را به درباريان خواند كه نوشته بود، بيائيد تسليم شويد آن گاه ملكه از حاضران نظر خواهى كرد، گفتند: ما آماده پيكار هستيم، باز رأى، رأى تو است.

ملكه گفت: سليمان اگر داخل مملكت ما شود، سبب هرج و مرج خواهد شد، من اول هديه اى پيش او مى فرستم، تا به ببينم چه رفتار خواهد كرد (شايد هديه را قبول كرده، برگردد). چون فرستاده ملكه پيش سليمان آمد، سليمان گفت: من به مال حاجت ندارم، برو و به ملكه بگو. اگر تسليم نشويد با لشكريانى كه تاب مقاومت آنها را نداريد حمله خواهم كرد و از شهر بيرونتان خواهم نمود. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 457

چون فرستاده برگشت، سليمان از حاضران خواست تخت ملكه را پيش از آمدن ملكه در نزد سليمان حاضر كنند عفريتى گفت من پيش از آنكه اين جلسه تمام شود آن را مى آورم، عاصف بن برخيا وزير سليمان گفت، من در يك چشم به هم زدن حاضر مى كنم و حاضر كرد، سليمان شكر نعمت به جاى آورد بالاخره ملكه سبأ پيش سليمان آمد و

از ديدن آيات بينات اسلام آورد.

29- 31- قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ، إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ.

ملكه با اين سخن وصول نامه سليمان را اعلام كرد، و آن دو كلمه بود:

بنام خداى رحمان رحيم اى قوم سبأ بر من برترى نجوئيد، به حالت تسليم پيش من بيائيد. معلوم مى شود به آن حضرت هم بسم اللَّه الرحمن الرحيم داده شده بود، چون زبان سليمان عبرى بود ظاهرا ترجمه عربى آن بسمله بوده است.

32- قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ.

ملكه كه نام او را بلقيس گفته اند با اين سخن از درباريان نظر خواهى كرد كه در مقابل نامه سليمان چه كنم و چه جوابى بدهم؟ اضافه كرد كه من بدون حضور شما تصميمى نمى گيرم.

33- قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ.

منظور از قوه در اينجا چيزى است كه با آن به دفع دشمن قدرت و قوه پيدا مى شود و آن شامل نفرات مى باشد يعنى ما صاحب نيرو و صاحب شجاعت هستيم با اين سخن قلب او را راحت و اضطرابش را دفع كرده اند، سپس اظهار اطاعت نموده و گفته اند: هر چه فرمايى همانست. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 458

34- قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ.

ملكه در اين آيه استدلال مى كند كه جنگ نتيجه اش تخريب، ذليل شدن عزيزهاست، صلاح نيست فورى تصميم جنگ بگيريم، معلوم مى شود كه سليمان به ديار آنها خيلى نزديك شده بود به طورى كه در صورت

شروع جنگ دخول لشكريانش به آن ديار حتمى بود، منظور از ذليل كردن، كشتن اسير گرفتن حكومت راندن و امثال آنست جمله وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ اشاره به ادامه كار پادشاهان است، صدر آيه فقط خبر از كارهاى آنها بود.

گويند: اين جمله از كلام خداست نه كلام ملكه. ولى آن بعيد است، به هر حال اين آيه مقدمه آيه بعدى است كه فرستادن هديه باشد.

35- وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ.

يعنى تصميم جنگ و يا صلح را بعد از برگشتن فرستادگان خواهم گرفت لفظ مرسلون حاكى است كه آورندگان هديه يك هيئت بوده اند، راجع به اندازه هديه و اينكه چه چيز بود، انسان از ديدن اقوال ابن عباس و قتاده و امثال آن شاخ در مى آورد، رجوع شود به مجمع البيان.

36- فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ.

فاعل «جاء» شايد مال و شايد رئيس آن هيئت باشد منظور «هديتكم» هديه ايست كه آن قوم به يكديگر مى فرستادند. نكره آمدن مال براى «تحقير» است يعنى مرا با مالى كه اعتنايى به آن ندارم يارى مى دهيد،! آنچه خدا از نبوت حكومت و ثروت به من داده است از هديه شما بهتر است، بلكه اين شما هستيد كه به هديه فيما بين خود شاد مى شويد اما من اعتنايى به اين چيزها ندارم، تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 459

آن وقت ادامه داد:

37- ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ.

خطاب به سرپرست هيئت است، لام فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ براى قسم است هكذا در لَنُخْرِجَنَّهُمْ جمله وَ هُمْ صاغِرُونَ شايد، ادامه ذلت باشد، يعنى

در حال ذلت، اخراج مى كنيم و سپس در همان حال نگاه مى داريم كه اعتنايى به آنها نيست.

در كلام حذفى در نظر است يعنى «فان لم يأتونى مسلمين فلنأتينهم». فرستادگان به سوى ملكه بازگشتند. سليمان كه مى دانست ملكه با اشراف خود از در مسالمت خواهند آمد، خواست پيش از آمدن او تخت وى را در نزد خودش حاضر كند.

38- قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ.

از ذيل آيه معلوم مى شود كه به سليمان خبر داده اند: ملكه با درباريان با عرض تسليم به حضور تو مى آيند، لذا خواسته است با حاضر كردن تخت، قدرت موهومه خود را به او بنماياند على هذا به اطرافيان فرموده: كيست كه تخت ملكه را پيش از آمدن آنها، نزد من بياورد؟

39- قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ.

معلوم مى شود كه جنّ مجسم و مرئى بوده است، درباره تمثّل جنّ و ملائكه در سوره هود/ 69 سخن گفته ايم.

به هر حال يكى از قويترين افراد جنّ گفت: من پيش از آنكه از اين جا برخيزى تخت را مى آورم. «آتيك» اسم فاعل يا صيغه متكلّم است «عليه» تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 460

راجع به اتيان مى باشد يعنى من بر آوردن قدرت دارم و در اين كار خيانت نمى كنم.

40- قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ.

در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده: گوينده اين سخن آصف بن برخيا وصى سليمان بود، و اين علم را سليمان به اذن خدا به او تعليم كرده بود.

در مجمع البيان اضافه كرده او خواهرزاده سليمان و يكى از

صدّيقين و وزير سليمان بود و اسم اعظم مى دانست كه اگر كسى با آن دعا كند خدا اجابت فرمايد.

ناگفته نماند: در اينجا سخن از علم است نه از اسم اعظم مگر آنكه بگوئيم: اسم اعظم از سنخ علم است، مراد از «الكتاب» لوح محفوظ يا كتاب طبيعت است، مى دانيم كه در اين جهان رازهاى ناگشوده بسيار است، اين علم از سنخ علمى است كه در وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً گذشت.

فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ.

از جمله فَلَمَّا رَآهُ ... معلوم مى شود كه در همان حال تخت در نزد سليمان حاضر شده است. «هذا» اشاره است به احضار تخت. يعنى احضار تخت در كمتر از طرفة العين از فضل پروردگار من است بى آنكه مستحق اين كار بوده باشم، خدا مى خواهد با اين فضل و كرم مرا بيازمايد. سپس اشاره به يك قاعده كلّى كرد كه شكر و كفران به خود انسان راجع است خدا به شكر كسى احتياج ندارد.

در اينجا دو تا مطلب هست، اوّل اينكه: اين علم در نزد امامان عليهم السّلام تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 461

نيز بود. دوّم اينكه آن خارج از قانون عالم نيست كه در نكته ها خواهد آمد.

41- قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ ظاهرا نظر سليمان امتحان هوش و زيركى ملكه بوده است، چنان كه منظور از آوردن تخت، نشان دادن معجزه مى باشد. تا قبول نبوّت وى بر ملكه و درباريان آسان شود و اللَّه اعلم، اين در وقتى

بوده كه سليمان مى دانست ملكه مى آيد.

42- فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ.

كلمه أَ هكَذا عَرْشُكِ در تنكير از «أ هذا عرشك» ابلغ است به نظر مى آيد: او به محض ديدن تخت، آن را شناخت ولى نگفت: همان است، زيرا اينطور گفتن احتياج به استدلال داشت لذا گفت «كانه هو» سپس اضافه كرد:

احتياج به اينگونه تعريض و نشاندن نيست بلكه پيش از اين ما به قدرت سليمان عالم بوده و تسليم شده ايم، على هذا «قبلها» راجع است به معجزه تخت، يا آن حالت نشان دادن، أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها ... نيز از كلام ملكه است (از الميزان) شايد: علم به قدرت سليمان از جريان نامه آوردن هدهد و يا از شنيدن و ديدن سائر دلائل بوده است.

43- وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ از اين آيه معلوم مى شود كه به قدرت سليمان معتقد شده و تسليم گشته بود ولى هنوز اسلام نياورده و معتقد به نبوت سليمان نشده بود، متعلق «صدها» اسلام و «ما» عبارت است از آفتاب يعنى آفتاب پرستى او را از اسلام به خدا باز داشت زيرا كه او از قوم كافر بود و در كفر از دين آنها تبعيت مى كرد. از آيه تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 462

بعدى معلوم مى شود: همه اينكارها در غياب سليمان انجام گرفته است، آن گاه به وى اجازه داده شد كه وارد كاخ و حضور سليمان شود.

44-يلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ

.در اينجاست كه به حضور سليمان

اجازه يافت و دربان گفت: داخل قصر سليمان شويد، چون كاخ آئينه بند بود، از شفافيت آن احساسى كرد كه آنجا آب بزرگى است، فكر كرد شايد آنهم سياستى است لذا ساقهاى خويش را عريان كرد، لباسش را جمع نمود تا خيس نشود ولى سليمان فرمود: آب نيست، بلكه اين قصر آئينه بند است.

در آنجا بود كه با ديدن آيات بينات و با ياد آوردن جريان تخت و مانند آن، پرده از قلبش برداشته شد و اسلام آورد.

لَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ

.گويى: منظور از ظلم بر نفس آنست كه اى كاش قبل از اين اسلام آورده بودم در اين تأخير با خودم ظلم كرده ام عَ سُلَيْمانَ

شايد حكايت از آن باشد كه اسلام من از سنخ اسلام سليمان است.

نكته ها
آوردن تخت ملكه از دور:

در رابطه با آيه أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ لازم است در نظر بياوريم: بشر در گذشته موفق شد به وسيله سيم، صدا را از جاهاى دور منتقل كند، لذا از تلگراف و تلفن استفاده كرد، سپس در اثر پيشرفت علم معلوم شد، وجود سيم تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 463

رابط نيز ضرور نيست، با كشف امواج راديويى انتقال صدا از راههاى دور بدون سيم امكان پذير و عملى شد. آن گاه با اختراع تلويزيون. انتقال عكس از راههاى دور ميسر گرديد. از اين راه مى دانيم كه انتقال اشخاص و اجناس نيز از اين قانون مستثنى نيست و امكان دارد، النهاية بشر به اين حدّ از قدرت نرسيده است و شايد تا ابد هم نرسد ولى آن در محدوده قانون طبيعى جهان است.

كار آصف بن برخيا آن بود

كه و رق را بالاتر زد، كلينى رحمه اللَّه در كافى باب مولد ابى جعفر حضرت جواد صلوات اللَّه عليه نقل مى كند كه آن حضرت مردى را از شام به كوفه، از كوفه به مدينه، از مدينه به مكه، و بعد از اداى مناسك از مكه به شام برگردانيد، سال بعد اين عمل را تكرار فرمود. اين عمل نظير عمل آصف بن برخيا درباره تخت ملكه سبأ است.

اسم اعظم و امامان عليهم السلام:

در كافى كتاب الحجة «باب ما اعطى الأئمة عليهم السلام من اسم اللَّه الاعظم» سه روايت نقل شده است از جمله جابر از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه فرمود: اسم اعظم خدا بر هفتاد و سه حرف است، در نزد آصف فقط يك حرف از آنها بود.

آن را بر زبان آورد، زمين ما بين او و تخت بلقيس فرو رفت تا تخت را با دستش گرفت، سپس در كمتر از يك چشم بهم زدن به حالت اول برگشت. نزد ما امامان هفتاد و دو حرف از آن حروف هست يك حرف باقى مخصوص خداست در علم غيب كه پيش او است ...

«عن جابر عن أبى جعفر عليه السّلام قال: إنّ اسم اللَّه الاعظم على ثلاثة و سبعين حرفا و انّما كان عند آصف منها حرف واحد فتكلّم به فخسف بالارض ما بينه و بين سرير بلقيس حتى تناول السرير بيده ثمّ عادت الارض كما كانت اسرع من تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 464

طرفة العين و نحن عندنا من الاسم الاعظم اثنان و سبعون حرفا و حرف واحد عند اللَّه تعالى استأثر به فى علم الغيب عنده و لا حول و لا قوّة الا باللّه

العلىّ العظيم»

اين روايت را طبرسى رحمه اللَّه در اعلام الورى از كافى نقل كرده است، نگارنده از خود كافى نقل نمودم.

(اللهم صل على محمد و آل محمد)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 465

[سوره النمل (27): آيات 45 تا 58]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ (45) قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (46) قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ (47) وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ (48) قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (49)

وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (50) فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ (51) فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (52) وَ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (53) وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (54)

أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (55) فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ (56) فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِينَ (57) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ (58)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 466

45- هر آينه به تحقيق به سوى قوم ثمود و برادرشان صالح را فرستاديم كه عبادت كنيد خدا را، ناگاه آنها دو گروه شدند كه با هم خصومت مى كردند.

46- گفت: اى قوم من چرا پيش از رحمت، عذاب را به عجله مى خواهيد؟! چرا از خدا آمرزش

نمى خواهيد تا مورد رحمت واقع شويد.

47- گفتند: تو و پيروانت را به فال بد گرفتيم گفت: فال بد شما پيش خداست، ليكن شما قومى هستيد كه امتحان مى شويد.

48- در شهر صالح نه نفر بودند كه در آنجا فساد مى كردند و اصلاح نمى نمودند.

49- گفتند به خدا هم قسم شويد كه صالح و اهل او را در شب مى كشيم، آن گاه به جانشين او مى گوئيم: در قتل اهل او حاضر نبوده ايم و راستگوييم.

50- مكر بخصوصى كردند، تدبير بخصوصى نموديم حال آنكه نمى دانستند.

51- بنگر عاقبت مكرشان چه شد، ما آنها و قومشان را همگى هلاك كرديم.

52 آن خانه هاى خالى آنهاست در اثر ظلمشان، در آنچه گفته شد عبرتى هست به قومى كه مى دانند.

53- نجات داديم كسانى را كه ايمان آورده بودند.

54- يا دآر لوط را كه به قوم خود گفت: آيا به عمل لواط مى آئيد با آنكه مى بينيد.

55- آيا شما از روى ميل مقاربت، به طرف مردان مى آئيد نه زنان، بلكه شما قومى نادان هستيد.

56- جواب قوم لوط نبود مگر آنكه گفتند: خانواده لوط را از شهر خويش بيرون كنيد كه آنها انسانى هستند از كار شما كناره گيرى مى كنند.

57- لوط و خانواده اش را نجات داديم مگر زنش را كه از بازماندگان قرار داده بوديم

58- بر آنها باران بخصوصى بارانديم، باران انذار شدگان بد بارانى بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 467

كلمه ها

ثمود: نام قوم صالح عليه السّلام كه در سوره شعراء و سوره هاى ديگر گذشت اطيرنا: صيغه متكلم مع الغير در اصل «تطيرنا» است «تاء» به «طاء» عوض شده و در ادغام به علّت ساكن شدن حرف اول همزه مكسور بر آن اضافه شده است معناى آن «به فال

بد گرفتيم» است. تطير: تشأم و فال بد زدن.

رهط: عشيره و قوم. راغب گويد: اطلاق رهط بر عشيره در صورتى است كه از ده كمتر باشند، قاموس آن را از سه يا هفت تا ده و يا از ده كمتر گفته است. مراد از آن در آيه شخص است چنان كه خواهد آمد.

تقاسموا: با همديگر قسم بخوريد (هم قسم شويد).

لنبيننه: تبييت: انجام دادن كار در شب «بيت الامر: عمله او دبره ليلا» منظور از آن در آيه كشتن صالح عليه السّلام در شب بود.

مهلك: (بر وزن محمل) مصدر ميمى است به معنى هلاك شدن.

مكر: تدبير. اعم از آنكه در كار بد باشد يا در كار خوب. در مفردات و اقرب الموارد گويد: مكر آنست كه شخص را به حيله اى از مقصودش منصرف كنى، آن دو نوع است محمود و مذموم محمود آنست كه از آن كار خوبى مراد باشد و مذموم به عكس است.

دمرناهم: تدمير: هلاك كردن. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 468

خاوية: خوى: خالى شدن. سقوط. «قوى بطنه من الطعام» شكمش از طعام خالى شد «خاوية»: خالى.

يطهرون: آن در اصل به معنى «پاك مى كنند» است مراد از آن در اينجا تنزه و كناره گيرى است.

غابرين: غابر كسى را گويند كه بعد از رفتن ديگرى باقى ماند.

«غابرين»: ماندگان.

شرحها

در اين آيات حالات صالح و لوط عليهما السّلام نقل شده كه علّت آمدن شرح حال آنها در اول سوره گفته شد. در اين آيات مى خوانيم كه آن دو پيامبر گرامى قوم خويش را به توحيد خواندند ولى دعوتشان مؤثر واقع نشد قومشان در اثر لجاجت و عناد، گرفتار شده و از بين رفتند.

45- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى

ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ.

منظور از فريقين، گروه كافر است كه عده اى دعوت آن حضرت را قبول كرده ميان آنها و كفّار اختصام به وجود آمد، مخاصمه آنها در سوره اعراف/ 75 و 76 چنين آمده است: قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ.

«اخاهم» حاكى است كه صالح از خود آن قوم بود، «اذا» ى فجائيه شايد براى آن باشد كه مى بايست همه به صالح ايمان بياورند ولى ناگهان آنها دو گروه شدند بايد دانست در تكرار حالات پيامبران نكته هايى نقل مى شود كه تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 469

منحصر بفرد هستند، بدينگونه مى شود گفت كه نقل حالات آنها و لو بعنوان شاهد مثال تكرار صرف نيست مثلا نقشه قتل صالح و خانواده اش به جز سوره نمل در هيچ جا گفته نشده است، شما اگر در حالات پيامبران دقت كنيد خواهيد ديد كه در هر قصه نكته ايست كه در ديگرى نيست.

46- قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

منظور از سيئه عذاب و از حسنه رحمت است، آنها به صالح گفتند: اگر راست مى گويى عذاب موعود را براى ما بياور، شايد آن همان باشد كه در سوره اعراف/ 77 مى خوانيم: فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ صالح عليه السّلام توبيخشان مى كند كه چرا آمدن عذاب را به عمل مى خواهيد، استغفار كنيد و از شرك برگرديد تا مورد رحمت

واقع شويد.

47- قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ.

آنها به صالح گفتند: تو و پيروانت را به فال بد گرفتيم، شما سبب گرفتارى و اختلاف شديد ميان ما شديد، احتمال دارد بعد از بعثت آن حضرت به بلا يا گرفتار شده باشند، زيرا به حكم وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ انعام/ 42 بعد از آمدن پيامبران قحطى و امثال آن مى آيد تا مردم به درگاه خدا ناله كنند.

صالح در جواب فرمود: فال بد و عذاب شما نزد خداست، عذابى كه از اعمال شما ناشى مى شود، يعنى اعمال زشت شما كه در نزد خدا محفوظ است شما را به عذاب كشيده و به عذاب خواهد كشيد، من براى شما فال بد نيستم تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 470

نظير قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ يس/ 19، أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ اعراف/ 131.

آن گاه از اين سخن اعراض كرده فرمود: بلكه با آمدن من و با اين گرفتاريها آزمايش مى شويد تا هر كه لياقت هدايت دارد، هدايت بشود و بر ديگران حجت تمام گردد، در سوره اسراء/ 13 ذيل آيه وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ روشن شد كه چرا عمل را طائر گويند.

48- وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ.

اين آيه و آيه بعدى در رابطه با نقشه ايست كه طاغوتيان بر عليه آن حضرت مى كشيدند، طبرسى و زمخشرى رهط را اشخاص و نفر معنى كرده اند، يعنى در شهر نه نفر از اشراف قوم بودند كه فساد به بار مى آوردند، همانها نقشه كشتن ناقه صالح را كشيدند دو

مفسّر فوق نام آن نه نفر را نقل كرده اند.

در جواب اينكه مميز عدد از سه تا ده بايد جمع باشد گفته اند: رهط در معنى جمع است يعنى: «و كان فى المدينة تسعه انفس»، نظر به معنى رهط ظاهرا آن نه نفر از يك خانواده بوده اند كه معنى اصلى آن خويش و قبيله است.

49- قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ.

نقشه قتل آن حضرت يكى از كارهاى مفسد آنها بود كه گفتند: هم قسم شويد شب هنگام صالح و خانواده اش را بكشيم، سپس به وارث او اگر خونبها بخواهد. يا ادعا كند شما او را كشته ايد بگوئيم: ما در قتل او و اهلش حاضر نبوده ايم و بى خبريم و در اين گفته راستگوييم مَهْلِكَ أَهْلِهِ شامل قتل صالح تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 471

نيز هست نظير: وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ غافر/ 45، جريان نقشه قتل صالح فقط در سوره نمل آمده است.

بايد دانست تَقاسَمُوا بِاللَّهِ حاكى است كه آنها خدا را به عنوان خالق باور و يقين مى كردند، شرك آنها در عبادت بود.

50- وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.

مكر آنها نقشه قتل صالح بود، مكر خدا هلاك كردن همه آنها، ظهور آيه آنست كه تصميم به قتل صالح گرفته اند ولى پيش از آنكه تصميم شان به اجرا در آيد عذاب آنها را ناگهان گرفته است، بى آنكه بدانند، از بعضى نقلها معلوم ميشود نقشه قتل آن حضرت بعد از كشتن ناقه و در عرض آن سه روز بوده كه آن حضرت گفته بود: تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ هود/ 65

گفتند: صالح گمان مى كند بعد از سه روز از كارها فارغ مى شود ما قبل از سه روز كار او و اهلش را تمام مى كنيم.

51- فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ.

ضمير «دمرناهم» به تِسْعَةُ رَهْطٍ راجع است، يعنى آنها و قومشان را يك جا هلاك كرديم. آيات قرآن شاهد است كه آنها با صاعقه و برق زدگى هلاك شده اند.

52- فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

ظلم در اينجا شرك و كفر را نيز شامل است إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ لقمان/ 13 «يعلمون» ظاهرا به معنى درك و فهم است، آيه شريفه مى فهماند:

اين عذاب براى قوم صالح، انتقام و براى ديگران عبرت بوده و هست. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 472

53- وَ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ.

صالح و مؤمنان پيش از آمدن عذاب، از آنجا رفته بودند، ايمان و تقوايشان سبب نجات آنها گرديد وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى طه/ 132، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ اعراف/ 128 ناگفته نماند وَ كانُوا يَتَّقُونَ در جاى عَمِلُوا الصَّالِحاتِ است.

54- وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ.

مراد از فاحشه عمل لواط است وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ يعنى يكديگر را در حال عمل مى بينيد و نگاه مى كنيد نظير: وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ عنكبوت 29، طبرسى رحمه اللَّه آن را بصيرت فرموده: يعنى در حالى كه مى دانيد اين عمل كار زشتى است «و لوطا» تقديرش «و ارسلنا لوطا» است.

55- أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ.

اين آيه بيان أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ در آيه قبلى است، شهوة به معنى ميل و اشتهاء است، استفهام براى انكار مى باشد بَلْ

أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ يعنى اينكار مطابق فطرت و خلقت انسانى نيست بلكه شما نادان هستيد كه اينكار را مى كنيد الميزان فرموده: بلكه شما قومى جاهل هستيد كه اميدى به هدايتتان نيست.

56- فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ.

جمله اخير را ظاهرا بعنوان مسخره گفته اند يعنى از اينكار تنزه و كناره گيرى مى كنند.

57- فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 473

منظور از اهل، دختران لوط است «قدرناها» يعنى قرار داديم او را از باقى ماندگان.

58- وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ.

مراد از «مطرا» باريدن سنگ است وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ حجر/ 74، مشروح جريان لوط عليه السلام در سوره هود و جاهاى ديگر گذشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 474

[سوره النمل (27): آيات 59 تا 66]

اشاره

قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ (59) أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ (60) أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِيَ وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (61) أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ (62) أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَنْ يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (63)

أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ

قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (64) قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (65) بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ (66)

59- بگو: حمد براى خداست و بگو: سلام بر بندگان خدا كه انتخابشان كرده است، آيا خدا بهتر است يا آنچه بر خدا شريك مى كنند؟ تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 475

60 بتها بهتر است يا آنكه آسمانها و زمين را آفريده و از آسمانها براى شما باران فرستاده با آن باغهاى سرورآور را رويانديم، نبود بر شما كه درختان آنها را برويانيد، آيا معبودى با خدا هست نه، بلكه آنها قومى هستند كه از حق عدول مى كنند.

61- (بتها بهتراند) يا آنكه زمين را قرارگاه كرده، و در وسطهاى آن نهرها قرار داد و ميان دو دريا حائلى آفريد، آيا معبودى با خدا هست، نه بلكه بيشترشان نادانند.

62- (اصنام بهتراند) يا خدايى كه لاعلاج را بوقت خواندن، اجابت مى كند و بدى را مى برد و شما را جانشينان زمين مى گرداند آيا معبودى در رديف خدا وجود دارد كم متذكر مى شويد.

63- (بتان خوبند) يا خدايى كه شما را در شبهاى خشكى و دريا هدايت مى كند و خدايى كه بادها را پيش از باران رحمتش بشارت ده مى فرستد آيا معبودى با خدا وجود دارد، برتر است خدا از آنچه شريك قرار مى دهند.

64- يا خدايى كه خلقت را شروع كرده سپس از سر مى گيرد و خدايى كه از آسمان و زمين روزيتان مى دهد آيا معبودى با خدا هست؟ بگو اگر راستگوييد دليلتان را بياوريد.

65- بگو: آنان كه در آسمانها و زمين هستند

غيب را نمى دانند، خدا غيب را مى داند و نمى دانند كى مبعوث مى شوند.

66- بلكه علمشان درباره آخرت قطع شده بلكه از آخرت در شكند، بلكه از آخرت كور دل مى باشند.

كلمه ها

اللَّه: با مد در اصل «ءالله» است با همزه استفهام.

بهجة: ذاتَ بَهْجَةٍ: شادى آور. بهجت: خوش منظر كه بيننده را شاد مى كند. فعل آن از باب «كرم يكرم» است.

يعدلون: آن از عدول است يعنى از حق عدول مى كنند، به نظر بعضى:

غير خدا را با خدا برابر مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 476

قرار: قرارگاه. قرار مصدر و اسم هر دو آمده است مصدر آن به معنى استقرار مى باشد، شايد در آيه مصدر از براى فاعل است يعنى مستقر و ثابت.

خلال: وسطها. خلل (بر وزن شرف): گشادگى ميان دو چيز، جمع آن خلال است.

رواسى: كوه هاى ثابت و راسخ، واحد آن راسيه است: «رسا الشي ء يرسو رسوا: ثبت».

حاجز: مانع و حائل «الحجز: المنع».

مضطر: ناچار. لاعلاج. كسى كه اضطرار و ناچارى او را گرفته است.

يكشف: كشف: زايل كردن و از بين بردن: به معنى اظهار نيز آيد:

«كشف اللَّه غمه: ازاله كشف الشي ء: اظهره».

السوء: بفتح اول مصدر است به معنى بدى و بضم اول اسم است به معنى بد و ناگوار و بلا.

بشرا: (بر وزن قفل) بشارت دهنده ها آن، جمع بشير است هاتوا: اهم فعل است بمعنى «بياوريد» ادارك: درك (بر وزن شرف) و ادراك: رسيدن به چيزى «ادارك» در اصل تدارك است «تاء» به «دال» عوض شده و در آن ادغام گرديده است و براى حذر از ابتداء به ساكن همزه مكسوره به اول آن آمده است، بعضى «ادارك» را به معنى «تمام شد، به آخر رسيد، مضمحل شد»

گفته اند چنان كه در جوامع الجامع نقل فرموده است الميزان فرمايد: تدارك آنست كه اجزاء شى ء پشت سرهم آيد تا چيزى از آنها باقى نماند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 477

عمون: راغب گويد: فاقد بصيرت را اعمى و عمى (بر وزن كتف) گويند جمع «عمي» عمون است يعنى فاقدان بصيرت.

شرحها

آيات شريفه در زمينه توحيد و نفوذ مشيت خدا در خلقت و تدبير جهان است، گويا منظور خداى سبحان از طرح اين آيات آنست كه: ما مردم را هم به وسيله پيامبران هدايت كرده ايم (هدايت تشريعى) و هم به وسيله آيات كون و نظام متقن جهان (هدايت تكوينى). آنچه در گذشته از حالات رسولان پنجگانه گفته شد، راجع به هدايت تشريعى بود و آيات فوق در رابطه با هدايت تكوينى است در واقع آنچه نظام جهان به زبان تكوين مى گويد همانست كه انبياء به زبان تشريع فرموده اند.

آيه اول گويد: سپاس خدا را كه دو راه تشريع و تكوين را بر روى مردم باز كرده و سلام بر رسولان كه خدا آنها را براى هدايت برگزيده و آنها اين مسئوليت را بر عهده گرفته اند، در آيات فوق چندين رقم استدلال مطرح است و در هر يك بعد از بيان دليل، فرموده است: أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ؟ يعنى كمترين توجه كافي است كه شخص با اين دلائل به وجود خدا و توحيد او راه يابد. در آخر فرموده نبودن علم به آخرت، مشركان را به اين دلائل بى تفاوت كرده است.

ناگفته نماند: مطالب آيات، بسيار حيرت انگيز و در فرازهايى بسيار عالى بيان شده است، ما پيوسته با اين آيات بينات روبرو هستيم كه از كثرت ظهور خفاء

پيدا كرده اند، نكته ديگرى كه در آيات روشن شده آنست كه تدبير از خلقت قابل انفكاك نيست. محال است كه خلقت جهان از خدا و تدبير آن از تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 478

موجودات ديگر باشد، موجوداتى كه آفريده خدا هستند.

59- قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ.

پس از آنكه حالات انبياء گذشته كه همه در راه توحيد قدم برداشته اند، بيان گرديد سخن منتقل مى شود به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه بگو: همه حمدها خدا راست كه آفريده و هدايت كرده و بگو سلام بر بندگانى كه براى هدايت برگزيده شده اند.

اين سخن، مقام و عظمت پيامبران را در حد بسيار عالى ترسيم مى كند بالاتر از اين خداوند خودش به آنها سلام مى دهد. وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ صافات/ 181 و در آيات 79 و 109 و 120 و 130، خدا بر نوح ابراهيم، موسى و هارون و الياسين» سلام فرموده است:

آن گاه فرموده. خدا بهتر است كه همه نعمتها و هدايتها از اوست يا اصنامى كه بر خدا شريك قرار مى دهند و اصلا فائده اى ندارند. الف و لام حمد براى استغراق است در اين باره در سوره حمد توضيح داده ايم.

60- أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ.

در مجمع البيان «ام» را متصله گرفته و فرموده: تقدير آيه چنين است:

«اما تشركون خير ام من خلق السموات و الارض ...» ديگران ام را منقطعه گرفته و گفته اند: «بل ام من خلق

السموات و الارض ... خير اما يشركون» أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ با ما قبل آن، خطاب به مشركان است و استفهام براى انكار مى باشد آن گاه كلام متوجه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است كه: با خدا معبودى نيست، بلكه مشركان تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 479

از حق و واقعيت عدول مى كنند.

در اين آيه سخن از خلقت آسمانها و زمين است، آن گاه يك نظام بسيار عجيب مطرح مى شود و آن اينكه آفتاب بر درياهايى كه هزار فرسخ در هزار فرسخ سطح آنهاست مى تابد، آبها تبخير مى شوند، ابرها به سوى خشكيها حركت مى كنند، بارانها و برفها بر زمين مى بارند روئيدنيها كه پشتوانه زندگى هستند مى رويند، تا اراده خدا جاى خود را مى گيرد، اينها بزرگترين معجزه و بالاتر از عصاى موسى مى باشند ولى تكرار و پى در پى بودن آن در نظر انسان از اهميتش كاسته است، بايد قرآن تذكر بدهد، انسان تفكر كند سبحان اللَّه از هيزمى به نام درخت مو و درخت سيب، انگور شيرين و سيب قرمز خارج مى شود. از يك تخم هندوانه بوزن هيچ: هندوانه بيست كيلويى به وجود مى آيد، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل. منظور از «اله» كسى است كه آفريننده و مدبر است.

ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها يعنى در قدرت شما نبود و شما قادر نيستيد كه درختان آن باغات را برويانيد، سبحان اللَّه! عجبا! شگفتا! چه مشيت و چه قدرتى است كه املاح زمين آبهاى دريا و گازهاى هوا را بهم آميخته، هزاران نوع روئيدنى و خوراكى به وجود مى آورد آمدن «يعدلون» در اينجا ظاهرا براى آنست كه فهم اين مطلب آسان است

ولى مشركان از آن عدول مى كنند.

61- أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِيَ وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

بخش ديگرى از نظام جهان و نفوذ اراده خدا در خلقت و تدبير و عالم «امر» است «1» چهار مسئله در اينجا مطرح است.

__________________________________________________

(1) بنا بر آنكه مراد از الامر در أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تدبير مخلوقات باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 480

اول: خدا زمين را قرارگاه كرده است، زمين در عرض مدتهاى متمادى به تدريج براى پديد آمدن موجود زنده در روى آن، آماده شده است جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً «ممكن است مراد از آن مستقر و قرار يافته باشد يعنى قرار يافته از اضطراب.

دوم: زمين در اثر شيب دار بودن نهرها در آن به وجود آمده كه سبب انتقال آبها در روى آنست، اگر مانند كف دست هموار بود واويلا بود: وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً سوم: زمين داراى كوه هاى شامخ و ثابت است كه در تعديل هوا، ذخيره كردن برفها، حفظ پوسته زمين از اضطراب و صدها منافع ديگر، وجود آنها ضرورى است، اگر كوه ها نبودند، زندگى تنظيم نمى شد. وَ جَعَلَ لَها رَواسِيَ چهارم: يك دريا، درياهاى روى زمين است، درياى ديگر آبهاى شكم زمين است اگر فكر كنيد سالانه به وسيله قنات، چاه، چاه عميق، آبهايى كه از زمين مى جوشند، چقدر آب از شكم بيرون مى ريزند، خواهيد دانست كه در شكم زمين چه درياى عجيب وجود دارد، جدارهاى زمين مانع از آنند كه آب درياها، آبهاى شكم زمين را شور يا تلخ كنند، مراد از «حاجزا» به احتمال نزديك به يقين همان جداره هاى

زمين است، اگر آب درياها به درون زمين نفوذ كرده و آبهاى آن را شور يا تلخ مى كرد ديگر نه من بودم كه اينها را بنويسم و نه تو خواننده محترم كه مطالعه كنى وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً بعد از اين چهار مطلب با استفهام انكارى مى گويد: أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ آيا واقعا جز خدا موجودى هست كه اين نظام، ساخته او باشد؟ آيا جز دست خدا در فراهم آمدن اين نظام دستى وجود داشته است؟! بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ اين جمله در هر حال براى ذم است آمدن آن در جاى بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ شايد تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 481

براى آنست كه درك مطالب اين آيه تا حدى سخت است.

62- أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ.

يعنى آيا شريكان شما بهتر است يا خدايى كه به مضطر جواب مى دهد، دو آيه گذشته در رابطه با نظام خلقت و خارج از انسان بود، ولى اين آيه در رابطه با انسان است.

از دلائل ديگر توحيد آنكه: گرفتارها را خدا از گرفتارى مى رهاند، بر بندگان خويش واقف و مسيطر و نجات دهنده است و نيز انسانها را در روي زمين براى خويش جانشين مى گرداند يا خواسته هاى او را در دنيا عملى سازند اين نظام از خداست، سزاوار بندگى او است، در اينجا چند مطلب هست:

اول: به نظر مى آيد قيد اضطرار و «دعاه» راجع به اجابت دعاست، يعنى خدا دعا را آن وقت مستجاب مى كند كه انسان به حالت لاعلاجى بيافتد و عوامل مادى در نظرش مسلوب الاثر گردند، جز خدا مورد توجهى

باقى نماند و نيز فقط خدا را از نظر بياندازد، نظير: وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ بقره/ 186.

دوّم: به نظر الميزان منظور از وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ خلافت و جانشينى خداست، مانند إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً على هذا خداوند اراده فرموده: كارهايى در طول خلقت انسان در روى زمين انجام گيرد، آثار قدرت خدا ظاهر و علنى گردند، خدا بشر را براى اينكار به جانشينى خويش برگزيده است، «يجعلكم» دلالت بر استمرار دارد كه خدا به طور مداوم اينكار را مى كند.

به نظر طبرسى رحمه اللَّه منظور از آن، رفتن نسلى و آمدن نسلى در تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 482

جاى آنست.

سوم: در تفسير برهان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«في قول اللَّه عز و جل امن يجيب المضطر اذا دعاه قال هذه الاية نزلت فى القائم عليه السّلام، اذا خرج تعمم و صلّى عند المقام و تضرع الى ربه فلا ترد له آية (دعوة) ابدا»

شبه نظر مى آيد اين روايت از باب تطبيق است و گر نه آيه شريفه عام مى باشد.

63- أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَنْ يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ.

در سوره انعام خوانديم: وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ .../ 97، منظور از ظلمات شبها و از «رحمته» باران است مسئله جهت يابى و رسيدن به مقصود به وسيله عوامل ديگر، حتى عوامل ساخت بشر راجع به خداست چنان كه در وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ ابراهيم/ 32. تسخير كشتيها به خدا

نسبت داده شده چون بالاخره به خدا برمى گردد در آيه «ما نحن فيه» كه قيد «النجوم» ندارد، شامل همه راهنماييهاى خدا بوسيله همه عوامل است، آرى خلبانها، ملوانها، در هوا و دريا و انسانها در در خشكى با هدايت خدايى و نيروها و اسرارى كه خدا در جهان گذاشته است راهنمايى مى شوند.

وانگهى خداست كه در نظام خلقت اختلاف درجات حرارت را گذاشته و در نتيجه، نسيم و بادها توليد مى شوند و ابرها را به سوى خشكيها مى آورند و پس از آن رحمت خدا يعنى باران از ابرها سرازير مى شود، اينها همه دليل نفوذ اراده خدا در تدبير جهان و دليل توحيد مى باشند: أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ آرى خدا برتر است از آنچه مشركان به او شريك قرار مى دهند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 483

64- أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

آفرينش دست خداست، اعاده آفرينش و آوردن معاد هم در دست خداست روزى دهنده از آسمان به وسيله خورشيد، ابرها، بارانها، سائر عوامل و اشعه خداست، روزى دهنده در زمين به وسيله خاك و آب و هوا، خداست و احدى جز خدا در اينها كار نكرده است.

معبود بايد آفريننده و اداره كننده باشد أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ؟! اگر هست و اگر راست مى گوئيد دليل بياوريد، به جان خودم قسم، اين استدلالها مانند كوه، سينه به زمين زده، ثابت و استوار هستند. طبرسى رحمه اللَّه فرموده: چون به خالق بودن خدا اقرار دارند بايد به اعاده خلقت به دست خدا نيز اقرار كنند زيرا آفرينش و تجديد

آن در قدرت آفريننده يكسان است.

65- قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ.

اين آيه دليل ديگر بر بطلان الوهيت معبودها و اثبات الوهيت خداست همانطورى كه گذشته و حال در دست خداست، آينده نيز در دست خداست و علم آن منحصر به خدا مى باشد، جز خدا هيچ كس اعم از ملائكه، انس و جن.

آينده را نمى دانند، معبودهاى بيجان آنها، بطور اولى از غيب بى خبر هستند.

اگر آنها معبود بودند قهرا علم غيب مى دانستند، معبود نمى تواند از آينده بندگان خود بى اطلاع باشد.

مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ حاكى است كه در آسمانها انسانها وجود دارد، مخصوصا با ملاحظه آيه: وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ نحل/ 49 كه ملائكه عليحده ذكر شده اند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 484

ضمير «يشعرون يبعثون» راجع است به مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و آن بيان مصداق روشن غيب است كه معاد از مصاديق واضح غيب مى باشد «الا» در آيه استثناء منقطع است يعنى «لكن اللَّه يعلم الغيب».

66- بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ.

اين آيه مربوط به وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ است يعنى نه تنها وقت بعث را نمى دانند، بلكه عملشان در زمينه قيامت به سر آمده و از آن خبر ندارند بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها ترقى و اعراض از ما قبل است يعنى نه اينكه مطلقا بى خبر و جاهل هستند بلكه معاد براى آنها تذكر داده شده ولى در آن شك كرده و اعتنا ننموده اند، بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ بلكه

بالاتر از اين از قيامت كور شده اند خدا بصيرت آنها از بين برده است اميدى به نجاتشان نيست، على هذا هر سه «بل» براى اضراب و ترقى از ما قبل است.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 485

[سوره النمل (27): آيات 67 تا 81]

اشاره

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَ إِذا كُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ (67) لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (68) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (69) وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ (70) وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (71)

قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ (72) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ (73) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ (74) وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (75) إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (76)

وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (77) إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ (78) فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ (79) إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ (80) وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (81)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 486

67- كافران گفتند: آيا وقتى كه خاك شديم، از قبر خارج شدگانيم؟ و پدرانمان نيز؟!

68- ما اين گفته را وعده شده ايم، پدرانمان پيشتر وعده شده اند، اين گفته نيست مگر اكاذيب گذشتگان.

69- بگو: در زمين سفر كنيد، بنگريد عاقبت گناهكاران چه شد.

70- بر آنها محزون

مباش و از مكرى كه مى كنند در تنگى مباش.

71- مى گويند: اگر راستگوييد اين وعده كى خواهد بود؟

72- بگو: شايد بعضى از عذابى كه به عجله مى خواهيد به شما نزديك شده است.

73- پروردگار تو بر مردم كرم كننده است ليكن بيشتر آنها شكر نمى كنند.

74- پروردگار تو مى داند آنچه را سينه هاى آنها پنهان مى دارد و آنچه را كه آشكار مى كنند.

75- هيچ نهانى در آسمان و زمين نيست مگر آنكه در كتابى آشكار هست.

76- اين قرآن بنى اسرائيل بيشتر آنچه را كه در آن اختلاف مى كنند، حكايت مى كند.

77- آن هدايت است براى همه، رحمت است مؤمنان را.

78- پروردگار تو ميان آنها به حكم خود داورى خواهد كرد، او توانا و حكيم است.

79- پس بر خدا توكل كن كه بر حق آشكارى.

80- تو مردگان را هدايت نتوانى كرد و كرها را هدايت نتوانى نمود آن گاه كه پشت كنان برگشتند.

81- تو هدايت كننده كوران از ضلالتشان نيستى فقط كسانى را هدايت توانى كرد كه به دلائل ما تسليم مى شوند، اسلام آورنده فقط آنها هستند.

كلمه ها

اساطير: افسانه ها. اباطيل. از مبرّد نقل شده: مفرد آن اسطوره است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 487

مثل احدوثه و احاديث. بايد دانست سطر به معنى نوشتن است منظور قائلين از «اساطير» آنست كه اين سخنان نوشته ها و حكايتهاى باطل گذشتگان است، اين لفظ 9 بار در قرآن مجيد آمده است.

ردف: ردف (بر وزن عقل) تبعيت و در پى آمدن. «ردفه ردفا: تبعه» طبرسى آن را از ابن اعرابى لاحق شدن نقل كرده و فرمايد:

دخول لام در «لكم» دليل آنست كه ردف به معنى نزديكى است.

تكن: مخفى مى دارد. كن (بفتح اول): پوشاندن و محفوظ داشتن.

«كن الشي ء كنا

و كنونا: ستره فى كنه و غطاه و اخفاه».

صم: كرها و ناشنواها. مفرد آن اصم به معنى كر يا كر مادرزاد است صم در اصل به معنى سد و بستن است.

عمى: كورها. مفرد آن اعمى است.

شرحها

در آيه شصت و شش خوانديم: بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ ... ظاهرا در رابطه با اين آيه، مسئله معاد در اين آيات مطرح شده است، خلاصه سخن آنكه مشركان در استبعاد معاد گفته اند: آيا مى شود بعد از خاك شدن انسان شد. اين افسانه هاى گذشتگان است. در تهديد آنها گفته شده: بنگريد منكران گذشته به چه روز سياهى نشستند. سپس اضافه كرده: از گفته آنها محزون مباش، در جواب گفته آنها كه عذاب موعود كى خواهد بود بگو: شايد بعضى از عذاب به شما نزديك شده است، تأخير آن در اثر فضل خداوند است. و گر نه خدا به همه چيز و به هر نهان، دانا و عالم است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 488

آن گاه فرموده: اين قرآن بيشتر مسائل مختلف فيه بنى اسرائيل را بازگو مى كند، براى همگان هدايت و براى مؤمنان رحمت است، خدا ميان اختلاف كنندگان به حق داورى خواهد فرمود سپس در مقام تسليت فرموده: از اينكه كفار دعوت تو را قبول نمى كنند ناراحت مباش آنها مردگانند كه كلام تو به گوششان نمى رسد.

67- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَ إِذا كُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ.

منكران معاد اين سخن را در مقام استبعاد گفته اند و گر نه براى انكار آن دليلى نداشته و ندارند، بايد دانست اشكال همه منكران جنبه استبعاد دارد نظير: «هيهات هيهات لما توعدن» هيچ كس نمى تواند براى عدم معاد اقامه

دليل نمايد. خلاصه گفتارشان آنست كه آيا ما از قبرها به صورت بشر خارج شوندگانيم با آنكه خاك شده ايم، هكذا پدرانمان؟! 68- لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ.

اين شبهه دوم آنهاست، گويا منظورشان آن بوده: چون پدران ما نيز چنين وعده شده بودند، اگر قضيه راست بود مى بايست تا به امروز واقع شده باشد و چون واقع نشده، پس افسانه گذشتگان است.

69- قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ.

اين آيه را دو جور مى توان تفسير كرد اول آنكه: تهديد است براى مشركان يعنى شما كه دعوت رسول ما را انكار مى كنيد بنگريد انكار كنندگان نوح و هود و صالح و ... به چه روز سياهى افتادند، شما جريان آنها را مى دانيد تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 489

خرابه هاى آنها را مى بينيد.

دوم اينكه: استدلال به معاد است يعنى گرفتار شدن اقوام پيشين نشان مى دهد كه اعمال خوب و بد بيحساب و كتاب نيستند و اگر چنين باشد در كار خلقت نقصان حاصل مى شود، در اينصورت اين آيه مانند: وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ جاثيه/ 22 است كه در آخر سوره «حجر» در بيان وجوه معاد گذشت اينكه به جاى «مكذبين» فرموده است «المجرمون» اشاره و تخويف اهل ايمان است.

70- وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ.

تسليتى است بر آن حضرت كه از انگارشان دلگير نباشد، وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ ظاهرا مراد آنست كه بر آنها غمگين مباش كه چرا دعوت تو را قبول نمى كنند و اهل آتش مى شوند نظير: فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ

عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ فاطر/ 8 و از حيله اى كه براى از بين بردن دين مى كنند و مردم را مانع مى شوند دلگير مباش، آنها خدا را عاجز نتوانند كرد.

71- وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

اين سخن راجع به قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ... است، ظهور «الوعد» شامل عذاب دنيا و آخرت هر دو است، آيه بعدى نيز آن را تأييد مى كند.

72- قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ.

مراد بَعْضُ الَّذِي عذاب موعود دنياست و بعضى ديگر، عذاب آخرت مى باشد. رَدِفَ لَكُمْ يعنى به شما نزديك شده است از تفسير قمى نقل شده:

«قد قرب من خلفكم» مانند اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ انبياء/ 1. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 490

«كنتم» ظاهرا منسلخ از زمان و به معنى «هستيد» است. طبرسى رحمه اللَّه در ذيل آيه 84 از سوره نساء فرموده: «عسى» در اينگونه موارد به معنى جزم و قطع است مثل كسى كه به ديگرى مى گويد: خداى خودت را اطاعت كن «عسى ان تفلح بطاعته» معلوم است كه در اطاعت خدا نجات حتمى است بقيه سخن در قاموس قرآن (عسى) ديده شود، عسى اگر به خدا نسبت داده شود بايد در چنين معناها يا ايجاد اميد در ذهن سامع به كار رود و گر نه جهل بر خدا محال است.

73- وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ.

اشاره به آنست كه علّت تأخير عذاب فضل و كرم الهى است كه شايد توبه كنند و به سوى خدا برگردند ولى بيشترشان شكر نكرده، و توبه نمى كنند.

74- وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ.

اين آيه و

آيه بعدى تكميل مطلب آيه سابق است يعنى؟ تأخير عذاب در رابطه با فضل و رحمت خداست و گر نه خدا از همه چيزشان اعمّ از آنچه در سينه ها مخفى مى دارند و يا به زبان اظهار مى كنند، مى داند، پس تأخير عذاب در اثر جهل خدا به حال آنها و باستحقاقشان نيست. آن وقت در تأكيد اين سخن گفته شده: خدا همه آنها را مى داند.

75- وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ.

منظور از غائبه هر چيزى است كه نهان و غائب است، مراد از كتاب مبين لوح محفوظ و حاضر در عند اللَّه است.

76- إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 491

به نظر مى آيد اين تكميل وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ باشد يعنى از اينكه مشركان مخالفت مى كنند ناراحت مباش، قرآن جاى خود را گرفته و خواهد گرفت حتّى حلّ اختلاف بنى اسرائيل و بيان خطوط صحيح آنها نيز بر عهده قرآن است، منظور از محلّ اختلاف بنى اسرائيل عبارت است از اينكه مى گفتند: مريم نعوذ باللّه زانى است، عيسى را ما كشته ايم، بشارت رسول خدا در تورات نيست و طعامهاى حرام از اوّل حرام بوده، به علّت عصيان بنى اسرائيل حرام نشده است و امثال آنها، رجوع شود به سوره نساء/ 156 و 157، آل عمران/ 97.

77- وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ.

هدايت راجع به عموم، و رحمت خاص مؤمنان است چنان كه در ذيل آيه دوم از همين سوره گفته شد.

78- إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ.

ضمير «بينهم» راجع به

اختلاف كنندگان است «بحكمه» يعنى با حكم خودش كه عدالت محض است، مراد از قضا، عذاب مجرمين و پاداش محقّين است خدا عزيز است يعنى قدرت اين حكم را دارد و حكمت او مقتضى چنين داورى است، پس وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ ...

79- فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ.

تفريع است بر انكار مشركان و اختلاف بنى اسرائيل، يعنى اعتماد بر خدا كن و مطمئن باش كه نه انكار مشركان سد راه تو خواهد بود و نه اختلاف بنى اسرائيل زيرا كه تو بر دين حق و آشكار كننده حق و باطلى» خدا حق را پيروز خواهد كرد.

80- إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 492

مُدْبِرِينَ

.تسليتى است بر آن حضرت كه از انكار آنها ناراحت مباش، تقصير از تو نيست بلكه آنها مردگانند كه كلام تو را نمى شنوند قرآن مجيد چند بار اشخاص كافر و لجوج را «مرده» و نيز كورها، كرها و لال ها ناميده است إِذا وَلَّوْا ...

راجع به «الصم» است، آدمان ناشنوا اگر در نزديك باشند شايد بتوان با اشاره چيزى به آنها فهماند ولى وقتى دور شدند، ديگر اميدى به فهماندن آنها نيست به نظر مى آيد «مدبرين» تأكيد «ولوا» باشد يعنى: وقتى كه برگشتند پشت كنندگان در اين آيه انسان منكر و لجوج و جاهل، مرده و كر، ناميده شده است.

81- وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ.

تكميل آيه قبلى است منكران در بالا، مرده و ناشنوا و در اين آيه كور ناميده شده اند، مراد از «آياتنا» ظاهرا دلائل و براهين توحيد است كه در

آيات شصت تا شصت و پنج گذشت آنهايى كه با عقل سليم در آيات آفاق و انفس سير و دقت كنند، به هدايت پيامبران خاضع مى شوند، در نتيجه فقط آنها به دعوت انبياء تسليم مى شوند. و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 493

[سوره النمل (27): آيات 82 تا 93]

اشاره

وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ (82) وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ (83) حَتَّى إِذا جاؤُ قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتِي وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً أَمَّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (84) وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ (85) أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (86)

وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ (87) وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ (88) مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (89) وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (90) إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها وَ لَهُ كُلُّ شَيْ ءٍ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (91)

وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ (92) وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (93)

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 494

82- و چون وعده عذاب بر آنها حتمى شود، جنبنده اى از

زمين براى آنها خارج مى كنيم كه با آنها سخن گويد: زيرا كه مردم به آيات ما يقين نمى آورند.

83- و روزى از هر امت فوجى از آنان كه آيات ما را تكذيب مى كنند محشور مى كنيم از پراكنده شدن باز داشته مى شوند.

84- تا چون آمدند، خدا فرمايد: آيا آيات مرا تكذيب كرديد بى آنكه به آنها احاطه داشته باشيد يا چه كار ديگرى مى كرديد؟

85- وعده عذاب بر آنها حتمى ميشود و در مقام اعتذار سخن نمى گويند.

86- آيا نمى دانند كه ما شب را قرار داده ايم تا در آن آرام گيرند و روز را نورانى كرده ايم در اينكه گفتيم نشانه هاى توحيد هست به قومى كه ايمان مى آورند.

87- روزى كه در صور دميده شود آنكه در آسمانها و زمين هست به وحشت مى افتد مگر آنكه خدا خواهد و همه خاضعانه به طرف خدا مى آيند.

88- من بينى كوه ها را كه اكنون بى حركت مى پندارى مانند ابرها راه مى روند اين كار خداست كه هر چيز را محكم كرده و او به آنچه مى كنيد دانا است.

89- هر كه عمل نيك بياورد براى اوست پاداشى بهتر از آن و آنها از وحشت در آن روز ايمن هستند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 495

90- و هر كس گناه بياورد بر روهايشان در آتش مى افتند آيا جز آنچه مى كرديد مجازات مى شويد؟

91- جز اين نيست كه مامور شده ام به صاحب اين سرزمين كه محترمش كرده عبادت كنم و شده ام كه از مسلمانان باشم.

92- و قرآن را بر مردم بخوانم هر كه هدايت شود به نفع خويش هدايت مى شود و هر كه گمراه گردد بگو: من فقط از انذار كنندگانم.

93- و بگو حمد خدا راست، به زودى آيات خويش را

به شما نمايان مى كند، آنها را مى شناسيد، خداى تو را آنچه مى كنيد غافل نيست.

كلمه ها

يوزعون: يعنى از پراكنده شدن نگاه داشته مى شوند، (نمل/ 17).

مبصرأ: بصيغه اسم فاعل يعنى روشن، اخفش آن را بينايى دهنده گفته است.

فزع: يعنى: ترسيد. فزع: خوف. «فزع منه: خاف» به نظر راغب فزع انقباض و نفارى است از شى ء مخوف كه بر انسان عارض مى شود، آن مانند جزع است.

داخرين: ذليلان. خاضعان. دخر: ذلت و خضوع. مفرد آن داخر است.

جامدة: بى حركت. در اقرب الموارد هست: «جمد الماء: قام».

صنع: عمل و كار. راغب آن را جودت عمل گفته است هر صنع عمل است ولى هر عمل صنع نيست.

كبت: كب (بر وزن عقل): بر رو در انداختن، راغب گويد، «اسقاط الشي ء على وجهه».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 496

شرحها

در اين آيات مقدارى از مقدمات قيامت و بعد از آن حالاتى از قيامت آمده است، ارتباط آيات به وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ ... كاملا روشن مى باشد، آن گاه مطلب انذار و تبشير پيش آمده كه در اول سوره عنوان شده بود.

ناگفته نماند معانى آيات بسيار عميق و دقيق و يافتن مصداق آنها و تطبيق به جريانهاى آينده مستلزم بينايى بيشتر است، مسئله رجعت در رابطه با اين آيات مطرح مى شود كه خواهيم گفت. بيرون شدن دابة الارض از زمين و سخن گفتن آن در ميان مردم براى ايمان آوردن آنها يكى از واقعياتى است كه در قرآن مجيد فقط يك بار آمده است كه شرح داده خواهد شد. و اللَّه العالم.

82- وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ.

ظهور اين آيه آنست كه در وقت نزديك شدن يا حتمى شدن عذاب، خداوند جنبنده اى را از زمين خارج خواهد فرمود،

آن با مردم سخن خواهد گفت، سخن گفتن او سبب ايمان مردم خواهد شد. در آيات قرآن راجع به شرح اين آيه چيزى يافته نيست و آنچه در روايات هست در نكته ها خواهد آمد.

منظور از وَقَعَ الْقَوْلُ ظاهرا حتمى شدن عذاب است نظير: فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً

اسراء/ 16»، لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ يس/ 7، ضمير «هم» در: «عليهم، لهم، تكلمهم» راجع است به مشركين زمان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله، و به عنوان اينكه «الكفر ملة واحدة» شامل همه منكران، كفار و مشركان مى شود، گرچه در آيندگان تحقق خواهد پذيرفت. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 497

«دابة» به هر جنبنده شامل است انسان باشد يا غير آن، على هذا اگر آن انسان باشد به زبان جمع سخن خواهد گفت و اگر حيوان باشد، سخن گفتن او مانند خارج شدنش، خارق العادة خواهد بود أَنَّ النَّاسَ تعليل خروج دابة و تقدير آن «لان الناس» است يعنى چون مردم به آيات ما يقين نمى آورند اين جنبنده را خارج خواهيم كرد تا مردم به واسطه آن ايمان بياورند ولى سودى به حال آنها نخواهد داد، بعضى ها «ان» را به كسر همزه خوانده اند در اين صورت تعليل است و احتياج به تقدير لام ندارد.

منظور از «آياتنا» آيات و دلائل معمولى از نظام جهان و سخن انبياء است.

پر واضح است كه خروج دابّة يكى از آيات خارق العاده است چنان كه مراد از «آياتنا» در آيه سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ حم سجده/ 52 نيز در قول الميزان آيات خارق العاده است نه هر آيه معمولى و

زير ديد انسانها.

ناگفته نماند: اين آيه از شرائط قيامت و نظير وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ ... نساء/ 159، است كه گذشت.

83- وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ ظهور اين آيه آنست كه اين حشر غير از حشر قيامت است، زيرا حشر قيامت همگانى است وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً كهف/ 47 ولى در اين آيه فرموده است نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً و نيز معلوم ميشود كه اين فوج از كفار امتها خواهد بود به قرينه مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا جمله فَهُمْ يُوزَعُونَ مقدمه آيه بعدى است كه نگاه داشته مى شوند تا مورد سؤال گردند، يوم تقديرش «اذكر يوم» است مراد از «آياتنا» ظاهرا همه آيات و دلائل وجود خدا و توحيد است اعم از گفته انبياء يا آيات جهان خلقت. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 498

به نظر بعضى: اين حشر بعد از حشر همگانى است به عبارت اخرى بعد از زنده شدن مردم، از هر امت فوجى از مكذبين آن را خارج كرده، مورد سؤال قرار مى دهند.

ناگفته نماند: در اين زمينه در سوره مريم آياتى داريم كه ذيلا مى آوريم:

فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِيًّا مريم:

68- 70 در اين آيات ملاحظه مى شود كه بعد از حشر عمومى از هر گروه عاصى ترين آنها را بيرون مى كشند، آنها قهرا پيشوايان ستمگر هستند.

ولى بعيد است كه مراد از آيه وَ يَوْمَ نَحْشُرُ ... اين سخن باشد، زيرا.

اولا حشر همگانى در آيات بعدى خواهد آمد،

به نظر بعيد مى آيد كه اين سخن قبل از حشر عمومى گفته شود.

ثانيا روايات زيادى داريم كه اين آيه را راجع به رجعت و قبل از قيامت كبرى است كه در نكته ها خواهد آمد.

84- حَتَّى إِذا جاؤُ قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتِي وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً أَمَّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اين گفته خدا و ملائكة اللَّه است نسبت به گروهى كه محشور خواهند شد مراد از آمدن، حاضر شدن در محل خطاب است و مراد از «آياتى» مانند گذشته ظاهرا همه آيات خلقت و نازل بر انبياست.

وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً جمله حاليه است يعنى آيات مرا در حالى تكذيب كرديد كه احاطه و علم به آنها نداشتيد يعنى دليلى بر بطلان آنها نداشتيد، تكذيب شما از روى عناد و لجاجت بوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 499

أَمَّا ذا ... شق دوم استفهام است يعنى آيا آيات مرا تكذيب كرديد؟ يا كار ديگرى مى كرديد يعنى شغلتان تكذيب آيات من بوده است با آنكه مى بايست در آنها تحقيق مى كرديد و ايمان مى آورديد.

85- وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ مراد از قول، وعده عذاب است يعنى وعده و حكم به عذاب براى آنها ثابت و حتى مى شود و چون عذرى ندارند ساكت مى شوند، مادر «بما» مصدريه، باء به معنى سبب است يعنى «بظلمهم في تكذيب آياتنا».

بعضى وقوع قول را حلول عذاب و دخول آتش گفته اند ولى آن مخالف ظهور آيه است زيرا ظهور آيه در حتميت محكوميت آنها مى باشد نه در دخول عذاب.

86- أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ اين آيه در

مقام آنست كه اگر مردم به نظام خلقت توجه مى كردند و آيات توحيد را در آن مى خواندند نه حاجتى به اخراج دابة الارض بود و نه فوج مكذب محشور و محكوم به عذاب مى شدند امّا آنها توجه به آيات خدا نكردند تا جريان چنين شد، على هذا اين آيه نمونه تمام آيات توحيد است كه در گذشته گفته شد.

در اين آيه يك مسأله عمومى كه همه روزه با آن روبرو هستيم مطرح شده و آن اينكه خدا شب را براى استراحت و آرامش و تجديد قوا به وجود آورده روز را روشن قرار داده تا در تأمين زندگى بكوشيم، اين تقدير وضع خداست، دست بشر در آن كار نكرده است، منظور از «يؤمنون» تسليم به حقائق است.

آرى در اين حقيقت آيات و دلائلى است بر آنان كه به واقعيت تسليم تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 500

مى شوند.

87- وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ به نظر مى آيد منظور از اين آيه نفخ نفخ صور دوم است بدو دليل اول اينكه آيه وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً ... راجع به حشر گروهى بود، مناسب است كه اين راجع به حشر و زنده شدن عموم باشد.

دوم: وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ ظهورش در حشر عموم است نه مردن عموم.

على هذا منظور از «فزع» خوف و وحشت است كه نيكوكاران در فزع و خوف نخواهند بود نظير: لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ انبياء/ 103 و وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ كه بعدا خواهد آمد وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ حاكى از حضور عند اللَّه و

عند الحساب است و نيز حاكى است كه كسى حق تخلّف ندارد.

الميزان احتمال مى دهد كه نفخ صور مطلق و شامل هر دو نفخ است زيرا كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ قرينه نفخ صور دوم و سير جبال و خوف بعضى و ايمنى بعضى قرينه نفخ صور اول است (و اللَّه العالم).

به هر حال اين آيه در رابطه با آنست كه مساله دابة الارض و حشر گروهى از مكذبين از مقدمات قيامت است آن گاه قيامت كبرى مى رسد و نفخ صور عمومى مى شود.

88- وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ به قرينه آيه ما قبل و ما بعد، اين آيه راجع به قيامت است و در رابطه با وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ مى باشد يعنى خدايى كه كوه ها را به اين وضع در مى آورد مى تواند مردم را خاضعانه در قيامت حاضر گرداند. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 501

مى شود اين آيه راجع به نفخ صور اول باشد، مانند وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً نبأ/ 20 وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً طور/ 10 و ميشود راجع به نفخه دوم و بعد از زنده شدن مردگان باشد و آن به آيه ما قبل انسب است.

ظرف وَ تَرَى الْجِبالَ روز قيامت است ولى ظرف «تحسبها دنيا مى باشد و آن جمله معترضه يا حاليه است، وَ هِيَ تَمُرُّ ... مفعول تَرَى الْجِبالَ مى باشد يعنى در روز قيامت خواهى ديد كه كوه ها مانند ابرها راه مى روند حال آنكه تو آنها را در دنيا جامد و بى حركت گمان مى كنى.

معقول نيست ظرف هر فعل روز قيامت باشد زيرا گمان بى حركتى و حركت مانند ابر، در

حال قابل جمع نيست.

تَحْسَبُها جامِدَةً حاكى است كه كوه ها فعلا نيز بى حركت نيست، ما آنها را بى حركت مى بينيم، منظور از آن ممكن است حركت جوهرى باشد چنان كه صدر المتالهين شيرازى گفته است، و شايد حركت وضعى زمين باشد كه كوه ها نيز با آن حركت مى كنند، احتمال ديگر آنست كه پوسته زمين بر روى هسته مركزى آن حركت مى كند چنان كه دانشمندان گفته اند.

به نظر مى آيد كه لازم بود به جاى صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ گفته شود: «قهر اللَّه الذى افنى لكل شي ء» زيرا كه مسئله راجع به قيامت و فناى اشياء است ولى ظاهرا اين براى آنست كه اين كارها تكميل صنع خدايى در دنياست كه اول بنا بود به اين روز برسد تقدير آن «صنع اللَّه صنعا ...» است.

به نظر الميزان: إِنَّهُ خَبِيرٌ ... راجع است به وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ يعنى: خدا در دنيا براى ايمان آوردن شما دابة الارض را خارج مى كند و فوجى از شما را زنده مى كند و در روز نفخ صور به اعمال شما بيناست.

نگارنده گويد: اين ارتباط بسيار مناسب است. تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 502

به نظر بعضى، آن، جواب سؤال مقدر مى باشد گويى كسى مى پرسد بالاخره چه خواهد شد؟ جواب مى رسد كه! إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ خدا از اعمال شما با خبر است مطابق اعمال شما رفتار خواهد كرد.

89 و 90- مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ ...

اين آيه تفريع است بر إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ يعنى نتيجه خبير بودن آنست كه نيكوكاران را پاداش، بدكاران را كيفر مى دهد. ظاهرا

«خير» اسم تفضيل است مانند: وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ نحل/ 97 از جمله اينكه آنها از فزع بزرگ آن روز در امان هستند در بهتر بودن پاداش آخرت همان بس كه آن جاودانى است، نكره آمدن فزع براى اهميت آن است يعنى «من فزع عظيم».

در روايت امام صادق از امير المؤمنين عليهما السّلام آمده كه امير المؤمنين عليه السّلام به ابو عبد اللَّه جدلى فرمود:

«الحسنة معرفة الولاية و حبنا اهل البيت و السيئة انكار الولاية و بغضنا اهل البيت» «1».

در روايت ديگرى آمده: جابر جعفى از امام باقر عليه السّلام از دو آيه فوق سؤال كرد حضرت فرمود:

«الحسنة ولاية على عليه السّلام و السيئة عدواته و بغضه «2»

اين روايات از باب مصداق اكمل است.

نسبت «كبت» بر وجوه حجاز عقلى است يعنى «كبوا على وجوههم في النار».

هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ در مقام تعليل است يعنى اين عذاب همان اعمالى است كه با آنها مجازات

__________________________________________________

(1- 2) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 503

مى شويد بر شما ظلمى نشده است، ظهور اين جمله در تجسم عمل است و آن التفات از غيبت به خطاب مى باشد و لفظ «قيل» در آن مقدر است.

91- إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها وَ لَهُ كُلُّ شَيْ ءٍ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ اين آيه و دو آيه بعدى، ختام سوره مباركه است، خلاصه آيات آنست كه رسول خدا مأمور به اطاعت و بندگى خداست، بشارت دهنده و انذار كننده است بالاخره خدا آيات خارق العاده را كه مردم را وادار به ايمان كند به آنها نشان خواهد داد و از كار بندگانش غافل نيست بدين

وسيله آخر سوره به اولش برمى گردد كه همان انذار و تبشير بود. «انما» در جاى «قل انما» است.

در اين آيه مكه مشرفه از دو جهت مورد شرافت قرار گرفته است اول با انتساب به رب، دوم با كلمه «حرمها» گويى در آمدن اين دو تشريف بر اهل مكه تعريض است كه احترام كعبه را مراعات نكرده و به رب آن ايمان نياوردند.

وَ لَهُ كُلُّ شَيْ ءٍ در مقام آنست كه تصور نشود او فقط رب اين سرزمين است بلكه همه اشياء مال و ملك اوست على هذا «رب» به معنى صاحب و مالك مى باشد وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ گويا در مقام آنست كه عبادت مالك اين بلده انسان را در رديف مسلمين قرار مى دهد.

در تفسير الميزان از تفسير قمى از حريز از امام صادق عليه السّلام نقل شده چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روز فتح مكه وارد مكه شد، درب كعبه را باز كرد، امر فرمود صورتها و اشكالى كه در كعبه بودند، محو كردند آن گاه دو طرف درب كعبه را گرفت فرمود: بدانيد خدا از روزى كه آسمانها و زمين را آفريد مكه را محترم گردانيده است، مكه با محترم كردن خدا محترم است تا روز قيامت، شكار آن تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 504

قرار داده نمى شود، درختان آن را نبايد قطع كرد، علفهاى آن را نمى شود چيد و كند، لقطه و يافته شده آن بر كسى حلال نيست مگر بر آن كس كه به مردم تعريف كند (تا صاحبش پيدا شود).

عباس عموى آن حضرت گفت يا رسول اللَّه مگر علف اذخر كه براى قبر و خانه ها لازم است

حضرت فرمود: مگر اذخر «1» 92- وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ آيه گذشته در زمينه وظيفه شخص آن حضرت بود، اين آيه در رابطه با وظيفه اجتماعى اوست كه قرآن بخواند و مردم را به سوى خدا دعوت كند «و من ضل» در جاى «و من ضل فانما يضل عليها» است يعنى: هر كه گمراه شود گناهى بر من نيست زيرا كه من فقط انذار كننده ام، تقصير مال خود او است.

93- وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ حمد خدا راست كه به وسيله آيات كون و بوسيله انبياء مردم را هدايت كرده و مطابق عدل خدايى اهل ايمان را مورد مرحمت قرار داده و اهل كفر را خوار نموده و وعده عذاب داده است و اگر غير از اين بود قانون عدل نقض مى شد مراد از «آيا» ظاهرا آياتى نظير دابة الارض است. وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ توجيه

__________________________________________________

(1)

«... عن حريز عن ابى عبد اللَّه (ع) قال لما قدم رسول (ص) مكة يوم افتتحها، فتح باب الكعبة فامر بصور فى الكعبة فطمست فاخذ بعضادتي الباب فقال: الا ان اللَّه قد حرم مكة يوم خلق السموات و الارض فهى حرام بحرام اللَّه الى يوم القيامة لا ينفر صيدها و لا يعضد شجرها و لا يختلى خلائها و لا تحل لقطتها الا لمنشد فقال العباس يا رسول اللَّه الا الاذخر فانه للقبر و للبيوت فقال رسول اللَّه (ص): الاذخر.

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 505

وعده ها و وعيدهاى قبل است يعنى همه آنچه وعده مى شويد از هدايت و اضلال و ارائه

آيات ناشى از اعمال شماست و خدا از اعمال شما غافل نيست فَتَعْرِفُونَها ظاهرا در جاى «فتؤمنون بها» است.

نكته ها
دابة الارض:

در ذيل آيه گفته شد: در قرآن مجيد راجع به توضيح و تفسير دابة الارض چيزى نيامده است، رواياتى كه در اين زمينه نقل شده به حالت ابهام است، معلوم مى شود نظر خدا مبهم ماندن اين امر بوده است، لذا اشاره اى به روايات مى كنيم.

1- در تفسير برهان از كافى از امام باقر از امير المؤمنين عليهما السّلام نقل شده كه فرمود:

«أنا قسيم اللَّه بين النار و الجنّة ... و انّى لصاحب العصا و الميسم و الدابة التي تكلّم الناس».

2- و نيز از تفسير قمى از ابى بصير از امام صادق عليه السّلام نقل شده: فرمود:

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به امير المؤمنين عليه السّلام رسيد كه در مسجد مقدارى شن جمع كرده و سر بر آن گذاشته و خوابيده بود، حضرت او را با پاى خودش حركت داد و فرمود: برخيز اى دابة الارض. بعضى از ياران آن حضرت گفتند: يا رسول اللَّه ما هم بعضى بعضى را با اين اسم بخوانيم؟ فرمود: نه و اللَّه اين نام مخصوص على است و او همان دابة الارض است كه خدا در كتاب خود ذكر كرده و فرموده:

«و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض تكلّمهم ان الناس كانوا بآياتنا لا يوقنون».

سپس فرمود:

«يا على اذا كان آخر الزمان اخرجك اللَّه في احسن صورة و معك ميسم تسم به اعدائك ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 506

ناگفته نماند در تفسير برهان حدود ده روايت در اين زمينه كه دابة الارض على عليه السّلام است نقل شده

است.

2- در مجمع البيان فرموده: محمّد بن كعب قرظى گويد: از على بن أبي طالب صلوات الرحمن عليه از دابة الارض سؤال شد فرمود: به خدا آن دم ندارد و ريش دارد

«اما و اللَّه مالها ذنب و ان لها للحية».

آن گاه طبرسى در اوصاف دابة الارض مطالب زيادى نقل كرده است و اللَّه العالم.

رجعت:

در رابطه با آيه: وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا ... مسئله رجعت مطرح مى شود من آنچه را كه در قاموس قرآن در اين باره در ماده فوج نقل كرده و گفته ام در اينجا مى آورم.

در زمينه آيه بايد دو مطلب در نظر داشته باشيم اول آنكه اگر اين آيه درباره رجعت باشد، آن مخصوص به اهل اسلام نيست بلكه سائر امّتها را نيز شامل است زيرا فرموده: مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً على هذا اگر پيش از قيامت كبرى عده اى زنده بشوند از هر امت خواهند بود.

دوم: بنا بر اين آيه، رجعت مخصوص بدكاران و كفار است زيرا فرموده:

فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا ولى روايات رجعت درباره نيكوكاران و بدكاران هر دو است.

بايد دانست روايات از طريق شيعه درباره رجعت بسيار زياد است طالبان تفصيل مى توانند بكتاب: «الإيقاظ من الهجعة في اثبات الرجعه» تأليف حر عاملى رحمة اللَّه مراجعه كنند.

در مجمع البيان ذيل آيه فوق فرموده: اخبار متواتر از ائمه اهل بيت عليهم السّلام تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 507

وارد شده كه خداوند در روز قيام مهدى صلوات اللَّه عليه و على آبائه و گروهى از دوستان او را كه مرده اند زنده مى كند تا به ثواب يارى آن حضرت برسند و از ديدن دولت آن حضرت شاد گردند و

نيز گروهى از دشمنان آن حضرت را زنده مى كند تا انتقام به بينند و ذليل و خوار گردند.

و فرمايد: هيچ عاقلى شك ندارد كه اينكار بر خداوند مقدور است و محال نيست، خدا اينكار را در امم گذشته كرده است، مانند قصه عزير و غيره كه در قرآن مجيد آمده است ولى گروهى از اماميه اخبار رجعت را تأويل كرده و گفته اند مراد رجوع دولت و امر و نهى و حكومت آنهاست.

(مثلا مانند حكومت جمهورى اسلامى ايران كه ملاحظه مى شود امامان (ع) رجعت كرده اند يعنى مرام آنها و منويات آنها عملى مى شود).

علّت اين تأويل آنست كه گمان كرده اند رجعت منافى تكليف كه در آن امكان شر و فساد وجود دارد ولى در قيامت نه ... از اهل بيت عليهم السّلام وارد شده: روزهاى خدا سه است: روز ظهور، روز رجعت، روز قيامت. «ايام اللَّه ثلاثة: يوم الظهور و يوم الكرة و يوم القيامة» ايضا در الميزان از تفسير قمى از حضرت صادق صلوات اللَّه نقل شده: كه به حماد بن عيسى فرموده: مردم درباره اين آيه وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً چه مى گويند؟ گفتم: مى گويند: آن در قيامت خواهد بود، فرمود آن طور نيست كه مى گويند، آن در رجعت است آيا خدا در قيامت از هر امتى فوجى مبعوث مى كند. و ديگران را مبعوث نمى كند؟ آيه قيامت وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً است «1».

__________________________________________________

(1) در تفسير برهان آمده كه امام باقر (ع) به ابى بصير فرمود:

«اينكر اهل العراق الرجعة؟ قلت نعم، قال: اما يقرءون القران. «يوم نحشر من كل امة فوجا ...»؟

تفسير أحسن الحديث، ج 7، ص: 508

مؤلف كتاب گويد: آنچه گفته شد

بطور اشاره است، لازم است وقت پيدا كرده در متن روايات و مدلول آنها بيشتر دقت و مطالعه شود، به آنچه عند اللَّه هست مذعن و تسليم هستيم و اللَّه اعلم.

شب چهارشنبه بيست و نهم ذو القعدة الحرام هزار و چهارصد و سه مطابق 16/ 6/ 1262 تفسير سوره مباركه نمل به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

[جلد هشتم]

سوره قصص

اشاره

در مكه نازل شده و هشتاد و هشت آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره مباركه قصص چهل و نهمين سوره است كه بعد از سوره نمل در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره بيست و هشتم است. اين سوره چنان كه خواهيم گفت: موقعى نازل شد كه مسلمانان از دست كفار سخت ناراحت و در شكنجه بودند.

2- عدد آيات آن هشتاد و هشت است ظاهرا اين تعداد اجماعى است و كسى خلاف آن را نگفته است.

در تفسير خازن آمده: اين سوره داراى چهارصد و چهل و يك كلمه و پنج هزار و هشتصد حرف است.

3- مطالب سوره نشان مى دهد كه آن مكى است، عده اى از مفسرين گفته اند، آيات 52، 53، 54 و 55 در مدينه نازل شده و آيه إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ .../ 85 در جحفه ما بين مكه و مدينه نازل گشته است، قول اول در مجمع البيان از قتاده و نيز بلفظ «قيل» نقل شده، قول دوم سخن ابن عباس است ولى چون رأى شخصى است نمى شود بدان اعتماد كرد.

4- اين سوره در روايات نبوى «طسم القصب» ناميده شده و در روايات اهل بيت عليهم السّلام «الطواسين الثلاث» مذكور است كه مراد شعراء و نمل و قصص است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 4

5- مى شود اطمينان كرد كه همه سوره به يك بار نازل شده است.

6- به نظر مى آيد: غرض از نزول سوره تسليت و اطمينان دادن به حضرت رسول و مؤمنان است كه بالاخره پيروز خواهيد شد، غلبه با شماست، چنان كه اين مطلب درباره موسى و بنى اسرائيل به وقوع پيوسته است، معلوم مى شود كه به هنگام نزول

سوره، مؤمنين در مكه از دست ستمگران و اهل شرك سخت در فشار و شكنجه بوده اند كه خدا با پيش كشيدن يكى از ناموسهاى خلقت آنها را اطمينان خاطر داده كه اين سختى ها، زود گذر است.

در اين سوره مى خوانيم: فرعون بنى اسرائيل را سخت در عذاب مى كشيد، پسرانشان را مى كشت، دخترانشان را زنده مى گذاشت، خدا مى خواست بنى اسرائيل را جانشين فرعونيان گرداند، موسى به وضع مرموزى طبق نقشه خدايى از قتل نجات مى يابد، و در كاخ فرعون و زير نظر او تربيت مى شود، آن گاه از مصر فرار كرده به «مدين» مى رود، سپس در حالى كه به نبوت رسيده بود به مصر مراجعت مى فرمايد، فرعون و فرعونيان را منكوب مى كند بنى اسرائيل را نجات مى دهد، آن گاه مقدارى از حالات مشركان كه در مقابل قرآن مجيد و دعوت اسلامى موضع مى گرفتند نقل شده و حقائقى از نظام متقن جهان راجع به سير توحيدى بيان مى گردد.

در آخر سوره نتيجه گيرى مى كند كه: خدا تو را حتما به مكه باز خواهد گردانيد، چنان كه اميد نداشتى پيامبر شوى پيامبرت كرد كتاب بر تو نازل نمود. سپس به سوى پروردگارت دعوت كن. مطمئن فتح و پيروزى و فرج خدايى باش. ناگفته نماند: علت نزول اين سوره همانست كه گفته شد ولى بايد بدانيم كه آن علّت. سبب نزول يك واقعيت ابدى گرديده كه جزئى از نظام متقن اين جهان است. پيوسته بوده و خواهد بود منحصر به زمان و مكان مخصوصى نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 5

سورة القصص مكّيّة و اياتها- 88 نزلت بعد سورة النمل

[سوره القصص (28): آيات 1 تا 13]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

طسم (1) تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ (2) نَتْلُوا عَلَيْكَ

مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (3) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (4)

وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ (5) وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ (6) وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (7) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ (8) وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (9)

وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (10) وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (11) وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ (12) فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (13)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 6

بنام خداى رحمان رحيم

1- طاء. سين. ميم.

2- اين است آيات كتاب روشن.

3- تلاوت مى كنيم بر تو از خبر موسى و فرعون به حق، براى قومى كه ايمان مى آورند.

4- فرعون در زمين مصر طغيان كرد، اهل مصر را فرقه ها كرد، گروهى از آنها را ناتوان مى ديد، پسرانشان را مرتب مى كشت زنانشان

را زنده مى گذاشت او از مفسدان بود. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 7

5- مى خواستيم بر آنان كه مستضعف شده بودند منت نهيم و آنها را پيشوا و وارثان فرعونيان گردانيم.

6- و به آنها در زمين تمكين دهيم و به فرعون و هامان و لشكريان آنها توسط بنى اسرائيل آنچه را كه از آن مى ترسيدند بنمايانيم.

7- به مادر موسى وحى كرديم: (تا نمى ترسى) او را شير بده و چون بر او ترسيدى، او را به دريا انداز، نترس و محزون مباش، ما حتما او را به تو بر مى گردانيم و از پيامبران قرار مى دهيم.

8- آل فرعون او را پيدا كردند تا براى آنها دشمن و مايه اندوه باشد، فرعون و هامان و لشكريان آنها از خطا كاران بودند.

9- زن فرعون گفت: اين بچه مايه سرور من و تو (فرعون) است، او را نكشيد شايد بما نفع رساند يا او را فرزند كنيم ولى آنها نمى دانستند.

10- قلب مادر موسى از خوف و حزن خالى شد، اگر بر قلبش استقامت نگذاشته بوديم كه از مؤمنان به وعده خدا باشد، حتما عمل را افشا مى كرد.

11- به خواهرش گفت: موسى را پى جويى كن، خواهرش او را از دور ديد كه نمى دانستند.

12- زنان شير ده را قبلا به او تحريم كرده بوديم، گفت آيا شما را به خانواده اى دلالت كنم كه او را براى شما كفالت مى كند و به او ناصح هستند؟

13- پس او را به مادرش برگردانديم تا چشمش روشن شود و محزون نباشد و بداند كه وعده خدا حق است ليكن بيشتر مردم نمى دانند.

كلمه ها

طسم: در رابطه با حروف مقطعه در اول سوره اعراف سخن گفته ايم به آنجا

مراجعه شود.

نبأ: خبر مفيد و پر فائده. راغب گويد: به خبر وقتى نبأ گويند كه پر فائده. مفيد علم يا ظن بوده باشد. خبرى كه آن را نبأ گويند حقش تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 8

آنست كه از كذب عارى باشد ...

شيعا: (بر وزن عنب): گروه ها. فرقه ها. مفرد آن شيعه است به معنى پيروان و ياران نيز آيد «شيعه الرجل: انصاره» (قاموس قرآن).

نمن: من در اصل به معنى قطع است. نعمت را منت گويند كه شخص را از گرفتارى قطع مى كند: «المن: القطع»- «ان نمن»:

اينكه نعمت بدهيم.

يستضعف: مناهل لغت استضعاف را ضعيف شمردن و ناتوان ديدن گفته اند در مجمع فرموده: «الاستضعاف: و جدان الشي ء ضعيفا» در اقرب الموارد آمده: «استضعفه: راه ضعيفا» جوهرى در صحاح ضعيف شمردن گفته است بعيد نيست كه آن به معنى تحميل ضعف بر ديگران باشد.

يذبح: ذبح: سر بريدن. تذبيح به معنى تكثير است يعنى: ذبح كردن پى در پى «ذبح القوم: بالغ في ذبحهم» يعنى اين كار مرتب درباره پسران بنى اسرائيل عملى مى شد.

يستحيى: استحياء: طلب حيات و زنده نگاه داشتن است. به نظر بعضى مراد از آن از بين بردن عفت و حياء زنان است.

هامان: طبرسى رحمه اللَّه فرموده: هامان وزير فرعون و قارون خزانه دار او بود، هامان جمعا شش بار در قرآن مجيد آمده است، مقام وى بسيار مهم بوده و طاغوتى نزديك به فرعون بود چنان كه از آياتى نظير: وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ عنكبوت/ 37 معلوم مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 9

التقطه: برداشتن از زمين «لقطه: اخذه من الارض» و نيز به معنى يافتن آيد: «التقطه: عثر

عليه من عير طلب».

حزن: (بر وزن شرف): اندوه و غم، ايضا (بر وزن قفل) منظور از آن در آيه سبب حزن است.

اوحينا: وحى: اشاره سريع. تفهيم خفى. راغب معناى اصلى آن را اشاره گفته است. طبرسى فرمايد: ايحاء، القاء معنى است به طور مخفى به معنى الهام و اشاره نيز باشد. ناگفته نماند «وحى يحيى و اوحى يوحى» هر دو به يك معنى است.

قرة عين: چيزى كه سبب سرور و شادى است (فرقان/ 74).

ربطنا: ربط: بستن. «ربط الشي ء ربطا: اوثقه و شدة» منظور از رَبَطْنا عَلى قَلْبِها آرام كردن و قوى و مطمئن كردن قلب است «الربط على القلب: الهام الصبر و تقويته».

قصّيه: قص و قصص در اصل به معنى پى جويى و جستن است «قصيه» فعل امر مؤنث است يعنى: او را بجوى.

جنب: (برون عنق) كنار. دور. فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ او را از كنار يا از دور ديد طبرسى فرمايد «عن مكان جنب» احتمال دارد جنب در آيه به معنى اجنبى و كنار باشد يعنى او را ديد بى آنكه قرابت او با موسى معلوم شود.

مراضع: زنان شيرده، مفرد آن مرضعه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 10

شرحها

در اين آيات ابتدا عصيان و تجاوز فرعون مطرح شده، سپس ولادت موسى عليه السّلام و قرار گرفتن او در خانه فرعون با يك نقشه حساس خدايى بيان گرديده است.

اين فصل اول، از قضاياى آن حضرت است، كه در هيچ جايى از قرآن مجيد به اينصورت نقل نشده است.

در اين آيات ملاحظه مى شود كه خداوند دشمن فرعون را در خانه فرعون و به صورت فرزند او تربيت مى كند و آن گاه فرعون را به دست او

مى كوبد و در اينجاست كه زبونى فرعونيان روشن و آشكار مى شود.

خلاصه آيات چنين است: فرعون در اثر طغيانى كه داشت بنى اسرائيل را عذاب مى كرد، پسران آنها را مى كشت، دخترانشان را زنده مى گذاشت، از آن طرف خدا اراده كرده بود كه بنى اسرائيل را به استقلال برساند و جانشين فرعونيان گرداند.

موسى در آن زمان متولد مى شد قابله اى كه بنا بود. پسر بودن موسى را به مأموران فرعون گزارش كند، در اثر محبتى كه به موسى رسانده بود گزارش نمى كند، موسى از كشته شدن نجات مى يابد، مادر موسى به فكر مى افتد چه كار كنم بالاخره موسى را در آغوش من خواهند ديد.

در اين وقت از طرف خدا به مادر موسى الهام مى شود: «موسى را در صندوقى بگذار و به دريا انداز، مأموران فرعون او را از دريا مى گيرند، چون فرعون فرزند ندارد، او را براى فرزندى انتخاب مى كند. على هذا مى خواهند براى او دايه اى بيابند، تو اعلام دايه بودن مى كنى، پسرت را به خودت مى- دهند» اين الهام از طرف خدا بود، در آيات خواهيم ديد كه موسى همانطور تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 11

به مادرش برگشت و اراده خدا جاى خود را گرفت، مادرى كه در تربيت پسرش وا مانده بود، هم پسرش را در نزد خودش نگاه داشت و هم براى تربيت او از فرعون حقوق گرفت، آرى: وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ يوسف/ 21.

2- تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ.

آمدن «تلك» براى تعظيم است و گرنه آن در جاى «هذه» مى باشد، غرض از «الكتاب» همه قرآن است آنچه تا آن موقع نازل شده بود و آنچه در علم خدا

بود كه بعدا نازل شود.

على هذا تقدير آن «تلك من آيات الكتاب» است. و چون وقت گفتن اين آيه آيات بعدى بيان نشده بود پس «تلك» اشاره به آيات اين سور به طور عهد ذهنى است.

مبين يعنى بيان كننده حق از باطل يا به معنى «روشن» است.

3- نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

اين آيه كلام مستأنف و بيان آياتُ الْكِتابِ است «من» براى تبعيض مى باشد يعنى قسمتى از جريان موسى كه مناسب حال شماست. «بالحق» اگر متعلق به «نتلوا» باشد معنايش آنست كه اين تلاوت توأم با حق است، از جانب خداست، غير از خدا كسى در آن دخالت ندارد، ممكن است متعلق به «نبأ» باشد.

لام در «لقوم» براى تخصيص است يعنى اينها را از براى قومى مى خوانيم كه به اينها و به دين تو باور دارند، تا بدانند چنان كه بنى اسرائيل گرفتار فرعون بودند و بالاخره رها شدند، اينها نيز كه در دست طاغوتهاى مستضعف مى باشند به زودى پيروز و رها خواهند شد.

4- إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 12

مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ

.لفظ «علا» حاكى از تكبّر و طغيان است، نظير اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى نازعات/ 17، ظاهرا منظور از آن ادعاى خدايى و مانند آنست چنان كه آمده أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى نازعات/ 24 وَ نادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ زخرف/ 51.

وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً شايد مراد آن باشد كه طبقات به وجود آورد كه بعضى

از حقوق اجتماعى برخوردار و بعضى محروم بودند، نظير آنكه در زمان شاهان ساسانى در ايران، رعيت حق سوادآموزى نداشتند يا مانند تبعيض نژادى و امثال آنها، و گرنه بودن طبقات كه هر يك به حق اجتماعى خود برسد لا بد منه است، بهر حال اينهم از اثرات طغيان فرعون بود.

يَسْتَضْعِفُ ... نمونه ديگرى از طغيان فرعون بود، ضمير «منهم» راجع به «اهلها» است، مراد از تذبيح آن است كه پسران آنها را بى محابا و على الدوام مى كشت، منظور از «نساء» دختران است طبرسى رحمه اللَّه در سوره بقره ذيل آيه 49 تصريح مى كند كه لفظ نساء به زنان و دختر بچه ها هر دو اطلاق مى شود، إِنَّهُ كانَ ... تعليل ذبح است.

علّت كشتار پسران بنى اسرائيل دو چيز بود كه در سوره اعراف/ 127 گفته شده است.

5- وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ اين آيه حكايت حال گذشته است، يعنى در همان حال كه فرعون آنها را مى كشت ما هم اراده مى كرديم بر بنى اسرائيل نعمت استقلال بدهيم. و آنها را جانشين فرعونيان گردانيم. نه اينكه بگوئيم: اراده خدا هميشه اين بوده و تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 13

مى باشد على هذا وَ نُرِيدُ ... حال است از «طائفة» در الميزان فرموده: به هر حال «و نريد» حكايت حال گذشته است ولى اگر از آيه ما قبل صرف نظر كنيم، خود اين آيه حكايت مى كند كه اين اراده با ملاحظه شرائط آن، دائمى است.

در روايت ولادت حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه و على آبائه آمده است، كه آن حضرت به وقت ولادت سر به سجده بود و

اين آيه را تلاوت مى فرمود.

وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً ... بيان و تفسير «نمن» است يعنى مى خواستيم آنها را پيشوا كنيم بعد از آنكه زيردست بودند، پيشوايى قائم با آنها بود نه اينكه هر يك پيشوا شدند، منظور از وارثين آنست كه فرعونيان بروند و آنها به مانند، در اينجا رواياتى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

6- وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ.

بقيه مطلب قبل است يعنى: و مى خواستيم در روى زمين به آنها تمكين و استقرار و مكان بدهيم، مراد از ما كانُوا يَحْذَرُونَ همان قيام بنى اسرائيل و غلبه بر فرعونيان بود، كه پيوسته مايه نگرانى فرعون و هامان مى شد، خداوند بعد از بعثت موسى، آن قيام و غلبه را تا جايى كه فرعونيان غرق شدند به آنها نشان داد.

7- وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ.

راجع به وحى و اقسام آن در نكته ها سخن خواهيم گفت. منظور از آن در اينجا تفهيم از روى الهام و انداختن به قلب است أَنْ أَرْضِعِيهِ يعنى مادامى كه مى توانى در نزد خودت نگاه دار و شير بده. مراد از «يم» بقول طبرسى رود نيل است تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 14

«لا تخافى» يعنى از اينكه تلف شود يا طعمه ماهيها گردد مترس، و نيز از فراق او محزون مباش كه آن فراق هميشگى نخواهد بود. ما حتما او را به تو باز خواهيم گرداند و پيامبرش خواهيم كرد، از جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ معلوم مى شود كه بنى اسرائيل انتظار

آن را داشتند كه پيامبرى در ميان آنها مبعوث شود، لذا اين قضيه نسبت به مادر موسى مأنوس بود، خلاصه، اين همان نقشه عجيب بود كه به قلب مادر موسى از جانب خدا افتاد.

8- فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ.

يعنى: مادر موسى او را به دريا انداخت و آل فرعون او را از دريا گرفت لام در «ليكون» براى غايت و عاقبت است و گرنه آنها او را به قصد مايه اندوه شدن نگرفته بودند يعنى: غايت اينكار آن بود كه موسى براى آنها دشمن و مايه اندوه باشد.

إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ تعليل صدر آيه است يعنى خطا كار و گناهكار بودنشان سبب گرديد كه دشمنشان را در دست خودشان تربيت كردند و آن عقوبتى بود در اثر گناهكار بودنشان.

در مجمع البيان فرموده: «خطأ يخطأ خطاء» آن گاه گويند كه گناه از روى عمد باشد، خاطئ نيز از آنست لفظ «خاطئين» در پنج محل در قرآن مجيد آمده است كه همه به معنى گناهكاران است، به نظر بعضى «خاطئين» در آيه به معنى اشتباه كاران مى باشد، يعنى فرعون و هامان در كشتن بنى اسرائيل اشتباه كار بودند كه به عوض موسى ديگران را كشتند و هم درباره موسى كه به جاى كشتن، او را در آغوش خويش تربيت كردند.

در نقل است كه فرعون و زنش آسيه در محلى نشسته و تماشا مى كردند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 15

كه صندوق را در رود نيل مشاهده كردند. مأموران فرعون صندوق را گرفته پيش فرعون آوردند. معلوم شد كه پسر بچه اى در آن گذاشته

و به آب رها كرده اند.

9- وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.

لا بد زن فرعون به محض ديدن موسى مجذوب شده و به او محبت پيدا كرده است چنان كه در جاى ديگر خطاب به موسى آمده است: وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي طه/ 39. منظور از قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ آنست كه اگر بماند مايه سرور من و تو (فرعون) خواهد بود. لا تَقْتُلُوهُ نشان مى دهد كه دانستند او از بچه هاى بنى اسرائيل است لذا سخت از كشتن او به ميان آوردند عَسى أَنْ يَنْفَعَنا حاكى است كه در سيماى موسى عليه السّلام علامت نجابت و صلابت مشاهده مى شد أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً اشعار مى دارد كه آسيه و فرعون فرزند نداشتند.

وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ جمله حاليه است يعنى زن فرعون شفاعت مى كرد كه او را نكشند و درباره او نفع آينده و اتخاذ ولد را پيش بينى مى كرد در حالى كه آن قوم نمى دانستند اين چه نقشه ايست و عاقبت اين كار چه خواهد بود؟

در مجمع البيان فرموده: آسيه دختر مزاحم از بنى اسرائيل بود، فرعون او را به زنى گرفت، او از نسل انبيا بود بر مؤمنان رحم مى كرد و احسان مى نمود ...

و نيز نقل كرده: چون آسيه گفت: قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ فرعون گفت:

براى تو آرى ولى براى من نه، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: به خدايى كه باو سوگند مى خوريم اگر فرعون اقرار مى كرد كه موسى روشنى چشم او باشد خدا هدايتش مى كرد ولى بعلت شقاوتى كه خدا به او نوشته بود ابا نمود.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 16

10- وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ الميزان فارغ را خالى شدن از خوف و اندوه دانسته است يعنى: در اثر الهام خدا قلب مادر موسى از غم و ترس خالى شد، بقيه آيه، توجيه «فارغا» است، «ان» مخفف از ثقيله است.

لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ از متعلقات لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها مى باشد يعنى اگر بر قلبش استقامت نمى گذاشتيم تا از باور كنندگان به حفظ خدا و الهام خدا باشد، هر آينه نزديك بود كه عمل را افشاء كند و نقشه را به هدر دهد اما إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ كار خودش را كرده بود.

اين سخن در مجمع البيان به لفظ «قيل» نقل شده است، يعنى: گويند قلب مادر موسى خالى از حزن و ترس شد چون به واسطه الهام خدا مى دانست كه پسرش نجات خواهد يافت ولى بعضى گفته اند: «اصبح فؤاد ام موسى فارغا من كل شى ء الا من ذكر موسى» يعنى قلبش از هر چيز جز ياد موسى خالى شد، فقط به موسى مى انديشيد.

11- وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.

از اين آيه معلوم مى شود كه خانواده موسى به دربار فرعون راه و رفت و آمد داشته اند، در آيه بعد خواهيم ديد كه به جمع آنها وارد شد و پيشنهاد دايه را داد. وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ يعنى فرعونيان نمى دانستند او خواهر موسى است و براى چه كار آمده است.

12- وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ.

تحريم در اينجا تكوينى

است، يعنى موسى را طورى كرده بوديم كه پستان تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 17

هيچ زن شيرده را قبول نمى كرد و در دهان نمى گرفت. «من قبل» يعنى پيش از آمدن خواهرش. معلوم مى شود خواهر موسى وقتى به آنجا رسيد كه تصميم گرفته بودند موسى را به عنوان فرزند فرعون نگاه دارند، دايه ها مى آوردند ولى موسى پستان هيچ يك را قبول نمى كرد.

در اين هنگام خواهر موسى مادر خودش را به عنوان دايه پيشنهاد كرد و گفت: من شما را به خانواده اى دلالت مى كنم كه او را براى شما نگاه مى دارند و تربيت مى كنند.

13- فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

در مجمع البيان فرموده: دختر رفت مادرش را آورد، موسى پستان او را قبول كرد، فرعون گفت: چطور شد كه پستان تو را قبول كرد، زن گفت من زنى هستم ... كه شير خواران پستان مرا قبول مى كنند، فرعون از اين جريان شاد شد، در تفسير برهان آمده: فرعون و خانواده اش مادر موسى را احترام كرده و گفتند: اين فرزند را براى ما تربيت كن، آنچه به خواهى به تو مى دهيم.

«لتعلم» به معنى يقين با مشاهده و عين اليقين است، «وعد اللَّه» همان الهام إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ است، آن گاه فرموده: اما بيشتر مردم كه اهل ايمان نيستند به وعده خدا اطمينان ندارند با آنكه اين عمل نشان داد كه وعده خدا تخلف ناپذير است از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: آب انداختن موسى و و برگشت او به مادرش سه روز طول كشيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 18

نكته ها

آيه وَ نُرِيدُ

أَنْ نَمُنَّ ...: گفتيم كه آيه وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ حكايت حال ماضى است، ظهورش آن نيست كه خدا پيوسته چنين اراده را مى كند، بلكه مستضعف بايد خودش قيام كند، آنهم در راه خدا قيام كند و براى گرفتن حق خود قيام كند، خدا او را يارى خواهد فرمود. اما در اينجا رواياتى هست كه بايد بررسى شوند.

1- در مجمع البيان فرموده: بطور صحيح از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود: به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد دنيا بعد از مخالفت و عداوت به طرف ما بر مى گردد مانند برگشتن ناقه بد خلق به طرف بچه اش، سپس آيه وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ را تلاوت فرمود: «

قال و الذى فلق الحبة و برء النسمة لتعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس على ولدها و تلا عقيب ذلك و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض

». 2- ايضا نقل فرموده: «

عن ابى الصباح الكنانى قال نظر ابو جعفر عليه السّلام الى ابى عبد اللَّه عليه السّلام فقال هذا و اللَّه من الذين قال اللَّه تعالى و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ...

». 3- در تفسير برهان از مفضل بن عمر نقل مى كند. شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به على و حسن و حسين عليهم السلام نگاه كرد و گريست و فرمود:

«انتم المستضعفون بعدى»

مفضل گويد: گفتم: يا بن رسول اللَّه معنى اين سخن چيست؟ فرمود: يعنى شما بعد از من امامان هستيد، خدا فرموده: وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ ... الْوارِثِينَ اين آيه تا روز قيامت در ما اهل بيت

جارى است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 19

ناگفته نماند: اينها همه از باب تطبيق است چنان كه فرمود:

«فهذه الاية فينا جارية الى يوم القيامة»

و گرنه آيه در بيان حال ماضى است.

وحى در قرآن مجيد و اقسام آن:

در رابطه با آيه وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى ... لازم است موارد استعمال كلمه وحى را در قرآن مجيد بررسى نمائيم: لفظ وحى كه به معنى تفهيم خفى و اشاره سريع است مورد متعارف آن درباره انبيا است كه خداوند فرمانها و كلمات خويش را به وسيله وحى بر آنها عليهم السّلام تفهيم مى فرمايد، ولى اين لفظ در غير انبيا نيز به كار رفته است:

اول درباره انسانهاى غير پيغمبر: نظير: وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى ... كه گذشت، از اين وحى به الهام تعبير مى كنند كه گاهگاهى است، اما وحى پيامبران مداوم است، شايد در آيه: وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي مائده/ 111 نيز چنين باشد.

دوم: در حشرات است، نظير: وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ «نحل/ 68، مراد از آن ظاهرا تفهيم غريزى و فطرى است كه خدا به او صنعت عسل سازى را آموخته است، مى تواند بالاتر از يك انسان متخصص اينكار را انجام بدهد، اما ديگران نمى توانند.

سوم: در جمادات. نظير: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها .../ 12، اگر در اين آيه، سماء ظرف وحى باشد قهرا مراد از وحى القاء و ايجاد آثار است يعنى: در هر آسمان امر و خصوصيات آن را در آن القاء و ايجاد كرد. الميزان اختيار كرده كه «اوحى

فى كل سماء امرها الى الملائكة» است يعنى در هر آسمان و كار آن را به ملائكه اى كه در آن ساكن هستند وحى فرمود. به نظر نگارنده وجه اول قويتر است و اللَّه العالم. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 20

يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها زلزال/ 5، آيه درباره سخن گفتن و خبر دادن زمين در روز قيامت است، وحى به معنى تفهيم ذاتى است.

چهارم: در قرآن مجيد وحى درباره انسانها و شياطين به كار رفته كه از موضوع بحث خارج است، در آنها نيز به معنى تفهيم مى باشد. نظير: إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ ... انعام/ 121. و نظير. فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا مريم/ 11، وقتى كه زبان زكريا به طريق اعجاز بند آمد. به مردم اشاره كرد كه خدا را تسبيح گويند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 21

[سوره القصص (28): آيات 14 تا 21]

اشاره

وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (14) وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فِيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ (15) قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (16) قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ (17) فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ (18)

فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً

فِي الْأَرْضِ وَ ما تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ (19) وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ (20) فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (21)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 22

14- موسى چون به جوانى رسيد و بر كار خود مسلط شد به او تشخيص و علم بخصوصى داديم، نيكوكاران را اين چنين پاداش مى دهيم.

15- در وقت غفلت اهل شهر، وارد آن شهر گرديد، در آنجا دو مرد را يافت كه با هم جنگ مى كردند، اين از گروه موسى و اين از دشمنش بود، آنكه از پيروان موسى بود از وى بر عليه آن ديگرى كمك خواست، موسى مشتى بر او زد و او را كشت، گفت: اين از كار شيطان است كه او آشكارا دشمن و گمراه كننده است

16- گفت: پروردگارا من بر خود ظلم كردم مرا چاره كن، خدا به او چاره كرد كه او آمرزنده و رحيم است.

17- گفت پروردگارا به سبب نعمتى كه به من داده اى عهد مى كنم كه يار مجرمين نباشم.

18- در آن شهر ترسان و در حالت انتظار روز كرده ناگاه آنكه ديروز از او كمك خواسته بود يارى مى خواست، موسى به او گفت تو گمراه آشكارى.

19- چون خواست آنكه را كه دشمن هر دو بود بگيرد، گفت: اى موسى مى خواهى مرا بكشى چنان كه ديروز يك نفر را كشتى؟! نمى خواهى مگر آنكه در روى زمين ستمگرى باشى و نمى خواهى كه از مصلحان باشى.

20- مردى از دورترين محل آن شهر شتابان آمد و گفت: اى موسى در باريان فرعون مشورت مى كنند تا تو

را بكشند، از اين شهر خارج شو، من از خير خواهان تو هستم.

21- موسى ترسان و محتاط از آنجا خارج شد و گفت: پروردگارا مرا از قوم ظالم نجات بده.

كلمه ها

اشد: جوانى و نيرومندى. گويند: آن از هيجده سالگى شروع مى شود چنان كه در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است.

استوى: يعنى بر كار خود مسلّط شد. استواء اگر با «على» باشد به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 23

استقرار يافتن و بر قرار شدن باشد مثل: «استوت على الجودى» يعنى كشتى بر جودى استقرار يافت و اگر با «الى» باشد به معنى توجه و قصد و رو كردن آيد.

شيعته: شيعه در آيه به معنى فرقه و گروه است «شيعة الرجل: اتباعه و انصاره»، شيع (بفتح اوّل) به معنى آشكار شدن و شياع به معنى پيروى كردن است.

وكزه: وكز: زدن و انداختن. با مشت زدن را نيز گويند.

ظهير: كمك و ياور. آن از «ظهر» به معنى پشت است.

يترقب: «ترقب»: انتظار. راغب آن را احتراز گفته است «يترقب» يعنى انتظار پى آمد را مى كشيد.

يستصرخه: صراخ و صريخ: صيحه شديد. يارى طلبيدن، يارى كردن استصراخ يارى خواستن غوى: گمراه و آنكه در راه هلاكت است. غى و غواية: رفتن به راه هلاكت.

يبطش: بطش: گرفتن به شدت. چنان كه در مجمع، صحاح و قاموس گفته است.

اقصى: دورتر. قصو (بر وزن عقل): دورى. «قصا المكان قصوا: بعد» قصى: دور: اقصى: دورتر.

ملاء: جماعت اشراف كه هيبت و شوكت آنها قلوب را پر مى كند آن از مل ء (بر وزن عقل) به معنى پر كردن است، به معنى مطلق جماعت نيز آيد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 24

يأتمرون: امر: فرمان.

ايتمار: قبول امر و مشورت. «يأتمرون»: مشورت مى كنند.

شرحها

در بخش دوم از حالات موسى عليه السّلام، در اين آيات مى خوانيم: موسى چون به حالت جوانى رسيد، خدا او را تشخيص و علم بخصوصى داد، روزى به وقت خلوت، وارد شهر شد، ديد دو نفر با هم دعوا مى كنند، يكى اسرائيلى و از قوم موسى بود و ديگرى قبطى و از مردم مصر، اسرائيلى موسى را به يارى طلبيد موسى مشتى بر مرد قبطى زد و او بمرد.

موسى از اين پيشامد ناراحت شد و فرمود: اين مخاصمه كار شيطان است كه مرا به اين جريان كشانيد. خدايا من خودم را به زحمت انداختم، چاره ام فرماى خدا درخواست او را قبول كرد.

موسى شب را در انتظار پيشامد به روز آورد، صبح كه در شهر مى گرديد ديد مرد اسرائيلى ديروز، با شخص ديگرى گلاويز شده و از موسى يارى مى خواهد، موسى به او گفت: تو مرد گمراهى هستى هر روز دردسر ايجاد مى كنى بعد خواست به او كمك كند ولى مرد اسرائيلى از ملامت موسى گمان كرد كه موسى مى خواهد اين دفعه نيز او را بكشد، لذا گفت: موسى مى خواهى مرا بكشى چنان كه ديروز يك نفر را كشتى؟

مرد اسرائيلى از اين سخن دانست كه اسرائيلى مقتول به دست موسى كشته شده است، جريان را به فرعون خبر داد، در آن هنگام مردى كه از دور شتابان مى آمد خودش را به موسى رسانيد و گفت: درباريان فرعون براى كشتن تو جلسه مشورت تشكيل داده اند، فرار كن. موسى پا به فرار گذاشت و از خدا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 25

خواست كه او را از شر ظالمان نجات بدهد.

14-

وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ.

حكم و علم هر دو نكره است يعنى به او تشخيص بخصوص و علم بخصوصى داديم، مراد از حكم، تشخيص حق از باطل است چنان كه در سوره انبياء آيه 74 و 79 گذشت آيه فوق همان آيه 22 از سوره يوسف است كه فقط كلمه «و استوى» ندارد.

نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ حاكى است كه خداوند اين تشخيص و علم را در عوض نيكوكار بودن عطا مى كند» همان حكم و علم بود كه موسى را ضد كاخ نشين ببار آورد با آنكه در كاخ تربيت شد اين حُكْماً وَ عِلْماً درباره پيامبران ديگر نيز آمده است.

15- وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فِيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ:

معلوم مى شود كه قصر فرعون خارج از شهر بوده كه موسى از كاخ فرعون خارج شده و داخل شهر گرديده است، وقت غفلت موقعى است كه مردم به استراحت مشغول هستند و كارها تعطيل است، مانند وقت ظهر و مانند آن هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ بيان حال گذشته است گويى كسى در آنجا ايستاده و نشان مى دهد.

فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ.

معلوم مى شود كه، از بنى اسرائيل بود موسى روشن شده بود فَقَضى عَلَيْهِ يعنى كار را بر او تمام كرد و او را كشت، گويند موسى به مرد مصرى گفت، تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 26

دست از او بردار، او قبول نكرد موسى مشتى بر سينه او نواخت كه با آن

ضرب بمرد، و چون مشت او به قتل مصرى انجاميد، موسى از اين پيشامد ناراحت شد و گفت: اين از كار شيطان بود كه مرا چنين گرفتار كرد.

پر روشن است كه قتل عمدى نبود و موسى كه چنين قصدى نداشت از بروز واقعه ناراحت شد، ناگفته نماند: گشتن قبطى در چندين جا از قرآن كريم مطرح شده و در هيچ محل، خدا موسى را در اين عمل محكوم نكرده است.

مثلا در يك محل ميفرمايد: وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ طه/ 40 و در جاى ديگر موسى به خدا عرض مى كند وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ شعراء/ 14، موسى خود را گناهكار نمى داند بلكه مى گويد: فرعونيان آن را گناه مى دانند و در اين سوره خواهيم خواند كه به خدا عرض مى كند قالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ 33، باز خدا او را محكوم نمى كند و گناهكار نمى داند. زيرا موسى از يك اسرائيلى مظلوم يك كافر ظالم را دفع كرده است.

ناگفته نماند هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ شامل مخاصمه و قتل قبطى هر دو است يعنى اين مخاصمه كه منجر به قتل شد از كار شيطان بود. در الميزان فرموده:

كار موسى گر چه گناه نبود ولى شيطان گاهى با وسوسه انسان را به گناه و گاهى به خلاف مصلحت وا مى دارد و به زحمت مى اندازد، لذا آن را نيز به شيطان نسبت داده است زيرا كه شيطان كه دشمن انسان و گمراه كننده آشكار است.

16- قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ در بالا گفته شد كه كشتن قبطى قتل خطا بود، گناه نبود، پس منظور

از تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 27

«ظلمت» گناه نيست بلكه به زحمت انداختن است يعنى» خدايا من با كشتن قبطى خودم را به زحمت انداختم، فرعون بر من نخواهد بخشود و گرفتارم خواهد كرد. «فغفر له» استجابت دعاى اوست، ظاهرا موسى در حين دعا كردن ندانست كه خدا دعاى او را اجابت كرده است، اما وقتى كه در مدين به نزد شعيب عليه السّلام رسيد و او به موسى گفت: لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ دانست كه خدا دعاى او را قبول كرده است، در آيه ديگر قبول دعاى او به لفظ. نجات آمده است وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ.

در مجمع البيان فرموده: اين اعتراف به ظلم و سؤال مغفرت مانند قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ اعراف/ 23 است.

17- قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ.

اين سخن عهدى است از موسى كه ياور و كمك گناهكاران و فرعونيان نخواهد بود، گويى اين سخن را در اينجا بدان جهت گفته كه احساس كرده تربيت در خانه فرعون او را اشرافى به بار نياورده بلكه ضد فرعون و يار مظلومان شده است و با قدرتى كه داشته توانسته است قبطى را با مشتى بكشد. على هذا مراد از أَنْعَمْتَ عَلَيَّ همان حُكْماً وَ عِلْماً است كه گذشت و نيز نيرومندى و توانايى اوست، گر چه مى شود آن را نجات از كشته شدن و امثال آن نيز دانست «1» الميزان نعمت را ولايت الهيه دانسته، آن وقت آياتى را كه در شأن پيامبران بعد از مبعوث شدن است نقل مى كند، با آنكه موسى در آن

وقت هنوز مبعوث نشده بود، اگر مراد از ولايت الهيه در حد «علما و حكما» باشد كه گفته شد، در

__________________________________________________

(1) در تفسير صافى فرموده: «بما انعمت على من القوة حتى قتلت رجلا بوكزة». [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 28

اينصورت اشكالى نخواهد داشت.

باء در بِما أَنْعَمْتَ اگر براى سبب باشد معنايش چنين مى شود: پروردگارا به سبب نعمتى كه به من عطا فرموده اى قول مى دهم و عهد مى كنم كه ياور گناهكاران نباشم و اگر براى قسم باشد معنايش چنين است: سوگند به نعمتت خودم را مراعات مى كنم و هرگز كمك بدكاران نمى شوم در اينصورت جواب قسم محذوف است «بما انعمت على لاتقين فلن اكون ظهيرا».

18- فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ.

معلوم مى شود كه موسى ديگر به كاخ فرعون باز نگشته و در حالت انتظار كه نتيجه قتل قبطى چه خواهد شد شب را در شهر بروز آورده است، صبح كه از منزل بيرون شده بود ديد، مردى كه ديروز با آن قبطى نزاع مى كرد، با شخص ديگرى گلاويز شده و از موسى كمك مى خواهد.

موسى فرياد كشيد: تو آشكارا و بى شك گمراهى. با اين همه فشار فرعونيان بر اسرائيلى ها، هر روز يك معركه به وجود مى آورى. با وجود آن باز خواست مرد اسرائيلى را كمك نمايد.

19- فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ.

قول اكثر مفسران آنست كه فاعل «قال» مرد اسرائيلى است موسى خواست مرد قبطى را بگيرد تا اسرائيلى خلاص شود، ولى او از ملامت موسى پنداشت كه موسى مى خواهد ايندفعه او را

بزند لذا فرياد كشيد: ديروز يك نفر را كشتى امروز نيز مى خواهى مرا بكشى مرد قبطى از اين سخن دانست كه قاتل قبطى ديروز، موسى است، پيش فرعون رفت و جريان را خبر داد فرعون به فكر تعقيب موسى شد (از مجمع البيان) در روايت عيون اخبار الرضا عليه السّلام نيز چنين تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 29

است، حسن نامى از مفسران گويد: فاعل «قال» مرد قبطى است زيرا مشهور شده بود كه موسى يك نفر از فرعونيان را كشته است اما اين قول قابل اعتناء نيست.

إِنْ تُرِيدُ إِلَّا أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ.

بقيه قول مرد اسرائيلى است كه گفت: كارت نشان مى دهد كه مى خواهى يكى از ستمگران و آدمكشان باشى.

20- وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: آن مرد، مؤمن آل فرعون عمو زاده فرعون بود، لفظ أَقْصَى الْمَدِينَةِ حاكى است كه قصر فرعون در خارج و دورترين محل شهر بوده، آن مرد مؤمن در آنجا از جلسه مشورت كه تشكيل شده بود.

اطلاع يافت، و خود را شتابان به موسى رسانيد.

21- فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

«منها» راجع است به مدينه، معلوم مى شود در حال خروج احتراز مى كرد كه مبادا گرفتار شود نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ حاكى است كه در قتل قبطى خود را مقصر نمى دانسته است.

از رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي ...- رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ- رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ روشن مى شود كه آن حضرت در درجه اعلايى از توحيد بوده است چنان كه

اين مطلب بعدها نيز خواهد آمد مانند عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ- رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ- وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ آرى آنكه مشمول آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً است بايد چنين باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 30

[سوره القصص (28): آيات 22 تا 28]

اشاره

وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ (22) وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ (23) فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (24) فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (25) قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ (26)

قالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ وَ ما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (27) قالَ ذلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ (28)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 31

22- و چون به طرف مدين رو كرد، گفت: اميد آن دارم كه خدايم به راه راست مدين هدايتم كند.

23- و چون به آب مدين رسيد، ديد گروهى از مردم به مواشى خود آب مى دهند و در كنار آنها دو نفر زن ديد كه گوسفندان خويش را از آب خوردن مانع مى شدند گفت چرا چنين مى كنيد؟ گفتند: تا چوپانان مواشى

خود را بر نگردانند ما به گوسفندان خود آب نمى دهيم پدر ما پير بزرگى است.

24- به خاطر آن دو گوسفندانشان را آب داد، آن گاه به سايه برگشت و گفت خدايا من به آنچه از خير به من داده اى محتاجم.

25- يكى از آن دو دختر نزد موسى آمد و گفت: پدرم تو را مى خواند تا مزد آب دادنت را بدهد، چون موسى پيش او آمد، و ماجرايش را حكايت كرد، او گفت: مترس از قوم ستمگر نجات يافتى.

26- يكى از آن دو دختر گفت: پدرم اين جوان را اجير كن، بهترين كسى كه اجير گرفته اى قوى و امين است.

27- او گفت: من مى خواهم يكى از اين دو دخترانم را به نكاح تو در آورم كه هشت سال اجير من باشى اگر ده سال تمام كردى به اختيار تو است. نمى خواهم بر تو سخت گيرم، انشاء اللَّه مرا از شايستگان خواهى يافت.

28- موسى گفت: اين شرط ميان من و تو است، هر كدام از دو مدت را اتمام كردم اجبارى بر من نخواهى داشت، خدا بر آنچه مى گوئيم ناظر و وكيل است.

كلمه ها

تلقاء: جهت و طرقى كه در مقابل است «جلس تلقاء فلان» يعنى مقابل او نشست در اين مثال ظرف مكان آمده است.

مدين: نام شهرى (يا محلى) بود كه شعيب عليه السّلام بر اهل آنجا مبعوث گرديد هاكس در قاموس كتاب مقدس آن را مديان نوشته و تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 32

گويد: به قولى زمين مديان از خليج عقبة تا به مو آب و كوه سينا امتداد داشت. در فرهنگ قصص قرآن آمده: محل اين شهر در شرق عقبه است، مردم آن عرب و

از اولاد اسماعيل عليه السّلام بودند، نام آن شهر اكنون معان است. نگارنده گويد: معان در حال حاضر يكى از استانهاى مملكت اردن مى باشد، گويند:

فاصله آنجا تا مصر هشت شبانه روز راه بود و جزء مملكت مصر نبود.

تذودان: يعنى گوسفندان خود را از آب خوردن و مخلوط شدن به گوسفندان ديگر منع مى كردند. ذود: طرد و دفع كردن «ذاده عنه ذودا:

طرده و دفعه»، خطبكما: خطب (بر وزن عقل: كار بزرگ كه در آن تخاطب بسيار مى شود چون معناى اولى روبرو سخن گفتن است.

يصدر: فعل صدر چون با «عن» آيد معنى رجوع مى دهد يُصْدِرَ الرِّعاءُ يعنى چوپانها گوسفندان خود را برگردانند (از باب افعال).

رعاء: جمع راعى بمعنى چوپان است، همچنين است رعاة.

شيخ: پير. «الشيخ: من استبانت فيه السن و ظهر عليه الشيب».

قصص: (بر وزن شرف): سرگذشت و قصه گويى. مصدر و اسم هر دو آمده است، على هذا آن مفرد است ولى راغب آن را جمع قصه به معنى «اخبار» مى داند.

حجج: سالها. مفرد آن حجه، علت اين تسميه خواهد آمد.

عدوان: تجاوز. عدو (بر وزن عقل) به معنى تجاوز است اگر با قلب باشد تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 33

عدوات گويند، اگر در راه رفتن باشد عدو (دويدن) نامند و اگر در عدم رعايت عدالت باشد عدوان گويند.

شرحها

در بخش سوم از ماجراى موسى عليه السّلام در اين آيات مى خوانيم، موسى از مصر خارج شده، به طرف «مدين» به راه افتاد و گفت. اميد آن دارم كه خدايم به راهى كه نجاتم دهد هدايت فرمايد، چون به نزديكى آب مدين رسيد، ديد جمعى به گوسفندان خويش آب مى دهند، دو نفر زن نيز كه در آنجا هستند از

آب خوردن گوسفندان خود مانع مى شوند.

موسى از كار آن دو زن پرسيد، گفتند ما بعد از آنكه چوپانان گوسفندان خويش را بردند، به گوسفندان خود آب مى دهيم پدرمان پير بزرگوارى است كه خود قدرت آب دادن گوسفندان را ندارد، موسى به گوسفندان آنها آب داد سپس در سايه اى نشست.

دختران بعد از بردن گوسفندان خود، جريان را به پدرشان گفتند.

آن مرد كه شعيب عليه السّلام بود، در پى موسى فرستاد، يكى از دختران او كه آثار حيا و عفت از راه رفتن وى عيان بود، پيش موسى آمد و گفت: پدرم تو را مى خواند تا مزد تو را بدهد كه گوسفندان را آب دادى.

موسى به خدمت شعيب رسيد، ماجراى خويش را بگفت، شعيب فرمود:

مترس از قوم ظالم نجات يافته اى، اينجا جزء مملكت فرعون نيست تا تو را تعقيب نمايد، يكى از دختران گفت: پدر جان اين جوان را اجير كن كه هم امين است و هم نيرومند.

شعيب فرمود: من مى خواهم يكى از اين دو دختر را به ازدواج تو تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 34

در آورم بشرط آنكه هشت سال بر من اجير باشى و اگر به ده سال رسانى با اختيار تو است، من نمى خواهم تو را اذيت كنم، انشاء اللَّه خواهى ديد كه آدم شايسته اى هستم. موسى گفت: اين ميان من و شما باشد، هشت سال يا ده سال خدمت كنم حرفى بر من نخواهى داشت، بدينسان موسى وارد خانه شعيب شد و داماد او گرديد.

22- وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ.

نمونه گفتار يك انسان موحد است كه توجه به خدا دارد و استعانت از خدا مى كند، سواء

السبيل وسط راه است، الميزان فرموده: سياق نشان مى دهد كه موسى قاصد مدين بود ولى راه را نمى دانست، لذا از خدا اميد داشت كه به راه مدين هدايتش نمايد.

23- وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ.

ورود به معنى اشراف و نزديك شدن است چنان كه در وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها ... مريم/ 81 گذشت، موسى چون ديد آن دو دختر از آب خوردن يا از مختلط شدن گوسفندان خويش مانع مى شوند، اينكار نظر او را جلب كرد و رو به دختران كرد:

قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ.

يعنى موسى گفت اينكار چيست، چرا گوسفندان را منع مى كنيد؟

بعضى ها «يصدر» را بفتح اول و ثلاثى خوانده اند يعنى: تا چوپانان بر گردند.

احتمال دارد مراد از كبير «كبير القدر» و يا اشاره به شدت پيرى باشد كه قدرت ندارد خودش به گوسفندان آب بدهد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 35

24- فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ.

يعنى براى كمك به آنها به گوسفندان آنها آب داد، آن گاه براى استراحت به سايه اى رفت، باز ملاحظه مى شود كه به خدا توجه مى كند، و او را مى خواند.

الميزان نظر مى دهد كه مراد از ما در «لما» نيرومندى و قدرت بدنى موسى است يعنى خدايا من به اين توانايى كه به من نازل كرده اى كه توانستم قبطى را بكشم، اينهمه راه را پياده بيايم، گوسفندان اينها را آب دهم، محتاجم، لازمه اين آنست كه خدايا به من طعام برسان تا بخورم و تواناييم از دستم نرود.

در برهان از

امام صادق عليه السّلام نقل شده:

قال سئل الطعام.

25- فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا.

معلوم مى شود كه دختران بعد از برگشتن جريان را به شعيب عليه السّلام گرفته اند و او يكى از آنها را فرستاده تا موسى را به خانه وى دعوت كند تا مزدى در مقابل آب دادن به او بدهد، نكره آمدن «استحياء» براى تفخيم است يعنى عفت كامل. ما در «ما سقيت» براى مصدر است يعنى «اجر سقيك لنا».

فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

بدين ترتيب هر سه دعاى موسى مستجاب شد، و آن سه عبارت بودند از رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ- عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ- رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ، مدين خارج از مملكت مصر بود، فرعون نمى توانست او را در مدين تعقيب نمايد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 36

26- قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ.

دختر توانايى او را در كشيدن دلو و آب دادن ديده بود، ظاهرا امين بودن او را در رفتار با آن دو دانسته بود، در الميزان از تفسير قمى نقل شده: از كجا دانستى كه قوى و امين است، گفت: قوت او را از كشيدن دلو و آب دادن دانستم و دليل امانتش آنست كه به من گفت: تو عقب بمان راه را به من نشان بده من از قومى هستم كه به پشت زنان نگاه نمى كنيم، دانستم كه او امين است.

إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ ... سبب در جاى مسبب است يعنى او را اجير كن كه قوى و امين است، بهترين

كه بخواهى اجير كنى آنست كه قوى و امين باشد نقل شده دختر بزرگ شعيب اسمش صفوره بود كه براى خواندن موسى رفت و همان بود كه موسى او را به زنى گرفت، اسم دختر ديگر «ليا» بود، و گويند اسم دختر بزرگ صفراء و دختر كوچك صفيراء بود.

27- قالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ.

به دنبال پيشنهاد دختر شعيب راجع به اجير كردن موسى، شعيب به موسى پيشنهاد كرد كه يكى از دختران خويش را به عقد او در آورد در مقابل، هشت سال اجير شعيب باشد.

اين سخن عقد خواندن نبود. فقط يك پيشنهاد بود. به دليل آنكه دخترى كه بنا بود عقد شود در اين سخن تعيين نشده است در اينجا چند مطلب هست:

اول: كلمه «تاجرنى» به معنى «اجير شوى به من» است در كشاف گويد: تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 37

گويند: «اجرته اذا كنت له اجيرا» بعضى گفته اند كه اجر به معنى پاداش باشد.

يعنى اجر بدهى به من چوپان بودن هشت سال را.

دوم: ظهور آيه در آنست كه اجير بودن مهر آن دختر بوده است، بايد دانست اين در شريعت اسلام جايز نيست، زيرا مهر ملك طلق زن است در كافى و فقيه از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمود:

امروز در اسلام نكاح به اجاره حلال نيست كه كسى بگويد: فلان مدت براى تو كار مى كنم كه در مقابل خواهرت يا دخترت را به من تزويج كنى تا فرمود:

«هو حرام لانه ثمن رقبتها و هى احق بمهرها» «1».

و نيز از حضرت صادق عليه السّلام

نقل شده: كه موسى عليه السّلام مى دانست كه آن مدت را زنده مى ماند و بشرط خود وفا مى كند.

سوم مراد از «حجج» سالهاست كه در آن روزگار سال را حجه مى گفتند به دليل آنكه هر سال يك بار به حج مى رفتند. در تفسير عياشى از حلبى نقل شده كه از امام صادق عليه السّلام سؤال شد آيا پيش از بعثت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به حج مى رفتند؟ فرمود: آرى، تصديق آن در قرآن قول شعيب است كه در تزويج موسى گفت: عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ، نگفت «ثمانى سنين» (الميزان).

چهارم: فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ يعنى در اتمام ده سال اجبارى ندارى، شرط من تا هشت سال است اگر ده سال خدمت كردى خانه ات آباد:

وَ ما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ.

اطمينانى است به موسى كه قصد فشار تو را ندارم بلكه مى خواهم كمك من باشى، خواهى ديد كه از نيكانم.

__________________________________________________

(1) از تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 38

28- قالَ ذلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ.

لفظ «ذلك» اشاره است به شرط كردن خدمت هشت سال و اضافه دو سال به اختيار، يعنى اين ميان من و تو است. هيچ يك حق تخلف نداريم وانگهى اگر هشت سال خدمت كردم نمى توانى به ده سال مجبورم كنى و اگر ده سال كردم نمى توانى از زيادت بر هشت سال منعم نمايى، خدا وكيل ماست در اين شرط گويى آوردن «وكيل» براى كثرت تاكيد سخن است زيرا وكيل شاهد بودن را نيز لازم گرفته است ولى عكس آن، چنين نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 8،

ص: 39

[سوره القصص (28): آيات 29 تا 35]

اشاره

فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (29) فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (30) وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ (31) اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ (32) قالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ (33)

وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ (34) قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 40

29- چون موسى مدت معين را تمام كرد، با خانواده خويش رهسپار شد، در كرانه كوه آتشى ديد، به خانواده اش گفت: درنگ كنيد، من آتشى ديدم شايد از آن خبرى بياورم يا قسمتى از آتش بياورم تا گرم شويد.

30- چون به نزد آتش آمد، از طرف راست وادى در آن قطعه مبارك از درخت ندا شد:

اى موسى منم اللَّه پروردگار مخلوقات.

31- عصايت را بيانداز (انداخت در دم مار شد) چون ديد كه چون مار كوچكى به شدت حركت مى كند پشت كنان فرار كرد و به عقب برنگشت (خطاب رسيد) اى موسى برگرد، نترس تو از ايمنانى.

32- دستت را به گريبانت داخل كن، سفيد و بدون

عيب خارج مى شود، طرف خويش را از ترس بر خودت جمع كن، اينها دو برهان هستند از خداى تو براى فرعون و اشراف او، كه آنها قومى فاسقند.

33- گفت: پروردگارا من يك نفر از آنها را كشته ام مى ترسم مرا بكشند.

34- برادرم هارون از من گوياتر است. او را با من كمك بفرست تا مرا تصديق كند، مى ترسم مرا تكذيب نمايند.

35- خدا گفت: بازويت را با برادرت نيرومند مى كنيم و براى شما غلبه مى دهيم. به سبب آيه هاى ما به شما نمى رسند، شما و پيروان شما پيروزيد.

كلمه ها

آنس: انس (بر وزن قفل): الفت. ايناس: ديدن. دانستن «آنس»:

احساس كرد، مشاهده كرد.

امكثوا: مكث به قول راغب توقف توأم با انتظار است «امكثوا»: توقف كنيد. منتظر بمانيد.

جذوة: شعله. تكه بزرگ از هيزم كه در آن آتش هست چنان كه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 41

طبرسى فرموده اقرب الموارد گويد: «الجذوة: الجمرة الملتهبه».

تصطلون: اصطلاء: گرم شدن، «تصطلون» گرم مى شويد.

شاطئ: كنار. جانب «شاطئ الوادى: جانبه».

بقعة: محل. قسمتى از زمين. در قاموس گويد: تكه اى از زمين كه در هيئت زمين مجاور نيست.

تهتز: هز: تكان دادن. حركت دادن. اهتزاز حركت كردن، راغب حركت و تكان شديد گويد.

جان: طبرسى مار كوچك، صحاح مطلق مار، اقرب الموارد مار سفيد و سياه چشم بى آزار كه اغلب در خانه ها يافت مى شود گفته است.

لم يعقب: يعنى: برنگشت. تعقيب برگشتن بعد از فرار است.

اسلك: يعنى: داخل كن. سلك: داخل كردن.

جيب: گريبان.

جناح: بال. دو طرف شى ء را دو جناح آن گويند. مراد از آن در آيه شايد دست باشد.

رهب: ترس. «الرهبة و الرهب: مخافة مع تحرز و اضطراب».

ردء: يار و يارى. اسم و مصدر هر دو آمده است. راغب گويد:

ردء آنست كه براى يارى در پى ديگرى باشد.

نشد: شد: بستن و محكم كردن «نشد» محكم مى كنيم.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 42

شرحها

در بخش چهارم از ماجراى موسى عليه السّلام در اين آيات مى خوانيم كه: چون موسى خدمت خود را به پايان رسانيد با خانواده خويش، بطرف مصر راه افتاد چون به وادى سينا رسيد از دور آتشى ديد، به خانواده اش فرمود: من آتشى از دور ديدم، منتظر باشيد تا آتشى براى شما بياورم كه گرم بشويد.

موسى چون به آنجا آمد از درخت صدايى برخاست: اى موسى منم پروردگار جهانيان، موسى عصايت را بيانداز، عصا را انداخت در دم مار بزرگى شد كه بشدت حركت مى كرد، موسى از وحشت پا به فرار گذاشت. خطاب رسيد:

موسى برگرد و نترس تو ايمنى، دستت را در گريبان خود فرو بر، خواهى ديد كه سفيد و نورانى است بى آنكه معيوب باشد.

با اين دو معجزه پيش فرعون و درباريانش برو كه آنها فاسقند، موسى گفت: پروردگارا من يك نفر از آنها را كشته ام مى ترسم مرا بكشند برادرم هارون از من فصيحتر است او را با من بفرست تا مرا تصديق كند مى ترسم تكذيبم نمايند. خطاب رسيد بازوى تو را با برادرت قوى مى كنيم و شما و پيروان شما را پيروزى مى دهيم.

29- فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً.

اين جريانها مكرر در سوره هاى اعراف، طه، نمل و غيره گذشت در مجمع از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه موسى عليه السّلام خدمت ده سال را تمام كرد، طور ظاهرا مطلق كوه است نه نام كوه بخصوصى، ظاهرا نام اصلى آن كوه «حوريب» باشد كه

در دعاى سمات و تورات آمده است. ابو بصير از حضرت باقر صلوات تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 43

اللَّه عليه نقل كرده:

موسى با خانواده اش به طرف بيت المقدس رهسپار شد، شبانه راه را گم كرد و از دور آتشى ديد.

لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ.

آوردن خبر، دليل گم كردن راه است. «تصطلون» شاهد سرد بودن هوا مى باشد «آتيكم» ظاهرا صيغه متكلم است.

30- فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ.

اين يكى از راههاى سه گانه است كه خداوند با بندگان خود سخن مى گويد و به آنها وحى مى فرستد، اولى وحى و انداختن در قلب پيامبر است دومى ايجاد صدا و شنيدن پيامبر، چنان كه در اين آيه است سومى فرستادن جبرئيل و رساندن پيام به وسيله او. در سوره شورى آيه 51 چنين آمده است:

وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ غرض از مِنْ وَراءِ حِجابٍ همان ايجاد صدا و شنيدن پيامبر است.

از آيه مورد تفسير معلوم مى شود اولا صدا بلند بوده است زيرا نداء صداى بلند است ثانيا صدا از درخت معينى كه در آنجا بوده برخاسته است و ندا به اين صورت آغاز شده: يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ مبارك بودن بقعة به علّت تشرف با وحى بوده است در سوره طه آمده كه موسى مأمور به در آوردن نعلين شد: فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً/ 12.

31- وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ

لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 44

ادامه وحى است در سوره طه/ 20 خوانديم فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى از اين معلوم مى شود كه بمحض انداختن، عصايش مبدل به مار گرديده است على هذا كَأَنَّها جَانٌّ تشبيه در سرعت حركت است نه تشبيه شى ء بنفس يعنى:

«فالقا لها فصارت حية عظيمة فلما رآها تهتز كانها جان ولى مدبرا».

وَلَّى مُدْبِراً يعنى پشت كنان برگشت، اگر «مدبرا» نبود معنى «ولى» كاملا روشن نمى شد، معلوم است كه ديدن چنان منظره اى موسى را به وحشت انداخته اگر ديگران مى بودند قالب تهى مى كردند بقيه آيه در سوره نمل آيه 10 ديده شود، راجع به معجزه در سوره بقره آيه 50 سخن گفته ايم.

32- اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ.

لفظ «تخرج» جواب شرط محذوف است يعنى: «ان ادخلت تخرج بيضاء» در سورة نمل/ 12 آمده: وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ آيه صريح است در اينكه دست موسى سفيد و نورانى خواهد شد بى آنكه معيوب باشد در تورات سفر خروج باب چهارم آيه ششم آمده است: خدا فرمود دستت را در گريبان خود داخل كن، چون داخل كرد دستش برص گرفت و مانند برف گرديد على هذا مِنْ غَيْرِ سُوءٍ ظاهرا رد بر تورات فعلى است.

درباره وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ در مجمع البيان چند قول نقل شده است. اول: دستت را از ترس بر سينه ات بگذار، چون وقت ديدن مار او را ترس گرفت خدا فرمود: اينكار را بكن تا ترس از تو برود، امّا اين بعيد است چون با آمدن دستور اسْلُكْ يَدَكَ

ديگر كلام عوض شده است.

دوم: اين سخن كنايه از جدى بودن در مأموريت است يعنى در فرمان خود جدى باش و خوف را بر خودت راه مده، منظور گذاشتن دست بر سينه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 45

نيست مثلا آن گاه كه مى گوئيم دامن همت بر كمر به بند، نظر به بستن دامن به كمر نيست (ترجمه آزاد).

الميزان با توجهى كه كرده: بعيد نمى داند كه آن، امر به خضوع و تواضع باشد به نظر نگارنده مراد از آن كنار گذاشتن خوف و مصمم شدن در كار است زيرا موسى بنا بود انداختن عصا و بيرون آوردن دست خود را چندين بار عملى كند و لازم بود بدون واهمه با فرعون و درباريان گفتگو نمايد اينها با خوف و ترس عملى نبودند، احتمال دارد مِنَ الرَّهْبِ بيان جناح باشد يعنى طرفى و حالتى كه از خوف دارى به طرف خودت جمع كن، فقط تو باشى نه تو و حالتى از ترس و اللَّه العالم.

فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ.

يعنى اين دو عصا و يد بيضاء دو برهان و دو معجزه است براى نبوت تو از جانب خدايت إِلى فِرْعَوْنَ مى شود متعلّق به «برهانان» و مى شود به فعل مقدر باشد مثل «ارسلناك» جمله إِنَّهُمْ كانُوا ... تعليل ارسال موسى است.

33- قالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ.

آيات بعدى نشان مى دهد كه نظر موسى خوف از مرگ نيست بلكه خوف از آنست كه او را بكشند و نتواند رسالت خود را انجام دهد، لذا همراهى برادرش را خواستار مى شود كه در تبليغ رسالت موفق گردد.

34- وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ

مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ.

اين سخن تكميل سخن سابق است يعنى اگر برادرم با من باشد او گفته هاى مرا با بيانى فصيحتر بيان مى كند، غرض از «يصدقنى» ظاهرا بيان مطلب موسى در قالب آشكارترى است. إِنِّي أَخافُ ... شايد معنايش آن باشد تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 46

كه ميترسم مرا تكذيب كنند و آن مرا به خشم آورد در نتيجه نتوانم سخن را خوب ادا كنم، در اينصورت هارون با فصاحتى كه دارد مطلب مرا بازگو مى كند. نظير: قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ شعراء/ 13 يعنى در صورت تكذيب زبان من روان نباشد و سينه ام تنگ گردد.

35- قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ.

يعنى وقت ملاقات فرعون، برادرت را سبب تقويت تو مى گردانيم و بازويت را با آن، نيرومند مى كنيم و براى شما غلبه و پيروزى مى دهيم، پس به سبب معجزات ما كه در اختيار خواهيد داشت، آنها با كشتن و امثال آن به شما دست نمى يابند، در ذيل آيه فرموده غلبه شامل پيروان شما نيز خواهد بود. ممكن است «بآياتنا» متعلق به «سلطانا» باشد در اينصورت سلطانا به معنى دليل و حجّت است. به هر حال: خداوند با اين سخنان به موسى اطمينان كامل داد كه موفّق خواهد بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 47

[سوره القصص (28): آيات 36 تا 42]

اشاره

فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرىً وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ (36) وَ قالَ مُوسى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ

الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (37) وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ (38) وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ (39) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (40)

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ (41) وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ (42)

36- چون موسى با دلائل ما پيش آنها آمد گفتند: اين نيست مگر جادوى مجعول و ما اين را در پدران گذشته خود نشنيده ايم.

37- موسى گفت: پروردگار من داناتر است به آنكه هدايت آورده و آنكه عاقبت براى اوست: ظالمان رستگار نمى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 48

38- فرعون گفت: اى مردم من براى شما معبودى جز خودم نمى دانم، هامان براى من آجر بپز، و بناى بلندى بساز تا به سوى معبود موسى بالا روم من او را دروغگو مى دانم.

39- فرعون و لشگريانش در زمين مصر به ناحق تكبر كردند و گمان نمودند كه به سوى ما باز نمى گردند.

40- او و لشگريانش را گرفته و به دريا انداختيم بنگر عاقبت ستمكاران چه شد.

41- آنها را امامانى گردانديم كه به آتش مى خواندند و در روز قيامت يارى نمى شوند.

42- در اين دنيا لعنت بزرگى را در پى شان قرار داديم و در روز قيامت از ناپسندان خواهند بود.

كلمه ها

مفترى: ساخته شده. جعل شده: آن صيغه مفعول از باب افتعال است فرى در اصل به معنى قتل، افتراء به

معنى دروغ و چيزى از خود در آوردن است.

سحر: جادو. (سوره بقره/ 102).

اوقد: وقد، افروخته شدن آتش. ايقاد: افروختن آن. «اوقد» آتش بيافروز.

صرح: (بر وزن عقل): كاخ و هر بناى عالى، آن در اصل به معنى آشكار كردن است «صرح الامر صرحا: بينه و اظهره» گويى كاخ را به علت آشكار بودن صرح گفته اند.

اطلع: در جوامع الجامع و ابن اثير در نهايه، اطلاع را بالا رفتن گفته اند.

نبذناهم: نبذ: انداختن چيزى از روى بى اعتنايى. بعضى مطلق انداختن تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 49

گفته اند «نبذناهم» انداختيم آنها را.

اتبعناهم: يعنى در پى آنها قرار داديم، تعقيب كرديم.

شرحها

در بخش پنجم از ماجراى موسى عليه السّلام در اين آيات مى خوانيم: موسى با معجزات ما پيش فرعون آمد ولى فرعون و اتباع او آنها را جادو دانسته، و موسى را تكذيب كردند، فرعون براى فريب مردم و اطرافيان خود، به وزيرش هامان دستور داد كاخى بزرگى با آجر بسازد تا فرعون از آن بالا رود و بر خداى موسى دست يابد.

به هر حال: او و لشكريانش تكبّر كردند و حاضر به قبول حق نشدند آنها را در دريا انداخته و غرق كرديم، آنها پيشوايان ستمگر بودند كه مردم را به آتش دعوت مى كردند.

36- فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ.

دو تا اشكال بى مورد كردند يكى اينكه گفتند: عصا و يد بيضاء جادوى مجعول است ديگرى: اينها كارهاى تو ظهورى است كه سابقه نداشته است «هذا» اشاره به دعوت موسى است.

37- وَ قالَ مُوسى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا

يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ.

نظير اين آيه است آيه: قالُوا رَبُّنا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ يس/ 16 در جواب مشركان كه گفتند: ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْ ءٍ ....

اين آيه جواب سخن فرعون و قوم او است كه در آيه ما قبل گذشت به نظر تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 50

مى آيد مراد موسى آنست كه خدا از حال من با خبر است، اگر من جادوگر بودم و فريبكار بودم هدايت و سعادت و سخنان حق نمى آوردم ولى خدا از حال من آگاه است كه من هدايت آورده ام، به عبارت ديگر: جادوگر و فريبكار پيوسته امر به بدكارى مى كند ولى من امر به توحيد و سعادت مى كنم چگونه جادوگر خواهم بود.

مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ فكر مى كنم در رابطه با أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ است كه گذشت يعنى خدا به من وعده پيروزى داده، بالاخره موفق خواهم شد اين با جادوگرى چگونه مى سازد با آنكه جادوگر ظالم و در قانون خدا، ظالمان را رستگارى نيست اگر فرض كنيم كه موسى عليه السلام اين سخن را بعد از غلبه بر ساحران فرموده است معنى آيه روشنتر خواهد شد.

و اللَّه اعلم. «1»

38- وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ.

پيداست كه اين سخن را فرعون براى منحرف كردن افكار و ظاهرا بعد از مغلوب شدن ساحران گفته است تا قدرت پوشالى خود را حفظ كند و گرنه آن خبيث مى دانست كه اينكار شدنى نيست، اما خواسته بگويد: معبود شما مردم من هستم،

موسى ادعا مى كند كه معبود او در آسمان است، صبر كنيد آسمان خراشى بسازم و بر آن بالا روم و بر خداى موسى دست يابم، مانند ياوه ديگرش كه گفت:

وَ نادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ زخرف/ 51.

__________________________________________________

(1) على هذا منظور از «الدار» دنيا است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 51

در سوره اعراف/ 127 گذشت كه فرعون با آنكه بت پرست بود، خود را معبود والاتر مى دانست، على هذا نظرش فقط به نفى معبود موسى بود و به معبودهاى ديگر نظرى نداشت «ايقاد على الطين» به معنى آجر پزى است إِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً تعليل بناى كاخ است يعنى تا دروغ بودن آن را اثبات نمايم.

39- وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ.

عطف است بر وَ قالَ فِرْعَوْنُ يعنى اين سخن را گفت، و خودش و قومش از قبول حق امتناع كردند، اين امتناع و تكبر ناحق بود، آنها كاره اى در زمين نبودند كه حق اباء از حق داشته باشند، مراد از إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ شايد عذاب باشد يعنى چنان دانستند كه عذاب ما آنها را نمى گيرد، و شايد اشاره به انكار معاد باشد.

40- فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ. فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ.

لفظ نبذ حاكى از بى اعتنايى خدا نسبت به آنهاست، گويى يك چيز بودند كه خدا با دست گرفته و به دريا انداخته است.

41- وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ.

يعنى آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به آتش دعوت مى كنند. مراد از آن دعوت به

شرك و كفر و گناهان است كه سبب آتش مى شوند، اين جعل از جانب خدا جعل ابتدايى نيست بلكه آنها در استكبار و شرك و اضلال مردم چنان غوغا كردند كه پيشوايان كفرشان گردانديم، روز قيامت كمكى و شفاعتى به آنها نخواهد رسيد.

در قبال اين آيه در آيه ديگر مى خوانيم: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 52

انبياء/ 73 على هذا امامان دو گونه اند: امامانى كه دعوت به بهشت مى كنند و امامانى كه به آتش دعوت مى نمايند، اين سخن در تفسير برهان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده است.

42- وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ.

نظير اين آيه در سوره هود/ 60 نيز گذشت، آمدن لعنت پشت سر آنها ظاهرا بدان علت است كه بنيانگذار شرك و كفر بودند و براى آيندگان سرمشق گرديدند، به حكم إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ .... يس/ 12 آثار بد و خوبى كه از انسان مى ماند در ديوانش نوشته مى شود و به حكم:

وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ عنكبوت/ 13 ستمگران در مقابل اضلال ديگران مسئولند.

وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ يعنى اين لعنتها در قيامت آنها را خواهد گرفت و از زشت رويان خواهند بود كه همه از آنها تنفر داشته باشند: كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً يونس/ 27 نكره آمدن «لعنة» حاكى از تفخيم آنست.

يكى از نواميس خلقت و سنن الهى آنست كه: جمعى كه با ديدن معجزات در رو برو پيامبران را انكار كنند خداوند آنها را تار و مار و هلاك مى كند، چنان كه در حالات، نوح،

هود، صالح. لوط و امثال آنها خوانديم و مشركان مكه نيز هنوز رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از دنيا نرفته بود كه تار و مار شدند، در اين رابطه در ذيل آيه وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ يونس/ 47 توضيح داده شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 53

[سوره القصص (28): آيات 43 تا 59]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولى بَصائِرَ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (43) وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ وَ ما كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ (44) وَ لكِنَّا أَنْشَأْنا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ لكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ (45) وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَيْنا وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (46) وَ لَوْ لا أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (47)

فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسى مِنْ قَبْلُ قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كافِرُونَ (48) قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (49) فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (50) وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (51) الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ (52)

وَ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ

إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ (53) أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (54) وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ (55) إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (56) وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (57)

وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاَّ قَلِيلاً وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ (58) وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ ما كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرى إِلاَّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ (59)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 55

43- پس از آنكه نسلهاى گذشته را هلاك كرديم، به موسى كتاب داديم كه براى مردم بصيرتها و هدايت و رحمت بود، تا مردم (در راه حق) بيدار گردند.

44- تو در طرف غرب صحرا نبودى آن گاه كه فرمان خويش را به موسى وحى كرديم، و تو از حاضران نبودى.

45- ليكن ما نسلهايى به وجود آورديم، زندگى براى آنها طولانى شد (سپس تو را به وجود آورده و مبعوث كرديم).

و تو در اهل مدين مقيم نبودى، تو در ميان آنها آيات ما را باهل مكه نمى خواندى ليكن ما ارسال كننده تو بوديم.

46- آن گاه كه به موسى ندا كرديم تو در كنار آن كوه نبودى، ليكن اين آيات رحمتى است از سوى خداى تو، تا انذار كنى قومى

را كه پيش از تو نذير بر آنها نيامده تا بيدار گردند.

47- اگر اين نبود كه به وقت رسيدن بلا، به علت اعمالشان، بگويند پروردگارا چرا براى ما رسولى نفرستادى تا پيرو آيات تو گرديم و از مؤمنان باشيم تو را نمى فرستاديم.

48- چون دين حق از جانب ما به آنها آمد، گفتند: چرا مانند معجزه موسى به او داده نشده است؟ آيا به آنچه قبلا به موسى داده بوديم كافر نشدند؟ گفتند: تورات و قرآن دو جادو هستند يار همديگر و گفتند: ما به هر دو كافريم.

49- بگو: كتابى از جانب خدا بياوريد كه از تورات و قرآن هاديتر باشد تا من پيروى كنم ...

50- اگر قبول نكردند بدان كه فقط از خواهشهاى خويش پيروى مى كنند، كيست ظالمتر از آنكه بدون هدايت خدا از هواى خويش پيروى كند يقينا خدا قوم ظالم را هدايت نمى كند.

51- سخن را براى آنها پى در پى كرديم تا بيدار گردند.

52- آنان كه قبل از قرآن به آنها كتاب داده ايم به قرآن ايمان مى آورند.

53- چون قرآن بر آنها خوانده شود گويند: به آن ايمان آورديم، آن حق و از جانب خداست، ما قبلا مسلمان بوده ايم. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 56

54- آنها مزدشان را دو بار داده مى شوند و با خوبى بدى را دفع مى كنند و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند.

55- و چون سخن بيهوده را شنيدند از آن اعراض مى كنند، گويند اعمال ما براى ما و اعمال شما براى شماست، سلام بر شما، جاهلان را نمى خواهيم.

56- تو هر كه را دوست دارى هدايت نتوانى كرد، اما خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند او به قبول كنندگان هدايت

داناتر است.

57- گفتند: اگر از هدايت قرآن پيروى كنيم از زمين خود ربوده مى شويم، آيا براى آنها حرام امنى قرار نداده ايم كه محصولات هر چيز به آن جمع مى شود ليكن بيشترشان نمى دانند.

58- چه بسا شهرى كه در زندگيش طغيان كرده بود كه هلاك كرديم، اين است خانه هايشان كه از پس آنها جز اندكى مسكون نشده اند و ما وارث آنها شده ايم.

59- خداى تو هلاك كننده شهرها نيست مگر آنكه در مركز آنها پيامبرى مبعوث كند كه آيات ما را بر آنها بخواند، و ما هلاك كننده قريه ها نبوده ايم مگر آنكه اهل آنها ظالم بوده اند.

كلمه ها

قرون: جماعتها. نسلها. مفرد آن قرن است. راغب گويد: قرن جماعتى را گويند كه در زمان واحد در كنار هم زندگى مى كنند «القرن: القوم المقترنون فى زمن واحد» اصل قرن به معنى جمع كردن است.

بصائر: بصيرتها. موعظه ها. بصر: بينايى چشم، بصيرت: بينايى دل است.

قضينا: قضاء در اينجا به معنى وحى كردن و فرمان دادن است نظير وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ.

تطاول: تطاول در اينجا به معنى طولانى شدن است «تطاول عليه العمر: تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 57

طال» آن به معنى اظهار قدرت نيز آيد: تطاول: ترفع و اعتدى».

عمر: اين كلمه (بر وزن عنق و فلس) به معنى دوران زندگى است.

در آيه لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ حجر/ 72 (بر وزن فلس) است.

ثاويا: ثواء: اقامت. ثاوى: مقيم. مثوى: اقامتگاه.

وصلتا: وصول: رسيدن و متصل شدن. وصل: متصل كردن و جمع كردن توصيل براى كثرت است «وصلنا القول» يعنى سخنان را پى در پى گفتيم.

يدرءون: درأ: دفع كردن. «يدرءون»: دفع مى كنند.

لغو: بيهوده. اكثر اهل لغت كلام بيفائده گفته اند ولى در قاموس گويد: لغو،

شى ء بى اعتنا است كلام باشد يا غير آن.

نتخطف: خطف: ربودن. «خطفه خطفا: اسلبه بسرعة» «نتخطف» ربوده مى شويم.

يجبى: جبى: جمع كردن. «جبيت الماء فى الحوض» آب را در حوض جمع كردم.

بطرت: بطر (بر وزن شرف) طغيان و سركشى. بَطِرَتْ مَعِيشَتَها: در زندگى اش طغيان كرد. تقدير آن «فى معيشتها» است.

شرحها

در اين آيات در مقام نتيجه گيرى از ماجراى موسى به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب شده: مردمان پيش از موسى را هلاك كرديم، آن گاه به موسى براى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 58

هدايت مردم كتاب و قانون عطا كرديم، ما جريان موسى و هلاكت فرعونيان را براى تو نقل مى كنيم تا قوم خودت را انذار نمايى و بدانند كه تاريخ فرعون درباره آنها تكرار خواهد شد.

اين انذار براى اتمام حجت است تا در قيامت نگويند: خدايا اگر هدايت مى كردى هدايت مى يافتيم. آن گاه اشكال بيجاى مشركان نقل شده كه گفتند:

حالا كه جريان موسى را به رخ ما مى كشد چرا مانند موسى، عصا و يد بيضاء نياورده است؟

بايد بدانيم كه در مجمع البيان نقل شده: مشركان هيئتى پيش يهود مدينه فرستاده و از رسول خدا سؤال كردند و قسمتى از آيات قرآن را براى آنها خواندند، يهود مدينه كه هنوز رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به آنجا هجرت نكرده بود، آيات را تصديق كردند و اوصاف آن حضرت را از تورات بر آنها خواندند مشركان چون از اين امر مطلع شدند خشم گرفته و گفتند: تورات و قرآن هر دو سحر و جادو هستند كه يكديگر را تأييد مى كنند سِحْرانِ تَظاهَرا در آيات فوق تصديق يهود نقل شده است كه در

مقابل كفار قريش و تكذيب آنها كه قرآن و تورات هر دو را تكذيب كردند، گفته اند سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ (ترجمه آزاد).

ناگفته نماند: اين شأن نزول در فهم آيات بسيار مؤثر است و در الميزان فرموده: اين جريان از سياق آيات فهميده مى شود. در آخر اعتراض ديگرى از مشركان نقل و جواب داده شده است.

43- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولى بَصائِرَ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

اين آيه مقدمه مطالب بعدى است و نشان مى دهد كه بعد از هلاكت تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 59

نسلهاى گذشته براى مردم باقيمانده نزول كتاب و شريعت لازم بود، قرون اولى عبارت هستند از قوم نوح، هود، صالح و امثال آنها، شايد به فرعونيان هم شامل باشد «بصائر» نشان مى دهد علاوه بر ارشادهايى كه در تورات بود، به هلاكت اقوام گذشته نيز اشاره شده بود هُدىً وَ رَحْمَةً حال هستند از كتاب تقدير آن «هاديا- ذا رحمة» است، احتمال دارد كه مفعول له باشند از «آتينا».

44- وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ وَ ما كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ.

اين آيه و آيات بعدى در صدر بيان اين مطلب است كه قرآن از جانب خداست و گرنه، تو نه در وقت نزول تورات حاضر بوده اى و نه در وقت آمدن وحى به موسى و نه در زمين مدين اقامت داشته اى تا اينها را بدانى.

منظور از اين آيه ظاهرا نزول تورات است، چون اصل رسالت او در وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ خواهد آمد، جانب غربى، طرف غربى محلى است كه تورات در آنجا نازل گرديد «قضينا» شايد در اينجا به

معنى عهد و وحى و امر به معنى فرمان باشد يعنى فرمان خويش را كه همان تورات باشد به موسى وحى كرديم.

در الميزان فرموده: مراد از عهد امر به موسى چنان كه گفته اند، محكم كردن كار نبوت او با انزال تورات است. و افزوده كه ما كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ تأكيد جمله سابق است.

نگارنده گويد: احتمال دارد كه مراد «و ما كنت من الحاضرين فى ذلك الزمان» باشد، يعنى نه در آنجا بودى و نه در آن زمان در جاى ديگرى وجود داشتى تا خبر موسى به تو برسد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 60

45- وَ لكِنَّا أَنْشَأْنا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ.

در اينجا حذفى هست كه از ذيل آيه فهميده مى شود يعنى لكن ما نسلهايى به وجود آورديم كه زندگى آنها زياد و مفصل شد تا بالاخره تو را به وجود آورديم و قصه موسى را بر تو خوانديم تا بر امت خويش بخوانى.

وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ لكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ.

اين قسمت دوم مطلب است كه يعنى: تو در ميان مردم مدين مقيم نبوده اى تا از جريان موسى مطلع باشى، بلكه ما ارسال كننده اين سخنان بوده ايم تَتْلُوا عَلَيْهِمْ خبر دوم «ما كنت» و ضمير «عليهم» به اهل مكه راجع است يعنى تو در ميان قوم شعيب مقيم نبودى، تو در آنجا جريان موسى را بر اهل مكه نمى خواندى ...

46- وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَيْنا وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

مراد اولين ندا و رسالت موسى است كه از درخت صدا برآمد. مفعول «نادينا» موسى است «رحمة» مفعول له

است يعنى ليكن به سبب رحمتى از جانب پروردگارت بر تو وحى مى شود تا انذار كنى.

جمله لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ در چندين جا از قرآن مجيد آمده است مانند سوره سجده/ 3 كه عين همين جمله است و سوره يس/ 6 كه فرموده: لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ منظور از قوم، اهل زمان آن حضرت و مراد از «آبائهم» پدران نزديك آنهاست، زيرا در پدران قديم آنها، اسماعيل و صالح و هود بودند ولى عصر آنها بسيار دور شده بود.

غرض از انذار آنست كه پيامبرى بيايد و روبرو آنها را انذار كند و گرنه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 61

به حكم وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ فاطر/ 24، آنها مطلقا بدون انذار كننده نبوده اند» اين جمله در عين حال دليل ارسال آن حضرت است.

47- وَ لَوْ لا أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

نظير اين آيه در جاهاى ديگر نيز آمده است و آن اينكه اگر خدا بدون فرستادن پيامبر و بدون اتمام حجت، مردم را در مقابل اعمالشان عذاب مى كرد حق داشتند كه بگويند: خدايا چرا هدايتمان نكردى، آيه روشن مى كند كه مردم اين حق را دارند.

مصيبت شامل عذاب دنيا و آخرت هر دو است، بِما قَدَّمَتْ حاكى است كه انسان در هر حال در مقابل اعمال خود مسئول است. جواب «لولا» محذوف است. يعنى «لولا ان تصيبهم ... لما ارسلناك».

48- فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسى مِنْ قَبْلُ

قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كافِرُونَ.

يعنى: براى اينكه اعتراضى نداشته باشند و براى اينكه نگويند: لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا ما پيامبر و كتاب فرستاديم ولى قبول نكردند و گفتند ...

منظور از ما أُوتِيَ مُوسى ظاهرا عصا و يد بيضاء است، بنا بر شأن نزولى كه نقل شد مشركان آن گاه كه تصديق يهود را درباره قرآن شنيدند، به خشم آمده و گفتند، عصا و قرآن هر دو سحر هستند كه همديگر را يارى مى كنند، مراد از «كل» موسى و حضرت رسول است، تكرار «قالوا» شايد بدان جهت باشد كه مراد از «سحران» معجزه آن دو بزرگوار و مراد از «كل» خود آن دو بزرگوار مى باشند.

خلاصه اينكه: مشركان در خواستن عصا و يد بيضاء ناحق هستند زيرا كه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 62

آن دو را نيز انكار كرده اند، به نظر مى آيد كه كفر بر موسى پيش از خواستن عصا و يد بيضاء بوده است.

49- قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

جواب سِحْرانِ تَظاهَرا است، اثبات هدايت براى تورات با آنكه تحريف شده بود ظاهرا راجع به كليات تورات است زيرا تورات در عين محرّف بودن، مسئله توحيد و نبوت و امثال آنها را اثبات مى كند و يا منظور هدايت تورات در معيت قرآن است، كه قرآن آن را تصحيح مى كند و هر دو يك جا سبب هدايتند. إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ اگر راستگوييد در اين گفته كه سِحْرانِ تَظاهَرا.

50- فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.

تفريع است بر آيه سابق،

كه اگر بهتر از قرآن و تورات را نياوردند و در عين حال قرآن و تورات را نيز قبول نكردند، بدان كه از خواهشهاى نفس پيروى مى كنند.

على هذا ضال هستند و ظالم مى باشند، زيرا گمراه تر از همه، آن كس است كه از هواى نفس پيروى كند بى آنكه مدركى از خدا داشته باشد. ظالمان را خدا هدايت نمى كنند.

«من اضل» استفهام انكارى است يعنى: «ليس اضل ممن اتبع هواه ...»

منظور از إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ آنست كه در اينكار و اين رو به كه در پيش گرفته اند هدايت و سعادت نمى تواند وجود داشته باشد. زيرا راه ظلم و راه ضلال است. نه راه هدايت. على هذا مراد از هدايت و ايصال به مطلوب و تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 63

رساندن به سعادت است و گرنه هدايت به معنى ارشاد و ارائه طريق در جاى خود باقى است. به نظر مى آيد هدايت در همه آياتى كه در اين سياقند به معنى ايصال به مطلوب است.

51- وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

منظور از توصيل قول. پى در پى فرستادن آيه ها و سوره ها و معارف و احكام و حقائق است در تفسير برهان در شش روايت از ائمه اطهار عليهم السّلام نقل شده كه «وصلنا» را «امام بعد امام» تفسير كرده اند. اين روايات از باب تطبيق مى باشد.

52- الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ.

اين آيه و سه آيه بعدى در رابطه با بعضى از اهل كتاب است. ظاهرا همانها هستند كه به اهل مكه بشارت آمدن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را دادند و آيات قرآن را تصديق كردند. «به» راجع است به

قرآن مجيد. در مجمع البيان از قتاده نقل شده: اين آيات درباره عبد اللَّه بن سلام. تميم دارمى. جارود عبدى و سلمان فارسى نازل شد. آن گاه كه آنها اسلام آوردند. ظاهرا اين سخن اجتهادى است از قتاده و به همين جهت نظر داده اند كه اين آيات مدنى است. به قولى اين آيات درباره چهل نفر از اهل انجيل نازل شده كه به آن حضرت پيش از بعثتش ايمان آورده بودند سى دو نفر از حبشه بودند كه با جعفر بن ابى طالب به مدينه آمدند هشت نفر نيز از جمله «بحيراء» از شام آمدند. ولى چون آيات مكى است نمى شود به اين سخن باور كرد آنچه در ابتدا از مجمع البيان نقل شد كه هيئتى از مكه به مدينه آمدند قوى به نظر مى رسد.

53- وَ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 64

بنا بر آنچه نقل شد. هيئت مكى چون آيات را بر گروهى از يهود مدينه خوانده و از آنها چاره خواسته اند آنها به آيات اذعان كرده و گفته اند پيش از آمدن قرآن، بشارات آن را در تورات ديده و اسلام آورده ايم.

به نظر مى آيد منظور از آيه أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ شعراء/ 197 همان عده هستند كه حقانيت قرآن را به هيئت اهل مكه بيان كردند آيه الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ اعراف/ 167 صريح است در اينكه آنها بشارت آن حضرت را در تورات و انجيل ديده بودند.

54- أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا

وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ.

ظاهرا مراد از «السيئة» شماتت و دشنام قوم خود و هيئت مكه است، نقل شده كه هيئت مكي به آنها ناسزا گفته و گفتند: تورات و قرآن هر دو دروغ است. و نيز پيدا بود كه قوم لجوج يهود نيز آنها را مورد تهمت و ناسزا قرار خواهند داد. مراد از «الحسنة» برخورد نيك و عدم مقابله به مثل با آنهاست از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«يدفعون بالمداراة مع الناس اذاهم عن انفسهم».

درباره أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا الميزان فرموده: اقرب به فهم آنست كه: اجر ايمان به كتاب خودشان و اجر ايمان به قرآن به آنها داده مى شود كه بر ايمان بعد از ايمان صبر كرده اند، مجمع البيان نيز چنين گفته است: ولي در اينصورت در مقابل هر ايمان يك اجر و در مقابل هر صبر يك اجر است، ديگر «مرتين» درست نمى شود.

دقت در آيه نشان مى دهد كه اين اجر در مقابل ايمان به قرآن و دو بار تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 65

بودن آن به علّت صبر و استقامت در مقابل شماتت و تهمت است كه از ايمان به قرآن دست نكشيدند و اللَّه العالم.

55- وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ.

مراد از لغو ظاهر تهمتها و شماتتها و دشنامهاى ديگران است كه مشركان مكه و قوم لجوجشان مرتب به آنها حمله كرده و مى گفتند چرا قرآن را تصديق مى كنيد؟ لَنا أَعْمالُنا يعنى از كار ما به شما صدمه اى نمى رسد. سَلامٌ عَلَيْكُمْ يعنى از ما بر شما ضررى نيست و در مقابل

دشنام شما دشنام نخواهيم داد، زيرا كه طلبكار معامله و مقابله به مثل با جاهلان نيستيم.

56- إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.

از آيات سابق روشن شد كه علماء يهود به قرآن ايمان آورده و آن را تصديق كردند ولى مشركان كه قوم آن حضرت بودند، ايمان نياوردند با آنكه آن حضرت ايمان آنها را آرزو داشت لذا خداوند در اين آيه فرمود: تو نمى توانى هر كه را خواستى هدايت بكنى ولى خدا مى تواند. چنان كه علماء يهود را هدايت كرد، ولى قوم تو را نه، روشن است كه مراد از هدايت، ارشاد و ارائه طريق نيست بلكه ايصال به مطلوب و رساندن به ايمان است هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ تكميل مطلب است يعنى او بهتر مى داند قبول كننده هدايت كدامند، ابن كثير در تفسير خود از ابو هريره (كذاب) نقل مى كند چون وفات ابو طالب عليه السّلام رسيد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيش او آمد و فرمود: عمو بگو لا اله الا اللَّه تا در پيش خدا به اين قول تو گواهى دهم. ابو طالب گفت: اگر شماتت قريش نبود كه بگويند ترس از مرگ او را بگفتن اين سخن وا داشته با گفتن اين سخن چشم تو را روشن مى كردم، خداوند در اين باره آيه إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ را نازل تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 66

كرد، اين حرف در الميزان از «در المنثور» از ابو هريره (كذاب) نيز نقل شده و در مجمع البيان در قالب ديگرى آمده است.

طبرسى بعد از نقل اين سخن فرموده: امامان اهل بيت عليهم السّلام اتفاق

كرده اند كه ابو طالب مسلم از دنيا رفت، روايات در اين زمينه متظافر است، اشعار ابو طالب كه دلالت بر تصديق حضرت رسول و توحيد او دارد به قدرى است كه در طومارها نگنجد، الميزان نيز نظير اين جواب را فرموده است، نگارنده گويد: شايعه عدم ايمان ابو طالب عليه السّلام از خلفاى بنى عباس كه خواسته اند به علت اسلام آوردن پدر بزرگشان عباس عموى پيامبر، خود را به خلافت از علويان احق نشان بدهند، ملاهاى دربارى آنها به شكل روايت در كتابها وارد كرده اند، در اين باره ذيل آيه وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ ... انعام/ 26 و در قاموس قرآن (نأى) به تفصيل سخن گفته ايم در تفسير برهان 22 روايت در اين باره نقل كرده است.

57- وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

اين آيه اعتذار بجايى از مشركان در عدم ايمان به آن حضرت است، كه گفتند: اگر به تو ايمان بياوريم، عرب به اين ايمان راضى نمى شود در نتيجه به ما حمله مى كنند و ما را از زمين مكه و حرم مى ربايند، اعتذار و اعتراض اوليشان لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى بود.

طبرسى فرموده: گويند: حرث بن نوفل به آن حضرت گفت: مى دانيم كه قول تو حق است ولى مانع ايمان ما آنست كه مى ترسيم در آن صورت عرب ما را از مكه بيرون كنند و ما قدرت مقابله با آنها را نداريم، مراد از «نتخطف» ربوده شدن و كشته شدن و اسير گشتن است. تفسير أحسن

الحديث، ج 8، ص: 67

أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ ... جواب اعتذار آنهاست «نمكن» شايد به معنى جعل باشد يعنى: «او لم نجعل حرما آمنا» نظير: أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً عنكبوت/ 67، و شايد «حرما» منصوب به نزع خافض باشد يعنى: «او لم نمكن لهم في حرم ذا امن» بهر حال، جواب آنست كه آيا ما آنها را در حرم امن قرار نداده ايم كه محصولات هر چيز به طرف آن جلب و جمع مى شود، همانطور كه آن را به وجود آورده ايم حفظ مى كنيم پس چه باكى از عرب دارند؟ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا مفعول مطلق يا حال است از ثمرات، مراد از «كل شى ء» كثرت است نه عموم اشياء نسبت «امن» به حرم از باب مجاز است وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ استدراك است يعنى لكن بيشترشان فكر ميكنند آنچه آنها را از ربودن عرب حفظ مى كند شرك آنهاست (از الميزان).

58- وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلًا وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ.

در الميزان فرموده: اين آيه جواب دومى است از وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا يعنى مجرد عدم ربودن عرب، ضامن بقاء شما در اين شهر و در اين تنعم نيست زيرا بسيارى از قريه ها كه در زندگى تجاوز كردند هلاكشان كرديم در اينصورت اگر شما در اثر شرك از تخطف و ربوده شدن در امان بمانيد، از عذاب و هلاك كردن ما در امان نخواهيد ماند.

«معيشتها» منصوب به نزع خافض است يعنى «بطرت و طغت فى معيشتها» اهل آنها در زندگى از حد عدالت تجاوز كردند، فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ اشاره است كه شما ديار

مخروبه آنها را مى بينيد، اهل مكه ديار عاد، ثمود، لوط را در مسافرتهاى يمن و شام مى ديدند وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ

صافات/ 137.

«الا قليلا» اگر حال باشد از «مساكنهم» مراد آنست كه فقط كمى از تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 68

مساكن آنها مسكون شده است، ممكن است استثناء از «لم تسكن» باشد يعنى فقط كمى در آنها سكونت شده است مانند سكونت مسافران و استراحت آنها.

وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ به عنايت آنست كه كسى از آنها باقى نماند.

هر حال اين آيه يك عينيت و شاهد صدقى بر مشركان و شاهد صدقى است هر قوم طغيانگر.

59- وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ ما كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرى إِلَّا وَ أَهْلُها ظالِمُونَ.

يعنى خداوند به آن قريه هاى هلاك شده ظلم نكرد، بلكه اول، پيامبر فرستاد و حجت را تمام كرد، آن گاه كه قبول نكردند و به ظلم و طغيان خويش ادامه دادند، خدا هلاكشان نمود.

اين آيه، دو سنت از سنن لا يتغير خدا را بيان مى كند. اول آنكه خداوند در خود آبادى و يا در مركز آباديها، پيامبر مبعوث مى كند، مردم را ارشاد و اتمام حجت مى نمايد آن گاه هلاك مى كند. دوم هلاكت، مخصوص ظالمان است و فقط قراء آنها تار و مار شده است. «ام» در آيه به معنى مركز قراء است، مانند مكه معظمه كه «ام القرى» ناميده مى شود، نظير اين آيه است آيه وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا اسراء/ 15 و نظير ذيل آيه است آيه وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ نحل/ 118.

تفسير أحسن الحديث، ج 8،

ص: 69

[سوره القصص (28): آيات 60 تا 75]

اشاره

وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى أَ فَلا تَعْقِلُونَ (60) أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِيهِ كَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ (61) وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (62) قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنا أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيَّانا يَعْبُدُونَ (63) وَ قِيلَ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ رَأَوُا الْعَذابَ لَوْ أَنَّهُمْ كانُوا يَهْتَدُونَ (64)

وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ (65) فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْباءُ يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ (66) فَأَمَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ (67) وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (68) وَ رَبُّكَ يَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ (69)

وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولى وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (70) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ (71) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (72) وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (73) وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (74)

وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا

يَفْتَرُونَ (75)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 70

60- آنچه از اشياء داده شده ايد متاع زندگى دنيا و زينت آنست، آنچه در نزد خداست بهتر و پايدارتر است آيا تعقل نمى كنيد.

61- آيا آنكه به او وعده خوب داده ايم و آن را ملاقات خواهد كرد مانند كسى است كه او را با متاع دنيا متمتع كرده ايم سپس او روز قيامت از حاضر شدگان در عذاب خواهد بود.

62- ياد آر روزى را كه ندايشان كند و گويد: كجايند شريكان من كه بدروغ مى گفتيد؟

63- آنان كه وعده عذاب بر آنها حتمى شده است گويند: پروردگارا اينان كسانى هستند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 71

كه اغفال كرده ايم، آنها را گمراه كرديم چنان كه خود گمراه شديم از آنها به سوى تو بيزارى جستيم ما را عبادت نمى كردند.

64- گويند: شركاء خود را بخوانيد، آنها را بخوانند ولى جوابشان نمى دهند، عذاب را مى بينند اى كاش هدايت قبول مى كردند.

65- ياد آر روزى را كه ندايشان كند. گويد به پيامبران چه جوابى داديد؟

66- خبرها به آنها كور مى شود، آنها از همديگر سؤال نمى كنند.

67- اما هر كه توبه كند و ايمان آورد و عمل شايسته نمايد، شايد از اهل فلاح باشد.

68- پروردگار تو بخواهد مى آفريند و آنچه بخواهد اختيار مى كند، مردمان را اختيارى نيست، خدا از آنچه شريك قرار مى دهند پاك و بالاست.

69- پروردگار تو مى داند آنچه را كه سينه هاى آنها مستور مى دارد و آنچه را كه آشكار مى كنند.

70- فقط اوست اللَّه، جز او معبودى نيست، حمد در دنيا و آخرت براى اوست، فرمان خاص اوست و به سوى او بر مى گرديد.

71- بگو: خبر مدهيد اگر خدا شب را تا روز قيامت دائمى كند، كيست خدايى

غير از خدا كه به شما نورى بياورد. آيا نمى شنويد؟

72- بگو: خبرم دهيد اگر خدا روز را تا قيامت براى شما دائمى گرداند، كيست خدايى غير از اللَّه براى شما شبى بياورد كه در آن آرام گيريد، آيا نمى بينيد؟

73- از رحمت خداست كه شب و روز را براى شما آفريد، تا در آن آرام گيريد و از فضل خدا روزى بطلبيد و تا شكر گذاريد.

74- ياد آر روزى را كه ندايشان كند و فرمايد كجايند شريكان من كه به دروغ مى گفتيد؟

75- از هر امت شاهدى مى آوريم و مى گوئيم دليل خود را بياوريد، مى دانند كه حق با خداست و آنچه به دروغ جعل مى كردند از آنها گم مى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 72

كلمه ها

تزعمون: زعم: قول باطل و دروغ. در اقرب الموارد گويد: عادت عرب است كه اگر دروغگويى نزد آنها سخن گويد، گويند فلانى زعم كرد.

اغوينا: غى و غوايت: رفتن به راه هلاكت، «اغوينا»: گمراه كرديم، به راه هلاكت برديم.

الخيرة: اسم مصدر است به معنى اختيار.

تكن: پنهان مى دارد. كن (بفتح اول) و كنون: پوشاندن و محفوظ داشتن. «كن الشي ء كنا و كنونا: ستره ... و اخفاه».

الحكم: داورى. منع براى اصلاح. دستور و فرمان، مراد از آن در آيه ظاهرا معناى اخير است.

سرمد: دائم. هميشه. «السرمد على فعلل: الدائم».

تسكنون: سكون: آرام گرفتن و آرامش بعد از حركت. تَسْكُنُونَ فِيهِ آرام مى گيريد در آن.

نزعنا: نزع: كندن. «نزع الشي ء من مكانه: قلعه» مراد از آن در آيه طاهرا خارج كردن است در مجمع البيان آن را «قلع الشي ء عن الشي ء» فرموده است.

هاتوا: اسم فعل است به معنى «بياوريد».

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 73

شرحها

در اين آيات بيان شده: شما مشركان كه از قبول قرآن امتناع مى كنيد آن در اثر دوست داشتن مال و جاه دنياست ولى پاداش خدايى بهتر و پايدارتر است، آنكه وعده نيك آخرت را ملاقات خواهد كرد با آنكه در دنيا متنعم است و در آخرت در عذاب خواهد بود يكسان نيستند.

سپس مقدارى از حالات مشركان و معبودهاى آنها در آخرت بيان شده آن گاه موقعيت خدا در جهان و تسلط و نفوذ اراده او در دنيا و آخرت طى آياتى چند مطرح مى باشد.

60- وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

به نظر مى آيد: اين آيه در رابطه با اعتراضهاى مشركان است كه براى متاع

دنيا و مال و جاه از قبول قرآن امتناع مى كردند، در واقع جواب سوم است از وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا، متاع و زينت هر دو يكى است، زينت آنست كه سبب جمال و آرايش باشد، منظور از ما عِنْدَ اللَّهِ زندگى سعادتمند آخرت است، عِنْدَ اللَّهِ حاكى از بقا و دوام است كه خدا دائمى است هكذا ما عند اللَّه.

61- أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِيهِ كَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ.

در تكميل مطلب آيه فوق فرموده: صاحب متاع فانى دنيا با صاحب متاع باقى آخرت يكى نيستند. يعنى آيا فَمَنْ وَعَدْناهُ مانند كَمَنْ مَتَّعْناهُ است؟

مراد از وَعْداً حَسَناً وعده بهشت است و از مِنَ الْمُحْضَرِينَ حاضر شدگان در تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 74

عذاب مى باشد.

62- وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ. «1»

اين آيه و آيات بعدى در رابطه با ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ است منظور از اين شركاء به قرينه آيات بعد معبودهاى باطل عاقلند مانند شيطان، پيشوايان علماء گمراه كننده، چون اطاعت شيطان عبادت او است چنان كه فرموده: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ يس/ 61- اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ توبه/ 31، هكذا امثال فرعون و نمرود و آمريكا و شوروى و ملوك و شيوخ عرب و امثالهم. لفظ «يناديهم» حاكى از دورى آنها از خداست چنان كه الميزان فرمايد.

63- قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنا أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيَّانا يَعْبُدُونَ.

پيش از آنكه مشركان جواب بدهند معبودها خواهند گفت: خدايا

اينان كسانى هستند كه ما اغفالشان كرده ايم أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا يعنى اجبارى در ميان نبود بلكه همانطور كه ما با اختيار خويش گمراه شديم آنها با اختيار خود گمراه كردن را قبول نمودند.

نظير كلام معبودها كه خواهند گفت: ... وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنَّا لَذائِقُونَ فَأَغْوَيْناكُمْ إِنَّا كُنَّا غاوِينَ صافات/ 30.

اينكه پيش از جواب مشركان، معبودهاى باطل جواب مى دهند: شايد بدان جهت است كه نگذارند مشركان در پيش خدا آنها را محكوم كنند، بعضى

__________________________________________________

(1) يعنى به دروغ مى گفتيد كه آنها شريكان خدا هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 75

از بزرگان فرموده اند: شايد در آن موقف معبودها از مشركان گم شده باشند چنان كه فرموده: وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ أَيْنَ شُرَكائِي قالُوا آذَنَّاكَ ما مِنَّا مِنْ شَهِيدٍ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ ... حم سجده/ 48 ولى شايد مراد از ضَلَّ عَنْهُمْ ... قطع واسطه باشد: وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ، چون به موجب آيات: وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ قالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمِينِ قالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ ...

صافات/ 28 و نيز آيه وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ سبأ/ 31 و نيز به موجب آيات ديگر، مشركان در كنار معبودهاى خود خواهند بود.

تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيَّانا يَعْبُدُونَ يعنى به سوى تو از آنها و اعمالشان بيزارى جستيم، از أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا معلوم مى شود، مراد از «يعبدون» عبادت اضطرارى

و اجبارى است يعنى «ما كانوا ايانا يعبدون باجبار منا» بعضى گفته اند: منظور آنست كه هواى نفس خويش را اطاعت مى كردند، بعضى گفته اند شياطين را عبادت مى كردند نه ما را ولى قول اول قويتر است، برائت و بيزارى معبودهاى باطل از پيروان خويش در روز قيامت، يكى از حقائقى است كه در بسيارى از آيات مطرح است.

64- وَ قِيلَ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ رَأَوُا الْعَذابَ لَوْ أَنَّهُمْ كانُوا يَهْتَدُونَ.

اين شركاء مى شود همان شركاء پيشين باشند و مى شود شامل بتها و بندگان نيك از قبيل ملائكه و مانند آنها نيز باشد كه همه معبود واقع شده اند «لو» براى تمنى و بمعنى «اى كاش» است يعنى اى كاش در دنيا هدايت قبول مى كردند و در آخرت به اين روز سياه نمى افتادند در اينصورت «لو» جواب ندارد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 76

ناگفته نماند: شرك و بت پرستى منحصر به عصر رسالت و رسولان ديگر نيست بلكه در هر زمان در قالبهاى متعددى وجود دارد.

اكنون ابر قدرتهاى آمريكا و شوروى از بزرگترين شياطين و از بزرگترين معبودهاى باطل هستند.

تمامى انسانهايى كه از طاغوتها پيروى مى كنند، بت پرستند، زيرا به حكم أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ ... يس/ 61، اطاعت به فرمان كسى عبادت از اوست.

مثلا ملك «فهد بن سعود» در اين عصر بت پرست است كه از بت بزرگ «امريكا» اطاعت مى برد و كسانى كه از «فهد» اطاعت مى كنند بت پرست مى باشند آيات شريفه به حال همه آنها شامل است.

65 و 66- وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْباءُ يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ.

عطف است بر

يَوْمَ يُنادِيهِمْ كه گذشت. اول ندا مى شوند درباره معبودهاى باطل، آن گاه ندا مى شوند كه پيامبران آن گاه كه شما را به ايمان و عمل دعوت كردند چه جوابى داديد ولى چون از پيامبران فاصله داشته و به دعوت آنها وقعى نگذاشته اند، جوابى پيدا نمى كنند فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْباءُ كنايه از متحير ماندن و جواب پيدا نكردن است و نشان مى دهد كه همه راهها بر روى آنها بسته شده است، و چون همه در اين حال مشتركند لذا از يكديگر نيز سؤال نمى كنند ما ذا أَجَبْتُمُ يعنى: «ما الذي اجبتم».

67- فَأَمَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ.

اين آيه در حكم استثنايى است از مطالب گذشته يعنى براى اينگونه اشخاص در دنيا راه توبه باز است كه از گذشته توبه كرده و به خدا تسليم شوند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 77

و با اعمال صالح خود سازى نمايند گويند «عسى» در تمام قرآن در اينگونه موارد براى قطع و يقين است و شايد براى ايجاد اميد در تائب باشد يعنى: در اينصورت به فلاح اميدوار باشند، به نظر بعضى مراد از «عسى» آنست كه احتمال دارد باز از ايمان و عمل باز گردند، يعنى شايد به ايمان و عمل ادامه دهند و از اهل فلاح باشند.

68- وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ.

به نظر مى آيد: اين آيه و دو آيه بعدى در رابطه با وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا باشد، در ضمن اينكه جواب چهارم از آن است موقعيت خدا را در جهان مجسم مى كند. يعنى: خلقت

و اختيار در دست خداست عرب در كار خود آن استقلال عمل را ندارند كه بر مشيت خدا غلبه كرده و شما را از مكه بربايند و اللَّه اعلم.

يَخْلُقُ ما يَشاءُ حاكى از مختار بودن خدا در كار آفرينش است كه هيچ چيزى جلو مشيت او را در امر خلقت نمى گيرد، «يختار» ظاهرا راجع به امر تشريع است يعنى: «يختار ما يشاء من الاحكام و التشريع» على هذا نفى اختيار در ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ راجع به احكام و تشريع است يعنى مردم حق اختيار و حق مخالفت در برابر قانون و احكام حق ندارند، نظير: وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِيناً احزاب/ 36، و گرنه خدا اختيار در عمل را به بندگان عطا فرموده است، پس منظور نفي مطلق اختيار نيست.

ممكن است منظور از «يختار» اختيار در امر تدبير و اداره جهان باشد يعنى خدا آنچه را كه بخواهد مى كند، مردم اين اختيار را ندارند بلكه تا خدا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 78

اختيار نكند، اختيار نتوانند كرد وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ ... دهر/ 30 على هذا نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا باطل است زيرا تا خدا نخواهد آنها قدرت ربودن شما را ندارند.

سُبْحانَ اللَّهِ ... در رابطه با آنست كه مشركان به پروردگارى كه داراى چنين موقعيتى است شريك قرار مى دهند با آنكه شريكان آنها داراى هيچ چيز نيستند و يا اين جمله راجع به «و يختار» است يعنى منزه است خدا از آنچه خودشان را در صاحب اختيار

بودن به خدا شريك مى كنند. آمدن كلمه سُبْحانَ اللَّهِ به جاى «سبحانه» شايد براى بيشتر تجلى دادن به مطلب صدر آيه باشد.

69- وَ رَبُّكَ يَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ.

اين آيه در عين حال كه «عالم الغيب و الشهادة» بودن خدا را بيان مى كند نشان مى دهد كه مشركان در گفتن نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا صادق نبوده اند بلكه در دل به آن باور نداشته و فقط بهانه آورده اند، لذا مى گويد: خدا به مكنونات خاطر آنها داناست.

70- وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولى وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

اين آيه به حكم نتيجه گيرى از دو آيه فوق و تكميل مطلب آن دو است وَ هُوَ اللَّهُ عطف است بر وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ يعنى: حالا كه اختيار آفرينش و تدبير در دست اوست و عالم السر و الخفيات اوست پس فقط او اللَّه است، تمام كمالات و فضائل در او متمركز مى باشد. آن گاه چهار حكم در اين آيه آمده است.

معبودى جز او نيست، همه حمد در دنيا و آخرة براى او است زيرا هر فضيلت و كمال به او منتهى مى شود، چون خالق و مدبر اوست و حكم و فرمان تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 79

خاص او است چون مالك حقيقى است. همه به سوى او بر مى گرديد كه چون الهى و مرجعى جز او وجود ندارد.

71- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ.

اين آيه و آيه بعدى تكميل وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ است، نشان مى دهد كه مدير و مدبر فقط اوست،

شما در نظامى كه ساخته خداست زندگى مى كنيد، يكى از دلائل اين مطلب آنست كه اگر خدا ظلمت را در جهان هميشگى كند جز خدا كسى را نخواهيد داشت كه نورى بياورد تا در آن به كار زندگى مشغول باشيد.

آمدن لفظ «ضياء» به جاى «نهار» ظاهرا براى قلت و ادنى المراتب است يعنى نه تنها آورنده روز پيدا نخواهيد كرد، حتى آورنده نور مختصرى هم نخواهيد يافت، مراد از أَ فَلا تَسْمَعُونَ سماع تفهم و تفكر است.

قيد إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ شايد براى آن باشد نه در حال مى توانيد نور آور پيدا كنيد و نه در آينده حتى اگر خدا اينكار را تا قيامت ادامه بدهد باز علاجى پيدا نخواهيد كرد.

72- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ.

اين آيه به عكس آيه سابق و نظير استدلال آن در اين آيه مقابل نهار، ليل آمده است و اگر گفته مى شد: «من اله غير اللَّه يأتيكم بظلمة ...» صحيح نبود، زيرا غير خدا از آوردن شب عاجز است نه از آوردن ظلمت، مانند ساختمانى كه نور در آن نفوذ نكند. منظور از أَ فَلا تُبْصِرُونَ ديدن تفهم و تفكر است، گويى آمدن ابصار در اين آيه به مناسبت «النهار» است، اما براى شب، فقط شنيدن تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 80

است چنان كه گذشت.

73- وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

پس از بيان اينكه آوردن و قرار دادن شب و روز در دست ديگران نيست در اين آيه فرموده: ايجاد شب و

روز به نفع شما و از آثار رحمت خداوندى است «لتسكنوا» راجع به «ليل» و «لتبتغوا» راجع به «النهار» است و «تشكرون» راجع به هر دو مى باشد، شكر و دانستن آن دو نعمت از خدا، نيز از آثار رحمت خدا و سبب تكامل به سوى «او» است.

74- وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ.

اين آيه عينا نظير آيه 62 است كه گذشت تكرار آن به مناسبت مطالب فوق و در مقام توبيخ است و نيز مقدمه آيه بعدى مى باشد.

75- وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ.

يعنى از هر امت شاهدى خارج مى كنيم سپس به مشركان مى گوئيم: به گفته خود كه خدا شريكان دارد، دليل بياوريد، چون دليلى نخواهند داشت خواهند دانست كه در اين مخاصمه حق و حاكميت براى خداست.

آمدن شهداء ظاهرا براى شهادت دادن به شرك مشركان است در آيه: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ هود/ 17 ملاحظه مى شود كه شاهدها بر افتراء و شرك كفار شهادت خواهند داد.

در آيات هست كه شهداء از پيامبران خواهد بود ولى ظهور اين آيه اعم از آنست از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«يقول من كل فرقه من هذه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 81

الامة امامها «1»

در الميزان فرموده: الْحَقَّ لِلَّهِ در اينجا به معنى آنست كه گويند در فلان مخاصمه حق با فلانى است وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ... حاكى است كه در آن روز بتها و معبودهاى باطل گم مى شوند و

فائده اى به حال آنها نخواهند داشت فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ در واقع بعد از «ضل عنهم» قرار دارد، ظاهرا بجهت تناسب آخر آيات، مقدم شده است.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 82

[سوره القصص (28): آيات 76 تا 88]

اشاره

إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ (76) وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ (77) قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ (78) فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ (79) وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ (80)

فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ (81) وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (82) تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (83) مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ

(84) إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى وَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (85)

وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقى إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ (86) وَ لا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آياتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (87) وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (88)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 83

76- قارون از قوم موسى بود، بر آنها تجاوز كرد، به او از نقدينه ها آن قدر داده بوديم كه حمل كليدهاى آنها گروه نيرومندى را خسته مى كرد، ياد آر كه قومش باو گفتند متكبر مباش كه خدا متكبران را دوست ندارد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 84

77- در آنچه خدا به تو داده است، آخرت را بطلب بهره باقى خود را از دنيا فراموش مكن، احسان كن چنان كه خدا بر تو احسان كرده است اهل فساد مباش كه خدا اهل فساد را دوست ندارد.

78- قارون گفت: من اين ثروت را روى علمى كه دارم داده شده ام آيا او ندانسته بود كه خدا پيش از او مردمانى هلاك كرده كه از او قويتر و ثروتمندتر بودند؟ گناهكاران از گناهان خود سؤال نمى شوند.

79- با زينت مخصوص خود بر قومش برآمد، آنان كه زندگى دنيا را مى خواستند گفتند:

اى كاش ما را مانند قارون ثروت بود كه او صاحب بهره عظيم است.

80- آنان كه اهل علم بودند، گفتند: واى بر شما پاداش خدا براى كسانى كه اهل ايمان و علمند، بهتر از ثروت قارون

است، اين سخن را جز صابران نمى فهمند.

81- او و خانه اش را به زمين فرو برديم، براى او جز خدا گروهى نبود كه ياريش كنند و از انتقام گيرندگان نبود.

82- آنان كه ديروز موقعيت او را آرزو مى كردند گفتند: عجبا! راستى خدا بر هر كه از بندگان بخواهد روزى را بسط مى نمايد و تنگ مى گيرد، اگر خدا بر ما منت نمى گذاشت ما را نيز به زمين فرو مى برد، عجبا! راستى ظالمان رستگار نمى شوند.

83- آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه در روى زمين تجاوز و فساد به وجود نياورند عاقبت، خاص اهل تقوى است.

84- هر كه در روز قيامت عمل نيك بياورد بهتر از آن پاداش دارد و هر كه عمل بد آورد اهل گناهان فقط بآنچه مى كرده اند مجازات مى شوند.

85- خدايى كه عمل به قرآن را بر تو واجب كرده به معانى بزرگى تو را بر مى گرداند، بگو خداى من داناتر است به كسى كه هدايت را آورده و به كسى كه در ضلال مبين است.

86- تو اميد نداشتى كه به تو اين كتاب نازل شود ليكن رحمتى بود از پروردگارت، سپس بر كافران يار مباش.

87- كافران تو را از تبليغ آيات خدا پس از آنكه بر تو نازل شده است، مانع نشوند.

به سوى پروردگارت بخوان و از مشركان مباش. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 85

88- جز اللَّه معبودى مخوان كه جز او معبودى نيست، همه اشياء جز او فانى هستند فرمان خاص اوست، همه به سوى او بر مى گرديد.

كلمه ها

قارون: مردى است از يهود و از قوم موسى عليه السّلام، طبرسى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل مى كند كه او پسر خاله

موسى و در بدكارى در رديف فرعون و هامان بود: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا ... إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ ... غافر/ 24، قرآن مجيد صريح است كه او و خانه اش به زمين فرو رفته است، نام او چهار بار در قرآن مجيد آمده است، در تورات فعلى سفر اعداد باب 16 به بعد نام او «قورح» ذكر شده كه 250 نفر را با خود همدست كرد، بر موسى و هارون شوريدند و گفتند، شما دو برادر به ظلم و تحميل بر مردم، رياست يافته ايد، موسى به خدا استغاثه كرد، زمين شكافته شد، قورح و ديگر سران شورشيان در آن ناپديد شدند، ظاهرا قورح همان قارون است. قرآن از محل وقوع قضيه ساكت است ولى از تورات بر مى آيد كه اين جريان در صحراى سينا بوده است ولى ظاهرا در مصر اتفاق افتاده باشد چنان كه خواهد آمد.

بغى: بغى در اينجا به معنى ظلم و برترى است و در لا تَبْغِ الْفَسادَ به معنى طلب است، اصل كلمه به معنى طلب توأم با تجاوز مى باشد.

كنوز: كنز: گنج و مال اندوخته شده، طبرسى فرمايد: كنز در اصل چيزى است كه رويهم انباشته شود. «كنز المال كنزا. جمعه و تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 86

ادخره و دفنه فى الارض» جمع آن كنوز است.

مفاتحه: مفتح (بر وزن مقصد) به معنى خزانه و پول انباشته شده است جمع آن مفاتح آيد در اقرب الموارد گويد: «المفتح كمقعد: الخزانة و الكنز و المخزن، جمعه مفاتح»، مفتح (بكسر ميم) و مفتاح:

كليد، جمع آن مفاتيح و مفاتح آيد.

تنوء: نوء: برخاستن به زحمت. «ناء الرجل: نهض بجهد و مشقة» چون با «باء» متعدى

شود به معنى برداشتن بسختى است.

عصبة: عصب: رك. معصوب: بسته شده با رگ. عصبة. جماعت فشرده و كمك همديگر.

لا تفرح: فرح: شادى توأم با تكبر، طبرسى ذيل «الفرحين» فرموده:

فرح به معنى تكبر است.

لا يلقاها: يعنى داده نمى شود آن را. تفهيم نمى شود آن را. تلقيه: روبرو كردن تفهيم كردن و عطا كردن است.

خسفنا: خسف: فرو رفتن و فرو بردن. لازم و متعدى هر دو آمده است «خسفه اللَّه و خسف هو».

فئة: گروه. دسته. از كليات ابو البقاء نقل شده: فئه گروهى است كه در يارى به يكديگر رجوع مى كنند، اين با معنى اصل كلمه مناسب است.

منتصرين: انتصار: انتقام. در صورتى كه با «من» باشد «انتصر منه.

انتقم».

ويكان: در صحاح و قاموس آمده: «ويك» و «وى» هر دو كلمه تعجب هستند، گويى: «ويك، وى لزيد» يعنى عجبا از زيد، به نظر تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 87

مى آيد «و يكان» در آيه مركب است از «ويك» و «ان» يعنى عجبا تحقيقا خدا چنين مى كند.

معاد: مصدر ميمى است به معنى عود و برگشتن و نيز اسم زمان و مكان آيد، گويند مراد از آن در آيه اسم مكان است.

هالك: هلاك: ضايع شدن و تباه گشتن. طبرسى ذيل آيه 195 از سوره بقره اضافه مى كند: آن بودن چيزى است به طورى كه دانسته نشود در كجاست «هالك»: ضايع و تباه شونده.

وجهه: وجه در اينگونه آيات به معنى ذات است (قاموس قرآن وجه).

شرحها

الميزان آمدن ماجراى قارون را در اين قسمت از سوره چنين توجيه مى كند: خداوند بعد از نقل كلام مشركان كه گفتند: إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا و جواب آن، قصه قارون را آورده تا مشركان عبرت گيرند،

زيرا او هم مانند مشركان بود كه دعوت حق را نپذيرفت و بد عاقبت گرديد (و اللَّه العالم).

در اين آيات مى خوانيم كه قارون مرد ثروتمندى بود، تكبر پيشه كرد در مقابل خداوند ادعاى استقلال نمود و إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي گفت نصيحت خير خواهان را در گوش نگرفت، ثروت خويش را در خود نمايى به رخ مردم كشيد، عاقبت خود و خانه اش در اثر زلزله اى كه دهان زمين باز شده بود فرو رفت، به هر حال در اين آيات يك متكبر متكى به ثروت مجسم شده و در آخر خرد گرديده است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 88

از آيه 85 تا آخر به رسول خدا خطاب مى شود: حال تو همچون حال موسى است همانطور كه موسى از مصر فرار كرد، ولى خدا به صورت پيامبر، او را به مصرش باز گردانيد، تو را نيز بعد از هجرت به مكه باز خواهد گردانيد آرى آن حضرت نيز از مكه فرار و هجرت كرد ولى در هشت هجرت به مكه باز گشت و آن را فتح نمود و از آلودگى شرك پاكش فرمود، سپس دستورى چند در زمينه استقامت به آن حضرت داده شده است.

76- إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ.

به نظر مى آيد منظور از بغى و تجاوز آنست كه قارون راه فرعون را گرفت و با او همكارى كرده و مانند فرعون بر عليه بنى اسرائيل قيام نمود، از بعضى از آيات فهميده مى شود: عده اى از بنى اسرائيل با فرعون بر عليه قوم خويش همكارى مى كرده اند، مثلا آيه: فَما آمَنَ لِمُوسى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ

... يونس/ 83 نشان مى دهد كه به موسى فقط جوانانى از بنى اسرائيل ايمان آوردند و آنها هم از فرعون مى ترسيدند و هم از اشراف قوم خويش كه با فرعون بودند.

وانگهى از آيات: وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ عنكبوت/ 39،: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذَّابٌ غافر/ 23 و 24، روشن مى شود كه از ملازمان فرعون بوده است، در مجمع البيان از بعضى نقل شده: عامل فرعون بر بنى اسرائيل بود، على هذا جريان ناپديد شدن او و خانه اش در زمين، در مصر اتفاق افتاده است نه در صحراى سينا زيرا آن طمطراق و خروج بر مردم در «سينا» ميسر نبود.

وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قالَ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 89

لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ

.الميزان نظر مى دهد كه مراد از «مفاتحه» كليدها است در مجمع البيان فرموده: اكثر مفسران گفته اند: مراد گنجينه ها است. ولى ظهور آيه در كليد بودن است، طبرسى رحمه اللَّه نيز در جوامع الجامع آن را اختيار كرده است ناگفته نماند: اگر منظور كليدها نبود گفتن اين لفظ ضرورت نداشت و كافى بود كه بگويد: وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ كلمه «ما» موصول و به معنى مقدار است.

«اذ قال» يعنى ياد آر كه قوم او به او گفتند: خود پسندى مكن، ثروت به انسان خود پسندى مى آورد مگر آنكه تربيت توحيدى داشته باشد كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى مخفى نماند: لازمه سرور مفرط، تكبر است. لذا در

«لا تفرح» تكبر در نظر است.

77- وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا.

تتمه نصيحت قوم او است. كه گفتند در ثروتى كه خدا به تو داده است آخرت را بطلب يعنى در راه خدا انفاق كن تا در آخرت به نفع تو باشد. درباره وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا در الميزان و مجمع آمده: بهره خويش از دنيا را از ياد مبر بلكه براى آخرتت كار كن. زيرا بهره انسان از دنيا آنست كه براى آخرت كار كند كه تنها آن براى انسان مى ماند. در اين صورت. اين جمله عبارت اخراى وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ ... است و تقديرش «و لا تنس نصيبك الباقى) مى باشد به قولى مراد آنست كه هم آخرت بطلب و هم خودت بخور و اللَّه اعلم، از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده:

لا تنس صحتك و قوتك و فراغك و شبابك و نشاطك و غناك ان تطلب بها الاخرة» (مجمع البيان).

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 90

وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ.

قسمت اول عطف تفسير است بر وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ ...، شخص ثروتمند مى تواند در ايجاد فساد و آشوب از ثروت خود استفاده كند، لذا موعظه اش كردند كه فساد و تباهى ببار نياور كه خدا مفسدان را دوست ندارد.

78- قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً.

جواب قارون است در مقابل نصيحت قوم خويش، منظور از «علم» كه به طور نكره آمده است، ظاهرا

علم تجارت و علم در آوردن سود مى باشد، اين سخن ادعاى استقلال در كسب از طرف قارون است. نتيجه اش آن بود كه «آتاك اللَّه و احسن اللَّه» را قبول ندارم. لذا پيشنهاد احسان هم نسبت به من بى مورد است. چون روى استحقاق و استعدادى كه دارم اين ثروت را به دست آورده ام ديگران اين استحقاق را ندارند.

أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ ... جواب ادعاى استقلال او است. يعنى در ميان اقوام گذشته كسانى بودند كه از قارون نيرومندتر و ثروتمندتر بودند آنها نيز مثل قارون ادعا كردند ولى آنها نتوانستند زنده بمانند اگر قدرت دست آنها بود مى توانستند همانطورى كه به دست آورده اند در آن جاودان بمانند. اگر قارون در حالات آنها دقت مى كرد چنين ادعايى نمى نمود.

وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ.

اشاره به سنت الهى و كنايه از عدم مهلت است يعنى چون وقت عذاب برسد از گناهكاران سؤال نمى شود كه عذر بياورند و عذاب را از خود دفع كنند نظير: بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّها وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 91

انبياء/ 40 79- فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ.

به احتمال نزديك به يقين اين جريان در مصر بوده است نه در صحراى سينا. قارون چون هم ثروتمند بود و هم از مقربان فرعون. لذا مى توانست با چنان طمطراقى در ميان بنى اسرائيل خود نمايى كند، منظور از الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا كسانى است كه شناخت و مقصودشان فقط زندگى دنيا بود نظير:

فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا

الْحَياةَ الدُّنْيا ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ النجم/ 30.

80- وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ.

مراد از «العلم» علم به خدا و رسالت و معاد است «ويلكم» در رابطه با نهى آنها از چنان آرزو است. ضمير «يلقاها» راجع به كلمه است يعنى: كلمه ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ، بهر حال اهل علم به آنها گفتند: واى بر شما پاداش خدا در آخرت براى اهل ايمان و عمل. بهتر از ثروت قارون است.

وَ لا يُلَقَّاها ... يعنى اين سخن را فقط صابران مى فهمند. صابران كسانى هستند كه بر طاعت خدا و ترك معاصى صبر و خويشتن دارى كرده اند آنها مى فهمند كه ثواب خدا بهتر است ولى آنها كه غرق در معاصى مى باشند. اعتنايى به آخرت ندارند ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ را نمى فهمند.

81- فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ تفريع است بر بغى و تجاوز قارون. خسف ظاهرا در اثر زلزله و نظير آن تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 92

بوده است فَما كانَ لَهُ ... در بيان آنست كه نه كسى توانست او را يارى كند و نه خود در اثر علم و ادعاى استقلال كه داشت. توانست از فرو رفتن در زمين امتناع نمايد.

در مجمع البيان از «سدى» روايت شده: قارون به زنى زنا كار گفت دو هزار درهم به تو مى دهم كه در مجمع بنى اسرائيل بگويى موسى از من زنا مى خواهد. زن قبول كرد. دو كيسه پول به مهر قارون به او داده شد. زن شب نادم گرديد و پيش خود گفت:

هر كار بدى كردم فقط آن مانده كه بر پيامبر خدا تهمت بزنم. صبح كه به مجمع بنى اسرائيل آمد. جريان را براى مردم باز گفت موسى از اين ماجراى بخشم آمد و به درگاه خدا ناله كرد تا ... قارون و خانه اش به زمين فرو رفت (ترجمه آزاد).

اين مطلب در الميزان از در المنثور از ابن عباس نقل شده. در تفسير قمى نيز بدون آنكه به يكى از امامان عليهم السّلام نسبت داده شود. منقول است.

اين جريان در تورات فعلى در سفر اعداد باب شانزده چنين نقل شده است «چون موسى از سخنان خويش فارغ گرديد زمينى كه زير قورح و ياران او بود شكافته شد ايشان و خانه هاى ايشان و تمامى اموال ايشان را بلعيد.

82- وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ.

يعنى آنها باور كردند، كه كار دست خداست، قارون نيز از حول و قوه خدا استفاده مى كرده استقلالى از خود نداشته است. گويى آنان قبلا عقيده داشتند كه قارون در جمع آورى و بقاء آن ثروت استقلال دارد ولى بعدا متوجه شده اند كه بسط و قبض روزى در دست خداست.

بنا بر آنكه در «كلمه ها» گفته شد «و يكان» كلمه يقين با تعجب است نه ير أحسن الحديث، ج 8، ص: 93

شك، بعضى از بزرگان اصل آن را «كان» دانسته، راجع به شك توجيه آورده است.

لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ.

گويى مرادشان آنست كه اگر همچون قارون بوديم ما نيز به زمين فرو رفته بوديم، آن گاه به عدم فلاح كافران اقرار نموده اند.

83- تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ

لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ.

اين آيه و آيه بعدى مانند نتيجه ايست بر قصه قارون، منظور از دار آخرت بهشت است، اشاره به «تلك» شايد براى تعظيم آن باشد، آنان كه در زمين به فكر فساد نيستند و بر بندگان خدا تجاوز و برترى نمى كنند، بهشت مال آنهاست، منظور از «العاقبة» نيز بهشت و يا سعادت دنيا و آخرت هر دو است.

در مجمع البيان از زاذان نقل شده: امير المؤمنين عليه السّلام در بازارها به تنهايى گردش مى كرد، راه گم كرده ها را، راه نشان مى داد، ضعيفان را يارى مى كرد به فروشنده و بقال مى رسيد قرآن را باز كرده و بر آنها آيه تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ ... را مى خواند و مى فرمود: اين آيه درباره واليان عادل و متواضع و درباره اهل قدرت از غير واليان نازل شده است.

84- مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

تتمه مطلب آيه سابق است به قرينه ذيل آيه به نظر مى آيد مراد از فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها ده برابر بودن پاداش حسنه است زيرا گرچه اين جمله مطلق بهتر بودن را مى رساند اما در آيه ديگر مى خوانيم كه بهتر بودن همان ده برابر بودن است: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 94

وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ

انعام/ 160، على هذا اين دو آيه از يك حقيقت حكايت مى كنند.

إِلَّا ما كانُوا ... هم تجسم عمل را مى رساند و هم برابر بودن كيفر با عمل را. اگر در آيه به جاى فَلا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ

مى فرمود «فلا يجزى الا مثلها» كافي بود، شايد آمدن اسم ظاهر به جاى ضمير براى نشان دادن استحقاق آنها به عذاب باشد، زير استناد به لفظ «السيئات» در اثبات عذاب كاملتر از استناد و به ضمير است. در الميزان جمع آمدن سيئات را در نظر گرفته و فرمايد: شايد آن اشاره باشد كه اين كيفر در حق كسانى است كه بيشتر معصيت كنند و گناهان آنها را احاطه كرده باشد.

85- إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى وَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

از اينجا تا آخر سوره يك نتيجه گيرى است از ماجراى موسى كه گذشت اين آيه ظاهرا در صدد بيان آنست كه همانطور كه موسى را دوباره به مصر برگردانديم، تو را نيز بعد از خارج شدن از مكه به آنجا بر خواهيم گردانيد، (اين وعده در سال هشتم هجرت عملي شد).

مفعول «فرض» عمل و تبليغ است يعنى خدايى كه بر تو عمل به قرآن و تبليغ آن را واجب كرده است. منظور از معاد، مكه است تنكير آن براى عظمت عود است يعنى محل عود با عظمت كه وقت برگشتن مانند آن روز نخواهى بود كه از آنجا فرار و هجرت كردى. همانطور كه موسى پيامبر شد و با وضع ديگرى به مصر برگشت قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ ... توجيه صدر آيه است، يعنى اى مشركان اكنون مرا در چنين حال ضعف مى بينيد ولى خدا به آورنده هدايت كه منم و به گمراهان كه شما هستيد داناتر است، على هذا مرا به اين وعده خواهد رسانيد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 95

در عده اى از روايات آيه

شريفه به رجعت تفسير شده است، از جمله در تفسير برهان از ابو خالد كابلى از امام سجاد صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«في قوله ان الذي فرض عليك القرآن لرادك الى معاد، قال يرجع اليكم نبيكم و امير المؤمنين و الأئمة عليهم السّلام»

اين روايات از باب تطبيق مى باشند.

86- وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقى إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ.

اين آيه استدلالى است بر وعده اى كه در آيه سابق گذشت يعنى همانطور كه اميد نداشتى بر تو كتاب نازل شود ولى نازل شد، بر گرداندن تو به مكه نيز نظير همانست «الا رحمة» استثناء منقطع است، يعنى، ليكن رحمت خاصى از جانب پروردگارت سبب نزول اين كتاب گرديد.

به نظر بعضى اين آيه: تذكر استينافى است نسبت به نعمت نبوت و داده شدن قرآن، على هذا نتيجه مى گيرد كه پس با اين نعمت، كمك و يار كافران مباش. الميزان اين وجه را پسنديده است در تفسير قمى آمده خطاب وَ لا تَكُونَنَّ- وَ لا تَدْعُ به رسول خداست، اما مراد از آن مردمند، اين است فرموده امام صادق عليه السّلام كه:

«ان اللَّه بعث نبيه صلّى اللَّه عليه و آله باياك اعنى و اسمعى يا جارة» (الميزان).

87- وَ لا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آياتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

اين آيه تفسير «فلا تكونن ظهرا للمجرمين» است يعنى اين مشركان تو را از تبليغ و عمل به آيات الهى مانع نشوند، على هذا مردم را به سوى پروردگارت بخوان و از مشركان مباش كه اگر مردم را به توحيد دعوت نكنى در رديف آنان خواهى بود كه

از آنها پيروى كرده و از دعوت خدا دست كشيده اى.

88- وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 96

لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

.صدر آيه نهى صريح است از اتخاذ معبودى جز خدا، و ذيل آن تعليل نهى است، يعنى حالا كه جز او معبود نيست و جز او همه فانى است و فرمان دادن و حكم كردن خاص اوست و همه به سوى او بر مى گرديد پس لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ.

جمله كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ نظير كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ رحمن/ 26 است مراد از هالك ظاهرا فانى و متغير است در دعاى جوشن كبير مى خوانيم:

يا من يبقى و يفنى كل شى ء

چنان كه در كلمه ها گفته شد مراد از «وجه» ظاهرا ذات پروردگار سبحان است يعنى:

هر چيز به جز ذات حق تعالى، فانى و متغير و ناپايدار است، فقط ذات پروردگار ثابت و لا يزال مى باشد، على هذا فقط بايد او را خواند و او را پرستش نمود، معبودهاى باطل هالكند و ناپايدار و فانى، لذا شايسته معبود بودن نيستند. فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.

احتمال دارد منظور از هالك ممكن الوجود بودن باشد يعنى هر شى ء نسبت به ذاتش ناپايدار و هالك و وابسته است. ناگفته نماند: آيه شريفه راجع به دنيا است اما در آخرت مسئله «عند اللَّه» بودن به وجود خواهد آمد در نتيجه، موجودات آخرت ثابت و پايدار خواهند بود. ولى باز نسبت به ذاتشان، وابسته و ناپايدار بودن بر آنها صادق خواهد بود.

صدوق رحمه اللَّه در

كتاب توحيد بابى در تفسير كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ منعقد كرده و در آن رواياتى آورده است، از جمله:

«عن ابى حمزه قال قلت لابى جعفر عليه السّلام قول اللَّه كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ؟ قال فيهلك كل شى ء و يبقى الوجه ان اللَّه عز و جل اعظم من ان يوصف بالوجه و لكن معناه كل شى ء هالك الا دينه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 97

و الوجه الذى يؤتى منه».

در روايت ديگر از حضرت صادق عليه السّلام:

«عن الحارث بن المغيرة النصرى قال سئلت ابا عبد اللَّه عليه السّلام عن قول اللَّه عز و جل كل شى ء هالك الا وجهه قال:

كل شى ء هالك الا من اخذ طريق الحق»

در اين روايات «وجه» به معنى ذات تفسير نشده است. بلكه به معنى جهت و جنبه و نظير آن است. مانند تدبير، دين و امثال ذلك.

روز شنبه هشتم محرم الحرام هزار و چهارصد و چهار مطابق 22 مهر ماه 1362 تفسير سوره مباركه قصص به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 98

سوره عنكبوت

اشاره

در مكه نازل شده و نود و نه (99) آيه است

نظرى به سوره مباركه

- سوره عنكبوت هشتاد پنجمين سوره است كه بعد از سوره روم در مكه نازل گرديد. در اينصورت بايد در نزديكيهاى هجرت نازل شده باشد، اين مطلب چنان كه خواهد آمد از متن آيات فهميده مى شود، اما در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره بيست نهم است.

2- عدد آيات آن بالاتفاق نود و نه است طبرسى رحمه اللَّه فرمايد: «تسع و تسعون آية بالاجماع» به نقل تفسير خازن تأليف محمّد بن ابراهيم بغدادى، عدد كلمات سوره نهصد و هشتاد و عدد حروف آن چهار هزار و صد و شصت پنج است و اللَّه اعلم، اين سخن مى رساند كه مسلمين از اول در مورد قرآن مجيد اهتمام كم نظير داشته اند.

3- علت نامگذارى به عنكبوت وقوع اين كلمه و تشبيه كار مشركان به تار عنكبوت در آيه چهل يك اين سوره است «تسمية الكل باسم الجزء» آن تشبيه به قدرى اهميت دارد كه مناسب آمده، همه سوره با آن نامگذارى شود و يا مشخص ترين آيه اين سوره است.

صدوق رحمه اللَّه در ثواب الاعمال از ابو بصير از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل مى كند فرمود: هر كه سوره عنكبوت و روم را در ماه رمضان در شب تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 99

بيست سوم بخواند او به خدا اى ابا محمّد از اهل بهشت است در آن استثنايى نمى كنم و نمى ترسم از اينكه خدا در مقابل اين سوگند بر من گناه بنويسد اين دو سوره در پيش خدا موقعيت بزرگى دارند.

«عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال من قرء سورة العنكبوت و الروم فى

شهر رمضان ليلة ثلاثة و عشرين فهو و اللَّه يا ابا محمد من اهل الجنة لا استثنى فيه ابدا و لا اخاف ان يكتب اللَّه على فى يمينى اثما و ان لهاتين السورتين من اللَّه مكانا»

اين روايت در مجمع البيان و جوامع الجامع و برهان نيز نقل شده است.

4- دقت در مطالب سوره نشان مى دهد كه آن مكى است، از ابن عباس و قتادة نقل شده كه همه اش مدنى است، به نظر بعضى فقط ده آيه از اول آن مدنى است بقيه در مكه نازل شده است، اين اقوال ظاهرا استحسانهاى بدون دليل است، سياق آيات سوره نشان مى دهد كه همه اش مكى است. در الميزان فرموده: مقتضاى آنچه گفته شد اين است كه همه سوره مكى است، آنچه گفته اند: همه سوره مدنى است يا معظم آيات يا بعضى از آن مدنى است غير سديد است، آن گاه از در منثور از ابن عباس نقل كرده كه گويد: سوره عنكبوت در مكه نازل گرديد. اما در مجمع يكى از دو قول ابن عباس مدنى بودن همه سوره است.

5- مى شود اطمينان كرد كه اين سوره به يك بار نازل شده است.

6- در رابطه با علت نزول آن بايد بدانيم: از سيزده آيه در اول سوره نشان مى دهد كه عده اى از مشركان مكه مى خواسته اند به هر حيله اى كه شده پسران يا اقوام خويش را كه اسلام آورده بودند از اسلام برگردانند و حتى مى گفتند: بآئين ما برگرديد اگر گناهى باشد ما عهده داريم اتَّبِعُوا سَبِيلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطاياكُمْ ... چنان كه خواهد آمد، اين جريانها سبب شده كه اين تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 100

سوره نازل شود و

در آن، مسئله امتحان كه يك سنت الهى است مطرح گردد چون دعوت مسلمانان به شرك از طرف مشركان يك امتحان بود، استقامت و عدم استقامت آنها را در اسلام روشن مى نمود.

آن وقت حالات هفت نفر از پيامبران الهى مطرح شده كه قوم آنها با آمدن پيامبران امتحان شدند. عده اى نجات يافته و عده اى هلاك گشتند.

7- ناگفته نماند: سوره هايى كه يك دفعه نازل شده اند گاهى آيه اول و گاهى چند آيه از اول سوره، محتوى و شامل خلاصه مطالب سوره و در واقع عنوان سوره اند، در اين سوره نيز مى شود گفت: تمام سوره در زمينه امتحان و «يفتنون» مى باشد.، آياتى كه بعد از ماجراى پيامبران آمده يك نوع نتيجه گيرى از آنها و تطبيق حال و آينده، بگذشته است، زيرا نظمى كه در جهان حكومت مى كند همه يكى است. و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 101

سورة العنكبوت مكية و هى 69 اية نزلت بعد سورة الروم

[سوره العنكبوت (29): آيات 1 تا 13]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الم (1) أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ (2) وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ (3) أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ (4)

مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (5) وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ (6) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ (7) وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8)

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِي الصَّالِحِينَ (9)

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّهِ وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فِي صُدُورِ الْعالَمِينَ (10) وَ لَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنافِقِينَ (11) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطاياكُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلِينَ مِنْ خَطاياهُمْ مِنْ شَيْ ءٍ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (12) وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَمَّا كانُوا يَفْتَرُونَ (13)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 102

بنام خداى رحمان رحيم

1- الف، لام، ميم

2- آيا مردم گمان مى كنند با صرف اينكه بگويند: ايمان آورده ايم، رها شوند و امتحان نگردند؟

3- كسانى را كه پيش از اهل مكه بودند. امتحان كرده ايم تا خدا، معلوم كند كسانى را كه راست گفته اند و كسانى را كه دروغگويانند.

4- آيا عاملان گناهان فكر مى كنند كه بر ما غلبه كنند؟ بد داورى مى كنند.

5- هر كه ملاقات خدا را اميد دارد، وقت ملاقات خدا خواهد آمد، او شنوا و داناست

6- هر كس (در راه خير) تلاش كند، براى خود تلاش مى كند، خدا از مردم بى نياز است.

7- آنان كه ايمان آورده اعمال شايسته انجام مى دهند، گناهان آنها را مى آمرزيم و به آنها پاداش بهترين اعمالشان را مى دهيم.

8- به انسان نسبت به پدر و مادرش خوبى را فرمان داده ايم، اگر به اصرار از تو بخواهند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 103

كه به من شريك گردانى آنچه را كه نمى دانى، از آنها اطاعت مكن، بازگشت شما به سوى من است شما را از آنچه مى كرديد خبر خواهم

داد.

9- آنان كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند در زمره صالحان داخلشان خواهيم كرد.

10- بعضى از مردم مى گويد: ايمان آورديم ولى چون درباره خدا اذيت شود، شكنجه مردم را مانند عذاب خدا مى شمارد، و چون از طرف خدا كمكى آيد، مى گويند ما با شما هستيم آيا خدا از مكنونات خاطر مردم آگاه نيست؟

11- خدا به طور حتم كسانى را كه ايمان آورده اند معلوم خواهد كرد و نيز منافقان را آشكار خواهد نمود.

12- كافران به اهل ايمان گفتند: به راه ما بيائيد تا گناهان شما را به عهده خود گيريم، ولى از گناهان آنها چيزى را به عهده نمى گيرند، آنها دروغگويانند.

13- گناهان خويش را به عهده مى گيرند و نيز گناهانى را با گناهان خود به عهده مى گيرند و در روز قيامت از آنچه جعل مى كردند مسئول خواهند بود.

كلمه ها

حسب: فعل «حسب» از باب علم يعلم به معنى ظن و گمان به كار مى رود به نظر راغب مصدر اينگونه افعال، حسبان (بكسر اول) است علت اين تسميه شايد آنست كه ظن و گمان يك نوع حساب از جانب گمان كننده است.

يفتنون: فتن: امتحان. راغب گويد: آن در اصل گذاشتن طلا در آتش است تا خوبى و بدى آن معلوم شود. طبرسى نيز چنين فرموده است. فتنه چيزى است كه شخص با آن امتحان شود، به خود امتحان و بلازم آن كه شدت و عذاب است و نيز به ضلال و شرك كه سبب عذابند گفته مى شود. «يفتنون»: امتحان مى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 104

سيئات: سيّئ و سيئه چيزى است كه بدى و سوء آور باشد و يا به معنى بدو قبيح است كه «سوء»

لازم و متعدى هر دو به كار مى رود، سيئات در آيه گناهانى هستند كه بدى و عذاب را همراه دارند.

لقاء: لقاء اللَّه به معنى ملاقات رحمت يا عذاب خداست، در اينجا منظور رحمت است.

جاهد: جهد (بفتح اول و ضم آن) وادار كردن خود بر مشقت است (تلاش توأم با رنج) قاموس و مفردات، آن را صعوبت و مشقت گفته اند. به هر حال آن به معنى تلاش توأم با رنج است خواه در جنگ باشد يا در كار ديگر.

وصينا: وصى: متصل كردن و متصل شدن. توصيه: سفارش و دستور.

«وصينا»: سفارش كرديم و دستور داديم. طبرسى رحمه اللَّه فرمايد:

وصئ، ايصا امر و عهد همه به يك معنى مى باشند.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: امتحان يك سنت الهى است كه در امتهاى گذشته بوده، در اين امت نيز خواهد بود و گريزى از آن نيست، در امتحان صدق و كذب ادعاى شخص آشكار مى شود. كفار كه مى خواهند سد راه خدا باشند، كيدشان بى اثر خواهد بود، بر مشيت خدا غلبه نتوانند كرد.

آن گاه سه نمونه از امتحان مطرح شده است. اول امتحان با عاطفه پدر و مادرى كه پسر مسلمان خويش را به كفر و شرك مى خوانند، مادر اعتصاب غذا مى كند و سوگند مى خورد تا پسرش به شرك باز نگردد اعتصاب خويش را تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 105

نخواهد شكست.

دوم- امتحان با شكنجه و عذاب ستمگران است فَإِذا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّهِ. «1»

سوم- امتحان با اينكه مشركان و اهل باطل به انسان بگويند: اتَّبِعُوا سَبِيلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطاياكُمْ ... مسلمانان پيش از هجرت با هر سه از اين امتحانها آزمون شدند چنان كه خواهد آمد.

1-

الم.

اين كلمه در قرآنها يك ايه شمرده شده است. در سوره اعراف در زمينه حروف مقطعه سخن گفته ايم به آنجا رجوع شود.

2- أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ.

اين آيه مى گويد: با صرف گفتن اينكه: مسلمانم، مؤمنم، كار تمام نخواهد شد، بلكه آزمون خواهيد شد تا صدق اين گفتار از كذب آن آشكار شود. درباره امتحان كه با دو طريق تشريع و تكوين است در «نكته ها» توضيح خواهيم داد، ناگفته نماند: امتحان موجب تربيت و تكامل انسان است، انسان موحد را امتحان اوج مى دهد و تربيت مى كند كه اگر امتحان نبود موحدان تربيت نمى شدند و لايق رحمت خاصه خدا نمى گشتند و نيز نامحرمان و دروغ گويان از ديگران متمايز نمى شدند، على هذا امتحان روى حكمت خدايى وضع شده است و «لا بد منه» ميباشد.

مراد از «يفتنون» در آيه آزمون شدن است أَنْ يُتْرَكُوا با تقدير باء سبب، مفعول دوم «أ حسب» مى باشد، استفهام براى انكار و توبيخ است. يعنى:

«ا حسب الناس ان يتركوا بقولهم آمنا ...».

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان از ابن جريج نقل شده: اين آيه درباره عمار ياسر نازل گرديد كه در دست مشركان شكنجه مى شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 106

3- وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ.

اين آيه مى گويد: امتحان يك سنت الهى است، گذشتگان امتحان شده اند امتحان براى آنست كه خداوند راستگويان و دروغگويان را آشكار كند تا هر يك معلوم شوند، ناگفته نماند اين آشكار كردن توأم با تربيت و تكامل و استحقاق رحمت خاصه خداست. اكنون كه اين آيه را تفسير مى كنم.

راديوى جمهورى اسلامى ايران مارش نظامى مى زند، مجاهدين

فى سبيل اللَّه به كفار عراق در مريوان حمله كرده اند، مى كشند و شهيد مى شوند (محرم 1404) اين جنگى كه رزمندگان قرآن با آن امتحان مى شوند، آنها را در استحقاق رحمت خدا اوج مى دهد و تربيت مى كند و صدق نيت و گفتار آنها را در عمل روشن مى نمايد، ايضا بى حقيقتى و دروغ بودن ادعاى كاذبين را آشكار مى گرداند پس امتحان يك تربيت بسيار عالى است، رواياتى در اين زمينه در نكته ها خواهد آمد، پس امتحان افتادن در طريق تكامل يا در حضيض بدبختى است.

علم در آيه به معنى آشكار كردن است، در الميزان فرموده: ممكن است مراد از علم، علم فعلى خدا باشد كه نفس عينيت خارج و از مراتب علم خداست نه علم ذاتى. فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ ... تعليل امتحان است آمدن لفظ جلاله براى نشان دادن اهميت مطلب است و گرنه مى شد بفرمايد: «فنعلمن» با لفظ متكلم مع الغير كلمه فاء نتيجه بودن را مى رساند، نظير: ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ آل عمران/ 179.

4- أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ.

اين آيه و سه آيه بعدى گرچه هر يك مطلب مستقلى هستند ولى مجموعا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 107

در صدد بيان اين حقيقت مى باشند كه كيد مشركان در باز گرداندن مؤمنان بى اثر خواهد ماند، مؤمنان به كار خود ادامه دهند تا مستحق رحمت حق گردند و از كيد مشركان نهراسند.

منظور از عاملين سيئات مشركان و كفار هستند كه مى خواستند با برگرداندن مسلمانان به شرك، بر اراده خدايى غلبه كنند ساءَ ما يَحْكُمُونَ تخطئه ظن آنهاست.

5- مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ

فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

اين آيه و دو آيه بعدى براى تشويق اهل ايمان، به عمل است كه بعد از تهديد مشركان و توبيخ مسلمانان، لازم الذكر بود. لقاء اللَّه بايد ملاقات ثواب خدا باشد، الميزان فرمايد: مراد از لقاء اللَّه ايستادن بنده در موقفى است كه ميان او و خدا حجابى نيست، شأن روز قيامت همين است كه آن، ظرف ظهور حقائق مى باشد خدا فرمايد: وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ.

منظور از اجل اللَّه وقت لقاء اللَّه است يعنى وقت و غايتى كه خدا براى لقاء خود معين كرده خواهد آمد دو وصف سميع و عليم در صدد بيان آنند كه خدا پاداش آنها را خواهد داد زيرا خدا گفته هاى آنها را شنيده و به اعمال و احوالشان داناست.

6- وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ.

يعنى هر كه براى لقاء اللَّه تلاش كند به نفع خود اوست، فائده اى به خدا ندارد، زيرا خدا از جهانيان بى نياز است.

7- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 108

عاقبت ايمان و عمل و مجاهدت آنهاست. على هذا «جاهد» در آيه گذشته شامل ايمان و عمل صالح هر دو است، مراد از تكفير سيئات قهرا آمرزيدن گناهان است چون جريان، راجع به قيامت مى باشد، اين جمله نشان مى دهد كه ايمان و عمل صالحات از مكفرات و يا در اثر كثرت ايمان و عمل و استحقاق رحمت، خدا گناهان آنها را خواهد آمرزيد.

جزاى بهتر از عمل آنست كه پاداش آخرت دائمى و عمل دنيا غير دائمى است اين

در صورتى است كه تقدير آيه «احسن من الذى» باشد ولى ظاهرا «احسن» صفت اعمالى است كه كرده اند و خدا ثواب بهترين عمل را به آنها خواهد داد و نقائص اعمال آنها را ناديده گرفته و آنها را بهترين و كاملترين عمل حساب خواهد كرد.

8- وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

در مجمع البيان مطلبى نقل شده كه مى تواند شأن نزول اين آيه و آيه دهم باشد، و آن اينكه: عياش بن ابى ربيعه مخزومى اسلام آورد و از ترس خانواده خويش به مدينه هجرت كرد. در آن وقت هنوز رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هجرت نكرده بود.

اسماء دختر مخزمه مادر عياش قسم خورد چيزى نخورد و نياشامد و سرش را نشويد و داخل منزلى نشود تا پسرش پيش او باز گردد ابو جهل و حرث برادر مادرى عياش، به علّت ناراحتى مخزمه، به مدينه آمده جريان او را به عياش گفته و از او درخواست كردند كه به مكه باز گردد، عياش از آنها پيمانهاى اكيد گرفت كه او را از دينش باز نگردانند، آنها به او وعده دادند كه با دينش كارى ندارند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 109

چون از مدينه به سوى مكه خارج شدند. او را گرفته و به طناب بسته و هر يك به او صد شلاق زدند، تا از دين اسلام بيزارى كرده و حرفهاى ناروا به زبان آورد، آيه شريفه ... فَإِذا أُوذِيَ فِي اللَّهِ ... نازل گرديد، سپس عياش اسلام آورد و با رسول خدا به مدينه هجرت نمود،

مؤلف گويد، از اين سخن معلوم مى شود كه همچون جريانهايى سبب نزول اين آيات گرديده است.

به هر حال: آيه شريفه مى گويد: به انسان فرمانداده ايم كه به پدر و مادرش نيكى كند، مگر آنكه او را به امر شرك و كفر (و يا امر به حرام و ترك واجب) كنند، در اينصورت به حكم

لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق

اطاعت آنها حرام است، عدول سخن از غيبت به خطاب در وَ إِنْ جاهَداكَ ...

براى صراحت مطلب است.

«جاهداك» يعنى با تلاش و اصرار از تو بخواهند. لِتُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ در مجمع البيان فرموده: گويى آن كنايه است از بى دليل بودن، چون چيزى كه دليل نداشته باشد، علم به آن حاصل نمى شود، يعنى اگر اصرار كنند چيز بى دليل را شريك من گردانى، اطاعتشان نكن، به هر حال ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ سالبه بانتقاء موضوع است. و اللَّه العالم.

إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ ... در رابطه با ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ است يعنى: فعلا حقيقت و واقعيت عمل خود از جمله شرك را نمى دانيد، خدا حقيقت آنها را به شما خبر خواهد داد، اين آيه يكى از سه مورد امتحان است كه انسان با عاطفه پدر و مادر مشركش آزمون مى شود.

9- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِي الصَّالِحِينَ.

يعنى: اگر دعوت پدر و مادر را نپذيرفته و اهل عمل صالح و ايمان شدند، حتما به جمع صالحان كه اهل بهشت هستند، خواهند پيوست، در نتيجه دورى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 110

از پدر و مادر با داخل شدن به جمع صالحان جبران خواهد گرديد، يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي

عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي فجر/ 27- 30.

10- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّهِ.

اين امتحان دوم است و چون ايمان آنها ايمان ثابت نيست و بسته به راحتى و عدم پيشامد ناگوار است لذا با يَقُولُ آمَنَّا تعبير آمده نه با «آمنوا»، قرار دادن فتنه مردم مانند عذاب خدا، بدان معنى است همانطور كه عذاب خدا مانع وارد شدن در كارهاى زشت است، عذاب و شكنجه مردم را مانع از ماندن در توحيد مى دانند. اين آيه تقريبا نظير. وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ ... حج/ 11 مى باشد.

وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فِي صُدُورِ الْعالَمِينَ.

يعنى: اگر فرجى و سهولتى از جانب خدا به شما برسد همانها گويند:

ما با شما بوده ايم، و شريك هستيم أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ راجع به ادعاى ايمان است يعنى «آمنا» گفتن آنها واقعى نيست، خدا از قلوبشان واقف است زيرا خدا به مكنونات خاطر همه داناست.

ناگفته نماند: مضمون اين آيه و آيه قبلى را نمى شود دليل مدنى بودن آنها دانست، زيرا مسئله نفاق كه در آيه قبلى مطرح است، آن مقدارش در مكه نيز ميسر بود، منظور از نصر كه در اين آيه گفته شده لازم نيست كه فتح و غنيمت باشد بلكه مى شود گشايش و آرامش نيز باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 111

11- وَ لَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنافِقِينَ.

تكميل آيه سابق است، يعنى خدا به وسيله امتحان: مؤمنان را از منافقان جدا و

آشكار مى كند، علم در اينجا به معنى اظهار است و نيز روشن مى شود كه چنين كسان منافقند. و او در وَ لَيَعْلَمَنَّ براى استيناف مى باشد.

12- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطاياكُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلِينَ مِنْ خَطاياهُمْ مِنْ شَيْ ءٍ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.

اين آزمايش سوم است كه كفار به مؤمنان مى گويند: از دين خود دست برداريد، به آئين ما بيائيد گناهانتان بر عهده ما. مراد از حمل خطايا، حمل گناه آنهاست وَ ما هُمْ بِحامِلِينَ ... در صدد بيان آنست كه چنين كارى در صورتى بود كه خدا چنين حكمى قرار داده باشد، خدا چنين حكمى قرار نداده بلكه آنها حامل خطاياى خود خواهند بود، بلى مشركان خطاى ديگرى هم حمل خواهند كرد كه در آيه بعدى خواهد آمد، آنها در اين گفته دروغگويانند زيرا كه خدا چنين كارى نمى كند و گناه كسى را به گردن ديگرى نمى اندازد، ممكن است مراد از ما هُمْ بِحامِلِينَ عدم قدرت باشد يعنى وقتى كه عذاب به گناهكاران رسيد، مشركان نمى توانند آن را به خود منتقل كنند چنان كه ما نمى توانيم مرض انسانى را به خود منتقل كرده و او را از درد رها كنيم. «و لنحمل» عطف است بر محذوفى نظير «لتكونوا منا و لنحمل خطاياكم».

13- وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَمَّا كانُوا يَفْتَرُونَ.

يعنى آنها گناهان اضلال شدگان را حمل نمى كنند، بلكه گناهان خويش را حمل مى كنند و گناهانى نيز در اثر اضلال ديگران به دوش مى گيرند زيرا سبب اضلال آنها شده اند، پس هر يك از طرفين مسئول عمل خويش تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 112

هستند امّا اضلال گران

گناهانى نيز در اثر گمراه كردن ديگران خواهند داشت.

مراد از «اثقالا» گناهانى است كه در اثر اضلال ديگران به پاى آنها نوشته شده است نظير: لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ ... نحل/ 25، جمله وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ حاكى است كه قطع نظر از گناه اضلال، در مقابل اين گفته: اتَّبِعُوا سَبِيلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطاياكُمْ نيز مسئول خواهند بود، بقيه سخن در نكته ها خواهد آمد.

اطلاق اثقال و اوزار، بر گناهان به علت بار بودن بر انسان و مسئول بودن انسان در مقابل آنهاست، مى دانيم كه اعمال جوهر هستند، نه عرض، پس گناهان واقعا ثقلند و بار سنگينى بر انسان خواهند بود.

نكته ها
تحقيقى درباره امتحان:

آيه اول و دوم اين سوره نشان مى دهد كه امتحان يكى از سنن الهى و ناموس خلقت است، گذشتگان امتحان شده اند، حاضرين و آيندگان نيز امتحان خواهند شد.

آيات و روايات در اين زمينه زياد است، پيش از اشاره به قسمتى از آنها لازم است بدانيم: خداوند بندگان خويش را با دو راه تشريع و تكوين امتحان و در حقيقت تربيت مى كند. تشريع همان احكامى است كه از طرف پيامبران ابلاغ مى شود، امتحان تكوينى به وسيله بلاها، مصيبتها، گرفتاريها، گرسنگى، شدائد تلفات، انجام مى گيرد.

نظر قرآن مجيد بيشتر به اين قسمت دوم است كه با صبر و استقامت در اينگونه موارد استعدادهاى عالى پرورش يافته و سبب تكميل نفوس مى گردد، تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 113

آنان كه در مسير امتحان واقع مى شوند، در توحيد و حق پرستى اوج مى گيرند تربيت مى شوند، مستحق درجات مى شوند مانند امام حسين صلوات اللَّه عليه، ابو ذر غفارى، ياران رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه

و آله در شعب ابى طالب و ميليونها نظائر ايشان، پس امتحان در حقيقت يك تربيت خدايى است.

اما آنان كه ايمانشان ظاهرى است و صبر و استقامت ندارند از ديگران جدا مى شوند، در واقع امتحان بسينه آن نامحرمان مى زند اينك بعضى از آيات و روايات را به عنوان نمونه مى آوريم.

1- وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ بقره/ 155، گفتيم كه نظر قرآن مجيد بيشتر راجع به امتحان تكوينى و امتحان به وسيله حوادث و شدائد است، در اين آيه ترس، گرسنگى، كمى محصول و شهيد شدن عده اى، سبب آزمايش و تكميل نفوس امت قرار گرفته است.

2- وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ اعراف/ 168 آيه درباره گناهكاران بنى اسرائيل است در اين آيه، حسنات و پيشامدهاى خوب و پيروزى ها نيز مايه امتحان قرار گرفته اند.

3- وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ انبياء/ 35 اين آيه نظير آيه سابق است موقعى كه سليمان عليه السّلام به وسيله آصف بن برخيا تخت ملكه سبأ را در نزد خويش حاضر كرد، فرمود: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ ... نمل/ 40، آرى انسان در مسير نعمت، آزمايش مى شود و تكامل مى يابد.

4- وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً بقره/ 224، ابراهيم امتحانهاى سختى ديد، براى دفاع از حق در آتش انداخته تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 114

شد: از وطن خويش مهاجرت كرد، زن جوان و پسر خرد سالش را در بيابان سوزان مكه ساكن نمود: پسرش اسماعيل را به قربانگاه عشق برد. همه اينها تكميل

نفس پاك و پرورش استعدادهاى عالى او از جانب خدا بود.

5- امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرموده:

«... و لكن اللَّه جل و عز يختبر عبيده بانواع الشدائد و يتعبدهم بانواع المجاهد و يبتليهم بضروب المكاره، اخراجا للتكبر من قلوبهم و اسكانا للتذلل في انفسهم و ليجعل ذلك ابوابا الى فضله و اسبابا و دليلا لعفوه و فتنة كما قال الم أ حسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون ...»

«1».

بيان امام صلوات اللَّه عليه، صريح است در اينكه بلاها و گرفتاريها: اسباب تربيت انسان و سبب رسيدن او به صفات عالى و مقام رضاست.

6- از حضرت باقر عليه السّلام روايت شده:

«ان اللَّه عز و جل ليتعاهد عبده المؤمن بالبلاء كما يتعاهد الرجل اهله بالهدية من الغيبة ...»

«2» خدا از بنده با بلاء و گرفتارى تفقد مى كند همانطورى كه مرد در سفر رفتن: خانواده خويش را با هديه آوردن تفقد مى كند.

7- از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«ان اشد الناس بلاء الانبياء ثم الذين يلونهم الامثل فالامثل»

«3» معلوم مى شود كه شدت امتحان بسته به استقامت و كشش انسان است.

تسبيب در اعمال نيك و اعمال بد:

در رابطه با آيه وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ بايد بدانيم يكى از مسلمات قرآن مجيد و روايات آنست كه هر گاه كسى سبب كار خوبى شود يا سنت حسنه اى به وجود بياورد يا انسانى را هدايت نمايد، در مقابل آنچه ديگران عمل مى كنند،

__________________________________________________

(1) تفسير برهان.

(2، 3)- سفينة البحار ماده «بلا».

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 115

ثواب و پاداش خواهد برد. و نيز اگر سنت بدى به وجود آورد و انسانى را اضلال كند، مطابق آنچه ديگران معصيت كنند، عقوبت و كيفر خواهد

ديد. اين جريان به جهت تسبيب و علّيت است.

1- آيه شريفه صريح است در اينكه مشركان قطع نظر از گناهان خويش اثقالى و گناهانى نيز به سبب گناهان اضلال شدگان خواهند داشت، به عبارت ديگر، گناه اضلال شدگان دو عقوبت دارد، يكى براى خود، ديگرى براى، آنان كه اضلالشان كرده اند، چون آنها سبب ضلالت اينان گشته اند.

2- درباره زنان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله چنين مى خوانيم: يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً احزاب/ 30، اگر زن پيامبر گناهى بكند و در ميان مردم آشكار شود، دو برابر ديگران عقوبت خواهد ديد، يكى از اين جهت كه گناه كرده است، دوم از اين جهت كه سبب پائين رفتن حيثيت دين شده است، مردم چون ديدند كه در خانه پيامبر، به دين اهميت داده نمى شود نسبت به دين بى علاقه و بى عقيده مى شوند.

عكس قضيه نيز چنين است، اگر زن پيامبر كار خوب انجام دهد دو برابر ديگران ثواب خواهد داشت زيرا هم كار خوب انجام داده و نيز سبب تقويت موقعيت دين در نظر ديگران شده است و آيه بعدى چنين است: وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً احزاب/ 32، اين دو آيه نيز مسئله تسبيب در عمل را نشان مى دهد.

3- در سوره نحل آيه 24 و 25 مى خوانيم وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ آنان كه بآيات خدا نام

«افسانه» مى دهند، تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 116

مسئول گناهان خويش هستند، و از گناهان كسانى كه گمراهشان كرده اند بهره خواهند برد، زيرا كه سبب اضلال آنها شده اند.

4- إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ يس/ 17 منظور از «آثار» سنت ها و كارها و اضلالهايى است كه از آنها در دنيا مانده است و مردم مثلا در آن مساجد نماز مى خوانند و يا در آن مى خانه ها مشروب مى خورند.

5- «از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«قال ايما عبد من عباد اللَّه سن سنة هدى كان له مثل اجر من عمل بذلك من غير ان ينقص من اجرهم شى ء و ايما عبد من عباد اللَّه سن سنة ضلالة كان عليه مثل وزر من فعل ذلك من غير ان ينقص من اوزارهم شى ء» «1».

اين روايت در بيان مسئله تسبيب و علّيت كاملا روشن و صريح است، نظير اين روايت در ذيل آيه لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ ... در سوره نحل گذشت.

6-

«عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال لا يتكلم احد بكلمة هدى فيؤخذ بها الا كان له مثل اجر من اخذ بها و لا يتكلم بكلمة ضلالة فيؤخذ بها الا كان عليه مثل وزر من اخذ بها» (سفينته البحار- سنن).

__________________________________________________

(1) سفينته البحار (سنن).

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 117

[سوره العنكبوت (29): آيات 14 تا 27]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِينَ عاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ (14) فَأَنْجَيْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِينَةِ وَ جَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمِينَ (15) وَ إِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (16) إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً وَ تَخْلُقُونَ

إِفْكاً إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (17) وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ (18)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (19) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (20) يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ (21) وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (22) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (23)

فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (24) وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ (25) فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (26) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (27)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 118

14- نوح را به سوى قوم خود فرستاديم، هزار سال مگر پنجاه سال در ميان ايشان ماند پس آنها را طوفان گرفت در حالى كه ظالم بودند.

15- او و كشتى نشينان را نجات داديم و آن

نجات را براى مردمان آيتى گردانديم.

16- و ابراهيم را فرستاديم كه به قوم خود گفت: خدا را عبادت كنيد و از او بترسيد، اگر بدانيد آن به خير شماست.

17- شما جز خدا اصنام بى ارزش را مى پرستيد و دروغ مى آفرينيد، آنهايى كه جز خدا پرستش مى كنيد مالك روزى شما نيستند روزى را نزد خدا بطلبيد، او را بندگى كنيد به او شكر گذار باشيد، به سوى او بر مى گرديد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 119

18- اگر مرا تكذيب كنيد، امتهايى پيش از شما نيز تكذيب كرده اند، بر عهده پيامبر جز تبليغ نيست.

19- آيا ندانسته اند، خدا چگونه آفرينش را شروع مى كند، سپس آن را اعاده خواهد كرد ...

20- بگو: در زمين سفر كنيد و بنگريد خلق را چطور آفريده است، خدا سپس عالم آخرت را به وجود خواهد آورد، خدا بر هر چيز تواناست.

21- هر كه را بخواهد عذاب مى كند و هر كه را بخواهد رحم مى كند. فقط به سوى او بر مى گرديد.

22- شما نه در زمين عاجز كننده خدائيد و نه در آسمان، و جز خدا نه سرپرستى داريد و نه يارى.

23- آنان كه به آيات و ملاقات خدا كافر شده اند آنها از رحمت من مأيوس هستند آنها را عذاب دردناكى هست.

24- جواب قوم ابراهيم آن بود كه گفتند: او را بكشيد يا بسوزانيد، خدا از آتش نجاتش داد در آن حجتهايى است به قومى كه ايمان مى آورند.

25- ابراهيم گفت: بتهاى بى ارزشى را به علت دوستى يكديگر گرفته ايد ولى در روز قيامت بعضى از شما از بعضى بيزارى مى كند و بعضى از شما بعضى را لعن مى كند جايگاه شما آتش است و يارانى براى شما

نخواهد بود.

26- لوط به ابراهيم ايمان آورد، ابراهيم گفت: من به سوى پروردگارم مى روم. او عزيز و حكيم است.

27- به او اسحاق و يعقوب را داديم و در نسل او نبوت و كتابهاى آسمانى قرار داديم، پاداش دنيايى او را داديم و او در آخرت در زمره شايستگان است.

كلمه ها

سنة: سال. راغب ذيل لغت «عوم» مى گويد: كلمه سنه اغلب به سال قحطى و سختى اطلاق مى شود، به عكس لفظ «عام» كه به سال تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 120

فراوانى و راحتى گفته مى شود، اين سخن در اقرب الموارد و كتابهاى ديگر نيز آمده است اين مورد تصديق قرآن است كه در آيه «عاما» از «سنين» استثناء شده است.

خلق: مصدر است به معنى اندازه گرفتن و آفريدن. به معنى مخلوق نيز آيد مثل: وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ ابراهيم/ 19.

اوثانا: وثن: بت. فيومى در مصباح گويد: خواه از سنگ باشد يا چوب كلبى در كتاب الاصنام/ 53 گويد: بت اگر به صورت انسان از چوب يا طلا يا نقره باشد آن را «صنم» نامند و اگر از سنگ باشد وثن گويند.

افكا: افك: دروغ مؤكد در جوامع الجامع فرموده: «الافك، ابلغ الكذب» آن در اصل به معنى برگرداندن شى ء از حقيقتش است.

ينشئ: نشأ: پديد آمدن و به وجود آمدن. در مصباح گويد، «نشأ الشي ء نشأ: حدث و تجدد»، انشاء: به وجود آوردن. نشأة: اسم مصدر است يعنى خلق شده و پديد آمده.

تقلبون: عوض كرده مى شويد. قلب: بر گرداندان و وارونه كردن: إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ در جاى إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ است.

شرحها

در اين آيات و آيات بعدى تا آيه چهلم، به حالات هفت نفر از پيامبران عليهم السّلام اشاره شده است كه عبارتند از نوح. ابراهيم، لوط، شعيب، هود، صالح و موسى. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 121

الميزان در وجه اتصال اين آيات به مطالب گذشته مى گويد: در گذشته معلوم شد، امتحان يكى از سنن الهى است، حالات پيامبران در اين آيات به عنوان شاهد مثال آورده شده كه امتهاى

آنها با احكام خدايى و با آمدن پيامبران امتحان شدند، كسانى كه ايمان آورده بودند نجات يافتند ولى كفار معذب گرديدند.

ناگفته نماند: در اينصورت آيات شريفه نمونه هايى از امتحانهاى تشريعي هستند ولى چنان كه گفته شد: ظهور امتحان در آيات قرآنى در امتحان تكوينى است و اللَّه اعلم:

14- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ.

جريان نوح عليه السّلام در سوره هود به تفصيل گذشت در مجمع البيان فرموده:

طوفان آب زياد و عميقى را گويند، زيرا كه در نواحى زمين طواف و گردش مى كند، به قول آن هر چيزى است كه با كثرت و شدت حركت مى كند، سيل باشد، يا باد يا ظلمت ولى اكثرا در طوفان آب به كار مى رود.

فَلَبِثَ فِيهِمْ ... نشان مى دهد كه مدت تبليغ نوح عليه السّلام نهصد و پنجاه سال بوده است، عمرى كه قبل از بعثت كرده در اين مدت داخل نيست و چون بعد از طوفان هم زنده بود، لذا عمر آن حضرت از هزار سال گذشته است، شايد تصريح به نهصد و پنجاه سال در رد تورات باشد كه مى گويد: نوح ششصد ساله بود كه طوفان واقع شد، بعد از طوفان سيصد و پنجاه سال زندگى كرد، مجموع عمر او نهصد و پنجاه سال بود (تورات سفر پيدايش باب نهم) اين مقدار عمر از قدرت خداوند بعيد نيست.

طول عمر امام زمان صلوات اللَّه عليه و على آبائه نيز از همين قبيل است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 122

كريمى كاين جهان پاينده دارد تواند حجتى را زنده دارد

فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ يعنى: «فلم يجيبوه فاخذهم الطوفان» جمله وَ هُمْ ظالِمُونَ

اشاره به علّت گرفتار شدن به طوفان است.

15- فَأَنْجَيْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِينَةِ وَ جَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمِينَ.

آيت بودن سفينه از دو جهت مى شود باشد يكى غرق نشدن آن در آن طوفان مهيب وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ، دوم آنكه جهانيان بدانند كه نجات از آن اهل ايمان است و هلاكت از اهل كفر، در صورت دوم بايد ضمير «ها» راجع به واقعه يا نجات باشد چنان كه الميزان گفته است: ظاهرا وجه دوم صحيحتر است كه در سوره شعراء مى خوانيم فَأَنْجَيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ... إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ/ 119- 121.

16- وَ إِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

حالات نوح عليه السّلام در دو آيه فوق ذكر شد ولى حالات ابراهيم عليه السّلام در ده آيه نقل شده است، به نظر مى آيد كه در وقت نزول سوره عنكبوت حالات نوح مكررا نازل شده بود كه در اينجا به اشاره اكتفاء شده است ولى احتجاجات ابراهيم عليه السّلام به اين تفصيل نازل نشده بود، لذا مقتضى بود كه به تفصيل بيان شود، احتجاج آن حضرت به آن طرزى كه در اين سوره آمده فقط در اين سوره است.

وَ إِبْراهِيمَ عطف است بر «نوحا» يعنى «و ارسلنا ابراهيم الى قومه» لفظ اعْبُدُوا اللَّهَ فقط به اكمال عبادى مخصوص نيست، بلكه مراد از آن تنظيم همه امور زندگى با قوانين خداست چنان كه كرارا و مخصوصا در سوره اعراف گذشت. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 123

17- إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا

يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

در آيه اول آنها را دعوت به عبادت خدا و توحيد كرد و در اين آيه عبادت اصنام را تخطئه ورد مى كند، نكره آمدن اوثان مفيد حقارت و بى ارزش بودن است تَخْلُقُونَ إِفْكاً آن را تأكيد مى كند، يعنى پرستش بتها دروغى است كه از خود مى تراشيد و گرنه، آنها لياقت خدايى را ندارند، اوثان بى ارزش و ناتوانند.

بت پرستان بتان را براى جلب منفعت و دفع مضرت پرستش مى كردند، لذا آن حضرت در مقام رد اين تفكر مى گويد: آنهايى كه جز خدا مى پرستيد قدرت روزى دادن و جلب منفعت ندارند، اينكه از اوثان الَّذِينَ تَعْبُدُونَ تعبير آورده چنين تعبير در قرآن مجيد زياد است.

خداى آفريننده مال و مالك رزق است. پس رزق را از خدا بخواهيد و او را بندگى كنيد كه مالك رزق و روزى دهنده است. إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ تعليل وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ است: عطف نشدن به جمله قبلى براى افاده تعليل است تقدير آن (لانه اليه ترجعون) مى باشد.

18- وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ.

ظاهر سياق نشان مى دهد كه اين آيه از تمام سخنان آن حضرت است:

از تفسير قمى نقل شده: اين سخن خداست كه خطاب به مشركان و تكذيب كنندگان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمايد: در مجمع فرمايد: «ثم خاطب العرب و قال ...»

به هر حال ابراهيم عليه السّلام فرمود: اگر مرا تكذيب كنيد شگفتى نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 124

نبايد ناراحت شوم: زيرا من به وظيفه خويش كه ابلاغ رسالت است عمل كردم:

شايد منظور آن

باشد كه تكذيب به حال شما فائده اى ندارد و از عذاب رهايى نخواهيد يافت چنان كه گذشتگان رهايى نيافتند.

19- أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ.

اين آيه و چهار آيه بعدى جمله معترضه و در بيان معاد و قدرت خدا براى معادند گويى منظور اشاره به آنست كه: تكذيب پيامبران از تكذيب و عدم اعتقاد به معاد ناشى مى شود چنان كه بارها در قرآن مجيد آمده است.

اين آيه يك استدلال لطيف بر معاد است: خدايى كه خلقت را شروع مى كند قدرت اعاده آن را نيز دارد إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ، اگر قدرت نداشت به شروع آن نيز قادر نبود أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ يس/ 81، على هذا صدر آيه استدلال بر «يعيده» است.

«يبدى» دلالت بر استمرار دارد يعنى آيا نمى بينند خدا چطور آفرينش را شروع كرده و به آن ادامه مى دهد و آفريدن در پى آفريدن است، اعاده آفرينش و معاد نيز يكى از مصاديق همان آفرينش است.

در اين صورت، مفعول أَ وَ لَمْ يَرَوْا فقط كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ ... است، جمله ثُمَّ يُعِيدُهُ سخن مستقلى است كه با أَ وَ لَمْ يَرَوْا ... اثبات مى شود. اين آيه خطاب به همه منكرين معاد است از امتهاى گذشته و ديگران أَ وَ لَمْ يَرَوْا به معنى ديدن علمى است نه ديدن با چشم.

20- قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 125

اين آيه و سه آيه بعدى

خطاب به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است كه به مشركان مسئله معاد را گوشزد نمايد. استدلال اين آيه نظير آيه سابق است اين آيه از سه بخش تشكيل يافته است اول مى گويد: در زمين بگرديد و ببينيد خداوند خلقت را چطور شروع كرده است. الميزان در بيان آن فرموده: بنگريد خداوند يا مخلوقات را چطور آفريده با اختلاف طبايع و اشكال و الوان، بدون نقشه سابق و بدون حد و حصر: در آنها دلالت هست به محدود نبودن قدرت خداوند.

در اينصورت منظور: كاوش از ابتداى خلقت نيست بلكه ديدن كثرت خلق و گسترش قدرت خداست. يعنى: «فانظروا كيف خلق الخلق على كثرته و اختلافه» و اللَّه العالم.

دوم، ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ كه صدر آيه دليل اين مدعاست، زيرا تعلّق قدرت به اول و آخر يكسان است. آنكه به آفريدن قادر است به اعاده آن نيز قادر است، دو قسمت فوق از آيه نظير: ... وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ واقعه/ 62: است.

سوم- إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ از جمله اشياء، خلقت دوباره و ايجاد معاد است.

21- يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ.

يعنى پس از آنكه نشأة آخرت را به وجود آورد: هر كه را بخواهد عذاب مى كند و هر كه را بخواهد مورد رحمت قرار مى دهد به طور ضرورت مى دانيم كه خدا فقط عذاب را خواهد خواست و نيز رحمت نيكوكاران را اين تعبير براى آنست كه قدرت در دست خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 126

«اليه» در جمله

إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ مفيد حصر است يعنى فقط به طرف او بر مى گرديد جز او كسى حق تصميم گيرى درباره شما را ندارد. طبرسى رحمه اللَّه فرموده: «انكم تردون الى حال الحياة في الاخرة حيث لا يملك فيه النفع و الضر الا اللَّه».

22- وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ.

تكميل مطلب سابق است، يعنى: شما نمى توانيد جلو مشيت خدا را بگيريد و او را از آوردن معاد عاجز نمائيد، وانگهى بتها و اوثان، در قبال خدا قدرتى ندارند كه به شما كمكى كنند و يا تدبير امر نمايند، ولى و نصير فقط خداست.

23- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

خطاب است به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و ابهامى را كه در آيه يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ بود زايل مى كند منظور از آيات اللَّه مى شود همه آيات نازله و آيات تكوينى باشد كه به وجود خدا دلالت مى كنند، آن در جاى «لم يؤمنوا باللَّه» است چنان كه «و لقائه» در جاى «و كذبوا بالاخرة» مى باشد.

أُولئِكَ يَئِسُوا با صيغه ماضى حكايت از قضاء حتمى درباره عذاب آنهاست، نظير: لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ ممتحنه/ 13.

24- فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

دلباخته ماجراى ابراهيم عليه السّلام است كه چون قوم خويش را به توحيد دعوت كرد و بتها را شكست، به كشتن يا سوزاندن او رأى دادند، ظاهرا در جلسه تفسير

أحسن الحديث، ج 8، ص: 127

مشورتى، كشتن با شمشير و سوزاندن در آتش هر دو مطرح شده بالاخره تصميم به سوزاندن گرفته اند، در فَأَنْجاهُ اللَّهُ ... حذفى هست يعنى: قصد سوزاندن او را كردند و در آتش انداختند، پس خدا نجاتش داد. غرض از «لايات» حجتها و عبرتهاست، «يؤمنون» يعنى كسانى كه به حق تسليم مى شوند و از لجاجت بدور هستند.

25- وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ.

اين آيه درصدد بيان آنست كه: شما در بت پرستى به مسئله عاطفه متوسل شده ايد كه چون پدرانتان بت پرستان بوده اند، نمى خواهيد دست از بت پرستى برداريد، محبت و مودت پدران و گذشتگان شما را چنين كرده است.

نظير سخن مشركان كه در جواب پيامبران مى گفتند: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ زخرف/ 22. چنان كه در سوره انبياء/ 53 و در سوره شعراء/ 74 آمده است كه مشركان چنين جوابى به آن حضرت داده اند.

على هذا منظور از «بينكم- بعضكم ببعض» مشركان قوم آن حضرت و پدران و بزرگان آنهاست، يعنى در دنيا به حكم عاطفه چنين كارى مى كنيد ولى در آخرت به يكديگر لعنت كرده و از يكديگر بيزارى خواهيد نمود، كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها در جاى ديگر آمده كه خواهند گفت: رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً احزاب/ 67- 68.

«مودة» از لحاظ تركيب مفعول له است و از امير المؤمنين و امام صادق عليهما السّلام نقل شده: مراد

از كفر در آيه برائت و بيزارى است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 128

در صافى از كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«ليس قوم ائتموا بامام في الدنيا الا جاء يوم القيامة يلعنهم و يلعنونه الا انتم و من كان على مثل حالكم»

اين جريان از آيه احزاب كه گذشت استفاده مى شود، در آيات ديگر نيز هست.

26- فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

لوط خواهرزاده آن حضرت بود كه به وى ايمان آورد، آن حضرت چون ديد بابل ديگر جاى ماندن نيست تصميم به هجرت گرفت و به فلسطين هجرت فرمود در سوره صافات آمده است فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ/ 99، هجرت به سوى پروردگار مجاز عقلى است.

يعنى به محلى هجرت مى كنم كه در عبادت پروردگارم كسى مزاحم من نشود على هذا فاعل «قال» ابراهيم است نه لوط، گر چه او نيز با ابراهيم هجرت كرد، خدا عزيز است هجرت كننده به سوى خود را ذليل نمى كند، حكيم است حكمتش مقتضى آنست كه قصد كننده خود را ضايع نگرداند، طبرسى رحمه اللَّه فرمايد «عزيز لا يذل من نصره حكيم لا يضيع من حفظه».

27- وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ.

اين آيه نتيجه عزيز و حكيم بودن خداست كه آن حضرت را بعد از مهاجرت ضايع و ذليل نكرد.

از آيه الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ ... ابراهيم/ 39 به نظر مى آيد كه هر دو پسرش اسماعيل و اسحق بعد از

هجرت از بابل به دنيا آمده اند ولى ولادت اسحق بعد از هجرت يقينى است چون در سوره مريم آمده: فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ .../ 49. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 129

مراد از جعل نبوت در ذريه او، وجود پيامبران بى شمار از نسل اوست كه همه پيامبران بنى اسرائيل و نيز حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله از نسل او مى باشند و «الكتاب» تطبيق مى شود به تورات و انجيل و قرآن كه در فرزندان او بود.

مراد از «اجره» شايد امامت، داده شدن اسماعيل و اسحاق، جعل نبوت در ذريه، ماندن نام نيك و امثال آن و شايد رفاه در زندگى باشد كه از ضيق زندگى در بابل راحت شد.

اين قسمت از آيه نظير: وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ نحل/ 122 است على هذا فِي الدُّنْيا متعلق است به «اجره» يعنى مزد و اجر دنيايى او را داديم منظور از «صالحين» ظاهرا كسانى هستند كه استعداد و شايستگى پذيرش رحمت و بهشت خدا را دارند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 130

[سوره العنكبوت (29): آيات 28 تا 40]

اشاره

وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ (28) أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (29) قالَ رَبِّ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ (30) وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَها كانُوا ظالِمِينَ (31) قالَ إِنَّ فِيها لُوطاً قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيها لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ

الْغابِرِينَ (32)

وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِي ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ امْرَأَتَكَ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ (33) إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (34) وَ لَقَدْ تَرَكْنا مِنْها آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (35) وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (36) فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ (37)

وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ قَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ مَساكِنِهِمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ كانُوا مُسْتَبْصِرِينَ (38) وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ما كانُوا سابِقِينَ (39) فَكُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا وَ ما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (40)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 131

28- لوط را بسوى قومش فرستاديم، به آنها گفت: شما مرتكب عمل لواط مى شويد كه پيش از شما احدى از جهانيان چنان نكرده است.

29- آيا شما به طرف مردان مى آئيد و راه تناسل را قطع مى كنيد؟! و در مجلس خود آن عمل ناپسند را مرتكب مى شويد؟ جواب قومش نبود مگو آنكه گفتند: اگر از راستگويانى عذاب خدا را براى ما بياور.

30- لوط گفت: پروردگارا مرا بر قوم مفسد پيروز گردان.

31- چون فرستادگان ما پيش ابراهيم آمدند گفتند: ما اهل اين شهر را هلاك خواهيم كرد كه اهل آن ستمكارند.

32- ابراهيم گفت: لوط در آن شهرست؟ گفتند:

مى دانيم در آن كيست، ما او و خانواده اش را نجات خواهيم داد مگر زنش كه از ماندگان است.

33- چون فرستادگان ما پيش لوط آمدند، لوط به جهت آنها غمگين شد و در كاشان فرو تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 132

ماند، گفتند: مترس و غم مخور، ما تو و خانواده ات را نجات خواهيم داد مگر زنت را كه از ماندگان است.

34- ما بر اهل اين شهر عذاب نازل خواهيم كرد از آسمان، به علت اينكه از راه حق خارج مى شوند.

35- از آن شهر نشانه روشنى باقى گذاشتيم براى قومى كه تعقل مى كنند.

36- به اهل مدين برادرشان شعيب را فرستاديم گفت: يا قوم عبادت كنيد خدا را و اميد داشته باشيد روز آخرت را و در زمين به فساد تلاش نكنيد.

37- لوط را تكذيب كردند، لرزه آنها را گرفت در خانه شان ساقط گرديدند.

38- ياد آر، قوم عاد و ثمود را كه خانه هاى آنها بر شما معلوم شده، شيطان اعمال آنها را بر آنها مزين كرد و از راه حق بازشان داشت، با آنكه اهل بصيرت بودند.

39- ياد آر، قارون و فرعون و هامان را كه موسى به آنها معجزات آورد، خود پسندى كردند و بر ما پيشى گيرنده نبودند.

40- همه آنها را با گناهانشان گرفتيم، به بعضى از آنها طوفان ريگ افشان فرستاديم، بعضى از آنها را صيحه گرفت، بعضى از آنها را به زمين فرو برديم و بعض ديگر را غرق نموديم، خدا به آنها ظالم نبود، ليكن آنها به خودشان ظلم مى كردند.

كلمه ها

لوط: يكى از پيامبران مشهور است، نام مباركش بيست هفت بار در قرآن مجيد ذكر شده، جريان مشروح او در سوره هود و

سوره هاى ديگر گذشت، طبرسى ذيل آيه 26 عنكبوت از ابن عباس و ابن زيد و جمهور مفسران نقل كرده: او خواهر زاده ابراهيم عليه السّلام بود، در تورات سفر پيدايش باب 14 آمده كه لوط برادر زاده ابراهيم بود، طبرسى ذيل آيه 86 سوره انعام آن را پذيرفته است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 133

فاحشة: فحش، فاحشه، فحشاء: كار بسيار زشت. راغب گويد: هر قول و فعلى كه قبح آن بزرگ باشد، زمخشرى فحشاء را قبيح خارج از حد گفته است. در قرآن مجيد به لواط و زنا و تزويج نامادرى و به هر كار بسيار زشت گفته شده است، مراد از آن در آيه لواط است.

ناديكم: ندو: جمع شدن. «ندا القوم ندوا: اجتمعوا» نادى اسم فاعل است و نيز به معنى مجلس و محل اجتماع باشد، در صورتى نادى گويند كه اهلش در آن باشد.

غابرين: ماندگان. غبور به معنى ماندن و رفتن آيد، آن از اضداد است، اقرب الموارد گويد: «غبر غبورا: مكث و بقى و- ذهب و مضى» در مفردات گويد: غابر كسى را گويند كه بعد از رفتن كسانى كه با او بودند، بماند.

ذرعا: ذرع: اندازه كردن طول پارچه با ذراع. «ذرع الثوب ذرعا:

قاسه بالذراع» گويند «ضاق ذرعه» يعنى اندازه گيريش تنگ آمد. آن كنايه از فرو ماندن و ناچار شدن است. ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً يعنى در كارشان فرو ماند.

رجزا: رجز (بر وزن جسر) در اصل به معنى اضطراب و لرزش است به عذاب رجز گويند كه سبب اضطراب و لرزش مى باشد.

تعثوا: عثو، عثى، عبث: افساد. «لا تعثوا»: فساد نكنيد ظاهرا آن در آيه تلاشى براى فساد باشد رجوع شود به «شرحها».

رجفة:

رجف: لرزيدن و لرزاندن. راغب آن را اضطراب شديد گفته است «رجفة» اضطراب و لرزه است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 134

جاثمين: ساقط شوندگان. هلاك شوندگان. جثوم به معنى سقوط بر روى، يا نشستن به زانو است. «جثم جثوما: ... تلبّه بالارض فهو جاثم».

مستبصرين: استبصار: آشكار شدن و آشكار كردن و نيز به معنى تأمل و تفكر و شناخت آيد، منظور از آن در آيه اهل بصيرت و اهل شناخت بودن است.

حاصب: طوفان سنگريزه دار. حصب: انداختن سنگريزه «حصبه حصبا رماه بالحصباء»، پس حاصب به معنى باد ريگ افشان و چهار بار در قرآن آمده است.

خسفا: خسف: فرو رفتن و فرو بردن. «. خسفه اللَّه خسف هو».

شرحها

آيات شريفه بقية حالات پيامبران است كه قبلا اشاره شد، در اين آيات ماجراى لوط، شعيب، هود، صالح و موسى عليهم السّلام ذكر شده است، به اقتضاء مصلحت ماجراى لوط مفصل آمده و در آخر بيان فرموده: كه اعمال ظالمانه آنها سبب هلاكت آنها گرديد و گرنه خدا به احدى ستم نمى كند.

28- وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ.

يعنى: «و ارسلنا لوطا الى قومه و اذكر اذ قال ...» على هذا «لوطا» عطف است بر «نوحا» در وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً ...، منظور از فاحشه عمل لواط است از آيه معلوم مى شود پيش از قوم لوط چنان چيزى سابقه نداشته است. و شايد در گذشته مثل آن زمان شايع نبوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 135

29- أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ.

گويى استفهام براى آنست كه اينكار نمى تواند مورد تصديق عقلا و انسانهاى

با شرف باشد، ظاهرا منظور از قطع سبيل، اعراض از زنان و قطع راه تناسل است، ظهور تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ ... آنست كه اين عمل را در پيش چشم همه انجام مى دادند.

اگر جريان آن طور بوده باشد، قوم لوط دست مردم انگلستان را نيز از پشت بسته بودند، چون نمايندگان كثيف انگلستان قانون آن را از مجلس كثيفشان گذراندند ولى هنوز بپاى قوم لوط نرسيده اند.

اين در صورتى است كه مراد از «المنكر» عمل لواط بوده باشد، به نظر بعضى مجلس آنها پر از قبائح مانند فحش و قمار و سنگ انداختن به رهگذر و كشف عورت و استعمال آلات لهو بود، به هر حال بايد دانست: لواط به قدرى شايع بود كه همه مى دانستند و لوط عليه السّلام آن را در گفته خود عنوان فرموده است در جاى ديگر فرموده: أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ.

فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ.

اين يكى از جوابهاى آنها بود كه گفتند: تو را پيامبر نمى دانيم، اگر پيامبرى و راستگو هستى، عذاب موعود را كه وعده مى دهى براى ما بياور. در جاى ديگر آمده: فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ نمل/ 56.

30- قالَ رَبِّ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ.

نفرين است بر آنها، لفظ مفسدين حاكى است كه مستحق عذابند. «انصرنى» تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 136

يعنى غالب كن مرا.

31- وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَها كانُوا ظالِمِينَ.

اين جريان مفصلا در سوره هود گذشت، ملائكه اى كه مأمور عذاب قوم لوط بودند، اول به خدمت

ابراهيم عليه السّلام رسيده و به او مژده ولادت اسحاق را دادند، مراد از هذِهِ الْقَرْيَةِ شهر لوط عليه السّلام است، لفظ إِنَّ أَهْلَها ...

استدلال به استحقاق هلاك آنهاست.

32- قالَ إِنَّ فِيها لُوطاً قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيها لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ.

يعنى لوط در آنجاست و او ظالم نيست، ملائكه در جواب گفتند: لوط و خانواده او را بيرون خواهيم كرد مگر زنش را.

«كانت» منسلخ از زمان و به معنى «هست» مى باشد. معيار نجات ايمان و عمل و معيار هلاك كفر و بدكارى است از هر كه باشد حتى زن پيامبر.

در الميزان فرموده: بر ابراهيم روشن بود كه لوط معذب نخواهد بود.

بلكه مى خواست به احترام لوط، قوم او از عذاب محفوظ ماند، چنان كه در سوره هود آمده. فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ/ 76 آن گاه در بحث روايى از كافى از حضرت مجتبى صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه فرمود:

«لا اعلم هذا القول الا و هو يستبقيهم و هو قول اللَّه عز و جل: يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ.

33- وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِي ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ إِلَّا امْرَأَتَكَ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ.

لفظ «بهم» در هر دو، راجع به رسل است يعنى لوط به جهت آنها تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 137

اندوهگين شده و به سبب آنها درمانده گرديد، چون آنها به صورت جوانها بودند احتمال مى رفت، قوم لوط آنها را از دست او بگيرند، لوط نيز قدرت دفاع نداشت.

لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ يعنى براى تو درباره ما نه

احتمال خطر هست كه بترسى و نه يقين به خطر كه محزون باشى، چون خوف در صورت احتمال خطر و حزن در صورت حتمى بودن خطر است (الميزان) اين در صورتى است كه خوف و حزن لوط در به خطر افتادن «رسل» باشد، احتمال دارد آن، راجع به خود لوط باشد كه پس از اعلام عذاب از طرف آنها، در وى خوفى پديد آمد كه مبادا عذاب مرا نيز بگيرد، در اينصورت إِنَّا مُنَجُّوكَ ... تعليل آنست.

و اللَّه العالم.

34- إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.

تصريح است به آمدن عذاب، ما در «بما» مصدريه است يعنى: «بكونهم فاسقين».

35- وَ لَقَدْ تَرَكْنا مِنْها آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.

ضمير «منها» راجع است به قريه، آيَةً بَيِّنَةً يعنى عبرت و حجتى آشكار و شايد منظور خرابه هاى آن شهر باشد كه در وقت نزول قرآن محسوس و مشاهد بود وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ

صافات/ 138.

36- وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ.

يعنى: فرستاديم به سوى اهل مدين ...، «اخاهم» حاكى است كه شعيب از اهل مدين بود. آن حضرت در اول كلامش هم توحيد را مطرح فرموده و هم معاد را، وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الْآخِرَ يعنى آخرت را اميدوار باشيد و آن را در حساب تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 138

بگذاريد، پس از آن فرموده: براى فساد تلاش نكنيد. طبرسى رحمه اللَّه فرموده «و لا تفسدوا في الارض فسادا» گويا مراد از آن خيانت در معامله است، كه در بعضى از آيات آمده: وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ

وَ الْمِيزانَ.

37- فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ.

در سوره هود/ 94 آمده است: وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ معلوم مى شود كه هلاكت آنها در اثر صيحه آسمانى و در نتيجه لرزيدن و قالب تهى كردن بوده است «جاثمين» به زانو در آمدگان كنايه از مرگ و هلاك است.

38- وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ قَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ مَساكِنِهِمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ كانُوا مُسْتَبْصِرِينَ.

در اين آيه و آيه بعدى سياق كلام عوض شده، به جاى ذكر انبياء، اقوام آنها و پيشوايان ستمگر ذكر شده اند عاداً وَ ثَمُودَ در تقدير «اذكر عادا ...»

مى باشد، لفظ عاد منصرف است لذا با تنوين نصب آمده به خلاف ثمود كه غير منصرف مى باشد مِنْ مَساكِنِهِمْ فاعل «تبين» است يعنى بسيارى از مساكن آنها بر شما آشكار شده است، كه اهل مكه در سفر يمن و شام خرابه هاى آنها را مى ديدند.

وَ كانُوا مُسْتَبْصِرِينَ در جوامع الجامع فرموده: آنها عاقل و متمكن از اعمال نظر بودند. يعنى اهل بصيرت بودند و مى توانستند در اثر بصيرت و بينايى ايمان آورند و اهل عذاب نگردند، پس تقصير از خودشان است در لغت آمده:

«استبصر الامر: استبانه و تمكن من النظر فيه».

در الميزان فرموده: قبلا در عبادت خدا و دين توحيد بودند كه همان دين فطرت است، در اينصورت مراد از استبصار، روشنايى دين است.

39- وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 139

فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ما كانُوا سابِقِينَ

.يعنى: «اذكر قارون و فرعون ...» اين آيه، نظر ما را درباره قارون كه در إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ

قَوْمِ مُوسى ... قصص/ 76 گفتيم تأييد مى كند.

فَاسْتَكْبَرُوا ... يعنى نتيجه آمدن حجج و دلائل به وسيله موسى آن بود كه خود پسندى كرده و از قبول آن امتناع نمودند وَ ما كانُوا سابِقِينَ يعنى بر قدرت و اراده ما پيشى گيرنده و غالب نبودند. بلكه تار و مارشان نموديم.

40- فَكُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا.

گروه اول عبارتند از قوم عاد كه فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ گروه دوم، قوم ثمود و شعيب هستند، مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ راجع به قارون و «اغرقنا» در رابطه با قوم نوح و فرعون مى باشد.

آن گاه در رابطه با سنت و ناموس خدايى فرموده.

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.

آنها با تخلف از قبول دعوت پيامبران بر خويشتن ظلم كردند. و گرنه خدا به احدى ظلم نمى كند، عكس العمل طبيعت و ناموس خدايى در مقابل اعمالشان همان بود كه نابودشان كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 140

[سوره العنكبوت (29): آيات 41 تا 55]

اشاره

مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (41) إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (42) وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ (43) خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ (44) اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ (45)

وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذِينَ

ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (46) وَ كَذلِكَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ فَالَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الْكافِرُونَ (47) وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لارْتابَ الْمُبْطِلُونَ (48) بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الظَّالِمُونَ (49) وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ (50)

أَ وَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ يُتْلى عَلَيْهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (51) قُلْ كَفى بِاللَّهِ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ شَهِيداً يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ كَفَرُوا بِاللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (52) وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ وَ لَيَأْتِيَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (53) يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ (54) يَوْمَ يَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ يَقُولُ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (55)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 141

41- حكايت آنها كه جز خدا سرپرستانى گرفته اند حكايت عنكبوت است كه خانه بى دوامى براى خود گرفته است، حقا كه سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اى كاش مى دانستند كه حكايتشان چنين است.

42- خدا مى داند آنچه را كه جز خدا مى خوانند اوست با عزت و حكمت كردار.

43- اين مثلها را براى مردم مى زنيم ولى فقط دانايان آنها را درك مى كنند.

44- خدا آسمانها و زمين را بحق آفريده است در اين خلقت

دليلى هست مؤمنان را.

45- بخوان آنچه از كتاب را كه بر تو وحى شده است و نماز را بپا دار كه نماز از فحشا و كار ناپسند باز ميدارد، ياد خدا بزرگتر است خدا آنچه را كه مى كنيد ميداند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 142

46- با اهل كتاب جز به طريق احسن مجادله نكنيد، مگر با ظالمان آنها، بگوئيد ايمان آورده ايم بآنچه بر ما نازل گشته و بر شما نازل گشته، معبود ما و معبود شما يكى است ما به آن معبود تسليم هستيم.

47- اين چنين بر تو كتاب را نازل كرديم، آنان كه به آنها كتاب داده ايم به قرآن ايمان مى آورند از اهل مكه نيز بعضى ايمان مى آورند، آيات ما را فقط كافران انكار مى كنند.

48- تو پيش از نزول قرآن كتابى نمى خواندى و با دست خود چيزى نمى نوشتى، آن گاه اهل باطل (در كتاب تو) شك مى كردند.

49- بلكه قرآن آيات بيناتى است در سينه هاى آنان كه به آنها علم داده شده است آيات ما را جز ظالمان انكار نمى كنند.

50- گفتند: چرا براى او معجزات از خدايش نازل نمى شود بگو: معجزات نزد خداست من فقط انذاز كننده آشكارى هستم.

51- آيا بر آنها كفايت نكرده كه كتابى بر تو نازل كرده ايم و بر آنها خوانده مى شود؟ در آن كتاب رحمت و بيدارى هست به قومى كه ايمان مى آورند.

52- بگو: بس است خدا در گواه بودن ميان من و شما خدا مى داند آنچه را كه در آسمان و زمين است كسانى كه به باطل ايمان آورده و به خدا كافر شده اند فقط زيانكارانند

53- عذاب را با عجله از تو مى خواهند اگر نبود مدتى معين حتما عذاب به

آنها مى آمد، و حتما بطور ناگهان در حالى كه نمى دانند خواهد آمد.

54- عذاب را با عجله از تو مى خواهند با آنكه جهنم به كافران احاطه كرده است.

55- ياد آر روزى را كه عذاب آنها را از بالا و از پائين شان احاطه مى كند، خدا فرمايد:

بچشيد آنچه را كه مى كرديد.

كلمه ها

عنكبوت: حشره معروفى است كه تار مى تند، اين لفظ فقط دو بار در قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 143

مجيد آمده است، آن بر واحد و جمع و مذكر و مؤنث گفته مى شود.

فحشاء: كار بسيار قبيح (نمل/ 54).

يجحد: جحد: انكار چيزى با علم به آن، چنان كه جوهرى در صحاح گفته است.

مبطلون: طبرسى مبطل را اهل باطل گفته، راغب آن را متعدى گرفته يعنى:

آنكه حق را باطل مى كند.

ذكرى: مصدر است به معنى تذكر و يادآورى.

بغتة: بغت: ناگهان. تاء آن براى وحدت يا نوعيت است.

يغشاهم: غشى: پوشانيدن و فرا گرفتن «غشيه الامر: غطاه».

شرحها

از آيه اول تا چهار آيه، به حكم نتيجه گيرى از قصص انبياء و اقوام گذشته است و روشن مى كند كار مشركان در روى آوردن به معبودهاى باطل مانند خانه ساختن عنكبوت است كه فقط اسمش خانه است، و گرنه بى دوام ترين چيزى است، نه از سرما حفظ مى كند و نه از گرما ... اى كاش مشركان مى دانستند چه كارى مى كنند.

بدنبال اين سخن به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دستور مى رسد كه كتاب خدا را بخواند، نماز بجاى آورد و روى به خدا كند كه خالق آسمانها و زمين و داناى همه چيز است، روى آوردن به او، روى آوردن به هر فضيلت و كمال است.

و نيز با اهل كتاب به ملايمت سخن گويد، آن گاه مطالبى در رابطه با مشركان تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 144

و عذاب موعود بيان شده است.

41- مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ.

در اينجا مشبّه به عنكبوت است با قيد اتخاذ بيت، نكره آمدن «بيتا» حاكى از

بى پايگى و بى قوامى آنست، على هذا إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ وصف و بيان «بيتا» مى باشد، خانه عنكبوت فقط اسما خانه است و گرنه آن را نمى شود خانه گفت، خانه اى كه با كمترين نسيم و كمترين حركت انگشت تار و مار مى شود آرى آنها كه به معبودهاى باطل كه سر تا سر فقر و احتياج و وابستگى هستند، و مصداق. «لا يملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حياة و لا نشورا» اسراء/ 3 مى باشند روى آورده و از رب السموات و الارض بريده اند، پايگاهشان مانند تار عنكبوت است. خواه آن معبودها مجسمه هاى بيجان و خواه طاغوتهاى انسانى باشد.

لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ.

اى كاش مى دانستند كه تكيه گاهشان همچون تار عنكبوت است.

42- إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

به نظر مى آيد: اين آيه تأكيد مطلب سابق است يعنى خدا مى داند چه چيزى را جز خدا مى خوانند، لذا آن مثل را مى زند، دو وصف عزيز و حكيم در رابطه با معبودهاى باطل است يعنى خدا توانا و غالب غير مغلوب است، احتياج به شريك ندارد و كسى در حكومت او شريك نمى شود، حكيم و محكم كار است تدبير را به موجودات عاجز نمى سپارد.

على هذا ما در ما يَدْعُونَ موصول و «من شى ء» بيان است، مقدم آمدن تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 145

«هو» براى حصر عزت و حكمت دو خدا است.

زمخشرى «ما» را نافيه گرفته و گويد: اين آيه از اولى ابلغ است كه معبودهاى آنها را هيچ حساب كرده است (و اللَّه العالم).

43- وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ.

منظور از امثال، مثل عنكبوت و ساير امثال

قرآن است، اين امثال در مقابل عموم مردم است اما فقط دانايان، باطن آنها را درك مى كنند، جمله وَ ما يَعْقِلُها ... مى فهماند كه مثل عنكبوت يك مثل مستدل و برهانى است دانايان كه عجز و وابستگى و امكان ذاتى معبودهاى باطل را مى دانند، تصديق خواهند كرد كه آنها همچون تار عنكبوت مى باشند.

44- خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ.

ظاهرا مراد از اين آيه آنست كه: بحق بودن خلقت آسمانها و زمين، لازم گرفته كه خدا در تدبير جهان شريكى اخذ نكند و گرنه خلقت بازيچه خواهد بود. زيرا چيزى كه خود مخلوق خدا و سراسر فقر و احتياج است و از حول و قوه خدا بهره مى برد، چگونه مى شود خودش بالاستقلال باشد و تدبير جهان يا گوشه اى از آن را به عهده گيرد و اللَّه العالم.

در الميزان فرموده، ... اگر خدا امر تدبير را به چنين موجودى واگذار كند، اين از جانب خدا لعب و بازيچه خواهد بود، چون آن فرضى است كه حقيقت ندارد و وهمى است كه واقعيت ندارد.

به نظر مى آيد: منظور از مؤمنين كسانى هستند كه بحق تسليم مى شوند كه اين سخن براى آنها آيه و دليل است ولى در تفسير صافى و مجمع البيان تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 146

فرموده، علّت اين سخن آنست كه چون فقط مؤمنان از اين سخن استفاده مى كنند الميزان نيز آن را قبول كرده است.

ناگفته نماند: خلقت بالحق گاهى در مقابل مشركان آمده و گاهى راجع به حتمى بودن آخرت كه حكمت خداوند، بودن آخرت را لازم گرفته است و گرنه خلقت عبث خواهد بود چنان كه فرموده: وَ ما خَلَقْنَا

السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ دخان/ 39 رجوع كنيد به آخر سوره حجر كه اقسام استدلالهاى قيامت در آنجا نقل شده است.

45- اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ.

پس از محكوم نمودن بت و بت پرستى، در اين آيه خطاب به آن حضرت فرموده:

كتاب خدا را بخوان كه واقعيتها را روشن مى كند و به سوى خداى عزيز و حكيم مى خواند، و مانع از بت پرستى است و نماز بخوان يعنى به جاى معبودهاى باطل، به خداوند جهان روى آور، در اينجا براى نماز دو خاصيت ذكر كرده است يكى اينكه: نماز از كارهاى بسيار زشت امثال زنا. لواط: قتل نفس و مانند آن و نيز از مطلق كارهاى ناپسند كه مورد قبول و جدان بشرى نيست نهى مى كند دوم نماز ياد خداست، خدا را به ياد انسان مى آورد و انسان را به ساحت قدس خداوندى متوجه مى كند، دنيا و ما فيها را از ياد انسان مى برد و او را در باطن ضميرش با خدا روبرو مى كند، اين از اثر دوم بزرگتر است.

ظهور آيه مى رساند كه مراد از ذكر، ياد خدا در باطن و ضمير است نه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 147

ذكر لفظى: بايد دانست لَذِكْرُ اللَّهِ از باب اضافه مصدر به مفعول است بعضى ها آن را اضافه به فاعل دانسته و گفته اند: ياد كردن خدا بنده را به وسيله نماز، بزرگتر است، و در اين باره روايتى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده است

«1» در اينجا چند مطلب هست.

اول: حكم إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ راجع به طبيعت نماز است چنان كه مى گوئيم: طبيعت فلان دارو آنست كه درد سر را از بين مى برد، آرى كسى كه روزى پنج بار با بدن پاك و لباس پاك روى به درگاه خدا آورد و او را رب العالمين و مالك يوم الدين و رحمان و رحيم بخواند و گويد: فقط تو را پرستش مى كنيم و فقط از تو مدد مى جوئيم و از خدا بخواهد كه او را در راه پيامبران و امامان و اولياء اللَّه قرار بدهد و از راه غضب شدگان و گمراهان بر كنار سازد.

آرى: چنين عمل او را از فحشاء و منكر باز مى دارد، ولى همانطور كه ممكن است عارضه اى از قبيل رطوبت و مانند آن بر دارو عارض شود ممكن است عارضه اى از قبيل عدم حضور ذهن و عدم خلوص و نقصان شرائط، بر نماز عارض شود، على هذا نمى شود اشكال كرد كه عده اى نماز مى خوانند، فحشاء را نيز مرتكب مى شوند، زيرا طبيعت نماز همان نهى از فحشاء است ولى در اينجا عارضه اى پيش آمده است.

دوم: به نظر مى آيد كه «الفحشاء» شامل شرك نيز باشد، اين احتمال با آيات قبل كاملا مناسب است على هذا نماز شخص را از شرك نهى مى كند.

سوم: وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ حاكى است كه عمل شما مورد پاداش واقع

__________________________________________________

(1)

«فى رواية ابى الجارود عن ابي جعفر عليه السلام ... يقول: ذكر اللَّه لاهل الصلاة اكبر من ذكرهم اياه الا ترى انه يقول: فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ

الميزان از تفسير قمى.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 148

خواهد شد. و نيز مراقب اعمال خود باشيد

كه پيوسته در حضور خدائيد.

چهارم: در مجمع البيان از انس بن مالك از رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

هر كه نمازش او را از فحشاء و منكر نهى نكند از خدا جز دورى براى او نمى افزايد

«من لم تنهه صلوته عن الفحشاء و المنكر لم يزدد من اللَّه الا بعدا».

و نيز نقل شده: جوانى از انصار با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نماز مى خواند مرتكب كبائر هم مى شد، جريان را به آن حضرت نقل كردند فرمود: بالاخره روزى نمازش او را از فحشاء منع خواهد كرد:

«فقال ان صلوته تنهاه يوما ما».

از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است: هر كه بخواهد بداند آيا نمازش قبول شده يا نه؟ بنگرد آيا نمازش او را از فحشاء و منكر باز داشته است يا نه؟

به قدر باز داشتن، نمازش قبول شده است:

«قال من احب ان يعلم ا قبلت صلوته ام لم تقبل فلينظر هل منعته صلاته عن الفحشاء و المنكر فبقدر ما منعته قبلت منه»

46- وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.

پس از بيان اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ در اين آيه مقدارى از كيفيت دعوت به اسلام بيان شده است، اين آيه دليل نمى شود كه همه سوره يا مقدارى از آن مكى است، زيرا يهود و نصارى به مكه مى آمدند و از دين جديد سؤال مى كردند، لذا آيه طرز برخورد با آنها را بيان مى كند.

مجادله احسن آنست كه در آن خشونت و اهانت نباشد و كارها را به

رخ نكشند و به فكر هدايت و ارشاد بيان مطلب كنند. نمونه مجادله احسن همانست كه در ذيل آيه بيان فرموده: وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ ... جمله إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ در رابطه با كسانى است كه حاضر به قبول حق نيستند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 149

بايد با آنها به خشونت رفتار كرد و او را كوبيد، به نظر مى آيد: آيات اول سوره بقره در رابطه با يهود از مصداق إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا ... باشد، كه چون يهود مدينه بيشتر لجاجت مى كردند، مجادله به سختى گرائيده است نظير: وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ و نظير لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ.

47- وَ كَذلِكَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ فَالَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلَّا الْكافِرُونَ.

به دنبال دستور مجادله احسن در اين آيه فرموده: اهل انصاف و اهل طبيعت سالم از يهود و نصارى و مشركان، به قرآن ايمان خواهند آورد، آن گاه فرموده: فقط آنهايى كه از روى عناد و لجاجت منكر واقعياتند آيات خدا را انكار مى كنند، لفظ «يجحد» نشان مى دهد كه دانسته و از روى علم انكار مى كنند.

الميزان فرموده: كذلك اشاره است به تسليم به خدا و تصديق كتابها و انبياء خدا، يعنى بر وصف اسلام و تصديق كتابها و انبياء قرآن را بر تو نازل كرده ايم، طبرسى (ره) فرمايد: همانطور كه به موسى و عيسى كتاب نازل كرده ايم بر تو قرآن نازل نموديم.

48- وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ.

اين آيه استدلال است بر أَنْزَلْنا إِلَيْكَ

الْكِتابَ مراد از «تتلوا» در نفى عادت است نه نفى قدرت يعنى پيش از نزول قرآن، عادت و كار تو آن نبود كه كتابى بخوانى و يا با دستت بنويسى (نه اينكه قدرت نداشتى) و گرنه اهل باطل شك كرده و مى گفتند: اين كتاب ساخته دست تو و جمع آورى شده از تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 150

گفتارها و قصص گذشتگان است.

آرى كسى كه قبلا نه به كتاب خواندن بلد بود و نه بنوشتن، اگر يك دفعه كتابى مثل قرآن بياورد، عقل سليم شك نخواهد كرد كه از جانب خدا و به طور اعجاز و انفجار است: و گر با جريان عادى، شدنى نيست.

ناگفته نماند: آيه فقط به پيش از نبوت ناظر است و از اينكه آن حضرت بعد از نبوت مى خواند يا مى نوشت ساكت است در الميزان فرموده: قيد «بيمينك» نوعى تمثيل است كه افاده تأكيد مى كند چنان كه گويى: با چشم خودم ديدم و با گوش خودم شنيدم.

در رابطه با اينكه آن حضرت بعد از نبوت مى خواند و مى نوشت يا نه.

رجوع شود به كتاب «مكاتيب الرسول»/ 17- 20 و قاموس قرآن ماده خط.

49- بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلَّا الظَّالِمُونَ.

لفظ «بل» اضراب است از مقدرى كه از آيه فوق فهميده شد، يعنى: قرآن كتابى نيست كه تو از خودت نوشته باشى، بلكه آن آيات بيناتى است در سينه هاى اهل علم.

ناگفته نماند: علم نه نوشته هاست و نه تقريراتى كه با زبان ادا مى شود بلكه علم، واقعياتى است در قلب و مغز انسان كه نوشته و تقرير، آن را بيان مى كند، مثلا علم طب نه نسخه دكتر

است و نه كتابى كه خوانده است، بلكه حقائقى است كه استاد به وسيله الفاظ و تجربه به قلب دانشجو منتقل مى كند و در محل ديگر آن واقعيت را به وسيله نسخه بيان مى دارد.

همچنين قرآن، مركب روى كاغذ نيست بلكه آن واقعياتى است كه به وسيله الفاظ به قلب آدمى منتقل مى شود، كلمات وسيله درك و انتقال آن تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 151

حقائق است. با در نظر گرفتن اينكه كلمات قرآن نيز اعجاز است.

مراد از آيات بينات همان حقائقى از توحيد و نبوت و معاد و امثال آنست كه از خواندن و شنيدن كلمات به قلب وارد مى شود، منظور از «العلم» ظاهرا علم قرآن است، در روايات آمده كه الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ امامان عليهم السّلام اند البته مصداق اولى آن بزرگوارانند. در الميزان فرموده: مراد از «الظالمون» به قرينه مقام، آنانند كه به آيات ظلم مى كنند و از قبول آنها سر باز مى زنند.

50- وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ «1».

كفار مكه به قرآن مجيد اعتنا نكرده، معجزات ديگرى مى خواستند مانند عصاى موسى و ناقه صالح، در جواب فرموده: بگو معجزاتى كه مى خواهيد نزد خداست، خدا قدرت فرستادن آنها را دارد، من فقط انذار كننده ام، من قدرت آوردن خواسته شما را ندارم، آن گاه در جواب تفصيلى فرموده:

51- أَ وَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ يُتْلى عَلَيْهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

يعنى اگر اهل انصاف و عقل سليم باشند اين قرآن كه نازل كرده ايم.

براى آنها كافى است، احتياج به معجزه ديگرى نيست، قيد يُتْلى عَلَيْهِمْ براى تكميل مطلب است

يعنى قرآن در اختيار آنهاست، اگر دقت كنند خواهند دانست كه براى آنها كافي است.

مراد از رحمت، ظاهرا احكام و دستورهاى عملى قرآن و از «ذكرى» انذارهاى آنست يعنى قرآن براى تأمين رحمت و تبشير و انذار كافي است، اين هر دو براى آنهايى است كه به حقائق تسليم مى شوند.

__________________________________________________

(1) بعضى از قارئان آيات را «آية» به لفظ مفرد خوانده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 152

52- قُلْ كَفى بِاللَّهِ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ شَهِيداً يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ كَفَرُوا بِاللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.

دليلى است بر رسالت آن حضرت يعنى خدايى كه دانا به همه چيز است ميان من و شما شاهد و گواه است، خدا در كلام خود به رسالت من گواهى مى دهد او كه همه چيز را مى داند رسالت مرا نيز مى داند، با در نظر گرفتن اينكه قرآن معجزه است و آنها در باطن به حق بودن قرآن ايمان داشتند، اين آيه يك استدلال تمام است.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْباطِلِ ... حاكى است: شما كه به باطل تسليم شده و حق را انكار مى كنيد جز زيانكار نخواهيد بود.

53- وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ وَ لَيَأْتِيَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.

در اين آيه سه مطلب در نظر است يكى اينكه مشركان مكه مانند سائر مشركان به آن حضرت مى گفتند: ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ عنكبوت/ 29، ديگر آنكه مى فرمايد اجل مسمى مانع آمدن عذاب است، به نظر مى آيد منظور از اجل مسمى اجل امت است نظير وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ اعراف/ 34.

آرى هيچ امتى به

محض گناه كردن گرفتار نمى شوند، بايد گناه و تخلف به حد اشباع برسد يا مستحق عذاب گردند، مطلب سوم آنكه عذاب موعود بالاخره به طور ناگهانى خواهد آمد.

على هذا منظور از هر دو عذاب يكى است و آن عذاب استيصال در دنياست بعضى از بزرگان ميان دو عذاب فرق گذاشته است ولى آن خلاف ظهور آيه است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 153

54- يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ.

صدر آيه ظاهرا در مقام توبيخ و تعجب است كه عذاب دنيا را به عجله از تو مى خواهند با آنكه عذاب ديگرى هم اكنون آنها را احاطه كرده است و آن جهنم مى باشد، ظهور جمله اسميه در إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ آنست كه فعلا جهنم آنها را احاطه كرده است، روز آخرت كه اعمالشان در صورت آتش مجسم گرديد خواهند ديد كه در دنيا جهنم آنها را احاطه كرده بود، لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ق/ 22.

55- يَوْمَ يَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ يَقُولُ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

به نظر مى آيد «يوم» متعلق به فعل مقدر است يعنى «اذكر يوم يغشاهم» بعضى ها گفته اند،: آن متعلق به «لمحيطة» در آيه فوق مى باشد جمله وَ يَقُولُ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ مفيد آنست كه روز قيامت احساس خواهند كرد كه جهنم در دنيا آنها را احاطه كرده بود و نيز آيه به تجسم اعمال دلالت دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 154

[سوره العنكبوت (29): آيات 56 تا 60]

اشاره

يا عِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ (56) كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ (57) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً تَجْرِي

مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ (58) الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (59) وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (60)

56- اى بندگان من، كه ايمان آورده ايد، زمين من وسيع است، مرا بندگى كنيد.

57- هر انسان طعم مرگ را خواهد كشيد، سپس به سوى ما بر مى گرديد.

58- آنان كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند در غرفه هايى از بهشت نازلشان مى كنيم كه از زير آنها نهرها روان است، پيوسته اند در آنها، پاداش اهل عمل نيك است.

59- كسانى كه صبر كرده و بر پروردگارشان توكل مى كنند.

60- اى بسا جنبنده اى كه روزى خود را ذخيره نمى كند، خدا او را و شما را روزى مى دهد خدا شنوا و داناست.

كلمه ها

ذائقه: ذوق: چشيدن «ذائقه» چشنده.

لنبوئنهم: نازل مى كنيم آنها را.

غرقا: غرفه. درجه رفيعه. آن در اصل بنائى است بالاى بنائى، جمع آن غرف (بر وزن صرد) آيد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 155

كاين: بسى. اين كلمه اسمى است مركب از كاف تشبيه و اى منون به معنى «كم» مى باشد و اغلب افاده كثرت مى كند.

شرحها

پس از توبيخ و محكوم كردن كفار و مشركان. در مقام موعظه به بندگان فرموده: خدا را بندگى كنيد. بالاخره همه از دنيا خواهيد رفت، جهد كنيد كه صاحب بهشت باشيد، فكر نكنيد كه اگر در راه خدا هجرت كرديد گرسنه مى مانيد، خدا نه تنها شما بلكه جنبندگان را نيز روزى مى دهد.

از آيات شريفه به نظر مى آيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مؤمنان را امر به هجرت فرموده و آنها مسئله نان و آب را پيش كشيده اند، لذا خدا فرموده: زمين من وسيع است اگر در مكه مزاحم شما مى شوند هجرت كنيد، و اگر مى ترسيد گرسنه بمانيد نترسيد كه روزى دهنده همه من هستم.

56- يا عِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ

.جمله إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ

حاكى است كه اگر در محلى مزاحم دين شما شدند، از آنها هجرت كنيد تا در جاى امنى خداى خود را بندگى كنيد.

در مجمع البيان آمده: امام صادق صلوات اللَّه عليه فرمود: اگر در زمينى كه تو در آن هستى خدا را معصيت كنند، از آنجا بجاى ديگرى برو

«فقال ابو عبد اللَّه معناه اذا عصى اللَّه فى ارض انت فيها فاخرج منها الى غيرها».

اين مطلب از مطالب پر اهميتى است كه انسان براى خدا هجرت كند و از ديار و وطن خود دست بردارد،

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«من فر بدينه من ارض الى ارض و ان كان شبرا من الارض استوجب بها الجنة و كان رفيق ابراهيم تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 156

و محمّد عليهما السّلام»

«1».

57- كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ.

اين آيه در عين حال كه مقدمه آيات بعدى است در بيان آنست كه زندگى بالاخره تمام خواهد شد به فكر عبادت خدا باشيد و لو با هجرت از ديار خود ذائِقَةُ الْمَوْتِ استعاره است، گويى مرگ شربتى است كه در كام همه ريخته خواهد شد. ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ با لفظ خطاب، حاكى از عظمت رجوع الى اللَّه است.

58- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ.

اين آيه بيان اجر كسانى است كه مصداق «فاعبدون» در آيه سابق باشند، درباره انهار بهشتى در ذيل آيه 25 از سوره بقره توضيح داده شد و در سوره قتال نيز خواهد آمد مِنَ الْجَنَّةِ بيان «غرفا» است.

59- الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ.

الذين وصف عاملين در آيه سابق است «صبروا» همان خويشتن دارى بر اعمال صالح و كف نفس از گناهان است «يتوكلون» حاكى از اطمينان آنها به وعده هاى خداوند است.

60- وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

منظور از حمل رزق ظاهرا ذخيره آنست چنان كه در مجمع البيان و الميزان است: بعضى از حيوانات و حشرات مانند انسان، روزى خود را ذخيره مى كنند نظير موش، زنبور عسل و مورچه، ولى بسيارى از آنها مصداق «رزق

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص:

157

جديد و يوم جديد» هستند، اما خدا به آنها روزى مى دهد، پيوسته گرسنه از لانه خارج مى شوند و سير بر مى گردند، خدا درخواست همه را مى شنود و نيازهاى آنها را مى داند.

منظور از آيه آنست كه: اگر شما در راه خدا هجرت كنيد از رزق خود نگران نباشيد، خدا روزى رسان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 158

[سوره العنكبوت (29): آيات 61 تا 69]

اشاره

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ (61) اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (62) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (63) وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (64) فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ (65)

لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ وَ لِيَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (66) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ (67) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ (68) وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (69)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 159

61- اگر از مشركان بپرسى: آسمانها و زمين را چه كس آفريده و آفتاب و ماه را رام كرده است؟ گويند: اللَّه پس به كجا بر مى گردند؟

62- خداست كه روزى را به هر كه از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد و تنگ

مى گيرد و خدا به هر چيز داناست.

63- و اگر از آنها بپرسى چه كس از آسمان آبى فرستاد و زمين را بعد از مردنش زنده كرده است؟ گويند: اللَّه، بگو حمد خدا را بلكه بيشترشان نمى فهمند.

64- اين زندگى دنيا نيست مگر مشغوليت و بازى، دار آخرت، آن زندگى حقيقى است اى كاش مى دانستند.

65- چون به كشتى سوار شوند، خدا را مى خوانند حال آنكه بندگى را براى او خالص كرده اند، و چون به خشكى نجاتشان داد آن گاه مشرك مى شوند.

66- كفران كنند به آنچه به آنها داده ايم و لذت ببرند، به زودى خواهند دانست.

67- آيا نمى دانند كه ما (مكه) را حرم امنى قرار داده ايم، و مردم از اطراف آنها ربوده مى شوند؟ آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را كفران مى كنند؟!!

68- كيست ظالمتر از آنكه به خدا دروغ بندد و يا آيات او را تكذيب كند وقتى كه به سوى او آيد، آيا در جهنم كافران را اقامتگاه نيست.

69- كسانى كه درباره ما تلاش كنند حتما به راههاى خودمان هدايتش مى كنيم، خدا با نيكوكاران است.

كلمه ها

سخر: تسخير: وادار كردن به كارى با قهر و اجبار. راغب گويد: تسخير آنست كه شى ء را بغرض مخصوصى با قهر سوق كنند، طبرسى آن را رام كردن فرموده است:

يؤفكون: افك: ساختن و برگرداندن چيزى از حقيقتش. راغب گويد افك چيزى است كه از حقيقتش برگردانده شده است «يؤفكون» تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 160

برگردانده مى شوند.

حيوان: (بر وزن ضربان) مجمع البيان از ابو عبيده نقل مى كند كه حيوان و حيات هر دو به يك معنى هستند. در اقرب الموارد نقل شده: حيوان حياتى است كه مرگ به دنبال ندارد.

فلك: كشتى.

آن در مفرد و جمع به كار مى رود و با قرينه معلوم مى شود كه مراد جمع است يا مفرد، نظير وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ.

آمن: ايمن، محل امن (ذا امن).

يتخطف: خطف: ربودن. راغب قيد سرعت را اضافه كرده است در اقرب آمده: «خطفه خطفا: استلبه بسرعة».

مثوى: جايگاه. اقامتگاه (ثواء: اقامت).

شرحها

در اين آيات تناقضات حالات مشركان مطرح شده است، بدين صورت كه چون از آنها بپرسى آسمانها و زمين را چه كسى آفريده است؟ آب را از آسمان كدام كس مى فرستد و زمين را زنده مى كند؟ در جواب گويند: اللَّه.

و نيز چون سوار در كشتى شوند و احتمال غرق شدن بدهند به خدا روى آورده و از او مدد مى خواهند.

با همه اينها به بتها ستايش مى كنند و از آنها استعانت مى جويند با آنكه مى بينند مكه را خدا براى آنها حرم امن كرده است نه بتها را، آرى اينگونه اشخاص ستمكارترند و جايگاهشان آتش مى باشد، آن گاه در آخر آيه فرموده:

هر كه در راه ما تلاش كند به راههاى سعادت هدايتش خواهيم كرد كه او تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 161

نيكوكار است و خدا با نيكوكاران است، اگر آيه وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ ... در اول سوره را به نظر آوريم مى شود استفاده كرد كه آخر سوره به اولش برميگردد.

61- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ.

اين آيه تا آيه 68 در بيان يك مطلب است و آن اينكه مشركان به خلقت و تدبير خدا اقرار مى كنند ولى عملا رو به بتها مى آورند، به طورى كه در گذشته گفته ايم اختلاف پيامبران با مشركان در

وجود خدا نبود، بلكه مشركان نيز به وجود خدا عقيده داشتند، بشر هر قدر كودن و نافهم باشد نمى تواند عقيده پيدا كند كه خالق آسمان و زمين مجسمه ايست كه به دست او ساخته شده است.

لذا به وقت سؤال از خالق آسمانها و زمين مى گفتند: او اللَّه است. و چون خلقت از تدبير جدا شدنى نيست، بلكه خالق عالم همان مدبر و گرداننده عالم است بدين جهت فرموده: حالا كه اقرار مى كنند آفريننده خداست، پس به كجا برگردانده مى شوند و از خدا به بتها روى مى آورند؟

خَلَقَ السَّماواتِ ... به خلقت آفتاب و ماه نيز شامل است، على هذا تسخير آن دو و تنظيم حركت و مدارشان، كارى بالاتر از خلقت آنهاست.

62- اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

يعنى: بعد از اقرار به آفرينش خدا اگر به خاطر رسيدن به رزق به عبادت بتها روى آورده اند، بدانند كه گسترش و كم شدن روزى در دست خداست خدا قبض و بسط را از روى مصلحت انجام مى دهد، زيرا او به هر چيز از جمله تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 162

به مصلحت رزق داده شدگان داناست، على هذا مشركان در اينكه براى روزى به اصنام خود روى آورده اند، عذرى ندارند.

63- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ.

آيه 61 راجع به خلقت بود ولى اين آيه راجع به تدبير است كه نازل كردن باران و زنده كردن زمين به انواع روئيدنيها، قسمتى از تدبير جهان است اين آيه مى گويد: اگر راجع به تدبير زندگيشان از آنها

سؤال كنى باز جواب خواهند داد: خدا.

زيرا نمى توانند بگويند: اينكار از بتهاى ماست، بگو: حمد خدا را كه چنين اتمام حجت مى كند. اما بيشتر آنها عقلشان را به كار نمى بندند كه به حقيقت امور واقف شوند و بدانند كه بايد به خدا روى آورند و او را پرستش كنند.

آيه شريفه در عين حال، استدلال است به مطلب آيه فوق در زمينه بسط و قبض رزق، حالا كه فرستنده باران اوست، قبض و بسط نيز در دست او مى باشد.

در نظام متقن جهان، تحت تابش آفتاب، آب درياها كه هزار فرسخ در هزار فرسخ سطح زمين را فرا گرفته اند، تبخير مى شوند، حركت بادها، ابرها را به سوى خشكيها روان مى كند، بارانها و برفها زمين را سيراب مى كنند انواع بى شمار روئيدنيها كه پشتوانه زندگى انسان و حيوانها هستند به وجود مى آيند ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ.

64- وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 163

اين آيه در رابطه با آنست كه هدف مشركان كه زندگى دنياست يك هدف درستى نيست، زيرا دنيا فانى و زودگذر و نوعا خيالى و وهمى است، لهو آنست كه انسان را از مهم خود مشغول كند. و باز دارد، زندگى دنيا لهو است كه انسان را از حيات جاودانى آخرت مشغول مى كند، لعب كارى است كه نتيجه آن خيالى است مانند بازى كودكان.

در اين آيه، زندگى دنيا لهو و لعب خوانده شده و اين يك ترسيم واقعى از زندگى دنياست در قبال آخرت كه زندگى واقعى و پيوسته است لهو و لعب بودن دنيا را بايد در فانى

بودن آن جستجو كرد و نيز بايد در اينكه زندگى دنيا، هدف از خلقت انسان نيست بررسى نمود چنان كه از مقابله آيه وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ كاملا معلوم مى شود، مخصوصا نسبت به زندگى فرد فرد انسانها كه هفتاد هشتاد سال بيش نيست، رياست، مال، ثروت، مقام و امثال آن همه اعتبارى و زودگذر مى باشند.

لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ اى كاش مشركان يا مطلق انسانها، اين واقعيت را مى دانستند.

65- فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ «1».

بيان ديگرى است در زمينه محكوم كردن مشركان كه چون سوار كشتى مى شوند، احساس مى كنند كه از بتها كارى ساخته نيست بايد به خدا روى آورند، اين يك تناقص ديگرى از آنهاست مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حاكى است كه يقين مى كنند جز خدا كسى نمى تواند آنها را نجات بدهد لذا بندگى و تضرع

__________________________________________________

(1) «ركبوا» متعدى بنفس است آمدن «فى» براى تضمين معناى استقرار است يعنى «فاذا استقروا فى الفلك».

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 164

را خاص او مى كنند.

فَإِذا رَكِبُوا تفريع است بر آيات سابقه، يعنى حالشان آنست كه چون در وقت سؤال از خلقت آسمانها و زمين، و آمدن بارانها و روئيدن نباتات، جواب مى دهند كه خدا، پس چون سوار كشتى شوند خدا را مى خوانند ...

مشركان و انسانهاى مريض القلب تا به وسائل مادى اميد دارند، خدا را فراموش مى كنند ولى چون زلزله يا طوفان يا مرض لا علاج آمد و يا سوار كشتى شدند، احساس مى كنند كه وسائل مادى از كار افتاد، آن وقت رو به خدا مى آورند. ولى چون خدا از آن مخمصه نجاتشان داد باز به حالت شرك بر

مى گردند.

66- لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ وَ لِيَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ.

بعضى ها لام هر دو فعل را لام امر غائب گرفته اند، يعنى كفران نعمت بكنند و از زندگى لذت ببرند به زودى سزاى عملشان را خواهند ديد، لذا بعضى ها لام لِيَتَمَتَّعُوا را ساكن خوانده اند كه به وقت وصل ساكن مى شود در اينصورت نظير آيه: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ فصلّت/ 40 خواهد بود.

بعضى ها هر دو لام را به معنى «كى» گرفته اند، يعنى تا كفران كنند به آنچه ما به ايشان داده ايم و تا لذت ببرند ... نظير اين آيه است آيه لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ روم/ 34.

67- أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ.

تذكر ديگرى است كه امن بودن حرم مكه نيز ربطى به بتهاى آنها ندارد، بلكه خدا آنجا را حرم امن قرار داده است، ناگفته نماند: در آن تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 165

روزگار عرب در نوعى از قتل و غارت و اسير كردن مى زيست، قبائل عرب يكديگر را مستأصل مى كردند. عرب جاهلى مى گفت: كار ما قتل و غارت است اگر دشمن پيدا نكرديم دوستان خود و اقوام خود را غارت مى كنيم:

و احيانا على بكر اخانا اذا ما لم نجد الا اخانا

ولى در آن زمان اهل مكه در امن و امان بودند، به احترام كعبه كسى متعرض آنها نمى شد، أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ ... توبيخ ديگرى است براى آنها كه به بتها ايمان آورده، نعمت خدا را كفران مى كردند.

68- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ.

منظور از افتراء، كذب،

شريك قرار دادن به خدا و از تكذيب آيات تكذيب پيامبران و اديان خدايى است، چنان كسانى از همه ظالمتر هستند و جهنم جايگاه آنهاست، مشركان مكه مصداق اين آيه بودند، همه مشركان و كفار در هر عصر چنين بوده و چنين خواهند بود.

69- وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.

اين آيه در مقابل كارهاى منفى مشركان و لهو و لعب آنهاست، جهاد به معنى توأم با رنج است آن شامل هر تلاش در راه خدا از جمله شامل جنگ نيز مى شود، تلاش در راه خدا قهرا با ايمان و عمل و استقامت است، «سبلنا» گرچه جمع است ولى همه آنها به خدا منتهى مى شود، شايد مراد آن باشد كه در هر يك از راههاى ما تلاش كند به آن راه هدايتش مى كنيم، در الميزان فرموده «فينا» كنايه است از اينكه تلاش او متعلق به خداست بعضى گفته اند «فينا» تقديرش «فى شأننا» است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 166

وَ إِنَّ اللَّهَ ... تعليل صدر آيه است يعنى تلاش كننده در راه ما، نيكوكار است، خدا نيز با نيكوكاران است. با اين آيه، آخر سوره به اول آن بر مى گردد كه در اول سوره خوانديم.

وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ ....

در شب سيزدهم صفر الخير هزار و چهار صد و چهار قمرى مطابق 28 آبانماه 1362 تفسير سورة عنكبوت به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 167

سوره روم

اشاره

در مكه نازل شده و شصت آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره روم هشتاد چهارمين سوره است كه بعد از سوره عنكبوت در مكه نازل گرديد، على هذا در نزديكيهاى هجرت نازل شده است «1»، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره سى ام مى باشد، ناگفته نماند بنا بر آنچه در مقدمه تفسير گفته ايم: اين سوره بعد از سوره انشقاق و قبل از سوره عنكبوت نازل گشته است.

2- عدد آيات آن را و پنجاه نه و بعضى شصت گفته اند، چون عدد شصت در قرائت كوفى است و قرائت «عاصم» به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد لذا عدد شصت را اختيار كرده ايم، در تفسير خازن هست كه عدد كلمات آن هشتصد و نوزده و عدد حروف آن سه هزار و پانصد و سى چهار است، اين حاكى از اهميت دادن مسلمين به قرآن مى باشد.

3- علت نام گذارى به «روم» ظاهرا وقوع لفظ روم در اول آن و آمدن

__________________________________________________

(1) بنا بر آنكه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 168

ماجراى روم در آنست (تسميه كل به اسم جزء) مى شود گفت كه به زبان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، روم نامگذارى شده است.

روايتى در فضيلت اين سوره و سوره عنكبوت از ثواب الاعمال صدوق رحمه اللَّه از امام صادق صلوات اللَّه عليه در اول سوره عنكبوت نقل گرديد.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن مكى است، طبرسى رحمه اللَّه فرموده: همه اش مكى است ولى حسن مفسر گفته است آيه هفدهم فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ ... در مدينه نازل شده است. اين سخن در كشاف و جوامع الجامع و جاهاى ديگر نيز نقل شده است اما وجه آن بر

ما معلوم نشد كه ايشان با چه دليل اين نظر را داده است.

5- در زمينه نزول دفعى و تدريجى سوره ظاهرا چيزى نقل نشده احتمال قوى آنست كه همه اش به يك بار نازل گشته باشد.

6- در الميزان فرموده: اين سوره با وعده اى از خدا شروع مى شود و آن اينكه: روم بعد از مغلوب شدن كه به وقت نزول سوره مغلوب شده بود، بر اهل فارس غلبه خواهد كرد، سپس وعده بزرگ آخرت مطرح مى شود كه همه آن روز به سوى خدا بر مى گردند، آن گاه مقدارى از آيات ربوبيّت و صفات خاصّه خدا ذكر مى شود و در آخرت با وعده نصرت به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، سوره مباركه به انجام مى رسد و با آيه فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وعده موعود تأكيد مى گردد و چند آيه پيش از آن گفته شده: كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ

.پس غرض سوره در رابطه با وعده قطعى خدا در نصرت دين است، وعده غلبه روم بر فارس جلو افتاده تا با عملى شدن وعده پيروزى روم به عملى شدن وعده پيروزى دين استدلال شود و نيز از اين راه و راه عقل به وعده آخرت احتجاج تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 169

شده است.

نگارنده گويد: ناگفته نماند روم امپراطورى بزرگى بود كه بر متصرفات وسيعى در آسيا و اروپا و آفريقا حكومت داشت، ايتاليا نيز قسمتى از آن محسوب مى شد، ميان آنها و اهل فارس (ايرانيان) جنگهاى بزرگى واقع شده است، يكى از آن جنگها در نواحى شام نزديك حجاز رخ داد كه به هزيمت روميان تمام شدن و آن، به وقت نزول اين سوره مباركه بود

ولى قرآن خبر داد كه روميان در عرض سه تا نه سال بر فارس پيروز خواهند شد.

در تفسير مجمع البيان. كشاف، ابن كثير. درّ منثور و امثال آن مطلبى نقل شده كه از مجمع البيان ترجمه مى كنيم: مشركان در مكه با مسلمين مجادله كرده و مى گفتند: روم كه اهل كتاب است به دست فارس مغلوب شد، شما كه فكر مى كنيد با اين كتاب (قرآن) بر ما غلبه خواهيد كرد درست نيست بلكه ما در آينده بر شما پيروز خواهيم شد، چنان كه فارس غالب شد، در نتيجه، خدا الم غُلِبَتِ الرُّومُ ... را نازل فرمود:

در تفسير ابن كثير از ابن عباس نقل كرده: مشركان خوش داشتند كه فارس غلبه كند كه آنها بت پرست بودند، مسلمانان خوش داشتند روم غلبه كند كه روم اهل كتاب بودند و چون غلبه نصيب فارس شد، ابو بكر آن را به رسول خدا خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده حضرت فرمود: به زودى روم غالب خواهد شد.

آنچه به نظر مى آيد آنست كه: غلبه فارس بر روم در ميان مردم مكه مورد گفتگو بوده و اين جريان سبب شده كه قرآن از غلبه آينده روم خبر بدهد و نيز وعده آخرت و وعده پيروزى مؤمنان بر مشركان را در رديف آن قرار بدهد.

7- سوره مباركه به چند بخش تقسيم مى شود.

اول- وعده غلبه روم بر فارس در عرض سه تا نه سال و وعده آمدن آخرت. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 170

دوم- نمونه هايى از ربوبيت و صفات خدا در تدبير جهان.

سوم- حالات و جريانهايى از مشركان و رسوايى آنها.

چهارم- وعده نصرت دين، با آيات كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ

/

47 فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ .../ 20 فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ .../ 60 و امثال آنها.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 171

سورة الرّوم مكيّة و اياتها 60 نزلت بعد سورة الانشقاق

[سوره الروم (30): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الم (1) غُلِبَتِ الرُّومُ (2) فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ (3) فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (4)

بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (5) وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (6)

بنام خداى رحمان رحيم

1- الف، لام، ميم.

2- مغلوب شد روم.

3- در نزديكترين محل از حجاز (ولى) آنها بعد از مغلوب شدن حتما غالب مى شوند.

4- در سه تا نه سال، كار خاص خداست پيش از مغلوب شدن روم و بعد از مغلوب شدن آنها، در آن روز مؤمنان شاد مى شوند.

5- با يارى خدا، خدا هر كه را بخواهد يارى مى كند فقط اوست توانا و مهربان واقعى.

6- وعده خداست، خدا در وعده اش تخلف نمى كند، ليكن بيشتر مردم نمى دانند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 172

كلمه ها

روم: يا حكومت بيزانس، نام حكومتى است كه بر متصرفات وسيعى در اروپا و آسيا و افريقا و قسمتى از ايتاليا مسلّط بود، اين امپراطورى با امپراطورى ايران دو حكومت بزرگ جهان را تشكيل مى دادند.

ادنى: نزديكتر. اسم تفضيل است از دانى. «دنو»: نزديكى.

بضع: عددى است از سه تا نه، «من الثلاثة الى التسعة».

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: روم در نزديكترين زمين به حجاز مغلوب شد، ولى آنها به طور حتم در عرض سه تا نه سال غالب خواهند شد، بوقت عملى شدن اين وعده مؤمنان شاد خواهند شد، زيرا خواهند دانست كه غلبه ايشان نيز بر مشركان حتمى است، اين وعده يقينى است و تخلّف پذير نمى باشد.

1- الم.

بنا بر قرائت كوفى «الم» به تنهايى يك آيه است، راجع به معنى آن به اول سوره اعراف رجوع شود.

ناگفته نماند در ميان سوره هاى قرآن سوره بقره، آل عمران، عنكبوت، روم، لقمان و سجده همه با «الم» آغاز مى شوند، على هذا مراد از اين كلمه هر چه باشد در همه اين سوره ها يكى است.

چنان كه سوره هاى ابراهيم، حجر، يونس، هود و يوسف همه با «الر» شروع مى شوند تنها سوره رعد است كه با «المر» آغاز شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 173

2 و 3- غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ مراد از «الارض» ظاهرا حجاز و الف و لام براى عهد است يعنى نزديكترين محل به حجاز «غلبهم» مصدر از براى مفعول است، على هذا هر دو «هم» راجع به روم است يعنى آنها بعد از مغلوب شدن به يقين غالب خواهند شد، سين در «سيغلبون» براى تأكيد مى باشد. اين همان وعده

حتمى شده در رابطه با غلبه روم بر فارس است.

4- فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ.

يعنى غالب مى شوند در سه تا نه سال، على هذا «في بضع» متعلّق به «يغلبون» لفظ «قبل- بعد» مبنى بر ضم هستند مضاف اليه آن دو مقدر است يعنى: «للَّه الامر من قبل مغلوبية الروم و من بعد مغلوبيّتهم» چنان كه در مجمع و الميزان است.

جمله لِلَّهِ الْأَمْرُ ... تعليل غلبه روم در آينده است يعنى كار پيوسته در دست خداست مى تواند روم را بر فارس پيروز گرداند، علّت شاد شدن مؤمنان در آن روز آنست كه: خواهند دانست همانطور كه خدا بوعده خود عمل كرد و روم را غالب نمود، آنها را نيز بر مشركان غالب خواهد فرمود، چنان كه با هجرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مدينه اين وعده به انجام پيوست.

5- بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

لفظ «بنصر» متعلّق است به «يفرح» مراد از آن نصرت خداست نسبت به اهل روم، يعنى روزى كه خدا روميان را يارى كرد مؤمنان به واسطه آن شاد مى شوند وَ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ تعليل يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ است يعنى خدا قدرت يارى كردن دارد، و رحمتش اقتضاء يارى كردن مى كند.

6- وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 174

در مجمع البيان فرموده: «وعد» مفعول مطلق فعل محذوف است يعنى «وعد اللَّه وعدا» اين آيه تأكيد «سيغلبون» در آيه سوم است در بسيارى از آيات قرآن آمده است كه خدا خلف وعده نمى كند إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ رعد/

31، در انسانها اگر ضرورتى پيش آيد خلف وعده مانعى ندارد ولى چون ضرورت و ناچارى درباره خدا مفهوم ندارد، لذا خلف وعده نمى كند.

ولى بيشتر مردم نادانند، وعده خدا را مانند وعده خود مى دانند كه قابل تخلّف است، به نظرم مراد از «الناس» مشركان و كفار است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 175

[سوره الروم (30): آيات 7 تا 19]

اشاره

يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ (7) أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ (8) أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (9) ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ (10) اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (11)

وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ (12) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكائِهِمْ شُفَعاءُ وَ كانُوا بِشُرَكائِهِمْ كافِرِينَ (13) وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ (14) فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ (15) وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ فَأُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ (16)

فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ (17) وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ تُظْهِرُونَ (18) يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ كَذلِكَ تُخْرَجُونَ (19)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 176

7- ظاهر ناچيزى از زندگى دنيا

را مى دانند، و آنها از آخرت غافلند.

8- آيا در ضمير خويش فكر نكرده اند، كه خدا آسمانها و زمين و ما بينهما را جز به حق و اجل معين نيافريده است؟ حقا كه بسيارى از مردم به ملاقات پروردگارشان كافرند.

9- آيا در زمين سفر نكرده اند تا بدانند عاقبت گذشتگان چه شد؟ آنها از اهل مكه قويتر بودند، زمين را زير و رو كردند، و بيشتر از اهل مكه، آباد نمودند، پيامبرانشان دليلهاى روشن براى آنها آوردند، خدا به آنها ظالم نبود ليكن به خودشان ظلم مى كردند.

10- سپس عاقبت آنان كه گناه كردند، عقوبت شد، زيرا كه آيات خدا را تكذيب كرده و به آنها مسخره مى نمودند.

11- خدا خلقت مخلوق را شروع مى كند سپس آن را از سر مى گيرد، سپس به سوى او بر مى گرديد.

12- روزى كه قيامت قيام مى كند، گناهكاران (از رحمت خدا) مأيوس مى گردند.

13- از شركائشان شفاعتگرانى نبوده و به شركائشان كافر مى شوند.

14- روزى كه قيامت قيام مى كند، در آن روز متفرق مى شوند.

15- اما آنهايى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند در بهشت بخصوص خرامان مى شوند.

16- و اما آنان كه كفر ورزيده و آيات ما و لقاء آخرت را انكار كرده اند، آنها در عذاب حاضر شدگانند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 177

17- پس پاك است خدا وقتى كه وارد شب مى شويد و وقتى كه صبح مى كنيد.

18- و او راست حمد در آسمانها و زمين و در عصر و وقتى كه وارد ظهر مى شويد.

19- زنده را از مرده خارج مى كند و مرده را از زنده بيرون مى آورد، و زمين را بعد از مردنش زنده مى كند، اين چنين از قبرها خارج مى شويد.

كلمه ها

اثاروا: ثور: زير

و رو شدن. پراكنده شدن، منظور از «أثاروا» در آيه شخم كردن است.

السوأى: مؤنث اسوء است مانند حسنى مؤنث احسن و يا مصدر است مثل بشرى. آن در صورت اول به معنى بدتر است مثل حالت بدتر و عقوبت بدتر.

يبلس: ابلاس: يأس از خير و نيز بمعنى تحير آيد. در قاموس گويد:

«ابلس: يئس و تحير».

يحبرون: حبور و حبر (بر وزن شرف): شادى به قول راغب: سرورى كه اثر آن در چهره انسان پيداست «يحبرون»: شاد مى شوند.

تمسون: مساء: اول شب. امساء: داخل شدن به شب.

تظهرون: يعنى: وقتى كه به ظهر وارد مى شويد (نصف روز).

شرحها

پس از وعده پيروزى روم بر فارس در آيات گذشته، در اين آيات وعده آمدن آخرت مطرح مى شود كه مردم فقط ظاهر زندگى را مى بينند و از آخرت غافلند ولى اگر فكر كنند كه خدا آسمانها و زمين را به حق آفريده است نه عبث، مسأله تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 178

قيامت بر آنها روشن خواهد شد و خواهند دانست در اثر نبودن آخرت، خلقت سماوات و ارض لغو خواهد بود.

آن گاه فرموده: اين مشركان كه اينقدر در مقابل حق مى بايستند آيا ندانسته اند كه كفار گذشته به چه سرنوشت شومى گرفتار شدند، با آنكه از اينها قويتر و تواناتر بودند؟ آرى تكذيب آيات خدا چنان بلاهايى و چنان عاقبتهاى بدى به دنبال دارد، پس مقدارى از شرح حال آخرت بيان شده و در آخر، عالم آخرت به عالم نباتات قياس گرديده است.

7- يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ.

اين آيه تكميل وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ در آيه سابق است يعنى همانطور كه حتمى بودن وعده خدا

را نمى دانند از آخرت و جهان آينده نيز بى خبر و غافلند و فقط ظاهرى از زندگى دنيا و زخارف و لذات زود گذر آن را مى دانند. نكره آمدن «ظاهرا» براى تحقير است نظير: لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ق/ 22.

8- أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ اين آيه استدلال است به وجود قيامت يعنى اگر در خلقت آسمانها و زمين فكر كنند، به آخرت ايمان مى آورند و از آن غافل نمى مانند. در آخر سوره «حجر» گذشت كه قرآن كريم با شش راه به وجود معاد استدلال كرده است، كه ششمين استدلال از راه حكمت خداست، اين آيه در بيان همانست كه در آنجا مشروحا بيان كرده ايم.

خلاصه استدلال آنست كه اگر خلقت آسمانها و زمين و انسان در جايى بند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 179

نشود و به طور مدام موجود و معدوم بشود و همه زندگى به صورت منزلها باشد اين كار عبث خواهد بود ولى خدا آنها را به حق آفريده است نه به عبث، جهان و زندگى و طبيعت مساوى است با زوال و تغيير و اگر انجام نداشته باشد لغو و بيهوده خواهد بود.

وانگهى ممكن است كسى بگويد: چه مانعى دارد كه زوال و حدوث به طور دائم باشد و هر لاحق، نتيجه و غايت سابق خود باشد، در جواب فرموده:

اينهم صحيح نيست چون خدا آنها را با أَجَلٍ مُسَمًّى آفريده است. اختيارى از خود ندارند تا پيوسته و الى الابد باشند.

ناگفته

نماند: استناد به كلمه فِي أَنْفُسِهِمْ (با آنكه تفكر فقط در نفس و در ضمير ممكن است) شايد براى آن باشد كه انسان را به باطل و ضمير خود متوجه كند كه اگر به باطل خود برگرديد راز اين مطلب گشوده خواهد شد.

على هذا جمله وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ ... در آخر آيه در مقام بيان آنست كه اكثر مردم به باطن خود رجوع نمى كنند و در نتيجه، به لقاء اللَّه و رجوع الى اللَّه كافر هستند.

در آخر بايد دانست اگر مراد از آسمانها، اجرام و كواكب و ستارگان باشد مراد از ما بَيْنَهُما انسان، حيوان، نباتات، هوا ابرها و ساير چيزهايى است كه ما بين زمين و آسمانها موجود مى باشند مثلا انسان نه جزء زمين و نه آسمان است، بلكه ما بين آنهاست لفظ ما بَيْنَهُما بعد از السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مجموعا بيست بار در قرآن مجيد آمده است.

9- أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها اين آيه يك هشدارى است به مشركان و همه آنان كه در مقابل دعوت انبياء تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 180

موضع گيرى مى كنند كه كفار و مشركان بالاخره طبق ناموس خلقت فانى و تار و مار مى شوند ولى حق پايدار و ماندنى است، گذشتگان از اهل مكه قويتر بودند، زمين را زير و رو كردند و بيشتر از آنها آبادانى به وجود آوردند، بالاخره كارى از پيش نبردند، تازيانه انتقام بر سرشان باريدن گرفت.

وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ يعنى پيامبران وسائل

سعادت را براى آنها آوردند، آنهم نه چيزهاى مبهم و مشكوك، بلكه بينات و دلائل آشكار، ولى آنها تسليم نشدند، عكس العمل كارشان همان نابود شدن بود بى آنكه خدا به آنها ظلم كند آرى كسى كه بناى تسليم نشدن دارد با او چه مى شود كرد! 10- ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ.

اين آيه توجيهى است بر فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ يعنى در اثر تكذيب آيات اللَّه و بيناتى كه پيامبران آوردند، داراى حالت بد و ملكه گناه شدند و مصداق أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ گرديدند كه طبق عدالت خدا و ناموس دهر، سزايشان فقط نابود شدن بود، مى شود مراد از آن عذاب باشد يعنى سپس عاقبة بد كاران عذاب شد.

على هذا «عاقبة» خبر كان و «السوأى» اسم آن و أَنْ كَذَّبُوا تعليل آنست و تقدير آن «لان كذبوا ...» مى باشد.

بعضى ها گفته اند: سواى مفعول «أساءوا» و جمله أَنْ كَذَّبُوا خبر «كان» است، البته اين سخن بنا بر قرائتى است كه «عاقبة» را مرفوع خوانده است يعنى سپس عاقبت گناهكاران، به تكذيب آيات خدا انجاميد ولى وجه اول با آيه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 181

ما قبل مناسبتر است.

11- اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ اين آيه بعد از نقل تكذيب مشركان، جريان آخرت را خلاصه مى كند و در عين حال مقدمه آيات بعدى است «يبدء» دلالت بر استمرار دارد يعنى پيوسته مى آفريند و به آفرينش ادامه مى دهد، منظور از «الخلق» مخلوق است مراد از آنست كه خدا مخلوقات را مى آفريند و آن گاه كه به آخر رسيد، نظام را متلاشى، مى كند و سپس آن را از

سر مى گيرد نظير يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ انبياء/ 104.

غرض از ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ رجوع به حساب و كتاب و رسيدگى به اعمال است.

12 و 13- وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكائِهِمْ شُفَعاءُ وَ كانُوا بِشُرَكائِهِمْ كافِرِينَ گويى مشركان پيش خود مى گفته اند: اگر قيامتى هم وجود داشته باشد بتهاى ما براى ما شفاعت خواهند كرد، على هذا اينكه مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ ... يونس/ 18 بجريان قيامت نيز شامل است (و اللَّه العالم).

به هر حال مضمون اين دو آيه آنست كه به وقت وقوع قيامت آنها از رحمت خدا مأيوس خواهند بود، معبودهاى باطلشان براى آنها شفاعتگر نخواهند بود على هذا معبودهاى خود را انكار خواهند كرد.

14- وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ يعنى فعلا مؤمن و كافر در دنيا با هم هستند امّا در آخرت از هم جدا مى شوند قانون وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ به مرحله اجرا گذاشته مى شود، منظور از تفرق آنست كه مؤمنان به بهشت و كفار به آتش مى روند چنان كه در آيات بعدى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 182

خواهد آمد.

15- فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ اعمال صالحه در صورتى انسان را به بهشت مى رساند كه توأم با ايمان باشد و اعمال صالحه با نيت صحيح و طبق فرمان خدا انجام گيرد.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: روضه باغى را گويند كه در دلچسبى و خوشمنظرى به آخرين درجه رسيده باشد، نكره آمدن آن، براى افاده عظمت و كمال است يعنى آنها در بهشتى خارج از وصف، شاد و

مسرور مى شوند

«فيها ما لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».

16- وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ فَأُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ شق دوم از گروه «يتفرقون» است كه در عذاب خواهند بود، كلمه كَذَّبُوا بِآياتِنا حاكى است كه آنها، عن عناد كافر هستند نه عن جهل و نيز معلوم مى شود كه دين خدا بر آنها تبليغ شده است و از آن بى خبر نبوده اند.

نظر قرآن به طور كلى يا بطور اكثر درباره عذاب، كفارى است كه حجت بر آنها تمام شده، به عبارت ديگر: دين بر آنها تبليغ گرديده است ايضا تكذيب آنها هم راجع به گفته پيامبران و هم راجع به وجود آخرت است.

17 و 18- فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ تُظْهِرُونَ.

در آيات گذشته خوانديم: شروع آفرينش و عود آن در دست خداست روز قيامت مؤمنان و كافران طبق عمل خويش پاداش و كيفر مى بينند، اقوام گذشته كه تار و مار شدند عاقبت ظلمشان آن بود و گرنه خدا ظالم نيست، خدا آسمانها و زمين را به حق آفريده است پس بايد آخرت باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 183

از همه اينها معلوم شد، جهان روى يك نظام اتم و معيار متقن و عدالت تام مى چرخد.

على هذا در اين دو آيه نتيجه گرفته شده كه خدا از هر نقص و ظلم منزه است و حمد و ثنا در جهان در مقابل نعمت و عدالت، خاص او است در تكميل تفسير اين دو آيه چند مطلب بايد بررسى شود:

اول- وَ عَشِيًّا وَ حِينَ

تُظْهِرُونَ عطف است بر حِينَ تُمْسُونَ يعنى: خدا منزه است وقتى كه داخل شب مى شويد و وقتى كه صبح مى كنيد و وقت عصر و و آن گاه كه وارد ظهر مى شويد، على هذا وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جمله معترضه است. علت اينكه بجاى «و عشيا» فعل «تعشون» مانند «تمسون» و «تصبحون» نيامده است آنست كه از «عشى» فعل بسته نمى شود چنان كه در الميزان فرموده است.

دوم- در اين دو آيه تسبيح مخصوص شده به زمانها و تحميد به مكانها، الميزان در توجيه آن مى گويد: آنچه در آسمانها و زمين از خلقت و تدبير موجود است به علت خوبى و كمالش مستدعى حمد و ثناى خداى سبحان مى باشد و نيز انسان در مسير روزگار و تغيير اوقات و زمانها، داراى انواع شرك و معصيت است كه خدا از همه آنها منزه و پاك مى باشد، يعنى هر چه در اين اوقات شرك مى آوريد خدا از آن مبرّاست.

سوم- ظاهر دو آيه آنست كه: خداوند خود براى خود انشاء حمد و تسبيح مى كند، نظير سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى اسراء/ 1، و نظير وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ صافات/ 181، از الميزان.

به نظر بعضى ها، اين افعال، انشاء بصورت اخبارند يعنى: وقتى داخل شدن تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 184

به شب بگوئيد: سبحان اللَّه و ...، مانند قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى ... نمل/ 59، بايد دانست آنان كه آيات را انشاء گرفته و لفظ «قل» مقدر كرده اند، تسبيح و تحميد را حمل بر نمازهاى پنجگانه نموده اند، ولى قول اول از حج است.

19-

يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ كَذلِكَ تُخْرَجُونَ.

اين آيه نظير آيه هشتم، استدلال است بر معاد از راه قياس به عالم نباتات كه در آخر سوره «حجر» ضمن قسم دوم از اقسام استدلال به معاد مشروحا گفته شد.

بيرون آوردن زنده از مرده، همان بيرون آوردن درختها از هسته ها و بوته ها و علفها از تخمهاست، سپس از همان درختها و علفها هسته ها و تخمهاى مرده بيرون مى آيد.

ناگفته نماند: موجود زنده آنست كه چهار عمل حياتى را دارا باشد كه عبارتند از: جذب، دفع، حركت و توليد مثل.

على هذا دانه گندم كه هيچ يك از اين اعمال را ندارد مرده است، گرچه سلولى به حالت خفته در آن موجود است. و چون دانه را بكاريم زنده مى شود، ساقه، ريشه، و برگ و سنبل مى شود، باز از همان سنبل، دانه هاى مرده بيرون مى ريزد و عمل» يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ ... انجام مى پذيرد، زنده شدن زمين نيز ظاهرا همان روئيدن نباتات در آنست.

ذرات بدن انسان نيز مانند دانه ها در بهار آخرت در درون زمين مى رويند و انسانها مانند علفها از زمين سر بيرون مى آورند، وعده وَ كَذلِكَ تُخْرَجُونَ تحقق پيدا مى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 185

بعضى از بزرگان فرموده: موجود زنده از زمين مرده بيرون مى آيد و سپس مى ميرد و مبدل به زمين مرده مى شود. نگارنده گويد: قسمت اول اين سخن مى شود درست باشد ولى در قسمت دوم مبدل شدن موجود زنده به خاك، غير از وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ است زيرا ظهور آيه آنست كه: مرده از زنده بيرون مى آيد نه اينكه زنده مبدل به مرده مى شود.

در

روايت صافي از مجمع البيان از امام عليه السّلام نقل شده: مؤمن را از كافر و كافر را از مؤمن متولد مى كند. ظاهرا آن از باب تطبيق است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 186

[سوره الروم (30): آيات 20 تا 29]

اشاره

وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ (20) وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (21) وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ (22) وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (23) وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (24)

وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ (25) وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ (26) وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (27) ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ فِي ما رَزَقْناكُمْ فَأَنْتُمْ فِيهِ سَواءٌ تَخافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (28) بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (29)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 187

20- از جمله آيات وجود و قدرت خدا آنكه شما را از خاكى آفريد، آن گاه بشر شديد كه گسترش مى يابيد.

21-

از جمله آيات تدبير خدا آنكه براى شما از جنس خودتان زنانى آفريد تا به آنها ميل كنيد و در ميان شما دوستى و مهربانى قرار داد، در اينها دلائلى هست بر آنان كه تفكر مى كنند.

22- از جمله آيات خدا آفريدن آسمانها و زمين و اختلاف لغات و اشكال شماست در اينها آياتى است بر دانايان.

23- از جمله دلائل تدبير خدا خوابيدن شما در شب و روزى جستن شما از فضل او در روز است، در اينها دلائلى هست بر قومى كه شنوا هستند.

24- از جمله آيات تدبير خدا آنكه برق را براى خوف و طمع به شما مى نماياند و از آسمان آبى نازل مى كند و با آن زمين را بعد از مردنش زنده مى نمايد در اينكه گفته شد آياتى است به قومى كه تعقل مى كنند.

25- از جمله آيات خدا آنكه آسمان و زمين به فرمان او ايستاده است و چون شما را به طرز مخصوصى از زمين بخواند آن گاه خارج مى شويد.

26- هر كه در آسمانها و زمين هست خاص اوست و همه براى او خاضع هستند.

27- اوست كه خلق را مى آفريند و سپس از سر مى گيرد، اعاده بر او آسانتر است، مطلق صفت برتر در آسمانها و زمين خاص اوست، و اوست توانا و حكيم تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 188

28- براى شما از خودتان مثل زده آيا براى شما از بردگانتان شريكانى هست در آنچه روزيتان داده ايم و شما در آن رزق برابريد و از آنها مى ترسيد آن طور كه از خودتان مى ترسيد؟ آيات خويش را براى قومى كه تعقل كنند اين چنين بيان مى كنيم.

29- ليكن ظالمان، بدون دليل از هواهاى خود

پيروى كردند چه كسى هدايت مى كند كسى را كه اضلالش نموده، آنها را يارانى نيست.

كلمه ها

تنتشرون: نشر: گستردن و گسترده شدن. لازم و متعدى هر دو آمده است «تنتشرون» گسترده و منتشر و تكثير مى شويد.

تسكنوا: سكون: آرام گرفتن بعد از حركت. به معنى آرامش باطن و الفت گرفتن نيز آمده است در لغت آمده: «سكن اليه: ارتاح» منظور از آن در آيه همين است.

الوان: جمع لون. آن به معنى رنگ و نوع هر دو آمده است در المنجد گويد: «اللون ايضا: النوع» گويند: «عنده لون من الثياب:

اى صنف منه».

منام: نوم و منام هر دو به معنى خواب است.

قانتون: قنوت: دوام طاعت. راغب دوام طاعت مع الخضوع گفته است «قانتون» در آيه به معنى «مطيعون خاضعون» مى باشد.

اهون: آسانتر. هون بفتح اول به معنى آسانى است «هان عليه الامر سهل».

المثل: اين كلمه به معنى صفت، دليل، عبرت، علامت، حديث و مانند آنست، مراد از آن در آيه معناى اول مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 189

شرحها

در اين آيات مقدارى از دلائل وجود و صفات خدا از قبيل قدرت و حكمت و نيز دلائلى كه دال بر توحيد ربوبيت است، مطرح شده و در آخر با ذكر توحيد الوهيت ختم ميشود.

اين آيات قسمتى از برهان نظم است كه حكايت از وجود عقل و شعور و اراده در آفرينش جهان و تدبير آن دارد.

ناگفته نماند: مشاهده يك كتاب مثلا هم دلالت بر وجود نويسنده آن دارد و هم بر مقدارى از صفات او مانند علم، ذوق شعر سرودن و مانند آن همچنين موجودات جهان هم بر وجود خداى سبحان دلالت دارند و هم بر صفات و اسماء حسناى او.

در اين آيات سخن از خلقت آسمانها و زمين و خلقت انسان است آن گاه مذكر

و مؤنث بودن انسان، مسئله رحمت و عاطفه، اختلاف زبانها و اشكال خواب و استراحت و تجديد قوا، وجود برق، ابر و باران و امثال ذلك، مورد نظر است كه به وسيله آنها، جهان مانند يك اندام متناسب بوده هر عضوش در جاى خود قرار گرفته و همه اش هدفدار و منسجم گشته است، اينك آيات شريفه را به قدر توانايى خود بررسى مى كنيم و از خدا در تفسير آنها مدد مى طلبيم.

20- وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ «1».

اين آيه عطف است بر محل آيه يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ ... يعنى از

__________________________________________________

(1) اين آيه يكى از مصاديق يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ ... است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 190

جمله آيات خدا خارج كردن زنده از مرده است و از جمله آياتش آفريدن شما از خاك مى باشد و همه آيات در توجيه آيه فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ ...

مى باشد.

منظور از خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ظاهرا پيدايش اوليه انسان است. زيرا به حكم آيه وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ سجده/ 8، انسان ابتدا از خاك آفريده شده آن گاه نسل و گسترش او به وسيله ازدواج و نطفه بوده است، دقت در آيات نشان مى دهد كه خداوند آدم را به طور انفجار آفريده است، مانند مبدل شدن عصاى موسى به اژدها، حيات از آثار ماده نيست بلكه از جانب خدا افاضه مى شود.

«تنتشرون» ظهورش در مرحله دوم و تكثير انسان به وسيله ازدواج مى باشد به هر حال اين آيه مى گويد: از جمله دلائل وجود و قدرت خدا آنست كه شما را از خاك آفريده، سپس شما

بشر هستيد كه گسترش و كثرت پيدا مى كنيد.

«اذا» ى فجائيه براى تفهيم آنست كه ناگهان خاك بشر شد، بشرى كه پيوسته گسترش پيدا مى كند، على هذا «ثم» براى تأخير رتبه است.

آرى مبدل شدن خاك به انسان و سپس گسترش آن به وسيله نطفه دليل وجود خداى عالم و قادر و زنده است و گرنه ماده بى شعور، قدرت مبدل شدن به انسان و ادامه آن به وسيله تناسل را ندارد. وجود انسان با آن ويژگيها و اسرار بى پايانش از وجود خالق توانا حكايت دارد.

ظاهرا پيدايش و آفريده شدن همه جانداران اعم از حيوان و نبات همه چنين بوده است، يعنى هر يك از انواع حيوان و نبات به قدرت خداوند از خاك آفريده شده سپس به وسيله تناسل و هسته و تخم، گسترش پيدا كرده است.

21- وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 191

جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

«1».

در اين آيه دو مطلب مطرح است، اول مذكر و مؤنث بودن انسان كه يكى از اسرار عجيب خلقت است و اگر اين حقيقت وجود نداشت، نسل بشر در همان پيدايش اول از بين مى رفت، دقت در دستگاه تناسلى زن و مرد، تشكيلات پيچيده نطفه زن و مرد (اول- اسپرماتوزوئيد)، تركيب نطفه آن دو، تشكيل جنين و رشد آن، تقسيم شدن يك سلول به ميليونها و ميلياردها و تبديل آنها به اعضاء ظاهرى و باطنى بدن، راههاى بى شمارى است براى شناخت خدا و قدرت و علم و حكمت او، آرى: «الطرق الى اللَّه بعدد انفاس الخلائق».

دوم- آفريده شدن مودت و

رحمت در وجود انسان. طبرسى رحمه اللَّه از سدى نقل كرده: مودت به معنى دوست داشتن و رحمت به معنى مهربانى است به عبارت ديگر: مودت همان دوست داشتن است كه انسانها نسبت به يكديگر دارند ولى رحمت و مهربانى آن تأثر قلبى است كه از ديدن محروميت و نقص و گرفتارى طرف، در قلب احساس مى شود، على هذا رحمت ناشى از مودت است اگر در وجود انسان مودت وجود نداشت، رحمت پيدا نمى شد، همانطور كه در افتادن ديوار و شكستن درخت رحمت و مهربانى احساس نمى كنيم.

در اينجا بايد ديد: مودت و رحمت چه حقيقتى است كه در وجود انسان پديد آمده، اگر در اعضاء مادى او است اين چگونه گوشت و مغزى است كه حامل محبت و مودت است و اگر از كارهاى روح (بطور حتم) است اين روح چگونه چيزى است كه چنين خاصيت دارد؟!.

اگر اين مودت و رحمت در وجود انسان گذاشته نمى شد و انسان مانند چوب خشك بود، دنياى انسانيت در چه صورت بود؟! آيا كسى به كسى كمك

__________________________________________________

(1) اين آيه دليل وجود خدا و دليل حكمت و تدبير او است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 192

مى كرد؟! و پدر يا مادر در تربيت طفل خود مى كوشيد؟! «

سبحانك ما عرفناك حق معرفتك

». اينك مى رسيم به مفردات آيه شريفه. مِنْ أَنْفُسِكُمْ: يعنى از جنس شما لِتَسْكُنُوا إِلَيْها حاكى است كه مرد به تنهايى ناقص است و با زن كه مكمل اوست يك واحد كامل مى شوند كه نسل به وجود آورند، پس مرد در صورتى احساس آرامش و سكون پيدا خواهد كرد كه زن در كنار او باشد، نظير اين است آيه هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ

مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها ...

اعراف/ 189.

جمله وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً مى شود راجع به رحمت و مودت بين زن و شوهر باشد ولى بهتر است آن را راجع به عموم بدانيم، اين واقعيت در حيوانات نيز وديعه گذاشته شده است، آنها نيز روى محبتى كه به بچه هاى خود دارند، در تربيت بچه هاى خود مى كوشند و از آنها دفاع مى كنند، آرى معجزه محبت است كه گربه بچه هاى خود را به دندان گرفته و به همه جا مى برد و اگر به جوجه هاى مرغ خانگى نزديك شوى بر تو حمله مى كند و هكذا ...

نقل است: شيروانى ساختمانى آتش گرفت، كبوتران در آن لانه گذاشته و بچه آورده بودند، بچه ها قدرت پرواز و فرار نداشته، كبوتران روى بچه هاى خود خوابيدند و همه سوخته خاكستر شدند «سبحان اللَّه العظيم» از اين رحمت و عاطفه.

آرى: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ، براى اهل انديشه در اين گفته ها دلائل بسيارى است بر شناختن وجود، قدرت و تدبير خدايى.

22- وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 193

آسمانها و زمين همه ممكن الوجوداند، ممكن الوجود چيزى است كه ذات و ماهيت او نه اقتضاى وجود دارد و نه اقتضاى عدم، بلكه ممكن است باشد و ممكن است نباشد، و بدون علّت به وجود نمى آيد و اگر ديده شد كه به وجود آمده است يقين مى كنيم كه علتش موجود بوده است.

على هذا خلقت آسمانها و زمين طبق برهان (امكان و وجوب) اول دليل بر وجود خالق تواناست، نظامات متقن آن دو، و روشنگر هدفدار

بودن و دخالت و نفوذ اراده خداوندى است.

منظور از اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ ظاهرا اختلاف لغات است مانند عربى، فارسى، اردويى و امثال آن، اختلاف لغات دليل آنست كه در انسان نيروى بيان ما فى الضمير وجود دارد، مى تواند كلماتى جعل كرده و با آن، آنچه در باطن دارد آشكار كند، حتى اگر دو نفر بچه را در محلى بگذاريم و با آنها سخن نگوئيم از خود كلماتى ساخته و با آنها مطالب خويش را به يكديگر خواهند فهمانيد.

به نظر مى آيد: اين آيه در بيان قدرت و توانايى خداست گر چه به وجود خداوند نيز دلالت مى كند، على هذا يكى از دلائل قدرت خدا آنست كه به انسانها توانايى داده كه بتوانند لغت جعل كنند و به وسيله آن مطالب خويش را به يكديگر بفهمانند اختلاف لغات آنها دليل توانايى خداست كه اين امكان را به آنها داده است ديگر مجبور نيستند داراى يك لغت باشند نظير: خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ رحمن/ 4.

مى شود گفت: مراد از «الوانكم» اشكال است فيروزآبادى در قاموس و شرتونى در اقرب الموارد در معناى لون گفته اند: «اللون: ما فصل بين الشي ء و بين غيره» على هذا اختلاف الوان همان اختلاف اشكال و صورتهاى انسانهاست.

مى دانيم كه خداوند هر يك از انسانها را در شكل و قيافه بخصوصى آفريده كه از تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 194

همديگر شناخته مى شوند، اين يكى از مظاهر عجيب قدرت و صنع خداست و گرنه چطور مى توانستيم دوست و دشمن، خانواده و اجنبى، فرزندان خود و ديگران و ... را بشناسيم.

به نظر مى آيد: آمدن اختلاف السن و الوان، در رديف خلق آسمانها و زمين يكسان بودن آنها در امر

اختلاف است زيرا آسمانها و زمين نيز داراى اختلاف هستند و در عين حال منسجم مى باشند.

جمله إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ نشان مى دهد كه درك علائم قدرت و حكمت و وجود خدا در اينها بسته به وجود علم و دانش در انسان است.

ناگفته نماند: براى نگارنده در دانستن معناى آيه ابهامهايى باقى مانده و اللَّه اعلم.

23- وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ.

اين آيه در زمينه تدبير زندگانى انسان است، جريان خواب سه بار در قرآن مجيد آمده است: اول در اين آيه، دوم در آيه وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً نبأ/ 9. سوم در آيه وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً وَ النَّوْمَ سُباتاً فرقان/ 47.

على هذا، خواب يك عارضه تصادفى نيست، بلكه از آيات بينات خداست كه بدون آن زندگى ميسر نبود، اگر انسان و حيوان به وسيله خواب تجديد قوا نمى كرد يقينا نمى توانست به زندگى ادامه دهد.

دانشمندان به تجربه ثابت كرده اند كه: بدون، خواب زندگى محال است حيواناتى كه بيست روز بى غذايى را تحمل مى كنند، چهار پنج روز بيخوابى آنها را از پاى در مى آورد، انسان ممكن است تا شش هفته بدون غذا زنده بماند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 195

ولى اگر ده شبانه روز خواب نرود خواهد مرد «1» آزمايشهايى كه در روى حيوانات انجام شده، نشان داده است كه بعد از هشت روز بى خوابى، از پا در مى آيند، اينجاست كه اهميت خواب بر ما روشن مى شود و مى دانيم كه آن، يكى از اسرار خداوند حكيم و مدبر است.

مطلب ديگرى كه در اين آيه مطرح است، روزى جستن انسان

است، اگر روز روشن نبود و اگر تجديد قوا به وسيله خواب نبود، انسان چطور خويشتن را تأمين مى كرد، پس هر دو، حكايت از تدبير خداى دانا و مدبر دارد.

آيه شريفه نشان مى دهد كه خواب در شب و روز و نيز روزى طلبيدن در روز و شب، عملى است. گر چه اكثرا طلب روزى در روز و خواب و استراحت در شب است نظير وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً نبأ/ 10 و 11.

ناگفته نماند: وَ ابْتِغاؤُكُمْ عطف است بر «منامكم»، على هذا تقدير آيه چنين مى شود: «و من اياته منامكم و ابتغائكم من فضله بالليل و النهار» در اينصورت بطور (لف و نشر مرتب) منامكم مربوط مى شود به ليل و ابتغاء به «النهار».

منظور از «يسمعون» شنيدن و تدبّر و قبول است، يعنى در اينها آياتى هستند براى قومى كه مى شنوند و چون حق دانستند قبول مى كنند. ذيل آيه نشان مى دهد كه فهم اين حقائق مانند آيه سابق مشكل نيست.

24- وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.

__________________________________________________

(1) دانستنيهاى جهان علم/ 150.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 196

اين آيه راجع به تدبير و نفوذ مشيت خدا در اداره جهان است، خَوْفاً وَ طَمَعاً در مقام آنست كه از ديدن برق و احتمال برق زدن مى ترسيم و طمع آمدن باران داريم، خوفا و طمعا هر دو تميز هستند، يعنى خدا براى ايجاد خوف و طمع در شما، برق را به وجود مى آورد.

«يريكم» در جاى مصدر آمده و در معناى «و من آياته ارائتكم البرق ...» است، لذا احتياج به

تقدير «ان» ندارد، بعضى ها در آن «ان» مقدر كرده اند مانند أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ.

جريان تشكيل ابرها و آمدن بارانها. چندين بار در قرآن مجيد بيان شده است، آفتاب بر سطح درياهايى كه در هزار فرسخ در هزار فرسخ وسعت دارند مى تابد، آبها تبخير مى شوند، جريان باد ابرها را به سوى خشكى ها حركت مى دهد، آن گاه به شكل باران و برف به زمين مى ريزند، زمين مرده، زنده مى شود و انواع نباتات و ميوه ها به وجود مى آيند.

اگر اين عمل نبود در زمين چيزى نمى روئيد و از چاه. قنات: چشمه، رودخانه خبرى نبود و در نتيجه، زندگى نبود.

در كتابهاى علمى نوشته اند: حركت صاعقه سى هزار بار از گلوله تفنگ سريعتر است، حيات نباتى بدون صاعقه محال است، زيرا هشتاد درصد جو زمين را «ازت» تشكيل داده و بر روى هر كيلومتر از زمين هشت ميليون و ششصد هزار تن ازت قرار دارد، ازت براى تغذيه نبات كمال ضرورت را دارد ولى بدان صورت قابل جذب نيست.

اما در مسير صاعقه مولكولهاى هوا به سى هزار درجه حرارت مى رسد و ازت با اكسيژن تركيب و به «اكسيد ازت» تبديل مى گردد كه قابل حل در آب است، آنها در دانه هاى باران حل شده و به شكل «اسيد نيتريك» تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 197

رقيقى بر روى خاك مى ريزد و براى گياهان «نيتراتها» ى قابل جذب توليد مى كند.

به حساب هوا شناسان هر دقيقه صد بار صاعقه در كره زمين پديد مى آيد و از مواد جوّ براى نباتات غذا تهيه مى كند (دانستنيهاى جهان علم)، آرى:

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.

25- وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً

مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ.

مراد از «تقوم» ثبات و دوام است يعنى از جمله آيات قدرت خدا ثبات و ماندن آسمان و زمين در حال و نظم خويش است. «1»

عرب گويد: «السوق قائمة» يعنى بازار در حال خود باقى و ثابت است منظور از «امره» ظاهرا همان اراده «كن فيكون» است، چنان كه در مجمع و الميزان آمده است.

جمله ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ ... ظاهرا خبر از وقوع قيامت است يعنى: خلقت شما از خاك، خلقت همسران از جنس شما، جعل رحمت و مودت، اختلاف السنه و الوان شما، خواب و روزى طلبيدن شما، تشكيل ابرها و بارانها، و قيام آسمانها و زمين از آيات خداست، در آخر شما را از زمين مى خواند و شما از آن خارج مى شويد.

به نظر بعضى ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ ... نيز از آيات خداست، تقدير آيه

__________________________________________________

(1) حجم زمين حدود هزار و هشتاد و سه ميليارد كيلومتر مكعب است اگر صندوقى به مساحت يك كيلومتر مكعب باشد و بخواهند آن را از انسان پر كنند، هيجده ميليارد و هفتصد و پنجاه ميليون نفر در آن جاى مى گيرند، ولى اگر بخواهند زمين را در همچون صندوقهايى بگذارند، هزار و هشتاد سه ميليارد صندوق لازم خواهد بود، زمين با حجمى چنين مهيب در هوا ايستاده و حركت مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 198

چنين است: «و من آياته قيام السماء و الارض بامره ثم دعوتكم من الارض».

ناگفته نماند «اذا» ى اول شرطيه و «اذا» ى دوم فجائيه و قائم مقام جزاء است، نكره آمدن «دعوة» حاكى از عظمت و مرموز بودن آن است يعنى دعوت بخصوصى كه سبب زنده شدن انسانها مى گردد، «من الارض» ظاهرا

متعلق به «دعاكم» است.

26- وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ.

اين آيه تكميل مسئله معاد در آيه سابق است منظور از مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ انسانها و جن و شياطين است كه قيامت در حق آنها خواهد بود، شايد شامل ملائكه هم باشد، مراد از «قانتون» ظاهرا اطاعت تكوينى است، به قول راغب، قنوت به معنى دوام اطاعت توأم با خضوع است، يعنى: هر كه در آسمانها و زمين هست خاص خداست، از خود چيزى ندارند و همه از نظامى كه در آفرينش و زندگى و مردن هست اطاعت مى كنند على هذا دعوت آنها از زمين و زنده كردنشان حتمى است و جاى بعدى ندارد.

27- وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

استدلال ديگرى است درباره معاد، «يبدء» دلالت بر استمرار دارد يعنى پيوسته شروع مى كند و مى آفريند، اما «يعيده» فقط خبر از وقوع قيامت است استدلال بدينگونه است، كه آنكه قدرت آفرينش اولى را دارد قدرت اعاده آن را نيز دارد، زيرا حكم اول و آخر يعنى حكم آفرينش و اعاده يكى است بلكه دومى از اولى آسانتر است اين يكى از راههاى استدلال قرآن به معاد است كه در آخر سوره «حجر» مشروحا گفته شد.

در جمله وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ ضمير اول راجع به اعاده است كه از «يعيده» فهميده مى شود و ضمير «عليه» راجع به خدا مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 199

اين جمله تأكيد صدر آيه است، در اينجا بعضى اشكال كرده و گفته اند:

لفظ «اهون» دلالت مى كند كه ابتداى آفرينش براى خدا

صعوبت داشته است و اين منافى قدرت مطلقه خدا مى باشد وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْ ءٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ فاطر/ 44.

جواب آنست كه «اهون» فقط آن را مى رساند كه اعمال قدرت و سرمايه گذارى در اعاده آفرينش كمتر از اولى است و اين يك امر بديهى و آشكار است، نه اينكه: اعاده آسانتر است پس اولى فاقد آسانى بود.

مراد از مثل در وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مطلق صفت كمال است يعنى هر وصف كمالى از قبيل حيات، قدرت، علم، ملك، جود، كرم عظمت، كبرياء كه چيزى در آسمانها و زمين با آنها متصف است، بالاتر آن و كاملتر آن براى خداست، زيرا همه اين اوصاف براى ديگران از جانب خدا افاضه شده است پس كاملتر آنها مال خداست.

على هذا اين جمله تعليل وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ است خلاصه سخن اين مى شود: اعاده شى ء نسبت به ابتداى آن در نزد مردم آسان است پس در نزد خدا آسانتر است زيرا كه اوصاف كاملتر مال خداست.

وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ تعليل مثل اعلى است يعنى تنها اوست توانا و حكيم واقعى، اگر مثل اعلى براى او نباشد به عزت و حكمت او خلل وارد مى شود حال آنكه چنين نيست (استفاده از الميزان).

28- ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ فِي ما رَزَقْناكُمْ فَأَنْتُمْ فِيهِ سَواءٌ تَخافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.

اين آيه مثلى است در زمينه اينكه: مخلوق خدا نمى تواند شريك خدا در خلقت يا در اراده جهان باشد، خلاصه مثل چنين است، آيا از بردگان شما تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 200

كسى

در مال شما شريك هست كه شما و او در تصرف در آن مال مستقل و برابر باشيد؟ و از آنها بترسيد همانطور كه از انسانهاى آزاد مانند خود، مى ترسيد؟

البته اين ناشدنى است، همچنين شريك شدن مخلوقى با خداى خالق، ناشدنى است. آرى آيات خود را اين چنين بيان مى كنيم براى آنان كه تعقل مى كنند.

مِنْ أَنْفُسِكُمْ نشان كه اين مثل از خود شما و از حالات شما گرفته شده است، «انتم» شامل مالكان و بردگان هر دو است، منظور از «انفسكم» انسانهاى آزاد است.

29- بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ.

يعنى مطالبى كه گفته شد همه حق است ليكن ظالمان از هواهاى نفسانى اطاعت مى كنند لذا در مقام انكار مى آيند، پيروى از اهواء نيز روى استدلال و برهان نيست بلكه بدون علم و بدون مدرك است.

حق آنست كه خدا اضلالشان كرده است، ديگر راهنمايان نخواهند داشت و ياران و شفاعتگرانى پيدا نخواهند كرد.

مراد از أَضَلَّ اللَّهُ اضلال ابتدايى نيست، بلكه نتيجه و پيامد ظلمشان است چنان كه از «ظلموا» در صدر آيه روشن مى شود، به طور مكرر در كلام اللَّه ديده مى شود كه: إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 201

[سوره الروم (30): آيات 30 تا 39]

اشاره

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (30) مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (31) مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (32) وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا

أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ (33) لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (34)

أَمْ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمْ سُلْطاناً فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِما كانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ (35) وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ إِذا هُمْ يَقْنَطُونَ (36) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (37) فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ ذلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (38) وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ (39)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 202

30- توجهت را به اين دين پيوسته كن، آن فطرت خداست كه مردم را در آن فطرت آفريده است، فطرت خدا را تغييرى نيست دين استوار همانست، ليكن بيشتر مردم نمى دانند.

31- در حالى كه انابه گران به خدا هستند، از خدا بترسيد، نماز را بپا داريد، و از مشركان نباشيد.

32- از آنهايى كه دين خويش جدا جدا كرده و گروه ها شده اند، هر گروه به آنچه پيش خود دارد شادمان است.

33- چون به مردم ضررى برسد، پروردگارشان را در حال انابه مى خوانند، سپس چون رحمتى از خويش به آنها چشاند، آن گاه به پروردگارشان مشرك مى شوند.

34- كفران بكنند به آنچه به آنها داده ايم، لذت ببريد بزودى مى دانند.

35- يا بر آنها حجتى نازل كرده ايم كه آن به نفع شركشان سخن مى گويد.

36- چون به مردم رحمتى چشانديم به آن شادمان مى شوند و اگر ناخوشايندى به آنها برسد در اثر عملشان، آن گاه مأيوس مى گردند.

37- آيا ندانسته اند كه

خدا روزى را به هر كه خواهد بسط مى دهد و تنگ مى گيرد؟

در اينكه گفته شد آياتى هست براى قومى كه ايمان مى آورند.

38- پس حق خويش و مسكين و درمانده را بده، آن بهتر است براى كسانى كه ثواب خدا را مى خواهند، و آنها هستند راستگاران.

39- آنچه از ربا داده ايد تا در اموال مردم زياد شود در نزد خدا زياد نمى شود و آنچه از زكاة داده ايد كه رضاى خدا را اراده مى كنيد آنها هستند صاحبان زيادت.

كلمه ها

اقم: در كلمه اقامه معناى دوام هست در لغت آمده: «اقام الشي ء:

ادامه» پس فَأَقِمْ وَجْهَكَ: يعنى پيوسته كن توجه خود را و روى آوردن خود را. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 203

وجهك: وجه: چهره و صورت.

حنيفا: حنف: ميل به حق حنيف: حقگرا، مايل به حق.

فطرت: سرشت و نهاد. فطر در اصل به معنى شكاف و شكافتن از طرف طول شى ء است «فطر»: آفريدن.

قيم: مستقيم و پايدار. طبرسى آن را مستقيم گفته است.

منيبين: انابه كنندگان، توبه كنندگان.

شيعا: (بر وزن عنب) جمع شيعه، به معنى فرقه ها و گروه هاست شيعه به معنى اتباع و پيروان است «شيعة الرجل: اتباعه و انصاره».

يقنطون: قنوط: مأيوس شدن از خير «قنط قنوطا: يئس».

يقدر: قدر (بر وزن عقل): توانايى و تنگ گرفتن، آن در آيه به معنى دوم است.

ربا: ربو در اصل به معنى زيادت است «ربا يربو. زاد» راغب زيادت و بالا آمدن گفته است، معامله ربوى را از آن ربا گفته اند كه در آن زيادت هست فَلا يَرْبُوا: پس زياد نمى شود.

مضعفون: (به صيغه اسم فاعل)، مضعف به معنى ذو الضعف و صاحب زيادى است «مضعفون»: آنان كه صاحب زيادى هستند. مانند موسر يعنى صاحب پسر.

شرحها

آيه اول متفرع است بر مطالب گذشته، يعنى حالا كه زمين و زمان بر تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 204

وجود وحدانيت خدا دلالت مى كند، توجه خود را به دين فطرى دائمى كن، آن گاه در طى آياتى چند بيان شده كه مشركان و منكران به هنگام از كار افتادن وسائل مادى رو به خدا مى آورند، اين دليل آنست كه، فطرت انسان به خدا راه دارد و به سوى او دلالت و هدايت مى كند.

سپس در زمينه اينكه

گسترش و تنگى روزى در دست خداست تذكرى داده شده و به همان مناسبت سخن از احسان و نيكويى به ميان آمده است.

30- فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

منظور از اقامه وجه، رو كردن و توجه به دين است به طور مداوم فِطْرَتَ اللَّهِ منصوب است به تقدير «اعنى»، يعنى توجه به دين همان سرشت و نهاد خدايى است كه مردم را بر آن نهاد آفريده است.

مراد از لِخَلْقِ اللَّهِ همان فطرت است و آن پيوسته است و تغيير و دگرگونى ندارد، دين مستقيم همانست كه مطابق فطرت و سرشت آدمى باشد و گرنه، تحميل خواهد بود. حيف كه بيشتر مردم، فطرى بودن دين را نمى فهمند.

منظور از آيه ظاهرا آنست كه احكام دين با فطرت و نهاد آدمى مطابق است دين مى گويد، خوراك پاكيزه بخوريد، از خوراك آلوده و گنديده بپرهيزيد به ديگران مخصوصا به پدر و مادر و اقوام نيكى كنيد، به عدالت رفتار نمائيد، ستم نكنيد، مردم آزار نباشيد، از حق خود دفاع كنيد، منافق نباشيد، صفا و خلوص داشته باشيد، از همه مهم تر خدا را پرستش نمائيد كه همه چيزتان از اوست و ... تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 205

اينها همه مطابق فطرت و سرشت آدمى است، نهاد و فطرت آدمى همه اينها را تصديق مى كند، پس دين يك چيز تحميلى نيست بلكه به راههايى مى خواند كه نهاد آدمى نيز آنها را مى خواهد، اعتقاد به خدا، دعوت به عبادت او نيز چنين است.

ما چرا از على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه خوشمان مى آيد، زيرا

در او علم ايمان، تقوى، عدالت، شجاعت، زهد. دلسوزى، كرم و ... سراغ داريم، اينها چيزهايى است كه نهاد ما خود به خود به سوى آنها كشيده مى شود در هر كس كه آنها را بدانيم قهرا دوستش خواهيم داشت.

ما چرا معاويه را دشمن ميداريم، زيرا در او شرك، نيرنگ، ظلم، حق- كشى، تزوير و ... سراغ داريم، اينها مطابق فطرت ما نيست، اينها در هر كس باشد ما بالاجبار او را دشمن خواهيم داشت.

1- از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«كلّ مولود يولد على الفطرة حتّى يكون ابواه هما اللذان يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه» (مجمع البيان).

2- از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«... فطرهم جميعا على التوحيد»

در روايت ديگر از حضرت باقر عليه السّلام

«قال فطرهم جميعا على التوحيد»

در روايت ديگر از حضرت باقر عليه السّلام

«قال فطرهم على المعرفة».

3- در روايت ديگرى از آن حضرت:

«قال هى لا اله إلا اللَّه، محمّد رسول اللَّه علىّ امير المؤمنين ولى اللَّه الى هاهنا التوحيد»

(برهان) اينها همه مصداقهايى از آن كلّى هستند كه گفته شد.

31- مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ اين آيه تكميل و توضيح فَأَقِمْ وَجْهَكَ و در عين حال تعميم خطاب است، نظير: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ طلاق/ 1، على هذا تقدير آيه چنين مى شود «فاقم وجهك انت و من معك للدين منيبين اللَّه» آمدن لفظ «منيبين» ظاهرا در تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 206

رابطه با نقل حال مشركان است، ذكر صلوة به علّت اهميت آنست يعنى توجّه خويش را به دين پيوسته كنيد در حالى كه توبه گران هستيد.

32- مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ

كانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ.

بيان است براى مشركين، منظور از «دين» طريقه است نه دين خدايى، اين آيه در رابطه با بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ/ 29 است كه گذشت يعنى شما مانند آنها نباشيد، چون آنها از اهواء خويش پيروى كردند لذا طريقه خويش را پراكنده و مختلف نمودند، چون در پيروى هواها، اتحاد متصور نيست، در نتيجه فرقه ها شدند و هر كس از فرقه خود دفاع كرده و به دين خود شادمان گرديدند. امّا شما همه رو به خدا آوريد.

33- وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ.

مضمون اين آيه در بسيارى از آيات قرآن مجيد آمده است، اين آيه ظاهرا در رابطه با فطرى بودن دين است، يعنى دين فطرى انسان است، حتّى آنان كه مشرك و كافرند، چون گرفتارى بر ايشان پيش آيد و وسائل مادى از اثر بيافتد مى بينى كه به خدا روى مى آورند و توبه مى كنند امّا چون گرفتارى برطرف شد، باز به طرف شرك و مستقل دانستن وسائل مادى روى مى آورند.

شايد منظور مطلق ناس باشد اعم از اهل اسلام و شرك، بهر حال اگر شرك و علائق مادى جلو فطرت را بگيرد، باز فطرت در موقع گرفتارى اثر خود را مى بخشد. «فريق» حاكى است كه همه، چنان نيستند.

34- لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ.

لام در «ليكفروا» براى غايت است، يعنى: عاقبت اين كار همان كفران تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 207

نعمت خداست، آن گاه در مقام تهديد فرموده: فَتَمَتَّعُوا ...

در الميزان فرموده: لام «ليكفروا» براى امر غائب است يعنى: كفران نعمت بكنند، اينكه

امر غائب و امر حاضر هر دو با هم آمده اند بعلّت فوران سخط و غضب خدا در رابطه با تفريط آنهاست كه به وقت گرفتارى استغاثه كرده و سپس شرك مى آورند.

طبرسى رحمه اللَّه امر غائب بودن «ليكفروا» را به صورت «قيل» نقل كرده است.

35- أَمْ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمْ سُلْطاناً فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِما كانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ.

اين آيه در رابطه با آنست كه هيچ دليلى بر تصحيح سخن و عمل خود ندارند.

«ام» منقطعه و به معناى «بل أ أنزلنا» است، «يتكلّم» راجع به «سلطان» مى باشد نسبت تكلّم به سلطان به طور مجاز است، يعنى آيا براى آنها حجّتى فرستاده ايم و آن حجت در تصحيح شرك آنها سخن مى گويد 36- وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ إِذا هُمْ يَقْنَطُونَ.

به نظر مى آيد: اين آيه مقدمه است بر آيات سه گانه بعدى، در عين حال يكى از حالات انسان را كه سطحى بودن درك اوست بيان مى كند، چنان كه آيه وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ ...

در بيان حال ديگر انسان است، مضمون وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ ... آنست كه انسان به وقت از كار افتادن وسائل مادى به خدا روى مى آورد و به وقت رفاه خدا را از ياد مى برد.

امّا مضمون اين آيه آنست كه درك انسان سطحى است به مجرد رسيدن رحمت شادمان مى شود و چون رحمت از او گرفته شود نااميد مى گردد بى آنكه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 208

فكر كند: اين هر دو در دست خداست و خدا را از آن غرضى هست، اين آيه قريب المضمون است با آيات فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ

فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ فجر/ 15 و 16.

به هر حال «اذاقه» و «مس» هر دو حاكى از قلت و جزئى بودن است «إذا» ى اول شرطيه و «اذا» ى دوم فجائيه است، رحمت به خدا نسبت داده شده زيرا آن فيضى از جانب خدا، ولى سيئه بخدا نسبت داده نشده است چون سيّئه اولا و بالذات مورد نظر خدا نيست بلكه ثانيا و بالعرض به انسان عارض مى شود لذا در تعليل آن فرموده: بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ نظير آيه فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ ... اعراف/ 30.

37- أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

يعنى: شادمان بودن به وقت نعمت و مأيوس بودن به وقت گرفتارى، اشتباه است، چون اين هر دو در دست خداست، بايد به فكر بود كه خدا از پيش آوردن آن دو چه غرضى دارد، در اين قبض و بسط آياتى است براى آنان كه بحق تسليم مى شوند، گرفتاريها و مصيبتها، امام حسين ها را، ابو ذرها را چنان نورانيت داد كه چشمها را خيره مى كند، قدرتها و تواناييها، معاويه ها، يزيدها را چنان به چاه ويل فرو كرد كه عبرة للناظرين شدند.

ناگفته نماند: منظور از «يقدر» آن نيست كه خداوند انسانى را گرسنه و برهنه بگذارد و بگوئيم: اين امتحان و آزمايش خداست. بلكه از وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ معلوم مى شود منظور از «يقدر» آنست كه در اثر پيشآمدها و بلاها زندگى بر انسان تنگ شود اين مطلب به طور تفصيل در ذيل آيه فَأَمَّا تفسير أحسن الحديث،

ج 8، ص: 209

الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ

فجر/ 15 خواهد آمد و اينكه انسان در اثر عدم كار و فعاليت و عدم تفكر صحيح، در زندگى گرسنه بماند و فقير شود آن گاه بگوئيم: گرسنه ماندن امتحان خدايى است، بسيار بعيد است و اللَّه العالم.

38- فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ ذلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

تفريع است بر اينكه قبض و بسط روزى در دست خداست، منظور از ذى القربى قوم و خويش است، گويند مسكين آنست كه از فقير بد حالتر است، ابن سبيل مسافرى است كه پولش تمام شده و درمانده باشد، خطاب به رسول خداست ولى ديگران را نيز شامل است.

اگر آيه مكى باشد مراد همانست كه گفته شد و اگر مدنى باشد قهرا مراد از «ذى القربى» قرابت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است، مفرد آمدن آن نشان مى دهد كه منظور يك فرد بخصوص است مگر آنكه مطلق قرابت مراد باشد.

در مجمع البيان نقل شده چون اين آيه نازل گرديد، آن حضرت فدك را به فاطمه عليها السّلام داد، آن از حضرت ابى جعفر عليه السّلام و ابى عبد اللَّه عليه السّلام نقل شده است، اين مطلب در تفسير برهان نيز آمده است.

به هر حال: آيه روشن است در اينكه طوائف سه گانه را بر عهده انسان حقى است و اداى آن سبب فلاح انسانهاست، منظور از وَجْهَ اللَّهِ توجه و ثواب و رضايت خداوند است.

39- وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ

الْمُضْعِفُونَ.

اين آيه در مقام تشويق است به اينكه آنچه مى دهيد براى رضاى خدا بدهيد تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 210

مراد از «ربا» مالى است كه انسان به ديگرى مى دهد تا زيادتر بگيرد و در مال مردم زياد شود.

آيه را يك دفعه مكى گرفته و گفته اند: مراد از «ربا» رباى حلال و از زكاة مطلق احسان است، چون تحريم ربا و وجوب زكاة هر دو در مدينه بوده است.

على هذا مراد از «ربا» پولى است كه به صورت قرض يا هديه بكسى داده مى شود به طمع آنكه بيشتر از آن بدهد، اگر طرف بيشتر داد براى گيرنده حلال است.

در تفسير برهان از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: ربا دو جور است يكى حلال و ديگرى حرام است، حلال آنست كه مردى به برادرش قرض بدهد به طمع آنكه زياد بدهد بدون آنكه شرطى ميانشان باشد، اگر زياد داد آن بر گيرنده حلال و مباح است ولى ثوابى نزد خدا ندارد و آن قول خداست كه فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ اما رباى حرام آنست كه شخصى قرض بدهد و شرط زيادت بكند، آن حرام است.

نظير اين روايت در فقيه باب الربا از آن حضرت نقل شده است، در مجمع البيان فرموده:

«و هو ان يعطى الرجل العطية او يهدى الهدية لثياب اكثر منها فليس فيه اجر و لا وزر و هو المروى عن ابى جعفر عليه السّلام».

دفعه ديگر آنست كه آيه مدنى باشد در آن صورت منظور از ربا، رباى حرام و از زكاة: زكاة واجبى است و اللَّه العالم.

در الميزان فرموده: اين آيه و آيه ما قبل به مدنى بودن شبيه تر از مكّى است.

ذيل

آيه روشن مى كند كه زكاة دهندگان به شرط آنكه براى رضاى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 211

خدا بدهند صاحبان زيادت مى باشند، مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها- مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ بقره/ 261، مراد از فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ در صورت اول، آنست كه در نزد خدا مورد پاداش نمى شود، فقط در اموال مردم زيادت پيدا مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 212

[سوره الروم (30): آيات 40 تا 47]

اشاره

اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَيْ ءٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (40) ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (41) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلُ كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِينَ (42) فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ (43) مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ (44)

لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ (45) وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ وَ لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (46) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَانْتَقَمْنا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ (47)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 213

40- خدا اوست كه شما را آفريده و سپس روزى داده، سپس مى ميراند و سپس زنده مى كند. آيا كسى از معبودهاى شما چيزى از اينها را مى كند؟

خدا پاك و برتر است از آنچه شرك قرار مى دهند.

41- فساد در خشكى و دريا پديد آمد به علت آنچه آدميان كردند، تا خدا بعضى از آنچه كه كرده اند بر آنها بچشاند تا به طرف حق برگردند.

42- بگو: در روى زمين بگرديد و بنگريد عاقبت گذشتگان چطور شد، كه اكثرشان مشرك بودند.

43- توجهت را براى دين استوار، پيوسته كن، پيش از آنكه بيايد روزى كه از طرف خدا برگشتى ندارد، آن روز مردم متفرق مى شوند.

44- هر كه كافر شود، كفرش بر عليه اوست و هر كه عمل شايسته انجام دهد براى خويش آماده مى كنند.

45- تا خدا پاداش بدهد كسانى را كه ايمان آورده و اعمال خوب انجام داده اند از كرم خويش، او كافران را دوست نمى دارد.

46- از جمله دلائل توحيد خدا آنست كه: بادهاى بشارت ده را مى فرستد و تا از رحمت خويش به شما بچشاند و تا كشتيها به فرمان او جارى شوند و تا از فضل او بطلبيد و تا شكرگزار باشيد.

47- پيش از تو پيامبرانى به سوى قومشان فرستاديم، به دلائل روشن آوردند، آن گاه از كسانى كه مجرم شدند انتقام گرفتيم، يارى مؤمنان حقى است بر عهده ما

كلمه ها

قيم: مستقيم و استوار. طبرسى آن را مستقيم فرموده است.

مرد: مصدر ميمى است به معنى برگرداندن.

يصدعون: با دو تشديد. آن در اصل «يتصدعون» است صدع به معنى شكافتن است، مراد از آن در آيه تفرق و از هم جدا شدن است «تصدع القوم: تفرقوا». تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 214

يمهدون: مهد: آماده كردن. «مهد الفراش: بسطه و وطاه» «يمهدون»:

آماده مى كنند.

شرحها

از اين آيات تا آخر سوره، سه بخش از مسائل توحيد و تدبير خداوندى بيان گرديده و در ذيل هر يك به مشركان و اعمال ناشايست آنها اشاره شده است، اول از آيه چهل تا چهل هفت كه با آيه اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ... شروع مى شود، دوم از آيه چهل هشت تا پنجاه سه كه با آيه اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ ...

آغاز مى گردد، سوم از آيه پنجاه چهار تا آخر سوره كه با اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ شروع مى شود.

40- اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَيْ ءٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ.

اين آيه در مقام آنست كه آفريدن، روزى دادن، ميراندن، زنده كردن در دست خداست اين تدبير همه از خداست و چون معبودهاى شما اينكارها را نمى كنند، پس معبود واقعى نمى توانند باشند، خدا منزه است از آنچه به او شرك مى آوريد.

مشركان در خالق بودن خدا حرفى نداشتند وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ... لقمان/ 25، با قبول اين سخن شئون سه گانه بعدى نيز مستدل مى شود، چون رزق نيز مخلوق است، اماته و احياء نيز از شئون مخلوق مى باشد.

41- ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي

النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 215

آيه گذشته، خدا را از شرك مشركان تنزيه كرد، به همين مناسبت در اين آيه مى گويد: گرفتارى و بلايا مولود شرك و كفر و گناه هستند به خدا نسبت داده نمى شوند، گرچه آورنده آنها خداست ولى نتيجه اعمال شماست و اولا و بالذات مورد نظر خدا نيستند.

ناگفته نماند: قرآن مجيد صريح است در اينكه حوادث روزگار با اعمال بشر، اعم از خوب و بد، رابطه مستقيم دارند، آنچه از حوادث به وجود مى آيد، عكس العمل اعمال بشر است اين مطلب در «نكته ها» مشروحا خواهد آمد.

«الفساد» در آيه شامل مطلق فساد است اعم از طوفانها، زلزله ها، جنگلها بلاها، امراض مسريه، قحطى و هر پيشامد ديگرى كه مخلّ نظام زندگى است، «ليذيقهم» نشان مى دهد كه آورنده آن بلايا خداست ولى علّت اينكار «ما كسبت ايديهم» است وانگهى خدا مى خواهد مقدارى از آنچه را كه سبب شده اند به آنها بچشاند تا شايد از كفر و شرك و گناه برگردند.

لفظ «بعضى» نشان مى دهد كه خداوند فقط مقدار كمى از آنها را مى چشاند و بسيارى از آنها را مى بخشايد وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ شورى/ 30.

42- قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلُ كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِينَ.

اين آيه يك شاهد عينى است نسبت به مطلب آيه فوق كه در زمين مسافرت كنيد و با چشم خود به آثار و خرابه هاى گذشتگان نگاه كنيد و بدانيد: چطور خداوند مقدارى را از آنچه كرده بودند به آنها چشانيد تا ديگران عبرت بگيرند. النهايه در اينجا عده اى به كلى از بين

رفته اند، و جريان آنها براى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 216

آيندگان عبرت شده است.

كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِينَ حاكى است كه علت گرفتارى آنها شركشان بوده است، گويى ديگران نيز به آتش آنها سوخته اند.

43- فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ.

تفريع است بر مطلب فوق، يعنى حالا كه شرك و كفر و گناه سبب فساد و گرفتارى هستند، پس توجه خويش را به دين استوار و مستقيم پيوسته كن و به آن روى آور، پيش از آمدن قيامت و تمام شدن فرصت.

مجمع البيان و الميزان تصريح دارند كه مراد از يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ روز قيامت است، در اينصورت گرفتارى دنيا در نظر گرفته نشده است معنى اين جمله آنست كه خدا آن روز را بر نمى گرداند.

مراد از «يصدعون» چنان كه آيه بعدى مى فهماند، امتياز و كنار شدن بدكاران از نيكوكاران است وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ يس/ 59.

44- مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ.

تفسيرى است بر آيه فوق كه هر كه حق را انكار كند به ضرر اوست و هر كه عمل خوب انجام دهد بهشت و سعادت را براى خود آماده مى كنند، در مجمع البيان از منصور بن حازم از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود:

«ان العمل الصالح ليسبق صاحبه الى الجنة فيمهد له كما يمهد لاحدكم خادمه فراشه»

45- لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ.

لام لِيَجْزِيَ ... براى غايت و عاقبت است يعنى كار به آنجا منجر مى شود تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 217

كه خدا اهل ايمان و عمل را از فضل خود

پاداش مى دهد، لفظ لِيَجْزِيَ ...

نشان مى دهد كه جزاء و پاداش عمل از روى محاسبه و استحقاق است و چون انسان و همه چيز او ملك طلق خداست، و خدا او را به همه چيز توانا كرده است، از اين جهت، خدا هر چه به بنده مى دهد از روى فضل است، بى آنكه بنده، در واقع استحقاقى داشته باشد، پس پاداش، نسبت به عمل، جزاست و استحقاق، ولى نسبت به مملوك بودن انسان فضل است نه استحقاق.

بدين طريق جمع ما بين «ليجزى و من فضله» درست مى شود. جمله إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ در جاى «و ليجزى الذين اساء و بما عملوا» واقع شده است، در واقع علّت در جاى معلول قرار گرفته است.

46- وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ وَ لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

آيات پنجگانه فوق نتيجه گيرى بود از آيه اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ... در اين آيه مطلب به همان آيه بر مى گردد و نمونه هاى ديگرى از دلائل توحيد ارائه مى شود، مراد از «مبشرات» بادهايى است كه پيش از آمدن باران مى آيند و مژده آمدن باران را مى دهند نظير وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ اعراف/ 57.

مراد از رحمت در وَ لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ ظاهرا باران است چنان كه در آيه اعراف نيز باران مى باشد، الميزان آن را آثار باد دانسته است مانند تلقيح اشجار، دفع عفونتها» تصفيه جو و مانند آنها، به هر حال، آن عطف است بر محل جمله اولى و تقدير آن چنين است: «ان يرسل الرياح لتبشركم بها و ليذيقكم من رحمته». تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص:

218

اثر سوم بادها، آنكه كشتى ها به وسيله آنها جارى مى شوند، اين جمله راجع به كشتى هايى است كه بادها حركت آنها را سريع مى كردند، ابتغاء رزق نيز در اثر تجارت دريا، نتيجه جريان كشتيها و بادها بوده است، لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ نتيجه نهايى و معنوى است كه بالاخره به آخرت و نعمتهاى آن مى رسد.

ناگفته نماند: وجود بادها در زندگى يك واقعيتى است كه بدون آنها زندگى ميسر نمى شد، على هذا، بادها بى شك از آيات توحيد خدا هستند.

47- لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ رُسُلًا إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَانْتَقَمْنا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ

.اين آيه توجيه و شاهد عينى است نسبت به مطالب گذشته، يعنى اينكه تو براى مردم بيان مى دارى تازگى ندارد، رسولان پيشين نيز اين مطالب حقه را آورده اند، در نتيجه بدكاران مورد عقوبت قرار گرفته اند و بنا بر حقى كه در رابطه با مؤمنان بر خود لازم كرده ايم مؤمنان را نجات داده و يارى نموديم.

ناگفته نماند: تقدير آيه چنين است «ارسلنا رسلا الى قومهم ... فامن بعضهم و اجرم بعضهم فانتقمنا من الذين اجرموا ...».

جمله كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ

نشان مى دهد كه خداوند به پاس مؤمنان بر خود لازم گرفته كه آنها را در دنيا و آخرت يارى كند، چنان كه فرموده: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ غافر/ 51، ايضا از آيه ظاهر مى شود كه انتقام از مجرمين از مصاديق يارى مؤمنين است.

در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: «هيچ مسلمانى از آبروى برادرش دفاع نمى كند مگر اينكه حق است بر خدا كه آتش جهنم را در

روز قيامت از او برگرداند سپس اين جمله را خواند: كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ

،

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 219

نكته ها

رابطه اعمال و حوادث جهان:

در رابطه با آيه ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ بايد بدانيم: آيات قرآن مجيد صراحت دارند در اينكه ما بين اعمال انسانها و حوادث جهان رابطه مستقيم وجود دارد، اعمال خوب و بد، سبب بروز حوادث خوب و بد مى شوند، از جمله آيه فوق كه ظهور فساد در خشكى و دريا را مربوط به عمل انسانها مى داند، «الفساد» شامل مطلق فساد است كه نظام زندگى و يا قسمتى از آن را مختل مى سازد، نظير زلزله ها، طوفانها، جنگها، امراض مسرى و مانند آنها، خواه آنهايى باشد كه از اختيار بشر خارجند و بلاى آسمانى ناميده مى شوند يا آنهايى كه در دست بشر اتفاق مى افتد مانند جنگ و امثال آن.

ايضا آيات: أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ... نوح/ 3 و 4 كاملا روشن هستند كه عبادت و تقوى باعث مى شود كه انسان به اجل طبيعى خود برسد و گرنه پيش از آمدن اجل طبيعى از بين خواهد رفت، اقوامى كه در اثر، اعمال بد و شرك و كفر يك جا گرفتار شده و از بين رفتند همه بدون رسيدن به اجل طبيعى مرده اند.

اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً نوح/ 10- 12 در اين آيات نيز مى خوانيم كه استغفار سبب آمدن بارانهاى مفيد، كثرت اموال و اولاد و سبب باغها و نهرهاى

پر ثمر مى گردد.

ايضا آيه: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ اعراف/ 96 آيه به طور تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 220

واضح دلالت مى كند كه تكذيب آيات موجب آمدن بلاها، و ايمان و تقوى علّت سبب بركات آسمانى و زمينى مى شود همچنين است آياتى كه در نزول عذاب بر كفار و مشركان با لفظ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ تعبير آورده اند، پس در نظام جهان اين حقيقت وجود دارد كه «جهان در مقابل اعمال انسان عكس العمل نشان مى دهد».

شايد بتوان گفت: خداوند در وجود جهان يك نوع شعور آفريده است هر كس يا هر قومى كه مطابق عدل و انصاف عمل مى كند، جهان مانند يك انسان عاقل به او عكس العمل خوب نشان مى دهد و هر كس بر خلاف نظام عدالت جهان، عمل مى كند به او عكس العمل بد نشان مى دهد.

البته اين عكس العملهاى بد، نسبت به اشخاص ظالم و بد كار است اما آنان كه براى رضاى خدا مصائب را به جان مى خرند و راه شهادت و شدائد را مى پيمايند مانند امام حسين صلوات اللَّه عليه، آنها حساب ديگرى دارند كه ذيل آيه ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها ... حديد/ 22 خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 221

[سوره الروم (30): آيات 48 تا 53]

اشاره

اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ وَ يَجْعَلُهُ كِسَفاً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (48) وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ

يُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ (49) فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (50) وَ لَئِنْ أَرْسَلْنا رِيحاً فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ يَكْفُرُونَ (51) فَإِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ (52)

وَ ما أَنْتَ بِهادِ الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (53)

48- خدا اوست كه بادها را مى فرستد، بادها ابر را حركت مى دهند، خدا ابر را هر طور كه خواهد در آسمان مى گسترد و آن را قطعه قطعه مى گرداند، پس مى بينى كه باران از خلال آن خارج مى شود، چون آن را به هر كه از بندگانش بخواهد، رسانيد آن گاه خوشنود مى شوند.

49- حقا كه پيش از آمدن باران بر آنها، از رسيدن آن مأيوس بودند.

50- بنگر بآثار رحمت خدا، چگونه زمين را بعد از مردنش زنده مى كند آن خدا زنده كننده مردگان است و بر هر چيز توانا مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 222

51- و اگر باد سردى بفرستيم، مزرعه را خزان شده ببينند، بعد از شادى كافر مى شوند.

52- تو نمى توانى مردگان را شنوا كنى و نمى توانى دعوت خود را به گوش كرها برسانى آن گاه كه پشت كنان برگردند.

53- تو هدايت كننده كوران از گمراهيشان نيستى فقط كسانى را شنوا مى كند كه به دلائل ما ايمان مى آورند و آنها مسلم مى باشند.

كلمه ها

تثير: ثور: پراكنده شدن. اثاره: پراكندن و به حركت در آوردن «تثير»: حركت مى دهد.

كسفا: قطعه ها و تكه ها. كسف (بر وزن جسر و عنب) جمع كسفه به معنى تكه است.

ودق: (بر وزن عقل) به معنى باران است.

خلال: خلل (بر وزن

فرس) فاصله و گشادگى ميان دو چيز، جمع آن خلال است.

يستبشرون: استبشار: طلب شادى و يافتن يا دانستن چيزى كه شاد مى كند «يستبشرون»: شاد مى شوند.

مبلسين: ابلاس: ياس و تحير «مبلسين»: نوميدان.

مصفرا: زرد شده. صفره. زردى.

ظلوا: فعل «ظل» در آيه به معنى «صار» است.

صم: ناشنواها. مفرد آن اصم به معنى كر و ناشنوا است، طبرسى آن را كر مادر زاد فرموده است.

عمى: جمع اعمى به معنى كور است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 223

شرحها

آيات شريفه بخش دوم از آيات توحيد است كه پس از نقل آنها مانند آيات گذشته، عمل مشركان محكوم شده است در اين آيات مسئله بارانها و روئيدن نباتات مطرح است كه يكى از نظامات عجيب جهان است و اگر اين واقعيت تحقق نمى يافت، حيات به وجود نمى آمد و يا ادامه پيدا نمى كرد تابيدن آفتاب بر سطح درياها، تبخير آبها، تشكيل ابرها، توليد نسيم و بادها و حركت ابرها به خشكيها، تشكيل بارانها و آن گاه زنده شدن زمين مرده و روئيدن نباتات كه پشتوانه زندگى انسانها و حيوانات است، از دلائل بارز وجود خداوند سبحان و نفوذ اراده و مشيت او در نظام جهان و خلقت آنست.

48- اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ وَ يَجْعَلُهُ كِسَفاً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ.

آيه شريفه وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ ... در رابطه با بادها بود ولى اين آيه در رابطه با بارانهاست.

ناگفته نماند ابرها عبارت هستند از هواى مرطوب جو اقيانوسها و درياها كه در اثر توليد بادها از سطح اقيانوسها حركت كرده و به طرف خشكيها مى آيند. فَتُثِيرُ سَحاباً در بيان اين حقيقت است كه بادها

ابرها را حركت مى دهند. آن وقت هر طور كه خدا بخواهد در هوا گسترده مى شوند و آن گاه قطعه ها مى گردند. و چون هوا از ابر و بخار اشباع شد بخارها مبدل به قطرات باران شده از ميان ابرها خارج مى شوند، آن گاه در تعقيب اين حقيقت فرموده:

فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ.

آرى آن گاه كه خدا باران را به بندگانش رسانيد شاد مى شوند كه در پى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 224

آن رزق خدا از زمين خواهد روئيد.

49- وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ.

يعنى حقا كه پيش از نزول باران از رحمت و لطف خدا مأيوس بودند «ان» مخفف از ثقيله است، گويند: «من قبله» تأكيد است براى «من قبل» زمخشرى در كشاف گويد: معنى تأكيد آنست كه آمدن باران بتأخير افتاده و يأسشان محكم و مفصل شده بود. يعنى خدا باران را در آن حال يأس شديد فرستاد نظير: هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا شورى/ 28.

50- فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

تفريع است بر نزول باران، مراد از رحمت همان باران است آثار و نتائج آن، روئيدن نباتات و درختان و ميوه هاست جمله كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ ...

عبارت اخراى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ و بيان آنست آن گاه زنده شدن مردگان را در روز قيامت به زنده شدن زمين تشبيه كرده كه إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِ الْمَوْتى اين مطلب در آخر سوره «حجر» مفصلا گذشت. وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ تعليل زنده كردن مردگان است كه عموم قدرت خدا لازم

گرفته كه بتواند مردگان را زنده كند و گرنه، قدرت محدود مى شود.

51- وَ لَئِنْ أَرْسَلْنا رِيحاً فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ يَكْفُرُونَ.

تكميل مطلب سابق است مراد از «ريحا» باد سرد و باد خزان است ضمير «رأوه» به نبات راجع است كه از مقام استفاده مى شود، ضمير «بعده» ظاهرا راجع به استبشار است، اين آيه گويا مربوط به ضعف و كم صبرى انسان است كه چون خزان و رفتن نعمت را ديد به خدا و آيات او كافر مى شود ديگر به نظر نمى آورد كه خدا حكيم است و صلاح در آمدن خزان بوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 225

52- فَإِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ.

به نظر مى آيد: اين آيه نتيجه گيرى است از عموم آيات گذشته، يعنى از اينكه با اين همه آيات بينات ايمان نمى آورند ناراحت و محزون مباش و وقت خود را تلف مكن، چون آنها مردگان و ناشنوايان و كورانند.

قلوبشان مرده است لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها گوششان كر است وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها لفظ «مدبرين» ظاهرا تأكيد «ولوا» است چون معناى پشت كردن در «ولوا» نيز هست، وَلَّوْا مُدْبِرِينَ يعنى پشت كنان برگشتند.

53- وَ ما أَنْتَ بِهادِ الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ.

يعنى آنها كور هستند و تو قدرت هدايت آنها را ندارى، منظور از يُؤْمِنُ بِآياتِنا كسانى مى باشند كه روح تسليم دارند و چون حق را دانستند قبول مى كنند و چون دلائل را ديدند خاضع مى شوند، پس تسليم شوندگان فقط آنها هستند. اين دو آيه فوق همان آيات هشتاد و هشتاد يك سوره نمل است كه گذشت.

تفسير أحسن الحديث،

ج 8، ص: 226

[سوره الروم (30): آيات 54 تا 60]

اشاره

اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ (54) وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ (55) وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللَّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (56) فَيَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (57) وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيَةٍ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُبْطِلُونَ (58)

كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ (59) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ (60)

54- خدا همان است كه شما را ضعيف آفريده سپس بعد از ضعف نيرومندى و جوانى قرار داده آن گاه بعد از نيرومندى ناتوانى و پيرى قرار داده، آنچه مى خواهد مى آفريند.

55- ياد آر روزى كه قيامت واقع مى شود گناهكاران قسم مى خورند كه جز زمان اندكى توقف نكرده اند اين چنين از حق منحرف مى شدند.

56- آنان كه علم و ايمان دارند گويند: حقا كه در قضاء خدا تا روز بعث توقف كرده ايد اين روز بعث است و ليكن شما نمى دانستيد.

57- در آن روز ستمكاران را معذرتشان سودى ندهد و از آنها راضى كردن خدا خواسته نمى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 227

58- در اين قرآن براى مردم از هر مثل آورديم و اگر به آنها آيه اى بياورى ظالمان گويند: شما فقط اهل باطليد.

59- خدا اين چنين بر قلوب كسانى كه جاهل هستند مهر مى زند.

60- خويشتن دار باش،

وعده خدا حق است كسانى كه ايمان نمى آورند تو را سبك نكنند.

كلمه ها

شيبة: شيب و مشيب: سفيد شدن موى. «شاب الرجل شيبا: ابيض شعره» شيبه به معنى پيرى است.

يؤفكون: افك»: برگرداندن چيزى از حقيقتش «يؤفكون». برگردانده مى شوند از حقيقت (خلافگويى مى كنند).

يستعبتون: عتبى (بضم اول): رضايت. استعتاب: طلب رضايت «لا يستعتبون» يعنى از آنها استرضاء خواسته نمى شود كه از خدا بخواهند تا از آنها راضى باشد در اقرب الموارد گويد: «العتبى: الرضا».

مبطلون: اهل باطل و باطل گويان.

يوقنون: يقن (بر وزن عقل و شرف) ثابت و ثابت شدن. مصدر و اسم مصدر هر دو آمده است و نيز لازم و متعدى هر دو به كار رفته است «يقن الامر: ثبت و وضح»، «يقن الامر يعنى به آن علم پيدا كرد ايقان نيز به معنى يقين آوردن است «توقنون»: يقين مى آورند يا تحقيق مى كنند تا يقين پيدا كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 228

شرحها

اين آيات بخش سوم از آيات توحيد است كه در ضمن به قيامت نيز اشاره شده و آنان كه ايمان نمى آورند محكوم شده اند، در اينجا مطلب از خود انسان شروع مى شود كه از ضعف به قوه و از قوه به ضعف و پيرى مى رسد اگر تدبير در دست خود انسان بود چنين نمى كرد، و حاضر نبود از قوه به ضعف برسد، سپس مطالبى در تعقيب آن ذكر شده است.

54- اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ «1».

مراد از ضعف اول طفوليت و از قوه، جوان و نيرومندى است، منظور از «ضعفا» پيرى است، «شيبة» بيان آن مى باشد «من» در «من ضعف» نشويه است و معنى ابتداء و شروع

مى دهد.

يَخْلُقُ ما يَشاءُ يعنى خدا هر آنچه بخواهد مى آفريند، از جمله آنها خلقت قدرت بعد از ضعف و ضعف بعد از قدرت است:

دلالت اين آيه به توحيد ظاهرا از آن جهت است كه اگر اختيار در دست انسان بود چنين نمى كرد و حاضر نبود كه بعد از نيرومندى به ضعف و مرگ برسد، اين نشان مى دهد كه تدبير در دست خداست نه انسان ...

اين آيه نظير وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ نحل/ 70، است كه نشان مى دهد تدبير در دست خداست نه در دست بندگان.

__________________________________________________

(1) عاصم و حمزه از قارئان مشهور، ضعف را با ضم اول و ديگران با فتح آن خوانده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 229

در وصف عليم و قدير نشان مى دهد كه آن همه تحولات از علم و قدرت خدا سرچشمه مى گيرد.

55- وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ.

اين آيه با آنكه مقدمه آيه بعدى است نشان مى دهد كه انحراف از حق تا روز قيامت ملازم آنها خواهد بود و در عين حال معلوم مى شود كه ندانستن مدت توقف در برزخ. نتيجه انحراف در دنيا بوده است، آنها در اين ندانستن از آن جهت مقصر هستند كه سبب آن را در دنيا فراهم كرده اند: و گرنه نبايد در ندانستن مقصر باشند يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ حاكى است كه آنها فاصله ما بين مرگ و قيامت را درك نكرده و آن را فقط جزئى از زمان دانسته اند «مجرمون» شامل گناهكاران و كفار هر دو است و اللَّه العالم.

56- وَ

قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللَّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ با در نظر گرفتن آيه سابق به نظر مى آيد: مرا از «العلم» علم به مدت توقف در عالم برزخ است و منظور از «الايمان» اعتقاد مطلق به خدا و معاد و غيره مى باشد على هذا مؤمنان كه به وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ علم دارند به گناهكاران خواهند گفت: اشتباه مى كنيد شما در كتاب و نوشته خدا تا روز قيامت در برزخ توقف كرده ايد و ليكن نمى دانستيد.

بنا بر اين: آيه شريفه نشان مى دهد كه عده اى از مردم در عالم برزخ در بى خبرى خواهند بود، من درباره اين آيه و جريان برزخ در سوره بقره ذيل آيه وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ/ 154 به تفصيل سخن گفته ام به آنجا رجوع شود.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: آنكه با اين آيه به نفى عذاب قبر استدلال كرده تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 230

حرفش درست نيست، زيرا كه گفتيم:» ممكن است آن، بعد از چشيدن عذاب قبر باشد يعنى آنها مدتى عذاب قبر ديده سپس به بى خبرى افتاده اند ولى بنا بر آنچه گفتيم و بنا به رواياتى كه از حضرت صادق عليه السّلام در سوره بقره نقل كرده ايم اين عده از گناهكاران عذاب قبر نخواهند ديد.

اين است آنچه در اين آيه به نظر ما آمد و اللَّه اعلم، ولى الميزان آيه را طورى تفسير كرده كه از گفته ما بدور است، به آنجا رجوع شود.

57- فَيَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ چون وقت توبه و عمل

گذشته است لذا اعتذار كردن سودى نمى دهد و از آنها راضى كردن خدا خواسته نمى شود و به آنها نمى گويند: خداى خود را راضى كنيد.

58- وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيَةٍ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ.

تكميل مطلب سابق است كه حجت از طرف خدا تمام است ولى مشركان در اثر انحراف از حق و رسوخ آن در قلوبشان به گفته هاى خدا خاضع نمى شوند حتى پيامبران را در وقت آوردن آيه خدا، اهل باطل مى خوانند. آن گاه در توجيه اين مطلب فرموده است.

59- كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ.

مراد از لا يَعْلَمُونَ جاهل ماندن و اصرار در جهل است، اين مهر زدن ابتدايى نيست تا مورد اشكال باشد بلكه عاقبت نتيجه عمل آنهاست.

60- فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ تسليت و امر به استقامت است نسبت به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله كه در مقابل إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ گفتن و سائر انكارها و مزاحمت آنان، صبر كند بالاخره تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 231

او پيروز خواهد بود، وعده كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ

حق است، منظور از لا يُوقِنُونَ ظاهرا عدم يقين بوعده خداست لا يَسْتَخِفَّنَّكَ يعنى تو را سبك و بى صبر و دستپاچه نكند در لغت آمده: «استخفه: ازاله عن الحق و الصواب».

سوره مباركه با وعده پيروزى روم بر فارس شروع شده و با وعده عصر پيروزى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بر مشركان به پايان رسيده است.

در شب بيست هفتم ربيع الاول هزار و چهار صد و چهار مطابق 11/ 10/ 1362 تفسير

سوره روم به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 232

سوره لقمان

اشاره

در مكه نازل شده و سى چهار آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

1- سورة لقمان پنجاه هفتمين سوره است كه بعد از سوره صافات در مكه نازل گرديد، اين سوره بعد از سال سوم بعثت نازل شده، و در آن وقت دعوت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله علنى شده بود و مشركان در صدد مقابله با قرآن و دعوت اسلام بوده اند در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره سى و يكم است.

2- عدد آيات آن به نظر قارئان حجاز سى و سه و به نظر ديگران از جمله قرائت كوفى، سى و چهار است، قرائت كوفى از طريق عاصم بن ابى النجود به امير المؤمنين عليه السّلام مى رسد، لذا همان را اختيار كرده ايم.

در تفسير خازن مى خوانيم: اين سوره داراى پانصد و هشتاد چهار كلمه و هزار و صد و ده حرف است و اللَّه اعلم.

3- علّت نامگذارى به «لقمان» وقوع ماجراى حضرت لقمان در آنست ظاهرا در عصر رسالت به همين نام بوده است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن مكى است، از ابن عباس نقل شده كه آيات 27 و 28 و 29 مدنى است، ولى دليل بر اين قول يافته نشد، اجتهاد بدون دليل است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 233

5- به احتمال نزديك به يقين همه سوره به يك بار نازل شده است دليلى بر نزول تدريجى آن نيست.

6- دقت در آيات آن نشان مى دهد كه بعضى از مشركان خواسته: افسانه هايى در مقابل قرآن براى مردم بخواند و بگويد: اين سخنان با نقلهاى قرآن و حكايتهاى آن چه فرق دارد؟ محكوم كردن آن ادعاى پوچ سبب نزول سوره گرديده.

در مجمع البيان از كلبى نقل

شده: آيه وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ درباره نضر بن حرث بن علقمه ... نازل شد، او اهل تجارت بود، به ايران سفر مى كرد و اخبار عجم را مى آموخت و به قريش نقل مى كرد و مى گفت محمّد شما را حديث عاد و ثمود مى گويد من نيز حديث رستم و اسفنديار و حكايات كسرى ها را نقل مى كنم مشركان به سخنان او گوش كرده و از شنيدن قرآن امتناع مى كردند.

ولى به نظر مى آيد كه اين جريان سبب نزول همه سوره است نه فقط آيه وَ مِنَ النَّاسِ ... على هذا اين سوره با نقل حكايت لقمان نشان مى دهد كه قرآن مجيد با بيان اين حكايات به انسان جهت مى دهد و او را تربيت مى كند و در مسير توحيد و سعادت مياندازد ولى داستان رستم و اسفنديار لهو الحديث است، سازندگى ندارد.

يعنى: قرآن كتابى است كه خواندن آن، نظامات جهان را به انسان مى فهماند و او را مصداق يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ مى كند و موحد و مفيد مى گرداند ولى داستان رستم و اسفنديار انسان را كور مى كند، «اين التراب و رب الارباب»- لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ يوسف/ 111. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 234

7- در اين سوره مباركه مقدارى از دلائل توحيد، وسعت موجودات و مخلوقات خدا، شاهدى از مربى صحيح، تذكراتى درباره معاد، محفوظ بودن اعمال انسان و مانند آنها، بيان گرديده است جامع مطلب سوره آنست كه قرآن مانند «لهو الحديثها» نيست بلكه كتاب هدايت و راهنمايى است، داستانهاى او مبين نظام خلقت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 235

سورة لقمان مكيّة و اياتها 34 نزلت

بعد سورة الصافات

[سوره لقمان (31): آيات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الم (1) تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ (2) هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ (3) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (4)

أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (6) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا وَلَّى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (7) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ (8) خالِدِينَ فِيها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (9)

خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (10) هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (11)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 236

بنام خدا رحمان رحيم

1- الف، لام، ميم.

2- اين است آيات كتاب حكيم و مصلحتدار.

3- هدايت و رحمت است نيكوكاران را.

4- كسانى كه نماز را بر پا مى دارند و زكاة را مى دهند و به آخرت ايمان مى آورند.

5- آنها از خدايشان بر هدايتند و آنهايند راستگاران.

6- بعضى از مردم هست كه سخت باطل را مى خرد تا مردم را از راه خدا گمراه كند و آن را به سخره گيرد، آنها راست عذابى خوار كننده.

7- و چون آيات ما بر او خوانده شود متكبرانه اعراض مى كند، گويى آنها را نشنيده است و گويى دو گوشش كر است او را به عذابى دردناك بشارت ده.

8- آنان كه ايمان آورده و اعمال

شايسته كرده اند. جنات پر نعمت براى آنهاست.

9- هميشه اند در آن جنات وعده خدا حق است و فقط اوست توانا و مصلحتكار.

10- آسمانها را بدون ستونهاى مرئى آفريد، در زمين كوه هاى ثابت قرار داد مبادا كه شما را حركت دهد و در آن از هر جنبنده بگسترانيد و از آسمان آبى نازل كرديم و در آن از هر صفت خوشايند برويانديم.

11- اين است مخلوق خدا، نشان دهيد آنها كه جز خدايند، چه چيز آفريده اند بلكه ظالمان در گمراهى آشكار هستند.

كلمه ها

لهو: بيهوده، راغب گويد: لهو آنست كه انسان را از چيزى كه مفيد است مشغول كند لَهْوَ الْحَدِيثِ حكايت بيهوده. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 237

هزوا: هزو و هزء (بر وزن قفل): مسخره كردن (بر وزن عنق):

مسخره شده.

وقر: (بر وزن عقل): ثقل سامعه (ثقل معنوى).

نعيم: نعمت وسيع و فراوان. راغب گويد: «النعيم: النعمة الكثيرة» ديگران مطلق نعمت گفته اند.

عمد: ستونها. مفرد آن عماد است.

رواسى: رسو: ثبوت و رسوخ. «رسا الشي ء يرسو: ثبت» راسيه: ثابت.

جمع آن رواسى است.

تميد: ميد: اضطراب و تكان خوردن چيز بزرگ چنان كه راغب گويد طبرسى مطلق اضطراب فرموده است أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ: اينكه تكان بدهد شما را.

بث: پراكند و منتشر كرد راغب گويد: اصل بث به معنى جدا كردن و بلند كردن است.

زوج: جفت و صنف. منظور از آن در آيه صنف است.

شرحها

در اين آيات ابتدا، قرآن مجيد با لفظ «حكيم» توصيف شده يعنى يك پارچه مصلحت است آن گاه در وصف هدى و رحمة بر آن اضافه شده و مى فهماند كه قرآن لهو الحديث نيست، بلكه دريايى از حكمت و هدايت و رحمت و درمان دردهاست، سپس مى گويد:

بعضى از اشخاص مى كوشد با لهو الحديث و حكايتهاى بيهوده مردم را فريب دهد و آنها را در مقابل قرآن حكيم علم كند، خود نيز راه لجاجت مى رود، چنين تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 238

كسى در عذاب خداست.

ولى اهل ايمان و روى آورندگان به قرآن در بهشت پر نعمت خواهند بود آن گاه با يك نمونه از آيات توحيد و قدرت خدا، اثبات مى كند كه خدا مى تواند آنان را به جهنم و اينان را به بهشت ببرد.

1- الم.

اين كلمه در قرآنها يك آيه

مستقل شمرده شده است درباره آن در اول سوره اعراف سخن گفته ايم.

ناگفته نماند: سوره هاى بقره، آل عمران، عنكبوت، روم لقمان و سجده همه با «الم» شروع شده اند على هذا مراد از اين كلمه هر چه باشد در همه يكى است.

چنان كه سوره هاى: ابراهيم، حجر، يونس، هود و يوسف همه با «الر» (ا- ل- ر) آغاز گرديده اند و فقط سوره رعد است كه با «المر» (ا- ل- م- ر) شروع گشته است.

2- تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ آمدن «تلك» براى افاده تعظيم است و گرنه در جاى «هذه» مى باشد و آن اشاره است به آيات اين سوره به طور عهد ذهنى، چون در موقع گفتن «تلك» هنوز آيات سوره بيان نشده بود، مراد از «الكتاب» همه قرآن است، آنچه تا آن موقع نازل شده بود و آنچه در علم خدا بود كه بعدا نازل شود على هذا تقدير آن «تلك من آيات الكتاب» است مگر آنكه بگوئيم به يك سوره قرآن نيز كتاب اطلاق مى شود همانطور كه به همه آن گفته مى شود.

لفظ حكيم كه وصف قرآن واقع شده است در رابطه با لهو الحديث است كه قرآن پر از حكمت و مصلحت است و لهو الحديث نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 239

3- هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ تكميل حكيم بودن قرآن است، هدى و رحمه هر دو حال هستند از «الكتاب» يعنى قرآن هدايتگر است و رحمت است، لهو و بيهوده نيست، ولى براى آنان كه به قرآن تسليم مى شوند و نيكوكار هستند نه براى ظالمان و مشركان بلكه وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً «1» آمدن محسنين در رابطه با مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ است كه

اهل نيكوكارى نيست بلكه اهل ضلالت است.

4- الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ.

وصف مؤمنين است مراد از اقامه صلوه، ادامه و بر پا داشتن آنست مانند.

امروز ايران كه نماز در آن برپاست و ايران مملكت نماز است يُؤْتُونَ الزَّكاةَ سمبل و نمونه انفاق در راه خداست.

ايمان به آخرت مستلزم توحيد و نبوت نيز هست «هم» دوم تاكيد «هم» اول است.

5- أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ مآل كار و نتيجه اعمال آنهاست، «هم» مفيد حصر است يعنى فقط آنها اهل فلاح هستند.

6- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ منظور از مَنْ يَشْتَرِي نضر بن حرث است از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نضر بن حارث بن علقمه نقل شده است «ليضل» نشان مى دهد كه نظر او از خريدن حكايت بيهوده، باز داشتن مردم از راه خدا و قرآن بوده است.

__________________________________________________

(1) «رحمة» را بعضى با رفع خوانده كه خبر بعد از خبر و يا خبر مبتداى محذوف است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 240

بِغَيْرِ عِلْمٍ مربوط است به «ليضل» يعنى نمى دانست اين چه بلائى است كه به سر خويش مى آورد و نيز مى خواست بدان وسيله راه خدا و دين خدا را مسخره كند، لفظ سبيل مؤنث نيز به كار مى رود نظير قُلْ هذِهِ سَبِيلِي ... يوسف/ 108، لذاست كه ضمير «يتخذها» مؤنث آمده است در زمينه لَهْوَ الْحَدِيثِ رواياتى هست كه در نكته ها خواهد آمد، جمع آمدن «لهم» براى در نظر گرفتن عموم است.

7- وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا وَلَّى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأَنَّ

فِي أُذُنَيْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِيمٍ.

اين آيه در وصف مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ است، يعنى او لهو الحديث را مى خرد، اما چون آيات ما بر او خوانده شود خود بينانه اعراض مى كند و چنان بى اعتنا مى شود گويى كه نشنيده است و يا گويى ناشنواست و قدرت شنيدن ندارد. كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها در بيان آنست كه شنيده اما در اثر بى اعتنايى مانند نشنيده است اما كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ در صدد بيان آنست كه گويى قدرت شنيدن ندارد نتيجه آنكه: عذاب اليم در كمين اوست.

8- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ.

نقطه مقابل مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ است از لحاظ ايمان و عمل و عاقبت كار «الصالحات» شامل تمام اعمال شايسته است خواه آنها باشد كه اسلام معين فرموده يا آنهايى كه انسان مى داند ولى در شرع بيان نشده است.

9- خالِدِينَ فِيها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

تكميل عاقبت كار آنهاست وَعْدَ اللَّهِ مفعول مطلق فعل محذوف و «حقا» وصف آنست يعنى: «وعد اللَّه وعدا حقا». لفظ عزيز حاكى است كه خدا به عذاب آنها و بهشت اينها قدرت دارد، حكيم است، يعنى اين كارها را به مصلحت انجام تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 241

مى دهد، اقتضاى مصلحت چنين است.

10- خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ.

اين آيه يكى از آيات توحيد و نظام هستى را بيان مى كند. كه خلقت آسمانها و زمين و تدبير آنها در دست خداست، آمدن اين آيه شايد در اين رابطه باشد: خدايى كه خلقت و تدبير در دست اوست مى تواند آنها را به جهنم و

اينها را به بهشت ببرد و يا آنكه تدبير و خلقت جهان، چنان اقتضايى را دارد و يا آنكه آخرت نظير همين خلقت دنياست در آن شك نكنيد.

«ترونها» اگر جمله مستقل و مستأنفه باشد معنى چنين مى شود: آسمانها را بدون ستون آفريد، مى بينيد كه بدون ستونند، و اگر وصف بِغَيْرِ عَمَدٍ بوده باشد معنى آن مى شود كه آسمانها را بدون ستون هاى مرئى آفريد، يعنى آنجا ستونهايى هست ولى ديده نمى شود (سوره رعد/ 2) «1».

درباره أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ رجوع شود به سوره نحل/ 15 و انبياء/ 31، پس از آفريدن آسمان و زمين، و قرار دادن كوه هاى ثابت، حيات را در روى زمين به وجود آورد و از هر حيوان و جاندار جنبنده در زمين بگسترانيد.

وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ.

نظام ديگرى از نظام هستى و تأمين موجودات زنده است، تمام روئيدنيها از آب باران و برف است و اگر تشكيل ابر و باران و تبخير آب درياها نبود هيچ چيز از زمين نمى روئيد، مراد از كُلِّ زَوْجٍ ظاهرا هر صنف از نباتات است، كريم به معنى مطلوب و طبع پسند مى باشد.

__________________________________________________

(1) در سوره رعد از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده: «

فثم عمد و لكن لا ترونها

». تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 242

11- هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

نتيجه گيرى است از آيه سابق، هذا اشاره است به خلقت آسمان و زمين و ...

كه گفته شد خلق به معنى مخلوق است.

آن گاه ميفرمايد: نشان بدهيد خدايان شما چه چيز آفريده اند؟ يعنى اگر آفريننده و مدبر بودند، حق داشتيد كه عبادتشان

كنيد. اينكه تدبير عنوان نشده و فقط هذا خَلْقُ اللَّهِ گفته شده ظاهرا براى آنست كه خلقت از تدبير قابل انفكاك نيست.

تقدير بَلِ الظَّالِمُونَ چنين است «لم يخلق آلهتهم شيئا بل الظالمون يعبدونهم لانهم في ضلال مبين».

نكته ها:

لهو الحديث:

شأن نزول آيه لهو الحديث همانست كه گفته شد ولى مى دانيم كه مورد مخصص نيست، لذا بنا بر روايات، آيه شريفه بر حرام بودن «غنا» و مطربى نيز شامل است و هر استهزاء به حق نيز در آن داخل مى باشد.

1- در كافى از محمّد بن مسلم نقل شده گويد: از امام باقر عليه السّلام شنيدم فرمود غنا از چيزهايى است كه خدا بر آن وعده آتش داده است

«الغناء مما أوعد اللَّه عليه النار، و تلا هذه الاية و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللَّه و يتخذها هزوا اولئك لهم عذاب مهين».

2- باز در كافى نقل شده كه ابو بصير گويد از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه از كسب زنان آواز خوان پرسيدم فرمود زن خواننده اى كه مردان به مجلس او تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 243

داخل مى شوند كارش حرام است امّا زنى كه به عروسيها دعوت مى شود مانعى ندارد آنست فرموده خدا وَ مِنَ النَّاسِ ....

«قال سئلت ابا جعفر عليه السّلام عن كسب المغنيّات فقال: التي يدخل عليها الرجال حرام و التي تدعى الى الاعراس ليس به بأس و هو قول اللَّه عز و جل وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ.

3- در مجمع البيان فرموده اكثر مفسران لهو الحديث را غنا گفته اند و از ابى جعفر و ابى عبد اللَّه و ابى الحسن الرضا عليه السّلام نقل شده

كه

قالوا منه الغناء.

4- و نيز فرموده:

«روى عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال هو الطعن فى الحق و الاستهزاء به ...»

على هذا هر چه كه از راه خدا و طاعت او مشغول مى كند از اباطيل بوده و مزامير و ملاهى و ... در آن داخل هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 244

[سوره لقمان (31): آيات 12 تا 19]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (12) وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (13) وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ (14) وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (15) يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ (16)

يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (17) وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (18) وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ (19)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 245

12- به لقمان بينش داديم كه خدا را شكر كند، هر كس شكر كند به نفع خويش مى كند و هر كه كفران نمايد خدا بى نياز

و پسنديده است.

13- و چون لقمان به پسرش در حال موعظه گفت: اى پسر عزيزم به خدا شرك مياور كه شرك ظلم بزرگى است.

14- به انسان درباره پدر و مادرش وصيت كرديم مادرش او را در ضعف بعد از ضعف حمل كرده، از شير بريدنش در دو سال است كه براى من و پدر و مادرت شكر كن برگشت به سوى من است.

15- اگر با اصرار از تو بخواهند كه بر من شريك قرار بدهى آنچه را كه علم به آن ندارى، اطاعتشان مكن، در امر دنيا با آن دو به نيكى رفتار كن پيروى كن از راه آنكه به سوى من برگشته است، برگشت شما بر من است از آنچه مى كنيد به شما خبر خواهم داد.

16- اى پسر عزيز اگر عمل انسان به قدر دانه خردل باشد در ميان سنگى باشد يا در آسمانها يا در زمين، خدا آن را مى آورد كه خدا لطيف و داناست.

17- اى پسر عزيزم: نماز را بپا دار امر به معروف و نهى از منكر كن، بر آنچه به تو مى رسد، خويشتن دار باش كه اينها از كارهاى جدى است.

18- رخسارت را از مردم بر مگردان. در زمين به تكبر راه مرو كه خدا متكبر و افتخار كنندگان را دوست نمى دارد.

19- در راه رفتنت متوسط باش، صدايت را آرام كن، كه ناخوشايندترين صداها صداى الاغهاست.

كلمه ها

لقمان: يكى از بندگان خالص و پاك خداست كه در نكته ها خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 246

آمد. اين لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است.

الحكمة: درك و تشخيص حالت و خصيصه ايست كه شخص به وسيله آن مى تواند حق و واقعيت را درك

كند و از روى مصلحت، كار انجام دهد، در مجمع البيان (بقره/ 32) فرمايد: حكمت آنست كه تو را بر حق واقف كند «1».

شكر: طبرسى فرموده: شكر اعتراف به نعمت است توأم با نوعى تعظيم.

راغب گويد: شكر ياد آورى نعمت و اظهار آنست ... آن فقط در مقابل نعمت است.

وهن: ضعف و ناتوانى طبرسى معنى وَهْناً عَلى وَهْنٍ را «ضعفا على ضعف» فرموده است.

فصال: بريدن از شير فصل در اصل به معنى بريدن و جدا كردن است اقرب الموارد فصال را اسم مصدر گفته است اين كلمه فقط دو بار در قرآن آمده است وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً احقاف/ 15.

مثقال: سنگين و وزن. «مثقال الشي ء: وزنه» به معنى چيزى كه با آن وزن مى كنند (سنگ) نيز آمده است.

خردل: دانه كوچك معروفى است. در المنجد گويد علفى است كه دانه هاى بسيار ريز دارد «نبات له حب صغير جدا» ولى اقرب الموارد خود دانه را گفته است.

عزم: قصد. راغب گويد: «العزم: عقد القلب على امضاء الامر ...» مراد از آن در آيه معزوم است در كشاف درباره مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ

__________________________________________________

(1) كافى از حضرت كاظم (ع) نقل شده:

«يا هشام ان اللَّه تعالى يقول فى كتابه و لقد آتينا لقمان الحكمة» قال الفهم و العقل.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 247

گويد: «اى مما يجب العزم عليه من الامور».

لا تصعر: صعر: ميل به طرف راست يا چپ «صعر وجهه: مال الى احد الشقين» راغب ميل كردن گفته است تصعير آنست كه از روى تكبر گردن خويش را بگرداند و بروى شخص نگاه نكند آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

خدك: خد: رخسار و چهره راغب گويد: دو خد

انسان همانست كه از طرف راست و چپ، بينى او را احاطه كرده است، مرح: مرح شديد كه عبارت اخراى تكبر است «مرح الرجل مرحا:

اشتد فرحه ... و تبختر و اختال».

مختال: خيل (بر وزن علم): گمان. خيلاء: تكبر كه از روى خيال و گمان است. مختال: متكبر، آن اسم فاعل است.

فخور: افتخار كننده: ناز فروش كسى كه دارايى و كمال خويش را به رخ مردم مى كشد.

اغضض: غض: پائين آوردن صدا، و نگاه چشم وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ:

صدايت را كم كن.

حمير: الاغها. مفرد آن حمار است.

شرحها

در اين آيات حالات لقمان و مقدارى از حكمت او كه به پسرش تعليم كرد آمده است و نيز نشان مى دهد كه حكايتهاى قرآن آموزنده و جهت دهنده است نه مانند داستانهاى رستم و اسفنديار كه لهو الحديث و سخنان باطلند.

در اين آيات ابتدا ميفرمايد كه به لقمان حكمت داديم و انسان را به نيكى پدر تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 248

و مادرش سفارش نموديم آن گاه از حكمتهاى او كه در رابطه با اعتقاد و عمل به فرزندش ياد داده است بيان مى شود.

12- وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ.

اين آيه مقدمه آيات بعدى است، مراد از حكمت فهم و درك و تشخيص است أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ تفسير حكمت و از مصاديق حكمت مى باشد زيرا شكر نعمت دانستن منعم را لازم گرفته است، به قولى آن «قلنا له اشكر للَّه» است.

آن گاه در يك قاعده فرموده: هر كه شكر كند به نفع خود كرده زيرا لازمه شكر، معرفت خدا و ارتباط به او در قلب

و زبان است و به حكم لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ ابراهيم/ 7 شكر نعمت، افزونى آن را در بر دارد پس شكر سبب تقرب به خدا و مزيد نعمت است، وانگهى كفران نعمت به ضرر خود انسان است، زيرا خدا از شكر مردم بى نياز است و بى آنكه او را حمد كنند، محمود و پسنديده است.

الميزان مى گويد: مضارع آمدن «يشكر» و ماضى آمدن «كفر» دال بر آنست كه: شكر در صورت استمرار مفيد است ولى كفر يك دفعه اش هم در مضر بودن كافى است.

13- وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ.

لفظ «بنى» مصغر «ابن» و مضاف به ياء متكلم است استعمال اين كلمه براى افاده رحمت و مهربانى است يعنى اى پسر عزيزم.

اين يكى از موعظه هاى لقمان به پسرش است كه به او جهت مى دهد و به توحيد خداوند راهنمايى مى كند نه مانند لهو الحديث.

لَظُلْمٌ عَظِيمٌ حدّى براى آن متصور نيست، ظلم در اصل به معنى ناقص تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 249

كردن حق يا گذاشتن چيزى در غير موضع آن است شرك واقعا ظلم بزرگى است، اگر چيزى را شريك خدا قرار دهيم آن چيز ممكن و سراپا فقر را چنان از موضعش بالا برده ايم كه به خدا رسانده ايم و يا خدا را آن قدر پائين آورده ايم كه با مخلوق عاجز يكسان كرده ايم حقا كه اين كار ظلم بزرگى است، در كافى باب الكبائر فرموده:

«و قد روى ان اكبر الكبائر الشرك باللَّه»

منظور از شرك در آيه ظاهرا شرك در عبادت است.

14- وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ أَنِ

اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ.

اين آيه و آيه بعدى جمله معترضه است ميان كلام لقمان، ظاهرا براى بيان آنست كه شكر پدر و مادر مانند شكر خدا، واجب است أَنِ اشْكُرْ ...

تفسير «وصينا» است يعنى انسان را به شكر خود و به شكر پدر و مادرش سفارش كرده ايم.

دو جمله حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ- فِصالُهُ فِي عامَيْنِ توجيه وجوب شكر مادر است معنى جمله اول آنست كه هر قدر بچه در شكم مادر بزرگ مى شود بر ضعف او افزوده مى گردد، جمله دوم حاكى از آنست كه نه تنها مادر زحمت بچه را در شكم متحمل مى شود، بلكه بعد از تولد نيز حدود دو سال شيره جان مادر را مى خورد، على هذا شكرش واجب است.

اين دو جمله، حق مادر را بالاتر از حق پدر نشان مى دهد، در كافى باب «البر بالوالدين» از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده: مردى پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللَّه به كدام كس نيكى كنم؟ فرمود:

به مادرت. گفت: بعد به كدام كس، فرمود: به مادرت. گفت: بعد به كدام كس؟ فرمود: به مادرت گفت: بعد به كدام كس؟ فرمود: به پدرت

«فقال يا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 250

رسول اللَّه من ابر؟ قال: امك. قال ثم من؟ قال: امك قال ثم من؟ قال: امك.

قال ثم من؟ قال اباك».

شكر والدين همان احسان و نيكى به آنهاست چنان كه در سوره احقاف/ 15 به جاى «اشكر» لفظ احسان آمده است وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً و در سوره اسراء/ 23 و 24 مشروحتر بيان شده است.

در آخر دو مطلب ياد آورى مى شود يكى اينكه فِصالُهُ

فِي عامَيْنِ روشن مى كند كه در دو سال از شير بريده مى شود، بيست يك ماه شير دادن واجب است اگر تا دو سال بدهد، شير كامل داده است چنان كه در وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ بقره/ 233 گذشت و بقيه آن در وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً احقاق/ 15 خواهد آمد.

دو جمله إِلَيَّ الْمَصِيرُ براى تهديد است كه اگر اين دو شكر را انجام ندهى پيش خدا مسئول خواهى بود.

15- وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما اين آيه استثنا است از حكم آيه بالا، كه در سوره عنكبوت/ 8 گذشت، «جاهداك» يعنى به اصرار از تو بخواهند.

در مجمع البيان فرموده: لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ گويى كنايه است از بى دليل بودن چون چيزى دليل نداشته باشد علم به آن حاصل نمى شود يعنى: اگر اصرار كنند چيز بى دليل را شريك من گردانى از آنها اطاعت مكن،، به هر حال ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ سالبه بانتفاء موضوع است.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمايد:

لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق «1»

وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

__________________________________________________

(1) الميزان از فقيه.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 251

در اين قسمت از آيه سه مطلب هست اول اينكه وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً راجع به پدر و مادر مشرك است و آن عطف است بر فَلا تُطِعْهُما يعنى از آنها در دعوت به شرك اطاعت مكن امّا در كارهاى دنيا (نه دين) با آنها بطور متعارف رفتار كن، يعنى حتى با مشرك بودن حقشان در عهده فرزند

باقى است «1».

در كافى «باب البر بالوالدين» رواياتى درباره نيكى به پدر و مادر هر چند كه كافر و مخالف باشند نقل شده است از جمله:

1- معمر بن خلاد از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه مى پرسد: به پدر و مادرم دعا كنم هر چند كه حق را نمى دانند؟ فرمود: براى آنها دعا كن و از جانب آنها صدقه بده و اگر زنده باشند و مذهب حق را ندانند با آنها مدارا كن زيرا كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: خدا مرا با رحمت مبعوث كرده نه با عقوق.

2- و نيز در روايت زكريا بن ابراهيم آمده كه مسلمان شد، امام صادق عليه السّلام او را امر فرمود كه به مادر مسيحى اش نيكى كند.

3- در روايت ديگر از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

«ثلاث لم يجعل اللَّه عز و جل لاحد فيهن رخصة: اداء الامانة الى البر و الفاجر. و الوفاء بالعهد للبر و الفاجر، و بر الوالدين برين كانا او فاجرين».

دوم- جمله وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ مى گويد: ديگر از راه پدر و مادرت پيروى مكن كه مشرك هستند بلكه پيرو راه كسانى باش كه از شرك و كفر به سوى من برگشته و ايمان آورده اند.

سوم- از اينكه دستور مى دهم به پدر و مادرت نيكى كن راجع بدنياست اما در آخرت همه در مقابل اعمال خويش از جمله پدر و مادرى كه مشركند

__________________________________________________

(1) مرحوم طبرسى نيز صاحِبْهُما ... را راجع به پدر و مادر مشرك گرفته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 252

مسئول خواهند بود.

16- يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي

الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ.

اين سخن در رابطه با بقاء عمل و مسئول و مثاب بودن انسان در مقابل آنست و اينكه عمل به هيچ وجه از بين رفتنى نيست.

كلام اول لقمان درباره توحيد و شرك بود، كلام دومش در زمينه معاد و مسئول بودن انسان در مقابل عمل است.

گويند: ضمير «انها» راجع به خصلت است يعنى اى پسر عزيز خصلت خود يا بد از عمل انسان، به قدر دانه خردل هم باشد، خدا آن را در روز قيامت حاضر خواهد كرد.

مراد از فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ مخفى ماندن عمل در ميان سنگ خار است از آيات بعدى روشن مى شود كه مرادش از «انها» عمل بد و خوب هر دو است دو وصف لطيف خبير تعليل مطلب صدر آيه است. خداوند لطيف و نافذ است دستش به هر كجا مى رسد، مى تواند عمل را از درون سنگ يا از آسمان يا از زمين بياورد، خيبر است يعنى مى داند در كجاست و چه عملى است.

در مجمع البيان از ابن مسكان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده:

«قال اتقوا المحقرات من الذنوب فان لها طالبا لا يقولن احدكم اذنب و استغفر اللَّه ان اللَّه تعالى يقول: ان تك مثقال حبة ...».

17- يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ.

اين وصيت سوم لقمان در رابطه با اعمال نيك است، در اينجا پسرش را به تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 253

نماز كه عمود دين است و به امر به معروف و نهى از منكر و خويشتن دارى در مقابل ناگواراييها، سفارش مى كند.

بعضى «ذلك» را

اشاره به همه چهار چيز دانسته اند يعنى: اينها از چيزهايى هستند كه بايد در تصميم و عمل كردن به آنها جدى بود.

الميزان نظر مى دهد كه ذلك فقط راجع به صبر است چون در آيات ديگر نيز راجع به صبر مى باشد، نظير: وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ شورى/ 43، إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ آل عمران/ 186.

به نظر نگارنده مانعى نيست كه به همه چهار دستور راجع باشد.

18- وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.

اين آيه در نهى از تكبر و تحقير مردم است يعنى: روى خويش از مردم به علت تكبّر بر مگردان، مردم را تحقير مكن و خودت را بزرگ مپندار و در زمين از روى شادمانى و خود پسندى راه نرو كه در اين صورت، متكبر و ناز فروش مى باشى و خدا چنين كسانى را دوست نمى دارد.

مختال كسى است كه خود را بزرگ گمان مى كند و فخور كسى است كه آن را اظهار مى دارد و افتخار مى كند. مختال راجع به «لا تصعر» و «فخور» راجع به «لا تمش» است.

19- وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ.

دو سفارش ديگر است كه در راه رفتن معتدل باش و در وقت سخن گفتن صدايت را آرام كن، آن گاه استدلال شده كه صداى الاغها در اثر بلند بودن از هر صدا ناپسندتر است. اگر فرياد كشى به آنها شبيه خواهى بود تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 254

در خصال از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«المشى السريع يذهب ببهاء المؤمن».

نكته ها:

لقمان:

در

مجمع البيان فرموده: به قولى او مردى حكيم بود نه پيامبر، اكثر مفسران چنين معتقد هستند، به قولى او پيامبر بود و حكمت را در آيه، نبوت گفته اند. و نيز گويند. او پسر خواهر ايوب بود و به قولي پسر خاله ايوب.

از ابن عمر نقل شده: گويد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم مى فرمود، بحق مى گويم كه لقمان پيامبر نبود ليكن مردى بود كثير التفكر و حسن اليقين او خدا را دوست داشت، خدا نيز او را دوست داشت و با اعطاء حكمت بر وى منت گذاشت، روزى وقت ظهر خوابيده بود كه از جانب خدا ندايى رسيد: اى لقمان آيا ميل دارى خدا تو را در روى زمين خليفه كند تا ميان مردم به حق داورى كنى؟

لقمان گفت: اگر خدايم مرا مخيّر مى كند عاقبت را مى گزينم نه ابتدا را و اگر دستورم دهد فرمان او را شنوا و مطيعم زيرا مى دانيم كه در اين صورت ياريم خواهد كرد و مصونم خواهد داشت، ملائكه گفتند: چرا اى لقمان؟

گفت: حكومت سختترين منازل است، ظلم از هر طرف آن را احاطه كرده، اگر حاكم تقوى كرد لايق است كه نجات يابد و اگر خطا كرد از راه بهشت خطا كرده، آنكه در دنيا خوار و در آخرت عزيز باشد بهتر از آنست كه در تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 255

دنيا عزيز و در آخرت ذليل باشد ... ملائكه از نيكويى منطق وى در عجب شدند لقمان خوابيد و در خواب به وى حكمت عطا شد:

چون بيدار گرديد با حكمت سخن مى گفت و با حكمت خويش داود عليه السلام را مدد مى كرد، داود به او

گفت: خوشا به حالت اى لقمان، حكمت داده شدى، مسئوليت نبوت نيز از تو برگردانده شد (مجمع البيان).

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 256

[سوره لقمان (31): آيات 20 تا 28]

اشاره

أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ (20) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ (21) وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (22) وَ مَنْ كَفَرَ فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (23) نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ (24)

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (25) لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (26) وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (27) ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ واحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (28)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 257

20- آيا ندانسته ايد كه خدا آنچه در آسمانها و زمين هست براى شما رام كرده و نعمتهاى ظاهرى و باطنى خويش را براى شما فراوان فرموده است؟ بعضى از مردم در باره خدا مجادله مى كنند بى آنكه دليلى يا الهامى و يا كتاب روشنگرى داشته باشند.

21- و چون به آنها گفته شود: پيروى كنيد

از آنچه خدا نازل كرده است گويند: بلكه پيروى مى كنيم از آنچه پدران خود را در آن يافته ايم، اگر و هر چند شيطان آنها را به عذاب آتش دعوت مى كند.

22- هر كه چهره خويش را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد، حقا كه به دستگيره محكمى دست زده است، عاقبت كارها به سوى خداست،

23- و هر كه كافر شود، كفر او تو را محزون نكند كه رجوع آنها به طرف ماست، از آنچه كرده اند اطلاعشان مى دهيم، خدا بمكنونات سينه ها داناست.

24- اندكى متاعشان مى دهيم، سپس به عذابى سخت مجبورشان مى كنيم.

25- اگر از آنها بپرسى آسمانها و زمين را كه آفريد؟ حتما و يقينا خواهند گفت: خدا بگو حمد خدا را، بلكه بيشترشان نمى دانند.

26- آنچه در آسمانها و زمين هست خاص خداست خدا فقط اوست بى نياز و پسنديده.

27- اگر آنچه در زمين از درخت هست قلمها مى بود و دريا و بعد از آن هفت دريا به قلمها مدد مى كرد، كلمات خدا تمام نمى شد حقا كه خدا توانا و مصلحتكار است.

28- آفرينش و بعثت شما نيست مگر مانند آفرينش و بعثت يك انسان، حقا كه خدا شنوا و داناست.

كلمه ها

اسبغ: سبغ: وسعت و كمال. «سبغت النعمة: اتسعت» «اسبغ»:

فراوان كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 258

استمسك: مسك و امساك: گرفتن و نگاه داشتن. استمساك: چنگ زدن و گرفتن.

عروة: دستگير. دستاويز آن در اصل به معنى تعلّق است.

وثقى: مؤنّث اوثق است، به معنى محكمتر. وثاقه: محكم شدن و ثابت شدن. «وثق وثاقة: قوى و ثبت».

نضطرهم: اضطرار: مجبور كردن، در اينجا به معنى كشيدن است.

اقلام: قلمها. قلم نوشتن.

يمده: مد در اصل به معنى زيادت يا كشيدن است «يمده»: كمك مى كند

او را.

نفدت: نفاد: فانى شدن و تمام شدن «النفاد: الفناء».

شرحها

ماجراى حضرت لقمان به حكم جمله معترضه بود، پس از آن مطلب بر مى گردد به بيان آيات توحيد و نظاماتى كه وجود و تدبير ذات احديت را حكايت مى كنند.

20- أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً.

اين آيه ظاهرا از كلام رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و تتمه فَأَرُونِي ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ ... است، در اينصورت خطاب به مشركان است ولى همه جهانيان را در بر دارد. به هر حال آنچه در آسمانها و در زمين هست يك نوع انسجام و ارتباط به خصوص دارند و همه دست به دست هم داده در زندگى و تأمين انسان دخالت مستقيم دارند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 259

اينها ساخته دست بشر نيست، انسان تا چشم باز كرده، جهان را چنين ديده و در سر سفره گسترده خدا نشسته است.

نعمتهاى ظاهرى از قبيل: چشم و گوش و اعضاء ديگر بدن، آفتاب و ماه و زمين و هوا و باران و حيوانات و روئيدنيها و امثال آنهاست و نعمتهاى باطنى نظير اعضاء باطنى، هوش، شعور، اراده، عقل و امثال آنهاست در صورتى كه مراد از «ظاهرة» حسى و از «باطنة» معنوى باشد.

در روايت اهل بيت عليهم السّلام، رسول خدا، دين، ولايت ائمه امام غائب عليه السّلام معرفت خدا، ستر عيوب، مستور بودن گناهان از نعمتهاى ظاهرى و باطنى شمرده شده است، اينها همه صحيح هستند و از مصاديق نعمتها مى باشند.

اين مطلب در آيات ديگر نيز بارها تكرار شده است نظير: وَ

سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ ابراهيم/ 32 و 33، آيات ديگر نيز همين است.

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ يعنى: با وجود آنكه اينها به چشم مى بينند و با عقل تعقل مى كنند، باز درباره توحيد خدا و پرستش او بدون دليل مجادله مى كنند و در مقابل رسالت مى ايستند!!! ظاهرا مراد از علم، حجت و استدلال عقلى و حسى است و از «هدى» هدايت الهى از قبيل اشراق و الهام و از كِتابٍ مُنِيرٍ وحى آسمانى است. نظير آن در سوره حج/ 8 گذشت.

21- وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 260

آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ

.اين آيه در بيان يكى از مجادله هاى مشركان است كه بدون علم و بدون هدايت و بدون كتاب، بدان مى چسبيدند و آن يك مسأله عاطفى بود كه مى گفتند چون پدرانمان در اين طريق بوده اند، حس خوش بينى و عاطفه و احترام مقتضى آنست كه از راه آنها پيروى كنيم.

در جواب اين سخن فرموده: أَ وَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ يعنى از پدرانشان پيروى خواهند كرد هر چند كه شيطان در اين پيروى آنها را به عذاب آتش دعوت كند؟! به عبارت ديگر: اين كار در صورتى صحيح بود كه پدرانشان در راه حق مى بودند، حالا

كه در راه شرك بودند و اين پيروى جز آتش فائده اى ندارد باز پيروى خواهند كرد؟ عجبا!! واو در أَ وَ لَوْ كانَ وصليه است و جواب «لو» محذوف مى باشد و آن كلمه «لا تبعوهم» بعد از لفظ «السعير» است.

22- وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ نقطه مقابل آيه قبلى است كه شخص به جاى پيروى از پدران گمراه، رو به سوى خدا مى آورد، چنين كسى به دستگيره اى چنگ زده كه هرگز پاره شدن و فنا ندارد و چون آينده كارها در دست خداست حتما سعادت دنيا و بهشت آخرت در انتظار اوست.

تسليم وجه الى اللَّه در جاى «آمنوا» است و آن رو كردن به خدا و اعراض از غير خداست، وَ هُوَ مُحْسِنٌ در جاى «عملوا الصالحات» است از روى اعتقاد به معاد زيرا در اول سوره در وصف «المحسنين» خوانديم كه اقامه نماز و اداء زكاة مى كنند، به آخرت نيز يقين مى آورند، إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ تعليل صدر آيه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 261

است، «الى» بيانگر آنست كه كارها به سوى اراده و مشيت خدا رهسپار مى باشند.

23- وَ مَنْ كَفَرَ فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ تسليتى است بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه از كفر و انكار آنها ناراحت نباش زيرا كه از چنگ خدا راه فرار ندارند، بازگشتشان به سوى خداست.

اولا در مقابل اعمالشان بازخواست مى كنيم.

ثانيا از كفر و انكار و عنادى كه در دل دارند با خبريم.

«ننبئهم» نشان مى دهد كه اعمال در قيامت در صورتى ناشناخته مجسم

خواهند شد كه لازم است خدا از آنها خبر دهد و بفرمايد: اين آتش همان ظلم تو است بِذاتِ الصُّدُورِ نشان مى دهد كه در سينه ها و در قلبهاى صنوبرى، اسرار و اعتقادات نهفته است و يا منظور از صدور مركز بدن و شعور روح انسان است و اللَّه اعلم.

24- نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلًا ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ بيان عاقبت امر آنهاست با تعبير ديگرى كه در دنيا اندكى متاعشان مى دهيم و آن گاه در آخرت به عذابى شديد مجبورشان مى كنيم: يعنى به اجبار به عذابشان مى كشيم.

25- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ اين آيه مى رساند كه توحيد فطرى آنهاست هر چند كه به زبان انكار كنند بدليل آنكه اگر از آنها بپرسى آسمانها و زمين را چه كسى آفريده است ناچار خواهند گفت: خدا.

ناگفته نماند چون به آفرينش خدا اقرار كردند، به تدبير و اراده او نيز تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 262

اقرار كرده اند زيرا خلقت از تدبير قابل انفكاك نيست، على هذا مشركان در پرستش غير خدا محكومند.

قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ در مقام آنست كه حجت آن حضرت قوى است كه كفار قدرت انكار ندارند، در الميزان فرموده: بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ به معناى آنست كه بيشترشان نمى دانند كه اقرار به وجود خدا، اقرار به توحيد اوست عده اى هم كه مى دانند خاضع نمى شوند.

26- لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ.

مى شود گفت: اين آيه تكميل استدلال سابق است با اين بيان كه هر چه در آسمانها و زمين هست ملك و مال خداست، ديگر چيزى نمانده كه خدايان آنها مالك شوند و

مستحق عبادت گردند.

دليل اين سخن آنست كه خدا غنى و بى نياز است، و اگر چيزى در آسمانها و زمين ملك خدا نباشد در اينصورت او غنى بالذات نيست وانگهى فقط او محمود و پسنديده است، چون همه چيز مال اوست و همه خيرات از اوست پس همه ثناها راجع به اوست، ديگر براى معبودهاى آنها چيزى نمى ماند.

27- وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ اين آيه در ارتباط با كثرت مخلوق و گسترش تدبير خداست به حدى كه خارج از حساب است، پس چگونه مى شود خدا را با مخلوقات خويش مقايسه نمود و مخلوق عاجز را مانند او حساب كرد؟ عجبا!! مراد از بحر، مطلق درياست و مراد از سَبْعَةُ أَبْحُرٍ كثرت است و هفت بودن بخصوص منظور نيست. «كلمه و كلم» در اصل به معنى تأثير مى باشد چنان كه طبرسى و راغب گفته اند.

در مجمع البيان فرموده: كلم (زخم) اثرى است دلالت بر زخم زدن دارد تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 263

و كلام اثرى است دلالت بر معنى دارد.

در شرح جامى گويد علّت اينكه به الفاظ كلمه و كلام گفته اند، آنست كه كلمه و كلام در نفوس اثر مى كند مانند زخم در اجسام.

پس مراد از كَلِماتُ اللَّهِ آثار خداست كه همان موجودات و مخلوقات خدا باشد، آنجا هم كه درباره عيسى عليه السّلام آمده: وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ نساء/ 171 منظور اثر و مخلوق است.

مِنْ شَجَرَةٍ بيان ما فِي الْأَرْضِ است يعنى اگر آنچه در زمين از درخت هست قلم ها مى بود و در پا مركب مى شد و

به اقلام در نوشتن مدد مى كرد و هفت دريا بر آن افزوده مى گرديد و مخلوقات خدا در قالب الفاظ نوشته مى شد، باز نوشتن مخلوقات خدا تمام نمى گشت، از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده، كه

وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ

را «و البحر مداده» خوانده اند نظير قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً كهف/ 109.

از الميزان بر مى آيد كه كلمات را موجودات گرفته و از ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ استفاده كرده كه كلمات اللَّه غير متناهى است.

به نظر نگارنده در غير متناهى بودن صريح نيست بلكه در غير قابل شمارش بودن صريح است.

در مجمع البيان و جوامع الجامع كلمات را مقدورات و معلومات خدا دانسته و غير متناهى گفته است. در كشاف گويد: علّت آمدن «شجره» به جاى شجر مطلق، آنست كه اگر درختها يكى يكى به صورت قلمها درآيند ...

إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ دو تا استدلال است، اوّل عزيز، دليل ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ است زيرا اگر تمام مى شد دليل ناتوانى خدا بود. اما حكيم دليل گسترش تدبير است كه اگر فردى از آنها بدون حكمت و مصلحت بود منافى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 264

حكمت خدا مى گشت.

28- ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ واحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.

اين آيه نتيجه گيرى از آيه سابق است در مقابل قول كفار كه اينهمه انسانهاى بى حد و حصر چگونه زنده مى شوند فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا چگونه خواهد بود؟ در جواب فرموده: خدايى كه داراى اينهمه تدبير است، خلقت مجدد شما براى او آسان است آفرينش شما و مبعوث كردن انسانهاى بى شمار مانند آفريدن يك انسان و

مبعوث كردن آنست، بر خدا مطلقا مشكلى نيست، آن وقت در توجيه اين سخن فرموده.

إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ يعنى خدا همه اقوال شما را مى شنود و همه اعمال شما را مى بيند، پس براى او رسيدن به حساب اين همه مخلوق دشوار نيست، بعضى گويد: مناسب آن بود كه گفته شود: «ان اللَّه على كل شى ء قدير» يا نظير آن. ولى اشكال مشركان در فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا بود در جواب آن سَمِيعٌ بَصِيرٌ مناسب است (از الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 265

[سوره لقمان (31): آيات 29 تا 34]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَ أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (29) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (30) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُمْ مِنْ آياتِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (31) وَ إِذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ (32) يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَ اخْشَوْا يَوْماً لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (33)

إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (34)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 266

29- آيا ندانسته اى كه خدا شب را

به روز و روز را به شب داخل مى كند و آفتاب و ماه را مسخر كرده و همه تا مدتى معين جارى هستند و خدا به آنچه مى كنيد داناست؟

30- اين براى آنست كه خدا فقط اوست حق و آنچه جز او مى خوانند باطل است و خدا فقط اوست برتر و بزرگ.

31- آيا ندانسته اى كه كشتيها در دريا با نعمت خدا جارى است تا بعضى از آيات خويش را نشانتان بدهد؟ در اينها آياتى است به هر صبار شكور.

32- و چون موجى مانند سايبانها آنها را بپوشاند خدا را با اخلاص بندگى مى خوانند و چون به سوى خشكى نجاتشان بدهد، بعضى از آنها مستقيمند، آيات ما را جز دغلها و كفار انكار نمى كنند.

33- اى مردم از پروردگار خويش بترسيد و بيم داشته باشيد از روزى كه پدرى از فرزندى كفايت نمى كند و فرزندى از پدرى هيچ چيز را كافى نيست، وعده خدا حق است، زندگى دنيا مغرورتان نكند. شيطان شما را به خدا جرى نسازد.

34- علم قيامت نزد خداست، او باران نازل مى كند و مى داند آنچه را كه در رحمهاست.

هيچ كس نمى داند فردا چه كار خواهد كرد، هيچ كس نمى داند در كجا خواهد مرد، خدا عليم و خبير است.

كلمه ها

يولج: داخل مى كند. ولوج: دخول. ايلاج: داخل كردن.

ظلل: ظل: سايه. ظلة: سايه بان. جمع آن ظلل است.

مقتصد: قصد و مشتقات آن در قرآن به معنى راست، متوسط و معتدل به كار رفته است. مقتصد در آيه كسى است كه در راه راست رود و در كارش مستقيم باشد.

ختار: ختر: غدر و حيله. مجمع البيان بدترين حيله گفته است «ختار» بسيار حيله گر. آن فقط يك بار در قرآن آمده

است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 267

كفور: صيغه مبالغه است در كفران نعمت و كفر هر دو به كار مى رود.

(قاموس قرآن).

غرور: (بفتح اول) وصف است به معنى فريب دهنده. راغب گويد:

غرور هر چيزى است كه انسان را فريب دهد مانند مال و جاه و شهوت و شيطان. گاهى آن را شيطان تفسير كرده اند كه اخبث فريبكاران است.

غيث: باران. طبرسى فرموده: بارانى كه در وقت حاجت آيد كه آن از غوث است و آن نصرتى است كه در وقت شدت آيد و ضرر را از بين مى برد، مؤيد اين سخن لفظ قنوط در آيه است كه فرموده:

هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا شورى/ 28.

شرحها

در اين آيات بخش ديگرى از مسائل توحيد و تدبير الهى بيان گرديده كه از وجود خدا و نفوذ مشيت او در اداره موجودات حكايت مى كنند. و نيز بيان شده كه توحيد، فطرى آنهاست و اگر به زبان هم انكار كنند در وقت گرفتارى به فكر خدا مى افتند و به او روى مى آورند. در آخر مردم، از روز قيامت انذار شده اند كه به طرف خدا روى بياورند، زيرا خدا به همه چيز آگاه است صلاح بندگان را بهتر از هر كس مى داند.

29- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَ أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.

تعبير يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ ... در سوره هاى آل عمران، حج، فاطر تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 268

و حديد نيز آمده است، مراد از آن ظاهرا داخل شدن شب در جاى روز و داخل شدن روز در جاى شب

است، مى دانيم كه شب و روز در اطراف كره زمين به طور دائره مى گردند، و مرتبا محل خود را عوض مى كنند و بدين سان همه ساكنان زمين از نعمت شب و روز بهره مند مى گردند.

اين يكى از تدبيرهاى بسيار مهم الهى است كه اگر هميشه روز يا هميشه شب بود زندگى. ميسر نبود، اين تدبير در آيات ديگرى به لفظ يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ زمر/ 5 به لفظ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ بقره/ 164 آمده است، تفسير آن به كوتاه و دراز شدن شب و روز ظاهرا بعيد است.

جمله وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ ... بيان تدبير ديگرى است، اگر آفتاب و ماه از جاى خود تكان بخورند، مثلا از زمين دور يا نزديك شوند تمام تعادل زندگى از بين مى رود و نيز روشن است كه اين نظام تا مدتى كه در علم خداست برقرار خواهد ماند، سپس متلاشى خواهد شد.

وَ أَنَّ اللَّهَ ... عطف است بر أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ ... يعنى آيا ندانسته اى كه خدا به آنچه مى كنيد داناست. ناگفته نماند اين آيات استدلال است بر مطلب آيه سابق.

30- ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ.

اين آيه استدلال است بر مطالب آيات گذشته و در آنها خوانديم كه خلقت و تدبير و بعثت همه در دست خداست و جز او در خلق و امر، صاحب اختيار نيست آن گاه در اين آيه مى گويد: اين بدان جهت است كه فقط خدا حق است و فقط او خالى از نقص و داراى اوصاف كمال و قدرت است: اما معبودهاى ديگر باطلند

و فاقد اوصاف كمال و واجد نقص مى باشند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 269

على هذا مجموع سه وصف: الحق و العلى و الكبير يك استدلال تمام هستند با در نظر گرفتن اينكه لفظ «هو» مى رساند كه اين سه وصف منحصر به خداى سبحان است توضيح اينكه ثابت مطلق كه بطلانى و زوالى در آن راه ندارد فقط خداست، وجود او ضرورى و عدمش محال است وانگهى خدا از نقص و نياز و عجز برتر است و به كمالات و فضائل آراسته است، اين خدا مى تواند آن كارها را بكند، معبودهاى ديگر باطلند و فانى.

بنا بر اين «الحق» دلالت بر ثبات و ازلى و ابدى بودن دارد، و «العلى» به صفات جلال و سلبيه و «الكبير» به صفات جمال و ثبوتيه دلالت مى كند.

31- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُمْ مِنْ آياتِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ.

يكى ديگر از آيات توحيد جريان كشتى ها و مسلط شدن انسان به درياهاست كه در ذيل آيه وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ بقره/ 162 مشروحا توضيح داده شده است.

باء در بِنِعْمَتِ اللَّهِ مى شود سببيه باشد در اينصورت مراد از نعمت، اسباب و وسائل جريان كشتى ها است از قبيل آب و خاصيت آن، هوا و چيزهايى كه در ساختن و استفاده از كشتى دخالت دارند و مى شود آن به معنى «مع» باشد در اينصورت مراد اجناسى است كه به وسيله كشتى حمل مى شود نظير بِما يَنْفَعُ النَّاسَ.

مراد از «آياته» آيات توحيد است صَبَّارٍ شَكُورٍ به معنى بسيار خويشتن دار و بسيار شكرگزار است، آن بر مؤمنان تطبيق مى شود كه در وقت

مصائب خويشتن دار و به وقت نعمت شكرگزار هستند، شايد مراد آن باشد كه استقامت دارند در تفكر، و قدر شناسند، بعد از دانستن نعمت، حركت و منافع كشتى ها براى آنان از آيات خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 270

تعبير إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ در سوره هاى ابراهيم/ 5 و سبأ/ 19 و شورى/ 33 نيز آمده است.

32- وَ إِذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ.

اين آيه در رابطه با آنست كه توحيد، فطرى انسانهاست، حيله گران و ناسپاسان در حال عادى آن را انكار مى كنند ولى چون به مخمصه افتادند و عوامل مادى بى اثر گرديد رو به طرف خدا مى آورند، مانند آنكه در دريا باشند و امواج سهمگين همچون سايبانها بالا بروند و آنها را بپوشانند.

سپس مى فرمايد: پس از نجات دادن، گروه اندكى از آنها در راه توحيد مى مانند ولى اكثرشان به شرك اولى باز مى گردند، آنها همان حيله گران و دغل كاران و كافران مى باشند. مراد از «الدين» در آيه، عبادت و بندگى است.

33- يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَ اخْشَوْا يَوْماً لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً «1».

پس از بيان مطالب گذشته، مردم به طور كلى مورد موعظه خدا قرار گرفته و به تقوى و ترس از قيامت دعوت شده اند، لا يَجْزِي والِدٌ ... در بيان آنست كه عزيزترين مدافع انسان، در آن روز كارى به نفع انسان نمى تواند انجام بدهد، زيرا بحكم وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ از وسائل دنيا در آنجا كارى ساخته نيست آن وقت در

تعقيب اين مطلب فرموده:

إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ.

__________________________________________________

(1) «لا يجزى» وصف «يوما» و تقدير آن «لا يجزى فيه والد ...» است «لا» در وَ لا مَوْلُودٌ به معناى «ليس» و «شيئا» به مفعول «جاز» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 271

وعده خدا درباره آخرت و عذاب تخلف ناپذير است لذات دنيا شما را نفريبد و از آخرت غافل نكند، لفظ غرور اگر با «باء» باشد به معناى جرئت و جسارت آيد در اقرب الموارد گويد: «ما غرك بفلان» يعنى چطور به او جرئت كردى! على هذا معناى جمله اخير آنست كه: شيطان شما را به مخالفت خدا جرى و جسور نكند.

34- إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ.

گويى: منظور از اين آيه آنست كه علم همه چيز، حتى علم مغيبات در دست خداست با چنين خدا مخالفت نكنيد و گرنه هلاك مى شويد، آن گاه در اين آيه مطالب مستقلى بيان شده است.

اول- علم سه چيز مخصوص خداست وقوع قيامت، وقت نزول باران و محل نزول آن و آنچه در ارحام انسانها و حيوانات است از مذكر و مؤنث و يكى و دو تا يا زياد و ناقص و تام، طبرسى رحمه اللَّه درباره وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ فرموده: «معناه و يعلم نزول الغيث» در جاهاى ديگر آمده: يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ احزاب/ 63.

دوم- انسان نمى داند آينده اش چيست و نمى داند در كدام محل از دنيا خواهد رفت ولى خدا مى داند

إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ گويى «عليم» براى تأكيد است.

ناگفته نماند: از آيات و روايات بر مى آيد كه خدا علم وقوع آخرت را به هيچ كسى نياموخته است ولى از چهار قسمت ديگر به بعضى از انبياء و ائمه مانعى نيست كه ياد بدهد و به صورت غيب مبذول در آيه ديگرى مى خوانيم: تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 272

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ ... جن/ 26، على هذا، خدا در صورت اقتضاى مصلحت مقدارى از غيب را به پيامبر خود مى آموزد پيامبر نيز آن را به اوصياى خود ياد مى دهد.

در كافى

«باب ان الأئمة يعلمون جميع العلوم ...»

از ابى بصير از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه:

«قال ان اللَّه عز و جل علمان علم لا يعلمه الا هو و علم علمه ملائكته و رسله فما علّمه و ملائكته و رسله فنحن نعلمه

«على هذا يكى از دو علم مخصوص خداست ولى ديگرى را بديگران ياد داده است.

در مجمع البيان فرموده: از ائمه هدى عليهم السّلام نقل شده: اين پنج چيز را به طور تفصيل و تحقيق جز خدا كسى نمى داند، گويى منظور آنست كه مقدارى از آنها را به انبياء و اوصياء و ملائكه فهمانده است.

در الميزان از خصال صدوق نقل شده كه امام صادق عليه السّلام به ابن اسامه فرمود:

«الا اخبركم بخمسة لم يطلع اللَّه عليها احدا من خلقه؟ قال قلت: بلى قال: ان اللَّه عنده علم الساعة و ينزل الغيث و يعلم ما في الارحام و ما تدرى نفس ما ذا تكسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت ان اللَّه عليم خبير».

الميزان بعد از نقل

اين حديث مى گويد: «روايات زيادى داريم كه از آينده امامان عليهم السّلام و از مرگ و مكان مرگ ايشان خبر مى دهد آن روايات اين روايت را تخصيص مى دهند.

روز دوشنبه دوازدهم ربيع الثانى هزار و چهارصد و چهار هجرى قمرى مطابق با 26/ 10/ 1362 روز فرار شاه جلاد از ايران تفسير سوره لقمان به انجام رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 273

سوره سجده

اشاره

در مكه نازل شده و سى آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره سجده هفتاد پنجمين سوره است كه بعد از سوره مؤمنون در مكه نازل گرديد، على هذا بايد حدود سالهاى هشتم بعثت يا بعد از آن نازل شده باشد در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره سى و دوم است.

2- عدد آيات آن در قرائت بصرى بيست و نه و در قرائت كوفى و ديگران سى آيه است.

طبرسى رحمه اللَّه در تفسير سوره بقره در باره عدد كوفى فرموده: «و هو العدد المروى عن امير المؤمنين عليه السّلام» و به نقل تفسير خازن اين سوره داراى سيصد و هشتاد كلمه و هزار و پانصد و هيجده حرف است.

3- تسميه آن به «سجده» ظاهرا به علّت وقوع آيه سجده واجبه در آنست و آن، آيه پانزده مى باشد.

در مجمع البيان فرموده: آن را «سجده لقمان» نيز نامند تا با «حم سجده» ملتبس نشود. آن در روايات نبوى «الم تنزيل» و در روايات اهل بيت عليهم السّلام «سورة السجدة» ناميده شده است.

در ثواب الاعمال و مجمع البيان از حسين بن ابى العلاء از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه

«قال من قرء سورة السجدة فى كل جمعة اعطاه اللَّه كتابه بيمينه و لم تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 274

يحاسبه بما كان منه و كان من رفقاء محمّد و اهل بيته صلّى اللَّه عليهم».

4- سوره مباركه مكى است گويند: سه آيه از آن در مدينه نازل شده است و آن آيات 18 و 19 و 20 مى باشد چنان كه طبرسى فرموده است، بعضى ها از 16 تا 20 گفته اند و اللَّه العالم.

5- همه سوره ظاهرا به يك بار نازل گشته است مگر

سه يا چهار آيه از آن بنا بر آنكه نقل گذشته صحيح باشد.

6- شأن نزولى براى اين سوره نقل شده است ولى از آيه سوم آن به نظر مى آيد: علّت نزول آن اين بوده كه به مردم بفهماند: هدايت و فرستادن پيامبران لازمه خلقت بشر است و اگر تبشير و انذار نبود، خلقت انسان و هدفدارى آن ناقص مى ماند.

توضيح اينكه: در آن آيه آمده كه مشركان مى گويند: قرآن را به خدا بسته است و از جانب خدا نيست در جواب مى گويد: نه، بلكه قرآن براى انذار آمده است آن گاه از خلقت آسمانها و زمين و تدبير امر و خلقت انسان و تقسيم شدن مردم به هدايت يافته و گمراه، سخن رفته است، از اين، به نظر مى آيد كه نظر عمده در سوره مباركه به هدايت مردم است و اگر اين حقائق به انسانها تذكر داده نمى شد در كار خلقت نقص لازم مى آمد، و نيز اشكال مشركان درباره معاد از اسباب نزول اين سوره است چنان كه خواهد آمد.

سورهاى عزائم

7- ناگفته نماند: اين يكى از چهار سوره ايست كه در آن آيه سجده آمده و به وقت خواندن يا شنيدن آن، سجده واجب است، در مجموع قرآن مجيد در پانزده محل، آيه سجده آمده است، شافعى گويد سجده در همه آنها مستحبّ است ولى ابو حنيفه سجده را در همه آنها واجب مى داند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 275

به عقيده شيعه در چهار محل از آنها سجده واجب است و در بقيه مستحبّ مى باشد و آن چهار آيه عبارتند از آيه پانزدهم از سوره سجده و آيه سى هفتم از سوره فصلّت و آيه شصت دوم

از سوره و النجم و آيه نوزدهم از سوره علق.

روايات آن در وسائل الشيعه ابواب قراءة القرآن باب 42 و 43 نقل شده است براى نمونه سه روايت از مستمسك العروة الوثقى مى آوريم:

اول- صحيح محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السّلام گويد از آن حضرت پرسيدم مردى سوره اى از عزائم را به ديگرى ياد مى دهد، دفعات آن سوره بر او در يك نشست خوانده مى شود؟ فرمود: هر وقت كه آيه را شنيد بايد سجده كند، تعليم دهنده نيز بايد سجده نمايد:

«قال سألته عن الرجل يعلم السورة من العزائم فتعاد عليه مرارا فى المقعد الواحد؟ قال عليه ان يسجد كلما سمع و على الذى يعلمه ان يسجد».

دوم- صحيحه حلبى

«قلت لابى عبد اللَّه عليه السّلام يقرأ الرجل السجدة و هو على غير وضوء؟ قال: يسجد اذا كانت من العزائم».

سوم- صحيح داود بن سرحان در خصال صدوق كه از امام صادق عليه السّلام نقل كرده: عزائم چهار سوره هستند: اقرء باسم ربك الذى خلق؟ النجم، تنزيل السجده و حم السجده. «1»

__________________________________________________

(1) اين روايت در الميزان از در منثور از على عليه السلام نيز نقل شده است و نيز در بحار ج 92/ 40 از داود بن سرحان.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 276

سورة السجدة مكية و اياتها- 30 نزلت بعد سورة المؤمنون

[سوره السجده (32): آيات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الم (1) تَنْزِيلُ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (2) أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (3) اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ

لا شَفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ (4)

يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (5) ذلِكَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (6) الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ (7) ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ (8) ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ (9)

وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ (10) قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (11)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 277

به نام خداى رحمان رحيم

1- الف، لام، ميم.

2- اين كتاب نازل شده، بى شك از جانب رب العالمين است.

3- بلكه مى گويند: آن را جعل كرده است (نه) بلكه آن حق و از طرف پروردگار توست تا قومى را كه پيش از تو انذار كننده به آنها نيامده است انذار كنى تا هدايت يابند.

4- خدا آنست كه: آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دوست در شش روز بيافريد، آن گاه به تدبير پرداخت، جز او سرپرستى و شفيعى نداريد آيا متذكر نمى شويد؟!

5- كار را از آسمان به زمين پى در پى مى فرستد سپس در روزى كه به اندازه هزار سال است به سوى او برمى گردد، از سالهايى كه مى شماريد.

6- آنست داناى نهان و آشكار، توانا و مهربان.

7- آنكه نيكو آفريد هر چيزى كه آفريد، خلقت انسان را از گل شروع نمود.

8- سپس نسل او را از چكيده اى از آبى حقير قرار داد.

9- سپس آن را ساخت و در آن

از روح خود دميد و براى شما گوشها، چشمها و قلبها قرار داد، بسيار كم شكر مى كنيد.

10- مشركان گفتند: وقتى كه در زمين گم گشتيم آيا در خلقت جديدى خواهيم بود؟ بلكه آنها به ملاقات خدايشان كافرند.

11- بگو: ملك الموت شما را تحويل مى گيرد كه موكل به مرگ شماست سپس به طرف پروردگارتان بر مى گرديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 278

كلمه ها

استوى: اين كلمه اگر با «على» باشد به معنى استقرار يافتن است.

طين: گل، راغب گويد: گاهى به آن طين گويند هر چند كه خشك شده باشد؟ اين سخن با صلصال كه در آيات ديگر هست تطبيق مى شود، ظاهرا منظور از آن، در آيه گل خشك شده است.

نسل: فرزندان. اين كلمه در اصل به معنى انفصال است گويند «نسل الوبر عن البعير» كرك از شتر منفصل شد، فرزند را از آن نسل گويند كه از انسان منفصل مى شود، راغب و طبرسى نسول را خروج گفته اند، ظاهرا آن در مفرد و جمع به كار مى رود.

سلالة: سل: كشيدن مانند كشيدن شمشير از غلاف و موى از خمير و كشيدن پسر از پدر. سلاله را چكيده و صاف شده گفته اند، اين كلمه فقط دو بار در قرآن آمده است مؤمنون/ 12، سجده/ 8 مهين: حقير و ضعيف، آن از هون به معنى خوارى و حقارت است.

سواه: گويى مراد از تسويه در آيه تركيب و شكل دادن است، در الميزان فرموده: «التسوية: التصوير و تتميم العمل».

ظللنا: ضلال و ضلالت: انحراف از حق. به معنى گم شدن نيز آيد مراد از آن خاك شدن و مخلوط شدن به زمين و جزء زمين گشتن است كه گم شدن حقيقى است.

يتوفاكم: توفى. تحويل

گرفتن و اخذ كامل.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 279

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: قرآن بى شك از جانب خداست اما مشركان مى گويند: آن را از پيش خود ساخته است ولى آن از جانب خداست تا مردم با آن انذار شوند باشد كه هدايت يابند» آن گاه راجع به خلقت آسمانها و زمين و تدبير امر از آسمان و آفرينش انسان سخن به ميان آمده است كه يعنى: همه اينها آمدن پيامبران را لازم گرفته است و گرنه خلقت ناقص مى شد و بى هدف مى گرديد.

آن گاه اشكال مشركان در زمينه معاد مطرح شده و جواب داده مى شود گويى سبب نزول اين سوره، همان جواب دادن به دو اشكال مشركان است اولى اينكه گفتند: بَلِ افْتَراهُ ... دوم اينكه گفتند: أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ ...

1- الم.

در قرائت كوفى، آن يك آيه مستقل است، درباره حروف مقطعه در اول اعراف سخن گفته ايم. ناگفته نماند، سوره هاى بقره» آل عمران، عنكبوت روم، لقمان و سجده همه با «الف، لام، ميم» شروع شده اند، على هذا مراد از اين كلمه هر چه باشد در همه يكى است.

چنان كه سوره هاى ابراهيم، حجر، يونس، هود و يوسف همه با «الف لام، را» آغاز گرديده اند، فقط سوره رعد با «الف، لام، ميم، را» شروع گشته است.

2- تَنْزِيلُ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ.

در قرآن مجيد مجموعا پنج سوره با تَنْزِيلُ الْكِتابِ ... آغاز مى گردد اول، اين سوره، دوم سوره هاى زمر، جاثيه و احقاف كه با تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 280

اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ

شروع شده و پنجم سوره غافر مى باشد كه بجاى «حكيم» لفظ «العليم» آمده است.

كلمه «تنزيل» به معناى مفعول

«منزل» و آن وصف كتاب است، تقدير آن «هذا الكتاب المنزل من رب العالمين» مى باشد، لا رَيْبَ فِيهِ نفى شك از مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ است يعنى: بى شك از جانب خداست على هذا «هذا الكتاب من رب العالمين» مبتداء و خبر است چنان كه در جوامع الجامع و كشاف گفته است.

3- أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ.

پس از بيان اينكه قرآن بى شك از جانب خداست در اين آيه اعتراض مشركان نقل شده كه مى گفتند: آن حضرت قرآن را از خودش ساخته و به خدا نسبت داده است و جواب داده شده: كه آن حق و از جانب خداست و براى انذار آمده است.

«ام» منقطعه است به معنى «بل»، كلمه «من ربك» بيان «الحق» است جمله لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ در سوره قصص/ 46 و سوره يس/ 6 نيز آمده است، در مجمع البيان و الميزان فرموده: گويند مراد از قوم، قريشند كه پيش از آن حضرت پيامبرى بالخصوص براى آنها نيامده بود ...

ناگفته نماند: بايد منظور چنين باشد و گرنه به حكم وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ فاطر/ 24، اصل انذار در ميان آنها بوده است، پس قريش به حكم اينكه جزئى از امت آن روز بوده اند، انذار كننده در ميان آنها آمده بود.

لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ تعليل بعثت آن حضرت است، لعل به معنى «تا» مى باشد نه براى گمان در اقرب الموارد از اخفش و كسايى نقل شده: يكى از معانى «لعل» تعليل است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 281

4- اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ

وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ.

اين آيه و آيات بعدى در رابطه با آنست كه آمدن پيامبر از جانب خدا لازم بود و گرنه كار خلقت ناتمام و ناقص مى ماند، خدايى كه: آسمانها و زمين را آفريده و آنها را تدبير مى كند و جز او سرپرستى و خير رسانى نداريد، چطور ممكن است شما را بيافريند و بدون هدايت بگذارد و اللَّه العالم.

در اين آيه چند مطلب مستقل داريم، اول منظور از شش روز، شش دوران است، آن موقع حركت زمين در اين وضع نبود تا روز 24 ساعته داشته باشيم در اين زمينه در سوره اعراف/ 54 سخن گفته ايم و در سوره فصّلت نيز خواهد آمد، كلمه سِتَّةِ أَيَّامٍ هفت بار در قرآن مجيد تكرار شده است.

دوم- ما بَيْنَهُما تطبيق مى شود به انسان و همه جانداران و روئيدنيها و ابرها و بارانها و هوا و امثال آنها كه ميان زمين و آسمانها هستند.

سوم- منظور از ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ تدبير كار جهان است، استقرار يافتن بر عرش حكومت كنايه از آن مى باشد، در سوره يونس/ 3 آمده: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ بايد بدانيم كه خلقت از تدبير قابل انفكاك نيست پس به حكم أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ هر دو مخصوص خداست.

چهارم- مراد از ولى در ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ سرپرستى و تدبير امور است، وقتى كه آفريننده و مدبر كائنات اوست پس سرپرست انسانها و همه كائنات فقط اوست.

پنجم- مراد از شفيع واسطه است، به عبارت ديگر: آنكه ميان اسباب و مسببات رابطه

است و يكى را به آن ديگرى مى رساند، على هذا جز خدا شفيعى نداريم، فقط اوست كه فيض مى رساند و فقط اوست كه مسببات را از اسباب تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 282

جارى مى كند و ميان آنها رابطه برقرار مى نمايد، نظير اين جمله در سوره انعام/ 51 گذشت و در سوره زمر/ 44 خواهد آمد: قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جمله ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ در توجيه آمدن پيامبر و هدايت است يعنى حالا كه سرپرست و واسطه فيض اوست پس بايد براى هدايت بندگان، راهنما بفرستد أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ توبيخ است.

5- يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ.

اين آيه تكميل آيه سابق و در بيان تدبير مخصوصى است، تدبير امر پى- در پى قرار دادن آنست: مراد از آن به قرينه «يعرج» انزال است يعنى كارها و حوادث را پى در پى از آسمان به زمين نازل مى كند.

نظير: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 21، على هذا مراد از «الامر» مطلق كارها و حوادث است نه امر مقابل نهى.

ظهور صدر آيه در آنست كه: تدبير امر تا قيامت ادامه دارد و آن پيوسته از آسمان به زمين است، از آن خزائنى كه نزد خداست.

«فى يوم» قيد «يعرج» است يعنى: سپس اين تدبير در روزى كه به اندازه هزار سال ماست به طرف خدا بر مى گردد، چون آن روز چنين ماه و سال نخواهيم داشت، درست معلوم نمى شود مراد از عروج به طرف خدا چيست؟ آيا مراد آنست

كه: اين تغييرها و تدريجها به ثبات مى رسد؟ يا منظور آنست كه: اين تدبير برچيده مى شود و تدبير ديگرى جاى آن را مى گيرد؟ شقّ دوّم قوى به نظر مى رسد.

به هر حال: آيه اشعار مى دارد كه كار ارسال رسل و هدايت بندگان نيز جزء اين تدبير است و ناچار بايد انجام پذيرد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 283

در آيه ديگرى آمده: تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ معارج/ 3، شايد اين آيه يك پنجاهم آن مدت است كه عروج تدبير امر توأم با عروج ملائكه خواهد بود و اللَّه العالم.

6- ذلِكَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

وصف عالم در رابطه با گذشته ها و آينده ها است يعنى مى داند چه كرده و چه خواهد كرد، عزيز در رابطه با توانايى خداست كه اينكارها را مى تواند رحيم اشعار مى دارد كه همه اينكارها ناشى از رحمت دائمى خداست.

7 و 8- الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ «1».

اين دو آيه و آيه بعدى در عين اينكه خلقت انسان را نشان مى دهد، اشعار به لزوم هدايت انسان از جانب خدا دارد و با آيه بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً مربوط است از اين آيات چند مطلب استفاده مى شود.

اول- جمله الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ معنايش آنست كه: خدا نيكو آفريده هر چيزى را كه آفريده است على هذا همه مخلوقات نيكو و خوبند از اين جهت خوبند كه از روى حكمت و مصلحت آفريده شده اند و نيز خوبند چون از روى اندازه و حساب آفريده شده اند إِنَّا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ

قمر/ 49، وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً فرقان/ 2 و نيز خوبند كه اجزاء آنها با همديگر متلائم هستند و سازش دارند و با غرضى كه براى آن آفريده شده اند تطبيق مى كنند، پس چيزى كه به اندازه و از روى مصلحت و متلائم الاجزاء باشد حتما بايد خوب باشد.

على هذا شر و قبيح امر نسبى مى باشند مثلا نيش عقرب، زهر مار، دندان

__________________________________________________

(1) «خلقه» را فعل و مصدر هر دو خوانده اند، معناى هر دو يكى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 284

پلنگ نسبت به ما شر و قبيح هستند و گرنه فى نفسه و نسبت به خود آنها خير است، و يا شر و قبيح اند از آنجا كه ملازم با امر عدمى و شر هستند، مانند طوفان و سيل و زلزله كه توأم با از بين رفتن آسايش انسان مى باشند و گرنه در نفس خود چيز بدى نيستند اين دو وجه در واقع يك چيزند، پس «وجود خير محض است». النهايه اين نسبتها پيوسته خواهند بود.

دوم- وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ... نشان مى دهد كه آفرينش انسان دو مرحله اى است، بشر اوليه يعنى آدم بطور انفجار و مانند عصاى موسى از گل خشك آفريده شده، آن گاه تكثير نسل او بواسطه نطفه و ازدواج بوده است ظاهرا همه موجودات زنده اعمّ از حيوان و نبات چنين بوده است، اين مطلب را در سوره حجر ذيل آيه وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ .../ 26 در نكته ها بطور مشروح گفته ام.

على هذا مراد از «الانسان» آدم و همسر اوست، «من ماء» ظاهرا بيان سلاله است يعنى از صاف شده و از چكيده اى از بدن كه همان نطفه

و آب حقير باشد، آرى به ظاهر حقير و بى قيمت و دور انداختنى است اما در واقع هر ذره اى از آن، دريايى از اسرار قدرت خداست، پس حقير بودن نسبت به نظر ماست كه قدرى بر آن قائل نيستيم.

9- ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ.

اين آيه تتمه وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ است ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ ... جمله معترضه است، آفرينش از طين، آن بود كه آدم به شكل مجسمه اى در آمد و تسويه آن بود كه هر عضو آن جسد در جاى خودش قرار گرفت، آن وقت نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ صورت پيدا كرد و انسان زنده شد و اللَّه العالم در نهج البلاغه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 285

خطبه اول چنين آمده است.

«ثم جمع اللَّه من حزن الارض و سهلها و عذبها و سبخها، تربة سنها بالماء حتى خلصت، و لاطها بالبلة حتى لزبت فجعل منها صورة ذات احناء و وصول و اعضاء و فصول اجمرها حتى استمسكت و اصلدها حتى صلصلت لوقت معدود و اجل معلوم ثم نفح فيها من روحه فمثلت انسانا ...».

اين سخن از قرآن گرفته شده و نشان مى دهد كه خلقت انسان انفجارى بوده است مانند اژدها شدن عصاى موسى، نه مانند نظريه تكامل و نشو و ارتقاء.

اضافه روح به خدا براى تشريف است وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ ... نتيجه دميدن روح است، راجع به روح مستقل ذيل آيه وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي ... حجر/ 29 و ذيل آيه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ... اسراء/ 85 سخن گفته ايم جمله قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ تقديرش «تشكرون شكرا

قليلا» است، «ما» زائد و براى تأكيد مى باشد. اين جمله براى توبيخ و تأسف است.

10- وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ.

اين آيه و آيه بعدى نقل و رد اعتراض مشركان درباره معاد است. مراد از «ضللنا» همان خاك شدن و پوشيدن است كه در جاهاى ديگر آمده: أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ رعد/ 5.

بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ در صدد بيان آنست كه: آنها قدرت ما را در به وجود آوردن خلق جديد انكار نمى كنند بلكه پاداش و كيفر و آخرت را انكار مى كنند، به عبارت ديگر: نمى گويند: خدا نمى تواند بلكه مى گويند: آخرتى نيست، نظير: ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ جاثيه/ 24، اين سخن در سوره انعام/ 29 و مؤمنون/ 37 نيز گذشت. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 286

11- قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ.

جواب است از استبعاد ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ يعنى: شما گم نمى شويد بلكه فرشته مرگ شما را تحويل مى گيرد، اين جمله اشاره به آنست كه واقعيت و حقيقت شما با روح مستقل شماست كه ملك الموت آن را تحويل مى گيرد، راجع به روح در آيه قبلى اشاره كرديم ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ راجع به قيامت است.

لفظ مَلَكُ الْمَوْتِ تنها يك بار در قرآن مجيد آمده است كه در روايات عزرائيل ناميده شده و تصور قدرت و توانايى و امكانات او خارج از شأن ما مى باشد.

در رابطه با مردن انسانها سه تعبير در قرآن مجيد آمده است اول: وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ ... نحل/

70 و آيات ديگرى كه نسبت ميراندن را به خدا مى دهند.

دوم- يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ كه گذشت.

سوم- تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ نحل/ 32، اين هر سه نسبت صحيح است. خدا مى ميراند، آرى كه همه چيز از اوست، عزرائيل مى ميراند كه مأمور است، ملائكه ديگر نيز اعوان عزرائيل هستند و تحت نظر او قبض روح مى كنند.

«عن الصادق عليه السّلام «... ان اللَّه جعل لملك الموت اعوانا من الملائكة يقبضون الارواح بمنزله صاحب الشرطة له اعوان من الانس يبعثهم في حوائجه ...»

از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 287

[سوره السجده (32): آيات 12 تا 22]

اشاره

وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ (12) وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها وَ لكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (13) فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا إِنَّا نَسِيناكُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (14) إِنَّما يُؤْمِنُ بِآياتِنَا الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (15) تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (16)

فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (17) أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ (18) أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوى نُزُلاً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (19) وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعِيدُوا فِيها وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (20) وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (21)

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ

(22)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 288

12- اى كاش به بينى وقتى كه گناهكاران نزد پروردگارشان سر به زير افكندگانند، مى گويند پروردگارا ديديم و شنيديم، ما را برگردان تا عمل صالح انجام دهيم كه اهل يقين هستيم.

13- اگر مى خواستيم به هر انسان هدايتش را مى داديم و ليكن وعده من حتمى شده كه حتما و يقينا جهنم را از همه جن و مردم پر خواهم كرد.

14- پس بچشيد عذاب را به علت اينكه به ملاقات اين روز بى اعتنا بوديد، ما شما را فراموش كرده ايم، بچشيد عذاب ابدى را به علت اعمالتان.

15- به آيات ما فقط كسانى ايمان مى آورند كه چون به آن آيات تذكر داده شوند مى افتند سجده كنان و خدايشان را تسبيح و حمد مى كنند و تكبر نمى نمايند.

16- پهلوهايشان از خوابگاه ها كنار مى شود خدايشان را با خوف و طمع مى خوانند و از آنچه روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند.

17- هيچ كس نمى داند براى آنها از موهبتها چه چيز ذخيره شده است، پاداش براى آنچه مى كردند.

18- آيا آنكه مؤمن است مانند كسى است كه كافر است برابر نيستند.

19- اما كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند جنات مأوى براى آنهاست، عطيه ايست به آنچه مى كردند.

20- و اما كسانى كه فاسق شده اند جايگاه آنها آتش است هر وقت بخواهند از آن خارج شوند در آن برگردانده مى شوند، گفته شود: بچشيد عذاب آتش را كه تكذيب مى كرديد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 289

21- حتما از عذاب نزديكتر مى چشانيمشان پيش از عذاب اكبر تا به راه خدا برگردند.

22- كيست ظالمتر از آنكه آيات پروردگارش را تذكر داده شود و از آنها اعراض نمايد ما از مجرمان انتقام خواهيم گرفت.

كلمه ها

ناكسوا: نكس

رأس: پائين انداختن سر است از شرم يا از ذلت. در اصل به معنى وارونه كردن است ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ: سر به زير افكندگان.

خروا: خر (بر وزن عقل) و خرور (بر وزن عقول): سقوط توأم با صدا، مراد از آن در آيه افتادن به سجده است.

تتجافى: جفو: كنار شدن و دور شدن «جفا جفاء: لم يلزم مكانه» تجافى نيز كنار شدن است تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ پهلويشان از خوابگاهها كنار مى شود يعنى از خواب بر مى خيزند.

جنوب: جنب پهلو. جنوب: پهلوها. «الجنب .... شق الانسان و غيره» پس به معنى طرف نيز آيد.

مضاجع: ضجع: دراز كشيدن (خوابيدن) مضجع: خوابگاه، جمع آن مضاجع است.

قرة: قرار: ثبات و محل استقرار «قرت عينه» يعنى چشمش آرام گرفت آن كنايه از شادى است «قرة عين» چيزى است كه مايه سرور و شادى باشد.

مأوى: جايگاه و پناهگاه. اسم مكان است از «اوى» كه به معنى نزول و لاحق شدن مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 290

نزل: (بر وزن عنق): آنچه براى ميهمان آماده شده تا بر آن نازل شود راغب گويد: «النزل ما يعد للنازل من الزاد» سپس به هر عطيه گفته شده است.

ادنى: نزديكتر. آن از «دنوّ» است.

شرحها

در اين آيات اولا مى خوانيم كه آخرت حتمى است و آن گهى اگر خدا مى خواست همه را به اجبار هدايت مى كرد ولى دأب او بر اين جارى شده كه مردم در اختيار زندگى كنند على هذا جايگاه شيطان و پيروان او جهنم خواهد بود.

آنان كه اهل تسليم و انصافند به آيات خدا ايمان مى آورند نعمتهايى براى آنها در بهشت هست كه تصور نتوانند كرد، آخرت بدكاران به عكس خواهد بود پيش از آخرت

در دنيا نيز تازيانه انتقام را خواهند خورد، اسفا كه مردم در اثر اعراض از گفته هاى خدا در رديف ظالمترين مردم قرار مى گيرند.

ناگفته نماند: اين گفته ها همه از نظامات پايدار جهان مى باشد كه قرآن در قالب الفاظ بيان مى كند.

12- وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ.

اين آيه دنباله آيه بعدى در رابطه با قيامت است يعنى: فعلا لقاء اللَّه را انكار مى كنند ولى اى كاش مى ديدى آن گاه كه مجرمان در نزد خدا و در لقاء اللَّه هستند و سر بزير افكنده مى گويند: پروردگارا با گوش شنيديم و با چشم ديديم، يقين كرديم، فقط عمل ماند، ما را بر گردان تا عمل كنيم.

به نظر مى آيد: سمعنا» راجع به دنيا و «ابصرنا» راجع به آخرت است تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 291

13- وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها وَ لكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ خداوند اگر همه را به اجبار به ايمان و عمل هدايت مى كرد، جريان تكليف از بين مى رفت، استحقاق ثواب و عقاب لغو مى گرديد و معيارها بيهوده مى شد ولى او هدايت و ضلالت را به اختيار انسان گذاشته در نتيجه نيكوكار مستحق ثواب و بدكار مستحق عقوبت مى گردد.

در اينصورت، وعده لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ ... مطابق عدل در جاى خود قرار مى گيرد على هذا منظور از لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها هدايت اجبارى است وعده حَقَّ الْقَوْلُ ... همان است كه در مخالفت شيطان در سجده بر آدم داده شد.

شيطان به خدا گفت: فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ خدا در جواب فرمود فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ

لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ ص/ 82- 85.

الميزان، هدايت را هدايت اختيارى فرموده است يعنى به كافر نيز توفيق مى داديم، مانند مؤمن به اختيار هدايت مى شد، امّا در اين صورت توجيه:

«لاملان ...» مشكل خواهد بود.

14- فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا إِنَّا نَسِيناكُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

يعنى: حالا كه كفر و ايمان در اختيار انسان است، پس بچشيد عذاب را به علّت بى اعتنايى تان نسبت به اين روز، نسيان در هر دو مورد به معنى بى اعتنايى است، ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ ... توضيح و بيان صدر آيه است.

15- إِنَّما يُؤْمِنُ بِآياتِنَا الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ اين همان آيه سجده است كه در مقدمه در بند هفتم گفته شد. پس از آنكه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 292

استكبار كفار از ايمان آوردن و اعتراض آنها در زمينه معاد گفته شد، مناسب آمد كه در اين آيه: آنان كه روح تقوى دارند و در مقابل حق خاضع مى شوند گفته شود.

به نظر مى آيد: إِنَّما يُؤْمِنُ بِآياتِنَا در جاى «انما المؤمنون» است نظير آيه: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً انفال/ 2 على هذا اوصاف إِذا ذُكِّرُوا ... براى حالت آمادگى به ايمان نيست بلكه اوصاف مؤمنين است كه متصف به آنها هستند.

«خروا بها ...» حالت تواضع و قبول را نشان مى دهد، ظاهرا سجده معمولى مراد نيست وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ نيز حالت خضوع آنها را مى رساند.

16- تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ بقيه اوصاف مؤمنين است

يكى درباره شب زنده دارى است، مراد از تَتَجافى جُنُوبُهُمْ برخاستن از رختخواب و خواب است تا از خوف عذاب و طمع رحمت خداى خود را بخوانند، اين قسمت از آيه همانطور كه گفته شد به نافله شب تطبيق مى شود كه در «نكته ها» خواهد آمد.

ديگرى انفاق در راه خداست، به نظر مى آيد: ذكر نافله شب و انفاق، براى اهميت آن دو است و گرنه آنها اوصاف بسيارى دارند كه ذكر نشده است.

ناگفته نماند: تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ ... صحنه بسيار دل انگيزى را ترسيم مى كند كه فقط مردان خدا و شب زنده داران درك مى كنند.

17- فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ اين سخن راجع به پاداش شب زنده داران است مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ بيان «ما اخفى» است يعنى: پاداش آنها خارج از تصور و علم آنهاست در مقابل آنچه مى كنند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 293

«نفس» نكره در سياق نفى است و افاده عموم مى كند يعنى هيچ كس از آنها پاداش تصورى و علمى ندارد.

در مجمع البيان فرموده: از امام صادق صلوات اللَّه نقل شده: هيچ كار خوبى نيست مگر آنكه براى آن ثواب معينى در قرآن هست مگر نماز شب كه به علّت بزرگى آن، خداوند ثوابش را بيان نفرموده است، رجوع شود به نكته ها.

18- أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ يعنى بايد آخرت مؤمنان و فاسقان اين چنين متفاوت باشد، زيرا اين دو گروه مساوى نمى توانند باشند، فاسق كسى است كه از زى عبوديت خارج شده است، لا يَسْتَوُونَ جواب استفهام انكارى است.

در تفسير برهان از ... ابن عباس نقل شده: وليد بن عقبه به على

عليه السّلام گفت:

من از تو گوياترم و نيزه ام از نيزه تو كارى تر است امام فرمود: ساكت شو فاسق.

لذا خدا أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً ...// را نازل فرمود.

نگارنده گويد: اين سخن باعث شده كه گفته اند اين آيه و دو آيه بعدى مدنى است.

19- أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوى نُزُلًا بِما كانُوا يَعْمَلُونَ اين آيه و آيه بعدى توضيح و بيان لا يَسْتَوُونَ است تقرب پيش خدا به واسطه دو عامل است: ايمان و عمل. اضافه جنات به مأوى اشاره به ساكن شدن در آنست نظير عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى نجم/ 15 «نزلا» حال از «جنات ...».

20- وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعِيدُوا فِيها وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ شرح حال گروه فساق است (نعوذ باللّه) مراد از «فسقوا» خروج از دين تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 294

است به قرينه كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ، جمله كُلَّما أَرادُوا كنايه از خلود است.

21- وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.

يعنى پيش از آمدن عذاب آخرت. عذاب نزديكتر دنيا را به آنها خواهيم چشانيد، تا اتمام حجت شود، شايد به راه خدا گروند. عذاب ادنى نظير آلام و گرفتاريها و «بأساء و ضراء» است كه شخص را از بين نمى برد زيرا اين عذاب براى لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ است.

در مجمع از باقرين عليهما السّلام نقل شده:

«ان العذاب الادنى الدابّة و الدجال».

22- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ اين آيه تعليل و توجيه وعده عذاب كفّار در دنيا و آخرت است كه آنها در اثر اعراض از آيات خدا،

ظالمترين انسانها مى شوند، از آن طرف سنّت خدا بر انتقام از مجرمين جارى شده است.

نكته ها

نافله شب:

گفته شد: آيه تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً بر نافله شب تطبيق مى شود و اين آيه منظره و صحنه بسيار دل انگيزى را از شب زنده دارى ترسيم مى كند و نيز وعده فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ بسيار لذت بخش و روح افزاست، در اين رابطه چند روايت قابل ذكر است.

1- در روضه الواعظين مجلس 41 نقل شده:

«قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا قام العبد من لذيذ مضجعه و النعاس فى عينيه ليرضى ربه بصلاة ليله باهى اللَّه تعالى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 295

به الملائكة و قال اما ترون عبدى هذا قد قام من لذيذ مضجعه لصلوة لم افترضها له»

خوشا به حال آنكه به نماز شب موفق مى شوند.

2- در مجمع البيان آمده:

«روى عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام انه قال ما من حسنة الا و لها ثواب مبين فى القرآن الا صلوة الليل فان اللَّه عزّ اسمه لم يبين ثوابها لعظم خطرها فقال: فلا تعلم نفس ...»

گويى عظمت آن براى ما قابل تصور نبوده است.

3- صدوق عليه الرحمة در ثواب الاعمال از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده:

«قال: ان البيوت التي يصلى فيها بالليل بتلاوة القرآن تضي ء لاهل السماء كما تضي ء نجوم السماء لاهل الارض».

4- باز در همان كتاب از آن حضرت نقل كرده:

«فى قول اللَّه عز و جل ان الحسنات يذهبن السيئات قال صلاة المؤمن بالليل تذهب بما عمل من ذنب بالنهار».

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 296

[سوره السجده (32): آيات 23 تا 30]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَلا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ (23) وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا

صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ (24) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (25) أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ أَ فَلا يَسْمَعُونَ (26) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا يُبْصِرُونَ (27)

وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْفَتْحُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (28) قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمانُهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (29) فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ (30)

23- به موسى تورات را داديم، از لقاء اللَّه در شك مباش و آن را براى بنى اسرائيل مايه هدايت نموديم.

24- از بنى اسرائيل پيشوايانى قرار داديم كه مردم را بامر ما هدايت مى كردند (آن) زمانى بود كه استقامت نمودند و به آيات ما يقين مى آوردند.

25- پروردگار تو، روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف مى كردند داورى خواهد نمود. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 297

26- آيا بر آنها معلوم نشد كه چقدر از مردمان پيش از آنها هلاك كرديم، كه اهل مكه در خرابه هاى آنها راه مى روند، در اينها عبرتهايى هست آيا نمى شنوند؟!

27- آيا ندانسته اند كه ما آب را به زمين بى علف سوق مى دهيم و با آن كشتى را كه خود و چهارپايانشان مى خورند، مى رويانيم، آيا نمى بينند؟!!

28- مى گويند اين پيروزى كى خواهد بود اگر راست مى گوئيد؟

29- بگو: در روز پيروزى، ايمان آوردن به كفار نفعى نمى دهد و آنها مهلت داده نمى شوند.

30- از آنها روى بگردان و منتظر باش چنان كه آنها منتظرند.

كلمه ها

مرية: شك. در اقرب الموارد گويد: «المرية: الشك يقال: فرية بلا مرية» اى

بلا شك.

يفصل: فصل: جدا كردن و بريدن «فصل الشي ء فصلا: قطعه و ابانه» مراد از آن در آيه، داورى است.

يهد: اين لفظ معنى آشكار شدن مى دهد أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ يعنى آيا بر آنها آشكار نشده است اين تركيب در سوره اعراف/ 100 طه/ 128 نيز آمده است. پس هدايت به معنى تبيين است.

قرون: مردمان. قرن (بر وزن عقل) به معنى جمع كردن است از اين جهت، قرن، جماعتى را گويند كه در يك زمان جمع شده اند، يعنى زمان، آنها را جمع كرده است راغب گويد: «القرن: القوم المقترنون فى زمن واحد» جمع آن قرون است.

جرز: (بر وزن عنق) زمين بى علف. زمين خالى. جرز (بر وزن عقل) در اصل به معنى قطع است، على هذا «جرز» به معناى مفعول تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 298

«مجرور» مى باشد، يعنى قطع شده از علف، اين كلمه فقط دو بار در قرآن آمده است: كهف/ 8 سجده/ 27.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات آمدن تورات و نبوت موسى و انبياء بعد از او مطرح است كه يعنى نبوت و آمدن كتاب يك مسئله نو ظهور نيست، سنت خدا از اول بر اين جارى بوده است، ميان مؤمنان و كفار از قوم موسى نيز يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ حكومت خواهد كرد.

سپس هلاكت اقوام گذشته و يك آيه در رابطه با هدايت تذكر داده شده و آن گاه به سخن مشركان كه عذاب را به عجله مى خواسته اند جواب داده شده است.

23- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَلا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ مراد از كتاب، تورات است، در مرجع ضمير «لقائه» گفته اند: راجع

به موسى است يعنى از ملاقات موسى در شك مباش، در اول سوره اسراء گذشت كه آن حضرت موسى را در معراج ديدند، اگر آيه بعد از معراج باشد، مراد آن است كه: كسى را كه ديدى موسى بود در آن شك مكن و اگر قبل از معراج باشد وعده ديدار موسى است كه شك مكن حتما او را خواهى ديد.

به نظر بعضى: مراد ديدار موسى در قيامت است، الميزان ترجيح مى دهد كه ضمير «لقائه» راجع به خداى تعالى باشد يعنى از لقاء اللَّه و قيامت در شك مباش چنان كه در آيات قبلى گذشت: بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ در اين صورت با مطالب فوق كاملا مناسب خواهد بود و گرنه ملاقات موسى تناسبى با مطالب تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 299

فوق ندارد.

«هدى» در آيه به معنى هادى است و شايد از باب مبالغه باشد.

24- وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ.

يعنى از بنى اسرائيل امامانى قرار داديم كه مردم را به دستور ما هدايت مى كردند. نظير اين آيه در سوره انبياء/ 73 نيز آمده است علت امامت آنها همان صبر و خويشتن دارى در اطاعت حق تعالى بوده است مانند آيه وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً بقره/ 124.

پر واضح است كه اتمام كلمات و از عهده امتحان بر آمدن سبب امامت شده است، به عبارت ديگر: اتمام كلمات و استقامت، آنها را امام و سرمشق و نمونه حق پرستى گردانيده كه براى ديگران الگو و اسوه گشته اند وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ تعليل لَمَّا صَبَرُوا است.

25- إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ

الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ در آيات مكرر آمده است كه بنى اسرائيل از روى بغى و حسد فيما بين خود در دين و تورات اختلاف كردند، رجوع شود به سوره جاثيه/ 17 مراد از يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ قضاوت به حق ميان اهل باطل است اين آيه اشاره مى كند كه در ميان اهل اسلام نيز اين مطلب هست.

26- أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ أَ فَلا يَسْمَعُونَ آيه هاى 23 و 24 و 25 معترضه بودند، على هذا اين آيه در تعقيب و تعليل وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ است، يعنى دليل چشاندن عذاب ادنى، ماجراى اقوام گذشته است كه چطور هلاكشان كرديم، تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 300

اين اهل مكه هستند كه در سفر شام و يمن در خرابه هاى آنها راه مى روند، النهايه عذاب آنها عذاب استيصال بود نه عذاب عبرت.

در اينها براى عذاب ادنى دليل و نشانه هاست. مراد از «يسمعون» شنيدنى است كه قبول و پند گرفتن در آن باشد.

27- أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا يُبْصِرُونَ.

به نظر مى آيد اين آيه در بيان اظهار قدرت براى رساندن عذاب ادنى باشد، على هذا دليل ديگرى براى وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى است در عين حال يكى از تدبير و نظام هستى را بيان مى كند و آن تشكيل ابرها و بارانها و روئيدن نباتات و تأمين زندگى انسانها و حيوانات است.

عجبا!! از سه تا ماده خام يعنى گازهاى هوا و آبهاى دريا و املاح زمين، اينهمه انسانها، حيوانات،

روئيدنيها به وجود مى آيد، در مقام انصاف، اين عمل هزاران بار از اژدها شدن عصاى موسى عجيب تر است «سبحانك ما عرفناك حق معرفتك» منظور از أَ فَلا يُبْصِرُونَ ديدن و قبول كردن مى باشد.

28- وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْفَتْحُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

به قرينه آيات گذشته منظور از فتح، آمدن عذاب دنيوى و همان الْعَذابِ الْأَدْنى است و با آن وسيله ميان مسلمانان و كفار جدايى مى افتاد ولى جمله، لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمانُهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ در آيه بعدى حكايت دارد كه سؤال مشركان راجع به عذاب استيصال بود كه از أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ به نظر مى آمد.

در اينصورت منظور از فتح، استيصال كفار و نجات مؤمنان است نظير سخن نوح عليه السّلام: قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ. فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 301

مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَأَنْجَيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِينَ

شعراء/ 117 و 120.

29- قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمانُهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ يعنى: آن روز براى آنها نفعى ندارد، خسران خالص است، زيرا نه ايمان آوردن فائده دارد، و نه از عذاب رهايى هست.

30- فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ يعنى منتظر آمدن عذاب باش چنان كه آنها منتظر مرگ و يا سقوط دين تو هستند، آيه نشان مى دهد كه منظور عذاب دنيوى است خواه عذاب عبرت باشد يا عذاب استيصال «اعرض» يعنى مشغول كار خودت باش.

روز بيست و پنج ربيع الثانى هزار و چهارصد هجرى قمرى مطابق 9/ 11/ 1362 تفسير سوره سجده به پايان رسيد و الحمد

للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 302

سوره احزاب

اشاره

در مدينه نازل شده و هفتاد و سه آيه است

نظرى به كليات سوره

1- احزاب، چهارمين سوره است كه بعد از آل عمران در مدينه نازل گرديد، از لحاظ ترتيب نزول، سوره نود و در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره سى سوم مى باشد، در اين سوره جريان جنگ احزاب (خندق) ذكر شده و آن در شوال سال پنجم هجرت اتفاق افتاده است، على هذا بايد اين سوره در همان سال نازل شده باشد و نيز نزول آيه حجاب به تصريح سيره حلبى و ديگران در سال پنجم بوده و آن آيه 53 از همين سوره است.

2- در عدد آيات آن اختلافى نيست، همه آيات آن را هفتاد و سه گفته اند، طبرسى رحمه اللَّه فرموده: «و هى ثلاث و سبعون آية بالاجماع» در تفسير خازن مى خوانيم كه كلمات آن هزار و دويست و هشتاد و حروف آن پنج هزار و هفتصد و نود است.

3- تسميه آن به «احزاب» ظاهرا به علّت ذكر ماجراى جنگ احزاب در آن است وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ/ 22 اين سوره در زمان آن حضرت به اين شكل تركيب يافته و احزاب ناميده شده است.

صدوق رحمه اللَّه در ثواب الاعمال از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده

«من كان كثير القراءة لسورة الاحزاب كان يوم القيامة فى جوار محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و ازواجه».

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 303

4- در ثواب الاعمال از حسن بن على بن ابى حمزه بطائنى از عبد اللَّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: اى ابن سنان سوره احزاب زنان قريش از عرب را رسوا كرده، آن

از سوره بقره زيادتر بود ليكن آن را ناقص كرده و تحريف نمودند

«يا ابن سنان اين سورة الاحزاب فضحت نساء قريش من العرب و كانت اطول من سورة البقرة لكن نقصوها و حرفوها».

ناگفته نماند: حسن بن على بن ابى حمزه كه در سند اين روايت آمده واقفى و دروغگو و ملعون است، كشّى در رجال خود از حسن بن على بن فضال نقل كرده كه فرمود: حسن بن على بن ابى حمزه كذاب و ملعون است، من حلال نمى دانم حتى يك حديث از او نقل كنم و در ترجمه شعيب عقرقوئى نقل كرده «حسن بن على بن ابى حمزه كذاب است» اين بدبخت از سران فرقه واقفيه بوده، لذا اعتنايى به حديثش نمى توان كرد.

ابن كثير اين حديث را از ابى بن كعب نقل كرده و گويد: «و اللَّه اعلم» كشاف آن را از ابىّ نقل ورد كرده، مرحوم فيض كاشانى آن را در آخر سوره احزاب از ثواب الاعمال نقل كرده است، درباره عدم تحريف در قرآن مجيد در سوره حجر ذيل آيه: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ/ 9 سخن گفته ايم.

5- سوره مباركه بى شك مدنى است، كسى خلاف آن را نگفته است.

6- در اين سوره دو جريان مهم تاريخى ذكر شده است اول جنگ خندق دوم ازدواج رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با دختر عمه اش زينب دختر حجش و اين هر دو در سال پنجم هجرت اتفاق افتاده است، از اين جهت مى شود اطمينان پيدا كرد كه همه سوره به يك بار نازل شده است. زيرا اكثر مطالب سوره در رابطه با آن دو جريان تاريخى و در رابطه

با احكام و جريان حالات زنان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 304

7- شأن نزول اين سوره، بيان همان مطالبى است كه در آن آمده است از جمله اينكه:

اول: پسر خوانده ها پسران واقعى نيستند، احكام پسران واقعى در حق آنها جارى نمى باشد، آنها را بايد با نام پدران اصليشان صدا كرد.

دوم: پيامبر براى مؤمنان از خودشان مقدمتر است، زنان پيامبر مادران مؤمنان هستند، ازدواج با آنان حرام مى باشد حتى بعد از رحلت آن حضرت.

سوم: جريان جنگ احزاب به طور مفصل.

چهارم: اجلاء يهود بنى قريظه از مدينه و تصرف اراضى آنها.

پنجم: جريان زيد و زينب و طلاق زينب و اينكه خدا بعد از طلاق زيد زينب را به رسولش تزويج كرد تا مردم در تزويج زنان پسر خوانده ها بعد از طلاقشان محذورى نداشته باشند.

ششم: مطالب مفصلى درباره زنان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در رابطه با محفوظ ماندن مقام رهبرى چنان كه خواهد آمد.

هفتم: آداب دخول و خروج به محضر رسول خدا صلوات اللَّه عليه و آله.

هشتم: بررسى حالات و تفتين هاى منافقان مدينه و تهديد آنان به تبعيد و اعدام و تعقيب.

نهم: آيه امانت و حمل انسان امانت خدا را.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 305

سورة الاحزاب مدنيّة و اياتها- 73 نزلت بعد سورة ال عمران

[سوره الأحزاب (33): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً (1) وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (2) وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (3) ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَ

ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللاَّئِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ (4)

ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَوالِيكُمْ وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فِيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (5) النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفاً كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً (6) وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً (7) لِيَسْئَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً أَلِيماً (8)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 306

به نام خداى رحمان رحيم

1- اى پيامبر بترس از خدا و اطاعت نكن از كافران و منافقان كه خدا دانا و حكيم است.

2- به آنچه از پروردگارت وحى مى شود مطيع باش كه خدا به آنچه مى كنيد داناست.

3- و اعتماد كن بر خدا و اكتفاء كن بر كار ساز بودن خدا.

4- خدا براى هيچ شخص دو قلب در درونش قرار نداده است، و زنانتان را كه با آنها ظهار مى كنيد مادران شما نكرده است و پسر خوانده هايتان را پسران شما قرار نداده است، اين حرف شماست در دهانتان خدا حق را مى گويد و به راه حق هدايت مى كند.

5- آنها را براى پدرانشان بخوانيد. آن در نزد خدا با عدالتتر است، اگر پدرانشان را ندانستيد برادران شما هستند در دين دوستان شما مى باشند در آنچه اشتباه كرده ايد گناهى نيست

اما آنچه قلوبتان قصد كرده گناه است.

6- پيامبر به مؤمنان از خودشان مقدمتر است، زنان او مادران مؤمنانند قرابتهاى نسبى بعضى بر بعضى در كتاب خدا سزاوارتر مى باشند از مؤمنان و مهاجران ليكن براى شماست كه به دوستان خود نيكى بكنيد، اين در كتاب خدا نوشته شده است.

7- (ياد آر) كه از پيامبران پيمان گرفتيم و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى پسر مريم و از آنها پيمان محكمى گرفتيم.

8- تا خدا از صدق راستگويان سؤال كند و كافران را عذاب دردناكى آماده كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 307

كلمه ها

جوفه: جوف: درون. اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

تظاهرون: ظهار آنست كه كسى به زن خويش بگويد: تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستى «انت على كظهر امى» اگر اين را با قصد پيش دو نفر عادل بگويد زنش بر او حرام مى شود، يا بايد كفاره بدهد و يا زنش را طلاق بگويد.

ادعيا: پسر خوانده ها. مفرد آن دعى است، در عربستان پيش از اسلام رسم بود كه فرزند ديگران را براى خود فرزند مى كردند و آن مانند فرزند صلبى بود و همه احكام فرزند صلبى را دارا بود اسلام آن را از بين برد.

جناح: گناه. جنوح به معنى ميل كردن است «جنحت السفينة» يعنى بيك طرف ميل كرد، از اين جهت گناه را كه انسان را از حق به باطل مايل مى كند «جناح» گفته اند.

اولوا الارحام: قرابتهاى نسبى. كه همه را، رحم مادران به هم متصل كرده است.

شرحها

سه آيه اول، سر خط مطالب تمام سوره است، به عبارت ديگر: چون پيامبر بايد فقط از خدا بترسد و تابع وحى شود و از كفار و منافقان اطاعت نكند مى تواند همه بدعتها را از ميان بردارد و سنت ها را در جاى آنها بگذارد و احكام خدا را بيان دارد، همه اين سوره در رابطه با از ميان بردن بدعتها و جايگزين كردن سنتهاست. مانند پسر خوانده ها، ظهار و مادر خواندن زنها، ازدواج با زن تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 308

پسر خوانده ها و ...

در رابطه با اين مطلب آمده: در وجود انسان دو تا قلب نيست كه با يكى خدا را بخواهد و با ديگرى كفار و منافقان را، پس اطاعت و ترس از

خدا لازم گرفته كه كفار و منافقان كنار زده شوند.

سپس درباره ظهار، پسر خوانده ها، مقام رهبرى، مقدم بودن ارحام نسبت به ديگران، مطالبى گفته شده و در آخر معلوم گشته كه اين پيمانها از همه پيامبران گرفته شده است.

1- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً.

فرمان صريح است كه پيامبر فقط بايد از خدا بترسد و به گفته كفار و منافقان اعتنا نكند و گرنه، نمى تواند قانون خدا را پياده كند. دو وصف عليم و حكيم تعليل صدر آيه است يعنى آنچه به تو فرمان داده مى شود از روى علم به واقعيات و از روى حكمت و مصلحت است و بايد اطاعت شود.

در مجمع البيان آمده: آيه يا ايها النبى اتق اللَّه درباره ابو سفيان و عكرمة ابن ابى جهل و ابو اعور سلمى نازل شد، آنها به مدينه آمده و به خانه عبد اللَّه بن ابى رفتند و آن بعد از جنگ احد بود و در آمدن از رسول خدا امان گرفته بودند، آن گاه با عبد اللَّه ابى و عبد اللَّه بن سعيد بن ابى السرح و طعمة بن ابيرق وارد محضر آن حضرت شدند و گفتند، يا محمّد از خدايان ما: لات و مناة و عزى دست بردار و بگو كه آنها به عبادت كنندگان خود شفاعت مى كنند، تا از خداى تو دست برداريم، اين بر آن حضرت گران آمد، فرمود آنها را از مدينه بيرون كردند.

به نظر نگارنده: بعيد است كه اين ماجرا سبب نزول اين آيه باشد تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 309

بلكه اين آيه و دو آيه بعدى براى همه

مطالب سوره، زمينه سازى مى كنند.

و اللَّه اعلم.

2- وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً.

تأكيد آيه قبلى است كه حتما بايد از كفار و منافقان اطاعت نكند و تابع وحى باشد. إِنَّ اللَّهَ كانَ ... تهديد در صورت مخالفت است.

3- وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا.

تسليتى است بر آن حضرت كه در كارش از كسى نترسد و به خدا و يارى او اعتماد داشته باشد كه خدا وكيل و كار ساز است راغب گويد: كَفى بِاللَّهِ يعنى «اكتف باللَّه وكيلا»، اين آيه نشان مى دهد كه فرمانهاى آينده سخت است و استقامت مى خواهد.

4- ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ.

از اين آيه مطالب سوره شروع مى شود، اين جمله در رابطه با آنست كه حتما بايد از خدا پيروى كنى زيرا دو تا قلب ندارى تا با يكى از خدا اطاعت كنى و با ديگرى از ديگران؟

از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

ما جعل اللَّه لرجل من قلبين فى جوفه يحب بهذا قوما و يحب بهذا اعدائهم.

وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللَّائِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ.

يعنى زنانى كه با آنها ظهار مى كنيد و مى گوئيد، تو مادر منى «انت على كظهر امى او ظهرك كظهر امى» خدا آنها را مادر شما قرار نداده است و با گفتن اين سخن زن مادر نمى شود، عرب در جاهليت با اين سخن زن خود را طلاق مى داد و آن يك نوع تنبيه و اذيت زن بود كه اسلام از آن نهى كرد و تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 310

در سوره مجادله خواهد آمد.

وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ

يَهْدِي السَّبِيلَ.

يعنى: پسر خوانده ها از نظر اسلام پسر شما نمى شوند و احكام پسران صلبى بر آنها بار نمى شود، «ذلكم» مى شود اشاره به ظهار و ادعياء هر دو باشد يعنى اين فقط حرفى است در زبان شما و در نزد خدا اثرى ندارد، نظير إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ نجم/ 23 و شايد اشاره فقط به ادعياء باشد.

وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ يعنى خدا آنچه را كه مطابق واقع است مى گويد و به راه راست هدايت مى كند، اين اشاره است كه بايد تابع حق باشيد، اين آيه يك حكم كلى است و در عين حال مقدمه است بر جريان زيد بن حارثه پسر خوانده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه در ذيل آيه 36 و 37 خواهد آمد.

5- ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَوالِيكُمْ.

يعنى آنها را با نام پدران اصلى بخوانيد، و در حالى كه مخصوص پدران خويشند على هذا لام در «لابائهم» براى اختصاص است.

اقسط اسم تفضيل است به نظر مى آيد: آن نسبت به دو شقّ بعدى است فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ يعنى در صورتى كه پدرانشان را نشناختيد در خواندن آنها دو راه داريد يكى اينكه برادر دينى شما هستند آنها را برادر بخوانيد، ديگرى آنكه آنها را مولا و دوست خطاب كنيد، الميزان فرموده: مراد از آن ولايت دينيّه است.

وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فِيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 311

يعنى در صورت اشتباه، پسر خواندن مانعى ندارد، ليكن اگر به عمد بخوانيد

گناه است «و لكن الذى تعمدت به قلوبكم جناح» غفران و رحمت در رابطه با خطا و اشتباه مى باشد. در روايت آمده كه آن حضرت فرموده:

«من انتسب الى غير ابيه او انتمى الى غير مواليه فعليه لعنة اللَّه».

6- النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ.

در اين آيه چهار مطلب هست اوّل اينكه پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان مقدمتر است در الميزان فرموده: معناى اولويّت آنست كه: آنچه مؤمن براى خود مى خواهد مانند محفوظ ماندن، دوستى، كرامت، قبول دعوت و نفوذ اراده، پيامبر در اينكارها از او برتر است، اگر امر دائر باشد ميان پيامبر و او، طرف پيامبر اولى تر است و اگر خطرى بر پيامبر متوجه شود، بايد مؤمن با فدا كردن خويش پيامبر را نجات دهد و پيامبر از وجود خود بر او محبوبتر و محترمتر باشد.

اگر نفس او چيزى بخواهد و پيامبر چيزى ديگر، آنچه پيامبر بخواهد متعين است، به هر حال در هر كار دينى و دنيوى پيامبر بر او مقدمتر مى باشد زيرا اطلاق النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ همه اينها را شامل است (با اختصار).

به نظر بعضى: مراد اولويّت در دعوت است يعنى اگر پيامبر به چيزى دعوت كند و نفس آنها به چيز ديگرى، پيامبر مقدمتر است و در قول ديگرى مراد نافذتر بودن حكم آن حضرت است از حكم بعضى به بعض ديگر، ولى اينها وجوه بعيد هستند.

بايد بدانيم كه منطوق آيه مقدم بودن آن حضرت است بر مؤمنان از جان آنها، تقدم در حال و مقام و امثال آن، به طور اولويت فهميده مى شود نه از تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 312

منطوق آيه.

ناگفته نماند: عللى كه

بر ما مجهول است باعث شده كه اين آيه موقعيت آن حضرت را در مقام أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ بيان دارد و زنان او را مادر مؤمنان قرار بدهد، به هر حال اين جمله مقام رهبرى را در اعلى درجه ترسيم مى كند.

مطلب دوم وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ منظور از آن احترام و حرمت ازدواج با آنهاست چنان كه خواهد آمد وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ نه اينكه نازل به منزله مادر حقيقى مى باشند و گرنه نگاه كردن به آنها نيز جايز مى بود و مى بايست توارث نيز فيما بين باشد.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: منظور حرمت نكاح آنهاست غير از اين، چيزى از احكام مادرى بين مؤمنين و زنان آن حضرت ثابت نشده است نمى بينى كه نگاه كردن به آنها جايز نيست و از مؤمنان و بالعكس ارث نمى برند. مطلب سوم و چهارم.

وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفاً.

يعنى اقرباى نسبى بعضى از بعضى در ارث بردن سزاوارتر هستند از مؤمنان و مهاجران، اين آيه در آخر سوره انفال گذشت نقل است كه مسلمانان در صدر اسلام به واسطه مهاجر بودن و به واسطه برادرى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در بين آنها برقرار كرده بود از يكديگر ارث مى بردند، اين دو آيه آن حكم را نسخ كرد اغلب يا همه مفسران در تفسير اين آيات اين مطلب را گفته اند.

در كتاب الصحيح من السيرة از بحار الانوار نقل كرده: پيش از آنكه به اين حكم عمل شود، آيه آخر انفال آن را نسخ كرد آن وقت هنوز كسى از مهاجرين نمرده

بود زيرا اولين آنها عثمان بن مظعون بود كه بعد از پدر از تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 313

دنيا رفت «1» صدوق رحمه اللَّه در فقيه فرموده: اينكه مخالفين نقل مى كنند «چون غلام حمزه از دنيا رفت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نصف تركه او را به دختر حمزه و نصفش را به موالى او داد» قابل قبول نيست، اين روايت از عبد اللَّه بن شداد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است و آن روايت منقطع و مرسل است «2» مراد از كِتابِ اللَّهِ شايد قانون خدا باشد، بعضى قرآن يا لوح محفوظ گفته اند.

ناگفته نماند: مراد از مِنَ الْمُؤْمِنِينَ مؤمنان انصار و اهل مدينه است و گرنه مهاجرين هم از مؤمنين بودند شايد بخصوص آمدن مهاجرين براى احتياج آنها بوده باشد كه و لو محتاج هم بوده باشند باز ارث نمى برند.

استثناء در إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا ... منقطع است يعنى ليكن مى توانيد براى دوستان خود از مؤمنين و مهاجرين چيزى وصيت كنيد، تقدير آن چنين است «لكن لكم ان تفعلوا الى اوليائكم معروفا» در كافى از حنان نقل شده: به امام صادق عليه السّلام گفتم:

«اى شى ء للموالى؟ فقال: ليس لهم من الميراث الا ما قال اللَّه عز و جل الا ان تفعلوا الى اوليائكم معروفا»

«3».

كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً.

ذلك اشاره است به فعل معروف منظور از كتاب شايد لوح محفوظ يا علم الهى باشد. اين جمله تأكيد فعل معروف است.

7- وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً.

اين آيه و آيه بعدى گر چه مطلب

مستقلى را بيان مى كنند، اما تناسبشان با مطالب فوق آنست كه: از تو و هر پيامبر ديگر پيمان گرفته شده كه اين احكام

__________________________________________________

(1) الصحيح من السيرة ج 3/ 581 بحار ج 19/ 130.

(2) فقيه باب ميراث ذوى الارحام مع الموالى. [.....]

(3) كتاب المواريث باب ميراث ذوى الارحام مع الموالى.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 314

و نظائر آنها را به مردم برسانيد.

اضافه ميثاق به ضمير «النبيين» و نيز آمدن لفظ «النبيين» نشان مى دهد كه اين پيمان مخصوص پيامبران است، ذكر پنج تن از آنها بعد از «النبيين» ذكر خاص بعد از عام و به علّت فضيلت آنهاست، چنان كه مقدم شدن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله براى شرافت و فضيلت او نسبت به چهار تن ديگر است و گرنه همه به تناسب زمان ذكر شده اند.

در سوره آل عمران/ 81 مى خوانيم: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ: أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا از اين آيه معلوم مى شود كه ميثاق آنست كه آنها عليهم السّلام يكديگر را تصديق كنند و تأييد نمايند.

در سوره شورى آمده: شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ .../

13، مى شود از اين آيه و آيه آل عمران به دست آورد كه مراد از مِيثاقَ النَّبِيِّينَ همان عدم اختلاف در دين و رساندن رسالت خدا و هدايت مردم است. مِيثاقاً غَلِيظاً در آخر آيه نشان مى دهد كه آن پيمان بسيار محكم و

سخت بوده است الميزان نظر مى دهد كه اين پيمان در عالم «ذر» از آنها گرفته شده است و اللَّه اعلم.

8- لِيَسْئَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً أَلِيماً.

به نظر: مى آيد: منظور از صادقين نيكوكارانند كه دعوت انبياء را قبول كرده و صدق قبول خويش را با عمل به اثبات رسانده اند، نظير: مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ ... احزاب/ 23، پيداست كه مراد از «صدقوا» عمل كردن به عهد است در سوره بقره/ 177 آمده وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ... وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى ... وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ ... تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 315

أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ در اينجا هم، اعمال نيك با «صدقوا» تعبير آمده است.

على هذا معناى لِيَسْئَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ آنست كه: تا خدا بطلبد از راستگويان كه مى گويند: ايمان آورده ايم، راست گفتن يعنى عمل كردنشان را، در اينصورت آيه وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ ... لِيَسْئَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ ...

نظير اين آيه مى شود: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ ... لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ حديد/ 25 و اللَّه اعلم.

الميزان: هر دو آيه را راجع به عالم ذر دانسته و «ليسئل» را به معنى طلب عمل گرفته مى فرمايد، پيمان را در عالم ذر از آنها گرفت و آنها تصديق كردند تا در اين دنيا از صدق آن پيمان از آنها بطلبد كه عمل كنند و پيمانشان درست باشد.

ناگفته نماند: مناسب آن بود كه بعد از لِيَسْئَلَ الصَّادِقِينَ ... بفرمايد:

«و ليعد للكافرين» ولى چون عذاب كافران مقصود بالذات نيست لذا فرموده است وَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ ....

تفسير

أحسن الحديث، ج 8، ص: 316

[سوره الأحزاب (33): آيات 9 تا 25]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً (9) إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا (10) هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدِيداً (11) وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً (12) وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُرِيدُونَ إِلاَّ فِراراً (13)

وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاَّ يَسِيراً (14) وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ كانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلاً (15) قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (16) قُلْ مَنْ ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَةً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (17) قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلِيلاً (18)

أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (19) يَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْرابِ يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ وَ لَوْ كانُوا

فِيكُمْ ما قاتَلُوا إِلاَّ قَلِيلاً (20) لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً (21) وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إِيماناً وَ تَسْلِيماً (22) مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً (23)

لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (24) وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ وَ كانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزاً (25)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 318

9- اى كسانى كه ايمان آورده ايد: ياد آريد نعمت خدا را وقتى كه لشكريانى به طرف شما آمدند، بر آنها طوفانى فرستاديم و ملائكه اى كه آنها را نديديد، خدا به آنچه مى كرديد بينا بود.

10- وقتى كه از بالاى شما و از پائين شهر شما آمدند و ياد آريد وقتى كه چشمها خيره شد و قلبها به حلقومها رسيد، و به خدا گمانهايى مى كرديد.

11- در آنجا مؤمنان آزمايش شدند و به شدت مضطرب گرديدند.

12- و ياد آر وقتى كه منافقان و مريض القلبها مى گفتند: خدا و رسولش جز فريب به ما وعده نكرده اند.

13- ياد آر كه گروهى از آنها گفتند: اى اهل يثرب توقف در اينجا بى فائده است، برگرديد، گروهى از آنها از پيامبر براى برگشتن اجازه مى خواستند كه خانه هاى ما بى حفاظ است، خانه هايشان بى حفاظ نيست، فقط مى خواهند فرار كنند.

14- اگر از اطراف يثرب به خانه هاى آنها داخل مى شدند و سپس از آنها

برگشتن از اسلام مى خواستند، آن خواسته را مى آوردند و جز كمى توقف نمى كردند.

15- قبلا با خدا عهد كرده بودند كه در جنگ پشت نكنند، عهد خدا مورد سؤال است.

16- بگو: فرار اصلا به شما نفعى ندارد خواه از مرگ فرار كنيد يا از قتل، آن وقت در دنيا جز اندكى لذت نمى بريد.

17- بگو: چه كسى شما را از خدا باز مى دارد اگر به شما بدى يا رحمت اراده نمايد، جز خدا سرپرستى و يارى براى خود پيدا نمى كنند.

18- خدا آگاه است از آنان كه مردم را از رفتن به جنگ باز مى دارند، و به امثال خويش تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 319

مى گويند به طرف ما بيائيد و خود جز اندكى به جنگ نمى آيند.

19- با كمك جانى بر شما بخيل هستند چون ترس بيايد مى بينى به تو نگاه مى كنند و چشمشان به دوران افتاده مانند كسى كه از مرگ بيهوش شده و چون ترس برود، با زبانهاى تند به علت بخل به غنيمت شما را مى آزارند، آنها ايمان نياورده اند، خدا اعمالشان را باطل كرده، آن بر خدا آسان است.

20- گمان مى كنند كه احزاب نرفته اند و اگر احزاب بيايند دوست مى دارند كه اى كاش در باديه بودند و از جريان شما مى پرسيدند و اگر در ميان شما مى بودند جز اندكى نمى جنگيدند.

21- براى شما در رسول خدا سرمشق خوبى هست براى كسى كه خدا و روز آخرت را اميد مى دارد و خدا را بسيار ياد مى كند.

22- و چون مؤمنان احزاب را ديدند گفتند: اين آنست كه خدا به ما وعده كرده، خدا و رسول راست گفته اند، اين كار بر آنان جز ايمان و تسليم نيافزود.

23- از مؤمنان مردانى

هست كه عهدشان را با خدا تحقق بخشيده اند، بعضى نذرشان را ادا كرده و بعضى منتظراند و اصلا عهد خود را عوض نكرده اند.

24- تا خدا راستگويان را با راستشان پاداش دهد و منافقان را اگر بخواهد عذاب كند يا بر آنان توبه نمايد، كه خدا آمرزنده و مهربان است.

25- خدا كافران را با غصه و غضب برگردانيد، فائده اى به دست نياورند خدا از جنگ بر مؤمنان كفايت كرد كه خدا توانا و قدرتمند است.

كلمه ها

جنود: جند: لشكر. جمع آن جنود و اجناد است ولى در قرآن مجيد فقط جند و جنود آمده است. جند بفتح اول به معنى زمين سخت است، راغب عقيده دارد: سپاه را به علت محكم و فشرده بودن جند گفته اند.

زاغت: زيغ: انحراف از حق «الميل عن الاستقامة» زاغت الأبصار يعنى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 320

چشمها از ديد اصلى منحرف شدند، آن خيره شدن و بى اختيار شدن در نگاه است.

حناجر: حنجر: گلو. «الحنجرة: الحلقوم» جمع آن حناجر است.

غرور: فريب دادن و تطميع به باطل.

يثرب: نام قديمى شهر مدينه است كه فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

مقام: مقام (بضم اول و فتح آن) مصدر ميمى است به معنى اقامه و نيز اسم زمان و مكان آيد، آن در آيه به معنى اقامت است.

عورة: عورت هر چيزى است كه انسان از ظاهر شدن آن شرم دارد مانند آلت تناسلى و نيز هر چيزى كه انسان از آن مى ترسد مانند شكاف و محل عبور در مرزها، مراد از آن در آيه بى حفاظ بودن است.

اقطار: اطراف. قطر (بضم اول) يعنى كنار و طرف است.

تلبثوا: لبث و تلبّث: توقف و اقامت ما تَلَبَّثُوا:

توقف نكردند.

معوقين: عوق و تعويق: باز داشتن و منصرف كردن. «عاقه عن كذا عوقا حبسه و صرفه» معوقين: باز دارندگان.

هلم: اسم فعل است به معنى بيائيد و بياوريد. لازم و متعدى هر دو آمده است، مفرد و جمع، تذكير و تأنيث در آن يكسان باشد.

اشحة: شح: بخل و حرص. راغب و طبرسى بخل توأم با حرص گفته اند شحيح: بخيل و حريص، جمع آن اشحه است يعنى بخيلان و حريصان.

يغشى: يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ يعنى: بيهوش شده از مرگ مانند الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ قتال/ 20. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 321

سلقوكم: آن به معنى تند سخن گفتن است، طبرسى فرموده: اصل آن به معنى زدن است در صيحه زدن به كار مى رود، در اقرب آمده:

«سلقه بالكلام: آذاه» مراد از آن فرياد كشيدن مى باشد.

حداد: حديد: تيز، جمع آن حداد است.

بادون: بادى: كسى كه در باديه ساكن باشد، بادون جمع آن است.

اعراب: جوهرى در صحاح گويد: به عرب شهر نشين گويند: عربى و به عرب باديه نشين گويند: اعرابى، اعراب جمع عرب نيست، بلكه عرب اسم جنس است. نگارنده گويد: گويا اهل لغت متفق هستند در اينكه اعراب و اعرابى به باديه نشينان مخصوص است ولى در صحاح گفته: اعراب اسم جمع است و از خود مفرد ندارد و اللَّه العالم مى شود از آيات قرآن حدس زد كه اعراب به شهر نشين نيز گفته مى شود.

اسوة: سرمشق و الگو. و نيز به معنى مقتدا آيد در اقرب الموارد گويد:

«الاسوة: القدوة» آن به سرمشق خوب و بد گفته مى شود لذا با لفظ «حسنه» توصيف شده است.

نحب: نذر. مرگ. گريه. قَضى نَحْبَهُ يعنى به نذر خود وفا كرد و يا

با اجل طبيعى يا در راه خدا مرد.

شرحها
اشاره

در اين آيات سخن از جنگ خندق يا جنگ احزاب است كه در سال پنجم هجرت واقع گرديد، اين جنگ را به علّت كندن خندق در اطراف قسمتى از مدينه، جنگ خندق ناميده اند و به علّت شركت قبائل كفار در آن، جنگ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 322

احزاب گفته اند، در اين آيات روشن شده كه امداد غيبى شامل حال مسلمانان شد، ملائكه و طوفان از جانب خدا به يارى مسلمانان آمد.

و نيز آيات نشان مى دهد كه كفار از بالا و پائين مدينه آمده و در آن طرف خندق اردو زده اند و آن سبب اضطراب مسلمانان شده است، باز مى خوانيم كه منافقان براى برگرداندن مردم به مدينه تلاش مى كرده و ضعيف الايمانها نيز با آنها همگام شده اند.

ولى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سخت ايستاده و مؤمنان واقعى از او پيروى كرده اند.

سرانجام پيروزى از آن مسلمين بوده و كفار به حكم وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا مغلوب و دست خالى بازگشته اند.

مجملى از جنگ خندق

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در سال چهارم هجرت، يهود «بنى نضير» را از مدينه بيرون راند، عده اى از بزرگان آنها مانند حيى بن اخطب و سلام بن مشكم و كنانة بن ابى الحقيق، نزد سران مكه رفته و با آنها عهد بستند كه مشتركا به جنگ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آيند، وقت آن را نيز تعيين كردند.

آن گاه پيش قبيله غطفان و سليم رفتند آنها را نيز آماده كردند و از ايشان بر اينكار عهد گرفتند، ديگران نيز از آنها تبعيت كردند، در نتيجه آنان كه در اين جنگ شركت كردند عبارت بودند از:

1- قريش و پيروان آنها،

چهار هزار نفر با سيصد اسب و هزار و پانصد شتر، به فرماندهى ابو سفيان بن حرب پدر معاويه.

2- قبيله غطفان با هزار نفر به فرماندهى عيينة بن حصن فزارى.

3- قبيلة بنو سليم با هفتصد نفر به فرماندهى سفيان بن عبد شمس. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 323

4- قبيله بنى اسد به فرماندهى طلحة بن خويلد.

5- قبيله بنوا مرّة با چهارصد نفر به فرماندهى دو نفر.

6- قبيله بنو اشجع با چهارصد نفر به فرماندهى ابو مسعود بن رخيله.

اينها جمعا به ده هزار نفر بالغ مى شدند، سه عسكر تشكيل دادند، رئيس كل ابو سفيان بود.

پس از آماده شدن آنها، گروهى از قبيله خزاعه در عرض چهار روز خود را به مدينه رسانده، جريان امر را به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گزارش كردند، آن حضرت از اينكار به اصحاب خويش خبر داد و از آنها خواست به جنگ كفار برخيزند.

ناگفته نماند: مدينه از سه طرف با نخلستانها و ساختمانهاى متصل، پوشيده بود كه لشكركشى از آنها غير مقدور بود، فقط از طرف «احد» كه باز بود مى شد به مدينه داخل شد، سلمان فارسى نظر داد كه آن قسمت را خندق بكنند رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله امر به حفر خندق فرمود. و آن در شش روز يا بيشتر كنده شد.

به نقل واقدى، خندق از محلى به نام «مذاد» شروع شده تا «ذباب» و از آنجا تا «راتج» امتداد داشت، گويند: آن به شكل «N» به طول حدود پنج كيلومتر و نيم و به عرض ده متر و به عمق پنج متر بوده است آن حضرت در كندن خندق هر چهل ذراع (بيست

متر) را به عهده ده نفر گذاشت، در آن موقع ميان انصار و مهاجران اختلاف افتاد، هر يك مى گفتند: سلمان از ماست، آن حضرت فرمود:

«سلمان منّا اهل البيت».

چون آن حضرت از حفر خندق فارغ شد، قريش و احابيش «1» آمده و ما بين

__________________________________________________

(1) در پائين مكه كوهى هست به نام حبشى قبيله بنى المصطلق و بنى هوازن كه هم پيمان قريش بودند در كنار آن كوه جمع شده و قسم ياد كردند كه با قريش خواهند بود، لذا احابيش نام يافتند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 324

جرف و بيشه اردو زدند، بنى كنانه و اهل تهامه به آنها لاحق شدند، قبيله غطفان و تابعان آنها از اهل نجد در كنار «احد» پياده شدند.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با سه هزار نفر از مدينه خارج شد در محلى كه پشت به كوه «سلع» و خندق در پيش رو داشتند لشگرگاه قرار دادند زنان و فرزندان اهل مدينه را در محلهايى كه مانند قلعه در درون شهر بودند و به آنها اطم مى گفتند قرار دادند.

در آن ميان حيى بن اخطب يهودى به طرف قلعه «بنى قريظه» به راه افتاد و كعب بن اسد سرپرست آن قبيله را ملاقات و او را وادار نمود كه پيمانى را كه با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله داشت به شكند و با مردان خود به احزاب بپيوندد كعب اول راضى نبود ولى بعد رضايت داد و به آنها پيوست.

هر دو گروه در مقابل هم صف آرايى كردند، حدود يك ماه فقط با تير اندازى و سنگ با هم جنگ مى كردند: روزى عده اى از سواران قريش، عمرو بن عبد

ود، عكرمة بن ابى جهل، ضرار بن خطاب، هبيرة بن ابى وهب و نوفل بن عبد العزى به طرف خندق آمده و از ديدن آن در عجب شدند، محل تنگى را در نظر گرفته و با قدرت تمام با اسبان خود از آنجا گذشته و در روبروى مسلمانان قرار گرفتند.

عمرو بن عبد ود كه به او فارس يليل مى گفتند: زيرا در آن محل كه نزديك «بدر» بود به تنهايى با يك قبيله جنگيده و آنها را از خود رانده بود او اولين نفر بود كه از خندق به اينطرف جهيد و محل خندق را «مذاد» مى گفتند، شاعر در اين باره گفته است.

عمرو بن عبد كان اول فارسى جزع المذاد و كان فارس يليل

او چون از خندق گذشت فرياد كشيد و مبارز خواست، على بن ابى طالب تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 325

عليه السّلام كه غرق در آهن بود برخاست و گفت: يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من به جنگ او مى روم، آن حضرت فرمود: يا على بنشين او عمرو است.

عمرو بار دوم فرياد كشيد آيا مردى نيست به جنگ من بيايد؟ كو بهشت شما كه گمان داريد در صورت كشته شدن به آن داخل مى شويد؟! على بن ابى طالب برخاست يا رسول اللَّه من حاضرم با او بجنگم، عمرو بار سوم فرياد كشيد و رجز خواند و گفت:

و لقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز؟

و وقفت اذ جبن المشجع موقف البطل المناجز

ان السماحة و الشجاعة فى الفتى خير الغرائز «1»

على عليه السّلام به پا خاست و گفت: يا رسول اللَّه من بجنگ با او حاضرم.

حضرت فرمود: او عمرو است، عرض كرد:

هر چند عمرو باشد، آن حضرت به او اجازه داد و فرمود: به پيش. چون على حركت كرد، آن حضرت گفت:

اللّهم احفظه من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوقه و من تحت قدميه

» على عليه السّلام خود را به نزد عمرو رسانيد و گفت:

لا تعجلن فقد اتاك مجيب صوتك غير عاجز ذو نية و بصيرة و الصدق منجى كل فائز انى لارجو ان اقيم عليك نائحة الجنائز من ضربة نجلاء يبقى ذكرها عند الهزاهز

يعنى: عجله نكن آمد مردى كه جوابگوى توست و زبون نيست، حريف

__________________________________________________

(1) يعنى از بسكه فرياد كشيدم و مبارز خواستم صدايم گرفت و ايستادم در موضع پهلوان جنگاور وقتى كه مرد شجاع را ترس مى گيرد، بخشش و شجاعت در مرد از بهترين اوصاف است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 326

تو در پيكار، صاحب نيت و بينايى است. راست گفتن نجات دهنده هر سعادتمند است، من اميد آن دارم كه ماتم مردگان را بر تو به پا دارم، به واسطه ضربت بزرگى كه ياد آن زبانزد جنگها و معركه ها باشد.

عمرو كه از شنيدن جواب آن حضرت يكه خورده بود، گفت: تو كيستى؟

آن حضرت فرمود: على بن ابى طالب بن عبد المطلب ... عمرو رشادت آن حضرت را در «بدر» به ياد آورد و گفت: پسر برادرم يكى از عموهاى تو كه بزرگتر از توست به جنگ من بيايد، من خوش ندارم خون تو را بريزم.

امام فرمود: امّا من به خدا ريختن خون تو را خوش دارم، عمرو شمشير كشيد و با شمشيرى چون شعله آتش بر آن حضرت حمله كرد، در حالى كه از غضب مى تركيد،

امام سپر را مقابل شمشير او گرفت: سپر شكافته شد و شمشير بر فرق آن حضرت نشست، امام در همان حال با كمال قدرت ضربت خويش را بر گردن عمرو فرود آورد و عمرو به زمين افتاد.

حذيفه گويد: على عليه السّلام از دو ساق عمرو زد و او بر پشت به زمين افتاد، غبار هر دو را گرفت، صداى تكبير آن حضرت بلند شد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: به خدايى كه روحم در دست اوست، على عمرو را كشت، سپس آن حضرت سر عمرو را قطع كرد و محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آورد.

حضرت فرمود: على بشارت باد تو را، اگر امروز عمل تو با عمل امت محمّد توزين شود بر عمل آنها رجحان دارد، زيرا خانه اى از اهل شرك نماند مگر آنكه به آن با كشته شدن عمرو، ضعف داخل شد، و خانه اى از خانه هاى مسلمانان نماند مگر آنكه به آن عزت وارد شد.

پس از كشته شدن عمرو ياران او رو به فرار گذاشتند و از خندق گذشتند مگر نوفل بن عبد العزى كه به خندق افتاد، مسلمانان او را سنگباران كردند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 327

گفت كسى به جنگ من بيايد، زبير بن عوام او را كشت، ابن اسحق گويد على عليه السّلام با نيزه از گردن او زد و او را كشت. آن گاه آن حضرت درباره قتل عمرو چنين فرمود:

نصر الحجارة من سفاهة رأيه و نصرت رب محمّد بصواب فصربته و تركته متجدلا كالجذع بين دكادك و رواب و عففت عن اثوابه لو اننى كنت المقطر بزنى اثوابى

يعنى: او از سبك مغزيش بتهاى

سنگى را يارى كرد ولى من از روى صدق رب محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را يارى نمودم، او را زدم و مانند تنه درختى ميان تپّه ريگها انداختم من از بيرون آوردن لباس او درگذشتم اما اگر او مرا به زمين مى انداخت لباسم را در مى آورد.

كشته شدن عمرو و فرار يارانش تزلزلى در قواى شرك پديد آورد، از از آن طرف مردى به نام نعيم بن مسعود نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و گفت: من مسلمان شده ام ولى كسى از قوم من نمى داند اگر امرى دارى بفرما، حضرت فرمود تو يك نفر مسلمان هستى اگر حيله اى دارى به كار بر و اينها را از ما دور كن

«فانما الحرب خدعة»

، نعيم كه از قبيله اشجع بود، پيش بنى قريظه رفت و گفت: موقعيت شما و قريش و غطفان يكسان نيست. شما اهل اين محل هستيد، اموال، زنان و فرزندان شما در اين ديار است، قريش اگر پيروز شوند هيچ و گرنه عقب نشسته و به ديار خويش مى روند آن وقت شما به تنهايى از عهده محمّد صلّى اللَّه عليه و آله نمى توانيد بر آئيد.

آن گاه گفت: صلاح آنست كه از سران قريش و غطفان چند نفر را به صورت رهن و گروگان به شما بدهند كه مطمئن باشيد تا به آخر خواهند جنگيد يهود اين پيشنهاد را پذيرفتند و خوششان آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 328

سپس نعيم پيش ابو سفيان و اشراف قريش آمد و گفت: مى دانيد كه من دوست شما و در دين شما هستم، جريان از اين قرار است كه بنى قريظه از پيمان شكنى خويش پشيمان

شده و به محمّد صلّى اللَّه عليه و آله سفارش كرده اند: كه ما عده اى از سران قريش و غطفان را گرفته به دست تو مى دهيم آنها را گردن بزن سپس به اتفاق تو آنها را از ديارمان بيرون كنيم، به محمّد صلّى اللَّه عليه و آله هم اين سخن را قبول كرده است على هذا اگر يهود از سران شما به عنوان رهن بخواهند قبول نكنيد آن گاه پيش قبيله غطفان رفته به آنها نيز چنين گفت.

فرداى آن روز كه شنبه بود، ابو سفيان عكرمة بن ابى جهل را با عده اى پيش يهود بنى قريظه فرستاد كه اسبان و شتران ما هلاك شدند و ما در ديار خود نيستيم، جنگ را شروع كنيد تا كار محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را تمام نمائيم ما نمى توانيم بيشتر از اين بمانيم، يهود جواب دادند:

اولا امروز روز شنبه است دست به كارى نمى زنيم.

ثانيا ما جنگ نخواهيم كرد مگر آنكه: چند نفر از بزرگان خود را گروگان بدهيد تا مطمئن باشيم كه تا آخر جنگ را ادامه خواهيد داد، ابو سفيان پس از شنيدن اين پيام گفت: اين همانست كه نعيم بن مسعود ما را از آن بر حذر داشت.

سپس ابو سفيان به آنها پيام داد كه ما كسى را بشما تحويل نمى دهيم مى خواهيد بجنگيد و مى خواهيد نجنگيد. يهود گفتند: به خدا اين همانست كه نعيم بن مسعود گفت آن گاه پيغام دادند كه: به خدا قسم ما جنگ نخواهيم كرد تا گروگان بدهيد بدينگونه خداوند ميان آنها دشمنى انداخت.

از آن طرف، خدا در شبهاى بسيار سردى طوفان را بر آنها مسلط كرد به طورى كه چادرها را

مى كند، آتششان را خاموش مى كرد، ديگ هاى غذا را به هوا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 329

مى برد (ملائكه نيز نازل شده قلوب آنها را پر از خوف كردند) در نتيجه چاره اى جز فرار و برگشتن نيافتند.

حذيفة بن يمان گويد رسول خدا شب نماز را خواند ... سپس به من فرمود: برو از اين قوم براى من خبرى بياور و كارى نكن تا پيش من برگردى من پنهانى به ميان آنها رفتم ديدم طوفان خدا (و جنود اللَّه) وضع آنها را نابسامان كرده است، باد خيمه ها را به هوا مى برد، آتشها را خاموش مى كند، ديگها را مى پراند.

آن وقت ابو سفيان از محل خويش خارج شد و گفت: مركب مرا بياوريد اضافه كرد كه اى طائفه قريش به خدا اينجا مقام ماندن نيست شتران و اسبان مردند، بنى قريظه با ما خلف وعده كردند؟ اين باد نيز همه چيز را مى برد آن گاه به شترش سوار شد پيش از آنكه پاهاى آن را باز كند، من پيش خود گفتم كه ابو سفيان را با تير بزنم ولى به ياد آوردم كه حضرت فرموده است كارى نكن تا پيش من برگردى، آن گاه به نزد آن حضرت برگشتم، او مشغول نماز بود، پس از تمام كردن نماز فرمود چه خبر آورده اى؟ جريان را حكايت كردم. «1»:

بدينسان خداوند تمام نقشه ها را خنثى كرد، آن همه لشكر كشى جز به ضرر كفار تمام نشد وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ وَ كانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزاً تحقق يافت.

نظير اين جريان در انقلاب ما، جريان طبس است كه آمريكاى جهانخوار مدت هفت ماه براى آن زحمتها كشيد تا بدان وسيله به حكومت اسلامى ضربت

بزند ولى خداوند با فرستادن باد و حركت ريگهاى روان آن نقشه را خنثى نمود، تا عده اى كشته شده، بقيه پا به فرار گذاشتند.

__________________________________________________

(1) نقل از مجمع البيان و سير الأئمة تأليف علامه سيد محسن امين.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 330

9- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً.

از اين آيه تا آيه 25 جريان جنگ احزاب مطرح است، به نظر مى آيد كه اين آيات در رابطه با وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا باشد، وكيل بودن خدا آن همه امدادهاى غيبى را به وجود آورد، جمله إِذْ جاءَتْكُمْ ... بيان نِعْمَةَ اللَّهِ است، مراد از «ريحا» همان طوفانى است كه اميد كفار را بدل به يأس كرد، لفظ «ارسلنا» حاكى است كه آمدن آن طوفان تصادفى نبوده است.

منظور از «جنودا» ملائكه است كه به آن ميدان نازل شدند اما مسلمانان آنها را نديدند، اين مطلب در جريان «بدر» و «حنين» و «غار ثور» نيز آمده است. مراد از جاءَتْكُمْ جُنُودٌ همان لشكرهاى ششگانه و بنى قريظه است كه گفته شد.

جمله وَ كانَ اللَّهُ ... شايد اشاره به كندن خندق و آمادگى مؤمنين باشد.

10- إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا.

صدر آيه عطف بيان است براى إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ در مجمع البيان فرموده آنهايى كه از بالا يعنى از شرق مدينه آمدند قبيله غطفان و بنى قريظه و بقاياى بنى نظير بودند و آنهايى كه از پائين، طرف غرب از ناحيه مكه آمدند قريش

و قبائل ديگر از تابعان آنها بودند.

جمله وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ ... عطف بيان ديگرى است و حكايت از وحشت عجيب مسلمانان دارد، به طورى كه چشمها خيره شدند و جز به دشمن نگاه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 331

نمى كردند، قلبها به طپش افتاد و سينه ها تنگ گرديد و احساس مى كردند كه قلوبشان به حلقوم رسيده است «1».

الميزان فاعل «تظنون» را منافقان و مريض القلبها دانسته است ولى لفظ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا در آيه اول و جمله وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً، در آيه بعدى نشان مى دهد كه فاعل «تظنون» مؤمنان بوده اند وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ بقره/ 214.

ولى در آيات بعدى خواهد آمد كه وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اين نشان مى دهد كه «تظنون» خطاب به منافقان و مريض القلبهاست كه بعضى گمان مى كردند، كفار به زودى غالب مى شوند، بعضى مى گفتند جاهليت عود خواهد كرد و بعضى گمان مى كردند كه ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً كه خواهد آمد.

ناگفته نماند: الف در «الظنونا» زايد است و براى هموزن بودن آخر آيه آمده است، زمخشرى «تظنون» را شامل مؤمنان نيز مى داند.

11- هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً.

حكايت از اضطراب و ناراحتى مؤمنان است، قهرا اضطراب و تزلزل آنها درباره اسلام و قرآن بوده است نه براى خود و فرزندان خود. آزمايش شدند تا قوى الايمان از ضعيف الايمان شناخته شود. «هنالك» اشاره به مكان دور است.

12- وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً.

مراد از مريض

القلبها، مسلمانان غير ثابت مى باشند، نقل شده: آنها و

__________________________________________________

(1) در كشاف گويد: «و يجوز ان يكون ذلك مثلا فى اضطراب القلوب و وجيبها و ان لم تبلغ الحناجر حقيقة»

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 332

منافقان: گفتند: محمّد به ما خبر مى دهد كه شهرهاى قيصر و كسرى را فتح خواهد كرد با آنكه ما از ترس نمى توانيم به قضاى حاجت برويم.

ناگفته نماند: غرور به معنى فريب و تطميع به باطل است، مرادشان آن بود كه محمّد با «پيروز خواهيم شد سعادت از آن ماست» ما را فريفت و به دام دشمن انداخت.

13- وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ لفظ «منهم» ظاهرا راجع به منافقان و مريض القلبهاست لا مُقامَ لَكُمْ يعنى ماندنتان در اينجا بى فائده است، زيرا حتما غلبه با دشمن خواهد بود، گروهى هم براى برگشتن به مدينه از حضرت اجازه مى خواستند و دليل مى آوردند كه خانه هاى ما بى حفاظ و خانواده هايمان بى دفاع مانده اند، در جواب فرموده:

وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُرِيدُونَ إِلَّا فِراراً يعنى نظرشان فقط فرار از معركه بود و گرنه دشمن راهى به خانه هاى آنها نداشت چنان كه در شأن نزول گفته شد، بعيد نيست «منهم» اول راجع به منافقان و دوم راجع به مريض القلبها باشد.

14- وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا يَسِيراً.

اين آيه نشان مى دهد كه منافقان و مريض القلبها فقط در حال راحت و وسعت طرفدار دين هستند و در حال سختى به فوريت راه عوض مى كنند، نائب فاعل «دخلت» بيوت است يعنى اگر

لشكريان به خانه ها و بر آنها داخل شوند و سپس از آنها فتنه و برگشتن از دين را مى خواستند آن را مى آوردند و فقط باندازه سؤال فتنه، تأخير مى كنند «عليهم» حال است از دخول و ضمير «بها» راجع به تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 333

فتنه است.

15- وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ كانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا.

در الميزان فرموده: شايد مراد از «عاهدوا» همان بيعتشان به آن حضرت باشد كه دين آن حضرت از جمله جهاد را پذيرفته بودند، منظور از لا يُوَلُّونَ الْأَدْبارَ فرار از جنگ است.

16- قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلًا.

ذكر «موت» با قتل ظاهرا طردا للباب است و گرنه در آنجا قتل مطرح بود، يعنى فرار فائده اى ندارد، انسان بالاخره خواهد مرد يا با مرگ طبيعى و يا با قتل، و اگر فائده اى هم داشته باشد، فقط متاع قليلى است.

17- قُلْ مَنْ ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَةً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً اشاره است به اينكه شما با فرار از مرگ يا قتل نمى توانيد از چنگ خدا خارج شويد، زيرا پيوسته در حيطه قدرت خدا هستيد، او هر وقت بخواهد ضررى يا رحمتى به شما برساند كسى قدرت منع ندارد، آن وقت در رابطه بابى اهميّت بودنشان عنان سخن را به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله برگردانده و فرمايد: آنها جز خدا سرپرست و يارى پيدا نمى كنند.

18- قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ

إِلَّا قَلِيلًا جريان منافقان و مريض القلبها از آيه 12 شروع شده، هنوز ادامه دارد، اين آيه حاكى است كه عده اى از منافقان مردم را از رفتن به جهاد باز مى داشتند به نظر مى آيد الْقائِلِينَ ... بيان معوقين باشد، يعنى تعويق آنها اين بود كه به تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 334

منافقانى و ضعيف الايمانهايى مثل خود، مى گفته اند كه به طرف ما بيائيد خود نيز به جنگ كمتر مى آيند.

19- أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ مراد از بخل در اينجا بخل جانى است يعنى: در حالى كه از لحاظ كمك بدنى به شما بخيل هستند و كمك جانى نمى كنند، سپس در بيان حال آنها فرموده: چون خوف رو برويى با دشمن بيايد مى بينى چشمشان در كاسه سر بدوران افتاده و همچون آدم بيهوش شده از مرگ، به تو نگاه مى كنند، آن كنايه از كثرت خوف و وحشت و خيره شدن چشم ايشان است.

«كالذى» در تقدير «كعين الذى» است.

فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ اين قسمت راجع به خواستن آنها از غنائم است يعنى در سر غنائم با گفتگوهاى تند شما را مى آزارند در حالى كه بخيلند بر غنيمتى كه به شما رسيده است.

أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً حبط راجع به اعمال مختصر آنهاست كه به ظاهر با مؤمنان همگامى مى كردند علّت حبط عدم نيّت صحيح آنهاست.

20- يَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْرابِ يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ گويى آنها در اثر كثرت خوف نمى توانستند رفتن احزاب را باور كنند، وانگهى

اگر بار ديگر احزاب برگردند خوش دارند كه در بيابان باشند و جريان شما را از ديگران بپرسند.

وَ لَوْ كانُوا فِيكُمْ ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِيلًا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 335

يعنى فقط به اندازه اى جنگ مى كردند كه بفهمانند ما از شمائيم، على هذا نبودنشان در ميان شما به نفع شما است.

21- لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً ظهور آيه آنست كه خود آن حضرت سرمشق نيست بلكه حالات و استقامت و ايمان و ايثار آن حضرت، اسوه و سرمشق است نظير قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ممتحنة/ 4، آيه روشن مى كند كه استقامت و عدم سازش ابراهيم و مؤمنان، سرمشق است.

ولى الميزان ترجيح مى دهد كه خود آن حضرت «اسوه» است در اين صورت، اسوه بايد به معناى مقتدا باشد گر چه اين دو وجه در واقع يكى هستند ولى ظهور آيه در وجه اول است.

لفظ «لمن» بدل بعض است از «لكم» مى شود گفت كه: يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ ... مرتبه اعلاى ايمان را نشان مى دهد، يعنى آن حضرت سرمشق است به كسى كه قلبش به خدا پيوسته است و او را اميد مى دارد و نيز قلبش به آن حضرت پيوسته و آن را اميد مى دارد، از آن طرف با ذكر كثير خدا، اين دو خصلت را پيوسته در خودش زنده مى دارد.

به هر حال: آيه در صدد بيان آنست كه: بايد به جاى هر تزلزل و اضطراب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را

براى خود سرمشق قرار بدهيد، در اين صورت «كان» منسلخ از زمان و به معنى «هست» مى باشد.

22- وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلَّا إِيماناً وَ تَسْلِيماً تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 336

بيان حال مؤمنان است در وقت ديدن احزاب، بر خلاف منافقان و مريض القلبها كه گفتند: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً درباره هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ.

در مجمع البيان فرموده: آن حضرت به مؤمنان خبر داده بود كه گروه هاى كفار به طرف مدينه مى آيند، و شما بر آنها پيروز مى شويد، لذا چون احزاب را ديدند، گفتند: اين همانست كه خدا و رسول وعده كرده اند، و عملى شدن وعده بر ايمان و تسليم آنها افزود.

قول ديگر آنست كه: مؤمنان از آيه أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ بقره/ 214، دانسته بودند كه چنان پيشامدهايى خواهند داشت، لذا به ديدن احزاب، گفتند: هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ.

در الميزان فرموده: حق آنست كه هر دو وجه مراد باشد، چون مؤمنان به وعده خدا و رسول هر دو اشاره كرده اند.

23- مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا.

اين آيه در مقابل وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ ... است كه گذشت، در مجمع البيان از عمرو بن ثابت از ابى اسحاق نقل شده كه على عليه السّلام فرمود:

اين آيه درباره ما نازل شد، به خدا قسم كه من منتظرم و عهدم را تبديل نكرده ام، اين مطلب در تفسير برهان به پنج وجه نقل شده است از جمله از محمّد بن حنفيه نقل كرده كه على عليه السّلام فرمود: من و عمويم حمزه و برادرم جعفر و عمو زاده ام عبيدة بن حارث با خدا عهد كرديم و به عهد خود وفا كرديم، آنها پيش از من شهيد تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 337

شدند و من با مشيت خدا به آخر ماندم (به اختصار).

ناگفته نماند: عبيدة بن حارث در «بدر» و حمزه در «احد» و جعفر در «موته» شهيد شدند.

صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ يعنى به عهد خويش عمل كردند و به آن عينيت بخشيدند، مراد از قَضى نَحْبَهُ شهيد شدن و وفا به عهد است «تبديلا» براى تاكيد ما بَدَّلُوا است يعنى به هيچ وجه عهد خويش را عوض نكردند.

ناگفته نماند آيه اعم است و آن بزرگواران به طور مصداق و يا سبب نزول مى باشند.

24- لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً لام در «ليجزى» براى غايت و عاقبت است، يعنى عاقبت در مقابل وفا به عهد مشمول پاداش الهى مى شوند، باء در «بصدقهم» براى سببيت است، ظاهر آيه آنست كه عذاب منافقين در صورت عدم توبه و مردن در حال نفاق است، أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ يعنى در صورتى كه آنها توبه كنند و به طرف خدا برگردند، غفور و رحيم در رابطه با بخشيدن گناه آنهاست على هذا راه بر منافقان بسته نشده است.

25- وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً

وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ وَ كانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزاً اين آيه عطف است بر آيه وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ ... مراد از خير پيروزى است كه مى خواستند بر مؤمنان پيروز شوند، كَفَى اللَّهُ ... براى آنست كه مؤمنان با كفار نجنگيدند، بلكه خدا با طوفان و آمدن ملائكه و كشته شدن عمرو بن عبد ود، كار را تمام كرد. وصف قوى و عزيز در رابطه با كفايت تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 338

خداست، خدا تواناست، مى تواند كفايت كند، عزيز است كسى بر او غلبه نتواند كرد.

ناگفته نماند: جريان احزاب در اينجا به پايان مى رسد، در آيات بعدى جريان و استيصال بنى قريظه ذكر خواهد شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 339

[سوره الأحزاب (33): آيات 26 تا 27]

اشاره

وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصِيهِمْ وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقاً (26) وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيراً (27)

26- و پائين آوردن كسانى از اهل كتاب را از قلعه هايشان كه به احزاب كمك كرده بودند و به قلوب آنها رعب انداخت، جمعى را مقتول و جمعى را اسير مى كرديد.

27- و زمين و ديار و اموالشان را براى شما ارث گذاشت، چنان كه زمين بنى نضير را ارث گذاشت كه به آن قدم ننهاده بوديد، خدا به هر چيز تواناست.

كلمه ها

ظاهروهم: مظاهرة هم پشتى و يارى كردن.

صياصى: قلعه ها. مفرد آن صيصيه است.

رعب: ترس و وحشت.

تأسرون: اسير مى گرفتيد «اسير مى گيريد».

لم تطؤها: و وطؤ: زير پا گذاشتن. قدم نهادن أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها يعنى زمينى كه به آن قدم نگذاشته بوديد.

شرحها

آيات شريفه در رابطه با يهود «بنى قريظه» است، در سابق گفته شد كه بنى قريظه پيمان خويش را شكسته و با احزاب به جنگ آن حضرت آمدند، پس تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 340

از رفتن قريش آنها نيز به قلعه هاى خود برگشته منتظر عكس العمل حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله شدند.

در مجمع البيان نقل شده: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از خندق برگشت، و كلاه جنگ از سر برداشت، غسل كرد و حمام گرفت، جبرئيل آمد و گفت:

پيش خدا چه عذرى دارى درباره محاربى؟ چرا مى بينيم كه كلاه جنگ را از سر گرفته اى با آنكه ما ملائكه هنوز كلاه جنگ به زمين ننهاده ايم؟

حضرت با اضطراب بپا خاست و به مردم دستور داد كه نماز عصر را نخوانيد تا به قلعه هاى بنى قريظه برسيد، مسلمانان مسلّح شدند، و تا رسيدن به آنجا آفتاب غروب كرد، عده اى گفتند: رسول خدا فرموده: پيش از خواندن نماز عصر در بنى قريظه باشيد ما بايد به فرمان اطاعت كنيم و لو نماز هم به قضا بماند گروهى ديگرى به قصد قربت نماز را خواندند ولى ديگران پس از رسيدن به بنى قريظه قضا نمودند، حضرت به هيچ يك از دو گروه سخت نگرفت.

عروة گويد: آن حضرت على بن أبى طالب عليه السّلام را مقدمة الجيش فرستاده و فرمود: برود و در كنار قلعه آنها توقف كند،

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بعد از وى به طرف قلعه هاى بنى قريظه حركت فرمودند، در راه از كنار مجلس قبيله بنى غنم از انصار گذشت، از ايشان پرسيد: آيا اسب سوارى از اينجا گذشت؟ گفتند:

«دحيه كلبى» سوار بر قاطرى ابلق كه قطيفه ديباجى بر آن بود از اينجا گذر كرد.

حضرت فرمود: او دحيه نبود، او جبرئيل است، مأمور شده تا بنى قريظه را بترساند و مرعوب كند، گويند على بن أبى طالب چون به كنار قلعه آنها رسيد شنيد كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ناسزا مى گويند، چون برگشت آن حضرت را در راه ديد و گفت: يا رسول اللَّه به كنار قلعه اين خبيث ها نرويد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 341

آن حضرت فرمود مثل اينكه از آنها نسبت به من ناسزايى شنيدى؟ گفت:

آرى فرمود: چون مرا به بينند چيزى نخواهند گفت و چون به قلعه هاى آنها نزديك شد فرمود: اى برادران ميمونها و خوكها آيا خدا خوارتان كرد و عذابش را بر شما نازل فرمود؟ گفتند: «يا ابا القاسم ما كنت جهولا».

آن حضرت بيست پنج روز يهود را محاصره كرد تا صبرشان به آخر رسيد و خدا در قلوبشان وحشت انداخت، حيى بن اخطب از يهود بنى نصير نيز به قلعه آنها آمده بود، چون يقين كردند كه آن حضرت از محاصره دست بردار نيست كعب بن اسد رئيس آنها گفت: اى جماعت يهود پيشامد همانست كه مى بينيد من به شما سه پيشنهاد مى كنم يكى را بپذيريد، گفتند آنها كدامند؟

گفت: بيائيد اين مرد را تصديق كنيم و بيعت نمائيم، به خدا قسم كه مى دانيد او پيامبر مرسل است

و همانست كه كه در تورات مژده آمدنش را ديده ايد در اينصورت خونها و اموال و زنان ما در امان خواهد بود، گفتند:

از حكم تورات به هيچ وجه كنار نمى كشيم و چيزى را به جاى آن قبول نمى كنيم.

گفت: حالا كه اين را قبول نكرديد بيائيد فرزندان و زنان خويش را بكشيم سپس با شمشيرهاى عريان به محمد بتازيم در حالى كه از زنان و فرزندان نگرانى نداريم تا خدا ميان ما و او حكم كند، اگر كشته شديم از نسل خود نگرانى نداريم و اگر غالب شديم مى توانيم زنان تزويج كنيم و فرزندان به دست آوريم، گفتند: اين بيچارگان را چطور بكشيم، زندگى بعد از آنها چه حظى دارد!! گفت: پس امشب شب شنبه است شايد محمد و ياران او از ما غفلت داشته باشند بيائيد بر آنها شبيخون بزنيم. گفتند: آيا سبت خويش را فاسد كنيم و كارى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 342

كنيم كه گذشتگان كردند و مسخ شدند؟ ...

سپس آنها به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سفارش كردند، كه كسى ميان شما و ما داورى كند، حضرت فرمود: از اصحاب من هر كه را خواستيد داور اختيار كنيد گفتند: سعد بن معاذ را داور مى كنيم. آن حضرت قبول كرد.

على هذا بنو قريظه از قلعه ها بيرون آمدند، حضرت فرمود: سلاحهاى خويش را در غرفه اى گذاشتند. به دستور آن حضرت دست همه آنها را بستند و به بند كشيدند و در خانه اسامة بن زيد زندانى كردند.

آن گاه حضرت به دنبال سعد بن معاذ فرستاد. سعد را آوردند، حضرت جريان داورى را به ايشان اطلاع داد، سعد حكم كرد كه رزمندگان آنها

اعدام شوند، زنان و فرزندانشان اسير گردند، اموال منقولشان غنيمت باشد و غير منقول ميان مهاجران تقسيم شود، زيرا كه مهاجران ساختمان و زمين ندارند.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تكبير گفتند و فرمودند: ميان آنها با حكم خدا داورى كردى و در بعضى از روايات هست كه فرمود: حكمى كردى كه خدا نيز از بالاى هفت آسمان همان حكم را كرده است.

به دنبال اين حكم، به دستور آن حضرت مقاتلين آنها كه ششصد نفر بودند اعدام شدند، گويند: چهارصد و پنجاه مرد را اعدام و هفتصد و پنجاه نفر را اسير كرد.

حيى بن اخطب دشمن خدا را براى اعدام آوردند، لباس فاخرى بتن داشت كه سوراخ سوراخ كرده بود تا بعد از قتل از بدنش بيرون نياورند، دو دستش را بگردنش بسته بودند، چون رسول خدا را ديد گفت: من خودم را در دشمن داشتن تو ملامت نمى كنم ليكن خدا هر كه را خوار كند، خوار مى شود.

سپس گفت: اى مردم از امر خدا باكى نيست، تورات و قضا و قدر خدا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 343

گشتارى را بر بنى اسرائيل نوشته است آن گاه نشست تا گردنش را زدند.

سپس به دستور آن حضرت زنان و فرزندان و اموالشان ميان مسلمانان تقسيم گرديد.

چون جريان بنى قريظه به پايان رسيد، زخم سعد بن معاذ كه در جنگ خندق برداشته بود منفجر گرديد. حضرت او را به چادرى كه در مسجد مدينه زده بود برگردانيد.

از جابر بن عبد اللَّه نقل شده: جبرائيل محضر رسول خدا آمد و گفت: اين بنده صالح كيست كه مرده و درهاى آسمان براى او باز شده و عرش به حركت

آمده است؟ رسول خدا خارج شد و ديد كه سعد بن معاذ از دنيا رفته است (مجمع البيان).

به هر حال دو آيه شريفه گذشته در رابطه با جريان بنى قريظه نازل شده است.

عمل آن حضرت پيوسته به صورت يك درس در اسلام باقى خواهد ماند، با ضد انقلاب در آخر بايد چنان رفتار نمود، اكنون ايران اسلامى با اقوامى همچون بنى قريظه مبتلا است، مى تواند در اجلاء و كوچ دادن و يا تار و مار كردن آنها از آن حضرت درس بگيرد.

26- وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصِيهِمْ وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقاً.

مراد از اهل كتاب بنى قريظه است، صياصى نشان مى دهد كه چندين قلعه داشتند «انزل ...» همان پائين آمدن آنها از قلعه و در اختيار مسلمانان قرار گرفتن است، انداختن خوف در قلب آنها سبب تسليم شدنشان گرديد مراد از فريق اول مردان و از فريق دوم زنان و فرزندان است.

27- وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها وَ كانَ اللَّهُ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 344

عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيراً

آنها كافر حربى بودند، لذا همه چيزشان يعنى زمينها و خانه ها و اموالشان به مسلمانان رسيد.

در مجمع البيان و الميزان آمده: أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها زمين خيبر است كه بنا بود بعدا فتح شود، ولى ظاهرا آن اشاره به اراضى يهود «بنى نصير» است كه قبل از بنى قريظه از مدينه اجلاء شده بودند و اراضى آنها براى مسلمانان مانده بود.

جريان آنها در سوره حشر خواهد آمد و در آنجا مى خوانيم: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ

لا رِكابٍ ... حشر/ 6 على هذا در جريان بنى قريظه به جريان بنى نضير اشاره شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 345

[سوره الأحزاب (33): آيات 28 تا 35]

اشاره

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلاً (28) وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً (29) يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (30) وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً (31) يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً (32)

وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (33) وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ لَطِيفاً خَبِيراً (34) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقِينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرِينَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعِينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمِينَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 346

28- اى پيامبر به زنان خود بگو: اگر زندگى دنيا و زيور آن را مى خواهيد بيائيد به شما متاع بدهم و به خوبى طلاقتان گويم.

29- و اگر خدا و رسولش و

قيامت را مى خواهيد، خدا براى نيكوكاران شما پاداش بزرگى آماده كرده است.

30- اى زنان پيامبر هر كه از شما گناه آشكارى بكند، عذاب، دو برابر براى او اضافه مى شود و اين بر خدا آسان است.

31- و هر كه از شما خدا و رسولش را اطاعت كند، و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو برابر مى دهيم و براى او روزى گوارا آماده كرده ايم.

32- اى زنان پيامبر، اگر متقى باشيد مانند ديگر زنان نيستيد، صداى خويش را نازك نكنيد تا مريض القلب در شما طمع كند سخن به متعارف گوئيد.

33- در خانه هاى خود بنشينيد، مانند جاهليت گذشته در ميان مردم ظاهر نشويد، نماز را مداوم بخوانيد، زكاة را بدهيد. خدا و رسولش را اطاعت كنيد، خدا اراده كرده فقط از شما اهل بيت پليدى را ببرد او شما را به طور كامل پاك گرداند

34- آنچه از آيات خدا و حكمت در خانه هاى شما تلاوت مى شود ياد آوريد كه خدا نافذ و داناست.

35- راستى كه مردان مسلم و زنان مسلم، مردان مؤمن و زنان مؤمن، مردان عابد و زنان عابد، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان با استقامت و زنان با استقامت، مردان متواضع و زنان متواضع، مردان انفاقگر و زنان انفاقگر، مردان روزه دار و زنان تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 347

روزه دار. مردان عفيف و زنان عفيف، مردانى كه خدا را بسيار ياد مى كنند و زنانى كه خدا را بسيار ياد مى كنند، خدا براى آنها غفران و اجرى بزرگ آماده كرده است.

كلمه ها

تعالين: اسم فعل است به معنى: «بيائيد».

سراح: سرح و سراح: رها كردن «سرح الماشية سرحا»: كلّه را براى چرا رها كرد. «اسرحكن»

رها كنم شما را.

فاحشة: فاحشه و فحشاء: كار بسيار بد، زمخشرى «اقبح القبيح» گفته است.

ضعفين: ضعف (بكسر اول): برابر. «ضعف الشي ء: مثله ضعفاه: مثلاه» مراد از آن در آيه دو برابر است.

يقنت: قنوت: طاعت مداوم. راغب دوام طاعت مع الخضوع گفته است «يقنت»: اطاعت مى كند.

تخضعن: خضوع در قول نازك كردن صدا و سخن گفتن با ناز و كرشمه است.

قرن: قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ يعنى در خانه هايتان قرار بگيريد و در خانه هايتان بنشينيد. اهل مدينه و عاصم بن ابى النجود «قرن» را به فتح قاف خوانده اند و آن از «قرّ يقرّ» است و چون جمع مؤنث امر مى باشد لذا در اصل «اقررن» بود، راء اول را حذف و فتحه آن را بقاف دادند، به واسطه حركت قاف، الف حذف گرديد، مثل «ظلن» از ظل يظل كه در اصل «اظللن» بود راء نيز در اثر التقاء ساكنين افتاد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 348

تبرج: برج: آشكار شدن. در مجمع البيان فرموده: تبرج آنست كه زن زيبائيهاى خويش را اظهار كند، اصل آن به معنى ظهور است «لا تبرجن»: در ميان مردم ظاهر نشويد:

رجس: پليد. راغب آن را شي ء قذر و پليد گفته، طبرسى از زجاج نقل مى كند كه رجس نام هر كار تنفر آور است به نظر مى آيد آن در آيه مصدر باشد گر چه مصدر آن را رجاسة گفته اند.

خاشعين: خشوع: تذلل و تواضع. «خشع له خشوعا ذل و تطامن فهو خاشع» مراد تواضع در مقابل فرمانهاى خداست.

شرحها

در اين آيات زنان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بالخصوص مطرح شده اند و در آيه اخير بيان شده كه حكم زنان ديگر نيز در رابطه با عمل به

احكام دين همانست، به نظر مى آيد: علّت اين خصوصيت براى حفظ مقام رهبرى است كه زنان آن حضرت بدانند اگر در بيت رهبر، به مكتب توهين شود و يا در مقام سهل- انگارى قرار گيرد، بزرگترين ضربه به مكتب و رهبر است عذاب چنين كسى دو برابر ديگران خواهد بود، زيرا هم گناه كرده و هم سبب پائين آمدن مقام رهبر و مكتب شده است.

چنان كه پاداش عمل نيك در اين رابطه دو برابر است، زيرا چنين كسى هم عمل خوب كرده و هم مقام رهبرى و مكتب را با اعتبارتر نموده است، لذا به زنان آن حضرت سفارش شده كه حساس بودن موقع خويش را بدانند. به عبارت جامعتر اگر حالات زنان آن حضرت در قرآن مطرح نمى شد احتمال قوى داشت كه مسلمانان درباره كثرت زنان آن حضرت به اشتباه افتند كه چرا اينهمه زن گرفته ير أحسن الحديث، ج 8، ص: 349

است ولى وقتى كه در قرآن مطرح شود، همه خواهند دانست كه با اجازه خدا و روى مصالح اسلامى بوده است چنان كه در سوره نساء مفصلا گذشت، ديگر اشكالى بر آن حضرت متوجه نمى شود و مقام رهبرى حفظ مى گردد لذا از اين آيات تا آيه 55 اكثرا درباره زنان آن حضرت سخن گفته شده است.

شأن نزول دو آيه اول:

در تفسير قمى نقل شده: چون رسول خدا از جنگ خيبر مراجعت فرمود، گنجينه هاى آل ابى الحقيق به دست آن حضرت افتاده بوده بود، زنانش گفتند آنچه به دست آورده اى ميان ما تقسيم كن، فرمود به دستور خدا ميان مسلمانان قسمت كردم زنانش خشمگين شده و گفتند: چنان به نظرتان مى آيد كه اگر ما

را طلاق بدهى از اقوام خويش كسانى پيدا نكنيم كه ما را تزويج كنند؟

خدا از اين سخن به غضب آمد و به آن حضرت دستور فرمود كه از زنانش كنار شود آن حضرت بيست نه روز دور از زنان خويش در «مشربه ام ابراهيم» ماند، تا زنانش قاعده و پاك شدند، آن گاه خدا آيه تخيير را يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ ...

فرستاد، ام سلمه اولين زن بود كه به پا خاست و گفت: من به جاى دنيا، خدا و رسول را اختيار كردم زنان ديگرش نيز دست در گردن آن حضرت انداخته و چنين گفتند. «1»

طبرسى از واحدى از ابن عباس نقل كرده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با حفصه نشسته بود ميان آن دو اختلاف به وجود آمد حضرت فرمود آيا حاضرى مردى را ميان خود حكم قرار بدهيم؟ گفت آرى حضرت به دنبال عمر فرستاد، چون پدرش عمر آمد حضرت به حفصه فرمود: سخن بگو. حفصه گفت يا رسول اللَّه تو بگو ولى راست بگو. عمر دست بلند كرد و پى در پى به صورت حفصه مى زد، حضرت فرمود: عمر

__________________________________________________

(1) تفسير برهان از تفسير قمى.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 350

دست بردار. عمر گفت: اى دشمن خدا پيامبر جز حق نمى گويد، به خدا اگر حضور او نبود آن قدر مى زدم تا بميرى، حضرت برخاست و به غرفه اى رفت، يك ماه تمام پيش زنان خويش نمى آمد در نتيجه، خدا اين آيات را نازل فرمود. بقيه سخن در سوره تحريم ذيل آيه فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما ديده شود.

در كافى از داود بن سرحان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

زينب دختر جحش گفت:

رسول خدا مى انديشد كه اگر ما را طلاق دهد، شوهرى جز او پيدا نتوانيم كرد، آن وقت حضرت بيست نه روز بود كه از زنان خويش دورى كرده بود، چون زينب اين سخن گفت خدا جبرئيل را فرستاد كه قُلْ لِأَزْواجِكَ ... آنها در جواب گفتند: نه، بلكه ما خدا و رسول و دار آخرت را اختيار مى كنيم. «1»

28- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلًا ظهور آيه در آنست كه زن پيامبر بودن با خوشگذرانى قابل جمع نيست يا بايد اصل هدف، دنيا و زينت آن باشد يا خدا و رسول و دار آخرت. معنى اين سخن آن نيست كه در صورت زن پيامبر بودن پيوسته فقير خواهند بود بلكه مقصود آن است كه: هدف اصلى شما خداست يا خرما؟

«امتعكن» ظهورش در آنست كه مقدارى به شما متاع بدهم، آن شامل مهريه آنها نيست. زيرا به حكم آيه يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ احزاب/ 50 آن حضرت مهريه زنان را از پيش مى داده است بلكه مراد آنست كه مقدارى متاع بدهد كه بتوانند بعد از طلاق به راحتى زندگى كنند و اين همانست كه در آيه: وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ

__________________________________________________

(1) الميزان از كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 351

بقره/ 241 گذشت.

منظور از سَراحاً جَمِيلًا طلاق دادن بدون خصومت و مشاجره است.

29- وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً.

شق دوم قضيه است، مراد از اراده خدا و رسول و قيامت آنست كه در زوجيت پيامبر بمانند و

از تجمل و دنيا پرستى بپرهيزند در اينصورت در بهشت خواهند بود آنهم نه با صرف زن پيامبر بودن، بلكه در صورت نيكوكار بودن.

از آيه شريفه مستفاد مى شود كه زن پيامبر بودن در نزد خدا به هيچ وجه ارزش آن را ندارد كه سبب مغفرت خدا باشد، اين جريان در گذشته روشن شده و در سوره تحريم مفصلا خواهد آمد.

30- يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً.

اين آيه و آيه بعدى مى گويد: زنان پيامبر اگر كار بدى كنند دو برابر ديگران عذاب خواهند ديد و در صورت كار خوب كردن دو برابر ديگران پاداش خواهند برد، اين مطلب در ذيل آيه وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ ...

عنكبوت/ 13 گذشت.

علّت اين مطلب، جريان سبب مسبب است، زن پيامبر اگر كار نيك كند، هم كار نيك كرده است و هم ديگران را به اسلام خوشبين نموده است، مردم چون ببينند كه در خانه پيامبر بدين عمل مى شود، تشويق مى شوند، همچنين است عكس قضيه.

مراد از فاحشه كار بسيار قبيح است كه بر گناه كبيره تطبيق مى شود، مانند اذيت پيامبر، غيبت و نحو آن، قيد «مبينة» براى آنست كه اگر آشكار نشود تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 352

فقط يك گناه دارد، زيرا وقتى كه آشكار نشد در ديگران اثر بد نخواهد گذاشت در اين صورت عمل خوب در آيه بعدى نيز مشروط به آشكار شدن و دانستن مردم است.

كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً شايد در رابطه با آن باشد كه زن پيامبر بودن مانع از عذاب نمى شود.

31- وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ

صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً شق ديگر مطلب است وَ تَعْمَلْ صالِحاً بيان قنوت براى خدا و رسول است نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ حاكى است كه مراد از «ضعفين» در آيه گذشته نيز دو برابر است، رزق كريم مصداقش بهشت است.

32- يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً يعنى اگر اهل تقوى باشيد براى ديگران سرمشق و الگو خواهيد بود، ولى زنان ديگر اگر اهل تقوى باشند مانند شما سرمشق نتوانند بود، على هذا تكليف شما بزرگتر از زنان ديگر است، على هذا در صورت تقوى كه سرمشق شديد پاداشتان دو برابر خواهد بود.

حكم فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ ... مخصوص زنان آن حضرت نيست ذكر آن در اينجا براى آنست كه، آنها بيش از ديگران بايد اين حكم را مراعات نمايند يعنى با ناز و عشوه سخن نگوئيد تا مريض القلبها به شما طمع كنند بلكه سخن را به طور معمول بگوئيد.

33- وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 353

ادامه دستورهاى فوق است، به احتمال قوى مراد از ماندن در خانه آن است كه در كارهاى سياسى دخالت نكنيد نه اينكه ابدا از خانه خارج نشويد، به خانه كسان خود، حتى به حج و امثال آن نرويد، زيرا كسى اين را نگفته است اين حكم ظاهرا بدان علّت است كه آلت دست نشوند و جامعه را به هم نزنند:

به دين جهت ملاحظه مى شود كه زنان آن حضرت به مكه براى

زيارت رفتند، كسى چيزى نگفت.

ولى عائشه وقتى كه خواست به جنگ على عليه السّلام برود، در مكه به نزد ام سلمه رفت و از او خواست كه در خروج بر آن حضرت با عايشه همكارى كند، ام سلمه با ياد آورى آيه شريفه فرمود:

«و قد جمع القرآن ذيلك فلا تندحيه»

يعنى قرآن دامن تو را جمع كرده و فرموده، در خانه بنشينى لذا دامن خويش را باز نكن، ابن اثير در نهايه (ندح) مى گويد: منظور ام اسلمه آيه وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ است.

و نيز ملاحظه مى شود. عائشه چون به زيد بن صوحان نامه نوشت و او را به يارى خود در جنگ جمل خواند، زيد در جواب نوشت: در اين خروج بر خلاف قرآن عمل كرده اى «1» و آن گاه كه ابن عباس در بصره به خانه او وارد شد اعتراض كرد، ابن عباس گفت: خانه تو آنست كه رسول خدا در آن قرارت داده است و نيز على عليه السّلام به او فرمود برگرد به خانه اى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دستور داده در آن قرار بگيرى «2».

لفظ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى در رابطه با آنست كه مانند زنان جاهليت در ميان مردم آشكار نشوند و زينت خويش را آشكار نكنند، بلكه با پوشش

__________________________________________________

(1) تاريخ كامل.

(2) تاريخ يعقوبى.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 354

اسلامى آشكار شوند، الميزان جاهليت اولى را جاهليّت گذشته معنى كرده و اين مناسب به نظر مى آيد، يعنى رسم جاهليت را رها كنيد «1».

از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«ستكون جاهلية اخرى»

به قولى مراد از جاهليت اولى ما بين آدم و نوح عليهما السّلام است كه هشتصد

سال بود و گويند ما بين عيسى و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است ولى اين دو قول دليلى ندارد.

به نظر مى آيد: حكم نشستن در خانه مخصوص زنان آن حضرت است ولى احكام سه گانه بعدى مشترك مى باشد.

إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ناگفته نماند خطاب «عنكم- يطهركم» در اين قسمت از آيه بر خلاف آيات سابق و لاحق است، زيرا خطابات در آنها همه جمع مؤنث است مانند: كنتن تعالين، امتعكن، اسرحكن، منكن، لستن، اتقيتنّ، لا تخضعن قرن، لا تبرجن اقمن، آتين، اطعن، هكذا در آيات بعدى آمده: «و اذكرن- بيوتكن».

بنا بر اين، خطاب «عنكم- يطهركم» نمى شود به زنان آن حضرت خطاب باشد بلكه خطاب به جمعى است كه همه آن مردان هستند و يا مردان در آن اكثريت دارند.

در روايات شيعه و اهل سنت به طور مستفيض نقل شده كه مراد از «اهل البيت» در اين آيه: رسول خدا، على بن أبى طالب، فاطمه زهرا، حسن و حسين صلوات اللَّه عليهم هستند كه در نكته ها خواهد آمد.

ناگفته نماند: اذهاب رجس عبارت است از بين بردن تمام آلودگيهاى شرك و كفر و تطهير عبارت است از آماده نمودن آنها به درك حقيقت در اعتقاد و عمل اين همان عصمت الهيه است كه عمل به احكام و دورى از گناهان را به دنبال دارد.

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان نيز از بعضى نقل شده كه اولى به معنى سابق و گذشته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 355

لفظ «انّما» اراده خدا را بر اذهاب رجس و تطهير، منحصر مى كند، يعنى خدا در اينجا فقط آن دو را اراده نموده است، لفظ

«اهل البيت» خواه منادى باشد يا اختصاص، نشان مى دهد كه اذهاب رجس و تطهير، فقط مخصوص آنهاست.

لفظ «يريد» در مقام فعليّت و تحقق و عمل است و دلالت بر استمرار دارد نه اينكه در آينده چنين كارى خواهد كرد، به عبارت ديگر يعنى مشيت خدا بر اين قرار گرفته است و آن گهى «تطهيرا» دلالت بر كمال دارد، يعنى اين تطهير در آخرين درجه كمال است و آن اراده تكوينيه است نه تشريعيه.

در خاتمه بايد بدانيم اگر اين قسمت از آيه تعليل صدر آيه بود معنايش چنين مى شد: اين حكم: كه در خانه ها بنشينيد، نماز بخوانيد و ... نفعى به خدا ندارد، بلكه خدا مى خواهد با اين دستورها، پليدى را از شما ببرد و پاكتان گرداند ولى گفته شد كه آن به صدر آيه مربوط نمى شود و گرنه مى گفت «عنكن يطهر كن» روايات شيعه و اهل سنت نيز اين قسمت را مستقل حساب كرده اند.

على هذا، صدر آيه مربوط به زنان آن حضرت و اين قسمت مطلب مخصوصى است كه در رابطه با اهل بيت عليهم السّلام مى باشد.

34- وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ لَطِيفاً خَبِيراً.

ادامه دستورهاى گذشته است، ظاهرا مراد از ذكر ياد آورى و غافل نماندن است، پس از دستورهاى گذشته، براى تأكيد توصيه شده كه از آيات اللَّه غفلت نكنند، فِي بُيُوتِكُنَّ تأكيد ديگرى است.

به نظر مى آيد: مراد از «الحكمة» نصائح و اخلاقيات باشد و آن ذكر الخاص بعد از عام است. وصف لطيف با ذكر و ياد آورى مناسب است كه لطيف به معنى نافذ و دقيق مى باشد خبير اعم از لطيف است يعنى:

خدا از نهان و آشكار با خبر است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 356

35- إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ...

اين آيه نوعى دفع دخل است، گويى كسى مى پرسد چرا اين احكام مخصوص زنان آن حضرت است و چرا آنها بالخصوص مطرح شده اند؟ در جواب فرموده:

زنان و مردان از لحاظ نيكوكارى پيش خدا و در حكم خدا يكسان هستند ذكر زنان آن حضرت روى عللى بخصوصى است كه در اول «شرحها» گفته شد.

آيات بسيارى از قرآن اين مطلب را روشن كرده است نظير: أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى آل عمران/ 195، وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ... نساء/ 124.

ظهور آيه آنست كه مسلم با مؤمن فرق دارد بعضى از بزرگان در بيان فرق آيات فرموده: اسلام تسليم شدن به دين است با عمل به همه تكاليف اما ايمان عقد قلبى است كه عمل بر آن مترتب است، پس مسلم تسليم شونده به عمل و مؤمن دارنده عقد قلبى به دين است على هذا هر مؤمن مسلم است ولى هر مسلم مؤمن نيست.

ناگفته نماند: اشكال اين سخن آنست كه در آخر آيه آمده: أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً با آنكه مسلم بدان معنى، اهل رحمت و مغفرت نمى تواند باشد على هذا مى شود گفت: فرق اين دو (لا اقل در اينجا) فرق مفهومى است نه مصداقى پس مراد از مسلمون كسانى هستند كه باطنا و ظاهرا تسليم خدا هستند نظير: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ بقره/ 141 مؤمنان كسانى هستند كه به دين اذعان

دارند، اذعانى كه سبب عمل به احكام است.

احتمال ديگر آنست كه: مسلمون در درجه ثانى و مؤمنون در درجه اول باشند، مانند الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ ... طور/ 21، «الحقنا» نشان مى دهد كه ذريه در درجه ثانى هستند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 357

ناگفته نماند: اوصاف ديگر در اين آيه، همه ذكر الخاص بعد از عام مى باشند و براى كثرت توضيح ذكر شده اند، نكره آمدن مَغْفِرَةً وَ أَجْراً براى تعظيم مى باشد.

نكته ها
آيه تطهير:

در تفسير برهان از عبد اللَّه بن احمد از احمد بن حنبل ...

از ام سلمه نقل شده كه گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در منزل من بود، فاطمه عليها السّلام داخل شد و طعامى پيش آن حضرت آورد حضرت فرمود:

شوهرت و دو فرزندت را پيش من بياور، او على و حسن و حسين را بياورد همه نشسته از آن طعام مى خوردند.

آن حضرت بر روى كساء خيبرى نشسته بود، من در حجره نماز مى خواندم كه خدا آيه إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً را نازل فرمود: آن حضرت مقدارى از كساء را به سر آنها كشيد، آن گاه دست خود را از كساء خارج كرد و به آسمان بالا برد و گفت

«هؤلاء اهل بيتى و خاصتى اللهم فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا»

من سر خود را به زير كساء داخل كرده و گفتم: من نيز با شما هستم اى رسول خدا؟ فرمود:

«انك الى خير انك الى خير».

در منثور از ابن عباس نقل كرده: رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) را، نه ماه ديديم كه هر روز وقت هر نماز به در

خانه على بن ابى طالب مى آمد و مى گفت،

السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته اهل البيت إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «1».

__________________________________________________

(1) تفسير الميزان از در منثور.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 358

نگارنده گويد: بنا بر اين آن حضرت حدود هزار و سيصد و پنجاه دفعه اين آيه را در كنار منزل على عليه السّلام خوانده است يعنى، اين آيه فقط درباره اهل اين خانه است نه مردمان ديگر.

اين روايت در تفسير ابن كثير و تفسير خازن از انس بن مالك شش ماه نقل شده و در تفسير ابن كثير در روايت ديگرى از ابى الحمراء هفت ماه نقل شده است.

ناگفته نماند: بيشتر از هفتاد حديث از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده كه اين آيه در حق پنج تن آل عبا عليهم السّلام است، براى نمونه به كتابهاى الدر المنثور تفسير طبرى، تفسير ابن كثير، صواعق محرقه ابن حجر آيه اول از آيات نازله در شان اهل بيت، صحيح ترمذى تفسير سوره احزاب و در ابواب مناقب باب مناقب اهل البيت، صحيح مسلم كتاب فضائل الصحابة باب فضائل اهل بيت النبى صلّى اللَّه عليه و آله و كتابهاى ديگر رجوع كنيد.

از كتب شيعه كافى است كه به كتاب «الكلمة الغراء فى تفضيل الزهراء» تاليف شرف الدين، فصل ثانى رجوع شود، طبرسى رحمه اللَّه در مجمع البيان پس از نقل حديث از ابو سعيد خدرى: انس بن مالك، وائلة بن اصقع، عائشة و ام سلمه، فرموده، روايات در اين باره از طريق عامه و خاصه بسيار است، اگر همه آنها را نقل كنيم، كتاب، مفصل مى شود.

نگارنده گويد: در تفسير

برهان شصت پنج روايت در اين زمينه از شيعه و اهل سنت نقل شده است.

در الميزان پس از اشاره به روايات اهل سنت، فرموده: شيعه آن را از على بن ابى طالب، امام سجاد، امام باقر، امام صادق عليهم السّلام، ام سلمه، ابى ذر، ابى ليلى ابى الاسود، عمرو بن ميمون و سعد بن ابى وقاص نقل كرده است اينك با تذكر سه نكته اين مطلب را به پايان مى رسانيم. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 359

1- آيه تطهير جدا از صدر آيه به طور مستقل در روايات مطرح شده است پس در صدر آيه چنان كه از تفسير قمى نقل شده: خطاب از زنان آن حضرت قطع شده و به اهل بيت عليهم السّلام خطاب شده است، به نظر مى آيد: براى اينكه خطاب «عنكم و يطهركم» مسلّما شامل زنان آن حضرت نيست، رسول خدا هر دو را يك آيه خوانده است.

2- درباره «اهل البيت» گفتگو بسيار شده است ولى روايات ما را از اطاله بحث بى نياز مى كند، زيرا صريح روايات آنست كه مراد از «اهل البيت» خمسه طيبه عليهم السّلام هستند.

3- در تفسير ابن كثير و غيره نقل شده، كه عكرمه در بازار مدينه ندا مى كرد و مى گفت: آيه تطهير در شأن زنان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است و نيز نقل مى كند كه عكرمه مى گفت: هر كس بخواهد با او مباهله مى كنم كه اين آيه درباره زنان آن حضرت است.

مؤلف گويد: عكرمه از خوارج و از دشمنان على عليه السّلام و اهل بيت است اين سخن از فرو مايه اى مثل عكرمه بعيد نيست، راجع به شرح حال او به كتاب «الكلمة الغراء

فى تفصيل الزهراء عليها السّلام» فصل ثانى تأليف شرف الدين عاملى رجوع فرمائيد.

مرحوم اردبيلى در جامع الرواة نقل كرده: «عكرمه مولى ابن عباس ليس على طريقتنا و لا من اصحابنا».

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 360

[سوره الأحزاب (33): آيات 36 تا 40]

اشاره

وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً (36) وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً (37) ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً (38) الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً (39) ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً (40)

36- به هيچ مرد مؤمن و زن مؤمن نرسد كه چون خدا و رسولش درباره كارى حكم كنند، در كار خود اختيارى داشته باشند، هر كه به خدا و رسولش نافرمانى كند، سخت گمراه شده است.

37- ياد آر كه: به آنكه خدا نعمتش داده و تو نيز نعمتش داده اى مى گفتى: همسرت را تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 361

نگاه دار، و از خدا بترس، در ضمير خويش پنهان مى داشتى آنچه را كه خدا مى بايست

آشكار كند، از مردم مى ترسيدى با آنكه خدا احق است كه بترسى، چون زيد حاجت خويش را از آن زن برطرف كرد، او را به تو تزويج كرديم تا بر مؤمنان در تزويج زنان پسر خوانده هايشان محذورى نباشد ... فرمان خدا عملى است.

38- بر پيامبر در آنچه خدا حكم كرده حرجى نيست مانند طريقه خدا درباره رسولان گذشته كار خدا روى حساب معين است.

39- گذشتگان آنهايند كه پيامهاى خدا را مى رسانند و از خدا مى ترسند و از احدى جز خدا نمى ترسند، خدا در حسابگرى كافى است.

40- محمد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نيست بلكه او رسول خدا و خاتم پيامبران است، خدا به هر چيز داناست.

كلمه ها

قضى: قضاء در اصل به معنى فيصله دادن است به معنى حكم نيز آيد كه يك نوع فيصله دادن است، در آيه معناى دوم مراد است در آيه بعدى به معنى تمام كردن مى باشد.

خيرة: (بكسر اول و فتح دوم) آن اسم مصدر است به معنى اختيار.

زيد: او زيد بن حارثه، غلام رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است كه آزادش كرد.

حرج: تنگى. راغب گويد: اصل آن محل جمع شدن شى ء است كه از آن تنگى به نظر آمده، لذا به تنگى و گناه حرج گفته اند.

وطر: حاجت. راغب حاجت مهم گفته، جمع آن اوطار است.

قدر: در اقرب الموارد گويد: قدر، چيز واقع شدنى است كه خدا مقدر و معين كرده است «القدر: ما يقدره اللَّه من القضاء» تعصى گويند آن تعلّق اراده به اشياء است در وقتشان. ظاهرا مراد آنست كه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 362

اين كار روى حساب است.

رسالات: پيامها. رسالت: پيام.

خاتم: (بفتح تاء) چيزى

كه نامه يا صفى يا جمعى با آن تمام مى شود.

شرحها

آيات شريفه درباره زيد بن حارثه و زن او زينب است كه بعد از طلاق دادن زيد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با او ازدواج نمود. زيد پسر خوانده آن حضرت بود، در رسم جاهليت ازدواج با زن پسر خوانده جايز نبود، حضرت با اين عمل آن رسم و بدعت را از بين برد.

در اين آيات مقدمتا مى گويد: هيچ كس در مقابل فرمان خدا و رسول حق مقاومت و اظهار نظر ندارد و گرنه گمراه واقعى است، آن گاه پس از جريان اختلاف زيد با زنش زينب و طلاق دادن زيد، مى فرمايد: ما زينب را به تو تزويج كرديم تا من بعد مردم در تزويج زنان پسر خوانده ها محذورى نداشته باشند.

پيامبر را در اينكار حرجى نيست، دستور خداست بايد اجرا شود، پيامبران وظيفه شان تبليغ پيامهاى خداست، فقط بايد از خدا بترسند، نه از مردم. محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله) پدر هيچ يك از مردان شما نيست تا نتواند زنانى را كه شما طلاق داده ايد تزويج نمايد، او پدر زيد هم نيست على هذا گرفتن زن زيد براى او مانعى ندارد، او فقط رسول خدا و خاتم پيامبران است.

ماجراى زيد و زينب:

زيد بن حارثة بن شراحيل جوانى بود كه اسير شد، او را به صورت برده در بازار عكاظ مى فروختند: آن را براى حضرت خديجه كبرى خريدند كه پس از ازدواج با تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 363

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، او را به آن حضرت بخشيد، اين ماجرا پيش از بعثت آن حضرت بود.

حارثه پدر زيد از «يمن» به

مكه آمد و پيش ابو طالب عليه السّلام رفت و گفت ببرادر زاده ات بگو: زيد را به من بفروشد و يا او را آزاد كند، ابو طالب چون اين سخن را به آن حضرت گفت: حضرت فرمود: او آزاد است هر كجا مى خواهد برود، زيد حاضر نشد از آن حضرت جدا شود (چون در آن حضرت خصال خوبى ديده بود) پدرش حارثه از اين امر ناراحت شد (و ميان مردم گفت: اى جماعت قريش شاهد باشيد كه «زيد» پسر من نيست، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ميان آن جمع برخاست و فرمود، شاهد باشيد كه زيد پسر من است از آن به بعد او را زيد بن محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله) مى خواندند.

آن حضرت چون مبعوث گرديد، زيد را به اسلام دعوت كرد او نيز اسلام آورد، پس از هجرت، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از دختر عمه اش زينب دختر اميمة دختر عبد المطلب، براى «زيد» خواستگارى كرد، زينب از اين قضيه ناراحت شد، همچنين برادرش عبد اللَّه بن جحش را ناخوش آمد كه زينب از قريش بود و «زيد» آزاد كرده و مطابق رسم جاهليت اينكار ناپسند بود.

چون آيه وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ ... نازل شد، زينب و عبد اللَّه هر دو به آن كار راضى شدند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عقد زينب را براى «زيد» خواند ولى در اثر اختلاف اخلاق كه ميان زيد و زينب بود، پيوسته ما بين آن دو مشاجره بود آن حضرت هر چه توصيه فرمودند مؤثر واقع نشد، بالاخره كار به طلاق كشيد پس از آنكه

زيد زينب را طلاق داد، حضرت او را به زنى گرفت تا بدعت پسر خوانده ها با عمل آن حضرت شكسته شود.

چون اين جريان سر و صداى زياد ايجاد كرد: خداوند فرمود: فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 364

أَدْعِيائِهِمْ

آيات شريفه اين جريان را در يك قالب بسيار عالى مجسم مى كند به نظر مى آيد مطرح شدن اين مطلب در قرآن مجيد براى اهميت آن و براى از بين بردن بدعت بوده است.

36- وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ.

اين آيه يك حكم كلى درباره همه مؤمنين و مؤمنات است و نيز مقدمه جريان زيد و زينب است كه بعدا خواهد آمد. قضاء خدا حكم و فرمان اوست درباره كارى. قضاء رسول، خواست اوست در تصرف كردن درباره كارى از كارهاى مردم.

«كان» ظاهرا منسلخ از زمان است نظير كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا على هذا «ما كان» يعنى: نيست، بودن اختيار در كارشان آنست كه در مقابل حكم خدا و تصميم رسولش اظهار نظر بكنند و قبول ننمايند ولى اين اختيار را ندارند آن گاه در مقام تهديد فرموده:

وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِيناً.

گمراهى بعيد آنست كه برگشتن به راه راست در آن مشكل است.

37- وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ.

جريان زيد از اينجا شروع مى شود مراد از «للذى» «زيد» است كه خدا به او نعمت هدايت داده بود و آن حضرت او را آزاد كرده بود،

آيه روشن مى كند كه زيد از اختلاف خانوادگى پيش آن حضرت شكايت كرده و اجازه طلاق خواسته ولى حضرت در جواب فرموده همسر خويش را نگاهدار و از رفتار با او از خدا بترس. گويند: «امسك عليه» يعنى او را نگاه دار. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 365

وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ.

از اين قسمت آيه معلوم مى شود كه خدا به آن حضرت خبر داده بود كه بالاخره زيد به زينب طلاق مى دهد و تو او را بجهت نقض بدعت جاهليت تزويج مى كنى، آن حضرت از اظهار اين مطلب مى ترسيد، البته نه از خودش بلكه از اين جهت كه مردم توجيه نشوند و آن وهنى در اسلام باشد.

آن گاه در مقام هدايت و متوجه كردن آن حضرت فرموده: وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ دليل اينكه آن حضرت راجع به خودش نمى ترسيد آيه وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ است كه خواهد آمد.

فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً.

تفريع است بر قسمت گذشته و نشان مى دهد كه آنچه در نفس آن حضرت پنهان بود، همان تزويج بود، نه عشق به زينب كه زن شوهر دار بود چنان كه بعضى گفته اند. قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً در بيان آنست كه زيد حاجت خود را از او بر طرف كرد، ديگر حاجتى نسبت به او نداشت و طلاقش داد.

در تفسير بيضاوى گفته: «... و لم يبق له فيها حاجة فطلقها».

در اينجا سه مطلب هست اول: اينكه براى اهميت مطلب و روشن شدن آن به نام «زيد» در آيه

تصريح شده است و گرنه، دأب قرآن در اينگونه موارد اشاره است نه تصريح.

دوم: اينكه براى رفع هر گونه ابهام فرموده: زَوَّجْناكَها ما زينب را به تو تزويج كرديم، اين امر از خدا بوده است، نه از داعيه عشق و علاقه العياذ باللّه.

سوم: علت اين امر آن بود كه مردم من بعد در تزويج زنان پسر خوانده ها تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 366

محذورى نداشته باشند نقل اينكه زينب به ديگر زنان آن حضرت افتخار مى كرد كه مرا خدا به رسولش تزويج كرده است و شما را اولياءتان.

وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا.

تأكيد مطلب بالاست كه فرمان خدا بايد عملى باشد، برو برگرد ندارد.

38- ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً.

توجيه و تعليل تزويج زينب است يعنى در آنچه خدا تعيين كرده بر پيامبرش حرجى و مانعى نيست «سنة» به قول مجمع البيان منصوب به نزع خافض و تقدير آن «كسنة اللَّه» است يعنى جريان در پيامبران گذشته نيز چنين بوده است مراد از «الذين» پيامبران گذشته است.

قَدَراً مَقْدُوراً يعنى كار و قضاء اندازه شده. على هذا مراد آنست كه اين كار و اين تعيين روى حساب و روى ميزان است علتى ندارد كه اين كار ممنوع باشد: «امر» به معنى كار است.

39- الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً.

الذين وصف الَّذِينَ خَلَوْا در آيه سابق است يعنى آن گذشتگان كسانى هستند كه پيامهاى خدا را مى رسانند و از خدا احتشام مى برند و از كسى جز خدا نمى ترسند، از اين معلوم مى شود

كه وَ تَخْشَى النَّاسَ در آيه خشيت درباره موهون بودن دين بوده است وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً تعليل وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ است يعنى چون خدا در حساب كشى كافى است و جز خدا مؤثرى در وجود نيست لذا فقط از خدا مى ترسند.

ناگفته نماند: ترس از دشمن و امثال آن كه سبب احتياط و پيشگيرى مى شود تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 367

مانعى نيست كه در پيامبران باشد اما اينكه پيامبران غير خدا را يك موجود مستقل بدانند و از آنها حساب ببرند و بترسند چنين ترسى در آنها عليهم السلام نيست.

40- ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً:

تكميل مطلب سابق است يعنى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله پدر هيچ يك از مردان شما نيست، على هذا پدر «زيد» هم نيست تا تزويج زن «زيد» بر او حرام باشد او فقط رسول خدا و خاتم پيامبران است، كارى كه كرده در رابطه با رسالت و نبوت اوست، به عبارت ديگر عمل تزويج زينب مربوط به خبر آسمانى و تبليغ آن است و اين كار به علم خدا بوده است كه خدا به هر چيز داناست. در تكميل معنى آيه چند نكته قابل ذكر است.

اول: مراد از «رجالكم» مردانى است كه در وقت نزول آيه حاضر بوده اند على هذا ابراهيم و قاسم و طيّب و مطهّر كه پسران آن حضرت بوده و همه در بچگى مرده اند از «رجالكم» نيستند، چون آنها اطفال بودند و در طفوليت در گذشته اند. پس «رجالكم» مقابل نساء و اطفال است.

دوم: ثابت شده كه آن حضرت درباره

امام حسن عليه السّلام فرموده:

«ابنى هذا هذا سيد»

و درباره حسنين عليهما السّلام فرموده:

«ابناى هذان امامان قاما او قعدا»

اين سخن هم منافاتى با آيه «رجالكم» ندارد چون حسن و حسين عليهما السّلام در وقت نزول آيه جزء اطفال بودند نه رجال. و آن دو هنوز به حد جوانى نرسيده بودند كه آن حضرت از دنيا رحلت فرمود.

سوم: بنا بر لفظ رسول و نبى، نبى آنست كه حامل خبر آسمانى باشد و رسول آنست كه خبر آسمانى را به صورت پيام تبليغ كند، على هذا نفى نبوت نفى رسالت تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 368

نيز هست، پس خاتَمَ النَّبِيِّينَ خاتم المرسلين بودن را لازم گرفته است و اگر «و خاتم المرسلين» مى گفت، نفى نبوت را لازم نمى گرفت على هذا آن حضرت خاتم نبوت و رسالت هر دو است رسول و نبى فرق ديگرى نيز دارند كه خواهيم گفت.

«خاتم» را عاصم بن ابى النجود بفتح تاء و ديگران به كسر آن خوانده اند آن بنا بر قرائت كسر به معنى ختم كننده و تمام كننده است و بنا به قرائت فتح معنايش «ما يختم به» است، جوهرى در صحاح گويد: خاتم بكسر تاء و فتح آن هر دو به يك معنى است، زمخشرى و طبرسى و بيضاوى آن را «آخر الانبياء» گفته اند، در حديث مقبول الفريقين آمده آن حضرت فرموده است «

لا نبى بعدى

» انگشتر را از آن جهت خاتم گفته اند كه شخص نام خود را بر نگين آن مى نوشت و نامه را با آن، مهر و ختم مى كرد، در قاموس فرموده: «خاتم الطين: يختم به على الشي ء و الخاتم ما يوضع على الطينة» به ضرورت اسلام، رسول خدا

صلّى اللَّه عليه و آله آخرين پيامبران است، هر كه ادعاى نبوت كند واجب القتل مى باشد.

چهارم: در سوره مريم ذيل آيه رَسُولًا نَبِيًّا/ 51 درباره فرق ميان رسول و نبى گفته شد كه: رسول آنست كه به او با سه طريق وحى شود: خواب، شنيدن صدا و آمدن فرشته وحى اما نبى آنست كه فقط به وسيله خواب و شنيدن صدا به او وحى شود، در هر حال كلمه خاتَمَ النَّبِيِّينَ خاتم رسولان را لازم گرفته است چون هر رسول نبى است ولى بعضى از نبى رسول نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 369

[سوره الأحزاب (33): آيات 41 تا 48]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً (41) وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (42) هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً (43) تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً (44) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (45)

وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً (46) وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلاً كَبِيراً (47) وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (48)

41- اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را ياد كنيد ياد بسيار.

42- و او را تسبيح گوئيد در اول و آخر روز.

43- اوست كه به شما توجه مى كند و ملائكه اش مغفرت مى خواهد تا شما را از تاريكى ها به طرف نور خارج نمايد و به مؤمنان رحيم است:

44- خوشامد آنها روزى كه خدا را ملاقات مى كنند سلام است و پاداش نفيسى بر آنها آماده كرده است.

45- اى پيامبر ما تو را شاهد و بشير و نذير

فرستاده ايم.

46- و دعوت كننده به سوى خدا به اذن خدا و چراغى نور افشان فرستاده ايم.

47- مؤمنان را بشارت بده كه براى آنها از خدا تفضل بزرگى هست. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 370

48- از كفار و منافقان اطاعت مكن و آزار آنها را ناديده بگير و بر خدا توكل كن كه خدا در كار سازى كافى است.

كلمه ها

بكرة: اول روز. راغب گويد، آن به معنى اول روز است.

اصيل: ما بعد عصر تا مغرب. جمع آن آصال است. در اقرب الموارد گويد: «الاصيل ... وقت ما بعد العصر الى المغرب».

يصلى: صلوة: توجه و انعطاف. در الميزان فرموده: معنى جامع صلوة چنان كه از موارد استعمال آن به دست مى آيد انعطاف است، آن به اختلاف نسبت، متفاوت مى شود لذا گفته اند: آن، از خدا رحمت و از ملائكه استغفار و از مردم دعاست در مجمع البيان فرموده:

«الصلاة من اللَّه المغفرة و الرحمة» اينكه معنى اول آن را دعا گفته اند درباره خدا صادق نيست.

تحيتهم: تحيت: هر دعا و ثنا و تعارفى است كه شخص در روبرو شدن با شخص ديگر بر زبان مى آورد، آن در اصل مصدر «حياك اللَّه» است.

كريما: از جمله معانى كرم (بر وزن فرس) شرافت و نفاست و عزت است على هذا كريم به معنى نفيس و شريف است.

اذاهم: اذى: ناخوشايند، در قاموس هست «الاذية و الاذى و هى المكروه».

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 371

شرحها

به نظر مى آيد به دنبال مطالب گذشته مناسب بوده كه مؤمنان به ذكر و شكر گذارى خدا خوانده شوند، كه با انزال آيات، آنها را هدايت مى كند و در مد نظر دارد و مى خواهد از ظلمات شرك به طرف نور توحيد بكشاند.

و نيز لازم بوده كه بار ديگر به رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله تذكر دهد كه از كفار و منافقان اطاعت نكن زيرا كه خدا تو را داعِياً إِلَى اللَّهِ قرار داده است، اگر از كفار و منافقان پيروى كنى ديگر منادى توحيد نخواهى بود.

41- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً.

ذكر و ياد

آورى خدا با قلب است و ذكر با زبان بعضى از مصاديق آن است اما به نظر مى آيد كه مراد از ذكر در اينجا ذكر لفظى است، مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه تسبيح حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها و تسبيحات اربعه در تفسير آيه آمده اند چنان كه در نكته ها خواهد آمد، اما در آياتى نظير. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ ... احزاب/ 9، مسلما ذكر و ياد آورى قلبى است.

بايد دانست كه ذكر زبانى ذكر قلبى را لازم گرفته است.

42- وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا.

تسبيح تنزيه خداست از هر نقص و عجز و آلودگى، شايد اين بدان جهت است كه در صبح و شام با تغيير اوضاع و احوال جهان، قدرت نمايى خداوند متجلّى مى شود، در جاى ديگر آمده: وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا انسان/ 25 الميزان احتمال مى دهد كه اين تعبير حاكى از دوام تسبيح باشد يعنى خدا را پيوسته تسبيح گوئيد.

43- هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 372

النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً

.اين آيه تعليل دو آيه قبلى است. يعنى: خدا را بسيار ياد كنيد زيرا كه خدا به شما توجه مى كند و نيز ملائكه براى شما استغفار مى كنند. اگر شما خدا را بسيار ياد كنيد خدا نيز به شما بيشتر رحمت مى كند زيرا كه فرموده:

فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ.

اين توجه و رحمت براى آنست كه شما را از ظلمات شرك و كفر و عصيان به طرف توحيد خالص خارج نمايد، راجع به استغفار ملائكه در جاى ديگر آمده «و الملائكة يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا ...

غافر/ 7 و در آنجا كه فرموده: وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ شورى/ 5، منظور از لِمَنْ فِي الْأَرْضِ ظاهرا مؤمنان است.

ناگفته نماند: مراد از «يصلى» رحمت خاص است لذا در آخر آيه فرموده وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً اما در مقام رحمت عامه آمده: إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ حج/ 65.

44- تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً.

ظاهرا اين سلام از جانب خدا و ملائكه خداست نسبت به مؤمنان، كه براى آنها مژده سلامت و ايمنى مى دهد چنان كه در جاى ديگر آمده: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ يس/ 58 و نيز: الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ ... نحل/ 32، ايضا آيه 24 از سوره رعد. در توحيد صدوق از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«اللقاء هو البعث».

45- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً.

در تفسير برهان از تفسير قمى نقل شده: اين آيه تا آيه چهل هشت، پنج سال قبل از هجرت در مكه نازل شده است. گويى اين نقل سبب شده كه در تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 373

الميزان فرموده: ممكن است اين آيات از سه آيه قبلى از لحاظ زمان نزول مختلف باشند. ناگفته نماند: اين آيات به مكى و مدنى بودن شباهت دارند.

در اينجا سه وصف از اوصاف رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بيان شده است اول شاهد بودن بر اعمال امت خود در روز قيامت كه در ذيل آيه صد و چهل سه از سوره بقره و چهل يك از سوره نساء گذشت، بايد دانست كه پيامبر و امامان عليهم السّلام شهادت را

در دنيا متحمل مى شوند و در آخرت ادا مى نمايند در كافى كتاب الحجة «باب عرض الاعمال على النبى و الأئمة» رواياتى نقل شده كه اعمال بندگان بر آنها عليهم السّلام عرضه مى شوند و آنها اعمال را مى دانند.

دوم و سوم: مبشر و نذير كه آن حضرت به نيكوكاران مژده سعادت و بهشت و به بدكاران وعده عذاب و شقاوت مى دهد.

در علل الشرائع باب صد و شش از آن حضرت در ضمن خبرى نقل شده كه فرمود:

اما النذير فانى انذر بالنار من عصانى و اما ابشّر فانى البشر بالجنة من اطاعنى».

46- وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً.

قيد «باذنه» براى آنست كه آن حضرت در دعوت به خدا استقلال ندارد و نيز اين دعوت توأم با نبوت و بعثت است. آن حضرت چراغ نور افشان است كه به وسيله هدايت ابتدا قلوب و سپس جوامع بشرى را نورانى مى كند.

47- وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا كَبِيراً.

مصداقى است از مبشر بودن آن حضرت، فضل آنست كه بدون استحقاق به طرف داده شود اين آيه حكايت از تفضل بزرگ خدا نسبت به مؤمنان دارد كه در وصف نگنجد، نظير: فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ سجده/ 17، اين فصل در آخرت به طور كامل، قابل پياده شدن است گر چه به دنيا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 374

نيز شامل است نظير: فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي نمل/ 40.

48- وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا.

صدر آيه در اول سوره گذشت. در الميزان گويد: وَ دَعْ

أَذاهُمْ يعنى آنچه به تو اذيت مى كنند ناديده بگير و به دفع آن مشغول مباش، به دليل آنكه فرموده وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ يعنى در دفع شر آنها مستقل مباش به خدا توكل كن كه دفع شر آنها را خواهد كرد.

نكته ها:

ذكر خدا:

1- از زرارة بن اعين از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه

«قال: تسبيح فاطمة الزهراء عليها السّلام من الذكر الكثير الذى قال اللَّه عز و جل و اذكروا اللَّه ذكرا كثيرا» «1».

2- در روايت ديگرى از آن حضرت:

«انه سئل عن قول اللَّه عز و جل اذكروا اللَّه ذكرا كثيرا ما هذا الذكر الكثير؟ فقال من سبح تسبيح فاطمه عليها السّلام فقد ذكر اللَّه الذكر الكثير»

«2».

3-

عن داود بن سرحان عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من اكثر ذكر اللَّه احبه اللَّه و من ذكر اللَّه كثيرا كتبت له برائتان برائة من النار و برائة من النفاق «3».

در اصول كافى باب ذكر اللَّه كثيرا از ابن قداح از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال ما من شى ء الا و له حد ينتهى اليه الا

__________________________________________________

(1، 2) وسائل كتاب الصلاة باب استحباب ملازمة تسبيح فاطمه عليها السلام.

(3) وسائل ج 4 ابواب الذكر باب 5.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 375

ذكر اللَّه فليس له حد ينتهى اليه فرض اللَّه الفرائض فمن اداهن فهو حدهن و شهر رمضان فمن صامه فهو حده و الحج فمن حج فهو حده الا الذكر فان اللَّه عز و جل لم يرض منه بالقليل و لم يجعل له حدا ينتهى اليه ثم تلا هذه الايه يا أَيُّهَا

الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا فقال لم يجعل اللَّه عز و جل له حدا ينتهى اليه.

بعد فرمود: پدرم مردى كثير الذكر بود، من با او راه مى رفتم مى ديديدم كه خدا را ذكر مى كند، با او طعام مى خوردم خدا ذكر مى كرد، با مردم سخن مى گفت ولى اين كار از ذكر خدا غافلش نمى كرد، زبانش را مى ديدم كه بسقف دهانش چسبيده است و مى گفت: «لا اله الا اللَّه».

ما را جمع و امر مى كرد تا طلوع آفتاب ذكر خدا نمائيم، هر كه از ما قرآن مى خواند به قرائت قرآن امر مى كرد و هر كه قرائت بلد نبود، امر به ذكر خدا مى نمود.

خانه اى كه در قرآن خوانده مى شود و خداى عز و جل ياد مى گردد، بركتش زياد مى شود، ملائكه در آن حاضر و شياطين از آن بر كنار مى گردند و به اهل آسمان نور مى دهد چنان كه ستاره نورانى به اهل زمين نور افشانى مى كند ... و

قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من اعطى لسانا ذاكرا فقد اعطي خير الدنيا و الاخرة ...

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 376

[سوره الأحزاب (33): آيات 49 تا 52]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِيلاً (49) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللاَّتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ بَناتِ عَمِّكَ وَ بَناتِ عَمَّاتِكَ وَ بَناتِ خالِكَ وَ بَناتِ خالاتِكَ اللاَّتِي هاجَرْنَ مَعَكَ وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَيْهِمْ فِي أَزْواجِهِمْ وَ

ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ لِكَيْلا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (50) تُرْجِي مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِي إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ ذلِكَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لا يَحْزَنَّ وَ يَرْضَيْنَ بِما آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَلِيماً (51) لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلاَّ ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ رَقِيباً (52)

49- اى كسانى كه ايمان آورده ايد چون زنان مؤمن را نكاح كرده و سپس پيش از دخول طلاق داديد، بر آنها به نفع شما عده اى نيست كه عده نگه دارند متاعشان بدهيد تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 377

و به طور خوب رهايشان نمائيد.

50- اى پيامبر ما زنانت را كه مهريه آنها را داده اى براى تو حلال كرده ايم و نيز آنچه از غنائم و انفال مالك شده اى و دختران عمو و عمه هايت و دختران دايى و خاله هايت كه با تو هجرت كرده اند و زن مؤمنى اگر نفس خود را به پيامبر بذل كند اگر پيامبر بخواهد نكاحش نمايد اين مخصوص تو است غير از مؤمنان، آنچه را كه براى آنها درباره زنان و كنيزانشان تعيين كرده ايم مى دانيم، تا بر تو حرجى نباشد، خدا آمرزنده و مهربان است.

51- از آنها هر كه را بخواهى كنار مى كنى و هر كه را بخواهى پيش خود مى آورى و زنى را كه مايل باشى از آنكه كنار كرده اى بر تو گناهى نيست، اين حكم نزديكتر است به اينكه چشمشان روشن شود و محزون نباشند، و همه شان به آنچه

داده اى راضى شدند، خدا آنچه را كه در قلب داريد مى داند.

52- بعد از اينها زنان ديگر بر تو حلال نيستند و جايز نيست زنان ديگرى به جاى آنها عوض گيرى و لو اينكه زيبايى شان به اعجابت وا دارد، مگر آنچه مالك شده اى خدا بر هر چيز مراقب است.

كلمه ها

عدة: (بكسر اول): شى ء معدود. «العدة هى الشي ء المعدود» عده زن مطلقه مدت معدود كه بايد در آن از ازدواج خوددارى نمايد «تعتدونها» يعنى مى شماريد آن را وعده نگاه مى داريد آن را.

سراحا: سرح و سراح: رها كردن (احزاب/ 28).

افاء: يعنى برگردانيد. في ء (بفتح اول): رجوع. «فاء فيئا: رجع» ترجى: ارجاء: تأخير «ارجا الامر: اخره» منظور از آن در آيه ترك كردن و دور كردن است.

تؤوى: اوى: نازل كردن و لاحق نمودن. «تؤوى»: نازل مى كنى. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 378

رقيب: مراقب و نگاهبان و حافظ رقبه و رقوب به معنى حفظ و انتظار است.

شرحها

در اين آيات احكامى درباره زنان بيان شده كه بعضى عام و بعضى مخصوص به زنان آن حضرت است.

49- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِيلًا.

خلاصه اين حكم چنين است، اگر كسى زنى را عقد كرد و پيش از نزديكى طلاقش داد، اين زن عده ندارد، بلكه بايد به او متاعى داد و بدون خشونت رهايش كرد.

فَمَتِّعُوهُنَّ درباره اندازه متاع مطلق است و دو مصداق دارد يكى اينكه اگر در حين عقد براى زن مهرى معين شده بايد نصف مهريه او داده شود چنان كه در آيه 237 بقره گذشت: وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ ... و اگر به وقت خواندن عقد مهرى تعيين نشده در اين صورت بايد به او مهر المثل داده شود.

در كافى از حلبى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: درباره مردى كه به زن خويش قبل از دخول

طلاق داده فرمود: اگر به وقت عقد چيزى معين كرده نصف آن را مى دهد و اگر معين نكرده به او متاع مى دهد مانند متاعى كه به امثال او مى دهند «1».

__________________________________________________

(1)

«عن الحلبى عن ابن عبد اللَّه (ع) فى رجل طلق امرأته قبل ان يدخل بها؟ قال عليه نصف المهر ان كان فرض لها شيئا و ان لم يكن فرض لها فليمتعها مثلها من النساء» كافى ج 6/ 106.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 379

فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ يعنى به نفع شما بر آنها عده اى نيست كه در آن بتوانيد رجوع كنيد.

ناگفته نماند به نظر مى آيد كه چون حكم اين آيه در سوره بقره بيان شده است و نزول آن پيش از سوره احزاب است لذا اين آيه به طور اجمال آمده است و نيز ناگفته نماند اين متاع غير از متاع استحبابى است كه در بقره/ 241 گذشت 50- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ در اين آيه هفت قسمت از زنان بر آن حضرت حلال شده كه در شش قسمت آنها سائر مردان نيز همين حكم را دارند ولى قسمت اخير از مختصات آن حضرت مى باشد.

اول و دوم زنان و كنيزان در الميزان فرموده: قيد آتَيْتَ ... مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ توضيحى است نه احترازى يعنى اگر مهريه اش را نداده باشد و با كنيزى كه از غنائم و انفال نيست باز حلال است.

سوم و چهارم وَ بَناتِ عَمِّكَ وَ بَناتِ عَمَّاتِكَ در مجمع البيان فرموده: منظور زنان قريش هستند كه آن حضرت از قريش بود.

پنجم و ششم وَ بَناتِ خالِكَ وَ بَناتِ

خالاتِكَ طبرسى فرموده: آنها زنان بنى زهره اند كه خاله زاده و دايى زاده هاى آن حضرت بودند.

اللَّاتِي هاجَرْنَ مَعَكَ در مجمع آمده: اين در وقتى بود كه زنان غير مهاجر بر آن حضرت حرام بود، سپس اين شرط نسخ شد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 380

هفتم- وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ در مجمع البيان و تفسير بيضاوى و الميزان فرموده: مراد زنى است كه بدون مهر، خود را به پيامبر هبه كند اين فقط مخصوص به پيامبر است و براى مؤمنان نيست وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً يعنى و حلال كرده ايم بر تو زن مؤمنى را كه ...

إِنْ أَرادَ ... حاكى است كه آن حضرت در قبول اين درخواست مجبور نيست.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: اختلاف است در اينكه آيا چنين چيزى اتفاق افتاده است يا نه، ابن عباس گفته است چنين كارى اتفاق نيافتاد. به قولى ميمونه دختر حرث از زنان آن حضرت نفس خويش را بدون مهر به آن حضرت بخشيده بود در قول ديگر زينب دختر خزيمه و در قول سوم زنى از بنى اسد بنام ام شريك دختر جابر بود. اين قول از امام سجاد صلوات اللَّه عليه نقل شده است.

در كافى از حلبى از امام صادق عليه السّلام در ضمن خبرى نقل شده:

«و احلّ له ان ينكح من عرض المؤمنين بغير مهر و هى الهبه» (كافى كتاب نكاح باب ما احل للنبى من النساء).

گويند وقتى كه ام شريك خود را به آن حضرت بذل كرد، عايشه گفت:

زنان چرا خود را بدون مهر بذل مى كنند؟ آيه در جواب او نازل شد، عائشه به

آن حضرت گفت: خداى تعالى در هواى نفس تو سرعت مى كند؟ حضرت فرمود: اگر تو هم اطاعت خدا كنى چنين خواهى بود.

ناگفته نماند: اينكار تعجب آور نيست، فرق آن با سائر ازدواج ها فقط نبودن مهر است، ما درباره زنان آن حضرت در سوره نساء به تفصيل سخن گفته ايم.

قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَيْهِمْ فِي أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ.

فرض در اينجا به معنى تعيين است و اين نشان مى دهد كه اختصاص بذل تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 381

نفس به آن حضرت داراى مصلحتى بوده كه در سائر مردان نيست.

لِكَيْلا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.

ظاهرا تعليل همه احكام آيه است و شايد راجع به بذل نفس بوده باشد، غفور اينجا به معنى چاره ساز و نظير آن است. يعنى چاره سازى و رحمت خدا سبب اين تسهيل شده است.

51- تُرْجِي مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِي إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ.

اين آيه در رابطه با آنست كه پيامبر به رعايت تقسيم وقت ميان زنان خويش مجبور نيست بلكه وقت هر كدام را بخواهد به تأخير مى اندازد و هر كدام را خواست در نزد خويش نگاه مى دارد و كسى را كه كنار گذاشته بود باز مى تواند پيش خود بخواند، در اينكارها بر او محذورى نيست.

اين مطلب ظاهرا به دو علّت است اول اينكه آن حضرت روى مصالح اسلامى آن زنان را گرفته بود، چنان كه در سوره نساء گذشت على هذا مراعات تقسيم وقت بر آن حضرت سخت مشكل بود.

دوم اينكه آن حضرت مشغول تشكيل حكومت و جنگها و سائر كارهاى اسلامى بود، مجال آن را نداشت كه اين مسائل

را ميان آن همه زن مراعات فرمايد روايت شده كه مخارج يك ساله آنها را يك جا پرداخت مى كرد تا وقفه اى در كارهاى ديگرش حاصل نشود.

به نظر بعضى تُرْجِي مَنْ تَشاءُ ... راجع به زنانى است كه خود را به آن حضرت بذل مى كردند ولى ظهور آيه در وجه اول است، طبرسى رحمه اللَّه نيز آن را اختيار فرموده، الميزان نيز آن را ترجيح مى دهد آن وقت در توجيه اين مطلب فرموده:

ذلِكَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لا يَحْزَنَّ وَ يَرْضَيْنَ بِما آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 382

يعنى اين دستور نزديكتر است به آنكه شاد باشند و غمگين نباشند زنى كه او را پيش خود خوانده اى شاد است، زن ديگر نيز شاد است زيرا اميدوار است كه او را نيز پيش خود خواهى خواند، على هذا همه شان از تقسيم وقت به آنها راضى خواهند بود، «كلّهن» تاكيد فاعل «يرضين» و «ان تقر» تقديرش «الى ان تقر» است.

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَلِيماً.

جمله اول راجع به أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ- وَ يَرْضَيْنَ است يعنى خدا از مكنونات خاطر شما آگاه است و مى داند كدام دستور شما را راضى مى كند، وصف عليم روشن مى كند كه اين احكام روى علم به مصالح جعل مى شود، حليم حكايت از مهلت دهى و عدم تعجيل در عقوبت است، اين وصف نيز با مطالب آيه مناسب مى باشد.

52- لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ.

ظاهر آيه آنست كه «من بعد» راجع به هفت قسمت از زنان است كه به آن حضرت حلال شده

بودند، يعنى بعد از اصناف هفتگانه كه گفته شد، زنان ديگر بر تو حلال نيست.

ممكن است منظور «من بعد الموجودات» باشد يعنى بعد از اين زنان كه تزويج كرده اى زن ديگرى بر تو حلال نيست و نيز نمى توانى يكى از اينها را طلاق بدهى و ديگرى را در جاى آن بگيرى هر چند زيباتر هم باشد، در اينصورت عدم حليت در رابطه با تعداد است، به عبارت ديگر: زياده از اين نه نفر موجود نمى توانى بگيرى، مگر خريدن كنيزان.

از ائمه اطهار عليهم السّلام نقل شده: منظور از لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ زنانى هستند كه در آيه حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ ... نساء/ 23، گفته شده در تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 383

اين زمينه در كافى سه حديث از حلبى و ابى بصير و ابى حضرمى از حضرت باقر و حضرت صادق صلوات اللَّه عليهما نقل شده است (كافى كتاب نكاح باب ما احل للنبى من النساء).

وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ رَقِيباً.

تأكيد حكم صدر آيه است كه يعنى تخلف از اين فرمان صحيح نيست خدا مراقب و ناظر بر اعمال بندگان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 384

[سوره الأحزاب (33): آيات 53 تا 62]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ وَ لكِنْ إِذا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَ اللَّهُ لا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيماً

(53) إِنْ تُبْدُوا شَيْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً (54) لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيداً (55) إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً (56) إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً (57)

وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً (58) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلابِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (59) لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فِيها إِلاَّ قَلِيلاً (60) مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلاً (61) سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً (62)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 385

53- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خانه هاى پيامبر داخل نشويد مگر آنكه به شما اذن داده شود براى طعامى بى آنكه منتظر آماده شدن طعام باشيد ليكن چون دعوت شديد داخل شويد و چون طعام خورديد متفرق شويد و به گفتگو سرگرم نشويد، كه اين رفتار پيامبر را اذيت و از شما شرم مى كند ولى خدا از گفتن حق باك ندارد و چون از زنان پيامبر متاعى خواستيد از پس پرده بخواهيد اين پاكيزه تر است براى قلوب شما و

آنها، و شما را نرسد كه رسول خدا را اذيت كنيد و نه زنان او را بعد از وفاتش نكاح بنمائيد كه اينكار نزد خدا بزرگ است.

54- اگر چيزى را آشكار كنيد يا مخفى داريد خدا به هر چيز داناست.

55- بر آنها در باره پدرانشان گناهى نيست و نه درباره پسرانشان و نه برادرانشان و نه پسران برادرانشان و نه پسران خواهرانشان و نه زنان مسلمان و نه آنان كه مالك شده اند، از خدا بترسيد كه خدا بر هر چيز گواه است.

56- خدا و ملائكه اش بر پيامبر صلوات مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر او صلوات بفرستيد و تسليم محض شويد.

57- آنان كه خدا و رسولش را اذيت مى كنند خدا آنها را در دنيا و آخرت لعنت كرده و عذابى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 386

خوار كننده براى آنها آماده نموده است.

58- آنان كه مؤمنان و مؤمنات را بدون كارى كه كرده اند، اذيت كنند، مرتكب بهتان و گناه آشكارى شده اند.

59- اى پيامبر به زنانت و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: روپوش خويش را به خود جمع كنند، اين نزديكتر است كه شناخته شوند و مورد اذيت قرار نگيرند خدا آمرزنده و مهربان است.

60- اگر منافقان و مريض القلبها از اذيت زنان و شايعه پراكنان، دست نكشند، تو را بر عليه آنان بر مى انگيزيم و آن گاه جز اندكى با تو مجاور نخواهند بود.

61- ملعونند هر كجا كه يافته شوند دستگير شده و به طور ريشه كن كشته مى شوند.

62- طريقه خدا درباره محاربين در گذشته چنين بوده است طريقه خدا تغيير ناپذير است.

كلمه ها

اناه: طبرسى رحمه اللَّه آن را از «انى يأنى» گرفته كه به

معنى رسيدن است، در نهايه گويد: «الاناء بكسر الهمزة و القصر: النضج» على هذا غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ يعنى بى آنكه منتظر پخته شدن طعام باشيد، ولى راغب آن را به معنى وقت گفته كه جمع آن آناء است غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ يعنى بى آنكه منتظر وقت طعام شويد، اين در صورتى است كه پيش از وقت طعام وارد شوند.

مستأنسين: استيناس. طلب انس و الفت است، منظور از آن در آيه سرگرم شدن به گفتگو و در الفت و آشنايى باز كردن است.

حجاب: مصدر است به معنى پنهان كردن و منع از دخول، به معنى پرده نيز آيد، منظور از آن، در آيه پرده است.

يدنين: دنو: نزديك شدن. ادناء: نزديك كردن «يدنين» جمع مؤنث ادناء است يعنى نزديك مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 387

جلابيبهن: جلباب: راغب جلباب را پيراهن و روسرى گفته است. صحاح اللغة آن را ملحفه (چادر شب) ابن اثير در نهايه چادر و رداء گويد. فيروزآبادى در قاموس مى گويد: آن پيراهن و لباس گشاد است كه زن لباسهاى خود را با آن مى پوشاند و يا آن ملحفه است ظهور آيه مى رساند كه منظور از جلباب همانست كه قاموس گفته است.

مرجفون: رجف. لرزيدن و لرزاندن. مرجف كسى را گويند كه در جامعه ايجاد رعب و وحشت نمايد، مراد از آن در آيه همين است.

نغرينك: غرو: چسبيدن. اغراء: برانگيختن و وادار كردن با ترغيب «لنغرينك» حتما تو را بر عليه آنان بر مى انگيزيم.

ثقفوا: ثقف: پيدا كردن و مصادف شدن با كسى «ثقفوا»: پيدا شدند.

شرحها

در اين آيات، راجع به وارد شدن به خانه پيامبر و گفتگو با زنان پيامبر و اينكه نمى شود زنان پيامبر

را بعد از او تزويج كرد، دستورهايى داده شده است اينها همه در رابطه با حفظ مقام رهبرى است، چون اگر مقام رهبرى آلوده شود مكتب در خطر حتمى سقوط خواهد بود، اينكه مى فرمايد: وقت دعوت به خانه پيامبر زودتر نيائيد و پس از طعام آنجا را مجلس نقالى قرار ندهيد يا به وقت خواستن چيزى از زنان پيامبر از پس پرده گفتگو كنيد و نظير آن، همه براى محفوظ و پاك ماندن مقام رهبر است.

آن وقت براى هر چه بيشتر مجسم كردن اين امر فرموده: إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ... يعنى در مقام با عظمت رسالت چه فكر مى كنيد؟!! خدا تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 388

و ملائكه به اين مقام عنايت دارند. و در تأكيد هر چه بيشتر آن فرموده: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ... و اينكه مى فرمايد، وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ ظاهرا براى همين است، كه ممكن است بعضى از اشخاص ناباب با آنها ازدواج نمايد و آنها را وادار كند كه راجع به زندگى داخلى آن حضرت دروغ جعل كنند و يا خود از زبان آنها دروغ بگويند، در نتيجه مقام رهبرى و حيثيت مكتب را به خطر اندازد و اللَّه العالم.

در آخر آيات راجع به زنان و منافقان شايعه پراكن مطالبى آمده است.

53- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ.

اين قسمت در رابطه با آداب دخول به خانه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله است به نظر مى آيد: قيد دعوت به طعام قيد توضيحى است و گرنه در صورت اذن

به هر عنوان دخول به خانه آن حضرت جايز است.

قيد غَيْرَ ناظِرِينَ براى آنست كه پيش از حاضر شدن طعام داخل نشوند كه مدتى نشسته و انتظار طعام را بكشند.

وَ لكِنْ إِذا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ.

يعنى ليكن پس از آماده شدن غذا، وقتى كه دعوت شديد داخل شويد.

وَ لا مُسْتَأْنِسِينَ عطف است بر غَيْرَ ناظِرِينَ و حال بعد از حال است يعنى:

«غير منتظرين للطعام و لا متحدثين بعد الطعام».

إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَ اللَّهُ لا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ.

تعليل حكم بالاست كه از اينكار پيامبر به اذيت مى افتد و از گفتن به شما شرم مى كند ولى خدا از گفتن حق، باكى ندارد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 389

وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ.

دستور ديگرى است كه چون از زنان آن حضرت چيزى خواستيد از پس پرده بخواهيد يعنى چون احتياج به سخن گفتن با آنها پيدا كرديد رو در رو نشويد، نكره آمدن حجاب حاكى است هر پرده اى كه باشد ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ بيان مصلحت اين دستور است.

وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيماً.

يعنى به هيچ وجه مجاز نيستيد كه رسول خدا را اذيت كنيد. خواه درباره ازدواج با زنانش و خواه از راه ديگر، و نيز بر شما نرسد كه زنان او را بعد از رحلتش نكاح كنيد، به نظر مى آيد كه «ذلكم» اشاره به تزويج زنان آن حضرت است يعنى اينكار در نظر خدا بزرگ و سبب خرد كردن شخصيت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله

است در جوامع الجامع فرموده: اين دستور براى تعظيم آن حضرت است در حال حيات و مرگ. آيه نشان ميدهد: خود اينكار از بين بردن شئونات رهبر است ولى از آنچه ما در علّت اين نهى احتمال داديم مانع نيست و اللَّه العالم، در اينجا دو مطلب باقى ماند.

اوّل: در مجمع البيان نقل شده: طلحة بن عبيد اللَّه (مقتول بصره) روزى گفت: اگر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از دنيا برود، عائشه را تزويج خواهم كرد، از ابو حمزه ثمالى نقل شده: دو نفر مرد گفتند: آيا محمد زنان ما را نكاح كند و ما زنان او را نكاح نكنيم؟ به خدا اگر از دنيا برود زنان او را به ازدواج خواهيم آورد، يكى از آن دو عائشه را قصد مى كرد، ديگرى ام سلمه را، نقل اول در تفسير خازن و ابن كثير نيز آمده است. ولى بعيد است سبب اين حرمت گفته طلحه باشد، و اگر او اين سخن را نمى گفت باز خدا اينكار را تحريم مى كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 390

دوم: ظهور «من بعده» در بعد الوفاة است، يعنى بعد از رحلت آن حضرت جايز نيست كه با زنان آن حضرت ازدواج كنيد، بعضى آن را «بعد فراقه» گفته اند، ابن كثير در تفسير خود گويد: درباره زنانى كه آن حضرت بعد از دخول طلاق داده اختلاف هست ... اما در حلّيت زنانى كه پيش از دخول طلاق داده است اختلافى نيست.

بيضاوى نقل مى كند: اشعث بن قيس مستعيذه را تزويج كرد، عمر خواست او را حد بزند، گفتند: حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله با اين زن همبستر نشده است،

عمر از وى دست كشيد.

مستعيذه زنى بود كه چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به اطاق او وارد شد، او به آن حضرت گفت: اعوذ باللّه منك، حضرت او را ترك كرد، جريان او مفصّل است.

54- إِنْ تُبْدُوا شَيْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً آيه يك مطلب كلى است ولى منظور از آن در ضمير داشتن يا اظهار ازدواج با زنان آن حضرت بعد از رحلت وى است.

55- لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ ... وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ استثناء است از ... فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ يعنى اين حكم شامل پدران و برادران ... آنها نيست. منظور از «نسائهن» زنان مؤمن است كه اين حكم درباره زنان كفار نيز هست راجع به «نسائهن و ما ملكت ايمانهن» به سوره نور آيه 30 رجوع شود.

وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيداً.

خطاب است به زنان آن حضرت كه شما نيز اين دستورها را عمل نمائيد و با كسى رودررو نشويد كه خدا ناظر همه اعمال، از جمله اعمال شماست. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 391

56- إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً.

اين آيه در عين آنكه يك مطلب مستقل است توجيه مطالب فوق و مقدمه مطلب بعدى است وانگهى اين آيه عظمت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله را در عاليترين درجه ترسيم مى كند، يعنى: خدا پيامبرش را مورد عنايات و رحمت خاصه خود قرار مى دهد، ملائكه نيز براى او از خدا رحمت و مغفرت مى طلبند على هذا اى مؤمنان شما نيز براى او از

خدا رحمت بخواهيد، كه در اين صورت تابع خدا و ملائكه در اين كار خواهيد بود وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً يعنى به طور كامل تسليم و منقاد اوامر او باشيد.

در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السّلام در ضمن حديثى نقل شده كه فرمود:

«هو التسليم عليه فى كل الامور»

بعضى آن را سلام كردن گفته اند.

ناگفته نماند: طريق صلوات فرستادن آنست كه: بگوئيم: «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد.

در مجمع البيان از كعب بن عجره نقل شده: چون اين آيه نازل شد گفتيم يا رسول اللَّه سلام كردن به شما را دانسته ايم، صلوات بر تو كدام است؟ فرمود:

«قولوا اللّهم صل على محمّد و آل محمّد كما صليت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد و بارك على محمّد و آل محمّد كما باركت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد».

اين حديث در صحيح ترمذى كتاب تفسير القرآن تحت رقم (3220) از آن حضرت نقل شده النهايه به جاى «و آل محمد» آمده است «و على آل محمد» اين دو حديث به عنوان نمونه نقل شد و گرنه روايات شيعه و اهل سنت در اين زمينه خارج از حد است براى نمونه. به تفسير مجمع البيان و تفسير برهان و الدر المنثور رجوع شود. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 392

از حضرت رضا عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«من لم يجد ما يكفر به ذنوبه فليكثر من الصلاة على محمّد و آله فانها تهدم الذنوب هدما»

«1».

57- إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً معلوم است كه خدا مورد اذيت قرار نمى گيرد، خدا بالاتر و برتر از اين

معانى است، پس ذكر اذيت خدا با اذيت رسول براى دو بيان شرافت و عظمت رسول است كه يعنى اذيت او اذيت خداست نظير آنچه در مجمع البيان نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود:

«من اذى شعرة منك فقد اذانى و من اذانى فقد آذى اللَّه».

لعنت در دنيا آنست كه خداوند انسان را از هدايت و عمل صالح محروم گرداند نظير لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً مائده/ 13 قساوت قلب از مصاديق لعنت الهى است يا مثل: ... لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ محمّد/ 23 يا مانند لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا نساء/ 46.

لعنت در آخرت دورى از رحمت و تقرب خداست كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ مطففين/ 15 (از الميزان).

58- وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً.

ظهور آيه در رابطه با تهمت زدن و افتراء بستن است يعنى كارى را كه نكرده اند به آنها نسبت بدهند و آزارشان كنند و آبرويشان را خدشه دار نمايند اين كار بهتان و گناهى آشكار است گناه آشكار بودن به علّت روشن بودن آن از نظر عقل و تفكر آدمى است كه هر انسان آن را گناه مى داند، بهتان دروغى است كه

__________________________________________________

(1) روضة الواعظين.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 393

شخص را مبهوت مى كند.

59- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ.

ناگفته نماند: زن اگر مثلا چادر شب خويش را به خود به پيچد و جمع كند و راه رود هر بيننده مى داند كه او زن پاكى است

و براى كار ضرورى از خانه بيرون شده است على هذا اشخاص هوسران متعرض او نمى شوند ولى اگر چادر شب خود را باز نگاه دارد و در وقت رفتن اطراف آن را پس و پيش كند، بد كاران احتمال مى دهند كه اين زن براى خودنمايى از خانه خارج شده است و قهرا او را اذيت مى كنند آيه شريفه در اين رابطه است.

يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ يعنى اطراف آن را به طرف بدن خود جمع كنند أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ يعنى: «اقرب الى ان يعرفن انهن عفيفات».

وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً ظاهرا اشاره به اشتباهات گذشته و يا به حال سهو و نسيان است.

60- لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فِيها إِلَّا قَلِيلًا.

از آيه معلوم مى شود كه منافقان و مريض القلبها متعرضون زنان مدينه مى شده و آنها را اذيت مى كرده اند و نيز معلوم مى شود گروهى از منافقان با نشر اكاذيب و اينكه مشركان و يهود قصد حمله به مدينه را دارند، رعب و وحشت به وجود مى آورده اند، لذا بطور مؤكد فرموده: اگر بس نكنند تو را بر عليه آنان برخواهيم انگيخت آن وقت جز مدت كمى در مدينه نخواهند ماند، بلكه فقط به مدت دستور و اجراى آن خواهند ماند، آيه بعدى نشان مى دهد اينگونه اشخاص محاربند، كيفرشان قتل است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 394

61- مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلًا.

ملعونين حال است از «المنافقون» و اوصاف بعدى، جمله قُتِّلُوا ... دلالت بر كثرت دارد مانند آيه أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا كه در سوره مائده گذشت. يعنى به طور قاطع كشته شوند و قلع و

قمع گردند.

62- سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا يعنى طريقه خدا از اول درباره محاربان چنين بوده است، و طريقه خدا تغيير ناپذير است سُنَّةَ اللَّهِ تقديرش «اذكر سنة اللَّه» و مانند آنست.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 395

[سوره الأحزاب (33): آيات 63 تا 73]

اشاره

يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً (63) إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً (64) خالِدِينَ فِيها أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (65) يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولا (66) وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلا (67)

رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً (68) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا وَ كانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِيهاً (69) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِيداً (70) يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً (71) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72)

لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (73)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 396

63- مردم از تو از وقت قيامت مى پرسند، بگو علم آن نزد خداست، چه مى دانى شايد قيامت نزديك باشد.

64- خدا به كافران لعنت كرده و براى آنها آتشى افروخته آماده كرده است.

65- در آن آتش مخلد هستند سرپرستى و يارى نخواهند يافت.

66- ياد آر

روزى كه صورتهاى آنها در آتش عوض مى شود، گويند: اى كاش اطاعت كرده بوديم خدا و رسول را.

67- و گويند: پروردگارا ما از پيشوايان و بزرگان خويش اطاعت كرديم، گمراهمان كردند.

68- پروردگارا آنها را دو برابر عذاب بده و لعنتشان كن لعنت بزرگى.

69- اى اهل ايمان، نباشيد مانند آنكه موسى را اذيت كردند، خدا او را تبرئه فرمود، او نزد خدا موجه بود.

70- اى كسانى ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد و سخن راست و استوار گوئيد.

71- تا اعمالتان را اصلاح كند و گناهانتان را بيامرزد، هر كه خدا و رسول را اطاعت كند حقا كه به نجات بزرگى رسيده است.

72- ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوه ها عرضه كرديم، از قبول آن امتناع كردند و از آن بترسيدند، انسان آن را متحمل شد، زيرا كه داراى زمينه ظلم و جهل بود.

73- عاقبت، خدا منافقين و منافقات، مشركين و مشركات را عذاب مى كند، و بر مردان و زنان مؤمن توبه و رحمت مى كند، كه خدا آمرزنده و مهربان است.

كلمه ها

الساعة: ساعت به معنى جزئى از وقت و زمان است. «جزء قليل من النهار او الليل» به معنى وقت حاضر نيز آيد مراد از آن در آيه قيامت است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 397

سعير: آتش افروخته. سعر: افروختن آتش و افروخته شدن آن. سعير در اينجا به معناى مفعول (مسعور) است.

تقلب: قلب: گرداندن و گرديدن از وجهى به وجهى. «تقلّب» بر گردانده و متحول مى شود.

وجيها: وجه: صورت و چهره. وجيه: موجّه و محترم.

سديد: سد: بستن و اصلاح كردن «سد الثلمة: اصلحها و وثّقها» قول سديد: سخن صواب و محكم كه باطل را در آن

راهى نيست.

ابين: اباء: امتناع، «ابين»: امتناع كردند.

اشفقن: يعنى: ترسيدند. راغب گويد: اشفاق عنايتى است آميخته به خوف، اگر با «من» متعدى شود معناى خوف در آن ظاهرتر است و اگر با «فى» باشد معنى «اعتنا» مناسبتر باشد.

ظلوم: صيغه مبالغه است يعنى: بسيار ظالم، يا آنكه زمينه ظلم دارد.

جهول: صيغه مبالغه است يعنى. بسيار نادان يا آنكه زمينه جهل دارد.

شرحها

در اين آيات اولا از وقت قيامت سؤال شده و جواب آمده كه فقط خدا از آن آگاه است، سپس روشن شده كه در روز قيامت، گمراهان درباره پيشوايان ستمگر به خدا خواهند گفت: اينها ما را بدبخت كرده اند، عذاب آنها را مزيد گردان، آن وقت درباره عدم ايذاء پيامبر و راستگويى توصيه شده است، در آخر بيان شده كه انسان بار امانت را متحمل شده كه، نتيجه اش معذب شدن كفار و منافقان و منعّم گشتن مؤمنين و مؤمنات خواهد بود.

63- يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُدْرِيكَ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 398

لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً

.هر موقع مردم از وقت قيامت سؤال كرده اند جواب آمده كه علم آن مخصوص خداست و جز او كسى آن را نمى داند اين مطلب در سوره اعراف/ 187 لقمان/ 34، فصلت/ 47 زخرف/ 85 و نازعات/ 42 نيز آمده است، الميزان گويد: جمله وَ ما يُدْرِيكَ ... براى تأكيد ابهام است يعنى تو نيز نمى دانى.

64- إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً.

آنها كه اينهمه سرمايه گذارى و بعثت انبياء را ناديده گرفته و به جنگ حق برخاستند، عاقبتشان اين است لعنت، دور كردن از رحمت و الطاف خداست.

65- خالِدِينَ فِيها أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيًّا

وَ لا نَصِيراً.

لفظ «فيها» مى شود راجع به لعنت باشد و يا به سعير، به اعتبار «نار» كه مؤنث است. در الميزان فرموده: ولى آنست كه متولى و مباشر تمام كارهاى انسان باشد، نصير آنست كه قسمتى از آنها را عهده دار شود و يارى نمايد.

66- يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا.

در مجمع البيان فرموده: صورتشان سياه، زرد و بد منظر مى شود، به نظر بعضى صورتشان از طرفى به طرفى گردانده مى شود تا رسيدن آتش به آن كامل شود.

ناگفته نماند در آيات مى خوانيم: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ عبس/ 40 كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً يونس/ 27 تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ مؤمنون/ 104 و نيز آمده: وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ زمر/ 60، على هذا مراد از «تقلب» سياه و بد منظر شدن است (نعوذ باللّه).

الف «الرسولا» زايد است و براى هموزن شدن آخر. آيه با آيات ديگر تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 399

است، آنها خواهند ديد كه اطاعت پيشوايان ستمگر بدبختشان كرده، لذا آرزو خواهند كرد كه اى كاش اطاعت خدا و رسول مى كردند.

67 و 68- وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً.

گفتگو و مخاصمه آنان كه كور و كورانه از پيشوايان ستمگر اطاعت كرده اند در بسيارى از آيات قرآن مجيد آمده است از جمله در سوره اعراف/ 38 ابراهيم/ 21 گذشت و در سورهاى سبأ، ص و الفرقان، غافر نيز خواهد آمد، الف «السبيلا» مانند الف «الرسولا» است كه گذشت منظور از «سادتنا» رؤسا و از «كبرائنا» ظاهرا ريش سفيدان بدكار هستند

كه مورد اطاعت واقع شده اند. رجوع شود به سوره فاتحة الكتاب.

مرادشان از ضعفين و دو برابر، گويى در مقابل ضلالت خودشان و اضلال ديگران است و لذا لعنت هم لعنت بزرگ خواهد بود.

69- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا وَ كانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِيهاً.

ظهور آيه نشان مى دهد كه بعضى از بنى اسرائيل به موسى عليه السّلام تهمت زده اند، خداوند آن تهمت را برطرف كرده: مسلمانان از مثل اينكار بر حذر شده اند كه مبادا چنان كارى درباره پيامبر خود بكنند.

مصداق آذَوْا مُوسى آن بود كه مى گفتند موسى مرد نيست «ليس لموسى ما للرجال» چنان كه در تفسير برهان در ضمن حديث از امام صادق عليه السّلام نقل شده است، در مجمع البيان از على عليه السّلام و ابن عباس آمده: موسى با برادرش هارون به كوهى بالا رفتند، هارون در آنجا از دنيا رفت بنى اسرائيل گفتند: موسى او را كشته است. به هر حال فَبَرَّأَهُ اللَّهُ حاكى است كه خدا موسى را از اين تهمتها نجات داده است وَ كانَ ... وَجِيهاً نشان مى دهد كه نقصى در او نبود. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 400

احتمال مى رفت كه مسلمانان درباره زيد و زينب، حرمت نكاح زنان آن حضرت يا درباره النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و احكامى كه در خصوص زنان آن بزرگوار ذكر شد، آن حضرت را متهم نمايند كه العياذ باللّه جانب خود را گرفته است، لذا در اين آيه از اينگونه تهمت زدن نهى شده اند، كه يعنى اين احكام از جانب خداست و ربطى به آن حضرت ندارد.

70- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا

قَوْلًا سَدِيداً.

آيه، يك فرمان كلى است ولى با آيه فوق تناسب دارد، سخن سديد آن است كه خالى از دروغ و تهمت و ناروا و در عين حال مفيد باشد، در الميزان از درّ منثور از سهل ساعدى نقل شده: «قال ما جلس رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله على هذا المنبر الا تلى هذه الاية يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيداً.

71- يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً.

نتيجه عجيبى است درباره سخن حق گفتن، يعنى پى آمد قول سديد اصلاح عمل و مغفرت ذنوب است، در روايات آمده، مردى محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و اظهار كرد كه گرفتار گناهان است. آن حضرت از وى تعهد گرفت كه دروغ نگويد اين عمل سبب اصلاح او گرديد.

انسان اگر تصميم بگيرد كه سخن راست گويد و اين، در او به صورت عادت درآيد، كم كم اعمال ديگرش نيز اصلاح خواهد شد، اصلاح اعمال او را به تدريج به توبه و ندامت از گذشته و غفران ذنوب خواهد كشانيد.

قول سديد گفتن، اطاعت از خدا و رسول است و آن سبب نجات بزرگى خواهد گرديد.

72- إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 401

به احتمال نزديك به يقين مراد از امانت دين و تكليف است، منظور از عرض و نشان دادن به آسمانها و زمين و امتناع آنها، عدم صلاحيت قبول در وجود آنهاست به عبارت ديگر خلقت آنها طورى

بود كه قدرت حمل بار امانت را نداشتند. ولى انسان قدرت آن را داشت كه حمل كند و حمل كرد.

اگر گويند: چرا اول عرضه شدن به آسمانها و زمين ذكر شده است؟

گوئيم: آن براى نشان دادن عظمت و قابليت انسان است يعنى: چيزى را كه آسمانها و زمين و كوه ها نتوانستند حمل كنند، تو اى انسان حمل كرده اى.

منظور از «حملها» آن نيست كه همه انسانها آنها را قبول كرده اند بلكه مراد آنست كه انسان بما هو انسان اين قدرت و قابليت را داشته است.

إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا تعليل حمل امانت است وصف ظلوم و جهول منحصر به انسان است، غير انسان با آن دو وصف توصيف نمى شود.

انسان مى تواند به وسيله امانت الهى خود را از ظلوم و جهول بودن خارج كند و به مقام أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ برساند به عبارت ديگر: آسمانها و زمين و كوه ها زمينه ظلم و جهل را ندارند لذا حمل امانت در آنها تأثيرى ندارد و نمى توانند عادل و عالم باشند به عكس انسان كه مى تواند عادل و عالم باشد و از ظلم و جهل بر كنار گردد.

در الميزان فرموده: با دو وصف علم و عدل چيزى مى تواند متصف باشد كه قابل ظلم و جهل هم بوده باشد، اينكه انسان در حدّ نفس و به حسب طبع خود ظلوم و جهول است، مصحح، حمل امانت الهيه مى باشد.

أَشْفَقْنَ مِنْها ظاهرا در رابطه با عظمت امانت است در عين حال حاكى از شعور آنهاست.

ناگفته نماند: منظور از ظلوم و جهول، شأنيت و زمينه ظلم و جهل است تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 402

نظير فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها الشمس/ 8، معنى آيه چنين مى شود: انسان

امانت را حمل كرد زيرا كه شأنا ظلوم و جهول بود و مى توانست به عدل و علم راه يابد.

الميزان امانت را ولايت الهيه و كمال حاصل از اعتقاد و عمل صالح مى داند بعضى آن را احكام و فرائض، بعضى امانتهاى مردم و وفا به عهد، بعضى عقل، بعضى كلمه لا اله الا اللَّه، بعضى اعضاء بدن كه امانتهاى الهى هستند، بعضى خليفه خدا بودن چنان كه فرموده: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً بعضى اختيار، و بعضى معرفة اللَّه گفته اند، الميزان در بيان نظر خود استدلالى دارد كه بايد در آنجا مطالعه شود. در خاتمه دو نكته ياد آورى مى شود:

1- امانت چيزى است كه پس از استفاده بايد به صاحب آن باز گردد على هذا دين يك امانت الهى است كه براى بهره بردارى در اختيار انسان قرار گرفته، آن گاه به طرف خدا باز خواهد گشت. الف و لام آن براى عهد است.

2- در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده:

«هى (الامانة) ولاية امير المؤمنين»

و در بعضى از حضرت رضا عليه السّلام نقل شده:

«فقال الامانة الولاية من ادّعاها بغير حق كفر»

اين روايات بنا بر آنچه در معنى امانت اختيار كرديم از باب بيان مصداق مى باشد.

73- لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.

لام در «ليعذب» به معنى غايت و عاقبت است، يعنى: عاقبت حمل امانت آن خواهد بود كه منافقان و مشركان در اثر خيانت به امانت مورد عذاب واقع مى شوند، كه منافق به طور پنهان و مشرك به طور آشكار، امانت را خيانت كرده اند.

در اين، عاقبت زن و مرد فرقى ندارند. تفسير

أحسن الحديث، ج 8، ص: 403

و نيز خداوند با الطاف و عنايات به مردان و زنان مؤمن بر مى گردد و آنها را مورد الطاف و رحمتهاى خود قرار مى دهد چون آنها به امانت خيانت نكرده بلكه ايمان آورده و امانت را مورد عمل قرار داده اند، وانگهى خدا تقصيرات مختصرى را كه دارند مورد عفو و اغماض قرار مى دهد، چون خدا آمرزنده و مهربان است.

روز سه شنبه شانزدهم جمادى الثانية سال هزار و چهارصد و چهار مطابق سى ام اسفند ماه هزار و سيصد و شصت دو حدود پنج ساعت به تحويل سال مانده، تفسير سوره مباركه احزاب پايان يافت.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 404

سوره سبأ

اشاره

در مكه نازل شده و پنجاه و چهار آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سبأ پنجاه و هشتمين سوره است كه بعد از سوره لقمان در مكه نازل گرديد در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره سى و چهارم است، به نظر مى آيد كه حدود سالهاى هفتم و هشتم بعثت نازل شده باشد، لحن آيات نشان مى دهد كه به وقت نزول سوره مشركان در انكار بعث و نبوت كاملا موضع گيرى كرده و سران شرك پيروان خويش را به ضدّ اسلام وا مى داشته اند چون از جمله مطالب اين سوره گفتگو و مخاصمه پيروان با پيشوايان ستمگر است (آيات 31- 34) در روز قيامت.

2- عدد آيات سوره را قارئان شام پنجاه و ديگران از جمله قارئان كوفى پنجاه و چهار گفته اند، علّت اين اختلاف آنست كه آيه پانزده در نظر شامى ها در «عن يمين» و «شمال» تمام مى شود، امّا ديگران آن را تا وَ رَبٌّ غَفُورٌ يك آيه شمرده اند.

(مجمع البيان) گويند: اين سوره داراى هشتصد و هشتاد دو كلمه و سه هزار و پانصد و دوازده حرف است.

3- نام گذارى با «سبأ» به علّت نقل ماجراى قوم سبأ در اين سوره است كه از آيه پانزده تا نوزده ادامه دارد على هذا تسميه كل به اسم جزء است ظاهرا در عصر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با همين نام بوده است، معنى سبأ در ذيل آيات 15- 19 خواهد آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 405

4- آيات و مطالب سوره نشان مى دهد كه آن در مكه و قبل از هجرت نازل شده و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است و نيز به احتمال نزديك به يقين، همه

آن به يك بار نازل گشته است.

غرض سوره

5- مى شود گفت كه غرض سوره مباركه در سه مسأله توحيد، نبوت و معاد خلاصه مى شود، مخصوصا مسئله معاد و نقل و ردّ اعتراض مشركان بيشتر مورد نظر است، در اول آن وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ و در آخر آن وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ ... كه هر دو راجع به معاد مى باشد آمده است.

سوره مباركه با مالكيت و ربوبيت خدا آغاز شده، سپس اعتراض مشركان در رابطه با معاد و جواب آن مطرح مى شود، آن گاه حالات داود و سليمان عليهما السّلام و هلاكت قوم سبأ ذكر مى شود، بعد، مقدارى از نفوذ اراده خداوند در اداره جهان و در باره اعتراض به معاد و جواب آن بيان مى گردد.

با نقل مخاصمه پيشوايان باطل و پيروان آنها در قيامت، مطلب ادامه مى يابد و بالاخره با مطالبى و مواعظى در اين زمينه ها سوره مباركه به پايان مى رسد، و الحمد للَّه.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 406

سورة سبأ مكيّة و آياتها- 54 نزلت بعد سورة لقمان

[سوره سبإ (34): آيات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (1) يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ (2) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (3) لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (4)

وَ

الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ (5) وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِي إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ (6) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ (7) أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِيدِ (8) أَ فَلَمْ يَرَوْا إِلى ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ (9)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 407

به نام اللَّه صاحب رحمت همگانى و هميشگى

1- حمد خداى را كه آنچه در آسمانها و زمين هست خاص اوست. و حمد در آخرت براى اوست و اوست حكيم و داناى كامل.

2- مى داند آنچه را كه به زمين داخل مى شود و آنچه از زمين خارج مى شود و آنچه از آسمان مى آيد و آنچه در آن بالا مى رود، و اوست مهربان و آمرزنده.

3- كافران گفتند: قيامت بر ما نمى آيد بگو: بلى قسم به پروردگارم حتما مى آيد خدا عالم الغيب است، هموزن ذره اى در آسمانها و زمين از علم او كنار نمى ماند كوچكتر از ذره و بزرگتر از آن، چيزى نيست مگر آنكه در كتابى روشن است.

4- تا پاداش دهد به كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، آنها راست آمرزش و روزى محبوب.

5- آنان كه در خاموش كردن آيات ما تلاش كرده اند، به فكر آنكه ما را عاجز كنند، آنها راست عذابى از جنس عذابى دردناك. تفسير أحسن الحديث، ج 8،

ص: 408

6- صاحبان علم مى دانند آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، حق است و به راه پروردگار توانا و پسنديده هدايت مى كند.

7- كافران گفتند: آيا نشاندهيم به شما مردى را كه خبر مى دهد: چون به طور كامل پراكنده شديد در خلقى جديد خواهيد بود.

8- آيا به خدا دروغ بسته و يا ديوانه است؟ نه، بلكه آنان كه به آخرت ايمان نمى آورند در عذاب و گمراهى شديد هستند.

9- آيا نگاه نكرده اند به آنچه از آسمان و زمين در پيش و پس دارند، اگر بخواهيم آنها را در زمين فرو مى بريم يا تكه هايى از آسمان بر آنها ساقط مى كنيم در اين، بهر بنده تو به كار عبرتى است.

كلمه ها

حمد: درود و ثنا. آن در مقابل نعمت باشد، رجوع شود به سوره حمد.

حكيم: كسى كه كار را از روى حكمت و مصلحت انجام مى دهد و محكم كار است.

يلج: ولوج: دخول. «ولج الشي ء فى غيره: دخل» راغب دخول در جاى تنگ گفته است.

يعرج: عروج: بالا رفتن «يعرج» بالا مى رود.

غفور: غفران به معنى ستر و پوشاندن است. چنان كه طبرسى و راغب و ديگران گفته اند. غفران ذنب يك نوع چاره اى است براى گناه، لذا غفور به معنى چاره ساز نيز مى شود در آياتى كه لفظ غفور آمده بى آنكه گناهى ذكر شده باشد، ظاهرا مراد چاره سازى است چنان كه در اين آيه.

يعزب: عزوب: غائب شدن، دور شدن، مخفى شدن. گويند: «عزب عنه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 409

عزوبا: بعد و غاب و خفى».

مثقال: وزن و سنگينى. «مثقال الشي ء: وزنه» و نيز سنگى كه با آن، وزن مى كنند.

ذره: مورچه ريز. دانه غبار (رجوع شود به سوره زلزال).

رجز: راغب گويد:

رجز در اصل به معنى اضطراب است. گويى عذاب را از آن رجز گفته اند كه سبب اضطراب است.

مزقتم: مزق و تمزيق: متلاشى كردن.

جنة: بكسر جيم: جنون و ديوانگى.

كسف: (بر وزن عنب): تكه ها و قطعه ها. مفرد آن كسفة است، آن بر وزن (جسر) نيز به معنى تكه هاست.

منيب: توبه گر. نوب و انابه هر دو به معنى رجوع است.

شرحها

در آيه اول و دوم بيان شده كه همه آسمانها و زمين ملك خداست، على هذا هر طور مى تواند در آنها تصرف بكند ولى چون حكيم و خبير است، جز به صلاح مخلوق كارى نمى كند. و نيز روشن شده كه خداوند به مخلوقات خود علم كامل دارد.

على هذا دو آيه اول با آنكه عنوان همه سوره است، مقدمه اى بر آيه سوم و جواب اشكال معاد مى باشد. پس از جواب اشكال، در مقام تسليت فرموده:

دانايان قرآن را تصديق دارند، آن گاه با نقل اعتراض ديگرى در زمينه معاد آيات به پايان مى رسد، پس مراد از همه آيات نه گانه، اثبات معاد و ردّ اعتراض مشركان است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 410

1- الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ.

سوره هاى حمد، انعام، كهف، سبأ و فاطر، همه با الْحَمْدُ لِلَّهِ آغاز شده اند آن، به علّت تناسب مطالب بعدى با ثنا و درود خداوندى است. علّت آمدن حمد در اينجا آنست كه: خدا آنچه مى كند در ملك خود مى كند، وصف حكيم و خبير حاكى است هر چه مى كند از روى مصلحت مى كند و به وجود مصلحت عالم است، گويند: خبير، عالم به جزئيات و از علم اخص است.

وَ لَهُ

الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ نشان مى دهد كه تصرف در آخرت نيز مانند دنيا، تصرّف در ملك خود و از روى حكمت و آگاهى است ما فِي السَّماواتِ ... به خود آسمانها و زمين نيز شامل است و آن در جاى «آنچه در بالا و پائين است» مى باشد.

2- يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ آيه در رابطه با احاطه و گسترش علم خداوندى است.

در الميزان گويد: علم به ولوج و خروج و نزول و عروج، گويى كنايه است از علم به حركت هر متحرك و كار آن. يعنى حركت و كار هر متحركى از علم او پوشيده نيست و اين مناسب است با علم به اعمال بندگان كه خواهد آمد.

او در عين گسترش علمش، مهربان و اغماض كننده است، رحيم است، نقص هر صاحب استحقاق را جبران مى كند، غفور است، از گناهان چشم مى پوشد يا چاره ساز است.

3- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ به نظر مى آيد علّت اين سخن آن بوده كه بعيد مى دانستند انسانها بعد از تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 411

خاك شدن و آميخته شدن به همديگر بار ديگر زنده شوند، نظير: أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ ق/ 3، وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ سجده/ 10 و نيز آيه مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ كه خواهد آمد.

در جواب اين اشكال فرموده:

عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلَّا فِي

كِتابٍ مُبِينٍ.

يعنى اين در نظر شما مشكل و ناشدنى است ولى خدايى كه حتّى دانه غبارى از وى پوشيده نيست مى داند ذرات ابدان انسانها در كجاست و ارواح آنها در كدام محل است، آيه 61 از سوره يونس نيز چنين است.

عالِمِ الْغَيْبِ بكسر لام، صفت «ربّى» است وَ لا أَصْغَرُ مبتدا إِلَّا فِي كِتابٍ خبر آن مى باشد، مراد از كِتابٍ مُبِينٍ لوح محفوظ است، جمله وَ لا أَصْغَرُ ... إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ حاكى است كه اشياء جهان با همه تشتّت و پراكندگى به صورتى مجموع در پيش خدا حاضر هستند نظير: وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ نمل/ 75 آرى: همه اين كائنات پر وسعت، به حالت فشرده و جمعى در نزد خدا حاضر مى باشند.

4- لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ.

تعليل است براى لَتَأْتِيَنَّكُمْ در آيه سابق، اين يك شق قضيه است شق ديگر در آيه بعدى خواهد آمد، لفظ «مغفرة» حاكى است، كه خداوند از تقصيرات مختصر آنها خواهد گذشت. رِزْقٌ كَرِيمٌ بودن در بهشت را لازم گرفته است.

ايمان و عمل شايسته كليد رحمت خدا مى باشد.

5- وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 412

شق دوم و در رابطه با گروه دوم و كفار است، وَ الَّذِينَ سَعَوْا ... كسانى هستند كه براى از بين بردن دين حق تلاش مى كنند، چنان مى پندارند كه مى توانند از اراده و مشيّت خدا جلوگيرى كنند. «معاجزين» حال است از فاعل «سعوا» تقدير آن «مقدرين انفسهم معاجزين» مى باشد. منظور از «رجز» عذاب است. نكره آمدن براى تعظيم

مى باشد.

6- وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِي إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ.

اين آيه در مقابل وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ است، ممكن است «واو» براى حال باشد، يعنى: كفار مى گويند: قيامت نخواهد آمد، حال آنكه علماء قرآن تو را حق مى دانند و اقرار مى كنند كه قرآن به راه خداى پسنديده و توانا راهبر است.

الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ كسانى هستند كه به خدا و توحيد عالم مى باشند و يا منظور كسانى است كه حق را از باطل تشخيص مى دهند. «و يهدى» عطف است بر «الحق»، وصف عزيز و حميد مى شود در رابطه با معاد باشد، خدايى كه به وجود آوردن معاد را قادر است و كارهايش از روى مصلحت مى باشد.

7- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ.

مراد از الَّذِينَ كَفَرُوا سردمداران مشركان مى باشند كه با تكبر و استهزاء به مشركان ديگر مى گفتند: اين مراد را بنگريد: مى گويد: بعد از ذره ذره شدن و خاك شدن در خلقت تازه اى خواهيد بود، «كل ممزق» بيان پراكنده شدن كامل است.

8- أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِيدِ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 413

استفهام براى تعجب است يعنى در اين سخن كه مى گويد: آخرت هست.

آيا به خدا دروغ بسته و يا اختلال مشاعر دارد؟ در جواب فرموده نه بلكه آنها در عذاب خواهند بود و در ضلالت بعيد به سر مى برند.

به جا بود كه بفرمايد: «بل هم فى العذاب» ولى آمدن الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ براى آنست كه ضلالت و عذاب در

اثر عدم ايمان به آخرت مى باشد.

9- أَ فَلَمْ يَرَوْا إِلى ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ چون انكار آنها از روى عناد و استكبار بود نه از روى منطق و دليل، لذا در اين آيه بيم داده شده اند كه از خدا بترسيد و از عناد دست برداريد و گرنه خداوند بر شما محيط است، و مى تواند شما را ذليل گرداند.

ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ ... در بيان آنست كه آسمان و زمين از هر طرف آنها را احاطه كرده و آنها محاطند، خدا مى تواند تكه هاى آسمان را بر آنها فرود آورد و يا آنها را در زمين فرو برد.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ آدم توبه كار و منصف با ديدن آسمان و زمين. مى داند كه او در حيطه خداست امكان سنگباران يا فرو رفتن در زمين وجود دارد، ولى آنها چون منيب نيستند و مستكبر هستند، اين سخن بر ايشان آيه و عبرت نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 414

[سوره سبإ (34): آيات 10 تا 14]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ (10) أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (11) وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ (12) يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ

(13) فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهِينِ (14)

10- به داود از جانب خويش احسان كرديم و گفتيم اى كوه ها و اى پرندگان در ذكر خدا با او همصدا شويد، و آهن را براى او نرم كرديم.

11- كه زره هاى فراخ بساز و در بافتن آنها تناسب را مراعات كن. كار نيك كنيد كه من به آنچه مى كنيد بينا هستم.

12- براى سليمان باد را مسخر كرديم كه مسيرش قبل از ظهر بقدر يك ماه و بعد از ظهر بقدر يك ماه بود، چشمه مس را براى او جارى كرديم بعضى از جن پيش او به دستور خداى وى كار مى كردند، هر كه از دستور منحرف شود از عذاب آتش به او مى چشانيم.

13- براى او آنچه مى خواست مى ساختند، از قبيل معبدها، مجسمه ها، كاسه هايى به بزرگى حوضها و ديگهاى ثابت، خانواده داود از باب شكر گذارى اعمال صالح انجام بدهيد و بندگان شكور من كم هستند.

14- چون مرگ را به سليمان حكم كرديم، مردم را به مرگ او دلالت نكرد مگر موريانه تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 415

كه عصاى او را مى خورد، و چون افتاد كار جن بر مردم آشكار شد كه اگر غيب مى دانستند در عذاب خوار كننده نمى ماندند.

كلمه ها

اوبى: اوب رجوع. «اوبى» صيغه مفرد مؤنث امر حاضر است يعنى:

برگردان. رجوع بده.

النا: يعنى نرم كرديم لين: نرمى، اليان: نرم كردن.

سابغات: سبغ: وسعت و تمام. در صحاح گويد: «شي ء سابغ اى كامل» و نيز گويند: «سبغت النعمة: اتسعت» نظير وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ...

لقمان/ 20، درع سابغ زرهى

را گويند كه وسيع و كامل باشد.

«سابغات» زره هاى گشاد و كامل.

سرد: بافتن. «سرد الدرع: نسجه» وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ يعنى در بافتن اندازه بگير و يك نواخت كن.

غدو: بامدادها. غدوة (بضم اول) و غداة به معنى بامداد و جمع آن غدو است يا از اول صبح تا طلوع آفتاب در قاموس آمده: «الغدوة و الغداة: البكرة او ما بين صلوة الفجر و طلوع الشمس» منظور در آيه ظاهرا قبل از ظهر است تا ظهر.

رواح: جوهرى در صحاح گويد: رواح از ظهر است تا به شب».

اسلنا: سيل: جارى شدن. ايضا اسم آمده است به معنى «سيل»، اساله:

ذوب كردن و آن حالتى است كه بعد از ذوب شدن بر مذاب عارض مى گردد.

قطر: مس مذاب. در قاموس و مفردات و اقرب آمده: «القطر: النحاس المذاب». تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 416

يزغ: زيغ: انحراف از حق. آن در قرآن مجيد پيوسته به معنى انحراف از حق آمده است. وَ مَنْ يَزِغْ: هر كه منحرف شود و سرپيچى كند.

محاريب: حرب: جنگ. محراب مسجد را از آن محراب گفته اند كه محل جنگ با شيطان است. محاريب را در آيه مساجد و كاخها گفته اند.

تماثيل: جمع تمثال به معنى مجسمه هاست. از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده. منظور مجسمه درختان و امثال آنست.

جفان: كاسه ها. مفرد آن جفنه است، راغب گويد: مخصوص ظرف طعام است.

جواب: حوضها. مفرد آن جابيه است آن از ماده جبى به معنى جمع كردن مى باشد گويند: «جبيت الماء فى الحوض».

قدور: ديگ ها. مفرد آن قدر است. راغب گويد: اسم ظرفى است كه در آن گوشت مى پزند.

راسيات: ثابتها. مفرد آن راسيه است. رسو: ثبوت و رسوخ «رسا الشي ء يرسو: ثبت».

منسأة: عصا.

آن از نسأ به معنى تأخير انداختن است، علّت اين تسميه آنست كه با عصا، چيزى را به كنار مى اندازند كه نوعى تأخير است، طبرسى فرموده: «العصا الكبيرة ...»

خر: خرّ (بر وزن عقل) و خرور (بر وزن عقول) به معنى افتادن و سقوط توأم با صداست.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 417

شرحها

در اين آيات مقدارى از الطاف خدا نسبت به داود و سليمان عليه السّلام نقل شده است و آن اينكه كوه ها و پرندگان در ذكر خدا با داود همصدا بودند، خدا آهن را بر داود نرم كرد و او را از زره بافتن آموخت باد را در اختيار سليمان قرار داد كه در بامداد و بعد از ظهر بقدر يك ماه راه مى رفت و جريان داشت.

و نيز خدا به او استخراج مس را آموخت و جن را مسخّر كرد كه زير نظر او كار كنند، آخر الامر، موريانه عصاى سليمان را خورد، مرگ او را اعلام كرد.

الميزان در تناسب اين قصه و قصه قوم سبأ با آيات قبلى كه در رابطه با معاد بود فرموده است: وجه اتصال اين قصه ها با قيامت آنست كه خدا كار بندگان را تدبير مى كند، بندگان غرق در نعمتهاى الهى هستند، بر نعمت داده شده است كه شكر نعمت گويد و بر نعمت دهنده است كه ميان شاكر و كافر فرق گذارد و چون اين فرق در دنيا نيست پس معاد لازم است تا ميان شاكر و كفران كننده فرق گذاشته شود (و اللَّه العالم).

10- وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ فضل احسانى است كه از روى عدم استحقاق

باشد، يا جِبالُ ... سه مورد از فضل خداوند است نسبت به داود عليه السّلام، اين مطلب در ذيل آيه وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ ... انبياء/ 79 گذشت و در آيه إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ ص/ 19 خواهد آمد.

آيات در همصدا بودن كوه ها و پرندگان با داود صريح است، «اوبى- اواب» تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 418

حاكى است كه اول آن حضرت ذكر مى گفته و سپس آنها به صداى او جواب مى داده اند، ظاهر آيات آنست كه از جبال و پرندگان صدا مى آمد و داود عليه السّلام آن را مى شنيد، امّا اينكه ديگران نيز مى شنيدند، ظاهرا نه.

بحكم: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اسراء/ 44 همه موجودات نسبت به خدا، زنده و داراى شعور مى باشند ولى تسبيح كوه ها با داود ظاهرا تسبيح ديگرى است.

در كمال الدين از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه درباره داود عليه السّلام نقل شده

«و كان اذا قرء الزبور لا يبقى جبل و لا حجر و لا طائر الا اجابه»

«1».

«و الطير» منصوب است به علّت عطف بر محل جبال، زيرا تقدير آن «سخرنا له الجبال» است.

مراد از أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ شايد آن باشد كه خداوند به او آموخت چگونه آهن را به صورت سيم نازك در آورد و زره ببافد.

11- أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ صدر آيه نوعى تفسير است براى أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ يعنى آهن را نرم كرديم كه زره هاى فراخ و هم حلقه بساز. وَ اعْمَلُوا صالِحاً چون بعد از بيان فضل آمده معنايش

چنين مى شود: براى شكر نعمت خدا، اعمال صالح انجام دهيد. تو و قوم تو.

12- وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ بيان فضل خداوند است نسبت به سليمان. جريان تسخير باد در سوره انبيا/ 81 و در سوره ص/ 36 نيز آمده است در صافى و الميزان از تفسير قمى نقل شده

__________________________________________________

(1) از الميزان از كمال الدين صدوق.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 419

كه باد تخت سليمان را حمل كرده، در صبح به قدر مسير يك ماه و در بعد از ظهر بقدر مسير يك ماه مى برد،

«قال كانت الريح تحمل كرسى سليمان فتسير به في الغداة مسيرة شهر و بالعشى مسيرة شهر».

بايد گفت: خدا اراده سليمان را چنان قوى كرده بود كه مى توانست به باد فرمان بدهد و مسير آن را عوض كند، اينها از قدرت خدا بعيد نيست، رجوع شود به قاموس قرآن لغت روح زير عنوان باد در طاعت سليمان بود.

وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ اين نشان مى دهد كه خدا استخراج و ذوب مس را به سليمان آموخت.

وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ اين جريان در سوره انبياء/ 82 نيز گذشت كه: وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِكَ وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ و در آيه وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ ص/ 37 خواهد آمد ظاهرا آنها به شكل انسان ممثل شده و كار مى كرده اند چنان كه در سوره نمل: وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ .../ 17

قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ .../ 39 گفته شد. ضمير «ربّه» به سليمان راجع است.

وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ اشاره

است اگر آنها سرپيچى مى كردند مورد تنبيه خدا واقع مى شدند نظير وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ لفظ «من الجن» ظاهرا مفيد آنست كه همه جن در تسخير سليمان نبوده اند «1».

13- يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ

__________________________________________________

(1) وَ مَنْ يَزِغْ ... براى ادعاى زمان حال است، گويى اين سخن در حال حيات سليمان گفته مى شود. منظور از عذاب سعير ظاهرا عذاب دنياست.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 420

بيان كارهاى جن است كه براى سليمان مى كرده اند، كاخها يا معبدها، مجسمه ها، كاسه هايى به بزرگى حوض و ديگهاى ثابت و بزرگ براى او مى ساخته اند كه قابل حمل نبودند و در جاى خود مى ماندند.

در روايت صحيح بقباق از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: به خدا قسم آن مجسمه هاى زنان و مردان نبود بلكه مجسمه درخت و امثال آن بود:

«و اللَّه ما هى تماثيل الرجال و النساء و لكنها الشجر و شبهه» «1»،

اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ يعنى در مقابل اين همه تفضل، اعمال صالح انجام بدهيد تا شكر نعمتها را به جاى آورده باشيد، «شكرا» تميز است از «اعملوا»، و آن خطاب است. به سليمان و سائر فرزندان داود عليه السّلام، آيه نشان مى دهد كه اعمال نيك نوعى از شكر گذارى است.

شكور صيغه مبالغه است و آن كسى است كه پى در پى شكر كند در الميزان فرموده: جمله وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ يا در مقام ترفيع عظمت اهل شكر است كه نائل شوندگان به اين مقام كم هستند و يا در مقام تعليل است، گويا گفته شده: آنها كم مى باشند، عده شان را زياد كنيد.

طبرسى رحمة

اللَّه فرموده: در اين جمله دلالت هست كه مؤمن شاكر در هر عصر كم است.

در اصول كافى (كتاب العقل و الجهل) از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه به هشام فرمود:

«يا هشام ثم مدح القلّة فقال: وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ

، اين روايت به يكى از دو وجه الميزان قابل تطبيق است.

14- فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ.

__________________________________________________

(1) تفسير برهان، مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 421

ظهور آيه در آنست كه: سليمان ايستاده و در حال تكيه به عصا فوت كرده و كسى جرأت نكرده كه به او نزديك شود، مردم چنان پنداشته اند كه او نمرده اينكار نيز يكى از كرامتهاى اوست، تا اينكه موريانه عصاى او را خورده، پس از شكستن عصا سليمان نيز به زمين افتاده است «1».

صدوق رحمه اللَّه در علل الشرائع باب شصت چهار از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده: سليمان بن داود جن را امر كرد كه براى او غرفه اى از شيشه ساختند، سليمان در آن به عصاى خويش تكيه كرده و به كارهاى جن تماشا مى كرد آنها هم سليمان را مى ديدند و مشغول كار بودند، ناگاه سليمان ديد مردى در كنار او ايستاده است گفت: تو كيستى؟! گفت: من كسى هستم كه رشوه قبول نمى كنم و از پادشاهان نمى ترسم، من ملك الموتم.

او سليمان را در حال ايستاده قبض روح كرد، جن به سليمان نگاه مى كردند فرمود: يك سال جن در كار خود بودند تا خدا موريانه را فرستاد، عصاى سليمان را خورد، چون جنازه او به زمين افتاد معلوم شد كه اگر جن داناى غيب بودند در

عذاب نمى ماندند.

مدت يك سال ايستاده ماندن در تفسير ابن كثير و كشاف و غير آن نيز نقل شده است، شايد سلامت ماندن بدن سليمان و متلاشى نشدن آن نيز از كرامتهاى او بوده است.

فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهِينِ.

__________________________________________________

(1) اگر روايات نبود مى شد كه گفته شود: عصاى سليمان را مثلا موش جويده است كه اينكار در عرض يكى دو روز ميسر و عادى است و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 422

معلوم مى شد كه جن در آن مدت مى گفتند سليمان زنده است، و به مردم فهمانده بودند كه داناى غيب هستند.

ولى اين جريان دروغ آنها را آشكار كرد و گرنه يك سال در كار كردن براى سليمان نمى ماندند آيه مى رساند كه علّت اينگونه مردن سليمان آن بود كه دروغ شياطين آشكار شود تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ يعنى جن براى مردم آشكار شد كه دروغگويند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 423

[سوره سبإ (34): آيات 15 تا 21]

اشاره

لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (15) فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْ ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ (16) ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلاَّ الْكَفُورَ (17) وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ (18) فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (19)

وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (20) وَ

ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِي شَكٍّ وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَفِيظٌ (21)

15- براى قوم سبأ در مسكن خودشان آيت خدا بود دو تا باغ از راست و چپ بخوريد از رزق خدايتان و او را شكر كنيد، اينجا سرزمينى است دلچسب و خدا آمرزنده است.

16- از دستور ما اعراض كردند، سيل بنيان كن را بر ايشان فرستاديم، دو باغشان را به دو تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 424

باغى مبدل كرديم كه داراى ميوه اى تلخ و شوره گز و كمى درخت كنار بود.

17- اين كيفر را به علت كفرانشان به آنها داديم آيا جز كفران كننده را مجازات مى كنيم؟

18- ميان آنها و ميان روستاهايى كه در آنها بركت گذاشته بوديم روستاهايى آشكار قرار داديم و در آنها مسافرت را به اندازه كرديم، شبها و روزها به ايمنى در آنها سفر كنيد.

19- گفتند: خدايا ميان سفرهاى ما را دور گردان، به خودشان ظلم كردند، آنها را داستانهاى تازه گردانديم، و به طور كامل تار و مارشان نموديم در اين قصه عبرتهاست بر هر صابر و شاكر.

20- شيطان ظن خويش را درباره آنها عملى كرد، از او پيروى كردند، مگر گروه مؤمنان.

21- شيطان را بر آنها تسلطى نبود، مگر آنكه بدانيم كسى را كه به آخرت ايمان دارد از كسى كه در آن در شك است، خداى تو به هر چيز نگاهدارنده است.

كلمه ها

سبأ: سبأ نام قومى است كه در اثر نافرمانى خدا و طغيان، سدّى كه داشتند ويران شد و سيلاب زندگيشان را تار و مار كرد و نيز سليمان به ديارشان لشكر كشيد چنان كه

در سوره نمل گذشت، ظاهرا نسلى كه سيلاب، زندگيشان را از بين برد، غير از نسلى است كه سليمان به ديارشان لشكر كشيد و دو قضيه در دو زمان متفاوت اتفاق افتاده است، اين كلمه فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است: نمل/ 22، سبأ/ 15 مسكن قوم سبأ سرزمين فعلى يمن بود، اكنون در شرق صنعاء پايتخت يمن دشت پهناورى هست كه گويند سرزمين قوم سبأ بوده است.

بلدة: بلدة و بلد به معنى سرزمين و (بلوك) است در قاموس آمده: «البلد و البلدة ... كل قطعة من الارض عامرا او خلاء». تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 425

عرم: (بفتح اول و كسر دوم) ويران كننده منهدم كننده عرم (بر وزن عقل) به معنى كندن است، «عرم العظم: نزع ما عليه من اللحم» «سيل العرم» اضافه موصوف به صفت است يعنى: سيل ويران كننده.

اكل: (بر وزن شتر) خوردنى و ميوه، (و بر وزن عقل) به معنى خوردن است.

خمط: تلخ و درختى كه خار ندارد و نيز درخت مسواك گفته اند مراد از آن ظاهرا معناى اول است، اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

اثل: (بر وزن عقل) درخت گز، در برهان قاطع گويد: نوعى از درخت گز است در مجمع البحرين هست: «انّ منبر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كان من اثل الغابة» غابه بيشه اى بود در اطراف مدينه.

سدر: درخت كنار. و آن درختى است تناور و خاردار، بلنديش تا چهل متر مى رسد گويند تا دو هزار سال عمر مى كند، ميوه هايى نظير سنجد دارد. به عربى شجر النبق گويند.

كفور: صيغه مبالغه است يعنى بسيار كافر و بسيار ناسپاس.

مزقناهم: مزق و تمزيق: پراكنده

كردن. «ممزق» به صيغه اسم مفعول:

پراكنده شده.

سلطان: تسلّط. حجت و دليل اصل سلطه به معنى تمكن و قدرت است، دليل را از آن سلطان گفته اند كه سبب تمكن و قدرت مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 426

شرحها

در اين آيات ماجراى پر از عبرت قوم سبأ مطرح است كه در اثر طغيان و كفران نعمت گرفتار و تار و مار شدند.

ناگفته نماند: جريان داود و سليمان و سرگذشت قوم سبأ نمونه هايى از شكران نعمت از كفران نعمت هستند، تناسب اين آيات با مسأله معاد كه در اول سوره ذكر شد، كاملا روشن است و نمونه كوچكى از معاد مى باشد و اللَّه العالم.

خلاصه آيات چنين است: قوم سبأ در محلى پر نعمت زندگى مى كردند شرق و غرب مسكن آنها از انبوه باغهاى ميوه پوشيده بود، از محيط آنها كه در يمن بود تا شام، روستاهاى آباد قرار داشتند كه يكى از ديگرى ديده مى شد و آبادى قطع نمى گرديد.

آنها به جاى عمل به دستور پيامبران، نافرمانى آغاز كردند، طغيان پيشه نمودند تا بالاخره «سد مأرب» به شكست و سيلاب مهيب زندگيشان را بر باد داد اين جريان در ميان ملل آن روز چنان شهرت يافت كه جريانهاى ديگر از يادها فراموش شد، آنها در اثر كفران به آن روز سياه افتادند.

15- لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ گويند: سبأ نام يكى از پدران آن قوم كه سبأ بن يشحب بن يعرب بن قحطان معروف بود «1». منظور از «آية» آنست كه مى توانستند آن را آيه و علامت نعمت و تفضل خدا

بدانند و شكر گزار باشند.

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان از رسول خدا (ص) نقل شده: سبأ مردى از عرب بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 427

«جنتان» بيان آيه است مراد از آن ظاهرا جنس باغ است نه فقط دو تا باغ، بلكه دو تا بودن به اعتبار مكان بود كه در دو طرف شهر آنها قرار داشت.

«كلوا ...» اشاره به دستور خداوندى است، غرض از شكر ظاهرا عمل به احكام خداست نظير: اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً جمله بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ ... تعليل وَ اشْكُرُوا است، نعمت و غفران خدا را بايد شكر كرد، شايد غفور به معنى چاره ساز باشد.

16- فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْ ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ منظور اعراض از شكر و از فرمان خداست. «بدلناهم» نتيجه آمدن سيل است، «اثل» و «شي ء» عطف است بر «اكل» يعنى آن دو باغ را عوض كرديم به دو باغى كه داراى ميوه اى تلخ و شوره گز و چيزى كمى از درخت كنار بودند.

ناگفته نماند: «قليل» وصف «شى ء و مِنْ سِدْرٍ بيان آنست.

17- ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ ذلك اشاره است به ارسال سيل و عوض شدن باغها، و آن مفعول دوم «جزيناهم» است يعنى «جزينا سبأ ذلك الجزاء» مراد از كفر، كفران نعمت است جمله وَ هَلْ نُجازِي ... اينگونه كيفرها را به اهل كفران مخصوص مى كند:

لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ ابراهيم/ 7. اين يكى از سنن لا يتغيّر الهى است.

18- وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ

أَيَّاماً آمِنِينَ.

اگر منظور از الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا شهرها و روستاهاى شام باشد، در اين صورت بايد معتقد بود در آن روز آباديهاى يمن تا شامات در كرانه «بحر تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 428

احمر» از صنعاء تا سوريه فعلى امتداد داشته است، اين فاصله كه اكنون اكثرا ريگزار و بيابانهاست، آن موقع آباد بوده اند، تاريخ شاهد گوياى تمدن عظيم گذشته در يمن و قسمت جنوبى جزيرة العرب است.

قُرىً ظاهِرَةً نشان مى دهد كه آن آباديها به قدرى نزديك بودند كه از يكديگر ديده مى شدند. قَدَّرْنا فِيهَا حاكى است كه فاصله ميان آن روستاها متناسب و شبيه هم بوده است و يا مسافرت و منزل كردن در آنها و در بين آنها به آسانى صورت مى گرفته است. در بعضى از روايات قُرىً ظاهِرَةً به ائمه عليهم السّلام و در بعضى به علماء تفسير شده آن از باب تطبيق است.

ناگفته نماند: وَ جَعَلْنا ... عطف است بر لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ ... و آيه 16 و 17 معترضه است سِيرُوا فِيها ... حكايت از امنيت راهها دارد كه مسافران در شب و روز به ايمنى مسافرت مى كرده اند.

19- فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ آنها از وفور نعمت خسته شدند، لذا آرزو كردند كه سفرهايشان دور و پر از رنج باشد، رَبَّنا باعِدْ ... زبانحال و گفته ضمير آنهاست نه اينكه در زبان گفته باشند. به نظر مى آيد: راه استفاده صحيح از نعمت را از دست داده و به آن عادت كرده و از يك نواختى آن خسته شده اند.

ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ يعنى با ارتكاب معاصى به خودشان ظلم كردند، نتيجه آن شد كه

تار و مار شدن آنها، خبر تازه گرديد و خبرهاى ديگر را تحت الشعاع قرار داد.

مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ يعنى در حدّ عالى و كامل پراكنده شان كرديم و آن اينكه ديارشان خراب، عدّه اى كشته شدند، بقيّه به جاهاى ديگر كوچ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 429

كردند، ديگر اثرى از آنها نماند، فقط به صورت داستانها در قلوب ماندند فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ.

انسان بسيار صبور و انسانى كه روى قضايا مى ايستد و در آنها تأمّل و تدبّر مى كند و به كنه آنها پى مى برد و نيز آدمى كه در مقام انصاف، عقيده به شكر نعمت دارد، مى تواند از قصّه سبأ عبرتها بگيرد و بداند پشت سر اين جهان، جهان ديگرى است. امّا آنها كه از روى قضايا به سهلى مى گذرند و حق سعى نمى دانند، از اين قصّه بى بهره اند.

20- وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ يعنى: شيطان ظنّ خويش را درباره ايشان به تحقيق رسانيد و آنچه در ابتدا به خدا گفته بود: «لاغوينهم- لاضلنهم- وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ به مرحله عمل در آورد، در نتيجه از شيطان تبعيّت كردند مگر گروهى از مؤمنان كه مصداق: إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ اسراء/ 65 بودند.

لفظ «من» در مِنَ الْمُؤْمِنِينَ براى بيان است نه بعضيّت.

21- وَ ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِي شَكٍّ.

يعنى شيطان بر آنها تسلّطى نداشت تا اجبارشان كند، اين اندازه تسلّط را كه بتواند وسوسه كند، به او داده ايم براى آنست كه مؤمن به آخرت و شك كننده از هم شناخته شوند.

على هذا مردم در تبعيّت

از شيطان معذور نيستند زيرا كه شيطان قدرت اجبار ندارد، از آن طرف پيروى از وسوسه شيطان در اثر سوء اختيار انسانهاست.

پس در تبعيّت از شيطان مسئولند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 430

مراد از «سلطان» در آيه تسلّطى است كه نتيجه اش اجبار باشد، شيطان اين تسلّط را ندارد چنان كه خودش در قيامت به اهل جهنم خواهد گفت: وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ...

ابراهيم/ 22.

منظور از مستثنى تسلّط وسوسه اى و اغوايى است يعنى ما شيطان را امكان اغواء و وسوسه نداديم مگر براى آنكه معين كنيم كدام كس به آخرت ايمان ندارد و كدام كس در شك است «1» آنها كه در شك هستند از شيطان پيروى مى كنند از اين معلوم مى شود كه اعتقاد به آخرت، انسان را از اعمال بد و پيروى شيطان كنار مى كند، نه فقط ايمان به خدا و رسول صلّى اللَّه عليه و آله، «لنعلم» در آيه به معنى اظهار است. عملى شدن اين امتحان گروهى را در راه توحيد. تكامل مى دهد و گروهى را در راه شرك به حضيض ذلت مى برد.

وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَفِيظٌ.

اعمال صالحه و پيروى از شيطان را حفظ مى كند و بشر را روى آن پاداش يا كيفر مى دهد.

__________________________________________________

(1) طبرسى رحمه اللَّه فرموده: «انا لم نمكنه من اغوائهم و وسوستهم الا لنميز بين من يقبل منه و من يمنع».

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 431

[سوره سبإ (34): آيات 22 تا 30]

اشاره

قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ ما لَهُمْ فِيهِما مِنْ شِرْكٍ وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ (22)

وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قالُوا ما ذا قالَ رَبُّكُمْ قالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (23) قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (24) قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (25) قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبُّنا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ (26)

قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَكاءَ كَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (27) وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (28) وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (29) قُلْ لَكُمْ مِيعادُ يَوْمٍ لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ (30)

22- بگو بخوانيد كسانى را كه جز خدا گمان مى كنيد، آنها مالك ذره اى در آسمانها و زمين نيستند و در آن دو شراكتى ندارند و از آنها كسى مددكار خدا نيست.

23- در نزد خدا شفاعت فائده ندارد مگر براى كسى كه خدا براى او اذن بدهد. چون تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 432

خوف از قلوب شافعان برود گويند: خدايتان چه فرمود؟ گويند: حق را فرمود او والا و بزرگ است.

24- بگو چه كسى از آسمانها و زمين به شما روزى مى دهد؟ بگو: خدا، ما يار شما در هدايت يا در ضلالت آشكارى هستيم.

25- بگو از گناه ما مسئول نمى شويد، و ما از آنچه شما مى كنيد مسئول نخواهيم بود

26- بگو: پروردگار ما، ما را در يك جا جمع مى كند، سپس ميان ما به حق داورى مى كند اوست داور كامل و دانا.

27- بگو: به من نشان دهيد كسانى را

كه به صورت شريك به خدا لاحق كرده ايد، نه بلكه اوست خداى توانا و حكيم.

28- ما تو را نفرستاديم مگر باز دارنده از گناه كه مژده ده و انذار كننده اى، اما بيشتر مردم نمى دانند.

29- مى گويند: وعده قيامت كدام وقت است اگر راستگوييد؟

30- بگو: براى شما وعده روزى است كه از آن تأخير مى كنيد و جلو نمى افتد.

كلمه ها

زعمتم: زعم: قول باطل و دروغ. راغب گويد: آن حكايت قولى است كه در آن دروغ هست.

ذره: مورچه ريز. دانه غبار.

مثقال: سنگينى. و نيز سنگى كه با آن وزن مى كنند.

شرك: شرك (به فتح اول): شريك شدن و به كسر آن به معنى شريك و نصيب آيد، مراد از آن در آيه نصيب و بهره است.

فزع: فزع: (بر وزن فرس) خوف و ناراحتى كه از خوف ناشى است تفزيع: ترسانيدن. و از بين بردن ترس، معناى دوم در صورتى است كه با «عن» باشد: «فزّعه: اخافه، فزع عنه: كشف خوفه» تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 433

آن در آيه شريفه مضارع مجهول است فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ يعنى ترس از قلوبشان برداشته شد.

فتاح: فتح: گشودن. باز كردن، خواه حسّى باشد يا معنوى. فتّاح:

بسيار گشاينده، آن از اسماء حسنى است، مراد از آن فيصله دادن و حكومت ميان حق و باطل است.

كافة: كفّ: دست و باز داشتن. كافّ: باز دارنده. كافّه مؤنّث كافّ است و نيز مذكّر آيد، در اينصورت تاء آن براى مبالغه است مثل علامه و نسّابه. ايضا بمعنى جميع و همگى آيد.

ميعاد: مصدر ميمى است به معنى وعده، به معنى مواعده و وقت وعده نيز آيد.

وعد: راغب گويد: وعد در وعده خير و شرّ هر دو به كار مى رود ولى

وعيد فقط در وعده شرّ آيد، قرآن مجيد قول راغب را تأييد مى كند.

شرحها

از اوّل سوره تا آيه بيست و يك، دو مطلب بررسى شده است، يكى مسأله معاد، ديگرى دو نمونه از بندگان شكر گزار و ناسپاس لذا در اين آيات مسأله توحيد مطرح است.

تناسب اين آيات با آيات گذشته، آنست كه اين آيات نوعى استدلال است براى آن مطالبى كه گذشت.

در اين آيات بيان شده كه معبودهاى باطل دخالتى در آفرينش و تدبير جهان ندارند، شفاعتى كه مشركان درباره آنها مى گويند از نوع شفاعت مقبول تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 434

در پيشگاه خدا نيست.

رزق همه در دست خداست رسيدن بكارهاى همه خاصّ خداست. پيامبر بشير و نذير است، قيامت حتمى است، پس و پيش شدن ندارد.

22- قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ ما لَهُمْ فِيهِما مِنْ شِرْكٍ وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ در اين آيه بيان شده: معبودهاى باطل، از جمله اصنام اهل مكّه نه مالك ذرّه اى از آسمانها و زمين هستند و نه بهره اى و شركتى در آنها دارند و نه كسى از آنها كمك و مددكار خداست. على هذا آنها معبود نمى توانند باشند، زيرا هيچكاره هستند.

لا يَمْلِكُونَ ... تعليل صدر آيه است يعنى: بخوانيد معبودهاى باطل را كه مى پنداريد و اگر بخوانيد آنها به دادتان نمى رسند، زيرا به هيچ چيز در آسمانها و زمين مالك نيستند ... اين يك استدلال بسيار قوى در ردّ معبودهاى باطل است. آنچه مطلقا حقّى در كائنات ندارد چگونه مى تواند معبود باشد؟! ناگفته نماند در اين آيه ابتدا مالكيت معبودها، سپس شراكت آنها

و در مرتبه سوم همكارى آنها با خدا، نفى شده است.

23- وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ.

اين قسمت از آيه يك مطلب كلّى است و آن اينكه: شفاعت شافعان فقط در حق كسى مفيد است كه خداوند اجازه بدهد، نظير: وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى انبياء/ 28 پس شرط اذن راجع به مشفوع است نه به شافع، ولى در آيه: مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ بقره/ 255 راجع به شافع مى باشد «1».

__________________________________________________

(1)

قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ثلاثة يشفعون الى اللَّه فيشفعون/ الانبياء ثم العلماء ثم الشهداء» خصال صدوق حديث 169.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 435

مشركان عقيده داشتند كه بتها براى آنها شفاعت خواهند كرد، و مى گفتند:

هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ يونس/ 18، آنهم نه در آخرت، زيرا مشركان به معاد عقيده نداشتند بلكه مى خواستند آنها در كارهاى دنيا شفاعتشان كنند.

لازم بود در اين آيه، شفاعت بتها نفى شود ولى گويا بتها ارزش مطرح شدن نفى شفاعتشان را ندارند، لذا در رابطه با مشركان فرموده: شما از جمله شفاعت كنندگان نخواهيد بود، در نتيجه بتهاى شما نيز شفاعتگر نيستند. در باره شفاعت رجوع شود به بقره/ 48.

حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قالُوا ما ذا قالَ رَبُّكُمْ قالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ.

به نظر مى آيد ضمير «قلوبهم» راجع است به شافعان، اعمّ از ملائكه و انبياء و ائمّه و شهداء و غيرهم. و نيز معلوم مى شود كه آنها پيش از صدور إذن شفاعت قلوبشان در اضطراب خواهد بود، كه از جلال كبريايى چه امرى صادر خواهد گشت؟ ايضا معلوم مى شود: آنها از فرمان خدا نسبت به يكديگر بى خبر

خواهند بود و بعد از صدور فرمان از يكديگر خواهند پرسيد پروردگارتان چه دستورى داد؟

اين گفتگو در موقعى خواهد بود كه دستور شفاعت صادر شده و خوف از قلوبشان رفته باشد آن وقت در جواب يكديگر خواهند گفت: خدا حق را فرمود و مطابق حق دستور صادر نمود، شفاعت مطابق حق انجام خواهد گرفت. زيرا كه او والا مقام و بزرگ است. صاحب اين صفت جز به حق فرمان نمى دهد.

در تفسير آيه مطالب ديگرى نيز گفته اند، ولى به نظر نگارنده آنچه گفته شد قانع كننده تر است و اللَّه العالم، رجوع شود به مجمع البيان.

24- قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 436

اين آيه در تعقيب آيه: قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ است و دليل ديگرى در ردّ اصنام مشركين مى باشد. در جواب اين سؤال كه: كدام كس عوامل آسمانها و زمين را بهم پيوند داده و به شما روزى مى رساند! مشركان جوابى ندارند، و شايد آنها از جواب استنكاف داشته اند، لذا فرموده: «قل اللَّه».

جمله وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ ... تتمه بيان و تكميل آنست يعنى نمى شود شما و ما هر دو حق باشيم، لا بد يكى از ما حق و ديگرى باطل است، و چون رزق دهنده خداست على هذا ما بر حقّيم.

بعضى گفته اند: اين جمله از نهايت انصاف قرآن است، ولى اين چه انصافى است كه قرآن نسبت باطل بودن را و لو به طور احتمال به خودش بدهد؟! 25- قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ.

اين آيه در رابطه با آنست كه: تقصير هر كس

به پاى خويش نوشته مى شود در عين حال مقدّمه است براى آيه بعدى، عَمَّا أَجْرَمْنا اگر راجع به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله باشد به طور مشروط است يعنى: اگر گناه هم كردم ضررى به شما نخواهم داشت.

26- قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبُّنا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ راجع به حسابرسى خداست كه بعد از جمع كردن مردم در عرصات محشر به حساب آنها رسيدگى خواهد كرد، وصف فتّاح عليم تعليل صدر آيه است كه خدا بسيار دادگر و در عين حال به كار بندگان دانا و آگاه است و اگر حكومت به حق نكند بر خلاف فتّاح و عليم بودن است.

27- قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَكاءَ كَلَّا بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

استدلال ديگرى است بر نفى الوهيت بتها و استحقاق عبادتشان. «شركاء» تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 437

حال است از «الذين». «كلا» يعنى چنين نيست، آنها نمى توانند شريك خدا باشند. وصف عزيز و حكيم چنان كه الميزان فرموده: استدلال به شريك نداشتن است. اگر خدا واقعا شريك اخذ مى كرد، آن دليل عدم توانايى خدا بود، امّا او عزيز و تواناست، و اگر براى وزن شعر و بدون هدف، شريك اخذ مى كرد، آن دليل عدم حكمت خدا بود، امّا خدا حكيم است، چنين كارى نمى كند، كَلَّا بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ به عبارت ديگر: عزّت و حكمت خدا مانع از شريك داشتن است.

28- وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

اين آيه مى تواند دليل توحيد از راه نبوّت باشد يعنى: ما تو را براى هدايت مردم فرستاده ايم، اگر خداى ديگرى مى بود، او هم

پيامبر مى فرستاد، چنان كه أمير المؤمنين عليه السّلام به فرزندش حضرت مجتبى عليه السّلام: مى نويسد

«و اعلم يا بنيّ انّه لو كان لربّك شريك لاتتك رسله ...» «1»

على هذا رسالت تو دليل توحيد و يكتا بودن خداست. در اينصورت ارتباط وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ با صدر آيه كاملا روشن خواهد بود.

آيه شريفه را دو جور تفسير كرده اند يكى آنكه «كافّه» به معنى رادع و باز دارنده است يعنى: ما تو را باز دارنده از معاصى و بشير و نذير فرستاده ايم چنان كه الميزان اختيار كرده است، در اينصورت «كافة» حال است از مفعول «ارسلناك بَشِيراً وَ نَذِيراً بيان آن مى باشد.

طبرسى و زمخشرى كافّه را به معنى جميع گرفته و قيد «للناس» دانسته اند يعنى ما تو را نفرستاديم مگر بر عموم مردم، عبارت طبرسى چنين است: اى

__________________________________________________

(1) نهج البلاغه نامه 31.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 438

عامّه للناس» زيرا تقديم حال بر ذو الحال مجرور جايز نيست. راجع به عموم رسالت آن حضرت در سوره انعام ذيل آيه نوزده و مائده ذيل آيه سوّم بحث شده است.

29- وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

سؤال مشركان است از وقت قيامت اين آيه مربوط است به آيه: قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبُّنا ... «ان كنتم» خطاب است به آن حضرت و يارانش.

30- قُلْ لَكُمْ مِيعادُ يَوْمٍ لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ.

بارها در جواب مؤمنان و مشركان كه از وقت پرسيده اند، جواب آمده كه:

علم آن مخصوص خدا و در نزد خداست، فعل استفعال در هر دو فعل ظاهرا براى تأكيد است يعنى از آن روز نه تأخير مى كنيد و نه به جلو مى افتيد.

ابو مسلم مفسّر «يوم» را

روز وفات گفته است ولى اين صحيح نيست، زيرا كفّار هيچ وقت از روز مرگ سؤال نكرده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 439

[سوره سبإ (34): آيات 31 تا 39]

اشاره

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ (31) قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ (32) وَ قالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِي أَعْناقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (33) وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (34) وَ قالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (35)

قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (36) وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ (37) وَ الَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ (38) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (39)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 440

31- كفار گفتند: نه به اين قرآن ايمان مى آوريم و نه به آنچه پيش از اين بوده است اى كاش مى ديدى ظالمان را آن وقت كه در نزد خدايشان

بازداشت شده اند، بعضى به بعضى سخن مى گويند: تابعان به مستكبران مى گويند: اگر شما نبوديد ما اهل ايمان مى بوديم.

32- مستكبران به مستضعفان گويند: آيا ما شما را از هدايت باز داشتيم بعد از آمدن آن، بلكه شما خود گناهكاران بوديد.

33- مستضعفان به مستكبران گويند: نه بلكه حيله شما در شب و روز ما را مانع شد كه وادارمان مى كرديد به خدا كافر باشيم و براى او شريكان بگيريم. و چون عذاب را به بينند ندامت را پنهان دارند، زنجيرها را در گردن كفار قرار مى دهيم مجازات نمى شوند مگر با آنچه مى كردند.

34- در هيچ شهرى انذار كننده نفرستاديم مگر آنكه عياشان آن گفتند: ما به آنچه فرستاده شده ايد كافريم.

35- و گفتند: ما از حيث اموال و اولاد زيادتريم و ما در عذاب نخواهيم بود.

36- بگو: پروردگار من، روزى را به هر كه خواهد وسعت دهد و به هر كه خواهد تنگ مى گيرد، ليكن بسيارى از مردم نمى دانند.

37- اموال و اولاد شما چيزى نيست كه پيش ما مقربتان دارد، ليكن آنكه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده آنها را پاداش مضاعف هست در اثر عملشان و آنها در درجات والا ايمنند.

38- آنان كه به فكر عاجز كردن ما در از بين بردن آيات ما مى كوشند، در عذاب حاضر خواهند بود.

39- بگو: پروردگار من، روزى را به هر كسى خواهد وسعت دهد و به هر كسى خواهد تنگ مى گيرد آنچه انفاق مى كنيد خدا عوض مى دهد، او بهترين روزى دهندگان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 441

كلمه ها

استضعفوا: ضعف: ناتوانى. استضعاف آنست كه شخص ناتوان نباشد بلكه ناتوانى را بر او تحميل كنند، خواه از طريق فكر باشد، خواه از

طريق اجبار. «استضعفه: رآه ضعيفا».

استكبروا: استكبار آنست كه انسان بزرگ نباشد ولى خود را بزرگ ببيند (خود بزرگ بينى).

صددناكم: به نظر راغب صدّ و صدود گاهى به معنى اعراض آيد و گاهى به معنى منع، در آيه معناى دوّم مراد است.

انداد: ندّ: مثل و نظير. «الندّ: المثل و العدل» جمع آن انداد است.

اغلال: غلّ (بضمّ غين): طوقى كه بر گردن زنند «الغلّ: طوق يدخل فى العنق للذّل و الالم» جمع آن اغلال است.

مترفوها: ترفه (بر وزن غرفه): نعمت. ترف (بر وزن شرف): منعّم شدن. مترف (بفتح راء) ثروتمندى را گويند كه از تمتّع او جلوگيرى نمى شود (ثروتمند عيّاش).

زلفى: زلف: (بر وزن عقل و شرف) نزديك شدن و مقدّم گشتن.

«زلف زلفا و زلفا: تقدّم و تقرّب». زلفى: هم مصدر آمده به معنى نزديكى و هم اسم مصدر به معنى منزلت و مقام. الف آن براى تأنيث است.

ضعف: (بكسر ضاد) مثل. «ضعف الشي ء: مثله فى المقدار» و نيز به دو برابر و بيشتر گفته مى شود. در آيه به معنى مضاعف است.

غرفات: غرفه: درجه بلند، در اصل بنائى را گويند كه بالاى بنائى باشد تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 442

(مجمع البيان) جمع آن غرفات است.

يقدر: قدر در آيه به معنى تنگ گرفتن است «قدر اللَّه عليه الرزق:

ضيّقه».

يخلفه: اخلاف: جانشين قرار دادن. منظور از آن در آيه عوض دادن است.

شرحها

در تعقيب اعتراضهاى مشركان و جواب آنها در اين آيات مخاصمه پيشوايان ستمگر با پيروان آنها در آخرت و نيز مطالبى درباره مستكبران مطرح شده است.

ناگفته نماند در سوره حمد گذشت كه قرآن كريم مردم را از يك نظر به سه گروه تقسيم مى كند، اوّل گروه أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ كه

انبياء و پيروان آنها هستند، آنان راه حق را يافته و در آن زندگى كرده و مى كنند، دوّم گروه الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ كه غضب خدا بر آنها حتمى شده است و آنها پيشوايان مشرك و ستمگر هستند، سوّم گروه «ضالّين كه عقل خدا دادى را به كنارى زده و پيوسته در اطاعت پيشوايان خويش مى باشند و بى چون و چرا فرمان آنها را اجرا مى كنند.

مانند حكومتهاى اسلامى كه گوش به فرمان آمريكا و ساير ابر قدرتها هستند، و مانند لشكريان اين حكومتها كه كور كورانه از آنها اطاعت كرده و با حق و مردان حق به ستيز برخاسته اند و نظير ميليونها افراد ديگر، اينها «ضال» و گمراه هستند زيرا هدف مشخص ندارند بلكه هر چه پيشوايان فرمان دهند همان را اجرا مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 443

اين گمراهان مانند پيشوايان خود در عذاب خواهند بود و در آتش با هم مخاصمه خواهند كرد و مخاصمه آنها در آيات زير نقل شده و نيز در سوره هاى ابراهيم، غافر، اعراف و ص آمده است چنان كه در تفسير سوره حمد گذشت.

31- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ.

مراد از الَّذِينَ كَفَرُوا مشركانند اعمّ از پيشوايان و پيروان آنها، و از بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ كتابهاى آسمانى گذشته است مانند تورات و انجيل كه مشركان به هيچ يك عقيده نداشتند، در قرآن مجيد از تورات و انجيل مكرّرا با بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ تعبير آمده است، به نظر مى آيد: اين سخن را در موقعى گفته اند كه رسول خدا و مؤمنان مى گفتند: اين سخنان در كتاب موسى و عيسى نيز بوده است. لفظ «قال» در

اين آيات براى محقّق الوقوع بودن است 31- وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ.

يعنى: اى كاش به بينى كه در سزاى اين عدم ايمان چه بلائى به سرشان خواهد آمد، آن گاه كه در پيشگاه عدالت خدا بازداشت شدند، پيروان گمراه و مستضعف به پيشوايان خواهند گفت: اگر شما گمراه نمى كرديد ما اهل ايمان بوديم. نظرشان آن است كه شما مرا مجبور كرديد.

32- قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى ....

جواب مستكبران است كه خواهند گفت: آيا ما شما را به اجبار از راه حق مانع شديم؟ نه بلكه شما خود گناهكار بوديد كه در اثر آن از ما اطاعت كرديد (اطاعت گناهكار از گناهكار). تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 444

33- وَ قالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً.

مستضعفان در جواب خواهند گفت: مكر شما در شب و روز ما را از راه حق مانع شد كه مرتّب ما را امر به كفر و شرك مى كرديد يعنى «مكركم فى الليل و النهار صددنا عن الهدى»، بالاخره خواهند ديد كه مخاصمه و محكوم كردن يكديگر فائده اى ندارد، لذا دم فرو بسته و به عذاب تن در خواهند داد.

وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِي أَعْناقِ الَّذِينَ كَفَرُوا.

گويى مراد از «اسرّوا» ترك گفتگو است، گويند: پنهان كردن براى خوف از رسوايى است.

در تفسير قمى از معصوم عليه السّلام نقل شده: علت پنهان داشتن آنست كه

«يكرهون شماتة الاعداء»

(الميزان) فاعل «اسرّوا» ظاهرا مستضعفان مى باشند.

هَلْ

يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين جمله نشان مى دهد كه عذاب و زنجيرها همان اعمال ناشايست و كفر و شرك آنهاست كه به آن صورت در آمده اند (نعوذ باللّه من النار) آيه از شواهد تجسّم عمل مى باشد.

34- وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ.

از آيه مطلب دوّم كه بررسى احوال مستكبران است شروع مى شود «مترفين» همان مستكبرانند كه با تكيه به اموال و اولاد (ثروت و قدرت) جامعه بشرى را به فساد كشانده و در مقابل پيامبران مى ايستادند. اين آيه مى گويد: در هيچ شهرى پيامبرى نيامد مگر آنكه «قدرتمندان لاابالى» آنها تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 445

را تكذيب كردند.

علت اين تكذيب آن بود كه پيامبران مردم را به توحيد و عدالت و نظم و مراعات حقوق يكديگر و عدم فحشاء دعوت مى كردند، اينكارها باب دندان و موافق ميل مترفين نبود لذا با پيامبران به مبارزه بر مى خاستند. عجب است كه قرآن مجيد، اين مطلب را به صورت قاعده كلّى بيان مى كند «تنعم زدگى» چه بلاى بزرگى است.

35- وَ قالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ.

فاعل «قالوا» مترفين است. اموال و اولاد يعنى ثروت و قدرت در صورت نبودن ايمان باعث مترف شدن انسان است إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى علق/ 6 و 7.

جمله وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ شايد زبانحال و سخن ضمير آنها باشد، يعنى آنها در اثر غرق در شهوات و قدرت دنيا بودن، فكرى درباره عذاب آخرت ندارند نظير: يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ همزه/ 3.

و شايد آنها با ديدن ثروت و قدرت در وجود خويش به نوعى كرامت ذاتى معتقد بوده و

فكر كرده اند كه اگر قيامت هم باشد آنها در عذاب نخواهند بود نظير وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً كهف/ 36.

36- قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

اين در جواب آنهاست كه درباره اموال و اولاد ادّعاى استقلال مى كردند جواب آنست كه: قبض و بسط روزى در دست خداست، شما از افاضه خدا استفاده مى كنيد، شما مالك ذرّه اى از آسمانها و زمين نيستيد، اين ادعا در اثر جهل تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 446

شماست. درباره قبض و بسط به ذيل آيه إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فجر/ 16 رجوع شود.

37- وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً.

جواب دوّم است از سخن آنها كه گفتند: نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً و آن اينكه ايمان و عمل شما را پيش خدا مقرّب مى كند نه اموال و اولاد، «زلفى» در جاى مفعول مطلق و تقدير آن «تقربكم قربة» مى باشد، «الا» استثناء منقطع است يعنى: «لكن من آمن و عمل صالحا فأولئك لهم جزاء الضعف»، مفعول مطلق «زلفى» ظاهرا براى افاده كمال است يعنى تقريبى كه نجات دهنده باشد.

فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ.

شايد جزاء مضاعف براى مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها انعام/ 160 باشد در تفسير برهان نقل شده: مردى در نزد امام صادق عليه السّلام درباره ثروتمندان خرده گرفت، امام فرمود: ساكت باش آدم توانگر اگر به ارحام خويش نيكوكار باشد و به برادرانش احسان كند، خدا به او دو برابر پاداش مى دهد چون خدا

مى فرمايد: وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ ... وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ.

در الميزان از امالى شيخ از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«حتّى اذا كان يوم القيامة حسب لهم ثمّ اعطاهم بكلّ واحدة عشر امثالها الى سبعمائة ضعف ...».

38- وَ الَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ.

نقطه مقابل آيه قبلى است «معاجزين» يعنى كسانى كه گمان مى كنند كه مى توانند جلو اراده خدا را بگيرند و او را عاجز نمايند، تقدير آن «مقدرين تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 447

انفسهم معاجزين» مى باشد.

39- قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ.

صدر اين آيه در آيه 36 گذشت، تكرار آن در اينجا براى ذيل آنست يعنى: حالا كه قبض و بسط روزى در دست خداست، انفاق و احسان، آن را كم نمى كند بلكه خدا جانشين و عوض مى دهد. او بهترين روزى دهندگان است زيرا كه بلا عوض، روزى مى دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 448

[سوره سبإ (34): آيات 40 تا 54]

اشاره

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ (40) قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ (41) فَالْيَوْمَ لا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا وَ نَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ (42) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُكُمْ وَ قالُوا ما هذا إِلاَّ إِفْكٌ مُفْتَرىً وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (43) وَ ما آتَيْناهُمْ مِنْ كُتُبٍ يَدْرُسُونَها وَ ما أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ

قَبْلَكَ مِنْ نَذِيرٍ (44)

وَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ (45) قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ (46) قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (47) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (48) قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما يُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما يُعِيدُ (49)

قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّما أَضِلُّ عَلى نَفْسِي وَ إِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِما يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ (50) وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ (51) وَ قالُوا آمَنَّا بِهِ وَ أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ (52) وَ قَدْ كَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ (53) وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ كَما فُعِلَ بِأَشْياعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا فِي شَكٍّ مُرِيبٍ (54)

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 449

40- ياد آر روزى كه همه آنها را جمع كرده سپس به ملائكه مى گويد: آيا اينان شما را عبادت مى كردند؟

41- گويند: منزهى تو، فقط تو ولى مايى نه آنها، بلكه جن را عبادت مى كردند و بيشترشان به آنها مؤمن بودند.

42- امروز بعضى از شما به بعضى نفع و ضررى ندارند و به ظالمان مى گوئيم: بچشيد عذاب آتش را كه آن را (در دنيا) تكذيب مى كرديد.

43- و چون آيات روشن ما بر آنها تلاوت شود گويند: اين نيست مگر مردى كه مى خواهد شما را از آنچه پدرانتان عبادت مى كردند باز دارد، گفتند اين قرآن نيست

مگر دروغى ساخته شده، كافران درباره حق گفتند: اين نيست مگر جادويى آشكار.

44- ما به آنها كتابهايى نداده ايم كه بخوانند و پيش از تو به سوى آنها انذار كننده اى تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 450

نفرستاده ايم.

45- كفارى كه پيش از آنها بودند، پيامبران را تكذيب كردند، اهل مكه به يك دهم قدرت آنها نمى رسند پيامبران مرا تكذيب كردند، عذاب من چگونه بود؟

46- بگو: شما را به يك موعظه سفارش مى كنم اينكه براى خدا دو تا دو تا يكى يكى بيايستيد و سپس فكر كنيد. رفيق شما جنون ندارد بلكه او فقط انذار كننده اى است ...

47- بگو: آنچه پاداش از شما خواستم، براى شماست، پاداش من نيست مگر بر عهده خدا، و او بر هر چيز گواه است.

48- بگو: قرآن را خداى من القاء مى كند، او داناى نهانهاست.

49- بگو: حق آمد، باطل چيزى را شروع نمى كند و قدرت اعاده باطلى را ندارد.

50- بگو: اگر گمراه شوم از جانب خودم است و اگر هدايت شدم به سبب وحيى است كه خدايم مى كند، او شنوا و نزديك است.

51- اى كاش ببينى: وقتى كه به اضطراب مرگ افتادند، فوتى نيست و از مكانى نزديك گرفته مى شوند.

52- آن گاه گويند: به قرآن ايمان آورديم ولى چطور آن را از مكان دور اخذ خواهند كرد؟

53- حال آنكه قبلا به آن كافر شده و معاد را از مكان دور تكذيب مى كردند.

54- ميان آنها و مشتهيات مانع بوجود آمد، چنان كه به نظائر آنها نيز قبلا چنان شده بود، كه آنها در شك بزرگى بودند.

كلمه ها

افك: دروغ بزرگ. در جوامع الجامع فرموده: «الافك: ابلغ الكذب» آن اصل به معنى برگرداندن چيزى از حقيقت آنست.

معشار:

يك دهم (10/ 1) در اقرب الموارد گويد: به قولى معشار به معنى يك هزارم است. آن فقط يك بار در قرآن آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 451

نكير: انكار كردن.

مثنى: دو تا دو تا. فرادى: يك تا يك تا.

جنة: (به كسر- ج) ديوانگى.

يقذف: قذف: انداختن. گذاشتن. آن در آيه ظاهرا به معنى نازل كردن است.

فزعوا: مضطرب شدند. فزع اضطراب ناشى از خوف است.

تناوش: نوش و تناوش به معنى اخذ و گرفتن است. «ناش الشي ء نوشا:

تناوله» اين لفظ فقط يك بار در قرآن آمده است.

اشياعهم: شيعه: پيرو و پيروان. آن در مفرد و تثنيه و جمع به كار مى رود جمع آن اشياع آيد، مراد از آن در آيه امثال و نظائر است، زيرا كه اينگونه اشخاص از كارهاى يكديگر تبعيت و پيروى مى كنند.

شرحها

در تعقيب مسائل مشركان در اين آيات روشن شده كه اوّلا: در روز قيامت به ملائكه گفته مى شود: آيا اين مشركان شما را بندگى مى كردند؟

ملائكه حاشا مى كنند و آن گاه معبودهاى باطل به حال مشركان نفعى نمى رسانند.

ثانيا: مشركان بعد از شنيدن آيات قرآن، آنها را به دروغ و جادو نسبت مى دادند، در جواب فرموده: اين نسبت بدون دليل است، گذشتگان آنها نيز چنين حرفها گفتند ولى كارى از پيش نبردند و گرفتار شدند.

ثالثا: فرموده: دو تا دو تا، تنها تنها درباره قرآن و پيامبر فكر كنيد، او ديوانه نيست بلكه شما را از عذابى زودرس مى ترساند. و خدا حق را به او تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 452

القاء مى كند نه اينكه در اثر ديوانگى باشد.

رابعا: بزودى عذاب خدا خواهد رسيد، آن وقت خواهند گفت: «آمنا» ولى ديگر وقت گذشته است، در

آن روز مانند پيشينيان، عذاب آنها را خواهد گرفت.

خامسا: تأسّف از اين بشر كه با اينهمه راه هاى صحيح و آشكار توحيد به سوى شرك و كفر مى رود، راه انبياء را ناديده مى گيرد: رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ.

40- وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ.

اين آيه و دو آيه بعدى در اين رابطه است كه معبودهاى باطل اعمّ از ملائكه و جنّ، روز قيامت به مشركان فائده اى نخواهند داشت، ضمنا ملائكه به اين امر راضى نبوده اند، مسئوليّتى پيش خدا ندارند به عكس جنّ كه از معبود بودن خوشنود بوده اند.

خطاب به ملائكه يكى از آن جهت است كه ملائكه لياقت خطاب را دارند ديگرى براى نااميد كردن مشركان از شفاعت آنهاست، لفظ «جميعا» ظاهرا شامل مشركان و معبودها هر دو است ولى «هؤلاء» راجع به مشركان مى باشد.

41- قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ.

در اينجا ملائكه اوّل خدا را از شريك داشتن تنزيه كرده، سپس با كلمه أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ روشن كرده اند كه از عبادت آنها بيزار بوده اند زيرا اگر از عبادت آنها خوشنود بودند اين سبب ولايت ميان آنها مى شد امّا اينكه مى گويند: فقط تو ولىّ مايى نه آنها، يعنى از عبادت آنها ناراضى بوده ايم. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 453

در تفسير صافى فرموده: «كانهم بينوا بذلك برائتهم عن الرضا بعبادتهم» در الميزان فرموده: منظور نفى اصل عبادت نيست، چون مشركان به ملائكه عبادت كرده اند بلكه منظور نفى رضايت است.

بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ ... تصريح است به اينكه مشركان به جنّ عبادت كرده اند، شايد به ملائكه عبادت كرده اند تا به

آنها خير رسانند و به جنّ و ارواح شريره عبادت كرده اند تا از شرّ آنها در امان باشند.

ناگفته نماند لفظ جنّ و جانّ و جنّة مجموعا سى و سه بار در قرآن مجيد به كار رفته است، به نظر مى آيد: وجود جنّ و ملائكه از اوّل توسط پيامبران ميان مردم منتشر شده به وجود آنها عقيده پيدا كرده اند و نيز به واسطه انبيا دانسته اند كه ملائكه پيوسته در راه خير و صلاح مردم هستند ولى بسيارى از جنّ كه گناهكاراند در اضلال مردم مى باشند.

اين سخنان در عوام الناس اثر گذاشته و در نتيجه بعضى از جنّ را براى محفوظ بودن از شرّ آنها عبادت كرده اند مسئله يزدان و اهرمن كه دوّمى در ايران قديم مبدء شرور شناخته شده، از همين جريان است و اللَّه اعلم.

در جمله أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ به نظر مى آيد: مراد از ايمان آنست كه عقيده داشتند كه جنّ مى تواند نسبت به آنها جلب منفعت و دفع ضرر بنمايد لذا به آنها عبادت مى كردند.

42- فَالْيَوْمَ لا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا وَ نَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ.

تفريعى است بر تبرّى و بيزارى ملائكه از مشركان، يعنى معبودهاى باطل و مشركان مطلقا نفع و ضررى به هم ندارند، در نتيجه ظالمان اهل آتش خواهند بود. تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 454

43- وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا: بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُكُمْ.

از اين آيه مطلب دوّم شروع مى شود و آن اينكه مشركان در مقابل قرآن مى ايستند ولى دليلى بر آن ندارند.

اوّل: آنكه در مقابله با قرآن به حسّ عاطفه چسبيده

و به مردم گفتند:

اين مرد مى خواهد شما را از راه پدرانتان باز دارد، لفظ «بيّنات» حاكى است كه آيات ما روشن هستند، با اندك تأمّلى مى دانستند كه اين سخنان واقعيّت دارند ولى به آنها توجه نكردند.

دوّم: آنكه براى منحرف كردن افكار گفتند: قرآن، از جانب او است و از طرف خدا نيامده است وَ قالُوا ما هذا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَرىً يعنى دروغ بزرگى است كه به خدا بسته شده است.

سوّم آنكه گفتند: آن جادو است.

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ.

اين است موضعگيرى مستكبران در مقابل كلمات حقّ.

44- وَ ما آتَيْناهُمْ مِنْ كُتُبٍ يَدْرُسُونَها وَ ما أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِنْ نَذِيرٍ.

جمله حاليّه است يعنى: به كلام حق نام سحر دادند با آنكه به آنها كتابى نداده بوديم و پيامبرى پيش از تو نفرستاده بوديم تا روشن كند كه اين سخنان جادو و سحر است.

45- وَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ.

تسليتى است براى آن حضرت كه از فشار و تكذيب مشركان ناراحت نباشد مشركان مكّه يك دهم قدرت گذشتگان را ندارند كه آيات ما را تكذيب تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 455

كرده و تار و مار شدند. فاعل «بلغوا» مشركان مكّه و فاعل «كذّبوا» مشركان گذشته اند. «نكير» يعنى انكار من و آن عبارت اخراى عذاب خداست.

46- قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا.

اين آيه و چهار آيه بعدى در رابطه با توجّه دادن به حقّانيت آن حضرت است، اينكه مى گويد دو تا دو تا يكتا يكتا بيايستيد و فكر كنيد، براى آنست كه اجتماع و غوغاء

مانع از فكر صحيح است و اغلب با احساسات و هياهوست لذا حق را باطل نشان مى دهد ولى اگر انسان در تنهايى و به طور آرام فكر كند به زودى به حق مى رسد.

«بواحدة» تقديرش «بوصية، بموعظة واحدة» است أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ يعنى قيام كنيد و شروع به كار كنيد، به عبارت ديگر تصميم بگيريد و آن گاه درباره من و دعوت من فكر كنيد.

ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ.

جمله مستأنفه و «ما» نافيه است، مراد از صاحب، رسول خداست لفظ صاحب حاكى است كه شما چهل سال با او مصاحبت كرده ايد و از علائم جنون چيزى در او نديده ايد، منظور از «بين يدى» آينده نزديك و از عذاب شديد ظاهرا عذاب دنيا و يا عذاب آخرت مى باشد.

به احتمال بعضى «ما» استفهاميّة و تتمّه تَتَفَكَّرُوا است يعنى فكر كنيد، رفيق شما چه جنونى دارد؟

47- قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ.

اين آيه در رابطه با آنست كه: آن حضرت را متّهم نكنند كه به خيال جاه و مال دعوت خود را شروع كرده است و نيز معلوم مى شود كه قبلا چيزى در تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 456

عوض رسالت خواسته است ولى آنهم بالاخره به نفع خود آنهاست.

در آيه ديگرى آمده: قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا فرقان/ 57 و نيز: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى شورى/ 23، دوستى اهل بيت و راه گرفتن به سوى خدا هر دو به نفع مردم است نه به نفع

آن حضرت. از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده: اين براى آنست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از قوم خويش خواست كه اقاربش را دوست دارند و اذيت نكنند «1».

آن گاه در بيان پاداش آن حضرت فرموده: إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ ... خدا بر هر چيز، از جمله به زحمات من شاهد است.

48- قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَّامُ الْغُيُوبِ.

منظور از حق، قرآن است يعنى بگو: قرآن را من از خود نساخته ام بلكه آن را خدا به من القا مى كند آيه در رابطه با وَ قالُوا ما هذا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَرىً است علام الغيوب تقديرش «هو علام الغيوب» است. اين ظاهرا در رابطه با آنست كه: خدا قرآن را به مصلحت وحى ميكند زيرا همه غيبها از جمله مصلحت انسانها را مى داند و مصلحت از او غائب نيست.

49- قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما يُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما يُعِيدُ.

اين براى مأيوس كردن اهل شرك است كه ديگر كارى در پيشبرد شرك نتوانند كرد. باطل نمى تواند چيز تازه اى را در مقابل حق شروع كند و نيز نمى تواند از كارهاى گذشته چيزى را دوباره اعاده نمايد نحو

__________________________________________________

(1)

«عن ابى جعفر عليه السلام فى قوله ما سئلتكم من اجر فهو لكم و ذلك ان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله سئل قومه ان يوادوا اقاربه و لا يؤذونهم و اما قوله فهو لكم يقول ثوابه لكم».

تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 457

جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً.

50- قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّما أَضِلُّ عَلى نَفْسِي وَ إِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِما يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ.

آيه در تكميل إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِّ است يعنى اين

امكان هست كه من از جانب خود گمراه شوم ولى از جانب خدا فقط هدايت مى شوم، خدا گمراه كننده نيست، و چون اين سخنان را خدا وحى مى كند پس حق و هدايت است و اللَّه العالم سَمِيعٌ قَرِيبٌ تقويت جانب هدايت است كه خدا خواسته هاى و جدان را مى شنود و به انسانها نزديك است، پس هدايتم مى كند.

51- وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ.

اين آيه و سه آيه بعدى در رابطه با آمدن عذاب و مرگ و از دست رفتن فرصت است رواياتى كه درباره ظهور حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه و على آبائه وارد شده، ظاهرا از باب تطبيق است، در الميزان فرموده: روايات از طريق شيعه و اهل سنت مستفيض است در اينكه مراد از آيات چهار گانه به زمين رفتن جيش سفيانى است و آن از علائم ظهور حضرت مهدى عليه السّلام است.

يعنى به فزع و اضطراب مرگ مى افتند ولى فوت و فرار نيست، اخذ از مكان قريب، قبض روح است كه از خود انسان شروع مى شود گويى مكان قريب كنايه از خود انسان است فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ واقعه/ 85.

در مجمع البيان نقل شده: ابو حمزه ثمالى گويد: از حضرت سجّاد عليه السّلام و حسن بن حسين عليه السّلام (حسن مثنّى) شنيدم مى گفتند: مأخوذ شونده لشكريان بيداء (جيش سفيانى) است كه از زير پاى خويش گرفتار مى شوند (بزمين فرو مى روند). تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 458

در صافى از حضرت باقر صلوات عليه نقل شده:

«لكأنّى انظر الى القائم و قد اسند ظهره الى

الحجر ... فاذا جاء الى البيداء يخرج اليه الجيش السفيانى فيأمر اللَّه الارض فتأخذ باقدامهم و هو قول اللَّه عزّ و جلّ و لو ترى اذ فزعوا فلا فوت و اخذوا من مكان قريب»

نظير اين روايت در الميزان از درّ منثور از ابو هريره نقل شده است.

52- وَ قالُوا آمَنَّا بِهِ وَ أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ.

يعنى در آن موقع كه مرگشان رسيد گويند «آمنّا» ولى ديگر از قرآن خيلى فاصله گرفته اند، نمى توانند به آن دست يابند، مكان بعيد ظاهرا كنايه است از اينكه قرآن را در دنيا گذاشته وارد برزخ شده اند، فاصله مكانى بسيار است، اين آيه نظير حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ مؤمنون/ 100، است.

53- وَ قَدْ كَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ.

حال است از «لهم» در آيه سابق، يعنى چطور آن را از مكان دور اخذ مى كنند، حال آنكه قبلا در دنيا به آن كافر شده بودند و آخرت را از مكان دور نفى مى كردند.

منظور از «غيب» ظاهرا آخرت و از مكان بعيد دنياست و قذف به معنى انكار و نسبت دادن به اوهام است يعنى وقتى كه در دنيا بودند كه نسبت به آخرت مكان دورى است، آخرت را انكار مى كردند.

على هذا مراد از مَكانٍ بَعِيدٍ در اين آيه دنيا و در آيه قبل، آخرت است.

54- وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ.

ممكن است حال بعد از حال باشد، يعنى چطور قرآن را اخذ مى كنند تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص: 459

حال آنكه ميان آنها و لذائذ دنيا فاصله افتاده است و شايد جمله مستأنفه باشد.

كَما فُعِلَ بِأَشْياعِهِمْ مِنْ

قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا فِي شَكٍّ مُرِيبٍ.

يعنى نظير اين حيلوله ميان نظائر آنها از اقوام گذشته نيز واقع شده زيرا كه در امر معاد در شكّ شديدى بودند، طبرسى فرموده «شك مريب» مانند «عجب عجيب» است، لذا «مريب» تأكيد شكّ است.

روز جمعه بيست پنجم رجب هزار چهارصد و چهار هجرى قمرى روز شهادت حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه تفسير سوره سبأ به انجام رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

[جلد نهم]

اشاره

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

سوره فاطر

اشاره

در مكه نازل شده و چهل پنج آيه است

نظرى به كليات سوره

1- فاطر چهل سوّمين سوره است كه بعد از سوره فرقان در مكّه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره سى و پنجم است. به نظر مى آيد حدود سالهاى هشتم و نهم بعثت نازل شده باشد «1».

2- عدد آيات آن به عقيده قارئان شام و مدنى اوّل، چهل و شش و به عقيده ديگران از جمله قارئان كوفه، چهل پنج است، و چون عاصم بن ابى النجود از جمله كوفيان است و قرائت او به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منسوب است لذا عدد چهل پنج را انتخاب كرده ايم. در تفسير خازن گويد: اين سوره داراى نهصد و هفتاد كلمه سه هزار و صد و سى حرف است.

3- نام اين سوره را فاطر و سورة الملائكة گفته اند، به علّت آنكه لفظ فاطر و نيز سعه قدرت ملائكه در اوّل آن ذكر شده است، در هر حال تسمية الكلّ باسم الجزء است، ولى در روايات سورة الملائكة آمده است.

__________________________________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 4

طبرسى رحمه اللَّه نيز آن را سورة الملائكه گفته است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مكّى است و در زمينه توحيد و نبوت و معاد و نظام جهان سخن ميگويد، در مجمع البيان از حسن مفسّر نقل شده كه آيات إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ/ 29 ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ ...

/ 32 در مدينه نازل شده است، ظاهرا اين قول يك نوع استحسان است و گرنه اين گفته بر خلاف سياق آيات مى باشد.

5- ميشود گفت همه سوره به يك بار نازل شده است مگر در قول

حسن مفسّر كه گذشت.

غرض سوره

6- محور مطالب سوره مباركه سه چيز است اوّل: اينكه آفريننده و اداره كننده دنيا خداست، جز او كسى در آفرينش و تدبير استقلال ندارد، (توحيد) اين مطالب حدود نصف بلكه بيشتر از نصف سوره را گرفته است.

دوّم: نبوّت كه رسولان واسطه تبليغ ميان خدا و خلق هستند، سوّم: مسئله ضرورى: معاد كه آخرين سير انسانها مى باشد.

ناگفته نماند: كارهايى كه از انسان سر مى زند، بسته به شناختى است كه از اين جهان دارد، انسان مادّى كه جهان را بى هدف و نقشه مى پندارد، دستش در ظلم و جور و طغيان باز است، زيرا مسئوليتى براى خود احساس نمى كند ولى انسان موحّد كه به وجود خداى متعال عقيده دارد و او را پيوسته حاضر و ناظر ميداند كه در آخرت در مقابل هر ذرّه از عمل خويش مأجور يا معاقب است، آدم مفيد و مؤثر و دلبخواه خواهد بود. قرآن به عقيده معاد در اصلاح تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 5

آدمى بسيار تكيه دارد، طغيانها، انكارها، تباهى ها را در اثر عدم اعتقاد به معاد ميداند. امروزه اينهمه ظلم و طغيان و استعمار و آدم كشى و استضعافگرى كه در جهان وجود دارد تماما نمونه هاى بارزى از عدم اعتقاد به توحيد، خاصّه به معاد است، از اينجا خواهيم دانست كه قرآن درباره توحيد و معاد چرا اين همه پافشارى مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 6

[سوره فاطر (35): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (1) ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ

فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (2) يا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ (3) وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (4)

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (5) إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِيرِ (6) الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (7) أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَصْنَعُونَ (8)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 7

بنام خداى رحمان رحيم

1- سپاس خدا را، كه آفريننده آسمانها و زمين و به وجود آورنده ملائكه است كه داراى بالهاى دو تا دو تا، سه تا سه تا، و چهار تا چهار تا هستند در خلقت آنچه بخواهد زياد مى كند كه خدا بر هر چيز تواناست.

2- خدا آنچه از رحمت براى مردم بگشايد، مانع شونده ندارد و آنچه مانع شود، رها كننده اى جز او نخواهد داشت، او توانا و حكيم است.

3- اى مردم ياد آوريد نعمت خدا را، آيا خالقى جز خدا هست كه از آسمان و زمين به شما روزى مى دهد؟ جز او معبودى نيست پس به كجا بر مى گرديد؟!!

4- پيامبر: اگر تو را تكذيب مى كنند (باكى نيست) كه پيامبرانى پيش از تو نيز تكذيب شده اند، كارها به خدا بر مى گردد.

5- اى مردم: وعده خدا حق

است زندگى دنيا فريبتان ندهد، فريبكار شما را به خدا جرى نكند.

6- شيطان دشمن شماست، او را دشمن بدانيد، جز اين نيست كه او حزب خودش را مى خواند تا اهل آتش باشند.

7- كسانى كه كفر آورده اند، آنها راست عذابى سخت و كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، آمرزش و پاداش بزرگ مال آنهاست.

8- آيا آنكه عمل بدش براى او مزين شده و آن را خوب ديده (مانند كسى است كه چنين نيست؟) خدا هر كه را بخواهد گمراه مى كند و هر كه را بخواهد به سوى خود هدايت مى نمايد، وجود تو به علت اندوه بر آنان تلف نشود، خدا به آنچه مى كنند داناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 8

كلمه ها

فاطر: فطر: شكافتن و شكاف. «الفطر: الشقّ» راغب شكافتن از طرف طول گفته است فاطِرِ السَّماواتِ از اسماء حسنى است كه خداوند كائنات را به وسيله شكافتن آفريده است نظير: إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى.

ملائكه: موجودات با شعور غير مادّى كه خداوند آفريده و پيوسته در فرمان خدايند: عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ طبرسى فرموده: اكثر علماء عقيده دارند كه ملك (بر وزن شرف) از الوك مشتقّ است كه به معنى رسالت مى باشد.

اجنحة: جناح (بفتح- ج): بال، دو طرف شى ء را نيز جناح گويند مانند دو جناح كشتى و لشكر، در اينصورت به معنى جانب و طرف است. و نيز به معنى ميل آيد گويند: «جنحت السفينة» يعنى كشتى به يك طرف ميل كرد. جمع جناح اجنحه است.

مثنى: دو تا دو تا. «ثلاث» سه تا سه تا. «رباع» چهار تا چهار تا.

ممسك: نگاه دارنده، مانع شونده. «مسك- امساك»: گرفتن

و نگاه داشتن.

مرسل: رها كننده. ارسال: فرستادن.

انى: ظرف زمان و مكان است به معنى استفهام نيز به كار رود، معناى فارسى آن (كى، كجا، چطور) است (اين، متى، كيف).

غرور: بفتح اوّل: فريب دهنده، آن صفت مشبهه است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 9

سعير: آتش افروخته. «سعر النار و الحرب: اوقدهما و اشعلهما».

حسرات: حسرت: اندوه و غم. در مجمع البيان فرموده: «الحسرة: شدّة الحزن على ما فات» جمع آن حسرات است، آن در آيه مفعول له «تذهب» مى باشد.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه خداوند آسمانها و زمين را آفريده و ملائكه را واسطه فيض و تمشيت امور جهان قرار داده است. ملائكه داراى ابعادى از قدرت و توانايى هستند، بعضى دو جور كار توانند، بعضى سه جور، بعضى چهار جور بعضى بيشتر. (و اللَّه اعلم) آن گاه بيان شده كه هيچ كسى در جهان جلو قدرت و مشيت خدا را نتواند گرفت، جز خدا روزى دهنده اى نيست، وعده خدا و قيامت حتمى است، بندگان نبايد فريب شيطان را بخورند، آن روز كافران در عذاب و مؤمنان در بهشت خواهند بود، اى پيامبر خودت را براى كافران غصّه مرگ مكن.

1- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.

تفسير بسم اللَّه ... در سوره حمد مشروحا آمده است. سوره هاى حمد، انعام، كهف، سبأ و فاطر، همه با الْحَمْدُ لِلَّهِ آغاز شده اند، اين نيست مگر براى آنكه فرستادن سوره و بيان حقائق و هدايت بندگان از نعمتهاى بسيار بزرگ خداوند است و شكر نعمت بر بندگان واجب مى باشد. خلقت آسمانها و زمين از جمله آنهاست. سماوات شامل هر آنچه در بالا و ارض شامل هر آنچه

در زير پاست. در سوره حمد درباره «الحمد للَّه» سخن گفته شد.

جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 10

اين جمله تعليل ديگر «الحمد للَّه» است، منظور از «رسلا» فقط وحى آوردن براى پيامبران نيست، بلكه فرستاده شدن در هر كار و هر مأموريت است نظير إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا انعام/ 61 كه براى قبض روح بندگان فرستاده ميشوند، إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ يونس/ 21 كه براى نوشتن اعمال مأموريت دارند و همچنين. كه در نكته ها خواهد آمد.

لفظ «الملائكة» كه جمع محلّى بالف و لام است روشن ميكند كه همه ملائكه رسل و واسطه در اداره امور جهان هستند. أُولِي أَجْنِحَةٍ ... وصف ملائكه است منظور از جناحها، بالهاى مادّى مانند بال پرندگان نيست زيرا مى دانيم كه ملائكه مادّى نيستند، بلكه منظور يا سعه قدرت و توانايى است كه چندين جور كار توانند كرد، مانند كسى كه خلبان، راديو ساز، مهندس و نظير آنست و يا منظور سرعت عمل آنهاست، آنكه داراى سه جناح است سريعتر از صاحب دو جناح كار مى كند و اللَّه اعلم.

يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

نشان مى دهد كه بعضى از ملائكه بيشتر از چهار بال دارند، إِنَّ اللَّهَ ...

تعليل جعل الملائكة است.

2- ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ از جمله مسائل توحيد و نفوذ مشيّت خدا در جهان آنست كه: كسى قدرت ايستادن در مقابل خدا را ندارد فلذا اگر خدا باب رحمتى بر روى كسى بگشايد هيچ كس نمى تواند مانع

از آن باشد و بالعكس. وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ تقرير صدر آيه است كه خدا تواناست، اگر كسى بتواند جلو قدرت خدا بيايستد اين مخالف عزّت و قدرت خدا خواهد بود، حكيم است كه باب رزق را به مصلحت باز ميكند و مى بندد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 11

3- يا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ، هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ.

در اينجا دو تا مسئله هست: يكى آنكه انسانها فاعل طبيعى هستند و فقط مى توانند چيزهايى را كه خدا آفريده است جابجا كنند، امّا خدا فاعل الهى است، اشياء جهان را به وجود آورده است فلذا هر تصرّفى كه در جهان مى كنيم در ملك خدا مى كنيم، جز خدا كسى خالق چيزى نيست كه به ما روزى بدهد.

ديگرى آنكه: خداوند وسائل آسمان و زمين را بهم مربوط كرده، همه روزيها را آفريده و ما از آنها بهره مى بريم، با كمى تذكّر، اين مطلب بر همگان روشن خواهد گرديد، ديگر جايى براى توجّه به غير خدا نخواهد ماند. لذا فرموده:

لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ.

در حكم نتيجه است يعنى حالا كه روزى دهنده اوست، معبود نيز اوست پس عوامل شرك شما را به كجا برمى گرداند، 4- وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ.

صدر آيه تسليتى است بر آن حضرت كه از تكذيب مشركان ناراحت مباش اين جريان در گذشته ها نيز بوده است، انسانهاى بزرگ بلاهاى بزرگ دارند ذيل آيه راجع به پيروزى آن حضرت مى باشد، كارها به خدا راجع است، خدا كار تو را روبراه خواهد كرد، 5- يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا

تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ.

خطاب است به عامّه مردم در رابطه با حتمى بودن آخرت، فريفتن حيات تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 12

دنيا آنست كه در اثر پيروى از لذّات فانى، خدا و آخرت از ياد فراموش شوند،

«حبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة».

در جمله لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ غرور به معنى تجرّى و جسارت است در اقرب الموارد گويد: «ما غرّك بفلان: كيف اجترأت عليه»، پس معناى آن چنين است: شيطان و نفس شما را به خدا و نافرمانى او جرى نكند.

6- إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِيرِ.

تكميل آيه سابق است، دشمنى شيطان از همه دشمنها بدتر است، زيرا دشمنان ما فقط مى خواهند ما را در دنيا ساقط كنند ولى شيطان ميخواهد ما از رحمت خدا قطع شده و اهل آتش باشيم. اين روح پليد و شرير با سائر شياطين و ارواح پليده، پيوسته در فكر آنند كه رابطه انسان را با خدا قطع نمايند، مى شود از اين آيه فهميد كه منظور از «غرور» در آيه قبلى شيطان است.

7- الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ.

توضيحى است در رابطه با آن كه شيطان و دنيا فريبش مى دهد و آنكه فريفته نمى شود، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ حاكى است كه گناهانى كه دارند مورد عفو واقع خواهد شد. نكره آمدن آن شايد براى تفخيم يا نوعيّت باشد.

8- أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ.

تقرير و تعليل آيه سابق و تقسيم شدن انسانها به معذّب و منعم است.

أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ ... مبتدا،

خبر آن «كمن ليس كذلك» است، يعنى كافرى كه عمل زشت او در نظرش خوب جلوه گر شده و آن را خوب ديده مانند مؤمنى است كه خوب را خوب و زشت را زشت ديده است؟ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 13

پس كافرى كه اعمال زشت را نيك مى بيند، بايد در عذاب باشد، اما مؤمن كه زشت را زشت ديده و اجتناب كرده بايد در بهشت باشد.

فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ تعليل عدم مساوات است يعنى: نمى شود با هم برابر باشند زيرا خدا خواسته كافر را اضلال كند و مؤمن را هدايت، مى دانيم كه اضلال كافر، اضلال ابتدايى نيست بلكه در اثر طغيان و لجاجت اوست على هذا آن، بر خدا قبيح نيست.

فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَصْنَعُونَ.

پس حالا كه اينطور است، وجود تو به علت غصّه ها، از بين نرود و خودت را هلاك مكن كه چرا چنين شدند. خدا به كارشان داناست، كسانى كه با پاى خود به هلاكت ميروند، چرا خودت را از غصّه درباره آنها هلاك مى كنى؟!

نكته ها

بحثى درباره ملائكه موجوداتى با شعور و بندگان مقرّب خدا و پيوسته ملائكه در فرمان خدا هستند، آنها واسطه هاى فيض خدا مى باشند خداوند در اداره جهان مأموريّتهايى به آنها داده است اينك به قسمتى از آنها كه در قرآن مجيد آمده است اشاره مى كنيم.

1- ملائكه مورد خطاب حق تعالى هستند، خداوند با آنها مى گويد:

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ بقره/ 30.

2- ملائكه صندوق عهد و تابوتى را كه تورات موسى در آن بود حمل مى كردند فِيهِ سَكِينَةٌ

مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ بقره/ 248. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 14

3- ملائكه در جنگها به يارى پيامبران مى آمدند: إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ انفال/ 12 ايضا آل عمران/ 124 125 و نيز: وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها توبه/ 26، احزاب/ 9.

4- ملائكه انسانها را قبض روح مى كنند: وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ انفال/ 50 قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ ... الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ نحل/ 28، 32.

5- ملائكه در عالم برزخ كفّار را عذاب مى كنند چنان كه از يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ ... انفال/ 50 روشن گرديد و نيز آياتى نظير: فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ محمّد/ 27.

6- ملائكه موكّلين آتش و جهنّم هستند: عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ تحريم/ 6، وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ زخرف/ 77 وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً مدثر/ 31.

7- ملائكه حامل وحى بر انبيا هستند نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ شعراء/ 194 در اين زمينه آياتى ديگر نيز داريم. اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ حجّ/ 75.

8- ملائكه براى اهل ايمان از خدا آمرزش مى خواهند، در اين رابطه چند آيه داريم از جمله: وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ شورى/ 5، ايضا كريمه: الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ

بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 15

وَ عِلْماً

غافر/ 7.

9- ملائكه حاملان عرش خدا هستند چنان كه از آيه قبل روشن گرديد.

10- ملائكه حافظ انسان ها و در عين حال نويسندگان اعمال بندگان خدا هستند: وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ انفطار/ 11، أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ زخرف/ 80 و نيز آيه: ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ ق/ 18.

11- ملائكه بر محمد و آل محمّد صلوات ميفرستند: إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ... احزاب/ 56.

12- ملائكه تسبيحگران خدايند كه از عبادت خدا خسته نمى شوند،:

فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ فصّلت/ 38.

13- از آياتى نظير تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ ... قدر/ 4، معلوم ميشود كه ملائكه در تمشيت كارهاى جهان، از جانب خدا مسئوليّتهاى مهمّى دارند.

14- در اين زمينه رواياتى زيادى داريم كه در كتابهاى احاديث آمده است و نيز در نهج البلاغه مخصوصا در خطبه اوّل درباره ملائكه و وظائف آنها سخن گفته شده و ايضا در دعاى سوّم صحيفه سجّاديه كه امام سجّاد عليه السّلام بعضى از وظائف آنها را بيان فرموده و بر آنها صلوات مى فرستد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 16

[سوره فاطر (35): آيات 9 تا 14]

اشاره

وَ اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذلِكَ النُّشُورُ (9) مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَ الَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ (10) وَ اللَّهُ

خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِهِ وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ فِي كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (11) وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (12) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ (13)

إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ (14)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 17

9- خدا آنست كه: بادها را مى فرستد، بادها ابر را حركت مى دهند، ابر را به سوى ديار مرده سوق مى دهيم و با آن، زمين مرده را زنده مى كنيم، برخاستن از قبرها چنين است.

10- هر كه عزت بخواهد، همه عزت خاص خداست، كلمه هاى پاك به سوى او بالا مى رود و عمل صالح آنها را بالا مى برد، كسانى كه كارهاى بد انجام مى دهند، براى آنها عذاب شديدى هست، و مكرشان بى اثر مى شود.

11- خدا شما را از خاكى آفريد، سپس از نطفه اى و سپس مؤنث و مذكرتان گردانيد.

هيچ مؤنثى بار بر نمى دارد و نمى گذارد مگر با علم خدا، هيچ عمر كننده اى عمر نمى كند و از عمر كسى ناقص نمى شود مگر آنكه در كتابى است اين بر خدا آسان است.

12- دو دريا مساوى نيستند، اين شيرين و گوارا

و آبش نوشيدنى است و اين شور و تلخ است، از هر دو گوشت تازه مى خوريد و زيور خارج مى كنيد و مى پوشيد كشتيها را مى بينى كه در آن جارى هستند، تا از فضل خدا روزى بطلبيد و تا خدا را شكر كنيد.

13- شب را به روز و روز را به شب داخل مى كند آفتاب و ماه را مسخر كرده، همه براى مدتى روانند. آن خدا پروردگار شماست، حكومت خاص اوست آنان كه جز خدا مى خوانند مالك هيچ چيز نيستند.

14- اگر آنها را بخوانيد، صداى شما را نمى شنوند و اگر مى شنيدند اجابت نمى كردند و روز قيامت به مشرك بودن شما كافر مى شوند، كسى مانند دانا به تو خبر نمى دهد.

كلمه ها

تثير: ثور: زير و رو شدن. پراكنده شدن. اثاره: زير و رو و پراكنده تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 18

كردن «تثير»: پراكنده مى كند يا حركت مى دهد.

سقناه: سوق: راندن. «سقناه» سوق داديم آن را.

نشور: نشر: گستردن و گسترش. به معنى: زنده كردن نيز آيد «نشر اللَّه الموتى و انشرهم: احياهم» على هذا، نشور به معنى زنده شدن است.

نطفه: آب كم و آب صاف شده، چنان كه در مجمع (حج/ 5) فرموده است، راغب گويد: «النطفة: الماء الصافى» در كلام امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به آب بزرگ نيز نطفه اطلاق شده است چنان كه درباره رودخانه نهروان فرموده

«مصارعم دون النطفة»

خطبه 59.

عذب: گوارا، فرات: بسيار گوارا. در اقرب الموارد آمده: «العذب ...: الطيب و المستساغ من الشراب و الطعام» و در مجمع البيان آمده: «الفرات: اعذب المياه».

ملح: (به كسر اوّل) شور. ملوحه و ملاحه: شورى. اين كلمه فقط دو بار در قرآن آمده است: فاطر/ 12، فرقان/ 53.

اجاج: آب

شور كه به تلخى زند. در قاموس گويد: ماء اجاج آبى است كه شور و تلخ باشد.

طرى: تازه. راغب گويد: «غضا جديدا».

مواخر: مخر: شكافتن و جارى شدن. «مخرت السفينة مخرا: جرت» ماخر به معنى شكافنده و جارى شونده، جمع آن مواخر است.

يولج: ولوج: داخل شدن. ايلاج: داخل كردن.

قطمير: (بكسر قاف) پوست هسته خرما، شيار هسته، نقطه سفيد در تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 19

پشت هسته، پرده شكاف هسته راغب گويد: آن مثلى است براى شى ء بى ارزش.

شرحها

آيات شريفه دلائل گوناگونى است بر توحيد و تدبير خداوند، و اينكه خالق و مدبّر: آفريننده و اداره كننده عالم خداست، نتيجه آنكه بايد به سوى او روى آورد، از او اطاعت كرد و از او ترسيد، عزّت و ذلت دست او است و نيز معلوم مى شود كه خلقت كائنات از تدبير آنها غير قابل انفكاك است.

9- وَ اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذلِكَ النُّشُورُ.

در اين آيه در رابطه با معاد است كه در آيه إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ و آيات ديگر گذشت. و در واقع استدلالى است براى معاد كه مشروح آن در آخر سوره «حجر» گذشت. در اين آيه دو مطلب مورد نظر است يكى باد و باران و زنده شدن زمين، ديگرى تشبيه عالم آخرت به حشر و نشرى كه همه ساله در عالم گياهان تكرار مى شود.

درياهايى هزار فرسخ در هزار فرسخ سطح زمين را فرا گرفته است، تابش آفتاب آب درياها را تبخير مى كند، ابرها سطح درياها را مى گيرد، در اثر اختلاف حرارت هوا، بادها توليد مى شود، در نتيجه، ابرها از بالاى اقيانوسها به طرف

خشگيها حركت مى كنند، آن گاه به باران و برف مبدّل شده به زمين فرو مى ريزند، روئيدنيها كه پشتوانه زندگى مى باشند مى رويند، مشيّت خدا جاى خود را مى گيرد، اين نظامى است كاملا قابل دقّت، و دليلى است بر نفوذ اراده حق تعالى در تدبير كائنات. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 20

وانگهى جمله كَذلِكَ النُّشُورُ حكايت مى كند، كه چون بهار قيامت بيايد ذرّات ابدان انسانها مانند تخمها از زمين مى رويند، اين يكى از شش راهى است كه قرآن مجيد در بيان آخرت مطرح كرده است. در تفسير قمى از جميل بن درّاج از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: چون خدا بخواهد مردمان را زنده كند، چهل روز باران مى بارد در نتيجه عضوها جمع مى شود و گوشتها مى رويد

«قال اذا اراد اللَّه ان يبعث الخلق امطر السماء على الارض اربعين صباحا فاجتمعت الاوصال و نبتت اللحوم» «1».

10- مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ.

اين آيه يك نوع نتيجه گيرى از آيه قبلى است عزّت حالتى است در انسان كه از مغلوبيت او مانع مى شود هر كس بخواهد به عزّت برسد بايد از خدا بخواهد و از او بجويد، زيرا همه عزّت در پيش خدا و مال خداست فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ در جاى جواب «من كان» گذاشته شده است، در جاى ديگر آمده:

أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً نساء/ 139.

جمله إِلَيْهِ يَصْعَدُ ... نشان ميدهد كه عزّت بوسيله اعتقاد صحيح و عمل صالح به دست مى آيد. چنان كه در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده:

«انّه قال انّ ربّكم يقول كلّ يوم انا

العزيز فمن اراد عزّ الدارين فليطع العزيز».

منظور از كلمه طيّب قهرا كلمه هايى است كه بيان كننده اعتقاد صحيح هستند نظير لا اله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه على ولىّ اللَّه چنان كه در تفسير برهان از

__________________________________________________

(1) الميزان از تفسير قمى «وصل» (بكسر و ضم اول) به معنى هر عضو بخصوص است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 21

حضرت صادق و حضرت رضا عليهما السّلام نقل شده است «1»، كلمه طيّبه در آيه أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ ابراهيم/ 24، كلمه توحيد است.

اين كلمات كه نمايانگر اعتقاد حقّند به طرف خدا بالا مى روند، در نتيجه گوينده آنها نيز بالا مى رود و مقرّب مى شود، ضمير «يرفعه» راجع است به الْكَلِمُ الطَّيِّبُ يعنى عمل صالح كه پياده كننده اعتقاد صحيح و مكمّل آنست كلم طيّب را بالا مى برد، در نتيجه صاحب كلم طيّب و عمل صالح به عزت مى رسد.

وَ الَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ.

نقطه مقابل صدر آيه است «يمكرون» به معناى «يعملون» است يعنى:

صاحب اعتقاد صحيح و عمل صالح به عزّت مى رسد ولى آنهايى كه اهل گناه مى باشند در عذاب شديد خواهند بود و عمل آنها كه جز مكر در مقابل حق نيست تباه مى شود و آنها را مقرّب نمى كند.

11- وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ.

دليل ديگرى است از دلائل متقن توحيد و اينكه آفريننده و گرداننده هر دو يكى است، خداوند روى نظام خلقت مواد زمين را به خوراكيها و سپس آنها را به نطفه تبديل مى كند، آن وقت نطفه را در

حال رشد در رحم، به صورت پسر

__________________________________________________

(1)

«عن الرضا عليه السلام ... قال الكلم الطيب هو قول المؤمن لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه: على ولى اللَّه و خليفته حقا و خلفائه خلفاء اللَّه و العمل الصالح يرفعه فهو دليله و عمله اعتقاده الذى فى قبل بان الكلام صحيح كما قلته بلسانى».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 22

و دختر (نر و ماده) در مى آورد، آن گاه حمل و وضع هر مؤنّث زير نظر او و مشمول علم اوست و به همه آگاهى دارد اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ ... رعد/ 8.

در اين اسرار پيچيده خلقت اگر كمى دقّت شود مانند روز روشن، وجود خدا و قدرت و علم او را نشان مى دهد خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ خواه به بشر اوّلى باشد و خواه راجع به همه انسانها، آن گاه تشكيل نطفه و تركيبات منظم آن و سپس مبدّل شدن به دختر يا پسر با آن دستگاه تناسلى عجيب از اسرار بزرگ كائنات است كه در اثر تكرار آن، متوجّهش نيستيم.

وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ.

از جمله وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى ... تكميل مطلب صدر آيه است يعنى:

خدا شما را از خاك آفريده و تا مردن تدبير شما را دنبال مى كند و احوال هيچ يك از شما از زير نظر او خارج نيست، هر چه پيش خواهد آمد از اوّل در لوح محفوظ حاضر بوده و در نزد اوست.

«معمّر» به صيغه مفعول در جاى «احد» است و «يعمّر» به صيغه مجهول به معنى زياد شدن عمر مى باشد.

يعنى عمر كرده نميشود و زايد العمر نمى گردد كسى و از عمر كسى چيزى كم نمى شود مگر آنكه در لوح محفوظ است، «ذلك» اشاره است به همه مطالب آيه.

12- وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها.

اين آيه گر چه يك مطلب مستقلى است ولى با در نظر گرفتن آيات قبل مى خواهد بفهماند كه مؤمن مانند درياى شيرين و گوارا و كافر و مشرك تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 23

همچون درياى شور و تلخ است على هذا اين هر دو، يكى حساب نمى شوند.

وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا اشاره است به اينكه: گر چه مؤمنان و كافران در دنيا خواص مشترك دارند و همه در پيشرفت و اداره كار جهان سهيم هستند ولى يكى نمى توانند باشد، زيرا كافر از فطرت اوّليه خود منحرف شده چنان كه آب شور از اصل خود برگشته است.

تشبيه به دريا شايد براى آن باشد كه مؤمن همچون دريا پر از اعمال صالح است، هم خود عمل مى كند و هم ديگران را راهنمايى مى كند، امّا كافر بعكس اوست.

منظور از درياى شيرين نهرهاى بزرگ است امثال دجله، فرات، نيل آمازون و غيره كه در آنها ماهى، مرواريد و ديگر اسباب زينت وجود دارد و شايد تَسْتَخْرِجُونَ به هر دو دريا راجع نباشد و فقط به درياى شور راجع باشد.

وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

ضمير «فيه» راجع است به «بحر» كلمه «لتبتغوا» مفعول له «مواخر» است، «لعلّ» به معنى «تا» و نتيجه است يعنى جريان كشتيها براى آنست كه شما از فضل خدا

روزى بطلبيد و شكر گزار باشيد. اين آيه در سوره نحل/ 14 چنين است: وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

اينكه دريا شامل خوراكيها و زينتهاست و بشر با مسافرت در آن زندگى خويش را تأمين مى كند، از دلائل توحيد است، در سوره بقره وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ از شواهد توحيد شمرده شده است به آنجا رجوع شود. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 24

13- يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ.

دليل بسيار بارزى است بر توحيد و نفوذ اراده خدا در تدبير جهان كه در آل عمران/ 27، حجّ/ 61، لقمان/ 29 گذشت، آمدن شب به جاى روز و روز به جاى شب، مسخّر شدن خورشيد با حجمى يك ميليون و سيصد هزار برابر زمين در هوا، و تسخير ماه در مدار خويش، حكايت از نظم عالى و ناظم دانا و توانا دارد، آرى ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ آن خدا پروردگار شماست، حكومت و تدبير عالم خاصّ اوست.

وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ.

يعنى بتها و معبودهاى باطلى كه مى خوانيد و پرستش مى كنيد حتى پوست هسته خرمايى را مالك نيستند نه از خلقت جهان و نه از تدبير آن. پس چطور مى توانند معبود و مورد پرستش باشند!! 14- إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ.

صدر آيه تعليل ما

يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ است يعنى اگر آنها را بخوانيد صداى شما را نمى شنوند چون جمادند، و اگر هم مى شنيدند اجابت نمى كردند زيرا آنها در اجابت مستقلّ نيستند مى بايست با اجازه و حول و قوّه خدا اجابت كنند، خدا چنان اذنى را به آنها نداده است؟

اگر معبودها، موجودهاى با شعورى هم باشند باز بدون اذن خدا قدرت اجابت ندارند، در آيات بسيارى آمده كه روز قيامت معبودها از مشركان بيزارى خواهند كرد، چنان كه در اينجا فرموده: وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ در سوره بقره آمده إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 25

الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ

بقره/ 166.

وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ تاكيد مطلب آيه است. يعنى اين، خبر خداست كه بر هر چيز داناست و هيچ كس مانند دانا به تو خبر نمى دهد تقدير آن «و لا ينبّئك مخبر مثل مخبر خبير» است. در اين جمله خطاب از مشركان به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله برگشته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 26

[سوره فاطر (35): آيات 15 تا 26]

اشاره

يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (15) إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ (16) وَ ما ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ (17) وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْ ءٌ وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ مَنْ تَزَكَّى فَإِنَّما يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ (18) وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ (19)

وَ لا الظُّلُماتُ وَ لا النُّورُ (20) وَ لا الظِّلُّ وَ لا الْحَرُورُ (21) وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ

وَ لا الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ (22) إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذِيرٌ (23) إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فِيها نَذِيرٌ (24)

وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتابِ الْمُنِيرِ (25) ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ (26)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 27

15- اى مردم شما به خدا محتاجيد، اما خدا بى نياز و پسنديده است.

16- اگر بخواهد شما را مى برد و مخلوق جديدى مى آورد.

17- اينكار بر خدا دشوار نيست.

18- هيچ نفس گناهكارى، گناه ديگرى را به عهده نمى گيرد و اگر گناهكارى، ديگرى را به حمل بار گناهش بخواند. چيزى از آن برداشته نمى شود هر چند كه دعوت شده، از اقربا باشد، تو فقط كسانى را مى ترسانى كه در غيب از پروردگارشان مى ترسند و نماز را به پا مى دارند، هر كه پاك شود به نفع خويش بوده و برگشت به سوى خداست.

19- كور و بينا با هم برابر نمى شوند.

20- و نه ظلمتها و نور.

21- و نه سايه و هواى گرم.

22- و برابر نمى شود زندگان و مردگان، خدا هر كه را بخواهد شنوا مى كند، تو كسانى را كه در قبور هستند شنوا نتوانى كرد.

23- تو فقط انذار كننده اى.

24- ما تو را به حق بشير و نذير فرستاده ايم، هيچ امتى نيست مگر اينكه در آن انذار كننده اى گذشته است.

25- اگر تو را تكذيب كنند، پيشينيان نيز تكذيب كرده اند، پيامبران آنها بر ايشان معجزه و حكمت و كتاب روشنگر آوردند.

26- سپس كافران را به عذاب گرفتم (ديدى) عذاب من چگونه بود؟!

كلمه ها

عزيز: عزيز در ما ذلِكَ عَلَى

اللَّهِ بِعَزِيزٍ به معنى دشوار است، يعنى در يك حالت غلبه و قدرت نيست كه خدا نتواند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 28

وازرة: وزر: سنگين و سنگينى. اسم و مصدر هر دو آمده است وازرة يعنى نفسى و انسانى كه حامل سنگينى است، اين لفظ اغلب در «بار» گناه به كار رفته است يعنى: نفس گناه دار، گناه ديگرى را برنمى دارد.

حمل: (بكسر اوّل) بار ظاهرى مانند باريكه بر دوش گيرند و بفتح اوّل به معنى بار باطنى است مانند فرزند در شكم مادر.

تزكى: از باب تفعّل به معنى پاك شدن است. زكاة در اصل به معنى نموّ و زيادت و پاكى آيد.

جرور: باد گرم، چنان كه طبرسى و راغب گفته اند، به معنى حرارت آفتاب نيز آيد.

زبر: (بر وزن عنق) نوشته ها و كتابها. مفرد آن زبور است، طبرسى زبور را كتاب حكمت (و اخلاق) فرموده است، آن با آيه شريفه مناسب است.

نكير: انكار كردن، آن به معنى عذاب است كه نتيجه انكار اعمال قبيح از جانب خداست، آن در تقدير «نكيرى» و اضافه بياء متكلّم مى باشد.

شرحها

در الميزان مى گويد: چون در آيات گذشته بيان شد كه خلقت و تدبير خاصّ خداست، او ربّ العالمين و حكومت از آن اوست، در اين آيات همان مطلب را بيان ديگرى توام با تهديد روشن مى كند و آن اينكه خدا از مردم بى نياز است و مردم به خدا نيازمند مى باشند، خدا مى تواند آنها را ببرد و تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 29

كسان ديگرى را جايگزين آنها فرمايد.

آن گاه خطاب به پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمايد: مؤاخذه و هلاك فقط شامل مكذّبين خواهد بود، نه مؤمنان، زيرا اين دو

گروه يكسان نيستند ...

ناگفته نماند: اين فرق شامل دنيا و آخرت هر دو است.

15- يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ.

اين آيه به حكم مقدّمه براى دو آيه بعدى است و در عين حال مطلب مستقلّ است. يا ايّها الناس خطاب به عموم مردم اعم از مكذّب و موحّد مى باشد گر چه روى خطاب با مكذّبين است، مخلوقات همه ممكن الوجود و محتاج به خالق و آفريننده هستند و اگر علّت واجبه موجود نبود، به وجود آمدن آنها محال بود، پس همه محتاج به خدا و همگان وجودهاى تعلّقى هستند.

امّا خدا غنىّ بالذات و پسنديده در اعمال و افعال خويش است، هر چه بكند از روى عدل و مصلحت و رحمت مى كند، غنى مربوط به ذات حق، حميد مربوط به اعمال او است. فقر منحصر به خلق و غنا منحصر به خداست.

16 و 17- إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ وَ ما ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ.

جمله إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ در رابطه با غنى بودن خداست كه چون حاجتى به شما ندارد لذا اگر بخواهد شما را از بين مى برد از بين رفتن شما ضررى به او ندارد.

وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ ظاهرا در رابطه با حميد بودن است، يعنى حميد بودنش لازم گرفته كه بعد از شما قوم ديگرى را بياورد تا فيض از فيّاض بريده نشود.

«ذلك» اشاره به هر دو مطلب است، يعنى: بردن قومى و آوردن قومى ديگر بر خدا دشوار نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 30

18- وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْ ءٌ وَ لَوْ كانَ ذا

قُرْبى.

در اين آيه چند مطلب مطرح است اوّل اينكه هر كس مسئول گناه و عملكرد خويش است، هيچ كسى بار گناه ديگرى را برنمى دارد، و اگر نفس سنگين شده با بار گناه، ديگرى را به حمل بار خود بخواند باز از گناه او برداشته نمى شود، هر چند كه دعوت شده از اقوام گناهكار باشد.

به نظر مى آيد و اللَّه اعلم، عذاب جهنّم مانند درد شكم و امثال آنست كه نه به كسى مى تواند آن را تحويل بگيرد. فاعل «كان» از «تدع» فهميده مى شود.

اين قسمت از آيه ظاهرا دفع دخل است، گويى سؤال مى شود: بد كاران كه به حكم إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ از بين مى روند، گناه نيكوكاران چيست؟ جواب آمده كه حكم ايندو از هم جداست، عذاب فقط شامل بدكاران خواهد بود، و اگر احيانا نيكوكاران نيز از بين رفتند مورد رحمت قرار مى گيرند.

دوم- إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ.

يعنى انذار آن حضرت فقط در حق اهل خشيت و اهل نماز مؤثر خواهد بود، انتظار نكشد كه همه به وى ايمان آورند إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ يس/ 11 منظور از خشيت به غيب، ترسيدن از خدا در اين جهان است كه غائب از جهان آخرت است. آنها كه عقيده به معاد ندارند و با نماز خواندن با خدا ارتباط ندارند، انذار در وجودشان اثرى ندارد.

سوم- وَ مَنْ تَزَكَّى فَإِنَّما يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ.

هر كه هدايت تو را قبول كند، و ظاهر و باطن خويش را به وسيله تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 31

اعمال خوب پاك گرداند: به نفع خود كرده است، اين وعده را خدايى مى دهد كه

بازگشت همه به سوى اوست.

19- 21- وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ.

مراد از اين آيات و آيات بعدى ظاهرا فرق ما بين پاك شدگان و مكذّبين است، النهايه در قالب مثل بيان شده است، تكرار لفظ «لا» ظاهرا براى تأكيد است، آدم هدايت شده و درستكار مانند بينا، نور، و سايه گواراست، آدم مكذّب همچون نابينا، تاريكيها و حرارت است، چنان كه اينها با هم نيستند، نيك و بد نيز يكسان نباشند.

22 و 23- وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لَا الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِيرٌ.

تكرار وَ ما يَسْتَوِي ظاهرا براى طول فاصله است، صدر آيه تمثيل مؤمن و كافر است، آن گاه فرموده: خدا هر كس را بخواهد شنوا گرداند، خدا خواسته است كه مؤمن را شنوا و هدايت كند چنان كه فرموده: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ انعام/ 122.

منظور از مَنْ فِي الْقُبُورِ كفّار هستند كه بر قلوبشان مهر نهاده شده و به حكم اموات در آمده اند، يعنى آرزوى ايمانشان را نكن، تو فقط انذار كننده اى، امّا هدايت اهل هدايت و اضلال اهل ضلال در اثر عمل ناپاكشان كار خداست.

24- إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ.

اين آيه تعليل آيه قبلى است يعنى اينكه: تو انذار كننده اى عجب نيست زيرا در هر امّتى انذار كننده اى بوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 32

لفظ «بالحقّ» مربوط به ارسال است يعنى ما تو را بحق بشير

و نذير فرستاده ايم و اين سنّت الهى است و در هر امّت انذار كننده اى بوده است.

آيه صريح است در اينكه هر امّتى را پيامبر و انذار كننده اى بوده است النهايه يا از خودشان و يا از ديگران، زيرا كه فرموده خَلا فِيها نَذِيرٌ و نفرموده «خلا منها نذير» چنان كه در الميزان گفته است. على هذا يا از خودشان و يا از اقوام ديگر بوده كه خودش يا دعوتش به ميان آنها آمده است.

علّت اينكار، مسئله عموم رسالت است، سنّت خدايى لازم گرفته كه براى هدايت بندگان، پيامبران مبعوث شوند وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا اسراء/ 15، على هذا بايد در هر امّت مسئله ارشاد و هدايت عملى شود.

اين مطلب راجع به عموم من حيث العموم است امّا راجع به فرد فرد اشخاص، اگر دعوت انبياء برسد و توجّه پيدا كنند، در قبول و عدم قبول پيش خدا مسئول مى باشند و اگر در اثر تزاحم اسباب و علل، از رسيدن دعوت محروم باشند جزء مستضعفين خواهند بود، ظاهرا اگر در حدّى كه معرفت و علم دارند عمل كنند و نيكوكار باشند مورد رحمت خدا واقع خواهند شد، رجوع شود به آيه وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 19 و آيه:

إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا نساء/ 98 (استفاده از الميزان).

25- وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتابِ الْمُنِيرِ.

تسليتى است بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، و دستورى است درباره استقامت آن حضرت،

«البليّة اذا عمّت طابت»

وانگهى دارنده مسئوليت بزرگ بايد

به اين تكذيبها خود را آماده كند، منظور از بيّنات، معجزه ها و از زبر، حكمتها تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 33

و موعظه ها و از كتاب منير كتاب انبياء است.

جاءَتْهُمْ ... حاكى است كه آنها نيز مانند: معجزه، حكمت و احكام داشتند.

26- ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ.

اشاره است به اينكه تكذيب كنندگان تو نيز همان سرنوشت را خواهند داشت. منظور از «نكير» انكار و عذاب است، كسره راء، دليل بر حذف ياء متكلم مى باشد، جمله فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ اشاره به شدّت عذاب است يعنى: ديدى عذاب من چگونه بود؟

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 34

[سوره فاطر (35): آيات 27 تا 35]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِيبُ سُودٌ (27) وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ (28) إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ (29) لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ (30) وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ (31)

ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ (32) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ (33) وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (34) الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَ لا

يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 35

27- آيا ندانسته اى كه خدا از آسمان آب (مباركى) نازل كرد، با آن آب ميوه هايى بيرون آورديم كه رنگهاى آنها مختلف است، و از كوه ها قطعه هايى آفريديم كه سفيد و سرخ به الوان مختلفند و سياه تند.

28- و از انسانها و جنبنده ها و چهارپايان نيز به رنگهاى مختلف (آفريديم) از خدا فقط بندگان دانايش مى ترسند، خدا توانا و آمرزنده است.

29- كسانى كه كتاب خدا را تلاوت مى كنند و نماز را اقامه مى نمايند و از آنچه روزيشان داده ايم نهان و آشكار انفاق مى كنند، تجارتى را مى دارند كه كساد ندارد.

30- تا خدا پاداششان را به طور كامل بدهد، و از اكرام خويش بيافزايد كه او آمرزنده و پاداش دهنده است.

31- آنچه از كتاب به تو وحى كرده ايم، حق است و تصديق كننده كتابهاى پيشين مى باشد خدا دانا و بيناست.

32- سپس كتاب را به منتخبين از بندگان خويش ارث گذاشتيم، بعضى از آنها به نفس خويش ظالمند و بعضى ميانه رو و بعضى سابق بخيرات به اذن خدا، آنست فضل بزرگ.

33- (براى آنهاست) بهشتهاى خلود كه داخل مى شوند، در آن با دستبندهايى از طلاى بخصوص و مرواريد، زينت شوند، لباسشان نازك است.

34- گويند حمد خدا را كه اندوه را از ما برد پروردگار ما آمرزنده و پاداش دهنده است.

35- خدايى كه ما را از فضل خويش در خانه جاودانى داخل كرده كه در آن نه رنجى به ما مى رسد و نه خستگى.

كلمه ها

جدد: (بر وزن صرد) طبرسى آن را جمع جديد گفته و از مبرّد نقل مى كند كه آن به معنى راهها و خطوط است، راغب گويد: آن جمع جدّه

(بضمّ اوّل) به معنى طريق ظاهر است، به نظر تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 36

مى آيد: آن به معنى تكه ها و قسمتهاست خواه جمع جديد باشد يا جدّه.

بيض: جمع ابيض، چنان كه حمر جمع احمر است.

غرابيب: غربيب: بسيار سياه، جمع آن غرابيب است.

سود: جمع اسود به معنى سياه است، در اقرب الموارد گويد «و غرابيب سود» سود بدل از غرابيب است، زيرا تأكيد الوان بر آنها مقدّم نمى شود.

تبور: بوار: كساد، «لن تبور»: هرگز كساد نمى شود.

مقصد: متوسّط و معتدل «قصد فى النفقه: توسّط بين الاسراف و التقصير».

خيرات: كارهاى خوب. كه اختيار كرده مى شوند. مفرد آن خير است.

عدن: استقرار. «عدن فى المكان: استقر» به معنى بهشتهاى استقرار و خلود. اين كلمه يازده بار در قرآن آمده و همه در وصف بهشت آخرت است.

اساور: دستبندها. مفرد آن سوار (بكسر سين) و جمع آن اسوره و اساور است.

لؤلؤ: مرواريد درشت. «اللؤلؤ: الدرّ».

حرير: راغب آن را لباس نازك، طبرسى ابريشم خالص فرموده است آن سه بار در قرآن آمده است: حج/ 23، فاطر/ 33، انسان/ 12.

حزن: (بر وزن شرف) اندوه. و نيز (بر وزن قفل) آيد.

مقامه: اقامت و پيوستگى.

نصب: (بر وزن شرف) رنج و تعب.

لغوب: خسته شدن «اللغوب: الاعياء من التعب».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 37

شرحها

آيات شريفه در تعقيب مطالب توحيد است و چون اين مطلب به وسيله انبيا و كتابهاى آسمانى مطرح شده است لذا از قرآن و كتابهاى ديگر نيز ياد مى شود، ايضا به آخرت آنهايى كه به كتابها ايمان آورده و عمل كرده اند اشاره شده است.

27- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها.

تبخير درياها، نزول بارانها، مبدّل شدن گازهاى هوا،

خاك و آب، به انواع مختلف روئيدنيها و ميوه ها، دليل بارز وجود خدا و تدبير اوست.

رؤيت در «الم تر» به معنى علم و دانستن است يعنى آيا ندانسته اى؟

ناگفته نماند: نظر در اين آيه به اختلاف رنگهاست و آن سه بار تكرار شده است: اختلاف رنگ ميوه ها، اختلاف رنگ كوه ها، اختلاف رنگ مردم جنبندگان و چهارپايان. به نظر مى آيد: قطع نظر از بيان توحيد، مراد بيان گسترش قدرت خداست كه اين اختلاف رنگ را در همه پياده كرده است، پس مراد از الوان، انواع ميوه ها نيست مگر بالملازمه.

وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِيبُ سُودٌ.

در اين قسمت از آيه، نظر به رنگ كوه هاست كه سفيد، سرخ و سياه هستند وَ مِنَ الْجِبالِ تقديرش «و مما خلقنا من الجبال» است، «غرابيب» عطف است بر «جدد» يا بر «غرابيب»، طبرسى فرموده: سود عطف بيان است از غرابيب ولى بهتر است كه تأكيد باشد، اين بهتر است از آنكه بگوئيم: آن در اصل «سود غرابيب» با تقديم و تأخير بوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 38

28- وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ.

يعنى: اين سه قسم از موجودات زنده نيز داراى رنگهاى مختلف مى باشند «كذلك» اشاره است به جبال و ثمرات، بعضى گويند: تقدير آن: «الامر كذلك» است.

إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ.

جمله مستأنفه و نتيجه گيرى از صدر آيه است يعنى: اين واقعيات عظمت خدا را در ذهن مردان الهى مجسّم مى كند، آنها در مقابل اين عظمت و توانايى به حالت خشيت مى افتند، خشيت، حالت انفعال و خوفى است كه از توجّه به عظمت طرف ناشى

مى شود. منظور از علماء كسانى است كه علم به خدا و اوصاف او دارند. اين خشيت باعث خضوع در عمل نيز خواهد بود.

در مجمع البيان فرموده: از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده: عالم كسى است كه فعل او گفتارش را تصديق كند، هر كه فعلش گفتار او را تصديق نكند عالم نيست،

«قال يعنى بالعلماء من صدق فعله قوله و من لم يصدق فعله قوله فليس بعالم».

إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ وصف عزيز ظاهرا راجع به اختلاف رنگ موجودات است كه گذشت يعنى خدا تواناست و دليل توانايى او همانست كه خواست خود را هم در جمادات پياده كرده و هم در نباتات و هم در حيوانات. غفور در رابطه با غفران علماء و اهل خشيت است، الميزان هر دو را، راجع به علما دانسته است.

29- إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ.

ربط آيه با مطالب قبل روشن است يعنى اين مطالب در قرآن است، تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 39

آنان كه قرآن را مى خوانند و اين حقائق را دريافت مى كنند ....

اقامه صلوة به معنى بر پا داشتن و ادامه آنست، انفاق ظاهرا انفاق مستحبى است كه در وقت نزول آيه، هنوز زكاة واجب نشده بود، انفاق پنهانى براى محفوظ ماندن از ريا، و انفاق آشكار براى ترويج احسان است اين تجارت در رساندن سعادت به انسان در دنيا و آخرت كساد ندارد.

30- لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ.

لام در «ليوفيهم» گويند: متعلق به يَتْلُونَ ... است يعنى: اينكار را ميكنند تا خدا پاداش آنها را به طور كمال بدهد، و

ميشود به معناى غايت باشد يعنى عاقبت آن اعمال چنين خواهد شد. منظور از «يزيدهم» هر چه باشد، زائد. بر استحقاق است مانند لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ ق/ 35 و مانند:

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها انعام/ 160.

غفور راجع به آمرزش گناهان آنهاست كه در آيات مى خوانيم گناهانشان آمرزيده خواهد شد، شكور راجع به دادن پاداش است، آن از اسماء حسنى است كه يعنى خداوند اعمال را بى پاداش نمى گذارد.

31- وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ.

اين آيه در تكميل آيه بيست و نهم، ضمير «هو» براى تأكيد حق است يعنى حقّى است كه ابدا باطلى در آن نيست و اگر براى قصر بود، لازم مى آمد كه كتابهاى ديگر آسمانى حق نباشد با آنكه قرآن آنها را تصديق مى كند خدا به نيازهاى مردم دانا و بيناست كه اين كتاب فرستاده است.

32- ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 40

با در نظر گرفتن روايات و بعضى از آيات، معلوم مى شود كه مراد از الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا نسل حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله از اولاد فاطمه است.

مثلا در آيه: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ آل عمران/ 33، ملاحظه مى شود كه خانواده ابراهيم و خانواده عمران مصطفى هستند پس مانعى نيست كه الَّذِينَ اصْطَفَيْنا نيز يك خانواده باشد و آنهم جز خانواده آن حضرت نمى تواند باشد.

اينكه: سپس آنها به ظالم و مقتصد و

سابق، تقسيم مى شوند، ضررى به «اصطفينا» ندارد زيرا اصطفينا راجع به كلّ است، مانعى ندارد كه بعضى از آنها نيز ظالم باشد چنان كه در آل ابراهيم و آل عمران نيز بوده است. على هذا سابق بالخيرات ائمه اطهار هستند، مقتصد نيكوكاران اولاد فاطمه و ظالم لنفسه بدكاران آنهاست. امّا كتاب يعنى قرآن مجيد موروثى آن خانواده مى باشد.

در مجمع البيان فرموده: از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السّلام روايت شده كه فرموده اند

«هى لنا خاصة و ايانا عنى»

سپس فرموده: اين اقرب اقوال است ...

در تفسير برهان از كافى از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده: فرمود:

آنها نسل فاطمه مى باشند، سابق بخيرات امام، مقتصد عارف به امام، ظالم به نفس كسى است كه امام را نشناسد

«عن احمد بن عمر قال سألت ابا الحسن الرضا عليه السّلام عن قول اللَّه عزّ و جلّ ثمّ اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا ...

فقال ولد فاطمه عليها السّلام و السابق بالخيرات الامام و المقتصد العارف بالامام و الظالم لنفسه الذى لا يعرف الامام».

در الميزان فرموده: روايات مستفيضه داريم كه مراد از الَّذِينَ اصْطَفَيْنا ذرّيّه حضرت رسول چه از اولاد فاطمه مى باشند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 41

ناگفته نماند: «من» در جمله مِنْ عِبادِنا بيانيّه است، بِإِذْنِ اللَّهِ نشان مى دهد كه مراد از «سابق» امام است كه او به اذن خدا بر ظالم و مقتصد سبقت كرده، اما به وسيله فعل خيرات.

ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ اشاره است به ايراث كتاب كه تفضّل بزرگى از جانب خداست، و هدايت بشرى آن را لازم گرفته است، نظير سخن خدا درباره بنى اسرائيل وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ گويا منظور آنست كه اين

فضل كبير اكتسابى نيست.

33- جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ.

در مجمع البيان فرموده: جنّات عدن بيان است براى فضل كبير، الميزان نيز آن را پذيرفته است ولى اين بعيد است. زيرا فضل راجع به ايراث كتاب است و آن نمى تواند بهشت باشد.

به نظر مى آيد كه تقدير آن «لهم جنات عدن» باشد يعنى براى مقتصدان

و سابقان به خير بهشتهاى برين است. «لؤلؤ» در قرائت نصب تقديرش «يحلون فيها لؤلؤ» است. «حرير» ظاهرا به معنى لباس نازك است چنان كه از راغب نقل شد، به معنى ابريشم بودن بعيد است.

34- وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ.

اگر منظور از «الحزن» غمهاى دنيا باشد كه ديده بودند در اينصورت اين گفته، سخن هر سه گروه است به شرط آنكه ظالم لنفس نيز اهل بهشت باشد و اگر مراد غم عرصات محشر باشد در آن صورت بايد سابقين مستثنى باشد زيرا كه آنها را در عرصات اندوهى نيست لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ انبياء/ 103. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 42

جمله اخير آيه، مؤيد احتمال اول است.

35- الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ.

بقيّه سخن اهل بهشت است، عدم رسيدن رنج دليل آنست كه در بهشت رنجى نيست، عدم رسيدن خستگى حكايت از يك حقيقت دارد و آن اينكه در قيامت، اصل كهولت و فرسودگى از مادّه، برداشته مى شود و همه چيز به حالت خلود در مى آيد، انسان اگر هزاران سال از يك طعامى بخورد، لذّت يك نواخت او را خسته نمى كند، هكذا در سائر چيزها و اگر

اصل كهولت در آخرت حاكم باشد حتما لغوب و خستگى از يك نواختى لذّت، عارض انسان خواهد شد اين سخن در ذيل آيه خالِدِينَ فِيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا كهف/ 108 گذشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 43

[سوره فاطر (35): آيات 36 تا 45]

اشاره

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها كَذلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ (36) وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ (37) إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَيْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (38) هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاَّ مَقْتاً وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلاَّ خَساراً (39) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ شُرَكاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً فَهُمْ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْهُ بَلْ إِنْ يَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاَّ غُرُوراً (40)

إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً (41) وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدى مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذِيرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً (42) اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً (43) أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ ما

كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْ ءٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ عَلِيماً قَدِيراً (44) وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصِيراً (45)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 44

36- آنان كه كافر شده اند، آتش جهنم خاص آنهاست. حكم نمى شود تا بميرند و از عذابش چيزى كم نمى شود. همه كفر پيشگان را اين چنين عذاب مى كنيم.

37- آنها در آتش ضجه مى كشند: پروردگارا ما را خارج كن. تا عمل خوب كنيم غير از آنچه مى كرديم. آيا شما را زندگى نداديم به قدرى كه اهل پند در آن پند مى گرفت؟ به شما انذار كننده آمده پس بچشيد، ظالمان را يارى نيست.

38- خدا داناى نهان آسمانها و زمين است او به مكنونات سينه ها آگاه است.

39- اوست كه شما را جانشينان زمين كرده است هر كس كافر شود، كفرش بر عليه اوست كافران را كفرشان جز غضب خداوند نيافزايد، كافران را كفرشان جز خسران نيافزايد.

40- بگو: خبر دهيد از معبودهايى كه جز خدا مى خوانيد، نشان دهيد چه چيز از زمين را آفريده اند؟ يا آنها را در آسمانها شركتى است؟! يا به آنها كتابى داده ايم كه از آن دليلى بر شرك دارند؟! بلكه ظالمان بعضى بعضى را جز فريب وعده نمى دهند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 45

41- خدا آسمانها و زمين را نگاه مى دارد از اينكه متلاشى شوند، و اگر مشرف به متلاشى شدن شوند جز خدا كسى نتواند نگاه دارد، خدا بردبار و آمرزنده است.

42- به خدا قسم خوردند، قسمى محكم، كه اگر براى آنها پيامبرى آيد، يكى از هدايت

يافته ترين امتها مى شوند، پس چون پيامبرى به آنها آمد، جز نفرت بر آنها نيافزود.

43- به علت استكبار و حيله بد، با آنكه حيله بد جز حيله گر را احاطه نمى كند، آيا انتظار دارند مگر طريقه گذشتگان را؟ پس در طريقه خدا تغييرى نمى يابى و در طريقه خدا هرگز انتقالى نمى يابى.

44- آيا در زمين سفر نكرده اند تا بنگرند چگونه شد عاقبت آنان كه پيش از آنها بودند و از مكيان قويتر بودند، چيزى در آسمانها و زمين، خدا را عاجز نتواند كرد خدا دانا و تواناست.

45- اگر خدا مردم را در مقابل عملشان مؤاخذه مى كرد در روى زمين جنبنده اى نمى گذاشت ليكن آنها را تا رسيدن وقت معين به تأخير مى اندازد و چون اجلشان بيايد خدا به بندگان خويش بيناست.

كلمه ها

كفور: صيغه مبالغه است يعنى بسيار ناسپاس و بسيار كافر، در هر دو به كار رفته است.

يصطرخون: صراخ و صريخ: فرايد و صيحه شديد و يارى خواستن و يارى كردن، صريخ به معنى فريادرس نيز آيد «يصطرخون» در اصل با تاء منقوط است يعنى ناله مى كنند و يارى مى طلبند.

مقت: بغض شديد نسبت به كسى كه كار بد كرده است، «مقته مقتا:

ابغضه اشدّ البغض عن امر قبيح». تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 46

خسار: خسران و ضلالت، اين كلمه فقط سه بار در قرآن مجيد يافته است اسراء/ 82، فاطر/ 39، نوح/ 21.

جهد: (بفتح و ضمّ اوّل) صعوبت و مشقّت، در آيه به معنى محكم و موكّد است.

نفور: (بر وزن عقول) دورى. اگر با «الى» باشد به معنى رفتن و خروج آيد.

يحيق: حيق: احاطه كردن و فرا گرفتن. راغب گويد: اصل آن حق است، قاف اوّل بياء تبديل شده است.

«لا يحيق»: احاطه نميكند.

سنت: طريقه و رويه. كه استمرار داشته باشد.

تحويل: حول: تغيّر و انفصال. تحويل: به معنى نقل انتقال هر دو آمده است.

شرحها

در اين آيات، ابتدا حالات كفّار در جهنم بيان شده كه قدرت خروج از آن را نخواهند داشت، چنان كه آيات ما قبل در رابطه با اهل بهشت بود.

سپس آياتى در زمينه توحيد است مانند آيه 39 و 41 و نيز مطالبى در بيان شرك مشركان آمده و ايضا روشن شده كه خداوند از عقوبت آنها عاجز نيست، بلكه سنّت خدايى با مهلت استوار است و نيز در اين آيات مى خوانيم كه مكر و حيله در طريقه خدايى فقط، مكر و حيله كننده را مى گيرد.

36- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها كَذلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 47

مضمون اين آيه آنست كه در جهنّم نه مردن هست و نه تخفيف عذاب، على هذا انسان معذب مرتّب در عذاب خواهد بود، اين شايد به علّت برداشته شدن اصل كهولت از «مادّه» است چنان كه ذيل آيه وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ بيان گرديد.

لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا يعنى براى آنها حكم به مرگ نمى شود تا بميرند، كَذلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ حاكى است كه كيفر هر انسان شديد الكفر همانست.

37- وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ.

جمله رَبَّنا أَخْرِجْنا بيان صيحه و فرياد آنهاست، در جواب آمد كه:

أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ.

ضمير «فيه» راجع به عمر است يعنى آيا به شما عمر و مهلت

نداديم كه در آن عمر، پند گيرنده پند مى گيرد، وانگهى پيامبر انذار كننده نيز آمد و انذارتان كرد، ديگر عذر پذيرفته نيست، پس بچشيد عذاب را.

38- إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَيْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ

.يعنى خداوند با آنچه مى كرديد و با آنچه در باطن پنهان مى داشتيد شما را محاسبه و عذاب مى كند، زيرا كه او داناى نهانهاى آسمانها و زمين و داناى مكنونات سينه هاست. إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ ...

بقره/ 284.

39- هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتاً وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلَّا خَساراً. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 48

اين آيه تعليل مطالب آيات گذشته است يعنى: تدبير شما در دست خداست و او شما را جانشينان اين زمين قرار داده و در آن ساكنتان كرده است، انتهاى تدبير و عدالت و حكمتش آنست كه جريان آخرت چنان باشد، على هذا هر كه خدا و توحيد و تدبير او را انكار كند، بر ضرر او خواهد بود و عذاب آخرت را در پى خواهد داشت.

انسان داراى فطرتى آماده براى قبول ايمان و كفر است، اگر ايمان بياورد كمال و تقرب بر آن افزوده مى شود و اگر كافر شود عذاب خدا بر آن مى افزايد، خسران و ضرر در نفس خود انسان است ولى غضب و مقت در نزد خداست لذا در مقت قيد عِنْدَ رَبِّهِمْ آمده است نه در «خسارا».

حب و مقت از صفات فعل هستند، و خارج از ذات حق مى باشند، معناى حبّ خدا نسبت به كسى، انبساط رحمت براى او و معناى مقت خدا،

انقباض رحمت و دور شدن آن از انسان است (از الميزان).

40- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ شُرَكاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً فَهُمْ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْهُ.

اين آيه استدلال است بر نفى معبودهاى مشركان، كه نه از عالم دليلى بر معبود بودن آنها هست و نه از جانب خدا.

بنا بر اين نشان بدهيد كه آنها چه چيزى از زمين را آفريده اند و يا كدام شركتى در آفرينش آسمانها داشته اند؟ ناگفته نماند: خلقت نمى تواند از تدبير جدا باشد، اگر معبودهاى باطل مدبر جهان بودند مى بايست خالق جهان نيز بوده باشند، اين قابل تصور نيست كه خدا آسمانها و زمين را بيافريند و آن گاه به دست چند مجسّمه اداره شود.

و نيز كتابى از آسمان درباره معبود بودن آنها نفرستاده ايم، «منه». تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 49

راجع بكتاب است. ناگفته نماند: چون زمين در دسترس همه است، بهترين تعبير همانست كه گفته شود أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ و چون آسمان در دسترس نيست لذا درباره آن تعبير أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ ... مناسب است.

بَلْ إِنْ يَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلَّا غُرُوراً.

يعنى دليلى ندارند، بلكه بزرگان مشركان پيروان خويش را در اين باره فقط فريب مى دهند.

41- إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ.

تكميل مطالب گذشته است در آيه سى نه خوانديم كه خدا انسانها را جانشينان زمين گردانيد، و در آيه چهل خوانديم كه معبودهاى آنها چيزى از آسمانها و زمين را نيافريده اند، در اين آيه ميفرمايد: همانطورى كه خلقت آنها در دست خداست، ابقاء آنها

نيز در دست خداست، معلول در وجود و بقاء خود احتياج به علّت دارد.

مراد از زوال ظاهرا متلاشى شدن و اضمحلال است نه انتقال از مكان، منظور از «زالتا» اشراف به زوال است، و گرنه بعد از زوال، امساك متصور نيست اگر مشرف به متلاشى شدن گردند، جز خدا از متلاشى شدن نگاهشان نمى دارد، أَنْ تَزُولا تقديرش «من ان تزولا- لئلا تزولا» است.

إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً حلم و بردبارى و گذشت خدا، سبب مى شود كه آسمانها و زمين تا رسيدن اجلشان، متلاشى نشوند، در الميزان فرموده:

خداوند به علّت حليم بودن در كارى عجله نمى كند و به علّت غفرانش، جهات عدم در اشياء را مى پوشاند (و اللَّه اعلم) اين سخن مى رساند كه بالاخره زمانى خواهد رسيد كه «ان تزولا» تحقق پذيرد، به نظر مى آيد «غفور» به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 50

چاره ساز باشد، در اينصورت تناسب آن با صدر آيه بهتر روشن خواهد شد.

42- وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدى مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ.

در تفسير صافى فرموده: گويند قريش اطلاع يافتند كه اهل كتاب، پيامبران خويش را تكذيب كرده اند، گفتند: خدا بر يهود و نصارى لعنت كند اگر رسولى براى ما مبعوث شود يكى از هدايت شده ترين امتها خواهيم بود (و او را قبول خواهيم كرد)، الميزان اين سخن را از درّ منثور نقل كرده و فرموده: سياق آيه اين نقل را تصديق و تأييد مى كند.

فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذِيرٌ ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً.

ولى به قول خويش عمل نكردند، آمدن رسول فقط دورى از حق را بر ايشان افزود.

43- اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ.

يعنى علّت

تنفّر و دورى، تكبّر و عناد و حيله زشت آنها بود با آنكه حيله بد فقط حيله گر را مى كوبد تكذيب رسول بالاخره به ضرر خود آنها خواهد بود اسْتِكْباراً ... مفعول له است براى «نفورا».

جمله وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ يكى از نظامات زندگى و از قواعد كلّيه است نظير إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ يوسف/ 23 يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ يونس/ 23.

فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا.

تعيين مصداق است در زمينه اينكه اقوام گذشته مكر كردند و مكرشان خودشان را گرفت. آن وقت فرموده: اين طريقه نه قابل تبديل است و نه قابل تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 51

تحويل، يعنى عوض نمى شود كه كسى مكر كند امّا گرفتار نشود، و از محلّى به محلّى منتقل نمى شود كه كسى مكر كند، امّا ديگرى گرفتار شود، يعنى اينها منتظر نيستند مگر به سنّت خدا و عذابش، مانند عذاب اقوام گذشته.

44- أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً.

مشروح آيه ما قبل و استشهاد است بر سنّت جاريه خدا در اقوام پيشين.

با آنكه از لحاظ نيرومندى بالاتر از اهل مكّه بودند.

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْ ءٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ عَلِيماً قَدِيراً.

يعنى فكر نكنند كه خدا نمى تواند عذاب گذشتگان را بر آنها وارد آورد. آرى مى تواند، زيرا هيچ چيز قدرت عاجز كردن خدا را ندارد، سپس فرموده: او عليم است، ميداند مكر كنندگان كدامند. و نيز او به آنچه مى خواهد تواناست.

45- وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما

كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى.

جواب است از اشكالى كه به نظر مى آيد، گويا كسى مى گويد: حالا كه اينطور است، پس چرا بدكاران گرفتار نميشوند؟ جواب آنست كه، كارهاى خدا از روى تدريج و مهلت است، اگر بنا بود هر گناهكار بفوريت گرفتار شود، كسى در روى زمين زنده نمى نماند. ولى تا رسيدن اجل معيّن در مهلت خواهند بود.

ضمير «ظهرها» راجع است به «ارض» كه از صدر آيه فهميده مى شود منظور از «دابة» و اللَّه اعلم، گناهكاران يا همه انسانهاست يعنى «ما ترك على تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 52

ظهرها دابة منهم» بقيّه مطلب در سوره نحل ذيل آيه شصت يك كه نظير همين آيه است ديده شود.

فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصِيراً.

مراد از اجل، وقت مرگ با قيامت است، يعنى به وقت آمدن اجل، با هر كس مطابق عملش رفتار مى كند، كه خدا از اعمالشان با خبر و نسبت به آنها بيناست، در اينجا سبب كه «بصير» باشد بجاى مسبّب (عذاب و پاداش) گذاشته شده است.

روز بيست يكم ماه مبارك رمضان سال هزار و چهار صد و چهار هجرى قمرى مطابق 31/ 3/ 1363 طرف عصر تفسير سوره فاطر به انجام رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 53

سوره يس

اشاره

در مكه نازل شده و هشتاد سه آيه است

نظرى به كليات سوره

1- «يس» چهل يكمين سوره است كه بعد از سوره جن در مكّه نازل گرديد. در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره سى و ششم است، به نظر مى آيد:

حدود سالهاى هفتم بعثت نازل شده باشد «1».

2- عدد آيات آن به قول قارئان كوفى هشتاد و سه و به نقل ديگران هشتاد و دو است، زيرا كه كوفيان «يس» را به تنهايى يك آيه شمرده اند، شمارش كوفى به طريق عاصم بن ابى النجود و ابى عبد الرحمن سلمى به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد، طبرسى رحمه اللَّه در تفسير سوره بقره درباره قرائت كوفى فرموده: «و هو العدد عن امير المؤمنين عليه السّلام» در تفسير خازن آمده كه اين سوره داراى هفتصد بيست نه كلمه و سه هزار حرف است.

3- علت تسميه آن به «يس» وقوع اين لفظ در اوّل آنست، از روايات شيعه و اهل سنّت معلوم مى شود كه اين نامگذارى توسّط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بوده است.

4- روايات زيادى در فضيلت اين سوره وارد شده كه لازم است به بعضى از آنها اشاره شود. در مجمع البيان از انس بن مالك از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل

__________________________________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول را قطعى بدانيم. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 54

شده كه فرمود:

«ان لكل شى ء قلبا و قلب القرآن يس»

اين روايت در ثواب الاعمال صدوق از حضرت صادق عليه السّلام در ضمن حديث مفصّلى نقل شده است:

«... عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال: انّ لكل شى ء قلبا و قلب القرآن يس، من قرأها

قبل ان ينام اوفى نهار قبل ان يمسى كان فى نهاره من المحفوظين و المرزوقين حتى يمسى ...».

و نيز در مجمع البيان از محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه فرموده:

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را دوازده اسم است، پنج تا از آنها در قرآن است. محمّد، احمد عبد اللَّه، يس، نون.

در تفسير برهان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال ابو عبد اللَّه علّموا اولادكم يس فانها ريحانه القرآن»

در تفسير خازن از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«اقرؤا على موتاكم يس».

5- سوره مباركه به شهادت آيات آن مكّى است، محور مطالب آن اصول سه گانه نبوّت، توحيد و معاد است. در مجمع البيان فرموده: ابن عباس گفته كه آيه: وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ .../ 47 در مدينه نازل شده است، ولى اين سخن، استحسان مى باشد.

6- احتمال نزديك به يقين آنست كه همه سوره به يك بار نازل شده است، دليلى بر نزول تدريجى يافته نيست.

7- شأن نزولى براى سوره نقل نشده است ولى از آيات آن پيدا است كه علّت عمده در نزول آن، انكار معاد از جانب مشركان بوده است، نظير وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ/ 48 مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ/ 78.

ايضا در مسئله انفاق نسبت به فقراء اعتراض داشتند كه اگر خدا مى خواست خودش غنى مى كرد/ 47، به هر حال، وضع آن روز مكّه ايجاب مى كرد كه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 55

آن حقائق در قالب الفاظ اين سوره بيان شود و الى الابد، سرمشق و جهت دهنده باشد.

8- گفته شد: محور مطالب سوره،

نبوّت، توحيد و معاد است، اين سه اصل با الفاظ بسيار رسايى بيان شده و بلاغت تا آنجا پيش رفته كه اين سوره به زبان رسالت، قلب القرآن ناميده شده است.

سخن از نبوّت شروع مى شود، مردم در قبول دعوت حق بدو گروه تقسيم مى گردند: قبول كننده و عاصى. آن گاه شاهدى از پيامبران گذشته نقل مى شود: وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْيَةِ ....

بعد عنان سخن بتوحيد معطوف مى شود، گوشه هايى از نظام خلقت و نفوذ اراده حق در تدبير كائنات مطرح مى گردد، سپس به معاد مى رسد، مطالب كلّى معاد به نحو اعجاب انگيزى ترسيم مى شود، در آخر اعتراض مشركان مورد نقل و ردّ قرار مى گيرد و با آيه فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ سوره مباركه به پايان مى رسد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 56

[سوره يس (36): آيات 1 تا 12]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يس (1) وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ (2) إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (3) عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (4)

تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (5) لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ (6) لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (7) إِنَّا جَعَلْنا فِي أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهِيَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ (8) وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ (9)

وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (10) إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ (11) إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ (12)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 57

به نام خداى رحمان رحيم

1- يا، سين.

2- قسم به قرآن پر از مصلحت.

3- كه تو حتما از پيامبرانى.

4- (تو)

بر راه راستى.

5- نازل شده خداى توانا و مهربان است.

6- تا انذار كنى قومى را كه پدران آنها انذار نشده اند، پس آن قوم غافلند.

7- وعده عذاب بر بسيارى از آنها حتمى شده، آنها ايمان نمى آورند.

8- ما بر گردنهاشان زنجيرهايى قرار داده ايم كه تا به چانه هايشان رسيده و آنها سر بالا گرفته شده اند.

9- و ما از جلو آنها سدى قرار داده ايم و از پس آنها سدى، آنها را پوشانيده ايم و آنها نمى بينند.

10- برابر است بر آنها، چه بترسانى و چه نترسانى، ايمان نمى آورند.

11- فقط كسى را مى ترسانى كه تابع قرآن باشد و از خداى رحمن در نهان بترسد، او را به آمرزش بزرگ و پاداشى خوشايند مژده ده.

12- ما مردگان را زنده مى كنيم و آنچه را كه از پيش فرستاده اند و آثارشان را مى نويسم و شمارش هر چيز را در كتابى آشكار تمام كرده ايم.

كلمه ها

يس: درباره حروف مقطعه در اوّل سوره اعراف سخن گفته ايم، بنا بر احتمال رشاد ادهم، درصد اين دو حرف در اين سوره از درصد تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 58

آن، در تمام سوره هاى قرآن بيشتر است. در مجمع از امير- المؤمنين و امام باقر عليهما السّلام نقل شده: آن نام رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است.

اغلال: غل: طوقى كه بر گردن نهند «الغلّ: طوق يدخل فى العنق للذلّ و الالم» جمع آن اغلال است.

اذقان: چانه ها. مفرد آن ذقن است.

مقمحون: قمح: سر بلند كردن. «قمح البعير: رفع رأسه»، «مقمح» به صيغه مفعول: سر بالا گرفته شده، اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

سد: بستن و اصلاح كردن. «سد الثلاثة: اصلحها و وثقها» و نيز به معنى بند و حايل

ميان دو چيز است، مراد از آن در آيه معناى دوّم مى باشد.

اغشيناهم: غشى و غشيان: پوشانيدن و احاطه كردن. اغشاء: پوشانيدن و پوشانيدن چيزى بر چيزى.

احصيناه: احصاء: تمام كردن و به آخر رساندن شمارش. «احصيناه»:

شمارش آن را تمام كرده ايم.

امام: مقتدا، پيشوا، راغب گويد: امام آنست كه از وى پيروى و به وى اقتدا شود، خواه انسان باشد يا كتاب يا غير آن. (حتى به ريسمان بنائى امام مى گويند).

شرحها

در اين آيات مى خوانيم كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از پيامبران است و قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 59

او از جانب خداست، او در وحله اوّل انذار كننده قريش مى باشد.

آن وقت فرموده: مردم در قبول دعوت دو گروه هستند، گروه اوّل از قبول دعوت امتناع مى كنند، وعده عذاب براى آنها حتمى است امّا گروه دوّم كه از خدا مى ترسند از دعوت تو پيروى مى كنند، عاقبت خوب در پى آنهاست آن گاه در تعليل عذاب و پاداش دو گروه فرموده: حيات و مرگ در دست ماست و حساب اعمال آنها را مى دانيم.

1- 5- يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ.

قارئان كوفه كلمه «يس» را به تنهايى يك آيه شمرده اند، خداوند در اينجا به قرآن قسم مى خورد كه آن حضرت از پيامبران است، اين بيان، قسم خوردن به برهان مطلب است زيرا كه قرآن دليل رسالت آن حضرت مى باشد، اين سخن در نكته ها خواهد آمد.

إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ جواب قسم (مقسم به) است عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ خبر بعد از خبر و تقديرش «انك على صراط مستقيم» مى باشد نكره آمدن صراط براى تفخيم است.

تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ وصف قرآن و مصدر به

معنى مفعول است يعنى نازل شده از جانب خداى توانا و رحيم است، عزيز و توانايى كه دستى بالاى دست او نيست، رحمتش اقتضاى نزول آن را دارد. نصب تنزيل بتقدير «اعنى» است.

يعنى: قسم به قرآن پر از حكمت و مصلحت، قسم به قرآن نازل شده از جانب خداى توانا و مهربان كه تو از پيامبرانى و تو بر راه راست توحيد هستى كه ضامن سعادت دنيا و آخرت است.

6- لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 60

تعليل ارسال و انزال است يعنى تو را از مرسلين قرار داده ايم و كتاب نازل كرده ايم تا انذار كنى ....

در سوره قصص/ 46 و سجده/ 3 آمده است لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ و در اينجا آمده است لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ.

به هر حال منظور از اين كلام آنست كه: آمدن تو و قرآن لازم بود، به دو علت يكى آنكه پيش از تو براى آنها پيامبرى بالخصوص نيامده است.

ديگرى آنكه پدرانشان انذار نشده اند تا حجّت بر فرزندان آنها نيز تمام شود.

در الميزان فرموده: مراد از قوم اگر قريش و امثال آنها باشد در اينصورت منظور از «آباء» پدران نزديك آنهاست زيرا در پدران بعيد آنها حضرت اسماعيل ذبيح بود و نيز پيامبرانى امثال هود، صالح و شعيب بر عرب مبعوث شده بودند. و اگر منظور همه مردم معاصر آن حضرت باشد ... باز پدران نزديك منظور است زيرا آخرين پيامبر قبل از آن حضرت عيسى عليه السّلام است كه ميان آن دو، زمان فترت وجود دارد.

فَهُمْ غافِلُونَ تأكيد مطلب است. غفلت از رسالت و دين سبب آمدن دين

است.

7- لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.

از اين آيه بيان دو گروه شروع مى شود، منظور از قول، وعده عذاب است، در دو آيه بعدى علت عدم ايمان آنها بيان شده است.

8- إِنَّا جَعَلْنا فِي أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ.

اين آيه و آيه بعدى حالات روحى و نتائج شرك و اعمال قبيح آنها را چنين بيان مى كند: جمعى را در نظر بگيريد كه بگردن آنها زنجير كرده اند تا بچانه شان، در نتيجه سرهاي آنها بالا رفته قدرت پائين آمدن ندارد، از تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 61

آن طرف از پس و پيش آنها حائلى قرار دارد كه از هر طرف آنها را احاطه كرده و پوشانيده است و در نتيجه چيزى را نمى بينند. حالات كفّار در قبال آيات حق چنين است.

در الميزان فرموده: از تفسير فخر رازى نقل شده: موانع تفكّر در آيات خدا دو قسم است يكى آنكه انسان را از تفكر در وجود خويش باز مى دارد، دوّم آنكه از تفكر در جهان (آفاق) مانع مى شود، در اين دو آيه، قسم اوّل به غل تشبيه شده كه نمى گذارد انسان سر پائين بياورد و خودش را به بيند قسم دوّم به حائل تشبيه شده كه از هر طرف او را پوشانيده و نمى گذارد چيزى از جهان را به بيند، در نتيجه از سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ فصلت/ 53 محروم مانده است.

«اغلالا» نكره است و حكايت دارد كه آنها اغلال ظاهرى نيستند بلكه اغلال باطنى هستند كه از كفر و شرك و طغيان به وجود آمده اند.

9- وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ.

تتمه حكايت

حال آنهاست، فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ حاكى است كه «سد» آنها را از هر طرف حتّى از بالا سر گرفته است. «سدّا» نكره است و دلالت بر عظمت و روحى بودن آن دارد. ناگفته نماند: اوصافى از اين قبيل درباره مؤمنان و كافران نشان مى دهد كه براى انسان در باطن اين زندگى، زندگى ديگرى هست و از حس مادّى پوشيده مى باشد، وقت مرگ يا قيامت آشكار مى شود، پس كلام در اين اوصاف و امثال، جارى مجراى حقيقت است نه مجاز چنان كه گفته اند، (از الميزان).

10- وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.

عطف تفسير و نتيجه دو آيه فوق است، به قولى عطف است بر لا يُبْصِرُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 62

ناگفته نماند: منظور از ايمان در آيه شناخت و باور و اعتقاد نيست، بلكه تسليم شدن به اعتقاد است و گرنه آنها اعتقاد داشتند، مانند وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل/ 14.

در ذيل همين آيه در سوره بقره گفته ايم، اعتقاد داشتن يك مطلب است تسليم به اعتقاد شدن مطلبى ديگر، على هذا منظور آن نيست كه اعتقاد پيدا نمى كنند بلكه منظور آنست كه باعتقادشان تسليم نمى شوند.

مخفى نماند كه آنها از ايمان آوردن مسلوب القدرة نيستند، بلكه روى روحيّاتى كه دارند، خاضع و تسليم نمى شوند. و اگر مسلوب القدرة هم شده اند باز تقصير از خودشان است.

11- إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ.

نظير اين آيه در سوره فاطر/ 18 گذشت خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ عبارت اخراى اعتقاد به معاد است اتَّبَعَ الذِّكْرَ همان حال تسليم شدن به اعتقاد است كه در كافران نبود. انسان وقتى

كه به آن حالت رسيد، انذار در او مؤثر خواهد بود گر چه رسيدن به آن حالت نيز در اثر تبليغ رسالت است.

12- إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ.

اين آيه يك مطلب مستقلى است و در عين حال تعليل مطالب گذشته است يعنى عذاب اهل كفر كه از حَقَّ الْقَوْلُ فهميده شد و بهشت اهل ايمان كه از «رزق كريم» معلوم مى گردد بر خداوند مشكل نيست زيرا كه احياء مردگان و نوشتن اعمال و آثار در دست خداست.

منظور از ما قَدَّمُوا اعمالى است كه از پيش فرستاده اند و مراد از آثار، سنّتها و بدعتهايى است كه بعد از خود گذاشته اند، اين مطلب در ذيل تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 63

آيه وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ عنكبوت/ 13 مشروحا گذشت.

اگر مراد از «كل شى ء» اعمال بندگان باشد در اينصورت مراد از إِمامٍ مُبِينٍ نامه اعمال است نظير ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها كهف/ 49، به عبارت ديگر تقدير آن «و كل شى ء من اعمالهم» است، البته مناسب با صدر آيه همين است نظير آية: وَ كُلُّ شَيْ ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ قمر/ 52.

على هذا به كتاب اعمال، امام گفته شده زيرا كه آن مقتداست و در اهل بهشت بودن و اهل عذاب بودن از آن پيروى خواهد شد.

و اگر منظور همه موجودات باشد، در اينصورت مراد از إِمامٍ مُبِينٍ لوح محفوظ است كه گاهى امّ الكتاب و گاهى لوح محفوظ و گاهى امام مبين خوانده شده است، به تناسب مقام، طبرسى و

الميزان لوح محفوظ گفته اند.

در خاتمه آيه دو مطلب را ياد آور مى شويم، اوّل آنكه مراد از «آثارهم» قدم برداشتن است يعنى ما عدد قدمهاى آنها را مى نويسيم، زيرا كه از ابو سعيد خدرى نقل شده: قبيله بنى سلمه در كنار مدينه بودند و از دورى منازل خويش به رسول خدا شكايت كردند، آيه در تسليت و بشارت آنها نازل شد اين سخن را مرحوم طبرسى بطور «قيل» نقل كرده است ولى به هيچ وجه قابل قبول نمى تواند باشد و با مطلب آيه منافات دارد.

دوّم: در تفسير برهان از ابن عباس از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود:

«انا و اللَّه الامام المبين ابيّن الحق من الباطل ورثته عن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله».

در تفسير صافى در ضمن حديثى از معانى الاخبار از حضرت باقر عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه درباره على عليه السّلام فرمود:

«... هو هذا انّه الامام تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 64

الذى احصى اللَّه فيه علم كلّ شى ء».

در الميزان فرموده: اگر اين دو حديث صحيح باشد، مربوط به تفسير آيه نيست بلكه از بطون و اشارات قرآن است، مانعى نيست كه خدا به بنده مخلص خود علم همه آنچه در كتاب مبين است بدهد و او سيّد الموحدين ... است.

نكته ها:
قسمهاى قرآن

در رابطه با سوگندهايى كه در قرآن مجيد آمده بايد بدانيم كه اين سوگندها با مطالب بعدى كاملا مربوط مى باشند و در بعضى از آنها به طورى كه ما مى فهميم، سوگند بدليل مطلب است نظير اينكه: نويسنده اى بگويد: سوگند به كتابى كه نوشته ام من نويسنده ام يا بنّايى بگويد: سوگند به عمارتى

كه ساخته ام من بنّا هستم، اين گونه سوگندها، سوگند به دليل مطلب است و اين يك نوع سخن گفتن است كه قرآن مجيد دارد. در آيه وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ سوگند به دليل است زيرا دليل رسالت آن حضرت همين قرآن است، معنى اين سخن چنين مى شود اگر كسى در قرآن تو تدبّر كند معلوم خواهد شد كه تو پيامبرى.

در آيه وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ نيز مطلب همانست كه اگر كسى گفته هاى تو را بنويسد و به قلم آورد خواهد ديد: اين كار ديوانگان نيست و تو ديوانه نيستى.

در سوره وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ ... مطلب خسران انسان است مگر اهل ايمان و عمل، اين مطلب را تاريخ و گذشت روزگار روشن مى كند پس زمان و تاريخ و گذشت روزگار، دليل اين مطلب است، آرى گذشت تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 65

روزگار است كه على ها، خمينى ها، معاويه ها، چنگيزها و ... را آشكار مى سازد و اگر گذشت روزگار نباشد اين خسران و غير خسران معلوم نخواهد شد.

در بعضى از اين سوگندها، آنچه به نظر مى آيد، ارتباط با تناسب است نظير: وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى ... إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى ليل/ 1- 4 در اينجا مطلب شايد مانند «و العصر» باشد كه گذشت شب و روز، اختلاف تلاشها را آشكار ميكند و يا: همانطور كه شب و روز مختلف هستند كارهاى شما نيز چنين است.

با توجّه به اين تحليل، مى توانيم پرده از اسرار اين سوگندها برداريم و اللَّه اعلم، البتّه آنچه گفته شد به حكم سر خطّ است، لازم است محقّقين در اين باره

تحقيق بيشترى بكنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 66

[سوره يس (36): آيات 13 تا 32]

اشاره

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (13) إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ (14) قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ (15) قالُوا رَبُّنا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ (16) وَ ما عَلَيْنا إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ (17)

قالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِيمٌ (18) قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَ إِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (19) وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ (20) اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (21) وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (22)

أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لا يُنْقِذُونِ (23) إِنِّي إِذاً لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (24) إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ (25) قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ (26) بِما غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ (27)

وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنَّا مُنْزِلِينَ (28) إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ (29) يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (30) أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لا يَرْجِعُونَ (31) وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ (32)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 67

13- براى اهل مكه جريان اهل آن شهر را مثل بزن كه پيامبران به آنجا آمدند.

14- ياد آر كه دو نفر به سوى ايشان فرستاديم، تكذيبشان كردند، با نفر

سومى آنها را نيرومند كرديم، گفتند: ما پيامبرانيم.

15- اهل شهر گفتند: شما جز بشرى مانند ما نيستيد و خداى رحمان چيزى نازل نكرده شما فقط دروغ مى گوئيد.

16- گفتند: خداى ما مى داند كه ما به سوى شما فرستادگانيم.

17- بر عهده ما نيست مگر ابلاغ آشكار.

18- گفتند: ما شما را فال بد زديم، اگر بس نكنيد، سنگبارانتان مى كنيم و از ما عذاب دردناكى به شما خواهد رسيد.

19- پيامبران گفتند: شومى شما در خود شماست. عجبا كه در صورت تذكر، تهديد مى كنيد!!

20- مردى از دورترين محل شهر شتابان آمد و گفت: اى قوم من اين پيامبران را پيروى كنيد.

21- پيروى كنيد از كسى كه از شما مزدى نمى خواهد و آنها هدايت يافتگانند.

22- چه شده مرا كه عبادت نكنم به آنكه مرا آفريده و به سوى او بر مى گرديد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 68

23- آيا جز او خدايانى بگيرم، اگر خداى رحمان ضررى براى من بخواهد، شفاعت آنهايى نيازم نمى كند و نجاتم نتوانند.

24- من آن وقت در گمراهى آشكارم.

25- من به پروردگارتان ايمان آوردم از من بشنويد.

26- گفته شد: داخل بهشت شو، گفت اى كاش قوم من مى دانستند.

27- كه خدايم مرا آمرزيد و از اهل كرامتم گردانيد.

28- بعد از او بر قوم او از آسمان لشكرى نفرستاديم، و قشون فرستنده نبوده ايم.

29- نبود مگر صيحه اى، ناگاه همه مردگان بودند.

30- اى تأسف بر بندگان كه هيچ پيامبرى به سوى آنها نمى آيد، مگر مسخره اش مى كنند.

31- آيا ندانسته اند چه قدر از نسلها را پيش از آنها هلاك كرده ايم، كه به سويشان برنمى گردند.

32- نيست همه شان مگر آنكه پيش ما جمع شده و براى حساب ها حاضر شده اند،

كلمه ها

قريه: شهر. اين كلمه اغلب در

شهر و گاهى در روستا به كار رود، در قاموس و اقرب الموارد گويد: «القرية: المصر الجامع» در در اقرب اضافه كرده كه به شهر و غير آن گفته مى شود، حتى بلانه مورچه «قرى النمل» گويند. اصل قرى به معنى جمع كردن است (قاموس قرآن).

عززنا: عزّت: توانايى «عزّ الرجل عزّا ...: قوى بعد ذلّة». تعزيز:

تقويت. «عزّزنا»: تقويت كرديم.

تطيرنا: يعنى: فال بد زديم، طيره: فال بد. اصل تطير، فال بد زدن به وسيله پرندگان است، سپس در هر فال بد به كار مى رود، لذا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 69

است كه از «طير» مشتق شده است «طائر»: فال بد.

نرجمنكم: رجم: سنگسار و سنگباران كردن.

اقصى: دورتر. قصو (بر وزن فلس): دورى. «قصا المكان قصوا: بعد».

خامدون: خمود: فرو نشستن زبانه آتش «خمدت النار خمودا: طفئ لهبها»، آن در انسان كنايه از مرگ است، «خامد»: مرده.

حسرة: حسر در اصل به معنى كشف و انكشاف است «حسر العمامة عن راسه»: عمامه را از سرش كنار كرد. حسرت به معنى اندوه و غصّه است.

شرحها
اشاره

در آيات گذشته مردم به دو گروه تقسيم شدند، گروهى كه حق را قبول نمى كنند، وعده عذاب بر آنها حتمى شده، و گروهى كه حق را قبول كرده و مشمول بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ شده اند، در اين آيات براى آنها يك شاهد عينى نقل شده است كه آن مرد به پيامبران ايمان آورد و اهل بهشت شد، گروه ديگر ايمان نياورده و به عذاب دنيا و آخرت گرفتار شدند.

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا مى گويد: كه اين مثل زنده و اين شاهد عينى را براى اهل مكّه بيان كن. تا به مصداق لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى

مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ انفال/ 42، عدّه اى ايمان بياورند و بر عده اى حجت تمام شود. و نيز به نظر مى آيد كه اين جريان براى مردم مكّه يك جريان معلومى بوده كه شاهد آورده شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 70

قصه رسولان و اهل شهر

در كتب حديث و تفسير در رابطه با شهرى كه پيامبران به آن آمدند قضايايى نقل شده كه با ظهور آيات سازگار نيست، ما اوّل يكى از آن نقلها را مى آوريم، سپس نظر خود را بيان خواهيم كرد.

در مجمع البيان فرموده: گويند عيسى عليه السّلام دو نفر از حواريّون خود را به شهر انطاكيه فرستاد، چون به شهر نزديك شدند، پير مردى را ديدند كه گوسفندان خود را مى چرانيد او حبيب (صاحب يس) بود، حبيب به آن دو گفت شما كيستيد؟ گفتند: فرستادگان عيسى هستيم شما را از عبادت بتها به عبادت خدا مى خوانيم. گفت: آيا معجزه اى داريد؟ گفتند: آرى با اذن خدا مريض را شفا مى دهيم، كور و پيس را صحت مى بخشيم.

حبيب گفت: من پسرى دارم كه سالها زمينگير است، گفتند: ما را به منزل خويش ببر تا او را به بينيم، چون به منزل او آمدند، دست بر آن مريض كشيدند، در دم به اذن خدا صحّت يافت، قضيّه در شهر شايع شد و عده كثيرى به وسيله آن دو شفا يافتند.

پادشاه مشركى بر آن شهر حكومت داشت، نمايندگان عيسى را خواست و گفت: شما كيستيد؟ گفتند: فرستاده عيسى هستيم آمده ايم تو را از عبادت اصنامى كه نمى شنوند و نمى بينند، بعبادت خدايى كه مى شنود و مى بيند دعوت نمائيم.

پادشاه گفت: مگر غير از اين بتها خداى ديگرى داريم؟! گفتند: آرى همان خدايى كه

تو را و خدايانت را به وجود آورده است. پادشاه گفت: برويد تا در كار شما فكرى بكنم، آنها از محضر شاه بيرون آمدند، مردم بازار آنها تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 71

را گرفته و مورد ضرب و شتم قرار دادند.

و نيز نقل شده كه آن دو را گرفته و زندانى كردند، حضرت عيسى عليه السّلام شمعون صفا رئيس حواريون را به كمك آنها فرستاد، شمعون پنهان وارد شهر شد، با درباريهاى شاه بناى الفت گذاشت تا شاه از او با خبر گرديد و از اطرافيان خود گردانيد.

روزى شمعون به شاه گفت: شنيده ام: دو نفر را زندانى كرده و مورد ضرب قرار داده اى؟ آيا سخن آن دو را شنيده اى؟ شاه گفت: غضب مجالم نداد تا حرفشان را بشنوم. شمعون گفت: اگر شاه صلاح بداند آنها را حاضر كنيم و بدانيم چه مى گويند.

شاه آن دو را حاضر كرد، شمعون به آن دو گفت: شما را چه كسى به اينجا فرستاده است؟ گفتند: خدايى كه همه كائنات را آفريده و شريكى ندارد. شمعون گفت: چه معجزه اى داريد؟ گفتند: آنچه بخواهى.

پادشاه دستور داد غلامى را آوردند كه دو چشم نداشت، آن دو دعا كردند تا گودى چشم در محل چشم آنها پيدا شد، آن دو مقدارى گل در جاى چشم او گذاشتند، مبدل به حدقه شد و غلام بينا گرديد، پادشاه در عجب ماند شمعون گفت: شاها خدايان تو نيز اين كار توانند كرد؟ شاه گفت: از تو پنهان نمى كنم: خدايان من لا يضر و لا ينفع مى باشند.

آن گاه پادشاه به آن دو گفت: اگر خداى شما قدرت زنده كردن مرده اى را داشته باشد به او ايمان خواهيم

آورد، گفتند: خداى ما قادر است. پادشاه گفت: انسانى مرده و هفت روز است دفن نكرده ايم تا پدرش بيايد، ميّت را آوردند، آن دو شروع به دعا كردند، شمعون نيز زير لب دعا مى كرد، ميّت زنده شد و به پا خاست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 72

شاه در عجب شد، شمعون او را به طرف خدا خواند، شاه ايمان آورد، اهل مملكت او نيز ايمان آوردند ولى قومى كافر شدند.

آن گاه طبرسى رحمه اللَّه فرموده: عيّاشى نظير اين سخن را با سند خود از ابو حمزه ثمالى و غير او، از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل كرده، امّا در بعضى روايات هست كه آن دو را و بعد سومى را خدا فرستاد و در بعضى آمده كه خدا به عيسى وحى فرمود چنين كارى بكند، آن گاه شمعون را فرستاد تا آن دو را آزاد نمايد و در بعضى هست كه ميّت زنده شده، پسر پادشاه بود، اما ابن اسحق گويد: پادشاه كافر شد، او و قومش قصد كشتن پيامبران را كردند، حبيب از اينكار با خبر شد، شتابان آمد و اهل شهر را به طاعت رسولان دعوت نمود.

(مجمع البيان).

ناگفته نماند: ظهور آيات قصّه در آنست كه مردم شهر ايمان نياورده و با پيامبران به مبارزه برخاسته اند، و حبيب را به علّت آنكه از پيامبران دفاع ميكرده، به شهادت رسانده اند و سپس همگى در اثر عذاب آسمانى از بين رفته اند: إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ شايد روايات صحنه ديگرى از حالات آنها را بيان داشته است و اللَّه العالم اينك مى رسيم به تفسير آيات:

13- وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ

الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ.

الف و لام «القرية» براى عهد و اشاره به شهر معهودى است به اطمينان ميتوان گفت: اهل مكّه از آن شهر و جريان آن اطّلاع داشته اند تا به طور مثل به آنها نقل شده است.

در مجمع البيان فرموده: اصحاب القرية بدل است از «مثلا» به گفته بعضى «مثلا» مفعول ثانى «اضرب» است.

14- إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 73

بيان تفصيلى آيه گذشته است، إِذْ أَرْسَلْنا تقديرش «اذكر اذ ارسلنا» است. معلوم ميشود كه آمدن پيامبر سوم به دنبال تكذيب اولى بوده و آن گاه هر سه نفر به اهل شهر گفته اند: ما پيامبريم.

15- قالُوا ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ.

بسيارى از مشركان در ردّ پيامبران گفته اند: شما مثل ما بشر هستيد از كجا مى توانيد پيامبر باشيد؟ اين سخن در رابطه با تكذيب ارزشهاى والاى انسانى است، آرى پيامبران مانند ديگران بشر هستند امّا لياقت آن را دارند كه عهده دار رسالت و هدايت بشر باشند.

از وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْ ءٍ ... منظورشان آن بود كه چون بشر نمى تواند پيامبر باشد پس نبوت شما ساختگى است.

16 و 17-الُوا رَبُّنا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ وَ ما عَلَيْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ

.جواب پيامبران در اينجا بر خلاف جوابى است كه پيامبران ديگر داده اند مثلا در سوره ابراهيم آمده كه كفّار گفتند: إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا. ../ 20، پيامبران در جواب فرمودند: إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ ما كانَ

لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ/ 11.

ملاحظه مى شود كه رسولان در جواب مشركان مى گويند: درست است كه ما بشريم ولى خدا بعضى از بشرها را بر بعضى مبعوث مى كند.

امّا در اينجا مى بينيم كه در جواب مشركان مى گويند: خدا مى داند كه ما به سوى شما فرستاده شده ايم.

گويى: مرادشان آن بود كه شما خواه قبول كنيد تا نكنيد ما خودمان تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 74

را پيامبر مى دانيم و خدا بر اين رسالت گواه است، على هذا بايد شما را تبليغ نمائيم، (در وهله اوّل) وظيفه ما فقط ابلاغ اين رسالت است.

18- قالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِيمٌ.

منظورشان آن بود كه آمدن شما باعث سر و صدا و جنجال گرديد، و و آرامش ما را بر هم زد، پس آمدن شما را به فال بد مى گيريم اگر بس نكنيد، سنگبارانتان خواهيم كرد، و عذاب دردناكى از ما به شما خواهد رسيد.

19- قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَ إِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ.

يعنى فال بد شما و سبب بدبختى شما و چيزى كه بايد به فال بد بگيريد با خود شماست، و آن اعراض از حق و توحيد است.

إِنْ ذُكِّرْتُمْ استفهام توبيخى است جواب آن «تطيرتم هددتم» مى باشد يعنى اگر به فال بدتان تذكر داده شديد، تهديد مى كنيد! و فال بد مى زنيد؟!! (عجبا كه در صورت تذكر تهديد مى كنيد).

بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ اعراض است از سخن سابق، يعنى بلكه علّت اصلى تكذيب شما آنست كه متجاوز هستيد.

20 و 21- وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.

ظاهر آنست كه:

اين شخص در دورترين قسمت شهر، شنيده كه عده اى به شهر آمده و مردم را تبليغ مى كنند، لذا شتابان به آنجا آمده كه به بيند چه خبر است، و چون در سخن فرستادگان تأمل كرده، دانسته كه آنها پيامبر هستند، لذا در مقام دفاع از آنها گفته است: اى قوم من به اين پيامبران ايمان بياوريد. و در آيه بعدى به اين گفته استدلال مى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 75

اگر كسى سخن ديگرى را قبول نكند، علّت آن يكى از دو چيز مى تواند باشد اول آنكه سخن او سخن باطل و ناحقّ است، دوم آنكه: غرض فاسدى دارد و مى خواهد به مال و منال برسد. ولى اينها «مهتدون» هستند و سخن حق مى گويند، از آن طرف مزدى هم از شما نمى خواهند.

22- وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

تكميل سخن فوق است درباره خود و در عين حال، استدلال براى آنهاست يعنى اگر بنا باشد، عبادت شود، بايد به كسى عبادت شود كه هم آفريننده است و هم بازگشت به سوى اوست. على هذا چرا من به چنين كسى عبادت نكنم و شما عبادت نكنيد «1».

23- أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لا يُنْقِذُونِ.

نفى خدايان مشركان است، يعنى خدايان باطل از من دفاع و دفع ضرر نتوانند كرد. لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ در مقام آنست كه: آنها جلو اراده خدا را نتوانند گرفت، وَ لا يُنْقِذُونِ حاكى است كه بعد از افتادن به ضرر، قدرت نجات دادن را ندارند.

ظهور لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ در آنست كه شفاعت دارند ولى شفاعتشان مؤثر نيست، ولى

سالبه به انتفاء موضوع است چنان كه در مجمع البيان فرموده: «لا شفاعة لهم فتغنى».

24 و 25- إِنِّي إِذاً لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ.

يعنى با علم به اينكه معبودها كاره اى نيستند. اگر باز عبادتشان كنم در ضلالت آشكارى هستم، آن گاه صريحا اظهار ايمان مى كند. اگر «ربكم» خطاب

__________________________________________________

(1) «ترجعون» را مى شود حال يا استقبال معنى كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 76

به رسولان باشد «فاسمعون» به معنى «شاهد باشيد» است، و اگر خطاب به اهل شهر باشد، يعنى از من بشنويد شما نيز ايمان بياوريد. الميزان وجه اول را قبول دارد.

26 و 27- قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ.

اين آيه حاكى است كه اهل شهر او را زده و شهيد كرده اند و در دم داخل بهشت برزخى شده و گفته است: اى كاش كشندگان من مى دانستند كه خدا گناهم را آمرزيد و مرا اهل كرامت گردانيد. درباره اين آيه و عالم برزخ در ذيل آيه وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ ... بقره/ 154، سخن گفته ايم، در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«سباق الامم ثلاثة لم يكفروا باللّه طرفة عين على بن ابى طالب و صاحب يس و مؤمن آل فرعون فهم الصديقون و على افضلهم».

28- وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنَّا مُنْزِلِينَ.

اين آيه مقدمه آيه بعدى است يعنى: لازم نبود كه ما لشكرى از ملائكه براى هلاك آنها نازل كنيم تا با آنها بجنگند و غالب شوند و كار ما در از بين بردن ظالمان چنين

نبوده است، بلكه:

29- إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ.

يعنى: حادثه اى كه سبب هلاكت آنها گرديد نبود مگر يك صيحه آسمانى پس از آن به ناگاه همه خاموش گرديدند.

30- يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.

تأسف است از حال بندگان كه به جاى اطاعت از پيامبران، آنها را به تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 77

مسخره گرفته و خود را در معرض غضب الهى قرار دادند.

31- أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لا يَرْجِعُونَ:

تكميل مطلب بالاست، يعنى آنها مى دانستند كه امتهاى گذشته، مانند آنها طغيان كرده و از بين رفتند، با وجود آن، باز طغيان مى كنند. «يروا» در آيه به معنى علم است يعنى «ا لم يعلموا ...».

32- وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ.

يعنى گر چه آنها از دنيا رفته اند ولى نابود و معدوم نشده اند، بلكه همه در نزد ما حاضرند.

«ان» براى نفى، «لما» بمعنى «الا»، «جميع» به معنى مجموع است يعنى «ما كلهم الا مجموع لدينا محضرون للحساب».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 78

[سوره يس (36): آيات 33 تا 47]

اشاره

وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ (33) وَ جَعَلْنا فِيها جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فِيها مِنَ الْعُيُونِ (34) لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلا يَشْكُرُونَ (35) سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ (36) وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ (37)

وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (38) وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ (39) لا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ

لا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (40) وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (41) وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما يَرْكَبُونَ (42)

وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَرِيخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ يُنْقَذُونَ (43) إِلاَّ رَحْمَةً مِنَّا وَ مَتاعاً إِلى حِينٍ (44) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (45) وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ (46) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (47)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 79

33- براى آنها آيت توحيد است زمين مرده كه زنده اش كرديم و از آن دانه رويانديم كه از آن مى خورند.

34- و در آن باغاتى از خرما و انگور قرار داديم و در آن چشمه ها شكافتيم.

35- تا از ميوه آن بخورند، با آنكه دستشان در آن كار نكرده آيا شكر نمى كنند.

36- منزه است خدايى كه از هر كه زمين مى روياند نر و ماده ها را رويانيده و از خود شما و از آنچه نمى دانند.

37- آيت توحيد است بر آنها، شب كه روز را از آن خارج مى كنيم ناگاه در ظلمتند.

38- آفتاب تا قرارگاه خود روان است آن تقدير خداى توانا و داناست.

39- براى ماه منازلى معين كرده ايم تا برمى گردد و مانند بند خوشه كهنه خرما مى شود.

40- نه آفتاب را سزاست كه ماه را درك كند و نه شب بر روز سبقت تواند كرد و همه در مدارى شناورند.

41- و آيت توحيد است براى آنها كه فرزندان آنها را در كشتى پر شده

حمل كرده ايم.

42- و براى آنها نظير كشتى را آفريديم از آنچه سوار مى شوند.

43- و اگر بخواهيم غرقشان مى كنيم، در آن صورت نه فرياد رسى دارند و نه نجات مى يابند.

44- مگر بواسطه رحمتى از جانب ما و براى تمتعى تا هنگامى.

45- و چون به آنها گفته شود: بترسيد از آنچه در حال و از آنچه پشت سر داريد تا مورد رحمت قرار بگيريد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 80

46- هيچ آيه اى از آيات خدايشان به آنها نمى آيد مگر آنكه از آن اعراض مى كنند.

47- و چون به آنها گفته شود: انفاق كنيد از آنچه خدا روزيتان داده، كافران به اهل ايمان مى گويند: آيا اطعام كنيم به آنكه اگر خدا مى خواست اطعامش مى كرد شما جز در ضلالت نيستيد.

كلمه ها

اعناب: عنب هم به انگور گفته مى شود و به درخت انگور، راغب در مفردات به اين امر تصريح كرده است، در آيه معناى دوم مراد است.

ازواج: زوج: جفت و صنف، در آيه ظاهرا نر و ماده مراد است.

سلخ: كندن پوست حيوان، لازم و متعدى هر دو آيد، به معنى خروج و مطلق كندن نيز به كار مى رود، مظلمون: مظلم (به صيغه اسم فاعل): تاريك و كسى كه در تاريكى داخل شود، در اينجا معناى دوم مراد است.

مستقر: اسم مكان است محل قرار گرفتن. اين كلمه نمى تواند اسم مفعول باشد زيرا كه لازم است «تقدير»: اندازه گيرى.

عرجون: بند خوشه خرما كه بعد از چيدن خوشه، در درخت مى ماند و پس از چندى خشكيده و كج شده مثل هلاك مى گردد، رنگش نيز زرد است (صحاح اللغة- اقرب الموارد) فقط يك بار در قرآن آمده است.

قديم: ديرين. مقابل تازه، شايد در آيه به معنى

كهنه و خشكيده باشد.

فلك: مدار كواكب. و (بر وزن قفل): كشتى. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 81

يسبحون: شنا مى كنند. سبح: شنا، خواه در آب باشد يا در هوا.

مشحون: پر شده. شحن، پر كردن «شحن السفينة شحنا: ملأها» آن فقط دو بار در قرآن آمده است.

صريخ: فرياد رس. نجات دهنده. صراخ: صيحه شديد.

شرحها

در آيات گذشته: جريان اصحاب قريه و تكذيب پيامبران، و پايدارى شرك و عذاب مشركان بيان گرديد، به همان نسبت در اين آيات وجود خدا و توحيد او مطرح است، سه نمونه از نظامات خلقت با تعبير وَ آيَةٌ لَهُمُ بررسى گرديده. و در آخر، مشركان به علّت عدم اعتنا و عدم انفاق، مورد ملامت شده اند.

33- وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ.

ناگفته نماند: آسانترين راه براى شناختن خداوند و صفات او، راه حسّ و علم است كه از نظام آفرينش و پيدايش آن، به وجود خداوند پى مى بريم، قرآن، نهج البلاغه و روايات مخصوصا حديث توحيد مفضل در اين راه پافشارى مى كنند. زيرا كه اين راه براى همه اعم از عالم و عامى ميسّر است. گر چه دلائل فلسفى نيز مدّ نظر آنهاست.

در اين آيه و سه آيه بعدى، سخن از باريدن باران و زنده شده زمين و روئيدن خوراكيهاست. كه يكى از اسرار عجيب خلقت و يكى از دلائل بارز وجود خدا و توحيد و قدرت و علم اوست.

مى بينيم كه به وسيله باران و حرارت آفتاب، زمين مرده زنده مى شود و تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 82

دانه ها و حبوبات از آن مى رويد و مردم از آن مى خورند.

34- وَ جَعَلْنا فِيها جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ وَ

فَجَّرْنا فِيها مِنَ الْعُيُونِ.

تكميل دليل گذشته و نيز دليل مستقلى است، كه گذشته از روئيدن دانه ها، در زمين باغات خرما و انگور به وجود آورديم، و آبهايى كه در اثر باران و برف در شكم زمين ذخيره شده بود. با انفجار چشمه ها بيرون ريختيم تا مورد استفاده انسانها باشد، شايد قناتهايى كه با دست بشر احداث مى شود، نيز مراد باشد.

35- لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلا يَشْكُرُونَ هدف و علّت غايى، خلقت جنات و تفجير چشمه هاست. ضمير «ثمره» عايد است به «مجعول» كه از وَ جَعَلْنا فِيها فهميده مى شود، يعنى «ليأكلوا من ثمر المجعول من الجنات».

بعضى ها ما عَمِلَتْهُ را ماء نافيه گرفته اند يعنى بخورند از ميوه جنات، حال آنكه دستهاى آنها در آفرينش كار نكرده است بعضى ها «ما» را موصول گرفته و گفته اند: تا بخورند از ميوه آن و از آنچه دستشان كار كرده است، ولى الميزان وجه اول را اختيار مى كند زيرا كه آيه در مقام امتنان است و آن مؤيد وجه اول مى باشد. أَ فَلا يَشْكُرُونَ در مقام تذكر و توبيخ است.

36- سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ.

به دنبال نقل نعمتهاى خداوند و عدم شكر مشركان، در اين آيه در مقام تنزيه فرموده: سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ مراد از ازواج به قرينه وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ نر و ماده است، تا آن موقع بشر مسئله بسيار عجيب نر و ماده بودن را فقط در انسان و حيوان ميدانست، ولى قرآن براى اولين بار از اين حقيقت پرده تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 83

برداشت كه مسئله نر و ماده در روئيدنيها نيز وجود

دارد و بالاتر از آن گفت:

وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ذاريات/ 49 يعنى اين حقيقت در همه اشياء هست، حتى در ذرات اتم، الكترونها، ماده و پروتونها، نرند.

پس در آيه سُبْحانَ الَّذِي ... اشاره به حقيقت عجيب نر و مادگى است كه ميوه ها و دانه و انسانها و ... نتيجه آنست، مراد از لا يَعْلَمُونَ اگر اهل مكه باشند، در اينصورت منظور آنست كه نر و مادگى در چيزهاى ديگرى نيز هست كه آنها نمى دانند و اگر منظور همه مردم باشد در اينصورت مقدارى از نر و مادگى در جهان وجود دارد كه تا ابد براى كسى روشن نخواهد شد زيرا جمله لا يَعْلَمُونَ تا ابد به قوت خود باقى خواهد ماند- 37- وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ.

اين آيه و سه آيه بعدى ظاهرا يك هدف را در بيان وجود و توحيد خدا تعقيب مى كنند، در اين چهار آيه، سخن از شب و روز، حركت آفتاب و ماه تنظيم حركت و مدار آنهاست كه در نهايت نظم دقيق و موافق با آفرينش حيات و ادامه آن است.

پر روشن است كه زندگى در نور دائم و ظلمت پيوسته، امكان پذير نيست توالى شب و روز در پيدايش و ادامه زندگى ضرورى است.

«نسلخ» به معنى اخراج است و اگر به معنى كندن بود با «عن» تعديه مى شد، خارج كردن روز از شب نظير داخل كردن يكى از آن دو در ديگرى است چنان كه در آيات يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ حج/ 61 خوانده ايم:

شايد اين تعبير براى آنست كه ماده و ذرات هوا تاريك و

ظلمت زاست، نور در آنها داخل شده و روشن مى كند و چون نور خارج شد، باز ظلمت بجاى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 84

خود بر مى گردد.

و اينكه فرموده: وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ به تناسب الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ است، زيرا شب با زمين مرده مناسب است و گرنه گفته مى شد «و آية لهم النهار ...».

38- وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ.

لام در «لمستقر» براى غايت يا به معنى «الى» است يعنى آفتاب تا رسيدن به قرارگاه خود جارى و روان است، ظهور «تجرى» در حركت انتقالى است، پس خورشيد پيوسته جا عوض مى كند و هر ثانيه در مكانى غير از مكان اولى است.

ما احساس مى كنيم كه آفتاب به دور زمين مى گردد ولى علم خلاف آن را اثبات كرده و ثابت مى كند كه حركت وضعى زمين سبب اينكار است، اين آيه مى گويد: آفتاب تا رسيدن به قرارگاه و خاموش شدن روان است خداى توانا و دانا چنين حركت و سرنوشتى را براى او اندازه گرفته است.

ناگفته نماند: خورشيد داراى حركت وضعى و حركت انتقالى است، دليل حركت وضعى خورشيد لكه هاى سطح خورشيد است كه در هر يازده سال يك بار جابجا مى شوند، و در حركت انتقالى آن گفته اند: خورشيد با همه سيارات خود به طرف ستاره «وگا» و به قولى بطرف ستاره «نسّه» يكى از ستارگان صورت فلكى شلياق ... در حركت است، سرعت حركت آن را نوزده كيلومتر در ثانيه گفته اند.

على هذا ما ساكنان روى زمين مهاجرين بى قرار و گريز پاى عالم هستيم كه پس از يك سال، ششصد ميليون كيلومتر از مكان امروزى خو در فضا دور مى شويم ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ.

39- وَ

الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 85

گويند تقدير آيه «و القمر قدرنا له منازل» است به نظر مى آيد: علت اين تعبير آن باشد كه منازل در فضا با قمر معلوم مى شود و اگر قمر نباشد منازلى وجود ندارد، گويى قمر خودش منازل است.

مراد از منازل ظاهرا بيست محل از فضاست كه قمر چهار حالت در آنها عوض مى كند، سپس به شكل بند خوشه خرما در مى آيد، ناگفته نماند: ماه در رؤيت اول به شكل نوار زردى ديده مى شود، سپس به تدريج، بزرگ شده و شب هفتم به صورت نيم دائره مى شود، آن گاه بزرگ شده، در شب چهارده به شكل بدر در مى آيد، سپس از طرف ديگر ناقص شده و در شب بيست يكم به صورت نيم دائره در مى آيد و در بيست هشتم به حالت «عرجون» مى شود، البته اينها نسبت به مشاهده ماست و گرنه همواره نيمكره قمر رو به آفتاب و روشن است.

اين تغيير و تحول و اين تنظيم بدون وقفه از يك هدف خاص حكايت دارد كه در زندگى بشر، مخصوصا براى دانستن حساب ماه و سال ضرورى است.

40- لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ.

اشاره به تسخير آفتاب و ماه در مدار خود است كه حق تجاوز از آن را ندارند و نيز شب و روز قدرت پيش گرفتن بر يكديگر ندارند، يعنى در اينكارها مطيع محض از مشيت ازلى هستند و اختيارى از خود ندارند، جلو افتادن شب از روز، نتيجه اش آنست كه دو شب متوالى پشت سر هم باشند ولى نمى شوند.

لفظ «كل» على

الظاهر راجع بشمس و قمر و شب و روز است، شب و روز نيز در مدار خود كه اطراف زمين است، حركت و شنا مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 86

«يسبحون» با صيغه مذكر عاقل حاكى است كه آنها مانند يك انسان عاقل از اراده خداوند اطاعت مى كنند نظير كلمه «طائعين» در آيه: ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ سجده/ 11.

41- 43- وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما يَرْكَبُونَ وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَرِيخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ يُنْقَذُونَ.

در سوره بقره/ 164 مشروحا گفته شد كه چرا جريان كشتى ها در دريا از دلائل توحيد و وجود خداست.

در اين آيات نيز مى خوانيم كه نقل و انتقال انسانها در كشتى و نيز حيواناتى كه در حمل و نقل از آنها استفاده مى شود از دلائل توحيد به شمار آمده اند.

آرى آب و چوب و هوا و آهن و خواص آنها، تصرف در دريا و كشتى رانى را براى بشر ميسر كرده است و اين خداست كه آنها را آفريده و آن خواص را در آنها به وجود آورده است و اگر اشياء، همه بدون فاصله به زير آب مى رفتند، ديگر تصرف در درياها امكان نداشت.

آمدن «ذريتهم» به جاى «حملناهم» شايد براى ارفاق باشد چنان كه در الميزان فرموده و در مجمع البيان، نزديك به آن نقل شده است.

قيد «المشحون» شايد براى آنست كه: با آنكه با انسانها و اجناس پر است باز غرق نمى شود. «من مثله» در آن روزگار شامل شتر و اسب و امثال آنها بود

فعلا شامل خودروها و هواپيماها نيز مى شود.

آيه وَ إِنْ نَشَأْ ... در رابطه با آنست كه: اگر بخواهيم اين عوامل را از اثر مى اندازيم در آن صورت نه فرياد رسى به فرياد آنها مى رسد و نه نجات دهنده اى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 87

آنها را نجات مى دهد.

44- إِلَّا رَحْمَةً مِنَّا وَ مَتاعاً إِلى حِينٍ.

استثناء مفرغ و «رحمة- متاعا» مفعول له است يعنى لكن به علّت رحمتى از جانب ما و به جهت تمتع تا رسيدن مرگ، از غرق نجات مى يابند.

45- وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

پس از ذكر آياتى كه دلالت بر وجود و توحيد خدا دارند، در اين آيات و آيات بعدى، آنها را براى عدم اعتنا ملامت كرده است. مراد از ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ مى شود شرك و گناهانى باشد كه اكنون مى كنند و از ما خَلْفَكُمْ شرك و گناهانى كه در گذشته كرده اند پرهيز از آنها با توبه و ترك آنهاست «1».

از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه در مجمع البيان نقل شده كه ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ گناهان و ما خَلْفَكُمْ عقوبت آينده است

«قال معناه اتقوا ما بين ايديكم من الذنوب و ما خلفكم من المعاصى».

جواب «اذا» محذوف است و از آيه بعدى فهميده مى شود يعنى: «اذا قيل لهم اتقوا ... اعرضوا».

46- وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ.

اين آيه در جاى جواب «اذا» در آيه قبلى است. يعنى در مقابل هر آيه از آيات خداوند جنبه اعراض به خود مى گيرند، لفظ «تأتيهم» حاكى است كه منظور از آيات، آياتى است كه به وسيله پيامبران بيان مى شود نه آيات طبيعى.

47- وَ إِذا

قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

__________________________________________________

(1) نظير آيه فَجَعَلْناها نَكالًا لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ بقره/ 66.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 88

مؤمنان به كفّار گفتند: از آنچه خدا داده، به فقراء احسان كنيد، يعنى آنچه شما داريد مال حقيقى شما نيست بلكه خدا به شما داده است، اين حق است، و بايد آنها كه خداوند به آنها بيشتر داده است در راه خدا انفاق نمايند.

كفار در جواب آنها گفتند: اين اشتباه است، اگر خدا مى خواست خودش به آنها ثروت مى داد، حالا كه نداده و شما مى خواهيد ما بدهيم بر خلاف اراده خدا سخن مى گوئيد، اين گمراهى آشكار است.

اين سخن در جاهاى ديگر نيز از مشركان نقل شده است نظير: سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ ءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ... انعام/ 148 و مانند: وَ قالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ نحل/ 25.

جواب آنست كه: خداوند داراى دو اراده است: حتميه و غير حتميه (تشريعيه) اراده حتمى خدا قابل تخلف نيست و هيچ عاملى از آن جلوگيرى نتواند كرد، ولى اراده غير حتمى و تشريعى قابل تخلف است مثلا خدا اراده كرده انسان شراب نخورد امّا مى بينيم كه مى خورد، خدا اراده فرموده كه انسان نماز بخواند، مى بينيم كه نمى خواند و هكذا، اراده خدا در انفاق انسانها نيز چنين است.

خدا خواسته انسانها نان داشته باشند، خدا خواسته انسانها به انسانها انفاق كنند، اين اراده ها حتمى نيستند، اين

آيه شايد در رابطه با آيه سى و سه تا سى و شش باشد كه خدا به وسيله زمين و باران و جنات، روزى مى دهد اما آنها درباره احسان و انفاق به ديگران چنان سخنان خلاف را مى گويند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 89

[سوره يس (36): آيات 48 تا 65]

اشاره

وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (48) ما يَنْظُرُونَ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ (49) فَلا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ (50) وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ (51) قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (52)

إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ (53) فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (54) إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فاكِهُونَ (55) هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِي ظِلالٍ عَلَى الْأَرائِكِ مُتَّكِؤُنَ (56) لَهُمْ فِيها فاكِهَةٌ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ (57)

سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ (58) وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ (59) أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (60) وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (61) وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ (62)

هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (63) اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (64) الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (65)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 90

48- ميگويند: اين وعده قيامت كى خواهد بود اگر راستگويانيد؟

49- منتظر نيستند مگر به يك صيحه كه آنها را در حال اختصام مى گيرد.

50- پس قادر به وصيت نمى شوند و نه پيش خانواده خويش بر مى گردند.

51-

و در صور دميده مى شود، ناگاه از قبرها، شتابان بطرف خدا مى روند.

52- گويند: واى بر ما چه كسى ما را از قبرهايمان برانگيخت، اين روز آنست كه خداى رحمان وعده كرده و پيامبران راست گفته اند.

53- نبود مگر يك فرياد، پس ناگاه همه در پيش ما جمع شده و براى حساب حاضر شده اند.

54- امروز هيچ كس اصلا مظلوم نمى شود و مجازات نمى شويد مگر آنچه كه مى كرديد.

55- حقا كه اهل بهشت امروز در مشغوليت دلنشين شادمانند.

56- آنها و زنانشان در سايه هايى بر تختهايى مزين نشسته اند.

57- براى آنهاست ميوه بخصوصى و براى آنهاست آنچه آرزو مى كنند.

58- (براى آنهاست) سلام قولى از جانب خدايى مهربان.

59- (گوئيم) اى گناهكاران امروز از اهل بهشت جدا شويد.

60- اى فرزندان آدم آيا به شما توصيه نكردم كه شيطان را عبادت نكنيد كه او براى شما دشمن آشكارى است؟!

61- و مرا بندگى كنيد كه راه راست همين است؟!

62- شيطان مردمان بسيارى را پيش از شما گمراه كرده بود آيا نمى فهميديد؟!

63- اين است جهنمى كه وعده ميشديد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 91

64- امروز داخل جهنم شويد به علت آنكه كفر مى ورزيديد.

65- امروز بر دهانهاى آنها مهر ميزنيم، دستهايشان با ما سخن مى گويد و پاهايشان بآنچه مى كردند گواهى مى دهد.

كلمه ها

الوعد: راغب گويد: وعد در وعده خير و شر هر دو بكار رود، گويند:

«وعدته بنفع او ضر» ولى وعيد فقط در وعده شر گفته مى شود.

يخصمون: در اصل «يختصمون» است، طبق قاعده اعلال، تاء به صاد مبدل و در آن ادغام شده است، به مناسب كسره صاد، خاء آن نيز مكسور شده است.

توصية: سفارش و وصيت. اصل آن «وصى» به معنى متصل شدن و متصل كردن است.

صور:

(بضم اول) شيپور. در قاموس گويد: شاخى است كه در آن ميدمند و نيز جمع صورت آيد، اين لفظ ده بار در قرآن مجيد آمده و همه درباره قيامت است.

اجداث: قبرها. مفرد آن جدث بر وزن شرف است.

ينسلون: نسل در آيه بمعنى رفتن با سرعت است گويند: «نسل الماشى فى مشيه: اسرع» پس «ينسلون» يعنى: بسرعت مى روند.

مرقد: رقد: خوابيدن، راغب رقاد را خواب راحت و كم گفته است مرقد: خوابگاه. اسم مكان است در آيه مراد قبر است.

شغل: (بر وزن عنق و قفل): مشغوليت.

ارائك: تختهاى مزين. مفرد آن اريكه است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 92

متكئون: اتكاء بدو معنى آيد يكى نشستن با اطمينان ديگرى تكيه كردن منظور از آن در آيه معنى اول است.

جبلا: منظور از جبل مردمان است، اما چون جبلّت طبيعتى است كه شى ء بر آنها بنا نهاده شده است، مراد از آن مردمانى است كه بر شرك و اطاعت شيطان خو گرفته بودند.

اصلوها: صلى: به معنى دخول و ملازمت است «اصلوها»: داخل آن شويد و در آن پايدار باشيد.

شرحها

در آيه 12 خوانديم: إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا ...، ظاهرا به همان مناسبت در اين آيات مسئله معاد مطرح شده است، آنهم به دنبال قول مشركان كه در مقام استهزاء مى گفتند: اين وعده كى خواهد بود؟

در اين آيات ميخوانيم: وقوع قيامت با يك صيحه شروع مى شود، و همه از بين مى روند، با نفخ صور دوم همه زنده مى شوند، آن گاه مقدارى از حالات اهل بهشت و اهل جهنم در آيات شريفه آمده است.

48- وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

منظور از «وعد» وعده قيامت است، «ان كنتم»

خطاب است به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و مؤمنان.

49- ما يَنْظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ.

منظور از صيحه واحده، نفخ صور اول است كه در جاى ديگر فرموده:

وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ زمر ير أحسن الحديث، ج 9، ص: 93

68، قيد «واحدة» ظاهرا اشاره به سهولت كار از نظر خداست، يعنى: همه اش فقط يك فرياد است نظير: فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ نازعات/ 12.

وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ حاكى است كه وقوع قيامت بسيار دفعى و آنى خواهد بود كه هيچ گونه قابل پيش بينى نباشد، مانند وقوع يك زلزله مهيب. مراد از «يخصمون» اختصام در امور زندگى و رقابت در آنست. اين آيه جواب مَتى هذَا الْوَعْدُ مى باشد.

50- فَلا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ.

يعنى به قدرى دفعى مى شود كه ديگر مجال وصيت و برگشتن بخانه ها پيدا نخواهند كرد.

51- وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ.

نفخ صور دوم است كه همه از قبرها خارج ميشوند، در آيه زمر/ 68 ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ، خدا ميداند كه فاصله اين دو نفخه چقدر خواهد بود، از روايتى كه در تفسير صافى نقل شده معلوم مى شود كه فاصله بسيار زياد خواهد بود، درباره مراد از «صور» در سوره طه/ 102 در نكته ها سخن گفته ايم.

فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ ناگهانى بودن را ميرساند، در جاى ديگر آمده:

يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً معارج/ 43 «ينسلون» يعنى مى شتابند، به هر حال در عين ناگهانى بودن پشت سر هم خواهد بود، از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله

نقل شده:

انا اول من تنشق عنه الارض

من اولين كسى هستم كه زمين شكافته مى شود و من سر درمى آورم.

52- قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 94

لفظ يا وَيْلَنا حاكى است كه اين سخن منكرين قيامت است مِنْ مَرْقَدِنا نشان مى دهد كه عالم مرگ را به صورت خراب پنداشته اند، چنان كه در تفسير برهان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده است.

هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ مبتدا و خبر است نه اينكه «هذا» صفت «مرقدنا» باشد و اين اقرار به قيامت است از جانب آنها، ذكر «رحمان» از جانب آنها نوعى استرحام است صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ عطف است بر هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ، مانعى نيست كه جمله فعليه بر اسميه عطف شود چنان كه اهل ادب گفته اند.

53- إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ.

اشاره است به جواب مَتى هذَا الْوَعْدُ يعنى كار آنها نبود مگر يك فرياد كه به دنبال آن همه در پيش ما مجموع و براى حساب حاضر شدگانند.

54- فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

اشاره است بر آنكه در آن روز قضاوت به حق خواهد بود، اينجا دو مطلب هست.

اول آنكه- هيچ كسى مظلوم نمى شود يعنى: به گناهكار بيشتر از عملش مجازات داده نمى شود و به ثوابكار كمتر از استحقاقش پاداش داده نمى شود.

دوم- وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اين برهان مطلب اول است يعنى اشقياء و سعداء فقط با عمل خويش مجازات مى شوند على هذا ظلمى در بين نخواهد بود، و مجازات از جنس عمل است «ان خيرا فخير و ان شرا

فشر».

ناگفته نماند: در اين آيه فرض شده كه قيامت به وجود آمده و خداوند به عموم مردم اعم از نيكوكاران و بدكاران خطاب مى كند. لفظ «الا» مفيد حصر است يعنى مجازات همه فقط از ناحيه عمل است، على هذا آنچه در آيات ديگر آمده كه خدا از كرم خود، به نيكوكاران اضافه خواهد فرمود نظير لَهُمْ ما تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 95

يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ

ق/ 35 مطلبى است ما وراء مدلول آيه، و منافاتى با آن ندارد.

55- إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فاكِهُونَ.

اين آيه و آيات بعدى در بيان وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ است نكره آمدن «شغل» براى تفخيم است «فاكهون» به معنى شادمانان و متلذذان است با گفتگوها و امثال آن.

از ابو زيد نقل شده: «فكه» به معنى خوشحال و خندان است.

يعنى: اهل بهشت در آن روز در مشغوليت بزرگى متلذذ و شادمانند اين تلذذ آنها از توجّه به حال اهل جهنم و غير آنها مشغول كرده است خواه لذت بردن از نعمتها باشد يا از حوريان بهشتى و ...

56- هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِي ظِلالٍ عَلَى الْأَرائِكِ مُتَّكِؤُنَ.

ازواج و زنان آنها شايد از زنان مؤمنه باشد كه در دنيا داشته اند و شايد از حوريان بهشتى باشد، نكره آمدن «ظلال» براى خوشايند و لذت بخش بودن آنهاست. عَلَى الْأَرائِكِ ... خبر بعد از خبر است يعنى «هم و ازواجهم على الارائك متكئون». از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: تختهايى كه حجله هاى عروسى بر آن است

«قال: الارائك، السرير عليها الحجال».

57- لَهُمْ فِيها فاكِهَةٌ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ.

نكره آمدن فاكهه براى تفخيم آنست «يدعون» ظاهرا به معنى «يتمنون» است

يعنى: براى آنها در بهشت ميوه به خصوصى است و براى آنهاست آنچه آرزو مى كنند. و شايد به معنى خواستن از خدمتكاران بهشتى باشد، نظير وَ لَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ

فصلت/ 31.

ناگفته نماند: اغلب يا تمام نعمتهاى بهشتى در قرآن مجيد به صورت نكره تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 96

آمده است و آن نشان مى دهد كه اسما مانند نعمتهاى دنيا هستند ولى در حقيقت غير آنها مى باشند.

58- سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ.

يعنى «لهم سلام»، كلمه «قولا» اگر تميز باشد معنايش آنست كه اين سلام به صورت كلام است يعنى خدا صداى «سلام عليكم» را ايجاد مى كند و آنها مى شنوند، چنان كه موسى كلام خدا را از درخت طور شنيد، بعضى گويند:

آن مفعول مطلق و تقديرش «اقول قولا من رب رحيم» است آمدن «رب رحيم» حاكى از مورد تفضل بودن آنهاست.

ظاهرا اين سلام غير از سلام ملائكه است كه مى گويند: سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ زمر/ 74 و يا ميخوانيم: وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ رعد/ 24.

59- وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ خطاب است به مجرمان كه از مؤمنان و اهل بهشت جدا شوند. يعني مى گوئيم: اى مجرمان امروز از مؤمنان متمايز شويد زيرا خداوند در آيات متعدد قول داده كه نيكوكاران و بد كاران را در يك رديف حساب نخواهد كرد:

أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ 60 و 61- أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ منظور از «بنى آدم» همان مجرمون در آيه فوق است، گويى تعبير بنى

آدم به علّت يادآورى آنست كه پدرتان آدم نيز گرفتار وسوسه او شد.

عبادت شيطان پيروى از وسوسه اوست از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

من اطاع رجلا فى معصية فقد عبده

و در روايت ديگرى از حضرت باقر عليه السّلام تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 97

نقل شده: هر كس بگوينده اى گوش دهد او را اطاعت كرده است، اگر گوينده از خدا نقل مى كند او عبادت خدا كرده است و اگر گوينده از شيطان نقل مى كند، شنونده از شيطان عبادت كرده است «1».

عهد و توصيه اهلى همانست كه به وسيله انبياء به بشر شده است، در سوره اعراف آمده: يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ/ 27، به قول بعضى مراد از عهد همانست كه در عالم «ذر» آمده است و در سوره اعراف گذشت إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ تعليل لا تَعْبُدُوا است.

وَ أَنِ اعْبُدُونِي ... عطف است بر لا تَعْبُدُوا و يا عطف تفسير آيه قبلى مى باشد، «هذا» اشاره است به عبادت پروردگار، يعنى راه راست همان عبادت و بندگى خداست، كه آفريننده كائنات و انسانها را بشناسى و از فرمان او اطاعت نمايى.

ناگفته نماند: در آيه شريفه، قيامت در حال وقوع فرض شده است.

62- وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ ما امروز ميدانيم كه شيطان بسيارى از اقوام گذشته را اضلال كرده است باز گول شيطان را مى خوريم، خدا در آن روز خواهد فرمود: شما كه مى دانستيد او اقوام گذشته را گول زده است آيا نمى فهميديد؟.

ناگفته نماند: در زندگى دو راه بيشتر نداريم: راه خدا و راهى كه نفس و شيطان به آن دعوت مى كنند، گر چه

شيطان نيز از حول و قوه الهى و از مهلت او استفاده مى كند.

__________________________________________________

(1)

عن الباقر عليه السلام من اصغى الى ناطق فقد عبده فان كان الناطق يروى عن اللَّه فقد عبد اللَّه عز و جل و ان كان الناطق يروى عن الشيطان فقد عبد الشيطان»

از تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 98

63 و 64- هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ لفظ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ حاكى از استمرار است يعنى به طور دائم وعده مى شديد و پيامبران مرتبا از آن خبر مى دادند. «اصلوها» حاكى از دخول و ملازمت در آنست كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ تعليل دخول در آتش است يعنى كفر و انكار حقائق سبب دخول در آتش مى شود، آيه حاكى است كه به هنگام گفتن اين سخن، جهنم محسوس خواهد بود.

65- الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.

منظور از شهادت دستها و پاها ظاهرا به عنوان نمونه است و گرنه هر عضو از اعضاء به عمل خود شهادت خواهد داد، در سوره نور/ 24 شهادت زبانها نيز اضافه شده و در سوره فصلت/ 20 شهادت چشمها، گوشها و پوستها نيز آمده است «تكلمنا» يعنى سخن مى گويد با ما.

ناگفته نماند: در قرآن كريم راجع به حفظ اعمال انسانها چهار گروه از آيات آمده است، گروه اول آياتى است كه مى گويند: اعضاء بدن به اعمال انسان گواهى مى دهد، آيه يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ رحمن/ 41 نيز از اين قبيل است.

گروه دوم آياتى است كه مى گويند: كرام الكاتبين اعمال انسانها را ضبط و ثبت مى كنند، گروه سوم آياتى هستند كه ميگويند: پيامبر و اشهاد بر اعمال شهادت مى دهند، گروه چهارم آيه يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ

أَخْبارَها زلزال/ 4، است كه گويد زمين شهادت خواهد داد، گروه اوّل و سوّم فقط درباره گناهان است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 99

در كافى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: اعضاء بدن بر عليه مؤمن شهادت نمى دهد، فقط بر كسى شهادت مى دهند كه وعده عذاب بر آنها حتمى شده است اما مؤمن نامه عملش به دست راستش داده مى شود، خدا فرمايد:

فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا (از الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 100

[سوره يس (36): آيات 66 تا 76]

اشاره

وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ (66) وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ (67) وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ (68) وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ (69) لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ (70)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ (71) وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ (72) وَ لَهُمْ فِيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ أَ فَلا يَشْكُرُونَ (73) وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ (74) لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ (75)

فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (76)

66- و اگر مى خواستيم چشمهايشان را مى برديم مى خواستند در راه سبقت جويند (ولى) چطور مى ديدند؟

67- و اگر مى خواستيم آنها را در مكان خودشان مسخ مى كرديم (آن وقت) نه قدرت ادامه زندگى داشتند و نه به حالت اول باز مى گشتند.

68- كسى را كه عمر بيشتر داده ايم در خلقت وارونه اش مى كنيم آيا نمى فهميد؟! تفسير أحسن الحديث،

ج 9، ص: 101

69- ما به پيامبر شعر نياموخته ايم و باو سزاوار نيست، گفته او نيست مگر بيدارى و قرآن آشكار.

70- تا بترساند كسى را كه عاقل باشد و وعده عذاب بر كافران حتمى گردد.

71- آيا ندانسته اند كه ما از آنچه دستمان كار كرده براى آنها چهار پايان آفريده ايم كه به آنها مالكند.

72- چهارپايان را براى آنها رام كرده ايم، از آنهاست مركوبشان و از آنها مى خورند.

73- برايشان در چهارپايان منافع و نوشيدنيهاست آيا شكر نمى كنند؟!

74- جز اللَّه معبودهايى گرفتند كه شايد يارى شوند.

75- معبودها قدرت يارى آنها را ندارند بلكه آنها براى معبودها لشكر آماده اند.

76- سخن مشركان محزونت نكند، ما آنچه را كه نهان مى دارند و آنچه را كه آشكار مى كنند مى دانيم.

كلمه ها

طمسنا: طمس: كهنه شدن و محو شدن و نيز كهنه كردن و محو كردن لازم و متعدى هر دو آمده است، راغب گويد: به معنى ازاله اثر به طور محو كردن است.

مسخناهم: در مجمع البيان و قاموس گويد: مسخ عوض شدن شكل و صورت شى ء است به شكل قبيح، راغب عوض شدن شكل و اخلاق گفته است. اين كلمه فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

مضى: رفتن. گذشتن.

ننكسه: نكس: وارونه كردن (نگونسار كردن) در لغت آمده: «نكسه نكسا: قلبه على رأسه و جعل اسفله اعلاه» منظور از آن در آيه بر گرداندن به أَرْذَلِ الْعُمُرِ است.

ذللناها: ذل: (بكسر اول) رام شدن «ذللناها»: رام كرده ايم آنها را. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 102

ركوب: (بفتح اول) سوار شدن. آن در آيه به معنى مركوب است.

مشارب: مشرب (بر وزن مطرح) مصدر ميمى است به معنى نوشيدن.

آن در آيه به معناى مفعول (مشروب) مى باشد جمع آن مشارب

است.

شرحها

به دنبال وعده هاى قيامت، در اين آيات آمده كه مردم در زندگى از حول و قوه الهى استفاده مى كنند، يعنى در آخرت چنين و چنان مى كنيم در دنيا نيز از حول و قوه ما برخوردار هستند و از خود چيزى ندارند، برگرداندن به ارذل عمر يكى از مصاديق آنست كه از موهبت خدا استفاده مى كنند و خدا به موقع آن را مى ستاند بى آنكه راضى باشند.

سپس در جواب آنها كه مى گفتند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شاعر است فرموده:

ما به او خيالبافى ياد نداده ايم بلكه قرآن بيدارگر است، آنها كه روح قبول دارند، انذار ميشوند و بر كافران حجت تمام مى شود، آن گاه فرموده: خلقت چهارپايان نيز از دلائل توحيد و وجود خداست و در آخر در محكوم كردن مشركان فرموده: معبودهاى باطل كاره اى نيستند بلكه مردم نسبت به آنها يار و ياور مى باشد.

66- وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ.

يعنى آنها در ديدن اشياء از حول و قوه ما استفاده مى كنند اگر مى خواستيم چشمهايشان را محو مى كرديم و نابينا مى شدند فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ يعنى مى خواستند در راه جلو بروند اما چطور مى ديدند؟ يعنى نمى ديدند، ظاهرا منظور كور شدن عادى و راه عادى است نه بى بصيرت شدن از طلب حق. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 103

67- وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ.

مكانت و مكان به يك معنى است منظور از مضىّ ظاهرا ادامه زندگى در حال مسخ است يعنى نمى توانستند در حال مسخ زندگى را پيش ببرند و نيز نمى توانستند به حالت اول برگردند.

68- وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ.

اين آيه استدلال

است به مضمون دو آيه قبلى كه انسان در اثر عمر طولانى قوه اش به ضعف و علمش به جهل مبدل مى شود با آنكه اگر به اختيار خودش بود، بآن راضى نمى شد، تعمير عمر طولانى دادن است.

69- وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ.

اين آيه در جواب كسانى است كه مى گفتند: آن حضرت شاعر است و نظرشان خيالبافى بود، شاعر كسى است كه خيالباف است، بيشتر روى توهمات از اين شاخ به آن شاخ مى پرد، كلماتش آسمان ريسمان، كاه و كوه، حبه و قبه است، به قول قرآن أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ، اين چنين اشخاصى، اغلب سخنانشان قابل پياده شدن نيست.

فتح و شكست، حمله و فرار، و نشيب و فراز، كاميابى و ناكامى آنها اغلب در خيال و تصورات است، اين چنين كسان پيامبر نتوانند باشند.

لذا فرموده: ما به او شعر ياد نداده ايم، پس او شعر نتواند سرود، نه اينكه مى تواند و نمى سرايد، آن وقت در تكميل اين مطلب فرموده: وَ ما يَنْبَغِي لَهُ يعنى مقام نبوت بالاتر از آنست كه شاعر باشد.

به عبارت ديگر: عدم تعليم ما سبب نقصى در او نيست بلكه مقامش والاتر تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 104

از آنست، سپس فرموده: نيست آن مگر بيدار كننده و خوانده آشكار از جانب حق تعالى، «قرآن» در آيه مصدر به معناى مفعول است. راجع به اينكه آن حضرت شعر گفته يا نه در نكته ها خواهد آمد.

70- لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ.

تعليل است براى ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ منظور از «حيا» انسانى است كه روح حق پرستى در او نمرده است «1»،

على هذا پيامبر چنين كسى را انذار مى كند اما آنكه روح حق پرستى در او مرده است حجّت بر او تمام مى شود مراد از «القول» وعده عذاب است كه خدا بكافران داده، در اينكه فرموده:

وعده هر عذاب براى كافران حتمى گردد و نفرموده: وعده را براى آنها حتمى كند، اشاره است به اينكه عدم قبول حق نتيجه اش همانست، نظير فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ اعراف/ 30.

71- أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ.

اين آيه و دو آيه بعدى در رابطه با آنست كه خلقت چهارپايان از دلائل توحيد است، در عين حال مى شود كه تعليل آيات 66 و 67 باشد يعنى ما كه با دست خويش چهار پايان را اين چنين آفريده ايم، قدرت از بين بردن بينايى آنها و مسخ آنها را نيز داريم، «يروا» در آيه به معنى علم و عَمِلَتْ أَيْدِينا حاكى از عدم دخالت انسانها در خلقت آنهاست فَهُمْ لَها مالِكُونَ تثبيت خَلَقْنا لَهُمْ است.

72- وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ.

تكميل مطلب بالاست، رام شدن چهارپايان، مركوب شدن آنها و مأكول

__________________________________________________

(1) از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده كه آن را عاقل معنى كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 105

بودن گوشت آنها، همه حاكى از هدفدار بودن خلقت آنها و دليل ربوبيت و توحيد است.

73- وَ لَهُمْ فِيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ أَ فَلا يَشْكُرُونَ.

اشاره به منافع ديگر چهارپايان است از قبيل پوست، پشم، كرك، شير و سرگين و امثال آن، وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى حِينٍ نحل/ 80.

74- وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً

لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ.

بعد از اشاره به دلائل توحيد و قدرت خداوند، مشركان در دو آيه توبيخ شده اند كه هستند به اميد يارى شدن در زندگى، خدايانى گرفته اند با آنكه آنها يار معبودها هستند، لَعَلَّهُمْ ... نشان مى دهد كه فكر مى كنند جلب منافع و دفع ضرر در دست خدايان است.

75- لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ.

ضمير «لهم» راجع به اصنام است يعنى اصنام قدرت يارى كردن آنها را ندارند، بلكه آنها براى اصنام لشكر آماده اند، كه به آنها موضوعيت مى دهند و در جامعه مطرحشان مى كنند و گرنه چند هيكل بيجان چه ارزشى دارند.

الميزان گويد: لشكر هستند زيرا كه مطيع اصنامند، محضر مى باشند يعنى حاضر شده در عذابند. به نظر مى آيد: «محضرون» به معنى آمادگان باشد چنان كه گفته شد، از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: «

و هم للالهة جند محضرون

». 76- فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ.

تسليتى است بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه از آنچه در تكذيب آن حضرت مى گويند ناراحت نباشد كه خدا بر آنچه در نهان و آشكار مى گويند داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 106

اولا سخنشان را بى اثر مى كند، ثانيا در مقابل گفته ها عذابشان مى نمايد شايد مراد از ما يُسِرُّونَ مكنونات خاطر آنها باشد نه آنچه نجوى مى كنند.

نكته ها

شعر و شعراء: درباره شعراء و شعر در سوره شعراء/ 224 به طور تفصيل سخن گفته شد و گفتيم: شعر غير مسئول در اسلام محكوم شده است، اسلام نسل چنان اشعار را قطع كرده ولى بعدها توسط خلفاى اموى و عبّاسى زنده گرديد، در تاريخ معروف است كه امويان و عبّاسيان به مدّاحان

رسوا و متملّق، پولهاى كلان مى دادند، يك نفر شاعر با گفتن يك سطر شعر در ولادت فرزند فضل بن خالد برمكى، سى و شش هزار جايزه گرفت.

در مجمع البيان از حسن نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چنين تمثل مى كرد:

«كفى الاسلام و الشيب للمرء ناهيا»

ابو بكر گفت: يا رسول اللَّه شاعر گفته است:

«كفى الشيب و الاسلام للمرء ناهيا» گواهى مى دهم كه تو رسول خدايى و خدا به تو شعر نياموخته است و بر تو برازنده نيست.

عايشه گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شعر برادر بنى قيس را كه گفته است.

ستبدي لك الايام ما كنت جاهلا و يأتيك بالاخبار من لم تزوّد

اين طور مى خواند:

«يأتيك من لم تزوّد بالاخبار»

ابو بكر گفت: يا رسول اللَّه اينطور نيست فرمود: من شاعر نيستم و بر من برازنده نيست.

و امّا سخن آن حضرت كه (در جنگ حنين) فرمود:

«انا النبى لا كذب انا من عبد المطلب».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 107

گروهى گفته اند: آن شعر نيست، گروهى گفته اند اتّفاقى است و به طورى كه از آن حضرت نقل شده كه: به شعر گوش مى داد و به حسّان بن ثابت گفت:

«لا تزال يا حسّان مؤيّدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك».

آنچه از حسن و عائشه نقل شد مانعى ندارد و امّا شعر اخير، در الميزان فرموده طرح روايت آسانتر از اين اقوال است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 108

[سوره يس (36): آيات 77 تا 83]

اشاره

أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ (77) وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ (78) قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ (79) الَّذِي

جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ (81)

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (82) فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (83)

77- آيا انسان نمى داند كه ما او را از نطفه اى آفريديم ناگهان مخاصم آشكارى است.

78- بر ما مثلى زد و خلقت خويش را از ياد برد و گفت: چه كسى زنده مى كند استخوانهايى را كه پوسيده اند.

79- بگو، زنده مى كند آنكه آنها را بار اول آفريد، او بهر نوع آفرينش داناست.

80- خدايى كه براى شما از درخت سبز آتشى قرار داد كه ناگاه از آن، آتش روشن مى كنيد.

81- آيا آنكه آسمانها و زمين را آفريده قادر نيست امثال مردمان را بيافريند؟ بلى مى تواند او خلاق داناست.

82- كارش فقط آنست كه چون چيزى را اراده كند، به او مى گويد: باش و مى شود.

83- پس منزه است خدايى كه حكومت همه چيز در دست اوست و به سوى او باز مى گرديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 109

كلمه ها

نطفة: آب كم و آب صاف شده (فاطر/ 11).

خصيم: كسى كه در مخاصمه و مجادله اصرار دارد كثير المخاصمه و المجادلة.

رميم: استخوان پوسيده. در ماده فعيل مذكر و مؤنّث و جمع و مفرد يكسان آيد، لذا وصف العظام، رميم آمده است.

توقدون: و قد: افروخته شدن آتش، ايقاد: افروختن آتش. «توقدون»:

ميفروزيد:

ملكوت: حكومت، تدبير، اداره. طبرسى فرموده: ملكوت مانند ملك (بر وزن قفل است) ولى از آن ابلغ و رساتر مى باشد، زيرا واو و تاء براى مبالغه اضافه مى شوند، اين لفظ چهار بار در قرآن مجيد

آمده است: انعام/ 75 اعراف/ 185، مؤمنون/ 88. يس/ 83.

شرحها

در اين آيات چندين مطلب مطرح است، اول اشكال مشركان در زمينه معاد، نقل و با استدلال رد شده است، به نظر مى آيد: اين نقل ورد تفصيل فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ است، در اينصورت قول آنها همان انكار معاد بوده است.

دوم: انسانهاى آفريده شده در قيامت مثل انسانهاى دنيا خواهند بود، اما بقاء روح مجرد و برگشتن آن به بدن، عينيت را بوجود خواهد آورد.

سوم: در مجمع البيان فرموده: گويند ابىّ بن خلف يا عاص بن وائل تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 110

استخوان پوسيده اى را نزد رسول اللَّه آورد و گفت: يا محمّد گمان ميكنى كه خدا اين را مبعوث مى كند؟ فرمود: آرى، در اين رابطه آيه أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ تا آخر سوره نازل گرديد. ناگفته نماند، آيه صريح است در اينكه چنين سؤالى بوده است.

77- أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ.

شايد اين آيه و آيات بعدى تفصيل فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ باشد، اشاره به خلقت از نطفه از براى آنست كه اگر انسان در خلقت خويش بيانديشيد كه خدا او را از يك نطفه (ميكرب) آفريده است ديگر در مقابل وعده خدا كه او را بار ديگر خواهد آفريد، به مجادله بر نمى خيزد.

78- وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ اين همانست كه در اول شرحها گفته شد كه بعضى از مشركان استخوان مرده اى را پيش آن حضرت آورده و گفت: چه كسى اين را زنده مى كند؟

جمله نَسِيَ خَلْقَهُ اشاره به آنست كه اگر در خلقت خود مى انديشيد، اين اعتراض

را نمى كرد، زيرا مى ديد كه استخوانهاى او و وجود او از اول نبود و خدا آنها را «بود» كرد، در اينصورت مى گفت كه خدا بار ديگر «بود» مى تواند بكند اما نسيان و بى اعتنايى به اين واقعيت سبب شد كه چنين اعتراض را بكند.

79- قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ اين استدلال همانست كه ضمن استدلالهاى ششگانه در آخر سوره «حجر» به طور مشروح بيان گرديد و آن يك استدلال تمام و «قياس آخر به اول» است و آياتى از قبيل: وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 111

أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً مريم/ 67 آن را بازگو مى كنند.

خلاصه اين سخن آنست كه انسان تصور كند مثلا ده سال پيش از آنكه بدنيا آيد در كجا بوده است، آن وقت خواهد ديد كه وجود او به صورت مواد خام در آب و خاك و هوا و گياهان و امثال آنها بوده است، اتفاقا خداوند همه موجودات زنده اعم از حيوان و گياه را از سه خزانه بزرگ آب، هوا و خاك بوجود مى آورد و اين از عجايب خلقت است.

وقتى كه خدا خود انسان و استخوانهاى او را از اين مواد به وجود آورده ديگر چه بعدى دارد كه بعد از پوسيدن استخوانها، آنها را بار ديگر زنده نمايد لذا در اين آيه مى فرمايد: بگو آن، خدا زنده خواهد كرد كه بار اول آفريده است.

وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ جواب سؤال مقدرى است و آن اينكه: مگر در روز قيامت مادرانى وجود خواهد داشت تا

مانند دنيا، انسانها بزايند؟ جواب آنست كه: خدا به هر نوع خلقت داناست، در دنيا انسانها را از مادران به وجود مى آورد و در آخرت از زمين مى روياند، چنان كه علفها را مى روياند.

80- الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ بيرون آمدن آتش از درخت سبز و تر، يكى از نمونه هاى معاد و تقريب آن به ذهن است، ما اگر دو تا چوب تر را به هم محكم بسائيم گرم شده، آتش مى گيرند آتش سوزى جنگلها نيز از همين است كه در اثر گردباد درختان جنگل به هم سائيده شده و آتش مى گيرند.

على هذا همانطور كه خداوند از درخت تر، آتش بيرون مى آورد همانطور از خاك مرده انسان زنده به وجود مى آورد و استخوان پوسيده را زنده مى كند.

ناگفته نماند: همه درختان روى زمين چنين هستند ولى به قول مفسرين تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 112

در عربستان دو نوع درخت هست بنام مرخ (بر وزن عقل) و عفار (بر وزن مزار) كه اگر دومى را در پائين گذاشته و اولى را بر آن بسايند به فوريت آتش مى گيرند فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ تأكيد مطلب است.

81- أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ اين آيه تأكيد قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها ... و در عين حال دليل ديگرى بر معاد است، اين مطلب در آيات ديگرى نيز آمده است نظير: أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً ... أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى قيامت/ 40، أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى

احقاف/ 33.

اين همان استناد به قدرت خداوندى است، خدايى كه در اثر توانايى و قدرت خويش اينهمه آسمانها و زمين و نظامات عجيب را بوجود آورده آيا نمى تواند مردگان را زنده گرداند؟ آرى مى تواند كه او بسيار آفريننده و دانا به راههاى آفرينش است.

اينكه فرموده: أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ در مقابل مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ است كه استخوانهاى زنده شده به هر حال مثل استخوانهاى دنيا خواهد بود نه عين آنها.

ناگفته نماند: عينيّت انسان در دنيا و آخرت جز با بقاء روح قابل حل نيست، بدن خاك ميشود، و هزاران تبدلات پيدا مى كند و شايد بدن در روز قيامت از مقدارى از ذرّات برويد نه از همه آن، اما بقاء روح و ماندن آن و مراجعتش به بدن در روز قيامت، مشكل عينيت را حل مى كند. چنان كه در آخر سوره حجر بيان كرده ايم.

در بيان أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وجوه زيادى آورده اند، طبرسى رحمه اللَّه آن را تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 113

«اعادة البشر» فرموده و در الميزان همان بقاء روح را فرموده چنان كه گفته شد در اين زمينه روايتى در نكته ها نقل خواهد شد.

82- إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ بيان آسان بودن امر معاد نسبت به خداوند، در اينجا چند مطلب هست.

اول منظور از امر كار و شأن است يعنى كار خدا در خلقت چنين است، مراد از «يقول» صرف اراده است بى آنكه در آنجا كلامى و لفظى باشد چون هنوز چيزى موجود نشده تا طرف خطاب باشد.

همچنين است در آيه: إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ نحل/ 40، ايضا: وَ إِذا قَضى

أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ بقره/ 117 در كافى از صفوان بن يحيى نقل شده كه گويد: به ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه گفتم: از اراده خدا و اراده خلق به من خبر دهيد؟ فرمود:

اراده خلق همان ضمير (تفكر) و سپس عمل است اما از خدا، اراده خدا همان احداث است لا غير، زيرا كه خدا اين كنم آن كنم، قصد و تفكر ندارد، اين صفات از خدا منتفى و از صفات خلق است.

پس اراده خدا فعل است لا غير، به شى ء مى گويد: كُنْ فَيَكُونُ بدون لفظ، بدون تكلم به زبان، بدون قصد، بدون فكر، براى اراده كيفى نيست چنان كه براى خدا كيفى نيست «1» در نهج البلاغه فرموده: خدا مى گويد ولى

__________________________________________________

(1)

اصول كافى باب «الاراده من صفات الفعل ...» حديث 3 «عن صفوان بن يحيى قال قلت لابن الحسن عليه السلام اخبرنى عن الارادة من اللَّه و من الخلق قال الارادة من الخلق الضمير و ما يبدو لهم بعد ذلك من الفعل و اما من اللَّه تعالى فارادته احداثه لا غير ذلك لانه لا يروى و لا يهم و لا يتفكر و هذه الصفات منفية عنه و هى صفات الخلق فارادة اللَّه الفعل لا غير ذلك يقول له كن فيكون بلا لفظ و لا نطق بلسان و لا همة و لا تفكر و لا كيف لذلك كما انه لا كيف له».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 114

تكلم نمى كند و اراده مى كند ولى چيزى در دل نمى دارد «يقول و لا يلفظ و يريد و لا يضمر» «1».

دوم: جمله كُنْ فَيَكُونُ حكايت از دفعى بودن دارد و آن نشان مى دهد كه كائنات دو

جنبه و دو وجهه دارند، وجهه اى به سوى حق كه در آن همه بدون زمان و به صورت جمعى پيش خدا موجود هستند و با اراده «كن» موجود شده اند، و وجهه اى به سوى ماديات كه در آن بطور تدريج و در زمان واقعند. مثلا در آيه كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ظاهرا جمله اول راجع به خلقت دفعى و جمله اخير راجع به تدريج است. و نيز آيه وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ قمر/ 50 راجع بدفعى بودن است. در اين زمينه آيات زيادى يافته است كه فيض و خلقت خدا مهلت بردار نيست.

83- فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

اشاره است به استبعاد منكرين معاد و تنزيه خداست از اينكه از خلقت مجدد ناتوان باشد يعنى پاك و منزه است از ناتوانى، خدايى كه حكومت تمام كائنات در دست اوست و در همه چيز و همه جور قدرت تصرف دارد، همه به سوى او بر مى گردد و اختيار شما در دست اوست.

نكته ها
بقاء روح بعد از بدن

در الميزان از احتجاج طبرسى نقل شده: كه در احتجاج حضرت صادق صلوات اللَّه عليه، سائل از او پرسيد: آيا روح بعد از خروج از بدن متلاشى مى شود يا باقى است؟

فرمود: بلكه روح باقى است تا وقت نفخ صور، در آن وقت اشياء باطل و

__________________________________________________

(1) نهج البلاغه عبده خطبه 184.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 115

فانى مى شوند نه حسى هست و نه محسوسى، آن گاه اشياء بعد از چهار صد سال همانطور كه خدا آفريده بود بر مى گردند. در آن چهارصد سال كه ميان دو نفخ صور است آفرينش متوقف مى شود.

سائل گفت: انسان چطور

مبعوث مى شود حال آنكه بدن پوسيده شده و اعضاء آن پراكنده شده است، عضوى در شهر نصيب درندگان شده و عضوى را در شهرى حشرات پاره پاره كرده اند و عضوى خاك شده و با آن ديوارى ساخته مى شود؟!! امام فرمود: خدايى كه آن را از غير شى ء آفريده و بدون شكل قبلى مصور فرموده، مى تواند مانند حالت اول اعاده كند.

سائل گفت: اين را براى من توضيح دهيد؟

امام عليه السّلام فرمود: روح در مكان خودش ايستاده است، روح نيكوكار در نور و وسعت است، روح بدكار در تنگى و ظلمت مى باشد، بدن خاك مى شود چنان كه در اول از خاك آفريده شده، آنچه درندگان و حشرات خورده و پاره كرده و سپس در زمين انداخته اند، همه در خاك محفوظ مى باشند

«و ما تقذف به السباع و الهوام من اجوافها فما اكلته و مزقته كل ذلك فى التراب محفوظ»

«1» ذره اى در ظلمات زمين از خدا غائب نيست، عدد اشياء و وزن آنها را مى داند و خاك روحانيين مانند طلا در خاك است «2».

چون وقت قيامت رسد. باران قيامت مى بارد، زمين بالا مى آيد ... خاك ابدان بشر مانند طلا مى شود وقتى كه از خاك شسته شود يا مانند كره كه از شير بر مى آيد، خاك هر قالب به طرف آن قالب جمع مى شود و با اذن قادر

__________________________________________________

(1، 2) اين دو قسمت از روايت همچنين تمثيل طلا و خاك نشانگر آنست كه: ذرات ابدان انسانها به هيچ چيز مخلوط نشده و جزء هيچ چيز نميشوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 116

متعال به مكانى كه روح در آنجاست منتقل مى شود شكلها به اجازه خداى مصور به هيئت اولى در مى آيند و روح

در آنها داخل مى گردد، چون روح در بدن استقرار يافت، انسان هيچ چيز را از ياد نمى برد «3».

اين روايت صريح است در اينكه ارواح به ابدان باز مى گردند و عينيت انسان به وسيله همانست.

در شب شنبه بيست يكم شوال هزار و چهار صد و چهار هجرى قمرى مطابق سى ام تير ماه/ 1363 تفسير سوره يس به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

__________________________________________________

(3) اين روايت عجيب در ضمن احتجاجهاى امام صادق عليه السلام در احتجاج ج 2 ص 350 نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 117

سوره صافات

اشاره

در مكه نازل شده و صد و هشتاد دو آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- صافات پنجاه ششمين سوره است كه بعد از سوره انعام در مكّه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره سى هفتم است به نظر مى آيد كه در سالهاى هفتم يا هشتم بعثت نازل شده باشد، از آيات آن معلوم مى شود كه به هنگام نزول آن، تكذيب رسالت و تكذيب معاد از جانب مشركان به اوج خود رسيده بود.

2- عدد آيات آن به قول قارئان بصرى صد و هشتاد و يك و به قول ديگران صد و هشتاد و دو است، علّت انتخاب عدد غير بصرى در اوائل سوره هاى ديگر گفته شده است، در تفسير خازن آمده: اين سوره داراى هشتصد و شصت كلمه و سه هزار و هشتصد و بيست شش حرف است.

3- علت تسميه آن به صافات ظاهرا وقوع اين كلمه در اول آنست معلوم مى شود كه به زبان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله وَ الصَّافَّاتِ خوانده شده است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات و مطالب آن، مكى است، به نظر مى آيد: كسى خلاف آن را نگفته است، و حتى در بعضى از آيات آن نيز قائل به مدنى بودن نداريم، محور مطالب آن توحيد و نبوت و معاد است و همه حكم تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 118

عقيدتى و زير بنائى اسلام را دارند.

5- ظاهر آنست كه همه سوره به يك بار نازل شده و نزول تدريجى آن به گمانم هيچ جا مطرح نشده است.

6- ظاهرا شأن نزول بخصوصى كه بشود به آن تكيه كرد براى اين سوره يافته نيست، دقت در آيات آن نشان مى دهد كه وضع

آن روز اسلام و مسلمين و مشركين سبب نزول آن حقائق جاودان از طرف خداوند سبحان شده است كه پيوسته به مردان الهى جهت بدهد و كفر و شرك را بكوبد.

آيات شريفه آن در آهنگى بسيار رسا و اعجاب انگيز است كه با كمترين تفكر در وضع آن روز مكّه شكّى نمى ماند در اينكه اين آيات از جانب آفريننده جهان نازل شده است و از آن عجيب تر آيه وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ/ 181، است كه خداوند خود به پيامبران (به بشر موحّد و منادى توحيد) سلام مى دهد چنان كه در باره نوح، ابراهيم، موسى، هارون و الياس به طور جداگانه سلام فرموده است، عجبا!! بشر در راه حق پرستى و تقرّب به كجاها مى رسد.

7- سخن در اين سوره با وَ الصَّافَّاتِ شروع مى شود و با رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما ادامه پيدا مى كند، سپس انكار معاد و جواب آن و مقدارى از حالات اهل عذاب و اهل بهشت مطرح مى گردد، آن گاه به حالات نوح، ابراهيم، اسحاق، موسى، هارون، الياس، لوط و يونس اشاره مى شود، سپس با نقل مقدارى از حالات مشركان و ملائكه و با سلام به انبياء و تنزيه خداوند سخن به پايان مى رسد. على هذا غرض سوره بيان توحيد و نبوت و معاد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 119

[سوره الصافات (37): آيات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا (1) فَالزَّاجِراتِ زَجْراً (2) فَالتَّالِياتِ ذِكْراً (3) إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ (4)

رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ (5) إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ (6) وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ (7) لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ

(8) دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ (9)

إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ (10) فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِينٍ لازِبٍ (11)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 120

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به صف كشندگان، صف كشيدن مخصوص.

2- پس قسم به طرد كنندگان طردى به خصوص.

3- پس قسم به تعقيب كنندگان تعقيبى به خصوص.

4- كه معبود شما يكى است.

5- پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است.

6- ما آسمان نزديكتر را به زينتى كه كواكب باشد زينت داده ايم.

7- و آن را از هر شيطان بيفائده حفظ كرده ايم.

8- به جمعيت اعلى گوش نتوانند داد و از هر طرف زده ميشوند.

9- به جهت طرد و آنها راست عذابى ثابت.

10- مگر كسى كه خبرى بربايد ربودن كمى و تعقيب كند او را آتشى نافذ.

11- از مشركان بپرس آيا آنها در خلقت محكمترند يا كسانى كه ما آفريده ايم، ما آنها را از گل چسبنده اى آفريده ايم.

كلمه ها

صافات: صف كشندگان، مفرد آن ظاهرا صاف است نه صافّه. و صف مذكّر لا يعقل با الف و تاء جمع بسته مى شود مانند ايّام خاليات كه يوم، مذكّر لا يعقل است و مانند ذاريات، سابحات، مرفوعات منصوبات و مجرورات. ولى در مجمع البيان فرموده: آن جمع صافّه و جمع الجمع است.

زاجرات: زجر: راندن با صدا، در مطلق راندن نيز به كار رود.

«و الزجر: طرد بصوت ثمّ يستعمل في الزجر تارة و في الصوت اخرى» زاجرات: طرد كنندگان، مفرد آن زاجر است چنان كه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 121

در صافّات گفته شد.

تاليات: ممكن است به معنى «در پى آيندگان» باشد مانند وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها كه

به معنى تعقيب است و شايد به معنى تلاوت كنندگان باشد، در اينجا نيز مساله مذكّر لا يعقل كه گفته شد جارى است.

مارد: بى فايده و عارى از خير. راغب: مارد و مريد ... آنست كه از خيرات عارى باشد.

«شجر امرد درختى را گويند كه از برگ خالى باشد، جوان بى ريش را امرد گويند كه صورتش از مو خالى است.

يسمعون: تسمّع (از باب تفعّل) به معنى طلب سماع است، آن در اصل «لا يتسمعون» است يعنى طلب گوش دادن نمى كنند (نمى توانند بكنند).

ملاء الاعلى: جمعيّت و اجتماع بالاتر. منظور اجتماع ملائكه است.

يقذفون: قذف: انداختن. «يقذفون»: انداخته مى شوند.

دحور: دحر و دحور: راندن با قهر. «دحره دحرا و دحورا: طرده و ابعده و دفعه».

واصب: ثابت و دائم. «وصب الشي ء وصوبا: دام».

خطف: ربودن. قاپيدن. «خطفه خطفا: استلبه بسرعة» «خطفة» مصدر است به معنى ربودن، الف و لام آن براى عهد و ثاء آن براى قلّت است يعنى: ربودن كمى از ملائكه.

شهاب. در مجمع البيان آمده: شهاب به معنى تكّه آتش است. ابن اثير و راغب و ديگران شعله آتش گفته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 122

ثاقب: نافذ. ثقب: نفوذ و پاره كردن.

طين: گل. راغب گويد: گاهى به گل خشكيده نيز طين گويند:

لازب: چسبنده و ثابت. راغب محكم الثبوت گفته. طبرسى لازب و لازم را به يك معنى گرفته است، اين لفظ فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

شرحها

در اين آيات، سخن از توحيد و يكى بودن خداست و با سه سوگند به آن اشاره شده است. آن گاه اين سخن مطرح مى شود كه شياطين راهى به آسمان ندارند تا كلام وحى را بشنوند، پس قرآن وحى خدايى است،

نه القاء شياطين، چنان كه در سوره شعراء خوانديم: وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ 210- 212، گويى مشركان گفته اند: اين سخنان از تلقينات شياطين است، اين سخن سبب شده كه خداوند بفرمايد: ما آسمان را با كواكب زينت داده و درهاى آن را بر روى شياطين بسته ايم، پس شياطين از آوردن اين سخن ناتوانند.

در آخر فرموده: انسان ضعيفتر از مخلوقات ديگر است زيرا او را از گلى آفريده ايم چگونه مى تواند ما را عاجز بداند و در مقابل نبوّت و معاد و توحيد كه قرآن مى گويد بيايستد؟!.

1- 4- وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا فَالزَّاجِراتِ زَجْراً فَالتَّالِياتِ ذِكْراً إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ.

اين سه قسم در رابطه با يكى بودن خداست. و در واقع، استدلال بر توحيد است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 123

ناگفته نماند: نظير اين تعبيرات در سه سوره ديگر آمده كه نتيجه آنها وقوع قيامت است، در سوره ذاريات آمده: وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً فَالْجارِياتِ يُسْراً ... إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ.

در سوره مرسلات آمده: وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً وَ النَّاشِراتِ نَشْراً ... إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ و در سوره نازعات آمده: وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً ... يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ ...

امّا در اين سوره بعد از قسمها فرموده: إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ پس بايد اين سوگندها در رابطه با توحيد و يكى بودن خدا باشد.

ناگفته نماند: يكى از دلائل توحيد، وحدت نظام جهان است و آن نشان مى دهد كه در تمام جهان يك اراده حكومت مى كند، هشام بن حكم از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه مى پرسد: «ما الدليل على أنّ اللَّه واحدا»؟

امام در جواب مى فرمايند:

«اتّصال التدبير و تمام الصنع»

«1» يعنى اتصال و وحدت تدبير جهان و كامل بودن آن دليل وحدت خالق و مدبّر است.

سوگندهاى سه گانه در اين آيات وحدت نظام جهان را مى رساند به اين بيان: انواع و اصناف موجودات جهان هر يك صف مخصوصى تشكيل داده و در صف خود ايستاده اند، انواع جمادات، موجودات زنده، انسان، حيوان، پرندگان خزندگان، حشرات چهارپايان و انواع نباتات و ميوه ها، هر يك براى خود صف بخصوصى دارند.

لفظ «صفّا» كه دلالت بر نوع دارد حاكى است كه اين صف كشيدن، طرز بخصوصى است نه صف كشيدن معمولى و آن مخصوص به خود بودن و مخلوط نبودن به موجودات ديگر است.

__________________________________________________

(1) تفسير برهان سوره مؤمنون/ 91.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 124

به حكم فَالزَّاجِراتِ زَجْراً اين موجودات همديگر را دفع مى كنند از اينكه صف يكديگر را بشكنند و انواع و اصناف بودن را از بين ببرند، بلكه مثلا مورچگان پيوسته در صف خود و شتران در صف خود ايستاده اند، انسانها در صف خويش و گوسفندان در صف خويش ثابت قدم مى باشند، خصوصيات ذاتى، آنها را از آميخته شدن باز مى دارد، حرف فاء در فَالزَّاجِراتِ نشان ميدهد:

صف كشيدن نتيجه اش منع كردن يكديگر است.

امّا فَالتَّالِياتِ ذِكْراً نشان مى دهد كه اين موجودات يكديگر را تعقيب مى كنند و در ميان آنها يك نوع ارتباط هست و هماهنگى بخصوصى برقرار مى باشد، اين همانست كه در آيه ديگر مى خوانيم ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ ملك/ 3 «1» يعنى موجودات يكديگر را فوت نمى كنند و تعقيب همديگر را از دست نمى دهند بلكه با هماهنگى در تعقيب يكديگر هستند و

اين نشان مى دهد كه در همه جهان يك اراده حكومت مى كند و گرنه به حكم لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ مؤمنون/ 91 هر خدا مخلوق خويش را به طرز مخصوص اداره مى كرد هماهنگى از بين ميرفت. آرى إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ.

بنا بر اين، تاليات به معنى تعقيب كنندگان است مانند وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها كه ماه آفتاب را تعقيب مى كند و در پى او مى آيد و مانند أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ هود/ 17 كه قطعا به معنى تعقيب است.

«ذكرا» نشان مى دهد كه موجودات در هماهنگى خود يك نوع تذكّر و يادآورى نسبت به وظيفه خود و تعقيب يكديگر دارند، يك تذكر طبيعى و مخصوص. وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اسراء/

__________________________________________________

(1) تفاوت آنست كه موجودات يكديگر را فوت كنند و از دست بدهند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 125

44. وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ نحل/ 49.

ابن عباس و مسروق و امثال او گفته اند مراد از صافات ملائكه هستند كه در آسمان صف مى كشند مانند صفوف مؤمنان در نماز، أبو مسلم آن را صفهاى مؤمنان در نماز و جهاد گفته است.

زاجرات و تاليات را نيز ملائكه، و مؤمنان گفته اند، قتادة زاجرات را نواهى قرآن گفته است كه از اعمال قبيح باز مى دارند رجوع شود به مجموع البيان.

معنى: اين اقوال آنست كه: قسم به ملائكه يا قسم به مؤمنان كه خداى شما يكى است، بايد بدانيم كه در اين زمينه روايتى از ائمّه اطهار صلوات اللَّه عليهم نقل نشده كه بفرمايند مراد ملائكه يا مؤمنانند، بلكه از تفسير قمى نقل شده

كه صافّات ملائكه و انبياء هستند و آن را به معصوم عليهم السّلام نسبت نداده است، ظاهرا همان قول ابن عباس و امثال اوست و اللَّه اعلم.

5- رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ.

بيان إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ است يعنى آن اله واحد، پروردگار آسمانها و زمين ... است. ما بَيْنَهُما شامل انسان، حيوان، نباتات، هوا، ابرها، و ساير چيزهايى است كه ما بين زمين و آسمانها موجود مى باشند، مثلا انسان جزء زمين و آسمان نيست، بلكه ما بين آن دو است.

مشارق جمع محلى بالف و لام است و شامل همه مشرقهاى اجرام و موجوداتى است كه داراى مشرق و مغربند، حتى كهكشانها و سحابيها مثلا كره زمين كه با حركت وضعى در مقابل آفتاب مى گردد، همه جاى آن مشرق و مغرب است كه در آن به تدريج جابجا مى شوند، على هذا مشارق شامل هر جزء جزء اجرام مى شود، اينكه فقط مشارق آمده و مغارب نيامده، شايد در رابطه با تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 126

نزول قرآن باشد چنان كه در الميزان فرموده، چون با نزول قرآن مشرق مناسب است نه مغرب.

رَبُّ السَّماواتِ مى شود خبر بعد از خبر و يا خبر مبتداى محذوف باشد يعنى: «هو رب السموات» اين آيه در عين حال، استدلال است به معبود بودن خدا كه از إِنَّ إِلهَكُمْ فهميده مى شود.

6 و 7- إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ از اين آيه تا آيه دهم، مطلب آنست كه شياطين به ملاء اعلى و شنيدن سخنان ملائكه راهى ندارند، پس قرآن تلقينات شياطين نيست بلكه سخن جبرئيل و نازل شده از جانب خداست. در

گذشته گفته شد، ظاهرا اين آيات در جواب كسانى است كه مى گفتند: اين سخن شياطين است كه به او تلقين مى شود.

كواكب بيان يا بدل است از «بزينة» سماء الدنيا، يعنى آسمان نزديكتر در آيات ديگر نيز آمده است، نظير: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ فصلت/ 12، پس آسمان اول از هفت آسمان، از همه به ما نزديكتر است و با ستارگان زينت داده شده است.

وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ ملك/ 5 در اين آيه نيز آسمان پائين تر مطرح است با اضافه آنكه: مصابيح طرد كنندگان شياطين مى باشند.

«حفظا» در هر دو آيه مفعول مطلق است و تقدير آن «و حفظناها حفظا» آيه اخير نشان مى دهد كه اين حفظ به وسيله ستارگان است.

در سوره حجر/ 16 آمده است: وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 127

توجه در اين آيات با در نظر گرفتن آيه 5 از سوره ملك نشان مى دهد كواكب طرد كننده شياطين هستند و اللَّه العالم.

8- 10- لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ اين آيات مى گويند: شياطين به طور آزاد نمى توانند به اجتماع ملائكه وارد شده و گوش دهند، و از هر طرف رانده مى شوند، مگر آنكه كسى از شياطين، مقدارى از گفته هاى ملائكه را بربايد در اينصورت آتش نافذ او

را تعقيب مى كند.

جمله إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ ... در اينجا و جمله إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ ... در سوره حجر، نشان مى دهد كه چيزى مى ربايند و در صورت تعقيب شدن باز آن چيز در اختيارشان مى ماند، در سوره شعراء خوانديم: تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ/ 223 و گفتيم: منظور از «السمع» مسموع از ملاء اعلى است كه شياطين مى شنوند.

مراد از عَذابٌ واصِبٌ به قرينه وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ ملك/ 5 عذاب آخرت است ناگفته نماند: آيات سوره جن نشان مى دهد كه ملائكه در قسمتهايى از آسمان نشسته و به سخن ملائكه گوش مى داده اند، سپس در اثر پيشامدى از اينكار ممنوع شده اند چنان كه خودشان گفته اند: وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً وَ أَنَّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً جن/ 8- 10، از بعضى روايات معلوم مى شود كه به وقت ولادت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از آسمان ممنوع شدند (سوره حجر/ 18)، طبرسى رحمه اللَّه در تفسير سوره جن تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 128

فرموده اين به وقت بعثت آن حضرت بوده است.

منظور از شِهابٌ ثاقِبٌ درست معلوم نيست، بعيد است مراد از آن، سنگهاى آسمانى باشد كه در اثر وارد شدن به جوّ زمين آتش ميگيرند و به صورت نوار نورانى در فضا ديده مى شوند و غبار مى گردند.

ناگفته نماند: آيات شريفه از متشابهاتند، مصداق خارجى و چگونگى آن بر ما روشن نيست، خداوند خود بهتر داناست.

11- فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ

خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِينٍ لازِبٍ.

تفريع است بر آيات گذشته. يعنى حالا كه خدا آسمانها را چنين و چنان آفريده و شياطين را از آسمان منع كرده و ربّ السموات و الارض است، از مشركان بپرس آيا آنها در خلقت قوى و محكم هستند يا آسمانها و زمين و ملائكه؟! آنها چگونه مى توانند ما را عاجز كنند با آنكه آنها را از گلى چسبنده آفريده ايم؟! در مجمع البيان فرموده به قولى مَنْ خَلَقْنا شامل ملائكه و آسمانها و زمين است، ملائكه اى كه شياطين را مى رانند، اطلاق اولو العقل بر سماوات و ارض از باب تغليب است، الميزان آن را قبول دارد.

مؤيّد اين قول آيات: أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها ... نازعات/ 27 است.

إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِينٍ لازِبٍ تعليل اشدّ نبودن آنهاست. گل چسبنده چه اشدّيتى و صلابتى خواهد داشت؟!!.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 129

[سوره الصافات (37): آيات 12 تا 39]

اشاره

بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ (12) وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ (13) وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ (14) وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (15) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (16)

أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (17) قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ (18) فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ (19) وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ (20) هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (21)

احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ (22) مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِيمِ (23) وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (24) ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ (25) بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ (26)

وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ

يَتَساءَلُونَ (27) قالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمِينِ (28) قالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (29) وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ (30) فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنَّا لَذائِقُونَ (31)

فَأَغْوَيْناكُمْ إِنَّا كُنَّا غاوِينَ (32) فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ (33) إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ (34) إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قِيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ (35) وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ (36)

بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ (37) إِنَّكُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِيمِ (38) وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (39)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 130

12- بلكه تو تعجب مى كنى و آنها مسخره مى كنند.

13- و چون تذكر داده شوند متذكر نمى شوند.

14- و چون آيه اى ببينند مسخره مى كنند.

15- گفتند اين سحر آشكارى است.

16- آيا وقتى كه مرديم و خاك و استخوانها گشتيم مبعوث شدگانيم؟! تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 131

17- آيا و پدران گذشته ما نيز!

18- بگو: آرى و شما ذليلانيد.

19- بعثت جز يك صيحه نيست ناگاه همه (برخاسته) نگاه مى كنند.

20- گويند: اى واى بر ما اين روز جزاست.

21- اين همان روز داورى است كه آن را انكار مى كرديد.

22- جمع كنيد ظالمان و همسران آنها را و آنچه را كه عبادت مى كردند.

23- جز خدا، هدايتشان كنيد به راه جهنم.

24- متوقفشان كنيد كه آنها مسئولند.

25- چه شده كه همديگر را يارى نمى كنيد؟!

26- بلكه آنها امروز تسليم شدگانند.

27- رو كرده بعضى بر بعضى از هم سؤال مى كنند.

28- (تابعان به متبوعان) گويند: شما از طرف راست پيش ما مى آمديد.

29- گويند: بلكه شما مؤمنان نبوديد.

30- ما بر شما تسلطى نداشتيم بلكه قومى طغيانگر بوديد.

31- وعده عذاب خدا بر ما حتمى شد، ما چشندگان

عذاب خواهيم بود.

32- ما شما را گمراه كرديم خود نيز گمراهان بوديم.

33- آنها امروز در عذاب شريكند.

34- ما با گناهكاران اين چنين رفتار مى كنيم.

35- چون لا اله الا اللَّه به آنها گفته مى شد تكبر مى كردند.

36- و مى گفتند: آيا ما خدايان خويش را به خاطر شاعرى ديوانه ترك كنيم!

37- ديوانه نيست، بلكه دين حق آورده و پيامبران را تصديق كرده است.

38- شما حتما چشنده عذاب دردناك خواهيد بود.

39- مجازات نمى شويد مگر آنچه را كه مى كرديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 132

كلمه ها

يستسخرون: سخر و استسخر هر دو به يك معنى است.

داخرون: ذليلان. دخر: ذلّت و خوارى. با خضوع و فرمانبرى نيز مى سازد.

زجرة: زجر: راندن با صدا. به صداي مطلق نيز گفته مى شود مراد از آن در آيه صيحه است. نظير: إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ يس/ 53.

اغويناكم: اغواء: به راه هلاكت بردن. گمراه كردن.

شرحها

آيات شريفه در زمينه انكار معاد از جانب مشركان و جواب آن است. و نيز مقدارى از حالات آنها در قيامت، از جمله مخاصمه شان نقل شده و سپس علّت عذابشان بازگو شده است كه از قبول توحيد امتناع مى كرده اند.

12- 14- بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ.

لفظ «بل» براى انتقال از غرضى به غرضى است. يعنى آنها در خلقت اشدّ نيستند بلكه حقيقت را به مسخره مى گيرند و به وقت پند دادن، پند نمى گيرند و هر آيه اى كه ببينند كارشان مسخره كردن است.

به نظر مى آيد: «عجبت» در معنى مؤخّر است يعنى: بلكه آنها مسخره ميكنند و تو از تكذيب و مسخره آنها تعجّب مى كنى. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 133

15- وَ قالُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ.

نظرشان از سحر، قرآن مجيد است و در استدلال به سحر بودن گفته اند:

16- أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ.

يعنى دليل سحر بودن آنست كه چنين وعده اى بما مى دهد، مراد از «ترابا» خاك شدن گوشت و پوستهاست.

ناگفته نماند: اين سخن فقط يك استبعاد است.

17- أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ.

تأكيد مطلب فوق و تقويت استبعاد است.

18 و 19- قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ:

جواب استبعاد آنهاست

يعنى: بگو آرى مبعوث خواهيد شد، شما در مقابل اراده خدا ذليل و زبون هستيد، چنان كه در خلقت تسليم خدا هستيد، در اعاده خلقت نيز چنين خواهيد بود. آن وقت در رابطه با آسان بودن بعث فرموده: آن فقط يك صيحه ايست از جانب ما، ناگاه خواهيد ديد كه همه زنده شده و ايستاده ايد.

نظير: إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ يس/ 53 و نظير: ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ زمر/ 67، ايضا فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ نازعات/ 13.

20 و 21- وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ.

در اين دو آيه يك سخن از جانب كفّار است كه بعد از زنده شدن خواهند گفت: واى بر ما، اين روز جزاست كه پيامبران وعده كرده اند، سخن ديگر از جانب خدا و ملائكه است كه خواهد فرمود: اين همان روز جدايى حق از تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 134

باطل است كه در دنيا تكذيب مى كرديد.

22 و 23- احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِيمِ.

خطاب بعدى است از جانب خدا نسبت به ملائكه درباره كفّار. كه فرمان خواهد داد ظالمان و همسران ظالم و معبودهاى آنها را به طرف راه جهنّم سوق دهيد.

لفظ «ظلموا» تعليل اهل آتش بودن، و مراد از ازواج همسرانى است كه با كفّار همراه بوده اند و شايد منظور قرناء آنها از شياطين باشند چنان كه فرموده: وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ ... فضّلت/ 25، وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ

لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ زخرف/ 38.

منظور از «معبودهاي باطل» بتها و شايد فراعنه هم باشند در جاى ديگر آمده: إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ ... انبياء/ 98، ملائكه و انبياء كه معبود واقع شده اند از آن مستثنى هستند.

ناگفته نماند: مراد از الَّذِينَ ظَلَمُوا مشركان در آيه ما قبل هستند كه معاد را انكار مى كرده اند.

24- 26- وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ.

ظهور آيه در آنست كه در راه جهنّم نگاه داشته مى شوند، شايد مصداق سؤال ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ باشد و شايد سؤال از هر حق باشد، آيه اخير نشان مى دهد كه مقاومتى نشان نمى دهند و مانند دنيا يكديگر را يارى نمى كنند لا تَناصَرُونَ نشان ميدهد كه آنها مركّب از مستكبران و پيروان آنهاست در دنيا مددكار هم بوده اند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 135

در مجمع البيان از ابو سعيد خدرى نقل شده: به قولى از ولايت على عليه السّلام سؤال مى شوند.

در تفسير برهان پنج و شش روايت در اين زمينه نقل كرده است و نيز در برهان از ابو سعيد خدرى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود:

«لا يزول قدم عبد يوم القيامة حتى يسئل عن اربعة عن عمره فيما افناه و عن شبابه فيما ابلاه و عن ماله من اين اكتسبه و فيما انفقه و عن حبّنا اهل البيت.

27- وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ.

يعنى نه تنها به يكديگر يارى نمى كنند بلكه به مقام مخاصمه بر مى آيند آيات ذيل نشان مى دهد كه تسائل درباره محكوم كردن يكديگر مى باشد و مستضعفين چنين مى گويند:

28- قالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمِينِ.

منظور

از آمدن از طرف آنست كه: باطل را به حق نشان مى داديد و چنان وانمود مى كرديد كه خير خواه ما هستيد.

29- قالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ.

جواب مستكبران است كه خواهند گفت: شما خود مؤمنان نبوديد كه به حرف ما باور كرديد، در جاى ديگر آمده: كه گويند: أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ سبأ/ 32.

30- وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ.

ادامه سخن مستكبران است، مراد از «سلطان» اجبار كردن است، يعنى شما نيز اهل طغيان بوديد كه از ما پيروى كرديد و گرنه ما قدرت مجبور كردن نداشتيم. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 136

31 و 32- فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنَّا لَذائِقُونَ فَأَغْوَيْناكُمْ إِنَّا كُنَّا غاوِينَ به نظر ميايد: «علينا» شامل تابعين و متبوعين هر دو است يعنى شما نيز طاغى بوديد در نتيجه، هر دو گروه مستحق وعده عذاب شديم، «ذائقون» يعنى چشندگان و لمس كنندگان عذاب.

فَأَغْوَيْناكُمْ ... احتمال دارد متفرع بر «طاغين» باشد مانند فَحَقَّ عَلَيْنا يعنى شما طاغى بوديد كه ما گمراهتان كرديم، اين گمراه كردن يك چيز معمولى بود زيرا كه از گمراه جز گمراه كردن نيايد.

33 و 34- فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ.

يعنى متبوعان و تابعان در عذاب شريك خواهند بود، معامله خدا با مجرمين همين است تابع باشند يا متبوع. در سوره اعراف/ 38 آمده است رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ از اين معلوم مى شود كه عذاب هر دو گروه مضاعف است ولى ظهور آيات ديگر آنست كه عذاب متبوعان بيش از تابعان خواهد بود.

35-

إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قِيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ اين آيه و آيه بعدى در تعليل عذاب آنهاست، يكى آنكه در مقابل توحيد تكبر كرده و خدا را يكى نمى دانستند.

36- وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ دوم آنكه پيامبر خدا را به جنون و خيالباف بودن نسبت مى دادند.

37- بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ نه او ديوانه و شاعر نيست بلكه دين حق آورده و پيامبران را تصديق كرده است، ديوانه و شاعر چگونه مى تواند بگويد. پيامبران گذشته همه بر حق تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 137

و راهنمايان توحيد بوده اند 38 و 39- إِنَّكُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِيمِ وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تهديد آنهاست در مقابل استكبارشان، و نيز بيان شده كه ظلمى در كار نيست، فقط با عمل خويش مجازات مى شويد، آيه شريفه دلالت بر تجسم عمل دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 138

[سوره الصافات (37): آيات 40 تا 74]

اشاره

إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (40) أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ (41) فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ (42) فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (43) عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ (44)

يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ (45) بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ (46) لا فِيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ (47) وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِينٌ (48) كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ (49)

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (50) قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كانَ لِي قَرِينٌ (51) يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ (52) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِينُونَ (53) قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (54)

فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَواءِ الْجَحِيمِ (55) قالَ تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ (56) وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ (57) أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتِينَ (58) إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولى وَ

ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (59)

إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (60) لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ (61) أَ ذلِكَ خَيْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ (62) إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِينَ (63) إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ (64)

طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ (65) فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (66) ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَمِيمٍ (67) ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِيمِ (68) إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّينَ (69)

فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ (70) وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ (71) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِيهِمْ مُنْذِرِينَ (72) فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ (73) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (74)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 140

40- مگر بندگان خالص شده خدا.

41- كه آنها را رزقى معين هست.

42- ميوه ها و آنها محترمين هستند.

43- در بهشتهاى پر نعمت مى باشند.

44- بر تختهايى بخصوص مقابل هم نشسته اند.

45- شرابى از چشمه اى جارى بر آنها گردانده مى شود.

46- سفيد و يكپارچه لذت است نوشندگان را.

47- در آن دردسر نيست و از آن مست نمى شوند.

48- در نزد آنها است حوريان بزرگ چشم و كوتاه نگاه.

49- گويا آنها تخمهاى پنهانند.

50- پس رو كرده بعضى بر بعضى سؤال مى كنند.

51- گوينده اى از آنها مى گويد: من در دنيا آشنايى داشتم.

52- مى گفت: آيا تو از باور كنندگانى؟

53- وقتى كه ما مى ميريم و خاك و استخوانها مى شويم آيا زنده شده و مجازات مى شويم؟

54- گويد: آيا از حال رفيق من با خبريد؟

55- سر بلند كرده او را در وسط آتش مى بيند.

56- گويد: به خدا قسم نزديك بودى ساقطم كنى.

57- اگر توفيق خدايم نبود از حاضر شدگان در آتش بودم.

58- آيا ما مردگان نخواهيم بود.

59- مگر مرگ اولى را و ما عذاب شدگان نخواهيم بود؟

60- حقا كه اين نجات بزرگى

است.

61- براى اين پاداش عاملان عمل كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 141

62- آيا اين نعمت بهتر است يا درخت زقوم؟

63- ما آن را براى ظالمان عذاب قرار داده ايم.

64- آن، درختى است كه در قعر جهنم مى رويد.

65- ميوه آن گويى رؤس شياطين است.

66- اهل آتش از آن مى خورند و از آن شكمهاى خود را پر مى كنند.

67- سپس بر آن زقوم، خليطى از آب جوشان دارند.

68- سپس رجوعشان به طرف آتش است.

69- آنها پدران خويش را در ضلالت يافتند.

70- آنها بر آثار پدران كشيده مى شوند.

71- پيش از اهل مكه، بيشتر گذشتگان گمراه شدند.

72- در ميان آنها انذار كنندگان فرستاديم.

73- بنگر عاقبت انذار شدگان چه شد؟

74- مگر بندگان خالص شده خدا.

كلمه ها

المخلصين: به صيغه مفعول يعنى: خالص شدگان براى خدا، كه شيطان را در آنها راهى نيست.

كأس: ظرف با شراب. راغب گويد: «الاناء بما فيه من الشراب» در ظرف تنها و شراب تنها نيز به كار رود، طبرسى نيز ظرف توأم با شراب فرموده است.

معين: جارى شونده. معين به معنى جارى شدن است «معن الماء معنا سال» مراد از آن چشمه جارى شونده است.

غول: سر درد. طبرسى فرموده: فسادى است كه بر شى ء عارض شود، اهل لغت آن را سر درد، مستى، مشقّت و غيره گفته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 142

ينزفون: نزف: خارج شدن و خارج كردن. انزاف نيز به هر دو معني آيد، به شخص مست نزيف گويند كه عقلش مسلوب شده است.

منظور از آن در آيه مست و مسلوب العقل شدن است.

قاصرات: يكى از معانى قصر، كوتاه كردن و ديگرى حبس كردن است قاصِراتُ الطَّرْفِ يعنى زنانى كه نگاه خود را از ديگران كوتاه

كرده و فقط به شوهران خود نگاه مى كنند.

در اقرب الموارد آمده: «امرأة قاصرة الطرف» يعنى زنى كه جز به شوهر خود نگاه نمى كند، ظاهرا منظور زنانى است كه فقط به شوهران خويش عشق مى ورزند.

عين: زنان درشت چشم. مفرد آن عيناء است.

بيض: (بفتح اول) جمع بيضه به معنى تخم مرغ است. راغب گويد:

به تخم مرغ بجهت سفيد بودنش بيضه گويند. به هر حال آن از مادّه بياض است.

مكنون: كنّ و كنون: پوشاندن و محفوظ داشتن.

بَيْضٌ مَكْنُونٌ: تخم هايى كه نهفته و محفوظند، تخم مرغ كه در زير سينه مرغ يا در جاى ديگر محفوظ است سفيد و برّاق و باصفاست.

مدينون: مجازات شدگان. دين (به كسر اوّل): جز او طاعت مفرد آن مدين به صيغه مفعول است.

مطلعون: اطلاع از باب افتعال: آگاه شدن و نيز به معنى اشراف و از بالا نگاه كردن است. چنان كه «فاطّلع» به معني اشراف ميباشد.

سواء: در اصل مصدر است به معنى برابرى. به معنى مساوى و وسط تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 143

به كار رود، مراد از آن در آيه «وسط» است.

نزل: (بر وزن عنق) پذيرايى. آنچه براى ميهمان آماده شده تا بر آن نازل شوند.

طلعها: طلع: ميوه. چيزى كه از درخت طلوع مى كند. يا ميوه نخل.

الفوا: الفاء: پيدا كردن. «ألفاه: وجده».

يهرعون: هرع و اهراع: رفتن به شتاب. «هرع اليه، مشى باضطراب و سرعة» على هذا «يهرعون» يعنى به سرعت كشيده مى شدند.

شرحها

در اين آيات چهار مطلب مطرح است: اول مقدارى از حالات اهل بهشت.

دوم اينكه اهل آخرت در آن روز يكديگر را شناخته و دنيا را به خاطر مى آورند سوم: مقدارى از حالات اهل جهنّم، چهارم: علّت اهل آتش بودن كه

پيروى عاطفى از پدران مشرك بوده است.

40 و 41- إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ.

استثناء منقطع است از ضمير «لذائقوا» يعنى لكن بندگان خالص شده خدا عذاب اليم را نمى چشند. مخلصين را به صيغه مفعول گفته اند: يعنى كسانى كه خدا آنها را براى خود خالص كرده است امّا مى شود گفت: كه خود را براى خدا خالص كرده اند.

مراد از «معلوم» شى ء معين است اگر «مخلصين» مخصوص به معصومين باشد در اينصورت منظور آنست كه رزق آنها رزق معينى است كه به رزق ساير اهل بهشت مخلوط و مشتبه نمى شود، با مراجعه به اول سوره واقعه و ملاحظه حالات «السابقون» معلوم مى شود كه مراد از عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ همان تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 144

«السابقون» است كه رزق و زندگى آنها در بهشت از اصحاب يمين فرق دارد.

پس «معلوم» يعنى مشخص شده از رزق اصحاب يمين «1».

42- 44- فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ اين آيات و آيات بعدى در بيان حالات «السابقون» است كه به احتمال قوى فقط انبياء و امامان معصوم مى باشند «فواكهه» جمع فاكهه به صورت نكره است كه واقعيت آن معلوم نيست اما نامش ميوه است.

«فى جنات» ظرف «مكرمون» و عَلى سُرُرٍ ... تقديرش «متكئين على سرر ...»

است كه رو برو در تختهايى سرور آور نشسته اند. اين آيات و آيات بعدى بيان رِزْقٌ مَعْلُومٌ است.

45- 47- يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ لا فِيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ منظور از «كأس» كاسه پر از شراب است «معين» حاكى است كه آن شراب از چشمه جارى است. «لذة» تقديرش «ذو لذة» و مانند زيد

عدل است، آن گاه فرموده: اين شراب نه درد سر و ناراحتى مى آورد و نه مستى. بلكه يكپارچه لذت است، شراب دنيا، هم عوارض ناگوار بدنى دارد و هم عقل را از بين مى برد ولى شراب بهشتى هيچ يك از اينها را ندارد.

اين آيه نظير- لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ واقعه/ 19 است عاصم «ينزفون» را در اينجا به صيغه مجهول و در سوره واقعه به صيغه معلوم خوانده است و در هر دو منظور مستى و رفتن عقل است يعنى عقل از وجودشان خارج

__________________________________________________

(1) در تفسير برهان از امام باقر عليه السلام نقل شده كه رزق براى خادمان بهشتى معلوم است آن را پيش اولياء اللَّه مى آورند پيش از آنكه بخواهند اما فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ آنست كه آنها در بهشت چيزى ميل نمى كنند مگر آنكه با آن احترام مى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 145

نمى شود و يا عقل را از سر خود خارج نمى كنند كلمه «يصدعون» حاكى است كه مراد از «غول» درد سر است.

48 و 49- وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِينٌ كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ اين دو آيه در رابطه با حوريان بهشتى است كه سه وصف براى آنها ذكر شده است اول- زنانى كه فقط به همسران خود علاقه مند و عاشقند دوم- درشت چشمانند، سوم مانند تخمهاى پوشيده، سفيد، با صفا و براق و روشن مى باشند.

ناگفته نماند در جاى ديگر آمده: وَ حُورٌ عِينٌ كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ واقعه/ 23 وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ طور/ 24، منظور از مكنون در اين آيات، معناى بالاست در سوره واقعه در حالات «السابقون» نيز نظير اين آيات آمده است، ما آن آيات

را در اينجا مى آوريم تا قضيه كاملا معلوم گردد وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ وَ حُورٌ عِينٌ كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ واقعه/ 10- 24 پس معلوم مى شود مراد از رِزْقٌ مَعْلُومٌ نعمتهاى السابقون است 50- فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ لفظ «اقبل» فعل ماضى است براى محقق الوقوع بودن ماضى آمده است، به نظر مى آيد مقصود مطلق اهل بهشت است نه فقط عباد اللَّه المخلصين، زيرا قضيه بعدى نشان مى دهد كه مرد مؤمن در مظان قريب بوده است، «يتساءلون» مطلق گفتگو را شامل است از جمله ياد آورى زندگى دنيا.

51- 53- قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كانَ لِي قَرِينٌ يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 146

أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِينُونَ

اينجا از جمله محلهايى است كه اهل بهشت زندگى دنيا را ياد مى آورند و يكديگر را مى شناسد، نظير اين سخن در سوره طور/ 21 به بعد و سوره حديد/ 13 به بعد آمده است.

در اينجا يكى از اهل بهشت يكى از رفقاى دنيا را كه كافر و منكر بعث بوده به ياد مى آورد كه در قيافه حق به جانب مى خواسته او را از اعتقاد به معاد باز گرداند، منظور از «مدينون» آنست كه زنده شده و مجازات مى شويم.

54 و 55- قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَواءِ الْجَحِيمِ به نظر مى آيد

منظور از «مطلعون» آگاهان و از «فاطلع» اشراف است يعنى مى گويد: آيا شما از جاى رفيق من آگاهيد، سپس سر بر مى دارد و او را در وسط جهنم مى بيند. در صافى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: «

يقول فى وسط الجحيم».

56 و 57- قالَ تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ.

سخن مرد بهشتى است بعد از ديدن رفيقش در جهنم، كه گويد: بخدا نزديك بودى مرا ساقط كنى و اگر خدايم نعمت هدايت و رو گردانى از تو را نداده بود، اكنون از حاضر شدگان در آتش بودم.

58 و 59- أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتِينَ إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ به نظر مى آيد: اين سخن آن كافر در دنياست كه مرد بهشتى به عنوان توبيخ، سخن او را تكرار كرده است يعنى باز در همان عقيده هستى كه مى گفتى فقط يك مردن داريم ديگر مبعوث و مجازات نمى شويم، طبرسى چنين فرموده است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 147

مؤيد اين احتمال آنست كه خدا اين قول را از كفار نقل كرده است: إِنَّ هؤُلاءِ لَيَقُولُونَ إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ دخان/ 35.

ولى الميزان فرموده: اين سخن مرد بهشتى نسبت به خود و رفقاى خودش است يعنى سپس به طرف رفقاى خود برگشته و از روى تعجب مى گويد: آيا ما در بهشت مخلد هستيم و نخواهيم مرد مگر آن مرگ اولى را كه در دنيا مرديم، آن وقت از طبرسى رحمه اللَّه نقل كرده كه از اين سخن تحقيق اراده مى كنند نه شك زيرا كه اين سخن سبب سرور مضاعف است، ناگفته نماند طبرسى آن

را به طور «قيل» گفته و الميزان پذيرفته است «1».

60 و 61- إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ به نظر مى آيد كه اين آيه سخن خداست كه بعد از نقل نعمتهاى بهشت فرموده رسيدن به اين مقام فوز بزرگى است و عاملان براى رسيدن به اين مقام بايد عمل كنند نظير: وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ مطففين/ 26، الميزان نظر مى دهد كه هر دو بقيه سخن مرد بهشتى است، طبرسى اولى را سخن مرد بهشتى و دومى را قول خداى متعال دانسته است 62 و 63- أَ ذلِكَ خَيْرٌ نُزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِينَ لفظ «ذلك» اشاره است به «رزق معلوم» با آن شرحى كه بيان گرديد.

درخت زقوم در آيه درختى است كه در جهنم خواهد بود و اهل آتش از آن خواهند خورد و آن فتنه و عذاب ظالمان است.

__________________________________________________

(1) در تفسير برهان از امام باقر عليه السلام نقل است:

«قال اذا دخل اهل الجنة الجنة و اهل النار النار جى ء بالموت فيذبح كالكبش ثم يقال لهم خلود فلا موت أبدا يقول اهل الجنة أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتِينَ إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ...»

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 148

در جاى ديگر آمده: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ دخان/ 43 و نيز ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ واقعه/ 52 (نعوذ باللّه منها) ولى كلمه زقوم در لغت فرو بردن لقمه است با كراهت و مشقت شديد. و زقوم را كره با خرما و نيز پليدترين درخت تلخ در تهامه

گفته اند به نظر مى آيد نظر قرآن مجيد به همان پليدترين درخت تلخ است كه عرب مى شناختند.

64 و 65- إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ تعريف درخت زقوم است، اصل به معنى قعر جهنم است درخت در آتش مى رويد، سبحان اللَّه، درباره كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ چند قول هست يكى آنكه در مجمع البيان و كشاف گفته است: رؤس الشياطين ميوه درختى است كه «استن» نام دارد و شبيه به انسان است.

ديگرى آنكه: اين تشبيه به عنايت آنست كه در اوهام مردم، شياطين در اقبح صورت مصدر است چنان كه ملك در احسن صورت مشبّه به در اذهان مردم مصور است و آن تشبيه به شى ء معلوم است نه بشى ء نامعلوم، على هذا معنى آيه آنست كه: ميوه درخت زقوم هر چه بيشتر كريه و ناخوشايند و ترس آور است الميزان اين نظر را پسنديده و آن سومين وجهى است كه در مجمع نقل شده است.

امرء القيس به دشمن خود شاخ كشيده و در وصف نيزه اش گفته است

أ يقتلني و الشرفى مضاجعى و مسنونة زرق كانياب اغوال

يعنى: آيا آن مرد مى تواند مرا بكشد حال آنكه شمشير مشرفى و نيزه كبود سنان همچون دندان غولها همخوابه من و در كنار من است؟! نوك نيزه اش را به دندان غولها تشبيه مى كند، غول گر چه وجود ندارد ولى به عنوان يك شى ء مخوف در اذهان مصور است (و اللَّه العالم) تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 149

66- 67- فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَمِيمٍ در آيات سوره دخان و واقعه نيز گذشت كه اهل آتش از ميوه درخت زقوم (نعوذ

باللّه) خواهند خورد، در اين آيه مى گويد: بر آن زقوم مخلوطى از آب جوشان دارند، مراد آنست كه پس از خوردن زقوم از روى آن آب جوشان مى خورند و با زقوم در شكمشان مخلوط مى شود.

در سوره واقعه فرموده: فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ واقعه/ 54 يعنى بر آن زقوم از آب جوشان مى خورند و مانند شتران عطشان با سرعت مى خورند.

68- ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِيمِ در الميزان فرموده: از آيه استفاده مى شود كه «حميم» خارج از جحيم است، طبرسى آن را به طور قطع فرموده و آيه: هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ رحمن/ 44 بر آن دليل گرفته است ولى مشكل است كه بگوئيم: حميم جزء جهنم نيست، مى شود براى آيات توجيه ديگرى پيدا كرد.

69 و 70- إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّينَ فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ يعنى سبب خوردن زقّوم و رجوع به جحيم، اطاعت از پدران مشرك و گمراه است. با آنكه مى دانستند پدرانشان در ضلالت هستند باز به حكم عاطفه غير مقبول، به طرف ضلالت آنها كشيده مى شدند.

منظور از «آثار» ظاهرا شركها و ضلالتهاى آنهاست كه اثرى جز شرك و كفر در دنيا نگذاشتند.

71- وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ اين آيه و آيه بعدى اشاره است تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 150

به آنكه بايد اهل مكه از سرگذشت مشركان پيشين عبرت بگيرند ضمير «قبلهم» راجع به اهل مكه است.

72- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِيهِمْ مُنْذِرِينَ يعنى در ميان آنها پيامبران انذار كننده فرستاديم چنان كه براى اهل مكه نيز رسول مبعوث كرديم.

73- فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ به صيغه اسم مفعول، يعنى انذار شدگان، آيه

خطاب به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است.

74- إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ يعنى مگر بندگان خالص خدا كه از عذاب نجات يافتند. اگر منظور از عِبادَ اللَّهِ غير پيامبران باشد در اينصورت بايد استثناء را منقطع دانست.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 151

[سوره الصافات (37): آيات 75 تا 113]

اشاره

وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ (75) وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (76) وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ (77) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (78) سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ (79)

إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (80) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (81) ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ (82) وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ (83) إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (84)

إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ (85) أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ (86) فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ (87) فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ (88) فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ (89)

فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ (90) فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ (91) ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ (92) فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ (93) فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ (94)

قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ (95) وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (96) قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ (97) فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ (98) وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ (99)

رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ (100) فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ (101) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ (102) فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ (103) وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ (104)

قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (105) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ (106) وَ

فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (107) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (108) سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ (109)

كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (111) وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ (112) وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ (113)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 153

75- نوح ما را ندا كرد، بهتر جواب دهنده ايم.

76- او و خانواده اش را از اندوه بزرگ نجات داديم.

77- ذريه او را باقى مانده ها قرار داديم.

78- دعوت او را در آيندگان بر او باقى گذاشتيم.

79- سلام بر نوح در ميان مردمان.

80- ما نيكوكاران را بدينسان پاداش مى دهيم.

81- او از بندگان مؤمن ماست.

82- سپس آخر مانده ها را غرق كرديم.

83- ابراهيم از شيعه نوح است.

84- ياد آر كه با قلبى سالم به طرح پروردگارش آمد.

85- ياد آر كه به پدرش و قومش گفت چه چيز را بندگى مى كنيد؟

86- آيا به دروغ خدايانى جز خدا قصد مى كنيد؟ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 154

87- گمان شما به خداى جهان چيست؟

88- به ستارگان نگاه كرد.

89- گفت: من مريضم.

90- پشت كنان از او رو گرداندند.

91- به سوى معبودهاى آنها رفت و گفت آيا نميخوريد؟

92- چرا سخن نمى گوئيد؟

93- بر آنها رفت و با دست آنها را مى زد.

94- مردم شتابان رو به ابراهيم كردند.

95- گفت: آيا عبادت مى كنيد به آنچه مى تراشيد؟

96- خدا شما و آنچه را كه مى كنيد آفريده است.

97- گفتند براى او بنائى بسازيد و او را در آتش بزرگ بياندازيد.

98- به او قصد حيله كردند، مغلوبشان گردانديم.

99- گفت: من به سوى پروردگارم مى روم حتما هدايتم مى كند.

100- خدايا فرزندى از نيكوكاران بر من عطا كن.

101- پسرى بردبار را به او مژده داديم.

102- چون با پدرش بجوانى

رسيد، ابراهيم گفت: فرزند عزيزم من در خواب مى بينم كه تو را ذبح مى كنم، به بين چه نظرى دارى؟ گفت: پدرم آنچه را كه مأمور هستى بكن انشاء اللَّه. مرا از صبر كنندگان مى يابى.

103- چون هر دو تسليم شدند و او را بر پيشانى به خاك گذاشت.

104- و ندايش كرديم كه اى ابراهيم.

105- حقا كه خوابت را خوب عمل كردى، ما نيكوكاران را بدينسان پاداش مى دهيم.

106- حقا كه اين امتحان آشكارى است.

107- و قربانى بزرگ را از او عوض داديم.

108- و دعوت او را در آيندگان بر او باقى گذاشتيم.

109- سلام از ما بر ابراهيم.

110- بدينسان نيكوكاران را پاداش مى دهيم. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 155

111- او از بندگان مؤمن ما بود

112- ولادت اسحاق را به او مژده داديم كه پيامبرى از صالحان خواهد بود.

113- بر او و بر اسحاق بركت گذاشتيم و از نسل آن دو نيكوكار و آشكارا ظالم به نفس هست.

كلمه ها

شيعته: شيعه: پيروان. «شيعة الرجل: اتباعه و انصاره» (قاموس قرآن) افك: ساخته. دروغ. آن در اصل به معنى برگرداندن چيزى است از حقيقتش.

سقيم: مريض. پريشان حال. سقم (بر وزن شرف و قفل): مرض بدن، به مرض قلب نيز گفته مى شود. كلام سقيم نيز آمده است.

راغ: روغ: ميل بر سبيل حيله. طريق رائغ آنست كه مستقيم نباشد، منظور از آن در آيه پنهانى رفتن است.

يزفون: زفيف: سرعت سير. «زفّ العير زفيفا: اسرع «يزفّون» سرعت و شتاب مى كردند.

تله: تلّ: مكان مرتفع (تپّه) قاموس و مجمع البيان معناى اوّلى آن را به خاك انداختن گفته اند. تَلَّهُ لِلْجَبِينِ يعنى او را به پيشانى به زمين انداخت.

راغب گويد: يعنى او را به پيشانى بر تلّ انداخت،

در لغت آمده: «تلّه: صرعه».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 156

شرحها

در اين آيات ماجراى نوح عليه السّلام و غرق شدن قومش و ماجراى ابراهيم عليه السّلام و انداخته شدن به آتش و نيز قربانى كردن پسرش آمده است و به هر دو از جانب خدا سلام رسيده و دو جريان سهمگين ابراهيم مطرح مى گردد، عباد للَّه المخلصين به نمايش گذاشته مى شوند، انسانى در راه توحيد به آتش انداخته مى شود و در عشق و فرمان خدا، پدر به قربانى كردن و پسر به قربانى شدن تن در مى دهند، خدا آن را امتحانى بزرگ مى نامد، بشر چنان به خدا نزديك مى شود كه به مقام سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ و به مقام سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ مى رسد از اينجا تا آيه صد و چهل و نه مصداقهايى براى عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ نقل شده كه عبارتند از نوح، ابراهيم، اسماعيل: اسحاق، موسى، هارون، الياس، يونس، لوط و نيز به حالات مشركان در مقابل آنها، اشاره شده است كه نظير مشركان صدر اسلام بوده اند.

75- وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ.

نداء نوح عليه السّلام همان بود كه بر قوم خويش نفرين كرد و از خدا يارى خواست مانند وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً نوح/ 26 و مثل: قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ شعراء/ 118، در فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ خداوند بر خود ثنا مى گويد و در عين حال تهديد كفار است.

76 و 77- وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 157

بيان اجابت دعاى نوح

است، اهل شامل اصحاب نيز هست يا به طور تغليب و يا اينكه اهل به خواص مرد نيز شامل است منظور از كرب عظيم مى شود طوفان باشد و مى شود اذيت مشركان، ذريّه نيز به اصحاب شامل است همانطور كه در اهل گفته شد، ظاهر آنست كه طوفان نوح جهانى نبوده است على هذا مراد از «الباقين» كسانى است كه در آن سرزمين باقى ماندند، 78 و 79- وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ.

جمله وَ تَرَكْنا ... درباره ابراهيم نيز در آيه 108 آمده است و در وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ شعراء/ 84 نيز گذشت، و در آنجا گفتيم كه ظاهرا مراد از آن بقاء شريعت و دين توحيد است به همانجا رجوع شود.

على هذا وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ يعنى گذاشتيم بر شريعت او در ميان آيندگان كسانى را كه دين و شريعت و دعوت او را احياء كنند.

لفظ «العالمين» در سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ شامل همه آدميان تا انقراض بشريّت است در قرآن كريم اين جمله فقط درباره نوح به كار رفته است او عليه السّلام اولين كسى است كه دعوت توحيد را آغاز كرد و نهصد و پنجاه سال در تبليغ آن زحمت كشيد، انبياء ديگر همه دنباله رو او هستند.

به موجب: فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً نور/ 61 سلام تحيت و ثنائى است از جانب خدا، با بركت و پاك است. بنا بر اين، سلام و محبت و درود بر نوح، پايه گذار توحيد تا بشر هست و انسان در روى زمين زندگى مى كند، ظهور آيه آنست كه اين سلام و

تحيت از جانب خداست نسبت به او نه از جانب بشر. چنان كه بعضى از مفسران گفته اند: «سلام منا».

80- 82- إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 158

لفظ «كذلك» اشاره است به اجابت دعا، نجات از كرب عظيم، بقاء شريعت و سلام جهانى، منظور از تشبيه در مطلق پاداش نيكوكاران است نه اينكه به هر نيكو كار پاداش مانند نوح داده مى شود.

إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ تعليل محسن بودن نوح است، آنكه داراى ايمان واقعى است قهرا از نيكوكاران خواهد بود، «ثم» در آيه براى تراخى در كلام است و گرنه غرق قوم او از وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ فهميده شد.

83- وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ.

يعنى از جمله پيروان نوح و از كسانى كه دعوت او را تعقيب كرد، ابراهيم است و به واسطه ابراهيم، وعده وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ تحقق يافت.

84- إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ.

منظور از قلب سليم قلبى است كه از شك و شرك و هر آنچه خدا مكروه دارد سالم باشد، آن كنايه از ايمان و تسليم ابراهيم عليه السّلام است: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ بقره/ 131، «اذ» تقديرش: «اذكر اذ جاء ...»

است.

از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«بقلب سليم من كل ما سوى اللَّه تعالى لم يتعلق بشى ء غيره».

85- إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ.

در سوره هاى گذشته گفته ايم كه از معصوم عليه السّلام نقل شده: آزر جدّ امّى ابراهيم عليه السّلام بود نه پدر اصليش. اينكه مى گويد: ما ذا تَعْبُدُونَ از روى تعجب است.

86- أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ. تفسير أحسن

الحديث، ج 9، ص: 159

كلمه «افكا» در آخر كلام است به علت اعتنا به آن مقدم شده است يعنى آيا جز خدا، خدايانى به دروغ مى گيريد؟! 87- فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ.

چه گمانى درباره خدا داريد كه در مقابل شرك با شما رفتار كند؟

88- 89- فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ.

ظهور اين دو آيه در آنست كه آن حضرت با نگاه كردن به كواكب به سقيم بودن خود پى برده است اين، دو وجه دارد يكى اينكه مانند قوم خود عقيده به نجوم احكامى داشت و از حركت آنها آينده را مى فهميد، اين وجه قابل قبول نيست زيرا نجوم احكامى باطل است و آن حضرت نمى توانست از اهل باطل باشد.

وجه دوم آنست كه آن حضرت علتى مثلا تب نوبه اى داشته و آمدن وقت آن را از حركت كواكب مى دانسته است و چون به نجوم نگاه كرد، احساس نمود كه وقت آن مى رسد و اينكه پيش از رسيدن مرض فرموده است: إِنِّي سَقِيمٌ نظير إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ است.

اين وجه اول از وجوهى است كه طبرسى رحمه اللَّه نقل كرده و الميزان آن را اختيار مى كند.

در كتب اهل سنت از ابو هريره نقل شده: ابراهيم دروغ نگفت مگر در سه مورد يكى: إِنِّي سَقِيمٌ با آنكه مريض نبود، ديگرى بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ با آنكه بتها را خودش شكسته بود سوم آنكه گفت: سارا خواهر من است با آنكه زنش بود، اين سخن از رو سياهى مثل ابو هريره بعيد نيست، من اين خرافه را در قاموس قرآن (ابراهيم) به طور مشروح نقل و رد كرده ام. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 160

90- فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ آنها چون

از سخن ابراهيم دانستند كه مريض مى شود، او را گذاشته پى كار يا جشن همگانى كه داشتند، رفتند.

91- 92- فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ.

چون شهر را خلوت ديد، آهسته به بتخانه رفت و چون طعامها را در جلو بتها ديد از كثرت خشم و انزجار فرمود: چرا نمى خوريد! و اضافه كرد چرا جوابم نمى دهيد؟! 93- فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ يعنى: پس از اين سخن به طرف آنها رفت و با دست راست يا به قوت آنها را ميزد: «ضربا» تقديرش «يضربهم ضربا باليمين» است.

به نظر بعضى مراد از «يمين» سوگند اوست كه گفته بود تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ ولى آن بعيد است.

94- فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ يعنى مردم پس از برگشتن به شهر و ديدن اصنام كه تكه پاره شده اند به طرف ابراهيم رو كردند و در آمدن شتاب مى كردند اين جريان در سوره انبياء بتفصيل گذشت.

95 و 96- قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ در آيات، حذف و ايجاز هست يعنى پس از آنكه او را گرفته و پيش مردم آورده و بازجويى كرده و اقرار نمودند كه اصنام سخن گفتن نتوانند، فرمود: آيا آنچه را كه با دست مى تراشيد مى پرستيد؟! حال آنكه خدايم شما را آفريده و هم آنچه را كه مى سازيد، پس معبود شما خالق شماست (و دانسته ايم تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 161

كه خلقت از تدبير قابل انفكاك نيست).

در جمله وَ ما تَعْمَلُونَ اشاره است به توحيد افعال، كارهاى انسان مورد اراده خداست از طريق اختيار انسان، انسان در آنها به حكم آلت است بارها ديده ايم كه خدا خلقت كشتى ها را به

خود نسبت مى دهد اما اين سخن مخالف آن نيست كه انسان در مقابل اعمال ارادى خويش مثاب يا معاقب است.

97- قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ.

بنيان مصدر از براى مفعول است يعنى بنائى و محلى، ظهور اين كلام در آنست كه محلى بسازند و در آن آتش افروزند و آن حضرت را در آن اندازند.

جحيم يعني آتش بزرگ و به قول زجاج آتشى است كه بعضى بالاى بعضى باشد.

98- فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ مراد از نجات آن حضرت از آتش است كه در سوره انبياء گذشت: قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ/ 69 «اسفلين» بودن بدان معنى است كه ابراهيم فوق آنها قرار گرفت، به عبارت ديگر حيله شان بى اثر گرديد.

99- وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ فصل ديگرى از زندگى آن حضرت از اين آيه شروع مى شود، بعد از آن ولادت اسماعيل، جريان قربانى، سپس بشارت ولادت اسحاق است.

ظهور آيه در آنست كه آن حضرت را اخراج و تبعيد نكردند، بلكه خودش ديد كه تبليغ فائده اى ندارد تصميم به مهاجرت گرفت، آيه وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ انبياء/ 71 و آيه وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى أَلَّا أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا مريم/ 48 نيز حاكى از آنست.

100- رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 162

حكايت دعاى آن حضرت است كه از خدا فرزندى خواست با قيد صالح بودن، اين دعا بعد از هجرت به فلسطين است 101- فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ مراد از آن به طور قطع اسماعيل است، زيرا بشارت اسحاق در آيات بعدى

خواهد آمد آيه حاكى است كه آن نوزاد پسر خواهد بود و به حد رشد رسيده و وصف حليم بر او اطلاق خواهد گرديد، حليم و بردبار بودن اسماعيل در آن موقع آشكار شد كه به پدرش گفت يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ.

102- فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى كلمه «فلما» حاكى از حذف و ايجاز است يعنى: زمانى كه به دنيا آمد و بزرگ شد و به جوانى رسيد كه مى توانست براى رفع نيازهاى زندگى سعي و تلاش بكند.

كلمه «انى ارى» حاكى از تكرار و استمرار است كه يعنى آن حضرت بارها در خواب مى ديد كه اسماعيل را در راه خدا ذبح مى كند و اينكه از پسرش نظر خواست حاكى است كه آن حضرت از ديدن خواب احساس تكليف كرده است فَانْظُرْ ما ذا تَرى نظر خواهى است كه آيا پسرش راضى است يا نه.

قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ آن پسر حليم و بزرگوار در جواب اظهار رضايت كرده و ميگويد حالا كه امر پروردگار است من نيز صبر مى كنم.

103- فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 163

يعنى پدر براى ذبح كردن و پسر براى ذبح شدن تسليم شدند، اگر اين سخن را قرآن مجيد نقل نمى كرد ممكن بود در صحت آن ترديد شود، عجبا آدمى در مسير توحيد و عشق به اللَّه بچه مقامي مى رسد كه به همه چيز جز خدا پشت پا مى زند و به مقام تسليم محض و فنا في اللَّه قدم مى گذارد. تَلَّهُ

لِلْجَبِينِ يعنى او را به پيشانى در خاك گذاشت شايد اين براى آن بود كه احتمال مى داد كه صورت او را به بيند و عاطفه اش تحريك شود و از فرمان حقّ سست گردد.

جواب «لما» محذوف است نظير «ظهر اخلاصهما للَّه» و شايد جواب آن از آيه بعدى فهميده شود يعنى «حقق رؤياه» آخر در آن تماشاگه خدا و محل ظهور درياى خلوص و عبوديت خطاب رسيد كه:

104 و 105- وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ كلمه «و نادينا» عطف است بر جواب «لما» از اين معلوم مى شود كه امر امتحانى بود كه تا اندازه خلوص و طاعت ابراهيم و استقامت اسماعيل مجسم گردد.

قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا يعنى آن خواب را به مقام صدق و بعمل رساندى.

ناگفته نماند: از إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فقط اين مقدار معلوم مى شود كه آن حضرت ديده بود كه اسماعيل را ذبح مى كند نه اينكه ذبح كرده است و گرنه مى فرمود: «انى ذبحتك» پس گذاشتن به خاك و كشيدن كارد همانست كه در خواب ديده بود، النهايه آن حضرت احساس كرده بود كه بايد كار را انجام بدهد:

«كذلك» احتمال دارد اشاره به قصّه ذبح و امتحان باشد يعنى ما اينطور تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 164

نيكوكاران را امتحان مى كنيم و آن گاه پاداشى مى دهيم چنان كه الميزان فرموده است.

به نظر بعضى «كذلك» اشاره است به «قد صدقت» يعنى همانطور كه خواب تو عملى شد پاداش نيكوكاران نيز حتمى و عملى است.

106 و 107- إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ.

يعنى مذبوح بزرگى را عوض قربانى اسماعيل كرديم، در الميزان فرموده:

آن قوچى بود

كه جبرئيل از جانب خدا آورد چنان كه در اخبار هست، مراد از عظمت، بزرگى مقام آنست كه از جانب خدا بود.

اما به نظر مى آيد: منظور از ذبح عظيم قربانى همه ساله حاجيان در مراسم حج باشد چنان كه در نكته ها خواهد آمد و نيز خواهد آمد كه ذبيح اسماعيل بوده است نه اسحاق.

108- وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ در آيه 78 گفته شد كه ظاهرا مراد از آن بقاء شريعت و دعوت او است «تركنا» به معنى «ابقينا» و مفعول آن دعوت و شريعت است يعنى: «ابقينا له دعوته فى الاخرين» طبرسى رحمه اللَّه آن را ذكر حسن و نام نيك مى داند و مى گويد «تركنا عليه ذكرا جميلا و اثنينا عليه في امة محمّد صلّى اللَّه عليه و آله.

109- سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ در جريان نوح عليه السّلام گفته شد ظاهرا اين سلام از جانب خداست يعنى:

«سلام منا على ابراهيم»: نظير: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ يس/ 59.

110- 111- كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ اشاره به «تركنا- سلام» است تشبيه درباره مطلق پاداش است نه اينكه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 165

به هر نيكو كار چنان پاداش داده خواهد شد، رجوع شود به آيه 80 از اين سوره.

112- وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ اين آيه كه بعد از بشارت به غلام حليم و بعد از جريان قربانى آمده است به طور حتم نشان مى دهد كه ذبيح اسماعيل بوده نه اسحاق چنان كه در نكته ها خواهد آمد، يعنى: به او ولادت اسحاق را بشارت داديم كه پيامبر و از جمله صالحين خواهد بود، آمدن صالحين بعد از «نبيا» دال بر اهميت صلاح است

و گرنه پيامبر غير صالح نخواهد بود.

113- وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ.

لفظ «ذريتهما» قرينه است كه بركت در فرزندان و كثرت اولاد است كه آن همه پيامبران از نسل آن دو به وجود آمدند، همه انبياء بنى اسرائيل و اسماعيل و فرزندان او از نسل آن دو بزرگوار هستند، مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ حاكى است كه بركت فقط راجع به محسنين است.

نكته ها
ذبح عظيم كدام است؟

در رابطه با آيه وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ گفته شد: الميزان آن را قوچى دانسته كه به ابراهيم آورده شد عظمتش بعلت من عند اللَّه بودن آن است.

طبرسي نيز از ابن عباس و غيره، قوچ نقل كرده است ولى به نظر مى آيد:

كه ذبح عظيم: كشتار و قربانى همه ساله مراسم حج باشد كه مى تواند ياد آور آن عشق عالى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 166

در كتاب خصال و عيون اخبار الرضا از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده: هر قربانى كه در «منى» تا روز قيامت ذبح شود فديه اسماعيل است و در عيون اخبار الرضا اضافه شده: قربانيهاى ديگر نيز فديه اسماعيل است (از تفسير صافى).

و اينكه روايت شده: ابراهيم در آن روز قوچى را ذبح كردند و آن را جبرئيل آورد، ظاهرا اين عمل افتتاح آن كشتار بزرگ به دست آن حضرت بوده است.

بعضى ها مى گويند: مراد از ذبح عظيم شهادت حضرت حسين عليه السّلام و ياران او است و نسبت آن را به روايت مى دهند، در روايات همچو مطلبى پيدا نشد بلكه در حديث آمده: شهادت امام حسين عليه السّلام به ابراهيم عليه السّلام خبر داده شد آن حضرت محزون گرديد

خدا فرمود: ثواب اين حزن تو مانند ثواب حزنى است كه دوست داشتى اى كاش اسماعيل را ذبح كرده و در راه خدا محزون مى شدى.

(تفسير صافى).

ذبيح اسماعيل بود نه اسحاق:

در آيات گذشته خوانديم كه بشارت ولادت اسحاق پس از جريان قربانى بوده است اين تقريبا تصريح است در اينكه: ذبيح اسماعيل بوده است، به طور صحيح از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه فرموده است: «

انا ابن الذبيحين

» منظور از ذبيح اول اسماعيل و از ذبيح دوم پدرش عبد اللَّه است.

زياد بن سوقه گويد از حضرت باقر عليه السّلام سؤال كردم: ذبيح كدام است؟

فرمود اسماعيل، عبد اللَّه بن سنان از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد: ذبيح كدام است فرمود: اسماعيل «1».

__________________________________________________

(1)- مجمع البيان و تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 167

در بعضى از روايات شيعه از على عليه السّلام روايت شده كه او اسحاق است در الميزان بعد از اشاره به آن روايت فرموده است: اين روايت مطروح و مخالف كتاب است.

در فقيه منقول است كه از حضرت صادق عليه السّلام سؤال شد: ذبيح كدام است فرمود: اسماعيل زيرا خداى تعالى در قصّه او در كتابش فرموده: وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ و نيز از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: فاصله ميان بشارت اسماعيل و اسحاق پنج سال بوده است (تفسير صافى).

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 168

[سوره الصافات (37): آيات 114 تا 148]

اشاره

وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ (114) وَ نَجَّيْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (115) وَ نَصَرْناهُمْ فَكانُوا هُمُ الْغالِبِينَ (116) وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبِينَ (117) وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (118)

وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرِينَ (119) سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ (120) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (121) إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (122) وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (123)

إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ (124) أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ

الْخالِقِينَ (125) اللَّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (126) فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (127) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (128)

وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (129) سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ (130) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (131) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (132) وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (133)

إِذْ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ (134) إِلاَّ عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ (135) ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ (136) وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ (137) وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (138)

وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (139) إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (140) فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ (141) فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ (142) فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ (143)

لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (144) فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ (145) وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ (146) وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ (147) فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ (148)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 170

114- حقا كه به موسى و هارون عنايت كرديم

115- آن دو و قوم آنها را از غصه بزرگ نجات داديم.

116- آنها را يارى كرديم تا پيروز شدند.

117- به آن دو كتابى روشنگر داديم.

118- و آن دو را براه راست هدايت نموديم.

119- و بر آن دو در آيندگان دعوتشان را باقى گذاشتيم.

120- سلام بر موسى و هارون.

121- ما نيكوكاران را بدينسان پاداش ميدهيم.

122- حقا كه آن دو از بندگان مؤمن ما بودند.

123- الياس از پيامبران بود.

124- ياد آر كه بقوم خويش گفت: آيا از خدا نميترسيد؟ ..

125- آيا بت «بعل» را ميخوانيد و بهترين خالقان را ترك ميكنيد؟.

126- اللَّه را ترك ميكنيد كه پروردگار شما و پدران گذشته شماست.

127- الياس را تكذيب كردند، آنها حاضر شدگانند.

128- مگر بندگان خالص شده خدا (از

قوم او).

129- بر او دعوتش را در آيندگان باقى گذاشتيم.

130- سلام بر الياس.

131- ما نيكوكاران را بدينسان پاداش ميدهيم.

132- او از بندگان مؤمن ما بود.

133- لوط از پيامبران بود.

134- ياد آر كه او و خانواده اش را همگى نجات داديم. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 171

135- مگر پير زنى را كه در ميان ماندگان ماند.

136- آن گاه ديگران را هلاك كرديم.

137- شما اهل مكه در حال صبح كردن بر خرابه آنها مى گذريد.

138- و در شب، آيا تعقل نميكنيد؟!

139- يونس از پيامبران بود.

140- ياد آر كه خشمگين به كشتى پر شده آمد.

141- قرعه انداخت و از مغلوبان شد.

142- ماهى او را بلعيد حال آنكه ملامت گر بود.

143- اگر نبود كه او از جمله مسبحين بود.

144- قطعا تا به محشر در شكم ماهى مى ماند.

145- او را به آن مكان خالى انداختيم.

146- و بر او درخت كدو رويانديم.

147- و او را بر جمعى كه بيشتر از صد هزار بودند فرستاديم.

148- ايمان آوردند تا دم مرگ متاعشان داديم.

كلمه ها

مننا: منّ: در اصل بمعنى قطع است، أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ يعنى پاداش غير مقطوع و نيز به معنى نعمت دادن و عطيّه است، گويند «منّ عليه منّا: أنعم عليه» آن در آيه به معنى نعمت دادن است.

كرب: اندوه شديد. بعضى مطلق حزن مسلّط بر قلب گفته اند، مراد از آن در آيه ظاهرا شكنجه فرعونيان است.

مستبين: استبانة به معنى آشكار شدن و آشكار كردن است. على هذا آن در آيه به معنى آشكار است مثل كتاب مبين يا به معنى آشكار كننده تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 172

حقايق است.

الياس: نام يكى از پيامبران است. كه فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است:

انعام/ 85، صافّات/ 133، «الياس» لغتى است در «الياس» مانند سينين و سينا. (نكته ها).

بعلا: گويند: بعل نام بتى بود در بعلبك.

غابرين: غبور: ماندن و رفتن آن از اضداد است «غبر غبورا: مكث و بقى و ذهب و مضى» غابر كسى را گويند كه بعد از رفتن كسانى كه با او بودند باز ماند.

دمرنا: دمار: هلاكت. تدمير: هلاك كردن. راغب ادخال هلاكت در شي ء گفته است «دمرنا»: هلاك كرديم.

يونس: از پيامبران الهى است نام مباركش چهار بار در قرآن مجيد ذكر شده است. رجوع شود به «نكته ها».

ابق: اباق: رفتن در حال خشم. اكثر اهل لغت آن را فرار گفته اند مانند فرار بنده از مولايش ولى قاموس، رفتن بدون ترس و رحمت گفته است يا رفتن بعد از مخفى شدن.

ساهم: بين الاثنين است يعنى با ديگران قرعه كشيد. و چون قرعه را با تيرهاى مخصوص مى كشيدند لذا كلمه «سهم» به كار رفته است.

مدحضين: دحض: لغزيدن و سقوط. «مدحضين»: ساقط شدگان و مغلوب شدگان. در نهج البلاغه خطبه/ 147 فرموده: «

و ان تدحض القدم ...

» يعنى اگر قدم بلغزد.

مليم: لوم: سرزنش. مليم اسم فاعل است به معنى ملامت كننده، ظاهرا منظور ملامت خودش است كه چرا از ميان قوم خارج شدم، تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 173

آن ارباب افعال «الام يليم» است.

عراء: مكان خالى كه چيزى از قبيل درخت و نبات آن را نپوشانيده است اين كلمه فقط دو بار در قرآن مجيد ذكر شده است: صافات/ 145، قلم/ 49.

يقظين: كدو. طبرسى فرمايد: آن، كدو و به قولى هر گياه بى ساق است فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

شرحها

در آيات فوق قسمتى از حالات موسى، هارون،

الياس، لوط و يونس نقل شده است و نيز هلاكت قوم آنها مطرح مى باشد، آنها همه مصداق هستند بر عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ و هلاك شدگان، چنان كه در قصّه نوح و ابراهيم گفته شد، از آيات شريفه روشن مى شود كه هر كه در مسير توحيد قدم برداشت برنده شد، ديگران از زندگى خود جز نكبت و بدبختى چيزى نبردند.

114- وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ.

از اين آيه تا آيه 122 در رابطه با شرح حال موسى و هارون و هلاكت فرعون است، منّت در آيه به معنى عطيّه است كه آيات بعدى آن را شرح مى دهد از قبيل نجات از دست فرعون و دادن كتاب و رسالت.

115- وَ نَجَّيْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ.

تفسير «مننّا» است، مراد از كرب عظيم شكنجه فرعونيان بود از جمله آنها «يذبحون ابنائهم ...» است كه كرارا بيان شده است.

116- وَ نَصَرْناهُمْ فَكانُوا هُمُ الْغالِبِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 174

منظور گذشتن از دريا و نجات از فرعونيان است، نه اينكه با فرعونيان جنگيده و غالب شدند.

117 و 118- وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبِينَ وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ.

منظور از كتاب توراة است كه حقائق و مجهولات زندگى را بر بنى اسرائيل بيان مى كرد، و از اينكه هدايت فقط به موسى و هارون اختصاص يافته معلوم مى شود كه آن هدايت كامل و هدايت به خصوصى است و مصداق صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ مى باشد.

119- وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرِينَ.

در گذشته گفته شد كه به احتمال قوى، مراد بقاء شريعت و دعوت توحيد است كه دعوت و شريعت آيندگان ادامه دعوت آنهاست، يعنى «و ابقينا عليها دعوة التوحيد» طبرسى رحمة اللَّه ثناء جميل

فرموده است. به نظر بعضى مراد از آن سلام است كه در آيه بعدى مى آيد.

120- سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ.

يعنى: سلام از خدا بر موسى و هارون كه در هموار كردن راه توحيد تلاش كردند، چه افتخارى بالاتر از اين كه بنده خاكى مورد اين همه مكرمت ربّ العالمين گردد.

121- إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ.

لفظ «كذلك» اشاره به نجات، دادن كتاب، بقاء شريعت، سلام و مانند آنها است، منظور مطلق تشبيه در پاداش دادن است نه اينكه به هر نيكوكار چنان پاداش داده مى شود.

122- إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 175

تعليل پاداش فوق است يعنى بنده مؤمن بودن مستلزم پاداش خوب است.

123- وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ.

از اين آيه تا آيه 132 در رابطه با شرح حال الياس پيامبر است، در اين آيات مى خوانيم كه او قوم خويش را به توحيد دعوت نمود، و از عبادت بتى كه «بعل» نام داشت بر حذر كرد ولى قومش او را تكذيب كردند و در نتيجه در عذاب خدا و يا براى حساب حاضر خواهند شد.

در مجمع البيان از ابن عباس و محمّد بن اسحاق و غيره، نقل شده كه او از انبياء بنى اسرائيل و از اولاد هارون برادر موسى بود، مؤيد اين سخن آنست كه الياس در سوره انعام/ 85 در رديف انبياء بنى اسرائيل ذكر شده است، در قرآن مجيد فقط دو بار نام او آمده است و بيشتر از آنچه در اين سوره نقل شده، ذكرى از او نيست آنچه در روايت ها آمده اكثرا از كعب الاخبار و وهب بن منبّه است كه هر دو دروغگو بودند، لذا از ذكر آنها اجتناب

شد.

124- إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ.

نقل دعوت الياس است، مراد از «تتقون» ترس از عذاب خداست كه مشركان به وجود خدا عقيده داشته اند.

125- أَ تَدْعُونَ بَعْلًا وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ.

در تفسير صافى از تفسير قمى نقل شده: «و كان لهم صنم يسمونه بعلا» لفظ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ كه در سوره مؤمنون نيز آمده است، در رابطه با كارهاى انسان است كه انسان خالق عرضى و فاعل طبيعى است و گرنه خالقى جز خدا نيست يعنى: از بين همه انسانها خدا بهترين آنهاست كه «نبودها» را به وجود آورده است.

126- اللَّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 176

اين آيه با كلمه أَحْسَنَ الْخالِقِينَ يك استدلال تمام است يعنى: شما بت بعل را مى خوانيد ولى آفريننده و اداره كننده را ترك مى كنيد حال آنكه بايد رو به سوى خالق و مدبّر آورد نه بتى كه كاره اى نيست.

127- 128- فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ يعنى برانگيخته شده و براى عذاب حاضر شدگان هستند، جمله استثنائيه نشان مى دهد كه گروهى در قوم او ايمان آورده بودند، على هذا آن استثنا از فاعل «فكذبوه» است.

129 و 130- وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ معنى آيه اوّل گذشت، سلام تقديرش «سلام منا» است در «ال ياسين» چند مطلب هست، اوّل آنكه جمع الياس و مراد از آن الياس و قوم او است يعنى سلام از ما بر الياس و قوم او، دوم آنكه: الياسين لغتى است در الياس، مانند جبريل و جبرئيل، ميكال و ميكائيل، سينا و سينين.

سوّم آنكه در مجمع البيان فرموده: ابن عامر و نافع و رويس از يعقوب آن را

«آل ياسين» خوانده اند، در تفسير برهان 12 روايت نقل شده كه آل ياسين عبارتند از آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله، دو تاى آنها از امير المؤمنين عليه السّلام و دو تا از امام صادق عليه السّلام و يكى از حضرت رضا عليه السّلام و بقيه از ابن عباس است، ابن حجر در صواعق محرقه خود، اين آيه را سومين آيه نازله در شأن اهل بيت عليهم السّلام شمرده و گويد:

جماعتى از مفسران نقل كرده اند كه مراد از آيه، «سلام على آل محمد» است. ابن كثير و بيضاوى نيز به آن اشاره كرده اند عبارت امام صادق چنين است:

«يس محمّد و نحن آل يس».

به نظر مى آيد: اين يك نوع استفاده مخصوص از قرآن مجيد است كه ائمه صلوات اللَّه عليهم كرده اند در حاشيه مجمع البيان نقل شده: اتفاق كرده اند تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 177

كه در تمام قرآنها آن را به صورت «ال ياسين» بنويسند و «ال» را از «ياسين» جدا نمايند نه به صورت «الياسين».

131 و 132- إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ:

لفظ «كذلك» اشاره بر «تركنا» و سلام است. آيه اخير تعليل «نجزى» مى باشد.

133- وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ.

از اين آيه تا آيه 138 در رابطه با حالات لوط عليه السّلام است، او خواهرزاده ابراهيم عليه السّلام بود كه در بابل به آن حضرت ايمان آورد و در معيت او به فلسطين هجرت كرد و در آنجا به پيامبرى مبعوث گرديد. حالات او در سوره اعراف و هود و جاهاى ديگر گذشته است.

134- 136- إِذْ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ إِلَّا عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ.

چون در اين جريان مسئله إِلَّا

عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ مطرح است لذا بيشتر به نجات لوط و خانواده اش توجّه شده است مراد از عجوز زن لوط است كه عذاب او را نيز گرفت و به آن حضرت ايمان نياورده بود، بقيّه معلوم است.

137- 138- وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ

خطاب به مشركان مكه است كه وقت مسافرت به شام گاهى در روز و گاهى در شب از خرابه هاى قوم لوط مى گذشتند.

139- وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ

.از اين آية تا آيه 148 در رابطه با يونس عليه السّلام است، شرح حال اين پيامبر گرامى در اين سوره مفصلتر از هر جا نقل شده است.

140- إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ

. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 178

لفظ «ابق» مفيد خشم است چنان كه در كلمه ها گفته شد، مؤيد اين سخن آيه وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً ... انبياء/ 78 است كه به غضب تصريح گرديده و او غضبناك از قوم خويش بود كه به وى ايمان نياورده بودند لفظ «مشحون» حاكى است كه پر بودن كشتى علّت قرعه انداختن شد، تا عدّه اى را به دريا بياندازند و بار كشتى سبك شود.

141- 142- فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ

لفظ «مدحضين» نشان مى دهد كه يونس تنها نبود كه قرعه به نام او اصابت كرد بلكه عده اى بودند، يونس نيز از آن جمله بود، از لفظ «مشحون» در آيه گذشته و از كلمه «مدحضين» در اين آيه، روشن مى شود كه دريا طوفانى شده چاره اى نبود كه بعضى از مسافران را به قيد قرعه به دريا افكنند تا بار كشتى سبك شود، و گرنه هلاك همه حتمى بوده است، لذا

عدّه اى به قيد قرعه به دريا انداخته شدند كه يونس از آن جمله بوده است، بقيه در نكته ها ديده شود.

التقام يعنى بلعيدن است، ظاهرا منظور از «مليم» آنست كه نفس خود را ملامت مى كرد كه چرا از ميان قوم خويش خارج شدم.

143- 144- فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.

منظور از «مسبّحين» آن نيست كه در شكم ماهي گفت: سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ بلكه منظور آنست كه او از تسبيح گويان بود و پيوسته در زندگى خدا را به پاكى ياد مى كرد و گرنه پيوسته در شكم ماهى مى ماند و نجات پيدا نمى كرد.

زيرا از بعضى آيات معلوم مى شود كه يونس در هر حال بنا بود از شكم ماهى نجات يابد و اين كار يك امتحان بوده است در سوره (ق) مى خوانيم: لَوْ لا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 179

أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ

/ 49، اين آيه مى گويد:

اگر توفيق و نعمت خدا او را نمى يافت از شكم ماهى به كنار انداخته مى شد ولى ملامت شده، اما نعمت خدا او را گرفت و به بيرون انداخته شد در حالى كه باز پيامبر بود.

نتيجه آنكه: اگر از مسبحين نبود در شكم ماهى مى ماند، ولى از مسبحين بود كه نجات يافت و نيز اگر در شكم ماهى لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ نمى گفت و نعمت خدا او را درك نمى كرد بيرون انداخته مى شد اما به حالت مذموم.

145- فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ.

علّت سقيم بودن، اقامت چند روز در شكم ماهى بود و اگر لطف خدا نبود ترشحات شكم ماهى او را ذوب كرده بود.

146-

وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ.

ظهور آيه در آنست كه درخت كدو به طور اعجاز بوده است كه برگهاى بزرگ دارد و اگر انسان زير برگهاى آن باشد از حرارت آفتاب مصون مى- شود، ظاهرا هم از كدو خورده و هم از سايه آن استفاده كرده تا حالش بهبود يافته است.

147- وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ.

ظهور آيه در آنست كه: اين صد هزار قوم اول او نبوده است، طبرسى رحمه اللَّه احتمال مى دهد كه قوم اول او اهل نينوى بودند و نيز احتمال مى دهد كه قوم ديگرى باشند، به هر حال، آيه حاكى از تجديد رسالت او نظير: فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ ق/ 50، گويند: «او» در آيه به معنى مترقى و «بلكه» است، الميزان قوم اول مى داند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 180

148- فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ.

مراد ايمان به يونس عليه السّلام است از «حين» وقت مرگ است.

نكته ها:
ماجراى يونس عليه السلام:

نام مبارك اين پيامبر بزرگوار فقط چهار بار در قرآن مجيد آمده است، اول در سوره انعام/ 86 كه با وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ او را از مفضّلين شمرده است.

دوم در سوره انبياء/ 87 و 88 كه گذشت، سوم در اين سوره كه بررسى شد، چهارم در سوره ق كه فرموده: فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ/ 48- 50، اكنون چند امر در اينجا مى آوريم.

اول- نمى شود گفت كه يونس عليه السّلام در خارج شدن از ميان قوم خويش گناه كرد،

زيرا انبياء عليهم السّلام معصومند و خدا درباره ايشان فرموده: وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ صافات/ 181، حاشا كه پيامبر مرتكب گناه شود با آنكه مشمول وَ كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ از جمله فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ انبياء 78 روشن مى شود كه آن حضرت مانعى نمى ديد كه از ميان قومش خارج شود و مثلا در جاى ديگرى تبليغ كند و اگر بيرون رفتن را حرام مى دانست ديگر «ظنّ» مورد نداشت و به يقين مى دانست كه خدا بر وى تنگ خواهد گرفت.

ولى ناگفته نماند: از جمله فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب مى شود: صبر كن و مانند يونس نباش و از جمله «فظن ان لي نقدر عليه» معلوم مى شود كم صبرى كرده و صلاح آن بود كه از ميان قوم خود خاري نشود و قهر نكند و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 181

دوم علت انداختن به دريا:

در تورات فعلى كتاب يونس نبى عليه السّلام مى نويسد: ملاحان اسبابى را كه در كشتى بود به دريا ريختند تا آن را سبك سازند و چون كشتى نجات نيافت و دريا آرام نگرفت گفتند: بيائيد قرعه بياندازيم تا روشن شود اين طوفان به سبب چه كسى بر ما وارد آمده است، پس قرعه انداختند و قرعه به نام يونس در آمد ... يونس گفت مرا برداشته به دريا افكنيد تا طوفان آرام گيرد زيرا كه اين طوفان به سبب من پيش آمده است، او را به دريا انداختند ماهى بزرگى او را فرو برد يونس سه شب و روز در شكم ماهى ماند. از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل

شده:

«لبث يونس في بطن الحوت ثلاثة ايام فنادى في الظلمات ظلمة بطن الحوت و ظلمة الليل و ظلمة البحر ...».

از اين نقل معلوم مى شود كه احساس كرده اند، علّت طوفان آن بوده بنده گناهكارى در ميان آنها هست، بايد او را به دريا اندازند تا طوفان آرام گردد در روايات اسلامى نيز چنين است ولى گفته شد كه ظهور آيات غير از آن است و اللَّه العالم.

آن دريا كدام بود:

در روايات هست كه يونس عليه السّلام براى اهل نينوى مبعوث شده بود، گويند: آن از توابع موصل بود، در تورات در كتاب يونس باب اوّل آمده: يونس خواست بر «ترشيش» فرار كند و به «يافا» آمد، به كشتى نشست تا عازم «ترشيش» بشود، ترشيش از سواحل اسپانيا و نيز قريه ايست در «لبنان» و «يافا» نيز از شهرهاى فلسطين و در كنار مديترانه است، على هذا آن حضرت از يافا به كشتى سوار شده، مى خواست به اسپانيا يا به افريقا برود، در اينصورت، او در درياى مديترانه به شكم ماهي رفته است.

در بعضى تفاسير بحر قلزم به چشم مى خورد، مراد از آن درياى سرخ است در اينصورت آن حضرت مى خواسته از سواحل عربستان يا خليج عقبه به افريقا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 182

برود و در بحر احمر به كام ماهى رفته است و اللَّه العالم.

نهنگ يونس: نهنگى كه يونس را بلعيد از نوع كدام نهنگها بود؟ لا بد دهان و حلقومش به قدرى بزرگ بود كه يونس از آن گذشت و به شكم نهنگ رفت، در كتاب «نظرى به طبيعت و اسرار آن» تأليف يكى از اساتيد دانشگاه پاريس ترجمه محمّد قاضى فصلى به نام «يونس در

كام نهنگ» درباره آن تحقيق كرده و بالاخره نظر داده كه ممكن است يونس را نهنگ «كاشالو» بلعيده باشد اين نهنگ نوعا داراى بيست دو متر است و از گلوى آن انسان به راحتى فرو مى رود و اللَّه العالم.

يك روايت:

در سوره انبياء ذيل آيه وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً ...

/ 87 روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل كرديم كه ام سلمه شبى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را ديد كه گريه مى كند از علت گريه آن حضرت سؤال كرد حضرت فرمود:

«يا ام سلمه و ما يؤمننى و انّما و كل اللَّه يونس بن متى الى نفسه طرفة عين فكان منه ما كان»

يعنى اى ام سلمه چه چيز مرا از خدا ايمنى مى دهد، خدا به قدر يك چشم زدن يونس را به سر خود گذاشت كه جريان رفتن به شكم ماهى پيش آمد، مشروح روايت در سوره انبياء مطالعه شود «ربنا لا تكلنا الى انفسنا طرفة عين ابدا».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 183

[سوره الصافات (37): آيات 149 تا 170]

اشاره

فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ (149) أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ (150) أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ (151) وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (152) أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِينَ (153)

ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (154) أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (155) أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبِينٌ (156) فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (157) وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (158)

سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ (159) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (160) فَإِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ (161) ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنِينَ (162) إِلاَّ مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِيمِ (163)

وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ (164) وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ (165) وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ (166) وَ إِنْ كانُوا لَيَقُولُونَ (167) لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِكْراً مِنَ الْأَوَّلِينَ (168)

لَكُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (169) فَكَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (170)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 184

149- از مشركان بپرس آيا

براى خدايت دختران و براى آنها پسران هست؟!

150- يا ملائكه را زنان آفريديم و آنها تماشاگر بودند؟!

151- بدان كه آنها از روى افتراء مى گويند:

152- خدا فرزند زائيده است آنها حتما دروغگويانند.

153- آيا دختران را بر پسران برگزيده است؟

154- چه شده بر شما چه مى گويند؟!

155- آيا متذكر نمى شويد؟!

156- يا بر اين گفته دليلى آشكار داريد؟!

157- اگر راستگوييد نوشته تان را بياوريد.

158- ميان خدا و جن نسب جعل كردند حال آنكه جن دانسته اند كه در عذاب حاضر شدگانند.

159- منزه است خدا از آنچه وصف مى كنند.

160- مگر بندگان خالص شده خدا.

161- شما مشركان و آنچه مى پرستيد.

162- نيستيد به فتنه اندازنده. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 185

163- مگر كسى را كه داخل شونده جحيم است.

164- از ما ملائكه كسى نيست مگر آنكه براى او مقام معلومى است.

165- ما هستيم صف كشندگان.

166- و ما هستيم تسبيح گويان.

167- حقا كه آنها مى گويند:

168- اگر در نزد ما كتابى از گذشتگان بود.

169- حتما بندگان خالص خدا مى بوديم.

170- قرآن را انكار كردند، بزودى مى دانند.

كلمه ها

اناث: جمع انثى به معنى مؤنّثها است.

جنة: جنّ و جنّه هر دو به معنى جنّ است، بعضى «طائفة من الجن» گفته اند مانند قاموس و اقرب الموارد.

فاتنين: جمع فاتن از مادّه «فتن» است به معنى امتحان كننده و به فتنه انداز.

صال: اسم فاعل است از «صلى يصلى» به معنى داخل شونده و ملازم.

شرحها

در آيات گذشته حال گروهي از عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ و تكذيب كنندگان آنها بيان گرديد، مناسب آمده كه در اين آيات مقداري از حالات تكذيب كنندگان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بيان گردد. و آن اينكه ملائكه را دختران خدا و ظاهرا جن را پسران خدا و يا صاحب نسب با خدا مى دانستند و نعوذ باللّه مى گفتند: خدا فرزند زائيده است، هر يك از اين گفته ها كافى است كه العياذ باللّه وجود خدا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 186

را يك افسانه گرداند كه خدا در اينصورت از واجب الوجود بودن مى افتد. لذا ضرورى بود كه قرآن در رد اين خرافه ها پافشارى نمايد.

آن گاه ملائكه معرفى شده اند كه آنها دختران خدا نيستند، بلكه داراى وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ هستند. سپس باز به شرح حال مشركان باز گشته است.

149- 150- فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ.

مشركان مى گفتند: ملائكه دختران خدا هستند، اين در بسيارى از آيات آمده است وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ نحل/ 57، أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ/ 39 و چون آنها از پسران خرسند بودند و از دختران بيزارى مى جستند، لازمه اين سخن آن بود كه به خدا هم آنچه را كه خوش داشتند نسبت بدهند. نبايد فكر

شود كه آيه، دختران را ناپسند مى داند بلكه در مقام توبيخ به مشركان مى گويد: شما كه پسران را خوش داريد لازم بود به خدا آنچه را كه خوش داريد نسبت بدهيد. آيه: أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ ... مطلبى ديگر است و آن اينكه ملائكه را مؤنث مى دانستند، لفظ «خلقنا» نشان مى دهد كه دختر خدا بودن در اين آيه مطرح نيست.

نظير: وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ زخرف/ 19.

151- 152- أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.

لفظ وَلَدَ اللَّهُ صريح است در اينكه عقيده داشتند كه نعوذ باللّه خدا فرزند زائيده است نظير آيه سابق و نظير وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ انعام/ 100 ولى اين سخن، افك و برگرداندن قول از حق به باطل است و آنها تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 187

دروغگويند، نعوذ باللّه اين سخن ضدّ واجب الوجود و خدا بودن خداست.

153- 154- أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِينَ ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.

تكرار آية 149 است، «اصطفي» تقديرش «ء اصطفى» است با همزه استفهام.

يعنى بنا بر قول شما بايد شما افضل از خدا باشيد كه بهتر را به شما داده و غير بهتر را خود برگزيده است آن گاه در مقام توبيخ فرموده: چه حكم مى كنيد؟ اين حكم بدون دليل است.

155- 157- أَ فَلا تَذَكَّرُونَ أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبِينٌ فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

آيه اول ظاهرا راجع به اصل ولادت است، يعنى اگر توجه كنند مى دانند كه محال است خدا جسم باشد و جزء و فرزند از او به وجود آيد، منظور از سلطان كتاب آسمانى است كه

حكايت كند از اينكه خدا زائيده و ملائكه دختران او هستند.

158- وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ.

مراد از نسب ظاهرا آنست كه جنّ اولاد خداست، چنان كه در الميزان اختيار كرده است، به نظر ميايد: جن را پسران خدا مى دانستند چنان كه ملائكه را دختران خدا مى پنداشتند از آيه: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ انعام/ 100 معلوم مى شود كه براى خدا هم پسران قائل بوده اند و هم دختران. پس جن را پسران خدا گفته اند.

ناگفته نماند: اين آيه نقل قول مشركان است ربطى به اهل كتاب ندارد لذا نمى توان گفت. منظور عيسى يا عزيز است.

وَ لَقَدْ عَلِمَتِ ... رد سخن آنهاست يعنى: جن چطور مى توانند فرزند خدا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 188

و شريك خدا باشند با آنكه مى دانند محكوم بحكم خدا هستند و در مقابل گناهان خود در عذاب حاضر خواهند شد چنين كسانى فرزند خدا و شريك خدا نتوانند باشند.

159- سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ.

فاعل «يصفون» كفّار و مشركان مى باشند كه خدا را با ولادت، دختر داشتن و شريك داشتن توصيف مى كردند، يعنى: خدا منزّه است از آنچه توصيف مى كنند.

160- إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ.

استثناء منقطع است يعنى ليكن بندگان خالص شده خدا او را با اوصافى كه لائق به شأن او است توصيف مى كنند. الميزان به يك اعتبار فاعل «يصفون» را عموم مردم گرفته و در آن صورت استثناء را متصل داشته است يعنى: خدا منزّه است از آنچه مردم توصيف مى كنند مگر بندگان مخلص كه او را مناسب ساحت مقدسش توصيف مى كنند چنان كه از حضرت رسول

صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: كه فرمود:

«لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك»

كه ثناء خويش را با ثنايى كه خدا از خود كرده است تكميل فرمود. در اينصورت كسى غير از «مخلصين» حق توصيف خدا را ندارد.

161- 163- فَإِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنِينَ إِلَّا مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِيمِ.

تفريع است بر مستثنى، يعنى: شما و معبودهايتان بر عليه خدا فقط اهل ضلالت و اهل آتش را مى توانيد به فتنه اندازيد و گمراه كنيد، نه عباد اللَّه مخلصين را.

على هذا «ما» در وَ ما تَعْبُدُونَ موصول و منظور از آن اصنام و معبودهاى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 189

باطل است ولى در «ما انتم» نافيه مى باشد و ضمير «عليه» راجع به اللَّه است يعنى «ما انتم على اللَّه بفاتنين» بعضى گفته اند: آن راجع بماء موصول است يعنى «ما انتم بفاتنين على عبادة الاصنام الا من هو صال الحجيم».

164- وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ.

اين آيه و دو آيه بعدى نقل قول مقام ملائكه است، آنهم به طور جمله معترضه، در آيات گذشته خوانديم كه ملائكه را دختران خدا دانسته اند، در جواب آن در اين آيات مى خوانيم كه ملائكه خود، خدا را از اين وصف منزه مى دانند.

در اين آيه مى گويند: ما هر يك مقام و مرتبت معينى از جانب خدا داريم چگونه فرزندان خدا توانيم بود، شايد منظور از مقام معلوم وظائف محوّله بر آنهاست مانند قبض ارواح، كتابت اعمال، حمل عرش خدا و ...

165- 166- وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ.

شايد منظور از صف كشيدن، انتظار فرمان حق باشد و ما خدا را تسبيح كننده ايم يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ

وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ انبياء/ 20 على هذا نمى توانيم مولود خدا و شريك خدا باشيم.

در نهج البلاغه خطبه اول فرموده است:

«منهم سجود لا يركعون و ركوع لا ينتصبون و صافون لا يتزايلون و مسبّحون لا يسئمون».

167- 169- وَ إِنْ كانُوا لَيَقُولُونَ لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِكْراً مِنَ الْأَوَّلِينَ لَكُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ «1» اين آيات تكميل مطالب گذشته و نقل اعتراضات مشركان است كه قرآن

__________________________________________________

(1) «ان» در آيه مخفف از ثقيله است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 190

مجيد را دليل كافى ندانسته و مى گفتند، اگر كتابى از گذشتگان با ما بود، ايمان مى آورديم و از بندگان خالص خدا مى بوديم ولى چه كنيم كه قرآن براى ما كافى نيست لذا در ايمان نياوردن معذوريم، در جواب اين حرافه آمده است:

170- فَكَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ.

آنها از روى لجاجت قرآن را انكار كردند، به زودى مى دانند چه بلائى در دنيا و آخرت به سرشان خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 191

[سوره الصافات (37): آيات 171 تا 182]

اشاره

وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ (171) إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ (172) وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ (173) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ (174) وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ (175)

أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ (176) فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِينَ (177) وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ (178) وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ (179) سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ (180)

وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ (181) وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (182)

171- وعده نصرت ما بندگان فرستاده مان از پيش گذشته است،

172- آنها، فقط آنها هستند يارى شدگان.

173- و لشكر ما فقط آنها هستند پيروزان.

174- از مشركان تا مدتى چشم به پوش. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 192

175- منتظرشان باش بزودى خواهند ديد.

176- آيا در عذاب

ما عجله مى كنند؟!

177- چون به ديارشان نازل شود روزگار انذار شدگان بد خواهد بود.

178- از آنها تا مدتى چشم به پوش.

179- منتظر باش به زودى مى دانند.

180- منزه است پروردگارت كه صاحب عزت است از آنچه توصيف مى كنند.

181- سلام از ما بر پيامبران.

182- و حمد خدا را كه رب العالمين است.

شرحها

در آيات گذشته مكرر در مكرر پيروزى عباد اللَّه المخلصين ذكر شد، در اين آيات فرموده: آن يك وعده حتمى ماست، سپس در رابطه با آن وعده به حضرت رسول چه دستور مى دهد كه مدتى منتظر بمان تا نصرت حتمى خدا برسد، آن گاه با تسبيح و حمد خدا كه داراى جلال و عظمت و الطاف است و با سلام بر فرستادگان كه بندگان را به راه توحيد خوانده است سوره مباركه تمام مى شود.

171- وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ.

منظور از «كلمتنا» وعده نصرت است كه در آيه بعدى نقل مى شود، غرض از سبقت حتمى بودن در نزد خداوند است.

172- 173- إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ نصرت در آيه مطلق و شامل نصرت دنيا و آخرت و انواع نصرتهاست، إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ مؤمن/ 51 در الميزان فرموده: آنها مؤيد به دليل هستند زيرا كه آنها بر حقند و حق مغلوب نمى شود آنها غالبند بر دشمنان خود يا با غلبه و يا با انتقام خدايى از آنها.

مراد از «جندنا» ظاهرا جامعه اسلامى است كه افراد آن حزب اللَّه هستند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 193

نظير: وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ مائده/ 56 و نيز مى خوانيم: وَ لا

تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ آل عمران/ 139 پس وعده حتمى خدا هم درباره انبياء است و هم درباره جامعه اسلامى، النهايه در صورتى كه اهل ايمان و عمل و جهاد در راه خدا باشند چنان كه از دو آيه فوق معلوم مى شود ولى اگر ايمان فقط اسمى و رسمى شد نبايد انتظار پيروزى را كشيد.

174- 175- فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ.

تفريع است بر وعده نصرت در مقابل مشركان مكه، ظاهرا مراد از تولّى چشم پوشيدن و اهميت ندادن است و شايد مراد هجرت آن حضرت باشد كه بعد از هجرتش، كفّار مكه به تدريج تار و مار شدند، وَ أَبْصِرْهُمْ يعنى آنها را زير نظر بگير و منتظرشان باش، گويى به علّت نزديك بودن وعده عذاب، به جاى انتظار، ابصار آمده است فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ يعنى: به زودى مى بينند چه بلائى به سرشان خواهد آمد.

176- 177- أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِينَ.

مشركان در مقابل وعده عذاب از جانب آن حضرت مى گفتند: مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ آيه در جواب آن مى فرمايد: عذاب ما را به عجله نخواهند زيرا چون به محيطشان نازل شود، روزگارشان را سياه خواهد كرد.

178- 179- وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ.

تكرار آيات گذشته است از باب تأكيد، بعضى احتمال داده اند كه آيات اول راجع به عذاب دنيا و اين آيات راجع به عذاب آخرت است، مؤيد اين احتمال كلمه «ابصر» است كه در اينجا بدون مفعول آمده چنان كه در سابق وَ أَبْصِرْهُمْ با مفعول بود، بدون مفعول بودن دلالت بر عموم دارد، يعنى: عامه مشركان

را تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 194

ببين و آن در قيامت خواهد بود.

180- سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ.

تنزيه خداست در مقابل آنچه توصيف مى كردند، اضافه ربّ به «العزة» حاكى از آنست كه خداى تو را عاجز نتوانند كرد.

181- وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ.

قدر دانى است از عموم پيامبران كه در راه توحيد رنجها را متحمل شدند و راه خداشناسي را بر روى بشر باز كردند، يعنى: سلام بر پيامبران از جانب ما. كه يعنى از جانب خدا مكروهى بر آنان نخواهد رسيد، بلكه سلامتى و سعادت دنيا و آخرت عطا خواهد شد.

182- وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

تفسير آن در سوره حمد گذشت، و در اينجا اشاره به آنست كه همه اين عنايات و مواهب و توفيقها از خداست، و ثنا و درود نيز مخصوص اوست در كافى از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده: هر كه بخواهد با پيمانه كامل پيمانه شود، وقتى كه از مجلسش بر مى خيزد بگويد: سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. رجوع شود به صافى و مجمع البيان.

در روز دوشنبه بيست و دوم ذو القعدة الحرام هزار و چهار صد هجرى قمرى مطابق 29/ 5/ 1363 تفسير سوره مباركه صافات به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 195

سوره «ص»

اشاره

در مكه نازل شده و هشتاد و هشت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- «ص» سى و هشتمين سوره است كه بعد از سوره قمر در مكه نازل گرديد از آيات آن بر مى آيد كه به هنگام نزولش، مشركان در مقابله با توحيد آنچه مى توانستند مضايقه نمى كردند، به نظر مى آيد كه در سالهاى پنجم يا ششم بعثت نازل شده است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى هشتاد و هشت و در قرائت ديگران هشتاد و شش و در بعضى هشتاد و پنج است (مجمع البيان) و به نقل تفسير خازن، اين سوره داراى هفتصد و سى دو كلمه و سه هزار و شصت و هفت حرف است تعداد كلمات و حروف آن حاكى از اهتمام تمام مسلمين به قرآن مجيد است.

3- علّت نامگذارى به «ص» ظاهرا وقوع اين حرف در اول آنست از روايات بر مى آيد كه در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و به وسيله آن حضرت با اين نام تسميه شده است.

4- آيات سوره حاكى است كه آن در مكه و قبل از هجرت نازل شده است و ظاهرا قائلى به غير مكى بودن آن وجود ندارد. و ميشود اطمينان كرد كه همه آن به يك بار نازل گشته باشد.

5- طبرسى رحمه اللَّه فرموده: مفسران گفته اند: پانزده نفر از اشراف قريش تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 196

از جمله: وليد بن مغيره كه بزرگشان بود و ابو جهل و ابى بن خلف و امية بن خلف و عتبه و شيبه پسران ربيعه و نضر بن حارث محضر ابو طالب آمده و گفتند: توشيخ ما و بزرگ مايى، آمده ايم تا ميان ما و برادر زاده ات

داورى كنى، كه او خردمندان ما را به سفاهت نسبت داده و به خدايان ما ناسزا مى گويد.

ابو طالب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را دعوت كرد و گفت: پسر برادرم اينها از قوم تو هستند و از تو سؤالى دارند فرمود: آن سؤال چيست؟ گفتند از ما و معبودهاى ما دست بردار تا از تو و معبودت دست برداريم. فرمود: يك كلمه از من قبول كنيد كه با آن حكومت عرب و عجم به دست شما مى آيد، ابو جهل گفت: خدا به پدرت رحمت كند، ده كلمه قبول مى كنيم. فرمود: بگوئيد: «لا إله إلا اللَّه» آنها با شنيدن اين سخن برخاسته و رفتند و مى گفتند: اجعل الالهة الها واحدا» آيات در اين زمينه نازل شد.

روايت شده: اشك در چشمان آن حضرت حلقه زد و فرمود: عمويم به خدا قسم اگر آفتاب در دست راست من گذاشته شود و ماه در دست چپ من، اين دعوت را ترك نخواهم كرد تا آن را پياده كنم و يا كشته شوم. ابو طالب گفت:

به دعوت خويش ادامه بده به خدا قسم چيزى به تو نخواهم گفت.

اين نقل در تفسير برهان و جاهاى ديگر با كمى تفاوت نقل شده است، به نظر مى آيد كه اين ماجرا سبب نزول همه سوره باشد نه فقط چند آيه از اوّل آن.

اين سخن را كه ابو طالب به آن حضرت گفت، همانست كه در شعر آن جناب آمده كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عرض كرد:

و اللَّه لن يصلوا إليك بجمعهم حتّى او سدّ في التراب دفينا

فاصدع بأمرك ما عليك غضاضته و ابشر بذاك و قرّ منك عيونا

تفسير

أحسن الحديث، ج 9، ص: 197

و دعوتنى و علمت انك ناصحى و لقد دعوت و كنت ثمّ أمينا

و لقد علمت بانّ دين محمّد من خير اديان البريّة دينا «1»

6- در اين سوره مى خوانيم كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، انذار كننده است، به وسيله قرآن مجيد، مشركان با كمال سرسختى در مقابل او ايستاده و آنچه توانستند در شكست دين او كوشيدند ولى از پيش نخواهند برد.

جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ آن گاه حال دو نفر از پيامبران كه در دعوت خويش موفّق شده حكومت تشكيل دادند يعنى داود و سلمان نقل شده و نيز حالات حضرت ايّوب كه نمونه صبر و استقامت بود بيان گرديده و با كلمه اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ اشاره شده است كه همچون ايّوب صبر كن و همچون داود و سليمان منتظر موفّق بودن باش و نيز به ابراهيم، اسحاق، يعقوب، اسماعيل يسع و ذى الكفل كه همه از ابوابين ما هستند اشاره شده است.

آن گاه مقدارى از حالات اهل بهشت و جهنّم بازگو گشته، سپس نقل مخالفت ابليس با سجده بر آدم، روشن مى كند كه پايه مخالفت با خدا از آن موقع گذاشته شده و در همانجا سوره مباركه به آخر مى رسد. على هذا محور مطالب سوره و غرض از آن توحيد و نبوّت و معاد است.

__________________________________________________

(1) الغدير ج 7 ص 334.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 198

[سوره ص (38): آيات 1 تا 16]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ (1) بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ (2) كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ (3) وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ

كَذَّابٌ (4)

أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عُجابٌ (5) وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ يُرادُ (6) ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ (7) أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ (8) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ (9)

أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ (10) جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ (11) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ (12) وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ أُولئِكَ الْأَحْزابُ (13) إِنْ كُلٌّ إِلاَّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ (14)

وَ ما يَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً ما لَها مِنْ فَواقٍ (15) وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ (16)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 199

به نام خداى رحمان رحيم

1- صاد، قسم به قرآن بيدارگر (كه تو از پيامبرانى).

2- ليكن كافران در امتناع و مخالفتند.

3- چه بسا مردمانى كه پيش از آنها هلاك كرديم، فرياد بر آوردند ولى وقت فرار نبود.

4- و تعجب كردند از آنكه انذار كننده از خودشان بر آنها آمد، كافران گفتند اين جادوگر و دروغگو است.

5- آيا خدايان را يك خدا كرده است اين چيز عجيبى است.

6- اشراف آنها به راه افتادند كه برويد و در حمايت خدايان استقامت كنيد كه اين كار پسنديده ايست.

7- ما اين سخنان را در طريقه هاى اخير نشنيده ايم، اين جز افترا نيست.

8- آيا قرآن از ميان ما بر او نازل شده است؟ بلكه آنها از قرآن من در شك هستند بلكه عذاب مرا نچشيده اند.

9- يا

خزائن رحمت پروردگار توانا و عطاگر در نزد آنهاست؟

10- يا حكومت آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن دوست خاص آنهاست؟ پس در وسيله ها بالا روند.

11- آنها گروهى اندك هستند در آنجا و از جمله احزاب منهزم شده اند.

12- پيش از آنها قوم نوح و عاد و فرعون صاحب ميخها، پيامبران را انكار كردند.

13- و قوم ثمود و قوم لوط و اهل بيشه، كه احزاب همانها هستند.

14- همه آنها پيامبران را تكذيب كردند عقاب من بر آنها حتمى شد.

15- اهل مكه منتظر نيستند مگر به يك صيحه كه براى آن مهلتى نيست.

16- و گفتند: پروردگارا بهره ما را از عذاب به زودى برسان.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 200

كلمه ها

ص: درباره حروف مقطّعه در اول سوره اعراف سخن گفته شد.

ذكر: يادآورى. خواه با زبان باشد يا با قلب و خواه بعد از نسيان باشد يا با ادامه ذكر، طبرسى گويد: آن حفظ شى ء و ضدّ آن نسيان است.

عزة: عزّت به معنى توانايى و گرانقدرى است در مقابل ذلّت. گاهى به طور استعاره، به حميّت و اباء مذموم و نخوت، عزت گويند آيه شريفه از آنست يعنى: آنها در امتناع و مخالفتند.

شقاق: دشمنى و مخالفت، حقيقتش آنست كه دو دشمن هر يك در شقّى غير از شقّ ديگرى است.

لات: يعنى نيست. آن همان لاء مشابه به «ليس» است كه تاء بر آن داخل شده، به نظر جمهور اهل لغت، آن دو كلمه است لاء و تاء تأنيث. آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

مناص: نوص: پناه بردن «ناص الى كذا: التجأ» مناص اسم مكان است به معنى پناهگاه. و نيز به معنى تأخّر است مراد از

آيه معناى دوم يعنى تأخّر و فرار است و مصدر ميمى مى باشد.

عجاب: بسيار تعجّب آور. «العجاب: ما جاوز حدّ العجب».

انطلق: راه افتاد، شروع كرد. آن از طلاق به معنى جدايى و جدا كردن است.

ملة: دين و شريعت.

اختلاق: دروغ. راغب گويد: هر جا كه خلق در وصف كلام باشد به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 201

كذب است.

ايكه: بيشه و جنگل «اهل ايكه» قوم شعيب هستند.

فواق: مهلت. در مصباح و اقرب الموارد گويد: آن فاصله ميان دو بار دوشيدن ناقه است «و هو ما بين حلبتى الحالب».

قطنا: قطّ (بكسر- ق): حصّه و نصيب.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم كه پيامبر از انذار كنندگان است ولى كفّار از پذيرفتن دعوت وى امتناع مى كنند و در مخالفتند و او را ساحر و كذاب مى گويند و مردم را بر عليه او و طرفدارى از اصنام وادار مى كنند ولى كارى از پيش نخواهند برد و مانند طاغوتهاى گذشته منكوب خواهند گشت.

اينكه مشركان مى گويند: چرا وحى به او نازل ميشود و به ما نازل نمى شود حرف باطلى است اينكار دست خداست هر كه را لائق ديد به او عطا مى فرمايد، آن گاه آنچه در آيه كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ به طور مجمل گفته شده از آيه 12 تا 16 به طور مشروح بيان گشته است.

1- 2- ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ آيه اول نظير: يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ يس/ 1، ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ ق/ 1 است و چون در اين آيات انذار مطرح است، جواب قسم بايد با آن مناسب باشد، مانند: «و

القرآن ذى الذكر انك لمن المنذرين».

اين سه سوره كه با سوگند به قرآن آغاز مى شوند در اوائل آنها الفاظ:

يس، ص، ق آمده است در تفسير برهان از كافى حديث معراج از امام صادق صلوات تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 202

اللَّه عليه نقل شده كه:

«قال رسول اللَّه ثم اوحى اللَّه لى يا محمّد ادن فمن «صاد» و اغسل مساجدك و طهرها وصل لربك فدنا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من «صاد» و هو ماء يسيل من ساق العرش الايمن»

و در مجمع البيان از آن حضرت نقل شده: صاد نامى از نامهاى خداست ولى روايت بالا نشان مى دهد كه آن نام چشمه اى است.

«بل» براى گذشتن از مطلبى و تأسيس مطلب ديگرى است، مصداق ذكر در آيه بايد توحيد، نبوت و معاد و امثال آن باشد. يعنى سوگند به اين قرآن كه داراى ياد آورى و بيدارگرى در زمينه توحيد و معاد و امثال آنست.

نكره آمدن «عزة و شقاق» حاكى از سختى و شدت آنهاست يعنى كفار در امتناع و مخالفت سختى هستند.

3- كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ.

جواب آنهاست يعنى امتناع و دشمنى نكنند، بسيارى از پيشينيان را كه مانند آنها در مخالفت بودند هلاك كرده ايم، «نادوا» يعنى نداى واويلا سر دادند و يا نداى استغاثه كردند فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ. قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ انبياء/ 16 «كم» به معنى كثرت است.

اسم «لات» حذف شده و تقدير آن «لات الحين حين مناص» است يعنى امروز، وقت فرار نيست، به عبارت ديگر، ندايشان فائده اى نخواهد داشت.

4- وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا

ساحِرٌ كَذَّابٌ تعجب آنها از آمدن بشر بدان علّت بود كه آمدن پيامبر از بشر را انكار مى كردند، گويى آن يك اعتراض همگانى بود چنان كه در جاى ديگر فرموده وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا اسراء/ 94.

ساحر گفتن از آن جهت بود كه نمى توانستند نظير قرآن را بياورند، نظرشان تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 203

از كذاب آن بود كه به خدا دروغ مى بندد، عادت كافران و مستكبران در مقابل مردان حق هميشه اينطور بوده و هست.

5- أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عُجابٌ.

ادامه سخن مشركان است در مقابل دعوت رسالت، كه مى گفتند: اين چه پيامبرى است كه خدايان را يك خدا كرده و شعار خويش را «قولوا لا اله الا اللَّه» قرار داده است، اين شگفت آور است. بعضى «عجاب» را با تشديد جيم خوانده اند كه از تخفيف ابلغ است.

6- وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ يُرادُ اين آيه در هوچيگرى اشراف مشركان است كه به يكديگر و يا به ديگران و عوام مى گفتند: برويد و بر دفاع از خدايانتان و بر عبادت آنها استقامت كنيد تا از اين خطر كه پيش آمده است در امان بمانيد.

بعضى ها «انطلق» را رفتن از محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دانسته اند چنان كه در شأن نزول سوره گفته شد. ولى شايد مراد از آن، شروع كار به نحو جدى باشد، نه بيرون آمدن از حضور آن جناب.

درباره إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ يُرادُ چند احتمال داده اند يكى آنكه هذا، اشاره به امْشُوا وَ اصْبِرُوا باشد يعنى: دفاع

از عقيده و از مقدسات، خلق پسنديده اى است كه طبيعتا از ما خواسته مى شود و ما بايد اينطور باشيم.

دوم اينكه: هذا اشاره است به دعوت آن حضرت و اينكه مطلوب او حكومت و رياست است يعني رياست و حكومت چيزى است طبع پسند، او نيز هم به چنين كارى دست زده است نظير: ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ/ 24 به نظر نگارنده احتمال اول قويتر است، زيرا مشركان خواسته اند، به تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 204

سخن خود امْشُوا وَ اصْبِرُوا استدلال كنند.

7- ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ با اين سخن وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ را تأكيد كرده اند، منظور از الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ بعيد نيست كه طريقه هاى زمان خود يا نزديك به زمان خودشان باشد يعنى: ما در اين طريقه هايى كه هستند و يا در گذشته نزديك بوده اند، چنين چيزى نشنيده ايم كه به جاى خدايان يك خدا باشد. و اهل عصر آن را پذيرفته باشند، پس بايد اين، افسانه و دروغ باشد إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ.

به عبارت ديگر: اين سخن عبارت اخراى ما هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ است كه چندين بار در قرآن از آنها نقل شده است. در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده: مراد از «ملة آخرة» نصرانيت است آنها نيز خدا را يكى نمى دانند و «ثالث ثلاثة» مى گويند. الميزان فرموده: ضعف اين سخن ظاهر است زيرا مشركان دين نصرانيت را نيز حق نمى دانستند.

8- أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ تعليل «اختلاق» در آيه قبلى است يعنى: علت افتراء بودن آنست كه او مزيتى بر

ما ندارد چرا بر او نازل شد و بر ما نازل نشد؟ نظير ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا و نظير: لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ زخرف/ 31 آن گاه در جواب همه اباطيل گذشته فرموده است: بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي يعنى: آنچه مى گويند از روى اعتقاد و ايمان نمى گويند، بلكه از ذكر من يعنى قرآن من در شك مى باشند.

بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ اضراب است از اضراب قبلى، يعنى شكشان و عدم ايمانشان از روى استكبار و عناد و لجاجت است، اينها فقط با ديدن عذاب، تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 205

اعتراف مى كنند و ايمان مى آورند فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ يونس/ 88، و هنوز آن عذاب را نچشيده اند تا ايمان بياورند.

9- أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ.

اين آيه و آيه بعدى جواب تفصيلى است از سخن آنها كه گفتند:

أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا يعنى: مگر خزائن رحمت پروردگار تو در نزد آنهاست تا تو را از آمدن رسالت مانع شوند؟ نه خزائن رحمت در پروردگار تو در نزد اختيار اوست و به هر كه خواهد رسالت مى دهد اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ آيه نشان مى دهد كه نبوت از جمله رحمتهاى الهى است و از خزائن رحمت نازل مى شود.

دو وصف عزيز وهّاب حاكى است كه خدا تواناست و خزائن در اختيار خود اوست و بهر كه خواهد هبه مى كند، صيغه مبالغه راجع به همه هبه ها است.

«ام» منقطعه و به معنى بل و همزه استفهام است.

10- أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ.

يعنى: يا حكومت آسمانها و زمين در دست آنهاست، اگر

چنين است، پس در اسباب و وسائلى كه با آنها مى شود به آسمانها بالا رفت، بالا روند و از نزول وحى بر كسى كه: خدا مى خواهد مانع گردند. «ليرتقوا» امر تعجيزى است.

11- جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ.

اين آيه تحقير مشركان است در مقابل قدرتى كه از سخنشان فهميده مى شود «ما» براى تقليل و «هنالك» اشاره به بعيد و بى اعتبار بودن است، مراد از احزاب تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 206

گروه هايى است كه در مقابل پيامبران گذشته ايستاده و نابود شدند يعنى: آنها گروه اندكى در مكان دورى هستند و محكوم به شكست و خذلان مى باشند و از جمله احزاب گذشته مى باشند، بعضى «هنالك» را اشاره به جنگ «بدر» دانسته اند ولى مى شود گفت: آن براى تحقير است.

12- كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ.

بيان است براى «الاحزاب» مراد از «الاوتاد» ظاهرا از كافى است كه سبب تقويت فرعون بود مانند لشكريان، بيت المال، ملت، اراضى و امثال آن، و يا منظور چهار ميخ است كه فرعون مقصران را به چهار ميخ مى كشيد. اين تعبير در سوره فجر نيز آمده است، راجع به معنى دوم روايتى در علل الشرائع از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه آمده است (تفسير صافى).

اينكه فرعون در رديف قوم نوح و عاد آمده است علتش ظاهرا هم سنخ بودن عذاب آنهاست، قوم نوح و فرعونيان غرق شدند، قوم عاد نيز با باد صرصر از بين رفتند، غرق و باد دو مصداق طوفانند.

13- وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ أُولئِكَ الْأَحْزابُ.

ثمود قوم صالح عليه السّلام بود كه با صاعقه از بين رفتند، قوم لوط با آنكه محيطشان زير

و رو شد توأم با صاعقه بودند چنان كه آمده: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها حجر/ 73، اهل ايكه نيز كه قوم شعيب عليه السّلام بودند با صاعقه هلاك شدند فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ ... شعراء/ 189 ظاهرا آنها نيز براى هم سنخ بودن عذابشان در يك رديف شمرده شده اند و گرنه از لحاظ تاريخ، با هم جور نيستند، الف و لام «الاحزاب» براى عهد است يعني احزاب مهزوم و تار و مار شده.

14- إِنْ كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 207

كلمه «وعيد» اضافه به ياء متكلم و تقدير آن «وعيدى» است «حق» به معنى حتمى شدن مى باشد. آيه در بيان مال كار احزاب است.

15- وَ ما يَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً ما لَها مِنْ فَواقٍ.

هؤلاء اشاره به اهل مكه است يعنى: اينان نيز مانند احزاب گذشته منتظر يك صيحه هستند كه به وقت آمدن ديگر براى آن مهلتى نيست. گويند مراد از صيحه نفخه اول قيامت است ولى اين بر خلاف ظاهر است زيرا عذابهاى گذشته همه دنيائي بودند مشركان گرچه با صيحه از دنيا نرفتند بلكه به تدريج مستأصل گشتند ولى آيه ظاهرا در بيان آنست كه اينها اعتبارى ندارند يك صيحه كارشان را مى سازد و اللَّه العالم ولى آخر آيه مخالف اين احتمال است.

16- وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ.

اين سخن را از روى استهزاء گفته اند و گرنه به روز حساب عقيده نداشتند و در مقابل وعده عذاب مى گفتند: مَتى هذَا الْوَعْدُ در معانى الاخبار از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده: «

قال نصيبهم من العذاب» (تفسير برهان).

آنچه از جانب خدا

از قبيل هدايت و توفيق لازم بود در اختيار انسانها قرار گرفت ولى حيف كه ما انسانها از آنها بهره بردارى كامل نكرديم و يا اصلا انكار نموديم.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 208

[سوره ص (38): آيات 17 تا 29]

اشاره

اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ (17) إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ (18) وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ (19) وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ (20) وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (21)

إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ (22) إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ (23) قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِيلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ (24) فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ (25) يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ (26)

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ (27) أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ (28) كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (29)

تفسير أحسن

الحديث، ج 9، ص: 209

17- صبر كن بر آنچه مشركان مى گويند و ياد كن بنده ما داود نيرومند را، كه بسيار متوجه خدا بود.

18- ما كوه ها را مسخر كرديم كه بامداد و عصر با داود به خدا تسبيح مى كردند.

19- پرندگان جمع شده را نيز كه همه با او هم صدا بودند.

20- حكومت او را قوى كرديم، به او حكمت و قضاوت به حق داديم.

21- آيا خبر اهل خصومت به تو رسيده كه از ديوار محراب داود بالا رفتند؟

22- وقتى كه بر داود وارد شدند از آنها ترسيد گفتند. نترس ما دو نفر خصم هستيم كه بعضى بر بعضى ظلم كرده، ميان ما به حق داورى كن، ظلم نكن، ما را به وسط راه هدايت نما.

23- اين برادر من است كه نود و نه ميش دارد، من فقط يك ميش دارم، گويد: مرا به آن كفيل كن و در سخن بر من غلبه كرده است.

24- داود گفت: با سؤال ميش تو براى افزودن به ميشهاى خود، بر تو ظلم كرده است بسيارى از شركاء بعضى بر بعضى ظلم مى كنند مگر آنان كه اهل ايمان و اعمال صالحند و آنها كم هستند، داود دانست كه او را امتحان كرديم آمرزش خواست، با خضوع به زمين افتاد و توبه كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 210

25- ما اين خطا را بر او بخشوديم و براى او نزد ما مقام بزرگ و بازگشت خوبى است.

26- اى داود ما تو را جانشين قرار داديم، ميان مردم به حق داورى كن، پيرو هواى نفس مباش كه تو را از راه خدا گمراه كند آنان كه از راه خدا گمراه مى شوند، براى آنها

عذاب شديدى هست كه روز حساب را از ياد برده اند.

27- ما آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آن دوست، باطل نيافريده ايم، اين گمان كافران است واى بر كافران از آتش.

28- يا قرار مى دهيم كسانى را كه ايمان آورده و عمل صالح كرده اند مانند مفسدان در روى زمين، يا قرار مى دهيم متقين را مانند فاجران؟

29- اين كتابى است كه بر تو نازل كرده ايم با بركت است، تا آيات آن را تدبر كنند و تا خردمندان متذكر گردند.

كلمه ها

ذا الايد: ايد: قوه و نيرو. «ذا الايد»: نيرومند.

اواب: اوب: رجوع، اوّاب صيغه مبالغه است، يعنى: بسيار رجوع كننده به خدا.

عشى: وقت عصر از اول ظهر تا آخر روز.

اشراق: وقت طلوع آفتاب «اشرقت الشمس: طلعت».

فصل: جدا كردن. فَصْلَ الْخِطابِ كلام روشن و آشكار، فصل به معنى مفصول و اضافه صفت به موصوف است، گويى مراد از آن قضاوت حق است.

تسوروا: تسور: بالا رفتن از ديوار، سور: ديوار.

محراب: محراب مسجد. كاخ، آن از حرب است در محراب مسجد با شيطان جنگ مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 211

لا تشطط: شطط: جور و ظلم، «لا تشطط» ظلم نكن.

سوى: وسط. منظور از آن در آيه عدالت است.

نعجة: ميش. راغب گاو ماده و آهوى ماده را نيز داخل آن دانسته است.

خلطاء: خلط: آميختن. خلطاء جمع خليط است به معنى شركاء، يعنى كسانى كه مال خويش را با يكديگر مى آميزند.

خر: خر (بر وزن عقل) و خرور: افتادن توأم با صدا. مطلق سقوط نيز گفته اند. در آيه مراد همان است.

زلفى: مصدر است به معنى تقرب و نيز اسم مصدر است به معنى مقام و منزلت.

شرحها

در گذشته از مشركان حكايت شد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را به جادوگرى و دروغگويى نسبت دادند، دعوت او را افتراء نام نهادند و گفتند: مزيتى بر ما ندارد چرا وحى بر ما نازل نشده است؟ و آن گاه آخرت را مسخره كردند. در اين آيات و ما بعد آنها، حالات عده اى از پيامبران نقل شده كه همه در راه خدا صبر كردند، آن وقت با كلمه اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ آن حضرت را دعوت به صبر و استقامت كرده است.

در اين

آيات ماجراى داود مطرح است، او از پيامبرانى بود كه استقامت ورزيد و در پياده كردن توحيد موفق شد، علت اينكه فقط پيش آمد خصم و قضاوت داود نقل شده، شايد آن باشد كه به آن حضرت گوشزد مى شود، در قضاوتهايت دقت كن و نيز در پيشامدهاى غير پيش بينى شده كه همچون بالا رفتن از ديوار غير مترقّبه خواهند بود، خودت را گم نكن و اللَّه العالم، سپس بر وجود معاد تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 212

استدلال شده كه خواهد آمد.

17- اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ كلمه «ذا الايد» وصف داود است و تنها يك بار در قرآن يافته است از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: ايد در كلام عرب قوه و نعمت است «1» به نظر مى آيد: منظور از آن حكومت، قضاوت بر حق، تسبيح مرغان و كوه ها با او، نرم شدن آهن براى وى، دانستن كلام پرندگان، نيروى بدنى كه توانست با يك سنگ جالوت را بكشد، نيرومندى در عبادت خدا و امثال آنست، اينها هم قوه اند و هم نعمت.

إِنَّهُ أَوَّابٌ يعنى با آن نيرومندى بسيار متوجه به خدا و رو آورنده به سوى او بود، شايد منظور آن باشد كه آن همه امكانات او را مغرور نمى كرد.

18 و 19- إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ.

در رابطه با اينكه كوه ها و پرندگان در تسبيح با داود همصدا مى شدند، سه تعبير در قرآن مجيد آمده است يكى دو آيه بالا است، ديگرى: وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلِينَ انبياء/ 79 مى باشد،

و سوّم:

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ سبأ/ 10 اين آيات نشان مى دهد كه كوه ها و پرندگان در موقع ذكر و تسبيح خدا با او همصدا مى شدند، ظاهر كلمه «اوبى- اواب» آنست كه اول داود تسبيح مى گفت سپس آنها جواب مى دادند اما آيا ديگران هم صداى آنها و مخصوصا صداى كوه ها را مى شنيده ظاهرا فقط داود مى شنيده است. «محشورة» حاكى است كه

__________________________________________________

(1)

عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام ... قال الايد فى كلام العرب القوة و النعمة ثم تلى هذه الاية.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 213

پرندگان در وقت تسبيح در يك جا جمع مى شده اند. بقيه مطلب در سوره انبياء و سبأ گذشت، مراد از تسخير وادار كردن به تسبيح با داود است.

ناگفته نماند: تسخير جبال و پرندگان كه با داود همصدا باشند از جمله مصاديق «ذا الايد» و تأييد داود است، الميزان نظر مى دهد كه تسبيح كوه ها و پرندگان را مردم نيز مى شنيده اند و اللَّه العالم.

20- شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ سه مطلب در اين آيه مطرح است، اول تشديد و تقويت حكومت داود، كه با لشكريان و خزائن و تدبير و كياست و امكانات خدايى، حكومت و جهاندارى او محكم شده بود، دوم وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ طبرسى حكمت را زبور و علم به شرايع و احكام دانسته است «1» الميزان معارف حقه مى داند كه انسان را تكميل مى كند. بعضى ها: نبوت گفته اند.

در جاى ديگر آمده است: وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ ... بقره/ 251 به نظر مى آيد كه مراد از حكمت

بينش و كاردانى و درك باشد. سوم وَ فَصْلَ الْخِطابِ منظور از خطاب ظاهرا كلام متخاصمين است كه داود مى توانست حق آن را از باطل تميز دهد و جدا كند و آن بر قضاوت حق تطبيق مى شود، مطلب آينده اين سخن را تأييد مى كند.

21- وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ.

از اين آيه داستانى شروع مى شود كه خلاصه آن چنين است: گروهى از ديوار غرفه داود بالا رفته و وارد غرفه او شدند، داود از ورود غير متعارف آنها وحشت كرد، گفتند: نترس ما دو نفر متخاصم هستيم كه بعضى بر بعضى ظلم كرده است، ميان ما به حق داورى كن، آن گاه يكى به ديگرى اشاره كرده و به داود

__________________________________________________

(1) جوامع الجامع.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 214

چنين گفت:

اين برادر من است كه نود و نه ميش دارد و من فقط يك ميش دارم مى گويد:

مرا بر آن يك ميش نيز كفيل گردان و آن را در اختيار من قرار بده. و در سخن مرا مجاب كرده است.

داود پيش از آنكه از طرف ديگر توضيح بخواهد، گفت: او در اين خواستن بر تو ظلم كرده است، بسيارى از شريكان بعضى بر بعضى ظلم مى كنند در اينجا داود متوجه گرديد كه اين قضاوت خطاست، زيرا پيش از شنيدن كلام خصم، يك طرفه قضاوت كرده است. لذا استغفار كرد و به خاك افتاد و توبه نمود، بقيه مطالب در آخر قصه خواهد آمد.

كلمه «الخصم» مطلق و شامل جمع است چنان كه از «تسوروا» روشن مى شود در مجمع البيان فرموده: خصم بر واحد و تثنيه و جمع اطلاق مى شود زيرا كه در اصل مصدر است «تسور» به معنى

آمدن از ديوار است، مراد از محراب ميشود كه مصلاى داود يا غرفه او باشد، كاخ را نيز محراب گويند كه شخص در دفاع از آن مى جنگد.

22- إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ فزع و اضطراب داود يك امر طبيعي بود زيرا ورود غير عادى و غير مترقبه آنها هر كس را مضطرب مى كرد، اين غير از آنست كه درباره انبياء آمده وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ احزاب/ 93، به نظر مى آيد: گوينده لا تَخَفْ ... كه آن همه داد و بيداد مى كند كه نترس، به حق حكم كن، ظلم نكن، به راه حق هدايتمان كن، همان كسى بود كه گفت: برادرم نود و نه ميش دارد، از اين معلوم مى شود كه او خود را مظلوم مى دانسته و مى ترسيده كه به حق خود نرسد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 215

منظور از وَ اهْدِنا ... تأكيد فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ است، وسط صراط همان داورى عادلانه مى باشد.

23- إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ اين آيه مورد مخاصمه و اختلاف بود كه مى بايست داود درباره آن قضاوت كند، معلوم مى شود كه اختلاف ما بين دو نفر بود ولى عده اى هم با آنها به طرفدارى يا شهادت آمده بودند، زيرا تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ جمع است.

مراد از أَكْفِلْنِيها تمليك است يعنى: آن را به من تمليك كن و در تحت كفالت من قرار بده چنان كه ميشهاى ديگرم چنان است و اگر منظور امانت دادن و نظير آن بود

خصومت لازم نبود، در مجمع البيان فرموده: «و المعنى اعطينها» 24- قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِيلٌ ما هُمْ حقش آن بود كه داود از آن شخص ديگر بپرسد تو چه مى گويى، آن وقت قضاوت نمايد ولى آيه نشان مى دهد كه بى آنكه از طرف ديگر چيزى بپرسد، گفته است، برادرت در اينكار بر تو ستم كرده است.

از كلمه مِنَ الْخُلَطاءِ بر مى آيد كه آن دو با هم بالنسبة شريك بوده اند، لفظ «الى» در إِلى نِعاجِهِ حاكى است كه به سؤال، معنى اضافه اشراب شده است يعنى «ظلمك بسؤال اضافة نعجتك الى نعاجه» چنان كه در جوامع الجامع فرموده است، «ما» در قَلِيلٌ ما هُمْ براى ابهام و تأكيد است.

وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ اينجاست كه داود پى برد، اين پيشآمد و نسيان امتحان خدايى بود تا بعدا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 216

در قضاوتها بيشتر دقت نمايد لذا از خدا آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه نمود.

گويند: «ظن» در آيه به معنى علم است زيرا در صورت ظن، استغفار و انابه تقديرى بود و اطلاق لفظ بر خلاف آنست، به نظر نگارنده مى شود استغفار و انابه براى اشتباه در داورى باشد و نيز ظن كند كه اين پيشآمد امتحانى بوده است ولى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده كه ظن در آيه به معنى علم است.

25- فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ كلمات «استغفر- اناب- غفرنا» حكايت دارند كه آن حضرت

مى بايست دقت كند و چنين جريانى پيش نيايد، جمله وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا ... براى جبران و تدارك اين جريان است كه مبادا فكرتان به داود عوض شود، آن فقط امتحانى بود، داود نزد خدا داراى منزلت و در آينده اهل بهشت و داراى بازگشت خوبى است. نكره آمدن زلفى و حسن مأب براى تفخيم است.

26- يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ اين آيه ادامه آيه سابق است يعني «فغفرنا له ذلك و قلنا يا داود انا جعلناك خليفة ...»، علت اينكه نتيجه خلافت در اينجا فقط قضاوت به حق آمده است، همان جريان داورى گذشته درباره آن دو نفر است و گرنه، خلافت آثار زيادى دارد.

مراد از «خليفه» على الظاهر جانشين بودن از طرف خداست چنان كه در إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ... گذشت، نه خليفه بودن از پيامبران گذشته، چنان كه بعضى ها گفته اند. از جمله كارهاى خدا آنست كه وَ اللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ غافر/ 20 تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 217

جانشين خدا نيز بايد قضاوت به حق كند، وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى ... تأكيد مطلب اول است. مراد از جَعَلْناكَ خَلِيفَةً خلافت فعلى و حضورى است نه شأنى چنان كه در إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً بقره/ 30 بود، مراد از ركوع تواضع يا انحناء است.

آيه نشان مى دهد كه جعل خلافت و تعيين سرپرست در روى زمين، منصب خدايى است خواه پيامبر باشد يا امام معصوم يا ولى فقيه كه قائم مقام امام معصوم است، إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ.

تعليل نهى

سابق است. «ما» در بِما نَسُوا مصدريه و تقدير آن «بنسيانهم يوم الحساب» مى باشد. در تكميل ماجراى داود عليه السلام ذكر چند نكته لازم است.

اول- ظهور آيات آنست كه مخاصمه كنندگان بشر بودند و غير متعارف به محضر داود آمدند تا جريان قضاوت آن طور كه گفته شد انجام يافت، به نظر ميايد كه داود در همانجا متوجه خطا شده و آن را جبران كرده است.

ولى در روايات هست كه آن دو نفر فرشته بودند كه از طرف خداوند براى امتحان داود آمدند، از عيون اخبار الرضا عليه السّلام نقل شده كه حضرت رضا صلوات اللَّه عليه ... فرمود: خطاى داود آن بود كه گمان كرد: خدا داناتر از او نيافريده است، خدا دو نفر ملك فرستاد كه از ديوار محراب داخل شدند و از او داورى خواستند ... پس خطاى داود صورت داورى بود نه حقيقت داورى. «فكان خطيئته هذا رسم الحكم ...».

در الميزان فرموده: خصوصيات قضيه مانند از ديوار آمدن، دخول غير عادى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 218

متوجه شدن داود كه اينكار امتحانى از جانب خدا بود نه واقعه عادى، كه ظاهرا خدا مى خواسته او را در خلافتش و در داوريش ميان مردم از خطا حفظ كند، همه اين قرائن تأييد مى كند كه آنها ملائكه بودند و به صورت مردان در آمده اند على هذا آن فقط تمثلى بوده و قضاوت در حال تمثّل نظير عالم خواب است و معلوم است كه در عالم خواب تكليف نيست.

(منظور الميزان از اينكه آنجا جاى تكليف نبوده آنست كه بفرمايد: اين كار گناه و خطا نبوده است) آن گاه فرموده: اگر متخاصمين بشر بوده باشند بايد

گفت: قضاوت مشروط بوده است يعنى: داود گفت: برادرت بر تو ظلم كرده، در صورتى كه بر عليه ادعاى تو دليل نياورد. اين براى آنست كه دليل قاطع عقلى و نقلى اقامه شده كه انبياء عليهم السّلام معصومند ...

دوم: نقل است كه جريان ميش ها و ميش در رابطه با زن (اوريا) يكى از فرماندهان داود بود كه داود آن را تزويج كرد، در مجمع البيان نقل شده ... داود روزى در محراب خويش بود كه كبوترى در آن داخل شد، داود در پى گرفتن كبوتر به طرف روزنه محراب رفت، آنجا مشرف به خانه (اوريا) بود، داود زن اوريا را ديد كه غسل مى كند عشق زن در دل داود جاى گرفت و خواست او را به زنى بگيرد.

«اوريا» را به بعضى از جنگها فرستاد و گفت او را جلوتر از «تابوت عهد» به جنگ وادارند، در نتيجه «اوريا» كشته شد، داود زن او را پس از انقضاى عده به زنى گرفت و سليمان از او متولد گرديد.

روزى داود مشغول خواندن زبور بود كه دو نفر وارد شدند، داود ترسيد گفتند: نترس ... پس از قضاوت داود، آن دو مرد به هم نگاه كرده و خنديدند، داود دانست كه آن دو فرشته اند، خدا به صورت خصمين فرستاده تا او را در گناهى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 219

كه كرده بود محكوم كنند، داود توبه كرد و به قدرى گريست تا از اشك چشمان او علف روئيد.

مؤلف گويد: على هذا منظور دو ملك آن بود كه داود تو 99 زن دارى، به آنها اكتفاء نكرده زن او ريا را نيز براى خودت خواستى اين عدالت است؟ داود

متوجه خطاى خود شد.

مرحوم طبرسى بعد از نقل قضيه مى فرمايد: شكى در فساد اين سخن نيست اين مانع عدالت است چطور مى شود انبياء كه امين وحى خدا و واسطه ما بين خدا و خلقند در صفت كسى باشند كه عدالتش پذيرفته نشود و انسان از شنيدن حال او متنفر باشد، پيامبران خدا از اينها برتر مى باشند، از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده كه فرمود: اگر مردى پيش من آوردند كه ميگويد: داود زن اوريا را گرفت به او دو تا حد مى زنم يك حد براى توهين به نبوت ديگرى حد اسلام:

«قال لا اوتى برجل يزعم ان داود تزوج امرأة اوريا الا جلّدته حدين حدا للنبوة و حدا للاسلام».

مؤلّف گويد: اين نقل از تورات است النهايه آن را در كتابهاى اسلامى تعديل كرده اند.

در تورات در كتاب دوّم سموئيل باب يازدهم مى نويسد: داود زن اوريا را از پشت بام ديد كه غسل مى كند، كسانى را فرستاد زن را گرفته و آوردند، بلا فاصله با او همبستر شد، زن حامله گرديد و از او سليمان به دنيا آمد آن گاه در باب دوازدهم مى نويسد: ناتان فرستاده خدا پيش داود آمد و گفت:

خدا مى گويد: به عوض كارى كه درباره زن اوريا كردى زنان تو را گرفته پيش چشم تو به همسايه خواهم داد و او در روز روشن با زنان تو خواهد خوابيد: تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 220

تو در پنهانى زنا كردى امّا من اينكار را پيش تمام بني اسرائيل خواهم نمود (معاذ اللَّه).

سوم- اگر مسئله خصومت و قضاوت به واسطه خدا و در اثر فرستادن ملك بوده باشد، غرض آن بوده كه داود عليه السّلام در

قضاوت ميان مردم آمادگى داشته باشد در اينصورت گناهي در بين نبوده است و اگر جريان به صورت عادى اتفاق افتاده باشد، باز امتحانى از جانب خدا بوده است، اين مقدار انحراف و تدارك آن، ضرورى به عصمت ندارد، نظير جريان حضرت يونس عليه السّلام.

27- وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ.

در آخر آيه گذشته به معاد اشاره شد و خوانديم: لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ در اين آيه به معاد از راه حكمت استدلال شده است و آن يكى از راه هاى اثبات معاد است چنان كه در آخر سوره حجر به طور تفصيل سخن گفته ايم خلاصه استدلال آنست كه: اگر معاد نباشد خلقت آسمان و زمين عبث و باطل است و چون محال است كه خدا باطل كار باشد، پس بايد معاد حتما واقع شود.

يعنى خلقت آسمانها و زمين بايد غايتى و هدفى داشته باشد و اگر منظور آن باشد كه اين چرخ فقط در جريان باشد و به غايتى ثابت نرسد. سؤال: «منظور از خلقت اينها چيست؟» بدون جواب مى ماند و خلقت باطل مى شود و كار بى غايت بر حكيم محال است.

اگر گويند: منظور خلقت انسان و زندگى او است، گوئيم: زندگى پر از رنج و درد انسان نمى تواند هدف اين خلقت عظيم باشد، اين هدف كوچك با اين خلقت عظيم سازگار نيست، چنان كه منظور از خلقت انسان نيز، زندگى دنيا نمى تواند باشد: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ مؤمنون تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 221

115 نظير آيه مورد تفسير است آيه: وَ ما خَلَقْنَا

السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ دخان/ 39.

ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا ... يعنى آنها گمان مى كنند كه خلقت آسمان و زمين بى هدف است در آيه ديگرى مى خوانيم كه خلقت آسمانها و زمين هدفش آنست كه انسان به مقام احسن العمل برسند و اگر براى پاداش احسن العمل روز قيامت نباشد خلقت آسمانها و انسان باطل خواهد بود، آيه هفتم از سوره هود چنين است: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ.

28- أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ.

ما قبل أَمْ نَجْعَلُ ... محذوف است و از آيه سابق فهميده مى شود يعنى «أ خلقنا السماء و الارض باطلا ام نجعل الذين آمنوا ...» اين آيه استدلال است براى معاد از راه عدالت خداوند چنان كه در آخر سوره حجر گذشت. تقدير آن چنين است:

زندگى دنيا طورى است كه نيكوكار و بدكار در آن مشتركند، هر كس تلاش بيشتر كند و اسباب طبيعى موافق تلاش او باشد به آرزوى خويش مى رسد نيكوكار باشد يا بدكار پس از اين جهت در دنيا فرقى ندارند.

اگر جهان آخرت نباشد كه نيكوكاران به پاداش خود برسند نيكوكاران با بدكاران يكى خواهند بود و اين بر خلاف عدالت است كه خداوند فرمان نيكو- كارى و اعمال خوب بدهد و آن گاه نيكوكاران را با بدكاران يكسان حساب كند و چيزى در مقابل عمل به آنها ندهد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 222

وانگهى

مردان و زنان نيكوكار در دنيا تا آخرين نفس در زحمت و فشار مطيع فرمان خدا مى شوند و از زحمت چشم باز نمى كنند و همانطور از دنيا مى روند.

شهداء جان در راه خدا مى دهند، چيزى عايدشان نمى شود، بدكاران و ستمگران آنچه مى توانند آزادانه ظلم مى كنند و سپس در بستر راحت از دنيا مى روند، نه بازخواستى از آنها مى شود و نه به طور طبيعى گرفتار مى شوند و حتى از بسيارى از پيشوايان ستمگر، انتقام گرفتن در بافت زندگى دنيا امكان ندارد.

مثلا از يزيدها، معاويه ها، ترومن ها، صدام ها، بگين ها چطور انتقام گرفته بشود مگر كشتن يا تكه تكه كردن آنها مى تواند انتقام خون مظلومان بى حد و حصر و آن همه فسادها باشد.

اگر دنياى ديگرى براى تكميل نواقص اين زندگى نباشد، عدالت خدا جاى خود را نمى گيرد.

دو نكته ديگر را بايد در آيه شريفه در نظر گرفت يكى آنكه: آيه شريفه ناظر به يك طرف قضيه است و آن اينكه اگر روز حساب نباشد نيكوكاران مانند بدكاران مى شوند و اهل سعادت مانند اهل خسران مى شوند اين بر خلاف عدالت خداست.

ديگرى آنكه، مقابله ما بين مؤمن و كافر نيست بلكه ما بين اهل ايمان و عمل و مفسدين است خواه اهل كافر باشند يا مؤمن بدكار و غير صالح، شايد براى همين است كه براى روشن شدن هر چه بيشتر، در قالب ديگر فرموده است: أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ. اينجاست كه جانب عمل در اين مسئله تقويت مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 223

29- كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ.

تكميل مطالب قصه داود عليه السّلام است، مبارك يعنى پر بركت و دائم الخير، ظاهرا تدبر و تذكر

هر دو راجع به عامه مردم است، تذكر نتيجه تدبّر مى باشد على هذا اولو الالباب راجع به تدبر و تذكر هر دو است، «كتاب» تقديرش «هذا كتاب» مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 224

[سوره ص (38): آيات 30 تا 40]

اشاره

وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (30) إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُ (31) فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ (32) رُدُّوها عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ (33) وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ (34)

قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (35) فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ (36) وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ (37) وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ (38) هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ (39)

وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ (40)

30- به داود، پسرش سليمان را عطا كرديم بهتر بنده ايست، كه بسيار رجوع كننده بوده.

31- ياد آر كه وقت عصر، اسبان اصيل بر سه پا ايستاده بر او عرضه شد.

32- گفت: من دوستى اسبان را بر ياد پروردگارم اختيار كردم تا آفتاب در پرده نهان شد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 225

33- اسبان را بر من برگردانيد، آن گاه شروع كرد به دست كشيدن بر ساقها و گردنهاى آنها.

34- سليمان را امتحان كرديم و بر تخت او پيكرى انداختيم آن گاه به سوى خدا برگشت.

35- گفت: پروردگارا مرا بيامرز و حكومتى عطا كن كه به كسى بعد از من سزاوار نباشد كه تو بسيار عطا كننده اى.

36- پس باد را براى او مسخر كرديم كه به فرمان او به هر جا كه

اراده مى كرد به آرامى مى رفت.

37- و شياطين را كه بنا و غواص بودند.

38- و شياطين ديگر كه در زنجيرها قرين هم شده بودند.

39- اين است عطاى بيحساب ما، عطاء كن يا امساك نما.

40- سليمان را نزد ما منزلت بزرگ و بازگشت بهترى است.

كلمه ها

سليمان: پسر داود، از انبياء مشهور بنى اسرائيل، نام مباركش هفده بار در قرآن مجيد آمده است، از او حالات بسيارى در كلام اللَّه نقل شده كه مقدارى از آن در سوره نمل و انبياء و سبأ گذشت مقدارى نيز در اين سوره آمده است.

اواب: بسيار رجوع كننده به خدا، مراد ظاهرا كسى است كه در كارها پيوسته متوجه خداست.

عشى: از اول ظهر تا آخر روز (مجمع، كشاف).

صافنات: صافنه اسبى را گويند كه بر سه پاى بيايستد و گوشه سم يكى از پاهاى جلو را به زمين گذارد (مجمع) «صفن الفرس صفونا:

قام على ثلاث قوائم و طرف حافر الرابعة».

جياد: اسبان تندرو. مفرد آن جواد است، ياء در آن مقلوب و او است تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 226

گويى دويدن و تند رفتن را مى بخشد (مجمع البيان) توارت: موارات: پوشاندن و مستور كردن. توارى: مستور شدن. «توارت» آفتاب مستور شد.

حجاب: آن در اصل مصدر است به معنى پنهان كردن و منع از داخل شدن به معنى پرده نيز آيد، مراد از آن در آيه پرده است.

طفق: شروع كرد، آن فعلى است مخصوص به اثبات، «ما طفق» گفته نمى شود.

سوق: (بضمّ اول) ساقها.

رخاء: نرمى، آرامى. اقرب الموارد گويد: رخاء باد ملايمى است كه چيزى را حركت نمى دهد.

اصاب: صوب: قصد و نزول. اصابه: درك، طلب، اراده، منظور از آيه معناى اخير است.

اصفاد: صفد (بر وزن شرف)

زنجيرى است كه با آن دستها را به گردن مى بندند، جمع آن اصفاد است:

زلفى: تقرب و نزديكى. مقام و منزلت.

شرحها

در اين آيات دو جريان درباره حضرت سليمان عليه السّلام نقل شده كه هر دو مانند داستان داود حكايت از نوعى خطيئه و ترك اولى دارد يكى مشغول شدن به تماشاى اسبان و غفلت از نماز، ديگرى افتادن جسدى بر تخت سليمان و توبه او.

آيا منظور آنست كه به رسول خدا بفرمايد: مواظب باش كه چنين نكنى نظير: فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ قلم/ 48؟ به عبارت ديگر تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 227

مانند اين اوابين استقامت داشته باش ولى از اين ترك اولى ها نكن، و يا مراد آنست كه چنين چيزها، مخالفت عصمت و تقوى نيست؟ و از اينگونه چيزها در زندگى مى شود و آنها با وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ منافاتى ندارد و يا غرض آنست كه حقيقت قضايا گفته شود و پيامبران الهى از اتهامات تورات كنونى مبرا گردند؟

آن گاه بيان شده كه: باد را در اختيار سليمان قرار داديم، به هر كجا كه اراده مى كرد مى رفت، و نيز شياطين مقهور او بوده و براى او كار مى كردند، لا بد به صورت انسان در آمده و مشغول كار شده بود، نافرمانها نيز در زنجير به سر مى بردند.

30- وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ.

كلمه نِعْمَ الْعَبْدُ ثناى خداوند است نسبت به سليمان، ساحت سليمان را از هر آلودگى پاك مى كند. اين تعبير فقط درباره سليمان و ايوب آمده است چنان كه در آيه 44 خواهد آمد إِنَّهُ أَوَّابٌ تعليل نِعْمَ الْعَبْدُ است گويى مراد از

«اواب» آنست كه پيوسته در كارها به خدا رجوع مى كرد و خدا را از نظر دور نمى داشت.

31- إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُ.

آمدن كلمه «عشى» كه به معنى بعد از ظهر يا آخر روز است مشعر بر تأخير نماز است يعنى ادامه تماشاى آنها كه بعد از ظهر بود قهرا به گذشتن وقت نماز مى انجاميد «اذ» به تقدير «اذكر» است.

32- فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ.

يعنى: گفت من دوستى اسبان را بر ياد پروردگارم و نمازم برگزيدم و به تماشاى آنها به قدرى ادامه دادم تا آفتاب غروب كرد، به عبارت ديگر تماشاى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 228

اسبان مرا از ياد خدا مشغول نمود، اين سخن حاكى از تحسر و ندامت است.

«احببت» به معنى اختيار كردن و حُبَّ الْخَيْرِ مفعول آنست «عن» ظاهرا به معنى «على» و مراد از «ذكر رب» نماز است، در مجمع البيان از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود: سليمان روزى به ديدن اسبان مشغول شد، زيرا مى خواست به جهاد دشمن برود تا آفتاب غروب كرد. در اين صورت: سليمان را عبادتى از عبادت ديگرى مشغول كرده است ولى ترجيح مال نماز بود «1».

اين عمل در هر حال، گناه نبوده است و گر نه با نِعْمَ الْعَبْدُ و با إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى ... منافات داشت، شايد سان ديدن از اسبان در وضعى بود كه دست كشيدن و نماز خواندن ميسر نبود، در جريان جنگ احزاب وضعى پيش آمد كه نماز رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و نماز مسلمانان به قضا ماند. در مجمع البيان فرموده گويند: تماشاى اسبان او

را از نماز عصر مشغول كرد در روايات اماميه است كه اول وقت نماز از او فوت شد.

33- رُدُّوها عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ.

يعنى: حالا كه ديگر وقت نماز گذشت اسبان را پيش من برگردانيد، سپس شروع كرد. به ساقها و گردنهاى آنها دست مى ماليد. يعنى «فطفق يمسح مسحا بالسوق ...» گفته اند: «ردوها» خطاب به ملائكه است يعنى: آفتاب را بر من برگردانيد تا نمازم را ادا بخوانم اين سخن از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده است. تا نمازم را ادا بخوانم و گفته اند «مسحا» به معنى قطع و بريدن است يعنى: اسبان را براى من برگردانيد، آن گاه شروع كرد ساقها و گردنهاى اسبان را قطع مى كرد كه سبب به قضا ماندن نماز او شدند.

اين سخن از كعب الاحبار يهودى و دروغگو نقل شده است، در مجمع البيان

__________________________________________________

(1) خير به معنى شى ء اختيار شده است، به مال و اسب اطلاق مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 229

آمده كه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمود: كعب دروغ گفته است ... انبياء اللَّه ظلم نمى كنند و امر به ظلم نمى نمايند كه آنها معصوم و پاكند «لانهم معصومون مطهرون».

و نيز گفته اند: سليمان و يارانش شروع كردند به مسح بر ساقها و گردنهاى خود و آن وضوى آنها بود تا بعدا نماز بخوانند اين سخن در فقيه به لفظ «روى عن الصادق عليه السّلام» نقل شده است.

34- وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ.

اين دومين قصه از قصه هاى سليمان در اين سوره است، در الميزان فرموده از ميان اقوال مختلف مى شود آن را پذيرفت كه سليمان كودكى داشته خدا او را بميراند

و بر تخت سليمان انداخت و سليمان به آينده آن كودك اميد بسته بود، مردن او سليمان را متنبّه كرد كه كار خويش را به خدا تفويض كند و به او دل نبندد.

به نظر مى آيد كه اين بهترين تفسير از تفاسير گوناگون است «ثم اناب» نشان مى دهد كه مردن آن كودك و گذاشته شدن جنازه اش بر تخت سليمان، او را متوجه كرده كه نمى بايست به او دل ببندد و مطمئن باشد، لذا به خدا رو آورده و توبه كرده است، احتمالات ديگر را در مجمع البيان و مانند آن مطالعه فرمائيد.

35- قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ.

قسمت اول آيه راجع به مطلب سابق است، هَبْ لِي مُلْكاً ... تقاضاى مخصوصى است از خدا، ظاهرا مرادش از اين تقاضا، اختصاص به خود است نه بخل به ديگران يعنى حكومتى مخصوص كه در ديگران نباشد به من عطا فرما، نظير آنكه بگوئيم اين ساختمان مخصوص به من است، نظير ندارد، ولى اين مانع از آن نيست كه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 230

ساختمان ديگران بهتر و بالاتر از آن باشد، آيه بعدى در بيان آن ملك اختصاصى است.

36- فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ.

اين آيه و آيه بعدى در بيان ملك اختصاصى سليمان است كه در ديگران نبود چنان كه از فاء تفريع در «فسخرنا» روشن مى شود اينكه خداوند باد را در اختيار سليمان گذاشته بود در سوره انبياء/ 81 و در سوره سبأ/ 12 نيز گذشت اين عجب نيست، خدا به هر چيز تواناست.

اين تسخير مصداقى از مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي است

كه ظاهرا در هيچ يك از پيامبران الهى ديده نشده است، آيه پر روشن است كه سليمان هر جا را كه مى خواست، باد به آسانى به آن طرف تغيير مسير مى داد.

37- 38- وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ.

در سوره سبأ گذشت كه ... وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ...

يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ .../ 12 و 13 به نظر مى آيد كه جن به شكل انسان در آمده و براى او كار مى كرده اند در آيه مورد تفسير مى خوانيم كه براى او بنائى و غواصى مى كرده اند «الشياطين» عطف است بر «الريح».

زنجير كشيده ها و محبوسها ظاهرا همانا بوده كه از فرمان او سرپيچى كرده بودند، درست بر ما روشن نيست كه سليمان آنها را چطور به زنجير كرده بود الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ اين تسخير نيز مصداقى از آن حكومت بى نظير است كه به پيامبران ديگر داده نشده بود. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 231

در صحيح بخارى از ابو هريره نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نماز خواند و گفت: شيطان بر من آشكار شد و خواست نماز مرا قطع كند، خدا مرا بر او غالب كرد، او را كنار زدم، خواستم وى را به يكى از ستونها ببندم تا صبح او را ببينيد، اما قول سليمان را ياد آوردم كه گفته: رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي در نتيجه خدا او را ناميد برگردانيد «1».

اين روايت در مجمع البيان نيز از بخارى نقل شده است، معلوم مى شود كه گرفتن و به زنجير كشيدن شياطين

مخصوص سليمان بوده است.

39- هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ.

الميزان نظر مى دهد كه بِغَيْرِ حِسابٍ قيد «عطائنا» و معنى آن تمام نشدنى است، آن گاه مى فرمايد در دادن به ديگران مخير هستى و تأثيرى در تمام شدن ملك تو ندارد.

در جوامع الجامع نيز مانند الميزان است، بعضى بِغَيْرِ حِسابٍ را معنى كرده يعنى در دادن و ندادن محاسبه نخواهى شد.

40- وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ.

مراد از «حسن مأب» رسيدن به بهشت و سعادت ابدى است، نكره آمدن زلفى و مأب براى تفخيم و عظمت آنهاست.

ناگفته نماند: در تفسير اين آيات مطالب گوناگونى نقل شده كه بايد گفت: از اسرائيليات هستند و چهره انبياء عليهم السّلام را نازيبا نشان مى دهند، از جمله آنكه: سليمان روزى گفت: امشب با هفتاد زنم هم بستر خواهم شد كه هر يك پسر مجاهدى به دنيا آورد ولى «انشاء اللَّه» نگفت در نتيجه فقط يك زن حامله شد، او هم يك كودكى در آورد كه نصف بدن بود، مراد از «جسدا» همانست.

__________________________________________________

(1) بخارى جزء دوم باب ما يجوز من العمل فى الصلاة.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 232

از جمله اينكه: سليمان وارد مستراح شد، شيطانى به نام صخر، انگشتر سليمان را از يكى از زنان او گرفت و چهل روز بر تخت سليمان نشست، سليمان فرارى بود، منظور از «جسدا» همان شيطان مارد است.

مرحوم طبرسى بعد از نقل مقدارى از آنها مى فرمايد: اعتمادى بر اين نقلها نيست ...

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 233

[سوره ص (38): آيات 41 تا 48]

اشاره

وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (41) ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ (42) وَ وَهَبْنا لَهُ

أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ (43) وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (44) وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ (45)

إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ (46) وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ (47) وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ (48)

41- ياد كن بنده ما ايوب را كه پروردگارش را ندا كرد، كه شيطان مرا رنج و عذاب مى دهد.

42- (گفتم) با پايت راه برو، كه اين محل شستشو است، خنك و نوشيدنى است.

43- و نيز اهل او و مانند اهل او را به او داديم از براى رحمت خاصى از جانب ما و براى بيدارى، براى خردمندان.

44- به دستت مشتى چوب بر گير و با آن بزن و نقض عهد مكن، ما او را صبور يافتيم بهتر بنده و بيشتر متوجه خدا بود.

45- ياد آر بندگان ما ابراهيم و اسحق و يعقوب را، كه صاحبان نيرو و بصيرت بودند.

46- ما آنها را با خصلتى پاك كه يادآورى آخرت بود، خالص نموديم. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 234

47- و آنها نزد ما از برگزيدگان و از نيكان بودند.

48- ياد آر اسماعيل و يسع و ذى الكفل را كه همه از نيكان بودند.

كلمه ها

ايوب: عليه السّلام از انبياء معروف، نام مباركش چهار بار در قرآن مجيد آمده است، مقدارى از جريان او در سوره انبياء گذشت، مقدارى نيز در اين سوره آمده است.

نصب: (بر وزن قفل و فرس) رنج و تعب.

اركض: راغب گويد: ركض به معنى زدن پا بر زمين است، اگر

به سوار اطلاق شود به معنى دواندن است و اگر به راه رو نسبت داده شود به معنى راه رفتن مى باشد «اركض» راه برو.

مغتسل: محلّ شستشو و آبى كه با آن شستشو كنند.

بارد: برد: خنكى. بارد: خنك.

ضغث: (بكسر اوّل) دسته علف و تركه، و بفتح اول به معنى مخلوط كردن است.

لا تحنث: حنث: گناه. شكستن عهد و قسم. «لا تنحث» عهد مشكن.

اخيار: نيكان. مفرد آن خير است «خير» يعنى اختيار شده و برگزيده.

اسماعيل: نام دو نفر از پيامبران است، اسماعيل بن ابراهيم و اسماعيل صادق الوعد.

يسع: (بفتح اول و دوم) يكى از پيامبران است نام مباركش فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است: انعام/ 86، ص/ 48 امّا راجع به شرح حال او چيزى در قرآن مجيد نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 235

ذو الكفل: عليه السّلام از انبياء الهى است نام مباركش فقط دو بار در قرآن مجيد يافته است يكى در سوره انبياء/ 85 ديگرى در سوره ص/ 48 امّا شرح حال از او در كلام اللَّه نيامده است،

شرحها

در اين آيات حالات ايوب عليه السّلام كه يكى از اوابين و عباد اللَّه المخلصين بود ذكر شده و به ديگران نيز اشاره رفته است و با كلمه «و اذكر» اشعار گرديده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آنها را ياد كرده و مانند آنها در راه خدا استقامت نمايد و بر ايذاء مشركان صبر كند.

از آيات شريفه معلوم مى شود كه ايوب مبتلا به بيمارى گرديد، خانواده اش نيز متلاشى شده و از بين رفتند، آخر رو به درگاه خدا آورده و گفت رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ خدا

دعايش را پذيرفت و دستور داد در آبى شستشو كند تا از مرض رها گردد، خانواده اش نيز به او داده شد، در ايام ابتلا، زنش بى تابى كرد، ايوب سوگند خورد كه در صورت شفا يافتن او را تأديب نماند، دستور آمد يك مشت تركه برگير و با آن بزن تا نقض عهد نكرده باشى.

41- وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ.

به نظر مى آيد: مراد از مس شيطان، وسوسه هاى اوست كه در هنگام مرض و از بين رفتن خانواده اش، خيالات شيطانى ناراحتش مى كرده است در مناجات دوّم از مناجات خمسة عشر آمده است كه امام عليه السّلام مى فرمايد:

«الهى اشكو اليك ... شيطانا يغوينى قد ملاء بالوسواس صدرى»

درباره حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 236

رسول صلّى اللَّه عليه و آله آمده: وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ مؤمنون/ 98.

در مجمع البيان نقل شده: شيطان به او وسوسه مى كرد كه مرضت طول كشيد، خدايت به تو رحم نمى كند و نيز اموال و اهل او را كه از بين رفته بودند به يادش مى آورد، الميزان ترجيح مى دهد كه مراد مريض شدن او به وسيله شيطان است به الميزان رجوع شود.

منظور از نصب و عذاب ظاهرا يكى است كه وسوسه، رنج و عذاب است.

شايد لفظ «الضر» كه در سوره انبياء گذشت شامل وسوسه شيطان هم باشد در اينصورت مراد از أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ ... ضرر بدن و وسوسه هر دو است.

42- ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ.

يعنى: دعايش را مستجاب كرديم و گفتيم با پايت راه برو، معلوم ميشود كه از كثرت مرض قدرت راه

رفتن نداشته است، خدا اوّل به پاهايش قدرت داد، آن وقت از چشمه اى كه خدا به وجود آورده غسل كرده و نوشيد، تا ظاهر و باطنش شفا يافت، لفظ مغتسل حاكى از شستشو و شراب حاكى از نوشيدن است.

43- وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ.

آيه قبلى درباره بدن ايوب عليه السّلام بود، اين آيه درباره خانواده اوست ظهور آيه در آنست كه خانواده اوليش برگشته است، از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: خدا كسانى از اهل او را كه قبل از بليّه مرده بودند و آنهايى كه در حين بليّه مردند زنده كرد:

«روى عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام انّ اللَّه تعالى احيا له اهله الذين ماتوا قبل البليّه و احيا له اهله الذين ماتوا و هو فى البليّه».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 237

بعضى ها گفته اند: خانواده او متفرق شده بودند، بعد از شفا يافتن او به دورش جمع گرديدند وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ نشان مى دهد به تعداد خانواده قبلى اش بر خانواده او افزوده است.

رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ يعنى: صحت يافتن بدنش و برگرداندن اهلش به علّت رحمت و عاطفه مخصوص ما بود و نيز خواسته ايم به خردمندان يادآورى باشد كه اگر به خدا روى آورند مانند ايّوب مشمول رحمت خدا مى شوند. مانند: رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدِينَ انبياء/ 84 درباره ايّوب عليه السّلام افسانه هايى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

44- وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ.

در مجمع البيان و جوامع الجامع فرموده: در موقع ابتلا زنش حرفى زد كه ايّوب را خوش نيامد، قسم

خورد اگر شفا يابد، صد تازيانه به او بزند لذا دستور رسيد مشتى تركه خرما و نظير آن را به دست بگير و يك دفعه بزن تا به سوگند خود عمل كرده باشى، به نظر مى آيد زنش به او خشونت كرده كه چرا از خدا براى خودت عافيت نمى خواهى؟ ايّوب ناراحت شده و سوگند ياد كرد بعد از شفا يافتن تأديبش نمايد، اين حكم درباره حد مريض در فقه اسلامى هست كه چوبها را جمع كرده و يك دفعه مى زنند.

إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً يعنى: ما او را در بلايايى كه پيش آورديم، خويشتن دار يافتيم، آن گاه در بيان مقام والاى او فرموده نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ، رسد آدمى به جايى كه خداوند عالم درباره او چنين سخن بفرمايد.

45- وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 238

فداكاريهاى اين بزرگواران به آن حضرت روشن بوده لذا احتياج به توضيح بيشتر نبوده است.

مراد از أُولِي الْأَيْدِي نيرومند بودن آنها در به جاى آوردن فرمانهاى خدا و استقامت در راه اوست و نيز صاحبان بصيرت و بينايى بوده اند، از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«اولوا القوة في العبادة و الصبر فيها (صافى).

46- 47- إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ.

اين آيه تعليل آيه قبلى است منظور از «خالصة» خلصت خالص و غير مشوب است، ذِكْرَى الدَّارِ بيان خالصه است يعنى: ما آنها را با يك خصلت غير مشوب براى خود خالص و مخصوص كرده ايم، آن خصلت عبارت است از ياد آورى دار آخرت.

از اين سخن روشن مى شود كه عقيده به روز قيامت علّت نيرومند

بودن انسان براى اطاعت حق و داراى بصيرت بودن است چنان كه انكار روز قيامت بيشتر از هر عامل ديگرى انسان را بى بند و بار مى كند. آيه دوم نشان مى دهد كه آنها براى هدايت انسانها انتخاب شده و در درجه كامل ايمان و توحيد قرار گرفته اند.

48- وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ.

گفته شد كه اخيار جمع خير مقابل شر است، بعضى آن را جمع خير (با تشديد) گفته اند، در قرآن مجيد راجع به شرح حال «يسع ذى الكفل» مطلبى ذكر نشده در نكته ها به مجملى از شرح حال آن دو اشاره خواهيم نمود.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 239

نكته ها
ايوب عليه السلام:

آنچه از آيات قرآن مجيد درباره امتحان اين رسول گرامى معلوم مى شود آنست كه هم از لحاظ بيمارى و هم از لحاظ از بين رفتن خانواده اش گرفتار گرديد در آخر خداوند مشكلات او را از هر دو لحاظ برطرف نمود، در اين زمينه به دست نادانان و دروغ سازان فرصت افتاده چيزهاى غير قبولى درباره آن حضرت به قالب زده اند كه به بعضى از آنها اشاره مى شود.

1- روايت شده: شيطان پس از اجازه گرفتن از خدا در بدن ايوب دميد، بدنش يك پارچه زخم شد، در زخمها كرمها به وجود آمد، چون يكى از آنها به زمين مى افتاد، آن را به درون زخم برمى گردانيد، بدنش گنديده شد مردم او را از شهر بيرون كرده و در مزبله اى انداختند.

اين روايت در تفسير برهان از تفسير قمى نقل شده اما در سند آن مردى هست بنام «عبد اللَّه بن بحر» كه ارباب رجال گفته اند ضعيف است، قولش اعتبارى ندارد، مى شود گفت: محال است

خداوند يك هادى و پيامبر را كه بايد مردم پيش او بيايند و هدايت شوند به وضعى بياندازد كه بدنش بگندد و مردم او را در مزبله اندازند تا ميزان صبر او را معلوم نمايد.

در تورات فعلى كتاب ايوب باب دوم آمده است: پس شيطان از حضور خداوند بيرون رفته، ايوب را از كف پا تا كله اش بدملهاى سخت مبتلا ساخت، او سفالى گرفت تا خود را بخراشيد و در ميان خاكستر (مزبله) نشسته بود.

در بحار الانوار از خصال صدوق از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه ... ايوب با همه محنتهايش، بوى او بد نشد، صورتش ناپسند نگرديد چرك تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 240

و خونى از بدنش بيرون نيامد، كسى به هنگام ديدن او، از وى متنفر نگرديد و وحشت ننمود و در هيچ جاى بدنش كرم توليد نگرديد .... «1».

مجلسى رحمه اللَّه بعد از نقل اين خبر فرموده: اين خبر به مذهب اهل كلام از اماميه اوفق است كه گفته اند: پيامبران از تنفر آور بودن منزه هستند آن گاه از سيد مرتضى علم الهدى نقل مى كند كه گفته است: مرضهايى كه انسان از ديدن آنها تنفر مى كند، هيچ يك در انبياء نبايد باشد.

يسع و ذا الكفل:

در توحيد صدوق باب 65 نقل شده: حضرت رضا صلوات اللَّه عليه به جاثليق نصراني فرمود: يسع مانند عيسى معجزه داشت، روى آب راه رفت، مرده ها را زنده نمود كور و پيسى گرفته را شفا بخشيد، با وجود اين امتش او را خدا ندانست و كسى به جاى خدا او را نپرستيد: مرحوم فيض در صافى فرموده: او يوشع بن نون است.

در مجمع البيان ذيل آيه 85

از سوره انبياء از حضرت عبد العظيم بن عبد اللَّه حسنى نقل شده كه گويد: به حضرت ابى جعفر امام جواد صلوات اللَّه عليه نوشتم و از ذو الكفل سؤال كردم كه اسمش چه بود و آيا از مرسلين بود يا نه؟

در جواب مرقوم فرمود: خداوند صد و بيست چهار هزار پيامبر مبعوث فرموده است سيصد و سيزده نفر از آنها «مرسل» بودند و ذو الكفل از آنان است، او بعد از سليمان بن داود بود، ميان مردم مانند داود قضاوت مى كرد اصلا به خشم نيامد مگر براى خدا، نامش عدويا بن ادارين بود.

__________________________________________________

(1) بحار ج 12/ 348 ط جديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 241

[سوره ص (38): آيات 49 تا 64]

اشاره

هذا ذِكْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ (49) جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ (50) مُتَّكِئِينَ فِيها يَدْعُونَ فِيها بِفاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَ شَرابٍ (51) وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ (52) هذا ما تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسابِ (53)

إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ (54) هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ (55) جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمِهادُ (56) هذا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسَّاقٌ (57) وَ آخَرُ مِنْ شَكْلِهِ أَزْواجٌ (58)

هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ لا مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ (59) قالُوا بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِكُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا فَبِئْسَ الْقَرارُ (60) قالُوا رَبَّنا مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً فِي النَّارِ (61) وَ قالُوا ما لَنا لا نَرى رِجالاً كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ (62) أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ (63)

إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ (64)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 242

49- اين تذكر است، و همه متقيان را بازگشت خوبى هست.

50- بهشتهاى جاريشان كه درهايشان باز است.

51- در آن بر تختها

نشسته اند، مى خواهند ميوه زياد و نوشيدنى را.

52- و در نزد آنهاست زنان كوتاه نگاه همسال.

53- اين است آنچه براى روز حساب وعده مى شويد.

54- اين است رزق ما كه تمام ناشدنى است.

55- اين است، طاغيان را بازگشت بدى هست.

56- جهنم كه بر آن داخل مى شوند و مهياى بدى است.

57- اين آب جوشان و چرك است بچشيد آن را.

58- و حميم ديگرى مانند آن كه انواع مى باشند.

59- اين فوجى است كه با شما داخل آتش مى شود، فراخى مباد آنها را كه داخل آتش مى شوند.

60- گويند: بلكه شما را فراخى مباد كه شما آن را براى ما مقدم كرديد، آتش بد قرارگاه است.

61- گويند: پروردگارا هر كه اين را براى ما پيش فرستاده در آتش عذاب او را مضاعف كن.

62- و گويند: چه شده بر ما، مردانى كه از اشرار مى شمرديم نمى بينيم؟

63- آيا آنها را مسخره گرفته (و اشتباه كرديم) يا چشمهايمان از آنها منحرف شده است؟

64- اين حق است يعنى مخاصمه اهل آتش.

كلمه ها

مأب: مصدر ميمى است به معنى بازگشت. اسم زمان و مكان نيز آيد.

قاصرات الطرف: كوتاه كننده يا منحصر كنندگان نگاه، منظور زنانى است تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 243

كه فقط به شوهران خود عشق و علاقه دارند.

اتراب: ترب: همسال. دو همسال را از آن ترب گويند كه با هم خاكبازى ميكنند، لفظ اتراب سه بار در قرآن مجيد در وصف حوريان بهشتى آمده است، منظور همسال بودن با شوهران است.

نفاد: تمام شدن. فانى شدن. «النفاد: الفناء».

مهاد: آماده شده. مهد در اصل به معنى آماده كردن است.

حميم: آب جوشان. طبرسى فرموده «الحميم: الماء الحار» راغب قيد شدت را بر آن افزوده است.

غساق: طبرسى آن را

چرك بد بو معنى كرده، راغب آنچه از پوست بدن اهل آتش متقاطر مى شود گفته است، بعضى آن را آب كدر و كثيف گفته اند، آن فقط دو بار در كلام اللَّه آمده است.

شكل: مثل. شبيه، طبرسى فرموده: به فتح اول، شبيه و به كسر آن نظير در حسن است.

مقتحم: اقتحام وارد شدن به سختى. راغب گويد: قرار گرفتن در وسط سختى مخوف است «مقتحم» وارد شونده.

مرحبا: رحب: وسعت و فراخى. «مرحبا بك» يعنى بوسعت و فراخى برسى.

قرار: مصدر است به معنى ثبات، و اسم مكان است به معنى محل استقرار.

سخرى: (به ضم و كسر سين) به دو معنى آيد: مسخره شده و تسخير تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 244

شده، اما طبرسى در ذيل آيه 110 مؤمنون فرموده: در صورت ضم، فقط به معنى تسخير شده آيد.

زاغت: زيغ: منحرف شدن چشم و قلب، زاغَتِ الْأَبْصارُ چشمها منحرف شد.

شرحها

به دنبال نقل حالات اوابين و بندگان خاص خدا، در اين آيات فرموده:

عاقبت همه متّقين خوب خواهد بود و در بهشتهاى برين جاى خواهند گرفت، آن گاه به طور استطراد حالات اهل جهنم ياد شده است.

به نظر مى آيد منظور از «المتقين» پيامبران و پيروان آنهاست كه در اثر پيروى از پيامبران اهل بهشت شده اند، به همين تناسب حالات ستمگران و پيروان آنها در جهنم نقل شده كه با هم مخاصمه خواهند كرد.

49- هذا ذِكْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ.

به نظر مى آيد «هذا» اشاره است به آنچه از حالات پيامبران گفته شد، يعنى: اينها كه گفته شد تذكر و يادآورى براى مردم است.

طبرسى فرموده: اينكه گفته شد ذكر جميل و ثناى خوب براى آنهاست كه تا قيامت با آن

ياد خواهند شد، ولى در ضمن حالات ايوب گفته شد: وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ لذا بهتر است به همان معنى باشد كه گفتيم.

مراد از «المتقين» ظاهرا عموم متقين اعم از انبياء و پيروان آنهاست تنكير «حسن» براى تفخيم است.

50- جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ.

اين آيه و ما بعد آن بيان «حسن مأب» است «عدن» به معنى خلود و دوام تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 245

مى باشد، مُفَتَّحَةً ... ظاهرا كنايه از ممنوع نبودن است، الف و لام «الأبواب» عوض از مضاف اليه و تقدير آن «ابوابها» مى باشد، به قولى وقت رسيدن ملاحظه مى كنند كه درهاى آن باز است.

51- مُتَّكِئِينَ فِيها يَدْعُونَ فِيها بِفاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَ شَرابٍ.

يعنى نشستگانند بر تختها، عرب به نشستن نيز اتكاء گويد. منظور از يَدْعُونَ فِيها دستور دادن به خادمان بهشت است «متكئين» حال است از متقين، «كثيرة» وصف «فاكهة» مى باشد، در مجمع البيان و الميزان فرموده: مراد آنست كه چون ميوه و نوشيدنى را بخوانند، خود به خود پيش آنها حاضر مى شوند.

اگر چنين باشد، مراد آنست كه اهل بهشت خدا صفت مى شوند و به محض اراده كردن، ميوه و شراب نزد آنها حاضر مى شود، شواهدى از آيات و روايات در دست است كه اهل بهشت لا اقل مقدارى كارهاى خويش را با اراده و بدون ابزار انجام مى دهند.

52- وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ يعنى «أزواج قاصرات الطرف» كه ديد و نگاهشان را به شوهران خود منحصر كرده اند، به ديگران علاقه ندارند درباره اتراب گفته اند كه آنها با يكديگر همسال هستند عجوزه پيرزن نيستند و نيز گفته اند كه با شوهران خود همسال مى باشند احتمال دوم قويتر است يعنى «اتراب لازواجهن».

53 و 54- هذا

ما تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسابِ إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ هذا اشاره است به نعمتهايى كه اشاره شد، خطاب به متقين است، در آيه ديگرى آمده: ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ نحل/ 96 55- هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 246

گويند «هذا» اشاره به ما قبل است يعنى «هذا للمتقين» آن گاه شروع به عذاب طاغيان شده است و نيز «هذا» را اسم فعل گفته اند يعنى «خذ ذا».

56- جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمِهادُ.

بيان «شر مأب» است در كلمه «صلى» دخول با قيد ملازمت وجود دارد، مهاد وصف جهنم مى باشد.

57- هذا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسَّاقٌ يعنى: «هذا حميم و غساق فليذوقوه» فعل «فليذوقوا» دلالت بر اكراه آنها از خوردن دارد.

58- وَ آخَرُ مِنْ شَكْلِهِ أَزْواجٌ لفظ «آخر» تقديرش «و هذا آخر» است يعنى اين حميم و غساق ديگرى از جنس آن حميم و غساق است و آنها انواع مى باشند.

59- هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ لا مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ از اين آيه تخاصم پيشوايان ستمگر و تابعان آنها شروع مى شود، مراد از «هذا فوج» تابعان و پيروان است، جمله هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ خطاب است به پيشوايان، يعنى مأموران خدا به پيشوايان گويند: اين فوج تابعان است كه با شما داخل آتش خواهند شد. آنها در جواب خواهند گفت: لا مَرْحَباً بِهِمْ يعنى بر اين تابعان فراخى و وسعت مباد كه داخل آتش خواهند شد.

إِنَّهُمْ صالُوا ... در بيان آنست كه: با ما بودن چه فائده اى دارد آنها هم با ما داخل آتش خواهند شد.

60- قالُوا بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِكُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا فَبِئْسَ الْقَرارُ جواب تابعان

است به متبوعان كه شما را فراخى مباد، شما بوديد كه ما را به اين روز سياه انداختيد فَبِئْسَ الْقَرارُ براى تبكيت آنهاست يعنى در تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 247

قرارگاه بدى خواهيد بود.

61- قالُوا رَبَّنا مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً فِي النَّارِ ادامه قول تابعان است كه براى متبوعان عذاب مضاعف خواهند خواست «هذا» اشاره به عذاب است، «ضعفا» تقديرش «ذا ضعف» مى باشد.

62 و 63- وَ قالُوا ما لَنا لا نَرى رِجالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ اين سخن اهل آتش است كه چون مؤمنان را در آتش نمى بينند مى گويند مردانى را كه در دنيا از اشرار مى دانستيم چرا نمى بينيم؟ آيا آنها را در دنيا مسخره گرفتيم و در اينكار خطا كرديم و آنها اهل نجات بودند؟ يا با ما در آتشند ولى چشم ما آنها را نمى بيند؟

مجمع البيان در معنى: أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِيًّا كه با همزه استفهام است فرموده: «اتخذناهم هزءا فى الدنيا فاخطأنا» الميزان نيز چنان گفته است.

64- إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ لفظ «ذلك» اشاره است به تخاصم گذشته، يعنى اين مخاصمه و مجادله حتمى و ثابت است، آن گاه مشار اليه «ذلك» بيان شده كه تخاصم اهل النار باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 248

[سوره ص (38): آيات 65 تا 88]

اشاره

قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (65) رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ (66) قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ (67) أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (68) ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى إِذْ يَخْتَصِمُونَ (69)

إِنْ يُوحى إِلَيَّ إِلاَّ أَنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ (70) إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ

(71) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ (72) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (73) إِلاَّ إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ (74)

قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ (75) قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (76) قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (77) وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى يَوْمِ الدِّينِ (78) قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (79)

قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (80) إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (81) قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (82) إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (83) قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ (84)

لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ (85) قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ (86) إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (87) وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ (88)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 249

65- بگو من فقط انذار كننده ام، معبودى جز خداى يكتا و غالب نيست.

66- پرورش دهنده آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنهاست، توانا و آمرزنده است.

67- بگو: قرآن خبر بزرگى است.

68- شما از آن رو گردانيد.

69- من به جمعيت بالاتر، آن گاه كه اختصام مى كردند علمى نداشتم.

70- فقط به من وحى مى شود كه من انذار كننده آشكارى هستم.

71- ياد كن كه خدايت به ملائكه فرمود: من بشرى از گل خواهم آفريد.

72- چون او را ساختم و در او از روح خود دميدم بر او سجده كنان بيافتيد.

73- ملائكه همه و تمامى سجده كردند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 250

74- مگر ابليس كه تكبر كرد و از كافران گرديد.

75- خدا فرمود، اى ابليس چه عامل مانع شد از سجده ات به آنچه با

دو دست خود آفريده ام آيا خودت را بزرگ ديدى و يا از بزرگان هستى؟

76- گفت: من بهتر از او هستم، مرا از آتش و او را از گلى آفريده اى.

77- فرمود از آنجا خارج شو، تو رانده شده اى.

78- لعنت من تا روز جزا بر تو است.

79- گفت: خدايا تا روزى كه مبعوث مى شوند مهلتم ده.

80- فرمود: تو از مهلت شدگانى.

81- تا وقت روز معين.

82- گفت: به عزتت سوگند، همه شان را گمراه خواهم كرد.

83- مگر بندگانت از آنها كه خالص شده اند.

84- فرمود: سخن من حق است، حق را مى گويم.

85- به طور حتم و يقين. جهنم را از تو و پيروان تو پر خواهم كرد.

86- بگو: از شما پاداشى نمى خواهم و من از اهل تصنع نيستم.

87- نيست قرآن مگر بيدارى، جهانيان را.

88- حتما (صدق بودن) خبر آن را بعد از زمانى خواهيد دانست.

كلمه ها

ملاء: جماعت و جماعت اشراف. كه هيبت آنها دلها را پر كرده است در صحاح گفته: «الملأ: الجماعة» مراد از آن در آيه معناى دوم است بِالْمَلَإِ الْأَعْلى جماعت بالاتر (انجمن ملائكه).

قعوا: فعل امر است از «وقع يقع».

متكلفين: متكلف كسى است كه چيزى را بر خود با مشقت تحميل مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 251

شرحها

در آغاز سوره خوانديم وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ آنچه تا به حال گفته شد همه، ذكر و پند و بيدارى است، آيات زير نيز نوعى از آن بيداريهاست، در اين آيات مى خوانيم كه جز خدا معبودى نيست، رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انذار كننده اى از جانب اوست، مخالفت انسان با پيامبران و تعليمات الهى از اول خلقت آغاز شده است، آن گاه كه شيطان در فريفتن انسانها قسم ياد كرد خدا نيز او و پيروان او را وعده آتش داد.

65- قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ اين آيه و آيه بعدى در رابطه با منذر بودن آن حضرت و استدلال بر معبود بودن خداست، در الميزان فرموده: أَنَا مُنْذِرٌ براى افاده حصر است يعنى جز انذار، غرض ديگرى از قبيل جاه و مال در كار من دخيل نيست، واحد و قهّار، استدلال است بر «اله» بودن يعنى آنكه يكى است و شريك ندارد و آنكه بر همه قاهر و مسلط است فقط او معبود مى تواند باشد.

66- رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ يعنى جز خدا معبودى نيست زيرا كه او پرورش دهنده آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست، مى باشد، عقل حكم مى كند كه معبود فقط بايد او باشد.

و

خدايى كه تواناست و عجز و نيازى در او نيست و خدايى كه صفت گذشت و اغماض را دارد يعنى از عزت و توانايى خود سوء استفاده نمى كند.

67 و 68- قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ آيه ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى و آيه وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ نشان مى دهد كه ضمير «هو» به قرآن راجع است يعنى قرآن خبر پر فائده تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 252

بزرگى است كه شما از آن رو گردانيد.

69- ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى إِذْ يَخْتَصِمُونَ اين آيه و آيه بعدى توجيه «نبأ عظيم- منذر» است يعنى من به عنوان يك بشر، علمى به ملاء اعلى و اختصام شيطان با ملائكه درباره سجده آدم نداشتم بس آنچه مى گويم از روى وحى مى گويم، به نظرم منظور از «يختصمون» گفتگوى ملائكه با ابليس است درباره سجده آدم، معلوم مى شود كه پس از فرمان پروردگار با هم مخاصمه كرده اند، بالاخره ابليس به سجده حاضر نشده است.

در مجمع البيان و الميزان گفته: اختصام همانست كه در آيات وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ... اما آنجا گفتگو با خداست نه مخاصمه ميان خود.

در روايات آمده: كه اختصام آنها در كفارات و درجات است كفارات يعنى وضو گرفتن در سرماى شديد و رفتن به جماعت و انتظار نماز بعد از نماز درجات يعنى افشاء سلام و اطعام طعام و نماز خواندن در شب وقتى كه مردم در خوابند ولى اين روايات با آيه سازگار نيست.

70- إِنْ يُوحى إِلَيَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ يعنى علمى به ملاء اعلى نداشتم آنچه مى گويم وحى است و به

من وحى نمى شود مگر آنكه من انذار كننده ام.

71- إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ از اينجا جريان خلقت آدم و سجده ملائكه شروع مى شود، علت نقل اين ماجراى ظاهرا آنست كه ريشه مخالفت با حق از اينجا آغاز مى شود، «طين» به گل خشكيده نيز گفته مى شود.

72- فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 253

در آياتى نظير اين آيه گفته ايم: منظور از «سويته» ساختن و پرداختن جسد آدم از گل و از نفخ روح، دميدن حيات در او و مبدل شدن به انسان است و نيز گفته ايم ظهور آيات آنست كه خلقت آدم بدون سابقه و انفجارى بوده است مانند مبدل شدن عصاى موسى به مار، منظور از افتادن به سجده ظاهرا خضوع در مقابل آدم و اقرار به لياقت او در خليفة اللهى است.

73- فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ.

دو تا تأكيد نشان مى دهد كه احدى از ملائكه از اين حكم مستثنى نبوده است.

74- إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ مگر ابليس كه خودبين شد و امتناع كرد، به نظر مى آيد «كان» منسلخ از زمان و به معنى «شد» است، نه اينكه قبلا از كافران بود على هذا «كان» تامه است.

به صريح آيه إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ كهف/ 50 شيطان از ملائكه نبود، لذا جمله إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ به طور تغليب به ابليس شامل است، آن ملعون نيز شمول خطاب را مى دانست، لذا نگفت: خدايا خطاب به ملائكه بود نه به من.

75- قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ مراد از

«يدى» شايد اهتمام به خلقت آدم است مانند كسى كه بگويد اين كار دست من است. در روايتى از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه، «يدى» به قدرت تفسير شده است. در اينصورت تثنيه براى تأكيد است، خطاب و استفهام براى توبيخ است و نيز در مقام توبيخ فرموده: آيا خودت را بزرگ ديدى يا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 254

واقعا از برترها بودى، كه سجده براى تو لايق نبود؟ احتمال دارد مراد از دو دست علم و حكمت باشد.

76- قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ اشتباه ملعون در اينجا بود و فكر نمى كرد كه خلقت از يك نوع آتش، چه برترى مى تواند داشته باشد و چگونه او از آدم بهتر مى شود؟!! وانگهى او مأمور به اطاعت از خدا بود، او را خداى حكيم مى دانست لازم بود متوجه شود كه در اين كار خدا را حكمتى است، پس اين جز يك عصيان و طغيان نمى تواند باشد، لذا خداوند ديگر جواب نداده و ساقطش كرد.

در نهج البلاغه فرموده: «

فعدو اللَّه امام المتعصبين و سلف المستكبرين الذى وضع اساس العصبية

». 77 و 78- قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى يَوْمِ الدِّينِ.

در سوره اعراف آمده: فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها/ 13 ضمير منها در هر دو حمل ظاهرا راجع به منزلت و مقام است كه مانند ملائكه بود و نيز حق آنست كه شيطان با مجرد تمرد و عصيان از منزلت خويش افتاد، اين آيه بيان افتادن اوست مگر آنكه بگوئيم: منظور خارج شدن از ميان ملائكه است فَإِنَّكَ رَجِيمٌ تعليل خروج است كه ديگر از رحمت

من رانده شدى و آنجا محل رحمت است نبايد در آنجا بمانى. راجع به لَعْنَتِي إِلى يَوْمِ الدِّينِ رجوع شود به سوره حجر/ 35.

79- قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.

ظهور رجيم و لعين بودن آن بود كه از بين برود و يا قدرتش سلب شود لذا مهلت خواست، در سوره حجر/ 36، اين آيه و آيه بعدى مشروحا تفسير تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 255

شده است.

80 و 81- قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.

ابليس تا روز بعث مهلت خواست على هذا لازم بود كه بعد از شروع انقراض عالم، ميان دو نفخ صور نيز در مهلت باشد ولى بعد از مردن همه انسانها در نفخه اوّل، ديگر حكمتى براى مهلت او نبود، لذا فرمود: اين مهلت تا روز وقت معلوم است كه ظاهرا نفخه اوّل باشد «منظرين» نشان مى دهد كه مهلت داده شدگان زياد هستند.

82 و 83- قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ.

تفسير آن در سوره حجر ديده شود، جمع آمدن «أغويناهم» حاكى است كه مسئله تنها درباره آدم نبوده بلكه همه انسانها در نظر بوده است.

84- 85- قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ وعده آتش است به ابليس و پيروان او، وعده مؤكد و حتمى، «فالحق» تقديرش «فقولى الحق»، مقسم به آن لَأَمْلَأَنَّ ... است، وَ الْحَقَّ أَقُولُ جمله معترضه است يعنى: سخن من حق است و حقّ را مى گويم كه جهنم را از تو و پيروان تو پر خواهم كرد، در الميزان فرموده گويا مراد از «منك» جنس است تا شامل ابليس و سائر شياطين نيز گردد.

86- قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ

أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ نوعى استدلال است بر ذكر بودن قرآن و بر «منذر» بودن آن حضرت، يعنى اگر از اين تبليغ نظرم جاه و مال بود مى توانستيد درباره نبوت من شك كنيد، حال آنكه اجرى از شما نمى خواهم و اهل تصنع هم نيستم كه خودم را بيجا به زحمت اندازم، گويا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 256

مراد آنست كه نه چيزى مى خواهم و نه حاضرم بدون فرمان خدا چيزى بر خود تحميل كنم و رنج بى فائده بكشم.

87- إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ بلكه قرآن بيدارى است براى همه جهانيان در همه جا و در هر عصر، از همه جهانيان در هر عصر چگونه مى شود مزد دريافت كرد آن وقت در ادامه مطلب فرموده:

88- وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ يعنى آنچه نسبت به آينده خبر داده است از پيروزى حق و خذلان باطل و نزول عذاب و آمدن آخرت، خواهيد دانست و كه همه گفته هايش بر حقّ بوده است.

روز پانزدهم ذو الحجة الحرام هزار و چهار صد و چهار هجرى مصادف با روز ولادت حضرت امام هادى صلوات اللَّه عليه، مطابق 20/ 6/ 1363، تفسير سوره مباركه ص به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 257

سوره زمر

اشاره

در مكه نازل شده و هفتاد و پنج آيه است

نظرى به كليات سوره

1- زمر پنجاه و نهمين سوره است كه بعد از سوره سبأ در مكه نازل گرديد چنان كه در مقدمه گذشت به نظر مى آيد كه در سالهاى هفتم و يا هشتم بعثت نازل شده باشد، اما تاريخ صحيح نزول آن روشن نيست.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى هفتاد و پنج و در قرائت شامى هفتاد و سه و در قرائت ديگران هفتاد و دو است عدد كوفى به واسطه عاصم بن ابى النجود و ابو عبد الرحمن سلمى به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد. در تفسير خازن نقل شده كه اين سوره داراى هزار و صد و هفتاد و دو كلمه و چهار هزار و نهصد و هشت حرف است، اين شمارش حاكى از اهتمام بيشتر مسلمين به قرآن مجيد است.

3- علّت نامگذارى به «زمر» ظاهرا وقوع اين كلمه در آيات 71 و 73 آنست وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً.

از روايات معلوم مى شود كه نامگذارى آن در عصر رسالت و به واسطه آن حضرت بوده است.

4- آيات و مطالب سوره حاكى است كه در مكه نازل شده است زيرا نوعا مسائل عقيدتى اسلام از قبيل توحيد، نبوت، معاد و نظامات جهان در آن مطرح است.

در مجمع البيان فرموده: به قولى سه آيه از آن يعنى آيات 53- 55 تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 258

قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ ... در مدينه و در رابطه با وحشى قاتل حمزه سيّد الشهداء نازل شده است، بعضى فقط آيه 53 را گفته اند ولى اعتبارى به اين گفته ها نيست و نيز

ظاهر آنست كه همه سوره به يك بار نازل شده است.

(غرض سوره) 5- در اين سوره به اين مطلب كه بايد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله خدا را عبادت كند بسيار اهميت داده شده است نظير فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ/ 2، آن گاه بعد از چند آيه مى فرمايد: قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ/ 11، سپس بعد از دو آيه مى فرمايد: قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِينِي فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ/ 14 و نيز فرمايد: بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ/ 66 و در مقام تهديد مى فرمايد: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ/ 65.

و نيز در مقام بر حذر داشتن كه مبادا از تلقينات مشركان اطاعت كنى فرمود:

أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ .../ 36، آن گاه در آيه 65 فرموده: قُلْ أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ.

از اينها چنان كه الميزان فرموده: معلوم مى شود كه مشركان از آن حضرت خواسته اند از دعوت خود دست بردارد و متعرض خدايان آنها نشود و او را از غضب خدايان خود ترسانده اند و نيز او را به عبادت آنها خوانده اند، اين جريان سبب نزول سوره با آن لجن موكد گرديده است.

علاوه بر اين: سوره مباركه مسئله توحيد و يگانگى خدا و نفوذ قدرت او را در اراده كائنات در حدّ اعلى از راه عقل و وحى آسمانى بيان مى كند و از آنها نتيجه مى گيرد كه خلقت و تدبير كائنات در دست خداست، عبادت و اطاعت خاصّ اوست و نيز مسئله معاد را مطرح كرده و در آخر مى فرمايد: تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص:

259

متّقيان گروه گروه به بهشت و كفّار فوج فوج رهسپار آتش خواهند شد.

راه زندگى آن نيست كه انسان در دفع مضرات و جلب منافع به مجسمه ها و مخلوق روى آورد و زندگى خويش را با رسومات از خود ساخته به آخر رساند و گرنه خلقت او عاطل و باطل خواهد بود، خدا از خلقت او غرضى دارد، رسيدن به آن هدف و غرض، در اطاعت و زندگى از نظر خداست.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 260

[سوره الزمر (39): آيات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (1) إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ (2) أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي ما هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ (3) لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لاصْطَفى مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (4)

خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى أَلا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ (5) خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ (6) إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (7)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 261

بنام خداى رحمان

رحيم

1- اين كتاب از جانب خداى توانا و حكيم نازل شده است.

2- ما اين كتاب حق را به تو نازل كرده ايم خدا را پرستش كن در حالى كه عبادت را براى او خالص كرده اى.

3- بدانيد فقط عبادت خالص براى خداست، كسانى كه جز خدا سرپرستان گرفته اند و مى گويند ما اينها را عبادت نمى كنيم مگر براى آنكه ما را بخدا نزديك كنند، خدا ميان آنها در آنچه اختلاف مى كنند داورى خواهد كرد، خدا كسى را كه دروغگو و كافر است هدايت نمى كند.

4- اگر خدا مى خواست فرزندى اخذ كند، از آنچه مى آفريند برميگزيد، منزه است او، فقط اوست خداى واحد و قهار.

5- آسمانها و زمين را بحق آفريد، شب را بر روز و روز را بر شب مى پيچد، آفتاب و ماه را رام كرده، همه تا مدتى معين روانند، بدانيد كه فقط اوست توانا و آمرزنده.

6- شما را از يك شخص تنها آفريد، سپس زوج او را از جنس خود قرار داد، براى شما هشت جفت چهار پايان به وجود آورد، در شكمهاى مادرانتان به تدريج شما را مى آفريند در ظلمتهاى سه گانه، آن خدا پروردگار شماست، حكومت او راست، الهى جز او نيست ...

7- اگر كفران كنيد خدا از شما بى نياز است براى بندگان كفران را خوش ندارد و اگر شكر گذار باشيد آن را براى شما خودش دارد، هيچ نفس متحمل گناه ديگرى نمى شود، آن گاه بازگشت شما به سوى خداست از حقائق اعمالتان به شما خبر مى دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 262

كلمه ها

تنزيل: نازل كردن. به معنى مفعول (منزّل) نيز آيد.

الدين: به معنى جزا و عبادت آيد، منظور از آن معناى دوّم است.

ممكن است

مراد دين باشد كه طريقه زندگى است.

زلفى: مصدر است به معنى تقرّب و نيز به معنى مقام و منزلت آيت، مراد از آن در آيه معناى مصدرى است.

كفار: بسيار كافر و بسيار ناسپاس: با قرائن معلوم مى شود.

واحد: ظاهرا وقتى كه اين كلمه وصف خدا آيد نظر به عدد است يعنى يكى است و دو تا يا بيشتر نيست. راغب «بى تجزى و بى تكثّر» گفته است.

قهار: بسيار غالب و توانا.

يكور: كور و تكوير: پيچيدن و جمع كردن در مجمع البيان انداختن چيزى بالاى چيزى گفته است، فيومى در مصباح گويد «كار العمامة كورا: ادارها على رأسه» و نيز آمده: «كور العمامة عن رأسه تكويرا: لفّها».

ازواج: جمع زوج به معنى جفت. در زبان عرب به هر يك از نر و ماده زوج گفته مى شود مثل اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ كه مراد زن آدم است و مثل قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها كه مراد مرد است، زوجه و زوجات در قرآن نيست.

تصرفون: صرف: برگرداندن. خواه ظاهرى باشد يا از حالى به حالى مراد از آن معناى دوّم است «تصرفون»: برگردانده مى شويد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 263

يرضه: در اصل «يرضاه» بود الف آن در اثر جزم كه جواب ان شرطيه است حذف گرديده، هاء آن را بعضى ساكن و بعضى مضموم و با اشباع و بعضى مضموم بلا اشباع خوانده اند (مجمع البيان).

وازره: وزر، بار، اغلب درباره گناه به كار رود، «وازرة» صفت نفس است يعنى نفسى كه بار گناه دارد.

ذات: صاحب و قرين بِذاتِ الصُّدُورِ آنچه مصاحب و قرين سينه هاست (مكنونات خاطر).

شرحها

اين آيات به حكم عنوان مطالب سوره هستند و خلاصه آنها چنين است:

قرآن

از جانب خداست، فقط خدا را بندگى كن. آنهايى كه غير خدا را بندگى مى كنند در اشتباهند، دروغگو و ناسپاسند، مورد هدايت خدا نيستند.

خدا در اداره جهان براى خويش فرزندى و شريكى اتخاذ نكرده است، براى واحد قهار فرزندى نمى تواند باشد.

خلقت آسمانها و زمين و اداره آنها خاص خداست، شما را نيز او آفريده است على هذا پرستش مخصوص اوست، اگر او را عبادت كنيد آن براى شما بهتر است و اگر كافر باشيد حاجتى به شما ندارد، بازگشت همه شما به سوى اوست، از كارتان با خبر است. ناگفته نماند: همه آيات فرمان پرستش خدا و استدلال به آنست.

1- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ.

ترجمه و تفسير آيه بسمله در سوره فاتحة الكتاب گذشت، خلاصه اين آيه آنست كه. اين قرآن از جانب خداى توانا و حكيم است، تَنْزِيلُ الْكِتابِ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 264

خبر مبتداى محذوف و اضافه صفت به موصوف است و آن به معناى مفعول و «منزل» مى باشد يعنى: «هذا كتاب منزل من اللَّه» طبرسى رحمه اللَّه فرموده:

تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ مبتداء و خبر است.

«العزيز» خداى توانا كه دستى بالاى دست او نيست فعّال ما يشاء است و در عين حال حكيم است، كار را از روى مصلحت انجام مى دهد، قرآن از روى مصلحت بشر نازل شده از جانب خداى توانا.

2- إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ.

مشروح آيه سابق و نتيجه گيرى از انزال كتاب است «بالحق» حال است از «الكتاب» يعنى كتابى كه ملتبس به حق است فرمان «عبادت به خدا» در آن حق است، پس خدا را عبادت كن در

حالى كه عبادت را براى او خالص و مخصوص كرده اى و غير خدا در آن شركتى ندارد.

منظور از عبادت فقط نماز و روزه و اعمال عبادى نيست، بلكه: زندگى كردن مطابق دستورات خداست، اعمال عبادى باشد يا غير عبادى. مراد از «الكتاب» همه قرآن است، آنچه تا وقت نزول اين سوره نازل شده بود و آنچه در علم خدا بود كه نازل شود، مگر آنكه منظور فقط اين سوره باشد.

3- أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي ما هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ.

صدر آيه توضيح فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ است يعنى فقط عبادت خالص مال خدا و مخصوص خداست به عبارت ديگر: خدا فقط عبادتى را قبول مى كند كه خالص و فقط براى خدا باشد، عبادت شرك آلود يا عبادت غير خدا مورد قبول خدا نيست.

آن گاه در همين رابطه فرموده: بت پرستان كه جز خدا، اصنام را تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 265

مى پرستند بيراهه رفته اند، خدا خود ميان آنها داورى خواهد كرد. كلمه «اولياء» نشان مى دهد كه بتها را ضارّ و نافع مى دانسته اند، ما نَعْبُدُهُمْ تقديرش «يقولون ما نعبدهم» است «زلفى» مفعول مطلق و تقدير آن «ليقربونا تقريبا» مى باشد.

ناگفته نماند مشركان مكّه به معاد عقيده نداشتند، على هذا منظورشان تقرب دنيوى و موفّق شدن در كارهاى دنياست.

به نظر مى آيد: فاعل «يختلفون» پيامبران و اهل اخلاص از يك طرف و كفّار از طرف ديگر باشد و شايد فاعل آن مشركان باشد يعنى «يختلفون مع الانبياء» در اينصورت اختلاف در جاى انكار است.

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ.

يعنى حكم خدا

در قيامت بر عليه مشركان خواهد بود كه آنها دروغگو و بسيار كافر هستند، هدايت ظاهرا ايصال به مطلوب است. ناگفته نماند: علامه طباطبائى در ذيل اين آيه فرموده: مشركان در واقع ارباب انواع را مى پرستيدند توجّه به اصنام از آن جهت بود كه ارباب انواع را بياد مى آوردند و در شكل آنها بودند، اين سخن و نقد آن در نكته ها خواهد آمد.

4- لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لَاصْطَفى مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ.

آنچه گذشت در رابطه با شرك عبادتى بود، اين آيه در نفى شكر ربوبى است از آيات شريفه معلوم مى شود كه منظور مشركان از اتخاذ ولد آن بود كه خدا فرزندى براى خود اخذ كرده و در اداره كار جهان شريك اوست چنان كه از آياتى نظير: قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ...

يونس/ 68 على هذا بعد از نفى شرك عبادتى در آيه سوم در اين آيه خواسته شرك تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 266

ربوبى را نفى كند، يعنى ربوبيت جهان مانند خلقت آن خاص خداست، جز خدا كسى در اداره جهان دست اندر كار نيست.

الميزان فرموده: پسر بودن اگر به طور حقيقى باشد لازمه اش شريك بودن پسر با پدر در ذات و خواص و آثار آنست و اگر اعتبارى باشد، لازمه اش اشتراك در شئونات خاصه است مانند آقايى، حكومت، شرافت، تقدم و امثال آن، آيه لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً ... دليل بر محال بودن اتخاذ ولد براى خدا به هر دو معنى است.

نگارنده گويد: علّت محال بودن آنست كه هر دو نوع فرزند بر

خلاف واحد و قهار بودن خداست و اگر خدا چنين مى كرد دليل مى شد كه او واحد و قهار نيست. به عبارت ديگر خدا واحد است در ذات و واحد است در صفات ذاتيه و واحد است در لوازم صفات ذات از قبيل خلقت و تدبير و عزت و كبرياء و قهار و بر هر چيز غالب است، پس محال است كه در قبال او چيزى باشد مستقل در بعضى از اين كارها.

در الميزان فرموده: اين آيه يك قياس استثنايى است كه نقيض مقدم در آن استثنا مى شود تا نقيض تالى را نتيجه بدهد يعنى: اگر خدا مى خواست فرزندى اخذ كند، آن را از بعضى مخلوق خود اختيار مى كرد، اما اين خواست محال است زيرا كه خدا واحد و قهار است پس اختيار بعضى از خلق براى فرزندى نيز محال است.

در خاتمه بايد دانست لَاصْطَفى مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ براى آنست كه، غير از خلق خدا براى اختيار كردن چيزى نيست على هذا اگر اخذ ولد مى كرد لا بد مى بايست از مخلوق خود بكند.

5- خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 267

عَلَى اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى أَلا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ

اين آيه و آيه بعدى در رابطه با آنست كه خلقت و تدبير هر دو در دست خداست، على هذا او را شريكى نيست و عبادت خاص اوست. يُكَوِّرُ اللَّيْلَ ...

سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ ... در بيان تدبير و اداره جهان است، تكوير به معنى انداختن بعضى بر بعضى و پيچيدن بعضى بر بعضى، همانست كه شب به جاى روز و

روز به جاى شب آيد نظير: يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ: اعراف/ 54 يعنى شب را بر روز مى پوشاند، آن در جاى وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ بقره/ 164 است كه شب و روز پيوسته در جاى يكديگر قرار مى گيرند.

تسخير شمس و قمر در مدارهاى خود و در فواصل معين از مصاديق تدبير است لِأَجَلٍ مُسَمًّى حاكى است كه اين تدبير تا مدتى خواهد بود. هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ عزت و غفران را به خدا منحصر مى كند و استدلال به توحيد است فقط اوست تواناى منحصر به فرد و آمرزنده بى نظير.

6- خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ.

آيه گذشته راجع به خلقت و تدبير همه كائنات بود، اين آيه راجع به خلقت انسان است، مراد از هشت زوج از چهار پايان شتر، گاو، بز و گوسفند است كه به اعتبار نر و ماده هشت زوج مى شود چنان كه در سوره انعام آمده:

ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ ... وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ .../

143. به كار رفتن لفظ انزال در خلقت آنها، شايد به علت وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 21 باشد كه انبارهاى هر چيز پيش از ظاهر شدن در دنيا در نزد خدا موجود است.

از همين قسم است يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ اعراف/ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 268

26 وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ ... حديد/ 25.

مراد از نفس واحده به قرينه آيات ديگر آدم ابو

البشر و از «زوجها» زن او «حوا» است «ثم» نشان مى دهد كه زنش مقدارى بعد از او آفريده شده است.

و شايد براى تراخى رتبى در كلام باشد، يعنى خلقت شما از دو فرد شروع شده است.

يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ اگر من باب تغليب اولى العقل باشد راجع به انسان و چهارپايان هر دو است و گرنه خلقت چهارپايان بالملازمه از آن فهميده مى شود.

در مجمع البيان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه ظلمات سه گانه را ظلمت شكم، ظلمت رحم و ظلمت بچه دان فرموده است، شروع خلقت همه اشياء در ظلمت و تاريكى است، حيوان باشد يا نبات. خدا مى داند در آن چه سرى هست.

ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ.

كلمه رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ حاكى از تدبير كل جهان و انسان است لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نتيجه گيرى است از دو آيه فوق فَأَنَّى تُصْرَفُونَ تذكر به اشتباه انسان است كه به غير خدا روى مى آورد.

7- إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ.

يعنى: اين همه دعوت به توحيد براى نفع شماست و گرنه خدا را نيازى به عبادت شما نيست، در عين حال از كفران شما خوشنود نمى شود كه به ضرر شما و سبب آتش رفتن شماست، و نيز از شكر شما خوشنود مى شود كه سبب نجات شماست، مقتضاى مولويّت و معبود بودن آنست كه از سعادت بندگان خوشنود تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 269

و از بدبختى آنها ناخرسند باشد، اينكار منافى با نياز بودن نيست. ضمير «يرضه» راجع به شكر است كه از «تشكروا» فهميده مى شود.

وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ

وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ.

يعنى در مسئله كفران و مجازات، شخصى بار گناه شخص ديگر را حمل نمى كند، مؤنث آمدن «وازره» به اعتبار «نفس وازرة» است، اين خوشنودى و عدم خوشنودى راجع به دنياست.

آن گاه بازگشتتان به سوى خداى متعال است در آنجا حقائق اعمال بر شما كشف مى شود و حتى به كيفر و پاداش مكنونات خاطر نيز خواهيد رسيد، «ينبئكم» نشان مى دهد كه اعمال در شكل ديگرى ديده خواهند شد كه احتياج به خبر دادن پيش خواهد آمد.

نكته ها
ارباب انواع و مشركان:

علامه طباطبائى در ذيل آيه سوم وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ... فرموده است، بت پرستان عقيده داشتند كه خداى سبحان بالاتر از آنست كه عقل يا وهم و يا حس انسانى او را درك كند، پس خدا بالاتر از آنست كه عبادت به او متوجه شود، على هذا واجب است با تقرّب به مقربان درگاه او، به او تقرّب جوييم و آنها عبارتند از ملائكه، جن و پاكان بشر. ارباب و معبودها در حقيقت آنها هستند.

امّا اصنام و هيكلهايى كه در معبدها نصب شده، اشكال و صورتهاى معبودها هستند نه خود آنها. النهايه عوام آنها، ميان اصنام و ارباب اصنام فرق نگذاشته و اصنام را عبادت كردند، چنان كه ارباب و الهه مورد عبادت بودند، عرب جاهلى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 270

نيز چنين بود.

همچنين عوام صابئين گاهى ميان ستارگان و ارواح ستارگان فرق نگذاشته با آنكه نزد خواص آنها فقط ارواح ستارگان الهه و معبودها بودند، خلاصه اين سخن آنست كه: مشركان در واقع به اصنام فقط اين عقيده را داشتند كه آنها صورتها

و هيكلهاى ارباب و الهه هستند و در واقع عبادت مال ارباب است نه هيكلها و آنها ارباب انواع را عبادت مى كنند نه اصنام را ..

مرحوم علامه اين سخن را در چندين محلّ از تفسير الميزان تكرار كرده است به نظر مى آيد: اين مطلب را از عقائد يونان باستان اخذ كرده كه آنان درباره خدايان «آلپ» داشتند در صورتى كه چنين چيزى وجود داشته باشد.

به هر حال اين سخن مورد تصديق قرآن مجيد نيست در آيات از اين مطلب خبرى يافته نمى شود بلكه ظهور آيات آنست كه بت پرستان فقط توجهشان به اصنام بوده و آنها را ضارّ و نافع دانسته و به خود آنها پرستش ميكرده اند.

مثلا در جريان ابراهيم عليه السّلام و قومش آمده: إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ. قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ شعراء/ 70- 74، ابراهيم از آنها مى پرسد آيا وقتى كه شما آنها را مى خوانيد حرف شما را مى شنوند؟ يا ضرر و نفعى مى رسانند؟ آنها در جواب وامانده مى گويند:

پدرانمان چنين مى كردند، اگر فرموده الميزان صحيح بود لازم بود آنها در جواب بگويند: ما كه اينها را پرستش نمى كنيم، بلكه ارواح آنها و ارباب را پرستش مى كنيم آنها نيز مى شنوند.

يا آنجا كه ابراهيم ميگويند: بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ آنها در جواب مى گويند: لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ انبياء/ 63 تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 271

و 65، لازم بود در جواب بگويند: اينها سخن نمى گويند ولى ما كه باينها پرستش نمى كنيم.

يا آنجا كه مشركان به هود عليه السّلام مى گفتند: إِنْ نَقُولُ

إِلَّا اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ هود/ 54 آيا نظرشان به خود اصنام بود يا به ارباب اصنام؟

يا آنجا كه درباره بتها مى گويد: وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ ... فاطر/ 13، آيا منظور اصنام است يا ارواح اصنام؟ چرا در جواب نگفتند: اينها نمى شنوند ولى معبودهاى اصلى كه ارواح اينهاست مى شنوند؟

يا آنجا كه در محكوم كردن بت پرستى فرموده: قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ ... زمر/ 38، آيا منظور اصنام است يا ارباب اصنام؟

آيا مراد از اينهمه وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً كه در قرآن داريم، ارباب انواع هستند يا خود هياكل و اصنام؟ حق اينست كه براى گفته الميزان شاهدى در قرآن يافته نيست بلكه آيات قرآن خلاف آن را مى رسانند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 272

[سوره الزمر (39): آيات 8 تا 20]

اشاره

وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ (8) أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (9) قُلْ يا عِبادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ (10) قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ (11) وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ (12)

قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي

عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (13) قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِينِي (14) فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ (15) لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِ (16) وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ (17)

الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (18) أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النَّارِ (19) لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعادَ (20)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 273

8- چون به انسان بد حالى رسد، خدايش را در حال انابه ميخواند، سپس چون نعمتى به او عطا كرد گرفتارى خويش را كه خدا را به سوى آن مى خواند از ياد مى برد و براى خدا شريكان قرار مى دهد، تا از راه خدا گمراه كند، بگو از كفر خود كمى لذت ببر كه تو از اهل آتشى.

9- يا آنكه در ساعات شب ساجد و قائم است، از آخرت مى ترسد و به رحمت خدايش اميدوار است، بگو: آيا آنان كه مى دانند و آنان كه نمى دانند برابر هستند، فقط خردمندان متذكر مى شوند.

10- بگو: اى بندگان مؤمن من، از پروردگارتان بترسيد، براى آنان كه در اين دنيا كار خوب كرده اند، پاداش خوبى هست، زمين خدا وسيع است، صابران بى حساب اجر مى برند.

11- بگو: من مأمورم كه خدا را عبادت كنم در حالى كه خالص كننده عبادت براى خدايم

12- و مأمورم كه

اولين مسلمان باشم.

13- بگو: اگر معصيت خدا كنم از عذاب روز بزرگ مى ترسم.

14- بگو: خدا را بندگى مى كنم با اخلاص عبادتم به او. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 274

15- جز خدا هر چه را مى خواهيد عبادت كنيد، بگو: زيانكاران كسانى مى باشند كه خود و اهل خويش را در قيامت به زيان انداخته اند، بدانيد كه خسران آشكار همين است.

16- آنها را از بالاى سر و از پائين، پرده هايى از آتش است، واقع اين است، خدا با اين كلام بندگان خويش را بيم مى دهد، بندگانم از من بترسيد.

17- كسانى كه از عبادت بتها اجتناب كرده و به خدا باز گشته اند، براى آنهاست بشارت بندگان مرا بشارت بده.

18- بندگان من آنهايند، كه سخن را مى شنوند و به نيكوتر آن تابع مى شوند، آنها هدايت شده خدايند و آنها خردمندانند.

19- آيا آنكه وعده عذاب بر او حتمى شده، آيا تو مى توانى نجات بدهى آنكه را كه در آتش است.

20- اما آنان كه از پروردگارشان تقوا داشته اند آنها را غرفه هايى است بنا شده بالاى غرفه هايى. نهرها از زير آنها روان است، وعده خداست، خدا در وعده اش تخلف نمى كند.

كلمه ها

ضر: (بضم اول) بد حالى. «الضر: سوء الحال» راغب مى گويد: خواه در نفس باشد مانند فقد علم و عفت يا در بدن مانند نقض عضو (يا مرض) يا در حال، مانند كمى مال و جاه.

خوله: خول (بر وزن شرف) عطيه، در قاموس و اقرب، عطيه خداى گفته است. «خوله» به او نعمت عطا كرد.

قانت: قنوت: طاعت مداوم. طبرسى معناى اصلى آن را دوام فرموده:

سپس به معنى طاعت، نماز، دعا و غيره به كار مى رود، آن در آيه به معنى ايستاده به دعا و

عبادت است.

اناء: ساعات. اوقات. مفرد آن «انى» بر وزن (عنب، شرف و صرد) است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 275

ظلل: سايبانها. مفرد آن ظلة است و نيز به معنى پوشاننده است.

طاغوت: در اصل مصدر است به معنى طغيان كردن، سپس به معنى طغيانگر متجاوز به كار مى رود، انسان باشد يا معبود باطل يا غير آن.

تنقذ: انقاذ: نجات دادن و خلاص كردن «الانقاذ: التخليص عن ورطة».

غرف: جمع غرفه. يعنى درجه رفيعه و بنائى بالاى بناى ديگر.

ميعاد: وعده و وقت وعده و محل عمل مخصوص.

شرحها

در اين آيات، ابتدا بيان شده: مسئله توجه به خدا يك مسئله فطرى است فراموش كنندگان خدا وقتى كه اسباب دنيوى را بى اثر ديدند به فطرت خود روى مى آورند، پس دعوت به توحيد و پرستش خدا، مورد قبول فطرت انسان است، آن گاه فرموده: مؤمنين به توحيد با منكرين آن يكى نيستند.

سپس به مطلب اول برگشته و به آن حضرت فرمان داده كه: بگو مأمورم فقط خدا را بندگى كنم، اميد نداشته باشيد كه از بندگى خدا دست بردارم، مأمورم كه اوّلين مسلمان باشم، آن گاه به آخرت مؤمنان و منكران اشاره شده است.

8- وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً.

انسان مشرك، تا وسائل مادى را مؤثر مى بيند توجهى به خدا ندارد امّا وقتى كه وسائل مادّى از كار افتاد، به حكم فطرت رو به خدا مى آورد و چون بد حالى از بين رفت و مشمول نعمت خداوندى گرديد ضرر گذشته را فراموش كرده و به خدا شريكان قرار مى دهد. تفسير أحسن الحديث، ج 9،

ص: 276

اين آيه اشاره مى دارد كه توحيد فطرى است و پيامبران به كار غير فطرى دعوت نمى كنند پس فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً يك دعوت فطرى مى باشد.

«ما» در إِنَّما يَدْعُوا ظاهرا راجع به «ضرّ» است منظور از انداد، اصنام و يا مطلق وسائل مادى است كه بالاستقلال مورد توجه انسان مشرك است.

قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلًا إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ.

تهديد است نسبت به عملى كه انسان مشرك در پيش گرفته است، يعنى:

لذت بردن تو كم خواهد بود. زيرا كه از اهل آتشى، «انك ...» تعليل قليل است.

9- أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ.

يعنى: آيا آن شخص مشرك خوب است يا كسى كه او در ساعات شب در سجده و قيام است، در آيه سه وصف درباره مؤمن آمده است: در ساعات شب در عبادت است، از عذاب خدا مى ترسد و به رحمت خدايش اميدوار است، مؤمن پيوسته ميان خوف و رجا زندگى مى كند. به نظر مى آيد: عبادت شب براى نمونه و اهميت آنست إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلًا مزمل/ 6 از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه روايت شده: منظور از قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ... نماز شب است.

قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ.

قرينه مقام نشان مى دهد: مراد از علم در اينجا، علم به خدا و عقائد حقه است كه مستوجب عمل باشد. يعنى: مؤمنان و منكران يكسان نتوانند بود، فقط اهل خرد متوجه اين واقعيت مى شوند. آيه تعليل است براى دو آيه قبلى.

10- قُلْ يا عِبادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ

إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 277

تفريعى است بر مطلبى كه از آيات فوق معلوم گرديد يعنى: حالا كه واقعيت چنين است به بندگان من بگو كه از خدا بترسند. و راه توحيد در پيش گيرند.

لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا ... تعليل اتَّقُوا رَبَّكُمْ است. كلمه فِي هذِهِ الدُّنْيا متعلق به «احسنوا» مى باشد، «حسنة» دال بر تفخيم و شامل اجر دنيا و آخرت است. أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ حاكى است كه از تقوى دست برنداريد و لو به هجرت از دار و ديار بيانجامد، زمين خدا وسيع است در جاى ديگر نيز مى توانيد زندگى كنيد و با تقوا زندگى كنيد. آن گاه در تشويق به تقوا و هجرت فرموده پاداش اهل صبر بيحد و حساب است. گويى بِغَيْرِ حِسابٍ اشاره به كثرت فزون از حد است حصر در آيه ممكن است راجع به «صابرون» و يا بِغَيْرِ حِسابٍ باشد در صورت دوم مراد آنست كه: صابرون پاداش داده نمى شوند مگر بدون حساب.

صبر در آيه در مقابل سختى ها و شدائد است كه در راه تقوا حتى به مهاجرت مى انجامد.

از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند: چون دفترها باز شود و ميزانها نصب گردد براى اهل بلا ميزانى گذاشته نشود و دفترى باز نگردد ...

«قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا نشرت الدواوين و نصبت الموازين لم ينصب لاهل البلاء ميزان و لم ينشر لهم ديوان ثمّ تلا هذه الاية إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ (مجمع البيان).

11- قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ.

از اين آيه، جريان فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً به

نحوى تكرار مى شود و مشركان را مأيوس مى كند از اينكه آن حضرت به خواسته هاى آنان برگردد. «مخلصا» حاكى است كه غير خدا را دخالتى در عبادت من نخواهد بود.

12- وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 278

يعنى: منظور آن نيست كه فقط كه شما عمل بكنيد، بلكه من نيز در اينكار مانند شما هستم و حتى مأمورم اولين مسلمان باشم. به عبارت ديگر تكليف من در اينكار بالاتر از تكليف شماست. مراد از «اوّل» ظاهرا نخستين مؤمن و نخستين مسلم است.

13- قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.

تعليل عبادت خداست، «عذاب» مفعول «اخاف» و مواد از يَوْمٍ عَظِيمٍ آخرت است، جمله إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي معترضه است.

14 و 15- قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِينِي فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ تكرار مطلب گذشته و مأيوس كردن مشركان است، تقدم كلمه «اللَّه» براى افاده حصر و «مخلصا» تأكيد آن مى باشد، «فاعبدوا» امر تهديدى است.

قُلْ إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ.

يعنى: جز خدا هر چه بخواهيد عبادت بكنيد اما نتيجه اش خسران است.

خسران نفس، به هلاكت انداختن آن و خسران اهل، اضلال آنهاست در دنيا.

قيد يَوْمَ الْقِيامَةِ حاكى از خسران روز قيامت است كه بالاترين خسرانهاست مراد از «اهليهم» اگر خواص و خانواده شخص باشد، معنايش همانست كه گفته شد. شايد مراد از آن اهل و مأنوسان روز قيامت باشد از حوريان و خدمه و غيره در اينصورت مراد از «خسران» از دست دادن آنهاست.

أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ.

اين از آن جهت است كه خسران دنيا مدتش كم است و نيز قابل جبران مى باشد بر خلاف خسران آخرت.

16- لَهُمْ مِنْ

فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 279

بيان خسران مبين در آخرت است ظلّه به معنى ساتر و پوشاننده است، نكره آمدن آن دليل عجيب و ناشناس بودن است، بالا و پائين بودن حاكى از احاطه است نظير: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها كهف/ 29، «ذلك» تقديرش: «الامر ذلك» است، تخويف خدا، همان بيان واقعيت است.

17- وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ.

بيان گروه دوم است كه اهل بهشت باشند، مراد از طاغوت به قرينه مقام اصنام است، آن در واحد و جمع به كار مى رود، «انابوا» حاكى است كه اجتناب تنها كافى نيست بلكه بايد برگشت به خدا نيز باشد، چنين كسى بنده محبوب خداست، براى اوست بشارت خدا، در مجمع البيان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شد كه به ابى بصير فرمود:

«انتم هم و من اطاع جبارا فقد عبده».

18- الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ.

وصف «عباد» در آيه سابق است، آيه اجازه مى دهد كه انسان سخنان را بشنود و بهترين آنها را انتخاب كرده و پيروى كند، قول احسن، قولى است كه بهترين راه سعادت را نشان بدهد و ارشاد كند. «يتبعون» حاكى از عمل است، هَداهُمُ اللَّهُ روشن مى كند كه وجود اين حالت در انسان مصداق هدايت الهى است و نيز چنين كسانى خردمندانند.

19- أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النَّارِ.

يعنى آيا آنكه قول احسن را مى شنود و پيروى مى كند بهتر است يا آنكه

وعده عذاب بر او حتمى شده و گوش شنوا ندارند؟ مراد از «كلمة» وعده خداست كه فرموده: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ بقره/ 28. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 280

أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ ... حاكى است كه خودت را درباره اسلام آوردن آنها به فشار ميانداز كه عذاب بر آنها حتمى شده است، على هذا جمله أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ ...

استيناف است، به قولى تقدير آن: «أ فمن وجب عليه وعيد اللَّه بالعقاب أ فأنت تخلّصه من النار» است تكرار استفهام براى تأكيد مى باشد.

20- لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعادَ.

نقطه مقابل آيه سابق است، نكره آمدن «غرف» دال بر تفخيم است، ممكن است «مبنية» اشاره به مستقل بودن آنها باشد درباره انهار بهشتى در بقره/ 25 توضيح داده شده و در سوره قتال نيز خواهد آمد، وَعْدَ اللَّهِ مفعول مطلق و در جاى فعل خود قرار گرفته است يعنى «وعدهم اللَّه تلك الغرف وعدا» جمله اخير حكايت از حتمى بودن غرفه ها و پاداشهاست كه وعده خدا تخلف پذير نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 281

[سوره الزمر (39): آيات 21 تا 37]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابِيعَ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطاماً إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ (21) أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (22) اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ

قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (23) أَ فَمَنْ يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ قِيلَ لِلظَّالِمِينَ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (24) كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (25)

فَأَذاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْيَ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (26) وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (27) قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (28) ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (29) إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ (30)

ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ (31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ (32) وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (33) لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ (34) لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ (35)

أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (36) وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَ لَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقامٍ (37)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 282

21- آيا ندانسته اى كه خدا از آسمان آبى نازل كرد و آن را در جويها داخل نمود، سپس بواسطه آن زرعى كه داراى انواع گوناگون است خارج مى كند، سپس خشكيده مى گردد، در آن تذكرى است خردمندان را.

22- آيا آنكه خدا سينه اش را براى اسلام آوردن وسعت داده (مانند قسى القلب است؟)

واى به آنهايى كه قلوبشان از ياد خدا قسى و غافل شده است و آنان در گمراهى آشكار قرار دارند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 283

23- خدا بهترين كلام را نازل كرده است، كتابى متشابه و ملتئم، پوستهاى آنان كه از خدا مى ترسند، از ياد آن مى لرزد، سپس جلود و قلوبشان به ياد خدا آرام مى گيرد، آن هدايت خداست، هر كه خدا اضلالش كند راهنمايى ندارد.

24- آيا آنكه عذاب بد را با صورتش دفع مى كند (مانند ايمن از عذاب است؟) گفته شود به ظالمان بچشيد كارى را كه مى كرديد.

25- آنان كه پيش از اهل مكه بودند، پيامبران را تكذيب كردند، عذاب از جاى ندانسته به آنها آمد.

26- پس خدا خوارى را در دنيا به آنها چشانيد، البته عذاب آخرت بزرگتر است اى كاش مى دانستند.

27- براى مردم در اين قرآن از هر مثل، مثل زديم تا پند گيرند.

28- قرآنى واضح، بدون كجى، تا از شرك و كفر بپرهيزند.

29- خدا مثلى زده است، مردى را كه در او شريكان بد خلق و مخالف هست و مردى را كه مخصوص و خالص است فقط به مردى، آيا اين دو نفر در صفت و حالت برابراند؟

30- تو خواهى مرد، آنها نيز خواهند مرد.

31- سپس شما روز قيامت نزد خدايتان مخاصمه خواهيد كرد

32- كيست ظالمتر از آنكه بر خدا دروغ گويد و كلام راست را تكذيب كند، آيا در جهنم كافران را اقامتگاه نيست؟

33- آنكه كلام راست را آورده و آن را تصديق كرده، آنها متقيان مى باشند.

34- براى آنهاست نزد پروردگارشان آنچه مى خواهند، پاداش نيكوكاران چنين است

35- تا خدا بدترين عملى را كه كرده اند از آنها تكفير كند، و اجرشان

را در مقابل بهترين كارى كه مى كردند عطا فرمايد.

36- آيا خدا به بنده اش كفايت كننده نيست؟ تو را با كسانى جز خدا مى ترسانند، هر كه خدا اضلالش كند، هدايت كننده اى ندارد.

37- و هر كه خدا هدايتش نمايد گمراه كننده اى ندارد، آيا خدا، توانا و صاحب انتقام نيست؟

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 284

كلمه ها

سلكه: سلك (بر وزن عقل) داخل شدن و داخل كردن.

ينابيع: ينبوع: چشمه و جدول پر آب. جمع آن ينابيع است. نبع:

جوشيدن آب از چشمه.

يهيج: هيچ: خشك شدن. «هاج النبت هيجا: يبس» آن فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است.

حطام: حطم: شكستن. حطام: شكسته شده و خشك شده (هيزم).

شرح: شرح: وسعت دادن. «شرح الشي ء: وسعه» «شرح صدر» وسعت دادن آن.

قاسية: قسو، قساوت: سخت دلى «قاسية» سخت.

مثانى: در مجمع البيان فرموده: ثنى در اصل به معنى عطف است عدد دو را از آن اثنان گويند كه يكى بر ديگرى عطف است و رويهم حساب مى شوند، به درود، ثنا گويند زيرا كه در مدح كردن صفات نيك به هم عطف مى شود، استثناء نيز از آنست كه مستثنى بر مستثنى منه عطف مى شود، مثانى جمع مثنيه است و به معنى منعطف مى باشد يعنى آياتى كه با هم ديگر انعطاف و سازش دارند.

تقشعر: «اقشعر جلده» يعنى پوستش لرزيد و منقبض گرديد. «قشعريرة»:

لرزيدن.

عوج: (بر وزن عنب) كج، اسم مصدر است، و بر وزن شرف مصدر است به معنى كجى، كج نبودن عبارت ديگر حق و راست بودن است.

متشاكسون: شكس: بد خلقى. و به فتح اول و كسر دوّم وصف است به معنى بد خلق. متشاكس: مخاصمه گر بد خلق.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 285

شرحها

1- در اين آيات، استدلال به توحيد حق تعالى از نو شروع مى شود، آن گاه مى رسيم به اينكه: مردم دو گونه هستند، يكى آنكه خدا به او شرح صدر داده حاضر به قبول اسلام است، ديگرى آنكه قلبش قسى و از قبول اسلام سر باز مى زند گروه اول با شنيدن ايات قرآن بدنشان مى لرزد و منقبض

مى شود، گروه دوّم متأثر نمى شوند چون اهل هدايت نيستند.

2- آن گاه مى فرمايد: مشرك مانند كسى است كه برده چند نفر انسان بد خلق و اهل اختلاف است نمى داند كدام را راضى گرداند، هر يكى را راضى كند آن ديگرى به غضب مى آيد. امّا مؤمن مطيعى است فقط به يك نفر كه جلب رضاى او آسان است.

3- همه از دنيا خواهيد رفت و در پيشگاه خدا مخاصمه خواهيد نمود، غلبه با آنان خواهد بود كه حق را آورده و تصديق كرده باشند.

4- تو را با اصنامى كه شريك خدا قرار داده اند مى ترسانند، ولى خدا بنده خويش را كفايت خواهد فرمود، تو كه هدايت شده خدايى، گمراهت نتوانند كرد.

21- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابِيعَ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطاماً.

در اين آيه سخن از يك انسجام كامل، و نفوذ مشيت الهى، و به نتيجه رسيدن آنست، بدين طريق:

1- درياها در اثر حرارت آفتاب تبخير شده و به شكل برف و باران در زمين مى نشينند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 286

2- آن گاه در زمين به صورت نهرها و جدولهاى پر آب جارى مى شود و از محلّى به محلّى منتقل مى گردد.

3- در نتيجه انواع روئيدنيها از زمين مرده خارج مى شود، خوراك انسانها و حيوانات تأمين مى گردد، عجيب است كه با يك آب و يك خاك اينهمه انواع مختلف روئيدنيها به وجود مى آيد مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ قابل دقت است، در سوره رعد فرموده: يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ.

4- آن گاه با خزان پائيزى خشك شده و از بين مى رود تا زمين براى نوبت بعدى و تكرار عمل

آماده گردد، ماده بى شعور از آوردن اينهمه نظم هدفدار عاجز است، اين نيست مگر صنع يك خالق دانا و توانا و حكيم. لذاست كه در مقام نتيجه گيرى فرموده: إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ.

ناگفته نماند: «ينابيع» ممكن است مفعول دوّم «سلكه» و يا تقديرش «فى ينابيع» باشد، «الوانه» به معنى اقسام و انواع است.

22- أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

اين آيه مربوط به لَذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ است، در گذشته نيز در وصف بندگان خدا خوانديم كه يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ. لذا در اين آيه فرموده: آنهايى كه خردمند هستند، و تابع احسن مى باشند، داراى هدايت و نورى از جانب خدا هستند، آنها با سنگدلان كه قلب خاشع ندارند يكى نيستند. در توضيح آيه ذكر چند نكته لازم است.

1- أَ فَمَنْ شَرَحَ ... خبرش محذوف است و از ما بعد فهميده مى شود، يعنى «أ فمن شرح اللَّه صدره للاسلام كالقاسية قلوبهم».

2- شرح صدر كه در جاى هدايت است آنست كه قلب بتواند حرف حق و تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 287

اعتقاد حق را پذيرا باشد و آن را در خود جاى دهد و اگر «ضيق حرج» باشد كه عبارت اخراى سختى است حرف حق در آن جاى نمى گيرد.

3- هدايت نورى از جانب خداست كه در مظاهر زندگى حق و باطل را به انسان نشان مى دهد و به طرف حق راهبرى مى كند، اين تعبير در قرآن مجيد بسيار است.

4- قسى القلب و سنگدل انسانى است كه قلب او از ياد خدا منحرف گشته است، در نتيجه در ضلالت آشكار است.

5- عطاء شرح

صدر به خدا نسبت داده شده نه قساوت قلب، يعنى غرض اولى خدا هدايت و اعطاء شرح صدر است، قساوت قلب ثانيا و بالعرض و در اثر اعراض از حق است.

23- اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ.

تكرار آيه گذشته است با تعبير ديگرى كه مردم در مقابل قبول قرآن دو گروه هستند.

قرآن كريم در اينجا با سه وصف توصيف شده است، اول أَحْسَنَ الْحَدِيثِ آن ظاهرا راجع به محتواى قرآن است مانند: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ اسراء/ 9، و شايد فصاحت و بلاغت الفاظ نيز مراد باشد. اما در فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ طور/ 34، فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ مرسلات/ 50 هر دو در نظر است. منظور از «الحديث» مطلق كلام و يا كلام جديد است.

دوم «متشابها» مراد از تشابه در اينجا شبيه بودن آيات قرآن در تفهيم مطالب حق و در نشان دادن راه حق و باطل است، آن غير از متشابه است كه در آيه وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ آل عمران/ 7 گذشت.

سوم: «مثانى» و آن چنان كه الميزان فرموده جمع مثنيه است يعنى منعطف تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 288

شونده، مراد آنست كه آيات قرآن به يكديگر ميل مى كنند و يكديگر را توضيح مى دهند و تفسير مى كنند بى آنكه با هم تنافى داشته باشند وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً نساء/ 82 در كلام حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله آمده/ بعضى از قرآن بعضى ديگر را تصديق مى كند، و از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده: بعضى از قرآن بر بعضى ناطق و بعضى بر بعضى شاهد است.

تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ

تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ.

در الميزان فرموده: معنى سكون به «تلين» تضمين شده و با «الى» متعدى گشته است يعنى با شنيدن آيات قرآن پوست بدن آنها مى لرزد، آن گاه پوست و قلوبشان با ذكر خدا آرام مى گيرد، معنى آن را درك مى كنند و آرام مى گيرند.

در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«قال اذا اقشعر جلد العبد من خشية اللَّه تحاتت عنه ذنوبه كما يتحات عن الشجرة اليابسة ورقها.

ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ.

يعنى اين حالت همان هدايت الهى است، البته لرزيدن پوستها و سپس آرامش آنها و آرامش قلوب لازمه هدايت خدايى است، در اينجا تعريف شى ء با لازم آنست.

باء در «به» به معنى سبب و آلت است، نظير يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً در اين قسمت از آيه مانند بسيارى از آيات نسبت هدايت و ضلالت هر دو به خدا داده شده است، اين موجب جبر نمى شود، مى دانيم كه هدايت و اضلال خدا هر دو در رابطه با مقدماتى است كه بشر با اراده خود آنها را فراهم مى آورد، نظير وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ ابراهيم/ 27، و نظير وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ رعد/ 27. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 289

24- أَ فَمَنْ يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ قِيلَ لِلظَّالِمِينَ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ.

تفريح است بر آيه گذشته. يعنى: اهل هدايت و اهل ضلالت يكسان نخواهند بود، خبر أَ فَمَنْ يَتَّقِي محذوف است مثل «كمن هو في امن من العذاب» گويند: چون اهل عذاب دستشان بسته است و

آتش به آنها حمله مى كند لذا با چهره خود از آتش دفاع مى كنند، جمله وَ قِيلَ ... ظاهرا حاليه و به تقدير «قد» است يعنى: اتقاء به وجود در حالى است كه به آنها گفته شده: بچشيد اعمال خويش را. آمدن لفظ «ظالمين» مشعر بر علّيت است.

25- كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ.

تهديد است براى مشركان مكّه و هر قوم مفسد و معاند كه طريقه خدا در آيندگان مانند طريقه او در گذشتگان است.

26- فَأَذاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْيَ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ.

توضيح آيه سابق است كه خدا به وسيله آن عذاب خوارى را بر آنها چشانيد آمدن لفظ «اذاق» شايد به علّت كم بودن آن نسبت به عذاب آخرت و يا براى احساس شديد آنست، يعنى: چشيدند و متوجه شدند.

عذاب آخرت هم شديد و هم بزرگتر و پيوسته است، «لو» براى تمنّى «اى كاش» مى باشد.

27- وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ تكميل بحث سابق است، «مثل» در تفهيم مطلب و اشباع ذهن انسان اثر خاصى دارد. «لعل» به معنى علّت است يعنى: تا متذكر شوند. اخفش و كسايى اين مطلب را حتمى دانسته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 290

28- قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ.

تعريفى است براى قرآن، عربى به معنى روشن و واضح الدلاله است، قرآنى كه در آن كجى و انحراف نيست، و صراط مستقيم را نشان مى دهد «قرءانا» منصوب بر مدح و يا بتقدير «اعنى- اخص» است. «لعل» به معنى تعليل مى باشد.

29- ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا.

اين

آيه مثلى است براى مشرك و مؤمن، مشرك مانند انسانى است كه خدمتكار چند ارباب بد خلق و مخالف هم ديگر است. هر يك او را به طرفى مى كشند. هر يك را از خود راضى كند آن ديگرى ناراضى مى شود، اين خدمتكار سر گردان و پيوسته ناراحت و قلبش پر از آتش است، بيچارگى او خارج از توصيف مى باشد.

اما مؤمن مانند انسانى است كه خالص و مخصوص براى يك نفر است، راهش روشن و فكرش آسوده است، اين مثلى است عموم فهم و تقريبا نظير آيه: أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ يوسف/ 39. «سلم» به معنى خالص و مخصوص است.

در مجمع البيان از على عليه السّلام روايت شده كه فرمود:

«انا ذاك الرجل السلم لرسول اللَّه»

و عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل كرده:

«قال الرجل السلم للرجل حقا على و شيعته»

اين روايات استفاده از آيات است نه تفسير.

الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

اين جمله در رابطه با كامل بودن مطلب صدر آيه است يعنى حمد خدا را كه چنين اتمام حجت و توضيح مطلب مى كند. منظور از لا يَعْلَمُونَ نافهمى است كه مزيت بندگى خدا را نمى دانند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 291

30 و 31- إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ.

آيه اول مقدمه آيه دوم است، ظهور آيه در آنست كه آن حضرت با مشركين امت خود روز قيامت مخاصمه خواهد كرد، آيات بعدى نشان مى دهد كه در اين مخاصمه، غلبه با آن حضرت خواهد بود. به نظر مى آيد كه آن حضرت در مقام مخاصمه خواهد فرمود: يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً فرقان/ 30.

32-

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ.

نتيجه مخاصمه است در رابطه با مشركان، كذب على اللَّه، شريك قرار دادن به خدا و تكذيب صدق، تكذيب قرآن و پيامبر است مشرك هم به خدا دروغ مى گويد و هم دين خدا را تكذيب مى كند، يعنى: نتيجه اختصام آن خواهد بود كه كافران در جهنم خواهند بود.

33 و 34- وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ.

بيان طرف دوّم مخاصمه است. مراد از جاءَ بِالصِّدْقِ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و از صدق، قرآن است «صدّق به» شامل آن حضرت و امّت اوست، لذاست كه أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ و آيه ما بعدى با صيغه جمع آمده است.

در مجمع البيان فرموده:

«و قيل الذى جاء بالصدق محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و صدق به على بن ابى طالب عليه السّلام و هو المروى عن ائمة الهدى من آل محمّد صلى اللَّه عليه و آله»

روايت بيان مصداق است، عِنْدَ رَبِّهِمْ حاكى از خلود و بقاء است، لفظ «محسنين» مشعر بر علّيت مى باشد.

35- لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 292

الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ

.آيه راجع به كسانى است كه قرآن را تصديق كرده اند و در وَ صَدَّقَ بِهِ گذشت.

در مجمع البيان «اسوء» را شامل شرك و گناهانى دانسته كه قبل از ايمان مرتكب شده اند و با ايمان و احسان و رجوعشان الى اللَّه، آمرزيده خواهند شد، الميزان آن را مى پسندد ولى به نظر مى آيد كه منظور از «اسوء ...» همان شرك و

كفر باشد، از آن معلوم مى شود كه گناهان ديگر به طريق اولى آمرزيده خواهد شد و اين عبارت اخراى «الاسلام يجب ما قبله» است.

در جمله اخير مراد آن نيست كه خدا به اعمال احسن پاداش مى دهد و به اعمال ديگر نمى دهد، بلكه ظاهرا مراد آنست كه همه اعمال را احسن حساب كرده و پاداش مى دهد به قول بعضى همه گناهان اسوء و همه اعمال نيك احسن هستند.

به عبارت ديگر: خدا گذشته هاى آنها را مى آمرزد و به اعمال نيكشان بهترين اجرها را مى دهد، لِيُكَفِّرَ ... تعليل لَهُمْ ما يَشاؤُنَ است و شايد لام آن براى غايت باشد.

36- أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ.

صدر آيه مقدمه است براى وَ يُخَوِّفُونَكَ ... يعنى از تهديد آنها مترس خدا ترا كفايت خواهد كرد نظير فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ بقره/ 137، آن گاه فرموده: اميدى به هدايت آنها نيست زيرا كه خدا اضلالشان كرده است، آيه بعدى نشان مى دهد كه هدايت شده خدا را اضلال نتوان نمود، على هذا باكى بر آن حضرت از تهديد مشركان نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 293

37- وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَ لَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقامٍ.

جمله أَ لَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقامٍ تعليل هر دو مطلب است يعنى هدايت شده خدا را اضلال نتوان كرد زيرا خدا عزيز و تواناست، اگر غير آن باشد منافى عزت خداست، و نيز اضلال شده خدا را هدايت نتوان كرد زيرا خدا توانا است و او را روى انتقام و عقوبت اعمالش گمراه كرده است.

و نيز اين جمله نشان

مى دهد كه اضلال خدا يك مسئله ابتدايى نيست بلكه انتقام اعمال ناپاك شخص است (از الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 294

[سوره الزمر (39): آيات 38 تا 44]

اشاره

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ (38) قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (39) مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ (40) إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ (41) اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (42)

أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ (43) قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (44)

38- و اگر از آنها بپرسى آسمانها و زمين را كدام كسى آفريده است، حتما و يقينا خواهند گفت: اللَّه. بگو: خبرم دهيد از آنچه جز خدا مى خوانيد، اگر خدا بر من ضررى بخواهد آيا آنها زايل كننده ضرر خدا هستند؟ يا اگر رحمتى برايم اراده كند آيا آنها باز دارنده رحمت خدا هستند؟ بگو: خدا مرا كافى است توكل كنندگان بر او توكل مى كنند.

39- بگو: اى قوم آنچه توان داريد بكنيد، من نيز عمل مى كنم، به زودى مى دانيد.

40- كيست كه عذاب به او مى آيد و خوارش مى كند و عذاب دائم بر او وارد

مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 295

41- ما بر تو اين كتاب حق را براى مردم نازل كرديم، هر كه هدايت بپذيرد به نفع خودش است و هر كه گمراه شود بر عليه خود مى شود، تو بر آنها وكيل نيستى.

42- خدا ارواح را به وقت مردن ابدان، تحويل مى گيرد، و آنكه بدنش نمرده به وقت خواب تحويل مى گيرد، آن را كه مرگش را خواسته است، نگاه مى دارد، ديگرى را تا اجل معين رها مى كند، در اين، نشانه هايى است براى قومى كه تفكر مى كنند.

43- بلكه جز خدا شفيعانى گرفته اند، بگو و هر چند كه چيزى را مالك نيستند و شعورى ندارند؟

44- بگو: واسطه قرار دادن همه اش خاص خداست، حكومت آسمانها و زمين براى اوست سپس به سوى او بر مى گرديد.

كلمه ها

كاشفات: كشف: ازاله و از بين بردن، «كاشفات»: از بين برندگان، آمدن صيغه جمع مؤنث ظاهرا به علت آنست كه وصف مذكر لا يعقل با الف و تا جمع بسته مى شود مثل ايام خاليات، مرفوعات، منصوبات مكانت: تمكن و امكان.

وكيل: كسى كه كار ديگران به او واگذار شده است، و كل (بر وزن عقل) و وكول: واگذار كردن.

يتوفى: توفى: اخذ كامل و تحويل گرفتن.

انفس: در اينجا به معنى ارواح است.

شفعاء: واسطه ها. شفيع: واسطه، در اصل به معنى جفت كردن است.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه مشركان به خالق بودن خدا اقرار دارند وجود بد حالى «ضرّ» و رحمت نيز داخل در خلقت است حال كه خالقى جز خدا نيست تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 296

اصنام نه قدرت دفع شرّ دارند نه جلب نفع، زيرا كه در خلقت خطى ندارند.

سپس بعد از مقدارى نتيجه گيرى، مسئله قبض ارواح در وقت مرگ و خواب مطرح مى شود كه يعنى تدبير و جريان كار انسانها در دست خداست كه نه در دست شى ء ديگر.

آن گاه شفيع بودن بتها مطرح مى شود، در آيه اخير مى فرمايد: واسطه قرار دادن در دست خداست، اصنامى را كه نه چيزى مى فهمند و نه مالك چيزى هستند، شفيع قرار نداده است.

38- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ.

اين مطلب در بسيارى از آيات تكرار شده است، مشركان در وجود خدا به عنوان خالق شكى نداشتند، ما بعد آيه مى فرمايد: ضرر و رحمت نيز داخل در خلقت هستند لذا بتها در آن دو دخالتى نتوانند داشت، چون كشف ضر و ممانعت از رحمت يك نوع خلقت است و خلقت مربوط به خداست.

قُلْ

أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ.

اين قسمت از آيه چنان كه گفته شد تفريع است بر آنكه خلقت دست خداست كشف ضرر و ممانعت از رحمت نيز جزء خلقت است، اصنام را در آن دخالتى نيست، پس خلق و تدبير هر دو راجع به خداست.

در الميزان فرموده: اينكه فقط ازاله ضرر و منع از رحمت عنوان شده براى آنست كه مشركان آن حضرت را در رابطه با اين دو امر از بتهاى خود مى ترسانيدند.

قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ.

يعنى: حالا كه خلقت در دست خداست، بتها نيز دفع ضرر و منع از رحمت نتوانند كرد، پس خدا براى من بس است كه تدبيرم نيز در دست او است و حالا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 297

كه توكل كنندگان فقط به او توكّل مى كنند، من نيز كه از متوكّلانم به او توكل مى كنم.

39- قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ.

امر تعجيزى است يعنى هر چه امكان داريد به شرك و كفر ادامه دهيد، من نيز به حق پرستى و دعوت به توحيد ادامه خواهم داد ولى خواهيد ديد كه عاقبت از آن كيست.

40- مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ.

لفظ «من» استفهاميّه است، ظاهرا عَذابٌ يُخْزِيهِ راجع به عذاب دنيا و عَذابٌ مُقِيمٌ راجع به عذاب آخرت مى باشد، «مقيم» به معنى پيوسته و دائم است.

41- إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ.

تعليلى است بر قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا ... لام «للناس» براى

تعليل است يعنى به علّت هدايت مردم، كتاب را نازل كرده ايم، «بالحق» وصف كتاب است يعنى كتابى كه حق است و در آن باطلى نيست.

آن وقت فرموده: نفع قبول هدايت و ضرر ضلالت به خود مردم عايد است تو وكيل آنها نيستى بلكه كارشان در دست خداست و كارسازشان خداست ظاهرا منظور آنست كه: كار تو فقط ابلاغ است، اصل هدايت و تأثير آن در قلوب، كار خداست. قرآن واقعيت را بى دغدغه بيان مى كند.

42- اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى.

آيه شريفه مصداقى از تدبير خدا و بيان واقعيتى عجيب است، منظور از تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 298

«موتها» موت ابدان است زيرا براى روح مرگ نيست، تقدير آن «حين موت ابدانها» است (با حذف مضاف).

آيه صريح است در اينكه خداوند، هم در وقت مرگ و هم در وقت خواب ارواح را تحويل مى گيرد، اگر بنا باشد آدم در خواب بميرد، روح او را نگاه مى دارد، او ديگر بيدار نمى شود و اگر بناست بيدار بشود روح او را رها مى كند اينكار تا وقت مرگ او ادامه خواهد داشت. در سوره اعراف/ 158 مشروحا گفته شد كه حيات از آثار ماده نيست و از طرف خدا افاضه مى شود.

از آيه شريفه دو مطلب معلوم مى شود، اول آنكه روح موجود مستقلّ است، از بدن به وقت مرگ خارج مى شود و در جهان باقى مى ماند تا در آخرت باز به بدن برگردد.

دوم اينكه: انسان داراى دو تا روح است، اول روح نباتى و حيوانى دوم روح انسانى، در وقت مرگ هر دو روح از

بدن خارج مى شود، اما در وقت خواب فقط روح انسانى تحويل گرفته مى شود، اين مطلب را در ذيل وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ اسراء/ 85 مشروحا گفته ايم، در سوره مؤمنون/ 14 خوانديم: ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ ... مسلما تا آن موقع در حال نطفه، علقه، مضغه و عظام بودن روح نباتى داشت، و در خَلْقاً آخَرَ روح انسانى در وجود او دميده مى شود.

در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده: در وجود آدم نفس و روحى هست ميان آن دو مانند شعاع آفتاب رابطه اى وجود دارد، نفس همانست كه تعقل و درك با اوست، و روح همان سبب نفس كشيدن و حركت است.

در اين زمينه روايتى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه

«قال ما احد ينام الا عرجت نفسه الى السماء و بقيت روحه فى بدنه و صار بينهما سبب كشعاع الشمس فان اذن اللَّه فى قبض الارواح اجابت الروح النفس و ان اذن اللَّه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 299

في ردّ الروح، اجابت النفس الروح و هو قوله سبحانه اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها ... فمهما رأت في ملكوت السّماوات فهو ممّا له تأويل و ما رأت فيها بين السماء و الارض فهو مما يخيّله الشيطان و لا تأويل له» (مجمع البيان).

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.

منظور از آيات، تدبير خدا، توانايى و قدرت خدا، بقاء روح و بازگشت آن در آخرت به بدن و امثال آنست كه همه اينها با تفكر در آيه شريفه روشن مى شود.

43- أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ.

اين آيه و آيه بعدى در رابطه با نفى شفاعت

آلهه است، يعنى: شفاعت آنها در صورتى معقول بود كه چيزى را از جهان يا شفاعت را مالك شوند و نيز عقل و درك داشته باشند، آلهه شما كه هستند شعورى ندارند و نيز مالك شفاعت و امثال آن نيستند.

«ام» منقطعه است به معنى «بل» و تقدير جمله اخير چنين است: «قل ا تتخذونهم شفعاء و لو كانوا لا يملكون شيئا ...» و مى شود «ا يشفعون و لو كانوا ...»

باشد چنان كه در جوامع الجامع فرموده است.

44- قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ يعنى: واسطه قرار دادن كار خداست زيرا كه حكومت آسمانها و زمين خاص اوست، اين آيه مسئله واسطه را اثبات مى كند ولى آن را فقط در دست خدا مى داند، شفاعت در آيه شامل شفاعتهاى طبيعى و تكوينى است كه خدا عوامل طبيعت مانند آفتاب و ماه و زمين و دريا و امثال آنها را واسطه هاى فيض خويش قرار داده است و نيز شامل شفاعتهاى تشريعى است مانند شفاعت انبياء و ائمه و ملائكه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 300

و امثال آن، اما از آيه ما قبل فهميده شد كه اصنام، مصداق هيچ يك از اين دو نيستند.

ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ تعليل ديگرى است بر شفاعت، يعنى: شفيع قرار دادن خاص خداست كه حكومت كائنات در دست اوست و نيز شفاعت در اختيار كسى بايد باشد كه كار مشفوعها به او راجع است، اگر شفاعت را قبول كند، حال مشفوع را اصلاح نمايد و الا نه، و چون بازگشت به سوى خداست پس جعل شفاعت در دست اوست.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 301

[سوره الزمر (39): آيات 45 تا 52]

اشاره

وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ

اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (45) قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ فِي ما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (46) وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ (47) وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (48) فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (49)

قَدْ قالَهَا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (50) فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ (51) أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (52)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 302

45- چون خدا بتنهايى ياد شود دلهاى كسانى كه به آخرت عقيده ندارند، تنگ مى شود و چون اصنام ياد شوند، آن وقت مسرور مى گردند.

46- بگو: اى اللَّه اى آفريننده آسمانها و زمين، اى داناى نهان و آشكار، تو ميان بندگانت در آنچه اختلاف مى كنند داورى مى كنى.

47- اگر آنچه در زمين است و مثل آن براى ظالمان بود، حتما در مقابل (رهايى) از عذاب بد در روز قيامت عوض مى دادند، و آشكار مى شود بر ايشان از جانب خدا آنچه گمان نمى كنند.

48- و آشكار مى شود براى آنها و بالهاى آنچه كرده اند و عذابى كه استهزاء مى كردند آنها را احاطه مى نمايد.

49- چون به

انسان بد حالى رسد، ما را مى خواند، آن گاه چون نعمتى به او عطا كرديم گويد: فقط روى علمى كه دارم داده شده ام بلكه آن امتحانى است، ليكن اكثر مردم نمى دانند.

50- اين سخن را گذشتگان نيز گفتند ولى آنچه مى كردند كفايتشان نكرد.

51- و بالهاى اعمالشان به آنها رسيد، و بالهاى اعمال اهل مكه نيز به آنها مى رسد، آنها عاجز كننده خدا نيستند.

52- آيا ندانسته اند كه خدا روزى را به هر كه خواهد بسط مى دهد و تنگ مى گيرد در آنچه گفته شد نشانه هايى است براى قومى كه ايمان مى آورند.

كلمه ها

اشمأزت: شماز: تنفر. «اشمازت»: متنفر شد. اين كلمه فقط يك بار در قرآن مجيد يافته است.

يستبشرون: يعنى: شاد مى شوند. «استبشار»: طلب شادى و نيز يافتن يا دانستن چيزى است كه انسان را شاد مى كند.

افتدوا: افتداء: فديه و عوض دادن. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 303

بدا: بدو: آشكار شد. «بدا»: آشكار شد.

حاق: حيق: احاطه كردن. «حاق»: احاطه كرد.

ضر: بد حالى. «الضر: سوء الحال» خواه در نفس باشد يا در بدن يا در جاه و مال.

خولناه: خول (بر وزن شرف) عطيه تخويل: اعطاء و در اصل به معنى تمليك عطيه است.

اغنى: كفايت. بى نيازى. اگر با «عن» و «من» باشد به معنى كفايت و بدون آن دو به معنى بى نياز كردن.

يقدر: قدر (بر وزن عقل): توانايى: تنگ گرفتن. آن در آيه به معناى دوم است.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات بيان شده: آنان كه عقيده به آخرت ندارند، چون خدا ياد شود قلوبشان به حالت انكار و تنفر مى آيد و چون معبودهاى باطل ياد شود، شاد مى گردند، اين يك وضع دردناك و خانمانسوز است، لذا بايد گفت: خدايا تو ميان بندگان بهترين داورى.

چون موقع عذاب در رسد و پرده از روى حقائق برداشته شود، چنين كسانى به هيچ وجه راه نجات ندارند، آن وقت فرموده: اين جريان بعيد نيست، زيرا آنها فقط به وقت احساس ضرر به خدا روى مى آورند و در وقت نعمت، آن را از خودشان مى دانند، گذشتگان نيز چنان بودند ولى به حالشان سودى نبخشيد، اگر دقت كنند خواهند ديد كه قبض و بسط روزى در دست خدا است، به هر حال اين آيات ترسيمى است از انسانهايى كه عقيده به آخرت ندارند

و در شرك و طغيان تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 304

به سر مى برند.

45- وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ.

لفظ «وحده» حال است از «اللَّه» منظور آنست كه خدا به تنهايى ياد شود و ذكرى از آلهه آنها نباشد كه همان «لا اله الا اللَّه» است، علّت اشمئزاز آنست كه عقيده به آخرت ندارند تا بدانند كه بازگشت به سوى اللَّه است و حساب در دست او است، در دنيا نيز، تدبير را در دست بتها مى دانند، گويى منظور آنست كه فكر مى كنند: حاجتى به خدا ندارند نه در دنيا و نه در عقبى. (العياذ باللّه)، ولى چون آلهه باطلشان شاد شود شاد مى گردند، البته اين انكار از روى عناد است نه عدم علم.

46- قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ فِي ما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ.

آنچه از آيه سابق فهميده شد، بسيار خطرناك است، كه نعوذ باللّه انسان خويش را چنان بى نياز ببيند كه به وقت ياد خدا احساس انزجار بكند، لذا در اين آيه فرموده، بگو، خدايا تو ميان بندگانت داورى خواهى كرد و تو بهتر مى دانى كه اين طاغيان تا چه حد مستحق عذابند.

وصف «فاطر ... و عالم ...» استدلالى است بر داورى بحق، زيرا به وجود آورنده و داناى نهان و آشكار اوست «يختلفون» در جاى انكار است يعنى «يختلفون مع الانبياء و مع الحق».

47- وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا

يَحْتَسِبُونَ.

بيان حكومت و داورى است كه در آيه فوق خواسته شد. يعنى: چنان تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 305

عذابى خواهند داشت كه اگر همه اشياء روى زمين و يك برابر آن را داشتند مى دادند تا رها شوند. يعنى: «لو ان للظالمين ضعفى ما في الارض لافتدوا به».

سُوءِ الْعَذابِ اضافه صفت بر موصوف است، بَدا لَهُمْ ..، تأكيد و توضيح صدر آيه است. يعنى: به حكم يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ حقائقى از اعمال و عذاب توسط فرمان خداوند آشكار مى شود كه بذهنشان هم خطور نمى كرد.

لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ق/ 22.

48- وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.

توضيح بَدا لَهُمْ ... در آيه سابق است «سيئات» چيزهايى است كه انسان را بد حال و ناراحت مى كند، آن از ماده «سوء» است، اين سيئات همان عذاب و واقعيت گناهان است كه در دنيا مى كردند، گناه در زندگى شيرين و خوشايند است ولى حقيقت آن تلخ و عذاب دردناك مى باشد.

منظور از «ما» در ما كانُوا عذابى است كه انبياء وعده داده و مشركان استهزاء مى كردند به هر حال آيه نشان مى دهد كه گناهان در روز قيامت در اشكال بخصوصى متجلّى خواهند شد.

49- فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ.

گويى اين آيه توجيهى است بر مطالب گذشته، يعنى: انسان طاغى و در نعمت در اثر توجّه به دنيا و نسيان خداوند، به حال انكار و اشمئزاز در مى آيد و يا منظور آنست كه: انسان با همه اين طغيان در وقت گرفتارى و از كار افتادن وسائل مادى، روى به

خدا مى آورد و فطرت او اثبات مى كند كه از خدا بى نياز نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 306

قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ ... ادعاى استقلال در رسيدن به مطلوب است، كه كار مشركان مى باشد، نظير قول قارون كه گفت: إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي قصص/ 78، منظور از علم، دانستن راه پول در آوردن است، ضمير «اوتيته» راجع به نعمت است، علّت تذكير ضمير به اعتبار مال و شى ء مى باشد، فعل مجهول براى آنست كه از خدا بودن را انكار كند و مذكر آمدن ضمير به جهت انكار نعمت بودن است در مقابل خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا (از الميزان).

بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

يعنى ادعاى تو كه در آن نعمت مستقل هستى و روى علم خود به آن رسيده اى صحيح نيست بلكه آن امتحانى است كه تو را در صورت بيدارى پيش مى برد و گرنه مستحق آتشت مى گرداند، حيف كه بيشتر مردم آن را نمى دانند.

50- قَدْ قالَهَا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ.

يعنى: گذشتگان نيز إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ گفتند ولى بالاخره نعمت از دستشان رفت، خودشان نيز تار و مار شدند. آيه ما بعد جريان فَما أَغْنى ...

را بيان مى كند.

51- فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ.

مراد از وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا اهل مكه است، وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ يعنى آنها عاجز كننده خدا نيستند بلكه خدا وبال اعمال آنها را به آنها خواهد رسانيد.

52- أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

اين آيه جواب إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ است كه از مشركان

نقل شد مراد از تنگ گرفتن روزى گرسنه ماندن نيست بلكه مراد گرفتاريهاى دنياست كه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 307

سبب تنگى معيشت و زندگى مى شود چنان كه ذيل آيه إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ ... فجر/ 16 گفته ايم و اللَّه العالم، منظور از «آيات» نشانه هاى تدبير خدا و غير مستقلّ بودن انسان در زندگى است و گرنه قبض و بسط روزى در دست بنده واقع مى شد.

آيات هشتگانه فوق تحليلى است در رابطه با حالات و اعمال مشركان و پى آمدى كه در اين زمينه خواهند داشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 308

[سوره الزمر (39): آيات 53 تا 61]

اشاره

قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (53) وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (54) وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (55) أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ (56) أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (57)

أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (58) بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ (59) وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ (60) وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (61)

53- بگو: اى بندگان من كه بر نفس خود اسراف كرده ايد از رحمت خدا نااميد نباشيد، خدا همه گناهان را مى آمرزد كه او

آمرزنده و مهربان است.

54- توبه كنيد به پروردگارتان و به او مطيع شويد، پيش از آنكه عذاب بطرف شما آيد كه ديگر يارى كرده نمى شويد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 309

55- پيروى كنيد بهترين چيزى را كه از جانب خدايتان نازل شده، پيش از آنكه عذاب به ناگهان آيد حال آنكه نمى دانيد.

56- (مبادا كه بعد از رسيدن عذاب) كسى بگويد: اى تأسف بر آنچه در طاعت خدا كوتاهى كرده و از مسخره گران شدم.

57- يا بگويد: اگر خدا هدايتم مى كرد از اهل تقوى مى بودم.

58- يا چون عذاب را به بيند بگويد: اى كاش برگشتى داشتم و از نيكوكاران مى شدم.

59- بلى آيات من به طرف تو آمد، آنها را تكذيب كردى و تكبر نمودى و از كافران شدى.

60- روز قيامت خواهى ديد كه چهره هاى آنان كه به خدا دروغ بسته اند، سياه است، آيا در جهنم متكبران را اقامتگاه نيست؟

61- (ولى) خدا اهل تقوى را به سبب فوزشان نجات مى دهد، عذابى به آنها نمى رسد محزون نمى شوند.

كلمه ها

اسرفوا: اسراف به معنى تجاوز از حد است در هر كارى كه انسان مى كند هر چند كه در انفاق مال مشهورتر است (راغب).

لا تقنطوا: قنوط (بضمّ اول) مأيوس شدن از خير. «قنط قنوطا: يئس».

بغتة: بغت: ناگهان. «بغتة» شايد اسم مصدر باشد.

حسرتى: حسرت: اندوه و غم بر آنچه از دست رفته است.

جنب: پهلو و طرف. جنب اللَّه جانب و ناحيه خداست. كه طاعت و امر اوست.

فرطت: افراط: تجاوز بيشتر، تفريط. كوتاهى و تقصير بيشتر.

ساخرين: مسخره كنندگان. مفرد آن «ساخر» است.

كرة: رجوع و برگشتن.

مثوى: اقامتگاه. «ثواء»: اقامت. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 310

مفازتهم: فوز: نجات و رستگارى. «مفازة» مصدر ميمى و اسم مكان

است.

شرحها

در اين آيات لحن كلام به طرز عجيبى عوض شده و رأفت و رحمت از آنها به وضع حيرت آورى نمايان است، اين آيات اگر خطاب به مؤمنان بود عجب نبود ولى خطاب به مشركان و كافران است چنان كه از آيه بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها به خوبى روشن مى شود، چون همه آيات هفتگانه داراى يك سياقند على هذا اگر مراد از «عبادى» تنها مشركان نباشند به طور حتم آنها نيز داخلند و گرنه آيات ما بعد مخصوصا آيه فَكَذَّبْتَ بِها قابل توجيه نخواهد بود.

به هر حال در اين آيات به حضرت خطاب مى رسد مشركان را با كلمه «يا عباد اللَّه» و با كمال رأفت به اسلام آوردن و توبه دعوت نمايد تا پيش از فوت فرصت خود را از عذاب خدا برهانند، مى شود از آيه اول فهميد كه بعضى از مشركان به فكر اسلام بوده ولى احساس مى كردند كه در مقابل آن همه شرارتها كه كرده اند كارشان قابل اصلاح نيست.

53- قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.

آيه شريفه غفران ذنوب را در يك بعد بسيار وسيعى مطرح مى كند و نوميدى از رحمت خدا را در هر حال حرام مى شمارد بطورى كه از حضرت امير صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود: در همه قرآن آيه اى به وسعت اين آيه يافته نيست:

«قال انه ما في القرآن آية اوسع من يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا» «1»

و نيز نشان مى دهد كه تمام گناهان قابل مغفرت اند.

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 311

اسراف بر نفس، تجاوز بر نفس است با ارتكاب گناهان

و ترك واجبات به طورى كه نفس را در معرض هلاكت قرار مى دهد و آن عبارت اخراى قيام انسان بر عليه خود مى باشد، منظور از «رحمة» مغفرت است چنان كه از يَغْفِرُ الذُّنُوبَ فهميده مى شود، إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ تعليل يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً است و غفران توأم با رحمت را به خدا منحصر مى كند. در اينجا چند مطلب ياد آورى مى شود.

اول: آيات ما بعد نشان مى دهد كه منظور از يا عِبادِيَ ... مشركان هستند و اگر شامل همه هم باشد بايد به فحواى آيه نظر داشته باشيم، يعنى وقتى كه خدا اين خطاب را به مشركان مى كند، به مؤمنان به طريق اولى مى كند، اينكه گفته اند مراد از آن بندگان مؤمنند درست نيست.

دوم: منظور از يَغْفِرُ الذُّنُوبَ در صورت توبه و بازگشت به سوى خدا است چنان كه از آيه وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ ... معلوم مى شود اساسا اين آيه، مقدمه آيه وَ أَنِيبُوا ... است و به تنهايى استقلال ندارد، على هذا اگر كسى بگويد: كه مغفرت در آيه مقيّد به چيزى نيست، به اشتباه رفته است، غفران جزافى از نظر قرآن و اسلام قابل قبول نيست، آنچه از آلوسى در روح المعانى نقل شده كه مغفرت در آيه مقيد به توبه نيست، خطاى صرف مى باشد.

سوم: طبرسى فرموده: گويند: اين آيه درباره وحشى قاتل حضرت حمزه نازل گرديد كه او خواست مسلمان شود اما ترسيد كه توبه قبول نگردد، چون آيه نازل شد، اسلام آورد، گفته شد يا رسول اللَّه آيا اين آيه مخصوص وحشى است يا شامل همه مسلمانان است؟ فرمود: همه را شامل است.

آن گاه طبرسى فرمايد: اين صحيح نيست

چون آيه مكى است، وحشى در مدينه اسلام آورد، شايد آيه را بر او خوانده است و سبب اسلام او گرديده است تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 312

مؤلف گويد: وحشى مدمن خمر بود، براى شرابخوارى چندين بار حد خورد و آخر مست از دنيا رفت، از نقل الغدير معلوم مى شود كه تا آخر عمر از كشتن حضرت حمزه رضوان اللَّه عليه، لذت مى برد و آن را با طمطراق نقل مى كرد.

چهارم در صافى و برهان رواياتى از ائمه صلوات اللَّه عليهم نقل شده كه اين آيه فقط درباره شيعه اهل بيت نازل شده است، الميزان بعد از اشاره به آن روايات فرموده است، همه اين روايات از باب توسعه (جرى) است نه تفسير و لذا آنها را نقل نكرديم.

54- وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ.

اين آيه مكمل و قيد آيه سابق است يعنى از غفران خدا نااميد نباشيد و اگر مغفرت خدا را مى خواهيد از شرك دست برداشته و به خدا توبه كنيد. مراد از «اسلموا» تسليم و انقياد به خداست در آنچه امر و نهى مى كند، منظور از «العذاب» به قرينه آيات بعدى، عذاب آخرت است، لفظ «اسلموا» در مقابل استكبار آنهاست كه از آيات قبلى روشن گرديد، ذيل آيه حاكى است در غير اين صورت، در قيامت اصلا نجاتى براى آنها متصور نيست، و اين مى رساند كه «يا عباد» به طور حتم شامل مشركان مى باشد.

55- وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ.

اين آيه بيان «اسلموا» در آيه گذشته است يعنى تسليم شدن آنست كه

از ما انزل اللَّه پيروى نمائيد، به نظر مى آيد «احسن» در بيان آنست كه همه ما انزل تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 313

اللَّه احسن است نه اينكه از «احسن» پيروى كنيد و از «حسن» پيروى نكنيد، تا اشكال شود: پس «حسن ها» چرا نازل شده اند و يا گفته شود: آن دو را چطور از هم بشناسيم و نيز مى دانيم كه همه ما انزل اللَّه واجب الاتباع است نه فقط قسمتى از آنها.

به نظر بعضى مراد از «احسن» واجبات و مستحبات است در مقابل مباحات بقولى مراد از احسن ناسخهاست در مقابل منسوخها، بقولى: «ما انزل» شامل همه كتابهاى آسمانى است و بهترين آنها قرآن است.

به نظر مى آيد: منظور از مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ... عذاب دنيا و عذاب استيصال باشد، كه ديگر مجالى براى ايمان و اصلاح نمى ماند و با آن عذاب آخرت نيز شروع مى شود.

56- أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ.

لفظ «ان تقول» تقديرش «كراهة ان تقول» و نظير آنست يعنى اين تذكرات را براى شما مى دهيم مبادا كه روز قيامت كسى اظهار حسرت بكند و فائده اى به حال او نداشته باشد، مراد از جنب اللَّه، حق خدا و طاعت خداست، در روايتى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه در تفسير جنب اللَّه فرموده:

«يعنى في ولاية على عليه السّلام» «1»

اين روايت از باب بيان مصداق است، رواياتى كه جنب اللَّه را به امير المؤمنين و ائمه صلوات اللَّه عليهم تفسير كرده اند همه از باب توسعه استفاده از قرآن مجيد مى باشند.

«ان» مخفف از ثقيله است مراد از ساخرين مسخره كنندگان به آيات و

احكام و انبياء خدا هستند.

__________________________________________________

(1) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 314

57- أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ.

يعنى نزول اين آيات براى اتمام حجت نيز هست كه كسى نگويد: خدا هدايتم نكرد. مراد از «متقين» ظاهرا پرهيز كنندگان از عذاب است با تسليم شدن به فرمان حق تعالى.

58- أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ.

نوع ديگر از اتمام حجّت است، ظرف «تقول» روز قيامت مى باشد، «لو» به معنى تمنى و «اى كاش» است: وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ ... انعام/ 27.

59- بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ.

اين آيه جواب است براى لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِي ... اما آيه يا حَسْرَتى لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً احتياج به جواب ندارند، در اين آيه چنان فرض شده كه روز قيامت آمده و آنها لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِي را گفته اند. «كنت» منسلخ از زمان است.

60- وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ.

كذب بر خدا، شريك قرار دادن براى خدا و قول به فرزند داشتن خدا و بدعت گذاشتن است، سياه شدن چهره، علامت ذلت و كيفر تكبر آنهاست لذا فرموده: أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ ... (از الميزان).

61- وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 315

نقطه مقابل مطالب فوق است كه جريان اهل تقوى چنان نخواهد بود مفازه ظاهرا مصدر ميمى و «باء» به معنى سبب مى باشد، منظور از آن فوز با ايمان و تقوى است يعنى خدا اهل تقوى

را به علّت فوز به ايمان و تقوى، از عذاب نجاتشان مى دهد.

آن گاه در بيان نجات فرموده: لا يَمَسُّهُمُ ... يعنى نه از خارج عذابى به آنها مى رسد و نه در باطن محزون مى شوند «اللهم ارزقنا».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 316

[سوره الزمر (39): آيات 62 تا 75]

اشاره

اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ (62) لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (63) قُلْ أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ (64) وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ (65) بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ (66)

وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (67) وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ (68) وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جِي ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (69) وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُونَ (70) وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا بَلى وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ (71)

قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (72) وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ (73) وَ

قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ (74) وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (75)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 317

62- خدا آفريننده همه اشياء و او بر هر چيز وكيل است.

63- خزائن آسمانها و زمين خاص اوست، آنان كه به آيات خدا كافر شده اند، جز زيانكار نيستند.

64- بگو اى نادانها آيا فرمان مى دهيد كه جز خدا را بندگى كنم؟!!

65- بر تو و بر پيامبران پيش از تو وحى شده هر آينه اگر شرك آورى يقينا عملت باطل شده و حتما از زيانكاران مى شوى.

66- بلكه خدا را بندگى كن و از شكرگذاران باش.

67- خدا را لايق شناختن اش نشناختند با آنكه زمين همه اش روز قيامت تحت تسلط خداست آسمانها با قدرت او پيچيده مى شوند.

68- در صور دميده مى شود، هر كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند، مگر كسى كه خدا خواهد، آن گاه دميدن ديگر دميده مى شود كه همه ايستاده و نگاه مى كنند.

69- زمين با نور پروردگارش روشن مى گردد، نامه عمل در ميان گذاشته مى شود، پيامبران تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 318

و گواهان آورده مى شوند و ميان مردم به حق، داورى مى گردد، مردم مظلوم نمى گردند.

70- به هر كس آنچه كرده است به طور كامل داده مى شود خدا به آنچه مردم مى كنند داناست.

71- كافران فوج فوج به طرف جهنم سوق مى شوند چون به كنار جهنم رسيدند درهاى آن باز مى شود مأموران آن گويند آيا پيامبرانى از شما به سوى شما نيامدند؟ كه آيات خدا را بر شما تلاوت مى كردند و از ملاقات اين روزتان

انذار مى نمودند؟ گويند:

آرى، ليكن وعده عذاب بر كافران حتمى شد.

72- گفته شود: داخل درهاى جهنم شويد، در آن پيوسته خواهيد بود، جايگاه متكبران بد است.

73- و اهل تقوى فوج فوج به طرف بهشت سوق شوند، چون به كنار بهشت رسند در حالى كه درهاى آن باز شده و مأموران آن گويند: سلام شما راست. پاك شديد، به طور جاودان داخل شويد.

74- گويند: حمد خدا راست كه وعده خويش را بر ما راست كرد، زمين جنت را به ارثمان گذاشت از هر كجا خواهيم مكان مى گيريم، پاداش اهل عمل خوب است.

75- مى بينى ملائكه را كه در اطراف عرش، آن را احاطه كرده اند، تسبيح و حمد مى كنند، ميان مردم به حق داورى مى شود، گفته شود: حمد خدا راست كه رب العالمين است.

كلمه ها

مقاليد: كليدها. خزينه ها. مفرد آن مقلاد است، مقليد نيز گفته اند، به قولى از لفظ خود مفرد ندارد، اين كلمه فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است: زمر/ 63، شورى/ 12.

ما قدروا: يكى از معانى قدر، اندازه گيرى است، در اندازه گيرى محسوس و غير محسوس هر دو به كار مى رود، گويند: قدر فلان كس يعنى احترام، وقار و عظمت او. آن در آيه به معنى شناختن و تعظيم مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 319

مطويات: طى: پيچيدن. مطوى پيچيده شده جمع آن مطويات است.

صور: شيپور. در قاموس و اقرب گويد: صور شاخى است كه در آن مى دمند، آن ده بار در قرآن مجيد آمده و همه درباره قيامت است.

صعق: در اقرب الموارد گويد: «صعق الرعد صعقا: اشتد صوته» پس صعق شدت صوت رعد است، راغب صاعقه را صيحه بزرگ گفته است مراد از آن در

آيه مرگ است كه لازمه صاعقه زدگى مى باشد.

زمر: (بر وزن صرد) دسته ها و فوجها. مفرد آن زمره است در صحاح گويد: الزمرة: المجاعة من الناس و الزمر: الجماعات» آن فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است.

خزنتها: آن جمع خازن به معنى محافظ و نگهبان است، خزن (بر وزن فلس) به معنى حفظ و نگهدارى است، خزانه (بكسر اول):

محل حفظ شى ء.

حافين: احاطه كنندگان. «حف القوم بالشي ء: اطافوا به» در نهج البلاغه آمده «

حفت الجنة بالمكاره ...

شرحها

اين آيات نوعى برگشت به مطالب گذشته و بيان آنها در قالب ديگرى است، ابتداء خلقت كائنات و تدبير آنها را به خدا منحصر مى كند، نتيجه اين سخن آنست كه معبود، بايد خدا باشد، لذا مى گويد: اى جاهلان آيا مى خواهيد جز خدا را پرستش كنم؟ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 320

بعد مى گويد: اگر مشركان، خدا را به حق شناخته بودند، اصنام را به جاى او پرستش نمى كردند، آن گاه جريان آخرت و نظام برگشت به سوى خدا با بيان بسيار عالى بيان گرديده و با الْحَمْدُ لِلَّهِ ... سوره مباركه پايان يافته است كه يعنى همه كارهاى خدا از روى حكمت و مصلحت بوده و مستوجب حمد است.

62- اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ اين همان اقرار مشركان است كه در آيه وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ/ 38 گذشت كائنات همه ممكن الوجود هستند اگر خالق واجب الوجود نبود خلقت اشياء محال بود، علاوه بر اين جمله اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ دلالت بر توحيد افعال دارد كه در سوره قل هو اللَّه گفته ايم، يعنى تمام عالم از جمله انسانها و

آنچه انسانها مى كنند همه مخلوق خدا و كار خداست.

جمله وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ اشاره به تدبير جهان بعد از خلقت آن است كه كار همه اشياء و تدبير آنها موكول به خداست.

63- لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.

صدر آيه توجيه و تعليل وكيل بودن خداست. نظير اين آيه است آيه لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ شورى/ 12 ايضا آيه: وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... منافقون/ 7 و نيز آيه: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 26.

از اينها معلوم مى شود كه مراد از مقاليد، خزائن است، اين مسلم است زيرا خزائن بايد در اختيار خالق و آفريننده باشد على هذا او وكيل و كار ساز همه است، آيه وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ ... نشان مى دهد كه موجودات تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 321

عالم علاوه از اين گستردگى، در پيش خدا يك وجود جمعى و وجود واحد دارند نسبت به جهان مادى گسترده و پراكنده اند و نسبت به صقع ربوبى متحد و جمعى مى باشند اگر منظور از مقاليد كليدها باشد باز مطلب همانست كه كليد همه كائنات در دست اوست و وكيل همه است، امّا كافران فقط خود را به خسران مى اندازند.

64- قُلْ أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ.

نتيجه است بر آنچه گذشت، يعنى: حالا كه خدا خالق و وكيل همه است آيا جز او را پرستش كنم، اين درخواست نتيجه جهل و نادانى شماست.

65- وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ

وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ.

تهديد است نسبت به آن حضرت كه در صورت پرستش اصنام، هر چه كار نيك كرده باطل مى شود و از زيانكاران مى گردد، اشاره به وحى گذشتگان براى تأكيد مطلب است يعنى: به آنها نيز وحى شده بود كه اگر مشرك شوند اعمالشان باطل مى گردد «1» منظور از خسران، اهل آتش بودن است چنان كه در جاى ديگر آمده: وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً اسراء/ 39.

از تفسير على بن ابراهيم قمى رحمه اللَّه نقل شده: اين آيه خطاب به رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده ولى مراد امت آن حضرت است و اين همانست كه حضرت صادق عليه السّلام فرموده: خدا پيامبرش را با «تو را مى گويم همسايه بشنو» مبعوث كرده است

«ان اللَّه عز و جل بعث نبيّه بايّاك اعنى و؟؟ اسمعى يا جارة»

(الميزان).

__________________________________________________

(1) اين همانست كه در جوامع الجامع و الميزان فرموده است، ولى به نظر مى آيد كه نائب فاعل «اوحى» محذوف است نظير «ان اعبد اللَّه وحده» «و مانند آن، على هذا لَئِنْ أَشْرَكْتَ ... مستأنفه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 322

شايد: مراد آنست كه وقتى تكليف متوجه انسان معصومى باشد كه از او گناه سر نمى زند اين تكليف نسبت به ديگران ابلغ و مؤكد خواهد بود، نه اينكه اين آيات مطلقا توجهى به خود آن حضرت ندارد و اللَّه العالم.

ناگفته نماند: شرك خارج شدن از نظام آفرينش و شقاوت آور است، در اين كار پيامبر و غير پيامبر فرقى ندارد وانگهى نمى شود گفت: چون پيامبران معصومند پس اينگونه خطابات شامل آنها نمى شود، زيرا عصمت مكلف بودن را از بين نمى برد.

66- بَلِ

اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ.

آن گاه پس از تهديد در اين آيه بعدى فرموده: فقط خدا را بندگى كن تقديم لفظ جلاله براى حصر است، و شكر گذار باش كه خدا هدايتت كرده، نه اينكه در اين پرستش، منتى بر خدا داشته باشى.

67- وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ.

فاعل «قدروا» مشركان است يعنى خدا را لائق به شأن او نشناختند و گرنه شرك نمى آوردند، بلكه او را بندگى كرده و زندگى خويش را با قوانين او تنظيم مى كردند، وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ ... و نيز آيات بعدى نشان مى دهد كه منظور از وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ معرفت خداست نسبت به معاد و رجوع اشياء و كارها به سوى او.

«قبضة» به معنى مقبوض است يعنى: حال آنكه زمين با همه بزرگى اش و هر چه در آنست روز قيامت در تسلّط خداست، آسمانها نيز به دستور او چون طومار پيچيده خواهند شد: يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ ... انبياء/ 104. حالا كه جز خدا كسى در اين كارها دخيل نيست و كار همه كس و همه چيز در دست او است پس: سُبْحانَهُ وَ تَعالى .... تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 323

68- وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ.

مراد از نفخ صور اول، صيحه وقوع قيامت و مراد از «صعق» مردن است چنان كه در سوره يس گذشت ما يَنْظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ فَلا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلى

أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ/ 49 از اين آيه مى فهميم:

اولا: قيامت راجع به همه انسانها است نه فقط به اهل زمين يا منظومه شمسى مثلا، زيرا «السموات» جمع محلّى بالف و لام، شامل همه آسمانهاست.

ثانيا: در آسمانها نيز مانند ما انسانهايى هست كه مكلّف مى باشند و قيامت دارند اين مطلب در ذيل وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ ... شورى/ 29 مشروحا خواهد آمد.

ثالثا: به موجب إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ عدّه اى نخواهند مرد ظاهرا مراد از آنها ملائكة اللَّه باشند، چون قيامت براى انس و جن است نه براى ملائكه، مگر آنكه سنت قطعيه داشته باشيم بر آنكه ملائكه نيز خواهند مرد، در مجمع البيان فرموده روايت شده كه مَنْ شاءَ اللَّهُ جبرائيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل است، ولى اختصاص به چهار نفر وجه اش معلوم نيست.

از ابو سريره نقل شده: كه از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله پرسيد، فرمود:

آنها شهداء هستند شمشير به كمر در اطراف عرش خدا خواهند بود، اين روايت نيز بوى ابو هريره مى دهد، شهيد تا از دنيا نرود و روح از بدنش خارج نشود شهيد گفته نمى شود.

الميزان فرموده: اگر فرض شود كه خداوند در ما وراء آسمانها و زمين خلقى دارد، مى شود به طور استثناء منقطع استثناء شوند و يا اگر گفته شود، تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 324

مرگ بعد از خروج ارواح، به اجساد تعلّق مى گيرد، آن وقت مى توان گفت كه ارواح مستثنى هستند و آنها نخواهند مرد، اين وجه با رواياتى كه از ائمه عليهم السلام نقل شده كه در جواب لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ارواح انبياء خواهند گفت: لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ مؤمن/ 16

تأييد مى شود، ناگفته نماند: آنچه در اول گفتيم از همه قابل قبولتر است.

رابعا: در نفخه دوم همه انسانها زنده شده و ايستاده به احوال قيامت تماشاگر خواهند بود.

69- وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جِي ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ.

الميزان نظر ميدهد كه شايد: منظور از اشراق ارض، رفتن پرده ها و ظهور حقائق اشياء و ظاهر شدن اعمال باشد، نظير يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ چنان كه از آيات فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ق/ 22 يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها ... فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ زلزال/ 8 و آيات ديگر استفاده مى شود.

بعضى گفته اند: زمين با عدل پروردگار روشن مى شود، و در ميان مردم عدل خدا حكومت مى كند، به قولى: خداوند نور بخصوصى مى آفريند كه زمين را روشن مى كند، در قول ديگر مراد تجلّى خداوند براى رسيدن به حساب مردم است.

زمخشرى گويد: «و اشرقت الارض بما يقيم اللَّه فيها من الحق و العدل ...»

نگارنده گويد: آيه شريفه از متشابهات است، گفته الميزان به نظر بهتر مى رسد.

منظور از «الكتاب» نامه اعمال است كه در ميان گذاشته مى شود، در تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 325

جاى ديگر آمده: وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ كهف/ 49 جِي ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ حاكى است كه پيامبران در عرصات محشر حاضر كرده خواهند شد شايد براى آنكه خدا بپرسد كه آيا رسالت خدا را رسانده اند؟

خداوند فرمايد: فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ اعراف/ 6.

و شايد براى آن باشد كه از آنها بپرسند: مردم تا چه حد از شما حق را پذيرفتند؟ يَوْمَ يَجْمَعُ

اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ ... مائده/ 109.

شهداء قطعا شامل پيامبران است زيرا در آيات داريم: فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً نساء/ 41، در اين زمينه در ذيل آيه هيجده از سوره هود توضيح داده ايم، امامان عليهم السّلام نيز از جمله شهداء اعمال مى باشند در روايات آمده: «الاشهاد هم الأئمة» در كافى كتاب الحجة ذيل باب «الأئمة شهداء اللَّه على خلقه» احاديثى در اين رابطه نقل كرده است. نتيجه همه اينها وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ ... است، لا يُظْلَمُونَ در بيان آنست كه به اهل عذاب بالاتر از استحقاق و به اهل رحمت كمتر از استحقاق داده نمى شود.

70- وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُونَ.

بيان وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ ... در آيه سابق است، وَ هُوَ أَعْلَمُ ... تعليل صدر آيه است. توفيه، دادن بطور كمال است.

71- وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها.

اين آيه و دو آيه بعدى بيان كامل وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ كلمه «فتحت» در جواب «اذا» نشان مى دهد كه درهاى جهنم بعد از آمدن آنها، باز خواهد شد ولى درباره اهل بهشت خواهيم ديد كه پيش از آمدن آنها درهاى بهشت باز خواهند شد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 326

آيه صريح است در اينكه جهنم درهايى دارد، در سوره حجر/ 44 آمده:

لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ آيه 29 از سوره نحل و 76 از سوره غافر نيز چنين است: رجوع شود به سوره حجر كه گفته شده مراد از ابواب طبقات آن است.

وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ

مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا.

مراد از «خزنة» ملائكه موكّل بر آتشند، و سؤالشان سؤال تنفّر است در آيه ديگر آمده: كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ ملك/ 8.

قالُوا بَلى وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ.

يعنى: تقصير از خودمان بوده است حق به معنى ثبوت و حتميت و كلمه به معنى وعده مى باشد، وصف كافرين مشعر بر عليت است. يعنى: بلى پيامبران آمدند و آيات حق را تلاوت كردند و ليكن ما تكذيب كرده و كافر شديم ...

72- قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ.

قائل ظاهرا خازنان جهنم است، متكبرين نشان مى دهد كه آنها كافر عن عناد بوده و آيات خدا را تكذيب كرده اند «خالدين» حال است از فاعل «ادخلوا» ...

73- وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها.

جواب اذا به علّت تفخيم و عظمت آن ذكر نشده، گويى آن ما فوق تصور است وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها حال است از جنت و نشان مى دهد كه قبل از رسيدن آنها درها باز شده اند نظير: جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ ص/ 50، لفظ «سيق» در تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 327

مقابله با آيه قبلى است.

در مجمع البيان از اهل سنت از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه درهاى بهشت هشت تاست.

«في الخصال عن الصّادق عن ابيه عن جده عن على عليه السّلام قال: للجنة ثمانية ابواب باب يدخل منها النبيون و الصديقون و باب يدخل منها الشهداء و الصالحون و خمسة ابواب يدخل منها شيعتنا و محبونا فلا ازال واقفا على الصراط ادعو و اقول رب

سلم شيعتى و محبى و انصارى و اوليائى و من تولانى في دار الدنيا فاذا النّداء من بطنان العرش قد اجيبت دعوتك و شفعت في شيعتك و يشفع كلّ رجل من شيعتى و من تولانى و نصرنى و حارب من حاربنى بفعل او قول في سبعين من جيرانه و اقربائه و باب يدخل منه سائر المسلمين ممن يشهد ان لا اله الا اللَّه و لم يكن في قلبه مثقال ذرة من بغضنا اهل البيت»

صافى.

وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ.

سلام حاكى از كنار بودن از هر ناگوارى است يعنى سلامتى هست براى شما به طور مطلق، «طبتم» يعنى با ايمان و عمل، پاك گشتيد و مستحق بهشت گرديديد پس به طور جاويدان داخل شويد.

74- وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ.

منظور از «وعده» وعده بهشت در مقابل ايمان و عمل صالح است، صدق وعده، وفا به آن است، مراد از «الارض» زمين بهشت مى باشد، نَتَبَوَّأُ ...

نتيجه «اورثنا» است درباره ارث گذاشتن بهشت، مطلبى در ذيل أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ مؤمنون/ 10 گفته شد. «فنعم الاجر، اجر العاملين» فاعل نعم محذوف است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 328

75- وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

حلقه زدن ملائكه در اطراف عرش ظاهرا براى دريافت فرمان الهى است عرش محل صدور فرمانهاى خداوند تعالى است اين آيه نشان مى دهد كه آن يك شى ء خارجى و داراى ابعاد و حول وحوش است در رابطه با عرش در قاموس قرآن به طول و تفصيل سخن گفته ايم، ملائكه در

حال احاطه كردن، خدا را در مقابل جلالش تسبيح و در مقابل نعمتهايش حمد مى كنند «1».

«بينهم» ظاهرا راجع به خلائق است، احتمال دارد قُضِيَ بَيْنَهُمْ كه در آيه 69 گذشت راجع به دادن پاداش و كيفر باشد چنان كه از آيه بعدى وَ وُفِّيَتْ ...

روشن مى شود، اما قُضِيَ بَيْنَهُمْ در اينجا راجع به داورى درباره اختلاف ما بين مردم باشد چنان كه در آياتى نظير: فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ بقره/ 113 آمده است و شايد براى تأكيد و نظير آن باشد و اللَّه العالم.

جمله وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ راجع به قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ در همه ابعاد روز قيامت است، زيرا كه همه كارها قطع نظر از رحمت خدا با عدالت كامل جاى خود را گرفته اند و حقى از كسى ضايع نشده است قائل الْحَمْدُ لِلَّهِ ...

مؤمنون و به احتمال قوى همه مردمان است چنان كه در آيه يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ اسراء/ 52.

در جاى ديگر در باره ملائكه آمده: وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ حاقه/ 17

__________________________________________________

(1) و شايد منظور آن باشد كه ملائكه وظيفه دنيايى را تمام كرده و در اطراف عرش مشغول ذكر خدا مى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 329

شايد در اطراف آسمان بودن و در اطراف عرش بودن يكى باشد.

روز هيجدهم محرم الحرام هزار و چهار صد و پنج هجرى مطابق 22/ 7/ 1363 تفسير سوره مباركه زمر به پايان رسيد.

و الحمد للَّه اولا و آخرا.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 330

سوره مؤمن

اشاره

در مكه نازل شده و هشتاد و پنج آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

سوره مؤمن شصتمين سوره است كه بعد از سوره زمر در مكه نازل گرديد در ترتيب فعلى قرآن مجيد چهلم مى باشد، به نظر مى آيد كه در سالهاى ششم و هفتم بعثت نازل شده است ولى تاريخ نزول آن درست مشخص نيست.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى و شامى هشتاد و پنج و در قرائت حجازى هشتاد و چهار است، عدد كوفى بواسطه عاصم بن ابى النجود و ابو عبد الرحمن سلمى به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد چنان كه بارها گفته ايم.

در تفسير خازن گويد: عدد كلمات آن هزار و صد و نود و نه و عدد حروف آن چهار هزار و نهصد و شصت است و اللَّه العالم.

3- تسميه آن به «مؤمن» به علت وقوع قصه «مؤمن آل فرعون» در آنست بعضى ها آن را «غافر» ناميده اند، به جهت وقوع كلمه غافِرِ الذَّنْبِ در اول آن ولى در روايات چنان كه خواهد آمد سوره مؤمن ناميده شده است.

4- مطالب سوره نشان مى دهد كه آن مكى است، زيرا كه اكثريت نزديك به تمام مطالبش در زمينه اصول عقيدتى مى باشد، ابن عباس و قتاده گفته اند: آيات 56 و 57: إِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ ... در مدينه نازل شده اند.

حسن مفسر گويد: آيه وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ مدنى است، ولى اين گفته ها مدركى ندارند.

الميزان فرموده: اعتنايى به آنها نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 331

5- على هذا ظاهر آنست كه همه سوره بيكبار نازل شده است، و دليلى بر نزول تدريجى آن نيست.

6- از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

هر كه بخواهد در باغهاى بهشت بخرامد در نماز شب حاميم ها را بخواند:

«ابو برزه الاسلمى قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من احب ان يرتع في رياض الجنة فليقرء الحواميم في صلوة الليل».

انس بن مالك از آن حضرت نقل كرده كه فرمود: حاميم ها ديباج قرآنند «الحواميم ديباج القرآن» (مجمع البيان).

صدوق عليه الرحمه در ثواب الاعمال از ابى الصباح از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده: فرمود: هر كه «حم المؤمن» را در هر شب بخواند خدا گناه كهنه و تازه او را مى آمرزد و كلمه تقوى را ملازم او مى گرداند و آخرت را براى او بهتر از دنيا قرار مى دهد.

و نيز از ابى بصير نقل مى كند كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمود:

«الحواميم رياحين القرآن ...» حاميم ها گلهاى قرآنند چون آنها را خوانديد خدا را بسيار حمد و شكر كنيد براى حفظ و تلاوت آنها، بنده بر مى خيزد و حاميم ها را مى خواند، بويى نيكوتر از مشك اذخر و عنبر از دهان او خارج مى شود خداى عز و جل بخواننده آنها و همسايگانش و رفقا و آشنايانش و هر مهربان و نزديكش رحم مى كند و در قيامت عرش و كرسى و ملائكه مقرب بر او استغفار مى نمايند.

7- سوره هاى مؤمن، سجده، شورى، زخرف، دخان، جاثيه و احقاف، همه با «حم» آغاز مى شوند، در سوره شورى كلمه «عسق» نيز اضافه شده است اين نشان مى دهد كه در ميان اين سور هفتگانه يك هماهنگى خاصى در مطالب يا در حروف (چنان كه در اول اعراف گفته شد) وجود دارد، وانگهى بنا بر آنچه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 332

در مقدمه تفسير گفته ايم: اين سوره ها به

ترتيب، يكى بعد از ديگرى نازل شده اند و اين مى رساند كه مقتضاى نزول آنها نيز يكى بوده است، اميد است محققين محترم بتوانند مقدارى از اين رازها را كشف و در اختيار ديگران نيز بگذارند حيف كه دست نگارنده كوتاه است.

8- ظاهرا شأن نزول بخصوصى براى اين سوره نقل نشده است، وضع آن روز مسلمانان و كفار اقتضاء كرده كه اين همه حقائق از طرف خدا نازل شده و براى انسان درس ابدى باشد.

غرض سوره

9- در اول اين سوره خداوند با اوصاف: غافر الذنب، قابل التوب، شديد العقاب، ذو الطول، لا اله الا هو و اليه المصير. تعريف شده است، ظاهرا همه مطالب سوره مظاهرى از اين اسماء حسى و تجلياتى از آنهاست كه در زندگى دنيا و عقبى موقعيت بخصوصى دارند، مقدارى پياده شده و مقدارى پياده خواهد شد و انسان در مسير آنها به كمال سعادت و يا نعوذ باللّه به شقاوت خواهد رسيد.

و به حكم كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ انبياء/ 93 همه در خط اين اسماء زندگى كرده و به طرف خدا باز مى گرديم ولى:

ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 333

[سوره غافر (40): آيات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

حم (1) تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (2) غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقابِ ذِي الطَّوْلِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (3) ما يُجادِلُ فِي آياتِ اللَّهِ إِلاَّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَلا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلادِ (4)

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ (5) وَ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ (6) الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ (7) رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (8) وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِكَ هُوَ

الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (9)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 334

بنام خداى رحمان رحيم

1- حاء ميم.

2- اين كتاب از جانب خداى توانا و دانا نازل شده است.

3- (خدايى كه) آمرزنده گناه و پذيرنده توبه، سخت عذاب، صاحب نعمت طولانى است جز او معبودى نيست، بازگشت به سوى اوست.

4- در آيات خدا مجادله نميكند مگر آنان كه حق را انكار كرده اند، تصرفشان (در كارها) در ديارشان تو را نفريبد.

5- پيش از اهل مكه، قوم نوح و بعد از آنها، احزاب شرك، آيات خدا را تكذيب كردند و هر امت قصد كرد تا پيامبرش را بگيرد، با باطل مجادله كردند تا حق را با آن ساقط كنند آنها را گرفتم، عقاب من چگونه بود؟

6- اين چنين عذاب پروردگارت بر كافران قطعى شد كه آنها اهل آتش هستند.

7- ملائكه اى كه عرش را حمل مى كنند و ملائكه اى كه در اطراف آنند، خدا را تسبيح و حمد مى گويند و باو ايمان مى آورند و براى اهل ايمان آمرزش مى خواهند كه خدايا به هر چيز با رحمت و علم احاطه كرده اى، بيامرز كسانى را كه به سوى تو برگشته و تابع راه تو شده اند و آنها را از عذاب جحيم حفظ كن.

8- پروردگارا داخلشان كن به بهشتهاى جاويدان و كسانى را كه صلاحيت دارند از پدران و همسران و فرزندان آنان، كه فقط تو، توانا و حكيمى.

9- آنها را از وبالها حفظ كن، هر كه را كه در آن روز از عذابها حفظ كنى مورد رحمت قرار داده اى، فوز عظيم همانست.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 335

كلمه ها

حم: بنا بر آنچه در اول سوره اعراف گفته شد: درصد اين دو حرف در سوره هاى هفتگانه بالاتر از

درصد آن دو در تمام سوره هاى قرآن است و اين يكى از اعجاز قرآن مى باشد. به نظر بعضى در اين سوره ها بيشتر مسئله مرگ و حيات مطرح است، حاء مختصر حيات و ميم مختصر موت است.

توب: توب و توبه و متاب: رجوع، در صحاح و قاموس رجوع از معصيت گفته است ولى رجوع مطلق صحيح است، زيرا اين كلمه در خدا نيز به كار مى رود. در مجمع فرموده: جايز است توب جمع توبه باشد.

طول: (بفتح اوّل) قدرت و فضل. طبرسى فرموده: انعامى كه مدتش طولانى است.

يجادل: اين كلمه در مجادله حق و باطل هر دو به كار مى رود، مجادله مقابله با خصم است كه او از رأى خود منصرف شود و در اصل به معنى تابيدن شديد است.

تقلبهم: تقلب: تحول و تصرف در امور و تلاش در كارهاى زندگى.

يدحضوا: دحض: سقوط و لغزيدن. ادحاض: ساقط كردن.

عدن: خلود و دوام جَنَّاتِ عَدْنٍ در جاى «جنات الخلود است».

شرحها

در اين آيات ابتدا فرموده: اين كتاب از جانب خداى توانا و حكيم نازل تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 336

شده است آن گاه چهار اسم از اسماء حسنى ياد شده، و هلاكت امتهايى بيان گرديده كه تجلّى صفت شَدِيدِ الْعِقابِ است و سپس استغفار ملائكه ياد شده كه از تجليات غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ مى باشد.

ناگفته نماند: هر كارى از كارهاى جهان مصداق و جلوه يكى از اسماء حسناى خداوندى است و از حقائق بسيار عظيم و موهبتهاى بسيار بزرگ كه قابل توصيف نيست، استغفار ملائكه بر مؤمنان در درجه اول و بر مؤمنان در درجه دوم است كه با الحاح از خداوند، مغفرت آنها را طلب مى كنند «سبحانك

ما عرفناك حق معرفتك و ما شكرناك حق شكرك».

1- حم.

اين كلمه در قرائت كوفى كه مورد تأييد امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است به تنهايى يك آيه شمرده شده است در كتاب ديوان دين از كشف الغمه اربلى نقل شده: امير المؤمنين عليه السّلام در صفين به ياران خويش فرمود: هر كه يك نفر را بكشد با صداى بلند بگويد: حاميم، شريح بن اوفى از ياران آن حضرت چون نيزه خود را بسينه محمّد بن طلحه فرو برد فرياد كشيد «حم».

نگارنده گويد: در حاشيه مجمع البيان نقل شده: كه محمّد بن طلحه شريح را به «حم» قسم داد كه او را نكشد ولى شريح به حرف او گوش نداد و او را كشت و گفت:

يذكرنى حاميم و الرمح شاجر فهلا تلى حاميم قبل التقدّم

يعنى در حال اشتغال جنگ و نيزه به دستم، حاميم را بياد من مى آورد، چرا حاميم را پيش از ورود به جنگ نخواند (و اگر مى خواند به جنگ حضرت ولى ذو الجلال نمى آمد).

2- تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 337

تفسير اين آيه در اول سوره زمر گذشت، وصف عزيز و عليم ظاهرا در بيان آنست اين كتاب از تجليات عزت و توانايى خدا و علم او به نياز بندگان است.

3- غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقابِ ذِي الطَّوْلِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ.

يعنى: قرآن از جانب اين چنان خدايى نازل شده است. اهل گذشت است عذر را مى پذيرد، دست رد به سينه كسى نمى گذارد، در مقام انتقام گرفتن سخت است، داراى موهبتهاى مداوم است ... همه اين اسماء در جهان هستى پياده شده و مى شود،

انسانهاى بى شمارى از تجليات اين اسماء به سعادت رسيده و نيز كوبيده شده اند.

اسم فاعل در «غافر- قابل» دالّ بر استمرار است، عطف با واو حال است كه آن دو يكى هستند و يا ارتباط شديد دارند بر خلاف شَدِيدِ الْعِقابِ كه با و او عطف نشده است. غفران ممكن است در اثر رحمت خدا و شفاعت باشد، قبول توبه نيز لازمه اش غفران است.

لا إِلهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ در رابطه با عبادت و نزول قرآن است كه معبود بودن خدا هدايت را لازم گرفته است، آينده و بازگشت نيز براى اوست.

4- ما يُجادِلُ فِي آياتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَلا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلادِ.

يعنى آنچه فرستاده ايم حق است، صفات ذكر شده نزول آن را اقتضاء مى كند اهل انصاف در قبول آنها مجادله نمى كند، بلكه فقط آنها مجادله مى كنند كه دانسته و از روى عناد حق را انكار كرده اند.

به عبارت ديگر: انكار آنها دليل ناحق بودن دعوت تو نيست، وانگهى مبادا فكر كنى كه در مهلت زيستن آنها و تحولشان از نعمتى به نعمتى و از صحتى به صحتى دليلى هست كه آنها خدا را عاجز كرده اند، نه قوم نوح و ديگران به تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 338

ياد آور كه چه شدند.

5- كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ.

يعنى: گذشتگان چنان گرفتار شدند، اين مشركان نيز در مسير آنها قرار دارند.

مراد از «الاحزاب» قوم عاد، ثمود، قوم شعيب و امثال آنهاست: وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ أُولئِكَ الْأَحْزابُ ص/ 13، منظور از گرفتن پيامبران ظاهرا

گرفتن آنها با قتل و اخراج از شهر و نظير آنست فَكَيْفَ كانَ عِقابِ استفهام تقريرى و توجه دادن مخاطب به عذاب معلوم آنهاست، عقاب تقديرش «عقابى» است.

6- وَ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ.

ظاهرا منظور از عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا مطلق كفار است خواه گذشتگان باشد يا آيندگان و قوم آن حضرت. به نظر بعضى منظور فقط كفار مكه است، حق به معنى حتمى بودن مى باشد، مراد از «كفروا» انكار حق است دانسته و از روى عناد، نه كفر از روى جهل و بيخبرى.

ناگفته نماند منظور از آيه، تشبيه عذاب آخرت به عذاب دنياست، يعنى همانطور كه گذشتگان را با عذاب دنيا گرفتيم عذاب آخرت درباره مطلق كفّار حتمى است. أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ بيان حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ است، آمدن كَلِمَةُ رَبِّكَ به جاى «كلمتى» اشاره به آن حضرت است كه به ركن بزرگى تكيه دارى.

7- الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا.

در سوره شورى/ 5 آمده: وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 339

فِي الْأَرْضِ أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

«از اين دو آيه معلوم مى شود كه منظور از لِمَنْ فِي الْأَرْضِ اهل ايمانند نه همه اهل زمين و نيز حاملان عرش و آنان كه در اطراف آنند همه ملائكه هستند و در آخر سوره «زمر» خوانديم وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ در اينجا چند مطلب قابل ذكر است.

اول: ملائكه اى كه مشركان آنها را شريك خدا مى دانند مطيع خدا مى باشند و خدا را در مقابل جلال و بى نيازيش تسبيح و در مقابل نعمتهايش حمد

ميكنند مراد از يُؤْمِنُونَ بِهِ ايمان آنها به توحيد و ربوبيت و شريك نداشتن خداست، نه به اصل وجود خدا.

دوم: اين آيه مصداقى از غافِرِ الذَّنْبِ و يكى از حقائق بسيار اميدوار كننده است، اجازه استغفار به ملائكه بيهوده نيست، و دعاى آنها پيش خدا مقبول است واى به حال انسان كه از اين درياى رحمت حظى نداشته باشد، خدايا به محمّد و آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و به رحمت بى پايانت قسم مى دهيم ما را نيز مشمول استغفار ملائكه بفرما.

سوم: آيه شريفه نشان مى دهد كه عرش يك شى ء محدود و داراى ابعاد و اطراف است و آن چنان كه از روايات معلوم مى شود محل صدور فرمان الهى راجع به اداره جهان است چنان كه در آخر سوره زمر نيز گفته شد.

چهارم: از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود:

الذين آمنوا بولايتنا.

و از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود:

«ان للَّه ملائكة يسقطون الذنب عن ظهور شيعتنا كما يسقط الريح الورق في اوان سقوطه و ذلك قول اللَّه تعالى الذين يحملون ...».

رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 340

وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ

.بيان استغفار ملائكه است، آنها اول خدا را با ياد رحمت و علمش ثنا گفته اند، زيرا كه رحمت خدا سبب افاضه هر خير، و علم خدا به نياز بندگان موجب رساندن رحمت به محل آنست، اين جمله در واقع يك نوع استدلال بر قبول استغفار است.

تابُوا وَ اتَّبَعُوا ... در جاى «آمنوا و عملوا الصالحات» مى باشد يعنى با ايمان به وحدانيت، به سوى تو برگشته و با

عمل به دستورهاى تو، از دين تو پيروى كرده اند، اين تعبير ظاهرا براى آنست كه رجوع و اتباع، استحقاق رحمت و آمرزش مى آورد.

8- رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ.

قسمت اوّل دعا درباره غفران و نگهداشتن از عذاب بود، اين قسمت در رابطه با داخل كردن به بهشت است مراد از وعده بهشت، همانست كه به زبان انبياء داده شده است.

وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ از اين قسمت آيه معلوم مى شود كه مراد از لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعُوا مؤمنان كامل و درجه اولند كه مورد وعده جنات عدن هستند و از وَ مَنْ صَلَحَ ... مؤمنان درجه دوم مى باشند كه به فرموده: الميزان ناقص الايمان، مستضعف و بدكار هستند ولى به حكم وَ مَنْ صَلَحَ صلاحيت بهشت رفتن را دارند و از نزديكان گروه اول مى باشند.

اين آيه نظير آيه: وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ طور/ 21 است ولى در آن فقط ذريه آمده و از آباء و ازواج خبرى نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 341

إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ در رابطه با فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ ... تا آخر است، يعنى خدايا تو قادرى، آمرزيدن و عذاب كردن در دست توست، حق داريم كه چنين خواهشى از تو بكنيم و تو كار به مصلحت ميكنى و حكيم هستى و به نياز آنها واقف مى باشى.

9- وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

به نظر الميزان منظور از سيئات، اهوال و شدائد عرصات قيامت است غير از عذاب جحيم.

ناگفته نماند: گر چه

خدا به اهل ايمان وعده بهشت داده است ولى رسيدن به آن وعده هزاران مخاطره و انحراف در سر راه دارد، اينكه از خدا بخواهيم و بخواهند تا از انحرافها حفظ كند تا وعده خدا در آيد يك امر واقعى و لازم است ديگر نمى توان اشكال كرد كه با وجود وعده حتمى خدا، دعا و خواستن وجهى ندارد.

به نظر مى آيد «سيئات» دوام اعم از اوّل و شامل عذاب جهنم نيز است و گرنه فوز عظيم قابل توجيه نخواهد بود، در هر حال، سيئات و بالها همان اعمال دنيوى هستند كه به وبال و عذاب آخرت تبديل شده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 342

[سوره غافر (40): آيات 10 تا 22]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ (10) قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ (11) ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ (12) هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آياتِهِ وَ يُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً وَ ما يَتَذَكَّرُ إِلاَّ مَنْ يُنِيبُ (13) فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (14)

رَفِيعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ (15) يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ ءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (16) الْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (17) وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ كاظِمِينَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لا شَفِيعٍ يُطاعُ (18) يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ (19)

وَ اللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ

مِنْ دُونِهِ لا يَقْضُونَ بِشَيْ ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (20) أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ (21) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَكَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ (22)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 343

10- آنان كه كافر شده اند، روز قيامت ندا مى شوند كه غضب خدا بزرگتر است از غضبتان به خودتان، وقتى كه به ايمان دعوت مى شديد و انكار مى كرديد.

11- گويند. پروردگارا ما را دو دفعه ميراندى و دو بار زنده كردى، به گناهانمان اقرار كرديم، آيا براى خروج از آتش راهى هست؟

12- اين عذاب براى آنست كه چون خدا به تنهايى ياد مى شد كافر مى شديد و چون به خدا شرك آورده مى شد قبول مى كرديد، پس حكم درباره شما خاص خداى والا و بزرگ است.

13- او كسى است كه آيات خويش را به شما نشان مى دهد و از آسمان براى شما آب نازل مى كند، (با اين گفته ها) پند نمى گيرد مگر آنكه به خدا انابه مى كند.

14- پس خدا را بخوانيد در حالى كه عبادت را خاص او كرده ايد هر چند كافران را خوش نيايد.

15- او داراى درجات بالا رفته و صاحب حكومت است روحى را كه از كار اوست القاء مى كند بر آنكه از بندگانش مى خواهد تا بيم دهد از روز لقاء اللَّه.

16- روزى كه مردم آشكار هستند، چيزى از آنها بر خدا پوشيده نمى ماند، امروز حكومت تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 344

خاص كيست؟ خاص خداى يگانه و غالب است.

17- امروز هر كس با آنچه

كرده مجازات مى شود امروز ظلمى نيست، خدا سريع الحساب است.

18- انذار كن مردم را از روز نزديك، وقتى كه دلها كنار حنجره هاست، ظالمان را دوستى و شفاعتگر مقبول القولى نيست.

19- خدا خيانت چشمها را و آنچه را كه سينه ها پنهان مى دارد، مى داند.

20- خدا به حق داورى مى كند، كسانى كه جز خدا هستند هيچ داورى نتوانند، خدا فقط او شنوا و بيناست.

21- آيا در زمين سفر نكرده اند تا بنگرند، چطور شد عاقبت آنان كه پيش از آنها بودند، از اهل مكه در نيرو و آثار قويتر بودند، خدا آنها را با گناهانشان گرفت، نگهدارنده اى از عذاب خدا براى آنها نبود.

22- اين عذاب بدان جهت بود كه پيامبرانشان براى آنها معجزات آوردند، ولى آنها انكار كردند، پس خدا با گناهانشان گرفت، كه خدا توانا و سخت عذاب است.

كلمه ها

مقت: بغض شديد نسبت به كسى كه مى بينى مرتكب كار قبيح است. قاموس مطلق بغض گفته است در اقرب آمده: «مقته مقتا: ابغضه اشدّ البغض عن امر قبيح».

رفيع: بالا برنده. مثل رافع: و نيز به معنى مرفوع آيد.

تلاق: ملاقات كردن. يَوْمَ التَّلاقِ: روز ملاقات.

بارزون: بروز: آشكار شدن. «بارز»: آشكار.

آزفة: نزديك شونده. «ازف» نزديك شدن.

حناجر: حلقوم ها. مفرد آن حنجره است «الحنجرة: الحلقوم» آن فقط دو بار در قرآن آمده است، طبرسى جوف حلقوم گويد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 345

خائنة: مصدر است مثل خيانت، نظير لاغيه و كاذبه (مجمع البيان).

واق: نگاهدارنده. «وقى، يقى، وقاء و وقاية».

شرحها

عذابهايى كه در گذشته راجع به قوم نوح و غيره گفته شد در رابطه با عذاب دنيا بود كه مصداقى بر شَدِيدِ الْعِقابِ باشد، ولى عذابى كه در اين آيات بيان شده راجع به قيامت است. آن گاه آياتى چند در زمينه توحيد آمده، سپس باز تلفيقى از عذاب آخرت و دنيا ذكر شده است. و نيز در اين آيات روشن گرديده كه:

1- دوران خلقت انسان تا رسيدن به بهشت و جهنّم چهار مرحله است مرگ و حيات باز مرگ و حيات.

2- روح نبوت يك روح مستقلّى است از جانب خدا آمده و در وجود پيامبر قرار مى گيرد، آن گاه پيامبر يك انسان ما فوق مى شود.

10- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ.

اين آيه و دو آيه بعدى در رابطه با قيامت است و بعد از دخول كفّار به آتش.

مراد از مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ به قرينه إِذْ تُدْعَوْنَ عدم قبول ايمان است، زيرا آنكه نداء پيامبران را نشنيد در واقع خودش را مبغوض

داشته و به هلاكت انداخته است و اگر نفس خويش را دوست مى داشت به هلاكت نمى انداخت. به قول بعضى بعد از دخول آتش خويش را مبغوض مى دارند ولى آن با إِذْ تُدْعَوْنَ نمى سازد. اين ندا از جانب خدا خواهد بود.

11- قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 346

إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ

.اين گفته از كفار به دنبال نداى آيه قبلى خواهد بود، اينكه دو دفعه زنده كردن و دو دفعه ميراندن را مطرح كرده اند يعنى خدايا در اين عذاب كردن حق با تو است، با اين چهار عمل كاملا روشن شد كه ما گناهكار بوده ايم، پس به گناهمان اقرار مى كنيم آيا اين اعتذار راهى به خروج از آتش باز مى كند؟

در سوره بقره آمده: كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ/ 28، اين آيه در بيان آنست كه ما پيش از ورود به صلب پدر و رحم مادر، مواد مرده و بيجان بوده ايم، سپس با آمدن به دنيا زنده شديم، آن گاه از دنيا مى ميريم و بعد در آخرت زنده مى شويم و سپس به طرف رحمت يا عذاب خدا مى رويم.

به نظر مى آيد: منظور از آيه أَمَتَّنَا ... نيز اين چهار مرحله است النهايه به حالت اولى كه ماده بيجان بوده ايم به علّت تغليب «اماته» اطلاق شده است، طبرسى رحمه اللَّه در جوامع الجامع آن را اختيار كرده است.

بعضى گويند: اماته اوّل مردن در دنيا و اماته دوّم مردن در قبر بعد از زنده شدن در آنست احياء اول، زنده شدن در قبر براى سؤال قبر و احياء دوم زنده شدن در آخرت

است، اين قول «سدى» است كه الميزان نيز آن را قبول دارد.

ولى قول اول قوى به نظر مى رسد، زيرا احياء و اماته در قبر در آن حدى نيست كه اين مقدار به آن تكيه شود، وانگهى زنده شدن در دنيا به حساب نيامده و لازم بود كه گفته شود «احييتنا ثلاثا» در الميزان فرموده: علت عدم ذكر، آن است كه آفريدن و زنده كردن در دنيا سبب يقين به معاد نمى شود، ولى اين سخن بعيد است زيرا خدا با آن به معاد استدلال كرده و مى گويد: كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ اعراف/ 29 وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ واقعه/ 62. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 347

12- ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ.

تعليل عدم خروج و معذب بودنشان است «ذلكم» اشاره است به عذابى كه در آن هستند. «يشرك» دلالت بر استمرار دارد، يعنى: در دنيا اگر خدا به تنهايى و توحيد ياد مى شد انكار مى كرديد و هر وقت با شرك ياد مى شد قبول مى نموديد. حالا كه اصلا جانب خدا را مراعات نكرده ايد پس حكم مال خداست و در آن جانب شما را ملاحظه نخواهد كرد.

«العلى» يعنى والا مقام كه مقامى برتر از مقام او نيست «الكبير» يعنى عظيم القدر و بر هر چيز تواناست. اين دو وصف در توجيه و تعليل فَالْحُكْمُ لِلَّهِ است.

13- هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آياتِهِ وَ يُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً وَ ما يَتَذَكَّرُ إِلَّا مَنْ يُنِيبُ.

لفظ «آياته» شامل آيات كونيه است كه دلالت بر وجود و وحدانيت خدا دارند و نيز آياتى كه به وسيله انبياء ارائه شده اند، على هذا

اين جمله دليل مستقلى بر وجود و معبود بودن خداست و لازمه خدا بودن نشان دادن آيات و هدايت انسان است.

وَ يُنَزِّلُ لَكُمْ ... استقلال خدا در روزى دادن است، اگر منظور از سماء طرف بالا و از رزق باران باشد هيچ والا مراد نزول رزق از صقع ربوبى است:

وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 21 وَ ما يَتَذَكَّرُ ... حاكى است كه فقط اهل انابه و توجّه به خدا از اين گفته بيدار مى شوند نه اهل عناد و لجاجت.

14- فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 348

تفريع است بر آيه فوق، دين به معنى عبادت و بندگى است، يعنى: جز خدا را در اين پرستش شريك نكنيد و لو مشركان را ناخوش آيد.

15- رَفِيعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ.

تعليل است بر فَادْعُوا اللَّهَ ... آيه حاكى از قدرت و تدبير خداست، مراد از رَفِيعُ الدَّرَجاتِ و ذُو الْعَرْشِ بيان مقام و تسلّط خداست يعنى او بلند درجات و صاحب حكومت بر كائنات است يا صاحب عرشى است كه مصدر فرمانهاى اداره جهان است.

در اينصورت منظور از درجات، صفات جلال و جمال است چنان كه در مجمع البيان از بعضى آن را «عالى الصفات» نقل كرده و در سوره روم/ 27 گذشت كه وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و يا به طور كنايه، اشاره به عظمت مقام و بلندى مرتبه خداست نسبت به خلق، نظير ذِي الْمَعارِجِ معارج/ 3.

اينكه گفته اند: بالا برنده مقام انبياء و امثال آنها

است با ظاهر و سياق آيه نمى سازد پس بايد چنين خدايى را پرستش نمود، اين راجع به فراز اول آيه.

فرار دوم يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ ... يعنى هدايت بندگان و بعثت انبياء مربوط به اوست، در ذيل وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ... اسراء/ 85 گفته شد، نبوت داراى روح مستقلى است كه از جانب خدا توسط ملائكه بر پيامبران نازل مى شود اين آيه يكى از دلائل آنست «1»، كلمه «من امره» درباره روح در چندين محلّ آمده است يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا نحل/ 2 قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي اسراء/ 85، وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا شورى/ 51

__________________________________________________

(1) در تفسير برهان از تفسير قمى نقل شده: «قال: قال روح القدس و هو خاص لرسول اللَّه و الأئمة صلوات اللَّه عليهم».

ير أحسن الحديث، ج 9، ص: 349

، به نظر الميزان منظور از «امر» فرمان ايجاد «كن فيكون» است يعنى خدا آن را بدون واسطه آفريده است نظير: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ يس/ 82.

فراز سوم: لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ يعنى القاء روح نبوت براى آنست كه خدا به وسيله ايشان بندگان خويش را از روز لقاء اللَّه بترساند، در اينجا كفه انذار مرحج شده مانند «ان انذروا» كه گذشت، و شايد انذار شامل تبشير نيز باشد، يَوْمَ التَّلاقِ ظاهرا روز ملاقات رحمت يا عذاب خداست چنان كه در بسيارى از آيات آمده است نظير: مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ عنكبوت/ 5، گفته اند:

ملاقات خلق با خلق، ملاقات مخلوق با خالق، ملاقات اهل آسمان و زمين، ملاقات ظالم با مظلوم، ملاقات

انسان با عملش

«عن حفص بن غياث عن الصّادق عليه السلام قال: يوم التلاق يوم يلتقى اهل السماء و اهل الارض».

16- يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ ءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ.

بيان يوم التلاق است، به نظر مى آيد منظور از «بارزون» قطع شدن اسباب دنيوى و علائق باشد، چنان كه از فَقالَ الضُّعَفاءُ ... در آيه وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً ... ابراهيم/ 21 معلوم مى شود آنها بعد از احساس قطع علائق، به پيشوايان خود چنان خواهند گفت و خواهند ديد كه آشكار هستند و چيزى ميان آنها و خدا واسطه و حائل نيست.

على هذا لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ ءٌ جمله مستقلى است نه تفسير «بارزون» زيرا معنايش آن مى شود كه قبلا حالشان بر خدا مخفى بود. يعنى ظاهر و باطن و هيچ چيزشان بر خدا مخفى نيست.

لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ... سؤال و جوابى است متفرع بر صدر آيه، يعنى: وقتى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 350

كه همه اسباب و وسائل از بين رفت و چيزى از آنها بر خدا پوشيده نيست، پس امروز حكومت و فرمانروايى از كيست؟ خدا خودش جواب مى دهد كه: لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ وصف واحد و قهار تعليل ملك است، وقتى كه او قادر و غالب بر هر چيز است ديگر جز او غالب و قاهر ندارد پس حكومت خاص اوست.

على الظاهر مراد آنست كه: در آن روز اين حقيقت تحقق پياده كرده و پياده خواهد شد و همه به آن پى خواهند برد نه اينكه چنين ندايى و جوابى به وقوع خواهد پيوست.

ولى در بعضى از روايات آمده: در

جواب خداوند، ارواح انبياء و رسل جواب داده و خواهند گفت: لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ چنان كه در تفسير برهان از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده است و در بعضى روايات از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه اين ندا در وقتى خواهد بود كه همه انسانها و حتّى ملائكه مرده باشد لذا خدا به سؤال خويش، خودش جواب خواهد داد كه لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ.

ناگفته نماند: ظهور يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ آنست كه جريان لِمَنِ الْمُلْكُ بعد از زنده شدن مردم خواهد بود نه بعد از مردن آنها، شايد روايات حقيقتى سوارى آيه را بيان مى كنند و اللَّه العالم.

17- الْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ.

بيان مجازات در آن روز است، ظهور آيه در تجسم عمل است كه هر نفس با آنچه كرده است مجازات مى شود نظير: يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تحريم/ 7، على هذا در آن روز ظلمى نيست كه به هر كس عملش مى رسد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 351

الميزان فرموده: منظور از ظلم، ظلمى است كه ناشى از خطا و اشتباه باشد و جزاى كسى به كس ديگرى داده شود، خدا در نفى اين ظلم فرموده كه خدا سريع الحساب است، محاسبه او وقتى نمى برد تا خطايى به وقوع رسد، اما ظلم عمدى معلوم است كه نخواهد بود، زيرا به هر كس عمل خودش خواهد رسيد.

18- وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ كاظِمِينَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لا شَفِيعٍ يُطاعُ.

از نامهاى قيامت «يوم الازفة» است يعنى: روز نزديك شونده إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ

نَراهُ قَرِيباً معارج/ 7، زيرا فرصت تا وقت مرگ است، بعد از مرگ يا رحمت است يا عذاب و يا شايد بى خبرى در عالم برزخ، نسبت به بعضى از انسانها پس آخرت به وقت مرگ متصل است.

آمدن قلب به حلقوم كنايه از كثرت وحشت است، انسان در موقع وحشت و فرار، تنگ نفس مى شود و احساس مى كند كه قلبش بالا آمده و وارد حلقوم مى شود چنان كه هستند در وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ احزاب/ 10 گذشت.

«كاظمين» يعنى پر از اندوه و اندوه خود را فرو مى برند. در آن روز نه دوستى دارند كه دلش بر آنها بسوزد و نه شفاعتگرى كه به حرفش گوش داده شود.

19- يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ.

اشاره به علم و احاطه خداست خيانت چشم قهرا در نگاه نامشروع آنست گويى منظور نگاه مخفى و سرّى است چنان كه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه در جواب راوى فرمود:

«الم تر الى الرجل ينظر الى الشي ء كانه لا ينظر اليه فذلك خائنة الاعين» (برهان).

ما تُخْفِي الصُّدُورُ شامل كفر، شرك، حبّ، بعضى شكل معاصى و امثال آنست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 352

20- وَ اللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَقْضُونَ بِشَيْ ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.

ظاهرا اين آيه استدلال ديگرى است بر توحيد و تسلط خدا زيرا لازمه معبود بودن، حكم در ميان بندگان و حكم در كارهاى خوب و بد آنهاست اين قضاوت به حقّ درباره خداست كه حقّ هر صاحب حقّ را به خودش مى رساند، معبودهاى باطل چنين كارى نتوانند كرد، إِنَّ اللَّهَ ... تعليل يَقْضِي بِالْحَقِّ است زيرا كه شنوا و بيناى

واقعى اوست و اعمال بندگان را مى شنود و مى بيند 21- أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ.

مى شود اين مصداقى براى يَقْضِي بِالْحَقِّ باشد كه در اثر سنت لا يتغير خدايى تار و مار شدند. آنها كه از لحاظ نيرو و آثار قويتر از اهل مكه بودند نتوانستند در مقابل قدرت خداوند مقاومت نمايند.

فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ.

بيان كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ ... است، جمله اخير حاكى است، آنچه به آن اعتماد كرده و حامى خود مى دانستند از عذاب خدا حفظشان نكرد.

22- ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَكَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ.

تعليل تار و مار شدنشان است كه پيامبران براى آنها معجزات آوردند و حجت بر آنها تمام شد ولى آنها انكار كردند، تكرار فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ ظاهرا براى تأكيد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 353

[سوره غافر (40): آيات 23 تا 35]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ (23) إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذَّابٌ (24) فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ وَ ما كَيْدُ الْكافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلالٍ (25) وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ (26) وَ قالَ مُوسى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ (27)

وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَ إِنْ يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ

يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ (28) يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا قالَ فِرْعَوْنُ ما أُرِيكُمْ إِلاَّ ما أَرى وَ ما أَهْدِيكُمْ إِلاَّ سَبِيلَ الرَّشادِ (29) وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزابِ (30) مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ (31) وَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ (32)

يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ ما لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (33) وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ فَما زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ (34) الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 354

23- موسى را با آيات خويش و حجت آشكار فرستاديم.

24- به سوى فرعون و هامان و قارون، گفتند: او جادوگر دروغگويى است.

25- چون حق از سوى ما به آنها آمد، گفتند: بكشيد كسانى را كه به او ايمان آورده اند و دخترانشان را زنده نگاه داريد، جمله كافران در تباهى است.

26- فرعون گفت: بگذاريد موسى را بكشم، و خدايش را بخواند، من بيم دارم كه دين شما را تغيير دهد و يا در اين زمين شورش بپا دارد.

27- موسى گفت: من پناه مى برم به پروردگار خودم و خداى شما از هر متكبرى كه

به روز حساب ايمان نمى آورد.

28- مردى مؤمن از آل فرعون كه ايمان خويش را مخفى مى داشت، گفت آيا مى كشيد مردى را به علت آنكه مى گويد: اللَّه رب من است و به شما معجزات آورده؟ اگر دروغگو باشد دروغش او را بس است و اگر راستگو باشد بعضى از آنچه وعده مى دهد به شما خواهد رسيد ...

29- اى قوم امروز حكومت در زمين به طور غلبه، شمار است، چه كسى ما را از عذاب تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 355

خدا يارى مى كند اگر بيايد؟ فرعون گفت: شما را اشاره نمى كنم مگر به آنكه صواب مى بينم ...

30- آنكه ايمان آورده بود گفت: اى قوم من، بر شما از عذابى مانند روز احزاب بيم دارم.

31- مانند جريان قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه بعد از آنها بودند، خدا بر بندگان ظلم نمى خواهد.

32- واى قوم، من مى ترسم بر شما از روز قيامت.

33- روزى كه پشت كنان بر مى گرديد، از عذاب خدا نگهدارنده اى نداريد، هر كه خدا اضلالش كند، هدايت كننده اى ندارد.

34- پيش از موسى، يوسف براى شما معجزات آورد، پيوسته در نبوت او شك كرديد، چون از دنيا رفت گفتيد: ديگر خدا پيامبرى مبعوث نخواهد كرد، بدينسان خدا هر متجاوز شكاك را گمراه مى كند.

35- كسانى كه در آيات خدا بدون دليل مجادله مى كنند، آن مجادله پيش خدا و مؤمنان بسيار مبغوض است، اين چنين خدا بر قلب هر متكبر ستمگر مهر مى زند.

كلمه ها

سلطان: دليل و غلبه. «سلطه عليه»: او را بر آن ديگرى غالب كرد سلطه در اصل به معنى قدرت و تسلّط است، دليل را از آن سلطان گويند كه سبب غلبه و تسلّط مى باشد.

هامان: وزير

فرعون بود، قارون خزانه دار فرعون و از قوم يهود بود چنان كه در آخر سوره قصص گفته شد.

نسائهم: طبرسى رحمه اللَّه تصريح كرده كه نساء به دختران نيز گفته مى شود مراد از آيه دختران است.

مسرف: متجاوز. سرف (بر وزن شرف): تجاوز از حد «السرف: ضد تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 356

القصد».

رشاد: رشاد و رشد: هدايت، نجات، صلاح و كمال. مراد از آن در آيه نجات است.

دأب: عادت، شأن، تلاش. مراد از آن در آيه ظاهرا شأن و سرگذشت است.

التناد: آن در اصل «تنادى»، مصدر باب تفاعل است، روز قيامت را يَوْمَ التَّنادِ گويند كه اهل عذاب يكديگر را با ويل و هلاكت ندا مى كنند و يا اهل بهشت و جهنم يكديگر را نداء كنند.

وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ.

مقتا: مقّت: بغض شديد نسبت به كسى كه مى بينى مرتكب كار قبيح است.

شرحها

آيات شريفه مى شود شاهدى باشد بر ما يُجادِلُ فِي آياتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِينَ كَفَرُوا ... كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ ... در عين حال جريان مؤمن آل فرعون هم براى اتمام حجت نقل شده است.

مرحوم طبرسى نقل مى كند: ابن عباس گويد: از آل فرعون فقط سه نفر ايمان آورده بود: مؤمن آل فرعون، زن فرعون و آن مؤمنى كه آمد و به موسى گفت فرعونيان انجمن تشكيل داده اند كه تو را بكشند از مصر خارج شو، سدى گفته: مؤمن آل فرعون پسر عموى فرعون بود و به موسى ايمان آورده بود گويند نامش حبيب بود.

در اين آيات، فرعون بعد از تكذيب موسى از درباريان مى خواهد كه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 357

رأى بدهند موسى را بكشد، مؤمن آل فرعون به

دفاع برخاسته و از اينكار جلوگيرى مى كند، گفتگو ميان آنها بدرازا مى كشد آخر مى خواهند او را از بين ببرند ولى خدا او را حفظ مى كند.

23- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ.

ظاهرا مراد از آيات معجزات موسى است مانند عصا و يد بيضاء و سائر معجزات نهگانه.

الميزان نظر مى دهد كه مراد از سلطان، سلطه الهى است كه نگذاشت فرعون موسى را از بين ببرد.

مؤلف گويد: شايد آن تأكيد آياتنا باشد، يعنى آيات ما غالب و قانع كننده بود.

24- إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذَّابٌ.

هامان وزير فرعون و از قبطيان بود، ولى قارون خزانه دار او از بنى اسرائيل بود، او از فرعون حمايت كرده و در تعذيب بنى اسرائيل با او همكارى مى كرد چنان كه مشروح جريان او در سوره قصص گذشت اين نشان مى دهد كه اين دو معاون در پيش برد كارهاى فرعون موقعيّت بسيار بزرگ داشته اند به طورى كه در رديف او آمده اند.

موسى براى همه قوم فرعون مبعوث شده بود اختصا سه نفر فوق براى آنست كه آنها همه كاره و اصول استكبار بودند و آنها بودند كه درباره موسى ساحِرٌ كَذَّابٌ گفتند ديگران نيز تبعيت كردند.

25- فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ وَ ما كَيْدُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ.

فاعل «قالوا» سه كافر فوق الذكر است. با آنكه قارون خود از بنى اسرائيل تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 358

بود، باز با آن كشتار هولناك موافقت كرد، النهايه فقط درباره آنان كه به موسى ايمان آورده بودند فَما آمَنَ لِمُوسى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ يونس/ 83.

در

جاهاى مناسب گفته ايم، كشتن فرزندان بنى اسرائيل براى آن بود كه مردان آنها زياد نشوند تا در آينده بتوانند شورش كنند نه فقط براى خوابى كه ديده بودند كه حكومت فرعون به دست فردى از بنى اسرائيل از بين خواهد رفت و گرنه در اينجا كشتن پسران معنى نداشت، زيرا كه موسى به وجود آمده بود.

26- وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ.

طبرسى فرموده: در اين آيه دلالت هست كه عده اى از خواص فرعون از قتل موسى مانع مى شده اند الميزان فرموده: آن از أَرْجِهْ وَ أَخاهُ ... فهميده مى شود.

وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ را از كثرت طغيان گفته است، يعنى خدايش را بخواند كه او را از دست من نجات بدهد «1» إِنِّي أَخافُ ... تعليل قتل موسى است يعنى اگر زنده بماند بيم آن دارم كه يكى از دو كار را بكند، بت پرستى را از بين ببرد و توحيد را در جاى آن بگذارد و يا در اين سرزمين شورش بپا دارد.

27- وَ قالَ مُوسى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ.

جواب موسى عليه السّلام است در مقابل تهديد فرعون بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ در مقابل

__________________________________________________

(1) آن عطف بر محذوفى است كه گفته نشده مثل «اقتل موسى لتعلم قدرتى و ليدع ربه».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 359

لْيَدْعُ رَبَّهُ است يعنى رب من رب شما نيز مى باشد «كم» خطاب است به فرعون و درباريانش به نظر مى آيد كه تهديد به قتل در حضور موسى بوده است.

مراد از «متكبر» فرعون و ياران اوست متكبرى كه ايمان به معاد ندارد انسانى

بى بند و بار و قاتل و همه چيز است.

28- وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ.

از علل الشرائع از حضرت رضا عليه السّلام نقل شده، او خاله زاده فرعون بود به هر حال آيه مى رساند كه از درباريان نزديكان فرعون بوده و ايمان خويش را پنهان مى كرده است سخنان او در آيات زير نشان مى دهد كه يك مسلمان و موحد و كامل و آشنا به احكام دين بوده است از آدم تازه متديّن آن گونه سخنان ساخته نيست.

أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ سخن آن مؤمن است در مقابل فرعون، يعنى كشتن مردى كه مى گويد، اللَّه پروردگار من است و بر گفته خويش معجزه آورده، معنى ندارد. «ان يقول» مفعول له «تقتلون» است.

وَ إِنْ يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ او يقينا مى دانست كه موسى صادق است ولى اگر با ترديد نمى گفت، رازش معلوم مى گرديد يعنى: اگر در اين ادّعا دروغگو باشد موفّق نمى شود دروغ بر او بس است، اما اگر راستگو باشد، عذابى كه وعده مى دهد به شما خواهد رسيد.

علّت آمدن «بعض» شايد براى آن باشد كه وعده عذاب براى همه فرعونيان بود و به درباريان فقط بعضى از آن مى رسيد. بعضى گفته اند: مراد آنست كه لا اقل بعض آن خواهد رسيد.

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ ظاهرا اين جمله تعليل يُصِبْكُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 360

بَعْضُ الَّذِي ...

است يعنى در صورت صادق بودن او، شما در تكذيبتان متجاوز و دروغگو هستيد، مورد حمايت خدا نيستيد، پس عذاب به شما خواهد رسيد. در عين حال، اين

سخن يك حكم كلّى است و مى گويد كه راه تجاوز و دروغ، راه هدايت نمى تواند باشد نه اينكه كسى كه در اين كار شد ديگر اهل هدايت نمى شود زيرا مى دانيم كه هدايت در رابطه با گناهكاران است. صيغه مبالغه براى آنست كه با ديدن معجزه باز موسى را انكار مى كردند.

29- يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا.

يعنى به حكومت و توانايى امروز مغرور نشويد و موسى را نكشيد و گرنه فردا عذاب خدا مى رسد براى دفع آن كمكى نخواهيم داشت «ظاهرين» به معنى غالبين است.

قالَ فِرْعَوْنُ ما أُرِيكُمْ إِلَّا ما أَرى وَ ما أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشادِ.

فرعون در مقابل گفته هاى مؤمن هم چنان در رأى خود ايستادگى كرد كه راه رشاد و صواب همين است ما أُرِيكُمْ يعنى اشاره و پيشنهاد نمى كنم مگر كارى را كه صواب مى دانم.

جمله وَ ما أَهْدِيكُمْ ... تفسير جمله قبلى است معلوم مى شود كه آن مؤمن نفوذ داشته و فرعون از او حساب مى برده است و گرنه در مقابل سخنان او چنين خضوع نمى كرد.

30- وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزابِ.

چون فرعون خواست درباريان را با سخن فوق با خود هم رأى كند، لذا مؤمن آنها را از عذاب خدا ترسانيد كه نظر فرعون را قبول نكنند، باز معلوم مى شود كه داراى نفوذ و منزلت بوده است، منظور از احزاب قوم نوح، هود و تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 361

صالح و مانند آنهاست كه در آيه بعدى مى آيد و آنها گروه هاى شرك و كفر بودند.

31- مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ

وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ.

بيان احزاب است، اطلاق دأب به سر گذشت آنان ظاهرا از لحاظ سنّت مداوم بودن است، وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً ... در رابطه با آنست كه خودشان سبب هلاكت خود شدند.

32- وَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ.

ظاهرا اين آيه و آيه بعدى در بيان عذاب آخرت است چنان كه آيات قبلى در بيان عذاب دنيا بود در الميزان و مجمع و جوامع الجامع عذاب آخرت دانسته است از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده

«يوم التناد يوم ينادى اهل النار اهل الجنة ان افيضوا علينا من الماء او مما رزقكم اللَّه» (برهان).

33- يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ ما لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ.

به نظر مى آيد كه آنها العياذ باللّه در آتش به اينطرف و آن طرف فرار خواهند كرد به اميد آنكه از آن خارج شوند، ولى فرار آنها را از عذاب خدا نگهدارنده نيست زيرا ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ جمله وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ ... تعليل نبودن عاصم است.

«مدبرين» تأكيد «تولّون» مى باشد. على هذا صدر آيه نظير كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها حج/ 22، است.

34- وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ.

آيه شريفه در رابطه با وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ ... است معلوم مى شود كه يوسف تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 362

عليه السلام بعد از وزير دارايى شدن، بر اهل مصر مبعوث شده و معجزات آورده است.

فَما زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا.

معلوم مى شود كه تا يوسف در قيد حيات بوده در نبوت او

شك داشته اند و بعد از مرگ، او را به پيامبرى قبول كرده و گفته اند ديگر پيامبرى نخواهد آمد و با اين سخن، حرف اولى خويش را نقض كرده اند و مصداق وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ ... بوده اند.

در قاموس قرآن ماده «هلك» گفته ايم كه ماده هلاك در وقت نزول قرآن در مرگ عادى نيز به كار مى رفت چنان كه در اين آيه است، ولى بعدا به مرگ شفا و تبار اختصاص يافته است.

كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ.

تأكيد و توضيح مطلب آيه است.

35- الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ.

وصف مسرف مرتاب است كه بدون دليل درباره آيات خدا مجادله باطل مى كنند و مى خواهند آنها را ردّ كنند، افراط و تزلزل قلب، آنها را به چنين كار واداشته است، منظور از «آتاهم» ظاهرا آمدن از جانب خداست.

كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ.

يعنى جدال آنها از لحاظ مبغوض بودن در نزد خدا و مؤمنان بزرگ است به عبارت ديگر، خدا و مؤمنان مجادله آنها را مبغوض مى دارند. زيرا كه با حق مقابله مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 363

«كذلك» اشاره است به مهر شدن قلب متجاوز شكّاك.

بعضى ها قلب را با تنوين خوانده اند درين صورت «متكبّر» وصف قلب است مانند آثِمٌ قَلْبُهُ بقره/ 283. جبّار نيز وصف بعد از وصف مى باشد. و اگر اضافه به متكبّر باشد، منظور همه قلب و به همه جاى قلب نيست بلكه «كل» راجع به قلوب است يعنى «يطبع اللَّه على كل قلب من كل متكبر ...»

بنا بر آنچه مفسّران گفته اند و اللَّه العالم، اين آيه ممكن است تتمّه قول مؤمن و

يا قول خدا باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 364

[سوره غافر (40): آيات 36 تا 54]

اشاره

وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ (36) أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ فِي تَبابٍ (37) وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ (38) يا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرارِ (39) مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجْزى إِلاَّ مِثْلَها وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ (40)

وَ يا قَوْمِ ما لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ (41) تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ (42) لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيا وَ لا فِي الْآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللَّهِ وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (43) فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ (44) فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ (45)

النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (46) وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ فِي النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِيباً مِنَ النَّارِ (47) قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ (48) وَ قالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ (49) قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا

بَلى قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلالٍ (50)

إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ (51) يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (52) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْهُدى وَ أَوْرَثْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ (53) هُدىً وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ (54)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 365

36- فرعون گفت: اى هامان براى من عمارت بلندى بساز تا به راهها برسم

37- راههاى آسمانها تا به معبود موسى مطلع شوم، من او را دروغگو گمان دارم، اين چنين كار بدش به فرعون مزين گرديد و از راه حق باز داشته شد، حيله فرعون جز در خسران نيست.

38- آنكه ايمان آورده بود، گفت: اى قوم من، از من تبعيت كنيد تا به راه كمال هدايتتان كنم. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 366

39- اى قوم من: اين زندگى دنيا متاع اندكى است، (اما) آخرت همو خانه پايدار است.

40- هر كه عمل بد كند، مجازات نمى شود مگر به قدر آن و هر كه عمل خوب انجام دهد مرد باشد يا زن در حالى كه مؤمن است، آنها داخل بهشت مى شوند و بى حساب پاداش داده مى شوند

41- و اى قوم من، مرا چه شده كه شما را به نجات مى خوانم و شما مرا به آتش مى خوانيد.

42- مرا مى خوانيد كه به خدا كافر شوم و به او شريك قرار دهم چيزى را كه به آن دليلى ندارم و من شما را به سوى خداى توانا و آمرزنده مى خوانم.

43- ناچار آنچه مرا بدان مى خوانيد دعوتى در دنيا و آخرت ندارد، بازگشت ما به سوى خداست اهل اسراف فقط اهل آتشند.

44- به زودى

آنچه را كه مى گويم ياد مى آوريد، من كارم را به خدا واگذار مى كنم كه خدا به بندگان بيناست.

45- خدا او را از بديهاى مكرشان نگاه داشت و عذاب بد، آل فرعون را احاطه نمود

46- (آن عذاب) آتشى است كه بامداد و شامگاه به آن نشان داده شوند و روزى كه قيامت بر پا مى شود و آل فرعون را به اشد عذاب داخل كنيد.

47- يادآور كه در آتش با هم محاجه كنند، ضعفاء به مستكبران گويند: ما به شما تابع بوديم آيا مقدارى از آتش را از ما كفايت مى كنيد؟

48- مستكبران گويند: ما همه در آتش هستيم خدا ميان بندگان حكم كرده است.

49- آنان كه در آتشند به خازنان جهنم گويند: پروردگارتان را بخوانيد تا روزى مقدارى از آتش را از ما تخفيف دهد.

50- گويند: آيا پيامبرانتان آيات روشن را براى شما نياوردند؟ گويند آرى، ملائكه گويند: پس بخوانيد، دعاى كافران جز در ضلال نخواهد بود.

51- ما پيامبران و اهل ايمان را در زندگى دنيا و روزى كه گواهان بر مى خيزند يارى مى كنيم تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 367

52- روزى كه ظالمان را معذرتشان سودى ندهد، آنها راست لعنت خدا و آنها راست خانه بد.

53- به موسى هدايت داديم و كتاب را بر بنى اسرائيل ارث گذاشتيم.

54- هدايت و تذكر است براى خردمندان.

كلمه ها

صرح: كاخ و هر بناء عالى. اصل آن به معنى آشكار كردن است «صرح الامر صرحا: بينه و اظهره».

اسباب: راهها. سبب به معنى وسيله است و نيز ريسمانى را گويند كه با آن از درخت خرما به بالا مى روند، در آيه به معنى راه است.

تباب: خسران و زيان، طبرسى زيان مؤدى بر فساد،

راغب. زيان مستمر گفته است.

قرار: مصدر است به معنى ثبات و استقرار و نيز اسم مكان به معنى محل استقرار.

مرد: مصدر ميمى است به معنى برگرداندن ولى در آيه به معنى برگشتن است.

حاق: حيق: احاطه و فرا گرفتن «حاق به حيقا: احاط به».

غدو: غدوة و غداة: بامداد يا از اول صبح تا طلوع فجر، جمع آن غدوّ است.

عشى: طبرسى و زمخشرى آن را از اول ظهر تا غروب آفتاب گفته اند» اشهاد: جمع شاهد به معنى گواهى دهنده.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 368

شرحها

اين آيات دنباله جريان مؤمن آل فرعون است كه فرعون براى منحرف كردن فكر ديگران از وزيرش هامان مى خواهد كه ساختمان بلندى بنا كند تا فرعون به طرف خداى موسى برود، مرد مؤمن باز مقاومت مى كند، درباريان را به طرف توحيد مى خواند و از عذاب آخرت بيم مى دهد، آن وقت غرق فرعونيان مطرح مى شود و به همان مناسبت عذاب برزخ و آخرت شرح داده مى شود و اينكه خدا پيامبران را در دنيا و آخرت يارى خواهد كرد مطلب به آخر مى رسد، دو نكته را نبايد فراموش كرد: يكى اينكه مرد مؤمن يك دين شناس كامل بوده دوم اينكه ظاهرا فرعون از نظر خود در مورد قتل موسى منصرف شده است.

36- وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ.

آيات نشان مى دهد كه اين دستور در حضور مؤمن صادر شده و نيز به نظر مى آيد كه فرعون از قتل موسى منصرف شده است لذا سخنان مرد مؤمن در آيات بعدى حاكى از دعوت آنها به توحيد است ولى قبلا از آنها مى خواست كه با نظر فرعون موافقت نكنند منظور از «الاسباب» راههاى

آسمان است چنان كه در آيه بعدى بيان مى شود.

37- أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً.

گويى مى خواهد بگويد: خداى موسى در زمين نيست مى خواهم از آن ساختمان بالا روم و به معبود موسى مطلع شوم چون گمان دارم كه دروغ مى گويد على هذا با اينكار دروغ او را آشكار خواهم كرد.

مگر موسى گفته بود: معبود من در آسمان است؟ مگر فرعون يقين داشت تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 369

كه با عمارت چند مترى مى شود به آسمانها راه يافت به نظر مى آيد: فرعون در اثر اصرار مرد مؤمن و عدم موافقت درباريان در رابطه با قتل موسى با اين دستور خواسته موقعيت خويش را در مقابل درباريان و مردم تا حدى حفظ كند و گرنه آن احمق مى دانسته كه اين كار شدنى نيست.

وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِي تَبابٍ.

منظور از سُوءُ عَمَلِهِ ظاهرا انكار نبوت موسى و مجادله با اوست، يعنى اين چنين شيطان، عمل قبيح او را در نظرش خوب متجلّى كرد و از راه حقّ بازش داشت اين حيله و تدبيرش نيز جز در خسران و تباهى نيست كارى از پيش نمى برد جمله وَ ما كَيْدُ ... حكايت حال ماضى است.

38- وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ.

از اين آيه آنها را به پيروى از خود كه پيروى از موسى است فرا خوانده مراد از سبيل رشاد در مقابل سخن فرعون است كه نظر خويش را سبيل الرشاد خوانده راه كمال همانست كه در آيات بعدى بيان مى شود.

39- إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ

الْقَرارِ.

اين همان واقعيتى است كه همه انبياء بيان فرموده اند نكره آمدن «متاع» براى «قلّت» و كمى است نظير قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ نساء/ 77 مراد از «القرار» ظاهرا خلود و ثبات است نه عدم تغيير و از بين رفتن كهولت از اشياء، و اللَّه العالم.

40- مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ.

مصداق سبيل رشاد است و آن اينكه گناهكار فقط به قدر گناهش كيفر مى بيند تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 370

اگر نبخشايد و شفاعت را مشمول نشود و يا كافر باشد، و نيز عمل صالح به شرط ايمان به توحيد سبب دخول بهشت است، آيه صريح است در اينكه در قبول عمل و داخل شدن به رحمت، زن و مرد فرقى ندارند.

يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ.

گويى اشاره است به وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ ق/ 30 فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ نساء/ 173 در اين آيه سبيل رشد با مختصر بيان روشن شده است.

41- وَ يا قَوْمِ ما لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ.

معلوم مى شود كه آنها نيز او را دعوت به شرك و ربوبيت فرعون مى كرده اند منظور دعوت به ايمان و كفر است كه سبب نجات و آتش است مسبب در جاى سبب نشسته است. آن گاه در بيان اين سخن گفته است، 42- تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ.

مراد از «علم» حجت و دليل است نداشتن علم نشانه نداشتن دليل است «و اشرك» بيان «لا كفر» مى باشد آن گاه گويد: ولى من

شما را به طرف خدايى مى خوانم كه غالب و تواناست و تائبان را مى بخشايد.

43- لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيا وَ لا فِي الْآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللَّهِ وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ.

استدلال است بر بطلان شرك و شركاء يعنى از طرف آنچه شريك خدا مى دانيد تا به حال پيامبرى نيامده كه به سوى او دعوت نمايد و آن گهى برگشت همه ما به سوى خداست نه به سوى معبودهاى باطل على هذا ناچار اهل تجاوز اهل آتش خواهند بود مى شود از آيه فهميد كه لازمه معبود بودن دعوت و ارسال است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 371

جمله هاى وَ أَنَّ مَرَدَّنا- وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ عطف است بر أَنَّما تَدْعُونَنِي كه «لا جرم» در همه آنها در نظر است.

44- فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ.

صدر آيه در رابطه با وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللَّهِ است يعنى الان كه به دعوت من اهميت نمى دهيد به زودى در آخرت و وقت وقوع عذاب سخن مرا ياد مى آوريد آن وقت فرموده: در كارم توكّل به خدا مى كنم زيرا تفويض همان توكّل است إِنَّ اللَّهَ ... تعليل أُفَوِّضُ ... است.

45- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ.

ظهور آيه در آنست كه خواسته اند به او حيله اى بكنند ولى خدا حفظش كرده است در تفسير برهان از كافى نقل شده كه بر او حمله كرده و مقتولش كردند ليكن خدا او را از اينكه در دينش به فتنه بياندازند حفظ كرد. مراد از بِآلِ فِرْعَوْنَ قوم فرعون و اتباع اوست كه با او هم عقيده

بودند نظير

«سلمان منا اهل البيت»

منظور از سُوءُ الْعَذابِ غرق شدن آنهاست و يا همانست كه در آيه بعدى آمده است.

46- النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ.

جمله النَّارُ ... ظاهرا بيان سُوءُ الْعَذابِ و شايد معترضه باشد، دقّت در آيه نشان مى دهد كه «النار» غير از أَشَدَّ الْعَذابِ و ظرف آن دو نيز غيرهم است، على هذا قسمت اوّل راجع به عذاب برزخ است كه در ذيل وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بقره: 154 مشروحا نوشته ايم و از آيه معلوم مى شود كه اموات در عالم برزخ صبح و شام را خواهند فهميد.

در مجمع البيان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: اين عذاب، تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 372

در دنياست پيش از قيامت، زيرا در آتش قيامت بامداد و شام نيست و اگر آنها بامداد و شام در آتش آخرت باشند پس ما بين دنيا و آخرت از سعداء خواهند بود نه ليكن اين عذاب در برزخ خواهد بود پيش از قيامت آيا قول خداى عزّ و جلّ را نمى شنوى كه وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ روايات در رابطه با عالم برزخ زياد است براى نمونه در كافى به «كتاب الجنائز» مراجعه شود.

47- وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ فِي النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِيباً مِنَ النَّارِ.

جريان مخاصمه پيشوايان ستمگر و پيروان آنها در چندين مورد از جمله سوره ابراهيم و سوره سبأ گذشت، در اين آيات نيز در رابطه با فرعون و پيروان او تكرار شده است منظور از «يتحاجون» محكوم

كردن يكديگر است.

48- قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ.

جواب يأس است از جانب پيشوايان ستمگر كه درباره شما كارى از ما ساخته نيست زيرا ما هم مثل شما در عذابيم إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ ... در رابطه با آنست كه حكم خدا ما را مانند شما خلع سلاح كرده است ديگرى قدرتى نداريم.

49- وَ قالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ.

گفتار اهل عذاب است كه از مأموران آتش خواهند خواست كه خدا از عذابشان تخفيف دهد، مراد از «ربكم» به جاى «ربنا» شايد به علّت قطع اميدشان از رحمت خداست «يوما» نسبت به عالم قيامت و مِنَ الْعَذابِ بيان مقدارى از عذاب است نه همه آن.

50- قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا بَلى قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 373

اينكه مأمورين آتش در جواب مى گويند: آيا پيامبران دلائل روشن نياوردند؟ اشاره به آنست كه فعلا چاره اى نداريد خلاصى شما در صورتى بود كه دعوت پيامبران را بپذيريد.

آنها با اين اقرار قبول كرده اند كه دانسته و از روى عمد كافر شده و حقّ را انكار نموده اند آن گاه در جواب، احاله به خودشان كرده اند كه خود خدا را بخوانيد و سپس گفته اند كه دعاى كافران به اجابت نمى رسد و از حدّ اجابت منحرف مى گردد.

در الميزان فرموده: بعضى با جمله اخير استدلال كرده اند كه دعاى كافر مطلقا قبول نيست ولى آيه مى گويد: فقط درباره آنچه انكار مى كند و كافر مى شود پذيرفته نيست نه مطلقا، زيرا كه آياتى داريم: دعاى كافر در موقع اضطرار اجابت

مى شود (ترجمه آزاد) 51- إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ.

آيه صريح است در اينكه خدا پيامبران خويش را در دو جهان يارى خواهد كرد رجوع شود به إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ صافات/ 172، منظور از «الاشهاد» پيامبران و امامان و امثال آنهاست كه به گناهان اهل عذاب گواهى خواهند داد كه در ذيل وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ ... هود/ 18 گذشت:

52- يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ.

بيان يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ است، عدم نفع معذرت ظالمان از مصاديق نصرت رسولان است و اگر معذرت آنها قبول مى شد دعوت پيامبران باطل مى گرديد لَهُمُ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 374

اللَّعْنَةُ

يعنى براى آنهاست دورى از رحمت خدا، سُوءُ الدَّارِ اضافه صفت به موصوف است يعنى خانه بد، كه همان جهنّم باشد.

اين آيه نشان مى دهد كه معذرتى از آنها خواهد بود و ليكن نفعى به حال آنها نخواهد داشت اما در آيه هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ مرسلات/ 36 مراد اعتذار مفيد است كه بعد از اذن خدا باشد، آيه چنين اعتذارى را نفى مى كند، به عبارت ديگر: اعتذار خود فائده اى نخواهد داشت به اعتذار مفيد و مقبول نيز اجازه داده نخواهد شد، نظير فَيَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ روم/ 57.

53- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْهُدى وَ أَوْرَثْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ.

خاتمه جريان است يعنى پس از آنكه فرعونيان غرق شد و بنى اسرائيل به صحراى سينا آمدند، به موسى تورات داده شد مراد از «الهدى» يا دين است و يا تورات كه براى عدم تكرار

كتاب آمده است، منظور از ايراث، باقى ماندن تورات در ميان آنهاست.

54- هُدىً وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ.

در حالى كه آن كتاب هدايت و تذكّر بود ميشود گفت: هدايت براى عموم و تذكّر فقط براى خواصّ و خردمندان بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 375

[سوره غافر (40): آيات 55 تا 60]

اشاره

فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ (55) إِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلاَّ كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (56) لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (57) وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لا الْمُسِي ءُ قَلِيلاً ما تَتَذَكَّرُونَ (58) إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (59)

وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ (60)

55- صبر كن كه وعده خدا حق است، براى گناه خود مغفرت بخواه، پروردگارت را تسبيح و حمد كن در عصر و بامداد.

56- كسانى كه درباره آيات خدا مجادله مى كنند بى آنكه دليلى از جانب خدا آمده باشد، در سينه شان جز تكبر نيست، آنها بخواسته خود نمى رسند، به خدا پناه بر كه او شنوا و بيناست.

57- خلقت آسمانها و زمين از خلقت انسان بزرگتر است، ليكن بيشتر مردم نمى دانند.

58- نابينا و بينا برابر نيستند و برابر نيستند آنان كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند و گناهكاران، بسيار كم متذكر مى شويد.

59- حقا كه قيامت آمدنى است، شكى در آن نيست ليكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند.

60- پروردگارتان گفت. مرا بخوانيد تا شما را

اجابت كنم، آنان كه از عبادت من تكبر مى كنند حتما ذليلانه داخل آتش مى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 376

كلمه ها

عشى: از اول ظهر يا غروب آفتاب (مجمع- كشاف).

ابكار: (به كسر اول) از اول طلوع فجر است تا ارتفاع آفتاب، طبرسى رحمه اللَّه از طلوع آفتاب تا ارتفاع آن فرموده است، اين كلمه اسم مصدر مى باشد.

داخرين: دخر: ذلت و خوارى. «داخرين» ذليلان.

شرحها

پس از آنكه ماجراى موسى و هلاكت فرعونيان و پيروزى حق در آيات گذشته بيان گرديد، در مقام نتيجه گيرى به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب شده: كه صبر كن وعده خدا حتمى است جريان موسى و فرعون درباره تو و مشركان قابل تكرار است، تو پيروز مى شوى و آنها منكوب، در آخرت نيز در عذاب خواهند بود.

خدايى كه خلقت آسمانها و زمين او را عاجز نكرده، انسان ضعيف كه گوشه اى از اين خلقت بزرگ است چگونه او را عاجز تواند كرد.

55- فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ يعنى: حالا كه دانستى عاقبت ستمگران به كجا انجاميد و حالا كه شنيدى إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا، پس صبر كن كه وعده خدا حقّ است و تو را يارى خواهد كرد، مراد از «ذنبك» نسبت به آن حضرت است و گرنه آن حضرت معصوم بود و گناه نمى كرد، گويا مراد از «ذنب» آن حالت نگرانى باشد كه در دل تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 377

آن حضرت راجع به آينده دينش بود، چنان كه از فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ استفاده مى شود، در اوّل سوره فتح، ذيل لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ در اين باره صحبت خواهد شد.

تسبيح، تنزيه خداست از نقائص و آلودگيها، حمد، درود و ثناست در مقابل نعمتهاى خداوند، «عشى- ابكار»

كنايه از تداوم است مانند: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا احزاب/ 42 بعضى گويند: مراد نمازهاى پنجگانه است.

56- إِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِيهِ.

تأكيد إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ است، يعنى: صبر كن موفّق خواهى شد، آنان كه در مقابل دين تو مجادله مى كنند دليلى ندارند. علّت مجادله آنها فقط استكبار آنهاست. ضمير «بالغيه» راجع به «كبر» است مراد، مسبّب كبر است كه همان غلبه بر حقّ باشد، يعنى: آنها در اين مجادله به مرادشان نخواهند رسيد.

فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.

گويى اين جمله در مقابل وَ قالَ مُوسى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ است يعنى: تو هم مانند موسى از شرّ مشركان به خدا پناه ببر. كه او گفته ها را مى شنود و به حال استعاذه كنندگان بيناست.

57- لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

به نظر مى آيد: اين آيه در رابطه با ما هُمْ بِبالِغِيهِ است يعنى كائنات تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 378

به اين عظمت، خدا را عاجز نكرده و او آنها را آفريده است، انسان ضعيف كه جزئى از اين خلقت عظيم است چطور خدا را عاجز مى كند و به مرادش مى رسد؟! ليكن اكثر مردم جاهلند و به اين حقيقت باور نمى كنند و فكر مى كنند كه مى توانند خدا را عاجز كرده و به مراد خويش برسند، نظير اين آيه است آيه أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها ... نازعات/ 27.

58- وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ

عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لَا الْمُسِي ءُ قَلِيلًا ما تَتَذَكَّرُونَ.

توضيح و تعليلى است بر وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ چون بعضى از آنها بصيرتشان كور شده و بعضى با بصيرت هستند، اهل ايمان مصداق بصير و «مسي ء» مصداق اعمى است، باز براى مزيد بيان فرموده: قَلِيلًا ما تَتَذَكَّرُونَ آرى، اهل ايمان نور دارند، و گناهكاران در تاريكى به سر مى برند.

59- إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ.

گويى آمدن اين آيه در رابطه با آيه قبلى است كه عدم استواء اعمى و بصير در روز قيامت روشن خواهد شد.

60- وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ.

اين آيه با آنكه مطلب مستقلى است، شايد در رابطه با وَ ما يَسْتَوِي ...

باشد يعنى از خدا بخواهيد تا شما را از اهل بصيرت گرداند و اللَّه اعلم.

اينكه به جاى «عن دعائى» لفظ عَنْ عِبادَتِي آمده، حاكى است كه دعا عبادت است. امر به دعا و وعده اجابت در آيه بدون قيد و شرط است، آنان كه از خواندن خدا و توجّه به او تكبّر كرده و اعراض ميكنند قطعا رابطه شان از خدا بريده است، لذا اهل جهنّم خواهند بود. در اينجا لازم است چند روايت نقل شود. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 379

1-

«عن النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله قال ما من مسلم دعا اللَّه تعالى بدعوة ليست فيها قطيعة رحم و لا استجلاب اثم إلا اعطاء اللَّه تعالى بها احدى ثلاث خصال امّا ان يعجّل له الدعوة و امّا ان يدّخرها له في الاخرة و امّا ان يرفع عنه مثلها من السوء».

(سفينة البحار).

2-

«عن حمّاد بن عيسى عن

أبي عبد اللَّه عليه السّلام قال سمعت يقول: ادع اللَّه و لا تقل: قد فرغ من الامر فانّ الدعاء هو العبادة انّ اللَّه عزّ و جلّ يقول انّ الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنّم داخرين و قال ادعونى استجب لكم».

3-

عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الدعاء سلاح المؤمن و عمود الدين و نور السموات و الارض.

4-

عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام قال: إنّ الدعاء يردّ القضاء و قد نزل من السماء و قد ابرم ابراما.

5-

عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام قال: ما من شى ء إلا و له كيل و وزن إلا الدموع فان القطرة تطفئ بحارا من نار فاذا اغر و رقت العين بمائها لم يرهق وجها قتر و لا ذلّة فاذا فاضت حرّمه اللَّه على النار و لو أنّ باكيا بكى في امّة لرحموا.

6-

عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام قال: كلّ عين باكية يوم القيامة إلا ثلاثا اعين عين غضّت عن محارم اللَّه و عين سهرت في طاعة و عين بكت في جوف الليل من خشية اللَّه،

اين روايات از كتاب كافى، كتاب دعا نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 380

[سوره غافر (40): آيات 61 تا 68]

اشاره

اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (61) ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ (62) كَذلِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كانُوا بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (63) اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (64) هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلاَّ

هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (65)

قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَمَّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ مِنْ رَبِّي وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (66) هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (67) هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ فَإِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (68)

61- خدا اوست كه شب را قرار داده تا در آن آرام گيريد، روز را روشن قرار داده است، خدا بر مردم صاحب كرم است ليكن بسيارى از مردم شكر نمى كنند.

62- آن اللَّه پروردگار شماست، آفريننده همه اشياء است پس به كجا برگردانده مى شويد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 381

63- اين چنين از حق برگردانده مى شوند، آنان كه دانسته آيات خدا را انكار مى كنند.

64- خدا همانست كه زمين را براى شما قرارگاه گردانيد و آسمان را بنائى كرد، شما را شكل داد، شكلتان را بهتر گردانيد و از پاكيزه ها به شما روزى داد آن اللَّه پروردگار شما و دائم الخير است ...

65- فقط اوست زنده واقعى، جز او معبودى نيست، او را بخوانيد در حالى كه بندگى را مخصوص او كرده ايد، حمد خداى رب العالمين راست.

66- بگو: من نهى شده ام از اينكه عبادت كنم آنان را كه جز خدا مى خوانيد، چون بينات از خدايم به من آمد، و مأمورم كه تسليم رب العالمين باشم.

67- خدا همانست كه شما را از خاكى سپس از آب صافى، سپس از خونى منعقد آفريد، سپس بصورت طفلان از شكم مادران خارج

مى كند، سپس بزرگ ميكند تا به جوانى برسيد و سپس پيران باشيد، بعضى از شما از پيش مى ميرند.

68- اوست كه زنده ميكند و ميميراند، پس چون چيزى را اراده فرمايد به او مى گويد:

باش، مى شود.

كلمه ها

مبصرا: هم لازم آمده است به معنى آشكار و هم متعدّى به معنى آشكار كننده.

تؤفكون: إفك: ساخته. و برگرداندن چيزى از حقيقتش، «تؤفكون»:

برگردانده مى شويد.

يجحدون: جحد: انكار از روى علم (صحاح).

قرار: مصدر است به معنى ثبات و نيز به معنى محلّ استقرار، در آيه معناى دوّم مراد است.

نطفه: آب صاف شده و آب كم (قاموس قرآن). تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 382

علقه: خون منعقد. طبرسى فرموده: علقه خون منعقد، جمع آن علق است و نيز علق به معنى زالو است. راغب علق را زالو و خون منعقد گفته است.

اشد: نيرومندى و جوانى.

شرحها

در اين آيات باز مسأله توحيد و ربوبيّت خداوند مطرح شده است و با إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ و با ما هُمْ بِبالِغِيهِ و إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ تناسب كامل دارد.

در اين آيات مى خوانيم.

1- خدا از فضل و كرم خويش شب و روز را قرار داده تا در شب آرام گيريم و در روز به كار معاش مشغول گرديم، اينها از موهبات خداست ولى بيشتر مردم متوجّه نيستند.

2- خدا آفريننده همه اشياء است، جز او معبودى نيست، توجه به غير او خسران آور است.

3- اوست كه زمين را قرارگاه حيات گردانيده و آسمان را بنا نهاده و انسان را در بهترين قيافه به وجود آورده و زندگانى او را با خوراكى ها تأمين كرده است.

4- زنده واقعى كه مرگ را در پى ندارد اوست، پس بايد او را خواند، جز او هم فانى و هالك هستند.

5- اوست كه بشر را از خاك، از علقه، از نطفه آفريده و در مراحل زندگى سير داده است، حيات و مرگ در اختيار اوست.

اينها حكايت از تدبيراتم و نفوذ اراده

حق تعالى در اداره كار جهان دارند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 383

61- اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ.

وجود روز و شب و پى در پى بودن آنها واقعيتى است كه زندگى بدون آن ميسر نبود، حيات نه در نور دائم قابل بقاست و نه در ظلمت دائم، در اينجا اشاره به يكى از علل وجود شب است كه سبب استراحت و آماده شدن بدن براى تلاش در روز بعدى مى باشد، و نيز اگر روز روشن، اشياء جهان را براى بشر نشان نمى داد باز زندگى ميسر نبود لَذُو فَضْلٍ حاكى است كه اينها زائيده فضل و احسان خداوندى است بى آنكه مردم استحقاقى داشته باشند.

62- ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ يعنى پروردگار شما همان قرار دهنده شب و روز، نه تنها پروردگار شما، بلكه پروردگار همه كائنات است زيرا خلقت از تدبير قابل انفكاك نيست.

درباره خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ بايد گفت: كائنات به حسب ذات خود ممكن الوجود هستند محال است كه بدون علت به وجود آمده باشند، آن علت نيز بايد واجب الوجود باشد و هستى را از جاى ديگرى نگرفته باشد و گر نه دور يا تسلسل كه هر دو محالند لازم مى آيد.

نمى شود گفت: ماده ازلى است و گرنه بر خلاف اللَّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ و بر خلاف برهان امكان و وجوب خواهد بود وانگهى خدا علت اضطرارى نيست بلكه علت مختار است.

لا إِلهَ إِلَّا هُوَ متفرع است بر خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ آن گاه در مقام تعجب فرموده: از بندگى خدا

به كجا برگردانده مى شويد؟!! 63- كَذلِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كانُوا بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ.

يعنى فقط انكار از روى علم و لجاج بسبب انحراف از دلائل روشن خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 384

«كذلك» ظاهرا اشاره به افك اهل مكّه و مشركان زمان نزول قرآن است، مراد از آيات مى شود آيات تكوينى و آيات نازله، هر دو باشد.

64- اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ.

سه نمونه از كارها و تدبير خداوندى در اين آيه مطرح است:

اول: زمين در طول هزاران سال براى به وجود آمدن حيات آماده شده و قرارگاه زندگى گشته است آسمان يك شى ء بنا شده اى است كه با ماه و خورشيد و هوا و ابرها، بادها، برفها و بارانها، كارهاى حيات را در زمين تكميل كرده است، رجوع شود به: الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً بقره/ 22 منظور از «سماء» مى شود هواى اطراف زمين و يا همه آنچه در بالاست باشد.

دوّم: وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ در تصوير انسان، به وجود آوردن همه اعضاء ظاهرى و باطنى در نظر است، نه فقط شكل و قيافه او مانند درختى كه از برگها و شاخه ها و كلّها شكل گرفته است، نظير: هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ آل عمران/ 6، تصوير انسان و تشكيل و تركيب اجزاء باطنى و ظاهرى او يك نظام اتمّ و اكمل و نيكوتر است كه از وجود و قدرت خداى توانا حكايت مى كند.

سوّم: وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ پر روشن است كه تأمين اين موجود زيبا به واسطه خوراكيهاست. اگر آنها نبودند حيات انسان بقا نداشت.

فَتَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ.

ثناء و

درود است از جانب خدا بر خودش، يعنى كثير الفائده و دائم الخير است اللَّه. رَبُّ الْعالَمِينَ نشان مى دهد كه تدبير انسان گوشه اى از تدبير جهان است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 385

65- هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

تكميل مطلب بالا و در عين حال مطلب مستقلى است، مقدم شدن «هو» براى افاده حصر است يعنى فقط اوست زنده واقعى كه زندگى را از ذات خود دارد و از جاى ديگر نگرفته است زندگان ديگر، حيات را از او گرفته اند، جز او معبودى نيست آنها كه داراى زندگى عاريت هستند معبود نتوانند بود.

پس او را بخوانيد آنهم با اخلاص بندگى نسبت به او الْحَمْدُ لِلَّهِ در رابطه با كامل بودن مطلب است كه خدا از جانب خود مورد ثنا واقع مى شود.

66- قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَمَّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ.

اين سخن براى مأيوس كردن مشركان است كه در آن حضرت طمع نكنند.

لَمَّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ در رابطه با آنست كه نهى شدنم روى برهان است مراد از بينات آيات روشنى است كه وجود و توحيد خدا را اثبات و بطلان شرك را واضح مى سازند. وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ تكميل مطلب است.

67- هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ.

بعد از نتيجه گيرى از آيه 64 باز به ذكر دليلى از دلائل وجود خدا و ربوبيت او برگشته است به جان خودم قسم: ايجاد انسان از خاك و از نطفه و ...

هزاران دلائل بر وجود خالق دانا و توانا دارد آرى خالق چشم انسان از اسرار نور اطلاع دارد و

خالق جگر سفيد و حبابهاى آن، اطلاع دقيقى از تركيبات هوا دارد، پاك و منزهى تو اى خداى توانا حقا كه پيامبر تو، راست فرموده:

«راهها براى شناختن خدا به عدد نفس هاى مردم است».

به نظر مى آيد منظور از «تراب» اجزاء ارضيه است كه مبدل به تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 386

خوراكيها و سپس در وجود انسان مبدل به نطفه مى شود و شايد انسان و بشر اوليه باشد مانند وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ سجده/ 7.

ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً ادامه خلقت و تدبير انسان است، در مجمع البيان از يونس نقل شده كه عرب «طفل» را واحد و جمع به كار مى برد نظير أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ نور/ 31 متعلق ثُمَّ لِتَبْلُغُوا محذوف است يعنى «ثم ينشئكم لتبلغوا اشدكم ...» ايضا ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ منظور از «من قبل» پيش از رسيدن، به پيرى و اشدّ است وَ لِتَبْلُغُوا متّصل است به: لِتَكُونُوا شُيُوخاً گويى براى آخرين مرحله بودن با «ثم» نيامده است لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ نتيجه گيرى است «لعل» براى علّت مى باشد نه تمنى.

68- هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ فَإِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.

دليل ديگرى بر توحيد است كه فقط اوست پيوسته مواد بيجان و مرده را مبدل به زنده و زنده ها را مبدل به مرده بيجان مى كند. جز او كسى مالك اين كار نيست، آن گاه در تكميل اين سخن فرموده: فَإِذا قَضى ... منظور از «كن» اراده ايجاد است و گرنه قبل از

ايجاد، چيزى وجود ندارد تا خطاب «كن» به او متوجه شود و خطاب به معدوم معنى ندارد. «فيكون» تقديرش «فاذا قال كن: يكون» است، بهر حال: اراده همان و به وجود آمدن همان، هر چند كه در جهان ماده در طول زمان هم قرار گرفته باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 387

[سوره غافر (40): آيات 69 تا 78]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ أَنَّى يُصْرَفُونَ (69) الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (70) إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ (71) فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ (72) ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ (73)

مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ (74) ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (75) ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (76) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا يُرْجَعُونَ (77) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ (78)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 388

69- آيا نمى بينى كسانى را كه در آيات خدا مجادله مى كنند چطور از حق برگردانده مى شوند؟!

70- كسانى كه قرآن و آنچه را كه پيامبران خود را با آن نازل كرده ايم تكذيب مى كنند به زودى عاقبت امر خود را مى دانند.

71- وقتى كه غل ها و زنجيرها در گردنهاى آنها باشد، كشيده مى شوند.

72- در آب جوشان، سپس در آتش سرخ كرده شوند.

73- سپس گفته شود، كجاست

آنچه شريك قرار مى داديد.

74- غير خدا را؟ گويند: از ما گم شدند، بلكه از پيش چيزى نمى خوانديم. اين چنين خدا كافران را گمراه مى كند.

75- اين عذاب براى آنست كه در زمين بدون حق شادى كرده و به علت آنچه تكبر مى كرديد.

76- داخل طبقات جهنم شويد، در آنها پيوسته ايد بد است جايگاه متكبران.

77- صبر كن، كه وعده خدا حق است، پس اگر بعضى آنچه را از عذاب وعده شان مى دهيم، به تو بنمايانيم يا تو را بميرانيم به سوى ما برگشته مى شوند.

78- پيش از تو پيامبرانى فرستاديم، بعضى از آنها را بر تو حكايت كرديم و بعضى را بر تو حكايت نكرديم، هيچ پيامبرى را نيست كه آيه اى بياورد مگر به اذن خدا و چون امر خدا آيد، با حق قضاوت مى شود و اهل باطل به خسران مى افتند.

كلمه ها

اغلال: غل: طوقى كه بر گردن زنند، جمع آن اغلال است.

سلاسل: سلسله: مطلق زنجير، جمع آن سلاسل است.

يسحبون: سحب: كشيدن، مانند كشيدن چيزى بر روى زمين.

حميم: آب جوشان. طبرسى: فرمايد «الحميم: الماء الحارّ» راغب گويد: «الحميم: الماء الشديد الحرارة». تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 389

يسجرون: سجر: طبرسى فرمايد: اصل آن انداختن هيزم در آتش است سرخ كردن تنور، پر از آب كردن نهر نيز گفته اند.

تفرحون: فرح: شادى توأم با تكبّر و طغيان، در صورتى كه «بغير حق» باشد.

تمرحون: مرح: فرح شديد كه عبارت اخراى خود پسندى است. «مرح الرجل مرحا: اشتد فرحه و نشاطه ... تبختر و اختال».

مبطلون: مبطل اهل باطل و باطل كار، راغب آن را متعدّى دانسته يعنى:

كسى كه حق را باطل مى كند.

شرحها

بعد از بيان عده اى از آيات توحيد، باز مجادله كنندگان و مآل كار آنها مطرح شده است چنان در بيان حالات فرعونيان و ديگران گفته شد، سپس مانند گذشته به آن حضرت مژده مى دهد كه صبر كن پيروزى با تو است و در تأكيد همين مطلب فرموده: پيامبران گذشته هم مانند تو تبليغ كردند و به هنگام آمدن وعده خدا، اهل باطل زيانكار شدند و اهل حق پيروز.

69- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ أَنَّى يُصْرَفُونَ.

لفظ «انى» به معنى «كيف» و «چطور» است، آيه در مقام تعجب و توبيخ خطاب به حضرت مى فرمايد: آيا نمى بينى اهل مجادله چطور از راه حق برگشته مى شوند؟! شيطان و نفس و عناد آنها را از راه حق بر مى گرداند.

70- الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ.

از اين آيه تا آيه 76 بيان مال كار اهل مجادله است، مراد

از الَّذِينَ كَذَّبُوا مشركان آن روز مى باشند كه آنها قرآن و شريعت و كتابهاى تمام تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 390

پيامبران را تكذيب مى كردند، فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ يعنى «يعلمون عاقبة امرهم».

71 و 72- إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ.

بيان فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ است و «اذ» ظرف آن مى باشد. إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ مبتداء و خبر است وَ السَّلاسِلُ عطف است بر اغلال، يُسْحَبُونَ فِي الْحَمِيمِ حال است از ضمير «اعناقهم» ظهور آيه آنست كه بعد از رفتن در آب جوشان در آتش سرخ كرده مى شوند (نعوذ باللّه من النار) گويى همان مجادله ها و لجاجت ها و عنادها كه در دنيا مانع از قبول حقند، در آخرت به شكل اغلال و زنجيرها در خواهند آمد، «اذ» ظرف زمان ماضى است به علّت محقّق الوقوع بودن آمده است.

73 و 74- ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا.

عذاب گذشته روشن خواهد كرد كه معبودهاى باطل فائده اى به آنها نكردند آن وقت در مقام تبكيت خطاب مى رسد: كجايند آنهايى كه جز خدا بودند و به خدا همتا مى كرديد؟ گويند: كم شدند از ما.

بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ.

جواب اول وجود شركاء را اثبات مى كرد النهايه مى گفت كه كم شده اند ولى در اين قسمت، از جواب اول اعراض كرده و گفته اند: ما در دنيا جز خدا كسى را عبادت نمى كرديم نظير ... وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ انعام/ 23، آن وقت در جواب فرموده: كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ اضلال خدا چنين است كه چنان خواهند گفت و دروغگويى آنها ظاهر خواهد شد، خدا همه

كافران را اين چنين گمراه مى كند.

75- ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 391

تَمْرَحُونَ

.كلمه «ذلكم» اشاره به عذابى است كه در آيه 71 و 72 گذشت. طبرسى فرموده:

فرح مقيد و مرح بدون قيد آمده است زيرا فرح گاهى پسنديده و مورد مدح واقع مى شود اما مرح پيوسته مذموم باشد.

به نظر مى آيد منظور از «تفرحون» شاد شدن براى تكذيب و عدم قبول حق است نظير: وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ مطففين/ 31 يعنى اين عذاب به سبب شاديتان در عدم قبول حق و تكبرتان در مقابل حق است.

76- ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ.

يعنى بعد از گفتگويى كه در آيات قبل بيان شد، گفته مى شود: داخل دركات جهنم شويد در ذيل لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ حجر/ 44 گفته شد كه مراد از ابواب، مرتبه هاى جهنم است. متكبران كسانى هستند كه خود را از خاضع شدن به حق بزرگ ديده اند على هذا آنها كافرانند.

77- فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا يُرْجَعُونَ.

بعد از بيان مآل اهل مجادله فرموده است استقامت كن كه وعده خدا حق است، منظور از «وعد» ظاهرا نصرت انبياء و خذلان مجادلين است، آن گاه فرمود: فرق نمى كند اگر در حال حيات تو آنها را عذاب نكنيم، بعد از تو باز گشتشان به سوى ماست، مجازاتشان خواهيم كرد.

78- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ.

ظاهرا اين آيه

توجيه مطلب آيه سابق است يعنى: در گذشته نيز طريقه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 392

ما چنين بوده است كه به وعده خود درباره پيامبران عمل كرده و اهل باطل را يا در حيات پيامبر تار و مار مى كرديم و يا در آخرت از چنگ ما خلاص نمى شدند.

نظير: وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ يونس/ 47، على هذا منظور از يَأْتِيَ بِآيَةٍ عذاب دنيوى است كه در حيات پيامبر بر مشركان امتش مى آيد، يعنى آن را خدا مى آورد يا در حيات پيامبر و يا بعد از او.

آن گاه در ذيل آيه فرموده: چون عذاب خدا مى آمد، اهل باطل هلاك مى گشتند در امت تو نيز چنين خواهد بود، راجع به پيامبران در «نكته ها» صحبت خواهيم كرد.

نكته ها
پيامبران و عدد آنها:

در دو محل از قرآن مجيد آمده است كه عدّه اى از پيامبران را خداوند حكايت كرده و عده اى را حكايت نكرده است يكى در آيه گذشته و يكى در: رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ ... نساء/ 164، على هذا مناسب است عدد پيامبران عليهم السلام را در اينجا بيان كنيم.

مشهور آنست كه عدد پيامبران صد و بيست و چهار هزار نفر است، مرحوم صدوق در خصال «باب الواحد الى المأة» فصل 17 دو حديث از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه خداوند صد و بيست و چهار هزار پيامبر آفريده، من از همه محترمم، اين سخن از جهت افتخار نيست و صد و بيست چهار هزار وصىّ آفريده كه على عليه السّلام اكرم و افضل آنها

پيش خداست.

در الميزان ج 2 ص 149 از معانى الاخبار و خصال از ابو ذر نقل شده كه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 393

به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفتم: پيامبران چند نفر بوده اند؟ فرمود: صد و بيست و چهار هزار. گفتم: چند نفر مرسل بودند؟ فرمود: سيصد و سيزده نفر كه جمع كثير مى باشند، گفتم: اول آنها كدام است؟ فرمود: آدم ...

مرحوم مجلسى در بحار (ج 12 ص/ 2 ط جديد) از مجمع البيان نقل كرده: اخبار در عدد پيامبران مختلف است، در بعضى صد و بيست چهار هزار و در بعضى هشت هزار كه چهار هزار از بنى اسرائيل و بقيه از اقوام ديگر هستند اين همان است كه مرحوم طبرسى در ذيل آيه مورد تفسير مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ ...

غافر/ 78 فرموده است. و نيز از على عليه السّلام نقل كرده كه خداوند پيامبرى از سياه پوستان برانگيخت، ذكر او در قرآن نيامده است.

پيامبرانى كه نام آنها در قرآن مجيد آمده بيست شش نفر مى باشند بدين قرار: آدم، ادريس، نوح، هود، صالح، ابراهيم، لوط، اسماعيل، يسع، ذو الكفل الياس، يونس، اسحاق، يعقوب، يوسف، شعيب، موسى، هارون، داود، سليمان زكريا، يحيى، ايوب، اسماعيل صادق الوعد، عيسى و محمد صلوات اللَّه و سلامه عليهم اجمعين.

علامه طباطبائى در الميزان ج 2 ص 145، آنها را بيست پنج نفر فرموده و ايوب عليه السّلام را فراموش كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 394

[سوره غافر (40): آيات 79 تا 85]

اشاره

اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (79) وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (80) وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ

فَأَيَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ (81) أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (82) فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (83)

فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ (84) فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ (85)

79- خدا آنست كه چهار پايان را براى شما قرار داد تا بعضى را سوار و از بعضى بخوريد.

80- شما را در آنها منافع ديگرى است و تا بر آنها به قصدى كه در ضمير داريد برسيد و بر آنها و بر كشتى حمل مى شويد.

81- آيات خويش را بر شما مى نماياند، پس كدام آيه اى از آيات خدا را انكار مى كنيد؟!

82- آيا در زمين مسافرت نكرده اند تا به بينند عاقبت گذشتگان چه شد؟ آنها از اهل مكه زيادتر و نيرومندتر و پراثرتر بودند، ولى امكاناتشان از عذاب كفايتشان نكرد.

83- چون پيامبرانشان آيات روشن را براى آنها آوردند، به آنچه از علم نزد خود داشتند تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 395

شاد شدند، عذابى را كه مسخره مى كردند آنها را گرفت.

84- چون عذاب ما را ديدند گفتند: به خدا به تنهايى ايمان آورديم و به آنچه شريك مى آورديم كافر شديم.

85- ايمانشان به وقت ديدن عذاب نفع رساننده نبود، سنت خدا همين است كه در بندگانش گذشته است، آنجا كافران به خسران افتادند.

كلمه ها

انعام: چهار پايان. منظور چهارپايان اهلى است، مفرد آن نعم (بر وزن فرش) است.

فلك:

كشتى. در مفرد و جمع به كار مى رود و با قرينه معلوم مى شود.

حاق: حيق: احاطه و فرا گرفتن، معنى ثبوت و لزوم نيز در آن ملحوظ است «حاق بهم الامر: لزمهم و وجب عليهم».

بأسنا: بأس: سختى و شدت با عذاب و بلا و جنگ قابل تطبيق است.

سنت: طريقه. رويه.

شرحها

آنچه در رابطه با توحيد در آيات 61- 69 مطرح شد، عبارت بود از:

خلقت شب و روز، آماده شدن آسمان و زمين، خلقت نعمتها و انسان، و سپس انكار مشركان ياد گرديد. در ادامه مطلب در اين آيات، آفرينش چهار پايان مطرح است كه پشتوانه زندگى انسان هستند، و انسان از آنها در سوارى و تهيه خوراك استفاده مى كند، اين بيان روشن مى كند كه آفرينش آنها يك واقعيت هدفدار و روى حكمت و مصلحت است و از دلائل نفوذ اراده حق تعالى در تدبير انسان تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 396

مى باشد، آن گاه باز انكار منكران و مآل كار آنها مطرح گرديده و در درك و فهم آن به پيشامدهاى اقوام گذشته اشاره شده است.

79 و 80- اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْكُلُونَ وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ.

در اينجا چند مطلب هست، اول: آنكه چهارپايان از لحاظ گوشت و حمل بار و سوارى، و پشم و پوست و شير و سائر منافع، قسمت مهمى از زندگى انسان را تأمين مى كنند، اين شاهد گويايى است كه خلقت آنها يك خلقت هدفدار و گوشه اى از تدبير حيات انسانى است و از آيات توحيد و ربوبيت مى باشد و بدون خلقت آنها تدبير جهان انسانى

ناقص مى شد، قرآن مجيد در بسيارى از آيات از جمله سوره نحل/ 25 انعام/ 142، مؤمنون/ 21، زخرف/ 12 و جاهاى ديگر، وجود آنها را از دلائل توحيد شمرده است.

دوم: گفته اند منظور از «الانعام» چهارپايان سه گانه، گاو و گوسفند و شتر است و بعضى فقط شتر گفته اند، ولى به نظر مى آيد: مراد از آن در اينجا مطلق چهارپايان اهلى باشد كه بعضى براى خوردن و بعضى براى سوار شدن و بعضى مانند شتر براى هر دو است، نظير آيه كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ طه/ 54 و آيه مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ يونس/ 24.

در اينصورت «منها» در هر دو محل به معنى بعض است يعنى از بعضى مى خوريد و بعضى را مانند اسب و قاطر و الاغ سوار مى شويد، منظور از منافع» امثال شير، پشم، مو، پوست و غير است نظير وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها ...

نحل/ 80 و در صدر آيه است كه وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُيُوتاً جمله وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ ذكر عام بعد از خاص است، يعنى تا در حالى كه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 397

بر آنها سوار هستيد به حاجت خود كه انتقال از جايى به جايى است برسيد احتمال دارد تقدير آن «و لتبلغوا حامل اثقالكم عليها حاجة في صدوركم» باشد در اين صورت نظير: وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ نحل/ 7 خواهد بود مؤيد آن، جمله وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ است تا تكرار پيش نيايد. ذكر «الفلك» اشاره به مسافرت در درياست.

81- يُرِيكُمْ آياتِهِ فَأَيَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ

.تكميل مطلب و توبيخ مشركان

است كه آيات خدا را با اين روشنى انكار مى كنند، اين آيه نظير: فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ است.

82- أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ.

اشاره است به سنت لا يتغير خدا در هلاكت امتهاى گذشته.

مراد از مسافرت در زمين، ديدن آثار و خرابه هاى گذشتگان است.

كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ.

لفظ «منهم» راجع به اهل مكه است، يعنى گذشتگان با آنكه از اهل مكه بيشتر و قويتر و داراى آباديهاى بسيارتر بودند، هلاك شدند.

فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ.

يعنى امكانات مادى از هلاكت و عذاب خدا، كفايتشان نكرد.

83- فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.

همه ضمائر هفتگانه راجع به الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ است.

منظور از «العلم» علم به كارهاى زندگى دنياست نظير فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 398

عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ

نجم/ 30، منظور از فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ آنست كه نيازى به گفته هاى انبيا نديدند، و به آنچه خود داشتند راضى و خوشنود شدند. در نتيجه عذاب موعود كه مسخره اش مى كردند آنها را گرفت.

84- فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ اين ايمان يك ايمان صورى بوده و اگر ايمان واقعى بود ظاهرا مورد رحمت واقع مى شدند، نظير: فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ يونس/ 98 «وحده» حال است از «اللَّه».

در كافى از جعفر بن رزق اللَّه نقل شده: مردى نصرانى را پيش متوكّل آوردند

كه با يك زن مسلمان زنا كرده بود، متوكّل خواست به او اقامه حدّ كند، او اسلام آورد، يحيى بن اكثم گفت: اسلام آوردن، شرك و زناى او را از بين برد، بعضى گفتند: نه بايد به او سه تا حد زده شود، بعضى ها نظر ديگرى دادند متوكل گفت: مسئله را بحضرت امام هادى صلوات اللَّه عليه نوشتند، امام در جواب فرمود: بايد او را زد تا بميرد، يحيى بن اكثم و سائر علماء بر اين جواب ايراد گرفته و گفتند در قرآن و سنت چنين فتوايى نيست، متوكل بار ديگر نامه نوشت كه علت اين حكم را بيان نمائيد، امام عليه السّلام بعد از بسم اللَّه ... دو آيه آخر اين سوره را نوشت و به متوكل فرستاد، متوكل مرد نصرانى را زد تا بمرد «1».

ناگفته نماند: اين يك نوع استفاده از قرآن مجيد است كه اهل بيت صلوات اللَّه عليهم كرده اند.

__________________________________________________

(1) كافى ج 7/ 238 باب ما يجب على اهل الذمة من الحدود، (باختصار).

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 399

85- فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ.

علّت عدم نفع ايمان، اختيارى نبودن آن بود، مراد از «سنت» ظاهرا عدم قبول است، يعنى عادت خدا بر آن جارى است كه ايمان اضطرارى را قبول ننمايد زيرا كه ايمان واقعى نيست نتيجه آنكه، كافران زيانكار و بدبخت شدند.

راوى از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه پرسيد: چرا خدا ايمان فرعون را قبول نكرد با آنكه به خدا ايمان آورد و به توحيدش اقرار نمود؟ فرمود: چون او در وقت ديدن عذاب ايمان آورد

«و الايمان عند رؤية

البأس غير مقبول و ذلك حكم اللَّه في السلف و الخلف قال اللَّه تعالى فلما رأوا بأسنا قالوا آمنا ...» (تفسير برهان).

روز پنجشنبه پنجم ربيع الاوّل هزار و چهارصد و پنج قمرى مطابق با 8/ 9/ 1363 شمسى تفسير سوره مؤمن به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 400

سوره حم

اشاره

السجده در مكه نازل شده و پنجاه و چهار آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- حم السجده (فصّلت) شصت و يكمين سوره است كه بعد از سوره مؤمن در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهل يكم مى باشد، به نظر مى آيد كه در هفتم يا هشتم بعثت نازل شده باشد ولى تاريخ نزول آن درست معلوم نيست، در سوره مؤمن گفته شد كه حواميم، به ترتيب از مؤمن تا احقاف پشت سر هم نازل شده اند و چون همه با «حم» شروع مى شوند به نظر مى آيد كه مطالب سوره ها و مقتضاى نزول، در همه يكى بوده است به استثناى سوره شورى كه در آن لفظ «عسق» اضافه شده است.

2- عدد آيات آن در شمارش كوفى پنجاه و چهار، در حجازى پنجاه و سه و در بصرى و شامى پنجاه و دو است. علّت اين اختلاف آنست كه در عدد كوفى «حم» به تنهايى يك آيه است، و نيز در كوفى و حجازى در عادٍ وَ ثَمُودَ ايستاده و آن را آيه سيزده قرار داده اند ولى قراء بصرى و شامى تا «كافرون» يك آيه شمرده اند (مجمع البيان).

بارها گفته ايم: عدد كوفى به وسيله عاصم و ابو عبد الرحمن سلمى به حضرت ولى ذو الجلال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد، و معتبر است «1».

عماد الدين بغدادى در تفسير خازن نقل مى كند كه اين سوره داراى هفتصد

__________________________________________________

(1) طبرسى رحمه اللَّه در سوره بقره درباره عدد كوفى فرموده: «و هو العدد المروى عن على عليه السلام». [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 401

و نود شش كلمه و سه هزار و سيصد و پنجاه حرف است، اين شمارش اهتمام مسلمين را به

قرآن مجيد نشان مى دهد.

3- نامگذارى به «حم السجده» ظاهرا به علت وقوع «حم» در اول آن و آيه سجده در وسط آنست، در تفسير خازن گويد: سوره فصّلت را سوره مصابيح نيز گفته اند ظاهرا آن، به مناسبت كلمه «فصّلت» در اول سوره و كلمه «مصابيح» در آيه 12 است.

در روايات نبوى و امامان عليهم السّلام «حم السجده» خوانده شده است.

4- مطالب سوره نشان مى دهد كه آن مكى است و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است، و ظاهر آنست كه همه سوره به يك بار نازل گرديده، دليلى به نزول تدريجى يافته نشد.

5- از آيات وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ .../ 5، وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ .../ 26 و سائر آيات روشن مى شود كه به وقت نزول سوره مباركه، مشركان در مجادله و موضع گيرى در مقابل نبوت كار را از حد گذرانده بودند، انكار و مقابله آنها سبب نزول اينهمه واقعيّات گرديده است، عظمت موضوعات اين سوره در حد «يدرك و لا يوصف» مى باشد، و چنان كه گفته شد: وقوع لفظ «حم» در اوّل سوره هاى هفتگانه حاكى است كه مطالب و مقتضاى نزول در آنها يكى است.

غرض سوره

6- محور مطالب سوره مباركه، توحيد و نبوت و معاد و نظامات حاكم بر جهان و سنن لا يتغير الهى است وانگهى انسجام مطالب و برگشت به موضوع اصلى با كمى دقت در آن مشهود است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 402

بعد از تذكر به اينكه: رحمت همگانى و هميشگى خدا سبب نزول قرآن شده و آن كتابى روشن و قابل فهم است، ميفرمايد: فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ ...

آن گاه براى توحيد با خلقت آسمانها و زمين استدلال مى كند و با شواهدى از سرگذشت عاد و ثمود و امثال آنها و نيز با عذاب آخرت مشركان را تهديد مى نمايد.

سپس با ذكر وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ به مطلب اوّل يعنى انكار منكران باز مى گردد و با عذاب اخروى تهديد و با «و من احسن قولا ممن دعا الى الاسلام ...» ارشاد و براى توحيد و معاد استدلال مى كند.

آن گاه بار سوّم با ذكر إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا ...

باز به مطلب اول باز مى گردد و با آمدن آخرت و جواب بعضى از اعتراضها و استدلال به توحيد، مطلب را ادامه مى دهد.

دفعه چهارم با بيان قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ به سخن اول باز مى گردد و با جواب و ارشاد، سوره مباركه به پايان مى رسد.

7- از مطالب نادر اين سوره، تفسير و تفصيل دورانهاى شش روزه خلقت است كه در بسيارى از جاهاى قرآن بلفظ إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ آمده است و در آيات 9- 12 بيان مى گردد.

و نيز شهادت اعضاء بدن و حتّى پوستهاى بدن و سخن گفتن گناهكاران با پوستهاى بدن خود كه چرا بر عليه ما گواهى داديد و جواب پوستهاى بدن به سخن آنها.

ايضا: راه نيافتن تحريف به قرآن مجيد با تعبير لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ ... و باز آيه سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 403

[سوره فصلت (41): آيات 1 تا 12]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

حم (1) تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (2) كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ

قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (3) بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ (4)

وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ (5) قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ (6) الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (7) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (8) قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمِينَ (9)

وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ (10) ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ (11) فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (12)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 404

به نام خداى رحمان رحيم

1- حا، ميم،

2- اين نامه از جانب خداى رحمن و رحيم نازل شده است.

3- كتابى است كه آيات آن به صورت قرآن روشن، بيان گرديده براى قومى كه مى فهمند.

4- اين كتاب بشير و نذير است، اما اكثر مشركان اعراض كرده و گوش نمى دهند.

5- گفتند: دلهاى ما از آنچه ما را بدان مى خوانى در غلافى است، در گوشهايمان سنگينى هست ميان ما و تو حجابى وجود دارد، تلاش كن كه ما نيز تلاش خواهيم كرد.

6- بگو: من مثل شما بشرى هستم، به من وحى مى شود كه معبود شما، معبود واحدى است به گفته او استوار باشيد،

و از او آمرزش بخواهيد، واى بر مشركان.

7- كه زكاة را نميدهند و به آخرت كافرند.

8- كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند براى آنهاست پاداش تمام ناشدنى.

9- بگو: آيا شما كافر مى شويد به خدايى كه زمين را در دو روز آفريده و براى او شريكان قرار مى دهيد با آنكه او رب العالمين است؟!

10- در زمين از بالاى آن، كوه هاى ثابت قرار داد و در آن فائده مداوم نهاد، و اقوات آن را، در چهار روز برابر با نيازمندان، تقدير نمود.

11- سپس به آسمان پرداخت كه به شكل دود بود، به آن و به زمين گفت: به كار افتيد با ميل يا اجبار، گفتند: آمديم با رغبت. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 405

12- آنها را هفت آسمان كرد و در هر آسمان كار مخصوص آن را تفهيم نمود، آسمان نزديك را با چراغها زينت داديم، و حفظ كرديم اين است ساخته خداى توانا و دانا.

كلمه ها

حم: در اول سوره مؤمن درباره آن بحث شد.

رحمن: در اوّل سوره فاتحة الكتاب گفته شده: رحمن دلالت بر عمومى بودن رحمت خدا و رحيم دلالت بر ثبات و پيوسته بودن آن دارد.

فصلت: فصل: جدا كردن و بريدن «فصل الشي ء فصلا: قطعه و ابانه»، تفصيل كلام، روشن و آشكار كردن آنست در مقابل اجمال.

عربى: روشن و فصيح. راغب گويد: «العربى: الفصيح البين من الكلام» جوهرى در صحاح گويد: «اعرب بحجته: افصح»، بعضى آن را زبان عربى گفته اند.

اكنة: كن (بفتح اول) پوشاندن و محفوظ داشتن. كن (بكسر اول) ظرف، غلاف يا پرده اى است كه چيزى در آن پوشانده شود، جمع آن اكنه و اكنان است نظير: وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ

الْجِبالِ أَكْناناً.

(بفتح اول) ثقل سامعه. (ناشنوايى).

ممنون: يكى از معانى «من» قطع است غَيْرُ مَمْنُونٍ غير مقطوع و پيوسته.

انداد: ند: مثل و نظير. «الند: المثل و العدل» راغب گويد: نديد شى ء شريك آنست در جوهرش و آن نوعى مماثلت است.

رواسى: رسو: ثبوت. راسى: ثابت. «رواسى»: ثابتها و پا بر جاها.

اقوات: ارزاق. مفرد آن قوت است.

دخان: دود. ظاهرا منظور گازهاى غليظ و تاريك و فشرده است كه رقيق تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 406

شده اند، اين كلمه فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است فصلّت/ 11، دخان/ 10.

استوى: استواء اگر با «الى» باشد به معنى توجه و پرداختن است و با «على» به معنى استقرار آيد.

طوع: رغبت و ميل. راغب انقياد و اطاعت گفته است.

كره: (بر وزن عقل و قفل) ناپسند داشتن و امتناع: «كره الشي ء كرها:

ضد احبه».

قضاهن: يكى از معانى قضاء تمام كردن است مانند فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ در آيه نيز به همان معنى است.

مصابيح: چراغها. مفرد آن مصباح است.

شرحها

در اين آيات ابتدا به طور مقدمه گفته شده: قرآن از جانب خداى رحمان رحيم نازل شده، كتابى است روشن و قابل فهم، مژده دهنده و انذار كننده. ولى متأسفانه كه اكثر مشركان از اين نمونه رحمت و قابل درك، اعراض كرده و در توجيه اعراض خود مى گويند قلوب ما از فهم آن و گوشهاى ما از شنيدن آن ناتوان است على هذا ميان ما و تو حجاب و حائلى هست و در ايمان نياوردن معذوريم.

در جواب آمده: اين سخن دروغ است زيرا كه من بشرى مانند شما هستم علّتى وجود ندارد كه سخن مرا نفهميد و نشنويد. آن گاه خلقت آسمانها و زمين كه

دليل وجود خدا و توحيد او هستند مطرح شده، و به مشركان خطاب گرديده كه چگونه توانيد اينهمه دلائل را انكار نمائيد؟! ناگفته نماند: آيات شريفه باب بسيار بزرگى به طرف خدا باز مى كنند تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 407

و پلى از معرفت، ميان خالق و خلق به وجود مى آورند كه همه تاريكيها و اوهام باطل از ميان برداشته مى شود، حقا كه قرآن نمونه اى از رحمت همگانى و هميشگى خداست.

1- حم.

اين كلمه چنان كه گفته شد در قرائت كوفى، به تنهايى يك آيه شمرده شده است.

2- تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ.

يعنى رحمان و رحيم بودن خداوند، نزول قرآن را لازم گرفته است تا بندگان از رحمت خداوندى بهره مند گردند، تنزيل خبر مبتداى محذوف و به معناى مفعول است يعنى «هذا الكتاب منزل من الرحمن الرحيم».

3- كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

خبر است بعد از خبر يعنى: «هذا كتاب فصلت آياته» قرآنا عربيا حال است از «آياته» بعيد نيست كه قرآن به معناى «مقروء» باشد، مراد از عربى بودن، روشن و قابل فهم بودن است مجمع البيان و الميزان آن را زبان عربى گفته اند.

«يعلمون» در آيه ظاهرا به معنى تعقل و درك است نظير: قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ انعام/ 98.

پس از آنكه در آيه سابق گفته شد كه قرآن نمونه رحمت خداست در اين آيه مى گويد: در تفصيل و بيان آيات آن، خوانا و قابل فهم بودن در نظر گرفته شده تا مشركان نگويند: ما قدرت فهم آن را نداريم و قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ على هذا اين بيان، ردى است بر اشكالى كه از مشركان نقل خواهد شد نظير: إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ زخرف/ 4.

4- بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 408

بشيرا و نذيرا حال است از «كتاب» و مراد از «لا يسمعون» گوش ندادن و قبول نكردن است چنان كه «فاعرض» آن را روشن مى كند. يعنى با آنكه قرآن نمونه اى از رحمت بى پايان خدا و معانى آن قابل فهم و درك است، مشركان اعراض مى كنند، قيد «اكثر» ظاهرا راجع به اهل مكه است.

5- وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ.

غرضشان از اين سخن آن بود كه ما قدرت فهم كلام تو را نداريم، هر چه مى كنى بكن. قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ يعنى: براى رسيدن دعوت تو به قلوب ما راهى نيست، وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ يعنى: گوشهاى ما كه دروازه اى براى انتقال سخن تو به دلهاست، ناشنوا هستند على هذا ميان ما و تو حائلى وجود دارد كه نمى گذارد ما با هم در يك سخن متحد شويم و به تفاهم رسيم.

خواسته اند با اين سخن آن حضرت را كاملا مأيوس كنند. فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ پس حالا كه راهى بر تفاهم ندارد تو هر چه مى خواهى در ابطال كار ما بكوش، ما نيز در ابطال كار تو كوشش خواهيم كرد، زيرا فقط بايد يك گروه بماند، جمله اخير يك نوع تهديد است.

بعضى گفته اند: تو عمل كن به دين خود ما نيز به دين خود عمل خواهيم كرد.

در قول ديگر: تو در هلاك ما بكوش ما نيز در هلاك تو خواهيم كوشيد، ولى وجه اول بهتر به نظر مى رسد.

6- قُلْ إِنَّما أَنَا

بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ.

جواب است از سخن آنها كه شما باطل مى گوئيد، من بشرى مانند شما هستم، به چه دليل نمى توانيد سخن مرا بفهميد، آنچه به من وحى مى شود اين تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 409

است كه: معبود يكى است، اين سخن نيز قابل فهم است.

فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ.

پس حالا كه حرفم قابل فهم است و الهى جز او نيست، بيايستيد براى او، به طرف ديگرى ميل نكنيد و از شركى كه كرده ايد مغفرت بخواهيد وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ.

7- الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ.

در اينجا به دو نوع از كارهاى مشركان اشاره شده است يكى ندادن زكاة كه مراد مطلق اتفاق به فقراء است نه زكاة واجبى زيرا كه زكاة در مدينه واجب شده و اين سوره مكى است دوم عدم ايمان به آخرت.

8- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.

يعنى: در مقابل مشركان، براى اهل ايمان و عمل پاداشى غير مقطوع و پيوسته است، در بعضى از آيات آمده: عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ هود/ 108.

9- قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمِينَ.

در جواب سخن مشركان كه مى گفتند: قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ ... اولا فرمود:

قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ سپس به آن حضرت دستور داد كه از آنها بپرسد: آيا با اين همه دلائل براى وجود وحدانيّت او باز به خدا كافر مى شويد؟ و شريكان مى گيريد با اينكه او رب العالمين است چگونه شريكان داشته باشد؟

منظور از «تكفرون» شرك است چنان كه از وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً معلوم مى شود لفظ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ با دو

تأكيد، حكايت از تعجب مى كند. مراد از «يومين» قسمتى از زمان است نه بيست و چهار ساعت، زيرا در آن روز شب و روز وجود نداشت استعمال يوم به معنى مدتى از زمان از معانى مشهور آنست چنان كه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 410

راغب و ديگران گفته اند مانند وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ آل عمران/ 140 فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا يونس/ 102.

در نهج البلاغه حكمت 396 آمده:

«الدهر يومان يوم لك و يوم عليك ...»

ناگفته نماند: در هفت مورد از قرآن مجيد آمده است كه خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ خدا آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، در اين سوره از آيه نهم تا دوازدهم، تفصيل آن شش روز (شش دوران) بيان شده است بدين طريق كه زمين در دو دوران آفريده شده خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ.

مذاب بودن درون زمين نشان مى دهد كه روزگارى سطح آن نيز مذاب بوده است، به احتمال قوى مراد از دوران اول مذاب شدن زمين است كه به صورت گاز مشتعل بود و در اثر كاسته شدن حرارت، به صورت مذاب در آمد، دوران ديگر انعقاد و انجماد سطح آنست.

سپس: در چهار دوران كوه ها به وجود آمد و تقدير اقوات گرديد فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ چنان كه در آيه بعدى خواهد آمد، و در ضمن چهار دوران فوق كه زمين آماده مى گرديد آسمانهاى هفتگانه نيز به وجود آمدند از گاز غليظى كه به شكل دود بود، تشكيل آسمانها در دو دوران بود، فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ النهايه اين دو دوران با چهار دوران فوق متداخل بودند چنان كه خواهد آمد

و گرنه مجموعا هشت دوران خواهد شد كه خلاف آيات ديگر است.

10- وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ.

ظهور آيه آنست كه تشكيل كوه ها و تقدير اقوات در چهار دوران شده است تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 411

بارَكَ فِيها اشاره است به آنچه تشكيل كوه ها و تقدير اقوات براى هميشه بوده است كه جعل و تقدير دائم الفائده خواهد بود، منظور از تقدير اقوات، ظاهرا تشكيل درياها و بارانها و خاكها و هوا و مانند آنهاست كه مقدمه روئيدنيها و جنبندگان بود.

منظور از سؤال در «للسائلين» سؤال طبيعى است، يعنى چه موجودات زنده با نياز طبيعى مى خواستند و لازم داشتند به طور مساوى كه نياز همه را بر طرف كند، تقدير كرد و گرنه، آن روز سؤال كننده اى نبود، نظير: وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ ابراهيم/ 34.

در اينجا دو مسئله را بايد در نظر داشته باشيم اوّل آنكه بعضى از مفسّران گفته اند: اين چهار دوران تتمّه دو دوران زمين است يعنى زمين را در دو دوران آفريد و در دو دوران نيز تقدير اقوات كرد، جمعا چهار دوران شد.

با آنكه اين، خلاف صريح آيه است، در تعليل اين سخن گفته اند: كه در غير اين صورت بايد خلقت آسمان و زمين در هشت روز باشد، زيرا در آيه بعدى خواهد آمد كه آسمانها نيز در دو دوران خلق شده اند، جواب اين سخن آنست خواهيم گفت: خلقت آسمانها با چهار دوران زمين متداخلند.

دوّم: بعضى از بزرگان أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ را به فصول چهار گانه تفسير كرده است اين سخن بعيد است، زيرا آيه از ابتداى خلقت

سخن مى گويد، آن وقت از فصول اربعه خبرى نبود، وانگهى فصول اربعه وقت خلق اقوات است نه وقت تقدير آنها، سپس فرموده: در اين آيات فقط چهار دوران از شش دوران بيان شده است دو تا براى خلقت زمين و دو تا براى آسمانها.

11- ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 412

أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ

.جمله ثُمَّ اسْتَوى نسبت به خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ است نه نسبت به تقدير اقوات و چهار دوران، زيرا جمله فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا نشان مى دهد كه فرمان تقدير اقوات و تشكيل آسمانها، يكى صادر شده است على هذا در وقتى كه تقدير اقوات مى شد، آسمانها نيز تشكيل مى گرديد، پس شكل گرفتن آسمانها و تقدير اقوات متداخلند، در اين صورت، همه دورانها، شش دوران مى شوند نه هشت دوران.

وَ هِيَ دُخانٌ نشان مى دهد كه آسمان پيش از تبديل شدن به هفت آسمان فقط يك آسمان بود، آنهم از گازهاى فشرده و غليظ و تاريك، به صورت دود، سپس رقيق شده و به شكل هفت آسمان در آمده است.

فرمان ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً همان بود كه در اثر آن، كوه ها تشكيل شد اقوات تقدير گرديد، و دود غليظ به هفت آسمان مبدل شد، «ائتيا» يعنى بيائيد به طرف آن مقصدى كه من اراده كرده ام، طَوْعاً أَوْ كَرْهاً حاكى از اجبار است كه حتما بايد از مشيت من پيروى كنيد، آن دو به زبانحال يا به، زبان خود گفتند:

أَتَيْنا طائِعِينَ يعنى قدرت مخالفت نداريم.

12- فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ

حِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ.

قضاء در اينجا به معنى ساختن و تمام كردن است نظير: فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ قصص/ 29، در اقرب الموارد گويد: «قضى الشي ء» آن را به طور محكم انجام داد.

چون جعل كوه ها و تقدير اقوات در آيه گذشته بيان شده بود، لذا در اين آيه فقط نتيجه فرمان «ائتيا» درباره آسمانها بيان شده است، گاز غليظ در دو تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 413

دوران رقيق شده و مبدل به هفت آسمان گرديد أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها نشان مى دهد كه هر يك از آسمانها در امر خلقت وظيفه به خصوصى دارند كه تكوينا به خودشان تفهيم شده است.

وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا ... نشان مى دهد كه فقط آسمان نزديكتر به ما، با كواكب زينت شده است، نظير: إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ صافات/ 6.

«حفظا» مفعول فعل محذوف است يعنى «حفظناها حفظا»، شايد مراد همان وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ صافات/ 7 باشد و يا منظور نگهدارى از زوال است دو وصف عزيز و عليم در رابطه با توانايى خداست به آنچه مى خواهد و نيز علم خدا كه چگونه بايد تقدير كند.

در تكميل اين بيان ذكر چند نكته ضرورت دارد، اوّل اينكه احتمال دارد منظور از «سماوات» در آيه، طبقات هفتگانه هوا باشد كه بر كره زمين محيط هستند چنان كه در سوره بقره ذيل آيه ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ .../ 29 در نكته ها به طور تفصيل گفته شده است، در اينصورت، آيات 9- 12 در اين سوره فقط در باره خلقت زمين و طبقات هواست، و نيز در اينصورت مى شود اطمينان كرد كه گازهاى غليظ به صورت دود، از زمين

بيرون شده و در اطراف آن قرار گرفته است، سپس به دستور خدا، رقيق شده و هفت طبقه گشته و تشكيل آسمانها را داده است، در اين احتمال فقط آيه وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ توجيه نمى شود.

در تقويت اين احتمال آيه 54 از سوره اعراف قابل دقت است كه مى فرمايد:

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ ... در تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 414

اين آيه، شمس و قمر و نجوم با نصب آمده و عطف بر «السموات» هستند، نتيجه اين مى شود كه آنها از سماواتى كه در شش دوران آفريده شده، خارج مى باشند و آنها جزء «السموات» مطلق هستند كه در آيات شريفه بدون قيد «سبع» آمده است.

بنا بر اين احتمال «سماوات سبع» در قرآن كريم غير از مطلق سماوات است و آنجا كه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمايد:

«ثم فتق ما بين السموات العلى فملاهن اطوار من ملائكته ...»

(خطبه اول) يا آنجا كه مى فرمايد:

«من ملائكة اسكنتهم سماواتك و رفعتهم عن ارضك هم اعلم خلقك بك و اخوفهم لك و اقربهم منك» (خطبه 108).

يا اينكه مى فرمايد:

«فمن شواهد خلقه خلق السّماوات موطدات بلا عمد قائمات بلا سند دعاهنّ فاجبن طائعات مذعنات غير متلكّئات و لا مبطئات و لولا اقرارهن له بالربوبية و اذعانهن له بالطواعية لما جعلهن موضعا لعرشه و لا مسكنا لملائكته و لا مصعدا للكلم الطيب و العمل الصالح» (خطبه/ 181)

اينها همه در رابطه با آسمانهاى ديگر غير از طبقات هواست چنان كه آياتى نظير يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- وَ نُفِخَ

فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ- لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و دهها امثال آن، در زمينه آسمانهايى است كه حد و حصر آنها را جز خدا كسى نمى داند، به هر حال: آنچه گفته شد فقط يك احتمال است، خدا به فرموده خود داناتر است.

در خاتمه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه:

«قال النجوم امان لاهل السماء فاذا ذهبت النجوم ذهب اهل السماء و اهل بيتى امان لاهل الارض فاذا ذهب اهل بيتى ذهب اهل الارض» (صافى).

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 415

[سوره فصلت (41): آيات 13 تا 25]

اشاره

فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ (13) إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً فَإِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (14) فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (15) فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيَّامٍ نَحِساتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى وَ هُمْ لا يُنْصَرُونَ (16) وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (17)

وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (18) وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (19) حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (20) وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (21) وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ

سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا يَعْلَمُ كَثِيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ (22)

وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ (23) فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْوىً لَهُمْ وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِينَ (24) وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ (25)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 416

13- پس اگر اعراض كردند، بگو شما را مى ترسانم از عذابى مانند عذاب قوم عاد و ثمود.

14- ياد آر كه پيامبران از پيش و پس آنها آمدند، كه بندگى نكنيد جز خدا را، گفتند:

اگر خدا مى خواست پيامبر بفرستد، ملائكه مى فرستاد ما به آنچه فرستاده شده ايد كافريم.

15- اما عاد، در زمين تكبر كردند و گفتند: كيست نيرومندتر از ما؟ آيا ندانسته بودند خدايى كه خلقشان كرده از آنها نيرومندتر است؟ آيات ما را دانسته انكار مى كردند.

16- بر آنها بادى پر صدا در روزهاى شوم. فرستاديم تا عذاب ذليل كننده را در دنيا به آنها بچشانيم، عذاب آخرت ذليل كننده تر است و يارى كرده نمى شوند.

17- اما ثمود هدايتشان كرديم، كورى را بر هدايت برگزيدند، عذاب خوار كننده آنها را گرفت به جهت آنچه مى كردند.

18- (ولى) كسانى را كه ايمان آورده و تقوى مى كردند نجات داديم.

19- يا دآر روزى را كه دشمنان خدا به طرف آتش جمع گرديده و از تفرق باز داشته شوند.

20- تا چون به كنار آتش آمدند، گوشهايشان و چشمهايشان و پوستهايشان به آنچه مى كرده اند گواهى دهند.

21- به پوستهاى خود گويند: چرا بر عليه ما گواهى داديد؟ گويند خدايى كه

همه اشياء را به سخن در آورده ما را به سخن در آورد.

22- نبوديد خودتان را مستور كنيد از اينكه گوشها و چشمها و پوستهايتان بر شما شهادت تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 417

دهند، ليكن گمان مى كرديد كه خدا بسيارى از آنچه را كه مى كنيد نمى داند.

23- اين گمانى كه به خدايتان كرديد، هلاكتان كرد تا از زيانكاران شديد.

24- اگر صبر كنند، آتش جايگاه آنهاست و اگر خوشنودى خواهند مقبول العذر نخواهند بود

25- براى آنها قرينانى عوض گرفتيم كه اعمال حال و گذشته شان را خوب جلوه دادند، وعده عذاب بر آنها حتمى شد، در امتهايى كه پيش از آنها گذشته اند از جن و انس، آنها زيانكاران بودند.

كلمه ها

صاعقه: آتشى كه از ابر مى ريزد و هر هلاك كننده. طبرسى فرمايد: آن هر هلاك كننده است و در عرف نام آتشى است كه از آسمان نازل گشته و مى سوزاند.

عاد: قوم حضرت هود عليه السّلام، ثمود نام قوم صالح عليه السّلام است.

يجحدون: جحد: انكار شى ء از روى علم و دانسته.

صرصر: باد شديد الصوت يا باد بسيار سرد. تكرار لفظ دال بر مبالغه است اين كلمه سه بار در قرآن مجيد آمده و در هر سه، وصف بادى است كه بر قوم «عاد» و زيد و هلاكشان كرد. فصلت/ 16، قمر/ 19، حاقه/ 6، در مجمع فرموده: باد شديد الصوت، آن از صره به معنى صيحه، به قولى به معنى سرد است.

نحسات: نحس: شوم و شومى، مصدر و اسم آمده است، جمع آن در صورت اسم بودن «نحسات» است.

استحبوا: راغب گويد: در صورت آمدن با «على» معناى اختيار به آن اشراب مى شود «استحبوا»: اختيار كردند.

يوزعون: وزع: منع و حبس. «وزعه

عن الامر: منعه و حبسه» على هذا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 418

«يوزعون» يعنى منع كرده مى شوند از پراكنده شدن.

تستترون: استتار: اختفا و مخفى شدن، منظور از آن مخفى كردن خودشان است.

ارداكم: ردى: هلاكت. ارداء: هلاك كردن.

يستعتبوا: عتبى: رضا و خوشنودى. استعتاب: طلب خوشنودى اعتاب: راضى كردن. معتب به صيغه مفعول كسى است كه خوشنودى خواستنش و عذرش پذيرفته شود.

قيضنا: قيض: شكافتن و شكافته شدن «قاض الشي ء قيضا: شقه فانشق».

تقييض: را تبديل و تقدير و آماده كردن گفته اند «قيضنا»: آماده كرده ايم.

قرناء: قرين: مقرون و همنشين و رفيق. جمع آن قرناء است.

شرحها

در آيات گذشته، اعراض مشركان و آنچه مى گفتند: قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ نقل و جواب داده شد، در اين آيات، مشركان تهديد شده اند كه در صورت ادامه عناد، به سرشان همان خواهد آمد كه به سر قوم عاد و ثمود آمد و سپس در روز قيامت، اعضاء بدنشان به اعمال آنها گواهى خواهد داد و اهل آتش خواهند بود.

13- فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ.

مراد از صاعقه در اينجا، مطلق عذاب هلاك كننده است، آتش ابر باشد يا طوفان و نظير آن، بيان اين دو صاعقه در آيات بعدى خواهد آمد، «انذرتكم» به لفظ ماضى براى تحقق است.

14- إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 419

اللَّهَ

.اين آيه در توجيه و تعليل عذاب عاد و ثمود است، مؤنث آمدن «جاءتهم» به علت جمع بودن «رسل» است كه به اعتبار جماعت مى باشد.

مراد از: مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ پيامبرانى است كه در زمان آنها بوده اند و از مِنْ خَلْفِهِمْ پيامبران گذشته مى باشد.

از آيه شريفه به

نظر مى آيد كه پيامبران ديگر نيز به آنها آمده بود و يا تكذيب هود و صالح، تكذيب همه پيامبران است زيرا كه آنها به مطلق نبوت عقيده نداشتند چنان كه در جاى ديگرى آمده: كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ شعراء/ 123، كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ شعراء/ 141.

قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً فَإِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ.

اين سخن يا بهانه جويى بود و يا نبوّت بشر را نمى توانستند قبول كنند چنان كه در آيه ديگرى آمده: وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا اسراء/ 94، آن وقت نتيجه گرفته و گفته اند. فَإِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ ... مفعول «شاء» محذوف است يعنى «لو شاء ربنا ارسال الرسل».

15- فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً.

از اين آيه، توضيح صاعقه عاد شروع مى شود، منظور از استكبار، قبول نكردن دعوت پيامبران و ايستادن در مقابل آنهاست وَ قالُوا ... تعليل استكبار است كه با اتكاء به امكانات و نيرومندى در مقابل هود عليه السّلام ايستادند.

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ.

جواب سخن آنهاست كه گفتند: مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً در اينجا «يروا» به تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 420

معنى علم است يعنى آيا ندانسته ايد. وَ كانُوا بِآياتِنا ... حاكى است كه آرى مى دانستند خدا قويتر است ولى دانسته آيات خدا را انكار مى نمودند.

16- فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيَّامٍ نَحِساتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا.

ايى ماجرا در جاى ديگرى چنين آمده وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى

الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ حاقه/ 6.

و در جاى ديگرى چنين است إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ، تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ قمر/ 19.

و در آيه چهارم آمده است: وَ فِي عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ ما تَذَرُ مِنْ شَيْ ءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ ذاريات/ 47.

مى شود از آيات استفاده كرد كه آن باد، طوفان نبوده است، زيرا از منهدم شدن عماراتشان سخن نرفته است، همين قدر فرموده: كه در اثر آن باد، مانند چيز پوسيده و خشكيده مى كرد، از اين به نظر مى آيد كه آن باد، باد بسيار سردى بوده، مانند بادهايى كه از قطبين مى وزند، در اثر وزيدن هفت شب و هشت روز، هوا چنان سرد شده كه خون در بدنهايشان منجمد شده و همه مانند تنه درخت به زمين افتاده اند، و سرما به قدرى شديد بود كه هر چيز را منجمد و بى قوام مى كرد، مانند زمينى و ديوارى كه در اثر سرما بريزد و خاك شود.

در تفسير صافى و برهان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود:

«و الصرصر: الريح الباردة».

فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ... نشان مى دهد كه وزيدن باد به طور اتفاقى و جريان عادى نبوده است بلكه خداوند آن را براى هلاك آنها فرستاده بود، منظور از أَيَّامٍ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 421

نَحِساتٍ

همان هفت شب و هشت روز است كه از سوره حاقّه نقل شد، شوم بودن به علّت وقوع عذاب در آنهاست. نه اينكه در حقيقت روز و شب نحوست وجود داشته باشد، مراد از نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ نيز همان است، استمرار به علّت هفت شبانه روز بودن بود.

لِنُذِيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ

جواب مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً است يعنى خواستيم عذاب خوار كننده را به ايشان بچشانيم تا نگويند: مَنْ أَشَدُّ مِنَّا ....

وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى وَ هُمْ لا يُنْصَرُونَ.

آرى عذاب آخرت خوار كننده تر است، مراد از عدم نصر، آنست كه شفاعت و رحمتى نصيب آنها نمى شود.

17- وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.

يعنى از جانب ما قصورى نبود بلكه به وسيله پيامبران و اتمام حجّت، حق و باطل را به آنها روشن كرديم، اما كورى و شرك را بر هدايت اختيار كردند صاعِقَةُ الْعَذابِ شايد اضافه بيانيه باشد، چون بنا بر آيات شريفه، قوم ثمود به وسيله صاعقه، برق زده شده اند، اينكه در بعضى از آيات «الصيحه» آمده، ظاهرا براى آنست كه صاعقه توأم با صيحه است.

18- وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ.

معلوم مى شود كه صالح عليه السّلام و مؤمنين قبلا از محيط بلا خارج شده بودند.

19- وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ.

اين آيه مقدمه مطلب آيات بعدى است، «يوم» تقديرش «اذكر يوم» است، مراد از «يوزعون» آنست كه از پراكنده شدن منع مى شود يا نگاه داشته تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 422

مى شوند تا ديگران نيز برسند. ظهور آيه جمع شدن در كنار آتش است نه داخل شدن به آن.

الميزان نظر مى دهد كه منظور از أَعْداءُ اللَّهِ تكذيب كنندگان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله هستند نه مطلق كفار. به دليل وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ ...

كه خواهد آمد.

20- حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ.

جريان شهادت اعضاء بر اعمال انسان در سوره

نور/ 24 و در سوره يس/ 56 گذشت در اينجا گسترده تر از آيات ديگر است، ظهور همه آيات در آنست كه اعضاء بدن، به گناهان گواهى خواهند داد، درباره اعمال شايسته چنين چيزى نيست.

شهادت گوشها قهرا چنين خواهد بود كه فلانى آيات حق را به وسيله ما شنيد و اعتنا نكرد و يا غيبت و مانند آن را گوش داد و امتناع ننمود، هكذا چشمها و پوستها.

ظهور «جلود» در مطلق پوست بدن است ولى در تفسير برهان از كافى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه جلود را آلت تناسل و رانها فرموده است

«يعنى الفروج و الافخاذ»

و در صافى از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«يعنى بالجلود الفروج».

آيا اعضاء بدن به تكلم خواهند آمد و سخن خواهند گفت و يا با طريق ديگرى گواهى خواهند داد، نظير گواهى چروك دست كارگر به كار كردن او، خدا به حقيقت امر داناتر است و نيز بايد تحمل شهادت در دنيا باشد تا در آخرت گواهى دهند، على هذا اعمال بد، با طريقى كه نمى دانيم در اعضاء بدن نوشته و ضبط مى شود تا در قيامت گواهى بدهند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 423

21- وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

در الميزان فرموده: علّت اينكه به پوستهاى خود اعتراض مى كنند نه بر گوشها و چشمهايشان، آنست كه: پوستها شهادت داده اند به آنچه به وسيله خود آنها ارتكاب انجام گرفته است، اما سمع و بصر گواهى داده اند به آنچه با غير آن دو ارتكاب عملى شده است.

به هر حال پوستها در جواب آنها

خواهند گفت: خدا ما را به تكلّم در آورد چنان كه همه اشياء را به تكلّم در آورده است، يعنى ما نمى خواستيم بلكه خدا چنين كرد. ظهور «نطق» در تكلم معمولى است، بنا بر ظاهر آيه، پوستها تكلّم خواهند كرد.

وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ ... مى شود تعليل «انطقنا» باشد. يعنى ما نمى توانستيم در مقابل فرمان خدا، امتناع كنيم زيرا كه همه چيز در دست اوست، در دنيا شما را آفريده و در آخرت نيز به طرف او بر مى گرديد، آيا در مقابل خدايى كه خلقت و رجوع در دست اوست، مى شود مقاومت كرد؟! و يا منظور آنست كه:

ما سخن را گفتيم كه خدا نيز مى دانست و اگر هم نمى گفتيم باز خلاص نمى شديد زيرا كه خلقت و ارجاع شما در دست خداست و از همه چيزتان آگاه است. در اينصورت اين سخن تتمه كلام جلود است.

ناگفته نماند أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ حاكى است كه همه چيز در آخرت گويا خواهد بود حتّى جهنّم، يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ ق/ 30.

22- وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا يَعْلَمُ كَثِيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 424

ناگفته نماند: انسان يك دفعه گناه مى كند به گمان اينكه دست و پايش از آن خبر ندارند و يك دفعه گناه مى كند به گمان آنكه خدا از آن خبر ندارد، آيه در صدد بيان آنست كه: شما به وقت گناه كردن، شهادت اعضاء را سبك نمى شمرديد و نمى گفتيد: اينها خبر ندارند بلكه خدا را سبك مى شمرديد و مى گفتيد: او خبر ندارد امّا ديديد

كه خدا خبر داشت، اعضاء را به تكلّم در آورد و از آنها بر علم خود و بر عمل شما گواهى گرفت.

«ان يشهد» منصوب به نزع خافض و تقديرش «من ان يشهد» است يعنى شما خودتان را مخفى نمى كرديد از اينكه اعضاء بدن بر شما شهادت دهند و نمى گفتيد اينها شهادت مى دهند، بلكه مى گفتيد: خدا از ما خبر ندارد. قيد «كثيرا» شايد براى آنست كه عقيده داشتند خدا به بعضى از اعمال آگاه است.

23- وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ.

يعنى: اين ظنى كه كرديد و گفتيد: خدا از كار ما آگاه نيست، شما را هلاك كرد.

ناگفته نماند: اين ظن مساوى با انكار معاد است «ذلك» اشاره است به ظن، على هذا ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ مبتدا و خبر آن «ارادكم» است يعنى «ذلك الظن ارداكم» گويند: مى شود «ظنكم» بدل باشد از «ذلكم»، معنى در هر دو صورت يكى است.

در مجمع از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود:

«ينبغى للمؤمن ان يخاف اللَّه خوفا كانه يشرف على النار و يرجوه رجاء كانه من اهل الجنة ان اللَّه تعالى يقول و ذلكم ظنكم الذى ... ثم قال ان اللَّه عند ظن عبده به إن خيرا فخير و ان شرا فشرّ».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 425

24- فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْوىً لَهُمْ وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِينَ.

يعنى در هر دو حال اهل آتشند، التفات از خطاب به غيبت شايد به علّت عدم اعتنا به حالشان باشد، و اگر از خدا بخواهند كه از آنها راضى باشد و عفو كند، مقبول العذر نيستند.

25- وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ.

يعنى:

به جاى توفيق و تأييد از جانب خود، رفقايى از شياطين براى آنها آماده كرديم، آنها نيز اعمال حاضر و گذشته شان را در نظرشان خوب نشان دادند.

نظير: وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ زخرف/ 36 بنا بر آنكه تقييض به معنى تبديل باشد مقصود آنست كه به جاى تأييد خدا، شياطين جن و انس را براى آنها قرين كرديم.

مراد از ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ اعمال حاضر و از ما خَلْفَهُمْ اعمال گذشته است يعنى از اعمال حاضر دست نكشيدند و از اعمال گذشته نادم نشدند.

وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ.

در نتيجه تزيين اعمال قبيح، وعده عذاب بر آنها حتمى شد، مانند كافران گذشته. «في امم» يعنى «صاروا في امم قد خلت» از آيه روشن مى شود جن نيز مانند انسانها مى ميرند.

مراد از «القول» وعده عذاب است كه فرموده: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ بقره/ 39.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 426

[سوره فصلت (41): آيات 26 تا 39]

اشاره

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ (26) فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذاباً شَدِيداً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ (27) ذلِكَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فِيها دارُ الْخُلْدِ جَزاءً بِما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (28) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلاَّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ الْأَسْفَلِينَ (29) إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (30)

نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فِيها ما

تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ (31) نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ (32) وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (33) وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ (34) وَ ما يُلَقَّاها إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ ما يُلَقَّاها إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ (35)

وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (36) وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (37) فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ (38) وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (39)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 427

26- كافران گفتند: به اين قرآن گوش ندهيد و در آن لغو داخل كنيد تا غالب شويد.

27- يقينا به آنان كه كافر شده اند عذاب شديدى را مى چشانيم و يقينا در مقابل بدترين كارشان مجازاتشان مى كنيم.

28- اين است كيفر دشمنان خدا كه آتش است، آنها را در آتش خانه ابدى است، مجازاتى است در مقابل انكارشان آيات ما را.

29- كفار در آخرت گويند: پروردگارا آن دو از جن و انس را كه ما را گمراه كردند نشانمان بده تا آن دو را زير پا بگذاريم تا از پائين ترها گردند.

30- آنان كه گفته اند: پروردگار ما اللَّه است و سپس در آن استوار مانده اند، ملائكه بر آنها نازل مى شود كه نترسيد

و محزون نباشيد و مژده باد شما را به بهشتى كه وعده مى شديد.

31- ما اولياء شما هستيم در دنيا و آخرت شما را در آخرت هر آنچه دلتان مى خواهد هست و شما راست هر آنچه مى خواهيد.

32- آماده شده اى است از جانب آمرزنده مهربان

33- كيست نيكو گفتارتر از آنكه به سوى خدا مى خواند و كار نيك مى كند و مى گويد: من از مسلمانانم؟ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 428

34- خصلت خوب با خصلت بد برابر نيست با خصلت خوب خصلت بد را دفع كن آن گاه آنكه ميان او و تو عداوت هست گويى دوست مهربان است.

35- اين صفت داده نمى شود مگر صابران را و داده نمى شود مگر آنكه بهره كافى از عقل دارد.

36- اگر وسوسه كننده اى از شيطان تو را وسوسه كند، به خدا پناه ببر كه او شنوا و داناست.

37- از آيات خداست شب و روز و آفتاب و ماه، عبادت نكنيد آفتاب و ماه را عبادت كنيد خداى را كه آنها را آفريده است اگر مى خواهيد معبود واقعى را بندگى كنيد.

38- اگر بزرگى كردند، آنان كه نزد پروردگار تو هستند، شب و روز او را تسبيح مى كنند و ملول نمى شوند.

39- از آيات خداست كه مى بينى زمين آرام و بيحركت است و چون آبى بر آن نازل كرديم تكان مى خورد و بالا مى آيد، خدايى كه آن را زنده كرده زنده كننده مرده هاست و او بر هر چيز قادر است.

كلمه ها

الغوا: لغو: كلام بى فائده، در قاموس گويد: شى ء بى اعتناء، كلام باشد يا غير آن، «لغى يلغو و يلغى: اتى باللغو» وَ الْغَوْا فِيهِ يعنى در آن لغو و بيهوده داخل كنيد، به وقت قرائت آن داد و

بيداد كنيد.

تدعون: آن از باب افتعال به معنى خواستن و تمنّى است و از ماده دعا مى باشد.

نزلا: نزل (بر وزن عنق): آنچه براى ميهمان آماده شده تا بر آن نازل شود «النزل: ما يعد للنازل من الزاد».

يلقاها: تلقّى (از باب تفعّل) به معنى فهم و اخذ است در اقرب الموارد آمده: «تلقّى الشي ء: تلقّنه» يعنى: آن را فهميد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 429

ينزغنك: نزغ: راغب گويد، آن دخول در امرى است براى افساد، در مصباح آن را افساد گفته است، وسوسه شيطان را از آن نزغه گويند كه سبب افساد آدمى است در نهج البلاغه در نامه 44 به زياد بن ابيه مى نويسد: «و نزغة من نزغات الشيطان».

لا يسئمون: سئم: ملالت و دلتنگى از مفصّل بودن شى ء.

خاشعة: خشوع در آيه به معنى آرام و بيحركت بودن است در آيات ديگر «هامدة- ميتة- ميّت» آمده است.

اهتزت: هزّ: تكان دادن و حركت كردن، لازم و متعدى هر دو آمده است.

«اهتزاز «: تكان خوردن و حركت كردن.

ربت: يعنى: بالا آمد. ربا: زيادت و بالا آمدن.

شرحها

اين آيات فصل ديگرى از انكار مشركان در رابطه با قرآن و جواب آنست تا حدى كه كفار در قيامت خواهند گفت: خدايا آنها كه از جن و انس ما را گمراه كرده اند به ما نشان بده تا زير پايمان پايمالشان كنيم.

سپس فرموده: آنان كه در راه توحيد استقامت كنند ملائكه بر آنها نازل مى شوند و بشارتشان مى دهند. گويا اين مطلب در مقابل وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ ...

است، آن گاه با خلقت شب و روز و آفتاب و ماه، و زنده شدن زمين بعد از مردن، بر توحيد استدلال شده است كه

يعنى: قرآن همان زبان طبيعت است، آنچه طبيعت با زبان خود از وجود و توحيد خدا حكايت مى كند، قرآن آن را در قالب الفاظ بيان مى دارد، ديگر وَ الْغَوْا فِيهِ از روى نافهمى و لجاجت است.

26- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 430

تَغْلِبُونَ

.يعنى به وقت خواندن قرآن گوش ندهيد و مشغول سر و صدا باشيد تا غالب شويد و نگذاريد يارانش بشنوند و نگذاريد به راحتى بخوانند، اين سخن حاكى از كمال عجز آنها در مقابل قرآن است. آن گاه در مقابل تهديد آنها فرموده است:

27- فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذاباً شَدِيداً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ.

مراد از «اسوء» همانست كه گفتند: الْغَوْا فِيهِ يعنى: در مقابل اين كار قبيحتر، بدترين عذاب را به آنها مى چشانيم، على هذا اين تهديد فقط در مقابل آن عمل است، به نظر بعضى، اسوء به معنى سوء است و تفضيل مراد نيست. آن وقت شامل همه گناهان مى شود و شايد منظور آن باشد كه همه عذابها «اسوء» هستند.

28- ذلِكَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فِيها دارُ الْخُلْدِ.

لفظ «النار» بيان است از «جزاء»، جمله ذلِكَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ مبتدا و خبر است از لفظ فِيها دارُ الْخُلْدِ فهميده مى شود كه (نعوذ باللّه) آتش از شش جهت بر آنها محيط است، نظير: أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها كهف/ 29.

جَزاءً بِما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ.

اين جمله نشان مى دهد كه حجت بر آنها تمام شده و كلام حق را كما هو حقه دانسته و انكار كرده اند، عذاب مربوط به چنين كفار است. يعنى آنها «كافر عن عناد» هستند نه «كافر عن جهل».

29- وَ قالَ الَّذِينَ

كَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ الْأَسْفَلِينَ.

منظور از جن و انس همان «قرناء» است كه گذشت. غرض از نَجْعَلْهُما ...

رسيدن به نهايت ذلت است. لفظ ماضى «قال» بعلّت محقق الوقوع بودن مى باشد.

30- إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 431

تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ

.اين آيه و آيه بعدى در رابطه با مؤمنان است چنان كه آيات قبل در رابطه با كفار بود، منظور از اسْتَقامُوا ادامه دادن به راه حق است يعنى: گفتند:

پروردگار ما خداست و تا دم مرگ در آن ايستادند و آن را ادامه دادند.

ظهور آيه در آنست كه نزول ملائكه به وقت مرگ خواهد بود و گرنه اين نزول و گفتگو در زندگى عادى براى كسى اتفاق نيفتاده است.

آن وقت ملائكه خواهند گفت: از عذاب نترسيد و مژده باد شما را بهشت موعود.

در مجمع البيان از محمّد بن فضيل روايت شده كه از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه معنى استقامت را پرسيدم فرمود: به خدا همانست كه شما در آن هستيد «هى و اللَّه ما انتم عليه» و از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل مى كند كه نزول ملائكه به هنگام مرگ خواهد بود.

31- نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ

.مراد از اولياء بودن همان تسديد و تأييد مؤمنان از جانب خداست، اين ولايت از جانب خدا به ملائكه تفويض شده است، امّا حراست ملائكه و روزى رساندن و سائر كارها كه به آنها محول شده است در زمينه مؤمنان و كافران هر دو است.

مراد وَ فِي الْآخِرَةِ

آنست كه:

همانطور كه در دنيا ياران شما بوديم و تأييد و تسديد شما بر ما محول شده بود در آخرت نيز همانطور خواهيم بود.

از تفسير قمى نقل شده «نحن اوليائكم في الحياة الدنيا قال: كنا نحرسكم من الشياطين و في الاخرة اى عند الموت».

وَ لَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ

. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 432

اين هم از مصاديق «اولياء» بودن است كه وعده بهشت به آنها مى دهند «فيها» راجع به آخرت است: در الميزان فرموده: «تدعون» از ماده دعا، اعم از «تشتهى» است، نظير اين آيه است فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ زخرف/ 71 لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها ق/ 35، اين آيات و آيه فوق، از گسترش بسيار بزرگ نعمتهاى بهشتى حكايت دارند كه اندازه آنها را جز خدا كسى نمى داند.

32- نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ.

تأكيد نعمتهاى بهشتى است «نزلا» حال است از ما تَشْتَهِي

آنها نشانه اى از ناديده گرفتن گناهان و رحمت خداست كه اگر گناهان را ناديده نمى گرفت و نقائص را تكميل نمى كرد و مهربان نبود، امكان نداشت كه به آن نعمتها برسيد.

33- وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ.

آيه در رابطه با لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ است يعنى: چرا گوش ندهند به خواننده قرآن، با آنكه به سوى خدا مى خواند، كدام سخنگو بهتر از اوست عَمِلَ صالِحاً حاكى است كه براى غرض فاسد و جاه طلبى نمى خواند بلكه خودش نيز به آن عمل مى كند و اظهار ايمان مى نمايد، آنكه به خدا ايمان دارد و به گفته او عمل مى كند، دعوت او به خدا بهترين سخن است.

34- لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ

وَ لَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ.

تكميل آيه سابق است يعنى: اى پيامبر حالا كه احسن قولا هستى بايد برخورد و دعوتت نيز با طريق احسن باشد. يعنى خصلت خوب با خصلت بد يكى نيست تو خصلت و رفتار بد را با خصلت خوب و عفو و اغماض دفع كن آن وقت خواهى ديد كه دشمن دوست شده است روايت شده: مردى از همسايه هاى آن تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 433

حضرت چنان ناتراشيده بود كه بر سر آن حضرت خاكستر مى انداخت، چون او مريض شد، حضرت به عيادتش رفت و آن سبب اسلام وى گرديد. نظير اين آيه است آيه: ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ ... مؤمنون/ 96.

35- وَ ما يُلَقَّاها إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَ ما يُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ.

ضمير «يلقاها» به خصلت بر مى گردد يعنى: خصلت دفع كار بد با برخورد خوب. آيه اين خصلت را تعظيم مى كند.

منظور از صبر، تحمّل بر ناگوارى است تا آن را با طريق خوب دفع كند اين خصلت داده نمى شود مگر صابران را و مگر آنها كه داراى سهم بزرگى از عقل و كمال انسانيت هستند.

36- وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

آيه در رابطه با ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ است «نزغ» به معنى اسم فاعل (نازغ) مى باشد يعنى اگر فساد كننده و وسوسه اى از شيطان وارد قلب تو شود بخدا پناه ببر كه گفته هاى شما را مى داند و به احوالتان عالم است.

الميزان مى گويد: شيطان را به وسوسه آن حضرت راهى نيست. على هذا منظور از آيه آنست كه: اگر شيطان در دعوت

تو خللى پيش آورد و نگذارد مردم ايمان بياورند به خدا پناه ببر، نظير: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ حج/ 25 و اگر هم معناى اول باشد از راه «اياك اعنى و اسمعى يا جاره» است.

37- وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ.

اين آيه و آيه 39 از آيات توحيد هستند، ارتباط آنها با لا تَسْمَعُوا لِهذَا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 434

الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ

ظاهرا در آنست كه: ميان آيات طبيعت و آيات قرآن تطابق هست، آنچه كاينات به طور طبيعى به خدا و توحيد او دلالت دارند، قرآن آن را در قالب الفاظ بيان مى كند، على هذا قرآن زبان كون و زبان طبيعت است پس چرا مى گوئيد: به اين قرآن گوش ندهيد!!! پيدايش شب و روز و آفتاب و ماه دال بر وجود خدا و توحيد و حكمت اوست، چون اين چهار مظهر طبيعى، مخلوق و مجعول خدا هستند، نمى توانند معبود باشند، پس لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ ...، گويى كسى سؤال مى كند: پس چكار كنيم؟

در جواب فرموده.

وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ.

ضمير «خلقهن» راجع به هر چهار چيز است، در جوامع الجامع فرموده:

جماعت لا يعقل حكم مؤنث را دارد، لذا «خلقهنّ» آمده است، به نظر مى آيد مراد از «ايّاه» معبود حقّ است يعنى اگر مى خواهيد معبود واقعى را عبادت كنيد، به خدا عبادت كنيد ناگفته نماند اين آيه يكى از چهار آيه سجده واجبه است كه در سوره الم سجده آيه 15 مشروحا گفته شد.

منظور از سجده در آيه عبادت و بندگى است.

38- فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ.

مراد از فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ ملائكه مى باشند، اين تعبير حكايت از عظمت آنها دارد. ظاهرا منظور از آيه آنست كه: فرمان عبادت براى نفع و كمال شماست و گرنه خدا حاجتى به عبادت شما ندارد، او عبادت كنندگان بيشتر دارد بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ حاكى از دوام و استمرار است، نظير اين آيه است آيه اخير از سوره اعراف. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 435

39- وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ.

از دلائل ربوبيت خدا آنست كه به وسيله تبخير درياها و تشكيل ابر و باران، زمين مرده را زنده كرده و روئيدنيها را به وجود مى آورد، اين نظم دلالت بر وجود ناظم و حكمت و ربوبيت او دارد، ظهور آيه در آنست كه زمين خودش حركت مى كند و خودش بالا مى آيد، در سوره حج فرموده. اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ/ 5.

إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

تشبيه قيامت به زنده شدن زمين روئيدن نباتات يكى از دلائل وجود قيامت است چنان كه در آخر سوره حجر مشروحا گفته ايم.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 436

[سوره فصلت (41): آيات 40 تا 48]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا أَ فَمَنْ يُلْقى فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (40) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ (41) لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (42) ما يُقالُ

لَكَ إِلاَّ ما قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَلِيمٍ (43) وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ (44)

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ (45) مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (46) إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَكْمامِها وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِهِ وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ أَيْنَ شُرَكائِي قالُوا آذَنَّاكَ ما مِنَّا مِنْ شَهِيدٍ (47) وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ (48)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 437

40- كسانى كه در آيات ما انحراف وارد مى كنند بر ما مخفى نمى مانند، آيا آنكه به آتش انداخته مى شود با آنكه در روز قيامت ايمن مى آيد يكى است؟ بگو هر چه مى خواهيد بكنيد، خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

41- كسانى كه به قرآن كافر شده اند (در آتشند) قرآن كتاب توانايى است.

42- باطل به او راه نمى يابد در حال حاضر و نه در آينده، نازل شده است از جانب خداى حكيم و پسنديده.

43- به تو گفته نمى شود مگر آنچه به پيامبران پيش از تو گفته شده است، پروردگار تو صاحب آمرزش و صاحب عذاب دردناك است.

44- اگر قرآن را غير فصيح قرار مى داديم، مى گفتند چرا آياتش تبيين نشده است؟ آيا كتاب غير فصيح و

مردم فصيح؟! بگو: آن براى آنان كه ايمان مى آورند هدايت و شفاست و، آنان كه تسليم نمى شوند قرآن براى آنها كورى است، آنها از جاى دور صدا مى شوند.

45- به موسى تورات را داديم در آن اختلاف شد اگر وعده مهلت از خدا نگذشته بود، ميان آنها حكم به هلاك مى شد، يهود از تورات در شك بزرگى هستند.

46- هر كه كار نيك كند براى خودش است و هر كه بد كند بر عليه خود مى باشد، خداى تو به بندگان ظالم نيست.

47- علم قيامت به خدا راجع است، هيچ ميوه اى از غلافش خارج نمى شود و هيچ مؤنثى بار بر نمى دارد و نمى گذارد مگر با علم او، روز قيامت ندايشان كند كجاست شريكان من؟ گويند: اعلام كرديم كه كسى از ما بر شريك داشتن تو گواه نيست.

48- آنچه از پيش مى خواندند از آنها گم مى شود و مى دانند كه راه فرارى ندارند.

كلمه ها

يلحدون: لحد و الحاد، ميل و انحراف، آن در آيه با «في» محل ميل و انحراف را بيان مى كند يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا يعنى آيات را از محل و معنى و مدلول خود منحرف مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 438

اعجمى: عجمه: لكنت زبان و عدم فصاحت. اعجم: غير فصيح و كسى كه نمى تواند مطلوبش را خوب بيان كند، خواه از عرب باشد يا از غير عرب. جوهرى گويد: «الا عجم الذى لا يفصح و لا يبين كلامه و لو كان من العرب» پس مراد از آن در آيه غير فصيح است.

وقر: سنگينى و ثقل سامعه. (ناشنوايى).

عمى: عمى: كورى. اعمى: كور.

مريب: ريب: شك و ترديد. «مريب»: شك آور.

اكمام: كمّ (بفتح اوّل) مصدر است به معنى پوشاندن «كم الشي ء

كما غطاه و ستره» «كم» بضمّ اوّل غلافى است كه گل يا ميوه را مى پوشاند جمع آن اكمام است، آن فقط دو بار در قرآن آمده است: فصلت/ 47، رحمن/ 11.

آذناك: ايذان: اعلام. «آذناك» اعلام كردم تو را.

محيص: حيص: عدول و كنار شدن. «محيص» اسم مكان است يعنى محل فرار.

شرحها

آيات شريفه، فصل ديگرى از اعراض مشركان را مطرح و جواب مى دهد و آنها را تهديد به آتش مى كند، و آن حضرت را امر به صبر و خويشتن دارى مى كند، كه تو اوّلين كسى نيستى كه مورد اهانت واقع مى شوى، مشركان با گفتن قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ ... لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ مى خواستند آيات خدا را از مسير اصلى منحرف كنند، و از هدايتگرى بياندازند.

ولى آيات آنها را به عذاب خدا تهديد مى كند، سپس مى گويد باطل و تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 439

و انحراف را در اين قرآن راهى نيست، و اگر قرآن فصيح و روشن نبود، اعتراض مى كردند، و اگر نه اين بود كه خدا انسان را در مهلت آفريده است، عذاب خدا آنها را مستأصل مى كرد، علم هر چيز در نزد خداست، از احوال مشركان نيز آگاه است، روز قيامت از آنها خواهد پرسيد كه شريكان من كجا هستند؟

ناگفته نماند: آيات شريفه گر چه در رابطه با مشركان عصر نزول قرآن است، ولى از لحاظ ترسيم روحيات انسانهاى مشرك، شامل هر زمان و همه انسانهاست بت پرستى در عصر حاضر شديدتر از زمان نزول قرآن است.

امروز ابر قدرتها، بتهاى زمانند كه هزار مرتبه از بتهاى آن روز بدتر مى باشند.

40- إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا.

به نظر مى آيد مراد از

الحاد در آيات همانست كه گفتند: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ و امثال آن، اين سخن منحرف كردن آيات خداست كه نمى گذارد، قرآن مردم را هدايت بكند، الميزان آيات را شامل آيات تكوينى و آيات قرآن هر دو مى داند، كه مثلا شمس و قمر را آيات خدا مى دانند و سپس آنها را عبادت مى كنند.

أَ فَمَنْ يُلْقى فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ.

بيان لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا است، يعنى اهل الحاد، اهل آتشند، امّا ايمان آورنده در روز قيامت ايمن خواهد بود.

اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ امر تهديدى است.

41- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ.

خبر «ان» محذوف است و از آيه ما قبل روشن مى شود يعنى «ان الذين كفروا بالذكر يلقون في النار» زمخشرى در كشاف و طبرسى در جوامع الجامع تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 440

فرموده: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا ... بدل است از إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ در اينصورت نيز معنى همانست. مراد از «الذكر» قرآن است كه يكپارچه ذكر و بيدارى است وَ ما هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ قلم/ 52، آن گاه در مقابل كفر آنها فرموده: نه بلكه قرآن كتابى توانا و غالب است كه باطل نمى تواند در آن راه يابد.

42- لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ.

اين آيه نشان مى دهد كه مراد از «عزيز» در آيه گذشته توانايى و غلبه است اين دو آيه در رابطه با آنست كه نمى توانند به قرآن لغو وارد كنند، مراد از مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وقت نزول و از «من خلفه» آينده است، يعنى باطل و لغو در آن راه نمى يابد نه در حال

و نه در آينده «1».

الميزان فرموده: آمدن باطل به آن اينست كه بعضى از اجزاء آن يا همه اش باطل گردند و يا احكام و شرايع و اخلاق آن لغو و بيهوده گردد، اين آيه در رديف آيه إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ حجر/ 9 مى باشد.

وصف حكيم و حميد تعليل «و يأتيه الباطل» است يعنى خدايى كه محكم كار است و كار را از روى مصلحت انجام مى دهد و خدايى كه در كارهايش ستوده است، به كار او باطل راه ندارد و گرنه بر خلاف حكمت و پسنديده بودن خواهد بود. ناگفته نماند: اين آيه از دلائل عدم تحريف قرآن است كه در سوره حجر درباره آن مفصلا بحث كرده ايم.

43- ما يُقالُ لَكَ إِلَّا ما قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ.

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان در معنى لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ ... فرموده:

«ليس فى اخباره مما مضى باطل و لا فى اخباره مما يكون فى المستقبل باطل بل اخباره كلها موافقها لمخبراتها و هو المروى عن ابى جعفر و ابى عبد اللَّه عليهما السلام».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 441

تسليتى است بر آن حضرت كه در مقابل انكار منكران استقامت داشته باشد.

إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَلِيمٍ.

اين جمله مى شود در مقام تهديد باشد يعنى: خداى تو داراى اين دو صفت است بنگر مخالفان مورد كدام يك از اين دو خواهند بود و يا منظور آنست كه: اگر توبه كنند مورد غفران و گرنه مورد عقاب خواهند بود.

44- وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ.

اين آيه تكميل وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ ... است. لَوْ لا فُصِّلَتْ نشان

مى دهد كه منظور از «اعجمى» غير فصيح و غير روشن است مراد از «عربى» ظاهرا مشركانند يعنى چطور مى شود كه كتاب فرستاده شده غير فصيح امّا كسانى كه كتاب به آنها آمده فصيح باشند؟! در جوامع الجامع فرموده: علّت اينكه «عربيون» به صيغه جمع نيامده آنست كه نظر در اينجا به تنافي حالت كتاب و مكتوب اليه است نه اينكه كتاب يكى و مكتوب اليهم جماعتند، طبرسى رحمه اللَّه اعجمى را غير عربى و عربى را زبان عربى فرموده ولى الميزان معنى اول را انتخاب نموده است.

قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ.

گويى منظور آنست كه: عربى نازل كردن علّت تامه نيست كه آنها ايمان بياورند و نيز لغت عرب بودن، اثر آن را به عرب محدود نمى كند بلكه عامه مردم چه عرب و چه عجم در مقابل آن دو صنفند، آنها كه ايمان آورده اند براى آنها هدايت و به شك و ترديد و مرض قلوبشان شفاست، اما آنها كه تسليم نمى شوند و تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 442

گوش شنوا ندارند، قرآن كورشان مى كند وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً.

أُولئِكَ يُنادَوْنَ گويى توجيه «عمى» است، كسى كه از دور صدايى را مى شنود و آن را نمى فهمد، به اضطراب و ترديد مى افتد، او بدتر از انسانى است كه اصلا صدايى نمى شنود.

45- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ تسليتى است بر آن حضرت، منظور از «كلمة ...» وعده مهلت از جانب خداست كه فرموده: وَ

لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ بقره/ 36، ضمير «انهم» راجع به يهود است يعنى آنها از تورات در شك شديدى هستند، على هذا از در شك بودن مشركان ناراحت مباش، تسليتى است بعد از تسليت. «مريب» ظاهرا تأكيد است براى «شك».

46- مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.

آيه شريفه در رابطه با مطالب گذشته و رجوع اعمال خوب و بد به خود عامل است و اگر اين عدالت نبود و خدا نيك و بد را در يك چشم مى ديد، بسيار بسيار ظالم مى بود البته نسبت به نيكوكاران، در سوره حج/ 10 فرموده: ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ اين آيه مى گويد: اى كافر، خدا تو را عذاب خواهد كرد، زيرا كه خدا ظلام نيست، يعنى اگر عذاب نمى كرد، نسبت به نيكوكاران ظلام مى شد و حق آنها پايمال مى گرديد، تعبير لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ مجموعا پنج بار در قرآن مجيد آمده است، مضمون همه آنها يكى است رجوع شود به سوره انفال آيه 51. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 443

47- إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَكْمامِها وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ.

اين قسمت از آيه يك مطلب مستقلى است در رابطه با علم و احاطه خدا نسبت به كائنات و آمدن قيامت. در عين حال مى شود گفت: كه دفع دخل است، گويى كسى سؤال مى كند: خدا اينهمه اعمال نيك و بد را چطور خواهد دانست تا بر له يا عليه انسانها باشد؟ در جواب فرموده: إِلَيْهِ يُرَدُّ ...، مراد از رد علم ساعت آنست كه

وقت وقوع قيامت را فقط خدا مى داند قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي اعراف/ 187.

«ما» نافيه و جمله وَ ما تَخْرُجُ ... استفهاميه است.

مِنْ ثَمَراتٍ فاعل «ما تخرج» مى باشد يعنى هيچ ميوه اى از غلاف و قشر خود خارج نمى شود و هيچ مؤنثى حامله نمى شود و وضع نمى كند مگر با علم خدا هيچ يك از اينها بر خدا پوشيده نيست، اين سخن نيز در رابطه با تدبير و ربوبيت و توحيد خداست.

وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ أَيْنَ شُرَكائِي قالُوا آذَنَّاكَ ما مِنَّا مِنْ شَهِيدٍ.

گويى اين قسمت از آيه متفرع است بر قسمت اول، يعنى از نتائج علم خدا آنست كه روز قيامت چنان خواهد فرمود.

منظور از «آذنّاك» ظاهرا حال است در جوامع الجامع آن را «انت تعلم» معنى كرده است. اضافه «شركائى» به ياء متكلّم براى تهكم است، «شهيد» به معنى گواه مى باشد، يعنى كسى از ما گواهى نمى دهد كه تو را شريكى هست، بعضى آن را حاضر معنى كرده اند يعنى از شركاء كسى اينجا حاضر نيست، آن با وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ... مناسب است.

48- وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 444

تكميل آيه ما قبل است. گويند «ظنوا» به معنى علم مى باشد، و شايد تا افتادن به آتش باز احتمال نجات بدهند، على هذا «ظنوا» در جاى خود واقع است.

چنان كه طبرسى رحمه اللَّه فرمايد: گاهى از يقين با ظنّ تعبير مى آورند در جايى كه خبر باشد نه عيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 445

[سوره فصلت (41): آيات 49 تا 54]

اشاره

لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ (49) وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ

لَيَقُولَنَّ هذا لِي وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ (50) وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ (51) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقاقٍ بَعِيدٍ (52) سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (53)

أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطٌ (54)

49- انسان از خواستن خير خسته نمى شود و اگر شرى به او رسد نااميد و مأيوس است.

50- و اگر بعد از رسيدن ضرر، رحمتى به او بچشانيم گويد: اين براى من است، گمان ندارم قيامت بر پا شود و اگر به طرف پروردگارم برگردم براى من پيش او منزلت بهترى هست، كافران را از آنچه كرده اند خبر مى دهيم و از عذابى غليظ بر آنها مى چشانيم.

51- چون به انسان نعمتى داديم از خدا اعراض كرده و كنار مى كشد و چون ضررى بر او رسد داراى تضرع مفصلى است.

52- بگو: خبرم دهيد اگر قرآن از جانب خدا باشد و به آن كافر شويد، كيست گمراهتر از آنكه در اختلاف بزرگى است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 446

53- حتما آيات خويش را در اطرافشان و در وجودشان به آنها نشان خواهيم داد تا بدانند كه او حق است، آيا بس نيست كه خدايت به هر چيز شاهد است.

54- بدان كه آنها از لقاء خدايشان در شكند و بدان كه خدا

به هر چيز محيط است.

كلمه ها

يؤس: نااميد. صيغه مبالغه است از يأس، همچنين است قنوط.

لا يسئم: سأم: خستگى و ملالت.

ضراء: ضرر. آن اسم مؤنث است، در قاموس و اقرب الموارد هست كه آن به هر گرفتارى گفته مى شود اعم از بدنى و مالى و غيره.

نا: نأى: دور شدن. «نأى فلانا و عنه: بعد عنه».

شقاق: مخالفت و جدايى. در اقرب الموارد دشمنى و مخالفت گفته و گويد:

حقيقتش آنست كه هر يك در شقى غير از شق رفيقش باشد.

افاق: افق: ناحيه و طرف. چنان كه در نهايه و قاموس و مفردات گفته آفاق: اطراف.

شرحها

آيه اول و دوم و سوم، حال انسان را بررسى مى كند و آن اينكه: انسان به وقت نعمت و رفاه، طاغى و متكبر و به وقت گرفتارى، نالان و مأيوس است، به عبارت ديگر: نه در نعمت مى تواند خود را حفظ بكند و نه در نقمت. علت كفر و انكار حق نيز همين است، كه به حكم إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى در مقابل حق مى ايستد.

آن گاه فرموده: اگر قرآن از جانب خدا باشد و قبول نكنيد، از همه گمراهتريد گويا: مراد آنست كه احتمال صدق آن نيز، شما را وادار مى كند كه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 447

در آن بيانديشيد.

به دنبال آن مى فرمايد: ما آيات خويش را در اطراف آنها و در وجود آنها نشان خواهيم داد تا بدانند كه قرآن حق است.

49- لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ.

منظور از «خير» هر چيز اختيار شده و مطلوب است. مال باشد يا غير آن.

ذيل آيه نشان مى دهد كه چون به بيند اسباب ظاهرى از كار افتاده مأيوس و نااميد مى شود بى آنكه

به رحمت خدا اميدوار باشد، گويى منظور از «دعاء» خواست باطنى و ضمير است، چون آيه حال مشركان را بيان مى كند.

50- وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي.

جمله «هذا لي» ادعاى استقلال در نعمت است و اين، سخن ضمير و زبانحال اوست نه اينكه در زبان بگويد، «منا» اشاره است به اينكه رحمت از جانب ماست نه اينكه او استقلال دارد.

وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى.

اين سخن حاكى از آنست كه او نعمت را از كرامت ذات خود مى داند و مى گويد: من در اثر استحقاق و كرامت ذات به اين مال و مقام رسيده ام، على هذا اگر آخرت درست باشد من در آنجا نيز در نعمت خواهم بود، «للحسنى» يعنى «الحالة الحسنى و المنزلة الحسنى» كه عبارت اخراى بهشت باشد. اين سخن هم ظاهرا زبانحال آن انسان است نه اينكه به زبان گويد:

نظير اين سخن است آيه: ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً كهف/ 36.

فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ.

تهديد و وعده عذاب است، حالت انكار و اعمال خلاف آنها در شكلى ظاهر تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 448

خواهد شد كه نخواهند شناخت، اما خدا خواهد داد، كه اعمال شما، در صورت چنين عذابها در آمده اند.

51- وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ.

فرق اين آيه با آيه قبلى آنست كه انسان گمراه در آيه گذشته ادعاى استقلال مى كرد و نعمت را از خودش مى دانست ولى

در اين آيه با آمدن نعمت طغيان و و استكبار سر مى دهد، منظور از جانب، طرف و پهلو است نَأى بِجانِبِهِ كنايه از و خودپسندى است يعنى از خدا اعراض كرده و خود را كنار مى كشد، «عريض» به معنى وسيع و طويل است.

52- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقاقٍ بَعِيدٍ.

در الميزان فرموده: قرآن شما را به طرف خدا مى خواند و مى گويد: من از جانب خدا هستم، لا اقل بايد احتمال صدق در آن بدهيد، اين احتمال كافى است كه شما براى دفع ضرر محتمل در قرآن تدبّر كنيد، كدام ضرر از هلاك ابدى مهمتر است، پس جايى براى اعراض بالكليه از قرآن نيست.

مَنْ أَضَلُّ ... حاكى است كه در اينصورت شما از هر گمراه گمراهتريد.

53- سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ سياق آيه نشان مى دهد كه ضمير «انه» راجع به قرآن است، آيه گذشته كه در رابطه با انكار قرآن بود، آن را تأييد مى كند، در اينصورت مراد از «آياتنا» آن قسمت از آياتى است كه حقانيت قرآن را اثبات مى كنند، نظير حوادث و وقايعى كه قرآن از وقوع آنها خبر داد، مانند آنكه خدا پيامبرش را يارى خواهد كرد، مؤمنان را در زمين تمكن داده و از مشركان قريش انتقامشان را خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 449

گرفت.

خدا آن حضرت را امر به هجرت فرمود، در بدر صناديد قريش كشته شدند مسلمين در مدينه داراى تمدن و حكومت شد، مكه به دست آنها فتح گرديد، يمن، و طائف و جاهاى ديگر به دست مسلمانان افتاد و هكذا

... پس همه آنها كه قرآن وعده كرده بود به وقوع پيوست و وقوع آنها حق بودن قرآن را ثابت نمود.

ممكن است مراد از آيات، آنهايى باشد كه از غالب بودن اسلام به تمام اديان خبر مى دهند مانند أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ توبه/ 33، فتح/ 28، صف/ 9 در اينصورت منظور از «لهم» همه مشركان است چنان كه در وجه اول فقط مشركان مكه منظور بودند.

و نيز ممكن است منظور از آيات، چيزهايى باشد كه انسان به وقت مرگ مى بيند و حقانيت خدا بر او روشن مى شود، در اينصورت ضمير «انّه» راجع به خداى سبحان است (از الميزان) ناگفته نماند وجه اول از همه مقبولتر مى باشد.

أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ.

مى شود اين جمله تعليل «سنريهم» باشد يعنى خداوند بر گذشته و حال و آينده شاهد است، مى تواند آينده را بياورد و وعده هاى قرآن را عملى سازد، «بربك» فاعل «يكف» و باء آن زايد است، جمله أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ ... بدل است از «بربك»، تقدير آن «او لم يكفهم انه على كل شى ء قدير» است، يعنى:

آيا در تحقق بخشيدن به اين وعده، آنها را كافى نيست كه خدا به هر چيز شاهد و عالم است.

احتمال ديگر آنست كه: ضمير «أنه» به اللَّه راجع است و منظور از آيه آنست كه: خدا آيات وجود و توحيد خويش را هم در كائنات كه در اطراف انسان هستند و هم در وجود انسان به انسان نشان خواهد داد تا بداند كه خدا حق است، تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 450

كائنات و وجود او از خدا خبر مى دهند، على

هذا انسان از اين دو راه خدا را مى شناسد، هر چند كه به زبان اقرار ننمايد.

در اينصورت شهيد به معنى «مشهود» است يعنى آيا در عملى شدن اين وعده كافى نيست كه خدا بر همه چيز مشهود است؟ و همه چيز مانند آينه خدا را نشان مى دهند و او را مى بينند؟ على هذا اين آيه در رابطه با مسئله توحيد است كه در تمام اين سوره مطرح مى باشد.

در آخر ناگفته نماند در بعضى از روايات، «آياتنا» به علائم ظهور حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه و على آبائه و «انّه» به خود آن حضرت تفسير شده است

«عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام في قول اللَّه عز و جل سنريهم آياتنا في الافاق ... قال خسف و مسخ و قذف قال قلت: حتى يتبين لهم قال دع ذاك قيام القائم عليه السّلام» (تفسير برهان).

54- أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطٌ.

صدر آيه حاكى از آنست كه با همه اين دلائل، اميدى به ايمان مشركان نيست زيرا كه از ديدار ثواب و عقاب خدا در شكّند، يقين به آخرت ندارند، على هذا به دين تو تسليم نخواهند شد ولى باكى از عدم ايمان آنها نيست زيرا كه خدا بر آنها محيط است و به حسابشان خواهد رسيد، نظير بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي تَكْذِيبٍ وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ بروج/ 20 و اللَّه اعلم.

روز سه شنبه بيست و چهارم ربيع الاوّل هزار چهار صد و پنج (1405) هجرى مطابق 27/ 9/ 1363 تفسير سوره حم سجده به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 451

سوره شورى

اشاره

در مكه نازل شده

و پنجاه و سه آيه است

نظرى به كليات سوره

1- شورى شصت دوّمين سوره است كه بعد از سوره فصلت در مكّه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهل و دوّم است. به نظر مى آيد كه در سالهاى هشتم و نهم بعثت نازل شده باشد، از تاريخ صحيح نزول آن دليلى در دست نيست.

در اول سوره مؤمن و فصلت گفته شد كه حواميم همه به ترتيب از مؤمن تا احقاف پشت سر هم نازل شده اند و چون همه با «حم» شروع شده اند، مى شود استفاده كرد كه مطالب در همه يكى است مگر آنكه نظر دكتر رشاد ادهم را صحيح بدانيم چنان كه در اول سوره اعراف گذشت. اما در اين سوره حروف (ع- س- ق) اضافه شده است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى پنجاه و سه و در قرائت ديگران پنجاه است علت اين اختلاف آنست كه: «حم- عسق» در قرائت كوفى دو آيه و نيز وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ يك آيه است (مجمع البيان).

به نقل تفسير خازن اين سوره داراى هشتصد و شصت كلمه و سه هزار و پانصد و هشتاد هشت حرف است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 452

3- تسميه به «شورى» به علت وقوع اين كلمه در آيه وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ/ 38 است ولى در روايات نبوى و امامان عليهم السّلام سوره حم عسق ناميده شده است به همين جهت طبرسى رحمه اللَّه آن را سوره حمعسق ناميده و فرمايد: شورى نيز ناميده اند، سخن تفسير خازن نيز چنين است.

4- اين سوره به شهادت آيات آن، مكى است ولى به نظر بعضى

آيات 38 و 39 در مدينه نازل شده است.

و نيز گفته اند: آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى در مدينه نازل شده است.

ابن عباس گويد: چون اين آيه نازل گرديد مردى گفت: به خدا قسم كه خدا اين آيه را نازل نكرده است خدا در جواب او نازل فرموده: أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً/ 24.

آن مرد از گفته خود نادم گرديد و توبه كرد، لذا آيه وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ ... نازل گشت (مجمع البيان) نزول آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ ... در مدينه حتمى است و خواهد آمد.

5- به نظر مى آيد: محور مطالب اين سوره «وحى» است، در اوّل آن مى خوانيم كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ ... پس از مقدارى مطالب و تهديد مشركان، مى رسيم به آيه وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا ...

باز بعد از مقدارى مطالب و ارعاب، آيه 12 مى رسد شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ باز به همين طريق تا در آيه 17 مى خوانيم اللَّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزانَ آن گاه مطلب ادامه مى يابد تا به آيه أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً .../ 24 ميرسد و سپس در آخر مى فرمايد: وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 453

اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ...

وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ...

على هذا چنان كه در الميزان فرموده: غرض اصلى در اين سوره وحى است، در اينصورت مطالب ديگر با تناسب وحى آمده است.

6- شأن نزول بخصوصى براى اين سوره بدست نيامد: ظاهرا علت نزول آن احتياج واقعى انسانيت

بوده است تا حقائق را بدانند و به طرف خدا هدايت شوند و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 454

[سوره الشورى (42): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

حم (1) عسق (2) كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (3) لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ (4)

تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (5) وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ (6)

بنام خداى رحمان رحيم

1- حا- م.

2- ع- س- ق.

3- خداى عزيز و حكيم، اين چنين به تو و پيامبران پيشين وحى مى كند.

4- خدايى كه هر چه در آسمانها و زمين هست مال اوست و او والا مقام و بزرگ است.

5- نزديك است آسمانها از بالا شكافته شوند، ملائكه خدايشان را تسبيح و حمد مى كنند و براى اهل زمين مغفرت مى طلبند، بدانيد كه خدا آمرزنده و مهربان است.

6- آنان كه جز خدا سرپرستان گرفته اند، خدا بر آنها حافظ است، تو بر آنها وكيل نيستى.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 455

كلمه ها

رحمن: درباره دو وصف رحمان رحيم رجوع شود به سوره حمد، به نظر ما رحمان حاكى از رحمت عام و شامل و رحيم حاكى از رحمت ثابت و پيوسته است.

حمعسق: در اول سوره اعراف در زمينه حروف مقطعه سخن گفته شد، به آنجا رجوع شود، در همه سوره هاى حواميم بعد از كلمه «حم» سخن از كتاب و قرآن است نظير تَنْزِيلُ الْكِتابِ- وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ ولى در اين سوره با كَذلِكَ يُوحِي ... سخن آغاز مى گردد حيف كه هر قدر كلام را به اينجا و آنجا بكشيم از معانى واقعى اين حروف چيزى دستگيرمان نمى شود.

يتفطرن: فطر: شكافتن و شكاف. مصدر

و اسم هر دو آمده است طبرسى فرمايد:

«اصل الفطر: الشق» راغب شكافتن از طرف طول گفته است.

تفطر و انفطار: شكافته شدن.

وكيل: كارساز، كسى كه كار به او محول شده است.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم كه وحى يك سنت الهى است در رسول خدا و همه پيامبران، وحى به علت حكيم بودن خداست كه نبايد بندگان را بدون هدايت بگذارد، آسمانها از عظمت وحى نزديك است منفجر شوند، ملائكه نيز آن وحى و هدايت را از خدا مى خواهند تا بدان وسيله، بندگان خدا آمرزيده شوند، آنان كه جز خدا را معبود گرفته اند از چنگ خدا فرار نتوانند كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 456

1 و 2- «حم عسق».

در مقدمه سوره گفته شد كه در قرائت كوفى اين حروف دو آيه حساب شده اند، حروف مقطعه از مختصات قرآن مجيد است، در هيچ كتاب ديگر يافته نيست، آنها اسرارى است ما بين خدا و رسول و اوصياء او عليهم السّلام.

طبرسى رحمه اللَّه در تفسير بقره از امير المؤمنين نقل فرموده:

«انّه قال لكلّ كتاب صفوة و صفوة هذا الكتاب حروف التهجى».

3- كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

لفظ «كذلك» به معنى «اين چنين» اشاره به نفس وحى اين سوره است على هذا مطلق وحى به اين فرد بالخصوص تشبيه شده است، يعنى: خدا مانند اين سوره، به تو و پيامبران گذشته وحى مى كند. نتيجه آنست كه: وحى به همه پيامبران يكسان است و سنت الهى مى باشد.

وصف عزيز و حكيم حاكى است كه اولا خدا قدرت و توانايى اينكار را دارد ثانيا حكمت او لازم گرفته كه بندگان را بى هدايت نگذارد و به آنها پيامبر بفرستد.

4-

لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ.

اين آيه تعليل ديگرى است به فرستادن وحى، وقتى كه خدا به همه چيز از جمله انسانها ولايت دارد، وقتى كه والا مقام حقيقى و بزرگ واقعى اوست، پس اينها همه، فرستادن وحى و هدايت را لازم گرفته است، عظيم گاهى در بزرگ جسمى و محسوس به كار مى رود، نظير وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ نمل/ 23 و گاهى در عظمت معنوى و احاطه و سلطه، استعمال آن در خدا به معناى دوم است.

5- تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 457

با دقّت در ربط اين آيه با مسئله وحى، به نظر مى آيد مراد از شكافتن آسمانها، نشان دادن عظمت وحى است، يعنى آمدن وحى چنان داراى عظمت است كه نزديك است آسمانها از عظمت آن بشكافند.

«فوقهن» براى آنست كه وحى از بالاى آسمانها مى آيد، اگر بنا باشد، شكافته شوند بايد از فوق شكافته شود.

استغفار ملائكه ظاهرا آنست كه از خدا مى خواهند مردم را هدايت بكند و بيامرزد، در اينصورت، اين سخن نيز در رابطه با وحى است، يعنى ملائكه خدا را در مقابل جلالش تسبيح و در مقابل نعمتهايش حمد مى كنند و نيز براى اهل زمين هدايت مى طلبند، شايد بدين جهت است كه لِمَنْ فِي الْأَرْضِ مطلق آمده است، زيرا آنها براى همه هدايت مى خواهند «1»، به عكس آيه الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا ...

غافر/ 7.

ولى در روايتى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه هر دو آيه يكى حساب شده

و قيد «من المؤمنين» بر آيه تَكادُ السَّماواتُ اضافه شده است.

أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.

اشاره است به قبول استغفار ملائكه و اضافه رحمت بر آن.

6- وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ.

اين آيه به حكم تفريعى است بر آيات گذشته، يعنى: پس از آنكه معلوم گرديد: كه ولايت كل كاينات و همه چيز، از آن خداست، كسانى كه جز خدا سرپرستان گيرند خدا شرك و كفر و همه اعمال آنها را حفظ خواهد كرد، وظيفه پيامبر فقط ابلاغ سخن خداست.

__________________________________________________

(1) استفاده از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 458

[سوره الشورى (42): آيات 7 تا 12]

اشاره

وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ (7) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (8) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (9) وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْ ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ (10) فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (11)

لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (12)

7- اين چنين قرآنى روشن را بر تو وحى كرده ايم، تا اهل مكه و كسانى را كه در اطراف آنند انذار كنى، و انذار كنى از روز جمع شدن كه در آن شكى نيست،

گروهى در بهشت و گروهى در آتشند.

8- اگر خدا مى خواست همه اش را يك امت مى گردانيد ليكن هر كه را بخواهد در رحمت خويش داخل كند، ظالمان را سرپرستى و يارى نيست.

9- بلكه جز او سرپرستانى گرفته اند، اللَّه فقط اوست سرپرست، فقط او مردگان را زنده تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 459

مى كند و او بر هر چيز تواناست.

10- در هر چه اختلاف كرديد حكمش با خداست پروردگار من آن خداست، بر او توكل كرده و به او بر مى گردم.

11- او آفريننده آسمانها و زمين است از خودتان بر شما زوجهايى قرار داده و از چهارپايان زوجهايى آفريده، شما را در آن مى آفريند، چيزى مانند او نيست و فقط اوست شنوا و بينا.

12- خزائن آسمانها و زمين خاص اوست، روزى را به هر كه خواهد وسعت دهد و تنگ گيرد او به هر چيز داناست.

كلمه ها

عربى: فصيح و روشن، به نظر طبرسى رحمه اللَّه منظور لغت عرب است.

ام القرى: نام مكه معظمه است «زادها اللَّه شرفا» كه مركز آباديها بود، اين كلمه فقط دو بار در قرآن آمده است يكى در اينجا، ديگرى در سوره انعام/ 92.

سعير: آتش افروخته. سعر: افروختن آتش و افروخته شدن آن.

انيب: انابه: توبه كردن.

فاطر: آفريننده. فطر در اصل به معنى مطلق شكافتن و يا شكافتن از طول است.

يذرأكم: ذرء: آفريدن بر وجه اختراع، اصل آن به معنى ظهور است (مجمع البيان انعام/ 136).

مقاليد: كليدها. خزانه ها. طبرسى فرموده: مفرد آن مقليد و مقلاد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 460

شرحها

آيات گذشته در زمينه اصل وحى بود ولى اين آيات كه فصل دوّم سوره هستند در زمينه علت وحى مى باشند كه عبارت است از انذار و بيان اينكه پايان زندگى انسانها بهشت يا جهنم است، در همين رابطه فرموده: اگر خدا مى خواست همه را اهل هدايت و توحيد مى كرد اما چنين نخواسته و سنت خدايى بر اختيار و تكليف است.

در تعقيب مطلب آمده: سرپرست همه خداست بايد از وحى او پيروى كرد و در اختلاف به داورى او روى آورد، آن گاه در تعليل اين سخن مقدارى از دلائل توحيد بازگو شده است.

7- وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ.

لفظ «كذلك» اشاره است به وحيى كه در آيات سابق گذشت مَنْ حَوْلَها شامل ساير قسمت جزيرة العرب و يا آباديهاى اطراف مكه است.

ناگفته نماند: بعضى از آيات شريفه براى مناسبتهاى رسالت آن حضرت را در قالبهاى كوچك ترسيم كرده است نظير: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ

شعراء/ 214، لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ يس/ 6 و نظير لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها.

اما آياتى كه در زمينه رسالت عامه آن حضرتند از لحاظ زمان و مكان، پنج آيه مى باشد كه در ذيل وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 19 و نيز ذيل آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ... مائده/ 3 شرح داده شد.

به نظر بعضى وَ مَنْ حَوْلَها شامل همه روى زمين مى شود ولى اين از سياق آيه بعيد است، جمله وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ ذكر الخاص بعد از عام و بيان مصداق تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 461

اتم است، و گرنه انذار آن حضرت در زمينه بلاهاى دنيا نيز بوده است.

فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ.

مى شود اين جمله تعليل انذار باشد، يعنى: علت وحى و انذار آنست كه پايان بشريت به بهشتى و جهنمى بودن خواهد انجاميد.

8- وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ.

آيه دفع دخلى است كه از آيه گذشته متولد مى شود، گويى كسى ميگويد:

چه حاجتى بر وحى و انذار بود. خدا خودش مى توانست مردم را طورى بيافريند كه همه اهل هدايت باشند؟ و آنها را به ايمان مجبور كند.

در جواب فرموده: اگر خدا مى خواست همه مردم را موحد مى كرد و در اعتقاد به خدا و اعمال نيك أُمَّةً واحِدَةً مى شدند ولى خدا چنين نخواسته است زيرا در آن صورت همه مسلوب الاختيار مى شدند و مانند سوزاندن آتش از خود اختيارى نداشتند، در نتيجه مسئله ثواب و عقاب لغو و باطل مى شد، امّا اراده ازلى

بر مختار بودن قرار گرفته، على هذا مردم در مقابل دعوت انبياء به دو گروه تقسيم مى شوند.

گروهى دعوت آنها را قبول، خدا ولى و كارساز آنهاست و آنها را به رحمت خويش و اصل مى كند، گروه ديگر كه قبول نكنند ظالمند آنها را نه سرپرستى هست و نه ياورى.

اين آيه نظير وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً يونس/ 99- وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها سجده/ 13 است.

9- أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

از آيه سابق، مخصوصا از جمله وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ ... روشن تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 462

شد كه ولى و سرپرست خداست، به همين مناسبت در اين آيه آمده كه مشركان جز او، بتها را سرپرست گرفته اند، آن وقت فرموده. اين عمل خلاف حق است بلكه ولى، خداست.

«ام» به معنى «بل» است، تقديم «هو» در جمله فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ براى حصر ولايت در خداست وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتى دليل ديگر ولايت خداست، همچنين است جمله وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ آرى بت پرستان قبول داشتند كه بتهاى آنها مرده را زنده نتوانند كرد و بر همه چيز قادر نيستند، پس ولى نتوانند باشند.

10- وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْ ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ.

صدر آيه با آنكه دليل ديگرى بر ولايت خداست، متفرع بر آيه سابق است يعنى: وقتى كه ولى همه اوست و بر هر چيز تواناست، پس بايد حكم درباره اختلاف نيز مال او باشد، خواه اختلاف در عقيده باشد يا در

شئون زندگى. نظير: إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ ... يوسف/ 40.

آن گاه پس از اقامه دلائل و صاف شدن راه، خطاب به مشركان مى گويد:

اين خدا پروردگار من است در كارها بر او توكل مى كنم نه بر معبودهاى باطل و در همه امور به او بر مى گردم و از او فرمان اخذ مى كنم.

11- فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.

پس از گفتن ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي در آيه سابق، در اين آيه و آيه بعدى بر وجود و توحيد و تدبير خدا استدلال مى كند، او آفريننده آسمانها و زمين است، آسمانها و زمين ذاتا ممكن الوجود هستند، محال است كه بدون علت واجب- الوجود، خلق شوند.

خداوند تكثير نسل انسان و حيوان را در ازدواج و نر و ماده بودن قرار تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 463

داده است و آن، يكى از اسرار عجيب موجودات زنده است كه بدون آن، حيات ادامه پيدا نمى كرد، ضمير «فيه» راجع به «جعل» است يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ يعنى شما را در ازواج (نر و ماده) بودن مى آفريند و تكثير مى كند، اين جمله راجع به انسان و انعام هر دو است.

چيزى در ذات و صفات، مانند خدا نيست، كاف زائد و براى تأكيد نفى است و تقدير آن «ليس مثله شى ء» مى باشد.

از امير المؤمنين عليه السّلام در نهج نقل شده:

«ليس كمثله شى ء اذ كان الشي ء من مشيته فكان لا يشبهه مكونه»

دو وصف سميع و بصير براى تكميل مطلب است او خواسته هاى همه مخلوقات را مى شنود يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ رحمن/ 29 و نيز

او به خلق خود بيناست، نواقص شان را تكميل مى كند و به اعمالشان آگاه است.

12- لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

تكميل دليل سابق است، يعنى روزى دادن مخلوقات در دست اوست، به نظر مى آيد: مقاليد به معنى خزائن باشد و آن در رابطه با روزى دادن و تنگ گرفتن است در ذيل آيه وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فجر/ 16 درباره تنگ گرفتن روزى توضيحى داده ايم كه قابل دقت است.

إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ تعليل بسط و قبض رزق است كه هر دو از روى علم خدا و صلاح و حكمت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 464

[سوره الشورى (42): آيات 13 تا 16]

اشاره

شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ (13) وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ (14) فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (15) وَ الَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ (16)

13- شريعت قرار

داد براى شما آنچه را كه به نوح سفارش كرده و آنچه را كه بر تو وحى كرده ايم و آنچه را كه به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموده ايم، اينكه بر پا داريد دين را و در آن اختلاف نكنيد، سنگين است بر مشركان آنچه به سوى آن مى خوانى، خدا هر كه را خواهد به سوى آن جمع مى كند و هر كه اهل انابه باشد به سوى آن هدايت مى نمايد.

14- در دين اختلاف نكردند مگر بعد از آمدن علم (به حق بودن آن) روى حسدى كه داشتند اگر وعده مهلت نبود كه از طرف خدايت گذشته است، حتما ميان آنها حكم مى شد تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 465

وارثان كتاب بعد از آنها، در شك سخت از كتابند.

15- بدين جهت به دين دعوت كن، خود نيز در آن پايدار باش چنان كه مأمور شده اى، از هواهاى كفار تبعيت مكن، بگو: ايمان آوردم به هر كتابى كه خدا نازل فرموده، امر شده ام ميان شما عدالت كنم، اللَّه پروردگار ما و شماست، اعمال ما براى ما و اعمال شما براى شماست، خصومتى در بين نيست، خدا ميان ما را جمع خواهد كرد بازگشت به سوى اوست.

16- كسانى كه درباره خدا محاجه مى كنند پس از آنكه خدا مورد اجابت واقع شده، حجت آنها پيش خدا باطل است، آنها راست غضب خدا و عذاب شديد.

كلمه ها

شرع: شرع. آشكار كردن. شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ: آشكار و بيان كرد براى شما از دين ... و اگر اسم باشد به معنى راه آشكار است.

يجتبى: اجتباء: انتخاب و اختيار. جبى در اصل به معنى جمع كردن است.

بغى: حسد. در اصل به معنى طلب

توأم با تجاوز است.

داحضة: دحض: لغزيدن و سقوط. «داحضة»: ساقط شونده.

شرحها

آيات شريفه فصل سوم از مطالب وحى در اين سوره است و خلاصه آنها اينست كه شريعت اسلام جامعترين شريعتهاى آسمانى است و شامل همه مطالبى است كه به پيامبران گذشته وحى شده بود و نيز اختلاف در اديان ربطى به وحى آسمانى ندارد، بلكه حسدها و هواهاى نفسانى آن را به وجود آورده است.

و چون شريعت او همان شريعت عرضه شده از طرف خدا به پيامبران تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 466

گذشته است، پس بايد در آن ثابت قدم باشد و ديگران را بر آن بخواند و به حرف اهل نفاق گوش ندهد.

13- شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى.

يعنى: دين شما همان دين پيامبران گذشته است، به اضافه معارف و احكامى كه در اين دين مى باشد، «لكم» خطاب است به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و امتش.

مراد از وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ احكام و معارفى است كه فقط در اسلام آمده و در اديان گذشته نبوده است، يعنى: براى شما دين قرار داديم آنچه را كه به نوح سفارش كرده بوديم و آنچه را كه به تو وحى كرده ايم.

وَ ما وَصَّيْنا ... عطف است بر «ما وصى»، على هذا دين اسلام شامل همه اديان گذشته است با اضافه معارف و احكام مخصوص خود، چهار پيامبر بزرگوار به ترتيب زمان ذكر شده اند كه زمان هر يك پيش از آن ديگرى است.

به نظر بعضى: آمدن وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قبل از ابراهيم و موسى و عيسى دليل فضيلت

آن حضرت بر ديگران است ولى بهتر است اين مطلب را از آيه: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ...

احزاب/ 7، استفاده كنيم.

ناگفته نماند: از آيه فهميده مى شود كه قبل از نوح، پيامبر صاحب قوانينى نبوده و احكام گذشتگان بسيار جزئى و ساده بوده است، و نيز پيامبرانى كه در ميان آنها آمده اند همه مروج شريعت آنها بوده اند، مثلا پيامبرانى كه تا زمان ابراهيم عليه السلام آمده اند همه در شريعت نوح عليه السّلام بوده و شريعت تازه اى نياورده اند و هكذا.

أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 467

خطاب است به مسلمين، يا به رسول خدا و مسلمين هر دو، چنان كه «لكم» در صدر آيه خطاب به همه است و چون مراد از «شرع لكم»، همان بر پا داشتن و عمل كردن به دين است، لذا در اينجا «شرع لكم» را با أَنْ أَقِيمُوا ... تفسير كرده است «1».

اقامه دين عبارت است از عمل به آن و حفظ و دعوت به سوى آن. الف و لام «الدين» براى عهد است يعنى اين دين مشروع، منظور از تفرق در لا تَتَفَرَّقُوا ظاهرا آنست كه به بعضى ايمان بياوريم و به بعضى ايمان نياوريم مانند يهود و نصارى، مصداق عدم تفرق، قبول كردن همه آنهاست چنان كه در آيه 14 خواهد آمد: وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ.

و نظير: قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عِيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ

رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ آل عمران/ 84.

در الميزان فرموده: همه شريعتهايى كه از جانب خدا نازل شده اند واجب است اقامه آنها و عدم تفرق در آنها، اما احكام سماويه كه در همه آنها مشترك است اقامه آن روشن است، امّا احكامى كه در شريعت قبلى بوده و در شريعت بعدى نسخ شده است، اقامه آنها ايمان آوردن به آنهاست، زيرا از لحاظ عمل، ديگر زمان آنها گذشته است اهل آن زمان هم بايد ايمان بياورند و هم عمل كنند، اما اهل شريعت بعدى فقط با ايمان آوردن آن را اقامه مى كنند.

كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ يعنى: با آنكه دين تو دين پيامبران گذشته است، مشركان را قبول آن

__________________________________________________

(1) با عنايتى مى شود گفت: أَقِيمُوا ... خطاب است به همه انسانها در همه ازمان.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 468

سنگين مى آيد ولى مانعى نيست، خداوند ديگران را به طرف آن مى آورد كه قبول آن را سنگين نشمارند على هذا اين قسمت آيه نظير، فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ انعام/ 89، است.

بنا بر اين ضمير «اليه» در هر سه مورد راجع است به ما تَدْعُوهُمْ كه همان دين توحيد باشد، در عين حال مى شود «اليه» دوّم و سوّم به «اللَّه» برگردد.

14- وَ ما تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ.

يعنى: اختلاف در دين از جانب كسانى بود كه به حق بودن دين علم داشتند ولى حسد و ظلمى كه در ميانشان متداول بود، سبب اختلاف در دين گرديد.

وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ

إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ.

منظور از كلمه، وعده مهلت است كه در آيه وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ بقره/ 36 گذشت اگر اين وعده نبود، آنها در اثر اختلاف عمدى هلاك مى شدند.

ناگفته نماند: قوم عاد و ثمود و ديگران كه هلاك شدند آنهايى بودند كه رو در رو پيامبران را تكذيب كردند ولى اختلاف كنندگان با قبول پيامبران در دين آنها اختلاف نمودند، اين دو گروه غيرهم هستند.

وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ مراد از «الذين» كسانى مى باشند كه بعد از اختلاف كنندگان، وارث كتاب گرديدند، پدرانشان با علم و دانسته در كتاب و دين اختلاف كردند، امّا آنها در كتاب به شك شديد افتادند.

15- فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 469

أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ

.تفريع است بر شَرَعَ لَكُمْ ... لام در «لذلك» براى تعليل است يعنى براى آنكه اين دين، دين همه انبياء است مردم را به سوى آن دعوت كن و در آن استقامت داشته باش، به نظر بعضى لام به معناى «الى» است وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ اشاره است به يكى بودن اديان و واجب الاتباع بودن آنها.

وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ.

يك طرف اين گفتگو حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و امتش و طرف ديگر يهود و نصارى است و شايد مشركان را نيز شامل باشد، اين جمله ها نحوه ارتباط آن حضرت را در مقام

رسالت با ديگران بيان مى كند.

اول أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ در مقام پيامبرى مأمورم كه ميان شما به عدالت رفتار كنم، دعوت مال همه است و همه در مقابل شرع يكسانند، اجازه تبعيض و مانند آن را ندارم.

دوم: اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ در اين مسئله نيز تبعيضى نيست، خداوند در مقام افاضه و ربوبيّت براى بندگان يكسانست، منطق نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ را قبول نداريم.

سوم: لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ مسئوليت همه مربوط به خود اوست، قاعده لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى در شريعت من حاكم است، ثواب و عقاب هر- كسى از خود ناشى مى شود و بخودش بر مى گردد، ثواب و عقاب كسى را به ديگرى نسبت نمى دهند.

چهارم، لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ در نتيجه، مزاحمتى و خصومتى فيما بين نداريم همه بنده خدائيم و كارهايمان مربوط به خداست، وقتى كه خداى همه يكى است تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 470

و اعمال هر كس مخصوص به خود اوست ديگر وجهى براى خصومت نيست، على هذا منظور از «حجّة» معناى لازم آنست.

پنجم: اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ يعنى: حسابرس نيز در روز قيامت خداست نظير اين سخن آيه قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ آل عمران/ 64، است.

16- وَ الَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ.

اين آيه در رابطه با فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ ... است، مراد از «استجيب» ظاهرا اجابت فطرت باشد،

يعنى ربوبيت و دين خدا مورد اجابت فطرت انسانى است نظير فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها ... روم/ 30 و يا منظور اجابت انسانهاست با فطرت سليم.

به عبارت ديگر آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ ...

مطالبى نيست كه فطرت انسانى از قبول آن امتناع كند، على هذا آنهايى كه اين حقائق را نپذيرفته و قُلُوبُنا غُلْفٌ مى گويند دليلشان پيش خدا باطل است منظور از «يحاجون» محاجه در ربوبيت خدا و دين اوست.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 471

[سوره الشورى (42): آيات 17 تا 26]

اشاره

اللَّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزانَ وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ (17) يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلا إِنَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فِي السَّاعَةِ لَفِي ضَلالٍ بَعِيدٍ (18) اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبادِهِ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ (19) مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ (20) أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ وَ لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (21)

تَرَى الظَّالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا كَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِي رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ (22) ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ (23) أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَإِنْ يَشَإِ اللَّهُ

يَخْتِمْ عَلى قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (24) وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ وَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ (25) وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ الْكافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ (26)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 472

17- خدا اين كتاب و ميزان را به حق نازل كرده است، چه مى دانى شايد قيامت نزديك است؟

18- آنان كه ايمان نمى آورند آن را به عجله مى خواهند ولى اهل ايمان از آن مى ترسند و مى دانند كه آن حق است، بدانيد آنان كه درباره قيامت مجادله مى كنند در گمراهى دورى هستند.

19- خدا به بندگانش، مهربان است، هر كه را بخواهد روزى مى دهد، او نيرومند و تواناست.

20- هر كه كشت آخرت را مى خواهد بر كشت او مى افزائيم و هر كه كشت دنيا را مى- خواهد از آن به او مى دهيم اما در آخرت نصيبى ندارد.

21- يا براى آنها شريكانى هست كه دينى را كه خدا نمى داند برايشان آورده اند؟ اگر وعده مهلت نبود، ميانشان حكم مى شد ظالمان را عذاب دردناكى هست.

22- خواهى ديد كه ظالمان از آنچه كرده اند مى ترسند، آن به آنها خواهد رسيد، كسانى كه ايمان آورده، عمل خوب كرده اند. در باغات بهشت خواهند بود، آنها راست نزد خدايشان آنچه مى خواهند، فضل بزرگ همانست.

23- همان بهشت است كه خدا به بندگان خود كه ايمان آورده و عمل خوب كرده اند مژده مى دهد، بگو بر رسالتم از شما پاداشى نمى خواهم مگر مودت قرابتم را هر كه حسنه اى به دست آورد ثوابش را افزون مى كنيم، خدا آمرزنده و پاداش دهنده است.

24- يا مى گويند بر خدا دروغ بسته

است، اگر خدا بخواهد بر قلب تو مهر مى نهد، خدا باطل را محو و حق را با سخنان خويش ثابت مى كند، او به مكنونات سينه ها آگاه است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 473

25- او همانست كه توبه را از بندگان خويش قبول مى كند و از گناهان مى گذرد و مى داند آنچه را كه مى كند.

26- و قبول مى كند از كسانى كه ايمان آورده اند و از كرم خويش بر آنها افزون مى كند كافران را عذاب شديدى هست.

كلمه ها

مشفقين: راغب گويد اشفاق عنايتى است آميخته به خوف، اگر با «من» باشد معنى خوف در آن ظاهرتر است و اگر با «في» آيد معنى اعتنا در آن آشكارتر مى باشد.

يمارون: مراء: مجادله و منازعه. «ما راه مراء و مماراة: جادله و نازعه».

حرث: كاشتن و كشت. مصدر و اسم هر دو آمده است. اين تعبير براى آنست كه اعمال به حكم كشت هستند، در دنيا و آخرت نتيجه مى دهند، از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«الدنيا مزرعة الاخرة»

منظور از آن در آيه نتيجه عمل است.

روضات: باغها. مفرد آن روضه است.

قربى: قربى در قرابت نسبى به كار مى رود، الف و لام آن در آيه عوض از مضاف اليه و تقدير آن «قرباى» است يعنى قرابت من.

يقترف: قرف و اقتراف در اصل به معنى كندن پوست از درخت و كندن پوست روى زخم است، به طور استعاره بر اكتساب، اقتراف گفته اند در كار نيك باشد يا در كار بد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 474

شرحها

اولين گروه از آيات در رابطه با وحى بود، دومين گروه علّت وحى و انذار را بيان مى كرد، سومين دسته در زمينه يكى بودن اصل وحيها سخن مى گفت، چهارمين گروه در رابطه با نزول وحى و آمدن قيامت است كه مى گويد: منكران قيامت آن را با مسخره و به عجله مى خواهند ولى اهل ايمان از آمدن آن مى ترسند و نيز در اين آيات مى خوانيم:

1- هر كه طالب دنيا باشد و براى آن تلاش كند به آرزوى خويش مى رسد ولى در نعمت قيامت سهمى ندارد.

2- ظالمان از عواقب اعمال خويش بيمناكند امّا، عاقبت سوء در كمين آنهاست چنان كه عاقبت نيك در

انتظار اهل ايمان مى باشد.

3- مشركان مى گويند: قرآن را به خدا بسته است ولى اين درست نيست اگر خدا مى خواست به قلب تو مهر مى زد و از خواندن آيات ناتوان مى گشتى امّا خدا مى خواهد حق را آشكار و باطل را محو گرداند.

4- در عين حال توبه را قبول و از سيّئات اغماض مى كند، كافران را به عذاب در مى كشد.

5- مودت اهل بيت پاداش رسالت است و آن حسنه ايست كه هر كه داشته باشد بر خوبيش خواهد افزود.

ناگفته نماند: همه اينها حقائقى است كه ثمره انزال كتاب و ميزان مى باشد.

17- اللَّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزانَ وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 475

قَرِيبٌ

«1».

منظور از «الميزان» كتاب است كه حق و باطل، نيكوكار و بدكار با آن سنجيده مى شود، چنان كه در آيه وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ حديد/ 25، نيز منظور همين است.

به نظر مى آيد: آمدن لفظ ميزان سبب شده كه پشت سر آن قيامت مطرح شود «بالحق» وصف انزال است، يعنى حكمت الهى نزول آن را لازم گرفته است.

18- يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ.

استعجال كفّار از باب استهزاء بود، مكرّر در آيات مى خوانيم كه مى- گفتند: مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ ولى اهل ايمان كه به آن يقين دارند از آن مى ترسند.

أَلا إِنَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فِي السَّاعَةِ لَفِي ضَلالٍ بَعِيدٍ.

اشاره است به اينكه ايمان به آخرت دشوار نيست ولى كفّار مراء و مجادله مى كنند، ضلال بعيد از آن جهت است كه واقعيّت اهمّ را گذاشته، پى لذّات فانى مى روند.

19- اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبادِهِ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ وَ

هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ.

به مناسبت ذكر آخرت كه در لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ گذشت، در اين آيه و آيه بعدى فرموده: خدا به همه از روى لطفى كه دارد روزى مى دهد ولى از آن در آخرت فقط كسانى نتيجه مى برند كه براى آخرت كار كرده باشند، على هذا «من يشاء» شامل نيكوكاران و بدكاران هر دو است چنان كه در جاى

__________________________________________________

(1) لفظ قريب نشان مى دهد كه تقدير اين جمله «اتيان الساعة قريب» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 476

ديگر فرموده: كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً اسراء/ 57.

لطيف به معنى مهربان و مدارا گر است، قوى است يعنى در روزى دادن، عزيز است يعنى كسى مانع او نمى تواند باشد.

20- مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ.

مراد از حرث نتيجه عمل است، منظور از نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ ظاهرا دائمى بودن آن و يا پاداش ده مقابل است، نظير: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها انعام/ 160، اينكه در آخرت نصيبى ندارد چون چنين شخصى آخرت را در نظر ندارد و يا به آن ايمان ندارد.

به نظر مى آيد منظور از آيه، كفّار و مشركانند، نظير اين آيه است آيه مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً اسراء/ 18 و 19.

بهر حال هر دو آيه حاكى است كه عمل در دنيا اثر خود را خواهد گذاشت، شرك و كفر

از اثر عمل مانع نيست.

21- أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ وَ لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

پس از بيان اينكه كتاب را خدا نازل كرده و رزق در دست اوست و او در آخرت چيزى به اهل دنيا نمى دهد، در اين آيه در مقام انكار فرموده: مگر شركائى دارند كه براى آنها دينى كه خدا از آن بى خبر است، آورده اند؟ نه آنها چنين شركائى ندارند، و اگر وعده مهلت نبود به زودى هلاك مى شدند، وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ ... مى رساند كه در عين مهلت داده شدن، بالاخره از عذاب در امان تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 477

نخواهند بود.

على هذا «ام» منقطعه و به معنى «بل لهم شركاء» است، طبرسى و زمخشرى آن را به معنى تقرير و «بل» گرفته اند، بنا بر احتمال اول «يأذن» در آيه به معنى علم است و بنا بر احتمال دوم به معنى امر و اجازه مى باشد، مراد از «الفصل» داورى و حكم است كه همان وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ باشد.

22- تَرَى الظَّالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا كَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ.

اين بيم و ترس در قيامت خواهد بود، چنان كه ذيل آيه روشن مى كند، «ترى» خطاب است به آن حضرت و هر بيننده وَ هُوَ واقِعٌ حكايت از تجسم عمل دارد.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِي رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ.

نقطه مقابل ظالمان است، طبرسى فرموده: روضه، زمين سرسبز است كه علفها آن را پوشانده، جنّت زمينى است كه درختان آن را احاطه كرده باشد، روضات الجنّات باغات

درخت است كه در زمين سبز روئيده باشد ما يَشاؤُنَ حاكى است كه هر چه بخواهند خدا همان را مى آفريند و يا در آن قبلا موجود است عِنْدَ رَبِّهِمْ حكايت از خلود دارد.

23- ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى.

لفظ «ذلك» اشاره است به رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ ... كه گذشت. قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ ... مى شود اشاره باشد به دوام نبوّت به وسيله امامت و رهبرى، يعنى مودّت قرابت من سبب ادامه نعمت هدايت خواهد بود، درباره اين آيه در نكته ها به طور مفصّل صحبت خواهد شد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 478

وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ.

اين سخن يك مطلب مستقلّى است ولى به قرينه صدر آيه منظور از حسنه همان مودت ذى القربى است چنان كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده است.

مراد از نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً شايد مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها انعام/ 160 باشد على هذا منظور از «حسنا» ثواب عمل است، غفران و شكور بودن خدا سبب اين زيادت مى باشد.

24- أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَإِنْ يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلى قَلْبِكَ:

در الميزان فرموده: روايات اهل بيت عليهم السّلام حاكى است كه آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ ... تا چهار آيه بعدى همه درباره مودّت اهل بيت عليهم السّلام نازل شده اند لازمه اين سخن آنست كه همه اين چهار آيه در مدينه نازل شده باشند، على هذا منظور از: أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى ... اشاره به سخن بعضى از منافقان است و آيه وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ ... در رابطه با توبه

كنندگان از آن سخن مى باشد، آنچه الميزان مى گويد مضمون روايت پانصد و هفتاد و چهار روضه كافى است كه از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده است.

بنا بر اين. منظور از آيه آنست كه منافقان مى گويند: مودّت ذى القربى را بر خدا دروغ بسته است، ولى اين سخن درست نيست، زيرا اگر خدا مى- خواست قلب تو را مهر مى كرد و باب وحى را بر تو مى بست، ولى خدا خواسته كه اين مطلب را بر تو وحى كند، در نتيجه حق را بيان و باطل را محو گرداند چنان كه فرموده:

وَ يَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ.

مضارع آمدن «يمح- يحق» دلالت بر استمرار دارد، يعنى سنّت جاريه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 479

خدا همين است.

مراد از كلمات ظاهرا سخنان وحى است إِنَّهُ عَلِيمٌ ... تعليل مطلب آيه است كه خدا مى داند حق در كدام قلب است، باطل در كدام قلب، لائق مهر كردن كدام قلب است و كدام قلب بايد شرح داده شود.

25- وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ وَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ.

اين آيه يك مطلب مستقلى است و بنا بر شأن نزول گذشته در رابطه با توبه كسانى است كه مى گفتند: آن حضرت مودت اهل بيت را از خود ساخته است وَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ تشويق به توبه و تحذير از معصيت است.

26- وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ الْكافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ.

تكميل مطلب آيه سابق است، يعنى: همانطور كه توبه را قبول مى كند و از سيّئات مى گذرد، اعمال نيكوكاران را نيز قبول مى كند و پاداش مى دهد.

نيكوكاران

از خدا مى خواهند كه در مقابل اعمالشان، به آنها سعادت دنيا و آخرت بدهد، لذا در مقابل اين خواسته، لفظ «يستجيب» آمده است، منظور از «يزيدهم» زيادت بر پاداش است وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ و نيز فرموده: لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ.

اما كافران كه نه از گروه توبه كارانند و نه از اهل ايمان، لذا عذاب شديد در كمين آنهاست.

طبرسى رحمه اللَّه در معناى «يستجيب» فرموده: به قول بعضى يعنى طاعات و عبادات آنها را قبول مى كند و بر ثوابشان مى افزايد. الميزان نيز آن را قبول كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 480

نكته ها:
در پيرامون آيه مودت:

در رابطه با آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى چند مطلب را لازم است بررسى نمائيم، اوّل اينكه مراد از «القربى» على و فاطمه و فرزندان آنهاست صلوات اللَّه عليهم اجمعين، در اين رابطه به چند روايت اشاره مى شود:

1- در مجمع البيان فرموده: زاذان از على عليه السّلام نقل كرده كه درباره ما در «آل حم» آيه اى هست، مودت ما را حفظ نمى كند مگر هر مؤمن، سپس آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ را تلاوت فرمود. كميت بن زياد اسدى (شاعر اهل بيت) باين سخن در شعر خودش اشاره كرده كه مى گويد:

وجدنا لكم في آل حم آية تاوّلها منا تقى و معرب

يعنى براى شما اهل بيت در آل حم آيه اى يافته ايم كه هر صاحب تقيه و آشكار كننده مذهب آن را تفسير كرده است.

2- باز در مجمع از تفسير ابو حمزه ثمالى از ابن عباس نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چون به مدينه آمد، و اسلام محكم گرديد، انصار گفتند: برويم پيش رسول

خدا و بگوئيم اگر جريانهايى پيش آيد، اموال ما در اختيار شماست مى توانيد بدون ناراحتى از آنها استفاده كنيد پيش آن حضرت آمده، اين سخن باز گفتند.

در جواب آنها آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى نازل گرديد حضرت آيه را بر آنها خواند و فرموده: بعد از من قرابت مرا دوست بداريد، آنها تسليم شده و از محضر آن حضرت خارج شدند، امّا منافقان گفتند: اين را از خودش ساخت، مى خواهد ما را بعد از خودش مطيع قرابت خود گرداند، آيه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 481

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً نازل، حضرت آنها را خواست و آيه را بر آنها خواند، آنها گريه كردند و آيه برايشان سخت آمد. خدا آيه وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ ... نازل فرمود، حضرت آنها را خواست و بشارتشان داد و فرمود: وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا و آنها كسانى هستند كه تسليم شدند.

3- و نيز در مجمع از ابو حمزه روايت كرده كه «سدى» گويد: اقتراف حسنه مودّت آل محمّد است، به طور صحيح رسيده كه حسن مجتبى عليه السّلام بر مردم خطبه اى خواند و فرمود: من از اهل بيتى هستم كه خدا مودّت آنها را بر هر مسلمان واجب كرده و فرموده: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ... اقتراف حسنه مودت ما اهل بيت است.

4- باز در مجمع فرموده: اسماعيل بن عبد الخالق از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ ... در حق ما اهل بيت نازل شده كه اصحاب كسائيم.

5- زمخشرى در كشاف مى گويد: روايت شده چون آيه قُلْ

لا أَسْئَلُكُمْ ...

نازل گرديد گفته شد يا رسول اللَّه اين قرابت شما كدام است كه خدا مودتشان را بر ما واجب كرده است؟ فرمود: «على و فاطمه و ابناهما» يعنى على و فاطمه و دو پسر آن دو است، چون در آن وقت فقط حسنين عليهم السّلام به دنيا آمده بودند.

اين روايت با همين لفظ در تفسير نسفى در حاشيه تفسير خازن نقل شده است.

6- در كتاب ذخائر العقبى/ 25 از ابن عباس نقل شده: چون آيه نازل گرديد گفته شد يا رسول اللَّه قرابت شما كه خدا مودتشان را بر ما واجب كرده كدامند؟ فرمود «على و فاطمه و ابناهما» اين روايت را ابن صباغ مالكى در صفحه 13 فصول المهمه سيوطى در كتاب احياء الميت حديث اول در حاشيه اتحاف شبراوى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 482

صفحه 239 و ابن حجر در صواعق محرقه خود ذيل آيه فوق از آيات نازله در شأن اهل بيت عليهم السّلام و در اتحاف شبراوى/ 18 و در بسيارى از كتب اهل سنت نقل شده است علامه امينى رضوان اللَّه عليه در جلد دوم الغدير/ 307 تا 310 در اين زمينه اسناد بسيارى نقل كرده است.

على هذا احتياج به توجيه ديگرى نيست، آيه شريفه به مودت اهل بيت رسالت دعوت مى كند و آن را اجر رسالت مى داند.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: وجه سوم در متن آيه آنست كه، قرابت و عترت مرا دوست بداريد و احترام مرا درباره آنها حفظ كنيد، چنان كه از على بن الحسين و ابى جعفر و ابى عبد اللَّه عليه السّلام نقل شده، سعيد بن جبير، عمرو بن شعيب و ديگران نيز چنين

گفته اند، آن گاه از اعمش از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده:

«قال لما نزلت آية قل لا اسئلكم عليه اجرا قالوا يا رسول اللَّه من هؤلاء الذين امرنا اللَّه بمودتهم قال على و فاطمة و ولدهما».

دوم: منظور از مودت تنها دوست داشتن نيست بلكه دوست داشتن است كه توأم با رهبرى و مرجع بودن آنها در احكام و زعامت است چنان كه حديث متواتر ثقلين و حديث سفينه آن را بيان مى كند، بهتر است در اينجا اين آيه را با آيه قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا فرقان/ 57 مقايسه كنيم در اين آيه مى گويد: من از شما فقط رفتن راه خدا را مى خواهم، در آيه ما نحن فيه هم مى گويد: من فقط مودت قرابت خودم را مى خواهم.

نتيجه اين مى شود كه مودت اهل بيت عليهم السّلام همان رفتن راه خداست خاصه با در نظر گرفتن آيه قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ سبأ/ 47 كه مى گويد: اجرى كه از شما خواستم به نفع شماست زيرا مودت اهل بيت ضامن سعادت دنيا و آخرت شماست، از اينجاست كه در بعضى از روايات آمده تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 483

«

آل محمّد هم الصراط المستقيم

». سوم: آيات چهار گانه كه گذشت در مدينه نازل شده اند، گر چه سوره مباركه مكى است، بسيارى از سوره ها را داريم كه داراى آيات مدنى هستند و بالعكس.

چهارم: متّصل يا منقطع بودن استثناها در نتيجه گيرى كه در بند دوّم گفته شد فرق نمى كند، كسانى كه راه اسلام را با اهل بيت عليهم السّلام نرفته و از خود

اظهار نظر كرده اند، درباره آيه مطالبى گفته اند كه به هيچ وجه قابل قبول و دلچسب نيست رجوع شود به مجمع و كشاف و تفاسير ديگر.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 484

[سوره الشورى (42): آيات 27 تا 39]

اشاره

وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ (27) وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ (28) وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ (29) وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ (30) وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (31)

وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ (32) إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (33) أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِما كَسَبُوا وَ يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ (34) وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِنا ما لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ (35) فَما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (36)

وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ (37) وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (38) وَ الَّذِينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ (39)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 485

27- اگر خدا روزى را بر بندگانش بسط مى داد، در زمين طغيان مى كردند، ليكن به آن اندازه كه مى خواهد نازل مى كند، او به بندگانش دانا و بيناست.

28- اوست كه باران را

بعد از نااميد شدن مى فرستد و رحمتش را گسترش مى دهد، او سرپرست پسنديده است.

29- از جمله آيات خدا آفريدن آسمانها و زمين است و آنچه از جنبنده در آن دو منتشر كرده و او بر جمع آورى آنها، وقتى كه بخواهد تواناست.

30- آنچه از مصيبت به شما مى رسد به علت گناهانى است كه دستهايتان كسب كرده، خدا از بسيارى عفو مى كند.

31- شما عاجز كننده خدا در زمين نيستيد و جز خدا سرپرست و يارى نداريد.

32- از جمله آيات خدا نهرهاى جارى شونده است مانند مرزها.

33- اگر بخواهد باد را آرام مى كند، آن گاه در پشت دريا راكد مى ماند در اين سخن آياتى است بر هر بردبار شكور.

34- يا در اثر گناه مردم آنها را متوقف مى كند و از بسيارى (از گناه) عفو مى كند.

35- تا مجادله كنندگان در آيات ما بدانند كه راه فرارى ندارند.

36- آنچه داده شده ايد، متاع زندگى دنياست و آنچه نزد خداست بهتر و باقى تر است براى آنان كه ايمان آورده و بر خدا توكل مى كنند.

37- و آنان كه از گناهان بزرگ و كارهاى زشت تر اجتناب كرده و چون خشم آورند عفو مى كنند.

38- و آنان كه پروردگار خويش را اجابت كرده و نماز را بر پا داشته و كارشان به مشورت تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 486

است و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند.

39- و آنان كه چون مظلوم شدند، انتقام مى كشند.

كلمه ها

بغوا: بغى در اينجا به معنى ظلم و تجاوز است.

قدر: (بر وزن شرف) اندازه و كميّت و (بر وزن عقل) به معنى اندازه و تنگ گرفتن باشد.

غيث: باران، به قول طبرسى: بارانى كه در وقتش باريده و نافع باشد.

اين مطلب از

لحن آيه فهميده مى شود.

قنوط: يأس و نوميدى.

بث: بثّ: پراكنده كردن. «بثّ الريح التراب: إذا اثاره».

دابة: هر آنچه جنبنده است، شامل انسان و حيوان مى شود.

جوار: جارى شوندگان، مفرد آن «جارية» است.

اعلام: مرزها و علامتها. مفرد آن علم (بر وزن شرف) است، راغب گويد: علم اثر و نشانه ايست كه شى ء با آن معلوم مى شود مثل علم لشكر، كوه را به جهت معلوم بودن علم گفته اند، جمع آن اعلام است.

رواكد: ثابتها. مفرد آن «راكدة» است.

يوبقهن: ايباق: هلاك كردن، آن در آيه به معنى متوقّف كردن است چنان كه خواهد آمد.

در قاموس گويد: «اوبقه: اى حبسه» وبق يعنى حبس كردن.

محيص: محلّ فرار، حيص به معنى دور شدن و كنار شدن است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 487

فواحش: فاحشه و فحشاء: كار بسيار قبيح. زمخشرى قبيح فزون از حدّ گفته است.

راغب گويد: هر قول و فعلى كه قبح آن بزرگ باشد، جمع آن فواحش است.

شورى: شور در اصل به معنى بيرون آوردن است «شار العسل شورا:

استخرجه من الوقبة و اجتناه» يعنى عسل را از شكاف سنگ بيرون آورد، مشورت و مشاوره و تشاور استخراج رأى است با مراجعه بعضى به بعضى. «شورى» اسم مصدر است به معنى مشورت كردن.

شرحها

به دنبال بيان آنكه روزى دادن در دست خداست در اين آيات فرموده:

رزق روى سنّت خدايى به اندازه داده مى شود و گرنه هرج و مرج به وجود خواهد آمد و نيز اگر به اندازه داده نمى شد قدر و احترام آن معلوم نمى گرديد.

آن گاه چند آيه در رابطه با تدبير كائنات و خلقت آنها بيان گرديده كه بى تناسب با مسئله رزق نيست.

و نيز بيان شده كه پيشآمدهاى ناگوار با اعمال انسانها رابطه

مستقيم دارند فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ.

آن گاه گفته شده: رزق دنيا فانى است بايد به فكر رزق آخرت بود، كه براى اهل ايمان آماده شده است، سپس صفاتى چند از اهل ايمان تذكر داده شده است.

27- وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 488

به نظر مى آيد منظور از آيه شريفه آنست كه اگر خداوند وسائل زندگى را به طور دلخواه در اختيار هر كس مى گذاشت نيازهاى مردم از يكديگر به طور كلّى قطع مى شد و به حكم إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى بر يكديگر مى شوريدند و همكارى نمى كردند. در آن صورت هرج و مرج به وجود مى آمد زندگى متلاشى مى شد، براى فهم اين آيه بايد از آيه 32 زخرف كمك گرفت كه ميگويد: أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ.

اين آيه مى گويد: ما معيشت مردم را ميانشان تقسيم كرده ايم، و آنها را از لحاظ استعدادها بر يكديگر برترى داده ايم تا همديگر را تسخير كنند و به كار گيرند و اداره جامعه عملى گردد.

مراد از يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ مقدارى است كه جريان لَبَغَوْا ... منتفى گردد، إِنَّهُ بِعِبادِهِ ... تعليل مطلب است، لفظ «بعباده» در هر دو مورد حكايت دارد كه مردم بندگان خدا هستند، روزى دادن و رسيدن به كارشان و جلوگيرى از هرج و مرج بر خدا لازم است.

بسيارى از مستكبران و استعمارگران و سرمايه داران مانند زالو خون مستضعفان را مى مكند ولى منظور از

آيه شريفه اين مطلب نيست بلكه: منظور عدم نياز مردم نسبت به يكديگر است كه هرج و مرج به وجود مى آورد.

در اين زمينه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه روايت نقل شده كه فرمود اگر خدا روزى را بسط مى داد، بغى مى كردند ليكن بعضى را بر بعضى محتاج كرده و با اين وسيله يكى را زير فرمان ديگرى آورده و اگر همه را غنى مى كرد در زمين طغيان مى كردند ليكن به اندازه مى فرستد ...

«قال الصادق عليه السّلام لو فعل تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 489

لفعلوا و لكن جعلهم محتاجين بعضهم الى بعض و استعبدهم بذلك و لو جعلهم كلّهم اغنياء لبغوا في الارض و لكن ينزل بقدر ما يشاء مما يعلم انه يصلحهم في دينهم و دنياهم انه بعباده خبير بصير» (برهان).

28- وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ.

اين آيه يك مطلب مستقلى است و در عين حال با آيه قبلى از لحاظ رزق تناسب دارد، مراد از نشر رحمت، روئيدن نبات و ميوه ها به وسيله باران است كه رحمت و ارزاق خدايى را گسترش داده و به همه مى رساند، دو وصف «ولى حميد» در رابطه با مطلب آيه است، او ولى و سرپرست و مدبر است و بايد باران بياورد و رحمت خويش را بگستراند، حميد و پسنديده بودن نيز تقاضاى انزال غيث و نشر رحمت را دارد و گرنه، پسنديده نمى شد.

29- وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ.

اين آيه مى گويد: خلقت آسمانها و زمين و جنبندگان از دلائل وجود خدا و

توحيد اوست، كائنات همه ممكن الوجود هستند، احتياج به واجب الوجود و پديد آورنده دارند، كائنات براى شناخت خداوند بهترين دليل مى باشند.

تناسب اين آيه با آيات سابق مى تواند آن باشد كه آفريننده و روزى دهنده خداست.

اين آيه صريح است در اينكه در آسمانها نيز موجودات زنده وجود دارند نميشود گفت: منظور از «دابة» در آسمانها ملائكه مى باشند زيرا اولا اطلاق دابة بر ملائكه معهود نيست ثانيا در آيه: وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ نحل/ 49، ملائكه را از دابة جدا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 490

كرده است.

بايد گفت: جنبندگان آسمانها اولوا العقل نيز هستند، زيرا دابة شامل انسانها نيز هست وانگهى كلمه مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در بسيارى از آيات حكايت از اولوا العقل بودن دارد.

از طرف ديگر بعيد به نظر مى رسد كه اينهمه اجرام آسمانى خالى از موجود مكلف باشد و انسان فقط در يك كره به وجود آمده باشد، گويند: مراد از «جمعهم» جمع كردن آنها در قيامت است. بعضى احتمال داده اند مراد از «جمعهم» آنست كه در آينده ميان مردم آسمانها و زمين ارتباط بر قرار خواهد شد، اهل روى زمين به آسمانها سفر خواهند كرد و اهل آسمانها به زمين خواهند آمد و اللَّه العالم.

مرحوم سيد هبة الدين شهرستانى در كتاب هيئت و اسلام/ 310 به بعد در رابطه با وجود انسان در كرات آسمانى روايات متعددى نقل كرده است.

30- وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ از آيه نزول غيث و نشر رحمت، سؤالى متولد مى شود و آن اينكه: اين گرفتاريها

و بلاهاى عمومى از قبيل قحطى و زلزله و ناامنى و امثال آن، با نشر رحمت چگونه مى سازد؟ و نيز مى شود اين سؤال از وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ متولد شود و كسى بگويد: حالا كه خدا براى منتفى شدن «بغى» روزى را به اندازه مى فرستد، اين طغيانها و بلاهاى طبيعى براى چيست؟

آيه جواب مى دهد كه: اينها آثار معاصى و گناهان شماست و گرنه خدا مايل نيست كه شما گرفتار شويد و از عواقب بسيارى از گناهان نيز عفو مى كند.

در اينجا چند مطلب وجود دارد.

1- منظور از «ما كسبت» گناهان است، قرآن مجيد در بسيارى از تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 491

آيات روشن مى كند كه اعمال انسانها با پيشامدها و نظامات جهان، رابطه مستقيم دارند، نظير: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ اعراف/ 96.

و نظير: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ نحل/ 112 و نظير وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ ايضا آيه 52 از سوره هود و 11 از سوره نوح و آيات ديگر.

2- آيا اينها آثار گناهان هستند يا جزاء گناهان؟ بعضى از بزرگان اصرار دارد كه اينها آثار وضعى و طبيعى گناهان مى باشند، مجازات فقط در آخرت خواهد بود، ولى ظاهر آنست كه اين هر دو يكى است، مثلا ظهور فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ و ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ روم/ 41 در اثر طبيعى است ولى كلمه فَأَذاقَهَا اللَّهُ-

فاخذناهم» و نيز جمله ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا در جريان قوم «سبأ» نشان مى دهد كه اينها مجازات دنيوى معاصى هستند.

در اين زمينه رواياتى نيز هست، از جمله در مجمع البيان از على عليه السّلام روايت شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند: بهترين آيه در كتاب خدا اين آيه است، يا على هيچ خراش چوبى و هيچ خوردن قدمى به سنگى نيست مگر بجهت گناهى، آنچه خدا در دنيا عفو كند، بزرگوارتر است كه به آن برگردد و آنچه در دنيا بر آن عقوبت كند، او عادل تر است از اينكه بر بنده اش دو بار عذاب كند «1».

__________________________________________________

(1) در كافى بدين طريق نقل شده است:

«عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: قال امير المؤمنين (ع) في قول اللَّه عز و جل وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ ... ليس من التواء عرق و لا نكبة

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 492

3- ظاهر آنست كه: آيه شامل مؤمن و كافر هر دو است و نيز ظاهر آنست كه مجموع جامعه من حيث المجموع در نظر است، چنان كه در آيات اعراف و نحل نيز همين طور بود.

على هذا جريان به فرد فرد افراد جامعه منحلّ نمى شود، ولى احتمال دارد به فرد فرد نيز منحلّ شود چنان كه مضمون روايت بالا است و اللَّه العالم.

4- ناگفته نماند: بلاهايى كه به معصومين عليهم السّلام يا اولياء اللَّه مى رسد مصداق اين آيه نيستند به عبارت ديگر آنچه به امثال امام حسين عليه السّلام يا ابا ذر و غيره رسيد، بلا در مقابل گناه نيست بلكه امتحان خدايى است، آنها خود قبول كرده و تكامل يافته اند.

به عبارت ديگر: بلاها و

گرفتاريها دو گونه است، اوّل: آنچه در اثر گناهان بر سر انسان مى آيد و سبب روسياهى در دنيا و عذاب آخرت مى شود، دوّم مصائبى كه مردان حق را پيش مى آيد، مقامشان را پيش خدا و خلق بالا مى برد.

نقل است چون حضرت امام سجّاد عليه السّلام را داخل مجلس يزيد كردند، آن حضرت در مقابل يزيد ايستاد، يزيد گفت: وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ امام سجّاد عليه السّلام فرمود: اين آيه درباره ما نيست، آيه اى كه درباره ماست اين آيه است، ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ حديد/ 22 در سوره حديد درباره اين آيه صحبت خواهد شد.

__________________________________________________

حجر و لا عثرة قدم و لا خدش عود الا بذنب و لما يعفو اللَّه اكثر، فمن عجل اللَّه عقوبة ذنبه في الدنيا فان اللَّه اجل و اكرم و اعظم من ان يعود في عقوبته في الاخرة» كافى ج 2/ 445.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 493

31- وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ.

تكميل مطلب آيه قبل است يعنى: شما نمى توانيد از رسيدن سزاى اعمال و مصائب جلوگيرى كنيد و عاجز كننده خدا نيستيد و جز خدا سرپرستى نداريد تا تقديرتان را عوض كند و يارى نداريد تا در اين رابطه ياريتان نمايد.

32- وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ.

اين آيه و آيه وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ رحمن/ 24 با نهرهاى دريايى تطبيق مى شود كه در اعتدال هواى خط استوا و هواى ساير جاهاى زمين تأثير كامل دارند

و در رابطه با تدبير نظام روى زمين هستند.

مفسران در هر دو آيه، جوار را، كشتيها و اعلام را كوه ها تفسير كرده و گفته اند: كشتى ها در ارتفاع و بلندى، به كوه ها تشبيه شده اند. و نيز «المنشآت» را مرتفعات معنى كرده اند، با آنكه «منشآت» معنايش به «وجود آمده ها» است و نهرهاى دريايى در دريا به وجود مى آيند، وانگهى در وقت نزول قرآن، كشتيها همه بادى بوده و با پارو حركت مى كردند، چگونه مى شود آنها را به كوه ها تشبيه نمود؟! بلكه منظور از «الاعلام» علامتها و مرزهاست، نهرهاى دريايى در وسط اقيانوسها حركت مى كنند، رنگ آب آنها با آب كلى دريا متفاوت است اگر از كنار نگاه كنيم: هم حركت مى كنند و هم مانند علامت و مرز در ميان دو قسمت از آب دريا واضح و آشكار هستند.

وانگهى الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ صريح است در اينكه آن جارى شونده ها در دريا به وجود مى آيند، انشاء به معنى به وجود آوردن است، دهها آيه اين معنى را تأييد مى كند، از كجا مى توان «منشآت» را مرتفعات معنى نمود؟ در آيات تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 494

بعدى در اين رابطه توضيح بيشترى داده خواهد شد.

33 و 34- إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِما كَسَبُوا وَ يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ.

خلاصه اين دو آيه آنست كه: خدا اگر بخواهد با يكى از دو علّت، آنها را از جريان باز مى دارد يكى آنكه باد را از وزيدن باز دارد، در اينصورت نهرها در سطح درياها مى ايستند و راكد مى شوند، ديگرى آنكه در اثر گناهان مردم آنها را متوقف كند، در صورت دوم باز

از بسيارى عفو كرده است.

در اينجا براى روشن شدن مطلب لازم است درباره نهرهاى دريايى مقدارى صحبت شود.

مخفى نماند: رودهاى عظيمى در سطح درياها روانند و جريان آنها، آبهاى گرم استوا را به طرف قطبين و آبهاى سرد قطبى را به طرف استواء حركت مى دهند علّت توليد اين رودها، اختلاف درجه حرارت مناطق استوا و قطبين مى باشد و عامل مهمى كه در حركت آنها تأثير دارد وزش بادهاست، مخصوصا بادهاى منظم «آليزه» كه در جريانهاى دريايى دخالت دارند.

و چون رنگ و غلظت و املاح و حرارت رودهاى دريايى با آب اقيانوسها تفاوت دارد، حركت آنها در اقيانوس كاملا آشكار است «كالاعلام».

مهمترين رودهاى گرم كه در اقيانوس جارى است يكى «گلف استريم» است كه از خليج مكزيك واقع در غرب اقيانوس اطلس و جنوب كشورهاى متّحدة آمريكا شروع و از جنوب به طرف شمال شرقى جريان مى يابد، سپس به سواحل غربى اروپا مى رسد و از كنار جزائر انگلستان و كشور نروژ مى گذرد.

پهناى آن در حدود 145 كيلومتر و گودى آن در بعضى نقاط بيش از هشتصد تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 495

(800) متر مى باشد، در هر دقيقه دو بليون تن آب در امتداد ساحل «فلوريدا» مى خزد.

و از مهمترين جريانهاى آب سرد، جريان آب سرد «گروئنلند» است كه از كنار شبه جزيره «لابرادر» گذشته به سواحل شرقى آمريكا مى رود، به موجب حساب دانشمندان، آبهاى اقيانوس منجمد شمالى مثل يك استخر شنا، در هر 165 سال يك مرتبه عوض مى شود، در اقيانوسهاى ديگر نيز وضع همين است، كتاب (دريا ديار عجائب فصل رودهاى عظم دريا) اكنون جملات آيات را بررسى مى كنيم.

إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ

عامل مؤثر در به وجود آمدن اين رودها بادها است، مخصوصا بادهاى منظّم آليزه و كنتور آليزه (مخالف آليزه) كه به طور مداوم از قطبين به استوا و بالعكس مى وزند، اگر اين بادها نباشد جريانهاى دريايى متوقف مى گردند، پس اگر خدا باد را از بين ببرد، آن جريانها در سطح دريا راكد مى ماند، ضمير «يظللن» راجع است به «جوار».

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ ظاهرا مراد آنست كه هر كه در پى بردن به اين حقائق تفكر و بردبارى نشان دهد به اين آيات مى رسد و نيز بعد از پى بردن بايد كسى باشد كه شكر نعمت به جاى آورد، با اين دو وصف، جريانهاى دريايى براى او نمونه قدرت خدا خواهند بود.

أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِما كَسَبُوا وَ يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ ايباق در آيه به معنى حبس كردن است در سوره كهف آمده وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً/ 52 يعنى ميان آنها محبسى قرار داده ايم.

در قاموس گويد: «اوبقه: حبسه: على هذا اين جمله عبارت اخراى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 496

فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ است يعنى: خداوند با يكى از دو راه آنها را متوقّف مى كند يكى با توقف بادها، زيرا كه قدرت در دست خداست، ديگرى در اثر گناه بندگان تا از منافع آنها بى بهره شوند، «يوبقهن- يعف» هر دو عطفند بر «يسكن».

يعنى: در صورت متوقف كردن در اثر اعمال بد، باز از بسيارى از گناهان عفو مى كند ناگفته نماند: حمل اين آيات بر نهرهاى دريايى را در جايى نديده ام ارباب تفسير «الجوار» را كشتيها و «و الاعلام را كوه ها گفته اند، «يوبقهن» را هلاكت معنى كرده و هلاكت ساكنان كشتيها فرموده اند، وانگهى ناچار شده اند كه «المنشآت» را مرتفعات

معنى كنند با آنكه بر خلاف لغت است، امّا آنچه به نظر ما آمده كاملا با آيات تطبيق مى كند.

35- وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِنا ما لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ.

تتمّه و تكميل مطلب سابق است يعنى در اينصورت اهل مجادله مى دانند كه راه فرارى ندارند.

در الميزان فرموده: گويند: «و يعلم» عطف است بر مقدّر يعنى: «ليظهر به قدرتنا و يعلم الذين ...»، بعض «يعلم» را با رفع خوانده اند، در اينصورت كلامى است مستقلّ و نتيجه مطلب سابق، منظور از «آياتنا» ظاهرا آيات نازله بر انبياء است و شايد آيات كونيّه را نيز شامل باشد.

36- فَما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ.

اين آيه به صورت قيد و توضيحى است بر وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ- مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ ... آن گاه در تكميل مطلب صفات ديگرى براى مؤمنان ذكر شده است، فاء تفريع در «فما» حاكى است كه مطلب آيه، نتيجه مطالب گذشته است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 497

«اوتيتم» خطاب است به عامه مردم، توكّل اگر با «على» باشد به معنى اعتماد آيد، على هذا جمله وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ تأكيد مطلب آيه است يعنى بر وعده خدا اعتماد مى كنند. و شايد در جاى «عملوا الصالحات» باشد كه كار را بر خدا واگذار كرده و آنچه خدا فرمايد عمل مى كنند.

37- وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ.

ظهور آيه در آنست كه گناهان به كبائر و صغائر تقسيم مى شوند، گناهان صغيره نيز با اصرار و ادامه، كبيره مى شوند:

«لا صغيرة مع الاصرار و لا كبيرة مع الاستغفار

«1»»

در اين باره رجوع شود به آيه إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ ...

نساء/ 31، فواحش چنان كه در كلمه ها گفته شد، كارهاى بسيار قبيح است، در قرآن مجيد به زنا، لواط، تزويج نامادرى و هر كار بسيار زشت گفته شده است نظير وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلًا اسراء/ 32، وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ نمل/ 54.

صفت ديگرى كه براى مؤمنان گفته شده: عفو به هنگام غضب است يعنى چون كسى به آنها بدى كند و آنها را به خشم آورد مقابله به مثل نمى كنند بلكه عفو مى كنند، در اين آيه مجموعا دو وصف از آنها بيان شده است، اجتناب از گناهان كبيره و كارهاى بسيار زشت و عفو به هنگام غضب.

38- وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ.

در اين آيه نيز چهار وصف از اوصاف مؤمنان نقل شده است، سه وصف بعدى ذكر خاصّ بعد از عامّ است زيرا اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ شامل همه آنهاست.

__________________________________________________

(1) كافى باب الاصرار على الذنب از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 498

استجابت به معنى اجابت است يعنى دعوت و تكليف حق را اجابت كرده اند اقامه به معنى ادامه است على هذا اقامه صلوة آنست كه: جامعه خويش را جامعه نماز كرده اند نظير امروز مملكت ايران.

جمله وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ حاكى از موضوعيت شورى در اسلام است چنان كه در وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ آل عمران/ 159 گذشت.

دقّت در دو آيه شريفه نشان مى دهد: در كارهاى اجتماعى لازم است عدّه اى صاحب نظر، ابعاد

آن را بررسى كنند، آن گاه به بينند كدام عمل به صلاح است جمله فَإِذا عَزَمْتَ نشان مى دهد كه سرپرست بعد از اظهار نظر مشاوران تصميم مى گيرد و اگر هم نخواست عمل نمى كنند، شورى فقط براى استخراج راه مصلحت آميز است.

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«قال ما من رجل يشاور احدا الا هدى الى الرشد» (مجمع البيان).

از روايات و تاريخ معلوم مى شود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و امير المؤمنين عليه السّلام با ياران خويش مشورت كرده و آنها را بمشاوره مى خوانده اند، آن حضرت در جريان «احد» با ياران خويش مشورت كرد و رأى اكثريت را پذيرفت با آنكه بر خلاف نظر خويش بود، عبد اللَّه بن عباس از امير المؤمنين عليه السّلام خواست ولايت بصره را به طلحه، ولايت كوفه را به زبير بدهد و معاويه را در ولايت شام نگاه دارد، حضرت فرمود: بر تو است كه اظهار نظر كنى و من فكر كنم، اگر با نظر تو مخالفت كردم از من اطاعت كن.

«لك ان تشير على و ارى فان عصيتك فاطعنى نهج البلاغه حكمت 321.

در جاى ديگر فرموده:

«و الاشتشارة عين الهداية و قد خاطر من استغنى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 499

برأيه» نهج حكمت 211.

39- وَ الَّذِينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ.

منظور آنست كه از ظالم انتقام مى كشند و در مقابل ظالم مقاومت مى كنند.

آيه إِذا ما غَضِبُوا ... ظاهرا درباره محلهايى است كه عفو بهتر است و يا عفو بوقت با خشم مطلبى غير از مطلب اين آيه است و اين آيه نظير فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ حجرات/ 9 است، در آيات

بعدى اين مطلب روشنتر خواهد شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 500

[سوره الشورى (42): آيات 40 تا 50]

اشاره

وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (40) وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ (41) إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (42) وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (43) وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ وَلِيٍّ مِنْ بَعْدِهِ وَ تَرَى الظَّالِمِينَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِيلٍ (44)

وَ تَراهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْها خاشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍّ وَ قالَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ الظَّالِمِينَ فِي عَذابٍ مُقِيمٍ (45) وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِياءَ يَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِيلٍ (46) اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ ما لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ وَ ما لَكُمْ مِنْ نَكِيرٍ (47) فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسانَ كَفُورٌ (48) لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَخْلُقُ ما يَشاءُ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ (49)

أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشاءُ عَقِيماً إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ (50)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 501

40- سزاى بدى مانند آن يك بدى است، هر كه عفو و اصلاح كند، اجر او بر عهده خداست خدا ظالمان را دوست ندارد.

41- هر كه بعد از

مظلوم شدن انتقام گيرد، بر عليه آنها راهى نيست.

42- راه انتقام فقط بر عليه كسانى است كه بر مردم بى جهت تجاوز مى كنند، آنها راست عذابى دردناك.

43- البته هر كه صبر و اغماض كند، آن از كارهاى اهم است.

44- هر كه خدا اضلالش كند او را بعد از خدا كارسازى نيست، مى بينى ظالمان را وقتى كه عذاب را ديدند مى گويند: آيا ببرگشتن ما راهى هست؟

45- مى بينى آنها را كه بر آتش عرضه مى شوند، از ذلت ساكتند، با نگاه جزئى به آتش مى نگرند، اهل ايمان گويند: زيانكاران آنهايند كه نفس و اهل خويش را به زيان انداخته اند، بدانيد كه ظالمان در عذاب پايدارى خواهند بود.

46- آنها را سرپرستانى جز خدا نبود كه ياريشان كنند، هر كه را خدا گمراه كند راهى به هدايت ندارد.

47- اجابت كنيد دعوت پروردگارتان را پيش از آمدن روزى كه از جانب خدا برگشتى ندارد، در آن روز پناهگاهى و انكارى نداريد.

48- اگر اعراض كردند، ما تو را بر آنها نگهبان نكرده ايم، وظيفه تو فقط تبليغ است، ما چون به انسان رحمت چشانديم به آن شاد مى شود و اگر در اثر آنچه كرده است به او بدى برسد، بسيار ناسپاس است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 502

49- حكومت آسمانها و زمين خاص خداست آنچه بخواهد مى آفريند، به هر كه خواهد دختران و به هر كه خواهد پسران ميدهد.

50- يا پسران و دختران را براى آنها جمع مى كند و هر كه را بخواهد نازا مى گرداند.

كلمه ها

سيئة: از ماده سوء، مؤنث سى ء است، آن پيوسته وصف آية، مانند خصلت سيئة و عادت سيئه، منظور از ظلم و معامله سيّئه است كه از كسى بر انسان

وارد مى شود.

انتصر: نصر: يارى كردن. انتصار اگر با «من» باشد به معنى انتقام آيد «انتصر منه: انتقم» چنان كه در صحاح و قاموس و اقرب گفته است.

عزم: قصد و اراده، آن در آيه به معنى مفعول (معزوم) است ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ يعنى صبر و غفران از كارهايى كه بايد در آن تصميم گرفت و پايدار بود، به قول كشاف: «اى مما يجب العزم عليه من الامور» قول مجمع البيان نيز نزديك به آن است.

مرد: مصدر ميمى است به معنى بر گرداندن در قرآن لازم نيز آمده است چنان كه در اين آيه و در آيه 47 شايد متعدى باشد.

طرف: (بر وزن عقل) نگاه كردن «طرف خفى» نگاه كردن به گوشه چشم.

نكير: نكر بر وزن شرق و قفل: نشناختن. «نكر الامر: جهله» نكير به معنى انكار است.

كفور: صيغه مبالغه است يعنى: بسيار ناسپاس و بسيار كافر. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 503

اناث: أنثى: ماده و مؤنث، جمع آن اناث (بكسر الف) است چنان كه ذكور و ذكران (بضم- ذ) جمع ذكر (بر وزن شرف) به معنى نر و مذكر مى باشد.

عقيم: نازا. عقم (بر وزن عقل) به معنى خشكيدن است، راغب گويد:

خشكيدن كه مانع از قبول اثر باشد، آن در آيه شامل زن و مرد هر دو است، اين كلمه در قرآن وصف انسان، باد و روز بلا آمده است الرِّيحَ الْعَقِيمَ ذاريات/ 41 عَذابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ حج/ 55.

شرحها

در آيه 37 در صفات مؤمنان خوانديم كه إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ و در آيه 39 نيز گذشت كه إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ در اين آيات هم انتقام و عفو هر دو مطرح است، رويهمرفته

مى شود چنين نتيجه گرفت كه: هر جا عفو بهتر و صلاح باشد عفو و اغماض بهتر است و هر جا انتقام مصلحت باشد انتقام بهتر است، گر چه بايد عفو را بيشتر در نظر داشت.

در صافى از خصال از امام سجاد عليه السّلام نقل كرده: حق آن كس كه بر تو ظلم كرده آنست كه از او عفو كنى و اگر دانستى كه عفو ضرر دارد انتقام بكشى

«و حق من أساء عليك ان تعفو عنه و ان علمت ان العفو يضر انتصرت».

آن گاه در رابطه با اوصاف مؤمنان، اشاره به اهل ضلالت شده كه وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ ... و به مناسبت همين مطلب جريان آخرت مطرح شده است، سپس در همين زمينه اجابت خدا و اعراض از آن ذكر گرديده، در آخر، دادن اولاد كه مصداق اذاقه رحمت است مطرح مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 504

40- وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ.

اين آيه و آيات بعدى توضيح و تكميل مطلب آيه گذشته است. اطلاق سيئة بر انتقام نظير وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ ... و فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ بقره/ 194، است و يا از آن جهت است كه انتقام بر ظالم، سيئه و ناراحت كننده مى باشد.

فَمَنْ عُفِيَ ... در رابطه با گذشت و اغماض است، منظور از «اصلح» شايد اصلاح ظالم باشد، يعنى عفو كند و با آن عفو ظالم را اصلاح نمايد، پر روشن است كه عفو و گذشت، ظالم را متنبه و اصلاح مى كند، مراد از «الظالمين» كسانى هستند كه سيئه و ظلم را شروع

كرده و يا در انتقام گيرى تجاوز مى كنند. از آيه روشن مى شود كه عفو در نزد خدا پاداش دارد، اما انتقام نه.

41- وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ.

يعنى: اگر انتقام را صلاح ديد و مقابله به مثل كرد، راهى براى مسئول دانستن او نيست زيرا حق خود را گرفته است، «ظلمه» اضافه مصدر به مفعول و به معنى مظلوم است.

42- إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

يعنى راه انتقام فقط بر ظالمانى است كه ابتداء ظلم كرده اند، از ... بِغَيْرِ الْحَقِّ معلوم مى شود كه انتقام مظلومان از روى حقّ است، لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ تأكيد مطلب و شامل عذاب دنيا و آخرت هر دو است.

43- وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ.

باز در اينجا كفه عفو سنگينتر مى شود يعنى صبر و غفران از كارهاى معزوم تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 505

و لازم القصد است، گويى منظور آنست كه دعوت به عفو، ابطال حق مظلوم نيست، بلكه دعوت به فضيلت و كمال است، كلمه عَزْمِ الْأُمُورِ سه بار در قرآن مجيد بكار رفته است.

44- وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ وَلِيٍّ مِنْ بَعْدِهِ وَ تَرَى الظَّالِمِينَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِيلٍ.

پس از آنكه صفات مؤمنان در آيات گذشته ذكر شد مناسب آمد كه اهل ضلالت نيز ياد شوند به همين مناسبت مسئله معاد آنها نيز لازم الذكر گرديد، اگر كسى را خدا گمراه كند سرپرستى جز خدا براى هدايت كردن ندارند، مى دانيم كه اضلال خدا يك كار ابتدايى نيست بلكه وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ

اللَّهُ ما يَشاءُ ابراهيم/ 27 «ترى» خطاب است به آن حضرت و هر مخاطب ديگر. آرزوى برگشتن به دنيا از طرف ظالمان در بسيارى از آيات آمده است.

45- وَ تَراهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْها خاشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍّ.

ضمير «عليها» راجع به آتش است كه مقام بر آن دلالت مى كند. يعنى در وقت عرضه شدن به آتش ساكت و آرامند، دليل آن ذلت و ناتوانى است. مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍّ بيان «ينظرون» است يعنى با نگاه ضعيف نگاه مى كنند، نمى توانند از آتش چشم بردارند، و نيز نمى توانند با نگاه كامل نگاه كنند.

وَ قالَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ الظَّالِمِينَ فِي عَذابٍ مُقِيمٍ.

يعنى: وقتى كه مؤمنان كفار را در آن حال ديدند، چنان مى گويند، مراد از خسران نفس محروم كردن آن از موهبتهاى الهى است، مراد از اهل، شايد حوريان بهشتى باشد كه از دستشان رفته است و شايد اهل دنيا باشد كه اهل بهشت تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 506

شده اند، «قال» بعلت محقق الوقوع بودن است. در مجمع البيان فرموده: مقيم به معنى دائم لا يزول است.

46- وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِياءَ يَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِيلٍ.

صدر آيه راجع به قيامت است يعنى گفته مى شود: اينها از اول سرپرستانى جز خدا نداشته و دعوايشان درباره معبودها از اول باطل بوده است ذيل آيه در رابطه با همه مطالبى است كه از آيه 44 شروع مى شود».

47- اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ ما لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ وَ ما لَكُمْ مِنْ نَكِيرٍ.

پس از بيان حال

اهل ضلالت و هدايت، در اين آيه عموم مردم مخاطب كه فرمان خدا را اجابت نمايند، استجابت و اجابت يكى است.

لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يعنى از جانب خدا براى آن برگرداندن نيست، به عبارت ديگر: آن يقينى است و خدا آن را بر نمى گرداند، نه اينكه كسى نمى تواند برگرداند.

در مجمع و جوامع، نكير را انكار و تغيير معنى كرده است، در اينصورت معنى چنين مى شود: آن روز نه پناهگاهى از عذاب داريد و نه مى توانيد آن را تغيير بدهيد.

الميزان فرموده: نه از خدا پناهگاهى داريد و نه مى توانيد اعمال خويش را انكار كنيد چون همه چيز آشكار شده است بعضى ديگر نيز نظير الميزان گفته اند.

48- فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا الْبَلاغُ.

تسليتى است بر آن حضرت كه در مقابل اعراض مشركان ناراحت نباشد زيرا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 507

كه او وظيفه اش را انجام داده است و او بر ايمان و عمل آنها نگهبان نيست تا مسئوليتى داشته باشد.

وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسانَ كَفُورٌ.

اين سخن گر چه مطلب مستقلى است ولى ظاهرا علّت اعراض آنها را بيان مى كند: كه انسان وقتى به نعمت رسيد به آن شاد مى شود و به آن مشغول شده و نعمت دهنده را فراموش مى نمايد و نيز به وقت رسيدن مصيبت، كفران و ناسپاس خدا را از ياد او مى برد، علّت اعراض مشركان همين است (از الميزان).

منظور از «فرح بها» ظاهرا شاد و مشغول شدن به نعمت است با نوعى از تكبر كه نتيجه اش نسيان خداست: مرحوم فيض در صافى فرموده: در اذاقه رحمت

«اذا» آمده و در رسيدن مصيبت «ان»، زيرا كه رسيدن نعمت حتمى و رسيدن بلا محتمل است.

49- لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَخْلُقُ ما يَشاءُ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ.

صدر آيه در رابطه با مطالب گذشته است يعنى حكومت آسمانها و زمين دست خدا است آنچه بخواهد مى كند، دستى بالاى دست او نيست، ذيل آيه كه دادن اولاد باشد مصداقى از اذاقه رحمت است كه گذشت.

به نظر مى آيد جريانى در بين بوده كه خدا از ميان مصاديق رحمت فقط اين مصداق را بيان فرموده است.

اين آيه مى گويد: به هر كس بخواهد دختران و به هر كس بخواهد پسران مى دهد، انتخاب در دست خداست، آنهم با مصلحت انسانها.

50- أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشاءُ عَقِيماً إِنَّهُ عَلِيمٌ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 508

قَدِيرٌ

.يعنى: و به هر كس كه بخواهد دختران و پسران مى دهد، و هر كه را بخواهد نازا مى گرداند، به اينكار تواناست و به خصلت بندگان داناست. منظور از «يزوجهم» جمع كردن ميان آن دو است تفسير دادن پسران و دختران، و دختران تنها و پسران تنها كه گفته شد، در تفسير برهان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 509

[سوره الشورى (42): آيات 51 تا 53]

اشاره

وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ (51) وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (52) صِراطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما

فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ (53)

51- نبوده براى هيچ انسانى كه خدا با او سخن گويد مگر با وحى يا از پس پرده اى و يا ملكى بفرستد و او آنچه خدا بخواهد وحى كند، خدا والا مقام و حكيم است.

52- اين چنين قرآنى بر تو از امر خود وحى كرديم، نمى دانستى اين كتاب و اين ايمان كدام است، ليكن آن را نورى گردانديم كه هر كه را از بندگان بخواهيم با آن هدايت مى كنيم و تو به راه راست هدايت مى كنى.

53- به راه خدايى كه همه چيز آسمانها و زمين خاص اوست، بدان كه كارها به خدا برمى گردد.

كلمه ها

يكلمه: تكليم به معنى سخن گفتن است نه به معنى به سخن در آوردن.

حجاب: پرده.

تدرى: درى (بر وزن عقل): معرفت و دانستن. راغب گويد: معرفتى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 510

كه با نوعى از تدبير به دست آيد ما كُنْتَ تَدْرِي يعنى:

نمى دانستى.

شرحها

چون اين سوره مباركه با بيان وحى آغاز گرديد و سپس چندين بار در آن تكرار شد، بدين مناسبت در اين آيات اقسام وحى بيان شده است و آن القاء مطلب به قلب پيامبر، ايجاد صدا و شنيدن پيامبر و فرستادن فرشته وحى است، به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز همانطور وحى شده است.

و نيز آن حضرت قبل از نزول وحى از مطالب وحى شده خبرى نداشت.

51- وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ.

اين آيه در بيان اقسام وحى است و هر سه، سخن گفتن خداست با بندگان على هذا استثناء متصل است، وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا هر سه مفعول مطلق نوعى هستند، يعنى: ما كان لبشر ان يكلمه اللَّه نوعا من انواع التكليم الا هذه الانواع الثلاثة» قسم اول از اين اقسام بدون واسطه و قسم دوم و سوم با واسطه مى باشند و هر سه سخن گفتن خداست، حقيقى باشد يا مجازى.

اول «الا وحيا» وحى به معنى القاء و تفهيم خفى است، كه خداوند معانى و مطالب را در قلب پيامبر ايجاد مى كند، در اين قسم از وحى واسطه اى در ميان نيست، خداوند بدون واسطه، مطلب را به پيامبر القاء مى كند، در روايات هست كه دريافت اين نوع وحى

بر پيامبران بسيار سخت بود، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در موقع اينگونه وحى، عرق مى كرد، سرخ مى شد، به حالتى نظير بيهوشى مى افتاد.

زراره از امام صادق عليه السّلام پرسيد: از حالت بيهوشى كه به وقت وحى آن تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 511

حضرت را مى گرفت؟ فرمود: آن در وقتى بود كه ميان آن حضرت و خدا كسى نبود و آن وقتى بود كه خدا بر آن حضرت تجلّى مى كرد، آن گاه فرمود: آن نبوت است اى زراره و امام به حالت تواضع در آمد

«عن زرارة قال قلت لابى عبد اللَّه عليه السّلام جعلت فداك الغشية التي كانت تصيب رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا نزل عليه الوحي؟

قال فقال: ذلك اذا لم يكن بينه و بين اللَّه احد ذاك اذا تجلّى اللَّه له قال: ثم قال:

تلك النبوة يا زرارة و اقبل يتخشع» «1».

دوم: أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ و آن اين است كه خدا صدا بيافريند و پيامبر بشنود. چنان كه حضرت موسى عليه السّلام از درخت صدا شنيد فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ قصص/ 30 و نظير: وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً نساء/ 164، ظاهرا بايد خوابى كه حضرت ابراهيم عليه السّلام در رابطه با ذبح فرزندش ديد و خوابهايى كه پيامبران مى ديدند از اين قسم باشد، چون خدا صدا مى آفريد و آنها مى شنيدند.

در اينگونه وحى، پرده و حجاب واسطه است، امّا در قسم اوّل اصلا واسطه اى وجود نداشت امّا در قسمت سوّم واسطه واقعى است.

سوّم: أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ اين همان آمدن جبرئيل

است كه نزد رسول خدا و پيامبران ديگر عليهم السّلام مى آمد، فاعل «يوحى» رسول است يعنى: آن رسول با اذن خدا آنچه را كه خدا مى خواهد به پيامبر تلقين و وحى مى كند.

در علل الشرائع از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: جبرئيل چون نزد رسول خدا مى آمد مانند يك برده پيش آن حضرت مى نشست و به نزد آن حضرت نمى آمد مگر بعد از آنكه اذن بگيرد «2».

__________________________________________________

(1) توحيد صدوق باب ما جاء فى الرؤية حديث 15/ 115.

(2) از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 512

در امالى شيخ از هشام بن سالم منقول است كه بعضى از اصحاب به امام صادق عليه السّلام گفت: اصلحك اللَّه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمود: جبرئيل گفت: اين جبرئيل است كه به من امر مى كند و در وقت ديگر به حال بيهوشى مى افتاد؟

امام فرمود: چون وحى از جانب خدا بود و جبرئيل در بين نبود، آن حالت به علّت ثقل وحى عارض مى شد و چون جبرئيل در بين بود، آن حالت پيش نمى آمد و حضرت مى فرمود: جبرئيل گفت و اين جبرئيل است «1».

در روايات آمده كه جبرئيل بصورت «دحيه كلبى» نزد رسول خدا مى آمد از آن حضرت نقل شده كه فرمود: چون دحيه را در نزد من ديديد كسى پيش من نيايد:

«إذا رأيتم دحية الكلبى عندى فلا يدخلن علىّ احد» (سفينة البحار:

دحا)

در سوره هود و جاهاى ديگر گذشته كه ملائكه در صورت انسانها پيش ابراهيم و لوط عليهما السّلام آمدند.

إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ تعليل آيه است كه خدا والا مقام و تواناست و هر كدام از وحى را حكمت اقتضا كند، با همان راه وحى مى كند.

در پايان

بايد دانست كه اين سه قسم با هم فرق اساسى دارند، گر چه همه سخن گفتن خداست، در اين زمينه ذيل آيه پنجاه و يكم سوره مريم در نكته ها سخن گفته ايم.

52- وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً.

ناگفته نماند: اگر «كذلك» را در نظر نگيريم، مى شود گفت: مراد از «روحا» روح نبوّت است كه بر پيامبران نازل مى شود چنان كه در ذيل يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ... اسراء/ 85 به طور تفصيل گفته شد، در اين صورت

__________________________________________________

(1) از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 513

«اوحينا» به معنى «القينا» است چنان كه فرموده: يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ غافر/ 15.

ولى لفظ «كذلك» مانع از آنست، زيرا كه آن اشاره به اقسام وحى در آيه سابق است يعنى: مانند آن سه قسم، بر تو وحى كرديم، در اين صورت «اوحينا» به معنى «القينا- انزلنا» است نظير أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا قمر/ 25، وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقى إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ قصص/ 86.

به نظر مى آيد علّت آمدن «اوحينا» به جاى «القينا» آنست كه سخن درباره وحى است، لذا آمدن «القينا» مناسب نبود.

و نيز بايد «روحا» به معنى «قرآنا» باشد به علّت آنكه قرآن حيات مى دهد. نظير: إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ انفال/ 24 چنان كه طبرسى و زمخشرى و ديگران گفته اند و نظير أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ انعام/ 122.

در اينصورت آمدن روح به جاى قرآن و كتاب شايد براى پرهيز از تكرار است زيرا «الكتاب» بعدا نيز آمده است.

ممكن است گفته شود: نزول قرآن توأم با «روح امرى» بوده و از رُوحاً مِنْ أَمْرِنا قرآن و روح نبوّت هر دو قصد شده است.

در كافى از ابو بصير نقل شده: از امام صادق عليه السّلام از وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ پرسيدم فرمود:

«خلق من خلق اللَّه اعظم من جبرائيل و ميكائيل كان مع رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يخبره و يسدده و هو مع الأئمة من بعده» (تفسير برهان).

در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام روايت شده

«هو ملك اعظم تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 514

من جبرائيل و ميكائيل كان مع رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قالا: و لم يصعد إلى السماء و انّه لفينا».

اين روايت مربوط مى شود به روح نبوّت كه بعد از آن حضرت با ائمّه عليهم السلام بوده است.

ناگفته نماند: با وجود اينها مراد از آيه شريفه كاملا روشن نگرديد.

ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ ... در رابطه با آنست كه: اين كتاب و ايمان از جانب خداست و ساخته تو نيست، الف و لام كتاب و ايمان براى عهد است يعنى اين كتاب و اينگونه ايمان.

آرى آن حضرت قبل از نزول كتاب نه آن را به تفصيل مى دانست و نى ايمانى كه از كتاب ناشى مى شود.

لازمه اين سخن آن نيست كه آن حضرت قبلا ايمانى نداشت، بلكه او پيش از نبوت موحّد و داراى عمل صالح بود ولى آن علم و ايمان تفصيلى را نداشت.

نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

اين قسمت از آيه نشان مى دهد

كه هدايت اللَّه همان هداية الرسول است.

53- صِراطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ.

بيان صراط مستقيم است، لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ تعليل مستقيم بودن صراط است آنكه همه چيز مال اوست، راهش در هدايت مستقيم خواهد بود، هيچ عاملى جلو استقامت آن را نخواهد گرفت أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ لازمه لَهُ ما فِي السَّماواتِ ... است.

شايد منظور آن باشد كه كارهاى كائنات هر يك با طريقى به خدا برمى گردد كار انسانها نيز با وحى آسمانى به او برمى گردد، اين تعبير فقط يك بار در قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 515

مجيد آمده است.

روز شنبه چهارم جمادى الاولى سال هزار و چهار صد و پنج هجرى قمرى مطابق 6/ 11/ 1363 تفسير سوره شورى پايان يافت.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

[جلد دهم]

سوره زخرف

اشاره

در مكه نازل شده و هشتاد و نه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- در مقدمه تفسير گفته شد: زخرف شصت و سومين سوره است كه بعد از سوره شورى در مكه نازل گرديد، به نظر مى آيد كه در سالهاى هشتم و نهم بعثت نازل شده باشد، متأسفانه تاريخ نزول آن دقيقا معلوم نيست، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهل و سوم است.

2- عدد آياتش در شمارش قارئان شام هشتاد و هشت و در شمارش ديگران از جمله قارئان كوفى هشتاد و نه است، علّت اين اختلاف آنست كه قارئان كوفى «حم» را به تنهايى يك آيه شمرده اند، قارئان حجاز و بصره با آنكه «حم» را آيه مستقل ندانسته اند ولى آيه 52 را تا «هو مهين» گفته اند، ديگران تا وَ لا يَكادُ يُبِينُ را يك آيه دانسته اند (مجمع البيان).

و نيز در مجمع البيان در فن اوّل مقدمه فرموده: عدد كوفى صحيحترين اعداد و بالاترين آنها از لحاظ سند است زيرا آن از أمير المؤمنين عليه السّلام مأخوذ است (بوسيله عاصم از ابو عبد الرحمن از آن حضرت).

گويند: عدد كلمات اين سوره هشتصد و سى سه و عدد حروف آن سه هزار و چهارصد است و اللَّه اعلم.

3- نامگذارى بر «زخرف» ظاهرا به علّت وقوع اين كلمه در آيه 35 است تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 4

وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ وَ زُخْرُفاً، على هذا تسميه كل به نام جزء است و ظاهر آنست كه كه اين نامگذارى به وسيله حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن مكى است در مجمع البيان از مقاتل نقل كرده كه

آيه 45 وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا در بيت المقدس نازل شده است، در روايات اهل بيت صلوات اللَّه عليهم آمده كه آيه در معراج نازل گرديده چنان كه خواهد آمد، در الميزان فرموده: سوره به شهادت مضمون آياتش مكى است مگر وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا ... كه مكى بودنش ثابت نشده است.

5- احتمال نزديك به يقين آنست كه همه سوره به يك بار نازل گرديده و دليلى بر نزول تدريجى نيست.

6- در اين سوره مى خوانيم كه سنت الهى لازم گرفته براى هدايت بندگان شريعت بفرستد و پيامبران مبعوث گرداند، اعراض و عدم قبول مردم مانع از اين سنت نيست بلكه خدا اينكار را كرده و مستهزءين را هلاك نموده است اين سخن ابتداء به طور اجمال، سپس با ذكر حالاتى از ابراهيم و موسى و عيسى، تفصيل داده شده است.

در ضمن، حقائق ديگرى و مقدارى از حالات و بدعتهاى مشركان، مخصوصا نسبت فرزند دادن به خدا مطرح و ردّ شده است، اكثريت نزديك به تمام سوره در رابطه با انذار مى باشد، على هذا غرض سوره بيان سنت الهى در هدايت بشر است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 5

سورة الزّخرف مكّيّة و هى 89 آية نزلت بعد سورة الشّورى

[سوره الزخرف (43): آيات 1 تا 14]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

حم (1) وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ (2) إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (3) وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ (4)

أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ (5) وَ كَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ (6) وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (7) فَأَهْلَكْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِينَ (8) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ

مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ (9)

الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيها سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (10) وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ تُخْرَجُونَ (11) وَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْكَبُونَ (12) لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ (13) وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ (14)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 6

به نام خدا رحمان رحيم

1- حاء- ميم.

2- قسم به كتاب روشنگر.

3- كه ما آن را قرآن عربى گردانده ايم تا بفهميد.

4- و آن در اصل كتاب نزد ما، والا و حكيم است.

5- آيا قرآن را از شما برگردانيم و از هدايت شما اعراض كنيم كه چون اسرافكاريد؟!

6- چه قدر پيامبرى در ميان گذشتگان فرستاديم؟

7- هيچ پيامبرى بر آنها نمى آمد مگر آنكه مسخره اش مى كردند.

8- اقوام نيرومندتر از اهل مكه را هلاك كرديم، حكايت پيشينيان گذشت.

9- اگر از آنها بپرسى آسمانها و زمين را چه كسى آفريده است؟ حتما خواهند گفت: خداى توانا و دانا.

10- خدايى كه زمين را براى شما آماده كرده و در آن راهها قرار داده تا هدايت شويد.

11- و خدايى كه از آسمان آبى به اندازه نازل كرد با آن، ديار مرده را زنده كرديم، اين چنين (از قبرها) خارج مى شويد.

12- و خدايى كه اصناف حيوانات را آفريد و براى شما از كشتيها و چهارپايان آنچه سوار مى شويد آفريد.

13- تا بر پشت آنها استقرار يافته سپس نعمت خدا را ياد كنيد چون بر آنها استقرار يافتيد، و بگوئيد: منزه است

خدايى كه اين را براى ما مسخر كرد، ما به تسخير آن توانا نبوديم.

14- و ما به طرف پروردگارمان رجوع كننده ايم.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 7

كلمه ها

مبين: آشكار و آشكار كننده، لازم و متعدى هر دو آمده است «بان الشي ء:

بيانا: اتضح و قد يتعدى فيقال: بنته: اوضحته» على هذا متعدى بودنش كم است.

عربى: فصيح و روشن. بعضى زبان عربى گفته اند.

ام الكتاب: اصل كتاب و منشأ كتاب (لوح محفوظ).

صفحا: اغماض. ناديده گرفتن. آن در اصل به معنى جانب و روى چيز است مثل صفحه صورت، صفحه شمشير، صفحه سنگ، در اقرب گويد: «صفح صفحا: اعرض عنه» يعنى صفحه صورت خويش را از او برگردانيد.

بطشا: بطش: اخذ به شدت. راغب اخذ با صلابت گفته است، با انتقام و عذاب تطبيق مى شود نظير إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ بروج/ 12، لازمه اخذ به شدت، قدرت و توانايى است، در آيه در معنى لازم بكار رفته است.

مهدا: مهد در اصل مصدر است به معنى آماده كردن، آن در آيه به معنى مفعول (آماده شده) مى باشد.

انشرنا: نشر در اصل به معنى گستردن و گسترده شدن است لازم و متعدى هر دو به كار رود، نشر و انشار به معنى زنده كردن نيز آيد « «نشر اللَّه الموتى و انشرهم: احياهم»» در آيه به معنى زنده كردن است.

بلدة: سرزمين، ديار. آن به معنى شهر نيست.

فلك: كشتى. در مفرد و جمع به كار مى رود و با قرائن معلوم مى گردد.

لتستووا: استواء اگر با «على» باشد به معنى استقرار آيد و اگر با «الى» تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 8

باشد به معنى توجه و پرداختن به كار رود.

مقرنين: قرن (بر وزن عقل): جمع كردن. اقران:

اطاقه و توانايى.

«اقرن الامر: اطاقه» على هذا «مقرنين» به معنى: توانايان است.

شرحها

در اين آيات ابتدا موقعيت و عظمت قرآن بيان شده آن گاه از سنت الهى سخن رفته كه اعراض مردم جلو سنّت خدا را نمى گيرد، بلكه خدا به ارسال رسل و انزال كتب ادامه مى دهد و مستهزءان را تار و مار مى كند.

سپس در شش آيه اخير، آفرينش جهان و تدبير آن ياد آورى شده كه يعنى:

مشركان با آنكه آفرينش و تدبير خدا را اذعان دارند باز از خدا و فرموده هاى او اعراض مى كنند و يا منظور آنست كه: خدا از آفريدن وسائل زندگى غفلت نكرده از هدايت شما نيز غفلت نمى كند.

1 تا 3- حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.

در همه حواميم بلا فاصله سخن از قرآن است و آن حكايت از نوعى هماهنگى ميان آنها دارد، مگر سوره شورى كه در آن نيز كَذلِكَ أَوْحَيْنا آمده است.

«المبين» به معنى بيان كننده راه هدايت يا به معنى آشكار و قابل فهم است إِنَّا جَعَلْناهُ ... جواب قسم است، منظور از «عربيا» اگر لغت عرب باشد معنى چنين مى شود: ما آن را به زبان عربى نازل كرديم تا بفهميد «لعل» در اينگونه موارد معنى تعليل مى دهد نه اميد.

در قاموس قرآن گفته ام: اخفش و كسايى بر تعليل بودن آن تصريح كرده اند آيه إِنَّا جَعَلْناهُ ... حاكى است كه قرآن حقيقتى ما وراء عربيت دارد و آن از درك عقول بالاتر است چنان كه در آيه بعدى خواهد آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 9

4- وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ.

اين آيه حال است از «الكتاب»، يعنى: اين كتاب را براى

فهم شما عربى نازل كرديم حال آنكه او در ام الكتاب، بالاتر از تعقل، و حكيم است.

مراد از أُمِّ الْكِتابِ لوح محفوظ و موطن اصلى كتاب است كه همه كتابها از آن نازل مى شوند و نسخه اى از آنند، در آيه ديگرى آمده: بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ بروج/ 22، منظور از كِتابٍ مَكْنُونٍ نيز همانست.

چنان كه فرموده: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ واقعه/ 77 «لدينا» وصف و قيد أُمِّ الْكِتابِ مى باشد.

در الميزان فرموده: منظور از «على» بنا بر مفاد آيه سابق، اين مى شود:

قرآن بالاتر است از آنكه عقول آن را درك كند، «حكيم» است يعنى در آن مرحله مجزا از هم نيست و به جملات و آيات و كلمات تقسيم نمى شود، اين دو وصف، بيان بالاتر از تعقل بودن است، زيرا عقول فقط بعد از به صورت كلمات در آمدن، مى تواند آن را بفهمد.

على هذا اين آيه در مقام امتنان است كه خداوند قرآن را از موطن اصلى خود نازل كرده و عقل فهم گردانيده است.

در اين صورت بايد معنى حكيم همان باشد كه الميزان فرموده است زيرا «حكيم» وصف فعلى قرآن نيز آمده است كه به معنى مصلحتدار است نظير: تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ يونس/ 1.

5- أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ.

اين همان سنت الهى است كه مى گويد: اعراض انسانها سبب آن نمى شود كه خدا از هدايت و ارسال رسل دست بردارد. ضرب در آيه به معنى برگرداندن و «صفحا» مفعول له است «ان كنتم» تقديرش «لان كنتم» مى باشد، يعنى: آيا قرآن را از شما برمى گردانيم. به جهت اعراض از شما، زيرا كه مردم

اسرافكار تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 10

هستند؟ نه، اين را نمى كنيم.

طبرسى فرموده: اصل «اضربت عنه الذكر» آنست كه اسب سوار چون بخواهد اسب را برگرداند او را با عصا، يا شلاق مى زند، ضرب در اينجا به جاى «صرف» گذاشته شده است.

6 و 7- وَ كَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ اشاره است به سنت ارسال رسل و انزال كتب در گذشته، و استكبار و عدم قبول مردم، آيه دوم حاكى است كه همه پيامبران بدون استثناء در بادى امر مورد مسخره واقع شده اند.

8- فَأَهْلَكْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِينَ ضمير «منهم» به اهل مكه راجع است يعنى اقوامى را كه قويتر از اينها بودند هلاك گردانيديم، و در سوره هاى گذشته حكايت حال اقوام پيشين گذشت كه چطور محو و نابود گرديدند مراد از «مضى» گذشتن در سوره هاى قبل از اين سوره است.

9- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ از اين آيه مسأله توحيد و آفرينش شروع مى شود، كه خلقت كائنات و تدبير آنها دست خداست همانطور كه از آفريدن وسائل زندگى غفلت نكرده از هدايت شما نيز غفلت نخواهد كرد.

مشركان به وجود خدا عقيده داشتند، در مقابل اين سؤال نمى توانستند بگويند كه جهان را خدايان ما آفريده اند، دو وصف عزيز و عليم حكايت از توانايى خدا و دانستن راه خلقت، حكايت دارند، معلول پيوسته هم به وجود علّت دلالت دارد و هم به توانايى و دانايى او. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 11

10- الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ اين آيه گوشه اى

از تدبير را بيان مى كند، زمين در ابتداى خلقت براى زندگى آماده نبود چنان كه در سوره فصلت خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ ... گذشت زمانهاى بسيارى گذشته كه زمين براى آفرينش موجود زنده و انسان آماده شده است.

جريان پيدايش راهها در زمين و سهولت انتقال از اين طرف به آن طرف يكى از تدبيرهاى خداست، اگر همه زمين كوهستانها بود و كوه ها همچون ديوارهاى طبيعى به وجود مى آمدند، زندگى در آن ناممكن مى شد و رفت و آمد قطع مى گرديد.

منظور از «تهتدون» ظاهرا راه يافتن در زمين و هدايت به انتقال از جايى به جايى است.

اين آيه همان آيه 53 سوره طه است كه در اينجا به جاى «سلك» لفظ «جعل» آمده است. نظير اين است آيه: وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلًا فِجاجاً نوح/ 21.

11- وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ تُخْرَجُونَ گوشه ديگرى از نظم جهان است كه بدون آن نه حيات به وجود مى آمد و نه ادامه پيدا مى كرد، مشيت ازلى بر آن قرار گرفته كه درياها در اثر تابش آفتاب تبخير شده، به صورت ابرها در آيند. آن گاه بوسيله بادها به سوى خشكيها حركت كرده و به صورت باران و برف در زمين بنشينند تا ديار مرده زنده شده، خوراكيها كه پشتوانه زندگى هستند به وجود بيايند.

پاك و منزه است پروردگارى كه: آب و خاك و گازهاى هوا را به هم مخلوط تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 12

كرده هزاران نوع روئيدنى و نعمتها را به همه تحويل مى دهد، اينها كارى است كه حتى دست بشر نيز در آنها دخالتى ندارد، عجبا!!! كَذلِكَ

تُخْرَجُونَ در رابطه با معاد است كه در آخر سوره «حجر» به تفصيل بيان شده است.

12- وَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْكَبُونَ آيه گذشته در رابطه با روئيدنيها بود، اين آيه ظاهرا در رابطه با انواع حيوانات است اعم از حيوان، پرنده، خزنده، حشرات و غيره، كه خلقت آنها نيز از دلائل بارز وجود خدا و علم و قدرت و تدبير اوست.

واقعا با كدام الفاظ مى توان عظمت و قدرت خدا را در خلقت اينهمه اصناف حيوان مجسم نمود؟!، اينها همه در ذات خود از لحاظ اعضاء وجود، كامل و قابل بقا آفريده شده اند كه مى توانند زندگى كنند و نسل بگذارند، و همه به فنون زندگى خود هدايت شده اند، براى نمونه، زندگى و عمل زنبور عسل را در نظر بياوريد.

در آخر آيه به چهارپايانى كه در سوارى به كار مى روند اشاره شده است كه يكى از موارد مفيد خلقت آنهاست. نسبت كشتى به خدا با آنكه دست بشر در آن كار كرده است مانعى ندارد، زيرا همه چيز كشتيها از خداست، بشر نيز مصنوع خداست، النهايه بشر در خلقت خدا واسطه است.

13- لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ اشاره به شكر نعمت است ضمير «ظهوره» راجع به ماء موصول در ما تَرْكَبُونَ مى باشد، گويى بعد از سوار شدن نعمت بودن آنها بسيار متجلى مى شود، «ما» شامل چهارپايان و كشتى هر دو است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 13

ناگفته نماند: ذكر نعمت لازمه اش شكر منعم مى باشد.

وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ «1» اين كلام به دنبال ذكر نعمت است

ظاهرا اين سخن مطلبى غير از شكر نعمت مى باشد. و مأمور هستيم كه به هنگام سوار شدن خدا را با اين كلام تنزيه نمائيم.

چنان كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده فرمود: ذكر نعمت آنست كه بگويى

«الحمد للَّه الذى هدانا الاسلام و علمنا القرآن و من علينا بمحمد صلّى اللَّه عليه و آله»

و سپس بگويى سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا ... ملاحظه مى شود كه شكر را از تنزيه جدا كرده است، در كشاف از حضرت مجتبى صلوات اللَّه عليه نقل كرده: آن حضرت ديد كسى سوار مركب مى شود و گفت سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا امام فرمود: آيا به اين مامور هستيد؟ آن مرد گفت: پس به چه مأمور شده ايم؟ فرمود: به اينكه پروردگارتان را ياد كنيد. معلوم مى شود كه آن شخص از شكر غفلت كرده و فقط متوجه تنزيه بوده است لذا امام عليه السّلام به او تذكر داد.

14- وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ يعنى و بگوئيد: ما به سوى پروردگارمان رجوع كننده ايم، گويى منظور آنست كه از اين سفر، سفر آخرت را ياد آوريد پس «منقلبون» در جاى «راجعون» مى باشد.

__________________________________________________

(1) ضمير «له» راجع است به تسخير كه از «سخر لنا» فهميده مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 14

[سوره الزخرف (43): آيات 15 تا 25]

اشاره

وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ (15) أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنِينَ (16) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ (17) أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ (18) وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ (19)

وَ قالُوا لَوْ

شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (20) أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ (21) بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ (22) وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ (23) قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آباءَكُمْ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (24)

فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (25)

15- براى خدا از بندگانش فرزند قرار دادند انسان كافر آشكارى است.

16- آيا از آنچه مى آفريند دخترانى گرفته و مخصوص كرده شما را با پسران؟

17- و چون به يكى مژده دهند آنچه (دختر) را كه به خدا نسبت مى دهد چهره اش سياه و پر از خشم مى شود.

18- آيا كسى را كه در زيور تربيت مى شود و در محاجه روشنگر نيست (عاجز است)؟!

19- ملائكه را كه بندگان خدايند، زنان گفتند، آيا آفرينش آنها را ديده اند؟ اين گفته تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 15

بر آنها نوشته مى شود و مسئول مى گردند.

20- گفتند: اگر خدا مى خواست، ملائكه را عبادت نمى كرديم به اين گفته علمى ندارند فقط حدس مى زنند.

21- آيا پيش از قرآن به آنها كتابى داده ايم كه (در اثبات مدعا) به آن چنگ مى زنند؟

22- بلكه گفتند: ما پدرانمان را بر دينى يافته ايم و ما بر اعمال آنها ثابتيم و هدايت يافته ايم.

23- بدين سان در هيچ محلى پيامبرى نفرستاديم مگر آنكه ثروتمندان طاغى آن گفتند:

ما پدران خويش را در دينى يافتيم و ما بر اعمالشان تابعيم،

24- پيامبر گفت: هر چند كه دين هدايت كننده تر آورده ام، از آنچه پدران

خويش را در آن يافته ايد؟ گفتند: ما به آنچه فرستاده شده ايد كافريم.

25- از آنها انتقام كشيديم بنگر عاقبت مكذبين چه شد.

كلمه ها

كفور: صيغه مبالغه است يعنى: بسيار ناسپاس.

اصفاكم: صفو: خالص شدن. اصفاء: خالص كردن، آن به معنى اختيار و اختصاص مى آيد.

كظيم: كظم: حبس و نگهدارى غيظ در سينه، خواه به واسطه عفو باشد يا نه، طبرسى فرموده: كظم در اصل بستن دهان مشك است پس از پر شدن «كظيم»: پر از خشم.

ينشأ: نشأ. پديد آمدن. تنشئة: پديد آوردن، آن در آيه به صيغه مجهول به معنى تربيت شدن است.

خصام: مصدر است به معنى مخاصمه و مجادله.

يخرصون: خرص: سخن گفتن از روى حدس، به معنى دروغ گفتن نيز آيد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 16

مترفوها: ترف: نعمت. مترف: ثروتمند. يعنى ثروتمندى كه نعمت او را به طغيان و بى بند و بارى كشيده است منظور پيشوايان ستمگر و ثروتمندان عياش است.

شرحها

در اين آيات مقدارى از اسراف مشركان و بدعتهايشان نقل و ردّ شده است كه مى گفتند:

1- خدا فرزند دارد، فرزند حقيقى.

2- ملائكه زنان هستند و دختران خدا مى باشند.

3- ما كه ملائكه را عبادت مى كنيم با اراده و مشيت خداست.

4- حقيقت آنست كه در عبادت آنها از پدران پيروى كرده اند، دليلى بر كار خويش ندارند، بلكه به عاطفه چسبيده اند.

15- وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ منظور از جزء فرزند است و آن حاكى است كه نظرشان فرزند حقيقى و به طور زائيدن بوده غرض از مِنْ عِبادِهِ ملائكه است چنان كه خواهد آمد.

ناگفته نماند: اينكار محال است و سبب تركب ذات خداوندى است، خدا از جميع جهات واحد است، محال است كه واجب الوجود مادى و مركب باشد، وانگهى بنده خدا چطور جزء خدا تواند بود، فرزند بايد از جنس پدر باشد.

منظور از كفران

شايد پوشاندن واقعيات و حقائق باشد يعنى: انسان نسبت به واقعيات منحرف كننده آشكارى است.

16- أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنِينَ؟

اين آيه و دو آيه بعدى در رابطه با آنست كه: چيزى را كه بر خود نمى پسندند به خدا نسبت مى دهند، اگر آنها اهل عقل بودند لا اقل مى گفتند: ملائكه تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 17

پسران خدايند تا اقلا خدا را با خود برابر بدانند اينكار در عين محال بودن، اهانت به مقام كبريايى است.

و آن گهى چطور مى شود كه مخلوق دختران خدا باشند با آنكه در فرزند بودن تجانس ميان پدر و فرزند لازم است؟! ناگفته نماند: منظور از «بنات» همان «جزءا» است كه در آيه اول گذشت، مفرد آمدن در آنجا و جمع آمدن در اينجا مانعى ندارد.

17- وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلًا ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ مثل حكايت از تجانس و هم جنس بودن دارد، ضرب مثل براى چيزى، همجنس دانستن با آن چيز است على هذا اينكه گويند ملائكه دختران خدايند يعنى با او هم جنس هستند پس چون آنها را به دخترى كه با خدا همجنس مى دانند، بشارت دهند، پر از خشم مى شوند و آن را عار مى دانند ولى آن را براى خدا مانعى نمى بينند.

18- أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ.

«او من» تقديرش «او جعلوا من ...» است، در اينجا براى دختر دو وصف نقل شده، يكى تربيت در زينت، ديگرى اينكه در موقع مخاصمه نمى تواند دليل خود را آشكار كند و خوب تقرير نمايد.

در الميزان فرموده اين دو نعت براى آنست كه زن طبعا در عاطفه

قويتر از مرد و در تعقل ضعيفتر از اوست، اين سبب تعلّق شديد زن به زينت و سبب عجز وى از تقرير دليل است.

ناگفته نماند: مراد تحقير زن نيست كه خداوند او را چنين آفريده است بلكه منظور آنست كه: اين موجود كجا و فرزند خدا و همجنس بودن با خدا كجا!؟! عجبا! مثلا نظير اين را در مردان نيز مى شود گفت بدين صورت: مردانى كه احتياج تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 18

به خوردن و خوابيدن و زناشويى دارند و سر تا پا احتياجند آيا مى توانند همجنس خدا باشد؟! 19- وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ اين آيه عبارت اخراى مطلب سابق است كه گفتند: ملائكه دختران خدا هستند، النهايه در قالب ديگرى مطرح شده كه مشركان ملائكه را زنان گمان كردند، در ردّ اين باطل فرموده: آنا آنها به وقت خلقت ملائكه حاضر بودند؟! مراد از «شهادتهم» گفته آنهاست، يعنى اينكه مى گويند، در نامه عمل آنها نوشته مى شود و از آن مسئول مى گردند.

ناگفته نماند: ملائكه از جنس نر و ماده بودن خارج مى باشند مانند زمين و آسمان و غيره كه موجودى غير از مذكر و مؤنث هستند درباره آنها بايد گفت:

عباد الرحمن مى باشند از كلمه الَّذِينَ، هُمْ، عِبادُ نبايد نتيجه گرفت كه آنها مذكر هستند.

20- وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ ضمير «عبدناهم» ظاهرا راجع به ملائكه است و معلوم ميشود كه ملائكه را عبادت مى كرده اند چنان كه از آيه وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ سبأ/ 40 نيز

فهميده مى شود.

آنها دو تا خطا داشتند يكى اينكه ملائكه را پرستش مى كردند، دوم اينكه آن را مستند باراده خدا مى دانستند و ما بين اراده تكوينى و تشريعى فرق نمى گذاشتند.

ناگفته نماند: اراده تكوينى قابل تخلّف نيست ولى اراده تشريعى قابل تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 19

تخلّف است خدا خواسته انسان مشروب نخورد ولى مى خورد، خدا خواسته انسان نماز بخواند ولى نمى خواند، مسألة پرستش ملائكه و غيره از موارد اراده تشريعى است، اين سخنشان حتى ابطال نبوت را نيز نتيجه مى دهد كه چون خدا خواسته مشرك شوند پس چرا پيامبر فرستاده و نهى مى كند؟ نظير اين مطلب در سوره انعام/ 148 و سوره نحل/ 35 نيز گذشت. لذا در جواب فرموده: به اين سخن علمى ندارند از روى حدس يا دروغ مى گويند.

21- أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ.

تأكيد رد سابق و اشاره است به اينكه دليل نقلى هم ندارند «ام» به معنى همزه انكار مى باشد، ضمير «قبله» راجع به قرآن است.

22- بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ «بل» اعراض است از مفاد آيه قبلى، يعنى دليلى از وحى ندارند، بلكه عمل پدرانشان را دليل قرار مى دهند.

منظور از «امة» دين و طريقه است كه مورد قصد واقع مى شود، مراد از آثار، همان عمل و طريقه آنهاست كه گفتند: ما با پيروى آنها هدايت يافته ايم، گويند: «آثارهم» خبر «إنّا» است و «مهتدون» تقديرش «مهتدون بهم» مى باشد.

ناگفته نماند: تمسك به عاطفه چنان بى پايه است كه احتياج به جواب ندارد، لذا در آيه بعدى نيز اين سخن را از ديگران نقل كرده سپس مى گويد فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ بى آنكه جواب بياورد.

23- وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا

مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ.

يعنى: اين منطق غلط از پيشينيان به آنها رسيده است، اين منطق نيز ساخته مترفين بوده است كه نخواسته اند از پيامبران پيروى كنند وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ ... تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 20

حاكى است كه يعنى نمى توانيم آنها را تخطئه بكنيم بلكه بر اعمال آنها اقتداء مى كنيم، آنها خود گمراه شده، ديگران را نيز به دنبال كشيدند.

24- قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آباءَكُمْ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ.

ضمير «قال» راجع به «النذير» است، جمله أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ عطف بر محذوف است يعنى: «أ تقتدون بآبائكم و لو جئتكم باهدى ...».

ناگفته نماند: «اهدى» حاكى است كه در دين مشركان هدايت هست، با آنكه باطل مطلق مى باشد.

به نظر الميزان: آن از باب مجازات خصم است، قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ ...

عناد محض و جواب بى دليل است.

25- فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ نتيجه آن همه هدايت پيامبران و لجاجت و تقليد بيجاى مشركان، چنين بود، فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ ... در رابطه با عبرت و تهديد است مثل: فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى نازعات/ 26.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 21

[سوره الزخرف (43): آيات 26 تا 35]

اشاره

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ (26) إِلاَّ الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ (27) وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (28) بَلْ مَتَّعْتُ هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى جاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِينٌ (29) وَ لَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كافِرُونَ (30)

وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا

الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ (31) أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (32) وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ (33) وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ (34) وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ (35)

26- ياد آر كه ابراهيم به پدر و قومش گفت: من از آنچه به آن پرستش مى كنيد بيزارم.

27- ليكن خدايى كه مرا آفريده هدايتم مى كند.

28- برائت را در نسل خويش باقى گذاشت تا به توحيد برگردند.

29- بلكه اهل مكه و پدرانشان را متاع دادم تا دين حق و پيامبر روشنگر به سوى آنها آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 22

30- و چون دين حق به آنها آمد گفتند: اين جا دوست و ما بآن كافريم.

31- و گفتند: چرا اين قرآن بمرد بزرگى از اهل مكه يا طائف نازل نشده است؟؟

32- آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند حال آنكه ما معيشت آنها را در زندگى دنيا قسمت كرده و بعضى را بر بعضى درجاتى تفوق داده ايم تا بعضى بعض ديگر را به كار گيرند، و ثواب خدايت بهتر است از آنچه مردم جمع مى كنند.

33- و اگر اين نبود كه مردم همه يك امت كافره شوند، براى خانه هاى كافران سقفهايى از نقره و نردبانهايى از نقره قرار مى داديم كه بر آنها بالا روند.

34- و براى خانه هايشان درهايى از نقره و تختهايى از نقره قرار مى داديم كه

بر آنها بنشينند.

35- و بر ايشان طلا قرار مى داديم. همه اينها جز زندگى دنيا نيست، زندگى آخرت نزد پروردگارت براى اهل تقوى بهتر است.

كلمه ها

براء: بيزار. كنار. آن مصدر است به معنى كنار شدن از چيزى كه مجاورت آن ناپسند است، طبرسى فرموده: مذكر، مؤنث، مفرد و جمع در آن يكسان، تقدير آن «ذو براء» و يا من باب زيد عدل است.

عقبه: عقب (بر وزن كتف): پاشنه. به طور استعاره به فرزند و نسل نيز گفته مى شود.

معيشتهم: معاش و معيشت مصدر هستند به معنى زندگى. معيشت گاهى اسم است و به طعام و شراب و غيره كه وسيله زندگى مى باشند گفته مى شود، در قاموس گويد: «المعيشة: التي تعيش بها من المطعم و المشرب و ما يكون به الحياة ...» منظور از آيه همين است.

سخريا: (به ضم اول) تسخير شده. طبرسى در ذيل آيه فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا مؤمنون/ 11 فرموده: آن به كسر و ضمّ اوّل به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 23

مسخره شده آيد، ولى به معنى تسخير شده فقط با ضم اول آيد و نيز فرموده: آن در آيه زخرف بالاتفاق با ضم اول خوانده شده است.

معارج: پله ها. عروج. بالا رفتن. معرج: محلّ عروج مانند نردبان و پله ها، جمع آن معارج است.

زخرفا: زخرف: زينت. مثل حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها يونس/ 24 راغب آن را زينت روكش گفته كه نقش و نگار است، آن را كمال حسن نيز گفته اند، طبرسى فرموده: زخرف كمال حسن شى ء است لذا به طلا و نقوش و تصاوير زخرف گفته اند. منظور از آن در آيه طلا يا مطلق زينت است.

شرحها

1- در آيات گذشته خوانديم كه مشركان تقليد از پدران را عنوان كرده و از قبول رسالت سر باز زدند، لذا در اين آيات جريان ابراهيم عليه السّلام به طور سرمشق نقل شده

كه از پدر و قوم خويش تقليد نكرد و به طرف توحيد آمد.

2- ولى مشركان به نعمت خدا مغرور شده و به توحيد برنگشتند تا پيامبر خاتم آمد، اما دين او را نيز سحر نام نهادند.

3- از جمله جهالتشان آنكه گفتند: نبوت كار شريف و الهى است، بايد به يكى از اشراف محول شود، ولى آنها كه حتى اختيار وسائل مادى در دستشان نيست چگونه براى نبوت محل تعيين مى شوند؟!! 4- آياتى است در رابطه با اينكه متاع دنيا در نزد خدا ارزشى ندارد، پس آن چگونه ملاك نبوت خواهد بود؟! كه خدا آن را به يكى از اشراف بدهد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 24

26- وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ.

در ذيل آيه: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ ... انعام/ 74 گفته شد: آزر پدر ابراهيم عليه السّلام نبود، بلكه به روايت معصوم عليهم السّلام، او جد مادرى ابراهيم بود اينجاست كه ملاحظه مى شود ابراهيم از دين پدران تقليد نكرده و از عمل پدر و قوم خويش بيزارى مى كند.

27- إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ.

«الا» استثناء منقطع است به معنى «لكن» يعنى: ليكن خدايى كه مرا آفريده حتما هدايت خواهد كرد در آيه اشاره هست به اينكه هدايت از وظائف خداوندى است كه بر عهده گرفته است، إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى ليل/ 12، وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ نحل/ 9.

28- وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.

يعنى: خداوند برائت از شرك را به صورت كلمه «لا اله الا اللَّه» در نسل ابراهيم باقى گذاشت تا به سوى آن برگردند و بعضى از نسل او بعض ديگر را به سوى

آن بخوانند، به عبارت ديگر موحدين مشركان را به توحيد برگردانند على هذا در نسل او هميشه عده اى موحد خواهد بود و گرنه بر خلاف جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً مى شود. و شايد آن در اثر استجابت دعايش باشد كه او و فرزندش اسماعيل گفتند: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ بقره/ 123.

بدين طريق فاعل «جعلها» اللَّه و ضمير «ها» به برائت راجع است كه از إِنَّنِي بَراءٌ فهميده مى شود. به نظر بعضى فاعل «جعلها» ابراهيم است به دليل آنكه بر فرزندان خويش توحيد را وصيت كرد وَ وَصَّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ بقره/ 132.

ناگفته نماند: در روايات اهل بيت عليهم السّلام كَلِمَةً باقِيَةً را امامت تفسير تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 25

كرده اند چنان كه در تفسير برهان و مانند آن نقل شده است.

در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل كرده:

«الكلمة الباقية في عقبه هى الامامة الى يوم الدين»

و در بعضى از روايات به جعل امامت در نسل حضرت امام حسين عليه السّلام تطبيق شده است.

در الميزان فرموده: دقّت در روايات نشان مى دهد كه اين تفسير بنا بر آنست كه ضمير «جعلها» راجع به هدايت باشد كه از «سيهدين» فهميده مى شود در ذيل إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً گفته شد كه: امام وظيفه اش هدايت مردم و ارشاد آنهاست، پس قول ابراهيم عليه السّلام در فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ شامل هدايت خويش و هدايت مردم توسط اوست، به عبارت ديگر يعنى خدا مرا هدايت مى كند و به وسيله من ديگران را نيز هدايت مى كند كه همان امامت است و آن

در نسل ابراهيم باقى ماند (باختصار).

29- بَلْ مَتَّعْتُ هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى جاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِينٌ.

يعنى: انتظار آن بود كه به حكم لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ اهل مكه نيز به طرف توحيد برگردند، اما آنها از متاع دادن ما سوء استفاده كردند، تا سنت هدايت ايجاب كرد كه رسول ديگرى بيايد و دين حق را بياورد.

30- وَ لَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كافِرُونَ اما نتيجه آن شد كه حق را سحر ناميده و به آن كافر شدند. و گفتند: چرا اين قرآن بر يكى از اشراف ما نازل نشده است؟

31- وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ.

منظور از قريتين مكه و طائف است. ظهور آيه نشان مى دهد كه شخص بخصوصى را در نظر نگرفته اند، بلكه گفته اند: نبوت يك امر عالى و با شرافت است، لذا لازم بود به يكى از اشراف مكه يا طائف نازل مى شد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 26

در مجمع البيان: از قتاده نقل كرده: منظورشان وليد بن مغيره از مكّه و عروة بن مسعود ثقفى از طائف بود، به قولى عتبة بن ربيعه از مكه و ابن عبديايل از طائف و در قولى وليد بن مغيره از مكه و حبيب بن عمر ثقفى از طائف است ولى گفته شد كه خصوصيت منظور نيست، تعيين مصداق از لحاظ استحسان است «1».

32- أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ.

جواب سخن مشركان است كه گفتند: لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ ...

منظور از رَحْمَتَ

رَبِّكَ نبوت است.

يعنى: آيا آنها محل نبوت را تعيين مى كنند؟! حال آنكه از تقسيم معيشت خودشان عاجز هستند با آنكه وسائل مادى در مقابل نبوت يك چيز بسيار جزئى است، در اينجا چند مسأله وجود دارد:

اول: تقسيم معيشت و دادن وسائل مادى در دست خداست و گر نه انسان مى بايست در زندگى به تمام خواسته هاى خويش برسد، اين سخن ظاهرا غير از فقر و گرسنگى است كه در فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فجر/ 17 خواهد آمد.

دوم: «معيشتهم» شامل جاه و مقام نيز هست كه خدا بوسيله، اختلاف صفات و خصائص به انسان مى دهد مثلا انسان شجاع و بلند همت، به جاه: و مقام ميرسد و هكذا ...

سوم: وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ ... سُخْرِيًّا بيان علّت تقسيم معيشت است و مراد از «رفعنا» اختلاف استعداد انسانهاست مثلا در يكى استعداد پزشك بودن بيشتر است و در ديگرى استعداد تجارت و در سومى استعداد صنعت و هكذا، اين سبب

__________________________________________________

(1) اما در احتجاج از امام هادى (ع) نقل شده كه منظورشان وليد بن مغيره و عروة بن مسعود بوده است (الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 27

مى شود كه وسائل مادى نسبت به اشخاص متفاوت بدست آيد.

چهارم: علّت اختلاف استعداد آنست كه بعضى از انسانها بعض ديگر را تسخير كنند، به عبارت ديگر: اختلاف استعدادها سبب اختلاف مشاغل مى شود هر صاحب شغل آن ديگرى را تسخير و زير فرمان خويش مى آورد، با اين وضع كار جامعه روبراه مى شود.

پنجم: رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ معنايش آن نيست كه جامعه به دو قشر تسخير كننده و تسخير شده در آيد بلكه هر كس نسبت به آن ديگرى تسخير شده و تسخير كننده است مثلا پزشك

نسبت به كار خويش مردم به او مسخر و محتاجند در مقابل او نيز در تهيه وسائل زندگى به ديگران نياز دارد و هكذا.

ششم: وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ به نظر مى آيد: منظور از «رحمة» ثواب و پاداش خداوندى است يعنى: اين اختلاف در معيشت لازمه زندگى دنياست، بدون آن، زندگى انسانها راه نمى افتد ولى ثواب خداوند كه همه قدرت بدست آوردن آن را دارند، از ثروت دنيا بهتر است، الميزان آن را نيز نبوت گرفته است.

33- وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ اين آيه و دو آيه بعدى ظاهرا در رابطه با خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ است و نشان مى دهد كه معيشت دنيا به علّت ناپايدار بودن پيش خدا ارزشى ندارد، اگر سبب اضلال نمى شد به كافران بيشتر از مؤمنان مى داد.

گويد: منظور از أُمَّةً واحِدَةً كافر بودن است يعنى وقتى كه ديدند همه زينت دنيا در اختيار كفار است و مؤمنان چيزى ندارند قهرا به سوى كفر روى مى آورند، اين نشان مى دهد كه مردم در آن صورت به شك افتاده و مى گفتند: اگر كافران ناحقند پس چرا چنين شده اند؟! لِبُيُوتِهِمْ ... بدل است از لِمَنْ يَكْفُرُ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 28

بِالرَّحْمنِ

.مراد از معارج ظاهرا نردبانى از نقره است كه با آن به سقفها بالا روند.

34- وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ تنكير ابوابا و سررا براى تفخيم است، تقدير آن «و جعلنا لبيوتهم ابوابا من فضة و جعلنا لهم سررا من فضة» است ضمير «عليها» راجع به سرر مى باشد.

35- وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ

الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ.

يعنى: «و جعلنا لهم مع ذلك زخرفا»، «ان» براى نفى و «لما» به معنى «الا» است منظور از آخرت، حيات و زندگى آخرت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 29

[سوره الزخرف (43): آيات 36 تا 45]

اشاره

وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ (36) وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (37) حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ (38) وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ (39) أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَنْ كانَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (40)

فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ (41) أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْناهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ (42) فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (43) وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ (44) وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ (45)

36- هر كه از ياد خدا اعراض كند، براى او شيطانى آماده مى كنيم كه قرين اوست.

37- شياطين آنها را از راه حق باز مى دارند. و گمان مى كنند كه هدايت يافته اند.

38- تا وقتى كه اضلال شده، پيش ما آيد به شيطان خويش گويد: اى كاش ميان من و تو مانند مشرق و مغرب فاصله بود.

39- اعتذار امروز به علت ظالم بودن، به شما فائده نمى دهد، همه در عذاب مشتركيد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 30

40- آيا تو مى توانى كرها را بشنوانى يا نابينايان و كسى را كه در گمراهى است هدايت كنى؟!

41- اگر تو را ببريم ما حتما از مشركان انتقام خواهيم كشيد.

42- يا اگر عذابى را كه وعده شان داده ايم به تو

بنمايانيم ما بر آنها تواناييم.

43- به آنچه به تو وحى شده است چنگ بزن كه تو بر راه راستى.

44- قرآن براى تو و قومت بيدارى است به زودى از آن مسئول خواهيد بود.

45- بپرس از كسانى كه پيش از تو فرستاده ايم آيا جز خدا، خدايانى قرار داده ايم كه عبادت شوند؟

كلمه ها

يعش: عشو: ضعف بينايى. عشى: رفتن بينايى و كورى و نيز به معنى ميل و اعراض آيد، طبرسى فرموده: «يقال عشى الى النار اذا أتاها و قصدها، عشى عنها: اذا اعرض عنها قاصدا لغيرها» مراد از آن در آيه اعراض است.

نقيض: تقييض: اندازه گيرى و آوردن چيزى به سوى چيزى.

صم: كرها (ناشنواها) مفرد آن اصمّ است.

عمى: (بر وزن قفل) كورها. مفرد آن اعمى است.

شرحها

در آيات گذشته مطلب به ذكر عاقبت متقين رسيد، مناسب آمد كه در اين آيات عاقبت اعراض كنندگان از حق ذكر شود، لذا در اين آيات مى خوانيم.

1- هر كه از ذكر خدا اعراض كند شيطانى را با او قرين مى كنيم كه كارهاى بد را به او خوب نشان مى دهد، عاقبت با هم به آتش مى روند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 31

2- در اينصورت ديگر ارشاد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله در آنها مؤثر نخواهد بود ولى به هر حال سزاى اعراضشان را خواهند ديد، خواه در حيات آن حضرت يا بعد از رحلت ايشان.

3- اعراض آنها دليل نمى شود كه تو از ارشاد و تبليغ خويش دست بردارى بلكه در آن پايدار باش كه در راه حق هستى، مى توانى اين مطلب را از پيامبرانى كه پيش از تو بودند بپرسى.

36- وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ اين آيه واقعيت بزرگى را بازگو مى كند و آن اينكه انسان از قرين خالى نمى شود يا رحمن يا شيطان، اگر از ياد رحمن اعراض كند، شيطانى با او قرين خواهد بود خدا چنين قرار داده است.

37- وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ ضمير «انهم» راجع به

شياطين است، چون مراد از آيه فوق هم جمع است گرچه به صورت مفرد آمده است، قرين بودن شياطين اثرش آنست كه انسانها از راه حق اعراض كنند و راه ضلال را خوب بدانند و مصداق: الَّذِينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِي كهف/ 102 گردند.

38- حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ يعنى: مانع شدن از راه حق ادامه پيدا مى كند تا وقتى كه هر دو در قيامت پيش ما آيند، يا لَيْتَ بَيْنِي ... اظهار بيزارى از شياطين است مراد از مشرقين، مشرق و مغرب است، به علّت تغليب، مشرقين آمده است.

آرى انسان در دنيا متوجه شياطين نيست و حتى به كارهاى بد نيز افتخار مى كند ولي چون به حكم لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ ... تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 32

ق/ 26، حقائق بر او روشن گرديد و پرده ها از روى چشمش برداشته شد از شيطان خود بيزارى جسته و گويد: فَبِئْسَ الْقَرِينُ آن گاه شيطانش گويد: رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ وَ لكِنْ كانَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ ق/ 27.

39- وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ يعنى: اعتذار به هيچ يك از شما فائده اى ندارد و هر دو در عذاب خواهيد بود، معلوم مى شود كه شيطان ضلالتگر نيز اهل عذاب است إِذْ ظَلَمْتُمْ تعليل بى فائده بودن اعتذار و أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ ... عاقبت لَنْ يَنْفَعَكُمُ است يعنى حال كه اعتذار سودى نبخشيد. كارتان در عذاب بودن است.

40- أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَنْ كانَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ يعنى وقتى كه شياطين با آنها قرين شدند و بدها

را خوب جلوه دادند، ديگر به حكم: سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ حاضر به قول حق نمى شوند، تبليغ تو مانند فرياد زدن بر ناشنوا و راه نشان دادن بر نابيناست، خودت را ناراحت مكن. از اعراضشان غمگين مباش، «من كان» عطف است بر «عمى».

41 و 42- فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْناهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ يعنى: به هر حال از مشركان انتقام خواهيم گرفت، خواه در حال حيات تو و خواه بعد از رحلت تو، «ما» در «فاما» براى تأكيد و اصل آن «ان» است.

در روايت مجمع البيان و در منثور آمده كه آيه شريفه درباره منحرفين از خلافت علىّ بن ابى طالب عليه السّلام نازل شده است در اينصورت تهديد آيه در رابطه با كسانى است كه وصيّت آن حضرت را درباره على عليه السّلام ناديده گرفتند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 33

و اللَّه اعلم «1».

43- فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ اشاره است به اينكه اعراض آنها سبب نمى شد كه تو از رسالت خويش دست بردارى كه تو در راه راستى خواه اعراض كنند و خواه نكنند، فاء در اول آيه تفريع است بر آنچه گذشت.

44- وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ تأكيد آيه قبلى است منظور از ذكر، بيدارى و واقف شدن به تكاليف و خواسته هاى الهى مى باشد، ذيل آيه حاكى است كه رسول و امّت، روز قيامت در مقابل آن مسئول خواهد بود، فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ.

45- وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ گويند مراد از

مَنْ أَرْسَلْنا امت و علماء دين آنهاست يعنى از امتهاى پيامبران پيشين بپرسى. زيرا سؤال از آنها عين سؤال از پيامبران آنهاست، نظير فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ يونس/ 94، علّت اين مجاز براى تأكيد است.

به قولى مراد آنست كه از يهود و نصارى بپرس، آنها گرچه تو را قبول ندارند ولى اين را مى دانند كه شرك از جانب خدا نيامده است.

در الميزان فرموده: و گويند: اين آيه بر آن حضرت در شب معراج نازل شده

__________________________________________________

(1) اين سطور در روز 15 ج 1 سال 1405 هجرى كه در ميان راه قره چمن و بستان آباد در اثر برف و كولاك در قريه على خلج مانده بوديم در همان قريه نوشته شده است در خانه مرد نيكوكارى بنام كربلا محمد اسدى بوديم كه از ما خوب پذيرايى كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 34

كه در آنجا ارواح انبياء عليهم السّلام جمع شده بودند، خطاب رسيد از اينها بپرس آيا جز دين توحيد از جانب خدا آمده است؟ از امامان اهل بيت صلوات اللَّه عليهم در اين رابطه رواياتى نقل شده است.

در مجمع البيان نقل كرده: ارواح هفتاد نفر از پيامبران از جمله موسى و عيسى عليهما السّلام جمع شده بودند، مرحوم سيد هاشم بحرانى در تفسير مبارك برهان شش روايت در اين زمينه نقل فرموده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 35

[سوره الزخرف (43): آيات 46 تا 56]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَقالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ (46) فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآياتِنا إِذا هُمْ مِنْها يَضْحَكُونَ (47) وَ ما نُرِيهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلاَّ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِها وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (48) وَ قالُوا يا أَيُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ

لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ (49) فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ (50)

وَ نادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ (51) أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ (52) فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ (53) فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ (54) فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ (55)

فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِينَ (56)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 36

46- موسى را با دلائل خود به سوى فرعون و قومش فرستاديم، گفت: من فرستاده رب العالمينم.

47- چون آيات ما را به آنها آورد، آن گاه آنها به آيات مى خنديدند (مسخره مى كردند)

48- به آنها معجزه اى نشان نمى داديم مگر آنكه از نظيرش بزرگتر بود ... تا از شرك برگردند.

49- گفتند: اى جادوگر خدايت را طبق وعده اى كه به تو داده است بخوان كه ما هدايت پذيريم.

50- چون عذاب را از آنها زايل كرديم، آن وقت گفته خويش را مى شكستند.

51- فرعون با صداى رسا در ميان قوم خويش گفت: آيا حكومت مصر مال من نيست؟

آيا اين نهرها از زير كاخ من روان نيست ...؟

52- بلكه من بهترم از اين، كه حقير است و نزديك نيست كه كلام خويش را روشن كند

53- چرا بر او بازو بندهايى از طلا، انداخته نشده يا چرا ملائكه با او با هم نيامده اند؟!

54- عقل قوم خويش را سبك كرد از او اطاعت كردند زيرا كه قومى فاسق بودند.

55- چون ما را بخشم آوردند از آنها انتقام كشيده و همه را غرق كرديم.

56- آنها را

مقدم بر آتش و موعظه براى آيندگان گردانديم.

كلمه ها

ملائه: مل ء (بفتح اول): پر كردن. خواه پر كردن با آب باشد يا با غير آن. ملاء: جماعت يا جماعت اشراف. به جماعت ملاء گويند كه زمين را پر كرده اند، به اشراف سلطان ملاء گويند كه هيبتشان سينه ها را پر كرده است.

كشفنا: كشف: زايل كردن و آشكار كردن «كشف اللَّه غمه: ازاله» در آيه معناى اول مراد است.

ينكثون: نكث: شكستن. نظير نقض. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 37

اسوره: دستنبدها. مفرد آن سوار است.

استخف: يعنى: عقل و درك قوم را خفيف و سبك كرد.

آسفونا: اسف (بر وزن شرف) غضب شديد و اندوه. طبرسى رحمه اللَّه فرموده: اسف: خشم شديد است، به معنى اندوه نيز آيد، ايساف نيز چنين است «آسفونا»: ما را به خشم آوردند.

سلفا: سلف (بر وزن شرف): گذشته و گذشتن. اسم و مصدر هر دو آمده است.

شرحها

جريان موسى و فرعون در اين آيات بهترين شباهت را به آيات گذشته دارد در آنجا خوانديم كه مشركان مكه قرآن را سحر و آورنده آن را ساحر خواندند، آن گاه ثروت و شهرت را عنوان كرده و گفتند: لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ سپس با آيات فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ ... آنها را تهديد فرمود.

در اينجا نيز فرعون و قومش موسى را ساحر گفته، آن گاه فرعون در بر حق بودن خويش ملك مصر و بازو بندهاى طلا را پيش مى كشد و بالاخره خود و قومش غرق مى شوند، در اينصورت آيات فوق، تسليت بر حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله تهديد بر مشركان و موعظه بر همگان است.

46- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَقالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ

الْعالَمِينَ.

منظور از آيات، معجزات نهگانه موسى است از قبيل عصا و يد بيضاء و غيره وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ اسراء/ 101 مراد از «ملاء» ظاهرا قوم فرعون است نه فقط درباريانش. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 38

47- فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآياتِنا إِذا هُمْ مِنْها يَضْحَكُونَ آوردن آيات، اظهار و نشان دادن آنهاست، ضحك به معنى خنده از روى استهزاء است «من» در «منها» نشويه است يعنى ضحكشان ناشى از استخفاف آيات بود.

48- وَ ما نُرِيهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلَّا هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِها وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ مراد از «اكبر» بزرگتر در دلالت بر نبوت آن حضرت بود: هر آيه بعدى در اثبات نبوت آن حضرت از آيه قبلى كاملتر بود، وَ ما نُرِيهِمْ ... حال است از «منها»، يعنى آنها از روى استخفاف به آيات مى خنديدند حال آنكه هر يك از آيات در دلالت از آن ديگرى بزرگتر بود.

به نظر مى آيد مراد از وَ ما نُرِيهِمْ مِنْ آيَةٍ ... معجزاتى غير از عصا و يد بيضاست زيرا كه آن دو از ما بعديها بزرگتر بودند، طبرسى نيز چنين فرموده است مؤيد اين احتمال آنست كه: اخذ به عذاب توسط همان معجزات بوده است، على هذا أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ بيان آنهاست و آنها عبارتند از فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ اعراف/ 133 و نيز اخذ بسنين و نقص ثمرات. مقصود از همه آن بود كه به دين موسى برگردند.

49- وَ قالُوا يا أَيُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ اين مطالب در سوره اعراف به تفصيل گذشت و در آنجا آمده: وَ لَمَّا

وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ اعراف/ 134. مراد از عهد آن بود كه موسى از طرف خدا وعده كرده بود كه در صورت ايمان آوردن عذاب را زايل خواهد كرد.

الميزان فرموده: استعمال كلمه ساحر براى استهزاء و تكبر است چنان كه تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 39

به جاى «ربنا» گفته اند «ربك» ولى مجمع البيان از بعضى نقل كرده: مرادشان از ساحر عالم است ساحر در نزد آنها بزرگ بود، آن در اينجا صفت ذم نيست، ناگفته نماند: آنجا محل ساحر گفتن نبود، ولى ظاهرا از كثرت عجز و ناراحتى اين كلمه را به زبان آورده اند.

50- فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ.

منظور از نكث، نقض قولشان إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ است. كه پس از برداشته شدن عذاب باز در حال شرك و كفر ماندند.

51- وَ نادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ.

اينجاست كه فرعون در حق بودن خويش، به وسائل مادى چسبيده و حكومت و امكانات خويش را به رخ مردم كشيده است، وَ هذِهِ الْأَنْهارُ عطف است بر «ملك مصر» مراد جريان انهار از زير درختان كاخهاى اوست أَ فَلا تُبْصِرُونَ تأكيد سخن فوق است.

52- أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ.

ظاهر آنست كه «ام» منقطعه به معنى «بل» است يعنى: بلكه من بهترم از موسى، زيرا كه او حقير است و نمى تواند مطلب خود را روشن كند، در كشاف گويد: ام متصله و آن به جاى أَ فَلا تُبْصِرُونَ ام تبصرون» است.

به نظر مى آيد «مهين» در مقابل ملك مصر

است يعنى من حكومت دارم اما موسى يك فرد عادى است، وَ لا يَكادُ يُبِينُ يك سخن باطلى است از طرف فرعون، و آن ربطى به وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي- وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي ندارد زيرا قرآن آن را به صورت عدم قبول نقل مى كند.

53- فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ طبرسى رحمه اللَّه فرموده: چون كسى را پيشوا مى كردند دستبندهاى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 40

طلا به بازو و طوقهاى طلا به گردنش مى آويختند، لذا گفته است: اگر موسى پيشواست پس كو زيور و زينتش؟! يا اگر پيامبر است چرا ملائكه با او با هم نيامده اند، آمدن ملائكه در زبان بسيارى از منكران نبوت آمده است لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً فرقان/ 7 «مقترنين» به معنى نزديك شوندگان است گويند: «قرنته فاقترن».

54- فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ.

يعنى با اين سخنان، عقل و درك قوم خويش از دستشان گرفت، لذا از او در عدم ايمان به موسى اطاعت كردند، إِنَّهُمْ كانُوا ... حاكى است كه فسق پيشين باعث اطاعت از فرعون شده است.

55- فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ.

جمله «فاغرقنا» بيان انتقام است يعنى انتقام ما همان غرق كردن بود، غضب خدا اراده انتقام است.

56- فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلًا لِلْآخِرِينَ.

يعنى آنها را نسبت به خود، گذشتگان و به عذاب رفتگان كرديم و نسبت به آيندگان موعظه گردانديم نظير: فَجَعَلْناها نَكالًا لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ بقره/ 66، به نظر بعضى: سلف جمع سالف است مانند خدم و خادم.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 41

[سوره الزخرف (43): آيات 57 تا 65]

اشاره

وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ

مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ (57) وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاَّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (58) إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنِي إِسْرائِيلَ (59) وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ (60) وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (61)

وَ لا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (62) وَ لَمَّا جاءَ عِيسى بِالْبَيِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (63) إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (64) فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ (65)

57- چون پسر مريم براى قدرت خدا مثل زده شد، آن وقت قوم تو از آن اعراض مى كردند.

58- گفتند: آيا خدايان ما بهتر است يا عيسى؟ اين گفته را جز براى مخاصمه نگفته اند؟

بلكه اساسا آنها مردمى مخاصمه گرند.

59- عيسى نيست مگر بنده اى كه به او نعمت داديم و او را براى بنى اسرائيل مثل گردانديم،

60- و اگر مى خواستيم ملائكه اى از شما در زمين قرار مى داديم كه جانشين ديگران شوند.

61- عيسى براى قيامت علامت است در آن شك نكن، مرا پيروى كنيد كه راه راست همين است.

62- شيطان شما را از پيروى من مانع نشود كه او براى شما دشمن آشكارى است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 42

63- چون عيسى معجزات را آورد، گفت: براى شما حكمت را آورده ام و تا شما را بيان كنم بعضى از آنچه را كه در آن اختلاف مى كنيد، از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد.

64- اللَّه پروردگار من و

شماست، او را عبادت كنيد، راه راست همين است.

65- احزاب از بين يهود به اختلاف برخاستند. واى به ظالمان از عذاب روز دردناك.

كلمه ها

تصدون: صدّهم به معنى اعراض آيد و هم به معنى برگرداندن. در اقرب الموارد گويد: در صورت لازم بودن، فعل آن از باب ضرب يضرب و نصر ينصر آيد و در صورت متعدى بودن فقط از نصر ينصر به كار مى رود، آن در آيه به معنى اعراض است، طبرسى فرموده: اهل مدينه و ابن عامر آن را با ضم صاد و بقيه به كسر آن خوانده اند.

جدلا: جدل: مجادله و مقابله حجت با حجت، شدت خصومت نيز گفته اند.

خصمون: خصم (بر وزن كتف) مخاصمه گر، جمع آن خصمون است.

شرحها

در آغاز سوره مباركه گفته شد كه ارسال انبياء و شريعتها، سنت الهى است اعراض مردم مانع از آن نمى شود، اين مطلب ابتدا به طور مجمل با آيه وَ كَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ بيان گرديد، سپس با ذكر مشروح جريان ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السّلام تعقيب شد، على هذا در اين آيات ماجراى عيسى ذكر مى شود.

النهاية اول مجادله مشركان درباره ولادت و الوهيت آن حضرت ذكر مى شود سپس ارشاد و تبليغ و رسالت او، دقت در اين آيات نشان مى دهد: چون ولادت عيسى و بدون پدر بودنش توسط قرآن بيان گرديد، مشركان از آن، يك نوع تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 43

الوهيت فهميدند و گفتند: خدايان ما بهتر از اوست زيرا كه او رفت ولى خدايان ما باقى هستند.

قرآن در جواب آنها فرمود: او خدا نبود تا بگوئيد خدايان ما از او بهتر است، بلكه او بنده خدا بود، ولادت او معجزه اى براى بنى اسرائيل بود، نه دليل الوهيت، و نيز ولادت او دليل وقوع قيامت است تا در آن شك نكنيد آن گاه

در ذيل آيات، نبوت عيسى ذكر شده است.

57- وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ.

ناگفته نماند سوره مريم كه ولادت عيسى در آن ذكر شده سوره چهل و چهارم است كه در مكه نازل گرديد، ولى زخرف كه سوره شصت و سوم مى باشد مدتها بعد از آن نازل شده است، على هذا اين آيه ظاهرا اشاره به سوره مريم و مراد از آن، مثل بودن ولادت عيسى به قدرت خداست. يعنى: وقتى كه عيسى بن مريم براى قدرت خدا مثل زده شد، آن گاه قوم تو از آن اعراض مى كنند، كيفيت اعراض در آيه بعدى آمده است. «يصدون» را فرياد كشيدن و ضجه معنى كرده اند در هر حال معنى اعراض مى دهد.

58- وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ.

به نظر مى آيد مشركان از كيفيت ولادت عيسى در سوره مريم، يك نوع الوهيّت فهميده اند لذا گفته اند: خداى ما از او بهتر است زيرا كه او رفت، اما خدايان ما باقى و در دسترس است. ولى ادعاى الوهيت عيسى جدل و ادعاى بدون دليل است، مشركان نه فقط در اين سخن مجادله مى كنند، بلكه اساسا آنها قومى مخاصمه گر هستند. و اللَّه اعلم.

59- إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلًا لِبَنِي إِسْرائِيلَ.

يعنى: عيسى معبود نيست بلكه بنده اى از بندگان ماست، مراد از «انعمنا» تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 44

دادن نبوت به او و تأييد او با روح القدس است. وانگهى ولادت او از آيات عجيبه الهى براى يهود بود كه مانند «مثل سائر» در ميان آنها گرديد.

60- وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ

يَخْلُفُونَ.

در الميزان فرموده: آيه براى استبعاد است گويى كسى اشكال مى كند كه:

كارهاى عيسى نظير ساختن مجسمه و دميدن در آن. زنده كردن مردگان، سخن گفتن در گاهواره و نظير آن، كار فرشتگان است كه واسطه فيض هستند نه كار انسان؟!، عيسى اگر يك بنده ساده و مصداق إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ است چگونه اينكارها از او ساخته بود؟! جواب آنست كه: خدا اگر بخواهد بشرى را چنان به درجه كمال مى رساند كه در ظاهر انسان و در باطن فرشته باشد و كارهاى فرشته را انجام دهد «يخلفون» يعنى اينگونه انسانها جانشين يكديگر باشند.

على هذا منظور از «ملائكة» انسانى است كه كار ملك مى كند نه ملائكه واقعى، و منظور از «منكم» بعضيت است (با اختصار و كمى تغيير).

در مجمع البيان «منكم» را بدليّت گرفته، و ملائكه را ملائكه واقعى فرموده است، يعنى اگر بخواهيم شما را از بين برده و ملائكه مى آوريم كه جانشين آدميان شوند، اين سخن فى نفسه صحيح است ولى با سياق آيات جور در نمى آيد.

61- وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ تكميل وَ جَعَلْناهُ مَثَلًا لِبَنِي إِسْرائِيلَ است يعنى: گذشته از اينها، عيسى از جمله شواهد قيامت است، ولادت بدون پدر و زنده كردن مردگان به دست او، نشان مى دهد كه قيامت شدنى است پس در آن شك نكنيد. «علم» در آيه به معنى «ما يعلم به» است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 45

وَ اتَّبِعُونِ ... يعنى درباره اعتقاد به عيسى آنچه من مى گويم باور كنيد راه راست همين است نه خدا يا فرزند خدا بودن. احتمال هست وَ اتَّبِعُونِ ...

كلام خدا باشد، نه بقيه قول

آن حضرت.

62- وَ لا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ.

يعنى: شيطان شما را از تبعيّت من باز ندارد. اين موجود شرير از اوّل امتحان خويش را در دشمنى بشر داده، پس عَدُوٌّ مُبِينٌ است.

63- وَ لَمَّا جاءَ عِيسى بِالْبَيِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ.

مراد از بيّنات معجزات آن حضرت است كه در بالا اشاره شد، منظور از حكمت، معارف و اخلاق و گفته هاى اوست كه پر از حكمت و مصلحت بودند، احتمال دارد مراد از وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ ... بيان بعضى حلالها باشد كه در دين موسى به علت عصيان يهود، حرام شده بود چنان كه در آل عمران آمده: وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ .../ 50.

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ تهديد و ترغيب است، نسبت تقوى به خدا حاكى از رسالت اوست.

64- إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ دفع هر گونه شبهه ايست نسبت به خدا يا فرزند خدا بودنش، يعنى ربوبيت خدا نسبت به من و شما يكى است و فرقى ندارد، پس او را بايد پرستش كرد ...

65- فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ.

احزاب بودن از اختلاف به وجود آمد، عده اى گفتند: عيسى يك انسان و پيامبر خدا بود، گروهى گفتند: يكى از سه خداست وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ نساء/ 171، عده اى قائل شدند كه او خداست: لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ مائده/ 17 تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 46

و گروهى گفتند: پسر خداست وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ توبه/ 30.

فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا نشان مى دهد كه اگر كمى فكر مى كردند، از

آن عقيده برمى گشتند در اينجا «اليم» وصف «يوم» آمده است مانند يَوْمٌ عَسِيرٌ يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً و امثال آنها.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 47

[سوره الزخرف (43): آيات 66 تا 78]

اشاره

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (66) الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ (67) يا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (68) الَّذِينَ آمَنُوا بِآياتِنا وَ كانُوا مُسْلِمِينَ (69) ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُكُمْ تُحْبَرُونَ (70)

يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَكْوابٍ وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَ أَنْتُمْ فِيها خالِدُونَ (71) وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (72) لَكُمْ فِيها فاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنْها تَأْكُلُونَ (73) إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ (74) لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ (75)

وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ (76) وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ (77) لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ (78)

66- آيا منتظر هستند جز آن را كه قيامت به طور ناگهان بر آنها بيايد در حالى كه نمى دانند؟

67- دوستان در آن روز بعضى به بعضى دشمنند مگر متقى ها.

68- اى بندگان من ترسى بر شما نيست و محزون نمى شويد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 48

69- كسانى كه به آيات ما ايمان آورده و تسليم بودند.

70- داخل بهشت شويد شما و زنانتان، در حال شادمان.

71- كاسه هايى از طلا و بطريها در اطراف آنها گردانده شود، در بهشت است آنچه نفسها مى خواهد و آنچه چشمها لذت مى برند، شما در آن جاودانيد.

72- اين بهشت همانست كه به وسيله اعمالتان به ارث برده ايد.

73- شما راست در آن ميوه بيشتر و از آن مى خوريد.

74-

گناهكاران در عذاب جهنم پيوسته اند.

75- عذاب از آنها تخفيف داده نمى شود و در آن، نااميد هستند.

76- ما به آنها ستم نكرده ايم بلكه آنها خود ستمكار بودند.

77- فرياد برآورند: اى مالك خدايت ما را بميراند، گويد: شما ماندنى هستيد.

78- به شما دين حق را آورديم ليكن بيشترتان حق را ناپسند مى داريد.

كلمه ها

اخلاء: خلّه (بضم اول): دوستى و مودت خالص. خليل: دوست. جمع آن اخلاء است.

تحبرون: حبور: سرورى كه اثر آن در چهره ظاهر شود گويند: «حبرته:

اى حسنته» (مجمع البيان) «تحبرون»: شاد مى شويد.

صحاف: صحفه: كاسه اى كه در آن طعام خورند. جمع آن صحاف است، اقرب الموارد طبقها گفته است، اين كلمه فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

اكواب: كاسه ها. جامها. مفرد آن كوب است، راغب كوب را كاسه بى- دستگيره گفته است، طبرسى فرموده: كوب، ظرفى است بشكل آفتابه كه دستگيره و آبريز ندارد، على هذا آن بمعنى «بطرى» است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 49

لا يفتر: فتر: قطع. سستى، آن در آيه بمعنى قطع يا تخفيف است.

مبلسون: ابلاس: نوميدى چنان كه در مجمع البيان فرموده است.

شرحها

آيات فوق يك نوع نتيجه گيرى از مطالب گذشته است و در آنها، مشركان انذار و مؤمنان تبشير شده و مآل كار هر دو گروه بيان گرديده است.

66- هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.

هل در آيه به جاى ماء نافيه است يعنى: اين مشركان بعد از آمدن قرآن و دانستن آن، جز آمدن قيامت و انتقام خدايى را منتظر نيستند، مراد از «ساعة» قيامت است ولى آن با مرگ آغاز مى شود، و گرنه مشركان مكه مشمول اين كلام نمى شوند. جمله وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ حال است از ضمير «تأتيهم».

67- الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ.

اين بدان علّت است كه دوست، كمك و مددكار دوست خويش است، لذا بدكاران در رفتن راه ضلالت به همديگر كمك مى كنند و اين امر سبب عذاب مى شود در نتيجه اهل ضلالت، در قيامت دشمن يكديگر خواهند بود و

خواهند گفت: يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلًا لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي فرقان/ 29.

اما مؤمنان و متحابين في اللَّه به عكس آنها خواهند بود، از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: «

الا كل خلة كانت في الدنيا في غير اللَّه فانها تصير عداوة يوم القيامة» (برهان).

68- يا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.

خطاب راجع به متقين است كه دوستى آنها سبب سعادت شده است، اين خطاب بزرگترين موهبت الهى درباره مؤمن است، ناگفته نماند: خوف ناشى از تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 50

فقدان و خطر آينده است، ولى حزن در زمينه كمبود حاليّه است، به عبارت ديگر: انسان محزون مى شود زيرا كه احساس ميكند الان كمبود دارد، و مى ترسد از اينكه در آينده با خطر و بدبختى مواجه شود.

لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ به معناى واقعى آن فقط در بهشت قابل پياده شدن است زيرا در آنجا نه كمبود هست و نه فقدان آينده، اين تعبير كه در بعضى از آيات راجع به دنيا آمده است به طور نسبى مى باشد.

69 و 70- الَّذِينَ آمَنُوا بِآياتِنا وَ كانُوا مُسْلِمِينَ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُكُمْ تُحْبَرُونَ.

آيه اول بدل يا صفت «عباد» است، كانُوا مُسْلِمِينَ در جاى «عملوا الصالحات» مى باشد «آياتنا» شامل همه آيات نازله بر انبياء و ظاهرا آيات تكوينى را نيز شامل است.

منظور از ازواج زنان مؤمنه است، به نظر بعضى حور العين مراد است ولى آنها از اول در بهشتند. «تحبرون» حال است از أَنْتُمْ وَ أَزْواجُكُمْ يعنى در حالى كه مسرور هستيد و اثر سرور در قيافه تان ظاهر است.

71- يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ

وَ أَكْوابٍ وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَ أَنْتُمْ فِيها خالِدُونَ.

اطافه و گردانيدن به وسيله غلمان و خدمتگزاران بهشت خواهد بود يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ واقعه/ 17، ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ شامل همه مشتهيات مادى و تَلَذُّ الْأَعْيُنُ راجع به مناظر عالى است، علت نسبت اشتهاء با نفس و لذت به چشمها روشن است، نسبت لذت به چشم، نسبت به سبب مى باشد.

الميزان فرموده: التفات به غيبت در يُطافُ عَلَيْهِمْ ... براى تفخيم است، يعنى جا دارد كه به ديگران مقام آنها نقل شود، طبرسى رحمه اللَّه فرموده: تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 51

اللَّه سبحان با جمله ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ انواع نعمتهاى بهشت را طورى بيان كرده كه اگر مخلوق همه جمع شوند بهتر از آن نتوانند گفت.

آرى اين توصيف در حد اعلاى بلاغت است. در روايتى قريب باين تعبير آمده است:

«في الجنة مالا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».

72- وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

اين آيه تعليل رسيدن به بهشت است و نشان مى دهد كه سرنوشت، زائيده عمل انسان است، ايراث شايد به معنى اعطاء باشد و يا از كافران ارث برده اند چنان كه در أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ مؤمنون/ 10 گذشت.

73- لَكُمْ فِيها فاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنْها تَأْكُلُونَ.

تكميل نعمتهاى گذشته است، «منها» براى بعضيت است، الميزان فرموده از آنها خلود استفاده مى شود: يعنى هر چه بخورند باز بعضى از آنست.

74- إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ.

اين آيه و سه آيه بعدى درباره اهل عذاب است، «خالدون» نشان مى دهد كه منظور از مجرمين كفّار و مشركان است،

در عين حال وصف مجرم، مبيّن عليّت مى باشد، كه جرم سبب آتش مى شود، درباره خلود در عذاب، ذيل آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ ... انعام/ 128 سخن گفته ايم.

75- لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ.

در بعضى از آيات آمده: فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ بقره/ 86، على هذا «فتر» در آيه به معنى تخفيف است «مبلسون» نشان مى دهد كه از خارج شدن از آتش به كلى نااميد هستند (نعوذ باللّه).

76- وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ.

اشاره است به اينكه نتيجه اعمالشان چنين بوده است و گرنه خدا به كسى ظلم نمى كند، اين آيه مقابل أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 52

77- وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ.

مالك خازن و سرپرست جهنم است «ليقض» قضاء به موت است يعنى از خدايت بخواه كه ما را بميراند. مالك در جواب خواهد گفت: شما در اين عذاب ماندنى هستيد.

78- لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ.

گويند: اين سخن مالك است به آنها يعنى ما ملائكه حق را به شما آورديم اما اكثر شما آن را ناپسند مى داشتيد. و گويند: آن كلام خداست در جوابشان، الميزان احتمال اول را تقويت مى كند، اما طبرسى دوم را اختيار كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 53

[سوره الزخرف (43): آيات 79 تا 89]

اشاره

أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ (79) أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ (80) قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ (81) سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (82) فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ (83)

وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ

إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ (84) وَ تَبارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (85) وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (86) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ (87) وَ قِيلِهِ يا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا يُؤْمِنُونَ (88)

فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (89)

79- بلكه محكم كرده اند كار حيله را ما نيز محكم كننده ايم.

80- يا گمان دارند كه ما مكنونات و خلوت آنها را نمى دانيم، بلى و فرستادگان ما در نزد آنهايند مى نويسند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 54

81- بگو: اگر براى خدا فرزندى باشد من اولين عبادت كنندگانم.

82- منزه است پروردگار آسمانها و زمين و پروردگار عرش، از آنچه توصيف مى كنند.

83- بگذار آنها را در باطل وارد شوند و بازى كنند، تا روز موعودشان را به بينند.

84- خدا همانست كه: در آسمان معبود است و در زمين معبود است و فقط اوست حكيم و عليم.

85- دائم الخير است خدايى كه حكومت آسمانها و زمين خاص اوست، علم قيامت نزد اوست و به سوى او برمى گرديد.

86- معبودهايى كه جز خدا مى خوانند، مالك شفاعت نيستند لكن آنهايى كه به توحيد اعتراف كرده اند مالك شفاعتند، و مى دانند به چه كسى شفاعت كنند.

87- و چون از آنها بپرسى چه كسى آنها را آفريده است؟ گويند: اللَّه پس به كجا برمى گردند؟

88- خدا مى داند گفتار آن حضرت را كه گفت: خدايا اينان قومى هستند ايمان نمى آورند.

89- از دعوتشان صرف نظر كن، بگو: سلام. به زودى خواهند دانست.

كلمه ها

ابرموا: ابرام: محكم كردن، اصل آن

از محكم كردن ريسمان است با. تاب دادن. برم نيز بدان معنى است، اين دو كلمه در همه قرآن فقط در اين آيه آمده است.

نجواهم: نجوى: سرى سخن گفتن و سخن سرى، اسم و مصدر هر دو آمده است، در مجمع گويد: نجوى در اصل به معنى دورى است، گويى نجوى كنندگان خود را از مردم دور مى كنند.

يخوضوا: خوض: داخل شدن در آب، به طور استعاره به وارد شدن در امور اطلاق مى شود، اكثر موارد آن در قرآن محلى است كه وارد شدن در آن مذموم است (مفردات).

يلعبوا: لعب: فعلى است كه مقصد صحيحى در آن قصد نشده است در تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 55

نهج البلاغه با جدّ مقابل آمده است

«فانه اللَّه و الجد لا اللعب»

خطبه/ 130.

قيله: مصدر است مانند قول. در اقرب الموارد گويد: «قال يقول، قولا و قالا و قيلا».

فاصفح: صفح: عدم ملامت «ترك التثريب» راغب گويد: آن از عفو ابلغ است، طبرسى آن را با عفو و تجاوز از ذنب يكى مى داند قول راغب بهتر به نظر مى آيد تا در آياتى نظير وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا ...

تغابن/ 14 تكرار لازم نيايد.

شرحها

آيات شريفه تتمه مطالب گذشته است كه مشركان تهديد و توبيخ شده اند، و نيز فرزند داشتن خدا نفى شده است، به دنبال آن، ربوبيت و الوهيت مطلق براى خدا در ترسيم بسيار عالى بيان گرديده است، سپس با رمز تهديد فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ سوره مباركه به پايان مى رسد.

79- أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ ام در اينجا منقطعه و به معنى «بل» است يعنى: بلكه آنها براى حيله اى تصميم گرفته اند، ما نيز در مقابلشان تصميم قاطع گرفته ايم نظير: أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً

فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ طور/ 42.

80- أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ ام مانند سابق به معنى «بل» است، راجع به مكنونات خاطر آنهاست چنان كه «نجواهم» راجع به گفته هايى است كه از ديگران پنهان مى دارند.

على هذا «يكتبون» راجع به نجوى و كارهاى ديگر است زيرا ملائكه از مكنونات تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 56

خاطر اطلاعى ندارند در دعاى كميل آمده «

وكلتهم بحفظ ما يكون منى و جعلتهم شهودا على مع جوارحى و كنت انت الرقيب على من ورائهم و الشاهد لما خفى عنهم»

طبرسى «ام» را به معنى «بل» و همزه دانسته است.

81- قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ ان براى شرط است، فرزند خدا بايد مجانس با خدا و معبود باشد، زيرا فرزند هر چيز مشابه اوست در اين آيه با نفى عبادت، وجود فرزند نفى شده است يعنى: اگر خدا فرزندى داشته باشد، بايد من اولين پرستش كننده او باشم، حالا كه چنين نيستم پس خدا فرزندى ندارد.

در الميزان فرموده: در اينجا لازم بود حرف «لو» آيد كه به معنى نفى در گذشته است آمدن «ان» براى آنست كه مشركان از لجاجت به مرحله انصاف بيايند. به عبارت ديگر: نگفته خدا فرزند ندارد، بلكه گفته: اگر فرزند مى داشت من عبادتش مى كردم.

82- سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ نوعى استدلال است بر نفى ولد و در عين حال تنزيه خداست، يعنى پروردگار آسمانها و زمين كه ربوبيت مختص اوست از كجا فرزند مى شود داشته باشد؟! الميزان فرموده: ظاهرا رَبِّ الْعَرْشِ عطف بيان رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ است زيرا مراد از سماوات و

ارض مجموع عالم مشهود است و آن تحت حكومت خداست كه بر آن استقرار يافته و تدبير امر مى كند.

آرى: كائنات با اين گستردگى از اتم تا سحابيها، همه تحت نفوذ اراده حق تعالى انجام وظيفه مى كنند و در مسيرى كه او قرار داده روانند:

از اتم تا كهكشانها تا سحابيها همه بنده حقند و فرمانبر، نه خود مختار

83- فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 57

آيه نوعى تعزيز است كه خدا حاجتى به ايمان آنها ندارد، آمدن دين براى آنهاست نه براى سود بردن خدا و رسول، يعنى بگذار تا در كارهاى باطل خوض كنند و به كارهاى غير مفيد مشغول گردند، مراد از يوم، روز قيامت است كه با مرگ آغاز مى گردد.

84- وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ نتيجه ايست در رابطه با آيه سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آرى پرورش دهنده آسمانها و زمين بايد در هر دو معبود باشد، يعنى او همانست كه در آسمانها معبود است و در زمين معبود است، تكرار «اله» براى تأكيد مى باشد.

تدبير، لازمه اش حكمت و علم است، بدون آن دو، ميسر نمى باشد لذا به طور انحصار فرموده: حكيم و عليم واقعى و بالاستقلال فقط اوست و مدبر بودن، الوهيت را لازم گرفته است.

85- وَ تَبارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ثنائى است بر خداى متعال. يعنى او پر بركت و دائم الخير است سه وصف از اوصاف توحيد در اينجا آمده است، اختصاص حكومت كائنات به او، بودن علم ساعت در نزد او.

آرى

ديگران از آن خبر ندارند، اما لازمه حكومت آنست كه انتهاى مسير كائنات در نزد حاكم معلوم باشد، رجوع همه به سوى او كه روشن و هويداست.

ما بَيْنَهُما شامل انسانها، حيوانات، نباتات، ابرها و مانند آنهاست كه ميان آسمانها و زمين هستند.

86- وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 58

اين سخن نفى قول مشركان است كه درباره اصنام مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ.

مراد از «الذين» معبودها و اصنام مى باشند، «الا» به معنى «لكن» است يعنى لكن كسانى كه به توحيد اعتراف كرده اند، و مى دانند براى كدام كس شفاعت خواهند كرد، مالك شفاعتند.

پس ملائكه و پيامبران و امامان كه به حق، يعنى توحيد خدا اعتراف كرده اند مى توانند شفاعت بكنند، مفعول «يعلمون» مشفوع لهم است مانند:

وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى انبياء/ 28. آيه در وجود شفاعت صريح است.

87- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ.

استدلال ديگرى است بر توحيد و الوهيت و عبادت، يعنى: آنها اعتراف دارند كه خالقشان خداست، خلقت از ربوبيّت قابل انفكاك نيست، پس معبود هم بايد خدا باشد پس، از توحيد به كجا بر مى گردند؟ هواهاى نفسانى آنها را به كجا بر مى گرداند؟.

88- وَ قِيلِهِ يا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا يُؤْمِنُونَ.

ضمير «قيله» راجع به آن حضرت است، گويند: آن عطف است به «الساعة» در آيه 85 يعنى «و عنده علم قيله ...»

طبرسى رحمه اللَّه چند وجه ديگر نيز نقل كرده است آيه در رابطه با شكايت آن حضرت است از عدم ايمان مشركان.

89- فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ.

صفح اشاره به عدم ايمان آنهاست يعنى

آنها را ناديده بگير، وقت خويش را درباره شان تلف مكن.

در كشاف گويد: «فاصفح عن دعوتهم» جمله «قل سلام» مفيد متاركه كردن تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 59

و جدا شدن است.

در جوامع الجامع فرموده: «قل لهم سلام» اى «تسلم منكم و متاركة» جمله فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ براى تهديد است.

در شب شنبه بيست پنجم جمادى الاولى سال هزار و چهار صد و پنج مطابق 27 بهمن 1363 تفسير سوره زخرف به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 60

سوره دخان

اشاره

در مكه نازل شده و پنجاه و نه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- دخان شصت چهارمين سوره است كه بعد از سوره زخرف در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهل و چهارم است، به نظر مى آيد حدود سال نهم و دهم بعثت نازل شده باشد، متأسفانه تاريخ دقيق نزول آن معلوم نيست.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى پنجاه و نه و در قرائت بصرى پنجاه و هفت و در قرائت ديگران پنجاه و شش است، ما قرائت كوفى را اختيار كرده ايم توسط عاصم بن ابى النجود و ابو عبد الرحمن سلمى به أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد در مقدمه. مجمع البيان در فن اول كه در عدد آيات قرآن است فرموده: «اعلم ان عدد اهل الكوفة اصح الاعداد و اعلاها اسنادا لانّه مأخوذ عن أمير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام».

در تفسير خازن آمده آن داراى سيصد و چهل و شش كلمه هزار و چهارصد و سى يك حرف است.

3- تسميه آن به «دخان» به علت وقوع اين كلمه در آيه فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِينٍ/ 10، است. (تسميه كل به اسم جزء) از روايات نبوى معلوم مى شود كه اين نامگذارى توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله صورت گرفته است تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 61

از جمله چنين است:

«ابو امامة عن النبى صلّى اللَّه عليه و آله قال: و من قرء سورة الدخان ليلة الجمعة و يوم الجمعة بنى اللَّه له بيتا في الجنّة» (مجمع البيان).

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مكى است، ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است.

زمخشرى نقل كرده آيه: إِنَّا كاشِفُوا الْعَذابِ

... 15 مدنى است ولى وجه آن معلوم نيست، وانگهى همه سوره به يك بار نازل گرديده و دليلى بر نزول تدريجى نيست.

5- در حواميم ديگر گفته شد: لفظ «حم» در اوائل اين سوره ها نشان مى دهد كه مقصود از همه آنها يكى است و در ميان مطالب آنها يك نوع هماهنگى وجود دارد، از شواهد ديگر آنكه در همه آنها بعد از كلمه «حم» سخن از تنزيل كتاب و وحى است، سه تاى آنها با حم تَنْزِيلُ الْكِتابِ و دو تا با حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ و سوره شورى با كَذلِكَ يُوحِي و فصلت با حم تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ آغاز مى شود.

6- دقت در آيات سوره نشان مى دهد كه غرض از آن انذار مشركان و بدكاران است با عذاب دنيا و آخرت، در آغاز آن مى خوانيم:

إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ آن گاه راجع به عذاب دنيا مى گويد: فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِينٍ.

سپس در رابطه با وعده آخرت مى خوانيم: يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى إِنَّا مُنْتَقِمُونَ/ 17 آن گاه در آيات بعدى، بعثت موسى و غرق فرعونيان براى عذاب دنيا شاهد آورده مى شود بعد در استدلال براى قيامت به آيات وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ .../ 38

آن وقت با بيان آخرت كفار و متقين، سوره مباركه پايان مى پذيرد، على هذا يك تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 62

انسجام بسيار عالى در ميان مطالب و آغاز و انجام آن مشهود است از مطالب نخبه اين سوره است:

1- نزول قرآن در شب مبارك قدر و تعين امور در آن شب كه واقعيت و كيفيت آن از فهم ما خارج مى باشد.

2- جريان فَما بَكَتْ

عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ در بيان غرق فرعونيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 63

سورة الدّخان مكّيّة و هى تسع و خمسون آية نزلت بعد سورة الزّخرف

[سوره الدخان (44): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

حم (1) وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ (2) إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ (3) فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ (4)

أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ (5) رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (6) رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ (7) لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (8)

به نام خداى رحمان رحيم

1- حاء، ميم.

2- قسم به اين كتاب روشنگر.

3- كه ما قرآن را در شبى مبارك نازل كرده ايم كه ما انذار كنندگانيم.

4- در آن شب هر چيز با حكمت از هم جدا مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 64

5- قرآن امرى است از جانب ما كه ارسال كنندگانيم.

6- قرآن رحمتى است از طرف پروردگارت كه او شنوا و داناست.

7- پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است اگر جويندگان يقين باشيد.

8- معبودى جز او نيست حيات مى دهد و مى ميراند پروردگار شما و پروردگار پدران گذشته شماست.

كلمه ها

مبين: آشكار و آشكار كننده. ابانه به معنى آشكار شدن و آشكار كردن هر دو آمده است.

يفرق: فرق: جدا كردن. «يفرق» جدا كرده مى شود.

موقنين: يقن (بر وزن عقل و شرف): ثابت و واضح شدن «يقن الامر يقنا: ثبت و وضح»، يقين بالاتر از علم و از صفات علم است «يقنه و ايقنه» يعنى تحقيق كرد و به يقين رسيد.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: يكى از علل نزول قرآن انذار مردم است كه بدانند مخالفت با توحيد و فرمانهاى خدا، هم در دنيا و هم در عقبى به شقاوت انسانها تمام خواهد شد.

قرآن در شبى نازل شده كه در آن همه مقدرات از روى حكمت و صلاح، از هم جدا و نصيب هر كسى به او حواله مى شود، قرآن نيز كه از امور حكيمه است لازم بود در آن شب نازل شود زيرا كه از مصاديق «يفرق» است.

قرآن به فرمان خدا نازل شده زيرا كه سنت خدايى ارسال رسل است قرآن رحمتى از جانب خدايى است خواسته مردم را مى شنود و به نيازهايشان تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 65

داناست خدا پرورش دهنده همه كائنات و معبود همه است، على هذا بايد مردم را ارشاد كند و پيامبران را مبعوث گرداند.

1- حم اين لفظ در قرائت كوفى به تنهايى يك آيه است، راجع به حروف مقطعه در اول سوره اعراف سخن گفته ايم، به قولى در اين هفت حاميم، محور سخن حيات و موت است، حاء رمز حيات، ميم رمز موت مى باشد و اللَّه اعلم.

2 و 3- وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ يعنى قرآن را در يك شب پر بركت نازل كرديم

زيرا كه يكى از سنن ما انذار بندگان و هشدار به آنهاست. مراد از كتاب، قرآن است، الف و لام آن اشاره است به آنچه نازل شده بود و به آنچه در علم خدا بود كه نازل شود.

منظور از لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ شب قدر است چنان كه در مجمع البيان از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السّلام نقل شده است كه فرمودند:

«و الليلة المباركة هى ليلة القدر».

ظهور «انزلناه» در تمام قرآن است نظير إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ، على هذا همه قرآن در شب قدر به يك بار نازل شده است، چنان كه در نكته ها خواهد آمد.

إِنَّا أَنْزَلْناهُ جواب قسم است، مبارك بودن به علّت آنست كه مقدرات به طور حكمت و مصلحت در آن تعيين مى گردد، آن، حتى براى بدكاران نيز مبارك است كه چيزى خارج از حكمت درباره آنها تعيين نمى شود، ظهور آيه آنست كه:

آن شب پيش از نزول قرآن نيز مبارك بود، إِنَّا كُنَّا ... تعليل انزال مى باشد.

4- فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ اين آيه صريح است در اينكه: همه كارها در آن شب از روى حكمت و تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 66

مصلحت از هم جدا شده و مقدر هر كس تعيين مى گردد. چنان كه تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قدر/ 4 نيز ناظر به همين معنى است.

على هذا كارهاى خدا داراى دو مرحله است مرحله اجمال كه در نزد خداست و مرحله تفصيل كه در شبهاى قدر صورت مى گيرد، كلمه «يفرق» دلالت بر استمرار دارد، يعنى شب قدر در هر سال هست و همه ساله اينكار تكرار مى شود چنان كه مضمون روايات نيز همين است

و در تفسير سوره قدر خواهد آمد.

«حكيم» وصف امر است يعنى امرى كه داراى حكمت و مصلحت است.

نه بدون حساب و كتاب، اين مى رساند كه تمام مقتضيات و علل و مصالح، در تعيين سرنوشت در نظر گرفته مى شود.

5- أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ به قرينه «مرسلين» معلوم مى شود كه «امرا ...» مربوط به كتاب و انزال است يعنى قرآن را نازل كرديم به امر خود يا در حالى كه امرى است از جانب ما، زيرا كه سنت ما ارسال رسل و انزال كتب است، على هذا «امرا» يا حال است به معنى كار و شأن و يا منصوب به نزع خافض است به معنى دستور و فرمان.

ممكن است متعلق به «يفرق» باشد در اين صورت حال است از «كل امر» يعنى: در آن شب هر امر حكيم تعيين مى شود در حالى كه امر و كارى است از جانب ما يا به فرمان ما، ولى آن با إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ نمى سازد مگر آنكه «مرسلين» راجع بارسال امرها باشد ولى آن بعيد است.

6- رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ رحمت مفعول له است راجع به انزال كتاب، يعنى: نازل كردن كتاب به علّت رحمتى است از جانب خدا، ممكن است حال باشد از كتاب وصف سميع و عليم در توجيه رحمت و انزال است يعنى اين كار به سبب آنست كه: خدا به تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 67

خواسته هاى مردم شنوا و به نيازهاى آنها داناست.

منظور از سميع، شنيدن خواسته و سؤالهايى طبيعى است بى آنكه سؤال لفظى در بين بوده باشد نظير: وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ ابراهيم/ 34.

7- رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ

ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ اين آيه در تعليم ربوبيت و تكميل مطلب فوق است يعنى: چون ربوبيت خدا شامل آسمانها و زمين است، على هذا لازم گرفته كه قرآن نازل كند و كار زمين را از نظر دور ندارد، و شايد اشاره باشد به رد آنچه مشركان، به ربوبيت بت ها در زمين قائل بودند.

إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ ايقان در اينجا ظاهرا به معنى يقين پيدا كردن است يعنى اگر جويندگان يقين هستيد مى توانيد به «رب العالمين» بودن خدا يقين پيدا كنيد، به همين مناسبت در آيه 9 آمده: بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ يعنى از يقين جويان نيستند، على هذا تقدير آن چنين مى شود «ان كنتم طالبى اليقين تعلمون انه رب السموات ...».

8- لا إِلهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ.

تكميل مطلب بالاست، جمله اول نتيجه رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... و جمله دوم ظاهرا در رابطه با رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ است كه اختصاص ربوبيت به آن حضرت نشود و اللَّه العالم.

يُحْيِي وَ يُمِيتُ كار مخصوص خداست كه مواد بيجان را با روئيدن و زائيدن جان مى دهد و بعد جان مى ستاند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 68

نكته ها

نزول قرآن: در رابطه با نزول قرآن در مقدمه تفسير به طور مشروح سخن گفته ايم، چيز قابل دقتى كه در آنجا گفته شد آن بود كه باحتمال قوى حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله با نزول اولى، همه مطالب قرآن را مى دانست، احتياج به نزول دوم براى ادا كردن به شكل اعجاز بود، به عبارت ديگر اگر آن حضرت بدون آمدن جبرئيل خودش مطالب را ادا مى كرد مانند گفته هاى ديگرش مى شد نه به صورت

اعجاز.

آنجا كه قرآن مى فرمايد: لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ

قيامة/ 17، معلوم مى شود كه آن بزرگوار قبل از خواندن جبرئيل، مطلب را مى دانسته است ولى لازم بود كه جبرئيل بخواند آن وقت او مطابق جبرئيل بخواند زيرا كه او به صورت اعجاز مى خواند، روايتى در اين زمينه در سوره قيامت آيه 18 خواهد آمد.

نظير كسى كه مطالب خويش را نمى تواند به صورت شعر ادا كند، بايد شاعرى باو تعليم دهد وانگهى لازم بود اندازه آنچه را كه مى بايست گفته شود جبرئيل تعيين نمايد، پس نزول ثانوى براى ادا كردن به صورت اعجاز بود و نيز تا وحى ادامه يابد و قلب آن جناب مطمئن و تثبيت شود كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ.

مزيد بر آنچه در اينجا و در مقدمه گذشت مى گوئيم: در شب قدر همه قرآن با تفصيل تمام به قلب رسول خدا نازل گرديد چون آن شب شب تفصيل است نه اجمال على هذا تمام ناسخها و منسوخها و حتى جريانهايى كه بعد از مدتها بنا بود اتفاق بيافتد نظير قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها ... مجادله/ 1 و نظير وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً ... تحريم/ 3 همه با تفصيل كامل در شب قدر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 69

نازل شده است، زيرا خدا همه آنها را از اول مى دانسته و همه كائنات و واقعيات در علم خدا حضور جمعى دارند.

نتيجه اين مى شود كه مطلب و حكم هر جريان را آن حضرت قبل از وقوع مى دانسته است النهايه اگر خودش بيان مى كرد به صورت احاديثش و بدون اعجاز بيان

مى گرديد، امّا جبرئيل مى آمد و به صورت اعجاز تلاوت مى كرد و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 70

[سوره الدخان (44): آيات 9 تا 33]

اشاره

بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ (9) فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِينٍ (10) يَغْشَى النَّاسَ هذا عَذابٌ أَلِيمٌ (11) رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ (12) أَنَّى لَهُمُ الذِّكْرى وَ قَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ (13)

ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ (14) إِنَّا كاشِفُوا الْعَذابِ قَلِيلاً إِنَّكُمْ عائِدُونَ (15) يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى إِنَّا مُنْتَقِمُونَ (16) وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ (17) أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبادَ اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (18)

وَ أَنْ لا تَعْلُوا عَلَى اللَّهِ إِنِّي آتِيكُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (19) وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ (20) وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ (21) فَدَعا رَبَّهُ أَنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ (22) فَأَسْرِ بِعِبادِي لَيْلاً إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ (23)

وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ (24) كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (25) وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ (26) وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ (27) كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ (28)

فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ (29) وَ لَقَدْ نَجَّيْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مِنَ الْعَذابِ الْمُهِينِ (30) مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كانَ عالِياً مِنَ الْمُسْرِفِينَ (31) وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِينَ (32) وَ آتَيْناهُمْ مِنَ الْآياتِ ما فِيهِ بَلؤُا مُبِينٌ (33)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 71

9- بلكه آنها در شكى مشغول زندگى هستند.

10- منتظر باش روزى را كه آسمان دودى آشكارا مى آورد.

11- مردم را احاطه مى كند، اين عذاب دردناكى است.

12- پروردگار ما اين عذاب را از ما بردار كه مؤمنانيم.

13- اين ياد كردن كجا فائده مى دهد

با آنكه پيامبرى روشنگر بر آنها آمد.

14- آن گاه از وى اعراض كرده گفتند: تعليم داده شد و ديوانه است.

15- ما عذاب را كمى برخواهيم داشت و شما به كفر برخواهيد گشت.

16- يا دآر روزى را كه مى گيريم گرفتن بزرگتر، كه ما انتقام كشندگانيم.

17- پيش از اهل مكه، قوم فرعون را امتحان كرديم و پيامبرى بزرگوار به سوى آنها آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 72

18- كه بندگان خدا را به من بدهيد من براى شما پيامبر امينى هستم.

19- و بر خدا برترى نجوئيد من به شما حجت آشكار آورده ام.

20- و من به پروردگارم و پروردگار شما پناه برده ام از اينكه سنگسارم كنيد.

21- و اگر به من ايمان نمى آوريد از من كنار بكشيد.

22- پروردگارش را خواند كه اينان قومى مجرمند.

23- بندگان مرا شب هنگام ببر كه شما تعقيب شونده ايد.

24- دريا را باز بگذار كه آنها لشكر غرق شونده اند.

25- چقدر ترك كردند از باغات و چشمه ها.

26- و كشتها و مجالس دلپذير.

27- و عيش گسترده اى كه در آن متنعم بودند.

28- جريان چنين بود، آنها را به قومى ديگر ارث گذاشتم.

29- آسمان و زمين بر آنها گريه نكرد و مهلت شدگان نبودند.

30- بنى اسرائيل را از آن عذاب خوار كننده نجات داديم.

31- از فرعون كه متكبر و از اسرافكاران بود.

32- آنها را روى علم بخصوص، بر جهانيان اختيار كرديم.

33- و آياتى را كه در آنها امتحان بارزى بود به آنها داديم.

كلمه ها

فارتقب: رقبه (بكسر اول): حفظ و انتظار. در آيه معناى دوم مراد است.

دخان: دود. اين كلمه فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است، فصلت/ 11 دخان/ 10.

نبطش: بطش: گرفتن به شدت، آن با انتقام و عذاب

مى سازد، نظير: إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ بروج/ 12، آن در آيه به معنى انتقام و عذاب است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 73

ترجمون: رجم زدن با سنگ «رجمه رجما/ رماه بالحجارة».

فاسر: سرى و اسراء: رفتن در شب، راغب گويد: «السرى: سير الليل يقال سرى و اسرى» آن در آيه با باء «بعبادى» متعدى شده، و يا باء به معنى «مع» است.

رهوا: رهو: گشوده. باز، راغب آن را راه وسيع گفته است. طبرسى ساكن و آرام فرموده است، آن در آيه مصدر به معنى مفعول «مرهو» مى باشد.

نعمة: (بفتح نون) تنعم، راغب گويد: «النعمة: التنعم» در قاموس گويد: تنعم به معنى وسعت عيش است، مراد از آن در آيه گستردگى عيش و لذات مى باشد.

شرحها

چنان كه در بند ششم از مقدمه سوره گفته شد، در اين آيات مشركين مكه با عذاب دنيا و آخرت انذار شده است، آن گاه جريان موسى و غرق فرعونيان به عنوان شاهد عينى براى انذار دنيا نقل شده است، مى شود گفت: جريان موسى اشاره است به آنچه خدا آن حضرت را مانند موسى از مكه خارج كرده و در مدينه به پيروزى خواهد رسانيد.

در مجمع البيان نقل شده: چون اهل مكّه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را تكذيب كردند، حضرت آنها را نفرين كرد و گفت: خدايا سالهايى مانند سالهاى قحطى يوسف براى اينان پيش آور، در نتيجه، خشكسالى پديد شد، قريش به گرسنگى دچار شدند، مردم از شدت گرسنگى احساس مى كردند كه ميان آنها و آسمان دود تشكيل شده است.

تا جايى كه ميته ها و حتى استخوانها را خوردند آن گاه پيش آن حضرت آمده تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص:

74

و گفتند: يا محمّد مى گويى كه براى صله رحم آمده ام، حال آنكه قوم تو از گرسنگى هلاك شدند، حضرت از خدا خواست، قحطى رفت، فراوانى پيش آمد اما قريش در كفر خويش اصرار ورزيدند (از ابن مسعود و ضحاك).

در اين نقل، دخان به صورت خيال است حال آنكه بِدُخانٍ مُبِينٍ در آيه حاكى از دخان واقعى است.

به نقلى: آن دخان از اشراط قيامت است كه در چشم و گوش كفار و منافقان داخل مى شود، آن فعلا نيامده ولى پيش از وقوع قيامت خواهد آمد، داخل گوشهاى كفار و منافقان مى شود كه سرهاى آنها كباب و سوخته مى شود اما مؤمنان از آن، فقط زكام مانند مى شوند، زمين مانند خانه اى مى شود كه در آن آتش افروخته اند، در آن سوراخى نمى شود، اين دخان چهل روز ادامه خواهد داشت (از ابن عباس و ابن عمر و حسن و جبائى).

در جوامع الجامع افزوده كه اين سخن از على بن ابى طالب صلوات اللَّه نيز نقل شده است «1».

ناگفته نماند: ظهور آيات در آنست كه: اهل مكه اين دخان را خواهند ديد و زوال آن را خواهند خواست و خدا آن را از بين خواهد برد، در اينصورت چگونه از اشراط قيامت خواهد بود؟!، چيزى كه بتواند انسان را قانع كند در اين باره نقل نشده است، از تفسير قمى نقل شده كه آن در رجعت خواهد بود.

و اللَّه اعلم.

9- بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ.

اعراض است از مطالب گذشته يعنى: كتاب را براى انذار و رحمت در شب قدر نازل كرديم، آنها به كتاب و رسالت تو ايمان نمى آورند بلكى در شكّى از

__________________________________________________

(1) در تفسير صافى به حضرت رسول اكرم صلّى

اللَّه عليه و آله نيز نسبت داده شده است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 75

كتاب و رسالتت مشغول زندگى هستند، «يلعبون» حاكى است كه به چيز بى اهميت مشغولند، آرى زندگى بى ايمان جز لعب نيست.

10 و 11- فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِينٍ يَغْشَى النَّاسَ هذا عَذابٌ أَلِيمٌ.

لفظ «فارتقب» خطاب است به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و يا هر شنونده، دلالت به نزديك بودن حادثه دارد يَغْشَى النَّاسَ حاكى است كه همه مردم را فرا خواهد گرفت هذا عَذابٌ دفع دخل است كه مبادا گمان كنى كه اين دخان رحمت است.

ناگفته نماند جاى همه گونه فكر و احتمال درباره اين آيه باز است.

12- رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ.

يعنى: به وقت آمدن آن، چنين خواهند گفت و به ربوبيت خدا اعتراف خواهند كرد و خواهند گفت كه ما به تو و قرآن و رسالت ايمان آورديم.

13 و 14- أَنَّى لَهُمُ الذِّكْرى وَ قَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ.

يعنى: اين استغاثه از كجا فائده مى دهد حال آنكه پيامبرى روشنگر براى آنها آمد، منظور از «رسول» پيامبر اسلام است، مشركان يك دفعه به آن حضرت گفتند كه ديگران او را تعليم مى دهد وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ نحل/ 103 و نيز گفتند: ديوانه و مختل العقل است اين است معنى مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ.

15- إِنَّا كاشِفُوا الْعَذابِ قَلِيلًا إِنَّكُمْ عائِدُونَ، اشاره است به اينكه در اثر دعاى پيامبر يا استغاثه خودشان، عذاب از آنها دفع خواهد شد ولى باز به كفر و انكار برخواهند گشت. «قليلا» حاكى است كه بعدا، عذاب ديگرى آنها را خواهد گرفت بنا بر آنكه

مراد از «العذاب» مطلق عذاب باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 76

16- يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى إِنَّا مُنْتَقِمُونَ.

يعنى: عذابهايى كه براى بيدارى لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ است نتيجه نمى دهد، مى رسد به روز قيامت كه روز گرفتن به صلابت است، تقدير آن چنين است «اذكر يوم نعذب العذاب الاكبر»، احتمال دارد كه مراد عذاب استيصال در دنيا باشد مانند «بدر» و غيره.

17- وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ.

از اين آيه تا آيه 33 ماجراى موسى و فرعون و غرق شدن فرعونيان نقل مى شود كه شاهد عينى بر عذاب دنياست، و نيز مى شود اشاره باشد به آنكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از مكه خارج خواهد شد.

«فتنا» يعنى: در معرض آزمايش قرار داديم كه آيا ايمان مى آورند يا نه؟

قَوْمَ فِرْعَوْنَ شامل خود فرعون نيز هست چنان كه در وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ بقره/ 50 نيز شامل فرعون است «كريم» يعنى: بزرگوار و متصف به صفات پسنديده و داراى كرامت، منظور از آن موسى عليه السّلام است.

18- أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبادَ اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ.

جمله اول بخشى از رسالت موسى عليه السّلام است كه نجات بنى اسرائيل بوده باشد. نظير: فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ طه/ 47، عِبادَ اللَّهِ در مقام استرحام يعنى اينان كه تو عذابشان مى كنى بندگان خدايند.

به نظر بعضى عِبادَ اللَّهِ منادى و مراد از آن فرعون و قوم اوست، يعنى بدهيد به من آنچه را كه امر مى كنم اى بندگان خدا، ولى مطلب اول صحيحتر است.

إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ در عين اينكه حاكى از رسالت اوست، اشعار مى دارد كه من در خواستن بندگان خدا

قصد خيانت ندارم، بلكه پيامبر امينم، نمى خواهم تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 77

از وجود آنها سوء استفاده كنم، 19- وَ أَنْ لا تَعْلُوا عَلَى اللَّهِ إِنِّي آتِيكُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ.

تكذيب رسالت، تعدى و برترى جويى بر خداست إِنِّي آتِيكُمْ ... در مقام تعليل است يعنى با وجود معجزه اى كه رسالت مرا اثبات مى كند، انكار شما برترى جستن بر خداست.

20- وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ.

در الميزان فرموده: يعنى من قبلا از سنگسار كردن شما به خدا پناه برده ام نمى توانيد مرا رجم كنيد، و اين اشاره است به قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى طه/ 46 يا نظير: فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ قصص/ 35.

21- وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ.

گويى خطاب است به اشراف قوم يعنى: حالا كه ايمان نمى آوريد از من كنار باشيد و كارى به كار من نداشته باشيد.

22- فَدَعا رَبَّهُ أَنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ.

اين سخن در مقام يأس از ايمان فرعونيان است كه خدايا چكنم، اينها حاضر به ايمان نيستند گويى منظور آنست كه جرمشان آنها را از مرحله ايمان گذرانده و به مرحله هلاك رسانده است.

23- فَأَسْرِ بِعِبادِي لَيْلًا إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ.

در جواب موسى خطاب رسيد كه بندگان مرا شب هنگام از «مصر» بيرون ببر، إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ تعليل «ليلا» است يعنى چون شما را تعقيب خواهند كرد، اگر در روز خارج شويد گرفتار مى گرديد، «ليلا» براى تأكيد است، زيرا اسراء به معنى رفتن در شب مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 78

24- وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ.

از اين آيه معلوم مى شود همانطور كه

زدن عصا باعث باز شدن راه در دريا مى شد، دوباره زدن آن سبب بهم آمدن دريا مى گرديد، احتمال داشت موسى براى اينكه فرعونيان به دنبال آنها نيايند با باز زدن عصا، دريا را به حالت اول برگرداند، لذا دستور رسيد: دريا را هم چنان باز بگذار، زيرا خدا اراده كرده كه وارد دريا شده و هلاك گردند.

25 تا 27- كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ.

يعنى: دريا را باز گذاشت و فرعونيان غرق شدند و چقدر وسائل زندگى از خود باقى گذاشتند. «كم» دلالت بر كثرت دارد، مَقامٍ كَرِيمٍ ساختمانهاى پسنديده و مجالس با شكوه است «نعمة» عيش وسيع و گسترده و «ما يتنعم به» است، «فاكهين» لذت برندگان مى باشد.

28- كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ.

«كذلك» خبر مبتداى محذوف و تقدير آن: «الامر كذلك» است، طبرسى از كلبى نقل كرده: تقديرش «كذلك افعل بمن عصانى» است، ايراث آنست كه نعمت بدون مشقت به ديگرى منتقل شود.

29- فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ.

عدم گريه آسمان و زمين، كنايه از زبونى و غير معتنا به بودن آنهاست، عدم انظار حاكى از سرعت قهر الهى است كه مانعى از آن وجود نداشت، در مجمع البيان فرموده: عرب چون بخواهد بزرگى مصيبت انسانى را خبر دهد گويد:

«آسمان و زمين براى او گريست و در فقدانش آفتاب و ماه و تاريك گرديد، در اينجا چند روايت نقل مى شود.

1- از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: چون مؤمنى بميرد درى كه عملش از آن تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 79

بالا مى رفت و درى كه روزيش از

آن پائين مى آمد بر او گريه مى كنند: «قال:

ما من مؤمن الا و له باب يصعد منه عمله و باب ينزل منه رزقه فاذا مات بكيا عليه».

2- زرارة بن اعين از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده: آسمان بر يحيى بن زكريا و حسين بن على عليهما السّلام چهل روز گريه كرد ...

«قال: انه بكت السماء على يحيى بن زكريا و على الحسين بن على عليهما السّلام اربعين صباحا و لم تبك الا عليهما قلت و ما بكائها؟ قال كانت تطلع حمراء و تغرب حمراء».

3- «قال السدى لما قتل الحسين بن على بن ابى طالب عليهما السّلام بكت السماء عليه و بكائها حمرة اطرافها» (مجمع البيان).

از در منثور نيز نقل شده است در فقيه از امام صادق عليه السّلام نقل كرده:

«قال اذا مات المؤمن بكت عليه بقاع الارض التي كان يعبد اللَّه عز و جل فيها و الباب الذى كان يصعد منه عمله و موضع سجوده»

باب غسل الميت حديث 384 ظهور اين روايات حاكى است كه شهادت و مرگ مؤمن در جهان اثر مى گذارد.

30- وَ لَقَدْ نَجَّيْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مِنَ الْعَذابِ الْمُهِينِ.

منظور از عذاب خوار كننده، كشتن پسران و زنده گذاشتن دختران است كه از فرعونيان مى ديدند.

31- مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كانَ عالِياً مِنَ الْمُسْرِفِينَ.

در الميزان فرموده: مِنْ فِرْعَوْنَ بدل است از «العذاب» به تقدير «من عذاب فرعون» يا بدون تقدير از باب مبالغه، گويى فرعون عين عذاب است، «عاليا» يعنى متكبر و علو طلب.

32- وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِينَ.

يعنى روى علمى كه به استحقاقشان داشتيم آنها را بر جهانيان برترى داديم تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 80

اين نظير فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ بقره/ 47 و

122 است، مراد از آن ظاهرا كثرت انبياء و معجزات است نظير عصا، يد بيضاء، انفجار دريا، من و سلوى، جريان آب از سنگ در صحراى سينا و مانند آن كه در هيچ يك از اقوام، اينقدر معجزات و اين تعداد پيامبر ديده نشده است، اين شايد حاكى از سرسختى و عصيان آنها باشد كه براى تربيتشان به اينقدر معجزه و مربى احتياج شده است، على هذا منظور از «عالمين» تمام جهانيان است.

ناگفته نماند: اين دليل فضيلت فرد فرد آنها نمى شود، بلكه فضيلت در كل بما هو كل است و گرنه، نسبت به افراد چنان كه گفته شد دليل عصيان و طغيان است.

احتمال دارد كه منظور از «عالمين» اهل زمان آنها باشد، زيرا درباره اهل اسلام آمده كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ بقره/ 143، ليكن آيه بعدى مؤيد مطلب اول است.

33- وَ آتَيْناهُمْ مِنَ الْآياتِ ما فِيهِ بَلؤُا مُبِينٌ.

اين آيه بيان آيه فوق است منظور از آيات، معجزات و موهبتهاست مانند شكافتن دريا، سايبان كردن ابر، من و سلوى و غيره، گويى منظور از بَلؤُا مُبِينٌ آنست كه اگر مى خواستند با آن آيات به سعادت مى رسيدند، نظيرنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ

تغابن/ 15، در مجمع فرموده: امتحان با بلاء و نعمت هر دو مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 81

[سوره الدخان (44): آيات 34 تا 59]

اشاره

إِنَّ هؤُلاءِ لَيَقُولُونَ (34) إِنْ هِيَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ (35) فَأْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (36) أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْناهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ (37) وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ (38)

ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (39) إِنَّ يَوْمَ

الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ (40) يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (41) إِلاَّ مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (42) إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ (43)

طَعامُ الْأَثِيمِ (44) كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ (45) كَغَلْيِ الْحَمِيمِ (46) خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سَواءِ الْجَحِيمِ (47) ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِيمِ (48)

ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ (49) إِنَّ هذا ما كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ (50) إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ (51) فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (52) يَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَقابِلِينَ (53)

كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ (54) يَدْعُونَ فِيها بِكُلِّ فاكِهَةٍ آمِنِينَ (55) لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ (56) فَضْلاً مِنْ رَبِّكَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (57) فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (58)

فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ (59)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 82

34- اين مشركان مى گويند.

35- عاقبت امر ما نيست مگر يك بار مردن و ما زنده شدگان نيستيم.

36- اگر راست مى گوئيد پدران ما را زنده كنيد.

37- آيا آنها بهتر هستند يا قوم «تبع» و كسانى كه از پيش بودند كه هلاكشان كرديم.

38- آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست عبث نيافريده ايم.

39- آن دو را جز به حق نيافريده ايم ليكن بيشترشان نمى دانند.

40- روز داورى وعده وقتدار همگان است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 83

41- روزى كه سرپرستى از سر سپرده اى هيچ چيز كفايت نمى كند، و يارى نمى شوند.

42- مگر كسى كه خدايش رحم كرده او عزيز و حكيم است.

43- درخت زقوم.

44- طعام گناهكار است.

45- همچون فلز مذاب در شكمها مى جوشد،

46- مانند جوشيدن آب جوشان.

47- او را بگيريد و به وسط آتش بكشيد.

48- سپس آب جوشان از بالا سرش

بريزيد.

49- بچش كه تويى عزيز و كريم.

50- اين آتش همانست كه در آن ترديد داشتيد.

51- متقين در جايگاه امنى هستند.

52- در بهشتهايى و چشمه هايى

53- مى پوشند از حرير نازك و ضخيم براق و مقابل هم مى نشينند.

54- جريان چنين است، حور عين را به آنها داده ايم.

55- هر ميوه اى را با ايمنى مى خواهند.

56- در آنجا مرگى نمى بينند مگر مرگ اولى را، خدا از عذاب آتش حفظشان كرده است.

57- تفضلى است از خدايت، آن فوز بزرگى است.

58- فهم قرآن را با زبان تو آسان كرديم تا متذكر شوند.

59- منتظر باش كه آنها منتظرانند.

كلمه ها

موته: اخص از موت است گويند: «مات موتة لم يمتها احد».

تبع: لقب پادشاهان يمن است چنان كه فرعون لقب پادشاهان مصر و قيصر لقب پادشاهان روم بود، راغب گويد: علّت اين تسميه آنست كه شاهان تبع در جهاندارى از يكديگر تبعيت مى كردند، طبرسى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 84

علت آن را كثرت پيروان دانسته و قول راغب را به طور احتمال آورده است، اين لفظ فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است:

دخان/ 37، ق/ 14 بقيه سخن در «شرحها» خواهد آمد.

فصل: جدا كردن يَوْمَ الْفَصْلِ روز قيامت است كه ميان مردم به حق قضاوت مى شود و حق و باطل از هم جدا مى گردد.

ميقاتهم: ميقات: اين كلمه سه معنى دارد، وقت معين براى كارى، وعده وقتدار و مكانى كه براى عملى معين شده است مانند مواقيت حجّ، مراد از آن معناى اول يا دوم است.

زقوم: نام درختى است در جهنم، رجوع شود به سوره صافات/ 62، اين كلمه فقط سه بار در قرآن مجيد آمده است: صافات/ 62، دخان/ 43، واقعه/ 52.

اثيم: صيغه مبالغه است (هميشه

گناهكار).

مهل: فلز مذاب. مس و آهن مذاب. آن فقط سه بار در قرآن مجيد آمده است: كهف/ 29، دخان/ 45، معارج/ 8.

حميم: آب جوشان.

اعتلوه: عتل: كشيدن با قهر. «اعتلوه»: بكشيد او را به قهر.

سواء: وسط. برابر. به وسط شى ء سواء گويند كه نسبت به اطرافش برابر است.

تمترون: امتراء مجادله در چيزى كه در آن ترديد هست.

سندس: حرير نازك، استبرق: حرير ضخيم و براق.

حور: جمع حوراء است به معنى زن سفيد بدن (سيمين تن).

عين: عيناء: زن درشت چشم. جمع آن عين است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 85

شرحها

در ابتداى سوره براى مشركان عذاب دنيا و آخرت هر دو وعده داده شد، در رابطه با عذاب دنيا، جريان غرق فرعونيان به عنوان شاهد عينى ياد گرديد، و در اين آيات براى آخرت استدلال شده است، با اين طريق، وحدت و انسجام سوره از نظر ادعا و استدلال كاملا روشن مى گردد.

به بيان ديگر: در اين آيات، ابتدا انكار معاد از جانب مشركان نقل و سپس با برهان حكمت به وجود آن استدلال شده و آن گاه مقدارى از آخرت بدكاران و نيكوكاران بازگو شده است.

ناگفته نماند: جريان قوم «تبع» در رديف جريان فرعونيان است كه در مقام تهديد به عنوان جمله معترضه آمده است و يا نقل آن در رد ادعاى استقلال است كه از آيات 35 و 36 فهميده مى شود و اللَّه العالم:

34 و 35 و 36- إِنَّ هؤُلاءِ لَيَقُولُونَ إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ.

اين سخن انكار معاد از جانب مشركان است كه در تأكيد آن گفته اند:

فَأْتُوا بِآبائِنا ... نشر و انشار هر دو به معنى زنده كردن است «نشر اللَّه الموتى و

انشرهم: احياهم» ضمير «هى» چنان كه در صافى و الميزان هست به «عاقبة» و «نهاية» برمى گردد يعنى عاقبت زندگى ما جز مرگ اولى نيست، سپس حياتى نداريم وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ نقل شده: ابو جهل به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: اگر راست مى گويى جدت قصىّ بن كلاب را زنده كن تا جريان ما بعد مرگ را از او بپرسيم كه او مرد تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 86

ناگفته نماند: كلمه مَوْتَتُنَا الْأُولى در آيه أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتِينَ إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ صافات/ 59 و در آيه: لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى دخان/ 56 نيز آمده است.

به نظر مى آيد: معنى آن «يك بار مردن» است، پس منظور كفار آن بود كه ما نمى ميريم مگر يك بار مردن، ديگر زنده شدن نداريم.

و در آيه 56 دخان معنى آن مى شود كه اهل بهشت در آن مرگى نمى چشند مگر يك بار مردن كه در دنيا ديده اند، بدينسان معلوم مى شود كه كلمه «الاولى» در اين آيات به معنى يك بار است نه مرگ اولى در مقابل مرگ دوم تا بگوئيم:

مرگ دوم كدام است؟

در الميزان فرموده: در توجيه آن گفته اند: جائز است چيزى باشد كه به آن اول گويند با آنكه ثانى ندارد، آن گاه يك توجيه از كشاف و توجيه ديگرى از خودش آورده است.

ناگفته نماند در آيات ديگرى به جاى موت حيات نقل شده است نظير:

وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ انعام/ 29.

37- أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْناهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ.

در گذشته گفتيم نقل جريان قوم تبع يا

به عنوان معترضه است و يا براى رد ادعاى استقلال از جانب مشركان است، كه مشركان مكه چه ادعاى «منم منم» مى كنند مگر از قوم تبع بهتر هستند كه هلاكشان كرديم؟

در مجمع از مردى بنام كعب نقل شده: تبع آدم صالحى بود كه خدا قومش را ذم كرده ولى او را ذم نكرده است و نيز از سهل ساعدى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود: تبع را ناسزا نگوئيد كه او اسلام آورد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 87

و از وليد بن صبيح از حضرت صادق عليه السّلام نقل نموده: كه تبع به قبيله اوس و خزرج گفت در اينجا باشيد تا آن پيامبر بيايد، اگر من زمان او را درك مى كردم در يارى او خارج شده و خدمت او را مى كردم.

الميزان از در منثور نقل كرده: عبد اللَّه بن سلام گفت: تبع از دنيا نرفت تا آمدن حضرت رسول را تصديق كرد، چون يهود آمدن آن حضرت را به او خبر مى دادند، گويند: تبع اولين كسى است كه كعبه را پرده پوش كرد.

38 و 39- وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ.

استدلال است به معاد از راه حكمت. و آن ششمين طريق استدلال به معاد است كه در آخر سوره «حجر» به تفصيل بيان گرديد.

خلاصه آن چنين است: در طبيعت چيز ثابتى وجود ندارد، همه چيز در حال تغيير و گذر است، اگر در آخر اين خلقت، عالم باقى و ثابتى نبود خلقت انسان عبارت مى شد از آنكه قومى بميرد و قوم ديگرى آفريده شود و اين عمل بدون وقفه تكرار

شود، اين كار «حدّ يقف» ندارد، كارى عبث مى شود زيرا يك سفر و يك حركت آن گاه مفهوم و معنى پيدا مى كند كه يك هدف ثابت داشته باشد، و چون كار عبث بر خدا محال است، بايد پشت سر اين زندگى آخرتى وجود داشته باشد.

باء در «بالحق» براى ملابست است يعنى آنها را جز توأم به حق نيافريده ايم و به حق بودن آمدن معاد را لازم دارد.

40- إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ.

نتيجه آيات فوق است، حالا كه آسمانها و زمين را به حق آفريده ايم پس روز قيامت وعده وقتدار آنهاست كه به حسابشان رسيدگى شود: خداوند آن را يوم الفصل نام گذاشته كه در آن ميان حق و باطل فرق گذاشته و به حق داورى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 88

خواهد كرد.

41- يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ از جمله صفات آن روز آنست كه تمام اسباب و علائق و واسطه هاى دنيا قطع مى شود، وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ بقره/ 166، منظور از مولاى اول سرپرستان و از مولاى دوم، سر سپردگان هستند، فرق ما بين اغناء و نصرت به قول الميزان آنست كه: اغناء رسيدن به كار كسى به طور استقلال است ولى نصرت آن است كه انسان مقدارى قدرت داشته باشد و ديگرى به او كمك نمايد.

منظور از آيه آنست كه: كسى مستقلا به كار كسى نمى رسد و نيز كسى را يارى نمى كند.

42- إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ «الا» اگر استثناء از «ينصرون» باشد در اينصورت استثناء متصل و آيه دليل بر شفاعت است يعنى: مگر رحمت شدگان خدا كه به وسيله شفاعت

بعضى از بعضى كفايت مى كنند مصداق مَنْ رَحِمَ اللَّهُ شافعانند.

على هذا منظور از «لا ينصرون» همه مردمان است و اگر ضمير آن راجع به مشركان و امثال آنها باشد، در اينصورت استثناء منقطع و به معنى «لكن» است يعنى: رحمت شدگان مشمول يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى ... نيستند يا گناهشان ابتداء آمرزيده مى شود و يا به وسيله شفاعت.

وصف «عزيز» در رابطه با يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى ... و وصف رحيم در رابطه با استثناء است.

در كافى از زيد شحام نقل كرده كه گويد: با امام صادق عليه السّلام در شب جمعه راه مى رفتم فرمود: بخوان شب جمعه، شب قرآن است من خواندم: إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ فرمود: تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 89

به خدا قسم رحمت شده مائيم، به خدا قسم مائيم كه خدا استثناء كرده است ما از آنها (شيعيان) كفايت مى كنيم (تفسير برهان) بنا بر اين روايت «الا» استثناء است از «مولاى» اول.

43 و 44- إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ درباره شجره زقوم در صافات/ 62 صحبت شد. ظهور آيه در طعام بودن خود شجره است نه ميوه آن ولى از طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ در صافات و از لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ در واقعه به نظر مى آيد منظور ميوه آنست.

در صافى از تفسير قمى نقل شده آيه درباره ابو جهل نازل شد از اين آيه حالات كفار شروع مى شود.

45 و 46- كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ.

نعوذ باللّه منه، آيه وصف شجرة زقوم است كه مانند فلز مذاب است مانند آب جوشان در شكمها مى جوشد كَالْمُهْلِ ... كَغَلْيِ الْحَمِيمِ

خبر دوم و سومند براى «ان» چنان كه طَعامُ الْأَثِيمِ خبر اول آنست.

47- خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سَواءِ الْجَحِيمِ ضمير هر دو فعل راجع به اثيم است، خطاب ظاهرا از جانب خدا به ملائكة مى باشد.

48- ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِيمِ اضافه عذاب بيانيه است يعنى بر سرش آب جوشان بريزيد كه با آن عذاب بشود (نعوذ باللّه).

49- ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ.

كلمه عزيز و كريم براى تحكم و استهزاء است كه در دنيا خودش را با عزت و با كرامت حساب مى كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 90

در جوامع الجامع فرموده: ابو جهل به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: ميان دو كوه مكه عزيزتر و كريمتر از من كسى نيست ولى اگر شأن نزول هم او باشد مورد مخصص نمى شود. لفظ «ذق» براى احساس است نه براى كم بودن.

50- إِنَّ هذا ما كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ اين خطاب در روز قيامت و به وقت عذاب خواهد بود، صيغه جمع در اين آيه نشان مى دهد كه منظور از آيات فوق فرد نيست بلكه همه اثيم ها مراد است.

51- إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ.

از اين آيه تا آيه 57 در رابطه با متقيان و مردان خداست، مقام اسم مكان است به معنى محل اقامت و ثبوت، امين يعنى از هر مكروه و ناپسند. يعنى متقيان در مقامى هستند ايمن از هر مكروه و ناپسند.

52 و 53- فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ يَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَقابِلِينَ بيان مَقامٍ أَمِينٍ است، منظور آنست كه در كنار «عيون» خواهند بود كه در «جنات» است، سندس و استبرق هر دو نكره است براى تفخيم و نامعلوم بودن حقائق

آنها در نزد ما، مُتَقابِلِينَ يعنى: در حالى كه روبروى هم نشسته اند براى انس و گفتگو و شادكامى.

54- كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ يعنى: «الامر كذلك» مراد از «زوجنا» در اختيار قرار دادن است، «حور عين» غير از زنان دنيايى است كه وارد بهشت خواهند شد، قرآن مجيد در اوصاف زنان بهشتى به طور نمونه چنين مى گويد:

اول: سيمين تنان و درشت چشمان.

دوم: زنان پاك شده از آلودگيها» وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ نساء/ 57. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 91

سوم: هميشه دوشيزگان إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً واقعه/ 35 چهارم: نار پستانها وَ كَواعِبَ أَتْراباً نبأ/ 33.

پنجم: زنانى كه به شوهران خود مهربانند و فقط به آنها چشم دوخته اند گويى تخمهاى پنهان شده اند وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِينٌ كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ صافات/ 48.

ششم: در زيبايى و طراوت مانند مرواريد و مرجان و ياقوت هستند: كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ رحمن/ 58 كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ واقعه/ 22.

هفتم: زنانى كه كسى به آنها نزديكى نكرده است لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ رحمن/ 74 و اوصاف ديگر.

55- يَدْعُونَ فِيها بِكُلِّ فاكِهَةٍ آمِنِينَ.

در الميزان فرموده: كه از ضرر ميوه ها ايمن هستند، شايد منظور آن باشد كه به هيچ وجه نگرانى ندارند، نه از كمبود فعلى و نه از فقدان آينده، مراد از «يدعون» خواستن از خدمتكاران است و يا اراده شان به قدرى قوى است كه تا اراده كنند مى شود.

56- لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ.

اشاره است به ابديت بهشت كه در آن مرگ و فنا وجود ندارد، مراد از الْمَوْتَةَ الْأُولى چنان كه در آيه 35 گذشت ظاهرا يك بار مردن

است إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى بدل است از «الموت» و «الا» به معنى «غير» است.

در الميزان فرموده: لا يَذُوقُونَ ... حاكى است كه از عالمى به عالمى منتقل نمى شوند وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ حاكى است كه از حالى به حالى و از نعمت به نقمت منتقل نمى شوند.

57- فَضْلًا مِنْ رَبِّكَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 92

حال است از نعمتها و كرامتهاى بهشتى، يعنى آن تفضّلى است از جانب پروردگار، اين كلمه نشان مى دهد كه بهشت و نعمتهاى آن، تفضل و احسانى است از جانب خدا، بى آنكه مردم استحقاق داشته باشند، «فضلا» مى شود مفعول له نيز باشد يعنى «فعل اللَّه ذلك تفضلا منه» كلمه «ذلك» اشاره به رسيدن به موهبتهاى بهشتى است.

58- فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

تفريع است بر تمام مطالب سوره، منظور از «يسرناه» ظاهرا آسان كردن فهم قرآن است ضمير «ه» به قرآن راجع مى باشد يعنى «يسرنا القرآن بالعربية».

در مجمع فرموده: قرائت آن را براى تو آسان كرديم، الميزان آن را بعيد مى داند.

59- فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ.

اشاره است به حتمى بودن وعده هاى خدا، مراد از «مرتقبون» انتظار كشيدن مشركان است زوال اسلام را و يا به حكم منتظر عذابند چنان كه در مجمع فرموده است «فارتقب» ظاهرا تفريع است بر آيه سابق، يعنى: ما فهم قرآن را آسان كرديم تا متذكر شوند، اما متذكّر نشدند پس منتظر عذاب براى آنها باش. روز سه شنبه پنجم جمادى الثانى هزار و چهار صد و پنج مطابق 7 اسفند ماه 1363 تفسير سوره دخان به انجام رسيد.

و الحمد للَّه و هو ختام

ير أحسن الحديث، ج 10، ص: 93

سوره جاثيه

اشاره

در مكه نازل شده و سى هفت آيه

است

نظرى به سوره مباركه

1- جاثيه شصت و پنجمين سوره است كه بعد از سوره دخان در مكّه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهل و پنجم است، به نظر مى آيد كه در حدود سال دهم بعثت نازل شده باشد، ولى وقت دقيق نزول آن معلوم نشده است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى سى و هفت است، اين عدد به واسطه عاصم و ابو عبد الرحمن سلمى به أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد، در قرائت ديگران سى و شش است، علّت اين اختلاف آنست كه كلمه «حم» در قرائت كوفى به تنهايى يك آيه است (مجمع البيان).

در تفسير خازن گويد: اين سوره داراى چهارصد و هشتاد هشت كلمه و دو هزار و صد و نود يك حرف است و اللَّه العالم.

3- تسميه آن به «جاثيه» به علّت آمدن اين كلمه در آيه وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً .../ 28، است، تسميه كل به اسم جزء، طبرسى و ديگران فرموده اند:

آن را سوره شريعت نيز ناميده اند به علّت آيه ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ ...

/ 18، ظاهرا حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله آن را با اين نام ناميده است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن مكّى است، در مجمع از قتاده نقل شده: آيه قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ .../ 14 در مدينه نازل گرديد ولى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 94

دليلى بر اين گفته نيست، و نيز مى شود يقين كرد كه همه آن به يك بار نازل شده، دليل بر نزول تدريجى وجود ندارد.

5- در سوره مؤمن گفته شد همه حواميم پشت سر هم نازل شده اند اين، نشان مى دهد كه در ميان

مطالب آنها و نيز شأن نزول آنها وحدتى وجود داشته است، براى مزيد توضيح به مقدمه دخان بند پنج رجوع شود.

خلاصه سوره

6- در اين سوره مى خوانيم كه ميان طبيعت و آيات قرآن تطابق وجود دارد، آنچه قرآن درباره وجود خدا و وحدانيت او مى گويد: همانست كه جهان هستى بر آن دلالت دارد و عقل بشرى آن را مى فهمد، پس قرآن و جهان هستى، هر دو مؤيد يكديگر هستند و مطالب قرآن يك چيز تحميلى نيست.

آن گاه در ضمن انذار عمومى مسئله معاد مطرح مى شود و سپس در آيات 21 و 22 با دليل عدالت و حكمت به وجود معاد استدلال مى شود، بعدا مقدارى از حالات اهل بهشت و اهل عذاب نقل مى شود و در خلال اين مطالب حقائق ديگرى مطرح و بررسى شده است. على هذا ظاهرا منظور عمده از سوره مباركه آنست كه جهان طبيعت و عقول انسانها، دليل وجود و تدبير خداوند است كه قرآن آن را بازگو مى كند. على هذا كائنات دليل گفته هاى قرآن هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 95

سورة الجاثية مكّيّة و هى سبع ثلاثون آية نزلت بعد سورة الدّخان

[سوره الجاثية (45): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

حم (1) تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (2) إِنَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ (3) وَ فِي خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (4)

وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ آياتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (5) تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ (6)

به نام خداى رحمان رحيم

1- حاء، ميم.

2- اين كتاب از جانب خداى توانا و مصلحتكار نازل شده است.

3- حقا كه در آسمانها و زمين مؤمنان را دلائلى هست.

4- و در آفرينش شما و

آنچه از جنبنده در زمين منتشر مى كند آياتى است يقين جويندگان را.

5- پى در پى بودن شب و روز و آنچه خدا از آسمان آب فرستاده و زمين را بعد از مردنش زنده كرده و حركت دادن بادها، آياتى است به آنان كه تعقل مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 96

6- اينهاست آيات خدا كه بر تو مى خوانيم پس به كدام سخن بعد از خدا و آياتش ايمان مى آورند؟!

كلمه ها

يبث: منتشر مى كند. «بث» پراكنده كردن و منتشر نمودن.

اختلاف: پى در پى بودن، جانشين شدن يكى از ديگرى.

تصريف: برگرداندن. صرف نيز به همان معنى است.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم قرآن از جانب خدا نازل شده است و آن كتابى است كه جهان هستى ادعاى آن را اثبات مى كند. زيرا كه آسمانها و زمين و پيدايش موجودات زنده و پى در پى بودن شب و روز و نظام كون، از وجود خدا و توحيد او در اداره جهان خبر مى دهند، آيات قرآن نيز اشاره به همين هاست.

1- حم.

اين كلمه در قرائت كوفى يك آيه مستقل است و چون آن قرائت منتهى به على عليه السّلام است، نشان مى دهد كه اين كلمه يك معناى مستقلّى دارد.

2- تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ در اول سوره مؤمن گفته شد كه ظاهرا تَنْزِيلُ الْكِتابِ از باب اضافه صفت به موصوف و «تنزيل» به معناى مفعول و خبر مبتداى محذوف است يعنى «هذا كتاب منزل من اللَّه» وصف عزيز حاكى از توانايى است، وصف حكيم نشان مى دهد كه قرآن روى حكمت و مصلحت نازل شده است.

3- إِنَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ اين آيه و دو آيه بعدى در رابطه با آنست كه: كائنات قرآن را تصديق دارند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 97

زيرا آنها هم مى گويند: آفريننده و مدبر آنها خداست، ميان آيات كون آيات قرآن تطابق هست.

آسمانها و زمين ذاتا ممكن الوجود هستند، بدون علّت واجب، محال است كه موجود بشوند، و نيز با نظم موجودشان دلالت بر وجود ناظم و مدبر دانا و توانا دارند.

فِي السَّماواتِ معنايش آن نيست كه سماوات ظرف آيات مى باشند و خودشان آيات

نيستند بلكه آنها خودشان آيات وجود خدا و توحيد او هستند نظير وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ روم/ 22، إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ آل عمران/ 190.

گويى: منظور از آمدن «فى» اشاره به جهات و انواع آيات است كه همه آنها سماوات و ارض را تشكيل مى دهند. منظور از «مؤمنين» كسانى هستند كه به حقائق تسليم مى شوند و روح عناد و لجاجت ندارند، تنها روح تسليم در اينجا كافى است.

4- وَ فِي خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ.

خلقت انسان و حيوانات غير از خلقت آسمانها و زمين است آن دو مصداق «ما بينها» هستند كه در بسيارى از آيات آمده است، آفرينش انسان و حيوان كه ماده زنده و جاندار هستند ما وراء آفرينش ماده بيجان است، آفرينش آنها و پيدايش حيات در روى زمين و اعضاء و جوارح آنها، هزاران دليل و آيه بر وجود و تدبير خالق دانا و توانا است.

خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ دلالت بر استمرار دارد يعنى آنهايى كه آفريده شده و آنهايى كه آفريده مى شوند لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ كسانى هستند كه در پى يقين و در جستجوى آنند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 98

5- وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها.

اينها نيز مصداق «ما بين السماوات و الارض» مى باشند، منظور از «رزق» باران است كه سبب رزق مى باشد و يا خودش از اقسام رزق است.

زندگى در نور دائم و ظلمت دائم امكان پذير نيست زيرا ظلمت سرما توليد مى كند و نور دائم درجه حرارت را بالا

مى برد، مى دانيم كه زمين در هر ساعت هزار ميل به دور خود مى چرخد از اين قرار شب و روز بيست و چهار ساعت شده اند، اگر بعوض هزار ميل، صد ميل مى چرخيد طول شب و روز دويست و چهل ساعت مى گرديد، در اين صورت موجودات زنده در سرماى يكصد و بيست ساعته شب منجمد مى شدند بقيه نيز در گرماى يكصد و بيست ساعته روز حسابشان روشن بود كجا مانده كه نور دائم يا ظلمت دائم باشد.

اما در صورت بيست چهار ساعت بودن هنوز سرماى شب به صورت ناراحت كننده نيامده، روز مى آيد و آن را جبران مى كند و هنوز حرارت روز تشديد نشده غروب فرا مى رسد و هوا معتدل مى گردد، پس پى در پى بودن شب و روز يك امر تصادفى نيست بلكه يك كار ضرورى و از روى حكمت و مصلحت و اراده حق تعالى است، لذاست كه قرآن مجيد در بيان دلائل توحيد به «و اختلاف الليل و النهار در آيات متعدد تكيه مى كند.

وانگهى به حكم وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ آفتاب بر سطح درياها كه هزار فرسخ در هزار فرسخند مى تابد، آبها تبخير مى شوند، با وزش نسيم و باد از سطح اقيانوسها به خشكيها حركت مى كنند، آن گاه به صورت باران و برف در زمين مى نشينند تا زمين را زنده كرده و آماده روئيدن گياهان بنمايند، درياها و اقيانوسها در اثر كثرت املاحى كه دارند قابل شرب و استفاده براى انسان و تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 99

حيوان و نبات نيستند، اگر تشكيل ابرها و بارانها نبود كار زندگى زار بود.

وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ آياتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ توليد نسيم ها و بادها

از ضرورتهاى زندگى است، اگر بادها نبود ابرها در سطح اقيانوسها راكد مى ماندند حركت ابرها و تشكيل باران و برف ناممكن بود، وانگهى هواى اطراف زمين در اثر راكد ماندن متعفن مى شد، زندگى را دچار اشكالات مى كرد، ميوه ها تلقيح نمى شدند و صدها فوائد ديگر.

«تصريف» به معنى برگرداندن است، اين نشان مى دهد كه وزش بادها به صورت دائره است نه افقى، بلكه از دريا به خشكى و از خشكى بدرياست، در واقع هوايى كه از محلى حركت كرده باز به محل خودش بعد از تصفيه شدن باز مى گردد.

آرى آنان كه اهل تعقل و تفكر هستند از اين آيات به وجود خالق و تدبير او پى مى برند. در اين آيات تعقل لازم است با صرف تسليم درست شدنى نيست.

6- تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ.

منظور از آيات اللَّه آيات گذشته مى باشد با در نظر گرفتن آنكه بيان آيات طبيعت نيز هستند، اگر مردم به اين آيات كه زبان گوياى هستى مى باشند ايمان نياورند و تسليم نشوند ديگر چيزى نمى ماند كه به آن ايمان آورند گويى منظور از ايمان آنست كه توأم با تسليم و عمل باشد و گرنه، دانستن با عدم تسليم فائده اى ندارد نظير: وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ جاثيه/ 23.

«بالحق» قيد تلاوت است يعنى تلاوت از روى حق و لازم است نه از روى باطل و بيهوده بودن، درباره فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ دو تفسير هست يكى آنكه تقدير آن «بعد حديث اللَّه» است در اين صورت، مراد از حديث قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 100

و از آيات، آيات كونيه است يعنى: به كدام سخن

خدا كه قرآنست و به كدام آيات بعد از آيات خدا ايمان مى آورند.

دوم آنكه اين سخن نظير «اعجبنى زيد و كرمه» است كه مراد كرم زيد است و آمدن «زيد» براى فهماندن كرم است على هذا منظور آنست كه «فباى حديث بعد آيات اللَّه يؤمنون» الميزان تفسير دوم را الطف مى داند، طبرسى تفسير اول را اختيار كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 101

[سوره الجاثية (45): آيات 7 تا 13]

اشاره

وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (7) يَسْمَعُ آياتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (8) وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آياتِنا شَيْئاً اتَّخَذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (9) مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ ما كَسَبُوا شَيْئاً وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (10) هذا هُدىً وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ (11)

اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (12) وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (13)

7- واى بر هر دروغگوى گناهكار.

8- كه آيات خدا را مى شنود، كه بر او تلاوت مى گردد، سپس متكبرانه در كفر اصرار مى ورزد، او را به عذابى دردناك بشارت ده.

9- و چون چيزى از آيات ما را بداند، آنها را مسخره مى گيرد، آنها راست عذاب خوار كننده.

10- از پس آنها جهنم است آنچه به دست آورده اند و آنچه براى خود سرپرست گرفته اند چيزى از آنها را كفايت نمى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 102

11- قرآن هدايت است، كسانى كه آيات خدا را انكار كرده اند عذاب دردناكى دارند.

12- خدا همانست كه

دريا را براى شما مسخر كرد تا كشتى ها به فرمان خدا در آن حركت كنند و تا از فضل خدا بطلبيد و تا شكر كنيد.

13- همه آنچه را كه در آسمانها و زمين است براى شما مسخر كرده است در آنچه گفته شد دلائلى است براى مردمى كه فكر مى كنند.

كلمه ها

افاك: افك: دروغ. آن در اصل برگرداندن چيزى است از حقيقتش افاك صيغه مبالغه آفك است.

يصر: صر: بستن و گره زدن «صر الصرة: شدها» پى در پى گناه كردن را از آن اصرار گويند كه گويى گناه را به گناه ديگرى مى بندد.

هزو: هزو و هز: مسخره كردن كه حكايت از تحقير مسخره شده دارد.

رجز: اضطراب. راغب گويد: اصل رجز اضطراب است چون ناقه ضعيف شود و قدمهاى كوتاه بردارد گويند «رجز البعير» طبرسى فرموده: لرزشى است در پاى شتر ... على هذا عذاب را رجز گويند كه سبب اضطراب است.

سخر: تسخير: وادار كردن به عمل با قهر و اجبار. راغب گويد: تسخير آنست كه شى ء را براى غرض مخصوصى با قهر سوق كنند.

شرحها

مطالبى است در رابطه با آنهايى كه به آيات قولى و تكوينى ايمان نمى آورند و در مقابل آنها مى ايستند و آنها را به مسخره مى گيرند كه عاقبت به عذاب خداوند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 103

گرفتار خواهند شد و وسائل فائده اى به حالشان نخواهد بخشيد.

آن گاه، سخن بار ديگر به اول برگشته و با جمله هذا هُدىً ... به استهزاء آنها جواب داده و دو نمونه ديگر از دلائل توحيد كه كسى قدرت انكار ندارد بيان شده است.

7 و 8-يْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ يَسْمَعُ آياتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها

.آمدن كلمه افاك ظاهرا براى آنست كه انسان مشرك آيات خدا را از حقيقتش منحرف مى كند، آياتى را كه بايد هدايت كننده باشند بى محتوى مى گرداند، على هذا يَسْمَعُ آياتِ اللَّهِ ... توضيح و بيان افاك است «يصرّ» يعنى: به كفر و شرك اصرار مى ورزد، بدينسان عاقبت كار او عذاب

اليم است.

9- وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آياتِنا شَيْئاً اتَّخَذَها هُزُواً.

آيه قبلى در رابطه با عدم اعتنا بود ولى اين آيه در رابطه با تحقير آيات و به مسخره گرفتن آنهاست ضمير «اتخذها» به آيات راجع است به «شيئا» راجع نيست، معنايش اين مى شود: چون بعضى از آيات ما را بشنود همه آنها را به مسخره مى گيرد، أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ چون دانسته اينكار را مى كنند لذا عذاب خوار كننده در كمين آنهاست. آرى عذاب خوار كننده است نظير: رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ قيد «مهين» ظاهرا در مقابل «مستكبرا» است.

10- مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ ما كَسَبُوا شَيْئاً وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ.

كلمه مِنْ وَرائِهِمْ مى شود به معنى «پس يا پيش» باشد، طبرسى فرموده:

آنچه از تو پنهان باشد در «وراء» تو است در پيش باشد يا در پس، يعنى: در پى اين نعمتهايشان جهنم هست آن با «پيش» تطبيق مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 104

منظور از ما كَسَبُوا مال و منال و از مَا اتَّخَذُوا- اولياء» معبودهاى باطل است.

لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ اين پنجمين بار است كه تهديد مى شوند: «ويل، بِعَذابٍ أَلِيمٍ، عَذابٌ مُهِينٌ، مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ.

11- هذا هُدىً وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ.

اين آيه در جواب مسخره كردن آنهاست هذا اشاره به قرآن است «هدى» از باب مبالغه يا به معنى هادى است، در جوامع، «رجز» را اشد العذاب گفته است، بعضى ها «اليم» را با رفع خوانده اند كه صفت عذاب باشد در اين صورت معنى آن «عذاب دردناك از جنس عذاب شديد» است و اگر با كسر باشد، صفت رجز مى باشد.

12- اللَّهُ

الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ در اين آيه و آيه بعدى باز سخن از توحيد و آيات خداست، گويى مصلحت آن بوده كه بعد از تهديد شديد مشركان، باز آياتى از توحيد تذكر داده شود نحوه تركيب آب و ماندن اشياء درون تهى در روى آن، و عوامل و شرايط ديگر سفر دريا را براى انسان راحت كرده است اگر اين عوامل نبود، بشر از دريا فائده اى نمى برد، آيه شريفه ناظر به اين معنى است، ابتغاء فضل صيد از دريا حمل كالا و رسيدن به آمال است، لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ در رابطه با توجه به موهبتهاى خدايى است يعنى: خداشناسى و شكر خدا نيز از علل اساسى اين تسخير مى باشد.

13- وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ اين آيه از باب ذكر عام بعد از خاص است. آسمانها و زمين در يك نظام اتم تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 105

و اكمل با هم ديگر مربوط و متصلند، جزئى از آنها جزء ديگر را رد نمى كند و همه در پى هم هستند، ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ.

عجبا!! همه اينها براى انسان تسخير شده و نظام يافته است، اين سخن دلالت بر كرامت ذاتى انسان دارد وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ آيه بسيار عجيب است «جميعا» براى تأكيد مى باشد. «منه» حال است از فاعل «سخر» يعنى در حالى كه همه آنها از جانب خداست و از اراده او نشأت گرفته است.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ آرى با انديشه و تفكر در اين آفرينش و تدبير، به وجود خدا و توحيد

او راه يافته مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 106

[سوره الجاثية (45): آيات 14 تا 19]

اشاره

قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ لِيَجْزِيَ قَوْماً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (14) مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (15) وَ لَقَدْ آتَيْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمِينَ (16) وَ آتَيْناهُمْ بَيِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (17) ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ (18)

إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ (19)

14- به مؤمنان بگو: كسانى را كه روزهاى خدا را اميد ندارند، ناديده بگيرند تا خدا آن قوم را با آنچه مى كنند سزا دهد.

15- هر كه كار نيكى انجام دهد. براى خويش است و هر كه كار بد كند بر ضررش است ...

16- به بنى اسرائيل كتاب و حكم و نبوت داديم و از پاكيزه ها رزق عطا كرديم، و آنها را بر جهانيان برترى داديم.

17- آيات روشنگرى از امر دين در اختيارشان گذاشتيم، اختلاف نكردند مگر بعد از دانستن و از روى حسد، خدايت روز قيامت در آنچه اختلاف مى كنند ميانشان تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 107

قضاوت خواهد كرد.

18- سپس تو را بر راهى از امر دين قرار داديم از آن تبعيت كن و از هواهاى آنان كه جاهلند پيروى مكن.

19- كه آنها از خدا هيچ چيزى از تو كفايت نكنند، ظالمان بعضى سرپرست بعضى و خدا سرپرست متقيان است.

كلمه ها

شريعة: شرع: راه آشكار. شرعه و شريعة هر دو به معنى

طريقه واضحه است عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ يعنى در راه آشكارى از امر دين.

شرحها

پس از تهديد شديد مشركان و استهزاء كنندگان آيات خدا، در اين آيات خطاب به آن حضرت فرموده به مؤمنان بگو: خود را درگير مشركان نكنند و آنها را ناديده بگيرند تا عقوبت دنيا و آخرت به سراغ آنها بيايد، زيرا كه اميدى به هدايت آنها نيست و پرداختن به حالشان بيفائده است.

آن گاه با اشاره به بعثت حضرت موسى عليه السّلام يادآورى شده كه نبوت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله چيز نو ظهورى نيست، نظائر بسيار دارد، سپس فرموده: تو در راه آشكار هستى از آن پيروى كن، از هواى نادان تبعيت منما كه در برابر خدا از تو دفاعى نتوانند، ظالمان سرپرست يكديگر مى باشند تو كه از متقيان هستى، سرپرست تو خداست.

14- قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ لِيَجْزِيَ قَوْماً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ منظور از «يغفروا» اغماض و ناديده گرفتن است، يعني با آنها درگير تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 108

نشويد و براى هدايتشان زحمت نكشيد، گويى كه اصلا وجود ندارند چنان كه در جاى ديگرى آمده: فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ معارج/ 42، اين دستور به علّت آنست كه اميدى به هدايتشان نيست.

«يغفروا» جواب امر محذوف است و تقدير آن «قل لهم اغفروا يغفروا» مى باشد، مراد از ايام اللَّه روزهاى عذاب است روزهايى كه قهر خدا در آن متجلّى مى شود لِيَجْزِيَ قَوْماً مفعول له «يغفروا» است تنكير «قوما» براى تحقير است گويى اعتنايى به آنها نيست.

15- مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ.

تكميل و

تعليل لِيَجْزِيَ قَوْماً است يعنى خدا آنها را جزاء مى دهد زيرا كه اعمال بدون نتيجه نخواهد ماند «ثم» ظاهرا براى ترتيب در كلام است.

16- وَ لَقَدْ آتَيْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ برگشت اعمال به خود انسان، بعثت انبياء را لازم گرفته است زيرا هدايت بر خدا لازم است لذا در اينجا آمدن كتاب به بنى اسرائيل و سپس به حضرت رسول رسول صلّى اللَّه عليه و آله اشاره شده است «الكتاب» تطبيق مى شود با تورات، به احتمال ضعيف شامل انجيل و زبور نيز مى شود.

الميزان حكم را احكام كتاب درباره وظائف مردم دانسته است و آن را لازمه كتاب مى داند، در اين صورت، آن نوعى تفسير براى كتاب است، نبوت مطلق پيامبرى است كه روايت شده هزار پيامبر در قوم يهود مبعوث شده اند.

وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمِينَ بقيه موهبهاى خداوند است نسبت به بنى اسرائيل. من و سلوى نيز از آن جمله است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 109

منظور از «عالمين» يا همه جهانيان است و يا مردم زمان بنى اسرائيل چنان كه در ذيل آيه 32 از سوره دخان گذشت.

17- وَ آتَيْناهُمْ بَيِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ يعنى دلائل روشن و آشكار به آنها داديم كه هيچگونه شك و ابهامى باقى نمى گذاشتند، بينات شامل تورات و معجزات موسى است، آمدن «بينات» در جاى كتاب، مقدمه است براى ذيل آيه، يعنى آنها با بودن بينات و با بودن علم، اختلاف در دين كردند، نظير: وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بقره/ 212.

مراد از «من الامر» امر

دين است، به قولى منظور بشارتهاى تورات درباره حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است.

إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ اين جمله ناظر به مسئول بودن آنهاست زيرا كه دانسته و از روى حسد و بدخواهى اختلاف كرده اند.

مى شود گفت: كه در اين سخن اشاره است به اينكه اى پيامبر از مخالفت يهود- ناراحت مباش كه آنها از قديم الايام چنين بوده اند.

18- ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ يعنى پس از بنى اسرائيل و موسى نوبت به تو رسيد، «فاتبعها» شامل است نيز مى باشد. لا يَعْلَمُونَ يعنى امر دين را نمى دانند، مراد از «الامر» امر دين است، آيه صريح است در اينكه پيامبر مانند امت مكلف به احكام دين است.

19- إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً تعليل وَ لا تَتَّبِعْ است يعنى: اگر از هواى آنها پيروى كنى، پيش خدا تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 110

در عذاب خواهى بود آنها هم از تو كفايت نخواهند كرد.

وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ تعليل ديگرى است يعنى: خدا ولى متقين است كه آنها پيروان دين خدايند پس بايد تابع دين خدا باشى تا خدا ولى تو باشد، ظالمان بعضى ولى بعضى ديگر هستند، اگر از آنها اطاعت كنى، ولى تو خواهند بود و از خدا جدا خواهى گشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 111

[سوره الجاثية (45): آيات 20 تا 26]

اشاره

هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (20) أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ (21) وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ

وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (22) أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (23) وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ (24)

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ ما كانَ حُجَّتَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (25) قُلِ اللَّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (26)

20- اين گفته براى مردم بصيرتها و براى اهل يقين هدايت و رحمت است.

21- مگر گناهكاران گمان كرده اند كه آنها را مانند اهل ايمان و عمل قرار مى دهيم كه حيات و مماتشان برابر باشد؟!! بد قضاوت مى كنند.

22- خدا آسمانها و زمين را به حق آفريده و تا هر كس با عمل خويش مجازات شود، آنها تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 112

مظلوم نمى شوند.

23- آيا ديدى آنكه را كه معبودش را هوايش قرار داده و خدا او را با آنكه مى داند گمراه كرده و بر گوش و قلبش مهر نهاده و بر چشمش پرده به خصوصى قرار داده است ...؟!!

24- مشركان گفتند: حياتى نيست مگر اين حيات دنيايى ما، مى ميريم و زنده مى شويم ما را هلاك نمى كند مگر گذشت ايام ...

25- و چون آيات ما بر آنها خوانده شود، نيست دليل آنها مگر آنكه بگويند: اگر راست مى گوئيد پدران ما را زنده كنيد؟

26- بگو: خدا شما را به وجود مى آورد سپس مى ميراند و

سپس تا روز قيامت كه در آن شكى نيست شما را جمع مى كند اما بيشتر مردم نمى دانند.

كلمه ها

بصائر: بصر: بينايى چشم. بصيرت: بينايى قلب كه مرادف با معرفت و درك است، جمع آن بصائر و ابصار است، بصر نيز گاهى به معنى بصيرت آيد.

اجترحوا: راغب گويد: اجتراح به معنى كسب گناه است طبرسى رحمه اللَّه به معنى مطلق اكتساب گفته است در جاى ديگر به جاى آن، اكتساب آمده است نظير: لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ نور/ 11.

محيا: مصدر ميمى است به معنى حيات و زندگى. ممات نيز چنين است.

غشاوة: پرده و حجاب، غشى: پوشاندن و فراگرفتن، پرده را از آن غشاوه گويند كه اشياء را مى پوشاند.

دهر: زمان. يا زمان طويل. صحاح و قاموس آن را زمان، مجمع البيان تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 113

گذشتن شب و روز گفته است، ابن اثير و اقرب الموارد زمان طويل معنى كرده اند، گفته مجمع البيان با قرآن بهتر مى سازد.

شرحها

به دنبال آيه ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ در اين آيات فرموده:

اين شريعت و اين قرآن بصيرتهاست كه به انسانها شناخت و معرفت مى دهد.

سپس مى فرمايد: در سنت الهى نيكوكار و بدكار يكى نيستند، بدين جهت قيامت بايد بيايد على هذا لازم بود مردم با اين بصيرتها هدايت شوند مشركان در اثر انكار معاد حاضر به قبول شريعت نيستند و فكر مى كنند كه در نزد خدا نيكوكار و بدكار يكسان است ولى خطا مى كنند. و نيز هواى نفس را معبود خود ساخته اند و مى گويند: زندگى فقط اين دنياست، گذشت زمان عده اى را مى آورد و عده اى را مى برد، اگر راست مى گوئيد: پدران گذشته ما را زنده كنيد.

در جواب فرموده: اينان سخن از روى گمان مى گويند: دليلى به گفته خويش ندارند، خدايى كه شما را زنده

كرده همان خدا بعد از مردن بار ديگر زنده خواهد كرد.

20- هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ.

هذا اشاره است به قرآن يا به شريعت به اعتبار «ما نزل»، منظور از «بصائر» بصيرت دهنده است گويى كه خود بصيرتند. بَصائِرُ لِلنَّاسِ نظير هُدىً لِلنَّاسِ بقره/ 185 است.

على هذا مراد از هُدىً وَ رَحْمَةٌ هدايت خاص و رحمت است كه مخصوص اهل يقين مى باشد و ممكن است منظور مطلق هدايت و رحمت باشد كه شامل همه مردم است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 114

21- أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ

.اين آيه مقدمه است بر استدلال به معاد كه در آيه بعدى خواهد آمد، خلاصه آن چنين است: خدا زندگى و ممات بدكاران و نيكوكاران را يكسان قرار نمى دهد زيرا كه آن، سبب لغو بودن شريعت و خلاف عدالت است، «ام» در اينجا منقطعه و به معنى «بل» و استفهام براى انكار گمان آنهاست.

«كالذين» مفعول ثانى أَنْ نَجْعَلَهُمْ

است «سواء» به معنى مستوى و آن ظاهرا حال است از ضمير «نجعلهم»، گرچه گفته اند بدل است از «كالذين» ضمير مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ

به هر دو گروه راجع است.

زندگى دو گروه يكى نيست زيرا مؤمنان در نور و شناخت و بصيرت زندگى مى كنند و كافران در ظلمت و عدم نور أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها انعام 122 و از لحاظ آخرت مى دانيم كه مؤمنان در بهشت و كفار در جهنم خواهند بود پس ايندو گروه نه در حيات مساوى هستند

و نه در ممات.

ساءَ ما يَحْكُمُونَ

.رد گمان آنهاست كه در اينصورت ايمان و تشريع لغو بوده و خلاف عدالت مى شود چنان كه در بالا گفته شد.

22- وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ.

پس از مطلب آيه شريفه فوق، در اين آيه با دو دليل حكمت و عدالت به وجود معاد استدلال شده است چنان كه به طور مشروح در آخر سوره «حجر» گفته ايم.

منظور از سماوات و ارض ظاهرا همه كائنات است، حقّ بودن خلقت آنها تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 115

لازم گرفته كه در پس آنها مقصد ثابت و نهايى بوده باشد و گر نه عبث و باطل مى شوند و اينكار بر حكيم محال است و نيز در دنيا مجازات نيكوكار و بدكار عملى نمى شود، اگر آخرت نباشد خلاف عدالت لازم مى آيد و آن بر خدا محال است.

پس اين آيه شامل دو تا برهان براى معاد است يكى وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ كه برهان حكمت است، دوم وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ كه برهان عدل است. وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ راجع به هر دو گروه و حال است از «كل نفس»، يعنى از پاداش مؤمن كاسته نمى شود و به كافر زياده از استحقاق عذاب وارد نمى گردد.

23- أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ.

اين آيه مى گويد: اينها به جاى خدا، هواى نفس را بندگى كرده اند، در نتيجه خدا اضلالشان كرده اميدى به هدايت آنها نيست. تقديم «الهه» بر «هواه» حاكى است كه

آنها مى دانند خدايى و الهى دارند، ولى به جاى آن هواى نفس را اطاعت مى كنند و آن سبب «اله» قرار دادن نفس است چنان كه در آيه لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ يس/ 60، اطاعت از شيطان عبادت خوانده شده است.

أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ نتيجه تبعيّت از هواست، بايد بدانيم كه علم و باور غير از تسليم شدن به علم است، مى شود انسان دانسته گمراه باشد نظير وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل/ 14.

وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ ... تفسير و توجيه اضلال است، منظور از ختم و جعل غشاوة آنست كه گوش و چشم و قلب تأثيرى در هدايت نداشته باشند و چون علم دين از راه شنيدن و قلب است، يعنى گوش از پيامبر مى شنود و قلب باور مى كند بدين جهت خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ آمده است و چون ديدن آيات كون، اثر نبخشيده تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 116

لذا فرموده است وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً و گرنه در سوره بقره آمده: خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ.

انسان كه در چنين شرائطى قرار گرفت ديگر ارشاد او ميسر نيست فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ جمله أَ فَلا تَذَكَّرُونَ تأكيد اين مطلب است، از تفسير قمى نقل شده: آيه أَ فَرَأَيْتَ ... درباره همه قريش نازل گرديد هر وقت چيزى مطابق هوايشان بود آن را عبادت كردند «كلما هووا شيئا عبدوه».

24- وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ.

اين سخن اشكالى است از مشركان در رابطه با انكار معاد، نه انكار وجود خدا، زيرا مشركان به وجود خدا عقيده داشتند، لذا در

جواب آن فرموده: قُلِ اللَّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ....

خلاصه سخنشان آنست كه: زندگى فقط اين زندگى است، عده اى مى ميرند و عده اى متولد مى شوند، مرگ ما در اثر گذشت روزگار است. «هى» راجع به حيات است يعنى: «ما الحياة الا حياتنا الدنيا ...».

وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ.

جواب اشكال آنهاست. يعنى اين سخن كه از آن به نفى معاد استدلال مى كنند سخنى است از روى تخمين و گمان، نه از روى علم. از كجا مى توانند بگويند:

واقعيت اين است جز اين نيست.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: و

قد روى في الحديث عن النبي صلّى اللَّه عليه و آله انه قال لا تسبوا الدهر فان الدهر هو اللَّه»

اين روايت در مجمع البحرين طريحى و نهايه ابن اثير و كتابهاى ديگر نيز نقل شده است.

طبرسى در تأويل آن فرموده: اهل جاهليت حوادث ناگوار و بلاها را به تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 117

دهر نسبت داده و مى گفتند: دهر چنين و چنان كرد آن گاه دهر را فحش مى دادند حضرت فرمود: فاعل اينكارها خداست، فاعل آنها را دشنام ندهيد.

ناگفته نماند: به نظر مى آيد كه مراد آنست كه: اين دشنام بالاخره به خدا مى رسد و اللَّه العالم.

25- وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ ما كانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

اشكال ديگر مشركان است به حكم «الغريق يتشبث بكل حشيش» قسمت اول آيه در حكم جواب نيز مى باشد و آن اينكه در مقابل آيات بينات كه دلائل قاطع بر وجود معاد هستند مى گويند: پدران ما را زنده كنيد، فكر مى كنند كه بايد به خاطر آنها نظام زندگى بهم زده شود، لذا از جواب مشروح آن خوددارى

شده است.

26- قُلِ اللَّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

اين آيه استدلال بر امكان معاد از راه قدرت خداست منظور از يَجْمَعُكُمْ ...

ظاهرا آنست كه انسانها به تدريج مى ميرند و تا روز قيامت كنار هم جمع مى شوند آن گاه قيامت مى رسد پس منظور از جمع كردن، ميراندن انسانهاست.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 118

[سوره الجاثية (45): آيات 27 تا 37]

اشاره

وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ (27) وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (28) هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (29) فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِي رَحْمَتِهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ (30) وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا أَ فَلَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِينَ (31)

وَ إِذا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لا رَيْبَ فِيها قُلْتُمْ ما نَدْرِي مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ (32) وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (33) وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ (34) ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (35) فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِينَ (36)

وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (37)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 119

27- حكومت آسمانها و زمين خاص خداست روزى كه قيامت قائم شود در آن روز اهل باطل

به خسران مى افتند.

28- هر امت را به زانو در آمده مى بينى، همه امتها به سوى كتاب خويش خوانده شوند امروز مجازات مى شويد آنچه را كه مى كرديد.

29- اين كتاب ماست كه بر شما به حق سخن مى گويد ما آنچه را كه مى كرديد نسخه بردارى مى نموديم.

30- اما كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند، خدايشان به رحمت خويش داخل كند، نجات آشكار همان است.

31- و اما كسانى كه كافر شده اند آيا آيات من بر شما تلاوت نمى شد پس تكبر كرديد و قومى گناهكار بوديد.

32- و چون گفته مى شد: وعده خدا حق است و آخرت خواهد آمد مى گفتيد: نمى دانيم آخرت چيست فقط گمان مى كنيم، يقين نداريم.

33- آشكار شد بر آنها عذابهاى آنچه مى كردند و گرفت آنها را عذابى كه مسخره اش مى كردند

34- گفته شود: امروز شما را فراموش مى كنيم چنان كه ملاقات امروز را فراموش كرديد جايگاه شما آتش است، شما را يارانى نيست.

35- اين عذاب براى آنست كه شما آيات خدا را مسخره گرفتيد، زندگى دنيا مغرورتان كرد امروز نه از آن خارج مى شوند نه عذرى از آنها پذيرفته است.

36- حمد خاص خداست كه رب آسمانها و رب زمين و رب مخلوقات است.

37- در آسمانها و زمين، عظمت خاص اوست و فقط اوست توانا و حكيم.

كلمه ها

جاثيه: به زانو در آمده. جثو: به زانو نشستن. «جثا الرجل جثوا: تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 120

جلس على ركبتيه» گويى منظور از آن ناتوانى و ذلت در مقابل حق است.

نستنسخ: نسخ: زايل كردن. «نسخ الشي ء: ازاله» در مجمع فرموده: نسخ آنست كه چيزى را ابطال كرده و چيز ديگرى در جاى آن قرار دهيم، اصل آن به معنى عوض كردن

است، استنساخ و نسخه بردارى نوعى ازاله است نسبت به نسخه اوّل و نقل آن به محل ديگر راغب گويد: نسخ كتاب نقل صورت آنست به كتاب ديگر، اين لازم نگرفته كه صورت كتاب اول زايل شود بلكه لازمه اش اثبات نظير آن در ماده ديگر است، مانند زدن مهر در مومهاى متعدد ...

حاق: حيق: احاطه و فرا گرفتن. گويى: معناى ثبات و لزوم در آن ملحوظ است در اقرب الموارد گويد: «حاق بهم الامر: لزمهم و وجب عليهم».

يستعتبون: عتبى: رضايت و خوشنودى. اعتاب: راضى كردن. استعتاب:

طلب رضايت.

كبرياء: عظمت و حكومت، مراد از آن عظمت و برترى و سلطه است.

شرحها

به دنبال مطالب گذشته، در اين آيات مى فرمايد: حكومت آسمانها و زمين در دست خداست، هيچ كس نمى تواند او را از آوردن قيامت مانع شود على هذا قيامت واقع مى گردد و اهل باطل به خسران مى افتند.

آن گاه سخن از پرونده و كتاب امتهاست كه قطع نظر از نامه عمل مخصوص براى هر امت نيز كتابى هست و به سوى آن خوانده مى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 121

با مؤمنان و كفار مطابق عملشان رفتار مى شود، آنان كه در دنيا قيامت و عذاب را به مسخره ميگرفتند، همان عذاب مسخره شده بر آنها مسلط مى شود.

اين كارها طبق عدالت صد در صد انجام مى گيرد، پس حمد خداى را كه رب آسمانها و زمين و رب العالمين است، پروردگار بودن، لازمه اش چنين است لذا در آخر فرموده: فَلِلَّهِ الْحَمْدُ ....

27- وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.

اين قسمت از آيه در رابطه با وقوع قيامت است يعنى حكومت كائنات در دست خداست، مى تواند با حياء مجدد مردمان فرمان دهد: لذا

در تعقيب اين سخن فرموده: وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ ... منظور از خسران، نرسيدن به ثواب و بهشت است.

28- وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا.

يعنى بعد از قيام ساعة، جريان از اينقرار خواهد بود. اين آيه و آيه بعدى حكايت از كتابى مى كند كه براى هر امت تشكيل خواهد شد. چنان كه: آيه:

وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً اسراء/ 13 دلالت بر كتاب شخصى دارد.

ناگفته نماند: كارهاى اجتماعى طورى است كه از عهده يك نفر ساخته نيست بلكه عده اى در به وجود آوردن آن دست به كار مى شوند، اعم از آنكه بدعت باشد يا سنّت، لذا براى امّتى كه آن را به وجود آورده است نامه عملى تشكيل مى شود كه همه طبق آن معاقب يا مثاب مى شوند. «جاثية» حاكى از خضوع انسانها در مقابل حق است. آيه درباره گناهكاران است ولى همه مشمول اين قانون هستند گناهكار باشند يا نيكوكار.

الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 122

ظهور اين كلام و آيه بعدى درباره تجسم اعمال است.

29- هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ خطاب خدايا خطاب ملائكه است به مردم، «نستنسخ» دليل يَنْطِقُ بِالْحَقِّ است يعنى نمى توانيد انكار كنيد، شايد به كار رفتن استنساخ در جاى كتاب علتش همين است. طبرسى و زمخشرى استنساخ را استكتاب معنى كرده اند يعنى ما از ملائكه خواسته بوديم كه اعمال شما را بنويسند، على هذا اين آيه نظير: بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ زخرف/ 80 مى باشد.

نكته

در الميزان از تفسير قمى از عبد الرحيم قصير نقل كرده كه از

حضرت صادق عليه السّلام از ن وَ الْقَلَمِ پرسيد؟ امام فرمود: خدا قلم را از درختى در جنت آفريد كه به آن «خلد» گفته مى شود، سپس به نهرى در جنت فرمود: مركب باش.

آن نهر جامد شد در حالى كه از برق سفيدتر و از عسل شيرين تر بود، آن گاه به قلم فرمود: بنويس. گفت: يا رب چه بنويسم فرمود: بنويس آنچه تا روز قيامت خواهد بود: قلم نوشت در پوستى كه از نقره سفيدتر و از ياقوت صافتر بود، سپس آن پوست را پيچيد و در ركن عرش قرار داد، آن گاه نوك قلم را مهر كرد، قلم ديگر اصلا حرفى نزد (چيزى ننوشت).

آن همان كتاب مكنون است كه همه نسخه بردارى از آنست، آيا عرب نيستيد؟ چطور معنى كلام را نمى دانيد؟ يكى از شما به رفيقش مى گويد: اين كتاب را نسخه بردارى كن آيا جز اين است كه آن را از كتاب ديگرى كه اصل است نسخه بردارى مى كند؟ آن است سخن خدا كه فرموده إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 123

آن گاه الميزان نظير اين روايت را از در منثور از ابن عباس نقل كرده است سپس از كتاب سعد السعود ابن طاوس نقل مى كند كه او بعد از ذكر دو ملك موكل بر بنده فرموده: در روايتى آمده: چون آن دو ملك در روز و شب مى خواهند به زمين آيند، اسرافيل عمل بنده را از لوح محفوظ نسخه بردارى كرده به آن دو مى دهد و چون روز و شب با عمل بنده برگشتند، اسرافيل آن را با نسخه اى كه از آن نسخه بردارى كرده تطبيق مى كند تا

معلوم شود كه مطابق نسخه اصل است.

الميزان با استفاده از اين روايات آيه نَسْتَنْسِخُ ... را اينطور معنى كرده كه ما اعمال شما را با آنچه در لوح محفوظ بود تطبيق مى كرديم و گرنه وجهى براى به كار رفتن استنساخ در جاى كتاب به نظر نمى آيد، مشروح سخن در الميزان ديده شود و اللَّه العالم.

30- فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِي رَحْمَتِهِ يعنى: بعد از قيام ساعة و عرضه كتاب، مردم به دو گروه تقسيم مى شوند، منظور از رحمت سعادت ابدى و بهشت است، رستگارى آشكار همان داخل شدن به رحمت حق تعالى است.

31- وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا أَ فَلَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ كلمه أَ فَلَمْ تَكُنْ تقديرش «فيقال لهم الم تكن ...» يعنى آنها اهل جهنم هستند و در مقابل اعتذارشان گفته مى شود شما در مقابل آيات خدا ايستاديد و قومى مجرم بوديد، سزاى استكبار و جرم همين است.

32- وَ إِذا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لا رَيْبَ فِيها قُلْتُمْ ما نَدْرِي مَا السَّاعَةُ ظاهرا اين سخن نيز در آخرت به آنها گفته خواهد شد وَ السَّاعَةُ لا رَيْبَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 124

فِيها

تفسير و بيان وعد اللَّه است. ما نَدْرِي ... حاكى از تكبر و لجاجت آنهاست إِنْ نَظُنُّ ... در بيان آنست كه نمى توانيم به گمان اعتماد بكنيم.

33- وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ منظور از سيئات، نتائج و عقوبات اعمال است كه بنا بر تجسم عمل، خود اعمال هستند و به صورت سيئه و عذاب مجسم شده اند، سيئه آنست كه انسان را ناراحت و غمگين نمايد

وَ حاقَ بِهِمْ ... بيان ديگرى از بَدا لَهُمْ ... است.

34- وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا.

اين آيه در رابطه با حتمى بودن عذاب است، نسيان حاكى از بى اعتنايى است چنان كه آنها نيز به آخرت بى اعتنا بودند.

وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ نتيجه نسيان است، منظور از ناصرين شفاعت كننده هاست.

35- ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا تعليل رفتن در عذاب است مى شود گفت كه غَرَّتْكُمُ ... سبب مسخره گرفتن آيات خدا بوده است، ذلكم اشاره به عذاب مى باشد.

فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ چون اعتنايى به آنها نبود لذا روى سخن به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله برگشته است يعنى خلاصه كلام آنكه آنها در آتش پيوسته مى باشند و عذرى از آنها قبول نيست، از آنها خواسته نمى شود كه اعتذار كنند.

36- فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِينَ نتيجه گيرى از تمام مطالب سوره كه خداوند مخلوقات را آفريده و براى هدايت آنها شريعتها فرستاده، و در سزا و كيفر آنها عدالت و رحمت را ملاك عمل قرار داده است، پس تدبيرش تدبير خوب و كارش كار پسنديده است لذا همه درود و حمد براى اوست. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 125

تكرار رب ظاهرا به علّت تكيه شديد به ربوبيت خداست، كه همه مطالب اين سوره و سوره هاى ديگر در ربوبيت خلاصه مى شود و نيز اشاره به آنست كه هيچ چيز از پرورش خداوندى مستثنى نيست. وَ رَبِّ الْأَرْضِ عطف بر رَبِّ السَّماواتِ و رَبِّ الْعالَمِينَ بدل است از هر دو.

37- وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ

هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

تكميل مطلب فوق است يعنى برترى و عظمت در همه جهان خاص اوست، دستى بالاى دستش نيست، تقديم «له» براى افاده حصر است نظير «فله الحمد» وصف عزيز، و مبين توانايى خداست، حكيم نشان مى دهد كه از عزت و قدرتش سوء استفاده نمى كند بلكه كار را از روى مصلحت و حكمت انجام مى دهد.

روز بيستم جمادى الثانى هزار و چهار صد و پنج روز ولادت حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها و على ابيها و بعلها و بنيها.

مطابق 22 اسفند ماه 1363 تفسير سوره جاثيه به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 126

سوره احقاف

اشاره

در مكه نازل شده و سى و پنج آيه است

نظرى به كليات سوره

1- احقاف شصت و ششمين سوره است كه بعد از سوره جاثيه در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهل و ششم است، به نظر مى آيد كه در حدود سال دهم بعثت نازل شده باشد، ولى دقيقا معلوم نيست در كدام سال نازل شده است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى سى و پنج و در قرائت ديگران سى و چهار است، زيرا كه در قرائت كوفى «حم» به تنهايى يك آيه است، اين قرائت از أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه متخذ مى باشد.

به نقل تفسير خازن اين سوره داراى ششصد و چهل و چهار كلمه و دو هزار و پانصد و نود و پنج حرف است و اللَّه اعلم.

3- تسميه آن به «احقاف» به علّت وقوع اين كلمه در آيه: وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ/ 21، است تسميه كل به اسم جزء، ظاهرا اين تسميه توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله انجام گرفته است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات و محتويات آن مكى است، ابن عباس و قتاده گفته اند: فقط آيه: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ... در مدينه و در رابطه با عبد اللَّه بن سلام نازل شده است، به نظر بعضى آيه فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 127

مِنَ الرُّسُلِ

/ 35 و به قولى آيه أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ .../ 8 نيز در مدينه نازل گشته است.

خلاصه سوره و غرض آن

5- در اين سوره ابتدا براى معاد استدلال مى شود كه ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ سپس در آيات مفصلى مشركان و معبودهاى باطل مورد حمله واقع مى شوند

و در ضمن گفته مى شود كه نبوت آن حضرت چيز نو ظهورى نيست، موسى و تورات قبل از او آمده اند، سپس دو نمونه براى آدم مؤمن و كافر نقل شده باز به مسأله معاد بر مى گردد كه: وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ ...

/ 20 آن گاه جريان قوم هود عليه السّلام به صورت يك شاهد عينى در تار و مار شدن مشركان و هيچكاره بودن اصنام آورده مى شود.

و پس از اشاره به اينكه جن، قرآن را شنيده و ايمان آوردند ولى مشركان با آنكه قرآن با زبان آنهاست ايمان نياوردند، باز مسأله معاد مطرح مى شود كه أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى/ 33 و بلا فاصله مى فرمايد: وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ و در آخر با يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ ... سوره پايان مى يابد.

على هذا مى شود گفت: نظر عمده قرآن در اين سوره به معاد و انذار به واسطه آنست و آيه ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ ... به حكم برائت استهلال مى باشد، مطالب ديگر به حكم طردا للباب و تكميل غرض اصلى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 128

سورة الأحقاف مكّيّة و هى خمس و ثلاثون آية نزلت بعد سورة الجاثية

[سوره الأحقاف (46): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

حم (1) تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (2) ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ (3) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ ائْتُونِي بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا

أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (4)

وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ (5) وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرِينَ (6) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ هذا سِحْرٌ مُبِينٌ (7) أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللَّهِ شَيْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِيضُونَ فِيهِ كَفى بِهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (8)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 129

به نام خداى رحمان رحيم

1- حاء- ميم.

2- اين كتاب از جانب خداى توانا و حكيم نازل شده است.

3- آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آن دوست به حق آفريده ايم تا مدتى معين كافران از آنچه انذار مى شوند روگردانند.

4- بگو: خبر دهيد از آنچه جز خدا مى خوانيد بگوئيد: چه چيز از زمين را آفريده اند؟! يا آنها را در آفرينش آسمانها شركتى هست؟ كتابى كه پيش از قرآن بود يا سخنى از علم بياوريد اگر راستگوييد؟

5- كيست گمراهتر از كسى كه جز خدا كسى را مى خواند كه تا قيامت به او جواب نمى دهد و آنها از خواندن اينها بيخبرند.

6- و چون مردم زنده شوند آنها را دشمنان مى شوند و به عبادت آنها كافر مى گردند.

7- و چون آيات روشنگر ما بر آنها خوانده مى شود كافران حق را پس از آمدنش گويند:

اين جادوى آشكارى است.

8- بلكه مى گويند قرآن را به خدا بسته است، بگو اگر آن را افتراء بسته باشم شما براى من از خدا به چيزى مالك نيستيد او مى داند آنچه درباره قرآن مى گوئيد او ميان من

و شما در گواه بودن بس است.

كلمه ها

اثارة: اثر: نشانه، باقى مانده از شى ء، خواه بنائى باشد يا علمى يا رد پايى و نحو آن. اثاره: نشانه و بقيه، در اقرب آمده: «الاثارة:

البقية من العلم تؤثر».

تفيضون: فيض: جارى شدن و پر شدن. «فاض السيل»: سيل جارى شد «فاض الاناء» ظرف پر شد. طبرسى فرموده: افاضه داخل شدن به كار است بر وجه سرازير شدن.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 130

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: قرآن از جانب خداى توانا و حكيم نازل شده آسمانها و زمين به حق آفريده شده اند، على هذا بايد قيامت باشد ولى مشركان از آن روگردانند. معبودهاى باطل چيزى نيافريده و شريك خدا در آفرينش نيستند.

مشركان گمراهند كه چيزهاى جواب نگو را مى خوانند و در آخرت دشمن آنها خواهند بود، آنها آيات بينات را سحر مى نامند حال آنكه از جانب خدا نازل شده اند.

ناگفته نماند: شرك در امروز بدتر از شرك در زمان نزول قرآن است، آن روز بتهاى بيجان معبود بودند. امروز طاغوتها كه هزاران بار از بتهاى سنگى و چوبى خطرناكتر مى باشند.

اين آيات تا قيامت در ساختن بشر و كشاندن او به سوى توحيد در حد اعلاى و ضرورت خواهند بود.

1- حم.

اين كلمه در قرائت كوفى يك آيه مستقل حساب شده است، و آن متخذ از على عليه السّلام است، درباره اين كلمه در سوره هاى پيشين صحبت كرده ايم.

2- تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ.

اين آيه عينا در اول جاثيه و غافر نيز آمده است، و در دو سوره گذشته روشن گرديد، وصف عزيز و حكيم در رابطه با آنست كه خدا در كار خويش تواناست و كار را از روى حكمت و مصلحت انجام مى دهد.

3- ما خَلَقْنَا السَّماواتِ

وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 131

اين همان برهان حكمت در اثبات معاد است كه در آخر سوره حجر مفصلا گفته شد: اگر همه جهان و انسانها آن بود كه به طور دائم بيايند و بروند و غرضى از آمد و شد نباشد، آفرينش آنها عبث مى شود و چون عبث بر خدا محال است لذا بايد جهان ثابتى بعد از اين آفرينش باشد وَ أَجَلٍ مُسَمًّى نشان مى دهد كه اين نظام تا مدتى معين جارى خواهد بود و سپس از بين خواهد رفت و جهان ديگرى در جاى آن تشكيل خواهد گرديد.

لفظ أَجَلٍ مُسَمًّى در آيات رعد/ 2، روم/ 8، لقمان/ 29، فاطر/ 13، زمر/ 5، نيز آمده است.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ منظور از «ما» روز قيامت يعنى: ليكن كافران از قيامت كه با آن انذار شده اند، رو گردانند.

4- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ.

به نظر مى آيد مراد از اين آيه آنست كه بت پرستى شما را از ايمان به آيات خدا باز داشته است بگوئيد: معبودهاى شما چكاره اند، آيا چيزى از زمين آفريده اند و در آفرينش آسمانها شركت داشته اند؟ حالا كه هيچ يك از اينها نيست پس چرا به آنها رو آورده ايد؟! نفى شركت در آفرينش نفى تدبير را نيز لازم گرفته است.

«أ رأيتم- ارونى» هر دو به معنى «خبر دهيد» است، «خلقوا- لهم» در اولوا العقل به كار مى رود، استعمال آن درباره اصنام به علت آنست كه كار عقلا را به آنها نسبت مى دادند.

ائْتُونِي بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ

أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 132

منظور از كتاب، كتاب وحى است مانند تورات و انجيل، اثاره به معنى علم منقول است، يعنى به شركت آنها در آفرينش آسمانها و زمين كتابى يا گفته منقولى از گذشتگان بياوريد «من علم» حاكى است كه گفته يقين آورنده باشد.

در مجمع فرموده: على عليه السّلام آن را «اثرة» خوانده است.

از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه درباره اين آيه روايت شده كه فرمود:

«عنى بالكتاب التوراة و الانجيل او اثارة من علم فانّما عنى بذلك علم الانبياء و الاوصياء عليهم السّلام» (برهان).

5- وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ.

تفريع است بر آيه اول، استفهام براى انكار است، قيد إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ در رابطه با اجل مسمى است كه مدت دعوت تا روز قيامت مى باشد.

براى معبودهاى باطل دو وصف ياد شده است يكى اينكه به مشركان جواب نمى دهند، دوم اينكه از دعوت آنها غافلند. زيرا جمادى بيش نيستند.

6- وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرِينَ.

فاعل «كانوا» در هر دو راجع به معبودهاست يعنى آنها در روز قيامت براى پرستش كنندگان خود دشمن شده و از پرستش آنها بيزارى خواهند كرد، اين سخن مى رساند كه بتها در روز قيامت زنده و با شعور خواهند بود، در ذيل آيه إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ ... فرقان/ 12 گفته شد كه روز قيامت حتى آتش نيز زنده و با شعور خواهد بود.

و در ذيل يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ ق/ 30 خواهد آمد. پس آن وقت كه

اصنام زنده شدند خواهند دانست كه مشركان آنها را عبادت كرده اند، لذا دشمن آنها شده و از آنها بيزارى خواهند كرد «1» در اين باره آيات

__________________________________________________

(1) منظور از انكار عبادت ظاهرا بيزارى از آنست.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 133

ديگرى نيز هست نظير: وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ فاطر/ 14. إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا ... بقره/ 166.

7- وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ هذا سِحْرٌ مُبِينٌ.

آيه در مقام توبيخ و در رابطه با آيات گذشته است، كلمه «بينات» براى تأكيد مطلب است يعنى آيات ما آياتى روشنگر و شناخت دهنده است، نه سحر چنان كه آمدن «للحق» نيز براى همين است كه عبارت اخراى آيات بينات مى باشد.

8- أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللَّهِ شَيْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِيضُونَ فِيهِ كَفى بِهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.

ام منقطعه است به معنى «بل» يعنى بلكه مى گويند: قرآن را به خدا افتراء بسته است. درباره افتراء نبودن قرآن در اين آيه دو دليل اقامه شده است اول: إِنِ افْتَرَيْتُهُ ... يعنى: اگر من قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده باشم خدا مرا معاقب مى كند و شما نمى توانيد مرا از دست خدا بگيريد، پس چرا خودم را به خاطر شما در عذاب خدا قرار بدهم؟! و يا منظور آنست كه: اگر چنين باشد خدا از پيشرفت من جلوگيرى مى كند شما نيز قدرت دفاع از من نداريد نظير: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ حاقه/ 44 در اينصورت منظور

آنست كه: اگر كسى به ناحق ادعاى نبوت كند خدا او را يارى نمى كند كه حق بگويد و درست استدلال كند تا اهل تحقيق آن را حق بدانند.

هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِيضُونَ فِيهِ تأكيد استدلال اوّل است يعنى خدا به آنچه درباره قرآن مى گوئيد داناتر است قهرا مرا يارى خواهد كرد، منظور از «ما» سحر و تكذيب و ضمير «فيه» راجع به قرآن است و شايد مقدمه دليل دوم باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 134

دوم: كَفى بِهِ شَهِيداً ... اين استدلال با در نظر گرفتن اعجاز قرآن است يعنى خدا در اين كلام به نبوت من اعتراف دارد و كسى قادر به آوردن اين كلام نيست پس شهادت خدا در نبوت من كافى است.

جمله وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ در رابطه با اصل رسالت است يعنى افتراء نبسته ام بلكه رحمت و غفران خدا لازمه اش نبوت و آمدن پيامبران و از جمله آمدن من و قرآن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 135

[سوره الأحقاف (46): آيات 9 تا 14]

اشاره

قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ (9) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (10) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ (11) وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِينَ (12) إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ

ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (13)

أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (14)

9- بگو: من بيسابقه از پيامبران نيستم و نمى دانم به من و شما در آينده چه مى شود، فقط به آنچه وحى مى شود تا بعم ...

10- بگو: بگوئيد اگر اين قرآن از پروردگار باشد با آنكه به آن كافر شده ايد و اگر شاهدى از بنى اسرائيل بر مثل آن گواهى داد و ايمان آورد و شما استكبار كرديد، ظالم نيستيد؟ ...

11- كافران درباره مؤمنان گفتند: اگر قرآن خير بود آنها به ما سبقت نمى كردند و چون با آن هدايت نشدند گويند: آن دروغ قديم است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 136

12- حال آنكه پيش از آن كتاب موسى امام و رحمت آمد. اين كتابى است تصديق كننده تورات با زبان عربى تا ظالمان را انذار كند ...

13- كسانى كه گفتند: اللَّه پروردگار ماست سپس در آن پايدار ماندند، خوفى و حزنى بر آنها نيست،

14- آنها اهل بهشت و در آن مخلد هستند، پاداشى است به آنچه مى كردند.

كلمه ها

بدعا: بدع (بفتح اوّل): ايجاد ابتكارى در لغت آمده: «بدعه بدعا:

اخترعه لا على مثال» بدع (بكسر اول) و بديع: چيز بى سابقه.

بشرى: بشارت و بشرى: خبر مسرت بخش. كه اثر آن در چهره ظاهر مى شود، استقاموا: استقامت: پايدارى و ثبات. اصل آن ايستادن در كارى است.

شرحها

آيه اول دوم نوعى استدلال بر نبوت آن حضرت و افتراء نبودن قرآن است، على هذا ادامه مطلب گذشته مى باشد، سپس اين سخن با نبوّت موسى و كتاب او تأكيد شده است، آن گاه به اهل ايمان هشدار داده شده كه در ايمان خود پايدار باشند و از كفار نترسند.

9- قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ.

استدلال است بر افترا نبودن قرآن، خلاصه آن چنين است: من پيامبر نو ظهورى نيستم بلكه سخنان من توسط رسولان گذشته نيز گفته شده همانطورى كه آنها به خدا افترا نبسته بودند من نيز افترا نبسته ام. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 137

وانگهى من علم غيب ندارم نمى دانم آينده من و شما از چه قرار خواهد بود، آنچه مى گويم از جانب خدا و وحى است و اگر وحى آسمانى نبود من نمى توانستم اين سخنان را بگويم.

به نظر بعضى از بزرگان «و لا ادرى ما يفعل بى و لا بكم» در رابطه با آنست كه مشركان مى گفتند: پيامبر بايد داناى غيب باشد نظير: قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ ... انعام/ 50 ولى توجيه اول مقبولتر است تا اين آيه به صورت استدلال باشد.

ناگفته نماند:

جمله «و لا ادرى ما يفعل بى ...» مانع از آن نيست كه آن حضرت مقدارى از غيب را با تعليم خدا بداند، منظور از نفى علم غيب در صورتى است كه خدا تعليم نكند و گرنه پيامبر و امام با تعليم خدا غيب را مى دانند چنان كه در آياتى نظير عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ ... جن/ 27 تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ... هود/ 29 بيان گرديده است، درباره عيسى عليه السّلام آمده: وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ آل عمران/ 49، يوسف عليه السّلام به دو زندانى فرمود: لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي يوسف/ 37.

10- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ.

به نظر مى آيد: اين آيه در رابطه با آنست كه: شما نمى توانيد درباره قرآن بى تفاوت باشيد و گرنه ستمكاريد، اقلا بايد درباره آن فكر كنيد. و خلاصه آن چنين است: اگر اين قرآن از جانب خدا باشد و اگر دانشمندى از بنى اسرائيل به آن ايمان آورد و شما از آن استكبار كنيد و كافر شويد آيا در اين صورت ستمكار نيستيد؟ آرى ستمكاريد زيرا اقلا حاضر به تفكر نشده ايد كه شايد حق باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 138

ضمائر «كان، به، مثله» راجع به قرآن است وَ كَفَرْتُمْ بِهِ حال است از فاعل «ا رأيتم»، «و شهد» عطف است بر «كان»، منظور از «مثله» ظاهرا تورات اصلى است كه در مضامين و حقائق مثل قرآن

است يعنى: آن شاهد بر مثل قرآن گواهى دهد و به قرآن ايمان آورد.

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.

مطلب كلى است و جواب «ان كان» از آن فهميده مى شود، نظير اين جمله در قرآن كريم بسيار است، مقصود از آن اين است كه: در راه ظلم هدايت نيست كسى گمان نكند كه هم ظالم باشد و هم در هدايت خدا.

ناگفته نماند: شيعه و اهل سنت نقل كرده اند كه منظور از «شاهد» در اينجا عبد اللَّه بن سلام از يهود است كه اسلام آورد، على هذا اين آيه مدنى است ولى مانعى ندارد كه بعضى از يهود وارد مكه شده و آيات قرآن را شنيده و اسلام آورده باشد در اينصورت آيه مكى است، وانگهى روايتى از حضرت رسول و ائمه عليهم السّلام در اين باره نقل نشده است.

بلكه آن، در تفسير خازن از انس بن مالك و در جوامع الجامع از سعد ابن ابى وقاص و در الميزان از در منثور از عوف بن مالك اشجعى نقل شده است روايات ائمه شاهد را به على بن ابى طالب عليه السّلام تفسير كرده اند، على هذا مكى بودن آيه قويا تأييد مى شود.

11- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ.

اين يك استدلال و اشكال واهى از سران مشركان است كه به عوام الناس و سرسپردگان گفتند كه اگر قرآن قبول كردنى بود ما در قبول آن بر مسلمانان سبقت مى كرديم.

على هذا لام در «للذين» براى تعليل است يعنى: مشركان بعضى به بعضى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 139

اين سخن را به علّت ايمان آوردن مسلمانان گفتند، در اينصورت لام به معناى «في» بر

مى گردد اين گفته به قدرى سخيف است كه احتياج به جواب نداشت على هذا ذيل آيه مطلب ديگرى را عنوان كرده و مى گويد:

وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ يعنى چون در اثر استكبار، با قرآن هدايت نيافتند براى گمراه كردن ديگران گفتند: اين دروغ و افتراء كهنه است نظير: أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ.

12- وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا.

در الميزان فرموده: ظاهر آنست كه «من قبله» جمله حاليه است يعنى كفار مى گويند: قرآن افك قديم است حال آنكه پيش از قرآن تورات بود و قرآن تصديق كننده تورات است. به عبارت ديگر تورات براى بنى اسرائيل امام و مقتدا و رحمت بود قرآن نيز مطالب تورات را تصديق مى كند در اينصورت چگونه افك قديم مى شود؟!! إِماماً وَ رَحْمَةً حالند از كتاب، چنان كه لِساناً عَرَبِيًّا حال است از «هذا» (قرآن).

لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِينَ.

مفعول له است براى فعل مقدر نظير «انزلناه» بشرى به معنى خبر مسرت- بخش است. «لتنذر» با تاء و ياء هر دو خوانده شده، در اول خطاب به پيامبر و در دومى فاعل آن كتاب است.

13- إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

ظاهرا اين آيه در رابطه با آنست كه: مشركان هر چه مى گويند بگويند و هر چه مى كنند بكنند ضررى به مؤمنان ندارد. منظور از رَبُّنَا اللَّهُ اقرار تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 140

به توحيد است فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ... ظاهرا راجع به قيامت است، خوف ناشى از نقصان و فقدان آينده، حزن مربوط به نقصان و فقدان فعلى است، اين مسئله فقط در

آخرت قابل پياده شدن است، در دنيا به صورت نسبى عملى مى شود.

14- أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ.

نتيجه رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا و توضيحى درباره فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ... مى باشد.

«جزاء» مفعول مطلق، تقدير آن «جوزوا جزاء» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 141

[سوره الأحقاف (46): آيات 15 تا 20]

اشاره

وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (15) أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَيِّئاتِهِمْ فِي أَصْحابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ (16) وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما أَ تَعِدانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي وَ هُما يَسْتَغِيثانِ اللَّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ ما هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (17) أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ (18) وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (19)

وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ (20)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 142

15- سفارش كرده ايم انسان را درباره پدر و مادرش به نيكوكارى، مادرش او را به زحمت حمل و به زحمت زائيده و حمل و باز كردنش از شير سى ماه است، تا چون به نيرومندى و

به چهل سال رسيد گفت: پروردگارا مرا موفق كن شكر كنم نعمتى را كه به من و پدر و مادرم عطا كرده اى، و عملى كنم كه تو راضى باشى، در فرزندان من صلاح به وجود آور ...

16- آنها كسانى هستند كه بهترين اعمالشان را قبول مى كنيم و از سيئاتشان مى گذريم در اهل بهشت، وعده راستى است كه وعده مى شوند.

17- و آنكه به پدر و مادرش گفت: اف بر شما آيا به من وعده مى دهيد كه از قبر خارج مى شوم با آنكه مردمانى پيش از من گذشته اند، آن دو از خدا مدد مى خواهند و مى گويند: واى بر تو ايمان بياور مى گويد: اين نيست مگر افسانه گذشتگان.

18- آنها كسانى هستند كه وعده عذاب بر آنها حتمى شده در امتهايى كه گذشته اند از جن و انس و آنها هستند زيانكاران.

19- براى همه درجاتى است از آنچه كرده اند و تا خدا به طور كامل اعمال آنها را بدهد و آنها مظلوم نمى شوند.

20- ياد كن روزى را كه كفار به آتش نشان داده مى شوند و گويند: پاكيزه هاى خويش را در دنيا تمام كرديد و با آنها لذت برديد امروز جزا مى شويد عذاب خوار كننده را كه در زمين به ناحق تكبر كرده و از حق خارج مى شديد.

كلمه ها

كرها: كره: مشقت و زحمت. در مصباح و قاموس و مفردات گويد: كره (بفتح اول) ناپسندى و مشقتى است كه از خارج بر شخصى تحميل شود و به ضم اول مشقتى كه از درون و نفس انسان باشد.

فصال: باز كردن از شير. فصل در اصل به معنى جدا كردن و بريدن است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 143

اشد: نيرومندى در جوامع الجامع فرموده:

آن حالت اجتماع عقل و كمال خلق و نيرو و تميز است.

اوزعنى: وزع: منع و حبس. «وزعه عن الامر: منعه و حبسه» ايزاع را الهام معنى كرده اند، منظور از آن حريص كردن و موفق كردن است.

اف: كلمه ايست حكايت از ناراحتى و دلتنگى دارد.

قرون: اقوام و مردمان. مفرد آن قرن است، راغب گويد: «القرن: القوم المقترنون في زمن واحد».

اساطير: افسانه ها. سطر به معنى نوشتن، اساطير نوشته هاى باطل و حكايتهاى دروغ است. واحد اساطير اسطوره است مثل احاديث و احدوثه، آن را جمع الجمع نيز گفته اند.

هون: بضم اول: ذلت و خوارى مانند هوان و مهانت، و بفتح اول به معنى آسانى است.

يفسقون: فسق در اصل به معنى خارج شدن است گويند: «فسقت الجوزة عن قشرها» گردو از پوست خود خارج شد، گناهكار فاسق است كه از فرمان خدا خارج شده، كافر فاسق است كه از دين خدا خارج شده است.

شرحها

در اين آيات عاقبت امر مؤمنان و كافران بيان شده است درباره مؤمنان فرموده: أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ ... و درباره كفار فرموده: أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ ... در آيات 19 و 20، اين مطلب تأكيد شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 144

النهايه براى هر يك از دو گروه مثلى آورده شده است يكى آنكه نسبت به پدر و مادر نيكوكار است و از خدا مى خواهد كه اهل عمل و اخلاص باشد و فرزندانش نيز جاى او را بگيرند، ديگرى معاد را انكار كرده و با پدر و مادر درباره آن مجادله مى كند و ميگويد: معاد، افسانه گذشتگان است.

على هذا مى شود گفت: اين آيات با آنكه مطالب مستقلى دارند، مربوط به آيه لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا

وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِينَ مى باشند و گروه ظالمان و محسنان را تشريح مى كنند.

ناگفته نماند براى زدن دو مثل فوق، علّتى بوده كه اكنون بر ما پوشيده است.

15- وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً.

نيكى به پدر و مادر در بسيارى از آيات قرآن مطرح است و در چندين آيه بعد از عبادت خدا آمده است نظير وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً نساء/ 26، اين مى رساند كه حق آنها بعد از خدا بزرگترين حق است «احسانا» مفعول مطلق و تقدير آن «ان يحسن احسانا» مى باشد.

حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً.

اين قسمت در بيان بزرگى حق مادر است چنان كه آيه: وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ ... لقمان/ 14، نيز حق مادر را بالاتر از حق پدر نشان مى دهد.

در كافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«جاء رجل الى النبي صلى اللَّه عليه و آله فقال يا رسول اللَّه من ابر؟ قال امك قال ثم من؟ قال امك، قال ثم من؟ قال: اباك» «1».

منظور از حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً سختى و ناراحتيهايى است كه مادر

__________________________________________________

(1) كافى باب البر بالوالدين.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 145

در دوران حمل و وضع متحمل مى شود حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ... در بيان آنست كه: مادر حتى بعد از وضع حمل مدتى از شيره جانش را به او طعام مى دهد.

ناگفته نماند: شير دادن به بچه بايد كمتر از بيست و يك ماه نباشد و گرنه به بچه ظلم شده است.

امام صادق عليه السّلام فرموده:

«الرضاع واحد و عشرون شهرا فما نقص فهو جور على الصبى» «1»

در

اينصورت اگر مدت حمل را نيز نه ماه به نظر آوريم مجموع آن سى ماه خواهد بود، پس منظور از حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً مدت حمل و شير دادن واجب است، آنچه در سوره بقره/ 233 گذشت كه مادران دو سال تمام شير مى دهند، آن شير دادن كامل است نه شير دادن واجب الميزان آيه را به مدت اقل حمل تفسير كرده و آن متخذ از رواياتى است كه در نكته ها خواهد آمد.

حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ.

ظاهرا منظور از رسيدن به چهل سال غير از بلوغ اشد است يعنى بعد از نيرومندى به چهل سالگى رسيد كه وقت كمال عقل است، منظور از شكر نعمت آنست كه نعمت را از تو بدانم و در مقابل، شكر گزار باشم و آن با اخلاص تطبيق مى شود، شكر در مقابل نعمت والدين، حاكى است كه آن دو در هدايتش دخيل بوده اند و لازمه آن، بار و الدين بودن است.

وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي.

اصلاح در ذريه، موفق كردن آنها به عمل صالح است كه منجر به اصلاح آنها شود، خلاصه دعاى او اين است كه: خدا را شكر گزار و به پدر و مادر احسان كننده و نيكوكار و داراى فرزندان مؤمن و موحد بوده باشد.

__________________________________________________

(1) كافى باب الرضاع.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 146

إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ.

تعليل دعاى فوق است، توبه در اينجا با ايمان تطبيق مى شود يعنى من به تو ايمان آوردم و من از كسانى هستم كه تسليم فرمان تو مى باشند.

16- أُولئِكَ الَّذِينَ

نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَيِّئاتِهِمْ فِي أَصْحابِ الْجَنَّةِ.

تقبل از قبول ابلغ است، در الميزان فرموده: مراد از أَحْسَنَ ما عَمِلُوا اعمال واجب و مستحبّ آنهاست كه فقط آنها مقبولند، مباحات هر چند حسن دارند ولى قبول نيستند، چنان كه در مجمع البيان ذكر كرده و آن تفسير خوبى است (تمام شد).

على هذا أَحْسَنَ ما عَمِلُوا در مقابل مباحات است كه حسن دارند ولى احسن نيستند، اشكالى كه به نظر مى رسد آنست كه ظهور ما عَمِلُوا در طاعات است مباحات از جمله طاعات نيستند، به نظر مى آيد: آمدن اسم تفضيل براى آنست كه همه طاعات احسن هستند نظير

«اللّهم انى اسئلك من بهائك بأبهاه و كل بهائك بهي»

در اين دعا اسم تفضيلها آمده و سپس گفته شده كه همه يكسانند بنا بر اين اسم تفضيل در آيه مفهوم ندارد.

نَتَجاوَزُ عَنْ سَيِّئاتِهِمْ حاكى است كه خداوند اشتباهات جزئى آنها را خواهد بخشيد فِي أَصْحابِ الْجَنَّةِ متعلق به «نتجاوز» است يعنى: «نتجاوز عنهم في جملة من نتجاوزه من اصحاب الجنة».

وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ مفعول مطلق و تقدير آن «يعدهم اللَّه وعد الصدق» است.

17- وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما أَ تَعِدانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي وَ هُما يَسْتَغِيثانِ اللَّهَ وَيْلَكَ آمِنْ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 147

اين مثل گروه دوم است كه معاد را انكار مى كند و آن را افسانه مى پندارد و عاق والدين مى شود، ناگفته نماند: انكار معاد، انكار نبوت نيز هست با وجود اين دو انكار، توحيد نيز مورد انكار قرار مى گيرد، على هذا اين شخص هر سه را منكر است.

ظاهرا «و الذي» مبتداء و أُولئِكَ الَّذِينَ خبر

آنست كه خواهد آمد و آن به ظاهر مفرد و در معنى جمع است وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي يعنى مردمان بسيارى پيش از من مرده و هيچ يك زنده نشده اند، گويى اين سخن يك نوع استدلال است كه اگر قضيه صحت داشت تا به حال عده اى زنده شده بودند.

يَسْتَغِيثانِ اللَّهَ يعنى از خدا مدد مى خواهند كه بتوانند او را هدايت كنند و مى گويند: واى بر تو ايمان بياور. ظاهرا منظور از «آمن» مطلق ايمان به خدا و رسول و معاد است، در جواب مى گويد: ما هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ در مجمع البيان فرموده: گويند: اين آيه درباره عبد الرحمن بن ابى بكر نازل گرديد، پدر و مادرش به او اصرار كرده و گفتند: اسلام آور گفت: عبد اللَّه بن جدعان و مشايخ قريش را زنده كنيد تا آنچه مى گوئيد از آنها بپرسم، اين نسبت از ابن عباس و ابى العاليه و سدى و مجاهد نقل شده است، به قولى آيه درباره هر كافر و عاق والدين است.

زمخشرى در كشاف نقل كرده: معاويه به مروان حكم نوشت كه از مردم براى يزيد بيعت بگيرد عبد الرحمن بن ابى بكر گفت: شما حكومت را «هرقلى» كرديد آيا براى پسران خود بيعت مى گيريد؟! مروان گفت: مردم، اين همان است كه خدا درباره او فرموده: وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما عايشه چون اين سخن شنيد به خشم آمد و گفت: به خدا قسم آيه درباره او نيست اگر بخواهم مى گويم درباره كيست، ليكن اى مروان تو در صلب پدرت بودى كه پيامبر به پدرت لعنت كرد ... تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 148

اين سخن در تفسير

خازن و نسفى نيز نقل شده است، ناگفته نماند، تفاسير اهل سنت نوعا قضيه را نقل كرده اند ولى ناراحتند از اينكه اين سخن به عبد الرحمن نسبت داده شود و مى گويند: او از افاضل مسلمين بود.

گويى روايتى از ائمه صلوات اللَّه عليهم در اين باره نرسيده است، به هر حال اگر جريان عبد الرحمن سبب نزول آيه باشد باز مورد مخصص نيست، آيه حال همه كافران را مجسم مى كند.

18- أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ.

عاقبت گروه دوم است «حق» حكايت از حتمى بودن دارد، منظور از «القول وعده عذاب است» «فى» در «في امم» معناى «مع» مى دهد، آيه دليل است بر اين كه جن مانند انسان مى ميرد منظور از جن و انس قسمت كفار آنها است.

19- وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ چون مؤمنان از حيث عمل و ايمان در دنيا مختلفند و هكذا كفار در كفر و عمل قبيح داراى مراتب مى باشند لذا درجات و دركات افراد اين دو گروه با هم متفاوت خواهند بود مِمَّا عَمِلُوا نشان مى دهد كه آن درجات از اعمال تشكيل مى شود، چنان كه لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمالَهُمْ نيز همانطور است و هر دو جمله به تجسم عمل دلالت دارند. «ليوفيهم» عطف است بر محذوفى كه ذكر آن لازم نبوده است يعنى «جعلنا لهم درجات لكذا و كذا و ليوفيهم اعمالهم ...» جمله وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ در رابطه به آنست كه به نيكوكاران كمتر از استحقاق، ثواب و به بدكاران بيشتر از استحقاق، عذاب داده نمى شود.

20- وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ

أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ ظهور عرض در نشان دادن است به طورى كه حائلى ميان آنها و آتش نباشد تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 149

در آيات گاهى مى خوانيم كه مردم به آتش نشان داده مى شوند مانند اين آيه و گاهى مى خوانيم كه آتش به آنها نشان داده مى شود مانند: وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرِينَ عَرْضاً كهف/ 100 آن، مقدمه ورود به آتش است.

أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ يك تعبير بخصوصى است كه به آنها گفته مى شود نعمت هاى خوشايندتان را در دنيا تمام كرديد و از آنها لذت برديد، ايمان و عمل هم كه نداشتيد تا مستحق بهشت شويد، پس فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ...

بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ.

تعليل عذاب الهون است بِغَيْرِ الْحَقِّ حاكى است كه شما حق تكبر در مقابل خدا نداشتيد شما خالق چيزى نبوده ايد، مشيت ازلى شما را بر سفره گسترده نعمتها نشانيد و آن وقت كه خواست از بين برد، شما كاره اى نبوده ايد كه در پيش فرمان خدا «منم منم» بگوئيد.

«تفسقون» و خارج شدن از ايمان و عمل، معلول استكبار است.

ناگفته نماند: با كمك روايات، از آيه شريفه فهميده مى شود كه بايد در استفاده از طيبات و لذائذ ميانه روى كرد و بلكه كوتاه آمد، به اميد آنكه از لذائذ آخرت محروم نشد در اين زمينه چند روايت در نكته ها خواهد آمد.

نكته ها:

مدت اقل حمل: در رابطه با آيه وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً در الميزان فرموده: در اين آيه اقل مدت حمل در نظر گرفته شده كه شش ماه است يعنى مراد از سى ماه، بيست و چهار ماه

دوران شير دادن و شش ماه مدت حمل است چنان كه فرموده: وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ بقره/ 233. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 150

فرموده الميزان متخذ از رواياتى است كه از أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده است. شيخ مفيد رحمه اللَّه در ارشاد در فصل قضاياى على عليه السّلام در زمان عمر نقل كرده: زنى را پيش عمر آوردند كه در شش ماه زائيده بود عمر خواست او را سنگسار كند، أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: اگر با كتاب خدا با تو مخاصمه كنم غالب مى شوم خدا مى فرمايد وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً باز مى فرمايد:

وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ چون زن دو سال شير دادن را تمام كرد و مدت حمل و شير دادن سى ماه شد، براى حمل شش ماه مى ماند، عمر بعد از شنيدن اين سخن آن زن را رها كرد.

در الميزان از در منثور از عبد اللَّه جهنى نقل مى كند: مردى از ما زنى را تزويج كرد در شش ماه براى او فرزندى آورد، شوهرش او را پيش عثمان آورد عثمان دستور سنگسار داد، اين دستور به على عليه السّلام رسيد، آمد و فرمود: چكار مى كنى؟! عثمان گفت زنى در شش ماه زائيده آيا چنين چيزى مى شود؟ حضرت فرمود آيا نشنيده اى كه خداى تعالى مى گويد وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً و فرمود: حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ چقدر براى حمل مى ماند مگر شش ماه؟! عثمان گفت: به خدا سوگند من اين را نفهميده بودم، زن را بياوريد، معلوم شد كه سنگسارش كرده اند، زن به وقت سنگسار شدن به

خواهرش گفته بود: غصه مخور به خدا قسم جز شوهرم كسى به من نزديك نشده است، راوى گويد: پسرى كه زن زائيده بود بزرگ شد، شوهرش اعتراف كرد كه او پسر من است و پسر به او از همه شبيه تر بود.

راوى گويد: آن شوهر را بعدا ديدم كه بدنش تكه تكه به رختخواب مى افتاد (تا مرد).

ناگفته نماند: در اينجا دو احتمال هست يكى اينكه مراد از آيه همانست كه تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 151

از آن حضرت صلوات اللَّه عليه نقل شده، ديگرى آنكه اين يك استفاده به خصوص است كه آن حضرت از جمع دو آيه كرده است و منظور اصلى همانست كه در تفسير آيه گفته شد و اللَّه اعلم.

لذات فانيه دنيا: در مجمع البيان در ذيل آيه أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ ... از محمّد بن قيس از امام باقر عليه السّلام نقل شده: على عليه السّلام مانند يك برده با تواضع طعام مى خورد، مانند برده بدون تكبر مى نشست، دو تا پيراهن مى خريد غلام خويش را در برداشتن يكى مخير مى كرد خودش آن ديگرى را مى پوشيد، اگر آستين آن از انگشتان دراز بود، اضافه را قطع مى كرد، و اگر از كعب پايش دراز بود آن را مى بريد.

پنج سال حكومت كرد، آجرى بر آجرى و خشتى بر خشتى ننهاد، نقره اى و طلايى از خود به ارث نگذاشت، به مردم نان گندم و گوشت مى داد خودش در منزل نان جو و زيت و سركه مى خورد.

هيچ دو كارى كه خدا از آنها راضى است پيش نيامد مگر آنكه دشوارترين بر بدنش را اختيار كرد.

هزار غلام آزاد كرد همه از دسترنج خويش بود كه دستش چروك برداشته و پيشانيش

عرق كرده بود، هيچ كس بعد از او عمل او را طاقت نداشت، شب و روز هزار ركعت نماز مى خواند (ظاهرا در بعض ايام) از همه شبيهتر به او على بن الحسين عليه السّلام بود. كسى بعد از او طاقت عمل او را نياورد.

باز نقل مى كند: در حديث است كه عمر بن الخطاب گويد: با اذن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در مشربه ام ابراهيم به محضر آن حضرت داخل شدم آن روز نوبت حفصه بود آن حضرت خوابيده و مقدارى از بدنش بر خاك بود، زير سرش بالشى قرار داشت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 152

از ليف خرما، سلام كردم و نشستم، گفتم يا رسول اللَّه تو پيامبر و برگزيده و اختيار شده خدايى، كسرى و قيصر بر تختهاى طلا و بر فرش ديبا و حريرند؟ حضرت فرمود: آنها قومى هستند كه طيباتشان زود داده شده و زود قطع مى شود ولى طيبات ما به آخرت مانده است:

«فقال: اولئك قوم عجلت طيباتهم و هى وشيكة الانقطاع و انّما اخرت لنا طيّباتنا»

در اين زمينه، روايات در زهد چهارده معصوم عليهم السّلام زياد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 153

[سوره الأحقاف (46): آيات 21 تا 28]

اشاره

وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (21) قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (22) قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (23) فَلَمَّا رَأَوْهُ عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِيحٌ فِيها عَذابٌ

أَلِيمٌ (24) تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْ ءٍ بِأَمْرِ رَبِّها فَأَصْبَحُوا لا يُرى إِلاَّ مَساكِنُهُمْ كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ (25)

وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيما إِنْ مَكَّنَّاكُمْ فِيهِ وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْ ءٍ إِذْ كانُوا يَجْحَدُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (26) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا ما حَوْلَكُمْ مِنَ الْقُرى وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (27) فَلَوْ لا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ قُرْباناً آلِهَةً بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَ ذلِكَ إِفْكُهُمْ وَ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (28)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 154

21- ياد كن برادر قوم عاد را وقتى كه قوم خويش را در سرزمين احقاف انذار كرد، با آنكه پيامبرانى در زمان او و پيش از او آمده بودند، گفت: عبادت نكنيد مگر اللَّه را، من بر شما از عذاب روز بزرگ بيمناكم.

22- گفتند: آيا آمده اى تا ما را از خدايانمان برگردانى، عذابى كه وعده مى كنى بياور، اگر از راستگويانى؟

23- فرمود علم عذاب پيش خداست، آنچه را كه با آن ارسال شده ام به شما تبليغ مى كنم ليكن شما را قومى مى بينم كه راه جهالت مى پيمائيد.

24- چون ابر عذاب را ديدند كه رو به طرف واديهاى آنهاست گفتند: اين ابرى است به ما باران مى دهد، بلكه آن چيزى است كه به عجله مى خواستيد، بادى است در آن عذابى دردناك.

25- هر چيز زنده را به امر خدايش هلاك مى كند، آنها صبح كردند در حالى كه جز خانه هايشان ديده نمى شد، قوم مجرم را بدينسان سزا مى دهيم.

26- به آنها تمكن داديم در آنچه به شما در آن تمكن نداده ايم و براى آنها گوشها و چشمها

و دلها قرار داديم ولى گوشها و چشمها و قلبها هيچ چيز را از آنها كفايت نكردند زيرا كه آيات خدا را دانسته منكر بودند، عذابى را كه استهزاء مى كردند آنها را گرفت.

27- آنچه از شهرها در اطراف شما بود هلاك كرديم و براى آنها آيات خويش را گوناگون بيان كرديم تا برگردند.

28- چرا خدايانى كه جز خدا براى تقرب به معبودى گرفتند ياريشان نكردند، بلكه از آنها گم شدند، آن گم شدن اثر افك و افترائشان بود.

كلمه ها

أخا عاد: منظور از آن هود عليه السّلام است كه بر قوم عاد مبعوث شد، وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً اعراف/ 65. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 155

عاد: نام قومى است كه هود عليه السّلام بر آنها مبعوث شد، آنها از اعراب ما قبل تاريخ هستند.

احقاف: حقف (بر وزن جسر) تپه ريك كه به طور مستطيل باشد، بعضى پيچ و خمدار بودن را نيز قيد كرده اند، جمع آن احقاف است احقاف در جنوب جزيرة العرب و از قسمتهاى ربع الخالى (وادى دهناء) است در روزگار گذشته مسكن قوم عاد بود و از قرآن كريم معلوم مى شود كه آن روز سرزمين آباد و پر حاصلى بود، اكنون ريگزار و بيابان خشك و غير قابل سكونت است (قاموس قرآن) آن فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

نذر: (بضم اول و دوم): جمع نذير است به معنى مصدر (انذار) نيز آيد نظير: فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ قمر/ 18.

لتأفكنا: افك: برگرداندن چيزى از حقيقتش. دروغ را بدان جهت افك گويند كه از واقع برگردانده شده است.

عارضا: عارض: آشكار شونده. عرض در اصل به معنى ظهور و اظهار است لازم

و متعدى هر دو آمده است.

اوديتهم: وادي: سيلگاه و دره، طبرسى فرموده: وادى، كرانه كوه است، مجراى بزرگ آب را نيز وادى گويند. گويى منظور از آن محلى است كه نزديك به كوه ها باشد، جمع آن اوديه است به نظر بعضى آن در اصل به معنى جريان است.

تدمر: دمر و دمار: هلاك شدن. تدمير: هلاك كردن.

سمعا: سمع در آيه به معنى گوشهاست، چون در اصل مصدر است لذا جمع بسته نمى شود، به معنى گوش، شنيدن و قوه شنوايى به كار تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 156

مى رود.

يجحدون: جحد: انكار با علم چنان كه در صحاح گفته است.

صرفنا: صرف و تصريف: برگرداندن. در دومى مبالغه هست منظور از آن بيان حقائق در قالبهاى مختلف است.

قربان: مصدر است به معنى نزديك شدن مانند عدوان و خسران. و نيز به معنى اسم آيد، طبرسى فرموده: قربان هر چيزى است كه با آن به خدا تقرّب جسته شود، اطاعت باشد يا ذبيحه جمع آن قرابين است.

شرحها

از اين آيات تا آخر سوره دو قضيه نقل شده است اولى جريان قوم هود و تار و مار شدن آنها، دومى آمدن جن و شنيدن قرآن و ايمان آورد نشان. اين هر دو شاهد عينى هستند در رابطه با مطالب سوره و استفاده از آنها.

ماجراى قوم هود نشان مى دهد كه عالم روى نظام علت و معلول مى چرخد سرنوشت انسان ناشى از عمل او است، جهان در مقابل عمل انسان عكس العمل دارد، پيامبران براى نشان دادن آن و ساير حقائق، از طرف خدا آمده اند.

هود عليه السّلام مردم را به توحيد دعوت مى كند و از عذاب مى ترساند ولى آنها از لجاجت دست بر نمى دارند،

بالاخره باد سرد و سوزان همه آنها را منجمد مى كند جز خانه هايشان چيزى از آنها نمى ماند، عده اى از آباديها كه در نظر اهل مكه معروف بودند حالشان همانطور بوده است چنان كه در آيات اخير اشاره شده است.

21- وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 157

منظور از بَيْنِ يَدَيْهِ پيامبرانى است كه در زمان او بوده اند و از «من خلفه» پيامبرانى است كه پيش از او بوده اند، نسبت به آينده نمى شود اشاره باشد زيرا كه با «خلت» منافات دارد.

أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.

أَلَّا تَعْبُدُوا بيان انذار است، منظور از عبادت آنست كه تمام كارهاى زندگى را با فرمان خدا تطبيق دهند نه فقط اعمال عبادى، چنان كه در سوره اعراف و جاهاى ديگر گفته ايم، مراد از عذاب، عذاب دنيوى است.

22- قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا ....

جواب قومش آن بود كه گفتند: مى خواهى ما را از عبادت خدايانمان باز دارى؟ «فأتنا» امر تعجيزى است يعنى قدرت آوردن عذاب ندارى.

23- قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ.

جمله اوّل حكايت از حتميت عذاب دارد، يعنى اگر ايمان نياوريد حتما خواهد آمد ولى من وقت و كيفيت آن را نمى دانم، و اينكه مى گويم خواهد آمد از جمله رسالت من است درباره انذار شما.

وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ.

يعنى به جاى آنكه ايمان بياوريد، عذاب را مى خواهيد «تجهلون» يعنى راه جهالت را مى پيمائيد، شايد آمدن، «تجهلون» به جاى «جاهلون» استمرار و ادامه جهالت باشد.

24- فَلَمَّا رَأَوْهُ عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا.

ضمير

«رأوه» راجع به عذاب است كه به صورت ابر ديده مى شد، منظور از «عارضا» ابر است كه در هوا آشكار شده بود مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ حال ثانى از ضمير «راوه» است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 158

بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِيحٌ فِيها عَذابٌ أَلِيمٌ.

اعراض است از عارِضٌ مُمْطِرُنا ظاهرا اين كلام هود عليه السّلام است در جواب سخن آنها، معلوم مى شود كه ابر توأم با باد سرد بوده لذا فرموده بَلْ هُوَ ... رِيحٌ كلمه «فيها» نشان مى دهد كه عذاب در آن باد بوده و از آن متولد شده است.

25- تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْ ءٍ بِأَمْرِ رَبِّها فَأَصْبَحُوا لا يُرى إِلَّا مَساكِنُهُمْ.

كلمه لا يُرى إِلَّا مَساكِنُهُمْ نشان مى دهد كه باد طوفان نبوده بلكه باد سردى بوده كه خودشان را منجمد كرده و منازلشان خالى مانده است چنان كه در سوره حاقه مى خوانيم:

وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ. سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ/ 6- 8.

به نظر مى آيد: منظور از «كل شى ء» هر شى ء زنده است، زيرا در مقابل آن سرماى شديد همه موجودات زنده اعم نبات و حيوان منجمد مى شد.

كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ.

در رابطه با اصل عذاب است نه كيفيت آن.

26- وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيما إِنْ مَكَّنَّاكُمْ فِيهِ وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً.

اين آيه موعظه است براى اهل مكه و استنتاجى است از قصه اصحاب هود منظور از «فيما» وسائل زندگى و امكانات آنهاست از قبيل قدرت و توانايى جسمى و مانند آن.

«ان» در إِنْ مَكَّنَّاكُمْ نافيه است يعنى قوم هود را قدرت داديم و متمكن كرديم در آنچه شما را در آن

تمكن و قدرت نداديم و نيز به آنها گوشها و چشمها و قلبها داديم تا در زندگى و هدايت آنها را به كار گيرند، اما متأسفانه:

فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْ ءٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 159

ولى اين ابزار در هدايت و يافتن راه توحيد، هيچ فائده اى به آنها نداد، منظور از نفى فائده در رابطه با هدايت است و گرنه از چشم و گوش و دل در راه هاى ديگر استفاده كردند.

إِذْ كانُوا يَجْحَدُونَ بِآياتِ اللَّهِ.

يعنى علّت عدم فائده آن بود كه دانسته و از روى عمد، آيات خدا را انكار مى كردند، بارها گفته ايم كه باور و علم غير از تسليم شدن به علم است، ممكن است انسان يقين داشته باشد ولى تسليم به يقين نشود نظير وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ.

وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.

بالاخره عذابى كه مسخره مى كردند آنها را احاطه كرد (نعوذ باللّه من عذابه).

27- وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا ما حَوْلَكُمْ مِنَ الْقُرى وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.

عطف است بر وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ و آن موعظه ديگرى است اهل مكّه را و شاهد عينى است در رابطه با آثار شرك و عصيان، منظور از «القرى» آباديهاى قوم لوط و قوم صالح و قوم شعيب و قوم هود است، ضمير «لعلّهم» راجع به «القرى» و منظور از آن اهل قرى است.

يعنى: آيات خويش را گوناگون براى آنها بيان كرديم تا به راه توحيد باز گردند. ولى سودى براى آنها نبخشيد.

28- فَلَوْ لا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ قُرْباناً آلِهَةً.

تهكّم است در رابطه با اينكه خدايان كاره اى نبوده اند. «آلهة» مفعول دوم «اتّخذوا» و مفعول اول

آن، ضمير راجع به موصول و «قربانا» حال است از آن تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 160

يعنى: چرا به وقت آمدن عذاب ياريشان نكردند، آنان كه جز خدا معبودها قرار داده بودند و در حالى كه با آنها به خدا تقرب مى جستند.

بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَ ذلِكَ إِفْكُهُمْ وَ ما كانُوا يَفْتَرُونَ.

بلكه آلهه از آنها گم شدند و در وقت هلاك خبرى از آنها نبود، «ذلك» ظاهرا اشاره است به ضلال، «ما» مصدريه است يعني: «ذلك الضلال اثر افكهم و افترائهم».

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 161

[سوره الأحقاف (46): آيات 29 تا 35]

اشاره

وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ (29) قالُوا يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ (30) يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِيَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (31) وَ مَنْ لا يُجِبْ داعِيَ اللَّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الْأَرْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءُ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (32) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (33)

وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (34) فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 162

29- ياد آر كه گروهى از جن را

به سوى تو فرستاديم به قرآن گوش مى دادند، چون به قرائت قرآن حاضر شدند، گفتند: ساكت باشيد ...

30- گفتند: اى قوم ما، كتابى شنيديم كه بعد از موسى نازل شده، كتابهاى پيشين را تصديق مى كند، به حق و راه راست هدايت مى نمايد.

31- اى قوم ما، داعى خدا را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد تا گناهان شما را بيامرزد و از عذاب دردناك پناهتان دهد.

32- هر كه داعى خدا را اجابت نكند، خدا را در زمين عاجز نخواهد كرد و جز خدا اوليائى نخواهد داشت. آنها در ضلال آشكار هستند.

33- آيا ندانسته اند: خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده و در آفرينش آنها ناتوان نشده قادر است كه مردگان را زنده كند؟ بلى او بر هر چيز تواناست.

34- ياد آر روزى را كه كافران بر آتش عرضه شوند، گويند: آيا اين آتش حق نيست؟

جواب دهند: آرى قسم بخدا حق است ...

35- صبر كن چنان كه اولوا العزم از پيامبران صبر كردند در عذاب آنها عجله نكن، روزى كه عذاب موعود را مى بينند گويى جز ساعتى از روزى توقف نكرده اند، اين ابلاغ است ...

كلمه ها

نفرا: گروهى كه كمتر از ده نفر باشند، در قاموس گويد: نفر به معنى همه مردم است و نيز گروهى كه از ده نفر كمتر باشد به زنان و مردان و جن اطلاق مى شود.

جن: موجودى است غير مادى و با شعور كه مى شود از آن با «نيروهاى با شعور» تعبير آورد، اين كلمه بفتح اول به معنى پوشاندن و مستور كردن است، جن را به علّت پوشيده و نامرئى بودن جن گفته اند مشروح سخن در تفسير سوره جن خواهد آمد انشاء

اللَّه تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 163

تعالى.

لم يعى: عى: عجز و ناتوانى. راغب گويد: اعياء در ناتوانى از راه رفتن وعى در ناتوانى از كار است.

عزم: (بر وزن عقل) قصد و اراده و تصميم. «اولو العزم»: صاحبان اراده و تصميم. بنا بر تفسير امامان سلام اللَّه عليهم منظور از «عزم» در آيه، شريعت و كتاب و آن با معناى اصلى عزم مناسب است «اولو العزم» يعنى: صاحبان شريعت و كتاب.

بلاغ: كفايت و تبليغ، معناى كفايت شايد به عنوان سببيت باشد زيرا تبليغ سبب كفايت است.

شرحها
اشاره

آيات شريفه حاكى از يك واقعيتى است كه اتفاق افتاده است ولى نقل آن در اينجا شايد بدان جهت است كه تقريع و ملامتى باشد براى اهل مكه كه قرآن در شهر آنها و به زبان آنها نازل شد ولى ايمان نياوردند، اما جن كه از جنس آنها نبودند شنيدند و ايمان آوردند چنان كه در الميزان فرموده است.

در تفسير على بن ابراهيم قمى نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در مكه به بازار «عكاظ» تشريف بردند، زيد بن حارثه نيز در خدمتش بود، آن حضرت در بازار، مردم را به اسلام دعوت مى كرد ولى كسى از او قبول نكرد، آن گاه به مكه برگشت به موضعى كه آن را «وادى مجنة» مى گفتند رسيد در وقت شب قرآن مى خواند گروهى از جن به او گذر كردند، چون قرائت آن حضرت را شنيدند، گوش كردند.

بعضى به بعضى گفتند: ساكت باشيد چون آن حضرت از خواندن قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 164

فارغ شد، آنها پيش قوم خويش برگشته و آنها را انذار كرده و گفتند: يا قَوْمَنا ...

سپس

پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمده اسلام و ايمان آوردند، آن حضرت احكام اسلام را به آنها تعليم فرمود، خدا در اين رابطه به پيامبرش وحى كرد قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ ... تا آخر سوره، كه خدا سخن آنها را نقل كرد. رسول خدا شخصى از خودشان را بر آنها سرپرست فرمود.

آنها هر وقت محضر آن حضرت مى آمدند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به أمير المؤمنين عليه السّلام دستور داد كه آنها را تعليم دهد و دانا به دين گرداند آنها داراى گروه هاى مؤمن، كافر، ناصبى، يهود، نصارى و مجوس هستند و آنها از نسل جان مى باشند (تفسير برهان).

طبرسى رحمه اللَّه از زهرى نقل كرده كه اين جريان بعد از وفات ابو طالب عليه السّلام بود كه آن حضرت به طائف تشريف بردند، به وقت برگشتن در محلى به نام نخله مشغول نماز بود كه جن قرائت او را شنيدند (رجوع شود به سوره جن) آن گاه فرموده: ديگران گفته اند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از جانب خدا مامور شد جن را انذار فرموده و آنها را به سوى خدا بخواند و بر آنها قرآن تلاوت كند خدا گروهى از جن نينوى را به طرف آن حضرت فرستاد، حضرت به اصحابش فرمود: مأمور شده ام كه بر جن قرآن بخوانم كدام يك از شما با من مى آيد؟

عبد اللَّه بن مسعود با آن حضرت آمد، عبد اللَّه گويد: جز من كسى با او نبود رفتيم تا به بالاى مكه رسيديم، حضرت داخل شعب حجون شد و براى من خطى كشيد و فرمود: در اين خط بنشين

خارج مشو تا من برگردم، سپس حركت كرد و شروع به خواندن قرآن نمود، سياهان بسيارى او را احاطه كردند ميان من و آن حضرت حائل شدند تا جايى كه صداى او را نشنيدم. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 165

سپس آن سياهان به راه افتادند و همچون تكه هاى ابر مى رفتند فقط گروهى از آنها ماند آن حضرت از نماز صبح فارغ شد، به طرف من آمد، فرمود: آيا چيزى ديدى؟ گفتم: آرى مردان سياهى را ديدم كه لباس سفيد بتن داشتند فرمود: آنها جن نصيبين هستند.

از ابن عباس روايت شده كه آنها هفت نفر از جن نصيبين بودند رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آنها را به سوى قومشان فرستاد.

از جابر بن عبد اللَّه انصارى روايت شده: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رحمن را بر مردم خواند ساكت شدند، و چيزى نگفتند حضرت فرمود: جن از شما بهتر جواب گفتند، چون فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ را بر آنها خواندم گفتند:

«لا بشى ء من الائك ربنا نكذب».

ناگفته نماند: ظهور آيات آنست كه آنها مكلف بودند كه به قرآن ايمان آورند و عمل كنند، مجلسى رحمه اللَّه در اين زمينه در بحار رواياتى آورده است.

29- وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ.

ظهور آيه در آنست كه خدا آنها را به طرف آن حضرت فرستاده بود و اين نشان مى دهد كه به شنيدن قرآن و ايمان و عمل مكلف بودند «يستمعون» وصف «نفر» است.

فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ.

ضمير «حضروه» راجع به قرآن است يعنى چون به قرائت حاضر شدند «انصتوا» نشان مى دهد كه جن مى تواند سر و صدا

كند، اينكه فرموده:

انذاركنان به سوى قوم خويش باز گشتند مى شود استفاده كرد كه حضرت به آنها فرموده: شما موظفيد كه قوم خويش را به سوى خدا دعوت كنيد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 166

30- قالُوا يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ.

منظور از كتاب قرآن است، ظهور آيه در آنست كه آنها به شريعت عيسى عليه السّلام عقيده نداشته اند، در نقل تفسير قمى گفته شد كه گروهى از آنها يهودي هستند و شايد انجيل را كتاب مستقل ندانسته اند زيرا كه انجيل مكمل تورات بود، در اين صورت به عيسى نيز عقيده داشته اند.

مراد از لِما بَيْنَ يَدَيْهِ ظاهرا همه كتب آسمانى و يا فقط تورات است.

يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ.

طريق مستقيم بيان حقّ است يعنى راه راستى كه كسى در آن گمراه نمى شود.

به هر حال اين آيه و دو آيه بعدى بيان انذار است كه گذشت، وانگهى در اين آيه قرآن كريم با سه وصف توصف شده است، كلمه «مصدقا» نوعى استدلال است يعنى: با كتابى كه ما ايمان داريم مخالف نيست على هذا بايد بدان ايمان آوريم.

31- يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِيَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ.

مراد از داعى اللَّه رسول خداست كه مردم را به سوى خدا مى خواند مانند قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ يوسف/ 108، «من» در مِنْ ذُنُوبِكُمْ ظاهرا براى بيان است و به حكم

«الاسلام يجب ما قبله»

اگر ايمان مى آوردند گناهانشان آمرزيده مى شد.

الميزان آن را به معنى بعض گرفته و فرموده: منظور گناهانى است كه پيش از ايمان كرده اند، خدا فرمايد: قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا

إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 167

انفال/ 38، اين سخن نيز شامل همه گناهان است.

به هر حال ظهور آيه آنست كه جن در مسأله تكليف و غفران و عذاب فرقى با انس ندارند. يَغْفِرْ لَكُمْ جواب شرط محذوف است يعنى: «ان اجبتم و آمنتم يغفر لكم ...»

32- وَ مَنْ لا يُجِبْ داعِيَ اللَّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الْأَرْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءُ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ تهديد است در رابطه با عدم قبول دعوت قرآن منظور از فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ آنست كه بالاخره از چنگ خدا فرارى نخواهند داشت و جز خدا سرپرستانى نخواهند يافت كه آنها را يارى كنند، چنين كسانى در گمراهى آشكار خواهند بود.

در مجمع البيان از على بن ابراهيم نقل شده: از اين دعوت، آنها به محضر آن حضرت آمدند و ايمان آوردند و او شرايع اسلام را بر آنها تعليم كرد، و خدا سوره جن را در اين رابطه نازل فرمود، اين سخن دلالت مى كند كه آن حضرت بر جنّ نيز مبعوث شده بود، خدا جز او كسى را بر جن و انس پيامبر نكرده است.

مجلسى رحمه اللَّه در بحار ج 18 از ص 76 تا 105، اخبارى در اين زمينه نقل كرده است (چاپ اخير).

33- أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

از اين آيه تا آخر سوره مربوط است به آيه وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ .../ 20 «1» «يروا» در آيه به معنى علم و دانستن است اين آيه

يكى از استدلالهاى قرآن در رابطه با معاد است نظير: أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ يس/ 81

__________________________________________________

(1) على هذا جريان حضرت هود عليه السّلام و جريان جن بحكم جمله معترضه هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 168

معاد آنست كه اين نظام از بين برود و نظام ديگرى در جاى آن قرار گيرد خدايى كه از آفرينش اول ناتوان نشده از آفرينش دوم ناتوان نخواهد بود وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ روم/ 27.

انسان نيز جزئى از آفريده هاست، خلقت اولى او دليل امكان خلقت دوم است، على الظاهر مناسب بود كه بفرمايد: خدايى كه از خلقت انسان عاجز نشده مى تواند او را زنده كند، ولى طرح خلقت آسمانها و زمين شايد به علت مقدمه بودن آنها براى خلقت انسان است، و يا نظر به اولويت است، نظير لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ فاطر/ 57.

34- وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ.

تأكيد و توضيح آيه قبلى است، درباره «يعرض» و معناى آن در آيه 20 سخن گفته شد، معنى آيه واضح است.

35- فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ ...

تفريع است بر انكار معاد، يعنى: صبر كن بر انكار آنها چنان كه پيامبران اولوا العزم بر انكار معاد و عناد مشركان صبر كردند و عذاب آنها را به عجله مخواه كه بالاخره خواهد رسيد وانگهى شايد توبه كنند.

كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ اشاره

است به بى اهميت بودن اين زندگى در مقابل آخرت، گذشته هر قدر طولانى باشد در نظر انسان كم مى آيد، اما آنها با ديدن عذاب آخرت و دوام آن احساس خواهند كرد كه در دنيا جز ساعتى (مقدار كمى از زمان) توقف نكرده اند ظاهرا در اينجا، برزخ مطرح نشده است.

طبرسى رحمه اللَّه برزخ را نيز داخل دانسته و فرموده است: گذشته به حكم «كان لم يكن» است هر چند كه طولانى باشد ولى چون آيه راجع به كم تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 169

ارزش بودن زندگى دنياست، ظاهرا برزخ در نظر نيست.

بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ يعنى: اين قرآن بلاغ و تبليغ از جانب خداست و در مقابل آن فقط قومى هلاك مى شوند كه از زى عبوديت و بندگى خارج شده اند، «هل» در اينگونه محلها به جاى «ما» نافيه مى آيد.

اولوا العزم

در كلمه ها گفته شد بنا بر روايات اهل بيت عليهم السّلام منظور از عزم در آيه عزيمت و شريعت است، و اولوا العزم عليهم السّلام پنج نفر هستند. نوح، ابراهيم، موسى عيسى و محمّد صلوات اللَّه عليهم چنان كه در آيه: شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ ...

شورى/ 13 و نيز در آيه هفتم از سوره احزاب آمده است.

در كافى از ابن ابى يعفور نقل شده كه از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم مى فرمود

«سادة النبيين و المرسلين خمسة و هم اولوا العزم من الرسل عليهم دارت الرحى: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد عليهم السّلام و على جميع الانبياء» (اصول كافى باب طبقات الانبياء

و الرسل و الأئمة).

در جوامع الجامع فرموده: اولوا العزم از پيامبران كسى است كه شريعت تازه آورده و شريعت سابق را نسخ كند، آنها پنج نفر مى باشند.

در الميزان براى عزم سه معنى نقل كرده: صبر، عزم بر وفا به ميثاق كتاب و شريعت، آن گاه فرموده معناى سوم حق است و آن همانست كه روايات امامان- عليهم السّلام آن را بيان مى كند.

بد نيست به بعضى اقوال ديگر در اين زمينه اشاره نمائيم 1- به نظر بعضى «من» در كلمه مِنَ الرُّسُلِ به معنى بيان است نظير تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 170

فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ على هذا گفته اند: همه انبياء اولوا العزم مى باشند.

2- به قولى آنها شش نفر هستند كه بر اذيت صبر كرده اند: نوح عليه السّلام كه بر اذيت قوم خويش صبر كرد، ابراهيم كه بر آتش صبر نمود، اسحق كه بر ذبح صبر كرد (ذبيح به نظر شيعه اسماعيل است)، يعقوب كه به فقد يوسف و رفتن بينايى صبر كرد، يوسف كه در چاه و زندان صبر نمود، و ايوب كه بر ضر و بلا صبر كرد.

3- به قولى آنها چهار نفر هستند: ابراهيم، هود، نوح، و محمد صلى اللَّه عليهم اجمعين.

4- گويند: آنها پيامبرانى هستند كه مأمور به جهاد و قتال شدند و مكاشفه را آشكار كرده و در راه دين جنگ كردند.

5- به قولى: آنها هيجده نفراند كه در آيات 83 تا 90 سوره انعام نامشان آمده است، دليل اين قول آنست كه در آخر فرموده: فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ.

6- از بعضى نقل شده: آنها نه نفر هستند: نوح، ابراهيم، ذبيح، يعقوب، يوسف، ايوب، موسى، داود، عيسى.

اين اقوال سندى و دليلى ندارند و

از طرف كسانى اظهار شده است كه راه خدا را بدون اهل بيت عليهم السّلام رفته اند.

روز سيزده ماه رجب مصادف با ولادت حضرت ولى ذو الجلال عليه السّلام المتعال سال هزار و چهار صد و پنج قمرى مطابق با 15/ 1/ 1364 تفسير سوره احقاف به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 171

سوره محمد

اشاره

در مكه نازل شده و سى و هشت آيه است

نگاهى به كليات سوره

1- سوره محمد صلّى اللَّه عليه و آله نهمين سوره است كه بعد از سوره حديد در مدينه نازل گرديد و در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهل هفتم است.

آن در زمانى نازل شده كه مسلمانان پيوسته با مشركان و يهود درگير بودند و احتياج به استقامت در جنگ و تأمين مخارج و انفاق در راه آن داشتند.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى سى و هشت، در قرائت بصرى چهل و در قرائت ديگران سى و نه مى باشد، قرائت كوفى به أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد لذا آن را انتخاب كرده ايم چنان كه بارها در اوائل سوره ها گفته ايم.

گويند: عدد كلمات اين سوره پانصد و سى و نه و عدد حروف آن دو هزار و سيصد و چهل نه است و اللَّه العالم.

3- نامگذارى به «سوره محمّد» ظاهرا به علّت وقوع اين لفظ مبارك در آيه:

وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ .../ 2، است، بعضى آن را به مناسبت حكم قتال كه در آن آمده، سوره قتال ناميده اند ولى روايات نبوى و امامان عليهم السّلام سوره محمّد صلّى اللَّه عليه و آله گفته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 172

صدوق رحمه اللَّه در ثواب الاعمال روايت مفصّلى از امام صادق عليه السّلام در فضيلت آن ذكر مى كند، طبرسى رحمه اللَّه بعد از نقل آن مى فرمايد: «و

قال عليه السّلام من اراد ان يعرف حالنا و حال اعدائنا فليقرء سورة محمّد صلّى اللَّه عليه و آله فانه يراها آية فينا و آية فيهم».

4- سوره مباركه به شهادت آيات و مطالب آن مدنى است اينكه در كشاف از

سعيد بن جبير و ضحاك نقل كرده كه گفته اند: مكى است، سخنى بدون دليل بلكه واضح البطلان است.

در مجمع از ابن عباس و قتاده نقل شده: فقط آيه 13 وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ ... در موقعى نازل شد كه آن حضرت مى خواست از مكه به مدينه خارج شود، به كعبه نگاه مى كرد و گريه مى نمود، ولى اين گفته نيز به حكم اجتهاد در مقابل نص است.

5- ظاهرا شأن نزول به خصوص درباره اين سوره نقل نشده است، جريانها و پيشامدهاى آن روز، از قبيل موقعيت جنگى، موضعگيرى كفار و منافقان، انفاق درباره تأمين جنگ و امثال آنها علّت نزول بوده است چنان كه از آياتش استفاده مى شود و نيز ظاهر آنست كه همه سوره به يك بار نازل گشته است، دليلى به نزول تدريجى وجود ندارد.

مطالب و غرض سوره

در الميزان فرموده: اين سوره كفار را با اوصاف خبيثه و اعمال ناشايست مخصوصشان توصيف مى كند و نيز مؤمنان را با صفات طيبه و اعمال نيكشان تعريف مى نمايد، سپس آنچه از نعمت و كرامت را كه نتيجه صفات مؤمنان است مى شمارد و آنچه از نقمت و هوان را كه اثر صفات كفار است بازگو مى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 173

و خلاصه در اين سوره مقايسه است ما بين صفات و اعمال آن دو گروه در دنيا و آنچه نتيجه آنست در عقبى، و در آن بعضى از احكام قتال آمده است.

ناگفته نماند: مطلب جامع سوره همانست كه الميزان مى گويد، علاوه از آن، وصف نهرهاى بهشت در اين سوره آمده كه در هيچ جاى قرآن چنين بيان نشده است و در اين

سوره خواهيم دانست كه چرا قرآن به تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ آن قدر تكيه كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 174

سورة محمّد مدنيّة و هى ثمان و ثلاثون اية نزلت بعد سورة الحديد

[سوره محمد (47): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ (1) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ (2) ذلِكَ بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْباطِلَ وَ أَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثالَهُمْ (3) فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِكَ وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ (4)

سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ (5) وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ (6)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 175

به نام خداى رحمان رحيم

1- كسانى كه كافر شده و مردم را از راه خدا باز داشته اند، خدا اعمالشان را گمراه كرده است.

2- و كسانى كه ايمان آورده و اعمال خوب كرده اند و به آنچه بر محمد (ص) نازل شده ايمان آورده اند گناهانشان را آمرزيده، حالشان را بهتر كرده است.

3- اين بدان سبب است كه كفار از باطل پيروى كرده و اهل ايمان از حق تبعيت نموده اند خدا بر مردم اين چنين مثل مى زند.

4- پس چون كافران را در جنگ ملاقات كرديد گردنهايشان را بزنيد تا وقتى كه آنها را از پاى در آورديد طناب را محكم كنيد كه بعدا يا آزاد مى كنيد و يا عوض مى گيريد تا

جنگ سلاحهاى خويش را به زمين گذارد، فرمان اين است، و اگر خدا مى خواست از آنها انتقام مى گرفت، آنان كه در راه خدا كشته شوند هرگز اعمالشان را هدر نخواهد كرد.

5- حتما هدايتشان كرده و حالشان را اصلاح مى كند.

6- و در بهشتى كه شناسانده اسكانشان مى دهد.

كلمه ها

صدوا: راغب گويد: صد و صدود گاهى به معنى اعراض و گاهى به معنى منع و برگرداندن آيد، ديگران گفته اند: صدود لازم است به معنى اعراض و صد متعدى و لازم هر دو آيد، مراد از آن در آيه ظاهرا منع كردن ديگران است.

بالهم: بال: حال. چنان كه در مفردات و مجمع گفته است به معنى قلب نيز آيد نظير: «خطر ببالى»، راغب در اينگونه موارد حال باطنى گفته است كه قلب را نيز صادق است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 176

رقاب: رقبه: گردن. جمع آن رقاب است.

اثخنتموهم: ثخن (بر وزن عنب) غليظ شدن و محكم شدن است راغب گويد:

«ثخن الشي ء» آن گاه گويند كه چيزى غليظ شود و از جريان باز ماند (مثل غليظ شدن شيره) و به آنكه زخم زنند و از حركت باز ماند به طور استعاره گويند «ثخنته ضربا» منظور از آن در آيه زخمى كردن و عاجز نمودن است.

شدوا: فعل امر است از شد به معنى محكم بستن.

وثاق: (بفتح واو و كسر آن) چيزى است كه با آن مى بندند مانند زنجير و ريسمان. به معنى بستن نيز آيد نظير وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ.

منا: منت گذاشتن، تقدير آن «تمنون منا» است.

فداء: فداء و فديه: عوض، مصدر نيز آيد به معنى عوض گرفتن تقدير آن «تفدون فداء» است.

اوزار: اوزار در آيه به معنى اسباب و

سلاحهاى جنگ است طبرسى فرموده: وزر به معنى محمول و بار است، علت اين تسميه آنست كه سلاح جنگ به وسيله جنگاوران حمل مى شود.

انتصر: انتصار به معنى انتقام است «انتصر منه: انتقم».

شرحها

در اين آيات يك واقعيت بسيار عالى مطرح شده است و آن اينكه كفّار هر تلاش كه در براندازى دين حق بكنند به مقصد نخواهند رسيد ولى اهل ايمان و عمل حالشان اصلاح و گناهشان آمرزيده خواهد شد، زيرا كه كفار به چيز باطل و بى پايه چسبيده اند و اهل ايمان به حق و ثابت. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 177

در همين رابطه فرموده: حالا كه چنين است كفّار چون به چنگ شما افتند، بكشيد و اسير بگيريد و قلع و قمع نمائيد. بقيه سخن در ذيل آيات خواهد آمد.

1- الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ.

مراد از الذين كفروا كفار هستند كه علاوه از كفر خويش، مردم را نيز از ايمان به قرآن باز مى داشتند، خدا نقشه هايشان را كور كرد، به هدف نرسيدند، زيرا: إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ.

اضلال تلاشى، از جانب خدا آنست كه نگذارد تلاشى به هدف برسد، به نظر مى آيد: اين آيه و آيه بعدى اشاره به گذشته است كه كفار منكوب شده و اهل ايمان موفق گشتند، در عين حال براى همه و براى هميشه سرمشق و درس است، زيرا گذشته و آينده از يك نظام سرچشمه مى گيرد، چنان كه در ذيل آيه سوّم خواهد آمد.

2- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ.

مراد از صدر آيه ظاهرا مطلق اهل ايمان

و عمل، قبل از اسلام است، على هذا وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ مستقل از ما قبل است و قيد توضيحى نيست، يعنى:

آنان كه در گذشته ايمان آورده و عمل كرده اند و آنان كه به دين محمّد صلّى اللَّه عليه و آله در اين زمان ايمان آورده اند.

وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ حال است از «ما نزل» كلمه «كفر- اصلح» مقابل با «اضل» در آيه سابق است يعنى: خدا تلاش كفّار را به هدف نرسانيد ولى به واسطه ايمان و عمل، گناهان مؤمنان و وبال گناهان را عفو كرد و پوشانيد و حالشان را اصلاح كرد.

در دنيا با تقوى و فضيلت و شناخت و معرفت زندگى كردند و در آخرت به تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 178

سعادت ابدى رسيدند.

3- ذلِكَ بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْباطِلَ وَ أَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثالَهُمْ.

تعليل مطلب قبلى است و باطل چيزى پوچ و ناپايدار است، هر كه درباره آن تلاش نمايد بى ثمر خواهد بود، حتى اگر در دنيا نيز به خواسته هاى خودشان برسند زندگى براى آنها لذت بخش نخواهد بود بلكه در رنج و عذاب و دلهره و واهمه به سر خواهند برد مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً طه/ 124، فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا، وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ توبه/ 55.

اما حقّ چيزى ثابت و پايدار است، پيروان آن نيز چنين خواهند بود جمله كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ ... اشاره است به اينكه هميشه ماجرا چنين بوده و خواهد بود.

4- فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ

فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها.

تفريع است بر مطلب فوق، يعنى: حالا كه كفار تابع باطلند و خدا تلاش آنها را به هدف نمى رساند پس چون در جنگ با آنها روبرو شديد، آنها را بكشيد و چون از پاى در آوريد و قدرت مقاومت از دستشان رفت، اسيرشان كنيد تا ديگر جنگى و مقاومتى از طرف آنها نباشد، در اينجا چند مطلب لازم الذكر است.

اول: فَضَرْبَ الرِّقابِ تقديرش «فاضربوا رقابهم ضربا» است مفعول مطلق در جاى فعلش قرار گرفته، الف و لام عوض از مضاف اليه است، مراد از آن مطلق كشتن مى باشد نه فقط زدن گردنها.

دوم: حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ يعنى چون در اثر كشتار بعضى، آنها را از پاى در آورديد و تاب مقاومت را از ايشان گرفتيد و احساس كردند كه ديگر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 179

قدرت ادامه جنگ ندارد آن وقت نكشيد و اسير بگيريد:

سوم: فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً يعنى اسيرشان كنيد و طناب را محكم گردانيد به طورى كه قدرت فرار نداشته باشند پس از آن يا منت مى گذاريد و آزادشان مى كنيد و يا عوض مى گيريد خواه پول باشد يا اسيران مسلمان كه در دست كفار به سر مى برند.

ناگفته نماند بنا به فرموده امامان عليهم السّلام اسير اگر در حال جنگ گرفته شود كه هنوز جنگ تمام نشده امام مخير است كه آنها را بكشد يا دست و پايشان را به عكس قطع كند و بگذارد تا بميرند، رها كردن يا عوض گرفتن در اينجا نيست، و اگر بعد از تمام شدن جنگ اسير شوند، امام اختيار دارد: رها كند

يا عوض بگيرد و يا برده گرداند. (مجمع البيان).

مرحوم شيخ در تهذيب باب كيفيت قتال المشركين از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه فرمود:

«كان ابى يقول ان للحرب حكمين: اذا كانت الحرب قائمه لم تضع اوزارها و لم يثخن اهلها فكل اسير اخذ فى تلك الحال فان الامام فيه بالخيار ان شاء ضرب عنقه و ان شاء قطع يده و رجله من خلاف بغير حسم و تركه يتشحط في دمه حتى يموت و هو قول اللَّه عز و جل انما جزاء الذين يحاربون اللَّه الاية و الحكم الاخر اذا وضعت الحرب اوزارها و اثخن اهلها فكل اسير اخذ على تلك الحال فكان في ايديهم فالامام فيه بالخيار ان شاء من عليهم فارسلهم و ان شاء فاداهم انفسهم و ان شاء فاستعبدهم فصاروا عبيدا.

چهارم: حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها اين جمله ظاهرا متعلق به فَضَرْبَ الرِّقابِ- فشدوا» است، منظور از آن ظاهرا تمام شدن جنگ و از قدرت افتادن كفار به طور كلى است، نظير: قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ بقره/ 193 يا نظير: فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ انفعال/ 57 ذلِكَ وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 180

«ذلك» خبر مبتداى محذوف است يعنى: «الامر ذلك» دستور و فرمان قتال چنين است، وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا ... تعليل حكم فوق است، يعنى اگر خدا مى خواست از كفار انتقام مى كشيد و امر به قتال نمى كرد ولى خواسته بعضى از شما را با بعضى امتحان كند تا خلوص و ايمان مؤمنان و شقاوت كفار روشن گردد. بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ شامل مؤمنان و كفّار هر

دو است، خطاب متوجه به مؤمنان مى باشد.

وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ يعنى اگر هم در راه خدا كشته شوند زحمتشان به هدر نخواهد رفت، خدا تلاشى را كه كرده اند به هدف و بهشت خواهد رسانيد، چنان كه دو آيه بعدى آن را بيان مى كنند.

دقت

ناگفته نماند در سوره انفال/ 67 مى خوانيم ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ اين آيه در رابطه با آنست كه لازم بود اسيران بدر را بكشند زيرا كه قدرت مسلمانان به آن حد نرسيده بود كه اسير نگاه دارند و مشمول فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً شوند ولى عده اى از اصحاب بر آن حضرت تحميل كردند كه فديه گرفته، اسيران را آزاد كند، اين آيه در سال دوم هجرت نازل شده است.

ولى چون اسلام نيرومند گرديد حكم فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ ...

نازل، لذا تباينى در ميان اين دو آيه نيست تا گفته شود اين آيه ناسخ آيه انفال است چنان كه مرحوم طبرسى نيز در جوامع الجامع فرموده است، لازم است بدانيم كه انفال سوره دوم و سوره محمد نهمين سوره است كه در مدينه نازل شده اند، ميانشان زمان بسيارى فاصله افتاده است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 181

5 و 6- سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ اين سخن راجع به بعد از شهادت است، منظور از اصلاح بال مى شود غفران ذنوب و تكفير سيئات باشد كه با آن صلاحيت اسكان در بهشت را پيدا مى كنند على هذا يُصْلِحُ بالَهُمْ تفسير «سيهديهم» است يعنى آنها را به طرف كرامت و

سعادت ابدى هدايت مى كند با مغفرت گناهانشان و آن گاه در بهشتى كه به آنها خبر داده اسكانشان مى دهد.

«عرفها» جمله حاليه است از اسكان، يعنى در حالى اسكان مى دهد كه بهشت را شناسانده و فرمود تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ على هذا خدا نشان مى دهد: اين همان بهشتى است كه به شما وعده كرده بودم.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 182

[سوره محمد (47): آيات 7 تا 15]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ (7) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ (8) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ (9) أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكافِرِينَ أَمْثالُها (10) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى لَهُمْ (11)

إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ (12) وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْناهُمْ فَلا ناصِرَ لَهُمْ (13) أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ (14) مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ (15)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 183

7- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى كند و قدمهايتان را

ثابت مى نمايد.

8- كسانى كه كافر شده اند به هلاكت رسيده اند و اعمالشان را گمراه كرده است.

9- زيرا كه آنها نازل كرده خدا را مكروه داشته اند لذا اعمالشان را باطل كرده است.

10- آيا در زمين سفر نكرده اند تا بدانند عاقبت گذشتگان چگونه شد، خدا آنها را هلاك كرد، اين كافران را است امثال آن.

11- اين بدان علت است كه خدا سرپرست اهل ايمان است و كافران را مولايى نيست.

12- كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح كرده اند خدا به بهشتهايى داخلشان مى كند كه نهرها از زير آنها روان است، و كسانى كه كافر شده اند لذت مى برند و مى خورند مانند چهار پايان، آتش اقامتگاه آنهاست.

13- اى بسا شهرى كه نيرومندتر بود از شهرى كه تو را خارج كرد، آنها را هلاك كرديم در حالى كه كمكى نداشتند.

14- آيا آنكه از پروردگارش در بينه است مانند كسى است كه عمل بدش به او خوب جلوه گر شده و پيرو هوايشان شده اند.

15- صفت بهشتى كه متقيان وعده شده اند در آن نهرهايى است از آب غير متغير و نهرهايى از شيرى كه طعم آن عوض نشده و نهرهايى از خمر كه براى نوشندگان لذت است و نهرهايى از عسل صاف شده و آنها راست در آن از همه ميوه ها و آمرزش از جانب خدايشان آيا آنها مانند كسانى هستند كه در آتش جاودانند و آب داده شده اند از آب جوشان كه روده هايشان را پاره كرده است؟!!

كلمه ها

تعسا: تعس: هلاكت. در مجمع فرموده: آن لغزش و افتادنى است كه افتاده قدرت برخاستن ندارد. اين كلمه فقط يك بار در كلام اللَّه آمده است.

دمر: دمار: هلاكت. تدمير: هلاك كردن. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص:

184

مثوى: ثواء: اقامت. مثوى: محل اقامت.

آسن: اسن (بر وزن عقل و شرف): تغيير يافتن. «اسن الماء: تغير» در قاموس، مطلق تغير آب و در نهايه و مفردات تغير بوى آب گفته است، «آسن» اسم فاعل از آن است، اين كلمه فقط يك بار در كلام اللَّه يافته است.

امعاء: روده ها. مفرد آن معى است، اين كلمه فقط يك بار در كلام اللَّه مجيد آمده است.

شرحها

اين آيات نيز مانند آيات گذشته حال مؤمنان و كفار را در دنيا و آخرت بيان مى دارد و آنها بهشتى را با وصفى كه در هيچ جاى قرآن نيامده است توصيف مى كند.

7- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ يارى خدا يارى كردن به دين خداست و گرنه خدا نيازى به كمك ندارد نظير اين است آيه وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ حج/ 40، مراد از يارى خدا در آيه، غلبه بر دشمن است و مراد از تثبيت اقدام، تشجيع و اطمينان قلب است. اين وعده يك وعده قطعى است، مژده باد آنان را كه در راه خدا جهاد مى كنند.

8- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ.

«تعسا» تقديرش «تعسوا تعسا» است، اين تعبير مى شود نفرين باشد نظير قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ منافقون/ 4، و مى شود به صورت خبر باشد اين آيه در مقابل آنست كه به مؤمنان وعده داده شد.

9- ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 185

تعليل آيه سابق است و نشان مى دهد هر تلاشى كه در راه توحيد نباشد پوچ بوده و انسان را به سعادت نخواهد رسانيد، آرى نظام جهان همين است.

10- أَ

فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكافِرِينَ أَمْثالُها.

شاهد عينى است بر فَتَعْساً لَهُمْ كه قوم لوط، عاد و ثمود نيز چنان بودند و گرفتار شدند، منظور از «للكافرين» مطلق كافران از جمله اهل مكه است و شايد الف و لام براى عهد و منظور فقط اهل مكه باشند، از آيه معلوم مى شود كه اعمال انسان در سرنوشت آينده اش اثر مستقيم دارد، «دمره- دمر عليه» هر دو به يك معنى است.

11- ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى لَهُمْ.

ذلك اشاره است به نصرت مؤمنان و نقمت كافران، مولى به معنى سرپرست است صدر آيه نظير اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بقره/ 257 است، گويى مراد از لا مَوْلى لَهُمْ مولايى است كه بتواند به سعادت برساند و گرنه به حكم وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ طاغوتها نيز سرپرستان كفار هستند ولى آنها را به طرف بدبختى مى كشانند.

اما بحكم إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ نجم/ 23 آنها مولاى ادعايى مى باشند، و از حول و قوه الهى استفاده مى كنند، پس وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى لَهُمْ نفى مولويت غير خداست تشريعا و تكوينا.

12- إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ.

مقايسه است ما بين مؤمنان كه خدا ولى آنهاست و كفار كه وليّى ندارند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 186

ايضا در اين آيه علّت دخول بهشت و آتش نيز بيان شده است و آن اينكه

مؤمنان ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام مى دهند، اما كفار غرضى جز شكم پرستى ندارند و در اينكار مانند چهارپايانند.

13- وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْناهُمْ فَلا ناصِرَ لَهُمْ.

اشاره است به ضعف اهل مكه در مقابل مشركان گذشته كه در اثر نافرمانى هلاك شدند. منظور از «قرية» اهل قريه است، فَلا ناصِرَ لَهُمْ حال است از «اهلكناهم».

14- أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ.

نوعى استدلال است بر بهشت مؤمنان و آتش كفار، مؤمنان از خداى خويش بر دليل و شناخت آشكار هستند ولى كفار پير و خواهشهاى نفسند و اعمال بدشان در نظرشان خوب جلوه كرده به آتششان كشيده است.

15- مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى.

اين آيه تفصيل و توضيح آيه إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا ... است كه گذشت «مثل» در اينجا به معنى صفت است، متقون همان اهل ايمان و عملند، آبهاى دنيا با طول زمان متغير مى شوند ولى آب انهار بهشتى تغيير ندارد زيرا كه قانون كهولت و كهنه شدن در قيامت از ماده برداشته خواهد شد.

ايضا شيرهاى دنيا بعد از مدتى ترشيده و فاسد مى شوند ولى شيرهايى كه در انهار بهشتى جاريند طعمشان متغير نشده و نخواهد شد به دليل فوق.

لفظ لذة يا صفت مشبهه است بمعنى لذيذ و يا از باب «زيد عدل» است و تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 187

يا تقديرش «ذو لذة» مى باشد، «مصفى» يعنى صاف شده از موم و چيزهايى

كه مورد قبول طبع نيست، در اين باره در نكته ها توضيح داده خواهد شد.

وَ لَهُمْ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ.

تكميل مطلب گذشته است، انسان از لغزش مصون نمى ماند، غفران لغزشها آنها را براى قبول نعمتهاى بهشتى آماده مى كند.

كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ.

شق اول اين جمله محذوف است يعنى «امن يدخل الجنة التي هذه صفتها كمن هو خالد فى النار؟» ظاهرا نوشيدن آب جوشان از روى اضطرار خواهد بود چنان كه در سوره واقعه آمده: لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ/ 54، على هذا بالاجبار از آن خواهند نوشيد و احشاءشان را پاره خواهد كرد (نعوذ باللّه من عذاب النار).

نكته ها:

انهار بهشتى: در رابطه با انهار بهشتى كه در اين آيه مطرح شده سه مطلب لازم به تذكر است، اول: منظور از جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ كه قرآن مجيد اينهمه به آن تكيه ميكند، همان انهار است كه در اين آيه ذكر شده و فقط نهر آب نيست.

دوم: آخرت جاى خلود و ثبات و دوام است قانون كهولت (آنتروپيك) كه در ماده كائنات حكم فرماست در قيامت برداشته شده و همه چيز ثابت و خالد مى شود على هذا آب قيامت غير متغير خواهد بود و شيرى كه در نهرها جارى است مصداق لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ مى شود و هكذا.

سوم: هر قانون و قاعده كه بشر از جهان دارد از خود جهان اخذ شده است تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 188

قانونها و نظامات جهان است كه به صورت علم پذيرفته شده و مورد استفاده قرار گرفته اند، ما مى گوييم: قانون

طبيعت آنست كه مار از تخم به وجود بيايد و اگر از اول مارها مانند ميوه از درخت ميروئيدند. اكنون ميگفتيم: قانون طبيعت آنست كه مار از درخت برويد، اگر كسى مى گفت: مار از تخم به وجود مى آيد مى گفتيم: خلاف طبيعت است و شدنى نيست.

درياهاى روى زمين از آب به وجود آمده در نتيجه مى گوئيم: دريا از آب تشكيل مى شود و اگر از اول از شير يا از عسل به وجود آمده بودند، الان مى گفتيم: دريا از شير يا از عسل تشكيل مى شود و اگر كسى مى گفت، دريا از آب تشكيل مى شود جواب مى داديم كه اين خلاف طبيعت است، بايد بدانيم:

خدايى كه نهرها و درياها را از آب به وجود آورده مى توانست از عسل به وجود آورد چنان كه در قيامت چنين خواهد فرمود.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 189

[سوره محمد (47): آيات 16 تا 24]

اشاره

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ (16) وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ (17) فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها فَأَنَّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِكْراهُمْ (18) فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ (19) وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلى لَهُمْ (20)

طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ (21) فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ

تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ (22) أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ (23) أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها (24)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 190

16- بعضى از منافقان به كلام تو گوش مى كنند تا چون از نزد تو خارج شدند، گويند:

حالا چه مى گفت؟ آنان هستند كه خدا بر قلبشان مهر نهاده و از هواهايشان اطاعت كرده اند.

17- ولى آنان كه هدايت پذيرفته اند بر هدايتشان افزوده و تقوايشان را داده است.

18- منتظر نيستند مگر آنكه قيامت به ناگهان آيد كه علائمش آمده است ولى چون بيايد بيداريشان كجا فائده دهد.

19- بدان كه جز خدا معبودى نيست و براى گناه خويش و مؤمنان طلب عفو كن، خدا حركت و سكون شما را مى داند.

20- اهل ايمان گويند: چرا سوره اى نازل نمى شود و چون سوره صريحى نازل شد و در آن جنگ گفته شد، مى بينى كه مريض القلبها به تو مى نگرند مانند نگاه محتضر سزاوار است بر آنها احتضار.

21- سخنشان طاعتى و قول خوبى است ولى چون كار جدى شد اگر راست مى گفتند بهتر بود.

22- آيا توقع هست كه اگر اعراض كرديد، اينكه در زمين مفسد باشيد و قطع رحم كنيد؟

23- آنها كسانى هستند كه خدا لعنتشان كرده، پس ناشنواييشان نموده و چشمشان را كور كرده است.

24- آيا در قرآن فكر نمى كنند يا بر قلبهايشان قفلهاست؟

كلمه ها

آنفا: آنف به معنى الساعة و اكنون است، در مجمع فرموده: اوّلين وقتى كه نزديك به ما است آن فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

اشراط: شرط (بر وزن شرف) به معنى علامت است، جمع آن اشراط مى باشد چنان كه در مجمع و قاموس و صحاح آمده است امّا شرط تفسير أحسن

الحديث، ج 10، ص: 191

(بر وزن عقل) جمع آن شروط و شرايط است.

متقلبكم: ظاهرا آن مصدر ميمى است همچنين «مثواكم» پس مثوى به معنى اقامت و متقلب به معنى گردش و حركت است.

محكمة: واضح الدلالة. آن در مقابل متشابه است.

مغشى عليه: محتضر: «غشى عليه» به صيغه مجهول يعنى چيزى بر او عارض شد كه فهمش را پوشانيد.

عزم الامر: يعنى كار جدى شد «صار الامر معزوما» در اقرب الموارد گويد «عزم الامر» يعنى روى فلان كار تصميم گرفته شد، آن به معنى مجهول است و براى مبالغه به صورت معلوم گفته مى شود.

اقفال: قفلها. اين كلمه فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

شرحها

آيات شريفه در سياق آيات گذشته است، النهاية در اين آيات دو گروه مؤمن و منافق مطرح است چنان كه در آنها مؤمن و كافر مطرح بود.

در مجمع البيان از اصبغ بن نباته نقل شده كه أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود:

ما در نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حاضر مى شديم، از وحى مى فرمودند، من و كسان ديگر گوش مى داديم و چون از محضرش بيرون مى آمديم (منافقان) مى گفتند:

الان چه گفت؟ از اين كلام معلوم مى شود كه آيات در رابطه با منافقان است.

16- وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً.

ضمير «منهم» راجع به كفار است به مناسبت آنكه منافق كافر است، جمع آمدن «خرجوا- قالوا» به اعتبار معناى «من» موصول مى باشد، نظرشان از تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 192

ما ذا قالَ آنِفاً ظاهرا تحقير است يعنى: گفته هايش وقعى ندارد و بى پايه است أُوتُوا الْعِلْمَ مؤمنين صحابه هستند.

أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ

اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ.

اين جمله مؤيد احتمال قبلى است، طَبَعَ اللَّهُ مهر نهادن ابتدايى نيست بلكه در اثر عناد و لجاجتهاست لذا جبر لازم نمى آيد، چنان كه وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ آن را تفسير مى كند يعنى: «اولئك اتبعوا اهوائهم» و اين امر سبب مهر نهادن شده است.

17- وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ.

نقطه مقابل آيه قبلى است، «اهتدوا» هدايت قبول كردن است، زيادت آن افزودن بر درجه هدايت مى باشد زيرا ايمان و هدايت ذو درجاتند. «زادهم» نتيجه هدايت است چنان كه طَبَعَ اللَّهُ در آيه قبلى نتيجه اتباع هواست، مراد از «تقواهم» مى شود كه از هواى نفس باشد يعنى خدا آنها را، پرهيز از هواى نفس روزى كرده است.

در الميزان فرموده: زيادت هدى راجع به كمال در مرحله علم و دادن تقوى راجع به كمال در مرحله عمل است چنان كه طَبَعَ اللَّهُ در مرحله علم و اتباع هوى در مرحله عمل است.

18- فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها فَأَنَّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِكْراهُمْ.

يعنى تبليغ پيامبر و ارشاد الهى در دنيا بيدارشان نكرد فقط آمدن قيامت مى ماند كه با چشم خود به بينند و متذكر شوند ولى آنهم ناگهان مى آيد و ظرف ايمان و عمل از دست مى رود لذا تذكر فائده اى نخواهد داشت.

«هل» در آيه در جاى ماء نافيه است، «بغتة» قيد اتيان مى باشد اشراط به معنى علامتهاست، آن بالاخره از شرط (بر وزن عقل) مأخوذ است كه به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 193

«ما يتوقف عليه الشي ء» مى باشد، فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها تأكيد مطلب است.

اهل تفسير، اشراط و علائم قيامت را بعثت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله، انشقاق قمر آمدن

دخان كه در سوره دخان/ 10 ذكر شده است و نزول آخرين كتاب آسمانى گفته اند.

الميزان آنها را خلقت انسان، و انقسام آن به نيكوكاران و بدكاران كه مستدعى قيامت است و آمدن مرگ فرموده و از در منثور از انس از رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود:

«بعثت انا و الساعة كهاتين و اشار بالسبابة و الوسطى»

و نيز نقل مى كند روزى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ميان مردم بود، شخصى آمد و گفت يا رسول اللَّه:

«متى الساعة» قيامت كى خواهد بود، حضرت فرمود:

«ما المسئول با علم من السائل ...»

احتمال ديگر آنست كه مراد از ساعة مرگ باشد نه قيامت، در اينصورت علائم مرگ عبارتند از پيرى، سفيدى موها، تقليل قوا و غيره.

19- فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ.

ظاهرا تفريع است بر الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ ... وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا ...

يعنى حالا كه خدا بر قلب كافران مهر مى زند و هدايت مؤمن را افزايش مى دهد در لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ ثابت باش و بر گناه خود و مؤمنان طلب مغفرت كن.

الميزان فرموده: امر به علم امر بر ثبات در علم است يعنى در اين شناخت پايدار باش، در مجمع آن را از زجاج نقل كرده است، در رابطه با «ذنبك» در آيه 55 سوره مؤمن صحبت شد و در اول سوره فتح نيز خواهد آمد، استغفار آن حضرت قهرا در پيش خدا مقبول و براى مؤمنان مايه اميد است. وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ...

تعليل مطلب است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 194

طبرسى رحمه اللَّه مى گويد به

طور صحيح نقل شده كه حذيفة بن يمان مى گويد من نسبت به خانواده ام بد زبان بودم، روزى به رسول خدا گفتم:

مى ترسم زبانم مرا داخل آتش كند فرمود:

«فأين انت من الاستغفار انى لاستغفر اللَّه فى اليوم مائة مرة»

يعنى استغفار كن، من روزى صد بار استغفار مى كنم.

عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال ان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كان لا يقوم من مجلس و ان خف حتى يستغفر اللَّه عز و جل خمسا و عشرين مرة» (برهان).

در الميزان از در منثور آن حضرت نقل شده فرمود:

«انه ليغان على قلبى و انى لاستغفر اللَّه كل يوم مائة مرة»

غين به معنى غلبه شهوت بر نفس است.

20- وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلى لَهُمْ.

آيه در رابطه با مؤمنان خالص و منافقان است كه مؤمنان انتظار تكاليف تازه را مى كشيدند ولى چون آيه صريحى در رابطه با جنگ نازل مى شد مريض القلبها مانند قالب بيروح و آدم در حال احتضار به آن حضرت نگاه مى كردند.

فَأَوْلى لَهُمْ مبتدا و خبر است يعنى احتضار براى آنها سزاوار است، اصمعى گفته «اولى لك» تهديد است يعنى آنچه مكروه مى دارى قرين تو باشد، نظير اين آيه است آيه: أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى قيامة/ 32.

21- طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ.

يك احتمال آنست كه اين آيه راجع به الَّذِينَ آمَنُوا باشد در اينصورت «طاعة» خبر مبتداى محذوف است يعنى «قولهم لولا نزلت طاعة ...» به عبارت ديگر اينكه مى گويند: چرا

سوره اى نازل نمى شود يك نوع طاعت و كلام خوب است ولى چون كار جدى شد و جنگ پيش آمده اگر به خدا و رسول راست گويند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 195

و به جنگ بروند بهتر است، على هذا اين سخن تشويق به عمل است و اينكه به حرف اكتفاء نكنند و در عين حال نشان مى دهد كه در درجه نازله ايمان هستند.

احتمال ديگر آنست كه راجع به مريض القلبها باشد، در اينصورت «طاعة» مبتداى محذوف الخبر است يعنى «طاعة و قول معروف خير لهم» ولى در اينصورت جمله فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ ... با صدر آيه خوب تطبيق نمى شود، جواب «اذا» محذوف است يعنى «فاذا عزم الامر نكلوا».

22- فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ.

اين آيه راجع به مريض القلبهاست كه آيه بعدى نشان مى دهد مراد از آن منافقانند، «توليتم» اگر به معنى اعراض از كتاب خدا و عمل بدين باشد منظور آنست كه شما منافقان بالاخره در اثر مخالفت كارتان به افساد و قطع ارحام مى رسد الميزان اين معنى را اختيار كرده، طبرسى آن را به «قيل» نسبت مى دهد، در اينصورت به نظر مى آيد جريانى در كار بوده كه اين آيه بر اعراض از جنگ تفريع آمده است.

گويى اكثر مفسّران «توليتم» را ولايت و سرپرست شدن گرفته اند در اينصورت تناسب آن با اعراض از جنگ چندان روشن نيست و اللَّه العالم.

در هر حال آيه خطاب به مريض القلبهاست و آن از باب توبيخ مى باشد كلمه فَهَلْ عَسَيْتُمْ تعبيرى است كه بوى مخالفت مى دهد.

23- أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ.

اشاره است به مفسدان و قاطعان ارحام، لعنت در دنيا

دور كردن از رحمت و توفيق هدايت است، نتيجه لعنت همان ناشنوا بودن نسبت به كلام حق و نابينا بودن نسبت به آيات الهى است لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 196

وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها

اعراف/ 179.

24- أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها.

يعنى: اگر در قرآن تفكّر مى كردند خدا چشمشان را كور و گوششان را ناشنوا نمى كرد، گويند نكره آمدن قلوب براى اشاره به قلوب آنها و امثال آنهاست أَمْ عَلى قُلُوبٍ ... حاكى از سلب قدرت تدبر است يعنى تدبر نمى كنند و يا قدرت تدبر ندارند؟ اضافه اقفال به ضمير قلوب حكايت از بخصوص بودن قفلها دارد، نه قفلهاى معمولى.

در مجمع از امام صادق و امام كاظم صلوات اللَّه عليهما نقل كرده كه فرموده اند

«ا فلا يتدبرون القرآن فيقضوا ما عليهم من الحق»

و نيز فرموده آيه دليل است بر بطلان قول آنان كه گفته اند: قرآن را جز با روايت و نقل تفسير نتوان كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 197

[سوره محمد (47): آيات 25 تا 32]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ (25) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ (26) فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ (27) ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ (28) أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ (29)

وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ (30) وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرِينَ وَ نَبْلُوَا

أَخْبارَكُمْ (31) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ (32)

25- كسانى كه بعد از آشكار شدن هدايت به كفر برگشته اند، شيطان اعمالشان را بر آنها مزين كرده و با آرزوها مشغولشان نموده است.

26- اين بدانجهت است كه آنها به كفار گفتند: در بعضى از كارها از شما اطاعت مى كنيم خدا نجوايشان را مى داند.

27- چطور است حالشان وقتى كه ملائكه آنها را بميرانند در حالى كه بر چهره ها و پشتهاى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 198

آنها مى زنند.

28- اين عذاب براى آنست كه پيروى كردند از آنچه خدا را به خشم مى آورد و مكروه داشتند رضوان خدا را.

29- آيا مريض القلبها گمان كرده اند كه خدا حقدهاى آنها را آشكار نخواهد كرد؟

30- و اگر مى خواستيم آنها را به تو نشان مى داديم و با علامتشان آنها را مى شناختى و حتما آنها را در طرز سخنشان خواهى شناخت ...

31- حتما شما را امتحان مى كنيم تا مجاهدان و صابران شما را آشكار كنيم، و اعمالتان را امتحان نمائيم.

32- كسانى كه كافر شده و مردم را از راه خدا بازداشته و با رسول ما بعد از آشكار شدن هدايت مخالفت كرده اند، جز به خدا ضررى نرسانند و به زودى اعمالشان را باطل مى كند.

كلمه ها

ارتدوا: ارتداد: برگشتن. منظور از آن برگشتن از دين حق است:

«ارتد: رجع عن طريقه و عن دينه» در برگشتن معمولى نيز به كار رود نظير فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً كهف/ 64.

ادبار: دبر (بر وزن عنق): عقب. پشت. جمع آن ادبار است، منظور پشت كردن بحق و ترك آن بعد از اخذ است.

سول:

تسويل: تزيين نفس است چيزى را كه نفس به آن حريص است.

املى: املاء به معنى اطاله مدت (مهلت دادن) و تأخير است: «الاملاء: ...

الامهال و التأخير في المدة» مراد از آن در آيه امداد يا تطويل آرزوهاست.

اسرار: پنهان داشتن. و به فتح اول رازها و سرها. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 199

اضغانهم: ضغن: حقد و كينه، جمع آن اضغان است راغب حقد شديد گفته است.

لحن: آهنگ و طرز لحن دو جور است يكى بر گرداندن كلام از قاعده و غلط ادا كردن، دوم مطلب را با كنايه و تعريض و فحوى ادا كردن.

شاقوا: مخالفت كردند، دشمنى كردند. اصل آن واقع شدن هر طرف در يك شق و در يك جانب است.

شرحها

آيات شريفه تكميل جريان گروه منافقان است و آنها را سخت تهديد مى كند و مقدارى از باطن كثيف آنها را بازگو مى نمايد و از عذاب برزخ در باره آنها پرده برمى دارد.

25- إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ.

اين آيه و آيه بعدى حكايت از توطئه اى دارد كه ميان كفّار و منافقان رخ داده و منافقان به كفّار قول همكارى داده اند ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ با منافقان مى سازد كه در ظاهر ايمان آورده ولى در باطن به كفر برگشته اند، شيطان آنها را دانسته به نفاق كشانده و تبانى بر عليه السلام را بر آنها مزيّن كرده و گرفتار آمال باطل نموده است.

26- ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ.

اشاره است به تسويل و املاء شيطان، يعنى اين تسويل بدان جهت است كه مراد از لِلَّذِينَ كَرِهُوا ...

كفار است كه منافقان به آنها گفته اند: ما در بعضى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 200

از توطئه ها كه بر عليه اسلام مى كنيد با شما همكارى خواهيم كرد.

احتمال دارد منظور از اين آيه همان باشد كه در سوره حشر آمده: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ حشر/ 11 جريان درباره عبد اللَّه بن ابى منافق و يهود بنى نضير است كه عبد اللَّه به آنها قول همكارى داد.

در مجمع البيان فرموده:

«و المروى عن ابى جعفر و ابى عبد اللَّه عليهما السّلام انهم بنو اميه كرهوا ما نزل اللَّه في ولاية على بن ابى طالب عليه السّلام.

ناگفته نماند «إسرار» را قارئان كوفه بجز ابى بكر، با كسر الف و ديگران با فتح آن خوانده اند.

27- فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ.

اشاره به معذب بودن آنها در برزخ است، نظير اين آيه در سوره هاى ديگر نيز آمده است، در اين زمينه در ذيل آيه وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بقره/ 154 به تفصيل سخن گفته شد، «فكيف» تقديرش «فكيف حالهم» است يعنى: در دنيا به كفر بر مى گردند و به كفّار قول همكارى مى دهند، پس حالشان بعد از مرگ چگونه خواهد بود؟

28- ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ.

اشاره است به عذاب برزخ و ضرب ملائكه. منظور از ما أَسْخَطَ اللَّهَ تسويل شيطان و پيروى از هواى نفس و اتيان گناهان است، مراد از اعمال حبط شده، اعمال خوب آنهاست كه از روى ريا و اغراض دنيوى انجام

مى داده اند، در اثر پيروى از ما أَسْخَطَ اللَّهَ و در اثر مكروه داشتن رضاى خدا، اعمال آنها نيز باطل گرديد در نتيجه، مستحق عذاب فوق شدند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 201

رضا و سخط خدا از صفات فعلند، مراد از آن دو ثواب و عقاب خداوند است در توحيد صدوق از محمّد بن عماره نقل شده گويد از امام صادق عليه السّلام پرسيدم: يا بن رسول اللَّه از خداى عز و جل خبرم دهيد كه او را رضا و سخطى هست؟ فرمود:

آرى ولى نه مانند آنچه در مخلوق است ليكن غضب خدا عقاب خدا و رضاى او ثواب اوست

«قال: نعم و ليس ذلك على ما يوجد في المخلوقين و لكن غضب اللَّه عقابه و رضاه ثوابه» (الميزان).

29- أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ.

اشاره است به اينكه بالاخره خداوند در اثر پيشامدها و فراز و نشيبها، كينه اى را كه به دين و اهل دين دارند آشكار خواهد كرد، منظور از مريض القلبها منافقانند كه مرض قلبشان منجر به نفاق شده است.

30- وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ.

«لو» براى نفى جزاء به علّت نفى شرط است، يعنى خدا خواسته كه در اثر پيشامدها باطنشان ظاهر شود و اگر مى خواست منافقان را به تو نشان مى داد و با علامتى كه نشان داده بود آنها را مى شناختى.

آن گاه فرموده: در طرز سخن گفتنشان حتما آنها را خواهى شناخت زيرا باطن انسان از گفتارهايش ظاهر مى شود، أمير المؤمنين عليه السّلام فرموده:

«ما اضمر امرء شيئا الا ظهر في فلتات لسانه»

يعنى هر كس چيزى در باطن داشته باشد

در سخن ناخودآگاهش ظاهر مى شود.

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ خطاب به همه مؤمنان و كفار است يعنى چه پنهان كنيد يا نكنيد خدا اعمالتان را مى داند.».

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 202

نكته

در مجمع البيان از ابو سعيد خدرى نقل شده كه فرمود: لحن القول كينه منافقان است نسبت به على عليه السّلام، مادر روزگار رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله منافقان را با بغضشان نسبت به على عليه السّلام مى شناختيم: «و كنا نعرف المنافقين على عهد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ببغضهم على بن ابى طالب عليه السّلام».

و نيز از، از جابر بن عبد اللَّه از عبادة بن صامت نقل كرده كه گفت ما اولاد خويش را با محبت على عليه السّلام امتحان مى كرديم اگر مى ديديم كه يكى او را دوست نمى دارد مى دانستيم كه در غير هدايت است.

در الميزان از درّ منثور از ابن مسعود نقل كرده: «ما كنا نعرف المنافقين على عهد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الا ببغض على بن ابى طالب عليه السّلام».

31- وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرِينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ.

امتحان سبب تكامل و تنزل است، امتحان مجاهدان في سبيل اللَّه و صابران در فرمان خدا را آشكار مى كند و آن همان تكامل و انحطاط است علم در آيه به معنى اظهار مى باشد.

منظور از اخبار اعمال است به عنوان آنكه عمل از باطن انسان خبر مى دهد چنان كه در الميزان فرموده است.

32- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ.

اشاره است به اينكه عناد و لجاجتشان بالاخره به ضررشان

تمام خواهد شد ضررى به خدا نتوانند رسانيد. مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ ... حاكى است كه دانسته كافر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 203

شده اند، عذرى در نزد خدا ندارند، سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ نشان مى دهد كه اعمال خوبى كه كرده اند باطل خواهد بود، زيرا كه براى خدا نكرده اند.

مى شود گفت: منظور، بزرگان منافقين و كفار هستند كه خود حق را انكار كرده و ديگران را نيز اغفال نموده اند، در اينصورت منظور از اعمال، فعاليتهاى آنها در مقابله با اسلام است كه خدا بى اثر خواهد كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 204

[سوره محمد (47): آيات 33 تا 38]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ (33) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ (34) فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ (35) إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ (36) إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ (37)

ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ (38)

33- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا و اطاعت كنيد رسول خدا را و اعمال خويش را باطل نكنيد.

34- كسانى كه كافر شده و از راه خدا مانع شده و آن گاه در حال كفر از دنيا رفته اند خدا هرگز آنها را نخواهند بخشود.

35- پس سست نشويد و كفار را به سازش نخوانيد با آنكه شما برتريد

و خدا با شماست و اعمال شما را ناقص نخواهد كرد.

36- زندگى دنيا فقط بازى و مشغوليت است و اگر ايمان آورده و تقوى كنيد، پاداشهاى شما را مى دهد و اموالتان را نمى خواهد.

37- اگر اموال شما را بخواهد و به مشقتتان اندازد بخل مى ورزيد و كينه هايتان را ظاهر مى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 205

38- آگاه باشيد شما اينان هستيد كه دعوت مى شويد تا در راه خدا انفاق كنيد بعضى از شما بخل مى ورزد هر كه بخل كند بر نفس خويش بخل مى كند، خدا بى نياز و شما نيازمندانيد و اگر اعراض كنيد قومى غير از شما را عوض مى گيرد سپس مانند شما نمى شوند.

كلمه ها

تهنوا: وهن: ضعف و سستى. «فلا تهنوا»: ضعيف و سست نشويد.

سلم: صلح و سازش.

اعلون: غالبها. آن از علو است به معنى برترى و غلبه. مفرد آن اعلى است.

يتركم: در مجمع فرموده: وتر به معنى نقصان و اصل آن به معنى قطع است گويند: «وتره يتره و ترا: اذا نقصه» لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ ثواب اعمال شما را ناقص نمى كند.

يحفكم: احفاء: به زحمت انداختن. تحمل مشقّت.

تبخلوا: بخل: خوددارى از احسان.

يستبدل: استبدال: عوض گرفتن و طلب عوض.

شرحها

پس از آنكه در آيات گذشته حالات كفّار و مريض القلبها بررسى گرديد و جريان ارتداد و مانع شدن از راه خدا و مخالفت با رسول و امثال آن يادآورى شد، در اين آيات خطاب به مؤمنان فرموده: مبادا شما مانند آنها باشيد شما از خدا و رسول اطاعت كنيد، سست نباشيد، كفار را به مسالمت دعوت نكنيد (ميان كفر و اسلام سازشى نيست) دنيا چند روزى بيش نيست، به فكر آخرت و پاداش عمل باشيد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 206

در رابطه با انفاق در راه خدا همه ثروت شما را نمى خواهند، فقط مقدارى از آن را انفاق كنيد و گرنه ديگران مى آيند و جاى شما را مى گيرند و شما از اسلام بى بهره مى شويد.

33- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ.

اطاعت از خدا در احكامى است كه نازل فرموده، اطاعت از رسول در فرمانهاى اوست كه به عنوان ولايت دستور مى دهد در رابطه با مقدّمات جهاد و غيره، رجوع شود به نكته ها.

اين آيه در نوبت خود يك دستور مستقلى است ولى راجع به سياق آيات مربوط به جريان قتال است در آيه 28 درباره

منافقان گفته شد كه كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ آنها در اثر مكروه داشتن رضاى خدا اعمالشان حبط گرديد، شما نيز در اثر ناديده گرفتن حكم قتال اعمال خويش را باطل نكنيد، پر روشن است كه مخالفت خدا و رسول سبب حبط اعمال است.

صدوق عليه الرحمه در ثواب الاعمال از حضرت باقر عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود:

«من قال سبحان اللَّه غرس اللَّه له بها شجرة فى الجنة و من قال الحمد للَّه غرس اللَّه له بها شجرة فى الجنة و من قال لا اله الا اللَّه غرس اللَّه له بها شجرة فى الجنة و من قال اللَّه اكبر غرس اللَّه له بها شجرة فى الجنة، فقال رجل من قريش: يا رسول اللَّه ان شجرنا فى الجنة لكثير قال: نعم و لكن اياكم ان ترسلوا نيرانا فتحرقوها و ذلك ان اللَّه عز و جل يقول ... و لا تبطلوا اعمالكم».

34- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ.

يعنى كفار و مانعان راه خدا سزايشان همين است، شما از آنها نباشيد. اگر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 207

از خدا و رسول اطاعت نكنيد نظير آنها خواهيد بود، آيه صريح است در اينكه مرگ در حال كفر سبب آتش است و هيچ علاجى ندارد.

35- فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ.

تفريع است بر دو آيه گذشته. يعنى حالا كه عدم طاعت خدا و رسول سبب بطلان اعمال و آن سبب شقاوت ابدى است، پس در كار جهاد سست نباشيد، به كفار پيشنهاد

صلح ندهيد.

الميزان وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ را حال گرفته است ظاهرا در صورت حال بودن مفهوم ندارد بلكه منظور آنست كه: كفار را به صلح نخوانيد با آنكه شما برتريد و خدا با شماست پس چرا پيشنهاد مسالمت مى كنيد؟ على هذا وَ اللَّهُ مَعَكُمْ تعليل وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ و هر دو تعليل عدم دعوت به صلح است.

آن گاه در تكميل مطلب فرموده: هر زحمتى كه بكشيد پاداش آن را تمام و كمال خواهيد ديد. «تدعوا» عطف بر «تهنوا» و تقدير آن «لا تدعوا» است.

نظير اين آيه است آيه: وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ آل عمران/ 139.

ناگفته نماند: آيه: وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ انفال/ 61 غير از اين آيه است زيرا دعوت در آن از جانب كفار است.

36- إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ.

يعنى، اگر بنا باشد كه از خدا و رسول اطاعت نكنيد و در قتال دشمنان كوتاهى كنيد، آن به خاطر زندگى دنياست، ولى زندگى دنيا لعب و لهو است و ارزش آن را ندارد كه به جهت آن، از اطاعت خدا و رسول باز مانيد.

و اگر ايمان بياوريد و تقوا پيشه كنيد پاداشتان مى دهد و در مقابل آن، تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 208

اموالتان را نمى خواهد، منظور خواستن همه اموال است چنان كه از آيه بعدى روشن مى شود، علت لعب و لهو بودن زندگى دنيا در سوره عنكبوت آيه 64 گذشت.

ناگفته نماند: لهو و لعب بودن زندگى دنيا در قرآن مجيد پيوسته در مقايسه با قيامت است نه فقط در

حد خود، چنان كه با مراجعه به آيات روشن خواهد شد.

37- إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ.

تعليل نخواستن همه اموال است زيرا كه در آن صورت طاقت بشر طاق مى شد و كينه سينه اش در مقابل اين درخواست آشكار مى گرديد، آيه صريح است در اينكه خواستن همه اموال به زحمت انداختن انسانهاست.

38- ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ.

اين تكميل آيه سابق است يعنى: فقط مقدارى از اموال شما در راه جهاد و در راه خدا خواسته مى شود، در اينصورت هر كه بخل كند به ضررش خواهد بود. اينكه مى گويد: يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ معنايش آنست كه خير را از خودش منع مى كند زيرا خدا، به نفع دنيا و آخرت او دستور انفاق مى دهد و گرنه:

وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ.

خدا نيازى ندارد، نياز از جانب انسانهاست.

وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ.

در كشاف گويد: آن عطف است بر وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا گويى الميزان آن را پذيرفته است يعنى: و اگر از ايمان و تقوى اعراض كنيد، خداوند قومى غير از شما را عوض مى گيرد، آنها مانند شما نمى شوند بلكه ايمان مى آورند و تقوى پيشه مى كنند، در اين آيه يك نوع تعزز هست كه اگر شما قدر اسلام را تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 209

ندانيد خداوند كسان ديگر را مى آورد كه قدر آن را بدانند نظير: فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ انعام/ 89.

در مجمع البيان فرموده: ابو هريره روايت كرده: گروهى از ياران رسول صلّى اللَّه عليه و آله در نزد آن حضرت بودند

و گفتند: يا رسول اللَّه اينها كه خدا در كتابش فرموده كيانند؟ سلمان در نزد آن حضرت بود، حضرت دست بر ران سلمان زد و فرمود: آنها سلمان و قوم او هستند بخدا قسم اگر ايمان چسبيده به ثريا هم باشد مردانى از فارس آن را در خواهند يافت «و الذى نفسى بيده لو كان الايمان منوطا بالثريا لتناوله رجال من فارس».

اين روايت را در كشاف و در الميزان از در منثور نيز با كمى تفاوت نقل كرده است.

ايضا در مجمع از ابو بصير نقل شده كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

«ان تتولوا يا معشر العرب يستبدل قوما غيركم يعنى الموالى

و

عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال قد و اللَّه ابدل بهم خيرا منهم الموالى».

اكنون كه سال هزار و چهارصد و پنج قمرى است مضامين اين سوره پياده شده است، حكومت اسلامى در ايران تشكيل گشته، نقشه هاى كفار و منافقين گمراه شده و حزب اللَّه پيروز گرديده و قوم سلمان فارسى به دفاع از اسلام برخاسته اند.

نكته ها

ولايت مطلقه رسول خدا (ص):

ناگفته نماند: خداوند قطع نظر از بيان احكام، براى حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله در اداره امور و جعل احكام ولايت مطلقه قرار داده است و اطاعت وى را مانند اطاعت خودش تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 210

واجب كرده، از جمله در آيه گذشته كه خوانديم أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ ...

و نيز در آيات: أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ... نساء/ 59، قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ ... نور/ 54، و نيز در آياتى نظير: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ ... نساء/ 80، وَ ما آتاكُمُ

الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ... حشر/ 7، إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ ... نساء/ 105 در آياتى كه «اطيعوا» تكرار شده هر يك مصداق به خصوص دارد، مراد از أَطِيعُوا اللَّهَ اطاعت از خداست در احكام و دستورهايى كه نازل فرموده است مراد از أَطِيعُوا الرَّسُولَ فرمانها و دستورها و حتى تشريعهاى اوست كه در رابطه با اداره امور فرمان مى دهد و يا براى تكميل دين، تشريع مى كند.

در اين رابطه رجوع شود به كتاب كافى ج 1/ 265 باب التفويض الى رسول اللَّه و الأئمة عليهم السّلام فى امر الدين، در آنجا در حديث چهارم آمده: خدا نمازها را دو ركعت دو ركعت نازل كرد، رسول خدا هفت ركعت بر آنها افزود، رسول خدا نوافل يوميه را خود تشريع فرمود، روزه شعبان و سه روز از هر ماه را نيز خودش تشريع كرد، خداوند فرمود: خمر حرام است ولى آن حضرت همه مسكرات را حرام شمرد و هكذا.

ايضا رجوع شود به وسائل الشيعه ج 6/ 32 كه آن حضرت زكاة را در 9 چيز قرار داد و از باقى عفو فرمود، اينها همه از مصاديق اعمال ولايت مطلقه آن حضرت بود.

در شب بيست و ششم ماه رجب سال هزار و چهار صد و پنج هجرى قمرى مطابق 28 فروردين 1364 تفسير سوره محمّد صلّى اللَّه عليه و آله به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 211

سوره فتح

اشاره

در مدينه نازل شده و بيست و نه آيه است

نظرى به كليات سوره

1- بنا به نقل مصحف امام صادق عليه السّلام، فتح بيست و ششمين سوره است كه بعد از سوره تغابن نازل گرديد. به نقل ديگر بيست و پنجمين سوره است كه بعد از سوره جمعه نازل شد چنان كه در مقدمه گفته ايم، در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره چهل و هشتم است.

ناگفته نماند: آن بعد از انصراف حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله از حديبيه، در راه مدينه نزول يافته است «1»، منظور از مدنى بودن سوره ها آنست كه بعد از هجرت نازل شده اند خواه در مدينه باشد يا در غير آن. ايضا نزول اين سوره در سال ششم هجرت بوده است.

2- در مجمع البيان فرموده: عدد آيات آن به اتفاق همه قارئان، بيست و نه است، گويند: اين سوره داراى پانصد و شصت كلمه و دو هزار و چهار صد و سى و هشت حرف است و اللَّه العالم.

3- سوره مباركه بى شك مدنى است چنان كه گفته شد و كسى خلاف آن را نگفته است.

4- نامگذارى با «فتح» به علّت وقوع اين كلمه در اوّل آنست وانگهى

__________________________________________________

(1) در سيره حلبى گويد: به وقت برگشتن از حديبيه در «كراع الغميم» نازل گرديد

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 212

همه اين سوره راجع به فتح و پيروزى و غلبه است، از بعضى روايات نبوى به دست مى آيد كه اين تسميه توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله انجام گرفته است مثلا در جوامع الجامع و كشاف از آن حضرت نقل شده:

«من قرء سورة الفتح فكانما كان ممن شهد مع محمّد فتح مكة»

در مجمع البيان فرموده: در

بعضى از روايات هست كه

«فكانما كان مع من بايع محمّدا صلّى اللَّه عليه و آله تحت الشجرة».

در بعضى از روايات چنين نقل شده: انس به مالك مى گويد: چون از جنگ حديبيه برگشتيم كه اهل مكه مانع از دخول به مكه شده بودند، همه محزون و اندوهگين بوديم، خداوند به رسولش نازل فرمود إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً حضرت فرمود:

«لقد انزلت على آية هى احب الى من الدنيا كلّها» (مجمع البيان).

صدوق رحمه اللَّه در ثواب الاعمال از حضرت صادق عليه السّلام در فضيلت اين سوره نقل كرده كه فرمود: اموال و زنان و كنيزان خويش را با خواندن إِنَّا فَتَحْنا از تلف حفظ كنيد، هر كس به خواندن آن مداومت كند روز قيامت ندا كننده اى كه همه، نداى او را مى شوند ندا كند: تو از بندگان مخلص من هستى او را به بندگان صالح من ملحق كنيد، و به جنات پر نعمت داخل نمائيد و از رحيق مختوم كه ممزوج به كافور است آبش دهيد.

«... انت من عبادى المخلصين الحقوه بالصالحين من عبادى و ادخلوه جنات النعيم و اسقوه من الرحيق المختوم بمزاج الكافور».

5- علّت نزول سوره جريان صلح حديبيه و رفتن آن حضرت به عمره و ممانعت اهل مكه و امثال آن بوده است چنان كه خواهد آمد.

در الميزان فرموده: مراد از فتح در إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً فتح و غلبه اى است كه در صلح حديبيه خداوند به آن حضرت نصيب فرمود زيرا كه اين سوره امتنان است بر آن حضرت و مؤمنان و آنها را مدح مى كند.

و از بيعتى كه به آن حضرت كردند اظهار رضايت مى كند و به آنها در دنيا تفسير

أحسن الحديث، ج 10، ص: 213

وعده غنائم و در آخرت وعده بهشت مى دهد، مخلفين را كه از فرمان رسول خدا تخلف نموده و حاضر به خروج نشدند ملامت مى نمايد، مشركان را ذم مى كند كه نگذاشتند آن حضرت و مسلمانان داخل مكه شوند، و خواب رسول خدا را كه ديد او و مسلمانان داخل مكه شده اند تصديق مى كند، اينها با آيه فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً نزديك به صراحت است كه همه اينها مربوط به خروج آن حضرت به طرف مكّه براى حج (عمره) است كه به صلح حديبيه انجاميد.

اما علت اينكه خداوند اين صلح را فتح مبين ناميده با تدبّر در آيات سوره روشن مى شود: خروج آن حضرت براى اين سفر خطر بزرگى بود كه حتى به رجوع آن حضرت اميد نمى رفت چنان كه آيه: بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ أَبَداً نشان مى دهد.

مشركان با عداوتى كه به آن حضرت داشتند داراى شوكت بزرگى بودند تا آن وقت جز شمشير ميان آنها حكومت نكرده بود، معركه هاى بدر و احد و احزاب از آن جمله بود، وانگهى حضرت با عده كمى (هزار و چهار صد نفر) به طرف مكّه آمده بود كه در مقابل جماعت مشركان به حساب نمى آمدند امّا خداوند جريان كار را به نفع آن حضرت و مؤمنان برگردانيد، تا جايى كه از حضرت خواستند ده سال جنگى ميان مكه و مدينه نباشد، و هر گروه به اتباع آن ديگرى تأمين بدهد، و اينكه آن حضرت آن سال برگردد ولى سال آينده كعبه و مسجد الحرام را سه روز در اختيار او قرار بدهند.

اينها آشكارترين فتح

و پيروزى است كه خدا نصيب آن حضرت فرمود و سبب فتح مكه در سال هشتم گرديد و در آن دو سال عده زيادى ايمان آوردند، خيبر و اطراف آن، فتح گرديد و بر شوكت اسلام و مسلمين افزوده شد (الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 214

مطالب سوره

در اين سوره خداوند با فتح و پيروزى بر پيامبر و مؤمنان منت مى گذارد و مى فرمايد: اين واقعه سبب تقويت و مزيد ايمان شما گرديد، منافقان و مشركان مورد غضب خدا و مستحق عذاب گرديدند، آنها كه از آمدن تخلف كردند، حيله شان آشكار گرديد، خداوند با اين پيروزى فتح خيبر را نيز مژده مى دهد.

خداوند در بطن مكه مشركان را بازداشت از اينكه به شما صدمه اى برسانند و خوابى را كه به پيامبر درباره دخول مكه نمايانده بود صادق است و عملى خواهد كرد.

صلح حديبيه

بهتر است پيش از رسيدن به تفسير آيات، جريان صلح حديبيه را به طور فشرده نقل كنيم تا به تفسير آيات كمك باشد:

امام صادق عليه السّلام فرمود: خدا در خواب به پيامبرش دستور فرمود كه داخل مسجد الحرام شده و طواف نمايد و با ساير مؤمنان حلق رأس كند، آن حضرت اصحاب خود را از اين خواب خبر داد و امر به خروج كرد، از مدينه خارج شدند.

چون به ذو الحليفه (مسجد شجره) رسيدند از آنجا براى عمره احرام بستند آن حضرت شصت و شش شتر قربانى با خود سوق كرد، ديگران نيز قربانيهايى سوق كردند (اينكار در سال ششم هجرت و در ماه ذو القعده بود).

چون خبر به قريش رسيد خالد بن وليد را با دويست سوار براى كمين فرستادند تا با آن حضرت مقابله كند، خالد در ميان كوه ها آن حضرت را تعقيب مى كرد تا در بعضى از راهها وقت نماز ظهر رسيد، بلال براى نماز اذان گفت، تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 215

رسول خدا با مردم نماز خواند.

خالد به ياران گفت: اگر در سر نماز حمله مى كرديم بهتر بود

زيرا آنها نماز را قطع نمى كنند ولى الان وقت نماز عصر مى رسد كه آن را از نور چشم دوست تر دارند چون داخل نماز شدند حمله مى كنيم، جبرئيل آمد و صلاة خوف آورد كه خدا فرمايد:

وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ ....

(على هذا از حمله دشمن جلوگيرى شد).

در روز دوّم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد حديبيه گرديد، آن حضرت در راه از قبائل مى خواست كه به او بپيوندند، احدى اين دعوت را اجابت نكرد و مى گفتند:

محمّد و ياران او طمع دارند كه داخل حرم شوند با آنكه قريش در نزديكيهاى خانه شان (مدينه) با آنها جنگيدند و مقتولشان كردند (ظاهرا اشاره به احد است) محمّد و اصحابش ديگر به مدينه برنمى گردند (تفسير برهان از تفسير قمى).

چون آن حضرت به حديبيه رسيد، ناقه اش ايستاد، حضرت آن را راند ولى حركت نكرد و خوابيد، اصحاب گفتند: ناقه از حركت باز ماند، فرمود: عادت او چنين نبوده بلكه خدايى كه نگذاشت فيل ابرهه به مكّه رود، اين ناقه را از رفتن باز داشت (حديبيه محلى است در هيجده كيلومترى مكه از راه جده و آن اول حرم است).

آن حضرت از عمر بن الخطاب خواست به مكه رود و از اهل مكّه بخواهد اجازه دهند حضرت وارد مكه بشود و از عمل عمره خارج شود و قربانيها را در مكه ذبح كند. عمر گفت: يا رسول اللَّه من دوستى در مكّه ندارم و از قريش مى ترسم زيرا كه عداوتم به آنها شديد است، ولى عثمان بن عفان در ميان مكّه از من عزيزتر است ايشان را بفرستيد، حضرت فرمود: راست گفتى. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 216

آن

گاه به عثمان مأموريت داد كه پيش ابو سفيان و اشراف قريش برود و بگويد كه آن حضرت براى جنگ نيامده است بلكه براى زيارت كعبه و تعظيم آن آمده است، قريش عثمان را بازداشت كردند، به آن حضرت و مسلمانان خبر آوردند كه عثمان را كشته اند، حضرت فرمود: اگر قضيّه راست باشد از جايم تكان نمى خورم و با اهل مكه مى جنگم.

سپس آن حضرت مردم را به بيعت خواند و در زير درختى كه در آنجا بود ايستاد و به آن تكيه كرد، مردم شروع به بيعت كردند كه با مشركان بجنگند و فرار نكنند، عبد اللَّه بن معقل مى گويد: آن روز بالاى سر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ايستاده و با چوب مسواكى كه در دست داشتم مردم را كنار مى زدم او از مردم بيعت مى گرفت، مردم با او به مرگ بيعت نكردند بلكه بيعت كردند كه فرار نكنند.

تا بعد از كشمكشهاى مفصل كه قريش مانع دخول از مكّه شدند مردى بنام سهيل بن عمرو از جانب اهل مكه براى عقد قرارداد پيش آن حضرت آمد كه به نحوى اين جريان حل شود، مواد قرارداد عبارت بود از:

1- ده سال ميان مسلمانان و كفار مكه جنگى واقع نشود و طرفين دست از جنگ بكشند.

2- هر كه از اصحاب محمّد صلّى اللَّه عليه و آله براى حج يا عمره يا تجارت داخل مكّه شود مال و جان او در امان است و هر كه از قريش به قصد شام يا مصر از مدينه بگذرد مال و جانش در امان خواهد بود.

3- قلوب طرفين از فكر خيانت و دزدى نسبت به يكديگر خالى خواهد

بود هر كس و هر گروه بخواهد به پيمان محمّد صلّى اللَّه عليه و آله يا قريش در آيد اختيار خواهد داشت، در آن هنگام مردم قبيله خزاعه گفتند: ما هم پيمان محمّديم صلّى اللَّه عليه و آله، بنو بكر نيز گفتند: ما در پيمان قريش هستيم.

4- اگر مردى از قريش و لو مسلمان هم باشد به ميان مسلمانان فرار كند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 217

بايد او را برگردانند و اگر مسلمانى به ميان قريش فرار كرد آن را برنگردانند.

در اين شرط ميان مسلمانان سر و صدا پيدا شد، حضرت فرمود: اگر كسى از ما پيش آنها برود خدا لعنتش كند و اگر كسى از آنها پيش ما آمد بر مى گردانيم، اگر مسلمان باشد بالاخره خدا براى او فرجى خواهد داد.

5- محمّد صلّى اللَّه عليه و آله امسال از حديبيه برگردد و در سال آينده بيايد، آن وقت سه روز كعبه و مسجد الحرام در اختيار او باشد. قربانيها كه آورده شده در اينجا بماند و به مكه برده نشود.

چون شروط مورد توافق واقع شد، آن حضرت على عليه السّلام را خواست فرمود:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، سهيل گفت: به خدا من نمى دانم رحمان چيست بنويس بسمك اللهم. مسلمانان گفتند به خدا بايد بسم اللَّه ...» نوشته شود، حضرت فرمود:

بنويس

«بسمك اللَّه هذا ما قاضى عليه محمّد رسول اللَّه»

سهيل گفت: اگر مى دانستيم كه رسول خدايى از كعبه مانعت نمى شديم و با تو جنگ نمى كرديم، بنويس محمّد بن عبد اللَّه.

حضرت فرمود: من رسول خدايم هر چند كه تكذيبم كنيد، آن گاه فرمود:

على كلمه رسول اللَّه را محو كن. عرض كرد يا رسول اللَّه از دستم نمى آيد كه

نبوّت را از نام تو محو كنم، حضرت با دست خود آن را محو كرد، بعد فرمود بنويس: هذا ما قاضى عليه محمّد بن عبد اللَّه سهيل بن عمرو اصطلحا على وضع الحرب عن الناس عشر سنين ...».

سه بند از شروط گذشته توسط على عليه السّلام نوشته شد، دو بند اخير را سهيل اضافه نمود پس از آنكه مورد تصديق رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله واقع گرديد.

عمر بن الخطاب مى گويد: به خدا من از روزى كه مسلمان شدم (در نبوت آن حضرت) شك نكرده بودم مگر در آن روز لذا محضر او آمده گفتم: آيا تو پيامبر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 218

خدا نيستى؟ فرمود: آرى. گفتم: آيا ما بر حق و آنها بر باطل نيستند؟ فرمود:

آرى. گفتم: پس چرا چنين چيز ناپسند را در دين خود قبول كنيم؟ «1» فرمود:

من رسول خدايم مخالفت او نمى كنم او مرا يارى خواهد كرد.

گفتم: مگر قبلا به ما نمى گفتى ما به كعبه مى آئيم و كعبه را طواف مى كنيم؟ فرمود درست است ولى مگر گفتم امسال چنين مى شود؟ گفتم: نه، فرمود تو به كعبه مى آيى و آن را طواف مى كنى، آن گاه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شترى را نحر كرد و دستور داد سرش را تراشيدند از احرام بيرون آمد مسلمانان نيز چنان كردند سپس با مسلمانان به مدينه مراجعت فرمودند، بوقت مراجعت در كراغ الغميم سوره فتح نازل شد، حضرت با نزول آن مسرور گرديد و فرمود:

از همه دنيا بر من محبوبتر است (مجمع البيان).

ناگفته نماند: چنان كه از الميزان نقل شد: همه اين شروط به نفع مسلمانان بود، عوض كردن چند كلمه

كه مسلمانان تعصب به خرج مى دادند چندان مهمّ نبود، به حق اين پيش آمد فتح آشكارى بود كه خداوند سبحان آن را فَتْحاً مُبِيناً ناميد.

__________________________________________________

(1) اين سخن بعد از آن بود كه ابو جندل پسر سهيل به طرف مسلمانان فرار كرد حضرت فرمود: برگرد، خداوند به تو فرج خواهد داد، او در پناه چند نفر كه او را اذيت نكنند به مكه بازگشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 219

سورة الفتح مدنية و هى تسع و عشرون آية نزول بعد سورة الجمعة

[سوره الفتح (48): آيات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً (1) لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً (2) وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً (3) هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (4)

لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ كانَ ذلِكَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِيماً (5) وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً (6) وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (7)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 220

به نام خداى رحمان رحيم

1- ما براى تو فتح آشكارى را پيش آورديم.

2- تا خدا بيامرزد گناه گذشته و به آخر مانده تو را، و نعمت خويش را بر تو كامل گرداند، و به راه راست هدايتت كند.

3- و خدا تو را يارى كند، يارى سخت.

4- اوست كه اطمينان را

بر قلوب مؤمنان نازل كرد تا اضافه كنند ايمان را با ايمانشان، جنود آسمانها و زمين خاص خداست و او دانا و حكيم است.

5- تا داخل كند مؤمنين و مؤمنات را به بهشتهايى كه از زير آنها نهرها روان است در آنها مخلد هستند و تا بپوشاند از آنها و بالهايشان را و آن نزد خدا نجات بزرگى است.

6- و تا عذاب كند منافقين و منافقات را و مشركين و مشركات را كه به خدا سوء ظن دارند بر آنهاست پيشامد بد و خشم گرفته خدا بر آنها و لعنت كرده و آماده كرده براى آنها جهنم را كه بد جايگاهى است.

7- براى خداست اسباب آسمانها و زمين و خدا توانا و حكيم است.

كلمه ها

فتح: اين كلمه در اصل به معنى باز كردن است خواه طبيعى باشد يا معنوى: به معنى غلبه و پيروزى نيز آيد، مراد از آن در آيه اين معنى است.

سكينة: آرامش قلب و اطمينان خاطر. طبرسى فرمايد: مصدر است به معنى اسم آيد مثل قضيه و بقيه.

جنود: جند: لشكر. جمع آن جنود است.

سوء: اين كلمه به فتح اول مصدر است به معنى بدى و به ضمّ آن اسم تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 221

است به معنى بد. اما به فتح سين نوعا به معنى فاعل آمده است يعنى پيشامد ناراحت كننده.

دائره: گردش كننده. از ماده «دار، يدور» است مراد از آن پيشامد ناگوار است كه بر انسان دور مى زند و او را گرفتار مى كند.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم كه: ما فتح آشكارى را براى تو پيش آورديم تا گناه كهنه و تازه تو را بياموزيم و ... خدا بر قلوب مؤمنان آرامش فرستاد تا بر ايمانشان بيافزايد و منافقان و كفار را اهل عذاب گرداند اين كار بر خدا آسان است زيرا اسباب جهان در دست خداست.

1- إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً.

منظور از فتح در اينجا صلح حديبيه است چنان كه در بند پنجم از كليات سوره مشروحا گفته شد.

زمخشرى مى گويد: منظور فتح مكه است، به علت محقق الوقوع بودن به صورت ماضى آمده است، به نظر بعضى مراد فتح خيبر است كه بعد از حديبيه و قبل از فتح مكه اتفاق افتاد. به قول بعضى فتح معنوى است كه پيروزى بر دشمنان ما حجج و براهين باشد، ولى هيچ يك از اينها با آيات سوره نمى سازد.

2 و 3- لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ

ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً.

تعليل است بر فتح مبين، يعنى فتح را به علت چهار چيز براى تو پيش آورديم.

ناگفته نماند: با پيروزى صلح حديبيه چهار راه بر پيامبر گشوده شد، اول ناراحتى و فشارى كه در قلبش نسبت به آينده اسلام و قرآن داشت بر ظرف تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 222

گرديد، زيرا كه طلسم مشركان شكست: آينده از هر جهت اميد بخش بود.

دوم: راه اتمام نعمت و پياده شدن اسلام و رفع موانع آن شروع گرديد، آن همه كوتاه آمدن مشركان سبب استقبال ساير قبائل از اسلام شد و سپس به فتح مكه انجاميد.

سوم: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با برداشته شدن موانع، به راه راست گسترده شدن و انتشار اسلام وارد گرديد يا مشرف به ورود شد.

چهارم نصرت قوى و پرتوان از جانب، در رسيدن به اهداف به آن حضرت روى آورد.

على هذا منظور از نتائج چهارگانه، شروع آنهاست با فتح حديبيه كه بعدا ادامه پيدا كردند، استعمال فعل مضارع در افعال چهارگانه براى استمرار است، در اينجا به چند مطلب بايد توجه كرد.

1- به نظر مى آيد منظور از «ذنبك» بعضى از نگرانى هايى است كه راجع به آينده اسلام در قلب مبارك آن حضرت بود و با فتح حديبيه شروع به از بين رفتن كردند، اين سخن مشروحا در «نكته ها» خواهد آمد مراد از «ما تقدم» گناه كهنه و گذشته و از «ما تأخر» گناه جديد است و هر دو راجع به گذشته اند نه آينده، نظير اينكه بگوئيم: از گناهى كه پنج سال قبل كرده بودى و از

گناهى كه ده روز قبل كردى گذشتم.

الميزان نظر مى دهد كه مراد از ذنب گناهى است كه مشركان به آن حضرت قائل بودند زيرا كه مقدسات آنها را محو كرده و با آنها به جنگ برخاسته بود اين سخن نظير آنست كه در مجمع البيان از مرحوم سيد مرتضى علم الهدى نقل كرده است، در اين باره روايتى نيز هست.

در وجه ديگر منظور از ذنب گناه امت آن حضرت است كه مشروحا در تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 223

«نكته ها» خواهد آمد.

2- مراد از يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً بنا بر آنچه گذشت، هدايت به راه رفع موانع و پياده كردن اسلام است، الميزان فرموده: گويند تا تو را در راهى كه به بهشت مى رساند ثابت نمايد و گويند: تو را در تبليغ احكام و اجراى حدود به راه راست هدايت كند، قول اخير نظير آنست كه ما اختيار كرديم، مجمع البيان نيز ثابت كردن در راه بهشت فرموده است و اللَّه اعلم.

3- وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ ... ظاهرا در رابطه با غلبه بر دشمنان است.

طبرسى رحمه اللَّه فرمايد: نصر عزيز آنست كه با آن در مقابل هر جبار عنيد مقاومت كند. و آن همانست كه به فتح خيبر و مكه و طائف انجاميد، يهود و مشركان ذليل شدند، اسلام در جزيره مستقر گرديد.

4- هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ.

به نظر مى آيد: منظور از «المؤمنين» آنانند كه در صلح حديبيه با آن حضرت بودند چنان كه در تفسير قمى نقل كرده است، مؤيد اين سخن آيه لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ .../ 18، است

كه خواهد آمد.

ظهور الميزان و مجمع البيان آنست كه آيه را مطلق گرفته اند، و نيز ظهور انزال سكينه، ايجاد آن بعد از عدم و مراد از مزيد ايمان اشتداد آنست، آنان كه در تحت شجره به آن حضرت بيعت كردند، خداوند به قلبشان اطمينان نازل كرد و آن سبب قوت ايمانشان گرديد و بر پايداريشان افزود.

وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً.

تعليل انزال سكينه است يعنى علل و اسباب جهان خاص خدا و در دست خداست، مى تواند بر قلوب مؤمنان آرامش فرستد، على هذا مراد از جنود، تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 224

عوامل و اسبابند، جمع آمدن آن براى كثرت است، عليم حاكى از أحاطه خداوند بر آن علل و اسباب، و حكيم حكايت از آن دارد كه آن اسباب را روى مصلحت و حكمت به كار مى گيرد.

5- لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ.

تعليل ديگرى است براى أَنْزَلَ السَّكِينَةَ در اينجا منظور عموم مؤمنين است نه فقط آنهايى كه در حديبيه بودند على هذا «ليدخل» بدل يا عطف بيان است از «ليزدادوا»، مجمع البيان «ليدخل» را متعلق به إِنَّا فَتَحْنا مى داند ولى الميزان آن را قبول ندارد، آمدن مؤمنان براى آنست كه توهم نشود بهشت مخصوص مؤمنان است، ضمير «عنهم» براى تغليب مى باشد (الميزان).

تكفير سيئات سبب آمادگى براى دخول بهشت است، آن نيز از نتائج انزال سكينه است، جريان غفران ذنوب و تكفير سيئات در رابطه با اهل بهشت در بيشتر آيات آمده است، اين مى رساند: چون انسان به درجه استحقاق بهشت رسيد گناهان مختصرى كه دارد مورد عفو قرار مى گيرد.

وَ كانَ

ذلِكَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِيماً.

يعنى سعادت واقعى همين است.

6- وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ.

اين آيه عطف به معنى است بر «ليدخل»، يعنى خداوند انزال سكينه را مخصوص مؤمنان كرد و آن را بر ديگران تحريم نمود تا منافقين و منافقات را عذاب كند ...

ظن سوءشان ظاهر آن بود كه گمان كردند خدا پيامبرش را يارى نخواهد كرد، نظير: مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ حج/ 15 تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 225

و نظير وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا.

عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ نفرين است و شايد خبر از وقوع بلاى حتمى باشد.

وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً.

غَضِبَ اللَّهُ حكايت از حتميت عذاب دارد، و لعنت خدا، دور كردن از رحمت و توفيق در دنياست، ساءَتْ مَصِيراً در مقابل فَوْزاً عَظِيماً مربوط به مؤمنان است.

7- وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً.

در رابطه با بهشت مؤمنان و عذاب و غضب و لعنت و جهنم براى كفّار و منافقان است و تعليل بيانى آن دو مى باشد، يعنى اينكارها از خدا ميسر است زيرا اسباب و عوامل مرئى و نامرئى جهان در اختيار خداست وانگهى خدا تواناست مى تواند آنها را در تعذيب منافقان و رحمت مؤمنان به كار برد.

و نيز حكيم است كار را به مصلحت انجام مى دهد و از توانايى خود سوء استفاده نمى كند.

نكته ها

غفران ذنب آن حضرت يعنى چه؟:

در قرآن مجيد در سه محل به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نسبت ذنب داده شده است، يكى از آنها چندان قابل

بحث نيست بلكه مفهوم آن روشن مى باشد و آن عبارت است از: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ محمّد/ 19 كه در اينجا مى شود گفت: گناه آن حضرت نسبت به خودش است زيرا او نيز مانند ديگران خودش را در مقابل خدا قاصر مى داند نه اينكه گناه مى كند زيرا كه او معصوم است.

اما دو محل ديگر قابل بررسى و دقت است يكى آيه: تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 226

فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ غافر/ 55. در اينجا صدر آيه نشان مى دهد كه آن حضرت راجع به پيشرفت دين و برداشته شدن موانع، احساس دلتنگى مى كرد، مخصوصا كه چند آيه قبل فرموده: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا .../ 51.

على هذا حدس زده مى شود كه وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ در رابطه با آن احساس دلتنگى است، نظير اين آيه است آيه فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ روم/ 60، اين آيه نيز از احساس مشكل و نگرانى و دلتنگى در رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حكايت دارد، كه خدا امر به استقامت مى كند و مى گويد: وعده نصرت حتمى است.

بالاتر از اين آيه، سوره نصر است كه مى گويد: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً استغفار در اينجا براى چيست؟ آيا منظور آنست كه: چون با چشم خود ديدى مكه فتح گرديد و مردم به جاى يك نفر يك نفر، گروه گروه وارد اسلام مى شوند آن وقت خواهى ديد

كه موانع برداشته شد، نصرت خدا آمد، پس بايد در مقابل آن دلتنگى و نگرانى كه داشتى استغفار نمايى.

سومى آيه لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ است كه بايد ديد ميان فتح مبين و مغفرت گناه چه رابطه اى هست؟ در اينجا چهار وجه هست.

اول آنست كه به نظر نگارنده آمده، صحت و سقم آن بر عهده خودم مى باشد و اگر راهى به تفسير آيات باشد چه بهتر و اگر اشتباه باشد به خودم راجع است و آن اينكه: پيامبران درباره وعده هاى خدا شكى نداشتند، امّا به علت بشر بودن نگرانى هايى در وجود آنها بود و با تحقق وعده خدا آن نگرانيها بر طرف گشته و اطمينان كامل حاصل مى شد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 227

نظير جريان حضرت ابراهيم عليه السّلام كه قرآن كريم فرمايد: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي بقره/ 260، چنان كه مى دانيم اين سؤال مخالف يقين نيست بلكه آن اطمينانى كه بعد از ديدن حاصل شد در اول وجود نداشت.

يا نظير: وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ بقره/ 114، اينكه پيامبر در اثر كثرت فشار مى گويد: وعده خدا چه زمانى خواهد آمد؟ مخالف ايمان نيست.

على هذا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با يقين به وعده هاى خدا باز از لحاظ بشر بودن نگرانى داشت، خداوند آن نگرانى را ذنب حساب مى كند و چون صلح حديبيه از برداشته شدن موانع و عملى شدن وعده هاى خدا حكايت مى كرد لذا مى فرمايد:

ما براى تو فتح مبين

را پيش آورديم تا گناه كهنه و جديد تو را بيامرزيم، ديگر نگرانى در قلبت نماند، آيه وَ اسْتَغْفِرْهُ در سوره نصر نيز در همين زمينه است و اللَّه اعلم.

وجه دوم: فرموده سيد مرتضى علم الهدى رحمه اللَّه است كه گويد: «ذنبك» مضاف بر مفعول و تقدير آن «ذنبهم اليك» يعنى بيامرزد گناهى را كه آنها درباره تو با منع از مكه و مسجد الحرام مرتكب شدند، بنا بر اين منظور از مغفرت از بين بردن فشار و منع مشركان است.

وجه سوم آنست كه الميزان اختيار كرده و بعد از مقدمات مى گويد: مراد از ذنب (و اللَّه اعلم) تبعه و گناهى است كه مشركان درباره آن حضرت قائل بودند و آن گناهى بود بر عهده آن حضرت به نفع كفار، نظير موسى كه به خدا مى گويد:

وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ شعراء/ 14، يعنى كشتن قبطى گناه نبود بلكه آنها مى دانستند، غفران اين گناه آن بود كه خدا با ابطال شوكت مشركان آن را از بين برد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 228

خلاصه فرموده الميزان آنست كه: تا بيامرزيم گناهى را كه مشركان تو را گناهكار مى دانستند زيرا كه با آنها به ستيز برخاسته بودى، به نظر مى آيد سخن الميزان متخذ از روايتى است كه در عيون اخبار الرّضا از حضرت ثامن الأئمّة صلوات اللَّه عليه نقل شده است.

مأمون از آن حضرت مى پرسد: يا بن رسول اللَّه آيا نمى گويى كه انبياء معصومند؟ فرمود: آرى ... مأمون گفت: از آيه لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ خبر بدهيد. حضرت فرمود: كسى در نزد مشركان گناهكارتر از رسول خدا صلّى اللَّه عليه

و آله نبود، زيرا كه آنها به سيصد و شصت بت عبادت مى كردند، چون آن حضرت كلمه اخلاص را آورد بر آنها سخت آمد، گفتند: أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً ... چون خداوند مكه را فتح كرد فرمود: اى محمّد ما براى تو فتح آشكارى را پيش آورديم تا گناهى را كه به علت دعوت بتوحيد در پيش اهل مكه داشتى بيامرزيم ... و گناه آن حضرت با غلبه بر مشركان آمرزيده شد ... (تفسير برهان).

وجه چهارم: آنست كه مراد گناه امّت باشد، در اين باره چند روايت در مجمع البيان آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 229

[سوره الفتح (48): آيات 8 تا 10]

اشاره

إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (8) لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (9) إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (10)

8- (اى پيامبر) ما تو را نمونه و بشارت ده و انذار كننده فرستاده ايم.

9- تا به خدا و رسولش ايمان بياوريد و خدا را يارى و تعظيم نموده و صبح و شام تسبيح گوئيد.

10- آنان كه به تو بيعت مى كنند، به خدا بيعت مى كنند، دست خدا بالاى دست آنهاست پس هر كه آن را بشكند بر ضرر خويش مى شكند و هر كس وفا كند به آنچه با خدا عهد بسته است حتما به او اجر بزرگى خواهد داد.

كلمه ها

شاهد: حاضر. شهود و شهادت به معنى حضور و معاينه است راغب گويد:

شهود در معنى حضور و شهادت در معنى ديدن و معاينه اولى است منظور از آن در آيه نمونه و سرمشق و يا شهادت بر اعمال است.

تعزروه: عزر (بفتح اول): توانا كردن. و بكسر آن: توانا شدن. تعزير:

تقويت و نيرومند كردن.

توقروه: وقار: عظمت. آن در اصل به معنى ثبات است. توقير: تعظيم.

بكره: اول روز. «البكرة: الغدوة».

اصيل: ما بعد عصر تا مغرب «الاصيل: وقت ما بعد العصر الى المغرب». تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 230

يبايعون: بيع: فروختن كالا و جنس. بيعت: فروختن طاعت. كه بيعت كننده قول مى دهد در اطاعت بيعت شده باشد.

نكث: نكث: شكستن. آن مثل نقض است و در شكستن پيمان به كار رود.

شرحها

مناسب بود كه بعد از بيان فتح مبين، تجليلى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بشود تا هر گونه ابهام و سوء ظن درباره آن صلح منتفى گردد، لذا در اين آيات فرموده:

رسول خدا براى مردم سرمشق و بشير و نذير است، لازم است او را تعظيم و تقويت كنيد و درباره رسالتش خدا را شكر گزار باشيد.

و آنان كه به او بيعت مى كنند در حقيقت خدا را بيعت مى كنند، و اگر كسى نقض بيعت كند، به ضرر خويش خواهد بود.

8- إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً.

منظور از شاهد ممكن است سرمشق و نمونه و اسوه باشد، يعنى: تو را براى امت سرمشق و نمونه فرستاده ايم تا موحد بودن و انسان كامل بودن را در تو ملاحظه كنند چنان كه در سوره بقره/ 143 گذشت و شايد منظور شهادت بر اعمال در روز قيامت باشد

چنان كه در ذيل فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ ... نساء/ 41 گفته شد. مبشر نسبت به نيكوكاران و نذير نسبت به بد كاران است.

9- لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا.

ابن كثير و ابو عمر و افعال چهار گانه را با «ياء» غائب خوانده اند و آن از تاء خطاب مناسبتر است ولى قرائت مشهور تاء خطاب است.

طبرسى رحمه اللَّه ضمير تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ را راجع به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله دانسته است، ولى كشاف هر سه ضمير را راجع به خدا دانسته، الميزان نيز آن را تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 231

اختيار كرده است.

به هر حال اين آيه تعليل «ارسلنا» در آيه قبل است و اگر ضمائر راجع به خدا باشد مراد آنست كه بايد خدا را در مقابل اين موهبت كه به شما پيامبر ارسال كرده تعظيم و دين او را يارى نمائيد، به عبارت ديگر افعال چهارگانه علت ارسال رسل و سبب كمال انسان است تُسَبِّحُوهُ ... شايد به نماز صبح و عصر تطبيق شود و يا منظور تسبيح دائم است.

10- إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ.

منظور از آن بيعت رضوان و بيعت حديبيه است كه خواهد آمد، جرجى زيدان در تاريخ اسلام مى نويسد: طريق بيعت گرفتن در اسلام آن بود كه شخص بيعت شده دست خود را بالا گرفته و بيعت كننده، پشت دست خود را از پائين بكف دست او مى رسانيد، على هذا دست بيعت شده در بالا و دست بيعت كننده در پائين بود.

در الميزان از ارشاد مفيد نقل كرده: در جريان بيعت گرفتن

حضرت رضا صلوات اللَّه عليه، مأمون عبّاسى آن حضرت را در مجلس خود نشانيد، امام عليه السّلام عمامه اى بر سر و شمشيرى در برداشت، مأمون به پسرش عباس گفت: به حضرت بيعت كند، امام عليه السّلام دست خود را پيش رويش گرفت كه كف دستش به طرف مردم بود ... فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اين چنين بيعت مى گرفت، مردم بيعت كردند در حالى كه دست آن حضرت بالاى دست آنها بود.

در آيه فوق، دست رسول خدا نازل به منزله دست خدا شده لذا فرموده:

دست خدا بالاى دست بيعت كنندگان است، چنان كه در آيه ديگرى آمده: وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى انفال/ 17 مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ نساء/ 80.

فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 232

أَجْراً عَظِيماً

.تفريع است بر إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ ... يعنى: حالا كه بيعت رسول خدا بيعت خداست هر كه نقص بيعت كند به ضررش خواهد بود، چنان كه در وفا به عهد مورد پاداش خداوندى خواهند بود، عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ نشان مى دهد، بيعت عهدى است با خدا كه بايد به آن وفادار بود، آيه اشاره مى كند كه آن بيعت از طرف بعضى شكسته خواهد شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 233

[سوره الفتح (48): آيات 11 تا 17]

اشاره

سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (11) بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ

أَبَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً (12) وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَعِيراً (13) وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (14) سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (15)

قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً (16) لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِيماً (17)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 234

11- حتما بازماندگان به تو خواهند گفت: اموال و خانواده هاى ما (از آمدن به جنگ) مشغولمان كردند، با زبان چيزى مى گويند كه در قلوبشان نيست، بگو چه كسى براى شما چيزى را از خدا صاحب اختيار است، اگر به شما ضررى بخواهد يا نفعى؟ بلكه خدا به آنچه مى كنيد داناست.

12- بلكه پنداشتيد كه پيامبر و مؤمنان هرگز به خانواده هاى خويش باز نخواهند گشت و اين گمان در نظر شما مزين گرديد و گمان بد گرديد و قومى بدبخت گشتيد.

13- هر كه به خدا و رسولش ايمان نياورد، ما براى كافران آتشى افروخته آماده كرده ايم.

14- حكومت آسمانها و زمين خاص خداست هر كس را بخواهد مى بخشايد و هر كس را بخواهد عذاب

مى كند، خدا آمرزنده و مهربان است.

15- چون براى اخذ غنائم خيبر خارج شديد، بازماندگان خواهند گفت: بگذاريد ما هم با شما بيائيم، مى خواهند سخن خدا را عوض كنند بگو: هرگز با ما نخواهيد آمد، خدا از پيش چنين گفته است، حتما خواهند گفت: نه بلكه به ما حسد مى ورزيد، بلكه دركشان كم است.

16- به بازماندگان از اعراب بگو، به زودى به طرف قومى قوى خوانده مى شويد با آنها مى جنگيد يا مسلمان مى شوند، اگر اطاعت كنيد خدا را پاداش خوبى به شما مى دهد و اگر مانند گذشته اعراض كرديد، عذابتان مى كند.

17- بر نابينا و بر لنگ و بر مريض گناهى نيست (از اينكه به جنگ نيايند) هر كه خدا و رسولش را اطاعت كند، او را به جناتى كه از زير آنها نهرها روانست داخل مى كند و هر كه اعراض نمايد، عذابش مى كند عذابى دردناك.

كلمه ها

مخلفون: (به صيغه مفعول در هر سه محل) ترك شدگان و باز گذاشته تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 235

شدگان. مفرد آن مخلّف به معنى ترك شده است، در مجمع فرموده: «المخلّف: هو المتروك في المكان خلف الخارجين من البلد و هو مشتق من الخلف و ضده المقدم».

بور: هلاك شدگان. گويند: جمع باير است به معنى هلاك شده و گويند: مصدر است مفرد و جمع، با آن توصيف مى شود، بوار در اصل به معنى كساد است مثل تِجارَةً لَنْ تَبُورَ فاطر/ 29، راغب گويد: معنى آن كساد زياد است كه موجب فساد مى شود گويند: «كسد حتى فسد» هلاكت معناى لازم آنست، طبرسى فرموده «البور الفاسد الهالك و هو مصدر لا يثنى و لا يجمع».

انطلقتم: انطلاق: رفتن، آن از طلاق به معنى جدايى

است.

اعراب: عربهاى باديه نشين. به عرب شهر نشين گويند: عربى و به عرب باديه گويند: اعرابى. دانشمندان در اين متّفق القولند، كه اعراب و اعرابى به باديه نشينان مخصوص است، طبرسى فرموده:

«عرب الحاضرة ليسوا باعراب».

مغانم: مغنم: غنيمت. جمع آن مغانم و غنائم است، غنيمت در اصل به معنى فايده است هر فائده كه باشد، جمع غنيمت در قرآن هميشه مغانم آمده است.

بأس: در اصل به معنى شدّت و سختى است به معنى جنگ، بلا، نيرومندى و غير آن به كار رود.

حرج: تنگى. راغب گويد: اصل آن محل جمع شدن شى ء است كه از آن تنگى به نظر آمده لذا به گناه و تنگى حرج گويند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 236

شرحها

وقتى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به جهاد تشريف مى بردند چند گروه در مدينه مى ماندند: گروه معلولين، مريضان، گروهى كه به هيچوجه وسيله حركت و مئونه نداشتند چنان كه در سوره توبه گذشت، در اين بين گروهى از منافقان نيز عذر بى جا تراشيده و حاضر به جنگ نمى شدند، همه اينها را مخلّفين و بازماندگان مى ناميدند.

در جريان حديبيه قبائل: جهينه، مزينه، غفار، اشجع، اسلم و دئل از فرمان حضرت اطاعت نكرده و گفتند: محمّد و يارانش به طرف قومى مى روند كه ديروز در نزد خانه هايشان آمده و آنها را كشتند (اشاره به احد) در اين سفر حتما سلامت به مدينه بر نمى گردند «1» ولى پس از برگشتن آن حضرت آمده و گفتند: اموال و خانواده مانع آمدن ما شدند.

در اين آيات كه فصل سوم از آيات سوره است مى گويد: چون به مدينه برگشتى منافقان عذر خواهند آورد كه با تو نيامدند ولى

دروغ مى گويند عذرى نداشتند و چون خواستيد براى فتح خيبر برويد خواهند گفت بگذاريد ما هم بيائيم بگو: هرگز تابع ما نخواهيد شد، خداوند غنائم خيبر را مخصوص شما كرده با اين سخن مى خواهند سخن خدا را عوض كنند.

ولى به آنها بگو: به زودى براى جنگ قوم نيرومندى دعوت خواهيد شد، اگر اجابت كرديد مورد نظر خدا خواهيد بود، در آخر فرموده: اگر مريضان و لنگان و نابينايان به جنگ حاضر نشوند مانعى ندارد، معلوم مى شود كه وقت نزول آيات، آن حضرت هنوز داخل مدينه نشده بودند.

__________________________________________________

(1) مجمع البيان، الميزان

. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 237

11- سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا.

منظور از اعراب قبائل اطراف مدينه است كه گفته شد، چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از جنگ برمى گشتند معذورين به محضر آن حضرت آمده طلب استغفار مى كردند حضرت براى آنها استغفار مى كرد و مى فرمود: حقيقت امر شما پيش خداست، آنها هم بنا بود بيايند و بگويند: گرفتارى مالى و خانوادگى مانع آمدن ما شد پس از براى ما مغفرت بخواه.

يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ.

يعنى: دروغ مى گويند، گرفتارى مالى و خانوادگى نداشته اند.

قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً.

اين جواب تفصيلى آنهاست يعنى: شما مى خواهيد با اين عذر تراشى به جنگ نيائيد و كشته نشويد، ولى خدا پيوسته بر شما مسلط و محيط است، هر وقت خواست به شما ضرر مى رساند، خواه به جنگ بيائيد يا نيائيد.

على هذا: تخلّف از جنگ براى شما نفعى ندارد زيرا خدا در خانه تان نيز مى تواند شما را گرفتار كند و نيز تخلّف نمى تواند

ضرر را از شما دفع كند زيرا دفع ضرر در دست خداست، به عبارتى ديگر، تمسك به اسباب ظاهرى در صورتى مفيد است كه بر خلاف مشيت خدا نباشد.

بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً.

راجع به تكذيب «شغلتنا» و اشاره به دروغگويى آنهاست.

12- بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ.

بيان است براى بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً يعنى: اشتغال به اموال و اولاد شما را مانع از آمدن نشد بلكه پنداشتيد كه پيامبر و مؤمنان هرگز تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 238

بر نمى گردند و كشته مى شوند (با آن قدرتى كه در قريش سراغ داشتند)، اين گمان سبب عدم خروج شما شد، وانگهى اين گمان را شيطان در قلب شما مزين كرد لذا تخلّف كرديد (و گفتيد: ديگر كسى نخواهد بود تا ما را زير سؤال ببرد).

وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً.

ولى اين گمان كه خدا و رسولش و مؤمنان را يارى نمى كند و سلامت بر نمى گردند گمان بدى بود، به نظر مى آيد «كنتم» منسلخ از زمان است يعنى:

هلاك افتاده شديد.

13- وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَعِيراً.

عاقبت كار آنهاست و بيان مى كند كه عدم اطاعت پيامبر حاكى از كفر به خدا و به پيامبر است، سعير به معنى آتش افروخته مى باشد.

14- وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.

بيان تعليلى است براى آيه قبل، كه خدا به هر كار قادر است آمدن «يغفر ...»

و وصف غفور رحيم، براى آنست كه: در عين حال رحمت خدا بر غضبش سبقت دارد و

اشاره به توبه و رجوع الى اللَّه است.

15- سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ.

منظور از كَلامَ اللَّهِ آنست كه خدا به حضرت رسول وعده كرد: شما بعد از صلح حديبيه، خيبر را فتح خواهيد نمود، غنائم خيبر فقط مخصوص كسانى است كه در حديبيه شركت كرده اند، چنان كه خواهد آمد.

مراد از آيه آنست كه: شما وقتى كه خواستيد به «خيبر» برويد مخلفون خواهند گفت: بگذاريد ما هم بيائيم ولى مى خواهند سخن خدا را عوض كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 239

قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ.

نهى است در صورت نفى، منظور از آن تأكيد عدم تبعيت است يعنى هرگز نخواهيم گذاشت كه با ما بيائيد، خدا از پيش چنين گفته است.

فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِيلًا.

بل اعراض است از كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ يعنى: خدا نگفته است بلكه تو اى پيامبر و مؤمنان بر ما بدخواهى مى كنيد كه نمى گذاريد بيائيم.

اين سخن ناشى از حماقت و سادگى است، كه كسى بگويد فلانى تو پيامبر خدايى آن وقت چون پيامبر از خدا كلامى نقل كند در جواب بگويد: نه اين گفته از روى حسد است، لذا فرموده: نمى فهمند چه مى گويند. عقلشان جز اندكى نيست.

16- قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ.

يعنى: بگو: در خيبر شركت نتوانيد كرد ولى به زودى به جنگ قوم نيرومندى دعوت خواهيد شد. منظور از قوم نيرومند اهل حنين يا طائف، موته و يا امثال آنست كه بعد از خيبر، مسلمانان با آنها جنگيدند.

تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ كلام مستأنفه است يعنى آنها مشرك و كافرند، اهل

كتاب نيستند تا جزيه گرفته شود، با آنها بايد بجنگيد يا اينكه اسلام آورند، آن وقت در رابطه با اطاعت و عدم اطاعت آنها فرموده:

فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً.

اطاعت قهرا دليل آن مى شد كه از نفاق به ايمان برگشته اند لذا مستحق اجر حسن مى شدند، منظور از تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ اعراض از حضور در حديبيه است، مراد از عذاب، عذاب دنيا و يا دنيا و آخرت هر دو است تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 240

17- لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ.

اين آيه به حكم دفع دخل است، يعنى: منافقان با آنكه معذور نبودند در جهاد حاضر نشدند، ولى نابينايان و امثال آنها كه معذورند، واجب نيست كه در جنگ شركت كنند، آيه براى رفع وجوب است و اگر خودشان خواستند شركت كنند مانعى نيست.

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِيماً.

نظير ذيل آيه گذشته است در رابطه با اطاعت خدا و عدم آن، معنى آنها را در سوره محمّد صلّى اللَّه عليه و آله خوانديم.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 241

[سوره الفتح (48): آيات 18 تا 27]

اشاره

لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً (18) وَ مَغانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (19) وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً (20) وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْها قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ

شَيْ ءٍ قَدِيراً (21) وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (22)

سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً (23) وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً (24) هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً (25) إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً (26) لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً (27)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 242

18- حقا كه خدا راضى شد از مؤمنان وقتى كه در زير آن درخت به تو بيعت مى كردند، صدق نيت آنها را دانست، لذا بر آنها آرامش نازل كرديم و فتح نزديكى را به آنها پاداش داد.

19- و پاداش داد غنائم زيادى را كه به دست مى آورند، خدا توانا و حكيم است.

20- خدا به شما غنائم زيادى را وعده كرده است كه خواهيد گرفت، غنيمت (خيبر) را به فوريت داد و دست كفار را از شما بازداشت و تا علامتى براى مؤمنان باشد و آنها را به

راه راست هدايت نمايد.

21- و غنائم ديگرى كه به آنها توانا نبوده ايد ولى خدا مى داند و خدا بر هر چيز تواناست.

22- اگر كفار با شما جنگ مى كردند، حتما پا به فرار مى گذاشتند و سرپرست و يارى نمى يافتند.

23- اين سنت خداست كه از پيش گذشته، سنت خدا را تغييرى نمى يابى.

24- خدا همانست كه دست آنها را از شما و دست شما را از آنها بازداشت در جوف مكه بعد از آنكه شما را بر آنها پيروز كرد ...

25- آنها همان هستند كه كافر شده و شما را از مسجد الحرام بازداشتند و قربانيها را محبوس گذاشتند از اينكه به محل ذبحش برسد، اگر مردان و زنان مؤمن كه به آنها علم نداريد، نبودند كه ندانسته آنها را بكشيد و ناراحتى پيش (دست شما را باز نمى داشتيم ولى خواستيم) كه خدا هر كه را بخواهد به رحمتش داخل كند ... تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 243

26- اينكار وقتى بود كه كفار در قلب خود نخوت جاهليت را نهادند، پس خدا آرامش خود را بر رسولش و مؤمنان نازل كرد و كلمه توحيد را ملازم آنها گردانيد كه به آن سزاوارتر و اهل آن بودند ...

27- خدا رؤياى به حق را به رسولش راست كرد كه حتما اگر خدا بخواهد به مسجد الحرام با ايمنى داخل مى شويد، سر تراشيده و مو كوتاه كرده، دانست چيزى را كه شما ندانسته ايد، و قبل از آن فتح نزديكى قرار داد.

كلمه ها

اثابهم: ثوب رجوع چيزى به محل خود. «ثاب فلان الى داره» فلانى به خانه خويش برگشت. جزاء عمل را ثواب گويند كه به خود عامل برمى گردد، اثابه: ثواب دادن و پاداش

دادن از همان ماده است.

مغانم: مغنم: غنيمت، جمع آن در قرآن مغانم است.

سنة: طريقه و رويه و سيره.

تبديلا: تبديل: عوض كردن.

كف: كف (بر وزن عقل) در اينجا به معنى بازداشتن و مانع شدن است.

مكه: اين كلمه فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است، آن بنا بر تصريح جوهرى شهر مكه است «زادها اللَّه شرفا» قاموس و اقرب الموارد گويد: آن شامل مكه و همه حرم است اين قول مطابق روايتى است كه طبرسى در ذيل آيه لَلَّذِي بِبَكَّةَ آل عمران/ 96 از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه فرمود «بكه مسجد الحرام و مكه همه حرم است» على هذا حديبيه نيز داخل مكه است «بطن تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 244

مكه» يعنى درون مكه كه حديبيه باشد.

معكوفا: عكوف و عكف: ملازمت توأم با تعظيم معكوف به معنى ممنوع است يعنى: منع شده و نگاه داشته شده از رفتن، آن با معنى اصلى كه ملازمت و اقامه است سازگار مى باشد.

محل: (بفتح اول و كسر دوم) موضع.

معرة: ضرر، كار ناپسند عر (بفتح و ضم اول) مرضى است جلدى كه سوزش دارد، به عربى جرب گويند آن غير از آبله است، اصل آن به معنى عروض است، به ضرر معرة گويند كه مثل جرب به شخص عارض مى شود.

تزيلوا: زيل: كنار شدن، فرقش با «زال» ناقصه آنست كه: اين يائى (ذيل) و آن واوى است تزيل نيز به معنى كنار شدن است.

حمية: امتناع، خوددارى، تحريك شدن خشم. طبرسى فرمايد: چون كسى اهل غضب و انكار باشد گويند حميت ناپسند دارد على هذا آن از خشم سرچشمه مى گيرد كه يك نوع داغ شدن است آن اگر براى

حق باشد خوب و اگر براى باطل باشد بد است لذا حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فرموده است (نخوت) محلقين: كسانى كه سر مى تراشند.

مقصرين: تقصير: كم كردن مو يا ناخن است براى خارج شدن از احرام.

شرحها

قسمت چهارم از آيات سوره مباركه است در اين آيات كسانى كه در حديبيه با آن حضرت بيعت كردند مدح شده و وعده فتح خيبر و غنائم زياد به آنها داده تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 245

شده است.

و نيز گفته شده كه اگر مشركان در حديبيه جنگ مى كردند مغلوب مى شدند ولى در اينصورت عده اى از زنان و مردان مؤمن كه در ميان كفار هستند به علّت ناشناس بودن به دست شما كشته مى شدند. و اگر اينكار نبود اجازه جنگ مى داديم زيرا آنها كافر مى باشند و شما را از مسجد الحرام و قربانى كردن باز داشتند.

خوابى كه خداوند به رسولش نمايان كرده درست است شما حتما در آينده به طور ايمن داخل مسجد الحرام خواهيد شد.

ناگفته نماند: جريان حديبيه در اول سوره گفته شد، جريان خيبر نيز در نكته ها خواهد آمد.

18- لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً.

اين آيه راجع به آنست كه: چون در حديبيه به حضرت خبر رسيد اهل مكه عثمان را كشته اند، فرمود در اين صورت با اهل مكه جنگ خواهيم كرد لذا در زير درختى كه آنجا بود ايستاد، مسلمانان با او بيعت كردند كه فرار نكنند «1».

در الميزان فرموده: چون رضا به خدا نسبت داده شود منظور از آن پاداش و اجر است نه آن حالت نفسانى و خوشنودى كه به انسان عارض مى شود، على

هذا انزال سكينه و فتح قريب و مغانم خيبر، بيان رضاى خداست، بنا بر اين، رضا از صفات فعل است.

__________________________________________________

(1) در النص و الاجتهاد 94 فرموده: بيعت بمرگ كردند و هزار و چهار صد نفر بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 246

مى شود گفت: رضا و غضب خدا به صورت واقعيتى در جهان سارى و جارى است نيكوكاران با عمل خويش در تحت رضا قرار مى گيرند و بدكاران در تحت غضب، نظير انتقال از ظلمت به نور و بالعكس بى آنكه در نور و ظلمت تغييرى رخ دهد، مراد از ما فِي قُلُوبِهِمْ صدق نيت آنهاست، انزال سكينه حاكى است كه خدا به آنها اطمينان و آرامش قلب نازل كرد كه از اهل مكه نترسيدند.

به هر حال: علم، انزال و اثابه هر سه متفرع بر رَضِيَ اللَّهُ هستند، فتح قريب فتح خيبر است كه سال بعد به دست مسلمانان فتح گرديد، (صلح حديبيه در سال ششم، فتح خيبر در سال هفتم، فتح مكه در سال هشتم بوده است).

ناگفته نماند: ظاهرا منظور از اين بيعت و آيه إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ هر دو يكى است. چنان كه طبرسى رحمه اللَّه فرموده است.

19- وَ مَغانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً.

گويند: مراد غنائم خيبر است، اين آيه و آيه قبلى نشان مى دهد كه در اراده خداوند فتح خيبر و گرفتن غنائم آن حتمى بوده است وصف عزيز حاكى است كه خدا توانايى پيش آوردن اين فتح را دارد حكيم نشان مى دهد كه فتح خيبر و گرفتن غنائم آن روى مصلحت بوده است.

20- وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ

آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً.

مغانم كثيرة راجع به غنائمى است كه خدا مى دانست به دست مسلمانان خواهد افتاد فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ راجع به غنائم خيبر است كه به علّت حتمى بودن به صورت ماضى آمده است.

كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ ظاهرا راجع به كفار قريش است كه نتوانستند صدمه اى بآنها بزنند.

به نظر بعضى منظور از آن قبيله غطفان و اسد است كه خواستند به اهل تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 247

خيبر كمك كنند ولى آن خلاف ظاهر است، همچنين آنكه گفته اند مراد مالك بن عوف و عيينة بن حصين با بنى اسد و غطفان است كه به يارى اهل خيبر آمدند، خدا به قلوبشان رعب انداخت و برگشتند.

وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ عطف است بر مقدرى كه ذكر آن صلاح نبوده است، يعنى: اثابه فتح و غنائم نزديك و دور براى مصالح بسيارى است از جمله اينكه: نشانه هايى براى تحكيم قلب مؤمنين و حق بودن دين و حق بودن وعده هاى خدا باشد.

وَ يَهْدِيَكُمْ عطف است بر «تكون» منظور از راه راست ظاهرا راه بسط اسلام و گسترش آنست. جريان خيبر در نكته ها خواهد آمد.

21- وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْها قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيراً.

اين راجع به غنائم ديگرى است كه اصلا به فكر مسلمانان نمى آمد و آن روز قدرت بدست آوردن آن را نداشتند، گويند: مراد، غنائم فارس و روم است و اللَّه اعلم وَ كانَ اللَّهُ ... تعليل رسيدن به غنائم است.

به نظر مى آيد: چنان كه در جوامع الجامع فرموده: «و اخرى» عطف است بر «كثيرة در آيه قبلى، يعنى: «وعدكم اللَّه مغانم اخرى ...».

22- وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا

لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً.

اين آيه نشان مى دهد كه بعد از بيعت رضوان، اگر كار به جنگ مى كشيد مشركان فرار مى كردند، اما خدا صلح را پيش آورد به علت آنكه مؤمنين و مؤمنات كه در ميان اهل مكه بودند كشته نشوند چنان كه در آيه 25 خواهد آمد.

منظور از «ولى» آنست كه بالاستقلال در كار آنها دخالت كند امّا «نصير تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 248

آنست كه در روبراه شدن كارشان با آنها همكارى نمايد.

23- سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا.

تعليل غلبه مؤمنين است يعنى: سنت و طريقه خدا از اول چنين بوده كه چون مردم با نيت صادق اطراف پيامبرى جمع شوند، پيروزشان كند وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ صافات/ 173 سُنَّةَ اللَّهِ گويند: مفعول مطلق فعل محذوف و تقدير آن «سن اللَّه سنة» است، احتمال دارد تقدير آن «اذكروا سنة اللَّه» باشد.

به هر حال منظور آنست كه اين غلبه از سنن خدايى است، ذيل آن مى گويد اين سنت تغيير بردار نيست.

24- وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً.

منظور از «بطن مكه» حديبيه است چنان كه در «كلمه ها» گفته شد. آيه نشان مى دهد عدم درگيرى در حديبيه خواست خدا است و صلاح مسلمانان در آن بود، منظور از «اظفركم» ظاهرا آنست كه مسلمانان تا كنار شهر آنها پيش رفتند و در كنار آنها موضع گرفتند.

وَ كانَ اللَّهُ ... حاكى است كه آنچه كرديد به امر خدا و با رضاى

او بوده است «كف ايدى الكفار» به واسطه رعب و وحشت و «كف ايدى المؤمنين» به واسطه امر خدا بوده است.

25- هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ.

اين آيه مى گويد: علّت جلوگيرى خدا از جنگ آن بود كه شما ندانسته عده اى از مؤمنين و مؤمنان را مى كشتيد و گرنه مشركان مستحق قتل و كشتن بودند زيرا كه كافرند، و شما را از مسجد الحرام و قربانى بازداشتند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 249

«و الهدى» عطف است بر مفعول، «صدوكم» «معكوفا» حال است از «الهدى» يعنى: مانع شدند قربانى را حبس شده از اينكه به محل ذبح خود برسد.

ناگفته نماند قربانى عمره محل ذبح آن مكه است چنان كه محل قربانى حج «منى» مى باشد. و نيز وصف كفار با اوصاف سه گانه براى آنست كه: جلوگيرى از جنگ به خاطر كفار نبوده است.

وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ.

خبر «لولا» محذوف است يعنى «لولا رجال مؤمنون ... لما كف ايديكم عنهم» لفظ أَنْ تَطَؤُهُمْ بدل اشتمال است از «رجال»، يعنى: و لولا ان تطؤا رجالا مؤمنين ... بغير علم ...»

على هذا لَمْ تَعْلَمُوهُمْ يعنى آنها را نمى شناسيد و آنها در ميان اهل مكه هستند، بِغَيْرِ عِلْمٍ قيد «تطؤهم» است يعنى ندانسته آنها را زير پا بگذاريد و بكشيد و از آن، مكروه و ناگوارى پيش آيد كه با دست خويش مؤمنان را كشته اند.

لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً.

لام «ليدخل» متعلق به محذوف است يعنى: «كف ايديكم عنهم ليدخل اللَّه ...» منظور

از ادخال در رحمت آنست كه مؤمنان اهل مكه از قتل نجات يابند و شما از رسيدن مكروه، به قولى: منظور آنست كه كفار را كه بعد از صلح، اسلام مى آوردند به رحمتش داخل كند. آن گاه فرموده كه اگر مؤمنان اهل مكه از كفّار متمايز و كنار شده بودند، حتما كفار را عذاب مى كرديم.

26- إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 250

اين آيه در بيان ما وقع و بيان موهبت خدا بر مؤمنان است، «اذ» متعلق است به «صدوكم» طبرسى رحمه اللَّه آن را متعلّق به «لعذبنا» مى داند، جعل به معنى قرار دادن است يعنى شما را در موقعى از مسجد الحرام مانع شدند كه در قلب خود انكار و امتناع به وجود آوردند و گفتند: بعد از آن همه دشمنى هاى بدر احد و احزاب حالا بگذاريم با ياران خويش داخل شهر ما بشود اين شدنى نيست ...

«الحمية» مفعول «جعل» و حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ بيان آنست و تقدير آن «حمية الملة الجاهلية» است.

فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها.

تفريع است بر جعل حميت يعنى در مقابل حميت آنها خداوند بر پيامبر و مؤمنان اطمينان قلب نازل كرد تا از آنها نترسيدند و ايستادند تا كار به نفعشان تمام شد.

در الميزان فرموده: به نظر جمهور مفسران مراد از كَلِمَةَ التَّقْوى كلمه توحيد است طبرسى «لا اله الا اللَّه» معنى كرده است يعنى خداوند آن را ملازم مؤمنان كرد كه از آنها منفك نشود، ثبات بر عهد، وفا به عهد نيز گفته اند.

آن گاه الميزان گويد: بعيد نيست مراد روح

ايمان باشد كه امر به تقوى مى كند أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ مجادله/ 22 در علل الشرائع از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده فرمود:

لا اله الا اللَّه و هي كلمة التقوى يثقل اللَّه بها الموازين يوم القيامة «1».

وَ كانُوا أَحَقَّ بِها يعنى در مقابل آن ثبات و بيعت به كلمه تقوى لا يقتر

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از علل الشرائع.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 251

بودند، و اهلها عطف است بر «احق» يعنى «و كانوا اهلها» زيرا جز آنها در آن روز اهل كلمه توحيد نبود.

وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً توجيه «الزمهم» و يا توجيه انزال سكينه و الزام كلمه هر دو است.

27- لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ.

طبرسى فرموده: گويند خدا در مدينه به آن حضرت در خواب نماياند كه مسلمانان داخل مسجد الحرام شدند حضرت به يارانش آن را خبر داد، همه شاد شدند و فكر كردند كه اينكار در آن سال خواهد بود و چون از حديبيه برگشتند منافقان گفتند: داخل مسجد الحرام نشديم و حلق و تقصير نكرديم، خدا اين آيه را در جواب آنها فرستاد.

اين آيه مى گويد: خواب راست است و شما داخل خواهيد شد چنان كه در سال آينده داخل شدند و به راحتى عمل عمره را بجاى آوردند و اين در نكته ها خواهد آمد.

«الرؤيا» مفعول دوم «صدق» و «بالحق» متعلق به آنست، يعنى خدا رؤياى حق را برسولش راست نماياند و قضيه حتمى است «محلقين مقصرين» حال است از فاعل «لتدخلن» اين نشان مى دهد كه در عمره مفرده حلق

و تقصير هر دو جايز است يعنى در حالى كه بعضى، حلق و بعضى تقصير مى كنيد.

فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً منظور از فتح قريب صلح حديبيه است يعنى خدا مصلحت را در آن دانست كه قبل از دخول مسجد الحرام اين فتح را بوجود آورد تا با كمال اطمينان داخل شويد، «دون» به معنى «نزديك» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 252

نكته ها

فتح خيبر:

در رابطه با آيه وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها كه گذشت، لازم است جريان فتح خيبر ذكر شود، چنان كه مفسران نيز در ذيل همين آيه نقل كرده اند.

خيبر واحه ايست در هشتاد كيلومترى مدينه به طرف شام كه يهود در آن ساكن بوده و قلعه هاى محكمى داشتند، يهود بنى نضير پس از رانده شدن از مدينه در آنجا ساكن شدند، يهود خيبر را خاضع و مطيع خود نمودند، سپس شروع به توطئه بر عليه مسلمانان كردند، و همانها بودند كه جنگ خندق را تدارك ديدند و بنى قريظه و قريش و غطفان را به جنگ با مدينه برانگيختند، لذا حضرت به آنجا لشكر كشيد و در سال هفتم هجرت آنجا را فتح و مشكل يهود را حل كرد.

در مجمع البيان فرموده: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از حديبيه برگشت بيست شب در مدينه بود آن گاه براى فتح خيبر از مدينه خارج شد، چون به آنجا نزديك شدند، به مردم فرمود: توقف كنيد، سپس با اين كلمات دعا كرد:

«اللهم رب السموات السبع و ما اظللن و رب الارضين السبع و ما اقللن و رب الشياطين و ما اضللن نسألك خير هذه القرية و خير اهلها و

خير ما فيها و نعوذ بك من شرّ هذه القرية و شرّ اهلها و شر ما فيها اقدموا بسم اللَّه».

آن گاه خيبر توسط مسلمانان محاصره شد و جنگ شروع گرديد، قلعه ها يكى پس از ديگرى فتح و تسخير مى شد و غنائم فزون از حد به دست مسلمانان مى افتاد در فتح يكى از قلعه ها يهود بسيار پايدارى كردند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله براى فتح آن، پرچم را به دست ابو بكر داد و فرمان حمله صادر كرد:

ابو بكر حمله كرد و چون آمادگى يهود را ديد فرار نمود، روز بعد آن تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 253

حضرت پرچم را بدست عمر بن الخطاب داد او هم با ياران خود فرار كرد، او يارانش را متهم مى كرد كه ترسيدند و فرار كردند، يارانش نيز مى گفتند تو ترسيدى ما را نيز مجبور به فرار كردى، ابن ابى الحديد درباره فرار شيخين ميگويد:

و ان انس لا انس الذين تقدما و فرهما و الفرقد علما حوب

و للراية العظمى و قد ذهبا بها ملابس ذل فوقها و جلابيب

عذرتكما انّ الحمام لمبغض و ان بقاء النفس للنفس محبوب

يعنى اگر هر چيز را فراموش كنم آن دو نفر را كه فرمانده شده و فرار كردند از ياد نمى برم حال آنكه مى دانستند فرار از جنگ گناه است.

تعجب كنيد براى پرچم بزرگى كه به وسيله فرار كردن پارچه آن را به لباس هزيمت مبدل كردند.

من شما را معذور ميدارم زيرا كه مرگ ناخوشايند است و ماندن نفس براى نفس محبوب مى باشد.

به هر حال پس از فرار شيخين رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

«لأعطين الراية غدا رجلا يحب اللَّه و رسوله

و يحبّه اللَّه و رسوله كرّار غير فرّار لا يرجع حتى يفتح اللَّه على يديه»

يعنى: فردا پرچم را به دست دلير مردى خواهم داد كه خدا و رسول را دوست مى دارد، او هجوم كننده است، فرار كننده نيست، از جنگ دست بر نمى دارد تا خدا با دست او فتح كند.

مسلمانان آن شب را نگران صبح كردند كه اين موهبت نصيب چه كسى خواهد شد؟ و هر يك اميدوار بودند كه پرچم به دست او داده شود، فردا صبح رسول خدا فرمود: على بن ابى طالب كجاست؟ گفتند: چشمش درد مى كند فرمود او را بياوريد چون او را آوردند، رسول خدا آب دهان خويش را به چشم على تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 254

ماليد و دعا كرد، در دم شفا يافت گويى درد چشمى نداشته است، آن گاه پرچم را بدست او داد.

(ناگفته نماند اين سخن متفق عليه است حتى بخارى و مسلم نيز آن را نقل كرده اند و اهل حديث و تاريخ در آن شكى ندارند).

على عليه السّلام عرض كرد يا رسول اللَّه با آنها بجنگم تا مانند ما مسلمان باشند؟

فرمود: ... تا چون در كنار آنها رسيدى آنها را به اسلام دعوت كن و حق واجب خدا را بر آنان بيان نما، به خدا قسم اگر خدا به وسيله تو يك نفر را هدايت كند از شتران سرخ موى براى تو بهتر است.

على عليه السّلام چون به ميدان جنگ رسيد، مرحب يهودى به ميدان آمد و گفت:

«قد علمت خيبر انى مرحب شاكى السّلام بطل مجرب»

حضرت ولى اللَّه در جواب او فرمود:

انا الذى سمّتنى امى حيدرة كليث غابات كريه المنظرة

او فيهم بالصاع كيل السندرة.

آن گاه

به همديگر حمله كردند على عليه السّلام ضربتى به فرق او فرود آورد به خاك مذلتش انداخت آن گاه دلاورانى از يهود نظير داود بن قاموس، ربيع بن ابى الحقيق، عنتر، مره، ياسر، ضجيج يكى بعد از ديگرى بدست امام عليه السّلام كشته شدند، يهود پا به فرار گذاشت، آن حضرت با ياران خويش آنها را تعقيب كردند.

در آن ميان يكى از يهودان از دست آن حضرت زد كه سپر از دستش افتاد امام درب قلعه را از جا كند و بر خود سپر كرد به قولى درب بزرگى در آنجا بود كه حضرت آن را برداشت و سپر نمود و جنگيد تا قلعه فتح شد، آن گاه آن را بكنار انداخت.

سلمة بن اكوع مى گويد هفت نفر بوديم كه به كنار آن درب آمديم ولى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 255

نتوانستيم آن را حركت دهيم، حضرت باقر عليه السّلام از جابر بن عبد اللَّه نقل كرده كه چون آن حضرت درب را بكنار انداخت چهل نفر نتوانستند آن را حمل كنند و در نقل ديگر هفتاد نفر از عمل آن عاجز شدند، ابن ابى الحديد در اين باره ميگويد:

يا من له ردت ذكاء و لم يفز بنظيرها من قبل الا يوشع

يا هازم الاحزاب لا يثنيه عن خوض الحمام مدجج و مدرع

يا قالع الباب التي عن هزها عجزت اكف اربعون و اربع

لو لا حدوثك قلت انك جاعل الارواح في الاشباح و المستنزع

لو لا مماتك قلت انك باسط الارزاق تقدر في العطاء و توسع

ما العالم العلوى الا تربة منها لجثّتك الشريفة مضجع

ما الدهر إلا عبدك القن و الذى بنفوذ امرك فى البريّة مولع

و اللَّه لو لا حيدر

ما كانت الدنيا و لا جمع البريّة مجمع

و اليه في يوم المعاد حسابنا و هو الملاذ لنا غدا و المفزع «1»

قلعه و طيح و سلام آخرين قلعه بود كه بعد از محاصره ده روز و اندى فتح گرديدند، ابن ابى الحقيق با رسول خدا صلح كرد كه فقط خون مردانشان حفظ شود، زنان و فرزندان را برداشته و از خيبر خارج شوند، همه اموال و اراضى از آن مسلمانان باشد، حضرت فرمود: ولى اگر چيزى را پنهان داريد ذمه خدا و رسولش از شما كنار است، آنها قبول كردند.

بالاخره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيشنهاد يهود را قبول كرد كه آنها در خيبر بمانند و نصف اراضى مال مسلمانان باشد ولى هر وقت حكومت اسلامى بخواهد آنها را بيرون كند مجاز خواهد بود.

__________________________________________________

(1) اشعار از وقايع الايام مرحوم محدث قمى نقل شده است و فرموده: اين همان قصيده است كه بر ضريح مقدس أمير المؤمنين عليه السّلام نوشته اند و تمام آن هشتاد بيت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 256

چون اهل فدك جريان خيبر را شنيدند، به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيغام دادند كه ما همه چيز خود را گذاشته و با زنان و فرزندان بيرون مى رويم، بالاخره رسول خدا موافقت فرمودند كه نصف اموال مال اهل فدك باشد و در آنجا بمانند على هذا خيبر مال همه مسلمانان و فدك خالصه رسول خداست زيرا كه با لشكر كشى به دست نيامده است «لم يوجف عليه بخيل و لا ركاب» آنچه نقل گرديد از مجمع البيان و كتب ديگر خلاصه شده است.

عمرة القضاء:

از جمله شرائط صلح حديبيه آن بود كه رسول

خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن سال از حديبيه برگردند و سال آينده براى عمل عمره بيايند و قريش سه روز مسجد الحرام را در اختيار او و يارانش بگذارند، لذا سال آينده آن بزرگوار براى عمل عمره به مكه تشريف آوردند، كفار نيز به قول خود عمل كردند، آن حضرت در ماه ذو القعدة وارد مكه معظمه شدند و عمل عمره مفرده را آزادانه به عمل آوردند و خواب لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ كه گذشت تحقق پيدا كرد.

اين عمل در سال هفتم هجرت بعد از فتح خيبر و بعد از برگشتن جعفر بن ابى طالب و مهاجرين از حبشه اتفاق افتاد و الحمد للَّه.

در سيرة حلبيه نقل شده كه سران مشركان در آن سه روز از مكه خارج شدند، تا نبينند كه آن حضرت بيت را طواف مى كند، اين از كثرت عداوت آنها نسبت به حضرت بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 257

[سوره الفتح (48): آيات 28 تا 29]

اشاره

هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً (28) مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً (29)

28- خدا همانست كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن دين را بر همه اديان غالب كند، خدا در شاهد بودن بس است.

29- محمد رسول خداست، كسانى كه با

او هستند بر كفار سخت و بين خويش مهربانند، مى بينى آنها را راكعان و ساجدان كه از خداى خويش بهشت و خوشنودى مى خواهند، علامتشان از اثر سجده در چهره شان آشكار است اين است صفت آنها در تورات و انجيل آنها همچون مزرعه اى هستند كه جوانه هاى خويش را بيرون آورده و به آنها نيرو مى دهد، آنها سخت شده بر ساقه هاى خود مى ايستاد.

تا كفار را به غضب آورد، خدا به آنهايى كه ايمان آورده و عمل صالح كرده اند وعده مغفرت و اجر عظيم داده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 258

كلمه ها

ليظهره: اظهار: غالب كردن.

اشداء: شديد، سخت، محكم جمع آن شداد و اشداء است.

رحماء: جمع رحيم.

ركع: جمع راكع سجد: جمع ساجد است.

سيماهم: سيما: علامت و نشانه.

شطئه: شطأ: جوانه (شاخه كوچك).

آزره: أزر: نيرو، محكمى «أزره» آن را نيرومند گردانيد.

سوقه: (بضم اول) جمع ساق.

زراع: جمع زارع.

شرحها

آيه اول در رابطه با اين مطلب است كه: مسأله، تنها اين پيروزيها نيست بلكه خدا خواسته است كه در آينده اين دين را به همه اديان و مكتبهاى جهان پيروز گرداند، آيه بعدى احتمالا در توجيه پيشرفت اسلام و تعليل آيه اول است كه يعنى عده اى مسلمان واقعى و صحيح العمل دور پيامبر را گرفته و مانند جوانه هاى زرع رشد مى كنند تا حدى كه ديگران از رشد آنها به حيرت مى افتند.

به هر حال در اين دو آيه مى خوانيم:

1- خدا دين اسلام را بر همه اديان و مكتبها غالب خواهد فرمود.

2- ياران رسول خدا صفتشان آنست كه: بر كفار دشمنند و سختگير و بر مؤمنان مهربان، در عبادت خدايند و علامت سجود در قيافه شان آشكار مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 259

3- در تورات و انجيل اين چنين معرفى شده اند.

4- همچون مزرعه اى هستند كه جوانه ها بيرون آورد و رشد بكند و بر روى ساقه ها بيايستد.

5- خدا از ياران آن حضرت فقط به كسى وعده مغفرت و بهشت داده است كه اهل ايمان و عمل باشند و گر نه صرف «با پيامبر بودن» موضوعيت ندارد.

28- هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً.

اين آيه در سوره توبه/ 33 نيز گذشت با اين فرق كه آخر آن وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ بود فاعل «ليظهره» خدا و

ضمير آن به دِينِ الْحَقِّ راجع است، اين آيه وعده حتمى است كه اسلام بر همه اديان و مكتبها و جهان بينى ها غلبه خواهد كرد، جمله وَ كَفى بِاللَّهِ تأكيد مطلب و راجع به حتميّت قضيه است.

و چنان كه در سوره توبه گفته شد: اين وعده در زمان ظهور حضرت موعود عليه السّلام خواهد بود در اين باره به آيه 33 سوره توبه رجوع شود.

29- مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ.

آيه شريفه اصحاب آن حضرت را توصيف مى كند، آمدن اسم خاص آن حضرت براى آنست كه مطلقا ابهامى در بين نباشد، اولين وصف ياران وى آنست كه نسبت به كفار سخت و بى سازش و نسبت به مؤمنان مهربانند.

تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ.

جمله اول خبر دوم است براى الَّذِينَ آمَنُوا منظور از آن اقامه نماز است به طور مستمر چنان كه از «تراهم» فهميده مى شود. يَبْتَغُونَ فَضْلًا ... خبر سوم است و نشان مى دهد كه غرض عمده آنها از زندگى، رسيدن به ثواب و رضايت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 260

خداست.

ظهور سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ ... آنست كه سجده و خضوع بر خدا در قيافه شان اثر گذاشته و ايمان از چهره شان آشكار است در فقيه از حضرت صادق صلوات اللَّه نقل شده كه درباره اين آيه فرمود: «

هو السهر في صلوة

» يعنى آن صبح كردن در نماز است (تفسير صافى).

بعضى گفته اند: منظور آنست كه در روز قيامت مواضع سجود آنها نورانى مى شود.

ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ يعنى صفت آنها در تورات و انجيل همين اوصاف چهارگانه است.

كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ

فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ.

كلام مستأنف است، «كزرع» تقديرش «هم كزرع» مى باشد يعنى همان طورى كه كشت، جوانه هاى ضعيف خود را از زمين بيرون مى آورد سپس به آنها نيرو مى دهد و جوانه ها محكم شده و بر روى ساقه هاى خود مى ايستند تا جايى كه زراعتگران از رشد آنها تعجب مى كنند.

ياران آن حضرت نيز همانطور به تدريج قوى مى شوند، پيش مى روند اسلام را پياده مى كنند (به تدريج خداوند اسلام را به دست آنها و با ظهور مهدى عليه السّلام عالمگير مى كند).

لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ.

يعنى تا خداوند بواسطه گسترش و قوى شدن آنها كفار را به غيظ بياورد، شايد لام براى غايت باشد.

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 261

يعنى با پيامبر بودن و صحابى بودن به تنهايى موضوعيت ندارد بلكه ايمان و عمل صالح شرط است، نظير اين سخن درباره زنان آن حضرت گذشت ... فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً احزاب/ 29، منافقان و كفار و مسلمانان بى عمل با آنكه زمان آن حضرت را درك كرده اند و نيز آنان كه در زمان آن حضرت جزء صالحين بودند ولى بعدا از طريقه او برگشتند يا روى به دنيا آوردند هيچ يك مصداق اين آيه نيستند.

شب چهار شنبه هفدهم شعبان المعظّم سال هزار و چهار صد و پنج مطابق 1/ 21/ 1364 تفسير سوره فتح به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 262

سوره حجرات

اشاره

در مدينه نازل شده و هيجده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- حجرات بيستمين سوره است كه بعد از سوره مجادله در مدينه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهل و نهم است، دقت در آيات آن نشان مى دهد كه به وقت نزول آن حكومت اسلامى استقرار يافته بود و در آن به جاى جهاد با دشمن، بيشتر جهاد با نفس مطرح است.

2- عدد آيات آن به اتفاق قارئان هيجده است «1» در تفسير خازن مى خوانيم كه اين سوره از سيصد و چهل و سه كلمه و هزار و چهار صد و هفتاد و شش حرف تشكيل يافته است.

3- نامگذارى به حجرات به علّت وقوع اين كلمه در آيه إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ .../ 4 است (تسميه كل باسم جزء) زيرا كه آن از كلمات مشخص اين سوره است.

ظاهر آنست كه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله آن را سوره حجرات ناميده است.

4- سوره مباركه بى شك مدنى است، به نظر بعضى آيه إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى .../ 13 در مكه نازل شده است اين قول در مجمع البيان از حسن، قتاده، عكرمه و ابن عباس نقل است، شايد اين اجتهاد از آن جهت بوده كه

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 263

پنداشته اند، مطالب آيات ما بعد و ما قبل، غير از مطلب آن آيه است.

5- شأن نزول متعددى راجع به آيات سوره نقل شده كه در ذيل آنها اشاره خواهيم كرد، آن جريانها، و مصالح واقعى انسان، لازم گرفته بود كه حقائق اين سوره با زبان وحى بيان شده و براى ابد در اختيار بشريت قرار بگيرد.

مطالب سوره و غرض آن

اين سوره يكپارچه احكام، ادب و اخلاق است، از جمله ادب در

مقابل خدا و رسول يعنى مقام رهبرى، وظيفه انسان در رابطه با اخبارى كه توسط انسانهاى فاسق نقل مى شود، وظيفه مسلمانان در رابطه با دو گروه مسلمان كه احيانا به هم تجاوز كرده و به جنگ يكديگر برخيزند.

نهى از مسخره كردن يكديگر و با القاب بد لقب دادن، نهى از بدگمانى و تجسس و افشاگرى اسرار ديگران، مخصوصا نهى از غيبت و بيان اينكه برترى فقط با تقوى است، مظاهر مادى نمى توانند در پيش خدا با ارزش باشند و نيز بيان اسلام و ايمان و امتنان خدا كه موهبت ايمان را به مؤمنين ارزانى داشته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 264

سورة الحجرات مدنيّة و آياتها 18 نزلت بعد سورة المجادلة

[سوره الحجرات (49): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (1) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (2) إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ (3) إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (4)

وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ (6) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (7)

فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (8)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 265

به نام خداى رحمان رحيم

1- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر خدا و رسول حكمى را مقدم نكنيد، از خدا بترسيد كه خدا شنوا و داناست.

2- اى اهل ايمان صداهاى خويش را از صداى پيغمبر بلند نكنيد، و با او سخن بلند مگوييد چون بلند سخن گفتن بعضتان با بعضى، مبادا كه اعمالتان باطل شود در حالى كه نمى دانيد.

3- كسانى كه صداى خويش را نزد رسول خدا پائين مى آورند خدا قلوب آنها را براى تقوى امتحان كرده، آنها راست مغفرت ...

4- كسانى كه از پشت اطاقها تو را صداى مى كنند بيشترشان نمى فهمند.

5- و اگر صبر مى كردند تا به طرف آنها خارج شوى بر ايشان بهتر بود، خدا آمرزنده و مهربان است.

6- اى اهل ايمان اگر فاسقى خبرى پيش شما آورد آن را تحقيق كنيد مبادا به قومى از روى جهالت آسيبى برسانيد و بر كرده خويش نادم شويد.

7- بدانيد كه رسول خدا در ميان شماست اگر در بسيارى از كارها از شما اطاعت مى كرد حتما هلاك مى شديد ليكن خدا ايمان را بر شما محبوب كرد و آن را در قلوبتان زينت داد و كفر و فسق و نافرمانى را بر شما مكروه گردانيد ...

8- براى تفضل و رحمت از جانب خدا، خدا دانا و حكيم است.

كلمه ها

جهر: آشكار شدن و آشكار كردن «الجهر: رفع الصوت» مراد از آن در آيه ظاهرا فرياد يا شبيه به فرياد است.

تحبط: حبط: باطل شدن، بى اثر شدن «حبط عمله حبطا: بطل ثوابه» تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 266

يغضون: غض: پائين آوردن صدا و پائين آوردن

چشم، الغض: النقصان من الطرف و الصوت».

فاسق: فسق: خارج شدن «فسقت الرطبة عن قشرها» يعنى خرما از غلاف خود خارج شد، به كافر فاسق گويند كه از ايمان خارج شده است، به گناهكار فاسق گويند كه از اطاعت خدا خارج شده است، نبأ: خبر مفيد و بزرگ و مفيد علم يا ظن (راغب) به معنى مطلق خبر نيز گفته اند، در آيه خبر بزرگ مراد است طبرسى فرموده: خبر عظيم الشأن (مهم).

تبينوا: تبين: آشكار شدن و آشكار كردن، منظور از آن در آيه تحقيق و آشكار كردن است.

عنتم: عنت: مشقت، ابن انبارى گويد: اصل آن تشديد است.

راشدون: كاملها. هدايت يافتگان. رشد: هدايت، نجات، صلاح كمال.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: نظر و سخن خود را بر خدا و رسول مقدم نداريد بلكه از فرمان خدا و رسول تبعيت كنيد. وقت سخن گفتن با پيامبر، آرام سخن گوئيد صداى خويش را بلند نكنيد و گرنه اعمالتان باطل خواهد شد.

پيامبر را نبايد از پشت در صدا كرد بلكه بايد صبر نمود تا خود از منزل خارج شود، اينها براى محفوظ و محترم ماندن مقام رهبرى است.

ناگفته نماند: مكتب در وجود و عمل رهبر پياده و مجسم مى شود، بايد مقام رهبرى مخدوش نشود و گرنه به مكتب صدمه خواهد رسيد، خواه پيامبر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 267

باشد يا امام معصوم و يا ولى فقيه.

و نيز در اين آيات مى خوانيم درباره اخبار رسيده، تحقيق كنيد، بدون تحقيق تصميم نگيريد و گرنه ندامت ببار خواهد آمد.

شأن نزول

در اينجا لازم است به دو تا شأن نزول توجه كنيم تا براى فهم آيات كمك باشد، اول از آيات فوق روشن مى شود كه عده اى در سخن گفتن با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ادب را مراعات نكرده اند و آن سبب نزول آيات شده است.

طبرسى رحمة اللَّه نقل مى كند گروهى از قبيله «تميم» به مدينه آمده و داخل مسجد شده و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را با صداى بلند خواندند كه از منزل خارج شود و گفتند: «اخرج الينا يا محمد» به طورى كه حضرت ناراحت گرديد آيات لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ ... غَفُورٌ رَحِيمٌ در اين رابطه نازل گرديد.

اين سخن در تفسير برهان از ربيع الأبرار زمخشرى و نيز از تفسير قمى نقل شده است.

انس بن مالك گويد: چون آيه لا تَرْفَعُوا ... نازل

شد ثابت بن قيس كه بلند صدا بود گفت: من هستم كه صدايم را نزد آن حضرت بلند مى كنم عملم حبط گرديد، من از اهل آتشم، اين سخن به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شد، حضرت فرمود او از اهل جنت است «1» نقل است كه در گوشش سنگينى بود، ناچار بلند سخن مى گفت و نيز نقل شده كه در جنگ يمامه شهيد گرديد.

دوم جريان وليد بن عقبة بن ابى معيط است كه سبب نزول إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 268

گرديد. و آن چنين است كه حارث بن ضرار خزاعى (رئيس قبيله بنى المصطلق) به حضور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد، حضرت او را به اسلام دعوت كرد، او اسلام آورد و از وى زكاة خواست، گفت يا رسول اللَّه به سوى قوم خويش برگردم آنها را به اسلام و اداء زكاة بخوانم، هر كه قبول كرد زكات را جمع كنم و در فلان وقت مأمورى مى فرستى كه زكاة را ببرد.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وليد بن عقبه را فرستاد تا زكاة را از حارث گرفته و به مدينه بياورد (او در جاهليت با آن قبيله دشمنى داشت لذا بى آنكه به نزد آنها برود) پيش خود ترسيد و از راه باز گشت و گفت يا رسول اللَّه حارث زكاة را منع كرد و خواست مرا بكشد آن حضرت ناراحت شد خواست به سوى آنها لشكر كشى كند.

از آن طرف چون مأمور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تأخير كرد، حارث به ياران خود گفت رسول خدا در وعده خود تخلّف نمى كند

لا بد از آن حضرت غضبى بر ما رخ داده است پس به محضرش برسيم و جريان را جويا شويم، چون حارث به حضور آن حضرت آمد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: زكاة را ندادى و خواستى فرستاده مرا بكشى؟! حارث گفت: نه به خدايى كه تو را به حق فرستاده، نه من فرستاده تو را ديده ام و نه او مرا ديده است و من به علّت نيامدن او پيش شما آمده ام كه نكند از خدا و رسول خشمى بر من شده است، اين جريان سبب شد كه آيه:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا ... حَكِيمٌ نازل گرديد (الميزان از در منثور).

آن گاه الميزان اضافه مى كند كه نزول آيه در جريان وليد بن عقبه از طريق اهل سنت و شيعه مستفيض است تا جايى كه ابن عبد البر در استيعاب گفته: آنچه تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 269

مى دانم در ميان اهل علم به تأويل قرآن، در اين باره اختلافى نيست.

1- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

كلمه «بين يدى» به معنى «جلو- پيش» است زيرا آنچه ميان دو دست انسان باشد در پيش اوست. مفعول لا تُقَدِّمُوا محذوف است، ظاهرا منظور از آن قول و حكم است يعنى در مقام حكم كردن و بيان حلال و حرام منتظر باشيد كه از طرف خدا و رسول صادر شود و حكم را از خدا و رسول اخذ كنيد.

به عبارت ديگر در چيزى پيش از حكم خدا و رسول، حكمى نكنيد، چنان كه درباره ملائكه فرموده: لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ

بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ انبياء/ 27.

ناگفته نماند: آيه شريفه در مقام حكم و ولايت است، لذا منظور تقديم قول و حكم است نه اعم از قول و فعل تنها، و گرنه چنان كه الميزان فرموده در ذيل آيه مى فرمود: إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ كه سميع راجع به قول و بصير راجع به فعل باشد.

و نيز ناگفته نماند كه مقدم نكردن بر خدا در احكام خداست و مقدم نكردن بر رسول در فرمانهايى است كه به عنوان ولايت و حكومت از روى استنباط خويش صادر مى كند چنان كه فرموده لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ نساء/ 105.

زراره از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده

«قال ما سكت السيوف و لا اقيمت الصفوف في صلاة و لا زحوف و لا جهر باذان و لا انزل اللَّه يا ايها الذين آمنوا حتى اسلم ابناء قبيلة الاوس و الخزرج»

از اين معلوم مى شود كه كلمه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا فقط در مدينه نازل شده است.

در الميزان از ابن عباس نقل شده يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا نازل نشد مگر در مدينه و يا أَيُّهَا النَّاسُ نازل نشد مگر در مكه، ولى بعضى در عموم شقّ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 270

دوم توقف كرده اند.

2- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ.

اين آيه بيان مى كند در موقع سخن گفتن با پيامبر بايد آرامتر از صداى پيامبر سخن گفت، زيرا بلند كردن صدا اگر باعث تحقير باشد آن كفر است و اگر اسائه ادب باشد آن بر خلاف تعظيم است كه مؤمنان امر شده اند.

وَ لا تَجْهَرُوا ... مطلب ديگرى است يعنى مانند سخن گفتن با همديگر،

صداى خود را در وقت سخن گفتن با او بلند نكنيد، زيرا پيامبر را نظير ديگران شمردن اسائه ادب است.

أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ.

يعنى: «كراهة ان تحبط او لان لا تحبط اعمالكم» تعليل است براى هر دو نهى فوق. ظهور آيه در آنست كه اين دو عمل سبب حبط و بطلان همه اعمال است نظير كفر كه سبب بطلان اعمال است، با تنقيح مناط مى دانيم: رفتار با امام معصوم نيز چنين است.

أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ در بيان آنست كه: نمى دانيد اين عمل چقدر خطرناك است و چقدر به ضرر شما تمام خواهد شد و آن بطلان اعمال شماست. نظير وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ نور/ 15 و نظير وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيماً احزاب/ 53.

مى شود از وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ فهميد كه آنها قبل از نهى، قبيح بودن اين دو عمل را مى دانستند ولى اين جمله نشان داد، تنها قبيح بودن نيست كه بگوئيد: مكروهى بيش نيست بلكه باطل كننده اعمال است.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: اصحاب ما گفته اند: منظور از تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 271

أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ حبط خود عمل است يعنى: اگر سخن گفتن با پيامبر را بر وجه احترام ادا كنيد ثواب خواهد داشت و چون مراعات احترام نكنيد مستحق عذاب مى شويد و ثواب اين عمال حبط مى گردد. پس اين سخن ربطى به بطلان سائر اعمال ندارد. ناگفته نماند: اين سخن خلاف ظاهر آيه است.

3- إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ

لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ.

نقطه مقابل آيه ما قبل است منظور از «يغضون» پائين آوردن صداست، امتحان را به قولى تمرين و عادت دادن گفته اند.

در مجمع فرموده: آن از «امتحان الذهب بالنار» اخذ شده كه طلا را با ذوب كردن خالص مى كنند، يعنى خدا قلوب آنها را به تقوى عادت داده يا براى تقوى خالص كرده است.

كلمه رَسُولِ اللَّهِ نشان مى دهد كه اين احترام، در واقع احترام به خداست حاكى است كه احترام آن حضرت از مكفّرات گناه است مانند توبه أَجْرٌ عَظِيمٌ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ روشن مى كند كه آن پيش خدا پاداش دارد، ظاهرا مى شود رفتار با امام معصوم و ولى فقيه را نيز از اين آيه فهميد.

4- إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ.

اين عمل مصداق تحقير و اسائه ادب است، آيه نشان مى دهد كه اينكار واقع شده است.

در جوامع الجامع فرموده: روايت شده كه هيئت بنى تميم وقت ظهر به مدينه آمده آن حضرت استراحت كرده بود صدا زدند كه «يا محمّد اخرج الينا» آيه چنين كسانى را به نافهمى و بى خردى نسبت مى دهد لفظ «اكثر» ظاهرا در اينجا مفهوم ندارد و در معناى «هم» لا يَعْقِلُونَ است، «وراء» به معنى «پس يا جلو» مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 272

حجره تكه اى از زمين است كه به وسيله ديوار (و غيره) محجور و محاط شده، آن به معنى مفعول (محجوره) است، منظور حجره هاى زنان آن حضرت است.

5- وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

يعنى: راه صحيح آنست كه صبر بكنند تا تو در وقت خود خارج شوى و به خواسته آنها برسى وَ

اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ حاكى است كه گذشته مورد عفو مى باشد زيرا كه از روى جهالت و نادانى واقع گرديده است، امّا ديگر چنين نكنند، خَيْراً لَهُمْ به علت مراعات احترام پيامبر است.

6- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا.

از اين آيه جريان وليد بن عقبه شروع مى شود كه در بيان شأن نزول گفته شد، قيد «فاسق» نشان مى دهد كه عمل به خبر عادل و موثق جائز است، اين آيه در واقع دو اصل عقلايى را بيان و امضاء مى كند اول عمل كردن به خبر واحد موثق و مورد اطمينان، زيرا انسان در بسيارى از كارهاى زندگى جز اين راهى ندارد، هر خبر نمى تواند متواتر و مستفيض باشد، آيه از دلائل حجيت خبر واحد است.

دوم: عدم اعتنا به خبر آدمى كه پاى بند راست و دروغ نيست و وصف فاسق بر او صادق است، اين نيز بناى عقلاست كه به خبر چنين كسى ارزش قائل نمى شوند على هذا مى شود گفت: اين آيه تأسيس حكم نمى كند بلكه بناى عقلا را امضاء مى نمايد (از الميزان).

أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ.

تعليل تبين و تحقيق است، أَنْ تُصِيبُوا تقديرش «كراهة ان تصيبوا» است «بجهالة» روشن مى كند كه خبر فاسق علم و اطمينان نمى آورد، در شروع به كارى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 273

علم و اطمينان لازم است و گرنه اقدام از روى جهالت خواهد بود.

7- وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ.

از اين آيه معلوم مى شود كه هنوز بعضى از مسلمانان اصرار داشتند كه باز به قبيله بنى المصطلق حمله شود ولى آيه آنها را متوجه مى كند كه در

كارها از رسول خدا پيروى كنند، لذا اين آيه با آيه لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ بى ارتباط نيست. وَ اعْلَمُوا عطف است بر «فتبينوا».

وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ.

بهر حال: اين آيه مى گويد بدانيد رسول خدا در ميان شماست و او هدايت شده از جانب خداست، بايد شما از او پيروى كنيد و اگر او تابع نظر شما باشد به زحمت و هلاكت خواهيد افتاد، ليكن خدا خواسته كه به زحمت نيافتيد از اين جهت ايمان را به شما محبوب و كفر و خروج از طاعت رسول را به شما مبغوض كرده است.

آنان كه ايمان را محبوب و كفر و عصيان را مبغوض دارند اهل كمال و هدايتند. به نظر مى آيد «زينه» عبارت اخرى و تأكيد «حبب» است و فسوق و عصيان از لحاظ مصداق يكى هستند به هر حال هر دو توفيق خدايى مى باشند در مجمع البيان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«الفسوق الكذب».

8- فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

مفعول له است براى «حبب» و «كره» يعنى: اين تحبيب و تكريه تفضل و نعمتى است از جانب خدا، نه از باب استحقاق، اما در عين حال كار جزافى نيست زيرا خدا داناست كه تفضل و نعمت خود را در كجا قرار مى دهد و كار را بمصلحت انجام مى دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 274

[سوره الحجرات (49): آيات 9 تا 13]

اشاره

وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (9) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (10) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (11) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ (12) يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (13)

9- اگر دو طائفه از مؤمنان با هم بجنگند ميان آن دو صلح بدهيد، اگر يكى بر ديگرى تجاوز كند، با آن به جنگيد تا به دستور خدا برگردد و اگر برگشت، ميانشان به عدالت صلح دهيد و عدالت كنيد كه خدا اهل عدل را دوست دارد.

10- جز اين نيست كه مؤمنان برادر هستند ميان دو گروه از برادرتان را صلح بدهيد، از خدا بترسيد ... تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 275

11- اى اهل ايمان مردانى مردانى را مسخره نكنند شايد آنها از اينها بهتر باشند و زنانى زنانى را مسخره نكنند كه شايد مسخره شده ها از آنها بهتر باشند بر خودتان عيب نبنديد و با القاب بد يكديگر را نخوانيد، فسوق بعد از ايمان بد اسمى است، هر كه توبه نكند، آنها ظالمانند.

12- اى اهل ايمان از ظن كثير اجتناب كنيد

زيرا بعضى از ظن، گناه است، تجسس نكنيد، آيا يكى از شما خوش دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد، شما آن را خوش نداريد ...

13- اى مردم ما شما را از يك مرد و يك زن آفريده ايم و شما را ملتها و قبيله ها گردانده ايم تا يكديگر را بشناسيد، محترمترين شما در نزد خدا متقى ترين شماست، خدا دانا و خبير است.

كلمه ها

اقتتلوا: قتال و اقتتال: جنگيدن و مقاتله كردن با همديگر «اقتتل القوم:

تقاتلوا».

بغت: بغى: تجاوز، ابن اثير در نهايه گويد: «اصل البغى: مجاوزة الحد».

تفي ء: في ء (بفتح فاء): برگشتن «فاء فيئا: رجع».

اقسطوا: قسط (بكسر قاف: عدالت. در قاموس و اقرب الموارد آمده: قسط (بكسر اول) به معنى عدالت و به فتح آن به معنى ظلم است، طبرسى رحمه اللَّه فرموده: قاسط به معنى ظالم و مقسط به معنى عادل است، قرآن گفته او را تأييد مى كند، نظير: أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً

جن/ 15.

لا يسخر: ريشخند و مسخره: تحقير انسان است با قول يا اشاره يا فعل به طورى كه طبعا سبب خنده شود. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 276

قوم: طبرسى رحمه اللَّه از خليل نقل كرده كه قوم بر مردان اطلاق مى شود نه به زنان، زيرا كه مردان بعضى با بعضى در كارها قيام مى كنند آيه شريفه آن را تأييد مى كند.

تلمزوا: لمز: عيب. در قاموس گويد: «اللمز: العيب و الاشارة بالعين» در اقرب الموارد آمده: «لمزه لمزا: عابه»، طبرسى نيز چنين فرموده است.

تنابزوا: نبز (بر وزن فرس): لقب، در اقرب الموارد گويد: آن در القاب قبيح شايع است «تنابز» خواندن يكديگر با القاب بد، مانند يا فاسق، يا احمق و نظير آن، در نهايه گويد: «التنابز:

التداعى بالالقاب».

لا تجسسوا: تجسس: تفحص از احوال و خلوات ديگران براى آگاه شدن، جاسوس: كسى كه احوال ديگران را تفحص مى كند.

لا يغتب: غيبت: بدگويى از ديگران در غياب آنها و اگر آن عيب در او نباشد بهتان ناميده مى شود.

شعوب: به نظر مى آيد: منظور از شعوب اقوام مختلطى است كه تيره و طائفه و خانواده در آنها ملحوظ نيست كه امروز آن را «ملت» گويند، امروز عربها مى گويند «الشعب الايرانى و الشعب المصرى» و منظور از قبائل تيره ها، خانواده هاى بزرگ و طائفه ها هستند (رجوع شود به قاموس قرآن) در مجمع فرموده: شعب قبيله بزرگ است مانند ربيعه و مضر و قبائل كمتر از آنست مانند بكر از ربيعه و تميم از مضر و گويند: شعوب از عجم و قبائل از عرب است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 277

شرحها

در اين آيات مى خوانيم:

1- اگر دو گروه از مسلمانان با هم به جنگ پرداختند براى همه مسلمانان واجب است ميان آنها صلح بدهند و اگر يكى بر ديگرى تجاوز كرد با متجاوز بجنگند تا از تجاوز دست بردارد آن گاه ميان آنها آشتى بدهند، عجب فرمان و حكم مفيد و كارسازى؟!!! 2- مؤمنان برادر يكديگر هستند بايد ميان برادران صلح و آشتى داد، اين رابطه ميان مسلمانان، در ميان هيچ قوم و فرقه اى يافته نيست، جهان سوسياليستى نهايت چيزى كه گفته است «رفيق يولداش» است.

3- مسلمانان نبايد يكديگر را مسخره كنند و نبايد بر يكديگر عيب بگيرند و نبايد همديگر را با القاب قبيح صدا كنند.

4- مؤمن نبايد براى مؤمنان سوء ظن كند، غيبت مؤمنان حرام و مانند خوردن گوشت برادر پس از مرگ اوست.

5- ريشه همه انسانها يكى

است، فضيلت فقط در تقوى است.

9- وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ.

اين آيه مى گويد: اگر ميان دو گروه از مسلمانان جنگ پيش آيد وظيفه همه مسلمانان آنست كه ميان آنها صلح دهند و اگر ديدند يكى بر ديگرى تعدى كرده بايد با او بجنگند تا بترك قتال تن در دهد. رجوع ضمير «اقتتلوا» به «طائفتان» به علت آنست كه هر طائفه از انسانهاى بسيارى تشكيل يافته است منظور از أَمْرِ اللَّهِ ترك قتال.

روزى كه حضرت مجتبى عليه السّلام و عمار ياسر و ديگران به كوفه آمدند تا مردم تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 278

آنجا را به يارى امام عليه السّلام بسيج كنند، ابو موسى اشعرى لعنه اللَّه مانع رفتن مردم بود، عمار ياسر در مسجد كوفه اين آيه را بر مسلمانان خواند و آنها براى نصرت امام به بصره آمدند.

امروز كه تفسير اين آيه نوشته مى شود سال 1364 شمسى است كه چهار سال و نيم است حزب بعث عراق به ايران اسلامى تجاوز كرده است، ما به مسلمانان گفتيم: قرآن شما را امر مى كند كه به يارى ايران بشتابيد آنها عمل نكرده و پنبه در گوش گذاشتند اما چون ايران غالب گرديد ملاهاى دربارى در بغداد جمع شده و آيه فوق را بر ما خواندند با آنكه متجاوز عراق است و ما حق خود را مى خواهيم.

به هر حال علت نزول اين آيه بر ما كاملا روشن نيست ولى لا بد جريانى نزول آن را سبب شده است.

در تفسير صافى آمده: گويند ميان قبيله اوس و خزرج نزاعى پيش آمد كه

با چوب و كفش به جان هم افتادند و آن سبب نزول آيه گرديد.

ناگفته نماند: راجع به اهميت آيه هر چه بگوئيم كم گفته ايم.

فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ يعنى وقتى كه به امر خدا و ترك قتال برگشت، با عدالت صلح برقرار كنيد خونى كه توسط متجاوز ريخته شده، اموالى كه به تلف رفته از آن بگيريد و و حقوق ديگرى كه ضايع شده تدارك نمائيد و گرنه صرف آتش بس، اصلاح به عدل نخواهد بود.

وَ أَقْسِطُوا ذكر مطلق بعد از مقيد و تأكيد آنست زيرا استرداد حق، عدالت صد در صد نياز دارد، ذيل آيه حاكى است كه در آن صورت محبوب خدا خواهيد بود.

10- إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 279

تُرْحَمُونَ

.اين آيه تأكيد و توجيه آيه قبلى است جمع آمدن «المؤمنون» در بيان آنست كه شما اصلاح كنندگان نيز با متخاصمين برادريد لذا بايد ميان هر دو گروه متخاصم اصلاح برقرار نمائيد، خواسته برادر ايمانى بودن، صلح است، «اخويكم» تثنيه و مراد از آن دو گروه مقاتل مى باشد، اضافه آن به ضمير «كم» در بيان ايمان مشترك است، وَ اتَّقُوا اللَّهَ ... موعظه است براى متقاتلين و مصلحين.

حضرت باقر عليه السّلام فرمايد:

«المؤمن اخ المؤمن، عينه و دليله، لا يخونه و لا يظلمه و لا يعيبه و لا يعده عدة فيخلفه» (تفسير صافى).

11- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ.

جمله «عسى ...» در دو محل تعليل نهى است يعنى شما كه آنها

را تحقير مى كنيد چه مى دانيد شايد آنها در پيش خدا از شما بهتر باشند.

در مجمع فرموده: لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ درباره ثابت بن قيس بن شماس نازل شد، گوشش سنگين بود، چون وارد مسجد مى شد راه باز مى كردند تا در نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بنشيند و سخنان وى را بشنود، روزى داخل مسجد شد، مردم از نماز فارغ شده و هر يك در جاى خويش نشسته بودند، او از سر و گردن مردم مى گذشت و مى گفت: جا بدهيد، جا بدهيد.

يك نفر گفت: خوب جايى است بنشين. او خشمگين شد و نشست چون هوا روشن شد گفت: تو كيستى؟ آن مرد گفت فلان كس هستم، گفت: آى پسر فلان زن؟ آن مرد از شرم سر خويش را پائين انداخت، تا آيه نازل شد.

و نيز فرموده: وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ بقول انس در رابطه با زنان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نازل گرديد كه به ام سلمه مسخره كردند، او با لباسى كمر خويش را بسته بود گوشه هاى آن از پشت بر زمين كشيده مى شد، عائشه به حفصه گفت: تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 280

ببين مثل اينكه زبان سگ را پشت خود ميكشد، در نقل ديگر، عائشه كوتاهى قامت او را مسخره كرد.

وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ.

نهى است از خرده گيرى و از بد لقب دادن. «انفسكم» حاكى است كه مسلمانان مانند يك پيكر هستند، عيب گرفتن بر ديگران عيب گرفتن بر خود است، روزى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله زنش صفيه را ديد كه گريه مى كند حضرت فرمود چه شده؟ گفت: عائشه به

من عيب مى گيرد و ميگويد: يهودى و متولد شده از دو يهودى. حضرت فرمود چرا نگفتى پدرم هارون، عمويم موسى و شوهرم محمّد صلّى اللَّه عليه و آله است. نگارنده گويد:

(امان از دست عائشه كه در درياى نور زندگى كرد ولى نتوانست از ظلمت خويش بيرون آيد در سوره تحريم خواهد آمد كه خدا خطاب به او و حفصه ميفرمايد صَغَتْ قُلُوبُكُما).

بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ.

منظور از «الاسم» ذكر و ياد كردن و نام دادن است و منظور از «الفسوق» همان لقب قبيح و عيب گرفتن مى باشد، يعنى: ياد كردن انسان با فسق بعد از ايمان آوردنش، بد ناميدن است و شايد اسم به معنى علامت باشد، يعنى بد علامت است علامت فسق كه به كسى بگوئيم اى صاحب فلان گناه ...

و شايد فسوق راجع به عيب گيرنده باشد كه خود را با آنكار فاسق مى كند.

12- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً.

در اين آيه سه مطلب مطرح است اول اجتناب از سوء ظن نسبت به مؤمنان زيرا كه حسن ظن پسنديده است چنان كه از آيه لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً نور/ 12 روشن مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 281

مراد از «اجتنبوا» اجتناب از ترتيب اثر دادن به ظن است مثل اينكه در باره مؤمن سوء ظن كند و او را اهل آن كار بداند و به ديگران نيز نقل كند و گرنه خود ظن امر غير اختيارى است، نهى به آن تعلّق نمى گيرد مانند آنكه كسى را

شب در راه ديد و بذهنش خطور كرد كه از جاى نامناسبى مى آيد.

پس گناه بودن بعض ظن از اين جهت است كه اثر مترتب بر آن گناه است مانند اهانت شخص مظنون و نسبت كار بد دادن به او، منظور از كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ همان «بعض الظن» است كه در حد خود بسيار است، نكره آمدن «كثيرا» براى آنست كه در نفس خود كثير است نه نسبت به ظنون ديگر.

و اگر منظور از آن مطلق ظنها باشد كه شامل ظن گناه و ظن غير گناه شود در اينصورت امر به اجتناب از باب احتياط است يعنى از همه اش اجتناب كنيد تا به گناه نيافتيد (از الميزان)، رجوع شود به «نكته ها».

دوم: وَ لا تَجَسَّسُوا و آن چنان كه گفتيم تفحص از خلوات و كارهاى پنهان مردم است براى اطلاع از آنها كه شرعا حرام است ولى اگر مسئله توطئه بر عليه حكومت اسلامى و مانند آن باشد، تجسس واجب است، چنان كه فعلا درباره منافقين و سائر گروهكها در ايران اعمال مى شود، رجوع شود به «نكته ها».

سوم: وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً غيبت را معانى گوناگون كرده اند و آن در روايت حضرت كاظم عليه السّلام آنست كه عيب انسان را كه مردم نمى داند در غياب او بگويى «1».

در مجمع گويد «الغيبة ان تذكر الانسان من ورائه بسوء هو فيه».

أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ.

__________________________________________________

(1) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 282

تعليل حرمت غيبت است، در تجسس نيز صادق مى باشد، يعنى: غيبت مانند آنست كه: كسى گوشت برادرش را بعد از مردم بخورد «فكرهتموه» متضمّن معناى شرط است

يعنى: اگر اين جريان پيش آيد آن را مكروه مى داريد، پس بايد از نظير آن نيز كه غيبت است اجتناب كنيد. مناسب بود كه «فتكرهونه» باشد ولى آمدن صيغه ماضى مى فهماند كه شما از اول اينكار را مكروه داشته ايد.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ ... مى شود عطف باشد بر «اجتنبوا» يعنى از خدا بترسيد و از تجسس و سوء ظن و غيبت توبه كنيد كه خدا توبه پذير و مهربان است، در مجمع فرموده: عطف است بر فعل مقدر، يعنى «فاجتنبوا الغيبة و اتقوا اللَّه ...».

تشبيه غيبت به خوردن گوشت برادر مرده از اين جهت است كه او برادر دينى انسان است و همانطور كه مرده قدرت دفاع از خود ندارد، او نيز به علّت غائب بودن قدرت دفاع ندارد، وانگهى به واسطه غيبت احترام و حيثيت او از بين مى رود گويى غيبت كننده گوشت او را مى خورد و فقط استخوانش مى ماند.

لفظ «اخيه- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا نشان مى دهد كه حرمت غيبت و تجسس و سوء ظن مخصوص به مؤمنان است، رجوع شود به «نكته ها».

13- يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ.

آيه شريفه در رابطه با مطالب گذشته است يعنى: چرا همديگر را مسخره مى كنيد و عيب مى گيريد و لقب بد مى دهيد، و چرا سوء ظن مى كنيد و بد گويى مى نمائيد حال آنكه همه از آدم و حوا هستيد و همه به يك اصل برمى گرديد و افراد يك خانواده ايد.

در عين حال، آيه شريفه مبين يك مطلب مستقلى است و آن اينكه نژاد، رنگ، حسب و نسب، عرب و عجم بودن سبب

امتياز و تفاخر و كرامت نمى تواند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 283

باشد، زيرا كه همه به يك پدر و مادر برمى گرديد، شعب و قبيله بودن هم براى شناسايى است تا يكديگر را بشناسيد و كار اجتماع روبراه شود، اگر شناسايى نباشد بندهاى جامعه پاره مى گردد.

آن گاه با تأسيس اصل كرامت و فضيلت عند اللَّه فرموده: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ انسان كه بحسب طبيعت خويش مى خواهد از ديگران جلو بيافتد امتيازات دنيا صورى و ناپايدار است، بايد به طرف تقوى آيد كه كرامت حقيقى است وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى بقره/ 197، إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ يعنى اين سخن را از خدا بپذيريد كه خدا عليم و خبير است.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در خطبه حجة الوداع فرمودند:

«يا ايها الناس الا انّ ربّكم واحد، الا انّ اباكم واحد. الا لا فضل لعربى على عجمى و لا لعجمى على عربى و لا لاسود على احمر و لا لاحمر على اسود الا بالتقوى ان اكرمكم عند اللَّه اتقاكم ...» «1»

نكته ها

در رابطه با سوء ظن: در كافى از أمير المؤمنين عليه السّلام نقل كرده كه فرمود:

«ضع امر اخيك على احسنه حتّى يأتيك ما يقلّبك و لا تظنن بكلمة خرجت من اخيك سوء و انت تجد لها في الخير محملا»

«2».

اين روايت و نظائر آن روشن مى كند كه هر چه بتوان بايد كار برادر مسلمان را حمل بر محمل صحيح كرد مگر آنكه يقين بر فساد نمايد و نيز آنچه از برادر مسلمان شنيده شود تا محمل صحيح به نظر آيد بايد بدان حمل نمود، اگر

__________________________________________________

(1) الميزان. [.....]

(2) كافى كتاب الايمان و الكفر باب التهمة و

سوء الظن.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 284

مسلمانان به اين دستور و آيه اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ عمل كنند بسيارى از مشكلاتشان حل خواهد شد.

در نهج البلاغه حكمت 114 آمده است: وقتى كه صلاح بر زمان و اهل زمان غالب شود آن گاه اگر مردى به ديگرى سوء ظن كند بى آنكه از او گناهى ظاهر شود، به او ظلم كرده است و چون فساد بر زمان و اهل زمان غلبه كند، آن گاه حسن ظن داشته باشد فريفته شده است. ظاهرا اين روايت مى گويد كه در صورت دوّم نسبت به مردم جانب احتياط را از دست ندهيد، على هذا ميان دو روايت تعارضى نيست.

در رابطه با تجسس:

حلبى از حضرت صادق عليه السّلام نقل مى كند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند:

«لا تطلبوا عثرات المؤمنين فانّ من تتبع عثرات اخيه نتبع اللَّه عثراته و من تتبع اللَّه عثراته يفضحه و لو في جوف بيته»

در كافى ج 4/ 58 هشت حديث در اين باره نقل كرده است يعنى در پى لغزشهاى مؤمنان نباشيد هر كس لغزشهاى برادرش را دنبال كند، خدا لغزشهاى او را دنبال مى كند، هر كس خدا لغزشهاى او را دنبال كند او را و لو در ميان خانه اش باشد رسوا مى كند. واقعا اين دستورها چقدر سازنده و لازم العمل است، حيف كه ما فرسخها از اين مطالب دوريم.

طبرسى رحمه اللَّه نقل كرده: ابو قلابه مى گويد: به عمر بن الخطاب خبر دادند كه ابو محجن ثقفى در خانه با ياران خود مشروب مى خورد، عمر رفت و به خانه او داخل شد ديد نزد او فقط يك نفر هست، ابو محجن گفت يا أمير

المؤمنين خدا تو را از تجسس نهى كرده است، عمر به همراهان گفت: اين چه مى گويد آنها جواب دادند كه راست مى گويد، عمر از آنجا خارج شد و ابو محجن را به حال خود گذاشت. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 285

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه در شرح خطبه شقشقيه تحت عنوان (طرف من اخبار عمر بن الخطاب) نقل مى كند: عمر شبى در مدينه گشت مى كرد از خانه اى صداى مرد و زنى را شنيد، به شك افتاد و از ديوار بالا رفت، ديد مرد و زنى است و نزد آنها ظرف شرابى، عمر گفت: اى دشمن خدا فكر مى كنى كه تو در گناه باشى و خدا بر تو بپوشد؟ آن مرد گفت: يا أمير المؤمنين اگر من يك خطا كرده باشم تو سه خطا كردى، خدا مى فرمايد وَ لا تَجَسَّسُوا تو تجسّس كردى، خدا مى گويد وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها بقره/ 119، ولى تو از ديوار بالا رفتى، خدا مى گويد فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ نور/ 61 اما تو سلام نكردى. در الغدير ج 6/ 121 از در منثور و غيره نقل كرده، عمر به او گفت: آيا خيرى در نزد تو هست كه تو را عفو كنم، مرد گفت: آرى و اللَّه ديگر چنين كارى نمى كنم، عمر گفت برو تو را بخشودم.

نگارنده گويد: اشتباهات خليفه نه ده نه صد هزار هاست. به بينيد امير المؤمنين عليه السّلام او را در خطبه شقشقيه چطور توصيف كرده است.

رواياتى درباره غيبت:

علت حرمت غيبت آنست كه حيثيت انسانها را از بين مى برد و اعتماد مردم را از همديگر سلب مى كند زيرا كه در اثر پوشيده بودن

عيبها، مردم به يكديگر اعتماد مى كنند اما بعد از افشاگرى ديگر اعتمادى در بين نمى ماند و نيز سبب عداوت ميان غيبت كننده و غيبت كرده مى شود، بدين جهت، آن از گناهان بزرگ به حساب آمده است.

«عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الغيبة اسرع في دين الرجل المسلم من الاكلة في جوفه»

«1» غيبت در نابودى دين مرد مسلمان سريعتر است

__________________________________________________

(1) كافى باب الغيبة و البهت.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 286

از بيمارى خوره در درون او.

در خصال صدوق از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه فرمود

«الغيبة اشد من الزنا، فقيل يا رسول اللَّه و لم ذلك؟ قال صاحب الزنا يتوب فيتوب اللَّه عليه و صاحب الغيبة يتوب فلا يتوب اللَّه عليه حتى يكون صاحبه الذى يحلّله»

«1» در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سؤال شد:

كفاره غيبت چيست؟

«قال تستغفر لمن اغتبته كلما ذكرته»

هر وقت او را به ياد آوردى برايش استغفار كنى در بعضى نسخه ها «كما ذكرته» است.

در حديث است زنى براى مسئله اى به حضور رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله آمد وى كوتاه قد بود، پس از رفتنش عايشه كوتاه قدى او را با دست خويش تقليد كرد حضرت به او فرمود: خلال كن، عائشه گفت مگر چيزى خوردم يا رسول اللَّه؟

حضرت دوباره فرمود: خلال كن، عائشه خلال كرد و پاره گوشتى از دهانش افتاد «2» مرحوم شهيد مطهرى فرموده: در حقيقت حضرت با تصرف ملكوتى خويش واقعيت ملكوتى و اخروى غنيمت را در همين جهان به عائشه ارائه دادند.

نگارنده گويد: بنا

بر اين حديث، تشبيه در آيه، واقعيت ديگرى دارد و فقط آن وجه شبه نيست كه در بالا عرض كرديم.

__________________________________________________

(1) الميزان از خصال صدوق.

(2) عدل الهى از بحار الانوار.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 287

[سوره الحجرات (49): آيات 14 تا 18]

اشاره

قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (14) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (15) قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (16) يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (17) إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18)

14- اعراب گفتند: ايمان آورديم، بگو: ايمان نياورده ايد، ليكن بگوئيد اسلام آورديم هنوز ايمان بدلهايتان داخل نشده است، و اگر خدا و رسولش را (از روى ايمان) اطاعت كنيد از اجر اعمالتان كم نمى كند ...

15- مؤمنان فقط كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده و سپس شك نكرده اند و با اموال و جانها در راه خدا تلاش نموده اند فقط آنها در ادعاى ايمان راستگو هستند.

16- بگو: آيا دينتان را به خدا مى آموزيد؟ با آنكه خدا مى داند آنچه را كه در آسمانها و زمين است، خدا به هر چيز داناست.

17- بر تو منت مى گذارند كه اسلام آورده اند بگو اسلامتان را بر من منت نگذاريد بلكه خدا بر شما منت مى گذارد كه به ايمان

هدايت كرده است ... تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 288

18- خدا نهانهاى آسمانها و زمين را مى داند، خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

كلمه ها

لا يلتكم: آلت (بر وزن عقل): ناقص شدن و ناقص كردن لازم و متعدى هر دو آمده است «لا يلتكم»: كم نمى كند براى شما.

يمنون: منت در اينجا به معناى «رخ كشيدن نعمت» است كه حكايت از نوعى خودستايى و تفوق بر طرف ديگر دارد به معنى نعمت دادن نيز آيد «من عليه بكذا: انعم عليه به من غير تعب» اصل آن به معنى قطع است.

شرحها

آيات شريفه در عين آنكه مطالب مستقلّى را بيان مى كنند، ارتباط آنها با مطالب گذشته ظاهرا بدينگونه است كه عمل به آنها از آثار ايمان واقعى است، اما آنهايى كه ايمان به دلشان راه نيافته است از اين مراحل بدور هستند.

و نيز به طور قطع از آيات فهميده مى شود كه ايمان امر قلبى است و اعمال ظاهرى از آثار آن مى باشد و اگر كسى يا كسانى اعتقاد قلبى نداشته باشند و لو در ظاهر اعمال مذهبى را انجام دهند و به حكومت اسلامى خاضع شوند مؤمن نيستند بلكه مسلم مى باشند، رواياتى در اين باره در تفسير آيات نقل خواهد شد.

14- قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ.

ظاهرا مراد، گروهى از اعراب باديه نشين هستند نه همه آنها، چون آيه وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ... توبه/ 99 حكايت مى كند كه بعضى مؤمن بوده اند، آنها قهرا اقرار به زبان داشته و به تكاليف هم تا حدى عمل تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 289

مى كرده اند ولى چون اعتقاد قلبى نداشتند لذا مى گويد: ايمان نياورده ايد بلكه بگوئيد: اسلام آورده ايم.

پس مسلم كسى است به زبان اقرار به توحيد و نبوت كند و

شايد اعمال را هم براى خودنمايى انجام دهد، اما ايمان اعتقاد راسخ در قلب است لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ ... نشان مى دهد كه اميد داخل شدن به قلوب مى رود على هذا آن تكرار لَمْ تُؤْمِنُوا نيست.

در مجمع البيان از انس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود:

«الاسلام علانية و الايمان في القلب و اشار الى صدره».

در كافى از قاسم صيرفى نقل كرده گويد:

«سمعت ابا عبد اللَّه عليه السّلام يقول: الاسلام يحقن به الدم و تؤدى به الامانة و تستحل به الفروج و الثواب على الايمان»

(كافى كتاب الايمان) و نيز آن حضرت فرموده:

«الاسلام قبل الايمان و عليه يتوارثون و يتناكحون و الايمان عليه يثامون»

«1».

و نيز در كافى آمده:

«عن احدهما عليه السّلام قال: «الايمان اقرار و عمل و الاسلام اقرار بلا عمل»

بنا بر اين آيه شريفه عمل از آثار ايمان است.

و در خصال صدوق از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«... و الاسلام غير الايمان و كل مؤمن مسلم و ليس كل مسلم مؤمنا» «2»

وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

منظور از اين اطاعت، اطاعت از روى ايمان واقعى است، يعنى اگر از اسلام به ايمان آئيد از پاداش اعمالتان چيزى كاسته نمى شود، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ راجع به عدم نقصان پاداش است.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از كافى.

(2) الميزان از خصال صدوق.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 290

15- إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ.

بيان تفصيلى ايمان است لَمْ يَرْتابُوا يعنى هيچگونه شكّى عارض آنها نشده است، تلاش با اموال و انفس چنان

كه در بالا گفته شد از لوازم ايمان است نه خود ايمان، ولى ايمان واقعى از عمل منفك نيست. أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ يعنى اگر اينان گويند ايمان آورده ايم راست گفته اند.

16- قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

توبيخ اعراب است كه در قولشان «آمنّا» اصرار مى كردند، در مجمع فرموده: گويند چون دو آيه قبل نازل گرديد، اعراب پيش حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله آمده و قسم ياد كردند كه ايمان داريم، آيه در جواب آنها نازل شد وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ...

جمله حاليه است.

17- يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

معلوم است كه اين منت از بعضى ها بوده است از ابن عباس نقل شده: قبيله بنى اسد پيش حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله آمده و گفتند: يا رسول اللَّه ما اسلام آورديم عرب با تو جنگيد ولى ما نجنگيديم، آيه نازل شد.

به هر حال در اين آيه به سخن آنها دو نوع جواب داده شده است يكى اينكه به پيامبر منت نگذاريد كه او فقط پيامبر است، اگر منتى باشد بر خداست ديگرى آنكه منت در ايمان است كه سبب سعادت هر دو جهان مى باشد نه در اسلام كه فقط آثار صورى دارد، آنهم منت از طرف خداست كه شما را به ايمان هدايت كرده است. اگر در ادعاى ايمان راستگو هستيد.

18- إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 291

ظاهرا آيه شريفه در رابطه با همه مطالب سوره

است، يك مطلب اين است كه تمام نهانهاى آسمانها و زمين را مى داند، دوم اينكه به اعمال بندگان نيز آگاه است.

على هذا هر چه امر و نهى مى كند از روى علم به واقعيات و مصالح و مفاسد است وانگهى هر چه از اطاعت و معصيت انجام دهيد از علم خدا پوشيده نيست.

روز جمعه بيست و ششم شعبان المعظم هزار و چهار صد و پنج مطابق 27/ 2/ 1364 تفسير سوره حجرات به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 292

سوره «ق»

اشاره

در مكه نازل شده و چهل و پنج آيه است

نظرى به كليات سوره

1- «ق» سى و چهارمين سوره است كه بعد از سوره مرسلات در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پنجاهم است، آيات آن نشان مى دهد:

در وقتى نازل شده كه مشركان به شدت نبوّت و معاد را انكار مى كرده اند، ولى درست روشن نيست در چه سالى از بعثت نازل گرديده است.

2- عدد آيات آن به اتفاق قارئان چهل و پنج است «1» در تفسير خازن آمده كه اين سوره داراى سيصد و پنجاه هفت كلمه و هزار و چهار صد و نود و چهار حرف است، اين نشان مى دهد كه مسلمانان به قرآن مجيد چقدر اهميت مى داده اند.

3- تسميه آن به سوره «ق» به علت وقوع اين كلمه در اوّل آنست: از روايات نبوى به دست مى آيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن را «ق» ناميده است، و در فضيلت آن از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«قال: و من ادمن في فرائضه و نوافله سورة» «ق» وسّع في رزقه و اعطاه كتابه بيمينه و حاسبه حسابا يسيرا» (ثواب الاعمال صدوق).

4- سوره مباركه مكى است آيات و مضامين آن شاهد اين سخن است، به نظر

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 293

بعضى آيه وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ .../ 38 مدنى است و به قول بعضى اين آيه و آيه 39 در مدينه نازل شده است، الميزان فرموده: شاهدى از لفظ آيات بر اين دو قول نيست.

5- از آيات سوره معلوم مى شود كه علّت و شأن نزول آن، اين بوده كه مشركان نبوت و مخصوصا معاد را سرسختانه انكار

مى كرده اند و بيشتر مطالب آن در رابطه با معاد مى باشد، و نيز ظاهر امر نشان مى دهد كه همه سوره به يك بار نازل گشته است.

مطالب سوره و غرض آن

6- مطمح نظر در سوره مباركه مسئله معاد است، ابتدا اشكال منكران نقل مى شود كه مى گفتند: مرگ، شخصيت انسان را باطل مى كند و او را آميخته با خاك مى گرداند در اينصورت چگونه مى شود خاكها انسان گردند؟! در جواب مى فرمايد:

اوّلا شما گم نمى شويد بلكه در لحاظ وجودتان و اعمالى كه كرده ايد در علم خدا محفوظيد قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ.

ثانيا مقدارى از خلقت آسمانها و زمين و روئيدنيها و نظامات آنها نقل مى شود و آن گاه نتيجه مى گيرد كه معاد شكل ديگر اين خلقت است، خدايى كه از خلقت اولى عاجز نشده از خلقت ثانوى چطور عاجز مى شود أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ.

ثالثا اشاره مى شود به اينكه خلقت انسان و اعمال او، تحت مراقبت شديد خداوند قرار دارد، خدا حتى از افكار و خيالات او آگاه است وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ و اعمالش به وسيله كرام الكاتبين ضبط و نوشته مى گردد.

رابعا خلقت انسان و مرگ او در اختيارش نيست، مرگش حتما خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 294

آمد و چنان كه بدون اختيار به دنيا آمده و بدون اختيار از دنيا رفته، بدون اختيار زنده خواهد شد.

آن گاه مقدارى از جريانهاى قيامت نقل شده است و در آخر به آن حضرت خطاب مى رسد: در مقابل انكار منكران و مسخره ايشان خويشتن دار باشد و آن گاه باز به ذكر معاد بر مى گردد، مطلب تمام مى شود.

ناگفته نماند: آيات شريفه از

آهنگى بخصوص و قاطعيت عجيبى برخوردار است كه «يدرك و لا يوصف» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 295

سورة ق مكّيّة و آياتها- 45 نزلت بعد سورة المرسلات

[سوره ق (50): آيات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ (1) بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْ ءٌ عَجِيبٌ (2) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ (3) قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ (4)

بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ (5) أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ (6) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (7) تَبْصِرَةً وَ ذِكْرى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ (8) وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ (9)

وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ (10) رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ (11) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ (12) وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ (13) وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ (14)

أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ (15)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 296

به نام خداى رحمان رحيم

1- ق، قسم به اين قرآن مجيد كه تو از پيامبرانى.

2- بلكه تعجب كردند از اينكه انذار كننده اى از جنس آنها آمد كافران گفتند: معاد چيز عجيبى است.

3- آيا وقتى كه مى ميريم و خاك مى شويم، به زندگى برمى گرديم؟ اين بازگشت بعيدى است.

4- ما آنچه را كه زمين از آنها مى كاهد مى دانيم، در نزد ما كتاب نگهدارنده اى هست.

5- بلكه چون حق به آنها

آمد تكذيبش كردند، آنها در حالت مختلطى هستند.

6- آيا به آسمان كه بالاى سرشان است نگاه نكرده اند كه چطور آن را بنا كرده و زينت داده ايم و آن شكافها (نقائصى) ندارد؟

7- زمين را گسترش داديم و در آن كوه هاى ثابت قرار داديم و در آن از هر صنف نبات بهجت- آور رويانديم.

8- بصيرت دادن و تذكرى است بر هر بنده با انابه.

9- و از آسمان آب مباركى نازل كرديم و با آن باغات و دانه درو شده را رويانديم.

10- و نخلهاى بلند با ميوه هاى متراكم رويانديم.

11- براى روزى بندگان و با آن، ديار مرده را زنده كرديم، خروج از قبور چنين است.

12- پيش از مشركان مكه، قوم نوح و اهل رس و قوم ثمود پيامبران را تكذيب كردند.

13- و قوم عاد و فرعون و قوم لوط.

14- و اهل بيشه و قوم تبع، همه پيامبران را تكذيب كردند، تا وعده عذاب من حتمى شد.

15- آيا از خلقت اول عاجز شده ايم؟ بلكه آنها از خلقت تازه در اشتباهند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 297

كلمه ها

مجيد: مجد: عظمت و بزرگوارى. «المجد: العز و الرفعة» مجيد: با عظمت «مجيد» چهار بار در قرآن به كار رفته، دوباره در وصف خدا و دو بار در وصف قرآن.

مريج: مرج: خلط و آميختن. مريج: مختلط و آميخته.

فروج: فرج: شكاف: جمع آن فروج است، عورت انسان را بدين سبب فرج گويند.

مددناها: مد: زيادت. كشيدن را از آن مد گويند كه سبب زيادت است (طبرسى) ولى راغب معناى اصلى آن را كشيدن مى داند و گويد:

«اصل المد: الجر» آن در آيه به معنى گسترش دادن است.

رواسى: كوه هاى ثابت. مفرد آن راسيه است. «رسو»: ثبوت و رسوخ.

«رسا

الشي ء يرسو: ثبت» بهيج: شاد كننده و خوش منظر. فعل بهج از باب «قطع يقطع» به معنى شاد كردن و از «كرم يكرم» به معناى خوش منظر شدن است (اقرب الموارد).

تبصرة: تذكر و بينايى دادن. «بصره الامر: عرفه اياه».

حصيد: درو شده. آن به معنى محصود است «حصد الزرع: قطعه بالمنجل» باسقات: بسوق: بالا رفتن، بلند شدن «بسق النخل بسوقا: ارتفعت اغصانه و طال». وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ يعنى نخلهاى بلند، مفرد آن باسق يا باسقه است، اين لفظ فقط يك بار در كلام اللَّه آمده است.

طلع: ميوه. طلوع و مطلع: آشكار شدن. به ميوه و غنچه از جهت آشكار تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 298

شدن طلع گفته اند در مجمع فرموده: طلع اوّلين ظهور ميوه خرماست.

نضيد: نضد: رويهم چيدن. «نضد المتاع: جعل بعضه فوق بعض» نضيد:

رويهم چيده شده نظير وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ واقعه/ 29.

رس: نام محلى و يا نام رودخانه «ارس» فعلى واقع در ايران است، مشروح آن در سوره فرقان/ 38 در نكته ها گذشت، اين كلمه فقط دو بار در قرآن آمده است.

ايكه: جنگل، بيشه، نى زار. اهل لغت درختان انبوه و پيچيده گفته اند در قاموس گويد: «الشجر الملتف الكثير» منظور از «اصحاب الايكه» مردمى است كه شعيب عليه السّلام بر آنها مبعوث گرديد و در سوره شعراء/ 176 گذشت اين كلمه چهار بار در قرآن آمده است.

تبع: لقب پادشاهان يمن است مانند كسرى و قيصر، در سوره دخان/ 37 گفته شد، اين لفظ فقط دو بار در كلام اللَّه آمده است.

عيينا: عى: عجز و ناتوانى. راغب گويد: عى عاجز شدن از كار، اعياء عاجز شدن از راه رفتن است «عيينا»: عاجز شديم، در مجمع گويد: «عيى

به عجز عنه».

لبس: (به فتح لام) خلط و مشتبه كردن و به ضم آن به معنى لباس پوشيدن است.

شرحها

در اين آيات، ابتدا اشكال مشركان و استبعاد آنها نقل شده و سپس از اشكال مذكور دو نوع جواب داده شده است، اول آنكه شما با مرگ از بين نمى رويد تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 299

دوم مقدارى از خلقت كائنات نقل شده و آن گاه جواب داده شده كه خلقت آخرت نظير اين خلقت است، خدايى كه از خلقت اول عاجز نبوده از خلقت دوم نيز عاجز نخواهد بود و در ضمن، زنده شدن مردگان به روئيدن نباتات تشبيه شده است كَذلِكَ الْخُرُوجُ.

1- ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ درباره حروف مقطعه در اول سوره اعراف سخن گفته شد. جواب قسم از آيه بعدى فهميده مى شود يعنى «و القرآن المجيد ان البعث حق» و يا «انك لمن المنذرين» جواب دومى مناسبتر است كه قسم به دليل باشد مانند وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ/ 2 در صورت اول نيز قسم به دليل است زيرا قرآن معاد را اثبات مى كند، مجيد بودن قرآن در اثر محتويات آن است.

2- بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْ ءٌ عَجِيبٌ.

«بل» اعراض است از جواب محذوف در آيه قبلى، يعنى تو از پيامبرانى اما به تو ايمان نياورده و تعجب كردند از اينكه انذار كننده اى از خودشان بيايد و يا اينكه: بعث حق است و لكن ايمان نياوردند و از آمدن منذر بعث، تعجب كردند.

«منهم» راجع به مشركان است يعنى بشرى از جنس آنها، زيرا كه مشركان بشر بودن پيامبر را قبول نداشتند و مكرر مى گفتند: «ما هذا الا بشر مثلنا».

آمدن

«كافرون» به جاى «مشركون» شايد براى آنست كه به عمد معاد را انكار مى كردند «هذا» راجع به بعث است چنان كه از آيه بعدى روشن مى شود.

3- إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 300

تعليل شَيْ ءٌ عَجِيبٌ است جواب «اذا» محذوف است يعنى: أ إذا متنا رجعنا» منظور از بعيد ظاهرا بعد عقلى است. تا اينجا اشكال منكران نقل گرديد.

4- قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ.

اين آيه و آيه بعدى جواب اول است، منظور از ما تَنْقُصُ انسانهايى است كه مى ميرند، يعنى درست است كه آنها متلاشى شده و مبدل به خاك مى گردند ولى آنها نزد ما معلوم هستند، مى توانيم بار ديگر ذرات آنها را جمع كنيم، آن گاه در تعليل علم فرموده: وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ مراد لوح محفوظ است كه همه اشياء با وجود جمعى در آن حاضرند.

على هذا انسانها هم در شكل انسان و هم به صورت ذرات خاك در لوح محفوظ موجود هستند.

5- بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ.

يعنى اينطور نيست كه از علم ما و قدرت ما بى خبر باشند، بلكه حق را بعد از آمدنش تكذيب مى كنند و در كار مختلفى هستند، با قلب يقين دارند و با زبان انكار مى كنند، ظهور آيه در آنست كه: دانسته تكذيب مى نمايند، نظير وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نحل/ 14، مراد از «مريج» ناهماهنگى قلب با زبان است.

6- أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ.

از اين آيه تا آيه 15 دو نوع براى معاد استدلال شده است يكى اينكه:

به اين خلقت

و مناظر دل انگيز و عجيب و نظام كامل آن بنگريد و بدانيد: خدايى كه از اين آفرينش ناتوان نبوده از آفرينش مجدد نيز ناتوان نخواهد بود، ديگرى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 301

تشبيه آخرت به روئيدن نباتات.

منظور از سماء همه چيزهايى است كه در بالا هستند اعم از جوّ، اجرام و جاذبه و نيروهايى كه آنها را به هم مربوط مى كند، زينت نيز از خود آنهاست زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ صافات/ 6، منظور از نبودن فروج و شكافها آنست كه در اين انسجام خللى و شكافى خارج نظام اتم آن وجود ندارد، درباره آخرت آمده وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ مرسلات/ 9 معلوم است كه آن موقع شكافها به وجود خواهد آمد.

7- وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ.

منظور از «مددنا» گستردن و وسيع كردن زمين است كه موجودات زنده را تأمين و كفايت كند، به وجود آمدن كوه ها از ضروريات وجود حيات و ادامه آن است، آن گاه روئيدن اصناف نبات بهجت آور و آفرينش و ادامه آنها تكميل خلقت و حاكى از قدرت و علم كامل خالق آنهاست.

8- تَبْصِرَةً وَ ذِكْرى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ.

نتيجه گيرى ابتدايى است، يعنى خواسته ايم با اين آفرينش و تدبير هر بنده با انصاف را به قدرت و علم و تدبير خود آشنا كنيم و يادآورى كرده باشيم كه قدرت اعاده آن را نيز داريم.

تبصره و ذكرى هر دو مفعول له و مآلا يكى هستند. منظور از عَبْدٍ مُنِيبٍ انسانى است كه روح انابه و قبول حرف حق در او هست. نظير إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ

يس/ 11.

9- وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ اجمال اين مطلب در آيه گذشت ولى چون استدلال كامل براى معاد است تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 302

لذا به طور تفصيل نقل شده است و آن اينكه خداوند به وسيله باران كه آب پر فائده اى است باغات و دانه هاى درو شده را مى روياند حَبَّ الْحَصِيدِ اضافه موصوف به صفت است.

10- وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ.

عطف است؟ به جناب، يعنى: و به وسيله آن آب نخلهاى بلند رويانديم كه ميوه هاى آنها بعضى بر بالاى بعضى است.

11- رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ.

يعنى: براى روزى دادن به بندگان آنها را رويانديم و نيز ديار مرده را با آن زنده كرديم، خارج شدن از قبرها نيز چنين است اين يكى از براهين قرآن درباره معاد است كه در آخر سوره «حجر» به طور تفصيل گذشت، از وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً فهميده مى شود كه زمين در اثر زنده شدن آمادگى پيدا مى كند كه تخمها را بروياند، همچنين آماده مى شود كه ذرات خاك شده بدنها را بروياند.

12- كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ.

اين آيه و دو آيه بعدى به حكم جمله معترضه است كه مشركان را تهديد مى كند، زيرا نظام انتقام درباره گذشتگان و آيندگان يكى است، شرح اصحاب «رس» در سوره فرقان/ 38 گذشت.

13- وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ.

عطف است بر «قوم نوح» منظور از «اخوان لوط» قوم او هستند كه به وسيله زن گرفتن از آنها نسبتى پيدا كرده بود، نظير إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ شعراء/ 161.

14- وَ أَصْحابُ

الْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 303

عطف است بر «قوم نوح» اصحاب ايكه قوم شعيب مى باشند چنان كه در شعراء/ 176 گذشت، قوم تبّع نيز در دخان/ 37 گفته شد، ذيل آيه مى گويد:

علّت عذاب آنها تكذيب پيامبران بوده است، «وعيد» تقديرش «وعيدى» است كسره دال عوض از ياء متكلّم مى باشد.

15- أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ.

يعنى: آيا از خلقت اول عاجز شده ايم تا از حلقت ثانى عاجز شويم؟ اين يكى از براهين بسيار محكم معاد است كه در آخر سوره حجر گفته شد، آنكه قدرت آفرينش اول را داشته به آفرينش دوم نيز قادر است و گرنه از اولى نيز عاجز مى شد، «بل» اضراب از ما قبل است يعنى: ما عاجز نشده ايم بلكه علت عدم قبول مشركان آنست كه از خلقت جديد در اشتباه هستند گويى منظور آنست كه آن را بعيد عقلى مى دانند لذا ايمان نمى آورند، نظير ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ كه گذشت، به هر حال منظور آنست كه اشكال از طرف ما نيست، بلكه از طرف آنهاست.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 304

[سوره ق (50): آيات 16 تا 30]

اشاره

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (16) إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ (17) ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ (18) وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ (19) وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ (20)

وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ (21) لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (22) وَ قالَ

قَرِينُهُ هذا ما لَدَيَّ عَتِيدٌ (23) أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ (24) مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ (25)

الَّذِي جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّدِيدِ (26) قالَ قَرِينُهُ رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ وَ لكِنْ كانَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ (27) قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ (28) ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (29) يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ (30)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 305

16- انسان را آفريده ايم، مى دانيم آنچه را كه ضميرش سخن مى گويد، ما به او از رگ وريد نزديكتر هستيم.

17- يا دآر كه اخذ مى كند (عمل انسان را) دو اخذ كننده كه در راست و چپ نشسته اند.

18- سخن از دهان نمى افكند مگر آنكه نزد او مراقب آماده اى است.

19- و مى آيد شدت مرگ حق، اين همانست كه از آن مى گريختى.

20- و دميده مى شود در صور آن روز وعيد است.

21- و مى آيد هر انسان كه با اوست كشنده و گواهى.

22- از اين امر در غفلت بودى پرده ات را از تو برداشتيم، چشم تو امروز تيز بين است.

23- و گويد قرينش اين آنست كه نزد من آماده است.

24- بياندازيد در جهنم هر كافر لجوج را

25- منع كننده خير، متجاوز شكاك را.

26- آنكه با خدا معبود ديگرى قرار داده بياندازيد او را در اين عذاب سخت،

27- همنشين او گويد: پروردگارا من او را طاغى نكرده ام بلكه خود در ضلال آشكارى بود.

28- خدا گويد: پيش من مخاصمه نكنيد انذار خويش را از پيش به شما كرده ام.

29- اين وعده پيش من تغييرى ندارد و من به بندگان ستمگر نيستم.

30- يادآور روزى كه به جهنم گوئيم: آيا پر

شدى و گويد، آيا افزودن هست؟

كلمه ها

توسوس: وسوسه: حديث النفس و كلامى كه در باطن انسان شنيده مى شود خواه از شيطان باشد يا خود انسان. در جوامع الجامع فرموده:

«الوسوسة و الوسواس: الصوت الخفى» راغب وسوسه را «الخطرة الرديه» گفته است.

وريد: راغب گويد: وريد رگى است متصل به قلب و كبد و جريان خون تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 306

در آنست در مجمع البيان فرموده: آن رگى است كه در بدن گسترده شده و در تمام اعضاء انسان آميخته با انسان است، اين معنى نسبت به آيه مناسبتر است.

يتلقى: تلقى: اخذ و و تفهّم. «تلقيّت منه»: از او اخذ كردم در اقرب آمده: «تلقى الشي ء: تلقنه».

يلفظ: لفظ: انداختن. «لفظ ريقه: رمى به».

عتيد: آماده و حاضر. «عتاد»: آماده شدن. «اعتاد»: آماده كردن سكرة: سكر: مستى. به معنى غفلت نيز آيد. سَكْرَةُ الْمَوْتِ شدت مرگ است كه هوش را از سر مى برد.

تحيد: حيد: كنار شدن. «حاد عن الطريق حيدا: مال عنه و عدل» حديد: تيز بين و دقيق. اصل حد به معنى منع و دفع است، به چشم تيز بين از آن حديد گويند كه از مخفى شدن چيزها منع مى كند.

سائق: راننده سوق: راندن.

كفار: بسيار كافر. بسيار ناسپاس.

عنيد: طاغى، لجوج، ستيزه جو. عاند و عنيد كسى است كه دانسته از حق امتناع كند «عند عنودا: خالف الحق و رده عارفا به».

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات روشن شده كه انسان از حين خلقت تحت مراقبت شديد قرار گرفته، خدا از رگ وريد به او نزديكتر است ملائكه مراقب او و حافظ اعمالش هستند، روز قيامت با كسى كه گواه اعمال اوست و با كسى كه او را سوق مى دهد به دادگاه محشر

خواهد آمد، اين آيات عبارت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 307

اخراى أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ است و برهان ديگرى بر معاد مى باشد يعنى همانطور كه از خلقت اول انسان عاجز نشده ايم از خلقت دوم نيز عاجز نبوده و آخرت را پيش خواهيم آورد اين آيات مانند آيات گذشته از يك قاطعيت عجيبى برخوردار است كه قابل وصف نيست.

16- وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.

مراد از «الانسان» همه انسانهاست، به نظر مى آيد كه «خلقنا» در جاى «نخلق» باشد، يعنى انسانها را مى آفرينيم و مكنونات آنها را مى دانيم «خلقنا» در اينجا دليل «نعلم» است چون آفريننده به آفريده داناست.

نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ اشاره به مخفى ترين چيزى است كه علم خدا به آن شامل است، «به» ظاهرا مفعول «توسوس» است يعنى آنچه را كه ضميرش به او حديث مى كند مى دانيم.

آن گاه در بيان احاطه كامل خدا فرموده: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ ... يعنى از رگى كه بر تمام بدنش گسترده است به او نزديكتريم، سبحان اللَّه چه ترسيم شگفت آورى!! 17- إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ.

اشاره است به حفظ اعمال انسان توسط ملائكه، قطع نظر از اينكه خدا از ظاهر و باطن او آگاه است.

منظور از متلقّيان دو فرشته كاتب عمل است، از يمين و شمال مى شود فهميد كه يكى مأمور اعمال بد و ديگرى مأمور اعمال خوب است.

چنان كه در جوامع الجامع از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: نويسنده حسنات بر طرف راست مرد و نويسنده سيئات بر طرف چپ اوست، چون كار خوبى تفسير أحسن الحديث،

ج 10، ص: 308

كند، ملك طرف راست آن را ده برابر مى نويسد و چون كار بد كند، ملك طرف راست بملك طرف چپ گويد: هفت ساعت به او مهلت بده شايد تسبيح گويد يا استغفار نمايد.

«اذ» متعلق است به «اذكر»، شايد منظور از «قعيد» آنست كه پيوسته با او هستند، چون از قعود يك نوع دوام استفاده مى شود.

18- ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ.

ذكر خاص بعد از عام است، آيه فوق راجع به همه اعمال و اين آيه در رابطه با سخنان است، ظاهرا قول اگر خوب باشد رقيب عتيد آن ملك طرف راست و اگر بد باشد رقيب او ملك طرف چپ است.

19- وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ يعنى در نظام خلقت انسان، سپس سكره مرگ مى آيد و آن گاه به قيامت مى رسد كه در آيه بعدى است.

ظاهرا مراد از «جاءت» آينده است، به علت محقق الوقوع بودن، ماضى آمده است «بالحق» تقديرش «ملتبسا بالحق» و اشاره به آنست كه موت جزء نظام خلقت و نوشته بر انسانهاست كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ عنكبوت/ 57، لفظ سكره اشاره است كه مرگ ناگوار مى باشد چنان كه «تحيد» نيز ناظر به آنست.

20- وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ.

ادامه مسير خلقت است كه بعد از مرگ خواهد بود، منظور از نفخ صور نفخه دوم و زنده شدن مردگان است و شايد مطلق نفخ مراد باشد وعيد مربوط به جنبه انذار است، «نفخ» در جاى «ينفخ» است.

21- وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 309

«جاءت» در جاى «يجي ء» است، نكره آمدن سائق و

شهيد حاكى از عظمت مى باشد، يعنى هر كس با سائقى كه او را سوق مى كند و با شاهدى كه بر اعمال او شاهد است در محضر خدا حاضر مى شود، به نظر مى آيد كه هر دو از ملائكه است شهادت شاهدان كه از آيات وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ هود/ 18 روشن مى شود ظاهرا بعد از اين مرحله است.

22- لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ.

اين آيه نشان مى دهد كه سائِقٌ وَ شَهِيدٌ در دنيا با انسان بوده اند ولى انسان آنها را نمى ديده و چون پرده از چشمش رفت خواهد ديد كه با او بوده اند الميزان نظر مى دهد كه خطاب به همه انسانهاست نه فقط به منكران بعث و مراد از «هذا» همه احوال روز قيامت است، از قبيل قطع شدن اسباب مادى، فناء اشياء، رجوع همه به اللَّه، ولى تعلق به اسباب مادى در دنيا مانع از اين شهود بود.

23- وَ قالَ قَرِينُهُ هذا ما لَدَيَّ عَتِيدٌ.

به نظر مى آيد منظور از قرين، ملك كاتب گناه باشد كه خواهد گفت:

گناهان آماده او نزد من اينهاست، بعيد است منظور شيطانى باشد كه او را اغوا مى كرد و يا منظور خود انسان باشد.

24 و 25- أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ.

خطاب است به سائق و شهيد، به نظر بعضى خطاب است به خازن جهنم، ولى آن با تثنيه بودن جور نيست، اين پنج صفت مى شود گفت در پى يكديگر هستند كفر بسيار لازمه اش عناد و انكار حق از روى علم است و آن سبب جلوگيرى شديد از كارهاى خير و آن باعث تجاوز و شك كردن

يا به شك انداختن ديگران است به هر حال آدم بسيار كافر داراى همه اين اوصاف است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 310

در مجمع البيان از ابو سعيد خدرى نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

چون روز قيامت شود خداى تعالى به من و على (بن ابى طالب) گويد: هر كس شما را دشمن داشته به آتش اندازيد و هر كس دوستتان داشته به بهشت داخل كنيد، اين است قول خدا أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ در الميزان فرموده:

شيخ الطائفه نيز آن را در امالى با سند خودش از ابو سعيد خدرى از آن حضرت نقل كرده است آن در تفسير صافى و تفسير برهان از امام سجاد از على عليه السّلام از آن حضرت نقل گرديده است.

26- الَّذِي جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّدِيدِ.

گويى به علّت بسيار كبيره بودن شرك، آن را به صورت «الذى جعل مع اللَّه الها آخر فرموده است و گرنه مى شد با اضافه كلمه «مشرك» به آيه فوق، از اين آيه بى نياز شد (از الميزان) فَأَلْقِياهُ ... تأكيد خطاب سابق است.

27- قالَ قَرِينُهُ رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ وَ لكِنْ كانَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ.

در سوره زخرف گذشت كه: وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ ... وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ/ 36 و معلوم شد كه گناهكاران هر يك شيطانى دارند كه آنها را اغفال مى كند و در آخرت هر دو در عذاب خواهند بود.

مراد از «قرينه» در اين آيه همان شيطان فريبكار است كه خواهد گفت:

خدايا من در

اغواء او دستى نداشته ام بلكه خود در گمراهى بعيد بود كه نداى حق به گوشش نرسيد.

28- قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ.

از آيه معلوم مى شود كه گناهكار در جواب رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ خواهد گفت نه بلكه تو مرا فريب دادى تا بالاخره خدا خواهد فرمود: لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ من تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 311

قبلا وعيد خويش را به شما رسانده بودم و اكنون هر دو در عذاب خواهيد بود.

29- ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.

اشاره است به اينكه أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ حتى است و نيز اشاره است به قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ ص/ 84، در الميزان فرموده: وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ ... مكمل معناى جمله سابقه است يعنى قول من عوض نمى شود پس شما در عذاب خواهيد بود، من در اينكار ظالم نيستم زيرا كه از پيش به شما وعيد داده و اتمام حجت كرده بودم.

از وجه ديگر ظلمى در عذاب آنها نيست، چون فقط با اعمالى كه كرده بودند مجازات مى شوند و اعمال به آنها برگشته است ... إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تحريم/ 7، الميزان اضافه مى كند كه نفى ظلم كثير (در ظلام) باعث جواز ظلم كم نمى شود، زيرا اگر خدا در عذاب مشركان ظلم مى كرد حتما ظلام مى شد، زيرا مشركان زياد هستند پس نفى ظلم كثير از اين جهت است.

ولى به نظر نگارنده: وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ ... تعليل ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ است يعنى اگر وعده من تبديل شود و شما را عذاب نكنم، شما با نيكوكاران يكسان مى شويد، در اينصورت به نيكوكاران ظلام مى شوم

و ميان نيكوكاران و بدكاران فرقى نمى ماند و آياتى نظير أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ

جاثيه/ 21 ... أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ ص/ 28، مفهوم خود را از دست مى دهند، در اينصورت خدا ظلام مى شد ولى راجع به نيكوكاران كه آنها را با بدكاران يكسان كرده بود رجوع شود به آل عمران/ 182 و انفال/ 51.

30- يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ.

به نظر مى آيد: كه اين آيه مربوط باشد به ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ بنا بر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 312

آنكه منظور از «القول» وعده لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ باشد چنان كه گفته شد، يعنى در وفا به وعده روز قيامت به جهنم مى گوئيم: آيا پر شدى؟ على هذا اين آيه تكميل آيه قبلى است.

هَلِ امْتَلَأْتِ استفهام تقريرى است هكذا هَلْ مِنْ مَزِيدٍ در اينصورت معنى هَلْ مِنْ مَزِيدٍ آن مى شود كه همه را جاى دادم و پر شدم، در رابطه با اين سؤال و جواب گفته اند كه آن زبان حال است نه زبان قال. به نظر بعضى:

سؤال از مأموران جهنم است گرچه به خود جهنم نسبت داده شده است ولى ظهور آيه در زبان قال است، در اين باره در ذيل آيه إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ فرقان/ 12 به تفصيل سخن گفته ايم.

در الميزان فرموده: بهتر آنست كه آيه حمل بر ظاهر باشد زيرا خدا از سخن گفتن دستها و پاها و پوستها و غير آن خبر داده است و در سوره فصلت گذشت كه علم و شعور در همه موجودات سارى است.

لفظ «مزيد» مصدر ميمى است به معنى زايد شدن و زايد كردن، لازم

و متعدى هر دو آمده است.

ناگفته نماند: اگر هر دو استفهام تقريرى باشد منظور آن مى شود كه جهنم از كافران پر خواهد شد، ديگر جايى براى سؤال نمى ماند كه بگوئيم:

خدا با كلمه لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ خبر داده كه آن را از كافران پر خواهد كرد، ديگر اين سؤال و جواب با آن وعده چه تناسبى دارد؟

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 313

[سوره ق (50): آيات 31 تا 38]

اشاره

وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ (31) هذا ما تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ (32) مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ (33) ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ (34) لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ (35)

وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِي الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ (36) إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ (37) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ (38)

31- نزديك مى شود بهشت به اهل تقوى در مكانى نزديك.

32- اين است آنچه وعده مى شويد، اين براى هر رجوع كننده به خدا و نگهدار عهد خداست.

33- هر كه از خدا در غيب بترسد و قلب انابه گرى بياورد.

34- داخل بهشت شويد، اين روز جاودانى است.

35- براى آنهاست در بهشت آنچه مى خواهند و در نزد ماست افزون:

36- چه بسا مردمان كه پيش از اهل مكه هلاك كرديم، از آنها قويتر بودند، در شهرها راه زدند، آيا از عذاب خدا راه فرارى هست؟ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 314

37- در اينكه گفته شد پندى هست به آنكه عقل دارد و يا گوش داده و حاضر باشد.

38- آسمانها و زمين و آنچه در ميان

آن دوست، را در شش روز آفريديم و ما را خستگى و ناتوانى نرسيد.

كلمه ها

ازلفت: زلف: نزديك شدن و مقدم گشتن «زلف زلفا: تقدم و تقرب» از دلاف: نزديك كردن در مجمع البيان شعرى نقل شده كه «و كل يوم مضى او ليلة سلفت فيها النفوس الى الآجال تزدلف «يعنى در هر روز و شبى كه ميگذرد مردم به اجلها نزديك مى شوند.

اواب: اوب: بازگشت «آب اوبا و مأبا: رجع» اواب صيغه مبالغه است بسيار رجوع كننده. اين صيغه پنج بار در قرآن آمده است، آن صفت كسانى است كه پيوسته با اطاعت دعا و ترك معاصى به سوى خدا بر مى گردند.

قرن: جماعتى كه در زمانى با هم زندگى مى كنند، راغب گويد:

«القرن: القوم المقترنون في زمن واحد» طبرسى نيز چنين فرموده است.

نقبوا: نقب: سوراخ كردن. راغب گويد: نقب در ديوار و پوست مانند ثقب (سوراخ كردن) است در چوب. طبرسى رحمه اللَّه فرموده نقب به معنى سوراخ وسيع و راهى است كه در كوه زده شود.

تنقيب: راه رفتن و نيز احداث راهى است كه صلاحيت رفتن دارد منظور از آن در آيه راه زدن و يا مسافرتهاست.

محيص: حيص: كنار شدن. محيص: فرارگاه.

لغوب: خسته شدن. طبرسى فرموده: لغوب خستگى ناشى از رنج است «اللغوب: الاعياء من التعب»

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 315

شرحها

در اين آيات دو مطلب مطرح است، اول حالات اهل بهشت كه مناسب بود بعد از حالات اهل جهنم ذكر شود، تا جريان بيم و اميد و تبشير و انذار كه از دأب قرآن مجيد است عملى گردد. دوم: استدلال به معاد است از راه تهديد و عينيتها و اينكه انسان در مقابل اراده حق قدرت مقاومت ندارد، اين استدلال با آيه اخير تكميل مى شود. و آن نظير أَ

فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ است.

31- وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ.

لفظ «ازلفت» درباره بهشت سه دفعه در قرآن مجيد آمده است وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ شعراء/ 9 وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ تكوير/ 13، از اين آيه معلوم مى شود كه بهشت بسوى اهل تقوى آورده خواهد شد نظير وَ جِي ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ فجر/ 23. گويند: «غير بعيد صفت موصوف محذوف است يعنى» «في مكان غير بعيد» طبرسى رحمه اللَّه فرموده: صفت مصدر محذوف و تقدير آن «ازلافا غير بعيد» است.

32- هذا ما تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ.

هذا اشاره است به ثواب موعود در آيه قبلى، لِكُلِّ أَوَّابٍ ... خبر بعد از خبر است، يعنى «هذا لكل اواب حفيظ» مراد از «اوّاب» در كلمه ها گفته شد «حفيظ» يعنى بسيار حفظ كننده پيمانهاى خدا از اينكه ترك و ضايع شوند.

33- مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ.

بيان اواب حفيظ است خشيت از خدا در غيب، خشيت از عذاب خداست با آنكه عذاب خدا را نمى بيند.

چنان كه طبرسى و ديگران فرموده اند. قلب منيب قلبى است كه پيوسته به تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 316

خدا انابه مى كند و به سوى او بر مى گردد، در جاى ديگر آمده إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ شعراء/ 19 يعنى قلبى كه از شرك و كفر و شك و از احقاد و گناهان سالم است.

مَنْ خَشِيَ ... ميشود بدل باشد از «اواب» و مى شود مبتدا باشد و خبر آن آيه بعدى است با تقدير كلمه «يقال».

34- ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ.

يعنى: گفته مى شود به سلامت داخل بهشت شويد «بسلام» حاكى است كه از هر مكروه و ناخوشايند در سلامت و امن خواهيد بود، ذلِكَ يَوْمُ

الْخُلُودِ بشارت است براى ابدى بودن.

35- لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ.

لفظ ما يَشاؤُنَ بسيار وسيع است، مانند وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ زخرف/ 71، وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ حاكى است: بعضى چيزها كه به نظر آنها نمى رسد و داخل در ما يَشاؤُنَ نيست از جانب ما زياده خواهد شد.

طبرسى فرموده: «و عندنا زيادة على ما يشاءونه ممّا لم يخطر» بعضى ها گويند: زياده از آنچه مى خواهند مى دهيم ولى آن يك معنى سبك است.

«فيها» متعلق است به «يشاءون» «مزيد» اسم مفعول است.

در صافى از تفسير قمى نقل شده وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ «قال النظر الى رحمة اللَّه» در الميزان از در منثور از انس نقل شده: «يتجلى لهم الرب عز و جل».

36- وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِي الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ.

ضمير «قبلهم» راجع به اهل مكه است، منظور از بطش نيرومندى است يعنى در اثر بطش و نيرومندى خويش در شهر راه باز كردند و در آنها حكومت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 317

نمودند ولى باز هلاكشان كرديم، آيا از هلاك كردن خدا راه فرارى هست؟

اين آيه با آيات بعدى استدلال به معاد است از راه انذار و سير الى اللَّه.

37- إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ.

نتيجه گيرى است از آيه فوق مراد از قلب درك و تعقل است القاء سمع به معنى گوش دادن مى باشد، گويى گوش را روى چيزى مى اندازند و آن را مى شنود.

وَ هُوَ شَهِيدٌ يعنى در گوش دادن حاضر است، به عبارت ديگر به گوش دادنش متوجه است.

خلاصه: آنكه دو نفر مى تواند از جريان هلاكت گذشتگان

پند گيرد، يكى آنكه قدرت تعقل و تفكر دارد مى تواند با تفكر حق را از باطل تشخيص بدهد ديگرى آنكه قدرت تعقل ندارد ولى گوش مى دهد و اطاعت مى كند.

در كافى كتاب العقل و الجهل از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه فرمود:

«يا هشام ان اللَّه تعالى يقول في كتابه: إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ يعنى عقل».

38- وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ.

درباره شش روز (شش دوران) در سوره هاى گذشته سخن گفته ايم آيه استدلال به معاد است، يعنى حالا كه خلقت اول ما را خسته و عاجز نكرده است خلقت دوم نيز چنين خواهد بود. نظير أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ...

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 318

[سوره ق (50): آيات 39 تا 45]

اشاره

فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ (39) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ (40) وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ (41) يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ (42) إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ (43)

يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسِيرٌ (44) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ (45)

39- صبر كن بر آنچه مى گويند و تسبيح كن با حمد پروردگارت پيش از طلوع آفتاب و قبل از غروب آن.

40- و مقدارى از شب را تسبيح كن و در پس نماز.

41- منتظر باش روزى را كه ندا كننده از مكان نزديك ندا كند.

42- روزى كه صيحه حق را مى شنوند آن، روز خارج شدن از قبرهاست.

43- ما، آرى ما حيات

مى دهيم و حيات مى ستانيم و بازگشت به سوى ماست.

44- ياد آر روزى كه زمين از آن شكافته مى شود، به سرعت خارج مى گردند، اين حشر بر ما آسان است.

45- ما دانائيم بآنچه مى گويند، تو بر آنها مجبور كننده نيستى، پند ده با قرآن كسى را كه از عذاب من مى ترسد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 319

كلمه ها

ادبار: دبر (بضم اول و دوم): پس. عقب مقابل جلو، جمع آن ادبار است.

تشقق: آن در اصل «تتشقق» به معنى شكافته شدن است.

سراعا: جمع سريع است.

جبار: جبر: اصلاح شى ء به نوعى از قهر و نيز بستن ضد شكستن راغب گويد: «اصل الجبر: اصلاح الشي ء بضرب من القهر» در قاموس آمده: «الجبر: خلاف الكسر» على هذا جبّار در آيه به معنى مجبور كننده است.

حشر: جمع كردن: «حشر القوم: جمعهم» آن در آيه جمع و زنده كردن است.

شرحها

در خاتمه سوره، به آن حضرت دستور مى رسد كه در مقابل اذيتهاى مشركان خويشتن دارى كند و خدا را مرتب ياد نمايد كه سبب استقامت است.

سپس اضافه مى شود كه معاد حق است، منتظر صيحه، آن باشد كه به كار معاندان رسيدگى شود، آن گاه فرموده: تو نمى توانى به ايمان و عمل مجبورشان كنى بلكه اهل خشيت را با قرآن انذار كن.

على هذا سوره مباركه همانطور كه با مسأله نبوت و معاد شروع شده است با آن دو ختم مى گردد.

39- فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 320

چون تسبيح و حمد خدا و به عبارت ديگر مطلق ياد آورى خدا در ايجاد استقامت اثر مستقيم دارد، شايد بدان جهت، بعد از فرمان صبر بلا فاصله ارتباط با خدا مطرح شده است.

و نيز تسبيح و حمد كه تنزيه خدا از نقائص و نسبت كار خوب به خداست، در مقابله با مشركان است كه به خدا شريك قائل بوده و نسبت فرزند داشتن و مانند آن را مى دادند، باء در «بحمد» به معنى مصاحبت است يعنى «سبح مصاحبا بحمد ربك»

جمله وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ ... تطبيق مى شود با نماز صبح و نماز عصر و يا با نماز صبح و نماز عصرين. ظاهرا روايتى در اين باره از ائمه عليهم السّلام نرسيده است و شايد نظير وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ آل عمران/ 41 و مطلق ذكر باشد.

40- وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ.

جمله اول قابل تطبيق به نماز مغرب و عشاست، أَدْبارَ السُّجُودِ قابل تطبيق به تعقيب نماز است يعنى: در ما بعدهاى نماز، خدا را تسبيح و حمد كن، طبرسى در ضمن نقل اقوال فرموده: «ثانيها انه التسبيح بعد كل صلوة».

در روايت كافى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده

«عن زرارة عن ابى جعفر عليه السّلام قال: قلت و ادبار السجود؟ قال: ركعتان بعد المغرب»

و در تفسير على بن ابراهيم از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه

«اربع ركعات بعد المغرب»

نقل شده است (تفسير برهان).

41- وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ.

«در الميزان فرموده: بهتر آنست كه بگوئيم: به «استمع» معنى انتظار تضمين شده باشد يعنى منتظر باش روزى را منظور از نداء نفخ صور دوم است چنان كه از آيه بعدى روشن مى شود، درباره مَكانٍ قَرِيبٍ گفته اند علت قريب بودن آنست كه همه آن را به طور مساوى و يكسان مى شنوند نزديك و دور ندارد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 321

در آيه: وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ سبأ/ 51 گويا منظور جوشيدن بلا از كنار آنهاست.

42- يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ.

بالحق صفت صيحه است يعنى آمدن آن از قضاء حتمى خداست مراد از خروج، خارج شدن از قبرهاست يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ

جَرادٌ مُنْتَشِرٌ قمر/ 7.

43- إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ.

در سوره اعراف ذيل آيه هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ/ 158 مشروحا گفته شد:

حيات از آثار ماده نيست بلكه از جانب خدا به ماده افاضه شده و پس گرفته مى شود، اين از جمله چيزهايى است كه قرآن مجيد بر آن تكيه دارد، «نحيى» زنده كردن در دنيا، «نميت» ميرانيدن در دنيا، إِلَيْنَا الْمَصِيرُ زنده كردن در آخرت است نظير ... كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ... بقره/ 28 آيه اشعار مى دارد كه هر مرحله در اختيار ماست و استدلال ديگرى بر معاد است كه همانطور كه مى آفرينيم و مى ميرانيم، توانيم مجددا زنده نمائيم.

44- يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسِيرٌ.

يعنى ياد آر روزى را كه ... «عنهم» حاكى است كه زمين از بالاى آنها شكافته مى شود «سراعا» يعنى «يخرجون من القبور مسرعين» آن گاه فرموده:

اين به نظر شما دشوار است ولى بر ما آسان مى باشد.

45- نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ.

تعليل است براى فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ يعنى ما به آنچه مى گويند داناتريم مجازاتشان مى كنيم، ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ ... تكميل مطلب و تسليت است كه تو مجبور تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 322

كننده آنها بر ايمان و عمل نيستى، بلكه كار تو تذكر و تبليغ است نظير: فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ غاشيه/ 23.

در تفسير قمى نقل شده: «ذكر يا محمّد بما وعدناه من العذاب».

روز چهار شنبه هشتم ماه مبارك رمضان سال هزار و چهار و پنج مطابق 8/ 3/ 1364 تفسير سوره، «ق» به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو

خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 323

سوره ذاريات

اشاره

در مكه نازل شده و شصت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- ذاريات شصت و هفتمين سوره است كه بعد از سوره احقاف در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پنجاه و يكم است، مى شود حدس زد كه در حدود سالهاى دهم و يازدهم بعثت نازل شده، ولى دقيقا معلوم نيست درجه سالى نازل گشته است.

2- عدد آيات آن به اتفاق همه شصت آيه است طبرسى فرموده: «ستون آيه بالاجماع» در تفسير خازن آمده: اين سوره داراى سيصد و شصت كلمه و هزار و دويست و سى و نه حرف است.

3- تسميه آن به «الذاريات» به علّت وقوع اين كلمه در اول آنست، از رواياتى كه نقل شده بر مى آيد كه اين تسميه توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است، مرحوم صدوق در ثواب الاعمال از داود بن فرقد از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود:

«من قرء سورة و الذاريات في يومه او في ليلته اصلح اللَّه له في معيشته و اتاه برزق واسع و نور له قبره بسراج يزهر الى يوم القيامة»

طبرسى نيز آن را در مجمع البيان آورده است.

ناگفته نماند: فائده سوره فقط آن نيست كه آن را به قصد ثواب مذكور بخوانيم، بلكه اين سوره مقدارى از واقعيات جهان هستى را ترسيم مى كند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 324

النهايه آن اثر را نيز دارد.

4- سوره مباركه به شهادت آيات و مطالب آن مكى است، در گذشته گفته ايم: سوره هاى مكى بيشتر جنبه عقيدتى و زير بنائى دارند.

در الميزان فرموده: در مكى بودنش كسى اختلاف نكرده است وانگهى مى شود يقين نمود كه همه آن به يك بار نازل گشته

است.

5- دقت در آيات سوره نشان مى دهد كه افكار نبوت و مخصوصا معاد از جانب مشركان، سبب نزول سوره شده است.

مطالب سوره

مطلب اصلى در اين سوره معاد است و براى آن از راه توحيد استدلال شده است، بدين طريق كه خلقت و تدبير جهان در دست خداست و او پروردگار انسانهاست و او وعده كرده كه قيامت خواهد آمد و از راه نبوت آن را اعلان كرده است و خدا در وعده اش تخلف نمى كند، على هذا قيامت حتمى است و افكار مشركان تعنت و لجاجت است.

اين استدلال در نوبت خود يك استدلال كامل است از راه ربوبيت و قدرت و وعده خداوندى، به نظر مى آيد: سوره هاى مرسلات و نازعات نيز در همين زمينه است، اين سه سوره يك سياق دارند.

توضيح اينكه در اين سوره، ابتدا مقدارى از تدبير جهان وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً ... بيان شده و سپس فرموده: إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ آن گاه منكران معاد را به دروغ و جهالت نسبت داده و قيامت كافران و مؤمنان را بيان كرده است.

سپس در آيات وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ ... شمه اى از تدبير جهان نقل مى شود و آن گاه با بيان هلاكت اقوام پيامبران كه تحقق وعده ها و دليل تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 325

وحدانيت و تدبير خداست مطلب ادامه پيدا مى كند.

و با اين آيات، وعده معاد حتمى مى شود كه وعده پيامبران درباره هلاكت اقوامشان عينيت پيدا نموده پس وعده معاد نيز حتمى است.

بار سوم در آيات وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ ... مسأله تدبير جهان و توحيد خداوندى تكرار مى شود و پس از مقدارى مطالب، با تذكر وعده قيامت

يَوْمِهِمُ الَّذِي يُوعَدُونَ سخن به پايان مى رسد، يا كمى دقت خواهيم ديد: سورهاى مرسلات و نازعات با اين سوره در يك رديف هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 326

سورة الذاريات مكّية و هى ستون آية نزلت بعد سورة الاحقاف

[سوره الذاريات (51): آيات 1 تا 19]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً (1) فَالْحامِلاتِ وِقْراً (2) فَالْجارِياتِ يُسْراً (3) فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً (4)

إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ (5) وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ (6) وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ (7) إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ (8) يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ (9)

قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ (10) الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ ساهُونَ (11) يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ (12) يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ (13) ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (14)

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (15) آخِذِينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنِينَ (16) كانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ (17) وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (18) وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (19)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 327

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به پاشندگان پاشيدن بخصوصى.

2- پس قسم به حاملان بار سنگين.

3- پس قسم به جارى شوندگان به آسانى.

4- پس قسم به تقسيم كنندگان كار بخصوصى.

5- آنچه وعده مى شويد راست است.

6- و جزا واقع شدنى است.

7- قسم به آسمان كه داراى راههاست.

8- شما در سخن مختلفى هستيد،

9- از اقرار بوعده منحرف مى شود آنكه منحرف شده است.

10- مرگ بر ندانسته سخن گويان.

11- كسانى كه در جهالت غافلند.

12- مى پرسند روز جزا كى خواهد بود.

13- يادآور روزى را كه در آتش مى سوزند.

14- بچشيد عذاب خويش را اين عذاب آنست كه به عجله مى خواستيد.

15- حقا كه اهل تقوى در بهشتها و چشمه سارهايند.

16- گرفته اند آنچه را كه پروردگارشان داده زيرا كه

آنها قبل از اين نيكوكاران بودند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 328

17- بودند كمتر شبى را مى خوابيدند.

18- و در سحرها استغفار مى كردند.

19- و در اموالشان حقى بود براى سائل و محروم.

كلمه ها

ذاريات: ذرو و ذرى: پراكندن و پاشيدن، فعل اولى از باب (نصر ينصر) و فعل دومى از باب (ضرب يضرب) آيد جمعى كه با الف و تاء آيد دو جور است اول آنكه صفت مؤنث حقيقى باشد مثل والدات ضاربات، مؤمنات، ديگرى آنكه وصف مذكر لا يعقل باشد مانند مرفوعات، مجرورات ايام خاليات، ذاريات و حاملات از قسم دوم هستند.

وقر: (بكسر واو) بار سنگين يا مطلق بار. در صحاح، مطلق بار گفته و در قاموس هر دو را آورده است.

دين: جزا و طاعت، گويى معناى اصلى آن جزا است، طبرسى ذيل آيه 19 آل عمران فرموده: طاعت و انقياد را دين گفته اند كه طاعت براى جزا است.

حبك: (بر وزن عنق) راهها. مفرد آن حباك و حبيكه است (مجمع البيان) اصل آن به معنى بستن و محكم كردن مى باشد چنان كه در قاموس آن را قبل از هر معنى آورده است، به معنى خوبى و زينت نيز آيد.

يؤفك: افك: برگرداندن. دروغ بزرگ را افك گويند كه از حقيقتش برگردانده شده است لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا احقاف/ 22 يعنى تا ما را از خدايانمان برگردانى.

خراصون: خرص: دروغ و سخن گفتن از روى حدس. در اقرب الموارد تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 329

آمده: «خرص خرصا: كذب- خرص فيه: حدس».

غمرة: غفلت: جهالت. غمر در اصل به معنى پوشاندن و در زير گرفتن است «غمره الماء غمرا: علاه و غطاه» غفلت را از آن غمره گويند كه درك انسان را

پوشانيده است، تاء آن به معنى نوعيّت است.

آن در آيه ظاهرا به معنى جهالت و يا حيرت مى باشد، زيرا كه «ساهون» به معنى غافلان است، بايد با هم فرقى داشته باشند.

يهجعون: هجوع: خواب شب، در مفردات و صحاح اللغة و مجمع نيز چنين است «يهجعون» مى خوابند.

شرحها

در اين آيات گوشه اى از نظام و تدبير جهان بازگويى شده آن گاه فرموده:

وعده معاد راست است يعنى: خداى تدبير كننده جهان، معاد را خواهد آورد، سپس فرموده: منكرين در تعنت و لجاجند و آن گاه آخرت مؤمنان و منكران را بيان كرده است.

1- 6- وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً فَالْجارِياتِ يُسْراً فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ.

اين طرز بيان فقط در سه سوره آمده است: ذاريات و مرسلات و نازعات و در هر سه جواب سوگندها معاد است در اينجا فرموده إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ و در مرسلات آمده إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ و در نازعات فرموده: تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ اين سوگندها استدلال بر معاد هستند، تناسب ميان قسم و مقسم به همين است يعنى: سوگند به اين تدبير كه وعده معاد راست است، به عبارت ديگر تدبير جهان دليل وجود خدا و توحيد اوست و همان خدا معاد را وعده كرده است.

مى شود گفت منظور از ذاريات بادها هستند كه ابرها را از جو درياها تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 330

به اطراف مى پاشند «1» مى دانيم كه ابرها بعد از برخاستن از درياها در فضاى بالاى آنها قرار مى گيرند، آن گاه به وسيله بادها به اطراف حركت مى كنند نظير:

اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً روم/ 18، مفسران فرموده اند: بادهايى كه خاكها را پراكنده مى كنند «الرياح تثير التراب» ولى اين

بعيد است، در روايت أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه خواهد آمد فقط «الرياح» نقل شده نه بادى كه خاك را مى پراكند.

فَالْحامِلاتِ وِقْراً ابرها هستند كه باران حمل مى كنند و همچون درياى بالدار در هوا حركت مى كنند، على هذا فَالْجارِياتِ يُسْراً نيز ابرها هستند كه در جو حركت كرده و به طرف خشكيها مى رسند، فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً مى شود بادهاى قطبى باشد كه مسير ابرها را عوض كرده و آنها را به هر جا كه خدا بخواهد تقسيم كرده و مى برند على هذا منظور از «امرا» كار است نكره آمدن براى عظمت مى باشد در سوره نازعات آمده فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً ولى در روايت علوى به ملائكه تفسير شده است، بلى ظاهرا منظور ملائكه و قواى فعاله هستند كه كار جهان را با اراده خدا تمشيت مى دهند.

در مجمع البيان نقل شده: ابن كوا (يكى از خوارج) از أمير المؤمنين سلام اللَّه عليه كه در منبر خطبه مى خواند پرسيد: ذاريات چيست؟ فرمود: بادها «الرياح»، گفت: فَالْحامِلاتِ وِقْراً چيست؟ امام فرمود: ابرها «السحاب» ابن كوا اضافه كرد فَالْجارِياتِ يُسْراً چيست؟ حضرت فرمود: كشتيها «السفن»، گفت: فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً چيست؟ امام فرمود: ملائكه.

اين روايت از طريق اهل سنت نيز نقل شده چنان كه در كشاف و غيره آمده است. و نيز در مجمع البيان از امام باقر و صادق عليهما السّلام نقل شده: به كسى جايز

__________________________________________________

(1) شايد مفعول مطلق «ذروا» دلالت بر نوع داشته باشد

. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 331

نيست جز به خدا سوگند ياد كند ولى خدا به هر يك از مخلوقش كه بخواهد سوگند ياد مى كند:

«انه لا يجوز لاحد ان يقسم الا باللَّه تعالى و اللَّه سبحانه يقسم بما يشاء

من خلقه»

با دقت در سوگندهاى قرآن مى توان فهميد كه اين سوگندها يك نوع استدلال است نظير آنچه نويسنده اى بگويد: قسم به اين كتابم كه من نويسنده هستم، مانند وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ آيا قرآن دليل نبوت آن حضرت نيست، شايد منظور دو امام بزرگوار همين باشد، رجوع شود به نكته ها.

7- 9- وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ.

اين آيات و ما بعد آنها در ملامت و كوبيدن مشركان و منكران معاد است كه تدبير كننده جهان را مى دانند ولى وعده او را انكار مى كنند.

منظور حبك ظاهرا راههاست چنان كه در آيه ديگر آمده وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ مؤمنون/ 17 على هذا ذات الحبك بودن گوشه اى از تدبير جهان و در رابطه با آنست كه خدا از خلق غافل نيست.

منظور از قول مختلف اختلاف با وعده قيامت و انكار آنست يعنى شما در قولى هستيد كه با وعده قيامت مختلف است، اين جمله در سوره مرسلات به شكل وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ و در سوره نازعات با تعبير يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ آمده است، ضمير «عنه» راجع به «ما توعدون» است «من افك» كسى است كه در اثر لجاجت و ستيزه جويى از اقرار به حق بازداشته شده مانند خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ و نظير: كَذلِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كانُوا بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ غافر/ 63.

معنى آيات- و اللَّه اعلم- چنين مى شود: سوگند به آسمان پر تدبير كه شما منكر قيامت هستيد ولى از اين وعده فقط كسى منحرف مى شود كه در اثر لجاجت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص:

332

از مطلق اقرار به حق باز داشته شده باشد، در بعضى از روايات از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه آمده:

«لفى قول مختلف في امر الولاية قال: من افك عن الولاية افك عن الجنة»

«1» ظاهرا آن از باب تطبيق است.

10- 12- قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ ساهُونَ يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ.

ادامه ملامت منكران بعث است يعنى: مرگ بر آنان كه ندانسته سخن مى گويند، و در جهل خويش غافلند، و به طور استهزاء مى گويند: روز جزا كى خواهد بود؟ «قتل» نوعى طرد از رحمت و حيات است چنان كه در مجمع آن را لعن معنى كرده است مراد از خرّاصون ظاهرا كسانى هستند كه از روى حدس و ندانسته سخن مى گويند. نظير: وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ جاثيه/ 24.

«ايان» سؤال از زمان است و چون يَوْمُ الدِّينِ لا حق به زمانيات مى باشد لذا دخول «ايان» به «يوم» مانعى ندارد، نكره آمدن غمره حاكى از عظمت است.

13 و 14- يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ.

جواب أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ است، فتن در اصل گذاشتن طلا در آتش است تا خوبى آن معلوم شود، آن گاه در مطلق احراق به كار رود، منظور از «فتنتكم» عذاب است «تستعجلون» استعجال از روى استهزاء است. مشركان از وقت قيامت سؤال كرده بودند و چون سؤال مسخره اى بود، لذا با وصف روز قيامت جواب داده شده است.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از كافى

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 333

15- إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ.

بيان حال گروه دوم است،

نكره آمدن جنات و عيون، براى بيان عظمت آنهاست، گويى شكوه آنها خارج از توصيف است.

16- آخِذِينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنِينَ.

گويى: «آخذين» حكايت از قابليت دارد يعنى به آنچه خدا داده است اهلند إِنَّهُمْ كانُوا ... تعليل صدر آيه است، يعنى علّت اين كرامت، نيكوكارى آنها در دنيا بود.

17- كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ.

اين آيه و دو آيه بعدى تفسير «محسنين» است. مى شود «قليلا» خبر «كان» و ما يَهْجَعُونَ فاعل آن و «ما» مصدريه باشد يعنى: «كان هجوعهم قليلا من الليل» و مى شود صفت مصدر محذوف باشد يعنى «كانوا يهجعون من الليل هجوعا قليلا» در اينصورت «ما» زايد و براى تأكيد است.

در الميزان فرموده: اگر «قليلا» راجع به همه «ليل» باشد معنى اش آنست كه كمى از شب را مى خوابيدند و بيشترش را نماز مى خواندند (نظير: قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا مزمل/ 2) و اگر راجع به همه شبها باشد معنايش آنست كه كمتر شبى مى خوابيدند بلكه اكثر شبها بيدار شده و نماز شب مى خواندند به عبارت ديگر كمتر شبى نماز شب از آنها فوت مى شد.

ناگفته نماند: در سوره مزمل اول به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمايد: «قم الليل الا قليلا نصفه او انقص منه قليلا أو زد عليه و رتل القرآن ترتيلا» سپس در آيه 20 مى فرمايد: ... عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ از اين، معلوم مى شود كه مراد از آيه ما يَهْجَعُونَ معناى دوم است يعنى كمتر شبى نماز شب از آنها فوت مى شد وانگهى در مجمع البيان از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده «

كانوا اقل ليلة تمر بهم الا صلوا فيها

» اين همان

معناى دوم است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 334

در كافى ج 3/ 446 در روايت محمّد بن مسلم چنين آمده است:

«قال: كانوا اقل الليالى تفوتهم لا يقومون فيها».

درباره نماز شب و اهميّت آن ذيل: تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ ...

سجده/ 16 سخن گفته شد.

18 و 19- وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ.

سحر وقت نزديك به صبح است، بعيد نيست كه منظور نماز شب باشد، در اينصورت بيان آيه قبلى است ولى امام صادق عليه السّلام آن را به استغفار نماز وتر تفسير فرموده است «و

قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام كانوا يستغفرون اللَّه في الوتر سبعين مرّة في السحر

» «1» سائل كسى است كه اظهار فقر كرده و از مردم كمك مى خواهد، محروم كسى است كه از رزق محروم شده، از كسى هم سؤال نمى كند.

در تهذيب از صفوان جمال از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال المحروم المحارف الذى قد حرم كدّ يده في الشراء و البيع» (الميزان)

محارف به معنى كاسب و اهل حرفه است.

ناگفته نماند: آيات مكى هستند، زكاة در مكه واجب نشده بود، على هذا منظور از «حق» زكاة واجبى نيست دو آيه اولى حال آنها را نسبت به خدا بيان مى كند كه نماز خوانده و استغفار مى كردند، آيه اخير مبين حال آنها نسبت به مردم است.

نكته ها

تشكيل ابر و باران:

آنچه در چهار آيه اول راجع به باد و باران بيان گرديد يكى از تدبيرها و نظامات عجيب جهان هستى است كه در اثر تكرار شدن، عظمت آن تا حدى پنهان مانده است،

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 335

مى دانيم كه آب درياها در اثر املاحى كه دارند قابل

شرب نيستند نه براى حيوان و نه براى گياه. آفتاب از فاصله صد و پنجاه ميليون كيلومترى بر سطح اقيانوسها مى تابد، اقيانوسهايى كه سطح آنها از هزار فرسخ در هزار فرسخ بيشتر است.

در اثر تابش آن، فقط آبها با كمى نمك نامحسوس تبخير مى شوند، ابرها كه همان هواى مرطوبند در هواى سطح اقيانوسها بلند مى شوند، آن گاه در اثر اختلاف درجات هواى خشكيها و درياها، بادها توليد مى شوند، در نتيجه، ابرها از بالاى اقيانوسها به طرف خشكيها به حركت در مى آيند و سپس بصورت باران و برف به زمين مى ريزند، مقدارى در اعماق زمين ذخيره مى شوند و مقدارى در سطح آن به جريان مى افتند، همه آبهاى مشروب و آبيارى از ابرها پائين آمده اند اگر اين تدبير عجيب نبود، از وجود حيوان و گياه خبرى نبود (تبارك اللَّه رب العالمين).

اينجاست كه قرآن مى گويد: قسم به اين نظام اتم كه وعده قيامت راست است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 336

[سوره الذاريات (51): آيات 20 تا 37]

اشاره

وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ (20) وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (21) وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ (22) فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ (23) هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ (24)

إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (25) فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ (26) فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ (27) فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِيمٍ (28) فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ (29)

قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ (30) قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ (31) قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ (32) لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ

حِجارَةً مِنْ طِينٍ (33) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ (34)

فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (35) فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (36) وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً لِلَّذِينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِيمَ (37)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 337

20- در زمين آياتى هست براى يقين جويندگان.

21- و در وجود خودتان آيا نمى بينيد؟!

22- روزى شما و آنچه وعده مى شويد در آسمانست.

23- قسم به پروردگار آسمان و زمين، اين سخن حق است مانند آنكه سخن مى گويند.

24- آيا حكايت ميهمانهاى ابراهيم به تو رسيده است؟

25- وقتى كه بر ابراهيم داخل شدند و سلام گفتند گفت: سلام بر شما، اينان قومى ناشناسند.

26- به طرف اهل خويش رفت و گوساله فربهى آورد.

27- به آنها نزديك كرد و گفت: آيا نمى خوريد؟

28- از آنها احساس ترس كرد گفتند: نترس و به او مژده پسر دانايى را دادند.

29- زنش در جمعى رو كرد و به صورت خويش زد و گفت: پير زن نازا مى زايد؟!

30- گفتند: خدايت اين چنين فرمود: او حكيم و داناست.

31- ابراهيم گفت: كار مهم شما چيست؟

32- گفتند: به سوى قومى گناهكار فرستاده شده ايم.

33- تا براى آنها سنگهاى متحجر بفرستيم.

34- علامتدار هستند نزد خدايت براى اهل اسراف.

35- آنكه از مؤمنان در آنجا بود بيرون كرديم.

36- جز يك خانه از مسلمين در آن پيدا نكرديم.

37- در آنجا علامتى گذاشتيم براى آنان كه از عذاب اليم مى ترسند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 338

كلمه ها

ضيف: ميهمان. در مفرد و جمع به كار مى رود، آن در اصل به معنى ميل است «ضاف الى كذا» يعنى به سوى آن ميل كرد (قاموس قرآن).

راغ: روغ: ميل بر سبيل حيله (به طور پنهانى) در مجمع فرموده:

رفتن به طرف چيزى در پنهانى.

و نيز فرموده: ميل از جهتى به جهتى، از آن معلوم مى شود كه ابراهيم عليه السّلام نخواسته بدانند كه براى طعام آوردن مى رود.

اوجس: وجس: فزعى كه در قلب افتد و يا از چيزى كه شنيده شده احساس شود. ايجاس: احساس.

صرة: جماعتى منضم به هم، گويى جمع شده و در يك ظرف قرار گرفته اند به معنى صيحه يا صيحه شديد نيز آمده است.

صكت: صكّ: ضرب و دفع. طبرسى فرموده: صكّ زدن چيزى است با چيز عريض.

مسومة: علامتدار. سيماء: علامت و هيئت.

خطبكم: خطب (بر وزن عقل): امر عظيم كه در آن تخاطب بسيار مى شود (راغب).

شرحها

در اين آيات مانند آيات گذشته مقدارى از شواهد توحيد و تدبير بيان گرديده و نتيجه اين مى شود كه وعده چنين خدايى راست است إِنَّما تُوعَدُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 339

لَصادِقٌ وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ

.آن گاه در قصه هاى پيامبران نمونه هايى از وعده رحمت و عذاب الهى بيان گرديده كه همه به وقوع پيوسته اند مانند وعده خدا درباره ولادت اسحاق كه با آنكه ابراهيم خودش پير و زنش نازا بود، اسحاق به دنيا آمد، و نيز ملائكه به ابراهيم وعده كردند كه قوم لوط هلاك خواهد شد و همانطور واقع گرديد.

و نيز وعده خدا درباره هلاك فرعونيان و هلاك قوم عاد عملى گرديد و باز به قوم صالح وعده شد كه تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ و پس از سه روز در اثر صاعقه هلاك شدند و همچنين وعده هلاك درباره قوم نوح.

اينها همه نشانه هايى از وعده خدايى هستند، پس نتيجه گرفته مى شود كه إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ.

ناگفته نماند بنا بر آنچه گفته شد: نظر عمده در ذكر حالات

پيامبران، اثبات صدق بودن وعده هاى الهى است و اللَّه العالم.

20 و 21- وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ.

منظور از آيات، آيات توحيد است چنان كه از وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ ...

روشن مى شود، آيات توحيد در عين حال به وجود خدا دلالت دارند، ولى وعده معاد بيشتر با آيات توحيد و تدبير جهان تناسب دارد «موقنين» به معنى يقين جويندگان است چنان كه طبرسى فرموده: «الذين يتحققون توحيد اللَّه» ولى آنها كه مصداق يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ مى باشند بهره اى از آيات ندارند.

آيات توحيد در زمين عبارتند از پيدا شدن حيات، روئيدن نبات، آفرينش حيوانات، تركيبات عجيب گازهاى هوا، تشكيل ابرها و بارانها، كوه ها، رودها فصول چهارگانه، تبادل اكسيژن و كربن ميان حيوان و گياه، و هزاران نظائر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 340

آنها كه با يك انسجام عجيبى به مسير خويش ادامه مى دهند.

آيات توحيد در وجود انسان عبارت از اعضاء ظاهرى و باطنى بدن و جزئيات اعضاء، تشكيل خون، گردش آن در بدن، لوله كشى عجيب بدن به وسيله رگها و مويرگها، دستگاه گوارش و تناسل و هزاران مانند آن كه همه از غايت و هدف بخصوصى حكايت دارند.

و نيز حواس و نيروهاى بينايى، شنوايى و ... وجود روح مستقل، عواطف مثبت و منفى از قبيل دوستى و عداوت، حسد و خير خواهى، علم، حافظه، حسّ كنجكاوى، حق جويى، خداگرايى و صدها امثال آن كه هر يك شرح جداگانه اى لازم دارد كه حقا وجود انسان عالم اكبر است. آرى وعده آخرت از جانب چنين خدايى است.

در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده

«خلقك سميعا بصيرا تغضب و

ترضى و تجوع و تشبع و ذلك كلّه من آيات اللَّه تعالى».

22- وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ.

مى شود گفت: منظور از سماء طرف بالا و از رزق باران است نظير: وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها جاثيه/ 5، على هذا منظور از «رزقكم» سبب رزق است. در حديثى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله

«قال: المطر» (الميزان).

زمين نيز در مسئله رزق دخيل است قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ يونس/ 31 گويند: منظور اسباب رزق است از قبيل آفتاب و ماه و كواكب و توالى شب و روز مانند آن، به قولى منظور تقدير ارزاق در آسمان يا نوشته شدن آنها در لوح محفوظ است.

شايد منظور از سماء «عند اللَّه» باشد چنان كه فرموده: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 25 به هر حال: آيه حاكى است تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 341

كه روزى شما نيز تحت تدبير خدايى است، آنچه در زمين براى بقاى خود از آن بهره مى بريد از آسمان است و يا ارتباط كامل با نظام كائنات دارد.

مثلا يك ليوان آب كه مى خوريم بعد از كمى دقت خواهيم ديد كه بسته به وجود آفتاب است كه از فاصله صد و پنجاه ميليون كيلومتر به درياها مى تابد و همچنين ...

منظور از ما تُوعَدُونَ شايد همه پيشامدها و حوادث زمين باشد غير از روزى، نظير تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قدر/ 4 و نظير فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بقره/ 59.

على هذا آن، شامل همه چيز حتى ثواب و

عقاب و آتش و بهشت نيز مى شود مگر با دليل قطعى جهنم از آن جمله نباشد، الميزان نظر مى دهد كه منظور از آن بهشت باشد بدليل عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى نجم/ 15.

23- فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ.

ضمير «انه» راجع است به «بودن روزى و وعده در آسمان» كلمه «لحق» حاكى است كه اين امر از جمله قضاء حتمى و نظام ثابت جهان مى باشد، رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ نشان مى دهد كه بودن رزق و بهشت در آسمان نيز از مصاديق ربوبيت است.

«ما» موصول و منظور از آن نطق است يعنى «مثل النطق الذى تنطقون» يعنى همانطور كه در سخن گفتن خود شكى نداريد، اين واقعيّت نيز همانطور است سوگند ياد كردن خدا به خودش و تشبيه به سخن گفتن، هر دو قابل دقّت است.

ناگفته نماند: از آيه شريفه روشن مى شود كه بشر هر قدر در روى زمين زياد بشود از لحاظ روزى كمبودى نخواهد داشت، و آنچه از كمبود، گرسنگى باشد ساخته ستمگران و ابر قدرتهاست. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 342

24- هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ.

از اين آيه تا آيه 37 دو نمونه از وعده هاى خدا ذكر شده كه هر دو بعد از مدتى به وقوع پيوسته اند يكى وعده ولادت اسحاق از زن ابراهيم كه عقيم بود و ديگرى وعده عذاب قوم لوط عليه السّلام.

خلاصه آيات چنين است چند نفر ملك به صورت ميهمان بر ابراهيم عليه السّلام وارد شدند، آن حضرت طعامى پيش آنها آورد، ديد نمى خورند، ابراهيم احساس ترس كرد مبادا قصد سويى داشته باشند، آنها گفتند: نترس ما فرشته هستيم، خداوند به تو پسرى دانا عطا

خواهد كرد.

ابراهيم فرمود: مأموريت شما چيست؟ گفتند براى عذاب قوم لوط آمده ايم سپس آنها رفته و خانواده لوط را از آن محل خارج كردند، و آنجا را زير و رو نمودند مشروح جريان آن و اينكه ملائكه به صورت بشر در مى آيند در سوره هود گذشت.

منظور از «ضيف» در آيه جمع است چنان كه از وصف «المكرمين» روشن مى شود آرى: ملائكه بندگان مكرم و محترم هستند بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا- يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ انبياء/ 29 «هل اتاك» اشاره به تفخيم قضيّه است.

25- إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ.

ظرف «اذ» متعلّق است به «حديث» يا «اذكر»، «سلاما» مفعول فعل مقدر است يعنى: «نسلم عليك سلاما»، «قال سلام» يعنى: «سلام عليكم»، جمله قَوْمٌ مُنْكَرُونَ شايد كلام ضمير آن حضرت باشد يعنى: «هؤلاء قوم منكرون» به نظر بعضى خطاب به آنهاست يعنى: «انتم قوم منكرون».

26- فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 343

معلوم مى شود كه آن حضرت طورى به طرف اهلش رفته كه آنها ندانند، منظور از عجل سمين، كباب بودن آنست در جاى ديگر آمده: بِعِجْلٍ حَنِيذٍ.

27- فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ.

اينكه فرموده: آيا نمى خوريد؟! به علّت آن بود كه ديد دست به طعام نمى زنند چنان كه در جاى ديگر آمده: فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ هود/ 70، آيه صريح است در اينكه آن حضرت آنها را بشر گمان مى كرد.

28- فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِيمٍ.

يعنى: چون از خوردن امتناع كردند، از آنها احساس خوف كرد، «خيفة» براى نوع است. آن حضرت در دل خويش گفت: از اينكه طعام مرا

نمى خورند لا بد به من قصد سويى دارند، ملائكه چون چنين ديدند: گفتند: نترس، و نيز مژده فرزند دانايى را به او دادند.

منظور از بِغُلامٍ عَلِيمٍ اسحاق است چنان كه در سوره هود آمده: وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ ... 71.

29- فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ.

به نظر مى آيد منظور از «صرة» صيحه و ولوله است يعنى چون خبر ولادت را شنيده صيحه كنان آمده و با تعجب دست به پيشانى خويش زد.

در مجمع از امام صادق صلوات اللَّه عليه جماعت معنى شده است، عَجُوزٌ عَقِيمٌ مى شود تقديرش «عجوز عقيم تلد غلاما؟!» باشد يا «انا عجوز عقيم فكيف الد».

30- قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ.

كذلك اشاره است به بشارت، يعنى: همانطور كه گفتيم خدايت گفته است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 344

خدا اينكار را به مصلحت اراده كرده و به راه فرزند دادن داناست.

31- قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ.

اين سؤال پس از آن بود كه خوف آن حضرت از بين رفت، و چون آمدن آنها كار ساده اى نبود، لا بد مأموريت بزرگى داشته اند لذا «خطب» سؤال كرده است.

32- قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ.

منظور از قوم مجرم، قوم لوط عليه السّلام است «مجرمين» تعليل عذاب آنهاست.

33 و 34- لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِينٍ مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ.

كلمه حِجارَةً مِنْ طِينٍ به معنى كلوخهاى متحجر است، در آيات ديگر آمده: حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ حجر/ 74، مُسَوَّمَةً ... نشان مى دهد كه آنها مخصوص گناهكاران است، در سوره حجر فرموده: فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً ... مى شود حدس زد كه در اثر زير و رو شدن زمين، اين كلوخهاى متحجر

از زمين به هوا رفته و سپس بر آنها باريده است و يا طور ديگرى توسط ملائكه بوده كه بر ما پوشيده است. و اللَّه اعلم.

35- فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

اين آيه نشان مى دهد كه بودن مؤمنان در آنجا مانع از نزول عذاب بود، هم چنان كه بودن گناهكاران باعث آمدن عذاب بود. اين مطلب درباره قوم صالح و مانند آن نيز آمده است. «فيها» راجع به قريه است، جريان مفصل آمدن ملائكه پيش لوط در سوره هود و مانند آن گذشت.

36- فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ.

منظور از آن خانه لوط عليه السّلام است، در اينجا منظور از «المسلمين» مؤمنين تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 345

است كه تسليم شدگان به فرمان خدا مى باشند، آرى شهرى كه فقط يك خانه مسلمان در آن هست و آنها هم خارج شوند بايد زير و رو گردد.

37- وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً لِلَّذِينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِيمَ.

منظور از آيه، ويرانيهاى آنجاست، مورد شاهد در اين جريان چنان كه گفته شد، وقوع وعده الهى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 346

[سوره الذاريات (51): آيات 38 تا 46]

اشاره

وَ فِي مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (38) فَتَوَلَّى بِرُكْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (39) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ وَ هُوَ مُلِيمٌ (40) وَ فِي عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ (41) ما تَذَرُ مِنْ شَيْ ءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ (42)

وَ فِي ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّى حِينٍ (43) فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (44) فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ وَ ما كانُوا مُنْتَصِرِينَ (45) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ (46)

38- و در موسى آيتى

است وقتى كه او را به سوى فرعون با حجتى آشكار فرستاديم.

39- با نيروى خودش اعراض نمود و گفت او جادوگر يا ديوانه است.

40- او را و لشكريانش را گرفته و در دريا انداختيم، او سبب ملامت بود.

41- و در قوم عاد آيتى است وقتى كه بر آنها آن باد عقيم را فرستاديم.

42- چيزى را كه بر آن مى وزيد نمى گذاشت مگر آنكه مانند استخوان پوسيده مى كرد.

43- در قوم ثمود آيتى است كه به آنها گفته شد تا وقتى متمتع شويد.

44- از دستور خدايشان نافرمانى كردند صاعقه آنها را گرفته، در حالى كه نگاه مى كردند.

45- به برخاستن متمكن نشدند و يارى كرده نبودند.

46- ياد كن قوم نوح را از پيش كه قومى فاسق بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 347

كلمه ها

ركنه: ركن: تكيه گاه «الركن: الجانب الذى يعتمد عليه» منظور از آن قواى فرعون است.

نبذناهم: نبذ: انداختن چيزى از روى بى اعتنايى.

يم: دريا.

مليم: كسى كه كار ملامت آور انجام داده است، ملوم: كسى كه ملامت شده است، در مجمع فرموده: «المليم: الذى اتى بما يلام عليه».

عقيم: نازا: بادى كه از آوردن خير عقيم است، عقم در اصل به معنى خشكيدن مى باشد.

تذر: وذر: ترك كردن، ماضى و مصدر و اسم فاعل از آن به كار نبرده اند ما تَذَرُ مِنْ شَيْ ءٍ يعنى چيزى را نمى گذاشت.

رميم: استخوان پوسيده. «اصل الرميم: السحيق البالى من العظم» ناگفته نماند: رم به معنى اصلاح نيز آمده است «رم البناء رما:

اصلحه» ولى در قرآن مجيد فقط در معناى فوق يافته است.

عتوا: عتو: (بضمّ اوّل و دوّم) تجاوز. نافرمانى «عتا الرّجل عتوا:

استكبر و جاوز الحد».

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات، چهار نمونه از وعده هاى خداوند درباره قوم موسى، قوم هود، قوم صالح و قوم نوح نقل شده كه همه به وقوع پيوسته اند و شاهد صدق إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ مى باشند، الميزان نظر مى دهد كه تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 348

آمدن عذاب بر آنها دليل توحيد است ولى به نظر مى آيد در اين جريانها بيشتر حتمى بودن وعده مورد نظر است تا شاهدى بر وعده قيامت باشد.

38- وَ فِي مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ.

عطف است بر وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً يعنى در جريان موسى نيز نمونه اى بر صدق وعده خداوندى است.

مراد از سلطان مبين ظاهرا مطلق معجزه است كه آن حضرت داشت، مجمع- البيان آن را حجت ظاهره و عصا دانسته است، سلطان در آيه به معنى حجت است كه سبب تسلّط مى باشد.

39-

فَتَوَلَّى بِرُكْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ.

باء در «بركنه» به معنى مصاحبت است يعنى با قوايش از قبول حق اعراض كرد.

مجمع البيان آن را به معنى تعديه دانسته است يعنى: قوم خويش را به اعراض واداشت.

در الميزان فرموده: گاهى گفت: او مجنون است نظير: إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ شعراء/ 27 و گاهى گفت: او ساحر است إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ شعراء/ 34.

40-أَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ وَ هُوَ مُلِيمٌ

.يعنى: آنها را گرفته و بى آنكه اعتنايى به آنها كنيم به دريا انداختيم. در حالى كه از كفر و عناد و عصيان چيزهايى ملامت آور، مرتكب شده بود، گويى به علّت رهبر بودن فرعون «مليم» مخصوص او شده است.

41- وَ فِي عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ.

يعنى در جريان قوم عاد نيز بر صدق وعده ما شاهدى است. طبرسى فرموده:

ريح عقيم آنست كه امتناع كند از آوردن ابر، تلقيح درخت، ... نفع حيوان، ير أحسن الحديث، ج 10، ص: 349

همچون زنى كه از آوردن بچه امتناع مى كند، آن فقط هلاكت مى آورد چنان كه در آيه بعدى است.

42- ما تَذَرُ مِنْ شَيْ ءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ.

از اين معلوم مى شود كه آن باد طوفان نبوده بلكه باد بسيار سردى بوده كه آنها را منجمد كرده و به خاك انداخته است سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ حاقه/ 8.

43- وَ فِي ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّى حِينٍ.

يعنى در قوم ثمود نيز بر صدق وعده ما آيتى است، منظور از «تمتّعوا» فرموده صالح عليه السّلام است كه گفت: تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ

مَكْذُوبٍ هود/ 65، على هذا منظور از «حين» سه روز است.

44- فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ.

صاعقه آتشى است كه در اثر تخليه الكتريكى از ابر مى ريزد، بر قوم صالح عليه السّلام آن قدر صاعقه فرود آمد كه همگى هلاك شدند وَ هُمْ يَنْظُرُونَ اشاره است به آنكه قدرت دفاع نداشتند.

45- فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ وَ ما كانُوا مُنْتَصِرِينَ.

گويى منظور آنست كه نتوانستند از جايى كه نشسته اند برخيزند و نيز با نصرت ديگران نصرت يافته نشدند، يعنى نه خود توانستند از خود دفاع كنند و نه مدافعى يافتند.

46- وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ.

يعنى ياد كن قوم نوح را كه پيش از آنها بودند، «فاسقين» تعليل عذاب آنهاست يعنى همانطور كه وعده انبياء درباره عذاب دنيا حق بود درباره عذاب آخرت نيز حق است، فرقى ما بين وعده دنيا و آخرت نيست. على هذا وقوع همه اين وعده ها در رابطه با إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 350

[سوره الذاريات (51): آيات 47 تا 60]

اشاره

وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ (47) وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ (48) وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (49) فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ (50) وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ (51)

كَذلِكَ ما أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (52) أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (53) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ (54) وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ (55) وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ (56)

ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ (57) إِنَّ

اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ (58) فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ فَلا يَسْتَعْجِلُونِ (59) فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ يَوْمِهِمُ الَّذِي يُوعَدُونَ (60)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 351

47- آسمان را با قدرت كامل خويش آفريده ايم و ما توانا هستيم.

48- زمين را گسترده ايم: بهتر آماده كننده مى باشيم.

49- از هر چيز نر و ماده آفريده ايم تا از قدرت ما آگاه باشيد.

50- پس بگريزيد به سوى خدا كه من براى شما از جانب او انذار كننده آشكارم.

51- با خدا معبود ديگرى قرار ندهيد كه من از جانب او بيم دهنده آشكارم.

52- جريان چنين است، پيامبرى قبل از آنها نيامد مگر آنكه گفتند: جادوگرست يا ديوانه.

53- آيا به يكديگر سفارش كرده اند، بلكه قومى طغيانگرند.

54- به آنها بى اعتنا باش تو ملامت شده نيستى.

55- يادآورى كن كه آن مؤمنان را نافع است.

56- جن و انس را نيافريده ام مگر آنكه مرا عبادت كنند.

57- از آنها روزى نمى خواهم و نمى خواهم مرا اطعام كنند.

58- خدا فقط اوست رزاق و نيرومند و قوى.

59- حقا كه براى ظالمان نصيبى از عذاب مانند نصيب امثال آنها هست، آن را به عجله نخواهند.

60- واى بر كافران از روزشان كه وعده مى شوند.

كلمه ها

ايد: نيرو. قوه. نيرومندى. مصدر و اسم هر دو آمده است «آد الرجل يأيد ايدا: اشتد و قوى».

موسعون: سعه: فراخى و گسترش، خواه در مكان باشد يا در حال، چنان كه به آدم ثروتمند گويند: ذو سعه. ايساع: وسعت و گسترش دادن.

موسع: وسعت دهند و صاحب وسعت.

فرشناها: فرش: گستردن. «فرش الشي ء: بسطه» فراش نيز به معنى گستردن است بمعنى مفعول (مفروش) نيز آيد مانند جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 352

فِراشاً

بقره/ 22.

ماهدون: مهد:

آماده كردن «مهد الفراش: بسطه و وطّأه» ماهد: آماده- كننده.

يعبدون: عبادة: اطاعت. در صحاح و قاموس و اقرب الموارد آمده: «العبادة:

الطاعة» طبرسى فرموده: آن در اصل به معنى ذلت است «العبادة في اللغة هى الذلة» از كلمات بزرگان معلوم مى شود تذلل نيز در آن قيد است (قاموس قرآن).

متين: محكم. آن در اصل گوشت محكمى است كه در كنار تيره پشت واقع است، به گوشت هر طرف آن متنان گويند. (مجمع) از اين جهت به چيز محكم، متين اطلاق مى شود.

ذنوب: (بفتح اول) نصيب و بهره. راغب گويد: ذنوب به معنى اسب دراز دم و دلو دمدار است، به طور استعاره در معنى نصيب به كار رود.

طبرسى دلو پر از آب فرموده و آن گاه نصيب معنى كرده است (قاموس قرآن).

شرحها

در اين آيات باز دلائلى از توحيد و تدبير خداوندى بيان گرديده كه يعنى وعده دهنده آخرت خدايى است كه اينهمه آثار و نظامات از اوست، پس وعده او حق است على هذا آيه فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ وَ لا تَجْعَلُوا ... عبارت اخراى إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ است با بيان موعظه و خير خواهى.

آن گاه مانند اول سوره، درباره منكران بعث و اينكه همه آنها در مقابل پيامبران يك سخن گفته اند تذكراتى داده شده و با ذكر مطالبى ديگر و تهديد تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 353

منكران، سوره به پايان رسيده است.

47- وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ.

اين آيه و دو آيه بعدى از يك انسجام كلّى و ارتباط كامل حكايت دارد، آسمان با آن گستردگى با زمين و زمين با آسمان و همه چيز با همه چيز در هماهنگى عالى

به سير خود ادامه مى دهند، آرى ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ و آن حكايت، از علم و قدرت كامل خدا دارد.

سماء شامل است به هر آنچه در بالاى زمين است، از آفتاب و ماه و ستارگان و كهكشانها و سحابى ها و ذراتى كه ميان آنها را پر كرده است، گويند: فضا خالى نيست بلكه پر از چيزهاست «1» «بنينا» به همه شامل است.

ظاهرا موسع به معنى ذو سعه و قدرتمند و نكره آمدن «ايد» براى بيان عظمت آنست، يعنى: ما آسمان را با قدرت عظيمى كه داريم بنا نهاده ايم، ما تواناييم.

درباره «ايد» و نيز نظريّه «جهان در حال انبساط» كه از «موسعون» فهميده مى شود، مطلبى داريم كه در قاموس قرآن «ايد» گفته ايم.

48- وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ.

منظور از گستردن زمين آماده كردن آن براى زندگى است كه در بسيارى از آيات مطرح است جمله فَنِعْمَ الْماهِدُونَ اشاره به اهميت مطلب است، عظمت اين سخن مانند آيه سابق «يدرك و لا يوصف» است، وعده آخرت از جانب اين خداى دانا و تواناست.

__________________________________________________

(1) دانشمندان گويند: فضا خالى نيست و در هر متر مكعب از فضا اين چيزها وجود دارد: الكترون آزاد بيست ميليون، اتم هيدروژن بيست ميليون، دانه نور چهار صد هزار، اتم سديم پنج عدد، اتم پتاسيم و غيره يك عدد (از كتاب پاسخ و پرسش).

و نيز مى گويند: شصت چهار هزار نوع اشعه در جهان رفت و آمد مى كنند و هر يك در موجودات زنده يك نوع اثر دارند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 354

49- وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.

زوجين دو چيز متقابلند كه يكديگر را تكميل مى كنند مانند نر و ماده

شب و روز، نور و ظلمت، دنيا و آخرت، دريا و خشكى، جنّ و انس، زمين و آسمان، آفتاب و ماه، در اينصورت زوج به معنى صنف است. و گويند: منظور فقط نر و ماده است.

ناگفته نماند: از ذكر آسمان و زمين دو صنف بودن فهميده شد، به همان مناسبت در اين آيه فرموده: نه تنها آسمان و زمين چنين هستند بلكه اين قانون در همه اشياء وجود دارد، به نظر مى آيد مراد از «زوجين» اعم از صنف و نر و ماده است، مسئله نر و مادگى از بزرگترين اسرار جهان است كه ابتدا در حيوان محسوس بود، سپس در نباتات نيز كشف گرديد و كشف اتم و الكترون و پروتون ثابت كرده كه زوجيت در تمام ذرات حكمفرماست.

به هر حال، آيه از كمال قدرت و توانايى خدا حكايت دارد كه ايجاد قيامت براى او سهل و آسان است.

مفعول «تذكرون» ظاهرا «توانايى خدا بر قيامت است»، لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ يعنى تا شما بدانيد كه خدا قدرت آفريدن قيامت را دارد، زيرا دنيا و آخرت نيز يكى از مصاديق «زوجين» است.

در الميزان فرموده: لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ يعنى: تا بدانيد كه خالق ازواج از زوجيت و شريك داشتن منزه است، در مجمع البيان نيز نظير آن را گفته است.

ولى آنچه ما گفتيم با مطلب سوره مناسبتر است.

در كافى از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده

«... و بمضادته بين الاشياء عرف ان لا ضد له و بمقارنته بين الاشياء ان لا قرين له، ضاد النور بالظلمة، و اليبس بالبلل، و الخشن باللّين، و الصرد بالحرور، مؤلفا بين متعادياتها، مفرقا بين متدانياتها دالة بتفريقها على مفرقها و بتأليفها على مؤلفها

و ذلك قوله و من كلّ شى ء خلقنا تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 355

زوجين لعلّكم تذكرون ففرق بين قبل و بعد ليعلم ان لا قبل له و لا بعد ...»

«1».

اين روايت مانع از آن نيست كه ما گفتيم بلكه آنچه ما گفتيم مصداقى از مصاديق مفعول «تذكرون» است.

50- فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ.

تفريعى است بر آيات گذشته قبول وعده قيامت نيز از جمله فرار به طرف خداست، فرار الى اللَّه، ايمان به خدا و انقطاع از شرك و كفر است.

در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده: يعنى حج بجا آوريد ظاهرا آن يك نوع تطبيق و استفاده از آيه است.

51- وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ.

بيان «ففروا» است يعنى فرار به خدا، شريك ندادن به خدا و ايمان به خداست، تكرار إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ براى تأكيد و حكايت از قول پيامبر است مى شود گفت: فَفِرُّوا ... به هلاك امم گذشته نيز مربوط باشد يعنى حالا كه امتهاى گذشته در اثر شرك، هلاك شدند فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ ....

52- كَذلِكَ ما أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ.

اين آيه و دو آيه بعدى برگشتى به حال منكرين بعث است چنان كه نظير آن در اول سوره گذشت. «كذلك» يعنى جريان چنان است كه گذشت، ما أَتَى الَّذِينَ بيان تشبيه است.

53- أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ.

تواصى وصيت كردن به هم ديگر است، «به» راجع است به قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ، «بل» اعراض است از ما قبل. يعنى: نه بلكه طغيان، آنها را به

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از كافى.

تفسير أحسن الحديث،

ج 10، ص: 356

چنين قول واداشته است استفهام براى تعجب مى باشد.

54- فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ.

تسليتى است بر آن حضرت يعنى به انكار آنها بى اعتنا باش، تو ملامت شده نيستى، آنها ملامت شده اند كه قبول نمى كنند. «عنهم» راجع به مشركان است 55- وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ.

به نظر مى آيد: اين آيه رفع ابهامى است كه از «عنهم» در آيه سابقه، به نظر مى آيد يعنى «عنهم» راجع به مشركان است از آنها اعراض كن اما مؤمنان را ياد آورى كن كه به نفعشان خواهد بود.

56- وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.

اين آيه و دو آيه بعدى با آنكه مطلب مستقلى هستند، مقدمه آيه فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مى باشند يعنى: آفرينش جن و انس براى عبادت است مشركان كه عبادت نمى كنند مانند گذشتگان در استيصال دنيا و عذاب آخرت خواهند بود.

افعال سابق يا صيغه متكلم مع الغير بودند ولى «ما خلقت» با صيغه متكلم وحده است زيرا كه غرض از خلقت مخصوص خداست و در اين غرض واسطه اى وجود ندارد، لام در «ليعبدون» براى علّت و غرض است يعنى غرض اصلى از خلقت انس و جن عبادت كردن آنهاست.

در نكته ها روشن خواهد كرد كه عبادت و اطاعت پروردگار تنها راهى است كه با آن مى شود به كمال مطلوب و سعادت ابدى رسيد.

57- ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ.

به نظر مى آيد: اين آيه در رابطه با آيه سابق است گويى: شخصى مى گويد:

خدايا مگر به عبادت بندگان احتياج دارى كه آنها را براى عبادت آفريده اى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 357

در جواب فرموده: ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ ... على هذا اين آيه

بيان عدم نياز خدا به عبادت بندگان است.

شايد: تعبير رزق و اطعام براى بيشتر روشن شدن مطلب باشد كه انسان در باره رزق و طعام كاملا احساس نياز مى كند، باز در اين تعبير بايد بسيار دقت نمود نتيجه اين مى شود كه غرض از «ليعبدون» رسيدن بندگان به كمال و نعمت ابدى است نه رفع نياز خدا.

أَنْ يُطْعِمُونِ ذكر خاص بعد از عام و براى كثرت وضوح مطلب است.

58- إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ.

تعليل آيه فوق است، صيغه مبالغه رزاق در رابطه با عموم بندگان و نيز با فرد فرد بندگان است، زيرا خدا نسبت به هر فرد نيز در اثر كثرت نعمتهايش رزاق مى باشد.

ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ در بيان آنست كه: خدا را در اين روزى رساندن ضعف و عجزى عارض نمى شود. ذو القوة و متين هر دو از اسماء حسنى است.

59- فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ فَلا يَسْتَعْجِلُونِ.

آيه شريفه مربوط است به مفهوم آيه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ ... چون: در صورت عدم عبادت، آدمى گرفتار عذاب دنيا و آخرت خواهد شد، لذا درباره مشركان فرموده: براى اين ظالمان نصيبى از عذاب استيصال هست مانند عذاب ياران آنها از امتهاى گذشته، زيرا كه مصداق «يعبدون» نيستند.

اين عذاب را به عجله نخواهند، آمدن حتمى است تعبير «ظلموا» مشعر بر آنست كه: عذاب آينده معلول ستم آنهاست. فَلا يَسْتَعْجِلُونِ اضافه به ياء متكلم نظير وَ ما خَلَقْتُ ... مى باشد.

60- فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ يَوْمِهِمُ الَّذِي يُوعَدُونَ.

تفريع است بر فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ... و مى رساند كه گذشته از عذاب دنيا تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 358

عذاب آخرت را نيز در پى خواهند داشت، روزى

كه جز «ويل» چيزى به آنها نخواهد رسيد، ميتوان از لفظ «كفروا» فهميد كه مراد از «الذين ظلموا» در آيه قبل كافران هستند.

نكته ها
غرض از خلقت انسان:

در رابطه با آيه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ در ذيل آيه وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ... هود/ 7 به تفضيل سخن گفته ايم، براى تكميل آن نكاتى را در اينجا يادآور مى شويم:

1- «ليعبدون» نشان مى دهد كه غرض از خلقت بشر. عبادت كردن بشر است نه معبود شدن خدا، و گرنه مى فرمود: «الا لاعبد» يا «لاكون لهم معبودا» و آن نقص خدا را مى رسانيد زيرا تا معبود نشده فاقد آن كمال خواهد بود، اما «ليعبدون» راجع به عبادت كردن بشر و رسيدن بشر به كمال مطلوب است. «الا» نشانگر انحصار مى باشد.

2- لام در «ليعبدون» براى غرض است، فعل بايد بالاخره غرضى داشته باشد و گرنه عبث و سفهى خواهد بود آن غرض سبب كمال صاحب غرض خواهد بود، و چون در خدا نقصانى نيست، پس آن كمال راجع به فاعل نيست، بلكه راجع به فعل خدا و عايد بر انسان است.

به عبارت ديگر: غرض از خلقت انسان عبادت است و آن كمالى است عايد بر انسان كه نتيجه اش رحمت و مغفرت و سعادت دائمى است.

ناگفته نماند: در اينجا فعل خدا تابع غرض خارجى نيست، بلكه غرض خارجى از فعل خدا به وجود مى آيد، غرض خدا از اين خلقت ذات خداست، زيرا كه خدا كمال مطلق است و مقتضاى كمال مطلق، خلقت مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 359

3- عبادت چنان كه در كلمه ها گفته شد به معنى اطاعت و فرمانبرى است حتى اطاعت از

وسوسه شيطان، عبادت به شيطان است أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ يس/ 60.

منظور از عبادت در «ليعبدون» مطلق اطاعت و فرمانبرى است، خواه در كارهاى عبادى باشد يا غير عبادى، به عبارت ديگر: عبادت حقيقى آنست كه انسان تمام كارهاى زندگى خويش را با فرمانهاى خدا تطبيق كند. زيرا خدا براى همه كارهاى زندگى فرمان و دستورى دارد.

4- اما چرا عبادت، غرض از خلقت شده است؟ چون زندگى دنيا بدون آخرت عبث است، خداى فرمايد: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ مؤمنون/ 115، تنها راه رسيدن به رحمت و مغفرت و سعادت ابدى و بهشت، اطاعت از فرمان خدا در همه مراحل زندگى است، پس معناى حقيقى:

وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ ... آنست كه: من آنها را خلق نكرده ام مگر براى رساندن به بهشت و سعادت ابدى.

5- چون همه جن و انس خدا را عبادت نمى كنند، بلكه عده اى مشمول:

وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها ... اعراف/ 179، هستند، على هذا اگر گروهى از جن و انس خدا را عبادت كنند باز غرض اصلى حاصل مى شود از اين بيان مى شود پى برد كه: الف و لام در الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ براى استغراق است ولى چون هر دو گروه در عمل مختار هستند لذا غرض خدايى در همه پياده نمى شود الميزان الف و لام را الف و لام جنس گرفته است.

ناگفته نماند: غرض از ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ غرض اصلى نيست بلكه يك غرض تبعى است كه از لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ

لا يُبْصِرُونَ بِها ... ناشى مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 360

6- آيات: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا هود/ 7 الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ملك/ 2، إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا كهف/ 7 انسان را به حيرت وا ميدارد كه حتى آسمانها و زمين براى عبادت و نيكوكار بودن انسان آفريده، شده اند!!! روز شنبه بيست پنجم رمضان المبارك هزار و چهار و پنج مطابق 25/ 3/ 1364.

تفسير سوره ذاريات به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 361

سوره طور

اشاره

در مكه نازل شده و چهل و نه (49) آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- طور هفتاد ششمين سوره است كه بعد از سوره سجده در مكه نازل گرديد در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره پنجاه دوم است، به نظر مى آيد كه حدود سالهاى نهم و دهم بعثت نازل شده باشد از آيات آن بر مى آيد كه به هنگام نزول سوره، اسلام در مسير گسترش يافتن بود، اين كار مشركان را نگران كرده و به شدت، نبوت و معاد را انكار مى كرده اند، ولى حيف كه وقت دقيق نزولى آن در دست نيست.

2- عدد آيات آن به قول قارئان كوفي و شامى چهل و نه و به قول قارئان بصرى چهل و هشت و در نقل قارئان حجازى چهل و هفت است.

علت اين اختلاف آنست كه: در قرائت عراقى و شامى «و الطور» يك آيه است و نيز در قرائت كوفى و شامى يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلى نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا/ 13 يك آيه مى باشد (مجمع البيان).

در تفسير خازن كه مؤلف آن در سال 725 هجرى از تأليف آن فارغ شده است، مى خوانيم: اين سوره داراى سيصد و دوازده كلمه و هزار و پانصد حرف است اين مى رساند كه مسلمانان به كلام اللَّه مجيد چقدر اهميت مى داده اند.

3- تسميه آن به «طور» ظاهرا به علت وقوع اين كلمه در اول آنست و در روايات نبوى سوره «و الطور» ناميده شد، مى شود اطمينان نمود كه اين نامگذارى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 362

به توسط آن حضرت بوده است.

صدوق رحمه اللَّه در ثواب الاعمال از ابو ايوب خزاز از محمّد بن مسلم روايت كرده:

«عن ابى عبد اللَّه و ابى جعفر عليهما السّلام قالا: من

قرء سوره و الطور جمع اللَّه له خير الدنيا و الاخرة»

اين روايت در مجمع البيان نيز نقل شده است.

4- سوره مباركه بى شك مكى است، كسى خلاف آن را نگفته است آيات سوره شاهد صدق اين مطلب هستند، وانگهى مى شود يقين كرده كه همه سوره به يك بار نازل شده است.

مطالب سوره و غرض آن

اين سوره با سوگندهاى مؤكد اعلام مى دارد كه عذاب آخرت حتمى است سپس مقدارى در وصف اهل عذاب و وصف اهل جنت توضيح مى دهد و از واقعيات عجيبى از جريان اهل بهشت پرده بر مى دارد، آن گاه به طور تفصيل به تكذيب مشركان مى پردازد كه رسول خدا را جادوگر و ديوانه و خيال پرداز مى گفتند.

و بيان مى دارد كه مشركان كارهاى نيستند اگر مى گويند: قرآن ساخته پيامبر است، نظير آن را بياورند، آنها مقهور قدرتها و نظامهاى خدايند در آخر به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دستور مى دهد كه در مأموريت خودش خويشتن دار باشد و با تسبيح و حمد يارى و عنايتهاى خدا را به سوى خويش سرازير گرداند، سياق اين سوره، نزديك به ذاريات و مرسلات و نازعات است.

على هذا مطلب عمده سوره مباركه معاد و نبوت است كه انكار آن دو انكار توحيد نيز مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 363

سورة الطور مكّيّة و هى تسع و اربعون آية نزلت بعد سورة السّجدة

[سوره الطور (52): آيات 1 تا 16]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الطُّورِ (1) وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ (2) فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ (3) وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ (4)

وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ (5) وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ (6) إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ (7) ما لَهُ مِنْ دافِعٍ (8) يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً (9)

وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً (10) فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (11) الَّذِينَ هُمْ فِي خَوْضٍ يَلْعَبُونَ (12) يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلى نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا (13) هذِهِ النَّارُ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ (14)

أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ (15) اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (16)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 364

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به طور.

2-

قسم به كتاب نوشته شده (از جانب خدا).

3- در صفحه گسترده.

4- قسم به خانه آباد.

5- قسم به آسمان برافراشته.

6- قسم به درياى پر شده.

7- كه عذاب پروردگارت ثابت است.

8- مانعى از آن نيست.

9- روزى كه آسمان به طور كامل موج مى زند.

10- كوه ها به وضع عجيبى به راه افتند.

11- پس واى در آن روز بر مكذبين.

12- كسانى كه در باطل عجيب مشغولند.

13- روزى كه به شدت به آتش پرتاب شوند.

14- اين آتشى است كه آن را تكذيب مى كرديد.

15- آيا اين سحر است يا نمى بينيد.

16- بچشيد آن را صبر كنيد يا نكنيد، برابر است بر شما، فقط با آنچه مى كرديد مجازات مى شويد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 365

كلمه ها

طور: در مجمع البيان از مبرد نقل شده: طور مطلق كوه است و چون الف و لام بر آن داخل شود به معنى كوه معهود آيد، منظور از آن طور سيناء است كه در آنجا بر موسى عليه السّلام وحى آمد.

رق: پوستى است كه در آن مى نويسند، طبرسى فرمايد: پوستى است كه در آن چيزى نوشته مى شود، اصل آن براق بودن است گويند:

«ترقرق الشي ء: اذا لمع» راغب و زمخشرى پوست بودن را قيد نكرده اند.

مسجور: سجر: پر كردن. افروختن آتش. سرخ كردن تنور. طبرسى رحمه اللَّه: مسجور را، پر شده معنى كرده و فرموده: گويند:

«سجرت التنور: ملاتها نارا» زمخشرى نيز پر كردن گفته است در قاموس آمده: «سجر التنور: احماه و النهر: ملائه».

تمور: جريان سريع. راغب گويد: «مار الدم على وجهه» خون به سرعت بر چهره اش جارى شد، ظاهرا آن حركت يك نواخت نيست بلكه به صورت مارپيچى و گرد بادى است كه توأم با رفت و برگشت است. در مجمع

فرموده: «المور: تردد الشي ء بالذهاب و المجى ء كما يتردد الدخان» منظور از آن ظاهرا گرد باد است.

خوض: حديث باطل: اصل آن داخل شدن در آب است، به طور استعاره به داخل شدن در امور گفته مى شود.

يدعون: دع: دفع شديد. انداختن به شدت. «دعه دعا: دفعه دفعا عنيفا» (پرتاب كردن). تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 366

اصلوها: صلى: داخل شدن توأم با ملازمت. «اصلوها»: داخل آن شويد و در آن ملازم باشيد.

شرحها

در اين آيات، طور، كتاب و بيت معمور (كعبه)، نماينده نبوت و سقف برافراشته (آسمان) و درياهاى پر شده، نشانگر قدرت و توانايى خدا معرفى شده است يعنى خداى آفريننده قدرت آوردن عذاب را دارد، پيامبران نيز از آن خبر داده اند.

منكران كه بعث و عذاب آخرت را انكار مى كنند سخن باطل مى گويند، آيات أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ. أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ 25 و 26 نيز ظاهرا در رابطه با قدرت خداوند است.

اين يك استدلال واقعى است، آفريننده جهان، قدرت آوردن عذاب را دارد، وحى آسمانى توأم با معجزات نيز از آن خبر داده است، ديگر نمى شود در آن شك كرد، پس از اثبات وقوع عذاب، حال اهل عذاب و به همان مناسبت حال اهل بهشت در آيات بعدى آمده است.

1- 6 وَ الطُّورِ وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ، فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ، وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ، وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ، وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ.

مراد از طور ظاهرا طور سيناست كه در آن بر موسى عليه السّلام وحى آمد، وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ مريم/ 52، كتاب مسطور ظاهرا تورات است، نكره آمدن براى تعظيم مى باشد، مراد از رَقٍّ مَنْشُورٍ الواح آسمانى است

كه تورات به طور نوشته در آنها نازل گرديد. وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْعِظَةً اعراف/ 145، نكره آمدن «رق» براى تعظيم است.

اگر منظور از رَقٍّ مَنْشُورٍ لوح آسمانى نبود ذكر آن موضوعيتى نداشت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 367

زيرا كه كتاب بالاخره در يك چيزى نوشته مى شود و نيز ذكر «مسطور» موضوعيتى نداشت، چون از لفظ كتاب، نوشته شدن معلوم مى شود.

اما چون تورات در لوحى از جانب خدا نوشته شده بود، ذكر نوشته شدن و چيزى كه در آن نوشته شده است موضوعيت دارد. «رق» مطلق است شامل جنس مى شود، شايد مفرد آمدن اشاره به اصل است نه عدد آن.

ظاهر آنست كه منظور از بيت معمور كعبه است كه از ابتداى به وجود آمدن با عبادت و حج آباد است، پيامبران از فرزندان ابراهيم عليه السّلام امثال موسى و عيسى به زيارت آن آمده اند.

آن آيت نبوت است كه به دست ابراهيم بنا شده و به واسطه پيامبر اسلام تثبيت گرديده است إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ آل عمران/ 96.

در روايات شيعه و اهل سنت آمده: آن محلى است در آسمان، از امام باقر عليه السّلام است كه خدا تحت عرش چهار ستون قرار داده و آنها را ضراح ناميده و آن بيت المعمور است كه به ملائكه فرموده بر آن طواف كنيد، آن گاه ملائكه را مأمور كرد كه در زمين مانند آن و به قدر آن خانه اى بسازيد و به اهل زمين فرمود آن را طواف كنند «1» و

عن النبى «البيت المعمور في سماء الدنيا»

و از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل

شده: بيت معمور كه آن را ضراح گويند در آسمان و در مقابل كعبه است، اگر بيافتد روى آن مى افتد «2» و اللَّه اعلم.

سقف مرفوع آسمان است وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً انبياء/ 32، «بحر مسجور» شايد مطلق درياها باشد كه پر از آب و پشتوانه زندگى است گويند:

منظور آنست كه درياها در آخرت گداخته مى شود چنان كه فرموده:

__________________________________________________

(1، 2) از تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 368

وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ تكوير/ 6 و شايد مركز زمين باشد كه دريايى گداخته است.

به هر حال: اين سوگندها در رابطه با وقوع عذاب آخرتند، توجيه آن در شرحها گفته شد.

7 و 8- إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ ما لَهُ مِنْ دافِعٍ جواب سوگندهاست و حاكى از حتميت كامل آنست كه هيچ مانعى نتواند از آن جلوگيرى كند. آمدن «ربك» به جاى «اللَّه» تسليت است بر آن حضرت كه پروردگارت به وعده خويش وفا خواهد كرد.

9 و 10- يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً.

ظرف است براى عَذابَ رَبِّكَ آيه اول نظير يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ ... انبياء/ 103، وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ زمر/ 67، است.

مسير و راه افتادن كوه ها در نفخه اول است كه در بسيارى از آيات ديده مى شود وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً نبأ/ 20.

11- فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ تفريع است بر آيات گذشته، يعنى حالا كه عذاب حتمى است و آن واقع نمى شود مگر بر مكذبين عذاب، پس واى بر آنها.

12- الَّذِينَ هُمْ فِي خَوْضٍ يَلْعَبُونَ.

وصف مكذبين است و نشان مى دهد كه اگر در باطل مشغول نبودند و در معاد فكر مى كردند، آن را انكار نمى نمودند «يلعبون» حاكى است كه زندگى آنها بازى

و بدون مقصد صحيح است.

نكره آمدن خوض به معنى خوض عجيب و نظير آن مى باشد.

13 و 14- يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلى نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا هذِهِ النَّارُ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 369

دع نشان مى دهد كه به شدت و بى آنكه اعتنايى به آنها بشود در آتش انداخته مى شوند، «يوم» ظاهرا بيان است براى «يومئذ» و يا به تقدير «اذكر» مى باشد هذِهِ النَّارُ يعنى «يقال لهم هذه النار ...»

15- أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ.

جواب آنهاست كه وعده آتش را سحر مى ناميدند اين آيه نظير آنست كه خدا فرموده: وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ احقاف/ 34، «ام» متصله است. به نظر بعضى منقطعه و به معنى «بل» است يعنى شما نمى بينيد.

16- اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ.

امر و نهى در «فاصبروا- لا تصبروا» راجع به «اصلوها» است يعنى: بچشيد آن عذاب را در آن خواهيد بود، صبر كنيد يا نكنيد، نظير سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيصٍ ابراهيم/ 21 «سواء» خبر مبتداست يعنى: «هما سواء عليكم» ضمير تثنيه راجع به صبر و عدم صبر است.

إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ يعنى: خدا در اين عذاب به شما ظلم نمى كند، بلكه اعمالتان است كه با آنها مجازات مى شويد ممكن است تعليل صدر آيه باشد، به هر حال، آن از دلائل تجسم عمل است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 370

[سوره الطور (52): آيات 17 تا 28]

اشاره

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَعِيمٍ (17) فاكِهِينَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ (18) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (19) مُتَّكِئِينَ عَلى سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ (20) وَ الَّذِينَ

آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهِينٌ (21)

وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ (22) يَتَنازَعُونَ فِيها كَأْساً لا لَغْوٌ فِيها وَ لا تَأْثِيمٌ (23) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ (24) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (25) قالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنا مُشْفِقِينَ (26)

فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ (27) إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ (28)

17- اهل تقوى در بهشتها و نعمت وسيع هستند.

18- متنعمند با آنچه پروردگارشان داده و پروردگارشان از عذاب جهنم حفظشان كرده است.

19- بخوريد و بياشاميد گوارا، در مقابل آنچه مى كرديد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 371

20- نشستگانند بر تختهاى صف كشيده و قرين كرده ايم آنها را با حور عين.

21- كسانى كه ايمان آورده و فرزندانشان با ايمان از آنها تبعيت كرده اند، فرزندان آنها را به آنها لاحق مى كنيم و از پاداششان چيزى كم نمى كنيم، هر كس در گرو عمل خويش است.

22- به آنها پى در پى مى رسانيم ميوه و گوشتى از آنچه ميل مى كنند.

23- در آنجا براى گرفتن كاسه شراب منازعه مى كنند (اما) در بهشت لغو و گناهكار دانستن نيست.

24- گردش مى كند در اطراف آنها غلامانى كه براى آنهاست، گويى مرواريد مستور هستند

25- بعضى بر بعضى رو مى كند و از همديگر سؤال مى كنند.

26- گويند: ما در گذشته در ميان خانواده خويش اهل توجه بوديم.

27- خدا بر ما عنايت فرمود و از عذاب نافذ حفظ كرد.

28- ما خدا را از پيش مى خوانديم كه او احسان كننده و مهربان است.

كلمه ها

نعيم: نعمت پر وسعت و زياد. راغب گويد: «النعمة:

النعة الكثيرة» آن مفرد است و جمع نيست.

فاكهين: متنعمين (لذت برندگان) فاكه كسى را گويند كه فاكهه (ميوه) در اختيار اوست.

حور: حوراء: زن سفيد بدن (سمين تن)، جمع آن حور است، عيناء زنى كه چشمش درشت است جمع آن «عين» مى باشد.

التناهم: آلت: نقصان و ناقص كردن «آلت ماله: نقصه و آلت الشي ء:

نقص».

رهين: به معنى مفعول است (مرهون) الميزان در معنى آن فرموده: هر شخصى نزد خدا در مقابل عمل خود مقبوض و محفوظ است تا به تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 372

جزاى عملش از لحاظ ثواب و عقاب برسد.

كأس: راغب آن را ظرف با شراب گفته است «الاناء: بما فيه من الشراب» طبرسى نيز چنين فرموده است جوهرى در صحاح از اين اعرابى نقل كرده: ظرف را كأس نگويند مگر آنكه در آن شراب باشد.

مكنون: كن و كنون: پوشانيدن و محفوظ داشتن. «كن الشي ء كنّا و كنوتا: ... غطاه و اخفاه» مكنون: محفوظ و پوشيده.

سموم: عذاب نافذ. سم (بفتح اول و ضم آن): سوراخ، راغب تنگ بودن آن را قيد كرده است مانند سوراخ سوزن و بينى. زهر را از آن سم گويند كه در سوراخهاى بدن نفوذ مى كند.

بر: (بفتح اول) احسان كننده و نيكوكار.

شرحها

چون در آيات گذشته عذاب منكرين بعث بيان گرديد بدان مناسبت در اين آيات حالات تصديق كنندگان بعث ذكر شده است كه آنها در بهشتها خواهند بود و فرزندانشان نيز با آنها بوده و در خوردن نعمتهاى بهشتى مسابقه خواهند داد و زندگى دنيا را به ياد خواهند آورد.

17- إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَعِيمٍ.

وصف متقين مشعر بر عليت است يعنى تقوى سبب بهشت رفتن مى شود، نكره آمدن جنات و

نعيم، براى تعظيم است يعنى جناتى كه در وصف نگنجد «نعيم» مطلب را تكميل مى كند در بسيارى از آيات جَنَّاتِ النَّعِيمِ بدون واو آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 373

18- فاكِهِينَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ.

فاكهين حال است از متقين، وَقاهُمْ ... در رابطه با آنست كه ترس منتقل شدن به عذاب را ندارند، تكرار «ربهم» براى مزيد عنايت به آنهاست. جحيم به معنى آتش بزرگ مى باشد.

19- كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

يعنى: «يقال لهم كلوا ...» «هنيئا» تقديرش «اكلا و شربا هنيئا» است ذيل آيه بيان مى كند بهشت نتيجه اعمال آنهاست.

20- مُتَّكِئِينَ عَلى سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ.

تكيه در زبان عرب نشستن را نيز گويند، سرير تختى است كه انسان از نشستن در آن مسرور مى شود، نكره آمدن آن براى تعظيم است. ظاهرا در «مصفوفه» به هم وصل شدن نيز در نظر است زيرا در جاى ديگر آمده: عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ واقعه/ 15.

ناگفته نماند: در قرآن كريم به مردان زنان دلخواه وعده داده شده ولى اين سخن درباره زنان نيست، به نظر مى آيد دور از عفت بوده كه به زنان گفته شود: شما را در بهشت شوهران دلبخواه خواهد بود، ولى اين مطلب در روايات آمده است. بعضى ها احتمال داده اند كه همه انسانها در روز قيامت به صورت مردان از خاك مى رويند و اهل بهشت كه همه مرد هستند با حور العين خواهند بود ناگفته نماند براى زنان مؤمن مانعى ندارد كه در قيامت، مردان باشند و با حور عين ازدواج كنند و نيز زنان كافر، مردان باشند تا در جهنم مرد و زن كنار هم نباشد.

ولى آيات

قرآن صريحند كه در قيامت مؤمنين و مؤمنات و ... خواهند بود نظير: يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ حديد/ 12، يَوْمَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 374

يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ

/ 13، لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ احزاب/ 73، وانگهى اگر چنين چيزى بود امامان عليهم السّلام روشن مى كردند.

21- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ.

چون اين آيه و آيات بعدى در رابطه با آنست كه خدا فرزندان مؤمنان درجه اول را به آنها لاحق مى كند، لذا با كلمه وَ الَّذِينَ آمَنُوا ... از آيات ما قبل قطع شده و مستقلا عنوان گرديده اند.

جمله وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ نشان مى دهد كه ذريه آنها در مرتبه پائين ايمان هستند ولى خدا با الطاف خويش آنها را به پدران خويش (مؤمنان درجه اول) لا حق مى كند. تا بر خوشحاليشان بيافزايد از اين معلوم مى شود كه تنوين در «بايمان» براى تنكير است نه تعظيم، يعنى به نوعى از ايمان و لو اينكه از ايمان پدران پائين باشد.

ابن بكر حضرمى از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: فرزندان از عمل پدران قاصر شده اند، خدا فرزندان را به پدران لاحق كرده تا چشمشان روشن شود، در اين باره رواياتى هست كه در نكته ها خواهد آمد. نظير اين مطلب در ذيل آيه وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ ... غافر/ 8 گذشت.

وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ يعنى: به علت اين الحاق چيزى از پاداش پدران كم نميكنيم، تقدير آن «و ما التناهم»

است كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهِينٌ تعليل ما أَلَتْناهُمْ مى باشد و نشان مى دهد: مؤمن در گرو عمل خوب خويش است كه به ثواب آن برسد، مانند كافر كه در گرو اعمال قبيح خويش مى باشد.

در آيه كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ إِلَّا أَصْحابَ الْيَمِينِ مدثر/ 39 منظور تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 375

مرهون بودن به عذاب است، على هذا استثناء اصحاب يمين مانعى ندارد و ميان دو آيه تعارضى نيست.

22- وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ.

شرح بعضى از نعمتهاى آنهاست كه در كُلُوا وَ اشْرَبُوا اجمالا گذشت.

امداد آوردن چيزى است بعد از چيزى، يعنى فاكهة و لحم را پى در پى در اختيار آنها مى گذاريم، أَمْدَدْناهُمْ در معناى مضارع است، مِمَّا يَشْتَهُونَ از لحاظ مفهوم جمله عجيبى است نظير فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ زخرف/ 71.

23- يَتَنازَعُونَ فِيها كَأْساً لا لَغْوٌ فِيها وَ لا تَأْثِيمٌ.

منظور از تنازع تسابق در گرفتن كاسه شراب است ولى نه از روى بيهودگى و از روى نسبت دادن به گناه، بلكه از كثرت شادى و از روى شوخى. «فيها» در هر دو ظاهرا راجع به جنت است نظير: لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً واقعه/ 25، لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً نبأ/ 35.

على هذا آيه شريفه حاوى دو مطلب است اول: در آن بهشت روى كاسه شراب نزاع مى كنند. از اين سخن سؤالى متولد مى شود كه مگر در بهشت نزاعى هست؟ در جواب فرموده: لا لَغْوٌ فِيها وَ لا تَأْثِيمٌ و از آن معلوم مى شود كه اين نزاع و تسابق از كثرت شادى است نه از روى دروغ گفتن و نسبت

دادن گناه.

24- وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ.

در آيه ديگر فرموده. وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ واقعه/ 17 وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً دهر/ 19، همه آيات درباره خدمتكاران بهشتى است، مرواريد هر قدر پوشيده باشد، با صفا و سفيد و پاك و خوشايند مى شود، منظور از طواف، گردش براى خدمت است.

لام در غِلْمانٌ لَهُمْ حاكى است كه آنها غلمان بهشتى هستند، نه غلامان تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 376

دنيا و گرنه مى فرمود «غلمانهم».

25- وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ.

اشاره است به سخن گفتن آنها، آيات بعدى حاكى است كه اين تسائل راجع به دنيا خواهد بود.

26- قالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنا مُشْفِقِينَ.

راغب گويد: إشفاق عنايتى است آميخته به خوف، اگر با «من» متعدى شود معنى خوف در آن ظاهرتر است مانند وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ و چون با «فى» باشد معنى عنايت ظاهرتر است مانند كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنا مُشْفِقِينَ.

از اين معلوم مى شود كه آنها در ميان خانواده خود به مسائل توحيد و معاد عنايت داشته اند تا خانواده شان نيز اهل توحيد و ايمان باشند.

27- فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ.

تفريع است بر آيه قبل، منت به معنى انعام دادن و مورد عنايت قرار دادن است.

28- إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ.

تعليل است براى فَمَنَّ اللَّهُ ... جمله إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ نيز تعليل صدر آيه است «برّ» از اسماء حسنى است به معنى نيكوكار و احسان كننده. يعنى خدا را از پيش مى خوانديم زيرا كه ميدانستيم احسان كننده است، دعا را اجابت مى فرمايد.

اينان مردمانى مؤمن و موحد و در عين حال اهل

وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ بوده اند، در نتيجه اهل بهشت شده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 377

نكته ها

رواياتى درباره آيه:

أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ 1- صدوق رحمه اللَّه در كتاب توحيد (باب الاطفال ...)

از ابى بكر حضرمى از امام صادق عليه السّلام درباره وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ نقل مى كند كه فرمود:

«قصرت الأبناء عن عمل الآباء فالحقوا الأبناء بالاباء لتقر بذلك عيونهم»

اين نشان مى دهد كه آيه در مقام امتنان است. «ذريتهم» شامل فرزندان بزرگ و كوچك همه مى شود، اما اتباع با ايمان حاكى است كه همه بايد مكلّف و مؤمن باشند.

2- باز در توحيد از ابو بصير نقل مى كند كه امام صادق عليه السّلام فرمود: چون طفلى از اطفال مؤمنان بميرد، يك نفر منادى در ملكوت آسمانها و زمين ندا مى كند: بدانيد كه فلان پسر فلان مرده است، اگر پدر و مادرش و يا يكى از آن دو و يا بعضى خانواده اش از مؤمنان، مرده باشد به او تحويل مى دهند كه عذابش بدهد، و الا بفاطمه عليها السّلام تحويل مى شود تا غذا بدهد، تا پدر و مادرش يا يكى از آن دو و يا بعضى از خانواده مؤمنش بيايد (بميرد) و به او تحويل دهد.

اين حديث، امتنانى است از جانب خداوند ولى راجع به آيه مورد تفسير نيست، زيرا جمله وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ نشان مى دهد كه آن ذريه اهل ايمان و مكلّف مى باشند.

3- در مجمع البيان آمده:

«روى ذاذان عن على عليه السّلام قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ان المؤمنين و اولادهم في الجنة ثم قرء هذه الاية

و

روى عن الصادق عليه السّلام قال اطفال المؤمنين يهدون الى آبائهم

يوم القيامة.

نظير اين روايات از طريق اهل سنت نيز نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 378

[سوره الطور (52): آيات 29 تا 49]

اشاره

فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (29) أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ (31) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (32) أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا يُؤْمِنُونَ (33)

فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ (34) أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ (35) أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ (36) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ (37) أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (38)

أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ (39) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (40) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (41) أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ (42) أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ (43)

وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ (44) فَذَرْهُمْ حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ (45) يَوْمَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (46) وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (47) وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ (48)

وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ (49)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 379

29- يادآورى كن، تو با نعمت پروردگارت كاهن و ديوانه نيستى.

30- بلكه مى گويند: او خيالباف است، به او اضطراب مرگ را انتظار بكشيم.

31- بگو: انتظار بكشيد من نيز با شما از منتظرانم.

32- يا عقولشان باين گفته امرشان مى كند؟ نه بلكه قومى طغيانگرند.

33- يا مى گويند: قرآن را از خود جعل كرده نه

بلكه ايمان نمى آورند.

34- اگر راست مى گويند سخنى مثل آن را بياورند.

35- يا از چيزى غير از (ماده آدميان) آفريده شده اند يا آنها آفريننده اند؟

36- يا آسمانها و زمين را آفريده اند، نه، بلكه يقين نمى آورند.

37- يا در نزد آنهاست خزائن پروردگارت با آنها مسلط بر اراده حقند.

38- يا نردبانى دارند كه در آن بالا رفته و سخن وحى را گوش مى دهند، شنونده شان دليل روشنى بياورد.

39- يا براى اوست دختران و براى شماست پسران؟

40- يا از آنها مزدى مى خواهى كه از غرامت به مشقت افتادگانند؟

41- يا غيب نزد آنهاست و از آن مى نويسند؟

42- يا مى خواهند حيله اى بكنند، كافران خود حيله شدگانند؟ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 380

43- يا آنها را معبودى جز خدا هست؟ خدا از آنچه شريك قرار مى دهند برتر است.

44- اگر قطعه هايى از آسمان را در حال سقوط ببينند گويند: ابرى متراكم است.

45- تركشان كن، تا روزشان را بيابند كه در آن مى ميرند.

46- روزى كه: كيدشان فائده اى ندهد و يارى كرده نشوند.

47- براى ظالمان نزديكتر از آن، عذابى هست، ليكن بيشترشان نمى دانند.

48- صبور باش به حكم پروردگارت، كه تو زير نظر مايى، تسبيح و حمد كن وقتى كه بر مى خيزى.

49- و تسبيح كن خدا را در مقدارى از شب و در وقت پشت كردن ستارگان.

كلمه ها

كاهن: طبرسى فرموده: كاهن كسى است كه مدعى علم غيب است با استخدام جن. شيخ انصارى در مكاسب محرمه در مسئله كهانت از قواعد علامه نقل مى كند: كاهن كسى است كه رفيقى از جن دارد و به او خبر مى آورد.

اين كلمه فقط دو بار در كلام اللَّه آمده است:

طور/ 29، حاقه/ 42.

منون: مرگ. «المنون: المنيّة و الموت»، «ريب المنون»: پيشامد اضطراب

آور مرگ.

احلامهم: عقول. مفرد آن حلم (بكسر اول) است (و بر وزن عنق و قفل) چيزى است كه در خواب ديده شود، جمع آن نيز احلام است قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ يوسف/ 44.

تقوله: تقول: سخن درست كردن، فقط در جعل دروغ به كار رود (مجمع البيان).

مصيطرون: مصيطر: غالب و قاهر. طبرسى فرموده: مصيطر كسى را گويند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 381

كه ديگرى را با قهر به كار ملزم كند، با سين نيز آيد.

سلم: نردبان. خواه از چوب باشد يا از سنگ و غيره، اين تسميه بدان علّت است كه آن تو را به آنچه ميخواهى تسليم مى كند.

معرم: جريمه. در مجمع البيان فرموده: غرم و مغرم نائبه ايست عارض به مال بى آنكه صاحبش خيانتى كرده باشد، اصل آن به معنى لزوم است.

كسفا: (بر وزن جسر و عنب) تكه ها و قطعه ها، مفرد آن كسفه است.

آن در آيه به سكون سين است. طبرسى فرموده كسفه تكه اى از ابر است به قدرى كه نور آفتاب را مكسوف مى كند.

مركوم: متراكم، بعضى بالاى بعضى.

يصعقون: يعنى: صيحه زده مى شوند، صاعقه را مرگ، آتشى كه از آسمان آيد و عذاب گفته اند:

ادبار: پشت كردن.

شرحها

در الميزان فرموده: چون خدا از عذاب قيامت خبر داد و اينكه آن به مكذبين مى رسد و اهل تقوى در جنات و نعيم خواهند بود، در اين آيات به رسول خود صلّى اللَّه عليه و آله امر فرموده كه به دعوت خويش ادامه دهد كه او صلاحيت اين كار را دارد، و مكذبين عذرى در تكذيب و رد دعوت او ندارند.

در اين آيات، همه عذرها كه ممكن بود تصور شود، نفى گرديده است و آن شانزده عذر است، مقدارى از آنها

راجع به حضرت رسول است كه اگر چيزى از آنها تحقق يابد، صلاحيت تبعيت از او را از بين مى برد، مانند كاهى يا تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 382

مجنون يا شاعر يا مفترى بودن بر خدا و يا اجر خواستن.

و مقدار ديگرى راجع به مكذبين است مانند آفريده شدن از غير شى ء يا آفريننده بودن و يا اينكه عقولشان تكذيب را تصديق كند و نظير آنها، در عين حال، آيات خالى از توبيخ شديد نيستند (الميزان).

آن گاه در آخر سوره به آن حضرت فرمان ميدهد كه به مكذبين به اعتنا باشد و به حكم پروردگارش صابر باشد و او را حمد و تسبيح گويد. و نيز تهديد مى كند كه مكذبين را علاوه از آخرت، عذاب دنيا نيز خواهد بود.

29- فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ.

تفريع است بر آيات گذشته: يعنى حالا كه عذاب آخرت حتمى است و اهل تقوى از آن به دور خواهند بود، تذكر بده كه تو از راه وحى سخن مى گويى نه از راه كهانت و اختلال عقل.

بِنِعْمَةِ رَبِّكَ قيد نفى است يعنى: تو به علّت نعمت پروردگارت كاهن و مجنون نيستى، به عبارت ديگر: نبوت مانع از آنست كه تو كاهن يا مجنون باشى، نظير اين آيه ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ قلم/ 2.

30- أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ.

«ام» منقطعه است به معنى «بل- بلكه» يعنى بلكه مى گويند: خيالباف است، منتظر مرگ او باشيم تا بميرد و فراموش گردد، رجوع شود به (يس/ 69).

31- قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ.

تسليتى است بر آن حضرت و تهديدى است، بر مشركان كه آينده واقعيّت را روشن خواهد كرد،

«تربّصوا» امر تهديدى است. فَإِنِّي مَعَكُمْ ... حاكى است كه آينده به نفع آن حضرت خواهد بود.

32- أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 383

«ام» اول منقطعه است با تقدير استفهام، «ام» دوم نيز منقطعه مى باشد، يعنى: آيا عقل آنها حكم مى كند كه تو شاعرى و از روى عقل و منطق اين سخن را مى گويند؟ نه بلكه اهل طغيانند، از روى طغيان چنين مى گويند.

33- أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا يُؤْمِنُونَ.

ام مانند سابق منقطعه است يعنى: بلكه مى گويند: قرآن را از خود جعل كرده و به خدا نسبت داده است، آن گاه در اين رابطه دو جواب داده شده، يكى:

بَلْ لا يُؤْمِنُونَ يعنى: قرآن مجعول نيست بلكه اينها تسليم نمى شوند، اين مى رساند كه يقين دارند ولى حاضر به قبول حق نيستند. دوم/ 5.

34- فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ.

يعنى اگر راست مى گويند حديثى و كلامى نظير آن را بياورند، توضيح اينكه: اگر قرآن توسط آن حضرت بدون دخالت وحى باشد، ديگران نيز مى توانند نظير آن را بياورند، زيرا كار بشرى است.

35- أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ.

در الميزان فرموده: نكره آمدن «شى ء» به تقدير صفتى است كه مناسب مقام باشد، مانند «من غير شى ء خلق منه غيرهم من البشر» يعنى: آيا اين مشركان از چيزى خلق شده اند كه ديگران از آن خلق نشده اند؟

به عبارت ديگر: آيا اينها مى گويند: ما از چيز جداگانه اى آفريده شده ايم پس نبايد براى ما پيامبر بيايد؟ يا مى گويند: ما آفريننده ايم ديگر حاجتى به دين و پيامبر نداريم؟

بعضى درباره آيه گفته اند: «آيا به وجود آمده و مقدر شده اند بدون خالق و تقدير كننده اى؟

بعضى گويند: آيا

آفريده شده اند از غير شى ء زنده و امر و نهى نخواهند شد تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 384

زيرا مانند جمادند؟

به قول: بعضى: آيا آفريده شده اند بدون علّت و غايت ثواب و عقاب؟

و در قول بعضى: آيا باطل آفريده شده اند كه محاسبه و امر و نهى نشوند؟

ولى نظر الميزان از همه مقبولتر و قانع كننده تر است.

36- أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ.

يا آفريننده آسمانها و زمين هستند و مقامشان بالاتر از امر و نهى و تكليف است؟ بَلْ لا يُوقِنُونَ نشان مى دهد كه از روى عمد حاضر به يقين نيستند و گرنه يقين براى آنها سهل است و انكارشان از روى لجاجت مى باشد، در اينگونه محلها روى سخن با كسانى است كه مى دانند ولى قبول نمى كنند.

37- أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ.

بلكه آيا نزد آنهاست خزائن پروردگار، تا نبوت را به هر كه خواستند بدهند؟ ظاهرا اشاره است به آنچه مى گفتند: لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ زخرف/ 31، به هر حال، خزائن شامل نبوت نيز هست.

«مصيطرون» كه گاهى با سين نيز آيد ظاهرا به معنى غالب بر خداست، يعنى آيا آنها غالب بر خدا هستند تا قدرت نبوت دادن را از او سلب كنند، يا او را وادار به جابجا كردن كنند؟

38- أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ.

گويى: اين آيه در رد آنست كه مشركان حرف خود را راست و گفته حضرت رسول را دروغ مى پنداشتند يَسْتَمِعُونَ فِيهِ يعنى در آن بالا مى روند و وحى را مى شنوند؟ منظور از سلطان دليل است.

39- أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ.

طبرسى فرموده: اين تسفيه و تحقير پندار آنهاست

كه به خدا چيزى را تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 385

نسبت مى دهند و خود از آن ابا دارند، الميزان آن را اختيار كرده است، شايد علّت التفات از غيبت به خطاب همان تحقير باشد.

40- أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ.

اثقال: تحميل ثقل و كنايه از مشقت است: يعنى: آيا بر رسالت خويش مزدى مى خواهى كه بر آنها قابل تحمل نيست لذا رسالتت را قبول ندارند؟! 41- أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ.

اين آيه ظاهرا نظير أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ است، با اين فرق كه در آنجا از غيب اطلاع مى يافتند و در اينجا غيب در اختيار آنهاست، على هذا منظور از غيب لوح محفوظ است، «يكتبون» يعنى حرفهاى خود را از آن استنساخ مى كنند. به قول بعضى مراد علم غيب است.

42- أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ.

ام منقطعه است يعنى بلكه مى خواهند با گفتن كاهن و ساحر و مانند آن، در جلوگيرى از دعوت تو حيله اى كنند، ولى حيله به خودشان برمى گردد زيرا به وسيله آن از سعادت در اين محروم مى شوند.

43- أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ.

يعنى اگر معبودى غير از خدا داشتند مى توانستند از دعوت تو امتناع كنند و آن معبود از عذاب خدا حفظشان كند ولى خدا از داشتن شريك برتر است.

44- وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ.

اشاره است به كثرت لجاجت و عناد آنها، يعنى لجاجتشان به حدّى است كه اگر به بينند تكه هايى و قطعاتى از آسمان بر آنها مى افتد، نمى گويند عذاب است بلكه مى گويند: ابر متراكم است، نظير: وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا

حجر/ 15. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 386

45- فَذَرْهُمْ حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ.

تفريع است بر انكار و عناد آنها، يعنى حالا كه كار چنين است بگذارشان تا روز قيامت را ملاقات كنند، ظاهرا منظور از يَوْمَهُمُ ... نفخه اول صور است چنان كه فرموده: وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ زمر/ 68.

ناگفته نماند در آن روز فقط كسانى خواهند مرد كه زنده باشند نه مشركان زمان رسالت كه ميليونها سال قبل مرده اند، على هذا مى شود مراد، تهديد به شروع روز قيامت و عذاب آن باشد و «يصعقون» راجع به كسانى باشد كه در آن روز زنده اند.

آيه بعدى نشان مى دهد كه «يومهم» به نفخه دوّم نيز شامل است يعنى مى ميرند و ميرسند به روزى كه: لا يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً.

46- يَوْمَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ.

منظور از «كيدهم» شايد همان أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً باشد، آيه حاكى است كه نه خود قدرت دفاع دارند و نه از جانب ديگران يارى كرده مى شوند.

47- وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

«دون» به معنى نزديك است، بعيد نيست منظور عذاب استيصال در دنيا باشد چنان كه اهل مكه مستأصل شدند و شيرازه شرك از هم پاشيد، الميزان بعيد نمى داند كه منظور عذاب قبر باشد، در مجمع آن را از ابن عباس نقل كرده است.

بعضى گفته اند: منظور روز «بدر» است ولى آن شامل همه نبود، وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ ... حاكى است كه بعضى آن عذاب را باور داشتند ولى عناد مانع از آن بود كه ايمان بياورند و نجات يابند.

48- وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ

فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 387

بعيد نيست منظور از حكم مطلق فرمان و شريعت باشد يعنى براى تبليغ فرمانهاى خداوند استقامت داشته باش، الميزان آن را مهلت خدا درباره مشركان گفته است: در مجمع البيان نزديك به آن فرموده است.

فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا ممكن است تأكيد «و اصبر» باشد يعنى صبر كن كه تو زير نظر مايى از تو غفلت نداريم، طبرسى در تفسير آن فرموده: «اى برى ء منا لا يخفى علينا شى ء من امرك».

گاهى از عين حفظ و حراست اراده مى شود يعنى: تو در حفظ و حراست مايى از دشمن پروا مكن نظير وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا هود/ 37.

باء در «بحمد» براى مصاحبت است يعنى خدا را تسبيح كن توأم با حمد او، تسبيح در مقابل صفات جلال و حمد در مقابل نعمتهاست.

در تفسير برهان در تفسير قمى نقل شده كه: «حين تقوم لصلوة الليل» در مجمع از حضرت باقر و حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در شب سه بار از خواب برمى خاست و به آفاق آسمانها نگاه مى كرد و پنج آيه را كه در آخر آل عمران است مى خواند كه آخر آنها إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ مى باشد آن گاه نماز را شروع مى فرمود ... على هذا حِينَ تَقُومُ يعنى وقتى كه به نماز شب برمى خيزى.

49- وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ.

بنا بر آنچه از تفسير قمى نقل شد منظور از «فسبحه» نماز شب است، يعنى در بعضى از شب خدا را تسبيح كن در مجمع البيان و الميزان نيز نماز شب فرموده اند به قولى: منظور نماز

مغرب و عشاست.

وَ إِدْبارَ النُّجُومِ تقدير آن «فسبحه وقت ادبار النجوم» است يعنى در وقت پشت كردن ستارگان و مخفى شدن نور آنها خدا را تسبيح كن. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 388

در مجمع البيان از حضرت باقر و حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: منظور از آن دو ركعت نافله صبح است، بعضى نماز صبح گفته اند، به قولى منظور آنست كه از ذكر خدا غافل مباش و او را شب و روز تسبيح كن.

روز چهار شنبه هفتم شوال المكرم هزار و چهار صد و پنج مطابق 5/ 4/ 1364 تفسير سوره طور به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 389

سوره نجم

اشاره

در مكه نازل شده و شصت و دو آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- نجم بيست و سومين سوره است كه بعد از سوره توحيد در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پنجاه سوم است، در الميزان فرموده:

گويند آن اولين سوره است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن را، آشكارا بر مؤمنان و مشركان خواند.

اين سخن مى رساند كه آن در اوائل سال چهارم بعثت نازل گشته كمى پس از آنكه به حكم فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 آن حضرت دعوت خويش را آشكار فرمود.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى شصت و دو آيه است كه به حضرت ولى ذو الجلال عليه سلام اللَّه المتعال مى رسد، ديگران شصت و يك گفته اند. در تفسير خازن كه در قرن هشتم هجرى نوشته شده آمده است كه اين سوره داراى سيصد و شصت كلمه و هزار و چهار صد و پنج حرف است و اللَّه العالم.

3- تسميه آن به «النجم» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست، از روايات نبوى مى شود فهميد كه اين تسميه به وسيله آن حضرت بوده است.

4- سوره مباركه چنان كه مطالب آن حكايت مى كند، مكى است، ابن عباس و قتاده گفته اند: آيه الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ .../ 32 تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 390

در مدينه نازل گشته است، اين سخن استحسانى بيش نيست، به نظر مى آيد ديده اند كه مطلب آن به مدنى بودن شباهت دارد، همچنين است قول حسن مفسّر كه گويد: همه اش مدنى است، در الميزان فرموده: اعتبارى نيست به قول آنكه گويد: بعضى از آيات يا همه آن مدنى است.

و نيز

ظاهر آنست كه همه سوره به يك بار نازل شده، دليلى به نزول تدريجى آن نيست.

مطالب سوره و غرض آن

سوره مباركه با كيفيت وحى شروع مى شود و سپس مشركان را محكوم مى كند كه هر چه مى گويند و هر چه مى كنند بدعتهاى خودشان مى باشد، دليلى از جانب خدا ندارند آن گاه مقدارى از آيات توحيد و تدبير الهى بيان ميشود كه همه چيز، حتى خنده، گريه، مرگ، حيات، خلقت نر و ماده، و غيره از خداست: هلاك امتهاى مشرك نيز روى نظام خاصى از جانب اوست، سپس با اشاره به معاد و فرمان به سجده و اطاعت، سوره مباركه به پايان مى رسد.

گويى غرض سوره آنست كه توحيد و تدبير عمومى جهان، ارسال رسل را لازم گرفته است.

5- توحيد خالص آنست كه: انسان پس از ايمان به خدا، تمام اعمال خويش را با دستورهاى خدايى تطبيق دهد، خواه در اعمال عبادى باشد يا غير عبادى، غير از اين، عمل انسان به هر طريق كه باشد شرك و كفر است تا شرك از جامعه بشريت زدوده نشده، انسانها روى سعادت نخواهند ديد.

على هذا آياتى كه انسان را از شرك نهى مى كند و آن را اساس بدبختى مى داند، در عصر حاضر بالاتر از عصر نزول قرآن حائز اهميتند، زيرا آن روز بتهاى بيجان و مجسمه هاى مرده مورد پرستش بودند كه كارى از تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 391

آنها ساخته نبود ولى امروز بتهاى زنده به شكل طاغوتها و ابر قدرتها، حكام مشرك و مرتجع، قانونهاى غير خدايى كه توسط مغزهاى الكلى و مشرك وضع مى شود و امثال آن، همه از مصاديق شرك و هزاران بار خطرناكتر از بتهاى عصر نزول قرآن هستند

على هذا شرك نه تنها از بين نرفته بلكه قويتر از روزگار گذشته نيز مى باشد، قرآن كريم چنان كه در گذشته با شرك مبارزه كرده، اكنون بالاتر از آن مبارزه مى كند و پيوسته خواهد كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 392

سورة النّجم مكّية و هى اثنتان و ستون آية نزلت بعد سورة الاخلاص

[سوره النجم (53): آيات 1 تا 18]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ النَّجْمِ إِذا هَوى (1) ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى (2) وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى (4)

عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى (6) وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى (7) ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى (8) فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى (9)

فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى (10) ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى (11) أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى (12) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى (13) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى (14)

عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى (15) إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى (16) ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى (17) لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى (18)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 393

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به ستاره وقتى كه فرود آيد.

2- رفيق شما گمراه نشده و به راه هلاكت نرفته است.

3- از ميل طبع سخن نمى گويد.

4- نيست سخن او مگر وحى كه وحى مى شود.

5- او را فرشته نيرومند تعليم داده است.

6- فرشته با بصيرت كه (بر قيافه آدمى) ايستاد.

7- در حالى كه در طرف بالاتر بود.

8- سپس نزديكتر شد.

9- پس شد به قدر دو ذراع يا نزديكتر از آن.

10- آن گاه وحى كرد به بنده خدا آنچه را كه وحى كرد.

11- قلب او تكذيب نكرد آنچه را كه ديد.

12- آيا با او بر آنچه مى بيند مجادله مى كنيد؟

13- او را

در نزول ديگرى (نيز) ديد.

14- در نزد سدره منتهى.

15- نزد آنست بهشتى كه جايگاه انسانهاست.

16- وقتى كه مى پوشاند سدره را آنچه مى پوشاند.

17- چشم پيامبر منحرف نشد و طغيان نكرد.

18- حقا كه از آيات بزرگتر پروردگارش را ديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 394

كلمه ها

نجم: در اصل به معنى بروز و آشكار شدن است «نجم القرن و النبات» يعنى: شاخ و علف روئيد و آشكار شدن، ستاره را از آن نجم گويند كه طلوع مى كند و آشكار مى شود.

هوى: هوى (بضم ها و فتح آن) فرود آمدن «هوى الشي ء هويا و هويا:

سقط من علوّ الى اسفل» راغب به ضم اول: فرود آمدن و به فتح آن بالا رفتن گفته است.

غوى: غى و غواية: رفتن به راه هلاكت، «غوى يغوى غيا و غواية:

سلك طريق الهلاك».

قوى: جمع قوه است به معنى نيرو و قدرت. در اقرب الموارد گويد:

«رجل شديد القوى» مردى است كه تركيب خلقتش محكم باشد.

مرة: شدت. نوعى از مرور و گذشتن. اصالت عقل حالت مستمر.

افق: ناحيه. طرف. جمع آن آفاق است. در مجمع فرموده افق ناحيه آسمان است، نواحى زمين را بنا بر تشبيه به نواحى آسمان، آفاق گفته اند.

تدلى: تدلى: كشيده شدن به طرف پائين در مجمع فرموده: «الامتداد الى جهة السفل» از زجاج نقل كرده: «دنا- تدلى» هر دو به يك معنى است «دنا»: نزديك شد «تدلى» نزديكتر شد، تعلق و آويزان شدن نيز آيد «تدلى الثمر من الشجر: تعلّق و استرسل» قاب: اندازه و مقدار. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 395

قوسين: قوس كمانى كه با آن تير مى اندازند.

تمارونه: مراء: مجادله بباطل.

سدرة: سِدْرَةِ الْمُنْتَهى سدر: درخت كنار و شجر النبق. تاء آن براى وحدت است، منتهى به

معنى محل انتهاء و تمام شدن است، گويى منتهاى عروج است بالاتر از آن رفتن امكان ندارد.

زاغ: زيغ: انحراف.

شرحها

ظهور آيه سوم تا دوازدهم در بيان آنست كه: جبرئيل براى آوردن وحى از آسمان نازل شده و به حضور پيامبر آمده و تا يك مترى او رسيده، آن گاه وحى خدا را به او ابلاغ كرده است. پيامبر به بودن جبرئيل يقين كرده است.

و ظهور آيات سيزده تا هيجده آنست كه: آن حضرت بآسمانها رفته و جبرئيل را به وقت نازل شدن در كنار سِدْرَةِ الْمُنْتَهى ديده است، چشمش اشتباه نكرده و نيز در آنجا بسيارى از آيات قدرت خدا را ديده است.

على هذا آيات قسمت اول، در رابطه با كيفيت وحى و آمدن جبرئيل به زمين است و آيات قسمت دوم در رابطه با رفتن آن حضرت به بالاست.

سوگند به سقوط ستاره و پائين آمدن آن براى غروب، در تناسب با پائين آمدن جبرئيل است، اين آيات امر عظيم وحى را با بيان بسيار عالى و عموم فهم بازگو مى كند و نيز جريان معراج را، در اين زمينه مطالب ديگرى هست كه در شرحها و نكته ها خواهد آمد.

1 و 2- وَ النَّجْمِ إِذا هَوى ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى.

اين دو آيه و دو آيه بعدى در رابطه با آنست كه: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از خود تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 396

سخن نمى گويد، هر چه مى گويد وحى آسمانى است. ظاهرا منظور از «النجم» مطلق ستاره است كه براى غروب در افق سقوط مى كند. مراد از «ضل» گمراه شدن از روى بى اطلاعى و از «غوى» رفتن به راه هلاكت از روى

عمد است، «صاحبكم» اشاره بآنست كه: شما مدت زيادى با اين پيامبر رفيق و مصاحب بوده ايد و از او انحرافى و اختلالى نديده ايد، لذا احتمال ندهيد كه در او اختلالى به وجود آمده است نظير: وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ تكوير/ 23.

نجم را در آيه، ستاره ثريا، قرآن، تير شهاب نيز گفته اند: ولى نمى شود بآنها اعتماد كرد.

3 و 4- وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى.

منظور از «الهوى» هواى نفس است، ظاهرا مراد از «ينطق» سخنانى است كه از خدا مى گويد، زيرا مى دانيم كه همه گفته هاى آن حضرت در رابطه با وحى نبود يعنى: آن حضرت در دعوت خود و آنچه از قرآن مى خواند با ميل طبع سخن نمى گويد، گفته هاى او جز وحى نيست كه به او القاء مى شود.

5- عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى.

فاعل «علّمه» به قرينه آيات بعدى جبرئيل است، درباره شديد القوى بودن او در جاى ديگر آمده ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ تكوير/ 20، جمع آمدن «القوى» شايد اشاره به جهات اختيارات او و نيرومندى در آن جهات باشد يعنى: «علم القرآن اياه ملك شديد القوى».

6 و 7- ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى.

منظور از «مرة» اگر شدت و نيرومندى باشد يعنى او در اطاعت خدا قوى است، على هذا شَدِيدُ الْقُوى راجع به خود جبرئيل و «ذو مرة» راجع به طاعت و فرمانبرى اوست. مراد از «فاستوى» ظاهرا ممثل شدن جبرئيل است نظير: تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 397

فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا

مريم/ 17، وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى حال است يعنى: به صورت انسان ايستاد در حالى كه در طرف بالا بود. و اگر منظور از «مرة» عقل و رأى

باشد، معنى آن روشن است.

8- 10- ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى.

يعنى: او كه در افق اعلى بود از آنجا به طرف حضرت رسول آمد، نزديك و نزديكتر شد تا فاصله ميان او و آن حضرت بقدر فاصله تقريبى دو زراع شد، پس از آن وحى را به آن حضرت رسانيد. فاصله دو سر كمان اگر يك ذراع باشد فاصله دو كمان دو ذراع خواهد بود.

در روايت مرفوعى از انس بن مالك از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله قوسين ذراعين معنى شده است، على هذا فاعل «دنا، تدلى، كان» و نيز فاعل «اوحى» در هر دو، جبرئيل است و ضمير «عبده» راجع به خداست يعنى: جبرئيل به بنده خدا وحى كرد، آنچه كه وحى كرد مى شود فاعل «اوحى» خدا باشد يعنى خدا به بنده خود به واسطه جبرئيل وحى كرد.

پس اين آيات در رابطه با آمدن جبرئيل به زمين و آوردن وحى است و آن يكى از اقسام سه گانه وحى است كه در ذيل آيه: أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ شورى: 51 گذشت.

بعضى از بزرگان در معنى آيه گفته اند: سپس جبرئيل به آن حضرت نزديك شد و به او چسبيد تا او را به آسمانها ببرد و گويند: جبرئيل از افق اعلى به پائين كشيده شد و به آن حضرت نزديك شد تا او را عروج بدهد، به نظر مى آيد: بعضى از روايات كه خواهد آمد، سبب اين نظر شده است ولى مى شود معنى روايات غير از اين باشد.

11 و 12- ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى. تفسير أحسن

الحديث، ج 10، ص: 398

آيه اول در رابطه با آنست كه: قلب آن حضرت ديدن جبرئيل را تكذيب نكرد بلكه تصديق كرد.

به عبارت ديگر: آنچه را كه چشمش ديد، قلبش نيز باور كرد، در مجمع البيان فرموده: «لم يكذب فؤاد محمّد صلّى اللَّه عليه و آله ما راه بعينه» على هذا نفى كذب از فؤاد نفى خطا و اشتباه است گويند: «كذبته عينه» يعنى چشمش خطا كرد.

پس فاعل «ما رأى» حضرت رسول است نه «فؤاد» چنان كه بعضى از بزرگان گفته است آيه أَ فَتُمارُونَهُ ... شاهد اين مدعاست و لفظ «يرى» نشان مى دهد كه جبرئيل مرتب مى ديد بعضى آن را رؤيت فكرى گفته است.

13 و 14- وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى.

اين آيات و ما بعد آنها در رابطه با رفتن آن حضرت به معراج و ديدن جبرئيل در نزد سدرة المنتهى است، بعضى ها احتمال داده اند كه خدا ديد آن حضرت را وسعت داده و از زمين، جبرئيل را ديده كه در نزد سدرة المنتهى است و به زمين نازل مى شود، على هذا آيات در رابطه با معراج نيست. ولى بنا بر روايات كه خواهد آمد، منظور رفتن آن حضرت به معراج و ديدن جبرئيل در آنجاست.

تاء «نزلة» براى وحدت است و آن مفعول مطلق فعل محذوف مى باشد يعنى «رآه ينزول نزلة اخرى»، عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى ظرف است براى «رآه» على هذا منظور آنست كه: آن حضرت يك دفعه جبرئيل را ديد كه در كنار او در يك مترى بود دفعه ديگر در نزد سدره المنتهى ديد.

«المنتهى» اسم مكان است يعنى سدره اى كه در محل انتهاء است از حضرت باقر عليه السّلام نقل

شده: علّت اين تسميه آنست كه اعمال آدميان را ملائكه كاتبين به آنجا مى برند كه خواهد آمد.

در الميزان فرموده: شايد آن منتهاى آسمانهاست، به دليل آنكه بهشت نزد تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 399

آنست و بهشت در آسمانست الميزان مى افزايد: در كلام خدا چيزى نيست كه اين درخت را تفسير كند گويى بنا بر ابهام است چنان كه آيه إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى مؤيد آنست، در روايات تفسير شده كه آن در بالاى آسمان هفتم است، اعمال بنى آدم بآنجا مى رسد.

در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: در هر برگى از آن درخت ملكى را ديدم كه خدا را تسبيح مى كرد (تفسير صافى).

15- عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى.

ضمير «عندها» راجع به سدره است يعنى بهشتى كه مأواى اهل بهشت است در نزد آن سدره مى باشد در جاى ديگر درباره آن فرموده: فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوى نُزُلًا بِما كانُوا يَعْمَلُونَ سجده/ 19 معلوم است كه مراد بهشت آخرت مى باشد.

16- إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى.

معلوم نيست چه چيز آن سدره را احاطه مى كند و مى پوشاند، «اذا» ظرف است براى «راه» در آيات سابق از تفسير قمى نقل شده: چون حجاب ميان خدا و رسول برداشته شد، نور خدا سدره را احاطه كرد.

17 و 18- ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى.

زيغ بصر آنست كه ديدنى را بر حقيقت آن ببيند، طغيان بصر آنست كه چيز بى حقيقت را ببيند و خيال كند كه چيزى است، يعنى: چشم آن حضرت درست جبرئيل را ديد، جبرئيل را بر غير صفت حقيقتش نديد و نيز چيز بى حقيقت را نديد آن گاه

با تأكيد فرموده سوگند كه از آيات بزرگ پروردگارش را ديد.

نكته ها

معراج:

در رابطه با معراج رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، ذيل آيه سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ مفصّلا سخن گفته شد، در آيات تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 400

هيجده گانه اين سوره گفتيم كه قسمت اول درباره آمدن جبرئيل به نزد آن حضرت و قسمت دوم ظهورش در رفتن آن حضرت به آسمانهاست، اينك رواياتى را در اين زمينه نقل مى كنيم كه براى روشن شدن مطلب لازم هستند.

1- در مجمع البيان فرموده: اهل سنت از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده اند كه حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله در شب معراج از آسمان هفتم پائين آمد، چون سوره نجم نازل گرديد عتبة بن ابى لهب از آن با خبر شد، نزد آن حضرت آمد، دختر آن بزرگوار را طلاق داد و آب دهان به آن حضرت انداخت و گفت: كافر شدم به نجم و به پروردگار نجم، حضرت بر او نفرين كرد و فرمود:

«اللهم سلّط عليه كلبا من كلابك».

عتبه براى سفر شام بيرون شد در راه او را وحشت گرفت، به رفقايش گفت:

مرا در ميان خويش بخوابانيد، در آن بين شيرى آمد و او را دريد، آن گاه طبرسى رحمه اللَّه اشعار حسان بن ثابت را در اين رابطه نقل مى كند.

ناگفته نماند: از اين روايت معلوم مى شود كه آن حضرت به معراج رفته است اما روشن نمى كند كه كدام آيات در رابطه با معراج است، قسمت اول؟ يا دوم و يا همه؟

2- امام صادق عليه السّلام فرمود ... رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، نزديكترين خلق به خداست، در آن منزلت بود

كه چون به آسمان برده شد جبرئيل گفت: پيش برو اى محمّد، به جايى قدم گذاشتى كه نه ملك مقربى قدم گذاشته و نه نبى مرسلى و اگر روح و نفس آن حضرت از آن مكان نبود قدرت رسيدن به آن را پيدا نمى كرد و از خدا در مكانى بود كه فرمود قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى «1».

ناگفته نماند: اين سخن صريح نيست كه قابَ قَوْسَيْنِ درباره معراج

__________________________________________________

(1) تفسير صافى. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 401

است بلكه ظاهرا امام عليه السّلام آن جمله را در قرب معنوى به كار برده است، چون در تفسير آيات گفته شد كه آيات قابَ قَوْسَيْنِ در نزول جبرئيل است، ظاهرا اين روايات سبب شده كه بعضى از بزرگان آن را به معراج تفسير كرده است.

3- در احتجاج از حضرت سجاد صلوات اللَّه عليه نقل شده كه در منبر شام فرمود:

«انا بن من علا فاستعلى فجاز سدرة المنتهى فكان من ربه قاب قوسين»

«1» در اينجا هم به نظر مى آيد كه نظر امام بيان قرب معنوى است، آنچه قرآن درباره جبرئيل به كار برده، آن حضرت درباره حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله به كار برده است، هكذا روايات ديگر.

4- در امالى شيخ از انس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: چون به آسمان برده شدم به پروردگارم نزديك گشتم كه ميان من و او قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى بود، خدا فرمود: اى محمّد از خلائق كدام كس را دوست مى دارى؟ گفتم: پروردگارا على را، فرمود: نگاه كن، به طرف چپ، نگاه كردم ناگاه على بن ابى طالب را ديدم «2».

5- در توحيد صدوق نقل شده: از

امام كاظم عليه السّلام سؤال شد، آيا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله خدا را ديده است؟ فرمود: آرى با قلبش ديد آيا نشنيده اى كه خدا فرمايد ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى خدا را با چشم نديد بلكه با قلب ديد «3». اين روايت بنا بر آنست كه منظور از «ما رأى» جبرئيل نيست.

6-

«عن الباقر عليه السّلام قال: فلما انتهى الى سدرة المنتهى تخلّف عنه جبرئيل فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يا جبرئيل في مثل هذا الموضع تخذلنى؟ فقال: تقدم امامك فو اللّه لقد بلغت مبلغا لم يبلغه خلق من خلق اللَّه قبلك فرأيت نور ربى و حال بينى

__________________________________________________

(1، 2) تفسير صافى و برهان.

(3) تفسير صافى از توحيد صدوق.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 402

و بين السبحة قيل و ما السبحة فاومى بوجهه الى الارض و بيده الى السّماء و هو يقول: جلال ربى جلال ربى ثلاثا» منظور از سبحه جلال و تنزيه و سبحان اللَّه گفتن است. (تفسير صافى).

7-

«عن الباقر عليه السّلام ... فلما انتهى الى محل السدرة وقف جبرئيل دونها و قال يا محمّد ان هذا موقفى الذى وضعنى اللَّه عز و جل فيه و لن اقدر ان اتقدمه و لكن امض انت امامك الى السدرة فوقف عندها قال فتقدّم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الى السدرة و تخلّف جبرئيل قال عليه السّلام انما سميت سدرة المنتهى لان اعمال اهل الارض تصعد بها الملائكه الحفظة الى محل السدرة و الحفظة الكرام البررة دون السدرة يكتبون ما يرفع اليهم الملائكة من اعمال العباد في الارض، قال فينتهون بها الى محل السدرة.

قال نظر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله

فرأى اغصانها تحت العرش و حوله قال فتجلّى لمحمد نور الجبّار عز و جل فلما غشى النور محمّدا شخص ببصره و ارتعدت فرائصه قال فشد اللَّه لمحمد صلّى اللَّه عليه و آله قلبه و قوى له بصره حتى رأى من آيات ربه ما رأى و ذلك قول اللَّه عز و جل و لقد رآه نزلة اخرى عند سدرة المنتهى ...»

(صافى از علل الشرائع) اين روايات و امثال آنها حكايت دارند كه آيات وَ لَقَدْ رَآهُ ... در رابطه با معراجند و آنها در حد خود بسيار زيادند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 403

[سوره النجم (53): آيات 19 تا 28]

اشاره

أَ فَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى (19) وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى (20) أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى (21) تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى (22) إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى (23)

أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى (24) فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى (25) وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاَّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى (26) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى (27) وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً (28)

19- مرا خبر دهيد از لات و عزى.

20- و از مناة كه سومى و غير آن دو است.

21- آيا براى شماست پسر؟! او براى اوست دختر؟؟

22- اين، آن وقت تقسيم ظالمانه است.

23- نيست آنها مگر نامهايى كه شما و پدرانتان نام گذاشته ايد، خدا براى آنها دليلى نازل نكرده است، پيروى نمى كنند مگر از

گمان و آنچه طبعها خوش دارد، براى آنها تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 404

از پروردگارشان هدايت آمده است.

24- يا براى انسان است آنچه آرزو مى كند؟!

25- خاص خداست دنيا و آخرت.

26- اى بسا ملكى در آسمانها كه شفاعتشان هيچ فائده اى ندهد مگر پس از آنكه خدا اذن دهد به كسى كه مى خواهد و مى پسندد.

27- آنان كه به آخرت ايمان نمى آورند، ملائكه را مى نامند، ناميدن مؤنث.

28- آنها را به اين گفته علمى نيست پيروى نمى كنند مگر از گمان، گمان از حق چيزى را كفايت نمى كند.

كلمه ها

لات: لات و مناة و عزى نام بتهاى مشركان بود كه در نكته ها خواهد آمد.

ضيزى: وصف است به معنى ناقص و ظالمانه. بعضى آن را ضئزى با همزه خوانده اند، طبرسى رحمه اللَّه فرمايد آن به معنى غير عادلانه و جائرانه است. در قاموس گويد: «قسمة ضيزى اى ناقصة» اين كلمه فقط يك بار در كلام اللَّه يافته است.

سلطان: دليل و حجت كه انسان به واسطه آن بر خصم تسلط پيدا مى كند.

ظن: اگر انسان به چيزى احتمال قوى بدهد، طرف قوى را ظنّ و طرف ضعيف را وهم نامند و اگر هر دو يكسان باشد شك گويند.

شرحها
اشاره

آيات فوق استنتاج است از آيات گذشته، يعنى: حالا كه دعوت پيامبر حق است و آنچه مى گويد از وحى آسمانى است و از جبرئيل و از خدا اخذ شده است، بگوئيد: اين بتها چيستند؟ و اين بدعتها و از روى ظنّ سخن گفتن يعنى چه؟! بتها كاره اى نيستند، شفاعت نتوانند كرد، ملائكه نيز در صورت اجازه تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 405

خداوند مى توانند شفاعت كنند ...

پيدايش بت پرستى در حجاز

ناگفته نماند: پس از آنكه اسماعيل و هاجر توسط حضرت ابراهيم عليه السّلام در زمين مكه اسكان يافتند و شهر مكه به وجود آمد و كعبه بنا گرديد، دين توحيد به وسيله ابراهيم و اسماعيل و فرزندان اسماعيل در آنجا رواج يافت.

مردى به نام حارث جرهمى بر مكه حكومت مى كرد، در آن موقع ربيعه جدّ اعلاى قبيله «خزاعه» كه ملقب به «لحى» بود پسرى داشت به نام عمرو، او به كمك فرزندان اسماعيل توليت كعبه را از جد مادريش حارث جرهمى گرفت و جرهمى ها را وادار به هجرت از مكه نمود، بدينسان قوم خزاعه متولى كعبه شدند.

عمرو بن لحى بعد از مدتى بيمار گرديد، به او گفتند در شامات آبهاى معدنى وجود دارد، اگر در آنها آب تنى كنى بهبود مى يابى، او به طرف شام سفر كرد، در شام عدّه اى را ديد كه بتها را مى پرستيدند، از آنها در اين باره سؤال كرد، گفتند: ما از اينها رفع گرفتارى مى جوئيم و استمداد مى كنيم و ...

او چند بت از آنها گرفته و به مكه آورد و در اطراف كعبه نصب كرد و در ترويج آنها كوشيد بدينسان بت پرستى در مكه و حجاز شايع گرديد «1» لذاست كه از رسول خدا

صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده: اوّلين كسى كه دين ابراهيم عليه السّلام را تغيير داد عمرو بن لحى بود، عين عبارت چنين است:

«اول من غير دين ابراهيم عمرو بن لحى ابن قمعة بن خندف ابو خزاعه»

«2».

وقتى كه دين مبين اسلام در مكّه ظاهر شد، بت پرستى كار خود را كرده و جزء زندگى انسانها شده بود كه قرآن مجيد با آن به مبارزه برخاست. مشركان

__________________________________________________

(1) الاصنام ابن كلبى/ 8، تاريخ يعقوبى ج 1/ 295 باب اديان العرب.

(2) الجامع الصغير تأليف سيوطى باب الف.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 406

به جاى خدا بتها را پرستش مى كرده و مى گفتند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى زمر/ 3 و نيز مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ يونس/ 18، و چون مشركان عقيده به معاد نداشتند قهرا منظور از شفاعت كارسازى در دنيا بود، ذيل آيه 3 سوره زمر مطلبى در اين زمينه آورده ايم.

19 و 20- أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى.

يعنى به من خبر بدهيد از لات و عزى و منات كه سومى آنها و غير از آن دو است؟ اينها را چرا مى پرستيد و چه نقشى در زندگى دارند؟!! در مجمع البيان و جوامع الجامع فرموده: به قولى لات و عزى و منات سه بت بودند از سنگ، و آنها را در كعبه گذاشته و عبادت مى كردند، تفضيل سخن در نكته ها خواهد آمد.

ثالثة و اخرى هر دو وصف «مناة» هستند، در جوامع فرموده: «اخرى» حاكى است كه مقام منات از لات و عزى پائين تر بوده است و اللَّه اعلم، جريان افسانه غرانيق كه راجع به اين آيه است ذيل آيه 52 سوره حج گذشت.

از

بعضى نقلها چنين بر مى آيد كه عرب، لات و منات را دختران عزى مى دانسته اند، در سيره ابن هشام منقول است كه چون زيد بن عمرو بن نفيل مسلمان شد درباره گذشته خويش چنين گفت:

عزلت اللات و العزى جميعا كذلك يفعل الجلد الصبور

فلا العزى ادين و لا ابنتيها و لا صنمى بنى عمرو ازور

21 و 22- أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى.

به نظر مى آيد اين دو آيه از آيات گذشته مستقل است و بدعت ديگرى در آنها مطرح مى باشد، نظير: فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ صافات/ 149، أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِينَ ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ صافات/ 153، أَمِ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 407

اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنِينَ

زخرف/ 16، مشركان ملائكه را دختران مى دانستند.

قرآن مجيد با اين خرافه از دو جهت مبارزه مى كند يكى از اين جهت كه فرزند داشتن خدا نفى وجود خداست، چون در اينصورت خدا از واجب- الوجود بودن مى افتد لذا فرموده: تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً مريم/ 90، ديگرى آنكه: مشركان دختر را بد مى دانستند و از دختر بيزارى مى جستند.

قرآن مى گويد: چرا آنچه را به خود نمى پسنديد به خدا نسبت مى دهيد؟

تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى.

23- إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ.

«هى» راجع است به لات، مناة، عزى و انثى. ضمير «سميتموها» راجع است به «اسماء» يعنى اينها فقط اسمند كه شما اسم گذاشته ايد، مصداق خارجى و واقعيت ندارند، و دليل از وحى آسمانى بر اين گفته نداريد، يعنى اگر واقعيت داشتند مى بايست خدا از آن خبر بدهد.

إِنْ

يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى.

برگشتن خطاب به غيبت حاكى از آنست كه ديگر صلاحيت خطاب را ندارند زيرا اهل گمان و هواى نفسند نه اهل برهان و تحقيق، وَ لَقَدْ جاءَهُمْ ... مبين آنست كه حجت بر آنها تمام شده است، منظور از هدايت دين و قرآن مى باشد.

24 و 25- أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى.

ام منقطعه است به معنى «بل» و استفهام، يعنى انسان به مجرد آرزو كردن مالك چيزى نمى شود تا مشركان با صرف خواستن و تمنّى بگويند: خدايان ما همه كاره اند، فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ ... تعليل مطلب سابق است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 408

يعنى اگر چنين بود آن وقت انسان شريك دنيا و آخرت مى شد ولى دنيا و آخرت خاص خداست.

26- وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى.

اين آيه يك مطلب مستقل و در عين حال دفع دخل است و به گوش مشركان رسيده بود كه ملائكه شفاعت خواهند كرد، مى فرمايد: آرى ولى آنها در شفاعت مستقل نيستند تا فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى نقض شود، لِمَنْ يَشاءُ ... ظاهرا راجع است به ملائكه. يعنى: «يأذن اللَّه لمن يشاء من الملائكة و يرضى» نظير: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً نبأ/ 38.

به نظر بعضى لِمَنْ يَشاءُ راجع به انسان است يعنى شفاعت نمى كنند مگر به كسى كه خدا اذن بدهد و راضى باشد ولى آن بر خلاف مطلبى است كه آيه در صدد بيان آنست.

27- إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ

لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى.

ردّ سخن مشركان است كه به ملائكه بنات اللَّه مى گفتند «تسميه انثى» آنست كه بگوئيم: فلانى دختر يا زن است، در جاى ديگر فرموده: وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً زخرف/ 19، لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حاكى است كه اين سخن را كسانى مى گويند كه به حساب و كتاب باور ندارند.

28- ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً.

يعنى اين گفته از روى علم نيست، در اين گفته مدرك آنها فقط گمان است در آيه زخرف كه گذشت آمده است أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 409

«الحق» به معنى شى ء ثابت و حتمى است، و آن با دليل و برهان اثبات مى شود، قرآن مجيد حجيت ظن را به طور كلى رد مى كند كه ظن هيچ چيزى از كشف واقع را كفايت نمى كند، عمل به احكام از روى ظن كه در اصول فقه مطرح است دلائل خاصى دارد.

نكته ها

توضيحى درباره عزى و غير آن:

در قرآن مجيد مجموعا از نه بت نام برده شده است:

لات، عزى و منات كه گفته شد «بعل» كه در جريان الياس و در آيه أَ تَدْعُونَ بَعْلًا وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ صافات/ 125 است، ودّ، سواع، يعوق، يغوث و نسر كه در سوره نوح خواهد آمد.

ظاهر آيات سوره نوح آنست كه پنج بت اخير مربوط به قوم نوح عليه السّلام است، گرچه در كتابها آنها را از جمله بتهاى عربستان نام برده اند، اينك توضيحى درباره لات، عزى و منات.

لات:

در تفسير آيات گفته شد كه در مجمع و جوامع الجامع نقل شده:

به قولى آن

سه بت را در كعبه گذاشته و پرستش مى كردند، ولى در بعضى نقلها مطلب غير از آنست، ابن كلبى در كتاب الاصنام مى گويد: لات سنگ مكعّبى بود در طائف كه بنى عتاب بن مالك نگهبان آن بوده و بتخانه اى براى آن بنا كرده بودند، قريش و تمام عرب آن را تعظيم مى كردند.

بدان مناسبت فرزندان خويش را «زيد لات» و «تيم لات» نام مى گذاشتند اين صنم همانطور بر پا بود تا آنكه قبيله ثقيف اسلام را قبول كردند، رسول خدا تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 410

صلّى اللَّه عليه و آله مغيرة بن شعبه را مأمور كرد تا لات را منهدم كرده و به آتش كشيد.

عزى:

ابن كلبى در كتاب الاصنام چاپ قاهره/ 17 تا 27 مى نويسد:

عزى يكى از بزرگترين بتهايى بود كه از طرف عرب مخصوصا قريش پرستيده مى شد، بتكده عزّى در وادى نخله شاميّه بالاى سر «ذات عرق» ميان راه عراق و مكّه بود، احترام آن در قريش بدان پايه بود كه دره اى از وادى «حراض» را به نام «سقام» بسته و پايگاه آن ساخته بودند و آن را با حرم كعبه (نعوذ باللّه) برابر مى دانستند.

عزى هم چنان در اوج عزت بود تا حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله مبعوث گرديد، پس از فتح مكه، آن حضرت گروهى را براى انهدام عزى و بتكده آن مأمور كرد.

بت عزى همانست كه در جنگ احد، ابو سفيان در شعار خود گفت: «نحن لنا العزى و لا عزى لكم» رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در جواب فرمودند: «اللَّه مولانا و لا مولى لكم» به قولى اين جواب را على عليه السّلام به دستور آن حضرت، داد.

ناگفته

نماند: ابو سفيان مشرك بود، در سال هشتم كه فتح مكه پيش آمد او مسلمان نشد بلكه مانند پسرش معاويه منافق شد.

عجيب است كه امروز بزرگترين خيابان مكه به نام «شارع ابو سفيان» است، از حكام ناپاك سعودى بيشتر از اين انتظار نيست.

مناة:

در الاصنام مى خوانيم مناة بتى بود متعلق به قبيله هذيل و خزاعه آن در ساحل دريا در ناحيه مشلّل در محلّى موسوم به «قديد» ميان مكه و مدينه قرار داشت، پيش همه عرب محترم بود، قبيله اوس و خزرج براى آن قربانى و هدايا مى بردند، آنها پس از بازگشت از حج، سر خويش را در تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 411

كنار مناة تراشيده و آن را اتمام حج مى پنداشتند.

در سال هشتم هجرت، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چهار يا پنج منزل از مدينه خارج شده بود كه على عليه السّلام را مأمور فرمود، آن حضرت منات را منهدم كرد و اموالى كه در بتكده بود پيش حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله آورد، از جمله دو شمشير كه ابو شمر پادشاه غسان به آنجا هديه كرده بود، يكى به نام «مخدم» ديگرى به نام «رسوب» آن حضرت هر دو را به على عليه السّلام بخشيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 412

[سوره النجم (53): آيات 29 تا 41]

اشاره

فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا (29) ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى (30) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى (31) الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ

رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى (32) أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى (33)

وَ أَعْطى قَلِيلاً وَ أَكْدى (34) أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرى (35) أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما فِي صُحُفِ مُوسى (36) وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى (37) أَلاَّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى (38)

وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى (39) وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى (40) ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى (41)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 413

29- واگذار آن كس را كه از ياد ما اعراض كرده و جز زندگى دنيا را اراده نكرده است.

30- اين است تشخيص آنها از دانش، پروردگار تو داناتر است به آنكه از راهش گمراه شده و او داناتر است به آنكه هدايت يافته است.

31- خاص خداست آنچه در آسمانها و زمين هست، تا جزاء دهد كسانى را كه گناه كرده اند و جزا دهد نيكوكاران را جزاى نيكوتر.

32- كسانى كه از گناهان كبيره و گناهان زشت اجتناب مى كنند مگر گناه گاهگاهى، خداى تو صاحب مغفرت وسيع است، او به شما داناتر است وقتى كه از زمين شما را به وجود آورد و وقتى كه، در شكم مادران جنين بوديد، خودتان را پاك مخوانيد، او به اهل تقوى داناتر است.

33- آيا ديدى آن كس را كه از انفاق اعراض كرد؟!

34- و كمى انفاق كرد و بخل ورزيد؟!

35- آيا علم غيب پيش اوست واو مى بيند؟!

36- آيا خبرش نشده از آنچه در تورات موسى است؟!

37- و در صحف ابراهيم كه بندگى را تمام كرد؟!

38- اينكه حمل نمى كند نفسى گناه ديگرى را؟!

39- و نيست براى انسان مگر

آنچه عمل كرده است؟!

40- و عمل او حتما ديده مى شود؟!

41- سپس با آن مجازات مى شود مجازات تمام؟!

كلمه ها

مبلغهم: اسم مكان است به معنى محل بلوغ و رسيدن.

فواحش: فاحشه، فحشاء: چيز بسيار قبيح (قاموس قرآن).

لمم: (بر وزن شرف) گاه گاه. راغب گويد: «فلان يفعل كذا لمما: تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 414

اى حينا بعد حين» و نيز گويد: لمم: نزديك شدن به گناه است و با آن از صغيره تعبير مى شود، طبرسى از فراء نقل كرده: آن، اين است كه انسان كارى را در وقتى بكند و به آن عادت نداشته باشد آن در اصل به معنى جمع و اصلاح كردن است.

اجنة: جمع جنين، بچه تا در شكم مادر است جنين نام دارد.

اكدى: كدى: حبس و منع، كديه زمينى است كه از جوشيدن آب مانع شود، اكداء: در آيه به معنى منع و بخل است «اكدى فلان:

قطع العطاء و بخل».

وفى: وفاء و ايفاء: تمام كردن «وفي بعهده و اوفي بعهده» يعنى آن را تمام كرد و به انجام رسانيد. توفيه: تمام دادن حق. «وفى» يعنى حق عبوديت را به طور كامل ادا كرد.

وزر: ثقل و سنگينى و سنگين. مصدر و اسم هر دو آمده است آن اغلب در گناه به كار رفته كه بارى است به گردن گناهكار گاهى در مطلق بار و سنگينى به كار رود مانند وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ شرح/ 2.

شرحها

آيات 29 تا 32 تفريع است بر مطالب قبلى و بر إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ يعنى از آنها اعراض كن كه در كشاكش زندگى فانى دنياست، بگذار برسد روزى كه بدكاران و نيكوكاران به جزاى خويش مى رسند آن وقت در تعريف نيكوكاران فرموده: كه از گناهان كبيره اجتناب مى كنند، گناهان گاه گاهى آنها نيز مورد

عفو خدا واقع مى شود.

از آيه 33 تا 41 سخن از كسانى است كه از انفاق در راه خدا امتناع مى كنند تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 415

و بخل مى ورزند، در مذمت آنها فرموده: آيا ندانسته اند كه مسئوليت هر كس به عهده اوست و ندانسته اند كه تلاش و سعى در راه خدا، پاداشش به طور كامل به انسان خواهد رسيد.

زمخشرى در كشاف گويد: روايت شده عثمان بن عفان در راه خير انفاق مى كرد، عبد اللَّه بن سعد بن ابى السرح برادر رضاعى او، گفت: اينطور كه انفاق مى كنى شايد چيزى براى خودت نماند، عثمان گفت: من گناهانى دارم مى خواهم بدين وسيله رضا و عفو خدا را جلب كنم. عبد اللَّه گفت ناقه خويش را با جهاز آن به من بده، من گناهان تو را به عهده مى گيرم، عثمان چنان كرد و بر او شاهد گرفت و از انفاق دست كشيد، در نتيجه آيات أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي ... نازل گرديد، طبرسى رحمه اللَّه آن را از ابن عباس، سدى، كلبى و جماعتى از مفسران نقل مى كند به قولى آيات درباره وليد بن مغيره و به قولى درباره عاص بن وائل نازل گرديد (مجمع البيان).

29- فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا.

منظور از اعراض آنست كه وقت خودت را درباره آنها تلف نكن، مراد از «ذكرنا» قرآن يا مطلق ياد خداست يعنى: حالا كه پيرو ظن و ميل طبع هستند از آنها اعراض كن. نظير: ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا ... حجر/ 3.

30- ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى.

«ذلك» اشاره است بر اراده حيات

دنيا، گويى علم به طرف معلوم سير كرده و به آن رسيده است، يعنى فهم و درك آنها فقط در اطراف زندگى فانى دور مى زند جمله إِنَّ رَبَّكَ ... تأكيد همين مطلب است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 416

31- وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى.

در الميزان فرمود: ممكن است صدر آيه حال باشد از فاعل «اعلم» در آيه قبل. يعنى: خدا به اهل ضلالت و هدايت آگاه است در حالى كه همه چيز مال خداست پس چطور مى شود از آنها بى خبر باشد؟! در اينصورت لِيَجْزِيَ الَّذِينَ ... مربوط مى شود به فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى يعنى: از آنها اعراض كن و كارشان را به خدا واگذار تا بدكار و نيكوكار را جزا دهد.

و ممكن است كلام مستأنفى باشد، يعنى دستور فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى نه از آن جهت است كه خدا از آنها دست كشيده است، بلكه خدا بدكار و نيكوكار را به جزاى خود مى رساند (تمام شد).

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ شامل خلقت و تدبير هر دو است، نظير أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ، لام در لِيَجْزِيَ الَّذِينَ براى غايت و نتيجه است يعنى: غايت خلق و تدبير آن مى شود كه ...

32- الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ.

الَّذِينَ ... وصف است براى الَّذِينَ أَحْسَنُوا ... چون در آيه قبل، مشركان با «اساؤا» توصيف شده اند لذا مؤمنان با وصف اجتناب از كبائر موصوف گشته اند.

كبائر، گناهان كبيره، فواحش گناهان بسيار قبيح هستند كه در قرآن مجيد به لواط و زنا و نظير آن اطلاق

شده است.

طبرسى فرموده: به قولى كبائر هر گياهى است كه در آن وعده آتش هست و فواحش هر گناهى است كه «حد» دارد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 417

از امام باقر عليه السّلام از كبائر سؤال شد فرمود:

«كل ما او عد اللَّه عليه النار «1»»

در اين زمينه در ذيل آيه إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ ... نساء/ 31 به طور مشروح سخن گفته ايم.

إِلَّا اللَّمَمَ اگر «لم» به معنى گناه گاهگاهى باشد، استثناء متصل است زيرا آن شامل كبيره و فاحشه هم مى شود، در روايات اهل بيت صلوات اللَّه عليهم اجمعين چنين تفسير شده است، در اصول كافى باب اللمم از امام عليه السّلام نقل كرده فرمود: لمم گناه بعد از گناه است كه بنده به آن مرتكب مى شود:

«قال: الهنة بعد الهنة اى الذنب بعد الذنب يلمّ به العبد»

در روايت ديگرى فرموده: طبع و عادت بنده گناه كردن نيست، ولى گاهى به آن مرتكب مى شود،

«عن اسحاق بن عمار عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام ... قال: اللمام العبد الذى يلم بالذنب بعد الذنب، ليس من سليقة اى من طبيعة».

و در روايت ديگرى از آن حضرت

«و اللمم: الرجل يلم بالذنب فيستغفر اللَّه منه»

على هذا إِلَّا اللَّمَمَ در آيه شريفه نظير: وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ آل عمران/ 35، است.

و اگر منظور از لمم گناهان صغيره باشد چنان كه در مفردات راغب و صحاح آمده است در اينصورت استثنا و منقطع مى باشد، به هر حال إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ حاكى از آمرزش آن است.

بهترين تفسير

همانست كه امامان عليه السّلام فرموده اند، معنى آيه چنين مى شود:

نيكوكاران كسانى هستند كه از كبائر و فواحش اجتناب مى كنند و اگر احيانا گناه كردند توبه مى كنند، خدا نيز در اينصورت وعده مغفرت داده است.

هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ.

__________________________________________________

(1) ثواب الاعمال صدوق باب عقاب من اتى الكبائر.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 418

اين قسمت از آيه در رابطه با آنست كه خدا از اول مى دانست كه شما گرفتار گناهان خواهيد شد، لذا مسأله توبه و مغفرت را پايه گذارى كرده است (الحمد للَّه كما هو اهله).

انشاء از ارض ظاهرا سير تدريجى انسان از خاك و نبات و رسيدن به نطفه بودن است.

فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى.

تفريع است بر «هو اعلم» و نيز تأكيد مطلب است يعنى نگوئيد: نه، ما مى توانيم اصلا مرتكب گناه نشويم، بعيد نيست منظور از «من اتقى» معصومين عليهم السّلام باشند.

33 و 34- أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى وَ أَعْطى قَلِيلًا وَ أَكْدى.

اين آيات چنان كه گفته شد درباره كسى كه از انفاق دست برداشته است و شأن نزول آن گذشت و آن سبب شده حقائقى از گذشته بيان شود، اين آيات مى توانند تفريع بر وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ ... باشند منظور از «تولى» ظاهرا اعراض از انفاق است، اكداء بخل و منع از انفاق است.

35- أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرى.

در رابطه با آنست كه فكر مى كند: اگر انفاق كنم چيزى براى من نمى ماند فقير مى شوم. مفعول «يرى» غيب است.

ناگفته نماند از سخن تَوَلَّى وَ أَعْطى قَلِيلًا وَ أَكْدى سه جواب داده شده است اول اين جواب كه گفته شد، دوم: كسى

گناه كسى را تحمل نمى كند، سوم أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى كه هر دو خواهد آمد.

36 و 37- أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما فِي صُحُفِ مُوسى وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى.

اين دو آيه مقدمه هستند بر آيه بعدى، صحف موسى تورات است و صحف ابراهيم كتابى است كه بر او نازل گرديد، «وفي» يعنى آنچه از عبوديت بر عهده تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 419

او بود به طور كامل ادا كرد، از تفسير قمى نقل شده: «وفى بما امره اللَّه من الامر و النهى و ذبح ابنه»، چهار آيه بعدى از صحف موسى و ابراهيم نقل مى شود.

38- أَلَّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى.

اين سخن يك مطلب مستقلى است در عين حال جواب دوم است از آنچه ابن ابى السرح به عثمان گفت و او قبول كرد كه گناهان او را به عهده گيرد، يعنى: اين سخن دروغ است بلكه هيچ نفس گناه نفس ديگرى را متحمل نمى شود مؤنث آمدن «وازرة» براى نفس «وازرة» است.

39- وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى.

جواب سوم است از تَوَلَّى وَ أَعْطى قَلِيلًا وَ أَكْدى اين يك واقعيت عجيب قرآنى است كه براى انسان فقط تلاش و عملش ملك حقيقى است، به عبارت ديگر انسان فقط به عملش مالك حقيقى مى باشد و پيوسته با او خواهد بود، خواه عمل خير باشد يا شر.

در بقيه چيزها اعم از مال و مقام و فرزند، انسان مالك اعتبارى است، چند روز بيش در اختيارش نخواهد ماند، پس لام در «للانسان» براى ملكيت حقيقى است نسبت اين آيه با شفاعت و احسان به مردگان و امثال آن در نكته ها خواهد آمد.

40- وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى.

اين

حقيقت نيز در صحف موسى و ابراهيم است، منظور ديده شدن سعى در آخرت است چنان كه از آيه بعدى روشن مى شود نظير: يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ آل عمران/ 30، وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً كهف/ 49، فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ زلزال/ 7.

«يرى» به صيغه مجهول نشان مى دهد كه ديگران نيز آن را خواهند ديد، آيه شريفه در عين حال دليل تجسم عمل است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 420

41- ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى.

هاء در «يجزاه» راجع است به سعى، نائب فاعل آن انسان است يعنى انسان با عمل خويش جزاء داده مى شود جزائى تمامتر.

نكته ها

انسان و عمل او:

آيه وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى نشان مى دهد كه انسان فقط به عملش مالك حقيقى است، حقائق ديگرى كه از نظر اسلام مسلم است و ناشى از عمل اوست و با اين آيه منافات ندارد، انسان به وسيله ايمان و عمل مشمول شفاعت شافعان مى شود و اگر مطلق عمل و ايمان نداشته باشد مشمول شفاعت نخواهد بود.

انسان از آثارى كه در دنيا گذاشته ثواب يا عقاب مى برد باز نتيجه عمل او است نظير: وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ يس/ 12، هكذا روايات

«من سن سنة حسنة ... من سن سنة سيئة ...»

احسان به مردگان از اين قبيل است مردگان در اثر اعمالى كه در دنيا كرده اند، زندگان را واداشته اند كه درباره آنها نيكى كنند.

در كافى از اسحاق بن عمار نقل شده از حضرت كاظم صلوات اللَّه عليه پرسيدم مردى عمل حج مى آورد حج و عمره يا بعض طوافش را براى بعضى از خانواده اش

قرار مى دهد كه غائب است و در شهر ديگرى زندگى مى كند آيا اين مقدار از اجر او كاسته مى شود؟

فرمود: آن اعمال هم براى اوست و هم براى صاحبش، او را در مقابل اين صله ارحام پاداش ديگرى است.

گفتم: اگر آن كس مرده باشد اين اجر به او مى رسد، فرمود: آرى حتّى گاهى مورد غضب (خدا) مى شود مورد مغفرت قرار مى گيرد يا در تنگى مى شود تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 421

و در اثر آن وسعت مى يابد.

گفتم: آيا او در برزخ مى داند كه براى او اين عمل را كرده اند؟ فرمود آرى. گفتم: اگر ناصبى هم باشد اين عمل به او نفع دارد؟ فرمود: آرى در عذابش تخفيف داده مى شود «1».

و نيز در كافى از عبد اللَّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: چون بنده اى مريض شود خداوند به ملك موكل به او مى گويد براى او بنويس ثوابى كه در وقت صحت مى نوشتى چون من او را در بند مرض كرده ام

«قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يقول عز و جل للملك الموكل بالمؤمن اذا مرض:

اكتب له ما كنت تكتب له في صحته فانى انا الذى صيرته في حبالى «2».

و در خصال از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: به انسان بعد از مرگش جز پاداش سه خصلت نمى رسد: صدقه اى كه در زندگيش جارى ساخته آن تا روز قيامت براى او جارى است، صدقه موقوفه اى كه ارث كسى نمى شود. و طريقه هدايتى كه به وجود آورده و عمل مى كرده و ديگران بعد از او به آن عمل كرده اند و فرزند صالحى كه براى

او استغفار مى كند «3».

اين مطالب از مسلّميات اسلام است كه توسط ائمه اهل بيت عليهم السّلام مطرح شده و منافاتى با آيه وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ ... ندارد، بلكه از توسعه آنست.

__________________________________________________

(1، 2، 3) از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 422

[سوره النجم (53): آيات 42 تا 62]

اشاره

وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى (42) وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى (43) وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا (44) وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى (45) مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى (46)

وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى (47) وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى (48) وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى (49) وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولى (50) وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى (51)

وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى (52) وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى (53) فَغَشَّاها ما غَشَّى (54) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمارى (55) هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى (56)

أَزِفَتِ الْآزِفَةُ (57) لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ كاشِفَةٌ (58) أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ (59) وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ (60) وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ (61)

فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا (62)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 423

42- حقا كه به سوى خداى توست انتهاء هر چيز.

43- و فقط اوست كه به خنده و گريه در آورده است.

44- و فقط اوست كه مى رانده و زنده كرده است.

45- و اوست كه دو زوج نر و ماده را آفريده است.

46- از نطفه اى چون ريخته مى شود.

47- و بر اوست به وجود آوردن خلقت ديگر.

48- و اوست كه بى نياز كرده و مال باقى عطا فرموده است.

49- و فقط اوست پروردگار شعرى.

50- و او هلاك كرد عاد اولى را.

51- و ثمود را كه احدى از آنها را باقى نگذاشت.

52- و قوم

نوح را از پيش كه آنها از عاد و ثمود ظالمتر و طاغى تر بودند.

53- و شهر زير و رو شده را ساقط كرد.

54- پوشانيد به آن عذابى را كه پوشانيد.

55- پس در كدام يك از نعمتهاى خدايت شك مى كنى.

56- اين قرآن انذار كننده ايست از انذار كنندگان اولى.

57- نزديك شونده (قيامت) نزديك شد.

58- جز خدا كسى را زايل كننده عذاب آن نيست.

59- آيا از اين حديث تعجب مى كنيد؟!

60- و مى خنديد و گريه نمى كنيد؟!

61- و شما از آن غافلانيد؟!

62- سجده كنيد خدا را و عبادت كنيد او را

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 424

كلمه ها

منتهى: نهايت و آخر، در اقرب الموارد گويد: «المنتهى: النهاية» طبرسى فرموده: منتهى و آخر يكى است. انتهاء: رسيدن به آخر.

تمنى: منى (بر وزن عقل) تقدير و اندازه گيرى «تمنّى» به معنى اندازه گيرى مى شود و ريخته مى شود معنى شده است.

نشأة: نشأ: پديد آمدن. «نشأ الشي ء نشاء: حدث و تجدد» نشأة اسم مصدر است به معنى پديد آمده و خلق شده (مصباح، صحاح) النَّشْأَةَ الْأُخْرى يعنى خلقت آخرى (قيامت).

اقنى: قنيه: مال ذخيره شده. اقناء اعطاء «اقناه اللَّه: اعطاء اللَّه ما يقتنى من القنية».

شعرى: يا شعراى يمانى ستاره درخشنده ايست واقع در صورت فلكى كلب اكبر كه درخشنده ترين ستارگان ثوابت است، ماههاى تابستان در جنوب ديده مى شود، دانشمندان نجوم گويند: فاصله آن با زمين پانصد هزار برابر فاصله خورشيد با زمين است، تشعشع آن چهل برابر خورشيد مى باشد اگر در جاى خورشيد بود، زمين و مردم از تشعشع آن كباب مى شدند، اين ستاره مورد پرستش عده اى بود لذا گفته شده خدا رب شعرى است بايد خدا را بپرستيد.

مؤتفكه: زير و رو شونده، اين كلمه از افك به

معنى برگرداندن است و در لغت به بادهايى كه مسير خود را عوض مى كنند و به زمينهايى كه زير و رو مى شوند، اطلاق مى گردد منظور از آن ظاهرا شهر لوط است.

نذر: (بر وزن عنق) جمع نذير است و نيز مصدر آيد به معنى انذار، تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 425

نظير فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ قمر/ 18 طبرسى اسم مصدر فرموده كه در مقام مصدر واقع مى شود.

ازفت: ازف: نزديك شدن وقت. عجله و خوب شدن زخم نيز معنى شده است، راغب گويد به معنى نزديكى توأم با ضيق وقت است.

سامدون: سمود: لهو و سر بلند كردن از روى تكبر، جوهرى گويد:

«سجد سجودا: رفع رأسه تكبرا ... و السامد: اللاهى».

شرحها

آيات شريفه تدبير خدا را با نيكوترين وجهى بيان مى كند و اينكه تمام جزئيات امور زير نظر خدا و با اراده حضرتش مى باشد و بحكم كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ خداوند هر روز در كارى غير از كار گذشته است. اين آيات معتزله را كه به تفويض قائلند مى گويد و نيز بيان مى كند كه كار نشأت آخرت نيز در دست خدا و زير نظر اوست. و حتى اقوامى كه در مقابل پيامبران ايستادند، خدا هلاكشان كرد و از اين مطلب، لزوم نبوت نيز استفاده مى شود.

آن گاه فرموده: قرآن يا پيامبر نيز در رديف انذار كنندگان گذشته است سپس از نزديك شدن قيامت خبر داده و با امر به سجده و عبادت، سوره مباركه بآخر مى رسد.

ناگفته نماند: ظاهر آيات آنست كه تا آيه 54 از صحف موسى و ابراهيم نقل شده است چنان كه آيات قبلى نيز همانطور بود.

42- وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى.

منتهى قيد و شرطى

ندارد، على هذا آيه نشان مى دهد كه انتهاء هر خلقت و هر تدبير به خداست و انتهاء آخرت نيز به خداست فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها إِلى رَبِّكَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 426

مُنْتَهاها

نازعات/ 44، پس همه چيز از لحاظ مبدء و منتهى به خدا مى رسد، اين آيه و آيات بعد واقعيتهايى است كه مسأله الَّذِي تَوَلَّى وَ أَعْطى قَلِيلًا وَ أَكْدى سبب گرديده كه آنها بيان شود.

43 و 44- وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا ضمير «انه» در همه آيات براى شأن و مطلب است از اينجا تا دوازده آيه، مصاديقى هستند در رابطه با انتهاء همه چيز به خدا و آمدن «هو» در همه براى حصر است.

درست است كه خنده و گريه عوامل و اسبابى دارند، اما به حكم اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ زمر/ 63 وسائط و عوامل نيز مخلوق خدا هستند، از اين جهت خنده و گريه مطلق، از طرف خداست.

هكذا جان دادن و جان ستاندن مخصوص خداست و اگر وسائطى مانند ملائكه و غيره در ميان باشد آنها نيز از خداست «امات» نشان مى دهد كه مرگ امر وجودى است، آرى جريان اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها زمر/ 42 يك امر وجودى است.

45 و 46- وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى.

گويند: نيامدن «هو» براى آنست كه كسى تصور نمى كند كه زوجين توسط غير خدا به وجود آمده است، الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى بيان «الزوجين» مى باشد، منظور از «نطفه» ظاهرا نطفه مرد است، زيرا نطفه زن در آن وقت محسوس نبود، قيد إِذا تُمْنى براى آنست كه تا

در محلش قرار نگيرد آفريدن وجود ندارد، مسأله، نر و ماده بودن و اختلاف آلات تناسلى آنها يكى از اسرار عجيب جهان خلقت است كه بارها به آن اشاره كرده ام.

47- وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 427

يعنى نه تنها خلقت و تدبير اين دنيا به خدا منتهى است بلكه خلقت آخرت نيز همين طور است.

48- وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى.

فعل «اقنى» ذكر خاص بعد از عام است در الميزان فرموده: منظور از قنيه اموالى است كه (نوعى) دوام دارند مانند خانه، باغ، حيوان و غيره و نيز از أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل كرده:

«اغنى كل شي ء بمعيشته و ارضاه بكسب يده».

49- وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى از اين معلوم مى شود كه گروهى به ستاره شعرى پرستش مى كرده اند، در مجمع آمده: گويند قبيله خزاعه آن را پرستش مى كردند.

50 و 51- وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولى وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى.

منظور از عاد، قوم هود عليه السّلام است، لفظ «الاولى» نشان مى دهد كه بعد از آنها قوم ديگرى به نام «عاد» بوده اند، از ابن اسحاق نقل شده كه عاد دوم يكديگر را كشته و منقرض شدند «و ثمود» عطف است بر «عادا» مراد قوم صالح عليه السّلام است فَما أَبْقى حاكى است كه كسى از آن كفار از عذاب نجات نيافته است. ولى صالحين و مؤمنين نجات يافته اند وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ فصلت/ 18.

52- وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى.

يعنى: و هلاك كرد قوم نوح را پيش از عاد و ثمود أَظْلَمَ وَ أَطْغى نسبت به عاد و ثمود است يعنى قوم نوح از

قوم عاد و ثمود ظالمتر و طاغى تر بودند، كه نوح مدت نهصد و پنجاه سال دعوت كرد وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ.

53 و 54- وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى فَغَشَّاها ما غَشَّى.

منظور از مؤتفكه قراء لوط عليه السّلام يا مطلق قراء زير و رو شده است كه در تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 428

جاى ديگر آمده فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها يعنى او بود كه قراء زير و رو شده را ساقط و هلاك كرد، فَغَشَّاها ... براى هولناك بودن عذاب است و ممكن است اشاره به وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ باشد.

55- فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمارى.

تفريع است بر مطالب گذشته اينكه: اماته، احياء، گرياندن و غيره نعمت شمرده شده اند از آن جهت است كه همه در نظام جهان دخيلند، آيه مى شود خطاب باشد به الَّذِي تَوَلَّى وَ أَعْطى قَلِيلًا و مى شود خطاب باشد بهر خواننده و يا به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله من باب «اياك اعنى و اسمعى يا جارة» تمارى به معنى شك و ارتياب است.

56- هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى.

هذا اشاره به قرآن و يا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است يعنى اين قرآن نيز در رديف انذار كنندگان پيشين است، عادت خدا از اول بر انذار و تبشير بوده است، چيز نو ظهورى نيست.

57 و 58- أَزِفَتِ الْآزِفَةُ لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ كاشِفَةٌ.

آزفه يكى از نامهاى قيامت است وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ مؤمن/ 18، قرآن مجيد پيوسته آخرت را نزديك شمرده است، چنان كه مى خوانيم: اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ انبياء/ 1، إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً معارج/ 8، «كاشفه» تقديرش «نفس كاشفة» است. منظور از كشف، از

بين بردن شدائد و عذاب آن روز مى باشد.

59- 61- أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ.

استفهام براى توبيخ و آيات متفرع بر گذشته است يعنى وقتى منتهاى هر چيز خداست، قيامت نيز در دست اوست، قرآن نيز اين حقائق و اين نظام را بيان تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 429

مى كند، بايد شما در مقابل افراط و تفريطهاى خويش گريه كنيد، نه اينكه بخنديد و از قرآن تعجب نمائيد و از آن به چيزهاى ديگر مشغول شويد و يا از پذيرفتن آن سرباز زنيد.

62- فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا.

تفريع است بر سخن گذشته، يعنى: حال كه چنين است خدا را سجده و عبادت كنيد تا سعادت دو جهان يابيد. عبادت اعم از سجده است. اين آيه يكى از سجده هاى چهارگانه واجب از نظر شيعه است كه در سوره سجده و فصّلت بيان گرديد.

سجده و عبادت به خدا. افتادن در مسير نظام خلقت و هماهنگ بودن با آنست كه عاقبتش سعادت هر دو جهان مى باشد، روز يكشنبه بيست و پنجم شوال المكرم هزار و چهار صد و پنج مصادف با روز رحلت حضرت صادق صلوات اللَّه عليه مطابق 23/ 4/ 1364 تفسير سوره نجم به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 430

سوره قمر

اشاره

در مكه نازل شده و پنجاه و پنج آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره قمر سى و هفتمين سوره است كه بعد از سوره طارق در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پنجاه و چهارم است آيات آن نشان مى دهد كه بعد از سال سوّم بعثت نازل شده، موقعى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دعوت خويش را آشكار كرده بود و كفار در مقابل دعوت آن حضرت به سختى ايستادگى مى كرده اند، ولى وقت دقيق نزول آن معلوم نيست.

2- عدد آيات آن به اجماع قارئان پنجاه و پنج است در تفسير خازن آمده كه اين سوره داراى سيصد و چهل و دو كلمه و هزار و چهار صد و بيست و سه حرف است، اين مى رساند كه مسلمين از قديم الايّام به قرآن مجيد اهميّت بيشتر مى داده اند.

3- تسميه آن به قمر به علّت وقوع اين كلمه و مطرح شدن انشقاق قمر در اول آنست ولى در روايات، سوره اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ نقل شده است.

4- سوره مباركه مكى است، مطالب آن شاهد اين مدعاست، در الميزان فرموده: اينكه بعضى گفته اند: آن در «بدر» نازل گرديد و يا بعضى از آيات آن را مدنى گفته اند، اعتنايى به حرفشان نيست.

5- مى شود يقين كرد كه همه سوره به يك بار نازل شده و دليلى بر نزول تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 431

تدريجى آن نيست، شأن نزول و علت آن را نيز بايد از مطالب آن به دست آورد.

مطالب سوره و غرض آن

سوره مباركه يكپارچه انذار است، به استثناء دو آيه اخير كه درباره بشارت به بهشت است، مطلب با نزديك شدن قيامت و شكافتن ماه شروع مى شود، آن گاه سخن از تكذيب مشركان است كه نبوت آن حضرت را تكذيب

مى كردند، با آنكه مى دانستند به سر اقوام گذشته در اثر تكذيبشان چه بلاهايى آمد.

آن گاه به طور تفصيل، عذابهايى كه بر قوم نوح، هود، صالح، و لوط آمد بازگو كرده و در مقام نتيجه گيرى فرمايد: مگر كفار مكه از آنها بهتر هستند كه مانند آنها گرفتار نشوند؟ و يا در كتابهاى آسمانى وعده شده كه اينان از بلا مصون خواهند بود؟ و يا مى گويند ما متحد و يار يكديگريم و در مقابل خدا مى ايستيم؟ نه، آنها توانايى ندارند، و خواهند ديد: آتش آخرت چگونه آنها را خواهد گرفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 432

سورة القمر مكيّة و هى خمس و خمسون آية نزلت بعد سورة الطارق

[سوره القمر (54): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ (1) وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (2) وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (3) وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ (4)

حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ (5) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَيْ ءٍ نُكُرٍ (6) خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ (7) مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ (8)

به نام خداى رحمان رحيم

1- قيامت نزديك شد و ماه بشكافت:

2- اگر هر معجزه اى ببينند گويند جادوى دائم است.

3- پيامبر و معجزه او را تكذيب كردند (ولى) هر كار (در وقت خود) ثابت مى شود (و جاى خود را مى گيرد).

4- از اخبار گذشتگان براى آنها آمد، آنچه در آن منع از گناه هست. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 433

5- قرآن حكمت كاملى است ليكن انذارها فائده نمى دهد.

6- پس، از آنها روى بگردان، يا دآر روزى را كه خواننده به چيز هولناكى مى خواند.

7-

از قبرها خارج مى شوند گويى ملخهاى پراكنده اند، حال آنكه سر بزير و ذليلند.

8- به طرف ندا كننده شتابانند، كافران گويند: اين روز سختى است.

كلمه ها

اقتربت: اقتراب در فهماندن معنى نزديكى از «قرب» ابلغ است.

مستمر: ثابت و دائم. «استمر الشي ء: دام و ثبت».

مستقر: قرار: ثبات و محل استقرار. مستقر: ثابت و قرار گيرنده.

مزدجر: زجر: راندن با صدا، و گاهى در مطلق راندن آيد مزدجر (به فتح جيم) مصدر ميمى است به معنى طرد و منع، راغب گويد:

«مزدجر: اى طرد و منع عن ارتكاب المآثم» تاء آن طبق قاعده اعلال، بدال مبدل شده است.

نذر: آن در آيه مصدر است به معنى انذار.

نكر: (بر وزن عنق): منكر، ناپسند، غير معروف، راغب واقعه هولناك گفته است.

خشعا: جمع خاشع. خشوع به معنى تذلل و تواضع است خواه قلبى باشد يا ظاهرى، اكثر استعمال آن در جوارح است در آيه به معنى تذلل و پائين آوردن سر از روى ذلت است.

مهطعين: هطع: شتاب و خيره شدن. اهطاع نيز به معنى شتاب كردن و دراز كردن گردن است، جوهرى در صحاح گويد: «اهطع:

مد عنقه و صوب رأسه- اهطع في عدوه: اسرع» آن در آيه به معنى شتاب كنندگان است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 434

عسر: عسر (بر وزن عقل): دشوارى. عسير و عسر (بر وزن كتف) وصف هستند به معنى دشوار و صعب.

شرحها

در اين آيات كه به حكم مقدمه مطالب سوره هستند، سخن از نزديك شدن قيامت و شكافته شدن ماه است كه از آن حضرت خواسته بودند سپس مى گويد:

مشركان هر معجزه را به بينند گويند: جادو است، در اين سخن از هواى نفس پيروى مى كنند ولى آينده واقعيت را ثابت خواهد كرد.

خبرهاى گذشتگان به آنها رسيده أمّا پند نمى گيرند، ولى روز قيامت كه از خاك بيرون آمدند، به سرعت، فرمان ندا كننده را اجابت

خواهند كرد.

1- اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ.

ظهور و بلكه صريح آيه شريفه آنست كه ماه شكافته شده است، چنان كه در نكته ها خواهد آمد، اين معجزه را مشركان مكّه از آن حضرت خواسته اند و از طرف خدا واقع گرديده است، آيه بعدى وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ ... شاهد صدق اين مدعا مى باشد.

اينكه گفته اند: منظور انفصال زمين از خورشيد در وقت خلقت است، صحيح نيست زيرا انشقاق از باب انفعال آنست كه شكافتن در خود شى ء واقع شود، اگر آن طور بود كلمه اشتقاق از باب افتعال به كار مى رفت وانگهى اين سخن با آيه وَ إِنْ يَرَوْا ... نمى سازد زيرا در انفصال زمين معجزه مرئى و انكار شده نيست.

و اينكه گفته اند «اقترب- انشق» هر دو به معنى مضارع است و به علّت محقق الوقوع بودن ماضى به كار رفته، جوابش آنست كه اين قول يا آيه بعدى وَ إِنْ يَرَوْا ... سازگار نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 435

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ نشان مى دهد كه ميان شكافته شدن ماه و نزديكى قيامت ارتباطى وجود دارد و شايد منظور قرب معنوى باشد، يعنى شكافتن ماه، نزديكى قيامت را در اذهان روشن نمود به عبارت ديگر: شكافتن ماه آمدن قيامت را اثبات كرد و مردم دانستند: چنين چيزها، شدنى است.

2- وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ.

اشاره به آنست كه: اين معجزه در مشركان اثر نگذاشت، زيرا آنها هر معجزه كه ببينند، به جادو نسبت مى دهند و گويند: سحر بعد از سحر است، «آية» نكره در سياق شرط و مفيد عموم است، بعضى ها «مستمر» را محكم معنى كرده اند ولى معنى اول درستتر است.

3-

وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ.

اشاره است به آنكه، تكذيب آنها از روى هوا و هوس بوده است نه از روى برهان و منطق، مراد از «كذبوا» تكذيب پيامبر و معجزه اوست. ظاهرا منظور از كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ آنست كه: هر كار حق يا باطل در آينده در جاى خود قرار مى گيرد و معلوم مى شود كه حق است يا باطل، نظير وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ ص/ 88 و نظير: سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ قمر/ 26، مى شود منظور از آن، استقرار در دنيا و آخرت هر دو باشد.

4- وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ.

توضيحى است درباره وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ يعنى از خبرهاى گذشتگان به آنها رسيده است خبرى كه در آن موعظه هست، تا بدانند، حق و باطل چگونه در جاى خود مستقر شد، اهل باطل هلاك شدند و پيامبران و مؤمنان نجات يافتند، مراد اخبار عاد و ثمود است كه خواهد آمد.

5- حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 436

يعنى: قرآن يا دعوت بدين، حكمت كاملى است، حكمت سخن حقى است پر از نفع، بالغ به معنى كامل و تمام است، فَما تُغْنِ النُّذُرُ جمله اى را در تقدير دارد، يعنى: «كذبوا الحكمة فما تغن النذر» نذر جمع نذير يا انذار است.

6- فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَيْ ءٍ نُكُرٍ.

جمله اوّل تفريع است بر گذشته، يعنى: حالا كه تكذيب مى كنند و در پى هواى نفس هستند از آنها در گذر و در ايمان آوردن اصرار مكن. «يوم» تقديرش «اذكر يوم» و نظير آنست، منظور از «داع» مى شود خدايا ملائكه باشند، چنان كه در آيه يَوْمَ

يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ اسراء/ 52 خداست مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ نيز مانند اين آيه است يعنى: دعوت كننده آنها را از زمين دعوت مى كند به كارى سخت و ناپسند.

7- خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ.

خشعا حال است از فاعل «يخرجون»، جمله كَأَنَّهُمْ جَرادٌ ... اگر تشبيه براى «يخرجون» باشد، از يك واقعيّت عالى حكايت مى كند، و آن اينكه تخم گذارى ملخ بدانگونه است كه ملخها انتهاى دم خود را در زمين فرو برده و در آن تخم گذارى مى كنند، پس از چندى تخمها به صورت كرم از زمين مى رويند، آن گاه مبدل به ملخ مى شوند و بدون نظم و نقشه در هم مى لولند.

آيه نشان مى دهد كه انسانها نيز مانند ملخ از زمين خواهند روئيد و آن گاه درهم و برهم فرياد خواهند كشيد: مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ.

8- مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ.

حال است از فاعل «يخرجون»: يعنى خارج مى شوند از قبر در حالى كه، به سرعت به طرف دعوت كننده مى روند، از يَقُولُ الْكافِرُونَ معلوم مى شود مؤمنان چنين سخنى نخواهند گفت، در جاى ديگر آمده: يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 437

سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ

معارج/ 44.

نكته ها

شق القمر:

در اين واقعه و امثال آن نبايد شكّ كرد، اين كارها از امكانات ما خارج است ولى خدا در مقابل نظامى كه به وجود آورده، ناتوان نيست، هر آن مى تواند از روى مصلحتى در آن استثناء به وجود آورد، نظير آتش ابراهيم، عمر نوح، عصاى موسى، ولادت عيسى، شكافتن دريا براى يهود و امثال آن، إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

در اين رابطه مقدارى از آنچه در

قاموس قرآن نوشته ام در اينجا مى آورم:

در مجمع البيان از ابن عبّاس نقل شده: مشركان به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفتند: اگر راستگويى ماه را براى ما دو تكّه كن، فرمود: اگر چنين كنم ايمان مى آوريد؟ گفتند: آرى، آن حضرت از خدا خواست تا ماه را بشكافد، ماه دو تكه شد، حضرت فرياد مى كشيد: يا فلان يا فلان بنگريد.

ابن مسعود گويد در عهد آن حضرت ماه دو شقّه شد حضرت فرمود: شاهد باشيد، شاهد باشيد و نيز گويد به خدايى كه جانم در دست اوست: كوه حرا را ديدم كه ميان دو تكه ماه بود (يعنى در دو طرف آن در آسمان ديده مى شد).

مجمع البيان اضافه مى كند: جماعت كثيرى از صحابه انشقاق ماه را نقل كرده اند از جمله: ابن مسعود، انس بن مالك، حذيفة بن يمان، ابن عمر، ابن عباس، جبير بن مطعم و جماعتى از مفسران نيز بر آنند، فقط عطاء و حسن و بلخى مخالفت كرده و گفته اند: انشقاق قمر راجع به آينده است، اما آن درست نيست زيرا مسلمين بر آن اجماع دارند، شهرت آن در ميان صحابه مانع از قبول قول به خلاف است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 438

مؤلف گويد: اهل سنت نيز در تفاسير خويش مانند مجمع البيان گفته اند در تفسير برهان سه روايت درباره شق القمر از امامان اهل بيت عليهم السّلام نقل شده و از ابن شهر آشوب نقل كرده: مفسران و محدثان جز عطا و حسن و بلخى بر اين مطلب اجماع دارند، مجلسى رحمه اللَّه در بحار الانوار آن را به طور تفصيل از تفاسير و روايات نقل مى كند. (ج 17/ 347 به

بعد طبع جديد).

نگارنده گويد: اينكه از ائمه عليهم السّلام در اين باره زياد روايت نشده، ظاهرا به علّت واضح بودن قضيه است.

مطلب ديگر:

معجزات پيامبران به دو قسم تقسيم مى شود، اول معجزاتى كه خدا براى اثبات نبوت آنها داده است، مانند عصاى موسى، قرآن محمّد صلّى اللَّه عليه و آله، دوم معجزاتى است كه مردم خواسته اند، مانند ناقه صالح و مائده عيسى، قرآن مجيد صريح است در اينكه اگر مردم معجزه اى بخواهند و پيامبر آن را بياورد در صورت عدم ايمان، به زودى با قهر خدا از بين خواهند رفت، چنان كه قوم صالح ايمان نياورند و هلاك شدند. قسم دوم را معجزه اقتراحى گويند.

ياران عيسى از آن حضرت مائده آسمانى خواستند، خدا در جواب فرمود:

... إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ مائده/ 115، يا در جواب مشركان كه مى گفتند: با پيامبر فرشته اى بيايد و نبوت او را تصديق كند فرموده: وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ انعام/ 8.

يعنى: اگر فرشته مى فرستاديم باز ايمان نمى آوردند، آن وقت لازم بود مهلتى ندهيم و هلاكشان كنيم، اما خواست ما آنست كه در مهلت زندگى كنند و هلاك نشوند تا شايد هدايت يابند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 439

و نيز در جاى ديگر در همين رابطه فرموده: كه مشركان مى گفتند: لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ، ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ حجر/ 8.

و نيز در جاى ديگرى فرموده: علت نفرستادن معجزه اقتراحى (درخواستى) آنست كه براى ديگران فرستاديم، ايمان نياوردند، هلاكشان كرديم وَ

ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها ...

اسراء/ 59.

على هذا در اينجا يك سؤال پيش مى آيد و آن اينكه: اگر شق القمر را مشركان خواسته اند پس چرا بعد از ايمان نياوردن از بين نرفتند؟ الميزان در جواب اين سؤال فرموده: آنها مى بايست از بين بروند ولى آيه وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ ... انفال/ 33، آن كلّى را تخصيص داده است، مانعى نبود كه آنها شق القمر را بخواهند و آن واقع شود، امّا به علّت بودن آن حضرت در مكه، عذاب آنها را نگيرد و پس از خروج وى معذب شوند، چنان كه بعد از هجرت آن حضرت، در «بدر» معذب شدند.

مؤلف گويد: ظهور وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ ... در آنست كه خدا به هيچ وجه، معجزه را نمى فرستد، در جواب ناچاريم يا گفته الميزان را قبول كنيم و يا بگوئيم: شق القمر اقتراحى نبوده، بلكه بدوا از طرف خدا واقع شده است، مانند معجزات ديگر آن حضرت و يا در نزول عذاب تدريج رخ داده و بعد از خروج آن حضرت مستأصل شده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 440

[سوره القمر (54): آيات 9 تا 22]

اشاره

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ (9) فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (10) فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ (11) وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (12) وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ (13)

تَجْرِي بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ (14) وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (15) فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (16) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ

مُدَّكِرٍ (17) كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (18)

إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ (19) تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (20) فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (21) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (22)

9- پيش از اهل مكه قوم نوح پيامبران را تكذيب كردند بنده ما را تكذيب كرده و گفتند ديوانه مسلوب العقل است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 441

10- خدايش را خواند كه من مغلوبم ياريم فرما.

11- درهاى آسمان را با آبى شديد باز كرديم.

12- زمين را چشمه ها شكافتيم، آب آسمان و زمين بر فرمانى معين به هم آميخت.

13- نوح را بر كشتى كه از تخته ها و ميخها بود حمل كرديم.

14- زير حفاظت ما حركت مى كرد، پاداشى بود به نوح كه نبوتش انكار شده بود.

15- اين قضيه را نشانه اى گذاشتيم آيا پند گيرنده اى هست؟

16- عذاب و انذار من چگونه بود؟!

17- قرآن را براى پندگيرى آسان كرديم آيا پندگيرنده اى هست؟!

18- قوم عاد پيامبر را تكذيب كرد، عذاب و انذار من چگونه بود؟

19- ما بر آنها بادى سوزان در روز نحس پيوسته فرستاديم.

20- مردم را از جا مى كند، گويى آنها تنه هاى كنده شده درخت خرما بودند.

21- پس عذاب و انذار من چگونه بود؟

22- قرآن را براى پند گرفتن آسان كرده ايم، آيا پند گيرنده اى هست؟

كلمه ها

منهمر: همر: (بر وزن عقل) ريختن اشك و آب، «همره فانهمر»: ريخت آن را پس ريخته شد، لازم و متعدّى هر دو آمده است، طبرسى شدت را در آن قيد مى كند «منهمر»: بسيار ريزنده، اشاره به باران خارق العاده است، اين كلمه فقط يك بار در كلام اللَّه يافته است.

الواح: تخته ها، مفرد آن لوح

است.

دسر: (بر وزن شتر) مسمارها، مفرد آن دسار است، اصل آن به معنى دفع مى باشد، در نهج البلاغه فرموده:

«فسوى منه سبع سماوات ...

بغير عمد يدعمها و لا دسار ينظمها»

خطبه/ 1. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 442

مدكر: پند گيرنده، تذكر پذير. آن در اصل مذتكر از باب افتعال است تاء بدال مبدل شده و ذال در آن ادغام گرديده است.

صرصر: باد بسيار سرد يا باد شديد، تكرار كلمه دال بر مبالغه است، در مجمع البيان از فراء نقل شده: آن باد سردى است كه مثل آتش مى سوزاند، راغب نيز باد بسيار سرد گفته، از امام باقر عليه السّلام در تفسير صافى باد سرد نقل گرديده، اين كلمه سه بار در قرآن مجيد آمده است، قمر/ 19، فصلت/ 16، حاقه/ 6.

اعجاز: عجز انسان قسمت مؤخر اوست، عجز غير انسان نيز به او تشبيه شده است (راغب). جمع آن اعجاز است، اعجاز را در مجمع اصول (ريشه ها) و اسافل فرموده است، بعيد نيست تنه هاى نخل منظور باشد.

منقعر: كنده شده. «انقعرت الشجرة» يعنى درخت از ريشه اش كنده شد راغب گويد: منقعر درختى است كه در زمين ريشه دوانيده و بقعر آن رفته است.

شرحها

در اين آيات و ما بعد آن، جريان هلاكت قوم نوح، عاد، ثمود، لوط و قوم فرعون نقل شده و در خلال آنها چهار بار آيه وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ ...

و چهار بار آيه فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ براى مزيد تذكر، تكرار شده است، همه اين جريانها، تفصيل وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ مى باشد، در آيات عنوان شده، حالات قوم نوح و قوم هود را آورده ايم. اين قصه ها نشان مى دهند كه

آيندگان نيز مثل گذشتگان خواهند بود. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 443

9- كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ.

ضمير «قبلهم» راجع به كفار مكه است «فكذبوا» بيان «كذبت» مى باشد نظير وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي هود/ 45، به قولى منظور از تكذيب اوّل، تكذيب مطلق رسل است كه نتيجه اش تكذيب نوح عليه السّلام بود نظير كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ شعراء/ 105 يعنى آنها پيامبران را تكذيب مى كردند، الميزان اين وجه را مى پسندد.

«عبدنا» مفيد تعظيم نوح است، «و ازدجر» به صيغه مفعول يعنى جنّ عقلش را ربوده و از عقل منعش كرده است، على هذا آن توضيح «مجنون» مى باشد به قولى با تهديد از دعوت ممنوع گرديد نظير: لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ شعراء/ 116.

10- فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ.

انتصار به معنى انتقام است، مراد از مغلوب عدم قبول سخنان اوست چنان كه در سوره نوح به تفصيل مى خوانيم، دعايش همان بود كه گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً نوح/ 26، طبرسى فرموده: اين نشان مى دهد كه در آن موقع بايد به خدا متوسل شد.

11- فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ.

تفريع است بر دعاى نوح، «فتحنا- منهمر» نشان مى دهد كه باران عادى نبود، بلكه نظير باز كردن سدى بود كه از آمدن آب جلوگيرى مى كرد.

12- وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ.

اين نشان مى دهد كه توأم با ريزش باران، زمين از محلهاى بسيارى شكافته و آب از آنها بيرون زده است، آيه وَ فارَ التَّنُّورُ هود/ 40 حاكى است كه شروع اينكار با فوران تنور بوده است، «عيونا» تميز

يا حال است، تقدير آن «جعلنا تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 444

الارض عيونا منفجرة» مى باشد مراد از «الماء» آب باران و آب جوشيده از زمين است عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ يعنى طبق فرمانى كه از طرف خدا معين و مقدر شده بود نه كم و نه زياد.

13- وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ.

ضمير «حملناه» راجع به نوح است ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ كشتى اوست كه از تخته ها و مسمارها ساخته بود.

14- تَجْرِي بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ.

منظور از «اعيننا» مراقبتها و حراستهاى خداوند است كه آن را از غرق شدن باز مى داشت «جزاء» مفعول له است، يعنى اين جريان كه نتيجه اش نجات نوح و پيروان او و هلاك مشركان بود، جزائى بود به نوح كه نبوت او را انكار كرده بودند.

15- وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ.

ضمير «تركناها» ظاهرا راجع به قضيه است، يعنى اين قضيه را آيتى قرار داديم بر قدرت و انتقام و توحيد خويش، آيا پند گيرنده اى هست؟ اين آيه نظير آنست كه در جريان اصحاب سبت فرموده: فَجَعَلْناها نَكالًا لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ بقره/ 66.

در مجمع از بعضى نقل شده كه ضمير «ها» راجع به سفينه است و كشتى نوح باقى بود تا اوائل امت اسلامى آن را ديدند، الميزان رجوع آن را به سفينه حتمى دانسته و فرمايد اين سخن لازم گرفته كه كشتى تا نزول اين آيات به صورت نشانه اى از طوفان مانده باشد بعضى گويند: خدا كشتى را در كوه جودى نگاه داشت تا اوائل اين امّت آن را ديدند. ولى چنان كه گفتيم ضمير «ها» به قصّه راجع است. تفسير

أحسن الحديث، ج 10، ص: 445

16- فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ.

استفهام براى بزرگ بودن جريان و نذر به معنى انذار است، «كان» تامه و «عذابى» فاعل آنست يعنى: عذاب و انذار من چگونه بود؟

17- وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ.

نوعى نتيجه گيرى از جريان نوح عليه السّلام است، آسان كردن قرآن براى ذكر آنست كه مطابق فهم همگان القا شده؟ عالم و جاهل مى توانند از آن بره برند، نه مثل كتابهاى ديگر كه فقط خواص و اهل فن از آن فائده مى برند، نظير: إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ زخرف/ 4.

منظور از «ذكر» ظاهرا يادآورى خدا و قدرت او و همه چيزهايى كه قرآن براى آنها نازل شده است، زيرا كه ذكر به همه قرآن نسبت داده شده نه فقط به جريان نوح.

18- كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ.

مراد از «عاد» قوم هود عليه السّلام است، گويى به علّت بسيار هائل بودن بلا، بلافاصله فَكَيْفَ كانَ ... آمده است.

19- إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ.

بيان عذاب آنهاست مراد از ريح صرصر ظاهرا باد بسيار سرد است كه هفت شب و هشت روز بر آنها وزيد خون در بدنهايشان منجمد گرديد و همه مانند تنه درختان به زمين افتادند، «مستمر» وصف يوم است، استمرار به علّت هفت شبانه روز بودن آن بود، چنان كه فرموده: سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حاقه/ 7، نحوست به علّت وقوع عذاب در آن روزهاست و گرنه، روز و وقت نحوستى ندارند، رجوع شود به «نكته ها».

و اگر وصف «نحس» باشد به علّت آنست كه نحوست و

شومى آن يعنى عذاب تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 446

آن استمرار داشت.

مراد از «يوم» قطعه اى از زمان است نه بيست و چهار ساعت چنان كه در جاى ديگر آمده: ... رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيَّامٍ نَحِساتٍ فصلت/ 16 و نيز: سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ كه گذشت.

20- تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ.

فاعل «تنزع» ريح است مراد از آن انداختن مردم به زمين و هلاك كردن آنهاست، اعجاز به معنى تنه هاست نه ريشه ها (و اللَّه اعلم).

21 و 22- فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ.

ياء متكلم از «نذر» حذف شده، كسره آخر آن، دليل حذف ياء است، معنى آيات در جريان نوح گذشت.

نكته ها

نحوست ايام يعنى چه:

درباره يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ بايد دانست: روز و وقت با نحوست و مباركى موصوف نمى شود، بلكه شوم و مبارك بودن در اثر وقايعى است كه در روز واقع مى شود، مانند لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ كه خير بودن به علّت تعيين سرنوشتهاست يا به علّت عبادت در آن شب، مبارك بودن، بيست و هفتم رجب، سيزده رجب، پانزده شعبان اول شوال، دهم ذو الحجة، بيست و دوم بهمن ماه (روز پيروزى انقلاب اسلامى ايران) و ... همه در اثر اتفاقهايى است كه در آنها به وقوع پيوسته است، هكذا شوم بودن ايام و اوقات.

در تحف العقول از حسن بن مسعود نقل شده گويد: به محضر امام على النقى عليه السلام مشرف شدم، در راه انگشتم زخم برداشت و سوارى بر من تنه زد و به تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 447

ميان جمعى انبوه وارد شدم قسمتى از لباسم را پاره كردند. گفتم:

«كفانى اللَّه

شرك من يوم فما ايشمك؟»

يعنى اى روز خدا مرا از شر تو كفايت كند چه روز شومى هستى؟! امام عليه السّلام چون اين سخن از من شنيد فرمود:

«يا حسن هذا و انت تغشانا ترمى بذنبك من لا ذنب له»

اى حسن پيش ما مى آيى و گناه خويش را به كسى بى گناه نسبت مى دهى؟!، حسن گويد عقل من به خودم برگشت و متوجه خطاى خود شدم، گفتم: مولاى من، از شما آمرزش مى خواهم.

فرمود:

«يا حسن ما ذنب الايام حتى صرتم تشتمون بها اذا جوزيتم باعمالكم فيها»

اى حسن ايام چه گناهى دارند كه چون با گناهتان مجازات مى شويد ايام را شوم مى پندارند؟ تا فرمود:

«لا تعد و لا تجعل للايّام صنعا في حكم اللَّه، قال الحسن: بلى يا مولاى»

ديگر چنين مگو، روزها را در كار خدا دخيل مدان، گفتم: چشم، مولاى من.

حديث شريف صريح است در اينكه زمان و وقت، سعد و نحسى ندارد، در وسائل كتاب حج ابواب آداب السفر باب هشتم نقل شده: بعضى از اهل بغداد به ابى الحسن ثانى عليه السّلام نوشت و از مسافرت در آخرين چهارشنبه ماه، سؤال كرد امام عليه السلام در جواب نوشت: هر كه در آخرين چهارشنبه ماه به قصد مخالفت با اهل قال بد، خارج شود از هر آفت محفوظ شود و از هر بلا معاف گشته و خدا حاجتش را قضا خواهد فرمود.

در باب چهارم امام صادق عليه السّلام ضمن حديثى علّت شومى دوشنبه را چنين بيان فرموده:

«فقدنا فيه نبينا و ارتفع الوحى عنا»

يعنى خود دوشنبه شوم نيست بلكه از دست رفتن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و انقطاع وحى آن را چنين كرده است، رجوع شود

به وسائل الشيعه آداب السفر. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 448

مسئله بخت و شانس و شوم بودن سيزدهم ماه و امثال آن نيز از توهماتى است كه از راه عامل خوف و جهالت و بى اعتقادى، داخل زندگى انسانها شده است، عوامل عقلانى و منطقى ندارند، آنجا كه شاعر مى گويد:

منجم كوكب بخت مرا از برج بيرون كن كه من كم طالعم ترسم ز آهم آسمان سوزد

و يا آنجا كه مى گويد:

اگر به هر سو مويت دو صد هنر باشد هنر به كار نيايد چو بخت بد باشد

همه اشتباه و پندارى بيش نيست، در كارها بايد توكّل به خدا كرد و از جنابش استمداد نمود «اللّهم لا خير الا خيرك و لا طير الا طيرك و لا اله غيرك» در اين زمينه در الميزان مفصلا بحث شده است طالبان تفصيل به آنجا رجوع فرمايند بعضى از احاديث وارده در اين خصوص كه حاكى از نحوست ايّام است محمول به تقيه شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 449

[سوره القمر (54): آيات 23 تا 42]

اشاره

كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ (23) فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (24) أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ (25) سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ (26) إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ (27)

وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ (28) فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ (29) فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (30) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ (31) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (32)

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ (33) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ (34) نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ

شَكَرَ (35) وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ (36) وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ (37)

وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ (38) فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ (39) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (40) وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ (41) كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ (42)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 450

23- قوم ثمود پيامبران را انكار كردند.

24- گفتند: آيا به يك نفر مانند خويش، اطاعت كنيم ما در آن صورت در گمراهى و ديوانگى هستيم.

25- آيا از ميان ما، وحى فقط بر او نازل شده، بلكه او دروغگوى متكبر است.

26- فردا مى دانند دروغگوى متكبر كدام است؟

27- ما ناقه را براى امتحان آنها خواهيم فرستاد منتظر آنها باش و بر اذيتشان صبر كن.

28- به آنها خبر بده كه آب ميان آنها و ناقه مقسوم و هر حصه حاضر شده است.

29- آنها رفيق خويش را ندا كردند، او قبول كرد و ناقه را كشت.

30- عذاب و انذار من چگونه بود؟

31- ما بر آنها صيحه اى فرستاديم، مانند چوب حظيره ساز شدند.

32- قرآن را براى پند گرفتن آسان كرده ايم آيا پند گيرنده اى هست؟

33- قوم لوط پيامبران را تكذيب كردند.

34- ما بر آنها طوفان سنگبار فرستاديم، مگر آل لوط كه آنها را در وقت سحر نجات داديم.

35- به جهت نعمت از جانب ما، شاكر را اينطور جزا مى دهيم.

36- لوط آنها را از عذاب ما انذار كرد، ولى در انذار شك كردند.

37- از او، ميهمانانش را براى كامگيرى خواستند چشمشان را محو كرديم، بچشيد عذاب و انذار مرا.

38- وقت صبح عذاب حتمى آنها را گرفت. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 451

39-

پس بچشيد عذاب و انذار مرا.

40- قرآن را براى پند گرفتن آسان كرده ايم آيا پند گيرنده اى هست؟

41- به آل فرعون انذار ما آمد.

42- آيات ما را تكذيب كردند، آنها را گرفتيم، گرفتن غالب توانا.

كلمه ها

نذر: (بر وزن عنق) در گذشته گفته شد: اين كلمه هم مصدر آيد به معنى انذار و هم جمع نذير، به معنى منذر و انذار كننده. در اين آيات هر دو استعمال آمده است.

سعر: (بر وزن عنق) جمع سعير است و نيز به معنى رنج و جنون آيد، در مجمع گويد: «السعر: الجنون» و بشتر ديوانه گويند «ناقة مسعورة» اصل آن به معنى التهاب و شعله ور شدن است.

اشر: (بر وزن كتف) خود پسند. متكبّر. طاغى. راغب گويد: آن شدت طغيان و خود گم كردنى است كه از وفور نعمت و قدرت ناشى مى شود.

محتضر: (به صيغه مفعول) حاضر شده، آن در آيه وصف «شرب» است.

شرب: (به كسر اول) حصه آب لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ شعراء/ 155.

تعاطى: تعاطى از ماده عطا به معنى اخذ و تناول است.

عقر: عقر. بريدن. «عقر الكلب و الفرس و الإبل: قطع قوائمها بالسيف».

هشيم: هشم: شكستن. «هشم الشي ء هشما: كسره» هشيم به معنى مهشوم (شكسته شده) است.

محتظر: (به صيغه فاعل) كسى كه براى باغ يا گوسفندان خود حظيره يا آغلى از چوب و علف مى سازد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 452

حاصب: حصب: انداختن يا انداختن سنگريزه. حاصب: باد و طوفان توام با سنگ و ريگ، آن چهار بار در قرآن مجيد آمده است.

بطش: گرفتن محكم «الاخذ بالشدة» در معنى عذاب و انتقام به كار رود تماروا: مريه: مردد بودن. آن از شك اخص است. مماراة. شك و مجادله

در آنچه در آن شك هست.

راودوه: رود (به فتح اول) طلب كردن «راده رودا و ريادا: طلبه» مراوده به معنى طلب است براى كام گرفتن. مفاعله در آن براى مبالغه است، گويى «عن» در اينگونه محلها براى تأكيد به مفعول وارد مى شود و تقدير آن «راودوه ضيفه» است.

طمسنا: طمس: كهنه شدن. محو شدن. محو كردن. لازم و متعدى هر دو آمده است، در مفردات، ازاله اثر به طور محو، و در جوامع الجامع، محو فرموده است.

شرحها

در اين آيات بلاهاى عبرت انگيز قوم صالح و قوم لوط و فرعونيان نقل شده كه مانند جريان قوم نوح و قوم هود از مصاديق وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ هستند، جريان قوم صالح و لوط تا حدّى مشروح نقل شده ولى جريان فرعونيان به اشارت آمده است، گويى قبل از نزول اين سوره، هلاك فرعونيان تازه تذكر داده شده بود، كه در اينجا به اشاره اكتفاء شده است.

واقعه قوم صالح آن بود كه گفتند: آيا همه ما از فردى كه از ماست اطاعت كنيم؟ چطور شد كه فقط به او وحى آمد؟! نه، او از روى برترى جويى چنين ادعايى مى كند، خدا به صالح فرمود: ما ناقه را به عنوان امتحان آنها خواهيم تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 453

فرستاد، ببين كارشان چگونه خواهد بود، ... آخر ناقه را كشتند، صاعقه آنها را مانند چوبهاى خشكيده گردانيد جريان قوم لوط نيز مانند آنست.

23- كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ.

مراد از ثمود قوم صالح است كه مشروح آن در سوره هود گذشت، نذر به معنى انذار كنندگان است مانند: كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ شعراء/ 142 گويى منظور آنست كه اصل رسالت

را انكار مى كردند و انكار صالح گوشه اى از آن بود.

24- فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ.

تفريع و توضيح است بر «كذبت» منظور از «واحدا» واحد نوعى است نظير ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا شعراء/ 153، «منا» تأكيد مطلب است، يعنى از مايى و مى شناسيم و با ما بوده اى، «سعر» ظاهرا به معنى جنون است.

25- أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ.

صدر آيه به حكم تفريعى است بر آيه سابق، يعنى: حالا كه مانند ما بشرى است، چطور شد كه بر او وحى آمد و بر ما نه، آن گاه از اين گفته اعراض كرده و گفته اند، نه، بر او ذكر نازل نشده بلكه جاه طلبى سبب اين ادعا شده است.

به نظر مى آيد: مبالغه «كذاب» در رابطه با كيفيّت است، زيرا دروغ بر خدا سبب كذاب بودن مى شود، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر مسيلمه كه مدعى نبوت بود و كذاب لقب داد، مقصود از «الذكر» وحى است.

26- سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ.

تهديد است به عذاب موعود، مقصود از «غد» عاقبت است گويند «ان مع اليوم غدا» (مجمع).

27- إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 454

چون ناقه را براى دليل نبوت خواسته بودند، خدا قول فرمود كه آن را به طور اعجاز خواهيم فرستاد منتظر عاقبت كارشان باش و بر اذيتشان صبر كن.

28- وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ.

قسمت به معنى مقسوم است، حاضر شونده مردم و ناقه بودند و حاضر شده حصه آب، يعنى صاحب هر حصه در آن حاضر شونده است، على هذا حصه

حاضر شده است در سوره شعراء فرموده: هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ/ 155 تفصيل جريان در سوره هود گذشت.

29- فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ.

دشمنان صالح عليه السّلام ديدند كه مردم در اثر ناقه به تدريج بدين آن حضرت داخل مى شوند، لذا به فكر از بين بردن ناقه افتادند، «فتعاطى» ظاهرا به معنى قبول درخواست آنهاست.

30- فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ.

يعنى: بنگر كه عذاب و انذار من چگونه بود.

31- إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ.

در جاهاى ديگر از قرآن مجيد آمده كه قوم با صاعقه از بين رفتند، صاعقه با صيحه توأم است، آدم برق زده مانند چوب خشك بر زمين مى افتد، يعنى مانند چوبهاى حظيره ساز شدند، (تشبيه عجيبى است).

32- وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ.

معنى اين آيه در گذشته روشن گرديد.

33- كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ.

منظور از «نذر» پيامبران است چنان كه در سوره شعراء فرموده: كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ/ 160، معنى آن در بالا گذشت.

34- إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 455

شهرهاى قوم لوط زير و رو شده اند فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها معلوم مى شود كه گذشته از زير و رو شدن، طوفان سنگها را بر آنها بارانيده است وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ هود/ 85.

طبرسى فرموده: سحر اگر نكره باشد منظور از آن سحرى از سحرها و اگر مراد سحر امروز باشد با لفظ باء «بسحر» يا بدون آن «سحر» گويند.

35- نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ شَكَرَ.

نعمة مفعول له است براى «نجيناهم»، ذيل آيه مى گويد همه شاكران از اين گونه نعمتها خواهند ديد، مراد از «كذلك» تشبيه

در اصل پاداش است نه در كيفيت آن.

36- وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ.

منظور آنست كه قبلا لوط به آنها اتمام حجت كرده بود كه بلا خواهد آمده ولى در انذار ترديد و يا مجادله كردند كه اگر راستگويى عذاب را بياور، «انذرهم» فاعلش لوط است.

37- وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ.

معلوم مى شود كه چون به خانه آن حضرت براى گرفتن ميهمانان ريخته اند، در اثر اعمال قدرت ملائكه چشمان از كار افتاده است، نقل شده چشمهايشان كور گرديد، شروع به فرار كرده و در حين فرار لوط را تهديد مى كردند.

فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ آن به تقدير «قيل» است.

38- وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ.

«صبحهم» يعنى «آتاهم وقت الصبح» طبرسى فرمايد اگر منظور از «بكرة» صبح امروز باشد معرب آيد. صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً يعنى آمد به آنها در اول صبح همان روز كه در شب آن لوط از شهر رفت، عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ يعنى عذاب حتمى و غير- قابل تخلّف، در جاى ديگر فرموده: إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ هود/ 79. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 456

39 و 40- فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ.

تفسير اين دو آيه گذشت «نذر» بيان «عذابى»، عذاب نتيجه انذار است.

41- وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ.

منظور از «نذر» انذار است، آل فرعون شامل خود فرعون نيز هست.

42- كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ.

جواب سؤال مقدر است گويى كسى مى پرسد: چون انذار آمد چه شد؟ جواب مى دهد: آيات ما را تكذيب كردند، در نتيجه گرفتارشان كرديم. منظور از آياتنا جواب مى شود معجزات نهگانه موسى باشد، عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ يعنى غالبى كه بر كار خويش تواناست، اشاره

است بر اينكه قدرتى بر دفاع نداشتند.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 457

[سوره القمر (54): آيات 43 تا 55]

اشاره

أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ (43) أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ (44) سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ (45) بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ (46) إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (47)

يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48) إِنَّا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (49) وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (50) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (51) وَ كُلُّ شَيْ ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ (52)

وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ (53) إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ (54) فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (55)

43- آيا كفار شما از آنها بهتر است؟ يا شما در كتابهاى گذشته برائتى داريد؟

44- يا مى گويند ما متحديم و يارى كننده يكديگر.

45- به زودى جمعشان منهزم شده و فرار مى كنند.

46- بلكه قيامت وعده آنهاست، قيامت پر وحشت تر و تلختر است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 458

47- گناهكاران در ضلالت و آتشها هستند.

48- روزى كه در آتش بر صورت خويش كشيده مى شوند بچشيد عذاب سقر را.

49- ما هر چيز را باندازه آفريده ايم.

50- فرمان ما نيست مگر يكى مانند اشاره چشم.

51- امثال آنها را قبلا هلاك كرده ايم آيا پند گيرنده اى هست؟

52- هر چه كرده اند در نامه هاى عمل هست.

53- هر كوچك و بزرگ نوشته شده است.

54- متقيان در بهشتها و نهرها هستند.

55- در مجلس صدقى نزد خداى توانا.

كلمه ها

زبر: جمع زبور است به معنى كتابها. صحاح و قاموس و اقرب، زبور را مطلق كتاب گفته اند، مراد در آيه 52 نامه هاى اعمال است.

ادهى: داهيه: امر عظيم و امر ناپسند، طبرسى فرمايد: آن بلائى است كه چاره اى نداشته باشد، آن فقط يك بار

در قرآن مجيد آمده است.

امر: تلختر. مرارة: تلخى، مر: تلخ.

سعر: سعير: آتش افروخته. جمع آن سعر است.

سقر: از نامهاى جهنم است. اصل آن به معنى تغيير رنگ مى باشد.

عدم صرف آن به علّت تعريف و تأنيث است (مجمع) راغب گويد «سقرته الشمس» يعنى آفتاب او را ذوب كرد و رنگش را تغيير داد آن چهار بار در قرآن مجيد آمده است.

لمح: نگاه سريع. اشاره با چشم. در مجمع البيان فرموده «اللمح:

النظر بالعجله و هو خطف البصر». تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 459

اشياع: اشباه و نظائر و امثال.

نهر: (بر وزن شرف و عقل) رودخانه، وزن دوم افصح است اهل لغت گويند: النهر: مجرى الماء» طبرسى «مجرى الواسع» فرموده است.

شرحها

آيات شريفه يك نوع نتيجه گيرى است از مطالب سابق، و مى گويد: كفار مكه مگر از اقوام هلاك شده بهتر هستند؟! يا در كتابهاى انبياء گذشته آيه اى هست كه عذاب، آنها را نخواهد گرفت؟! و يا مى گويند: ما قدرت دفاع در برابر خدا داريم؟! نه، به زودى منهزم مى شوند، آخرت بدتر از دنياست. اعمال آنها در نامه هاى عمل نوشته شده است، ولى متقيان در بهشتها نزد خداى خواهند بود.

43- أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ.

خطاب است به قوم حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله، اعم از مؤمن و كافر، «اولئكم» اشاره است به اقوام نوح، هود و صالح و غيره كه گذشت، «لكم» نيز خطاب به عموم مى باشد، مراد از خير بودن، قدرت و امكانات دنيوى است، چنان كه در بعضى از آيات آمده كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ غافر/ 82.

يعنى آيا كفار شما اهل مكه بهتر از گذشتگان

است كه آنها را عذاب بگيرد ولى شما را نگيرد؟ يا براى كنار بودن از عذاب دليلى در كتابهاى گذشته داريد؟! 44- أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ.

عذر سومى است كه ممكن بود كفار در مقابل عدم قبول دعوت آن حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 460

بياورند، مراد از «جميع» مجموع و اتحاد است يعنى يا مى گويند: ما در اراده و عمل متحديم و از طرف انتقام مى گيريم؟!، در جواب فرموده:

45- سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ.

يعنى قدرت انتظار ندارند، «الجمع» اشاره است به «جميع» كه گذشت الف و لام «الدبر» براى جنس مى باشد، در مجمع و الميزان آن را حمل بر هزيمت روز «بدر» كرده و از ملاحم قرآن شمرده است.

46- بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ.

اضراب است از هزيمت و عذاب دنيا، يعنى وعده آنها روز قيامت است، كه از عذاب دنيا وحشتناكتر و تلختر است.

47- إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ.

بيان أَدْهى وَ أَمَرُّ است مراد از ضلال، گمراهى از رسيدن به رحمت پروردگار مى باشد كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ مطففين/ 15.

48- يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ.

ظرف است براى «ضلال- سعر» يعنى: گمراهى و سعيرها در همچو روزى خواهد بود «سحب» يعنى كشاندن انسان بر صورت است، «مس» به معنى اصابت است كه مرادف با عذاب مى باشد.

49- إِنَّا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.

آيه شريفه يك مطلب مستقل را مى رساند و در عين حال تعليل دو آيه قبلى است يعنى خلقت از روى اندازه و حساب و كتاب است، نتيجه اش آنست كه مشركان در عذاب باشند مانند: إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً لِلطَّاغِينَ مَآباً ... جَزاءً وِفاقاً نبأ/ 26.

آيه شريفه

مانند آيات ديگر نشان مى دهد كه جهان خلقت و همه كائنات روى انذاره مخصوصى است نه زياد و نه كم، هر انذازه اى كه حكمت و مصلحت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 461

اقتضاء كرده همان به وجود آمده و بلكه: خلقت خداوندى حكمت و اندازه را ايجاد مى كند زيرا «افعال اللَّه لا تتعلّل بالاغراض» بلكه اغراض با افعال ايجاد مى شود.

نظير اين است آيه: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 21 آيات ديگر. رجوع شود به «نكته ها».

50- وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ.

اين آيه نيز يك مطلب مستقل است و در عين حال تعليل عذاب كفار و به حكم دفع دخل مى باشد، آيه گذشته حاكى از آنست كه: از عذاب كفار چاره اى نيست زيرا مطابق اندازه و حكمت خلقت، همانست، و اين آيه حاكى از سرعت وقوع قيامت و سهولت آن در قدرت خداوندى است يعنى: آمدن آن روز مانند چشم به هم زدن است. نظير: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ يس/ 82.

«امر» به معنى فرمان و مقابل نهى است و آن عبارت اخراى اراده ايجاد است. مراد از تشبيه كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ كمى زمان نيست، زيرا ممكن است اراده، بخلقت تدريجى متعلّق باشد، بلكه منظور سهولت وقوع است، چنان كه از «واحدة» نيز معلوم مى شود، يعنى: احتياج به تكرار فرمان نيست و با يك فرمان، آنچه بخواهيم انجام مى گيرد.

در الميزان فرموده: شايد به علّت كلمه بودن «امرنا»، خبر آن مؤنث (واحدة) آمده است.

51- وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ.

اشاره است به عذاب گذشتگان نظير: وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ

و نيز مصداقى است براى نزول عذاب و سهولت آن در نزد خداوند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 462

52 و 53- وَ كُلُّ شَيْ ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ.

گويى كسى سؤال مى كند: از كجا در روز قيامت معلوم خواهد شد كه آنها مشرك و گناهكار بوده اند، در جواب فرموده: هر آنچه كرده اند در صحائف اعمالشان محفوظ است و بزرگ و كوچكش نوشته شده است ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها كهف/ 49 «فعلوه» صفت «شى ء» است.

54- إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ.

پس از بيان قيامت كفار، در اين دو آيه حال اهل بهشت بيان شده و لفظ متقين مشعر بر عليّت است نكره آمدن «نهر» اشاره به عظمت آن مى باشد، وصف انهار بهشتى در سوره قتال گذشت.

55- فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ مقعد به معنى مجلس، مليك به قولى مبالغه ملك است مَقْعَدِ صِدْقٍ ظاهرا به معنى منزلت راست و بدون نقصان مى باشد نظير: أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ يونس/ 2 «عند» حكايت از خلود و دوام و نيز حكايت از عظمت پاداش دارد.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«مدح المكان بالصدق فلا يقعد فيه الا اهل الصدق»

«1».

نكته ها

سخن درباره قدر:

در كمال الدين صدوق از على بن سالم از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال مسألة عن الرقى أ يدفع من القدر شيئا فقال هى من القدر قال عليه السّلام ان القدرية مجوس هذه الامة و هم الذين ارادوا ان يصفوا اللَّه بعدله فاخرجوه من سلطانه و فيهم نزلت هذه الاية

__________________________________________________

(1) الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 463

يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ

سَقَرَ إِنَّا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ «1».

يعنى از آن حضرت از دعا نويسى (دعاهايى كه مى نويسند) پرسيدم آيا قضا و قدر را دفع مى كند؟ فرمود: آنها از جمله قضا و قدرند، بعد فرمود: قدريه (مفوضه) مجوس اين امتند آنها خواستند خدا را با عدالتش وصف كنند ولى او را از حكومتش خارج كردند و درباره آنها نازل شده: يَوْمَ يُسْحَبُونَ ...

در اين روايات سه مطلب هست. اول اينكه: دعاهايى كه براى مريضها مى نويسند (و نيز دواهايى كه مى دهند) آنها شفا مى يابند از جمله قضا و قدرند يعنى خارج از قضا و قدر نيستند، خدايى كه مرض و امثال آن را مقدر كرده، اثر دعا و دوا را نيز مقدر كرده است، در واقع مريض از يك قضا و قدر به قضاء و قدر ديگرى منتقل مى شود.

دوم فرموده: قدريه مجوس اين امت هستند. منظور از قدريه فرقه مفوضه از اهل سنت است كه توسط «واصل بن عطا» شاگرد «حسن بصرى» به وجود آمد، آنها در رابطه با آنكه بگويند: كارهاى قبيح از ناحيه خدا نيست گفتند:

هنر خدا فقط آنست كه جهان و انسان را آفريده و ديگر كارى به كار جهان و انسان نعوذ باللّه ندارد، جهان به طور خودكار مى چرخد، بشر نيز در كارهاى خود فاعل مختار و آزاد است، اينها مانند مجوس مى باشند، زيرا مجوس نيز گفتند: يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ آنها هم دست خدا را بسته حساب كردند.

در ثواب الاعمال از امام رضا عليه السّلام از پدرانش نقل شده

«قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله صنفان من امتى ليس لهما في الاسلام نصيب: المرجئة و القدرية».

عقيده اشاعره بدتر از مفوضه است كه

گفته اند: حوادث جهان و از جمله افعال انسان مستقيما ناشى از اراده خداست، سبب و مسببى در جهان وجود ندارد

__________________________________________________

(1) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 464

در جهان و در كارهاى انسان جبر مطلق حكم فرماست. اين عقيده توسط ابو الحسن اشعرى پايه گذارى شده است.

ناگفته نماند: آنهايى كه راه خدا را بدون اهل بيت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله رفته اند اين چنين به ضلالت افتاده اند

«من اراد اللَّه بدء بكم و من وحده قبل عنكم»

سوم اينكه فرموده: آيه درباره قدريه نازل شده، از باب تطبيق است.

روز جمعه چهاردهم ذو القعدة الحرام سال هزار و چهار صد و پنج مطابق 11/ 5/ 1364. تفسير سوره قمر به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 465

سوره رحمن

اشاره

در مكه نازل شده هفتاد و هشت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- در مقدمه تفسير گذشت كه سوره رحمن يازدهمين سوره نازل شده در مدينه است و بعد از سوره رعد نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پنجاه پنجم مى باشد. و نيز در مقدمه گفته شد: دوازده سوره از جمله سوره رحمن مختلف فيه است كه در مكه نازل گشته يا در مدينه، آيات و مطالب آن به هر دو قابل تطبيق است، ولى به مكى بودن بيشتر شباهت دارد.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى هفتاد و هشت و در قرائت حجازى هفتاد و هفت و در قرائت بصرى هفتاد و شش است، زيرا در قرائت كوفى الرَّحْمنُ و خَلَقَ الْإِنْسانَ هر يك به تنهايى يك آيه است (مجمع) و چون عدد كوفى به حضرت أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد لذا آن را اختيار كرده ايم.

در تفسير خازن نقل شده: اين سوره داراى سيصد و پنجاه و يك كلمه و هزار و ششصد و سى شش حرف است. و اللَّه العالم.

3- تسمية آن به «الرحمن» به علّت وقوع اين كلمه در اول آنست از باب تسميه جزء به اسم كل، وانگهى اين سوره همه اش بيان نعمت گسترده خداى تعالى است.

از روايتى كه از حضرت موسى بن جعفر از پدرانش از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده معلوم مى شود كه اين تسميه به وسيله خود آن حضرت بوده است مى شود تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 466

يقين كرد كه همه سوره به يك بار نازل شده است.

فضيلت سوره

1- در مجمع البيان فرموده از حضرت موسى بن جعفر از پدرانش از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه:

«قال لكل شى ء

عروس و عروس القرآن سوره الرحمن جل ذكره»

ظاهرا اين بدان علت است كه اين سوره با ذكر نعمتهاى خداوند مزين شده چنان كه عروس با انواع زيورها زينت داده مى شود.

2- در ثواب الاعمال صدوق از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده هر كه سوره الرحمن را بخواند و در هر فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ بگويد:

«لا بشى ء من آلائك رب اكذب»

اگر در شب بخواند و بميرد شهيد مرده است و اگر در روز بخواند و بميرد شهيد مرده است.

3- در كافى از جابر بن عبد اللَّه انصارى نقل شده گويد: وقتى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سوره رحمن را بر مردم خواند، همه ساكت شده چيزى نگفتند. حضرت فرمود: جن از شما نيكوتر جواب دهنده بود، چون بر آنها فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ را خواندم گفتند:

«لا بشى ء من الاء ربنا نكذب»

(صافى از كافى).

مطالب سوره و غرض آن

آنچه از اين سوره فهميده مى شود چنين است: عالم وجود اعم از دنيا و آخرت به حكم يك واحد است. همه جهان خلقت و نظام متقن آن مقتضاى رحمت گسترده خدا و نشأت گرفته از آنست و از تجليات وصف «الرحمن» مى باشد.

مسأله جهنم و عذابهاى آن مكمل اين نظام متقن است، و گرنه قوام عدل و ميزان كه لازمه رحمت است از بين مى رفت، جن و انس دو موجود گرانقدر اين خلقتند كه وسائل جهان در اختيارشان گذاشته شده و دقيقا مورد حسابرسى خواهند بود. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 467

فنا و رفتن از دنيا يكى از نعمتهاى خداوند و انتقال به دار بقاست، انس و جن در مقابل اين نظام محكوم به حكمند و از خود قدرتى ندارند

و نيز در اين خلقت ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ بودن خداوند پياده شده است.

ناگفته نماند: آيه فَبِأَيِّ آلاءِ ... سى و يك دفعه در اين سوره تكرار شده و توأم با يك عتاب خفيف است و عده اى از عذابها صريحا نعمت خوانده شده، نظير:

هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ فَبِأَيِّ آلاءِ ...

گويند: اين براى آنست كه: ياد آورى عذاب سبب پرهيز از گناه است، ولى به نظر مى آيد: مراد آنست كه: عذاب در مجموع خلقت و در تكميل آن، از مصاديق رحمت و نعمت است گرچه نسبت به شخص معذب عذاب مى باشد، مانند اينكه بگوئيم: وجود دادگسترى و زندان در مجموع جامعه از مصاديق رحمت است، گرچه نسبت به جرم و زندانى عذاب و بلاست.

اين مطالب قهرا در آن روز در فكر عرب جاهلى نمى گنجيد و مسلمانان نيز برداشت مختصرى داشتند مگر خاندان وحى صلوات اللَّه عليهم اجمعين ولى قرآن براى همه و هميشه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 468

سورة الرّحمن مكيّة او مدنية و هى ثمان و سبعون آية نزلت بعد سورة الرّعد

[سوره الرحمن (55): آيات 1 تا 16]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الرَّحْمنُ (1) عَلَّمَ الْقُرْآنَ (2) خَلَقَ الْإِنْسانَ (3) عَلَّمَهُ الْبَيانَ (4)

الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ (5) وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ (6) وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ (7) أَلاَّ تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ (8) وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ (9)

وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ (10) فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ (11) وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ (12) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (13) خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ (14)

وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ (15) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ

(16)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 469

به نام خداى رحمان رحيم

1- او خداى رحمان است.

2- كه قرآن را به رسولش تعليم كرد.

3- انسان را آفريد.

4- به او سخن گفتن آموخت.

5- خورشيد و ماه با حساب خدايى در حركتند.

6- علف و درخت به اراده خدا خاضع مى باشند.

7- آسمان را بالا برد و تعادل برقرار كرد.

8- كه در ميزان طغيان نكنيد.

9- توزين را با عدالت بپا داريد و از ترازو كم نكنيد.

10- خدا زمين را براى مردم نهاد.

11- در آن ميوه هست و خرما كه داراى غلافهاست.

12- و دانه برگدار و گل.

13- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد.

14- اى انس و جن انسان را از گل خشكيده اى همچون سفال، آفريد.

15- و جن را از شعله خالص از آتش خلق كرد.

16- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

كلمه ها

رحمن: صيغه مبالغه است، دلالت بر گستردگى و شمول رحمت دارد، تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 470

نظير: وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ اعراف/ 159 و نظير سخن ملائكه كه گفته اند: رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً غافر/ 7 على هذا: رحمان يعنى: خدايى كه رحمت او بر تمام كائنات شامل است و احاطه دارد از طرف ديگر «رحيم» صفت مشبهه است و دلالت بر دوام دارد. رحمان و رحيم يعنى: خدايى كه رحمت او همگانى و هميشگى است چنان كه در تفسير سوره حمد گذشت.

بيان: آشكار شدن و آشكار كردن، لازم و متعدى هر دو آمده است منظور از آن معناى دوم مى باشد.

حسبان: (به ضم اول و كسر آن) مصدر است به معنى شمردن و حساب كردن.

نجم: در اصل به معنى طلوع و بروز است

«نجم القرن و النبات» يعنى شاخ حيوان و علف روئيد و ظاهر شد، ستاره را از جهت آشكار شدن نجم گويند.

ناگفته نماند علف و هر نباتى را كه تنه نداشته باشد نجم گويند چنان كه شجر روييدنيهايى است كه تنه داشته باشد (درختان) منظور از آن در آيه نباتات است.

اكمام: كم (بفتح اول): پوشاندن و به كسر اول غلافى است كه گل يا ميوه را مى پوشاند، جمع آن اكمام است.

عصف: برگ. طبرسى فرمايد: عصف به معنى برگ است و چون خشكيد و كوبيده شد كاه مى گردد:

ريحان: گل. در مجمع فرموده: اكثر مفسران آن را روزى معنى كرده اند حسن و ابن زيد گل بوئيدنى گفته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 471

الاء: نعمتها. مفرد آن الى است (بر وزن جسر، شرف و عنب) است.

صلصال: گل خشك شده طبرسى فرموده «الطين اليابس» راغب گويد:

«الطين الجاف» جوهرى گويد: گل آميخته به خاك است كه چون بخشكد صدا دهد و چون بپزند فخار گويند.

فخار: سفال. (گل پخته شده).

جان: جن و جان هر دو يك چيز هستند (قاموس قرآن) طبرسى و زمخشرى و ابن اثير و غيره جان را پدر جن گفته اند كه خواهد آمد.

مارج: آميخته شعله بى دود نيز گفته اند، اصل مرج به معنى آميختن است.

شرحها

در اين آيات نمونه هايى از مظاهر رحمت بيان شده و دو دفعه آيه فَبِأَيِّ آلاءِ ... به صورت تذكر و عتاب خفيف آمده است، ميان اين نعمتها و انس و جن ارتباط كامل وجود دارد، به طورى كه اگر يكى از آنها برداشته شود، كار زار خواهد شد.

1 و 4- الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ.

سه نوع از نعمتها در اين آيات ياد شده،

اول قرآن كه از اهم نعمتها و يا اهمّ نعمتهاى خداوندى است، زيرا كه هدف خلقت را پياده مى كند و راهى را كه در رابطه با وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ذاريات/ 56، بيان مى نمايد، از اين جهت از همه نعمتها و حتى از خلقت انسان جلو افتاده است.

دوم: خلقت انسان، انسان از اعجوبه هاى خلقت و از عجائب مظهر قدرت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 472

خداست آفرينش او از تجليات رحمت حق مى باشد كه زبان از بيان اسرار آن عاجز است.

سوم: تكلم انسان و بيان ما في الضمير و انتقال مطالب به وسيله زبان كه اگر تكلم نبود، وجود انسان مانند صندوق ناگشودنى مى شد، ولى در ذات انسان گذاشته شده كه از خود لغاتى جعل كند و آنچه در ضمير دارد به ديگران انتقال دهد، آيه وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ روم/ 22، نظير اين آيه نشان مى دهد كه اين جريان با الهام الهى در ذات انسان گذاشته شده است، مانند وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها بقره/ 31 احتمال دارد «البيان» شامل خط و اشاره و امثال آن نيز باشد كلمه «الرحمن» همه اينها را توجيه مى كند، يعنى همه ناشى از رحمت هستند.

5 و 6- الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ.

از جمله نعمتها وجود آفتاب و ماه است كه زندگى بدون آنها منظم نمى گرديد وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ ابراهيم/ 23، يعنى آفتاب و ماه روى حساب و تقدير خداوندى در حركت هستند و به كار خود ادامه مى دهند علفها و درختان سجده مى كنند

يعنى به خدا خاضع مى باشند در روئيدن، توليد مثل، ميوه دادن و غيره از اراده خدا تبعيت مى كنند، آرى مشيت ازلى خواسته كه بوته هندوانه در زمين باشد و درخت زردآلو در هوا، دقّت در خضوع آنها هزاران راه براى شناخت خدا و توحيد اوست.

به نظر مى آيد: الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ جمله مستائفه باشند نه خبر «الرحمن» تقدير آن «الشمس و القمر يجريان بحسبان من الرحمن» است «و النجم» عطف است بر «الشمس» و ضمير «له» در «يسجدان» مقدر است.

7- وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 473

منظور از سماء يا اجرام آسمانى است نظير: اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ رعد/ 2 و يا گازها و ذراتى است كه جوّ را به وجود آورده اند چون خلاء به معنى واقعى آن اقلا در ميان اجرام و كهكشانها وجود ندارد چنان كه در ذيل وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ ... ذاريات/ 47 گذشت نظير: ... أَمِ السَّماءُ بَناها رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها نازعات/ 28 و شايد مراد هر دو باشد. به هر حال: منظور مرتفع آفريدن است.

مراد از ميزان شايد تعادل باشد كه لازمه ميزان است يعنى در جهان، موازنه و تعادل برقرار نمود، مثل: ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ انعام/ 96 و از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«بالعدل قامت السموات و الارض»

«1».

الميزان آن را به معنى معيار مطلق گرفته است: معيار حق و باطل، صدق و كذب، عدل و ظلم، فضيلت و رذيلت كه شأن هر پيامبر آوردن آنست.

8 و 9- أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ.

اين يك نتيجه گيرى عملى است از آيه

فوق، چنان كه دأب قرآن است.

ظاهرا منظور از «الميزان» در هر دو، ترازوى متعارف است «ان» در أَلَّا تَطْغَوْا مى شود ناصبه باشد يعنى «لان لا تطغوا» و شايد تفسيريه باشد به معنى «اى» وزن در آيه به معنى توزين است يعنى: توزين را با عدل بپا داريد.

10- وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ.

در اين آيه و ما بعد آن خلقت زمين و خوراكى ها قبل از خلقت انسان بيان شده است، شايد علّت آن اين باشد كه خوراكيها پيش از انسان خلق شده اند.

انام را انسانها، انس و جن و هر ذى روح گفته اند معنى دوم بهتر به نظر مى آيد كه اين سوره، جن و انس هر دو را مخاطب قرار مى دهد «وضع» در اينجا مقابل

__________________________________________________

(1) تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 474

رفع در وَ السَّماءَ رَفَعَها است.

11 و 12- فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ.

گويى ذكر نخل به جهت اهميت آنست و گرنه فاكهه او را نيز شامل است، منظور از حب، مطلق دانه است و شامل همه حبوبات مى باشد. به نظر مى آيد: ذكر عصف (برگ) براى تذكر به اهميت آنست كه حبوبات بدون برگ قابل بقا نيستند و گياهان به وسيله برگها تنفس مى كنند به هر حال قرآن به «عصف» برگ عنايت داشته است.

بار خدايا درك قدرت و علم تو از اختيار ما خارج است كه از آب و خاك و هوا (سه ماده ساده) اينهمه نعمتها به وجود آورده اى «سبحانك ما عرفناك حق معرفتك».

13- فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ.

هر دو تثنيه خطاب به انس و جن است آيه صريحا مى رساند كه جن نيز مانند انسان از اين نعمتها بهره مند مى باشد مشروح

سخن درباره جن در سوره جن خواهد آمد، در اول سوره نقل شد: لازم است بعد از خواندن اين آيات بگوئيم:

«لا بشى ء من الائك ربنا نكذب».

14 و 15- خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ.

صلصال جمعا چهار بار در قرآن مجيد آمده است سه بار در آيات 26- 28- 33 سوره حجر و يك بار در سوره رحمن، در همه آنها مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ و در اينجا مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ است.

منظور از انسان در اينجا انسان اوليه و ابو البشر است، از اين آيه و آيات سوره حجر و غير آن معلوم مى شود: خلقت انسان يك خلقت مستقلى است و به طور تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 475

انفجارى بوده است مانند مبدل شدن عصاى موسى به مار و مانند زنده شدن مجسمه پرنده با دميدن عيسى، خطبه اول نهج البلاغه در اين باره صريح كامل است.

درباره خلقت جن در سوره حجر خوانديم: وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ/ 27، معلوم است كه مراد از مارِجٍ مِنْ نارٍ و نارِ السَّمُومِ هر دو يكى است اگر ثابت شود كه جن مانند انس زاد و ولد دارد چنان كه از لفظ ذريه در آيه أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ ... كهف/ 50 به نظر مى آيد، در اينصورت منظور از جان ابو الجن است.

در تفسير برهان روايتى در اين رابطه از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است.

از حضرت رضا عليه السّلام نقل است كه مرد شامى از على عليه السّلام از ابو الجن پرسيد امام فرمود:

«شومان و هو الذى خلق من مارج من نار»

«1» يعنى پدر جن شومان

است كه از شعله خالص يا مختلط آفريده شد.

16- فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ.

__________________________________________________

(1) الميزان از عيون اخبار الرضا.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 476

[سوره الرحمن (55): آيات 17 تا 30]

اشاره

رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ (17) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (18) مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ (19) بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ (20) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (21)

يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (22) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (23) وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ (24) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (25) كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ (26)

وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ (27) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (28) يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ (29) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (30)

17- پروردگار دو مشرق و دو مغرب است.

18- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگار خود را تكذيب مى كنيد؟

19- دو دريا را فرستاد كه ملاقات مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 477

20- ميان آن دو حائلى است كه به هم تجاوز نمى كنند.

21- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگار خود را تكذيب مى كنيد؟

22- از آن دو مرواريد و مرجان خارج مى شود.

23- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگار خود را تكذيب مى كنيد!

24- براى خداست نهرهاى جارى شونده كه در دريا به وجود آمده و مانند مرزها (آشكار) هستند.

25- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگار خود را تكذيب مى كنيد؟

26- هر كه در زمين هست فانى شونده است.

27- فقط ذات پروردگارت مى ماند كه صاحب عظمت و تكريم است.

28- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگار خود را تكذيب مى كنيد؟

29- از او مى خواهد هر كه در آسمانها و زمين هست خدا هر روز در كارى است.

30- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگار خود را تكذيب مى كنيد؟

كلمه ها

برزخ: واسطه، حائل.

لؤلؤ: مرواريد. در قاموس گويد: «اللؤلؤ: الدر» و در «درر» گويد در لؤلؤ بزرگ است، در مجمع نيز «كبار الدر» گفته شده.

مرجان:

آن را مرواريد كوچك و نيز مرجان معمولى گفته اند كه در دريا مى رويد، مرجان فقط در اين آيه و آيه 58 آمده است.

منشآت: به وجود آمده ها. «نشأ»: به وجود آمدن. «نشا الشي ء نشأ:

حدث و تجدد» اينكه آن را مرتفعات معنى كرده اند درست نيست چنان كه خواهد آمد.

اعلام: مرزها. علم (بر وزن شرف) اثر و نشانه ايست كه شى ء با آن معلوم مى شود مانند علم شكر، علامت راه، كوه را به جهت معلوم بودنش تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 478

علم گفته اند (راغب).

جلال: بزرگى قدر. عظمت. راغب گويد: جلالت بزرگى قدر و جلال بدون تاء به معنى بالاترين عظمت است، طبرسى عظمت و كبرياء فرموده است.

اكرام: اكرام و تكريم: عزيز كردن، محترم كردن «اكرم فلانا: شرفه» شأن: كار. حال.

شرحها

در آيات زير شش رقم از موهبتهاى خدايى يادآورى شده و شش بار به طور تذكر و عتاب حفيف فَبِأَيِّ آلاءِ ... به كار گرفته شده است آنها عبارتند از مشرق و مغرب، آميخته نشدن آبهاى تلخ با شيرين، استفاده از درياها، نهرهاى دريايى، انتقال به آخرت، بودن خدا در تدبير جهان، كه همه به جز مرواريد و مرجان از ضروريات زندگى است.

17 و 18- رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

به نظر مى آيد: تثنيه آمدن مشرق و مغرب براى جن و انس است و نيز مى شود فهميد كه مشرق و مغرب جن و انس با هم متفاوت است و شايد مراد مشرق و مغرب شمس و قمر باشد، در احتجاج از أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در تفسير اين آيه نقل شده كه فرمود: مشرق زمستان عليحده و مشرق تابستان عليحده است آيا آن را از نزديك

و دور بودن آفتاب نمى شناسى «1»؟

الميزان آن را حتمى گرفته و فرمايد: فصول چهارگانه با آن به وجود مى آيد و ارزاق منتظم مى شود، فَبِأَيِّ آلاءِ ... حاكى است كه جن نيز از نعمت مشرق

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از احتجاج.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 479

و مغرب بهره مند است و گرنه اين خطاب صحيح نخواهد بود.

19- 21- مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

نظير اين دو آيه در سوره فرقان/ 53 و سوره ناظر/ 12 گذشت يكى از دو دريا، اقيانوسها و درياهاى روى زمين است كه سه قسمت زمين را احاطه كرده اند، ديگرى آبهاى شيرين اعماق زمين و رودخانه هاست، آبهاى اعماق زمين واقعا درياها هستند اگر به نظر آوريد سالانه به وسيله چشمه ها، چاههاى عميق و غيره چقدر آب از شكم زمين بيرون ريخته مى شود در شگفت خواهيد بود.

جداره هاى اعماق زمين و ارتفاع بستر رودخانه ها مانع از آنست كه آب دريا آبهاى ديگر را شور و تلخ كند، و يا آبهاى شيرين در اثر بسيار ريختن، شورى و تلخى آنها را رقيق كنند و از صلاحيت براندازند.

على هذا منظور از «برزخ» جداره هاى زمين و ارتفاع بستر رودخانه هاست و اللَّه العالم، اثر اين مطلب در مسئله حيات و موجودات زنده از قبيل حيوان و گياه كاملا روشن و معلوم است، فَبِأَيِّ آلاءِ ... نشان مى دهد كه جن نيز از اين جريان منتفع است و گرنه خطاب رَبِّكُما- تُكَذِّبانِ صحيح نخواهد بود. «مرج» به معنى آميختن و فرستادن هر دو آمده است، منظور از «البحرين» جنس بحر مى باشد.

22 و 23- يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ فَبِأَيِّ آلاءِ ...

لفظ «منهما» لازم نگرفته كه از هر دو دريا

مرواريد و مرجان صيد شود و اگر از يكى هم صيد شود باز «منهما» صحيح است در تفسير جلالين گويد: «منهما» به معنى مجموع است و با يكى هم صادق مى شود: «من مجموعهما الصادق باحدهما و هو الملح» در مجمع البيان از زجاج نقل شده: «فاذا خرج من احدهما تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 480

فقد خرج منهما» اين در صورتى است كه از آب شيرين مرواريد و مرجان صيد نشود.

طبرسى رحمه اللَّه از سلمان فارسى و سعيد بن جبير و سفيان ثورى نقل كرده بحرين على و فاطمه عليهما السّلام، برزخ محمّد صلّى اللَّه عليه و آله، لؤلؤ و مرجان حسن و حسين عليهما السّلام هستند، اين حديث در تفسير الميزان از در منثور از ابن عباس و انس بن مالك نقل شده و فرموده: آن از بطون قرآن است. فَبِأَيِّ آلاءِ ... حاكى است كه جن نيز از آن دو بهره مند هستند.

24 و 25- وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

اين آيه با نهرهاى دريايى تطبيق مى شود كه در درياها جارى مى باشند و در دريا به وجود آمده اند و همچون مرزها روشن و آشكار هستند، اين سخن در ذيل وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ شورى/ 32 به طور تفصيل گفته شد، آبهاى گرم استوا به واسطه نهرهاى دريايى به شمال و آبهاى سرد شمال به جنوب در جريان است، اين كار در تعديل هواى روى زمين اثر تام و تمام دارد و از نعمتهاى بزرگ است، فَبِأَيِّ آلاءِ ... نشان مى دهد كه جن را در نعمت مذكور سهمى هست و گرنه خطاب رَبِّكُما- تُكَذِّبانِ صحيح نخواهد بود.

مفسران بزرگوار «منشآت»

را مرتفعات معنى كرده اند ولى اين معنى «نشأ» نيست و نيز «اعلام» را كوه ها گفته اند، ولى پيداست كه آن موقع كشتيهاى بادى و كوچك بود از كجا مى شود به كوه ها تشبيه نمود!! ولى عذر آن بزرگواران روشن است زيرا كه نهرهاى دريايى به نظرشان نيامده بود.

26- 28- كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

ضمير «عليها» راجع به زمين است كه از كلام فهميده مى شود، كُلُّ مَنْ عَلَيْها شامل انس و جن هر دو است. با آنكه همه موجودات زنده فانى خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 481

شد اما چون روى سخن با جن و انس است لذا لفظ اولوا العقل «من» به كار رفته است. يعنى: همه اولوا العقل به زودى شكل و وجود فعلى را از دست داده و به طرف مرگ خواهند رفت.

علت نعمت بودن «فنا» آنست كه آن شروع انتقال به آخرت و عالم بقاست كه نتيجه زندگى و محل ثواب و جزاست. بدون آن زندگى دنيا عبث مى بود.

ناگفته نماند: منظور از «وجه» ذات پروردگار است ذُو الْجَلالِ وصف وجه است، مى دانيم كه وصف مربوط به ذات مقدس است چنان كه در آخرين آيه سوره آمده: تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ در اينجا ذِي الْجَلالِ مجرور آمده تا وصف «ربك» باشد.

على هذا منظور آنست كه همه چيز فانى مى شوند فقط ذات پروردگارت مى ماند كه زوال و تغيير در او راهى ندارد، نظير: كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ قصص/ 88، آمدن وجه شايد براى آن باشد كه جن و انس با خدا روبرو هستند، به ثواب و جزا خواهند رسيد، با فانى شدن

مردم اين روبرويى از بين نخواهد رفت.

ذو الجلال راجع به صفات جلال و «الاكرام» راجع به صفات جمال است، اين دو وصف تعليل «يبقى» مى باشد، پروردگار مى ماند زيرا كه داراى عظمت و عزت است مى تواند بماند، مى ماند تا به اكرام بندگان ادامه دهد. فَبِأَيِّ آلاءِ .. نشان مى دهد كه جن در اينكار شريك انس است.

در روايات اهل بيت عليهم السّلام وجه اللَّه به دين خدا و به امامان عليهم السّلام تفسير شده است

«عن الصادق عليه السّلام نحن وجه اللَّه»

اين دو تفسير روى عنايت و توسعه است 29 و 30- يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ فَبِأَيِّ آلاءِ.

سؤال اگر به معنى طلب و عطا خواستن باشد، به دو مفعول بنفسه متعدى مى شود، نظير «سئلت اللَّه نعمة» و اگر به معنى استخبار باشد مفعول دوم با «عن» تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 482

آيد مانند «سألته عن حاله» مراد از آن در آيه طلب نعمت و موهبتهاست و آن سؤال فطرى و زبانحال است نه سؤال قولى، نظير: وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ ابراهيم/ 34.

مردم و كائنات يكپارچه نياز و احتياجند، پيوسته از خدا مى خواهند و از او مدد مى گيرند أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ فاطر/ 15، و همه در ملك او تصرف مى كنند و از حول و قوه او بهره مى برند، مانند سايه اى كه پيوسته ادامه وجود خويش از صاحب سايه مى خواهد.

كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ نشان مى دهد كه تمام كارها و تدبير جهان زير نظر خدا و با اراده و دخالت او اداره مى شود و او هر روز در كارى غير از روز گذشته است، مقتضاى

«رب» بودن همين مى باشد نفرين بر مفوضه كه مانند يهود دست خدا را بسته اند. ممكنات كه از خود استقلالى ندارند چگونه بدون خدا زندگى توانند كرد، صدر الدين شيرازى از اين آيه به حركت جوهرى استدلال كرده است.

مَنْ فِي السَّماواتِ حاكى است كه در آسمانها موجود زنده و با شعور هست اين سخن در ذيل وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ ... شورى/ 29 گفته شد فَبِأَيِّ آلاءِ ...

حاكى است كه جن نيز خدا را مى خواهد و از او مدد مى گيرد و از سؤال كنندگان عطايا و الطاف خداست.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 483

[سوره الرحمن (55): آيات 31 تا 45]

اشاره

سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ (31) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (32) يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ (33) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (34) يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ (35)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (36) فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ (37) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (38) فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ (39) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (40)

يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ (41) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (42) هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ (43) يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ (44) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (45)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 484

31- حتما براى حساب شما فارغ مى شويم اى دو ارزشمند.

32- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

33- اى جماعت جن و انس اگر مى توانيد از اطراف آسمانها و زمين خارج شويد خارج شويد نمى توانيد خارج شويد مگر با قدرتى.

34- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد.

35-

بر شما شعله اى از آتش و دود فرستاده مى شود، كمك همديگر را نتوانيد.

36- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

37- چون آسمان شكافته شود و همچون چرم سرخ گلگون گردد.

38- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

39- آن روز از گناهش سؤال نمى شود نه انسى و نه جنى.

40- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

41- شناخته مى شود گناهكاران با علامتشان و گرفته مى شود با موهاى پيشانى و قدمها.

42- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

43- اين آن جهنم است كه مجرمان انكارش مى كنند.

44- ميان آن و ميان آب جوشان حركت مى كنند.

45- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

كلمه ها

نفرغ: فراغ: دست كشيدن از كار. «الفراغ: خلاف الشغل» طبرسى فرموده: آن در اصل به معنى خالى بودن است، على هذا سَنَفْرُغُ لَكُمْ يعنى براى رسيدن به كار شما از كارهاى ديگر دست مى كشيم.

ثقلان: ثقل (بر وزن شرف) شى ء گرانقدر و پر ارزش حديث «

انى تارك فيكم الثقلين ...

» نيز در همان است منظور از ثقلان جن و انس تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 485

است كه به علّت مورد تكليف بودن و مورد خطاب خدا بودن، گرانقدر و پر ارزش مى باشند.

معشر: جماعت. آن سه بار در قرآن به كار رفته و همه درباره انس و جنّ است.

تنفذوا: نفاذ و نفوذ: سوراخ كردن و خارج شدن به آن طرف. در مصباح گويد: «نفذ السهم: خرق الرمية و خرج منها».

اقطار: اطراف و كناره ها. مفرد قطر (بضم اول) است.

سلطان: سلطه: قدرت. سلطان نيز در اينجا به معنى تسلط و قدرت است (اقرب).

شواظ: شعله خالص كه دود ندارد، طبرسى فرموده: زبانه

سبزى است كه از آتش جدا مى شود. آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

نحاس: دود. مس. سرب مذاب. آن فقط يك بار در كلام اللَّه آمده است.

وردة: ورد: گل. در صحاح گويد: «الورد: الذى يشمّ» وردة براى مفرد است يعنى يك گل. منظور از آن در آيه سرخ و گلگون بودن است.

دهان: چرم سرخ، چنان كه در صحاح و قاموس آمده است، مجمع و مصباح آن را جمع دهن به معنى روغن گفته است.

نواصى: ناصيه: موى پيشانى. «الناصية: شعر مقدم الراس» پيشانى را به علت حال و محل ناصيه گفته اند، جمع آن نواصى است.

آن: انى (بر وزن عقل و جسر): نزديك شدن و حاضر شدن «حميم آن» يعنى آب جوشانى كه به انتهاى درجه حرارت رسيده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 486

شرحها

پس از يادآورى مقدارى از نعمتها در آيات گذشته، در اين آيات به مسأله آخرت پرداخته كه دنباله زندگى دنياست، در اين آيات عذابها، نعمتها حساب شده است، در مقدمه تفسير سوره گفته شد:

بعضى گويند: علت نعمت شمرده شدن عذاب آنست كه: سبب پرهيز از گناه مى شود، ولى گفتيم كه اينها در مجموع جهان خلقت نعمت و «لا بد منه» است گرچه نسبت به اهل عذاب، بلا و بدبختى است.

31 و 32- سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

آيه صريح است در اينكه روز قيامت، خدا و ملائكه مشغول حساب جن و انس خواهند بود، به طورى كه فقط كارشان همين باشد، سين در «سنفرغ» ظاهرا براى تأكيد و قسمت است نه به معنى (دورى و نزديكى) و نيز صريح است كه جن مانند انس، آخرت و بهشت و جهنم دارد. اين

حسابرسى از جمله نعمتهاى خداوند است.

33- يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا.

به قرينه آيه قبل مى شود گفت: اين خطاب در روز قيامت خواهد بود نظير: وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ ... انعام/ 128، على هذا چون جن و انس در محشر جمع شوند خدا گويد: اگر قدرت فرار داريد فرار كنيد ولى: لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ نمى توانيد خارج شويد مگر با تسلط و قدرت خاصى، آن را هم كه نداريد.

على هذا اينكه گفته اند: روزى بشر براى خارج شدن، سلطه علمى پيدا خواهد كرد بر خلاف سياق آيه است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 487

طبرسى فرموده: در خبر آمده است مردم به وسيله ملائكه و زبانه آتش محاصره مى شوند، سپس اين خطاب مى رسد، آن گاه نظير اين سخن را از حضرت صادق عليه السّلام آورده است.

34- فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ.

وجه اين نعمت در بالا گفته شد.

35 و 36- يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

احتمال دارد در اينجا «ان» شرطيه مقدر باشد يعنى: اگر بخواهيد از اقطار آسمانها و زمين فرار كنيد بر شما آتش فرستاده مى شود، و شايد مستقلا راجع به اهل عذاب باشد.

ظاهرا نحاس به معنى دود است زيرا در عذابهاى آخرت دود نيز مطرح مى باشد وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ واقعه/ 43.

فَلا تَنْتَصِرانِ با صيغه تثنيه، خطاب به انس و جن است كه يارى يكديگر نتوانيد تا از عذاب خلاص شويد، علّت آلاء بودن اين عذاب در بالا گفته شد.

37 و 38- فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

تفريع است بر «سنفرغ»

اين آيه در رابطه با شروع قيامت است، مناسب بود كه پيش از آيات گذشته باشد، اما آنها ظاهرا به علت خطاب أَيُّهَ الثَّقَلانِ جلو افتاده است، شكافته شدن آسمان با شروع قيامت است چنان كه در آيات ديگر آمده: وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ حاقه/ 16.

وَرْدَةً كَالدِّهانِ نشان مى دهد كه فضا سرخ و در شدت حرارت خواهد بود، نظير: يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ معارج/ 8، وجه آلاء بودن در بالا گفته شد.

39 و 40- فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ فَبِأَيِّ آلاءِ ... تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 488

منظور از سؤال منفى سؤال استخبار است يعنى از خود انسان سؤال نمى شود گناهت چيست؟ زيرا گناه او به وسيله نامه عمل و وسائل ديگر معلوم است و آن گهى قيافه اش گناهكار بودن را نشان خواهد داد چنان كه در آيه بعدى خواهد آمد.

اگر جان در آيه وَ خَلَقَ الْجَانَّ ... هم به معنى ابو الجن باشد در اين آيات به معنى جن مطلق است.

41 و 42- يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

گويى اين آيه جوابى است به سؤالى كه از آيه سابق متولد مى شود و آن اينكه، اگر از گناه آنها سؤال نشود، پس از كجا معلوم مى شود كه گناهكار هستند در جواب فرموده: يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ ... آيه شاهد است به اينكه قيافه گناهكار مقصر بودن او را حكايت خواهد كرد، شايد نحوه گناه را نيز حكايت كند.

آن گاه فرموده: از موى پيشانى و از قدمها گرفته و به آتش انداخته مى شوند جهت نعمت بودن اين عذاب در بالا گفته شد.

43- هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ.

اين

آيه به تقدير «يقال» است يعنى آن روز گفته مى شود: اين آن جهنم است كه مجرمان تكذيب مى كردند.

طبرسى احتمال داده كه شايد اين آيه خطاب به حضرت رسول باشد، در آن صورت احتياج به تقدير نيست.

44 و 45- يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

ظاهرا منظور آنست كه گاهى ميان جهنم حركت مى كنند و گاهى ميان آتش سوزان كه در جهنم است، على هذا «بينها- بين» هر يك مستقل از ديگرى تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 489

است در اينصورت احتياج ندارد كه بگوئيم: حميم خارج از جهنم است و مردم ميان جهنم و آب جوشان رفت و آمد مى كنند.

در مجمع البيان فرموده: يادآورى عقاب و انذار از آن از بزرگترين نعمتهاست چون سبب دورى از موجبات عذاب و ترغيب به موجبات ثواب است، ولى آنچه در بالا در رابطه با فَبِأَيِّ آلاءِ ... گفتيم قويتر است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 490

[سوره الرحمن (55): آيات 46 تا 61]

اشاره

وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ (46) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (47) ذَواتا أَفْنانٍ (48) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (49) فِيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ (50)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (51) فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ (52) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (53) مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ (54) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (55)

فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ (56) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (57) كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ (58) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (59) هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ (60)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (61)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 491

46- هر كه از مقام پروردگارش بترسد او را دو بهشت هست.

47- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان

را تكذيب مى كنيد.

48- داراى انواعى از نعمتها هستند.

49- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگار خود را تكذيب مى كنيد.

50- در آن دو بهشت دو چشمه جارى هست.

51- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

52- در آن دو از هر ميوه دو نوع هست.

53- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگار خويش را تكذيب مى كنيد!

54- نشستگانند بر بساطهايى كه جوف آنها از حرير ضخيم است و ميوه دو بهشت به آنها نزديك است.

55- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

56- در آن بساطها زنان شوهر دوستى هستند كه انس و جنى قبل از شوهران به آنها نزديكى نكرده است.

57- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

58- گويى آنها ياقوت و مرجان هستند.

59- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

60- آيا جزاى احسان جز احسان است.

61- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد.

كلمه ها

مقام: اسم مكان است (محل ايستادن) و نيز مصدر ميمى آيد.

افنان: فن: شاخه درخت و نيز به معنى نوع آيد، مفرد آن افنان است، منظور ظاهرا معناى دوم است، اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

متكئين: اتكاء: نشستن به حالت اطمينان و آرامش. در مصباح و اقرب تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 492

آمده: «اتكاء: جلس متمكنا» به معنى تكيه كردن نيز آيد.

بطائن: بطانه: آستر لباس و باطن آن. جمع آن بطائن است.

جنا: چيده شده (ميوه). «جنا الثمرة: تناولها من شجرها» آن در آيه به معنى (مجنّى) است.

قاصرات: منحصر كنندگان نگاه. ظاهرا منظور آنست كه به غير شوهران خود نگاه نمى كنند و علاقه ندارند.

لم يطمثهن: طمث: ازاله بكارت و خون حيض «طمثت المرأة» يعنى حائض

شد يا ازاله بكارت شد.

شرحها

آيات زير منحصرا درباره نعمتهاى بهشتى است، مى گويد به هر كس از موقعيت خدا بترسد دو بهشت داده خواهد شد، آن گاه بعد از توصيف آن دو فرموده:

اين پاداش در مقابل اعمال دنياست.

46 و 47- وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ...

در روايت امام صادق عليه السّلام. مقام رب آنست كه انسان بداند كه خدا او را مى بيند و آنچه مى گويد مى شنود و آنچه از خوب و بد مى كند مى داند «1» الميزان بعيد نمى داند كه يك بهشت در مقابل عمل ديگر در اثر تفضل خداست چنان كه از: لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ ق/ 35 استفاده مى شود. گويند يك بهشت براى خود، ديگرى براى زنانش، گويند بهشتى در مقابل عقيده و بهشتى در مقابل عمل، به قولى بهشتى در مقابل طاعات و بهشتى در مقابل ترك معاصى، گويند:

يك بهشت مادى و يك بهشت روحانى. «فباى ...» حاكى است كه جن نيز صاحب

__________________________________________________

(1) اين حديث در ذيل خافَ مَقامَ رَبِّهِ نازعات/ 40 خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 493

بهشت خواهد بود.

48 و 49- ذَواتا أَفْنانٍ فَبِأَيِّ آلاءِ ...

يعنى آن دو داراى انواعى از نعمتها و ميوه هاست. اين آيه با اين كوچكى معنايى بس وسيع دارد.

50 و 51- فِيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

ابهام عينان براى عظمت آنهاست، براى بهشت چشمه هايى به نام كافور سلسبيل تسنيم در قرآن آمده است، شايد «عينان» از آنها باشد. فَبِأَيِّ آلاءِ ... نشان مى دهد جن نيز از آن چشمه ها خواهند داشت.

52 و 53- فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

درست معلوم نيست منظور از «زوجان» چيست، گفته اند يك قسم متعارف است

كه در دنيا ديده اند، قسم ديگر غير متعارف و اللَّه اعلم، ولى جن و انس هر دو از آنها بهره مند هستند.

(اللهم اجعلنا من اهل الجنة بمحمد و آله (ص)) 54 و 55- مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ فَبِأَيِّ ....

فرش جمع فراش است به معنى بساط، استبرق حرير ضخيم مى باشد يعنى توى آنها از حرير ضخيم است، مراد از «دان» آنست كه ميوه ها به اهل بهشت نزديك مى باشد حاجتى به زحمت كشيدن آنها نيست، جن هم داراى اين موهبتها خواهد بود.

56 و 57- فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

ضمير «فيهن» راجع به «فرش» است و شايد راجع به «جنان» باشد كه معلوم است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 494

منظور از قاصِراتُ الطَّرْفِ آنست كه نگاه خويش را به شوهران خود منحصر كرده اند، اين يكى از موهبتهاى بزرگ است كه همسر يك نفر به جز شوهر خود به كسى توجهى نداشته باشد.

از ابو ذر نقل شده: زن بهشتى به شوهرش مى گويد: به عزت پروردگارم قسم من در بهشت چيزى نيكوتر از تو نمى بينم حمد خدا را كه مرا همسر تو و تو را شوهر من كرد.

در قرآن مجيد اوصاف زيادى درباره زنان بهشتى نقل شده است نظير اين آيه و آيات وَ حُورٌ عِينٌ كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ واقعه/ 22، أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ بقره/ 25. خَيْراتٌ حِسانٌ رحمن/ 7 كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ صافات/ 48، أَبْكاراً عُرُباً أَتْراباً واقعه/ 37، وَ كَواعِبَ أَتْراباً نبأ/ 33.

لَمْ يَطْمِثْهُنَّ ... يعنى هيچ كس پيش از شوهران به آنها نزديكى نكرده و ازاله بكارت ننموده است، فَبِأَيِّ آلاءِ ... نشان مى دهد كه

جن را نيز زنان بهشتى خواهد بود.

58 و 59- كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ فَبِأَيِّ ....

منظور وصف طراوت و زيبايى آنهاست طبرسى فرموده: در حديث ابن مسعود آمده زن بهشتى (چنان صفايى دارد) كه مغز ساقهايش از پشت هفتاد لباس حرير ديده مى شود.

60 و 61- هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ فَبِأَيِّ ...

استفهام انكارى و تعليل نعمتهاى گذشته است. در اين آيه خوف آنها كه در وَ لِمَنْ خافَ گذشت احسان حساب شده است، مسلما اعمالشان نيز در نظر مى باشد.

در روايت انس بن مالك از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمده كه فرمود: آن حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 495

اين آيه را خواند و فرمود: آيا مى دانيد خدايتان چه مى گويد: خدا و رسولش داناتر است:

«قال ربكم يقول هل جزاء من انعمنا عليه بالتوحيد الا الجنة».

از اين روايت معلوم مى شود كه توفيق به عمل احسانى است از جانب خدا پس عملى كه مؤمن انجام مى دهد خدا اين عمل را به او احسان كرده و در مقابل آن، بهشت مى دهد، اين روايت در تفسير برهان و توحيد صدوق و غير آن نيز نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 496

[سوره الرحمن (55): آيات 62 تا 78]

اشاره

وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ (62) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (63) مُدْهامَّتانِ (64) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (65) فِيهِما عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ (66)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (67) فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ (68) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (69) فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ (70) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (71)

حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ (72) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (73) لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ (74) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (75) مُتَّكِئِينَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسانٍ (76)

فَبِأَيِّ

آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (77) تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ (78)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 497

62- و كمتر از آن دو، دو بهشت است.

63- پس كدام يك از آلاء پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

64- دو بهشت سر سبز مى باشند.

65- پس كدام يك از آلاء خدايتان را تكذيب مى كنيد؟

66- در آن دو دو چشمه هست فواره كنان.

67- پس كدام يك از آلاء پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

68- در آن دو ميوه اى و نخلى و انارى هست.

69- پس كدام يك از آلاء پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

70- در آنها زنان خوش خلق و خوبروى هست.

71- پس كدام يك از آلاء پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

72- زنان سيمين تن كه در خيمه ها محفوظند.

73- پس كدام يك از آلاء پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

74- ازاله بكارت نكرده از آنها پيش از شوهران، انس و جنى.

75- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

76- تكيه مى كنند بر بساطها و بالشهايى نيكو.

77- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟

78- دائم الخير است نام پروردگار صاحب عظمت و انعام.

كلمه ها

مدهامتان: دهمه: سياهى، گويند: «ادهام الزرع» يعنى: كشت سياه شد، چون كشت كاملا روئيد رنگش به سياهى مى زند، «مدهامة»:

كشت كاملا سر سبز.

نضاختان: نضخ: فوران. «نضخ الماء نضخا: اشتد فورانه من ينبوعه»، تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 498

«نضاختان»: دو چشمه جوشان و فوران كننده، اين لفظ فقط يك بار در كلام اللَّه آمده است.

خيرات: خيره (بر وزن شيره) كثير الخير و برتر از هر چيز، جمع آن خيرات است.

حسان: حسن: نيكو. جمع آن حسان است.

حور: حوراء: زن سفيد بدن، جمع آن حور است.

مقصورات: نگاه داشته شدگان (محفوظ شدگان) مفرد آن مقصوره است.

زخرف: فرشها و بساطها. جوهرى

گويد: زخرف ثيابى است سبز رنگ كه از آن، محل نشستن آماده مى كنند مفرد آن زخرفه است.

در مجمع از بعضى نقل شده كه آن را وسائد (پشتى ها) گفته اند.

عبقرى: اين كلمه بيشتر از يك بار در قرآن مجيد نيامده است طبرسى آن را بالشهاى نيكو گفته است، آن اسم جنس و مفردش عبقريه مى باشد، ابو عبيده گويد: ... هر چه در وصف آن مبالغه شود گويند: عبقرى است.

شرحها

آيات شريفه در توصيف دو بهشت ديگر است كه تا حدّى از دو بهشت گذشته پائين تر هستند، مثلا در آن دو فرموده: فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ ولى در اين دو فرموده فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ، در آن دو فرموده: ذَواتا أَفْنانٍ ولى در اين دو فرموده: مُدْهامَّتانِ، در آن دو فرموده فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ ... و در اين دو فرموده: حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ.

اين مطلب در سوره واقعه بيشتر روشن خواهد شد، على هذا الميزان نظر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 499

مى دهد كه «دونهما» در آيه به معنى پائين تر در فضيلت است نه به معنى نزديكتر و نيز نظر مى دهد كه آن دو بهشت مال مقرّبين و اين دو بهشت مال اصحاب يمين است.

و در اين زمينه روايتى از درّ منثور از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل مى كند كه فرموده:

«جنتان من ذهب للمقربين و جنتان من و رق لاصحاب اليمين».

از مرحوم فيض در تفسير صافى معلوم مى شود كه او نيز چنين نظر را داشته است زيرا كه فرموده: «من دون تينك الجنتين ...، جنتان لمن دونهم» اگر منظور چنين باشد هيچ و گرنه براى هر مؤمن چهار بهشت خواهد بود، در هر

حال به نظر مى آيد «دونهما» به معنى پائين تر است نه به معنى نزديكى.

62 و 63- وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

بنا بر آنچه گفته شد معناى مِنْ دُونِهِما ... چنين مى شود: پائين از آن دو بهشت دو تا بهشت هست براى آنان كه مقامشان از مقربين كمتر است فَبِأَيِّ آلاءِ حاكى است كه جن نيز داراى دو صنف در ايمان و تقرب هستند.

64 و 65- مُدْهامَّتانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

يعنى آن دو بهشت كاملا سر سبز مى باشند از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در تفسير آن «خضراوان» آمده است.

66 و 67- فِيهِما عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

شايد اين چشمه ها از قسم سلسبيل يا كافور و مانند آن باشد، معلوم است كه آبشان فوران مى كند.

68 و 69- فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

نكره آمدن اين اسماء براى عظمت آنهاست و اينكه نامهايشان همان نامهاى دنيا ولى ماهيتشان چيز ديگرى است. جن نيز از آنها استفاده خواهند كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 500

70 و 71- فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

ضمير «فيهن» راجع است به جنتان، زيرا ظاهرا عموم دو بهشتها در نظر است، طبرسى رحمه اللَّه خيرات را داراى اخلاق خوب و حسان را زيبا رويان معنى كرده و گويد: ام سلمه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چنين روايت كرده است بقيه در تفسير آيه بعدى خواهد آمد، جن نيز داراى حوريان بهشتى خواهد بود.

72 و 73- حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

مقصورات في الخيام نشان مى دهد محفوظ هستند، مبتذل نيستند و در چادر مى باشند، بعضى آن را نظير قاصِراتُ الطَّرْفِ گفته اند.

در مجمع البيان از تفسير

عياشى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه ابو بصير به آن حضرت گفت: فدايت شوم بفرمائيد از مردى مؤمن كه زن مؤمنه دارد و هر دو داخل بهشت مى شوند آيا با هم ازدواج مى كنند؟

فرمود: اى ابا محمّد خدا حكيم و عادل است اگر مرد از زنش افضل باشد خدا او را درباره زنش مخير مى كند، اگر زنش را اختيار كرد از جمله زنان او مى شود و اگر زن، فضيلتش بيشتر باشد خدا او را در اختيار شوهرش مخير مى كند، اگر اختيارش كرد شوهر او مى شود.

در كافى از حضرت صادق عليه السّلام در تفسير خَيْراتٌ حِسانٌ نقل شده:

«قال هن صوالح المؤمنات العارفات»

و در فقيه از آن حضرت نقل شده:

«الخيرات الحسان من نساء اهل الدنيا و هن اجمل من حور العين»

«1».

على هذا خيرات و حور شامل زنان دنيا نيز هست كه خدا آنها را به بهترين زيبايى در خواهد آورد.

74 و 75- لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ فَبِأَيِّ آلاءِ ....

__________________________________________________

(1) تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 501

تفسير آن در آيه 56 گذشت. در اين مطلب مقرّبين و اصحاب يمين يكى هستند. جن هم داراى حور العين خواهند بود.

76 و 77- مُتَّكِئِينَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسانٍ فَبِأَيِّ آلاءِ ...

به نظر مى آيد منظور از رفرف فرشها و بساطها و منظور از عبقرى بالش ها و پشتى هاست، نكره آمدن براى آنست كه قابل توصيف نيستند، بايد بحول اللَّه رفت و ديد. فَبِأَيِّ آلاءِ حاكى است كه جن نيز داراى اين موهبت مى باشد.

78- تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ.

تعليل نعمتهاى فوق الذكر است، ذى الجلال راجع به صفات جلال و عظمت و ذى الاكرام

راجع به صفات جمال و نعمتهاست، وصف اول حاكى است كه خدا قدرت به وجود آوردن اين موهبتها را دارد، وصف دوم حاكى است كه آنها را خواهد داد و گرنه وصف «ذى الاكرام» تحقق نمى پذيرد.

با در نظر گرفتن «الرحمن» در اوّل سوره، معلوم مى شود كه منظور از «اسم» همان «رحمن» است يعنى واقعيت و پياده شدن آن، آرى دائم الخيرات اسم رحمن كه رحمتها و نعمتهاى هر دو جهان ناشى از آنست.

روز پنجشنبه بيست و هفتم ذو القعدة الحرام هزار و چهار صد و پنج مطابق 24/ 5/ 1364 تفسير سوره رحمن پايان يافت.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 502

سوره واقعه

اشاره

در مكه نازل شده و نود و شش آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره واقعه چهل و ششمين سوره است كه بعد از سوره طه در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پنجاه و ششم است، درست معلوم نيست در كدام سال بعثت نزول يافته ولى آيات آن نشان مى دهد كه بعد از سال سوم بعثت و اظهار دعوت از طرف رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله نازل شده است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى نود و شش، در قرائت بصرى نود و هفت و در حجازى و شامى نود و نه است، علت اختيار قرائت كوفى را در گذشته گفته ايم.

در تفسير خازن آمده: اين سوره داراى سيصد و هفتاد و هشت كلمه و هزار و هفتصد و سه حرف است و اللَّه اعلم.

3- تسميه آن به سوره واقعه به علّت وقوع اين كلمه در اول آنست، از روايات نبوى و اهل بيت عليهم السّلام كه خواهد آمد معلوم مى شود: اين نامگذارى توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- سوره مباركه بى شك مكى است، مطالب آن شاهد گوياى اين مطلب است، بعضى گفته اند ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ/ 39 و آيه أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ/ 81 در سفر به مدينه نازل شده، ابن عباس و قتاده گفته اند: آيه، وَ تَجْعَلُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 503

رِزْقَكُمْ ...

/ 82 در مدينه نازل گشته است اما اين گفته ها اجتهاد در مقابل نص است.

5- شأن نزول آن را بايد از متن آيات فهميد كه انكار معاد توسط مشركان سبب نزول آن شده است: وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ

عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ/ 47، وانگهى مى شود يقين كرد كه همه سوره به يك بار نازل شده، دليلى بر نزول تدريجى آن نيست.

فضيلت سوره مباركه

روايت شده: عثمان بن عفان براى عيادت عبد اللَّه بن مسعود در مرضى كه مرد، به خانه او آمد، آن گاه عثمان به وى گفت: از چه شكايت دارى؟ گفت:

از گناهانم، گفت: چه چيز ميل دارى؟ گفت: رحمت پروردگارم را، عثمان گفت:

آيا براى تو طبيب نياورم؟ گفت: طبيب خودش مرا مريض كرده است، عثمان گفت: بگويم حقوق تو را بدهند؟ گفت: آن گاه كه به حقوق احتياج داشتم قطع كردى و اكنون كه نيازى به آن ندارم مى دهى؟؟ گفت: آن براى دخترانت بماند. ابن مسعود جواب داد: آنها حاجتى به حقوق ندارند، من به آنها گفته ام كه سوره واقعه را بخوانند، چون از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم مى فرمود:

«من قرء سورة الواقعة كلّ ليلة لم تصبه فاقة ابدا»

هر كه سوره واقعه را در هر شب بخواند ابدا فقرى به او نخواهد رسيد. (مجمع البيان).

2- در ثواب الاعمال از زيد شحام از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود: هر كه واقعه را در هر شب قبل از خواب بخواند خدا را ملاقات مى كند در حالى كه گويى صورتش مانند ماه چهارده شبه است

«قال: من قرء الواقعة كل ليلة قبل ان ينام لقى اللَّه عز و جل و وجهه كالقمر ليلة البدر».

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 504

ناگفته نماند: خواندن سوره مباركه و تفكر در معانى آن» دل و جان را نورانى مى كند، هيچ مانعى ندارد كه اين نوع ياد خدا، سبب از بين رفتن فقر هم باشد.

غرض سوره

اين سوره درباره معاد است، اول از وقوع قيامت و خفض و رفع آن و تحول زمين و كوه ها خبر مى دهد.

دوم مى گويد: آن روز

مردم به سه دسته تقسيم خواهند شد: اصحاب يمين، اصحاب شمال و سابقون.

سوم: شرح هر يك از آن سه گروه را بيان مى نمايد.

چهارم: بر منكران معاد با دلائل توحيد استدلال مى كند.

پنجم: از مقام بلند قرآن نام مى برد كه از جانب خدا نازل گرديده.

ششم: مرگ و احتضار انسانها را بيان مى نمايد كه سه دسته بودن آنها از وقت مرگ شروع مى شود.

بدين طريق يك انسجام بسيار عالى ميان مطالب سوره به چشم مى خورد كه هيچ مطلب، مطلب ديگر را فوت نمى كند.

نعمتهاى آخرت

ناگفته نماند: به ضرورت اسلام معاد و قيامت يك جريان مادى است، براى اهل بهشت دو نوع لذت هست يكى لذت معنوى و تقرب، نظير: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ توبه/ 72، وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ رعد/ 24 و امثال آن. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 505

ديگرى: لذات مادى كه در اين سوره و سوره هاى ديگر بيان شده است.

ناگفته نماند: خداوند همه غرائز انسان را در آن روز به اعلى درجه تكامل مى رساند و در همان درجه، به نحو كامل با نعمتهاى بهشتى ارضاء مى فرمايد له الحمد و له الشكر.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 506

سورة الواقعة مكّيّة و هى ست و تسعون آية نزلت بعد سورة طه

[سوره الواقعة (56): آيات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (1) لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ (2) خافِضَةٌ رافِعَةٌ (3) إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا (4)

وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا (5) فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا (6) وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً (7) فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ (8) وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ (9)

وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ (10)

به نام خداى رحمان رحيم

1- چون قيامت واقع شود (مؤمنان به نجات رسند).

2- براى وقوع آن دروغى نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 507

3- پائين آورنده و بالا برنده است.

4- وقتى كه زمين به شدت بلرزد.

5- و كوه ها به شدت كوبيده شوند.

6- و غبار پراكنده گردند.

7- شما (در آن روز) سه دسته خواهيد بود.

8- پس اهل بركت، چيست اهل بركت؟!

9- و اهل شومى، چيست اهل شومى؟

10- و پيشى گرفتگان، آنها هستند پيشى گرفتگان.

كلمه ها

وقعة: واقع شدن و حادث گشتن.

كاذبة: مصدر است مانند عاقبة و عافية (دروغ).

رج: حركت دادن و حركت كردن. ابن اثير در نهايه حركت شديد گفته است، طبرسى فرمايد «الرج: التحريك باضطراب ...».

بس: كوبيده شدن و نرم گشتن در اثر كوبيده شدن.

هباء: غبار. ذرات هوا كه در مسير نور آفتاب از روزنه، آشكار مى شوند.

ميمنة: از يمن است به معنى بركت و مباركى «الميمنة: اليمن».

مشئمة: شومى، نامباركى «المشئمة: ضد الميمنة».

شرحها

در اين آيات، قسمت اول و دوم از مطالب سوره بيان شده است يعنى: وقوع قيامت و تقسيم شدن انسانها به سه دسته: مبارك و شوم و سابقون و نيز روشن شده كه قيامت بالا برنده نيكان و پائين آورنده بدكاران و كفار است.

1- 3- إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ خافِضَةٌ رافِعَةٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 508

جواب «اذا» محذوف است طبرسى فرمايد: يعنى: «اذا وقعت الواقعة:

فاز المؤمنون و خسر الكافرون» الف و لام «الواقعة» براى عهد است يعنى آن واقعه موعود. جمله: لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ براى تأكيد است يعنى: در رابطه با وقوع آن كذبى و خلفى وجود ندارد.

خافِضَةٌ رافِعَةٌ تقديرش «هى خافضة ...» است، در روايات اهل بيت آمده:

قيامت نيكوكاران را بالا مى برد و بدكاران را پائين مى آورد.

در روايت خصال از حضرت سجّاد صلوات اللَّه عليه آمده:

«... خافضة خفضت و اللَّه باعداء اللَّه الى النار رافعة رفعت و اللَّه اولياء اللَّه الى الجنة»

«1».

4- 6- إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا.

در شروع قيامت، زمين و كوه ها به طور عجيبى دگرگون مى شوند وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً حاقه/ 14، «رجا- بسا» دلالت بر كمال شدت لرزه و كوبيده

شدن دارند.

إِذا رُجَّتِ ... اگر بدل باشد از إِذا وَقَعَتِ ...، در اينصورت خبر «اذا» همانست كه گفته شد و اگر ظرف باشد براى وَقَعَتِ الْواقِعَةُ در اينصورت جواب لازم ندارد.

7- وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً.

واو براى استيناف است، ازواج به معنى اصناف مى باشد، خطاب به عموم بشر است، «كنتم» به علت حتمى بودن به صيغه ماضى آمده است.

8 و 9- فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ.

تفريع و بيان است براى أَزْواجاً ثَلاثَةً، «ما» در ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از خصال. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 509

براى استفهام و در مقام تعجب از عظمت و سعادت گروه اول است و آن، مبتدا و خبرش أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ و هر دو خبر فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ هستند، همچنين است جمله بعدى.

در سوره بلد چنين مى خوانيم: ... الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ/ 18.

10- وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ.

منظور از «السابقون» اول كسانى هستند كه در ايمان و عمل بر ديگران پيشى گرفته اند، «السابقون» دوم آنانند كه به رحمت و مغفرت خدا سبقت كرده اند يعنى: و آنان كه در ايمان و عمل پيشى گرفته اند همانند كه به رحمت خدا و بهشت پيشى گرفته اند.

على هذا «السابقون» دوّم، خبر «السابقون» اوّل است در تعيين مصداق سابقون مطلبى هست كه در ذيل ... قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 510

[سوره الواقعة (56): آيات 11 تا 26]

اشاره

أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ (11) فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (12) ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ (13) وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ (14) عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (15)

مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ (16) يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ (17) بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ

(18) لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ (19) وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ (20)

وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ (21) وَ حُورٌ عِينٌ (22) كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ (23) جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (24) لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً (25)

إِلاَّ قِيلاً سَلاماً سَلاماً (26)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 511

11- آنها هستند مقربون درگاه حق.

12- آنها در جنات پر نعمتند.

13- جماعت زيادى هستند از اولين.

14- و كمى از آخرين.

15- آنها بر سريرهايى به هم چسبيده اند.

16- نشسته اند بر تخت ها رو در رو.

17- غلامان جاودان بر آنها مى گردند.

18- با جامها و اباريقى و شرابى از چشمه اى جارى.

19- از آن شراب به سر درد نمى افتند و مست نمى شوند.

20- و با ميوه اى از آنچه اختيار مى كنند.

21- و با گوشت پرنده از آنچه ميل مى كنند.

22- و آنها راست زنان سيمين تن و درشت چشم.

23- مانند مرواريد در صدف.

24- پاداش است به آنچه در دنيا مى كردند.

25- در بهشت سخن بيهوده و نسبت گناه دادن نمى شنوند.

26- مگر سخنى كه سلام بعد از سلام است.

كلمه ها

ثلة: جماعت كثيره. قيد كثرت در آن ملحوظ است چنان كه از وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ فهميده مى شود، طبرسى جماعت كثيرة العدد، زمخشرى جماعت كثير، قاموس جماعت مردم يا دراهم كثيرة گفته است، اين كلمه سه بار در قرآن آمده است.

موضونة: وضن: بافتن زره. طبرسى بافتن متداخل گفته مثل زره كه حلقه هايش متداخلند، على هذا منظور از موضونة چسبيده به هم تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 512

است، اين كلمه فقط يك بار در كلام يافته است.

اكواب: جامها و كاسه ها، مفرد آن كوب است، راغب كاسه بى دستگيره «قدح لا عروة له» گويد، طبرسى آن را از قتاده نقل كرده و فرمايد:

اباريق

كوزه هاى گردندار و دستگيره دار است.

كأس: كاسه پر از شراب، «الاناء بما فيه من الشراب» در ظرف تنها و شراب تنها نيز به كار رفته است.

معين: جارى شونده، معن: جارى شدن «معن الماء: سال».

لا يصدعون: صدع: شكافتن. سر درد را از آن صداع گويند گويى سر را مى شكافد. «لا يصدعون»: به سر درد نمى افتند.

ينزفون: (از باب افعال). نزف و انزاف: خارج شدن و خارج كردن. لازم و متعدى هر دو آمده است «لا ينزفون» يعنى عقل خود را از دست نمى دهند (مست نمى شوند).

تأثيم: نسبت دادن اثم و گناه به ديگرى.

شرحها

اين آيات در بيان احوال سابقون است كه به علّت فضيلت از اصحاب يمين و اصحاب شمال جلو افتاده اند.

ناگفته نماند: پاداش و بهشت اينها با بهشت اصحاب يمين فرق دارد، چنان كه از ملاحظه آيات معلوم مى شود گر چه بهشت هر دو ابدى و جاودان است.

به حكم

«الدنيا مزرعة الاخرة»

محصول دو گروه با هم متفاوت است، در آيات هر دو گروه دقت شود.

11 و 12- أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 513

اولئك اشاره است به سابقون، منظور از قرب، قرب معنوى و تقرّب به خداست، صيغه مفعول نشان مى دهد كه خدا خود آنها را به خودش مقرّب كرده است. چنان كه در لَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ

، وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ آل عمران/ 45 نيز چنين است.

فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ خبر بعد از خبر است يعنى: «اولئك في جنات النعيم» ظاهرا منظور آنست كه هر يك در يك جنت پر نعمت است، و همه در جَنَّاتِ النَّعِيمِ هستند چنان كه از آخر سوره فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ

جَنَّةُ نَعِيمٍ استفاده مى شود.

13 و 14- ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ.

مراد از اولين امتهاى گذشته است تا زمان ظهور اسلام و مراد از آخرين، امت اسلامى است چنان كه ظهور: أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ واقعه/ 50 نيز همين است.

مى دانيم كه امت اسلامى تا قيامت ادامه خواهد داشت، جمعيتش هزاران برابر بيشتر از امتهاى گذشته خواهد بود، در اينصورت اين سابقون و مقرّبون چه كسانى هستند كه در اين امت عده قليلى مى باشند و در امتهاى گذشته بسيار؟! اگر مراد پيامبران و امامان باشد مطلب تمام است، زيرا آنها در امتهاى گذشته هزاران نفر بوده و در اين امت فقط چهارده نفر هستند، در اين رابطه روايت صحيحى در كافى نقل شده كه صدر آن عينا نقل مى شود: «عن جابر الجعفى

قال: قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام يا جابر ان اللَّه تبارك و تعالى خلق الخلق ثلاثة اصناف و هو قول اللَّه عز و جل وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ فالسابقون هم رسل اللَّه عليهم السلام و خاصة اللَّه من خلقه جعل فيهم خمسة ارواح ...» «1».

__________________________________________________

(1) كافى كتاب الحجة باب ذكر الارواح التي فى الأئمة.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 514

منظور از «خاصة اللَّه» امامان عليهم السّلام هستند چنان كه مجلسى در مرآت- العقول فرموده است.

اما اگر غرض از سابقون و مقربون، انبياء و ائمه و غير آنها نيز باشد، در اين صورت بايد فكر كرد: چرا در اين امت كم هستند با آنكه تا قيامت،

تعداد اين امّت ميليونها برابر گذشتگان خواهد بود «1»! از آيات: عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ مطفّفين/ 28 و 21 نيز چيز بيشتر استفاده نمى شود و اللَّه اعلم.

15 و 16- عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ.

نكره آمدن «سرر» براى غير قابل وصف بودن است، روبرو نشستن در آيات ديگر نيز آمده و حاكى از كمال اشراف به همديگر است، مبتدا در آيه محذوف است يعنى: «هم على سرر ...».

17 و 18- يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ.

ولدان جمع ولد به معنى غلام است مراد از مخلّدون پيوسته بودن آنها در زيبايى و جوانى و نظير آنست در سوره هل اتى آمده وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً/ 19، باء در «باكواب» به معنى مصاحبت (مع) است، مراد از «يطوف» گردش كردن بر اطراف آنان و در خدمت آنها بودن مى باشد.

كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ يعنى شرابى از چشمه اى آشكار و جارى، آن گاه در وصف شراب بهشتى فرموده:

19- لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ.

__________________________________________________

(1) در خصال از رسول خدا (ص) نقل شده:

«اهل الجنة مائة و عشرون صفا هذه الامة منها ثمانون صفا»

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 515

در ذيل: لا فِيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ صافات/ 47 گفته شد: شراب بهشتى نه مستى مى آورد و نه سر درد، بلكه يكپارچه لذت است ... خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ قتال/ 15، عاصم در اين آيه «ينزفون» معلوم و در صافات مجهول خوانده است يعنى: از آن شراب نه به سر درد مى افتند و نه عقل را از دست مى دهند.

20 و 21- وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ وَ لَحْمِ

طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ.

عطف است به «اكواب» يعنى غلامان با ميوه اى و گوشتى از آنچه مى پسندند و ميل مى كنند به اطراف آنها مى گردند، كلمه مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ- مِمَّا يَشْتَهُونَ معنايى بس وسيع دارند، در روايات هست: اهل بهشت آنچه اراده كنند در كنار آنها حاضر مى شود از جمع ميان آيات و روايات معلوم مى شود كه هم به وسيله غلامان از وسائل بهشتى استفاده مى كنند و هم به وسيله اراده خود.

22 و 23- وَ حُورٌ عِينٌ كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ.

يعنى «و لهم حور عين» مرواريد وقتى كه در صدف باشد و دستى به آن مسّ نكند در غايت صفا و پاكى و زيبايى است، از اين جهت به مرواريد در صدف تشبيه شده اند، رجوع شود به سوره دخان آيه 54، لفظ «حور عين» سه بار در قرآن آمده است.

24- جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ مفعول له است براى همه نعمتها كه گفته شد، اين آيه حكايت از فعليت آخرت دارد كه با «كانوا» به دنيا اشاره شده است.

25- لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً.

يعنى كلام بيهوده نمى شنوند، زيرا كسى در آنجا بيهوده نمى گويد و نيز كسى به كسى نمى گويد: تو گناه كردى تو قبيح انجام دادى.

26- إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 516

استثناء منقطع است يعنى: «لكن يسمعون قولا سلاما ...»، هر دو «سلاما» بيان يا بدل از «قليلا» است، معنى آيه چنين مى شود: ليكن مى شنوند قولى را كه سلام گفتن به يكديگر است، يا نمى شنوند مگر سلام دادن را، تكرار آن براى تداوم مى باشد يعنى سلام بعد از سلام.

مراد از سلام، سلامت بودن است از هر ناملائمى، يا خدا تو را سلامت كند.

تفسير أحسن الحديث،

ج 10، ص: 517

[سوره الواقعة (56): آيات 27 تا 40]

اشاره

وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ (27) فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ (28) وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (29) وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (30) وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ (31)

وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ (32) لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ (33) وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ (34) إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً (35) فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً (36)

عُرُباً أَتْراباً (37) لِأَصْحابِ الْيَمِينِ (38) ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ (39) وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ (40)

27- اصحاب دست راست، چيست اصحاب دست راست؟

28- در كنار سدرى بى خار هستند.

29- و درخت موزى كه ميوه هايش متراكم است تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 518

30- و در سايه اى ممتد

31- و در كنار آبى ريزان.

32- و ميوه اى زياد.

33- كه نه تمام شدنى است و نه منع شدنى.

34- و آنها راست زنانى والا مقام.

35- كه ما آنها را به طرز مخصوصى آفريده ايم.

36- آنها را همه باكره قرار داده ايم.

37- عاشقند به همسران و همسالند.

38- اينها براى اصحاب يمين است.

39- جماعت زيادى هستند از اولين.

40- و جماعت زيادى از آخرين.

كلمه ها

سدر: درخت كنار (به ضم كاف)، «شجر النبق»، ناگفته نماند، نكره آمدن براى غير قابل توصيف بودن است.

مخضود: خم كردن شاخه نرم. و قطع كردن، على هذا مخضود يعنى: خم شده از كثرت ميوه و يا بى خار (مقطوع الشوك).

طلح: درخت موز، رجوع شود به (قاموس قرآن- طلح).

منضود: نضد: رويهم چيدن. «نضد المتاع: جعل بعضه فوق بعض» طَلْحٍ مَنْضُودٍ: درخت موزى كه ميوه آن متراكم و بعضى بالاى بعضى است.

مسكوب: ريخته شده. جارى. سكب: ريختن و ريخته شدن اين كلمه فقط يك بار در قرآن مجيد يافته است. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 519

فرش: بساطها. مفرد آن فراش است، منظور از آن زنان بهشتى است چنان كه خواهد آمد.

عرب: (به ضم اول و

دوم) جمع عروب يا عروبه است و آن زنى است كه به شوهرش عشق و محبت دارد، به قولى عروب زنى است كه با شوهرش بازى كند و با او انس گيرد.

اتراب: ترب (بر وزن جسر) به معنى همسال است كه در يك زمان به دنيا آمده باشند، جمع آن اتراب مى باشد، اين كلمه سه بار در وصف زنان بهشتى آمده است: واقعه/ 37 ص/ 52، نبأ/ 33 از اين معلوم مى شود حوريان با شوهران خود همسال هستند و يا همه آنها جوان و در يك سن مى باشند.

شرحها

در اين آيات، نعمتهاى اصحاب يمين شرح داده شده و از ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ معلوم مى شود كه اكثريت اهل بهشت را اصحاب يمين تشكيل مى دهند. دقت در آيات نشان مى دهد كه پاداش اصحاب يمين تا حدى پائين تر از پاداش سابقون است.

ما كه از سابقون نتوانيم بود، اميد است خداوند از رحمت خويش ما را از اصحاب يمين قرار بدهد. بمحمد و آله الطاهرين صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

27- وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ.

ناگفته نماند تعبير اصحاب اليمين درباره اهل بهشت در سوره مدثر نيز آمده و نيز دادن نامه عمل به دست راست در چند آيه مذكور مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 520

طبرسى فرموده: گويند اصحاب يمين كسانى هستند كه نامه عمل به دست راستشان داده مى شود، الميزان نيز آن را اختيار كرده است، به نظر مى آيد: اين فقط براى مشخص شدن نيكوكاران از بدكاران باشد و اللَّه العالم.

استفهام در ما أَصْحابُ الْيَمِينِ براى تفخيم امر و تعجب از حال آنهاست، و آن خبر وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ مى باشد.

28- 31- فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ

وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ.

نكره در همه اينها براى تفخيم و غير قابل توصيف بودن است، ظل ممتد سايه ايست كه آفتاب آن را از بين نبرد، معنى كلمات در «كلمه ها» گذشت.

32 و 33- وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ.

يعنى آن فاكهه فصلى نيست كه گاهى باشد و گاهى نباشد و نيز هيچ عاملى اهل بهشت را از آن منع نتوان كرد، بلكه پيوسته است و هميشه در اختيار مؤمن مى باشد.

34- فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ.

ظاهر آن به معنى بساطهاى عالى است و گويند: يعنى زنانى كه در عقل و كمال و زيبايى عاليقدر مى باشند، به زن انسان گفته مى شود: فراش اوست روايت معروف

«الولد للفراش و للعاهر الحجر»

از آن است. مؤيد اين قول آيه بعدى است كه فرموده:

35- 37- إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً عُرُباً أَتْراباً.

آيه اول نشان مى دهد كه آنها طورى آفريده شده اند كه بر آنها عوارض زنان دنيا از قبيل پيرى، فرسودگى، نازيبايى و مانند آن عارض نمى شود وانگهى هر موقع شوهرشان بآنها نزديكى كند آنها را باكره خواهد يافت. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 521

در حد كمال شوهر دوست و عاشق شوهران هستند، «اتراب» نشان مى دهد كه همه جوان و هم سن و يا همه با شوهران خود همسال مى باشند.

38- 40- لِأَصْحابِ الْيَمِينِ ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ.

لام براى اختصاص است، معلوم مى شود كه اكثر اهل بهشت اصحاب يمين خواهند بود كه همان اصحاب ميمنه باشند.

«اللهم اجعلنا منهم»

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 522

[سوره الواقعة (56): آيات 41 تا 56]

اشاره

وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ (41) فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ (42) وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ (43) لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ (44) إِنَّهُمْ كانُوا

قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ (45)

وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ (46) وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (47) أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (48) قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ (49) لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (50)

ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ (51) لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ (52) فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (53) فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ (54) فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ (55)

هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ (56)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 523

41- و اصحاب شمال، چيست اصحاب شمال.

42- در حرارت و آب جوشانند.

43- و در سايه اى از دود شديد.

44- كه نه خنك است و نه گوارا.

45- آنها پيش از اين اهل طغيان بودند.

46- و بر گناه بزرگ اصرار مى ورزيدند.

47- و مى گفتند: وقتى كه بميريم و خاك و استخوانها گرديم، آيا مبعوث شدگانيم.

48- آيا پدران گذشته ما نيز؟

49- بگو اولين و آخرين.

50- جمع شدگانند تا وقت روز معلوم.

51- سپس شما اى گمراهان و تكذيب كنندگان.

52- يقينا خواهيد خورد از درختى از زقوم.

53- پر كننده ايد از آن شكمهاى خود را.

54- نوشنده ايد بر آن از آب جوشان.

55- نوشنده ايد مانند شترهاى عطشان.

56- اين است پذيرايى آنها در روز جزا.

كلمه ها

شمال: چپ. ضد يمين. اصحاب شمال كسانى هستند كه نامه عمل به دست چپشان داده مى شود و يا شومى آنها را گرفته است.

سموم: باد گرمى است كه مانند سم در بدن نفوذ مى كند (راغب) طبرسى نيز چنين فرموده است «حميم»: آب جوشان.

يحموم: دود. در اقرب الموارد، دود و هر شى ء سياه گفته است. راغب و طبرسى: شى ءاى كه از سوختن پيه بوجود آيد گفته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 524

بارد: خنك. ظاهرا آن صفت «ظل» است.

مترفين: تجاوزكاران

ثروتمند (ترفه بر وزن لقمه): نعمت اتراف: نعمت دادن، وسعت دادن، مانند أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا مؤمنون/ 33. گويند: «اترفته النعمة: اطغته و ابطرته» مترف كسى است كه در اثر قدرت و نعمت، تجاوزكار باشد.

حنث: گناه. طبرسى آن را نقض عهد فرموده و از ديگران نقل مى كند كه به معنى گناه است، قاموس، گناه و شكستن عهد و مانند آن گفته است.

زقوم: نام درختى است در جهنم، به ميوه آن هم زقوم گفته شده رجوع شود به صافات/ 62 و دخان/ 52.

هيم: (بر وزن شير) شتران تشنه. هيام: عطش. «هام هياما: عطش» اهيم: شتر تشنه كه از آب خوردن سير نمى شود، جمع آن «هيم» است.

نزل: پذيرايى. چيزى كه ميهمان بر آن نازل مى شود.

شرحها

آيات شريفه درباره عذاب اصحاب شمال و منكران بعث است، و نيز بيان شده كه علّت عذاب آنها: انكار معاد و ارتكاب گناهان است.

41- وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ.

ماء استفهام براى تعجب و شدت حال ناگوار آنهاست، ما أَصْحابُ الشِّمالِ خبر مبتداست.

42- 44- فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 525

نكره آمدن براى تعظيم و شدت امر است كشاف سموم را حرارت آتش گفته است، لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ هر دو صفت ظل هستند، سايه چيزى است كه بايد خنك و خوشايند باشد ولى سايه اى كه از دود تشكيل شود نه خنك است و نه گوارا.

45- إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ.

تعليل عذاب آنهاست يعنى آنها در دنيا اهل طغيان بودند، گويى منظور اصلى از آن عياشى و راحت طلبى است هر چند ثروتمند نيز نباشد. طبرسى فرموده «الممتنع عن

اداء الواجبات طلبا ... للرفاهية».

46- وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ.

يعنى پيوسته مرتكب گناهان بزرگ مى شدند و عادت به گناه كرده بودند در مجمع فرموده: اصرار آنست كه به گناه ادامه دهد و از آن دست برندارد.

47 و 48- وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ.

آن دو آيه در رابطه با گناه بود، ولى اين دو آيه درباره انكار معاد است منظور از «ترابا» مبدل شدن گوشتهاى بدن به خاك است كه فقط استخوان مى ماند، آنها در مقام انكار مى گفتند آيا ما و پدران پيشين ما بر انگيخته خواهيم شد. در أَ وَ آباؤُنَا ... تعجب و استبعاد بيشتر از خودشان است.

49 و 50- قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ.

اين آيات در حد جواب نقضى است بر انكار آنها، جواب حلى و استدلالى بعدا خواهد آمد، ميقات به معنى وقت معين و اضافه آن بيانيه است، اولين و آخرين حكايت از آن دارد كه در اينكار ميان گذشتگان و آيندگان فرقى نيست.

51- ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 526

ضلالت در رابطه با اعمال بد، تكذيب در رابطه با انكار معاد است، اين دو وصف، علّت عذابند.

52 و 53- لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ.

ظاهرا «من زقوم» بيان «من شجر» است، «منها» راجع به شجر مى باشد شجر مؤنث نيز به كار مى رود لذا ضميرش مؤنث آمده است. به نظر مى آيد نعوذ باللّه از كثرت گرسنگى شكم خود را از آن پر مى كنند.

54- فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ.

نعوذ باللّه تشنگى ناچارشان خواهد كرد كه از روى زقوم

آب جوشان بخورند، «عليه» به شجر يا به مأكول راجع است.

55- فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ.

يعنى نه تنها به طور عادى بلكه مانند شتر استسقا گرفته خواهيد خورد كه سير شدن ندارد.

56- هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ.

يعنى پذيرايى آنها و آنچه بر آنها داده خواهد شد اين است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 527

[سوره الواقعة (56): آيات 57 تا 74]

اشاره

نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ (57) أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ (58) أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ (59) نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ (60) عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ (61)

وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ (62) أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ (63) أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ (64) لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ (65) إِنَّا لَمُغْرَمُونَ (66)

بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (67) أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ (68) أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ (69) لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ (70) أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ (71)

أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ (72) نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ (73) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ (74)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 528

57- ما شما را خلق كرده ايم چرا بعث را تصديق نمى كنيد؟!

58- آيا مى بينيد «منى» را كه دفع مى كنيد؟!

59- آيا شما انسان را (از آن) خلق مى كنيد يا مائيم خالق؟

60- ما ميان شما مرگ را مقدر كرده ايم (در اين تقدير) عاجز نبوده ايم.

61- بر اين اساس كه امثال شما را در جاى شما بياوريم و شما را در خلقتى كه نمى دانيد خلق كنيم.

62- خلقت اول را دانسته ايد چرا خلقت دوم را يادآور نمى شويد؟!

63- آيا مى بينيد آنچه را كه مى كاريد؟

64- آيا شما آن را مى رويانيد

يا مائيم روياننده.

65- اگر مى خواستيم آن را خشك مى گردانديم آن وقت تعجب مى كرديد.

66- (و مى گفتند) كه ما غرامت زده ايم.

67- بلكه از رزق محروميم.

68- آيا مى بينيد آبى را كه مى آشاميد؟

69- آيا شما آن را از ابر نازل كرده ايد؟ يا مائيم نازل كنندگان؟

70- اگر مى خواستيم آن را شور قرار مى داديم چرا شكر نمى كنيد؟!

71- آيا مى بينيد آتشى را كه مى افروزيد؟

72- آيا چوب آن را شما رويانده ايد يا مائيم به وجود آورندگان.

73- ما آن را يادآورى قيامت و متاعى براى اهل احتياج قرار داده ايم.

74- پس تسبيح كن با استعانت نام پروردگار بزرگت.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 529

كلمه ها

تمنون: امناء: ريختن منى در رحم «امنا الدماء: اراقها» نشأة: خلقت. به وجود آمدن.

تزرعونه: زرع: روياندن، طبرسى بعد از گفتن اين معنى حديث رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را نقل كرده كه فرمود:

«لا يقولن احدكم زرعت و ليقل حرثت»

به معنى كاشتن نيز آيد نظير: «تزرعونه سبع سنين دأبا».

حطاما: حطام: هيزم، چيز شكسته و خشكيده، آن از حطم به معنى شكستن است.

تفكهون: تفكه: خوردن فاكهة، تمتع، تعجب، ندامت، آن در آيه به يكى از معانى اخير است.

مزن: ابر. راغب ابر روشن گفت، ابر سفيد، ابر آبدار نيز گفته اند.

مقوين: اغنياء و فقراء. در اقرب الموارد گويد: «اقوى فلان» به سه معنى است يعنى: فلان ببيابان نازل شد، فقير گرديد، غنى شد.

به نظر مى آيد «مقوين» راجع بدو معنى اخير است يعنى: همه چنان كه در مجمع فرموده است، آن را مسافرين نازل در صحرا نيز گفته اند آن فقط يك بار در كلام اللَّه آمده است.

شرحها

پس از تقسيم مردم به سه گروه و بيان مآل كار هر يك، گفته شد: علّت عذاب كفار آنست كه از زى عبوديت خارج شده و بعث را انكار كرده اند، در اين آيات تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 530

به معاد استدلال شده است، خلاصه استدلال آنست كه: اين خبر از جانب خداى شماست، خدايى كه شما را آفريده و تمام وسائل شما را آفريده است، حالا كه شما خلقت اول را با چشم مى بينيد چرا خلقت دوم را تكذيب مى كنيد؟! آن گاه در آيات آينده فرموده: كتابى كه از بعث خبر مى دهد قرآن است و آن كتابى است كه دست جعل در آن كار نكرده و از جانب خدا نازل شده

است.

ناگفته نماند: در اين آيات مظاهرى از جهان خلقت و آيات توحيد نقل شده كه براى هر انسان متفكر قانع كننده و جهت دهنده است.

57- نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ.

مفعول «تصدّقون» خبر بعث است. يعنى چرا خبر بعث را كه ما مى دهيم تصديق نمى كنيد؟! «خلقناكم» در حد تعليل است يعنى: ما شما را خلق كرده ايم كه مى دانيد و اينكه مى گوئيم. باز خلق خواهيم كرد چرا نمى پذيريد؟ بلا- تشبيه نظير آنست كه پدر مهربان و راستگويى به پسرش مى گويد: اينهم وسائل كه براى تو آماده كرده ام فلان چيز را هم آماده خواهم كرد، اين وعده كاملا قابل قبول است.

58 و 59- أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ.

كلمه «أ فرأيتم» براى دقت و توجه است يعنى شما در خلقت و قرار دادن نطفه در رحم مادران عاملى بيش نيستند، خالق مائيم، مائيم كه از نطفه. آدم به وجود مى آوريم، آيا نمى توانيم بار ديگر بيافرينيم؟! 60 و 61- نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ.

يعنى: مرگ شما را، ما تقدير كرده ايم و در اين تقدير مغلوب نيستيم، مى توانستيم مرگ تقدير نكنيم، و زندگى دائمى باشد، عَلى أَنْ نُبَدِّلَ

متعلّق است به «قدرنا» يعنى ما مرگ را ميان شما مقدر كرده ايم بر اساس اينكه امثال تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 531

شما را به جاى شما بياوريم و شما را در خلقت آخرت كه نمى دانيد خلق كنيم.

على هذا وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ در رابطه با تقدير مرگ است و عَلى أَنْ نُبَدِّلَ

بر آن متعلّق نيست، تبديل به معنى عوض گرفتن مى باشد «ما» در فِي ما لا

تَعْلَمُونَ

موصول و منظور از آن خلقت آخرت است.

62- وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ.

ممكن است منظور كيفيت خلقت باشد يعنى شما دانسته ايد كه خدا چطور نطفه را به انسان تبديل مى كند، پس چرا همان كيفيت را درباره خلقت آخرت ياد نمى آوريد؟! و شايد منظور مطلق خلقت دنيا باشد.

بعضى از بزرگان گفته اند: اگر در ما بعد اين خلقت، خلقت ديگرى نباشد، خلقت اول لغو خواهد بود نظير أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ مؤمنون/ 115، اين سخن فى نفسه حق است ولى ظاهرا آيه در آن زمينه نيست.

به هر حال: اين آيه دليل است بر امكان معاد، نظير: وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً مريم/ 66.

63 و 64- أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ.

پس از آنكه تقدير مرگ و تشبيه آخرت به دنيا گفته شد، سه نمونه از اهم آنچه زندگى به آن بستگى دارد و دليل ربوبيّت و قدرت خداست، ياد شده كه هر يك شاهدى بر امكان معاد هستند و آنها عبارتند از روئيدنيها، آب و آتش.

منظور از «تزرعون» رويانيدن است، روئيدن گياهان يكى از مرموزترين اسرار حيات مى باشد، كه طبق مشيت خدايى انجام مى گيرد.

65- لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ.

يعنى: اگر مى خواستيم آن را خشك مى كرديم ريشه ها املاح زمين را تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 532

نمى مكيدند، زراعت خشك مى شد آن وقت شروع به تعجب مى كرديد و مى گفتيد:

66 و 67- إِنَّا لَمُغْرَمُونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ.

ما غرامت شدگانيم خرج ما ضايع و وقت ما هدر رفت و تلاشمان

بى حاصل شد. بالاتر از آن، از روزى و تأمين خود محروم گشتيم، اولى درباره از دست رفتن مقدارى از سرمايه، دومى نرسيدن به رزق و تأمين است كه از دست رفتن همه مى باشد.

ناگفته نماند: اگر همه روئيدنيها مانند درخت بيد و چنار، ميوه در نمى آوردند چه مى شد كرد، آيا اين از كار ماست كه درخت سيب مثلا ميوه مى روياند؟!! و هكذا.

68 و 69- أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ؟ أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ؟.

تمام آبهاى شيرين در اعماق زمين، در چشمه ها، در چاهها، در رودخانه ها از آب باران است، زيرا آب اقيانوسها قابل شرب نيست اگر مسئله تبخير درياها و تشكيل باد و باران نبود حيات از بين مى رفت، اين كار خداست: أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ ...؟

70- لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ.

اجاج آب شورى است كه به تلخى زند، آب اقيانوسها چنين است. اگر همانطور تبخير مى شدند همه بارانها شور و تلخ مى بودند، اين از قدرت خداست كه در اثر حرارت آفتاب فقط آب تبخير مى شود با كمى نمك كه غير محسوس است.

71- أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ.

ايراء به معنى افروختن آتش است «اورى الزند: اخرج ناره» كلمه «أ فرأيتم» در رابطه با دقّت و اهميّت است، وجود آتش يكى از نعمتهاى خدا و تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 533

اسرار خلقت است، اگر در جهان نبود، زندگى فلج مى شد.

72- أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ.

روئيدنيها محلّ پيدايش آتش است، طبق نظام خلقت و مشيت خدا آب و املاح زمين و گازهاى هوا، مبدل به چوب و روئيدنى مى شود و آتش در آن به وجود مى آيد، خلقت آتش روى هدف

و غرض مى باشد.

73- نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ.

در اينجا براى خلقت آتش دو هدف ياد شده است اوّل يادآورى آتش آخرت.

در روايتى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه آمده: آتش دنيا جزئى از آتش جهنم است كه هفتاد درجه خاموش شده و پائين آمده است (از تفسير صافى).

دوّم: متاع بودن براى مردم، در تفسير قمى «مقوين» را «محتاجين» گفته است، بعضى تذكره را تذكره آخرت گفته اند: يعنى ايجاد آتش دليل قدرت خدا بر به وجود آوردن قيامت است نظير: الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً يس/ 80.

74- فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ.

تفريع است بر بيان گذشته و خطاب است به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله، يعنى مشركان لياقت اين خطاب را ندارند، آنها بعث را انكار مى كنند، امّا تو با در نظر گرفتن اين موهبتها و اينكه پايان اين زندگى آغاز قيامت است، خدايت را تسبيح كن از اينكه كار لغوى انجام دهد و بعد از دنيا آخرت نياورد.

از امر به تسبيح به خوبى روشن مى شود كه اگر از پس دنيا آخرت نبود خلقت انسان عبث مى شد و آن مخالف سبحانيت و تنزيه خدا مى گرديد.

با در «باسم» اگر به معنى استعانت باشد معنى چنين مى شود: خدايت را تسبيح كن با مدد جستن از اسم او، و شايد اسم به معنى ذكر باشد يعنى با ذكر تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 534

خدا، خدايت را تسبيح كن. يا باء براى تعديه است يعنى نام خدايت را تسبيح كن آن تسبيح خداست، عظيم صفت اسم يا «ربك» است، براى مزيد توضيح به سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى اعلى/ 1.

ناگفته نماند: در تمام قرآن فقط سه دفعه

بعد از فعل «سبح» كلمه «اسم» آمده و آنها در سوره واقعه/ 74 و 96 و در سوره حاقه/ 52 است و يك دفعه هم بدون باء آمده سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى اعلى/ 1: در بقيّه يا اضافه به خدا شده مانند سَبَّحَ لِلَّهِ ...، يُسَبِّحُ لِلَّهِ ... وَ سَبِّحْهُ لَيْلًا طَوِيلًا و يا لفظ «بحمده» ذكر شده نظير وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ ....

اگر كلمه «باء» در «باسم» بمعنى تعديه باشد، به نظر من منظور از اين آيات تسبيح و بى نقص دانستن ربوبيّت خداست، چنان كه در سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى نيز چنين است، دقت در ما بعد و ما قبل آيات نيز نشان مى دهد كه مقدارى از ربوبيت گفته شده، بعد فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ آمده و در سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى نيز آيات ربوبيت بعدا آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 535

[سوره الواقعة (56): آيات 75 تا 96]

اشاره

فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ (75) وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ (76) إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ (77) فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ (78) لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ (79)

تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (80) أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ (81) وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ (82) فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ (83) وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ (84)

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ (85) فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ (86) تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (87) فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ (88) فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ (89)

وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ (90) فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ (91) وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ (92) فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ (93) وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ (94)

إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ (95) فَسَبِّحْ بِاسْمِ

رَبِّكَ الْعَظِيمِ (96)

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 536

75- پس قسم به جايگاه ستارگان.

76- اگر بدانيد آن قسم بزرگى است.

77- آن، قرآن گرانقدرى است.

78- در كتابى است محفوظ از خطا و تغيير.

79- دست نمى زند به آن مگر پاك شدگان.

80- نازل شده است از جانب رب العالمين.

81- آيا شما به اين قرآن بى اعتنائيد؟!

82- و روزيتان را تكذيب قرار مى دهيد؟!

83- پس چون روح به گلو رسد.

84- شما در آن موقع تماشا مى كنيد.

85- ما به او از شما نزديكتريم ليكن نمى بينيد.

86- پس چرا اگر مجازات شوندگان نيستيد؟

87- بر نمى گردانيد روح را اگر راستگويانيد؟

88- پس اگر (محتضر) از مقربين باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 537

89- او راست يك نوع راحتى و روزى، و بهشت پر نعمت.

90- و اگر از اصحاب يمين باشد.

91- سلام بر تو از اصحاب يمين.

92- و اما اگر از تكذيب كنندگان و گمراهان باشد.

93- او راست نازل شده اى از آبى جوشان.

94- و انداختن به جحيم.

95- اين سخن همان يقين بى ترديد است.

96- پس تنزيه كن اسم پروردگار بزرگت را.

كلمه ها

مكنون: پوشيده. آن در آيه ظاهرا به معنى محفوظ و مصون از تغيير و تبديل است، و يا مستور از غير اهل خود است.

مطهرون: پاك شدگان، تطهير گشتگان از جانب خدا، نظير ملائكه و اهل بيت عليهم السّلام چنان كه خواهد آمد.

مدهنون: دهن: روغن. ادهان و تدهين: روغن مالى كردن. راغب گويد:

از آن نرمى و مدارا اراده مى شود، به طور استعاره مراد از آن تهاون و بى اعتنايى است.

روح: (به فتح اوّل) راحتى. «الروح: الراحة» جوهرى گويد:

«الروح و الراحة: الاستراحة».

ريحان: ريحان را روزى (رزق) و گل معنى كرده اند.

تصلية: انداختن. صلى: داخل شدن توأم با دوام.

شرحها

در اين آيات، اولا سخن از عظمت قرآن است و اينكه آن از جانب خداست تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 538

و از محلّى آمده كه هيچ ناپاكى به آن دست نمى زند همانطور كه محل ايستادن ستارگان از دسترس خارج است، على هذا به معادى كه قرآن خبر مى دهد باور كنيد، اين آيات با آياتى كه گذشت خلاصه اش آنست كه: معاد را خداى خالق خواهد آورد و خبر آن در كتابى است كه دست جعل به آن راه ندارد.

ثانيا سخن از آنست كه مردم از وقت احتضار و مرگ، به گروه هاى مقربين اصحاب يمين و اصحاب شمال تقسيم مى شوند و از شروع مرگ، رحمت و عذاب آغاز مى گردد. و در وقت جان دادن، ملائكه رحمت و عذاب نزد محتضر حاضرند ولى شما آنها را نمى بينيد.

على هذا، اين دو قسمت از آيات كاملا در خور دقت و تأمل است.

75- 77- فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ.

ترسيم عجيبى است از عظمت و موقعيّت قرآن، اشاره است به

اينكه ستارگان در فاصله هزاران و ميليونها سال نورى قرار گرفته اند، بشر را به آنها دسترسى نيست، همانطور قرآن از لوح محفوظ نازل شده و جز ملائكه كسى به آنجا دسترسى ندارد و از آنجا به قلب پاكترين فرد جهان نازل گرديد پس در خبرهاى قرآن شكى نداشته باشيد.

«فلا اقسم» به هر تقدير به معنى «قسم مى خورم» است كه در سوره قيامت خواهد آمد، مواقع محل قرار گرفتن ستارگان است و اگر «فلا اقسم بالنجوم» بود مطلب روشن نمى شد چون نظر به محل نجوم است نه خود نجوم، إِنَّهُ لَقَسَمٌ ...

حاكى از دقت است.

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ جواب قسم مى باشد، كرم به معنى نفاست، عزّت و سخاوت است قرآن كتابى است كريم و نفيس و عزيز در نزد خدا و داراى خير كثير نسبت به مردم. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 539

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: كريم چيزى است كه شأنش دادن فايده زياد است، ضمير «انه» به قرآن برمى گردد.

78 و 79- فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ.

جمله اول وصف قرآن است، منظور از كتاب مكنون لوح محفوظ مى باشد مانند بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ بروج/ 22، مراد از مكنون محفوظ بودن از خطا و اشتباه و تغيير و تبديل است.

جمله دوّم وصف كتاب مكنون است، مطهرون تطبيق مى شود به ملائكه وحى كه فقط آنها به لوح محفوظ راه دارند، و آنها پاك شده اند از اينكه خيانتى و خطايى بكنند، بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ انبياء/ 27، نتيجه اين دو آيه آنست كه در قرآن خطا و اشتباه و جعلى نمى تواند باشد.

در رابطه با دست زدن به قرآن بدون

تطهير مطلبى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

ناگفته نماند: بنا بر آنچه گفته شد، منظور از مطهّرون در آيه ملائكه هستند ولى در آيه: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً احزاب/ 33، پنج تن آل عبا صلوات اللَّه عليهم هستند.

80- تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ.

وصف سوّم است براى قرآن، «تنزيل» به معنى مفعول (منزل) است يعنى نازل شده تا بفهميد و هدايت شويد، رَبِّ الْعالَمِينَ حاكى است كه ربوبيت گسترده خدا، نزول قرآن را لازم گرفته است.

81 و 82- أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ.

تفريعى است بر عظمت و جايگاه قرآن، توأم با توبيخ از عدم اعتنا به آن تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 540

يعنى: آيا به اين حديث كه از لوح محفوظ به دستور خدا نازل شده متهاون و بى اعتنا هستيد؟.!

منظور از رزق، قرآن است چنان كه منظور از آن در آيه: يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً هود/ 88 نبوت مى باشد، در اقرب الموارد گويد: «الرزق: ما ينتفع به» پس قرآن مانند نبوّت رزق است، على هذا تقدير آيه چنين مى شود: «و تجعلون رزقكم تكذيبا».

بعضى رزق را حطّ انسان از خير دانسته اند، بعضى مضاف تقدير كرده و گويند: «و تجعلون شكر رزقكم ...» و اللَّه اعلم، در جوامع الجامع فرموده:

«و

عن على عليه السّلام انه قرء و تجعلون شكركم

». 83 و 84- فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ.

تفريع است بر تكذيب قرآن در رابطه با خبر بعث، جواب «لولا» جمله تَرْجِعُونَها است كه خواهد آمد، يعنى اگر شما در نفى بعث راستگوييد چرا وقتى

كه روح محتضر به حلقوم مى رسد نمى توانيد آن را برگردانيد؟! به عبارت ديگر: اگر مرگ و رفتن به سوى خدا مقدر و اجبارى نبود، مى شد انسان جلو مرگ را بگيرد ولى اينكه: محتضر در مقابل چشمان او قبض روح مى شود، دليل بر مقدر بودن مرگ و مسئول بودن انسان در مقابل عمل است چنان كه خواهد آمد.

فاعل «بلغت» روح (نفس) است، رسيدن آن به حلقوم، كنايه از اشراف به مرگ مى باشد وانگهى انسان از طرف پا مى ميرد تا روح به حلقوم مى رسد، وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ اشاره به لا علاج بودن است در رابطه با برگرداندن روح به بدن.

85- وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ.

اشاره به حضور ملائكه در نزد محتضر است، اقرب بودن بدانجهت است تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 541

كه ملائكه قبض روح مى كنند ولى ما نمى توانيم روح را برگردانيم، آيات:

قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ... سجده/ 32، حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا ... انعام/ 61، نيز دليل حضور ملائكه در نزد محتضر است، رجوع شود به روايات احتضار در كافى و بحار و غيره.

86 و 87- فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «فلو لا» همان «لولا» ى قبلى است كه براى كثرت فاصله تكرار شده است يعنى: اگر در مجازات نشدن راستگوييد چرا روح را بر نمى گردانيد، پس «ترجعونها» جواب هر دو «لولا» است.

88 و 89- فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ.

تفريع است بر إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ، معلوم مى شود كه گروه هاى سه گانه در دنيا تشكيل شده اند و از وقت مرگ تقسيم مى شوند.

از حضرت صادق صلوات اللَّه

عليه نقل شده:

«فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ قال في قبره وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ قال: في الاخرة وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ في قبره وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ في الاخرة «1».

از اين روايت معلوم مى شود كه روح و ريحان در عالم برزخ مى باشد در سوره بقره ذيل آيه: وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ .../ 154 به تفصيل درباره برزخ صحبت شده است، «فروح ...» يعنى «فله روح ...» يا «فجزائه روح ...».

90 و 91- وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ.

گويند: «لك» راجع به محتضر است، منظور از مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ آنهايى هستند كه گذشته اند يعنى: سلام بر تو اى صاحب يمين از اصحاب يمين،

__________________________________________________

(1) در تفسير برهان سه روايت در همين مضمون نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 542

به عبارت ديگر تا چشم فرو بستى آنها به تو سلام خواهند گفت زيرا كه تو نيز از آنهايى. وجوه ديگرى نيز گفته اند.

92- 94- وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ.

منظور از مكذّبين و ضالين، اصحاب شمال هستند ذكر وصف آنها براى تعليل عذاب است، از روايت گذشته معلوم شد كه حميم در برزخ، و جحيم در آخرت است. «نزل» چيزى است كه بر آن نازل مى شوند.

95- إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ.

به چيز ثابت و حتمى گويند: حق يقين يعنى علمى كه در آن شك و ترديدى وجود ندارد، اضافه آن براى تأكيد است، «هذا» راجع است به حال آن سه گروه، يعنى اينكه گفته شد حقى است كه در آن شكى نيست.

96- فَسَبِّحْ

بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ.

تفريع است بر آنچه گذشت از عظمت قرآن، و منازل گروه سه گانه، يعنى حالا كه قرآن داراى چنان صفات مى باشد و در آنچه مى گويد صادق و راستگوست پس پروردگار بزرگ خويش را تسبيح كن با استعانت از اسم او كه همان مسمى است، تفسير مفصّل آيه، در بالا گذشت و به آيه اول از سوره اعلى رجوع شود.

نكته ها

در رابطه با مطهرون:

در رابطه با كريمه لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ گفته شد: آنها كسانى هستند كه خدا پاكشان كرده است مانند وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً، اين كلمه را نمى توان به كسانى كه غسل كرده يا وضو گرفته اند معنى كرد، زيرا آنها را متطهر گويند نه مطهر. تفسير أحسن الحديث، ج 10، ص: 543

در مجمع البيان در تفسير آيه فرموده از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده:

«لا يجوز للجنب و الحائض و المحدث مس المصحف»

در اين روايت ذكرى از آيه نيست.

شيخ در تهذيب از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه فرمود:

«المصحف لا تمسه على غير طهر و لا جنبا و لا تمس خيطه (خطّه) و لا تعلّقه ان اللَّه تعالى يقول: لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ «1».

ناگفته نماند: به نظر مى آيد: اين يك نوع استفاده بخصوصى است كه آن بزرگوار از قرآن مجيد كرده و مطهرون را به معنى پاك شدگان به وسيله غسل و وضو گرفته است و نيز بنا بر اين تفسير، لا يَمَسُّهُ ... وصف قرآن مى باشد.

زمخشرى در كشاف گويد: اگر آن صفت قرآن باشد، معنايش آنست كه قرآن را بدون طهارت نمى شود بخطّش دست زد، ولى ظهور آيه همانست كه در «شرحها» گفته شد.

در شب هشتم ماه ذو الحجّة

الحرام سال هزار و چهار صد و پنج مطابق 3/ 6/ 1364 تفسير سوره واقعه به انجام رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام.

__________________________________________________

(1) تهذيب ج 1 ص 127 باب الاغسال.

[جلد يازدهم]

اشاره

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

سوره حديد

اشاره

در مدينه نازل شده و بيست و نه آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره حديد هشتمين سوره است كه بعد از سوره زلزله در مدينه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پنجاه و هفتم است، درست معلوم نيست در چه سالى از هجرت نازل شده ولى از آيات آن معلوم مى شود: در موقعي نازل گشته كه حكومت اسلامى و مسلمانان به كمكهاى مالى بيشتر احتياج داشته اند، و شايد منافقان آنها را از انفاق منع مي كرده اند.

2- عدد آيات آن در قرائت عراقى (كوفى) بيست و نه و در قرائت ديگران بيست و هشت است، زيرا كه در قرائت كوفى آيه سيزده در مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ تمام مى شود، قرائت كوفى به حضرت ولى ذو الجلال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد و مورد اختيار است.

در تفسير خازن آمده اين سوره از پانصد و چهل و چهار كلمه و از دو هزار و چهار صد و هفتاد و شش حرف تشكيل يافته است، اين سخن از كثرت اهتمام مسلمين به قرآن مجيد حكايت مى كند.

3- تسميه آن «به حديد» به علت آيه: وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ/ 25، است كه در آن كلمه حديد به كار رفته و از اين لحاظ تنها آيه ايست در قرآن. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 4

4- سوره مباركه مدنى است، چنان كه مطالب آن گواهي مى دهد، در الميزان فرموده: بعضى بر اين سخن ادعاى اجماع كرده اند، و نيز ظاهر آنست كه همه سوره به يك بار نازل شده باشد، دليلى بر نزول تدريجى يافته نيست.

5- در علّت نزول آن بايد گفت: وضع آن روز سبب نزول اين سوره گرديده سببى

كه تا قيامت ادامه خواهد يافت و از اين حيث، مطالب آن هميشه جهت دهنده و روشن كننده راه زندگى است، نه اينكه سبب مقطعى و منحصر به زمان نزول باشد.

فضيلت سوره

طبرسى رحمه اللَّه در مجمع البيان نقل مى كند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شبها قبل از خواب مسبّحات را ميخواند و مى فرمود: در آنها آيه اى هست كه از هزار آيه افضل است.

و نيز از جابر جعفى از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: هر كه همه مسبحات را قبل از خواب بخواند نمى ميرد تا قائم عليه السّلام را درك كند و اگر بميرد در جوار رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خواهد بود.

ناگفته نماند: مسبحات عبارتند از سوره هاى حديد، حشر، صف، جمعه و تغابن كه با «سبح» يا «يسبح» شروع مى شوند. اين نوع شروع شدن حاكى از وحدت هدف در آنهاست، در اين سوره ها دستورهاى بخصوصى است، كلمه تسبيح در اول آنها حاكى است كه اين دستورها به علت نياز از جانب خدا نيست بلكه خدا منزه از احتياج است.

مطلب سوره

اين سوره اولا خدا را به بهترين وجهى توصيف مى كند و موقعيت وى را تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 5

در جهان هستى بيان مى دارد (آيات 1- 6) ثانيا از گذشته نتيجه گرفته و مردم را به ايمان به خدا و رسول و مخصوصا به انفاق در راه خدا دعوت مى كند، و در انفاق تأكيد مى نمايد و نيز آخرت منافقان را كه مانع انفاق مى شدند، و مصداق يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ بودند، مجسم مى گرداند. (آيات 7- 16).

ثالثا: باز مسئله انفاق را پيش مى كشد و با گوشزد كردن نبوت نوح و ابراهيم و عيسى عليه السّلام روشن مى كند كه اين دستورها در گذشته نيز بوده است، در خلال اين سخنان مطالبى در باره مبدء و معاد مطرح مى نمايد، گوئي اهتمام بيشتر

در اين سوره به انفاق است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 6

سورة الحديد مدنيّة و هى تسع و عشرون آية نزلت بعد سورة الزّلزلة

[سوره الحديد (57): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1) لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (2) هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (3) هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (4)

لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (5) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (6)

به نام خداى رحمان رحيم

1- تسبيح مى كند خدا را آنچه در آسمانها و زمين هست و او غالب و حكيم است.

2- حكومت آسمانها و زمين خاص اوست حيات مى دهد و حيات مى گيرد، و او بر هر چيز تواناست. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 7 3- اول و آخر و آشكار و نهان فقط اوست و او به هر شى ء داناست.

4- اوست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس بر تدبير پرداخت و آنچه از زمين بيرون مى آيد و آنچه از آسمان نازل مى شود و آنچه در آسمان بالا مى رود او با شماست در هر جا كه باشيد، خدا آنچه مى كنيد مى بيند.

5- حكومت آسمانها و زمين مخصوص اوست و همه كارها به خدا بر مى گردد.

6- شب را در جاى

روز و روز را در جاى شب داخل مى كند و او به آنچه در سينه هاست داناست.

كلمه ها

سبح: خداوند ذاتا از آلودگيها و از نيازها و از نقصها پاك و منزه است، تسبيح و سبحان اللَّه گفتن اقرار به اين واقعيت در ذات پاك خداست.

استوى: اين كلمه اگر با «علي» باشد به معني استقرار آيد، نظير اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يعنى بر تخت استقرار يافت و اگر با «الى» باشد به معنى قصد و توجه است.

يلج: ولوج: دخول. «ولج الشي ء في غيره: دخل» راغب دخول در جاى تنگ گفته است، ظاهرا آن در بعضى جاهاست و گرنه در نهج البلاغه نامه 24 آمده «

ليولجه به الجنة

». ذات: مؤنث «ذو» به معنى صاحب است.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: همه چيز خدا را تسبيح مى كنند و او را از نياز و نقصان منزه مى دانند. تدبير كائنات در دست اوست، حيات از جانب او افاضه و تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 8

ستانده مى شود، او بر هر شي ء توانا و به هر شى ء داناست، او اول و آخر و ظاهر و باطن است، آسمانها و زمين را در شش دوران آفريد، تدبير آنها را در دست گرفت، هر چه در زمين فرو رود و هر چه از زمين بيرون آيد، هر چه از آسمان نازل شود و هر چه در آن بالا رود، پيش خدا معلوم است، انسانها در هر جا كه باشند در حضور خدا هستند، برگشت تمام كارها به خداست، اوست كه شب را به جاى روز و روز را به جاى شب داخل مى كند، از مكنونات خاطر همه آگاه است.

عجبا!!، اين چه توصيفى است، اين آيات چه واقعيتى القاء مى كنند؟ از امام سجاد عليه السّلام از توحيد پرسيدند فرمود: خداى عزّ و جلّ مى دانست

كه در آخر الزمان مردمان محقق و موشكاف خواهند آمد، از اينرو سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و آيات سوره حديد را كه آخرش وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ است نازل فرمود پس هر كه براى خداشناسى غير از اين جويد هلاك است.

«سئل على بن الحسين عليه السّلام عن التوحيد؟ فقال ان اللَّه عز و جل علم انه يكون في آخر الزمان اقوام متعمّقون فانزل اللَّه تعالى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و الآيات من سوره الحديد الى قوله وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فمن رام وراء ذلك فقد هلك «1» عقل انسان از اين ترسيم و از اين بيان و آله و حيران است، آنچه مشكل را سهل مى كند آنست كه گوينده اين سخن خداست اوست كه ذات پاك خويش را معرفى مى كند.

مرحوم صدر المتالهين مى گويد: من اغلب در باره آيات اول سوره حديد تأمل مى كردم تا در كتاب كافى بروايتى برخوردم حاصلش آن بود كه مي دانست در آخر الزمان ... از ديدن اين روايت مسرور گشتم «2».

__________________________________________________

(1) كافى كتاب التوحيد باب النسبة حديث 3.

(2) حاشيه مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 9

1- سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ناگفته نماند در سوره اسراء/ 44 خوانديم: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ از اين آيه معلوم مى شود كه هر چيز خدا را تسبيح مى كند، مراد از تسبيح آن نيست كه موجودات خدا و پاكى او دلالت دارند، و نيز مراد آن نيست كه عقلا بزبان قال و غير عقلا بزبانحال، خدا را تسبيح مى كنند زيرا كه اين نوع تسبيح را همه مى فهمند ولى جمله

لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ نشان مى دهد كه ما تسبيح آنها را نمى فهميم.

على هذا مراد از تسبيح معناي واقعى آنست، كه بر ما قابل فهم نيست، «ما» در آيه موصول است به معني «الذى»، كلمه ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شامل همه موجودات مى باشد، اعم از عقلا مانند ثقلين و ملائكه و غير عقلاء (از الميزان) پس اين دو آيه، اخبار از يك واقعيتى است كه ما نمى توانيم حقيقت آن را درك بكنيم و اين غير از تسبيح عقلاء است كه مثلا پس از فرمان وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ آل عمران/ 41، خدا را تسبيح مى كنند وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ در جاى تعليل است يعنى: زيرا كه گرانقدر و تواناست، غالب است و مغلوب نمى شود، و كارش متقن و از روى مصلحت است كه مورد اشكال واقع نمى گردد پس همه چيز او را تسبيح مى كنند. تقديم «هو» مفيد حصر مى باشد.

2- لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ سه وصف منحصر به فرد است كه ذات براى در آنها بى همتاست، اول تدبير همه كائنات كه مخصوص اوست، آنچه بخواهد مى كند، بارها در اين تفسير گفته ايم ايجاد، تدبير را لازم گرفته است به حكم برهان امكان و وجوب، او آفريننده كائنات است همه موجودات با وجود و آثار خود، قائم به او هستند پس آفريننده و مدبرى جز او نيست، و اگر بود خود را به وسيله انبياء و غيره آشكار مى كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 10

امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به امام حسن عليه السّلام مى نويسد

«و اعلم يا بنىّ انّه لو كان لربك شريك لاتتك رسله و لرأيت آثار

ملكه و سلطانه و لعرفت افعاله و صفاته و لكنّه اله واحد كما وصف نفسه لا يضاده في ملكه احد.

دوم: زنده كردن و ميراندن مخصوص اوست، همانطور كه ماده را آفريده به آن حيات افاضه مى كند و نيز حيات را مى گيرد در سوره، اعراف ذيل آيه 158 مشروحا گفته ايم كه حيات از آثار ماده نيست بلكه افاضه ايست از جانب خدا اوست كه جان مى دهد و جان مى ستاند. جمله يُحْيِي وَ يُمِيتُ دلالت بر استمرار دارد، پيشرفت افكار بشر، هنوز به طور مشروح اين جمله را درك نكرده است.

سوم: وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ كه دلالت بر قدرت مطلقه خود دارد و اينكه قدرت او مقيد به قيدى و شرطى نيست.

3- هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ در اين آيه دو وصف از به بى همتايى خدا و موقعيت او در جهان و در حدّ ذات پاكش بيان شده است، يكى چهار وصف اوّل، ديگرى احاطه علمى به كلّ شى ء.

در الميزان فرموده: اين چهار اسم از فروع محيط بودن خداست و متفرع بر قدرت مطلقه مى باشد، به عبارت ديگر: اين چهار وصف از اسم «المحيط» و از وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ نشأت مى گيرد.

وقتى كه خدا بر هر چيز مفروض، قادر است، پس بر هر چيز از هر جهت محيط است على هذا هر چه اول فرض شود خدا پيش از اوست، پس خدا اول است نه آن شى ء مفروض، و هر چه آخر فرض شود خدا بعد از اوست زيرا قدرت خدا به آن از هر جهت محيط است پس خدا آخر است نه آن شي ء مفروض.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 11

هر چه ظاهر فرض شود خدا از او ظاهرتر است زيرا خدا از فوق بر او محيط است، پس خدا ظاهر است نه آن شى ء مفروض، و هر چه باطن فرض شود خدا باطن تر از آنست، چون خدا از آن طرفش بر آن محيط است خدا باطن است نه آن شى ء مفروض.

نگارنده گويد: چون خدا واجب الوجودش نامتناهى و از هر جهت مطلق است و قيد و شرطى در آن نيست، چنين وجودى هم اول است، هم آخر، هم ظاهر و هم باطن، اين چنين وجود فقط يك مصداق دارد، كه هيچ حيثيتى ديگر را از او سلب نمى كند و آن خداست.

ناگفته: نماند: اين اوليّت و آخريّت و ظهور و بطون، زمانى و مكانى نيست زيرا زمان و مكان زائيده حركت موجودات مادّى است، خدا ما فوق مادّه است خدا مخلوقات را در لا زمان و لا مكان آفريده است.

در نهج البلاغه فرموده:

«لا تصحبه الاوقات و لا ترفده الادوات سبق الاوقات كونه و العدم وجوده و الابتداء ازله «1»»

و در جاى ديگر فرموده:

«و كل ظاهر غيره غير باطن و كل باطن غيره غير ظاهر «2»».

وصف ديگر در اين آيه علم مطلق و محيط خداست، كه هيچ چيز از علم او خارج نيست.

4- هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ...

خلاصه اين آيه آنست كه: خدا اول آسمانها و زمين را آفريد، آن گاه تدبير و اداره آنها را در دست گرفته و به جزئيات احوال آنها آگاه است (زيرا لازمه

__________________________________________________

(1) نهج البلاغه خطبه 228.

(2) خطبه 64.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 12

تدبير، علم به احوال

شى ء تدبير شده است).

خلقت آسمانها و زمين در شش روز، و معناى روز در سوره اعراف/ 54 گذشت و نيز شش روز در اول سوره فصلت شرح داده شد.

يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ اين قسمت از آيه در رابطه با آنست كه: خدا به جزئيات احوال كائنات آگاه است، چنان كه در بالا گفته شد: تدبير بدون علم به احوال موجودات امكان پذير نيست. آنچه در زمين فرو مى رود مانند آب باران، تخمها كه كاشته مى شوند مردگان و امثال آن، آنچه از آسمان نازل مى شود مانند بارانها، برفها، اشعه كيهانى، ملائكه و غير آن.

آنچه از زمين خارج مى شود نظير: نباتات و حيوانات و مانند آن، آنچه به آسمان بالا مى رود مانند بخارها اعمال بندگان و نظير آن، جمله وَ هُوَ مَعَكُمْ ...

از احاطه بسيار كامل خدا نسبت به انسان حكايت مى كند.

در الميزان فرموده: آمدن «اينما» كه مفيد مكان است بدان علت مى باشد كه مفارقت چيزى از چيزى در مكان واضحتر است و گرنه خدا در هر زمان و احوال با انسان است، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ نتيجه جمله سابق و با آن تطابق عجيبى دارد.

5- لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ به نظر مى آيد تكرار لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ ... مقدمه است براى رجوع امور به خدا، وقتى كه تدبير كائنات در دست اوست، پس همه كارهاى جهان خلقت به او راجع است و از اراده او نشئت مى گيرد و همه زير نظر اوست وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا

أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ تكوير/ 29، تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 13

اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى نبرد رگى گر نخواهد خداى

نظير اين آيه است آيه: وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ بقره/ 210، انفال/ 44 «بشود نشو» مطلقا مربوط به خداست.

6- يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ دو مطلب در اين آيه مطرح است يكى داخل كردن شب در روز و بالعكس كه گوشه اى از تدبير نظام حيات است، ديگرى علم خدا به مكنونات خاطر و ضمير انسانها، زيرا وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ در رابطه با اعمال ظاهرى بود تعبير يُولِجُ اللَّيْلَ ... جمعا چهار بار در قرآن مجيد آمده است، مفسران آن را كوتاه و بلند شدن شبها و روزها در فصول چهار گانه گفته اند، ولى به نظر نگارنده: منظور گردش شب و روز در اطراف زمين و داخل شدن يكى در جاى آن ديگرى است و نظير وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ است.

ذات الصدور مكنونات خاطر است كه در سينه هاست، مراد از صدور يا مركزيت بدن است و يا قلوب است كه در سينه ها مى باشد فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ حج/ 46.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 14

[سوره الحديد (57): آيات 7 تا 11]

اشاره

آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ (7) وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (8) هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (9) وَ ما

لَكُمْ أَلاَّ تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (10) مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ (11)

7- ايمان آريد به خدا و رسولش، و انفاق كنيد از آنچه شما را در آن جانشين گردانيد، آنان كه از شما ايمان آورده و انفاق كنند، آنها راست پاداش بزرگ.

8- شما را چه شده كه به خدا ايمان نمى آوريد، با آنكه پيامبر، شما را مى خواند كه به پروردگار خويش ايمان بياوريد، حقا كه از شما پيمان گرفته اگر مؤمن باشيد.

9- اوست كه بر بنده اش آيات بينات نازل مى كند، تا شما را از تاريكيها به طرف نور خارج كند، خدا به شما رءوف و مهربان است.

10- چه شده شما را؟ كه انفاق نكنيد در راه خدا، با آنكه ميراث آسمانها و زمين خاص خداست، برابر نيست از شما آنكه پيش از فتح مكه اتفاق و جهاد كند آنها تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 15

درجه شان بزرگتر است از كسانى كه بعد از فتح انفاق و جنگ كرده باشند خدا به همه وعده نيكو داده، خدا به آنچه مى كنيد داناست.

11- كيست كه به خدا قرض نيكو بدهد، تا اجر او را مضاعف گرداند، و او راست اجرى خوشايند.

كلمه ها

انفقوا: انفاق: خارج كردن مال در راه خدا، اعم از واجب و مستحبّ.

نفق (بر وزن شرف) و نفاق (بفتح- ن) به معنى خروج يا تمام شدن است، نفقه: آنچه مصرف شده و از

دست خارج مى شود.

ميثاق: پيمان محكم. وثاقة: محكم و ثابت شدن.

رءوف: رأفت: رحم كردن به انسان مبتلا رحيم اعم از آنست.

حسنى: نيكوتر. مؤنث احسن است، پيوسته وصف واقع مى شود مانند «الوعدة الحسنى».

يضاعفه: مضاعفه: زياده شدن بر مقدار يك برابر يا چند برابر.

شرحها

آيات شريفه تفريعى است بر آيات ششگانه گذشته، كه در آن به مسئله انفاق براى مناسبت موقع، بيشتر اهميّت داده شده است. يعنى: حالا كه خدا چنين است، پس به او و رسولش ايمان بياوريد و تسليم شويد. آن وقت انفاق در راه خدا، مخصوصا جهاد و انفاق در آن، مطرح شده است، و در ضمن معلوم گرديده كه انفاق و جهاد قبل از فتح مكه اجرش بيشتر است.

معلوم است كه منظور از آمِنُوا ... در آيات ايمان كامل، و ايمانى است تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 16

كه اثرش بيشتر در عمل ظاهر مى شود و گرنه: آنها قبل از نزول آيه، ايمان آورده بودند و انفاق نيز مى كرده اند.

7- آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ.

گفتيم. منظور از ايمان، حدّ اعلاي آنست كه از عمل غير قابل انفكاك مى باشد، كه ايمان داراى شدت و ضعف و داراى درجات است، «انفقوا» يكى از آثار آن مى باشد، يعنى: انفاق كنيد از مالى كه خدا شما را در آن جانشين خود يا جانشين ديگران كرده است.

فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ.

نتيجه ايمان و انفاق است.

8- وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

تأكيد «آمنوا» در آيه سابق است «ربكم» عليت را مى رساند يعنى رسول شما را مى خواند كه به پروردگار خود ايمان بياوريد

ايمان و تسليم به پرورش- دهنده حكم عقل و و جدان بشري است.

منظور از ميثاق ظاهرا همانست كه به وقت ايمان آوردن قول داده بودند تسليم محض خدا شوند و شايد منظور ميثاق عالم «ذر» باشد كه فرمود: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا ... اعراف/ 172.

9- هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ.

اين آيه در رابطه با نفع ايمان است يعنى ايمان بياوريد كه فائده آن بر- خودتان عايد است، در اثر ايمان از تاريكيهاي شرك و كفر و گناهان خارج شده و به درياى نور توحيد داخل مى شويد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 17

مراد از آيات، آيات قرآن مجيد است كه حقائق را روشن مى كند جمع آمدن ظلمات به علّت كثرت آنهاست مانند ظلمت شرك، ظلمت كفر و گناهان، هر يك از خلافها يك نوع ظلمت دارند، ولى نور توحيد يكى بيش نيست.

لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ حاكى است كه هر قدر از ظلمات خارج مى شود به همان اندازه به نور داخل ميشود، جريان به طور تدريج است، نه اينكه اول به طور كامل از ظلمات خارج شود، بعد داخل نور گردد. لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ حاكى است كه نزول آيات از رأفت و رحمت خدا نشئت مى گيرد.

10- وَ ما لَكُمْ أَلَّا تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.

اين قسمت از آيه با لحن توبيخ مى گويد: در راه خدا انفاق كنيد، زيرا كه شما خواهيد مرد و همه اموال به خدا خواهد رسيد.

ناگفته نماند: آنچه از اموال در دست مردم است همه ميراث گذشتگان است و از آنها به امروزيها ارث

رسيده، على هذا همه ميراثند. و بعد از همه به خواهد رسيد، وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و اين بعد از كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ رحمن/ 26 خواهد بود.

لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا.

منظور از فتح ظاهرا فتح مكّه يا صلح حديبيه است، چون پيش از فتح مكه، اسلام كاملا قوى نشده بود، لذا انفاق و جهاد در آن وقت اهميت بيشتر داشت عطف جهاد بر انفاق حاكى است كه منظور انفاق در تأمين جهاد مى باشد.

وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.

منظور از «كلا» كسانى هستند كه قبل از فتح و بعد از آن انفاق و جهاد كرده باشند ولى قبلى ها اجرشان بيشتر است، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ ... هم در تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 18

رابطه با اصل پاداشى و هم با مزيد آن است نسبت به گروه اول.

11- مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ.

آيه در رابطه با حتميت پاداش اخروي است، خداوند از لطف خويش، انفاق در راه خدا را قرض حساب مى كند، كه شخص منفق به خدا قرض مى دهد.

اداي قرض حتمى و واجب است.

«يضاعفه» حكايت از چند برابر دارد مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها انعام/ 160، وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ براى قطعيت كامل پاداش است. اجر كريم پاداش خوشايند و بهشت برين مى باشد اجر و اجرت پاداشى است كه از عمل عايد باشد، در دنيا يا در آخرت، آن فقط در پاداش به كار رود ولى جزاء در پاداش و كيفر هر دو استعمال مى شود.

تفسير أحسن

الحديث، ج 11، ص: 19

[سوره الحديد (57): آيات 12 تا 15]

اشاره

يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (12) يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ (13) يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (14) فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (15)

12- روزى مى بينى مردان و زنان مؤمن را كه نورشان در پيشاپيش و در طرف راستشان شتابان است، مژده شما امروز بهشتهايى است كه از زير آنها نهرها روان است.

13- در آن پيوسته ايد. آنست نجات بزرگ ياد آر روزى را كه مردان و زنان منافق، باهل ايمان گويند: در رفتن به ما مهلت دهيد تا از نورتان بهره گيريم گفته مى شود:

به پشتتان برگرديد، نور ديگرى بجوئيد، ميان آنها ديوارى زده مى شود كه آن ديوار درى دارد.

14- باطنش رحمت و ظاهرش از طرف آن عذاب هست فرياد كشند: آيا ما با شما نبوده ايم؟! گويند: آرى ولى شما خود را به فتنه انداختيد و منتظر مانديد و در شك شديد و آرزوهاى دروغين مغرورتان كرد تا امر خدا آمد، و شيطان شما را به خدا جرى نمود. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 20 15- پس امروز نه از شما عوضى گرفته مى شود و نه از كفار، جايگاه شما آتش است آن سرپرست شما و

بد جايگاه است.

كلمه ها

بشرى: بشري و بشارت: مژده. (خبر خوش).

نقتبس: اقتباس: گرفتن آتش. قبس شعله اى از آتش است كه از آتش بزرگى گرفته شود نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ يعنى از نور شما نور بگيريم.

سور: ديوار. «قبل» (بر وزن عنب): طرف.

تربصتم: تربص: انتظار.

امانى: امنية: آرزوى كاذب، جمع آن امانى است آن به معنى دروغ نيز آيد، در آرزوي حق نيز به كار رود، نظير وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ ... حج/ 52.

غرور: فريب دهنده. مانند: مال، جاه، شهوت و شيطان.

انظرونا: نظر اگر متعدى بنفسه باشد به معنى انتظار و مهلت و اگر با «الى» باشد به معنى نگاه كردن و اگر با «في» باشد به معنى تأمل و دقت كردن است.

فديه: فدي، فديه، فداء: عوض. عوضى كه انسان از براى خود مى دهد.

مأوى: جايگاه. «اوي» نازل شدن، منضم شدن.

مولاكم: مولى: سرپرست. مالك عبد، رفيق، غلام. آن در آيه به معنى سرپرست يا سزاوار است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 21

شرحها

آيات شريفه در رابطه با آخرت مؤمنان و منافقان است طرح اين مطلب بعد از فرمان انفاق و جهاد، ظاهرا براى آنست كه: منافقان به انواع حيل مى خواستند مؤمنان را از جهاد و انفاق باز دارند چنان كه از كريمه: الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ .../ 24 روشن مى شود، على هذا در اين آيات بيان گرديده كه آخرت انفاقگران و منافقان كه مانع از انفاقند چگونه خواهد بود.

در آيات زيرا رابطه مؤمن و منافق كه در دنياست به نحو عجيبى در آخرت مجسم گرديده كه توضيح خواهيم داد.

12- يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ.

يوم

ظرف است براى أَجْرٌ كَرِيمٌ به نظر مى آيد باء در «بايمانهم» به معنى «في» باشد، يَسْعى نُورُهُمْ نشان مى دهد: مؤمنان شتابان به طرف بهشت و رحمت حق مى روند، نورشان نيز به سرعت پيشاپيش آنها و طرف راستشان حركت مى كند.

چنان كه آيات: وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً زمر/ 73 يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً مريم/ 85، نظير آيه مورد تفسير است آيه: يَوْمَ لا- يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا ... تحريم/ 8. نمى دانم در كدام روايت ديده ام كه نور از مواضع وضو از بدن مؤمنان خارج مى شود، «ترى» خطاب است به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و هر كس كه خطاب به او صحيح باشد.

بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ هُوَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 22

الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

.سخن خدا يا ملائكه است خطاب به مؤمنين، بشرى به معنى «ما يبشر به» مى باشد، تقدم «هو» مفيد حصر است، يعنى نجات واقعى جز اين نيست، آيه شامل مؤمنان از همه امتهاست.

13- يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ.

مى شود «يوم» ظرف «بشراكم» و يا به تقدير «اذكر» باشد، معلوم است كه منافقان غرق در ظلمت خواهند بود و با ديدن نور مؤمنان تقاضا خواهند كرد كه مؤمنان در رفتن، حال آنها را مراعات كنند.

قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً.

اشاره است به آنكه، شما نمى توانيد از اين نور استفاده كنيد (آن مانند قوه بينايى است كه فقط صاحب چشم از آن بهره مى برد).

«قيل ...» سخن ملائكه يا سخن اصحاب اعراف است، منظور از

«ورائكم» ظاهرا دنياست يعنى بر گرديد به دنيا، ايمان و عمل بياوريد تا براى شما نور باشد، به قولى اين سخن تهكّم و استهزاء است «نورا» يعنى «نورا غير نور المؤمنين».

فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ يعنى ميان مؤمنان و منافقان ديوارى و حائلى زده مى شود كه باطنش و طرف مؤمنان پر از رحمت و در ظاهرش و طرف منافقان عذاب هست. «من قبله» نشان مى دهد كه آن ديوار عذاب زاست، و نيز آن ديوار درى دارد (كه از آن يكديگر را مى بينند).

ناگفته نماند: در اين زندگى، مؤمن و منافق در يك محيط زندگى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 23

مى كنند، يكديگر را مى بينند: با هم ارتباط دارند، اما ميان آن دو در ايمان و عمل و اخلاص و طرز فكر و ايثار و غير آن، چنان كه فاصله دارد كه هر يك موجود عليحده اند و هر يك از ديار ديگر مى باشند و مانند نور و ظلمت قابل جمع نيستند.

به نظر مى آيد: «باب» همان ارتباط دنياست كه در آخرت به صورت درب مجسم مى شود و يكديگر را مى بينند همانطور كه در دنيا مى ديدند، و ديوار همان تفاوت دنيايى است كه آنها را از هم جدا خواهد نمود.

14- يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ.

يعنى: پس از زده شدن ديوار، و كنار شدن از هم، منافقان مؤمنان را خطاب كنند: آيا ما در دنيا با شما نبوديم پس چرا چنين شد؟! مؤمنان جواب دهند: آرى، ليكن شما خود را به فتنه و عذاب انداختيد.

«تربصتم»: منتظر مانديد كه پيشامدى بيايد،

اسلام و اهل آن را منقرض كند، مثل: الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ ... نساء/ 141.

وَ ارْتَبْتُمْ: در دينتان شك كرديد، عقيده جازم نداشتيد، معلوم مى شود كه با كمى دقت و تأمل، شك، قابل از بين رفتن است. غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ مراد مشغول شدن به كارهاى دنياى فانى است. نه اميدوار بودن به زوال اسلام، زيرا آن در «تربصتم» گذشت.

حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ.

مقصود از أَمْرُ اللَّهِ مرگ و از «الغرور» شيطان يا دنياست. گويى:

غَرَّكُمْ بِاللَّهِ ... عامل اصلى همه اوصاف بالايى است «غركم» به معنى جرى كردن و جسور كردن مى باشد. با دقّت در كلمات فوق معلوم مى شود: همه بدبختى ها ناشى از افكار ناپاك بوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 24

15- فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا.

گويى تتمه كلام مؤمنان است به منافقان، يعنى: امروز در مقابل عذاب عوضى از شما و كفار ديگر گرفته نمى شود، پس مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ مولا مى شود به معنى سرپرست باشد يعنى: اداره كننده شما آتش خواهد بود، طبرسى آن را سزاوار معنى فرموده است، مصير اسم مكان و مرجعى است كه به آن بر مى گردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 25

[سوره الحديد (57): آيات 16 تا 20]

اشاره

أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (16) اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (17) إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ (18)

وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (19) اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (20)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 26

16- آيا نرسيد به آنان كه ايمان آورده اند قلبشان با ذكر خدا و با آنچه از حق نازل كرده، نرم شود؟! و نباشند مانند كسانى كه به آنها كتاب داده شد، مدت بر ايشان طولانى گشت تا قلوبشان سخت گرديد و بسيارى از آنها از دين خارج شدگان بودند.

17- بدانيد كه خدا زمين را بعد از مردنش زنده مى كند، آيات را بر شما آشكار كرديم تا بفهميد.

18- مردان انفاق كننده و زنان انفاق كننده و آنان كه به خدا قرض نيكو داده اند، اجر بر- آنها مضاعف مى شود و آنها راست پاداش خوشايند.

19- كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده اند آنها در نزد خدا به منزله صديقين و شهدا هستند آنها راست اجر و نور صديقين، و كسانى كه كافر شده و آيات ما را تكذيب كرده اند آنها اهل آتشند.

20- بدانيد: زندگى دنيا فقط بازيچه، مشغوليت، زيور، افتخار، افزون طلبى در مال و اولاد است. مانند بارانى كه روئيدنى آن زارعان را به تعجب واداشته سپس مى خشكد، آن را زرد مى بينى، در آخرت عذاب شديد و آمرزش از جانب خدا و رضوان او هست، نيست

زندگى دنيا مگر متاع فريب دادن.

كلمه ها

يان: انى: نزديك شدن. رسيدن وقت چيزى.

امد: مدت. زمان. (زمان محدود و مجهول الحد).

مصدقين: در اصل متصدقين بود كه تاء به صاد قلب و در آن ادغام شده است آن با تشديد صاد و دال است.

صديقون: صديق صيغه مبالغه است و آن كسى است كه هم قولش صدق است و هم عملش، يعنى: راستگو و راست كردار.

لعب: بازى. فعلى كه در آن مقصد صحيحى نيست.

لهو: مشغول شدن. راغب گويد: لهو آنست كه انسان را از آنچه مهم تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 27

است باز دارد.

تكاثر: كثرت طلبى، افزون طلبى، «تكاثر القوم: كثروا» على هذا آن در آيه به معنى بين الاثنين نيست.

غيث: باران. طبرسى فرموده: بارانى كه در وقت حاجت آيد، زيرا آن غوث است و آن نصرتى است كه در وقت شدت مى آيد و ضرر را از بين مى برد.

كفار: زارعان. كفر در اصل به معنى پوشاندن و مستور كردن است و چون زارع تخم را در زمين مستور مى كند، او را كافر گويند، جمع آن كفار آيد.

يهيج: هيج: خشك شدن. «هاج النبت هيجا: يبس».

غرور: (به ضم اول) فريب دادن.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته، در اين آيات مسلمانان را بر حذر داشته از اين كه مانند كفار آنها را قسوت قلب فرا گيرد و باز ايمان كامل و اتفاق را به ميان كشيده است.

و نيز مى فرمايد: خشوع به خدا دلهاى مرده را زنده مى كند همانطور كه خدا زمين مرده را زنده مى كند. زنان و مردان انفاقگر حتما پيش خدا اجر خواهند داشت، اهل ايمان كامل، در نزد خدا مقام صديق و شهادت بر اعمال را دارند.

در تكميل اين مطلب در آيه اخير زندگى دنيا را

به زراعتى تشبيه كرده كه در معرض خزان قرار دارد، امّا مغفرت و رضوان و بهشت خدا كه از اين تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 28

زندگى عايد مى شود خوب و عالى است.

16- أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ.

معلوم مى شود كه نوعى بى اعتنايى در ميان مسلمانان و اقلا در بعضى از آنها به وجود آمده بود كه اينگونه مورد عقاب واقع شده اند.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: به قولى صحابه در مكه در تنگى بودند، بعد از هجرت به گشايش و نعمت رسيدند، حالت اوّلى را از دست دادند، دلهايشان سخت گرديد (تا مورد عتاب گشتند) الميزان آن را از در منثور نقل كرده و اعدل روايات در نزول آيه دانسته است.

خشوع قلب تأثر و منقلب شدن آنست با ذكر عظمت و مقام خدا «ذكر اللَّه» ظاهرا مطلق ياد خداست ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ قرآن مجيد است به احتمالى مراد از هر دو يكى است، تقدير جمله شايد اينطور باشد: «ان تخشع قلوبهم لذكر اللَّه عند ذكر اللَّه» چنان كه در جوامع الجامع فرموده است.

وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ.

عطف است بر «تخشع»، يعنى: «و ان لا يكونوا كالذين ...» آيه كاملا روشن است در اينكه بايد پيوسته با ذكر خدا و خواندن قرآن دلها را جلا و روشنى داد و گرنه مرور زمان قلب را عوض مى كند، قلب قسى به تدريج از زىّ عبوديت خارج شده و از امر و نهى متأثر نمى شود و حتّى به كفر و يا نزديك به كفر لذا فرموده: بسيارى از آنان

از عبوديت خارج شدند. در كشاف گويد: «خارجون من دينهم».

17- اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 29

اين آيه معنايش واضح است، آمدن آن در اينجا ظاهرا به تناسب عتاب سابق و براى افاده اميد مى باشد، يعنى ناراحت نباشيد، اگر خدا و قرآن را ياد كنيد. خدا قساوت قلب شما را زايل مى كند هم چنان كه زمين مرده را زنده مى گرداند.

18- إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ.

تشويق به انفاق در راه خداست و در آن مردان و زنان فرقى ندارند.

وَ أَقْرَضُوا ... عطف است بر مدخول الف و لام در «المصدقين»، يعنى: «ان الذين تصدقوا و اقرضوا اللَّه ...»، عطف أَقْرَضُوا اللَّهَ ... نشان مى دهد كه انفاق كردن قرض دادن به خداست، وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ شايد در جاى وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ باشد.

توضيح اينكه: در آيه مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ بقره/ 261، دو مطلب در نظر است يكى هفتصد برابر كه مصداق يُضاعَفُ لَهُمْ در آيه مورد تفسير است، ديگرى وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ كه مى شود در جاى وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ باشد.

19- وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ.

اين آيه مانند آيات گذشته در رابطه با ايمان محض است و چون مضمون آيه شامل همه مؤمنان واقعى است نه فقط مؤمنان اين امت، لذا به جاى «و رسوله» در آيات گذشته، كلمه «و

رسله» آمده است.

در آيه: وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 30

النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً

نساء/ 69 لفظ عِنْدَ رَبِّهِمْ نيست: از اين معلوم مى شود كه صديقين و شهداء در اين آيه مصداق واقعى آن هستند.

ولى در جوامع الجامع و كشّاف و الميزان از لفظ عِنْدَ رَبِّهِمْ استفاده كرده اند كه مؤمنين در آيه مورد تفسير نازل به منزله صديقين و شهدا هستند، يعنى نزد پروردگار چنين محسوب مى شوند، مثلا در جوامع فرموده: «هم عند اللَّه بمنزلة الصديقين و الشهداء».

على هذا عِنْدَ رَبِّهِمْ در اين آيه در جاى «مع» در آيه نساء است در اين صورت الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ در اين آيه در جاى وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ در آيه نساء است.

پس در جمله لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ ضمير اول راجع به الَّذِينَ آمَنُوا و ضمير دوم و سوم راجع به صديقين و شهداء است يعنى براى مؤمنان اجرى و نورى نظير اجر و نور صديقين خواهد بود. بقيه مطلب در سوره نساء ديده شود.

از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«ان المؤمن شهيد و قرء هذه الايه»

«1» از اين معلوم مى شود كه آن حضرت شهداء را به مقتول في سبيل اللَّه تفسير كرده است.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ.

نقطه مقابل مؤمنان است، «كذبوا» نشان مى دهد كه دين بر آنها عرضه شده ولى آن را دروغ پنداشته اند، به عبارت ديگر از روى عناد و لجاجت كافر مى باشند، نه از روى جهل.

20- اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ

بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ.

__________________________________________________

(1) جوامع الجامع.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 31

اين آيه در رابطه با آنست كه حيات دنيا يك چيز وهمى و ناپايدار و در معرض زوال است، لذا بايد به فكر آخرت باشيد. به نظر مى آيد: همه اينها را بايد با ناپايدار بودن زندگى توجيه كرد.

زندگى دنيا لعب و ناشى از غرض خيالى است، لهو و مشغول بودن به چيز غير مهم است، آرايش و نشان دادن چيزى بر خلاف واقع آنست تا مورد پسند واقع شود، افتخار به گذشتگان و انساب است، و نيز افزون طلبى در اموال و اولاد مى باشد.

از شيخ بهايى رحمه اللَّه نقل شده: اين پنج خصلت مرتّب به سالهاى عمر انسان است، در كودكى لعب و بازى، در بلوغ لهو و مشغوليتها، در جوانى زينت در ميانسالى تفاخر و در پيرى افزون طلبى در مال و اولاد.

ناگفته نماند: آيه شريفه، تارك دنيا بودن را ترويج نمى كند بلكه واقعيت زندگى دنيا را ترسيم مى نمايد.

كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً.

يعنى دنيا در زينت و خوشايند بودن چنين است: باران مى بارد، زمين مى رويد، كشاورزان به حيرت مى افتند، آن گاه خزان مى آيد، نباتات مى خشكند و هيزم و خاشاك مى شوند.

وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ.

يعنى: اما آخرت لعب و لهو نيست بلكه عذاب شديد يا مغفرت و رضوان است، مقدم شدن مغفرت براى آنست كه: انسان بعد از مغفرت مشمول رضوان حق تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 32

مى شود، در الميزان فرموده: آمدن «من اللَّه» در باره مغفرت اشاره به آنست كه مغفرت

مقصود بالاصاله است ولى عذاب مقصود اصلى نيست بلكه ناشى از گناهان است.

وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا ... براى تأكيد بيشتر مطلب است و در رابطه با كسى است كه با آن فريفته شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 33

[سوره الحديد (57): آيات 21 تا 24]

اشاره

سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (21) ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (22) لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (23) الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (24)

21- پيشى گيريد به سوى آمرزش از خدا و به سوى بهشتى كه وسعت آن مانند آسمان و زمين است، آماده شده براى كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده اند اين فضل خداست، به هر كه خواهد مى دهد خدا صاحب فضل بزرگ است.

22- به شما هيچ بلائى در اموال و وجودتان نمى رسد مگر آنكه، در كتابى نوشته شده، پيش از آنكه آن را به وجود آوريم، آن بر خدا آسان است.

23- تا بر آنچه از شما فوت شده غصه نخوريد و به سبب آنچه به شما داده متكبر نباشيد خدا هيچ متكبر و ناز فروش را دوست ندارد.

24- آنان كه خود بخل ورزيده، ديگران را نيز به بخل و اميدوارند، هر كه از انفاق اعراض كند خدا اوست بى نياز پسنديده.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 34

كلمه ها

عرضها: عرض: وسعت. و آن يكى از معانى شايع اين كلمه است.

نبرأها: برء و بروء: آفريدن «برء اللَّه الخلق: خلقهم» آن در اصل به معنى كنار شدن و خلاص شدن است خلقت را از آن «برء» گفته اند، كه شى ء از عدم به طرف وجود

كنار مى شود.

تأسوا: اسى: اندوه، لِكَيْلا تَأْسَوْا تا غصه نخوريد.

تفرحوا: فرح: سرور توأم با تكبر، در اقرب الموارد گويد: سرور و حبور در شادى ممدوح به كار مى رود ولى فرح، در شادى مذموم كرد موجب تكبر است.

مختال: متكبر. خيلاء: تكبر از روى خيال و فرض.

فخور: افتخار كننده. ناز فروش، آنكه بودنيهاى خويش را به رخ مردم مى كشد.

شرحها

در تعقيب مسئله انفاق و جهاد در اين آيات فرموده: به سوى مغفرت و بهشت خدا پيشى گيريد كه براى اهل ايمان آماده شده است، اگر در راه انفاق و جهاد مصيبت مالى و جانى به شما رسيد ناراحت نباشيد، از اوّل در علم خدا بود كه شما در راه خدا آن گرفتارى را ببينيد، به آنچه از دست رفته غصه نخوريد و به آنچه به دست مى آيد تكبر ننمائيد.

آنان كه از انفاق در راه خدا بخل كرده و ديگران را به بخل وا مى دارند از راه خدا برگشته اند، خدا از آنها بى نياز است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 35

21- سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ.

مسابقه پيشى گرفتن و بر يكديگر است، جلو افتادن مغفرت براى آنست كه تا مغفرت نباشد، صلاحيت اهل بهشت بودن ميسر نيست، سماء مطلق است شامل همه سماوات مى شود، نظير وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ بروج/ 1، كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ به دو چيز دلالت مى كند يكى وسعت خارج از حد، ديگرى محدود و متناهى بودن.

منظور از آمَنُوا ... ايمان خالص است كه از عمل جدا نمى شود، اينكه بعضى ها از آيه استفاده كرده اند: در رفتن به بهشت ايمان كافى است دور از حقيقت

مى باشد.

ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ.

يعنى: رسيدن به مغفرت و بهشت فضل خداست، اين آيه حاكى است كه انسان در اين زمينه استحقاق و حقى بر خدا ندارد، اين خداست كه او را توفيق عمل داده و سپس در مقابل آن بهشت عطا مى فرمايد، زيرا كه صاحب فضل عظيم است پس تكليف، توفيق و پاداش همه فضل الهى هستند.

در سوره آل عمران/ 133 آيه فوق به چنين تعبير است: وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ ... اين آيه با آيه فوق سه فرق دارد در آنجا «سابقوا» و در اينجا «سارعوا» است، در آنجا «كعرض» و در اينجا «عرضا»، در آنجا «السّماء» و در اينجا «السموات» است.

لذا بعضى ها نظر داده اند كه آيه آل عمران در باره مقرّبون و آيه حديد، در باره اصحاب يمين است، زيرا كه آيه آل عمران مضمونش وسيع تر است، ولى اثبات اين مطلب مشكل است، هر دو آيه ظاهرا يك شى ء را بيان مى كنند، تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 36

«السماء» چنان كه گفتيم مطلق است شامل سماوات مى شود. «كعرض» با «عرضها» چندان فرقى ندارد، هر دو مفيد، وسيع بودن و محدود بودن بهشت است.

22- ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ.

(و اللَّه العالم) اين آيه مى خواهد بگويد: اگر به شما در راه جهاد و انفاق ضرر مالى و جانى رسيد، مثلا خودتان، يا كسى از شما شهيد شد، يا پولتان در راه خدا از دست رفت ناراحت

نباشيد، در لوح محفوظ و در علم خدا چنين بود كه شما در راه خدا گرفتار بلا شويد تا اجر يابيد.

نظير: قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ ...

آل عمران/ 154 و نظير وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ بقره/ 155.

مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ ضرر مالى و مصيبت نفس، ضرر جانى است. «كتاب» لوح محفوظ است كه كائن و ما يكون در آن نوشته شده است، ضمير «نبرأها» به مصيبت بر ميگردد.

ناگفته: مسير اين آيه غير از مسير آيه: وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ ... شورى/ 30، است. زيرا اين آيه در مقام ذمّ است ولى آيه مورد تفسير در مقام مدح مى باشد. نظير: الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ بقره/ 156 كه در باره شهادت در راه خداست.

شيخ مفيد رحمه اللَّه در ارشاد نقل مى كند: چون اهل بيت عليهم السّلام داخل مجلس يزيد شدند، آن ملعون به امام سجاد عليه السّلام گفت: پسر حسين پدرت رحم مرا قطع كرد، حق مرا انكار نمود، در سلطنتم با من به جنگ برخاست تا خدا به او كرد آنچه را كه ديدى، امام عليه السّلام در جواب فرمود: تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 37

ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ ....

منظور امام عليه السّلام آنست كه: اين پيشامد براى ما فضيلت است منقصت نيست لذا در ذيل قصه هست كه يزيد لعين به پسرش خالد گفت: در جواب او آيه ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ را بخوان.

23-

لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.

تعليل مطلب گذشته است، به نظر مى آيد: عدم حزن بر «ما فات» به علّت در راه خدا بودن است و گرنه صرف بودن در علم خدا موجب عدم حزن نمى شود وَ لا تَفْرَحُوا ظاهرا براى «طردا للباب» است، زيرا مطلب گذشته در باره چيزهايى است كه از دست رفته اند. وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ ... در رابطه با وَ لا تَفْرَحُوا است يعنى: آنچه خدا داده شما را به تكبر وادار نكند زيرا كه خدا متكبّران و افتخار كنندگان را دوست ندارد.

امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه درباره زهد فرموده:

«الزهد بين كلمتين من القرآن قال اللَّه سبحانه لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم، و من لم يأس على الماضى و لم يفرح بالاتى فقد اخذ الزهد بطرفيه» (حكمت 439)

هر كه كه بتواند در خود چنان حالتى به وجود آورد زاهدى عالى است، دنيا نتواند او را از پاى در آورد.

24- الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ.

«الذين» وصف مُخْتالٍ فَخُورٍ است، علت بخل كردنشان آنست كه گمان مى كنند در صورت انفاق، ثروت از دستشان مى رود، ديگر عاملى براى مختال و فخور بودن باقى نمى ماند، امر مردم به بخل علتش آنست كه كسى كه خودش بخل تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 38

را دوست دارد، خوش دارد كه ديگران نيز بخيل باشند، و يا اگر ديگران انفاق كنند، بخيل بودن آنها در ميان مردم آشكار مى شود لذا خوش دارند كه ديگران نيز انفاق نكنند.

مراد از «يتول» اعراض از انفاق است، ذيل آيه

حكايت دارد كه خدا به انفاق آنان نيازى ندارد، اگر انفاق بكنند به نفع خودشان خواهد بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 39

[سوره الحديد (57): آيات 25 تا 29]

اشاره

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ (25) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِيمَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (26) ثُمَّ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَ قَفَّيْنا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (27) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (28) لِئَلاَّ يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ أَلاَّ يَقْدِرُونَ عَلى شَيْ ءٍ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (29)

25- هر آينه به تحقيق پيامبران خويش را با معجزات فرستاديم، و با آنها كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم با عدالت زندگى كنند، آهن را نازل نموديم در آن خوف شديد و منافعى براى مردم هست و تا خدا معلوم كند كسى را كه خدا و رسولانش را در تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 40

غيب يارى مى كند، خدا توانا و غالب است.

26- هر آينه به تحقيق نوح و ابراهيم را فرستاديم و در نسل آنها نبوت و شريعت را

قرار داديم بعضى از آنها هدايت يافته و بسيارى از آنها از دين خارج شدگانند.

27- سپس بر طريقه آنها پيامبران خويش را پى در پى كرديم و عيسى بن مريم را در پى آنها آورديم و به او انجيل داديم و در قلوب پيروان او رقت، و رحمت قرار داديم، و رهبانيتى از خود ساختند ما بر آنها آن را ننوشته بوديم ليكن براى طلب رضاى خدا آن را ساختند، ولى آن را لائق به شأن مراعات نكردند، به اهل ايمان از آنها اجرشان را داديم و بسيارى از آنها فاسقند.

28- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بترسيد از خدا و به رسولش ايمان بياوريد تا دو بهره رحمت خويش به شما بدهد و براى شما نورى قرار دهد كه با آنها زندگى كنيد و شما را به بخشايد ...

29- تا اهل كتاب گمان نكنند كه مؤمنان بر چيزى از رحمت خدا قادر نيستند فضل در دست خداست، به هر كه خواهد بدهد خدا صاحب فضل بزرگى است.

كلمه ها

قسط: عدالت. حصه هاي مساوى را اقساط گويند. هر چه گشتيم فرقى بين عدل و قسط پيدا نشد.

قفينا: قفو: در پى آمدن. «قفا اثره قفوا: تبعه» تقفيه: تابع كردن، كسى را در پشت سر كسى قرار دادن قَفَّيْنا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ يعنى عيسى بن مريم در پى آنها آورديم.

رهبانية: رهبانيت عرفا آنست كه: انسان از مردم بريده و مشغول عبادت شود در اثر خوف از خدا (الميزان)، راغب گويد: آن افراط در عبادت است از فرط خوف.

كفلين: كفل: بهره. نصيب. چند برابر. «كفلين»: دو نصيب.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 41

شرحها

پس از بيان مطالب گذشته، در اين آيات فرموده: منظور از ارسال رسل و انزال كتب آنست كه: انسانها با عدالت و مراعات حقوق يكديگر زندگى كنند در اين بيان يكى از منافع آهن آنست كه: انسانها در ضمن حل مشكلات خويش، دين خدا را يارى كند.

آن گاه فرموده: اين جريان از نوح و ابراهيم شروع شده و نبوت و كتاب در نسل آنها باقى مانده و به نسلهاى ديگر رسيده، بعضى آن را پذيرفته و عده زيادى از زى عبوديت خارج شده اند، مانند شما امت.

سپس نوبت به عيسى بن مريم رسيده امّت او نيز در قبول و عدم قبول دو قسمت شده اند، در آخر خطاب به مؤمنان، ايمان خالص و كامل از آنها خواسته شده تا اهل كتاب نگويند: فضل خدا منحصر به آنهاست.

25- لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ.

منظور از بينات معجزات است مانند عصاى موسى و غيره، كه با آن نبوت پيامبران اثبات مى گردد، مراد از كتاب وحى آسمانى است كه با نوشته شدن به صورت

كتاب در مى آيد، شامل عقايد، اعمال و اخلاق مى باشد.

ميزان عبارت اخراى كتاب است كه به مناسبت «بالقسط» ميزان ناميده شده، يعنى كتاب ميزان است، مى تواند قسط را به وجود آورد نظير: اللَّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزانَ ... شورى/ 17.

در تفسير قمى نقل شده: الميزان الامام» ولى مجمع البيان آن را از عده اى ترازوى معمولى نقل و قبول كرده است و در جوامع آورده:

«روي ان جبرئيل تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 42

نزل بالميزان فدفعه الى نوح و قال مر قومك يزنوا به».

وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ.

انزال در آيه به معنى خلقت است. آمدن انزال براى اهميت آنست، نظير وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ زمر/ 6.

در الميزان از احتجاج از على عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«انزاله ذلك:

خلقه إيّاه».

در آيه: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 21، ظهور اشياء و به وجود آمدن آنها، همه نازل شده از عالم غيب قلمداد شده است، منظور از «بأس» خوف و ترس ناشى از سلاحهاى آهنى است در اينجا اثر در جاى مؤثر آمده است.

جمله وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ كه روشن است، آهن در همه شئون زندگى مورد استفاده مى باشد.

وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ.

يكى از خواص بسيار بزرگ آهن است كه خدا خواسته با آهن سلاحهاى گوناگون به وجود آوردند و دشمنان توحيد را با آن بكوبند، عجبا!! خدا مى فرمايد: يكى از علل ايجاد آهن، جنگيدن با دشمنان خداست. اسفا!! كه دشمنان خدا در اينكار به مسلمين پيشى گرفته اند.

و «ليعلم» عطف است بر مفهوم جمله سابق، يعنى «انزلنا

الحديد للمنافع و ليعلم اللَّه ...» علم در آيه، به معنى اظهار است.

در توحيد صدوق از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«لم يزل اللَّه عز و جل ربنا و العلم ذاته و لا معلوم فلما احدث الاشياء وقع العلم منه على المعلوم»

«1».

__________________________________________________

(1) الميزان از توحيد صدوق.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 43

نصرت در غيب يعنى در حالى كه خدا از آنها غائب است و او را نمى بينند، إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ در رابطه با آنست كه نصرت خدا نه از جهت عاجز بودن، خداست بلكه براى نفع خود بندگان است.

26- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِيمَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ در اين آيه ملاحظه مى شود كه مردم در طول زمانهاى گذشته به دو گروه هدايت يافته و فاسق تقسيم شده اند، اين مطلب در آيات بعدى در امت عيسى نيز خواهد آمد، على هذا از اين آيه تا آخر سوره، دو مطلب در نظر است يكى اينكه:

جريان ارسال رسال از اوّل در طول تاريخ ادامه پيدا كرده، ديگرى آنكه هيچ يك از امتها به طور همگانى هدايت را نپذيرفته اند، بلكه عده اى هدايت وعده كثيرى مشمول وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ شده اند، چنان كه امت اسلامى نيز چنين است، «منهم» در هر دو راجع به ذريه است.

27- ثُمَّ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَ قَفَّيْنا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ منظور از آثار، طريقه، توحيد و خدا پرستى است يعنى بر طريقه آنها پى در پى كرديم پيامبران خود را، «برسلنا» مفعول دوم «قفيناهم» است تقديم «قفيناهم برسلنا» مى باشد، گويند: «قفا فلانا زيدا و بزيد: ابتعه اياه».

وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ

الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً در مجمع فرموده: رأفت شديدترين رقت قلب است، گويى منظور از جعل رأفت توفيق آنهاست به رأفت و رحمت.

طبرسى فرموده: آن به وسيله امر به رأفت و تشويق به ثواب بوده است، به هر حال: آن در اثر تعليمات حضرت عيسى عليه السّلام بود كه بر رأفت و رحمت گذاشته تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 44

شده بود.

وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها معلوم مى شود كه رهبانيت ساخته نصارى است نه آنكه در دين مسيح بوده باشد، زيرا مى فرمايد: آن را از خود بدعتگذارى كردند، ما به آنها ننوشته بوديم.

از فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها معلوم مى شود: اگر آن را در قالب شريعت حضرت عيسى پياده مى كردند، كار بدى نبود، ولى در آن افراط نموده و از قالب دينى خارج نموده اند، مانند ترك ازدواج و غيره.

«الا» استثناء منقطع است يعنى: «لكن ابتدعوها ابتغاء رضوان اللَّه» در باره رهبانيت مطلبى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ اينها هم نظير گذشتگان، عده اى ايمان آورده و بسيارشان از دين خارج شدند.

28- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

مراد از اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ رسيدن به درجه اعلاي ايمان است چنان كه در سابق گفته شد، تقواى خدا و مطيع محض بودن به رسول، نتيجه اش رسيدن به دو بهره از رحمت و ثواب است، يكى براى اصل توحيد و ديگرى براى درجات آن و نيز نتيجه اش رسيدن به نور واقعى

است كه اصلا راه را گم نكند نظير: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها انعام/ 122 و شايد شامل نور آخرت هم باشد چنان كه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 45

در يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ .../ 12 گذشت.

وانگهى اين حالت يكى از مكفّرات است چنان كه در ذيل آيه فرموده:

وَ يَغْفِرْ لَكُمْ.

ناگفته نماند: به نظر مى آيد: پس از نزول آيه أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا ... قصص/ 54 كه در باره مؤمنين اهل كتاب است، در ميان مسلمانان گفتگويى پيدا شده كه چرا مؤمنين اهل كتاب داراى اجر مضاعف باشند و ما نه؟! اين آيه در جواب آنها نازل شده كه شما نيز مى توانيد با ترقى در درجات ايمان به اجر مضاعف برسيد، مؤيد اين سخن مطلبى است كه از سعيد بن جبير در مجمع البيان نقل شده و در نكته ها خواهد آمد.

29- لِئَلَّا يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ أَلَّا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْ ءٍ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ ...

تعليل يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ است، فاعل «يقدرون» مؤمنين اين امتند، يعنى دادن دو بهره از رحمت براى آنست كه اهل كتاب نگويند: مؤمنان به چيزى از فضل خدا قادر نيستند و نمى توانند به كفلين رحمت برسند با آنكه فضل در دست خداست، به هر كه خواهد مي دهد يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ در مجمع فرموده: «ان» در أَلَّا يَقْدِرُونَ مخفف از ثقيله و تقدير آن «انهم لا يقدرون» است، «يعلم» در آيه دانستن و اعتقاد است.

نكته ها

رهبانيت: رهبانيت به معناى آن در مسيحيت نمى تواند مورد تاييد اسلام باشد،

چنان كه در اصل دين مسيح نيز نبوده است دست كشيدن از جامعه نشستن در صومعه ها، ترك دنيا، ترك ازدواج و پليد دانستن تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 46

آن و ترك لذات دنيا، بر خلاف اراده خداوندى است. اما رهبانيت به صورت اسلامى آن يعنى با شركت در كار اجتماعى و مشاركت با مردم، انسان خلواتى نيز با خدا داشته باشد و به تصفيه روح بپردازد كار انبياء و اولياء و خاصه رسول خدا و اهل بيت او عليهم السّلام بوده است و مورد تصديق اسلام و همه، اديان آسمانى مى باشد.

اينكه فرموده: فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها منظور آنست كه آن را از مسير واقعى خارج كرده و در ترك ازدواج و مانند آن پياده كردند.

در سفينة البحار زير لغت (رهب) نقل كرده: پسرى از عثمان مظعون فوت شد، او بسيار محزون گرديد و در منزل خويش محلى براى عبادت معين كرد و مشغول عبادت شد، اين مطلب به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رسيد، فرمود: اي عثمان خدا بر ما رهبانيت ننوشته، رهبانيت امت من جهاد در راه خداست و در ضمن روايتى در مجمع البيان نقل شده: آن حضرت به ابن مسعود گفت: ميدانى رهبانيت امت من چيست؟ او گفت: خدا و رسولش داناتر هستند فرمود: هجرت، جهاد، صلوة صوم، حج و عمره.

درباره پيدايش رهبانيت در مجمع البيان روايت مفصلى از ابن مسعود از آن حضرت نقل شده است، و من آن را در قاموس قرآن (رهب) نقل كرده ام.

شأن نزول كفلين: طبرسى رحمه اللَّه از سعيد بن جبير نقل مى كند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جعفر بن ابى طالب را

با هفتاد سوار به حبشه فرستاد تا نجاشى را به اسلام دعوت كنند نجاشى اسلام را پذيرفت، به وقت بر گشتن جعفر، چهل نفر از مسلمانان حبشه براى عرض سلام به آن حضرت به مدينه آمدند، آنها با ديدن نياز اهل مدينه از آن حضرت اجازه خواسته مقدارى از اموال خويش را به مدينه آورده و تقديم مسلمانان كردند.

در اين رابطه آيات 52 و 53 و 54 سوره قصص نازل گرديد و در آنهاست تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 47

أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا مؤمنين اهل كتاب گفتند: اى مسلمانان هر كس از ما به كتاب شما و كتاب ما ايمان بياورد او را دو اجر است، هر كه از ما به كتاب ما ايمان بياورد (و قبل از آمدن قرآن از دنيا برود) او را يك اجر هست مانند شما، پس شما بر ما چه فضيلتى داريد، در جواب اين سخن آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ ... نازل گرديد.

روز دوشنبه بيست و سوم ذو الحجّة الحرام هزار و چهار صد و پنج مطابق 18/ 6/ 1364 تفسير سوره حديد به اتمام رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 48

سوره مجادله

اشاره

در مدينه نازل شده و بيست دو آيه است

نظرى به كليات سوره

1- مجادله نوزدهمين سوره است كه بعد از سوره منافقون در مدينه نازل گرديد. حلبى در سيره خويش نزول حكم ظهار را در سال ششم هجرت مى نويسد على هذا اين سوره در همانسال نازل گرديده است و در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پنجاه و هشتم مى باشد.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى بيست و دو و در مكى و مدني اخير بيست و يك است عدد كوفى توسط عاصم و ابو عبد الرحمن سلمى به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد.

در تفسير خازن آمده: كه اين سوره داراى چهار صد و هفتاد و سه كلمه و هزار و هفتصد و نود دو حرف مى باشد.

3- تسميه آن به مجادله به علت واقعه زن اوس بن صامت است كه با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در باره شوهرش مجادله مى كرد: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها و در واقع تسميه كل به اسم جزء است از روايات استنباط مى شود كه اين نامگذارى توسط حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- سوره مباركه بى شك مدنى است چنان كه از مطالب آن فهميده مى شود و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 49

5- اين سوره ابتدا حكم ظهار را بيان مى كند، سپس حال كسانى را كه خدا و رسول را دشمن مى دارند بازگو مى نمايد. آن گاه به جريان تبانى بر عليه پيامبر مى پردازد. در قسمت چهارم ادب جلوس در مجالس را روشن مى كند، در نوبت پنجم حضور در محضر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و

وجوب صدقه و نسخ آن بيان مى شود.

آن گاه به حال منافقان مى پردازد كه با كفار بر عليه مؤمنان همكارى مى كردند و در آخر مى فرمايد: عامل اتحاد، و جدايى مكتب و عقيده است، مؤمن دشمن كافر است و لو پدر و مادرش بوده باشد، على هذا معلوم مى شود كه علل متعددى سبب نزول سوره بوده است.

شأن نزول

6- در رابطه با مطالب سوره شأن نزولهاى متعدد نقل شده كه به تدريج در محل خود گفته خواهد شد نخستين شأن نزول درباره ظهار و آيات اول سوره است.

در مجمع البيان فرموده: زنى از انصار از قبيله خزرج كه نامش خوله دختر خويلد يا دختر ثعلبه بود شوهرى داشت به نام اوس بن صامت.

او زن زيبايى بود، شوهرش او را در حال سجده ديد كه نماز مى خواند و تحريك شد، بعد از نماز از وى مقاربت خواست، زن امتناع نمود، اوس در خشم شد و گفت: «انت على كظهر امى»: تو بر من مانند پشت مادرم هستى.

اين سخن طلاق اهل جاهليت بود، با گفتن اين سخن زن را طلاق مى دادند و زن براى هميشه حرام مى شد اوس از گفته خويش پشيمان شد و به زنش گفت:

گمان مى كنم كه بر من حرام شدى. زن گفت: اينطور نگو، پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله برو و مسئله را از او سؤال كن گفت: من از آن حضرت شرم دارم. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 50

زن گفت: اجازه بده من بروم و از آن حضرت بپرسيم. اوس گفت: مانعى ندارد، زن پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد در حالى كه عائشه زن آن حضرت در گوشه منزل

يك طرف سرش را مى شست.

زن گفت: شوهر من اوس بن صامت مرا در حالى به زنى گرفت. كه جوان و ارزشمند و صاحب مال و خانواده بودم، او چون مال مرا خورد و جوانيم را فانى كرد، خانواده ام متلاشى شد و سن من بزرگ گرديد، با من ظهار نمود و سپس نادم گرديد، آيا راهى وجود دارد كه من و او را با هم جمع كند؟

حضرت فرمود: نمى بينم مگر اينكه بر او حرام شده اى، زن گفت يا رسول به آن خدايى كه بر تو كتاب نازل كرد، او لفظ طلاق را به زبان نياورده، او پدر فرزندان من و محبوبترين مردم پيش من است.

حضرت فرمود: نمى بينم جز اينكه بر او حرام شده اى، درباره اين كار چيزى به من امر نشده است، او مرتب به حضرت مراجعه مى كرد و هر وقت آن حضرت مى فرمود: بر او حرام شده اى، فرياد مى كشيد و مى گفت: بخدا شكايت مى كنم بيچارگى و حاجت و بد حالى خودم را، خدايا بر زبان پيامبرت چيزى نازل بفرما.

اين اولين ظهار در اسلام بود، عائشه برخاست و مشغول شستن آن طرف سرش شد، زن گفت يا رسول اللَّه من به فدايت به كار من نظرى كن، عائشه گفت سخنت و مجادله ات را كوتاه كن، نمى بينى چهره رسول خدا را؟ چون وقت نزول وحى آن حضرت را حالت خواب مانندى عارض مى شد.

چون وحى تمام شد حضرت به زن فرمود: شوهرت را پيش من حاضر كن آن گاه رسول خدا آيات قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها ... را تا تمام شش آيه خواند. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 51

سپس به اوس فرمود: آيا مي توانى

برده اى را آزاد كنى؟ گفت: در آن صورت همه ثروتم تمام مى شود بنده گران است و من كم مال، فرمود آيا مى توانى دو ماه پشت سر هم روزه بگيرى؟ فرمود: يا رسول اللَّه، اگر روزانه سه بار طعام نخورم چشم از ديدن مى ماند كه مى ترسم كور شوم، حضرت فرمود: آيا مى توانى شصت نفر فقير را طعام بدهى؟ گفت: نه و اللَّه يا رسول اللَّه مگر كمكم كنى.

حضرت فرمود، بتو پانزده صاع (چهل و پنج كيلو) طعام كمك مى كنم و دعا مى كنم كه خدا بركت بدهد، حضرت به او پانزده صاع كمك كرد و از خدا بركت خواست، تا كار آن زن و شوهر درست شد.

اين حديث با كمى تفاوت در كافى و فقيه «كتاب الطلاق باب الظهار» نقل شده است، به هر حال سبب نزول آيات، اين ماجرا بوده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 52

سورة المجادلة مدنية و هى اثنتان و عشرون اية نزلت بعد سورة المنافقون

[سوره المجادلة (58): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها وَ تَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (1) الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاَّئِي وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (2) وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (3) فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ (4)

إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ

وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَما كُبِتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ قَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ بَيِّناتٍ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ (5) يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (6)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 53

به نام خداى رحمان رحيم

1- حقا كه خدا سخن زنى را كه در باره شوهرش با تو مجادله مى كرد و به خدا شكايت مى نمود شنيد، خدا گفتگوى شما دو نفر را مى شنود كه خدا شنوا و بيناست.

2- كسانى كه با زنان خويش ظهار مى كنند آنها مادرانشان نيستند، مادرانشان فقط زنانى هستند كه آنها را زائيده اند و آنها سخن ناشناخته و باطل مى گويند خدا بسيار عفو كننده و چاره ساز است.

3- آنان كه با زنان خويش ظهار مى كنند سپس به آنچه گفته اند بر مى گردند، آنها راست آزاد كردن برده اى پيش از مقاربت با اين دستور موعظه مى شويد، خدا از آنچه مى كنيد با خبر است.

4- هر كس برده پيدا نكند، براى اوست دو ماه پى در پى روزه پيش از مقاربت هر كس قدرت نداشته باشد براى اوست اطعام شصت نفر فقير، اين براى آنست كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد حدود خدا اينهاست، كافران را عذاب دردناكى است.

5- آنان كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند ذليل شده اند، چنان كه پيشينيان ذليل گرديدند، ما آيات روشن نازل كرده ايم كافران را عذاب خوار كننده اى هست.

6- در روزى كه خدا همه شان را زنده مى كند، از آنچه كرده اند خبرشان مى دهد خدا همه آنها را شمارش كرده ولى آنها فراموش نموده اند، خدا بر هر چيز شاهد است.

كلمه ها

تحاور: گفتگو. حور در اصل به معنى رجوع دادن است، گفتگو را

از آن تحاور گويند كه طرفين كلام خود را به يكديگر بر- مى گردانند. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 54

يظاهرون: ظهار و مظاهره آنست كه: كسى به زنش گويد: «انت على كظهر امّى» تو بر من مانند پشت مادرم هستى اين در ميان عرب طلاق بود، اگر اين كلمه را مى گفت زن بر او حرام مى شد. ظهر به معنى پشت مى باشد.

زور: دروغ. سخن منحرف از حق. سخن باطل. اين در صورتى است كه از باب علم يعلم و كرم يكرم باشد و از باب نصر ينصر به معنى قصد است.

يتماسا: تماسّ: مس كردن يكديگر. منظور از آن مقاربت است.

تشتكى: اشتكاء: آنست كه انسان ناراحتى خود را اظهار كند امّا شكايت آشكار كردن كار بد ديگران است نسبت به انسان.

رقبه: گردن. منظور از آن غلام است، از باب تسميه كل به اسم جزء.

يحادون: محاده: دشمنى و مخالفت، حد در اصل به معنى منع است، دشمنى را از آن محاده گويند كه حالت منع از قبول طرف در انسان به وجود مى آيد.

كبتوا: كبت: خوارى. ذلت «كبت اللَّه العدو» يعنى خدا دشمن را خوار كرد.

احصاه: احصاء: تمام كردن شمارش.

شرحها

در اين آيات، به مجادله زن اوس صامت اشاره شده و حكم اظهار بيان گرديده است و خلاصه آن در آيات فوق و روايات چنين است: اگر كسي با زن تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 55

خود از روى قصد در نزد دو نفر شاهد عادل ظهار كند زن بر او حرام مى شود، براى فيصله دادن امر، بايد يكى از دو كار را بكند يا زن را به طور شرعى طلاق بدهد و از او جدا شود و يا كفاره بدهد

و به زنش بر گردد.

كفاره يكى از سه چيز است به طور مرتب، اول آزاد كردن يك غلام است و در صورت عدم قدرت بايد دو ماه پى در پى روزه بگيرد، اگر سى و يك روز پى در پى روزه گرفت دو ماه را به هم متصل كرده بقيه را به تدريج مى گيرد، و اگر قدرت نداشته باشد به شصت نفر مسكين طعام مى دهد.

و نيز در آيات مى خوانيم كه ظهار كار بدى است و مسئوليت شديد اخروي دارد، اينكار را عرب براى تنبيه زن و اذيت او انجام مى دادند و زن حرام ابدى مى شد كه اسلام از آن نهى كرد و حرمت ابدى را از بين برد.

1- قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها وَ تَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما.

جمله قَدْ سَمِعَ اللَّهُ حاكى از اجابت دعاى زن و نزول حكم ظهار است «تجادلك» خطاب است به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و نشان مى دهد كه زن در باره حل مشكل بسيار بى تابى مى كرده است، تَشْتَكِي ... حاكى است كه از خدا نيز حل مشكل را مى خواسته است.

إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ تعليل صدر آيه است.

2- الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِي وَلَدْنَهُمْ يعنى: با صرف گفتن اينكه: تو مانند مادر من هستى زنش مادر او نمى شود مادر او فقط زنى است كه او را زائيده است.

منظور از نفى مادر بودن آنست كه نفى مؤبد بودن را نفى كند، زيرا چنان كه در الميزان فرموده: در جاهليت با گفتن اين كلمه، زن بر او حرام مؤبد مى شد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 56

وَ إِنَّهُمْ

لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً يعنى: آنها سخن انكار شده اى ميگويند كه شرع آن را انكار مى كند، و نيز دروغ و خلاف واقع است، طبرسي در باره «منكرا» فرموده: «لا يعرف في الشرع».

وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ اشاره است به اينكه خداوند با جعل كفّاره از اين گناه گذشته و چاره آن را كرده است، «عفو» يعنى بسيار عفو كننده.

3- وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا.

در اين آيه و آيه بعدى اقسام كفّاره ظهار بيان شده است، منظور از عود، اراده مقاربت است، و منظور از لِما قالُوا مفهوم گفته آنهاست يعني بر مى گردند براى مقاربت به زنى كه او را مادر خود قرار داده اند، طبرسى رحمه اللَّه فرموده: آنچه ائمه هدى از آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله گفته اند آنست كه مراد از عود اراده مقاربت و نقض سخنى است كه گفته بود.

فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ يعنى: «فلهم تحرير رقبة» جمله بعدى حاكى است كه آزاد كردن بنده بايد پيش از مقاربت باشد «رقبه» مطلق است شامل بنده مؤمن و كافر هر دو مى شود ولى از روايات معلوم مى شود كه مراد بنده مؤمن است، نظير روايت محمّد بن مسلم كه در وسائل الشيعه نقل شده:

«محمّد بن مسلم عن احدهما عليهما السلام في حديث الظهار قال و الرقبة يجزى عنه صبى ممن ولد في الاسلام».

«1»

با وجود اين، مسئله مورد دقت و مربوط به فقه است، از بعضى روايات معلوم مى شود: اصلا آزاد كردن غير مسلمان در كفارات جايز نيست.

ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.

اين جمله نشان مى دهد كه سفارش به كفاره، روى علم خدا

به كار آنهاست

__________________________________________________

(1) وسائل ج 25 كتاب كفارات باب هفتم.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 57

و خدا خواسته است اثر عمل آنها با كفاره از بين برود.

4- فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً.

معلوم است كه اين سه كفاره به طور مرتب است و در صورت عدم امكان منتقل به ديگرى مى شود، فقهاء فرموده اند: اگر يك ماه و يك روز از ماه ديگر روزه بگيرد، دو ماه را به هم متصل كرده، بقيه را به تدريج مى گيرد، طبرسى فرموده اصحاب ما اماميّه گفته اند، اگر چنين كند خطا كرده ولى اعاده لازم نيست بقيه را به تدريج انجام مى دهد.

ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ.

يعنى: جعل كفاره و حلال شدن زن براى آنست كه سنت جاهليت را رها كرده، به طرف خدا آئيد، اگر كفاره داده و به زن برگشتيد معلوم مى شود كه به خدا ايمان داريد و گفته خدا و رسول را تصديق مى كنيد.

«تلك» ظاهرا اشاره است به خصال كفاره و برگشتن به زن، مراد از «كافرين» كسانى است كه حكم خدا را رها كرده و زنانشان را باظهار حرام مؤبّد بدانند، و يا منظور كفر عملى و عصيان است كه كفّاره ندهد و مقاربت كند.

5- إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَما كُبِتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ اين آيه و آيه بعدى گرچه درباره مطلق دشمنى كنندگان با خدا و رسول است، ولى در عين حال به صورت تعليل بر وعده عذاب در آيه سابق است، يعنى شما را امر به ايمان و نهى از تعدى حدود خدا كرديم، براى

آنكه در غير آن صورت از «محادين» مى شويد و آنها را عذابى اليم در پيش است.

وَ قَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ بَيِّناتٍ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ.

تأكيد صدر آيه است يعنى اين آيات روشن از جانب ماست، انكار كننده تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 58

آنها را عذاب خوار كننده اى هست.

6- يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ آري آخرت دشمنان خدا و رسول چنين است، «يوم» ظرف است براى عَذابٌ مُهِينٌ انسانها در طول روزگاران اعمال خويش را فراموش مى كنند ولى خدا كه بر هر چيز شاهد و حاضر است، عمل آنها را تا به آخر شمرده است و به آنها خبر خواهد داد.

اين دو آيه در نشان دادن واقعيت از قاطعيت عجيبى برخوردارند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 59

[سوره المجادلة (58): آيات 7 تا 10]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (7) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ وَ يَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِيرُ (8) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (9) إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ

لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (10)

7- آيا ندانسته اى كه خدا مى داند آنچه را كه در آسمانها و آنچه را كه در زمين است؟

نجواى هيچ سه نفر نمى شود مگر اينكه خدا چهارم آنهاست و نه پنج نفر مگر آنكه خدا ششم آنهاست نه كمتر و نه زيادتر مگر آنكه خدا با آنهاست هر جا كه باشند، سپس روز قيامت از عملى كه كرده اند خبرشان مى دهد، خدا به هر چيز داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 60 8- آيا نگاه نكردى به آنان كه از نجوى نهى شده اند، سپس به آنچه نهى شده اند بر مى گردند جلسه مى كنند با آنچه گناه و تجاوز و مخالفت پيامبر است و چون پيش تو آيند تو را تحيت گويند به طريقى كه خدا تحيت نگفته است، و در ضمير خويش مى گويند:

چرا خدا به گفته مان عذابمان نمى كند، جهنم براى آنها كافى است ...

9- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون جلسه سرى مى كنيد با چيزى كه در آن گناه و تجاوز و مخالفت پيامبر است نجوى نكنيد، نجوى كنيد با آنچه در آن نيكويى و تقوى هست ...

10- نجواى منافقان از شيطان است تا اهل ايمان را محزون كند ولى هيچ چيز ضررشان نمى زند، مگر به اذن خدا، مؤمنان بر خدا توكل كنند.

كلمه ها

نجوى: گفتگوى پنهانى. سخن پنهاني. مصدر و اسم هر دو آمده است «نجأ فلانا نجوا و نجوى: ساره»، تناجى نيز به همان معنى است.

حيوك: تحيت هر دعا و ثنا و تعارفي است كه شخص در روبرو بودن با شخص ديگر بر زبان مى آورد و آن در اصل مصدر «حياك اللَّه»

است.

نظر به اصل ماده به معنى زنده نگه داشتن است.

حسبهم: حسب (بر وزن عقل): كفايت. گويى ميان كفايت كننده و كفايت شده حسابى وجود دارد كه اين ماده به معنى كفايت آمده است.

شرحها

چهار مطلب در اين آيات در نظر است، اول: احاطه علمى خدا به حال بندگان، و آن مقدمه است بر مطلب بعدى كه منافقان و كفار بر عليه خدا و رسول تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 61

توطئه نكنند.

دوم: معلوم مى شود كه منافقان ميان خود جلسه تشكيل داده و در باره مسلمانان نجوى مى كردند و اين سبب ناراحتى مسلمانان مي شد و نجواى آنها در رابطه با گناه، تجاوز و مخالفت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود كه از اينكار نهى شدند و نيز چون به محضر حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله مى آمدند، به جاى سلام كردن، چيز ديگرى مى گفتند.

اين جريان در هر زمان هست كه دشمنان بر عليه مؤمنين جلسات سرى تشكيل مى دهند و سبب آزار آنها مى شوند.

سوم: اهل ايمان به عبارت يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا از تشكيل چنان جلسات نهى شده اند.

چهارم: مؤمنان در مقابل تشكيل جلسات آنها توكل بر خدا كنند و بدانند كه نجواى آنها ضررى به مؤمنان نخواهد رسانيد جز با اذن خدا.

7- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ گفتيم: اين آيه مقدمه است بر آيه بعدى و در عين حال علم و احاطه كامل خدا را بر موجودات بيان مى دارد، اين يك مطلب عقلى است كه آفريننده بايد به آفريده، عالم باشد و گرنه آفريننده نخواهد بود، چطور معقول است معماري ساختمانى را بنا كند و از چگونگى

آن كه با دست خود ساخته است بى اطلاع باشد، رؤيت در آيه به معنى علم است.

ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ذكر خاص بعد از عام و در رابطه با آيه بعدى است و ترسيم بسيار عجيبى است در رابطه با حضور خدا با هر انسان، «ادنى» به معنى كمتر و پائين تر مى باشد تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 62

يعنى كمتر از ثلاثه و خمسه.

أَيْنَ ما كانُوا حاكى است كه خدا را مكانى از مكانى باز نمى دارد جمله يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ ... نشان مى دهد كه منظور از بودن خدا با هر كس و هر گروه، احاطه علمى است نه حضور وجودى او، و اين با نهى از نجوى تناسب دارد. در عين حال مى دانيم كه خدا در همه جا حضور وجودى دارد: فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ بقره/ 115.

«مع كل شي ء لا بمقارنة و غير كل شى ء لا بمزايلة»

/ نهج البلاغه خطبه اول.

ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ قسمت اول نتيجه بودن خدا با هر ثلاثة و خمسه و قسمت دوم تعليل آنست.

8- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ وَ يَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ ظهور «الذين» در منافقان و مسلمانان مريض القلب است، «يعودون» نشان مى دهد كه به نهى سابق اهميت نداده و به نجوى ادامه مى داده اند تا اين آيه نازل شده است.

به نظر مى آيد: وَ يَتَناجَوْنَ ... تعليل نهى از نجوى است يعنى: علّت نهى آنست كه

نجواى آنها شامل گناه و عدوان و عصيان رسول است.

اثم شامل مى شود به گناه شخصى مانند شرب خمر، ترك صلوة، دروغ گفتن و نظير آن، عدوان در رابطه با حقوق ديگران و جامعه است، اين هر دو معصيت خدا هستند، اما معصيت رسول درباره اوامر و نواهى اوست كه از روى ولايت و درك خويش صادر مى كند نه اينكه از جانب خدا نازل شده باشد.

در مجمع فرموده: حمزه (كه يكى از قارئان است) «يتناجون» را «ينتجون» خوانده است، شاهد قرائت حمزه آنست كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 63

درباره على عليه السّلام گفتند: آيا با على نجوى مى كنى و با ما نه؟ حضرت فرمود: من من با او نجوى نمى كنم بلكه خدا با او نجوى مى كند

«ما انا انتجيته بل اللَّه انتجاه».

گويى: چون دست نكشيدند آيه لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ... احزاب/ 60 نازل گرديد. به نظر بعضى منظور از الَّذِينَ نُهُوا ... منافقان و يهود مدينه مى باشند و اللَّه اعلم.

وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ از تفسير قمى نقل شده: چون محضر آن حضرت مى آمدند، بجاي سلام مى گفتند: «انعم صباحا و انعم مساء» و آن تحيت اهل جاهليت بود يعنى صبح و شب در نعمت باشى.

ناگفته نماند: چون ظهور الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى در منافقان است در اين صورت قول تفسير قمى تأييد مى شود.

على هذا تحيت منافقان بر خلاف قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى نمل/ 59، فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً

مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ...

نور/ 61، است.

بسياري از مفسّران گفته اند: اين در باره يهود است چون محضر حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله مى آمدند به جاى «السلام عليك» مى گفتند: «السلام عليك» سام به معنى مرگ است.

در الميزان فرموده: وَ يَقُولُونَ عطف است بر «حيوك» يا حال است و به طور كنايه انكار رسالت آن حضرت مى باشد، يعنى: در ضمير خويش مى گفتند:

چرا خدا ما را در مقابل گفته مان، عذاب نمى كند، پس او پيامبر نيست و گرنه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 64

خدا عذابمان مى كرد، در جوابشان آمده:

حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِيرُ يعنى بالاخره به عذاب جهنم خواهند رسيد و اگر در دنيا هم عذاب نشوند جهنم براى آنها كافي است.

9- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى خطاب است به مؤمنان كه مانند منافقان نباشيد، از اين آيه معلوم مى شود صرف نجوى حكم به خصوصي ندارد، اگر توأم با معصيت شد غير شرعى و اگر توأم با تقوى باشد پسنديده و شرعى است.

نظير: لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ ... نساء/ 114.

جمله وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ تأكيد مطلب است، يعنى:

شما به طرف خدا جمع مى شويد، به حساب شما رسيدگى خواهد شد، پس از خدا بترسيد.

منظور از بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى چيزى است كه در آن نيكى به ديگران و پرهيز از گناه باشد.

10- إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ دلدارى و تسليتى است به مؤمنان كه نجوى و جلسات سرى منافقان ضررى به آنها نمى زند

زيرا كارها مشروط به اذن خداست بشر از خود استقلالى ندارد.

اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى نبرد رگى گر نخواهد خداى

الف و لام نجوى براى عهد است يعنى نجوايى كه منافقان مى كنند، علت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 65

از شيطان بودن آنست كه شيطان آن نجوى را در نظرشان مزين مى كند.

وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ توكل و اعتماد بر خدا داشته باشند و از كيد آنها نترسند. در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: چون سه نفر باشيد دو نفر با هم نجوى نكنيد زيرا سومى محزون مى شود.

«اذا كنتم ثلاثة فلا يتناجى اثنان بدون صاحبها فان ذلك يحزنه

» تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 66

[سوره المجادلة (58): آيات 11 تا 13]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (11) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (12) أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (13)

11- اى اهل ايمان چون به شما گفته شود: در مجالس جا باز كنيد، جا باز كنيد، تا خدا به شما وسعت دهد، و چون گفته شد برخيزيد، برخيزيد، خدا آنان را از شما كه ايمان آورده و علم داده شده اند درجاتى بالا مى برد، خدا به آنچه مى كنيد داناست.

12- اى كسانى كه ايمان آورده ايد

چون با پيامبر خلوت كرديد پيش از خلوت صدقه اى بدهيد اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است و اگر توانايى نداشتيد، خدا آمرزنده و مهربان است.

13- آيا ترسيديد از اينكه پيش از خلوتتان صدقات بدهيد، پس چون عمل نكرديد و خدا بشما برگشت، پس نماز را بر پا داريد و زكاة را بدهيد، خدا و رسولش را اطاعت كنيد، خدا بآنچه مى كنيد داناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 67

كلمه ها

تفسحوا: فسح: جا گشادن، جا باز كردن. «فسح له في المجلس: وسع و فرج» تفسح: در وسعت قرار گرفتن. منظور نشستن است به طورى كه مجلس به همه وسعت بدهد.

انشزوا: نشز (بر وزن عقل): برخاستن، بلند شدن. «انشزوا»:

برخيزند.

اشفقتم: اشفاق: خوف و خشيت. طبرسى فرمايد: اشفاق خوف از وقوع مكروه است با احتمال عدم وقوع.

شرحها

در آيات فوق اولا يك مطلب اخلاقى مطرح است و آن اينكه: در مجالس بايد حق همه مراعات بشود و انسان طورى بنشيند كه براى ديگران نيز نشستن ميسر باشد، و نيز اگر وضعى پيش آمد و گفتند: شما برويد، ديگران بيايند لازم است انسان قبول كند.

از آيات استفاده مى شود كه مسلمانان در مجلس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن چنان دور را مى گرفتند كه نشستن و استفاده از آن حضرت براى بقيه غير مقدور مى شد.

و نيز در آيه دوازدهم دستور داده كه هر كه بخواهد با رسول خدا خلوت كند، بايد اول صدقه بدهد و در آيه بعدي همان حكم نسخ شده است.

طبرسي رحمه اللَّه نقل مى كند: آيه صدقه درباره اغنيا نازل شد كه زياد با پيغمبر خلوت مى كردند، چون چنان ديدند از خلوت با آن حضرت خود دارى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 68

كردند تا آيه رخصت نازل گرديد.

امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرموده: در قرآن آيه اى هست كه كسى پيش از من به آن عمل نكرده و كسى بعد از من به آن عمل نخواهد كرد آن آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ ... است.

من يك دينار داشتم آن را به ده درهم فروختم، هر وقت خواستم با رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله

نجوى كنم يك درهم صدقه دادم، تا آيه رخصت نازل شد، ابن عمر گويد:

سه چيز براى على بن ابى طالب بود اگر يكى از آنها براى من مى بود، از شتران سرخ موى خوشتر داشتم: تزويج فاطمه زهرا، دادن پرچم به او در روز خيبر و آيه نجوى.

مجاهد و قتاده گويند: چون مسلمانان از مناجات با آن حضرت نهى شدند (مگر با دادن صدقه) جز علىّ بن ابى طالب عليه السّلام كسي با او مناجات نكرد، دينارى را صدقه داد و با او نجوى كرد و با او خلوت نمود تا آيه رخصت نازل گرديد.

11- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا.

حكم اول در باره وسعت دادن در مجلس و جا دادن به ديگران و حكم دوم در باره برخاستن و دادن جاى به ديگران است.

گويند: حكم دوم در باره كسانى نازل شد كه به نشستن در نزد آن حضرت طول مى دادند و هر يك خوش داشت كه آخرين خارج شونده از محضر آن حضرت باشد.

منظور از يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ گفته اند: يعنى: تا خدا در بهشت براى شما 1- جريان صدقه دادن و سه خصلت آن حضرت در كشاف نيز نقل شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 69

وسعت دهد و مى شود منظور وسعت در مكان و زرق و كار و امثال آن نيز باشد.

يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.

منظور از ترفيع درجه، مقرب بودن در نزد خداوند است معلوم مى شود كه منظور، علماء مؤمن مى باشند و گرنه عالم كافر درجه اى پيش خدا ندارد، پس

مؤمنان به دو گروه تقسيم مى شوند، مؤمن عالم و مؤمن غير عالم.

مؤمنان عالم در تقرّب به خدا از مؤمنان غير عالم درجاتى بالاتر هستند اين قسمت از آيه مقام عالم مؤمن را به خوبى روشن مى كند كه خود راه توحيد را دانسته و ديگران را نيز راهنمايى مى كند.

در مجمع از جابر بن عبد اللَّه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود:

فضل عالم بر شهيد يك درجه است، فضل شهيد بر عابد يك درجه است، فصل پيامبر بر عالم يك درجه است، فضل قرآن بر سائر سخنان مانند فضل خدا بر خلق است فضل عالم بر ديگران، مانند فضل من بر كمترين آنهاست.

از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال اذا كان يوم القيامة جمع اللَّه عزّ و جل الناس في صعيد واحد و وضعت الموازين فتوزن دماء الشهداء مع مداد العلماء فيرجح مداد العلماء على دماء الشهداء».

«1»

ناگفته نماند: اين قسمت از آيه خود مطلب مستقلى است و رابطه آن با صدر آيه شايد آن باشد كه شما در صورت مراعات اين دستورها از علماء مؤمنين و صاحب درجات خواهيد بود و جمله أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ تأكيد اين مطلب مى باشد.

«يرفع» در همه قرآنها با كسر عين نوشته شده و در آن صورت مانند

__________________________________________________

(1) بحار ج 2/ 15 كتاب العلم باب 8 از امالى صدوق.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 70

يَفْسَحِ اللَّهُ جواب شرط محذوف است و معنايش آن مى شود: اين كار را بكنيد تا خدا اهل علم را درجاتى بالا ببرد، آيا منظور آنست كه شما برخيزيد تا اهل علم نزد آن حضرت بنشينند؟! و اللَّه اعلم.

12- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا

إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

معلوم است كه اين حكم براى اغنيا بود، ذيل آيه روشن مى كند كه فقراء در رفتن به محضر آن حضرت چنين تكليفى نداشتند. خير و اطهر علّت حكم است يعنى اين كار خير است، به فقرا كمك مى شود و آنها از خلوت شما با آن حضرت محزون نمى شوند، و نيز اخلاص و پاكى، قلب شما را روشن مى كند.

به نظر مى آيد: علّت اصلى اين حكم همان «ذلك خير» است در اول آيات گفته شد كه به اين حكم فقط حضرت ولى ذو الجلال على عليه السّلام عمل نمود، «صدقه» مطلق است به هر قدر شامل مى شود.

13- أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ ....

ملامت شديدى است نسبت به مؤمنان و نسخ حكم بالاست. جمع آمدن «صدقات» حاكى است كه ترس از آن بود اين حكم ادامه پيدا كند و صدقه به صدقات انجامد.

تابَ اللَّهُ همان عنايت خدا و برداشته شدن حكم مى باشد، لَمْ تَفْعَلُوا حاكى است كه گذشته از اشفاق فوق به اين حكم عمل نكردند، و گناهكار شدند چنان كه از تابَ اللَّهُ استفاده مى شود.

در كشاف آمده: گويند اين حكم ده شب بود كه بعد از آن نسخ شد، به تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 71

نظر بعضى مقداري از يك روز بود.

فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ.

يعنى به واجبات اهميّت بدهيد و خدا و رسول را در احكام ديگر اطاعت نمائيد، وَ اللَّهُ خَبِيرٌ ... تأكيد مطلب است «فاقيموا»

جواب فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 72

[سوره المجادلة (58): آيات 14 تا 22]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لا مِنْهُمْ وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (14) أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (15) اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (16) لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (17) يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْ ءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ (18)

اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ (19) إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ (20) كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ (21) لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (22)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 73

14- آيا نگاه نكردى به كسانى كه دوست داشته اند قومى غضب شده را، آنها نه از شما هستند و نه از آنها و قسم مى خورند بر دروغ با آنكه مى دانند.

15- خدا براى آنها عذابى سخت آماده كرده بد است آنچه مى كنند.

16- سوگندهاى خويش را سپر قرار داده اند و از راه خدا اعراض نموده اند، آنها راست عذابى دردناك.

17- اموال و اولادشان هرگز از عذاب خدا كفايتشان

نمى كند، آنها اهل آتشند و در آن پيوسته خواهند بود.

18- در روزى كه خدا همه شان را زنده مى كند براى خدا سوگند مى خورند چنان كه براى شما مى خورند و گمان مى كنند كه بر چيزى هستند.

19- شيطان بر آنها چيره شده و ياد خدا را فراموششان كرده است، آنها حزب شيطانند، بدانيد كه حزب شيطان جز زيانكار نيستند.

20- آنهايى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند در رديف ذليلترين خلق مى باشند.

21- خدا حتمى كرده كه من و رسولانم حتما غلبه خواهيم كرد، خدا قومى و داناست.

22- پيدا نخواهى كرد قومى را كه ايمان به خدا و روز قيامت مى آورند، دوست بدارند دشمنان خدا و رسولش را هر چند كه پدران يا پسران يا برادران و يا عشيره شان باشند، خدا در قلب آنها ايمان را ثبت كرده و با روحى از جانب خويش تأييدشان فرموده است داخلشان مى كند به جناتى كه از زير آنها نهرها روان است، در آنها پيوسته اند ...

كلمه ها

استحوذ: حوذ: راندن سريع و احاطه. استحواذ: تسلّط و غلبه، و آن لازمه راندن و احاطه است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 74

حزب: دسته و گروه. موارد استعمال آن نشان مى دهد كه وحدت عقيده و هدف در آن ملحوظ است و گرنه هر گروه را حزب نگويند.

يحادون: محاده: دشمنى و مخالفت، به آيه پنجم رجوع شود.

عشيرة: خانواده يا اقوام پدرى يا اهل قبيله «عشيرة الرجل: بنو أبيه الادنون او قبيلته».

شرحها

آيات شريفه در باره منافقان است كه يهود را دوست داشته و با آنها همكارى مى كردند، در اين زمينه آنها را با عذاب سخت آخرت تهديد مى كند، سپس مى فرمايد: اهل ايمان دشمنان خدا را دوست نمى دارند هر چند كه اقوام و عشيره شان باشند، آن گاه آنها را تعريف مى كند كه در ايمان ثابت، و اهل بهشت هستند.

مكتب و ايمان در منطق مؤمن از هر چيز حتى از اولاد و پدران و مادران اهمّ است، چنان كه مؤمنان صدر اسلام پدران و فرزندان خويش را در راه اسلام مى كشتند.

14- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لا مِنْهُمْ.

منظور از «الذين» منافقان و منظور از «قوما ...» يهود است چنان كه در باره آنها فرموده: مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ مائده/ 60.

ضمير «هم» راجع به منافقان و «منهم» راجع به يهود است يعنى منافقان نه از شما هستند و نه از كفار بلكه مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 75

نساء/ 143، البته اين به حسب گروه بندى است و گرنه به

حكم وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ مائده/ 51 وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ توبه/ 68، منافقان با كفار با هم هستند.

وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ.

مراد از «كذب» همانست كه بدروغ مى گفتند: ما مسلمانيم و بر آن سوگند مى خوردند با آنكه مى دانستند دروغ مى گويند.

15- أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

جمله اول وعده عذاب شديد و جمله دوّم تأسف از وضع آنهاست كه چرا چنين هستند «كانوا» منسلخ از زمان و به معنى «هستند» مى باشد.

16- اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ.

ايمان به معنى سوگندهاست يعنى سوگند خود را در ادعاى ايمان براى خود سپر قرار داده اند كه بتوانند در رديف مؤمنان قرار گيرند، «صدوا» مى شود به معنى اعراض و يا منع باشد.

17- لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً.

انسان در نوائب روزگار به مال و فرزندان خويش تكيه مى كند، ولى اين دو عامل آنها را به هيچ وجه از عذاب خدا كفايت نخواهد كرد، در نتيجه أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

18- يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْ ءٍ.

يوم ظرف است براى عَذابٌ مُهِينٌ معلوم مى شود كه منافقون روز قيامت قسم خواهند خورد كه در دنيا مؤمن بوده اند و فكر خواهند كرد كه اين قسم آنها را به جايى مى رساند و مانند دنيا مى توانند آن را براى خود سپر قرار بدهند ولى روزى كه به حكم يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ طارق/ 9 تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 76

حقائق و باطن انسانها مكشوف گرديده است، سوگند نفعى

به حال آنها نخواهد داشت.

و به حكم أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ توجهى به سوگند دروغ آنها نخواهد شد، جلو افتادن «هم» براى حصر كلام آنها در كذب است.

19- اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ.

يعنى: شيطان به آنها چيره شده و خدا را از يادشان برده است أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ هم براى حصر آنها در خسران مى باشد.

20- إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ.

تعليل «خاسرون» است يعنى علّت خاسر بودن آنست كه معاندين خدا و رسول در زمره ذليلان خلق خدا هستند، منافقان نيز فردى از اين كلّى مى باشند.

21- كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ.

اين آيه توجيه و تعليل مطالب فوق است، يعنى: به عذاب رفتن منافقان و مغضوب شدن كفار و ذليل شدن معاندين خدا و رسول براى آنست كه: خدا براى خود و رسولانش غلبه را حتمى فرموده است.

اين غلبه شامل غلبه با دليل، غلبه طبيعى با هلاك كردن كفار و غلبه با طبيعت ايمان است، خدا و پيامبرش به هر حال غالب مى شوند هم با دليل و هم با هلاكت كفار نظير قوم لوط، عاد و ثمود و هم با پيشرفت پيامبر و پياده شدن حاكميت اللَّه، مثل زمان موسى و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله.

طبيعت ايمان يك طبيعت پيروز است وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ آل عمران/ 139، اصحاب پيامبران با از دست دادن نيروى ايمان و نيت خالص، به قهقرى برگشتند و گرنه در ايمان، شكست وجود ندارد.

22- لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 77

وَ

رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ

.نفى پيدا شدن چنين قوم، كنايه از آنست كه ايمان خالص با دوستى دشمنان خدا قابل جمع نيست هر چند كه دشمنان خدا از لحاظ نسب و سبب از همه نزديكتر باشند.

در نهج البلاغه فرموده:

«و لقد كنا مع رسول اللَّه نقتل آبائنا و ابنائنا و اخواننا و اعمامنا و لا يزيدنا ذلك الا ايمانا و تسليما ...».

أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ.

قسمت اول حاكى از رسوخ ايمان در قلوب آنهاست، قسمت دوم راجع به تقويت مؤمنان با روح بخصوصى است غير از روحى كه ميان مؤمن و كافر مشترك است، روح را در آيه ايمان، قرآن، جبرئيل و نور تفسير كرده اند ولى از آيه و روايات فهميده مى شود: آن يك روح مستقل و بخصوص است و حتى منظور انبساط و گسترش روح اولى نيست.

از ابى خديجه نقل شده: محضر حضرت كاظم صلوات اللَّه عليه داخل شدم، فرمود: خداى تبارك و تعالى مؤمن را با روحى از جانب خويش تأييد فرموده هر وقتى كه نيكى و تقوى كند روح در او حاضر مى شود و از او غائب مى شود هر وقت كه گناه و تعدى نمايد ... «1»

از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده:

«في قول رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا زنى الرّجل فارقه روح الايمان؟ قال: هو قوله وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ «2» و در چند روايت در تفسير برهان، روح به ايمان تفسير شده است.

__________________________________________________

(1) كافى كتاب الايمان باب «الروح الذى ايد به المؤمن».

(2) تفسير صافى. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 78

وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ

فِيها رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ.

نتيجه كتابت ايمان و تأييد با روح است، حقيقت انهار بهشتى را در سوره قتال خوانديم.

رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ خدا از بندگى و اطاعت آنها راضى است، آنها نيز از مواهب و بهشت خدا راضى و خوشنود هستند.

أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

مقابل أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ ... و بيان كرامت و شرافت اهل ايمان است كه جز فلاح و رستگارى چيز ديگرى نيست.

در شب تاسوعا نهم محرم الحرام هزار و چهار صد و شش مطابق 2/ 7/ 1364 تفسير سوره مجادله به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 79

سوره حشر

اشاره

در مدينه نازل شده و بيست و چهار آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- حشر پانزدهمين سوره است كه بعد از سوره بينه در مدينه نازل گرديد در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره پنجاه و نهم است، در آغاز اين سوره به اجلاء يهود بنى نضير اشاره شده.

در مجمع البيان از سيره ابن اسحاق نقل كرده كه اجلاء بنى نضير بعد از آن بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از جنگ «احد» برگشت ولى زهرى گفته است:

اجلاء آنها پيش از جنگ «احد» و شش ماه بعد از جنگ «بدر» اتفاق افتاد.

على هذا بنا بر قول ابن اسحاق نزول اين سوره در اواخر سال سوم هجرت و يا در اوائل سال چهارم واقع شده است چون جنگ «احد» در روز پانزدهم شوال سال سوم اتفاق افتاد و بنا بر قول زهرى نزول آن در اوائل سال سوم بوده است زيرا «جنگ بدر» در رمضان سال دوم واقع گرديد.

2- عدد آيات آن به اتفاق قارئان بيست و چهار است، كسى در اين زمينه اختلاف نكرده است.

در تفسير خازن گويد: اين سوره داراى چهارصد و چهل كلمه و هزار و نهصد و سيزده حرف مى باشد و اللَّه اعلم.

3- تسميه آن به «حشر» به علّت وقوع اين كلمه در اول آن است و جريان حشر و اجلاء بنى نضير از مطالب شاخص آن مى باشد «تسمية الكل باسم الجزء» تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 80

ظاهر آنست كه اين تسميه توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده باشد، به عبارت ديگر حقيقت شرعيه است نه متشرعه.

4- سوره مباركه بى شك مدنى است، ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است آيات

و مطالب آن نيز بر اين مدعا شاهد مى باشند.

مطالب سوره و غرض آن

5- در اين سوره اولا اجلاء يهود بنى نضير و حكم اموالى كه از آنها ماند بيان مى شود. ثانيا وعده منافقان كه به يهود قول همكارى داده و عمل ننمودند بازگو مى گردد و وعده آنها به وعده شيطان تشبيه شده كه در دنيا انسان را وادار به كفر مى كند و در آخرت از او بيزارى مى نمايد.

ثالثا: در مقام نتيجه گيرى از دو ماجراى فوق، مؤمنان، موعظه و نصيحت مى شوند كه مانند آنها نباشند و خدا را فراموش نكنند، در رديف نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ قرار نگيرند. و آن گاه موقعيت خدا را در جهان هستى با ذكر چند اسم از اسماء حسنى ترسيم مى كند كه در قرآن كريم كم نظير يا بى نظير است.

شأن نزول

در تفسير على بن ابراهيم قمى نقل شده: در مدينه سه قبيله از يهود زندگى مى كردند: بنى نضير، بنى قريظه و بنى قينقاع. ميان آنها و رسول خدا پيمان عدم تعرض منعقد شده بود كه هر سه پيمان شكنى كردند.

جريان عهد شكنى بنو نضير آن بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به قبيله آنها رفت و در باره خونبهاى دو نفر كه مردى از صحابه آنها را كشته بود قرض مى خواست تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 81

و قصد خانه كعب بن اشرف نمود «1». كعب آن حضرت را بگرمى پذيرفت و خوش آمد گفت و براى آماده كردن طعام به پا خاست و به فكرش آمد كه آن حضرت را شهيد كند، جبرئيل حضرت را از اين تصميم خبر داد (در مجمع البيان است كه خواستند سنگى از پشت بام به سر آن حضرت بياندازند).

رسول خدا برخاست و به مدينه

برگشت و به محمّد بن مسلمه انصارى دستور فرمود: پيش بنو نضير برو و بگو: خدا پيامبرش را از قصد شما آگاه كرده است يا از ديار ما برويد و يا آماده جنگ باشيد، گفتند: مانعى ندارد خارج مى شويم.

عبد اللَّه بن ابى (رئيس منافقان) به آنها پيغام فرستاد كه خارج نشويد، آماده جنگ باشيد، من و طائفه ام و هم پيمانهايم شما را يارى خواهيم كرد، اگر از مدينه خارج شويد با شما خارج خواهيم شد و اگر بجنگيد در نصرت شما خواهيم جنگيد.

بنى نضير به وعده عبد اللَّه فريفته شده، قلعه هاى خويش را مرمّت كرده و به حضرت پيغام دادند: ما از خانه خويش خارج نخواهيم شد، هر چه از دستت بيايد بكن.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بعد از مطّلع شدن، تكبير گفت، اصحابش نيز تكبير گفتند، آن حضرت به على عليه السّلام دستور حمله صادر فرمود، او پرچم بر گرفت و به طرف بنى نضير حركت كرد، سپس حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله به آنها پيوست، قلعه هاى بنى نضير به محاصره افتاد، عبد اللَّه بن ابى غدر كرد و به كمك آنها نيامد.

بنى نضير هر قسمت از قلعه هايشان را كه مشرف به سقوط مى شد با دست خويش خراب مى كردند تا مسلمانان از آن استفاده نكنند، حتى خانه عالى خويش

__________________________________________________

(1) كعب بن اشرف آن موقع كشته شده بود ظاهرا از «حيى بن اخطب» بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 82

را نيز تخريب مى كردند حضرت فرمانداد درختان خرماى آنها را قطع كنند،- در بحار الانوار نقل شده همه اش شش درخت خرما قطع گرديد- اين كار آنها را به جزع انداخت، گفتند: يا محمّد

مگر خدا تو را امر به فساد مى كند؟! اگر درختان مال توست بگير و اگر مال ماست قطع مكن، و چون از طول محاصره به تنگ آمدند، پيغام دادند كه خارج مى شويم به شرط آنكه همه اموالمان را با خود ببريم، حضرت فرمود: نه حق نداريد چيزى با خود ببريد، در وقت بازجويى اگر چيزى كشف شد سزايش اعدام است.

(در بحار از تفسير فرات نقل كرده: گفتند خارج مى شويم ولى اموالمان را ببريم، حضرت فرمود: نه، فقط آن قدر كه شتران حمل كنند حق بردن داريد قبول نكرده چند روز نيز مقاومت كردند سپس گفتند: باشد خارج مى شويم و هر چه شتران بردارند مى بريم حضرت فرمود: نه ديگر حق بردن چيزى نداريد و الا اعدام مى شويد) بالاخره پذيرفتند كه دست خالى خارج شوند.

گروهى به «فدك» و «وادى القرى» و گروهى به شام رفتند و در اين رابطه نازل شد هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ ... و در باره عبد اللَّه ابى نازل شد: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا ...»

.در مجمع از ابن عباس نقل كرده: حضرت آنها را محاصره كرده تا از مقاومت مأيوس شدند، به آنچه حضرت مى خواست تن در دادند حضرت با آنها مصالحه كرد كه خودشان را حفظ كند و آنها را از ديارشان به «اذرعات» در شام كوچك دهد و براى هر سه نفر يك شتر و مشك آب بدهد، پس به اذرعات و اريحا خارج شدند، فقط خانواده ابى الحقيق و حيى بن اخطب كه به «خيبر» كوچ نمودند، عده اى هم به «حيره» رفتند.

__________________________________________________

(1) از تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 83

ناگفته نماند: رسول

خدا صلّى اللَّه عليه و آله رحمة للعالمين و نمونه عطوفت و رأفت بود اما يهود «مفسد في الارض» بودند، و پيوسته در صدد توطئه بودند، يا مى بايست فتنه يهود بر طرف شود و يا هميشه جامعه مسلمين در اضطراب بسر برد.

چنان كه اسرائيل غاصب و حزب صهيونيسم در حال حاضر نيز چنين هستند، نه خود را حتى دارند، و نه مى گذارند مسلمانان راحت زندگى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 84

سورة الحشر مدنيّة و هى أربع و عشرون آية نزلت بعد سورة البيّنة

[سوره الحشر (59): آيات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1) هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ (2) وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ (3) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (4)

ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ (5)

به نام خداى رحمان رحيم

1- تنزيه مى كند خدا را آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و اوست توانا و حكيم.

2- او كسى است كه اهل كتاب كافر را براى نخستين راندن از ديارشان بيرون كرد، گمان تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 85

نمى كردند كه خارج شوند و فكر مى كردند كه قلعه هايشان از اراده خدا مانع مى شود، خدا از محلى بر آنها آمد كه

گمان نمى كردند و بر دلهايشان واهمه انداخت خانه هاى خويش را با دست خود و دست مسلمين خراب مى كردند.

3- اگر خدا بر آنها بيرون رفتن نمى نوشت حتما در دنيا عذابشان مى كرد، آنها را در آخرت عذاب آتش هست.

4- اين بدان جهت است كه آنها و رسولش را دشمن داشتند، هر كه خدا را دشمن دارد، عذاب خدا سخت است.

5- هر نخله اى كه قطع كرديد و يا بر ريشه هاى آن باقى گذاشتيد به اذن خدا بود و تا فاسقان را خوار گرداند.

كلمه ها

حشر: جمع كردن. به معنى اخراج نيز آيد: «حشر الناس: اخرجهم من مكان الى آخر» در آيه معنى دوم مراد است.

قذف: انداختن. خواه انداختن معنوى باشد چنان كه در آيه و خواه انداختن و گذاشتن حسّى باشد مانند أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ طه/ 39.

جلاء: انتقال از ديار و وطن به علّت گرفتاري و بلا.

شاقوا: مشاقه. مخالفت و دشمنى، آن از «شق» است كه هر يك از خصمين در طرفى واقع مى شوند.

لينة: نخله، طبرسى فرموده: گويى نوعى از نخله است آن از ماده لون يا لين (نرمى) است به علّت نرمى ميوه اش.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 86

شرحها

در اين آيات براى تبرئه كردن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و مسلمانان مى فرمايد:

خدا يهود بنى نضير را اجلاء و اخراج كرد، شما فكر مى كرديد كه خارج نخواهند شد و آنچه از نخلهاى آنها قطع گرديد به اذن خدا بود و اگر اخراج نمى شدند بلاى ديگرى به سراغ آنها مى آمد، زيرا كه با خدا و رسولش بناى دشمنى نهادند، هر كس چنين باشد دچار خشم خدا خواهد گرديد، در آخرت نيز در عذاب خدا خواهند بود فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ و چون همه اينها مطابق حكمت و مصلحت بوده است، لذا سوره با سَبَّحَ لِلَّهِ ... شروع شده و با يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ ... ختم گرديده است.

1- سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

اين آيه عينا همانست كه در اول سوره حديد گذشت با اين فرق كه در آنجا به جاى وَ ما فِي الْأَرْضِ كلمه «و الارض» بود، تناسب اين آيه كه سر خطّ سوره است با مطالب

بعدى آنست كه: اجلاء بنى نضير و اجلاء بنى قينقاع و امثال آن همه از روي مصلحت و حكمت بوده و منزه بودن خداوند و عزت و حكمتش مقتضى اين جريانها بوده است، در رابطه با «سبح للَّه» و مراد از تسبيح در اوّل سوره حديد صحبت شد به آنجا رجوع شود.

2- هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ....

منظور آنست كه اخراج آنها توسط رسول خدا، مطابق فرمان خدا بوده است گر چه آنها ناراحت شدند، حتى زنان و كودكان بى تقصير نيز از گرفتارى مصون نماندند ولى چاره اى جز آن نبود، مصلحت جامعه توحيدى و پياده كردن حاكميت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 87

اللَّه بالاتر از اينهاست اين جريان هميشه قابل پياده شدن است.

به نظر الميزان لِأَوَّلِ الْحَشْرِ اضافه صفت بر موصوف و لام به معنى «في» است يعنى: خدا آنها را در اخراج اول از جزيرة العرب خارج كرد.

ناگفته نماند: علّت آمدن لِأَوَّلِ الْحَشْرِ براى نگارنده معلوم نگرديد.

ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ.

يعنى شما مسلمانان آنها را قوى مى دانستيد و احتمال نمى داديد كه خارج شوند، آنها نيز فكر مى كردند كه قلعه هايشان شكست ناپذير است «من اللَّه» يعنى از اخراجى كه از جانب خداست.

فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ.

اما در جاى محكم بودن قلعه هايشان خدا از جايى آمد كه فكر نمى كردند و آن اينكه در قلوبشان ترس انداخت تا دست از مقاومت برداشتند.

يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ.

در شأن نزول گفته شد: هر قسمت از قلعه ها كه مشرف به سقوط بود، يهود با دست خود خراب مى كردند كه مورد

استفاده مسلمانان واقع نشود، على هذا قسمتى را هم مسلمانان منهدم مى كردند تا رسيدن به يهود آسان باشد.

در سيره ابن هشام آمده چهار چوب خانه را از جا مى كندند تا با خود ببرند.

فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ.

كه نتيجه شرك و كفر و نفاق جز اين نخواهد بود.

3- وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ.

يعنى غضب خدا در اثر لجاجت و عهد شكنى براى آنها حتمى شده بود، اگر اخراج نمى شدند بلاى ديگرى بر سرشان مى آمد و چون بدون توبه از دنيا تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 88

مى رفتند در آخرت نيز گرفتار عذاب آتش خواهند بود، معلوم است كه عذاب آخرت مشروط به عدم توبه و عدم ايمان است.

4- ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ.

تعليل عذاب دنيا و آخرت است، الف و لام «العقاب» عوض از مضاف اليه و تقدير آن «شديد عقابه» است.

5- ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ.

در شأن نزول گفته شد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله امر به قطع درختان خرما كرد و مجموعا شش اصله نخل قطع گرديد. آيه مى فرمايد آنهم به دستور خدا بوده است، براى تضعيف خصم در جنگ به هر كارى مى شود دست زد چنان كه در فقه معلوم است.

وَ لِيُخْزِيَ ... عطف است بر محذوف، يعنى خدا به اينكار اذن داد براى عللى و براى اينكه عهد شكنان و كفار را خوار كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 89

[سوره الحشر (59): آيات 6 تا 10]

اشاره

وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ

وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (6) ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (7) لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (8) وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (9) وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (10)

6- آنچه خدا از بنو نضير بر پيامبرش بر گردانيد چيزى است كه بر آن اسبى و شترى نتاختيد ليكن خدا پيامبرانش را بر هر كس خواست مسلط مى كند، خدا بر هر چيزى تواناست.

7- آنچه خدا از اهل قرى بر پيامبرش برگردانيد مال خدا و مال رسول و مال قرابت رسول تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 90

و يتيمان و مساكين و درمانده است، تا فى ء مالى نباشد كه در دست اغنيا گردش مى كند، آنچه پيامبر به شما داد بگيريد و آنچه را كه از آن نهى كرد ترك كنيد، از خدا بترسيد كه عذاب خدا سخت است.

8- (في سبيل اللَّه) براى فقراء مهاجرين است

كه از ديار و اموالشان خارج شده اند، از خدا تفضل و رضايت مى خواهند، خدا و رسولش را يارى مى كنند، آنها راستگويانند.

9- و براى كسانى است كه مدينه و ايمان را پيش از مهاجران آماده كرده اند، دوست مى دارند كسانى را به سوى آنها هجرت مى كنند، و در دل خود از آنچه به آنها داده شده حاجتى نمى يابند هر چند كه خود محتاج باشند، هر كه از بخل نفس نگهدارى شود، آنها اهل فلاحند.

10- و براى كسانى كه بعد از آنها آمده اند مى گويند: پروردگارا بيامرز ما را و برادرانمان را كه پيش از ما به ايمان سبقت كرده اند، و در دل ما به اهل ايمان كينه اى به وجود نياور، خدايا تو رءوف و رحيم هستى.

كلمه ها

افاء: فى ء (به فتح قاف): رجوع. «فاء فيئا: رجع» افاءة» رجوع و ارجاع، «فى ء» اموالى است كه از كفّار به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و ولى امر بر مى گردد، آن، مصدر به معنى مفعول مى باشد.

اوجفتم: وجف و و جوف: اضطراب. «وجف الشي ء: اضطرب» ايجاف:

تاختن شتر و اسب: «او جفت البعير: اسرعته» منظور از آن در آيه رفتن به جايى با شتر يا اسب است.

خيل: اسبان. اسم جمع است، از لفظ خود مفرد ندارد به نظر طبرسى علّت اين تسميه آنست كه اسب در راه رفتن متكبّر است، خيلاء به معنى تكبر مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 91

ركاب: شتران. در اقرب الموارد گويد: مفرد آن راحله است.

دولة: دول: گرديدن «دال الايام دولة: دارت» طبرسى فرموده: آن به ضم دال در مال و به فتح آن در جنگ به كار مى رود، طبرسى و زمخشرى آن را اسم گرفته اند بعضى احتمال

داده اند كه مصدر باشد، اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

تبوءوا: تبوء: آماده كردن و رفع نواقص شى ء، در لغت آمده «بوأه منزلا:

هياه».

يؤثرون: ايثار: اختيار كردن ديگران بر خود.

خصاصة: فقر و احتياج. طبرسى فرموده: اصل آن از اختصاص است.

شح: بخل. حرص. بخل توأم با حرص. حرص مفرط.

غل: غل و غليل: عداوت و كينه.

شرحها

در آيات ذيل احكام اموالى كه از بنى نضير و ديگران براى مسلمانها باقى مى ماند و نيز محل مصرف آنها و علت تقسيم ميان نيازمندان بيان شده است، خلاصه آن چنين مى شود: آنچه از اموال بدون جنگ به دست مسلمانان افتد خاصّ رسول خداست و او در موارد ششگانه مصرف مى كند، اين بدان علّت است كه مال فقط در دست ثروتمندان نباشد، آن وقت محل مصرف «في سبيل اللَّه» بيان شده و از انصار در مقابل ايمان و ايثارشان تعريف شده است.

6- وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ.

پس «فى ء» آنست كه بدون جنگ و خونريزى به دست پيامبر و امام رسد و تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 92

آن خاص رسول خداست، أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مفيد مخصوص بودن به آن حضرت مى باشد.

در تهذيب از حلبى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه:

«قال الفي ء ما كان من اموال لم يكن فيها هراقة دم او قتل و الانفال مثل ذلك و هو بمنزلته»

«1».

از اين روايت معلوم مى شود: منظور از فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ عدم وقوع جنگ است و اگر با اسبان و شتران هم بروند و جنگى واقع نشود باز حكم «فى ء» همانست و اللَّه اعلم، اينكه

در باره آن گفته اند: فاصله قلعه ها با مدينه دو ميل بود و پياده رفتند، شايد پياده رفتن موضوعيت نداشته باشد.

وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

يعنى خداوند با انداختن خوف در قلوب آنها، پيامبرش را بر آنها مسلّط گردانيد كه او بر هر چيز تواناست.

7- ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ.

در آيه اول گفته شد: في ء خاص رسول خداست، در اين آيه محل مصرف آن بيان گرديده است، يعنى آن حضرت پس از در اختيار گرفتن، آن را در مصارف ششگانه مصرف مى كند، مِنْ أَهْلِ الْقُرى نشان مى دهد كه اين حكم مخصوص اموال بنو نضير نيست، بلكه شامل اموال بنى قينقاع و فدك و همه اموال است كه بدون جنگ به دست آيد، در اينجا چند مطلب مورد نظر است:

1- گرچه آيه مصارف ششگانه را نقل مى كند ولى تقسيم به آن موارد لازم نيست ممكن است رسول خدا صلاح بداند فقط در يك محل مصرف كند

__________________________________________________

(1) تهذيب ج 6/ 133 حديث 371.

ير أحسن الحديث، ج 11، ص: 93

چنان كه اموال بنو نضير را فقط در «للَّه» يعنى في سبيل اللَّه مصرف كرد و به مهاجرين داد.

طبرسى فرموده: پس از رفتن بنى نضير حضرت به انصار فرمود: مى خواهيد مهاجرين مانند گذشته در خانه هاى شما بمانند و از اموالتان استفاده كنند (چون انصار مهاجرين را در درآمد خود شريك كرده بودند) و اين غنائم را ميان شما و آنها قسمت كنم و يا از خانه هاى شما خارج شوند و در اموال شما شريك نشوند و اين

غنائم را فقط به آنها بدهم، گفتند: غنائم را به آنها بدهيد و هم چنان در خانه هاى ما بمانند و شريك اموال ما باشند. در اين زمينه وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ نازل گرديد.

آن گاه حضرت همه غنائم را ميان مهاجرين تقسيم كرد و از انصار فقط به سه نفر داد كه بسيار تنگدست بودند و آنها ابو دجانه و سهل بن حنيف و حارث بن صمه بودند.

2- موارد ششگانه عينا همانست كه در آيه خمس وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ ... انفال/ 41 گذشت، منظور از «فللّه» انفاق در سبيل اللَّه و كارهاى خوب است، «للرسول» در رابطه با مخارج خود پيامبر است، لِذِي الْقُرْبى راجع به امام و جانشين پيامبر مى باشد و اگر منظور همه اقرباى آن حضرت بود با صيغه جمع «ذوى القربى» مى آمد.

مراد از يتامى، مساكين، ابن سبيل از سادات و قرابت آن حضرت مى باشد چنان كه در آيه خمس گفته شد، منهال بن عمر و از امام سجاد عليه السّلام پرسيد: منظور از ذى القربى، يتامى، مساكين و ابن سبيل كدام است فرمود:

«هم قرباؤنا و مساكيننا و ابناء سبيلنا «1» سليم بن قيس گويد: از امير المؤمنين عليه السّلام شنيدم: فرمود:

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 94

«نحن و اللَّه الذى عنى اللَّه بذي القربى الذين قرنهم اللَّه بنفسه و نبيه فقال ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ منّا خاصة و لم يجعل لناسهما في الصدقة اكرم اللَّه نبيّه و اكرمنا ان يطعمنا اوساخ ما في ايدى

الناس» (كافى كتاب الحجة باب الفى ء و الانفال).

طبرسي فرموده: همه فقهاء (عامه) گفته اند: منظور از آيه يتيمان و مساكين و ابناء سبيل مؤمنين هستند، اين سخن از امامان عليهم السّلام نيز نقل شده است.

3- نبايد تعجب كرد كه چرا فقط اقرباى آن حضرت در آيه مطرح هستند اولا فقط اقربا مطرح نيستند بلكه «فللّه» نيز مطرح است كه آن حضرت همه اموال بنو نضير را در آن راه مصرف كرد.

ثانيا: في ء مخصوص حضرت رسول و امام و ولى امر است هر طور خواست مصرف مى كند.

ثالثا در قرابت آن حضرت، فقر شرط است، اقرباي فقير آن حضرت از خمس و في ء استفاده مى كنند و فقراء مؤمنين از زكاة.

كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا جمله اول تعليل است براى مصارف ششگانه يعنى اگر فى ء منحصر به گروهي مى شد آن وقت آنها را غنى مى كرد و در دست آنها مى گرديد و ديگران محروم مي شدند.

معلوم مى شود كه بايد طوري آن را تقسيم نمود كه اين وضع پيش نيايد، قسمت دوم يك حكم كلى است در اطاعت از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مصداق آن در اينجا همان فى ء است كه آن حضرت به مهاجرين و به سه نفر از انصار داد و به ديگران تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 95

نداد، ما آتاكُمُ شامل دادن چيزى و حكم كردن هر دو است.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ تهديد است در رابطه با مخالفت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله.

8- لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ بنا بر مكتب اهل بيت عليهم السّلام همه

في ء به جز قسمت اول (فللّه) مخصوص پيامبر و اقرباى اوست، على هذا بهتر آنست كه لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ ... بيان مصداق في سبيل اللَّه باشد يعنى قسمت اول را كه في سبيل اللَّه است مى توان در چنين مصارفي مصرف نمود.

به عبارت ديگر صرف في ء براى آنها، صرف در في سبيل اللَّه است (از الميزان).

على هذا آنچه گفته اند: لِلْفُقَراءِ ... بدل است از لِذِي الْقُرْبى و ما بعد آن، و يا بدل است از الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ ... قول مقبولى نيست أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ ... اشاره به حال مهاجرين است كه مشركان مكه اموال آنها را گرفته و از مكه بيرونشان مى كردند.

يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ مى شود گفت رضوان بيان «فضلا» است، الميزان فرموده: مى طلبند از خدا روزى را در دنيا و رضوان را در آخرت، منظور از نصرت خدا، نصرت دين خداست، آرى: آنها در ادعايشان و در كارشان صادقند.

9- وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ ...

عطف است بر «المهاجرين» در اينصورت منظور آنست كه صرف در احتياج چنين كسانى صرف در سبيل اللَّه، است، احتمال دارد كه كلام مستانف و «الذين» مبتدا و «يحبّون» خير آن باشد ولى عطف صحيح است زيرا آيه در عين تعريف از تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 96

انصار، مصرف فى ء را نيز بيان مى كند. «1»

مراد از مِنْ قَبْلِهِمْ ظاهرا قبل از آمدن مهاجرين است يعنى پيش از آمدن مهاجرين، مدينه را براى هجرت آنها و براى اسلام آماده كردند امّا آماده كردن ايمان، مورد عمل قرار دادن و پياده كردن آنست.

وَ لا يَجِدُونَ فِي

صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ مدحى كامل از انصار است كه از رسيدن مال به مهاجران ناراحت نمى شدند چنان كه در تقسيم اموال بنى نضير معلوم شد و با آنكه خود احتياج داشتند، مهاجران را بر خود مقدم مى كردند.

تاريخ مى گويد: هر كه از مهاجران مى آمدند، اهل مدينه آنها را در منازل خويش جاى مى دادند و در درآمد خود آنها را شريك مى كردند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در خانه ابو ايوب انصارى ساكن گرديد، على بن ابى طالب عليه السّلام در خانه حارثة بن نعمان مسكن گزيد، حضرت فاطمه عليها سلام اللَّه را به آن خانه عروس آوردند.

وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ قاعده كلّى است، مصداق آن در آيه، انصار هستند. در حديث آمده:

«لا يجتمع الشح و الايمان في قلب رجل مسلم و لا يجتمع غبار في سبيل اللَّه و دخان جهنم في جوف رجل مسلم» (مجمع البيان).

10- وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ عطف است بر «المهاجرين» يعنى: «للفقراء الذين جاء و من بعدهم» على هذا صرف در اينگونه اشخاص نيز، صرف در سبيل اللَّه است، مراد از آمدن آنها، آمدن بعد از فتح مكه و تمام شدن هجرت است. احتمال دارد جمله مستأنفه

__________________________________________________

(1) منظور از حاجة لازم آنست يعنى كينه و حسد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 97

و «الذين» مبتدا و خبر آن «يقولون» باشد.

يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ وصف آيندگان است كه در رابطه با مؤمنان گذشته، از خدا آمرزش مى خواهند و مى خواهند نسبت به

هيچ مؤمن كينه اى نداشته باشند، رأفت نسبت به كسى است كه گرفتار باشد، رحيم اعم از آنست، طبرسى رأفت را «اشد الرحمة» فرموده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 98

[سوره الحشر (59): آيات 11 تا 17]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (11) لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا يَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ (12) لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (13) لا يُقاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلاَّ فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (14) كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (15)

كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ (16) فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ (17)

11- آيا نگاه نكردى به آنان كه منافق شده اند به برادران كافر خود از اهل كتاب مى گويند:

اگر اخراج شويد حتما با شما خارج خواهيم شد و اصلا درباره شما به حرف كسى گوش نخواهيم داد و اگر جنگ كرده شويد حتما شما را يارى خواهيم كرد خدا گواه است كه دروغ مى گويند.

12- اگر اخراج شوند با آنها خارج نمى شوند و اگر مورد جنگ واقع شوند كمكشان تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 99

نمى كنند و اگر هم كمكشان كنند، فرار كرده سپس مورد نصرت واقع نمى شوند.

13- شما مؤمنان در سينه آنها از خدا پرمهابت تر هستيد زيرا كه

آنها قومى نافهم هستند.

14- به طور جمعى با شما نمى جنگند مگر در قريه هاى قلعه دار يا از پس ديوارها ترسشان ميانشان شديد است، آنها را متحد، فكر مى كنى ولى دلهايشان پراكنده است چون قومى نافهم هستند.

15- مثل آنها مثل يهود ديگر است كه در اين نزديكى سزاى عمل خويش را ديدند ...

16- مثل منافقان مثل شيطان است كه به انسان گويد: كافر باش و چون كافر شود گويد:

از تو بيزارم ...

17- عاقبتشان آنست كه هر دو در آتش پيوسته خواهند بود، جزاى ظالمان همين است.

كلمه ها

نافقوا: نفاق: (به فتح نون) خارج شدن. تمام شدن و به كسر نون به معنى منافق شدن است، در وجه تسميه منافق گفته اند: او به سوى مؤمن با ايمان خارج مى شود و به سوى كافر با كفر و يا از ايمان به به طرف كفر خارج شده است.

رهبة: خوف و ترس. راغب خوف توأم با تحرز و اضطراب گفته است.

شتى: جمع شتيت به معنى پراكنده است مثل مريض و مرضى.

وبال: نتيجه زشت، سزا، عذاب.

شرحها

آيات شريفه در رابطه با جريان منافقين است كه به يهود بنى نضير قول كمك دادند و عمل نكردند، بنى نضير آماده تسليم بودند ولى عبد اللَّه ابى به آنها پيغام تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 100

داد كه مقاومت كنيد، خودم و هم پيمانهايم با شما خواهيم بود ولى يهود كوبيده شدند و خبرى از منافقان نشد.

آن گاه سخن از ضعف باطنى يهود است، اضافه مى شود كه سرنوشت بنى نضير مانند سرنوشت بنى قينقاع خواهد بود كه از مدينه اخراج شدند، سپس وعده يارى منافقان به وعده شيطان تشبيه شده كه به انسان مى گويد: كافر شو، و در آخرت خواهد گفت: من از تو بيزارم.

11- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ ...

اشاره به وعده دروغين عبد اللَّه بن ابى است، علّت برادر خواندن در «لاخوانهم» همگام و هم هدف بودن آن دو در كفر و توطئه بر عليه السلام است.

وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً براى تأكيد مطلب است كه از اين وعده دست بردار نيستيم و حرف هيچ كس را در اين باره قبول نخواهيم كرد وَ اللَّهُ يَشْهَدُ ... اشاره به دروغ

بودن وعده منافقان است.

12- لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ ...

توضيح و بيان وعده دروغ آنهاست و در آخر فرموده: اگر هم در جنگ يهود را يارى كنند در نتيجه فرار خواهند كرد.

13- لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ تعليل لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ است يعنى: علّت فرارشان آنست كه از شما بيشتر از خدا مى ترسند علّت اين ترس اشد آنست كه آنها قومى نافهمند. اين آيه در عين بيان ترس آنها، نشان مى دهد كه اگر عاقل بودند مى دانستند كه حتى غلبه شما از جانب خداست.

14- لا يُقاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلَّا فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 101

فاعل «يقاتلون» منافقان و يهود هستند، چنان كه از «جميعا» معلوم مى شود و شايد منظور فقط يهود باشد در اين صورت تقدير آن «لا يقاتلونكم مجتمعين» است. يعنى آنها جز در آباديهاى با حصار و قلعه ها و يا از پس ديوار با شما جنگ نتوانند كرد، به عبارت ديگر با شما روبرو نتوانند شد.

بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ بأس به معنى خوف نيز آيد على هذا اين آيه تعليل لا يُقاتِلُونَكُمْ در آيه قبلى است يعنى علّت قدرت نداشتن به جنگ، آنست كه در ميان آنها خوف شديدى حاكم است و نيز به ظاهر متحد ديده مى شوند اما دلهايشان پراكنده و هر يك هواى ديگرى دارد، ايندو، به علّت نافهم بودن آنهاست.

15- كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

يعنى حكايت اينان مانند حكايت يهود بنى قينقاع است كه پيمان شكنى كرده و اخراج شدند، بعضى آنها را مشركان «بدر» دانسته اند كه پيش

از بنى- نضير به سزاى عمل خويش رسيدند «قريبا» تقديرش «بزمن قريب» است جريان يهود بنى قينقاع در نكته ها خواهد آمد.

16- كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ مثل گذشته راجع به يهود بود، اما اين مثل راجع به منافقان است يعنى حكايت منافقان كه به يهود وعده كمك دادند، مانند حكايت شيطان است كه به انسان مى گويد: كافر باش.

منظور از قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ آنست كه شيطان متاع دنيا و اميال آن را در نظر انسان خوب جلوه گر كرده و او را كافر مى كند، قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 102

در آخرت خواهد بود، به علّت محقق الوقوع بودن به لفظ مضارع آمده است.

در سوره ابراهيم خوانديم: وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ ... إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ .../ 22.

17- فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ ضمير «هما» راجع به شيطان و انسان است يعنى: عاقبت اضلال شيطان و ضلالت انسان آتش شد. عاقبت وعده منافقان و فريفته شدن يهود همان بدبختى گرديد، سزاى همه ظالمان همين است.

نكته ها

بنى قينقاع: در گذشته گفته شد: سه گروه از يهود در مدينه و اطراف آن سكونت داشتند و همه با رسول خدا پيمان عدم تعرض بسته و عهد شكنى كردند، يهود بنى قينقاع و بنو نضير به دستور آن حضرت اجلاء شدند و يهود بنى قريظه چنان كه در سوره احزاب گذشت قتل عام گرديده و اموالشان به غنيمت برده شد.

يهود بنو قينقاع در يكى از محله هاى مدينه ساكن

بوده و شغل زرگرى داشتند، آنها مانند يهود ديگر، با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيمان عدم تعرض بستند ولى غدر كرده و پيمان خويش را شكستند، از جمله اينكه زنى از انصار در كنار دكان زرگرى نشست عده اى از يهود خواستند، زن صورت خويش را باز كند زن امتناع نمود.

زرگر دامن پيراهن زن را بر پشت او سنجاق كرد، زن بوقت برخاستن عورتش نمايان شد، يهود از اين ماجرا خنديدند، زن فرياد كشيد، مردى از مسلمانان يهودى زرگر را كشت، يهود نيز آن مسلمان را مقتول كردند، خانواده تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 103

مسلمان از مسلمانان استمداد نمودند، كار بحرانى شد.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بعد از شنيدن جريان، فرمود: من از پيمان آنها بيزاري مى كنم، در نتيجه يهود بنى قينقاع از مدينه اخراج شدند.

نقل است كه عبد اللَّه بن ابى به ايشان گفت استقامت كنيد من در باره شما با پيامبر صحبت خواهم كرد و شايد به قلعه شما آيم و با شما باشم، ولى به وعده خويش عمل نكرد.

بنا بر تفسيرى، خداوند آيه قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ ...

آل عمران/ 12 در حق آنها نازل گرديد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به آنها گفت: از شكست اهل «بدر» عبرت بگيريد و در فكر توطئه بر عليه اسلام نباشيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 104

[سوره الحشر (59): آيات 18 تا 24]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18)

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (19) لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ (20) لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (21) هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ (22)

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ (23) هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (24)

18- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بترسيد از خدا و بنگرد هر كس براى فردا چه فرستاده است، از خدا بترسيد كه خدا به آنچه مى كنيد مطلع است.

19- نباشيد مانند كسانى كه خدا را فراموش كرده اند، خدا نيز خودشان را از ياد آنها برده است، آنها فاسقانند.

20- مساوى نيست اهل آتش و اهل بهشت، اهل بهشت فقط آنها هستند نجات يابندگان.

21- اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم حتما مى ديدى آن را كه متذلل و شكافته تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 105

مى شود از مهابت خدا، اين مثلها را براى مردم مى زنيم تا فكر كنند.

22- اوست خدايى كه جز او معبودى نيست داناى نهان و آشكار است، فقط اوست رحمان رحيم.

23- اوست خدايى كه جز او معبودى نيست مدبر، منزه بى آزار، ايمنى بخش مراقب، غالب، مصلح و با عظمت است، منزه است خدا از آنچه شريك قرار مى دهند.

24- اوست خداى آفريننده امتياز دهنده و صورت آفرين، همه نامهاى خوب براى اوست آنچه در آسمانها و زمين هست او

را تسبيح مى كند.

كلمه ها

خاشع: خشوع: تذلل و تواضع. اصل آن از نرمى و آسانى است.

متصدعا: صدع: شكافتن. متصدع: شكافته شده.

قدوس: قدس: پاكى و پاك. اسم و مصدر هر دو آمده است «قدوس»: بسيار پاك، صيغه مبالغه است.

سلام: از اسماء حسنى است راغب آن را سالم معنى كرده يعنى خدايى كه از آفات و عيوب سالم است، طبرسى گويد: آنكه بندگان از ظلم او سالمند و نيز گفته اند: سالم از هر نقص و عيب و آفت.

صدوق در توحيد سلامت دهنده و سالم از هر نقص گفته است، الميزان بى آزار معنى كرده است قول الميزان مقبولتر است.

مؤمن: ايمن دهنده، مثل وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ قريش/ 4.

مهيمن: مراقب و حافظ. در مجمع البيان گويد: «هيمن الرجل» يعنى مراقب و حافظ و حاضر گرديد در قاموس گويد: «همين على هذا:

صار رقيبا عليه و حافظا».

جبار: اين وصف در خدا به معنى مصلح و در ديگران به معنى ستمگر است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 106

چون جبر اصلاح شى ء است به نوعى از قهر، لذا در انسان به معنى ظالم و تحميل كننده مى باشد.

متكبر: صاحب كبرياء و عظمت. زمخشرى گويد: «البليغ الكبرياء و العظمة» اين صفت در خدا صادق است زيرا كه عظمت حقيقى از آن اوست و در انسان از او صاف مذموم مى باشد در لغت آمده:

«تكبر الرجل: صار ذا كبرياء».

خالق: آفريننده. خلق در اصل به معنى اندازه گيري و تقدير است، چون آفريدن توأم با اندازه است لذا خلق به معنى آفريدن و آفريده آيد.

بارى: آفريننده برء در اصل به معنى خلاص شدن و كنار شدن است به نظر مى آيد: چون خدا موجود را از عدم كنار كرده و

به سوى وجود مى آورد لذا بارئ به معنى آفريننده آمد است و يا يك موجود را با آفريدن از ديگرى كنار مى كند.

مصور: صورت دهنده. شكل دهنده. هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ آل عمران/ 6.

شرحها

آيات فوق به حكم نتيجه است بر مطالب گذشته، توضيح اينكه: در گذشته حالات يهود بنى نضير و بنى قينقاع و منافقان بررسى شد كه در اثر عهد شكنى و مخالفت با خدا به آن وضع سياه افتادند، رسوا شدند، آواره گشتند، عذاب آخرت در كمين آنهاست.

همه اينها در اثر عدم توجه به خدا و فراموش كردن او و روى آوردن به تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 107

شرك و كفر بود، لذا خداوند در اين آيات مؤمنان را مخاطب قرار داده كه شما مانند آنها نباشيد، خدا را فراموش نكنيد، فكر كنيد كه براى فرداى آخرت چه چيز اندوخته ايد.

آن وقت با ذكر عده اى از اسماء حسنى روشن مى كند كه همه خيرات و فضائل، متمركز در خداست و او واقعيت همه كمالات مى باشد جز او معبودى نيست، ملك، قدوس، سلام، مؤمن، مهيمن و جبار است، همه چيز از او و در اختيار و تحت اراده اوست. و در همين رابطه ميفرمايد: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ ...

18- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ يعنى بترسيد از خدا، مبادا كه مانند يهود و منافقان باشيد، تقوى، دورى از محرمات خداست از جمله اجتناب از ترك واجبات.

وَ لْتَنْظُرْ ... مطلب بسيار عالى و عبرت انگيز است تعبير از روز آخرت با «غد» حاكى از نزديك بودن آن مى باشد:

إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً معارج/ 6، اتَّقُوا اللَّهَ امر مجدد به تقوى است إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ ... تعليل مطلب مى باشد، از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«قال ليس منا من لم يحاسب نفسه في كل يوم فان عمل حسنا استزاد اللَّه و ان عمل سيئا استغفر اللَّه منه و تاب اليه»

«1».

19- وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ.

در حد تأكيد براى آيه قبل است، نسيان خدا نسيان آدم است نفس خود

__________________________________________________

(1) كافى باب محاسبة عمل باب 2.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 108

را، كسى كه خدا را فراموش و رجوع به خدا را از ياد ببرد، متوجّه شهوات و معاصى و اميال نفسانى مى شود و اين خود فراموش كردن انسان است نفس خويش را.

چنان كه ياد كردن خدا ياد كردن انسان است نفس خويش را و چون همه كارها از خداست در نتيجه، آنكه خدا را فراموش كند، خدا او را بر نسيان نفس خود وادار مى نمايد. چنين كسان به طور حتم از زى عبوديت خارجند.

20- لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ.

معلوم مى شود كه اهل آتش فراموش كنندگان خدا و اهل بهشت ياد- آورندگان خدا هستند، اين آيه مى گويد: اين دو طائفه را يكى نشماريد.

21- لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.

اشاره است به عظمت قرآن و حقائقى كه در آن بازگو شده است، فرق كوه با انسان آنست كه كوه بزرگتر، سختتر، در مقابل زلزله ها و طوفانها مقاومتر است، يعنى اگر بنا بود قرآن را بر كوه نازل كنيم

و شعور تكليف به آن بدهيم هر آينه از نزول آن خاشع و شكافته مى شد، پس انسان احق است كه در مقابل آن خاشع باشد.

وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ ... حكم كلى است، مراد آنست كه در اين مثلها و گفته ها بيانديشيد.

22- هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ.

اين آيه و دو آيه بعدي حاوى عده اى از اسماء حسناى الهى است، مى شود اشاره به آن باشد كه ياد كنندگان خدا، خدا را با اين اسماء ياد مى كنند و در رابطه با خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ معنى آيه چنين مى شود: چطور كوه ها تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 109

خاشع و شكافته نشوند حالا آنكه خدا همانست كه جز او خدايى نيست ...

لا إِلهَ إِلَّا هُوَ در جاى يك اسم از اسماء حسنى است يعنى وحدانيّت در الوهيّت و معبوديّت. عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ نشان مى دهد كه نهان و آشكار نسبت به ما انسانهاست و گرنه در علم خدا غيبت و نهان يكى است و هر دو حضور و شهود مى باشد.

در مجمع از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده:

«قال: الغيب ما لم يكن و الشهادة ما كان»

تقدم «هو» در هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ براى حصر است يعنى: داراى رحمت همگانى و هميشگى فقط اوست، چنان كه در سوره حمد گذشت. سه اسم عالم، رحمن و رحيم تعليل لا إِلهَ إِلَّا هُوَ مى باشند.

23- هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ ....

ملك يعنى تدبير كننده امور انسان و جهان، قدوس: پاك و منزه كامل، يعنى:

اوست خداى مدبّر، منزه، بى آزار، آرامش ده، نگهدارنده مراقب، توانا، مصلح و صاحب

كبرياء و عظمت.

سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ ثنا و استنتاج از صدر آيه است، يعنى حالا كه چنين است پس منزه است از آنچه شريك قرار مى دهند، واقعيت و معانى فوق تصور اين اسماء «يدرك و لا يوصف» است اسماء حسناي هشتگانه تعليل لا إِلهَ إِلَّا هُوَ مى باشند.

24- هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

خالق در رابطه با آفرينش به اندازه و بارئ در رابطه با آفرينش به طور جدا از ديگرى، مصور در رابطه با شكل دادن است على هذا اين سه اسم در باره ترتب خلقت و فرع بودن برء بر خلق و تصوير بر برء است، مى شود گفت: به آخر تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 110

ماندن اين سه اسم مبارك براى آنست كه: وقوع خارجى اينها نتيجه اسماء گذشته است لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى به بقيه اسماء حسنى است.

در توحيد صدوق از امير المؤمنين از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: فرمود براى خداى تعالى نود و نه اسم است صد مگر يكى، هر كه آنها را بشمارد داخل بهشت شود، آن گاه اسمها را شمرده است رجوع شود به سوره اعراف ذيل آيه 180.

گويى: خالق و بارئ و مصور كه در رابطه با ايجاد هستند، وحدت الوهيت را لازم نگرفته اند، لذا كلمه لا إِلهَ إِلَّا هُوَ بعد از لفظ جلاله در اين آيه نيامده است به خلاف دو آيه گذشته، كه اسماء يازده گانه در آن دو، وحدت الوهيت را لازم گرفته اند زيرا در رابطه با تدبير كائناتند.

اما يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كه در اول سوره

هم گذشت استنتاج است از اسماء گذشته. وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ مى شود تعليل «يسبح» باشد، آرى خداى غالب و حكمت كردار و مصلحتكار بايد مورد تسبيح و تنزيه واقع شود.

روز دوشنبه بيست و هشتم محرم الحرام سال هزار و چهار صد و شش مطابق 22/ 7/ 1364 تفسير سوره مباركه حشر انجام پذيرفت.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 111

سوره ممتحنه

اشاره

در مدينه نازل شده و سيزده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- ممتحنه پنجمين سوره است كه بعد از سوره احزاب در مدينه نازل گرديد و چون احزاب در سال ششم هجرت نازل گشته، على هذا اين سوره بايد در سال هشتم هجرت نازل شده باشد و از شأن نزول آن كه خواهد آمد معلوم مى شود كه در نزديكيهاى فتح مكه نازل گرديده است.

2- عدد آيات آن به اتفاق قراء سيزده است.

در تفسير خازن نقل شده: اين سوره داراى سيصد و چهل هشت كلمه و هزار پانصد و ده حرف است، اين سخن حاكى از اهتمام كامل مسلمانان به قرآن است كه حتى به حروف و كلمات آن نيز توجه داشته اند.

3- تسميه آن به «ممتحنه» ظاهرا به علّت آيه دهم است كه دستور داده شده از زنان مهاجر و مدعى ايمان امتحان به عمل آيد يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ ....

امين الاسلام طبرسى رحمه اللَّه فرموده: آن را سوره امتحان و سوره مودت نيز ناميده اند.

4- سوره مباركه بى شك مدنى است و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است، تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 112

مطالب و مضامين آن گواه اين مدعا مى باشد.

شأن نزول

5- يكى از اصحاب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به نام حاطب بن ابى بلتعة كه به مدينه هجرت كرده بود، خانواده اش در مكه سكونت داشته (و موفق به هجرت نشده بودند) كفار قريش بيم آن داشتند كه رسول خدا بر آنها حمله كند، لذا از عيال حاطب خواستند كه به حاطب نامه نوشته جريان را جويا شوند كه آيا محمّد صلّى اللَّه عليه و آله قصد حمله به مكّه را دارد يا نه؟ خانواده حاطب به او

نامه نوشته و از جريان جويا شدند.

حاطب در جواب نوشت: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى خواهد به مكه حمله نمايد آن گاه نامه را به زنى صفيه نام داد، او نامه را در ميان موهاى خود مخفى كرد و راه مكه را در پيش گرفت.

جبرئيل آن حضرت را از جريان خبر داد، آن حضرت، على عليه السّلام و زبير بن عوام را در پى آن زن فرستاد، امير المؤمنين عليه السّلام به زن گفت: كو نامه؟ گفت: در من نامه اى نيست، او را بازرسى كردند، چيزى پيدا نكردند، زبير گفت: چيزى نزد او نيست، حضرت فرمود: به خدا قسم، رسول خدا بر ما دروغ نگفته و بر- جبرئيل دروغ نبسته و خدا بر رسول خود دروغ نگفته است، آن گاه به زن فرمود به خدا بايد نامه را بدهى و گرنه، سرت را پيش رسول خدا خواهم برد.

زن گفت: كنار شويد تا نامه را بيرون آورم، آن گاه نامه را از ميان موهاى خود خارج كرد، حضرت نامه را گرفت پيش حضرت پيامبر آورد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حاطب را احضار كرد و فرمود: اين نامه چيست؟!! حاطب جواب داد: و اللَّه اى رسول خدا من منافق نشده و دين خويش را تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 113

عوض نكرده ام و من شهادت مى دهم كه «لا اله الا اللَّه و انك رسول اللَّه حقا» ليكن خانواده ام به من نوشت كه قريش در مكه به آنها خوبى كرده اند، خواستم در مقابل عوض بكنم.

خدا آيات يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ... بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ را فرستاد (تفسير برهان از تفسير قمى).

مرحوم طبرسى آن را

تا حدى مفصل نقل كرده و فرمايد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حرف حاطب را قبول كرد و او را معذور نمود، عمر بن الخطاب برخاست و گفت يا رسول اللَّه بگذار كردن اين منافق را بزنم، حضرت فرمود: اي عمر چه مى دانى شايد خدا به اهل «بدر» نگاه كرده و فرموده: هر كارى مى خواهيد بكنيد شما را آمرزيده ام، آن گاه طبرسى به نظير اين قضيّه از صحيح بخارى اشاره مى كند.

از اين سخن معلوم مى شود كه عبارت «اطلع اللَّه على اهل بدر فقال لهم اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم» از منابع اهل سنت است الميزان در رد اين گفته كه حاوى برداشته شدن تكليف از اهل بدر است بحث مفصلى دارد.

مطالب سوره و غرض آن

6- در اين سوره، مسلمانان نهى شده اند از اينكه كفّار را دوست بدارند هر چند كه از ارحام آنها باشند زيرا كه دوستى آنها با ايمان قابل جمع نيست.

بايد ابراهيم و پيروان او را سرمشق قرار بدهند كه به قوم خويش گفتند:

تا به خدا ايمان نياورده ايد ما از شما بيزاريم، ولى مؤمنان مى توانند از خدا براى ارحام كافر خويش هدايت بخواهند. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 114

آن وقت به طور حكم كلى بيان فرموده كه اين دستور نسبت به كافران حربى است، كفار غير حربى و صلح جو از آن مستثنى هستند.

سپس حكمى در باره امتحان زنانى كه به مدينه مى آمده و مى گفتند: ايمان آورده و از مكه فرار كرده ايم و نيز در كيفيت بيعت آنها با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، بيان شده و در آخر، مطلب اول سوره در رابطه با انقطاع از كفّار تكرار شده است، مطالب

سوره انسجام و ارتباط بس عالى دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 115

سورة الممتحنة مدنيّة و هى ثلاث عشر اية نزلت بعد سورة الاحزاب

[سوره الممتحنة (60): آيات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ (1) إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ (2) لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (3)

به نام خداى رحمان رحيم

1- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دشمنان من و دشمنان خودتان را دوستان مگيريد، مودت خويش را به سوى آنها مى افكنديد، انكار مى كنند حقى را كه به شما آمده، پيامبر و شما را مجبور به خروج مى كنند به علت ايمان به خدا كه پروردگار شماست. اگر از مكه براى جهاد در راه من و براى طلب رضاى من هجرت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 116

كرده ايد؟ پنهانى به آنها اظهار محبت مى كنيد، من داناترم ...

2- اگر شما را به چنگ آورند بر شما دشمن مى شوند و دست و زبان خويش را به بدى به سوى شما باز مى كنند ...

3- ارحام و اولادتان روز قيامت هرگز به شما نفع ندهند، خدا ميان آنها و شما جدايى مى اندازد ...

كلمه ها

سواء: در اصل مصدر است به معنى برابرى، به معنى مساوى و وسط نيز آيد (وصف و ظرف) (راغب).

يثقفوكم: ثقف: پيدا كردن، مصادف شدن.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم كه دشمنان خدا و خود را دوست مداريد در باطن با آنها بناى مودت نگذاريد، خدا از كار شما آگاه است آنها اگر بر شما مسلّط شوند به شما رحم نخواهند كرد.

شما اگر به خاطر اقوامتان آنها را دوست بداريد به گناه مى افتيد، آنها شما را روز قيامت از عذاب كفايت نخواهند كرد.

ناگفته نماند: اين آيات آن روز با مسلمانان جهت دهنده و درس بود، امروز نيز چنين است، در آينده نيز چنين خواهد بود.

1- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ.

شأن نزول آيه گر چه يك فرد است ولى حكم آن به طور كلى و براى همه است، مراد از «عدوي» مطلق دشمن و شامل كثير است چنان كه از «اولياء» معلوم مى شود، كفار دشمن خدا بودند زيرا كه به خدا شريك قرار داده و پيامبرش تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 117

را تكذيب مى كردند.

و نيز دشمن مؤمنين بودند كه چرا به خدا و پيامبرش ايمان آورده اند وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ بروج/ 9، ذكر «عدوكم» براى تأكيد است و گرنه «عدوى» از آن كفايت مى كند.

تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ.

وصف يا حال است از فاعل لا تَتَّخِذُوا، در عين حال بيان اتخاذ اولياء است.

وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ.

تعليل لا تَتَّخِذُوا است يعنى آنها مكتب شما را انكار مى كنند، شما و پيامبرتان را از مكّه اخراج كردند. أَنْ تُؤْمِنُوا به تقدير لام

است، يعنى «لايمانكم بربكم» مراد از «يخرجون» ظاهرا اجبار آنها به خروج است و آن جمله حاليه مى باشد.

إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي.

متعلّق است به لا تَتَّخِذُوا يعنى اگر هجرت شما براى جهاد در راه خدا و كسب رضاى اوست، دشمنانش را دوست نداريد.

تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ.

جمله مستأنفه است گويى مؤمنان مى پرسند چكار كرده ايم؟ جواب مى دهد كه به طور سرى مودت خويش را به آنها اظهار مى كنيد، ظاهرا «بالمودة» مفعول «تسرون» است.

بعضى باء آن را تعليل گرفته و گويند: آنها را از احوال پيامبر بطور سرى مطلع مى كنيد به علت محبتى كه به آنها داريد، با آنكه من پروردگار، به آنچه مخفى يا اظهار مى كنيد واقفم. خلاصه «اخفيتم و اعلنتم» آنست كه ظاهر و باطن تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 118

در نزد خدا يكى است.

وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ.

ضمير «يفعله» راجع است به اسرار كه از «تسرون» فهميده مى شود، سَواءَ السَّبِيلِ اضافه صفت بر موصوف و تقدير آن «السّبيل المستوى» است، «سواء» منصوب است به تقدير «عن» يعنى: «ضل عن سواء السبيل».

2- إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ.

يعنى اظهار مودت از جانب شما فائده اى ندارد، اگر شما را به دست آورند دشمن خدا خواهند بود، دست باز كردن، به معنى كشتن و اسير كردن، زبان باز كردن به معنى فحش و ناسزا گفتن است.

وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ.

منظور از «ودوا» مستقبل است به علّت حتيم بودن به صيغه ماضى آمده، «لو» به معنى «تمنّى» مى باشد مشركان مكه براى بر گرداندن مسلمانان به كفر بيشترين تلاش را مى كردند.

3-

لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ.

يعنى: ارحام و اولادى كه به خاطر آنها به اسلام خيانت كرده و به مشركان مودت مى ورزيد، در قيامت به شما فائده اى ندارند و از آتش رهايتان نخواهند كرد. يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ خدا ميان شما و آنها جدايى مى افكند، نظير: فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ ... مؤمنون/ 101.

قرآن حاكى است: چون واقعيات و سرائر در آخرت آشكار شود، اسباب و وسائل دنيوى قطع مى گردند: وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ بقره/ 166 وَ اخْشَوْا يَوْماً لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً لقمان/ 33.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 119

[سوره الممتحنة (60): آيات 4 تا 9]

اشاره

قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ (4) رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (5) لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (6) عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدِيرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (7) لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (8)

إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ

مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (9)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 120

4- براى شما سرمشق خوبى هست در ابراهيم و آنان كه با او بودند، وقتى كه به قوم خويش گفتند: ما از شما و از آنچه جز خدا مى پرستيد بيزاريم، به دين شما كافر شديم، ميان ما و شما دشمنى و كينه دائمى به وجود آمد تا وقتى كه به خداى واحد ايمان بياوريد، (علاقه اى ميان آنها نماند) مگر سخن ابراهيم كه به پدرش گفت:

براى تو مغفرت خواهم خواست، چيزى از خدا بر تو مالك نيستم، پروردگارا بر تو توكل كرديم و به تو باز گشتيم بازگشت به سوى توست.

5- پروردگارا ما را براى كفار مايه امتحان قرار مده، ما را بيامرز فقط تو هستى توانا و حكمت كردار.

6- براى شما در آنها سرمشق خوبى هست براى آن كس كه خدا و روز قيامت را اميد دارد هر كه برگردد، خدا بى نياز و ستوده است.

7- اميد است خدا ميان شما و آنان كه دشمن داشته ايد محبت قرار بدهد، خدا تواناست، خدا آمرزنده و مهربان است.

8- خدا شما را نهى نمى كند از كسانى كه با شما در باره دين نجنگيده و شما را از ديارتان خارج نكرده اند، اينكه به آنها نيكى كنيد، و با آنها عدالت نمائيد كه خدا عادلان را دوست دارد.

9- فقط شما را نهى مى كند از كسانى كه با شما در باره دين جنگيده و از ديارتان بيرون كرده و بر اخراج شما به يكديگر كمك نموده اند، اينكه آنها را دوست بداريد هر كه آنها را دوست بدارد ظالم است.

كلمه ها

اسوة: سرمشق. مقتدا، در

اقرب الموارد گويد: آن به خوب و بد هر- دو شامل است لذا در قرآن با كلمه حسنه توصيف شده است.

«الاسوة: القدوة».

بغضاء: دشمنى شديد. راغب گويد: آن تنفر نفس از شى ء است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 121

تبروهم: بر (بكسر اوّل) احسان و نيكى «ان تبروهم» اينكه احسان كنيد به آنها.

مقسطين: عدالت كنندگان. چنان كه قاسطين به معنى ظالمين است.

ظاهروا: مظاهره: كمك كردن به يكديگر (هم پشتى كردن).

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيه فرموده: شما مسلمانان بايد از ابراهيم عليه السلام و ياران او درس بگيريد كه به اقوام خويش گفتند: مادامى كه به خداى واحد ايمان نياوريد ما از شما بيزار و كناريم.

آن گاه فرموده: اين دستور فقط در باره كسانى است كه محارب مى باشند و با شما در جنگ هستند و شما را از ديارتان بيرون كرده اند، اما آنها كه با شما كارى نداشته و به فكر مسالمت هستند مانعى نيست كه با آنها نيكى كنيد.

4- قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ.

از «قومه» معلوم مى شود كه ابراهيم غير از لوط، در بابل ايمان آورنده داشته است و به مشركان گفته اند كه ما از شما و از اصنامتان بيزار هستيم.

كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ.

تفسير «براء» است يعنى بيزاريمان يكى انكار دين شما، ديگرى عداوت نسبت به شما، سومى ادامه بيزارى است مگر آنكه به خدا و وحدانيت او ايمان آوريد، «وحده» حال است از «اللَّه».

به نظر مى آيد: منظور از عداوت دشمنى ظاهرى و از بغضاء تنفر

باطنى است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 122

إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ.

استثناست از مضمون جمله فوق، يعنى: ميان ما و شما هيچ رابطه اي نماند مگر سخن ابراهيم به پدرش كه گفت: براى تو استغفار خواهم كرد.

ناگفته نماند: مستثنى و مستثنى منه هر دو بيان «اسوه» است، منظور از استغفار طلب هدايت و آمرزش است، انسان نسبت به اقوام كفار خويش، بايد از هر جهت قطع رابطه كند، مگر خواستن هدايت براى او، ابراهيم عليه السّلام هم جز اين نكرد كه براى «آزر» فقط از خدا هدايت و مغفرت طلبيد.

خلاصه آيه آنست كه: ابراهيم براى شما سرمشق است هم در بيزارى از كافر و هم در هدايت خواستن براى او، اين مطلب را در سوره توبه ذيل آيه 114 وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ ... مخصوصا در قاموس قرآن ذيل لغت «آزر» مشروحا گفته ايم، عجب آنكه مفسران استثناء را از «اسوه» گرفته و گفته اند:

ابراهيم براى شما اسوه است مگر در استغفار براى پدرش زيرا كه آن از روى وعده بود، مگر وعده به مشرك مى تواند مجوز استغفار براى او باشد.

الميزان مستثنى منه را مانند ما گفته ولى باز جريان وعده را پيش كشيده است ولى مى دانيم كه وعده سبب مغفرة خواستن براى مشرك نمى شود، مشروع سخن در سوره توبه ديده شود.

وَ ما أَمْلِكُ لَكَ ... يعنى جز استغفار كارى در باره تو نتوانم كرد، خدا بيشتر از اين به من اجازه نداده است.

رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ ادامه سخن ابراهيم و قوم اوست، پس از برائت از مشركان رو به درگاه خدا

كرده كه خدايا كارهاى خويش را به تو واگذار كرديم. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 123

عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا راجع به واگذارى كارهاست إِلَيْكَ أَنَبْنا راجع به برگشتن در قلوب، إِلَيْكَ الْمَصِيرُ در رابطه با آنست كه همه چيز به خدا بر مى گردد ما نيز همين طور.

از عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا معلوم مى شود كه از قوم خويش در رابطه با تبرى واهمه داشته اند چنان كه از آيه ذيل معلوم مى شود.

5- رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

منظور آنست كه كفار را بر ما مسلّط مكن كه آنها ما را عذاب كنند و امتحان شوند يعنى معلوم باشد كه انسان ظالمند.

وصف عزيز و حكيم در بيان آنست كه: خدايا تو بر اينكار توانا هستى و كارهايت از روى مصلحت بندگان است.

6- لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ.

تكرار اسوه ظاهرا براى بيان فائده آنست چنان كه از لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ ... معلوم مى شود يعنى اين اقتداء براى كسانى است كه تقرب به خدا و موهبتهاى آخرت را اميد مى دارند، لِمَنْ كانَ ... بدل بعض است از (لكم)، نظير وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا.

وَ مَنْ يَتَوَلَّ ... يعنى هر كه از اين اسوه اعراض كند ضرر به خودش بر مى گردد زيرا كه خدا به كسى نياز ندارد و در امر و نهى اش ستوده است كه امر به صلاح مى كند.

7- عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدِيرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

ضمير «منهم» راجع به كفار مكه است. تفسير

أحسن الحديث، ج 11، ص: 124

ناگفته نماند: گرچه به حكم ايمان بايد از ارحام و اقرباى كافر گذشت ولى در عين حال، آن بر آدمى طبعا سخت است لذا خدا مى فرمايد: شما از آنها بيزارى بكنيد، احتمال دارد خدا آنها را هدايت كند، در نتيجه دشمنى به دوستى مبدل شود، زيرا كه خدا تواناست و خدا غفور و رحيم است، در صورت ايمان آنها را مى بخشد و مانند شما مى شوند، چنان كه بعد از فتح مكه چنان شد.

8- لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ اين آيه و آيه بعدى مبين يك حكم كلى در باره معامله مسلمانان با كفار است و آن اينكه اگر كفار ضررى به مسلمانان نرسانده و به فكر ضرر و توطئه بر عليه آنان نيستند، مسلمانان مى توانند با آنها خوب باشند و نيكى كنند ولى آنان كه ضرر رسانده و در فكر ضرر رساندن هستند، نمى شود آنها را دوست داشت و رابطه برقرار كرد و نيكى نمود.

طبرسى فرموده: اين آيه در باره قبيله خزاعه و بنى مدلج نازل گرديد، با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيمان بستند كه با او جنگ نكنند و كسى را بر عليه او يارى ننمايند، در الميزان از در منثور نقل شده: اسماء دختر ابو بكر گويد: مادرم مشرك بود به مدينه آمد، از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اجازه خواستم به او احسان كنم آيه لا يَنْهاكُمُ ... نازل گرديد، حضرت فرمود: آري احسان كن، در فقه اسلامى وارد است كه مى شود بفقراء اهل كتاب

وصيت كرد. شأن نزول هر چه باشد، حكم همانست كه گفته شد آيه نسخ نشده است چنان كه بعضى پنداشته اند.

منظور از لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ آنست كه با انسان بجنگد كه چرا بخدا ايمان آورده اى، ولى اخراج از ديار، شايد به علّت كشور گشايى و خاك گرفتن باشد، به هر حال هر دو به تنهايى موضوعيت دارد.

9- إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 125

دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ ... اهل مكه در باره مسلمانان هر سه عامل را به وجود آورده بودند، هم با آنها مى جنگيدند كه چرا ايمان آورده ايد تا آخر ...

به نظر مى آيد عطف اخراج بر قتال در دين به علّت شأن نزول است و گرنه اگر كفار با دين مسلمانان كارى نداشته ولى آنها را از ديارشان بيرون كنند باز حق دوست داشتن ندارند.

أَنْ تَوَلَّوْهُمْ يعنى «ينهاكم اللَّه عن ان تولوهم ...» در آخر فرموده:

وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ضمير «هم» حاكى از انحصار است يعنى آنها جز ظالم نيستند.

در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال من اوثق عرى الايمان ان تحب في اللَّه و تبغض في اللَّه و تعطى في اللَّه و تمنع في اللَّه عز و جل» «1» عرى جمع عروه به معنى دست آويز است.

__________________________________________________

(1) كافى كتاب الايمان و الكفر باب الحب فى اللَّه و البغض فى اللَّه.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 126

[سوره الممتحنة (60): آيات 10 تا 13]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما

أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (10) وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (11) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (12) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (13)

10- اى اهل ايمان چون زنان مؤمن به عنوان مهاجر پيش شما آيند امتحانشان كنيد خدا به ايمانشان داناتر است، اگر آنها را مؤمن يافتيد به سوى كفار بر نگردانيد آنها به كفار و كفار به آنها حلال نيستند، مهريه اى كه كفار داده اند بدهيد مانعى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 127

نيست كه آنها را نكاح كنيد، وقتى كه مهريه شان را بدهيد، زنان كافر را در قيد زوجيت نگاه نداريد، آنچه داده ايد بخواهيد، آنچه داده اند بخواهند اين حكم خداست ...

11- اگر كسى از زنان شما به طرف كفار رفت و غنيمت به دست آورديد به آنان كه زنانشان رفته اند به قدر آنچه داده اند بدهيد از خدايى كه به او ايمان داريد بترسيد.

12- اى پيامبر چون زنان مؤمن پيش تو آيند كه بيعت كنند، بر اينكه به خدا چيزى شريك نكنند، دزدى ننمايند،

اولادشان را نكشند، زنازاده را به شوهران خويش نسبت ندهند و در هيچ كار خوبى تو را مخالفت نكنند، با آنها بيعت كن و از خدا بر ايشان آمرزش بخواه كه خدا آمرزنده و مهربان است.

13- اى اهل ايمان دوست نداريد قومى را كه خدا به آنها غضب كرده است آنها از ثواب آخرت نوميد شده اند، چنان كه كفار از دفن شدگان مأيوس گشته اند.

كلمه ها

تمسكوا: مسك و امساك: گرفتن و نگاه داشتن.

عصم: عصم (بر وزن عقل) امساك و حفظ، راغب گويد: «العصم: الامساك» عصم (بر وزن عنب) جمع عصمت است مراد از آن در آيه نكاح و علقه زوجيت است، طبرسى در علت تسميه آن فرموده كه زوجه در عصمت و حفظ زوج است.

كوافر: جمع كافره است (زنان كافر و مشرك).

شرحها

در آيات چندين مطلب مورد نظر است.

اول: مى فرمايد اگر زنى از كفار به دار اسلام آمد امتحانش كنيد اگر به علّت مسلمان بودن هجرت كرده است، او را به دار كفر بر نگردانيد كه ديگر تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 128

به شوهر كافرش حلال نيست.

دوم: اگر آن زن از ميان كفارى آمده كه با آنها پيمان صلح داريد بايد مهريه اى را كه شوهر آن زن به زن داده است به او گردانيد وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا و نيز مى توانيد آن زن را به نكاح خود در آوريد زيرا كه با اسلام آوردن، به شوهر اولى حرام شده است.

سوم: اگر زنى از شما مرتد شد و به دار كفر پيوست ديگر او را زن خود ندانيد و از كفار كه در حال صلح با آنهائيد مهريه اى كه داده ايد بخواهيد.

و اگر آنها ندادند، در صورت وقوع جنگ و به دست آوردن غنائم، بايد مهريه آنها به شوهران از غنائم داده شود.

چهارم: زنان كافر را در قيد زوجيت نگاه نداريد به آنها تكليف كنيد اگر اسلام نياوردند كنارشان بگذاريد وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ.

پنجم: شرائط بيعت زنانى كه در فتح مكه به اسلام داخل شدند بيان گرديده كه روى آن شرائط مى توانستند بيعت كنند به اسلام داخل شوند.

ششم: مطلب اول سوره

در باره برائت از كفار تكرار شده است.

براى روشن شدن مضامين آيات لازم است بدانيم كه در مجمع البيان از ابن عباس نقل كرده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با مشركان مكه در حديبيه صلح كرد، از جمله شرائط آن بود: هر كس از اهل مكه به سوى مسلمانان آيد به مكه برگردانند و هر كس از مسلمانان به مكه پناه برد بر نگردانند.

بعد از امضاى مصالحه، زنى به نام «سبيعه دختر حرث» كه مسلمان شده بود به طرف مسلمانان آمد، شوهرش «صيفى بن راهب» محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و گفت: اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله زن مرا به خودم بر گردان كه با ما شرط بستى و هنوز تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 129

مهرنامه خشك نشده است، در نتيجه آيه إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ ... نازل شد.

رسول خدا مهريه او را به شوهرش داد و زن را پس نگردانيد، آن حضرت هر كس را از مردان مى آمد بر مى گردانيد ولى زنان را نگاه مى داشت و مهريه آنها را به شوهران كافر مى داد ... زنى بنام ام كلثوم دختر عقبة بن ابى معيط اسلام آورد و به مدينه فرار كرد، برادرانش براى استرداد او به مدينه آمدند، حضرت در جواب آنها فرمود: شرط استرداد در صلحنامه راجع به مردان است نه زنان.

جبائى در باره اين شرط گفته است چون زنى مسلمان شد بر شوهرش حرام است ديگر چطور به تحويل او داده مى شود؟! در آيات دقت شود.

10- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ منظور از امتحان آنست كه معلوم شود از شوهرش قهر نكرده

و براى عشق كسى و يا براى فقر و بى چيزى نيامده بلكه مسلمان شده و به علت مسلمان بودن آمده است، به نظر بعضى: امتحان اداى شهادتين و به نظر بعضى بايد به خدا قسم ياد كند كه فقط براى اسلام آمده است ممكن است با راههاى ديگر نيز امتحان نمود رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به «سبيعه» قسم داد كه براى كينه شوهرش و يا عشق به بعضى از مسلمين نيامده، فقط براى اسلام آمده است، او نيز قسم ياد كرد.

اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ حاكى است كه ايمان واقعى آنها را فقط خدا مى داند شما ظاهر را در نظر بگيريد كه از حاق واقع نمى توانيد با خبر باشيد.

فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ نهى است از استرداد، علتش آنست كه زن با اسلام آوردن به شوهر كافرش حرام شده ديگر به دست او داده نمى شود لذا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چنين كرد. وَ لا هُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 130

يَحِلُّونَ لَهُنَ

براى تأكيد است و گرنه اين مطلب از لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ معلوم مى شود.

وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا اين در صورتى است كه مسلمانان با مشركان كه شوهر زن نيز از آنهاست در حال صلح و عدم تعرض باشند چنان كه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله مهريه «سبيعه» و ديگران را به شوهرشان داد.

وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ چنان كه عمر بن الخطاب «سبيعه» را به زنى گرفت، و چنان كه «از وى دختر ربيعه» را كه از مكه فرار كرده بود، خالد

بن سعيد بن عاص و «اميمه» دختر بشر را سهل بن حنيف گرفت. ولى مهريّه اول كافى نيست بايد مهريّه داد إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ.

وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا يعنى زنان كافر را در قيد زوجيت نگاه نداريد، اگر مردى مسلمان شود به زن خود اسلام را تكليف مى كند، اگر قبول كرد هيچ و گرنه از وى جدا مى شود و به حكم وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ مرد مى تواند مهريه را از كفار بخواهد.

طبرسى رحمه اللَّه از زهرى نقل كرده، بعد از نزول آيه، عمر بن الخطاب دو تا زنش را كه مشرك و در مكه بودند طلاق داد يكى قرينه دختر ابى اميه كه معاوية بن ابى سفيان تزويجش كرد، ديگرى ام كلثوم دختر عمرو بن جرول كه ابو جهم بن حذاقه تزويجش نمود، و نيز طلحه از زنش «از وى» بنت ربيعه دست كشيد.

زينب دختر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در قيد حباله ابى العاص بن ربيع بود زينب اسلام آورد و به مدينه آمد، ابو العاص كه مشرك بود در مكه ماند، سپس به مدينه آمد زينب او را امان داد، سپس اسلام آورد، حضرت زينب را به او پس داد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 131

ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ يعنى خداوند روى علمى كه به واقعيات دارد و از روى حكمت و مصلحت چنين حكمى صادر مى نمايد.

11- وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ خلاصه آيه آنست كه: اگر زن مسلمانى مرتد

شد و به دار كفر فرار كرد، اگر شوهر او نتواند مهريه را از كفار بگيرد، بايد مهريه را از غنائم پرداخت نمود.

طبرسى رحمه اللَّه «شى ء» را به معنى «احد» گرفته است يعنى اگر يكى از زنان شما از دست شما رفت به طرف كفار، الميزان بهتر مى داند كه آن به معنى مهريه باشد «عاقبتم» يعنى به عقباى جنگ رسيديد كه همان غنيمت باشد على هذا عقوبت در اينجا به معنى رسيدن به عقبى و انتهاء شى ء است وَ اتَّقُوا اللَّهَ شايد در رابطه با راستگويى در اندازه مهر باشد يعنى بيشتر از آنچه هست نگوئيد.

در مجمع البيان از زهرى نقل كرده: همه زنانى كه زن مؤمنين بودند و به كفار پيوستند شش نفر بودند: ام الحكم دختر ابى سفيان زن عياض بن شداد، فاطمه دختر ابى اميه زن عمر بن خطاب، چون عمر خواست هجرت كند قبول نكرد و در مكه ماند و مرتد شد، بروع دختر عقبه زن شماس بن عثمان عبده دختر عبد العزى زن عمرو بن عبد ود (اين غير از آنست كه در خندق به دست على عليه السّلام كشته شد).

هند دختر ابى جهل به هشام زن هشام بن عاص و كلثوم دختر جرول زن عمر بن الخطاب.

ناگفته نماند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مهريه آنها را از غنيمت به شوهرانشان داد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 132

12- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ آيه شريفه راجع به شرائط ايمان و بيعت زنان در فتح مكه است از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: پس

از فتح مكه چون مردان بيعت كردند، زنان براى بيعت آمدند، خداوند آيه را نازل فرمود و در روايت ديگر از آن حضرت نقل شده بامر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله در ظرفى آب ريختند حضرت دست خود را در آن فرو برد، آن گاه زنان به عنوان بيعت يكى يكى دست در آن فرو بردند.

از جمله شرائط، سه شرط فوق بود، كه بخدا هيچ چيز را شريك قرار ندهند، از شوهران و از كسان ديگر دزدى نكنند و زنا ندهند، معلوم مى شود كه هم دزدى مى كرده و هم زنا مى داده اند.

وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ شرط چهارم آن بود كه فرزندان خويش را نكشند نه با زنده به گور كردن و نه با اسقاط جنين و غيره، پنجم آنكه از زنا بچه زائيده به شوهرشان نسبت ندهند اين تعبير بدان جهت است كه وقت ولادت در جلو ما در ميان دو پاى او مى افتد، نقل است كه مادر عمرو بن عاص، او را از پنج نفر گرفت، آن گاه بعاص بنى وائل نسبت داد، گفتند: فرزند تو به ابى سفيان شبيه تر است چرا به عاص نسبت دادى؟

گفت چون عاص نفقه بيشتر مى دهد (بر خلاف ابو سفيان كه آدم بخيلى بود،) و شايد منظور از آيه باشد اولاد را به غير شوهران نسبت ندهند.

ششم آنكه در هيچ كار خوبى مخالفت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله را نكنند، از اين شرائط معلوم مى شود زنان مشرك چقدر آلوده و بى عفت بوده اند.

شنيدنى است كه روايت شده: در وقت بيعت زنان، هند زن

ابى سفيان تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 133

نقاب بر چهره در آنجا بود تا حضرت او را نشناسد چون در اثر جنايت بر حمزه از آن حضرت مى ترسيد، حضرت خطاب به آنها فرمود: با شما بيعت مى كنم كه به خدا شريك قرار ندهيد هند گفت: با مردان چنين شرطى نكردى، چون حضرت از مردان فقط به شرط اسلام و جهاد بيعت گرفت.

آن گاه حضرت فرمود: و دزدى نكنيد، هند گفت: ابو سفيان مرد بخيلى است من از مال او برداشته ام نمى دانم بر من حلال است يا حرام، ابو سفيان كه در آنجا بود گفت. همه را بر تو حلال كردم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خنديد، هند را شناخت و فرمود: تو هند دختر عقبه هستى؟

گفت: آرى يا نبى اللَّه از گذشته در گذر خدا از تو در گذرد اشاره به جناياتش در باره حضرت حمزه و به دندان گرفتن جگر او بود، خدا مى داند كه به حضرت چه حالى دست داد.

سپس فرمود: و اينكه زنا ندهيد، هند گفت: مگر زن آزاد زنا مى دهد؟! عمر بن خطاب كه حاضر بود از اين سخن بخنديد (زيرا كه هند از زنا كاران صاحب پرچم بود) عمر با او در جاهليت رابطه داشت.

حضرت فرمود: و اينكه بچه هايتان را نكشيد، هند گفت: ما آنها را در كودكى تربيت كرديم و شما در بزرگى كشتيد شما مى دانيد و آنها، اين سخن اشاره به حنظله پسر هند بود كه در «بدر» بدست امير المؤمنين عليه السّلام كشته شد، عمر بن خطاب از اين سخن قاه قاه خنديد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز تبسم فرمود.

و چون فرمود:

و لا تأتين ببهتان» هند گفت: بهتان كار بدى است آرى تو ما را به كمال و اخلاق خوب دعوت مى كنى ... «1»

13- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ.

__________________________________________________

(1) مجمع البيان و تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 134

در اين آيه دستور داده شده كه گذشته از كفار و مشركان، يهود را نيز دوست ندارند.

منظور از غضب شدگان در غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قوم يهود است چنان كه در آياتى نظير وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ بقره/ 61، فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ بقره/ 90 مذكور است و از يَئِسَ الْكُفَّارُ نيز معلوم مى شود.

يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ يعنى يهود در اثر انكار اسلام و قرآن و پيامبر، از آخرت مايوس و بى بهره شده اند نظير مأيوس شدن مشركان از مردگان خود كه خيري از آنها عائد گردد به نظر بعضى مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ فاعل «يئس» است يعنى كفارى كه مدفون شدند حقيقت بر آنها مكشوف گرديد، ديدند كه جز عذاب نصيبى در رحمت خدا ندارند و از رحمت خدا مأيوس گرديدند.

روز دوشنبه ششم صفر الخير هزار و چهار صد و شش مطابق 29/ 7/ 1364 تفسير سوره ممتحنه به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 135

سوره صف

اشاره

در مدينه نازل شده و چهار ده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- صف بيست سومين سوره است كه بعد از سوره تغابن در مدينه نازل گرديد. درست معلوم نيست در كدام سال از هجرت نازل شده ولي از آيات آن معلوم است كه به وقت نزول آن، بعضى از مسلمين در رفتن به جهاد كوتاهى مى كرده اند.

2- آيات آن باتفاق همه قارئان چهارده آيه است، در تفسير خازن مى خوانيم كه اين سوره داراى دويست و بيست و يك كلمه و نهصد حرف است.

3- تسميه آن به «صف» به علّت وقوع اين لفظ در آيه چهارم آنست، «تسميه الكل باسم الجزء» مى باشد.

طبرسى فرموده: آن را سوره حواريين و سوره عيسى نيز خوانده اند ولى در روايات سوره صف آمده است در ثواب الاعمال صدوق از حضرت باقر صلوات اللَّه نقل شده:

«قال: من قرء سورة الصف و اد من قراءتها في فرائضه و نوافله صفه اللَّه مع ملائكته و انبيائه المرسلين ان شاء اللَّه»

در مجمع البيان نيز آن را نقل كرده است.

4- سوره مباركه مدنى است چنان كه مفسران گفته اند، آيات آن شاهد اين مدعاست در تفسير خازن آمده: به قولى در مكه نازل شده ولى آن سخنى است تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 136

بدون دليل، آيات آن با مكي بودن نمى سازد.

مطلب سوره

5- در اين سوره مى خوانيم خلف وعده در نزد خدا مبغوض است چيزى را كه نخواهيد كرد چرا وعده مى دهيد؟! خلف وعده شما در باره جهاد سبب ايذاء رسول اللَّه و آن باعث منحرف شدن قلوب شما است چنان كه در باره قوم موسى چنان شد.

اين همان پيامبرى است كه عيسى به آمدن او خبر داده است كفار مى خواهند نور هدايت را خاموش كنند ولى خدا آن را

تكميل خواهد كرد.

آن گاه فرمان جهاد مى دهد كه سبب غفران ذنوب و دخول بهشت و پيروزى بر دشمن است، در آخر به صحابه دستور مى دهد كه ياران خدا (دين خدا) باشيد و خلاصه آن تشويق به جهاد و وعده بقاء اسلام است.

6- شأن نزول آن ظاهرا همان سستى عده اى از مسلمانان در باره جهاد بوده است كه وعده مى دادند ولى كوتاهى مى كردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 137

سورة الصّفّ مدنيّة و هى اربع عشر اية نزلت بعد 61 سورة التّغابن

[سوره الصف (61): آيات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ (2) كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ (3) إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ (4)

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (5)

به نام خداى رحمان رحيم

1- تسبيح مى كند خدا را آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و فقط اوست توانا و حكيم.

2- اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا مى گوئيد آنچه را كه نمى كنيد؟!

3- بزرگ است در نزد خدا از حيث مبغوض بودن اينكه بگوئيد آنچه را كه نمى كنيد.

4- خدا دوست دارد كسانى را كه در راه او صف كشان جهاد مى كنند، گويى كه بناى استوار مى باشند.

5- و چون موسى به قوم خويش گفت: اى قوم من، چرا مرا اذيت مى كنيد با آنكه مى دانيد من رسول خدا هستم به شما، و چون در عمل منحرف شدند خدا قلوبشان را منحرف كرد زيرا

كه خدا فاسقان را هدايت نمى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 138

كلمه ها

مقتا: بغض شديد نسبت به كسى كه مى بينى مرتكب كار قبيح مى شود.

«مقته مقتا: ابغضه اشد البغض عن امر قبيح».

بنيان: مصدر است به معنى بنا كردن، در اينجا به معنى مفعول «مبنى» و ساختمان مى باشد.

مرصوص: محكم. در مجمع فرموده: رصّ محكم كردن بناست، اصل آن از رصاص (سرب قلع) است گويى از سرب بنا شده.

زاغوا: زيغ: انحراف از حق «الميل عن الاستقامة» منظور از آن انحراف قلب است.

شرحها

در آيات زير بعد از اشاره به اينكه موجودات خدا را تسبيح مى كنند در مقام توبيخ مى فرمايد: اى اهل ايمان چرا وعده مى دهيد چيزى را كه نخواهيد كرد، اين عمل مورد غضب خداست. سپس مى فرمايد: خدا اهل جهاد در راه خدا را دوست دارد، اگر شما قول جهاد بدهيد و در مقام عمل خلف وعده نمائيد رسول خدا را اذيت مى كنيد و اين سبب انحراف شما از حق خواهد بود.

1- سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ عين همان آيه است كه در اول سوره حشر گذشت و معنى آن در اول سوره حديد گفته شد آمدن آن در اينجا ظاهرا بدان جهت است كه خدا به شما نيازى ندارد، توبيخ شما در باره رفتن به جهاد براى نفع شماست و گرنه خدا منزه از اين نيازهاست. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 139

2- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ توبيخ شديدى است نسبت به مؤمنان، بعضى گفته اند خطاب به منافقين است زيرا مقام مؤمنان بالاتر از اين عتاب است ولى صريح الَّذِينَ آمَنُوا خلاف آن را مى رساند وانگهى مؤمنان از اين توبيخها در رابطه با جهاد و انفاق بسيار

دارند.

ظهور آيه در آنست كه: اگر كاري را نخواهيد كرد وعده اش ندهيد ولى منظور آنست كه به وعده عمل كنيد، زيرا عدم وعده در جهاد سبب سقوط تكليف به وقت جهاد نيست، از آيه چهارم معلوم مى شود: مورد توبيخ تخلف از جهاد و عدم ثبات و عدم انفاق در باره آنست.

3- كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ جمله أَنْ تَقُولُوا ... فاعل «كبر» و «مقتا» تميز است يعنى: «كبر هذا القول مقتا عند اللَّه» خلف وعده يكى از كارهاى بسيار زشت و از علائم نفاق است هشام بن سالم مى گويد از امام صادق عليه السّلام شنيدم مى فرمود: وعده مؤمن به برادرش نذرى است كه كفاره ندارد هر كه تخلف كند، ابتدا به خدا تخلف كرده و با مقت او روبرو گرديده است زيرا خدا فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ «1».

4- إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ نوعى تعليل است بر آيه فوق، يعنى وقتى كه خدا رزمندگان را دوست دارد قهرا آنها كه تخلف مى كنند مبغوض خدا مى باشند، در عين حال از محبوب بودن رزمندگان در پيشگاه خدا حكايت دارد، «صفا» حال و در جاى «صافين» است، كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ حكايت از اراده و استقامت و عدم فرار مى كند.

__________________________________________________

(1) كافى كتاب الايمان و الكفر باب خلف الوعد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 140

5- وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ آمدن اين سخن در اينجا حكايت از آن دارد، كه مسلمانان با تخلف از جهاد قلب حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله را

به درد مى آوردند، بنى اسرائيل نيز موسى را اذيت مى كردند، نظير آنكه گفتند: اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ و يا مى گفتند فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا ... در قصه قارون نقل شده: زنى را وادار كرد كه بگويد:

موسى با من زنا كرده است.

فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ يعنى: آنها در اثر زيغ و انحراف از حق، فاسق شدند در نتيجه خدا قلوب آنها را از انوار هدايت خويش منحرف نمود، زيرا كه در راه فسق، هدايت نيست. مراد از «زاغوا» انحراف در عمل و اذيت موسى است.

ازاغه قلوب، كار ابتدايى نيست كه بر خدا قبيح باشد زيرا كه آن بر سبيل مجازات بوده است. نظير وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ ابراهيم/ 27.

ناگفته نماند: در اينگونه كارها اراده خدا در پى اراده بنده است وقتى كه بنده به اختيار خويش كار بدى را انجام دهد خدا مجازاتش مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 141

[سوره الصف (61): آيات 6 تا 9]

اشاره

وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ (6) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (7) يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (8) هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (9)

6- ياد آر كه عيسى بن مريم گفت: اى بنى اسرائيل من رسول خدايم به شما، تصديق

مى كنم توراتى را كه در پيش من است و بشارت مى دهم به پيامبرى كه بعد از من مى آيد نام او احمد است، چون احمد آيات روشن را آورد گفتند: اين سحر آشكارى است.

7- كيست ظالمتر از آنكه بر خدا دروغ بندد با آنكه به اسلام دعوت مى شود، خدا قوم ظالم را هدايت نمى كند.

8- مى خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند، خدا نور خويش را تكميل خواهد كرد هر چند كافران ناخوش دارند.

9- خدا كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر همه اديان پيروز گرداند، هر چند كه مشركان مكروه دارند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 142

كلمه ها

كذب: (بر وزن كتف) اسم مصدر است به معنى دروغ (و بر وزن جسر) مصدر است به معنى دروغ گفتن.

يطفئوا: اطفاء: خاموش كردن.

شرحها

به نظر مى آيد: آمدن اين آيات در رابطه با آنست كه: رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يك پيامبر حق است كه عيسى بن مريم نيز به آمدن او بشارت داده است وانگهى خدا حتما دين او را پيروز خواهد گردانيد پس لازم است مسلمانان او را اذيت نكنند و از گفته او مخصوصا از دعوت به جهاد سرپيچى ننمايند.

6- وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ اين قسمت از آيه مقدمه است به دو مطلب بعدى يكى تصديق تورات، ديگرى بشارت به حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله.

مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ ناگفته نماند: هيچ پيامبر بعدى پيامبر قبلى را تخطئه و تكذيب نكرده است، بلكه او را تصديق و با اضافه احكام، دين او را تكميل نموده است، لذاست كه در آيات از قول حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله نقل مى كند كه من تورات و انجيل را را تصديق مى كنم درباره اسم «احمد» و بشارت اناجيل فعلى درباره حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله به نكته ها رجوع شود.

فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ فاعل «جاءهم» احمد و ضمير تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 143

«هم» راجع به بنى اسرائيل است، بعضى گفته اند فاعل «جاءهم» عيسى است، بنا بر تفسير اول، اين قسمت از آيه ذم يهود و نصاري است كه رسول خدا را قبول نكردند با آنكه عيسى به

آمدن او بشارت داده بود.

7- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ جواب است براى سِحْرٌ مُبِينٌ مراد از جعل كذب بر خدا، تكذيب رسول خداست.

يُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ دليل حق بودن آن حضرت است كه جز به اسلام و تسليم به خدا دعوت نمى كند مفترى ظالم است، خدا ظالمان را هدايت نمى كند يعنى در افتراء هدايت وجود ندارد، راهى كه مى روند راه ضلالت است.

8- يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ توضيح سِحْرٌ مُبِينٌ است يعنى: اينها با سحر ناميدن قرآن، مى خواهند نور خدا را با دميدن به دهان خاموش كنند. «بافواههم» اشاره به حماقت آنها است كه نور خدا با دميدن دهان خاموش شدنى نيست وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ اشاره به بى اثر بودن كار آنها مى باشد.

در آيه 33 از سوره توبه آمده: يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ در آنجا أَنْ يُطْفِؤُا مفعول «يريدون» است ولى در اينجا كه فرموده يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا متعلّق اراده نفخ به افواه و اطفاء غرض آنست، و هر دو مآلا يكى است.

در كافى از حضرت كاظم عليه السّلام نقل شده:

«يريدون ليطفئوا ولاية امير المؤمنين عليه السّلام بافواههم و اللَّه متم الامامة ...»

«1» اين روايت يك تطبيق و استفاده از قرآن

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 144

مجيد است.

9- هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ توضيح و بيان است براى وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ اين آيه در سوره توبه/ 33 و فتح/ 28 نيز گذشت و در آن آيات خوانديم

كه مصداق اتم آن در وقت ظهور حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه و على آبائه خواهد بود، گرچه در زمان نزول نيز بر همه اديان جزيرة العرب پيروز گرديد.

چنان كه در كافى از امام كاظم عليه السّلام در ضمن روايتى نقل شده:

«يظهره على جميع الاديان عند قيام القائم عليه السّلام»

«1» هدايت و دين حق هر دو يكى است، اضافه دين به حق، بيانيه است.

نكته ها

نام مبارك احمد و بشارت عيسى:

در آيه وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ ...

دو مطلب قابل بررسى است: اول اينكه چرا عيسى «اسمه محمد» نگفت و احمد گفت، دوم اينكه آيا اين بشارت در اناجيل فعلى يافته است يا نه؟ اما اول ناگفته نماند: احمد يكى از نامهاى مشهور حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است حضرت ابو طالب عليه السّلام در اشعار خود هر دو را به طور شايع آورده است كه چند نمونه در اينجا نقل مى شود:

لقد اكرم اللَّه النبى محمّدا فاكرم خلق اللَّه في الناس احمد لعمرى لقد كلفت وجدا باحمد و احببته حب الخيل المواصل «2» __________________________________________________

(1) تفسير برهان از كافى.

(2) الغدير ج 7/ 332- 340.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 145

در مجمع البيان ذيل آيه فوق از يك نفر شاعر نقل مى كند كه گفته است:

صلى الاله و من يحف بعرشه و الطيبون على المبارك احمد

در مجمع البيان و تفسير ابن كثير از كتاب بخارى نقل شده كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فرموده اند: براى من نامهايى است منم محمّد، منم احمد منم ماحى ...

در تفسير صافى از كافى نقل شده: امام صادق عليه السّلام فرمود: عيسى به امت خويش گفت: بزودى بعد

از من پيغمبرى از اولاد اسماعيل مى آيد كه نامش احمد است او مرا و شما را تصديق مى كند.

در تفسير برهان از تفسير قمى نقل شده: بعضى از يهود به حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله گفت: چرا نامت محمّد و احمد و بشير و نذير است؟

حضرت جواب داد من در زمين محمّدم، اما در آسمان احمدم، زيرا در آسمان از زمين ستوده ترم ...

اما مطلب دوم، با همه تحريفات باز در انجيل يوحنا بشارتهايى بر آن حضرت يافته است و نيز وقتى كه آيه نازل شد و حضرت آن را بر همه خواندند نصارى آن را تكذيب نكردند معلوم است كه آن را در انجيل ديده بودند، در جاى ديگر از قرآن مى خوانيم: الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ ... اعراف/ 157.

خواهيم ديد كه دست تحريف نام آن حضرت را به روح القدس تفسير كرده ولى نخواهيم ديد كه جز به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله قابل تطبيق نيست.

1- در انجيل يوحنا باب چهاردهم و بند هفدهم از زبان عيسى مى گويد:

«من از پدر سؤال مى كنم و تسلى دهنده ديگر به شما عطا خواهد كرد تا هميشه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 146

با شما بماند» (اين سخن جز به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و دين جاودانى او قابل تطبيق نيست).

2- ايضا همان باب، بند بيست و شش «ليكن تسلى دهنده كه پدر او را باسم من مى فرستد او همه چيز را به شما تعليم خواهد كرد و آنچه به شما گفتم به ياد شما خواهد آورد» اين نيز جز به رسول خدا قابل تطبيق نيست و

در بند سى گويد: «بعد از اين بسيار با شما نخواهم گفت زيرا كه رئيس اين جهان خواهد آمد و در من چيزى ندارد».

3- در باب پانزدهم بند بيست و شش گويد: «ليكن چون تسلى دهنده كه او را از جانب پدر نزد شما مى فرستم آيد او بر من شهادت خواهد داد».

4- در باب شانزدهم بند هفت آمده: «رفتن من براى شما مفيد است زيرا اگر نروم تسلى دهنده نزد شما نخواهد آمد» و در بند سيزدهم گويد: «ليكن چون او آيد شما را به جميع راستى هدايت خواهد كرد زيرا كه از خود تكلم نمى كند بلكه به آنچه شنيده است سخن خواهد گفت. و از امور آينده به شما خبر خواهد داد و او مرا جلال خواهد داد».

پيداست كه اين سخنان جز بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله قابل تطبيق نيست، هاكس آمريكايى در قاموس كتاب مقدس ذيل كلمه «تسلى دهنده» گويد: تسلى دهنده كه در يونانى «فارقليط» گويند به معنى آموزگار و شفيع و راحت آور است، ترجمه كنندگان انجيل وقتى كه به كلمه تسلى دهنده مى رسند از جانب خود مى گويند «يعنى روح القدس» ولى معلوم است كه بشارتهاى گذشته به جبرئيل قابل تطبيق نيست.

مرحوم محمّد صادق فخر الاسلام در اول كتاب انيس الاعلام در ذكر علت اسلام آوردن خود مى گويد: استادم (در واتيكان) دو تا كتاب بمن نشان داد تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 147

كه قبل از بعثت حضرت ختمى مرتبت نوشته شده بود، به خط سريانى و يونانى با قلم بر روى پوست نوشته بودند و فارقليط را محمّد و احمد ترجمه كرده بودند، استادم گفت: اى فرزند روحانى

بدانكه علماى نصارى قبل از ظهور حضرت محمّد اختلافى نداشتند كه اين كلمه به معنى محمّد و احمد است ولى بعد از ظهور آن جناب ترجمه را براى مال دنيا و جاه طلبى عوض كردند، رجوع شود به قاموس قرآن (حمد).

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 148

[سوره الصف (61): آيات 10 تا 14]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (10) تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (11) يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (12) وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (13) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ (14)

10- اى اهل ايمان آيا دلالت كنم شما را به تجارتى كه از عذاب بزرگ و دردناكى شما را نجات بدهد.

11- (اينكه) ايمان آوريد به خدا و رسول او و جهاد كنيد در راه خدا با اموال و جانهاى خود، آن براى شما بهتر است اگر بدانيد.

12- تا گناهان شما را بيامرزد و به بهشتهايى كه از زير آنها نهرها روان است داخلتان كند و بمسكنهاى دلچسب در بهشتهاى جاودان، آنست نجات بزرگ.

13- و نعمت ديگرى كه دوست مى داريد و آن يارى خدا و پيروزى نزديك است بشارت ده مؤمنان را.

14- اى اهل ايمان ياران خدا باشيد چنان كه عيسى بن مريم به خواص خود گفت: ياران

من در رفتن به طرف خدا كيست؟ حواريون گفتند: مائيم ياران خدا در نتيجه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 149

گروهى از بنى اسرائيل ايمان آورده و طائفه اى كافر شدند، اهل ايمان را بر دشمنشان پيروز كرديم، غالب شدند.

كلمه ها

عدن: خلود «عدن في المكان: اقام فيه».

حواريين: حوارى از حور به معنى سفيدى است، ياران مخصوص انسان را حوارى گويند، گويى قلوبشان در يارى كردن پاك و مانند جامه سفيد است، اين كلمه در قرآن فقط در ياران خاص عيسى عليه السّلام به كار رفته و مجموعا پنج بار در قرآن مجيد آمده است.

شرحها

به دنبال توبيخ آنان كه در آيه لِمَ تَقُولُونَ ... گذشت در اين آيات خطاب به مؤمنان مى گويد: جهاد تجارتى است با خدا كه فائده اش در آخرت آمرزش گناهان و دخول بهشت و در دنيا پيروزى بر دشمن است آن گاه فرموده: مانند ياران عيسى باشيد و به دين خدا كمك كنيد.

ناگفته نماند: خطاب: كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ ... بالاتر است در خطاب تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ... زيرا آن فقط دعوت به جهاد است ولى كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ ... مفيد دوام و ثبات در يارى دين خداست.

10- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ.

جهاد در راه خدا تجارتى است با خدا، چنان كه در آيه: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ... توبه/ 111 نيز خوانديم، در اين تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 150

معامله چنان كه در آيات بعدى خواهد آمد، مشترى خداست، فروشنده مؤمن، متاع مالها و جانها، قيمت آمرزش گناهان و دخول بهشت و پيروزى بر دشمن.

نكره آمدن عَذابٍ أَلِيمٍ براى بزرگى و غير قابل وصف بودن است.

11- تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

اين آيه و آيات بعدى بيان تجارت است، فِي سَبِيلِ اللَّهِ نشان مى دهد كه

جهاد بايد در راه خدا و براى توحيد و دفاع از حق باشد، براى راندن دشمنان توحيد و يا گشايش محيط توحيد، اقدام شود، ايمان به رسول در رديف ايمان به خدا است و در صورت عدم ايمان به رسول، شخص با وجود ايمان به خدا كافر است چنان كه آيه 151 سوره نساء آن را روشن مى كند.

تُؤْمِنُونَ ... جواب سؤال مقدر است، گويى كسى مى گويد: آن تجارت كدام است؟ در جواب فرموده: تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ... مقدم شدن «اموالكم» ظاهرا براى اهميت بذل مال بوده است.

در شأن نزول آيه نقل شده: مسلمانان بعد از نزول تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ گفتند: اگر آن تجارت را مى دانستيم اموال و جانهاى اولاد خويش را در راه آن بذل مى كرديم: در جواب آنها تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ... آمد.

12- يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

كلمه يَغْفِرْ لَكُمْ جواب شرط محذوف است يعنى «ان تؤمنوا باللّه و رسوله و تجاهدوا يغفر لكم ...»، وعده غفران و دخول بهشت مطلق است خواه مجاهد شهيد بشود و يا صحيح بر گردد.

در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در جواب جوانى كه مى گفت: من به جهاد علاقه مندم فرمود:

«... فجاهد في سبيل اللَّه فان تقتل تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 151

كنت عند اللَّه حيا ترزق و ان تمت فقد وقع اجرك على اللَّه و ان رجعت، رجعت من الذنوب كما ولدت ... «1».

وانگهى «ذنوبكم» حاكى است كه همه گناهان آمرزيده مى شود و اين صحيح است و گرنه دخول جنت پشت سر آن عملى

نمى شود، به نظر مى آيد وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً يك پاداش اضافى در بهشت است، به عبارت ديگر اهل بهشت از غير اهل جهاد در مطلق بهشت خواهند بود ولى مجاهدان بالاتر از آن را خواهند داشت. آرى وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلًا اسراء/ 21.

13- وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ.

اين آيه راجع به اثر جهاد در دنياست، كه همان فتح و پيروزى باشد آرى به تجربه ثابت شده كه سرنوشت اكثر ملتها در ميدانهاى جنگ تعيين مى شود، هر ملتى كه در راه حقوق خود نجنگيد ذليل شد.

وَ أُخْرى تُحِبُّونَها عطف است بر يَغْفِرْ لَكُمْ و آن خبر مبتداى محذوف است و تقدير آن «و لكم نعمة اخرى تحبونها ...» مى باشد، در اينصورت نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ ... بيان و تفسير آنست، به نظر بعضى، آن عطف است بر «تجارة» و تقدير آن «هل ادلكم على تجارة اخرى» مى باشد.

وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ راجع به ثواب دنيا و آخرت هر دو است. الميزان مى گويد آن عطف است بر مفهوم كلام سابق، گويى اين چنين است: «قل يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم ... و بشر المؤمنين» و اللَّه اعلم.

14- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ.

در سابق گفته شد ظاهرا اين خطاب بالاتر از خطاب سابق است و منظور

__________________________________________________

(1) كافى باب «البر بالوالدين» حديث 10.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 152

از آن ثبات و استقامت مطلق در يارى دين خداست، مراد از يارى خدا يارى رسول خداست، تشريفا أَنْصارَ اللَّهِ گفته شده است وانگهى يارى دين خدا و

رسول خدا، در واقع يارى خداست.

فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ.

يعنى: نتيجه خطاب و كلام عيسى آن شد كه گروهى از بنى اسرائيل به عيسى ايمان آوردند و گروهى كافر شدند، اما ما در آينده پيروان او را بر مكذبين او غالب گردانديم.

در الميزان فرموده: در اين اشاره هست به اينكه امت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله نيز مانند امت عيسى بعد از وى مختلف مى شوند، طائفه مؤمن را خدا تأييد كرده و پيروز مى گرداند.

ناگفته نماند: اين جريان در سوره آل عمران از آيه 52 به بعد بازگو شده است كه در توضيح آيات اين سوره مفيد مى باشد.

روز شنبه يازدهم صفر الخير سال هزار و چهارصد و شش مطابق 4/ 8/ 1364 تفسير سوره مباركه صف پايان پذيرفت.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 153

سوره جمعه

اشاره

در مدينه نازل شده و يازده آيه است

نظرى به كليات سوره

1- جمعه بيست و چهارمين سوره است كه بعد از سوره صف در مدينه نازل گرديد، درست معلوم نيست در كدام سال از هجرت نازل شده ولى غرض آن امتنان بمسلمين در رابطه با بعثت پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و اهميت به نماز سياسى و عبادى جمعه است.

2- عدد آيات آن به اتفاق قارئان يازده است، در تفسير خازن نقل شده: اين سوره داراي صد و هشتاد كلمه و هفتصد و بيست حرف است.

3- تسميه آن به «جمعه» به علّت آيه نهم است كه در آن كلمه جمعه به كار رفته يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ظاهرا اين نامگذارى توسط حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده است «تسمية الكلّ باسم الجزء» وانگهى سبب نزول آن نماز جمعه بوده است.

4- سوره مباركه بى شك مدنى است و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است.

مطالب سوره

5- غرض سوره تشويق به نماز جمعه و اقامه آنست، در اين سوره مى خوانيم:

موجودات، خدا را تسبيح مى كنند او مدبر پاك، توانا و حكمتكار است منزّه و تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 154

مدبر و توانا و حكيم بودنش سبب شده كه در ميان اميين پيامبرى از خودشان را بفرستد تا مردم هدايت شوند.

ارسال رسل و انزال كتب آن وقت مفيد خواهد بود كه مورد عمل واقع شود و گرنه انسان نظير الاغى خواهد بود كه به او كتاب بار كرده باشند چنان كه حساب تورات و بنى اسرائيل همين است.

يهود نمى توانند: بگويند: ما چه به تورات عمل كنيم تا نكنيم عزيز خدا هستيم اگر راست مى گويند مرگ را آرزو

كنند كه به طرف خدا روند.

اى اهل ايمان نماز جمعه را پيوسته بپا داريد، متأسفانه وقتى كه تجارت يا لهوى پيش آيد آن را بر نماز خواندن ترجيح مى دهند.

شأن نزول

در تفسير عليّ بن ابراهيم قمى نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روز جمعه بر- مردم نماز مى خواند، كاروانى از شام كه طعام حمل مى كرد داخل مدينه شد، جمعى در پيشاپيش آن دف و سائر اسباب لهو مى نواختند (تا مردم از ورود كاروان مطلع گردند) در نتيجه مسلمانان صفوف نماز را خالى كرده و به تماشاى آن رفتند خداوند آيه: وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً ... را نازل فرمود «1».

در مجمع از جابر بن عبد اللَّه نقل كرده: كاروانى به مدينه آمد و ما با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نماز جمعه مى خوانديم، همه به طرف آن رفتند جز دوازده مرد كه يكى از آنها من بودم، در نتيجه آيه وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً ... نازل گرديد.

ناگفته نماند: ظاهر آنست كه همه سوره به اين علّت نازل گرديده است النهاية فقط آيه وَ إِذا رَأَوْا به قضيه كاروان اشاره كرده و گرنه بايد گفت: اين آيه بعدا به اين سوره لاحق شده است.

__________________________________________________

(1) تفسير برهان از تفسير قمى. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 155

سورة الجمعة مدنيّة و هى احدى عشر اية نزلت بعد سورة الصّف

[سوره الجمعة (62): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (1) هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (2) وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (3) ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (4)

مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً

بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (5) قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (6) وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (7) قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 156

به نام خداى رحمان رحيم

1- تسبيح مى كند خدا را آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، خدايى كه مدبر، پاك، غالب و حكيم است.

2- اوست كه در ميان درس ناخوانده ها پيامبرى مبعوث كرد كه آيات خدا را براى آنها مى خواند و پاكشان مى كند و به آنها كتاب و حكمت مى آموزد، آنها از پيش در گمراهى آشكار بودند.

3- و مبعوث كرد در ميان ديگران از آنها، كه هنوز به آنها ملحق نشده اند، خدا عزيز و حكيم است.

4- آن فضل خداست كه به هر كه خواهد بدهد خداى صاحب فضل بزرگ است.

5- حكايت آنان كه تورات به آنها تعليم شد ولى نكردند، مانند حكايت الاغ است كه كتابها را حمل مى كند بد است حكايت قومى كه آيات خدا را تكذيب كرده اند خدا قوم ظالم را هدايت نمى كند.

6- بگو: اى كسانى كه يهودى شده ايد اگر گمان داريد كه دوستان خدا هستيد پس آرزوى مرگ كنيد اگر راستگوييد.

7- و هرگز مرگ را آرزو نخواهند، به علت آنچه از پيش فرستاده اند، خدا به ظالمان آگاه است.

8- بگو: مرگى كه از آن فرار مى كنيد، حتما به شما خواهد رسيد، سپس به سوى خدايى كه داناى نهان و آشكار است بر مى گرديد،

از آنچه كرده ايد به شما خبر خواهد داد.

كلمه ها

اميين: درس ناخوانده ها. راغب گويد: امّى كسى است كه خواندن و نوشتن بلد نيست و از قطرب نقل مى كند كه اميّه به معنى غفلت و جهالت، و امى از آنست، طبرسى فرمايد: «يعنى العرب و كانت امة تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 157

امية لا تكتب و لا تقرء».

حكمة: آن در اصل به معنى درك و تشخيص است كه سبب محكم كارى مى شود، به تكاليف و اخلاقيات نيز گفته مى شود.

اسفار: كتابها و نامه ها. مفرد آن سفر (بكسر اول) است، ناگفته نماند:

سفر (بر وزن عقل) به معنى پرده برداشتن و آشكار كردن است، كتاب و نوشته را از آن جهت سفر گويند كه مطالب را آشكار مى كند.

هادوا: يهودي شدند، گويند: «هاد و تهود» يعنى به دين يهود داخل شد.

شرحها

در اين آيات، خداوند با منزه بودن و چهار وصف ديگر توصيف شده كه ارسال رسل و هدايت بشر مقتضاى آنهاست، آن گاه در مقام امتنان، بعثت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله مطرح گرديده و با تمثيل به تورات و يهود، بيان شده كه استفاده از پيامبر، در صورت عمل به دين اوست، سپس به يهود فرموده: شما پيش خدا ارزش و اصالت نداريد، ادعايتان پوچ است.

1- يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ.

تسبيح منزه دانستن و منزه كردن خدا از هر عيب و نقص است، به حكم وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اسراء/ 44 همه كائنات خدا را تسبيح مى كنند ولى ما زبان آنها را نمى فهميم، پس تمام ذرات جهان نسبت به خدا شعور و درك دارند و با زبان خود، خدا

را تسبيح مى كنند و آيه شريفه از آن خبر مى دهد، اين تسبيح به طور علت و معلول نيست و گرنه ما آن را مى فهميديم. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 158

چهار اسم از اسماء حسنى تعليل «يسبح» است يعنى: بايد آفريده ها آفريننده مدبر، پاك، توانا و حكيم خود را تنزيه كنند.

در عين حال: اين آيه سر خط و توجيه گر مطالب بعدى است كه فرستادن پيامبر و هدايت مردم باشد، به عبارت ديگر مطالب بعدى مظهرى از اين چهار اسم هستند.

2- هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

منظور از «اميين» درس ناخوانده هاست، «منهم» اشاره به «امى» بودن آن حضرت است، يعنى در ميان درس ناخوانده ها يك درس ناخوانده را مبعوث كرد پس «منهم» اشاره به وصف است نه از آن قوم بودن.

مؤيد اين سخن آنست كه از خود آن حضرت به «امى» تعبير آمده است الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ اعراف/ 157 و 158، منظور از تعبير فوق اثبات حقانيت دعوت آن حضرت است كه يك امى در ميان اميين، شريعت و قرآنى اين چنين آورد، اين نمى شود مگر از طرف خدا، چنان كه در جاى ديگر فرموده:

وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ عنكبوت/ 48. مقدم شدن «يزكيهم» براى آنست كه اول بايد انسان از شرك و كفر و مانند آن پاك گردد، سپس تعليم حقائق در وجود او جاى گيرد، در حقيقت هر دو با هم هستند ولى تزكيه تقدم رتبه دارد.

اين همان دعوت ابراهيم و اسماعيل عليهما السّلام است كه

به وقت بناى كعبه گفتند:

رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ ... رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ ... بقره/ 129.

الميزان در علّت مؤخّر شدن «يزكّيهم» در اينجا فرموده است: منظور تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 159

ابراهيم آن بود كه اين سه چيز در ذريه او به وجود آيد. و چون مقام علم كتاب و خود كتاب بزرگ است لذا مقدم شده است.

اما در آيه جمعه منظور تعليم آن حضرت است، مى دانيم كه در اينصورت تزكيه مقام اول را دارد تا راه براى تعليم باز شود.

منظور از حكمة ظاهرا اخلاقيات و اعتقاديات است چنان كه منظور از كتاب احكام دين مى باشد.

«ان» در وَ إِنْ كانُوا ... مخفف از ثقيله است اين جمله مي تواند در مقام امتنان باشد.

3- وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

عطف است بر «اميّين» يعنى و مبعوث كرد در ميان ديگران از آنها كه هنوز نيامده اند، اين جمله مى تواند راجع به عموم رسالت آن حضرت براى هر زمان باشد، در اينصورت رجوع «منهم» بر «اميين» به عنوان انسان بودنست زيرا ديگران همه «امى» نبوده و نيستند.

در مجمع البيان فرموده: روايت شده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اين آيه را خواند گفتند: آنها كيستند؟ حضرت دست بر شانه سلمان گذاشت و فرمود:

«لو كان الايمان في الثريا لنالته رجال من هؤلاء»

يعنى: آنها ايرانيانند.

عزيز و حكيم در رابطه با آنست كه خدا به اينكار تواناست و حكمتش آن را اقتضاء مى كند.

4- ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ.

اشاره است به «بعث» يعنى

بعثت و تلاوت آيات خدا و تعليم كتاب، فضل و برترى از جانب خداست به هر كه خواهد بدهد، خدا خواسته كه اين فضل خاص حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله باشد، آرى: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام/ 124، در تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 160

جاى خود ثابت شده كه نبوت و امامت منصب خدايى است و در اثر روح مستقلى است كه در وجود پيامبر و امام است و در ديگران نيست.

الميزان احتمال مى دهد اشاره باشد به «بعث» به اعتبار آنكه امتنان است هم به رسولان و هم به مردم.

5- مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً.

اين آيه در رابطه با آنست كه: بعث رسل و آمدن كتاب در صورتى مفيد است كه مورد عمل واقع بشود و گرنه مانند بار كردن كتاب بر الاغ خواهد بود چنان كه در باره يهود چنين شد، در عين حال اشاره است به متفرق شدن مسلمانان از نماز كه در آخر سوره خواهد آمد.

مراد از تحميل، تعليم تورات به آنها و مراد از لَمْ يَحْمِلُوها عمل نكردن است، تشبيه به الاغ به علّت بهره نبردن مى باشد.

بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ از اين معلوم مى شود كه عمل نكردن تكذيب آيات است و يا به آن منجرّ مى شود، «مثل» به معنى حكايت و سرگذشت است، وَ اللَّهُ لا يَهْدِي ... اشاره به آنست كه در اينگونه عمل هدايت نيست، و ظالم در راه ظلم، هدايت يافته نمى تواند باشد.

6- قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ

صادِقِينَ.

گويى يهود در مقابل حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها گفته اند: عمل كردن براى ما چندان لزوم ندارد زيرا ما دوستان و نظر كرده خدائيم در هر حال ما را خواهد بخشود، نظير، نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ مائده/ 18 و نظير وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى بقره/ 111. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 161

در جواب فرموده: دوست، ملاقات دوستش را خوش دارد اگر در اين سخن راستگوييد آرزوى مرگ كنيد تا به بهشت برسيد زيرا بهشت در اينصورت بر شما واجب شده است.

در تفسير برهان از تفسير قمى نقل شده: در تورات نوشته شده: دوستان خدا آرزوي مرگ مى كنند.

7- وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ.

منظور از «ما قدمت» ظلم و فسق است، چون اعمال خويش را مى دانند پس ابدا آرزوى مرگ نخواهند كرد، پس آنها ظالمند خدا به ظالمان داناست، على هذا دشمن خدايند نه دوست او.

8- قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

اشاره به آنست كه اكراه از مرگ و فرار از آن فائده اى ندارد، «تردون» حاكى است كه همه اعمال اعم از نهان و آشكار بر خدا معلوم مى باشد، مى شود از فَيُنَبِّئُكُمْ ... فهميد كه اعمال در آن روز در شكل ديگرى ظاهر خواهند شد كه احتياج به معرفى خواهد داشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 162

[سوره الجمعة (62): آيات 9 تا 11]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (9) فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ

اللَّهِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (10) وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (11)

9- اى اهل ايمان چون در روز جمعه براى نماز اذان گفته شد، به نماز جمعه شتاب كنيد و خريد و فروش را ترك نمائيد، اين براى شما بهتر است اگر بدانيد.

10- پس چون نماز تمام شد، در زمين پراكنده شويد، و از فضل خدا بطلبيد و خدا را بسيار ياد كنيد تا رستگار گرديد.

11- و چون آوازى يا تجارتى ديدند به سوى آن پراكنده مى شوند و تو را ايستاده مى گذارند بگو: ثواب خدا از آواز و از تجارت بهتر است، خدا بهترين رازقين مى باشد.

كلمه ها

جمعة: در مجمع البيان فرموده: گويند روز جمعه را عروبه مى گفتند كعب بن لوى اولين كسى بود كه آن را جمعه خواند، و گويند اهل مدينه پيش از هجرت ايمان آورده بودند، گفتند: يهود و نصارى را روزى هست (شنبه و يكشنبه) كه در آن هر هفت روز يك بار جمع مى شوند شما هم در روز عروبه اجتماع كنيد، لذا آن را تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 163

جمعه ناميدند، تفصيل سخن در قاموس قرآن ديده شود، جمعه به ضم ميم و سكون آن خوانده شده است.

فاسعوا: سعى: تند رفتن و تلاش «فاسعوا» يعنى بشتابيد، طبرسى فرموده:

ابن مسعود آن را «فامضوا» خوانده و از على عليه السّلام و امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نيز روايت شده است.

انفضوا: فض: شكستن و پراكندن. «فض الشي ء: كسره متفرقا» انفضاض:

متفرق شدن. انْفَضُّوا إِلَيْها يعنى به سوى تجارت متفرق مى شوند.

شرحها

در اين آيات به نماز جمعه دستور اكيد داده شده و آنان كه آن حضرت را در حال خطبه گذاشته و به طرف لهو و تجارت رفتند، توبيخ شده اند.

9- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ.

منظور از نُودِيَ لِلصَّلاةِ اذان نماز جمعه است. ذَرُوا الْبَيْعَ گرچه راجع به ترك خريد و فروش است، ولى ظاهرا مراد دست كشيدن از هر مشغله است خريد و فروش باشد يا غير آن.

در مجمع البيان فرموده: نهى دلالت بر فساد منهى عنه دارد، ظهور سخن وى بطلان معامله است ولى به نظر مى آيد كه معامله صحيح و عمل حرام باشد چنان كه در مفتاح الكرامة از بسيارى از فقها نقل شده است.

در «كلمه ها»

راجع بتسميه جمعه توضيح داده شد، از جمله در كافي از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: خدا در آن روز مردم را در عالم ميثاق به ولاية محمّد و وصى او عليهما السلام جمع كرد و آن را جمعه ناميد ... «

ان اللَّه جمع فيها خلقه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 164

لولاية محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و وصيّه في الميثاق و سمّاه يوم الجمعة لجمعه فيه خلقه

» (از تفسير صافى).

ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اشاره به رفتن به نماز است علم در آيه به معنى دانستن و دقت كردن است.

10- فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ.

هر دو امر، مفيد ايام هستند نه وجوب، زيرا كه بعد از «حذر» واقع شده اند، امر به تفرق و طلب فضل خدا ظاهرا براى آنست كه از فرمان وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ناراحت نباشيد كه بعد از نماز مى توانيد آن را جبران نمائيد.

الميزان مى گويد: بنا بر آنكه: وَ ذَرُوا الْبَيْعَ شامل هر مشغول كننده است وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ طلب مطلق عطيه هاى خداست از قبيل خريدن و فروش و عيادت مريضان، و زيارت اقوام و حضور در مجالس علم و غيره.

وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ اشاره است به آنكه در ياد خدا فقط به نماز جمعه اكتفاء نكنيد. ياد خدا با زبان باشد يا با قلب سبب رسوخ آن در قلب و سبب از بين رفتن غفلت و آن سبب فلاح است.

در مجمع البيان فرموده: از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله منقول است: انتشار در ارض و طلب فضل اللَّه، طلب دنيا نيست بلكه عيادت مريض و

حضور در جنازه، و زيارت برادر دينى است.

«و روي عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام انه قال الصلاة يوم الجمعة و الانتشار يوم السبت»

در باره نماز جمعه در «نكته ها» مطلبى خواهد آمد.

11- وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 165

شيعه و اهل سنت بالاتفاق نقل كرده اند كه رسول خدا براى نماز جمعه خطبه مى خواند، عده اى از نماز گذران با شنيدن صداى طبل از نماز متفرق شده و به طرف مال التجارة و صداى طبل رفتند، «او» در تِجارَةً أَوْ لَهْواً مى رساند كه هر يك سبب تفرق آنها بوده است رجوع ضمير «اليها» به تجارت نشان مى دهد كه غرض اصلى تجارت بوده است مشروح اين قضيه در شأن نزول در اول سوره نقل گرديد.

قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ خطاب است به رسول خدا كه به آنها بفرمايد: پاداش خدايى بهتر از لهو و تجارت است زيرا ثواب خدا حقيقى و دائمى است ولى فايده آن دو خيالى و زود گذر مى باشد. از حضرت صادق عليه السّلام در باره انْفَضُّوا إِلَيْها نقل شده كه فرمود:

«انصرفوا اليها».

جمله وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ حاكى است كه خدا از جاى ديگر به شما روزى مى دهد.

نكته ها

نماز جمعه: نماز جمعه يكى از عبادتهاى الهى است كه سياست را نيز دربر دارد، لذا آن را «نماز سياسى عبادى» نام گذاشته اند.

نماز جمعه در جايى كه اقامه مى شود، جمعه ديگر اقلا بايد يك فرسخ از آن فاصله داشته باشد و در كمتر از آن جايز نيست، و در صورت نبودن در يك فرسخى واجب است، براى جمعه

از دو فرسخ جمع شوند.

با شنيدن اذان نماز جمعه، خريد و فروش و مسافرت نيز حرام مى شود مگر تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 166

آنكه نماز جمعه را بخواند، بر حاكم شهر لازم است زندانى ها را تحت الحفظ به نماز جمعه بياورد و سپس به زندان ببرد شرط آن خواندن با جماعت است به طور فرادى صحيح نيست.

امام جمعه بايد پيش از نماز دو خطبه ايستاده بخواند در حالى كه به سلاح يا عصا تكيه كرده است، در خطبه اول حمد و ثناى خداوند و صلوات بر پيامبر و آل مى فرستد، موعظه مى كند، امر به تقوى مى نمايد و يك سوره كوچك مى خواند.

در خطبه دوم بعد از حمد و ثنا و صلوات، راجع به سياست روز و مسائل آن سخن مى گويد خواه كارهاى مملكتى باشد يا ممالك ديگر كه مربوط به مملكت اسلامى است.

بروايت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه: دو خطبه در جاى دو ركعت نماز است، بايد سخن نگفت و به اطراف متوجه نشد و به سخن خطيب گوش داد، به اين ترتيب خواهيم ديد كه در اين نماز هفتگى از لحاظ عبادت حق و جامعه و روبراه كردن كارهاى آن و گذاشتن مردم در جريان امر، چه محتواى عجيبى هست.

امروز نماز جمعه تهران در تمام دنيا زبانزد مى باشد.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه به مدينه هجرت فرمود از اولين جمعه آن را اقامه فرمود در زمان خلفاء و امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نيز ادامه يافت.

بعدها نيز خوانده مى شد ولى از محتوى افتاد و اغلب توسط ملاهاى دربارى اقامه مى شد.

تا بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، بار ديگر نماز جمعه به حالت اولى

خود كه در زمان رسول اللَّه (ص) بود بازگشت، اين جريان در اثر تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 167

قيام پر شكوه فرزند راستين اسلام حضرت امام خمينى مد ظله العالى بود كه انشاء اللَّه تا زمان حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه ادامه پيدا كرده و به دست با كفايت ايشان سپرده خواهد شد.

روز جمعه هفدهم صفر الخير سال هزار و چهار صد و شش هجرى مطابق دهم آبانماه 1364 نزديك ظهر تفسير سوره جمعه به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 168

سوره منافقون

اشاره

در مدينه نازل شده و يازده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- منافقون هيجدهمين سوره است كه بعد از سوره حج در مدينه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره شصت و سوم است، شأن نزول اين سوره جريان فتنه جويى عبد اللَّه بن ابى منافق، به وقت برگشتن مسلمانان از جنگ «بنى المصطلق» است آن جنگ چنان كه در اول سوره نور گذشت در شعبان سال پنجم هجرى بوده است، على هذا معلوم مى شود كه اين سوره در اواخر سال پنجم هجرت نازل شده است.

2- تعداد آيات آن يازده است، ظاهرا اختلافى در آن نيست، تفسير خازن عدد كلمات آن را صد و هشتاد و حروف آن را نهصد و هفتاد شش گفته است.

3- تسميه به منافقين به علّت نقل توطئه منافقان در آنست كه خواستند ميان مهاجر و انصار اختلاف به وجود آورند، چنان كه خواهد آمد.

4- اين سوره بى شك مدنى است، امين الاسلام طبرسى در مدنى بودن آن نقل اجماع كرده است.

مطلب سوره و غرض آن

5- در اين سوره مى خوانيم: منافقان نزد پيامبر آمده گفتند: گواهى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 169

مى دهيم كه تو رسول خدايى. ولى اين سخن را به زبان مى گفتند نه به قلب، اين اقرار را براى خود سپر و حفاظ قرار داده بودند تا از مواهب اسلام بهره مند شوند.

آنها زبان بسيار نرم و چرب داشتند ولى باطنشان از محتوى خالى بود تا جايى كه به حكم چوب خشك بودند كه به ديوار تكيه كرده است.

چون به آنها گفته مى شود: بيائيد رسول خدا در مقابل خطايى كه كرده ايد از خدا برايتان آمرزش بخواهد، با مسخره، سرشان را تكان داده و از آمدن امتناع مى كنند.

به مردم مى گويند: مهاجران و مسلمانان را كمك مالى

نكنيد تا از اطراف رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله متفرق شوند، در مسافرت گفتند: چون به مدينه برگشتيم رسول خدا را از آنجا بيرون خواهيم كرد، در آخر فرموده: اى اهل ايمان شما مانند منافقان نباشيد، مال و اولاد، خدا را از ياد شما نبرد، به فكر آخرت باشيد.

شأن نزول

6- على بن ابراهيم قمى در تفسير خود نقل مى كند: إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ ...

در جنگ مريسيع نازل شد و آن جنگ بنى المصطلق است كه در سال پنجم هجرت بود. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به وقت بازگشت در كنار چاهى اردو زد كه آب كمى داشت.

انس بن سيار هم پيمان انصار و جهجاه بن سعيد غفارى اجير عمر بن الخطاب هر دو از چاه آب مى كشيدند، دلو سيار به دلو جهجاه چسبيد پس از بيرون كشيدن سيار گفت اين دلو من است، جهجاه گفت: نه دلو من است، كار به نزاع كشيد جهجاه بر صورت سيار زد و خون جارى شد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 170

سيار انصار را بيارى طلبيد و جهجاه از مهاجران كمك خواست طرفين سلاح كشيده و در مقابل هم ايستادند، عنقريب بود كه به جان هم بيافتند.

عبد اللَّه بن ابى كه در كنارى بود پرسيد چه خبر است؟ جريان را به او باز گفتند، بسيار خشمگين شد و گفت: من از اين سفر ناراضى بودم، من ذليلترين عرب هستم كه زنده ماندم تا چنين وضعى را ملاحظه مى كنم اما كارى از دستم بر نمى آيد!! آن گاه رو كرد و به ياران خود گفت: اين كار شماست مهاجران را در خانه هاى خود جاى داديد، اموال خويش را

در اختيار آنها گذاشتيد، با جان خود آنها را حفظ كرديد، گلوهايتان را به طرف كشته شدن دراز كرديد تا جايى كه زنانتان بى شوهر و بچه هايتان يتيم گرديد.

اگر آنها را از مدينه بيرون مى كرديد براى ديگران سرباري مى شدند، آن گاه اضافه كرد: اگر به مدينه باز گشتيم عزيزتر ذليلتر را از آن بيرون خواهد كرد (منظورش از ذليلتر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود).

زيد بن ارقم كه جوانى نزديك به بلوغ بود در ميان آن جمع حضور داشت او به محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و سخنان عبد اللَّه بن ابى را به آن حضرت گزارش كرد، حضرت در سايه درختى با عده اى از مهاجرين و انصار نشسته بود.

وى به زيد بن ارقم گفت: اي پسر شايد گمان كرده اى كه عبد اللَّه چنين گفته است؟ گفت: به خدا قسم گمان نيست، حضرت فرمود: شايد به عبد اللَّه خشم گرفته اى؟ گفت: به خدا قسم از روى خشم سخن نمى گويم فرمود:

شايد بى پايه سخن مى گويى؟ گفت: نه و اللَّه به دنبال آن حضرت به غلام خودش شقران فرمود:

شتر مرا حاضر كن، آن بزرگوار سوار شده و حركت كرد، مردم به دنبال وى حركت كردند، و ميان خود مى گفتند: رسول خدا كه در چنين وقتى حركت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 171

نمى كرد؟ سعد بن عباده خودش را به او رساند و گفت: السلام عليك يا رسول اللَّه و رحمة اللَّه و بركاته، فرمود «و عليك السلام».

سعد عرض كرد شما كه در اين وقت حركت نمى كرديد؟! فرمود: آيا سخن رفيق خود را نشنيده اي؟ گفت: رسول اللَّه ما جز شما چه رفيقى داريم؟

فرمود: عبد اللَّه

بن ابى گفته است: چون وارد مدينه شود لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ.

سعد گفت: يا رسول اللَّه عزيزتر تو و اصحابت هستيد، ذليلتر او و ياران اوست. حضرت هم چنان همه روز را به حركت ادامه داد و كسى جرئت سخن گفتن با او نداشت.

مردان خزرج شروع به ملامت عبد اللَّه كردند كه اين چه غلطى است كرده اى؟

او قسم خورد كه چيز نگفته است، گفتند: پس برو محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تا از وى اعتذار كنيم، در جواب سرش را به علامت مسخره تكان داد.

حضرت هم چنان همه شب و روز را حركت مى كرد و فقط براى نماز توقف مى فرمود فرداى آن شب رسول خدا و يارانش توقف كردند، و همه از كثرت خستگى بخواب رفتند.

سپس عبد اللَّه بن ابى محضر آن حضرت آمد و قسم ياد كرد كه من چنين چيزى نگفته ام و شهادت مى دهم به وحدانيت خدا و اينكه تو رسول او هستى، زيد بن ارقم به من دروغ بسته است، حضرت عذر او قبول فرمود.

آن گاه مردان خزرج به زيد بن ارقم فحش مى دادند كه چرا به بزرگ قبيله ما دروغ بسته اي؟ چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حركت كرد، زيد بن ارقم با او بود و مى گفت: خدايا تو مى داني كه من به عبد اللَّه دروغ نبسته ام.

چون مقدارى راه رفتند رسول خدا را غشوه وحى فرا گرفت، بدنش سنگين تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 172

شد تا حدى كه نزديك بود ناقه اش از ثقل وحى بخوابد، چون وحى تمام شد حضرت عرق صورتش را پاك مى كرد.

آن گاه گوش زيد بن ارقم را گرفت، سرش را از روى

جهاز شتر بلند كرد و فرمود: اي پسر دهانت راست گفته، قلبت حفظ كرده خدا درباره آنچه گفتى وحى نازل فرموده است.

چون همه اصحاب آن حضرت براى استراحت پياده شدند، حضرت بر آنها چنين خواند:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ ...

وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ نزول اين آيات عبد اللَّه بن ابى را رسوا كرد (از تفسير برهان).

ناگفته نماند: كلمه وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ آخر آيه هشتم است كه تا آخر سوره سه آيه مى ماند، ظاهرا سه آيه نيز توأم با هشت آيه فوق نازل شده اند.

در مجمع البيان نقل شده: چون عبد اللَّه بن ابى خواست داخل مدينه شود پسرش عبد اللَّه بن عبد اللَّه آمد، شتر او را در دروازه مدينه خوابانيد. گفت واى بر تو چه مى كنى؟ پسرش گفت: به خدا قسم تا رسول خدا اجازه ندهد حق داخل شدن ندارى، امروز خواهى دانست كه عزيزتر و ذليلتر كدام است.

عبد اللَّه بن ابى به حضرت شكايت كرد كه پسرم از ورود من مانع شده حضرت سفارش فرمود كه مانع نشود، پسرش گفت: حالا كه رسول خدا امر فرموده است داخل شو، عبد اللَّه بن ابى بعد از كمى بيمار شد و درگذشت، چون آيات نازل شد و دروغش آشكار گرديد گفتند: در باره تو آيات محكمى آمده است برو پيش رسول خدا تا برايت استغفار كند، گفت: امر كرديد ايمان آورم قبول كردم، گفتيد: تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 173

زكاة مالم را بدهم، دادم، فقط آن مانده است كه به محمّد سجده كنم، لذا آيه وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا ... نازل گرديد.

تفسير برهان از تفسير

قمى نقل مى كند. پسرش عبد اللَّه كه از مسلمانان بود نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللَّه شنيده ام مى خواهى پدرم را بكشى، اگر چنين است اجازه بفرمائيد من او را بكشم، مى ترسم ديگرى بكشد و من چون قاتل پدرم را به بينم منقلب بشوم و او را بكشم در اينصورت مسلمانى را به جاى كافرى كشته باشم، حضرت فرمود: چنين قصدى نداريم، بلكه تا با ماست رفتار خوب با او خواهيم داشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 174

سورة المنافقون

[سوره المنافقون (63): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ (1) اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (2) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ (3) وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (4)

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (5) سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (6) هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ (7) يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ (8)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 175

به نام خداى رحمان رحيم

1- چون منافقان پيش تو آيند گويند:

گواهى مى دهيم كه تو رسول خدايى، خدا مى داند كه تو رسول او هستى خدا گواهى مى دهد كه منافقان دروغگويانند.

2- سوگندهاى خود را سپر قرار داده و از راه خدا اعراض نموده اند، بد است آنچه مى كنند.

3- اين بدانجهت است كه آنها ايمان آورده و سپس كافر شده اند، بر قلبشان مهر زده شده و نمى فهمند.

4- چون آنها را به بينى بدنهايشان تو را به شگفت آورد و اگر سخن گويند گوش مى دهى (ولى) گويى چوبهاى تكيه داده اند، هر صدا را بر عليه خود گمان مى كنند، آنها جز دشمن نيستند از آنها حذر كن، خدا آنها را بكشد كجا بر مى گردند.

5- و چون به آنها گفته شود: بيائيد تا رسول خدا برايتان استغفار كند سرشان را (به مسخره) تكان مى دهند، مى بينى كه معرض و متكبرند.

6- يكسان است بر آنها استغفار كنى يا نكنى، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشود، خدا قوم فاسق را هدايت نمى كند.

7- آنها بودند كه گفتند به آنان كه با رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا متفرق شوند خزائن آسمانها و زمين خاص خداست ليكن منافقان نمى فهمند.

8- مى گويند چون به مدينه برگشتيم عزيزتر ذليلتر را از آن خارج خواهد كرد، عزت خاص خدا و رسولش و مؤمنين است ليكن منافقان نمى فهمند.

كلمه ها

جنه: سپر. جن بفتح اول به معنى مستور كردن است سپر را از آن جهت جنه گفته اند كه صاحب سپر زير آن مستور مى شود.

صدوا: صدّ به معنى منع و اعراض هر دو آمده است.

خشب: (بر وزن عنق) چوبهاى ضخيم. مفرد آن خشب (بر وزن تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 176

شرف) است.

مسندة: تكيه داده شده. سند (بر وزن شرف): تكيه گاه.

لووا: لى: تابيدن «لوى الحبل» يعنى

ريسمان را تابيد «لوى يده- لوى رأسه و برأسه» يعنى دستش را و سرش را چرخانيد.

ينفضوا: فض: شكستن و پراكندن. انفضاض: پراكنده شدن.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: منافقون نزد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله آمده گفتند: گواهى مى دهيم كه تو رسول خدايى ولى اين را به زبان مى گفتند و مى خواستند آن را سپر قرار بدهند، آنها خوشمنظرند و زبان شيرين دارند ولى درونشان تهى است و همچون چوبهاى ضخيم هستند كه به ديوار تكيه داده است.

استغفار پيامبر در باره آنها مقبول نيست، مى گويند: به ياران رسول اللَّه انفاق نكنيد تا پراكنده شوند ولى غافلند از آنچه خزانه هاى عالم از آن خداست مى گويند چون به مدينه رفتيم ما كه عزيز و اهل شهريم، بيگانه ها را كه ذليلند خارج خواهيم كرد ولى نمى فهمند، عزت مال خدا و رسول و مؤمنين است.

1- إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ اينكه مى گفتند: إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ سخن حقّى است لذا مى فرمايد وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ ولى چون آنها به اين سخن عقيده نداشتند، لذا فرموده:

وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ على هذا در اينجا خبرى كه مطابق عقيده گوينده نيست، كذب شمرده شده، به عبارت ديگر كذب خبرى نيست بلكه كذب مخبرى است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 177

2- اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ گويى كسى مى پرسد پس چرا مى گويند: تو رسول خدايى. در جواب فرموده: اين سخن را كه به صورت قسم ادا مى كنند براى خود سپر قرار داده اند تا از مواهب جامعه اسلامى بهره مند شوند، در نتيجه از دين خدا اعراض

كرده اند.

إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ علّت بد بودن آنست كه ضرر اينكار به خودشان عايد است.

3- ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ «ذلك» ظاهرا اشاره به ساءَ ما كانُوا ... است، به قول بعضى اشاره به شهادت دروغ، اتخاذ جنّه و صدّ عن سبيل مى باشد، منظور از «آمنوا» مى شود گفت آنست كه به ظاهر اظهار مى كردند و كفر آنست كه در باطن به رفقاى خود مى گفتند. نظير: وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ ... بقره/ 14، اين آنست كه اهل تفسير گفته اند.

ممكن است بگوئيم: منظور از «آمنوا» همان باور و يقين است كه در باطن داشتند زيرا كه منافق، حق بودن دين را مى داند النهايه به يقين خود تسليم نيست و مراد از ثُمَّ كَفَرُوا همان تسليم نبودن و انكار آن در عمل است نظير: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ... نمل/ 14.

فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ نتيجه كفر از روى عناد است كه ديگر قلب به هدايت و سعادت فكر نميكند و نتيجه ممهور شدن قلب عدم فهم است لذا فرموده فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ اين گونه قلبها فقط در پى هواهاى نفسانى خواهد بود. طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ محمّد/ 16.

4- وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 178

خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ

.ترسيمى است از منافقان و آن اينكه ظاهرشان آراسته، تناسب اندامشان خوب و سخنانشان شيرين است كه هر شنونده خوش دارد گوش بدهد زيرا كه پر از دروغهاى سامعه نواز است ولى باطنشان بى محتوى و خالى

از فائده است، نظير چوبهايى كه به ديوار تكيه داده شده است.

خطاب «رأيت- تسمع» مى شود گفت راجع به همه باشد نه فقط به رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و شايد به طور تناوب خطاب به آن حضرت و ديگران باشد يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ اضطراب باطنى منافق را نشان مى دهد كه هر آن مى ترسد از آنكه سرّش فاش و باطنش ظاهر شود، نظير يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِي قُلُوبِهِمْ توبه/ 64 آن گاه فرموده: هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ مقدم شدن «هم» براى حصر است يعنى آنها جز دشمن نيستند.

قاتَلَهُمُ اللَّهُ نفرين است، يعنى خدا آنها را بكشد، مفاعله شايد براى شدت و مبالغه باشد، بعضي آن را دورى از رحمت و خذلان گفته اند «انى يصرفون» يعنى از حق به كجا برمى گردند؟ استفهام براى تعجب است مجهول آمدن براى آنست كه عوامل نفاق آنها را منحرف مى كند.

5- وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ.

در شأن نزول گفتيم كه به عبد اللَّه گفتند بيا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله برايت استغفار كند، به حالت مسخره سرش را چرخانيد نقل شده كه به او و يارانش اين پيشنهاد شد، همه سر چرخانيدند.

منظور از «يصدون» اعراض از آمدن به محضر آن حضرت است.

6- سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ.

يعنى استغفار پيامبر در باره آنها قبول نيست، نظير اين آيه است آيه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 179

اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ...

توبه/ 80.

إِنَّ

اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ تعليل عدم مغفرت است يعنى آنها در اثر نفاق از زىّ عبوديت خارج شده اند، مغفرت لازمه اش هدايت است، خدا فاسقان را هدايت نميكند تا مشمول مغفرت شوند.

ناگفته نماند: كار خدا هدايت است ولى تا از زى عبوديت خارج هستند مورد هدايت واقع نمى شوند، به عبارت ديگر در نفاق هدايت نيست نفاق ضلالت و تاريكى است در آن روشنى وجود ندارد، اگر از آن دست بردارند مورد هدايت واقع مى شوند.

7- هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا.

منافقان به اهل مدينه مى گفتند بر فقراء مؤمنان كمك مالي نكنيد تا از دور آن حضرت متفرق شوند در جواب فرموده:

وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ.

يعنى: اگر انفاق نكنند خداوند مؤمنان را از جاى ديگر تأمين مى كند زيرا كه خزانه هاى آسمان و زمين خاص خداست، ولى منافقان نمى فهمند و فكر مى كنند كه اگر اهل مدينه انفاق نكنند مؤمنان گرسنه مانده و متفرق مى شوند.

8- يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ.

اين همان سخن ابن ابى منافق است كه در شأن نزول گفته شد.

منظورش از «اعز» خودش و از «اذل» رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است، گويى نظرش آن بوده كه من اهل مدينه و داراى ثروت و اقوام هستم ولى آن حضرت چنين نيست.

خدا در جواب فرمود:

وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ در اينجا خدا تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 180

عزت را به خود و پيامبرش و مؤمنان مخصوص كرده است، براى منافقان و كفار جز ذلت باقى نمى ماند، واقعيت همين است ليكن منافقان نمى دانند.

در كافى

از سماعة از امام صادق عليه السّلام نقل شده فرمود: خداوند تبارك و تعالى همه كارهاى مؤمن را به خودش واگذار كرده ولى به او واگذار نكرده كه خودش را ذليل كند آيا در اينجا قول خدا را ندانسته اى كه فرمايد: لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ مؤمنين بايد عزيز باشد و ذليل نباشد

«قال ان اللَّه تبارك و تعالى فوض الى المؤمن اموره كلّها و لم يفوض اليه ان يذل نفسه الم تر قول اللَّه سبحانه و تعالى هاهنا: للَّه العزة و لرسوله و للمؤمنين».

و نيز در كافى از مفضل بن عمر نقل شده كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

«لا ينبغى للمؤمن ان يذل نفسه»

راوى گفت به چه چيز نفس خود را ذليل مى كند؟ فرمود:

«يدخل فيما يعتذر منه»

در كارى وارد مى شود كه بايد بعدا بگويد نفهميدم (الميزان از كافى).

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 181

[سوره المنافقون (63): آيات 9 تا 11]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (9) وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِي إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ (10) وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (11)

9- اى اهل ايمان اموال و اولادتان شما را از ياد خدا مشغول نكند، هر كس چنين كند، آنها فقط زيانكارانند.

10- انفاق كنيد از آنچه روزيتان داده ايم پيش از آنكه براى يكى از شما مرگ بيايد و بگويد: خدايا چرا مرا تا مدت نزديكى به تأخير نيانداختى تا انفاق كنم و از نيكو كاران باشم.

11- چون مرگ كسى بيايد خدا هرگز مرگ

آن را به تأخير نمى اندازد خدا به آنچه مى كنيد داناست.

كلمه ها

تلهكم: الهاء: مشغول كردن. لهو: مشغوليت و مشغول كننده.

اصدق: در اصل اتصدق است تاء به صاد عوض شده و در آن ادغام گرديده است.

شرحها

به دنبال مطالب گذشته به مؤمنان اخطار شده كه از عوامل نفاق بپرهيزند تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 182

و آن توجه كامل به اولاد و اموال، و فراموشى خداست.

9- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ مراد از مشغول كردن اموال و اولاد آنست كه همه فكر و ذكر انسان متوجه آنها باشد به طورى كه خدا را فراموش كند در اينصورت دستورهاى خدا مورد عمل واقع نمى شود و به حكم نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ توبه/ 67، خدا نيز آنها را فراموش مى كند و اين جز خسران و بدبختى نخواهد بود، چنان كه فرموده وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.

آيه نشان مى دهد كه اموال و اولاد مشغول كننده است، بايد انسان مواظب باشد.

10- وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِي إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ.

معلوم مى شود از جمله مصاديق مشغول كردن اموال و اولاد، باز داشتن انسان از انفاق در راه خداست، از آيه معلوم مى شود كه لَوْ لا أَخَّرْتَنِي را در برزخ يا در هنگام مرگ كه از جهان بريده است خواهد گفت.

در مجمع البيان از ابن عباس نقل كرده: هيچ كسى نيست كه مال دارد و زكاة آن را نداده است و قدرت حج دارد ولى به حجّ نرفته است مگر آنكه وقت مرگ مى خواهد كه او را به دنيا بر گردانند گفتند اى پسر عباس از خدا بترس ما نمى بينيم

كه اين كافر در آن حال برگشتن به دنيا را بخواهد؟ گفت در اين باره بر شما قرآن مى خوانيم، آن گاه آيه وَ أَنْفِقُوا ... را خواند، گفت: صلاح در اينجا حج است، طبرسى فرموده: اين از ابو عبد اللَّه عليه السّلام نيز نقل شده است.

«و في الفقيه سئل عن قوله تعالى فاصدق و اكن من الصالحين قال «اصدق» من الصدقه «و اكن من الصالحين احج»

«1» ظاهرا آن براى بيان مصداق مى باشد

__________________________________________________

(1) در تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 183

نه اينكه صالحان فقط حج گزاران هستند.

11- وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ.

يعنى: اين درخواست در آن موقع پذيرفته نيست. زيرا إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ يونس/ 49، وَ اللَّهُ خَبِيرٌ ... عطف بر اوّل آيه، يعنى خدا مرگتان را به تأخير نمى اندازد، به اعمالتان نيز داناست.

از امام باقر عليه السّلام درباره وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها نقل شده فرمود: در نزد خدا كتابى هست مشروط، در آن آنچه را بخواهد مقدم و آنچه را بخواهد مؤخر مى كند، و چون ليله قدر شود، خدا در آن شب هر آنچه تا سال آينده خواهد شد نازل مى كند آنست كه مى فرمايد وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها چون آن را نازل كرد و كتابى در آسمانها نوشت آن همانست كه تأخير نمى اندازد (از تفسير برهان)، اين روايت بسيارى از مشكلات را حل مى كند، ما در اين باره در ذيل آيه يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ ... رعد/ 39 به تفصيل سخن گفته ايم.

شب سه شنبه بيست و يكم صفر الخير هزار و

چهارصد و شش مطابق چهاردهم آبانماه 1364، تفسير سوره منافقون به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 184

سوره تغابن

اشاره

در مدينه نازل شده و هيجده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- تغابن بيست و دومين سوره است كه بعد از سوره تحريم در مدينه نازل گرديد از آيات آن معلوم مى شود در موقعى نازل شده كه انفاق در راه خدا و تحمل شدائد جنگ و شهيد شدن مطرح و مورد گفتگو بوده است، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره شصت و چهارم مى باشد.

2- عدد آيات آن به اتفاق قارئان هيجده آيه است، در تفسير خازن مى خوانيم كه اين سوره از دويست و چهل و يك كلمه و هزار و هفتاد حرف فراهم آمده است.

3- تسميه آن به «تغابن» به علّت آمدن اين كلمه در آيه نهم آن است يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ به نظر مى آيد كه اين نامگذارى توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مدنى است، مفسران نيز چنين گفته اند.

ابن عباس گويد: همه آن در مكه نازل شده مگر سه آيه اخير كه مدنى است (مجمع البيان) اين سخن ظاهرا اجتهادى است از ابن عباس.

مطالب و غرض سوره

در الميزان فرموده: اين سوره شبيه است به سوره حديد و سياق و نظم آن تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 185

مانند سوره حديد مى باشد و غرض آن تشويق مؤمنين به انفاق در راه خدا و رفع دغدغه قلوب آنهاست در رابطه با تحمل مشقات ضرر مالى و جانى. ده آيات اولى به حكم مقدمه است به غرض مذكور ...

ناگفته نماند: سوره مباركه حديد بيشتر به مسئله انفاق در راه خدا راجع بود و اينكه مصيبت مالى و جانى كه متحمل مى شويد از اول در كتاب خدا نوشته شده است و در اول آن با عده اى از اسماء

حسنى موقعيت خدا را در جهان هستى مجسم مى كرد.

اين سوره كه چهارده سوره بعد از سوره حديد نازل شده، ابتدا خداوند متعال را با تنزيه، ملك، قدرت، علم و نظير آن توصيف مى كند و بازگشت همه را به سوى او مى داند، منكرين معاد را ملامت مى نمايد و آنها را اهل عذاب مى داند و در آيات يازده تا هيجده مى گويد: در راه خدا انفاق كنيد، رسول خدا را اطاعت نمائيد، آنچه از مصيبت به شما رسد با اذن خداست، بترسيد از آنكه دوستى اموال و اولاد شما را از راه خدا و انفاق باز دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 186

سورة التّغابن مدنيّة و هى ثمانى عشر اية نزلت بعد سورة التّحريم

[سوره التغابن (64): آيات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (1) هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (2) خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (3) يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (4)

أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (5) ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (6) زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (7) فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (8) يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ

ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (9)

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ خالِدِينَ فِيها وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (10)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 187

به نام خداى رحمان رحيم

1- تسبيح مى گويد: خدا را آنچه در آسمانها و آنچه در زمين هست. حكومت و ستايش خاص اوست و او بر هر چيز تواناست.

2- اوست كه شما را آفريده بعضى از شما كافر و بعضى مؤمن هستيد، خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

3- آسمان و زمين را به حق آفريده و شما را شكل داده و شكلتان را نيكو كرده و بازگشت به سوى اوست.

4- مى داند آنچه را كه در آسمانها و زمين هست و مى داند آنچه را كه پنهان مى داريد و آنچه را كه آشكار مى كنيد و خدا به مكنونات سينه ها داناست.

5- آيا به شما نرسيده سرگذشت آنان كه پيش از اين كافر شدند، سزاى عمل خويش را چشيدند و آنها راست عذابى دردناك.

6- اين عذاب بدانجهت بود كه پيامبرانشان آيات روشن را به آنها مى آوردند، گفتند: آيا بشرهايى ما را هدايت مى كنند؟!! كافر شدند، اعراض كردند، خدا اظهار بى نيازى كرد، خدا بى نياز و ستوده است.

7- كفار گمان كردند كه هرگز برانگيخته نمى شوند بگو: آرى قسم به پروردگارم كه حتما برانيگخته مى شويد و از آنچه كرده ايد خبر داده مى شويد اين بر خدا آسان است.

8- پس به خدا و رسولش و به قرآنى كه نازل كرده ايم ايمان بياوريد، خدا به آنچه مى كنيد داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 188 9- روزى كه شما را براى روز

جمع شدن جمع مى كند، آن روز مغبون شدن است، هر كس به خدا ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد او را به بهشتهايى داخل مى كند كه از زير آنها نهرها جارى است، در آن جاودانند آنست نجات بزرگ.

10- و آنان كه كافر شده و آيات ما را تكذيب كرده اند، آنها اهل آتشند و در آن جاودانند، آن بد جايگاهى است.

كلمه ها

وبال: كيفر و عاقبت بد، و بل در اصل به معنى شدت و ثقل است.

تغابن: غبن: فريب دادن در معامله، تغابن: مغبون كردن همديگر، ممكن است بين الاثنين نباشد مانند «تعالى اللَّه و تبارك» در اينصورت مصدر به معنى مفعول است يعنى: مغبون شدن.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم كه كائنات خدا را تسبيح مى كنند، حكومت جهان در دست اوست، كارها را طورى انجام مى دهد كه مخصوص ستايش است، آسمانها و زمين را به حقّ آفريده و همه چيز را مى داند، آنان كه با خدا مخالفت كنند منكوب مى شوند، حكايت گذشتگان شاهد اين مدعاست.

كفار گمان مى كنند كه هرگز زنده نخواهند شد ولى گمان بى جايى است خدا همه را زنده خواهد كرد، نيكو كاران هر يك جاى خويش را خواهند گرفت ناگفته نماند: نتيجه شش آيه اول چنان كه خواهيم گفت: اثبات معاد است و پس از اثبات آن در آيه هفتم فرموده: زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ....

1- يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 189

هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ

.خلاصه اين آيه آنست كه خداوند از هر عيب و نقص و نياز منزه است، بر- كائنات حكومت مطلق دارد، هر كار را نيكو انجام مى دهد كه مستحقّ حمد و ستايش است و چيزى از قدرت او خارج نيست، لازمه اين گفته آنست كه خداوند به بعث و خلقت مجدد تواناست.

بعضى در باره يُسَبِّحُ لِلَّهِ ... فرموده اند: تسبيح مكلّفين به زبان است و تسبيح جمادات به دلالت، ولي در اول سوره حديد و سوره جمعه گفته شد به

حكم وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اسراء/ 44 همه موجودات خدا را به زبان خود تسبيح مى كنند ليكن ما زبان آنها را نمى فهميم: اگر منظور دلالت علت و معلول بود، اينكه براى بشر معلوم است.

پس اين قسمت از آيه، خبر از يك واقعيتى است يعنى همه موجودات مانند شما انسانها بى نقص بودن خدا را درك و او را تنزيه مى كنند.

وَ لَهُ الْحَمْدُ لازمه اش آنست كه خدا هر كار را نيكو و از روي مصلحت مى كند على هذا لايق ستايش و ثناست على هذا در كار خدا عبث نيست.

2- هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

اين آيه راجع به گذشته انسان نيست تا مسئله جبر و امثال آن مطرح شود بلكه طبرسى و ديگران فرموده اند منظور آنست كه خدا شما را آفريده و مخيّر كرده، در نتيجه بعضى از شما مؤمن و بعضى كافر هستيد، لذا نسبت ايمان و كفر را به خود انسان داده است نه اينكه بفرمايد: «خلقكم مؤمنا و كافرا» در اين صورت اين آيه راهى است براى توجيه و اثبات معاد، يعنى: مؤمن و كافر بودن شما لازمه اش پاداش و كيفر است و گرنه خلقت انسان ناقص و مستلزم ظلم خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 190

بود چنان كه فرموده: إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى طه/ 15.

3- خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ.

به حق بودن خلقت آسمانها و زمين در صورتى است كه اين خلقت به معاد انجامد و گرنه خلقت آنها به حق نبوده و عبث خواهد

بود چنان كه در جاى ديگرى آمده: وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ دخان/ 28- 39، پس منظور از حق بودن هدفدار بودن است و آن منتهى شدن به معاد مى باشد.

منظور از تصوير شكل دادن است، قوام شى ء با شكل و صورت آن است، بهتر بودن صورتها در اثر نظم و تناسب اندامهاست به طورى كه غايت و هدف شكل دهنده را بر آورد، اين تصوير در رحم مادران انجام مى گيرد و اعضاء لازم در بدن مى رويد هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ آل عمران/ 60 على هذا منظور از آن زيبايى نيست.

به نظر مى آيد: منظور از ذكر خوبى صورتها اشاره ديگرى به معاد است يعنى: اين شكل و اين اعضاء عجيب ظاهرى و باطنى نمى شود فقط براى چند صباح باشد على هذا فرموده: وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ.

4- يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ.

اين آيه در عين مطلب مستقل بودن، دفع اشكالى است كه به نظر مى آيد، يعنى: آن وقت كه بخواهد زنده كند از كجا آدمها را پيدا خواهد كرد و چگونه اعمال آنها را بحساب خواهد گرفت؟! در جواب فرمود: آنچه در آسمانها و زمين هست از جمله ذرات شما و روح تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 191

شما بر خدا معلوم است و نيز اعمال آشكار و پنهان شما را مى داند چطور اعمال شما را نداند حال آنكه به مكنونات خاطرتان نيز واقف است.

5- أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا

وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

پس از آنكه مسئله معاد در آيات قبلى روشن گرديد در اين آيه و آيه بعدي مسئله نبوّت مطرح شده زيرا كه لازمه وجود معاد ارسال رسل و هدايت مردم است، النهايه نبوّت در اين دو آيه به صورت تهديد مطرح شده كه پيامبران آمدند و كفار در اثر تكذيب، تار و مار شدند.

أَ لَمْ يَأْتِكُمْ ... خطاب به كفار است وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ راجع به عذاب آخرت مى باشد.

6- ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ.

تعليل عذاب آنهاست كه همان اعراض از حق و كفر باشد منظور از بينات ظاهرا آيات بيّنات است، شايد معجزات را نيز شامل باشد، كانَتْ تَأْتِيهِمْ حكايت از استمرار دارد، فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا به صيغه ماضى حاكى است كه همه در تكذيب انبياء يك كلام بوده اند و نيز أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا حكايت از استكبار آنها دارد، نظير: فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ مؤمنون/ 47، «بشر» مطلق منظور از آن جمع است چنان كه از «يهدوننا» روشن مى شود.

وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ يعنى: خدا اظهار بى نيازى كرد و آنها را از بين برد، گويى آنها فكر مى كردند كه چاره اى از وجود آنها نيست ولى خدا با استيصال آنها اثبات نمود كه نه به آنها نياز دارد و نه به بندگيشان.

وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ تعليل مطلب بالاست، يعنى خدا غنى بالذات است و در تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 192

كار خود ستوده است و آنچه بر آنها كرد سزاي عملشان بود.

7- زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ

رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ.

يك نوع استنتاج است از مطالب گذشته، يعنى: با اين همه دلائل، كفار گمان كرده اند كه مبعوث نخواهند شد، قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ قطع نظر از تأكيدها به صورت برهان است، نه صرف خبر. زيرا ادامه ربوبيّت جز معاد نتواند بود.

ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ ... در بيان غايت و غرض معاد است، ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ نظير وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ روم/ 27 مى باشد.

در قرآن مجيد مجموعا سه محل يافته است كه خدا به آن حضرت دستور داده براى معاد به خدايش قسم ياد كند يكى: وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ يونس/ 53، ديگرى: وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ سبأ/ 3، سومى اين آيه، از (الميزان).

8- فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ تفريع ديگرى است بر مطالب گذشته، منظور از نور، قرآن است، كه صراط مستقيم و حق و باطل را نشان مى دهد وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ ... تأكيد مطلب است يعنى ايمان بياوريد و در حلال و حرام دقت كنيد زيرا كه ...

9- يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ ....

يوم ظرف است براى «لتنبئون» منظور از يوم جمع روز قيامت است، در جاى ديگر آمده: وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ شورى/ 7 مى شود گفت:

منظور از تغابن مغبون شدن است كه انسان عمر پر قيمت را داده و فائده اى به دست نياورده است نظير: وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي تفسير أحسن

الحديث، ج 11، ص: 193

حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ ...

احقاف/ 20.

در اينصورت تغابن بين الاثنين نيست چنان كه در (كلمه ها) گذشت و نيز شامل كفار و مشركان مى باشد.

در تفسير برهان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: فرمود (روز قيامت) يوم التلاق است كه اهل آسمان و زمين يكديگر را ملاقات مى كنند و يوم التناد است روزى كه اهل آتش اهل بهشت را ندا كنند كه از آب و از آنچه خدا روزيتان داده به طرف ما بريزيد، و يوم التغابن است كه اهل بهشت اهل آتش را مغبون مى كنند و يوم الحسرة است كه مرگ را آورده و ذبح مى كنند.

در مجمع البيان هست:

«روي عن النبي صلّى اللَّه عليه و آله في تفسير هذا قوله: «ما من عبد مؤمن يدخل الجنة الا ارى مقعده من النار لو اساء ليزداد شكرا و ما من عبد يدخل النار الا ارى مقعده من الجنة لو احسن ليزداد حسرة»

از اين دو روايت معلوم مى شود كه «تغابن» بين الاثنين است و نيكو كاران و بد كاران ميانشان تغابن واقع شده است.

وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ حكايت حال مردمان بعد از جمع شدن در آخرت است، معلوم مى شود با ادامه ايمان و عمل صالح، تقصيرات جزئى مورد عفو قرار خواهد گرفت تا مؤمن لياقت دخول بهشت را پيدا كند.

10- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا ....

لفظ «كذبوا» نشان مى دهد كه كفر آنها از روي عناد بوده است نه از روى جهالت.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 194

[سوره التغابن (64): آيات 11 تا 18]

اشاره

ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ

بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (11) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ (12) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (13) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (14) إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (15)

فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (16) إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ (17) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (18)

11- هيچ مصيبتى نمى رسد مگر به اذن خدا، هر كه به خدا ايمان آورد قلبش را هدايت كند خدا به هر چيز داناست.

12- اطاعت كنيد خدا را، اطاعت كنيد رسول را، اگر اعراض كرديد، بر عهده پيامبر ما فقط تبليغ آشكار است.

13- خدا جز او معبودى نيست، مؤمنان بر خدا توكل كنند.

14- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بعضى از همسران و فرزندان شما دشمن شما هستند از آنها حذر كنيد، و اگر عفو كنيد و ملامت ننمائيد و ببخشيد، خدا آمرزنده و مهربان است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 195 15- اموال و اولاد شما مايه امتحان است و در نزد خداست پاداشى بزرگ.

16- آنچه بتوانيد خدا را تقوى كنيد و بشنويد و اطاعت نمائيد هر كه از بخل نفسش نگهدارى شود، آنها رستگارانند.

17- اگر قرض دهيد خدا را، قرض نيكويى آن را براى شما زياد مى كند و شما را مى آمرزد خدا پاداش دهنده و

بردبار است.

18- داناى نهان و آشكار و توانا و حكيم است.

كلمه ها

بلاغ: بلوغ و بلاغ: رسيدن به انتهاء مقصد، اعم از آنكه مكان باشد يا زمان و يا امرى معين، بلاغ به معنى تبليغ و رساندن نيز آيد چنان كه در اين آيه.

فاحذروهم: حذر: احتراز از شى ء مخوف.

تصفحوا: صفح. اغماض و عدم ملامت. راغب گويد: آن ترك ملامت و از عفو ابلغ است. استعمال قرآن اين سخن را تأييد مى كند.

فتنة: امتحان و مايه امتحان، فتن در اصل گذاشتن طلا در آتش است تا خوب و بد بودنش آشكار شود، فتنة آنست كه چيزى با آن امتحان شود (مايه امتحان)، به امتحان كردن نيز فتنه گويند.

شح: بخل، حرص، حرص مفرط.

شرحها

آيات شريفه يك نوع استنتاج است از آيات گذشته، و خلاصه آن دو مطلب آن است، اول اينكه هر بلائى كه در اموال يا جانها به شما رسد ناراحت نباشيد كه به اذن خدا بوده تا به خدا مقرب شويد، ديگرى آنكه در راه خدا انفاق كنيد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 196

بترسيد از آنكه دوستى اموال و اولاد شما را از انفاق در راه خدا باز دارد و نيز مالدوستى را از قلب خود خارج نمائيد، انفاق شما قرضى است كه به شما برگردانده خواهد شد.

11- ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ.

اين آيه نظير آيه ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها ... حديد/ 22، است كه گذشت و خلاصه آن اين است كه از رسيدن مصيبت جانى و مالى در راه خدا ناراحت نباشيد.

وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ نظير لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا

بِما آتاكُمْ حديد/ 23 است، يعنى: هر كه به خدا تسليم شود او را هدايت مى كند تا اين حقائق را بفهمد: رجوع شود به سوره حديد.

وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

تعليل صدر آيه است، يعنى خدا از روى علمى كه دارد اين مصائب را مى رساند و شايد اشاره به فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها باشد.

12- وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ.

تأكيد مطلب گذشته و مقدمه مطلب آينده است، اطاعت خدا در احكام و اطاعت رسول در چيزهايى است كه از باب ولايت فرمان مى دهد، راز تكرار «اطيعوا» شايد همين باشد، فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ ... تهديد است در صورت سرپيچى از فرمان خدا و رسول صلّى اللَّه عليه و آله.

13- اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.

تعليل أَطِيعُوا اللَّهَ ... در آيه بالاست. جمله وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ ...

تأكيد مطلب است يعنى حالا كه جز اللَّه معبودى نيست، پس بايد به او اعتماد تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 197

نمود و فرموده هايش را اطاعت كرد، در اينجا اعتماد بر خدا اطاعت كردن به اوست.

ناگفته نماند: توكل اگر با «على» باشد به معنى اعتماد آيه، نه واگذار كردن.

14- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ.

ظهور آيه در آنست كه بعضى از زنان و فرزندان مى خواهند پدران را از راه حقّ بدر كنند، لذا دستور رسيده كه از آنها بر حذر باشند، به مناسبت مطلب سوره، شايد علّت دشمنى آن باشد كه مانع از انفاق مى شدند.

در تفسير قمى از ابى الجارود از امام باقر عليه السّلام نقل شده: اين آنست كه چون مردى مى خواست به

مدينه هجرت كند پسر و زنش به او چسبيده و مى گفتند تو را به خدا مرو كه ما بعد از تو ضايع مى شويم، بعضى از آنها اطاعت كرده و از هجرت منصرف مى شدند، خداوند آنها را از زنان و فرزندان بر حذر كرد و از طاعت آنها نهى نمود، ولى بعضى آنها را گذاشته و هجرت مى كردند و مى گفتند:

به خدا اگر با من هجرت نكنيد سپس خدا من و شما را در مدينه جمع كند فائده اي به شما نخواهم رسانيد، چون آنها نيز هجرت كردند، خداوند دستور فرمود كه با آنها نيكويى و احسان كنند لذا فرمود: وَ إِنْ تَعْفُوا ....

ولى سوره تغابن مدنى است و ابو جارود (زياد بن منذر) زيدى مذهب و آدم مذمومى است، على هذا منظور از دشمن بودن آنست كه پدران را از انفاق مانع مى شدند چنان كه گفته شد و اللَّه اعلم.

وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

پس از آنكه در صدر آيه فرمود از آنها حذر كنيد و به گفته شان عمل نكنيد در اينجا مى فرمايد: در مقابله با آنها سختگيرى نكنيد و از آنها در گذريد، تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 198

زيرا كه سختگيري چندان فايده ندارد، عفو راجع به بخشودن. صفح راجع به عدم ملامت و غفران راجع به ستر اشتباه آنهاست.

فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ تعليل عفو است يعنى در اين عمل مظهر اين دو اسم از اسماء اللَّه باشيد.

15-نَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ

.تأكيد آيه قبلى است، منظور از فتنه، سبب امتحان مى باشد، به حكم:

الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا كهف/ 46 قلب به مال و اولاد

مجذوب است، لذا انسان هر آن ممكن است در رابطه با آنها اغفال بشود. اللَّهُ عِنْدَهُ ... حاكى است كه از اجر آخرت غفلت نكنيد.

در مجمع البيان فرموده:

«روى عبد اللَّه بن بريده عن ابيه قال: كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يخطب على المنبر فجاء الحسن و الحسين عليهما السّلام يمشيان و يعثران و عليهما قميصان احمران فنزل رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اليهما فاخذهما فوضعهما في حجره على المنبر و قال صدق اللَّه عزّ و جلّ نَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ

نظرت الى هذين الصبيين يمشيان و يعثران فلم اصبر حتى قطعت حديثى و رفعتهما ثم اخذ في خطبته.

در الميزان آن را از درّ منثور نقل كرده و فرموده: روايت خالى از اشكال نيست، فتنه چطور به سيد انبياء و معصوم و مؤيد به روح قدس مى رسد ... آن گاه فرموده: بهتر طرح اين روايات است مگر آنكه تأويل شود.

16- فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا.

تفريع است بر آيه سابق: يعنى حالا كه اموال و اولاد فتنه، و اجر عظيم در نزد خداست پس هر چه بتوانيد از خدا بترسيد، فَاتَّقُوا اللَّهَ در رابطه با ترك محرمات اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا در اتيان واجبات و مندوبات است.

ناگفته نماند: اين آيه در بيان كميت و گسترش تقوى است، يعنى آنچه بتوانيد در هر كار و هر چيز تقوى كنيد، منظور از استطاعت آنست كه در قدرت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 199

انسان باشد نظير وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا آل عمران/ 97.

و اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ آل عمران/ 102 ناظر به كيفيت و عمق تقوى است على

هذا اختلافى ميان دو آيه نيست، در مجمع البيان از قتاده نقل كرده كه آيه حَقَّ تُقاتِهِ ناسخ آيه مورد تفسير است، سپس سخن او را رد كرده و فرموده:

امكان عمل به هر دو هست، نسخ محلى ندارد.

وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

امر به انفاق است كه در اين سوره مورد نظر مى باشد، «خيرا» مى شود وصف باشد براى مصادر افعال چهار گانه، يعنى «ايمانا خيرا- انفاقا خيرا» نظير:

فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ نساء/ 17، به نظر زجاج به «انفقوا» معناى «قدموا» تضمين شده و تقدير آن «قدموا خيرا لانفسكم» است.

وَ مَنْ يُوقَ ... حكايت دارد كه انفاق سبب از بين رفتن بخل و آن سبب رستگارى باشد.

فضل بن ابى مرّه مى گويد امام صادق عليه السّلام را ديدم از اوّل شب تا صبح طواف مى كرد و مى گفت:

«اللّهم وقنى شح نفسى»

خدايا مرا از بخل نفسم نگاه دار، گفتم: فدايت شوم نديدم جز اين دعا، دعائى بكنى؟! فرمود: چه چيزى شديدتر از بخل نفس است خدا مى فرمايد: وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «1».

17- إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ.

بيان فوائد انفاق است. يعنى آن به حكم قرض واجب الوفاست كه خدا عوضش را خواهد داد، ولى به طور مضاعف و چند برابر

__________________________________________________

(1) الميزان از تفسير قمى.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 200

مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ بقره/ 261.

و نيز باعث غفران ذنوب است إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ هود/ 114 از اين معلوم مى شود كه انفاق مانند توبه از مكفّرات است شَكُورٌ حَلِيمٌ

تعليل صدر آيه است يعنى خدا پاداش دهنده و حليم است روي عمل دقت مى كند و پاداش مى دهد، شكر انسان نيز پاداش و ثنائى است در مقابل نعمت و عمل خير.

18- عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

اين سه اسم از اسماء حسنى نيز در رابطه با پاداش انفاق است، خدا هر نهان و آشكار، از جمله انفاق را مى داند، به پاداش دادن تواناست، حكمتش مقتضى پاداش است و گرنه مخالف حكمتش خواهد شد.

روز جمعه دوّم ربيع الاوّل هزار و چهار صد و شش مطابق 24 آبانماه 1364 تفسير سوره تغابن به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 201

سوره طلاق

اشاره

در مدينه نازل شده و دوازده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره طلاق سيزدهمين سوره است كه بعد از سوره هل اتى در مدينه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره شصت و پنجم است.

از ابو سعيد خدرى نقل شده: سوره نساء كوچك (سوره طلاق) هفت سال بعد از آنچه در بقره است نازل گرديد «1» علي هذا بايد اين سوره حدود سال هشتم هجرت نازل شده باشد ولى اين صحيح نيست، زيرا در مدينه حدود بيست هشت سوره نازل شده است، آن وقت براى دو سال كه بقيه دوران هجرت است پانزده سوره باقى مى ماند، نزول آنها در دو سال ميسر نيست.

منظور از «آنچه در بقره است» احكام زنان و طلاق مى باشد كه در سوره بقره آمده است.

از عبد اللَّه بن مسعود نقل شده گويد: هر كه بخواهد با او مباهله مى كنم كه سوره نساء كوچك (طلاق) بعد از آيه وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً بقره/ 134 نازل گرديد «2» على هذا اين سوره بايد در سال دوم يا سوم هجرى نازل شده باشد زيرا آيه بقره ظاهرا در سال دوّم نازل شده است.

__________________________________________________

(1) الميزان از در منثور.

(2) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 202

2- عدد آيات آن در قرائت اهل بصره يازده و در قرائت ديگران از جمله كوفى دوازده است، علت اختيار قرائت كوفى، بارها گفته شده كه به علت منتهى شدن به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است.

در تفسير خازن مى خوانيم كه اين سوره داراى دويست و چهل و نه كلمه و هزار و شصت حرف است و اللَّه اعلم.

3- تسميه آن «به سوره طلاق» به علت آمدن احكام طلاق

در آنست، به نقل طبرسى بعضى آن را سوره «النساء القصرى» يعنى سوره كوتاه زنان خوانده اند در مقابل سوره بزرگ نساء كه سوره چهارم قرآن و داراى صد و هفتاد و پنج آيه است.

4- سوره مباركه بدون شكّ مدنى است، امين الاسلام طبرسى رحمه اللَّه در آن ادعاي اجماع فرموده مطالب سوره نيز شاهد آنست.

مطالب و غرض سوره

5- هفت آيه اوّل اين سوره در بيان طلاق، عده، نفقه زن مطلقه و نحو آنست، پنج آيه اخير در باره موعظه و انذار و تبشير مى باشد كه نوعى دعوت به ملاحظه احكام خدا، خاصه در باره طلاق وعده مى باشد غرض از سوره نيز از اينها فهميده مى شود، معلوم است كه جريانهاى طلاق سبب نزول سوره شده است، چنان كه بعضى از آنها ضمن تفسير آيات خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 203

سورة الطّلاق مدنيّة و هى اثنتا عشر اية نزلت بعد الانسان

[سوره الطلاق (65): آيات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلاَّ أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً (1) فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (2) وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً (3)

به نام خداى رحمان رحيم

1- اى پيامبر چون خواستيد زنان را طلاق دهيد، در زمان عده طلاق دهيد وعده را تا آخر بشماريد، از خدا بترسيد آنها را از خانه هايشان خارج نكنيد و خود نيز خارج نشوند، مگر آنكه گناه آشكارى بياورند، اينها حدود خدايند، هر كس از حدود خدا تجاوز كند به خود ظلم كرده است، نمى دانى شايد خدا بعد از آن،

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 204

كارى به وجود آورد.

2- چون به آخر مدت رسيدند به خوبى نگاه داريد و يا به نيكويى جدا شويد، دو شاهد عادل از خود بگيريد، شهادت را براى خدا اقامه كنيد، با اين سخن موعظه مى شود آن كس كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، هر كس به خدا تقوى كند، خدا براى او راه نجاتى قرار مى دهد.

3- و به او روزى مى دهد از جايى كه گمان ندارد و هر كس بر خدا توكل كند خدا براى او بس است خدا كار او را به مرادش مى رساند، خدا براى هر چيز اندازه اى معين كرده است.

كلمه ها

طلقتم: طلاق: جدايى. در اقرب الموارد گويد: «طلقت المرأة من زوجها:

بانت» و نيز به معنى طلاق دادن (كنار كردن زوجه) آيد، در جوامع الجامع فرموده طلاق به معنى تطبيق است مثل كلام به معنى تكليم، در قرآن به معنى دوم به كار رفته است.

عده: عدّ: شمردن: عدّه: شى ء معدود، مراد از آن مدت معدودى است كه زن ممنوع از ازدواج در آنست.

فاحشة: فحشاء و فاحشه: كار بسيار قبيح.

حدود: مرزها. راغب گويد: حد واسطه است ميان دو چيز كه از اختلاط آنها مانع است.

مخرج: اسم مكان است، محل خروج، مصدر ميمى و اسم زمان نيز (بنا بر قاعده) آيد.

قدر: (بر وزن عقل): اندازه و اندازه گيرى. «القدر و التقدير: تبيين كميّة الشي ء».

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 205

شرحها

در اين آيات چند حكم از احكام طلاق مطرح است، اوّل اينكه زن را بايد در وقتى طلاق داد كه به مجرد وقوع طلاق داخل در عده شود و آن طلاقى است كه در طهر غير مواقعه باشد چنان كه خواهد آمد.

دوم: بايد اوقات عده را بشمارند، زيرا در ايام عده نفقه و سكنى و كسوه بر عهده مرد است و نيز بعد از عده، زن حق ازدواج با ديگران را دارد.

سوم: در ايام عده زن را نبايد از منزل بيرون كرد، بر خودش نيز خارج شدن حرام است. مگر آنكه كارى انجام دهد كه به علت آن بيرونش كنند.

چهارم به وقت ايقاع طلاق بايد دو نفر عادل حاضر باشند و گرنه طلاق باطل است.

پنجم: چون عده به شرف تمام شدن رسد، مرد مى تواند رجوع كند و طلاق باطل شود و يا صبر كند عده تمام شود و از زن

به طور شايسته جدا گردد، و چون در اينكارها احتياج به تقوى دارد تا از جاده عدالت در آن مرحله حساس خارج نشوند، لذا تقوى گوشزد شده است.

1- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ.

اين قسمت از آيه شامل دو حكم است يكى طلاق در طهر غير مواقعه، ديگرى شمردن روزهاى عده. خطاب به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله به علّت شرافت و احترام اوست، و گرنه حكم شامل همه است.

منظور از إِذا طَلَّقْتُمُ اراده طلاق است نظير: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ نحل/ 98 إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ ... مائده/ 6 يعنى چون خواستيد قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 206

بخوانيد و خواستيد نماز بخوانيد، و اگر چنين نباشد تحصيل حاصل است.

لام را در «لعدتهن» به معنى زمان و وقت گرفته اند مثلا در مجمع البيان و جوامع الجامع فرموده: «اى لزمان عدتهن» در الميزان نيز چنين گفته است.

در كشاف گويد: «فطلقوهن مستقبلات لعدتهن»، آن گاه فرموده اند منظور آنست كه زن در طهر غير مواقعه طلاق داده شود كه به محض وقوع طلاق داخل در عدّه شود، به عبارت ديگر آنها را در وقت عده، طلاق دهيد كه همان طهر غير مواقعه باشد.

ناگفته نماند: منظور از قروء در آيه وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ بقره/ 228.

در مذهب اهل بيت عليهم السّلام، طهرها (زمان پاكى از حيض) است، چنان كه در ذيل آيه مفصلا صحبت شد، اينكه بعضى زمان حيض معنى كرده اند بر خلاف مذهب اماميه است.

حضرت باقر صلوات اللَّه عليه فرمايد

«الاقراء هى الاطهار»

«1» على هذا مراد از فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ آنست كه در زمان طهر طلاق دهيد، مى شود گفت:

تقدير آيه چنين است «فطلقوهن في وقت يحصينه لعدتهن».

اينكه فرموده: وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ يعنى شمارش عده را به اتمام رسانيد براى آنست كه در آن مدت كسوه و نفقه به عهده مرد است و نيز تا معلوم شود رحم زن از فرزند پاك است و ايضا شايد تا تمام شدن عده به فكر رجوع بيافتند.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ در اين قسمت از آيه دو حكم و يك استثناء است اول اينكه حرام است زن

__________________________________________________

(1) كافى ج 6/ 89 باب معنى الاقراء

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 207

را در مدت عده از خانه بيرون كنند، خانه گرچه مال مرد ولى به تناسب اينكه بايد در آنجا بماند «بيوتهن» آمده است، اينكه فعلا مرسوم است زن پيش از طلاق از خانه مى رود، بر زوجه و زوج هر دو حرام است.

دوم: براى زن خارج شدن حرام است، و اگر هم ضرورت ايجاب كرد در شب خارج مى شود و قبل از صبح بر مى گردد چنان كه در فقه آمده است.

«الا» استثناء از لا تُخْرِجُوهُنَّ است، منظور از فاحشه آشكار آنست كه اهل خانه را اذيت كند، يا دزدى نمايد، يا خود را در معرض تماشاى نامحرمان قرار دهد و يا بشوهرش بدزبانى كند.

از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه در جواب إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ ... فرمود

«الا ان تزنى فتخرج و يقام عليها الحد»

«1» در روايت ديگرى از حضرت رضا عليه السّلام نقل شده:

«قال: اذاها لاهل الرجل و سوء خلقها»

و در روايت ديگرى از آن حضرت:

«قال يعنى بالفاحشة المبينة ان تؤذي اهل زوجها فاذا فعلت فان شاء ان

يخرجها من قبل ان تنقضى عدتها فعل».

وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً موعظه و انذار است نسبت به آنكه اين حدود را مراعات نكنيد، اين شخص بر خود ظلم كرده است، زيرا كه در مقابل خدا ايستاده است.

لا تَدْرِي ... راجع به لا تُخْرِجُوهُنَّ ... است، زيرا در صورت ماندن در خانه شايد يكديگر را به بينند و خدا فكرشان را عوض كند و با رجوع مرد، زندگى را از سر گيرند.

__________________________________________________

(1) فقيه كتاب الطلاق باب طلاق السنة.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 208

امام صادق عليه السّلام فرمايد: زن مطلقه سرمه مى كشد خضاب مى كند، عطر مى زند و آنچه از لباس بخواهد مى پوشد، خدا فرمايد لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً شايد او در قلب شوهرش اثر كند و رجوع نمايد «1».

2- فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ.

منظور از بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ نزديك شدن به انقضاء عده است و مراد از «فامسكوهن» رجوع مى باشد چنان كه در مجمع البيان و الميزان است، يعنى: چون به انقضاء عده نزديك شدند رجوع نموده و به طور متعارف نگاه داريد و يا صبر كنيد تا عده تمام شود و به صور متعارف از آنها جدا شويد.

منظور از «معروف» اول آنست كه حقوق خدا را در باره آنها مراعات نمائيد و براى اذيت و آزار رجوع نكنيد و از «معروف» دوم آنست كه با مراعات احترام و حفظ حقوق و بدون فحش و ناسزا جدا شويد.

أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ ... راجع به طلاق است در مكتب اهل بيت

عليهم السّلام دو شاهد عادل در طلاق، لازم و شرط صحت است نه در رجوع، در مجمع البيان فرموده:

مفسران گفته اند: مردم مأمور شده اند هم در طلاق شاهد بگيرند و هم در رجوع تا زن بعد از انقضاء عده، رجوع را انكار نكند و مرد وقوع طلاق را منكر نشود و گويند: مراد آنست كه در طلاق شاهد بگيريد و آن از ائمه ما عليهم السّلام نقل شده است و نيز از مجمع معلوم مى شود: شاهد گرفتن بر رجوع حتى در مذهب اهل سنت مستحبّ است.

وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ خطاب به شهود است كه براى رضاى خدا اقامه شهادت كنند و از عدالت خارج نشوند.

__________________________________________________

(1) كافى كتاب طلاق ج 6/ 92

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 209

ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً چون طلاق دادن و طلاق گرفتن يكى از مراحل حساس زندگى است، مرد مى خواهد زن را مقصر بداند و بالعكس، لذا هم در ذيل آيه گذشته و هم در اين آيه، موعظه و انذار شده اند تا عدالت و انصاف را مراعات نمايند، وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ ... يك حكم كلى است، منظور از آن در اينجا آنست كه. اگر تقوى را مراعات كنند، خدا به مرد زن دلبخواه و به زن مرد دلبخواه نصيب مى كند و يا ميان آنها را التيام مى دهد.

3- وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً منظور از آيه در رابطه با طلاق و مراعات حدود خدا آنست كه: خدا به او از جايى كه

به فكرش نمى آيد به او مال و همسر روزى مى كند و اگر در اين كار به خدا توكل كند، خدا او را كفايت خواهد فرمود و كارش را به جايى كه مى خواهد رسانيد خداوند براى هر شى ء اندازه اى روى مصالح معين كرده، براى اهل تقوى نيز اين وعده ها را معين كرده است.

ولى اگر اين جملات را مستقل در نظر آوريم، در تمام مراحل زندگى به طور حكم كلى جريان دارند، اول وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً نشان مى دهد كه اگر در هر پيشامدى انسان تقواى خدا را عملي كند و از حدود خدايى تجاوز ننمايد بى شك راه فرجى براى او پيش خواهد آمد و اين وعده غير قابل تخلف است: إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ، وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ جاثيه/ 19.

دوم وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ انسان متقى گمان نكند كه از زندگى خويش محروم خواهد شد، چون زمام همه امور در دست خداست «ازمة الامور طرا بيده» بنده چون راه تقوا را در پيش گرفت، خداوند اسباب جهان را طورى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 210

تنظيم مى كند كه او را از راهى كه گمان نمى كرد روزى بدهد.

سوم: وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ آدم متقى قهرا براى تقوى از بهره حاضر دست بر مى دارد و به خدا توكل مى كند، در اينصورت خدا براى او بس است او تقوى كرده براى خدايى كه همه حول و قوه ها از جانب اوست، على هذا إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ خدا كار او را به مرادش خواهد رسانيد.

قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً ظاهرا در مقام تعليل است كه خدا براى هر چيز اندازه قرار

داده، اندازه نتائج تقوى نيز چنين است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 211

[سوره الطلاق (65): آيات 4 تا 7]

اشاره

وَ اللاَّئِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللاَّئِي لَمْ يَحِضْنَ وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً (4) ذلِكَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً (5) أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتَّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى (6) لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً (7)

4- زنانى كه از حيض يائسه شده اند اگر درباره آنها شك كرديد، عده آنها سه ماه است و نيز عده آنهايى كه حيض نديده اند، و زنان حامله مدت عده شان آنست كه وضع حمل كنند، هر كس به خدا تقوى كند از كارش به او آسانى قرار مى دهد.

5- اينها امر خداست كه به شما نازل كرده هر كس از خدا بترسد گناهانش را مى آمرزد و اجرش را بزرگ مى كند.

6- زنان را اسكان دهيد در بعضى از خانه هايى كه از توانايى خود ساكن شده ايد، به آنها ضرر نرسانيد تا بر آنها تنگ گيريد و اگر حامله بودند، بر آنها انفاق كنيد تا حملشان را وضع كنند، پس اگر براى شما (به فرزند شما) شير دادند اجرتشان تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 212

را بدهيد، در ميان خود به نيكى مشورت كنيد، اگر يكديگر

را به حسرت وا داشتيد زن ديگرى به او شير مى دهد.

7- تا انسان صاحب وسعت از وسعت خويش انفاق كند و هر كه رزقش بر او تنگ شده انفاق كند از آنچه خدا داده است، خدا هيچ كس را تكليف نمى كند مگر به قدر آنچه به او داده است خدا به زودى بعد از تنگى آسانى قرار مى دهد.

كلمه ها

محيض: حيض و حيض ديدن، مراد از آن در آيه معناى مصدرى است و نيز (حيض: خون قاعدگى).

اولات: صاحبان. مؤنث «اولو» است، مفرد آن «ذات» است از غير لفظ خود، در قرآن فقط دو بار آمده است.

وجدكم: وجد (بر وزن قفل) تمكن و قدرت مالى، آن از وجود و و جدان به معنى پيدا كردن است.

و اتمروا: ائتمار: مشورت كردن و از يكديگر امر خواستن. «ائتمر فلانا:

شاوره».

شرحها

در آيات چهار گانه فوق چند حكم از احكام طلاق وعده و اولاد مطرح است كه به ترتيب ذكر مى شود:

1- زنان يائسه در صورت مطلّقه بودن عده ندارند ولى اگر شك شود كه حائض نشدن به علت يائسه بودن و رسيدن زمان يائسگى است يا علت ديگر دارد بايد سه ماه عده نگاه دارند.

2- زنايى كه در سن «من تحيض» هستند ولى حيض نمى بينند در صورت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 213

مطلقه بودن سه ماه عده دارند.

3- زنان حامله مدت عده شان تا وضع حمل است كم باشد يا زياد.

4- مرد در مدت عده، به قدر توانايى خود، كسوه و نفقه زن را مى دهد و آن با ثروتمند و فقير بودن فرق مى كند.

5- زن تا وضع حمل، نفقه اش بر عهده مرد است.

6- اگر بعد از وضع حمل، خواست به بچه اش شير بدهد بايد به او اجرت شير داده شود.

7- و چون اين جريانها از پيشامدهاى حسّاس است لذا به تقوى سفارش شده است.

4- وَ اللَّائِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللَّائِي لَمْ يَحِضْنَ كلمه إِنِ ارْتَبْتُمْ راجع به «يئسن» است، يعنى اگر شك كرديد در اينكه قطع حيض در اثر يائسه بودنست يا

علّت ديگرى دارد.

در مجمع فرموده: از امامان ما عليهم السّلام نقل شده آنها زنانى مى باشند كه امثالشان حائض مى شوند و اگر در سن يائسه هاى ديگرى بودند شك جايى نداشت يائسه در زنان عادى با رسيدن به سن پنجاه سال و در زنان قرشيّه با بلوغ به شصت سال است.

به هر حال: اينگونه زنان سه ماه عدّه دارند و نيز زنانى كه به سن يأس نرسيده اند ولي حائض نمى شوند بايد در صورت طلاق سه ماه عده نگاه دارند.

وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ جمله مستانفه است يعنى مدت عده زنان حامله تا وضع حمل است يك روز باشد يا نه ماه از امامان صلوات اللَّه عليهم نقل شده كه اين فقط در طلاق است ولى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 214

در عده وفات اگر قبل از چهار ماه و ده روز وضع حمل كند بايد تا تمام شدن آن عده نگاه دارد.

وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً.

اشاره است به آنكه هر يك از زن و شوهر در اينكار تقوا كنند، خداوند مشكل آنها را حل خواهد فرمود اين قسمت از آيه يك قاعده كلى است.

5- ذلِكَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً ذلك اشاره است به احكام گذشته كه به نفع بندگان نازل شده است از وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ مانند آيه سابق معلوم مى شود كه عمل به دستور خداوند مصداق تقوى است، اين شايد بدان علّت است كه انسان با عمل به دستور از ترك آن اجتناب مى كند.

جمله وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ ... يك قاعده كلى است در الميزان فرموده تكفير سيئات،

پوشيدن آنها با آمرزش است و آن نتيجه تقوى و پرهيز از كبائر مى باشد على هذا منظور از سيئات گناهان صغيره اند، كبائر را هم انسان متقي مرتكب نمى شود، عاقبت اين دو امر، دخول بهشت و اجر عظيم است يعنى هر كس از گناهان كبيره پرهيز كند، گناهان صغيره اش را مى آمرزيم و اجر بزرگى به او مى رسد على هذا اين آيه نظير إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً نساء/ 31، است.

6- أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ يعنى در ايام عده آنها را در بعضى از خانه اى كه در آن ساكن هستيد امكان بدهيد، اين براى آنست كه شب و روز نظر مرد به او بيافتد تا شايد بر گردد، از اين تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 215

معلوم مى شود كه در خانه مستقل و دور از مرد سكنى دادن صحيح نيست، «من» براى بعضيت است.

در جوامع فرموده: «اسكنوهن من حيث سكنتم اي بعض مكان سكناكم» «لتضيقوا» بيان «لا تضاروهن» است يعنى آزارشان ندهيد بدان طريق كه سكنى و نفقه بر آنها تنگ بگيريد.

وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتَّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ چون تمام عده با وضع حمل است، تا وضع حمل مخارج زن بر عهده مرد است.

فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ يعنى اگر بعد از وضع حمل خواستند به بچه شير بدهند پول شير را به آنها بدهيد وَ أْتَمِرُوا خطاب به زن و مرد است يعنى در باره شير دادن به طور متعارف مشورت كنيد تا مرد در اثر كثرت اجرت و زن در اثر نقص آن و

بچه در اثر كم شدن مدت رضاع متضرر نشوند.

وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى مفاعله بين الاثنين است و آن اينكه يكى ديگرى را به عسرت وا دارد يعنى زن آن قدر زياد بخواهد كه مرد به عسرت افتد يا مرد به قدرى كم دهد كه زن به عسرت افتد در اينصورت كه توافق حاصل نشد زن ديگرى به طفل شير مى دهد يعنى زن ديگرى را اجير مى گيرند.

7- لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ اين آيه ظاهرا مربوط است به اجرت شير و تعاسر و اجير كردن مرضعه ديگر است، يعنى اين دستور براى آنست كه: ثروتمند به طور آسان اجرت بدهد تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 216

و آنكه در تنگى است آنچه مى تواند به مادر بچه و يا به زن ديگر به قدر توانايى اجرت بدهد.

لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها تعليل مطلب صدر آيه است تقدير آن «الا بقدر ما اعطاها» است نظير لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها.

سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً تسليت است براى آنكه در تنگى است و لازم است به تفضل خداوند اميدوار بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 217

[سوره الطلاق (65): آيات 8 تا 12]

اشاره

وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ فَحاسَبْناها حِساباً شَدِيداً وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُكْراً (8) فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ كانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً (9) أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً (10) رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي

مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً (11) اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عِلْماً (12)

8- اى بسا شهرى كه از فرمان خدا و پيامبرانش سرپيچى كرد حساب كشيديم، از آن حساب شديدى و عذابش نموديم عذابى بى مانند.

9- سزاى طغيانش را چشيد و عاقبت امرش خسران بود.

10- خدا براى آنها عذاب سختى آماده كرده است اى خردمندان از خدا بترسيد كه ايمان آورده ايد خدا به شما ذكر نازل كرده است.

11- رسولى كه بر شما آيات روشن خدا را مى خواند تا اهل ايمان و عمل صالح را از تاريكيها به طرف نور خارج كند هر كس به خدا ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، خدا او را به بهشتهايى كه از زير آنها نهرها جارى است داخل مى كند كه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 218

در آن ابدى هستند خدا روزيش را بهتر كرده است.

12- خدا همانست كه هفت آسمان را آفريده و از زمين مثل آنها را، امر خدا ميان آنها به تدريج نازل مى شود، تا بدانيد كه خدا بر هر چيز تواناست و علم خدا به هر چيز احاطه دارد.

كلمه ها

كاين: اى بسا. «كاين» كلمه ايست مركب از كاف تشبيه و «اى» منون در غالب افاده كثرت مى كند.

عتت: عتو: تجاوز و نافرمانى. «عتت»: نافرمانى كرد.

نكر: (بر وزن قفل) منكر و ناپسند «الفظيع الذى لم ير مثله».

الباب: عقل ها، مفرد آن لبّ است به معنى مغز است مانند مغز بادام، راغب آن را عقل خالص گفته است.

شرحها

در اين آيات به يكى از نواميس خلقت اشاره شده و آن اينكه مردم آباديها از فرمانهاى خدا تجاوز كرده و تار و مار شدند، در آخرت نيز اهل عذاب خواهند بود، على هذا بايد اهل تفكر و انديشه از خدا بترسند و خود را در معرض انتقام خدايى قرار ندهند.

رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله آمده تا مردم را از ظلمات شرك و كفر به طرف نور ايمان خارج كند كه عاقبتش بهشتهاى جاودان است، خدايى كه آسمانها و زمين را خلق كرده است و قدرت به همه چيز دارد، مى تواند اهل ايمان را به بهشت برساند و اهل تجاوز را تار و مار كند. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 219

ناگفته نماند، نقل انتقام كلى در رابطه با آنست كه: تجاوز از حدود خدا در طلاق و عده و احكام زنان، بلاخيز و گرفتاري آور است.

8- وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ فَحاسَبْناها حِساباً شَدِيداً امر خدا راجع به احكام و امر «رسل» در رابطه با دستورهايى است كه به عنوان ولايت صادر كرده اند، منظور از قريه اهل آنست، نظير وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ ...

يوسف/ 82، آيه صريح است در اينكه جهان در مقابل عمل انسان عكس العمل دارد، گر چه نتوانيم اين رابطه را به

طور آشكار بفهميم.

فَحاسَبْناها به معنى حساب كشيدن است كه همان عذاب باشد على هذا.

وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُكْراً تفسير آنست «شديدا» حاكى از مداقه در حساب مى باشد.

9- فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ كانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً منظور از «امرها» همان عتو و تجاوز است، گويى آنها اطاعت خدا را داده و در عوض تجاوز را خريده لذا معامله به ضرر و خسران انجاميد.

10- أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً منظور عذاب آخرت است چنان كه مراد از وَبالَ أَمْرِها عذاب دنيا بود على هذا آن بيان «خسرا» در آيه فوق است فَاتَّقُوا اللَّهَ ... تفريع است بر مطالب فوق. آمدن «الباب» براى آنست كه اگر از عقل و انديشه استفاده كنيد، از فرمان خدا تجاوز نمى كنيد.

خدا براى شما «ذكر» فرستاده كه نفع و ضرر و حق و باطل را ياد آورى مى كند آيه بعدى نشان مى دهد كه منظور از ذكر، رسول خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 220

11- رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ رسولا بيان يا بدل است از «ذكرا» مراد از آن، حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله است، على هذا منظور از انزال، بعثت آن حضرت است و چون بعثتش از جانب غيب بوده لذا با «انزال» تعبير آمده است نظير وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ حديد/ 25.

زمخشرى در كشاف رسول را جبرئيل گرفته، طبرسى رحمه اللَّه در جوامع آن را پذيرفته است على هذا منظور از «يتلوا» خواندن بر پيامبر است ولى ظهور «يتلوا- ليخرج» در رسول اكرم صلوات اللَّه عليه و آله

است، به احتمال بعضى در اينجا فعل مقدر است، يعنى «ارسل رسولا».

جمع آمدن ظلمات به علّت كثرت آنست نظير ظلمت كفر، ظلمت شرك، ظلمت طغيان، ظلمت غفلت و جهالت و امثال آن، ولى نور ايمان يكى بيشتر نيست.

وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً نتيجه خروج از ظلمت و دخول در نور است كيفيت انهار بهشتى در سوره قتال گذشت. «ابدا» تأكيد خلود است.

قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً ممكن است حال باشد از دخول در «يدخله» و شايد مفيد تفخيم و تعجب باشد يعنى ببينيد خدا چه روزى خوبى به او داده: ايمان در دنيا و بهشت در آخرت.

12- اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ.

ظهور مثليت در عدد است، على هذا خدا هفت زمين آفريده مانند هفت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 221

آسمان، يك احتمال آنست كه منظور از هفت زمين، طبقات زمين ماست و بالاترين طبقه اش، سطح آنست كه انسانها در آن زندگى مى كنند چنان كه در باره هفت آسمان مى خوانيم الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ملك/ 3 أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً نوح/ 15 رجوع شود به سوره فصّلت و آيه 29 از سوره بقره.

و اگر منظور غير از اين باشد ظاهرا كرات هفتگانه مراد نيست زيرا آنها بيشتر از هفت هستند، بعضي از بزرگان احتمال داده كه منظور اقاليم سبعه باشد و اين بسيار بعيد است كه قرآن روى تقسيمهاي متغير مردمان آيه فرستد، چنان كه امروز به جاى هفت اقاليم پنج قاره است.

يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ ... نشان مى دهد كه فرمان تكوين ميان آنها

پيوسته در جريان است و خواهد بود.

به نظر مى آيد ضمير «بينهن» راجع به سماوات و ارض باشد نه هفت ارض اين آيه نظير يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ ... سجده/ 5 وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها فصلت/ 12 است و از آيه معلوم مى شود ميان آسمانها و زمين ارتباط كامل وجود دارد.

آسمان حالت فعل و زمين حالت انفعال دارد و در اثر اين ارتباط و فعل و انفعال، اراده خدا در ايجاد آنچه بود خواهد آمد تحقيق مى پذيرد، آرى ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ ملك/ 4.

لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عِلْماً يعنى از صدر آيه دو چيز فهميده مى شود يكى اينكه خدا بر هر چيز تواناست كه جهان را آفريده و بر همه چيز داناست كه امر را ميان آسمانها و زمين تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 222

نازل مى كند، خلقت و تدبير بدون علم امكان پذير نيست پس تقوا را پيشه كنيد و از خدا بترسيد.

اين آيه تأكيد مطالب گذشته و استدلال بر آنهاست يعنى همه آنچه گفته شد از خداى قادر و دانا ساخته است.

روز چهارشنبه هفتم ربيع الاول هزار و چهار صد و شش مطابق 29 آبانماه- 1364 تفسير سوره طلاق به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 223

سوره تحريم

اشاره

در مدينه نازل شده و دوازده آيه است

نظرى به كليات سوره

1- تحريم، بيست و يكمين سوره است كه بعد از سوره حجرات در مدينه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره شصت و ششم است. درست معلوم نيست در كدام سال هجرت نازل شده ولى بايد سال هفتم يا هشتم هجرى نزول يافته باشد.

2- عدد آيات آن به اجماع همه، دوازده آيه است و آن داراى دويست و چهل و هفت كلمه و هزار و شصت حرف مى باشد (از تفسير خازن).

3- تسميه آن به «تحريم» به علّت آنست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بعضى از چيزها را بر خود حرام كرد، ماجراى آن در اول سوره آمده است.

4- سوره مباركه بى شك مدنى است، مطالب آن شاهد اين مدعاست، كسى خلاف آن را نگفته است.

مطالب و غرض سوره

5- در اين سوره مى خوانيم كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله براى رضاى همسران خود بعضى از چيزهاى حلال را بر خويش تحريم فرمود و از طرف خداوند به طور دلسوزى گفته شد چرا چنين كردى؟! تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 224

سپس دو نفر از زنان آن حضرت كه در اثر دسيسه آن دو، مسئله تحريم به وجود آمد به طور شديد مورد ملامت قرار گرفته اند تا جايى كه مسئله طلاق و جدايى حضرت از آنها مطرح شده است، و آن دو زن در اذيّت به آن حضرت يكديگر را يارى كرده اند.

آن گاه به همين مناسبت توصيه به حفظ خانواده ها از گناه و توبه و اينكه اعتذار در روز قيامت پذيرفته نيست به ميان آمده است.

سپس براى ازاله هر گونه شك و ترديد گفته شده: زن پيامبر بودن موضوعيت ندارد، ملاك، ايمان و عمل است،

چنان كه زن نوح و لوط كافر شدند و به جهنم رفتند و زن فرعون ايمان آورد و اهل بهشت گرديد پس توطئه بر عليه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله باعث مسئوليت و رو سياه شدن در پيش خداست هر چند كه زن پيغمبر باشد.

شأن نزول

6- از ميان شأن نزولها كه در باره سوره نقل شده، به نظر نگارنده از همه طبيعى تر آنست كه طبرسى رحمه اللَّه نقل فرموده و آن چنين است: عايشه مى گويد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در منزل زينب دختر جحش (يكى از زنان آن حضرت) بيشتر توقف مى كرد، زينب شربت عسل كه تهيه كرده بود به آن حضرت مى نوشانيد من با حفصه (دختر عمر) قرار گذاشتيم رسول خدا به منزل هر يك از ما كه داخل شود بگوئيم: از دهان شما بوى مغافير (درختى است گل بدبويى دارد) مى آيد مگر از آن خورده ايد؟

چون آن حضرت به منزل يكى از آنها داخل گرديد چنان گفت حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 225

فرمود: نه بلكه در منزل زينب شربت عسل خورده ام و هرگز از آن نخواهم خورد آيات سوره در اين زمينه نازل گرديد.

نگارنده گويد: از قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ معلوم مى شود كه حضرت قسم خورده كه از آن نخورد و با قسم آن را بر خود حرام كرده است.

در تفسير برهان از تفسير قمى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: ... عايشه و حفصه بر رسول خدا عليه السّلام از بالا نگاه كردند و آن حضرت با كنيزش ماريه قبطيه خلوت كرده بود، فرمود: به خدا سوگند ديگر با او نزديكى نمى كنم خدا به

آن حضرت دستور داد كه از سوگند خويش كفاره بدهد.

در ضمن روايت ديگرى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده:

«فقل انما حرم عليه جاريته مارية القبطيه و حلف ان لا يقربها و انّما جعل على النبى الكفارة في الحلف و لم يجعل عليه في التحريم».

اينكه آن حضرت قسم خورد كه با ماريه نزديكى نكند و بخواهد عايشه و حفصه از او دلخوش باشند و يا بفرمايد: اين جريان را بكسى نگوئيد به شما مژده مى دهم كه پدرتان بعد از من خليفه خواهند شد. بسيار بعيد است و اللَّه العالم.

آنچه در باره شربت عسل و مغافير نقل شد مقبولتر به نظر مى رسد.

در ضمن، از آيات معلوم مى شود كه عائشه و حفصه حرمت نبوت را مراعات نكرده و آن حضرت را بسيار ناراحت كرده اند، او رسول خدا بود، مى خواست حاكميت اللَّه را پياده كند، و اينها بى خبر از همه جا با عقيده ها و فتنه هاى زنانه حضرت را ناراحت مى كرده اند.

چنان كه از صيغه هاي تثنيه در إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 226

معلوم مى شود آن از خدا بى خبرها چقدر بر عليه رسول خدا توطئه و فتنه كرده اند كه خدا مى فرمايد: خودم، جبرئيل، سر آمد مؤمنان و ملائكه در مقابل توطئه شما از پيغمبر حمايت خواهيم كرد!!!.

به هر حال، اين آيات عايشه و حفصه را به شدت كوبيده و تهديد كرده است و اين اغراق نيست در آيات دقت شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 227

سورة التّحريم مدنيّة و هى اثنتا عشرة اية نزلت بعد سورة الحجرات

[سوره التحريم (66): آيات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (1) قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (2) وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ (3) إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ (4)

عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً (5)

به نام خداى رحمان رحيم

1- اى پيامبر چرا بر خود حرام مى كنى آنچه را كه خدا بر تو حلال كرده؟ و در اينكار رضايت زنانت را مى خواهى؟! خدا غفور و رحيم است.

2- خدا از بين بردن قسمها را بر شما تشريع كرده، خدا سرپرست شما و دانا و حكيم است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 228 3- ياد آر كه پيامبر به بعضى از زنانش حديثى را به طور مخفى گفت، چون زن آن را به ديگرى خبر داد خدا آن را بر پيامبر آشكار نمود، پيامبر بعضى را به آن زن گفت و بعضى را نگفت، زنش گفت: كى تو را خبر داد؟! فرمود: خداى عليم و خبير

4- اگر به خدا توبه كنيد مناسب است كه قلوب شما از حق منحرف شده و اگر بر عليه پيامبر همكارى كنيد، (بدانيد كه) خدا حامى اوست و جبرئيل و نكو كار مؤمنان و ملائكه بعد از

آنها كمك او هستند.

5- اگر پيامبر شما را طلاق بدهد شايد خدايش بهتر از شما را به او عوض بدهد زنان مسلمان، زنان مؤمن زنان هميشه مطيع زنان توبه كار زنان عابده زنان روزه دارد زنان شوهر ديده و زنان باكره.

كلمه ها

مرضاة: رضايت و خشنودى. مصدر است و مفرد.

تحله: تحليل و تحلّه مصدر است به معنى باز كردن، منظور در اينجا كفاره دادن و باز كردن عقد قسم است.

صغت: صغو: ميل و انحراف. «صغت النجوم صغوا: مالت للغروب».

تظاهرا: صيغه تثنيه است. تظاهر: هم پشتى كردن، يكديگر را يارى كردن.

قانتات: قنوت: دوام طاعت. راغب آن را دوام طاعت با خضوع گفته است، قانتات: زنان مطيع و عبادت كننده.

سائحات: سيح جريان و سير در صحاح آمده: «ساح الماء: جرى على وجه الارض- ساح في الارض: ذهب» منظور از آن سفر كننده يا روزه دار و نظير آنست.

ثيبات: ثيبه: زن شوهر ديده. آن از ثوب به معنى بر گشتن است، طبرسى فرموده: ثيّب زنى است كه بعد از ازاله بكارت از شوهر تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 229

برگشته است.

ابكار: باكره ها (دوشيزگان) راغب گويد بكره در اصل به معنى اول روز است. دوشيزه را باكره گويند چون حالت باكره بودن پيش از ثيّب بودن است.

شرحها

از اين آيات معلوم مى شود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله براى خوشنودى زنانش بعضى از حلالها را بر خود حرام كرده و خدا در مقام دلسوزى فرموده چرا چنين كردى؟! سپس كفاره قسم را تذكر داده تا آن حضرت با كفاره دادن از محذور قسم خلاص شود.

و نيز معلوم مى شود كه آن حضرت به بعضى از زنانش رازى فرموده و دستور داده كه آن را فاش نكند ولى او فاش كرده و خدا از اينكار به آن حضرت خبر داده است آرى آن زن در فاش كردن راز با آن حضرت مخالفت كرده است.

و نيز مى شود فهميد: بعد از فاش شدن راز،

دو نفر از زنانش آن حضرت را اذيت كرده اند تا جايى كه خدا فرموده: صلاح آنست كه توبه كنيد چون دلهاى شما از حق منحرف شده است و اگر بر عليه پيامبر كار كنيد، خدا و جبرئيل ... كمك پيامبر است، در آخر فرموده: گمان نكنيد كه براى او زنان قحط است، اگر شما را طلاق بدهد، خدا زنان بهتر از شما را به او مى رساند.

ناگفته نماند: مطالب اين سوره ربطى به آنچه در سوره احزاب از آيه 28 ببعد گفته شد ندارد، دو جريان مستقل است چون سوره احزاب چهارمين سوره است كه در مدينه نازل گرديد ولى تحريم بيست يكمين سوره است، ميان آن دو سالها فاصله وجود دارد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 230

1- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ اينكه انسان براى مصلحتى چيزى را بر خود حرام كند، گناه محسوب نمى شود، نظير: كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ آل عمران/ 93، آيه در آن رابطه است كه حضرت يعقوب براى مصلحتى گوشت شتر را بر خود تحريم نمود.

آمدن «النبى» به جاى رسول به علّت آنست كه اين خطاب مخصوص به آن حضرت است، ربطى، به ديگران ندارد بر خلاف: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ آيه از اينكه كدام چيز را بر خود حرام فرمود ساكت است ولى از تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ معلوم مى شود: بخاطر زنانش اينكار را كرده است در شأن نزول گفته شد: آن شربت عسل و يا ماريه بود.

لِمَ تُحَرِّمُ عتاب خفيف و در مقام دلسوزى است نظير: عَفَا اللَّهُ

عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ توبه/ 43.

ناگفته نماند: قسم بر فعل چيزى آن را واجب و بر ترك چيزى آن را حرام مى كند.

وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ حاكى است كه خدا نمى خواهد انسان چنين مشقتى بر خود هموار كند و نيز حاكى است كه راه چاره باز است، مى شود در شكستن قسم از غفران خدا استفاده كرد.

2- قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ معلوم مى شود كه آن حضرت براى تحريم بعضى لذتها قسم خورده بود «فرض» به معنى تشريع و تعيين است يعنى: خداوند با تشريع كفاره حل و شكستن سوگندهاى شما را چاره كرده است، چون خدا سرپرست شماست، به وضع شما داناست و تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 231

از روى حكمت و صلاح است.

3- وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ اين آيه مى گويد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به بعضى از زنانش (حفصه) مطلبى را به طور سرى گفته و از او خواسته است كه اين راز را افشا نكند ولى او به بعض زنان ديگر آن را خبر داده است، از آن طرف خدا به آن حضرت وحى كرده كه زنت راز را به ديگرى گفته است: آن حضرت مقدارى از وحى را به زنش فرموده و مقداري را نفرموده، زن (حفصه) با تعجب گفته است: تو از كجا دانستى كه من به ديگرى خبر داده ام، حضرت جواب داده كه

خدا به من خبر داد.

وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً يعنى آن حضرت حديثى را به زنش حفصه گفت و فرمود: به ديگرى افشا نكن. فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ يعنى: حفصه بر خلاف سفارش پيامبر راز به ديگرى (عايشه) گفت. وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ يعنى افشاء راز را خدا به پيامبر خبر داد عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ يعنى پيامبر مقدارى از آنچه خدا گفته بود به حفصه گفت و مقدارى را نگفت قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا حفصه گفت كدام كس به تو خبر داد كه به ديگرى گفته ام؟! قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ پيامبر فرمود: خدايى كه به همه چيز عالم است و به مكنونات خبير است به من خبر داد.

در اينكه آن حديث چه بود گفته اند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در روز حفصه با ماريه قبطيه خلوت كرد، حفصه چون اين را بدانست ناراحت شد، رسول خدا فرمود: من ماريه را بر خود حرام كردم براى رضاى تو ولى اين را به عائشه خبر نده، اما حفصه عائشه را از آن مطلع كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 232

ابن عباس گفته: آنچه آن حضرت پنهان كرد و نگفت خلافت ابو بكر و عمر بعد از آن حضرت بود كه ترسيد افشا شود.

ناگفته نماند: هيچ يك از اين دو قانع كننده نيست، دغدغه خاطر را از بين نمى برد، اين دو گفته ظاهرا بسيار سبك است.

از آيه همين قدر معلوم مى شود: آن زن راز را بزن ديگرى گفته است و آيه بعدى حاكى است كه آن دو شروع به توطئه بر عليه پيامبر كرده اند، اما آن حديث چه بوده خدا مى داند و

نيز بنظر مى آيد: مطلب اين آيه غير از مطلب آيه لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ است.

4- إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ خبر «ان» محذوف است نظير: «ان تتوبا الى اللَّه فهو حق» آن وقت در بيان علّت آن فرموده فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما زيرا كه قلب شما از حق منحرف شده است تعبير با قلوب و اراده تثنيه، استعمال معروف است مخصوصا با اضافه به «كما» كه مطلب را روشن مى كند.

شيعه و اهل سنت شك ندارند در اينكه مراد از صيغه تثنيه در «قلوبكما تظاهرا» عايشه و حفصه است، در كشاف از ابن عباس نقل شده: از عمر بن الخطاب پرسيدم آن دو زن كه بر عليه پيغمبر به همديگر كمك كردند كيستند؟ گفت عايشه و حفصه بودند، مرحوم طبرسى آن را از صحيح بخارى نقل كرده است» حلبى در جلد سوم سيره خويش در ضمن نقل حالات حفصه آن را نقل مى كند و نيز در تفسير كشاف و تفسير خازن و تفسير نسفى و صحيح ترمذى جلد پنجم كتاب تفسير باب شصت و شش و جاهاى ديگر نقل شده است، تفسير برهان آن را از امالى شيخ نقل مى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 233

تظاهر بر عليه پيامبر و اذيت به او از كبائر است، خداوند فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً احزاب/ 57 و نيز فرمايد: وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ توبه/ 61 وانگهى توطئه و ايذاء آنها چقدر

عظيم و ناراحت كننده بوده كه خدا فرمايد: اللَّه و جبرئيل و صالح مؤمنان و ملائكه حامى و كمك پيامبر هستند، در همه قرآن مجيد همچو تعبيرى يافته نيست، خدايا اين دو زن چقدر ناباب و چقدر خطرناك بوده اند.

گويند صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ همه مؤمنين صالح هستند و از مفرد جمع اراده شده است. ولى معناى مفرد در آن روشنتر است: از طريق شيعه و اهل سنت نقل شده منظور از صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ امير المؤمنين عليه السّلام است در تفسير قمى از ابو بصير از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده

«قال صالح المؤمنين على عليه السّلام»

در تفسير برهان بعد از نقل اين خبر فرموده: محمّد بن عباس پنجاه دو حديث در اين زمينه از طرق شيعه و اهل سنت نقل كرده است آن گاه هشت مورد از آنها را نقل مى كند، در منثور از اسماء بنت عميس نقل است كه «سمعت رسول اللَّه يقول: و صالح المؤمنين قال على بن ابى طالب» 5- عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً استغناست از زنان آن حضرت، يعنى گرچه شما بحكم النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ احزاب/ 6 صاحب شرافت شده ايد ولى زنان تنها منحصر شما نيست، اگر آن حضرت شما را طلاق بدهد، خداوند بهتر از شما را به او عوض خواهد داد.

به نظر مى آيد: صفات ششگانه اول هر يك در تفضيل مورد نظر است، يعنى مسلمانتر از شما، مؤمن تر از شما و هكذا، از الميزان معلوم مى شود كه ملاك تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 234

فضيلت در قنوت و توبه يا فقط در

قنوت است زيرا كه قنوت به معنى لزوم طاعت و خضوع است كه در آنها نبود، بلكه خدا را معصيت و رسول خدا را اذيت مى كردند و توبه هم نمى كردند، ولى مانعى ندارد كه قنوت و توبه از لحاظ وجود و عدم و سائر صفات از لحاظ كمال ملاك فضيلت باشند.

ظاهرا «مسلمات» در آيه راجع به عمل و تسليم شدن به حكم ظاهرى و «مؤمنات» راجع به تصديق باطنى باشد، منظور از «سائحات» اگر «صائمات» و روزه داران باشد ظاهرا به علت اهميت آنست كه به طور مخصوص قيد شده است. زمخشرى در كشاف گويد: علت اينكه در ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً و او عطف آمده و در ديگر صفات نه، آنست كه آن دو قابل جمع نيست ولى صفات ديگر قابل جمع هستند در اينجا خطاب به همه زنان آن حضرت است بر خلاف آيه قبلى ظاهرا منظور آنست كه به همه گوشزد باشد تا به فكر اذيت آن حضرت نيافتند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 235

[سوره التحريم (66): آيات 6 تا 9]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ (6) يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (7) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ يَوْمَ لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (8) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ

اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (9)

6- اى اهل ايمان خود و خانواده تان را حفظ كنيد از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگهاست بر آن موكلند ملائكه سختگير و محكم كه خدا را در آنچه امر فرموده مخالفت نكرده و آنچه امر شوند مى كنند.

7- اى آنان كه كافر شده ايد امروز اعتذار نكنيد فقط آنچه را كه مى كرديد مجازات مى شويد.

8- اى كسانى كه ايمان آورده ايد توبه كنيد به خدا توبه نصوح شايد پروردگارتان گناهان شما را بيامرزد و داخل كند شما را به بهشتهايى كه از زير آنها نهرها جارى است روزى كه خدا پيامبر را خوار نمى كند، و كسانى كه با او به خدا ايمان آورده اند نورشان در پيشاپيش و طرف راستشان مى دود، گويند: پروردگارا نور ما را كامل گردان و ما را بيامرز كه تو بر هر چيز توانايى. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 236 9- اى پيامبر با كفار و منافقان جهاد كن و بر آنها سخت گير، جايگاه آنها آتش است و بد جايگاهى است.

كلمه ها

قوا: فعل امر است از وقى گويند: ق، قيا، قوا، يعنى نگهداريد.

وقود: وقد: افروخته شدن آتش. وقود: هيزم و نحو آن كه وسيله آتش افروزى است.

حجارة: سنگها. مفرد آن حجر است، جمع ديگر آن احجار است كه در قرآن كريم يافته نيست.

غلاظ: جمع غليظ ضد رقيق، ظاهرا منظور خشونت در عمل است نظير:

جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ آيه 9.

شداد: جمع شديد به معنى سخت و محكم، منظور از آن قوي بودن است.

نصوح: نصح: خالص شدن و خالص كردن، نصوح به معنى فاعل (نصيحت كننده) مى باشد، توبه نصوح آنست كه شخص را نصيحت مى كند

تا به گناه بر نگردد، لذا آن را توبه صادق و توبه محكم گفته اند.

يسعى: سعى: تند رفتن. تلاش. دويدن نيز گفته اند، مراد از آن در آيه دويدن است.

شرحها

به مناسبت آيات گذشته كه بعضى از زنان آن حضرت گناه كردند در اين آيات گفته شده: اى اهل ايمان خود و خانواده خود را از آتش حفظ كنيد و نيز تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 237

گفته شده: عذاب آخرت همان اعمال قبيح دنياست و سپس همين مناسبت عموم اهل ايمان در صورت گناه كردن امر به توبه شده اند و چون كفار و منافقان نمى خواهند مسلمانان چنين باشند لذا خطاب رسيده كه آن حضرت با كفار و منافقان سخت بگيرد و اللَّه العالم.

6- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده چون آيه قُوا أَنْفُسَكُمْ ... نازل گرديد يكى از مؤمنين نشست و شروع به گريه كرد، و گفت: من از نگهدارى نفس خويش عاجزم، براى خانواده ام نيز تكليف شدم، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: براى تو كافى است آنها را امر كنى به آنچه خودت را امر ميكنى و نهى نمايى از آنچه خودت را نهى مى نمايى «1» و در ذيل روايت ديگرى از ابو بصير از امام صادق عليه السّلام نقل شده: اگر از تو قبول كردند آنها را از آتش حفظ كرده اي و اگر تو را عصيان كردند، وظيفه ات را انجام داده اى «2».

وَقُودُهَا النَّاسُ نشان مى دهد كه نعوذ باللّه بدنها در آتش مشتعل خواهند شد «حجارة» را به اصنامى تفسير كرده اند كه از سنگها ساخته بودند، اين

سخن ذيل آيه 24 از سوره بقره كه نظير اين آيه است مشروحا گذشت.

عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ يعنى بر آن آتش موكل شده ملائكه اى كه سختگيرند و در كارشان قوى، لا يَعْصُونَ اللَّهَ ... توجيه غلاظ و شداد است.

در الميزان فرموده لا يَعْصُونَ اللَّهَ ... ناظر است به التزامشان به تكليف، وَ يَفْعَلُونَ ... راجع است به عمل مطابق تكليف، على هذا تكرارى وجود ندارد

__________________________________________________

(1، 2) كافى كتاب الجهاد، بعد از باب «انكار المنكر بالقلب».

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 238

به عبارت ديگر، اولى امر باطنى و دومى امر ظاهرى است.

7- يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اشاره است به آنچه عذاب آخرت همان عمل دنياست كه به عذاب مبدل گرديده، لذا كفار حق اعتذار ندارند كه ما را عذاب نكنيد زيرا عذاب از جاى ديگرى نمى آيد، آيه حاكى از تجسم عمل در آخرت است، اين خطاب در روز قيامت خواهد بود.

8- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً به تناسب جريان زنان آن حضرت تذكر داده شده كه گناهان قابل غفران است توبه كنيد توبه اى كه در آن برگشت به گناه نباشد، به نقل ابن عباس معاذ بن جبل از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پرسيد توبه، نصوح چيست؟ فرمود: آنست كه تائب توبه كند و سپس به گناه بر نگردد چنان كه شير به پستان بر نمى گردد:

«قال: ان يتوب التائب ثم لا يرجع في ذنب كما لا يعود اللبن الى الضرع»

«1» ابو الصباح كنانى از حضرت صادق عليه السّلام از توبه نصوح سؤال كرد امام

عليه السّلام جواب داد:

«قال يتوب العبد من الذنب ثم لا يعود فيه»

كافى باب توبه آن را توبه خالص براى خدا، توبه واقعى و نظير آن معنى كرده اند كه در كلمه ها گذشت.

عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ نتيجه توبه نصوح است، «عسى» در اينجا تحقق را مى رساند چنان كه طبرسى فرموده است، راغب گويد آن براى ايجاد اميد در بندگان است توبه سبب تكفير گناهان و توأم با عمل به واجبات است و لذا نتيجه اش دخول بهشت

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 239

خواهد بود.

يَوْمَ لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ ظرف است براى «يكفر- يدخل» اين يك خبر واقعى است كه خداوند در آن روز پيامبر و مؤمنان را خوار نخواهد كرد و اشاره است به آنكه وعده خدا تخلف ناپذير مى باشد.

نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ در سوره حديد خوانديم: يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ/ 12، در اينجا علاوه بر آن زيادت نور را خواستار مى شوند الميزان بعيد نمى داند كه نور پيشاپيش نور ايمان و نور دست راستى نور عمل باشد، به احتمال بعضى وَ الَّذِينَ آمَنُوا مبتدا و «معه» خبر آن و نُورُهُمْ يَسْعى يقولون» خبر دوم و سوم آنست، در اينصورت وعده «لا يخزى» مربوط به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و تلاش نور مربوط به مؤمنان مى شود.

مؤيد اين احتمال سؤال اتمام نور و سؤال مغفرت است كه مخصوص مؤمنان مى باشد، زيرا درجات ايمان متفاوت است، آنهايى كه درجات پائين هستند اتمام

نور را خواستار خواهند شد و نيز از مختصر گناهى كه دارند آمرزش خواهند خواست إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ ... تعليل مطلب است.

در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال يسعى ائمة المؤمنين يوم القيامة بين ايديهم و بايمانهم حتى ينزلوهم منازلهم في الجنة».

9- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ اين آيه عينا همانست كه در سوره توبه آيه 73 گذشت، اين حكم درباره منافقان در صورتى است كه توطئه يا قيام مسلحانه كنند و به صورت محارب در تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 240

آيند، مشروح سخن در سوره توبه ديده شود. وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ تأكيد مطلب است كه سازش با آنها سبب سقوط جامعه است وَ مَأْواهُمُ النَّارُ ... توجيه مطلب مى باشد يعنى آنان كه مسيرشان جهنم است از قتلشان چه باك؟.

به نظر مى آيد تناسب اين آيه با آيات قبلى آن باشد كه منافقان از پياده شدن قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ- تُوبُوا إِلَى اللَّهِ ... با تفتين خود مانع مى شده اند و يا مى خواسته اند از مورد ملامت شدن زنان آن حضرت، سوء استفاده كرده و جو سازى نمايند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 241

[سوره التحريم (66): آيات 10 تا 12]

اشاره

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ (10) وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (11) وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ

كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ (12)

10- خدا براى بيان حال كافران مثل زده، زن نوح و زن لوط را كه تحت نكاح دو نفر از بندگان صالح ما بودند، به آن دو خيانت كردند، آن دو پيامبر چيزى از عذاب خدا را از آن دو زن كفايت نكردند، به آن دو گفته شد داخل آتش شويد با داخل شوندگان.

11- و خدا براى بيان حال اهل ايمان مثل زده زن فرعون را كه گفت: پروردگارا براى من خانه اى در نزد خود در بهشت بنا كن و مرا از فرعون و از عملش نجات بده، و از قوم ظالم نيز نجاتم عطا كن.

12- و مثل زده، مريم دختر عمران را كه دامن خويش حفظ كرد و از روح خود در آن دميديم و كلمات خدا و كتابهاى او را تصديق كرد و از اهل طاعت دائم بود.

كلمه ها

احصنت: حصن: قلعه و چون قلعه انسانها را نگهدارى و حفظ مى كند از اين جهت، احصان را حفظ و نگهداري گفته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 242

قانتين: در آيه پنجم گذشت كه قنوت: دوم اطاعت با خضوع است.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم زنان نوح و لوط عليهما السّلام با آنكه زن پيامبر بودند در اثر كفر به آتش رفتند، نوح و لوط به آن دو فائده اى نبخشيدند اما زن فرعون با آنكه همسرش فرعون ادعاى خدايى مى كرد به بهشت رفت و نيز مريم مادر عيسى در اثر عفت و دوام اطاعت خويش، ضرب المثل شد و خدا اعجاز خود را در وجود او آشكار كرد، با دقت در اول سوره كه درباره زنان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بود مى فهميم كه آيات در صدد بيان آنست كه تنها زن پيامبر بودن در نجات انسان كافى نيست بايد ايمان و عمل داشته باشد.

و نيز معلوم مى شود كه ملاك سعادت در اسلام ايمان و عمل صالح است، قوم، نژاد، خانواده، نسب و امثال آن را در سعادت، پيش خدا دخلى نيست.

10- ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ منظور از ضرب اين مثل آنست كه دانسته شود، كفر، انسان را داخل آتش مى كند هر كس كه باشد، اتصال به بندگان خالص خدا در اين زمينه فائده اى ندارد. «للذين» متعلّق است به «مثلا» يعنى خدا مثلى زده براى مجسم و روشن كردن وضع آنان كه كافر شده اند، «امرأة» مفعول «ضرب» مى باشد.

در تفسير برهان از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: اين آيه مثل است براى عائشه و حفصه:

«مثل ضربه اللَّه سبحانه لعائشة

و حفصة ان تظاهر تا على رسول صلى اللَّه عليه و آله و افشتا سره».

كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 243

در مجمع البيان نقل كرده: زن نوح كافر بود به مردم مى گفت: نوح ديوانه است و اگر كسى به نوح ايمان مياورد فورى به سران مشركان اطلاع مى داد (در حالات نوح چندين بار حالات او و غرق شدنش گذشت) راغب در مفردات گويد خيانت مخالفت با حق است به طريق نقض عهد در پنهانى، به هر حال منظور از فَخانَتاهُما مخالفت و ضديت آن دو است با نوح و لوط عليهما السّلام (نه بى عفتى العياذ باللّه).

منظور از تَحْتَ عَبْدَيْنِ بودن در نكاح آنهاست، ضمير «هما» به «عبدين» و ضمير «عنهما» به زن نوح و لوط راجع است فَلَمْ يُغْنِيا حاكى است كه پيامبر بودن شوهران به زنان كافر سودى نبخشيده است.

11- وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ منظور از مثل آنست كه: ايمان و عمل نجات دهنده است هر چند كه انسان متصل به كفار باشد، فرعون به اهل مصر مى گفت: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى نازعات/ 24 ولى زنش به موسى ايمان آورد و اهل بهشت گرديد، «للذين» مانند سابق متعلّق به «مثلا» و «امرأة» مفعول «ضرب» است.

إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ طبرسى رحمه اللَّه نقل كرده: زن فرعون نامش آسيه دختر مزاحم بود، او چون معجزه موسى و غلبه بر ساحران را ديد ايمان آورد، فرعون از ايمانش واقف شد

و او را به ارتداد دعوت كرد، او نپذيرفت، فرعون فرمانداد او را به چهار ميخ كشيدند و در مقابل آفتاب گذاشتند، آن گاه سنگ بزرگى بر روى او انداختند كه شهيد شد و نيز از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه از مردان، بسيارى به كمال رسيدند ولى از زنان جز چهار نفر كامل نشدند:

«قال صلّى اللَّه عليه و آله كمل من الرجال كثير و لم يكمل من النساء الا اربع: آسية بنت مزاحم امرأة فرعون و مريم تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 244

بنت عمران و خديجه بنت خويلد و فاطمة بنت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله»

صدوق در خصال نقل مى كند: كه آن حضرت فرمود

«افضل نساء اهل الجنة خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و مريم بنت عمران و آسية بنت مزاحم امرأة فرعون».

ناگفته نماند: إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي ... كمال عبوديت و خلوص و انقطاع او را مى رساند، يعنى: خدايا قصر فرعون كه توأم با طغيان و شرك و كفر است با همه نعمتها و وسائل خوشگذرانى پيش من ارزش ندارد زيرا كه قصر شرك است پس خانه اى در بهشت در جوار خودت براى من بنا كن كه عاشق تو هستم و در جوار تو باشم، دعايش يك دعاى واقعى بود.

نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ حاكى است كه هم از فرعون و هم از كارش در رنج بوده است وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ بيزارى است از قوم فرعون و جامعه شرك آلوده تأمل كن در مقام و كمال آن زن و تعريف پروردگار از كمال و مقام او.

12- وَ مَرْيَمَ

ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ عطف است بر امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ يعنى: خدا براى مجسم كردن واقعيت ايمان و عمل، مريم را نيز مثل زده است در قرآن جز مريم زنى با اسمش ياد نشده ولى نام او سى و چهار مرتبه در قرآن مجيد آمده است.

أَحْصَنَتْ فَرْجَها اقرار به عفت و دفاع از اوست در مقابل گفته يهود كه او را به بى عفتى نسبت مى دادند چنان كه فرموده: وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً نساء/ 156.

فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا اشاره است به آنكه ولادت عيسى يك مشيّت خدايى بوده است، در سوره انبياء فرموده: وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 245

/ 91 چنان كه ملاحظه مى شود در آنجا به جاى «فيه» كلمه «فيها» آمده است، روح كه يك پديده خدايى و از عالم امر است از جانب خدا به وجود مريم دميده شد و عيسى به وجود آمد.

وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ تعريف ديگرى است كه به هر چه از وحى آشنايى داشت ايمان آورده بود ظاهرا «كتبه» بيان كلمات است وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ مدح ديگرى است از وى كه پيوسته در طاعت خدا بود، آمدن «قانتين» شايد از باب تغليب باشد.

در مجمع البيان نقل مى كند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر خديجه وارد شد كه او در حال احتضار بود فرمود: اى خديجه حال تو مرا ناگوار است، خدا در ناگوارى خير كثيرى قرار داده است، چون به حضور هووهاى خود رسيدى از من به آنها سلام برسان گفت:

يا رسول اللَّه آنها كدامند؟! فرمود مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم و حكيمه يا كليمه خواهر موسى (اشتباه از راوى است) «فقالت يا رسول اللَّه بالرفاء و البنين» در شب هفدهم ربيع الاول هزار و چهار صد و شش مصادف با ولادت حضرت رسول اكرم و حضرت امام صادق صلوات اللَّه عليهما مطابق 9 آذر ماه/ 1364 تفسير سوره تحريم به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 246

سوره ملك

اشاره

در مدينه نازل شده و سى آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- ملك هفتاد و هفتمين سوره است كه بعد از سوره طور در مكه نازل گرديد درست معلوم نيست: در كدام سال از بعثت نازل شد ولى به نظر مى آيد حدود سالهاى دهم يا يازدهم بعثت نزول يافته باشد، چون همه سوره هاى نازل شده در مكه، حدود هشتاد و شش سوره مى باشد.

2- عدد آيات آن در قرائت مكى و مدنى اخير سى و يك آيه و در قرائت ديگران از جمله قرائت كوفى سى آيه است، زيرا در قرائت مكى و مدنى آيه نهم در قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ تمام مى شود، امّا در قرائت ديگران تا ضَلالٍ كَبِيرٍ ادامه پيدا مى كند.

تفسير خازن نقل شده: اين سوره داراى سيصد و سى كلمه و هزار و سيصد و سيزده حرف است.

3- تسميه آن به «ملك» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست و نيز اين سوره مبين ملك و حكومت خدا بر كائنات مى باشد. طبرسى فرموده: نام ديگرش منجيه است كه صاحبش (قرائت كننده) را از عذاب قبر نجات مى دهد و نيز واقيه ناميده مى شود زيرا كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: آن را از عذاب قبر نگاه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 247

مى دارد.

حسن بن محبوب از جميل بن صالح از سدير صيرفى از حضرت باقر عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: سوره ملك مانعه است از عذاب قبر منع مى كند، آن در تورات سوره ملك نوشته شده هر كه آن را در شب زياد و خوب بخواند از غافلان نوشته نمى شود، من بعد از نماز عشاء با آن نشسته ركوع مى كنم (به جاى

سوره مى خوانم).

هر كه آن را در زندگى در شب و روزش مى خواند چون ناكير و نكير از طرف پا داخل قبر او شوند، دو پايش مى گويند شما را از طرف پا راهى نيست زيرا اين بنده بر روى ما مى ايستاد و هر روز و شب سوره ملك را مى خواند.

و چون از طرف جوف (درون) او داخل شوند جوفش گويد: شما را از طرف من بر او راهى نيست چون اين بنده در جوف خويش سوره ملك را جا داده بود.

و چون از طرف زبانش بيايند زبانش گويد: شما را از طرف من بر او راهى نيست زيرا كه اين بنده هر روز و شب سوره ملك را مى خواند، طبرسى رحمه اللَّه نظير آن را از ابن مسعود نيز نقل كرده است.

4- آيات و مطالب سوره مباركه نشان مى دهد كه آن مكى است و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است. به نظر مى آيد شان نزولى در باره آن نقل نشده، مقتضاى حال مردمان آن روز و نيز نياز واقعى بشريّت سبب شده كه آن حقائق بيدار كننده و جهت دهنده از جانب مبدء هستى و خداى بزرگ نازل شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 248

مطالب و غرض سوره

5- اين سوره مى گويد: خدايى كه تدبير كائنات را در دست دارد يكپارچه خير و بركت و بر هر چيز تواناست، حيات و مرگ و آسمانها و نظام را او به وجود آورده است، آنها كه با همه اين دلائل پروردگار را انكار كنند در عذاب جهنم خواهند بود.

آن گاه با مقدارى از نظام جهان گوشزد شده، عنان سخن به معاد بر مى گردد وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ .../ 25: مى شود

گفت: غرض سوره بيان عموم ربوبيت و توحيد خداست كه منجر به معاد مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 249

سورة الملك مكّيّة و هى ثلاثون اية نزلت بعد سورة الطّور

[سوره الملك (67): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (1) الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ (2) الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ (3) ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ (4)

وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ (5) وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (6)

به نام خداى رحمان رحيم

1- دائم الخير و والا مقام است خدايى كه حكومت در دست اوست و او بر هر چيز تواناست.

2- خدايى كه مرگ و زندگى را آفريده تا امتحان كند كدام يك از شما از لحاظ عمل بهتريد و او توانا و آمرزنده است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 250 3- خدايى كه هفت آسمان را بالاى هم (يا شبيه) آفريد، در خلق خدا تفاوتى نمى بينى، چشمت را بر گردان آيا خللهايى مشاهده مى كنى؟

4- سپس چشمت را مكرر بگردان چشمت زبون و در حالى كه خسته است به سوى تو بر- مى گردد.

5- آسمان نزديك را با چراغهايى زينت داده و آنها را طرد كننده شياطين كرده ايم و براى آنها عذاب آتش مشتعل آماده ساخته ايم.

6- و براى كسانى كه به پروردگار خويش كافر شده اند عذاب جهنم هست و بد جايگاهى است.

كلمه ها

تبارك: بركت: فائده ثابت. طبرسى فرموده: اصل بركت به معنى ثبوت است ... پس بركت به معنى ثبوت فائده مى باشد، راغب گويد: بركت يعنى ثبوت خير خدايى در يك چيز. تبارك اللَّه از آن گويند كه فايده هاى ثابت در

خدا و از خداست با بلندى مقام.

طباق: طبق در اصل به معنى حال است. راغب گويد: مطابقت آنست كه چيزى را بالاى چيزى بگذارى و به اندازه آن باشد آن گاه در چيزى كه فوق چيز ديگر و يا موافق چيز ديگر باشد به كار رود. طباق در آيه به معنى مطابقت يا بودن بعضى بالاى بعضى آن را مشابهت نيز گفته اند، بعضى آن را جمع طبق دانسته اند مانند جمل و جمال (شتر و شتران).

تفاوت: فوت: از دست رفتن. تفاوت: تباعد دو چيز و از دست دادن همديگر است، لذا طبرسى آن را اختلاف گفته است راغب اختلاف در اوصاف مى گويد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 251

فطور: فطر: شكافتن و شكاف. «اصل الفطر: الشق» راغب شكافتن از طول گفته است. «فطور» جمع فطر است به معنى شكافها، راغب آن را مصدر و به معنى اختلال و سستى مى داند.

كرتين: كرّه: رجوع و برگشتن. «كرتين»: دو رجوع، يعنى «كرّة بعد كرة» كثرت مراد است نه تثنيه.

خاسئا: خسأ: طرد شدن و طرد كردن، از كشاف و مفردات معلوم مى شود كه در آن حقارت و خوارى نيز ملحوظ است خاسئ را در آيه خسته معنى كرده اند كه از ديدن خسته شده و دور مانده است در مجمع فرموده: «الخاسى ء: الذليل الصاغر» ظاهرا منظور خضوع و زبونى است.

حسير: حسر: كشف و انكشاف (مناسب با كنار كردن) در مجمع فرموده:

حسير شترى است كه خسته شده و طاقت راه رفتن ندارد.

رجوما: رجم: زدن با سنگ. در قاموس گويد: رجم چيزى است كه با آن مى زنند، جمع آن رجوم است على هذا رجم اسم و مصدر هر دو آمده است.

اعتدنا: در مجمع فرموده:

اصل آن «اعددنا» است دال بتاء مبدل گرديده است.

شرحها

در آيات ششگانه سخن از پر فائده و خير بودن خداست توأم با عظمت و قدرت، خلقت حيات و مرگ و آسمانهاى هفتگانه و تنظيم جهان و رجم شياطين، مظاهر بركت و مبارك بودن خدا هستند، منتهى شدن خلقت به معاد نيز مظهرى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 252

از بركت و فائده خدايى است. در نتيجه كسانى كه اينهمه ربوبيت را انكار كنند در عذاب خواهند بود.

1- تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ در قرآن مجيد مجموعا در نه محل كلمه «تبارك» در باره خدا به كار رفته و همه در رابطه با خلقت و تدبير است نظير: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ اعراف/ 54 ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ مؤمنون/ 14 تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ فرقان/ 1 و امثال آن، همه اينها حكايت از آن دارند كه خداوند وجود مفيد و والا مقام است، خلقت و تدبير از رشحات و از مظاهر او مى باشد.

اين آيه مى گويد: خدايى كه تدبير كائنات در دست اوست يكپارچه خير و عظمت است و قدرتش در حكومت و تدبير نامتناهى است وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

2- الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ در اينجا چند مطلب هست اولا خلقت مرگ و حياة مظهر «تبارك ...»

و خير است، مرگ انتقال به بقاست هر چند انسان را خوش نيايد.

ثانيا حيات و مرگ امر وجودى هستند و متعلق خلقت مى باشند. در سوره اعراف ذيل آيه 158 مشروحا گذشت كه حيات از آثار

ماده نيست و يك افاضه خدايى است، افاضه آن، زندگى، و خروج آن، مرگ است.

ثالثا لِيَبْلُوَكُمْ ... نشان مى دهد كه مقصد اصلى از خلقت، انسانهاى نيكو كار است انسانهاى بد كار و ناشايست بالتبع بوده و مورد نظر خدا نيستند.

در اين آيه مى خوانيم كه غرض از مرگ و حيات احسن عمل بودن انسانست در سوره كهف مى خوانيم كه غرض از خلقت همه امكانات روى زمين نيز احسن تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 253

عمل بودن آنها است إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا/ 7.

آن گاه در سوره هود مى خوانيم، مقصود از خلقت آسمانها و زمين نيز همين است: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا/ 7، احسن عمل بودن عبارت اخراى بندگى خداست و در آيه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ذاريات/ 56 مى خوانيم كه مقصود از خلقت جن و انس نيز همان است. پس محور خلقت و غرض از اينهمه اعمال قدرت از جانب خدا آنست كه: انسان به دنيا آيد و نيكو كار باشد، عجبا!!، خدا با چه چشمى به انسان نگاه مى كند؟!!! رابعا: خوبتر بودن عمل در نظر است نه زيادتر بودن آن مگر آنكه اكثر توأم با احسن باشد، عمل خوبتر آنست كه داراى شرائط و نيت صحيح است.

در كافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است:

«... قال ليس يعنى اكثركم عملا و لكن اصوبكم عملا و انما الاصابة خشية اللَّه و النية الصادقة و الخشية ثم قال:

«الا بقاء على العمل حتى يخلص اشد من العمل»

«1».

خامسا: مضمون آيه آن مى شود كه:

اين كيفيّت كه زنده بشويد، بعد بميريد براى آنست كه در معرض آزمايش قرار بگيريد و به نيكوترين عمل برسيد، اين جريان طبعا معاد را پى خواهد داشت.

سادسا دو وصف عزيز و غفور براى ايجاد بيم و اميد است يعنى از احسن عمل بودن غفلت نكنيد و نيز غفران خدا را در نظر داشته باشيد.

3- الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ

__________________________________________________

(1) وسائل الشيعة ج 1/ 43 در هامش.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 254

قسمت اول آيه در رابطه با خلقت و قسمت اخير در رابطه با تدبير جهان است هر دو مظهرى از «تبارك اللَّه» مى باشد منظور از طباق بالاي هم بودن و يا شبيه هم بودن است، درباره سبع سماوات در سوره بقره ذيل آيه 29 و در سوره فصّلت صحبت شد.

ما اگر يك كارخانه بزرگ ماشين را مثلا در نظر بگيريم خواهيم ديد ميليونها قطعات كوچك و بزرگ به هم پيوسته و آن كارخانه را به وجود آورده اند و همه با هم، ارتباط كامل دارند و هيچ يك آن ديگرى را از دست نمى دهد و هر يك مشغول انجام وظيفه خودش است.

جهان مانند آن كارخانه يك مجموعه بسيار بزرگى است كه همه واحدهاى آن با هم ارتباط كامل دارند و در راه اهداف كه معين شده پيش مى روند و با هم ارتباط كامل دارند، هيچ يك آن ديگرى را فوت نمى كند اين است معنى ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ اين خود دليل توحيد و نفوذ مشيت خدا در اداره جهان است فَارْجِعِ الْبَصَرَ ... براى تأكيد مطلب مى باشد.

4- ثُمَّ ارْجِعِ

الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ تأكيد بعد از تأكيد است، منظور از تثنيه ظاهرا تكرار است يعنى هر قدر كه نگاه كنى و دقت نمايى تا خللى پيدا كنى پيدا نخواهى كرد، آخر چشمت خاضع و خسته به خودت باز خواهد گشت، نتيجه آنكه: نظام جهان يك نظام متصلى است.

5- وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ گوشه ديگرى از نظام جهان است گويى اگر شياطين رانده نمى شدند در نظام جهان خللى به وجود مى آمد و تفاوت آشكار مى گشت، پس تزيين آسمان و تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 255

رجم ارواح شرير مكمل نظام جهان مى باشد آيه صريح است در اينكه ستارگان هم چراغ آسمانند و هم رجم كننده شياطين.

حقيقت اين امر بر ما پوشيده است، اين آيه معنايش آن نيست كه شهابها رجم كننده شياطين هستند، زيرا شهابها سنگهاى كوچك و سر گردان آسمانند كه با ورود به جو زمين مشتعل شده و به صورت نوارهاى نور در آمده و از بين مى روند براى تحقيق بيشتر به سوره صافات/ 6- 10 رجوع شود، از السَّماءَ الدُّنْيا معلوم مى شود آسمان اول از هفت آسمان به ما نزديكتر است.

و چون شياطين طاغى و اهل عصيانند لذا وعده عذاب سعير به آنها داده شده است.

6- وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ يعنى علاوه از شياطين براى كفار نيز عذاب جهنم هست آمدن «ربهم» براى استدلال است يعنى با مشاهده نظام جهان معنى ربوبيت كاملا آشكار است، كفار دانسته و عملا در مقام انكار مى آيند على هذا در عذاب خواهند بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11،

ص: 256

[سوره الملك (67): آيات 7 تا 14]

اشاره

إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ (7) تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ (8) قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ (9) وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ (10) فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ (11)

إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (12) وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (13) أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ (14)

7- چون در آتش انداخته شوند صفير آن را مى شنوند حال آنكه آتش آنها را بالا و پائين مى برد.

8- نزديك است از شدت غضب تكه تكه شود هر وقت دسته اى در آن انداخته شوند، مأمورانش سؤال كنند آيا انذار كننده اى براى شما نيامد؟!

9- گويند: آرى انذار كننده آمد ولى تكذيبشان كرده و گفتيم: خدا چيزى نازل نكرده، شما جز در ضلالت بزرگ نيستيد.

10- و گويند: اگر مى شنيديم يا تعقل مى كرديم در ميان اهل آتش نبوديم.

11- پس به گناه خويش اعتراف كردند، دور باد از رحمت خدا اهل آتش.

12- كسانى كه از پروردگار خويش در غيب خائفند آنها راست آمرزش و پاداشى بزرگ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 257 13- سخن خويش را پنهان نمائيد يا آشكار كنيد خدا بر آنچه در سينه هاست داناست.

14- آيا نمى داند (اعمال بندگان را) خدايى كه آنها را آفريده است؟ او نافذ و خبير است.

كلمه ها

شهيق: شهيق: به درون كشيدن نفس، زفير: خارج كردن آن (دم- باز دم) در مجمع از زجاج نقل كرد: زفير شهيق هر

دو اسم صوت و صداى مردم اندوهناك است در آيه ديگرى آمده سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً فرقان/ 12 ظاهرا صفير جهنم به صداى زير و بم انسانهاى پر غصه تشبيه شده است.

تفور: فور: ارتفاع شى ء با جوشيدن راغب قيد شدت را بر آن افزوده و گويد: در فوران آتش، جوشيدن ديك و تحريك غضب، به كار رود.

تميز: ميز: جدا كردن «تميز: جدا شدن، تميز از غيظ: تكه تكه شدن از غضب.

سعير: آتش مشتعل و افروخته. فعيل به معنى مفعول است سعير: افروختن و افروخته شدن آتش.

سحقا: (به ضم اول) دورى و به فتح آن به شدت كوبيدن. در اقرب گويد «سحقه سحقا: دقه اشد الدق» و در صحاح گفته: «السحق:

البعد».

شرحها

در اين آيات وصف عذاب كه در آيه ششم وعده شد آمده است و نيز حال تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 258

آنان كه اهل عذاب خواهند بود، در آخر به گوشه اى از آخرت اهل خشيت و ايمان نيز اشاره شده است.

7- إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ منظور از شهيق صداى جهنم است وَ هِيَ تَفُورُ تقديرش «و هى تفور بهم» مى باشد يعنى جهنم آنها را بالا و پائين مى برد.

8- تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ غيظ شدت غضب است يعنى نزديك است از شدت غضب تكه تكه شود، گويند: خداوند حال جهنم را به انسان خشمگين و انتقام گيرنده تشبيه كرده است ولى آيه: إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً فرقان/ 12 مشروحا گفته شد كه اين آيات نشان مى دهد كه جهنم شعور دارد و زنده است.

منظور از

«خزنه» مأموران آتشند چنان كه در آيه عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ تحريم/ 6 و در سوره زمر آيه 71 و 73 نيز گذشت. خازن: نگهدارنده شى ء ذخيره شده است، به موجب آياتى نظير أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ/ 4، عذاب جهنم يك عذاب ذخيره شده است.

كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ حاكى است كه اهل عذاب گروه گروه در آتش انداخته مى شوند نظير: كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً اعراف/ 38.

9- قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ جواب اهل آتش است كه خواهند گفت: انذار كنندگان آمدند ولى ما آنها را تكذيب كرده و به ضلالت نسبت داديم، ما نَزَّلَ اللَّهُ ... انكار مطلق نبوت است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 259

طبرسى رحمه اللَّه إِنْ أَنْتُمْ ... را كلام ملائكه دانسته است كه به اهل آتش خواهند گفت، ولى ظاهرا آن تتمه سخن اهل آتش است.

10- قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ بقيه كلام آنهاست، منظور از «نسمع» شنيدن براى قبول و از «نعقل» فهميدن و جدى گرفتن است، يعنى بى تفاوت بودن ما در مقابل سفيران خدا، سبب دخول آتش گرديد و اگر از آنها قبول كرده و آيات حق را تعقل مى كرديم امروز اهل آتش نمى شديم.

در الميزان فرموده: جلو افتادن «نسمع» براى آنست كه عامه مردم آن را به كار مى برند بر خلاف تعقل كه مال خواص است.

11- فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ يعنى با اين سخن اعتراف كردند كه مقصر بوده اند و اين عذاب نتيجه گناه آنهاست «فسحقا» نفرين است بر آنها، يعنى: «فاسحقهم

اللَّه سحقا».

12- إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ خشيت در غيب آنست كه خدا را و عذاب را نبيند ولى از آنها بترسد، آمدن خشيت براى آنست كه مقام، مقام انذار است. مغفرت براى آنست كه براى دخول به بهشت آماده باشد.

13- وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ در استدلال براى همه اين مطلب در اول سوره گفته شد: بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ تكميل اين استدلال با آنست كه خدا به همه چيزها دانا باشد و گرنه استدلال تمام نخواهد بود، لذا در اين آيه علم خدا حتى به مكنونات خاطر مطرح شده است، بنا بر اين آيه إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ ... به حكم جمله معترضه مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 260

14- أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ استدلال است بر علم خدا، ناگفته نماند علم به شى ء علم به احوال و آثار آنست و گرنه استدلال تمام نخواهد بود، آري آفريننده يك شى ء از آفريده خويش و آثار آن اطلاع دارد، وانگهى به موجب: اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ زمر/ 62 خالق انسان و خالق اعمال او خداست، گر چه اعمال به فاعلها نسبت داده مى شود ولى موجد همه آنها از طريق اختيار انسان خداست.

وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ يعنى خدا نافذ و آگاه است اين دو وصف از اسماء حسنى، تعليل صدر آيه مى باشد، نفوذ در همه چيز لازمه اش علم به همه چيز است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 261

[سوره الملك (67): آيات 15 تا 22]

اشاره

هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ

إِلَيْهِ النُّشُورُ (15) أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ (16) أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذِيرِ (17) وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ (18) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ بَصِيرٌ (19)

أَمَّنْ هذَا الَّذِي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ إِنِ الْكافِرُونَ إِلاَّ فِي غُرُورٍ (20) أَمَّنْ هذَا الَّذِي يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ (21) أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (22)

15- خدا آنست كه زمين را براى شما رام و منقاد كرده، راه برويد بر شانه هاى آن و بخوريد از رزق خدا امر رستاخيز با اوست.

16- آيا مطمئنيد آنكه در آسمانست شما را در زمين فرو برد و ناگاه آن موج مى زند.

17- يا ايمنيد آنكه در آسمانست بر شما طوفان پر شن بفرستد، به زودى مى دانيد انذار و عقوبت من چگونه است؟

18- آنان كه در پيش بودند پيامبران را تكذيب كردند پس عذاب من چگونه بود؟ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 262 19- آيا نگاه نكرده اند به پرندگان در بالاى آنها كه بال گشادگانند وبال جمع مى كنند، جز خدا آنها را كسى نگاه نمى دارد، او به هر چيز بيناست.

20- آيا كيست اينكه او براى شما لشكر است و جز خدا ياريتان مى كند؟ نيستند كافران مگر در فريفته شدن.

21- آيا كيست اينكه به شما روزى مى دهد اگر خدا روزى خويش را قطع كند؟ بلكه كفار در عصيان و نفرت، لجاجت به خرج مى دهند.

22- آيا پس كسى

كه سر به زير راه مى رود هدايت يافته تر است يا كسى كه ايستاده بر راه راست مى رود؟!

كلمه ها

ذلول: رام. ذل به كسر اول به معنى رام شدن است، ناقه ذلول شتر رام را گويند كه چموش نيست.

مناكب: نكب: عدول «نكب عنه: عدل» منكب: شانه انسان و ناحيه هر چيز است، در مجمع فرموده: «منكب كل شى ء اعلاه و اصله الجانب» جمع آن مناكب است، راغب گويد: آن به معنى شانه است، اطلاقش بر زمين بطور استعاره مى باشد.

نشور: طبرسى فرموده: نشور زندگى بعد از مرگ است «انشره اللَّه:

احياه» نشر در اصل به معنى گستردن و گسترده شدن است.

يخسف: خسف: فرو رفتن و فرو بردن «خسفه اللَّه و خسف هو».

تمور: مور: جريان سريع. «مار الدم على وجهه» خون بر چهره اش جارى شد. ظاهرا منظور از آن حركت مار پيچى است «المور:

تردد الشي ء بالذهاب و المجي ء» (مجمع).

حاصب: حصب: انداختن يا انداختن سنگريزه. حاصب: با دو طوفان ريگ افشان. (طوفانى كه سنگها را پرتاب مى كند). تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 263

نكير: مصدر است به معنى انكار، مراد از آن در آيه عقوبت است.

صافات: صف آنست كه پرنده بالهاى خود را بگشايد به طورى كه حركت نكند در اقرب الموارد گويد: «صف الطائر جناحيه في السماء:

بسطها و لم يحركها» اين كلمه با «و يقبضن» بيان پرواز آنهاست زيرا حقيقت پرواز باز كردن و بستن بالهاست، به قول بعضى:

گروهى از پرندگان بال گشوده و گروهى بال زنان پرواز مى كنند (صفيف- دفيف).

لجوا: لجاج: اصرار ورزيدن در فعل منهىّ عنه «لج الرجل لجاجا:

تمارى في الفعل المحدوز عنه».

عتو: طغيان. «عتا الرجل عتوا: استكبروا جاوز الحد».

نفور: نفرت و دورى. كلمه نفر اگر با «من» و

«عن» آيد به معنى دورى است «النفر: التفرق».

مكب: كب (بر وزن عقل) بر رو در انداختن، به تعبير راغب «اسقاط الشي ء على وجهه» اكباب لازم و متعدي هر دو آمده است نظير: «اكب على الدرس».

شرحها

دسته دوم آيات تدبير و توحيد است توأم با انذار، نظير آيات پنجگانه كه در اول سوره گذشت، در اين آيات، سخن از رام شدن زمين، توليد رزقها در آن، پرواز پرندگان در آسمان و نظير آنست.

15- هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 264

اين آيه مظهري است از مبارك و دائم الخير بودن خدا و آن اينكه خداوند زمين را رام و منقاد كرده كه همه تصرفات را مى شود در آن نمود، فَامْشُوا فِي مَناكِبِها يكى از مظاهر رام بودن آنست، همه جاى زمين منكب و شانه آن مى باشد و آن اشاره به كروى بودن زمين است.

وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ يعنى: همانطور كه ذلول كردن زمان خاص خداست همانطور زندگى بعد از مرگ خاص اوست.

16- أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ تهديد و استنتاج است از آيه فوق، منظور از مَنْ فِي السَّماءِ گويند ملائكه موكل بعذاب هستند و گويند مراد از آن خداست به اعتبار آنكه سلطان و تدبير خدا در آسمان مى باشد و گرنه محال است كه خدا را مكانى باشد فَإِذا هِيَ ...

يعنى زمين در حال فرو بردن شما مضطرب و در زلزله خواهد بود.

انسان فكر مى كند كه در زندگى استقلال دارد ولى زندگيش به تار مويى بسته است. به نظر آوريد زلزله ها را كه در عرض

چند ثانيه همه را تار و مار مى كند.

اين آيه و آيه بعدى نشان دهنده آن است كه گاهى زمين از رام بودن خارج مى شود.

17- أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذِيرِ عذاب ديگرى است كه اگر خدا بخواهد مى آورد و آن طوفانى است كه سنگ و سنگريزه پرتاب مى كند، نذير به معنى انذار و عقوبت خدايى است. اين هواى آرام اگر در اثر اختلاف حرارت آن، به حركت در آيد، ساختمانهاى بزرگ را مانند پر گاهى به هوا پرتاب مى كند، به نظر آوريد طوفانهاى سهمگين را. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 265

18- وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ.

يعنى كفار مى توانند عينيتهاى تاريخى و عذاب هاى كفار گذشته را به نظر آورند و بدانند كه وعده هاى خداوند حق است «نكير» به معنى انكار و عذاب است كسره آن دليل حذف ياء متكلم مى باشد.

19- أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ بَصِيرٌ.

در آيه پانزدهم سخن از رام و منقاد كردن زمين بود، در اين آيه سخن از پرواز پرندگان در آسمان است و هر دو از دلائل توحيد مى باشد و مظهرى از «تبارك» و دائم الخير بودن خدا هستند.

ناگفته نماند: آفرينش پرندگان دليل وسعت علم و قدرت خداست اگر موجودات زنده همه يك نواخت بود، حكايت از محدوديت قدرت و علم خدا مى نمود ولى آفرينش پرندگان، خزندگان، روندگان، ماهيان و امثال آنها دليل ابعاد قدرت و علم خداوند است.

ما يُمْسِكُهُنَّ جواب سؤال مقدر است سؤال آنست كه چرا به پرندگان در آسمان نگاه كنند؟ لفظ «الرحمن» حكايت از گسترش رحمت

دارد كه خلقت پرندگان مصداقى از آنست إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ ... مى گويد كه پرواز پرندگان زير نظر خداست و خدا چنين خواسته است. استقلالى از خود ندارند.

20- أَمَّنْ هذَا الَّذِي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ إِنِ الْكافِرُونَ إِلَّا فِي غُرُورٍ.

اين آيه و آيات بعدى استنتاج است از آيه فوق، و جواب است براى مشركان كه اصنام را مدافع و كمك خود مى دانستند، «ام» منقطعه است به معنى «بل» يعنى: كيست اينكه جز خدا، لشكر شماست و شما را به وقت عذاب خدا يارى مى كند:! و چون مشركان جواب ندارند لذا فرموده: كافران در اين ادعا جز در تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 266

فريب نيستند.

21- أَمَّنْ هذَا الَّذِي يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ.

فاعل «امسك» خداست يعنى اگر خدا روزى خويش را قطع كند اين كيست كه به شما روزى مى دهد و چون كفّار جوابى ندارند در جواب فرموده:

اينها در اثر ادامه طغيان چنين شده اند.

22- أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

اشاره است به دو حال انسان، يكى اينكه سر بلند كند و آيات حق و راه راست را ببيند، ديگرى اينكه سر پائين انداخته و بدون توجه راه رود، معلوم است كه اوّلى هدايت يافته تر است و به مقصود مى رسد، كفّار در اثر لجاجت با حق مانند آدم دوم هستند كه بالاخره به سعادت نمى رسند، كلمه «اهدى» با صيغه تفصيل در رابطه با يمشى» است و گرنه كفار هيچ هدايت ندارند.

در كافى از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام در تفسير اين آيه نقل شده «

قال ان اللَّه ضرب مثلا، من حاد عن

ولاية على عليه السّلام كمن يمشي على وجهه لا يهتدى لامره و جعل من تبعه سويا على صراط مستقيم و الصراط المستقيم امير المؤمنين عليه السّلام»

(برهان از كافى).

ناگفته نماند اينگونه روايات از قبيل تطبيق است نه تفسير ظاهرى.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 267

[سوره الملك (67): آيات 23 تا 30]

اشاره

قُلْ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ (23) قُلْ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (24) وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (25) قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ (26) فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ قِيلَ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ (27)

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اللَّهُ وَ مَنْ مَعِيَ أَوْ رَحِمَنا فَمَنْ يُجِيرُ الْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (28) قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنَّا بِهِ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (29) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ (30)

23- بگو: خدا آنست كه شما را به وجود آورد و براى شما گوشها و چشمها و قلبها قرار داد بسيار كم شكر مى كنيد.

24- بگو. خدا همانست كه شما را در زمين آفريد و به سوى او محشور مى شويد.

25- گويند: اين وعده كى خواهد بود اگر از راستگويانيد؟

26- بگو: علم آن فقط در نزد خداست و من تنها انذار كننده ام.

27- چون آن عذاب را نزديك به بينند چهره آنان كه كافر شده اند غمگين مى شود و گفته مى شود اين است آن عذابى كه به عجله مى خواستيد.

28- بگو خبر دهيد اگر خدا مر او كسانى را كه با منند بميراند يا به ما رحم كند، كيست كه كافران را از

عذاب پناه دهد.

29- بگو او خداى رحمان است به او ايمان آورديم و بر او توكل كرديم به زودى مى دانيد تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 268

كيست آنكه در گمراهى آشكار است.

30- بگو: خبر دهيد، اگر آب شما در زمين فرو رود كيست كه به شما آب جارى بياورد.

كلمه ها

سمع: قوه شنوايى. منظور از آن جمع است و چون در اصل مصدر است و مصادر جمع بسته نمى شود لذا در قرآن هميشه مفرد به كار رفته است، به معنى گوش نيز به كار مى رود، در اقرب گويد: «السمع:

حس الاذن و الاذن».

افئده: قلبها. مفرد آن فؤاد است «فاد» به معنى بريان كردن مى باشد قلب را از آن فؤاد گفته اند كه در آن دلسوزى هست.

ذرءكم: ذرء: آفريدن. طبرسى آفريدن بدون سابقه فرموده است ذريه به معنى نسل و آفريده شده از آن است.

زلفة: زلف: نزديك شدن و مقدم گشتن. «زلف زلفا: تقدّم و تقرّب» زلفة در آيه مصدر است به معنى فاعل.

تدعون: از باب افتعال به معنى خواستن است، مراد از آن ظاهرا مبالغه و به شدت خواستن است لذا بعضى آرزو معنى كرده اند اصل آن «تتدعون» مى باشد.

غورا: غور: فرو رفتن «غار الماء غورا: دخل في الارض و سفل فيها» آن در آيه به معنى فاعل (غائر) است.

معين: جارى آشكار. ظاهرا ميم اصل كلمه است در لغت آمده «معن الماء:

سهل و سال».

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 269

شرحها

چون به حكم بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ كافران و مشركان از مقام مخاطب بودن ساقط شدند، لذا در اين آيات به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب شده كه آيات حق را بر آنها بخواند، خطاب «قل» شش دفعه در آيات فوق تكرار شده و در رابطه با اهميت مطلب است، آيات شريفه مصاديقى از توحيد و دائم الخير (تبارك) بودن خدا هستند توأم با تهديد و انذار.

23- قُلْ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ.

خلقت انسان از

جانب خدا و با اراده خداست از بدن انسان دو دروازه مهم به جهان خارج باز مى شود: چشم و گوش. آنچه از اين دو راه داخل بدن مى شود به وسيله قلب تجزيه و تحليل و بررسى مى گردد، اين هر سه در زندگى انسان كمال ضرورت را دارد و بدون آنها انسان بيش از يك چوب خشك نيست، اين حقائق «يدرك و لا يوصف» هستند آرى هر قدر شكر كنيم كم شكر كرده ايم خطاب قَلِيلًا ما ... به مشركان است.

24- قُلْ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ.

صدر آيه مقدمه است براى ذيل آن و گرنه آن در آيه قبلى گذشت يعنى ادامه خلقت شما به بعث مى انجامد.

25- وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

از وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ سؤالى متولد مى شود و آن اينكه: حشر كى خواهد بود؟ النهايه مشركان آن را به صورت مسخره مى گفتند.

26- قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ.

بارها وقت قيامت به هر نيت كه باشد از آن حضرت سؤال شده و در جواب تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 270

آمده كه عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي كار پيامبران فقط انذار از قيامت بوده است نه تعيين وقت آن.

27- فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ قِيلَ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ.

ضمير «رأوه» راجع به «الوعد» است «سيئت» مجهول «ساء» و منظور از آن، ظهور آثار اندوه در چهره هاست. آن وقت از طرف ملائكه به مشركان گفته مى شود: اين عذاب همان وعده است كه مى خواستيد. طبرسى «تدعون» را به عجله خواستن معنى كرده است.

و نيز فرموده: «...

عن الاعمش قال لما رأوا ما لعلى بن ابى طالب عند اللَّه من

الزلفى سيئت وجوه الذين كفروا

» و نيز فرموده:

«عن ابى جعفر عليه السّلام فلما رأوا مكان على من النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله سيئت وجوه الذين كفروا يعنى الذين كذبوا بفضله»

اين گونه روايات يك نوع تطبيق است كه به آن حضرت صلوات اللَّه عليه تطبيق مى شود، روايت اول از طريق اهل سنت است.

28- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اللَّهُ وَ مَنْ مَعِيَ أَوْ رَحِمَنا فَمَنْ يُجِيرُ الْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ.

گويند: كفار مرگ آن حضرت را آرزو مى كردند كه بعد از مرگ او در كفر خود ثابت بمانند، در جواب فرموده: من و اصحابم بمانم يا نمانم شما را عذاب حتمى است أَوْ رَحِمَنا در اثر تأخير اجل است در اينجا هلاك در مطلق مردن به كار رفته است نه به معنى هلاكت.

29- قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنَّا بِهِ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

يعنى: بگو آنكه شما را به سوى او مى خوانم خدايى است كه رحمتش به همه جا گسترده است. راه همانست كه به او ايمان آورد و توكل كرد، به زودى خواهيد تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 271

دانست كه كدام كس در گمراهى آشكار است، و آن شمائيد زيرا ما اهل ايمان هستيم.

30- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ.

اينكه آبها در شكم زمين ذخيره مى شوند و به عمق هزار متر و دو هزار متر نمى روند يك عامل خدايى است، قشرهاى خاك رست زمين، مانع از آنست كه آبها بيش از حد پائين روند و اگر غير از اين بود و يا آنچه مى باريد در زمين فرو مى رفت كار انسان زار مى شد.

در رواياتى كه در تفسير برهان

و صافى و امثال آن نقل شده «ماء» را به امام معصوم عليه السّلام تفسير كرده اند آن از باب تطبيق است نه تفسير ظاهرى.

در شب چهار شنبه بيست و هشتم ربيع الاول هزار و چهار صد و شش مطابق بيستم آذر ماه (1364) تفسير سوره ملك به انجام رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 272

سوره قلم

اشاره

در مكه نازل شده و پنجاه و دو آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

1- قلم دومين سوره است كه بعد از سوره «علق» در مكّه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره شصت و هشتم مى باشد، بقيه سخن در بند چهارم خواهد آمد.

2- عدد آيات آن به اتفاق قارئان پنجاه و دو آيه است، چنان كه در مجمع البيان مى خوانيم، در تفسير خازن نقل شده: كه اين سوره از سيصد كلمه و هزار و دويست و بيست و شش حرف فراهم آمده است و اللَّه اعلم.

3- تسميه آن به «قلم» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست (تسميه كل باسم جزء) امين الاسلام طبرسى رحمه اللَّه فرموده: سوره «ن» نيز خوانده مى شود، ظاهر آنست كه: اين نامگذارى توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- در مقدمه تفسير گفته شد: اين سوره دومين سوره است كه بعد از سوره علق در مكه نازل گرديد، اين سخن همانست كه در مجمع البيان در سوره هل اتى و در مجلّد 13 الميزان/ 249 از اتقان سيوطى و در تاريخ يعقوبى (ج 2/ 19) آمده است و هر سه نقل از ابن عباس مى باشد ولى آيات سوره با اين گفته منافات دارد.

چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سه سال دعوت خويش را مخفى مى كرد، بنا بر نقل تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 273

فوق، بايد اين سوره در ثلث اوّل سال اوّل بعثت نازل شده باشد ولى آيات آن نشان مى دهد كه به وقت نزول سوره، حضرت دعوت خويش را آشكار كرده بود، نظير: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ ... فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ.

و نظير:

إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ ... فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ ... و امثال آن.

در مجمع البيان از ابن عباس و قتاده نقل كرده كه از اوّل سوره تا آيه سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ/ 16 در مكه نازل شده و ما بعد آن تا لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ/ 33، در مدينه نازل گشته و از آيه 34 تا آيه فَهُمْ يَكْتُبُونَ/ 47 در مكه و از 48 تا آخر در مكه نازل گرديده است.

الميزان فرموده: اين وجه نسبت به هفده آيه از إِنَّا بَلَوْناهُمْ تا لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ خوب است، زيرا آنها به مدنى بودن اشبه هستند تا مكى بودن، به هر حال آيات سوره مانع از آنست كه بگوئيم: اين سوره دوّمين سوره نازل شده در مكه است.

مطالب سوره

5- سوره مباركه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را در مقابل سخن مشركان كه مى گفتند:

ديوانه است. تسلى مى دهد و از سازش با مشركان بطور اكيد نهى مى كند.

آن گاه داستانى مى آورد و تذكر مى دهد كه مشركان قدر نعمت نبوّت را ندانستند براى آنها حسرت ماند چنان كه براى صاحبان آن باغ فقط حسرت و ندامت ماند.

در تعقيب اين سخن فرموده: ولى اهل ايمان چنين نيستند، آنها از نبوت استفاده كرد و اهل بهشت شده اند. سپس مقدارى در اينكه خوبان و بدان در تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 274

ترازوى خداوند يكى نيستند سخن رفته و آن گاه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سفارش شده كه صبر كند و مانند يونس عليه السّلام كاسه صبرش لبريز شود و منتظر رسيدن وعده هاى خداوند باشد، در آخر فرموده: كفار چون قرآن را مى شنوند: نزديك است

با نگاه چشم تو را بلغزانند با آنكه قرآن تذكرى است بر جهانيان.

شأن نزول

6- دقّت در متن آيات نشان مى دهد كه سبب نزول اين سوره تسليت پيغمبر بوده در رابطه با آنكه به آن حضرت نسبت جنون مى دادند، اين مطلب سبب شده مطالب بعدى نيز در تعقيب آن بيايد امّا جريان اهل باغ داستانى دارد كه خواهد آمد.

در مجمع البيان از حاكم ... از ضحاك بن مزاحم نقل كرده: چون قريش ديدند رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله على عليه السّلام را بر ديگران مقدم كرد و او را اعظام فرمود:

از على ناله كرده و گفتند: محمّد به على فريفته شده است، خداوند در جواب نازل فرموده: ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ تا إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ منظور از بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ ناله كنندگان قريش و از «مهتدين» على عليه السّلام است، «اين مطلب در تفسير برهان از مجمع البيان و محل ديگر نقل شده است، به نظر بعيد مى آيد كه علت نزول آيات، اين قضيه باشد خاصه كه از معصوم عليهم السّلام نيز نقل نشده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 275

سورة القلم مكّية و هى اثنتان و خمسون اية نزلت بعد العلق

[سوره القلم (68): آيات 1 تا 16]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ (1) ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (2) وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ (3) وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ (4)

فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ (5) بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ (6) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (7) فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ (8) وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ (9)

وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاَّفٍ مَهِينٍ (10) هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ (11) مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ (12) عُتُلٍّ بَعْدَ

ذلِكَ زَنِيمٍ (13) أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنِينَ (14)

إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (15) سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (16)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 276

به نام خداى رحمان رحيم

1- ن. قسم به قلم و قسم به آنچه مى نويسند.

2- تو به دليل نعمت پروردگارت ديوانه نيستى.

3- حقا كه براى تو پاداشى هست تمام نشدنى.

4- و تو بر خلق بزرگى هستى.

5- به زودى مى بينى و مى بينند.

6- كدام يك از شما مبتلى هستيد.

7- پروردگار تو داناتر است به آنكه از راه او گمراه شده و او داناتر است به هدايت يافتگان.

8- از تكذيب كنندگان نبوت اطاعت مكن.

9- كه دوست دارند سازش كنى و سازش كنند.

10- اطاعت مكن از هر قسم خور پست.

11- عيبجو و رونده به سخن چينى.

12- مانع خير، متجاوز، گناهكار.

13- بعد از آن، خشن و نانجيب.

14- زيرا كه داراى مال و فرزندان است.

15- چون آيات ما بر او خوانده شود گويد: اينها افسانه هاى گذشتگان است.

16- حتما بر بنيى اش علامتگذارى مى كنيم.

كلمه ها

ن: از حرف مقطّعه است نظير «ق» و «ص» و مانند آن كه در اوائل تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 277

سوره ها آمده است، در باره حروف مقطعه در اوّل سوره اعراف سخن گفته ايم حرف نون حدود صد و بيست و نه بار در سوره قلم در ضمن كلمات آن آمده است.

قلم: آلت نوشتن. قلم (بر وزن عقل) به معنى قطع گوشه چيزى است مانند گرفتن ناخن و تراشيدن نى، در اقرب الموارد گويد: تا تراشيده نشود قلم نگويند.

ممنون: مقطوع: غَيْرَ مَمْنُونٍ يعنى غير مقطوع و جاودان. «المنّ:

القطع»، «من الجبل: قطعه».

خلق: (بر وزن عنق و قفل) طبع، عادت. آن از حالات نفسانى است و با حسن

و قبح توصيف مى شود.

تدهن: دهن: روغن، «تدهين»: روغن مالى كردن، از آن مدارا، نرمى و سازش اراده مى شود.

مهين: خوار، پست. هون (به ضم اول) و هوان به معنى ذلت و خوارى است.

هماز: همز: عيب جويى و دفع. «هماز»: بسيار عيبجو.

نميم: نم. سخن چينى. نميم و نميمه اسم و حاصل مصدر است.

معتد: متجاوز. عدو و اعتداء: تجاوز.

عتل: عتل: كشيدن با قهر. فَاعْتِلُوهُ إِلى سَواءِ الْجَحِيمِ دخان/ 47، عتل (به ضم اول و دوم) و تشديد لام: آدم بد خلق و خشن در نهايه گويد: «الشديد الجافى و الفظّ الغليظ».

زنيم: كسى كه متّهم در نسب است در مجمع نقل فرموده: «زنيم ليس يعرف من ابوه، بغىّ الامّ ذو حسب لئيم» آن را در آيه حرامزاده، تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 278

لئيم معروف به لئامت، آدم شرور و نانجيب گفته اند، ظاهرا منظور لئيم و شرور است.

سنسمه: و سم: علامت گذاشتن «سمه»: علامت.

خرطوم: بينى. از مفردات به دست مى آيد كه در اصل به معنى بينى فيل مى باشد، استعمال آن در انسان به علت تحقير و تقبيح است، زمخشرى نيز استعمال آن را در انسان دال بر استخفاف مى داند.

شرحها

در اين آيات مى فرمايد: قسم به قلم و نوشته ها، تو ديوانه نيستى اين سخنان كه مى گويى از طريق نبوت است و در مقابل اين فشارها پاداش بى پايان خواهى داشت و نه تنها ديوانه نيستى بلكه داراى خلق عظيمى از انسانيت و كمال مى باشى با مكذبين نبوت اصلا سازش مكن كه آنها مى خواهند وحى الهى جدّى گرفته نشود و از آدمهاى عارى از اخلاق حسنه دور باش كه ثروت و اولادشان آنها را به تكذيب آيات خدا واداشته است.

1 و 2- ن

وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ.

منظور از «نعمة» نبوت است، باء به معنى سبب يا مصاحبت مى باشد، يعنى تو بدليل نبوت پروردگارت، ديوانه نيستى، به عبارت ديگر نبوت تو هر گونه جنون و اختلال عقل را نفى مى كند و گرنه خدا به تو رسالت نمى داد، نظير:

فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ طور/ 28، على هذا، بِنِعْمَةِ رَبِّكَ قيد نفى است.

تناسب قسم با مقسم به ظاهرا آنست كه: اگر مشركان قلم به دست گيرند و سخنان تو را بنويسند، خواهند ديد كه از ديوانه اين سخنان ساخته نيست، تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 279

ديوانه كجا و سخنان معجز نشان كجا؟!! على هذا وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ قسم به دليل مطلب است كه در نكته ها مشروحا خواهد آمد، و نيز رواياتى درباره «ن و قلم».

3- وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ.

تشويق ديگرى است بر آن حضرت كه در مقابل تحمل شدائد پاداشى جاودان خواهد داشت، منظور از اجر، پاداش رسالت است.

4- وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ.

يعنى: نه تنها ديوانه نيستى، بلكه داراى ملكه اخلاق بزرگى از كمال و انسانيّت هستى. نظير: استقامت بر حق، وسعت سخاوت، تدبير امور، مدارا، تحمل بر مصائب، تواضع، عفو، اغماض و ... و فرمود:

«انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق»

و فرمود:

«ادبنى ربى فاحسن تأديبى (مجمع البيان).

مكارم اخلاق آن حضرت كه در كتابها نقل شده حيرت آور است از ابن عباس و ديگران نقل شده كه خلق عظيم را دين معنى كرده اند ولى آن درست نيست.

5 و 6- فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ.

تفريع است بر آيات فوق، يعنى آينده واقعيت را ثابت خواهد كرد و چون دين تو

گسترش يافت، خواهى ديد و خواهند ديد كدام يك مبتلى به جنون و بى عقلى است تو يا آنها؟! مفتون: به فتنه و آزمايش افتاده را گويند، باء در «بايكم» زايد و براى شدت اتصال به جمله اول است.

7- إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.

اشاره است به آنكه: آنها مفتونند نه تو. زيرا راه، راه خداست و او مى داند كدام كسى هدايت يافته و كدام كسى به راه ضلالت رفته است. در عين تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 280

حال اين آيه يك مطلب مستقلى است.

8 و 9- فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ.

تفريع است بر آيه فوق و يا بر مطالب گذشته. يعنى حالا كه تو در هدايتى و مكذبين در ضلالت، از آنها اطاعت مكن نه در قول و نه در عمل. زيرا دوست دارند تو سازش كارى كنى و آنها نيز سازش كارى كنند.

نتيجه اين سازش كارى آنست كه تو مقدارى از دين آنها را قبول كنى و آنها مقدارى از دين تو را، تا توافق به وجود آيد، ولى از اسلام به قدر تار مويى نمى شود كسر كرد و از شرك به قدر تار مويى نميشود حق دانست، در اينجا فقط منطق لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ حاكم است. چنان كه در سوره قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ خواهد آمد.

10- 13- وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ، مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ.

گويى منظور آنست كه: مكذبين داراى اين صفاتند نبايد از آنها اطاعت كنى و يا با آنها سازش نمايى و شايد اين صفات رذيله در بعضى از آنان بود كه

حضرت را به سازش دعوت مى كردند.

زياد قسم خوردن نتيجه اش عدم توجه به عظمت خداست و صفت زشتى است مهانت و پستى نيز از صفات رذيله است در مقابل كرامت و آزادگى گويند:

منظور از «مهين» كذاب است، همّاز كسى است كه از مردم عيبجويى كرده و آنها را تحقير مى كند، و گويند: منظور بسيار غيبت كننده است.

نمّام: سخن چين كه كارش افساد و ايجاد فتنه و دشمنى است، مناع للخير آنست كه از رسيدن خير مادى و معنوى به انسانها مانع شود، اثيم انسانى است پيوسته گناهكار كه از گناه جدا شدنى نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 281

عتلّ آدم بد خلق و خشن و زنيم آدم نانجيب و بى اصالت و لئيم است

«عن على عليه السّلام هو الذى لا اصل له»

و از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده: عتل زنيم هر شكم گنده، بد خلق، پر خور، ستمگر است.

لفظ «بعد ذلك» حاكى است كه قطع نظر از صفات هفتگانه فوق، آدمى است بد خلق و بى خانواده و نانجيب كه نبايد در جامعه به آنها توجه كرد، بلكه بايد طردشان نمود.

14- أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنِينَ.

تعليل صفات نه گانه فوق است يعنى صاحب مال و فرزندان بودن، او را به طغيان وا داشته تا صاحب اينهمه صفات رذيله شده است اين سخنان با وليد بن مغيره كه از سران مشركان در مكه بود بسيار تطبيق مى شود، ابن قتيبه شك ندارد كه منظور وليد بن مغيره است.

«ان كان» با لام تعليل و تقدير آن «لان كان» است و فعل آن از مطالب فوق فهميده مى شود يعنى «يفعل كذا و كذا لان كان ذا مال و بنين».

15-

إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ.

در مقام تعليل است به «لا تطع» يعنى او از مكذّبين است و آيات ما را افسانه گذشتگان مى داند. و مى گويد: «هذه اساطير الاولين»، آن گاه در مقام تهديد او فرموده:

16- سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ.

علامت گذارى بر بينى دليل ذلت است، ظاهر آنست كه در آخرت علامتى بر روى بينى او گذاشته مى شود كه دليل و نشانه ذلت و خوارى او باشد و اگر منظور عذاب دنيا باشد معناى كنايه اى آن منظور است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 282

نكته ها
قسمهاى قرآن:

در رابطه با وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ بايد بدانيم كه خداوند در قرآن مجيد به بسيارى از مظاهر طبيعت قسم ياد كرده است، نظير وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ يس/ 2، وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طُورِ سِينِينَ وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ تين/ 1، وَ الضُّحى وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى ضحى/ 1 و دهها نظائر آن، قهرا ميان اين نوع قسمها با مقسم به آنها يك نوع ارتباط وجود دارد، به عبارت ديگر اينها يك نوع سخن گفتن به خصوص و قسم خوردن به دليل است مانند اينكه يك نفر نويسنده بگويد: قسم به اين كتاب كه من نويسنده ام، پيداست كه دليل نويسنده بودن او همين كتاب است، يا بنا بگويد: قسم به اين ساختمان كه من بنّا هستم.

در مقدارى از آيات اين مطلب كاملا روشن است مانند وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ زيرا كه دليل پيامبر بودن آن حضرت همين قرآن است، يا وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ زيرا نوشتن سخنان

پيغمبر دليل عدم جنون آن حضرت است، اگر در بقيه آيات دقت كنيم شايد ارتباط آنها را نيز پيدا كنيم.

قلم:

منظور از قلم در آيات معناى ظاهرى آنست كه آلت نوشتن باشد ولى در بعضى از روايات طور ديگر تفسير شده است در معانى الاخبار به سند خودش از سفيان بن سعيد ثورى در ضمن حديثى نقل تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 283

شده كه امام صادق عليه السّلام فرمود: «ن» نهرى است در بهشت، خدا به آن گفت:

جامد شو، جامد و مركب شد، بعد به قلم فرمود: بنويس، قلم آنچه تا قيامت خواهد شد در لوح محفوظ نوشت، مركب از نور، قلم از نور و لوح از نور است نظير اين روايت در تفسير برهان و صافى و مانند آن نقل شده است، ظاهرا اين يك واقعيت ديگرى است غير از تفسير ظاهرى و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 284

[سوره القلم (68): آيات 17 تا 33]

اشاره

إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ (17) وَ لا يَسْتَثْنُونَ (18) فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ (19) فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ (20) فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ (21)

أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ (22) فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ (23) أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ (24) وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ (25) فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (26)

بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27) قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (28) قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (29) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ (30) قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ (31)

عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ (32) كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (33)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 285

17- ما اهل مكه را امتحان كرديم چنان كه اهل آن باغ را، چون قسم خوردند

كه ميوه آن را در حالى كه صبح مى كنند بچينند.

18- و ان شاء اللَّه نمى گفتند.

19- بلائى از جانب پروردگارت بر آن باغ نازل گرديد در حالى كه آنها در خواب بودند.

20- آن باغ مانند باغ چيده شده گرديد.

21- در حالى كه صبح كرده بودند يكديگر را ندا كردند.

22- كه بامداد بر باغ خود برويد اگر مى خواهيد محصول را بچينيد.

23- به راه افتادند و با پنهانى مى گفتند:

24- داخل نشود در آن باغ امروز بر شما مسكينى.

25- صبح به طرف باغ رفتند و فقط به منع فقراء قادر بودند.

26- چون باغ را ديدند گفتند: ما راه را گم كرده ايم.

27- نه بلكه ما محرومان (از محصول) هستيم.

28- معتدلتر آنها گفت: آيا نگفتم: چرا خدا را تنزيه نمى كنيد؟

29- گفتند: منزه است پروردگار ما، ما ظالم هستيم.

30- بعضى بر بعضى رو كرده يكديگر را ملامت مى كردند.

31- گفتند: اى واى بر ما، ما اهل طغيان شديم

32- شايد پروردگار ما بهتر از آن را به ما عوض دهد ما به پروردگارمان راغبيم.

33- عذاب اينگونه است، عذاب آخرت بزرگتر است، اى كاش مى دانستند.

كلمه ها

بلوناهم: بلى: كهنه شدن. امتحان را از آن ابتلاء گويند كه گويى امتحان تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 286

كننده امتحان شده را از كثرت امتحان كهنه مى كنند.

يصرمنها: صرم: قطع و چيدن.

طاف: طوف: دور زدن. «طاف الشي ء: دار حوله».

صريم: قطع شده، چيده شده. فعيل به معنى مفعول است.

اغدوا: غدوة و غداة: بامداد. يا از اول صبح تا طلوع آفتاب. «اغدوا»:

در بامداد برويد.

يتخافتون: خفت: آهسته سخن گفتن. خفوت: ساكت و آرام شدن. تخافت بين الاثنين است.

حرد: منع كردن. قصد كردن نيز گفته اند، اين كلمه يك بار بيشتر در قرآن نيامده است.

شرحها
اشاره

به نظر مى آيد: منظور از اين داستان آنست كه: اهل آن باغ در اثر غفلت و نادانى نتوانستند از محصول باغ و از نعمتى كه خدا داده بود استفاده كنند، پشيمانى بعدى نيز فائده اى ندارد، همين طور اهل مكه نتوانستند از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله استفاده كنند، و خود را به سعادت رسانند. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در محيط آنها به دنيا آمد و در آنجا تربيت شد و در آنجا به رسالت رسيد، ولى از دست آنها رفت، اهل مدينه از او قدردانى كرده و به سعادت رسيدند و اللَّه اعلم.

الميزان در رابطه با وجه تشبيه فرموده: در اين تشبيه دلالت هست بر اينكه عذاب مكذبين حتمى است، ولى آنها غافلند و به جمع مال و تكثير اولاد مشغولند بى آنكه خدا را شكر كنند و راه حق را بروند تا ناگهان اجل فرا رسد و يا يك عذاب دنيوى آنها را بگيرد و بدانند كه مال و اولاد فائده اى ندارد، چنان كه اين تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 287

جريان

در باره اهل آن باغ به وجود آمد.

و به زودى بر اينكار نادم مى شوند ولى ندامت فائده نمى دهد، چنان كه اهل آن باغ نادم شدند و يكديگر را ملامت كردند ولى ندامت فائده اى نبخشيد. به عبارت ديگر: منظور الميزان آنست كه: همانطور كه بلاى اهل باغ در اثر طغيانشان حتمى بود ولى آنها نمى دانستند، عذاب مكذبين نيز حتمى است ولى آنها در اثر مشغوليت به اموال و ذخائر دنيوى، متوجه آن نيستند ...

حكايت اهل باغ:

در تفسير علىّ بن ابراهيم قمى نقل شده: به ابن عبّاس گفتند: گروهى از مسلمانان گمان مى كنند: بنده در اثر گناه از روزى محروم مى شود؟ ابن عبّاس گفت: به خدايى كه جز او خدايى نيست اين مطلب در قرآن از آفتاب نور افشان آشكارتر است، خدا آن را در سوره ن وَ الْقَلَمِ ياد كرده است.

قضيه آنست كه: پير مردى باغى داشت، هيچ ميوه اى از آن به خانه اش نمى آورد مگر آنكه حقّ هر صاحب حق را داده باشد، چون از دنيا رفت پنج نفر پسرش وارث او شدند، در سال مرگ پدر، باغشان چنان محصول آورد كه در سالهاى پيش نياورده بود.

پسران بعد از نماز عصر به باغ رفتند و ديدند چنان پر حاصل است كه نظير آن را در زمان پدرشان نديده اند، اين جريان آنها را به طغيان وا داشت، بعضى به بعضى گفتند: پدر ما در اثر پيرى عقل خويش را از دست داده بود.

بيائيد پيمان ببنديم كه در اين سال به فقراء مسلمان چيزى ندهيم تا غنى گرديم و اموالمان زياد گردد، آن گاه در آينده كار پدر را از سر گيريم؟

چهار نفر با اين پيشنهاد موافقت كردند، پنجمى

بر آشفت و مخالفت نمود او همان بود كه خدا در باره اش فرمود: قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 288

آن مرد گفت: اى پسر عباس: در سن، متوسط آنها بود؟ گفت نه بلكه از همه كوچكتر بود ولى از لحاظ عقل بزرگتر بود، اوسط قوم بهترين قوم است، دليل آن در قرآن سخن خداست به اين مضمون شما اى امت محمّد اصغر امّتها و بهترين امتها هستيد، اين است قول خدا وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً.

به هر حال عاقلتر آنها گفت: از خدا بترسيد و در طريق پدرتان باشيد تا سلامت داشته باشيد و بهره بريد، بر او تاخته و به شدت مضروب كردند، چون ديد قصد كشتن او را دارند، نظر آنها را اجبارا پذيرفت، آن گاه به منزل خويش رفتند و قسم خوردند كه بامداد براى چيدن محصول باغ، خواهند رفت و ان شاء اللَّه نگفتند، خدا بدين گناه آنها را مبتلا كرد و ميان آنها و آن رزق حائل شد كه بر آن مسرف شده بودند و در كتابش از آنها خبر داد و فرمود: «انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنة ... (از تفسير برهان).

17- إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ.

ضمير «هم» به اهل مكه راجع است، الف و لام «الجنة» براى عهد مى باشد معلوم مى شود كه آن ماجرا براى اهل اسلام و اهل مكّه معلوم بوده است، در بيان شأن نزول وجه ابتلاء و امتحان كردن گفته شد، ممكن است اين قضيّه شاهدى باشد به وعده «سنسمه» در اين صورت منظور از آن به طور كنايه عذاب دنيوى است.

18-

وَ لا يَسْتَثْنُونَ.

يعنى ان شاء اللَّه نگفتند، چون به استقلال عمل خويش اطمينان داشتند، و شايد معنايش آن باشد كه چيزى در پيش خود براى فقراء استثناء نمى كردند، اين جمله حال است از فاعل «اقسموا». تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 289

19- فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ.

طائف عذابى بود از جانب خدا، مى شود گفت: آن سرماى شديد و يا گرد باد خطرناكى بوده كه باغ را ويران نمود و ميوه ها را از بين برد، به قول بعضى آتشى بود كه باغ را سوزانيد.

20- فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ.

صريم ظاهرا به معنى مصروم و چيده شده است، يعنى باغ در اثر آن بلا ميوه هايش رفت و مانند باغى گرديد كه ميوه اش چيده شده است، آن را «مانند شب تار» و تلّ شن نيز گفته اند.

21 و 22- فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ.

منظور از صرم چيدن ميوه است، حرث به زراعت و باغ هر دو گفته مى شود أَنِ اغْدُوا تفسير «تنادوا» است.

23 و 24- فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ.

انطلاق، به راه افتادن است. أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا تفسير «يتخافتون» مى باشد و آن حال است از فاعل فَانْطَلَقُوا.

25- وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ.

يعنى وقت صبح به سوى باغ رفتند در حالى كه فقط بر منع و طرد فقراء قادر بودند، چيزى از باغ نمانده بود كه بر آن قادر باشند.

26 و 27- فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ.

اگر «ضالون» به معنى راه گم كردگان باشد، معلوم مى شود باغ چنان درهم و برهم شده بود كه به اشتباه افتاده و گفتند: راه را عوضى آمده ايم اينجا باغ ما نيست، آن گاه

كمى دقت كرده و به خود آمده و ديدند باغ همان است ولى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 290

ميوه هايش و يا حتى درختانش نيست، گفتند: نه بلكه از محصول محروم شده ايم بعضى «ضالون» را گمراه متعارف گفته اند.

28- قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ.

اينجا بود كه برادر معتدل تر گفت: آيا نگفتم: چرا خدا را تسبيح نمى كنيد؟

اينكه آنها به اسباب ظاهرى اكتفاء كرده و ان شاء اللَّه نگفتند و خواستند به علت پولدار بودن، فقراء را منع كنند، آن شرك بود، مى بايست به خدا اتكال كرده و حق فقراء را مى دادند، لَوْ لا تُسَبِّحُونَ يعنى چرا خدا را از شريك داشتن پاك و منزه نمى دانيد و چرا در بى نياز شدن، محصول باغ را شريك خدا مى كنيد.

29- قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ.

معلوم مى شود كه خدا شناس بوده اند سُبْحانَ رَبِّنا يعنى ديگر محصول باغ را شريك خدا نمى دانيم، منظور از «ظالمين» ظلم بر نفس است، اهل عذاب نيز در آخرت خواهند گفت: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ انعام/ 23.

30- فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ.

اين عادت گناهكاران است كه خطا را به گردن يكديگر مى اندازند.

31- قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ.

در اينجا قبول كرده اند كه گناه و طغيان از همه بوده است، مراد از «طاغين» تجاوز از حد و شرك است.

32- عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ.

معلوم مى شود كه هنوز اميد خود را از خدا قطع نكرده بودند، ولى آيا به مراد خويش دو باره رسيدند؟! معلوم نيست، أَنْ يُبْدِلَنا نشان مى دهد باغ به كلى از بين رفته بود و الا جا نداشت عوض آن را بخواهند.

33- كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ

الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 291

لفظ «كذلك» خبر مقدم و «العذاب» مبتداى آنست، يعنى: عذاب و بلا مانند عذاب اهل آن باغ است. و آن اينكه خدا به انسان نعمت مى دهد و او را در معرض آزمايش قرار مى دهد و او بى خبر از حقيقت امر، به حال طغيان در مى آيد و شرك مى ورزد و قدر نعمت را نمى داند، تا نعمت از دستش مى رود.

اما عذاب آخرت بزرگتر است، زيرا آن دائمى و عذاب خالص است، عذاب دنيا آميخته با نوعى از نعمتها و زود گذر است، «لو» به معنى تمنى (اى كاش) مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 292

[سوره القلم (68): آيات 34 تا 43]

اشاره

إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ (34) أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ (35) ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (36) أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ (37) إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ (38)

أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ (39) سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ (40) أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقِينَ (41) يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ (42) خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ (43)

34- حقا كه متقيان را نزد پروردگارشان جناتى پر نعمت هست.

35- آيا قرار مى دهيم مسلمين را مانند مجرمان؟!

36- شما را چه شده چطور قضاوت مى كنيد؟!

37- يا شما را كتابى است كه در آن درس مى خوانيد؟!

38- كه شما راست در آن، آنچه اختيار مى كنيد؟!

39- يا شما را بر عهده ماست پيمانهاى محكم تا روز قيامت، كه شما راست آنچه حكم مى كنيد.

40- از آنها بپرس كدام يك عهده دار اين كار است؟ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص:

293 41- يا آنها را در اينكار شريكانى است؟ پس شريكان خويش را بياورند اگر راستگويانند.

42- ياد آر روزى را كه كار به شدت رسد و به سجده دعوت مى شوند ولى نمى توانند.

43- در حالى كه چشمشان سر به زير است، ذلت آنها را احاطه كرده است با آنكه (در دنيا) به سجده دعوت مى شدند و سالم بودند.

كلمه ها

زعيم: كفيل. عهده دار. راغب گويد: زعم: حكايت قولى است كه در آن احتمال دروغ هست و چون عقيده بر اين است كه قول كفيل و رئيس محل كذب است لذا به رئيس و كفيل، زعيم گفته اند.

ساق: ساق پا عبارت است از فاصله ما بين پا و زانو. مانند كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها

نمل/ 44، ساق را شدّت نيز گفته اند «قامت الحرب على ساق» يعنى جنگ به شدت خود رسيد، منظور از كشف ساق در آيه رسيدن كار به شدت است.

ترهقهم: رهق: پوشاندن. رسيدن. راغب پوشاندن از روى قهر گفته است.

شرحها

به دنبال مطالب گذشته در اين آيات گفته شده: مسير اهل ايمان غير از مشركان و كفار است، آن دو گروه يكى نيستند، آن گاه فرموده: مشركان به كار و عقيده خويش دليلى ندارند، و در آخر آمده: امروز قدرت عمل دارند ولى نمى كنند، فردا مى خواهند كه بكنند ولى قدرت نخواهند داشت.

34- إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ.

اين آيه در مقابل وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ است، نعيم مفرد است به معنى نعمت وسيع و گسترده. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 294

35 و 36- أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.

تعليل است بر آيه فوق، كه اگر متقين را به بهشت نبريم، آن وقت مسلمين را با مجرمان در يك رديف قرار داده ايم، محال است كه حكيم چنين كارى كند چطور چنين نسبتى را به خدا مى دهيد؟! مسلم كسى است كه به فرمان خدا تسليم است.

اين دو آيه و آيات ما بعد در نفى مساوات مسلمين با مجرمين است، گويى مشركان پيش خود گفته اند: اگر آخرتى هم باشد ما در آن از مسلمانان برتر يا لا اقل

مانند آنها در نعمت خواهيم بود، نظير سخن آن كس كه در سوره كهف گذشت: وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً/ 36.

على هذا آيات شريفه اين توهم را به طور كامل نفى مى كند ولى در اين صورت لازم بود گفته شود «ا فنجعل المجرمين كالمسلمين» امّا مقدم شدن مسلمين براى آنست كه مى فرمايد: فكر مى كنيد مقام مسلمين را چنان پائين مى آوريم كه آنها را مانند مجرمين قرار مى دهيم؟ در هر دو صورت مطلب يكى است ولى عنوان فرق مى كند، به هر حال ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ نفى دليل عقلى است يعنى عقل چنين حكمى نمى كند.

37 و 38- أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ.

نفى دليل نقلى است يعنى براى مساوات دليلى و كتابى از جانب خدا نداريد كه در آن نوشته شود: هر چه بخواهيد براى شماست، إِنَّ لَكُمْ لَما ... مفعول «تدرسون» است.

39- أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ يعنى دليل شفاهى نيز نداريد، و با شما پيمان نبسته ايم كه هر چه حكم كنيد تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 295

قبول كنيم و شما را با مسلمين يكسان قرار دهيم، «بالغة» وصف «ايمان» است يعنى سوگندهاى مؤكد و غير قابل نقض «الى ...» متعلّق است به «ايمان» يعنى آن سوگندها تا قيامت ادامه دارد.

علت اين قيد آنست كه اگر تا قيامت ادامه نداشت ممكن بود قبل از قيامت بشكند و آن وقت جايى براى لَما تَحْكُمُونَ نماند، منظور از «لما ...» همان مساوات با مسلمين است.

40- سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ ذلك راجع است به مساوات يعنى: از مشركان

بپرس كه كدام يك عهده دار پياده كردن آن مساوات است؟! معلوم است كه كسى جواب نتواند گفت.

41- أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقِينَ يعنى در عملى كردن مساوات يارانى هم ندارند و اگر دارند بياورند.

ظاهرا منظور از شركاء بتهاى مشركان است، و مراد آوردن آنها به قيامت مى باشد.

42- يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ اين آيه و آيه ما بعد حاكى است كه در آخرت نيز كارى نتوانند كرد كه با مسلمين برابر باشند زيرا كه در آخرت قدرت اطاعت و خضوع نخواهند داشت، گويى كسى مى پرسد: ممكن است در آخرت عمل كنند و با مسلمين در بهشت يكسان باشند.

يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ كنايه از اشتداد امر است در جوامع الجامع فرموده:

آن عبارت است از شدت گرفتن امر، اصل آن در جنگ است كه با شدت گرفتن آن، كشف ساق مى كنند. نكره آمدن حاكى از بزرگى و شدت مى باشد.

ظاهرا دعوت از جانب ملائكه خواهد بود و براى تبكيت آنها خواهند گفت: بيائيد خدا را سجده و خضوع كنيد. فَلا يَسْتَطِيعُونَ نشان مى دهد كه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 296

نمى توانند سجده كنند، از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام نقل شده:

«قال حجاب من نور يكشف فيقع المؤمنون سجدا و تدمج اصلاب المنافقين فلا يستطيعون الى السجود» (برهان).

ناگفته نماند: ابن كثير در تفسير خود از صحيح بخاري از ابو سعيد خدرى نقل كرده كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم مى فرمود: پروردگار ما ساق خود را عريان مى كند، همه مؤمنين و مؤمنات به آن سجده مى كنند جز آنان كه در دنيا از روى ريا و سمعه سجده مى كردند، مى خواهند

سجده كنند قامتشان خم نمى شود ابن كثير اضافه مى كند كه اين حديث در صحيح بخاري و صحيح مسلم و غير آن آمده است.

ولي اين سخن از بيخ باطل است، ديده شدن خدا منافى خدايى و از محالات است لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ.

43- خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ دو جمله اول حال است از فاعل «يدعون»، «سالمون» نشان مى دهد كه در آخرت قدرت سجود از دست خواهد رفت.

در روايت معلى بن خنيس از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه «سالمون» را «مستطيعون» معنى كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 297

[سوره القلم (68): آيات 44 تا 52]

اشاره

فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ (44) وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (45) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (46) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (47) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ (48)

لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ (49) فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (50) وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (51) وَ ما هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (52)

44- بگذار مرا (با) آنكه اين قرآن را تكذيب مى كند، آنها را به تدريج مى گيريم از جايى كه نمى دانند.

45- و به آنها مهلت مى دهم تدبير من محكم است.

46- يا از آنها اجرى مى خواهى كه از غرامت سنگين شده هستند؟!

47- يا عالم غيب نزد آنهاست و آنها از آن مى نويسند؟!

48- به دستور پروردگارت صبر كن و مانند رفيق ماهى (يونس) مباش، وقتى كه خدايش را خواند و پر از پشيمانى بود.

49-

اگر نعمتى از پروردگارش او را درك نمى كرد به صحرا انداخته مى شد در حالى كه ملامت شده بود. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 298 50- خدايش او را برگزيد و از صالحانش گردانيد.

51- حقا كه نزديك است كفار تو را با چشمهاى خويش بيافكنند چون قرآن را مى شنوند و مى گويند كه او ديوانه است

52- (با آنكه) قرآن جز تذكرى براى جهانيان نيست.

كلمه ها

نستدرج: درجه: مرتبه و منزلت. استدراج: گرفته شدن به تدريج و درجه درجه. مثل بالا رفتن از پله ها.

املى: املاء: اطاله مدت. (مهلت دادن) در اقرب الموارد آمده. «الاملاء ...

الامهال و التأخير في المدة» آن از «ملل» است.

متين: متن: گوشت محكمى كه در كنار تيره پشت واقع است، به گوشت دو طرف آن «متنان» گويند، از اين جهت به چيز محكم تر متين گفته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 299

كفار و تحمل رنجها استقامت نمايد، مبادا مانند يونس عليه السّلام باشد كه كاسه صبرش لبريز شد و از امت خويش قهر كرد و آن بلا بسرش آمد، در آخر براى بر حذر كردن آن حضرت فرموده: كفار چنان بر تو غضبا كند كه مى خواهند با نگاه خويش تو را به زمين بزنند، با آنكه گفته تو جز تذكر و بيدارى نيست، 44- فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ قسمت اول تهديد مشركان و تسليت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله «ذرنى» كنايه از آن است كه من براى عذاب آنها كافى هستم، منظور از «الحديث» قرآن مجيد است استدراج آنست كه خدا به آنها نعمت دهد و آنها طغيان كنند تا به تدريج شقاوتشان حتمى و عمرشان تمام شود.

در

تحف العقول از امام حسين عليه السّلام نقل شده فرمود: استدراج از خداوند سبحان آنست كه نعمت بنده را فراوان كند و توفيق شكر را از او سلب نمايد، لا يَعْلَمُونَ حاكى است كه خود را در سعادت مى دانند حال آنكه به شقاوت نزديك و نزديكتر مى شوند.

45- وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ يعنى مهلت آنها دليل غافل بودن خدا نيست، بلكه سنت خدايى همان مهلت است تا براى توبه و تجديد نظر وقت داشته باشند و يا شقاوتش به تدريج حتمى شود، إِنَّ كَيْدِي ... حاكى از حتميت عذاب است.

46- أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ يعنى تكذيبشان بى جاست زيرا اگر تو از آنها مزدى مى خواستى مى شد كه بگويند: دوستى مال او را به اين گفتار وا داشته است نكره بودن «مغرم» حكايت از بزرگى و سنگينى دارد، يعنى آيا از غرامت سنگين احساس سنگينى مى كنند؟ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 300

ظاهر آنست كه با آيه فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ ... مطلب گذشته عوض گرديده است، در گذشته سخن از نفى مساوات مسلمين با مجرمين بود، اما در اين آيات سخن از مطلق تكذيب و جواب آنست.

47- أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ ظاهرا منظور دانستن احكام خدا و بى نيازى از رسالت آن حضرت است، يعنى آيا تو از آنها مزد مى خواهى كه رسالت را تكذيب مى كنند يا علم غيب خدايى نزد آنهاست و احكام را از آنجا دريافت مى كنند و مى نويسند و از رسالت تو بى نياز مى شوند؟! 48- فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ معلوم مى شود: انكار و لجاجت مشركان آن حضرت را سخت ناراحت مى كرده

است كه خدا هشدار مى دهد: مبادا كاسه صبرت لبريز شود، منظور از صاحب حوت يونس عليه السّلام است كه به شكم ماهى افتاد، مراد از «نادى» همانست كه در سوره انبياء گذشت فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ/ 87، او در وقت آن ندا پر از اندوه و ندامت بود.

49- لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ منظور از تدارك نعمت، قبول توبه او در شكم ماهى بعد از لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ است يعنى اگر توبه اش قبول نمى شد به طور مذموم به بيرون انداخته مى شد ولي قبول توبه اش باعث شد كه به طور مذموم انداخته نشود، چنان كه فَاجْتَباهُ رَبُّهُ در آيه بعدى آن را بيان مى كند.

ناگفته نماند: آيه: فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ صافات/ 144 حاكى است كه يونس قبل از افتادن به شكم ماهى از مسبحين بود، اين عمل باعث شد كه او در شكم ماهى نماند و گرنه مقتضاى قهر كردنش تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 301

آن بود كه پيوسته در شكم ماهى بماند.

از طرف ديگر، توبه و تسبيحش در شكم ماهى سبب شد كه مذموما به بيرون انداخته نشود، على هذا منافاتى در بين آيات نيست.

50- فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ يعنى در اثر توبه، اين دو كرامت به او عطا گرديد، و در حال ممدوح به بيرون انداخته شد، «فاجتباه» حاكى است كه با از شهر رفتن، نبوت از او سلب شده است، خدا مجددا رسالت را باو بر گردانيد، فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ مبين آن است كه قبول توبه اش، گذشته ها

را از بين برده است.

مشروح حالات يونس عليه السّلام در سوره يونس، انبياء و صافات گذشت و در قاموس قرآن مشروحتر آمده است و در آن محلها گفته ايم كه عمل آن حضرت ترك اولي بوده نه كار حرام، او فكر كرد حالا كه حرفش را قبول ندارند برود و در جاى ديگر تبليغ كند ولى صلاح آن بود كه چنين كارى نكند و او فكر مى كرد كه خدا بر او سخت نخواهد گرفت، چنان كه از فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ ... انبياء/ 87 معلوم مى شود.

51- وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ گويى اين آيه براى بر حذر كردن آن حضرت است كه متوجه شدت عداوت دشمنانش باشد و نيز بداند به چه علّت او را ديوانه مى خوانند «ان» مخفف از ثقيله است، تقدير آن «انه يكاد» مى باشد، لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ يعنى با چشمشان و نگاهشان تو را به زمين بكوبند و هلاك كنند.

در مجمع البيان فرموده: منظور از آن به اجماع مفسران (بد نظرى) و ساقط كردن با نگاه است.

وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ يعنى از شدت عداوتشان چنين مى گويند در اينجا راجع به (نظر بد) تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 302

طبق سليقه مفسران چند حديث نقل مى شود.

در مجمع البيان آمده: اسماء بنت عميس گفت يا رسول اللَّه فرزندان جعفر را نظر بد مى رسد بر آنها رقيه (دفع بد نظري) تهيه كنم؟ فرمود: آرى اگر چيزى به قدر پيشى مى كرد همانا بد نظرى بود

«قال نعم فلو كان شى ء يسبق القدر لسبقته العين».

در الميزان از در منثور از جابر بن عبد اللَّه نقل شده:

«قال رسول صلّى اللَّه عليه و آله العين تدخل الرجل

القبر و الجمل في القدر»

اين روايت در سفينة البحار (عين) و در مكارم الاخلاق طبرسى نيز منقول است يعنى نگاه بد مرد را به قبر و شتر را به ديك داخل مى كند.

در نهج البلاغه (حكمت 400) آمده:

«العين حق و الرقى حق و السر حق ...»

يعنى اينها واقعيت دارند، در آيه وَ قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ يوسف/ 67 ظاهرا غرض يعقوب عليه السّلام احتراز از «بد نظرى» بوده است، علم نيز چنين چيزى را ثابت مى كند.

ناگفته نماند: منظور از آيه آن نيست كه كفار به تو نگاه بد مى كنند بلكه منظور نگاه از روى خشم است، روايات «نگاه بد» در ذيل آيه، تفسير آيه نيست بلكه با مناسبت نقل شده است.

روز دوازدهم ربيع الثانى سال هزار و چهار صد و شش مطابق چهارم ديماه/ 1364 تفسير سوره قلم به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 303

سوره حاقه

اشاره

در مكه نازل شده و پنجاه و دو آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

1- حاقه هفتاد و هشتمين سوره است كه بعد از سوره «ملك» در مكه نازل گرديد، على هذا به نظر مى آيد كه در سالهاى نهم و دهم بعثت نازل شده باشد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره شصت و نهم است.

2- عدد آيات آن در شمارش كوفى پنجاه و دو آيه و در بصرى و شامى پنجاه و يك آيه است، زيرا كه كوفى «الحاقة» را به تنهائي يك آيه شمرده است، اين قرائت به حضرت ولى ذو الجلال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد.

3- تسميه آن به «الحاقة» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست، احتمال قوى آنست كه اين تسميه توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده، امام باقر سلام اللَّه عليه فرموده: سوره حاقه را بسيار بخوانيد، خواندن آن در نمازهاى واجب و مستحبّ از ايمان به خدا و رسول است، خواننده اين سوره ايمانش مسلوب نمى شود تا خداى خويش را ملاقات كند

«روى جابر الجعفى عن ابى جعفر عليه السّلام قال اكثروا من قراءة الحاقة فان قراءتها في الفرائض و النوافل من الايمان باللّه و رسوله و لم يسلب قارئها دينه حتى يلقى اللَّه» مجمع البيان.

4- سوره مباركه بنا به شهادت آيات آن مكى است و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است، آيات آن به طور نزديك به تمام در باره معاد و نظام گوشه اى از تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 304

جهان است و آن رمز سوره هاى مكى مى باشد.

مطالب سوره

5- مطالب سوره به سه قسمت تقسيم مى شود، قسمت اول در ماجراى امتهايى است كه پيامبران را تكذيب كرده و تار و مار شدند (آيات 1- 12) قسمت دوم

در بيان آخرت و حالات اصحاب يمين و اصحاب شمال و علل رحمت و عذاب آنهاست (آيات 13- 37) قسمت سوم در بيان صدق قرآن و حق بودن آن مى باشد (آيات (38- 52) از بررسى آيات معلوم مى شود كه علت نزول سوره در تكذيب نبوّت و قيامت بوده است.

ناگفته نماند: سوره مباركه آهنگى بس عجيب و دلربا دارد، مطالب آن در نهايت انسجام است، فصاحت و بلاغت آن «يدرك و لا يوصف» است، آيات شريفه تا آيه 29 با مصادر و اسماء فاعل كه همه در يك وزن هستند تمام مى شوند نظير:

قارعه، طاغيه، عاتيه، باقيه، جاريه و مانند آن، آن گاه آخر آيات عوض مى شود ولى انسجام عجيب هم چنان باقى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 305

سورة الحاقة مكّيّة و هى اثنتان و خمسون اية نزلت بعد سورة الملك

[سوره الحاقة (69): آيات 1 تا 12]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَاقَّةُ (1) مَا الْحَاقَّةُ (2) وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ (3) كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ (4)

فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ (5) وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ (6) سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ (7) فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِيَةٍ (8) وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ (9)

فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً (10) إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ (11) لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ (12)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 306

به نام خداى رحمان رحيم

1- آن واقعه حتمى.

2- چيست آن واقعه حتمى؟

3- و چه مى دانى چيست آن واقعه حتمى.

4- قوم ثمود و عاد قيامت را تكذيب كردند.

5- اما ثمود با بلائى فزون از حد هلاك

شدند.

6- و اما قوم عاد با بادى بسيار سرد و شديد هلاك گشتند.

7- خدا آن باد را هفت شب و هشت روز پى در پى، بر آنها مسلط كرد، مى ديدى كه آن قوم در زمين افتاده اند، گويى ريشه هاى كنده شده نخلها مى باشند.

8- آيا از آنها باقى مانده اى مى بينى؟!

9- فرعون و آنان كه پيش از او بودند و شهرهاى زير رو شده، مرتكب خطا شدند.

10- رسول پروردگار خويش را نافرمانى كردند، خدا آنها را گرفت، گرفتنى سخت.

11- ما چون آب طغيان نمود، شما را در كشتى حمل كرديم.

12- تا آن حمل را براى شما پندى قرار دهيم و تا آن پند را گوشهاى شنوا حفظ كنند.

كلمه ها

حاقه: شى ء حق و ثابت و حتمى اسم فاعل است از «حق يحق» گويند «حق الشي ء: ثبت و تقرر» قيامت به علّت حتمى بودن حاقه ناميده شده است.

ثمود: نام قوم صالح عليه السّلام كه احوالشان در سوره هاى متعدد آمده است، آن به تأويل قبيله غير منصرف و به تأويل شخص منصرف مى باشد علت عدم صرف تأنيث و علميت است.

قارعه: كوبنده. يكى از اسماء قيامت است الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 307

طاغيه: طغيان كننده. طغيان به معنى تجاوز از حد است «طغى طغيانا:

جاوز الحد و القدر» «عاتيه» نيز به آن معنى است.

صرصر: باد شديد يا بسيار سرد، تكرار لفظ دال بر مبالغه است «صر»:

سرماى شديد، اصل آن به معنى بستن و گره زدن است. صرصر سه بار در قرآن آمده و هر سه در وصف بادى است كه بر قوم عاد وزيد.

حسوما: حسم: از بين بردن گويند: «قطعه فحسمه» از اين جهت به شمشير حسام گفته اند و نيز

به معنى پى در پى آيد، آن در آيه مصدر و يا جمع حاسم است.

صرعى: صرع: به خاك انداختن صريع: به خاك انداخته شده. صرعى جمع آنست.

اعجاز: (بفتح اول) ريشه ها. مفرد آن عجز به معنى آخر شى ء مى باشد اين كلمه دو بار در كلام اللَّه آمده است و هر دو در باره قوم عاد مى باشد كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ قمر/ 20.

مؤتفكات: زير و رو شده ها و نيز بادهايى كه از مسير خود بر مى گردند و مسير خود را عوض مى كنند، «افك» بر گرداندن چيزى از حقيقتش.

شرحها

در اين آيات بعد از اشاره به حتمى بودن قيامت، عذابهايى كه قوم ثمود، عاد، فرعونيان، قوم لوط و قوم نوح را فرا گرفت، بيان شده است، كه نمونه هايى از قيامت صغري هستند.

به عبارت ديگر: همانطور كه در اثر اراده خداوندي اقوام گذشته به كلّى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 308

از بين رفتند، و در باره آنها نظام ثابت جهان تا حدى به هم خورد، اين حادثه اگر همگانى باشد همان وقوع قيامت است و يا مراد آنست كه: انسان در كار نظام آفرينش مسلوب الاختيار است، خواست، خواست خداست، قيامت را خواهد آورد.

1- 3- الْحَاقَّةُ مَا الْحَاقَّةُ وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ.

الف و لام حاقه براى عهد است، يعنى آن واقعه حتمى و ثابت، كه به وسيله پيامبران و پيامبر اسلام بيان شده است. آيه دوم و سوم براى فهماندن عظمت آنست، مَا الْحَاقَّةُ خبر الْحَاقَّةُ مى باشد.

4- كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ.

منظور از قارعه قيامت است خلاصه اين آيه و آيات شستگانه بعدي آنست كه حاقه و قارعه آنست كه عاد و ثمود و ديگران آن را انكار

كرده و مستأصل شدند، قيامت از آن جهت قارعه ناميده شده كه همه چيز را مى كوبد، قرع كوفتن چيزى است به چيزى، مانند وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً حاقة/ 14 وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ حاقه/ 16، إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ انفطار/ 1 و 2.

5- فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ.

منظور از طاغيه صاعقه و صيحه خارج از حد است كه قوم صالح عليه السّلام را از بين برد. در بعضى از آيات هست فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ اعراف/ 78 و در بعضى آمده: وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ هود/ 67 و در بعضى ديگر: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ ذاريات/ 44، مشروح احوال آنها در سوره هود گذشت.

صاعقه پيوسته با صيحه است، معلوم ميشود: صاعقه اى خارج از حد توأم تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 309

با صيحه غير قابل وصف هلاكشان كرده است، ناگفته نماند: در همه جاى قرآن مجيد، حالات قوم عاد قبل از قوم ثمود ذكر شده مگر در اين سوره، شايد علتش آن باشد كه حالات ثمود در اينجا مختصر نقل شده است، به قولى «طاغيه» مصدر است مانند كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها شمش/ 11.

6- وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ.

ظاهرا منظور از صرصر باد بسيار سردى است كه اجساد آنها را منجمد نمود و همه مانند تنه درختان به زمين افتادند، «عاتية» حاكى است كه باد عادى نبوده است.

7- سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً.

معلوم مى شود كه باد هفت شب و هشت روز بى وقفه بر آنها مى ورزيده است اين تعبير در هيچ جاى قرآن مجيد نيست و در

جاى ديگر فِي أَيَّامٍ نَحِساتٍ فصلت/ 16، فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ قمر/ 19 آمده است.

حسوم اگر جمع حاسم باشد مانند مشهود و شاهد، آن صفت سَبْعَ لَيالٍ است يعنى: «سبع ليال متواليات» و اگر مصدر باشد به معنى «يحسمهم حسوما» است.

فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ.

نتيجه تسخير باد است كه مانند ريشه افتاده درختان خرما شدند، خاوية به معنى ساقط و افتاده است در سوره قمر آمده كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ/ 20 در لغت آمده: «اعجاز النخل: اصولها»، لا بد در تشبيه به ريشه هاى نخل سرّي هست و گرنه به نظر مى آيد كه گفته مى شد مانند تنه درختان به زمين افتادند «فيها» راجع به ارض يا سبع ليال است.

8- فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِيَةٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 310

اشاره به همگانى بودن عذاب است باقية تقديرش «نفس باقية» مى باشد، بعضى آن را مصدر گفته اند مانند عاقبة و عافية، يعنى آيا براى آنها بقايى و دنباله اى مى بينى؟! 9- وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ.

جاء متعدي با باء و مفعول آن بِالْخاطِئَةِ است مراد از مؤتفكات اهل آنهاست، فرعون همان فرعون موسى مى باشد، خاطئه را مصدر گفته اند ولى بايد اسم مصدر و حاصل از آن باشد نه معناى مصدرى، به هر حال آن به معنى خطاء و خطيئة است كه همان شرك و كفر و تجاوز از زىّ عبوديّت باشد، مؤتفكات به قراء لوط عليه السّلام تطبيق مى شود كه به حكم جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها هود/ 82 زير و رو شدند.

10- فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً.

تعليل استيصال آنهاست: «رابيه» به معنى زائده و شديده است، ربا به معنى زيادت مى باشد أَخْذَةً

رابِيَةً گرفتن شديد و عقوبت سخت. بعضى عقوبت زائده بر سائر عقوبتها گفته اند.

11- إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ.

به نظر مى آيد: اين آيه و آيه ما بعد، اشاره به نجات مؤمنان در آن گونه بلاهاست، يعنى: همانطور كه مؤمنين به نوح را از غرق نجات داديم، در بلاى عاد و ثمود و ديگران نيز، اهل ايمان نجات يافتند. على هذا بلاها مستحقين بلا را گرفت.

مراد از «جارية» كشتى نوح است، نسبت حمل به اهل زمان نزول، با آنكه اسلاف آنها در كشتى حمل شده بودند، به علت نوع واحد بودن همه است.

12- لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ

. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 311

گويند: ضمير «ها» در فعل اول راجع به «فعلة» است و مراد از آن غرق شدن كفار و نجات مؤمنين مى باشد، به قولى راجع به حمل است به اعتبار «فعله» به نظر مى آيد: آيه فقط راجع به نجات است، يعنى: تا آن حمل و نجات را براى شما مايه پند قرار دهيم كه بدانيد مؤمنان از بلا بدورند در آخرت نيز چنين خواهد بود.

ضمير «تعيها» راجع به «تذكره» است. يعنى: و تا حفظ كند آن تذكره را گوشهاى حفظ كننده. وعى و ايعاء گذاشتن متاع است در وعاء و ظرف.

ناگفته نماند: جعل تذكره نسبت به اشخاص اعم است يعنى: بعضى قبول مى كنند و بعضى قبول نمى كنند، امّا قبول كردن گوشهاى شنوا، فقط يك بعد دارد على هذا جمله اول در رابطه با اتمام حجت و جمله دوّم در رابطه با كسانى است كه حتما از آن بهره مى برند.

از طريق شيعه و اهل سنت رواياتى نقل شده در باره تفسير أُذُنٌ

واعِيَةٌ

به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه، كه به بعضى از آنها اشاره مى شود، زمخشرى در كشاف نقل مى كند.

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه به وقت نزول اين آيه به على عليه السّلام فرمود:

از خدا خواستم كه آن را گوش تو قرار دهد اى على، على فرمود: بعد از آن چيزى فراموش نكرده ام و نخواهم كرد، متن حديث چنين است

«عن النبى صلّى اللَّه عليه و آله انه قال لعلى عليه السّلام عند نزول هذه الاية: سئلت اللَّه ان يجعلها اذنك يا على قال على عليه السّلام فما نسيت شيئا بعد و ما كان لى ان انسى».

واحدى در اسباب النزول از عبد اللَّه بن زبير از صالح بن هشيم نقل كرده مى گفت: شنيدم بريده مى گفت:

«قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لعلى عليه السّلام ان اللَّه امرنى ان ادنيك و لا اقصيك و ان اعلّمك و تعى و حق على اللَّه ان تعى- فنزلت- و تعيها تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 312

اذن واعية».

مشروح روايات در تفسير برهان، مجمع البيان و الميزان ديده شود.

مرحوم بحرانى در تفسير برهان، چهارده روايت در اين رابطه نقل كرده و فرمايد به اين مقدار اكتفاء گرديد و گرنه سخن به اطاله مى كشيد.

ناگفته نماند: آيه شريفه مطلق است و امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از مصاديق اوليه آن مى باشد. نه اينكه منظور منحصرا آن بزرگوار است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 313

[سوره الحاقة (69): آيات 13 تا 24]

اشاره

فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ (13) وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً (14) فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (15) وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ (16) وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ

فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ (17)

يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ (18) فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ (19) إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ (20) فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ (21) فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ (22)

قُطُوفُها دانِيَةٌ (23) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخالِيَةِ (24)

13- چون در صور دميده شود يك دميدن،

14- و برداشته شود زمين و كوه ها و كوبيده شوند يك كوبيده شدن،

15- آن روز قيامت واقع مى شود.

16- آسمان شكافته مى شود و آن در آن روز سست است،

17- ملائكه در اطراف آن هستند و عرش پروردگارت را بالاى سر مردم هشت ملك حمل مى كند: تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 314 18- در آن روز به خدا عرضه مى شويد و هيچ عمل پنهانى از شما مخفى نمى ماند.

19- اما آنكه كتابش به دست راستش داده شود گويد: بيائيد كتاب مرا بخوانيد.

20- من در دنيا دانستم كه حسابم را ملاقات خواهم كرد.

21- او در زندگى است كه از آن خوشنود است.

22- در بهشتى است و الا.

23- ميوه اش به او نزديك است.

24- بخوريد و بنوشيد گوارا در مقابل آنچه از پيش كرديد در ايام گذشته.

كلمه ها

صور: شيپور. در قاموس گويد: شاخى است كه در آن مى دمند، صحاح قيد دميدن را ندارد، راغب گفته قاموس را به «قيل» نسبت مى دهد، و نيز جمع صورت آيد اين كلمه ده بار در قرآن آمده و همه در باره قيامت است.

دكة: دك: كوبيدن شديد، جوهرى گويد: دك به معنى كوبيدن است و «دككت الشي ء دكا» آن وقت گويند كه آن را بكوبى و با زمين يكسان كنى. در مجمع فرموده: «الدك: البسط» در كشاف آمده:

«الدك ابلغ من الدق».

واهية: و هى:

شكافته شدن. بى قوام شدن در اثر انشقاق از اين مادّه يك بار بيشتر در كلام اللَّه يافته نيست.

ارجاء: اطراف. مفرد آن رجاست.

هاؤم: بيائيد. آن اسم فعل است، طبرسى فرموده: گويى: «هاء يا رجل- هاؤما يا رجلان- هاؤم يا رجال».

قطوف: قطف: (بر وزن عقل) چيدن. «قطف الثمرة قطفا: جناه و جمعه» تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 315

قطف (بكسر قاف): چيده شده، جمع آن قطوف است.

شرحها

فصل دوم از فصول سه گانه مطالب سوره است، و آن وقوع قيامت و احوال مردم در آنست. ناگفته نماند: قيامت داراى سه مرحله است: ويرانى عالم، تشكيل نظم جديد، زندگى در بهشت و جهنم، در آيات زير هر سه قسمت ذكر شده است.

13- فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ.

در سوره طه ذيل آيه 102 در نكته ها در باره نفخ صور توضيحى آمده است الميزان آن را كنايه از زنده شدن و احضار در حشر مى داند نه دميدن به صور، نَفْخَةٌ واحِدَةٌ اشاره به آسان بودن بعث است كه به نفخ دوم نيازى نيست، نظير:

فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ نازعات/ 13.

14- وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً.

نتيجه نفخ صور است كه زمين و كوه ها مانند آرد كوبيده و نرم مى شوند، در جاى ديگر آمده: كَلَّا إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا فجر/ 12، وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا واقعه/ 5. دَكَّةً واحِدَةً اشاره به سرعت و آسانى آنست 15- فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ.

يعنى روزى كه زمين و كوه ها كوبيده شوند قيامت آغاز و واقع شده است.

16- وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ.

در باره شكافته شدن آسمان در سوره انشقاق خواهد آمد كه اين كلمه به فرو ريختن

اجرام از محلهاى فعلى و انفجار خود آنها هر دو شامل است، منظور از «واهية» شايد آن باشد كه فرموده: وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً نبأ/ 19 تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 316

وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ مرسلات/ 9، به هر حال سَبْعاً شِداداً نبأ/ 12، و سَقْفاً مَحْفُوظاً انبياء/ 32 نخواهد ماند، حقيقت امر پيش خداست.

17- وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ مى شود فهميد كه اكنون ملائكه در وسط آسمانها و مشغول به تدبير امرند ولى آن روز در اطراف آسمان خواهند بود كه متلاشى شده است، نظير وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ زمر/ 75.

ظهور آيه در آنست كه عرش يك شى ء محدود است و هشت نفر ملك روز قيامت آن را حمل خواهند كرد، چنان كه آيه الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ نيز از محدود بودن آن حكايت دارد. ظاهر آنست كه عرش ملائكه هستند و ضمير «فوقهم» راجع به خلائق است، الميزان ظهور آن را در رجوع به ملائكه مى داند.

در مجمع فرموده: از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: آنها امروز چهار ملك هستند چون قيامت قائم شود خدا آنها را با چهار نفر ديگر كمك كند كه هشت نفر مى شوند، در توحيد صدوق نيز از على عليه السّلام هشت ملك نقل شده است.

در برهان از تفسير قمى نقل شده:

قال «حملة العرش ثمانية اربعة من الاولين و اربعة من الاخرين فاما الاربعة من الاولين فنوح و ابراهيم و موسى و عيسى و امّا الاربعة من الاخرين فمحمد و على و الحسن و الحسين عليهم السّلام.

و نيز نقل كرده كه عرش

را به علم تفسير كرده

«حملة العرش- و العرش العلم- اربعة منا و اربعة ممّن شاء اللَّه».

18- يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ.

ظاهرا منظور عرضه شدن به خداست، عرضه كردن آنست كه فروشنده جنس خويش را به مشترى نشان دهد و در اختيار او بگذارد، على هذا انسان با همه عقائد و اعمالش كه ظاهر شده اند به خدا عرضه مى شود، عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 317

صَفًّا

كهف/ 48.

صريحتر از آن يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ ءٌ مؤمن/ 16 است يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ طارق/ 9.

19- فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ.

اين تعبير در سوره اسراء/ 71 گذشت و در انشقاق/ 7 خواهد آمد، داده شدن كتاب به دست راست دليل نيكو كار و اهل بهشت بودن است واقعيت آن را جز خدا و اولياء خدا كسى نمى داند.

«هاؤم» خطاب به ملائكه است كه آن را بخوانند و اجازه بهشت بدهند طبرسى خطاب به اهل قيامت فرموده است.

20- إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ.

اهل تفسير ظنّ را يقين معنى كرده اند يعنى من در دنيا يقين كردم كه در آخرت حساب خويش را ملاقات خواهم كرد، گويى آن يك نوع تعليل است، يعنى علت دادن كتاب به دست راستم آنست كه در دنيا به حساب يقين كردم و خودم را اصلاح نمودم.

ناگفته نماند: از آيه وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي بقره/ 258 معلوم مى شود كه ندانستن كيفيت معاد و اضطراب قلب در آن باره، مخالف عقيده به معاد نيست، لذا به

نظر مى آيد: آمدن «ظننت» به جاى «ايقنت» به علت خلجانهاى باطن آنها در كيفيت رسيدن به حساب بوده است و اللَّه العالم.

21- 23- فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ قُطُوفُها دانِيَةٌ.

نسبت رضا به عيش از باب مجاز عقلى است عِيشَةٍ راضِيَةٍ زندگيى را گويند كه صاحبش از آن راضى است، مراد از دانى بودن ميوه ها، در دسترس تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 318

بودن آنهاست، در جاى ديگر آمده: وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ رحمن/ 54 و نيز وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلًا دهر/ 14، عالى بودن بهشت از لحاظ عظمت و كمال آن است زيرا وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ زخرف/ 71.

24- كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخالِيَةِ.

ظاهرا خطاب از جانب ملائكه است مراد از بِما أَسْلَفْتُمْ اعمال گذشته است كه در دنيا كرده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 319

[سوره الحاقة (69): آيات 25 تا 37]

اشاره

وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ (25) وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ (26) يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ (27) ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ (28) هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ (29)

خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (30) ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ (31) ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ (32) إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ (33) وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ (34)

فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ (35) وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلِينٍ (36) لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ (37)

25- اما هر كس كتابش به دست چپش داده شود گويد: اى كاش كتابم را داده نمى شدم.

26- و نمى دانستم حسابم چيست.

27- اى كاش مرگ اولى تمام كننده بود.

28- ثروت من از من كفايت نكرد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 320

29- قدرتم از من تباه گرديد.

30- بگيريد او را و به غل در آوريد.

31- سپس به آتش بزرگ داخل كنيد.

32- آن گاه در زنجيرى كه طول آن هفتاد ذراع است داخلش نمائيد.

33- كه او به خداى بزرگ ايمان نمى آورد.

34- و به طعام مساكين تشويق نمى نمود.

35- پس امروز در اينجا براى او مهربانى نيست.

36- و نه طعامى مگر از چرك.

37- نمى خورد آن را مگر خطا كاران.

كلمه ها

ذرعها: ذرع: اندازه كردن طول پارچه با ذراع. در قاموس و اقرب- الموارد آمده: ذراع از مرفق تا سر انگشت وسط دست است.

اسلكوه: سلك (بفتح- س) داخل شدن و داخل كردن اسلاك: داخل كردن.

يحض: حض: ترغيب و تشويق.

غسلين: طبرسى فرموده: غسلين چركى است كه با سيلان از ابدان اهل آتش شسته و ريخته مى شود به نظر مى آيد: آن عبارت اخراى غساله است در تفاسير ديگر «صديد اهل النار» گفته اند.

شرحها

بقيه فصل دوم از مطالب سه گانه سوره در بيان حالات اهل عذاب و واويلاى آنهاست (نعوذ باللّه من النار).

25 و 26- وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 321

داده شدن نامه عمل به دست چپ علامت اهل آتش بودن است، در بعضى از آيات آمده: وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ انشقاق/ 10، هاء در «كتابيه- حسابيه» براى سكت و توقّف است. اينگونه انسانها آرزو خواهند كرد كه اى كاش نامه عمل به دست آنها داده نمى شد و از آن بى خبر بودند.

27- يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ.

گفته اند ضمير «ليتها» راجع است به «موته اولى»، يعنى اى كاش مرگ اولى كارم را تمام مى كرد و معدوم مى شدم و ديگر زنده نمى گشتم. نظير: يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً

نبأ/ 40.

28 و 29- ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ.

دو جمله است كه حكايت از حسرت و تأسف دارد، هاء «ماليه- سلطانيه» براى وقف و سكت است.

30 و 31- خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ.

خطاب است از جانب خدا به ملائكه غلاظ شداد، ظاهر آيه آنست كه اوّل دست و پايش را با غلّ

به گردن مى بندند و آن گاه به آتش مى اندازند احتمال دارد كه آنها زنجيرهاى عادى و مادى باشند و شايد ملكه هاى شرك و كفر و عصيان باشد كه به شكل زنجيرها در آمده اند.

32- ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ.

يعنى سپس در زنجيرى كه طولش هفتاد ذراع است داخلش كنيد، در آيات ديگر نيز از اين تعبيرها آمده است مانند: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالًا وَ سَعِيراً دهر/ 4 إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ غافر/ 71، خدا به حقيقت مرادش آگاهتر است.

33 و 34- إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 322

تعليل خُذُوهُ فَغُلُّوهُ است. مراد از «لا يؤمن» عدم تسليم است نه اينكه به خدا عقيده نداشت، اين سخن لازمه اش عمل نكردن به دستورات خدا مى باشد وَ لا يَحُضُّ ... اشاره به يك مصداق اهمّ است، آرى نبايد فقط باطعام فقراء اكتفاء نمود بلكه بايد ديگران را نيز به اينكار تشويق كرد.

35 و 36- فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ وَ لا طَعامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ.

نتيجه عدم ايمان و عدم ترغيب است يعنى چون ايمان نداشت دوستى و شفيعى نخواهد داشت و چون به طعام فقراء تشويق نمى كرد پس طعامى جز چرك نخواهند داشت، نكره آمدن غسلين براى شدت و تفخيم است.

37- لا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ.

آن فقط خوراك خطا كاران است. حاكم در مستدرك از ابو سعيد خدرى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده:

«... و لو ان دلوا من غسلين يهراق في الدنيا لانتن اهل الدنيا».

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 323

[سوره الحاقة (69): آيات 38 تا 52]

اشاره

فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ (38) وَ ما

لا تُبْصِرُونَ (39) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (40) وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ (41) وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ (42)

تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (43) وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ (44) لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ (46) فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ (47)

وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ (48) وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ (49) وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ (50) وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ (51) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ (52)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 324

38- پس قسم مى خورم به آنچه مى بينيد.

39- و به آنچه نمى بينيد.

40- كه اين قرآن قول پيامبر بزرگوارى است.

41- سخن شاعرى نيست، بسيار كم ايمان مى آوريد.

42- سخن كاهنى نيست، بسيار كم متذكر مى شويد.

43- نازل شده است از جانب رب العالمين.

44- اگر بر ما بعضى گفته ها را دروغ بندد.

45- حتما از راست او مى گيريم.

46- سپس رگ گردنش را قطع مى كنيم.

47- كسى از شما از او مانع نتواند شد.

48- قرآن تذكر است براى اهل تقوى.

49- مى دانيم كه بعضى از شما تكذيب كننده ايد.

50- قرآن بر كافران حسرت خواهد بود.

51- قرآن حق ثابت است.

52- پس نام خدايت را تسبيح كند.

كلمه ها

كاهن: كاهن. طبرسى در ذيل آيه 29 از سوره طور فرموده: كاهن آن است كه كه ادعاى علم غيب دارد با استخدام جن.

تقول: قول: سخن گفتن و سخن. تقوّل: دروغ بستن و گفتن چيزى كه حقيقت ندارد، «تقول عليه قولا» يعنى بر او دروغ بست، اقاويل جمع اقوال است.

و تين: رگ قلب (شريان) «عرق في القلب متصل بالظهر».

حاجزين: حجز: منع. راغب منع به وسيله حائل گفته است آن با آيه بهتر مى سازد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 325

شرحها

بخش سوم از آيات سوره است كه در آنها سخن از حتمى بودن قرآن و از جانب خدا بودن آنست و در نتيجه امر «الحاقة» با اين آيات تأكيد مى شود، وقتى كه قرآن از جانب خدا بود، پس خبر قيامت در آن حق است.

اين آيات مى گويند: گفته هاى پيامبر نه خيالبافى است و نه كهانت، بلكه فقط از جانب پروردگار است، اگر پيامبر از جانب خود چيزى بگويد رگ گردنش را قطع مى كنيم، قرآن براى كافران اتمام حجت و براى مؤمنان بيدارى است.

38- 40- فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ وَ ما لا تُبْصِرُونَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ.

كلمه ما لا تُبْصِرُونَ تطبيق مى شود به چيزهاى مادى كه از ديد بشر خارجند و چيزهاى غير مادى كه اصلا قابل رؤيت نيستند مانند روح و ملك و اشعه و غيره، بعيد است كه منظور از آن، خدا باشد، زيرا خدا خود را اين چنين، با مخلوق همرديف نمى كند.

مراد از رسول ظاهرا رسول خداست نه جبرئيل، زيرا منظور آنست كه اين قرآن قول پيامبر است نه قول شاعر و كاهن، آيه وَ لَوْ تَقَوَّلَ نيز مؤيد آنست كه قول را به آن حضرت نسبت

مى دهد.

الميزان در تناسب اين قسم با مقسم به فرموده: موجودات مرئى و نامرئى همه داراى نظام واحد هستند كه دلالت بر توحيد دارند، مقتضاى توحيد، ارسال رسل و انزال كتب است.

41 و 42- وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 326

شاعر به معنى خيالباف است كه از خود چيزهايى مى گويد، خواه قابل پياده شدن باشد يا تخيلات صرف، يعنى قرآن سخن آدم خيالباف نيست وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ يس/ 69 قَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ توبيخ است براى مشركان، هكذا قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ، «ما» در هر دو براى تأكيد است.

كاهن: مدعى علم غيب از راه جن است، ولى جنّ قدرت گفتن قرآن را ندارند وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ شعراء/ 112.

43- تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ.

بعد از نفى شعر و كهانت، فرموده: قرآن از جانب ربّ العالمين نازل شده ربوبيت خدا نزول آن را لازم گرفته است، تا انسان به كمال مطلوب برسد.

44- 46- وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ.

تهديد است نسبت به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و اطمينان نسبت به مردم كه رسول خدا هر چه بگويد از جانب خداست اقاويل جمع اقوال، صيغه جمع الجمع است در جوامع و كشاف فرموده: گويى جمع «اقوله» است و در اينجا براى تحقير مى باشد گرفتن از دست حاكى از مجرم بودن است، قطع و تين كنايه از كشتن مى باشد.

ناگفته نماند: منظور از قطع و تين در رابطه با پيامبر صادقى است

كه نبوت او با دلائل و معجزات ثابت شده است و گرنه هر كس مى تواند بگويد من پيامبرم و اين سخنان خداست و اگر ناحقم خدا رگ گردن مرا قطع كند. اين آيه نظير آنست كه فرموده: وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ انعام/ 88 يعنى پيامبرانى كه با معجزات و دلائل فرستاده ايم اگر شرك آورند، اعمالشان حبط مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 327

47- فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ.

اشاره است به اينكه مانعى در انتقام ما وجود نخواهد داشت.

48- وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ.

استدلال است بر عدم «تقول» يعنى: كلامى كه درجات اهل تقوى را نشان مى دهد و آنها را هدايت مى كند، و راه سعادت در تقوى و پاكى را مجسم مى كند نمى شود كلام ساخته باشد «اين التراب و رب الارباب».

49- وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ.

تهديد است مشركان را كه از علم خدا خارج نيستند و از جنگ او فرار نتوانند.

50- وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ.

آن در روز قيامت خواهد بود، چون درجات مؤمنان را به بينند.

51- وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ.

حق يعنى شى ء ثابت و حتمى، يقين يعنى ثابت و واضح، حقّ يقين آنست كه در آن مطلقا شكى نباشد كه در آخر سوره واقعه گذشت، اضافه شى ء بنفسه براى تأكيد است.

52- فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ.

آرى خدايى كه مبدء همه كمالات است و در او نقص و نيازى نيست و كلامى چنين جامع و كامل فرستاده است، بايد تسبيح و تنزيه شود، آيه اشاره به كمال و حقانيت قرآن است، معنى آن در آخر سوره واقعه گذشت «فسبح مستعينا باسم ربك».

روز دوشنبه هفدهم ربيع الثانى هزار و چهارصد و شش مطابق

نهم ديماه 1364 تفسير سوره حاقه به پايان رسيد «و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين».

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 328

سوره معارج

اشاره

ظاهرا ملفقا نازل شده و چهل و چهار آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- در مقدمه تفسير گفته شد: معارج هفتاد و نهمين سوره است كه بعد از سوره حاقه در مكه نازل گرديد ولى مضمون قسمتى از آيات آن حكايت از مدنى بودن و قسمتى حكايت از مكى بودن را دارد، مثلا آيات فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ ...

/ 36 تا آخر سوره به حال منافقان شباهت دارد و مى دانيم كه جريان منافقان در مدينه بوده است، اطلاق كلمه «كفروا» به منافقان در جاى ديگر نيز آمده است نظير: وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ ... توبه/ 54 و نيز سه آيه از اول سوره كه بنا به روايات شيعه و اهل سنت در مدينه نازل است على هذا بايد گفت: آيات اين سوره مكى و مدنى هر دو است كه به دستور حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله با هم تركيب و به صورت يك سوره در آمده است و نيز مى شود گفت:

همه آن مدنى است و در اثر ارتداد نعمان بن حارث يا نضر بن حارث مطالب آن شبيه مطالب سوره هاي مكى شده است، چنان كه در شأن نزول خواهد آمد.

2- عدد آيات آن در قول قارئان شامى چهل و سه و در قول ديگران از جمله قرائت كوفى چهل و چهار است، زيرا كه در قرائت كوفى و ديگران آيه چهارم در «الف سنة» تمام مى شود اما در قرائت شامى تا صَبْراً جَمِيلًا ادامه مى يابد به نقل تفسير خازن عدد كلمات آن دويست و بيست و چهار و حروف آن نهصد و بيست و نه

است و اللَّه اعلم. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 329

3- تسميه به «معارج» به علت وقوع اين كلمه در آيه سوم آنست و از كلمات ممتاز آن مى باشد، به احتمال قوى اين تسميه توسط حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

مطالب سوره

4- سوره مباركه چنين شروع مى شود كه: سائلى نزول عذابى را كه از خدا خواسته است، آن گاه از وقوع قيامت و حالات و عذاب آن سخن مى گويد، سپس كم صبر و پر طمع بودن انسان و نيز عواملى كه او را تكامل مى بخشد، مطرح مى شود و در آخر مقدارى از حالات منافقان نقل و سوره به پايان مى رسد.

شأن نزول

5- در مجمع البيان از شواهد التنزيل حاكم حسكانى به سند خود از حضرت صادق عليه السّلام از پدرانش صلوات اللَّه عليهم نقل كرده: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را در روز غدير نصب كرد و فرمود:

«من كنت مولاه فعلى مولاه»

اين سخن در آباديها شهرت يافت، نعمان بن حرث فهرى محضر آن حضرت آمد و گفت: از طرف خدا امر كردى كه به وحدانيت او و به رسالت تو گواهى بدهيم، امر كردى به جهاد و حج و روزه و نماز و زكاة، همه اينها را قبول كرديم به اينها قناعت نكرده تا اين جوان (على عليه السّلام) را خليفه تعيين نمودى و گفتى:

«من كنت مولاه فعلّى مولاه»

؟! آيا اين كارى است از جانب خودت يا فرمانى است از جانب خدا؟

حضرت فرمود: به خدايى كه جز او خدايى نيست اين كار از جانب خداست.

نعمان برگشت و گفت: اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ خدا سنگى بر سر او فرود آورد و هلاكش كرد. و به دنبال آن نازل فرمود: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ.

اين حديث در الغدير ج 1/ 239- 246 از سى مأخذ از كتاب اهل سنت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص:

330

نقل شده است از جمله از تفسير ثعلبى، تفسير قرطبى، تذكره سبط ابن جوزى فصول المهمه ابن صباغ، سيره حلبى، نور الأبصار شبلنجى، تفسير المنار و مانند آن (در بعضى از آنها نام آن شخص نضر بن حارث بن كلده است) ولى نضر بن حارث بن كلده چنان كه در الغدير هست در «بدر» اسير شد و به دستور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله توسط امير المؤمنين عليه السّلام كشته شد مى شود گفت: اين امر سبب نزول همه سوره شده است، گرچه به آن تصريح نكرده اند.

به هر حال نمى شود از اين نقل صرف نظر كرد، چنان كه در سوره انفال/ 32 نيز گفته شد، اگر بقيه آيات سوره نيز مكى باشد ناچاريم اين آيات را مدنى بدانيم و اين بعيد نيست زيرا بسيارى از سوره ها از آيات مدنى و مكى به دستور حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله تركيب يافته و يك سوره شده اند، تنها با گفته ابن عباس نمى شود گفت: همه اين سوره مكى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 331

سورة المعارج مكّيّة و هى اربع و اربعون اية نزلت بعد سورة الحاقة

[سوره المعارج (70): آيات 1 تا 18]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (1) لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ (2) مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ (3) تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ (4)

فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً (5) إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً (6) وَ نَراهُ قَرِيباً (7) يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ (8) وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ (9)

وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً (10) يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ (11) وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ (12) وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ (13) وَ مَنْ

فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ (14)

كَلاَّ إِنَّها لَظى (15) نَزَّاعَةً لِلشَّوى (16) تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى (17) وَ جَمَعَ فَأَوْعى (18)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 332

به نام خداى رحمان رحيم

1- خواهنده اى عذاب حتمى را از خدا خواست.

2- عذابى كه مخصوص كفار است و دفع كننده اى ندارد.

3- از جانب خداى صاحب درجات.

4- ملائكه و روح به طرف خدا بالا مى روند در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال است.

5- پس صبر كن صبرى نيكو.

6- مشركان قيامت را ناشدنى مى دانند.

7- و ما آن را محقق مى بينيم.

8- روزى كه آسمان مانند فلز مذاب شود.

9- و كوه ها مانند پشم رنگارنگ گردد.

10- سؤال نمى كند دوستى از حال دوستى.

11- خويشان خود را مى بينند، گناهكار دوست مى دارد: اى كاش از عذاب آن روز فرزندان خويش را عوض مى داد.

12- و همسرش و برادرش را.

13- و خانواده اش را كه به او پناه مى دهد.

14- و آنكه در زمين هست همه را، و سپس اين عوض او را نجات مى داد.

15- نه آتش جهنم شعله خالص است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 333 16- بسيار كننده است اطراف بدن را.

17- مى خواند آنكه را كه پشت كرده و اعراض نموده است.

18- جمع و ذخيره كرده است.

كلمه ها

معارج: عروج: بالا رفتن. «عرج الرجل في الدرجة و العلم: ارتقى»، معرج: اسم مكان است يعنى محل عروج مانند نردبان و غيره.

منظور از معارج در آيه ظاهرا درجات و مقاماتى است كه ملائكه و بندگان مقرب در آن قرار مى گيرند.

مهل: فلز مذاب. اين كلمه فقط سه بار در قرآن آمده است آن را ته مانده روغن زيتون، آهن و مس مذاب و غيره گفته اند.

عهن: پشم رنگارنگ و مجمع و كشاف مطلق

پشم را «صوف» گويند.

حيمم: دوست. حميم در اصل به معنى آب جوشان است «الحميم: الماء الشديد الحرارة حمام نيز از آنست خويشاوند و دوست را حميم گويند كه در محبت و حمايت انسان داغ است.

فصيلة: اقوام و عشيره كه از شخص منفصل شده اند، فصيل به معنى مفصول است.

لظى: شعله خالص زبانه آتش «اللظى: اللهب الخالص».

شوى: آن را در آيه اطراف بدن گفته اند مانند دست، پا، سر، و نيز پوست سر گفته اند. مفرد آن شواة است. در مجمع فرمايد:

«الشوى: الاكارع و الاطراف».

اوعى: وعى: حفظ. وعاء: ظرف، اين از آنست كه ظرف مال را حفظ مى كند «اوعى المتاع» يعنى: متاع را در ظرفى گذاشت و ذخيره كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 334

شرحها

در اين آيات فرموده: سائلى از خدا عذابى را خواست كه آن براى كافران حتمى است، آن از جانب خدايى است كه براى بندگان مقاماتى قرار داده، حيف كه عده اى خود را مشمول عذاب مى كنند.

بدين مناسبت فرموده: ملائكه به سوى خدا عروج مى كنند در روز قيامت، روزى كه مردم آن را بعيد مى دانند ولى يقينى است، آن گاه مقداري از وقوع قيامت و احوال مردم ذكر مى شود.

1 و 2- سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ آمدن باء در «بعذاب» حاكى است كه «سئل» به معنى دعا و طلب است نظير: يَدْعُونَ فِيها بِفاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَ شَرابٍ ص/ 51 لِلْكافِرينَ- لَيْسَ لَهُ دافِعٌ هر دو صفت عذابند، يعنى: سائلى از خدا عذابى را خواست كه مخصوص كافران است و بر گردى ندارد، و اگر هم نخواهند باز آمدنى است. در شأن نزول گذشت آن همان نعمان بن حرث است كه گفت: خدايا بر ما

سنگ بباران، معلوم مى شود او با عدم قبول مطلب، كافر شده است و نيز قرآن كشته شدن او را به حساب نياورده روى حتميت مطلق عذاب صحبت مى كند كه عذاب آخرت باشد.

3- مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ وصف خدا با ذِي الْمَعارِجِ ظاهرا براى آنست كه عذاب بندگان براى خدا مقصود بالذات نيست، بلكه خدا صاحب درجات و مقامات است، مى خواهد بندگان را به آن درجات بالا ببرد، بندگان خود با سوء اختيار، عذاب را به جان مى خرند.

4- تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 335

ملائكه وسائط تمشيت امور دنيا هستند در روز قيامت كه كار دنيا تمام شد، به طرف خدا برمى گردند، در آيه ديگر آمده: وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ زمر/ 75، ظاهرا بعد از فراغ از كار دنيا در اطراف عرش خواهند بود، به طورى كه امروز براى اداره امور، در عالمند، تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قدر/ 4.

منظور از خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ آنست كه اگر آن را با روزهاى دنيا مقايسه كنيد به قدر پنجاه هزار سال مى شود.

آيات بعدى نشان مى دهد كه منظور از «يوم» روز قيامت است، از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: در قيامت پنجاه موقف هست هر موقف مانند هزار سال است از سالهايى كه مى شماريد (لذا همه اش پنجاه هزار سال مى شود).

نقل است: به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفته شد: يا رسول اللَّه آن روز چه طولانى است؟! فرمود: به خدايى كه جان محمّد در دست اوست آن بر مؤمن آسان مى شود حتى گويى از

يك نماز مكتوبه كه در دنيا مى خواند آسانتر است.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال لو ولى الحساب غير اللَّه لمكثوا فيه خمسين الف سنة من قبل ان يفرغوا و اللَّه سبحانه يفرغ من ذلك في ساعة» (مجمع).

5- فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلًا تفريع است بر گذشته، يعنى در مقابل اينگونه سؤالها كه از روى عناد و و لجاجت است، خويشتن دار باش، زيرا كه عذاب خواهد آمد، و كسى از آن جلوگيرى نتواند كرد.

6 و 7- إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً كلام مستأنف است ضمير «يرونه- نراه» به يوم بر مى گردد، مراد از رؤيت اعتقاد و رؤيت قلبى است.

منظور از بعيد در آيه بعد مكانى است نظير هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 336

مؤمنون/ 36 و گرنه بايد بگوئيم كه مشركان به قيامت عقيده داشتند ولى آن را دور مى دانستند آن وقت منظور از «قريبا» محقق بودن است، زيرا هر چيز محقق قريب است «كل ما هو آت قريب» به عبارت ديگر: آنها قيامت را ناشدنى مى دانند ولى ما محقق مى دانيم.

8 و 9- يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ يوم مى شود ظرف «واقع» باشد و يا متعلق است به «اذكر» مراد از «مهل» حرارت آسمان است در باره كوه ها در روز قيامت تعبيرات گوناگونى هست كه همه حكايت از دگرگونى و ريز ريز شدن آنها دارند، نظير وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً، وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلًا منظور از آيه فوق ظاهرا كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ است كه در سوره قارعه خواهد آمد. چون كوه ها فعلا رنگارنگ هستند قهرا در حال غبار بودن نيز رنگ خود را از

دست نخواهند داد.

10- وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً علت اين آنست كه هر كس به فكر خويش خواهد بود لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ عبس/ 37 يعنى: «لا يسئل حميم حميما عن حاله».

11- يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ ضمير «هم» راجع است به «حميمها» كه از آيه سابق فهميده شد، تبصير ارائه و نشان دادن است، يعنى دوستها و اقوام به يكديگر نشان داده مى شدند ولى باز كسى از حال كسى نمى پرسد، گويى كسى سؤال مى كند،: اينكه دوست از دوست سؤال نمى كند آيا يكديگر را مى بينند يا نه؟

«لو» به معنى تمنى (اى كاش) است، نعوذ باللّه عذاب طورى خواهد بود كه انسان خواهد گفت: اى كاش به جاى من پسران عزيز مرا بسوزانند و من رها شوم تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 337

مراد از «يفتدي» عوض دادن است.

12- 14- وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ يعنى دوست مى دارد اينها را هم بدهد و نيز دوست مى دارد همه انسانها را به جاى او عذاب كنند و او نجات يابد. «تؤويه» يعنى اقوامى كه در شدايد به او پناه مى دهند. ضمير «ينجيه» راجع به فداء و عوض است كه از «يفتدى» فهميده مى شود.

15- 18- كَلَّا إِنَّها لَظى نَزَّاعَةً لِلشَّوى تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى وَ جَمَعَ فَأَوْعى حرف «كلا» ردع تمنّى نجات است، ضمير «انها» راجع به آتش مى باشد آتش جهنم با سه وصف توصيف شده است، «لظى» حكايت از اشتعال دائمى آن دارد، مراد از نَزَّاعَةً ... شايد اشاره به احاطه آن از همه طرف باشد، نظير ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها كهف/

29، تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ ... حكايت از شعور و احساس آتش دارد كه ذيل آيه: إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ ... فرقان/ 12 گذشت.

يعنى: آتش جهنم مى خواند آن كس را كه به دعوت انبياء پشت كرده و از بندگى حق اعراض نموده و اموال را ذخيره كرده و در راه حق و تأمين بيچارگان خرج نكرده است. معلوم مى شود يكى از عوامل آتش، ذخيره كردن اموال و بى چاره گذاشتن مردم است، هر چهار آيه مى شود تعليل «كلا» و يا مطلب مستقل باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 338

[سوره المعارج (70): آيات 19 تا 35]

اشاره

إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (19) إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (20) وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً (21) إِلاَّ الْمُصَلِّينَ (22) الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (23)

وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (24) لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (25) وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (26) وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (27) إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ (28)

وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (29) إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ (30) فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ (31) وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (32) وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ (33)

وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ (34) أُولئِكَ فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 339

19- انسان كم صبر و پر طمع خلق شده است.

20- چون او را ضررى رسد بسيار نالان است.

21- و چون او را خيرى رسد بسيار بخيل است.

22- مگر نماز گزاران.

23- آنهايى كه بر نمازشان مداومند.

24- و آنهايى كه در اموالشان حق معينى است.

25- براى سائل و محروم.

26- و كسانى كه روز جزا را تصديق مى كنند.

27- و كسانى كه از عذاب

پروردگارشان خائفند.

28- زيرا كه عذاب خدايشان ايمان شده نيست.

29- و كسانى كه فروجشان را حفظ كنند.

30- مگر بر همسران و كنيزانى كه مالك شده اند آنها ملامت شده نيستند.

31- هر كه غير از اين راه را بطلبد، آنها متجاوزانند.

32- و كسانى كه امانات و پيمانشان را مراعات مى كنند.

33- و كسانى كه بر شهادت خويش ايستاده اند.

34- و كسانى كه بر نمازشان محافظت مى كنند.

35- آنها در بهشتهاى والا، گراميند.

كلمه ها

هلوع: بسيار حريص بسيار جزع كننده. طبرسى فرمايد: «الهلوع:

الشديد الحرص الشديد الجزع» هلع: جزع و شدة الحرص.

مشفقون: خائف ها. اشفاق: خوف از وقوع مكروه با احتمال عدم وقوع (مجمع) تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 340

عادون: متجاوزان مفرد آن «عاد» است.

مكرمون: عزيزان كرامت به معنى شرافت، نفاست و عزت است.

شرحها

در اين آيات علّت اهل بودن و علّت پشت كردن به دعوت انبياء ذكر شده و آن هلوع و كم صبر و پر طمع بودن انسانست و آن گاه عواملى كه جلو مفسده هاى هلوع بودن را مى گيرد بيان شده است.

19- 21- إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً در اينجا سه مطلب هست اول اينكه انسان حريص و كم صبر خلق شده و اين به صلاح اوست، زيرا جزع در مقابل بلاها و مرضها، سبب آن مى شود كه انسان خويش را از عوامل بدبخت كننده دنيا و آخرت حفظ كند، و حريص بودن وادارش مى نمايد كه موهبتها و نعمتهاى دنيا و آخرت را به طرف خود بكشد و اگر اين چنين آفريده نمى شد ظلم بود و به حكم الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ سجده/ 7 خدا هر چه آفريده نيك آفريده است حتى ملكه وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ عاديات/ 8.

دوم: اگر هلوع بودن از حد خود تجاوز كند و انسان با رسيدن ضررهاى بدنى و مالى، چنان جزع و بى تابى كند كه معيارهاى توحيد و حق پرستى را از دست بدهد و براى ترميم ضررهاى خود حق را زير پا گذارد و حلال و حرام را ناديده گيرد، از آن طرف اگر با رسيدن خير و ثروت و مقام، چنان

منوع و بخيل باشد كه عزت خويش را در ذلت ديگران ببيند و همه چيز را براى خودش بخواهد چنين كسى مصداق أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى وَ جَمَعَ فَأَوْعى شده و اهل آتش خواهد بود. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 341

على هذا إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً تفسير «هلوعا» نمى تواند باشد، زيرا هلوع خير است چنان كه گفته شد ولى جزوع و منوع ناپسند است چنان كه از استثناهاى بعدي روشن مى شود.

و نيز «جزوعا- منوعا» خبر «كان» محذوفه هستند و تقدير آن: «اذا مسّه الشرّ يكون جزوعا ...» مى باشد، نظير «الناس مجزيون باعمالهم ان خيرا فخير و ان شرا فشر» كه تقديرش «ان كان عمله خيرا فجزائه خير ...» است، اما «هلوعا» حال است از «الانسان».

سوم: استثناهاى إِلَّا الْمُصَلِّينَ ... است كه از انسان جزوع و منوع استثنا شده اند.

22 و 23- إِلَّا الْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ.

استثناست از جزوع و منوع، يعنى اينگونه اشخاص هلوع پسنديده اند، به وقت اصابه شر و خير، جزوع و منوع نمى شوند، مراد از دوام، ادامه نماز است تا آخر عمر نه اينكه گاهى بخوانند و گاهى نخوانند، آرى به حكم: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ ... عنكبوت/ 45، اهل نماز جزوع و منوع نخواهند بود «1» تقديم نماز بر سائر افعال به علت شرافت آنست.

24 و 25- وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ.

اينها كسانى هستند كه آمدن ثروت منوعشان نمى كند. حق معلوم ممكن است زكاة واجب يا خمس واجب باشد، از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده فرمود: حق معلوم از زكاة نيست و آن چيزى است كه از مال

خود انفاق مى كنى

__________________________________________________

(1)

عن حريز عن فضيل قال سئلت أبا جعفر عليه السلام عن قول اللَّه عز و جل الذينهم على صلواتهم يحافظون (مؤمنون/ 9) قال هى الفريضة قلت الذين هم على صلوتهم دائمون؟ قال: هى النافلة» كافى 3/ 270. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 342

خواهى در هر جمعه و خواهى در هر روز و براى هر كس است فضل و برترى او (مجمع).

اين روايت حاكى است كه آيه مكى است و زكاة در مكّه واجب نشده بود و ايضا زكاة فقط برسائل و محروم نيست بلكه موارد هشتگانه دارد، سائل فقيرى است كه سؤال مى كند، و محروم فقير عفيفى است كه سؤال نمى كند.

26- وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ.

در الميزان فرموده: چون آيات، اعمال صالحه را مى شمارد، از اين، به نظر مى آيد: منظور از تصديق به روز جزا تصديق عملى است كه كار انسان در زندگى با در نظر گرفتن جزاى عمل باشد ولى مانعى نيست كه تصديق كنندگان قيامت از جزوع و منوع استثنا شوند.

27 و 28- وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ.

آنان كه از عذاب خدا مى ترسند جزوع و منوع نمى شوند. إِنَّ عَذابَ ...

حاكى است كه ترس از عذاب يك كار عقلايى است زيرا كسى نمى تواند يقين كند كه عذاب خدا را نخواهد ديد، فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ اعراف/ 99.

29- وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ.

منظور از حفظ فروج اجتناب از بى عفتى است، خواه زنا باشد يا لواط يا نزديكى به حيوانات و مانند آن، «فروجهم» آلت تناسلى مردان است.

30- إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ.

يعنى حفظ از زنان و كنيزان لازم

نيست، منظور آنست كه: غريزه خويش را از اين دو راه اسكات مى كنند. بقيه مطلب در اول سوره مؤمنون ديده شود. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 343

31- فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ.

يعنى جز زنان، دائمي باشد يا منقطع و جز كنيزان، به عبارت ديگر جز از اين سه راه، زنان بر انسان حلال نمى شوند و گرنه از راه حق تجاوز كرده است.

32- وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ.

امانت شامل مى شود به امانت مال، امانت نفس و عرض و مال الوصيه و كارى كه به انسان محول مى شود، لذا با صيغه جمع آمده و عهد شامل هر قول و فعل مى شود كه در رابطه با ديگران مى باشد، مراعات آن، عمل طبق آنست.

اين دو از اركان مهم انسان كامل بودن مى باشد.

33- وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ.

قيام به شهادت آنست كه انسان در تحمل و اداء آن كوتاهى نكند، آن را تغيير ندهد و كتمان ننمايد. وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ در اين زمينه آيات و روايات زياد داريم.

34- وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ.

محافظت بر نماز آنست كه مواظب وقت، صحت قرائت و اجزاء و شرائط و صحت وضو و امثال آن باشد به عبارت ديگر: منظور مواظبت بر كيفيت آنست در روايت زراره از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده كه فرمود: اين نماز واجب است هر كه آن را در وقتش بخواند و به حق آن عارف باشد، غير آن را بر آن ترجيح ندهد، خدا به جهت آن نماز بر او برائتى از آتش مى نويسد و هر كه آن را در غير وقتش بخواند عمل ديگرى را بر آن ترجيح

دهد، اين بر خداست اگر خواهد بيامرزد او را او اگر خواهد عذابش كند.

در روايت ديگر از حضرت كاظم عليه السّلام:

«قال: اولئك اصحاب الخمسين صلوة تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 344

من شيعتنا» (مجمع).

در الميزان فرموده: شايد اين براى آنست كه از آنها عليهم السّلام نقل شده: تشريح نوافل يوميه براى تتميم فرائض است.

35- أُولئِكَ فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ.

نكره آمدن جنات براى تفخيم و عظمت آنهاست، مكرمون يعني محترم شدگان و عزيز شمردگان. آن خبر بعد از خبر، و يا خبر «اولئك» و «في جنات» ظرف آنست.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 345

[سوره المعارج (70): آيات 36 تا 44]

اشاره

فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ (36) عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ (37) أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ (38) كَلاَّ إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ (39) فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ (40)

عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ (41) فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ (42) يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ (43) خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ (44)

36- چه شده بر كافران كه در نزد تو به روى تو خيره اند.

37- از راست و چپ گروه، گروهند.

38- آيا طمع مى كند هر كس از آنها كه داخل بهشت پر نعمت شود؟!

39- نه، ما آنها را از آنچه مى دانند آفريده انم.

40- قسم مى خورم به پروردگار مشرقها و مغربها كه ما تواناييم.

41- بر آنكه بهتر از آنها را عوض گيريم، ما عاجز نيستيم.

42- بگذار آنها را كه در باطل شوند و مشغول گردند حتى برسند به روزى كه وعده مى شوند.

43- روزى كه از قبرها شتابان خارج مى شوند گويى به طرف

هدفها شتابانند. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 346 44- پائين است چشمشان، ذلت بزرگى آنها را احاطه كرده، اين روزى است كه وعده مى شدند.

كلمه ها

مهطعين: هطع: خيره شدن. در اقرب الموارد گويد: فقط در صورت خوف اهطاع مى آيد، «مهطعين» به معنى خيره شوندگان است معانى ديگر نيز دارد.

عزين: دسته ها و گروه ها. مفرد آن عزه است «العزة: العصبة من الناس».

يخوضوا: خوض: داخل شدن در آب، به طور استعاره به وارد شدن در امور گفته مى شود، اكثر در كارهاى مذموم است.

اجداث: جدث قبر، جمع آن اجداث است.

سراعا: سرعت: شتاب. سريع: شتابنده، جمع آن سراع است.

نصب: چيز منصوب، مانند علامتهايى كه در راه نصب مى كنند و مانند هدفها.

يرفضون: ايفاض: شتاب كردن.

شرحها

تفريع است بر استثناهاى فوق، يعنى بدون عمل و ايمان نمى شود داخل بهشت شد، بيجا بر تو خيره مى شوند، خدايى كه آنها را از نطفه آفريده و قدرت از بين بردن آنها را دارد نمى توانند طريقه و سنت او را بهم بزنند، آن گاه در مقام تعزز و استغنا به آن حضرت فرموده: بگذار هر چه مى خواهند بكنند، بالاخره قيامت را خواهند ديد.

36- و 37- فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 347

چنان كه در اول سوره گفته شد اين آيات به حال منافقان شبيه است، زيرا مشركان در مكه با آن حضرت چنين جمع شدن و خيره گشتن نداشتند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله موقعى آيات بهشت و جهنم مى خواندند آنها كه دسته دسته در راست و چپ او نشسته بودند، به آن حضرت خيره و در دل هزاران سخن مى گفتند.

38- أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ معلوم مى شود از اينكه اوصاف اهل بهشت در آيات فوق، گفته مى شد ناراحت بودند و مى گفتند: اگر بهشتى

هم باشد، لازم است ما بدون عمل به آنجا رويم.

39- كَلَّا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ اين آيه با آيات بعدى خلاصه اش آنست كه: سنت خدايى بر آن قرار گرفته كه اهل ايمان و عمل داخل بهشت شوند، بشرى كه خدا او را از نطفه آفريده و قدرت از بين بردنش را دارد نمى تواند سنت خدا را تغيير دهد و بدون عمل و ايمان داخل بهشت شود، منظور از مِمَّا يَعْلَمُونَ نطفه است.

40- فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ اين قسم عبارت اخراى قسم به كائنات است، اجرام جهان، حركت وضعى دارند، على هذا همه جاى آنها مشرق و مغرب است چنان كه در سوره صافات/ 5 شرح داده شد و اگر منظور كل كائنات نباشد، مراد همه مشارق و مغارب موجود است، زيرا جمع محلى بالف و لام افاده استغراق مى كند.

تناسب اين قسم با مقسم به بعدى آنست كه مشرق و مغرب بودن در اثر زمان و پشت سر هم بودن حوادث است و آن بهترين دليل است بر از بين بردن مشركان و آوردن نسل جديد.

خدايى كه با پشت سر هم قرار دادن حوادث، زمان و مشارق و مغارب را به تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 348

وجود آورده است قدرت از بين بردن آنها را دارد.

41- عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ مفعول «لقادرون» در آيه فوق است «مسبوقين» به معنى مغلوبين مى باشد.

در الميزان فرموده: اين آيه مؤيد آنست كه منظور از اين جماعت، منافقانند زيرا كلمه خَيْراً مِنْهُمْ نشان مى دهد كه در آنها شائبه خيرى هست (با اظهار ظاهري ايمان) بر خلاف مشركان كه در آنها اصلا خيرى

نيست.

42- فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ لفظ «يخوضوا» شامل خوض در كارهاى حرام و «يلعبوا» مشغول شدن به كارهاى غير مهم است كه از ياد خدا باز مى دارد.

43- يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ بيان است براى «يومهم» ظهور آيه در آنست كه اولا خروج از قبرها به سرعت انجام خواهد گرفت، نظير اين آيه است: يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ قمر/ 7، ثانيا به محض خروج راه خود را يافته به سرعت به طرف حساب و تعيين سرنوشت خواهند رفت، نظير: فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ يس/ 51.

44- خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ چشمها پائين و ذليل است، ذلت از هر طرف آنها را احاطه كرده است اما ايمان ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ هستند. «خاشعة- ترهقهم» حالند از فاعل «يخرجون» روز دوشنبه بيست و چهارم ربيع الثانى هزار و چهار صد و شش مطابق 16 ديماه/ 1364. تفسير سوره معارج به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 349

سوره نوح

اشاره

در مكه نازل و بيست و هشت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره نوح هفتاد و يكمين سوره است كه بعد از سوره نحل در مكه نازل گرديد، على هذا بايد حدود سالهاى نهم و دهم بعثت نازل شده باشد در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفتاد و يكم است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى بيست و هشت و در بصرى و شامى بيست نه و در ديگران سى است (مجمع).

در تفسير خازن آمده: اين سوره داراي دويست و بيست و چهار كلمه و نهصد و نود و نه حرف است و اللَّه العالم.

3- تسميه آن به «سوره نوح» به علّت آنست كه اين سوره همه اش در حالات نوح عليه السّلام و قوم اوست، ظاهرا اين تسميه توسط حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن مكى است و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است.

مطالب سوره

5- در بخش اول اين سوره، سخن از بعثت نوح و دعوت اوست در بخش تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 350

دوم شكايتهاى نوح عليه السّلام است به درگاه خدا كه پروردگارا هر چه اين قوم را دعوت كردم جز مخالفت و عصيان نديدم، خدايا همه شان را نابود گردان در بخش سوم سخن از هلاكت قوم آن حضرت است.

شأن نزول

براى سوره مباركه ظاهرا شان نزولى نقل نشده است از آيات آنهم چيزى در اين باره فهميده نمى شود، زيرا فقط يكپارچه شرح حال است، لا بد جريانى پيش آمده و لازم گرفته كه حالات آن حضرت و قومش در قالب اين سوره كوچك نقل شود، قبل از نزول اين سوره، مشروح جريان آن بزرگوار در سوره هاى متعدد، مخصوصا در سوره «هود» روشن شده بود، حقائق بسيارى در اين سوره مخصوصا تأثير اعمال آدمى در امور جارى جهان شرح داده خواهد شد و نيز نامهاى اصنام قوم نوح، كه اعراب حجاز نيز از آنها گرفته بودند خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 351

سورة نوح مكّيّة و هى ثمانى و عشرون اية نزلت بعد سورة النّحل

[سوره نوح (71): آيات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (1) قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (2) أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ (3) يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (4)

قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهاراً (5) فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلاَّ فِراراً (6) وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً (7)

به نام خداى رحمان رحيم

1- ما نوح را به سوى قومش فرستاديم كه قوم خود را بترسان پيش از آنكه عذاب دردناك بر آنها بيايد.

2- گفت اى قوم من براى شما بيم دهنده آشكارم.

3- اينكه خدا را عبادت كنيد و از او بترسيد و از من اطاعت نمائيد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 352 4-

تا از گناهان شما بيامرزد و شما را تا اجل معين تأخير اندازد كه اجل خدا چون بيايد تأخير نمى شود اى كاش مى دانستيد.

5- گفت: پروردگارا من قوم خويش را شب و روز دعوت كردم.

6- دعوت من بر آنها جز فرار نيفزود.

7- و من هر وقت كه دعوتشان كردم تا آنها را بيامرزى، انگشتان را در گوشها كردند و لباسشان را به سر كشيدند و تكبر كردند تكبر بزرگى!!

كلمه ها

اصابع: انگشتان، مفرد آن اصبع است.

استغشوا: استغشاء: پوشاندن «استغثى ثوبه: تغطى به» به قول راغب: لباس را براى خود غاشيه و پرده قرار داد.

اصروا: اصرار: ادامه دادن به گناه، صر: بستن و گره زدن گويى گناهكار گناه را به گناه مى بندد و ادامه مى دهد.

شرحها

در اين آيات بعثت نوح عليه السّلام و دعوت او و مقدارى از شكايتش به درگاه خدا نقل شده است.

1- إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

به نظر مى آيد: منظور از عذاب، عذاب دنياست چنان كه از آيات بعدى نيز روشن مى شود و يا منظور عذاب دنيا و آخرت هر دو است و نيز روشن مى شود كه وقوع عذاب حتمى بوده است، أَنْ أَنْذِرْ ... تفسير «ارسلنا» است يعنى نوحا و اوحينا اليه ان انذر ...». تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 353

2 و 3- قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ.

كلمه نَذِيرٌ مُبِينٌ اجمال دعوت و أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ... تفصيل آن مى باشد از «اعبدوا اللَّه» معلوم مى شود كه قوم او به وجود خدا عقيده داشته ولى بت- پرست بوده اند، در گذشته گفته ايم اختلاف ميان پيامبران و مشركان در وجود خدا نبود، بلكه اختلاف در پرستش و عبادت خدا بود.

به هر حال «اعبدوا اللَّه» دعوت به توحيد و «اطيعون» دعوت به رسالت است. و شايد «و اتقوه» دعوت به معاد باشد، چون بدون عقيده به معاد، تقوى معنى ندارد چنان كه در الميزان فرموده است.

4- يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

نتيجه عبادت خدا و

اطاعت از نوح عليه السّلام است در اينجا چند مطلب ياد آورى مى شود. اول «يغفر لكم- يؤخركم» جواب شرط محذوفند و تقدير آن «ان تطيعوا اللَّه يغفر لكم ...» مى باشد.

دوم: «من» در مِنْ ذُنُوبِكُمْ اگر براى بيان باشد اشاره به غفران همه گناهان قبل از ايمان است نظير شرك و گناهان ديگر و اگر براى تبعيت باشد باز شامل همه آنهاست.

زيرا به حكم

«الاسلام يجب ما سبق»

بايد همه آنها آمرزيده شود، در اين صورت بعضيت نسبت به گناهان بعد از ايمان است كه حساب ديگرى دارند، الميزان تبعيض را قبول دارد.

سوم: براى هر يك از انسانها يك اجل حتمى است و يك اجل مشروط، كه در صورت وجود شرايط انسان يا امت با آن از بين مى روند و گرنه انسان به اجل تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 354

مسمى (معين) مى رسد، مثلا قوم نوح با اجل مشروط از بين رفتند و عمرشان كم شد و جلو آمد، اين در ذيل ثُمَّ قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ انعام/ 2 روشن گرديد.

چهارم: اعمال نيك و بد در طولانى شدن و كوتاه شدن عمر انسان اثر دارد در اين زمينه آيات و روايات زيادى رسيده است و در ذيل يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ رعد/ 39 توضيح داده شد، تغيير سرنوشتها براى اولين بار در قرآن كريم و روايات ائمّه صلوات اللَّه عليهم اجمعين با تعبير «بداء» عنوان شده است.

پنجم: منظور از أَجَلَ اللَّهِ اجل مشروط است كه با فراهم آمدن شرائط حتمى و غير قابل برگشت مى شود إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ.

ششم: چون درك اينگونه مطالب بسيار ضرورى است لذا با

تمنى (اى كاش) فرموده: لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

5 و 6- قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَ نَهاراً فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلَّا فِراراً از اين آيات شكايت آن حضرت به درگاه خدا از دست قومش شروع مى شود دعوتش همان بود كه در آيه سوم و چهارم گذشت، لَيْلًا وَ نَهاراً حاكى از ادامه است.

فرار به معنى تمرد و عدم قبول مى باشد، حرف حق به نااهل هر چه بيشتر گفته شود بر عصيان او مى افزايد، نظير ... وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً اسراء/ 82.

7- وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ اشاره است به شدت انكار و جهالت آنها تا جايى كه با شنيدن كلمات آن حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 355

انگشت در گوش مى كردند تا سخنان آن حضرت را نشوند.

وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً يعنى جامه را به سر كشيدند تا مرا نبينند و تمرد را ادامه دادند و خود را به شدت برتر از آن ديدند كه كلمات مرا بشنوند و اطاعت كنند «اي استكبارا عجيبا»، امتناع و لجاجت آنها در آيات به طرز بليغى ترسيم شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 356

[سوره نوح (71): آيات 8 تا 20]

اشاره

ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً (8) ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً (9) فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً (10) يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً (11) وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً (12)

ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً (13) وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً (14) أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً (15) وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً (16) وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ

مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً (17)

ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً (18) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً (19) لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلاً فِجاجاً (20)

8- سپس من آنها را با صداى بلند دعوت كردم.

9- سپس دعوت خويش را به طور آشكار و پنهانى به آنها اظهار نمودم.

10- و گفتم: از پروردگار خويش مغفرت بخواهيد كه او بسيار آمرزنده است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 357 11- تا باران را به شما فراوان بفرستد.

12- و كمك كند شما را با اموال و پسران و قرار دهد براى شما باغاتى و نهرهايى.

13- به شما چه شده كه به خدا عظمت اميد نمى داريد.

14- حال آنكه شما را در حالات مختلف آفريده است.

15- آيا نمى دانيد كه خدا چطور هفت آسمان را بالاى هم آفريده است؟

16- و قرار داده ماه را در ميان آنها نور بزرگى و قرار داده آفتاب را چراغ بزرگى.

17- خدا شما را از زمين به طرز خاصى رويانيده است.

18- سپس شما را در آن بر مى گرداند و خارج مى كند به طور مخصوص.

19- خدا زمين را براى شما گسترده گردانيد.

20- تا داخل شويد در آن به راههاى وسيع.

كلمه ها

جهار: خواندن با صداى بلند (فرياد) گويند «الجهار: النداء باعلى الصوت» مطلق آشكار كردن صدا نيز گفته اند.

اسرار: پنهان كردن و اخفاء، از ماده «سر» مى باشد.

مدرار: در: شير. به معنى كثرت نيز آيد، «در اللبن» يعنى: شير زياد شد، مدرار در آيه به معنى فراوانى است.

وقار: وقر: ثقل سامعه. وقار: عظمت، اسم است از توقير به معنى تعظيم.

اطوار: طور (بفتح طاء): حال، هيئت، جمع آن اطوار است آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

طباقا: طبق در اصل به معنى حال است آن

در آيه به معنى مشابهت يا بعضى بالاى بعضى بودن است بعضى آن را جمع گفته اند مانند جمل و جمال (سوره ملك/ 3). تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 358

بساط: گستردن و گسترده شده (وسعت يافته).

فجاجا: راههاى وسيع. واحد آن فج است نظير: يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ حج/ 27، راغب گويد: فج شكافى است ميان دو كوه و در راه وسيع به كار مى رود.

شرحها

در اين آيات شكايتهاى نوح عليه السّلام ادامه پيدا مى كند و شامل سه بخش است اول نتائج خوب قبول دعوت را مى شمارد كه در صورت قبول دعوت، خداوند اموال شما را افزون مى كند و با فرزندان و اولاد ياريتان مى نمايد.

دوم: استدلال بر توحيد است كه خدا شما را در شكم مادران در احوال مختلف آفريده يعنى نطفه، علقه، مضغه، عظام و ... و نيز آسمانها و ماه و خورشيد را به وجود آورده است، مى دانيد كه اين كار خدايان شما نيست، پس به عبادت خدا بر گرديد.

سوم: تذكر به معاد است، خدايى كه شما را از زمين رويانيده مى تواند بار ديگر اين كار را از سر گيرد.

8 و 9- ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً يعنى در دعوت آنها از هر شيوه استفاده كردم، با صداى بلند، آشكار و پنهان «ثم» براى تراخى و ترتب در كلام است «اسرارا» براى شدت يا نوعيت مى باشد.

10 و 11- فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً بيان جزئيات دعوت اوست، إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً تعليل استغفار و «يرسل» تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 359

مجزوم و در جواب امر و تقدير آن «ان تستغفروا يرسل ...» است

مراد از «السماء» ابر و باران مى باشد.

12- وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً امداد تقويت كردن و كمك رساندن است مال و پسران دو جناح مهم در تقويت انسان مى باشند، باغات و انهار به علّت اهميت ذكر شده و ذكر خاص بعد از عام است.

اين دو آيه مانند آيات گذشته دليل هستند بر اينكه استغفار و اعمال نيك در جهان تأثير مى گذارد، در اين باره آيات زيادى داريم، از جمله وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ اعراف/ 96، كه در هر دو قسمت نعمت و نقمت صريح است.

13 و 14- ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً رجاء به معنى اميد است كه معنى اعتقاد مى دهد، وقار و عظمت لازمه اش پرستش و توجه مى باشد منظور از خلقت اطوارى تطور آفرينش انسان است، از خاك، نطفه، علقه، مضغه و غير آن، و شايد مذكر و مؤنث بودن و اختلاف الوان و زبانها نيز باشد «ما لكم» استفهام انكارى است يعنى چه شده كه به خدا عظمت قائل نيستيد؟! وَ قَدْ خَلَقَكُمْ حال است از فاعل «لا ترجون» و تعليل آن مى باشد به هر حال آيه نشان مى دهد كه خدا را مى شناختند ولى در مقام پرستش به او اهميت نمى داده اند.

15- أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 360

استدلال ديگرى است بر توحيد و لزوم عبادت خدا، طباق به معنى شبيه يا بعضى بالاى بعضى است.

در باره سبع سماوات در بقره/ 29 توضيح داده ايم، رؤيت

در اينجا به معنى علم است، طباق بودن در سماوات موضوعيت دارد و گرنه گفته نمى شد. يعنى مى دانيد كه خدا چگونه خلق كرده، پس چرا عبادتش نمى كنيد؟! 16- وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً تكميل استدلال فوق است، از «فيهن» مى شود فهميد كه حدود آسمانهاى هفتگانه تا آنجاست كه نور ماه مى رسد، خارج از آن حد، آسمان است ولى از هفت آسمان نيست به سوره بقره رجوع شود، نور دادن ماه، و چراغ بودن خورشيد دليل تدبير خدايى و آن مستوجب پرستش آن ذات پاك است.

17 و 18- وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً.

اشاره به معاد و استدلال بر معاد است، خلقت امروزى انسان دليل بر امكان خلقت آخرت است، نظير: مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى طه/ 55 از اين سه مرحله، دو مرحله اش بر بشر مشهود است، على هذا امكان خلقت مجدد را نتواند انكار كند آيات اشاره است به اينكه هر سه مرحله يك دوره است.

گويند: «نباتا» تقديرش «انبتكم انبات النبات» است، به قول بعضى مصدر مجرد به جاى مزيد فيه آمده است، به هر حال آن اشاره است به نحوه تبديل اجزاء ارضى به انسان كه بالاخره انسان از زمين روئيده است نظير أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ هود/ 61.

«اخراجا» نيز اشاره است به نحوه رويانيدن از زمين كه طرز بخصوصى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 361

از رويانيدن مى باشد.

19 و 20- وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلًا فِجاجاً.

رجوع است به دليل توحيد، بعد از اشاره به معاد، اگر زمين گسترده نبود، راه رفتن در آن و انتقال

از جايى به جايى ناميسر بود، اين مطلب ذيل وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا طه/ 53 توضيح داده شد، مورد استفاده قرار گرفتن زمين دليل نفوذ اراده خدا در جهان مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 362

[سوره نوح (71): آيات 21 تا 28]

اشاره

قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً (21) وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً (22) وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً (23) وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلاَّ ضَلالاً (24) مِمَّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً (25)

وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً (26) إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً (27) رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلاَّ تَباراً (28)

21- نوح گفت: خدايا آنها مرا مخالفت كردند و اطاعت نمودند از كسى كه مال و فرزندش بر او جز ضلالت نيفزود.

22- و حيله كردند حيله اى بزرگ.

23- و گفتند از خدايان خويش دست نكشيد و رها نكنيد بتهاى ود و نه سواع و نه يغوث و يعوق و نسر را.

24- آنها بسيارى را گمراه كردند بر ظالمان جز ضلالت ميافزاى.

25- از جهت گناهانشان غرق شدند و داخل آتش بزرگى گرديدند و جز خدا يارانى نيافتند.

26- نوح گفت: پروردگارا بر روى زمين احدى از كافران را زنده مگذار.

27- اگر آنها را زنده بگذارى بندگان تو را گمراه مى كنند و نمى زايند مگر بد كار كافر را

28- پروردگارا بيامرز مرا و پدر و مادرم

را و كسى را كه مؤمن به خانه من وارد شود و مؤمنين و مؤمنات را، و بر ظالمان جز هلاك ميافزاى.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 363

كلمه ها

خسار: خسر، خسران و خسار: ضرر و زيان، به معنى ضلالت نيز آيد.

نظير: وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً.

كبار: مبالغه كبير است، با تشديد و تخفيف هر دو خوانده اند «الكبار:

مبالغة في الكبير».

ودا: ود، سواع، يغوث، يعوق و نسر، نام بتهاى قوم نوح عليه السّلام است.

لا تذر: و ذر: ترك كردن، انداختن از روى بى اعتنايى. از اين ماده، ماضى، مصدر و اسم فاعل به كار نرفته است «لا تذر»: ترك نكن.

ديار: ساكن دار. راغب گويد: مبالغه نيست و گرنه گفته مى شد دوار در مجمع از زجاج نقل كرده گويند «ما بالدار ديار» يعنى در خانه كسى نيست كه در زمين بگردد.

كفار: مبالغه كافر است.

تبار: هلاكت، «التبار: الهلاك».

شرحها

در آيات فوق اولا بقيه شكايت آن حضرت نقل شده كه به خدا عرضه مى دارد:

خدايا اينان مرا مخالفت كرده و از سران مشركان اطاعت نمودند و آنها امرشان كردند تا در پرستش بتها باقى بمانند، آن گاه خدا فرمايد كه: آنها در اثر گناهان غرق و هلاك شدند.

ثانيا: دو دعا از نوح عليه السّلام نقل مى كند يكى درباره مشركان كه گفت:

خدايا احدى از اينها را باقى مگذار، ديگرى در باره مؤمنان از اصحاب خود تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 364

و همه مؤمنين مؤمنات كه در باره قوم خويش مستجاب شد و در باره ديگران ان شاء اللَّه مستجاب خواهد گرديد.

21- قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَساراً.

منظور از «من ...» سران مشركان است كه آنها با تكيه بر مال و اولاد در كفر اصرار مى كردند و مردم را به پايدارى در شرك مى خواندند، على هذا مال و اولاد بر ضلالت آنها

افزود.

22- وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً.

فاعل «مكروا» ظاهرا مترفين سابق است و شايد همه قوم باشد، مكر كبير دعوت به حمايت از خدايان است كه در آيه بعدى مى آيد.

23- وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً.

فاعل «قالوا» ممكن است سران قوم باشد و يا همه قوم كه يكديگر را به حمايت خدايان باطل تشويق مى كردند، آيه صريح است كه پنج بت به نامهاى فوق در ميان آنها بوده است، به نقل كلبى در كتاب «الاصنام» و ساير كتابها، بتهايى در عربستان به نامهاى فوق در زمان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله وجود داشته است.

در اينصورت نام آنها را از نام بتهاى قوم نوح اقتباس كرده اند، بسيار بعيد است كه بگوئيم آنها از زمان نوح عليه السّلام مانده بودند، چنان كه در مجمع از ابن عباس نقل شده: اينها نامهاى بتهاى قوم نوحند، سپس عرب آنها را عبادت كردند من تركيب و محلهاى اين بتها را در قاموس گفته ام.

از «آلهتكم» به نظر مى آيد كه بتهاى زياد داشته اند ولى پنج بت فوق تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 365

سرشناس آنها بوده است.

24- وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا ضَلالًا.

فاعل «اضلوا» مى شود اصنام فوق باشد، نظير: وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ ابراهيم/ 36 و شايد اكابر قوم باشند چنان كه در «مكروا- قالوا» گفته شد، وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ نفرين است بر آنها، منظور ضلالت در اثر گناه است نه ضلالت ابتدايى.

25- مِمَّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً.

ما زايد

است براى تأكيد و نشان دادن بزرگى خطايايشان، يعنى «من اجل خطيئاتهم اغرقوا» غرق آخرين عذاب آنها نبود، بلكه پس از غرق به آتشى عظيم داخل شدند.

نكره آمدن «نار» براى عظمت و بزرگى آنست. فَلَمْ يَجِدُوا ... حاكى است كه خدايان دروغين به دادشان نرسيدند.

منظور از «نارا» آتش برزخ است زيرا نفرموده: «و سيدخلون نارا»، در باره برزخ ذيل آيه وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ... بقره/ 154 مفصلا صحبت شد.

ناگفته نماند: اين آيه جمله معترضه است ميان دعا و شكايت نوح عليه السّلام و مقدمه است براى دعاى بعدى كه در رابطه با هلاكت همه قوم اوست.

26- وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً.

نفرين است بر همه قوم بدون استثناء، ظاهرا اين نفرين براى آنست كه يقين كرد كه ديگر كسى ايمان نخواهد آورد، زيرا اين را از وَ أُوحِيَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ ... هود/ 36، فهميده بود. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 366

ناگفته نماند: در اينگونه بلاها، عده اى اطفال، مجانين و مانند آن نيز هلاك مى شوند كه قهرا در قيامت مورد رحمت خدا واقع مى گردند.

27- إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً.

يعنى اگر بمانند از يك طرف بندگان تو را اضلال مى كنند، از طرف ديگر فرزندانشان نيز بعد از مكلف شدن مانند خودشان بدكار و كافر خواهند بود، ديگر راهى براى زنده ماندنشان نيست، اين آيه استدلال است براى لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ ... كه گذشت.

صالح بن ميثم مى گويد: از حضرت باقر عليه السّلام پرسيدم: نوح از كجا دانست كه جز فاجر

و كافر نمى زايند؟ فرمود: آيا قول خدا را نشنيده اى كه به نوح فرمود: أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ (تفسير برهان).

از اين حديث معلوم مى شود كه «قومك» به فرزندان آنها نيز شامل بوده است.

ناگفته نماند: از آيه شريفه استفاده مى شود كه بد كاران هر قوم به احترام نيكو كاران و موحدان زنده مى مانند و از نعمتهاى خدا استفاده مى كنند، و گرنه بد كاران مى بايست طبق ناموس خلقت نابود گردند.

28- رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا تَباراً.

دعاى دوم آن حضرت است در رابطه با غفران پدر و مادرش و يارانش و همه مؤمنين و مؤمنات، منظور از وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً مؤمنان قوم خويش است قرآن مجيد دعا بر مؤمنين و مؤمنات را از حضرت ابراهيم عليه السّلام نيز نقل مى كند.

آنجا كه فرموده: رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 367

ابراهيم/ 41.

يقينا دعاى اين دو پيامبر عظيم پيش خدا مقبول است، خداوند ان شاء اللَّه ما را از مؤمنان قرار بدهد، در شب دوشنبه دوّم جمادى الاولى سال هزار و چهارصد و شش مطابق 23 ديماه 1364 تفسير سوره نوح به پايان رسيد و آخر دعوانا الحمد للَّه رب العالمين.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 368

سوره جن

اشاره

در مكه نازل شده و بيست و هشت آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره جن چهلمين سوره است كه بعد از سوره اعراف در مكّه نازل نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفتاد و دوم مى باشد، در سوره احقاف خوانديم كه: وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ ...

/ 29، معلوم شد كه گروهى از جن براى شنيدن قرآن پيش آن حضرت آمده اند و نيز در آنجا گفته شد كه احقاف شصت و ششمين سوره نازله در مكه است، على هذا سوره جن پيش از احقاف نازل شده و در آنجا به مطلب سوره جن اشاره شده است و يا اينكه هر يك از دو سوره، راجع به گروه خاص از جن است.

الميزان در تأييد دو گروه بودن فرموده: از آيه إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى ... احقاف/ 30 نشان مى دهد كه آن گروه به موسى مؤمن بوده و تورات را تصديق مى كرده اند و از آيه جن معلوم مى شود كه مشرك بوده اند، بقيه سخن در شأن نزول خواهد آمد.

2- عدد آيات آن بيست و هشت است، ظاهرا در بين قراء در اين رابطه خلافى نيست، به نقل تفسير خازن عدد كلمات آن دويست و هشتاد و پنج و عدد حروف آن هفتصد و هشتاد است و اللَّه اعلم.

3- تسميه آن به «جن» به علت جريان جن در آنست ظاهر آنست كه اين تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 369

نامگذارى توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است و نيز سوره مباركه بنا بر شهادت آياتش مكى است و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است.

مطالب سوره

4- در اين سوره مى خوانيم كه گروهى از جن به تلاوت قرآن كه توسط حضرت

رسول صلّى اللَّه عليه و آله خوانده مى شد، گوش كرده و به آن ايمان آورده اند و آنها قبل از شنيدن قرآن مشرك بوده اند.

آنها مانند سابق براى شنيدن بعضى از اسرار به آسمان بالا رفته ولى با كمال تعجب ديده اند كه آسمان پر از محافظ است و آنها را مى رانند، آن گاه گفته اند: اين چه پيشامدى است؟ آيا بناست بلائى نازل شود يا خيرى پيش آيد و نظير اين سخنان.

در آيه پانزده سخن جن تمام مى شود، از آيه شانزده استنتاجى است از آيات گذشته كه در آنها توحيد و نبوت و معاد و در آخر عصمت انبياء مطرح مى شود.

شأن نزول

5- از آيات معلوم نمى شود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جن را ديده است، همين قدر به دست مى آيد كه آنها تلاوت قرآن را شنيده اند در مجمع البيان از ابن عباس نقل است كه گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چيزى بر جن نخواند و آنها را نديد آن حضرت با گروهى از ياران خود به بازار عكاظ رفتند در حالى كه شياطين از رفتن به آسمان منع شده بودند، آنها به ميان قوم خويش باز گشته و جريان را باز گفتند.

گفتند: در شرق و غرب زمين بگرديد و ببينيد چه اتّفاق افتاده است، گروهى از آنها به «تهامه» گذر كردند كه آن حضرت با ياران خويش نماز صبح تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 370

مى خواند، آنها به قرآن گوش دادند و گفتند: اين است كه ميان ما و خبر آسمان مانع شده است، آن گاه پيش قوم خويش برگشته و گفتند: إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ

نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً خدا به پيامبرش وحى فرستاد كه: قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ، اين نقل غير از آنست كه در سوره احقاف نقل شد، على هذا اين گروه از جن غير از گروه آن سوره است و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 371

سورة الجنّ مكّيّة و هى ثمانى و عشرون اية نزلت بعد سورة الاعراف

[سوره الجن (72): آيات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً (1) يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً (2) وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً (3) وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً (4)

وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِباً (5) وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً (6) وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً (7) وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً (8) وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً (9)

وَ أَنَّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً (10)

بنام خدايى كه رحمتش همگانى و هميشگى است

1- بگو: به من وحى شد كه گروهى از جن به قرآن گول داده و گفتند: ما قرآن عجيبى شنيديم.

2- كه به كمال هدايت مى كند، به آن ايمان آورديم، هرگز به خداى خويش شريك قرار نمى دهيم. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 372 3- مقام خدا والاتر است، نه زنى اخذ كرده و نه فرزندى.

4- و سفيه ما بر خدا دروغ مى بست.

5- ما گمان

مى كرديم كه انس و جن هرگز به خدا دروغ نمى بندد.

6- و هست مردانى از انس كه پناه مى برند به مردانى از جن و بر آنها طغيان افزودند.

7- و انس مانند شما جن، گمان كردند كه هرگز خدا كسى را به پيامبرى مبعوث نمى كند.

8- و ما آسمان را لمس كرديم و يافتيم آن را كه از نگهبانان و شهابها پر شده است.

9- و ما در آسمان در محلهاى نشستن براى استماع مى نشستيم هر كه اكنون استماع كند، شهابى را در كمين مى يابد.

10- و ما نمى دانيم. آيا شرى به اهل زمين اراده شده يا پروردگارشان به آنها كمالى اراده كرده است.

كلمه ها

نفر: گروه و دسته. در قاموس گويد: گروهى از مردان كه از ده نفر كمتر باشد.

جن: پوشيده. مستور از حواس، مصدر به معنى مفعول است، راغب گويد: «اصل الجنّ: ستر الشي ء عن الحاسة، به جنّ از جهت پوشيده و ناديدن بودن جن گفته شده است.

جد: عظمت و مقام. آن در اصل به معنى قطع، عظمت و مقام را از آن جد گويند كه از هر عظمت ديگر منقطع است.

شطط: تجاوز از حد و اندازه. قول باطل و دروغ را شطط گويند كه از حد تجاوز كرده است.

رهقا: طغيان و گمراهى (مجمع- صحاح) در اصل به معنى رسيدن و پوشاندن است، گويى طغيان و گمراهى انسان را مى پوشاند.

حرس: نگهبانها. محافظها. مفرد آن حارس است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 373

شهب: شهاب: تكه آتش چنان كه در مجمع گفته است، بعضى ها شعله آتش گفته اند، جمع آن شهب است.

رصدا: رصد: مراقبت كردن و چيزى را زير نظر گرفتن، و نيز به معنى مراقب و مراقبت شده آيد (كمين كننده

و كمين شده).

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: گروهى از جن قرآن خواندن آن حضرت را گوش داده و به قوم خود خبر برده اند كه: ما قرآن عجيبى شنيديم كه به كمال هدايت مى كند، به خدا ايمان آورديم، و هرگز به او شريك قرار نخواهيم داد، مقام خدا بالاتر از آنست كه زن يا فرزندى داشته باشد، اين نسبت را ابلهان ما به خدا بسته اند، ما گمان نداشتيم كه جن و انس به خدا دروغ بندد ولى معلوم شد كه دروغ بسته و به او نسبت زن و فرزند داده اند.

ما براى شنيدن صداهاى آسمانى در محلهايى از آسمان مى نشستيم ولى الان آسمان پر از پاسبان و شهاب است و از بالا رفتن ما جلوگيرى مى كنند، نمى دانيم آيا شرى نازل خواهد شد يا خيرى؟! 1- قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً «1».

از اين آيه معلوم مى شود كه جن به خواندن قرآن گوش داده اند، خدا به آن حضرت دستور داده كه اين مطلب را به امت خويش برساند، اينكه جن قرآن را عجيب خوانده اند به علت مطالب عاليه آن و به علت بيان ناحق بودن معتقدات

__________________________________________________

(1) لفظ «انه» در اين آيه اجماعا بفتح الف خوانده اند و در بقيه با فتح و كسر هر دو خوانده است (رجوع شود به مجمع البيان).

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 374

آنهاست كه تا آن موقع عقيده داشته اند چنان كه از يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ معلوم مى شود، درباره «جن در نكته ها سخن خواهيم گفت.

2- يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً.

معلوم مى شود كه آنها مشرك بوده اند و به قرآن ايمان آورده و قول داده اند كه

احدى را به خدا شريك قرار ندهند. منظور از رشد، كمال و رسيدن به واقع است.

3- وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً.

معلوم مى شود كه مانند مشركان عرب در ميان جن شايع كرده بودند كه معاذ اللَّه خدا زن و فرزند دارد، آنها با شنيدن آيات قرآن دانسته اند كه اين نسبت غلط است لذا گفته اند: خدا برتر از آنست كه چنين باشد، نظير: سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ نساء/ 171، ضمير در «انه» براى شأن است يعنى مطلب و واقع اين است كه ....

4- وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً.

منظور از شطط و قول باطل، همان زن و فرزند داشتن خداست و آنها را كه اين باطل را رواج داده بودند، بعد از شنيدن قرآن ابله خوانده اند. مراد از «سفيهنا» ظاهرا گذشتگان جنّ هستند، به نظر بعضى منظور از آن ابليس مى باشد.

5- وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِباً.

به نظر مى آيد كه آنها به سفيهان خود حسن ظن داشته و فكر مى كرده اند 1- در مجمع فرموده: مختار كسر «انه» است زيرا آن عطف است بر إِنَّا سَمِعْنا يعنى «و قالوا انه تعالى جد ربنا» فراء گويد: فتح آن به علت عطف به مجرور در فَآمَنَّا بِهِ است يعنى «فامنا به و آمنا بانه تعالى جد ربنا» در آيات بعدى نيز اين دو اعتبار در نظر است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 375

كه آنها بر خدا دروغ نمى بندند و آنچه مى گويند راست مى گويند ولى بعد از شنيدن قرآن، حقيقت بر آنها واضح شده است.

6- وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ

رَهَقاً.

اين يك مطلبى است كه جن از آن خبر داده و آن را محكوم كرده اند، زيرا اين عمل شرك است و آنها قول دادند كه هرگز شرك نياورند لازم بود آن را نيز محكوم كنند، اين خرافه بدان طريق بود كه چون مردى از عرب در سفر به بيابانى نازل مى شد مى گفت: من به عزيز اين بيابان از شرّ ابلهان قومش پناه مى برم، و عقيده داشتند كه جن آنها را حفظ مى كند، اولين كسى كه به جن پناه برد قومى از يمن بود سپس بنو حنيفه اينكار را كرد آن گاه در عرب شهرت يافت.

به نظر بعضى تقدير آن چنين است «كان رجال من الانس يعوذون برجال من اجل الجن» يعنى مردانى به مردانى از شر جن پناه مى بردند. ولى اين درست نيست.

در تفسير قمى از زراره از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود:

مردى پيش كاهنى كه شيطان (جن) به او چيزى القا مى كرد، مى رفت و مى گفت:

به شيطان بگو كه فلانى به تو پناه آورده است. (تفسير برهان) فاعل «فزادوا» اگر انس باشد منظور آنست كه: انس در اين پناه بردن.

بر طغيان جن افزودند، زيرا جن گمان كردند كه كاره اى هستند و شايد منظور به عكس اين معنى باشد.

7- وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً خطاب است از جن به قوم خودشان، ضمير «انهم» راجع به انس است يعنى شنوندگان قرآن به قوم خويش گفتند: مشركان انس مانند شما گمان تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 376

كرده اند كه خدا كسى را به رسالت مبعوث نخواهد كرد، به عبارت ديگر: مشركان انس مانند شما بعثت انبيا را انكار كرده اند.

به نظر

بعضى: اين آيه و آيه ما قبل جمله معترضه و از كلام خداست در صورت خطاب به انس و ضمير «انهم» راجع به جن مى باشد.

8- وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً اين سخنى است كه شنوندگان قرآن از جن، به قوم خويش گفته اند، اين آيه و آيات بعدى حكايت از آن دارد كه جن قبل از اين پيشامد، به بعضى از جاهاى آسمان براى شنيدن سخنان ملائكه بالا مى رفته اند، سپس ديده اند همه جاى آسمان پر از محافظ است و شهابها به وقت بالا رفتن، آنها را ميرانند.

جن به كجاى آسمان مى رفتند؟ چه چيزى مى شنيدند؟ از كدام كس مى شنيدند، چطور مى شنيدند، نگهبانها چه نگهبانى بودند؟ شهابها چيستند؟

براى ما غير معلوم است و اللَّه اعلم.

در روايات اهل بيت عليهم السّلام منقول است كه اين تحول در وقت ولادت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است، از اهل سنت نقل شده كه به وقت بعثت آن حضرت اين اتفاق به وجود آمده است، آن در مجمع البيان ذيل آيه 18 سوره حجر از ابن عباس و در سوره جن از بلخى نقل شده.

گويند: منظور از «شهب» سنگهاى آسمانى است كه به جوّ زمين داخل شده و مى سوزند و به شكل نوارهاى نورى ديده مى شوند ولى بعيد است كه شهابها شياطين را برانند، جن شى ء ضد ماده است.

ناگفته نماند: به وقت بعثت عده اى يا همه پيامبران، تحولاتى در كون پديد آمده است، نظير نسوزاندان آتش ابراهيم را، شكافتن دريا براى بنى اسرائيل و زنده شدن مردگان بدست عيسى و مانند آن، جريان فوق نيز در رابطه با ولادت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص:

377

يا بعثت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از همين قبيل است.

9- وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً آيه صريح است در اينكه جن را محلهاى نشستن در آسمان بود ولى بعد از آن تحول، هر كس مى خواست به آن محل نزديك شود، مى ديد كه شعله اى از آتش در كمين اوست.

10- وَ أَنَّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً.

جن از آن تحول پى برده اند كه جريان عجيبى واقع خواهد شد، ممكن است خير باشد يا شر، ولى آن خير بود زيرا كه ولادت يا بعثت سرور كائنات صلوات اللَّه عليه بود. «رشد» بر وزن شرف به معنى صلاح و سعادت و نظير آنست.

نكته ها

توضيحى در باره جن:

ما بايد به وجود جن معتقد باشيم، گر چه نتوانيم با دلايل علمى و فلسفى آن را اثبات نمائيم، زيرا قرآن و رسول خدا و امامان عليهم السّلام از وجود آن خبر داده اند، آن در قرآن مجيد هفت بار بلفظ «جان»، و بيست و دو بار بلفظ «جن» و پنج بار بلفظ «جنّه» و ده بار بلفظ شيطان، شياطين و ابليس آمده است.

مرحوم شهيد مطهرى رضوان اللَّه عليه از جن «نيروهاى با شعور» تعبير آورده كه بهترين تعبير است، هر كس وجود جن را انكار كند يكى از ضروريات اسلام را انكار كرده است.

1- جن در عرف قرآن موجودى است با شعور و اراده كه باقتضاى طبيعتش از حواس بشر پوشيده است و مانند انسان مكلف و مبعوث در آخرت و مطيع و تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 378

عاصى است.

2- جن و انس

دو موجود پر ارزش روى زمين هستند كه مورد تكليف قرار گرفته و مورد توجه خدا هستند، در سوره رحمن بيشتر از سى بار به لفظ فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ به جن و انس خطاب شده است و نعمتها و عذابهاى آخرت براى هر دو تذكر داده شده است، و يك دفعه آمده سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ يعنى دو موجود پر ارزش.

3- جن از آتشي بخصوص آفريده شده چنان كه انسان از خاك خلق گرديده است خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ رحمن/ 15 ايضا سوره حجر آيه 27.

4- جن مانند انسان مكلف به اعمال است وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ذاريات/ 56، ايضا:ا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا ...

انعام/ 130.

5- گناهكاران و كفار جن همچون انسانها اهل جهنم خواهند بود: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ ... اعراف/ 179، و نيز لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ هود/ 119 و نيز آيه 13 از سوره سجده.

6- جن همچون انسان ميميرد و از بين مى رود، گروهى جاى گروهى را مى گيرد: أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ احقاف/ 18 و نيز اعراف/ 38 و فصّلت/ 25.

7- جن ما را مى بينند ولى ما آنها را نمى بينيم يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ ... اعراف/ 27 شيطان بى شك از جن است چنان كه فرموده: فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ ...

كهف/

50. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 379

8- آنها مانند آدميان كار مى كنند چنان كه براى سليمان كار مى كردند وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ ... يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ سبأ/ 12 و 13 و در آيه ديگرى آمده: وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ ص/ 37 و نيز: وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِكَ انبياء/ 82.

در اصول كافى ج 1/ 394 بابى تحت عنوان «جن به محضر امامان عليهم السّلام مى آيند و مسائل دينى خويش را مى پرسند» منعقد شده و در آن هفت حديث كه بعضى حاكى از كار كردن آنهاست نقل شده است، لا بد آنها متشكل به شكل آدمى شده و كار مى كرده اند، چنان كه در كافى هست كه يكى نامه امام باقر عليه السّلام را به سدير صيرفي رسانيد.

9- جن مانند ملائكه مى تواند به شكل انسان يا شكل ديگرى در آيد، ملائكه به صورت جوانها درآمده و پيش ابراهيم و لوط آمدند و تا خود را نشان نداده بودند، ابراهيم و لوط آنها را نشناختند چنان كه در سوره هود و جاهاى ديگر گذشت، در باره جن نيز از آيات و روايات بند 7 مطلب معلوم مى شود و نيز از آيه قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ ... نمل/ 39 معلوم مى شود.

10- در سوره رحمن آمده: لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ/ 56 و 74 يعنى از حوريان بهشتى قبلا نه انسى ازاله بكارت كرده و نه جنى از اين به نظر مى آيد كه

تكثير جن به وسيله مقاربت مى باشد و از آيه كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ كهف/ 50 معلوم مى شود كه جن، فرزندان دارد و اللَّه العالم.

11- آنها به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ايمان آورده اند چنان كه از سوره جن و سوره تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 380

احقاف/ 29- 31 معلوم مى شود.

12- از آيه: وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ/ 6 به نظر مى آيد كه جن زن و مرد نيز دارد، از اين مطالب معلوم مى شود كه جن دوشادوش انسان است و فرق اساسي ميان آن دو فقط ديده شدن و ديده نشدن مى باشد، قهرا تفاوتهاى ديگرى نيز دارند.

نگارنده اين مطلب را در قاموس قرآن (ج ن ن) مفصلتر نوشته ام طالبان تفصيل بيشتر به آنجا رجوع فرمايند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 381

[سوره الجن (72): آيات 11 تا 15]

اشاره

وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً (11) وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً (12) وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً (13) وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً (14) وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (15)

11- و ما بعضى از ما طبعا صالح و بعضى غير صالحند ما صاحبان طريقه هاى جدا از هم هستيم.

12- و ما يقين كرديم كه هرگز خدا را در زمين عاجز نتوانيم كرد و نيز در فرار زبونش نتوانيم نمود.

13- و ما چون هدايت را شنيديم به آن ايمان آورديم هر كه به خدايش ايمان آورد از نقصان و ظلم

نترسد.

14- و ما گروهى از ما مسلم و گروهى از ما منحرفند، هر كه اسلام آورد آنها رشد را قصد كرده اند.

15- اما منحرفان هيزم جهنم مى باشند.

كلمه ها

طرائق: طرق: كوبيدن، مانند كوبيدن آهن و در زدن طريقه: مذهب، حالت و نظير آن، جمع آن، طرائق است.

قددا: قد: پاره كردن از طول. در مجمع آمده: «القد: شق الشي ء طولا» راغب قطع گفته است. قدد (بر وزن عنب): قطعه و تكه ها. مفرد آن قده است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 382

بخسنا: بخس: ناقص كردن. راغب ناقص كردن از روى ظلم گفته است.

رهق: (بر وزن شرف) ظاهرا منظور از آن ظلم است، اصل كلمه به معنى پوشاندن و رسيدن است يعني ظلم و مكروهى كه انسان را مى پوشاند.

قاسطون: قسط: عدالت. به معنى ظلم نيز آيد، در قاموس و اقرب الموارد گويد: آن بكسر اول به معنى عدالت و بفتح آن به معنى ظلم است، به هر حال قاسط به معنى ظالم و مقسط به معنى عادل است.

تحروا: تحرى: طلب شى ء و قصد آن.

شرحها

در آيات پنجگانه فوق بقيه سخن جن كه بعد از شنيدن قرآن گفته اند، نقل شده. ظاهرا اينها سخنان آن گروه است و شايد ديگران نيز بعد از ايمان آوردن با آنها هم صدا شده اند.

11- وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً گويى منظور از صالحون كسانى هستند كه بحسب طبع، صالح و خوبند نه به وسيله ايمان زيرا جريان ايمان بعدا خواهد آمد، «دون» به معنى غير است گفته اند: طرائق در تقدير «ذوى طرائق» است «طرائق قدد» صاحبان طريقه هاي جدا از هم.

يعنى: بعضى از ما طبعا نيكوكار و بعضى غير نيكوكار است صاحب طريقه هاى غير هم هستيم، اين آيه ظاهرا مقدمه است براى آيات بعدى و شايد اين اطلاق از باب «زيد عدل» باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 11،

ص: 383

12- وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً اهل تفسير گفته اند: ظن در آيه به معنى يقين است، منظور از عاجز كردن در زمين، مقاومت در برابر اراده خداوند و تغيير كارهاى اوست و عاجز كردن در فرار، خارج شدن از چنگ اوست، ظاهرا جن اين عقيده را بعد از استماع قرآن پيدا كرده اند.

13- وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً منظور از هدى آيات قرآن است به عنايت سبب بودن آن به هدايت.

بخس آن است كه خدا اجر انسان را كم كند:

رهق پوشاندن با عذاب و مكروه است، يعنى در ايمان، ايندو كار نيست مراد از آيه آنست كه ما چون قرآن را شنيديم بلافاصله ايمان آورديم، چون هر كه به آن ايمان آورد به خدا ايمان آورده و هر كه به خدا ايمان آورد از بخس و رهق ترسي ندارد.

در روايات اهل بيت صلوات اللَّه عليهم، هدى به ولايت تفسير شده و آن از باب تطبيق است.

14- وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً اين آيه و آيه بعدى يك خبر و نتيجه ايمان و كفر است يعنى گروهى از ما مسلمان و تسليم امر خدا و گروهى منحرف از حق و كافر مى باشند، مراد از قاسطون به قرينه مسلمون كفار است.

طبرسى فرمايد: «القاسط هو العادل عن الحق و المقسط العادل الى الحق» تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 384

آن وقت در باره مسلمين از جن گفته اند: كه آنها راه سعادت را قصد كرده اند، اما منحرفان:

15- أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً

يعنى در آن

مشتعل مى شوند نظير فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ بقره/ 24 ظاهرا از فَمَنْ أَسْلَمَ ... بقيه كلام جن است، به قولى آن كلام خداست خطاب به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 385

[سوره الجن (72): آيات 16 تا 28]

اشاره

وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً (16) لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً (17) وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً (18) وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً (19) قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً (20)

قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً (21) قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (22) إِلاَّ بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً (23) حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً (24) قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً (25)

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً (26) إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً (27) لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْ ءٍ عَدَداً (28)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 386

16- و اگر در طريقه حق استقامت مى كردند هر آينه آب زيادى به آنها مى نوشانديم.

17- تا در آن امتحانشان كنيم و هر كه از ياد خدايش اعراض كند، او را به عذاب سختى مى رساند.

18- و اينكه مواضع سجود براى خداست، عبادت نكنيد جز خدا كسى را.

19- و چون بنده خدا بپا خاست

و خدا را مى خواند نزديك بود بر اطراف او متراكم شوند

20- بگو: خدايم را پرستش مى كنم و كسى را به او شريك قرار نمى دهم.

21- بگو: من براى شما مالك ضررى و نفعى نيستم.

22- بگو: كسى مرا از عذاب خدا پناه نمى دهد و جز او پناهگاهى پيدا نمى كنم.

23- مگر تبليغ از خدا و پيامهايش، هر كه خدا و رسولش را عصيان كند، او راست آتش جهنم جاويد هستند در آن، پيوسته.

24- تا چون عذاب وعده شده را به بينند، مى دانند كيست ضعيفتر در كمك و كمتر در عدد

25- بگو نمى دانم آيا نزديك است عذابى كه وعده مى شويد يا خدايم براى آن مدتى قرار مى دهد:

26- او داناى غيب است به غيب خويش كسى را مطلع نمى كند.

27- مگر كسى را كه از او راضى شود از رسولان، كه وارد مى كند در پيش و پس آن رسول محافظانى.

28- تا آشكار كند كه ابلاغ كرده اند پيامهاى خدايشان را، و احاطه دارد به آنچه در نزد آنهاست و عدد هر چيز را تا آخر شمرده است.

كلمه ها

غدق: آب زياد. «الغدق: الماء الكثير» ابن اثير در نهايه گويد: مغدق (بفتح دال) بارانى است كه دانه هاى آن درشت باشد، اين كلمه فقط يك بار در كلام اللَّه يافته است.

صعد: (بر وزن شرف): گردنه. و استعاره از هر كار سخت است، ايضا مصدر است به معنى صعود و بالا رفتن در آيه به معنى سخت و شديد تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 387

است.

لبد: جمع لبده است به معنى ملاصق و متراكم لبود: اقامت، چسبيدن ازدحام و جمع شدن.

ملتحد: پناهگاه. گويند: «لحد الى فلان: مال اليه» پس ملتحد پناهگاهى است كه انسان به طرف آن

ميل مى كند.

يسلك: سلك (بر وزن عقل): داخل شدن و داخل كردن.

رصد: مراقب، نگهبان (آيه 9 همين سوره).

شرحها

آيات فوق كلام خداوند است بعد از نقل كلام جن و در آهنگ آيات گذشته مى باشد خداوند گفته جن و كلام خودش را در يك نظام نقل فرموده است، اين آيات، استنتاجى است از گذشته كه اگر جن و انس در راه حقى كه مى دانند استقامت كنند بهره آن را خواهند ديد، بگو: دعوتم به توحيد است، مالك نفع و يا ضررى بر شما نيستم، فقط فرمانبرى از خدا نجاتم مى دهد. مخالفت خدا سبب رفتن در آتش است، خدا پيامبران را به وسيله ملائكه حفظ مى كند تا لغزش ننمايند.

16- وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً عطف است بر أَنَّهُ اسْتَمَعَ در اوّل سوره يعنى: «قل اوحى الى ان لو استقاموا ...»، فاعل «استقاموا» جن و انس هر دو است، الف و لام طريقه براى عهد و منظور از آن طريقه حق مى باشد، به قرينه لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ مراد از لَأَسْقَيْناهُمْ ... رساندن به وسعت و نعمت زندگى است زيرا آب كثير سبب نعمت وسيع است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 388

نظير آيه: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ ... اعراف/ 96.

در كافى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«يعنى لو استقاموا على ولاية امير المؤمنين على و الاوصياء من ولده و قبلوا اطاعتهم في امرهم و نهيهم لاسقيناهم ماء غدقا يقول لاشربنا قلوبهم الايمان»

«1» آن از باب تطبيق يا بيان مصداق است.

17- لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً ضمير «فيه» راجع

است به ماءً غَدَقاً، معلوم مى شود كه منظور از آن رزق واسع است يعنى: تا در آن روزى وسيع امتحانشان كنيم و با رسيدن به رزق كثير كار تمام نمى شود باز آزمايش هست، مراد از اعراض، عدم استقامت است يعنى: اگر در طريق حق استقامت كنند به آنها رزق وسيع پاداش مى دهيم و گرنه به عذاب شديد داخلشان مى كنيم. در الميزان فرموده: «العذاب الصعد هو الذى يتصعد على المعذب فيغلبه».

18- وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً عطف است بر أَنَّهُ اسْتَمَعَ يعنى: «و اوحى الى ان المساجد للَّه ...» منظور از مساجد بنا بر تفسير اهل بيت عليهم السّلام مواضع سجود است، اختصاص مواضع سجود براى خدا، عبادت اخرى اختصاص سجود به خداست، مراد از دعا عبادت است نظير: وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ غافر/ 60 يعنى: با هفت عضو به سجده افتادن به عبارت ديگر:

سجده عبادت خاص خداست با خدا به احدى پرستش نكنيد.

در مجمع البيان فرموده: معتصم عباسى از حضرت امام جواد صلوات اللَّه عليه از آيه وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ سؤال كرد، حضرت در جواب فرمودند:

«هى

__________________________________________________

(1) از تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 389

الاعضاء السبعة التي يسجد عليها»

منظور پيشانى، كف دستها، زانوان و نوك دو انگشت پاها است، مجلسى رحمه اللَّه آن را در بحار (ج 50/ 4) به طور تفصيل از تفسير عياشى نقل كرده است.

در كافى در روايت حماد آمده:

«... و سجد يعنى ابا عبد اللَّه عليه السّلام على ثمانية اعظم: الكفين و الركبتين و ابهامى الرجلين و الجبهة و الانف و قال: سبعة منها فرض يسجد عليها

و هى التي ذكرها اللَّه في كتابه فقال و ان المساجد للَّه فلا تدعوا مع اللَّه احدا» و هى الجبهة و الكفان و الركبتان و الإبهامان و وضع الانف على الارض سنة» «1» و

في الفقيه «عن علىّ عليه السّلام يعنى بالمساجد الوجه و اليدين و الركبتين و الإبهامين»

«2».

ناگفته نماند: مساجد را به همه بقاع زمين/، نمازها، مسجدها، كعبه، مسجد الحرام و بيت المقدس، حرم و مانند آن تفسير كرده اند كه همه ادعاى بلا دليل است.

19- وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً.

مراد از عبد اللَّه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است، گويند: به وقت قرآن و نماز خواندن مشركان بر آن حضرت ازدحام كرده، فرياد و مسخره مى كردند، «لبدا» حاكى است كه ازدحام به حدّى بود، كه نزديك بود بر گردن يكديگر سوار شوند، على هذا فاعل: كادُوا- يَكُونُونَ مشركان است نه جن، چنان كه احتمال داده اند.

20- قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً.

يعنى در اينكار عجبى نيست، من فقط به پروردگارم پرستش مى كنم و

__________________________________________________

(1) كافى ج 3/ 312. [.....]

(2) از تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 390

هيچ كس را به او شريك قرار نمى دهم چنين كسى نبايد مورد تعجّب يا مسخره قرار گيرد.

21- قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً.

يعنى در رابطه با خدا، فقط خدا را عبادت مى كنم و در رابطه با شما، نسبت به شما مالك ضرر يا نفعى نيستم بلكه هر دو از جانب خداست، نمى گويم:

كارها در دست من است، بلكه مانند شما بشر هستم قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ ....

22- قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَ

لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً.

تكميل آيه فوق است يعنى نه كسى هست كه مرا از خدا پناه دهد آن گاه كه قصد عذابم كند و نه جز او پناهگاهى هست كه به آن ملتجى شوم.

23- إِلَّا بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ.

استثناء است از «ملتحدا» يعنى: پناهگاهى نمى يابم مگر تبليغ رسالات خدا كه آن براى من پناهگاه است «من اللَّه» متعلق است به «كائنا»، نمى شود به «بلاغا» متعلق باشد زيرا متعلق بلاغ با «عن» آيد. به نظر الميزان بَلاغاً مِنَ اللَّهِ راجع است به اسماء و صفات خدا وَ رِسالاتِهِ راجع است به احكام.

وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً مفرد آمدن «له» براى لفظ «من» است چنان كه جمع آمدن «خالدين» نسبت به معناي آنست، از «خالدين» معلوم مى شود كه منظور از «و من يعصر عصيان توأم با انكار و كفر است و گرنه معصيت تنها، سبب خلود نمى شود.

24- حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً.

يعنى در آن موقع خواهند ديد، تنها هستند، از خدايان باطل فائده اى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 391

نخواهند ديد. معلوم مى شود كه مشركان ياران را هم ضعيف شمرده و هم كم مى ديدند، در كلام حذفى هست يعنى: «لا يزالون يستضعفون انصار النّبيّ و يستقلّونهم حتى اذا ...» مراد از ما يُوعَدُونَ عذاب آخرت است چنان كه از وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ معلوم گرديد.

25- قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً.

دفع دخل است گويى: كسى مى پرسد: عذاب موعود كى خواهد بود؟

«ان» نافيه و تقدير آن «ما ادرى» است.

ناگفته نماند: عذاب كفار با مرگشان آغاز مى شود

بنا بر اين مى شود گفت كه آمدن عذاب آخرت با آمدن مرگ است منظور از «امد» مهلت و غايتى است كه كار به آنجا منتهى مى شود.

26- عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً.

نوعى استدلال است بر إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ... يعنى علم غيب از جمله علم قيامت، نزد خداست و بر غيب خويش كسى را واقف نمى كند. عالم الغيب تقديرش «هو عالم الغيب» است.

27- إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً.

استثناست از «احدا» يعنى: به غيب خويش كسى را واقف نمى كند مگر كسى را كه از وى خوشنود است، آنهم از پيامبران. ولى اين غيب مبذول غير از علم آخرت است كه آن به پيامبران نيز داده نشده است.

«من رسول» بيان «من ارتضى» است يعنى راضى شده از صنف پيامبران خواهد بود، فَإِنَّهُ يَسْلُكُ ... نشان مى دهد كه وحى نيز از جمله علم غيب كه به پيامبران داده مى شود، يعنى خدا علم غيب را مى دهد ولى با ملائكه حفظش تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 392

مى كند تا بدون تغيير و تبديل به مردم برساند.

«بين يديه» در رابطه با پيامبر و مردمان و «من خلفه» در رابطه با پيامبر و خداست، يعنى: خداوند در رساندن وحى به مردم و در اخذ وحى از خدا، از ملائكه خود بر آنها محافظين مى گذارد تا از خدا به طور صحيح اخذ كنند و به مردم به طور صحيح و بدون تغيير برسانند.

على هذا ضمير «انه» و فاعل «يسلك» خداست. «رصد» به مفرد و جمع اطلاق مى شود، به هر حال آيه حاكى از عصمت پيامبران در اخذ و رساندن وحى است در باره

علم غيبى كه پيامبران و امامان مى دانند در نكته ها توضيح داده خواهد شد.

28- لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْ ءٍ عَدَداً.

علم در اينجا به معنى اظهار و تحقق بخشيدن در خارج است يعنى «ليحقق تبليغهم رسالاته» نظير لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ مائده/ 94، از اين قبيل آيات در قرآن زياد است.

وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ تأكيد مصونيت و عصمت آنهاست يعنى خدا به نفس و باطن پيامبران آگاه است، مى داند كه وحى را تغيير نمى دهند نظير: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام/ 124، وَ أَحْصى كُلَّ شَيْ ءٍ عَدَداً در رابطه با مشمول علم است يعنى نه تنها به پيامبران احاطه دارد بلكه همه چيز را تا آخر شمرده است و مى داند.

نكته ها

علم غيب: در قرآن كريم آيات زيادى هست كه علم غيب را به خدا مخصوص كرده و از غير خدا نفى مى كند. نظير: وَ عِنْدَهُ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 393

مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ

انعام/ 59، فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ يونس/ 20 وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هود/ 123، در همه قرآن فقط در آيه گذشته پيامبران استثنا شده اند، آياتى نظير: ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ يوسف/ 102 نيز در جاى استثناى فوق هستند.

نتيجه آنكه: علم غيب مخصوص خداست پيامبران و امامان نيز با تعليم خدا مى دانند و اين مخالف مخصوص بودن به خدا نيست، خداوند بسيارى از غيب را به رسول خودش آموخت، آن حضرت نيز به اوصياء خودش عليهم السّلام تعليم فرمود:

هر وقت از آنها سؤال مى شد كه آيا علم غيب مى دانيد؟ جواب مى دادند: نه، اين علمى است كه خدا به رسولش

و او به ما تعليم فرموده است.

در كافى بابى منعقد كرده تحت عنوان «باب نادر فيه ذكر الغيب» در آنجا از معمر بن خلاد نقل كرده كه از موسى بن جعفر عليه السّلام پرسيد آيا علم غيب مى دانيد؟ جواب داد كه ابو جعفر عليه السّلام فرمود: علم براى ما بسط مى شود پس مى دانيم و فشرده مى شود پس نمى دانيم و فرمود: سرّ خداست كه به جبرئيل گفته و جبرئيل. به محمّد صلّى اللَّه عليه و آله گفته و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله به آنكه خواسته ياد داده است:

«و قال سر اللَّه عز و جل اسره الى جبرئيل عليه السّلام و اسره جبرئيل الى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و اسره محمّد الى من شاء»

روايات ديگر نيز از اين قبيل است.

در نهج البلاغه مى خوانيم كه آن حضرت از آمدن چنگيز و لشكريانش خبر مى داد و از كثرت كشتار بازگو مى كرد، بعضى از يارانش گفت: يا امير المؤمنين به شما غيب داده شده است.

امام صلوات اللَّه عليه تبسم كرد و فرمود: آن علم غيب نيست بلكه ياد گرفتن از عالم است ... غير از اينها علمى است كه خدا به رسولش تعليم فرموده: او نيز به من ياد داده و دعا كرده كه سينه ام آنها را در خود جاى دهد:

«يا اخا كلب تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 394

ليس هو بعلم غيب و انّما هو تعلم من ذى علم ... و ما سوى ذلك فعلم علّمه اللَّه نبيه فعلّمنيه و دعا لى بان يعيه صدرى و تضطم عليه جوانحى»

«1».

از اين باب است سخن آن حضرت كه در باره خوارج به اصحابش فرمود:

«مصارعهم دون النطفة و اللَّه

لا يفلت منهم عشرة و لا يهلك منكم عشرة»

يعنى قتلگاه آنها در كنار نهر است، به خدا قسم از آنها ده نفر نجات نمى يابد و از شما ده نفر كشته نمى شود. امام چون اين خبر غيب را فرمود، جنگ شروع گرديد، در نتيجه از خوارج كه چهار هزار نفر بودند فقط 9 نفر زنده ماند و از ياران امام فقط هشت نفر شهيد گرديد.

در شب سه شنبه دهم جمادى الاولى هزار و چهار صد و شش مطابق اول بهمن ماه 1364 تفسير سوره جن به پايان رسيد.

و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين

__________________________________________________

(1) نهج البلاغه عبده خطبه: 126.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 395

سوره مزمل

اشاره

در مكه نازل شده و بيست آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- در مقدمه تفسير گفته شد: مزمل سومين سوره است كه بعد از سوره قلم در مكه نازل گرديد، اما همه آن را نمى توان مكى ناميد، آيه اخير كه زكاة و قتال را مطرح مى كند به مدنى بودن شبيه تر است وانگهى آيات وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ ... وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ حاكى است كه نزول اين آيات، بعد از سال سوم بعثت بوده است كه آن حضرت دعوت خويش را آشكار كرده بود بقيه سخن در بند چهارم خواهد آمد.

2- عدد آيات آن در شمارش مدنى اخير، هيجده و در بصرى نوزده و در بقيه از جمله كوفى، بيست است قرائت اخير به حضرت امير صلوات اللَّه عليه منسوب مى باشد، به نقل تفسير خازن: اين سوره داراى دويست و هشتاد و پنج كلمه و هشتصد و سى و هشت حرف است.

3- تسميه آن به «مزمل» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست، تسميه كل به اسم جزء، ظاهرا اينكار توسط حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- آيات 9 تا 19 در سياق آيات مكى است، اما آيات 1 تا 9 مى تواند مكى يا مدنى باشد، آيه اخير ظاهرا مدنى است، در مجمع البيان نقل شده فاصله ميان اول سوره آخر آن دوازده ماه بود، از سعيد بن جبير ده سال نقل شده است، بعضى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 396

گفته اند كه همه سوره مدنى مى باشد، به هر حال نظر قطعى نمى شود داد.

مطالب سوره

5- در اوّل سوره به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب مى شود كه نصف شب يا ثلث آن و يا دو ثلث آن

را بيدار مانده و عبادت كند كه عبادت شب در صفاى روح و سازندگى و توجه به پروردگار مؤثرتر است و نيز خطاب مى شود كه در مقابل اذيت مشركان استقامت نمايد، آن گاه توحيد و معاد و تهديد مشركان عنوان مى شود و هلاكت فرعون به عنوان شاهد عينى بيان مى گردد و در آيه اخير با ذكر دليل توضيح داده مى شود كه حكم اول سوره الزامى نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 397

سورة المزّمّل مكّيّة و هى عشرون آية نزلت بعد سورة قلم

[سوره المزمل (73): آيات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ (1) قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَلِيلاً (2) نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً (3) أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً (4)

إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً (5) إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً (6) إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلاً (7) وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً (8) رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً (9)

به نام خداى رحمان رحيم

1- اى لباس بر خود پيچيده،

2- شب را به عبادت برخيز مگر كمى،

3- نصف آن را، يا از نصف مقدارى كم كن، تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 398 4- و يا بر آن مقدارى بيافزاى و قرآن را با حضور بخوان،

5- ما به زودى قول سنگينى بر تو القا خواهيم كرد،

6- عبادت شب آن محكمتر قدم برداشتن است و استوارترين سخن.

7- تو را در روز تلاش بسيارى هست.

8- نام پروردگارت را ياد كن و به او اخلاص ورز، اخلاص كامل.

9- پروردگار مشرق و مغرب است، جز او معبودى نيست او را كار ساز بگير.

كلمه ها

مزمل: لباس بر خود پيچيده. در اصل متزمل است در لغت آمده: «تزمل الرجل بثوبه: تلفف به». زمل (بر وزن علم) به معنى حمل كردن نيز آيد: «زمل الشي ء: حمله» اين لفظ فقط يك بار در قرآن آمده است.

ترتيل: صحيح خواندن و دقت در معانى. در مجمع فرموده: ترتيل بيان كردن است با تأنى و تدريج، در قاموس گويد: «رتل الكلام:

احسن تأليفه» راغب گويد: آسان و صحيح خواندن جوهرى گويد: با تأنى خواندن و درست ادا كردن كلمات.

ناشئة: نشأ: پديد آمدن. به وجود آمدن. ناشئه: حادث شده ناشِئَةَ اللَّيْلِ عبادتى

كه در شب انجام مى شود.

وطئا: وطأ: زير پا گذاشتن. قدم نهادن، آن در آيه قدم گذاشتن به عبادت است.

سبح: شنا. در آب باشد يا در هوا، منظور از آن در آيه تلاش و تقلب است، به شناگر سابح گويند كه در آب تلاش مى كند.

تبتيل: بتل: قطع و اخلاص. منظور بريدن از هواى نفس و مخصوص تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 399

كردن خود به خداست در مفردات هست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

«لا رهبانية و لا تبتل في الاسلام»

يعنى در اسلام رهبانيت و بريدن از نكاح نيست.

شرحها

خلاصه آيات فوق چنين است: رسول خدا شب به عبادت برخيزد، زيرا عبادت شب سازنده تر و مؤثرتر است و براى تحمل شدائد مفيد مى باشد، تلاش زياد روزانه مانع از خلوت با خداست، خودت را براى خدايت خالص گردان، خدايى كه شرق و غرب خاص اوست و خدايى جز او وجود ندارد.

1 و 2- يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.

نقل است كه به وقت آمدن وحى، آن حضرت لباس بر خود پيچيده و خوابيده بود لذا خطاب يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ رسيد اين خطاب براى تحقير و يا تحسين نيست احتمال دارد كه از ثقل وحى قبلى، آن حضرت لباس بر خود پيچيده بوده تا كمى آرام گيرد، بعضى آن را «اى حامل و عهده دار اثقال نبوت» گفته اند كه با معناى كلمه تناسب دارد.

در جوامع الجامع آمده: آن حضرت وارد محضر خديجه شد و از ناراحتى سنگين شده بود و فرمود: «زملوني» در آن حال جبرئيل ندا كرد يا ايها المزمل.

مراد از قُمِ اللَّيْلَ قيام براى نماز و عبادت است، «الا قليلا» استثناست از ليل، يعنى

همه شب جز كمى از آن را به عبادت برخيز.

3 و 4- نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلًا أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا نصفه بدل است از «الليل» يعنى «قم نصف الليل»، ضمير «منه- عليه» راجح به نصف است، بعضى «نصفه» را از «قليلا» بدل گرفته اند، معنى در هر دو تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 400

يكى است، رَتِّلِ الْقُرْآنَ عطف است بر قُمِ اللَّيْلَ گويند: مراد از خواندن قرآن، خواندن آن در نماز است و يا منظور از قرآن نماز است نظير أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ اسراء/ 78.

ناگفته نماند آيه اخير سوره، اين مطلب را تأييد مى كند.

از ابن عباس نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به من فرمود: قرآن را با ترتيل بخوان. گفتيم ترتيل چيست؟ فرمود: قرائت آن را روشن و آشكار كن و مانند خرماى خراب، پراكنده مكن و همچون شعر تكه تكه منما، چون به عجائب آن رسيديد تأمل كنيد، دلها را تكان دهيد، نظرتان فقط رسيدن به آخر سوره نباشد (مجمع سوره فرقان).

از حضرت صادق عليه السّلام نقل شد:

«قال هو ان تتمكث فيه و تحسن به صوتك»

از مجموع دو روايت معلوم مى شود ترتيل: درست خواندن و تدبر در آيات آنست خواه در نماز باشد يا غير آن.

ناگفته نماند: آيه اخير سوره، حاكى است كه اين حكم يك حكم استحبابى است نه وجوبى، در تهذيب از محمّد بن مسلم نقل شده كه از حضرت صادق عليه السّلام از قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا پرسيدم؟ فرمود:

«امره اللَّه ان يصلى كلّ ليلة الا ان تأتى علية ليلة من الليالى لا يصلى فيها شيئا»

«1» بنا

بر اين روايت، منظور از «الليل» همه شبهاست.

5- إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا.

منظور از قول ثقيل قرآن است چنان كه اهل تفسير فرموده اند. گويى اين آيه تعليل قُمِ اللَّيْلَ است يعنى: قيام ليل و توجه به پروردگار تو را آماده مى كند براى تلقى قول ثقيل و دريافت همه قرآن مجيد.

__________________________________________________

(1) از تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 401

ثقيل بودن قرآن به اعتبار پياده كردن معانى آنست، در مجمع البيان آمده قرآن ثقيل است بر آن حضرت و امت او، ثقلش بر او در اثر تبليغ رسالت و تحمل شدائد و قيام ليل، و جهاد با نفس و ترك راحت است، و ثقل آن بر امت به واسطه امر و نهى و حدود آنست يعنى پياده كردن احكام آن. در الميزان نيز چنين فرموده است، بعضى آن را ثقل وحى گفته اند كه به وقت آمدن وحى از پيشانى آن حضرت عرق مى ريخت ولى بسيار بعيد است كه منظور از آيه ثقل وحى باشد.

6- إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلًا.

توجيه است براى قُمِ اللَّيْلَ و اينكه چرا فرمان قيام براى شب صادر شده است يعنى: عبادت شب محكمتر قدمى است در صفاى نفس و توجه به پروردگار و استوارتر است از جهت گفتار، زيرا بدن آرام است، آنچه زبان مى گويد به آن توجه دارد.

در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام در معنى ناشئه نقل كرده كه فرموده اند

«هى القيام في آخر الليل بصلاة الليل».

بعضى ناشئه را به معنى شب گرفته اند يعنى: اضافه ناشِئَةَ اللَّيْلِ بيانيه است و شب مانند سائر موجودات نشئت مى گيرد و به وجود مى آيد يعنى: شب براى عبادت

با ثبات تر است، طبرسى رحمه اللَّه آن را ساعات و اوقات شب فرموده است زيرا كه ساعت به ساعت به وجود مى آيد ولى بهتر است تقدير آن «ناشئة في الليل» باشد يعنى عبادتى كه در شب است.

7- إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلًا.

يعنى علت تشريع عبادت شب آنست كه در روز تلاش و گرفتارى زياد دارى آن حضور قلب و خلوت با خدا را كه لازم است در روز پيدا نخواهى كرد. على- هذا آيه إِنَّا سَنُلْقِي در رابطه با اصل تشريع عبادت و آيه إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ در تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 402

رابطه با شبانه بودن آن و آيه فوق در رابطه با نبودن در روز است، از اين آيات اهميت نماز شب و عبادت در خلوت كاملا روشن مى شود كه در سازندگى انسان و تقرب به خدا چه قدر اهميت دارد، در باره نماز شب ذيل آيه تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ سجده/ 15 مطالبى آورده شد.

8- وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا.

در الميزان فرموده: ظاهرا اين آيه نماز شب را تعريف مى كند و آن مانند عطف تفسير است بر وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا على هذا مراد از ذكر اسم رب ذكر لفظى است ... به قولى آيه: تعميم بعد از تخصيص و مراد از ذكر، ذكر خداى تعالى است در شب و روز با هر وجهى كه باشد از حمد و تسبيح، نماز، قرائت قرآن و غيره، مناسب بود به جاى «تبتيلا» گفته شود «تبتلا» در علت آن گفته اند:

فعل «تبتل» در اينجا به معنى تبتيل است، به قولى به علّت يكسان بودن آخر آيات مى باشد.

مراد از اسم ربك ظاهرا اسماء

اللَّه است، بعضى لفظ جلاله و بعضى بسم اللَّه ...

تفسير كرده اند «تبتل ...» يعنى اخلاص كامل كن براى خدا و از همه جز او منقطع باش، انقطاعى و اخلاصى كه به وصف نيايد.

در مجمع فرموده: محمّد بن مسلم و زراره و حمران از امام باقر و امام صادق عليهما السلام نقل كرده كه فرمودند:

«ان التبتل هنا رفع اليدين في الصّلاة»

و در

روايت ابى بصير «قال هو رفع يدك الى اللَّه و تضرعك اليه»

الميزان گويد:

اين معنى مناسبتر است بنا بر آنكه منظور از ذكر اسم ذكر لفظى باشد. آن منطبق مى شود با قنوت يعنى خويش را به دست برداشتن به سوى او وادار كن.

9- رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا.

تعليل است بر آيه فوق. رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ شامل همه كائنات است كه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 403

همه در اين دو نسبت اضافيه قرار گرفته اند، آمدن اين تعبير ظاهرا به علت ليل و نهار است كه گذشت و تناسب با شرق و غرب دارد. يعنى: بايد پروردگارت را ياد كنى و به او اخلاص ورزى كه پروردگار تو و پروردگار همه است، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ تعليل ديگرى است، فَاتَّخِذْهُ ... تفريع صدر آيه است يعنى او را كار ساز بدان، به فرمانش عمل كن تا تلاش تو را واسطه سعادت تو گرداند، رَبُّ الْمَشْرِقِ ... خبر مبتداى محذوف و تقدير آن «هو رب المشرق ...» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 404

[سوره المزمل (73): آيات 10 تا 19]

اشاره

وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً (10) وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً (11) إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالاً وَ جَحِيماً (12) وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ

وَ عَذاباً أَلِيماً (13) يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلاً (14)

إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شاهِداً عَلَيْكُمْ كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولاً (15) فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِيلاً (16) فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً (17) السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً (18) إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً (19)

10- بر آنچه مى گويند صبر كن و از آنها كنار باش كنار شدن خوبى.

11- بگذار مرا با مكذبين ثروتمند و به آنها مهلت بده مهلت كمى.

12- در نزد ما زنجيرها و آتش بزرگى هست.

13- و طعامى گلوگير و عذابى دردناك.

14- روزى كه زمين و كوه ها به شدت بلرزد و كوه ها تلهاى سيالى باشد.

15- ما فرستاديم به سوى شما رسولى را كه شاهد بر شماست چنان كه فرستاديم به سوى فرعون رسولى را.

16- فرعون به آن رسول عصيان كرد، پس او را گرفتيم گرفتن سختى. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 405 17- در صورت كافر بودن چگونه پرهيز مى كنيد از عذاب روزى كه فرزندان نوزاد را پيرها مى گرداند!!!

18- آسمان به سبب آن روز شكافته مى شود، وعده خدا عملى است.

19- اين تذكرى است هر كه بخواهد (تذكر پيدا كند) به سوى پروردگارش راه گيرد.

كلمه ها

هجر: هجر و هجران آنست كه انسان از ديگرى جدا شود، خواه با بدن باشد يا با زبان و يا با قلب «هجر الشي ء: تركه و اعرض عنه».

نعمة: آن به كسر نون چيزى است كه خدا به انسان داده است در صحاح آمده: «النعمة ما انعم به عليك» و به فتح نون به معنى تنعّم و وسعت عيش است، در قاموس گويد: تنعم: ترفه و

وسعت عيش است اسم آن نعمة به فتح نون است.

انكال: زنجيرها. مفرد آن نكل به كسر نون است.

غصة: گلوگيرى. در مجمع آمده: «الغصة تردد اللقمة في الحلق و لا يسيغها آكلها» اين كلمه در قرآن فقط يك بار آمده است.

ترجف: رجف: لرزيدن و لرزاندن «رجفه رجفا: حركه، رجف: تحرك و اضطرب».

كثيبا: كثب: جمع كردن «كثب الشي ء كثبا: جمعه» كثيب به معنى تل شن است كه به مكانى ريخته و جمع شود فعيل به معنى مفعول (مكثوب) مى باشد.

مهيل: لغزنده. تل شن اگر طورى باشد كه در صورت حركت دادن پائين، قله آن بلغزد، مهيل ناميده مى شود «هلت الرمل هيلا: تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 406

اذا حرك اسفله سال اعلاه».

و بيل: شديد و سخت. وبل: شدت: «وبل الشي ء: اشتد».

ولدان: وليد: كودك تازه مولود، جمع آن ولدان است، راغب گويد:

وليد به مولودى گفته مى شود كه از ولادتش چندان نگذشته باشد به معنى خادم نيز آيد.

شيب: پيران. مو سفيدان. مفرد آن اشيب است. شيب: سفيد شدن موى «شاب الرجل شيبا: ابيض شعره».

شرحها

در تعقيب دستورهاى فوق در اين آيات فرموده در مقابل گفته هاى مشركان كه تو را ساحر و مجنون مى نامند خويشتن دار باش، پيشوايان ستمگر را به من واگذار، كه با زنجيرهاى آتشين و جهنم به حساب آنها برسم، اينها بايد از ماجراى دردناك فرعون عبرت بگيرند كه در مقابل پيامبر ما ايستاد، نابودش كرديم.

اينها همه بيدار باش است، هر كه خواست پند مى گيرد، در واقع، اين مطالب يك نوع نتيجه گيرى از دستورهاى گذشته است.

10- وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلًا.

به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى گفتند: مجنون، شاعر، ساحر و امثال آنست،

هجر جميل آنست كه با اخلاق خوب با آنها مدارا كند و دست از ارشاد بر ندارد و مقابله به مثل نكند، چنان كه در مجمع و الميزان فرموده است، على هذا آيه ربطى به نسخ ندارد تا بگوئيم با آيات قتال نسخ شده است «و اصبر» عطف است بر فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا.

11- وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلًا. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 407

به قرينه أُولِي النَّعْمَةِ منظور از مكذبين سران مشركين است كه با اتكاء به ثروت، سر به طغيان گذاشته و آن حضرت را تكذيب مى كردند «ذرنى» در مقام تهديد است مثل اينكه كسى به كسى مى گويد: كار فلانى را به من واگذار، ميان من و او حائل مباش تا انتقام بكشم.

منظور از مهلت قليل به قرينه آيات بعدى آمدن قيامت است نظير: مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ آل عمران/ 197، على هذا آن را بايد از حين مرگ حساب نمائيم چون به حكم: وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ ... انفال/ 50، عذاب آنها از حين مرگ شروع مى شود، اينكه بعضى آن را آمدن وقعه «بدر» گفته اند بر خلاف ظاهر است ولى مى شود آن را عام گرفت.

12 و 13- إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالًا وَ جَحِيماً وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِيماً.

تعليل «ذرنى» است، جحيم به معنى آتش بزرگ است، نكره آمدن انكال جحيم و طعام، حاكى از تفخيم و شدت مى باشد، در باره «ذا غصة» در جاى ديگر آمده يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ ابراهيم/ 17.

در مجمع آمده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از كسى اين آيه را كه مى خواند شنيد

و غش كرد.

14- يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلًا.

يوم ظرف است براى انكال و جحيم و طعام، در آيات ديگر مى خوانيم وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً حاقه/ 14 در باره تغيير زمين و كوه ها در قيامت، آيات متعددى وجود دارد.

15- إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولًا شاهِداً عَلَيْكُمْ كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولًا. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 408

يك شاهد زنده است بر اينكه ضديت با رسول خدا نتيجه اش فنا و نابودى است.

مراد از شاهد ظاهرا شهادت بر اعمال در روز قيامت است كه در ذيل آيه فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ نساء/ 41 گذشت و شايد منظور الگو و سرمشق باشد چنان كه در مجمع از امام باقر عليه السّلام در معنى شاهد نقل كرده:

«الينا يرجع الغالى و بنا يلحق المقصر».

16- فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِيلًا.

اخذ و بيل همان غرق شدن است، آمدن لفظ رسول به جاى موسى اشاره به آنست كه عصيان فرعون نسبت به رسالت او بود، الف و لام آن براى عهد ذكرى است.

17- فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً.

تفريع است بر دو آيه فوق، يعنى اگر پيامبرتان را عصيان كنيد، چگونه از عذاب قيامت كنار خواهيد بود؟ نسبت «تتقون» به «يوما» مجاز عقلى و منظور عذاب يوم است.

به نظر بعضى تقدير آن «كيف تتقون عذاب يوم» است، تازه مولود را پير كردن اشاره به شدت عذاب است نه طول مدت آن روز.

18- السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا.

تعليل «يوما» و يا اشاره دوم به شدت آن روز است، «به» راجع به «يوما» وباء به معنى «في» يا سبب است، آمدن

«منفطر» به علت آنست كه سماء مذكر و مؤنث هر دو آيد، و گرنه لازم بود منفطره گفته شود ضمير «وعده» راجع به خداست علت عدم تصريح آنست كه جز خدا كسى صاحب آن وعده نتواند باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 409

19- إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا.

هذه اشاره است به آنچه از عذابها و جريان فرعون گفته شد. مفعول «شاء» محذوف و تقدير آن «فمن شاء اتخاذ السبيل الى ربّه سبيلا».

الميزان احتمال مى دهد كه هذه اشاره به آيات صدر سوره درباره نماز شب باشد كه با اين آيه به مؤمنين تعميم داده مى شود زيرا صدر سوره مخصوص به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 410

[سوره المزمل (73): آيه 20]

اشاره

إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (20)

20- خدايت مى داند كه تو به عبادت مى ايستى نزديكتر به دو ثلث و نصف و ثلث شب را گروهى از مؤمنان نيز كه با تو هستند، خدا شب و روز را اندازه مى گيرد، دانست كه قيام شب را تا آخر نتوانيد شمرد، پس به شما توبه كرد، آنچه

از قرآن ميسر باشد بخوانيد، دانست كه حتما بعضى از شما مريض مى شوند و ديگران در زمين مسافرت كرده از فضل خدا روزى مى طلبند، و ديگران در راه جهاد مى كنند، پس بخوانيد آنچه از قرآن ميسر باشد، بپا داريد نماز را، بدهيد زكاة را، به خدا قرض نيكو بدهيد، آنچه از خير براى خود پيش فرستيد در نزد خدا خواهيد يافت، بهتر از هر چيز و بزرگتر از جهت پاداش، از خدا مغفرت بطلبيد كه خدا غفور و رحيم است.

شرحها

آيات اول سوره خطاب به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بود و دلالت بر وجوب داشت تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 411

ولى اين آيه حاكى است كه حكم وجوبى نبوده است چنان كه الميزان اختيار مى كند، عللى كه براى عدم وجوب نقل شده ما بين رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و امت مشترك است لا اقل بايد گفت: براى آن حضرت واجب بوده و براى مسلمانان مستحبّ است.

در برهان در روايت ابى الجارود از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه آمده:

«نسخت هذه الاية فاقرؤا ما تيسّر من القرآن»

ظاهرا منظور از نسخ بيان و توضيح حكم است و گرنه صدر سوره خطاب به آن حضرت و اين آيه خطاب به مؤمنان است وانگهى اين آيه نشان مى دهد كه حكم صدر سوره در صورت وجوب يك حكم حرجى مى باشد.

و اگر بگوئيم: صدر سوره مكى و اين آيه مدنى است بايد گفت: آن حضرت از اول استحبابى بودن اين حكم را مى دانسته تا آيه شريفه از آن پرده برداشته است. اينك متن آيه:

20- إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ

ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ.

اين قسمت از آيه نشان مى دهد كه آن حضرت وعده اى از مسلمانان به اين حكم عمل كرده، گاهى نزديك به دو ثلث شب و گاهى نصف آن و گاهى يك ثلث شب را به عبادت مى گذارنده اند.

در مجمع البيان از حاكم حسكانى از ابن عباس نقل كرده كه گفت: منظور از «طائفة» على عليه السّلام و ابو ذر است.

وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ.

تعليل إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ است يعنى: چطور نمى داند حال آنكه اندازه گير ليل و نهار اوست، ثلثين، نصف و ثلث نيز در اندازه شب و روز است.

عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 412

احصاء به آخر رساندن شمارش و احاطه به آنست، ضمير «تحصوه» راجع است به قيام. كه همان قيام ثلثين و نصف و ثلث باشد و شايد به تقدير بر گردد كه از «يقدر» فهميده مى شود، به هر حال مراد آنست كه خدا مى داند كه شما قدرت انجام چنين تكليفى را نداريد، در صورت وجوب تكليف شاقى خواهد بود.

توبه در آيه، توجه و مورد عنايت قرار دادن است يعنى خدا به شما بازگشت و توجه كرد كه آن را واجب ننمود نظير لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ توبه/ 117.

فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ.

حالا كه مسئله وجوب در ميان نيست پس آنچه مقدور است در شب نماز بخوانيد.

ناگفته نماند: خطاب «لن تحصوه- فاقرؤا» به رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله نيز شامل است، منظور از قرآن خواندن نماز است، شايد به خواندن قرآن نيز شامل باشد.

عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ

فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ.

اين قسمت مى شود دليل ديگرى بر استحباب و يا قسمتى از علل لَنْ تُحْصُوهُ باشد، مراد از ضرب در ارض، مسافرت براى تجارت است.

فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ.

تكرار براى مزيد توضيح است از حضرت رضا از پدر و از جدش عليهم السّلام نقل شده:

«قال ما تيسر لكم فيه خشوع القلب و صفاء السر».

وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً.

ظاهر آنست كه بعد از نفى وجوب قيام شب فرموده: اما به واجبات اهميت بدهيد كه نماز واجبى و زكاة باشد و اقراض اللَّه در رابطه با سائر انفاقهاست، اين تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 413

نشان مى دهد كه آيه مدنى است زيرا زكاة در مدينه واجب شده است.

در تفسير برهان از سماعه نقل شده: از حضرت صادق عليه السّلام از وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ ... پرسيدم فرمود:

«هو غير الزكاة».

وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ.

تشويق است به عمل به واجب و مندوب كه چيزى از آنها گم نخواهد شد و آن را يا ثواب آن را در نزد خدا خواهيد يافت، آيه حاكى از تجسم عمل است.

هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً.

هو ضمير فصل و براى تأكيد است «خيرا، اعظم» حال است از ضمير «تجدوه» يعنى عملى كه براى خدا كرده ايد آن را پيدا مى كنيد در حالى كه بهتر است از هر چيز ديگر و بزرگتر است از لحاظ پاداش.

وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

براى تكميل هر چه بيشتر از تقصيرات خويش استغفار كنيد، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ ... حاكى از مستجاب بودن آن است.

روز دوشنبه شانزدهم جماد الاولى هزار و چهار صد

و شش مطابق هفتم بهمن ماه 1364 تفسير سوره مزمل به پايان رسيد «و اخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين».

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 414

سوره مدثر

اشاره

در مكه نازل شده و پنجاه و شش آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- مدثّر چهارمين سوره است كه بعد از مزمل در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفتاد و چهارم است. آيات ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً ... شاهد است كه نزول آن بعد از آيه فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 و اظهار دعوت آن حضرت، بوده است.

2- عدد آيات آن در قرائت عراقى (كوفى) پنجاه و شش است اين عدد به حضرت امير المؤمنين عليه السّلام مى رسد، در تفسير خازن گويد: اين سوره داراى دويست و پنجاه و پنج كلمه و هزار و ده حرف است و اللَّه اعلم.

3- تسميه آن به «مدثر» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست و ظاهرا توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- سوره مباركه چنان كه گفته شد مكى است، آيات آن شاهد اين مدعاست حتى بعضى گفته اند: آن اولين سوره است كه در مكه بر پيامبر نازل گرديد ولى آيات. إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ ... فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ ... حكايت دارد كه قبل از نزول اين سوره، قرآن بر مشركان خوانده شده بود. بعضى ها گفته اند: اين سوره است كه پس از اعلان دعوت نازل گرديد و آن سه سال بعد از بعث بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 415

مطالب سوره

5- در اين سوره ابتدا به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وحى مى شود كه انذار كن، آن گاه پس از اشاره به معاد كسى كه قرآن را سحر و ساخته بشر دانسته است.

به سختى تهديد مى شود، سپس اشاره مى شود كه اهل جهنم در جواب سؤال اهل

بهشت خواهند گفت: كفر و گناهان ما را به اين روز سياه انداخت، به هر حال غرض سوره انذار است انذار بسيار شديد.

شأن نزول

6- در اين سوره از كسى ياد مى شود كه از سران مشركين است، كه او بعد از تفكر و تدبر كه در مقابل قرآن مجيد چه بگويد، بالاخره با ناراحتى و درهم كشيدن قيافه اش، گفت: اين سخنان جادويى است كه از گذشتگان مانده و اينها گفتار بشر است نه خدا، ظاهرا اين رفتار او سبب نزول همه سوره شده است.

آن كس وليد بن مغيره مخزومى از سران مشركان بود، در تفسير علىّ بن ابراهيم قمى نقل شده: وليد بن مغيره پير مردى تجربه ديده و از بزرگان عرب و از كسانى بود كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مسخره مى كردند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در حجر اسماعيل مى نشست و قرآن مى خواند، قريش نزد وليد جمع شده و گفتند:

يا ابا عبد شمس اين چيست كه محمّد مى گويد؟ شعر است يا كهانت (غيبگويى) و يا خطابه؟

گفت: بگذاريد حرفش را بشنوم، آن گاه به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله نزديك شد و گفت: اى محمّد از شعر خود بر من بخوان. حضرت فرمود: آن شعر نيست، بلكه كلام خداست كه براى ملائكه و انبياء و رسولانش آن را پسنديده است: گفت:

مقدارى از آن بر من بخوان. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 416

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سوره حم سجده را بر او خواند، چون به آيه فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ رسيد، وليد لرزيد و موى بر اندامش راست گرديد،

به طورى كه به خانه اش رفت و پيش قريش بر نگرديد.

قريش بدنبال ابى جهل فرستادند كه اى ابا الحكم، ابا عبد شمس به دين محمّد مايل شده است آيا نمى بينى كه پيش ما بر نگشت. ابو جهل به خانه وليد رفت و گفت: عمو جان ما را سر افكنده كردى، رسوا نمودى، مورد شماتت دشمنان قرار دادى، به دين محمّد مايل شدى!!! گفت: من به دين او مايل نشده ام امّا از او كلامى شنيدم كه آدمى از شنيدن آن مى لرزد. ابو جهل گفت: آيا سخنش خطابه است؟ گفت: نه، خطابه كلام متصلى است ولى اين كلام پراكنده اى (داراى مطالب مختلف) است كه بعضى به بعضى شبيه نيست. ابو جهل گفت: پس شعر است؟، گفت: نه من اشعار عرب را شنيده ام بسيط، مديد، رمل و رجز، گفته محمّد شعر نيست، گفت: پس چيست؟

گفت: مجال بده تا فكر كنم.

فرداى آن روز گفتند: اى ابا عبد شمس چه نظرى مى دهى؟ گفت: بگوئيد:

آن سحر است كه در قلوب مردم اثر مى گذارد، خداوند در اين باره نازل فرمود:

ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً.

او را «وحيد» گفته اند زيرا كه گفت: من به تنهايى يك سال كعبه مى پوشانم ...

او مال زياد داشت و داراى باغها و ده پسر بود، ده غلام داشت كه به هر يك هزار دينار داده بود، براى او تجارت مى كردند و در زمان خويش مالك قنطار بود، گويند: قنطار پوست گاوى بود پر از طلا، خداوند در باره او نازل فرمود: ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً (تفسير برهان).

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 417

سورة المدّثّر مكّيّة و هى ستّ و خمسون آية نزلت بعد سورة المزّمّل

[سوره المدثر (74): آيات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا

أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ (1) قُمْ فَأَنْذِرْ (2) وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ (3) وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ (4)

وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (5) وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ (6) وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ (7)

به نام خداى رحمان رحيم

1- اى جامه بر خود كشيده.

2- برخيز، مردم را انذار كن.

3- و پروردگارت را تكبير كن.

4- و لباسهايت را پاك كن.

5- و از اضطراب و ترديد دورى نما.

6- و منت منه حال آنكه عملت را زياد گمان مى كنى.

7- و براى پروردگارت خويشتن دار باش.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 418

كلمه ها

مدثر: جامه بر خود كشيده. اصل آن متدثّر است كه تاء به دال عوض شده و در آن ادغام گرديده است، دثار (بكسر اول) لباسى است كه از روى لباسها به تن كنند و نيز لباسى كه در خواب بر روى خويش كشند.

رجز: آن را در آيه به ضم و كسر اول هر دو خوانده اند، در اصل به معنى اضطراب و لرزش است، راغب بعد از تصريح به آن مى گويد:

چون ناقه ضعيف شود و قدمهاى كوتاه بردارد گويند: «رجز البعير». آن را در آيه گناه، عذاب و بت معنى كرده اند و شايد منظور اضطراب و شك باشد.

شرحها

در اين آيا به آن حضرت خطاب مى شود كه مردم را انذار كند و خدا را بزرگ بداند و لباسش را پاك نگاه دارد و از اضطراب و ترديد بپرهيزد، و عمل خويش را زياد نداند و منت ننهد و براى خدا خويشتن دار باشد.

1 و 2- يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ.

معلوم مى شود كه آن حضرت به وقت آمدن وحى، لباس بر خود پيچيده و خوابيده بود، نظير يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ، در آيات ديگر خطابها به شكل يا ايها الرسول و يا ايها النبى است، آيا در اينكار تدريج و ترقّى وجود دارد؟ كه در سوره علق به طور اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ و در اينجا با عبارت يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ و بالاخره با خطاب يا أَيُّهَا النَّبِيُّ و يا أَيُّهَا الرَّسُولُ آمده است؟ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 419

الميزان تعبير مزمل و مدثر را براى تأنيس و ملاطفت گفته است به هر حال در اين، ذمّى و تحقيرى نيست و شايد براى ابتداى وحى و

نظير آن چنين خطاب شده است. انذار در «فانذر» مطلق است و شامل همه كس مى شود سوره همه اش انذار است، شايد از اين جهت به انذار اكتفاء شده و گرنه آن حضرت «بشير» نيز هستند.

3- وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ يعنى خداى خودت را صاحب عظمت و كبريا بدان در اعتقاد و قول و فعل. و آن اينكه بدانيم كسى و چيزى در عظمت، معادل يا فوق خدا نيست و خدا برتر است از اين نسبتها، اللَّه اكبر گفتن مبين اين معنى است.

مؤيد اين معنى روايتى است كه در كافى نقل شده: امام صادق عليه السّلام به جميع ابن عمير فرمود: اللَّه اكبر يعنى چه؟ گفتم: خدا بزرگتر است از هر چيز. فرمود:

آيا آنجا چيزى هست كه از آن بزرگتر باشد؟ گفتم پس آن چيست؟ فرمود:

خدا بزرگتر است از آنكه توصيف شود.

عن جميع بن عمير قال: قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام اى شى ء اللَّه اكبر؟ فقلت: اللَّه اكبر من كل شى ء. فقال و كان ثم شى ء فيكون اكبر منه؟ فقلت و ما هو؟ قال: اللَّه اكبر من ان يوصف» «1» يعنى منزه از آنكه عظمتش به حساب آيد.

4- وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ ظاهر معنايش آنست كه لباسهاى خويش را از نجاسات پاك كن و لباس پاك بپوش، طبرسى فرمايد «و ثيابك الملبوسة فطهّرها للصلوة».

در الميزان فرموده: به قولى كنايه است از اصلاح عمل و آن خالى از وجه نيست و بعد از نقل قول طبرسى فرموده: على هذا مراد از «فكبر» بهتر

__________________________________________________

(1) كافى ج 1/ 118 توحيد صدوق/ 313.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 420

است تكبير نماز باشد و دو آيه اشاره باشند بتشريع نماز در اول دعوت.

در

مجمع از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه جمع كردن لباس نقل شده است

«روي ابو بصير عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال: قال امير المؤمنين عليه السّلام غسل الثياب يذهب الهم و الحزن و هو طهور للصلوة و تشمير الثياب طهور لها و قد قال اللَّه سبحانه و ثيابك فطهّر»

اى فشمر.

5- وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ بنا بر معناى اصلى كلمه منظور آنست كه از اضطراب و ترديد در كارهايت بپرهيز، قاطع و مصمم باش، گفته اند از عذاب يعنى از سبب عذاب كه گناه باشد بپرهيز، به قولى از بت (بت پرستى) بپرهيز به قولى از هر قبيح اعم از اخلاق و عمل بپرهيز.

6- وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ فعل «تستكثر» بنا بر قرائت مشهور به ضم راء است يعنى: با انذار و تكبير و تطهير ثياب و هجران ترديد، بر خدا منّت منه در حالى كه آنها را زياد مى پندارى بعبارت ديگر در عملت تو را عجب نگيرد، على هذا «تستكثر» حال است.

7- وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ و چون شرط اصلى موفقيت استقامت در راه حق است لذا در آخر فرموده:

استقامت كن در كارها استقامتى كه براى خدا و كسب تقرب و رضاى او باشد، ظاهر آنست كه مراد: صبر در تبليغ و ارشاد است گر چه بعضى ها اعم فرموده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 421

[سوره المدثر (74): آيات 8 تا 30]

اشاره

فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ (8) فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ (9) عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ (10) ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً (11) وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً (12)

وَ بَنِينَ شُهُوداً (13) وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً (14) ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ (15) كَلاَّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً (16) سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (17)

إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ (18)

فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (19) ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (20) ثُمَّ نَظَرَ (21) ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (22)

ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ (23) فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ (24) إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ (25) سَأُصْلِيهِ سَقَرَ (26) وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ (27)

لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ (28) لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ (29) عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ (30)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 422

8- پس چون در ناقور كوبيده شود.

9- آن در آن روز، روز سختى است.

10- بر كافران دشوار و ناآسان است.

11- بگذار مرا با كسى كه به تنهايى او را آفريده ام.

12- و براى او مال زيادى قرار داده ام.

13- و پسران حاضر.

14- و براى او معيشت كامل آماده كرده ام.

15- سپس طمع دارد كه زياد كنم.

16- نه، او بآيات ما عنود است.

17- حتما او را به گردنه سختى بالا مى برم.

18- او فكر كرد، فكرش اندازه گيرى نمود.

19- بميرد چطور چنان اندازه گيرى كرد؟! تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 423 20- سپس بميرد چطور چنان اندازه گيرى كرد.

21- سپس نگاه كرد.

22- سپس قيافه درهم كشيد و اظهار كراهت كرد.

23- سپس اعراض كرد و خود بزرگ بينى نمود.

24- و گفت. نيست اين مگر سحرى كه از ديگران نقل مى شود.

25- نيست اين مگر سخن بشر.

26- حتما او را داخل مى كنم به سقر.

27- و چه ميدانى سقر چيست؟

28- نه باقى مى گذارد و نه ترك مى كند.

29- تغيير دهنده بشره هاست.

30- بر آن نوزده نفر مأمورند.

كلمه ها

نقر: نقر: كوبيدن، مانند كوبيدن طبل. ناقور: چيزى كه در آن مى كوبند براى ايجاد صدا. منقار نيز از آنست طبرسى در معنى ناقور فرموده: «من شأنه ان ينقر فيه للتصويت».

عنيد: عناد آنست كه دانسته و از روى تكبر از قبول حق

امتناع كند.

«عند عنودا: خالف الحق و رده عارفا به».

ارهقه: ارهاق: عاجز كردن به زور و نيز: احاطه با زور.

صعود: گردنه اى كه بالا رفتن از آن صعب و سخت است.

عبس: عبوس: ترش رويى و قيافه درهم كشيدن در مجمع البيان فرموده:

«عبس يعبس عبوسا: اذا قبض وجهه» عبوس وصف نيز آيد نظير يوما عبوسا قمطريرا» دهر/ 10 بسر: بسور: شروع كراهت در چهره. اصل آن به معنى سرعت است تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 424

«بسر بالامر: اذا اعجل به».

سقر: نامى از نامهاى جهنم است، به علّت تعريف، تأنيث غير منصرف آيد «سقرته الشمس سقرا» آن گاه گويند كه حرارت آفتاب مغز كسى را به درد آورد.

لواقحة: تلويح: تغيير رنگ به سياهى يا سرخى «لوحته الشمس تلويحا» آفتاب رنگ او را تغيير داد.

بشر: جمع بشره است به معنى ظاهر پوست بدن.

شرحها

در اين آيات خبر از آمدن روز قيامت و سخت بودن آن براى كافران است و نيز كافرى كه با تكيه با اموال و اولاد در مقام مبارزه با قرآن آمده و آن را سحر ناميده به شدت تهديد شده است، تهديد او به طور سمبل و نمونه مى باشد و گرنه هر آنكه كلام الهى را جادو شمارد سزايش همين است.

8 و 9- فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ نقر در ناقور عبارت اخراى نفخ در صور و برخاستن صيحه است چنان كه فرموده: يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ ق/ 42 فاء در «فاذا» براى سبب است يعنى بر اذيتشان صبر كن كه چون طبل قيامت به صدا در آيد چنان خواهد بود.

«فذلك» اشاره است به زمان نقر ناقور، «يومئذ» ظرف آنست يعنى: روز

نقر ناقور، در روز رجوع الى اللَّه، روز سختى است على هذا «يومئذ» كه روز رجوع الى اللَّه است يك قسمت اش زمان نقر ناقور است. زمان جزئى، مظروف زمان كلى است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 425

10- عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ تأكيد است براى يَوْمٌ عَسِيرٌ و شايد مراد آن باشد كه به هيچ وجه آسانى براى آنها نيست.

11- ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً وحيدا حال است از فاعل «خلقت» يعنى بگذار مرا با آنكه او را به تنهايى آفريده ام و كسى در خلقت او با من شريك نبوده است، به عبارت ديگر: همانطور كه فقط خودم او را آفريده ام، فقط خودم عذابش خواهم كرد، و مى شود حال باشد از مفعول «خلقت» يعنى در حالى او را آفريدم كه تنها بود، مالى و فرزندى نداشت.

در مجمع از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام نقل شده: وحيد را ولد زنا فرموده اند به هر حال منظور از آن وليد بن مغيره است چنان كه در شرح نزول گذشت.

12 و 14- وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً وَ بَنِينَ شُهُوداً وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً اشاره است به كثرت مال و فرزند او بعيد نيست كه ممدود اشاره به گسترش باشد كه گويند اموال و شتران و باغات او ما بين مكه و طائف گسترده بود، شهود جمع شاهد است به معنى حاضر، يعنى پسران در كنارش حاضر بودند و آنها را مى ديد و از وجودشان استفاده مى كرد، «مهدت ...» حاكى است كه همه امكانات مالى و فرزندى، در اختيار او قرار داشتند «تمهيدا» حاكى از كمال و شدت است.

15 و 17- ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ كَلَّا إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا

عَنِيداً سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً كلا ردع است از زيادت، يعنى نه زياد نخواهم كرد، گويند: بعد از نزول آيات، مرتب از قدرت و امكاناتش كاسته مى شد تا از دنيا رفت، إِنَّهُ كانَ ... تعليل تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 426

ردع است منظور از «آياتنا» آيات قرآن مى باشد، عذاب آخرت او تشبيه شده به بالا رفتن به گردنه اى كه تحملش شاق است.

18 و 20- إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ معلوم مى شود كه او فكر كرده و فكر خود را پس و پيش كرده كه چه بگويد: آن را سحر بنامد، يا كهانت، يا سخن ديوانه و يا افسانه ها؟، «كيف» براى تعجب است يعنى مرگ بر او چطور چنين فكر كرد، ثُمَّ قُتِلَ ... براى تأكيد است.

21 و 23- ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ نظر نگاه چشم نيست بلكه ظاهرا نگاه باطنى است به آنچه انديشيده بود بعضى گفته اند: به حاضران نگاه كرد، آن گاه قيافه در هم كشيده و كراهت باطنى اش را آشكار نمود، سپس در دل از قرآن اعراض نمود و خود را برتر از قبول آن دانست دو فعل اخير ترسيم روحيه است.

24 و 25- فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ اين اظهار نظر اوست بعد از آن همه حالات، كه گفته: اين قرآن سحر است كه قلوب را به خود جذب مى كند، سحرى كه از آثار ديگران است «يؤثر» يعنى روايت و نقل مى شود، إِنْ هذا ... نفى وحى است.

26 و 27- سَأُصْلِيهِ سَقَرَ وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ بيان يا بدل از سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً است، سقر نامى

از نامهاى جهنم مى باشد به قولى دركى در دركات آن است «سين» براى حتميت و يا زود بودن مى باشد، وَ ما أَدْراكَ ... جمله اول را تأكيد مى كند.

28 و 30- لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ آيه اول نظير: ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى طه/ 74 است يعنى نه انسان را تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 427

زنده مى گذارد نه ترك مى كند تا بميرد. به قول بعضى: باقى نمى گذارد هر چه پيدا كند و ترك نمى كند آنچه در آن انداخته شود.

لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ نظير نَزَّاعَةً لِلشَّوى معارج/ 16 است، يعنى: سقر پوستهاى بدن را تغيير مى دهد و شايد نظير: كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها نساء/ 56 باشد، تِسْعَةَ عَشَرَ راجع به مأموران آتش است كه در آيه بعدى خواهد آمد. تقدير آن «تسعة عشر من الملائكة» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 428

[سوره المدثر (74): آيات 31 تا 37]

اشاره

وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ (31) كَلاَّ وَ الْقَمَرِ (32) وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ (33) وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ (34) إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ (35)

نَذِيراً لِلْبَشَرِ (36) لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ (37)

31- قرار نداده ايم مأموران آتش را مگر ملائكه و قرار نداده ايم عده آنها را مگر امتحان براى آنان كه كافر شده اند، تا

اهل كتاب يقين نمايند و اهل ايمان، ايمان خويش را زياد كنند، و اهل كتاب و مؤمنان شك ننمايند و آنان كه مريض القلب اندو كفار بگويند: خدا با اين وصف چه چيز اراده كرده است، خدا اين چنين گمراه مى كند كسى را كه اراده كند، و هدايت مى كند كسى را كه اراده نمايد، لشكرهاى پروردگارت را جز او نمى داند، اين عدد نيست مگر تذكر براى بشر. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 429 32- نه، قسم به ماه.

33- و قسم به شب وقتى كه پشت كند.

34- و قسم به صبح چون سفيد شود.

35- قرآن يكى از آيات بزرگتر الهى است.

36- انذار است براى بشر.

37- براى كسى كه مى خواهد در ايمان و عمل پيش افتد يا پس ماند.

كلمه ها

اسفر: سفر (بر وزن عقل): پرده برداشتن و آشكار كردن «السفر: كشف الغطاء» اسفار: آشكار شدن.

كبر: (بر وزن صرد) جمع كبرى است.

شرحها

در اين آيات فرموده: خبر دادن از تعداد مأموران آتش، براى چهار امر است اول امتحان كافران دوم يقين كردن اهل كتاب به قرآن زيرا كه كتاب آنها نيز نوزده نفر گفته است، سوم: ازدياد ايمان مؤمنان در اثر يقين و اقرار اهل كتاب، چهارم عاقبتش آن مى شود كه منافقان و كافران در مقام تحقير گويند:

خدا از اين مثل چه نظرى دارد؟

آن گاه با قسمهايى بيان مى كند كه قرآن سحر و جادو نيست بلكه نذير و اتمام حجت است.

در مجمع البيان فرموده: چون آيه عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ نازل شد ابو جهل به مشركان گفت: مادرانتان به عزايتان بنشيند مى شنويد كه ابن ابى كبشه مى گويد: عدد مأموران آتش نوزده است، شما جمعيت زياد و شجاع هستيد آيا تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 430

نمى توانيد هر ده نفر يك نفر از مأموران آتش را بگيريد.

ابو الاسد جمحى كه از شجاعان بود گفت: من به تنهايى از عهده هفده نفرشان بر مى آيم ... از دو نفر نيز شما كفايت كنيد، در جواب اين سخن آيه وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ ... نازل گرديد:

نگارنده گويد: اگر چنين چيزى هم نباشد، قرآن آن را به طور دفع دخل در نظر آورده است.

31- وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً منظور از اصحاب نار مأموران آتش است، يعنى آنها ملائكه اند شما نمى توانيد با آنها مقابله كنيد.

وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا در الميزان فرموده: گفته اند مراد از جعل به حسب خبر دادن است نه به حسب تكوين، يعنى

نوزده نفر بودن آنها براى امتحان نيست بلكه خبر دادن براى امتحان است تا به بينيم مشركان در مقابل اين خبر چه خواهند گفت.

عكس العمل كفار ظاهرا همان بود كه از ابو جهل نقل گرديد. اين احتمال حق است زيرا فقط خبر دادن مى تواند براى امتحان باشد نه نوزده بودن در واقع.

لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً تعليل دوم و سوم است يعنى تا اهل كتاب يقين كنند كه قرآن حق است زيرا اين عدد در كتاب آنها نيز هست. و نيز چون اهل كتاب به اين عدد اقرار كردند، آن سبب ازدياد ايمان مؤمنان خواهد بود، ظاهر آن بود كه در اول «ليستيقن» و او عطف آيد.

جوامع الجامع در توجيه آن گويد: كانّه قال جعلنا عدتهم عدة من شأنها ان يفتتن بها لاجل استيقان اهل الكتاب ...» تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 431

وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ اين جمله تأكيد مطلب ما قبل است، يعنى در اثر اخبار ما، اصلا در عدد آنها شكى باقى نماند.

وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا.

لام در «ليقول» براى عاقبت است نه تعليل، زيرا گفتار منافقان و كفّار براى تحقير و مسخره است و آن نمى تواند غايت فعل خدا باشد، مراد از الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ منافقان است و اين نشان مي دهد كه در مكه منافق وجود داشته است، زيرا همه سوره مكى است، در اين باره در نكته ها سخن خواهيم گفت «مثلا» به معنى عدد و وصف است، يعنى خدا از اين تِسْعَةَ عَشَرَ گفتن چه اراده كرده است؟ و اين نوزده نفر چگونه

مى توانند آن همه انسان را عذاب كنند؟! كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ يعنى خداوند با اين كارها بعضى را اضلال و بعضى را هدايت مى كند. «كذلك» اشاره است به امتحان گردانيدن عدد تِسْعَةَ عَشَرَ.

ناگفته نماند «يضل» راجع به اضلال ابتدايى نيست تا لازمه اش جبر باشد بلكه اضلال در اثر قبائح است نظير: وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ ابراهيم/ 27.

وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ وَ ما هِيَ إِلَّا ذِكْرى لِلْبَشَرِ علم در اينجا ظاهرا متعلق به حقيقت آنها و اعمال و اندازه توانايى آنها و نوزده نفر كردن آنهاست يعنى كسى نمى تواند آنها را كم بداند يا نسبت به كم بودن آنها اشكال بگيرد، چون كسى به حقائق و اندازه كاربرد آنها عالم نيست.

وَ ما هِيَ إِلَّا ذِكْرى لِلْبَشَرِ ضمير «هى» راجع است به نوزده بودن. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 432

در الميزان فرموده: تأنيث آن به علّت تأنيث خبر است، بعضى آن را به «سقر» و بعضى به «جنود» بر گردانده اند، گويى منظور آنست كه بدانند ملائكه چقدر گسترش نيز دارند كه 19 نفر همه جهنم را اداره مى كند.

32 و 35- كَلَّا وَ الْقَمَرِ وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ مفسران ضمير «انها» را به سقر بر گردانده اند، در اينصورت اين آيات تتمه سَأُصْلِيهِ سَقَرَ است ولى احتمال قوى آنست كه به آيات قرآن راجع باشد يعنى قرآن (آيات آن) يكى از آيات بزرگ الهيه است. مجمع البيان آن را به طور «قيل» آورده، الميزان آن را بعيد نمى داند. على هذا اين آيات ردّ است بر إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ

يُؤْثَرُ و «كلا» ردع بر آن است. يعنى همانطور كه ماه و شب و صبح از آيات بزرگ الهيه در تنظيم كون مى باشند همچنين قرآن يكى از آيات بزرگ الهى در هدايت بشر است، قيد ادبار در إِذْ أَدْبَرَ حاكى است كه ثبوت شب با قرآن كه نور است مناسب نيست.

36 و 37- نَذِيراً لِلْبَشَرِ لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ.

نذيرا تميز است از «لاحدى» شايد نذير به معنى انذار باشد. مراد از «يتقدم» تقدم به ايمان و عمل است و مراد از «يتأخر» تأخر از آن دو، و مصداقش كفر است يعنى قرآن بر همگان انذار و اتمام حجت است. نظير فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ كهف/ 29

«عن ابى الحسن عليه السّلام انه قال كل من تقدم الى ولايتنا تاخر عن سقر و كل من تأخر عن ولايتنا تقدم الى سقر».

نكته ها

منافقان در مكه: در رابطه با آيه وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ بايد بدانيم كه عده اى وجود منافق را در مكه انكار كرده اند تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 433

به دليل آنكه: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و مسلمانان در مكه داراى شوكت و قدرت و اموال نبودند تا بعضى ها براى نفع مادى و يا ترس ادعاى ايمان كنند و در باطن كافر باشند، على هذا نفاق فقط در مدينه به وجود آمد، آن موقع كه مسلمانان داراى شوكت و قدرت شدند، از اين رو از مقاتل نقل شده كه گويند: آيه وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً ... در مدينه نازل شده است.

ولى قرآن اين گفته را رد مى كند و از وجود نفاق در

مكه خبر مى دهد چنان كه در آيه وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ ... گذشت، آنچه از مقاتل در مدنى بودن آيه نقل شده اعتبارى ندارد و اجتهاد بدون نص است.

آيات وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّهِ وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فِي صُدُورِ الْعالَمِينَ وَ لَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنافِقِينَ عنكبوت/ 10 و 11 نيز از وجود منافق در مكه خبر مى دهد، زيرا سوره عنكبوت مكى است در مدينه براى مسلمانان ايذاء و شكنجه نبود «جاء نصر» فقط منحصر به نصرت در جنگ نيست تا بگوئيم آيه مدنى است زيرا شكستن تحريم شعب ابى طالب و امثال آن نيز مصداق نصرت مى باشند.

وانگهى علت نفاق منحصر در نفع مادى و ترس نيست زيرا طمع در آينده و حميّت و تعصّب نيز مى تواند از علل نفاق باشد.

طبرسى رحمه اللَّه در احتجاج از سعد بن عبد اللَّه قمى نقل كرده كه بعضى از ناصبى ها به او گفت: اينكه مى گوئيد فلان و فلان از صحابه منافق بودند بگو به بينم آنها در مكه از روى رغبت اسلام آوردند يا از روى اجبار؟

من به او جواب ندادم زيرا فكر كردم اگر بگويم: از روى اجبار ايمان آوردند، جواب خواهد داد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن روز قدرت نداشت تا آنها را اجبار بكند و اگر بگويم از روى رغبت ايمان آوردند محكوم خواهم شد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 434

در حالى كه جگرم كباب مى شد به منزل آمدم حدود چهل و هفت سؤال

غامض كه جواب آنها را نمى دانستم نوشتم كه به احمد بن اسحاق وكيل امام حسن عسكرى عليه السّلام بدهم تا برايم جواب آورد به خانه او آمدم گفتند به مسافرت رفته است، در راه، خودم را به او رساندم و جريان را گفتم.

فرمود با هم به سامراء برويم و از حضرت عسكرى عليه السّلام جواب آنها را بخواهيم، با او به سامراء رفتم از حضرت اجازه خواسته داخل شديم ... چون نگاهمان به حضرت افتاد، ديدم جمال مباركش مانند ماه چهارده شبه بود، در روي زانويش بچه اى نشسته بود كه در زيبايى و جمال به مشتري شبيه بود (حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه).

در محضر امام انارى بود از طلا كه با جواهر پرقيمت نگين هايى بر او زده بودند بعضى از رؤساء بصره آن را به حضرت اهداء كرده بود، حضرت چيزى مى نوشت، هر وقت مى خواست بنويسد، بچه دست او را مى گرفت، امام آن انار را به دور مى انداخت، آن بچه براى آوردن آن مى رفت و امام مى نوشت ...

(بعد از شرح مفصل از جوابهايى كه آن كودك (صلوات اللَّه عليه) به امر پدرش داد) تا فرمود: اما آنچه خصم تو گفت: آيا آن دو با ميل اسلام آوردند يا با اكراه؟ چرا نگفتى: آن دو از روى طمع اسلام آوردند، زيرا كه با يهود اختلاط مى كردند و خبر خروج رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و غلبه آن حضرت را از يهود و از تورات و كتب مقدسه دريافت كرده بودند ... «1»

__________________________________________________

(1) احتجاج طبرسى شرح احتجاجهاى حضرت امام زمان عليه السلام احتجاج اول.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 435

[سوره المدثر (74): آيات 38 تا 48]

اشاره

كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (38)

إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمِينِ (39) فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ (40) عَنِ الْمُجْرِمِينَ (41) ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ (42)

قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ (43) وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ (44) وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ (45) وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ (46) حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ (47)

فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ (48)

38- هر كس در مقابل آنچه كرده گرو است:

39- مگر اصحاب يمين.

40- آنها در بهشتها هستند و از هم سؤال مى كنند.

41- از حال مجرمان.

42- چه چيز شما را به جهنم داخل كرد؟!

43- گويند: ما از نماز گزاران نبوديم. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 436 44- فقير را اطعام نمى كرديم.

45- با اهل باطل وارد مى شديم.

46- روز جزا را تكذيب مى كرديم.

47- تا مرگ بر ما آمد.

48- پس شفاعت شافعان نفعشان ندهد.

كلمه ها

رهينة: رهن و رهان: گرو و وثيقه هر انسان پيش خدا در مقابل عملش مرهون و مقبوض است تا به جزاى آن برسد در جوامع فرموده رهينه مؤنث رهين نيست زيرا فعيل به معنى مذكر و مؤنث در آن يكسان مى آيد بلكه آن اسم است به معنى رهن.

سلككم: سلك (بر وزن عقل): داخل شدن و داخل كردن.

نخوض: خوض: داخل شدن در آب و رفتن در آن. به طور استعاره به وارد شدن در امور گفته مى شود، اكثر موارد آن در قرآن در مقام ذم است.

شرحها

به دنبال مطالب گذشته در آيات مى خوانيم كه هر كس در گرو اعمال خويش است، ايمان و عمل به قرآن، انسان را از عذاب مى رهاند و گرنه «سقر» در كمين او خواهد بود و شفاعت شافعان به او سودى نخواهد بخشيد.

38 و 39- كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ إِلَّا أَصْحابَ الْيَمِينِ باء در «بما» به معنى سبب يا مقابله است يعنى انسان به سبب يا در مقابل عملش رهن و مقبوض است تا مجازات بيند. «الا» استثناء متصل است يعنى مگر تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 437

اصحاب يمين كه نامه عمل به دست راستشان داده خواهد شد، آنها به واسطه ايمان و عمل، خود را از رهن بودن باز داشته اند.

«و قال الباقر عليه السّلام: نحن و شيعتنا اصحاب اليمين»

على هذا اصحاب يمين در آيه شامل سابقون نيز مى باشد.

40- 42 فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِينَ ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ يعنى «هم في جنات»، نكره آمدن جنات براى تفخيم است در كشاف و جوامع فرموده: ما سَلَكَكُمْ بيان «يتساءلون» نيست بلكه نقل سؤال اهل بهشت است. يعنى اهل بهشت از يكديگر از

حال مجرمين مى پرسند، بعضى از اهل بهشت جواب مى دهند كه ما از مجرمان سؤال كرديم كه ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ بدين طريق بين الاثنين بودن «يتساءلون» توجيه مى شود.

43- 44- قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ اين دو جواب، اشعار مى دارد كه مجرمان مؤمن گناهكار بوده اند ولى آيات بعدى حاكى است كه آنها منكر معاد و كافر مى باشند و نيز معلوم مى شود كه اهل بهشت و جهنم، يكديگر را مى بينند و گفتگو مى كنند چنان كه در سوره اعراف آيات 44- 49 گذشت و در جاهاى ديگر نيز آمده است.

دو آيه فوق نشان مى دهد كه كفار مكلف بر فروع هستند و شايد آن دو، نمونه رابطه ما بين خدا و آنها و خلق و آنها باشد يعنى هيچ يك را ملاحظه نمى كرديم احتمال ديگر آنست كه ديده اند نماز و اطعام، سبب بهشت رفتن مؤمنان شده لذا گفته اند: ما آن چنان نبوديم.

45- 47- وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ از آيه نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ معلوم مى شود كه منظور از «المجرمين» كفار منكر معاد هستند. چهار عامل فوق سبب جهنم رفتن آنها شده است، يقين را تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 438

مرگ معنى كرده اند، يعنى در اين چهار كار بوديم و آنها را ادامه داديم تا وقتى كه مرگ ما فرا رسيد، بعضى آن را معاينه مرگ و يقين به قيامت گفته اند.

48- فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ.

اين يك خبر است يعنى در نتيجه، شفاعت شافعان به آنها فائده نمى دهد، آيه، اصل شفاعت و شافعان را نفى نمى كند، بلكه كفار از آن بى بهره اند، در تفسير سوره بقره در باره شفاعت

بحث كرده ايم.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 439

[سوره المدثر (74): آيات 49 تا 56]

اشاره

فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ (49) كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (50) فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (51) بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً (52) كَلاَّ بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ (53)

كَلاَّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ (54) فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (55) وَ ما يَذْكُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (56)

49- آنها را چه شده كه از قرآن در حال اعراض هستند.

50- گويى خران رم كرده اند.

51- كه از شيرى گريخته است.

52- بلكه هر كس از آنها مى خواهد نامه هاى گسترده و باز شده داده شود.

53- نه، بلكه از آخرت نمى ترسند.

54- نه، آيات قرآن موعظه است.

55- هر كه بخواهد از آن پند گيرد.

56- و پند نمى گيرند مگر آنكه خدا بخواهد، خدا اهل تقوى و اهل آمرزش است.

كلمه ها

تذكرة: ياد آورى. مصدر ذكر، يذكر از باب تفعيل است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 440

حمر: (بر وزن عنق): خران. مفرد آن حمار است حمير نيز جمع حمار مى باشد.

مستنفرة: نفر (بر وزن عقل) اگر با «من» و «عن» آيد به معنى دورى و تفرق است، استنفار: رم دادن و رم كردن، «مستنفر»: رم كرده.

قسورة: شير. آن جمع قسور نيز آمده به معنى صياد تير انداز، اين كلمه يك بار بيشتر در قرآن نيامده است.

شرحها

آيات فوق، استنتاج است از مطالب گذشته به صورت تعجب كه چرا مردم از اين تذكار آسمانى اعراض مى كنند، گويى خران رم كرده از شير هستند. اينها مى خواهند كه هر يك پيامبر مستقل و صاحب كتاب باشند، نه بلكه از آخرت بيم ندارند. به هر حال قرآن در اختيار همه است ولى تا خدا نخواهد از آن پند نخواهند گرفت.

49- فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ «لهم» متعلّق است به «كان» محذوفه، تقدير آن «فما كان لهم» مى باشد، معرضين حال است از ضمير «لهم»، يعنى چه شده بر آنها كه در حال اعراض از قرآنند؟! 50 و 51- كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ تشبيه عجيبى است از اعراض آنها، چون شيرى به جمع خران حمله كند آنها سر زده به هر طرف فرار مى كنند به طورى كه اصلا بيشتر توجهى ندارند، اين نشانه اعراض كامل آنها از قرآن است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 441

52- بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً منظور از صحف كتابى آسمانى است آيه حاكى از استكبار آنهاست يعنى اعراضشان به علت آنست كه خود را چنان بزرگ مى دانند كه مى خواهند هر يك پيامبر

داراى كتاب باشند و در عين حال تحقير است نسبت به قرآن مجيد، نظير آيه: لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ ... انعام/ 124 و نظير لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ زخرف/ 31.

53- كَلَّا بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ اعراض است از آيه قبلى، يعنى: خواستن كتاب آسمانى يك ادعاى ظاهرى و عذر ساخته است، علّت اصلى اعراض آنها، عدم خوف يعنى عدم ايمان به آخرت است، اين مطلب در بسيارى از آيات آمده است.

54 و 55- كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ ردع دوم است از بَلْ يُرِيدُ ... يعنى: نه به آنها كتاب آسمانى نخواهيم داد بلكه قرآن براى آنها تذكره است و با وجود آن احتياج به كتاب ديگرى نيست. هر كس بخواهد با آن متذكر مى شود، اين اختيار به او داده شده است «انه» راجع به قرآن و تأنيث «تذكرة» راجع به آيات قرآن است.

56- وَ ما يَذْكُرُونَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ از آيه فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ ممكن است كسى چنان فهميده كه آنها در خواستن مستقل هستند و خواستن و نخواستن ربطى به خدا ندارد، جواب آنست كه: اين اختيار از جانب خدا به آنها تفويض شده است به عبارت ديگر: خدا با اراده تكوينيه خود خواسته كه انسان داراى اختيار در فعل و ترك باشد و او را چنين آفريده است و اگر چنين نبود آنها صاحب اختيار نمى شدند، النهايه خداوند از اول چنين اراده فرموده است فعل «ان يشاء» حاكى است كه خدا به اين مشيت پيوسته تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 442

ادامه مى دهد.

در نتيجه

خواستن آنها متعلق به اختيار خود و در عين حال متعلق به اراده خداست، نظير: لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ تكوير/ 29.

هُوَ أَهْلُ التَّقْوى ... يعنى خدا اهل آنست كه از او ترسيده شود و اهل آمرزش است.

در توحيد صدوق از امام صادق عليه السّلام در معنى آن نقل شده:

«قال اللَّه تبارك و تعالى انا اهل ان اتقى و لا يشرك بى عبدى شيئا و انا اهل ان لم يشرك بى عبدى شيئا ان ادخله الجنة»

«1».

در الميزان فرموده: هُوَ أَهْلُ التَّقْوى ... مى تواند تعليل كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ ...

باشد، زيرا اهل تقوى و اهل مغفرت بودن، تمام نمى شود مگر آنكه خدا صاحب اراده نافذه باشد در آنها و اعمال آنها ...».

روز اول جمادى الثانية سال هزار و چهار صد و شش مطابق 22 بهمن ماه/ 1364 سالگرد يوم اللَّه پيروزى انقلاب اسلامى، تفسير سوره مباركه «مدثر» به انجام رسيد.

و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين

__________________________________________________

(1) توحيد صدوق باب اول/ 20.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 443

سوره قيامت

اشاره

در مكه نازل شده و چهل آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره قيامت سى و يكمين سوره است كه بعد از سوره قارعه در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفتاد و پنجم مى باشد، از آيات آن معلوم مى شود كه بعد از سال سوم بعثت و نزول آيه فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94، نازل شده است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى چهل و در قرائت ديگران سى و نه است چون در قرائت كوفى لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ

/ 16 يك آيه حساب شده و در قرائت ديگران تا إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ

ادامه يافته است (مجمع) در تفسير خازن كلمات آن را صد و نود و نه و حروف آن را ششصد و پنجاه گفته است.

3- تسميه آن به «قيامه» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست وانگهى اين سوره همه اش در باره قيامت مى باشد، ظاهرا اين تسميه توسط حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده است و اللَّه العالم.

4- سوره مباركه چنان كه از مطالب آن بر مى آيد مكى است ظاهرا كسى به خلاف آن نظر نداده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 444

مطالب سوره

5- سخن از قيامت است و جواب منكر آن كه در اثر استكبار و آلوده بودن به نفسانيات آن را انكار مى كند، آن وقت مقدارى از حالات قيامت نقل مى شود و اينكه رفتن به سوى خدا با مرگ آغاز مى گردد، در آخر با تذكر اين مطلب كه آفريننده انسان به اعاده او تواناست مطالب سوره به انجام ميرسد.

از آيات اول و آخر سوره معلوم مى شود كه علت نزول آن، جواب دادن به منكرين معاد بوده است

در ضمن مطلبى نيز در باره نزول تدريجى قرآن مطرح مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 445

سورة القيامة مكّيّة و هى اربعون اية نزلت بعد سورة القارعة

[سوره القيامة (75): آيات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ (1) وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (2) أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (3) بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ (4)

بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ (5) يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ (6) فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (7) وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (8) وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (9)

يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ (10) كَلاَّ لا وَزَرَ (11) إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (12) يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (13) بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ (14)

وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِيرَهُ (15)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 446

به نام خداى رحمان رحيم

1- نه، قسم مى خورم به روز قيامت.

2- و نه، قسم مى خورم به و جدان ملامتگر.

3- آيا انسان مى پندارد كه هرگز استخوانهاى او را نتوانيم جمع كرد؟

4- بلى جمع مى كنيم در حالى كه قادريم كه انگشتان او را بسازيم.

5- بلكه انسان مى خواهد در جلوش گناه كند.

6- مى پرسد روز قيامت كى خواهد بود.

7- چون چشم خيره شود.

8- و ماه بگيرد.

9- و آفتاب و ماه جمع شود.

10- انسان آن روز مى گويد: فرارگاه كجاست؟

11- نه، فرارگاهى نيست.

12- محل استقرار در طرف پروردگار توست.

13- خبر داده شود انسان، در آن روز آنچه را كه از پيش فرستاده و يا آخر گذاشته است.

14- بلكه انسان به خود يك پارچه بصيرت است.

15- هر چند كه عذرهايش را بياورد.

كلمه ها

لوامة: مؤنث لائمه است به معنى ملامت كننده.

بنان: بنانه: انگشت. سر انگشت طرف. هر سه در لغت آمده است، جمع آن «بنان» مى باشد، منظور از آن در آيه انگشتان يا سرهاى تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 447

انگشتان است.

برق: چون چشم مضطرب و خيره شود گويند: بَرِقَ الْبَصَرُ.

خسف: خسف: فرو رفتن و فرو

بردن. منظور از آن رفتن نور ماه است.

مفر: اسم مكان است (محل فرار).

وزر: (بر وزن شرف) پناهگاهى در كوه. (مجمع و مفردات).

مستقر: محل قرار گرفتن، اين كلمه اسم مفعول نيست، چون استقرار متعدى نيامده است به معنى استقرار نيز آيد.

معاذير: عذرها: پوزش، به قولى حجتى است كه با آن پوزش مى خواهند معذرة: عذر و حجت، جمع آن معاذير است.

شرحها

در اين آيات خداوند قسم ياد مى كند به روز قيامت و به و جدان انسان كه قيامت خواهد آمد، انسان گمان مى كند كه خدا نمى تواند استخوانهاى او را گرد آورد حال آنكه خدا قادر است حتى انگشتان او را مانند اول بسازد.

انسان قيامت را انكار مى كند تا راهش براى گناه باز باشد ولى به وقت آمدن قيامت در پى پناهگاهى خواهد بود و از هر آنچه آگاهى خواهد يافت، خودش به خودش يكپارچه بصيرت است.

1 و 2- لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ.

جواب قسم محذوف است نظير «لتبعثن- انكم مبعوثون» حرف «لا» براى تأكيد قسم است، در جوامع فرموده: دخول لاء نافيه بر فعل قسم مستفيض ...

و براى تأكيد قسم مى باشد، به قول ديگر: آن براى نفى سخن خصم است، يعنى اى منكر معاد سخن تو باطل است قسم مى خورم به قيامت. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 448

مراد از «نفس لوامة» به نظر الميزان نفس مؤمن است كه او را در دنيا براى فعل معصيت و سستي در طاعت ملامت مى كند، در مجمع آن را به لفظ «قيل» آورده است به نظر مى آيد: منظور از آن و جدان آدمى است كه شخص را در مقابل اعمال بد ملامت مى كند خواه مؤمن باشد يا

كافر. انسان داراى محكمه و جدان است كه بعد از انجام ظلم و كارهاى قبيح، او را ملامت و محكوم مى كند اين محكوميت، اغلب بعد از وقوع عمل و برگشتن به حال عادى است.

در زندگى بسيار اتفاق افتاده كه انسان بعد از انجام ظلم و قتل و هر عمل ناشايست، در اثر فشار و جدان خود را تسليم انتقام كرده و يا اقرار به حق نموده است، و اين منحصر به مؤمن نيست و اين يكى از اسرار خلقت و از اعجاز خداوندى است.

رابطه قسم با مقسم به چندان آشكار نيست آيا منظور آنست كه: و جدان ملامتگر مى گويد: خدا را در آوردن قيامت عاجز ندان، وعده خدا را غير عملى مشمار و يا مى گويد: اين محكمه درونى نمونه اى از محكمه جهان واقع در قيامت است و اللَّه اعلم.

قسم به روز قيامت در لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ به نظر مى آيد از باب جواب نقضى است يعنى شما آن را قبول نداريد ولى چنان حق است كه حتى به آن قسم مى خورم.

3 و 4- أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ.

مراد از جمع عظام زنده كردن آنهاست نظير مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ يس/ 78. «يحسب» در رابطه با آنست كه: انكار معاد به طور يقين نمى شود، بلكه فقط با گمان ميسر است «قادرين» حال است از فاعل فعل محذوف و تقدير آن «بلى نجمعها قادرين» مى باشد. يعنى: در حالى كه قادريم بر ساختن انگشتان يا تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 449

سر انگشتان آنها، همانطور كه در دنيا بودند.

بعيد نيست اشاره به خطوط انگشتان نيز باشد چنان كه در انگشت

نگارى معلوم شده: خطوط انگشتان هر انسان مخصوص به خود اوست و يا اشاره به رموز و لطافت و مفاصل انگشتها مى باشد. به نظر مى آيد: اين اشكال همانست كه در سوره يس آمده: وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ/ 78.

5 و 6- بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ.

سؤال در «يسئل» از باب مسخره است «ايان» سؤال از زمان آينده است امام ظرف مكان و منظور مدت عمر است گويى مدت عمر همچون مكانى است در مقابل انسان كه مى خواهد در آن در اتيان فجور آزاد باشد، «بل» اعراض از أَ يَحْسَبُ ... است يعنى: گمان نمى كند كه خدا قادر نباشد بلكه تكذيب معاد به علت آنست كه در فجور جلوش باز باشد يَسْئَلُ أَيَّانَ ... بيان بَلِ الْإِنْسانُ ... مى باشد.

ناگفته نماند: انسان گاهى به چيزى يقين مى كند ولى روى علل خود- خواهى و حب شهوات، به يقين خود تسليم و خاضع نمى شود. چنان كه در باره قوم فرعون نسبت به معجزات موسى مى خوانيم: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا نمل/ 14، در اينجا هم هيچ بعدى ندارد كه انسان طاغى به معاد يقين داشته باشد ولى براى آزاد بودن در فجور، تسليم آن نشود.

7- 10- فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ وَ خَسَفَ الْقَمَرُ وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ.

آيات در جواب أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ است، مراد از بَرِقَ الْبَصَرُ حيرت زده بودن انسان با ديدن قيامت است نظير: إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ ابراهيم/ 42، خسوف قمر رفتن نور آنست، جمع شمس و قمر گفته اند در رفتن تفسير

أحسن الحديث، ج 11، ص: 450

نور هر دو است، و شايد مراد به هم پيوستن آن دو باشد، يَقُولُ الْإِنْسانُ ... اشاره به لا علاجى انسان است.

11 و 12- كَلَّا لا وَزَرَ إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ.

ردع است از أَيْنَ الْمَفَرُّ نظير اين آيه است آيات: إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى

علق/ 8، وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى نجم/ 42 إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ انشقاق/ 6.

به نظر مى آيد كه: مستقرّ اسم مكان باشد يعنى قرارگاه فقط در طرف پروردگار تو است اى پيامبر تقديم «الى ربك» مفيد حصر است.

منظور از آن رسيدن به نعمت يا عذاب خدا و يا مراد آنست كه امر آن روز بسته به مشيت اوست نظير لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ قصص/ 88 وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ انفطار/ 19.

13- يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ

.در اين مضمون آيات بسيارى هست مراد از «ما قدم» اعمالى است كه از پيش فرستاده و از «اخر» آثارى است كه در دنيا باقى گذاشته، نظير: إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ يس/ 12 به نظر بعضى: منظور از «ما قدم» اعمال اوّل عمر و از «اخر» اعمالى است كه در آخر عمر انجام داده است، در باره سنت حسنه و سنت سيئه ذيل آيه فوق از سوره يس صحبت شد.

14 و 15- بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِيرَهُ

.بصيرة از باب «زيد عدل» است يعنى انسان نسبت به خود يكپارچه بصيرت و بينايى است و شايد منظور «ذو بصيرة» باشد، واو در «و لو» وصليّه است، يعنى هر چند كه عذرها

آورد، باز نسبت به خود يكپارچه بصيرت است. از اين معلوم تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 451

مى شود: انسان در آن روز قطع نظر از خبر دادن خدا، به كارهاى خود در باطن آگاه خواهد بود، على هذا «بل» اضراب است از «ينبؤ».

در مجمع از محمّد بن مسلم از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«قال ما يصنع احدكم ان يظهر حسنا و يسر شيئا أ ليس اذا رجع الى نفسه يعلم انه ليس كذلك و اللَّه سبحانه يقول بل الانسان على نفسه بصيرة و ان السريرة اذا صلحت قويت العلانية».

و نيز از زراره نقل كرده كه:

«سئلت ابا عبد اللَّه عليه السّلام ما حد المرض الذى يفطر صاحبه قال بل الانسان على نفسه بصيرة هو اعلم بما يطيق»

اينها استفاده ديگر از آيه شريفه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 452

[سوره القيامة (75): آيات 16 تا 35]

اشاره

لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ (16) إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (17) فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (18) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ (19) كَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ (20)

وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ (21) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (22) إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ (23) وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (24) تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (25)

كَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ (26) وَ قِيلَ مَنْ راقٍ (27) وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ (28) وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ (29) إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ (30)

فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى (31) وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (32) ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى (33) أَوْلى لَكَ فَأَوْلى (34) ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 453

16- زبانت را به خواندن قرآن حركت مده تا در آن عجله كنى.

17- حقا كه جمع و خواندن آن بر عهده ماست.

18- چون

آن را خوانديم از خواندش پيروى كن.

19- سپس بر عهده ماست بيان آن.

20- نه، بلكه دوست مى دارند دنياى عاجل را.

21- و ترك مى كنند آخرت را.

22- چهره هايى در آن روز با طراوت است.

23- به سوى پروردگارش نگاه كننده است.

24- و چهره هايى در آن روز عبوسند.

25- مى پندارد كه عذاب شكننده بر او خواهد شد.

26- نه، چون روح به گلوها رسد.

27- گفته مى شود: كيست نجات دهنده.

28- مى پندارد كه آن فراق دنياست.

29- و ساقش به ساقش مى پيچد.

30- امروز، رفتن به طرف پروردگار توست.

31- پس نه حق را تصديق كرده و نه نماز خوانده است.

32- ليكن تكذيب كرده و اغراض نموده است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 454 33- سپس به طرف اهل خويش رفته و بر خود مى باليد.

34- اين حال بر تو سزاوارتر و سزاوارتر است.

35- سپس بر تو سزاوار و سزاوارتر است.

كلمه ها

قرآنه: قرآن مصدر است به معنى خواندن. گويند: «قرء يقرأ قرآنا» چنان كه در دو آيه بالا به معنى مصدر و ضمير آن راجع به وحى است، آن گاه قرآن علم شده به كتاب حاضر كه به حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله نازل گشته و مصدر براى مفعول (مقروّ) مى باشد بعضى آن را در اصل به معنى جمع گرفته اند كه در لغت آمده است.

تذرون: ترك مى كنيد، ناديده مى گيريد. و ذر: ترك كردن و انداختن از روى بى اعتنايى. عرب ماضى، مصدر و اسم فاعل آن را به كار نمى برد بلكه ترك، ترك و تارك به كار مى برد.

ناضرة: نضر: طراوت و زيبايى «النضرة: الحسن» وجوه ناضره يعنى چهره هاى با طراوت نظير تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ مطففين/ 24.

باسرة: بسيار عبوس و قيافه درهم كشيده، در مجمع

فرموده: بسور آشكار شدن كراهت در چهره است.

فاقره: فقار ظهر به معنى ستون فقرات است، بلا و عذاب بزرگ را فاقره گويند كه پشت انسان را مى شكند، حاجت را نيز از آن جهت فقر گويند.

تراقى: رقى: بالا رفتن و بالا بردن. ترقوه: گلو. عرب آن را مقدم حلق تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 455

در بالاى سينه گفته اند، علت اين تسميه آنست كه نفس در آن بالا مى رود، جمع آن تراقى است، استخوانهاى اطراف گردن نيز گفته اند.

راق: اسم فاعل است بالا رونده و بالا برنده. آن را نجات دهنده، شفا دهنده و حمايت كننده گفته اند.

التفت: لف: پيچيدن و جمع كردن. «لفه لفا: ضمّه و جمعه» التفاف:

پيچيدن.

ساق: ما بين پا و زانو. نحوشَفَتْ عَنْ ساقَيْها

نمل/ 44 آن را در آيه شدّت معنى كرده اند در مجمع فرموده: از «قامت الحرب على ساق» شدت قصد مى شود.

مساق: سوق (بفتح سين): راندن، مساق مصدر ميمى از آنست، ظاهرا به معنى مفعول مى باشد.

يتمطى: مطا: پشت. مطيه: شترى كه به پشتش سوار شوند، تمطى: كشيدن پشت و تكبر «تمطّى الرجل تمدد و تبختر».

شرحها

چهار آيه اول در باره نزول قرآن مجيد است، بعد از آن، سخن به قيامت برمى گردد و حال دو گروه مؤمن و كافر ذكر مى شود و نيز معلوم مى گردد كه رفتن به سوى خدا از آغاز مرگ است إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ.

ناگفته نماند: در مقدمه تفسير و در اول سوره دخان راجع به نزول دفعى و تدريجى قرآن سخن گفته شد و گفتيم: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله همه قرآن را با نزول دفعى مى دانست ولى لازم بود در مواقع مقتضى جبرئيل بيايد و مقدارى از آنچه را

كه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 456

آن حضرت مى دانست معين كند، و با كلمات اعجاز به آن حضرت القاء نمايد و او به مردم بخواند و گرنه اولا مقدارش را نمى دانست و ثانيا نمى توانست به شكل اعجاز ادا كند، اين است كه به نزول تدريجى احتياج پيدا شد و آن بيست و سه سال طول كشيد، و نيز نزول تدريجى سبب ادامه وحى و تثبيت قلب آن حضرت مى شد.

بعد از اين سخن، در بحار به روايتى بر خوردم كه به مطلب فوق دلالت مى كند و آن را در اينجا مى آورم: در كتاب غيبت در خبر مفضل آمده: كه امام صادق عليه السّلام فرمود: اى مفضّل قرآن در بيست و سه سال نازل شده است، خدا فرموده: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ بقره/ 18 و فرموده: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ، فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ. أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ دخان/ 1- 3 و فرموده: لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ فرقان/ 33.

مفضّل عرض كرد: مولاى من اين نزول قرآن است كه خدا در كتابش فرموده بفرمائيد نزول آن در بيست و سه سال چگونه ظاهر شد؟ امام فرمود:

آرى اى مفضّل خدا قرآن را در ماه رمضان به آن حضرت داد، ولى لازم بود كه فقط در وقت استحقاق آن را ابلاغ كند و به مردم نگويد مگر در موقع امر و نهى پس جبرئيل با وحى پيش آن حضرت (در مواقع مختلف) آمد و آنچه مأمور بود به او رسانيد و نيز گفت كه: لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ

.مفضل گفت: گواهى مى دهم

كه شما با علم خدا عالم شده و با قدرت او قادر شده و با حكم او سخن گفته و به امر او عمل مى كنيد (بحار ج 92/ 38).

ناگفته نماند: امام عليه السّلام در اينجا به آيات نزول دفعى و تدريجى هر دو اشاره فرموده اند، آنچه در اينجا و در مقدمه تفسير گفته شد كه اگر آن حضرت بدون آمدن جبرئيل آيات را مى خواند، به صورت اعجاز نمى شد، نظرى است از نگارنده و تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 457

در جاى ديگرى نديده ام و اللَّه العالم.

16 و 17- لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ

.آهنگ اين آيات و دو آيه بعدى با آهنگ آيات قبل و بعد يكسان است ولى مطلب آنها با مطالب سوره هماهنگى ندارد، به نظر مى آيد اين چهار آيه به حكم جمله معترضه هستند و يك مطلب مستقل را بيان مى كند. و اللَّه اعلم، الميزان نيز چنين گفته است.

ضمير «به» در هر دو مورد راجع به قرآن است، آيه نشان مى دهد كه قبل از آمدن جبرئيل، آن حضرت قرآن را مى دانسته است، يعنى با نزول دفعى در شب قدر، ولى خدا فرمان مى دهد كه در ابلاغ آن عجله مكن.

منظور از «جمعه» جمع و جور كردن در قلب آن حضرت است يعنى: بر- عهده ماست كه مقدار معين را در قلب تو جمع كرده و بر تو بخوانيم.

در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده: چون وحى نازل مى شد آن حضرت براى دوست داشتن آن و به جهت حرص به وحى و ترس از اينكه فراموش كند، دهان خويش را با كلمات وحى حركت مى داد، خدا او را

از اينكار نهى كرد، ولى اين سخن پوچ و باطل است، زيرا لِتَعْجَلَ بِهِ

ظهورش در تبليغ به مردم است يعنى زبانت را با قرآن حركت مده كه در تبليغ آن عجله كنى، نه اينكه براى ترس از نسيان چنين كارى را نكن.

نظير آيه فوق است آيه وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً طه/ 114.

18 و 19- فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ

.اين نشان مى دهد كه لازم بود، آن حضرت طبق خواندن جبرئيل بخواند.

«ثم» براى تأخير رتبه است زيرا بيان با قرائت حاصل مى شد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 458

20 و 21- كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ.

بنا بر آنكه آيات چهار گانه فوق معترضه است، «كلا» ردع است از أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ ... يعنى: انكار آخرت براى گمان فوق نيست، بلكه حب دنيا وادار به تكذيب كرده است نظير: بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ آيه وَ تَذَرُونَ ...

تكميل مطلب است.

22 و 23- وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ.

اين دو آيه راجع به اهل بهشت است، شادى و غصّه در قيافه انسان نقش مى بندد، لذا به جاى انسان «وجوه» قيد شده است، نظير: وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً دهر/ 11، تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ مطففين/ 24.

منظور از نظر به ربّ نگاه حسى نيست، بلكه نگاه قلبى و يا نگاه كردن به نعمت خداست.

صدوق در توحيد در تفسير آن از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه فرمود:

«يعنى مشرقة تنتظر ثواب ربّها»

«1» در اين روايت ناظره به معنى انتظار آمده است.

در نهج البلاغه آمده: ذعلب يمانى به آن حضرت گفت:

«هل رأيت

ربك يا امير المؤمنين؟ فقال عليه السّلام: أ فأعبد ما لا ارى؟ فقال و كيف تراه؟ فقال: لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان»

«2».

24 و 25- وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ.

نظير اين تعبير در آيات ديگر نيز آمده است مانند وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ عبس/ 41، فاقرة تقديرش «فعلة فاقرة» است، «تظن» را در آيه

__________________________________________________

(1) توحيد/ 116.

(2) نهج البلاغه عبده خطبه 177.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 459

به معنى علم و يقين گفته اند.

در مجمع فرموده: به قولى ظن به معنى اصلى خود مى باشد زيرا آنها تفصيل عذاب را نمى دانند، به نظر مى آيد علت به كار رفتن ظنّ آنست كه، تا به عذاب داخل نشوند يقين نتوانند كرد.

26- 29- كَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ وَ قِيلَ مَنْ راقٍ وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ.

در الميزان فرموده: «كلا» ردع است از بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ يعنى: دنيا را گرفته و آخرت را از نظر نياندازيد. فاعل «بلغت» روح است نظير فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ واقعه/ 83، فاعل «قيل» ظاهرا اهل ميت است، اين حكايت ضمير آنهاست و حاكى از يأس مى باشد، فاعل «ظن» ميت است يعنى گمان مى كند كه اين امر مفارقت دنياست، ظاهرا «ظن» به معنى اصلى خود مى باشد گر چه آن را يقين معنى كرده اند.

پيچيدن ساق به ساق شايد خروج روح از اطراف بدن باشد، پيچيدن غصه دنيا به غصه آخرت و پيچيدن حال مرگ به حال زندگى نيز گفته اند.

در كافى از جابر نقل شده كه از امام باقر عليه السّلام پرسيدم از قول خدا «و قيل من راق و ظنّ انّه الفراق»؟ فرمود: او

فرزند آدم است چون مرگ او در رسد گويد: آيا طبيبى هست؟ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ يقين كند به مفارقت دوستان وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ به پيچد دنيا به آخرت، سپس إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ فرمود:

مسير به سوى رب العالمين است «1».

30- إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ.

امروز سوق شدن به سوى پروردگار است و آن از مرگ شروع مى شود.

__________________________________________________

(1) برهان از كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 460

31- 33- فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى.

شرح حال انسان منكر معاد است كه در أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ گذشت، فَلا صَدَّقَ يعنى دعوت قرآن را تصديق نكرد، وَ لا صَلَّى اشاره به عدم عبادت است با ذكر بزرگترين عمل عبادى، كَذَّبَ وَ تَوَلَّى براى مزيد بيان است ثُمَّ ذَهَبَ ... حاكى است كه از اينكار پيش خانواده و يا همكارانش اظهار تكبر مى كرده نظير وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ مطففين/ 31.

34 و 35- أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى

در اينكه اين دو آيه تهديد مكرر است شكى نيست. الميزان بعيد نمى داند:

«اولى» خبر مبتداى محذوف باشد و آن ضميرى است حاكى از پنج صفت فوق، يعنى: حال عدم تصديق و عدم صلوة و تكذيب و اعراض و تكبر اولى است براى تو در اينصورت اولى بودن به اعتبار عقاب آنهاست، بعضى گفته اند: «الشر اولى لك ...».

طبرسى (ره) فرموده: در روايت آمده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دست ابو جهل را گرفت سپس به او گفت: أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ابو جهل گفت مرا با چه تهديد مى كنى تو و پروردگارت نمى توانيد به من چيزى

بكنيد، من عزيزترين اين وادى هستم، خدا در جواب او سخن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را نازل فرمود.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 461

[سوره القيامة (75): آيات 36 تا 40]

اشاره

أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً (36) أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى (37) ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى (38) فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى (39) أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى (40)

36- آيا انسان گمان مى كند، كه مهمل رها كرده شود؟

37- آيا نطفه اى نبود از منيى كه ريخته مى شود؟

38- سپس علقه بود، خدا او را آفريد و تركيب كرد.

39- و از او دو جفت مذكر و مؤنث قرار داد.

40- آيا آن خدا قادر نيست كه مردگان را زنده كند.

كلمه ها

سدى: مهمل. بدون تكليف بدون ثواب و عقاب. اين كلمه فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

نطفه: آب كم. آب صاف شده راغب گويد: «النطفة: الماء الصافى» نطف: چكيدن توأم با صاف شدن.

منى: منى (بر وزن عقل): اندازه گيرى. «منى لك المانى» يعنى اندازه گيرى براى تو اندازه گيرى كرد. راغب گويد: نطفه را از آن منى گويند كه با قدرت خدا اندازه گيرى شده است. آن را ريختن نيز گفته اند: «امنى الدماء: اراقها».

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 462

شرحها

در آخر سوره در اين آيات دو تا مطلب مطرح است اول اينكه انسان گمان نكند كه به سر خود رها شده و بدون تكليف و حساب و كتاب است، بلكه از همان حالت نطفه بودن طبق نظام خدايى تعقيب مى شود و پيش مى رود و اين نظم بهت آور نمى تواند بى هدف باشد.

دوم: استدلال بر معاد است از راه قدرت خدا، يعنى خدايى كه به خلقت اولى قدرت دارد، خلقت دوّم نيز از قدرت او خارج نيست، اين يكى از راههاى استدلال به معاد است كه در آخر سوره حجر توضيح داده شد.

36- أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً.

استفهام براى تعجب است يعنى انسان فكر نكند كه بى هدف آفريده شده است و به طور مهمل به سر خود رها گرديده است تكليفى و آخرتى و حسابى ندارد؟

چنان كه گمراهان مى گويند، اين نظير: أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ است و مقدمه استدلال بر معاد مى باشد.

37- 39- أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى

در اين آيات سير نطفه در شكم مادر تا پرداخته شدن و تا

به صورت پسر و دختر در آمدن ذكر شده است، منظور آنست كه اگر كسى در اين جريان دقت كند خواهد ديد انسان بى هدف و عبث آفريده نشده است و از آفرينش او هدف بزرگى در كار مى باشد، يك قدرت بزرگى او را به سوى آن هدف مى راند، مخصوصا مسئله نر و ماده بودن كه از اسرار عجيب خلقت است.

نظير اين است آيه أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 463

مؤمنون/ 100.

40- أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى

ذلك اشاره است به خدا، آيه استدلال است به وجود معاد از طريق قدرت عمومى خدا.

روز سه شنبه هشتم جمادى الثانية هزار و چهار صد و شش مطابق 29 بهمن ماه/ 1364 تفسير سوره قيامت به پايان رسيد.

و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 464

سوره انسان

اشاره

در مدينه نازل شده و سى و يك آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره انسان دوازدهمين سوره است كه بعد از سوره رحمن در مدينه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفتاد و ششم است.

2- عدد آيات آن به اجماع اهل قرائت سى و يك است (مجمع البيان).

در تفسير خازن مى خوانيم كه اين سوره داراى دويست و چهل كلمه و هزار و پنجاه و چهار حرف است.

3- تسميه آن به «انسان» به علت آمدن اين كلمه در اوّل آنست يعنى:

تسميه كل به اسم جزء است سوره دهر و سوره ابرار نيز ناميده شده است.

4- سوره مباركه يا همه اش در مدينه نازل شده و يا تا آيه سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً/ 22 در مدينه و بقيه در مكه، نازل شده است چون روايات مستفيض بلكه متواتر داريم كه آيات اول آن در باره نذر امير المؤمنين عليه السّلام و خانواده اش مى باشد، آنها كه همه سوره را مكى گفته اند مانند قتاده و غيره ظاهرا از فضيلت اهل بيت عليهم السّلام رنج مى برده اند.

امين الاسلام طبرسى فرموده: شيعه و اهل سنت نقل كرده اند آيات إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ تا آيه وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً نازل شده است در باره على و فاطمه و حسن و حسين صلوات اللَّه عليهم و كنيزى كه به نام فضه داشتند، چنان كه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 465

از ابن عباس و مجاهد و ابو صالح نقل شده است.

در الميزان فرموده: سوره همه اش مدنى است و يا صدر آن بيست دو آيه مدنى و بقيه مكى است، روايات اهل بيت عليهم السّلام بر مدنى بودن متفق است و روايات اهل سنّت در اين خصوص مستفيض مى باشد وانگهى

در مكه از اسير و نذر خبرى نبود حال آنكه سوره صريحا از نذر و اسير نام مى برد.

نگارنده گويد: علامه امينى در الغدير ج 2 ص 107- 111 نزول آيات را در باره اهل بيت عليهم السّلام از سى و چهار كتاب معروف اهل سنت نقل كرده است، لذا در مدنى بودن سوره شكى نيست.

شأن نزول

5- زمخشرى در كشّاف نقل كرده ابن عبّاس گويد: حسن و حسين عليهما السّلام مريض شدند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با جمعى به عيادت آن دو آمدند، گفتند: يا ابا- الحسن بهتر است براى شفاى فرزندانت نذرى بكنى، على و فاطمه و كنيزشان فضه نذر كردند كه اگر خدا به آن دو شفا دهد، سه روز، روزه بگيرند، آن دو از مرض شفا يافتند چيزى در خانه آنها نبود.

على عليه السّلام از شمعون خيبرى سه صاع جو قرض كرد، فاطمه عليهما السّلام يك صاع آن را آرد كرد و پنج قرص نان پخت، آنها را پيش خود گذاشتند تا افطار كنند، سائلى آمد و گفت السّلام عليكم يا اهل بيت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله من مسكينى از مساكين مسلمانانم مرا اطعام كنيد، خدا شما را از مائده هاى بهشتى اطعام نمايد، همه طعام را به او دادند و جز آب نچشيدند و فردا را نيز روزه گرفتند، شب چون طعام را پيش خود گذاشتند يتيمى بر سر آنها ايستاد، او را بر خود مقدم داشتند در شب سوم اسيرى بر آنها وارد شد، مانند گذشته طعام را به او دادند.

چون صبح كردند على عليه السّلام دست حسن و حسين عليهما السّلام را گرفت و محضر تفسير

أحسن الحديث، ج 11، ص: 466

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمدند حضرت چون ديد كه از شدت گرسنگى مى لرزند فرمود:

چقدر ناراحتم مى كند حالى كه در شما مى بينم، با آنها به منزل فاطمه عليها السّلام آمد او را در محرابش ديد كه پشتش به شكمش چسبيده (شكمش به پشتش) و چشمانش به گود رفته است از ديدن آن وضع ناراحت شد، جبرئيل نازل گرديد و گفت، يا محمّد بگير اين سوره را، خدا تو را در باره اهل بيتت به تو تحيت فرموده است. آن گاه تمام سوره را بر آن حضرت خواند.

طبرسى رحمه اللَّه آن را با كمى تفاوت در مجمع البيان نقل كرده و در آخر آن آمده: «و نزل جبرئيل بسورة هل اتى».

در تفسير برهان از تفسير علىّ بن ابراهيم قمى نقل شده گويد: پدرم از عبد اللَّه بن ميمون قداح از امام صادق عليه السّلام نقل كرده: در نزد فاطمه عليها السّلام مقدارى جو بود آن را عصيده «1» كردند چون پخت در پيش خود گذاشتند كه بخورند، مسكينى آمد و گفت: خدا شما را رحمت كند مرا اطعام كنيد از آنچه خدا روزيتان داده است، على عليه السّلام برخاست، ثلث طعام را به او داد، كمى نگذشت كه يتيمى آمد و گفت: خدا شما را رحمت كند، از آنچه خدا داده مرا اطعام كنيد على عليه السّلام برخاست ثلث دوم طعام را به او داد، آن گاه اسيرى آمد و گفت: رحمكم اللَّه اطعمونا ممّا رزقكم اللَّه، على عليه السّلام برخاست ثلث بقيه را به او داد و از آن عصيده چيزى نخوردند، خدا در اين باره نازل كرد وَ

يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً تا وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً.

اين در باره امير المؤمنين عليه السّلام نازل شد ولى آن در هر مؤمن جارى است كه مثل اينكار را براى خدا انجام دهد.

مرحوم طبرسى نيز اين روايت را از على بن ابراهيم نقل كرده و در آخر

__________________________________________________

(1) عصيده آنست كه مقدارى روغن با جو آميخته و مى پزند.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 467

فرموده: اين دليل است كه سوره در مدينه نازل شده است، ابو حمزه ثمالى در تفسير خودش گويد: حسن ابو عبد اللَّه بن حسن به من خبر داد كه اين سوره مدنى است و همه اش در باره على و فاطمه عليهما السّلام نازل شده است.

در الميزان بعد از نقل روايت از تفسير علىّ بن ابراهيم فرموده: چنان كه مى بينى: قضيه در اين روايت به طور ملخص نقل شده است، آرى ظاهر همانست چون جريان نذر و مرض نيز در اين روايت نيامده است، نه اينكه هر سه انفاق در يك شب واقع شده باشد.

مطالب سوره

6- در اين سوره فرموده: روزگارى گذشت كه انسان شى ء معيّنى نبود ولى ما انسان را آفريده و در معرض امتحان قرار داديم، ما راه هدايت و ضلالت را بر او نشان داديم، انسانها به دو گروه تقسيم شدند. آن گاه پس از اشاره به آخرت اهل عذاب، در هفده آيه نعمت اهل آخرت را بيان كرده است.

از آيه بيست و سه به بعد مى گويد: قرآن از طرف خدا نازل شده، در راه خدا استقامت داشته باش، پيوسته ياد خدا كن، از شرك مشركان نهراس آنها در مقابل خدا زبونند.

گويى غرض اصلى سوره اشاره به بهشت

نيكو كاران است كه از اعمال خويش بهترين نتيجه را خواهند ديد، و سبب اين غرض، ايثار امير المؤمنين و خانواده او صلوات اللَّه عليهم بوده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 468

سورة الدّهر مدنيّة و هى احدى و ثلاثون اية نزلت بعد الرّحمن

[سوره الإنسان (76): آيات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً (1) إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً (2) إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً (3) إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعِيراً (4)

إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً (5) عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً (6) يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً (7) وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً (8) إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً (9)

إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً (10)

به نام خداى رحمان رحيم

1- آيا آمد به انسان وقتى از روزگار كه شى ء معنى نبود؟

2- ما انسان را از نطفه مختلط آفريديم او را از حالى به حالى منتقل مى كنيم پس او را تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 469

شنوا و بينا گردانديم.

3- ما او را به راه حق هدايت كرده ايم شاكر باشد يا ناسپاس.

4- ما آماده كرده ايم براى كافران زنجيرها و غلها و آتشى افروخته.

5- حقا كه نيكو كاران مى نوشند از شرابى كه آميخته است به كافور مخصوص.

6- از چشمه اى كه مى نوشند از آن بندگان خدا و آن را روان مى كنند به نحو خاصى.

7- وفا مى كنند به نذر و مى ترسند از روزى كه عذاب آن گسترده است.

8- و اطعام مى كنند طعام را با

احتياج به آن، به فقير و يتيم و اسير.

9- فقط اطعام مى كنيم شما را براى رضاى خدا، نمى خواهيم از شما عوضى و ثنائى.

10- ما مى ترسيم از پروردگارمان از روزى كه عبوس و بسيار پر عذاب است.

كلمه ها

دهر: زمان. ابن اثير و اقرب الموارد زمان طويل گفته اند، راغب گويد:

در اصل به معنى مدت عالم است، آن گاه به هر مدت طويل دهر گفته اند، بر خلاف زمان كه به قليل و كثير شامل است.

امشاج: مشج (بر وزن عقل): آميختن. «مشجه: خلطه» مشيج و مشج (بر وزن فرس و كتف): وصف است به معنى آميخته، جمع آن امشاج است، آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

كفور: صيغه مبالغه است. بسيار كافر و بسيار ناسپاس.

سلاسل: زنجيرها. مفرد آن سلسله است.

اغلال: غل: طوقى كه بر گردن زنند، در مجمع فرموده: «الغل طوق يدخل في العنق للذل و الالم» جمع آن اغلال است.

سعير: آتش افروخته. سعر: افروختن و افروخته شدن آتش.

ابرار: نيكو كاران. مفرد آن بر است. وَ بَرًّا بِوالِدَتِي. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 470

مزاج: مزج: آميختن. «مزج الشراب بالماء: خلطه» مزاج مصدر است به معنى مفعول ممزوج «ما يمزج به».

كافور: عطرى است كه از درخت بخصوصى توليد مى شود، در آيه به معنى عطر يا بيان «عينا» است.

تفجير: فجر: شكافتن «فجر القناة: شقه» تفجير نيز به آن معنى و تفعيل براى مبالغه است.

مستطير: منتشر و گسترده. آن از طيران است كه معنى وسعت مى دهد.

عبوس: آدم قيافه درهم كشيده، عبس (بر وزن عقل): رو ترش كردن.

گويى يوم با صفت اهل آن وصف شده است نظير يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ مدثر/ 9.

قمطرير: شديد الشر. «اقمطر اليوم: اشتد» اصل آن به معنى جمع

شدن و جمع كردن است.

شرحها

خلاصه اين آيات چنين است بر انسان روزگارى گذشت كه چيز معينى نبود انسان آفريده شد و در موضع آزمايش قرار خواهد گرفت، در نتيجه به دو گروه مؤمن و كافر تقسيم خواهد شد، گروه كافر در عذاب است، گروه مؤمن از چشمه هاى بهشتى خواهد نوشيد.

آن گاه به مناسبت شأن نزول، بعضى از كارهاى آنها نظير وفا به نذر، ترس از خدا، اطعام طعام به فقير و غيره، نيّت خالص و ترس از قيامت نقل شده است.

1- هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً.

خلاصه آيه آنست كه بر انسان روزگارانى گذشت كه چيز معينى نبود ذرات و موادى كه بدن انسانها را تشكيل داده قبل از خلقت انسان، در خاك و آب تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 471

و ذرّات هوا وجود داشت ولى به صورت انسان، چيز معينى نبود، حضرت باقر صلوات اللَّه عليه در معنى آن فرموده:

«كان شيئا و لم يكن مذكورا»

و در روايت زراره فرموده:

«كان مذكورا في العلم و لم يكن مذكورا في الخلق»

در روايت مولى آل سام از حضرت صادق عليه السلام آمده:

«كان شيئا مقدورا و لم يكن مكوّنا»

«1».

به هر حال منظور از انسان جنس انسان است نه فقط آدم عليه السّلام، زيرا آيه بعدى خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ با آن نمى سازد. «هل» در آيه استفهام تقريرى است كه حكايت از تحقق دارد نه اينكه به معنى «قد» باشد. نفى در «لم يكن» راجع به مذكور است نه اصل وجود، زيرا چنان كه گفتيم: انسان از اوّل بالقوه در مواد جهان بوده است ولى گفته نمى شد انسان، چنان كه گفته مى شد:

آسمان، زمين، دريا

و غيره. اين بهترين دليل است كه گفته شود: انسان آفريننده دارد.

2- إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً آيه اشاره است به خلقت مرموز انسان، منظور از امشاج اجزاء مختلف نطفه و يا اختلاط نطفه مرد و زن است. و شايد اشاره به اجزاء عجيب از قبيل كروموزوم و هسته و امثال آن باشد.

«نبتليه» همان انتقال از نطفه به علقه، مضغه، عظام و ... است چنان كه در الميزان فرموده است يعنى آن نطفه را از چيزى به چيزى و از حالى به حالى منتقل مى كنيم تا به شنوايى و بينايى مى رسد عجبا!! آخر الامر نطفه به انسان شنوا و بينا مبدل مى شود، به نظر بعضى منظور ابتلاء به وسيله تكليف است، الميزان در رد آن فرموده در اينصورت لازم بود «نبتليه» بعد از سميع و بصير آيد، حال آنكه

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 472

مى بينيم سميع و بصير نتيجه «نبتليه» است.

3- إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً منظور از هدايت إراءة الطريق است، شايد به هدايت تكوينى نيز شامل باشد، شكر اظهار نعمت و قدر دانى از آن و كفران پوشاندن نعمت و ناسپاسى به آن است، سبيل همان راه حق است كه انسان را به سعادت مى رساند.

شاكر و كفور حال است از ضمير «هديناه» يعنى در هر حال كه باشد، از طرف خدا هدايت شده است و حجت بر او تمام گرديده است.

4- إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالًا وَ سَعِيراً نتيجه كفران و عدم بهره گيرى از هدايت الهى است، سلاسل مطلق زنجير و اغلال زنجيرى است كه بر گردن نهند، هر چه هست آنها از

اعمال دنيا به وجود آمده اند، همانطور كه اعمال بد در دنيا آنها را به زنجير كشيد و مجال رفتن به راه حق را نداد در آخرت مجسم خواهند شد.

5- إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً بنا بر شأن نزول مصداق اولى ابرار در اين آيه على و فاطمه و حسنين صلوات عليهم هستند.

در مجمع البيان فرموده: اهل بيت عليهم السّلام و موافقان آنها و بسيارى از مخالفانشان اتفاق دارند بر اينكه مراد از آيه چهار بزرگوار فوق هستند و اين آيه و آيات ما بعد متعين در آنهاست، مراد از كاس كاسه شراب است، كافور يا عطر معروف است و يا نام چشمه ايست نكره آمدن براى تفخيم مى باشد، در صورت نام چشمه بودن تقدير آن «من كافور» است.

6- عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً عينا مى شود منصوب به نزع خافض باشد يعنى: «من عين» و شايد نصب تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 473

آن براى مدح باشد يعنى: «اخص عينا»، شرب هم بنفسه و هم يا باء متعدى مى شود «شربها- شرب بها» هر دو يكى است، لذا در مجمع فرموده: باء مزيد است.

يُفَجِّرُونَها حاكى است كه هر كجا را اراده بكنند، چشمه در آنجا جارى مى شود و اين حاكى از آنست كه اهل بهشت خدا صفت مى شوند، همه كارها يا لا اقل بعضى از آنها را با اراده انجام مى دهند، يعنى بمحض اينكه اراده كردند كار خود به خود انجام مى شود. در اين زمينه رواياتى نقل شده است.

7- يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً منظور از مستطير گسترده بودن و رسيدن به نهايت است، شرّ عذاب آن روز مى باشد نذر همان

نذر معروف است، تفسير آن به اتمام واجبات خلاف ظاهر است يعنى آنها در دنيا داراى اين صفات بودند، آمدن نذر به علت شأن نزول است.

8- وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً.

ضمير «حبّه» راجع به طعام است يعنى در حالى كه آن را دوست مى دارند و به آن احتياج دارند، مسكين و يتيم و اسير حاكى از وقوع واقعه به خصوصى است.

9- إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً آنها عليهم السّلام اين كلمه را به زبان نياورده اند، بلكه سخن ضمير آنهاست كه خدا بيان فرموده است منظور از وجه، توجه و رو كردن خدا و استفاضه از رحمت و رضاى اوست، جزاء عوض و مقابل به مثل، شكور تشكر و تعريف و ثنا گويى است، اين آيه خلوص نيت آنها را به نحو احسن نشان مى دهد.

10- إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 474

تعليل است بر آيه فوق، يعنى اطعام لوجه اللَّه براى خوف از روز قيامت است، وصف يوم با عبوس به طريق استعاره و قمطرير براى تأكيد مى باشد، نسبت خوف به خدا از براى آنست كه اختيار آن روز در دست خداست و بايد از خدا ترسيد در آنجا كه خدا از آنها نقل مى كند وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً باز ترس از خداست كه اوست به عذاب مى اندازد.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 475

[سوره الإنسان (76): آيات 11 تا 22]

اشاره

فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (11) وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً (12) مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً (13) وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ

ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلاً (14) وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَوارِيرَا (15)

قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِيراً (16) وَ يُسْقَوْنَ فِيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلاً (17) عَيْناً فِيها تُسَمَّى سَلْسَبِيلاً (18) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً (19) وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً (20)

عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً (21) إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً (22)

11- خدا آنها را از عذاب آن روز نگاه دارد و بدهد به آنها زيبايى خاص و سرور كاملى را.

12- و پاداش دهد به آنها بهشتى و حريرى. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 476

13- نشستگانند در آن بر تختهاى مزين نمى بينند در آن نه حرارتى و نه سرمايى.

14- و نزديك است بر آنها سايه هاى بهشت و رام شده است بر آنها سايه هاى بهشت و رام شده است بر آنها ميوه هاى آن به طور كامل.

15- گردانده مى شود بر آنها ظرفى از نقره اى و جامهايى كه هستند شيشه ها.

16- شيشه هايى از نقره، انذاره گرفته اند آنها را به طور كامل.

17- نوشانده شوند در آن، شرابى كه مخلوط آن زنجبيل است.

18- از چشمه اى در آن كه ناميده مى شود سلسبيل مى گردد بر اطراف آنها پسران جاودانى به بينى.

19- چون آنها را به بينى گمان مى كنى كه مرواريد پراكنده هستند.

20- و چون آنجا را به بينى، خواهى ديد نعمت گسترده و حكومت بزرگى.

21- بر بدن آنهاست لباسهاى حرير نازك سبز و حرير ضخيم براق و زينت شده اند با دستبندهايى از نقره و نوشانيده است آنها را خدايشان از شرابى طهور.

22- اين

هست براى شما پاداشى و هست سعى شما پاداش داده شده.

كلمه ها

نضرة: طراوت و زيبايى. «النضرة: الحسن كالنضارة».

حرير: راغب آن را لباس نازك گفته است، ظاهرا منظور لباس نرم و نازك است نه ابريشم معمولى.

متكئين: اتكاء در لغت تكيه كردن و نشستن است، منظور از آن معناى دوم مى باشد.

ارائك: تختهاى مزين، مفرد آن اريكه است.

زمهرير: از مقابله با شمس معلوم مى شود كه زمهرير به معنى سرماست در اقرب الموارد گويد: «ازمهرّ اليوم: اشتد برده» در مجمع به معنى سرماى شديد است، در لغت طى به معنى ماه آمده است شاعر گويد: تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 477

و ليلة ظلامها قد اعتكر قطعتها و الزمهرير ما ظهر

قطوف: قطف: چيدن. «قطف الثمر قطفا: جناه و جمعه» قطف (بر وزن جسر) ميوه چيده شده، جمع آن قطوف است.

تذليل: رام كردن. آن از «ذل» بكسر ذال به معنى رام شدن است.

اكواب: كاسه ها، جامها. راغب آن را كاسه بى دستگيره گفته و در مجمع آن را از قتاده نقل كرده است.

قوارير: شيشه ها. مفرد آن قاروره است.

زنجبيل: همان زنجبيل معروف است رجوع شود به «شرحها» آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

سلسبيل: نام چشمه ايست در بهشت. در اقرب الموارد گويد: سلسبيل چيز نرم را گويند كه در آن كلفتى نباشد و نيز به معنى خمر است، در قرآن فقط يك بار آمده است.

ولدان: وليد: تازه مولود. جمع آن ولدان است، معلوم مى شود كه خادمان بهشتى تازه جوان هستند.

سندس: حرير نازك، استبرق حرير ضخيم و برّاق.

اساور: دستبندها. مفرد آن سوار، جمع آن اسوره و اساور است. به قولى آن جمع الجمع مى باشد.

شرحها

در اين آيات پاداش ابرار كه داراى آن صفات نيك بودند بيان شده است، جزئيات آن را در ضمن آيات تفسير

مى كنيم.

11- فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 478

نتيجه خوف از آخرت است كه در آيه نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً گذشت «فوقاهم» مى شود خبر و يا دعا باشد، شرّ عذاب روز قيامت است نضرت و طراوت در ظاهر و سرور و شادى مخصوص به باطن مى باشد، از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«نضرة في الوجوه و سرورا في القلوب».

12- وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً جزاهم نيز مى شود دعا يا خبر باشد نكره آمدن جنت براى تعظيم است، «صبروا» به همه اقسام صبر مى شود شامل باشد و شايد منظور صبر گرسنگى است كه در شأن نزول گذشت، كلمه حرير در دو آيه ديگر نيز آمده است وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ حج/ 23، فاطر/ 33، گويى تخصيص حرير به عنوان نمونه لباس است گر چه سندس و استبرق نيز خواهد آمد.

13- مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً اتكاء به معنى نشستن است، لا يَرَوْنَ ... حاكى از آنست كه اذيت حرارت و سرما نمى بينند بلكه هوايشان معتدل است، متكئين حال است از مفعول «جزاهم».

14- وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلًا مراد از نزديك شدن سايه ها، انبساط سايه و احاطه به آنهاست، و نيز ميوه ها در اختيار آنهاست، بدون مشقت آن را به دست مى آورند. آدم ايستاده و نشسته در استفاده از آن برابرند.

15- وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَوارِيرَا.

اكواب عطف است بر آنيه و تقدير آن «اكواب من فضة» مى باشد، طواف دهندگان خادمان بهشتند كه خواهد آمد، فاعل «كانت» آنيه و اكواب است. تفسير

أحسن الحديث، ج 11، ص: 479

16- قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِيراً بدل است از قوارير اول، اين نشان مى دهد: جنس آنها از نقره ايست كه مانند شيشه باطنش ديده مى شود.

امام صادق عليه السّلام فرموده:

«ينفذ البصر في فضة الجنة كما ينفذ في الزجاج» (مجمع)

اگر فاعل «قدروها» ابرار باشد منظور از آن تقدير با اراده است كه خواسته اند به مقدار كفايت اندازه گيرى شود، مى شود فاعل آن ولدان باشد كه خواهد آمد.

17- وَ يُسْقَوْنَ فِيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلًا اين آيه نظير آيه پنجم است كه گذشت، شرابى كه با آميخته با زنجبيل است نكره آمدن براى تفخيم مى باشد يعنى اسم آن زنجبيل ولى واقعيت آن چيز ديگرى است.

در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده: هر چه خدا در قرآن از اشياء بهشت ياد كرده و اسم برده، نظيرش در دنيا نيست. بلكه خدا آنها را با همان اسمى كه دارند خوانده تا شناخته شوند. نگارنده گويد: اين واقعيت دارد.

18- عَيْناً فِيها تُسَمَّى سَلْسَبِيلًا عينا منصوب به نزع خافض و تقديرش «من عين» مى باشد و يا «اخص عينا» است

«في الخصال عن النبي صلّى اللَّه عليه و آله اعطانى اللَّه خمسا و اعطا عليا خمسا اعطانى الكوثر و اعطاه السلسبيل»

«1» اين سخن از شأن نزول نيز فهميده مى شود.

19- وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً مراد از ولدان خدمتكاران بهشتى است، مخلدون حكايت مى كند كه پيوسته در يك حال خواهند بود، پيرى و زوال و تغيير ندارند، لؤلؤ حاكى از زيبايى

__________________________________________________

(1) تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 480

و صفاى آنهاست، منثور از نظر پراكنده بودن در جاهاى مختلف است، در سوره طور خوانديم وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ

غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ/ 24.

20- وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً اشاره است به آنكه اينها نمونه اى از مواهب بهشت است «ثم» به معنى آنجا، مفعول «رأيت» مى باشد به نظر بعضى تقدير آن: «اذا رأيت الاشياء ثم» است، نعيم نعمت گسترده، ملك به معنى حكومت مى باشد، از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در تفسير ملك نقل شده: كه ملائكه با اذن مؤمن به قصر او وارد مى شوند

«و ان الملائكة من رسل اللَّه ليستأذنون عليه فلا يدخلون عليه الا باذنه فذلك الملك العظيم»

(صافى). در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«لا يغنى و لا يزول».

21- عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً عاليهم حال است از ابرار، و آن به معنى «در برشان» و ثياب فاعل آن است. نكره آمده فضّه از باب تفخيم است، در بعضى از آيات آمده: يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ كهف/ 31.

شَراباً طَهُوراً يك بار بيشتر در قرآن مجيد نيامده است طهور مبالغه در تطهير است. گويى با نوشيدن آن تمام قذارتهاى ظاهرى و باطني از آنها خواهد رفت.

در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«يطهرهم عن كل شى ء سوى اللَّه»

و در روايتى از امام باقر عليه السّلام فرموده: از آن شراب شربتى مى نوشند خداوند به وسيله آن، قلوبشان را از حسد پاك مى كند و موهاى بدنشان مى ريزد.

(صافى از كافى).

در الميزان فرموده: آن شراب قذارتى نمى گذارد مگر آنكه زايلش تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 481

مى كند از جمله، غفلت از خدا و حجاب از توجه به خدا را،

پس آنها از خدا در حجاب نيستند لذا خدايشان را حمد مى كنند چنان كه فرموده: وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ يونس/ 10.

22- إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً خطاب است به ابرار، سعى مشكور يعنى سعى پاداش داده شده، معلوم است كه به وقت دادن شدن پاداشها، چنين خطابى از خدا به آنها خواهد رسيد چه خطاب مسرت بخش و سعادت آورى!! در الميزان فرموده: بدانكه خدا در اين آيات از حور العين و زنان بهشتى نام نبرده است با آنكه زنان بهشتى از اهم آنهاست در ديگر آيات قرآن، ممكن است از اين استظهار شود كه در ميان ابرارى كه آيات در حق آنها نازل شده، بعضى ها زن بوده است.

در روح المعانى گويد: بنا بر آنكه آيات در شأن اهل بيت عليهم السّلام نازل شده باشد از لطائف آنها اين است، كه حور العين در آنها ياد نشده بلكه به وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ اشاره رفته، اين براى احترام بتول و نور چشم رسول صلى اللَّه عليه و آله است.

تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 482

[سوره الإنسان (76): آيات 23 تا 31]

اشاره

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلاً (23) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً (24) وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (25) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً (26) إِنَّ هؤُلاءِ يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَراءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلاً (27)

نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِيلاً (28) إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً (29) وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً (30) يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ

وَ الظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (31)

23- ما آرى ما، نازل كرده ايم بر تو قرآن را با نزول تدريجى.

24- پس صبر كن به دستور پروردگارت و اطاعت نكن از مشركان گناهكار يا كافر را.

25- و ياد كن نام خدايت را در بامداد و بعد از ظهر.

26- و در بعضى از شب او را سجده كن، و تسبيح گوى در شب درازى.

27- اينان دوست مى دارند زندگى زود گذر را و ترك مى كنند در بعدشان روز سنگينى را.

28- ما آنها را آفريده و خلقتشان را محكم كرده ايم و چون بخواهيم امثال آنها را به جاى آنها عوض مى گيريم.

29- اين قرآن تذكره است هر كه بخواهد به سوى پروردگارش راه گيرد.

30- نمى خواهيد مگر آنكه خدا بخواهد خدا دانا و حكيم است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 483

31- داخل مى كند هر كه را بخواهد در رحمتش و براى ظالمان عذاب دردناكى آماده كرده است.

كلمه ها

بكرة: اول روز، اصل بعد از ظهر.

عاجله: زود گذر نظير «الحياة العاجلة».

اسر: بستن و بسته شدن. اسير نيز از آنست. منظور از آن در آيه محكم كردن است، بعضى آن را خلق معنى كرده اند به معنى چيزى كه با آن مى بندند نيز آيد.

شرحها

بعد از همه مطالب گذشته، در اين آيات خطاب به آن حضرت فرموده قرآن از جانب ماست در فرمان خدايت استقامت داشته باش، او را شب و روز ياد كن مشركان كه در مقابل تو ايستاده اند، دوستى زندگى زودگذر آنها را فريفته است، آنها در مقابل خدا قدرتى ندارند، اگر بخواهد آنها را مى برد، نسلهاى ديگرى مى آورد، قرآن تذكر و بيدار باش است مردم در قبول آن آزادند ...

به هر حال اين آيات يك نوع نتيجه گيرى از مطالب سابق است، اگر اين آيات هم مكى باشند باز آيات قبلى مدنى هستند چنان كه در سابق گفته شد.

23- إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلًا ضمير متكلّم و «إنّ» در صدر آيه براى تأكيد است كه در نزول قرآن جز خدا كسى دست نداشته است، تنزيل ظاهرا به نزول تدريجى دلالت دارد. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 484

24- فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً تفريع است بر نزول قرآن از جانب خدا. آثم شامل فساق و كفور شامل كفار است گرچه در كفار مانعة الجمع نيست. يعنى اطاعت نكن از گناهكار وقتى كه تو را به گناه بخواند و از كافر وقتى كه به كفر بخواند، وَ لا تُطِعْ ...

يك نوع بيان است براى «فاصبر».

«منهم» اگر راجع به مشركان باشد معنى اش آن مى شود: از كافر اطاعت نكن خواه تو

را به گناه بخواند و يا به كفر.

25- وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا در ادامه، امر به صبر فرموده: خدا را در دو طرف روز ياد كن، ياد خدا سبب صبر و استقامت مى شود.

در الميزان فرموده: اين آيه تطبيق مى شود به نماز صبح و ظهر و عصر.

26- وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلًا طَوِيلًا «من» براى بعضيت است، و آن تطبيق مى شود به نماز مغرب و عشاء، وَ سَبِّحْهُ ... به صلاة شب، على هذا اين دو آيه نظير وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ ... هود/ 114، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ طه/ 130 مى باشد، در مجمع در تفسير وَ سَبِّحْهُ لَيْلًا طَوِيلًا فرموده:

«روى عن الرضا عليه السّلام انه سأله احمد بن محمّد عن هذه الاية و قال ما ذلك التسبيح؟ قال صلوة الليل».

«طويلا» ممكن است صفت مفعول مطلق باشد يعنى «فسبحه تسبيحا طويلا» و اگر صفت ليل باشد شايد قيد توضيحى است.

27- إِنَّ هؤُلاءِ يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَراءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلًا يعنى اعراض مشركان تو را ناراحت نكند، همه اش حبّ دنياست كه تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 485

آنها را چنين كرده و آخرت را از نظرشان انداخته است، ثقيل صفت يوم است به علت شدايد آن و قطع اسباب دنيوى. وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ.

28- نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِيلًا.

يعنى: آنها با دوستى دنيا و ترك آخرت نتوانند بر خدا غالب آيند. زيرا آنها را ما آفريده ايم، محوشان نيز در دست ماست.

منظور از اسر ظاهرا

رگها و عضلات و امثال آنهاست كه سبب محكم بودن بدن مى باشند.

طبرسى فرمايد: «احكمنا خلقهم»، اين قيد براى آنست كه بفهماند: اين نيرومندى و مقاومت كه دارند از افاضه ماست. «تبديلا» حكايت از كمال تبديل دارد. به طورى كه كسى از آنها زنده نماند.

29- إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا هذه اشاره است به «ما ذكر»، تأنيث آن به علت خبر ( «تذكرة») مى باشد، در «فمن شاء» حذفى هست يعنى «فمن شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا اتخذ الى ربه سبيلا» اين آيه نظير: إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً است كه به مناسبت آيات قبل گفته شده.

30- وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً اين آيه در رابطه با آنست كه: آنها در اتخاذ سبيل الى اللَّه مستقل نيستند، در عين حال اراده شان بى تأثير نيست تا مستلزم جبر باشد، و نيز در اراده شان مستقل نيستند كه خدا بخواهد يا نخواهد، اراده آنها اثر داشته باشد، بلكه اراده و اختيار آنها افاضه خداست مشروح سخن، ذيل آيه پنجاه و شش از سوره تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 486

مدثر گذشت.

در الميزان فرموده: إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً مقدّمه، آيه بعدى است.

ناگفته نماند: التفات از غيبت به خطاب در وَ ما تَشاؤُنَ براى تأكيد مطلب است.

31- يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً اين يك سنت خدايى است، وصف عليم و حكيم كه گذشت نشان مى دهد كه آن از روي علم و مصلحت است يك سنت جزافى نيست، مفعول «يشاء» محذوف است يعنى: «يدخل من يشاء دخوله في رحمته» منظور از رحمت بهشت

است، اين مشيت در باره اتقيا و نيكو كاران است، اما ستمگران، آنها را عذاب دردناكى آماده كرده است. تفسير أحسن الحديث، ج 11، ص: 487

شب چهار شنبه شانزدهم جمادى الثانية سال هزار و چهار صد و شش مطابق هفتم اسفند ماه/ 1364 تفسير سوره سوره انسان به پايان رسيد، بدين وسيله تفسير قرآن مجيد در همين تاريخ تمام گرديد، چون تفسير سوره هاى بعدى تا آخر قرآن را در گذشته نوشته ام.

نوشتن تفسير در هشتم ذو القعده هزار و سيصد و نود و شش شروع شده بود، على هذا اينكار 9 سال و هفت ماه و شش روز طول كشيد، من در اين مدت به كاري جز آن اشتغال نداشتم، از اينكه اين مقدار عمر خود را در روى كتاب خدا صرف كرده ام بسيار راضى و مسرورم. خدايا و پروردگارا تو را بر اينكار حمد شكر مى كنم چنان كه تو از آن راضى و خوشنود باشى».

و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين و صلى اللَّه على محمد و آله الطاهرين

جلد دوازدهم]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سوره مرسلات

اشاره

در مكه نازل شده و پنجاه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- مرسلات سى و سومين سوره است كه بعد از سوره همزه در مكه نازل گرديد اكنون «غار المرسلات» در «منى» روبروى كوه معروف «ثبير» محل زيارت مسلمين است كه اين سوره در آن غار نازل شد.

در تفسير ابن كثير از عبد اللَّه بن مسعود نقل شده: ما با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در غارى در «منى» بوديم كه سوره «و المرسلات» بر آن حضرت آمد حضرت مى خواند و من مى آموختم، مارى از گوشه اى بيرون آمد، فرمود: آن را بكشيد، خواستيم كه آن را بكشيم در سوراخى فرو رفت، پيامبر فرمود: من از شر شما نگه داشته شده ام چنان كه شما از شر آن مار.

به نظر مى آيد كه اين سوره در سال چهارم يا پنجم بعثت بعد از اظهار دعوت نازل شده باشد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفتاد و هفت مى باشد.

2- عدد آيات آن به قول همه قارئان، پنجاه آيه است، طبرسى رحمه اللَّه در اين باره ادعاى اجماع مى كند، به نقل تفسير خازن، اين سوره داراى صد و هشتاد كلمه و هشتصد و شانزده حرف است.

3- علّت نامگذارى به مرسلات ظاهرا وقوع اين كلمه در اول آنست ظاهرا اين تسميه بواسطه رسول خدا بوده است.

4- سوره مباركه بى شك مكى است، آيات و مطالب آن گواه اين مطلب

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 4

هستند و كسى خلاف آن را نگفته است.

5- اين سوره درصدد اثبات معاد و تهديد منكرين آنست و آيه وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ ده بار در آن تكرار شده است، در اين سوره با پنج يا شش طريق به وقوع

قيامت استدلال شده «1» و آخرت نيكوكاران و بدكاران به طرز مخصوصى ترسيم گشته است، اين مطلب حاكى است كه در وقت نزول آن، مسأله قيامت شديدا از طرف مشركان انكار شده و آن را افسانه حساب مى كرده اند، شأن نزول سوره نيز همين مطلب است. مطالب آن و راه هاى استدلال به قيامت بعدا خواهد آمد.

______________________________

(1) طرز استدلال آنست كه خدايى كه اين نظمها را به وجود آورده قدرت ايجاد معاد را دارد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 5

سورة المرسلات مكيّة و هى خمسون اية نزلت بعد الهمزه

[سوره المرسلات (77): آيات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً (1) فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً (2) وَ النَّاشِراتِ نَشْراً (3) فَالْفارِقاتِ فَرْقاً (4)

فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً (5) عُذْراً أَوْ نُذْراً (6) إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ (7) فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ (8) وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ (9)

وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ (10) وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ (11) لِأَيِّ يَوْمٍ أُجِّلَتْ (12) لِيَوْمِ الْفَصْلِ (13) وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الْفَصْلِ (14)

وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (15)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 6

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به فرستاده هاى پى در پى

2- پس قسم به وزندگان به شدت

3- قسم به پراكنده كنندگان به كمال

4- پس قسم به جدا كنندگان به طور كامل

5- پس قسم به القا كنندگان تذكر.

6- به علت اتمام حجت يا انذار

7- كه آنچه وعده مى شويد حتما واقع مى شود

8- وقتى كه ستارگان تاريك گردند

9- وقتى كه آسمان شكافته شود.

10- وقتى كه كوه ها بركنده شوند.

11- وقتى كه فرستاده ها معين الوقت گردند

12- براى چه چيز به تأخير افتاده اند

13- براى روز قيامت

14- چه مى دانى روز قيامت چيست؟

15- واى در آن روز بر مكذبين آن

كلمه ها

مرسلات: فرستاده ها. رسل (بكسر اول) در اصل به معنى برخاستن با تأنّى است، رسول به معنى برخاسته، از همان است، مراد از مرسلات

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 7

چنان كه خواهيم گفت بادهاست «رسل» نيز به معنى فرستاده ها است.

عرفا: عرف (بر وزن قفل): پى در پى. گويند: «طار القطا عرفا» يعنى بعضى در پى بعضى پرواز كرد «جاء القوم عرفا» يعنى پى در پى آمدند، على هذا آن در آيه وصف است.

عاصفات: عصف: شدّت. رِيحٌ عاصِفٌ باد تند و شديد، منظور از عاصفات بادهايى است كه تند و به شدّت مى وزند. «عصف الريح عصفا:

اشتدّ» ناشرات: نشر: پراكنده شدن

و پراكنده كردن. لازم و متعدى هر دو آمده است، مراد از ناشرات ظاهرا بادهايى است كه پراكنده مى كنند يا پراكنده مى شوند.

فارقات: جدا كنندگان. راغب گويد: فرق قريب است به فلق، ليكن فلق باعتبار شكافته شدن و فرق به اعتبار انفصال و جدايى گفته مى شود.

ملقيات: لقاء: روبرو شدن با شى ء و مصادف شدن. القاء: انداختن. راغب گويد: القاء انداختن هر چيز است به محلى كه مى بينى، سپس در عرف به هر انداختن اسم شده است، ملقيات: القاء كنندگان منظور القاء معنوى است.

عذرا: عذر (بر وزن قفل): اعتذار كردن. و قبول كردن عذر.

نذرا: نذر (بر وزن قفل): انذار كردن.

طمست: طمس و طموس: كهنه شدن و محو شدن و نيز محو و هلاك كردن.

لازم و متعدى هر دو آمده است. راغب ازاله اثر شى ء گفته است

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 8

آن با خاموش شدن و تيره شدن نجوم سازگار است.

فرجت: فرج: شكاف. جمع آن فروج است يعنى: شكافها. بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ ق/ 6 و نيز مصدر است به معنى شكافتن و باز كردن.

نسفت: نسف: كندن و پراكندن. «نسفت الريح التراب: فرقه و ذره» و نيز گويند: «نسف البناء نسفا: قلعه».

اقتت: توقيت به معنى تعيين وقت است «وقته توقيتا: جعل له وقتا يفعل فيه» كلمه «اقّتت» در اصل «وقّتت» با واو است. اين يكى از قواعد عربى است گويند: «اكّدت- وكّدت».

فصل: بريدن و جدا كردن. «فصل الشي ء: فصلا: قطعه و ابانه» يوم الفصل:

روز جدا كردن حق از باطل.

شرحها

در اين آيات، ابتدا به گوشه اى از نظام خلقت سوگند ياد شده كه قيامت خواهد آمد، سپس مقدارى از مقدمات قيامت از قبيل تاريك شدن

ستارگان و شكافتن آسمان، ذكر شده و نيز گفته شده كه اين نظام تا روز داورى و قيامت ادامه خواهد داشت، آن گاه فرموده: واى بر كسى كه روز جز را تكذيب كند.

1- 7- وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً وَ النَّاشِراتِ نَشْراً فَالْفارِقاتِ فَرْقاً فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً عُذْراً أَوْ نُذْراً إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ جواب قسم ها آيه إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ است ناگفته نماند اين سبك قسمها در سه محل از قرآن كريم آمده و در هر سه محل، وقوع قيامت از آن نتيجه گيرى شده است يكى اين آيات، ديگرى آيات وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 9

فَالْجارِياتِ يُسْراً فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ.

سوم در سوره نازعات كه فرموده: وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً. يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ ...

چنان كه ملاحظه مى شود در هر سه مورد پس از قسمها، مسأله قيامت به ميان مى آيد و چون قرآن مجيد در اينگونه موارد به دليل مطلب سوگند مى خورد، بايد همين قسمها دليل وقوع قيامت باشد، در سوره ذاريات در اين مورد سخن گفته ايم، به آنجا رجوع شود «1» به هر حال به نظر مى آيد كه منظور از اين قسمها، بادها و ابرهاست، بادها از سطح اقيانوسها و درياها حركت كرده و پى در پى به طرف خشكيها حركت مى كنند، مى دانيم كه هواى خشكيها در مقابل اشعه آفتاب پيش از هواى درياها گرم مى شود و به بالا ميرود، در نتيجه هواى سرد درياها به طرف خشكيها مى آيد كه همان الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً باشد، الف و لام آن براى عهد و اشاره به آن بادهاست (و اللَّه يعلم) لفظ «عرفا» حال است از

مرسلات.

از آن طرف اين بادها گاهى شدت يافته به صورت طوفان در مى آيند كه همان فَالْعاصِفاتِ باشد، فاء آن حاكى است كه بادها به طوفانها تبديل مى شوند «2».

در جريان «ناشرات» مسأله ابرها مطرح مى شود، ابر كه همان هواى رطوبتدار است به وسيله بادها پراكنده و در هوا تقسيم مى شود و هر قسمت به محلى روان مى گردد در اين عمل، بادها ناشرات هستند كه ابرها را پراكنده كرده

______________________________

(1) و آن اينكه: خلقت و تدبير جهان در دست خداست و او پروردگار انسانهاست و او وعده كرده كه قيامت خواهد آمد و از طريق انبيا آن را اعلام كرده است.

(2) در مجمع البيان اولين معنى درباره مرسلات، عاصفات، ناشرات، بادها را اختيار كرده و آن را از ابن مسعود و ابن عباس و ديگران نقل كرده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 10

و ميان آنها جدايى مى افكندند، لذا فَالْفارِقاتِ با فاء تفريع آمده است يعنى فارقات متفرع بر ناشرات است. ظاهرا چون در مرتبه ناشرات، ابرها نيز در نظر هستند، لذا ناشرات با واو آمده است. و اللَّه العالم.

فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً متفرّع است بر قسمهاى گذشته، يعنى آنها تذكر و ياد آورى مى كنند كه قيامت حق است و خواهد آمد.

على هذا، اين القاء تذكر براى گروهى كه حق را قبول ندارند عذر و اتمام حجت است از جانب خدا كه روز قيامت نگويند ما ندانستيم و نشنيديم و براى گروهى انذار است كه بترسند و عمل كنند، بنا بر اين عُذْراً أَوْ نُذْراً مفعول له هستند از فَالْمُلْقِياتِ و شايد تقدير آن «اعذارا و انذارا» باشد.

به نظر الميزان: اوصاف پنجگانه همه مربوط به ملائكه است زيرا گرچه سوگندهاى اول

و دوم قابل تطبيق به بادها و طوفانهاست، اما فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً تقريبا صريح است كه مراد ملائكة آورنده وحى مى باشند كه براى اتمام حجت يا انذار، وحى را بپيامبران مى آورند، دو صفت باقى نيز به اين معنى متناسبند اگر دو صفت اول را به بادها و سه وصف اخير را به ملائكه حمل كنيم تناسب نخواهد داشت، پس بهتر است همه را به ملائكه حمل كنيم، تأنيث مرسلات و اوصاف ديگر به اعتبار جماعات است يعنى جماعات ملائكه كه آورنده وحى هستند.

على هذا وَ الْمُرْسَلاتِ يعنى قسم به ملائكه اى كه پى در پى فرستاده مى شوند فَالْعاصِفاتِ قسم به ملائكه اى كه در سرعت هبوط مانند بادهاى شديد حركت مى كنند وَ النَّاشِراتِ قسم به ملائكه اى كه صحف وحى را نشر و باز مى كنند تا پيامبر آن را اخذ كند. فَالْفارِقاتِ قسم به ملائكه اى كه با نشر كتب حق را از باطل جدا مى كنند فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً قسم به ملائكه اى كه قرآن را بر پيامبر يا مطلق وحى را براى انبياء مى خوانند براى اتمام حجت يا انذار. قسم به همه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 11

اينها كه إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ.

فرموده الميزان از چند جهت قابل گفتگو است يكى اينكه: خلاصه آن چنين مى شود: قسم به ملائكه آورنده وحى كه قيامت حق است ظاهرا اين طرز اداى بيان قانع كننده نباشد خواه به مؤمنان خطاب شود يا به مشركان، گرچه در اين سوگندها به كارهاى ملائكه نيز اشاره شده است و اللَّه اعلم.

ديگر آنكه ملائكه اولوا العقلند و در همه جاى قرآن كلمات اولوا العقل درباره آنها به كار رفته است مانند: بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ

يَعْمَلُونَ انبياء/ 27، وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ شورى/ 5 و ده ها آيات ديگر، لذا بعيد به نظر مى آيد كه اينهمه مرسلات، عاصفات و ... كه با الف و تاء جمع بسته شده اند به ملائكه اطلاق شوند، زيرا كه اينگونه جمعها يا وصف مؤنث حقيقى واقع مى شوند مثل مضروبات، مقتولات، مظلومات، حور مقصورات، و يا وصف مذكر لا يعقل آيند، مانند مرفوعات، مجرورات، ايام خاليات، على هذا چندان قوى به نظر نمى آيد كه با تأويل به جماعات. وصف ملائكه باشند و اللَّه اعلم.

ناگفته نماند در تطبيق اين اوصاف به بادها نيز چندان قلب انسان مطمئن نمى شود ولى تطبيق به ملائكه به نظر مى آيد ضعيفتر باشد، به هر حال ما بين اين قسمها و وقوع قيامت رابطه هايى وجود دارد كه شايد براى آيندگان بيشتر روشن گردد و نيز ممكن است مراد از آنها نظامات كلى جهان باشد و اللَّه العالم.

8- 11- فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ اين آيات در بيان وقوع قيامت است كه در إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ گفته شد جواب «إذا» محذوف است يعنى «فاذا النجوم طمست و ... وقع ما توعدون»

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 12

اينگونه قسمها در سوره هاى تكوير، انشقاق، انفطار و مانند آن تكرار شده است.

منظور از طمس نجوم ظاهرا رفتن نور آنهاست كه در وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ تكوير/ 2 خواهد آمد اگر نجوم از خورشيدها كسب نور مى كنند با خاموش شدن آنها، نجوم نيز تاريك مى شوند و اگر روشنايى نجوم از خودشان است با تمام شدن سوختشان، خاموش و تاريك خواهند شد.

غرض از إِذَا السَّماءُ

فُرِجَتْ كه در إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ انشقاق/ 1 بيان شده است شكافته شدن آن و متلاشى شدن اجرام آن مى باشد كه همان از بين رفتن نظام كنونى است (رجوع شود به سوره انشقاق/ 1).

در زمينه كنده شدن و ريز ريز شدن و روان شدن كوه ها، آيات زيادى داريم كه همه از شرائط قيامت مى باشند نظير: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً طه/ 105.

وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ از سياق آيات مى شود فهميد كه مراد از «رسل» موجودات ارسال شده و رها شده از جانب خداست مانند: أَرْسَلْنَا الرِّياحَ حجر/ 22، فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ اعراف/ 133 أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ فيل/ 3 موجودات طبيعى از جانب خدا ارسال شده و همه در كار هستند ولى در وقوع قيامت معيّن الوقت مى گردند يعنى وقت از كار افتادن آنها مى رسد.

طبرسى، زمخشرى و بيضاوى گفته اند منظور آمدن پيامبران در روز حشر است تا بر امتها شهادت كنند، الميزان نيز آن را اختيار كرده است.

در مجمع از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

اقتت اى بعثت في اوقات مختلفة

ظاهرا اين همان روايت است كه در طريق آن ابو الجارود واقع است چنان كه در تفسير الميزان از تفسير قمى از ابو الجارود از آن حضرت نقل شده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 13

12- 15- لِأَيِّ يَوْمٍ أُجِّلَتْ لِيَوْمِ الْفَصْلِ وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الْفَصْلِ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ ضمير «اجّلت» راجع است به طمس نجوم، شكافتن آسمان و كنده شدن كوه ها. يعنى: اين قضاياى عجيب و مهيب براى آمدن روز قيامت به تأخير افتاده اند كه وقوع آنها همان وقوع قيامت است، «يوم الفصل» يعنى روزى كه خدا

در آن به حق داورى ميكند و حق را از باطل جدا مى نمايد. جمله وَ ما أَدْراكَ ...

براى بيان اهميت و عظمت روز فصل است، در آخر، تكذيب كنندگان قيامت تهديد شده اند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 14

[سوره المرسلات (77): آيات 16 تا 40]

اشاره

أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ (16) ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ (17) كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ (18) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (19) أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ (20)

فَجَعَلْناهُ فِي قَرارٍ مَكِينٍ (21) إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ (22) فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ (23) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (24) أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً (25)

أَحْياءً وَ أَمْواتاً (26) وَ جَعَلْنا فِيها رَواسِيَ شامِخاتٍ وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتاً (27) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (28) انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (29) انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِي ثَلاثِ شُعَبٍ (30)

لا ظَلِيلٍ وَ لا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ (31) إِنَّها تَرْمِي بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ (32) كَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ (33) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (34) هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ (35)

وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ (36) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (37) هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلِينَ (38) فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ (39) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (40)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 15

16- آيا پيشينيان را هلاك نكرديم؟

17- سپس پسينيان را به آنها تابع مى كنيم

18- با گناهكاران چنين مى كنيم

19- واى در آن روز بر تكذيب كنندگان آخرت

20- آيا شما را از آبى حقير نيافريديم؟

21- پس قرار داديم آن را در قرارگاهى با مكانت

22- تا مدتى معين.

23- پس تواناييم ما، بهتر تواناييم.

24- واى در آن روز بر مكذبين

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 16

25- آيا زمين را كافى قرار نداديم؟

26- براى زندگان و مردگان؟

27- و در آن كوه هاى محكم و مرتفع قرار داديم و شما را از آبى گوارا آب

داديم

28- واى در آن روز بر مكذبين

29- برويد بطرف عذابى كه تكذيب مى كرديد

30- برويد به طرف سايه اى كه داراى سه شعبه است

31- گوارا نيست و از شعله آتش باز نمى دارد

32- آن آتش شراره هايى مانند قصر مى اندازد.

33- گويى آن شراره ها شتران زرد رنگ هستند

34- واى در آن روز بر مكذبان

35- اين روزى است كه سخن نمى گويند.

36- اجازه داده نمى شود تا اعتذار كنند.

37- واى در آن روز بر مكذبين

38- اين روزى است كه شما و گذشتگان را جمع كرده ايم

39- اگر حيله اى داريد حيله ام كنيد.

40- واى در آن روز بر مكذبين

كلمه ها

مهين: هون (بضم- ه) و هوان و مهانت: خوارى مهين. حقير، آنچه به حساب نيايد.

قرار: قرارگاه. و قرار و ثبات. در اينجا معناى اول مراد است.

مكين: داراى مكانت و منزلت. إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ قدر: (بر وزن شرف): اندازه و توانايى. آن در «فقدرنا» به معنى توانايى است.

كفاتا: جمع كردن و گرفتن. «كفت الشي ء الى نفسه: ضمه و قبضه» آن

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 17

در آيه ظاهرا به معنى جامع است.

رواسى: رسو: ثبوت و رسوخ. «رسا الشي ء يرسو: ثبت» رواسى جمع راسيه به معنى ثابت و راسخ است.

شامخات: شمخ: بلند شدن. شامخ: بلند، جمع آن شامخات و شوامخ است.

فراتا: بسيار گوارا. در جوامع الجامع فرموده: «البالغ في العذوبة» چنان كه «عذب» به معنى مطلق گوارا است.

شعب: شعبه: تكه و پاره. در نهايه آمده: «الحياء شعبة من الايمان» جمع آن شعب است.

ظليل: شى ء سايه دار. راغب گويد: ظليل كنايه از رفاه و غضارت عيش است.

لهب: شعله آتش و مشتعل شدن. اسم و مصدر هر دو آمده است.

شرر: شراره: جرقه آتش. شرر (بر وزن شرف): مطلق شراره، واحد آن

شرره است.

قصر: كاخ، درخت ضخيم، ريشه درختان بزرگ.

جمالت: جمل: شتر نر. جمع آن جمالت است.

صفر: اصفر: زردرنگ. جمع آن صفر (بر وزن قفل) است.

شرحها

در اين آيات سه بخش از نظام حاكم بر انسان و جهان كه هر سه دليل قدرت و يگانگى خدا مى باشند نقل شده و نتيجه گرفته مى شود كه اختيار و قدرت در دست خداست، آنچه بخواهد مى كند، آمدن معاد مقتضاى اين نظام است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 18

بخش اول آنكه: همانطور كه گذشتگان را هلاك كرديم شما را نيز هلاك مى كنيم، شما قدرت مقاومت در مقابل اين مشيت را نداريد.

بخش دوم آنكه: خدا شما را با وضع مرموزى از نطفه آفريده است.

بخش سوم آنكه: زمين را با همه امكانات آن در اختيار شما قرار داده ايم، چون اين هر سه بخش دليل قدرت خدا به قيامت است لذا در آخر هر قسمت، منكرين قيامت تهديد شده اند، آن گاه در آيات اخير، مقدارى از وضع آخرت و حالات كفار و مشركان ذكر شده است.

16- 19- أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ اين آيات اولين بخش از سه بخش فوق است، منظور از «آخرين» ظاهرا مشركين زمان نزول آيه است، سپس به طور عموم فرموده: عمل با همه مجرمان چنين است، خدايى كه همه بدكاران را در نظام خلقت مى كوبد و آنها قدرت مقاومت ندارند، پس واى بر آنان كه آمدن معاد و توانايى خدا را در ايجاد معاد، تكذيب مى كنند.

خدا چرا انسانها را هلاك مى كند؟ چون خدا بر خود لازم كرده تا بندگان را هدايت نمايد، و گرنه در راه توحيد تكامل پيدا نمى كردند، هدايت لازم

گرفته تا نيكوكاران را پاداش و بدكاران را كيفر دهد و اين وجود آخرت را لازم گرفته است چنان كه در آخر سوره «حجر» گفته شده است.

20- 24- أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ فَجَعَلْناهُ فِي قَرارٍ مَكِينٍ إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ بخش دوم از آيات است كه به معاد استدلال مى شود، انسانها اگر در خلقت مرموز خويش فكر كنند ذره اى شك نخواهند كرد در اينكه آفريننده انسان، به خلقت دوباره او توانا است، اين آيات، استدلال به معاد از راه قدرت خداست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 19

الميزان فرمايد: آيات دليل توحيد ربوبيت و حجت تحقق قيامت است چون ربوبيت لازم گرفته انسانها به ساحت حق كه دين و تكليف از جانب او است خاضع شوند، تكليف تمام نمى شود مگر اينكه بر طاعت پاداش و بر عصيان، كيفر قرار داده شود، روز پاداش و كيفر همان روز قيامت است.

منظور از «قرار مكين» رحم مادر است، رحم واقعا قرارگاه با منزلت است، در جهان تنها ظرفى كه مى تواند نطفه را به انسان مبدل كند همين رحم مادر است، اين كيسه گوشتى، از قدرت نمائيهاى عجيب خداست كه فعاليت و عمل آن انسان را غرق در حيرت مى كند، هر چه درباره عجيب بودن آن سخن گفته شود باز كم است، غرض از «قدر معلوم» مدت حمل است كه حدود نه ماه (دويست و هفتاد روز) است، در اين فاصله يك نطفه ذره بينى بيك انسان تبديل مى شود «قدرنا» اگر بمعنى توانايى و قدرت باشد معنايش آنست كه ما تواناييم ما بهر چيز تواناييم و بهتر تواناييم، همانطور كه تواناييم نطفه بيافرينيم و

از آن انسان خلق كنيم، مى توانيم بار ديگر انسان را بيافرينيم، على هذا واى بر آنان كه قيامت را تكذيب مى كنند.

الميزان آن را به معنى اندازه گيرى گرفته و فرموده است: شما را خلق كرديم و آنچه از حوادث و اوصاف و احوال بر شما خواهد آمد اندازه گرفته و مقدر كرده ايم نظير طول عمر و كوتاهى عمر و هيئت و جمال و صحت و مرض و روزى و امثال آن.

25- 28- أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً أَحْياءً وَ أَمْواتاً وَ جَعَلْنا فِيها رَواسِيَ شامِخاتٍ وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتاً وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ اين بخش سوم از نظام هستى و دليل توحيد ربوبيت و در عين حال دليل قدرت خدا بر معاد است خداوند زمين را به قدرى وسيع آفريده كه جامع و كافي

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 20

براى زندگان و مردگان است. هر دو قسمت را اداره مى كند و در آن كوه هاى بلند قرار داده و در نتيجه، مردم را از آب گوارا سيراب كرده است، اين نظام نمى تواند عبث باشد، اين نظام جريان معاد را در پى دارد أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ و شايد استدلال به معاد از طريق قدرت خدا باشد. مثل أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى قيامة/ 40.

«كفاتا» مفعول دوم «نجعل» است، أَحْياءً وَ أَمْواتاً هر دو حال هستند از مفعول «كفانا» يعنى: «الم نجعل الارض جامعا للناس تكفتهم احياء و امواتا» در تفسير برهان نقل شده: امير المؤمنين عليه السّلام وقت برگشتن از صفين نگاه كرد به قبرستان فرمود:

هذه كفات الاموات

سپس به خانه هاى كوفه نگاه كرد فرمود:

هذه كفات الاحياء

آن گاه آيه أَ لَمْ

نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً ... را قرائت فرمود اين روايت از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده است.

از اين آيه معلوم مى شود كه زمين تا قيامت براى زندگان و مردگان كفايت خواهد كرد، نظريه «مالتوس» كشيش انگليسى و ديگران كه مى گويند: بشر آن قدر زياد خواهد شد كه زمين كفايت تأمين آنها را نخواهد كرد، حرف باطلى است.

مبدل شدن آب شور و تلخ درياها به آب شيرين و گوارا، كه در اثر تبخير آبهاى درياها و تبديل به ابر و باران انجام مى گيرد يكى از نظامات متقن جهان و دليل توحيد و نفوذ اراده خدا در تدبير زندگى است، كوه هاى روى زمين در نگهدارى برفها و تغييرات جوى و جارى شدن رودخانه ها سهم به سزايى دارند ديدن اين نظام و انكار معاد كه وعده خداست از روي لجاجت است، على هذا وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ.

29- 34- انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِي ثَلاثِ شُعَبٍ لا ظَلِيلٍ وَ لا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ إِنَّها تَرْمِي بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 21

كَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ «1» وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ قسمت چهارم از آيات است كه وعده ويل در آنها تكرار شده است، اين آيات در بيان حال عذاب و مكذبين است.

انطلاق به معنى انتقال بدون مكث است، مراد از ما كُنْتُمْ ... جهنّم و عذاب است يعنى: به آنها گفته مى شود: از محشر به طرف عذابى كه تكذيب مى كرديد منتقل شويد، انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ... ظاهرا خاصّ بعد از عامّ است كه آن قسمتى از عذاب جهنم است، منظور از «ظل» ظاهرا سايه اى از دود است كه در آيات ديگر آمده: وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ

لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ واقعه/ 43.

سه شعبه بودن آن شايد به علّت كفر، ترك واجبات و فعل محرمات است كه هر يك سبب شعبه اى از عذاب شده اند، در كشاف گويد: آن اشاره به عظمت دخان است كه دود بزرگ به شاخه ها تقسيم مى شود، الميزان نيز آن را نقل كرده است.

«لا ظليل» يعنى آن سايه، گوارا و خوشايند نيست يا آن سايه دخان است و سايه دار و نگهدارنده از حرارت نيست، در اين صورت وَ لا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ تفسير آن است، الميزان فرموده: «ظل ظليل» آنست كه از حرارت مانع شود، در سوره واقعه كه گذشت به جاى «لا ظليل» جمله لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ آمده است.

آيات اخير راجع به شراره هاى آتش است (نعوذ باللّه) ضمير «انها» راجع به آتش است كه از آيات فهميده مى شود «كانّه» راجع به لفظ «شرر» مى باشد.

35- 37- هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ تتمه حالات اهل عذاب است، در آيات ديگر ناله و استغاثه هاى اهل عذاب

______________________________

(1) ظاهرا تشبيه به شتران فقط راجع به رنگ شراره هاست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 22

بسيار نقل شده است على هذا مراد اذن و اعتذار، اذن و اعتذارى است كه مفيد به حال آنها باشد و مورد قبول درگاه حق گردد، لذا مى شود گفت وَ لا يُؤْذَنُ ... تفسير لا يَنْطِقُونَ است يعنى روز فصل روزى است كه اهل عذاب سخن نمى گويند سخنى كه با اذن خدا و شامل اعتذار باشد و مورد قبول گردد.

نظير: فَيَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ روم/ 57، پس اهل عذاب اعتذار خواهند كرد ولى اعتذارى كه با

اذن خدا و مورد قبول باشد نخواهند داشت.

38- 40- هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلِينَ فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ بقيه سخن خداست نسبت به اهل عذاب، فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ ... حاكى از عجز انسان است كه در آن روز ابدا تاب مقاومت نخواهد داشت، مراد از «جمعناكم» تكذيب كنندگان از امت اسلام هستند، چنان كه «الاولين» امتهاى پيش از اسلام مى باشند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 23

[سوره المرسلات (77): آيات 41 تا 50]

اشاره

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي ظِلالٍ وَ عُيُونٍ (41) وَ فَواكِهَ مِمَّا يَشْتَهُونَ (42) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (43) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (44) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (45)

كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلاً إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ (46) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (47) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ (48) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (49) فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (50)

41- حقا كه اهل تقوى در سايه ها و چشمه سارهايى هستند

42- در نعمتها به سر مى برند از آنچه بخواهند و خوش دارند

43- بخوريد و بنوشيد گوارا، در مقابل آنچه مى كرديد

44- ما نيكوكاران را چنين پاداش مى دهيم

45- واى در آن روز بر تكذيب كنندگان

46- كمى بخوريد و لذت ببريد كه گناهكاريد

47- واى در آن روز بر مكذبين

48- و چون به آنها گفته شود: ركوع كنيد، ركوع نمى كنند

49- واى در آن روز بر مكذبين

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 24

50- پس به كدام حديث بعد از قرآن تسليم مى شويد؟!

كلمه ها

فواكه: هر چيز خوردنى و لذت بخش، مفرد آن فاكهه است، فيومى در مصباح گويد: فاكهه هر آن چيزى است كه با خوردن آن متنعم شوند، خشك باشد يا تر، در اقرب الموارد نقل شده: «الفاكهة ما يتنعّم با كله» اين معنى با آيات سازگار است، بعضى آن را ميوه ها به استثناى انار و انگور گفته اند هنيئا: هنأ: گوارا بودن، هنى ء: گوارا.

شرحها

در اين آيات، به پاداش اهل ايمان مختصر اشاره اى شده، آن گاه حالات اهل عذاب تعقيب گرديده است.

41- 45- إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي ظِلالٍ وَ عُيُونٍ وَ فَواكِهَ مِمَّا يَشْتَهُونَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ. وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ.

لفظ ظلال و عيون هر دو نكره اند و دلالت بر تفخيم دارند، «فواكه» تقديرش «فى فواكه» است، بِما كُنْتُمْ ... حاكى است كه علّت نعمتهاى بهشتى اعمال دنياست كُلُوا وَ اشْرَبُوا براى افاده اباحه است و مى شود حاكى از همه تصرفات در بهشت باشد تكذيب در ذيل آيات شايد در رابطه با نعمتهاى بهشت است.

46 و 47- كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلًا إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ امر اكل و تمتع براى وجوب نيست، بلكه بيان واقعيت است، كه شما فقط مدتى مى توانيد از نعمت دنيا استفاده بكنيد، إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ تعليل قليل

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 25

بودن است كه اگر اهل ايمان و عمل مى بوديد نعمتتان در قيامت نيز ادامه داشت.

48- 50- وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ منظور از ركوع شايد مطلق خم شدن و خاضع شدن به حق باشد كه همان قبول كردن آئين توحيد است، به قولى منظور از آن نماز

است به علّت شامل بودن آن به ركوع.

آيه فباىّ حديث ... بيان حالت يأس از ايمان مشركان است، يعنى اگر به قرآن كه آيت الهى و پر از حكمتها و حقائق است ايمان نياورند به كدام سخن و كتاب ايمان خواهند آورد و كدام كتاب حقيقى تر از قرآن خواهد بود تا ايمان بياورند.

روز ششم رجب هزار و چهار صد و سه مطابق 31/ 1/ 1362 تفسير سوره مرسلات به انجام رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 26

سوره نبأ

اشاره

در مدينه نازل شده و چهل آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- بنا بر اين نقلى كه در مقدمه تفسير آمده است. سوره مباركه نبأ هشتادمين سوره است كه بعد از سوره معارج در مكه نازل گرديد، شايد بعد از سال دهم بعثت نازل شده باشد.

2- عدد آيات آن در شمارش قارئان مكه و بصره، چهل و يك و در شمارش ديگران چهل آيه است، اين اختلاف بدان علّت است كه قارئان مكه و بصره إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً را يك آيه حساب كرده اند ولى بقيّه آن را با آيه بعدى يكى شمرده اند، از نظر ما، چهل بودن معتبر است زيرا آن عدد كوفى است و به واسطه «عاصم بن ابى النجود» به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ميرسد «1».

3- تسميه آن به «سوره نبأ» ظاهرا به علّت آمدن اين لفظ در اول آنست به عنوان تسميه كل به اسم جزء مى باشد، به نظرم مطالب اين سوره نيز در نامگذارى مؤثر است يعنى سوره اى كه ماجراى حادثه بزرگ در آنست. گرچه بنا به نقل مجمع البيان سوره معصرات و سوره تسائل نيز ناميده مى شود، در روايات شيعه و اهل سنت در زبان رسول خدا و ائمه عليهم السّلام «عم يتساءلون» ناميده شده

______________________________

(1) بنا به نقل تفسير خازن كلمات اين سوره صد و هفتاد سه و حروف آن نهصد و هفتاد است

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 27

طبرسى نيز «عمّ» گفته است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مكى است زيرا چنان كه در مقدمه تفسير گفته ايم: آيات و سوره هاى مكى بيشتر در زمينه جنبه هاى عقيدتى و زير- بنائى اسلام است، مانند توحيد. معاد، نبوت، نظام متقن جهان و امثال

آن، و نيز روشن است كه همه سوره مانند يك پيام، به يك بار نازل شده است.

غرض سوره

5- دقت در سوره مباركه نشان مى دهد كه علّت نزول آن، اين بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، مكرر از روز قيامت خبر مى داد و آن سبب گفتگو ميان مشركان مى شد و آن را انكار مى كردند.

در اين سوره بعد از نقل اختلاف و انكار معاد، ابتدا نظام فعلى جهان و نظام زندگى تذكر داده شده و سپس ماجراى قيامت درباره مؤمنان و كافران بيان گرديده است.

به نظر نگارنده: سوره در صدد اثبات قيامت از طريق قدرت خدا و قياس آخرت به دنيا است، يعنى: خدايى كه نظام متقن فعلى را به وجود آورده، مى تواند آن را در شكل ديگر و شرائط ديگرى كه همان قيامت است به وجود بياورد.

على هذا مطالب آن نظير: أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ يس/ 81، و أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى قيامت/ 40، مى باشد «1» و اين يك برهان بسيار قاطع مى باشد و

______________________________

(1) بالاتر از اين، ارتباط آيات دنيا و قيامت در اين سوره نشان مى دهد كه آخرت ادامه خلقت فعلى است به تفسير آيات رجوع شود

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 28

يكى از راههاى ششگانه اثبات معاد است كه در آخر سوره حجر مشروحا گفته ايم.

ناگفته نماند: در همين سوره مطالب زيادى راجع به اسرار كائنات آمده است كه تذكر داده خواهد شد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 29

سورة النّبأ مكيّة و هى أربعون اية نزلت بعد سورة المعارج

[سوره النبإ (78): آيات 1 تا 17]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

عَمَّ يَتَساءَلُونَ (1) عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ (2) الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ (3) كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ (4)

ثُمَّ كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ (5) أَ لَمْ نَجْعَلِ

الْأَرْضَ مِهاداً (6) وَ الْجِبالَ أَوْتاداً (7) وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً (8) وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً (9)

وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً (10) وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً (11) وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً (12) وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً (13) وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً (14)

لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً (15) وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً (16) إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً (17)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 30

به نام اللَّه كه رحمتش همگانى و هميشگى است

1- از چه چيز مى پرسند؟

2- از آن خبر مهم بزرگ

3- خبرى كه آن را منكر هستند

4- انكار نكنند، بزودى خواهند دانست

5- سپس انكار نكنند، بزودى خواهند دانست

6- آيا زمين را مهيا (براى زندگى) نكرده ايم

7- آيا كوه ها را ميخها قرار نداده ايم

8- شما را جفتها (نر و ماده) آفريده ايم

9- خوابتان را مايه راحتى قرار داده ايم

10- شب را لباس بخصوصى گردانيده ايم

11- روز را وقت معيشت قرار داده ايم

12- بالاى شما هفت آسمان محكم بنا كرده ايم

13- چراغ پر نور و حرارت آفريده ايم

14- از ابرهاى فشارنده آبى ريزان نازل كرده ايم

15- تا با آن دانه و علف را برويانيم

16- و نيز باغاتى انبوه (برويانيم)

17- روزى داورى وقت تمام شدن اين نظام است

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 31

كلمه ها

عم: در اصل «عما» است، ما براى استفهام و «عن» حرف جر است «عم»: از چه چيز.

نبأ: خبر مهم. نبأ و انباء در قرآن فقط در چيزهاى پر اهميت و عظيم- الشأن به كار رفته است (اقرب الموارد).

كلا: حرف ردع و ردّ و براى ابطال قول قائل است به معنى «چنين نيست و چنين نكنند» آيد، گاهى به معناى «حقا» نيز به كار مى رود.

مهاد: مهد: آماده كردن. «مهد الفراش: بسطه و وطأه» گهوار را مهد

گويند كه براى استراحت بچه آماده شده است «مهاد» آماده شده براى زندگى.

اوتادا: وتد (بر وزن شرف): ميخ، جمع آن «اوتاد» است ازواج: زوج: جفت. در نر و ماده به كار رود، زوجه و زوجات لغت غير فصيح است، لذا در قرآن مجيد فقط زوج و ازواج آمده است خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً يعنى شما را زنان و مردان آفريديم.

سباتا: سبت: قطع و بريدن «سبت الشي ء: قطعه» سبات به معنى راحت است، در صحاح آمده: «السبات: النوم و اصله الراحة» پس خواب قطع عمل قواى فعّاله و موجب راحت و آرامش است.

لباس: لباس بدن انسان را مى پوشاند، ظلمت شب نيز اشياء را مستور مى كند.

معاشا: عيش: زندگى. زندگى انسان و حيوان، آن از حيات اخصّ است زيرا حيات در خدا و ملائكه نيز به كار رود، معاش و معيشت مصدر

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 32

هستند به معنى زندگى. معاش را در آيه مصدر گرفته و مضاف مقدر كرده اند مثل «وقت معاش» ولى مى شود آن را اسم زمان گرفت به معنى وقت زندگى و تلاش. چنان كه شب وقت سكون و آرامش است.

شداد: شد: بستن به طور محكم. شديد: محكم و سخت. جمع آن شداد است.

وهاج: وهج: افروخته شدن و حرارت دادن. وهّاج صيغه مبالغه است: بسيار حرارت ده و نور افشان، راغب گويد: وهج حصول نور و حرارت است از آتش، طبرسى فرموده: «و هو المشتعل بالنور العظيم».

معصرات: عصر. فشردن، معصر: فشارنده، معصرات: فشارنده ها.

ثجاجا: ثج: جارى شدن. «ثج الماء و الدم: سأل» ثجاج: آنكه به شدت جارى مى شود و مى ريزد.

الفافا: لف: پيچيدن و جمع كردن. لفيف: پيچيده، جمع آن الفاف است يعنى پيچيده ها و درهم فرو رفته ها (انبوه)

ميقات: وقت معين براى كارى. وعده وقتدار. مكان معين شده براى عملى مراد از آن در آيه معناى اول يا دوم است

شرحها

آيات هفده گانه ابتدا از اختلاف و گفتگويى كه مشركان درباره معاد داشته اند خبر مى دهند و آن گاه نظام متقن خلقت را يادآورى مى كنند كه از آن نتيجه گرفته مى شود: خدايى كه اين نظام احسن را به وجود آورده است مى تواند آن را در شكل ديگرى با شرائط ديگرى به وجود آورد، در آخر فرموده: روز

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 33

قيامت و روز جدا شدن حق از باطل، وقت معين براى بر چيده شدن اين نظام و آمدن نظام جديد است.

1 و 2- عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ.

اين سؤال و جواب از خداست و نشان مى دهد كه چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از معاد خبر مى داد كفار از يكديگر به طور مسخره و انكار و بى اعتنايى مى پرسيدند چه مى گويد، بعد از مردن زنده مى شويم يعنى چه؟ ظاهر آيه آنست كه اين تسائل ما بين خود مشركان بوده است نه ما بين مشركان و مؤمنان. خداوند پس از طرح سؤال، جواب مى دهد كه، از خبر و واقعه بسيار مهمى گفتگو مى كنند، توصيف نبأ با «عظيم» مهمتر بودن را مى رساند.

3 و 4 و 5- الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ.

به قرينه «سيعلمون» معلوم مى شود كه مراد از «مختلفون» انكار كنندگانند نه اينكه خود درباره معاد اختلاف كنند، اين اختلاف در واقع اختلاف با حق است كه عبارت اخراى انكار مى باشد، بعضى از بزرگان فرموده اند كه كفار ميان خود اختلاف مى كردند، بعضى معاد را محال و بعضى بعيد مى دانستند و

بعضى در قلب اقرار و به زبان انكار مى كردند، در اين زمينه آياتى نيز از اقوال كفار كه معاد را تكذيب مى كردند نقل كرده است ولى حق آنست كه ما انتخاب كرديم.

كَلَّا سَيَعْلَمُونَ به طور تكرار و تأكيد مى گويد: قيامت را انكار نكنند به زودى خواهند دانست كه قيامت حق است و يا انكار نكنند كه با اين بيان خواهند دانست كه آن حق است زيرا آن ادامه همين خلقت است كه مى بينند.

6 و 7- أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً وَ الْجِبالَ أَوْتاداً.

از اين آيات تا آخر سوره، استدلال به معاد و تحقق بخشيدن به كَلَّا سَيَعْلَمُونَ است، دقت در آيات نشان مى دهد كه خداوند مى خواهد بفرمايد:

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 34

چرا آخرت را انكار مى كنند مگر نمى بينند كه ما اين خلقت را به وجود آورده ايم و آن را ادامه خواهيم داد، ادامه آن همان وجود و آمدن آخرت است كار اين خلقت، وقتى كه به مرحله انقلاب آخرت رسيد، خلقت متوقف نخواهد شد بلكه در دنباله آن شما فوج فوج خواهيد آمد و چنين و چنان خواهد شد و دنيا و آخرت هر دو يك خلقتند، اميد است خوانندگان در اين بيان دقت فرمايند كه كليد معما در اينجا است.

به هر حال در اينجا سخن از آماده شدن زمين براى زندگى است كه در سوره فصلت گذشت: قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ ... وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ فصلت/ 9 و 10، اينها ظاهرا همان آماده كردن زمين از جانب خداست.

راجع به وَ الْجِبالَ أَوْتاداً در بسيارى

از آيات آمده است: وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ و در تفسير آن آيات گفته ايم كه اگر كوه ها نبود مركز زمين كه مذاب و دريايى سهمگين است در اثر حركت، پوسته زمين را بالا و پائين مى برد و زندگى را مختل مى كرد اما كوه ها آن را در ميان و وسط پوسته ميخكوب كرده اند در نهج البلاغه خطبه اول فرموده است

«و وتد بالصخور ميدان ارضه»

يعنى خدا با سنگها بالا و پائين آمدن زمين را ميخكوب كرد.

8 و 9- وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً.

اين هر دو آيه راجع به ادامه حيات و تداوم آن در روى زمين است كه عبارت اخراى ادامه خلقت و پشت سر هم بودن آنست تا برسد به خلقت آخرت، كه گفتيم آخرت ادامه خلقت دنيا است، اگر انسانها نر و ماده و زن و مرد آفريده نمى شدند خلقت ادامه پيدا نميكرد و نيز اگر خواب نبود خلقت انسان قطع مى شد و ادامه پيدا نمى كرد و چون استمرار خلقت تا رسيدن به معاد در نظر است لذا از همه ويژه گى هاى انسان، فقط اين دو تا را بيان فرموده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 35

ناگفته نماند: مسئله نر و مادگى در انسان و حيوان و نباتات و يكى از اسرار عجيب خلقت و قدرت نمايى خداست كه قلم از شرح آن عاجز است بلكه به حكم: وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ذاريات/ 49 اين مسئله حتى به اتمها و الكترون و پروتون كه بار مثبت و منفى دارند نيز مى رسد.

وانگهى مسئله خواب يكى از حقائق عجيبى است كه ادامه حيات بدون آن ميسر نيست، دانشمندان به تجربه

دريافته اند كه: بدون خواب زندگى محال است، حيواناتى كه بيست روز بى غذايى را تحمل مى كنند چهار پنج روز بيخوابى آنها را از پا در مى آورد، انسان ممكن است تا شش هفته بدون غذا زنده بماند ولى اگر ده شبانه روز خواب نرود خواهد مرد (دانستنيهاى جهان علم/ 150) آزمايشهايى كه در روى حيوانات انجام شده نشان داده است كه بعد از هشت روز بى خوابى از پا در مى آيند، اينجاست كه اهميت وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً بر ما روشن مى شود كه خواب مايه استراحت و تجديد قوا و آماده شدن براى زندگى جديد است.

10 و 11- وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً.

اين دو آيه نيز در يك رديف هستند، وجود شب و روز در ادامه زندگى دخالت كامل دارند، در نور دائم و در ظلمت مستمر حيات ميسّر نيست، شب لباسى است كه با ظلمت خود اشياء را مى پوشاند و وقت آرامش و استراحت و تجديد قواست، روز وقت تلاش و تهيه وسائل زندگى است، استراحت و تلاش براى زندگى دو ركن تداوم حيات در روى زمين است رجوع شود به آيه 164 از سوره بقره در زمينه شب و روز.

12 و 13- وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً.

آفتاب و آسمان در ارتباط با تأمين زندگى در زمين جزء العلة هستند و بدون آنها حيات در زمين امكان پذير نيست، به عبارت ديگر آن دو قسمتى از

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 36

نظام متقن جهان را تشكيل مى دهند، منظور از سبع شداد و اللَّه اعلم طبقات هفتگانه هوا است كه در بقره/ 29 بيان گرديد، شديد و محكم بودن شايد

به مناسبت آنست كه خواص و آثار خود را حفظ مى كنند و از جاى خود تكان نمى خورند و به حكم وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها فصلت/ 11 هر يك وظيفه محوله را به نيكى انجام مى دهند، چراغ نور افشان كه نور و حرارت مى دهد همان آفتاب عالمتاب است.

14 و 15 و 16- وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً در اثر حرارت آفتاب دريا تبخير مى شود و ابرها تشكيل مى گردد، ابرها در اثر تراكم يكديگر را مى فشارند تا بخار تبديل به آب شده و به صورت باران فرو مى ريزد و در اثر باران، دانه ها، نبات و درختان و باغات انبوه از زمين مى رويند از آيه: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكاماً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ ... نور/ 43، روشن مى شود كه تراكم ابرها سبب فشار و تقطير مى گردد گرچه فشار طبقه هواى سرد بالا نيز مؤثر است و اللَّه اعلم.

به هر حال اين نظم عجيب داراى دقت بيشتر است، ادامه اين خلقت همان آمدن آخرت است.

17- إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً مراد از يَوْمَ الْفَصْلِ به قرينه آيه بعدى، روز قيامت است، فصل به معنى قضاوت و داورى و جدا كردن حق از باطل مى باشد يعنى روز قيامت برچيده شدن اين نظام و وقت تمام شدن آنست كه بلافاصله، خلقت در شكل ديگر ادامه پيدا مى كند و آخرت پديد مى گردد. و يا منظور آنست كه: روز قيامت وقت رسيدن به حساب شماست.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 37

[سوره النبإ (78): آيات 18 تا 40]

اشاره

يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً (18) وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً

(19) وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً (20) إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً (21) لِلطَّاغِينَ مَآباً (22)

لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً (23) لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً (24) إِلاَّ حَمِيماً وَ غَسَّاقاً (25) جَزاءً وِفاقاً (26) إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً (27)

وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً (28) وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً (29) فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلاَّ عَذاباً (30) إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً (31) حَدائِقَ وَ أَعْناباً (32)

وَ كَواعِبَ أَتْراباً (33) وَ كَأْساً دِهاقاً (34) لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً (35) جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً (36) رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً (37)

يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً (38) ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً (39) إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً (40)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 38

18- روزى كه در صور دميده مى شود و دسته دسته مى آئيد:

19- آسمان باز شده و درب ها مى گردد.

20- كوه ها به راه افتند و سراب مى گردند.

21- جهنم (در آن روز) كمينگاه است

22- براى اهل طغيان محل رجوع است

23- روزگارانى در آن مى مانند

24- در آن نه خنكى مى چشند و نه شرابى

25- مگر آبى جوشان و چركى بد بو

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 39

26- كيفرى است موافق اعمالشان

27- كه آنها حسابى را اميد نمى داشتند

28- آيات ما را مصرا انكار مى كردند

29- هر چيز را به طور نوشتن شمرده ايم

30- بچشيد كه جز عذاب مزيدتان نمى كنيم

31- حقا كه متقيان را نجاتى هست

32- باغها و تاكهايى

33- و زنان سينه بر آمده، و همسال با شوهران

34- و كاسه اى

پر از شراب

35- در آنجا نه بيهوده اى مى شنوند و نه تكذيب همديگر.

36- پاداش و عطائى است از خدا، به حساب

37- پروردگار آسمانها و زمين است كه از طرف او به سخن گفتن مجاز نيستند

38- روزى كه روح و فرشتگان صف به صف مى ايستند، سخن نمى گويند مگر آن كس كه خداى رحمان به او اجازه دهد و حرف راست بگويد

39- آن روز حتمى است، هر كه بخواهد به سوى پروردگارش رجوع صحيحى اتخاذ كند

40- ما شما را از عذابى نزديك بيم داديم، روزى كه انسان به آنچه دو دستش فرستاده است مى نگرد و كافر مى گويد: اى كاش خاك مى بودم.

كلمه ها

صور: (بضم اول): شيپور. در قاموس و اقرب الموارد گويد صور شاخى است كه در آن مى دمند. و نيز جمع صورت است چنان كه در دو كتاب فوق آمده است، مجمع البيان آن را از حسن مفسر نقل مى كند، آن ده بار در قرآن مجيد آمده است و همه درباره قيامت است.

سراب: شى ء بى واقعيت. چيز كاذب. اهل لغت گويند: زمين شوره زار كه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 40

در آفتاب مى درخشد، منظور از آيه آنست كه: كوه ها از دور كوه ديده مى شوند حال آنكه كوه نيستند بلكه ذرات غبار مى باشند مرصاد: رصد: مراقبت كردن و چيزى را زير نظر گرفتن مرصاد اسم مكان است يعنى كمين و محل مراقبت مآب: اوب: رجوع و بازگشت. مأب: اسم مكان است يعنى محل بازگشت مصدر ميمى و اسم زمان نيز آيد.

لابثين: لبث: توقف. ماندن «لابثين»: ماندگان.

احقاب: حقب (بر وزن شتر): دهر. زمان. جمع آن احقاب است به معنى زمانها و روزگاران، راغب گويد: حقبه مدتى مبهم از زمان است در نهج

البلاغه خطبه 87 به معنى زمانها آمده است، به نظر بعضى آن هشتاد سال و در قول ديگرى چهل سال است.

برد: خنك. «البرد: نقيض الحر و البرودة نقيض الحرارة» برد به معنى خواب نيز آيد، راغب در علّت اين تسميه گفته است كه خواب سبب عروض سردى بر بدن است.

حميم: آب جوشان. «الحميم: الماء الحار» راغب قيد شدت بر آن افزوده است، حمام نيز بدين مناسبت است، اقربا را نيز حميم گويند كه در محبت انسان گرم و پر حرارتند.

غساق: چرك بد بو. «غسقت القرحة»: چرك زخم جارى شد، راغب گويد: آنچه از پوست اهل آتش متقاطر مى شود، آن را آب كثيف و تيره نيز گفته اند.

وفاق: وفق (بر وزن عقل): مطابقت ميان دو چيز، همچنين است وفاق آن در آيه به معنى فاعل و موافق است مفاز: مصدر ميمى و اسم مكان است، در آيه هر دو معنى صحيح است،

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 41

نجات يا محل نجات گرچه معناى دوم انسب است.

اعناب: عنب به انگور و درخت انگور هر دو گفته مى شود، جمع آن اعناب است.

كواعب: كعوب و كعابه: بزرگ شدن پستان دختر، كاعب: دخترى كه پستانش بزرگ شده است، جمع آن كواعب مى باشد.

اتراب: ترب (بر وزن جسر): همسال كه با همسال خود در يك زمان به دنيا آمده است: «الترب: من ولد معك ... هذه ترب فلانة: اذا كانت في سنها» علّت اين تسميه آنست كه هر دو با هم خاكبازى مى كنند جمع آن اتراب است.

كاس: ظرف را كه شراب در آن باشد كاس گويند «الاناء بما فيه من الشراب» به شراب تنها و ظرف تنها و ظرف تنها نيز كأس گفته مى شود

چنان كه در اقرب الموارد آمده است.

دهاق: دهق: پر كردن. دهاق در آيه ظاهرا مصدر به معناى مفعول است يعنى: كاسه پر شده.

كذاب: تكذيب شديد، شايد مفعول مطلق مفيد شدت تكذيب باشد.

صواب: سخن حق و راست. «الصواب: الحق و ضد الخطاء».

شرحها

آيات شريفه در بيان چهار مطلب است اول از بين رفتن نظام كنونى و بعد تشكيل نظم جديد و زنده شدن مردگان، دوم شرح آخرت كفار، سوم شرح آخرت متّقيان، چهارم مسأله شفاعت مشروط.

ارتباط اين آيات با آيات قبلى همانست كه در مقدمه سوره گفته شد يعنى آخرت ادامه خلقت در دنيا است و هر دو بهم متصل است، النهايه ادامه خلقت در

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 42

شكل ديگرى خواهد بود و آن يك استدلال تامّ و تمام است كه اين جهان را خدا آفريده و در اشكال ديگرى ادامه خواهد داد.

18- يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً ناگفته نماند در عده اى از آيات آمده است كه با نفخ صور اول مردمان از بين مى روند و با نفخ دومى همه زنده مى شوند مانند وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ زمر/ 68.

و در بعضى از آيات به جاى نفخ صور، صيحه آمده است نظير: ما يَنْظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ يس/ 49 و در زمينه زنده شدن فرموده:

إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ يس/ 53 على هذا صيحه و نفخ صور يكى است درباره اين آيه در گذشته ذيل آيات يُنْفَخُ فِي الصُّورِ صحبت شده است.

لفظ يَوْمَ يُنْفَخُ بدل است

از يَوْمَ الْفَصْلِ چنان كه در مجمع البيان فرموده است، جمله فَتَأْتُونَ أَفْواجاً شايد در رابطه با آيه يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ اسراء/ 71، باشد يعنى اين افواج با تبعيت از پيشوايان حق و باطل تشكيل خواهد يافت. مثلا درباره فرعون آمده است يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ هود/ 98.

در مجمع البيان درباره افواج حديثى از معاذ بن جبل نقل شده است، به آنجا رجوع شود.

19 و 20- وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً ظاهر آنست كه وقوع اين دو آيه پيش از آمدن فوج فوج مردم است، در اين صورت تقدم فَتَأْتُونَ أَفْواجاً شايد به تناسب كَلَّا سَيَعْلَمُونَ است يعني اختلاف نكنند به زودى مى دانند آن گاه كه نفخ صور مى شود و فوج فوج مى آيند و ممكن

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 43

است كه اين دو واقعه بعد از زنده شدن مردگان باشد.

فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً نشان مى دهد كه حالت سقف محفوظ بودن از آسمان خواهد رفت كه در آيه: وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً انبياء/ 32 است و يا منظور آنست كه عالم ملائكه به عالم انسان متصل مى شود.

چنان كه در مجمع البيان و الميزان نظر داده است و در سوره فرقان/ 25 مى خوانيم: وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلًا.

در زمينه سراب بودن كوه ها و ريز ريز شدن آنها آيات زياد است از جمله وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا واقعه/ 5.

21- 22- إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً. لِلطَّاغِينَ مَآباً از اين دو آيه ماجراى اهل جهنّم شروع مى شود كه جهنّم كمينگاه است براى صيد اهل طغيان، آيه اخير حاكى است: كسانى كه از حد

بندگى و اطاعت حق تجاوز كرده اند، بازگشت آنها به جهنم است.

23 تا 26- لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً. لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً، إِلَّا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً. جَزاءً وِفاقاً از لفظ «احقاب» خلود فهميده نمى شود و فقط روزگاران را شامل است در اين زمينه در سوره انعام ذيل آيه: قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها/ 128 سخن گفته ايم، الميزان آن را روزگاران بلانهايه فرموده و گويد: با خلود منافات ندارد ولى حق آنست كه خلود را نمى رساند، طبرسى زمانهاى زياد فرموده است.

در تفسير برهان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود اين آيه درباره كسانى است كه از جهنم خارج مى شوند «1».

در مجمع البيان آن را از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده و به حديث

______________________________

(1)

«... هذه الاية فى الذين يخرجون من النار»

رجوع شود به سوره هود/ 106

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 44

امام صادق عليه السّلام اشاره فرموده است.

منظور از «بردا» ظاهرا خنكى است گرچه آن را خواب نيز گفته اند، جَزاءً وِفاقاً حاكى است كه اين كيفر مطابق شرك و اعمال ناشايست آنهاست چنان كه آمده است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تحريم/ 7.

27، 28- إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً تعليل اهل جهنم بودن آنهاست، اين تعليل به دو بخش تقسيم مى شود اول آنكه به حساب آخرت اميد نداشتند و از آن مطمئن بودند و اين مفيد انكار آنهاست دوم: گفته پيغمبر را نيز تكذيب مى كردند. تكذيبى عجيب و توأم با اصرار.

29، 30- وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلَّا عَذاباً آيه اول متمّم تعليل سابق است، يعنى: كيفر

موافق اعمال آنها است، زيرا هر چيز از جمله اعمال آنها را به طور كامل شمرده ايم، نظير: وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ يس/ 12، آن وقت به طور التفات از غيبت به خطاب فرموده است:

پس بچشيد عذاب را، مراد از فَلَنْ نَزِيدَكُمْ ... يا ادامه عذاب است و يا عذاب بعدى زائد بر عذاب قبلى است و عذابشان پيوسته در حالت تزايد است (نعوذ باللّه) 31 تا 34: إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً حَدائِقَ وَ أَعْناباً وَ كَواعِبَ أَتْراباً وَ كَأْساً دِهاقاً از اين آيات بيان قيامت متقيان شروع مى شود، در آيات كفار، عنوان «طاغين» به كار برده شده كه طغيان از اطاعت حق سبب اهل جهنم بودن است و در اين آيات «متقين» عنوان شده است كه تقوى و دورى از بديها و پرهيز از مخالفت حق سبب اهل بهشت شدن است.

مفاز مى تواند مصدر ميمى يا اسم مكان باشد، منظور از «اتراب» ظاهرا

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 45

همسال بودن با شوهران خود است، در اينجا دو تا مطلب را لازم است ياد كنيم اول: نكره آمدن الفاظى است كه نعمتهاى بهشت يا عذاب آخرت را بيان مى كنند اين در تمام قرآن مجيد مورد نظر است و مى رساند كه نعمتها و عذابها از لحاظ اسم مانند اشياء دنيا هستند ولى از لحاظ حقيقت، واقعيتى ديگر دارند.

دوم: در بسيارى از آيات قرآن، از زنان بهشتى ياد شده كه براى مؤمنان زنان دلبخواهى خواهند بود ولى گفته نشده كه براى زنان نيز مردانى ايد آل وجود خواهد داشت، اين به نظر نگارنده براى حفظ احترام زن است، و اگر قرآن مى فرمود: اى زنان شما را نيز مردان

چنين و چنان خواهد بود، آن مناسب مقام زن نبود، ولى در روايات اين مطلب عنوان شده كه زنان را مردانى پاك و مورد پسند خواهند بود.

35 و 36- لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً. جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً يعنى اهل بهشت در سخن گفتن بيهوده نمى گويند و يكديگر را تكذيب نمى كنند، در جاى ديگر آمده است: لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً واقعه/ 25- 26، آيه اخير حاكى است كه نعمت بهشتى جزاء و پاداش است، در مقابل عمل و عطيه اى است حساب شده، «جزاء» حال است، عَطاءً، حِساباً وصف جزاء است و هر دو به معناى مفعول مى باشند.

در آيات بسيارى درباره اهل بهشت آمده است، يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ آن ظاهرا راجع به اضافه كردن خداست مانند وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ و مانند آن، ولى در هر حال به هر كس مطابق اعمالش داده خواهد شد، جَزاءً وِفاقاً درباره اهل جهنم و عَطاءً حِساباً درباره اهل بهشت همه روشنگر يوم الفصل هستند كه داورى به عدالت خواهد بود.

37- رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 46

بيان «ربك» در آيه قبلى است يعنى ربى كه پيامبر، مردم را به سوى او مى خواند، تنها رب انسانها نيست بلكه رب همه مخلوقات است و همان رب، رحمان است و رحمت او همه مخلوقات را مانند ربوبيتش احاطه كرده است چنان كه فرموده است: رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً جمله لا يَمْلِكُونَ ... مربوط به آيه بعدى است.

38- يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ

وَ قالَ صَواباً كلمه يَوْمَ يَقُومُ ... ظرف است براى «لا يملكون» در آيه قبلى، ظاهرا مراد از خطاب، سخن گفتن درباره شفاعت باشد، فاعل «لا يملكون» همه حاضر شوندگان در محشر هستند اعم از جن و انس و ملائكه، فعل «لا يتكلمون» بيان است براى لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً.

منظور از روح به احتمال قوى جبرئيل است كه در اين زمينه در ذيل آيه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي اسرا/ 85 سخن گفته شده است، خلاصه آيه چنين مى شود: روزى كه روح و ملائكه صف مى ايستند هيچ كس از جانب خدا مالك سخن گفتن و شفاعت نيست و تكلم نمى كنند مگر آن كس كه خدا به او اذن تكلم داده است و او سخن بحق خواهد گفت. يعنى اولا بايد خدا اجازه سخن گفتن و شفاعت كردن داده باشد، ثانيا طرز شفاعت را بداند و بداند به كدام كسان شفاعت خواهد كرد، على هذا شافعان مى دانند كه شفاعت درباره كدام اشخاص و كدام اعمال قبول است و در كدام قبول نيست در اينجا چند مطلب هست: اول تعبير روح و ملائكه در سه جا از قرآن كريم آمده است يكى اينجا، ديگرى در تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ معارج/ 4، سومى تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ ... قدر/ 4.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 47

دوم: از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه در مجمع البيان نقل شده كه فرمود روح ملكى است بزرگتر از جبرائيل و ميكائيل

«قال هو ملك اعظم من جبرائيل و ميكائيل».

سوم: در تفسير آيه شريفه از ائمه طاهرين عليهم

السّلام نقل شده كه فرموده است به خدا قسم مائيم مأذون در روز قيامت و گويندگان صواب، راوى سؤال مى كند چه خواهيد گفت: فرمود: خدا را حمد خواهيم كرد، پيغمبران را صلوات خواهيم گفت و به شيعيان خويش شفاعت خواهيم كرد، خدا در آن روز سخن ما را رد نمى كند «1» در تفسير برهان پنج روايت در اين زمينه از حضرت صادق و حضرت كاظم سلام اللَّه عليهما نقل شده است، مفسر كبير طبرسى آن را از معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند، ناگفته نماند: روايت از قبيل بيان مصداق است و گرنه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، ملائكه، و ديگران نيز از جمله شافعانند رجوع شود به آيه وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً بقره/ 48 39: ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً اين آيه نتيجه گيرى از بيان سابق است، «ذلك» اشاره است به «يوم الفصل» يعنى روز قيامت روزى است حتمى و ثابت، «اتخذ» در معناى امر است يعنى اخذ كند، پس حالا كه آن روز حتمى است هر كه خواهد، به سوى خدايش رجوعى اخذ كند كه او را در وصف متقين گرداند و از طاغين به دور كند.

40: إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً آخرين آيه سوره است، نزديك بودن آخرت از آن جهت است كه

______________________________

(1)

«قال نحن و اللَّه المأذون لهم يوم القيامة و القائلون صوابا قال قلت ما تقولون اذا تكلمتم؟ قال نحمد ربنا و نصلى على نبينا و نشفع شيعتنا فلا يردنا ربنا» تفسير احسن الحديث،

ج 12، ص: 48

به محض رسيدن مرگ اگر كافر در برزخ عذاب شود، كيفر او شروع مى شود و به آخرت متصل مى گردد و اگر در عالم برزخ چيزى احساس نكند، آن وقت آخرت در نظر او به وقت مرگ وى متصل است، الميزان در علت قريب بودن فرموده است، چون آخرت حق است و شكى در آن نيست و هر آينده نزديك است، نظر طبرسى نيز چنين است.

يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ... حكايت از تجسم اعمال دارد، نظير يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ آل عمران/ 30 معنى جمله اخير اين است كه كافر مى گويد: اى كاش خاك مى بودم، يعنى اى كاش زنده نمى شدم و در همان خاك بودن مى ماندم و شايد منظور آن باشد كه اى كاش مانند خاك فاقد شعور بودم، چيزى و عذابى درك نمى كردم و اللَّه العالم، ناگفته نماند انسان فقط با دو دست عمل نمى كند، علت آمدن ما قَدَّمَتْ يَداهُ شايد آنست كه بيشتر كارها با دو دست انجام مى گيرد.

روز شنبه 25 رمضان 1402 مطابق 26/ 4/ 1361 طرف عصر تفسير سوره نبأ به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 49

تفسير احسن الحديث ج 12 93

سوره نازعات

اشاره

در مكه نازل شده و چهل و شش آيه است

نظرى به سوره مباركه

اين سوره از لحاظ ترتيب نزل، هشتاد و يكمين سوره است كه بعد از سوره نبأ در مكه نازل گرديد به احتمال قوى نزول آن بعد از سال دهم بعثت بوده است «1» از لحاظ ترتيب فعلى سوره هفتاد و نهم است.

2- عدد آيات آن در شمارش كوفى چهل و شش و در غير كوفى چهل و پنج است ولى نقل كوفى پيش ما معتبر است، اين اختلاف به علت آنست كه در شمارش كوفى وَ لِأَنْعامِكُمْ به تنهايى يك آيه است و در شمارش ديگران، مجموع مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ يك آيه مى باشد.

به نقل تفسير خازن كلمات اين سوره صد و نود و هفت كلمه و حروف آن هفتصد و پنجاه و سه حرف است.

3- اين سوره، نازعات ناميده شده است، علت اين تسميه ظاهرا وقوع لفظ النَّازِعاتِ در اول آن است. اين نامگذارى شايد به وسيله حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده و شايد به طور شهرت، در حال حيات آن حضرت انجام انجام گرفته است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مكى است، اهل تفسير نيز چنين

______________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 50

گفته اند، در مقدمه تفسير گفته ايم كه سوره هاى مكى، بيشتر در زمينه جنبه هاى عقيدتى و زير بنائى اسلام بحث مى كنند و نيز پيداست كه سوره مباركه به حكم يك پيام است و به يك بار نازل گشته است.

5- در اين سوره، سخن از گوشه اى از نظام خلقت شروع مى شود، پشت سر آن مسئله آخرت پيش كشيده مى شود كه (و اللَّه اعلم) قيامت ادامه

همين زندگى است، نبايد در وقوع آن ترديد كرد، آن وقت اشكالى از كفار نقل و جواب داده مى شود، سپس يك عينيت تاريخى از طاغوتهايى كه در برابر پيامبران ايستادند و هلاك شدند نقل مى شود، (فرعون و هلاكت او).

آن گاه اشاره به عظمت خلقت آسمانها و زمين و نظامات آن است كه خلقت انسان در مقابل آنها كم مئونه تر است و در آخر با موعظه اى و سؤال و جوابى سوره مباركه به آخر مى رسد.

به نظر مى آيد سوره مباركه در زمينه اثبات معاد دو مطلب را پيش كشيده است، اول: اينكه معاد ادامه خلقت اين جهان است اين خلقت كه خدا شروع فرموده پايانش به آخرت مى انجامد و هر دو به هم متصل هستند، معاد يك تحول و انتقالى بيش نيست و خدا آن را خواهد آورد.

دوم: از راه قدرت و توانايى خدا، خدايى كه اين نظام را به وجود آورده است قادر است كه خلقت را در شكل ديگرى و در قالب ديگرى به وجود بياورد و ادامه دهد، على هذا تقريب اين سوره در رابطه با مسئله معاد همان تقريب سوره نبأ است.

6- علّت نزول سوره را مى توان از متن آن به دست آورد، در آيه دهم و ما بعد آن مى خوانيم: يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً ...

از اين معلوم مى شود كه مشركان معاد را به مسخره گرفته و آن را غير ممكن قلمداد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 51

كرده اند و آن سبب نزول اين سوره بوده است، مى شود قسمتى از علّت نزول هم سؤال مشركان باشد از وقت قيامت، چنان كه در آيه 42 آمده است: يَسْئَلُونَكَ عَنِ

السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها.

به هر حال اين دو امر سبب شده كه اين سوره در اين سطح بسيار عالى با اين حقائق بسيار بزرگ نازل شود.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 52

سورة النّازعات مكّية و هى ست و اربعون اية نزلت بعد سورة النّبأ

[سوره النازعات (79): آيات 1 تا 26]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً (1) وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً (2) وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً (3) فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً (4)

فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً (5) يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ (6) تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ (7) قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ (8) أَبْصارُها خاشِعَةٌ (9)

يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ (10) أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً (11) قالُوا تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ (12) فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ (13) فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ (14)

هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى (15) إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً (16) اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (17) فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكَّى (18) وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ فَتَخْشى (19)

فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْرى (20) فَكَذَّبَ وَ عَصى (21) ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعى (22) فَحَشَرَ فَنادى (23) فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى (24)

فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى (25) إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى (26)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 53

به نام اللَّه، دارنده رحمت همگانى و هميشگى

1- قسم به كنندگانى كه به شدت مى كنند

2- و قسم به خارج شوندگان، خارج شدنى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 54

3- و قسم به شنا كنندگان شنا كردنى

4- پس قسم به سبقت كنندگان سبقت كردنى

5- پس قسم به تدبير كنندگان فرمان مخصوص خدا

6- ياد كن روزى را كه لرزنده مى لرزد.

7- زلزله دومى آن را تعقيب مى كند.

8- دلهايى در آن روز مضطرب و ترسانند

9- چشمهاى آنها ذليل است

10- مشركان مى گويند: آيا ما به حالت اول بر خواهيم گشت؟

11- آيا وقتى كه

استخوانهاى پوسيده شويم؟!

12- گفتند: آن رجوع در آن صورت رجوع زيانبارى است

13- قيامت فقط يك راندن با صيحه است

14- آن گاه مردم در روى زمين باشند.

15- آيا حكايت موسى را شنيده اى؟

16- كه پروردگارش او را در صحراى پاك طوى ندا كرد

17- كه بسوى فرعون برو كه او از حد تجاوز كرده است

18- بگو: آيا مايل هستى كه پاك شوى؟

19- و به سوى پروردگارت هدايت كنم تا از او بترسى؟

20- معجزه بزرگ را به او نشان داد.

21- نبوت موسى را تكذيب كرد و او را عصيان نمود

22- سپس از موسى دور شد (براى جمع ساحران) تلاش مى كرد

23- مردم را گردآورد و در ميان آنها فرياد كشيد

24- و گفت: پروردگار والاتر شما هستم.

25- خدا او را با عقوبت آخرت و دنيا گرفتار كرد

26- در حديث موسى موعظه هست براى كسى كه مى ترسد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 55

كلمه ها

نازعات: نزع: كندن، مانند كندن علف از جاى آن، «نزع الشي ء من مكانه: قلعه» نازع: كننده، جمع آن نازعات است، اين وزن براى مفرد مذكر لا يعقل جمع بسته مى شود. مانند ايام خاليات، مرفوعات و منصوبات.

غرقا: غرق (بر وزن شرف): فرو رفتن در آب يا در نعمت، و بر وزن عقل به معنى شدت است «غرق و اغرق في القوس» يعنى كمان را به شدت كشيد، تقدير آن «نزعا غرقا» است.

ناشطات: نشط: خارج شدن و خارج كردن «نشط من المكان: خرج» منظور از آن در آيه معناى لازم است، اين جمع مفردش ناشط است چنان كه در نازعات گفته شد: يعنى خارج شونده.

سابحات: سبح: شنا كردن. سابحات: شنا كننده گان. مفرد آن سابح است چنان كه در نازعات گفته شد.

مدبرات: تدبير

كنندگان و اداره كنندگان.

ترجف: رجف: لرزيدن و لرزاندن. «رجفه رجفا: حرّكه» و نيز آمده است: «رجف: تحرك و اضطرب شديدا» على هذا راجفه به معنى لرزنده و حركت كننده است.

رادفة: ردف: تبعيّت. «ردفه ردفا: تبعه» طبرسى از ابن اعرابى آن را لاحق شدن نقل كرده است «رادفة»: تابع و آنكه در پى ديگرى آيد.

واجفة: وجف، و جوف: اضطراب. «وجف الشي ء: اضطرب» «واجفة»:

مضطرب و ترسان

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 56

خاشعة: خشوع: تذلل و تواضع. ضد آن تكبر است خاشعه: متواضع، ذليل، مطيع.

حافرة: حفر: كندن. حفره: گودال. در مجمع فرموده: عرب به اول شى ء و ابتداء كار حافره گويد پس حافره به معنى حالت اول است «رجع على حافرته» يعنى به راهى كه آمده بود بر گشت منظور از آن در آيه زندگى اول است.

نخرة: نخر (بر وزن فرس): پوسيدن و متلاشى شدن. «نخر العظم: بلى و تفتّت» ناخر و نخر (بفتح نون و كسر خاء): پوسيده. نخرة جمع نخر است.

كرة: كرّة: رجوع و برگشتن. «خاسرة»: زيانبار.

زجرة: زجر: راندن با صدا. «الزجر: طرد بصوت» در مطلق راندن و صدا نيز به كار مى رود، آن را منع و نهى نيز معنى كرده اند، مراد از آن در آيه صيحه است و يا حركت دادن.

ساهرة: سهر (بر وزن شرف): شب زنده دارى. «سهر الرجل: لم ينم ليلا» ساهره: روى زمين و بيابان. عرب، بيابان را ساهره گويند كه شخص در آن از ترس بيدار مى ماند.

واد: وادى: سيلگاه. دره طبرسى دامنه كوه فرموده است، اصل آن به معنى جريان آب است.

طوى: نام واديى است كه در آن به موسى وحى آمد، فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است: طه/ 12،

نازعات/ 16.

يسعى: سعى: تند رفتن. بطور استعاره به جديت در كار سعى گفته مى شود مراد از آيه همين است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 57

حشر: حشر: جمع كردن. «حشر الناس: جمعهم» نكال: نكل (بكسر نون): زنجير. نكال عقوبتى است كه براى مجرم كيفر، و براى ديگران موعظه و ارهاب باشد.

شرحها

در اين آيات، ابتدا به قسمتى از موجودات طبيعت و نظام خلقت و يا به ملائكه اى كه واسطه فيض در تدبير جهان هستند سوگند ياد شده، سپس وقوع قيامت از آن نتيجه گيرى شده است، كه قيامت همان ادامه خلقت جهان و انسان است. آن گاه استبعاد مشركين در زمينه قيامت نقل و جواب داده شده است، در آخر ماجراى فرعون كه در مقابل حق ايستاد و كوبيده شد ديده مى شود و اضافه شده كه اين راه براى هر طاغوت و منكر حق شامل خواهد بود.

1 تا 7- وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً. يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ بايد دانست اين سبك بيان، در سه محل از قرآن كريم آمده است و در هر- سه مورد، وقوع قيامت نتيجه گيرى شده است، اول در سوره ذاريات كه مى خوانيم وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً. فَالْحامِلاتِ وِقْراً. فَالْجارِياتِ يُسْراً. فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ/ 1 تا 5.

دوم سوره مرسلات كه فرموده: وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً وَ النَّاشِراتِ نَشْراً فَالْفارِقاتِ فَرْقاً فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً عُذْراً أَوْ نُذْراً إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ 1- 7 سوم: نازعات كه گفته شد. فرقى كه اين سوره با دو سوره فوق دارد آنست كه، در آن دو جواب قسمها إِنَّما تُوعَدُونَ ... است ولى در اينجا يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ مى باشد، از

اين به نظر مى آيد كه منظور خدا در اين سوره آنست كه آخرت ادامه اين زندگى است و آن نظام تتمّه و تكميل اين نظام مى باشد بر خلاف

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 58

دو سوره فوق كه سخن از تحقق وعده خدا و تخلّف ناپذيرى آنست.

ناگفته نماند: آفتاب بر سطح درياها و اقيانوسها كه هزار فرسخ در هزار فرسخ وسعت دارند مى تابد، آبها تبخير شده به هوا بلند مى شوند، در اثر اختلاف حرارت خشكى ها و درياها، نسيم و بادها وزيدن آغاز مى كند، بدان وسيله ابرها از سطح اقيانوسها حركت كرده و مانند درياهاى بالدار بر خشكى ها منتقل مى شوند آن گاه به صورت باران و برف به زمين مى ريزند، روئيدنى ها مى رويد، زندگى ادامه پيدا مى كند و تدبير خدايى انجام مى گيرد.

على هذا مراد از «نازعات» بادهايى هستند كه ابرها را از بالاى اقيانوسها مى كنند و حركت مى دهند، «ناشطات» همان ابرها هستند كه از جاى خود حركت مى كنند و از سطح اقيانوسها خارج مى شوند، و به خشكى ها روي مى آورند، يعنى بادها ابر را حركت مى دهند و ابرها به آرامى و به طور مخصوص خارج مى شوند و حركت مى كنند. «سابحات» همان ابرهاى شناگر هستند كه در درياى آسمان شنا مى كنند، شناى كامل.

در نتيجه شنا كردن از يكديگر سبقت مى گيرند، بعضى جلو مى روند، بعضى در اطراف دريا مى مانند لذا با فاء تفريع فرموده: فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً نتيجه دوم آنكه: آنها تدبير امر خدا مى كنند، واسطه هاى فيض خدا هستند و اين صنع عجيب و نظام متقن پيوسته تكرار مى شود.

ناگفته نماند: اين گفته در حد احتمال است، نمى گوئيم كه منظور قرآن فقط همين است.

اهل تفسير فرموده اند: جواب اين سوگندها محذوف و آن كلمه «ليبعثن»

است يعنى: قسم به نازعات و ناشطات و ... حتما مردم در روز قيامت برانگيخته مى شوند، ارتباط اين سوگندها با وقوع قيامت در گذشته گفته شد.

يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ لفظ «يوم» منصوب است به كلمه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 59

«اذكر» يعنى ياد كن روزى را كه زمين مى لرزد و در تعقيب آن زلزله ديگرى مى آيد مراد از «راجفه» زمين است، رادفه صفت «رجفه» است كه از «راجفه» فهميده مى شود ممكن است رجفه اول اشاره به نفخ صور اول و دومى اشاره به نفخ صور دوم و زنده شدن مردگان باشد.

اما آنچه اهل تفسير در اين زمينه گفته اند:

نازعات: ملائكه اى كه ارواح كفار را به شدت از بدنشان خارج مى كنند يا ملائكه اى كه ارواح انسانها را اعم از مؤمن و كافر از بدن خارج مى كنند، يا مرگ كه روح ما را قبض مى كند يا ستارگان كه از افقى به افقى نزع شده، طلوع و غروب مى كنند، يا كمانهايى كه تيرها را رها مى كنند، درباره ناشطات و سابحات و سابقات نيز نظير نازعات گفته اند چنان كه در مجمع البيان نقل فرموده است. علامه طباطبائى در الميزان بعد از نقل اقوال فرموده است: اوصافى كه در اين مقسم به ما آمده است، قابل انطباق بر صفات ملائكه است در رابطه با امتثال امرى كه از جانب خدا به آنها صادر مى شود و كار جهان تدبير مى گردد در اين زمينه مطلبى در «المرسلات» گذشت و اللَّه العالم.

8 و 9: قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ أَبْصارُها خاشِعَةٌ اين دو آيه درباره كفار است يعنى قلوب كفار از ديدن احوال قيامت مضطرب و ترسان است، «ابصارها» راجع به قلوب است يعنى چشمهاى آن

قلوب ذليل و مطيع است به عبارت ديگر حالت تواضع و تسليم دارند نظير وَ تَراهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْها خاشِعِينَ مِنَ الذُّلِ شورى/ 45 10- 12 يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ. أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً قالُوا تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ نقل اشكال و تمسخر مشركان است، جوابش در آيات بعدى خواهد آمد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 60

اشكال آن بود كه در مقام انكار مى گفتند: آيا ما پس از مردن و پوسيدن به حالت اول برخواهيم گشت نظير: وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً اسراء/ 49 جمله: أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً تأكيد انكار است.

اما جمله: تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ لفظ تلك راجع است به رجعت كه از لَمَرْدُودُونَ فهميده مى شود. خاسرة زيانبار يا به معنى «ذات خسران» است ظاهرا اين جمله را از باب تمسخر گفته اند يعنى بر گشتن زيانبارى است؟!! و شايد به عنوان تشأم و نامباركى گفته باشند، يعنى اگر چنين باشد رجوع شومى خواهد بود.

13 و 14- فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ جواب استبعاد آنهاست كه وجود آخرت و زنده شدن مردگان در نظر شما مشكل و دشوار است ولى با يك صيحه، مردم زنده شده و در روى زمين خواهند بود نظير: إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ يس/ 53.

لفظ «هى» راجع است به «كرة» مراد از «زجرة» نفخه صور در مرحله دوم است، ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ زمر/ 68، گويا علّت آمدن زجره كه معناى راندن مى دهد آنست كه انسان ها بواسطه آن صيحه، از عالم مرگ به جهان قيامت رانده مى شوند.

15- 19-

هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكَّى وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ فَتَخْشى در اينجا در ضمن دوازده آيه جريان فرعون و طغيان و هلاكت او بيان مى شود، اين در آن روز هشدارى بود به مشركان كه در مقابل رسول خدا موضع گيرى و انكار نكنند كه فرعون چنين كرد و هلاك شد و در عين حال استدلال به معاد است از طريق تصحيح دعوت موسى عليه السّلام.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 61

يعنى موسى رسول راستين بود به فرعون وعده عذاب داد و به وقوع پيوست پس موسى در دعوت به معاد نيز حق بوده است و نيز تسليتى است به رسول خدا كه در مقابل مشركان صبر كند و مطمئن آينده باشد و آن تهديدى است بر هر منكرى كه در مقابل حق قيام كند.

إِذْ ناداهُ ظرف و بيان «حديث» است «هل اتى» براى تذكر و توجه دادن است يعني: اين سخن بشنو، «طوى» نام وادى مقدس است لفظ «هل لك» تقديرش «هل لك ميل او رغبة» است، منظور از «تزكى» پاك شدن از كفر و شرك مى باشد وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ ... بيان تزكى است «فتخشى» نتيجه هدايت است كه روح خشيت در انسان بوجود مى آورد.

20- 24 فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْرى فَكَذَّبَ وَ عَصى. ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعى فَحَشَرَ فَنادى فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى منظور از آيه كبرى، عصاى موسى است كه در پيش فرعون به زمين انداخت و در دم اژدها شد فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ اعراف/ 107، منظور از أَدْبَرَ يَسْعى همان است كه از موسى مهلت گرفت

كه در روز عيد ساحران را براى موسى جمع كند يعنى: به موسى پشت كرد و از او كنار شد و براى جمع كردن ساحران تلاش مى كرد و چون مردم را گرد آورد در ميانشان فرياد كرد كه أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى ظاهرا «يسعى» تلاش براى جمع كردن ساحران است ولى فحشر» راجع به جمع كردن همه مردم است.

ناگفته نماند: فرعون خودش بت پرست بود، آن گاه كه درباريان فرعون به او پيشنهاد كردند كه با موسى و قومش سخت بگيرد چنين گفتند: وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ اعراف/ 127. پس فرعون معتقد به وجود خدايان بود كه درباريان مى گفتند: آيا موسى و قوم او را رها مى كنى تا فساد كنند و تو و خدايانت را ترك نمايند؟

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 62

از طرف ديگر فرعون خودش را اله و معبود معرفى مى كرد و به موسى عليه السّلام فرمود: ... لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ شعراء/ 29.

على هذا منظور فرعون از أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى آنست كه شما خدايان زياد و ارباب زيادى داريد ولى من و الا مقامترين آنها هستم، مرادش آن نيست كه من خالق و آفريننده شما هستم بلكه منظورش همان تربيت و اداره و كارگردانى و اصلاح شئون و ارزاق و امثال آنست و در جاى ديگر به مردم گفته است يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي قصص/ 38.

به هر حال، اين سخن فرعون حاكى از آن بود كه بايد از خداى خالق بريده و رو به من آوريد.

25- 26- فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى يعنى در مقابل آن طغيان و لجاجت، خدا او را به عقوبت دنيا و آخرت گرفتار فرمود، عذاب دنيا همان غرق شدن بود و عذاب آخرت، خلود در آتش مى باشد يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ هود/ 98 گويى «اخذه» در جاى «نكله» است يعنى «نكله اللَّه نكال الاخرة و الاولى» عذاب دنيا نكال است يعنى براى فرعون عقوبت. و براى ديگران عبرت است وعده عذاب آخرت نيز براى شنوندگان عبرت است.

در مجمع البيان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: ميان قول انا ربكم الاعلى و غرق شدن، چهل سال فاصله بود، ابو بصير از آن حضرت نقل مى كند جبرئيل گفت: خدايا فرعون را وا مى گذارى با آنكه مى گويد: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى؟ خداوند فرمود: اين سخن را مثل تو كسى مى گويد كه از فوت گناهكار مى ترسد.

به نظر بعضى مراد از «الاخرة» قول فرعون است كه گفت انا ربكم الاعلى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 63

و از «الاولى» قول او است كه قبلا گفته بود: ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي يعنى «فاخذه اللَّه نكال كلمة الاخرة و الاولى» ولى استفاده آن از آيه مشكل است إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى لفظ «ذلك» اشاره است به حديث موسى مفعول يخشى به نظر الميزان نظير شقاوت و عذاب است يعنى در اين حديث، موعظه است براى كسى كه از شقاوت و گرفتارى آينده مى ترسد كه انسان موجودى است از آينده و از شقاوت خويش مى ترسد. طبرسى فرموده است «لمن يخشى اللَّه ...».

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 64

[سوره النازعات (79): آيات 27 تا 46]

اشاره

أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها (27)

رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها (28) وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها (29) وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها (30) أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها (31)

وَ الْجِبالَ أَرْساها (32) مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ (33) فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى (34) يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى (35) وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى (36)

فَأَمَّا مَنْ طَغى (37) وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا (38) فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى (39) وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى (40) فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى (41)

يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها (42) فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها (43) إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها (44) إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها (45) كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها (46)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 65

27- آيا شما در خلقت محكمتر هستيد يا آسمان كه خدا آن را بنا نهاد

28- ارتفاع آن را بالا برد و آن را ساخت

29- شبش را تاريك گردانيد و نورش را خارج كرد

30- زمين را پس از آسمان، بگسترانيد

31- از زمين آب آن و روئيدنى آن را خارج كرد

32- و كوه ها را ثابت گردانيد.

33- متاعند براى شما و چهار پايانتان

34- وقتى كه آن حادثه فراگيرنده بزرگ ببايد

35- در آن روز انسان آنچه را كه كرده است ياد مى آورد.

36- جهنم بر همه بينندگان آشكار مى شود

37- پس اما هر كه طغيان كند

38- و زندگى دنيا را بر آخرت اختيار كند

39- جايگاه او فقط آتش است.

40- و اما كسى كه از ربوبيت پروردگارش بترسد و نفس خويش را از خواهشها باز دارد

41- جايگاه او فقط بهشت است.

42- از تو از قيامت مى پرسند كه وقوع آن كدام وقت است؟

43- تو در چه حالى از علم آن؟

تفسير احسن

الحديث، ج 12، ص: 66

44- امر آن به پروردگارت مربوط است.

45- تو فقط انذار كننده اى، كسى را كه از آن مى ترسد

46- روزى كه مردم آن را مى بينند، گويا در دنيا توقف نكرده اند مگر بعد از ظهرى يا قبل از ظهر آن.

كلمه ها

أشد: محكمتر. شدّ در اصل به معنى محكم بستن است.

سمكها: سمك (بر وزن عقل): سقف، ارتفاع «سمك السماء»: آسمان را بالابرد و مرتفع كرد، سقف خانه را «سمك البيت» گويند.

سواها: تسويه به معنى ساختن و پرداختن است «سواها»: ساخت آن را.

اغطش: غطش (بر وزن عقل): تاريك شدن. «غطش الليل غطشا: اظلم» اغطاش، لازم و متعدى هر دو آمده است «اغطش»: تاريك گردانيد.

ضحيها: ضحى: نور. راغب و ديگران انتشار نور آفتاب و گسترش شعاع آن گفته اند.

دحاها: طبرسى فرموده: دحو و دحى به معنى بسط كردن و گستردن است، جوهرى گستردن و غلطانيدن گفته است در نهج البلاغه خطبه 89 فرموده «و سكنت الارض مدحوّة في لجّة طيّارة» يعنى زمين به حالت گسترده در دريايى مواج و روان آرام گرفت در خطبه 70 فرموده است: «اللهم داحى المدحوات و داعم المسموكات اى خدايى كه گسترنده گسترده ها و بر پا كننده بالا رفته هايى.

«دحاها» گسترانيد آن را.

مرعى: چراگاه. رعى به معنى مراعات و محافظت است، چراگاه را از

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 67

آن مرعى گويند كه چهارپايان در آن با چريدن محافظت مى شوند.

ارساها: رسو: ثبوت و رسوخ. «رسا الشي ء: ثبت»، ارساء: اثبات و پايدار كردن «ارساها»: استوار كرد آنها را.

طامة: طمّ: غلبه و تجاوز «جرى الوادى فطمّ على القرى» يعنى سيل جارى شد و بر روستاها غلبه كرد، قيامت را از آن طامة گفته اند كه بر هر چيزى غلبه

و برترى كند «طامة» حادثه بزرگ و فراگيرند، آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

برزت: بروز: آشكار شدن. «البروز: الظهور».

آثر: ايثار: برگزيدن و اختيار كردن آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا: زندگى دنيا را بر آخرت برگزيد.

جحيم: آتش بزرگ الجحيم كل نار عظيمة في مهواة» مرساها: مرسى: مصدر ميمى، اسم زمان و اسم مكان آيد، آن در آيه ظاهرا به معنى وقوع است كه مصدر ميمى مى باشد.

الساعة: ساعة: وقت حاضر جزئى از اجزاء شب و روز، منظور از آن در آيه قيامت است.

يلبثوا: لبث: درنگ و توقف لَمْ يَلْبَثُوا توقف نكردند.

عشية: طبرسى و زمخشرى گفته اند: عشى از اول ظهر است تا غروب، عشيه همان عشى است، به قولى تاء آن براى وحدت است.

شرحها

اين آيات استدلال بر معاد و جواب أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ است و تقرير

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 68

آن چنين مى باشد: خدايى كه اين آسمان محكمتر از شما را آفريده و نور و ظلمت در آن بر قرار كرده و زمين را بگسترده است، به آفريدن ورزنده كردن شما تواناست و در عين حال اشاره به ادامه تدبير و اتصال آخرت به دنيا است كه ادامه خلقت آمدن قيامت را بدنبال دارد، آخرت جز تداوم خلقت نمى باشد، پس در آن شكى نداشته باشيد وانگهى روشن است كه آيات در قالب توبيخ و سرزنش بيان شده است، در آخر به قيامت نيكوكاران و بد كاران اشاره گرديده است.

27- 30- أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها. رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها در اين آيات چنان كه ملاحظه مى شود دحو الارض يعنى گسترانيدن زمين يا به

حركت در آوردن و غلطانيدن آن، بعد از تشكيلات آسمانهاست ولى در آيات ديگر، زمين پيش از منظم شدن آسمانها، خلق و منظم شده است مانند اين آيه هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ بقره/ 29 و در آيات سوره فصلت چنين مى خوانيم:

قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ... ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ ... فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ ... فصّلت/ 9- 12 به نظر مى آيد و اللَّه العالم، در آيه بقره و فصّلت، سخن از زمين و هفت طبقه هواى محيط بر آن است، در اين جريان به حكم ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ گازهاى غليظ و سياه كه از زمين خارج شده به تدريج به هفت طبقه جو مبدل شده است چنان كه در سوره بقره به تفصيل گفته ام.

ولى در آيه أَمِ السَّماءُ بَناها سخن از مطلق آسمانها يا لا اقل از منظومه شمسى است لذا نسبت شب و روز را نيز به آسمان داده است، يعنى آيا شما در خلقت محكمتر هستيد يا اين منظومه يا اين آسمان كه با اين ستارگان تشكيل يافته است، خدا آن را بنا نهاد و ارتفاعش را بالا برد و شب آن را كه نور آفتاب در

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 69

آن نيست تاريك گردانيد و نور آن را خارج كرد و روز گردانيد، در اين نظم و نظام گسترده شدن و يا به حركت در آمدن و غلطيدن زمين، بعد از آسمان است. آيه لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ

مِنْ خَلْقِ النَّاسِ غافر/ 57 نشان مى دهد كه منظور از السماء، مطلق آسمان است.

31- 33- أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها وَ الْجِبالَ أَرْساها. مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ اين ها نتيجه گستردن زمين است همانطور كه روئيدنى ها از زمين خارج مى شود، از آيه فهميده مى شود كه دريا نيز از زمين به صورت گاز غليظ خارج شده و سپس در هوا تشكيل ابر داده و به صورت باران بر زمين ريخته و درياها تشكيل شده است، به نظر بعضى منظور بيرون آمدن چشمه هاست.

مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ روشن مى كند كه مراد از «مرعى» مطلق روئيدنيها است اعم از خوراك انسان و حيوان اين آيه نظير وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ فصلت/ 10 است مَتاعاً لَكُمْ ..

مفعول له فعلهاى مقدم مى باشد. رجوع شود به (عبس/ 23).

34- 36- فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى، يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى فاء تفريع در «فاذا» حاكى است كه آمدن قيامت نتيجه و از لوازم خلقت دنيا است، يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ روشن مى كند كه انسان كارهاى دنيا را به ياد خواهد آورد، به واسطه حافظه خود و شايد به واسطه شهادت اعضاء و نامه اعمال هم.

منظور از «لمن يرى» هر بيننده است، زمخشرى مى گويد: يعنى به همه بينندگان و به هر كس، آن مثلى است كه به هر كار آشكارى كه بر كسى پوشيده نيست، زده مى شود و چون گويى: «يرز الامر لمن يرى» منظور آنست كه اين كار

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 70

بر همه آشكار است.

مجمع البيان و الميزان نيز نزديك به آن گفته اند. نظير اين آيات

است آيات سوره تكوير و انفطار، كه در اولى آمده: ... عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ/ 14 و در دومى: ... عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ/ 5.

37- 39- فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى يعنى چون قيامت و طامه كبرى واقع شود، مردم دو قسمت خواهند بود:

اهل آتش و اهل بهشت، اهل آتش هر آن كسى است كه از مرحله عبوديت و بندگى و اطاعت خدا، تجاوز و طغيان كند. و زندگى دنيا را اختيار نمايد و از آخرت دست بردارد. آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا يعنى تمام هم و غم و تلاش او براى دنيا باشد و به آخرت بى اعتنا گردد، اين عبارت اخراى كفر است. زمخشرى گويد: «فاما ...» جواب فَإِذا جاءَتِ است.

الف و لام «المأوى» عوض از مضاف اليه و تقدير آن «هى مأواه» است، لفظ «هى» مفيد اختصاص است يعنى محل او فقط آتش مى باشد.

40 و 41- وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى بيان قسمت دوم و اهل بهشت است «مقام» اسم مكان است يعنى محل ايستادن ولى گاهى از آن موقعيت و منزلت و عظمت اراده مى شود، مثلا در كلام نوح عليه السّلام كه فرموده: إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي وَ تَذْكِيرِي بِآياتِ اللَّهِ يونس/ 71، منظور نبوت و تبليغ احكام است.

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: مقام خدا آنست كه انسان را مى بيند، گفته هاى او را مى شنود و به آنچه مى كند داناست، اين مقام شخص را از كار بد باز مى دارد و سبب وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى مى شود.

روايت امام صادق عليه السّلام چنين است

«قال من علم

ان اللَّه يراه و يسمع ما يقول

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 71

و يعلم ما يعلمه من خير او شر فيحجزه ذلك عن القبيح من الاعمال فذلك الذى خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى»

«1» خلاصه اينكه بدانيم در حضور خدا هستيم.

42- 44- يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها.

سؤال و جوابى است درباره وقت آخرت، كه در قرآن مجيد چندين بار تكرار شده است و در هر بار جواب آمده كه علم آن پيش خداست نظير: يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ احزاب/ 63 يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي ... يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ اعراف/ 187 و آيات ديگر. نقل شده: روزى از آن حضرت درباره قيامت پرسيدند فرمود: «ما المسئول با علم من السائل» يعنى: از من كه مى پرسيد من به قيامت از شما داناتر نيستم.

«يسئلونك» استمرار سؤال را مى رساند، گويا مرتب درباره زمان آن از آن حضرت سؤال مى كرده اند، كفار به طور استهزاء، مسلمانان به طور استفسار.

«مرسى» به معنى اثبات و استقرار است يعنى اثبات و وقوع آن چه زمانى خواهد بود؟ «ذكرى» اگر به معنى علم باشد چنان كه طبرسى فرموده است، معنى فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها بطور استفهام انكارى آنست كه: در چه چيزى تو از دانستن آن.

يعنى تو نمى دانى و اگر ذكرى به معنى ياد آورى بيشتر باشد معنايش «في اى شى ء انت من كثرة ذكر الساعة» يعنى ياد آورى زياد تو را به آن، عالم نمى كند چنان كه الميزان فرموده است.

إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها تكميل آيه سابق و تعليل آنست، معناى

اين جمله چنين است: «الى ربك ينتهى امرها» يعنى كار قيامت به خدا مى رسد وقت آن، وقوع آن. آوردن آن مربوط به خدا و در دست خداست، تو را و ديگران را به وقت

______________________________

(1) تفسير برهان

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 72

آن علمى نمى تواند باشد، مانند قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ اعراف/ 187، بعضى گفته اند «الى ربك منتهى علمها».

45 و 46- إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها يعنى وظيفه تو فقط انذار است نه تعيين وقت آن، مراد از خشيت چنان كه الميزان گفته است به طور شأنيت است يعنى انذار مى كنى كسى را كه بعد از شنيدن، روح خشيت در او پيدا مى شود نه اينكه قبلا در او خشيت هست. مانند إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ يس/ 11.

جمله كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها ... مثلى است براى زود آمدن و نزديك بودن قيامت، گويى از سؤال أَيَّانَ مُرْساها دور بودن آن به نظر آمده است، نظير إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً معارج/ 6 و 7. منظور از لَمْ يَلْبَثُوا ظاهرا ماندن در دنيا است يعنى: آخرت به قدرى نزديك است كه مردم پس از رسيدن به قيامت و ديدن آن، به نظرشان خواهد آمد كه در دنيا فقط به قدر نصف روز توقف كرده اند.

به نظر بعضى مراد توقف در قبور و برزخ است ضمير أَوْ ضُحاها راجع به عشيه است يعنى: توقف نكرده اند در دنيا مگر به قدر بعد از ظهر يك روز يا قبل از ظهر آن، نظير: كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنْ

نَهارٍ.

روز پنجشنبه پانزده شوال 1402 قمرى مطابق 14/ 5/ 1361 تفسير سوره نازعات به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 73

سوره عبس

اشاره

در مدينه نازل شده و چهل و دو آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره مباركه «عبس» بيست و چهارمين سوره است كه بعد از سوره «النجم» در مكه معظمه نازل گرديد. به نظر مى آيد كه در سال سوم يا چهارم بعثت، بعد از نزول فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 نازل شده باشد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، مأمور شد دعوت خويش را علنى كند، زيرا از شأن نزول اين سوره معلوم مى شود كه حضرت دعوت خود را علنى كرده بود، اما از لحاظ ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره هشتادم است.

2- عدد آيات آن در قول قارئان كوفه و حجاز، چهل و دو است ولى بصريها چهل و يك و شاميها چهل گفته اند قول كوفى ها به وسيله عاصم بن ابى النجود به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد، عدد كلمات اين سوره بنا به نقل تفسير خازن صد و سى و حروف آن پانصد و سى و سه است.

3- نامگذارى آن به «سوره عبس» ظاهرا به علت آمدن اين لفظ در اول آنست و نيز «عبوس شدن» در نزول اين سوره موضوعيت داشته است.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: سوره «سفره» نيز خوانده مى شود، آن ظاهرا در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و به زبان آن حضرت «سوره عبس» خوانده شده است.

4- اين سوره به شهادت آيات و بنا به شأن نزول آن، در مكه نازل گشته و

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 74

از سوره هاى قبل از هجرت مى باشد و پيداست كه همه به يك بار نازل شده است.

5- در علّت نزول اين سوره مطلبي هست كه مفسران اهل سنت به

آن اعتماد كرده اند و در بعضى از روايات شيعه نيز به آن اشاره شده است، ما آن را از مجمع البيان نقل مى كنيم.

مرحوم طبرسى چنين آورده است: گويند: اين آيات درباره ابن ام مكتوم نازل گشته است اسم او عبد اللَّه بن شريح بن مالك ... مى باشد، او نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد، آن حضرت با عتبة بن ربيعه و ابو جهل بن هشام و عباس بن عبد المطلب و ابىّ و اميّة پسران خلف، سخن مى گفت و آنها را به خدا دعوت مى كرد و اميد داشت كه اسلام آورند.

ابن ام مكتوم (كه نابينا بود) گفت: يا رسول اللَّه بر من قرآن بخوان و از آنچه خدا تعليمت كرده مرا تعليم كن، او با صداى بلند آن حضرت را مى خواند و حرف خويش را تكرار مى كرد و نمى دانست كه او مشغول سخن گفتن با ديگرى است، تكرار و بلند گفتن او كه سبب قطع كلام آن حضرت گرديد، موجب آن شد كه قيافه آن حضرت تغيير كند و آثار كراهت در آن مشهود گردد آن جناب در دلش گفت: اكنون اينها مى گويند: پيروان او فقط نابيناها و بردگانند «1».

لذا حضرت توجهى بر او نكرد و به سخنش با آن پنج نفر ادامه داد، در نتيجه، اين آيات (عتاب آميز) نازل شد، پس از اين ماجرا حضرت، ابن ام مكتوم را احترام مى كرد و چون او را مى ديد مى فرمود: به به به كسى كه پروردگارم مرا درباره او عتاب كرده است و به او مى فرمود آيا حاجتى دارى؟ و او را دو بار در مدينه چون به جنگ رفت، جانشين خود فرمود.

______________________________

(1) معلوم نيست

ناقل اين سخن از درون قلب آن حضرت چطور واقف شده كه اين سخن را گفته است به هر حال نقل مجمع البيان چنين است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 75

طبرسى رحمه اللَّه در ادامه قضيه فرموده است: از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چون ابن ام مكتوم را مى ديد مى فرمود: مرحبا مرحبا، نه و اللَّه ديگر كارى نمى كنم كه خدا درباره تو مرا عتاب كند، آن حضرت به او بسيار تفقد مى فرمود تا حدى كه او از حضور در محضر آن حضرت خوددارى مى كرد (يعنى احساس مى كرد كه رسول خدا هر وقت او را مى بيند از ياد آورى آن ماجرا ناراحت مى شود).

آن گاه طبرسى در ادامه سخن چنين فرموده است: از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده كه اين آيات درباره مردى از بنى اميه نازل گشته كه در محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود ابن ام مكتوم آمد، مرد اموى چون او را ديد، او را چركين حساب كرد و خودش را كنار كشيد و روترش كرد و از او اعراض نمود، خدا در اين جريان او را حكايت و اينكار را تقبيح فرمود.

آن گاه طبرسى رحمه اللَّه از سيد مرتضى علم الهدى نقل مى كند كه فرموده است: در ظاهر اين آيات دلالتى نيست كه عتاب متوجه آن حضرت، باشد نقل بالا فقط يك خبر است كه به «منجر به» تصريح نشده است وانگهى دلالت دارند كه منظور آن حضرت نيست زيرا رسول خدا با دشمنانش عبوس نبود كجا مانده دوستانش باشد آن گاه اينكه او به اغنياء توجه كند و

از فقراء غفلت نمايد، دور از اخلاق نيك آن حضرت است، مؤيد اين سخن آنست كه خدا در وصف او فرموده است إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ ... پس ظاهر آنست كه عَبَسَ وَ تَوَلَّى راجع به كسى غير از آن حضرت است.

علامه طباطبائى نيز در الميزان قبول ندارد كه عتاب در اين آيات راجع به آن حضرت باشد، طبرسى رحمه اللَّه در جوامع الجامع قول اول را بدون اظهار نظر نقل فرموده و به قول سيد مرتضاى مرحوم اشاره نمى كند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 76

ناگفته نماند: دقت در آيات نشان مى دهد كه طرف خطاب يك مقام مسئول و بسيار بزرگ است، بسيار بعيد است كه اين آيات خطاب به يك انسان غير مسئول و خطاكار باشد، بلكه چنان كه خواهيم گفت از آيات فهميده مى شود كه اين مقام مسئول به مكتب خود بسيار علاقه داشته و آن سبب اين پيشامد ناگوار شده است. و اللَّه العالم.

6- در اين ماجرا، پيشامد طورى شده كه مؤمن فقير تحقير شده و كافر ثروتمند مورد احترام واقع گرديده است و اين بر خلاف نظام اسلام است، بلكه اهانت از آن كافر و احترام از آن مؤمن بايد باشد، آيات از اينكار بشدت نهى مى كند و مى گويد: مردم همه در استفاده از دين خدا يكسانند، كسى را بر كسى مزيتى نيست. مى شود گفت فقر و ثروت در نظر نيست بلكه مؤمن تحقير شده و كافر تكريم.

7- مطالب سوره مباركه از اين قرار است: يك مقام مسئول و بسيار بزرگ مورد ملامت قرار مى گيرد به علّت آنكه از آمدن يك نفر نابينا عبوس گشته و به او بى اعتنا شده است،

زيرا كه همه حق استفاده از دين خدا را دارند نبايد كسى را بر كسى مزيت و برترى قائل شد، سپس انسان عنود و لجوج مورد حمله سخت قرار گرفته است كه بدون توجه به خلقت خود و اينكه اختيارش در دست خالق است با آيات خدا و رسول او مبارزه مى كند.

و نيز انسان قطع نظر از خلقت خويش اگر به طعامى كه مى خورد توجه نمايد و نظامى را كه در به وجود آمدن آن طعام از قبيل باريدن باران، روئيدن روئيدنيها و غيره به كار رفته است، در نظر بگيرد، حتما به پديد آورنده اين نظام خاضع خواهد شد، آن وقت فرموده ادامه خلقت به آخرت منتهى خواهد شد كه مردم طبق ايمان و عمل و كفر و استكبار خويش، پاداش يا كيفر خواهند ديد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 77

سورة عبس مكيّة و هى اثنان و أربعون آية نزلت بعد سورة النجم

[سوره عبس (80): آيات 1 تا 16]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

عَبَسَ وَ تَوَلَّى (1) أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى (2) وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى (3) أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى (4)

أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى (5) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى (6) وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى (7) وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى (8) وَ هُوَ يَخْشى (9)

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى (10) كَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ (11) فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (12) فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ (13) مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ (14)

بِأَيْدِي سَفَرَةٍ (15) كِرامٍ بَرَرَةٍ (16)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 78

به نام خداى رحمان رحيم

1- عبوس شد و رو گردانيد

2- از اينكه آن نابينا پيش او آمد

3- چه چيز تو را دانا كرد شايد كه او پاك شود؟!

4- يا پند گيرد و تذكر به او نفع دهد؟!

5- كسى كه خود

را بى نياز مى داند!

6- تو به او توجه مى كنى!

7- حال آنكه بر تو باكى نيست كه از شرك پاك نگردد!

8- و اما آنكه به شتاب پيش تو مى آيد!

9- و از خدا مى ترسد!

10- تو از او به ديگران مشغول مى شوى!

11- اين كار مكن، آيات ما پندى است

12- هر كه بخواهد آن را ياد مى گيرد

13- (آن آيات) در صفحه هاى با ارزش است

14- بلند مقام و پاك شده از باطل است

15- در دست نويسندگانى است

16- كه محترم و نيكوكارانند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 79

كلمه ها

عبس: عبس (بر وزن فلس): روترش كردن و قيافه در هم كشيدن و رو ترش شدن، لازم و متعدى هر دو آمده است «عبس وجهه عبسا و عبوسا: كلح».

تولى: تولى اگر با «عن» باشد به معنى اعراض و اگر با «الى» باشد به معنى رو كردن آيد، در آيه به معنى اعراض است.

يزكى: آن در اصل «يتزكى» است تاء به زاء عوض شده و در آن ادغام گرديده است «تزكى» از باب تفعل به معنى پاك شدن است «يزكى»: پاك مى شود.

يذكر: آن در اصل «يتذكر» است به معنى پند گرفتن و ياد آور شدن مى باشد تاء به ذال عوض شده و در آن ادغام گرديده است «تذكرة» از باب تفعيل: يادآورى.

استغنى: استغناء: طلب بى نيازى «استغنى اللَّه: سأله ان يغنيه» به نظر راغب، آن مانند غنى به معنى بى نيازى است.

تصدى: تصديه: رد كردن. توجه كردن، اصل آن «صد و» به معنى كف زدن و دست به هم زدن است (قاموس قرآن) تلهى: لهو: مشغول شدن. «تلهى»: مشغول شدن و غفلت كردن.

صحف: (بر وزن عنق): جمع صحيفه، يعنى: صحيفه اى كه در آن مى نويسند.

مكرمة: كرم بر وزن شرف»:

شرافت. گرانقدرى و عزيز بودن مكرمة:

گرانقدر و پرارزش. «كرام» جمع كريم به معنى محترم و با

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 80

ارزش است.

سفره: سفر (بر وزن عقل): آشكار كردن، پرده برداشتن. «السفر: كشف الغطاء» و به كسر سين به معنى كتاب و نامه است كه حقائق و مطالب را روشن و آشكار مى كند، سافر به معنى كتاب و نويسنده است «سفرة»: نويسندگان.

بررة: برّ به (فتح اوّل) نيكوكار و احسان كننده. جمع آن بر ره و ابرار است.

شرحها

در اين آيات ماجراى آن مرد نابينا و موحد و تحقير او و تكريم كافر نقل شده و اين عمل مورد عتاب سخت قرار گرفته است، آن وقت گفته شده كه همه در استفاده از دين خدا يكسانند، كسى را بر كسى در اين كار مزيتى نيست و در آخر از قرآن و آنان كه در ترويج قرآن مى كوشند تجليل شده است.

1 و 2- عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى لفظ أَنْ جاءَهُ تقديرش: «لان جاءه» است و آن تعليل عَبَسَ وَ تَوَلَّى مى باشد يعنى به علت آمدن آن نابينا روترش كرد و از او اعراض نمود منظور از لى» اعراض از نابينا و عدم اعتنايى به او است.

3 و 4- وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى جمله اول در صورتى است كه اعمى قبلا پند گرفته است و با آمدن پيش؟؟ ت، عملى ياد مى گيرد و با آن عمل خود را پاك مى كند يا با ياد گرفتن؟؟ قلب او از جهل پاك مى شود، جمله دوم در صورتى است كه قبلا پند نگرفته؟؟ ن پند مى گيرد و سپس از آن پند استفاده مى كند و با عمل

به آن پاك

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 81

مى شود «1».

يعنى: تو چه مى دانى شايد آن اعمى با آمدن و ياد گرفتن از تو عمل كند و پاك شود و يا پند گيرد و بياموزد و سپس از آن بهره برد.

در الميزان فرموده: در اين چهار آيه عتاب شديدى هست، و بر شدت عتاب مى افزايد اينكه دو آيه اول به صورت غيبت است و به علت تشديد انكار عمل، از خطاب اعراض شده است و در دو آيه بعدى به صورت خطاب و روبرو و الزام حجت و توبيخ و بدون واسطه سخن گفته شده است.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده است: علّت غيبت در دو آيه اول اجلال آن حضرت است كه عبوس شدن و اعراض را به او نسبت نداده است.

الميزان فرموده است: اين سخن با خطاب أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى جور در نمى آيد.

5 تا 10- أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى وَ هُوَ يَخْشى فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى به قرينه وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ ... به نظر مى آيد كه مراد از «استغنى» بى نيازى در قبول دين است يعنى آنكه در قبول دين خود را بى نياز مى داند، تو به او توجه مى كنى با آنكه بر تو باكى نيست كه ايمان نياورد و از شرك پاك نگردد، اما آنكه به شتاب پيش تو مى آيد تا پند گيرد و پاك شود و در حالى كه از خدا مى ترسد، تو از او به ديگران مشغول مى شوى.

جمله وَ هُوَ يَخْشى بيان آنست كه تعليم تو به او حتما مفيد خواهد بود.

زيرا به حكم سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى اعلى/ 10 هر كه

خشيت دارد متذكر مى شود الميزان فرموده است: جلو افتادن «انت» در دو محل و آمدن «له- عنه» همه

______________________________

(1) «فتنفعه» را با نصب خوانده اند كه جواب «لعله» با تقدير «ان» است و با رفع نيز خوانده اند كه عطف بر «يذكر» مى باشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 82

براى تسجيل عتاب و ملامت است.

بعضى «ما» در وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى را استفهاميه دانسته اند يعنى چه محذوري بر تو لازم مى آيد اگر اسلام نياورد و از شرك پاك نگردد؟ طبرسى رحمه اللَّه درباره «استغنى» فرموده است «استغنى بالمال».

11 تا 16- كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ. فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ. مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ. بِأَيْدِي سَفَرَةٍ. كِرامٍ بَرَرَةٍ از اين آيات فهميده مى شود (و اللَّه اعلم): توجه آن حضرت به آن چند نفر براى آن بود كه ايمان بياورند و اسلام قوت گيرد و تا حدى عجله به خرج مى داده است، گويى مختصر نگرانى هم در قلب مباركش بوده تا آن قضيّه ناگوار واقع شده است.

خدا در اين آيات مى فرمايد: چنين مكن و از آينده اسلام نگران مباش.

اين آيات از باطل و شك پاك شده اند، در جزوه هاى با ارزش و والا مقام با دست نويسندگان محترم و نيكوكار ثبت مى شود و تبليغ مى گردد و به همه مى رسد و در قلبها جاى مى گيرد و از بين نمى رود، على هذا اين آيات، هم آن حضرت را از تكرار جريان نابينا منع مى كند و هم اطمينان مى دهد كه دين تو پايدار خواهد بود، نيازى به توجه به سران مشركان نيست.

اين تفسير در صورتى صحيح است كه مراد از «سفرة» نويسندگان معمولى قرآن و مبلّغين آن باشد چنان كه طبرسى از قتاده نقل مى كند كه گفته

است:

مراد از «سفره» قارئان قرآنند كه آن را مى نويسند و مى خوانند، بايد دانست كه قرآن به وسيله همين قارئان، نويسندگان، مفسرين، باقى مانده و به دست ديگران رسيده است، در تفسير برهان از ابو ايوب حذاء از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه مراد از سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ امامان عليهم السّلام مى باشند

«قال هم الأئمة»

آرى آنها عليهم السّلام فرد اكمل «سفره» هستند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 83

ابن عباس و مجاهد «سفره» را ملائكه گفته اند. الميزان سفره را جمع سفير به معنى فرستاده و نماينده دانسته كه ملائكه مى باشند و فرموده: «بايدى سفراء من الملائكة كرام على ربهم ...» با مراجعه به لغت خواهيم ديد: سفير به اين معنى در لغت نيامده است فقط به معنى نماينده اى كه براى اصلاح اعزام مى شود آمده است، آنهم در آيه مناسب نيست على هذا معناى اول اصح است.

إِنَّها تَذْكِرَةٌ يعنى آيات قرآن، و شايد «ها» راجع به قرآن باشد و تأنيث آن بجهت «تذكره» است فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ يعنى: آن تذكره نوشته شده است در صحيفه هاى با ارزش مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ يعنى والا مقام و گرانقدر هستند و پاك شده اند از باطل و شك و تناقض و اختلاف. لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ حم سجده/ 42 إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ طارق/ 14.

بِأَيْدِي سَفَرَةٍ صفت چهارم «صحف» است يعنى آن صحيفه هاى پاك در دست نويسندگان كريم و نيكوكار است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 84

[سوره عبس (80): آيات 17 تا 42]

اشاره

قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ (17) مِنْ أَيِّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ (18) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (19) ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ (20) ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (21)

ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (22) كَلاَّ

لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ (23) فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ (24) أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا (25) ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (26)

فَأَنْبَتْنا فِيها حَبًّا (27) وَ عِنَباً وَ قَضْباً (28) وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً (29) وَ حَدائِقَ غُلْباً (30) وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا (31)

مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ (32) فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ (33) يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ (34) وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ (35) وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ (36)

لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ (37) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (38) ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (39) وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ (40) تَرْهَقُها قَتَرَةٌ (41)

أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (42)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 85

17- بميرد انسان چه ناسپاسى است؟!

18- بنگرد خدا او را از چه آفريد

19- از نطفه آفريد و ساخت او را

20- سپس راه هدايت را بر او آسان كرد

21- آن گاه او را بميرانيد و در قبر كرد

22- سپس وقتى كه بخواهد او را زنده مى كند

23- نه، هنوز انسان امر خدا را به انجام نبرده است

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 86

24- بنگرد انسان به طعام خويش.

25- ما آب را به طرز مخصوصى از آسمان ريختيم

26- سپس زمين را به نحو مخصوصى شكافتيم

27- پس در آن دانه ها رويانديم

28- و انگور سبزى

29- و درخت زيتون و درخت خرما

30- و باغهاى انبوه

31- و ميوه و چراگاه

32- متاع است براى شما و چهارپايان شما

33- چون آن صيحه گوش خراش آيد

34- در روزى كه شخص از برادرش بگريزد

35- و از مادر و پدرش

36- و از زن و فرزندانش

37- براى هر كس را در آن روز كارى است كه مشغولش مى كند

38- چهره هايى در آن روز نورانى هستند.

39- خندان و شادمانند.

40- و چهره هايى در آن روز بر

آنها تيرگى هست

41- سياهى آنها را احاطه كرده است

42- آنها كافران و بدكارانند

كلمه ها

ما اكفره: صيغه تعجب است، يعنى چه قدر كافر يا چه قدر ناسپاس است.

نطفه: آب اندك. طبرسى رحمه اللَّه ذيل نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ فرموده است اصل نطفه به معنى آب كم است، گاهى به آب زياد نيز گفته ميشود ولى راغب آن را آب صاف معنى كرده است: «النطفة: الماء الصافى»

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 87

اين با «سلالة» كه در آيات آمده است بهتر مى سازد.

اقبره: اقبار: در قبر كردن و ميراندن «اقبره»: در قبر كرد او را انشره: نشر: گستردن و گسترده شدن. لازم و متعدى آمده است آن گاه نشر و انشار به معنى زنده كردن به كار مى رود «نشر اللَّه الموتى و انشرهم: احياهم» صببنا: صب: ريختن. لازم و متعدى هر دو آمده است.

شقا: شق: شكافتن و شكاف. مصدر و اسم به كار مى رود.

قضبا: قضب در اصل به معنى قطع است، سبزى خوردنى را قضب گويند كه پيوسته چيده مى شود، اهل لغت آن را «قتّ» معنى كرده اند كه سبزى خوردنى است.

غلبا: غلباء: باغ انبوه و پر درخت. «الغلباء: الحديقة المتكاثفه»، جمع آن «غلب» (بر وزن قفل) است.

اب: چراگاه. «الأب: المرعى من الحشيش و سائر النباتات تأكله الدواب» الصاخة: صاخّه: فريادى كه شدت آن. گوش را كر مى كند، آن از نامهاى قيامت است در اقرب الموارد گويد: «صخ الصوت الاذن: اصمها» يعنى فرياد: گوش را كر نمود.

شأن: كار. حال. «الشأن: الامر و الحال» بكار عظيم نيز شأن گويند «الخطب من الامور» مسفرة: سفر (بر وزن عقل): پرده برداشتن و آشكار كردن. «مسفره» نورانى.

مستبشرة: شادمان. استبشار: طلب شادى، يافتن يا دانستن چيزى كه

شاد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 88

مى كند، آن به معنى بشارت دادن نيامده است.

غبرة: غبار. راغب گويد: غبارى است كه بر روى چيزى نشيند و آنچه به رنگ غبار باشد، ظاهرا مراد از آن تيرگى و گرفتگى است در مقابل «مسفره» مثل يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ آل عمران/ 106.

ترهقها: رهق: احاطه كردن «ترهقها»: احاطه مى كند آنها را.

قترة: قتر (بر وزن شرف): غبار. دودى كه از بريان و چوب و نحو آن بلند شود. شايد مراد از آن سياهى باشد نظير: كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً

شرحها

در اين آيات به مناسبت: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى دو مطلب بيان شده است، يكى اينكه: انسان از آيات «انفس» كه راجع به خلقت خودش باشد، استفاده نكرده و در راه توحيد قرار نمى گيرد. قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ: بميرد انسان چقدر ناسپاس است!!! دوم از آيات آفاقى بهره نمى برد اگر دقت كند در طعامى كه مى خورد و نظامى كه در به وجود آمدن آن به كار رفته است، در مقابل قدرت و مشيت خدا خاضع مى شود.

آرى تفكر در اينكه ميكروبى با يك نظام بسيار عجيب و حساب شده، پس از هزاران مراحل، به صورت انسان در مى آيد و روى همان نظام متولد مى شود و اعضاء بدنش در ظاهر و باطن شامل ميليونها اسرار پيچيده است كه هنوز براى بشر كشف نشده است و تفكر در هماهنگى نظام جهان، با بقاء اين موجود عجيب كه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 89

همه حوائجش در جهان بيرون تأمين مى شود و به زندگى ادامه مى دهد، هر انسان عاقل را ناچار مى كند كه به آفريننده اين نظام خاضع شود.

ناگفته نماند: قرآن مجيد گرچه در

اينگونه آيات راه شناخت خداوند را در مطالعه طبيعت با روش حسّى بيان مى كند، اما راه فلسفه و تعقل را نيز عنوان كرده است چنان كه در لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ انبياء/ 22 و در مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ ... مؤمنون/ 91 گذشت.

در آخر آيات در زمينه معاد كه ادامه آفرينش و متصل به خلقت دنيا است مطالبى ذكر شده و روشن مى كند كه دنيا و آخرت يك مجموعه هستند و از يكديگر جدا نيستند. آنها كه وجود دنيا را پذيرفته اند بايد آخرت را نيز بپذيرند.

17- 20- قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ مِنْ أَيِّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ. مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ در اينجا اول مى گويد: بميرد انسان چقدر كافر يا ناسپاس است!! آن گاه استدلال شده كه اگر انسان در خلقت خويش بيانديشد، به خدا و آفريننده اش خاضع مى شود و در راه او زندگى مى كند، اينهمه انسانهاى ستمگر كه در طول تاريخ خار راه بشريت بوده و هستند، توجهى به خلقت و ضعف خويش در مقابل آفريننده ندارند مِنْ أَيِّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ يعنى فكر كند انسان كه خدا او را از چه چيز آفريده است، نظير فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ. خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ ...

طارق/ 5 و 6.

«قدره» به معنى اندازه گرفتن است، مراد از آن تكميل خلقت و ساختن انسان در حد معتدل و با اعضاى مناسب و مورد احتياج است، نظير الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى اعلى/ 2 الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ انفطار/ 7.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 90

«السبيل» را، راه تولد و آمدن به دنيا گفته اند يعنى در شكم مادر او را ساخت و پرداخت سپس راه خروج و ولادت

را بر او آسان كرد، اين قول ابن عباس است ديگران سبيل را طاعة اللَّه گفته اند يعنى راه رسيدن به خير و سعادت را براى او آسان كرد، اين قول صحيح تر است.

21- 23- ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ. ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ. كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ اين آيات تتمه ادوار وجود انسان است كه پس از زندگى دنيا، خدا او را مى ميراند و سپس روز قيامت او را زنده مى كند، بشر در مسير خلقت و مردن و زنده شدن در آخرت مسلوب الاختيار است و جريان مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى را بايد به پيمايد.

كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ گويى: كسى سؤال مى كند: انسان در مقابل اين خلقت و تدبير و هدايت و اقبار و انشاء چه كرد؟ آيا به خداى خود خاضع شد؟

و راه توحيد را اختيار كرد؟ در جواب مى گويد: نه، هنوز انسان فرمان خدا را انجام نداده است.

ناگفته نماند: آيه راجع به حالت اوليه انسان است قطع نظر از تربيت توحيدى كه موحدان با آن زينت شده و حالت اوليه را ترك كرده اند.

24- 32- فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا فَأَنْبَتْنا فِيها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلًا وَ حَدائِقَ غُلْباً وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ در آيات گذشته، خلقت و ادوار زندگى و مرگ انسان بررسى شده كه دقت در آنها انسان را در مسير توحيد مى اندازد، در اين آيات به قسمتى از جهان خارج اشاره شده كه تأمين زندگى و بقاء انسان بسته بر آنست و آن دسترسى انسان به طعام است از راه

روئيدنيها و نيز از راه حيوانات، كه مواد روى زمين و گازهاى هوا در اثر يك نظام اتم و اكمل، به خوردنيها و گوشت حيوانات مبدل

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 91

شده و در اختيار انسان قرار مى گيرد.

درياها در اثر نور آفتاب تبخير مى شوند، ابرها تشكيل مى گردند بارانها در زمين فرو مى روند، جوانه ها از زمين سر در مى آورند، حبوبات، انگور، تره هاى خوردنى درختان زيتون و خرما باغات انبوه، ميوه ها و چراگاهها، بوجود مى آيند تا انسان و چهارپايان از آنها استفاده كنند و مدار زندگى به گردش در آيد، در زمينه مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ بايد دانست يكى از دلائل دخالت عقل و شعور در كارى، غايت و نتيجه آنكار است. شما اگر اطاقى را ملاحظه كنيد از چيدن فرش و ظرف و صندلى خواهيد دانست كه براى غايتى آنها را مرتب كرده اند هكذا از اينكه انسان و حيوان حاجت به غذا دارد و آن با روئيدن از زمين تأمين شده است دخالت اراده خدايى را روشن مى كند.

اگر انسان فكر كند كه اين انگورها و سيب ها مثلا چطور از درختان كه هيزمى بيش نيستند، به وجود مى آيند، يا اين هندوانه و خربوزه مثلا از اين تخمهاى كوچك چگونه متولد مى شوند يا دانه ها و هسته ها در درون زمين چگونه شكافته شده، درختان و بوته ها را تشكيل مى دهند و هزاران امثال اينها، خود را ناگزير خواهد ديد از خضوع در مقابل آن مشيت كه اينها را به وجود مى آورد تكرار اين كارها به انسان عادت شده و حيرت انگيز بودن آنها را در نظر انسان كم كرده است، قرآن مجيد اين تذكر را در ما به وجود آورد كه در

اينها دقت نمائيم، در خصوص «ابا» روايتى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

33- 37- فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ. يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ.

آيه اول اشاره به خاتمه نظام دنيا و آمدن صيحه آخرت است كه نظام زندگى از بين مى رود. آيات يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ در اشاره به شدت احوال قيامت است انسان چون در وجود خود گرفتار شود و گرفتارى شدت گيرد همه چيز و همه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 92

كس را فراموش مى كند، آيه لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ در بيان اين مطلب است يعنى كار و گرفتارى خود، او را چنان مشغول كرده كه در فكر ديگران نمى تواند باشد شايد فرار از آن جهت باشد كه مبادا از من چيزى و يارى بخواهند در آيات ديگرى آمده است وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ معارج/ 10- 14.

در مجمع البيان روايت شده: از سوده زن حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله كه آن حضرت به وى گفت: مردم روز قيامت عريان و پا برهنه و غير مختون محشور مى شوند، عرقشان به آنها مانند لجام مى شود و به نرمه گوشها مى رسد

«يبعث الناس عراة حفاتا غرلا «1» يلجمهم العرق و يبلغ شحمة الاذن»

سوده گفت: يا رسول اللَّه وا ويلا بعضى از ما به بعضى نگاه مى كند؟! حضرت فرمود: مردم در آن روز از چنين فكرى مشغول مى شوند آن گاه فرمود: لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ 38- 42-

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ.

ناگفته نماند: آثار شادى و بلا و گرفتارى پيوسته در چهره انسان نمايان مى شود و چهره از غم يا شادى حكايت مى كند، لذا در بسيارى از آيات «وجوه» و مجسم شدن سعادت و شقاوت در آنها ذكر شده است، بعضى از چهره ها نورانى و خندان و شادمانند، آنها اهل ايمان و عملند، منظور از «غبرة» ظاهرا رنگ غبار و تيرگى آن است «قتره» به معنى سياهى و شدت «غبره» است مثل: يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ آل عمران/ 106 كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً يونس/ 27، آنها كسانى هستند كه حق را انكار كرده و فاجر و بدكار شده اند.

______________________________

(1) غرل: ختنه نشدن. اغرل: ختنه نشده. جمع آن غرل بر وزن قفل است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 93

نكته ها

و فاكهة و أبا: در رابطه با اين آيه در ارشاد مفيد نقل شده: از ابو بكر معناى «اب» را پرسيدند؟ گفت: فاكهه را مى دانيم، اما «اب» خدا به آن داناتر است. اين سخن به امير المؤمنين عليه السّلام رسيد فرمود:

سبحان اللَّه مگر ندانسته كه «اب» علف و چراگاه است، خدا در وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا نعمتهايى كه بر خلق و چهارپايان داده است، مى شمارد، زمخشرى اين روايت را از عمر نقل كرده و اعتذار مى كند كه همت آنها مصروف به عمل بود نه دانستن چيزى كه مورد عمل نيست.

در روز دو شنبه دهم ذو القعدة هزار و چهار صد و دو مطابق 8/ 6/ 1361 تفسير سوره عبس به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث،

ج 12، ص: 94

تفسير احسن الحديث ج 12 144

سوره تكوير

اشاره

در مكه نازل شده و بيست و نه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- بنا بر آنكه در مقدمه تفسير گفته شد: سوره مباركه كه تكوير هشتمين سوره است كه بعد از سوره «مسد» در مكه نازل گرديد و در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هشتاد و يك است قرائن نشان مى دهد كه در سال اول يا دوم بعثت نازل شده است.

2- عدد آيات آن در قول همه بيست و نه است و اختلافى مشاهده نشده است و داراى صد و چهار كلمه و پانصد و سى حرف است.

3- در روايات سوره إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ ناميده شده.

طبرسى رحمه اللَّه آن را «سوره كورت» مى نامد و گويد: بعضى آن را سوره تكوير ناميده اند.

غرض سوره

4- اين سوره بى شك مكى است، آيات آن به مكى بودن شهادت مى دهد كسى خلاف آن را ظاهرا نگفته است و قهرا همه اش به يك بار نازل شده است.

5- در اين سوره ابتدا، مسأله قيامت با شرائط عجيب و بسيار مهم آن، مطرح است كه در آن روز براى انسان همه اعمالش مكشوف و روشن مى گردد سپس با قسمهاى بسيار حيرت انگيز، بيان شده كه قرآن توسط فرشته آسمان به آن حضرت

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 95

القاء مى شود و آن تلقين شيطانى نيست.

آن گاه تهمت جنون كه به آن حضرت مى زدند، رفع شده است و بعد فرموده إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ اين قرآن براى بيدارى نازل شده است و در آخر مشيت خدا را در ايمان مردم شرط مى كند.

به خدا قسم: اگر كسى در تركيب اين آيات و مطالب بسيار عجيب آن فكر كند، آن گاه به نظر آورد كه اين كلمات در محيط جهل، از حلقوم يك انسان درس نخوانده خارج شده است،

به يقين خواهد دانست كه قرآن از جانب خدا است امكان ندارد كه ساخته دست بشر باشد.

6- شأن نزول به خصوصى براى اين سوره نقل نشده است، ولى دقت در آيات آن نشان مى دهد كه انكار معاد، نسبت دادن قرآن به تلقينات شيطان و نسبت جنون به آن حضرت، علّت نزول اين سوره بوده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 96

سورة التّكوير مكيّة و هى تسع و عشرون آيه نزلت بعد سورة المسد

[سوره التكوير (81): آيات 1 تا 14]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ (1) وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ (2) وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ (3) وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ (4)

وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ (5) وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ (6) وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ (7) وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ (8) بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (9)

وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ (10) وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ (11) وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ (12) وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ (13) عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ (14)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 97

به نام خداى رحمان رحيم

1- وقتى كه آفتاب درهم پيچيده شود.

2- وقتى كه ستارگان تاريك شوند.

3- وقتى كه كوه ها سير داده شوند.

4- وقتى كه حامله ها خالى گردند.

5- وقتى كه حيوانات وحشى محشور گردند.

6- وقتى كه درياها گداخته گردند.

7- وقتى كه روحها با بدنها جفت شوند.

8- وقتى كه از دختر زنده به گور سؤال شود

9- كه به چه گناهى مقتول شده است

10- وقتى كه نامه هاى اعمال توزيع شوند

11- وقتى كه آسمان بر كنده شود

12- وقتى كه جهنم افروخته گردد

13- وقتى كه بهشت نزديك شود

14- مى داند هر كس هر عملى را كه حاضر كرده است

كلمه ها

كورت: كور و تكوير: پيچيدن. در مصباح فيومى آمده: «كار العمامة كورا: ادارها على رأسه» در اقرب الموارد گويد: كور العمامة على رأسه تكويرا: لفّها» تكوير شمس، انقباض و پيچيده و خاموش شدن آنست.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 98

انكدرت: كدر و كدورت: تيرگى. به معنى پراكنده شدن نيز آيد گويند «انكدرت النجوم: تناثرت».

عشار: حامله ها. مفرد آن عشراء است. ابن اثير در نهايه گويد: عشراء شترى است كه ده ماه از حاملگى آن گذشته است، سپس اين كلمه عموميت يافته كه به هر حامله عشراء گويند.

عطلت: عطالت: خالى شدن. «عطل

الرجل من المال و الادب: خلا».

تعطيل: خالى كردن. «التعطيل: التفريغ» على هذا «عطّلت» به معنى خالى شدن است.

وحوش: وحشى در مقابل اهلى است. راغب گويد: وحش خلاف انس است حيواناتى كه با انسان انس ندارند، وحش ناميده مى شوند، جمع آن وحوش است.

سجرت: سجر: افروختن آتش. پر كردن. سرخ كردن تنور. اين هر سه معنى را اهل لغت گفته اند، در قاموس آمده: «سجر التنور:

احماه و النهر: ملائه» سجرت»: افروخته يا سرخ كرده شد.

موءوده: و وأد: زنده به گور كردن. «واد بنته» يعنى دخترش را زنده- به گور كرد «موءودة»: دختر زنده به گور شده، «وئيده» نيز همانست.

كشطت: كشط: كندن پوست شتر. برداشتن پرده از روى چيزى در كندن پوست شترى به جاى سلخ، كشط گويند. «كشطت»: كنده شد بر داشته شد.

سعرت: سعر: افروختن آتش و افروخته شدن آن سعر، اسعار و تسعير همه به معنى افروختن است.

ازلفت: زلف: نزديك شدن و مقدم گشتن. در اقرب الموارد گويد. «زلف

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 99

زلفا: تقدم و تقرب» در صحاح آمده: «ازلفه: قرّبه» «ازلفت» نزديك كرده شد.

شرحها

قيامت داراى سه مرحله است: مرحله اول ويرانى عالم و از بين رفتن نظم كنونى.

مرحله دوم: تشكيل نظام جديد، زنده شدن مردگان و رسيدگى به حساب خلائق.

مرحله سوم: زندگى در بهشت و جهنم. در اين آيات به مرحله اول و دوم اشاره شده و با وضع بسيار عجيبى از ويرانى جهان سخن به ميان آمده است. اين سخنان به بزرگى جهان بزرگ هستند، اين آيات انسان را به درياى حيرت فرو مى برد، اين آيات براى آمدن قيامت مقدماتى بيان مى كند كه مانند سنگينى قيامتند. اين آيات از حلقوم انسانى خارج شده

كه لحظه اى پاى درس استادى و معلمى ننشسته است اين آيات توسط قلبى همچون آئينه صاف، از جهان غيب به جهان ما منعكس شده است.

عجب!!! آفتاب خاموش مى شود، ستارگان تاريك مى گردند، كوه ها مانند غبار به راه مى افتند، حامله ها خالى مى شوند، اقيانوسها تبخير مى گردند، ارواح به ابدان مراجعت مى كنند، طبقات هوا از اطراف زمين كنده مى شوند، شما را به خدا در عظمت اين سخنان فكر كنيد تا بدانيد قرآن چيست.

1 و 2- إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ منظور از تكوير شمس در هر حال خاموش شدن آنست.

در مجمع البيان فرموده: «اى ذهب ضوؤها و نورها فاضمحلّت» در الميزان

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 100

فرموده: شايد مراد از آن، ظلمانى شدن جرم آفتاب است به طورى كه ظلمت آن را احاطه كند، زمخشرى گويد: نور آن پيچيده شده و مى رود.

ناگفته نماند: تكوير و خاموش شدن خورشيد در حال حاضر يك مسأله علمى است و دانشمندان بر آن اذعان دارند، چنان كه در كتاب «معاد از نظر قرآن و علم» مشروحا توضيح داده ام «1» اگر در كتب نجوم عكس سحابى را ملاحظه كنيد خواهيد ديد كه به طور مار پيچى مى پيچند، خورشيد چنان كه دانشمندان گفته اند از مركزش خاموش مى شود و در آينده قسمت خاموش شده آن به قشر ظاهرى منتقل شده و قشر ظاهرى به مركز آن خواهد رفت و آن قهرا به طور مارپيچى خواهد بود كه همان تكوير است و شايد: منظور منقبض شدن آن در اثر خاموشى باشد و اللَّه العالم.

به هر حال ماجراى عجيبى است، وانگهى، بيان آن در روزگارى كه كسى از آن خبر نداشت. عجيبتر است.

غرض از انكدار نجوم، اگر

تاريك شدن آنها باشد، در اينصورت اگر مراد از آن ثوابت است كه آنها آفتابند و از كثرت فاصله به صورت نقطه هاى نورانى ديده مى شوند، آنها نيز سرنوشتى همچون آفتاب دارند، و اگر منظور سيارات هستند، پيداست كه با خاموش شدن خورشيد، تاريك خواهند گرديد.

ممكن است منظور از انكدار پراكنده شدن باشد كه در سوره انفطار خواهد آمد.

3- 7- وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ

______________________________

(1) ناگفته نماند مسائل علمى مسائل پايدارى نيستند، هر آن احتمال هست كه فرضيه جديدى در جاى آنها بنشيند، كمك گرفتن از آنها درباره قرآن فقط احتمال است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 101

پنج علامت از علامات آخرت و از بين رفتن نظام كنونى، مقدماتى هستند به سنگينى قيامت و ناقوس مرگ جهان هستند كه به صدا در خواهند آمد.

اول وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ تحول و دگرگونى كوه ها در بسيارى از آيات با تعبيرهاى گوناگون آمده است مانند وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ قارعه/ 5، وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً نبأ/ 20 وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا واقعه/ 5 و 6 و آيات ديگر، اينها همه حكايت از تحول همگانى در كوه ها دارند.

دوم: وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ گفته اند: منظور از عشار شتران آبستن است كه عرب به آنها علاقه شديدى داشت، «عطلت» يعنى رها كردند، بى آنكه صاحبى و حافظى داشته باشند، در اينصورت، نسبت به آيات قبلى و بعدى از لحاظ مفهوم بسيار كوچك خواهد بود. ممكن است منظور مطلق حامله ها باشد حامله ها خالى مى شوند، چيزى درون چيزى نمى ماند، طبرسى از جبائى نقل كرده كه

منظور از عشار ابرها است، اين معناى مناسبى است ولى ازهرى گويد: اين را در لغت نيافته ام.

سوم: وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ اگر اين آيه راجع به مرحله اول قيامت و شروع فناى عالم باشد، منظور آن مى شود كه از واهمه و دگرگون شدن شرائط زندگى، از لانه ها و كنامها و بيشه ها خارج شده و دورهم جمع مى شوند و اگر راجع به روز قيامت باشد، منظور آنست كه مانند انسانها زنده مى شوند.

الميزان فرموده: ظاهر آيه ... آنست كه وحوش مانند انسان محشور مى شوند مؤيد آن آيه وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ انعام/ 38 است اما بعد از حشر كارشان به كجا خواهد رسيد، در قرآن و اخبار معتمد چيزى كه قضيه را روشن كند نرسيده است ... نگارند گويد: بايد علم آن را موكول به خدا كرد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 102

چهارم: و اذا البحار سجرت» در سوره انفطار آمده است: وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ به نظر مى آيد منظور از تسجير درياها، جوشيدن و تبخير شدن آنها در اثر حرارت باشد، قرآن صريح است در اينكه: آن روز آسمان مانند فلز مذاب داغ خواهد بود يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ معارج/ 8 در اينصورت ديگر دريايى نخواهد ماند و همه تبخير خواهند گرديد، شايد منظور از انفجار و شكافتن نيز همان باشد كه در آيه انفطار آمده است، تحول بس عظيمى!!! اقيانوسها كه كران تا كران سطح زمين را گرفته اند، به هوا مى روند و بستر آنها مكشوف مى گردد (سبحان اللَّه).

پنجم: وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ به نظر مى آيد: منظور

آنست كه ارواح به ابدان بر مى گردند و با هم جفت مى شوند، چنان كه طبرسى رحمه اللَّه از عكرمه و شعبى و ابو مسلم نقل كرده است.

ناگفته نماند: مبعوث شدن عين انسانها فقط به واسطه روح مجرد است كه در جهان باقى است و گرنه، با روئيدن انسان از ذرات ابدان. فقط مثل بودن محقق مى شود نه عينيت، شما هر قدر به مغز خود فشار آوريد، عينيت را نمى توانيد تصور كنيد مگر با بر گشتن روحى كه در جهان زنده بوده است.

اين روايت در بيان مطلب كافى است

«عن الصادق عليه السّلام قال: من مات و هو ما حض للايمان محضا او ما حض للكفر محضا نقلت روحه من هيكله الى مثله فى الصورة و جوزى باعماله الى يوم القيامة فاذا بعث اللَّه من فى القبور، انشأ جسمه و رد روحه الى جسده و حشره ليوفيه اعماله ...» بحار ج 6/ 253.

در الميزان فرموده: نفوس پاكان با زنان بهشت جفت مى شوند نظير لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ نساء/ 57 وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ دخان/ 52 و نفوس اشقياء با قرين هاى خود كه شياطين هستند، نظير آيه: وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ زخرف/ 36.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 103

نگارنده گويد: اين سخن مطابق روايتى است كه از ابى الجارود از امام باقر عليه السّلام نقل شده است و اللَّه اعلم.

8- 14- وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ ...

در اين آيات شش مسأله عنوان شده كه دو تا راجع به انسان و چهار تا راجع به مقدمات قيامت است.

اول: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ اين آيه گرچه يك مطلب جزئى است و

در رديف موضوعات ما قبل و ما بعد نيست ولى به نظر مى آيد مسأله به قدرى هولناك است كه لازم بوده در رديف آنها مطرح شود، بعضى ها آن را سمبل حقوق ضايع شده دانسته اند، جريان زنده به گور كردن دختران در ميان بعضى از قبائل عرب عادت بود چنان كه در ذيل آيه، وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا ...

نحل/ 59 مفصلا گفته ايم. مسئول در حقيقت، پدر دختر است، اسناد سؤال به دختر شايد براى آنست كه، قاتل لياقت آن را ندارد، لذا از خود دختر سؤال مى شود.

طبرسى فرمايد: معنى اين سؤال توبيخ قاتل است، زيرا دختر خواهد گفت: من بدون گناه كشته شده ام، دقت در آيه نشان مى دهد: اين تعبير براى مجسم كردن جنايت، بسيار مناسب است، گويى غضب به قاتل در حدى است كه از روبرو شدن با او صرف نظر شده است.

دوم: وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ منظور از آن ظاهرا توزيع نامه هاى عمل است كه در آيات ديگر آمده است فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ ... وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ ... و يا منظور از باز شدن، متوجه شدن مردم به آنهاست كه مى بينند و مى خوانند چنان كه فرموده است: ... وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً اسراء/ 13، به هر حال هنگامه عجيبى است كه تفصيل آن را جز خدا نمى داند.

سوم: وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ به نظر مى آيد: منظور از «السماء» هواى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 104

محيط بر زمين است كه از اطراف زمين كنده مى شود، در آيات ديگرى آمده است يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً طور/ 9، مور به معنى جريان سريع است مانند گردباد.

طبرسى

رحمه اللَّه فرموده: آسمان از موضع خودش زايل مى شود مانند كنار شدن پوست از بدن حيوان و شايد اشاره باشد به وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ زمر/ 67، به هر حال تحول بسيار عظيمى است و ويرانگر.

چهارم: وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ آن گاه كه آتش بزرگ و جهنم افروخته شود اين وصف براى جهنم در بسيارى از آيات آمده است، و در بعضى هست كه جهنم را در آن روز مى آورند وَ جِي ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ فجر/ 23، ظهور آيه در آنست كه افروخته شدن، در آن روز خواهد بود.

پنجم: وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ بهشت براى داخل شدن اهل آن، نزديك كرده شود: وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ شعراء/ 90.

ششم: عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ اين آيه جواب «اذا» ها است منظور از «نفس» جنس نفس و شامل همه است و از «ما» مطلق عمل مى باشد اين آيه نظير يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ آل عمران/ 30 است، در سوره انفطار آمده است: عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ به هر حال تمام اعمالى كه انسان انجام داده است در پيش چشم او خواهد بود «الهم انصرنا على اهوال يوم القيامة».

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 105

[سوره التكوير (81): آيات 15 تا 29]

اشاره

فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ (15) الْجَوارِ الْكُنَّسِ (16) وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ (17) وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ (18) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (19)

ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ (20) مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ (21) وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ (22) وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ (23) وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ (24)

وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجِيمٍ (25) فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ (26) إِنْ

هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (27) لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ (28) وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (29)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 106

15- پس نه، قسم مى خورم به ستارگان پنهان شونده.

16- كه در حركت هستند و فانى شونده.

17- قسم به شب وقتى كه پشت مى كند

18- قسم به صبح وقتى كه گسترش مى يابد.

19- كه اين قرآن سخن فرشته عزيزى است

20- قوى و نزد خدا صاحب تقرب است

21- مطاع در نزد خدا و امين است

22- رفيق شما ديوانه نيست

23- جبرئيل را در آن ناحيه روشن ديده است

24- رسول خدا بروحى بخيل نيست

25- اين قرآن سخن شيطان رانده شده نيست

26- پس به كجا مى رويد؟!

27- آن فقط تذكر است براى مردمان

28- براى آنكه بخواهد در بندگى حق، استوار باشد

29- شما استوار شدن را نخواهيد خواست مگر آنكه پرودگار جهانيان بخواهد

كلمه ها

خنس: خنس (بر وزن عقل): پنهان شدن، كنار رفتن، واپس ماندن.

در اقرب الموارد گويد: «خنس عنه: رجع و تنحى و تأخر و انقبض» خانس اسم فاعل، جمع آن «خنس» است يعنى: پنهان شونده ها كنار رونده ها طبرسى فرموده: خنوس پنهان شدن بعد از ظهور است. كشاف آن را رجوع كنندگان گفته است.

الجوار: جوار در اصل جوارى به معنى جارى شوندگان است، مفرد آن جارى (جار) است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 107

كنس: كنس (بر وزن عقل): نهان شدن «كنس الظبى كنوسا: تغيب، و استتر في كناسه» يعنى آهو در نهانگاه خود نهان شد، اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

عسعس: راغب گويد: «عسعسه» رقيق شدن تاريكى است و آن در اول و آخر شب است از اين رو «عسعس الليل» به رفتن و آمدن شب معنى

شده كه در هر دو، تاريكى رقيق مى شود. ولى به تناسب وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ معناى رفتن بهتر است. اين كلمه فقط يك بار در كلام اللَّه آمده است.

تنفس: نفس (بر وزن فرس) و تنفس: گسترش و وسعت يافتن دم زدن به علّت گسترش يافتن و بزرگ شدن «ريه» نفس ناميده شده است.

مكين: داراى مكانت و منزلت.

ثم: اشاره است به مكان بعيد يعنى «آنجا» و آن فقط چهار بار در قرآن مجيد آمده است.

افق: در كلام عرب به معنى ناحيه و طرف است، جمع آن آفاق مى باشد به معنى اطراف و نواحى.

ضنين: «ضنين» به معنى بخيل و «ضنه» بخل ورزيدن به چيز نفيس است.

يستقيم: استقامت: استوارى و پايدارى،

شرحها

اين آيات در رابطه با نزول قرآن و آمدن آن به وسيله فرشته وحى است

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 108

و اينكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او را بالعيان ديده است و او در ميان ملائكه مورد اطاعت است، و اين سخنان تلقين و سخن شيطان رجيم نيست، بلكه بيدارى و تذكر است براى مردمان، مشيت خدا در ايمان آوردن مردم، شرط و دخيل است و اگر خدا نخواهد كسى ايمان آوردن را نخواهد خواست.

به عبارت اخرى: اين آيات استدلال است بر مطالب گذشته كه در اول سوره خوانديم.

15- 19- فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْكُنَّسِ وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ در اين جا به سه پديده از نظام خلقت سوگند ياد شده كه قرآن سخن يك فرشته بزرگوار است، نه سخن شيطان يعنى در تلقينات شيطانى و در گفته هاى ديوانگان چنين مطالب شدنى نيست، سخن از ستارگان، سخن

از شب و روز سخن از ناموس خلقت، سخن از خاموشى آفتاب، سخن از تبخير درياها و ... سخن ديوانگان و سخن شيطان نمى تواند باشد، على هذا اينها يعنى سوگندها خود دليل است كه قرآن از جانب خداست.

به بينيد ديوانگان چه مى گويند، به بينيد جن زده ها چه تكلم مى كنند آن گاه قرآن را با سخن آنها مقايسه كنيد، به هر حال اين آيات، ترسيم عجيبى هستند.

نظير اينها است آيات: فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ واقعه/ 75- 80 در اينجا هم در حقانيت قرآن سخن از محلهاى ستارگان و اين قسمت از كائنات است.

در توضيح آيات، اشاره به چند امر لازم است اول اينكه: از باب تفسير

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 109

فرموده اند: لفظ «لا» در «فلا اقسم» براى تأكيد قسم است و معناى آن «سوگند مى خورم» است.

طبرسى در جوامع فرموده: دخول «لاء» نافيه بر فعل قسم. مستفيض است ...

و فائده آن تأكيد قسم است، قول ديگر آنست كه اين «لا» نفى سخن خصم است مثلا در آيه لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ منظور آنست كه: نه، اى منكر قيامت حرف تو صحيح نيست، سوگند مى خورم به قيامت كه قيامت حق است، به نظر نگارنده اين قول صحيحتر است.

دوم: منظور از «خنس- كنس» ظاهرا همه ستارگان است كه در شب آشكار و در روز پنهان مى شوند و همه در حركت هستند و آن گاه همه مانند پنهان شدن آهو در لانه اش، تاريك خواهند شد و منكدر خواهند گشت، على هذا منظور از خانس بودن استتار آنها در روز و

از «جوار» در حركت بودن آنها و غرض از كانس بودن، سير نهايى است كه در اول سوره خوانديم: وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ و اينكه سخن از پنهان شدن و تاريك شدن و جريان است، در رابطه با قيامت است كه بسوى زوال مى روند، رفتن شب و گسترش روز كه در آيات بعدى عنوان شده ادامه همين مسير است.

الميزان اول ترجيح مى دهد كه مراد همه ستارگان يا بعضى آنها باشد آن گاه فرموده: صفات خنوس، حركت و كنوس بيشتر با «خمسه متحيره»: زحل، مشترى، مريخ، زهره و عطارد تطبيق مى شود.

نگارنده گويد: بسيار بعيد است كه مراد ستارگان پنجگانه باشد، بلكه آيات از كلّيت و مشمول و عموم حكايت دارند.

در تفسير صافى فرموده: از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده: آنها ستارگان پنجگانه هستند: زحل، مشترى، مريخ، زهره و عطارد. روايت به لفظ «عن

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 110

امير المؤمنين» است و اللَّه اعلم.

«آيه» إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ جواب قسمها است، ضمير «انه» ظاهرا راجع به قرآن است و يا به آيات سابق، منظور از «رسول» جبرئيل است، آن گاه در وصف جبرئيل فرموده:

20 و 21- ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ لفظ «ثم» اشاره است به عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ از اين آيه معلوم مى شود كه در آنجا ملائكه اى هستند كه از جبرئيل اطاعت مى كنند، به هر حال در اين آيه و آيه قبلى، جبرئيل با شش صفت موصوف شده است و خداوند بهترين صفات را براى او آورده است، اول اينكه رسول و فرستاده خداست براى پيامبران، دوم: در نزد خدا كريم و عزيز است. سوم: صاحب قدرت و نيرومندى است، شايد

منظور سرعت انتقال او در رفتن به آسمان و آمدن به زمين باشد، در جاى ديگر نيز او با شَدِيدُ الْقُوى توصيف شده است عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى نجم/ 5 و 6، به نظر مى آيد نيرومند بودن در رساندن وحى دخيل است.

چهارم عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ يعنى در نزد خدا صاحب مكانت و تقرب است، پنجم: مطاع بودن براى ملائكه است، ششم: امين بودن در رساندن وحى و عدم خيانت در تبليغ پيامهاى خداوند است.

درباره نيرومند بودن جبرئيل در مجمع البيان و در الميزان از «در منثور» خبرى نقل شده كه خالى از بعد نيست.

22- 26- وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجِيمٍ فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ اين آيات در نفى جنون از آن حضرت و نفى بودن قرآن، از تلقينات شياطين است منظور از صاحب، رسول خداست، آمدن اين لفظ اشاره به آنست كه دو رفيق شماست مدتها با او در يك شهر زندگى كرده ايد و از او اختلاف مشاعر مشاهده نكرده ايد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 111

در يك شهر زندگى كرده ايد و از او اختلال مشاعر مشاهده نكرده ايد.

فاعل «رآه» رسول خداست يعنى رسول خدا جبرئيل را در يك ناحيه روشن ديده است، مثل ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى نجم/ 7 «1» مراد از «الغيب» وحى است كه خبر غيبى مى باشد يعنى: آن حضرت بر وحى آسمانى بخيل نيست هر چه خدا وحى مى كند در اختيار مردم مى گذارد بى آنكه تصرفى در آن بكند و يا از تحويل آن بخل ورزد.

لفظ «رجيم» در جمله وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجِيمٍ

استدلال است بر اينكه قرآن از تسويلات شيطان نيست، زيرا رجيم و رانده شده از درگاه خدا كارش تخريب و اضلال مى تواند باشد نه آياتى پر از هدايت و سعادت انسانها، چنان كه در جاى ديگر آمده است وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ شعراء/ 21 آرى شيطان و شرير، كلمات هدايت تلقين نمى كند.

آن گاه در نتيجه گيرى از آيات سابق، آمده است: فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ پس كجا مى رويد و از پيروى حق كنار مى شويد؟ استفهام براى توبيخ است.

27- 29- إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ.

در تكميل نفى جنون از آن حضرت و اينكه قرآن از تسويلات شيطان نيست بلكه از جانب خداست، در اين آيات فرموده: قرآن فقط تذكر است براى مردمان، آرى قرآن براى همه مردم جهان، بيدارى است، اين آيه ترسيم بسيار عجيبى است كه الفاظ از اداى حق آن عاجز است.

«لمن شاء» بدل است از «العالمين» يعنى: هر كه بخواهد در اطاعت حق استوار باشد، اما براى ديگران: وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً، آيه وَ ما تَشاؤُنَ ...

______________________________

(1) در سوره هود و جاهاى ديگر از تمثل فرشته و ظاهر شدن بر پيامبران خدا سخن رفته است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 112

دفع دخل است يعنى شما در اراده استقامت مستقل نيستيد بلكه بايد خواستن شما را اول خدا بخواهد، بعد شما بخواهيد.

ناگفته نماند: اراده خداوند در طول اراده بنده است يعنى: خدا خواسته است كه بندگان با اختيار خود كار كنند، خوب باشد يابد، على هذا، مشيت خدا اثر اراده بنده را باطل نمى كند.

خواست قبلى خدا ايجاد وسائل، فراهم آوردن امكانات است، اگر اين اراده از خدا نباشد، بندگان به هيچيك از كارهاى حق يا باطل قدرت نخواهند داشت، نظير اين دو آيه است آيات: إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً دهر/ 29- 30.

در شب پانزدهم ذو الحجة الحرام يكهزار چهار صد و دو مصادف با شب ولادت حضرت امام هادى صلوات اللَّه عليه و على آبائه و ابنائه مطابق 11/ 7/ 1361 تفسير تكوير به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 113

سوره انفطار

اشاره

در مكه نازل شده و نوزده آيه است

نظرى به كليات سوره

1- بنا بر ترتيب نزول كه در مقدمه گذشت، اين سوره هشتاد و دومين سوره است كه بعد از سوره نازعات در مكه معظمه نازل گرديد، اتفاقا از لحاظ ترتيب فعلى قرآن نيز: سوره هشتاد و دوم مى باشد.

طبرسى رحمه اللَّه آن را سوره «انفطرت» ناميده و فرمايد: سوره انفطار نيز گفته اند.

2- عدد آيات آن نوزده است، در اين زمينه اختلافى مشاهده نگرديد و به نقل تفسير خازن داراى هشتاد كلمه و سيصد و بيست و هفت حرف است.

3- نامگذارى آن به «انفطار» ظاهرا به علّت وقوع كلمه «انفطرت» در اول آنست و تسميه كل باسم الجزء مى باشد وانگهى همه مطالب اين سوره در اثر انفجار آسمان و پشت سر آن به وقوع خواهد پيوست، على هذا گويى: اين سوره يك پارچه انفطار مى باشد و اللَّه العالم.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مكى است، كسى خلاف آن را نگفته است و از ترتيب نزول به نظر مى آيد كه در نزديكهاى هجرت نازل شده باشد.

غرض سوره

5- در اين سوره مقدارى از شرايط قيامت و به هم ريختن نظام كنونى و زنده

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 114

شدن انسانها سخن رفته و حالات نيكوكاران و بدكاران در قيامت بيان گرديده است و با اين سخن كه: در آن روز همه كارها مربوط به خداست و كسى حق تصميم گيرى درباره كسى ندارد، مطلب تمام شده است.

ولى مى شود گفت: بيان همه آن مطالب مربوط به يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ است يعنى منظور از اين سخنان بيدار كردن انسان و توجه دادن او به توحيد و خداست و بالاخره: اى انسان تو كه جزئى از اين نظام

هستى و مقهور اراده خدا مى باشى و از خود چيزى ندارى، كدام علّت سبب مى شود كه به پروردگارت نافرمان و عاصى باشى؟! و ادعاى منم، منم كنى؟! 6- دقت در آيات سوره نشان مى دهد كه شأن نزول بخصوصى نداشته و وضع آن روز، نزول و بيان آن را ايجاب مى كرده است و اللَّه اعلم.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 115

سورة الانفطار مكيّة و هى تسع عشرة آية نزلت بعد سورة النازعات

[سوره الانفطار (82): آيات 1 تا 19]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ (1) وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ (2) وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ (3) وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ (4)

عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ (5) يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ (6) الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ (7) فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ (8) كَلاَّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ (9)

وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ (10) كِراماً كاتِبِينَ (11) يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ (12) إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ (13) وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ (14)

يَصْلَوْنَها يَوْمَ الدِّينِ (15) وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِينَ (16) وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ (17) ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ (18) يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ (19)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 116

به نام خداى رحمان رحيم

1- وقتى كه آسمان شكافته شود

2- وقتى كه ستارگان پراكنده شوند.

3- وقتى كه دريا منفجر شوند

4- وقتى كه قبرها متحول گردند!

5- مى داند هر كس آنچه از پيش فرستاده و آنچه به تأخير انداخته است

6- اى انسان چه چيز تو را به پروردگار كريمت جرى كرده است.

7- پروردگارى كه تو را آفريده و ساخته و متعادل كرده است.

8- و در هر شكلى كه خواسته تركيبت كرده است.

9- نه، بلكه

جزا را تكذيب مى كنيد.

10- حقا كه براى شما نگهبانانى هست

11- بزرگواران نويسندگان

12- مى دانند آنچه را كه مى كنيد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 117

13- راستى كه نيكوكاران در نعمت وسيع مى باشند

14- و فاجران در آتش بزرگى هستند

15- روز جزا به آن داخل و ملازم مى شوند.

16- و از آن غائب (كنار) نخواهند بود.

17- چه چيز دانايت كرد كه روز جزا چيست

18- سپس چه چيز دانايت كرد كه روز جزا چيست

19- روزى است كه كسى براى كسى مالك چيزى نيست فرمان در آن روز مخصوص خداست.

كلمه ها

انفطرت: فطر به معنى شكافتن و انفطار به معنى شكافته شدن است، طبرسى فرمايد: «اصل الفطر: الشق» راغب، شكافتن طولى گفته است كواكب: كوكب: ستاره، جمع آن كواكب است.

انتثرت: نثر: پراكندن. انتثار: پراكنده شدن. راغب گويد: «نثر الشي ء نشره و تفريقه» فجرت: فجر و تفجير: شكافتن، بعضى قيد وسعت را بر آن افزوده اند.

بعثرت: بعثر: باز شدن. آشكار شدن. مجمع البيان آن را زير و رو شدن گفته است، جوهرى استخراج و كشف معنى كرده است، ابن اثير در نهايه گويد: «تبعثرت نفسى: جاشت و انقلبت».

غرك: غر و غرور و غره: فريب دادن و تطميع به باطل. در اقرب الموارد آمده: «ما غرك بفلان» يعنى چطور بر او جرئت كردى على هذا ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ يعنى چطور به پروردگارت جرئت پيدا كردى سواك: مراد از تسويه در آيه، ساختن و گذاشتن هر عضو از بدن در جاى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 118

مناسب خود است (الميزان).

عدلك: منظور از عدل در آيه ظاهرا تناسب اعضاء با همديگر است اگر مثلا با اين بدن، درازى دست دو متر بود تعادل وجود نداشت.

نعيم: نعمت پر وسعت و زياد

«النعيم: النعمة الكثيره» (راغب).

جحيم: آتش بزرگ. در صحاح اللغة گفته: «الجحيم كل نار عظيمه في مهواة».

يصلونها: صلّى: داخل شدن با ملازمت «صلّى الرجل النار: لزمها» «يصلونها»: داخل و ملازم آن مى شوند.

شرحها

مطالب اين سوره به قرار ذيل است.

1- شرايط قيامت، ويرانى جهان در ابعادى بسيار وسيع كه به بزرگى قيامت بزرگ است و از يك فكر عادى مخصوصا در آن روز امكان پذير نبود لذا خبر دهنده از ويرانى اين موجودات همان آفريننده آنهاست.

2- مستحضر شدن انسان در روز قيامت، به همه اعمال كه كرده است.

3- توبيخ انسان كه با اينهمه دلائل چرا به خدايش تسليم نمى شود؟! 4- جريان نيكوكاران و بدكاران در قيامت.

5- حكومت و سلطه مطلق خدا در قيامت.

1 و 2- إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ سماء عبارت است از همين آسمان، ستارگان. اجرام سماوى، كهكشانها خورشيد، ماه و امثال آن به نظر مى آيد منظور از شكافته شدن آن، از بين رفتن جاذبه يا هر نيروى ديگرى است كه خداوند به واسطه آن موجودات بالا را نگاه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 119

داشته است. در اين صورت پراكنده شدن ستارگان و بيرون شدن از مدارات نتيجه همان انفطار است، در سوره انشقاق خواهد آمد كه: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ.

آيه: فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ رحمن/ 27 وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ حاقّه/ 16 نيز خبر از شكافتن آسمان است كه گذشت، اينها خبرهاى عجيبى هستند، اينها به بزرگى قيامت بزرگند اگر در عظمت اين سخنان و در محيط آن روز مكه كه جز جهالت چيزى نبود دقت كنيم خواهيم ديد كه اين گفته ها، ساخته بشر نمى تواند باشد، بلكه از جانب آفريننده

اين كائنات است، بزرگى و عظمت اين سخنان «يدرك و لا يوصف» است:

3- وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ اين حقيقت در سوره تكوير به لفظ: وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ گذشت، ظاهرا مراد از هر دو يكى است و آن تبخير شدن درياها در اثر تخليه نيروها و در اثر يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ معارج/ 8 است و اللَّه العالم.

مفسران در تفسير آن گفته اند: درياها بعضى بر بعضى باز مى شوند حايل از ميان آنها برداشته مى شود، شور به شيرين مختلط مى شود و همه يك دريا مى شوند ولى نگارنده اين سخن را بعيد مى دانم. حقيقتى است بسيار بزرگ و اللَّه العالم.

4- وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ بنا بر معناى «بعثر» كه گذشت، به نظر مى آيد: منظور از اين كلمه متحول شدن خاكهاى قبر به انسانهاست، آيات و روايات شاهد هستند كه انسانها در درون خاك مى رويند و ساخته مى شوند آن گاه زمين شكافته مى شود و انسانها از درون آن سر بيرون مى آورند يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسِيرٌ ق 44 در جاى ديگر آمده: يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً على هذا منظور! «بعثرت» منقلب شدن و متحول شدن قبرها است چنان كه دانه ها در زير زمين متحول مى شوند و مى رويند كَذلِكَ الْخُرُوجُ.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 120

5- عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ در سوره تكوير خوانديم: عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ اين آيه جواب «اذا» ها، است، ظاهرا منظور از «ما قدمت» اعمالى است كه انسان پيش از مرگ كرده است و از «ما اخرت» آثارى است كه در دنيا از خود باقى گذاشته است، نظير: إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ يس/

12، نظير اين آيه است آيه يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ قيامة/ 13.

در اين زمينه روايات زيادى داريم كه: هر كس سنّت خوبى در دنيا از خود بگذارد، به اندازه پاداش آنان كه به آن سنّت عمل كرده اند، خدا به او پاداش خواهد داد، آنها هم پاداش خود را به طور كامل دريافت خواهند كرد و هر كه سنت بدى از خود بگذارد، به اندازه گناه كسانى كه به آن سنت عمل كرده اند، پيش خدا گناه خواهد داشت، آنها هم سزاى گناهشان را به طور كامل خواهند ديد.

طبرسى رحمه اللَّه در ذيل آيه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده:

«فقال النبى من استن خيرا فاستن به فله اجره و مثل اجور من اتّبعه غير منتقص من اجورهم شيئا و من استن شرا فاستن به فعليه مثل وزره و مثل أوزار من اتبعه غير منتقص من أوزارهم»

اين روايت در الميزان از «در منثور» نقل شده و همين مضمون در اصول كافى باب «ثواب العالم و المتعلم» در زمينه تعليم هدايت و تعليم ضلالت از حضرت باقر و حضرت صادق صلوات اللَّه عليهما نقل شده است.

به هر حال، اين آيه نظير يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ ... آل عمران/ 30، است، منظور از «نفس» جنس نفس و شامل همه است و غرض از عَلِمَتْ نَفْسٌ حاضر شدن اعمال است نه فقط دانستن آنها اگر ميان إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ ... و عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ علّيت وجود داشته باشد، مراد آن مى شود كه آمدن قيامت همه چيز را متحول و منقلب خواهد كرد اعمال

را نيز كه به صورت نيروها بوده اند به ماده مبدل كرده و مجسم خواهد نمود.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 121

6- 8- يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ اين سه آيه يك نتيجه گيرى است از آيات سابق و مقدمه است نسبت به مطالب آيات ما بعد.

پس از آنكه در آيات گذشته روشن شد كه جهان رو به زوال است و انسان مقهور قدرت خدايى مى باشد، در اين آيات خطاب به انسان مى گويد: چه چيز تو را به پروردگارت جرى كرد و وادارت نمود تا طغيان كنى و خاضع نباشى؟! آن گاه با جملات الَّذِي خَلَقَكَ ... به ربوبيت استدلال شده است.

در اينجا در انسان چند جهت در نظر گرفته شده اول: خلقت و آفرينش انسان، دوم: تسويه و گذاشتن هر يك از اعضاء انسان در جاى مناسب خود، سوم:

متعادل كردن اعضاء و تناسب آنها نسبت به همديگر، مثلا اگر دست به اندازه دو متر بود تعادل از بين مى رفت، از اين تسويه و تعادل، شكل و صورتى كه منظور نظر خداست به وجود مى آيد، صورت و شكلى كه براى هر كس مخصوص است و به واسطه آن شناخته مى شود لذا بدون عطف فرموده: فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ در اينجا دو چيز بايد مورد توجه باشد.

اول: آفريده شدن انسان با آن اعضاء مختلف ظاهرى و باطنى و گذاشته شدن هر يك از اعضاء در جاى مناسب خود و تعادل اعضاء درونى و بيرونى با هم از دلائل بسيار روشن بر ربوبيت خالق يكتاست كه عقول از اين نظام عجيب در حيرت هستند فَتَبارَكَ اللَّهُ

أَحْسَنُ الْخالِقِينَ.

دوم: چهره و قيافه و شكل انسانها كه مخصوص و منحصر به فرد است و اگر آدمها مانند اجناس يك كارخانه، از همديگر شناخته نمى شدند، نظام زندگى از بين مى رفت، انسان، دوست و دشمن را از هم نمى شناخت، فرزندان و زنان خود را از ديگران تميز نمى داد، به طور كلّى زندگى مختل مى گرديد آرى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 122

اختلاف اشكال و قيافه هاى انسانها، يكى از اسرار عجيب خلقت است.

به نظر بعضى كلمه «الكريم» تلقين حجت از جانب خداست كه اگر روز قيامت خدا به انسان فرمايد: ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ؟ در جواب بگويد: كرم تو مرا مغرور كرد، از بعضى نقل شده كه در جواب خدا چنين خواهم گفت.

ولى آمدن دو وصف بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ چنان كه الميزان فرموده، براى تكميل استدلال و ابلغ بودن توبيخ است يعنى كسى كه تو را تربيت كرده و بزرگوار است و از نيكى به تو قصد بهره بردن ندارد. چرا با او مخالفت مى كنى؟!! 9- 12- كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ به نظر مى آيد «كلا» راجع به ربوبيت و كرامت است يعنى: نه، ربوبيت و كرامت خدا سبب جرئت و جسارت شما نيست كه آن دو سبب طاعت مى باشند، بلكه سبب جرئت و طغيان شما آنست كه به جزاء و قيامت ايمان نمى آوريد.

اين آيات اولا علت جرئت به ساحت خدا را بيان مى كند و آن گاه محفوظ بودن اعمال و نويسندگان اعمال را شرح مى دهد يعنى: آخرت هست، اعمالتان نيز محفوظ است، راجع به نوشته شدن اعمال انسان توسط ملائكه كرام در بسيارى از آيات سخن رفته است در سوره ق/

17 و 18 آمده: إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ در جاى ديگر آمده:

بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ زخرف/ 80.

از آيات گذشته معلوم مى شود: ملائكه موكل بر انسان، دو وظيفه دارند يكى حفظ انسان از بليات و حوادث كه در ذيل يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رعد/ 11 گذشت، ديگرى نوشتن اعمال انسان و در آخر فرموده: آنچه مى كنيد مى دانند «1»

______________________________

(1) در نهج البلاغه حكمت 201 آمده:

«ان مع كل انسان ملكين يحفظانه فاذا جاء القدر خليا بينه و بينه و ان الاجل جنة حصينة». تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 123

در وسائل از موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه نقل شده: كه راوى از آن حضرت مى پرسد آيا وقتى كه بنده قصد گناه مى كند دو فرشته مى دانند؟ فرمود:

بوى كنيف و بوى خوب يكى است؟ گفتم: نه. فرمود: بنده چون قصد عمل خوب كند نفس او با بوى خوش خارج مى شود، فرشته اى كه در طرف راست اوست به فرشته طرف چپ مى گويد: پاشو او قصد عمل خوب كرده است، چون عمل را انجام دهد زبانش قلم و آب دهانش مركب او مى شود، فرشته آن عمل را براى او ثبت مى كند، و چون قصد گناه كند نفس او بدبو خارج مى شود. فرشته اى كه در طرف چپ او است به فرشته طرف راست مى گويد: دست نگهدار كه او قصد گناه كرده است، وقتى كه آن گناه را انجام داد زبانش قلم و آب دهانش مركب مى شود، فرشته آن عمل را براى او ثبت مى كند (وسائل ج اول ابواب مقدمات عبادات باب 7).

از روايت معلوم مى شود كه از وقت قصد

عمل خوب و بد، ملائكه آن را مى دانند و گرنه نيت مردم را ندانند، خوب و بد اعمال را نمى توانند تشخيص بدهند.

13- 16- إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ يَصْلَوْنَها يَوْمَ الدِّينِ وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِينَ اين آيات، جايگاه و آينده طرفداران توحيد و طرفداران شرك را معين مى كند. يعنى كتابت اعمال آخرش باين امر منتهى مى شود و جمله هاى فعليه كه دلالت بر ثبوت دارند، حكايت از حتميت مى كنند، ضمير «يصلونها» به جحيم راجع است، جملة وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِينَ دلالت بر خلود دارد، يعنى آنها از جهنم خارج نخواهند شد وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النَّارِ بقره/ 167.

17- 19- وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 124

جمله وَ ما أَدْراكَ كه در بسيارى از آيات آمده است براى نشان دادن اهميت مى باشد، تكرار اين جمله براى آيه اخير است يعني روز قيامت روزى است هيچ كس درباره هيچ كسى حق تصميم گيرى ندارد، كارها فقط مربوط به خداست حكومت و سلطه مطلقه مال او است، روابط دنيوى در آن روز به كلّى از بين خواهد رفت وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ بقره/ 166.

در روز يكشنبه 29 ذو الحجة الحرام هزار و چهار صد و دو مطابق 25/ 7/ 1361 تفسير سوره انفطار به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 125

سوره مطففين

اشاره

در مكه و مدينه نازل شده و سى و شش آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- در مقدمه گفته شد: اين سوره هشتاد و ششمين و آخرين سوره است كه در مكه نازل گرديد، ولى آن حتمى نيست، آيات سوره خلاف آن را مى رساند.

در الميزان فرموده: مناسبتر آنست كه اول سوره، در مدينه نازل شده باشد چون در تهديد كم فروشان است و بقيه در مكه معظمه.

به نظر نگارنده: اين سخن حق است، نمى شود اول سوره در مكه نازل شده باشد چون چنان مناسبتى آن روز در مكه نبود، آن در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هشتاد و سوم است.

2- عدد آيات سوره به اتفاق همه سى و شش آيه است در تفسير خازن گفته شده: آن داراى صد و شصت و نه كلمه و هفتصد و سى حرف است.

3- تسميه به «مطففين» به علّت وقوع اين كلمه در اول آنست. به نقل طبرسى رحمه اللَّه: آن را سوره تطفيف نيز ناميده اند، مى شود گفت كه اين تسميه توسط حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- در شأن نزول اين سوره نقل شده: وقتى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد مدينه شدند مردم آن از بدترين كم فروشان بودند، خداوند وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ را نازل فرمود در نتيجه پيمانه را درست كردند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 126

اين سخن در مجمع البيان از ابن عباس و ديگران نقل شده و در برهان آن را از ابى الجارود از حضرت باقر سلام اللَّه عليه نقل فرموده است و نيز در مجمع فرموده: چون آن حضرت به مدينه آمدند مردى به نام: ابو جهنه در بازار دو

پيمانه داشت: با يكى مى خريد و با ديگرى مى فروخت، به نقل «سدى» آيات در اين زمينه نازل گرديد.

ناگفته نماند: اوائل سوره، نشان مى دهد كه چنين كارى بوده است.

5- در اينسوره، ابتدا كم فروشان به شدت تهديد شده اند، و آن گاه حقائقى چند در اصالت عمل و اينكه سعادت اهل ايمان و شقاوت كفار ناشى از اعمال آنهاست در عبارات بسيار عالى بيان شده است، مسأله تجسم عمل در آيات آن ديده مى شود و نيز مى فرمايد:

فقط متجاوزان و اهل عناد، روز قيامت را تكذيب مى كنند و ايضا از انقلاب قلب انسان در اثر اعمال بد سخن رفته است، در آخر سوره مى خوانيم: اهل باطل كه امروز اهل حق را مسخره مى كنند در جهان بعدى توسط اهل حق مسخره خواهند شد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 127

سورة المطفّفين مكيّة و هى و ستّه و ثلاثون آية نزلت بعد سورة العنكبوت

[سوره المطففين (83): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ (1) الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ (2) وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ (3) أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (4)

لِيَوْمٍ عَظِيمٍ (5) يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (6)

به نام خداى رحمان رحيم

1- واى بر كم فروشان

2- كسانى كه چون از مردم كيل مى گيرند تمام مى گيرند.

3- و چون براى فروختن به آنها پيمانه يا وزن مى كنند كم مى كنند.

4- آيا آنها گمان نمى كنند كه برانگيخته شدگانند.

5- براى روز بزرگى؟

6- روزى كه مردم براى حكم و داورى خدا از قبرها بر مى خيزند؟

كلمه ها

مطففين: تطفيف: كم كردن پيمانه و ترازو. طفيف: شى ء قليل مطفف: كم

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 128

فروش. جمع آن مطففين است.

اكتالوا: كيل: پيمانه كردن و آلت پيمانه. اكتيال به معنى كيل گرفتن است، اگر گوئيم: «كلته الطعام» يعنى به او كيل دادم و فروختم و اگر بگوئيم «اكتلت عليه» يعنى از او كيل گرفتم و خريدم، پس اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يعنى كيل مى خرند از مردم إِذا كالُوهُمْ يعنى زمانى كه كيل مى فروشند به مردم.

يخسرون: خسر: كم شدن و كم كردن. اخسار: كم كردن «يخسرون»:

كم مى كنند.

شرحها

چنان كه در شأن نزول گفته شد: اين آيات تهديدى است بر كم فروشان، كم فروشى و خيانت در معامله، قطع نظر از عذاب اخروى باعث سلب اعتماد در زندگى است لذا در جاى ديگر مى خوانيم: وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا اسراء/ 35 تأويل همان نتيجه و آينده كار است يعنى در صورت صحيح بودن ترازو و پيمانه، در ميان شما اعتماد پيدا مى شود و آينده اين كار براى شما بهتر است.

1- 3- وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ لفظ «ويل» حاكى از مسئوليت و عذاب است إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ في نفسه كار بدى نيست زيرا وقت خريدن اگر انسان حق خود را به طور كامل بگيرد مانعى ندارد، اما آن توأم باشق دوم، كار بدى است و آن اينكه وقت خريدن تمام بگيرد و وقت فروختن كم بدهد، كالُوهُمْ ... تقديرش «كالوا لهم و زنوا لهم» است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 129

4- 6- أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْمٍ

عَظِيمٍ يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ اين آيات در مقام تعجب است يعنى: آيا نمى دانند كه روز جزائى هست پس چطور كم فروشى مى كنند، ايمان به قيامت، باعث منظم شدن انسان در كارها است. به نظر بعضى، ظن در آيه به معنى علم است ولى اگر به معنى خود هم باشد مطلب تمام است، زيرا ظن به خطر و ظن به اينكه خدا مجازات خواهد كرد باعث مى شود كه انسان از كار بد اجتناب كند.

منظور از «يقوم» ظاهرا زنده شدن و برخاستن از قبرهاست، لام در «لرب» براى تعليل است يعنى براى حكم و قضاوت خدا از قبرها بيرون مى آيند على هذا يَوْمَ يَقُومُ بيان «مبعوثون» است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 130

[سوره المطففين (83): آيات 7 تا 17]

اشاره

كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ (7) وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ (8) كِتابٌ مَرْقُومٌ (9) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (10) الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (11)

وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ (12) إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (13) كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (14) كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (15) ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحِيمِ (16)

ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (17)

7- كم فروشى نكنند كه عمل فاجران در سجين است.

8- چه چيز دانايت كرد كه سجين چيست؟

9- كتابى است نوشته شده

10- واى در آن روز بر مكذبين

11- كسانى كه قيامت را تكذيب مى كنند

12- قيامت را تكذيب نمى كند مگر هر متجاوز عاصى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 131

13- وقتى كه آيات ما بر او خوانده شود گويد: افسانه هاى گذشتگان است.

14- افسانه نيستند، بلكه اعمالى كه مى كردند بر قلوبشان زنگ گذاشته است.

15- نه، آنها در آن روز از

پروردگارشان در حجابند.

16- سپس آنها حتما وارد شونده جحيم هستند

17- سپس گفته مى شود: اين، آنست كه تكذيب مى كرديد.

كلمه ها

فجار: فاجر: گناهكار. جمع آن فجار و فاجرون است، فجر در اصل به معنى شكافتن مى باشد، به نظر راغب گناه را از آن فجور گويند كه پرده ديانت را پاره مى كند.

سجين: سجن: زندان. سجين: زندان سخت. كثرت حروف آن روشن كننده شدت آنست چنان كه گفته اند.

مرقوم: رقم: نوشتن. نقطه گذاشتن. آشكار كردن (اقرب الموارد) «مرقوم» نوشته شده.

معتد: عدو: تجاوز. اعتداء نيز به معنى متجاوز است «معتد»: متجاوز اثيم: اثم: گناه. «اثيم» صيغه مبالغه است يعنى: بسيار گناهكار.

اساطير: افسانه ها. سطر به معنى نوشتن و خط وصف است، منظور از اساطير نوشته هاى باطل و حكايتهاى دروغ است، راغب از مبرّد نقل مى كند كه آن جمع اسطوره است مثل احدوثه و احاديث.

بعضى آن را جمع الجمع دانسته و گفته اند: آن جمع اسطار است، در مجمع البيان از اخفش نقل كرده: آن جمعى است كه واحد ندارد مثل ابابيل. اساطير 9 بار در قرآن آمده و همه به «الاولين» اضافه شده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 132

ران: رين: زنگ. به معنى غلبه و تغطيه نيز آمده است «ران على قلبه» بر قلبش زنگار گذاشت.

صالوا: در اصل «صالون» است كه نون به علّت اضافه افتاده است، «صالون»: داخل شوندگان و ملازم شوندگان. «صلّى»: دخول ملازمت.

شرحها

در اين آيات حقيقت عجيبى درباره گناهان بيان شده است و آن اينكه:

گناهان مانند آجرهاى يك ساختمان است، همانطورى كه ساختمان از آجرها به وجود مى آيد، گناهان نيز به شكل مصالح ساختمانى مجسم شده و زندانى به وجود مى آورند كه گناهكار در آن زندانى مى شود، در اين آيات، زندان كتاب خوانده شده و حروف و كلمات اين كتاب همان اعمال است، على هذا مى شود يك

ساختمان را كتاب ناميد كه حروف و كلمات آن آجرها و تيرها و درهاى آن است در اين زمينه روايتى هست كه در ذيل كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ خواهد آمد.

ايضا: در اين آيات آمده است: علّت تكذيب قيامت از طرف مكذبين آنست كه اعمال بد، قلوب آنها را عوض و تاريك كرده كه نور حقيقت در آنها نفوذ نمى كند و گرنه به آن ايمان مى آوردند، در نتيجه، آنها در آخرت از مواهب الهى در حجاب خواهند بود و به آنها گفته خواهد شد: اين همان جهنم است كه تكذيب مى كرديد.

اين آيات نشان مى دهد كه اگر انسان، با انصاف به دلائل معاد گوش بدهد و در آنها دقت نمايد، اعتقاد به معاد بر او آسان خواهد شد نه اينكه چيز ناممكنى است، ولى بدكاران در اثر لجاجت آن را تكذيب مى كنند و پيش خدا معذور نمى باشند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 133

7- 9- كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ كِتابٌ مَرْقُومٌ اين سه آيه اولا ردع ورد عمل كم فروشان است يعنى: كم فروشى نكنيد كه اعمال بدكاران براى آنها زندان خواهد شد، على هذا «كلا» در معناى اصلى خود مى باشد.

ثانيا: در بيان حقيقتى است كه گفته شد، منظور از كتاب نوشته ها است كه همان اعمال باشد، اين اعمال در يك زندان سخت و سجين مى باشند و چون سجين نيز كتاب نوشته شده اى است، على هذا اعمال مجسم شده در سجين است سجين نيز از اعمال به وجود آمده است، نظير اينكه بگوئيم: آجرها در ساختمان است ساختمان نيز از آجرها به وجود آمده است اين يك واقعيت عجيبى است كه عمل

بد به انسان زندان مى شود اين كتاب با عمل نوشته شده است، منظور از «مرقوم» همين معنى است و اللَّه اعلم.

الميزان كتاب را در هر دو جا به معنى مجازات حتمى گرفته و سجين را محل عذاب فرموده است يعنى: مجازات حتمى فجار در سجين خواهد بود و سجين مجازات حتمى است، منظور از مرقوم، آشكار و غير مبهم است.

10- 13- وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلَّا كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ در آيات گذشته سخن از معاد و مجازات روز قيامت بود، به همين تناسب اين آيات در بيان منكرين معاد است، مى فرمايد: انسانهاى منصف معاد را دروغ نمى شمارند بلكه متجاوزان و آنهايى كه به گناه عادت دارند آن را تكذيب مى كنند كه به وقت شنيدن آيات معاد، گويند: اين افسانه گذشتگان است، آرى آنها در مقابل فرموده رسولان خدا مى گويند.

از اينجا معلوم مى شود كه ايمان به معاد كار مشكلى نيست اما حالت عصيان

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 134

و تمرد انسان را به تكذيب وادار مى كند.

14- 17- كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحِيمِ ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ لفظ «كلا» در اول مربوط است به «اساطير»، يعنى آيات ما افسانه ها نيست بلكه اعمال ناشايست كفار قلوبشان را منحرف كرده تا درباره آنها چنين گويند.

از اين آيه معلوم مى شود اولا قلوب به حسب طبيعت اولى داراى صفا و نورانيت است كه اگر عوامل، آنها را منحرف نكند درك توحيد و معاد براى آنها آسان است، ثانيا: گناهان در قلوب، نقش

مى بندند، ثالثا آن نقشها از ورود نور ايمان به قلوب، مانع مى شوند، در اين زمينه روايتى در نكته ها خواهد آمد.

«كلا» ى دوم شايد به معنى «حقّا» بوده باشد كه يكى از معانى «الا» است و شايد ردع باشد از گناهان، يعنى بواسطه گناه قلوب خود را از كار نياندازند كه چنين كسان از رحمت خدا در حجاب و حرمان خواهند بود. از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در مجمع البيان درباره «محجوبون» نقل شده: كه آنها از ثواب و كرامت خدا محرومند. نتيجه حرمان همان وارد شدن به آتش است، آن وقت براى شدت توبيخ گفته مى شود: اين همان عذابى است كه در دنيا دروغ حساب مى كرديد «ثم» در اول تراخى در ترتيب كلام است و در دوّم شايد به حسب وقت باشد.

نكته ها

اثرات گناه در قلب: در زمينه آيه: بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ روايتى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه قابل

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 135

دقت است، زراره از آن حضرت نقل كرده كه فرمود: در قلب هر بنده اى نكته سفيدى هست چون گناه كند در آن نكته، نكته سياهى پديد مى شود، اگر توبه كند آن نكته سياه از بين مى رود و اگر به گناهان ادامه دهد آن سياهى زياد مى گردد تا جايى كه همه آن سفيدى را فراگيرد و چون سفيدى را فراگرفت ديگر صاحب چنين قلبى به خير بر نمى گردد، آن است قول خداى عز و جل:

كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ اينك متن روايت:

«عن زرارة عن ابى جعفر عليه السّلام قال (قال) ما من عبد إلا و في قلبه نكتة بيضاء فاذا اذنب

ذنبا خرج فى النكتة، نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السواد و ان تمادى في الذنوب زاد ذلك السواد حتى يغطى البياض فاذا تغطّى البياض لم يرجع صاحبه الى خير ابدا و هو قول اللَّه عز و جل كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (كافى كتاب الايمان و الكفر باب الذنوب حديث 20).

در روايت ديگرى امام صادق عليه السّلام از پدرش نقل كرده كه مى فرمود: هيچ چيز بيشتر از گناه قلب را فاسد نمى كند قلب خطا مى كند و ادامه مى دهد تا گناه بر قلب غالب شود و بالاى آن را پائين آن كند (همان محل حديث اول).

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 136

[سوره المطففين (83): آيات 18 تا 28]

اشاره

كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ (18) وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ (19) كِتابٌ مَرْقُومٌ (20) يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ (21) إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ (22)

عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ (23) تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ (24) يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ (25) خِتامُهُ مِسْكٌ وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ (26) وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ (27)

عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ (28)

18- نه، حقا كه ابرار در عليين است.

19- تو چه مى دانى عليون چيست

20- كتابى است نوشته شده (با عمل).

21- مقربان درگاه حق در آن حاضر مى شوند.

22- حقا كه نيكوكاران در نعمت وسيع مى باشند

23- بر تخت هاى مزين تماشا مى كنند.

24- در چهره آنها طراوت نعمت را مى شناسى.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 137

25- از شرابى مهر شده خورانده شوند

26- مهر آن از مشكى است به خصوص، و در آن سبقت گيرندگان سبقت گيرند.

27- مخلوط آن از چشمه تسنيم است

28- چشمه اى كه مقربون از آن مى آشامند

كلمه ها

كتاب: در اصل مصدر است به معنى نوشتن، ولى به معناى مفعول (نوشته شده) به كار رود، منظور از آن در آيه ظاهرا اعمال مجسم شده است.

ابرار: برّ (بفتح اول): نيكوكار، جمع آن ابرار است.

عليين: طبرسى فرموده: علّيون به معنى علوّ مضاعف (چند برابر) است و براى اظهار تفخيم و عظمت شأن با واو جمع بسته شده و به اولوا العقل تشبيه گرديده است، علّيون مراتب بالايى است توأم با جلال، اهل لغت آن را جمع على (به كسر عين و تشديد لام و ياء) گفته اند ولى ظاهرا مفرد مضاعف است.

نعيم: نعمت وسيع و گسترده. مفرد است جمع نيست.

ارائك: اريكه: تخت زينت شده. جمع آن ارائك است.

نضرة: طراوت. زيبايى. «النضرة: الحسن كالنظارة».

رحيق: راغب رحيق را خمر، طبرسى شراب خالص،

صحاح شراب صاف گفته است، اين كلمه فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

مختوم: مهر شده. ختام»: آنچه با آن مهر مى كنند يا آخرين طعم.

بعضى آن را مهر گفته اند.

يتنافس: تنافس به معنى مسابقه دو نفر است در رسيدن به چيز مطلوب.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 138

راغب گويد: آن مجاهده نفس است در رسيدن و شبيه شدن به فضلاء بى آنكه ضررى به ديگرى برساند.

مزاجه: مزج: آميختن. «مزج الشراب بالماء مزجا: خلطه به» مزاج مصدر است و به معنى مفعول آيد (مخلوط شده) آن در آيه به معناى ممزوج «ما يمزج به» مى باشد.

تسنيم: آن در اصل به معنى بالا بردن است «سنم الشي ء: رفعه» آن در آيه نام چشمه اى است در جوامع الجامع فرموده: علت اين تسميه آنست كه آن بالاترين شراب بهشت است و يا اينكه از فوق جارى مى شود مثل آبشار.

شرحها

اين آيات در مقابل آيات گذشته است و درباره اعمال نيكوكاران همان حساب را پيش كشيده، كه در زمينه اعمال بدكاران گذشت. اعمال نيك مجسم مى شوند و به صورت واحدهايى در مى آيد و از آنها عليون يعنى «غرف فوقها غرف» زمر 20 به وجود مى آيد، مقربون در آنجا ساكن مى شوند.

اينها واقعيتهايى است كه جز قرآن مجيد كسى آنها را مطرح نكرده است حقائقى است بس عجيب.

مطلب ديگر آنست كه: در سوره واقعه مردم در روز قيامت به سه دسته تقسيم شده اند: اصحاب يمين، اصحاب شمال و سابقون (مقرّبون): وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ واقعة/ 7- 11 در همان سوره آخرت و قيامت هر سه گروه به تفصيل

بيان شده است در اين آيات خواهيم ديد كه مقربون از

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 139

خالص چشمه تسنيم مى آشامند ولى به شراب اصحاب يمين قسمتى از آن را مخلوط مى كنند.

18- كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ لفظ «كلا» مانند گذشته مربوط به تطفيف است، يعنى: كم فروشى نكنند و نيكوكار باشند كه اعمال نيكو كان چنين و چنان است.

19- 21- وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ آنچه به نظر مى آيد و اللَّه العالم اين است كه منظور از كتاب، اعمال مجسم شده است كه عليون را تشكيل مى دهند و عليون كتابى و مكان والايى است كه از اعمال مجسم نوشته شده به وجود آمده است. اين حقيقتى است كه قرآن بيان مى دارد و اگر غرض از «علّيون» مقامات همه اهل بهشت باشد باز مطلب صحيح است كه اعمال هر انسان قسمتى از آن را به وجود آورده است، نظر الميزان در اين باده در آيات كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ گفته شد.

مراد از يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ آنست كه آنجا جايگاه مقربون است و مقربون در آنجا حاضر مى شوند، على هذا مراد از «الأبرار- المقربون» همان وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ هستند، اما اينكه بگوئيم: مقربون آن را مى بينند يا مراد از مقربون ملائكه مى باشند، بسيار بعيد است.

22 و 24- إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ بنا بر آيه تسنيم كه خواهد آمد، مراد از «الأبرار» اصحاب يمين هستند كه مقامشان از مقربين تا حدى پائين است، اگر «ينظرون» را اعم بگيريم شامل هر آن چيزى است كه اهل بهشت به آن مى نگرند، از مناظر بهشتى، حتى عذاب اهل جهنم، آثار

نعمت گسترده خدايى از طراوت و زيبايى چهره شان پيداست.

25- 26- يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ خِتامُهُ مِسْكٌ وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 140

الْمُتَنافِسُونَ نكره آمدن رحيق دلالت بر عظمت و خصوصيت آن دارد غرض از خِتامُهُ مِسْكٌ آنست كه مهر آن از مشك بخصوصى است و يا آخرين طعمى كه از آن به مذاق مى رسد طعم مشك بخصوصى است «ذلك» اشاره است به همه آنچه در اين آيات و آيات سه گانه فوق گذشت يعنى پيشى گيرندگان براى اين نعمت پيشى گيرند مانند سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ ... حديد/ 21.

در وصيّت رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله به على عليه السّلام آمده است:

«من ترك الخمر للَّه سقاه من الرحيق المختوم».

27 و 28- وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ تسنيم چنان كه گفته شد نام چشمه ايست و لفظ «عينا» تميز و بيان آن است علت اين تسميه در كلمه ها گفته شد، ضمير «مزاجه» راجع به «رحيق» است يعنى آنچه به رحيق مخلوط شده مقدارى از چشمه تسنيم است و آن چشمه اى است كه مقربون از خالص آن مى آشامند، اين فرق ما بين مقربين و اصحاب يمين است نظير اين است آيه: إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ ... دهر/ 5 و 6: «شربه و شرب به» هر دو به يك معنى است. اللهم اجعلنا من المقربين.

در تفسير برهان از امام سجاد عليه السّلام از جابر بن عبد اللَّه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله منقول است:

«قال هو (تسنيم) اشرف شراب في الجنة يشربه محمّد و آل محمّد و هم المقربون

السابقون، رسول اللَّه و على بن ابى طالب و الأئمة و فاطمة و خديجة و ذريتهم الذين اتبعوهم باحسان ...»

صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 141

[سوره المطففين (83): آيات 29 تا 36]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ (29) وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ (30) وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ (31) وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ (32) وَ ما أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظِينَ (33)

فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ (34) عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ (35) هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ (36)

29- آنان كه مجرمند به كسانى كه ايمان آورده اند مى خندند

30- و چون بر آنها گذر كنند با چشم اشاره مى كنند

31- و چون پيش اهل خويش بر مى گردند شادمان بر مى گردند.

32- و چون آنها را ببينند گويند: اينان گمراهانند.

33- با آنكه بر آنها نگهبان فرستاده نشده اند

34- امروز كسانى كه ايمان آورده اند به كفار مى خندند

35- بر تختهاى مزين تماشا مى كنند

36- آيا كفار با عمل خود مجازات شدند؟

كلمه ها

يتغامزون: غمز: اشاره با چشم و پلك و ابرو. «غمزه بالعين ... اشاره اليه».

«يتغامزون»: به يكديگر با چشم اشاره مى كنند. آن فقط يك

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 142

بار در قرآن مجيد آمده است.

فكهين: فكه (بفتح اول و كسر دوم) بذله گو و متكبر. جمع آن فكهين است.

ثوب: ثواب در اصل به معنى رجوع است پاداش را از آن، ثواب گويند كه به انسان بر مى گردد، لذا به كيفر اعمال نيز اطلاق ثواب درست است، آن، در آيه به معنى مجازات مى باشد.

شرحها

اين آيات حاكى است: آنهايى كه در اين دنيا به اهل ايمان مسخره مى كنند و ايمان و توحيد را به باد استهزا مى گيرند، روز قيامت از طرف مؤمنان مسخره مى شوند و با كارى كه خود در دنيا انجام داده اند مجازات مى شوند، مشركان وقتى كه مؤمنان را مى ديدند به آنها مى خنديدند و آنها را به يكديگر با اشاره چشم نشان مى دادند و چون پيش خانواده خويش مى رفتند به آن كار افتخار مى كردند لذا در آخرت به همان كار گرفتار خواهند شد، شايد اين آيات براى تسليت اهل ايمان و موعظه كفار آمده باشد.

29 و 30- إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ اين آيه بيان حال مجرمين است، به نظر مى آيد «كانوا» منسلخ از زمان و به معنى «هستند» است لفظ «من» در «من الذين» نشان مى دهد كه منشأ خنده كفار، مؤمنان است، در لغت آمده: «ضحك منه، به، عليه» فاعل «مروا» جمله الَّذِينَ آمَنُوا است منظور از «يتغامزون» اشاره به طور استهزاء و تحقير است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 143

در مجمع البيان آمده: گويند آيه درباره على بن

ابى طالب عليه السّلام نازل شد، او با گروهى از مسلمانان محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمدند، منافقان آنها را مسخره كردند و خنديدند و به يكديگر اشاره نمودند آن گاه پيش رفقاى خود بر گشته و گفتند: امروز اصلع «1» را ديديم و خنديديم، حاكم حسكانى در شواهد التنزيل نقل كرده: از ابن عباس كه گفت: إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا منافقان قريشند و «الذين آمنوا» على بن ابى طالب و ياران او هستند، روايت اول در كشاف نيز آمده است بنا بر اين آيه مدنى است، به هر حال مورد، مخصص آيه نيست بلكه آيه يك واقعيت كلى را نشان مى دهد. در نقل ديگر كشاف شأن نزول آيه، عمار، خباب و بلال و سائر مسلمانان مى باشند.

31- 33- وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ وَ ما أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظِينَ بقيه تحقير و استهزاء مجرمين است نسبت به مؤمنين، آنها وقت بر گشتن به اهل خويش از استهزاء خود شادمان بودند و آن را به حالت لذت بردن نقل مى كردند، در وقت ديدن مؤمنان مى گفتند: اينها گمراه هستند، محمّد آنها را گمراه كرده است وَ ما أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظِينَ يعنى اين كفار نگهدارنده و متولى كار مؤمنان نيستند، آنها را چه رسد در حق مؤمنان قضاوت كنند، اين گفته آنها بدون منطق است.

34- 35- فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ، عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ اينجا است كه استهزاء به خودشان بر مى گردد، لفظ «من» حاكى است كه منشأ خنده مؤمنان، كفار و گرفتار بودن آنها در عذاب است، منظور از

______________________________

(1) كسى كه در جلو سرش موى نروئيده

باشد او را «اصلع» گويند، آن از اوصاف امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 144

«ينظرون» ظاهرا تماشا كردن به كفار است.

36- هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ استفهام براى تقرير است اين جمله در مقام مفعول براى «ينظرون» مى باشد يعنى مؤمنان تماشا مى كنند به مجازات كفّار در مقابل اعمالشان.

در روز اول صفر الخير هزار و چهار صد و سه مطابق 26/ 8/ 1361 تفسير سوره مطففين به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 145

تفسير احسن الحديث ج 12 181

سوره انشقاق

اشاره

در مكه نازل شده و بيست و پنج آيه است

نظرى به كليات سوره

1- انشقاق هشتاد و سومين سوره است كه بعد از سوره انفطار در مكه نازل گرديد، به نظر مى آيد: حدود سالهاى دوازدهم يا سيزدهم بعثت نازل شده است «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هشتاد و چهارم مى باشد.

2- عدد آيات آن در نظر قارئان بصره و شام بيست و سه و در شمارش ديگران از جمله قرائت كوفى بيست و پنج است كه توسط «عاصم» به امير المؤمنين عليه السّلام مى رسد، در تفسير خازن فرموده: عدد كلمات آن صد و هفت و حروف آن چهار صد و سى مى باشد.

3- تسميه آن به «انشقاق» به علّت كلمه «انشقت» در اوّل آنست و نيز به علّت آن است كه همه ماجراهاى اين سوره معلول شكافته شدن آسمان است.

طبرسى و زمخشرى نام آن را «سوره انشقت» گفته اند طبرسى اضافه كرده:

به قولى نام آن انشقاق است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مكى است، ارباب تفسير نيز چنين

______________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 146

گفته اند، النهايه بنا بر ترتيب نزول، بايد در نزديكهاى هجرت نازل شده باشد و نيز پيداست كه همه آن در يك دفعه نازل شده است.

5- اين سوره در سطح بسيار عالى و بهت آور، قسمتى از نظام متقن جهان را بيان مى كند كه انسان در عين فاعل مختار بودن، از قبول اين نظام ناچار است و بايد در فراز و نشيب آن بالا و پائين برود.

در پايان اين نظام آسمان شكافته مى شود، زمين گسترش پيدا مى كند و آنچه در درون دارد بيرون مى اندازد و خالى مى ماند. انسان تا رسيدن

به پروردگار در اين نظام بايد تلاش كند و در رنج و تعب باشد، اين كدح و تلاش اگر در راه مثبت و توحيد باشد نامه عملش به دست راست داده مى شود، و اگر در راه منفى و شرك و معاصى باشد به دست چپش آن گاه مشركان مورد ملامت واقع شده اند كه چرا در مقابل اين واقعيت تسليم نمى شوند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 147

سورة الانشقاق و مكيّة و هى خمس و عشرون آية نزلت بعد الانفطار

[سوره الانشقاق (84): آيات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ (1) وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (2) وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ (3) وَ أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ (4)

وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (5) يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ (6) فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ (7) فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً (8) وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً (9)

وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ (10) فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً (11) وَ يَصْلى سَعِيراً (12) إِنَّهُ كانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً (13) إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ (14)

بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً (15)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 148

به نام خداى رحمان رحيم

1- وقتى كه آسمان شكافته شود

2- و اطاعت كند از پروردگارش و اطاعتش حتمى است.

3- وقتى كه زمين گسترش يابد.

4- و آنچه در درون دارد بيافكند و خالى ماند.

5- و اطاعت كند از پروردگارش و اطاعتش حتمى است

6- اى انسان تو تا رسيدن به پروردگارت در رنج و تلاش بوده و او را ملاقات خواهى كرد.

7- پس اما هر كس كتابش به دست راستش داده شود.

8- به زودى حساب مى شود حسابى آسان.

9- و بر مى گردد به طرف اهل خود، شادمان.

10-

و اما هر كس كتابش از پشت سرش داده شود.

11- به زودى فرياد مى كشد: و اهلاكا.

12- و داخل مى شود به آتش افروخته.

13- كه او در ميان اهلش مسرور بود.

14- او گمان كرد كه هرگز به آخرت، بر نخواهد گشت

15- بلى كه پروردگارش به حال او بينا بود.

كلمه ها

انشقت: شقّ: شكافتن و شكاف، مصدر و اسم هر دو آمده است انشقاق: شكافته شدن.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 149

اذنت: اذن در قرآن به معناى اجازه، اراده، اعلام، علم و اطاعت آمده است، مراد از آن در اينجا اطاعت است.

حقت: حق: ثابت. راغب گويد: حق در اصل به معنى مطابقت و موافقت است «حقت» يعنى حتمى و ثابت شد.

مدت: مدّ به قول طبرسى به معنى زيادت است و به قول راغب به معنى كشيدن. «مدت»: كشيده شد و گسترش يافت.

كادح: كدح: تلاش توأم با رنج. اين قول راغب است، طبرسى فرموده:

«الكدح السعى الشديد في الامر و الدأب في العمل».

ثبورا: ثبور: هلاكت. «ثبر ثبورا: هلك» سعيرا: سعر: افروختن آتش و افروخته شدن آن. «سعير»: آتش افروخته فعيل در اينجا به معنى مفعول است.

يحور: حور: رجوع. «المحور: الرجوع. حار يحور: اذا رجع».

شرحها

در اين آيات، ابتدا سخن از مرحله اول آخرت است يعنى از بين رفتن نظام كنونى، شكافتن آسمان و گسترش و تخليه زمين، اين مطالب در آن روز به ذهن كسى نمى آمد، آنهم مطالبى به اين عظمت و دهشت. آن گاه سخن در اين است كه انسان، خوب باشد يا بد تا رسيدن به پروردگار و ملاقات او، بايد در تلاش و مشقت باشد، اين تلاش اگر در راه ايمان و توحيد باشد نتيجه اش بهشت و اگر در راه شرك و كفر باشد نتيجه اش عذاب خواهد بود.

1 و 2- إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ در سوره انفطار خوانديم: إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ و در سوره حاقه آمده

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 150

است: وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ/ 16 مراد از هر سه

آيه و لا اقل از آيه اول و دوم، يكى است.

فضايى را در نظر بگيريد كه در آن صدها توپ بازى كوچك و بزرگ با ريسمانهايى به هم بسته و در فاصله هاى معين به دور خود و يكديگر حركت مى كنند، اگر انفجار بزرگى رخ دهد اين توپها از هم پاشيده و در فضا پراكنده خواهند گشت، به قرينه: وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ كه در سوره انفطار گذشت، به نظر مى آيد، شكافتن آسمانها چنين خواهد بود، اينهمه اجرام كه در فواصل معين به دور خود و ديگران حركت مى كنند، در اثر انفجار قيامت از هم مى پاشند و ظاهرا خود اجرام نيز منفجر شوند.

وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ معنايش آنست كه: در اين انفجار و شكافتن به دستور پروردگارش گوش مى دهد و اطاعت مى كند و حتمى است كه اطاعت خواهد كرد «اى و حق لها ان تطيع».

3- 5: وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ وَ أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ.

در سوره زلزال آمده است: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها از اين آيات همين قدر مى فهميم كه زمين گسترش پيدا مى كند و آنچه در جوف خود از مردگان و غير آنها را دارد بيرون مى اندازد، احتمال هست منظور از بيرون انداختن همان زنده شدن و بيرون آمدن مردگان باشد مانند:

يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً معارج/ 43، هر چه هست زمين در اينكار از پروردگار خود اطاعت خواهد كرد و اطاعت كردنش حتمى است.

6- يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ نظير اين آيه است آيه: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ بلد/ 4، اين يك واقعيت است كه انسان بايد تا

رسيدن به پروردگار در تلاش توأم با رنج خواهد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 151

بود، بد و خوب هيچ يك قادر نيستند كه خويش را از اين قانون مستثنى كنند و بايد در ميان منگنه روزگار فشرده شوند به قول امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه

«دار بالبلاء محفوفة»

ضمير «ملاقيه» راجع به «ربك» است، احتمال دارد كه به «كدحا» راجع باشد يعنى عمل خويش را ملاقات خواهى كرد.

در اينجا دو نكته هست. اول اينكه: انتهاء زندگى و سير انسان به خداست منظور از رسيدن به خدا، رسيدن به ثواب يا عذاب خدايى و رسيدن به جايى است كه جز حكم خدا حكمى و حكومتى نيست أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ.

دوم اينكه: همانطور كه سماء و ارض مقهور قدرت و اراده خدا هستند، همين طور انسان نيز مقهور اراده و مشيت او است و بايد اين مسير را ادامه دهد و نيز از اين آيه جواب «اذا» ها معلوم مى شود يعنى: وقتى كه اينكارها به وقوع پيوست، انسان خداى خويش را ملاقات مى كند و به پاداش يا كيفر اعمال خود مى رسد، نظير عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ كه در سوره انفطار گذشت.

7- 9 فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً مسئله داده شدن نامه عمل به دست راست يا چپ انسان در بسيارى از آيات آمده است در سوره جاثيه/ 27 آمده است كه امتها را نيز نامه عملى خواهد بود، منظور از حِساباً يَسِيراً حساب سهل و بدون مناقشه است، شايد ملائكه فقط به آن اكتفاء كنند كه ببينند كتاب در دست راست او است.

در

تفسير برهان از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند هر حساب شده معذب است، شخصى گفت: يا رسول اللَّه پس فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً يعنى چه؟ فرمود: آن فقط باز كردن است اينك متن حديث:

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 152

«عن ابى جعفر عليه السّلام قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كل محاسب معذب. فقال له قائل يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فاين قول اللَّه: فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً قال ذلك العرض يعنى التصفيح».

مراد از «اهله» هر كسى است كه مؤمن در بهشت با او زندگى خواهد كرد، حور، غلمان و اهل دنيا كه مانند مؤمن اهل بهشت باشد در تفسير برهان در روايت امام صادق عليه السّلام آمده است:

«اهله فى الدنيا هم اهله فى الجنة ان كانوا مؤمنين».

10- 12: وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً وَ يَصْلى سَعِيراً در بعضى از آيات آمده: وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ حاقه/ 25، جمع آيه با اين است كه از پشت سر به دست چپش داده مى شود، و چون آن علامت جهنمى بودن است، لذا با دادن آن فرياد «و اهلاكا» مى كشد و وارد آتش مى شود، (نعوذ باللّه منه) لفظ وَراءَ ظَهْرِهِ تقديرش «من وراء ظهره» است.

13- 15: إِنَّهُ كانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً يعنى در عصيان حق بود و به آن افتخار مى كرد شايد مراد از «اهله» همه كسانى باشد كه در دنيا با آنها مأنوس بود وانگهى معاد را تكذيب

مى كرد و گمان مى كرد كه بر گشتى نيست، آمدن «ظن» شايد براى آن باشد كه به عدم معاد نمى شود يقين كرد. اين دو آيه، نظير: وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ واقعه/ 46- 47 است.

بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً ردّ ظن او است يعنى: بلى رجوع مى كند زيرا كه پروردگارش به او بينا بود و اين ربوبيت و دانايى موجب آن بود كه آخرت

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 153

و مجازات و حساب و كتاب باشد تا كارها با عدل و قسط فيصله يابد چنان كه در آخر سوره «حجر» مفصلا گفته ايم: على هذا ربوبيت و دانايى خدا به حال بندگان، مستوجب وجود آخرت است.

ناگفته نماند: آيات فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ- وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ معلوم نيست همه اهل آخرت را شامل باشد كه اولى درباره مؤمنان و اهل بهشت و دومى درباره كفار و اهل جهنم است، با آنكه گناهكاران اهل ايمان، اول به آتش مى روند و سپس آزاد مى شوند، اينها جزء هيچ يك از دو گروه نيستند و كسانى كه مشمول آيه وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ توبه/ 106، هستند ظاهرا جزء هيچ يك نيستند، در سوره واقعه مردم را به سه قسمت تقسيم كرده: اصحاب ميمنة و اصحاب مشئمة و و سابقون، به نظر مى آيد كه سابقون از دو گروه كه كتاب به دست راست يا چپشان داده مى شود خارج مى باشند.

در الميزان فرموده: جايز است كه بگوئيم تقسيم اهل آخرت به اصحاب يمين و اصحاب شمال شامل همه نيست

بلكه بهشتيان و اهل خلود در آتش مخصوص شده اند بذكر وصفشان كه همان داده شدن كتاب بدست راست يا چپشان باشد همچنين است حال مكذبين و متقين در سوره مرسلات و نبأ و نازعات و عبس و مطففين و غير آنها، پس غرض ذكر نمونه اى از اهل ايمان و طاعت و اهل كفر و تكذيب است، ديگران مسكوت مانده اند تا مردم بدانند سعادت در جانب تقوى و شقاوت در جانب تمرد و طغيان است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 154

[سوره الانشقاق (84): آيات 16 تا 25]

اشاره

فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ (16) وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ (17) وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ (18) لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ (19) فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (20)

وَ إِذا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لا يَسْجُدُونَ (21) بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ (22) وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُوعُونَ (23) فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (24) إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (25)

16- پس نه قسم به سرخى شامگاهان

17- و قسم به شب و آنچه جمع مى كند

18- و قسم به ماه وقتى كه جمع مى شود.

19- حتما و يقينا بالا مى رويد به حالى از حالى.

20- چه شده بر آنها كه ايمان نمى آورند

21- و چون قرآن بر آنها خوانده مى شود سجده نمى كنند.

22- بلكه آنان كه كافر شده اند تكذيب مى كنند.

23- خدا به آنچه در قلب دارند داناتر است

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 155

24- بشارتشان بده به عذاب دردناكى

25- مگر آنان كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، آنها راست پاداشى دائم.

كلمه ها

شفق: (بر وزن شرف) سرخى مغرب پس از غروب آفتاب. در مجمع البيان فرموده: از ائمه طاهرين عليهم السّلام نقل است كه شفق را سرخى مغرب فرموده اند.

وسق: وسق (بر وزن عقل): جمع كردن «وسق الشي ء: جمعه» راغب جمع كردن اشياء متفرق گفته است. اتّساق به معنى جمع شدن مى باشد.

طبق: طبرسى فرموده: اصل طبق به معنى حال است زمخشرى نيز آن را حال گفته است طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ يعنى به حالى از حالى. راغب آن را چيزى را بالاى چيزى گذاشتن گفته است.

يوعون: وعى: حفظ كردن. اعم از آنكه حديث باشد يا غير آن ايعاء حفظ و جمع كردن، گويند: «اوعى المتاع» يعنى متاع را در ظرفى گذاشت و ذخيره كرد.

ممنون: من:

قطع. غَيْرُ مَمْنُونٍ يعنى غير مقطوع.

شرحها

در اين آيات، ابتدا حال به حال شدن و تغيير يافتن بعضى از عوامل طبيعت ياد شده و آن گاه انسان نيز در همان رديف قرار گرفته و شاهدى است براى كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً و نشان مى دهد كه سير الى اللَّه حالى بعد از حالى و تغييرى بعد از تغييرى است و نيز مقدمه است بر آيات: فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ...

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 156

واقعا انسان كه چنين مقهور است و از خود قدرتى ندارد چرا به خدايى كه او را چنين كرده است خاضع نشود آن وقت باز مردم دو قسمت شده اند و هر يك به پاداش كيفر عمل خود مى روند.

16- 18: فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ اينها سه عامل طبيعى است يكى پس از ديگرى، اول شفق است كه با غروب آفتاب شروع مى شود، پس از آن شب مى آيد و موجودات مرئى را جمع مى كند و در ظلمت و تاريكى فرد مى برد، پس از آن ماه مى آيد و به تدريج وسعت مى يابد، يعنى بر نورش افزوده مى شود تا چهارده شبه مى گردد، اينها حال به حال شدن و يكى پس از ديگرى است.

گويند: «لا» در «فلا اقسم» براى تأكيد قسم است، و گويند نفى سخن خصم است يعنى: نه، حرف شما درست نيست بلكه قسم مى خورم ...

19- لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ بالا مى رويد بحالى از حالى، از نطفه تا جنين، طفوليت، جوانى، پيرى، مرگ، برزخ، قيامت، لقاء اللَّه. لفظ «عن» نشان مى دهد كه هر درجه بعدى بالاتر از قبلى است، آرى انسان در سير الى اللَّه با كدح

و فشار بايد اين مراحل را سير نمايد.

در مجمع البيان از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«لتركبن سنن من كان قبلكم من الاولين و احوالهم»

يعنى هر چه به سر اقوام گذشته آمده به سر شما نيز خواهد آمد، اين ظاهرا يك نوع استفاده از قرآن است، نه اينكه معنى آيه آن باشد كه امامان عليهم السّلام از اينگونه تطبيقها نسبت به قرآن مجيد بسيار دارند.

20 و 21- فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ وَ إِذا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لا يَسْجُدُونَ تفريع و نتيجه گيرى از آيات سابق است، يعنى مطالب گذشته، مى بايست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 157

سبب ايمان آنها باشد و وقت خوانده شدن به قرآن خاضع باشند و تسليم شوند، سجده در آيه به معنى خضوع و اطاعت است نه سجده معمولى اسلام.

22 و 23- بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُوعُونَ يعنى نه تنها ايمان نمى آورند بلكه آن را تكذيب هم مى كنند، روشن مى شود كه علّت تكذيب، كفر ديرينه آنهاست، خدا داناتر است به كفرى كه در قلب خود نگاه مى دارند. در نهج البلاغه آمده است:

«ان هذه القلوب اوعية فخيرها.

أوعاها».

24- فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ عاقبت و نتيجه تكذيب آنهاست، بشارت در خير و شر هر دو آمده است گويند:

استعمال آن در شر به طور تحكم است.

25- إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.

استثناء منقطع است به معنى «لكن» منظور از غَيْرُ مَمْنُونٍ پيوسته و دائمى است الميزان منّت را به معنى ثقل گرفته و فرمايد: مراد از اجر غير ممنون ثقيل نبودن آن به انسان است.

روز سيزده صفر الخير هزار و چهار صد و سه قمرى مطابق 8/ 9/ 1361 با

دلى آكنده از غم در اثر جور دشمنان دوست نما، تأليف سوره انشقاق به پايان رسيد.

و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 158

سوره بروج

اشاره

در مكه نازل شده و بيست و دو آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- اين سوره از حيث ترتيب نزول بيست و هفتمين سوره است كه بعد از سوره «الشمس» در مكه نازل گرديد احتمال قوى آنست كه در اوائل سال چهارم بعثت بعد از اظهار دعوت آن حضرت نازل شده باشد از آيات آن معلوم مى شود:

مسلمانان در آن زمان شكنجه ميشده اند، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هشتاد و پنجم است.

2- عدد آيات آن به اتفاق همه بيست و دو آيه است، طبرسى رحمه اللَّه فرمود «مكية اثنتان و عشرون آية بالاجماع» و داراى يكصد و نه كلمه و چهار صد و شصت و پنج حرف است.

3- تسميه آن به «سوره بروج» ظاهرا به علت وقوع لفظ «بروج» در اول آنست، على هذا تسميه «كل باسم جزء» مى باشد.

4- سوره مباركه بشهادت آيات آن مكى است، ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است.

غرض سوره

5- در اين سوره به آسمان و روز قيامت و شاهد و مشهود قسم ياد شده آن وقت واقعه اى بيان گرديده كه عده اى را در كانالى به علت مقاومت در دين توحيد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 159

سوزانده اند، قهرا آن يك عينيت تاريخى بوده است و اين نشان مى دهد كه به وقت نزول سوره مؤمنان در مكه به دست مشركان زير شكنجه مى رفته اند و اين سوره مى گويد: تنها شما نيستيد كه در راه خدا شكنجه مى شويد، بلكه ديگران نيز چنين بوده اند خويشتن دار باشيد كه پيروزى از آن شماست، على هذا غرض سوره تسليت بر مؤمنان است.

از اينجا معلوم مى شود كه اين سوره پس از نزول فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 نازل شده، آن گاه كه در سال چهارم بعثت آن

حضرت رسالت خويش را آشكار كرد و كفار شروع به شكنجه مؤمنان كردند تا جايى كه خباب بن ارت به آن حضرت گفت:

«يا رسول اللَّه ادع لنا قال: انكم لتعجلون لقد كان الرجل ممن كان قبلكم يمشط بامشاط الحديد و يشق بالمنشار فلا يرده ذلك عن دينه ...» (تاريخ يعقوبى ج 2/ 16).

آن گاه در اين سوره آمده: شكنجه گران اگر توبه نكنند در عذاب سوزان خدا خواهند بود و مؤمنان در بهشت و نيز شواهدى از فرعون و ثمود آورده شده و تسلّط خدا بر همه و حق بودن قرآن و وعده هاى آن بيان گرديده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 160

سورة البروج مكيّة و هى اثنان و عشرون آية نزلت بعد سورة الشمس

[سوره البروج (85): آيات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ (1) وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ (2) وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ (3) قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ (4)

النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ (5) إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ (6) وَ هُمْ عَلى ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ (7) وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ (8) الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (9)

إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِيقِ (10) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ (11)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 161

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به آسمان كه داراى ستارگان است.

2- قسم به روز وعده شده (قيامت)

3- قسم به نظاره گر و نظاره شده

4- ملعون شد اهل آن كانال

5- اهل آن آتش كه داراى آتشگيره است.

6- وقتى كه آنها كنار آتش نشسته بودند

7- و

آنها بر آنچه به مؤمنان مى كردند نظاره گر بودند.

8- از مؤمنان مكروه نداشتند مگر ايمان آورد نشان را به خداى توانا و پسنديده.

9- خدايى كه سرپرستى آسمانها و زمين در دست او است و او بر هر چيز حاضر است.

10- آنان كه مؤمنين و مؤمنات را شكنجه كردند، سپس توبه ننمودند براى آنهاست عذاب جهنم و براى آنهاست عذابى سوزان.

11- كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، براى آنهاست بهشتهايى كه از زير آنها نهرها روان است و آن نجات بزرگى است.

كلمه ها

بروج: منظور از بروج ستارگانند كه به علّت روشن و درخشان بودن بروج ناميده شده اند. برج و تبرج در اصل به معنى ظهور و آشكار شدن است طبرسى در ذيل آيه 60 از سوره نور فرمايد: تبرج آنست كه زن زينت خود را آشكار كند، اصل آن به معنى ظهور است.

اخدود: راغب گويد: خد و اخدود به معنى گودال مستطيل و عميق است، جمع آن اخاديد مى باشد، به نظر راغب اصل آن به معنى رخسار است و استعمال آن در گودال استعاره است در نهج البلاغه خطبه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 162

163 فرموده: «

اضرع اللَّه خدودكم

»: خدا چهره هايتان را ذليل كند، ديگران نيز اخدود را كانال و جدول گفته اند.

وقود: و قد: افروخته شدن آتش. ايقاد: افروختن آتش، وقود (به فتح واو): هيزم و مانند آن كه وسيله آتش افروزى است وقود (بضم واو): مصدر است ولى در قرآن نيامده است.

قعود: جمع قاعد به معنى نشستگان است، قعود مصدر نيز آمده است نقموا: نقم: انكار. «نقم الامر: نقما: انكره» آن را انكار و اشد الكرهه نيز گفته اند، انتقام در واقع انكار كردن كار

بد به واسطه عقوبت است، آن در آيه به معنى مكروه داشتن است فتنوا: فتنه به معنى امتحان است، آن با عذاب كردن نيز سازگار است و در آيه به معنى عذاب است در اقرب الموارد گويد: «فتن الشي ء فتنا: احرقه» و منه يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ.

حريق: سوزان، فعل در اينجا به معنى فاعل است.

شرحها

در اين آيات، اول به آسمان و روز قيامت و شاهد و مشهود قسم ياد شده و آن گاه به جريان اصحاب اخدود اشارت رفته كه آنها مؤمنان را در آتش سوزاندند و خود در كنار گودال نشسته و شكنجه مؤمنان را تماشا مى كردند علت سوزاندن اين بود كه چرا آنها به خداى واحد ايمان آورده اند، آن گاه گفته شده كه حكومت آسمانها و زمين در دست خداست چنين كسان را به عذاب سوزان خواهد برد و مؤمنان را به بهشت برين.

1- 3- وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 163

منظور از بروج ستارگانند به علت روشن و درخشان بودن بروج ناميده شده اند، اين تعبير سه بار در قرآن مجيد آمده است يكى در اين آيه، ديگرى در آيه وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ حجر/ 16، سوم: تَبارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِيها سِراجاً وَ قَمَراً مُنِيراً فرقان/ 61 آيه اخير در معنى ستارگان كاملا روشن است زيرا «قمرا» و سراجا كه آفتاب است قرينه آن مى باشد. در تفسير برهان ذيل آيه سوم از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

بروج عبارتند از كواكب.

اما اينكه بگوئيم: منظور بروج دوازده گانه يونانى هستند مانند حمل ثور، جوزا

... اين سخن درست نيست، يونانيان قديم آن نامها را از نام بتهاى خود گرفته اند و آن بروج اعتبارى هستند.

در قاموس قرآن (برج) در اين زمينه صحبت كرده و از بعضى روايات مجعول نيز جواب داده ام.

منظور از يوم موعود روز قيامت است، نكره آمدن شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ براى تفخيم و عظمت است مراد از شاهد كسى است كه شكنجه آن مؤمنان را مشاهده كرده و ديده است و شهادت خواهد داد و از مشهود:، ظاهرا مؤمنان و شكنجه آنهاست.

به حكم: فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً نساء/ 41 پيامبران درباره اعمال امت خود شهادت خواهند داد، اين مستلزم آن است كه در دنيا شاهد اعمال امت خود باشند و به حكم: ... أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ هود 18، شاهدانى بر اعمال بدكاران وجود خواهند داشت.

على هذا شاهد تطبيق مى شود به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نسبت به اين امت و به

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 164

حضرت عيسى عليه السّلام نسبت بامت خويش، مى شود به خداى متعال نيز تطبق شود كه هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ در تطبيق شاهد و مشهود اقوال زيادى هست كه در مجمع البيان و كتابهاى ديگر آمده است.

به نظر مى آيد: سوگند به آسمان به علت آنست كه مؤمنان در وقت شكنجه و انداخته شدن به آتش، به آسمان نگاه كرده و خدا را مى خواندند، يعنى: سوگند به آسمان پر از ستاره كه مؤمنان رو به آن كرده و به آتش رفتند، قسم به روز قيامت كه در آن مؤمنان

به پاداش و كافران به كيفر خواهند رسيد و قسم به شاهد كه بر اين ستمها گواهى خواهد داد و قسم به آن شكنجه و شكنجه شدگان كه مشهود همه بودند حقا كه اصحاب اخدود ملعون شده و از رحمت خدا به دور گشتند.

4- 7- قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ. النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ. إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ وَ هُمْ عَلى ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ در تفسير برهان از على بن ابراهيم رحمهما اللَّه نقل شده: مردى از پادشاهان يمن بنام ذو نواس دين يهوديت اختيار كرد و خودش را يوسف ناميد، مدتى در اين كار بود، به وى اطلاع دادند قومى در «نجران» در دين نصرانيت و عيساى مسيح هستند و بزرگ آنها «عبد اللَّه بن بريامن» مى باشد، مردم ذو نواس را وادار كردند كه به نجران لشكر كشد او با لشكريان خويش به آنجا آمد و مردم نجران را به دين يهود دعوت كرد، مردم از قبول درخواست وى امتناع كردند، آنها را تهديد به قتل نمود ولى مؤثر واقع نشد، بالاخره به دستور ذو نواس كانال بزرگى كنده و در آن آتش افروختند عده اى از مؤمنان در آتش سوختند، گروهى با شمشير شهيد شدند و گروهى تكه پاره گرديدند ... آيات شريفه در صدد بيان همان مطلب است اين جريان طور ديگرى هم نقل شده كه بايد در مجمع البيان و برهان و

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 165

كتابهاى ديگر ديده شود.

منظور از «قتل» لعن و رانده شدن از رحمت خداست، گويى ديگر روحى در او نمانده است تا رحمت و توفيق خدا در او اثر كند. در اقرب الموارد آمده است: «قتل اللَّه الانسان: لعنه»

لفظ «النار» بدل است از «الاخدود»، تقدير آن «قتل اصحاب النار» است اين ظاهرا براى آنست كه، آن تنها يك كانال نبود بلكه دريايى از آتش بود، شايد ذاتِ الْوَقُودِ نيز اشاره به عظمت و بزرگى آن آتش باشد.

لفظ «هم» راجع به اصحاب اخدود است و دو آيه بعدى نشان مى دهد كه آنها سوخته شدن مؤمنان را تماشا مى كرده اند.

8 و 9- وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ.

اين دو آيه، علت شكنجه كردن مؤمنان را بيان مى كند يعنى: علت اين شكنجه آن بود كه چرا آنها به خداى توانا و پسنديده ايمان آورده اند، خدايى كه سرپرستى آسمانها و زمين در دست اوست و خدايى كه بر هر چيز شاهد و ناظر است؟!! آرى گناه آنها تنها آن بود كه به خداى توانا و سرپرست جهان و شاهد بر هر چيز، ايمان آوردند، پس به چه چيز ايمان مى آوردند؟!! 10- إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِيقِ اين آيه مآل كار شكنجه گران است، در عين حال كه وعده عذاب مى دهد باز مسأله توبه را عنوان مى كند كه اينگونه اشخاص اگر بخواهند مى توانند بر گردند، توبه يكى از درهاى بزرگ رحمت خداست كه انسان تا در دنياست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 166

مى تواند خود را بازسازى كند و گرنه عاقبت چنان كسان عذاب سوزان است لفظ «فتنوا» مى شود شامل اصحاب اخدود و مشركان مكه هر دو بوده باشد.

11- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ شق

دوم مسأله است، راجع به انهار بهشتى كه چه چيز در آنجا جارى مى شود در سوره بقره/ 25 و سوره قتال توضيح داده شد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 167

[سوره البروج (85): آيات 12 تا 22]

اشاره

إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ (12) إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ (13) وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ (14) ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ (15) فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ (16)

هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْجُنُودِ (17) فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ (18) بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي تَكْذِيبٍ (19) وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ (20) بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ (21)

فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (22)

12- مؤاخذه و انتقام خدا بسيار سخت است

13- او بحقيقت نخست خلق را بيافريند و باز بعرصه قيامت برگرداند

14- و هم او بسيار آمرزنده و مهربان است

15- و خداوند عرش اقتدار و عزت است

16- و هر چه بخواهد آن را در كمال قدرت و اختيار انجام دهد

17- اى رسول آيا احوال لشكرها بر تو حكايت شده است؟

18- داستان فرعون و قوم ثمود

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 168

19- بلكه كافران در تكذيب هستند

20- خدا از هر جهت بر آنها احاطه دارد

21- بلكه آن قرآنى است با عظمت

22- در لوحى محفوظ از خطا و دروغ

كلمه ها

بطش: اخذ شديد. آن با عذاب و انتقام نيز مى سازد كه هر دو گرفتن و اخذ است. راغب آن را اخذ به صلابت گفته است در كتب لغت آمده است «بطش به بطشا: اخذه بالعنف و تناوله بالشدة عند الصولة» يبدء: بدء: شروع. ابداء: در آيه به معنى آفريدن و شروع به آفريدن است.

الودود: ود (بفتح و ضم و كسر اول): دوست داشتن. و دود از اسماء حسنى است به معنى دوست دارنده. اقرب الموارد آن را صيغه مبالغه (كثير الحب) فرموده است، اين كلمه فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است.

مجيد: مجد: عظمت و بزرگوارى. «المجد: العز و الرفعة» مجيد:

پر عظمت و بزرگوارى. منظور از آن اهميت و پرفائده

بودن قرآن است، مجيد بودن عرش به سبب عظمت آن مى باشد.

لوح: لوح در اصل به معنى آشكار شدن است «لاح الشي ء لوحا: بدا» آن گاه به هر تخته و صفحه لوح گويند كه معانى در آن به وسيله كتابت آشكار مى شود. آن به صورت مفرد فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 169

شرحها

در تعقيب وعده و وعيدهاى گذشته، در اين آيات كه تكميل مطالب قبلى است ابتداء سخن از قدرت و توانايى پروردگار است و اينكه همه چيز در اختيار اوست، آن وقت ماجراى فرعون و ثمود شاهد آورده شده كه طغيان كردند و هلاك شدند و آن گاه گفته شده: خبرهاى قرآن حق است و آن از هر اشتباه و غلط محفوظ است و آنچه خبر مى دهد عين صدق مى باشد.

12- 16- إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ. ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ هر پنج آيه در رابطه با وعده عذاب و رحمت در آيات سابق است در بطش قيد شدت ملحوظ است آمدن «لشديد» مفيد مبالغه است، آمدن «رب» و اضافه آن به كاف مطلب را تأكيد و قلب آن حضرت و شنونده را تسليت مى دهد.

منظور از «يبدء» آفرينش اول و از «يعيد» آفرينش در آخرت است نظير:

وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ روم/ 27، اين آيه تعليل آيه قبلى است آنكه خلقت اولى و دوم در دست اوست قدرت انجام هر كارى را دارد.

آيه وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ در رابطه با وعده بهشت و توبه است كه خدا بسيار آمرزنده و بسيار دوست دارنده

است.

و نيز حكومت مجيد و فراگيرنده در دست او است، منظور از عرش تسلط و حكومت است، فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ حاكى است كه دست خدا در كارهايش باز است.

17- 20- هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْجُنُودِ فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي تَكْذِيبٍ وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ آيه اول و دوم شاهد تاريخى براى عذاب كافران و مكذبان است و در رابطه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 170

با بطش شديد و فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ است، فرعون و ثمود بدل است از «الجنود» يعنى آنهايى كه نيروهاى خود را در مقابل انبياء بسيج كردند، زمخشرى گويد:

«بل» حاكى است كه جريان قوم تو از گذشتگان عجيبتر است (كه آنها فقط از پيامبران وعده هلاك را شنيدند و تكذيب كردند) ولى اينها هلاكت آنها را دانستند اما باز تو را تكذيب كردند، آيه اخير نشان مى دهد كه آنها از چنگ خدا رهايى ندارند «ورائهم» شامل هر شش جهت مى شود.

21 و 22- بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ يعنى تكذيبشان درست نيست، قرآن دروغ نيست بلكه قرآنى است مجيد و با عظمت و در لوحى است محفوظ از غلط و اشتباه و دستكارى.

در قرائت مشهور لفظ «محفوظ» مجرور است كه صفت «لوح» بوده باشد، على هذا آن لوح از هر غلط و خطا محفوظ است، در آيات ديگر درباره قرآن مجيد آمده است: وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ زخرف/ 2- 4 و نيز آمده است: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ واقعه/ 77- 79، از اين آيات معلوم مى شود كه قرآن مجيد را

اصلّى و مكانى هست كه از آن نازل گرديده و در آن غلطى، خطايى و دروغى نيست و از همه آنها محفوظ است، پس قرآن كه از آن اصل محفوظ نازل شده غلطى و دروغى در آن نمى شود باشد على هذا فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ نشان مى دهد كه جاى قبلى و اصلى قرآن همانجاست.

روز بيست و پنجم صفر الخير هزار و چهارصد و سه مطابق 20/ 9/ 1361 تفسير سوره بروج به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 171

سوره طارق

اشاره

در مكه نازل شده و هفده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- طارق سى و ششمين سوره است كه بعد از سوره «بلد» در مكه نازل گرديد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هشتاد و ششم است، آيه إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً نشان مى دهد كه نزول آن بعد از سال چهارم بعثت و بعد از نزول فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 بوده است و آن وقت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دعوت خويش را آشكار كرده بود.

2- عدد آيات آن به اتفاق همه هفده است، به نقل تفسير خازن، اين سوره داراى شصت و يك كلمه و دويست و سى و نه حرف مى باشد.

3- تسميه آن به «طارق» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست از باب تسميه كل باسم جزء، به نظر مى آيد كه اين نامگذارى توسط حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- سوره مباركه بى شك مكى است، مطالب آن از مكى بودن حكايت دارد، و كسى خلاف آن را نگفته است.

غرض سوره

5- اين سوره در صدد اثبات معاد است، به اين بيان كه انسان در آفريده

______________________________

(1) بنا بر آنكه ترتيب نزول قطعى باشد كه نيست.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 172

شدن هيچ نقشى از خود ندارد، بلكه طبق نقشه و اراده الهى با يك وضع حيرت- آورى خلق مى شود، همان مشيت كه او را آفريده باز او را زنده خواهد كرد.

اين مطلب با دو واقعيت در اول و آخر سوره تأييد شده است، به تعبير ديگر از اول سوره معلوم مى شود كه آسمان و ستارگان در چرخش و رفت و آمد از اراده خدا پيروى مى كنند و از خود اختيارى ندارند، و از آخر

آن روشن مى گردد كه زمين و آسمان در «رجع و صدع» مسلوب الاختيار هستند پس انسان نيز در رديف آنهاست و از خود اختيارى ندارد، خدايى كه او را آفريده دوباره زنده اش خواهد كرد، اگر قدرت زنده كردن نداشت قدرت آفريدن هم نداشت.

آن گاه در مقام تأكيد فرموده: اين سخن جدى است، شوخى نيست إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 173

سورة الطّارق مكّية و هى سبع عشر آية نزلت بعد سورة البلد

[سوره الطارق (86): آيات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ (1) وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ (2) النَّجْمُ الثَّاقِبُ (3) إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ (4)

فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ (5) خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ (6) يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ (7) إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ (8) يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ (9)

فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ (10)

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به آسمان و قسم به طارق

2- و چه مى دانى تو كه طارق چيست؟

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 174

3- آن ستاره درخشنده است

4- نيست هيچ نفسى مگر آنكه او را حافظى است.

5- بنگرد انسان از چه چيز خلق شده؟

6- آفريده شده از آبى جهنده

7- كه از ميان استخوانهاى سخت و نرم خارج مى شود

8- خدا به برگرداندن او قادر است

9- روزى كه سريره ها آشكار شود

10- او را نه قدرتى هست و نه يارى

كلمه ها

طارق: طرق در لغت به معنى كوبيدن است مانند كوبيدن آهن و در زدن «طرقه طرقا: ضربه بالمطرقه- طرق الباب: قرعه» و نيز به معنى آمدن در شب باشد گويند: «طرق القوم طرقا: اتاهم ليلا» اين شايد بدان علت است كه چنين شخصى درها را مى زند، و به راه طريق گويند كه راه رو آن را با قدم مى زند مراد از طارق، ستاره است به علت ظاهر شدن در شب.

نجم: ستاره. اين كلمه در اصل به معنى آشكار شدن است گويند: «نجم القرن و النبات» يعنى: شاخ و علف روئيد و ظاهر شد، ستاره را از آن نجم گويند كه طلوع مى كند و ظاهر مى شود.

ثاقب: ثقب: نفوذ، پاره كردن. ثاقب: نافذ، نجم ثاقب: ستاره نافذ و نورانى كه ظلمت را مى شكافد و در

آن نفوذ مى كند.

دافق: دفق: جهيدن. دافق: جهنده.

صلب: (بر وزن قفل) سخت و محكم. در نهج البلاغه خطبه 45 فرموده:

«الاوان الشجرة البريه اصلب عودا» منظور از آن در آيه مهره هاى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 175

پشت و مجارى نطفه است كه به علت محكم بودن صلب گفته شده است.

ترائب: استخوانهاى نرم. طبرسى آن را استخوانهاى سينه زن گفته و گويد علت اين تسميه آنست كه استخوانهاى سينه مانند خاك به آسانى حركت مى كنند كه ترائب از «تراب» به معنى خاك است رجوع شود به (شرحها).

تبلى: بلى (بر وزن علم): كهنه شدن. گويند: «بلى الثوب بلى و بلاء» يعنى لباس كهنه شد. امتحان را از آن ابتلاء گويند كه گويى امتحان كننده امتحان شده را از كثرت سؤال كهنه مى كند، منظور از تُبْلَى السَّرائِرُ امتحان شدن و آشكار شدن آنهاست لذا بعضى «تبلى» را آشكار شدن گفته است.

سرائر: سر: نهان. امر پوشيده. در صحاح گويد: «السر: الذى يكتم» سريره مانند سرّ. به معنى امر پوشيده است، جمع آن سرائر مى باشد منظور از آن، افكار و اعمال انسان است كه روز قيامت آشكار خواهند شد.

شرحها

در اين آيات بعد از دو قسم مهم، فرموده: انسان را نگهدارنده اى هست اگر باور نمى كند در خلقتش بيانديشد كه چطور از آب جهنده و با چه وضع شگفت آورى آفريده شد، همان نگهدارنده و آفريننده، به خلقت مجدد او تواناست، هم چنان كه در خلقت و مردن و آفريده شدن مجدد، اختيارى از خود ندارد، روزى كه اسرارش برملا گردد نه قدرت پنهان كردن دارد و نه ياورى خواهد يافت.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 176

به جان خودم قسم: استدلال اين آيات چنان قوى

و محكم است كه براى مجسم كردن آن كلمه اى را پيدا نمى كنم اگر در نظر آوريم كه اين سخنان در آن محيط پر از جهل از حلقوم يك انسان درس ناخوانده خارج شده است شكى نخواهيم داشت در اينكه: اين سخنان، سخن آفريننده جهان است.

1 و 2 و 3- وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ منظور از سماء مطلق آسمان و منظور از طارق ستاره اى است كه در شب مى درخشد و نور آن فضا را شكافته و به زمين مى رسد، وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ براى تفخيم مطلب است، مراد از «النجم» ظاهرا مطلق نجوم است «النجم» بيان «الطارق» مى باشد.

در هر حال اين آيات، آسمان و ستاره آن را مطرح مى كند كه با زمين ارتباط دارد، نورش به زمين مى رسد، آرى آن مقام بالا و فضاى پهناور ارتباط با زمين دارد آيا مى خواهد بفهماند كه قرآن نيز چنين است و از مقام بالا و صقع ربوبيت درخشيده و به زمين آمده است، مانند آيات فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ واقعه/ 75- 80 و يا مى خواهد بفهماند كه آسمان و ستاره نيز مانند زمين مسلوب الاختيار هستند.

4- إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ:

اين آيه جواب قسم است «لما» به معنى «الا» مى باشد، مراد از نفس ظاهرا شخص و انسان است نه فقط روح او. ارتباط قسم با مقسم به براى من روشن نشد العلم عند اللَّه. يعنى: نيست هيچ انسانى مگر آنكه براى او حافظى است كه خود او و اعمال او

را حفظ و نگهدارى مى كند، نظير: وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ انفطار/ 10 كه ملائكه هم حافظ انسانند و هم كاتب اعمال او، چنان كه در وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً انعام/ 61 و ... يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رعد/ 11 گذشت

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 177

ولى منظور از «حافظ» در آيه خداست، نكره آمدن براى تفخيم است.

5- 7- فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ. خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ اين آيات استدلال است بر آيه فوق كه براى هر نفسى حافظى هست، انسان اگر در آفرينش خودش فكر كند كه با چه راههاى مرموز و عجيبى از نطفه آفريده مى شود و چطور يك «سلول» نامرئى به صورت انسان در مى آيد، شكى نخواهد داشت در اينكه او در خلقت خود دستى نداشته و آفريننده او خداى دانا و توانا است. قيد «دافق» كه فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است، ظاهرا براى آنست كه دفق و جهيدن نطفه، در خلقت انسان ضرورى است، نطفه در وقت انزال اگر جهيدن نداشته باشد نمى تواند وارد لوله رحم شود.

اكثريت قريب به اتفاق مفسران، ترائب را استخوانهاى سينه زن گفته اند يعنى ماء دافق از ميان صلب مرد و استخوانهاى سينه زن خارج مى شود ولى اين بسيار عجيب است چون مسأله دفق و جهيدن فقط در نطفه مرد است، تحقيقات علمى اثبات كرده كه نطفه زن پس از پنج روز از عادت ماهانه از تخمدان زن جدا شده و در لوله رحم قرار مى گيرد، اگر در اين مدت، مقاربت روى دهد نطفه مرد خودش را به نطفه زن مى رساند و مبدء فرزند مى شود پس ماء دافق

در كجاى زن است؟! بايد منظور از صلب، استخوان محكم و از ترائب استخوانهاى نرم باشد، ناگفته نماند: مجراى منى از بيضه امتداد يافته و از مجراى معينى در امتداد كشاله ران به طرف داخل شكم مى رود و به طرف مثانه كه در پشت استخوان عانه است بر مى گردد و در زير مثانه از ميان پروستات (غده اى است كه در محل خروج بول قرار دارد و مجراى ناقل منى از وسط آن عبور مى كند) رد شده، وارد مجراى بول مى شود، قسمتى از اين مجرى كه داخل شكم است، اطرافش

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 178

حلقه استخوانى است كه در جلو، استخوان عانه و در طرفين و عقب، استخوان خاصره و در پشت، ستون مهره و استخوان خارجى مى باشد. على هذا مقصود از صلب، قسمت آخر ستون مهره و از ترائب استخوان ديگرى است كه منى از ميان آنها گذشته وارد مجراى ادرار مى شود، به عبارت ديگر منظور از ترائب استخوانهاى نرم است و اللَّه العالم.

8- 10- إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ. يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ نتيجه گيرى است از آيات سابق. يعنى: خدايى كه او را آفريده است، قدرت دارد كه او را بعد از مردن به حيات جديد برگرداند و زنده كند، ضمير «رجعه» راجع به خداست كه براى واضح بودن ذكر نشده است، احتمال دارد كه به «حافظ» برگردد، اين آيه يكى از راه هاى استدلال به معاد است كه در آخر سوره حجر توضيح داده شد.

«يوم» ظرف رجوع است يعنى رجوع در روزى خواهد بود كه در آن روز سريره ها و اعمال و افكار مخفى آشكار مى شوند، ديگر نه نيرويى

براى مخفى كردن دارد و نه يارى و كمكى براى دفاع: إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ بقره/ 284.

در مجمع البيان از معاذ بن جبل نقل شده كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پرسيد:

«ما هذه السرائر التي تبلى بها العباد في الاخرة؟ فقال: سرائركم هى اعمالكم من الصلاة و الصيام و الزكاة و الوضوء و الغسل من الجنابة ...

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 179

[سوره الطارق (86): آيات 11 تا 17]

اشاره

وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ (11) وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ (12) إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (13) وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ (14) إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً (15)

وَ أَكِيدُ كَيْداً (16) فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً (17)

11- قسم به آسمان كه ستارگان را بر مى گرداند

12- قسم به زمين كه شكافته مى شود

13- اين قرآن قول جدى است

14- آن شوخى و عبث نيست

15- مشركان به گونه اى حيله مى كنند

16- من نيز بگونه اى حيله مى كنم

17- مهلت بده كافران را، مهلت بده اندكى

كلمه ها

رجع: بر گرداندن و برگشتن. لازم و متعدى هر دو آمده است.

ذات: مؤنث «ذو» به معنى صاحب است ذاتِ الرَّجْعِ صاحب برگرداندن يا برگشتن.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 180

صدع: شكافتن. «صدعه صدعا: شقه».

فصل: فصل در اصل به معنى بريدن و جدا كردن است «فصل الشي ء فصلا:

قطعه و ابانه»، آن در آيه به معنى مفعول (جدا شده) است «قول فصل» يعنى سخنى كه از شوخى بودن و باطل بودن قطع شده است حق و جدى است.

هزل: در اصل به معنى لاغر شدن است. كلام بى فائده را هزل گويند.

كه تشبيه شده به لاغرى. منظور از آن شوخى و غير جدى است.

مهل: مهل: آرامى و عجله نكردن. تمهيل و امهال به معنى مهلت دادن است «مهل- امهل» هر دو فعل امر هستند.

رويدا: رويد به معنى كم و قليل است، صاحب قاموس آن را مصغر «رود» گويد يعنى: بسيار كم.

شرحها

اين آيات تأكيد مطلب آيات سابق و تهديد مشركان و منكران معاد است.

قسم مى خورد به آسمان كه ستارگان در آن طلوع و غروب مى كنند و به زمين كه روئيدنيها را مى روياند كه قيامت حق است.

آن گاه مى گويد: كمى صبر كن و بنگر به سر مشركان چه بلائى خواهد آمد در عين حال روشن مى شود كه آسمان و زمين نيز در كار خود مانند انسان از مشيت خدا اطاعت مى كند.

11- 14- وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ منظور از ذات الرجع شايد آن باشد كه آسمان صاحب برگشتن است و ما در آن. اجرام را ملاحظه مى كنيم كه پيوسته طلوع و غروب مى كنند، مى روند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 181

و بر

مى گردند (و لو اين مشاهده به وسيله حركت زمين باشد) و نيز هر چه در زمين مى كاريم، شكافته شده و آن را مى روياند، مناسبت اين دو قسم با مسأله معاد و زنده شدن مردگان كاملا روشن است، به قولى مراد از رجع بارانهاست كه به زمين بر مى گردند.

إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ... جواب قسم است ضمير «انه» راجع به قرآن و يا به وعده قيامت قول جدى است نه شوخى، در روايت امام صادق عليه السّلام «انه» راجع به قرآن است.

15- 17- إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً وَ أَكِيدُ كَيْداً فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً كيد كفار آن بود كه مى خواستند دعوت قرآن را با انكار معاد و انكار نبوت باطل كنند، نكره آمدن آن شامل هر گونه كيد مى شود، كيد خدا آنست كه به تدريج قابليت هدايت را از آنها مى گيرد و عذاب را به آنها نزديك مى كند و حيله هاى آنها را خنثى مى گرداند.

در الميزان فرموده: «مهل و امهل» هر دو به يك معنى است ولى باب «تفعيل» براى تدريج و «افعال» براى دفعى بودن است، يعنى در هلاك كفار عجله نكن بلكه صبر كن و منتظر باش، به نظر مى آيد «امهل» براى تأكيد است و تبديل كلمه براى مكرر نبودن است. در جاى ديگر آمده: وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلًا مزمل/ 11.

روز جمعه بيست و دوم ربيع الاول هزار و چهار صد و سه مطابق 17/ 10/ 1361 تفسير سوره طارق به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 182

تفسير احسن الحديث ج 12 226

سوره اعلى

اشاره

در مكه نازل شده و نوزده آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره اعلى هفتمين سوره است كه بعد از سوره تكوير در مكه (لا اقل اوائل آن) نازل گرديد على هذا بايد در اوائل بعثت نازل شده باشد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هشتاد و هفتم مى باشد.

2- عدد آيات آن نوزده آيه است، مجمع البيان گويد نوزده بودن آيات آن اجماعى است و به نقل خازن اين سوره شامل هفتاد و دو كلمه و دويست و نوزده حرف است.

3- در مجمع البيان از ابن عباس نقل كرده كه اين سوره مكى است و از ضحاك نقل نموده كه گويد مدنى است، زمخشرى و بيضاوى نيز آن را مكى گفته اند.

در الميزان آمده: سياق آيات اول سوره نشان مى دهد كه در مكه نازل شده ولى آيات ذيل سوره از قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى تا آخر، از طريق اهل بيت عليهم السّلام و نيز از طريق اهل سنت وارد شده كه مراد از آن زكاة فطره و نماز عيد است.

و معلوم است كه روزه، زكاة فطره و صلاة عيد در مدينه بعد از هجرت تشريع شده است، پس صدر سوره مكى و ذيل آن مدنى است، آنچه در اقوال بزرگان آمده كه اين سوره مكى است منافاتى ندارد كه آن، قابل حمل بر اوائل سوره

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 183

است. طبرسى رحمه اللَّه در ذيل آيه قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى فرموده: احتمال دارد صدر سوره در مكه نازل شده و آخر آن در مدينه انجام يافته باشد.

4- تسميه آن به «اعلى» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست، و اين تسميه ظاهرا در زمان رسول خدا و توسط

ايشان بوده است.

5- در فضيلت اين سوره رواياتى نقل شده كه مناسب است به بعضى از آنها اشاره شود:

اول: در مجمع البيان از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده كه فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سوره سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى را دوست مى داشت و اولين كسى كه «سبحان ربى الاعلى گفت» ميكائيل بود.

دوّم: در همان كتاب از ابى بصير از حضرت صادق عليه السّلام منقول است:

هر كس سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى را در نماز واجب يا نافله بخواند، روز قيامت به او گفته مى شود: از هر كدام درهاى بهشت مى خواهى داخل شو.

من قرء سبح اسم ربك الاعلى فى فريضة او نافلة قيل له يوم القيامة ادخل من اى ابواب الجنة شئت»

اين روايت در تفسير برهان از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده است.

سوم: در همان كتاب از تفسير عياشى از مردى به نام ابى حميصه منقول است كه گويد: بيست شب، پشت سر امير المؤمنين عليه السّلام نماز خواندم. جز سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ را نخواند، و فرمود: اگر مردم بدانند در آن چه هست، هر كس روزى بيست بار آن را مى خواند و هر كه آن را بخواند گويا صحف موسى و ابراهيم را خوانده است.

غرض سوره

6- براى سوره مباركه شأن نزولى نقل نشده ولى مى شود از آيات آن فهميد كه آيه سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى و تشريع صلوة عيد و زكاة فطره، سبب نزول اين

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 184

سوره بوده است، خدا به آن حضرت قول مى دهد كه او را طورى خواناى وحى كند كه آيات را مطلقا فراموش ننمايد.

7- اين سوره با سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى شروع مى شود، آن گاه

مقدارى در وصف خدا و در توجيه رَبِّكَ الْأَعْلَى سخن گفته مى شود سپس به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب مى شود كه ما تو را خوانا خواهيم كرد على هذا حقائق را يادآورى كن كه هر كس روح خشيت دارد متذكر خواهد شد، در آخر به ذكر نماز عيد و زكاة فطره مى رسد و مى گويد: اين مطالب در نامه هاى ابراهيم و موسى نيز آمده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 185

سورة الاعلى مكّية و هى تسع عشر آية نزلت بعد سورة التكوير

[سوره الأعلى (87): آيات 1 تا 19]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى (1) الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى (2) وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى (3) وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى (4)

فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى (5) سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى (6) إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى (7) وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى (8) فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى (9)

سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى (10) وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى (11) الَّذِي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرى (12) ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى (13) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى (14)

وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى (15) بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا (16) وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى (17) إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى (18) صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى (19)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 186

به نام خداى رحمان رحيم

1- تنزيه كن نام پروردگارت را كه والاتر است

2- خدايى كه آفريد و تركيب كرد (پرداخت).

3- و خدايى كه اندازه گرفت و هدايت كرد

4- و خدايى كه چراگاه را رويانيد

5- سپس آن را خشك و سياه كرد

6- حتما تو را خوانا مى كنيم كه فراموش نكنى

7- مگر آنچه را كه خدا بخواهد، او داناى آشكار و نهان است

8- تو را به آسانترين راه موفق

مى كنيم

9- ياد آورى كن اگر ياد آورى نفع دهد

10- آنان كه از خدا بترسد حتما متذكر مى شود

11- آدم بدبخت از تذكره اجتناب مى كند

12- همان كس كه به آتش بزرگ داخل مى شود.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 187

13- سپس در آن نه مى ميرد و نه زنده مى شود

14- رستگار شد آن كس كه پاك شد

15- و نام پروردگارش را ياد كرد و نماز خواند

16- ولى شما زندگى دنيا را اختيار مى كنيد

17- آخرت بهتر و پايدارتر است

18- اين مطلب در نامه هاى اولين هست

19- كه نامه هاى ابراهيم و موسى باشد

كلمه ها

سبح: تسبيح يعنى تنزيه خدا از هر نقص و نالايق چنان كه در مجمع البيان گفته است. راغب گويد: «التسبيح: تنزيه اللَّه» پس تسبيح آنست كه در زبان بگوئيم و در قلب باور كنيم كه خدا از هر نقص و ناپسند به دور است.

اعلى: اسم تفضيل على است يعنى: والاتر.

سوى: مساوات: برابرى. تسويه: برابر كردن. پرداختن و مرتب كردن.

قدر: قدر، قدرت و مقدرت: توانايى. ايضا قدر به معنى اندازه گيرى آيد، هكذا تقدير. راغب گويد: «القدر و التقدير: تبيين كميّة الشي ء»:

مرعى: رعى: چرانيدن. مرعى: چراگاه.

غثاء: خاشاك. «غثاء السيل و غثاء القدر» يعنى خاشاك سيل و كف ديك كه به اطراف مى ريزد. آن فقط دو بار در قرآن آمده است مؤمنون/ 41، اعلى/ 5. مراد علفهاى خشكيده است.

احوى: حوه: سياهى. احوى: سياه تر. راغب گويد «احوى: شديد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 188

السواد» منظور تيره رنگى است.

نقرئك: قرائت: خواندن. قرء در اصل به معنى جمع كردن است، خواندن را قرائت گويند كه حروف و كلمات كنار هم جمع مى شوند، اقراء:

خوانا كردن «نقرئك»: خوانا مى كنيم تو را.

نيسرك: يسر (بر وزن قفل): آسانى. تيسير: آسان كردن.

«نيسّرك»:

آسان مى كنيم تو را يعنى توفيق مى دهيم به تو چنان كه در مجمع و صحاح گفته است «يسرى» مؤنث ايسر است يعنى آسانتر، موصوف آن بايد مؤنث باشد مانند شريعت و طاعت و طريقه.

تزكى: آن از باب تفعل به معنى پاك شدن است، منظور پاك شدن با دادن زكاة فطره است بنا بر روايات.

تؤثرون: ايثار: اختيار كردن. انتخاب كردن «تؤثرون» اختيار مى كنيد

شرحها

در اين آيات، ابتدا امر به تسبيح و تنزيه خدا شده است و اينكه آفريننده و اداره كننده اوست. قدرتى كه جهان پهناور هستى را آفريده، آن را در راه كمال و غرض غايى پيش مى برد و تو را خوانا خواهد كرد كه آيات وحى را از ياد فراموش نكنى و ...

1- سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى تسبيح و تنزيه ذات خدا آنست كه او را از هر بدى، عجز، شريك، نياز و مانند آن پاك و منزه بدانيم، تسبيح اسم خدا آنست كه در سخن گفتن درباره خدا غير خدا را به طورى كه منافى پاكى باشد با خدا قرين نكنيم و نگوئيم: غير خدا در آفرينش يا اداره جهان دخيل مى باشند و يا لياقت پرستش دارند. اين بالاخره

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 189

به تنزيه ذات بر مى گردد، در آيات ديگر آمده است: وقتى كه خدا را به يكتايى ياد كنى مشركان ناراحت مى شوند:

وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ زمر/ 45 يعنى: خوش دارند كه خدايان آنها نيز با خدا ياد شوند، پيداست كه در اين صورت تسبيح اسم نخواهد بود، ايضا آيه:

وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ

وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً اسراء/ 46. بقيه مطلب در فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ واقعه/ 74 گذشت.

رَبِّكَ الْأَعْلَى مى تواند تعليل تسبيح باشد، ربوبيت و برتر و غالب بودن خدا مقتضى آنست كه او را پاك و منزه بدانيم از شرك و نقائص. او كه پرورش دهنده است، او كه از هر والا والاتر است، پس نمى شود كسى يا چيزى را با او قرين كرد.

در مجمع البيان از تفسير عياشى از عامر جهنى نقل كرده:

«قال لما نزلت فسبّح باسم ربّك العظيم قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اجعلوها فى ركوعكم و لمّا نزلت سبح اسم ربك الاعلى قال اجعلوها فى سجودكم».

2- 5- الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى اين چهار آيه برهان ربوبيت است كه در «ربك» گذشت. يك مسأله خلقت و آفرينش است، مسأله دوم تسويه و تركيب موجودات و گذاشتن هر عضوى در جاى خودش است، مثلا هر عضو اعضاء بدن در محل خودش باشد، مسأله سوم متناسب و متعادل بودن اعضاء و اجزاء است مثلا اگر سر انسان به قدر گنبدى بود با بدن تناسب نداشت چنان كه خوانديم: الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ انفطار/ 7 در آيه خَلَقَ فَسَوَّى به مسأله اول و دوم اشاره شده كه از دلائل ربوبيت و نفوذ مشيت خدا در جهان است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 190

وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى اين آيه نظير قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى طه/ 50، يعنى خداوند براى هر موجودى نحوه زندگى او را اندازه گرفت و در همان راه آن را به طور تكوين هدايت و رهبرى كرد و

همه را در راهى كه معين كرده پيش مى برد، كرات و اجرام آسمانى، كائنات عالم حيوانات و نباتات و انسان و به طور كلى كاروان خلقت همه در راههايى كه خدا قرار داده است پيش مى روند مثلا يك پرنده مانند يك متخصص دوره ديده به طرز زندگى خود آشناست و در آن راه به حيات خود ادامه مى دهد، پس از او نسل وى جاى او را مى گيرد همچنين است حركت اجرام، درياها، تغييرات فصول و ...

گوشه اى از اين نظام و هدايت تكوينى، روئيدن چراگاه ها و سپس خشكيدن آنهاست تا راه براى روئيدنيهاى ديگر باز شود، آرى وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى.

6- 8- سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى.

در مجمع البيان از ابن عباس نقل كرده: چون جبرئيل وحى مى آورد، حضرت از ترس آنكه از يادش فراموش شود آن را مى خواند، گاهى مى شد كه جبرئيل به آخر وحى نرسيده بود كه حضرت شروع به اول آن مى كرد. تا اين آيه نازل شده ديگر چيزى را فراموش نكرد.

ناگفته نماند ظهور آيه بر اين مطلب دلالت دارد.

منظور از اقراء و خوانا كردن آنست كه، خداوند بالاتر از وضع معمولى به آن حضرت چنان عنايت فرمايد كه آيات وحى را مطلقا فراموش نكند و همانطور كه نازل شده به ديگران تعليم دهد.

إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ استثناء است و دلالت مى كند كه جريان به حدى نيست كه حتى خدا هم نتواند از ياد تو ببرد، گرچه اين كار را نخواهد كرد مانند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 191

وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ

الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ هود/ 108، معلوم است كه خدا آنها را از بهشت خارج نخواهد كرد، پس معنى إِلَّا ما شاءَ ... آنست كه خدا در اينكار مسلوب الاختيار نيست.

إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى يعنى خدا آنچه آشكار است از ديدنى و شنيدنى و آنچه پنهان است مى داند، اين جمله چنان كه الميزان فرموده: تعليل «سنقرئك» است يعنى خدايى كه آشكار و نهان را مى داند حال تو را نيز مى داند و مى داند كه احتياج به خوانا شدن دارى تا چيزى از وحى را فراموش نكنى.

وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى اين آيه عنايت دوم از خداست نسبت به آن حضرت و آن اينكه: خدا او را موفق خواهد فرمود كه با طريقه آسان و طريقه فطرت، مردم را هدايت كند، به نظر مى آيد منظور آماده كردن آن حضرت و سعه صدر و تحمل بر شدائد است نظير: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ انشراح/ 1- 3، پس مراد از «نيسرك» موفق كردن و آسان كردن و از «يسرى» طريقه آسان است يعنى تو را موفق مى كنيم براى تبليغ دين با راه آسان.

9- 13- فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى الَّذِي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرى. ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى اين آيات نتيجه گيرى است از سَنُقْرِئُكَ ... و نشان مى دهد كه خدا با اين وعده آن حضرت را خوانا و موفق فرموده است، يعنى: حالا كه تو را خوانا و موفق كرديم، پس مردم را تبليغ كن كه گروهى هدايت مى شوند و گروهى را حجت تمام مى شود.

به نظر الميزان: شرط در إِنْ

نَفَعَتِ الذِّكْرى شرط حقيقى است، چون اگر تذكر فائده نداشته باشد لغو خواهد بود و خدا امر به لغو نمى كند، اگر انسان روح خشيت داشته باشد تذكر در اول دفعه، او را مايل به حق مى كند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 192

و تكرارش بر ميل او مى افزايد، اما آنكه در قلب خشيت ندارد تذكر بار اول حجت را بر او تمام مى كند و از اين جهت نافع است اما بار دوم فائده اى نخواهد داشت و لغو خواهد بود، لذا در آيه فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا نجم/ 29 امر به اعراض فرموده است (از الميزان).

به نظر بعضى: شرط حقيقى نيست و آن حاكى است كه تذكر حتما مفيد خواهد بود، به نظر بعضى: شق دوم كلام حذف شده است يعنى: «ان نفعت أ و لم تنفع» و گويند: «ان» به معنى «قد» است، اما آنچه از الميزان نقل شد مورد اعتماد مى باشد.

غرض از «يخشى» خوف از خداست چنان كه فرموده: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ يس/ 11 منظور از لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى آنست كه (نعوذ باللّه) انسان در جهنم نه مى ميرد تا با مردن راحت باشد و نه زنده ماندنش طورى است كه به آن زندگى گويند: لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ مدثر/ 28 پس منظور از حيات زندگى لذت بخش است.

14- 17- قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى.

به قرينه بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا مراد از «تزكى» پاك شدن از علائق دنيا است كه انسان را دنيا پرست مى كند، حتى

ياد خدا و نماز خواندن و وضو از مصاديق «تزكى» و پاك شدن است، پس «تزكى» يعنى پاك شد از علائق مادى پاك شد روحش به وسيله نماز و توجه به خدا و ...

در روايات اهل بيت عليهم السّلام و اهل سنت آمده: منظور از آيه، زكاة فطره و نماز عيد فطر است در وسائل الشيعه كتاب ابواب صلوة العيد باب 17 از فقيه نقل شده:

«و سئل الصادق عن قول اللَّه عز و جل: قد افلح من تزكى؟ قال: من اخرج الفطرة فقيل له و ذكر اسم ربه فصلّى؟ قال خرج الى الجبانة فصلّى»

در كشاف

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 193

آن را از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل كرده است (جبانه به معنى صحراء است).

بَلْ تُؤْثِرُونَ ... اعراض است از كلام سابق، يعنى: حق آنست كه از علائق مادى و به وسيله نماز و صدقه پاك باشيد ولى شما زندگى دنيا را انتخاب مى كنيد:

با آنكه آخرت، بهتر و پايدارتر است. ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ نحل/ 96.

18 و 19- إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى.

هذا اشاره است به آنچه در اين سوره گفته شد، يعنى اين مطالب تازگى ندارد، بلكه در كتابهاى پيامبران گذشته نيز گفته شده است. نظير وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ شعراء/ 196. به نظر مى آيد منظور از صحف موسى الواح تورات باشد، در تفسير برهان از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«... ان عندنا الصحف التي قال اللَّه سبحانه صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى قال قلت جعلت فداك و ان الصحف هى الالواح؟ قال نعم».

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: از صحف ابراهيم معلوم مى شود كه

به آن حضرت كتاب نازل شده بود بر خلاف بعضى (از يهود و نصارى) كه گويند به آن حضرت كتاب نازل نشده است و فرموده: از ابو ذر نقل شده: كه گفت: يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله پيامبران چند نفر بودند؟ فرمود: صد و بيست و چهار هزار. گفتم: چند نفر از آنها مرسل بودند؟ فرمود سيصد و سيزده نفر، بقيه انبيا بودند. گفتم آدم نبى بود؟

فرمود: آرى خدا با او سخن گفت و با دست خود او را خلق كرد.

اى ابا ذر چهار نفر از انبيا عرب بودند: هود، صالح، شعيب و پيامبر تو گفتم: يا رسول اللَّه خدا چند كتاب نازل كرده است؟ فرمود: صد و چهار كتاب ده لوح به آدم عليه السّلام، پنجاه صحيفه بر شيث، سى صحيفه بر اخنوخ كه همان ادريس

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 194

است، و اول كسى كه با قلم خط نوشت، بر ابراهيم ده صحيفه و تورات و انجيل و زبور و قرآن. گويند همه كتابهايى كه از طرف خدا نازل شده در رمضان نازل شده است.

روز سى ام ربيع الاول هزار و چهار صد و سه مطابق 25/ 10/ 1361 تفسير سوره مباركه اعلى به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 195

سوره غاشيه

اشاره

در مكه نازل شده و بيست و شش آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- غاشيه شصت و هفتمين سوره است كه بعد از سوره ذاريات در مكه نازل گرديد، احتمال دارد كه حدود سال دهم بعثت نازل شده باشد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هشتاد و هشتم است.

2- عدد آيات آن به اتفاق قراء بيست و شش آيه است، در تفسير خازن آمده كه عدد كلمات آن نود و دو و حروف آن سيصد و هشتاد و يك مى باشد.

3- تسميه آن به «غاشيه» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست از باب «تسميه كل باسم جزء» ظاهر آنست كه اين نامگذارى توسط حضرت رسول اللَّه بوده است، در روايتى از حضرت صادق عليه السّلام نام آن هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ مى باشد (مجمع البيان).

4- همه ارباب تفسير آن را مكى گفته اند، سياق و مطالب آياتش شاهد اين مطلب است كه سوره هاى مكى بيشتر جنبه عقيدتى دارند و در زمينه توحيد، معاد نبوت، نظام حاكم بر جهان و امثال آن صحبت مى كنند.

5- شأن نزولى براى سوره، نقل نشده است، مطالب عاليه آن نشان مى دهد كه وضع آن روز اسلام و هدايت انسانها مقتضى آن بوده كه اين سوره مباركه نازل شود و گوشه اى از نظام اتم كائنات و آخرين مسير حيات بشرى را روشن نمايد.

______________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 196

غرض سوره و مطالب آن

6- در اين سوره مباركه، از وقوع قيامت خبر مى دهد، آن گاه مردم به دو دسته تقسيم مى شوند، سپس روشن شده كه كار اين دو گروه به نعمت جاويد و عذاب اليم خواهد رسيد، آن گاه با خلقت و نظام كنونى جهان، به وجود آخرت استدلال شده است يعنى خدايى

كه اين نظام را به وجود آورده، مى تواند آن را در شكل ديگر و با شرائط ديگرى به وجود مى آورد آخرت همان شكل ديگر اين جهان است، در پايان به رسول خدا فرمان مى دهد كه تبليغ كن، ياد آورى كن كه كار تو همين است، خدا به حساب كافران خواهد رسيد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 197

سورة الغاشية مكّية هى و ستة و عشرون آية نزلت بعد سورة الذّاريات

[سوره الغاشية (88): آيات 1 تا 26]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ (1) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ (2) عامِلَةٌ ناصِبَةٌ (3) تَصْلى ناراً حامِيَةً (4)

تُسْقى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ (5) لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَرِيعٍ (6) لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْنِي مِنْ جُوعٍ (7) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ (8) لِسَعْيِها راضِيَةٌ (9)

فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ (10) لا تَسْمَعُ فِيها لاغِيَةً (11) فِيها عَيْنٌ جارِيَةٌ (12) فِيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ (13) وَ أَكْوابٌ مَوْضُوعَةٌ (14)

وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ (15) وَ زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ (16) أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ (17) وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ (18) وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ (19)

وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ (20) فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ (21) لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ (22) إِلاَّ مَنْ تَوَلَّى وَ كَفَرَ (23) فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذابَ الْأَكْبَرَ (24)

إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ (25) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ (26)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 198

(88/ 26- 1)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 199

به نام خداى رحمان رحيم

1- آيا حكايت روز فراگيرنده به تو رسيده است؟

2- چهره هايى در آن روز ذليل هستند.

3- كار كننده و زحمت بيننده مى باشند.

4- به آتش شديد داخل مى شوند.

5- از چشمه جوشان آشاميده مى شوند.

6- براى آنها طعامى نيست مگر از ضريعى

7- كه فربه نمى كند و گرسنگى را فرو نمى نشاند.

8- چهره هايى

در آن روز در نعمت قرار مى گيرند.

9- از تلاشى كه در دنيا كرده اند خوشنودند.

10- در بهشت والايى قرار دارند.

11- در آن بيهوده اى نمى شنوند.

12- در آن چشمه اى است روان.

13- در آن تختهايى است بلند شده.

14- جامهايى است در كنار هم.

15- پشتى هايى است رديف هم.

16- فرشهايى است گسترده.

17- آيا نمى نگرند به شتر چگونه آفريده شده است؟

18- آيا نمى نگرند به آسمان چگونه برافراشته شده است؟

19- و به كوه ها كه چگونه ايستاده شده اند؟

20- و به زمين كه چگونه گسترده شده است؟

21- يادآورى كن كه تو فقط يادآورى.

22- بر آنها مسلط و مراقب نيستى.

23- مگر آنكه از حق اعراض كرده و كافر شده است.

24- كه خدا او را به عذاب بزرگتر عذاب خواهد كرد.

25- حقا كه بازگشت آنها به سوى ماست.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 200

26- سپس حسابشان بر عهده ماست.

كلمه ها

غاشية: غشى: پوشاندن و فراگرفتن «غشيه الامر: غطاه» غاشيه: فراگيرنده و پوشاننده، آخرت را غاشيه گفته است كه عموم را فرا مى گيرد واحدى از آن مستثنى نيست وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً خاشعة: ذليل و متواضع «خشع خشوعا: ذل و تطامن».

ناصبة: نصب (بر وزن عقل): رنج دادن، رنج ديدن و بر پا داشتن مراد از آن در آيه «رنج ديده و زحمت كشيده» است.

حامية: حمى: حرارت شديد «حمى النهار و حمى التنور: اشتد حرهما» «حاميه»: شديد الحرارة.

آنية: انى (بر وزن عقل و جسر): نزديك شدن و رسيدن عَيْنٍ آنِيَةٍ چشمه اى كه آبش به شدت حرارت رسيده است.

ضريع: طعام اهل آتش است. در نهايه گويد: علفى است در حجاز كه خارهاى بزرگ دارد. در مجمع فرموده: علفى است كه شتر آن را مى خورد، نفع و ضررى ندارد.

لا يسمن: سمن

(بر وزن عقل): چاقى. اسمان: چاق كردن «لا يسمن»:

فربه نمى كند.

ناعمة: ناعم: صاحب نعمت. كسى كه در نعمت است مؤنث آن ناعمه است.

لاغية: لغو: كلام بى فائده «لاغية» كلام قبيح و بى فائده.

اكواب: كاسه ها، جام ها، مفرد آن كوب است (طبرسى و راغب).

نمارق: نمرق و نمرقه: پشتى «النمرق: الوسادة» جمع آن نمارق است

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 201

نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ پشتى هاى صف كشيده.

زرابى: زريبه: فرش فاخر. جمع آن زرابى است راغب گويد: زرب (بر وزن قفل) نوعى از لباس راحت است ... زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ فرشهاى گسترده.

مصيطر: مسلّط. «تصيطر فلان على فلان و صيطر: اذا تسلّط» در اقرب الموارد گويد: المسيطر و المصيطر: الرقيب الحافظ و المسلّط على الشي ء».

ايابهم: اوب و اياب: برگشتن. «آب: رجع».

شرحها

كليات مطالب سوره در بند 6 از مقدمه آن نقل گرديد، اينك آيات آن را بررسى مى كنيم.

1- 7- هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ، عامِلَةٌ ناصِبَةٌ تَصْلى ناراً حامِيَةً تُسْقى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلَّا مِنْ ضَرِيعٍ لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْنِي مِنْ جُوعٍ در اين آيات بعد از گفتن اينكه قيامت هست، آخرت و عذاب كفار و مكذبان ذكر شده است.

علت تسميه به غاشيه ظاهرا آنست كه قيامت فراگيرنده همه است وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً كهف/ 47 خاشع و ذليل بودن عده اى در اثر ديدن عذاب و آثار معاصى است درباره عامِلَةٌ ناصِبَةٌ.

در الميزان فرموده و در مجمع نقل كرده كه عمل كننده است در دنيا و زحمت افتاده است در آخرت يعنى در دنيا در معاصى و خلاف حق تلاشى مى كنند و در آخرت به رنج و عذاب مى افتند، اين گفته با آينده لِسَعْيِها راضِيَةٌ تأييد

تفسير احسن

الحديث، ج 12، ص: 202

مى شود. تقدير آن «وجوه يومئذ ناصبة».

در مجمع از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده: همه دشمنان ما اهل بيت هر چند عبادت كنند و تلاش نمايند مصيرشان به اين آيه است عامِلَةٌ ناصِبَةٌ «1» اين يك نوع تطبيق و استفاده از قرآن مجيد است.

نسبت عاملة، تصلى، تسقى به «وجوه» باعتبار ذكر الجزء و ارادة الكل است، لفظ «ضريع» نكره است، هر چه باشد يك خوراك بى فائده است چنان كه در تعريف آن فرموده است: فربه نمى كند و از گرسنگى بى نياز نمى كند قهرا از روى اضطرار آن را مى خورند.

ناگفته نماند: براى اهل جهنم چندين قسم طعام در قرآن مجيد نقل شده است بدين طريق: زقوم إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ دخان/ 43، غسلين فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ وَ لا طَعامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ لا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ حاقه/ 36.

صديد: وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ. يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ ابراهيم/ 16، ضريع: لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلَّا مِنْ ضَرِيعٍ لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْنِي مِنْ جُوعٍ غاشيه/ 7.

8 و 9- وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ لِسَعْيِها راضِيَةٌ از اين آيات حالات گروه دوم كه اهل بهشتند شروع مى شود، نسبت ناعمة به وجوه يا براى آنست كه نعمت در چهره ها متجلى مى شود و يا از باب ذكر الجزء و اراده كل است نظير تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ مطففين/ 24، «لسعيها» مفعول «راضية» است يعنى: «رضيت سعيها» از تلاشى كه در دنيا كرده راضى است زيرا مشاهده مى كند كه علت بهشت رفتن همان سعى و عمل صالح اوست، به نظر الميزان «لام» آن براى تقريب است، طبرسى تقدير آن را

«لثواب سعيها»

______________________________

(1)

«و قال ابو عبد اللَّه عليه السلام كل ناصب لنا و ان تعبد و اجتهد يصير الى هذه الاية عامِلَةٌ ناصِبَةٌ. تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 203

گفته است، به هر حال، آن، مقابل عامِلَةٌ ناصِبَةٌ است.

10 و 11- فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ لا تَسْمَعُ فِيها لاغِيَةً يعنى: آنها در بهشتى عالى هستند كه در آن كلام بيهوده و باطل از همديگر نمى شنوند لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً واقعه/ 26 عالى بودن جنت در اثر نعمتها و پيوسته بودن و خالى از نقض بودن آنست وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ توبه/ 21.

در مجمع فرموده: گويند عالى بودن بهشت هم از جهت شرافت و هم از جهت علو مكان است كه بر جاهاى ديگر اشراف دارد.

12- 16- فِيها عَيْنٌ جارِيَةٌ. فِيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ وَ أَكْوابٌ مَوْضُوعَةٌ وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ وَ زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ هر يك از عين، سرر، اكواب، نمارق و زرابى نكرده اند يعنى يك نوع چشمه و يك نوع تختها، كه از جهت اسم، با آنچه در دنيا مى شناسيم شريكند، امّا از لحاظ واقع چيز ديگر هستند گويى مراد از «عين» جنس آنست و گرنه در آيات ديگر فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ آمده است، «مصفوفه»: صف شده است و «مبثوثة» به معنى گسترده مى باشد.

ناگفته نماند: غرائزى كه در وجود انسان هست، خداوند آنها را در قيامت به حد اعلا ارتقاء مى دهد و در همان حد آنها را از نعمتهاى بهشتى اشباع و ارضاء خواهد فرمود، بهشت مادى است و جاى لذائذ مادى و معنوى است وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ اللهم ارزقنا بحق محمّد و آله الطاهرين صلواتك عليهم.

17- 20-

أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ به نظر مى آيد: اين آيات يك استدلال لطيفى است بر معاد كه از اول سوره تا اينجا ذكر شده است، يعنى شما اگر مى خواهيد معاد را بفهميد در خلقت اين

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 204

جهان و نظام جارى آن بنگريد، خدايى كه اين كائنات را آفريده و اين نظام را به وجود آورده است، مى تواند آن را در شكل ديگرى به وجود آورد، آخرت، همان اين جهان است كه در قالب ديگرى و در شكل ديگرى به وجود خواهد آمد يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ ابراهيم/ 48.

آرى مسأله همين است و اين يكى از استدلالهاى قيامت است كه در آخر سوره «حجر» گذشت و آن مقايسه آخر خلقت به اول آن مى باشد چنان كه فرموده:

وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ روم/ 27.

به هر حال اين آيات در معناى آيه: يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ انبياء/ 104 است.

اشاره به حال شتر براى آنست كه سوره مكى است و آنها با شتر مأنوس بوده اند، منظور از سماء همه اجرام آسمانى و مانند آنها هستند كه بالاى زمين قرار گرفته اند، نصب كوه ها ايستادن و سر به فلك كشيدن آنهاست كه در تعادل هواى زمين و بارانها و برف ها و حركت زمين، اثر مستقيم دارند، منظور از «سطحت» گسترده و هموار بودن قسمتهاى مفصلى از زمين است كه اگر همه جا، كوهستان و به

صورت ديوارهاى طبيعى بود، امكان زندگى در آن نبود، چنان كه در ذيل آيه: وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ انبياء/ 21 شرح داده ايم نظير:

وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً نوح/ 20.

21- 26- فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ. لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ. إِلَّا مَنْ تَوَلَّى وَ كَفَرَ فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذابَ الْأَكْبَرَ. إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ نتيجه گيرى است از آيات و مطالب سابق، يعنى حالا كه قيامت حتمى است و مآل نيكوكاران و بدكاران روشن است، پس تذكر بده تا بيدار شوند و به راه سعادت و توحيد در آيند، إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ راجع به اين است كه حسابرس و عذاب كننده و نعمت دهنده خداست، رسولان وظيفه شان تبليغ است نظير: فَإِنْ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 205

أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا الْبَلاغُ شورى/ 48. اين منافى آن نيست كه كار پيامبر بالا گيرد و حكومت تشكيل دهد، زيرا جزاى اعمال مربوط به خدا است. «مصيطر» راجع به حسابرسى و مجازات است.

به نظر بعضى إِلَّا مَنْ تَوَلَّى استثنا است از مفعول محذوف «فذكر»، و تقدير آن «فذكر الناس إلا من تولى و كفر» است يعنى: به مردم تذكر بده مگر كسى را كه از حق رو گردانده و كافر شده است، كه تذكر به چنين كسى بى فايده است.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: استثناء منقطع است به معنى «لكن» بنا بر قول اول اين آيه مانند فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى مى باشد، دو آيه: إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ ...

تعليل فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ ... است.

از على بن ابراهيم نقل شده است:

«قال الصادق عليه السّلام كل امة يحاسبها امام زمانها و يعرف الأئمة اوليائهم و اعدائهم بسيماهم و

هو قوله و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم ...» (تفسير برهان).

در الميزان بعد از نقل حديث فرموده: آن در بصائر از امام صادق عليه السّلام و در كافى از امام باقر و امام كاظم عليهما السّلام و در فقيه از امام هادى عليه السّلام در زيارت جامعه نقل شده است.

روز يكشنبه پانزدهم ربيع الثانى هزار و چهار صد و سه مطابق 10/ 11/ 1361 تفسير سوره غاشيه به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 206

سوره فجر

اشاره

در مكه نازل شده و سى آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- فجر دهمين سوره است كه بعد از سوره «و الليل» در مكه نازل گرديد اگر اين نقل قطعى باشد، بايد در سال دوم يا سوم بعثت نازل شده باشد، در ترتيب فعلى قرآن كريم سوره هشتاد و نهم است.

2- عدد آيات آن به نقل قارئان كوفى سى آيه، به نقل حجازى ها سى و دو و به نقل بصرى ها بيست و نه مى باشد (مجمع البيان) در تفسير خازن مى گويد:

عدد كلمات آن صد و سى و نه و حروف آن پانصد و نود و هفت است.

3- تسميه آن به «فجر» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست، ظاهرا اين نامگذارى توسط حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- در فضيلت آن رواياتى از معصومين عليهم السّلام نقل شده كه لازم است به بعضى از آنها اشاره شود، صدوق عليه الرحمه در ثواب الاعمال از داود بن فرقد از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: سوره فجر را در نمازهاى واجب و مستحبّ خود بخوانيد كه آن سوره حسين بن على عليهما السّلام است، هر كه آن را بخواند در قيامت با حسين عليه السّلام خواهد بود در درجه او در بهشت:

«قال: اقرءوا سورة الفجر في فرائضكم و نوافلكم فانها سورة الحسين بن على عليه السّلام من قرأها كان مع الحسين عليه السّلام يوم القيامة في درجة من الجنة ان اللَّه عزيز حكيم»

به نظر مى آيد: نظر امام عليه السّلام به آيه يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ است كه به امام حسين عليه السّلام تطبيق مى شود.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 207

5- سوره مباركه به شهادت

آيات آن، مكى است و همه به اين اعتراف دارند، ظاهرا شأن نزولى براى آن نقل نشده، هدايت بشرى لازم گرفته بود كه اين حقائق از طرف خدا نازل شود.

غرض سوره و مطالب آن

6- در اين سوره قسمهايى ياد شده كه رويهم رفته دلالت بر گذشت زمان و رسيدن وعده هاى خدا دارند، به عبارت ديگر: همه چيز در مسير گذر و سيلان و زمان قرار گرفته است، روزگار به سرعت پيش مى رود، وعده هاى ظالمان فرا مى رسد، در اين رابطه بلاهايى كه بر عاد و ثمود و ديگران وارد آمد، نقل مى شود كه يعنى: حساب آيندگان نظير گذشتگان است.

آن گاه اين واقعيت مطرح مى شود كه: انسان در صورت به قدرت رسيدن خود را فعال ما يشاء دانسته و طغيان مى كند بى آنكه بيانديشد كه آن امتحانى بيش نيست و انسانى كه در ضيق قرار گرفته كافر مى شود كه اين چه زندگى است چرا خدايم مرا خوار كرده است؟ با آنكه او نيز در معرض آزمايش است، مى شود گفت: غرض عمده از سوره همين مطلب است.

آن وقت فرموده: قدرتمند چگونه مى تواند بگويد پيش خدا عزيزم با آنكه جامعه را به فساد مى كشد، يتيمان را بى چاره مى كند، اينگونه اشخاص آن وقت بيدار مى شوند و به خود مى آيند كه نظام كنونى متلاشى گردد و عذاب حاضر شود ولى آن وقت بيدارى فائده اى نخواهد داد» وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى.

ولى آنان كه در راه خدا قدم برداشته، و قلبشان به ايمان و وعده هاى الهى مطمئن است مانند بدكاران نخواهند بود.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 208

سورة الفجر مكّية و هى ثلاثون آية نزلت بعد سورة الّيل

[سوره الفجر (89): آيات 1 تا 14]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الْفَجْرِ (1) وَ لَيالٍ عَشْرٍ (2) وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (3) وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ (4)

هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ (5) أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ (6) إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (7)

الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ (8) وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (9)

وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ (10) الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ (11) فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ (12) فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ (13) إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ (14)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 209

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به صبح (درخشان).

2- قسم به شبهاى ده گانه.

3- قسم به زوج و فرد.

4- قسم به شب وقتى كه مى رود.

5- آيا در اينها براى خردمند سوگندى هست؟

6- آيا ندانستى كه پروردگارت به قوم عاد چه كرد؟

7- به شهر «ارم» كه كاخهاى مرتفع داشت؟

8- شهرى كه نظير آن در سرزمينها به وجود نيامده بود؟

9- و قوم ثمود كه سنگها را در دره قطع كردند؟

10- و فرعون كه داراى وسائل حكومت بود؟

11- كسانى كه در شهرها طغيان كردند.

12- در آن شهرها تباهى زياد كردند

13- پروردگارت تازيانه عذاب را بر آنها فرو ريخت.

14- كه پروردگارت در كمين است

كلمه ها

فجر: شكافتن. «فجر القناة: شقه» بعضى قيد وسعت را در آن ذكر كرده اند صبح را از آن فجر گويند كه شب را مى شكافد. منظور از آن در آيه صبح است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 210

شفع: شفع و شفاعت: منضم كردن چيزى به چيزى. راغب گويد:

«الشفع: ضم شى ء الى مثله» در اقرب الموارد گفته است «شفع العدد: صيره زوجا اي اضاف الى الواحد ثانيا» شفع در آيه اسم است به معنى جفت.

وتر: تك و فرد، مقابل زوج. آن در آيه به فتح واو و كسر آن خوانده شده است. طبرسى فرموده: اصل آن به معنى قطع است، فرد را از آن وتر گويند كه از غير قطع شده و تنها مانده است.

حجر: عقل. اصل آن به

معنى منع است، علّت اين تسميه آنست كه: عقل انسان را از ناشايسته ها منع مى كند در اقرب الموارد گويد: «لحجره الانسان عما لا ينبغى» رجوع شود به قاموس قرآن.

يسر: سرى: (بر وزن صرد) رفتن در شب. راغب گويد: «السرى:

سير الليل» آن در آيه «يسري» است كه ياء آن حذف شده است عاد: نام قومى است كه در يمن در سرزمين احقاف سكونت داشتند و از اعراب ما قبل تاريخ مى باشند، هود عليه السّلام بر آنها مبعوث گرديد با باد هلاك شدند.

ارم: بر وزن عنب، ابن اثير در نهايه گويد: ارم به معنى سنگهايى است كه براى نشاندادن راه در بيابانها روى هم مى چينند، جمع آن آرام است. «ارم» در آيه نام شهرى است داراى بناهاى بزرگ كه تا آن روز نظير آن ساخته نشده بود و آن مركز و پايتخت قوم عاد بوده است.

عماد: بناهاى رفيع مفرد آن عماده است. در اقرب الموارد گويد:

«العماد ... الأبنية الرفيعة» و نيز مفرد آيد به معنى ستون جمع

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 211

آن عمد (بر وزن عنق) آيد. عمد بر وزن شرف اسم جمع است.

ثمود: نام قومى است از اعراب ما قبل تاريخ كه در شمال عربستان (شام) مى زيسته اند صالح عليه السّلام بر آنها مبعوث گرديد با صاعقه از بين رفتند.

جابوا: جوب: بريدن. «جاب الثوب جوبا: قطعه» منظور در آن بريدن و تراشيدن سنگ است در آيات ديگر آمده وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً شعراء/ 149.

الواد: دره. راغب گويد: وادى در اصل به معنى سيلگاه است، دره را از آن وادى گفته اند، طبرسي كرانه كوه گفته است به هر حال مراد از آن دره و جلگه اى است كه

در آن ساكن بودند.

اوتاد: وتد: ميخ. جمع آن اوتاد است، آن در سوره ص/ 12 نيز آمده است، گويند علّت اين تسميه آن بود كه فرعون چون مى خواست كسى را شكنجه كند او را به چهار ميخ مى كشيد ولى ظاهرا منظور از اوتاد لشكريان، ساز و برگ وسائل حكومت و مانند آن است كه همچون ميخهايى حكومت او را محكم كرده بودند (قاموس قرآن).

صب: صب: ريختن. لازم و متعدى آمده است.

سوط: شلاق. كه از پوست بافند، آن در اصل به معنى آميختن است كه تارهاى شلاق به هم بافته و آميخته است (راغب).

مرصاد: رصد: مراقبت كردن. زير نظر گرفتن. به معنى مراقب نيز آيد مرصاد: كمينگاه. اسم مكان است يعنى: محل مراقبت.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 212

شرحها

در اين آيات به زمان و آنچه در مسير زمان واقع است سوگند ياد شده كه عذاب خدا در دنيا و آخرت كافران را خواهد گرفت و نعمت و فقر از جانب خدا امتحان است، سپس به قسمتى از عقوبتهاى دنيا كه كافران و اهل طغيان را گرفت اشاره شده است.

1- 5- وَ الْفَجْرِ، وَ لَيالٍ عَشْرٍ، وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ، وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ، هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ پيش از آنكه اقوال مفسران را نقل كنيم به نظر ما اين آيات، قسمهايى است به زمان و موجوداتى كه در مسير زمان واقع هستند گذشت زمان وعده هاى خدا را به مرحله وجود مى رساند، در نتيجه نيكوكاران به سعادت و بدكاران به شقاوت مى رسند قيد «يسر» در وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ بهترين دليل است كه منظور از اين قسمها زمان و گذشت آنست و گرنه قيد «رفتن»

در آن نمى آمد.

توضيح اينكه: فجر، ليال عشر و ليل، همه زمانند و همه در حركتند اما شفع و وتر، بايد بدانيم كه موجودات دو گونه هستند، يكى مذكر و مؤنث (نر و و ماده) مانند انسان و حيوانات و نباتات، ديگرى آنكه نر و ماده بودن در آنها نيست مانند كوه ها، درياها، زمين و امثال آنها، به نظر مى آيد مراد از «الشفع» قسمت اول و از «وتر» قسمت دوم است يعنى قسم به موجوداتى كه نر و ماده هستند و قسم به موجوداتى كه جفت بودن در آنها نيست يعنى: قسم به همه كائنات.

بدين بيان هضم و فهم آيه: هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ آسان خواهد بود يعنى: قسم به زمان و قسم به آفريده ها كه در مسير زمانند آيا در اين سخن براى خردمند قسم هست؟ آرى كه قسم هست. و اللَّه العالم مانعى نيست كه مردم آن زمان اين مطلب را به طور كامل نفهميده باشند، زيرا قرآن براى همه و براى هر زمان

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 213

است، آنها فقط مقدارى فهميده اند، مقدارى هم اهل اين زمان مى فهمند اينك مى پردازيم به مفردات آيات شريفه:

«و الفجر» قسم به فجر. آنچه طبيعى به نظر مى رسد آنست كه خدا در اين آيه به مطلق فجر و روشنايى اول روز سوگند مى خورد.

چنان كه در مجمع البيان از عده اى نقل كرده و الميزان آن را اختيار كرده است، اهل تفسير گفته اند: فجر ذى الحجة، فجر اول محرم، فجر روز عيد قربان مطلق روز، اما روايتى در اين زمينه كه نبوى باشد يا از امامان نرسيده است.

وَ لَيالٍ عَشْرٍ ممكن است منظور دهه اول ذو الحجه باشد

كه ميان اهل مكه مشهور بود، نكره آمدن براى تفخيم است، به نظر بعضى منظور دهه آخر رمضان است، ولى اين چگونه مى شود؟ با آنكه روزه در مدينه واجب شده است گويند: منظور آن ده روزى است كه بر وعده موسى در طور سينا افزوده شد وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ اعراف/ 142، در اين زمينه روايتى از اهل بيت عليهم السّلام نقل نشده است، ولى در تفسير ابن كثير از جابر بن عبد اللَّه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه فرموده است:

«ان العشر عشر الاضحى ...»

وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ طبرسى فرموده: در روايت ابو سعيد خدرى از آن حضرت منظور از شفع مخلوق و از «وتر» خداست. در روايت ابن حصين از آن حضرت منظور از شفع و وتر نماز است كه بعضى زوج و بعضى فرد است و در روايت جابر از آن حضرت، شفع: روز قربان، و وتر: روز عرفه است، اين روايات در تفسير اهل سنت نيز آمده است.

در تفسير برهان از تفسير قمى نقل كرده: الْفَجْرِ وَ لَيالٍ عَشْرٍ

قال قال: عشر ذى الحجة و الشفع قال قال: ركعتان و الوتر ركعة

قال و في حديث آخر قال الشفع: الحسن و الحسين و الوتر امير المؤمنين» عليهم السّلام.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 214

ناگفته نماند: جواب قسم محذوف است و آن همه مطالب بعدى است كه در اول «شرحها» گفته شد، الميزان نيز آن را اختيار كرده است.

6- 8- أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ. إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ. الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ اين سه آيه يكى از شواهد قسمها و يكى از

وعده هاى الهى كه در مسير زمان به قوم عاد رسيده است، ماجراى آنها در بسيارى از آيات قرآن ذكر شده است با بادى سوزان منجمد شده و از بين رفتند. وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً حاقه/ 6- 8. ولى مراد از آيه ظاهرا از بين رفتن شهر آنهاست أَ لَمْ تَرَ در آيه به معنى دانستن است كه يكى از معانى «رأى» علم است.

«ارم ...» عطف بيان است از «بعاد» و تقدير آن: «ا لم تر كيف فعل ربك بارم ذات العماد» مى باشد و اگر اينطور نبود معلوم نمى شد كه آن شهر مربوط به قوم عاد بوده است.

به هر حال آيه صريح است در اينكه شهر ارم شهرى بود كه در آن روزگار شهرى به عظمت و شكوه آن در روى زمين وجود نداشت، بهشت شداد كه در تفسير اين آيه در تفاسير نقل شده است، از افسانه هاست، پهلوان اين افسانه كعب الاحبار يهودى و وهب بن منبه است. من مشروح آن را در قاموس قرآن (ارم) نوشته ام به آنجا رجوع شود.

9- 12- وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ. وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ. الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ. فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ اين آيات دومين شاهد قسم ها و مقسم به هاى ادله سوره است يعنى قسم به زمان و انسانهايى كه در مسير زمان واقع هستند كه عذاب خدا در كمين طاغيان است.

«و ثمود» عطف است به «عاد» و تقدير آن «الم تر كيف فعل ربك بثمود»

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 215

است، علت نصب آن غير منصرف بودن است مانند «فرعون». قوم ثمود چنان كه در بسيارى از

آيات آمده است ناقه صالح عليه السّلام را كشتند در نتيجه عذاب خدا آنها را گرفت و از ابرى كه بالاى سرشان بود آن قدر صاعقه ريخت تا همه هلاك شدند، علت هلاكت آنها و فرعون همان طغيان و فساد بود كه در روى زمين به وجود آوردند، تفصيل جريان آنها در سوره هود گذشت، لفظ جابُوا الصَّخْرَ ...

كه در جاهاى ديگر نيز آمده است حاكى از پيشرفت آنها در زندگى است.

در تفسير برهان از علل الشرائع از ابان احمر نقل كرده گويد از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ چرا فرعون را ذِي الْأَوْتادِ گفته اند؟ فرمود: او چون مى خواست مردى را شكنجه كند او را بر رو به زمين مى انداخت، دستها و پاهايش را به چهار ميخ مى بست، گاهى او را روى چوبى مى گذاشت و به چهار ميخ مى كشيد و مى گذاشت تا بميرد لذا خدا او را ذِي الْأَوْتادِ ناميد.

13 و 14- فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ يعنى نتيجه طغيانها و افسادها آن بود كه خدا پشت سر هم عذاب شديد و دردناك را بر آنها فرو ريخت. آمدن «صب» بجاى «انزل» حاكى از متتابع و پشت سر هم بودن، و نكره آمدن عذاب حاكى از تفخيم و بزرگ بود آن است.

إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ تعليل آمدن عذاب در اثر طغيانها است، يعنى اين عذاب تار و مار كننده به علت آنست كه پروردگار در كمين ظالمان و طاغيان است اين جمله از آنست كه عذاب و انتقام خدا در پى بدكاران و ستمگران مى باشد نه اينكه خدا در مكانى نشسته باشد، آرى اين يك قانون

لا يزال الهى است در گذشته و حال و آينده، خاندان منفور پهلوى نيز روى اين قانون تار و مار شدند.

در خطبه 95 نهج البلاغه فرموده:

«و لئن امهل اللَّه الظالم فلن يفوت اخذه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 216

و هو له بالمرصاد على مجاز طريقه و بموضع الشجى من مساغ ريقه»

يعنى اگر خدا به ظالم مهلت مى دهد كه از گرفتن او غفلت نمى كند. خدا در گذرگاه راه اوست و در جاى استخوان از محل فرو رفتن آب دهان اوست.

در مجمع البيان آمده: روايت شده كه على عليه السّلام در معنى اين آيه فرموده خداى تو قادر است كه اهل معاصى را با جز ايشان مجازات كند:

«قال معناه ان ربك قادر على ان يجزى اهل المعاصى جزائهم»

و نيز در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: مرصاد پلى است بر صراط كه بنده اى با ظلم به بنده اى از آن نمى گذرد:

«عن الصادق عليه السّلام انه قال المرصاد قنطرة على الصراط لا يجوزها عبد بمظلمة عبد».

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 217

[سوره الفجر (89): آيات 15 تا 30]

اشاره

فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ (15) وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ (16) كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ (17) وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ (18) وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا (19)

وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا (20) كَلاَّ إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا (21) وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا (22) وَ جِي ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى (23) يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي (24)

فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (25) وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (26) يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ

الْمُطْمَئِنَّةُ (27) ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً (28) فَادْخُلِي فِي عِبادِي (29)

وَ ادْخُلِي جَنَّتِي (30)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 218

15- اما انسان، چون پروردگارش او را امتحان كند، اكرام نمايد و نعمتش دهد گويد پروردگار من مرا اكرام كرده است.

16- و اما چون او را امتحان كند و روزى اش را بر او تنگ گيرد، پروردگارم مرا ذليل گردانيد.

17- نه، بلكه يتيم را اكرام نمى كنيد.

18- بر طعام مسكين يكديگر را تشويق نمى كنيد

19- ميراث را با حصه ديگران مى خوريد.

20- مال را به طور افراط دوست مى داريد.

21- نه، چون زمين به طور كامل كوبيده شود.

22- پروردگارت و ملائكه صف صف بيايند.

23- آن روز جهنم آورده شود، آن روز اين گونه انسان متذكر مى شود ولى تذكر چه فائده اى بر او دارد.

24- گويد: اى كاش براى اين زندگيم چيزى از پيش مى فرستادم.

25- آن روز كسى مانند خدا عذاب نمى كند.

26- و كسى مانند خدا نمى بندد.

27- اى نفس با اطمينان.

28- بر گرد به سوى پروردگارت راضى و مرضى

29- داخل شوميان بندگان من

30- داخل شو به بهشت من.

كلمه ها

قدر: تنگ گرفت. يكى از معانى قدر، تنگ گرفتن است: «قدر اللَّه عليه الرزق: ضيقه».

اهانن: هون (بضم- ه) و هوان: خوارى و ذلت. اهانت: خوار كردن

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 219

و ذليل كردن.

تكرمون: كرم (بر وزن شرف) و كرامت: شرافت، نفاست، عزت «لا تكرمون» عزيز و محترم نمى داريد.

يتيم: كودكى كه پدرش مرده است، اگر به سن بلوغ رسيد باو يتيم گفته نمى شود، در حيوانات با مردن مادر است.

تحاضون: حض: تشويق و ترغيب محاضه: بين الاثنين و تشويق كردن يكديگر است.

تراث: وراثت: منتقل شدن مال به كسى از ديگرى بدون خريدن و نظير آن، لذا مال

ميت را ميراث، ارث و تراث گفته اند «الميراث ما صار للباقى من جهة البادى».

لما: لم (بر وزن شم): جمع كردن. «لم الشي ء لما: جمعه و ضمه» آن در آيه به معنى (ملموم- مجموع) است يعنى حصه او با حصه وراث ديگر جمع شده است.

جما: جم كثير و بسيار. «جمّ الماء: كثر و اجتمع» به معنى متعدى نيز آيد: يعنى زياد كردن.

دكا: كوبيدن. و كوبيده شده. «دك الحائط دكا: دقه و هدمه و كسره حتى سواه بالارض» على هذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا يعنى به طور كامل كوبيده شد.

وثاق: وثوق، ثقة: اعتماد كردن «وثق به وثوقا و ثقة» يعنى به او اعتماد كرد. وثاق (بكسر اول و فتح آن): چيزى است كه با آن مى بندند مانند زنجير و ريسمان. مصدر نيز آيد به معنى بستن.

ايثاق نيز به معنى بستن است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 220

شرحها

در اين آيات مى فرمايد نعمت و گرفتارى هر دو آزمايشى است از جانب خدا، صاحب نعمت پيش خدا عزيز نيست گرفتار پيش خدا ذليل نيست، بلكه هر دو در معرض آزمايش هستند تا از امتحان چطور خارج شوند. انسان داراى نعمت، كه در مال ديگران خيانت مى كند، به وارث صغار ظلم مى كند به مسكينان بى اعتناست چطور مى تواند پيش خدا عزيز و محترم باشد؟! او در وقت آمدن عذاب بيدار خواهد شد ولى فائده اى به حالش ندارد، اما آنكه از آزمايش خوب در آيد وارد رديف بندگان خاص خدا خواهد شد، خدا از او خشنود، او از خدا خشنود (اللهم ارزقنا).

15 و 16- فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ

عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ اين دو آيه تفريع است بر آيات: أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ ... و نيز اين دو آيه زبان حال و حكايت وضع دو گروه است، نه اينكه به زبان چنين سخنى بگويند. و ايضا حكايت حال «انسان بما هو انسان» است و گرنه تربيت شدگان توحيد چنين نيستند.

ناگفته نماند: انسانها به دو گروه تقسيم مى شوند: گروهى در نعمت و گروهى گرفتار و مبتلا. گروه اول خود را مورد كرامت و لياقت ذاتى پنداشته و نعمت را به برترى و فضيلت ذاتى خود مستند مى دانند و بحكم: إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى علق/ 6 و 7، طغيان مى كنند و كوس أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى مى زنند چنان كه درباره عاد، ثمود و فرعون گفته شد.

گروه دوم كفر مى ورزند، به زمين و زمان بد مى گويند و بيدين مى شوند، خود را مورد اهانت خدا مى دانند و «خدا زده» مى پندارند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 221

ولى هر دو گروه، با نعمت و گرفتارى امتحان مى شوند، نه گروه اول پيش خدا عزيز هستند و نه گروه دوم نزد خدا خوار و ذليل مى باشند. عزت و ذلت بسته به آنست كه چگونه از عهده امتحان بربيايند، نظير اين دو آيه آيات بسيارى داريم از جمله: وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ اعراف/ 168 يعنى انسانها با نعمتها و گرفتاريها آزمايش مى شوند: وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ انبياء/ 35، آرى شر و خير هر دو امتحانند. ايضا: فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ انعام/ 42، صريح است در اينكه گرفتارى براى آزمايش و براى بر گشتن به سوى خدا بوده است.

بنا

بر آنچه گفته شد: منظور از فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فقر و گرسنگى نيست بلكه عبارت اخراى گرفتارى و مبتلا شدن به بلاهاست و اين جمله در جاى «سيئات- شر- بأساء و ضراء» است و اينكه كسانى در اثر عدم كار و فعاليت و عدم تفكر صحيح گرسنه بمانند و فقير شوند بگوئيم گرسنه ماندن آنها امتحان خدايى است بسيار بعيد است، تنگ شدن روزى گرسنه ماندن نيست بلكه آنست كه گرفتارى و بلاها نمى گذارد از رزقى كه دارد بهره ببرد و اللَّه العالم.

گرچه سخن مفصل شد ولى باز چند نكته باقى است، اول اينكه به قرينه رَبِّي أَكْرَمَنِ- رَبِّي أَهانَنِ ظاهرا مراد از «الانسان» در آيه انسان خداشناس است آيات بعدى در زمينه ارث و مسكين نيز آن را تأييد مى كند اگر منظور انسان مشرك باشد كلمه «ربى» نداى فطرت او است گرچه به زبان انكار مى كند.

دوم: امتحان لازمه زندگى و طريق تكامل در مراحل انسانيت است در صورتى كه از عهده آن بربيايد و در تكامل براى اهل عذاب شدن است، اگر از عهده اش برنيايد آرى إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ آل عمران/ 178.

سوم: فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ نشان مى دهد كه نعمت دادن يك نوع اكرام ابتدايى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 222

است كه اگر از عهده امتحان بربيايد مداوم خواهد بود.

17- 20- كَلَّا بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلًا لَمًّا وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا لفظ «كلا» ردع است از رَبِّي أَكْرَمَنِ يعنى: نه، خدا با نعمت دادن شما را محترم و عزيز نداشته است زيرا كه شما يتيم را اكرام نمى كنيد و

در كار مسكينان بى اعتنائيد ... و نيز اين آيات روشن مى كند كه اكرام خدا در صورتى است كه به اين فرمانها و تحريمها عمل كنند.

يعنى اگر يتيم را اكرام كرديد و نگذاشتيد ضايع شود و اگر يكديگر را بر انفاق و طعام نيازمندان تشويق كرديد و جامعه را متعادل نموديد، و مال فرزندان صغار را تصاحب نكرديد، و دنيا پرست و مال پرست نشديد، پيش خدا محترم هستيد. اين مطالب اگر مورد عمل قرار گيرند جامعه انسانى روى سعادت خواهد ديد.

در مجمع البيان فرموده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله انگشت سبابه و انگشت وسطى دستش را نشان داد و فرمود:

«انا و كافل اليتيم في الجنة لهاتين».

21- 24- كَلَّا إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا وَ جِي ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي آيات شريفه در رابطه با انسانى است كه اهل طغيان است و مى گويد:

رَبِّي أَكْرَمَنِ يعنى اينگونه انسان بعد از آمدن قيامت و عذاب نادم مى شود ولى ندامت به حال او سودى نخواهد داشت.

لفظ «كلا» باز ردع است از فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ يكى از شرائط آمدن قيامت كوبيدن و ريز ريز شدن زمين است، تكرار «دكا» دلالت بر كمال كوبيده شدن دارد «كشاف گويد: «دكا بعد دك» منظور از آمدن خدا، آمدن فرمان

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 223

خداست «1» وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ انفطار/ 19، به عبارت ديگران منظور از آمدن خدا آنست، وعده هاى خدا چنان عملى مى شود و چنان تحقق پيدا مى كند كه تمام حجابات و ابهامها از آنها بر طرف مى شود نظير: يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ

دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ نور/ 25، على هذا نسبت «آمدن» به خدا مجاز عقلى است.

آمدن ملائكه براى اجراء فرمان خداست، در جاى ديگر آمده است وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلًا فرقان/ 25، «صفا صفا» حال است به معنى «مصطفين» زمخشرى در تفسير آن گويد: «فيصطفون صفا بعد صف».

ظهور وَ جِي ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ آنست كه جهنم قابل نقل و انتقال است و آن را مى آورند، شايد منظور از آن آشكار شدن جهنم باشد نظير: وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى نازعات/ 36 وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ شعراء 91.

در زمينه آمدن جهنم روايتى در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از طريق ابو سعيد خدرى نقل شده كه آن حضرت فرمود ... هفتاد هزار ملك جهنم را مى آورند و با هفتاد هزار افسار آن را مى كشند، يكباره چنان گسترده مى شود كه اگر در آن حال بماند همه را مى سوزاند، من پيش جهنم مى آيم، جهنم مى گويد اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله با من چكار دارى؟ خدا گوشت تو را بر من حرام كرده است همه در آن روز «نفسي نفسى» گويند

«و ان محمّدا يقول رب امتى امتى».

اين روايت در كشاف و تفسير ابن كثير و جاهاى ديگر با كمى تفاوت نقل

______________________________

(1)

عن على بن فضال قال: سئلت الرضا عليه السلام عن قول اللَّه عز و جل وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا فقال ان اللَّه سبحانه لا يوصف بالمجي ء و الذهاب تعالى عن الانتقال انما يعنى بذلك و جاء امر ربك (الميزان) تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 224

شده است.

و در تفسير برهان از امالى

شيخ از حضرت رضا از پدرانش از امير المؤمنين از رسول خدا صلوات اللَّه عليهم نقل گرديده است.

وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى كنايه از بى فائده بودن تذكر است، يعنى «من انى ينفع له الذكرى»، آن وقت با نهايت تأثر مى گويد: يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي اى كاش براى اين زندگيم عملى از پيش مى فرستادم، منظور از «حياتى» حيات آخرت است.

25- 26- فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ قرائت مشهور در «يعذب- يوثق» صيغه معلوم است، از مردى بنام ابو قلابه نقل شده كه مردى كه از رسول خدا خوانده بود كه بر من بفتح ذال و ثاء خواند (مجمع البيان).

ضمر «عذابه- وثاقه» راجع به خداست يعنى در آن روز هيچ كس مانند خدا عذاب نمى كند و هيچ كس مانند خدا به زنجير نمى كشد، يعنى عذاب و بستن خدا در آن روز بالاتر از بستن و عذاب خلق است، اين تعبير براى تشديد انذار است. و اين اختيار مجمع البيان و الميزان مى باشد.

بنا بر قرائت دوم ضمير «عذابه- وثاقه» راجع به انسان است يعنى در آن روز كسى مانند اين انسان طاغى عذاب نمى شود و مانند او به زنجير كشيده نمى شود (نعوذ باللّه من النار).

27- 30- يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي ترسيم مرگ و آخرت انسانى است كه موحّد است و از عهده امتحان بر آمده است، نفس مطمئن انسانى است كه قلبش با وعده هاى خدا اطمينان و آرامش پيدا كرده و در زندگى مطيع خدا بوده است، اين نفس، مطمئن و آرام است،

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 225

مى داند كه هر چه براى

خدا انجام دهد بى پاداش نخواهد بود و هر گرفتارى كه در راه خدا پيش آيد سبب رفعت مقام او است، پس قلبش كاملا مطمئن و آرام است.

در اثر اطاعت از خدا و رسيدن به پاداش، به مقام «راضيه مرضية» رسيده است كه او از خدا و خدا از او خشنود است (اللهم ارزقنا) منظور از «عبادى» بندگان خالص خداست كه از پيش گذشته اند.

خطاب ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ ... شامل وقت مرگ تا رسيدن به بهشت است وَ ادْخُلِي جَنَّتِي راجع به دخول بهشت است، اضافه جنت بياء متكلم براى تشريف و عظمت بهشت است، اين تعبير فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

ناگفته نماند: ظاهرا منظور از «نفس مطمئنة» در آيه روح انسان است در اين زمينه روايتى در كافى كتاب جنائز نقل شده است:

سدير صيرفى گويد به امام صادق عليه السّلام گفتم: فرزند رسول خدا فدايت شوم آيا مؤمن قبض روح خود را ناپسند مى دارد؟ فرمود: نه و اللَّه چون ملك الموت براى قبض روح او مى آيد، جزع و ناله مى كند، ملك الموت مى گويد: اى دوست خدا ناله مكن به خدايى كه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را برانگيخته است من براى تو از يك پدر مهربان، نيكوكارتر و مهربانترم كه بالاى سر تو حاضر شود، نگاه كن ببين.

در اين هنگام رسول خدا، امير المؤمنين، فاطمه، حسن، حسين، امامان كه از فرزندان آنها هستند عليهم السّلام بر او ممثل و نمودار مى شوند، به او گفته مى شود: اين رسول خدا و امير المؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و امامانند صلوات اللَّه عليهم كه رفقاى تو هستند، فرمود: چشم خود را باز

كرده و نگاه مى كند.

در آن موقع ندا كننده اى از جانب خداى با عزت روح او را ندا مى كنند يا ايتها النفس المطمئنة كه به محمّد و اهل بيت او مطمئن بودى ارجعى الى ربك

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 226

راضية (بالولاية) مرضية (بالثواب» فَادْخُلِي فِي عِبادِي (يعنى محمّدا و اهل بيته) وَ ادْخُلِي جَنَّتِي در آن وقت چيزى به او محبوبتر از خروج روح او و لا حق شدن به منادى نيست.

روز چهار شنبه دوم جمادى الاولى سال هزار و چهار صد و سه مطابق 27/ 11/ 61 تفسير سوره «و الفجر» به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام و صلّى اللَّه على محمد و آله الطاهرين

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 227

تفسير احسن الحديث ج 12 269

سوره بلد

اشاره

در مكه نازل شده و بيست آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره بلد سى و پنجمين سوره است «1» كه بعد از سوره «ق و القران» در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود مى باشد، احتمال دارد كه در سال سوم بعثت، قبل از اظهار دعوت و پيش از نزول فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 نازل شده باشد و اللَّه العالم.

2- عدد آيات آن به اجماع قارئان بيست آيه است و به نقل تفسير خازن داراى هشتاد و دو كلمه و سيصد و بيست حرف است.

3- علّت نامگذارى با «بلد» ظاهرا وقوع كلمه بلد در اول آن است از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه در فضيلت آن چند روايت در تفسير برهان نقل شده است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مكى است، الميزان گويد: به قولى مدنى است، ولى سياق آيات آن را تأييد نمى كند.

5- شأن نزولى براى اين سوره ظاهرا يافته نيست، هدايت بشر نزول آن را لازم گرفته است.

6- خلاصه مطالب سوره به گفته الميزان چنين است: خلقت انسان بر رنج و مشقت پايه گذارى شده، هيچ كارى از كارهاى زندگى خالى از مشقت و زحمت

______________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 228

نيست، راحتى خالص فقط در آخرت ميسر است، پس چه بهتر كه انسان بر تكاليف و فرموده هاى خدا صبر و عمل كند و رنج ترك معصيت را بر خود هموار سازد و داخل عقبه اطعام گرسنگان و اكرام يتيمان شود تا از اصحاب يمين و نيكوكاران گردد و الا آخرتش مانند دنيا پر از عذاب و رنج خواهد بود هُمْ

أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 229

سورة البلد مكّية و هى عشرون آية نزلت بعد سورة ق

[سوره البلد (90): آيات 1 تا 20]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ (1) وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ (2) وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ (4)

أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ (5) يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالاً لُبَداً (6) أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ (7) أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ (8) وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ (9)

وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ (10) فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (11) وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ (12) فَكُّ رَقَبَةٍ (13) أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ (14)

يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ (15) أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ (16) ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (17) أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ (18) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ (19)

عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ (20)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 230

به نام خداى رحمان رحيم

1- نه، قسم مى خورم به اين سرزمين

2- حال آنكه تو ساكن هستى در اين سرزمين

3- قسم به پدرى بزرگوار و پسرى كه توليد كرد.

4- حقا كه انسان را در رنج آفريده ايم

5- آيا گمان مى كند كه هرگز كسى بر او قادر نيست

6- مى گويد: مال فراوانى را تباه كردم

7- آيا مى پندارد كسى او را نديده است؟

8- آيا براى او دو چشم نيافريده ايم؟

9- و يك زبان و دو لب؟

10- و هدايت كرده ايم او را به دو راه خير و شر

11- داخل آن گردنه نشد

12- چه مى دانى آن گردنه چيست؟

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 231

13- آزاد كردن برده است.

14- يا طعام دادن در روز گرسنگى

15- يتيمى را كه خويشاوند است

16- يا مسكين خاك افتاده اى را

17- سپس (نشد)

از آنان كه ايمان آورده و سفارش به صبر كردند و سفارش به رحمت.

18- آنها اهل بركت هستند كسانى كه آيات ما را انكار كردند آنها

19- اهل شومى و شقاوتند

20- بر آنهاست آتشى پيوسته

كلمه ها

بلد: سرزمين. در قاموس گويد: «البلد و البلدة ... كل قطعة من الارض مستحيزة عامرة او غامرة» على هذا بلد به معنى شهر نيست بلكه به معنى سرزمين و ديار است، استعمال قرآن نيز چنين است.

حل: مصدر است به معنى نازل شدن. گويند: «حل به حلا و حلولا:

نزل» آن در آيه به معنى فاعل «نازل- مقيم» است. در مجمع فرموده «الحل: الحال و هو الساكن».

كبد: (بر وزن شرف) سختى و رنج. «الكبد: شدة الامر» و بر وزن كتف به معنى جگر است. راغب گويد: بر وزن فرس، به معنى درد جگر و بر وزن كتف به معنى جگر است.

لبدا: (بضم اول و فتح دوم) به معنى كثير و بسيار است، طبرسى فرموده:

لبد به معنى كثير و مأخوذ است از «تلبد الشي ء» يعنى شى ء رويهم انباشته شد.

نجدين: نجد: محل مرتفع. سرزمين نجد را در عربستان از آن نجد گفته اند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 232

كه نسبت به «تهامه» مرتفع است، هر زمين مرتفع را نجد گويند (مجمع البيان) مراد از «النجدين» در آيه دو راه خير و شر است است، به علّت واضح و آشكار بودن نجدين گفته شده است «نجد الامر نجودا: وضح و استبان».

اقتحم: اقتحام: هجوم و داخل شدن به تندى، «اقتحم النزل: هجمه» «افتحم فلان عقبه» رمى نفسه فيها بشدة و مشقة».

العقبة: گردنه. راهى در قله كوه طبرسى در علّت تسميه آن فرموده:

لازم است در آن، عقوبت و تنگى و

خطر را متحمل شد، به قولى علّت تسميه آن است كه بايد با تعاقب از آن عبور كرد.

فك: باز كردن، جدا كردن «فك الشي ء فكا: فصله و ابان بعضه عن بعض».

رقبه: گردن. اطلاق آن به انسان از باب «قصد الكل من الجزء» است مراد از آن در آيه «برده» است.

مسغبه: سغب و مسغبه: گرسنگى. راغب و اقرب توأم با رنج بودن را اضافه كرده اند.

مقربة: مقربه و قربى: قرابت نسبى.

متربة: مجمع البيان آن را احتياج شديد گفته است كه گويى: فقير از كثرت فقر به خاك چسبيده است «ذا متربه»: به خاك افتاده.

مرحمة: رحمت و مرحمت هر دو به يك معنى است.

ميمنة: يمن (بر وزن عقل و قفل) مبارك بودن «اليمن: البركة» ميمنه را قاموس بركت گفته و راغب طرف راست معنى كرده مثل ميسره.

اقرب الموارد هر دو را گفته است، آن در آيه به معنى بركت است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 233

مشئمة: شومى و نامباركى. همچنين است «شؤم».

مؤصدة: وصد: بافتن. ثبوت. «وصد الثوب: نسجه» و گويند: «و صد الشي ء» يعنى ثابت شد «و صد بالمكان» يعنى ملازم و مقيم شد، ايصاد را بستن و در تنگنا قرار دادن گفته اند، ظاهرا مراد از «مؤصده» پيوسته، ثابت و ملازم است.

شرحها

خلاصه مطالب اين سوره همان است كه در بند 6 از الميزان نقل گرديد، اينك مى رسيم به تفسير آيات شريفه.

1- 4- لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ در اين آيات، خداوند سوگند ياد مى كند كه انسان را در سختى و رنج آفريده است، نظير: يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ انشقاق/

6، ابتدا مفردات آيات سپس تناسب قسم با مقسم به را مطرح مى كنيم.

درباره «لا اقسم» در سوره تكوير/ 15 توضيح داده ايم كه به احتمال قوى «لا» براى نفى كلام مفروض خصم است يا براى تأكيد قسم، آيه وَ أَنْتَ حِلٌ موقعيت بلد را مستحكم مى كند يعنى: سزاوار است كه به بلد سوگند ياد شود كه تو در آن ساكن هستى، تو كه حامل وحى خدايى، سبب عظمت اين سرزمين مى باشى.

در ميان احتمالاتى كه درباره والِدٍ وَ ما وَلَدَ گفته اند، مناسبتر از همه آنست كه مراد از «والد» ابراهيم و از «ما ولد» پسرش اسماعيل عليهما السّلام باشد كه بانى كعبه و سبب به وجود آمدن مكه بوده اند، نكره آمدن «والد» حاكى از عظمت-

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 234

آنست و اطلاق «ما» به اولى العقل نظير وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ آل عمران/ 36 است كه حاكى از عظمت مريم مى باشد، اينكه گفته شد مورد قبول الميزان است «1» به نظر بعضى مراد ابراهيم و همه فرزندان او است و به قولى منظور آدم و فرزندان او مى باشد.

ناگفته نماند: تربيت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و مشكلاتى كه در رسالت خويش با آنها مواجه شد از آن طرف اسكان هاجر و اسماعيل در مكه توسط حضرت ابراهيم كه گفت: رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ ابراهيم/ 37، از نمونه هاى بارز مشقات زندگى است، بدين وسيله رابطه قسم و مقسم به در آيات كاملا روشن مى شود.

على هذا اين سوگندها در آيات، سوگند به دليل مطلب است گويى نويسنده اى مى گويد: قسم به اين نوشته كه نويسنده ام يعنى قسم به اين سختيها و گرفتاريها

كه انسان در مشقت آفريده شده است.

5- 7- أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالًا لُبَداً أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ.

آيه اول نتيجه مطلب سابق است يعنى انسان در مشقت آفريده شده اگر اختيار در دست خودش بود، در مشقت نبود، پس انسان مقهور قدرت و اراده خداست، نمى تواند بگويد: كسى بر من قدرت و برترى ندارد و آن وقت تكبر و طغيان بكند.

از آيه دوم فهميده مى شود كه بعضى از مردم ايمان آورده و مقدارى در راه خدا انفاق كرده و در مقام منت گفته است: مالى زيادى تلف كردم. ولى آيا

______________________________

(1) جمع آمدن موازين دلالت دارد كه هر يك از اعمال از لحاظ حق بودن ميزان بخصوصى دارد مگر آنكه بگوئيم: موازين جمع موزون است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 235

مى پندارد كه كسى او را نمى بيند، حال آنكه خدا او را مى بيند و پاداش خواهد داد، در آيات بعدى آمده: سعادت در ايمان، عمل، انفاق و امثال آن است.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: گويند او حرث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بود كه گناه كرد و از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله درباره آن پرسيد، حضرت امر فرمود مقدارى كفاره بدهد، گفت: از وقتى كه به دين محمّد وارد شدم مال من در كفارات و نفقات از بين رفت.

8- 10- أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ اين سه آيه ظاهرا در رابطه با آيه أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ است يعنى:

خدايى كه به انسان دو چشم داده و به واسطه آن دو، او را بينا كرده، آيا مى شود خودش بينا

نباشد و انفاقگران را نبيند؟! خدايى كه به او زبان و دو لب داده تا ما فى الضمير خويش را به ديگران بفهماند و آنها را دانا كند، آيا مى شود خودش دانا نباشد و از كار بندگان بيخبر ماند؟! خدايى كه راه خير و شر را به او فهمانده و او خوب و بد را تشخيص مى دهد آيا مى شود خودش اعمال نيك و بد بندگان را تشخيص ندهد؟! منظور از «نجدين» دو راه آشكار خير و شر است نظير وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها شمس/ 7 و 8.

در مجالس شيخ از امام صادق عليه السّلام نقل شده است آن حضرت به هشام بن سالم درباره وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ فرمود:

«الخير و الشر»

و در روايت ديگرى از آن حضرت:

«قال نجد الخير و نجد الشر 3» (برهان).

11- 16- فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ فَكُّ رَقَبَةٍ أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ اين آيات نتيجه گيرى است از آيات سابق، يعنى حالا كه انسان در مشقت آفريده شده، حالا كه خير و شر را تشخيص مى دهد چرا اين قسمت مشقات را

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 236

اختيار نمى كند تا به سعادت برسد، او كه بناست پيوسته در مشقت باشد، لا اقل راه خوب را اختيار كند تا آخرتش مثل دنيا نباشد.

در اين آيات، آزاد كردن برده، اطعام يتيم و مسكين، داخل شدن به عقبه و تحمل مشكل خوانده شده است. در كافى كتاب الزكاة باب «فضل اطعام الطعام» از معمر بن خلاد نقل كرده: حضرت رضا صلوات اللَّه عليه وقت غذا خوردن كاسه اى در نزد خويش مى گذاشت،

طعامى كه محضر آن حضرت مى آوردند از هر يك مقدارى در آن كاسه مى گذاشت، بعد مى فرمود آن را به مساكين بدهند، سپس آيه فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ را تلاوت مى كرد و مى فرمود خداى عز و جل دانسته است كه همه قدرت آزاد كردن بنده ندارند، طعام دادن را راه براى بهشت گردانيده است.

17- و 18- ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ به نظر الميزان «ثم كان» عطف است بر «اقتحم» يعنى: «فلا اقتحم العقبة و لا كان من الذين آمنوا» قول الميزان از همه آنچه گفته اند، قوى به نظر مى رسد «تواصوا» سفارش كردن به همديگر است، آمدن توصيه راجع به صبر و رحمت در زمينه خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ است يعنى به اين دو مشقت در راه خدا، يكديگر را سفارش مى كنند يكى خويشتن دارى به كف نفس از گناهان و فرمانبرى از خدا، ديگرى رحمت و عاطفه نسبت به فقراء و يتيمان.

«اولئك» اشاره است به آنچه از فحواى آيات گذشته معلوم مى شود يعنى آنان كه وارد عقبه شده و ايمان آورده و سفارش به صبر و رحمت كرده اند اهل بركت مى باشند و مبارك مى باشند، منظور از «ميمنة» به قرينه «مشئمة» به يمن و مباركى است نه اصحاب يمين، آرى آنها مفيد و پرفائده هستند هم به خودشان و هم به ديگران.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 237

19- 20- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ مقابل آيه قبلى است، شايد مراد از آيات، هم آيات آفاقى و انفسى باشد كه بوجود خدا و توحيد او دلالت دارند و هم آياتى كه توسط انبيا بر مردم

خوانده مى شود، آنها اهل شومى و بدبختى مى باشند كه آتشى جاويدان و ملازم در كمين آنهاست، آخرتشان مانند دنيايشان پر از زحمت و رنج خواهد بود.

در روز چهارشنبه نهم جمادى الاولى هزار و چهار صد و سه مطابق 4/ 12/ 1361 تفسير سوره بلد به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 238

سوره شمس

اشاره

در مكه نازل شده و پانزده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره مباركه شمس بيست و ششمين سوره است كه بعد از سوره «قدر» در مكه نازل گرديد. در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود و يك است.

2- عدد آيات آن در شمارش قارئان مكى شانزده و در شمارش ديگران پانزده است و چون قارئان كوفى جزء غير مكى هاست، لذا پانزده بودن را انتخاب كرديم «1» علّت اختلاف آن است كه قارئان مكى، فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها را يك آيه شمرده اند ولى بقيه، آن را تا «فسواها» يك آيه دانسته اند، به نقل تفسير خازن، اين سوره داراى پنجاه و چهار كلمه و دويست چهل و هفت حرف است.

3- نامگذارى آن به «سوره شمس» ظاهرا براى وقوع لفظ شمس در اول آن است.

4- آيات سوره شاهد صدق است كه سوره مكى است و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است.

5- شأن نزولى براى اين سوره نقل نشده است، وانگهى سؤال از چنين حقيقتى به خيال كسى نمى رسيد، خداوند طبق نياز انسانها و به مقتضاى مصلحت يك حقيقت بسيار عالى را در اين سوره بيان فرموده است.

6- خلاصه مطالب سوره بعد از نقل آيات و «كلمه ها» در اوّل «شرحها» بيان خواهد شد.

______________________________

(1) شيخ طوسى رحمه اللَّه نيز در تبيان پانزده را انتخاب كرده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 239

سورة الشمس مكّية و هى خمس عشر آية نزلت بعد سورة القدر

[سوره الشمس (91): آيات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (1) وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (2) وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها (3) وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها (4)

وَ السَّماءِ وَ ما بَناها (5) وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها (6) وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها (7) فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (8) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها

(9)

وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها (10) كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها (11) إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها (12) فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها (13) فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها (14)

وَ لا يَخافُ عُقْباها (15)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 240

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به آفتاب و قسم به شعاع گسترده آن.

2- قسم به ماه، آن گاه كه در پى آفتاب آيد.

3- قسم به روز، آن گاه كه آفتاب را ظاهر مى سازد.

4- قسم به شب آن گاه كه آفتاب را مى پوشاند.

5- قسم به آسمان و قسم به قدرتى كه آن را بنا نهاده است.

6- قسم به زمين و قسم به قدرتى كه آن را گسترده است.

7- قسم به نفس انسان و قسم به قدرتى كه آن را ساخته است.

8- پس فاجر شدن و تقوى را به آن الهام كرده است.

9- قطعا رستگار شد آنكه نفس را پاك كرد.

10- و قطعا نوميد شد آنكه نفس را با آلودگى ها پوشانيد.

11- قوم ثمود در اثر طغيانش، پيامبر را تكذيب كرد.

12- وقتى كه شقى ترين آنها بپاخاست.

13- رسول خدا به آنها گفت از ناقه خدا و از حصه آب آن حذر كنيد.

14- پيامبر را تكذيب كرده و ناقه را كشتند.

15- خدا عذاب را در اثر گناهشان بر آنها آورد و همگانى كرد خدا از عاقبت عذاب نمى ترسد.

كلمه ها

ضحيها: ضحى: راغب گويد: ضحى: شعاع گسترده آفتاب است طبرسى فرموده: آن در اصل به معنى ظهور است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 241

تلاها: تلو (بر وزن جسر) و تلاوت: تبعيت و از پا رفتن، گويد: «تلا فلانا تلوا: تبعه» طبرسى فرموده: تبعه» طبرسى فرموده: تلاوت به معنى تبعيت است، خواندن را بدان

علّت تلاوت گويند كه بعضى حروف را به بعضى تابع مى كنند وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها قسم به ماه كه در پى آفتاب مى آيد و آن را تعقيب مى كند.

جلاها: جلو (بر وزن عقل): آشكار شدن و آشكار كردن، تجليه به معنى آشكار كردن است. «جلاها» يعنى آشكار كرد آن را.

طحيها: طحو مانند دحو به معنى گسترش دادن است «طحا الشي ء: بسطه و مده» طبرسى فرموده: طحو و دحو هر دو به يك معنى است. آن فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

سواها: تسويه به معنى پرداختن و مرتب كردن است.

الهمها: لهم در اصل به معنى بلعيدن است «لهم الشي ء لهما: ابتلعه بمرة» الهام تفهيم بخصوصى است از جانب خدا، راغب گويد: الهام القاء چيزى است در قلب و مخصوص است به اينكه از جانب خدا و از ملاء اعلى باشد، آن فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

فجور: گناه كردن. فجر در اصل به معنى شكافتن است. راغب گويد:

گناه را از آن فجور گويند كه پرده ديانت را پاره مى كند.

افلح: فلح (بر وزن شرف) و فلاح و افلاح: رستگارى، افعال آن در همه قرآن از باب افعال آمده است.

زكاها: تزكيه در آيه به معنى پاك كردن است از آلودگى و گناهان.

دساها: دس: پنهان كردن. «دسه في التراب» آن را در خاك پنهان كرد.

طغوى: اسم است از طغيان. «الطغوى: الاسم من طغا».

انبعث: برخاست. گويى در آن قيد سرعت ملحوظ است، در اقرب الموارد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 242

آمده: «انبعث: اندفع ... اسرع في السير».

سقياها: سقى: آب دادن. «سقيا»: حصه آب. بعضى آن را مصدر و بعضى اسم مصدر گفته اند، مراد از آيه حصه آب است.

عقروها:

عقر: بريدن. «عقر الكلب و الفرس: قطع قوائمها بالسيف» ظاهرا كشتن ناقه صالح به واسطه قطع پاهايش بوده است.

دمدم: دمدمه به چندين معنى آمده است يكى: به زمين چسباندن، گويند: «دمدمت الشي ء» يعنى: آن را به زمين چسباندم. ديگرى:

مشمول و فراگيرى در كشاف گويد: فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ: اطبق عليهم العذاب» در قاموس آن را غضب معنى كرده است «دمدم عليه:

غضب عليه» ظاهرا منظور از آن در آيه، شمول و فراگيرى است.

عقبى: عقب (بر وزن قفل) و عقبى: عاقبت شى ء «العقبى: جزاء الامر و آخر كل شى ء».

شرحها

در اين آيات چند مطلب هست اول: اين نوع قسمها و مقسم به در تمام قرآن نظير آن نيامده است، حتى خداوند سه دفعه به خودش به عنوان بانى آسمان، گسترنده زمين و آفريننده نفس انسان، قسم ياد مى كند، و آن گاه در جواب قسم مى گويد: نجات در پاكيزه كردن نفس و حرمان از رحمت خدا در ناپاك كردن آن است، عجبا!!! خداوند چنين مى گويد: قسم به آفتاب و شعاع تابناك آن، قسم به ماه كه در پى آفتاب مى آيد، قسم به روز كه آفتاب را ظاهر مى سازد، قسم به شب كه آفتاب را مى پوشاند، قسم به قدرتى كه آسمان را ساخته است، قسم به زمين پهناور و قسم به آن مشيتى كه آن را گسترده است، قسم به نفس و قسم به خدايى كه نفس را آفريده است كه هر كس نفس خود را از آلودگى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 243

شرك، كفر و هواها پاك كرد، نجات يافت، عجبا!! پس عجبا!! از اين قسمها و از اين مقسم به، آرى تفهيم مطلب به اين سوگندها نياز داشته است.

دوم: فرمانده

تمام اعمال نيك و بد، نفس انسان و قلب و درك انسان است اگر نفس و قلب، نورانى، موحد، پاك و با تقوى شد، اعمال آدمى مفيد و مؤثر واقع خواهد شد و گر نه، جز فساد و تباهى از او بروز نخواهد كرد، اين همه قتل و كشتارها، اين همه افساد و ظلم، اين همه محروم كردن انسانها به دست طاغوتيان، همه و همه نتائج درونهاى تيره، قلوب مشرك و كافر، و دلهاى پر از هواهاى نفسانى است، نگارنده كلماتى پيدا نمى كنم كه عظمت اين سوگندها و اين مقسم به را مجسم نمايم، «يدرك و لا يوصف» است.

سوم: ارتباط قسمها با مقسم به، دو گونه است، اول قسم خوردن خدا به خودش كه روشن است، دوم در قسم خوردن به آفتاب و ماه و روز و شب، نور بر ظلمت غلبه دارد، زيرا فقط شب از عوامل ظلمت است، شايد نظر آن باشد كه عوامل هدايت بيشتر از عوامل گمراهى است و نيز نشان مى دهد كه اين عوامل دست بدست هم داده و به هم مرتبط شده اند تا انسان آفريده شده و در مسير اللَّه قدم بردارد، آرى خدا براى خلقت انسان اين همه سرمايه گذاشته است از آيه كَذَّبَتْ ثَمُودُ يك نمونه از كارهايى كه در اثر ناپاك شدن نفس به وجود آمده، ذكر شده است.

1- 4- وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها به نظر مى آيد «ضحى» براى كثرت توضيح است زيرا در گفتن شمس غير از شعاع و نور چيزى به نظر نمى آيد مگر آنكه بگوئيم: هم نور در نظر است و

هم منبع نور، چنان كه در «نفس» هم خودش در نظر است و هم اعمالى كه از آن صادر مى شود.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 244

به نظر مى آيد مراد از قيد «تلاها» ادامه نور است يعنى قسم به ماه كه با نور آن، نور آفتاب تداوم پيدا مى كند، در آيه وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها ظاهر آن است كه ضمير «ها» به شمس بر مى گردد يعنى: قسم به روز كه آفتاب را ظاهر مى كند، آرى آمدن روز در اثر حركت زمين، سبب آشكار شدن آفتاب مى گردد گرچه در تعبير ديگرى، وجود روز بسته به آمدن خورشيد است، اينكه گفته اند: ضمير «ها» راجع است به ارض يا ظلمت يا دنيا همه بعيد هستند كه ذكرى از آنها در سابق نيامده است.

ايضا ضمير مؤنث در «يغشاها» به شمس راجع است كه آمدن شب در اثر حركت زمين سبب پنهان شدن آفتاب مى گردد، رجوع ضمير به ارض بعيد است.

5- 8- وَ السَّماءِ وَ ما بَناها وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها مراد از لفظ «ما» در هر سه مورد، خداست آمدن «ما» به جاى «من» اشاره به تفخيم و تعجب است يعنى قسم به آن قدرتى كه آسمان را بنا نهاده است و هكذا، نظير آن در آيات ديگر نيز آمده است مانند وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى ليل/ 3، على هذا مراد از «ما» قدرت و مشيت و نظير آنست كه همان خداى سبحان باشد.

مسأله «طحاها» و گستردن زمين در بسيارى از آيات آمده است، شايد منظور از آن ظهور اولين قسمت خشكى از زمين و وسعت يافتن آن باشد،

ذوبان مركز زمين نشان مى دهد كه زمين در ابتداى خلقت مذاب بود، سپس در اثر كاسته شدن از حركت و حرارت آن، اولين قسمت از آن منجمد گرديد و به تدريج وسعت يافت تا همه مذاب را پوشانيد، در روايات آمده است كه اولين قسمت منجمد شده زمين كعبه بوده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 245

در كافى كتاب الحج باب

«اول ما خلق اللَّه من الارضين موضع البيت»

از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده:

«ان اللَّه دحى الارض من تحت الكعبة الى منى، ثمّ دحاها من منى الى عرفات ... فالارض من عرفات و عرفات من منى من الكعبة».

مراد از «نفس» قهرا نفس انسان و روح اوست كه يك موجود مستقل است و اگر بگوئيم مراد شعور و درك انسان است باز به روح او تطبيق مى شود به هر حال، آيه حاكى از استقلال آن است نه اينكه شى ء اعتبارى باشد و همان است كه در يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ فجر/ 27 كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ يوسف/ 53 وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ قيام/ 2 و آيات ديگر، آمده است.

لفظ «سواها» حاكى است كه نفس يك ساخته و پرداخته الهى است، فَأَلْهَمَها فُجُورَها ... نشان مى دهد كه خدا به طور تكوين زمينه خير و شر و ضلالت و هدايت را در نفس قرار داده است.

9 و 10- قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها اين دو آيه جواب سوگندهاست، منظور از تزكيه نفس آنست كه آن را از آلودگيهاى شرك و هواهاى نفسانى پاك كند و با تقوى و توحيد آن را مزين نمايد دس نفس آنست كه با شرك

و كفر و هوى، زمينه هدايت آن را مهمل و بلا اثر گذاريم تا در راه توحيد رشد نكند، در واقع هواها ظاهر شده و تقواى آن پنهان گشته است به عبارت ديگر: به حسب فطرت، خدا به نفس فهم فجور و تقوى را الهام كرده است هر كه زمينه تقوايى آن را رشد داد، رستگار شد و اگر با شرك و كفر و خواهشهاى حرام زمينه تقوايى آن را از كار انداخت از رحمت خدا نوميد گرديد.

11- 13- كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 246

آيات تا آخر سوره يك شاهد عينى است از خابَ مَنْ دَسَّاها كه قوم صالح طغيان كردند و صالح را تكذيب نمودند يعنى قلوبشان را طغيان گرفت، زمينه تقواى آن را از كار انداخت، مصداق «خاب» و نوميدى شدند و تار و مار گشتند.

منظور از اشقاى ثمود همانست كه ناقه صالح را پى كرد و كشت گفته اند:

نام او «قدار بن سالف» بود كه شقاوت و طغيان او و تشويق قوم او، سبب آن جنايت گرديد.

در مجمع البيان نقل كرده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود: شقى ترين گذشتگان كيست؟ گفت: كشنده ناقه صالح. فرمود: شقى ترين آخرين كيست؟

گفت نمى دانم فرمود: آن كس است كه بر فرق تو شمشير مى زند «1» در تفسير برهان نظير آن از عمار ياسر نقل شده است «2».

ناقَةَ اللَّهِ تقديرش «احذروا ناقة اللَّه» است يعنى حذر كنيد از ناقه خدا و از اينكه به آن صدمه اى برسانيد و حذر كنيد از حصه آب او و از اينكه مانع آب خوردن

او شويد و گرنه عذاب خدا شما را خواهد گرفت، اين آيه نظير آيه قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ شعراء/ 155 مى باشد.

14 و 15- فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها وَ لا يَخافُ عُقْباها.

______________________________

(1)

«عن صهيب عن ابيه قال: قال رسول اللَّه (ص) لعلى بن ابى طالب (ع) من اشقى الاولين؟ قال عاقر الناقة: صدقت فمن اشقى الاخرين قال قلت لا اعلم يا رسول اللَّه قال: الذى يضربك على هذه و اشار الى يافوخه».

(2)

«عن عمار انه قال: قال النبى (ص) يا على اشقى الاولين عاقر الناقة و اشقى الاخرين قاتلك» تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 247

مفعول «دمدم» محذوف است، تقدير آن «فدمدم عليهم ربهم العذاب» است يعنى خدا عذاب را بر آنها عمومى و فراگيرنده كرد.

ضمير «سواها» اگر راجع به دمدمه باشد، معنايش آنست كه: خدا عذاب را بر آنها همگانى كرد به طورى كه احدى نجات نيافت و اگر راجع به «ثمود» باشد به تعبير قبيله بودن مى باشد، يعنى آنها را با خاك يكسان كرد، اين هر دو در تفاسير آمده است.

ضمير «عقباها» راجع به دمدمه يا تسويه است يعنى خدا از عاقبت و پى آمد عذاب نمى ترسيد، خدا مانند طاغوتها نيست كه عذاب كند و از ته دل لرزان باشد او فعال ما يشاء است و دستى بالاى دستش نيست.

روز جمعه هيجدهم جمادى الاولى يكهزار و چهار صد و سه مطابق 13/ 12/ 1361 تفسير سوره «الشمس» به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 248

سوره ليل

اشاره

در مكه يا در مدينه نازل شده و

بيست و يك آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره مباركه «و الليل» نهمين سوره است كه بعد از سوره «اعلى» در مكه معظمه نازل گرديد، على هذا بايد در سال اول بعثت نازل شده باشد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود و دوم مى باشد، اما بنا بر شأن نزولى كه خواهد آمد، احتمال هست كه مدنى باشد.

2- عدد آيات آن به اتفاق همه بيست و يك آيه است، شيخ طوسى در تبيان و شيخ طبرسى در مجمع البيان به اجماعى بودن آن تصريح كرده اند به نقل تفسير خازن اين سوره داراى هفتاد و يك كلمه و سيصد و ده حرف است.

3- نامگذارى آن به «الليل» به علّت وقوع لفظ «ليل» در اوّل آن است.

4- مفسران از قبيل طبرسى، شيخ طوسى در تبيان به نقل از ابن عبّاس زمخشرى، خازن، نسفى، بيضاوى و امثال آنها تصريح كرده اند كه سوره مكى است ولى شأن نزولى كه شيعه و سنى نقل كرده است و همچنين آيات سوره به نظر مى رساند كه آن مدنى است. در الميزان فرموده: به مكى و مدنى بودن هر دو احتمال مى رود.

در تفسير برهان از قرب الاسناد حميرى نقل شده: محمّد بن ابى نصر بزنطى

______________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد و انگهى مكى بودن حتمى نيست.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 249

گويد: از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه شنيدم كه در تفسير وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى فرمود: مردى در باغ مردى ديگر درخت خرمايى داشت و صاحب باغ را اذيت مى كرد، او به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شكايت كرد، حضرت صاحب درخت را خواست و فرمود: آن درخت را به

من بده در مقابل درخت خرمايى در بهشت، او قبول نكرد.

مردى از اهل مدينه كه او را ابو دحداح مى گفتند پيش آن مرد رفت و گفت: درخت خرماى خود را به من بفروش در مقابل باغى كه دارم، او قبول كرد، ابو دحداح نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمده و گفت يا رسول اللَّه درخت خرماى فلانى را در مقابل باغ خودم خريدم، حضرت فرمود: براى تو در مقابل آن نخلى است در بهشت خداوند بر رسول خود نازل كرد وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى ... تَرَدَّى.

طبرسى رحمه اللَّه آن را به نحو مفصلى از اسباب النزول و احدى نقل كرده خازن نيز آن را در تفسير خود مانند طبرسى نقل مى كند، در تفسير ابن كثير نيز چنين است.

ناگفته نماند: آيات سوره نيز از وقوع قضيه اى حكايت دارد.

5- مطالب سوره بعد از «كلمه ها» خواهد آمد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 250

سورة الّيل مكّية و هى احدى و عشرون آية نزلت بعد سورة الاعلى

[سوره الليل (92): آيات 1 تا 21]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى (1) وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى (2) وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى (3) إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى (4)

فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى (5) وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى (6) فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى (7) وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى (8) وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى (9)

فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى (10) وَ ما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى (11) إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى (12) وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى (13) فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى (14)

لا يَصْلاها إِلاَّ الْأَشْقَى (15) الَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (16) وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى (17) الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى (18) وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى (19)

إِلاَّ ابْتِغاءَ

وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى (20) وَ لَسَوْفَ يَرْضى (21)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 251

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به شب وقتى كه موجودات را مى پوشاند

2- قسم به روز وقتى كه آشكار مى شود

3- قسم به قدرتى كه مذكر و مؤنث را آفريده است

4- كه تلاش شما انسانها گوناگون است

5- اما كسى كه انفاق كند و در آن تقوى داشته باشد

6- و وعده خوبتر خدا را تصديق كند

7- حتما او را به خصلت آسان تر موفق مى كنيم

8- و اما كسى كه بخل ورزد و با آن بى نيازى جويد

9- و وعده نيكوتر خدا را تكذيب كند

10- حتما او را به خصلت سختتر مى رسانيم

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 252

11- چون به هلاكت مشرف شود مالش او را بى نياز نمى كند

12- هدايت انسانها بر عهده ما است

13- آخرت و دنيا ملك ما است

14- شما را از آتشى مشتعل بيم مى دهم

15- كه به آن جز شقى تر داخل نمى شود

16- شقى ترى كه حق را تكذيب كرده و از آن اعراض نموده است

17- پرهيزكارتر به طور حتم از آن دور مى شود

18- كسى كه مال خويش را انفاق مى كند و مى خواهد كه پاك شود

19- كسى را نزد او نعمتى نيست كه پاداش داده شود

20- ليكن براى طلب رضاى پروردگارش انفاق نمى كند

21- به زودى از پاداش خدا خوشنود مى شود

كلمه ها

يغشى: غشى: پوشاندن و فراگرفتن «غشيه الامر: غطاه».

تجلى: تجلى: آشكار شدن. جلو (بر وزن عقل): آشكار شدن و آشكار كردن.

شتى: شت و شتات و شتيت: پراكنده شدن و پراكنده كردن. شت و شتيت وصف نيز آمده است به معنى متفرق و پراكنده جمع اولى اشتات و جمع دومى شتى است مثل مريض و مرضى.

نيسره: يسر (بر وزن قفل): آسانى.

تيسير: آسان كردن نيسره: آسان مى كنيم او را يعنى توفيق مى دهيم به او چنان كه در مجمع و كشاف گفته است.

يسرى: مؤنث ايسر است يعنى: آسانتر، موصوف آن بايد مؤنث باشد مانند: طريقه، طاعت و شريعت.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 253

استغنى: استغناء: طلب بى نيازى «استغنى اللَّه: سأله ان يغنيه» آن در آيه به معنى بى نيازى جستن با بخل است. به نظر راغب استغنا مثل غنى به معنى بى نيازى است.

عسرى: مؤنث اعسر است يعنى: سختتر، موصوف آن بايد مؤنث باشد مانند طريقه و نحو آن.

تردى: ردى: هلاكت. تردى: قرار گرفتن در معرض هلاكت. «تردى»:

در معرض هلاكت قرار گرفت.

تلظى: لظى: شعله خالص. زبانه آتش. «اللظى: اللهب الخالص» تلظى:

مشتعل شدن. «تلظى»: مشتعل شد.

تولى: تولى چون با «عن» باشد معناى اعراض مى دهد.

يتزكى: زكاة: نمو و زيادت. «يتزكى»: پاك مى شود و زيادت پيدا مى كند.

وجه: چهره. و نيز به معنى ذات شى ء و نفس شى ء آيد چنان كه در مصباح فيومى، صحاح جوهرى، قاموس فيروزآبادى، مفردات راغب و اقرب الموارد تصريح شده است، مفسران وجه اللَّه را ذات اللَّه تفسير كرده اند. غرض از ابتغاء وجه اللَّه، طلب رضاى خداست.

شرحها

اين سوره در زمينه انفاق در راه خدا و كمك رسانى به خلق خداست و نيز در بيان بخل و امساك مى باشد و روشن مى كند كه خدا انفاقگر را توفيق مى دهد تا عمل خود را به آسانى و با طوع و رغبت انجام دهد و بر او سنگينى نداشته باشد امّا انسان مكذب و بخيل در وضعى و حالتى مى افتد كه كار نيك بر او ثقيل و سنگين باشد و از مالى كه اندوخته نتواند كسب آبرو كند. بالاخره اولى كار

را

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 254

در دنيا بى زحمت انجام مى دهد و در آخرت اهل بهشت مى شود، دوم كار نيك بر او سخت مى شود لذا كار نيك انجام نمى دهد و در آخرت اهل عذاب مى شود.

سوگندها كه در اول سوره آمده است بعدا بررسى خواهد شد.

1- 4- وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى.

در اين آيات چند مطلب را مى شود مطرح كرد. اول اينكه شب و روز و مذكر و مؤنث بودن از مظاهر قدرت خدا و از نظام اتم جهان است و يكى از اسرار عجيب خلقت مسئله نر و مادگى است، در انسان و حيوان و نباتات و به وسيله آنست كه خلقت به طور خود كار پيش مى رود و جاى نقصها پر مى شود «سبحانك ما اعظمك و اعلمك» خدايا چقدر با عظمت و دانا و توانايى!!!. سوگندها انسان را به طبيعت و نظام جهان متوجه مى كند.

دوم: اينها همه مخالف هم هستند و آثار مخالف دارند، شب اثرش پوشاندن و پنهان كردن اشياء است، روز اثرش ظاهر و آشكار كردن اشياء مى باشد مؤنث و مذكر در عين حال كه خلاف همند، آثار مخالف دارند، اولى جنبه قابلى و دومى جنبه فاعلى دارد.

سوم: تناسب اين آيات با مقسم به شايد آن باشد كه شما انسانها نيز جزئى از جهان خلقت هستيد، اعمال و آثارتان مختلف و متفرق است، بعضى آتشزا و بعضى بهشتزا است. و اللَّه العالم.

منظور از «ما» در وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى خداست، آمدن «ما» براى تفخيم و تعظيم است يعنى سوگند به آن موجود عظيم و سوگند به آن قدرت بزرگى

كه مذكر و مؤنث را آفريده است. آيه: إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى جواب قسمهاست يعنى تلاش شما انسانها متفرق و مخالف است، در آيات زير تلاشهاى مخالف كه بعضى در راه حق و بعضى در راه انكار حق تلاش مى كنند بيان گرديده

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 255

است.

5- 7- فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى مراد از اعطاء، انفاق مال و از «اتّقى» ظاهرا تقوى در انفاق است يعنى اعطاء و انفاق او بايد في سبيل اللَّه باشد، منظور از «الحسنى» وعده ثواب و بهشت است كه لازمه اش اعتقاد به معاد مى باشد، يعنى: «و صدق بالعدة الحسنى او المثوبة الحسنى»، مقصود از جمله اخير ظاهرا آن است كه او را به حالت و خصلتى موفق مى كنيم كه كارهاى خوب را به نحو آسان و از روى رغبت انجام دهد، آرى اگر كار از روى تقوى و اعتقاد به معاد و پاداش باشد، بر انسان سهل و آسان مى شود چون دادن يك باغ در مقابل يك نخل و انفاق آن در راه خدا كه براى ابو دحداح آسان بود، زحمت در راه خدا براى مؤمن شيرين تر از عسل است.

8- 10- وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى.

اين به عكس انسان اولى است «استغنى» يعنى با بخل كردن بخواهد كه غنى شود، تكذيب وعده حسنى لازمه اش انكار معاد است، عسرى حالت و خصلتى است كه عمل به كارهاى نيك را بر انسان تنگ و دشوار مى كند وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ انعام/ 125 در نتيجه به اعمال خوب توفيق پيدا نمى كند.

11 و 13-

وَ ما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى.

دنباله مطلب گذشته است، در اينجا سه مطلب هست.

اول: آنكه معاد را تكذيب كرده و با بخل، به مال و ثروت رسيده است، چون مشرف به هلاكت و مرگ شود ثروتش او را از هلاكت كفايت نمى كند و باز نمى دارد، ممكن است منظور از آن رسوايى دنيا نيز باشد چنان كه مثلا

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 256

امثال ابو لهب ها و پهلوى ها را مال و ثروت كفايت نكرد. إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ آل عمران/ 10.

دوم: اين سخنان كه به انسان گفته مى شود از آن جهت است كه خدا هدايت بشر را به عهده گرفته و بر خود واجب كرده است، وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا اسراء/ 15، منظور از هدايت همان ارائه طريق به وسيله انبياست.

سوّم: دنيا و آخرت، خلقت و اعاده آن، همه ملك خدا و در اختيار خداست، كسى را حق تعرض به خدا نيست آنچه خدا انجام مى دهد از روى عدالت و صلاح انجام مى دهد فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى نجم/ 25.

14- 16- فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى. لا يَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى الَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى.

اين آيات نتيجه گيرى است از بخل ورزيدن و تكذيب معاد. يعنى اينكار عاقبتش جز آتش نخواهد بود، پس شما را مى ترسانم از اينكه چنين باشيد و اهل آتش شويد، منظور از «كذب» اعم از تكذيب معاد و نبوت است كه شخص هر دو را تكذيب و از هر دو اعراض مى كند. اين تكذيب و اعراض، او را مصداق «الاشقى» مى گرداند.

ناگفته

نماند: اشقيا بسيار هستند، نظير بدبختى در بدن، بدبختى در مال بدبختى در گرفتاريها. ولى بدبختتر و اشقى كسى است كه در آخرتش بدبخت و شقى باشد، على هذا آيه شامل همه كفار و اهل عذاب مى شود، نه اينكه بگوئيم اشقى اهل آتش است، امّا شقى نه.

17- 18- وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى.

اين دو آيه هم راجع به شخص اول است كه از آتش مذكور بدور مى شود الف و لام «الأتقى» براى عهد ذكرى است و اشاره به فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى مى باشد، «يتزكى» تقديرش «يطلب ان يتزكى» و مانند آن است يعنى مى خواهد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 257

كه با آن انفاق، پاك شود و نمو كند.

ناگفته نماند: آيه شريفه به قرينه الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ عام است و همه پرهيزكاران را شامل مى باشد زيرا كه يُؤْتِي مالَهُ وصف عام است.

در الميزان فرموده: بعضى از ضايع شدن نفوس تقوى و پرهيز مى كنند، بعضى از فساد اموال، بعضى از فقر و بيچارگى و بعضى از عذاب خدا پرهيز مى كند و در راه خدا مال بذل مى نمايد، امّا پرهيزكارتر از همه، اين قسمت اخير است پس مفضل عليه «الأتقى» كسى است كه با اعطاء مال تقوى نمى كند گرچه از ديگر خطرها پرهيز مى نمايد.

19- 21- وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى وَ لَسَوْفَ يَرْضى.

آيه اول بيان يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى است يعنى: كسى را نزد اين شخص نعمتى نيست كه براى مقابله با آن چيزى عطا كند، لكن فقط براى طلب رضاى خدا عطا مى كند، على هذا «تجزى» تقديرش «تجزى به» است و ضمير آن به «عطاء» راجع است، «الا» استثناء

منقطع و به معنى «لكن» مى باشد، «الاعلى» وصف «ربه» است، رب والا مقام.

وَ لَسَوْفَ يَرْضى يعنى: چنين شخصى به زودى از طرف خدا پاداش داده مى شود به طورى كه راضى و خوشنود شود.

روز جمعه بيست و پنجم جمادى الاولى هزار و چهار صد و سه مطابق 12 اسفند ماه 1361 تفسير سوره مباركه به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 258

سوره الضحى

اشاره

در مكه نازل شده و يازده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره «و الضحى» يازدهمين سوره است كه بعد از سوره «فجر» در مكه نازل گرديد، على هذا بايد در اوائل بعثت مثلا در اواخر سال اول و يا در اوائل سال دوم نازل شده باشد «1». در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود و سوم است.

2- عدد آيات آن يازده است، كسى را در آن شكى نيست، طبرسى رحمه اللَّه در آن ادعاى اجماع مى كند. در تفسير خازن گويد: اين سوره داراى چهل كلمه و صد هفتاد و دو حرف است.

3- تسميه آن به «الضحى» به علّت وقوع اين كلمه در اول آنست ظاهرا توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بدان نام، ناميده شده است.

4- مفسران معروف امثال طبرسى، زمخشرى، بيضاوى، ابن كثير و مانند آنها گفته اند كه اين سوره مكى است ولى در الميزان فرموده: احتمال مكى و مدنى بودن هر دو مى رود.

نگارنده گويد: دقت در آيات سوره به طور قطع روشن نمى كند كه سوره مكى است يا مدنى، زيرا به مطالب مكى و مدنى هر دو قابل تطبيق است، مگر آنكه بگوئيم شأن نزول آينده يقينى است و در مكه اتفاق افتاده است.

5- در شأن نزول اين سوره مباركه نقل شده كه مدتى آمدن وحى به آن

______________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول را قطعى بدانيم.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 259

حضرت قطع شد، مشركان گفتند: خدايش محمّد را دشمن داشته، و به وى وحى نمى فرستد، اين سوره در جواب آنها نازل گرديد كه خدا تو را نه دشمن داشته و نه رها كرده است، اينك اقوال را نقل مى كنيم، قبلا بايد بدانيم كه

اين اقوال از اهل بيت عليه السّلام نقل نشده است، فقط در اين زمينه يك روايت ضعيف از حضرت باقر عليه السّلام هست كه خواهد آمد.

ابن عباس گويد: پانزده روز وحى از آن حضرت قطع گرديد، مشركان گفتند: خدايش محمّد را ترك كرده و دشمن داشته است، و گر نه وحى قطع نمى شد سوره در جواب آنها نازل گرديد.

ابن جريح گويد: فقط دوازده روز وحى قطع گرديد، مقاتل چهل روز گفته است، اقوال ديگر نظير اينها است.

در تفسير برهان از ابى الجارود از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

جبرئيل در آمدن به حضور آن حضرت تأخير كرد، اولين سوره يعنى اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ به آن حضرت نازل شد، سپس در آمدن وحى تأخير روى داد.

خديجه (همسر ارجمند آن حضرت) گفت: شايد خدايت تو را رها كرده است كه وحى نمى فرستد، در اين زمينه ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى نازل گرديد. مخفى نماند زياد بن منذر ابى الجارود زيدى مذهب است كه امام باقر عليه السّلام به او لقب سرحوب (شيطان مخصوص) داده بود.

ناگفته نماند: آيه ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى نشان مى دهد كه جريانى در كار بوده و سبب نزول اين سوره گشته است ولى قطع وحى را نمى شود باور كرد، از آيه وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى و ما بعد آن مى شود احتمال داد كه وسائل مادى علّت نزول بوده است، يعنى آن حضرت از لحاظ مالى وسعت نداشته و مشركان گفته اند: اگر پيامبر است چرا خدا به او ثروت نمى دهد تا زندگى اش روبراه باشد چنان كه در سوره فرقان/ 8 مى خوانيم كه گفتند: أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ

تفسير

احسن الحديث، ج 12، ص: 260

أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها ... و يا منظور احتمال مشقتهاست كه فكر نكند اين گرفتاريها دليل قهر خداست و اللَّه العالم.

6- مطالب سوره و اينكه «و الضحى و الم نشرح» يك سوره اند بعدا خواهد آمد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 261

سورة الضحى مكّية و هى إحدى عشرة آية نزلت بعد سورة الفجر

[سوره الضحى (93): آيات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الضُّحى (1) وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى (2) ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى (3) وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى (4)

وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى (5) أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى (6) وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى (7) وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى (8) فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ (9)

وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ (10) وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (11)

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به شعاع گسترده آفتاب

2- قسم به شب وقتى كه آرام گيرد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 262

3- پروردگارت تو را رها نكرده و دشمن نداشته است

4- آخرت براى تو از دنيا بهتر است

5- به زودى خدايت پاداش مى دهد كه راضى شوى

6- آيا تو را يتيم نيافت و پناه داد؟

7- تو را بيراه ديد و هدايت كرد

8- و تو را فقير يافت و بى نياز كرد

9- پس يتيم را مقهور نكن

10- وسائل را با خشونت مران

11- نعمت خدايت را بازگو كن

كلمه ها

ضحى: گسترش نور آفتاب. چنان كه راغب و ديگران گفته اند. در صحاح و اقرب گويد: ضحوه بعد از طلوع خورشيد و پس از آن ضحى است در مجمع آمده كه در اصل آن ظهور است.

سجى: سجو: سكون و آرام شدن. «سجى سجوا: سكن و دام» در نهج- البلاغه خطبه 161 آمده: «في ليل داج و لا غسق ساج» نه در شب تار و نه در ظلمت آرام.

ودعك: ودع: ترك كردن. «ودع الشي ء: تركه» توديع به معنى پشت سر گذاشتن (ترك كردن) است «ودع فلانا: هجر».

قلى: قلى: بغض شديد «قلاه يقليه و يقلوه: ابغضه و كرهه غاية الكراهة» طبرسى مطلق بغض گفته است.

آوى: اوى: نازل شدن «اوى منزله و الى منزله:

نزل به» ايواء: نازل كردن «آويته ايواء: انزلته» به معنى رحم كردن نيز آمده است منظور از آن ظاهرا پناه دادن باشد، نظير: لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 263

آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ هود/ 80 و مثل فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ انفال/ 26، خدا آن حضرت را در منزل ابو طالب پناه داد.

عائل: عيل (بفتح- ع): فقر. «عال يعيل عيلا: افتقر» عائل:

فقير.

تقهر: قهر: غلبه كردن. ذليل كردن، منظور از «لا تقهر» ظاهرا غلبه در خوردن مال يتيم و در مظلوم كردن او است.

تنهر: نهر: (بر وزن عقل) راندن، زجر كردن، راغب شدت را در آن قيد كرده است «نهر السائل: زجره» طبرسى فرموده: آن راندن سائل است با صيحه.

شرحها

در اين آيات، ابتدا نور آفتاب و ظلمت شب، مورد قسم واقع مى شود كه يعنى جهان همه اش فراز و نشيب و احوال مختلف است، راه توحيد از ميان اينها مى گذرد، يتيم، ضال، عائل، سائل همه نمونه هايى از ظلمت و نشيب است پناه دادن، و هدايت نمودن و غنى كردن از نمونه هاى فراز نور است، على هذا نبايد فكر كنى كه گرفتارى نمونه قهر خداست زيرا ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى.

سپس اشاره شده به پاداش فعاليتى كه در اين فراز و نشيب است وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ ... آن گاه فشارهاى گذشته آن حضرت را تذكر داده و فرمان مى دهد:

حالا كه با چشم خود آن گرفتاريها را ديده اى بر يتيم قهر نكن، سائل را با خشونت مران و نعمت خدايت را بازگو كن.

مطالب اين سوره در زندگى پر از فراز و نشيب، براى انسان يك تعادل روحى و تشخيص مسير نشان مى دهد

كه انسان چه جور بايد زندگى كند و اين راه را چطور برود.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 264

1- 4- وَ الضُّحى وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى قيد «سجى» حاكى از استقرار از ظلمت است تا مقابل باشد با ضحى كه گسترش شعاع خورشيد است، ما وَدَّعَكَ ... جواب قسم است وَ لَلْآخِرَةُ ...

نشان مى دهد كه تحمل رنج در دنيا مهم نيست، نبايد در دنيا به فكر راحتى باشى پاداش آن سرا براى تو از اين دنيا بهتر است يعنى با آنكه خدايت در دنيا دشمنت نداشته است، آخرتت بهتر از اين است.

5- وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى.

تكميل آيه سابق است به قرينه آيه سابق اين اعطاء در روز قيامت خواهد بود و شايد مراد آن باشد كه گرچه آخرت براى تو بهتر است ولى در دنيا نيز به قدرى پاداش داده خواهى شد كه راضى باشى، در اين صورت گسترش دين مراد است. و اگر منظور آخرت باشد تطبيق مى شود به بهشت و شفاعت و امثال آن كه در نكته ها خواهد آمد.

در تفسير برهان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«يعطيك من الجنة حتى ترضى».

6- 8- أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْنى.

اين آيات تعليل وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ ... است يعنى خدا پاداش رسالت را به تو مى دهد تا خودت راضى گردى به دليل اينكه در گذشته نيز داده است.

در اين آيات سه مطلب ياد آورى شده است:

اول: آن حضرت يتيم شد، ولى خدا به وسيله جدش عبد المطلب و عمويش ابو طالب رضوان اللَّه عليهما آن

حضرت را كفايت فرمود و نگذاشت ضايع شود در اينجا مطلبى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 265

دوم: آن حضرت ضال بود خدا هدايتش كرد، منظور از ضلالت در آيه بى نقشه بودن است يعنى پيش از نبوت نقشه اى و راهى در پيش نداشتى، نظير ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ ... شورى/ 52، تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا هود/ 49 نظير اين كلمه درباره موسى عليه السّلام نيز آمده است كه به فرعون گفت: فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ شعراء/ 20 و 21.

سوم: اينكه آن حضرت بعد از ازدواج با خديجه كبرى عليها السّلام از لحاظ مالى فكرش راحت شد كه آن زن موحد ثروت خويش را در اختيار آن حضرت گذاشت چنان كه گفته اند و اللَّه العالم.

9- 11- فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ.

نتيجه گيرى است از آيات گذشته. يعنى حالا كه انكسار و فشار يتيم بودن را ديده اى يتيمان را ذليل و مقهور مكن. خودت كه نادار بوده اى خدا بى نيازت كرده سائل را زجر و طرد مكن و خدا كه به تو نعمت داده آن را با اظهار كردن شكر كن و مستور نگردان، تحديث نعمت اظهار آنست قولا و عملا. روايت شده:

خدا دوست دارد نعمتى را كه به انسان داده است آثار آن در انسان ديده شود.

بايد نعمتهاى فردى و اجتماعى خدا را به همديگر ذكر كنيم چنان كه خدا در قرآن نعمتهاى خويش را

براى ما بارها ياد آورى فرموده است.

مردى به نام عمرو بن ابى نصر گويد: مردى از اهل بصره به من گفت على بن الحسين عليه السّلام و عبد اللَّه بن عمر را ديدم خانه خدا را طواف مى كردند از پسر عمر از أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ سؤال كردم گفت: خدا امر كرده آنچه به او نعمت داده به مردم حكايت كند، بعد از على بن الحسين پرسيدم فرمود:

«امره ان يحدث بما انعم اللَّه عليه من دينه» (تفسير برهان).

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 266

نكته ها

الضحى و الم نشرح: يك سوره اند: فقهاء شيعه رضوان اللَّه عليهم به پيروى از ائمه اطهار عليهم السّلام فتوى داده اند كه و الضحى و الم نشرح و ايضا «لايلاف و الم تر» يك سوره هستند، يعنى در نماز بايد هر دو را خواند اينك به بعضى از روايات اشاره مى شود:

1- طبرسى رحمه اللَّه در تفسير سوره «الم نشرح» فرموده: «و روى اصحابنا ان الضحى و الم نشرح سورة واحدة ... و كذلك القول في سورة الم تر كيف و لايلاف قريش».

2- مفضل بن صالح از امام صادق نقل مى كند

«قال سمعته يقول: لا يجمع بين سورتين في ركعة واحدة الا الضحى و الم نشرح و الم تر كيف و لايلاف قريش»

(مجمع البيان تفسير سوره لايلاف).

3-

«عن ابى العباس عن احدهما عليه السّلام قال: الم تر كيف فعل و لايلاف قريش سورة واحدة (مجمع البيان).

4- شيخ در تهذيب باب كيفيت الصلاة از زيد شحام نقل كرده:

«صلّى بنا ابو عبد اللَّه عليه السّلام الفجر فقرء الضحى و الم نشرح فى ركعة»

و نيز در تهذيب و استبصار فى مسوده است: اين دو سوره نزد آل محمّد صلّى

اللَّه عليه و آله يك سوره است «هاتين السورتين سورة واحدة عند آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله».

5- محقق رحمه اللَّه در شرايع فرموده: «روى اصحابنا ان الضحى و الم نشرح سورة واحدة و كذا الفيل و لايلاف» سيد در عروه فرموده است اگر كسى اين دو را در نماز بخواند بايد بسم اللَّه را نيز بخواند.

مرحوم طبرسى فرموده: علّت يك سوره بودن مربوط بودن آنها به يكديگر است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 267

ناگفته نماند: بعضى از اهل سنت نيز چنين فتوى داده اند بدليل آنكه روايت شده: در مصحف ابى بن كعب ميان اين دو سوره بسم اللَّه نوشته نشده است.

روايات ديگرى در تهذيب و غيره بر خلاف روايات گذشته نقل شده كه مى رساند: يكى از آن دو نيز در نماز كفايت مى كند لازم است بگوئيم آنها چهار سوره مستقل هستند النهايه اهل بيت عليهم السّلام فرموده اند كه در نماز به جاى يك سوره دو سوره خوانده شود. صحيحه ابن ابى عمير در تهذيب باب كيفيت الصلاة حديث (265) چنين است.

«احمد بن محمّد عن ابن ابى عمير عن بعض اصحابنا عن زيد الشحام قال: صلّى بنا ابو عبد اللَّه عليه السّلام فقرء فى الاولى و الضحى و فى الثانية الم نشرح لك صدرك».

و لسوف يعطيك ربك فترضى: در رابطه با آيه شريفه و تطبيق آن بر شفاعت رواياتى نقل شده بهتر است به بعضى از آنها اشاره شود.

1- در تفسير ابن كثير از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: ما خانواده اى هستيم كه خدا براى ما آخرت را بر دنيا برگزيده است:

«انا اهل بيت اختار اللَّه لنا الاخرة على الدنيا و

لسوف يعطيك ربك فترضى».

2- در الميزان از در منثور نقل شده كه حرب بن شريح مى گويد به ابى جعفر محمّد بن على بن الحسين (امام باقر عليه السّلام) گفتم: شفاعت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه اهل عراق در بين خود حكايت مى كنند حق است؟ فرمود آرى و اللَّه. عمويم محمّد حنفيه از على از رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله به من حديث گفت كه آن حضرت فرمود:

شفاعت مى كنم براى امت خويش تا خدايم ندا كند: آيا راضى شدى اى محمّد؟ گويم:

بلى يا رب راضى شدم.

آن گاه آن حضرت رو كرد به من و فرمود: اى اهل عراق شما مى گوئيد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 268

اميدوار كننده ترين آيه در كتاب خدا اين آيه است:

يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً

گفتم: آرى ما چنين مى گوئيم. فرمود: همه ما اهل بيت مى گوئيم: اميدوار كننده ترين آيه در كتاب خدا وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى است كه آن شفاعت مى باشد.

3- طبرسى رحمه اللَّه در مجمع نقل فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله داخل خانه فاطمه شد. فاطمه لباسى به تن داشت از پلاسى كه جهاز شتر مى دوزند، او با دستاس گندم را آرد مى كرد و به بچه اش شير مى داد، از ديدن اين منظره اشك در چشمان حضرت حلقه زد و فرمود: دخترم تلخى زود گذر دنيا را در مقابل شيرينى آخرت تحمل كن خدا بر من نازل فرموده: وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى اين روايت حاكى است كه «يعطيك» راجع به نعمتهاى بهشتى است.

4- ايضا در همانجا از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال الصادق

عليه السّلام رضا جدى ان لا يبقى فى النار موحد».

مرگ پدر رسول خدا (ص): علامه طباطبائى در الميزان ذيل آيه أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى مى نويسد: عبد اللَّه پدر رسول خدا در وقتى از دنيا رفت كه آن حضرت در شكم مادرش بود.

ناگفته نماند: اين مطلب عقيده اهل سنت است، ولى به عقيده شيعه، آن حضرت از مادر متولد گرديد و دو ماهه بود كه پدرش عبد اللَّه از دنيا رفت.

مرحوم كلينى در كافى باب مولد النبى فرموده: «و توفى ابوه عبد اللَّه بن عبد المطلب بالمدينه عند اخواله و هو ابن شهرين» يعنى پدرش عبد اللَّه در مدينه نزد دايى هاى خويش از دنيا رفت در حالى كه آن حضرت دو ماهه بود.

يعقوبى در تاريخ خود جلد 2 باب مولد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله مى نويسد: عبد اللَّه پدر آن حضرت بنا بر روايت امام صادق عليه السّلام در دو ماهگى آن حضرت وفات يافت، بعضى گويند: وفات عبد اللَّه پيش از ولادت آن حضرت بود ولى اين صحيح نيست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 269

زيرا شيعه اجماع دارند كه وفات عبد اللَّه بعد از تولد آن حضرت بوده است ديگران گفته اند كه عبد اللَّه بعد از يك سال از ولادت آن حضرت وفات يافت.

نگارنده گويد: طبرسى رحمه اللَّه در ذيل أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى فرموده:

آن حضرت دو ساله بود كه پدرش عبد اللَّه از دنيا رفت.

روز جمعه سوم جمادى الثانية هزار و چهار صد و سه مصادف با وفات حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها مطابق 27 اسفند ماه 1361، تفسير سوره ضحى به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن

الحديث، ج 12، ص: 270

تفسير احسن الحديث ج 12 304

سوره الم نشرح

اشاره

در مكه يا در مدينه نازل شده و هشت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- الم نشرح دوازدهمين سوره است كه بعد از سوره و الضحى در مكّه نازل گرديد، احتمال دارد كه مدنى باشد. در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود و چهارم است، بنا بر احتمال مكى بودن بايد در اوائل بعثت نازل شده باشد.

2- عدد آيات آن بالاتفاق هشت است چنان كه طبرسى رحمه اللَّه مى فرمايد و آن به نقل تفسير خازن شامل بيست و هفت كلمه و صد و سه حرف است.

3- تسميه آن به أَ لَمْ نَشْرَحْ ظاهرا به علّت وقوع اين لفظ در اول آن و از باب «تسميه الكل باسم الجزء» است.

4- مشهور آن است كه اين سوره مكى است، الميزان فرموده: احتمال مكى و مدنى بودن هر دو مى رود. سخن الميزان كاملا حق است، چون مطالب سوره به مدنى بودن شبيه تر است و نشان مى دهد كه آن حضرت در موقع نزول سوره از بيشتر رنجها آسوده شده و بلند آوازه گشته بود و اللَّه العالم.

5- مطالب سوره بعد از نقل آيات در «شرحها» خواهد آمد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 271

سورة الانشراح مكّية و هى ثمانى آيات نزلت بعد سورة الضحى

[سوره الشرح (94): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (1) وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ (2) الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ (3) وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ (4)

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً (5) إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً (6) فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (7) وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ (8)

به نام خداى رحمان رحيم

1- آيا براى تو شرح صدر نداديم؟

2- و بار سنگين تو را از برداشتيم

3- بارى كه بر پشتت سنگينى مى كرد

4- آوازه تو را بلند كرديم

5- حقا كه با سختى آسانيى هست.

6- حقا كه با سختى آسانيى هست.

7-

چون از كارى فارغ شدى در كارى ديگر زحمت بكش.

8- و به پروردگارت رغبت كن.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 272

كلمه ها

نشرح: شرح: وسعت دادن. «شرح الشي ء: وسعه» شرح صدر كنايه از خويشتن دارى و تحمل مصائب است.

وضعنا: وضع: گذاشتن، مثل گذاشتن بار به زمين. منظور از آن در آيه برداشتن سنگينى و آسان كردن كار است.

وزر: ثقل و ثقيل. اسم و مصدر هر دو آمده است، اغلب در بار گناه به كار مى رود ولى گاهى در غير گناه نيز مى آيد چنان كه در آيه شريفه به معنى سنگينى بار رسالت است.

انقض: نقض: شكستن. خواه ظاهرى باشد مانند شكستن استخوان و خواه معنوى، مانند شكستن پيمان. انقاض را سنگينى كردن گفته اند «انقضه: اثقله» شايد آن مبالغه در سنگين باشد.

عسر: سختى و دشوارى. «بسر» سهولت و آسانى.

فانصب: نصب (بر وزن عقل): رنج دادن. رنج ديدن و برپا داشتن. آن در آيه فعل امر است يعنى: تلاش كن و خودت را به زحمت انداز.

آن در آيه از باب «علم يعلم» است و اگر از باب «ضرب يضرب» باشد به كسر صاد آيد به معنى نصب كن است.

شرحها

در اين آيات، اول موهبتهايى كه به آن حضرت داده شده بيان مى شود، سپس نتيجه گرفته مى شود كه مشكلات با استقامت آسان مى شود إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً و چون فعاليت و تلاش بايد دائمى و پيوسته باشد لذا فرمان مى رسد چون از كارى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 273

فارغ شدى در كار ديگرى تلاش كن وانگهى چون تلاش بايد جهت دار باشد لذا فرموده: وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ.

روح مطلب در اين سوره دو چيز است يكى فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً آرى از شاخصها و معيارها در زندگى آنست كه تحمل شدائد لحظه به لحظه آسانى را در بر دارد و سختيها انسان

را مى سازد و در جهت مطلوب پيش مى راند آيه حاكى است كه آسانى توأم با سختى است نه اينكه آسانى بعد از سختى به وجود مى آيد.

ديگرى: ادامه تلاش و تحمل سختيهاست كه بايد پيوسته به تلاش در زندگى ادامه داد و مقصود را پيش برد.

1- 4- أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ. وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ. الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ. وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ.

منظور از شرح صدر آن است خداوند به او توانايى داد تا آمدن وحى، ناراحتيهاى تبليغ رسالت و اذيتهاى مردم را تحمل نمايد، اين همان است كه موسى عليه السّلام از خدا مى خواهد: رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي طه/ 25.

وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ عطف است بر أَ لَمْ نَشْرَحْ كه تقدير آن «قد شرحنا لك صدرك» است، برداشتن سنگينى نتيجه شرح صدر است يعنى با دادن سعه صدر بار سنگين رسالت را بر تو سبك و آسان كرديم چنان كه يَسِّرْ لِي أَمْرِي نتيجه شرح صدر موسى بود.

الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ حاكى است كه آن حضرت سنگينى را كاملا احساس مى كرده است آيه وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ به اواخر دعوت آن حضرت تطبيق مى شود چنان كه آيات گذشته به اوائل بعثت منطبق است كه آن حضرت بلند آوازه گرديد و آوازه اش به همه جاى عربستان و حتى ايران و مصر و حبشه رسيد. در الميزان و جاهاى ديگر، شهادت بر نبوت را در اذان ها از مصاديق رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 274

شمرده اند.

5 و 6- فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً «1».

اين دو آيه تعليل آيات سابق است، يعنى رسيدن به آن توفيق ها از آن جهت است كه با

مشقت سهولت هست، تكرار آيه براى تأكيد و نشان دادن اهميت مطلب است.

ناگفته نماند: آيه نمى گويد: بعد از سختى آسانى هست بلكه با لفظ «مع» مى فهماند كه آسانى با رنج توأم است، از لحظه تحمل سختى، آسانى به تدريج به دست مى آيد. ولى الميزان معيت را به معنى معيت پى در پى بودن گرفته است نه با هم بودن.

7 و 8- فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ.

تفريع دو آيه فوق است يعنى: حالا كه شدائد سبب آسانى و توفيق است چون از عملى فارغ شدى در عمل ديگرى زحمت بكش و تلاش كن و به پروردگارت رغبت نما تا در تحمل شدائد براى تو عنايت كند

«عن الصادق عليه السّلام فاذا فرغت من الصلاة المكتوبة فانصب الى ربك في الدعاء و ارغب اليك في المسئلة يعطيك»

اين روايت يكى از مصاديق آيه شريفه است.

نكته ها

زمخشرى و آيه شريفه: محمود زمخشرى در تفسير كشاف در رابطه با آيه فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ مى گويد: از جمله بدعتها اينكه بعضى از رافضى ها (شيعه) لفظ «فانصب» را به كسر صاد خوانده و گفته اند: يعنى على بن ابى طالب را براى امامت نصب كن. اگر اين ادعا براى

______________________________

(1) به نظر الميزان الف و لام در العسر براى جنس و نكره بودن «يسرا» براى نوع است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 275

رافضى صحيح باشد، ناصبى هم مى تواند آن را با كسر بخواند و گويد: معنايش آنست كه: ناصبى بودن و دشمن داشتن على بن ابى طالب را رسمى كن.

مرحوم فيض كاشانى در تفسير صافى بعد از نقل اين سخن مى گويد: نصب امام و خليفه بعد از تبليغ رسالت يا بعد از فراغ از عبادت

امرى معقول بلكه واجب است تا مردم بعد از پيامبر در حيرت و ضلالت واقع نشوند، على هذا صحيح است كه امامت بر تبليغ رسالت يا عبادت مترتب شود، ولى چطور معقول است كه عداوت على عليه السّلام بر تبليغ رسالت يا عبادت مترتب گردد وانگهى كتب اهل سنت پر است از اينكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله على عليه السّلام را دوست مى داشت و در تمام حياتش فضل او را اظهار مى كرد و از آن حضرت نقل كرده اند كه فرمود: دوستى على ايمان و بغض او كفر است.

بنگريد به اين آدم كه لقب جار اللَّه يافته چطور خدا قلبش را كور كرده تا چنين باطلى و منكرى در اين مقام به قلم آورده است «انها لا تعمى الأبصار و لكن تعمى القلوب التي في الصدور».

روز شنبه چهارم جمادى الثانى سال هزار و چهار صد و سه هجرى مطابق 28/ 12/ 1361 تفسير سوره مباركه الم نشرح به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 276

سوره «التين»

اشاره

در مكه نازل شده و هشت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره «التين» بيست و هشتمين سوره است كه بعد از سوره «بروج» در مكه نازل گرديد احتمال دارد كه حدود سال چهارم بعثت و يا اواخر سال سوم نازل شده باشد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود و پنجم است.

2- عدد آيات آن به اجماع قارئان هشت است و به قول خازن، آن داراى سى و چهار كلمه و صد و پنج حرف است.

3- علت تسميه آن به «سوره تين» ظاهرا وقوع اين لفظ در اول آ؟

مى شود گفت كه در زبان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به همين نام خوانده شده است حضرت صادق صلوات اللَّه عليه به خواندن آن در نمازها سفارش شده است (تا برهان).

4- احتمال مكى و مدنى بودن هر دو در اين سوره هست گرچه اكثر مفسران آن را مكى گفته اند، زيرا مقياسى كه در گذشته براى تعيين سوره هاى مكى و مدنى گفته شده هر دو در اين سوره صادق است، در الميزان احتمال مكى و مدنى بودن هر دو را داده است.

ليكن مختصر بودن سوره و آيه وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ كه مؤيد مكى بودن آنست، زيرا اين آيه نشان مى دهد كه وقت نزول اين سوره، آن حضرت در مكه

______________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 277

بوده است.

5- اگر مراد از دين در فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ جزاء و معاد باشد اين سوره روح مطلبش در اثبات معاد است و اگر مراد دين باشد، مى خواهد بيان كند كه آمدن دين مقتضاى خلقت و عامل تربيت انسان است، در لزوم آن نبايد شك

كرد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 278

سورة التّين مكّية و هى ثمانى آيات نزلت بعد سورة البروج

[سوره التين (95): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ (1) وَ طُورِ سِينِينَ (2) وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ (4)

ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ (5) إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (6) فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ (7) أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِينَ (8)

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به انجير و قسم به زيتون

2- قسم به طور سينا

3- قسم به اين سرزمين امن

4- كه انسان را در بهترين اعتدال آفريديم

5- سپس او را به پستترين پستها برگردانديم.

6- مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند كه آنها راست پاداشى پيوسته

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 279

7- پس چه چيز به تكذيب جزا وادارت مى كند.

8- آيا خدا بهترين داوران نيست.

كلمه ها

تين: انجير. آن فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

زيتون: زيتون به درخت زيتون و ميوه آن هر دو گفته مى شود ولى به روغن آن زيت گويند.

طور: آن به مطلق كوه و نيز به كوه معروف صحراى سينا گفته مى شود مراد در اينجا كوه سينا و محل نزول وحى بر موسى است.

سينين: سينا شبه جزيره اى است ما بين درياى مديترانه و كانال سوئز و فلسطين و خليج عقبه. ايضا سينا كوهى است در آن شبه جزيره به نام حوريب، شايد اضافه طور به «سينين» بيانيه باشد، به هر حال آن، دو ضبط دارد يكى «سينين» و ديگرى سينا چنان كه در سوره مؤمنان/ 20 آمده است.

البلد: بلد: سرزمين، منظور از آن سرزمين مكه است چنان كه خواهد آمد الْبَلَدِ الْأَمِينِ سرزمين امن و امان.

تقويم: معتدل كردن «قوم الشي ء: عدله» مراد از آن ظاهرا آماده كردن انسان براى هدايت

خداوند و ارتقاء است كه خدا او را در بهترين استعداد و صلاحيت ارتقاء آفريده است و شايد آماده بودن براى صعود و نزول هر دو مراد باشد چنان كه در آيات بعدى است.

اسفل: سفل (بر وزن قفل): پائينى. پستى. سافل: پائين. اسفل: پائين تر.

سافلين: پستها. در قرآن مجيد همه جا اسم تفضيل به جمع محلى بالف و لام اضافه شده است مانند: احكم الحاكمين. ارحم الراحمين.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 280

مگر در اين آيه كه بدون الف و لام آمده است در كشاف گويد:

بعضى آن را «اسفل السافلين» خوانده است.

احكم: حكم: داورى «حكم بينهم: قضى و فصل» احكم الحاكمين:

يعنى عادلترين داوران.

شرحها

در اين سوره بيان شده كه خدا انسان را در بهترين استعداد و اعتدال آفريده است، سپس انسان با پيروى از هواى نفس چنان سقوط مى كند كه از هر موجود پست، پستتر مى شود، امّا گروه ديگرى در اثر ايمان و اعمال صالح چنان اوج مى گيرند كه به نعمت ابدى مى رسند، و چون خدا احكم الحاكمين است، بايد در مقابل اعمال اين دو گروه، پاداش و كيفرى قرار دهد و آن همان معاد و قيامت است و انسان نبايد آن را تكذيب كند.

در رابطه با قسمها و مقسم به، ارتباط طور سينين و بلد الامين روشن است زيرا اولى محل ظهور تورات و دومى محل ظهور قرآن است كه هر دو در پروراندن انسان و رساندن او به اوج كمال، علّت و سبب هستند (البته تورات در عهد خود).

اما انجير و زيتون شايد بدان جهت ذكر شده اند كه بدن را اصلاح مى كنند و ارتقاء مى دهند مانند موسى و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله كه

استعداد و روح را اوج مى دهند و يا آنها مانند انسان فاسد شدن و صالح شدن دارند يعنى سوگند به انجير و زيتون كه درمان مادى و خوراك هستند، و سوگند به طور سينا و مكه كه محل طلوع ارتقاء الهى مى باشند كه ما انسان را ... و اللَّه العالم.

1- 3- وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طُورِ سِينِينَ وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ.

ظاهر آيه آنست كه مراد از تين و زيتون دو ميوه معمولى است. از ابو ذر نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند: اگر مى گفتم ميوه اى از بهشت نازل شده

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 281

مى گفتم اين انجير است چون ميوه بهشت بدون هسته است بخوريد آن را ... «1».

قتاده گويد: تين كوهى است كه دمشق بر روى آن بنا نهاده شده و زيتون كوهى كه بيت المقدس بر آنست.

ناگفته نماند: قتادة بن دعامه در سال 117 در وقت دولت بنى اميه فوت كرده است، به نظر مى آيد خواسته است در اين ياوه گويى خدمتى به بنى اميه كند كه دمشق پايتخت آنها بوده است.

عكرمه كه يكى از خوارج و دشمن على بن ابى طالب عليه السّلام بود گفته است:

تين و زيتون دو كوه هستند، علّت اين تسميه آنست كه انجير و زيتون در آن دو كوه بسيار مى رويند ولى در اين صورت لازم بود كه آن دو نكره آيند نه با الف و لام، طور سينين يا سينا همانجايى است كه بر موسى وحى آمد، منظور از الْبَلَدِ الْأَمِينِ سرزمين مكه است چنان كه در بعضى از روايات نيز آمده است در آيات ديگر مى خوانيم: كه ابراهيم عليه السّلام در دعايش

فرموده رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً بقره/ 126، در بعضى از روايات، تين و زيتون و طور سينين به على و حسن و حسين صلوات اللَّه عليهم تفسير شده، كه آن شايد استفاده از قرآن مجيد باشد.

4 و 5- لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ.

جواب قسم هاست گفتيم كه منظور از احسن تقويم آنست كه خدا انسان را در بهترين استعداد و اعتدال آفريده كه براى صعود و نزول كمال آمادگى را دارد، نظير فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها شمس/ 8، از الطاف بزرگ خدا آنكه انسان مى تواند با ايمان و عمل، اوج گيرد و به سعادت ابدى برسد. و مشمول فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ گردد، ظاهرا در اين آيه شكل ظاهرى و تناسب اندام انسان در

______________________________

(1)

«روى ابو ذر عن النبى (ص) قال فى التين لو قلت ان فاكهة نزلت من الجنة لقلت هذه هى، لان فاكهة الجنة لا عجم لها فكلوها فانها تقطع البواسر و تنفع من النقرس». تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 282

نظر نيست، بلكه نظر به استعداد درونى اوست، «اسفل» منصوب به نزع خافض و تقدير آن «الى اسفل» است منظور از برگردانيدن انسان به پستترين آنست كه انسان در اثر تسلط شيطان و نفس پستتر از هر پست گردد و مقام وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ اسراء/ 70 را از دست بدهد و مشمول: إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُ فرقان/ 44 گردد، اينكه خدا رد را به خود نسبت داده از آنست كه تأثير و تأثر اشياء ناشى از اراده خداست و گرنه انسان خودش باعث چنين بدبختى مى شود، به نظر مى آيد «سافلين» از خود انسانها باشد

يعنى: سافلين از اهل شقاوت و عذاب، به نظر بعضى منظور از اسفل سافلين حالت پيرى و ارذل العمر و امثال آن و يا منظور از آن آتش است ولى اين سخنان بسيار بعيد است.

6- إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.

استثناء است از ضمير «رددناه» كه مطلق انسان باشد، يعنى آنها كه اهل ايمان و عمل صالح هستند به اسفل سافلين بر نمى گردند، أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ به معنى غير مقطوع و ابدى است، آرى آنها راست پاداش دائمى و سعادت ابدى.

7 و 8- فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِينَ.

نتيجه گيرى است از مطلب بالا، يعنى: حالا كه عده اى به اسفل سافلين بر- مى گردند و عده اى اهل آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مى شوند، اين كار، وجود معاد را لازم گرفته است پس چه چيز تو را وادار مى كند كه جزا و معاد را تكذيب كنى، آن گاه در تأكيد اين مطلب فرموده: آيا خدا بالاترين داوران نيست.

حالا كه خدا از هر قاضى بهتر و بالاتر حكم مى كند و ميان نيكوكار و بدكار فرق مى گذارد لا بد معادى در كار است، معقول نيست به نيكوكاران پاداش داده نشود و به بد كاران كيفر.

اين مطلب در آخر سوره حجر در وجوه اثبات معاد نقل گرديد، و اگر

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 283

با آمدن معاد ميان اين دو گروه حكم نشود منافى عدالت خواهد بود، اين مطلب در آيات: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ ص/ 28 و: أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما

يَحْكُمُونَ جاثيه/ 21 نيز آمده است.

خطاب فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ راجع به انسان است.

در شب سه شنبه هفتم جمادى الثانية سال هزار و چهار صد و سه مطابق 1/ 1/ 62 تفسير سوره تين به انجام رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 284

سوره علق

اشاره

در مكه نازل شده و نوزده آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره علق اولين سوره است كه در مكه نازل گرديد.

در مجمع البيان فرموده: اكثر مفسران گفته اند: اولين سوره اى كه نازل شد، سوره علق است كه پنج آيه از آن نازل گرديد، به نظر بعضى اولين سوره اى كه نازل شد، سوره مدثر بوده است، در مقدمه تفسير برهان ج 1/ 29 از كلينى رحمه اللَّه به اسنادش از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده: اولين چيزى كه برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نازل گرديد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ ... تا آخرين بود و آخرين سوره كه نازل شد إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ بود، همين حديث را از صدوق از حضرت رضا عليه السّلام نيز نقل كرده ولى در آن «الى آخره» ندارد.

در الميزان فرموده: اول ما نزل سوره علق است بعد مى گويد: بعيد نيست كه همه اش يك دفعه نازل شده باشد. و احدى در مقدمه اسباب النزول پنج حديث در اين باره نقل كرده و در بعضى از آنهاست كه ابتدا پنج آيه اول، نازل شده است بقيه سخن در اول سوره مدثر ديده شود. اين سوره در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود و شش است.

2- عدد آيات آن به قول قارئان عراقى نوزده و به قول قارئان شامى هيجده و در قول قارئان حجاز بيست است (مجمع البيان)، علت اختلاف آنست كه، حجازى ها أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى را يك آيه شمرده اند امّا ديگران آن را تا عَبْداً

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 285

إِذا صَلَّى يك آيه گفته اند و نيز قارئان حجازى كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ را يك آيه دانسته اند ولى كوفى ها

تا لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ را يك آيه شمرده اند.

به نقل تفسير خازن: اين سوره داراى نود و دو كلمه و دويست و هشتاد حرف است.

3- نامگذارى آن به سوره «علق» ظاهرا به علّت وقوع اين كلمه در اول آنست، در روايات اهل بيت عليهم السّلام سوره «اقرء باسم ربك» ناميده شده است.

4- در زمينه نزول سوره مباركه در تفاسير اهل سنت نقل شده: كه بعد از آمدن وحى، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خديجه را از آن، با خبر كرد، هر دو پيش «ورقه» پسر عموى خديجه آمدند، ورقه بعد از گفتگو با آن حضرت گفت: ناراحت مباش اين نبوت است.

ناگفته نماند: اين مطلب از اهل بيت عليهم السّلام نقل نشده است و بايد آن را تكذيب كرد كه متضمن شك آن حضرت در نبوت خويش است.

در الميزان بعد از اشكال در نقل بالا، فرموده است: حق آنست كه وحى نبوت و رسالت ملازم با يقين رسول به رسالتش و نبى به نبوتش از جانب خداست چنان كه از اهل بيت عليهم السّلام نقل شده است.

5- به هر حال رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در سال چهلم از سن مباركش در كوه «حراء» بودند كه در بيست و هفتم ماه رجب اولين بار جبرئيل نازل گرديد و اين سوره را براى آن حضرت آورد و رسالت او را به وى اعلام كرد «1».

______________________________

(1) عجيب است كه آقاى طالقانى در تفسير پرتوى از قرآن مى نويسد: «بنا بر مشهور در شب يا روز هفدهم رمضان نداى «اقرء» به آن حضرت آمد. با آنكه شيعه اجماع دارد كه بعثت آن حضرت در بيست و هفت رجب

بوده است، آنچه ايشان گفته است قول اهل سنت مى باشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 286

سورة العلق مكّية و هى اوّل ما نزل من القران و اياتها تسعه عشر

[سوره العلق (96): آيات 1 تا 19]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (1) خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ (3) الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4)

عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ (5) كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى (6) أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى (7) إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى (8) أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى (9)

عَبْداً إِذا صَلَّى (10) أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى (11) أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى (12) أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (13) أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى (14)

كَلاَّ لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ (15) ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ (16) فَلْيَدْعُ نادِيَهُ (17) سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ (18) كَلاَّ لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (19)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 287

به نام خداى رحمان رحيم

1- بخوان قرآن را با شروع به نام پروردگارت كه آفريد

2- انسان را از خون بسته آفريد

3- بخوان قرآن را كه پروردگارت عطا كننده تر است

4- خدايى كه با قلم تعليم كرد.

5- انسان را آنچه نمى دانست آموخت

6- لكن انسان طغيان مى كند

7- زيرا كه خود را بى نياز مى پندارد

8- حقا كه بازگشت به سوى پروردگار تو است

9- خبر بده از كسى كه نهى مى كند (از نماز)

10- بنده اى را وقتى كه نماز مى خواند

11- خبر بده: اگر آن بنده بر هدايت باشد

12- يا امر به تقوى كند؟

13- خبر بده كه اگر نهى كننده حق را تكذيب و از آن رو گرداند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 288

14- آيا ندانسته است كه خدا مى بيند.

15- نه، اگر بس نكند حتما از پيشانى او مى گيريم.

16- پيشانيى كه دروغگو

و خطا كار است.

17- پس (بيارى) بخواند اهل مجلس خود را

18- مى خوانيم مأموران آتش را

19- نه، از او اطاعت نكن. سجده كن و به خدا نزديك باش

كلمه ها

علق: (بر وزن فرس) جمع علقه است به معنى خون منعقد كه حالت بعدى نطفه است و نيز به معنى زالو آيد، در قاموس و اقرب گويد:

«دويبة سوداء تكون في الماء تمص الدم» طبرسى فرموده: علق جمع علقه و آن خون منعقدى است كه در اثر رطوبت به هر چيز مى چسبد.

رجعى: رجعى و رجوع مصدر هستند به معنى بازگشت.

نسفعا: سفع: جذب شديد (كشيدن) «سفعت بالشى ء: جذبته جذبا شديدا» نون تأكيد خفيفه بر آن داخل شده است.

ناصية: موى جلو سر. مناصاة به معنى اتصال است، علّت اين تسميه متصل شدن موى، به سر است.

ناديه: نادى: مجلس. گويند تا اهل مجلس در آن نباشد نادى نگويند گويى منظور از آن اهل مجلس و ياران است.

زبانية: زبن: دفع كردن. زبانية جمع است به معنى دفع كنندگان به آتش، مفرد آن ز ابن، به قولى زبنى و به قولى زبينه است. يعنى ملائكه موكل بآتش.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 289

شرحها

در اين سوره ابتدا به رسول خدا دستور مى رسد كه وحى را اخذ كند و بخواند. آن وحى از جانب خدايى است كه انسان را آفريده و با قلم او را تعليم داده و تربيت كرده است. سبحان اللَّه از عظمت قرآن كه اولين كلامش با آفرينش انسان و تربيت و تعليم و قلم شروع مى شود.

آن گاه روشن مى كند كه انسان چون خود را بى نياز ديد طغيان مى كند و همان طغيان سبب مى شود كه در مقابل راهنمايان توحيد موضع گيرد و آنها را تكذيب كند، آنها بى آنكه فكر كنند كه خدا حاضر و ناظر است و مى داند و مى بيند به انكار توحيد بر مى خيزند ولى اگر از

اين كار دست بر ندارند از پيشانى آنها گرفته به آتش مى افكنيم، اگر يارانى هم براى خود بخوانند اثرى ندارد ما نيز مأموران آتش را مى خوانيم.

معلوم مى شود بعضى از سران شرك آن حضرت و مسلمانان را از خواندن نماز مانع مى شدند كه بعد از تهديد آنها، به رسول خدا فرمان مى دهد كه به حرف چنين كسى گوش مكن، براى: خدايت سجده كن و تقرب جوى.

1- 5- اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ. خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ.

اين پنج آيه با بسم اللَّه ... در همين قالب به آن حضرت نازل گشته و آن امر به اخذ قرآن از جانب خداست يعنى: «اقرء القران مفتتحا باسم ربك» گرچه خود اين كلمه نيز از قرآن است، نظير آنكه شخصى در نامه خود مى نويسد: چون اين نامه را خواندى به مضمون آن عمل كن، گرچه اين كلمات نيز از خود نامه است.

پس امر «اقرء» راجع به همه قرآن است و انتخاب «اقرء» به جاى اخذ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 290

و مانند آن ظاهرا براى آنست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خواندن نمى دانسته است، على هذا در اينجا خواندن براى مردم مطرح نيست بلكه، آن در معناى «خذ القرآن من ربك» است.

رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ شامل خلقت و ربوبيت است يعنى: بخوان قرآن را با شروع به نام پروردگارت كه آفريدن و پرورش از جانب او است، اين همان توحيد كامل است كه انبياء به آن دعوت كرده اند: خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ

إِذْنِهِ يونس/ 3 «1» خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ گوشه اى از ربوبيت خدا درباره خلقت انسان و تكامل او از علقه به انسان است كه آمدن قرآن را لازم گرفته و گرنه انسان بى هدايت معنى ندارد، در اينجا نظر به مطلق انسان است.

«اقرء» دوم براى تأكيد است يعنى بخوان قرآن را و اخذ بكن قرآن را وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ ... ظاهرا در رابطه با «اقرء» است يعنى خداى تو آن خداى عطا كننده است كه انسان را با قلم تعليم كرده، بالاتر از آن به همه انسانها آنچه را كه نمى دانستند تعليم كرده است، على هذا مى تواند تو را تعليم كند با آنكه خواندن و نوشتن نمى توانى.

پس وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ ... جمله حاليه است، اكرم به معنى عطا كننده تر مى باشد عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ تعميم تعليم انسان از راههاى غير قلم است مانند خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ مى دانيم كه بسيارى در دانستنيهاست كه قلم در تعليم آنها به كار نرفته است، به هر حال هر دو تعليم از جانب خداست.

بعضى ها گفته اند «اقرء» دوم راجع به خواندن براى مردم است، يعنى «اقرء القرآن على الناس» ولى آن بسيار بعيد است.

______________________________

(1) مى شود كه اين جمله تعليل «باسم» باشد يعنى سزاست كه با نام خدا افتتاح كنى كه هم آفريننده است و هم تربيت كننده.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 291

مخفى نماند از آيات استفاده مى شود كه تكميل خلقت انسان با تعليم است اگر تعليم و تربيت نباشد خلقت انسان بى فائده خواهد بود.

6- 8- كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى.

لفظ «كلا» ردع و جواب است به مطلبى كه از آيات سابق فهميده مى شود يعنى

مقتضاى خلقت و ربوبيت و تعليم و كرامت خدا آنست كه انسان او را شكر و بندگى كند لكن انسان طغيان مى كند زيرا كه خود را بى نياز ميداند اما بدان كه بازگشت بسوى پروردگار تو است و از انسان حساب خواهد كشيد.

على هذا «كلا» به معنى (لكن- امّا) است أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى تعليل «ليطغى» و تقدير آن «لان راه» مى باشد، فاعل و مفعول «راه» انسان است، رؤيت در اينجا به معنى ظن و گمان و استغنا، بى نيازى از خدا در اثر ثروت و قدرت مى باشد «1» اين سخن در رابطه با طبع انسان بما هو انسان است قطع نظر از تربيتهاى خارجى.

نظير وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا اسراء/ 11 إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ ابراهيم/ 34.

9- 14- أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى. أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى. أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى.

اين آيات ذكر بعضى از مصاديق و نمونه هاى طغيان در آيات سابق است، معلوم مى شود كه بعضى از مشركان آن حضرت را از خواندن نماز نهى مى كرده است، گويند: او ابو جهل بود، چنان كه خواهد آمد، «أ رأيت» به معنى «اخبرنى» و استفهام براى تعجب است و تكرار آن تأكيد تعجب مى باشد، آيه أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى مربوط به هر سه «أ رأيت» است مفعول دوم «أ رأيت» در هر سه محل محذوف است و مراد از «عبدا» رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى باشد، اينك آيات را

______________________________

(1) به نظر راغب اصفهانى استغناء مثل غنى به معنى بى نيازى است، اين مطلب از آيات به وضوح فهميده مى شود.

تفسير احسن الحديث،

ج 12، ص: 292

يكى يكى مى آوريم أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى تقدير آن چنين است:

«اخبرنى عن الذى ينهى الرسول اذا صلّى هل يستحق الا العذاب و هو يعلم ان اللَّه يرى» يعنى: بگو به بينم آنكه بنده اى را از نماز خواندن نهى مى كند آيا جز عذاب راهى دارد با آنكه مى داند خدا او را مى بيند.

أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى؟ فاعل «كان»، «عبدا» در آيه بالا است يعنى: بگو به بينم اگر آن بنده نهى شده بر هدايت باشد يا امر به تقوى و توحيد كند آيا اين نهى كننده جز عذاب راهى دارد با آنكه مى داند خدا او را مى بيند؟

أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى يعنى: خبرم بده اگر آن نهى كننده حق را تكذيب كند و از آن رو گردان باشد جز عذاب راهى دارد؟ با آنكه مى داند خدا او را مى بيند، از آيه أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى معلوم مى شود كه بت پرستان مكه عقيده داشتند كه خدا از اعمال بندگان با خبر است چنان كه از آيات قرآن و از تاريخ آنها معلوم مى شود، درباره آيات دو مطلب ماند كه در نكته ها خواهد آمد.

15- 18- كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ فَلْيَدْعُ نادِيَهُ سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ.

يعنى: مطلب آن طور نيست كه اين نهى كننده مى پندارد كه در كارش مطلق.

العنان باشد، اگر از اين كار دست برندارد حتما از موى پيشانى او گرفته و به آتش مى كشيم، نسبت كذب و خطابه ناصيه مجاز است، اين استعمال مجوز گرفتن از ناصيه است زيرا خطا كار و دروغگو بايد گرفته شود.

فَلْيَدْعُ نادِيَهُ ... براى تعجيز است و يك

نوع زور آزمايى است كه مشرك شكست مى خورد، يعنى در مقابل گرفتن از ناصيه اش ياران خويش را بطلبد، ما نيز مأموران آتش را مى طلبيم آن وقت خواهد ديد كه يارانش كمكى نتوانند كرد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 293

19- كَلَّا لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ.

يعنى: نه، به نهى مشرك اطاعت مكن، به خدايت سجده كن و تقرب جوى.

گويى منظور از سجده نماز است، به قرينه يَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى اين آيه يكى از سجده هاى واجب قرآن است كه در «نكته ها» عنقريب توضيح داده خواهد شد.

حضرت رضا عليه السّلام فرموده است: بنده در حال سجده از همه وقت به خدا نزديكتر است، آنست قول خدا وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (تفسير برهان).

نكته ها

رسول خدا و ممانعت از سجده: در رابطه با آيه أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى در مجمع البيان نقل شده: در حديث آمده: ابو جهل به اهل مكه گفت: آيا محمّد در ميان شما صورت بر خاك مى نهد؟

گفتند: آرى. گفت: قسم به آن كس كه به او قسم مى خورند اگر او را در آن حال ديدم قدم بر گردنش خواهم نهاد، روزى به او گفتند: او محمّد است كه دارد نماز مى خواند، ابو جهل به سوى آن حضرت رفت ولى به عقب بر گشت و با دو دستش چيزى را از خود دور مى كرد، گفتند: يا ابا الحكم چه شده؟ گفت: ميان من و او خندقى از آتش است و اينها بالهايى است (بالهاى ملائكه) رسول خدا فرمود به خدايى كه روحم در دست او است اگر به من نزديك مى شد ملائكه او را تكه تكه مى ربودند، پس خدا نازل كرد أَ رَأَيْتَ

الَّذِي يَنْهى ...

نماز آن حضرت پيش از بعثت: باز در رابطه با آيه أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى بايد بدانيم بنا بر آنكه از حضرت صادق و حضرت رضا عليهما السّلام نقل شده كه همه سوره به يك بار نازل گرديده است به نظر مى آيد: آن حضرت پيش از آغاز وحى نماز مى خوانده است و ابو جهل به صرف آنكه اين شخص كارى بر خلاف آئين بت پرستى مى كند از آن مانع مى شده است، اين مطلب بعيد نيست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 294

زيرا آن حضرت پيش از بعثت طبق آئين ابراهيم عليه السّلام عمل مى كرده است، جريان «تحنث» و عبادت آن حضرت در غار «حراء» قهرا توأم با نماز و سجده بوده است النهايه معلوم نشده كه آن نماز و سجده در چه شكلى بوده است «1» بايد در اين زمينه بيشتر تحقق شود، در الغدير ج 3/ 222 از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده فرمود:

پيش از مردم هفت سال (با رسول خدا) نماز خواندم آن وقت سجده مى كرديم ولى ركوع نه، مى دانيم كه آن حضرت در پنج سالگى به خانه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله رفته است.

سجده هاى واجب در قرآن: در قرآن مجيد مجموعا پانزده آيه سجده است كه شافعى در همه آنها سجده را مستحبّ مى داند و ابو حنيفه در همه آنها به وجوب فتوى داده است. امّا شيعه به پيروى از ائمه اطهار عليهم السّلام فقط در چهار محل از آنها سجده را واجب مى داند كه به محض خواندن يا شنيدن آن سجده واجب است: اول آيه پانزدهم از سوره الم سجده، دوم آيه سى و هفتم از

سوره فصلت، سوم آيه شصت و دوم از سوره النجم، چهارم آيه نوزده از سوره علق، در بقيه كه يازده محل است سجده مستحبّ مى باشد.

در مجمع البيان فرموده:

«روى عبد اللَّه سنان عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال: العزائم الم تنزيل و حم السجدة و النجم و اقرء باسم ربك و ما عداها في جميع القرآن مسنون و ليس بمفروض».

ناگفته نماند: به نظر ميآيد كه جمله «و ما عداها ...» از روايت نيست و

______________________________

(1) خلاصه: نماز آن حضرت پيش از بعثت نماز فعلى نبوده است كه بعد از بعثت نازل شد، ولى نماز مى خوانده است و چنان كه از على (ع) نقل شده: نماز بدون ركوع بوده است الغدير در اين رابطه بابى منعقد كرده است ج 3/ 221- 224

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 295

كلام طبرسى عليه الرحمة است.

روز جمعه دهم جمادى الثانية هزار و چهار صد و سه هجرى مطابق 15/ 1/ 1362 تفسير سوره علق به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 296

سوره قدر

اشاره

در مكه نازل شده و پنج آيه است

كليات سوره مباركه

1- سوره قدر چنان كه در مقدمه تفسير گذشت بيست و پنجمين سوره است كه بعد از سوره عبس در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود و هفتم است، بعيد نيست كه در حدود سالهاى سوم يا چهارم بعثت نازل شده باشد «1».

2- عدد آيات آن در قرائت مكى و شامى، شش و در قرائت ديگران پنج است، چون قارئان مكه و شام لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ را دو آيه شمرده اند به نقل تفسير خازن، كلمات آن سى و حروف آن صد و دوازده است.

3- تسميه آن به «قدر» بعلّت وقوع اين كلمه در اول آنست وانگهى همه آن درباره قدر مى باشد.

4- درباره مكى و مدنى بودن اين سوره اختلاف هست، بعضى مكى و بعضى مدنى گفته اند. حق اين است كه مطالب آن هم با مكى بودن مى سازد و هم و با مدنى بودن.

الميزان فرموده: از اينكه از اهل بيت عليهم السّلام روايت شده: اين سوره آن وقت نازل گرديد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در خواب ديد بنى اميه در منبر او بالا مى روند از ديدن آن غمگين گرديد، خدا با اين سوره او را تسلّى داد، تأييد مى شود كه سوره مدنى است.

ناگفته نماند: مطالب اين سوره مانند مطالب اول سوره دخان است كه در

______________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 297

مكه نازل شده و حدود شصت و پنجمين سوره مكى است، به نظر مى آيد كه نزول قرآن در شب قدر در هر دو مورد، قبل از هجرت در مكه مطرح بوده

و جواب داده شده است. على هذا به نظر مى آيد كه سوره قدر نيز در مكه نازل شده باشد ولى روايتى كه در شأن نزول نقل خواهد شد خلاف آن را مى رساند و اللَّه العالم.

5- در رابطه با شأن نزول سوره دو مطلب نقل شده است يكى خواب آن حضرت در زمينه، حكومت بنى اميه كه در ذيل آيه وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ اسراء/ 60 گذشت و در بالا خلاصه آن نقل گرديد.

و در روايت امام صادق عليه السّلام در كافى نقل شده: «

و انزل عليه إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ...» «1»

از اين روايت معلوم مى شود كه سوره مباركه در همين رابطه براى تسليت آن حضرت نازل شده است كه يعنى مدت حكومت بنى اميه هزار ماه است و شب قدر از همه آن بهتر است اين مطلب در روايات اهل سنت نيز آمده است چنان كه در برهان آن را از صحيح ترمذى نقل كرده است.

ديگرى آنكه در تفاسير شيعه و اهل سنت از ابن عباس منقول است و آن اينكه براى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حال مردى از بنى اسرائيل را نقل كردند كه سلاح به دست، هزار ماه در راه خدا جنگيده بود، حضرت تعجب كرد و خوش داشت در امتش نيز چنين كسانى بوده باشند، عرض كرد خدايا امت مرا عمر كوتاه و اعمال كم داده اى، خدا براى او ليله قدر را عطا كرد كه آن از هزار ماه بهتر است هزار ماهى كه آن اسرائيلى جنگيد.

ناگفته نماند: شأن نزول همه اش درباره هزار ماه است و فقط لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ

شَهْرٍ با شأن نزول مى سازد، اما خود سوره يك واقعيت بسيار بزرگى را مى رساند كه عقول از تصور آن متحير است.

______________________________

(1) كافى ج 4/ 159 كتاب الصيام باب فى ليلة القدر.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 298

سورة القدر مكّية و هى خمس آيات نزلت بعد سورة عبس

[سوره القدر (97): آيات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ (1) وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ (2) لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (3) تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ (4)

سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ (5)

به نام خداى رحمان رحيم

1- ما قرآن را در شب قدر نازل كرده ايم.

2- چه مى دانى شب قدر چيست؟

3- شب قدر بهتر از هزار ماه است.

4- ملائكه و روح، در آن شب از براى هر كارى نازل مى شوند.

5- آن شب عنايت و سلام است تا طلوع فجر

كلمه ها

قدر: اندازه گيرى و اندازه. راغب گويد: «القدر و التقدير: تبيين كمية الشي ء» (قاموس قرآن).

سلام: اين لفظ يك دفعه به معنى سلامتى از بلايا و شرور و آفات است مثل: ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ ق/ 34 و مثل سَلامٌ هِيَ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 299

حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ و يك دفعه به معنى سلام دادن است نظير:

فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ اعراف/ 46.

مطلع: مصدر ميمى است به معنى طلوع. و نيز اسم مكان است مانند مطلع الشمس.

شرحها

خلاصه آيات پنجگانه چنين است: ما قرآن را در شب قدر نازل كرده ايم آن شب از هزار شب بهتر است، در آن شب ملائكه و روح براى تمشيت هر كارى نازل مى شوند، آن شب تا طلوع فجر سلامتى است، بيشتر آيات سوره از متشابهات است چنان كه در اول سوره آل عمران ذيل آيه هفتم مفصلا در اين زمينه سخن گفته ايم اكنون آيات را بررسى مى كنيم و آنچه به نظرمان مى آيد مى گوئيم و اللَّه اعلم.

1- إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ.

ضمير «انزلناه» راجع به قرآن است كه از سياق كلام فهميده مى شود، ظهور آيه در آنست كه همه قرآن در شب قدر نازل شده است، المنار نظر مى دهد كه شروع نزول در شب قدر بوده است ولى اين بر خلاف ظهور آيه است، در اين باره در مقدمه تفسير ذيل عنوان نزول دفعى و تدريجى قرآن و نيز در سوره دخان و قيامت سخن گفته ايم، تعيين شب قدر در «نكته ها» خواهد آمد.

ليله قدر يعنى چه؟ و چه چيزها در آن اندازه گيرى مى شود؟ در سوره حم دخان چنين آمده است: حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ. فِيها

يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ اين آيات مى گويند: قرآن در شب مباركى نازل شده. و در آن هر كار حكيمانه و با مصلحت از همديگر جدا مى شود، ظاهرا مراد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 300

آنست كه مقدرات و پيشامدهاى انسانها از روى مصلحت و علل و اسباب تعيين مى شود «يفرق» ظهورش در تداوم است يعنى آن شب و اين تفريق ادامه داشته و خواهد داشت چنان كه در «نكته ها» خواهد آمد.

«كل امر» در سوره دخان همان مِنْ كُلِّ أَمْرٍ است كه در اين سوره آمده و ملائكه براى آن نازل مى شوند.

معلوم مى شود كه كارهاى خدا داراى دو مرحله است، مرحله اجمال و مرحله تفصيل و تبيين، مرحله تفصيل در شب قدر بوده و خواهد بود، نزول قرآن نيز يكى از مصاديق فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ است.

از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده:

«يقدر في ليلة القدر كل شى ء يكون في تلك السنة الى مثلها من قابل، خير و شر و طاعة و معصيته و مولود و اجل و رزق فما قدر في تلك السنة و قضى فهو المحتوم و للَّه عز و جل فيه المشية»

«1».

اين آيات از لحاظ مفهوم كاملا معلوم و روشن هستند امّا از لحاظ كيفيت و مصداق خارجى بر ما مجهول و متشابهند و العلم عند اللَّه.

2 و 3- وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ. لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ آيه اول بيان اهميت ليله قدر است. منظور از «الف شهر» تحديد واقعى نيست، مثلا آنجا كه فرموده: إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ توبه/ 80 منظور آن

نيست كه اگر هفتاد و يك بار استغفار كنى خدا مى بخشايد، بلكه منظور آنست كه هر چه استغفار كنى، خدا آنها را نخواهد بخشيد، در اينجا غرض آنست كه شب قدر از هزاران شب بهتر است.

ناگفته نماند: علّت بهتر بودن آن به مناسبت تعيين سرنوشتها در آنست و گرنه هرج و مرج مى شد چنان كه بهتر بودن بيست و هفت رجب به علّت بعثت آن حضرت و بهتر بودن سيزده رجب به علّت ولادت على عليه السّلام است.

______________________________

(1) كافى كتاب الصيام باب فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ج 4/ 157.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 301

در مجمع البيان عبادت آن را بهتر از عبادت هزار ماه گفته است.

در الميزان فرموده: به قول مفسران خير بودن از جهت عبادت است و آن با غرض قرآن مناسب است كه مى خواهد بندگان به خدا مقرب شوند، پس احياء آن شب با عبادت بهتر است از عبادت هزار ماه.

ناگفته نماند: نظر به لفظ آيه، اين سخن بعيد به نظر مى آيد گرچه عبادت در آن شب افضل است ولى قرآن مجيد «الف شهر» را در مجسم كردن منزلت آن شب بيان مى كند.

در كافى از سعيد سمان نقل شده كه از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد: ليلة قدر چطور از هزار ماه بهتر است؟ فرمود:

«العمل فيها خير من الف شهر ليس فيها ليلة القدر»

و نيز از حضرت باقر عليه السّلام در جواب زراره و محمّد بن مسلم چنين نقل شده است «1» على هذا به نظر مى آيد كه شب قدر از دو جهت از هزار ماه بهتر است يكى خود شب از لحاظ تعيين سرنوشتها، ديگرى عمل صالح در آن شب، و نزول قرآن

نيز بر آن افزوده است.

4- تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ.

يعنى: «من اجل كل امر» نزول ملائكه براى تمشيت كارها عبارت اخراى فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ است كه از سوره دخان نقل شد، آيه از متشابهات است كه وقوع خارجى آن درست درك نمى شود، چطور نازل مى شوند؟ به كجا نازل مى شوند؟ كل امر كدام است؟ چطور تمشيت مى دهند؟ خدا بهتر مى داند، اين آيه و آيه بعدى تفسير ليلة القدر است، راجع به روح رجوع شود به سوره اسرى/ 85 و آخر سوره نبأ.

از روايات معصومين عليهم السّلام معلوم مى شود كه ملائكه كارهاى شب قدر را به خدمت رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم مى رسانند در كافى ضمن روايتى

______________________________

(1) كافى كتاب صيام باب فى ليلة القدر.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 302

از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده:

«... انما يأتى بالامر من اللَّه تعالى في ليالى القدر الى النبى و الى الاوصياء افعل كذا و كذا»

و در روايتى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه على عليه السّلام به ابن عباس فرمود: شب قدر در هر سال است و در آن، كار يك سال نازل مى شود، براى آنكار بعد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نمايندگانى هست، گفتم:

آنها كدام هستند؟ فرمود: من و يازده فرزندم از صلب من همه امامان محدثند «1» 5- سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ.

در صحيفه سجاديه در دعاى چهل و چهار در خصوص شب قدر آمده:

«...

سلام دائم البركة الى طلوع الفجر على من يشاء من عباده بما احكم من قضائه».

ناگفته نماند: لفظ سلام بر خود «ليله» حمل شده است ولى از كلام صحيفه

معلوم مى شود كه اين سلام مخصوص بعضى از بندگان است (توجيه آن در پائين خواهد آمد).

در الميزان فرموده: «سلام هى» اشاره است بعنايت الهى كه به بندگانى كه به خدا روى آورده اند شامل مى شود ...

در بعضى از روايات كافى آمده كه ملائكه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سلام مى كنند در مجمع البيان بطور «قيل» نقل شده كه ملائكه به هر مؤمن كه مرور كنند در آن شب سلام مى كنند.

ناگفته نماند: قطع نظر از آنچه از حضرت سجاد صلوات اللَّه عليه نقل شد به نظر مى آيد كه اين جمله در رابطه با لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ باشد كه در سوره دخان آمده است يعنى: شب قدر مبارك است، عنايت است، رحمت است، سلامت است تا طلوع فجر، زيرا شب تقدير و شب تعيين پيشامدها و مقدرات است كه همه از

______________________________

(1) اصول كافى كتاب الحجة باب فى شأن انا انزلناه فى ليلة القدر و نيز در همان باب از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

«انه لينزل فى ليلة القدر الى ولى الامر تفسير الامور سنة سنة» تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 303

روى حكمت تعيين مى گردند پس آن يكپارچه سلامت و عنايت است و اگر مقدرات نبود عالم به هرج و مرج مى رفت، گرچه آن مقدرات نسبت به بعضى شوم و ذلت بار است ولى در كل، عنايت و مبارك است از نظر آنكه بگوئيم زندان و دادگسترى در كل مملكت، لازم و ضرورى و مبارك است گرچه نسبت به اشقيا شوم و ناپسنديده باشد، اگر در اين گفته دقت شود حقيقت كلام امام سجاد عليه السّلام روشن خواهد شد.

نكته ها

شب قدر هميشه هست: در آيه فِيها

يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ كه گذشت معلوم مى شود، شب قدر هميشه خواهد بود و استمرار دارد، زيرا ظهور «يفرق» كه فعل مضارع مى باشد در استمرار است.

روايات اهل بيت عليهم السّلام آن را تأييد مى كند در كافى از حمران نقل شده كه از حضرت باقر عليه السّلام از إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ پرسيد، حضرت فرموده:

«نعم ليلة القدر و هى في كل سنة في شهر رمضان في العشر الاواخر ...»

«1».

داود بن فرقد گويد: يعقوب گفت: شنيدم مردى از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد بفرمائيد: شب قدر در گذشته بوده يا در هر سال خواهد بود؟ امام فرمود:

«لو رفعت ليلة القدر لرفع القرآن»

«2».

در روايت ديگرى از امام پنجم عليه السّلام آمده:

«... و لقد قضى ان يكون في كل سنة ليلة يهبط فيها بتفسير الامور الى مثلها من السنة»

«3».

شب قدر ظاهرا شب بيست سوم رمضان است: حسان بن هران از امام صادق مى پرسد: شب قدر كدام است؟ مى فرمايد آن را در شب بيست و يكم يا در شب بيست و سوم جستجو كن:

«فقال التمسها (في) ليلة احدى

______________________________

(1، 2) فروغ كافى كتاب صوم باب فى ليلة القدر.

(3) اصول كافى باب كتاب الحجة باب فى شأن انا انزلناه ... تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 304

و عشرين او ليلة ثلاث و عشرين»

«1» از اين روايت معلوم مى شود كه شب بيست و يك يا شب بيست و سوم است، از زراره نقل شده كه حضرت صادق فرمودند: تقدير در شب نوزده، محكم كردن در شب بيست و يك و امضاء در شب بيست و سوّم است

«قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام: التقدير في ليلة تسع عشرة و الإبرام في ليلة احدى و

عشرين و الامضاء في ليلة ثلاث و عشرين (كافى كتاب الصوم).

صدوق عليه الرحمة در فقيه كتاب صوم باب 33 روايت عبد اللَّه بن انيس انصارى معروف به «جهنى» را نقل كرده كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: منزل من از مدينه دور است شبى را تعيين كنيد كه در آن به مدينه بيايم، آن حضرت شب بيست و سوم را معين كرد كه معروف به «شب جهنى» شد، از اين روايات مى شود اطمينان پيدا كرده كه شب قدر شب بيست و سوم است.

روز شنبه نهم رجب هزار و چهار صد و سه مطابق 3/ 2/ 1362 وقت ظهر تفسير سوره قدر به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

______________________________

(1) فروع كافى ج 4/ 156 كتاب الصوم باب ليلة القدر.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 305

تفسير احسن الحديث ج 12 335

سوره بينه

اشاره

در مدينه نازل شده و هشت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره بينه چهاردهمين سوره است كه بعد از سوره طلاق در مدينه نازل گرديد «1» امّا در كدام سال از هجرت نازل گرديد معلوم نيست، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود و هشتم است.

2- عدد آيات آن به نقل قرائت بصرى نه و در قرائت ديگران از جمله قرائت كوفى هشت است، زيرا كه قارئان بصرى در مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ ايستاده و آن را يك آيه شمرده اند ولى ديگران تا دِينُ الْقَيِّمَةِ را يك آيه گفته اند. در تفسير خازن آمده: اين سوره داراى نود و چهار كلمه و سيصد و نود و نه حرف است.

3- آن را سوره «لم يكن»، سوره بريه، سوره بينه و سوره قيامت خوانده اند، در رواياتى كه از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد شده، سوره «لم يكن» ناميده شده:

«عن ابى جعفر عليه السّلام من قرء سورة لم يكن كان بريئا من الشرك ...».

4- مطالب سوره با مكى و مدنى بودن هر دو سازش دارد، ولى سياق آياتش به مدنى بودن بيشتر شباهت دارد، چنان كه در الميزان آمده است طبرسى فرموده:

مدنى است و به قولى در مكه نازل شده است.

______________________________

(1) بنا بر آنكه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 306

5- اين سوره مى گويد: سنت الهى اقتضاء مى كند كه مردم از جانب خدا هدايت شوند، كفار از اين سنت منفك نبودند تا رسول خدا براى هدايت آنها آمد، اين سنت اصلاح جامعه را تضمين مى كند و «سنت قيمه» است، تفرق و اختلاف گذشتگان در اثر نقصان سنت الهى نبود، بلكه براى آنها نيز رسولان گذشته آمده

و طبق سنت الهى هدايتشان كردند ولى آنها بعد از آمدن بينه اختلاف كردند، تقصير از آنها بود نه از سنت الهى. آن گاه در آخر سوره، عاقبت كار آنان كه از سنت الهى اطاعت كرده يا نكرده اند بيان شده است به نظر بعضى منظور آنست كه: مردم از شرك و كفر منفك نبودند مگر آنكه رسول خدا بيايد و آنها را منفك كند، متعلق «منفكين» در اين نظر غير از نظر فوق است. «1»

______________________________

(1) از الميزان.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 307

[سوره البينة (98): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ (1) رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً (2) فِيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ (3) وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ (4)

وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ (5) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ فِي نارِ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ (6) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ (7) جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ (8)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 308

1- نبودند آنان كه كافر شدنداز اهل كتاب (يهود و نصارى) و از مشركان عرب بازايستاده گان از كفر، تا آنگاه كه بديشان آمده حجتى روشن

2- آن، رسولى است از جانب خدا كه نامه هاى پاك را تلاوت مى كند.

3- در آن صحف، احكام و حقائقى است استوار و ثابت.

4- اهل كتاب (پيش از قرآن) در دين اختلاف نكردند

مگر پس از آنكه براى آنها دليل آشكار آمد.

5- مأمور نشده اند مگر آنكه خدا را بندگى كنند، عبادت را مخصوص او كنند، موحد باشند، نماز را پيوسته بخوانند و زكاة را بدهند، دين استوار همين است.

6- آنان كه كافر هستند از اهل كتاب و مشركان در آتش جهنم مى باشند، در آن مخلد خواهند بود آنها بدترين خلق هستند.

7- كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند، آنها بهترين خلقند.

8- پاداش آنها نزد خدايشان بهشتهاى جاويدان است كه نهرها از زير آنها روان است در آنها مخلد مى باشند، خدا از آنها خوشنود و آنها از خدا خوشنود هستند، آن براى كسى است كه از پروردگارش بترسد.

كلمه ها

منفكين: فك: جدا كردن «فك الشي ء فكا: فصله و ابان بعضه عن بعض».

انفكاك: جدا شدن «منفكين»: جدا شوندگان. در مجمع آمده:

«الانفكاك: الانفصال عن شدة اتصال».

كتب: نوشته ها. مكتوبها.

حنفاء: حنف (بر وزن شرف): ميل به حق. حنيف: مايل به حق، جمع آن حنفاء است، يعنى موحدان.

قيمة: استوار. ثابت و محكم. در مجمع فرموده: «القيمة: المستمرة في جهة الصواب».

برية: خلق. برء در اصل به معنى خلاص شدن و كنار شدن است خلق از ماده سالم كنار شده به صورت انسان در آمده است.

عدن: خلود. گويند: «عدن في المكان: اقام فيه».

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 309

شرحها

خلاصه مطلب آيات شريفه در بند پنج از كليات سوره گفته شد اين سوره ظاهرا شأن نزول بخصوصى نداشته است، موقعيت آن روز ايجاب كرده و يا جريانى پيش آمده كه سبب نزول اين واقعيت بزرگ از جانب خداى منّان گشته است.

1- لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ.

براى «منفكين» بايد متعلّقى در نظر گرفته شود، كفار از چه چيز منفك نبودند، الميزان آن را «مقتضاى سنت هدايت» گرفته است يعنى سنت الهى بر آن جارى شده كه مردمان هدايت شوند، كفار نيز از مقتضاى آن سنت، جدا نبودند تا اينكه براى آنها رسول اللَّه بيايد و آمد.

در مجمع البيان آن را به قول نسبت داده و مى گويد: «لم يكونوا ليتركوا منفكين من حجج اللَّه حتى تأتيهم البينة»، آياتى نظير: إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى ليل/ 12 و امثال آن، اين سنت الهى را بازگو مى كنند و آياتى نظير: أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ زخرف/ 5 حكايت دارند كه اعراض مردم سبب نمى شود كه خدا

از سنت هدايت دست بردارد.

«من» در جمله مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ اگر براى بيان باشد هيچ و اگر به معناى بعضيت باشد، مراد آن گروهى از اهل كتاب است كه هنوز ايمان نياورده بودند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در آن روز با دو گروه اهل كتاب و بت پرستان روبرو بود.

غرض از «البينة» رسول خداست چنان كه خواهد آمد.

2 و 3- رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً فِيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ.

«رسول» بيان «بينه» در آيه سابق است مراد از صحف اجزاء قرآن

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 310

مجيد و از مطهرة، پاك بودن از باطل و شرك و دس شياطين است چنان كه در آيات فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ، مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ عبس/ 14 مشروحا گفته شد در بسيارى از آيات به گفته هاى پيامبران صحف اطلاق شده است، نظير: صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى و اعلى/ 19 أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى طه/ 133.

مراد از «كتب» نوشته و احكام و اعتقادات است. يعنى در آن صحف، احكام و اعتقاديات راست و صحيح ثبت است لفظ «قيمة» قرينه است كه مراد احكام و اعتقادات مى باشد.

4- وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ.

اين آيه شايد در بيان آنست كه: اختلاف اهل كتاب پيش از آمدن قرآن، تقصير خودشان است و گرنه، بينه و پيامبر براى آنها نيز آمد ولى اهميت نداده و اختلاف كردند، به عبارت ديگر: آنها قبل از اسلام نيز از سنت الهى منفك نبوده اند.

در آيات ديگر اختلاف آنها پيش از اسلام چنين آمده است: مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ ... بقره/ 212 وَ

لَمَّا جاءَ عِيسى بِالْبَيِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ ... فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ ... زخرف/ 65.

5- وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ.

اين آيه در رابطه با آنست كه: سنت الهى ضامن اصلاح جامعه و قابل فهم و قبول است بايد آن را بپذيرند و انكار نكنند، آن عبارت از بندگى و طاعت خدا است.

مخلصين و حنفاء حال است از فاعل «ليعبدوا» يعنى عبادت كنند خدا را در حالى كه عبادت را براى او خالص و مخصوص كرده اند و در حالى كه موحد هستند صلاة و زكاة به علت اهميت ذكر شده اند و گرنه لِيَعْبُدُوا اللَّهَ شامل

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 311

آنهاست. سپس فرموده: دين راست و استوار همين است نظير وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ يس/ 61.

ناگفته نماند: اقامه نماز پيوسته خواندن و ادامه آنست: در اقرب الموارد گويد: «اقام الشي ء: ادامه» على هذا در اقامه معناى تداوم در نظر است.

6- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ فِي نارِ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ.

معنى آيه ظاهر است، اين عذاب نتيجه كفر و بى اعتنا بودن به سنت الهى است، كفار خواه از اهل كتاب باشند يا مشركان، بدترين خلق خدا هستند.

7- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ آرى بهترين خلق اللَّه كسانى مى باشند كه از لحاظ باطن مؤمن و موحد هستند و از لحاظ ظاهر، نيكوكار مى باشند.

در مجمع البيان از مقاتل و ضحاك و ابن عباس نقل كرده هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ درباره على بن ابى طالب و اهل بيت او عليهم السّلام نازل

گرديد، در اين زمينه روايات شيعه و اهل سنت زياد است براى نمونه به تفسير برهان و در منثور و غيره رجوع شود براى نمونه به دو روايت اكتفاء مى كنيم.

1- در تفسير برهان از خطيب خوارزمى از جابر بن عبد اللَّه نقل شده:

چون اين آيه نازل شد

«قال النبى صلّى اللَّه عليه و آله على خير البرية»

در ذيل روايت آمده:

(اين جريان به قدرى شهرت يافته بود) كه اصحاب آن حضرت وقتى كه على عليه السّلام را مى ديدند مى گفتند: «جاء خير البرية»: بهترين خلق آمد.

2- ابن حجر در صواعق محرقه خود ضمن نقل آياتى كه در شأن اهل بيت عليهم السّلام نازل شده ذيل آيه يازدهم إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ از ابن عباس نقل كرده: چون اين آيه نازل شده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: به على عليه السّلام

«و انت و شيعتك تأتى انت و شيعتك يوم القيامة راضين

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 312

مرضين ...».

8- جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ منظور از جنات عدن بهشتهاى دائمى است لفظ «خالدين ... ابدا» براى تأكيد خلود است، وصف انهار بهشتى در سوره محمّد گذشت ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ يك قاعده كلى است، خشيت از خدا سبب تقوى و اعمال صالحه و آن سبت جنات الخلود در پيشگاه خداست.

روز جمعه پانزدهم رجب هزار و چهار صد و سه مطابق 9/ 2/ 1362 تفسير سوره بينه به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 313

سوره اذا زلزلت

اشاره

در مدينه نازل شده

و هشت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- اين سوره هفتمين سوره است كه بعد از سوره نساء در مدينه نازل گرديد.

به نظر مى آيد كه در سال ششم هجرت يا بعد از آن نازل شده باشد، زيرا سوره احزاب پيش از آن نازل گرديده و جريان احزاب در سال پنجم هجرت بوده است در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود و نه مى باشد.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى و مدنى اول، هشت و در قرائت ديگران نه است، به نقل تفسير خازن، عدد كلمات آن سى و پنج و حروف آن صد و نود و چهار است.

3- نام اين سوره در روايات إِذا زُلْزِلَتِ است ولى زلزله و زلزال نيز ناميده اند.

در تفسير خازن از ابن عباس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: إِذا زُلْزِلَتِ معادل نصف قرآن، قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ معادل ثلث قرآن و قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ معادل ربع قرآن است.

در مجمع البيان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: از خواندن» إِذا زُلْزِلَتِ خسته نشويد چون هر كه در نوافل خود آن را بخواند خدا به او زلزله نمى رساند و با زلزله و صاعقه و با آفات دنيا از دنيا نمى رود «1».

______________________________

(1)

«قال لا تملوا من قراءة اذا زلزلت فان من كانت قراءته فى نوافله لم يصبه اللَّه بزلزلة ابدا و لم يمت بها و لا بصاعقة و لا بافة من آفات الدنيا و اذا مات امر به الى الجنة فيقول اللَّه سبحانه عبدى ابحتك جنتى فاسكن منها حيث شئت و هويت لا ممنوع و لا مدفوع عنه». تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 314

4- سوره مباركه احتمال مكى

و مدنى بودن هر دو را دارد، گرچه اكثرا آن را مدنى گفته اند، مؤلف نيز مدنى بودن را اختيار كرده است.

5- درست معلوم نيست چه عللى نزول سوره را سبب شده است ولى قهرا علتى داشته است كه خداوند اينهمه حقائق و واقعيات را در اين سوره به ظاهر كوچك و در واقع بزرگ، بيان داشته است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 315

سورة الزّلزال مدنية و هى ثمانى آيات نزلت بعد سورة النساء

[سوره الزلزلة (99): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها (1) وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها (2) وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها (3) يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها (4)

بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها (5) يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ (6) فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ (7) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (8)

به نام خداى رحمان رحيم

1- وقتى كه زمين با لرزه خاص خود بلرزد

2- و زمين بارهاى خويش را خارج كند

3- انسان مى گويد: چه شده بر اين زمين؟

4- آن روز خبرهاى خود را حكايت خواهد كرد

5- زيرا كه پروردگارت به او دستور داده است

6- آن روز مردم بطور پراكنده خارج مى شوند تا اعمال خويش را ببينند.

7- هر كه هموزن ذره اى عمل خوبى كرده آن را مى بيند.

8- و هر كه هموزن ذره اى عمل بدى كرده آن را مى بيند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 316

كلمه ها

زلزال: اضطراب و حركت نظير وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً احزاب/ 11، و نيز حركت زمين است زلزله نيز به همان معنى است مانند إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ حج/ 1.

اثقال: ثقل (بر وزن جسر) چيزى است كه حملش سنگين است (بار) جمع آن اثقال مى باشد.

اوحى: وحى: تفهيم خفى. اصل آن به معنى اشاره است (قاموس قرآن) اين لفظ در قرآن مجيد در پيامبران، انسانهاى عادى، حشرات و جمادات به كار رفته است، به كار رفتن آن در جمادات حاكى است كه آنها نسبت به خدا يك نوع شعور و درك دارند. آن در آيه به معنى تفهيم و فرمان دادن است.

يصدر: صدور در آيه به معنى ظهور است مثل «صدر منه الامر: برزو ظهر»، اگر با «عن» باشد به معنى رجوع آيد گويند: «صدر عن المكان»

يعنى از آنجا برگشت (قاموس قرآن).

اشتاتا: شتيت: پراكنده. جمع آن اشتات است شت نيز به معنى پراكنده و جمع آن شتى است.

يروا: اين كلمه مشهور به ضم ياء است. در كشاف نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن را بفتح ياء خوانده و آن، در هر حال به معنى ديدن است.

مثقال: وزن و چيزى كه با آن وزن مى كنند (سنگ) راغب گويد:

«مثقال الشي ء: وزنه»، مِثْقالَ ذَرَّةٍ هم سنگ ذره.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 317

ذرة: مورچه ريز و دانه غبار. در نهج البلاغه خطبه 163 فرموده:

«سبحان من أدمج قوائم الذرة و الهمجه» يعنى منزه است خدايى كه دستها و پاهاى مورچه ريز و مگس ريز را در جاى خود قرار دارد.

شرحها

اين آيات در رابطه با قيامت است خلاصه آنها چنين است: زمين در روز قيامت مى لرزد، اخبار خويش را حكايت و بازگو مى كند، آن روز مردم گروه گروه، مختلف و پراكنده از زمين بيرون مى آيند، هر كه از خير و شر و لو به اندازه ذره، انجام داده باشد آن را خواهد ديد.

1 و 2- إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها.

اضافه زلزال به ضمير ارض نشان مى دهد كه آن زلزله بخصوص و وحشتناكى است: إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ حج/ 1، اگر مراد از «اثقالها» مردگان باشد معلوم مى شود كه مراد از زلزله در وقت ويرانى جهان نيست بلكه منظور زلزله اى است كه با آن مردگان از قبر خارج خواهند شد.

گويند مراد از اثقال مردگانند، به قولى معادن و كنوز و به قولى همه آنهاست، الميزان قول اول را قوى مى داند، اين آيه نظير وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ وَ

أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ انشقاق/ 4 است و يا نظير آيه: يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً معارج/ 43 مى باشد.

3- وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها.

اين آيه نشان مى دهد كه بعد از زنده شدن انسانها نيز زلزله ادامه خواهد داشت تا انسان با كمال تعجب و دهشت بگويد: چه شده بر زمين چرا اين طور مى لرزد؟!

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 318

4 و 5- يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها.

آيه مى گويد: زمين روز قيامت اخبار خودش را حكايت خواهد كرد زيرا كه خدا به او چنين دستور داده و تفهيم كرده است، ظهور آيه در آنست كه اين خبر دادن به طور سخن گفتن خواهد بود كه در نكته ها خواهد آمد.

6- يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ.

اهل تفسير «يصدر» را برگشتن معنى كرده و فرموده اند: از محشر بر- مى گردند تا اعمال خويش را به بينند.

در الميزان فرموده: مراد برگشتن مردم است از موقف به منازلشان در در بهشت و جهنم. ولى به نظر مى آيد كه «صدور» به معنى ظهور و خارج شدن از قبرها باشد.

على هذا منظور از «اشتاتا» ظاهرا پراكنده و بى نظم بودن است نظير يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ قمر/ 7 و نظير: يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ قارعه/ 4، به نظر بعضى مراد از آن، متمايز شدن اهل بهشت و جهنم از همديگر است، اين سخن در صورتى بهتر است كه مراد از «يصدر» برگشتن باشد.

«ليروا» حاكى است كه اين صدور براى رسيدن به اعمال يا جزاى اعمال است مانند يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ آل عمران/ 30.

7 و 8- فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ

ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ.

تفريع است بر لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ و تأكيد است بر ديده شدن اعمال، رابطه اين آيات با تجسم اعمال و نيز با حبط اعمال و آمرزيده شدن آنها در نكته ها خواهد آمد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 319

نكته ها

زمين چگونه خبر خواهد داد؟ در رابطه با آيه يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها بايد بدانيم كه ظهور آيه در سخن گفتن و خبر دادن زمين است نه دلالت طبيعى مانند كاوشهايى كه از اقوام گذشته خبر مى دهد.

اين آيه نشان مى دهد كه زمين يك نوع شعور دارد و آنچه در روى آن واقع مى شود ضبط مى كند. در روايتى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمده: آيا مى دانيد خبرهاى زمين چيست؟ گفتند: خدا و رسولش داناتر است. فرمود: گواهى مى دهد براى هر مرد و زن آنچه بر روى زمين كرده اند و مى گويد: چنين و چنان كرده اند «1».

در روايت ديگر از آن حضرت است كه فرمود: بر وضو و بهترين اعمال كه نماز باشد مواظبت كنيد، و از زمين بر حذر باشيد، آن ريشه شماست هر كه روى آن عملى از خير و شر انجام دهد از آن خبر خواهد داد «2».

3- و نيز روايت شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از هيچ منزلى حركت نكرد مگر اينكه در آن دو ركعت نماز خواند و فرمود: مى خواهم روز قيامت به نماز من گواهى دهد «3».

ابو كهمس از امام صادق عليه السّلام مى پرسد انسان نوافل را در يك جا بخواند يا

______________________________

(1)

مجمع البيان «ان النبى، قال أ تدرون ما اخبارها؟ قالوا اللَّه و رسوله اعلم قال اخبارها ان تشهد على كل عبد

و امة بما عمل على ظهرها تقول عمل كذا و كذا يوم كذا و كذا».

(2)

مجمع البيان «قال: قال رسول اللَّه (ص) حافظوا على الوضوء و خير اعمالكم الصلاة و تحفظوا من الارض فانها امكم و ليس فيها احد يعمل خيرا او شرا الا و هى مخبرة به».

(3)-

عن النبى (ص) انه لم يرتحل من منزل الا صلّى فيه ركعتين و قال حتى يشهد على بالصلاة (الميزان ج 6/ 337). تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 320

در جاهاى متعدد؟ فرمود: نه بلكه در اينجا و اينجا بخواند زيرا آن محلها روز قيامت براى او شهادت خواهند داد «1».

و در حديث ديگرى از آن حضرت وارد است: نمازها را در جاهاى متعدد از مساجد بخوانيد چون هر بقعه بر نمازگزار روز قيامت گواهى مى دهد «2».

از اينگونه اخبار در كتابها بسيار پيدا مى شود، مثلا زمين از بول انسان ختنه نشده آگاه است و يا از ريختن آب غسلى كه از زنا واجب شده، به خدا پناه مى برد، وانگهى در آخرت همه چيز زنده و داراى حيات خواهد بود حتى آتش و جهنم آن، نظير يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ ق/ 30 و درباره آتش آمده: إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً فرقان/ 12 به هر حال زمين يكى از گواهان اعمال است. مانند زمين كربلا و خرمشهر و همه جاى زمين.

تجسم عمل: لفظ لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ و لفظ «يره» در دو محل صريح است در اينكه انسان روز قيامت، اعمال خود را مشاهده خواهد كرد، نه جزاى اعمال خود را اين سخن حاكى از تجسم عمل است، مسئله تجسم عمل يكى از

حقائق قرآن مجيد و روايات اسلامى است، كه نقل حتى بعضى از آنها از حوصله كتاب خارج است. اكنون ثابت شده كه عمل عرض نيست بلكه جوهر است، انسان در هر كار نيك و بد، مقدارى از ماده وجود خويش را به نيرو (انرژى) مبدل كرده و از دست مى دهد همانطور كه نفت در بخارى مبدل بحرارت مى شود، اين نيروها به قدرت خدا در آخرت مبدل به ماده و جسم شده و در صورتهاى نعمت

______________________________

(1)

سئل ابو كهمس ابا عبد اللَّه (ع) يصلى الرجل نوافله فى موضع او يفرقها؟ قال:

لا بل هاهنا و هاهنا فانها تشهد له يوم القيامة (وسائل ج 3/ 472).

(2)

عن الصادق (ع) فى حديث انه قال صلوا من المساجد فى بقاع مختلفة فان كل بقعة تشهد للمصلى عليها يوم القيامة (وسائل ج 3/ 474). تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 321

يا عذاب به انسان تحويل خواهد شد.

رابطه آيات اخير با حبط و توبه: آيات فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ ... صريح است در اينكه انسان تمام اعمال خويش را اعم از نيك و بد خواهد ديد با آنكه مى دانيم در صورت توبه كردن اعمال بد او از بين خواهد رفت و يا مقدارى از اعمال خوب حبط شده و به انسان از آنها چيزى نخواهد رسيد و در جريان حالات دو پسر آدم كه يكى آن ديگرى را كشت خوانديم گناه مقتول به قاتل منتقل مى شود.

در الميزان فرموده: آيات حبط و توبه و انتقال ذنوب بر دو آيه فَمَنْ يَعْمَلْ ...

حكومت دارد. يعنى مراد از اين دو آيه گناهانى است كه آمرزيده نشده و يا به قاتل منتقل نگشته است و يا اعمال خيرى است

كه حبط نشده باشند.

مخفى نماند: احتمال ديگر آنست كه آن اعمال در آخرت ديده شوند ولى ضررى نرسانند و يا فائده اى ندهند، مانند ديدن ساختمانى كه انسان آن را فروخته است و يا ديدن دشمنى كه دسترسى به انسان ندارد و اللَّه العالم.

روز چهار شنبه بيستم رجب هزار و چهار صد و سه مطابق 14/ 2/ 1362 تفسير سوره زلزله به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 322

سوره عاديات

اشاره

در مدينه نازل شده و يازده آيه است

نظرى به كليات سوره

1- در مكى و مدنى بودن اين سوره اختلاف هست، در مقدمه تفسير گفته شد: سوره عاديات چهاردهمين سوره است كه بعد از سوره «و العصر» در مكه نازل گرديد و آن متخذ از مصحف امام صادق عليه السّلام مى باشد كه طبرسى و سيوطى نيز چنان گفته اند ولى شأن نزول آن كه خواهد آمد، مخصوصا آيات فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً كه حكايت از وقوع واقعه اى در آن روز دارند، اطمينان مى آورد كه سوره مدنى است، از طرف ديگر بنا بر آنكه، در غزوه ذات السلاسل در جريان امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نازل شده باشد بايد گفت در سال هفتم هجرت نازل شده است زيرا آن جنگ در سال هفتم به وقوع پيوسته بود. در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره صدم آن مى باشد.

2- در مجمع البيان فرموده: عدد آيات آن به اجماع همه يازده آيه است، على هذا كسى خلاف يازده نگفته است، خازن عدد كلمات آن را چهل و حروف آن را صد و شصت و سه گفته است.

3- سليمان بن خالد از امام صادق عليه السّلام نقل كرده: هر كه سوره و العاديات را بخواند و خواندن آن را ادامه دهد خدا او را با امير المؤمنين عليه السّلام مبعوث گرداند در حالى كه از خواص او است و در رديف رفقاى او باشد «1» اين ظاهرا بدان جهت

______________________________

(1)

«سليمان بن خالد عن ابى عبد اللَّه (ع) قال من قرء و العاديات و ادمن قراءتها بعثه اللَّه مع امير المؤمنين (ع) يوم القيامة خاصة و كان فى حجره و رفقائه». تفسير احسن الحديث، ج 12،

ص: 323

است كه خواندن اين سوره آن حضرت را ياد مى آورد.

4- در شأن نزول سوره در مجمع البيان آمده از امام صادق عليه السّلام در حديث طويلى نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در جنگ «ذات السلاسل» چند نفر از صحابه را در چند نوبت فرستاد كه همه بدون نتيجه برگشتند، آخر على بن ابى طالب عليه السّلام را فرستاد كه بر آنها غالب آمد، علت اين نام آنست كه گروهى از دشمنان مقتول و گروهى اسير شدند، اسيران را با ريسمان به هم بستند گويى در زنجير بسته شده اند.

چون اين سوره نازل گرديد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در نماز صبح، آن را خواند، پس از نماز، اصحاب آن حضرت گفتند: ما اين سوره را نشنيده ايم حضرت فرمود:

آرى على بر دشمنان خدا پيروز گشته، جبرئيل امشب به من مژده آورد، چند روز بعد، على عليه السّلام با غنائم و اسيران وارد مدينه شدند اهل بيت عليهم السّلام بر نزول سوره در حق آن حضرت اتفاق دارند رجوع به بحار ج 21/ 66 ببعد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 324

سورة العاديات مكّية و هى احدى عشر آية نزلت بعد سورة العصر

[سوره العاديات (100): آيات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً (1) فَالْمُورِياتِ قَدْحاً (2) فَالْمُغِيراتِ صُبْحاً (3) فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً (4)

فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً (5) إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ (6) وَ إِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهِيدٌ (7) وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ (8) أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ (9)

وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ (10) إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ (11)

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به اسبان دونده نفس نفس زنان

2- پس قسم

به آتش افروزان با زدن سم ها

3- پس قسم به اسبان حمله كننده در وقت صبح.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 325

4- كه با آن دويدن غبار بزرگى بلند كردند.

5- و با آن دويدن وسط قومى داخل شدند

6- كه انسان به پروردگارش سخت ناسپاس است

7- و انسان بر آن ناسپاسى گواه است

8- و انسان به جهت مال دوستى بخيل است

9- آيا نمى داند كه مسئول است وقتى كه انسانها برانگيخته شوند.

10- و به دست آيد آنچه در سينه هاست.

11- حقا كه پروردگارشان در آن روز به حال آنها آگاه است

كلمه ها

عاديات: اسبان دونده. عدو (بر وزن عقل) در اصل به معنى تجاوز است تجاوز اگر با قلب باشد به آن عداوت گويند و اگر در راه رفتن باشد عدو (دويدن) نامند و اگر در عدم رعايت عدالت باشد عدوان گويند (راغب).

يكى از موارد به كار رفتن جمعى كه با الف و تا آيد آنجا است كه صفت مذكر لا يعقل باشد على هذا عاديات جمع عاد است نه جمع عادية.

ضبحا: ضبح به معنى صدا است گويند: «ضبح ضبحة الثعلب» صدا كرد مانند صداى روباه مراد از آن در آيه نفس نفس زدن اسبان در حال تاختن است.

موريات: آتش افروزان. منظور اسبانى است كه در وقت دويدن در اثر برخورد نعل آنها به سنگ، آتش مى جهد. ايراء از ماده ورى به معنى آتش افروزى است.

قدحا: قدح: زدن، مثل زدن آهن به سنگ براى بيرون آمدن آتش

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 326

«قدح بالزند: رام الايراء».

مغيرات: هجوم كنندگان. حمله كنندگان. غور: فرو رفتن. اغماره:

هجوم بردن و سرعت سير.

اثرن: ثور: زير و رو شدن و پراكنده شدن. اثاره: پراكنده كردن.

«اثرن نفعا»: غبار بلند

كردند.

نقعا: نقع: غبار. آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

كنود: بسيار ناسپاس. «كند النعمة كنودا: كفرها».

بعثر: باز شد و آشكار شد. راغب احتمال مى دهد كه اين كلمه مركب از بعث و اثير (هر دو به صيغه مجهول) باشد يعنى برانگيخته و پراكنده شد، طبرسى مطلق زير و رو شدن گفته است. جوهرى گويد: «يقال: بعثرت الشي ء: اذا استخرجته و كشفة» على هذا آن در آيه به معنى مكشوف شدن است.

شرحها

از اين آيات معلوم مى شود كه اسبان دونده اى كه از نعل آنها آتش مى جهيد و غبار برانگيخته بودند به قومى حمله كرده و در وسط آنها قرار گرفته اند، اين حمله بوقت صبح بوده است. آن گاه آمده كه انسان نسبت به پروردگارش ناسپاس است و خود بر اين ناسپاسى گواه مى باشد، دوستى دنيا سبب اين ناسپاسى است اما پس از رسيدن به آخرت نادم خواهد شد.

آهنگ اين آيات شبيه آهنگهاى اوائل بعثت است و اول سوره يك سرود عالى جنگى است، آموزنده و محرك.

1- وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً.

گويند «ضبحا» مفعول مطلق و تقدير آن «يضبحن» است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 327

زمخشرى گويد: مى شود حال باشد به معنى ضابحات. يعنى: قسم به اسبان دونده نفس نفس زنان.

2- فَالْمُورِياتِ قَدْحاً.

زمخشرى «قدحا» را حال گرفته به معنى قادحات، طبرسى: تقدير آن را «يقدحن قدحا» فرموده است يعنى: قسم به اسبان آتش افروز.

3- 5- فَالْمُغِيراتِ صُبْحاً فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً.

ضمير «به» در هر دو محل ظاهرا راجع به «عدو» است كه از عاديات فهميده مى شود يعنى: به آن دويدن غبار برانگيختند و در وسط قومى قرار گرفتند بعضى ضمير دوم را به صبح برگردانده است، لفظ «صبحا» حاكى

است كه حمله در وقت صبح بوده است.

از امام صادق عليه السّلام در تفسير برهان نقل شده كه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در اول طلوع فجر با اصحاب خود نماز خواند آن گاه بلا فاصله بر كفار حمله برد آنها وقتى متوجه شدند كه زير پاى اسبان اسلام بودند.

6- 8- إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ وَ إِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهِيدٌ وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ.

آيه اول جواب قسمهاست، شهيد مطهرى رحمه اللَّه در ارتباط قسمها با جواب آن، از بعضى نقل مى كند كه از شأن نزول استفاده كرده و گفته اند: قسم به اسبان دونده و ... كه انسان بسيار ناسپاسى است حالا كه پيغمبر آمده به جاى اينكه دعوتش بپذيرند، مى خواهند به مدينه حمله كنند و پيغمبر را از بين ببرند (و اللَّه اعلم).

ظاهر سياق آيات آنست كه ضمير «انه» در هر دو محل راجع به انسان است يعنى: انسان خود بر اين ناسپاسى گواه است اگر از خودش پرسى فطرتش بر اين ناسپاسى گواه خواهد داد و لو به زبان حاضر نباشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 328

آيه إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ مى شود گفت كه دليل «كنود» است يعنى دنيا دوستى، غرق بودن در لذات مادى او را ناسپاس كرده است و شايد منظور آن باشد كه يكى از علائم ناسپاسيش آنست كه: بسيار پولدوست است و از آنچه خدا داده است انفاق نمى كند.

آيه را دو جور معنى كرده اند يكى اينكه «شديد» را به معنى بخيل گرفته و گفته اند: انسان به علّت دوست داشتن مال، بخيل است، ديگرى آنكه شديد را جلو انداخته و گفته اند «انه لشديد لحب الخير» انسان در ثروت دوستى محكم است

منظور از «الخير» ثروت دنيا است، آن به معنى «اختيار شده» است انسان ذاتا ثروت را دوست مى دارد، خدا آن را چنين كرده است، پس نه ثروت بد است و نه دوست داشتن آن، بلكه بخيل بودن و افراط در دوستى آن مذموم است.

9- 11- أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ.

اين آيه در رابطه با آنست كه كنود بودن و ثروت دوستى مفرط به زيان انسان تمام خواهد شد، به نظر بعضى مفعول «يعلم» محذوف است يعنى «ا فلا يعلم الانسان انه مسئول اذا بعثر ما في القبور» غرض از ما فِي الْقُبُورِ ذرات ابدان است كه به وسيله «بعثر» به انسان تبديل خواهند شد.

حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ يعنى آنچه در سينه هاست مشخص و از هم جدا شوند، كفر و ايمان، حب و بغض از هم جدا و مورد سؤال قرار مى گيرند نظير:

إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ بقره/ 284 شايد منظور از آن به دست آمدن و آشكار شدن باشد، يعنى آنچه در ضمير انسان نهفته است بيرون ريخته مى شود و آشكار مى گردد و مورد باز خواست قرار مى گيرد، آن گاه در تأكيد اين مطلب فرموده:

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 329

إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ خدا در آن روز به همه اعمال آنها آگاه است و مطابق اعمال آنها پاداش يا كيفر مى دهد.

روز 23 رجب هزار و چهار صد و سه مطابق 17/ 2/ 1362 تفسير سوره عاديات به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 330

سوره قارعه

اشاره

در مكه نازل شده و

يازده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره قارعه از لحاظ نزول سوره سى ام است كه بعد از سوره قريش در مكه نازل شده و در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره صد و يكم مى باشد، دليلى در دست نيست كه بدانيم در كدام سال بعثت نازل گشته است.

2- آيات آن در نقل قارئان كوفى و حجازى يازده و در نقل بصرى و شامى هشت است زيرا كه آنها الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ را يك آيه و ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ- خَفَّتْ مَوازِينُهُ را نيز يك آيه شمرده اند. «مجمع البيان» آن داراى سى و شش كلمه و صد و پنجاه و دو حرف است.

3- علّت نامگذارى ظاهرا وقوع كلمه «القارعة» در اول آنست.

4- سوره مباركه در بيان قيامت و آخرين مسير زندگى جهان است يك پارچه انذار و تبشير مى باشد و مقدارى از مراحل قيامت كبرى را بيان مى كند.

به نظر مى آيد درباره قيامت گفتگويى ميان مسلمانان بوده و يا از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله در رابطه با آن سؤالى شده و آن سبب نزول اين سوره گشته است و اللَّه العالم.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 331

سورة القارعة مكّية و هى إحدى عشرة آية نزلت بعد سورة قريش

[سوره القارعة (101): آيات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْقارِعَةُ (1) مَا الْقارِعَةُ (2) وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ (3) يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ (4)

وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (5) فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ (6) فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ (7) وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ (8) فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ (9)

وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ (10) نارٌ حامِيَةٌ (11)

به نام خداى رحمان رحيم

1- آن واقعه كوبنده

2- چيست آن واقعه كوبنده

3- چه چيز تو را دانا كرد كه آن كوبنده چيست

تفسير احسن

الحديث، ج 12، ص: 332

4- ياد كن روزى را كه مردم مانند ملخهاى پراكنده شوند

5- و كوه ها مانند پشم رنگارنگ حلاجى شده گردند

6- اما هر كه ميزانهايش سنگين باشد

7- او در زندگى خوشايند است

8- و اما هر كه ميزانهايش سبك باشد

9- مسكن او هاويه است

10- چه مى دانى هاويه چيست؟

11- آتش است به شدت با حرارت

كلمه ها

قارعه: كوبنده و ويران كننده. قرع: زدن و كوبيدن. راغب آن را كوفتن چيزى بر چيزى گفته است، آن از نامهاى قيامت است قيامت همه چيز را خواهد كوبيد.

فراش: پروانه ها. مفرد آن فراشه است. به قولى آن به معنى ملخ پر در آورده است «غوغاء الجراد» چنان كه در اقرب الموارد گويد، آن با آيه يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ خوب مى سازد.

مبثوث: پراكنده. بث. پراكندن. منتشر كردن.

عهن: پشم رنگارنگ. مطلق پشم را صوف گويند.

منفوش: حلاجى شده. نفش: پراكنده شدن.

موازين: جمع ميزان، به نظر بعضى جمع موزون است.

عيشه: زندگى و معيشت.

هاويه: از نامهاى آتش است، اصل هوى به معنى سقوط مى باشد، طبرسى در علت آن فرموده انسان را از بالا به پائين عذاب ساقط مى كند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 333

و نيز فرموده: «المهواة التي لا يدرك قعرها».

هيه: ضمير «هى» است كه هاء وقف بر آن داخل شده.

حاميه: به شدت با حرارت و سوزنده. حمى: حرارت شديد.

شرحها

در اين آيات مقدارى از ويرانى و زير و رو شدن نظام كنونى شرح داده شده سپس نيكوكاران تبشير و بدكاران انذار شده اند.

1- 3- الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ.

اين آيات در بالاترين سطحى وقوع قيامت را مجسم مى كند، الف و لام «القارعه» براى عهد است يعنى آن كوبنده وحشتناك. مَا الْقارِعَةُ خبر «القارعة» است جمله وَ ما أَدْراكَ ... ترسيم عظمت آن است، اين كلمه در سوره حاقه/ 4 نيز درباره قيامت آمده است.

4 و 5- يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ.

ظرف «يوم» متعلق است به فعل مقدر يعنى: «اذكر يوم يكون ...» منظور از آيه اول ظاهرا خروج انسانها از قبور

است بدون رويه و در هم و برهم، در آيه ديگر آمده: يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ قمر/ 7 همانطور كه با آمدن بهار، تخمهايى كه در بطن زمين انباشته شده اند درهم و برهم مى رويند، چه حالت وحشتناكى؟!! كوه ها همانطور كه اكنون رنگارنگ هستند آن روز نيز غبار شده آنها رنگ رنگ خواهد بود امّا با حجمى بسيار بزرگ. تنيير كوه ها در آيات ديگر نيز آمده است.

6- 9- فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 334

مَوازِينُهُ فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ.

تعبير «ثقلت- خفت» در سوره اعراف/ 8 و در سوره مؤمنون/ 102 گذشت در سوره اعراف گفته ايم: وزن عمل حق بودن و مطابق شرع بودن آن است هر عملى كه صحيح و مطابق شرع و از روى خلوص نيت باشد آن عمل وزن دارد «1»، على هذا گناهان و اعمالى كه از روى ريا باشد و اعمال حبط شده و نيز اعمال خير كفار كه از روى قربت نيست، مطلقا وزنى ندارند چنان كه فرموده: أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً كهف/ 105.

پس ثقل موازين در اثر ايمان و اعمال مقبول است، خفت و سبكى موازين در اثر نبودن اعمال مقبول است و آن فقط در زمينه كفار صادق است زيرا كه اعمال نيك و بد آنها داراى وزن نيستند بنا بر اين، اهل ايمان و لو گناهكار هم باشند از مصاديق ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ هستند. مؤيد اين سخن آيه مؤمنون است كه وعده خلود آتش مى دهد:

وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ مؤمنون/ 103 على

هذا اگر گناهان اهل ايمان بخشوده نشود بعد از مدتى كه عذاب ديدند اهل بهشت خواهند بود چنان كه در سوره اعراف در بحث احباط و تكفير گذشت.

عِيشَةٍ راضِيَةٍ به معنى زندگى خوش آيند است.

طبرسى فرموده؟ اسم فاعل در اينجا به معنى مفعول است و به قولى به معنى

______________________________

(1) در روايات اهل بيت عليهم السلام آمده است كه «والد» را به على (ع) و «ما ولد» را به ائمه (ع) تفسير كرده اند.

«قال سئلت ابا جعفر (ع) عن قول اللَّه عز و جل وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ قال يعنى «عليا و ما ولد من الأئمة»

ظاهرا آن از باب تطبيق و استفاده به خصوصى از قرآن مجيد است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 335

«زندگى داراى رضايت» مى باشد.

فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ يعنى مسكن و مأواى او جهنم و آتش است.

در مجمع البيان فرموده: هاويه مادر خوانده شده چون كافر به آن پناه مى برد همانطور كه كودك بدامن مادرش، پناه مى برد.

10 و 11- وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ نارٌ حامِيَةٌ.

ضمير «ما هيه» راجع است به «هاويه» هاء آن براى وقف است و تقديرش «ماهى» مى باشد، آن عظمت و هولناك بودن جهنم را بيان مى كند نارٌ حامِيَةٌ جواب استفهام است (اعاذنا اللَّه منها).

روز 24 رجب هزار و چهار صد و سه مطابق 18/ 2/ 1362 تفسير سوره قارعه به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 336

تفسير احسن الحديث ج 12 373

سوره تكاثر

اشاره

در مكه نازل شده و هشت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- تكاثر شانزدهمين سوره است كه بعد از سوره كوثر در مكه نازل گرديد درست معلوم نيست كه در كدام سال بعثت بوده است، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره صد و دو مى باشد. «1» 2- طبرسى رحمه اللَّه فرموده: آيات آن بالاجماع هشت است.

3- علّت ناميده شدن به «تكاثر» وقوع اين لفظ در اول آنست از باب «تسمية الكل باسم الجزء».

4- سوره مباركه از لحاظ مضمون آن، مى تواند مكى يا مدنى باشد بنا بر نقلى كه در اول تفسير گذشت مكى بودنش ارجح است شأن نزولى كه راجع به مدنى بودن نقل شده به صورت «قيل» است كه نمى شود بر آن اعتماد كرد.

5- در اين سوره حالت مردمانى ترسيم شده كه همه هم و غمشان زراندوزى و افزون طلبى است، همه قوايشان در راه تحصيل ثروت و پول به تحليل مى رود و هر قدر به دست آورند قانع نمى شوند، و مانند جهنم پيوسته هَلْ مِنْ مَزِيدٍ مى گويند، ديگر نه توحيدى، نه معنوياتى، نه مواساتى، نه تهذيب اخلاقى، اين كار را تا رسيدن مرگ ادامه مى دهند و به حسرت از دنيا مى روند، قرآن در مقام نصيحت مى فرمايد: چنين نكنيد، به خود آئيد، به زودى خواهيد دانست

______________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 337

كه اينكار و اين رويه خطا بوده است، شما از نعمت مسئول و بازخواست خواهيد شد و جهنم را خواهيد ديد مطلب اين سوره هم درباره افراد پول پرست و مقام پرست صادق است و هم درباره دولتهاى ابر قدرت و ظالم كه ميدان زندگى را از دست ديگران گرفته اند.

تفسير

احسن الحديث، ج 12، ص: 338

سورة التّكاثر مكّية و هى ثمانى آيات نزلت بعد سورة الكوثر

[سوره التكاثر (102): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ (1) حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ (2) كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (3) ثُمَّ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (4)

كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ (5) لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ (6) ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ (7) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ (8)

به نام خداى رحمان رحيم

1- افزون طلبى شما را مشغول كرد

2- تا عمرتان سر آمد به مقبره ها رسيديد

3- چنين نكنيد به زودى مى دانيد

4- سپس چنين نكنيد به زودى مى دانيد

5- چنين نكنيد: اگر علم خالص داشتيد مى دانستيد كه اينكار خطاست.

6- حتما و يقينا آتش بزرگ را خواهيد ديد

7- سپس آن را كه خود يقين است خواهيد ديد

8- سپس حتما از نعمتها سؤال خواهيد شد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 339

كلمه ها

الهاكم: مشغول كرد شما را. راغب گويد: لهو آنست كه انسان را از كارى كه مفيد و اهم است مشغول كند. الهاء به معنى مشغول كردن مى باشد.

تكاثر: افزون طلبى. در لغت آمده: «تكاثر القوم: كثروا و تغالبوا في الكثرة» پس تكاثر به معنى افزايش جويى است بين الاثنين بودن همه جا لازم نيست، بعضى ها آن را تفاخر گفته اند ولى ظاهرا آن در اينجا درست نيست، چون در اين سوره مسئله ثروت و زراندوزى مطرح است نظير وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ حديد/ 20 اين لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است.

زرتم: زيارت: قصد. گويند: «زراره زيارة: قصده» طبرسى آن را آمدن به محلى بدون قصد ماندن گفته است. راغب گويد: زُرْتُمُ الْمَقابِرَ كنايه از مرگ است، زمخشرى نيز چنين گفته است.

مقابر: مقبره «بفتح و كسر ميم» محل قبر را گويند جمع آن مقابر است (قبرستان).

نعيم: نعمت وسيع و فراوان: «النعيم: النعمة الكثيرة» الف و لام

آن شايد براى استغراق باشد.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: افزون طلبى و ثروت دوستى، شما را تا مردن و رسيدن به قبرستان مشغول مى كند ولى اين خطاست، زندگى نبايد در دنياپرستى تلف شود، اگر علم خالص و خالى از شك داشتيد مى دانستيد كه اين كار خطاست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 340

حتما جهنم را خواهيد ديد و از نعمتهايى كه خدا عنايت فرموده مسئول خواهيد بود، نعمتهايى كه تلف كرديد، نعمت دهنده را نشناختيد و شكر نعمت به جاى نياورديد.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: گويند اين سوره درباره يهود نازل گرديد كه گفتند: ما از فلان قوم و فلان قوم بيشتريم اين تفاخر آنها را تا مردن مشغول كرد و گويند درباره گروهى از قريش نازل گرديد كه زياد شده بودند، اشراف (شخصيتهاى كاذب) خود را شمردند، آن گاه به قبرستان آمده شروع به شمردن اشرافى كه مرده بودند كردند، قول اول از قتاده و قول دوّم از مقاتل و كلبى است، به هر حال، اين سوره يك تذكر و هشدار باش عمومى است.

1 و 2- أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ.

از راغب و زمخشرى نقل شده كه زُرْتُمُ الْمَقابِرَ كنايه از مرگ است يعنى دنيا دوستى و افزون طلبى شما را تا مرگ مشغول كرد، به نظر بعضى مراد از زُرْتُمُ الْمَقابِرَ رفتن به قبرستان و شمردن اجساد پوسيده است.

3 و 4- كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ.

لفظ «كلا» ردع و نهى است از «الهاكم» يعنى تكاثر شما را مشغول نكند.

مفعول «تعلمون» در هر دو موضع محذوف است يعنى به زودى مى دانيد عاقبت اين مشغوليت را وقتى كه عمرتان سر آيد. از آيات بعدى مى شود فهميد

كه اين «دانستن» در روز قيامت خواهد بود.

به نقلى مراد از «تعلمون» اول وقت مرگ و از دومى وقت بعث و قيامت است ولى ظاهرا دومى تأكيد اول مى باشد.

5- كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ.

تكرار ردع براى تأكيد است، علم اليقين علمى است كه مطلقا در آن شكى نباشد، جواب «لو» محذوف و «علم» مفعول مطلق است يعنى «لو تعلمون الامر

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 341

علما يقينا لما تكاثرتم» اين آيه يك مطلب مستقلى است «لترون» در آيه بعدى جواب «لو» نيست بلكه كلام مستأنفى است، معنى آيه چنين است: تكاثر شما را مشغول نكند، اگر به آينده علم يقين داشتيد تكاثر شما را مشغول نمى كرد، اين يقين با قلب و استدلال است امّا عين اليقين كه خواهد آمد با مشاهده و ديدن است.

6 و 7- لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ.

يعنى آتشى را كه كيفر اين تلهى و تكاثر است حتما و حتما خواهيد ديد منظور ظاهرا صرف ديدن نيست بلكه معذب شدن در آنست، آن گاه در تأكيد آن فرموده:

آن آتش را در حالى كه نفس يقين و وجود خارجى آنست خواهيد ديد، اين از علم اليقين بالاتر است كه آن يقين امر قلبى بود ولى عين اليقين يقين وجود خارجى است، به نظر مى آيد كه «ثم» براى ترتيب لفظى است نه زمانى، على هذا «لترون- لترونها» هر دو يكى هستند و عَيْنَ الْيَقِينِ حال است از ضمير «لترونها» كه جحيم باشد و اللَّه العالم.

8- ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ.

ظاهرا مراد آنست كه از اين نعمتهاى وسيع كه در اثر تكاثر به دست آورده ايد مسئول خواهيد بود كه از كدام راه به دست آورديد

و در كدام راه مصرف نموديد اين نعمتهاى زندگى همه مواهب خدا هستند كه در اختيار انسان گذاشته شده است، خداوند اذن داده كه آنها فقط در راه سعادت انسانها و رسيدن به توحيد، رسيدن به خدا، رسيدن به مقام وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ذاريات/ 56، مصرف شوند، به عبارت ديگر اين خوان نعمت كه در جهان پخش شده حدودى دارد، هر كه از آن حدود تجاوز كند مسئول خواهد بود، مسئوليتى كه عبارت اخراى عذاب است انسانهاى ظالم، حكومتهاى ستمگر اين همه نعمتها را تلف مى كنند و به خود اختصاص مى دهند و ديگران را گرسنه مى گذراند پيش

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 342

خدا مسئول خواهند بود.

«النعيم» با الف و لام استغراق شامل همه نعمتهاست، ايمان، ولايت ائمه عليهم السّلام و نظائر آن نيز مشمول «النعيم» است در اينجا مناسب است به چند روايت اشاره بشود.

1- طبرسى رحمه اللَّه روايت كرده: بعضى از صحابه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را با عده اى ميهمان دعوت كرد، در منزل او خرما خوردند و آب خنك نوشيدند چون از منزل خارج شدند حضرت فرمود

«هذا من النعيم الذى تسئلون عنه».

2- عياشى در ضمن روايتى از ابو حنيفه نقل كرده كه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه از «النعيم» پرسيدم امام فرمود: نعيم ما اهل بيت هستيم كه خدا به بندگان نعمت داده است تا فرمود: نعيم رسول خدا و عترت او است (مجمع البيان).

3- در تفسير برهان از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«في قوله تعالى ثمّ لتسئلن يومئذ عن النعيم يعنى الامن و الصحة و ولاية على بن ابى طالب عليه السّلام».

در

بعضى روايات آمده: خدا بزرگوارتر از آنست كه به شما طعامى بدهد و آن گاه از آن سؤال كند بلكه از شما از نعمتى كه به وسيله محمّد و آل محمّد داده سؤال خواهد كرد (تفسير برهان) به نظر مى آيد اينگونه روايات براى بيان عظمت و اهميت ولايت باشد و اللَّه العالم.

روز اول شعبان المعظم هزار و چهار صد و سه مطابق 24/ 2/ 1362 تفسير سوره تكاثر به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 343

سوره عصر

اشاره

در مكه نازل شده و سه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره عصر از لحاظ ترتيب نزول، سيزدهمين سوره است كه بعد از سوره انشراح در مكه نازل گرديد، ظاهرا در اوائل بعثت نازل گشته است «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره صد و سوم مى باشد.

2- اين يكى از سه سوره كوتاه قرآن مجيد است كه عبارتند از: كوثر، قل هو اللَّه و عصر.

3- علت تسميه آن به «العصر» وقوع اين كلمه در اول آنست در روايات نبوى و امامان عليهم السّلام «و العصر» ناميده شده است.

4- مطالب آن با مكى و مدنى بودن هر دو سازگار است، ولى ظاهرا همه آن را مكى گفته اند.

5- اين سوره با اين كوتاهى و صغر حجم، همه معارف قرآن را در بر دارد و تمام مقاصد اسلامى را در موجزترين بيان روشن مى كند و به تنهايى يك كتاب است.

6- معلوم نيست چه علتى نزول اين درياى حقائق را باعث گشته است ولى هر چه هست مى توان درباره آن يك كتاب نوشت.

______________________________

(1) اين در صورتى است كه ترتيب نزول را قطعى بدانيم.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 344

سورة العصر مكّية و هى ثلاث آيات نزلت بعد سورة الانشراح

[سوره العصر (103): آيات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الْعَصْرِ (1) إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ (2) إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ (3)

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به روزگار

2- كه انسانها در خسران هستند

3- مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام دهند و يكديگر را به حق و استقامت سفارش كنند.

كلمه ها

عصر: روزگار. وقت عصر (آخر روز). آن در اصل به معنى فشردن است، چون به معنى دهر و روزگار باشد جمع آن عصور آيد در اقرب الموارد گويد: «العصر: الدهر».

خسر: خسر و خسران: كم شدن و كم كردن، لازم و متعدى هر دو آيد ضرر و زيان را به علت كم شدن، خسر و خسران گفته اند.

تواصوا: تواصى: سفارش كردن و وصيت كردن به همديگر.

حق: شي ء حتمى و ثابت. راغب گويد: حق در اصل به معنى مطابقت و موافقت است. دين حق يعنى دينى كه مطابق با واقع است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 345

شرحها

در فهم اين آيات بايد بدانيم كه انسان ساخته نشده به دنيا مى آيد، به عبارت ديگر: بالقوه زائيده مى شود، بر خلاف بچه سائر حيوانات كه باهوشتر و زيركتر زائيده مى شوند، پس انسان وقتى كه به دنيا آمد و پا گرفت و خود را شناخت، هنوز انسان بالقوه است بايد خود را بسازد و گرنه در خسران و ضرر خواهد بود.

ساخته شدن انسان با دو عامل است يكى نظرى و قلبى يعنى ايمان به خدا و پيامبران و آنچه آنها آورده اند ديگرى عملى كه اعمال صالحه باشد، قطع نظر از اين دو بايد جامعه را نيز در نظر بگيرد و به فكر ساختن جامعه نيز باشد وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ.

اگر با اين دو عامل شناخت و عمل، خود را بسازد هيچ و گرنه در خسران و ضرر خواهدبود كه زندگى براى او در دنيا فساد و در آخرت جز عذاب نخواهد زائيد بيان كننده اين واقعيت گذشت روزگار است كه در مسير تاريخ معلوم مى شود انسانهاى ساخته نشده در خسران و

تباهى هستند شايد به اين علّت به «العصر» يعنى روزگار قسم ياد شده است. على هذا قسم بعصر، قسم به تاريخ بشريت است كه دقت در تاريخ اقوام گذاشته و دقت در گذشت زمان، روشن مى كند كدام كس و كدام قوم در خسران بوده اند و كدام در غير خسران. و آن گهى هدف خدا از خلقت انسان زندگى در بهشت است و به آن فقط با ايمان و عمل مى توان رسيد، على هذا جز اهل ايمان و عمل همه در خسران مى باشند.

1 و 2- وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ براى عصر معانى بسيارى گفته اند از قبيل وقت عصر، صلاة عصر، شب و روز عصر نبوت و روزگار، از ميان همه يكى عصر نبوت قابل دقت است يعنى قسم به زمان

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 346

رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كه زمان طلوع اسلام و زمان غلبه حق بر باطل است، ديگرى عصر به معنى دهر و روزگار و قطعه اى از تاريخ، به نظر نگارنده دومى ارجح است كه در آن صورت تناسب قسم با مقسم به خوب روشن مى شود چنان كه گذشت درباره اين معانى روايتى نقل نشده است.

و در روايت حضرت صادق عليه السّلام در تفسير برهان بعصر ظهور حضرت قائم صلوات اللَّه عليه و على آبائه تفسير گرديده است.

الف و لام «الانسان» براى استغراق است يعنى خسران شامل همه انسانها و همه افراد جوامع بشرى است.

3- إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ.

استثناء است از «الانسان» بقيد در خسران بودن، منظور از «آمنوا» بايد ايمان به خدا و همه اعتقادات حقه باشد، مصداق واقعى عملوا

الصالحات كسانى هستند كه همه صالحات را انجام دهند، على هذا مؤمنان فاسق در نيمه خسران خواهند بود.

تواصى بالحق آنست كه يكديگر به حق و احياء حق و ماندن در حق سفارش كنند تا حق گسترده و حاكم گردد، آن از امر به معروف اعم است زيرا شامل اعتقادات نيز مى شود.

تَواصَوْا بِالصَّبْرِ ذكر خاص بعد از عام است زيرا «الحق» صبر را نيز شامل است و چون صبر و استقامت ركن ركين موفقيت در راه حق است و بدون آن توفيق ميسر نيست لذا بالخصوص ذكر شده است.

الميزان در توجيه إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ فرموده: كتاب خدا روشن مى كند كه براى انسان زندگى ابدى در پيش است و اين زندگى مقدمه آن و به طور آزمايشى است وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاعٌ رعد/ 26 وَ نَبْلُوكُمْ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 347

بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً انبياء/ 35.

و روشن مى كند كه اعتقاد حق و عمل صالح ملاك سعادت اخروى و كفر و فسق ملاك شقاوت در آنست و نيز روشن مى كند كه سرمايه انسان فقط زندگى او است اگر پيرو حق و نيكوكار باشد از تجارت زندگى سود برده و در آخرت اهل سعادت خواهد بود و گرنه در تجارت زندگى ضرر برده و اهل عذاب خواهد گشت اين است معنى: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ.

در بعضى از روايات از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده:

«آمنوا بولاية امير المؤمنين على عليه السّلام تواصوا بالحق اى بالولاية ...»

اينها از باب تعيين مصداق هستند، زيرا ايمان به ولايت از مصاديق «آمنوا» و سفارش به ولايت از مصاديق تَواصَوْا بِالْحَقِ است.

روز اول

شعبان هزار و چهار صد و سه مطابق با 24/ 2/ 1362 تفسير سوره عصر به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 348

سوره همزه

اشاره

در مكه نازل شده و نه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- همزه سى و دومين سوره است كه بعد از سوره قيامت در مكّه نازل گرديد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره صد و چهار است، به نظر مى آيد كه در اواخر سال سوم بعثت و يا در سال چهارم نازل شده باشد آن گاه كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پس از نزول فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94، دعوت خود را آشكار كرده بود.

2- به اجماع قارئان عدد آيات آن نه است و كسى در آن اختلافى ندارد آن داراى سى كلمه و صد و سى حرف است.

3- علّت تسميه آن، وقوع لفظ «همزه» در اول آنست.

4- اين سوره به شهادت آيات و آهنگ آن، مكى است مفسران نيز چنين گفته اند.

5- اين سوره حالات و خلق بد مردمان مادى را كه متكى به ثروت و قدرت هستند، مجسم مى كند، اينگونه اشخاص در اثر نبودن تربيت توحيدى، اوّلا:

ناز فروش مى شوند، مردم را تحقير مى كنند، عيب جو و طعنه زن هستند.

ثانيا: چنان به ثروت و قدرت تكيه مى كنند گويى در دنيا هميشگى هستند از آنها در دنيا جز شر و فساد به وجود نمى آيد و در آخرت بعذاب خدا گرفتار مى شوند، تربيت توحيدى، انسان را از اينگونه حالات و رويه ها نجات مى دهد.

______________________________

(1) بنا بر آنكه ترتيب نزول را قطعى بدانيم.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 349

سوره الهمزة و هى تسع آيات نزلت بعد سورة القيامة

[سوره الهمزة (104): آيات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (1) الَّذِي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ (2) يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ (3) كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ (4)

وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ (5) نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ (6) الَّتِي تَطَّلِعُ

عَلَى الْأَفْئِدَةِ (7) إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (8) فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (9)

به نام خداى رحمان رحيم

1- واى بر هر عيبجوى طعنه زن

2- كه مالى گرد آورده و ذخيره كرده است

3- خيال مى كند كه ثروتش او را جاودانى نموده است

4- نه، حتما به حطمه انداخته مى شود.

5- چه مى دانى حطمه چيست؟

6- آتش افروخته خداست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 350

7- كه بر قلوب چيره مى شود

8- آن آتش بر آنها ملازم و هميشگى است

9- در ميان ستونهايى برافراشته و استوار

كلمه ها

همزه: در اقرب الموارد از لسان العرب نقل شده: همزه: عيب گرفتن در پشت سر و لمز بدگويى در حضور است.

در مجمع البيان همز به معنى طعنه زدن و لمز به معنى عيب گرفتن آمده است و گويد: هر دو به يك معنى مى باشند بهتر آنست كه همزه به معنى طعنه زن و لمزه به معنى عيبجو يا بالعكس باشد، اين دو صيغه براى كثرت هستند يعنى بسيار طعنه زننده و عيبجو.

ناگفته نماند: عيبجويى و عيب چسباندن به مردم يك چيز است، طعنه زدن به وسيله آن، چيزى ديگر.

عدده: تعديد: ذخيره كردن را گويند: «عدد المال: جعله عدة للدهر» (اقرب الموارد).

اخلده: جاودانى كرد او را. خلود: هميشه بودن. اخلاد: جاودانى كردن.

ينبذن: نبذ: انداختن چيزى از روى بى اعتنايى، از اكثر آيات قيد «بى اعتنايى» فهميده مى شود «لينبذن» حتما و يقينا انداخته مى شود.

حطمه: نام آتش جهنم است، حطم به معنى شكستن است «حطمه حطما:

كسره» اين تسميه براى آنست كه آتش جهنم شكننده و خرد كننده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 351

موقدة: افروخته شده. و قد: افروخته شدن آتش. ايقاد: افروختن آتش.

تطلع: طلوع و مطلع: آشكار شدن. اطلاع از باب افتعال به

معنى آگاه شدن است آن را اشراف نيز گفته اند، آن در آيه ممكن است به معنى تسلّط و استيلا باشد كه اشراف توأم با تسلط است و شايد به معنى بروز و آشكار شدن باشد.

افئدة: قلبها. مفرد آن فؤاد است، فأد در اصل به معنى بريان كردن است، قلب را از آن فؤاد گويند كه در آن دلسوزى هست.

موصدة: ملازم، پيوسته. و صد به معنى بافتن و ثبوت آيد «و صد الثوب:

نسجه» گويند: «و صد الشي ء: ثبت» ايصاد را بستن در و محكم كردن گفته اند، ظاهرا در آيه به معنى ملازم شده و يا در بسته است.

عمد: ستونها. مفرد آن عماد است. عماد گاهى به معنى ابنيه آيد مانند إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ.

ممددة: كشيده شده. مدّ: زيادت و كشيدن «ممدد» (بصيغه مفعول) كشيده شده. به نظر مى آيد به معنى استوار و محكم باشد.

شرحها

1 و 3- وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ الَّذِي جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ.

لفظ «ويل» براى تهديد آيه الَّذِي جَمَعَ مالًا ... در مقام تحليل است يعنى طعنه زن و عيبجو بودن در اثر جمع مال و اتكاء به ثروت است، آرى ثروت و پولدارى بدون توحيد، انسان را طعنه زن و عيبجو و تحقير كننده ديگران مى گرداند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 352

إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى علق/ 7 آيه يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ حاكى از اتكاء تمام به ثروت و مال است، آدم طاغى و قدرتمند كمتر به فكر مى افتد كه اين قدرت روزى از دست من خواهد رفت، نكره آمدن «مالا» براى تحقير است «اخلده» صيغه ماضى است كه مقصود از آن مضارع است، آمدن ماضى براى آنست

كه شخص مادى خلود و دائمى بودن پول و قدرت را قطعى و واقع شده مى داند ولى «يحسب» مى گويد: اين گمانى بيش نيست.

4 و 5- كَلَّا لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ ردع است از گمان خلود، لام «لينبذن» براى قسم و نون آن براى تأكيدات است يعنى: خود را هميشگى گمان نكند سوگند مى خورم كه مى ميرد و حتما به جهنم انداخته مى شود چه حطمه اى؟! چه جهنمى؟! 6 و 7- نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ.

منظور از تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ ظاهرا تسلّط و احاطه آتش بر قلوب است.

الميزان فرموده: گويى منظور آنست كه باطن انسان را مى سوزاند چنان كه ظاهر انسان را نيز مى سوزاند بعكس آتش دنيا كه ظاهر را مى سوزاند.

طبرسى فرموده: بر قلوب مشرف مى شود، درد و سوزش آن به قلوب مى رسد و اللَّه العالم.

8 و 9- إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ.

لفظ «مؤصدة» در آيه عَلَيْهِمْ نارٌ، مُؤْصَدَةٌ بلد/ 20 گذشت، آن فقط دو بار در قرآن آمده است مى شود معناى آن ملازم، احاطه كننده يا در بسته باشد يعنى آتش بر آنها محيط يا در بسته است در ميان ستونهايى ممتد، شايد آن اشاره باشد بر اينكه خارج شدن از آن امكان ندارد.

در مجمع البيان در ذيل روايتى از حضرت باقر سلام اللَّه عليه نقل كرده كه فرمود:

«... ثمّ مدّت العمد و اوصدت عليهم و كان و اللَّه الخلود»

خدايا ما را از

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 353

آتش پناه بده يا ارحم الراحمين.

روز پنجم شعبان هزار و چهار صد و سه مصادف با روز ولادت حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه مطابق 28/ 2/ 1362 تفسير سوره همزه به پايان

رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 354

سوره فيل

اشاره

در مكه نازل شده و پنج آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره فيل نوزدهمين سوره است كه در مكه بعد از سوره كافرون نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد، صد و پنجمين سوره است.

2- در مجمع البيان فرموده: به اتّفاق همه، آيات آن پنج است.

3- علت نامگذارى، وقوع كلمه «فيل» در اول آنست، از باب تسميه كل باسم جزء.

4- سوره مباركه بطور حتم مكى است، كسى خلاف آن را نگفته است.

5- به نظر مى آيد: علّت نزول اين سوره تهديدى بوده است نسبت به دشمنان قرآن كه در مقابل قرآن و پيامبر از موضع خصمانه بترسند، جريان اصحاب فيل را ياد آورند كه خدا چگونه تار و مارشان كرد و يا خطاب است به خود حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله كه جريان آنها را ياد كن و بدان كه خداى تو براى كوبيدن مشركان توانا است.

6- اين سوره به يكى از آيات اللَّه البينات و معجزه عجيبى اشاره مى كند كه پيش از اسلام در مكه واقع گرديد، قضيه در سراسر جزيرة العرب و جاهاى ديگر مشهور بود اعراب جاهلى آن را با شعار خود در آوردند. خلاصه جريان از اين قرار است:

مردى به نام ابرهة بن صباح اشرم «1» كه دين نصرانيت داشت در يمن

______________________________

(1) گويند كنيه او ابو يكسوم بود، واقدى گفته است او از جانب نجاشى پادشاه حبشه، فرماندار يمن بود نجاشى جد همان نجاشى معاصر حضرت رسول (ص) است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 355

حكومت مى كرد، او از اينكه مردم به خانه كعبه به زيارت مى روند و شك مى برد بدين سبب معبدى در يمن بنا كرد و مردم را به زيارت آن دعوت

نمود، تا آن معبد به جاى كعبه رسميت پيدا كند، مردى از «بنى كنانه» كه از حجاز به يمن آمده بود، وارد معبد گرديد و در آن قضاى حاجت كرد.

ابرهه پس از اطلاع و ديدن نجاست با چشم خودش از غضب آتش گرفت و گفت: قسم به نصرانيت خودم خانه كعبه را ويران خواهم كرد، تا كسى به زيارت آن نرود، به مردم فرمان حركت داد، فيلان جنگى را نيز به همراه لشكريان آورد، چون به نزديكى طائف رسيدند، از مردم آنجا راهنمايى خواست، اهل طائف مردى به نام «نفيل» را فرستادند كه لشكريان او را هدايت مى كرد تا در شش ميلى مكه در محلى بنام «مغمس» فرود آمده و اردو زدند.

اهل مكه به شنيدن اين خبر، شهر را تخليه كرده، در كوه ها مخفى شدند در مكه فقط دو نفر مانده بود، اول عبد المطلب جد حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله كه در منصب «سقايه حاج» بود، ديگرى شيبة بن عثمان كليددار كعبه، عبد المطلب عليه السّلام دو طرف درب كعبه را گرفته و بدينسان دعا مى كرد.

لاهم ان المرء يمنع رحله فامنع حلالك.

لا يغلبوا بصليبهم و محالهم غدوا محالك.

لا يدخلوا البلد الحرام اذا فأمر ما بذلك.

يعنى: خدايا مرد از اثاث خويش دفاع مى كند از متاع خود دفاع كن تا با صليب و نيروى خويش بر نيروى تو غالب نشوند و تا داخل مسجد الحرام نگردند آن گاه هر چه مى خواهى فرمان بده.

آن گاه مقدمات لشكريان ابرهه احشام و حيوانات اهل مكه را به غارت بردند، از جمله دويست شتر كه مال حضرت عبد المطلب بود، آن حضرت پس از شنيدن واقعه به اردوى

ابرهه آمد، دربان ابرهه كه مردى از قبيله اشعريها بود

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 356

عبد المطلب را مى شناخت، دربان به ابرهه گفت: شاها پيشواى قريش و مردى كه مردم را در شهر و وحوش را در كوه ها اطعام مى كند به اردوى تو آمده او را اجازه دخول بده ابرهه اجازه داد.

عبد المطلب مردى خوش قيافه و تنومند بود، ابرهه چون او را ديد بزرگش يافت از اينكه او را زير تخت خود بنشاند و خوش نداشت كه بالاى تخت خود بياورد لذا از سرير پائين آمد و با او در زمين نشست و گفت: چه حاجتى دارى؟

عبد المطلب فرمود: لشكريان تو دويست شتر مرا برده اند بگو: آنها را پس بدهند. ابرهه گفت: تو را ديدم بزرگ يافتم، چون صحبت كردى، در نظرم كوچك شدى، عبد المطلب گفت چرا؟ ابرهه گفت: من آمده ام كعبه را كه مايه عزت و سرفرازى شماست ويران كنم ولى تو از من به جاى دست كشيدن از كعبه شترانت را مى خواهى!! عبد المطلب فرمود: شاها من درباره شتران خودم با تو سخن مى گويم، ولى اين خانه صاحبى دارد كه خود از آن دفاع مى كند من كارى به كار كعبه ندارم اين سخن ابرهه را مرعوب كرد، به نظر مى آيد كه عبد المطلب عليه السّلام خود چنين كرده كه با اين سخن ابرهه را مرعوب نمايد، دستور داد شتران آن حضرت را بدهند، عبد المطلب از پيش ابرهه برگشت.

لشكريان ابرهه آن شب را كه تيرهاى شهاب به هر طرف زبانه مى كشيدند و حكايت از نزديكى عذاب داشتند گذرانده صبح آماده حمله شدند فيل كه پيشاپيش قشون بود از جاى خويش حركت نكرد،

به هنگام طلوع خورشيد در آسمان حجاز دسته هاى پرندگان ظاهر شدند هر پرنده سنگى باندازه نخود در منقار و دو تا در چنگالهاى خود داشت، پرندگان لشكريان ابرهه را سنگباران كردند دسته اى از مرغان كه بر مى گشتند دسته ديگرى ظاهر مى شدند و مرتب

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 357

سنگباران مى كردند، هر سنگ به بدن انسانى مى خورد و سوراخ مى كرد و اگر به استخوانى مى رسيد خردش مى كرد، يكى از آن سنگها نيز به بدن ابرهه اصابت كرد بدنش زخم برداشت وقت برگشتن به يمن در هر منزلى تكه اى از گوشت بدنش در اثر زخم مى افتاد، چون به يمن رسيد به درك و اصل شد.

ناگفته نماند در اثر سنگباران و زخمى شدن و مردن گروهى، همه پا به فرار گذاشته و تار و مار شدند، در رابطه با اين واقعه مطلبى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 358

سورة الفيل مكّية و هى خمس آيات نزلت بعد سورة الكافرون

[سوره الفيل (105): آيات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ (1) أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ (2) وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ (3) تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ (4)

فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ (5)

به نام خداى رحمان رحيم

1- آيا ندانستى كه پروردگار تو با اصحاب فيل چه رفتارى كرد؟

2- آيا حيله آنها را در تباهى قرار نداد؟

3- بر آنها پرندگان را دسته دسته فرستاد.

4- مى زدند آنها را با سنگهايى از سجيل.

5- آنها را مانند زراعت چرا شده گردانيد.

كلمه ها

تضليل: گمراه كردن همچنين است اضلال. يعنى: تدبيرشان را گمراه كرد كه به هدف نرسيد.

ابابيل: دسته ها. گروه هاى پراكنده كسايى گويد: مفرد آن ابول (بر وزن عجول) است راغب گويد: مفردش ابيل و به قولى اسم جمع است مفرد ندارد، طبرسى فرموده: «جماعات في تفرقة زمرة

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 359

زمرة».

حجاره: سنگها. مفرد آن حجر است، احجار جمع حجر در قرآن نيامده است.

سجيل: گويند آن معرب «سنگ گل» است يعنى كلوخ متحجر. به نظر راغب آن به معنى كلوخ سنگدار است، قرآن مجيد اين كلمه را در سه محل آورده و روى آن تكيه كرده است يكى در اين سوره ديگرى درباره قوم لوط: ... وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ حجر/ 74، وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ هود/ 82 على هذا بايد نكته اى در آن باشد گرچه نگارنده چيزى دستگيرم نشد.

عصف: برگ. كاه. شدت «عصف ماكول» يعنى برگ خورده يا جويده شده. صحاح و قاموس آن را غلافى كه مغزش خورده شده و پوستش مانده است گفته اند، به قولى منظور برگ درخت است كه الحال (كرم) آن را خورده و فاسد كرده است

اقرب الموارد گويد: «لورق اخذ ما فيه من الحب و بقى هو لا حب فيه» سپس تقدير آن «لعصف مأكول» است.

شرحها

1 و 2- أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ خطاب است به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و يا به هر كسى كه اين سوره را بخواند رؤيت در اينجا به معنى علم و دانستن است.

در مجمع البيان فرموده: به قول اكثر علماء حمله ابرهه به مكه در سال

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 360

ولادت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است، به نقل واحدى دوازده فيل جنگى در معيت لشكريان آورده بودند.

منظور از يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ آنست كه نقشه شان به هدف نرسيد و تدبيرشان از مقصود منحرف گرديد، البته خدا چنين كرد، مانند حمله شيطان بزرگ امريكا به طبس كه خدا كيدشان را از مقصودشان منحرف گردانيد.

3 و 4- وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ اين دو آيه تفسير «تضليل» در آيه قبلى است ابابيل حال يا وصف «طير» است يعنى: پرندگانى كه گروه گروه بودند و با سنگهاى سجيل آنها را سنگباران مى گردند.

5- فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ منظور از عصف ظاهرا فقط يك برگ نيست بلكه به معنى زراعت است.

در تفسير برهان از تفسير قمى نقل شده: عصف مأكول بقيه كاهى است كه چهارپايان آن را خورده است، به نظر مى آيد منظور از عصف مأكول زراعتى است كه چهارپايان آن را چريده باشند، خداوند اصحاب فيل را مانند چنين مزرعه اى گردانيد كه بعضى ها مردند، بعضى ها شكستند و بعضى ها له گشتند و بالاخره تار و مار شدند.

نكته ها

پرندگان و سنگها: در رابطه با سنگهايى كه بر سر اصحاب فيل باريد دو مطلب هست يكى اينكه آن سنگها به هر كه

اصابت كرد، بدنش را سوراخ نمود و او را كشت ديگرى آنكه با باريدن آن سنگها ميان لشكريان ابرهه مرض حصبه و آبله پيدا شد، عده اى به حالت مرض بزمين افتادند، بعضى ها مردند، اين جريان باعث شد كه آنها نتوانستند در آنجا بمانند لذا پا به فرار

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 361

گذاشتند در راه عربهاى صحرانشين آنها را گرفته كشتند و اسير كردند.

1- در تفسير برهان از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده ... هر پرنده يك سنگريزه در منقار و دو سنگريزه در چنگال داشت، در اثر باريدن سنگها در بدن لشگريان آبله توليد شد، پرندگان آنها را بدين وسيله كشتند پيش از آن در مكه نه آبله ديده شده بود و نه آن پرندگان ديده شده بودند.

2- در تاريخ ابن هشام (ج 1/ 54) آمده: سنگها به هر كس اصابت كرد هلاك شد، ولى به همه اصابت نكرد، اين سبب شد كه پا به فرار گذاشتند، در حين فرار، راه يمن را از اين و آن مى پرسيدند، در هر راه مى افتادند و مى مردند يكى از آن سنگها ببدن ابرهه اصابت كرد، او را به طرف يمن حركت دادند در اثر اصابت سنگ به وضعى در آمد كه انگشتانش بندبند مى افتاد و از جاى آنها خون و چرك جارى مى شد، تا او را به صنعاء رساندند، مانند جوجه پرندگان مى لرزيد تا چنان كه گفته اند سينه اش شكافته شد و هلاك گرديد.

ابن اسحاق گويد: به من حكايت كردند كه اولين بار حصبه و آبله در زمين عرب در آن سال ديده شد.

3- ابن اثير در تاريخ كامل ج 1/ 263 گويد: بيشتر اهل تاريخ بر

آنند كه حصبه و آبله اولين بار در عرب بعد از واقعه فيل ديده شده است.

4- عده اى از روايات اهل بيت عليهم السّلام و اهل سنت حاكى است كه سنگها به هر كس اصابت كرد او را سوراخ كرد و كشت، اين روايات در تفسير برهان و ابن كثير و مانند آن نقل شده است.

ناگفته نماند بنا بر نقل اول بايد گفت كه سنگريزه ها آلوده به ميكرب حصبه و آبله بوده اند كه با شيوع آن دو مرض، تار و مار شده اند و بنا بر نقل دوم سنگها بدن آنها را سوراخ كرده و كشته است، به هر حال هر دو از آيات اللَّه البينات هستند و از كارهاى مخصوص و بزرگ خدا كه آن فتنه بزرگ را سر كوب كرد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 362

و بر شرافت كعبه و مقام ابراهيم عليه السّلام افزود.

روز شنبه هشتم شعبان المعظم سال هزار و چهار صد و سه مطابق 31/ 2/ 1362 تفسير سوره فيل به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 363

سوره قريش

اشاره

در مكه نازل شده و چهار آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره قريش بيست و نهمين سوره است كه بعد از سوره تين در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره صد و ششم است، مطلب سوره نشان مى دهد: آن در وقتى نازل شد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دعوت خويش را آشكار كرده بود ولى در چه سالى نازل گرديد، دليلى در دست نيست.

2- قارئان حجاز آيات آن را پنج دانسته و الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ را يك آيه شمرده اند ولى ديگران از جمله قارئان كوفى آن را چهار آيه گفته و از الَّذِي أَطْعَمَهُمْ تا آخر سوره را يك آيه حساب كرده اند، علّت اختيار قرائت كوفى را بارها گفته ايم.

3- سوره مباركه بى شك مكى است و كسى خلاف آن را نگفته است.

4- علّت نامگذارى وقوع كلمه قريش يا «لايلاف» در اول آنست، طبرسى آن را سوره «لايلاف» گفته است ولى در روايات لِإِيلافِ قُرَيْشٍ خوانده شده است.

5- در تفسير سوره «و الضحى» در «نكته ها» مفصلا شرح داده ايم كه سوره فيل و لايلاف در نماز به جاى يك سوره خوانده مى شوند، به آنجا رجوع شود.

6- اين سوره در مقام امتنان بر قوم قريش است و از آن نتيجه مى گيرد كه بايد در مقابل اين امتنان، پروردگار كعبه را عبادت كنند كه آنها را به بركت

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 364

كعبه ايمنى بخشيده و از گرسنگى نجات داده است.

توضيح اينكه سرزمين مكه محل بى آب و علفى است، مردم آنجا مجبور بودند به شام و يمن مسافرت كنند و ما يحتاج خويش را از آن دو محل فراهم آورند و گرنه زندگى برايشان

دشوار و طاقت فرسا مى شد.

على هذا: آنها در زمستان به «يمن» مسافرت مى كردند كه محل گرمسيرى بود و به آن رِحْلَةَ الشِّتاءِ مى گفتند و در تابستان به شام سفر مى كردند كه هواى خنكى داشت و بآن «رحلة الصيف» نام نهاده بودند، اهل مكه در اين مسافرتها از شر سارقين و راهزنان ايمن بودند، مردم تا مى دانستند كه اين كاروان مال قريش است صدمه نمى زدند سهل است كمك هم مى كردند، گويى: اين از آن جهت بود كه ماجراى اصحاب فيل را شنيده بودند و از مزاحمت به قريش مى ترسيدند و يا فقط به احترام «كعبه» آنها را اذيت نمى كردند.

7- مطالب اين سوره با سوره «فيل» ارتباط كامل دارد، لذا عده اى از اهل سنت آن دو را يك سوره شمرده اند و در ميان شيعه نيز شايع است، و چنان كه گفته شد اين مطلب در سوره «و الضحى» در نكته ها مفصلا گفته شده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 365

سورة قريش مكّية و هى أربع آيات نزلت بعد سورة التين

[سوره قريش (106): آيات 1 تا 4]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

لِإِيلافِ قُرَيْشٍ (1) إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ (2) فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ (3) الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ (4)

به نام خداى رحمن رحيم

1- براى الفت دادن به قريش

2- الفت دادن ايشان در مسافرت زمستان و تابستان

3- پس پرستش كنند پروردگار اين خانه را

4- پروردگارى كه آنها را از گرسنگى شديد طعام داده و از ترس بزرگى ايمن گردانيده است.

كلمه ها

ايلاف: الفت دادن. الف (بر وزن حبر) به معنى پيوند يافتن و جمع شدن با ميل و رغبت است، آن در آيه از باب افعال است در لغت آمده: «آلفه ايلافا: جعله يألف».

قريش: نام قبيله بزرگى از عرب است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از شعبه بنى هاشم از همان قبيله است.

رحلة: سفر. كوچ.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 366

شتاء: زمستان، «صيف»: تابستان.

آمنهم: اين كلمه از امن به معنى ايمن است يعنى: ايمنى داد آنها را.

شرحها

1 و 2- لِإِيلافِ قُرَيْشٍ إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ لام در «لايلاف» براى تعليل و متعلّق به فَلْيَعْبُدُوا است، فاعل ايلاف، اللَّه است، قريش مفعول اول و لفظ «رحلة» محذوف، مفعول دوم آن مى باشد يعنى:

قريش عبادت كنند خدا را به علّت آنكه خدا آنها را در مسافرت زمستان و تابستان با مردم الفت داده است.

إِيلافِهِمْ ... بدل است از لِإِيلافِ قُرَيْشٍ كه آن را بيان و تفسير مى كند.

3 و 4- فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ آيه دوم وصف «رب» است و در عين حال «ليعبدوا» را توجيه مى كند، نكره آمدن «جوع و خوف» براى تشديد است يعنى به وسيله مسافرت زمستان و تابستان آنها را از گرسنگى شديدى طعام داد و نيز از ترس بزرگى ايمن گردانيد، در جاى ديگر به اين امتنان چنين اشاره شده است: أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ عنكبوت/ 67 از اين آيه معلوم مى شود: روزگارى كه مردم از اطراف مكه ربوده مى شدند و امنيتى نداشتند اهل مكه در حرم امن خدا راحت بودند و در آيه

ديگر آمده: أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ قصص/ 57 اين آيه گذشته از ايمنى به مسئله وفور نعمت در مكه و اينكه ميوه ها و ثمرات از هر جا بآنجا مى آيد، اشاره مى كند، اينها همه به بركت كعبه بود على هذا لازم بود پروردگار كعبه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 367

را اطاعت كنند نه معبودهاى باطل خود را.

روز شانزدهم شعبان هزار و چهار صد و سه مطابق 8/ 3/ 1362 تفسير سوره قريش به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 368

سوره أ رأيت

اشاره

در مكه يا در مدينه نازل شده و هفت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- «أ رأيت» هفدهمين سوره است كه بعد از سوره تكاثر در مكه نازل گرديد از مصحف امام صادق صلوات اللَّه عليه نيز چنين نقل شده است.

طبرسى فرموده: اين سوره مكى است، اما ضحاك مفسر گويد: مدنى است به قولى سه آيه اول در مدينه و بقيه در مكه نازل شده است. امّا قائل اين قول و علّت آن معلوم نيست، گويند: سه آيه اول درباره عاص بن وائل يا وليد بن مغيره و بقيه درباره منافقان نازل شد اين سخن ظاهرا استنتاج از آيات سوره است.

2- قارئان عراقى آن را هفت آيه، ديگران شش آيه گفته اند اين بدان جهت است كه عراقيها الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ را يك آيه تمام حساب كرده اند و چون عاصم بن ابى النجود از جمله عراقيهاست و روايت او به على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه مى رسد، روايت هفت را اختيار كرده ايم.

3- طبرسى و زمخشرى نام آن را «أ رأيت» گفته اند، در روايات نيز از رسول خدا و امامان عليهم السّلام «أ رأيت» آمده است.

از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

«من قرء أ رأيت الذى يكذب بالدين في فرائضه و نوافله قبل اللَّه صلوته و صيامه و لم يحاسبه بما كان منه في الحياة الدنيا»

«1» امّا عده اى آن را سوره «ماعون» خوانده اند.

4- مطالب سوره در «شرحها» خواهد آمد و قهرا پيشامدى سبب نزول اين سوره شده است.

______________________________

(1) تفسير مجمع و برهان.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 369

سورة الماعون مكّية و هى سبع آيات نزلت بعد سورة التكاثر

[سوره الماعون (107): آيات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ (1) فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ (2) وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ (3) فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ

(4)

الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ (5) الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ (6) وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ (7)

به نام خداى رحمان رحيم

1- آيا ديده اى آن را كه مكذب دين است

2- او كسى است كه يتيم را سخت مى راند

3- و بر اطعام مسكين تشويق نمى كند

4- پس واى بر آن نمازگزاران

5- كه از نماز خويش غفلت مى كنند

6- كسانى اند كه ريا مى كنند

7- و از چيز مفيد مانع مى شوند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 370

كلمه ها

دين: جزاء. شريعت. در قرآن مجيد به هر دو معنى آمده است.

يدع: دع: راندن به شدت: «دعه دعا: دفعه دفعا شديدا» پس «يدع» يعنى دفع مى كند و از خود مى راند.

يحض: حض: وادار كردن. تشويق كردن: «حضه على الامر: حمله عليه».

ساهون: سهو: غفلت. جوهرى در صحاح چنين گفته است «ساهون»:

غفلت كنندگان.

يراءون: رئاء: تظاهر و نشان دادن و آن اين است كه انسان كار خوبى انجام دهد و قصدش تظاهر و نشان دادن به ديگران باشد نه تقرب به خدا.

ماعون: هر چه در آن منفعتى است «كل ما فيه منفعة» در اقرب الموارد آمده:

«الماعون: المعروف ... و كل ما انتفعت به» كلمه «معن» در اصل به معنى جارى شدن است «معن الماء معنا: سأل».

شرحها

در اين آيات ملاحظه مى شود كه دين در عمل مجسم مى شود آنها كه مى گويند: ايمان داريم بايد، اعمال صالح و مثبت، گفته آنها را تصديق كند.

آنكه مى گويد مؤمنم، اما يتيم را مى راند، بر طعام مسكين كسى را وا نمى دارد نماز را براى تظاهر مى خواند، از كارهاى خير و مفيد جلوگيرى مى كند، اين شخص مكذب دين است، با كافر و منافق چندان فرقى ندارد، كلمه أَ رَأَيْتَ ...

حاكى است كه مصداق مكذب دين همين ها هستند، احتمال دارد منظور از «الدين»

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 371

جزاء و قيامت باشد، يعنى آنان كه قيامت را انكار كنند، داراى چنين صفاتى خواهند بود.

1- 3- أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ به نظر الميزان منظور از دين جزاست، ولى ظاهرا منظور از آن شريعت باشد، در اينجا دو وصف از اوصاف منكر دين يا منكر جزاء، ذكر شده است

اول راندن يتيم، دوم: تشويق نكردن ديگران بر اطعام مسكين. اين تعبير در جاهاى ديگر نيز آمده است، و نشان مى دهد كه گذشته از آنكه انسان بايد مسكين را اطعام كند، بايد ديگران را نيز به آن كار وادارد، گويند: طعام در آيه به معنى اطعام است، به قولى دفع يتيم ندادن حق او است.

«أ رأيت» خطاب است به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله، به هر كس ديگر نيز شامل مى شود و اختيار اين صفات بنا بر مقتضاى وقت بوده و گرنه صفاتى از اين قبيل بسيار است.

4- 6- فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ. الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ فاء نتيجه نشان مى دهد كه ريا كنندگان و غفلت كنندگان از نماز نيز، مصداق تكذيب كننده دين هستند. منظور از «ساهون» كسانى هستند كه از نماز غفلت مى كنند، بآن بى اعتنا هستند، آن را ترك مى كنند و در وقتش نمى خوانند نه اينكه در ضمن نماز سهو و اشتباه مى كنند و گرنه مى فرمود: «في صلوتهم» نه اينكه بفرمايد عَنْ صَلاتِهِمْ.

يونس بن عمار از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد: الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ از وسوسه شيطان است؟ فرمود: نه، وسوسه به هر كس مى رسد، بلكه منظور آنست كه از نماز غفلت كند و در اول وقت نخواند:

«فقال: لا كل احد يصيبه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 372

هذا و لكن ان يغفلها و يدع ان يصلى في اول وقتها»

، و در روايت زيد شحام از آن حضرت آمده است:

«قال هو الترك لها و التوانى عنها».

و در روايت محمّد بن فضيل از حضرت كاظم عليه السّلام

«قال: هو التضييع» (تفسير برهان و مجمع).

ناگفته نماند: الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ مطلب مستقلى است،

شايد شامل غير نماز هم باشد، آنان كسانى هستند كه نماز و غير آن را براى خدا انجام نمى دهند براى تظاهر و نشان دادن به مردم انجام مى دهند، ريا، سبب حبط و بطلان عمل است.

7- وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ در روايت اهل سنت از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ماعون به زكاة واجب تفسير شده است.

طبرسى فرموده: آن از امام صادق عليه السّلام نيز منقول است.

ابو بصير از امام صادق عليه السّلام در تفسير ماعون نقل كرده: فرمود: آن قرض است كه به ديگران مى دهى، يا كار خيرى كه مى كنى، يا اسباب خانه كه عاريه مى دهى، زكاة نيز از آن جمله است. گفتم: ما همسايگانى داريم چون چيزى به آنها عاريه مى دهيم مى شكنند و فاسد مى كنند، اگر ندهيم گناه كرده ايم؟

فرمود: اگر چنين باشد مانعى نيست كه ندهيد.

در روايات اهل سنت، تبر، ديگ، دستاس نيز از مصاديق ماعون شمرده شده است.

ناگفته نماند: هر كس كه مردم را از خير و رسيدن به خير باز دارد، بازار سياه به وجود آورد، منابع طبيعى را در انحصار خود در آورد و هزاران امثال

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 373

آن، همه مصداق وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ هستند.

روز نوزدهم شعبان هزار و چهار صد و سه مطابق 11/ 3/ 1362 تفسير سوره ماعون به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 374

تفسير احسن الحديث ج 12 430

سوره كوثر

اشاره

در مكه نازل شده و سه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- كوثر پانزدهمين سوره است كه بعد از «عاديات» در مكه نازل گرديد بنا بر شأن نزول آن، بايد بعد از اظهار دعوت آن حضرت و بعد از نزول آيه فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 نازل شده باشد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره صد و هشتم است.

2- عدد آيات آن بالاجماع سه آيه است، و اين سورة كوتاهترين سوره قرآن مجيد مى باشد.

3- نامگذارى آن به «كوثر» به علّت وقوع اين كلمه در اول آنست و نيز همه اين سوره براى بيان كثرت و گسترش دعوت اسلامى نازل گرديده است در روايت نبوى صلّى اللَّه عليه و آله «سوره كوثر» و در روايات ائمه عليهم السّلام إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ خوانده شده است.

4- در الميزان فرموده: روايات در مكى و مدنى بودن آن مختلف مى باشند ولى ظاهر آنست كه مكى باشد، بعضى گفته اند: دو دفعه نازل شده است تا ميان روايات جمع شود.

5- در علّت نزول اين سوره در مجمع البيان نقل شده: چون عبد اللَّه پسر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه از خديجه بود، از دنيا رفت، عاص بن وائل سهمى (پدر عمرو بن عاص) آن حضرت را در وقت خروج از مسجد الحرام ديد، در آنجا با هم

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 375

صحبت كردند، عده اى از بزرگان قريش در مسجد الحرام نشسته بودند، چون عاص پيش آنها آمد، گفتند: با چه كسى صحبت مى كردى؟ گفت: با آن ابتر، توضيح اينكه: هر كس پسر نداشت او را ابتر و صنبور مى ناميدند.

در روايت تفسير ابن كثير هست: هر وقت رسول خدا

صلّى اللَّه عليه و آله در نزد عاص بن وائل ياد مى شد، مى گفت: او مردى ابتر است، پسر ندارد، وقتى كه بميرد يادش از بين مى رود.

نگارنده گويد: به احتمال قوى، منظور مشركان از اين سخن آن بوده:

كه چون آن حضرت از دنيا رود شريعتش نيز از بين خواهد رفت، خدا در مقام تسليت به آن حضرت وعده مى دهد كه دين تو و نسل تو و آوازه تو پيوسته در گسترش و تزايد خواهد بود، مقطوع الذكر و بى دنباله، دشمنان تو هستند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 376

سورة الكوثر مكّية و هى ثلاث آيات نزلت بعد سورة التكاثر

[سوره الكوثر (108): آيات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ (1) فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ (2) إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ (3)

به نام خداى رحمان رحيم

1- ما به تو كوثر عطا كرده ايم

2- پس به پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن

3- حقا كه دشمن تو، همو بى دنباله است

كلمه ها

كوثر: كثرت فزون از حدّ. خير كثير. زمخشرى گويد: «الكوثر:

المفرط الكثرة». راغب گويد: «تكوثر الشي ء» يعنى: تا آخرين حدّ زياد شد. طبرسى فرمايد: كوثر چيزى است كه كثرت از شأن آنست و به معنى خير كثير باشد.

انحر: يعنى: قربانى كن. يا در نماز دستهايت را تا محاذى گوش بالا كن. راغب گويد: نحر محل گردن بند از سينه است «نحر البعير» از آن گويند كه از آن محل نحرش كنند. در لغت آمده: نحر بالاى سينه، جمع آن نحور است.

شانى: دشمن دارنده، كينه ورز، شنأ (بر وزن عقل) بغض و عداوت «شناه شنا: ابغضه»

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 377

ابتر: بى دنباله. بتر: قطع. ابتر: حيوانى كه دمش بريده شده و انسانى كه فرزند ندارد، راغب گويد: فرزند نداشتن و ذكر خير نداشتن معناى ثانوى آن است.

شرحها

در اين آيات خداوند به رسول خود فرمايد: ما به تو كثرت و گسترش فزون از حد داده ايم، آئين تو، آوازه تو، نسل تو به كثرت و وسعت فزون از حدّ خواهد رسيد، پس حالا كه خدا چنين لطفى به تو فرموده است براى خدايت نماز بخوان و قربانى كن، بى دنباله و مقطوع الذكر آن كس است كه تو را دشمن مى دارد.

ناگفته نماند: اين وعده يك اعجاز است كه اكنون مشاهده مى شود وعده خدا عملى شده، اسلام گسترش پيدا كرده، نسل آن حضرت از فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها همه جا را پر كرده است.

1- أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ اقوال مفسران در تفسير كوثر مختلف است آن را خير كثير، حوض رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در بهشت يا در محشر، نبوت، قرآن، كثرت پيروان اسلام، كثرت ذريه رسول خدا صلّى

اللَّه عليه و آله، شفاعت و مانند آن گفته اند.

الميزان مى گويد: به قرينه إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ مراد فقط كثرت ذريه آن حضرت است زيرا كه ظهور «ابتر» در منقطع النسل است، و آيه جواب «ابتر» مى باشد و يا منظور خير كثير است كه كثرت ذريه نيز در ضمن آنست و گرنه إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ خالى از فائده خواهد بود.

نگارنده گويد: به نظر بعيد مى آيد كه به وقت مردن پسر آن حضرت، مشركان او را ابتر نامند و اين مطلب و جواب آن در قرآن مجيد با چنين وضعى مطرح

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 378

شود، و من احتمال نزديك به يقين مى دهم كه منظور مشركان از «ابتر» از بين رفتن شريعت آن حضرت بوده و گفته اند: حالا كه پسرش مرد، كسى هدف او را دنبال نخواهد كرد، و وقتى كه از دنيا رفت آئين اش نيز از بين خواهد رفت نظير:

فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِينٍ مؤمنون/ 25.

اين گفته براى آن حضرت شكننده و غير قابل تحمل بود كه پس از او اسلام از صحنه روزگار برداشته شود، لذا خدا در مقام جواب مشركان، فرموده است:

إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ ما بر تو كثرت و گسترش عطا كرده ايم، نه تنها دين تو از بين نخواهد رفت، بلكه گسترش بس وسيع پيدا خواهد كرد، النهايه كثرت نسل آن حضرت نيز از مصاديق كوثر است چنان كه در نكته ها خواهد آمد.

2- فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ طبرسى رحمه اللَّه در تفسير آن نقل كرده: پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن، ولى در روايت شيعه و اهل سنت نقل شده: منظور از نحر بلند كردن دستها تا محاذى گوش در تكبير نماز

است.

در مجمع البيان فرموده: جميع عترت طاهره على عليه السّلام از آن حضرت نقل كرده اند كه مراد از نحر بلند كردن دستها در نماز است.

ابن سنان از امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه نقل كرده:

«قال هو رفع يديك جذاء وجهك»

«1».

اصبغ بن نباته از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل كرده: چون اين سوره نازل گرديد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به جبرئيل فرمود: اين نحيره چيست كه خدايم امر فرموده؟ گفت: نحيره نيست بلكه خدا امر فرموده: به وقت تكبير گفتن، ركوع كردن سر از ركوع برداشتن و سجده رفتن، دستهايت را بلند كنى، كه نماز ما و نماز ملائكه در آسمانهاى هفتگانه چنين است. براى هر شى ء زينتى است، زينت

______________________________

(1) تهذيب باب كيفيت الصلاة

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 379

نماز بلند كردن دستها در هر تكبير است «1».

اين روايت در تفسير ابن كثير نيز از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده است.

3- إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ خداوند در اين آيه به دشمن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله لقب ابتر مى دهد، مسلما پسر او نمرده بود، پس منظور خدا از ابتر و بى دنباله بودن، مقطوع الذكر و گمنام بودن اوست، از اين مى فهميم كه منظور عاص بن وائل از ذكر «ابتر» آن بوده كه شريعت آن حضرت از بين خواهد رفت.

نكته ها

حوض كوثر: در روايات شيعه و اهل سنت نقل شده: كوثر نام نهر و حوضى است كه خدا در بهشت يا در محشر به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عطا فرموده است.

طبرسى در مجمع البيان فرموده:

«روى عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام انّه قال: نهر

في الجنة اعطاه اللَّه نبيه عوضا عن ابنه».

از حضرت رضا عليه السّلام از پدرانش از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: كه

«قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يا على انت اخى و وزيرى و صاحب لوائى في الدنيا و الاخرة و انت صاحب حوضى من احبك فقد احبنى و من ابغضك فقد ابغضنى»

مجلسى رحمه اللَّه در (بحار ج 8 ط جديد) سى و سه حديث در اين زمينه از شيعه و اهل سنت نقل كرده است.

ناگفته نماند: مانعى نيست كه حوض كوثر نيز از جمله مصاديق «الكوثر» باشد و اين مخالف آنچه در معنى كوثر گفته شد نيست.

______________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 380

كوثر و گسترش اسلام و نسل آن حضرت: گفتيم: إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ از لحاظ وقوع، يكى از معجزات است. گسترش اسلام و گسترش نسل آن حضرت اين خبر را به مرحله عمل در آورد، لازم است بهر يك اشاره شود، از لحاظ گسترش اسلام، مى دانيم كه اسلام از روز اول پيوسته در گسترش بوده و هست امروز (سال 1362) تعداد مسلمين جهان بيشتر از هزار ميليون نفر است، هشتاد در صد افريقا و بيشتر از شصت درصد آسيا مسلمان هستند و در قاره هاى ديگر به قدر معتنا به وجود دارند، اين تزايد و گسترش ادامه دارد و «كوثر» هر روز بيش از روز ديگر گسترده تر مى گردد.

امّا گسترش نسل آن حضرت توسط حضرت فاطمه عليها السّلام، از عجائب عالم است، قطع نظر از اينكه هر يك از امامان صلوات اللَّه عليهم از نسل فاطمه مصداق كوثر مى باشند كه در عرض چهارده قرن مردم را از كوثر

قرآن و اسلام سيراب مى كنند، فرزندان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روى زمين را پر كرده اند، واقعا فاطمه سلام اللَّه عليها مصداق كوثر است.

بنى اميه مدت هشتاد سال مرتب اولاد فاطمه را كشته و در زنجير قرار دادند بنى عباس مدت پانصد سال اولاد فاطمه را كشتند، زير ديوارها گذاشتند، قتل عام كردند، با وجود اين، همه جا سادات و فرزندان فاطمه به حد كافى يافت مى شوند گويند: در قرن هشتم هجرى بيست هزار از سادات و فرزندان زهرا عليها السّلام شمارش شدند. و در عصر سلطان سليم عثمانى به نوزده ميليون تخمين زده شد، آرى: إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ شماره مجتهدان، محدثان، خطباء، مؤلفان، قيام- كنندگان و ساير مردان بزرگ در ميان سادات بيشتر از آن است كه به حساب آيد.

روز بيست و پنجم شعبان المعظم هزار و چهار صد و سه مطابق 18/ 3/ 1362 تفسير سوره كوثر به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 381

سوره قل يا ايها الكافرون

اشاره

در مكه نازل شده و شش آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ هيجدهمين سوره است كه بعد از «ماعون» در مكه نازل گرديد.

در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره صد و نهم است، اين سوره مسلما بعد از اظهار دعوت و نزول فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 نازل گرديده ولى سال نزول آن درست معلوم نيست.

2- در عدد آيات آن اختلافى نيست، آيات آن را بالاتفاق شش آيه گفته اند به نقل تفسير خازن، آن داراى بيست و پنج كلمه و صد و بيست و پنج حرف است.

3- سوره مباركه مكى است، مطالب و آهنگهاى آن دليل اين مدعاست گرچه بعضى آن را مدنى گفته اند در روايات رسول خدا و اهل بيت سلام اللَّه عليهم سوره قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ ناميده شده است، سفارش شده كه به وقت خوابيدن و در نمازها و خارج شدن به سفر خوانده شود.

در مجمع البيان از فروة بن نوفل نقل شده كه پدرش نوفل محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللَّه آمده ام چيزى به من ياد بدهى كه به وقت خواب بخوانم. فرمود: چون وارد خوابگاه شدى قل يا ايها الكافرين را بخوان و بخواب كه آن برائت از شرك است:

«قال اذا اخذت مضجعك فاقرء قل يا ايها الكافرون ثم نم على خاتمتها فانها برائة من الشرك».

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 382

شعيب حداد از حضرت صادق صلوات اللَّه نقل كرده كه امام فرمود: پدرم مى گفت: قل يا ايها الكافرون يك چهارم قرآن است و پدرم چون از خواندن آن فارغ مى شد مى گفت:

«اعبد اللَّه وحده، اعبد اللَّه وحده».

در تفسير برهان

از ابى العلاء از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه:

«قال من قرء قل يا ايها الكافرون و قل هو اللَّه احد في فريضة من الفرائض غفر اللَّه له و لوالديه و ما ولد و ان كان شقيا محى من ديوان الاشقياء و اثبت في ديوان السعداء و احياه اللَّه تعالى سعيدا و اماته شهيدا و بعثه شهيدا».

4- علّت نزول و مضمون سوره مباركه در شرحها خواهد آمد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 383

سورة الكافرون مكّية و هى ست آيات نزلت بعد سورة الماعون

[سوره الكافرون (109): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ (1) لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ (2) وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (3) وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ (4)

وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (5) لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ (6)

به نام خداى رحمن رحيم

1- بگو: اى كافران

2- عبادت نمى كنم آنچه را كه عبادت مى كنيد

3- و شما عبادت نخواهيد كرد، خدايى را كه من عبادت مى كنم

4- و نه من عبادت خواهم كرد آنچه را كه شما عبادت كرده ايد.

5- و نه شما عبادت خواهيد كرد، خدايى را كه من عبادت مى كنم

6- دين شما مختص شماست و دين من مختص من

شرحها

خلاصه مطلب اين سوره آنست كه: سازش ميان توحيد و شرك امكان ندارد تا شرك، شرك است، توحيد نمى تواند به هيچ وجه آن را امضاء كند، منطقى وَدُّوا

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 384

لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ از ساحت اسلام بدور است تكرار آيات براى تأكيد و بيشتر مجسم كردن اين مطلب مى باشد، شرك بايد از بين برود، بخاطر شرك تار مويى هم از توحيد نبايد كاسته بشود، بلى مى توان به كفار و مشركان گفت: لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ ولى نمى شود با آنها سازش كرد يعنى متاركه نه سازش.

از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه منقول است: قريش به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفتند: يك سال خدايان ما را بپرست، يك سال هم ما خداى تو را بپرستيم باز يك سال تو خدايان ما را بپرستى، ما نيز يك سال خداى تو را بپرستيم، خداوند مانند گفته آنها جواب فرمود.

نقل شده: ابو شاكر ديصانى از علّت تكرار آيات سؤال كرد، ابو جعفر احول كه از او سؤال

شده بود جوابى نتوانست، چون به مدينه آمد، امام صادق عليه السّلام اين شأن نزول را به او ياد داد، او در كوفه بابى شاكر گفت: ابو شاكر جواب داد: اين سخن را شتران از حجاز آورده اند.

به هر حال اين سوره از يك عدم سازش ميان اسلام و كفر حكايت دارد كه بايد پيوسته ملاك عمل قرار گيرد.

متأسفانه اكثر دولتهاى اسلامى مخصوصا دولت عربستان (محل نزول اين سوره) سازش با ابرقدرتهاى كافر را در برنامه زندگى خود گذاشته و كفار را همه كاره خود كرده است.

1- 3- قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ.

منظور از «الكافرون» كفار معهود و مخاطب آن حضرت هستند، وصف كافرون علت «لا اعبد» است. در كشاف گويد: «لا» فقط به مضارعى داخل مى شود كه در آن معناى استقبال باشد، چنان كه «ما» بمضارعى كه فقط در معناى حال باشد على هذا «لا اعبد» دلالت بر دوام دارد يعنى: عبادت نمى كنم معبودهاى شما را نه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 385

در حال و نه در آينده.

اينكه فرموده: وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ از روى تعليم خداوند است كه به آن حضرت ياد داده بود كه اين كفار معين هرگز دين تو را قبول نخواهند كرد، سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ بقره/ 6.

4 و 5- وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ تكرار براى تأكيد مطلب است كه ابدا نه من معبودهاى شما را خواهم پرستيد و نه شما معبود مرا، نظير وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ، ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ انفطار/ 17 و 18

و نظير: كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ تكاثر/ 4.

در الميزان فرموده: آمدن «ما اعبد» بجاى «من اعبد» براى مطابقت ما تَعْبُدُونَ است و شايد نظير وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى باشد.

6- لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ تأكيد نفى سابق است. لام در هر دو مورد براى اختصاص است يعنى دين شما مختص شماست، من هرگز آن را نخواهم پذيرفت، دين من نيز مختص به خودم مى باشد شما آن را نخواهيد پذيرفت خدايم اين چنين خبر داده است، نظير: وَ أُوحِيَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ ... هود/ 36.

مراد آن نيست كه ماندن شما در دينتان جايز است و يا دين شما را تقبيح نخواهم كرد، بلكه منظور آنست كه: اين راه اختصاص به شما دارد، من آن را نخواهم پذيرفت.

روز جمعه بيست و هشتم شعبان هزار و چهار صد و سه مطابق 20/ 3/ 1362 تفسير سوره قل يا ايها الكافرون به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 386

سوره نصر

اشاره

در مدينه نازل شده و سه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- نصر صد و چهاردهمين و آخرين سوره است كه در مدينه بعد از سوره توبه نازل گرديد، و نيز در مقدمه خوانديم كه بعد از سوره نصر، سوره تمام به رسول خدا نازل نگرديد على هذا بعد از اين سوره، آياتى بر آن حضرت نازل گرديده ولى سوره اى كه يك جا نازل شود، نازل نشده است.

ولى ناگفته نماند: سوره مباركه از فتح مكه خبر مى دهد، معلوم است كه در وقت نزول آن، هنوز مكه فتح نشده بود، فتح مكه در سال هشتم هجرت واقع شده على هذا اين سوره قبل از سال هشتم يا در سال هشتم قبل از فتح مكه نازل شده است.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: فتح مكه در سال هشتم اتفاق افتاد و سوره توبه در سال نهم نازل گرديد، پس نمى توان گفت: سوره نصر بعد از سوره توبه نازل شده است، به طور اطمينان مى توان گفت: اين سوره بعد از صلح حديبيه و قبل از فتح مكه نازل شده است.

طبرسى رحمه اللَّه در تفسير سوره هل اتى كه سوره هاى مدنى را شمرده، بعد از سوره نصر، دوازده سوره را نام برده كه بعد از سوره نصر نازل شده اند.

در اين صورت بنا بر آنچه در مقدمه تفسير، از حضرت صادق و حضرت رضا عليهما السّلام نقل شد كه سوره نصر آخرين سوره تمام است، بايد گفت آن دوازده سوره

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 387

بطور تدريج نازل شده و هيچ يك به يك بار نازل نگرديده اند و اللَّه اعلم.

2- عدد آيات آن بالاتفاق سه آيه است و در روايات شيعه و اهل سنت إِذا جاءَ

نَصْرُ اللَّهِ ناميده شده است.

3- سوره مباركه بى شك در مدينه نازل گرديده و چنان كه گفته شد ميان صلح حديبيه و فتح مكه نازل گشته و از فتح مكه خبر داده است.

4- در اين سوره دو پيشامد نيكو وعده داده شده، يكى فتح مكه و از بين رفتن حكومت مشركين، ديگرى داخل شدن مردم به اسلام به صورت گروهى و دسته جمعى، كه بعدا هر دو به وقوع پيوست و يكى از معجزات قرآن كريم است. امّا فتح مكه در سال هشتم تحقيق يافت و امّا داخل شدن به اسلام فوج فوج در سال نهم هجرت بود كه به نقل يعقوبى نمايندگان حدود سى قبيله در آن سال به خدمت آن حضرت آمده و اسلام قبول كرده و از اسلام قبيله شان آن حضرت را مستحضر نمودند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 388

سورة النّصر مدنيّة و هى ثلاث آيات و هى آخر ما نزل من السّور

[سوره النصر (110): آيات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ (1) وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً (2) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً (3)

به نام خداى رحمان رحيم

1- و چون ديدى كه مردم گروه گروه

2- به دين خدا داخل مى شوند

3- پروردگارت را تسبيح گوى و حمد كن و از او مغفرت بخواه كه او بسيار توبه پذير است

كلمه ها

افواج: دسته ها. گروه ها. مفرد آن فوج است. راغب گويد: جماعتى كه به سرعت مى روند.

تواب: بسيار توبه كننده كه در خداوند عملا به معناى توبه پذيرى است صيغه تواب در قرآن پيوسته وصف خدا آمده است مگر در آيه إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ بقره/ 222.

شرحها

در اين سوره، خبر از آمدن فتح مكه و گسترش اسلام و قبول آن از جانب گروه ها و قبائل است، آن گاه به رسول خدا فرمان مى دهد كه پس از وقوع اين

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 389

دو جريان پروردگارت را حمد، تسبيح و استغفار كن.

1- إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ مراد از فتح بى شك فتح مكه و الف و لام آن براى عهد است، نصر اللَّه و فتح هر دو يكى است، آن بشارتى بود پيش از واقع شدن فتح مكه.

2- وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً عطف است بر جاءَ نَصْرُ اللَّهِ يعنى: «اذا رأيت الناس يدخلون ...» چون مكه مشرفه در سال هشتم هجرت فتح گرديد، شيرازه كفر از هم پاشيد، در نتيجه مردم به اسلام روى آوردند، قبائل عرب نمايندگان خويش را بمدينه گسيل مى داشتند و به اسلام و دين خدا داخل مى شدند، بطورى كه سال نهم هجرت را «سنة الوفود» نام نهاده اند يعنى سالى كه وفدها و هيئت هاى قبائل براى اظهار اسلام به مدينه آمدند. اين هم يكى از بشارات و معجزات قرآن مجيد بود كه بوقوع پيوست.

3- فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً خداوند در اين آيه سه دستور بآن حضرت مى دهد: اول تسبيح و تنزيه خدا دوم حمد و ثناى خدا، سوم: طلب مغفرت از خدا. بايد

دانست كه تسبيح و حمد هر يك مستقل و جدا از همديگر هستند، تسبيح در مقابل صفات جلال و حمد در مقابل صفات جمال و نعمتهاى خداوند است به عبارت ديگر آن گاه كه مى گوئيم سبحان اللَّه، نظر به احديت، عظمت، ازليت، ابديت، بى نيازى خداست، و آن گاه كه مى گوئيم الحمد للَّه نظر به نعمتها و كرامتهاست كه خدا به بندگان عنايت فرموده است، باء در «بحمد» به معنى مصاحبت است يعنى خدايت را تسبيح گوى و حمد گوى.

تسبيح و حمد به دنبال فتح و پيروزى اسلام كاملا موجه و در جاى خود واقع است ولى استغفار در اينجا چطور توجيه مى شود، در بادى امر به نظر مى آيد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 390

كه اينجا جاى استغفار نيست، در رابطه با اين دستور سه وجه گفته شده است.

اوّل: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با آنكه به پيروزى اسلام يقين داشت ولى در عين حال چون با چشم خود نديده بود در اين مطلب شايد يك نوع نگرانى داشت، نظير جريان حضرت ابراهيم عليه السّلام كه به خدا عرض كرد: أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي بقره/ 260، آن حضرت به احياء مردگان ايمان داشت ولى خواسته اش از كيفيت و براى حصول اطمينان قلبى بود.

در بعضى از آيات به اين مطلب اشاره شده است، مثلا خطاب به آن حضرت آمده: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ روم/ 60 جمله اول ظهورش رفع نگرانى آن حضرت در آمدن وعده خداست.

امّا با فتح مكه و داخل شدن قبائل عرب به اسلام، قلب نازنين

آن حضرت مانند جدّش ابراهيم عليهما السّلام مطمئن گرديد، خداوند اين حالت نگرانى را نوعى نقص دانسته مى فرمايد: حالا كه فتح و دخول قبائل به اسلام تحقيق يافت از آن نگرانى كه داشتى استغفار كن و اللَّه اعلم (رجوع شود به سوره فتح/ 2).

دوم: گويند مراد آنست كه: بعد از آمدن فتح و دخول مردم به اسلام بگو:

خدايا من آنچه توانستم در پيشرفت دين تو انجام دادم، اگر در اين باره تقصيرى شده باشد مرا بيامرز و اللَّه اعلم.

سوم: منظور از آن، سؤال ادامه مغفرت است الميزان در توجيه آن فرموده چون در اين فتح، آن حضرت از بيشتر تلاش خود در از بين بردن باطل فارغ مى شد امر شده: خدا را به جلالش ياد كند كه تسبيح است و به جمالش كه تحميد است و با نقص خود و حاجتش به خدا كه طلب مغفرت است.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: استغفار گاهى بر وجه تسبيح و انقطاع الى اللَّه مى شود، اين استغفار از آن مقوله است، إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً تعليل استغفار و تشويق

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 391

به آن است.

ناگفته نماند: در مجمع البيان نقل شده: چون اين سوره نازل گرديد، حضرت آن را بر اصحاب خود خواند شاد شدند ولى عمويش عباس چون آن را شنيد گريه كرد، حضرت علّت گريه او را پرسيد؟ گفت: يا رسول اللَّه گمان مى كنم اين سوره از رسيدن اجل شما حكايت مى كند، حضرت فرمود: همانطور است كه مى گويى ...

اين مطلب به چند طريق در كتب شيعه و اهل سنت نقل شده و در دلالت اين سوره بر رسيدن اجل آن حضرت بحث شده است. به نظر نگارنده: اگر

اين نقل صحت داشته باشد سرّ اين مطلب در آمدن فتح و در وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ ...

است از آن ظاهر مى شود كه آن حضرت ديگر مأموريت خود را بپايان رسانده است بقول الميزان «و عند الكمال يرقب الزول».

طبرسى رضوان اللَّه عليه از ابن مسعود نقل كرده چون اين سوره نازل شد آن حضرت بيشتر اوقات مى گفت:

«سبحانك اللهم و بحمدك، اللهم اغفر لى انك انت التواب الرحيم»

روز شنبه بيست و نهم شعبان هزار و چهار صد و سه مطابق 18/ 2/ 1362 تفسير سوره نصر پايان يافت و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 392

سوره تبت

اشاره

در مكه نازل شده و پنج آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- «تبت» ششمين سوره است كه بعد از سوره فاتحه در مكه نازل گرديد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره صد و يازده است، بعضى آن را سوره ابى لهب و بعضى سوره مسد ناميده اند ولى در روايات سوره «تبت» ناميده شده است.

در مجمع البيان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«قال: اذا قرأتم «تبت» فادعوا على ابى لهب فانّه كان من الكذابين بالنبى صلّى اللَّه عليه و آله و بما جاء به من عند اللَّه».

2- عدد آيات آن بالاتفاق پنج است و كسى خلاف آن را نگفته است.

3- علّت نامگذارى ظاهرا وقوع لفظ «تبت» در اول آنست و يا آنكه اين سوره حكايت از تباب و خسران دارد.

4- سوره مباركه بى شك مكى است.

5- ابو لهب عموى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود ولى به آن حضرت ايمان نياورد و در كفر از دنيا رفت، او عداوت شديدى بآن حضرت داشت و پيوسته او را تكذيب مى كرد مردى بنام طارق محاربى مى گويد در بازار «ذى المجاز» بودم، ديدم جوانى به مردم مى گفت: «

ايها الناس قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا

».______________________________

(1) اين سخن بنا بر نقلهايى است كه در مقدمه گذشت ولى بعيد است كه سوره ششم باشد، ظهور سوره آنست كه بعد از سال سوم بعثت و اظهار دعوت، نازل شده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 393

پشت سر او مردى را ديدم كه آن حضرت را با سنگ مى زد، پاهايش را خونى كرده بود و مى گفت: مردم او كذاب است تصديقش نكنيد. من پرسيدم:

اين كيست؟ گفتند: او محمّد است ميگويد كه پيغمبر است،

آن ديگرى عمويش ابو لهب است مى گويد كه او دروغگو است.

از اين حادثه معلوم مى شود كه ابو لهب از معاندين سر سخت بوده و پيوسته در اطفاء نور خدا تلاش مى كرده است، نقل شده: دو نفر از دختران آن حضرت (ظاهرا رقيه و ام كلثوم) زن پسران ابو لهب بوده اند، ولى ابو لهب و زنش ام جميل فرزندان خويش را وادار كردند كه به دختران آن حضرت طلاق گويند، زن ابو لهب ام جميل دختر حرب، خواهر ابو سفيان، عمه معاويه بود، او مانند شوهرش از دشمنان خدا و دشمن آن حضرت بود كه به جاى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله آن جناب را «مذمم» گفت آن مرد و زن، بقدرى با خدا و رسول و اسلام مخالفت كردند، كه سوره تبت در هجو آنها نازل گرديد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 394

سورة لهب مكّية و هى خمس آيات نزلت بعد سورة الفاتحة

[سوره المسد (111): آيات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ (1) ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ (2) سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ (3) وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (4)

فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (5)

به نام خداى رحمان رحيم

1- هلاك شد دو دست ابو لهب و هلاك شد ابو لهب

2- ثروت و كسبش از هلاكت او كفايت نكرد

3- حتما به آتش شعله ور داخل مى شود

4- زنش (نيز داخل آتش مى شود) در حال هيزمكشى

5- و در حالى كه ريسمانى از ليف خرما به گردن دارد.

كلمه ها

تبت: تب و تباب: خسران و زيان مستمر. مجمع البيان زيان مؤدى بر فساد گفته است «تبت» به خسران مستمر افتاد. جوهرى هلاكت نيز گفته است.

ابى لهب: او پسر عبد المطلب بود، گويند: اسم او عبد العزى و كنيه اش ابو لهب بود و گويند: اسم او همان كنيه اش بود در مجمع البيان

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 395

نقل كرده: علّت اين نامگذارى آن بود كه او خوش قيافه بود، و دو طرف صورتش مثل آتش مى درخشيد.

يصلى: صلى: دخول توأم با لزوم و دوام «سيصلى»: حتما داخل و ملازم مى شود.

حطب: هيزم.

جيد: گردن. «الجيد: العنق».

مسد: (بر وزن شرف): ريسمانى كه از ليف خرما تابيده شده (و بر وزن عقل) به معنى تابيدن است: «مسد الحبل مسدا: فتله».

شرحها

در اين سوره مى خوانيم كه دو دست ابو لهب و خود ابو لهب به خسران و هلاكت افتاد، گويى مراد از دو دست عمل و كار او است. كه هم تلاشش تباه گرديد و هم خودش از سعادت باز ماند.

ثروت و كارش او را از هلاكت نجات نداد، به آتش خواهد افتاد زنش نيز در حالى كه بار هيزم بر دوش دارد داخل آتش خواهد گرديد.

1- تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَ يعنى: هم دو دست ابو لهب هلاك شد و هم خودش، گويى مراد آنست كه عملش و تلاشش تباه گرديد، خودش نيز هلاك شد و به سعادت نرسيد اين سخن ظاهرا خبر است نه دعا.

2- ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ مى شود مراد از «ما كسب» قدرت و نفوذ او باشد يعنى ثروتش و نفوذ و قدرتش او را از هلاكت باز نداشت، با آنكه ثروت و شهرت

و نفوذ داشت، باز هم هلاك و بدبخت گرديد. «ما» اول نافيه و دوم موصول است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 396

3- سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ عاقبت هلاك و خسران آنست كه حتما به آتش ملتهب و شعله ور داخل مى شود «سين» در آيه ظاهرا براى تأكيد و حتميت است، نكره آمدن «لهب» مفيد تفخيم است و هم ظاهرا براى تناسب با ابى لهب.

4 و 5- وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ لفظ «و امرأته» عطف است بر فاعل «سيصلى» يعنى «و ستصلى امرأته نارا» جمله هاى حَمَّالَةَ الْحَطَبِ فِي جِيدِها ... هر دو حال هستند از «امرأته» يعنى زن ابو لهب در حالى داخل آتش مى شود كه در پشت خود بار هيزم و در گردن ريسمان دارد، به عبارت ديگر، در حين داخل شدن به آتش عمل دنيا را حكايت خواهد كرد، همانطور كه در دنيا خارها را بدوش مى كشيد و شب در راه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى ريخت تا او را اذيت كند، همانطور هم به آتش مى رود و در آن معذب مى شود «1».

در مجمع البيان نقل شده: چون سوره «تبت يدا» نازل گرديد، ام جميل زن ابو لهب پس از شنيدن آن ولوله كنان در حالى كه سنگى در دست داشت به مسجد الحرام آمد، برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ناسزا مى گفت و فرياد مى كشيد: «مذمما ابينا و دينه قلينا و امره عصينا» «2» حضرت با ابو بكر در مسجد نشسته بود او گفت يا رسول اللَّه ام جميل آمد مى ترسم به شما صدمه اى بزند، حضرت فرمود: هرگز مرا نتواند ديد، آن حضرت قرآن خواند و از ام

جميل محفوظ ماند.

______________________________

(1) در مجمع البيان نقل شده ام جميل خار مى آورد و در راه آن حضرت مى ريخت، ولى بعيد است مراد از حَمَّالَةَ الْحَطَبِ سخن چينى باشد.

(2) مذمم يعنى مذموم، ملعونه اين كلمه را به جاى «محمد» به كار برده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 397

نكته ها

هجو ابو لهب: ايمان و مكتب داراى جاذبه و دافعه است، آنكه به مكتب، ايمان و اعتنايى ندارد او را دفع مى كند هر چند كه از اقوام و عشيره باشد لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ ... مجادله/ 22 اين است كه ملاحظه مى شود ابو لهب ها هجو و طرد مى شوند، ولى سلمانها مقام

«سلمان منا اهل البيت»

پيدا كرده و در مكتب جذب مى شوند.

مسلمان موحد كسى است كه در زندگى اين سوره را سر مشق خويش قرار بدهد، ملاك او در دوست داشتن و دشمن گرفتن، فقط خدا و مكتب باشد و از چهارده معصوم صلوات اللَّه عليهم پيروى نمايد كه خوبان را جذب كرده و به خود نزديك نمودند و بدان را از خود طرد كرده و كنار زدند.

ابو لهب و اين سوره: در مجمع البيان فرموده: اگر گويند: آيا با اين سوره باز ابو لهب قدرت داشته كه ايمان بياورد و باز ايمان بر او فرض و لازم بود؟ و اگر ايمان مى آورد تكذيب وعده سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ نمى شد؟ گوئيم: آرى ايمان براى او لازم بود، اين وعيد به شرط عدم ايمان است، اگر فرض كنيم كه ابو لهب از رسول خدا مى پرسيد و ميگفت: اگر ايمان آورم باز

داخل آتش خواهم شد؟ حضرت مى فرمود: نه زيرا كه شرط دخول آتش از بين رفته بود.

الميزان اين جواب را پسنديده و فرموده است: ابو لهب در اختيارش بود كه ايمان آورد و از عذاب حتمى خدا كه در اثر كفرش بود نجات يابد.

ناگفته نماند: درست است كه او مسلوب الاختيار نشده بود ولى خدا

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 398

مى دانست كه ايمان نخواهد آورد و گرنه ريشه او را اين چنين قطع نمى كرد.

روز دوازدهم رمضان المبارك هزار و چهار صد و سه مطابق 3/ 4/ 1362 تفسير سوره «تبت» به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 399

سوره اخلاص

اشاره

در مكه نازل شده و چهار آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- در مقدمه تفسير گفته ايم: سوره اخلاص بيست و دومين سوره است كه بعد از سوره «ناس» در مكه نازل گرديد. در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره صد و دوازدهم است.

2- آن را سوره اخلاص و سوره توحيد و سوره حمد ناميده اند ولى در روايات شيعه و اهل سنت قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ گفته شده است.

در مجمع البيان فرموده: در حديث آمده كه او (ظاهرا حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله) سوره كافرون و قل هو اللَّه احد را، مقشقشتان مى فرمود، اين تسميه براى آن بود كه اين دو سوره، انسان را از شرك و نفاق كنار مى كنند «تقشقش المريض» آن وقت گويند كه مريض از مرض شفا يابد. مقدارى از روايات در فضيلت سوره در نكته ها خواهد آمد.

3- عدد آيات آن در قرائت مكى و شامى پنج و در قرائت ديگران چهار آيه است زيرا قارئان مكى و شامى «لم يلد» را به تنهايى يك آيه شمرده اند.

نظرى به شأن نزول

ناگفته نماند: مسئله خداشناسى يك امر فطرى است، انسان از اول كه چشم باز كرده به وجود خدا پى برده است، زيرا معماى هستى بدون اعتقاد به

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 400

وجود آفريننده قابل توجيه نيست، النهايه در مسئله تصور خدا و اينكه او چگونه موجودى است به اشتباه افتاده و او را مانند خود تصور كرده و صفات انسان را در يك بعد بسيار بزرگى در وجود خدا پياده كرده است.

قرآن كريم از مشركان نقل مى كند كه از روى نافهمى براى خدا شريكان قرار داده و براى او پسران و دختران تراشيدند. وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ

بِغَيْرِ عِلْمٍ ... انعام/ 100 و در جاى ديگر فرموده: كفار از روى افتراء گفتند كه خداوند فرزند زائيده است: أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ صافات/ 152.

ملائكه را دختران خدا دانستند وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً زخرف/ 19 و در جواب آنها فرموده: أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ طور/ 39، يهود عزير و نصارى مسيح را فرزند خدا دانستند: وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ... توبه/ 30.

تورات فعلى خدا را مانند انسان نشان مى دهد كه با حضرت يعقوب كشتى گرفت و عنقريب بود كه در دست يعقوب مغلوب شود (سفر پيدايش باب 32 آيه 24) و در جاى ديگر نعوذ باللّه خدا با چند نفر فرشته زير درختى مى نشيند و ابراهيم عليه السّلام آب مى ريزد، خدا با ملائكه دست خود را شسته و مشغول طعام خوردن مى شود (سفر پيدايش باب 18 آيه 1).

كليسا در تعليمات خود، خدا را موجودى معرفى كرد كه ميان دو ابروى او هفتاد هزار فرسخ راه است، مسئله «اتخاذ ولد» در بسيارى از آيات قرآن مطرح و ردّ شده است، قرآن مجيد در اين باره چنان سرسختى نشان مى دهد كه ما فوق تصور است و مى گويد: تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً مريم/ 90 زيرا كه وجود فرزند، عبارت اخراى نفى وجود خداست.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 401

سوره مباركه اخلاص در مقام مبارزه با همه اين افكار و نظائر آنهاست و مى گويد: خدا هست ولى او را به هيچ چيز نمى توان تشبيه كرد و مانند هيچ

يك از موجودات نيست، و هيچ يك از موجودات مانند او نيست او بى همتاست، بى نياز است، نزائيده، زائيده نشده، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ.

آرى فقط اين خدا مى تواند عقلا قابل قبول باشد نه آنى كه ديگران گفته اند در اول سوره حديد «1» روايتى نقل شد كه خدا مى دانست، در آينده اقوام عميق و كنجكاوى خواهند آمد، لذا در معرفى خود سوره توحيد و اول سوره حديد را فرستاد. در شأن نزول اين سوره از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: يهود از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله خواستند كه پروردگارش را براى آنها توصيف كند، آن حضرت سه روز جواب نداد، اين سوره نازل گرديد «2» در نقل ديگرى آمده كه مشركان چنين سؤالى از آن حضرت كردند. روايت اول مؤيد مدنى بودن سوره است.

______________________________

(1) كافى كتاب توحيد باب النسبة حديث 2.

(2)

«عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: ان اليهود سئل رسول اللَّه (ص) فقالوا انسب لنا ربك فلبث ثلاثا لا يجيبهم ثم نزلت قل هو اللَّه احد ... الى آخرها» كافى كتاب التوحيد باب النسبة حديث اول. تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 402

سورة الاخلاص مكّية و هى أربع آيات نزلت بعد سورة النّاس

[سوره الإخلاص (112): آيات 1 تا 4]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)

به نام خداى رحمن رحيم

1- بگو: خدا بى همتاست

2- خدا مقصود و ملجاء است

3- نزائيده و زائيده نشده است

4- كسى و چيزى همتاى او نيست

كلمه ها

احد: بى همتا. بايد دانست: احد گاهى در وحدت عددى استعمال مى شود در اينصورت اسم است مانند إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ:

بقره/ 180 و مانند وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ و گاهى در وحدت وصفى بكار مى رود، در اينصورت وصف است به معنى بى همتا و و بى مانند و فقط بذات بارى اطلاق مى شود در آيات قرآن آن گاه كه منظور آن بود كه دوگانگى را از خدا نفى كند لفظ «واحد» بكار رفته است نظير: وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 403

نحل/ 51.

اللَّه: درباره لفظ جلاله اللَّه در تفسير سوره فاتحة الكتاب سخن گفته ايم.

صمد: مقصود كسى كه همه در حوائج خود به او روى مى آورند و او را قصد مى كنند لازمه اين معنا، بى نيازى است و شايد بدين جهت صمد را «بى نياز» گفته اند. صمد (بر وزن عقل) در لغت به معنى قصد است «صمده صمدا: قصده» و نيز به معنى اعتماد آيد گويند «صمد هذا الامر: اعتمده» در نهج البلاغه در خطبه هاى شصت و چهار و صد و بيست و پنج و صد و هشتاد و چهار، اين كلمه به معنى قصد آمده است على هذا صمد در آيه به معنى «مقصود و مصمود اليه» است.

كفوا: (بر وزن عنق): مثل، همتا، نظير.

شرحها

در اين سوره مى خوانيم: خدا بى همتاست، همه به او محتاجند و او را قصد مى كنند يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، وصف زائيدن و زادن در او نيست، هيچ كس و هيچ چيز در ذات و افعال و صفات، مانند و نظير او نمى باشد، اين است توحيد قرآنى و

اين است توحيد خالص. به نظر مى آيد: اللَّهُ الصَّمَدُ. لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ. وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ همه بيان و توضيح «احد» در صدر سوره اند.

1- قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ هو ضمير شأن است، اهميت جمله بعدى را مى فهماند، معنى آيه چنين مى شود: بگو حق اين است كه خدا بى همتاست، بى همتاست در ذات، بى همتاست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 404

در صفات بى همتاست در افعال، بى همتاست در همه چيز.

ناگفته نماند: درباره خداوند سبحان به پنج توحيد كه درجات توحيد هستند عقيده داريم كه در نكته ها خواهد آمد.

2- اللَّهُ الصَّمَدُ آيه اول در زمينه توصيف ذات بود، اين آيه در توصيف فعل است، صمد و محل رجوع بودن در حوائج از صفات افعال است، خدا آفريننده همه موجودات است و همه او را قصد كرده و نيازمند او هستند، على هذا مقصود و مورد حاجت همه اوست از اين مى فهميم كه الف و لام «الصمد» براى حصر است چنان كه در الميزان فرموده است معنى آيه چنين مى شود: اللَّه فقط اوست مقصود و مورد حاجات كه همه از او مى خواهند و به او روى مى آورند.

صمد را مقصود، خداى دائم كه هميشه بوده و خواهد بود، سرپرست مطاع كه بالاتر از او امر و نهى كننده اى نيست و امثال آن معنى كرده اند كه بعضى از آنها در نكته ها خواهد آمد.

3- لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ جمله «لم يلد» مى شود نفى تشبيه باشد در مقابل نصارى كه مى گفتند الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ يا در مقابل مشركان كه مى گفتند: خدا فرزند زائيده است:

أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ صافات/ 151، و شايد منظور

آن باشد كه هيچ چيز بطور اشتقاق و مجزا شدن از خدا، به وجود نيامده است بلكه خدا همه را با اراده و مشيت خود آفريده است الميزان وجه دوم را اختيار كرده كه قول نصارى و هر قول ديگر در اين جمله نفى شده است.

«لم يولد» حاكى از قدم ذات، و واجب الوجود بودن خداست، خدايى كه از چيز ديگرى به وجود نيامده است بلكه هستى را از ذات خود دارد، به نظر مى آيد: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ هر دو روى هم مراد هستند يعنى موجودى در اين دو

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 405

وصف، فقط منحصر به بارى تعالى است، گرچه «لم يولد» نيز چنين است، به هر حال، خدا از اين جهت نيز بى همتاست.

4- وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ ظاهرا «يكن» منسلخ از زمان است نظير كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا مريم/ 290 «احد» نكره در سياق نفى، مفيد عموم است، آن شامل انسان غير انسان مى باشد، معنى آيه چنين مى شود: هيچ كس و هيچ چيز مانند خدا نيست، نظير لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ اين هم شكل ديگرى از بى همتايى است، تأخر «احد» ظاهرا براى حفظ اواخر آيات است.

نكته ها

درجات توحيد: در رابطه با قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بايد دانست: درباره خداوند سبحان به چهار نوع توحيد عقيده داريم كه درجات توحيد ناميده مى شوند.

اول: توحيد ذات. يعنى خدا بى همتا و بى مانند است مانند قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و آيات بعدى كه همه حكايت از بى مانندى خدا دارند و نظير آيات لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ شورى/ 11، نفى ثانى داشتن نيز از توحيد ذات است نظير لا

تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ نحل/ 51 و نظير وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ نساء/ 171.

دوّم: توحيد صفات. يعنى صفات حق تعالى عين ذات اوست، ميان ذات و صفات حق دوگانگى وجود ندارند، بر خلاف انسان كه صفاتش عارض بر ذات او است، نظير علم، كه قبلا وجود نداشت، بعدا عالم شد، على هذا يا بگو: اللَّه و يا بگو:

علم مطلق، يا قدرت مطلق، هر سه يكى است.

توحيد صفاتى نفى هر گونه كثرت و تركب در خود ذات است و همچنين

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 406

خدايا حيات مطلق هر دو يكى است.

ناگفته نماند: صفات افعال مانند خالق بودن و رازق بودن به صفات ذات يعنى علم و قدرت بر مى گردد.

علامه طباطبائى در جلد پنجم روشن رئاليسم بحث «خداى هستى داراى همه كمالات هستى است» فرموده: صفاتى مانند: هستى بخش، روزى دهنده، زنده كننده، ميراننده ... در حقيقت صفاتى هستند نسبى نه خارجى نفسى (رجوع شود به جلد اول اصول كافي كتاب التوحيد).

در خطبه اول نهج البلاغه آمده است:

«و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهادة كل صفه انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة»

منظور از نفى صفات آنست كه بگوئيم: صفات خدا زائد بر ذات خدا نيست.

ناگفته نماند: در قرآن كلمه صفت يا صفات نيامده بلكه فقط «الاسماء» آمده است وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها يعنى يا بگو خدا يا بگو رحمان، اين تعبير در بيان عينيت ذات با صفات از همه رساتر است.

سوّم: توحيد افعال. اين سخن بدين معنى است كه كائنات اعم از مادى و مجرد همه فعل خدايند «لا مؤثر

في الوجود الا اللَّه» پس ما سوى اللَّه هر چه باشد همه به صورت يك واحد (از جمله انسانها و كارهاى انسانها) مخلوق خدا و فعل خدا هستند نسبت آنها به خدا، نسبت نوشته هاست به نويسنده، نويسنده يكى است، نوشته ها و حروف و خطوط، بى شمار هستند.

خدا در كارهاى خود محتاج كسى نيست و از محلى كمك دريافت نمى كند به عبارت ديگر: خدا در كارهايش مستقل است امّا غير خدا هيچ يك در كار خود مستقل نيستند از خدا كمك مى گيرند و از حول و قوه او، قدرت كار پيدا مى كنند «ازمة الامور طرا بيده. و الكل مستمدة من مدده»- «لا حول و لا قوة الا باللَّه» از اين رو كارهاى انسانها نيز كار خدا است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 407

چهارم: توحيد عبادت. يعنى عبادت و بندگى خاص خداست سه قسمت گذشته راجع به خدا و راجع به اعتقاد است ولى چهارمى راجح به بنده و راجع به عمل است.

ناگفته نماند: كارهاى انسانها به دو بخش تقسيم مى شود، اول كارهاى عبادى كه در آنها قصد قربت معتبر است مانند نماز و روزه و مانند آن.

دوّم كارهاى غير عبادى، مانند خريد و فروش، كشتن و درو كردن، ازدواج و طلاق، و بالاخره همه كارهاى روز مره انسانى، خداوند در دين اسلام براى همه كارها اعم از عبادى و غير عبادى احكام فرستاده است، توحيد در عبادت آنست كه انسان در همه كارهايش چه عبادى و چه غير عبادى از خدا فرمان برد، به عبارت ديگر انسان فقط يك مطاع و يك معبود داشته باشد قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ

لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ انعام/ 162. منظور از سخن پيامبران كه مى گفتند: يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ ظاهرا همين بوده است نه فقط كارهاى عبادى.

فضيلت قل هو اللَّه احد: 1- منصور بن حازم از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: هر كه يك روز بر او بگذرد و در نمازهاى پنجگانه قل هو اللَّه احد را نخواند گفته مى شود: بنده خدا تو از نمازگزاران نيستى:

«عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال من مضى به يوم واحد فصلى فيه بخمس صلوات و لم يقرأ فيها قل هو اللَّه احد قيل له يا عبد اللَّه لست من المصلين».

2- ابو بكر حضرمى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده: هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد خواندن قل هو اللَّه احد را بعد از نماز واجب ترك نكند هر كه آن را بخواند خدا خير دنيا و آخرت را براى او جمع كند، او پدر و مادرش و فرزندانش را بيامرزد

«عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال: من كان يؤمن باللّه و اليوم الاخر فلا يدع ان يقرأ في دبر الفريضة بقل هو اللَّه اجد فانه ان قرأها جمع اللَّه له خير الدنيا

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 408

و الاخرة و غفر له و لوالديه و ما ولد».

3- عمرو بن يزيد گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كه به وقت خارج شدن از منزلش ده بار قل هو اللَّه احد را بخواند، پيوسته در حفظ خدا خواهد بود تا به منزلش بر گردد.

«قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام من قرء قل هو اللَّه احد

حين يخرج من منزله عشر مرات لم يزل في حفظ اللَّه عز و جل حتى يرجع الى منزله».

4-

«عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال: من قرء قل هو اللَّه احد مرة واحدة فكانما قرء ثلث القرآن و ثلث التوراة و ثلث الانجيل و ثلث الزبور».

5- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سريه اى را به جنگ فرستاد، فرمانده آنها على عليه السّلام بود، چون بر گشتند حضرت از آنها از على عليه السّلام پرسيد، گفتند: همه خوبيها را داشت ولى در همه نمازها كه با ما خواند قل هو اللَّه احد را مى خواند. حضرت فرمود: يا على چرا چنين كردى؟ گفت: قل هو اللَّه احد را دوست دارم. حضرت فرمود: آن را دوست داشتى تا خدا تو را دوست داشت.

6-

«و قال الصادق عليه السّلام من قراها و اهداها للموتى كان فيها ثواب ما في جميع القرآن ...»

اين چند روايت از تفسير برهان نقل گرديد، به جز حديث اول و پنجم كه از مجمع البيان آورده ايم.

ناگفته نماند روايت در اين باره زياد است خواهان تفصيل بيشتر به كتابهاى ديگر مراجعه فرمايند.

تأويل الصمد: كلينى رحمه اللَّه در كافى «باب تأويل الصمد» از داود بن قاسم جعفرى نقل كرد كه به حضرت جواد صلوات اللَّه عليه گفتم:

«ما الصمد؟ قال: السيد المصمود اليه في القليل و الكثير»

اين روايت مطابق معناى لغوى «الصمد» مى باشد.

طبرسى رحمه اللَّه از امام سجاد صلوات اللَّه عليه نقل كرده:

«قال الصمد الذى قد انتهى سودده و الصمد الدائم الذي لم يزل و لا يزال و الصمد الذى لا جوف له

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 409

و الصمد الذى لا يأكل و لا يشرب و الصمد الذى لا

ينام»

اين روايت راجع به معناى لازم «الصمد» است يعنى خداى ازلى و ابدى، خداى بى خلل، خداى بى نياز اين روايت در توحيد صدوق رحمه اللَّه/ 90 نيز نقل شده است و نيز در آن كتاب نقل شده:

«قال الباقر عليه السّلام الصمد السيد المطاع الذى ليس فوقه آمر و ناه».

روز بيست و يكم رمضان هزار و چهار صد و سه مطابق 12/ 4/ 1362 روز شهادت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه، تفسير سوره اخلاص خاتمه يافت.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 410

سوره فلق

اشاره

در مكه نازل شده و پنج آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- در مقدمه تفسير گفتيم: فلق بيستمين سوره است كه بعد از سوره فيل در مكه نازل گرديد. ولى اين مطلب مختلف فيه است، بعضى آن را مكى و بعضى مدنى گفته اند، مطالب آن با هر دو سازگار است.

2- عدد آيات آن بالاتفاق پنج است (مجمع البيان).

3- علّت تسميه آن به فلق ظاهرا وقوع اين كلمه در اول آنست وانگهى همه مطالب آن يكپارچه فلق و شكافتن است.

4- ناگفته نماند: مخلوقات داراى دو جنبه هستند، جنبه خير و جنبه شر و ضرر، مثلا آب داراى هزاران خير و فائده است، ولى اگر سيل گردد، شر است و ويران كننده، آتش داراى فائده هاى بى شمار است، اما چون آتش سوزى باشد يا انسانى در آن واقع شود، مبدل به شر و ضرر مى گردد، لفظ «من شر شر ما خلق» نشان مى دهد همه ما خلق اللَّه داراى جنبه شر مى باشند چنان كه داراى جنبه خير نيز هستند تا جايى كه درباره قرآن مى خوانيم: وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً اسراء/ 82 و در جاى ديگر آمده: وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى فصلت/ 44.

بعضى از شرور و آفات است كه قابل پيش بينى نيستند، در خفا و پنهانى مى آيند و تا انسان با خبر شود كارشان را كرده اند مانند سرطان، سل، تصادفات

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 411

و ... اينها همه «غاسق» هستند و در تاريكى و خفا مى آيند.

بعضى ديگر به صورت حادثه اند، مانند زلزله ها، انفجارها، جنگها و پيشامدهاى غير منتظره.

بايد دانست كه انسان توانايى آن را ندارد كه از شرور و آفاتى كه اشاره شد

در امان باشد يگانه چاره آنست كه براى رهايى از آنها و براى در امان ماندن به خداى دانا و توانا پناه برد كه جز او نمى تواند كسى را پناه بدهد، اين سوره در مقام ارشاد به ما ياد مى دهد كه به خدا پناه بريم، در وحله اول خطاب به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است و در وحله دوم تعليم براى همه مى باشد، بقيه سخن در نكته ها خواهد آمد و نيز بايد بدانيم كه در اين سوره از شر عوامل خارجى به خدا پناه مى بريم چنان كه در سوره ناس از شر وسواس و عوامل درونى و داخلى.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 412

سورة الفلق مكّية و هى خمس آيات نزلت بعد سورة الفيل

[سوره الفلق (113): آيات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (1) مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ (2) وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ (3) وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ (4)

وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ (5)

به نام خداى رحمان رحيم

1- بگو پناه مى برم به پروردگار مخلوقات

2- از ضرر آنچه آفريده است

3- و از ضرر غاسق وقتى كه داخل شود

4- و از ضرر دمندگان در گره ها

5- و از ضرر حسود چون حسد كند

كلمه ها

فلق: فلق (بر وزن عقل): شكافتن. «فلق الشي ء فلقا: شقه» و (بر وزن فرس) اسم مصدر است به معنى شكافته شده (خلق). طبرسى آن را شكاف وسيع گفته است، در قاموس و اقرب الموارد چندين معنى از قبيل صبح، دره و شكاف براى آن نقل كرده و نيز گفته است «الفلق: الخلق كله» ظاهرا منظور از آن در آيه همه خلق است

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 413

چنان كه خواهد آمد.

غاسق: آنچه در تاريكى آيد. ناگفته نماند: غسق به معنى ظلمت شديد يا ظلمت اول شب است، به هر حال آن به معنى ظلمت و تاريكى است.

على هذا غاسق چيزى است كه در ظلمت و خفا باشد، طبرسى رحمه اللَّه غاسق را آنچه با ضرر هجوم مى كند «الهاجم بضرره» گفته است، شب تاريك، ماه گرفته شده نيز، معنى كرده اند.

وقب: وقوب: دخول. در نهج البلاغه خطبه 48 فرموده:

«الحمد للَّه كلما وقب ليل و غسق»

حمد خدا را است هر وقت كه شبى آيد و تاريك گردد.

نفاثات: دمندگان. نفث: دميدن. آن گاهى دميدن معنوى است مانند الهام و تلقين. از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه درباره وحى فرموده:

«الا و ان الروح الامين نفث في روعى»

و

گاهى ظاهرى است به معنى انداختن كمى از آب دهان. راغب گويد: «النفث: قذف الريق القليل و هو اقل من التفل» يعنى آن انداختن كمى بزاق است كه از بزاق معمولى اندك است، آن جمع نفاث يا نفاثه است.

عقد: (بر وزن صرد): گره ها. واحده آن عقده است. عقد بر وزن عقل به معنى بستن و گره زدن است «عقد الحبل عقدا: شده».

شرحها

1 و 2- قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ منظور از «فلق» ظاهرا خلق و مخلوق است، به علّت اينكه خلقت به وسيله شكافتن و شگفتن است نظير: إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى انعام/ 95، خلقت آسمانها و زمين نيز چنين است چنان كه مى خوانيم: فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 414

انعام/ 14 فاطر و فالق هر دو به يك معنى است، در خطبه اول نهج البلاغه فرموده است

«فطر الخلائق بقدرته».

بعضى در توجيه اين سخن گفته اند: خداوند عدم را شكافته و موجودات را به طرف وجود خارج كرده است. ولى عدم چيزى نيست كه شكافته شود، بعضى آن را در آيه، صبح معنى كرده اند كه ظلمت شكافته شده، مبدل به صبح مى شود ولى اين سخن با آيات بعدى جور در نمى آيد.

لفظ «ما خلق» مانند الفلق شامل همه مخلوقات است و نيز معلوم مى شود كه همه مخلوقات داراى جنبه شر نيز هستند.

3- وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ بايد بدانيم: غاسق و نفاثات و حاسد، همه ذكر خاص بعد از عام است چون مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ همه آنها را شامل مى باشد، به نظر مى آيد كه مصاديق سه گانه فوق براى كثرت اهميت ذكر شده اند.

ظاهرا مراد از «غاسق» چيزها و

بلاهايى است كه در تاريكى و در پنهانى مى آيند و انسان فقط وقتى با خبر مى شود كه آنها كار خود را كرده اند مانند سرطان سل، تصادفات، اين آيه گرچه راجع به مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ اخص است ولى در نوبت خود يك موضوع اعم و داراى افراد بى حد و حصرى است.

اينكه از ابن عباس نقل شده كه آن را شب معنى كرده است ظاهرا معناى درستى نيست.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: به قولى مراد از آن هر هجوم كننده با ضرر است. اين قول به آنچه ما اختيار كرديم نزديك مى باشد.

4- وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ در رابطه با النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ دول قول هست اول اينكه مراد از نفاثات زنان جادوگر و از عقد گره هايى است كه بر نخ جادو مى زنند و بر آنها مى دمند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 415

اين همان قول معروف و مشهور است.

در الميزان فرموده: علّت اينكه زنان جادوگر در آيه مطرح شده اند نه مردان جادوگر، چون سحر در آنها و به وسيله آنها زيادتر از مردان بود.

دوم، قول ابو مسلم است كه گويد: مراد از نفاثات زنانى است كه آراء خود را بر مردان تحميل مى كنند «عقد» تصميمهاى مردان است كه در اثر تحميل زنان باز مى شوند و از بين مى روند، پس زنان بر تصميم مردان مى دمند.

ناگفته نماند: قول دوم اعتبارى ندارد، قول اول نيز بسيار بعيد است. زيرا اولا نسبت به آيات ما قبل بسيار اخص است، مثلا در روزگار ما چقدر زنان جادوگر وجود دارد تا از شر آنها به خدا پناه ببريم؟ وانگهى نمى توانيم بگوئيم:

آيه فقط در رابطه با زمان نزول قرآن و با مكه يا

مدينه است.

از طرف ديگر: چرا بايد فقط از شرّ زنان جادوگر به خدا پناه برد، اينكه الميزان آنها را زيادتر از مردان فرموده است، دليل قطعى وجود ندارد گذشته از اينها جادوگرى را كه در شأن نزول سوره گفته اند لبيد بن اعصم يك مرد يهودى بود، نه زن. بسيار مشكل است قبول نمود كه قرآن ابتدا مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ بفرمايد، سپس سخن را برساند به چند زن جادوگر كه به حساب نمى آيند.

به نظر مى آيد: منظور از نفاثات نيروهايى است كه سبب پديد آمدن حوادث بزرگ مى شود مانند نيروها و عواملى كه سبب آتشفشان يا زلزله يا طوفان يا انفجار يا آتش سوزيهاى مهيب مى شوند و حتى جنگها كه در اثر تلقين اراده ها و نقشه كشى ظالمها و طاغى ها به وجود مى آيند، اين اتفاقات، به صورت بسته و مهار شده در دنيا هستند، اين نيروها و عوامل باعث پديد آمدن و منفجر شدن آنها مى شوند و اللَّه العالم.

ناگفته نماند: نفاثات لازم نگرفته كه حتما وصف زنان باشد زيرا جمعى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 416

كه با الف و تاء بسته مى شود، بيشتر اوقات وصف مذكر لا يعقل مى آيد مانند ايام خاليات، رياح عاصفات، مرفوعات، مجرورات، منصوبات، منسوجات و مانند آنها.

على هذا مانعى نيست كه نفاثات جمع نفاث به معنى عاملى باشد كه مثلا سبب آتشفشان مى شود و اللَّه اعلم.

5- وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ قيد «اذا حسد» براى آنست كه آدم حسود و بدخواه تا حسد خود را به كار نبرده فقط درون خودش را مى سوزاند، ولى چون آن را عملى كند چنان خطرناك است كه بايد از آن به خدا پناه برد از رسول خدا

صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: نزديك است فقر به كفر انجامد و نزديك است حسد بر تقدير خدايى غلبه كند «1» و در روايت ديگرى از حضرت رضا از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده

«قال: كاد الحسد ان يسبق القدر»

«2» اين آيه گرچه نسبت به آيات گذشته اخص است ولى حسد در رابطه با انسان چنان بزرگ و خطرناك است كه با آيات قبلى برابرى مى كند.

ناگفته نماند: موقعيت سوره مباركه از لحاظ تعليم استعاذه و پناه بردن به خدا در سطح ما فوق تصور است.

نكته ها

رواياتى در زمينه اين سوره: 1- از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: به عقبه بن عامر فرمود: بر من آياتى نازل گرديده كه نظير آنها نازل نگرديده بود

«قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انزلت على آيات

______________________________

(1)

الميزان از تفسير قمى ... عن النوفلى عن السكونى عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله: كاد الفقران يكون كفرا و كاد الحسد ان يغلب القدر.

(2) الميزان از عيون اخبار الرضا. تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 417

لم ينزل مثلهن المعوذتين» (مجمع البيان)

2- آن حضرت به عقبة بن عامر فرمود: آيا تعليمت ندهم دو سوره را كه بهترين قرآن يا از بهترهاى قرآنند؟ گفتم: آرى اى رسول خدا. آن گاه معوذتين را بر من تعليم كرد، سپس هر دو را در نماز صبح خواند و فرمود: آن دو را بخوان هر وقت كه برخاستى و خوابيدى

«عن النبى قال يا عقبة الا اعلمك سورتين هما افضل القرآن او من افضل القرآن قلت بلى يا رسول اللَّه فعلمنى

المعوذتين ثم قرء بهما في صلوة الغداة و قال لى: اقرءهما كلما قمت و نمت».

3- ابو عبيده حذاء از امام باقر عليه السّلام نقل كرده: هر كه معوذتين و قل هو اللَّه احد را در نماز وتر بخواند گفته مى شود: بنده خدا بشارتت باد خدا «وتر» تو را قبول فرمود:

«عن ابى جعفر عليه السّلام قال: من اوتر بالمعوذتين و قل هو اللَّه احد قيل يا عبد اللَّه ابشر فقد قبل اللَّه و ترك».

4- روايت شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بسيار اوقات حسن و حسين عليهما السّلام را با معوذتين تعويذ مى كرد يعنى در پناه خدا قرار مى داد

«روى ان النبى كان كثيرا ما يعوذ الحسن و الحسين بهاتين السورتين».

5- عبد اللَّه بن سنان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده: چون قل اعوذ برب الفلق را خواندى در ضمير خودت بگو: به خداى خلق پناه مى برم و چون قل اعوذ برب الناس را خواندى در ضميرت بگو: به پروردگار ناس پناه مى برم پنج روايت فوق از مجمع البيان نقل شده است.

6- در كافى از صابر مولى آل بسام نقل شده: ابو عبد اللَّه عليه السّلام در نماز مغرب بر ما امامت كرد، معوذتين را خواند و فرمود: آن دو از قرآن است

«قال امنا ابو عبد اللَّه في صلوة المغرب فقرء المعوذتين ثم قال: همامن القرآن».

7- از طب الأئمة نقل شده از حضرت صادق عليه السّلام از معوذتين سؤال شد آيا آن دو از قرآن هستند؟ فرمود:

«هما من القرآن»

سائل گفت: آنها در قرائت ابن

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 418

مسعود از قرآن نيستند و در مصحف او نوشته نشده اند؟ امام فرمود: ابن مسعود اشتباه

كرده است يا فرمود: دروغ گفته است، آن دو از قرآن مى باشند، سائل گفت: در نماز واجب آن دو را بخوانم؟ فرمود: آرى «1» آيا رسول خدا (ص) را سحر كردند؟ در مجمع البيان آمده: گويند لبيد بن اعصم يهودى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را سحر كرد، آن گاه جادو را در چاه بنى ذروان در حقه اى در زير سنگى در درون آن مخفى كرد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از آن با خبر شد، على عليه السّلام و زبير و عمار را فرستاد، آب چاه را كشيدند سنگ را برداشتند، حقه را بيرون آوردند در آن مقدارى موى شانه و دندانه هاى شانه، ضمنا ريسمانى كه يازده گره داشت بود كه با سوزنها به هم دوخته بودند، اين دو سوره (فلق- ناس) نازل شد، هر آيه اى كه خوانده مى شد يك گره باز مى گرديد، آن حضرت در خود سبكى احساس مى كرد گويى از بند باز شده است، جبرئيل شروع كرده مى گفت: بنام خدا تو را رقيه مى كنم از هر شرى كه اذيت مى كند از حسد و چشم زخم، خدا شفايت مى دهد «2».

اين سخن با بعضى تفاوت، در روايات اهل بيت عليهم السّلام نيز آمده است چنان كه در تفسير برهان و صافى ديده مى شود.

طبرسى رحمه اللَّه بعد از نقل اين سخن فرموده: اين را از عايشه و ابن عباس نقل كرده اند ولى نمى شود قبول كرد، زيرا مراد قرآن از سحر شده كسى است كه گويى عقلش از بين رفته است. ولى خدا در قول خود وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً ... اين كار را از آن حضرت نفى

كرده است.

ممكن است يهودى يا دخترانش خواسته اند اينكار را بكنند ولى نتوانسته اند

______________________________

(1) اين دو روايت را از وسائل الشيعه ج 4 كتاب القراءة آورده ايم.

(2) رقيه آنست كه انسان را در پناه قدرتى فوق طبيعى قرار دهند، در اينجا قرار دادن در پناه خداست.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 419

خدا آن حضرت را از اينكار مطلع فرموده است و آن دليل صدق آن حضرت مى باشد چطور مى شود مرض آن حضرت از كار يهود باشد اگر مى توانستند آن حضرت را مريض كنند حتما او را مى كشتند چنان كه بسيارى از مؤمنان را كشتند، با آنكه رسول خدا را از همه بيشتر دشمن مى داشتند، شيخ طوسى رحمه اللَّه در تبيان به آن اشاره كرده و رد نموده است.

الميزان جريان را قبول دارد، زيرا پس از نقل قضيه از «در منثور» فرموده: از كتاب طب الأئمة از محمّد بن سنان از مفضل از امام صادق عليه السّلام نظير اين مطلب نقل شده، در اين باره روايات زيادى از طريق اهل سنت ... و نيز از طريق امامان اهل بيت عليهم السّلام آمده است، آن گاه به اشكال مرحوم طبرسى اشاره كرده و گويد: آنچه بعضى در مضمون روايات اشكال كرده اند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از تأثير سحر مصون بوده، اين چطور مى شود با آنكه خدا فرموده: وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا ... فرقان/ 9.

جواب اين است كه مراد مشركان از «مسحور» مجنون و فاسد العقل است ولى اثر سحر در وجود آن حضرت مانند مرض و نظير آن دليلى بر مصونيت آن حضرت نيست.

نگارنده گويد: از آيه:

... فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى طه/ 66 معلوم مى شود سحر جادوگران در موسى عليه السّلام آن مقدار اثر داشته كه خيال كند: ريسمانها و عصاها حركت مى كنند.

اما روايات شيعه درباره سحر آن حضرت به وسيله ساحر، سه گونه نقل شده است چنان كه در تفسير برهان و صافى نقل شده است ولى در روايت طب الأئمة محمّد بن جعفر برسى و محمّد بن يحيى الارمنى واقع است، از اين دو نفر در رجال نامى نيست و مجهول مى باشند، روايت ديگرى با لفظ «و يروى ...» نقل شده كه نمى شود روى آن تكيه كرد. در طريق روايت سوم مردى بنام ابراهيم بن بيكار

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 420

نام رفته كه مجهول است و متن اين روايت بسيار زننده است از جمله اينكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله احساس مى كرد با زنش مقاربت مى كند حال آنكه مقاربت نمى كرد مى خواست به طرف در خانه برود ولى آن را نمى ديد و دست به ديوار مى زد.

به نظر نگارنده نمى شود اين سخنان را قبول كرد، قول طبرسى و شيخ طوسى رحمهما اللَّه معتبر است، اما آيه شريفه درباره موسى عليه السّلام آن مقدار كه فرموده غير از آنست كه اختيار صحت و مرض رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در دست يك يهودى جادوگر باشد و اللَّه العالم.

روز جمعه بيست و ششم رمضان المبارك هزار و چهار صد و سه مصادف با روز قدس مطابق با 17 تير ماه 1362 تفسير سوره فلق به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 421

سوره ناس

اشاره

در مكه نازل شده

و شش آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- در مقدمه تفسير گفتيم: سوره ناس بيست و يكمين سوره است كه بعد از سوره فلق در مكه نازل گرديد، ولى اين سخن يقينى نيست، طبرسى با آنكه در تفسير سوره «هل اتى» هر دو سوره را مكى گفته است در وقت تفسير هر دو را مدنى گفته و مكى بودن را به «قول» نسبت داده است، در جوامع الجوامع در هر دو گفته است «مختلف فيه» هستند. الميزان بنا بر اسباب نزول هر دو را مدنى فرموده است.

ناگفته نماند: مطالب هر دو سوره با مكى و مدنى بودن سازگار است هر چه هست هر دو به يك بار نازل شده اند چنان كه از روايات فهميده مى شود.

2- اين سوره مباركه از شش آيه تشكيل يافته، تسميه آن به «ناس» به علّت وقوع اين لفظ در اول آن است از باب تسميه كل باسم جزء.

3- فضيل بن يسار مى گويد: از حضرت باقر عليه السّلام شنيدم: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به شدت مريض شد و درد شديدى به حضرتش عارض گرديد جبرائيل و ميكائيل به محضرش آمدند. جبرائيل بالاى سرش و ميكائيل نزد پاهاى آن حضرت نشست، جبرائيل او را با قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ تعويذ كرد و در پناه خدا قرار داد و ميكائيل با قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ.

ابو خديجه از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مريض بود

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 422

جبرائيل به محضرش آمد و او را با معوذتين و قل هو اللَّه احد رقيه كرد (در پناه خدا قرار داد) و گفت:

«بسم اللَّه ارقيك و اللَّه يشفيك

من كل داء يؤذيك ...»

اين دو حديث از مجمع البيان است. ولى در آنها مريض بودن حضرت مطرح است، از جادو خبرى نيست.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 423

سورة النّاس مدنيّة و هى ست آيات نزلت بعد سورة الفلق

[سوره الناس (114): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (1) مَلِكِ النَّاسِ (2) إِلهِ النَّاسِ (3) مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ (4)

الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ (5) مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ (6)

به نام خداى رحمان رحيم

1- بگو: پناه مى برم به پروردگار مردم

2- حكمران مردم

3- معبود مردم

4- از ضرر وسواس بسيار پنهان

5- كه در سينه هاى مردم حركت مى كند

6- (وسواسى كه) از ناحيه جن و مردم است

كلمه ها

ناس: مردم. جماعت در مجمع البيان آمده: ناس و بشر و انس نظير هم هستند. اصل ناس اناس است در گفتن الناس به علّت الف و لام تعريف همزه آن حذف شده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 424

ملك: (بفتح ميم و كسر لام) مدبر، سرپرست و مدير. به عبارت ديگر ملك (بر وزن قفل) به معنى حكومت و ملك به معنى صاحب حكومت است.

وسواس: اصل آن به معنى صوت خفى است در جوامع الجوامع فرموده:

«الوسوسة و الوسواس: الصوت الخفى» در مجمع البيان ذيل آيه 20 از سوره اعراف فرموده: وسوسه يعنى خواندن به سوى چيزى با صداى آهسته. «وسوس له» يعنى خير خواهى را به نظر او آورد «وسوس اليه» يعنى مطلب را با صوت خفى به او القا كرد منظور از آن در آيه حديث نفس و خيالات باطل و افكار شيطانى است.

خناس: بسيار پنهان. خنس: پنهان شدن. خانس: پنهان. خناس: بسيار پنهان. خنوس: پنهان شدن بعد از ظهور است.

جنة: جن. هر دو لفظ به يك معنى است.

شرحها

در اين سوره به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب شده: از شر افكار ناپاك كه سبب تصميمهاى ناپاك و اعمال زشت مى شوند به خدا پناه ببرد، در آخر سوره فرموده:

منشأ اين افكار گاهى جن است و گاهى مردم. چنان كه خواهد آمد.

ناگفته نماند: كارهايى كه انسان انجام مى دهد اعم از خوب و بد، همه ناشى از افكار و شناختهاى باطنى است و تا انسان در درون خود چيزى را تجزيه و تحليل و بررسى نكرده و تصميم نگرفته، صدور كارى از وى ناممكن است مگر آنكه ديوانه يا مانند ديوانه ها باشد يا در

خواب كارى انجام دهد.

همه قتلها، غارتها، فريب ها، اذيتها و ... ناشى از افكار باطل و شيطانى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 425

است، اين افكار گاهى از تلقين انسانها، خواندن كتابها، گوش دادن به سخن ديگران است و گاهى از طريق جن و وسوسه آنهاست مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ آرى از شر اين افكار فقط بايد به خدا پناه برد، اوست كه مى تواند انسانها را از شر اين افكار و خيالات باطل و خطرناك پناه دهد.

ناگفته نماند: ضررهايى كه در سوره فلق مطرح است، انسان اغلب در مقابل آنها مسئول نيست زيرا عوامل خارجى هستند ولى در مقابل افكار باطل و شيطانى كه در اين سوره مطرح است مسئول مى باشد.

1- 4- قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ. مَلِكِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ. مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ.

در الميزان مى فرمايد: از طبع انسان است كه چون از چيزى بترسد و احساس ضعف كند، پناه مى برد به كسى كه قدرت دفع آن را دارد، آن كس يكى از سه كس مى تواند باشد، اول مربى و پرورش دهنده كه او را تربيت مى دهد و كارش را تدبير مى كند. اين يك مدافع مستقل است، دوم: صاحب قدرت و صاحب سلطه اى كه به او پناه مى دهد و مى تواند از او دفع شر بكند اين نيز فى نفسه سبب تام است، سوم: معبود او، زيرا لازمه معبوديت و مخصوصا آن گاه كه بى شريك باشد آنست كه بنده فقط به او روى آورد و جز او كسى را در رفع حوائج خود نخواند.

خداى سبحان هم رب است و هم ملك و هم معبود، چنان كه همه اين صفات را در آيه ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا

إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ زمر/ 6 براى خود جمع فرموده است و در آيه رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا مزمل/ 9، به ربوبيت و الوهيت و در آيه لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ حديد/ 5 به ملك و حكومت خدا نيز اشاره شده است.

پس انسان اگر بخواهد به رب پناه برد، رب او خداست و اگر بخواهد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 426

به حاكمى و سرپرستى پناه ببرد خداى سبحان الملك الحق است و اگر بخواهد به معبود پناه ببرد، خدا معبود اوست. از آنچه گفته شد علّت تخصيص صفات سه گانه از ميان اوصاف خداوند معلوم گرديد، نيامدن عطف دليل سبب مستقل بودن هر يك از سه وصف است مانند قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. اللَّهُ الصَّمَدُ ... «1» پس اوصاف سه گانه مشعر بعلت هستند.

در آيه چهارم مى خوانيم: اين پناه بردن، از شر و ضرر وسواس و حديث نفس و خيال باطل است كه منشأ اعمال حرام و زشت مى شود، و آن بسيار پنهان و مخفى در ضمير انسان است كه جز خدا و انسان كسى از آن آگاه نيست، آمدن لفظ خناس ظاهرا براى آنست كه در اثر مخفى بودن كسى قدرت دفع خطر آن را ندارد مگر خدا. على هذا «الخناس» صفت «الوسواس» است.

5- الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ وصف الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ است، الميزان صدور را نفوس و ارواح گفته است كه متعلق وسواس از انسان مبدء ادراك او است كه همان نفس باشد.

ناگفته نماند در اين زمينه بايد بيشتر دقت كرد، در آيه ديگر مى خوانيم فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى

الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ حج/ 46.

6- مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ.

بيان وسواس خناس است يعنى اين وسواس دو منشأ دارد چنان كه گفته شد در مجمع البيان از تفسير عيّاشى از ابان بن تغلب از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند: هيچ مؤمنى نيست مگر اينكه به قلب او در سينه اش دو تا گوش هست. گوشى كه در آن فرشته مى دمد و گوشى كه در آن وسواس خناس مى دمد، خدا مؤمن را با فرشته تأييد مى كند آن است قول: خدا وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ.

______________________________

(1) الميزان به اختصار و ترجمه آزاد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 427

«قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ما من مؤمن الا و لقلبه في صدره اذنان اذن ينفث فيها الملك و اذن ينفث فيها الوسواس الخناس، فيؤيد اللَّه المؤمن و هو قوله سبحان و ايدهم بروح منه»

رواياتى در رابطه با اين سوره در سوره فلق (نكته ها) نقل گرديد به آنجا رجوع فرمائيد.

نكته ها

موقعيت اين سوره در زندگى انسانها بسيار قابل دقت و آموزنده است، خيالات و افكار پنهان و نامرئى چه جنايتها و خرابيها و كشتارهاست كه به بار نمى آورند بايد از آنها به خدا پناه برد اللهم نعوذ بك من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا، إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي يوسف/ 53، چقدر انسانهاى خود فروخته اى كه در اثر تلقينات انسانهاى فاسدى مانند خود، مفسده هايى به بار آورده اند، خونهاى پاك بى شمارى را ريخته و خود را مورد غضب حق تعالى كرده و مصداق الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ گرديده اند.

روز بيست و ششم رمضان المبارك هزار و چهار صد و

سه مصادق با روز مبارك قدس مطابق 17 تير ماه 1362 تفسير سوره ناس به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 428

ناگفته نماند: تفسير سوره وَ الْمُرْسَلاتِ تا آخر قرآن مجيد را قبلا نوشته بودم و چنان كه در آخر تفسير سوره مباركه «هل اتى» گفته ام نوشتن اين تفسير در روز هشتم ذو القعدة الحرام هزار و سيصد و نود و چهار هجرى قمرى شروع شده و در روز چهار شنبه شانزدهم جمادى الثانية سال هزار و چهار صد و شش مطابق هفتم اسفند ماه هزار و سيصد و شصت و چهار (1364) پايان يافته است على هذا مدت نه سال و هفت ماه و شش روز وقت برده است و آخرين قسمت تفسير در سوره «هل اتى» تمام شده است.

و الحمد للَّه رب العالمين اللهم تقبله بقبول حسن بحق محمد و آله الطاهرين صلواتك عليهم اجمعين.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 429

شرح حال مختصرى از مؤلف

اينجانب سيد على اكبر قريشى مؤلف تفسير، فرزند سيد محمّد مرحوم در سال هزار و سيصد و چهل و هفت قمرى در شهرك «بناب» از توابع مراغه متولد شدم، آن طوريكه از پدرم در خاطرم مانده است تولدم در چهاردهم ماه شعبان بوده است.

دروس فارسى را در همانجا در مدارس ملّى خواندم و آن گاه دروس عربى را از پدرم كه از ائمه جماعت و از علماى شهر بود و اساتيد ديگر شروع كردم، در همان روزها پدرم به رحمت ايزدى پيوست تحصيلات خود را با فشار مادى ادامه داده و سپس براى ادامه تحصيل به حوزه قم مشرف شدم.

حدود سال هزار و سيصد و سى و

دو از قم به اروميه منتقل شده و در آنجا اقامت كردم يكى از پيشامدهاى بسيار مفيد آن بود كه در اروميه با چند نفر از روحانيون كه آنها نيز از حوزه قم بر گشته بودند بحث تفسير قرآن و روايات را شروع كرديم كه تقريبا بيشتر از ده سال ادامه داشت.

اين بحثها روحيه عجيبى براى مطالعه و نوشتن در من به وجود آورد كه مقدمه همه مطالعات و نوشته هايم گرديد به طورى كه بحمد اللَّه از مطالعه و نوشتن سير و خسته نمى شوم.

پس از رحلت مرحوم آية اللَّه بروجردى كه شهر مقدس قم در پى كارهاى غلط سلطنت استبدادى متشنج شد در اروميه به نداى فقها، مخصوصا رهبر كبير حضرت امام خمينى رضوان اللَّه تعالى عليه لبيك گفتم.

از سال هزار و سيصد و چهل و دو كه امام رسما قيام خود را شروع كردند من هم به صورت فردى از پيروان آن قائد بزرگ بوده و اهدافش را تعقيب و ترويج مى كردم، از سال 42 تا پيروزى انقلاب يكى از كارهاى متعارف من جلب شدنم

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 430

به شهربانى و ساواك جهنمى بود، دفعات از منبر رفتن محروم شدم حتى يك بار مدت يك سال تمام حق منبر رفتن را نداشتم، از پرونده هاى ساواك كه اخيرا توسط سپاه پاسداران به دستم رسيد، معلوم شد، من در نظر ساواك از مخربترين دشمنان سلطنت بوده ام.

در سال 1357 در ارديبهشت ماه به مدت يك سال به «بافت كرمان» تبعيد شدم ولى بعد از مدتى شعله انقلاب گسترش يافت و تبعيد شكسته شد با سلام و صلوات و استقبال عجيبى به اروميه باز گشتم، به مبارزه

ادامه داديم تا انقلاب پيروز شد.

در سال هزار و سيصد و پنجاه و هشت براى مجلس خبرگان قانون اساسى انتخاب شدم و مدت سه ماه در نوشتن قانون اساسى در خدمت بزرگانى امثال مرحوم شهيد دكتر بهشتى و ديگر بزرگان بودم.

در سال 1361 به عضويت مجلس خبرگان تعيين رهبرى انتخاب شدم و اكنون نيز كه سال 1369 شمسى است مجددا با اولين رأى افتخار عضويت دوره دوم مجلس خبرگان تعيين رهبرى را يافته ام.

كتابهاى زيادى در اين مدت تأليف كرده ام كه چاپ شده آنها عبارتند از:

1- قاموس قرآن در هفت جلد 2- تفسير احسن الحديث در دوازده جلد 3- المعجم المفهرس لالفاظ الصحيفة السجاديه 4- خاندان وحى زندگانى چهارده معصوم عليهم السّلام 5- شخصيت حضرت مجتبى عليه السّلام 6- مرد ما فوق انسان حسين بن على عليه السّلام 7- سيرى در اسلام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 431

8- معاد از نظر قرآن و علم به درگاه حق تعالى در مقابل اين همه توفيق كه عنايت فرموده شاكر و حامد و تسبيح گو هستم و الحمد للَّه رب العالمين و صلّى اللَّه على محمد و آله الطاهرين اروميه: سيد على اكبر قريشى 1411 قمرى 1369 شمسى

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109