تفسير احسن الحديث جلد 9

مشخصات كتاب

سرشناسه : قرشي بنابي، علي اكبر، - 1307

عنوان و نام پديدآور : تفسير احسن الحديث/ مولف علي اكبر قرشي

مشخصات نشر : تهران: بنياد بعثت، مركز چاپ و نشر، - 1374.

مشخصات ظاهري : ج 12

شابك : 964-309-186-4(ج.1):(دوره) ؛ 964-309-021-3(ج.1) ؛ 964-309-019-1(ج.2) ؛ 964-055-8(ج.4) ؛ 964-309-194-5(ج.11) ؛ 964-309-195-3(ج.12)

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : چاپ قبلي: بنياد بعثت، واحد تحقيقات اسلامي 1366

يادداشت : هر يك از جلدها به تفسير سور و آيات خاصي اختصاص دارد

يادداشت : ج. 6-5 (چاپ سوم: 1378)(دوره) :ISBN 964-309-186-4؛ (ج. 1) :ISBN 964-309-188-0؛ (ج. 2) :ISBN 964-309-189-9

يادداشت : ج. 2 (چاپ سوم: 1377)؛ ج. 3 (چاپ دوم: 1377)؛ ج. 7-10 (چاپ سوم: 1378):(دوره)ISBN 964-309-186-4؛ :(ج. )2ISBN 964-309-019-1؛ :(ج. )3ISBN 964-309-187-2؛ :(ج. )7ISBN 964-309-190-2؛ :(ج. )8ISBN 964-309-191-0؛ :(ج. )9ISBN 964-309-192-9؛ :(ج. )10ISBN 964-309-193-7

يادداشت : ج. 4 (چاپ سوم: )1378

يادداشت : كتابنامه

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : بنياد بعثت. مركز چاپ و نشر

رده بندي كنگره : BP98/ق 4ت 7 1374

رده بندي ديويي : 297/179

شماره كتابشناسي ملي : م 74-5845

سوره فاطر

اشاره

در مكه نازل شده و چهل پنج آيه است

نظرى به كليات سوره

1- فاطر چهل سوّمين سوره است كه بعد از سوره فرقان در مكّه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره سى و پنجم است. به نظر مى آيد حدود سالهاى هشتم و نهم بعثت نازل شده باشد «1».

2- عدد آيات آن به عقيده قارئان شام و مدنى اوّل، چهل و شش و به عقيده ديگران از جمله قارئان كوفه، چهل پنج است، و چون عاصم بن ابى النجود از جمله كوفيان است و قرائت او به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منسوب است لذا عدد چهل پنج را انتخاب كرده ايم. در تفسير خازن گويد: اين سوره داراى نهصد و هفتاد كلمه سه هزار و صد و سى حرف است.

3- نام اين سوره را فاطر و سورة الملائكة گفته اند، به علّت آنكه لفظ فاطر و نيز سعه قدرت ملائكه در اوّل آن ذكر شده است، در هر حال تسمية الكلّ باسم الجزء است، ولى در روايات سورة الملائكة آمده است.

__________________________________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 4

طبرسى رحمه اللَّه نيز آن را سورة الملائكه گفته است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مكّى است و در زمينه توحيد و نبوت و معاد و نظام جهان سخن ميگويد، در مجمع البيان از حسن مفسّر نقل شده كه آيات إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ/ 29 ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ ...

/ 32 در مدينه نازل شده است، ظاهرا اين قول يك نوع استحسان است و گرنه اين گفته بر خلاف سياق آيات مى باشد.

5- ميشود گفت همه سوره به يك بار نازل شده است مگر در قول

حسن مفسّر كه گذشت.

غرض سوره

6- محور مطالب سوره مباركه سه چيز است اوّل: اينكه آفريننده و اداره كننده دنيا خداست، جز او كسى در آفرينش و تدبير استقلال ندارد، (توحيد) اين مطالب حدود نصف بلكه بيشتر از نصف سوره را گرفته است.

دوّم: نبوّت كه رسولان واسطه تبليغ ميان خدا و خلق هستند، سوّم: مسئله ضرورى: معاد كه آخرين سير انسانها مى باشد.

ناگفته نماند: كارهايى كه از انسان سر مى زند، بسته به شناختى است كه از اين جهان دارد، انسان مادّى كه جهان را بى هدف و نقشه مى پندارد، دستش در ظلم و جور و طغيان باز است، زيرا مسئوليتى براى خود احساس نمى كند ولى انسان موحّد كه به وجود خداى متعال عقيده دارد و او را پيوسته حاضر و ناظر ميداند كه در آخرت در مقابل هر ذرّه از عمل خويش مأجور يا معاقب است، آدم مفيد و مؤثر و دلبخواه خواهد بود. قرآن به عقيده معاد در اصلاح تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 5

آدمى بسيار تكيه دارد، طغيانها، انكارها، تباهى ها را در اثر عدم اعتقاد به معاد ميداند. امروزه اينهمه ظلم و طغيان و استعمار و آدم كشى و استضعافگرى كه در جهان وجود دارد تماما نمونه هاى بارزى از عدم اعتقاد به توحيد، خاصّه به معاد است، از اينجا خواهيم دانست كه قرآن درباره توحيد و معاد چرا اين همه پافشارى مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 6

[سوره فاطر (35): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (1) ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ

فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (2) يا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ (3) وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (4)

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (5) إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِيرِ (6) الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (7) أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَصْنَعُونَ (8)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 7

بنام خداى رحمان رحيم

1- سپاس خدا را، كه آفريننده آسمانها و زمين و به وجود آورنده ملائكه است كه داراى بالهاى دو تا دو تا، سه تا سه تا، و چهار تا چهار تا هستند در خلقت آنچه بخواهد زياد مى كند كه خدا بر هر چيز تواناست.

2- خدا آنچه از رحمت براى مردم بگشايد، مانع شونده ندارد و آنچه مانع شود، رها كننده اى جز او نخواهد داشت، او توانا و حكيم است.

3- اى مردم ياد آوريد نعمت خدا را، آيا خالقى جز خدا هست كه از آسمان و زمين به شما روزى مى دهد؟ جز او معبودى نيست پس به كجا بر مى گرديد؟!!

4- پيامبر: اگر تو را تكذيب مى كنند (باكى نيست) كه پيامبرانى پيش از تو نيز تكذيب شده اند، كارها به خدا بر مى گردد.

5- اى مردم: وعده خدا حق

است زندگى دنيا فريبتان ندهد، فريبكار شما را به خدا جرى نكند.

6- شيطان دشمن شماست، او را دشمن بدانيد، جز اين نيست كه او حزب خودش را مى خواند تا اهل آتش باشند.

7- كسانى كه كفر آورده اند، آنها راست عذابى سخت و كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، آمرزش و پاداش بزرگ مال آنهاست.

8- آيا آنكه عمل بدش براى او مزين شده و آن را خوب ديده (مانند كسى است كه چنين نيست؟) خدا هر كه را بخواهد گمراه مى كند و هر كه را بخواهد به سوى خود هدايت مى نمايد، وجود تو به علت اندوه بر آنان تلف نشود، خدا به آنچه مى كنند داناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 8

كلمه ها

فاطر: فطر: شكافتن و شكاف. «الفطر: الشقّ» راغب شكافتن از طرف طول گفته است فاطِرِ السَّماواتِ از اسماء حسنى است كه خداوند كائنات را به وسيله شكافتن آفريده است نظير: إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى.

ملائكه: موجودات با شعور غير مادّى كه خداوند آفريده و پيوسته در فرمان خدايند: عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ طبرسى فرموده: اكثر علماء عقيده دارند كه ملك (بر وزن شرف) از الوك مشتقّ است كه به معنى رسالت مى باشد.

اجنحة: جناح (بفتح- ج): بال، دو طرف شى ء را نيز جناح گويند مانند دو جناح كشتى و لشكر، در اينصورت به معنى جانب و طرف است. و نيز به معنى ميل آيد گويند: «جنحت السفينة» يعنى كشتى به يك طرف ميل كرد. جمع جناح اجنحه است.

مثنى: دو تا دو تا. «ثلاث» سه تا سه تا. «رباع» چهار تا چهار تا.

ممسك: نگاه دارنده، مانع شونده. «مسك- امساك»: گرفتن

و نگاه داشتن.

مرسل: رها كننده. ارسال: فرستادن.

انى: ظرف زمان و مكان است به معنى استفهام نيز به كار رود، معناى فارسى آن (كى، كجا، چطور) است (اين، متى، كيف).

غرور: بفتح اوّل: فريب دهنده، آن صفت مشبهه است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 9

سعير: آتش افروخته. «سعر النار و الحرب: اوقدهما و اشعلهما».

حسرات: حسرت: اندوه و غم. در مجمع البيان فرموده: «الحسرة: شدّة الحزن على ما فات» جمع آن حسرات است، آن در آيه مفعول له «تذهب» مى باشد.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه خداوند آسمانها و زمين را آفريده و ملائكه را واسطه فيض و تمشيت امور جهان قرار داده است. ملائكه داراى ابعادى از قدرت و توانايى هستند، بعضى دو جور كار توانند، بعضى سه جور، بعضى چهار جور بعضى بيشتر. (و اللَّه اعلم) آن گاه بيان شده كه هيچ كسى در جهان جلو قدرت و مشيت خدا را نتواند گرفت، جز خدا روزى دهنده اى نيست، وعده خدا و قيامت حتمى است، بندگان نبايد فريب شيطان را بخورند، آن روز كافران در عذاب و مؤمنان در بهشت خواهند بود، اى پيامبر خودت را براى كافران غصّه مرگ مكن.

1- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.

تفسير بسم اللَّه ... در سوره حمد مشروحا آمده است. سوره هاى حمد، انعام، كهف، سبأ و فاطر، همه با الْحَمْدُ لِلَّهِ آغاز شده اند، اين نيست مگر براى آنكه فرستادن سوره و بيان حقائق و هدايت بندگان از نعمتهاى بسيار بزرگ خداوند است و شكر نعمت بر بندگان واجب مى باشد. خلقت آسمانها و زمين از جمله آنهاست. سماوات شامل هر آنچه در بالا و ارض شامل هر آنچه

در زير پاست. در سوره حمد درباره «الحمد للَّه» سخن گفته شد.

جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 10

اين جمله تعليل ديگر «الحمد للَّه» است، منظور از «رسلا» فقط وحى آوردن براى پيامبران نيست، بلكه فرستاده شدن در هر كار و هر مأموريت است نظير إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا انعام/ 61 كه براى قبض روح بندگان فرستاده ميشوند، إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ يونس/ 21 كه براى نوشتن اعمال مأموريت دارند و همچنين. كه در نكته ها خواهد آمد.

لفظ «الملائكة» كه جمع محلّى بالف و لام است روشن ميكند كه همه ملائكه رسل و واسطه در اداره امور جهان هستند. أُولِي أَجْنِحَةٍ ... وصف ملائكه است منظور از جناحها، بالهاى مادّى مانند بال پرندگان نيست زيرا مى دانيم كه ملائكه مادّى نيستند، بلكه منظور يا سعه قدرت و توانايى است كه چندين جور كار توانند كرد، مانند كسى كه خلبان، راديو ساز، مهندس و نظير آنست و يا منظور سرعت عمل آنهاست، آنكه داراى سه جناح است سريعتر از صاحب دو جناح كار مى كند و اللَّه اعلم.

يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

نشان مى دهد كه بعضى از ملائكه بيشتر از چهار بال دارند، إِنَّ اللَّهَ ...

تعليل جعل الملائكة است.

2- ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ از جمله مسائل توحيد و نفوذ مشيّت خدا در جهان آنست كه: كسى قدرت ايستادن در مقابل خدا را ندارد فلذا اگر خدا باب رحمتى بر روى كسى بگشايد هيچ كس نمى تواند مانع

از آن باشد و بالعكس. وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ تقرير صدر آيه است كه خدا تواناست، اگر كسى بتواند جلو قدرت خدا بيايستد اين مخالف عزّت و قدرت خدا خواهد بود، حكيم است كه باب رزق را به مصلحت باز ميكند و مى بندد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 11

3- يا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ، هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ.

در اينجا دو تا مسئله هست: يكى آنكه انسانها فاعل طبيعى هستند و فقط مى توانند چيزهايى را كه خدا آفريده است جابجا كنند، امّا خدا فاعل الهى است، اشياء جهان را به وجود آورده است فلذا هر تصرّفى كه در جهان مى كنيم در ملك خدا مى كنيم، جز خدا كسى خالق چيزى نيست كه به ما روزى بدهد.

ديگرى آنكه: خداوند وسائل آسمان و زمين را بهم مربوط كرده، همه روزيها را آفريده و ما از آنها بهره مى بريم، با كمى تذكّر، اين مطلب بر همگان روشن خواهد گرديد، ديگر جايى براى توجّه به غير خدا نخواهد ماند. لذا فرموده:

لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ.

در حكم نتيجه است يعنى حالا كه روزى دهنده اوست، معبود نيز اوست پس عوامل شرك شما را به كجا برمى گرداند، 4- وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ.

صدر آيه تسليتى است بر آن حضرت كه از تكذيب مشركان ناراحت مباش اين جريان در گذشته ها نيز بوده است، انسانهاى بزرگ بلاهاى بزرگ دارند ذيل آيه راجع به پيروزى آن حضرت مى باشد، كارها به خدا راجع است، خدا كار تو را روبراه خواهد كرد، 5- يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا

تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ.

خطاب است به عامّه مردم در رابطه با حتمى بودن آخرت، فريفتن حيات تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 12

دنيا آنست كه در اثر پيروى از لذّات فانى، خدا و آخرت از ياد فراموش شوند،

«حبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة».

در جمله لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ غرور به معنى تجرّى و جسارت است در اقرب الموارد گويد: «ما غرّك بفلان: كيف اجترأت عليه»، پس معناى آن چنين است: شيطان و نفس شما را به خدا و نافرمانى او جرى نكند.

6- إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِيرِ.

تكميل آيه سابق است، دشمنى شيطان از همه دشمنها بدتر است، زيرا دشمنان ما فقط مى خواهند ما را در دنيا ساقط كنند ولى شيطان ميخواهد ما از رحمت خدا قطع شده و اهل آتش باشيم. اين روح پليد و شرير با سائر شياطين و ارواح پليده، پيوسته در فكر آنند كه رابطه انسان را با خدا قطع نمايند، مى شود از اين آيه فهميد كه منظور از «غرور» در آيه قبلى شيطان است.

7- الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ.

توضيحى است در رابطه با آن كه شيطان و دنيا فريبش مى دهد و آنكه فريفته نمى شود، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ حاكى است كه گناهانى كه دارند مورد عفو واقع خواهد شد. نكره آمدن آن شايد براى تفخيم يا نوعيّت باشد.

8- أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ.

تقرير و تعليل آيه سابق و تقسيم شدن انسانها به معذّب و منعم است.

أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ ... مبتدا،

خبر آن «كمن ليس كذلك» است، يعنى كافرى كه عمل زشت او در نظرش خوب جلوه گر شده و آن را خوب ديده مانند مؤمنى است كه خوب را خوب و زشت را زشت ديده است؟ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 13

پس كافرى كه اعمال زشت را نيك مى بيند، بايد در عذاب باشد، اما مؤمن كه زشت را زشت ديده و اجتناب كرده بايد در بهشت باشد.

فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ تعليل عدم مساوات است يعنى: نمى شود با هم برابر باشند زيرا خدا خواسته كافر را اضلال كند و مؤمن را هدايت، مى دانيم كه اضلال كافر، اضلال ابتدايى نيست بلكه در اثر طغيان و لجاجت اوست على هذا آن، بر خدا قبيح نيست.

فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَصْنَعُونَ.

پس حالا كه اينطور است، وجود تو به علت غصّه ها، از بين نرود و خودت را هلاك مكن كه چرا چنين شدند. خدا به كارشان داناست، كسانى كه با پاى خود به هلاكت ميروند، چرا خودت را از غصّه درباره آنها هلاك مى كنى؟!

نكته ها

بحثى درباره ملائكه موجوداتى با شعور و بندگان مقرّب خدا و پيوسته ملائكه در فرمان خدا هستند، آنها واسطه هاى فيض خدا مى باشند خداوند در اداره جهان مأموريّتهايى به آنها داده است اينك به قسمتى از آنها كه در قرآن مجيد آمده است اشاره مى كنيم.

1- ملائكه مورد خطاب حق تعالى هستند، خداوند با آنها مى گويد:

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ بقره/ 30.

2- ملائكه صندوق عهد و تابوتى را كه تورات موسى در آن بود حمل مى كردند فِيهِ سَكِينَةٌ

مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ بقره/ 248. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 14

3- ملائكه در جنگها به يارى پيامبران مى آمدند: إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ انفال/ 12 ايضا آل عمران/ 124 125 و نيز: وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها توبه/ 26، احزاب/ 9.

4- ملائكه انسانها را قبض روح مى كنند: وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ انفال/ 50 قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ ... الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ نحل/ 28، 32.

5- ملائكه در عالم برزخ كفّار را عذاب مى كنند چنان كه از يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ ... انفال/ 50 روشن گرديد و نيز آياتى نظير: فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ محمّد/ 27.

6- ملائكه موكّلين آتش و جهنّم هستند: عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ تحريم/ 6، وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ زخرف/ 77 وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً مدثر/ 31.

7- ملائكه حامل وحى بر انبيا هستند نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ شعراء/ 194 در اين زمينه آياتى ديگر نيز داريم. اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ حجّ/ 75.

8- ملائكه براى اهل ايمان از خدا آمرزش مى خواهند، در اين رابطه چند آيه داريم از جمله: وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ شورى/ 5، ايضا كريمه: الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ

بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 15

وَ عِلْماً

غافر/ 7.

9- ملائكه حاملان عرش خدا هستند چنان كه از آيه قبل روشن گرديد.

10- ملائكه حافظ انسان ها و در عين حال نويسندگان اعمال بندگان خدا هستند: وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ انفطار/ 11، أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ زخرف/ 80 و نيز آيه: ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ ق/ 18.

11- ملائكه بر محمد و آل محمّد صلوات ميفرستند: إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ... احزاب/ 56.

12- ملائكه تسبيحگران خدايند كه از عبادت خدا خسته نمى شوند،:

فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ فصّلت/ 38.

13- از آياتى نظير تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ ... قدر/ 4، معلوم ميشود كه ملائكه در تمشيت كارهاى جهان، از جانب خدا مسئوليّتهاى مهمّى دارند.

14- در اين زمينه رواياتى زيادى داريم كه در كتابهاى احاديث آمده است و نيز در نهج البلاغه مخصوصا در خطبه اوّل درباره ملائكه و وظائف آنها سخن گفته شده و ايضا در دعاى سوّم صحيفه سجّاديه كه امام سجّاد عليه السّلام بعضى از وظائف آنها را بيان فرموده و بر آنها صلوات مى فرستد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 16

[سوره فاطر (35): آيات 9 تا 14]

اشاره

وَ اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذلِكَ النُّشُورُ (9) مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَ الَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ (10) وَ اللَّهُ

خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِهِ وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ فِي كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (11) وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (12) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ (13)

إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ (14)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 17

9- خدا آنست كه: بادها را مى فرستد، بادها ابر را حركت مى دهند، ابر را به سوى ديار مرده سوق مى دهيم و با آن، زمين مرده را زنده مى كنيم، برخاستن از قبرها چنين است.

10- هر كه عزت بخواهد، همه عزت خاص خداست، كلمه هاى پاك به سوى او بالا مى رود و عمل صالح آنها را بالا مى برد، كسانى كه كارهاى بد انجام مى دهند، براى آنها عذاب شديدى هست، و مكرشان بى اثر مى شود.

11- خدا شما را از خاكى آفريد، سپس از نطفه اى و سپس مؤنث و مذكرتان گردانيد.

هيچ مؤنثى بار بر نمى دارد و نمى گذارد مگر با علم خدا، هيچ عمر كننده اى عمر نمى كند و از عمر كسى ناقص نمى شود مگر آنكه در كتابى است اين بر خدا آسان است.

12- دو دريا مساوى نيستند، اين شيرين و گوارا

و آبش نوشيدنى است و اين شور و تلخ است، از هر دو گوشت تازه مى خوريد و زيور خارج مى كنيد و مى پوشيد كشتيها را مى بينى كه در آن جارى هستند، تا از فضل خدا روزى بطلبيد و تا خدا را شكر كنيد.

13- شب را به روز و روز را به شب داخل مى كند آفتاب و ماه را مسخر كرده، همه براى مدتى روانند. آن خدا پروردگار شماست، حكومت خاص اوست آنان كه جز خدا مى خوانند مالك هيچ چيز نيستند.

14- اگر آنها را بخوانيد، صداى شما را نمى شنوند و اگر مى شنيدند اجابت نمى كردند و روز قيامت به مشرك بودن شما كافر مى شوند، كسى مانند دانا به تو خبر نمى دهد.

كلمه ها

تثير: ثور: زير و رو شدن. پراكنده شدن. اثاره: زير و رو و پراكنده تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 18

كردن «تثير»: پراكنده مى كند يا حركت مى دهد.

سقناه: سوق: راندن. «سقناه» سوق داديم آن را.

نشور: نشر: گستردن و گسترش. به معنى: زنده كردن نيز آيد «نشر اللَّه الموتى و انشرهم: احياهم» على هذا، نشور به معنى زنده شدن است.

نطفه: آب كم و آب صاف شده، چنان كه در مجمع (حج/ 5) فرموده است، راغب گويد: «النطفة: الماء الصافى» در كلام امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به آب بزرگ نيز نطفه اطلاق شده است چنان كه درباره رودخانه نهروان فرموده

«مصارعم دون النطفة»

خطبه 59.

عذب: گوارا، فرات: بسيار گوارا. در اقرب الموارد آمده: «العذب ...: الطيب و المستساغ من الشراب و الطعام» و در مجمع البيان آمده: «الفرات: اعذب المياه».

ملح: (به كسر اوّل) شور. ملوحه و ملاحه: شورى. اين كلمه فقط دو بار در قرآن آمده است: فاطر/ 12، فرقان/ 53.

اجاج: آب

شور كه به تلخى زند. در قاموس گويد: ماء اجاج آبى است كه شور و تلخ باشد.

طرى: تازه. راغب گويد: «غضا جديدا».

مواخر: مخر: شكافتن و جارى شدن. «مخرت السفينة مخرا: جرت» ماخر به معنى شكافنده و جارى شونده، جمع آن مواخر است.

يولج: ولوج: داخل شدن. ايلاج: داخل كردن.

قطمير: (بكسر قاف) پوست هسته خرما، شيار هسته، نقطه سفيد در تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 19

پشت هسته، پرده شكاف هسته راغب گويد: آن مثلى است براى شى ء بى ارزش.

شرحها

آيات شريفه دلائل گوناگونى است بر توحيد و تدبير خداوند، و اينكه خالق و مدبّر: آفريننده و اداره كننده عالم خداست، نتيجه آنكه بايد به سوى او روى آورد، از او اطاعت كرد و از او ترسيد، عزّت و ذلت دست او است و نيز معلوم مى شود كه خلقت كائنات از تدبير آنها غير قابل انفكاك است.

9- وَ اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذلِكَ النُّشُورُ.

در اين آيه در رابطه با معاد است كه در آيه إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ و آيات ديگر گذشت. و در واقع استدلالى است براى معاد كه مشروح آن در آخر سوره «حجر» گذشت. در اين آيه دو مطلب مورد نظر است يكى باد و باران و زنده شدن زمين، ديگرى تشبيه عالم آخرت به حشر و نشرى كه همه ساله در عالم گياهان تكرار مى شود.

درياهايى هزار فرسخ در هزار فرسخ سطح زمين را فرا گرفته است، تابش آفتاب آب درياها را تبخير مى كند، ابرها سطح درياها را مى گيرد، در اثر اختلاف حرارت هوا، بادها توليد مى شود، در نتيجه، ابرها از بالاى اقيانوسها به طرف

خشگيها حركت مى كنند، آن گاه به باران و برف مبدّل شده به زمين فرو مى ريزند، روئيدنيها كه پشتوانه زندگى مى باشند مى رويند، مشيّت خدا جاى خود را مى گيرد، اين نظامى است كاملا قابل دقّت، و دليلى است بر نفوذ اراده حق تعالى در تدبير كائنات. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 20

وانگهى جمله كَذلِكَ النُّشُورُ حكايت مى كند، كه چون بهار قيامت بيايد ذرّات ابدان انسانها مانند تخمها از زمين مى رويند، اين يكى از شش راهى است كه قرآن مجيد در بيان آخرت مطرح كرده است. در تفسير قمى از جميل بن درّاج از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: چون خدا بخواهد مردمان را زنده كند، چهل روز باران مى بارد در نتيجه عضوها جمع مى شود و گوشتها مى رويد

«قال اذا اراد اللَّه ان يبعث الخلق امطر السماء على الارض اربعين صباحا فاجتمعت الاوصال و نبتت اللحوم» «1».

10- مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ.

اين آيه يك نوع نتيجه گيرى از آيه قبلى است عزّت حالتى است در انسان كه از مغلوبيت او مانع مى شود هر كس بخواهد به عزّت برسد بايد از خدا بخواهد و از او بجويد، زيرا همه عزّت در پيش خدا و مال خداست فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ در جاى جواب «من كان» گذاشته شده است، در جاى ديگر آمده:

أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً نساء/ 139.

جمله إِلَيْهِ يَصْعَدُ ... نشان ميدهد كه عزّت بوسيله اعتقاد صحيح و عمل صالح به دست مى آيد. چنان كه در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده:

«انّه قال انّ ربّكم يقول كلّ يوم انا

العزيز فمن اراد عزّ الدارين فليطع العزيز».

منظور از كلمه طيّب قهرا كلمه هايى است كه بيان كننده اعتقاد صحيح هستند نظير لا اله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه على ولىّ اللَّه چنان كه در تفسير برهان از

__________________________________________________

(1) الميزان از تفسير قمى «وصل» (بكسر و ضم اول) به معنى هر عضو بخصوص است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 21

حضرت صادق و حضرت رضا عليهما السّلام نقل شده است «1»، كلمه طيّبه در آيه أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ ابراهيم/ 24، كلمه توحيد است.

اين كلمات كه نمايانگر اعتقاد حقّند به طرف خدا بالا مى روند، در نتيجه گوينده آنها نيز بالا مى رود و مقرّب مى شود، ضمير «يرفعه» راجع است به الْكَلِمُ الطَّيِّبُ يعنى عمل صالح كه پياده كننده اعتقاد صحيح و مكمّل آنست كلم طيّب را بالا مى برد، در نتيجه صاحب كلم طيّب و عمل صالح به عزت مى رسد.

وَ الَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ.

نقطه مقابل صدر آيه است «يمكرون» به معناى «يعملون» است يعنى:

صاحب اعتقاد صحيح و عمل صالح به عزّت مى رسد ولى آنهايى كه اهل گناه مى باشند در عذاب شديد خواهند بود و عمل آنها كه جز مكر در مقابل حق نيست تباه مى شود و آنها را مقرّب نمى كند.

11- وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ.

دليل ديگرى است از دلائل متقن توحيد و اينكه آفريننده و گرداننده هر دو يكى است، خداوند روى نظام خلقت مواد زمين را به خوراكيها و سپس آنها را به نطفه تبديل مى كند، آن وقت نطفه را در

حال رشد در رحم، به صورت پسر

__________________________________________________

(1)

«عن الرضا عليه السلام ... قال الكلم الطيب هو قول المؤمن لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه: على ولى اللَّه و خليفته حقا و خلفائه خلفاء اللَّه و العمل الصالح يرفعه فهو دليله و عمله اعتقاده الذى فى قبل بان الكلام صحيح كما قلته بلسانى».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 22

و دختر (نر و ماده) در مى آورد، آن گاه حمل و وضع هر مؤنّث زير نظر او و مشمول علم اوست و به همه آگاهى دارد اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ ... رعد/ 8.

در اين اسرار پيچيده خلقت اگر كمى دقّت شود مانند روز روشن، وجود خدا و قدرت و علم او را نشان مى دهد خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ خواه به بشر اوّلى باشد و خواه راجع به همه انسانها، آن گاه تشكيل نطفه و تركيبات منظم آن و سپس مبدّل شدن به دختر يا پسر با آن دستگاه تناسلى عجيب از اسرار بزرگ كائنات است كه در اثر تكرار آن، متوجّهش نيستيم.

وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ.

از جمله وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى ... تكميل مطلب صدر آيه است يعنى:

خدا شما را از خاك آفريده و تا مردن تدبير شما را دنبال مى كند و احوال هيچ يك از شما از زير نظر او خارج نيست، هر چه پيش خواهد آمد از اوّل در لوح محفوظ حاضر بوده و در نزد اوست.

«معمّر» به صيغه مفعول در جاى «احد» است و «يعمّر» به صيغه مجهول به معنى زياد شدن عمر مى باشد.

يعنى عمر كرده نميشود و زايد العمر نمى گردد كسى و از عمر كسى چيزى كم نمى شود مگر آنكه در لوح محفوظ است، «ذلك» اشاره است به همه مطالب آيه.

12- وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها.

اين آيه گر چه يك مطلب مستقلى است ولى با در نظر گرفتن آيات قبل مى خواهد بفهماند كه مؤمن مانند درياى شيرين و گوارا و كافر و مشرك تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 23

همچون درياى شور و تلخ است على هذا اين هر دو، يكى حساب نمى شوند.

وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا اشاره است به اينكه: گر چه مؤمنان و كافران در دنيا خواص مشترك دارند و همه در پيشرفت و اداره كار جهان سهيم هستند ولى يكى نمى توانند باشد، زيرا كافر از فطرت اوّليه خود منحرف شده چنان كه آب شور از اصل خود برگشته است.

تشبيه به دريا شايد براى آن باشد كه مؤمن همچون دريا پر از اعمال صالح است، هم خود عمل مى كند و هم ديگران را راهنمايى مى كند، امّا كافر بعكس اوست.

منظور از درياى شيرين نهرهاى بزرگ است امثال دجله، فرات، نيل آمازون و غيره كه در آنها ماهى، مرواريد و ديگر اسباب زينت وجود دارد و شايد تَسْتَخْرِجُونَ به هر دو دريا راجع نباشد و فقط به درياى شور راجع باشد.

وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

ضمير «فيه» راجع است به «بحر» كلمه «لتبتغوا» مفعول له «مواخر» است، «لعلّ» به معنى «تا» و نتيجه است يعنى جريان كشتيها براى آنست كه شما از فضل خدا

روزى بطلبيد و شكر گزار باشيد. اين آيه در سوره نحل/ 14 چنين است: وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

اينكه دريا شامل خوراكيها و زينتهاست و بشر با مسافرت در آن زندگى خويش را تأمين مى كند، از دلائل توحيد است، در سوره بقره وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ از شواهد توحيد شمرده شده است به آنجا رجوع شود. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 24

13- يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ.

دليل بسيار بارزى است بر توحيد و نفوذ اراده خدا در تدبير جهان كه در آل عمران/ 27، حجّ/ 61، لقمان/ 29 گذشت، آمدن شب به جاى روز و روز به جاى شب، مسخّر شدن خورشيد با حجمى يك ميليون و سيصد هزار برابر زمين در هوا، و تسخير ماه در مدار خويش، حكايت از نظم عالى و ناظم دانا و توانا دارد، آرى ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ آن خدا پروردگار شماست، حكومت و تدبير عالم خاصّ اوست.

وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ.

يعنى بتها و معبودهاى باطلى كه مى خوانيد و پرستش مى كنيد حتى پوست هسته خرمايى را مالك نيستند نه از خلقت جهان و نه از تدبير آن. پس چطور مى توانند معبود و مورد پرستش باشند!! 14- إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ.

صدر آيه تعليل ما

يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ است يعنى اگر آنها را بخوانيد صداى شما را نمى شنوند چون جمادند، و اگر هم مى شنيدند اجابت نمى كردند زيرا آنها در اجابت مستقلّ نيستند مى بايست با اجازه و حول و قوّه خدا اجابت كنند، خدا چنان اذنى را به آنها نداده است؟

اگر معبودها، موجودهاى با شعورى هم باشند باز بدون اذن خدا قدرت اجابت ندارند، در آيات بسيارى آمده كه روز قيامت معبودها از مشركان بيزارى خواهند كرد، چنان كه در اينجا فرموده: وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ در سوره بقره آمده إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 25

الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ

بقره/ 166.

وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ تاكيد مطلب آيه است. يعنى اين، خبر خداست كه بر هر چيز داناست و هيچ كس مانند دانا به تو خبر نمى دهد تقدير آن «و لا ينبّئك مخبر مثل مخبر خبير» است. در اين جمله خطاب از مشركان به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله برگشته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 26

[سوره فاطر (35): آيات 15 تا 26]

اشاره

يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (15) إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ (16) وَ ما ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ (17) وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْ ءٌ وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ مَنْ تَزَكَّى فَإِنَّما يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ (18) وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ (19)

وَ لا الظُّلُماتُ وَ لا النُّورُ (20) وَ لا الظِّلُّ وَ لا الْحَرُورُ (21) وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ

وَ لا الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ (22) إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذِيرٌ (23) إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فِيها نَذِيرٌ (24)

وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتابِ الْمُنِيرِ (25) ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ (26)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 27

15- اى مردم شما به خدا محتاجيد، اما خدا بى نياز و پسنديده است.

16- اگر بخواهد شما را مى برد و مخلوق جديدى مى آورد.

17- اينكار بر خدا دشوار نيست.

18- هيچ نفس گناهكارى، گناه ديگرى را به عهده نمى گيرد و اگر گناهكارى، ديگرى را به حمل بار گناهش بخواند. چيزى از آن برداشته نمى شود هر چند كه دعوت شده، از اقربا باشد، تو فقط كسانى را مى ترسانى كه در غيب از پروردگارشان مى ترسند و نماز را به پا مى دارند، هر كه پاك شود به نفع خويش بوده و برگشت به سوى خداست.

19- كور و بينا با هم برابر نمى شوند.

20- و نه ظلمتها و نور.

21- و نه سايه و هواى گرم.

22- و برابر نمى شود زندگان و مردگان، خدا هر كه را بخواهد شنوا مى كند، تو كسانى را كه در قبور هستند شنوا نتوانى كرد.

23- تو فقط انذار كننده اى.

24- ما تو را به حق بشير و نذير فرستاده ايم، هيچ امتى نيست مگر اينكه در آن انذار كننده اى گذشته است.

25- اگر تو را تكذيب كنند، پيشينيان نيز تكذيب كرده اند، پيامبران آنها بر ايشان معجزه و حكمت و كتاب روشنگر آوردند.

26- سپس كافران را به عذاب گرفتم (ديدى) عذاب من چگونه بود؟!

كلمه ها

عزيز: عزيز در ما ذلِكَ عَلَى

اللَّهِ بِعَزِيزٍ به معنى دشوار است، يعنى در يك حالت غلبه و قدرت نيست كه خدا نتواند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 28

وازرة: وزر: سنگين و سنگينى. اسم و مصدر هر دو آمده است وازرة يعنى نفسى و انسانى كه حامل سنگينى است، اين لفظ اغلب در «بار» گناه به كار رفته است يعنى: نفس گناه دار، گناه ديگرى را برنمى دارد.

حمل: (بكسر اوّل) بار ظاهرى مانند باريكه بر دوش گيرند و بفتح اوّل به معنى بار باطنى است مانند فرزند در شكم مادر.

تزكى: از باب تفعّل به معنى پاك شدن است. زكاة در اصل به معنى نموّ و زيادت و پاكى آيد.

جرور: باد گرم، چنان كه طبرسى و راغب گفته اند، به معنى حرارت آفتاب نيز آيد.

زبر: (بر وزن عنق) نوشته ها و كتابها. مفرد آن زبور است، طبرسى زبور را كتاب حكمت (و اخلاق) فرموده است، آن با آيه شريفه مناسب است.

نكير: انكار كردن، آن به معنى عذاب است كه نتيجه انكار اعمال قبيح از جانب خداست، آن در تقدير «نكيرى» و اضافه بياء متكلّم مى باشد.

شرحها

در الميزان مى گويد: چون در آيات گذشته بيان شد كه خلقت و تدبير خاصّ خداست، او ربّ العالمين و حكومت از آن اوست، در اين آيات همان مطلب را بيان ديگرى توام با تهديد روشن مى كند و آن اينكه خدا از مردم بى نياز است و مردم به خدا نيازمند مى باشند، خدا مى تواند آنها را ببرد و تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 29

كسان ديگرى را جايگزين آنها فرمايد.

آن گاه خطاب به پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمايد: مؤاخذه و هلاك فقط شامل مكذّبين خواهد بود، نه مؤمنان، زيرا اين دو

گروه يكسان نيستند ...

ناگفته نماند: اين فرق شامل دنيا و آخرت هر دو است.

15- يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ.

اين آيه به حكم مقدّمه براى دو آيه بعدى است و در عين حال مطلب مستقلّ است. يا ايّها الناس خطاب به عموم مردم اعم از مكذّب و موحّد مى باشد گر چه روى خطاب با مكذّبين است، مخلوقات همه ممكن الوجود و محتاج به خالق و آفريننده هستند و اگر علّت واجبه موجود نبود، به وجود آمدن آنها محال بود، پس همه محتاج به خدا و همگان وجودهاى تعلّقى هستند.

امّا خدا غنىّ بالذات و پسنديده در اعمال و افعال خويش است، هر چه بكند از روى عدل و مصلحت و رحمت مى كند، غنى مربوط به ذات حق، حميد مربوط به اعمال او است. فقر منحصر به خلق و غنا منحصر به خداست.

16 و 17- إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ وَ ما ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ.

جمله إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ در رابطه با غنى بودن خداست كه چون حاجتى به شما ندارد لذا اگر بخواهد شما را از بين مى برد از بين رفتن شما ضررى به او ندارد.

وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ ظاهرا در رابطه با حميد بودن است، يعنى حميد بودنش لازم گرفته كه بعد از شما قوم ديگرى را بياورد تا فيض از فيّاض بريده نشود.

«ذلك» اشاره به هر دو مطلب است، يعنى: بردن قومى و آوردن قومى ديگر بر خدا دشوار نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 30

18- وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْ ءٌ وَ لَوْ كانَ ذا

قُرْبى.

در اين آيه چند مطلب مطرح است اوّل اينكه هر كس مسئول گناه و عملكرد خويش است، هيچ كسى بار گناه ديگرى را برنمى دارد، و اگر نفس سنگين شده با بار گناه، ديگرى را به حمل بار خود بخواند باز از گناه او برداشته نمى شود، هر چند كه دعوت شده از اقوام گناهكار باشد.

به نظر مى آيد و اللَّه اعلم، عذاب جهنّم مانند درد شكم و امثال آنست كه نه به كسى مى تواند آن را تحويل بگيرد. فاعل «كان» از «تدع» فهميده مى شود.

اين قسمت از آيه ظاهرا دفع دخل است، گويى سؤال مى شود: بد كاران كه به حكم إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ از بين مى روند، گناه نيكوكاران چيست؟ جواب آمده كه حكم ايندو از هم جداست، عذاب فقط شامل بدكاران خواهد بود، و اگر احيانا نيكوكاران نيز از بين رفتند مورد رحمت قرار مى گيرند.

دوم- إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ.

يعنى انذار آن حضرت فقط در حق اهل خشيت و اهل نماز مؤثر خواهد بود، انتظار نكشد كه همه به وى ايمان آورند إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ يس/ 11 منظور از خشيت به غيب، ترسيدن از خدا در اين جهان است كه غائب از جهان آخرت است. آنها كه عقيده به معاد ندارند و با نماز خواندن با خدا ارتباط ندارند، انذار در وجودشان اثرى ندارد.

سوم- وَ مَنْ تَزَكَّى فَإِنَّما يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ.

هر كه هدايت تو را قبول كند، و ظاهر و باطن خويش را به وسيله تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 31

اعمال خوب پاك گرداند: به نفع خود كرده است، اين وعده را خدايى مى دهد كه

بازگشت همه به سوى اوست.

19- 21- وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ.

مراد از اين آيات و آيات بعدى ظاهرا فرق ما بين پاك شدگان و مكذّبين است، النهايه در قالب مثل بيان شده است، تكرار لفظ «لا» ظاهرا براى تأكيد است، آدم هدايت شده و درستكار مانند بينا، نور، و سايه گواراست، آدم مكذّب همچون نابينا، تاريكيها و حرارت است، چنان كه اينها با هم نيستند، نيك و بد نيز يكسان نباشند.

22 و 23- وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لَا الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِيرٌ.

تكرار وَ ما يَسْتَوِي ظاهرا براى طول فاصله است، صدر آيه تمثيل مؤمن و كافر است، آن گاه فرموده: خدا هر كس را بخواهد شنوا گرداند، خدا خواسته است كه مؤمن را شنوا و هدايت كند چنان كه فرموده: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ انعام/ 122.

منظور از مَنْ فِي الْقُبُورِ كفّار هستند كه بر قلوبشان مهر نهاده شده و به حكم اموات در آمده اند، يعنى آرزوى ايمانشان را نكن، تو فقط انذار كننده اى، امّا هدايت اهل هدايت و اضلال اهل ضلال در اثر عمل ناپاكشان كار خداست.

24- إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ.

اين آيه تعليل آيه قبلى است يعنى اينكه: تو انذار كننده اى عجب نيست زيرا در هر امّتى انذار كننده اى بوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 32

لفظ «بالحقّ» مربوط به ارسال است يعنى ما تو را بحق بشير

و نذير فرستاده ايم و اين سنّت الهى است و در هر امّت انذار كننده اى بوده است.

آيه صريح است در اينكه هر امّتى را پيامبر و انذار كننده اى بوده است النهايه يا از خودشان و يا از ديگران، زيرا كه فرموده خَلا فِيها نَذِيرٌ و نفرموده «خلا منها نذير» چنان كه در الميزان گفته است. على هذا يا از خودشان و يا از اقوام ديگر بوده كه خودش يا دعوتش به ميان آنها آمده است.

علّت اينكار، مسئله عموم رسالت است، سنّت خدايى لازم گرفته كه براى هدايت بندگان، پيامبران مبعوث شوند وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا اسراء/ 15، على هذا بايد در هر امّت مسئله ارشاد و هدايت عملى شود.

اين مطلب راجع به عموم من حيث العموم است امّا راجع به فرد فرد اشخاص، اگر دعوت انبياء برسد و توجّه پيدا كنند، در قبول و عدم قبول پيش خدا مسئول مى باشند و اگر در اثر تزاحم اسباب و علل، از رسيدن دعوت محروم باشند جزء مستضعفين خواهند بود، ظاهرا اگر در حدّى كه معرفت و علم دارند عمل كنند و نيكوكار باشند مورد رحمت خدا واقع خواهند شد، رجوع شود به آيه وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 19 و آيه:

إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا نساء/ 98 (استفاده از الميزان).

25- وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتابِ الْمُنِيرِ.

تسليتى است بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، و دستورى است درباره استقامت آن حضرت،

«البليّة اذا عمّت طابت»

وانگهى دارنده مسئوليت بزرگ بايد

به اين تكذيبها خود را آماده كند، منظور از بيّنات، معجزه ها و از زبر، حكمتها تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 33

و موعظه ها و از كتاب منير كتاب انبياء است.

جاءَتْهُمْ ... حاكى است كه آنها نيز مانند: معجزه، حكمت و احكام داشتند.

26- ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ.

اشاره است به اينكه تكذيب كنندگان تو نيز همان سرنوشت را خواهند داشت. منظور از «نكير» انكار و عذاب است، كسره راء، دليل بر حذف ياء متكلم مى باشد، جمله فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ اشاره به شدّت عذاب است يعنى: ديدى عذاب من چگونه بود؟

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 34

[سوره فاطر (35): آيات 27 تا 35]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِيبُ سُودٌ (27) وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ (28) إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ (29) لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ (30) وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ (31)

ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ (32) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ (33) وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (34) الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَ لا

يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 35

27- آيا ندانسته اى كه خدا از آسمان آب (مباركى) نازل كرد، با آن آب ميوه هايى بيرون آورديم كه رنگهاى آنها مختلف است، و از كوه ها قطعه هايى آفريديم كه سفيد و سرخ به الوان مختلفند و سياه تند.

28- و از انسانها و جنبنده ها و چهارپايان نيز به رنگهاى مختلف (آفريديم) از خدا فقط بندگان دانايش مى ترسند، خدا توانا و آمرزنده است.

29- كسانى كه كتاب خدا را تلاوت مى كنند و نماز را اقامه مى نمايند و از آنچه روزيشان داده ايم نهان و آشكار انفاق مى كنند، تجارتى را مى دارند كه كساد ندارد.

30- تا خدا پاداششان را به طور كامل بدهد، و از اكرام خويش بيافزايد كه او آمرزنده و پاداش دهنده است.

31- آنچه از كتاب به تو وحى كرده ايم، حق است و تصديق كننده كتابهاى پيشين مى باشد خدا دانا و بيناست.

32- سپس كتاب را به منتخبين از بندگان خويش ارث گذاشتيم، بعضى از آنها به نفس خويش ظالمند و بعضى ميانه رو و بعضى سابق بخيرات به اذن خدا، آنست فضل بزرگ.

33- (براى آنهاست) بهشتهاى خلود كه داخل مى شوند، در آن با دستبندهايى از طلاى بخصوص و مرواريد، زينت شوند، لباسشان نازك است.

34- گويند حمد خدا را كه اندوه را از ما برد پروردگار ما آمرزنده و پاداش دهنده است.

35- خدايى كه ما را از فضل خويش در خانه جاودانى داخل كرده كه در آن نه رنجى به ما مى رسد و نه خستگى.

كلمه ها

جدد: (بر وزن صرد) طبرسى آن را جمع جديد گفته و از مبرّد نقل مى كند كه آن به معنى راهها و خطوط است، راغب گويد: آن جمع جدّه

(بضمّ اوّل) به معنى طريق ظاهر است، به نظر تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 36

مى آيد: آن به معنى تكه ها و قسمتهاست خواه جمع جديد باشد يا جدّه.

بيض: جمع ابيض، چنان كه حمر جمع احمر است.

غرابيب: غربيب: بسيار سياه، جمع آن غرابيب است.

سود: جمع اسود به معنى سياه است، در اقرب الموارد گويد «و غرابيب سود» سود بدل از غرابيب است، زيرا تأكيد الوان بر آنها مقدّم نمى شود.

تبور: بوار: كساد، «لن تبور»: هرگز كساد نمى شود.

مقصد: متوسّط و معتدل «قصد فى النفقه: توسّط بين الاسراف و التقصير».

خيرات: كارهاى خوب. كه اختيار كرده مى شوند. مفرد آن خير است.

عدن: استقرار. «عدن فى المكان: استقر» به معنى بهشتهاى استقرار و خلود. اين كلمه يازده بار در قرآن آمده و همه در وصف بهشت آخرت است.

اساور: دستبندها. مفرد آن سوار (بكسر سين) و جمع آن اسوره و اساور است.

لؤلؤ: مرواريد درشت. «اللؤلؤ: الدرّ».

حرير: راغب آن را لباس نازك، طبرسى ابريشم خالص فرموده است آن سه بار در قرآن آمده است: حج/ 23، فاطر/ 33، انسان/ 12.

حزن: (بر وزن شرف) اندوه. و نيز (بر وزن قفل) آيد.

مقامه: اقامت و پيوستگى.

نصب: (بر وزن شرف) رنج و تعب.

لغوب: خسته شدن «اللغوب: الاعياء من التعب».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 37

شرحها

آيات شريفه در تعقيب مطالب توحيد است و چون اين مطلب به وسيله انبيا و كتابهاى آسمانى مطرح شده است لذا از قرآن و كتابهاى ديگر نيز ياد مى شود، ايضا به آخرت آنهايى كه به كتابها ايمان آورده و عمل كرده اند اشاره شده است.

27- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها.

تبخير درياها، نزول بارانها، مبدّل شدن گازهاى هوا،

خاك و آب، به انواع مختلف روئيدنيها و ميوه ها، دليل بارز وجود خدا و تدبير اوست.

رؤيت در «الم تر» به معنى علم و دانستن است يعنى آيا ندانسته اى؟

ناگفته نماند: نظر در اين آيه به اختلاف رنگهاست و آن سه بار تكرار شده است: اختلاف رنگ ميوه ها، اختلاف رنگ كوه ها، اختلاف رنگ مردم جنبندگان و چهارپايان. به نظر مى آيد: قطع نظر از بيان توحيد، مراد بيان گسترش قدرت خداست كه اين اختلاف رنگ را در همه پياده كرده است، پس مراد از الوان، انواع ميوه ها نيست مگر بالملازمه.

وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِيبُ سُودٌ.

در اين قسمت از آيه، نظر به رنگ كوه هاست كه سفيد، سرخ و سياه هستند وَ مِنَ الْجِبالِ تقديرش «و مما خلقنا من الجبال» است، «غرابيب» عطف است بر «جدد» يا بر «غرابيب»، طبرسى فرموده: سود عطف بيان است از غرابيب ولى بهتر است كه تأكيد باشد، اين بهتر است از آنكه بگوئيم: آن در اصل «سود غرابيب» با تقديم و تأخير بوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 38

28- وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ.

يعنى: اين سه قسم از موجودات زنده نيز داراى رنگهاى مختلف مى باشند «كذلك» اشاره است به جبال و ثمرات، بعضى گويند: تقدير آن: «الامر كذلك» است.

إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ.

جمله مستأنفه و نتيجه گيرى از صدر آيه است يعنى: اين واقعيات عظمت خدا را در ذهن مردان الهى مجسّم مى كند، آنها در مقابل اين عظمت و توانايى به حالت خشيت مى افتند، خشيت، حالت انفعال و خوفى است كه از توجّه به عظمت طرف ناشى

مى شود. منظور از علماء كسانى است كه علم به خدا و اوصاف او دارند. اين خشيت باعث خضوع در عمل نيز خواهد بود.

در مجمع البيان فرموده: از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده: عالم كسى است كه فعل او گفتارش را تصديق كند، هر كه فعلش گفتار او را تصديق نكند عالم نيست،

«قال يعنى بالعلماء من صدق فعله قوله و من لم يصدق فعله قوله فليس بعالم».

إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ وصف عزيز ظاهرا راجع به اختلاف رنگ موجودات است كه گذشت يعنى خدا تواناست و دليل توانايى او همانست كه خواست خود را هم در جمادات پياده كرده و هم در نباتات و هم در حيوانات. غفور در رابطه با غفران علماء و اهل خشيت است، الميزان هر دو را، راجع به علما دانسته است.

29- إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ.

ربط آيه با مطالب قبل روشن است يعنى اين مطالب در قرآن است، تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 39

آنان كه قرآن را مى خوانند و اين حقائق را دريافت مى كنند ....

اقامه صلوة به معنى بر پا داشتن و ادامه آنست، انفاق ظاهرا انفاق مستحبى است كه در وقت نزول آيه، هنوز زكاة واجب نشده بود، انفاق پنهانى براى محفوظ ماندن از ريا، و انفاق آشكار براى ترويج احسان است اين تجارت در رساندن سعادت به انسان در دنيا و آخرت كساد ندارد.

30- لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ.

لام در «ليوفيهم» گويند: متعلق به يَتْلُونَ ... است يعنى: اينكار را ميكنند تا خدا پاداش آنها را به طور كمال بدهد، و

ميشود به معناى غايت باشد يعنى عاقبت آن اعمال چنين خواهد شد. منظور از «يزيدهم» هر چه باشد، زائد. بر استحقاق است مانند لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ ق/ 35 و مانند:

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها انعام/ 160.

غفور راجع به آمرزش گناهان آنهاست كه در آيات مى خوانيم گناهانشان آمرزيده خواهد شد، شكور راجع به دادن پاداش است، آن از اسماء حسنى است كه يعنى خداوند اعمال را بى پاداش نمى گذارد.

31- وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ.

اين آيه در تكميل آيه بيست و نهم، ضمير «هو» براى تأكيد حق است يعنى حقّى است كه ابدا باطلى در آن نيست و اگر براى قصر بود، لازم مى آمد كه كتابهاى ديگر آسمانى حق نباشد با آنكه قرآن آنها را تصديق مى كند خدا به نيازهاى مردم دانا و بيناست كه اين كتاب فرستاده است.

32- ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 40

با در نظر گرفتن روايات و بعضى از آيات، معلوم مى شود كه مراد از الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا نسل حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله از اولاد فاطمه است.

مثلا در آيه: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ آل عمران/ 33، ملاحظه مى شود كه خانواده ابراهيم و خانواده عمران مصطفى هستند پس مانعى نيست كه الَّذِينَ اصْطَفَيْنا نيز يك خانواده باشد و آنهم جز خانواده آن حضرت نمى تواند باشد.

اينكه: سپس آنها به ظالم و مقتصد و

سابق، تقسيم مى شوند، ضررى به «اصطفينا» ندارد زيرا اصطفينا راجع به كلّ است، مانعى ندارد كه بعضى از آنها نيز ظالم باشد چنان كه در آل ابراهيم و آل عمران نيز بوده است. على هذا سابق بالخيرات ائمه اطهار هستند، مقتصد نيكوكاران اولاد فاطمه و ظالم لنفسه بدكاران آنهاست. امّا كتاب يعنى قرآن مجيد موروثى آن خانواده مى باشد.

در مجمع البيان فرموده: از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السّلام روايت شده كه فرموده اند

«هى لنا خاصة و ايانا عنى»

سپس فرموده: اين اقرب اقوال است ...

در تفسير برهان از كافى از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده: فرمود:

آنها نسل فاطمه مى باشند، سابق بخيرات امام، مقتصد عارف به امام، ظالم به نفس كسى است كه امام را نشناسد

«عن احمد بن عمر قال سألت ابا الحسن الرضا عليه السّلام عن قول اللَّه عزّ و جلّ ثمّ اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا ...

فقال ولد فاطمه عليها السّلام و السابق بالخيرات الامام و المقتصد العارف بالامام و الظالم لنفسه الذى لا يعرف الامام».

در الميزان فرموده: روايات مستفيضه داريم كه مراد از الَّذِينَ اصْطَفَيْنا ذرّيّه حضرت رسول چه از اولاد فاطمه مى باشند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 41

ناگفته نماند: «من» در جمله مِنْ عِبادِنا بيانيّه است، بِإِذْنِ اللَّهِ نشان مى دهد كه مراد از «سابق» امام است كه او به اذن خدا بر ظالم و مقتصد سبقت كرده، اما به وسيله فعل خيرات.

ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ اشاره است به ايراث كتاب كه تفضّل بزرگى از جانب خداست، و هدايت بشرى آن را لازم گرفته است، نظير سخن خدا درباره بنى اسرائيل وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ گويا منظور آنست كه اين

فضل كبير اكتسابى نيست.

33- جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ.

در مجمع البيان فرموده: جنّات عدن بيان است براى فضل كبير، الميزان نيز آن را پذيرفته است ولى اين بعيد است. زيرا فضل راجع به ايراث كتاب است و آن نمى تواند بهشت باشد.

به نظر مى آيد كه تقدير آن «لهم جنات عدن» باشد يعنى براى مقتصدان

و سابقان به خير بهشتهاى برين است. «لؤلؤ» در قرائت نصب تقديرش «يحلون فيها لؤلؤ» است. «حرير» ظاهرا به معنى لباس نازك است چنان كه از راغب نقل شد، به معنى ابريشم بودن بعيد است.

34- وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ.

اگر منظور از «الحزن» غمهاى دنيا باشد كه ديده بودند در اينصورت اين گفته، سخن هر سه گروه است به شرط آنكه ظالم لنفس نيز اهل بهشت باشد و اگر مراد غم عرصات محشر باشد در آن صورت بايد سابقين مستثنى باشد زيرا كه آنها را در عرصات اندوهى نيست لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ انبياء/ 103. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 42

جمله اخير آيه، مؤيد احتمال اول است.

35- الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ.

بقيّه سخن اهل بهشت است، عدم رسيدن رنج دليل آنست كه در بهشت رنجى نيست، عدم رسيدن خستگى حكايت از يك حقيقت دارد و آن اينكه در قيامت، اصل كهولت و فرسودگى از مادّه، برداشته مى شود و همه چيز به حالت خلود در مى آيد، انسان اگر هزاران سال از يك طعامى بخورد، لذّت يك نواخت او را خسته نمى كند، هكذا در سائر چيزها و اگر

اصل كهولت در آخرت حاكم باشد حتما لغوب و خستگى از يك نواختى لذّت، عارض انسان خواهد شد اين سخن در ذيل آيه خالِدِينَ فِيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا كهف/ 108 گذشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 43

[سوره فاطر (35): آيات 36 تا 45]

اشاره

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها كَذلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ (36) وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ (37) إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَيْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (38) هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاَّ مَقْتاً وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلاَّ خَساراً (39) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ شُرَكاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً فَهُمْ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْهُ بَلْ إِنْ يَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاَّ غُرُوراً (40)

إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً (41) وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدى مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذِيرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً (42) اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً (43) أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ ما

كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْ ءٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ عَلِيماً قَدِيراً (44) وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصِيراً (45)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 44

36- آنان كه كافر شده اند، آتش جهنم خاص آنهاست. حكم نمى شود تا بميرند و از عذابش چيزى كم نمى شود. همه كفر پيشگان را اين چنين عذاب مى كنيم.

37- آنها در آتش ضجه مى كشند: پروردگارا ما را خارج كن. تا عمل خوب كنيم غير از آنچه مى كرديم. آيا شما را زندگى نداديم به قدرى كه اهل پند در آن پند مى گرفت؟ به شما انذار كننده آمده پس بچشيد، ظالمان را يارى نيست.

38- خدا داناى نهان آسمانها و زمين است او به مكنونات سينه ها آگاه است.

39- اوست كه شما را جانشينان زمين كرده است هر كس كافر شود، كفرش بر عليه اوست كافران را كفرشان جز غضب خداوند نيافزايد، كافران را كفرشان جز خسران نيافزايد.

40- بگو: خبر دهيد از معبودهايى كه جز خدا مى خوانيد، نشان دهيد چه چيز از زمين را آفريده اند؟ يا آنها را در آسمانها شركتى است؟! يا به آنها كتابى داده ايم كه از آن دليلى بر شرك دارند؟! بلكه ظالمان بعضى بعضى را جز فريب وعده نمى دهند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 45

41- خدا آسمانها و زمين را نگاه مى دارد از اينكه متلاشى شوند، و اگر مشرف به متلاشى شدن شوند جز خدا كسى نتواند نگاه دارد، خدا بردبار و آمرزنده است.

42- به خدا قسم خوردند، قسمى محكم، كه اگر براى آنها پيامبرى آيد، يكى از هدايت

يافته ترين امتها مى شوند، پس چون پيامبرى به آنها آمد، جز نفرت بر آنها نيافزود.

43- به علت استكبار و حيله بد، با آنكه حيله بد جز حيله گر را احاطه نمى كند، آيا انتظار دارند مگر طريقه گذشتگان را؟ پس در طريقه خدا تغييرى نمى يابى و در طريقه خدا هرگز انتقالى نمى يابى.

44- آيا در زمين سفر نكرده اند تا بنگرند چگونه شد عاقبت آنان كه پيش از آنها بودند و از مكيان قويتر بودند، چيزى در آسمانها و زمين، خدا را عاجز نتواند كرد خدا دانا و تواناست.

45- اگر خدا مردم را در مقابل عملشان مؤاخذه مى كرد در روى زمين جنبنده اى نمى گذاشت ليكن آنها را تا رسيدن وقت معين به تأخير مى اندازد و چون اجلشان بيايد خدا به بندگان خويش بيناست.

كلمه ها

كفور: صيغه مبالغه است يعنى بسيار ناسپاس و بسيار كافر، در هر دو به كار رفته است.

يصطرخون: صراخ و صريخ: فرايد و صيحه شديد و يارى خواستن و يارى كردن، صريخ به معنى فريادرس نيز آيد «يصطرخون» در اصل با تاء منقوط است يعنى ناله مى كنند و يارى مى طلبند.

مقت: بغض شديد نسبت به كسى كه كار بد كرده است، «مقته مقتا:

ابغضه اشدّ البغض عن امر قبيح». تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 46

خسار: خسران و ضلالت، اين كلمه فقط سه بار در قرآن مجيد يافته است اسراء/ 82، فاطر/ 39، نوح/ 21.

جهد: (بفتح و ضمّ اوّل) صعوبت و مشقّت، در آيه به معنى محكم و موكّد است.

نفور: (بر وزن عقول) دورى. اگر با «الى» باشد به معنى رفتن و خروج آيد.

يحيق: حيق: احاطه كردن و فرا گرفتن. راغب گويد: اصل آن حق است، قاف اوّل بياء تبديل شده است.

«لا يحيق»: احاطه نميكند.

سنت: طريقه و رويه. كه استمرار داشته باشد.

تحويل: حول: تغيّر و انفصال. تحويل: به معنى نقل انتقال هر دو آمده است.

شرحها

در اين آيات، ابتدا حالات كفّار در جهنم بيان شده كه قدرت خروج از آن را نخواهند داشت، چنان كه آيات ما قبل در رابطه با اهل بهشت بود.

سپس آياتى در زمينه توحيد است مانند آيه 39 و 41 و نيز مطالبى در بيان شرك مشركان آمده و ايضا روشن شده كه خداوند از عقوبت آنها عاجز نيست، بلكه سنّت خدايى با مهلت استوار است و نيز در اين آيات مى خوانيم كه مكر و حيله در طريقه خدايى فقط، مكر و حيله كننده را مى گيرد.

36- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها كَذلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 47

مضمون اين آيه آنست كه در جهنّم نه مردن هست و نه تخفيف عذاب، على هذا انسان معذب مرتّب در عذاب خواهد بود، اين شايد به علّت برداشته شدن اصل كهولت از «مادّه» است چنان كه ذيل آيه وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ بيان گرديد.

لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا يعنى براى آنها حكم به مرگ نمى شود تا بميرند، كَذلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ حاكى است كه كيفر هر انسان شديد الكفر همانست.

37- وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ.

جمله رَبَّنا أَخْرِجْنا بيان صيحه و فرياد آنهاست، در جواب آمد كه:

أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ.

ضمير «فيه» راجع به عمر است يعنى آيا به شما عمر و مهلت

نداديم كه در آن عمر، پند گيرنده پند مى گيرد، وانگهى پيامبر انذار كننده نيز آمد و انذارتان كرد، ديگر عذر پذيرفته نيست، پس بچشيد عذاب را.

38- إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَيْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ

.يعنى خداوند با آنچه مى كرديد و با آنچه در باطن پنهان مى داشتيد شما را محاسبه و عذاب مى كند، زيرا كه او داناى نهانهاى آسمانها و زمين و داناى مكنونات سينه هاست. إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ ...

بقره/ 284.

39- هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتاً وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلَّا خَساراً. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 48

اين آيه تعليل مطالب آيات گذشته است يعنى: تدبير شما در دست خداست و او شما را جانشينان اين زمين قرار داده و در آن ساكنتان كرده است، انتهاى تدبير و عدالت و حكمتش آنست كه جريان آخرت چنان باشد، على هذا هر كه خدا و توحيد و تدبير او را انكار كند، بر ضرر او خواهد بود و عذاب آخرت را در پى خواهد داشت.

انسان داراى فطرتى آماده براى قبول ايمان و كفر است، اگر ايمان بياورد كمال و تقرب بر آن افزوده مى شود و اگر كافر شود عذاب خدا بر آن مى افزايد، خسران و ضرر در نفس خود انسان است ولى غضب و مقت در نزد خداست لذا در مقت قيد عِنْدَ رَبِّهِمْ آمده است نه در «خسارا».

حب و مقت از صفات فعل هستند، و خارج از ذات حق مى باشند، معناى حبّ خدا نسبت به كسى، انبساط رحمت براى او و معناى مقت خدا،

انقباض رحمت و دور شدن آن از انسان است (از الميزان).

40- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ شُرَكاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً فَهُمْ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْهُ.

اين آيه استدلال است بر نفى معبودهاى مشركان، كه نه از عالم دليلى بر معبود بودن آنها هست و نه از جانب خدا.

بنا بر اين نشان بدهيد كه آنها چه چيزى از زمين را آفريده اند و يا كدام شركتى در آفرينش آسمانها داشته اند؟ ناگفته نماند: خلقت نمى تواند از تدبير جدا باشد، اگر معبودهاى باطل مدبر جهان بودند مى بايست خالق جهان نيز بوده باشند، اين قابل تصور نيست كه خدا آسمانها و زمين را بيافريند و آن گاه به دست چند مجسّمه اداره شود.

و نيز كتابى از آسمان درباره معبود بودن آنها نفرستاده ايم، «منه». تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 49

راجع بكتاب است. ناگفته نماند: چون زمين در دسترس همه است، بهترين تعبير همانست كه گفته شود أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ و چون آسمان در دسترس نيست لذا درباره آن تعبير أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ ... مناسب است.

بَلْ إِنْ يَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلَّا غُرُوراً.

يعنى دليلى ندارند، بلكه بزرگان مشركان پيروان خويش را در اين باره فقط فريب مى دهند.

41- إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ.

تكميل مطالب گذشته است در آيه سى نه خوانديم كه خدا انسانها را جانشينان زمين گردانيد، و در آيه چهل خوانديم كه معبودهاى آنها چيزى از آسمانها و زمين را نيافريده اند، در اين آيه ميفرمايد: همانطورى كه خلقت آنها در دست خداست، ابقاء آنها

نيز در دست خداست، معلول در وجود و بقاء خود احتياج به علّت دارد.

مراد از زوال ظاهرا متلاشى شدن و اضمحلال است نه انتقال از مكان، منظور از «زالتا» اشراف به زوال است، و گرنه بعد از زوال، امساك متصور نيست اگر مشرف به متلاشى شدن گردند، جز خدا از متلاشى شدن نگاهشان نمى دارد، أَنْ تَزُولا تقديرش «من ان تزولا- لئلا تزولا» است.

إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً حلم و بردبارى و گذشت خدا، سبب مى شود كه آسمانها و زمين تا رسيدن اجلشان، متلاشى نشوند، در الميزان فرموده:

خداوند به علّت حليم بودن در كارى عجله نمى كند و به علّت غفرانش، جهات عدم در اشياء را مى پوشاند (و اللَّه اعلم) اين سخن مى رساند كه بالاخره زمانى خواهد رسيد كه «ان تزولا» تحقق پذيرد، به نظر مى آيد «غفور» به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 50

چاره ساز باشد، در اينصورت تناسب آن با صدر آيه بهتر روشن خواهد شد.

42- وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدى مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ.

در تفسير صافى فرموده: گويند قريش اطلاع يافتند كه اهل كتاب، پيامبران خويش را تكذيب كرده اند، گفتند: خدا بر يهود و نصارى لعنت كند اگر رسولى براى ما مبعوث شود يكى از هدايت شده ترين امتها خواهيم بود (و او را قبول خواهيم كرد)، الميزان اين سخن را از درّ منثور نقل كرده و فرموده: سياق آيه اين نقل را تصديق و تأييد مى كند.

فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذِيرٌ ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً.

ولى به قول خويش عمل نكردند، آمدن رسول فقط دورى از حق را بر ايشان افزود.

43- اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ.

يعنى علّت

تنفّر و دورى، تكبّر و عناد و حيله زشت آنها بود با آنكه حيله بد فقط حيله گر را مى كوبد تكذيب رسول بالاخره به ضرر خود آنها خواهد بود اسْتِكْباراً ... مفعول له است براى «نفورا».

جمله وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ يكى از نظامات زندگى و از قواعد كلّيه است نظير إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ يوسف/ 23 يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ يونس/ 23.

فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا.

تعيين مصداق است در زمينه اينكه اقوام گذشته مكر كردند و مكرشان خودشان را گرفت. آن وقت فرموده: اين طريقه نه قابل تبديل است و نه قابل تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 51

تحويل، يعنى عوض نمى شود كه كسى مكر كند امّا گرفتار نشود، و از محلّى به محلّى منتقل نمى شود كه كسى مكر كند، امّا ديگرى گرفتار شود، يعنى اينها منتظر نيستند مگر به سنّت خدا و عذابش، مانند عذاب اقوام گذشته.

44- أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً.

مشروح آيه ما قبل و استشهاد است بر سنّت جاريه خدا در اقوام پيشين.

با آنكه از لحاظ نيرومندى بالاتر از اهل مكّه بودند.

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْ ءٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ عَلِيماً قَدِيراً.

يعنى فكر نكنند كه خدا نمى تواند عذاب گذشتگان را بر آنها وارد آورد. آرى مى تواند، زيرا هيچ چيز قدرت عاجز كردن خدا را ندارد، سپس فرموده: او عليم است، ميداند مكر كنندگان كدامند. و نيز او به آنچه مى خواهد تواناست.

45- وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما

كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى.

جواب است از اشكالى كه به نظر مى آيد، گويا كسى مى گويد: حالا كه اينطور است، پس چرا بدكاران گرفتار نميشوند؟ جواب آنست كه، كارهاى خدا از روى تدريج و مهلت است، اگر بنا بود هر گناهكار بفوريت گرفتار شود، كسى در روى زمين زنده نمى نماند. ولى تا رسيدن اجل معيّن در مهلت خواهند بود.

ضمير «ظهرها» راجع است به «ارض» كه از صدر آيه فهميده مى شود منظور از «دابة» و اللَّه اعلم، گناهكاران يا همه انسانهاست يعنى «ما ترك على تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 52

ظهرها دابة منهم» بقيّه مطلب در سوره نحل ذيل آيه شصت يك كه نظير همين آيه است ديده شود.

فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصِيراً.

مراد از اجل، وقت مرگ با قيامت است، يعنى به وقت آمدن اجل، با هر كس مطابق عملش رفتار مى كند، كه خدا از اعمالشان با خبر و نسبت به آنها بيناست، در اينجا سبب كه «بصير» باشد بجاى مسبّب (عذاب و پاداش) گذاشته شده است.

روز بيست يكم ماه مبارك رمضان سال هزار و چهار صد و چهار هجرى قمرى مطابق 31/ 3/ 1363 طرف عصر تفسير سوره فاطر به انجام رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 53

سوره يس

اشاره

در مكه نازل شده و هشتاد سه آيه است

نظرى به كليات سوره

1- «يس» چهل يكمين سوره است كه بعد از سوره جن در مكّه نازل گرديد. در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره سى و ششم است، به نظر مى آيد:

حدود سالهاى هفتم بعثت نازل شده باشد «1».

2- عدد آيات آن به قول قارئان كوفى هشتاد و سه و به نقل ديگران هشتاد و دو است، زيرا كه كوفيان «يس» را به تنهايى يك آيه شمرده اند، شمارش كوفى به طريق عاصم بن ابى النجود و ابى عبد الرحمن سلمى به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد، طبرسى رحمه اللَّه در تفسير سوره بقره درباره قرائت كوفى فرموده: «و هو العدد عن امير المؤمنين عليه السّلام» در تفسير خازن آمده كه اين سوره داراى هفتصد بيست نه كلمه و سه هزار حرف است.

3- علت تسميه آن به «يس» وقوع اين لفظ در اوّل آنست، از روايات شيعه و اهل سنّت معلوم مى شود كه اين نامگذارى توسّط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بوده است.

4- روايات زيادى در فضيلت اين سوره وارد شده كه لازم است به بعضى از آنها اشاره شود. در مجمع البيان از انس بن مالك از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل

__________________________________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول را قطعى بدانيم. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 54

شده كه فرمود:

«ان لكل شى ء قلبا و قلب القرآن يس»

اين روايت در ثواب الاعمال صدوق از حضرت صادق عليه السّلام در ضمن حديث مفصّلى نقل شده است:

«... عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال: انّ لكل شى ء قلبا و قلب القرآن يس، من قرأها

قبل ان ينام اوفى نهار قبل ان يمسى كان فى نهاره من المحفوظين و المرزوقين حتى يمسى ...».

و نيز در مجمع البيان از محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه فرموده:

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را دوازده اسم است، پنج تا از آنها در قرآن است. محمّد، احمد عبد اللَّه، يس، نون.

در تفسير برهان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال ابو عبد اللَّه علّموا اولادكم يس فانها ريحانه القرآن»

در تفسير خازن از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«اقرؤا على موتاكم يس».

5- سوره مباركه به شهادت آيات آن مكّى است، محور مطالب آن اصول سه گانه نبوّت، توحيد و معاد است. در مجمع البيان فرموده: ابن عباس گفته كه آيه: وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ .../ 47 در مدينه نازل شده است، ولى اين سخن، استحسان مى باشد.

6- احتمال نزديك به يقين آنست كه همه سوره به يك بار نازل شده است، دليلى بر نزول تدريجى يافته نيست.

7- شأن نزولى براى سوره نقل نشده است ولى از آيات آن پيدا است كه علّت عمده در نزول آن، انكار معاد از جانب مشركان بوده است، نظير وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ/ 48 مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ/ 78.

ايضا در مسئله انفاق نسبت به فقراء اعتراض داشتند كه اگر خدا مى خواست خودش غنى مى كرد/ 47، به هر حال، وضع آن روز مكّه ايجاب مى كرد كه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 55

آن حقائق در قالب الفاظ اين سوره بيان شود و الى الابد، سرمشق و جهت دهنده باشد.

8- گفته شد: محور مطالب سوره،

نبوّت، توحيد و معاد است، اين سه اصل با الفاظ بسيار رسايى بيان شده و بلاغت تا آنجا پيش رفته كه اين سوره به زبان رسالت، قلب القرآن ناميده شده است.

سخن از نبوّت شروع مى شود، مردم در قبول دعوت حق بدو گروه تقسيم مى گردند: قبول كننده و عاصى. آن گاه شاهدى از پيامبران گذشته نقل مى شود: وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْيَةِ ....

بعد عنان سخن بتوحيد معطوف مى شود، گوشه هايى از نظام خلقت و نفوذ اراده حق در تدبير كائنات مطرح مى گردد، سپس به معاد مى رسد، مطالب كلّى معاد به نحو اعجاب انگيزى ترسيم مى شود، در آخر اعتراض مشركان مورد نقل و ردّ قرار مى گيرد و با آيه فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ سوره مباركه به پايان مى رسد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 56

[سوره يس (36): آيات 1 تا 12]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يس (1) وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ (2) إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (3) عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (4)

تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (5) لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ (6) لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (7) إِنَّا جَعَلْنا فِي أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهِيَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ (8) وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ (9)

وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (10) إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ (11) إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ (12)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 57

به نام خداى رحمان رحيم

1- يا، سين.

2- قسم به قرآن پر از مصلحت.

3- كه تو حتما از پيامبرانى.

4- (تو)

بر راه راستى.

5- نازل شده خداى توانا و مهربان است.

6- تا انذار كنى قومى را كه پدران آنها انذار نشده اند، پس آن قوم غافلند.

7- وعده عذاب بر بسيارى از آنها حتمى شده، آنها ايمان نمى آورند.

8- ما بر گردنهاشان زنجيرهايى قرار داده ايم كه تا به چانه هايشان رسيده و آنها سر بالا گرفته شده اند.

9- و ما از جلو آنها سدى قرار داده ايم و از پس آنها سدى، آنها را پوشانيده ايم و آنها نمى بينند.

10- برابر است بر آنها، چه بترسانى و چه نترسانى، ايمان نمى آورند.

11- فقط كسى را مى ترسانى كه تابع قرآن باشد و از خداى رحمن در نهان بترسد، او را به آمرزش بزرگ و پاداشى خوشايند مژده ده.

12- ما مردگان را زنده مى كنيم و آنچه را كه از پيش فرستاده اند و آثارشان را مى نويسم و شمارش هر چيز را در كتابى آشكار تمام كرده ايم.

كلمه ها

يس: درباره حروف مقطعه در اوّل سوره اعراف سخن گفته ايم، بنا بر احتمال رشاد ادهم، درصد اين دو حرف در اين سوره از درصد تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 58

آن، در تمام سوره هاى قرآن بيشتر است. در مجمع از امير- المؤمنين و امام باقر عليهما السّلام نقل شده: آن نام رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است.

اغلال: غل: طوقى كه بر گردن نهند «الغلّ: طوق يدخل فى العنق للذلّ و الالم» جمع آن اغلال است.

اذقان: چانه ها. مفرد آن ذقن است.

مقمحون: قمح: سر بلند كردن. «قمح البعير: رفع رأسه»، «مقمح» به صيغه مفعول: سر بالا گرفته شده، اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

سد: بستن و اصلاح كردن. «سد الثلاثة: اصلحها و وثقها» و نيز به معنى بند و حايل

ميان دو چيز است، مراد از آن در آيه معناى دوّم مى باشد.

اغشيناهم: غشى و غشيان: پوشانيدن و احاطه كردن. اغشاء: پوشانيدن و پوشانيدن چيزى بر چيزى.

احصيناه: احصاء: تمام كردن و به آخر رساندن شمارش. «احصيناه»:

شمارش آن را تمام كرده ايم.

امام: مقتدا، پيشوا، راغب گويد: امام آنست كه از وى پيروى و به وى اقتدا شود، خواه انسان باشد يا كتاب يا غير آن. (حتى به ريسمان بنائى امام مى گويند).

شرحها

در اين آيات مى خوانيم كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از پيامبران است و قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 59

او از جانب خداست، او در وحله اوّل انذار كننده قريش مى باشد.

آن وقت فرموده: مردم در قبول دعوت دو گروه هستند، گروه اوّل از قبول دعوت امتناع مى كنند، وعده عذاب براى آنها حتمى است امّا گروه دوّم كه از خدا مى ترسند از دعوت تو پيروى مى كنند، عاقبت خوب در پى آنهاست آن گاه در تعليل عذاب و پاداش دو گروه فرموده: حيات و مرگ در دست ماست و حساب اعمال آنها را مى دانيم.

1- 5- يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ.

قارئان كوفه كلمه «يس» را به تنهايى يك آيه شمرده اند، خداوند در اينجا به قرآن قسم مى خورد كه آن حضرت از پيامبران است، اين بيان، قسم خوردن به برهان مطلب است زيرا كه قرآن دليل رسالت آن حضرت مى باشد، اين سخن در نكته ها خواهد آمد.

إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ جواب قسم (مقسم به) است عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ خبر بعد از خبر و تقديرش «انك على صراط مستقيم» مى باشد نكره آمدن صراط براى تفخيم است.

تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ وصف قرآن و مصدر به

معنى مفعول است يعنى نازل شده از جانب خداى توانا و رحيم است، عزيز و توانايى كه دستى بالاى دست او نيست، رحمتش اقتضاى نزول آن را دارد. نصب تنزيل بتقدير «اعنى» است.

يعنى: قسم به قرآن پر از حكمت و مصلحت، قسم به قرآن نازل شده از جانب خداى توانا و مهربان كه تو از پيامبرانى و تو بر راه راست توحيد هستى كه ضامن سعادت دنيا و آخرت است.

6- لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 60

تعليل ارسال و انزال است يعنى تو را از مرسلين قرار داده ايم و كتاب نازل كرده ايم تا انذار كنى ....

در سوره قصص/ 46 و سجده/ 3 آمده است لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ و در اينجا آمده است لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ.

به هر حال منظور از اين كلام آنست كه: آمدن تو و قرآن لازم بود، به دو علت يكى آنكه پيش از تو براى آنها پيامبرى بالخصوص نيامده است.

ديگرى آنكه پدرانشان انذار نشده اند تا حجّت بر فرزندان آنها نيز تمام شود.

در الميزان فرموده: مراد از قوم اگر قريش و امثال آنها باشد در اينصورت منظور از «آباء» پدران نزديك آنهاست زيرا در پدران بعيد آنها حضرت اسماعيل ذبيح بود و نيز پيامبرانى امثال هود، صالح و شعيب بر عرب مبعوث شده بودند. و اگر منظور همه مردم معاصر آن حضرت باشد ... باز پدران نزديك منظور است زيرا آخرين پيامبر قبل از آن حضرت عيسى عليه السّلام است كه ميان آن دو، زمان فترت وجود دارد.

فَهُمْ غافِلُونَ تأكيد مطلب است. غفلت از رسالت و دين سبب آمدن دين

است.

7- لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.

از اين آيه بيان دو گروه شروع مى شود، منظور از قول، وعده عذاب است، در دو آيه بعدى علت عدم ايمان آنها بيان شده است.

8- إِنَّا جَعَلْنا فِي أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ.

اين آيه و آيه بعدى حالات روحى و نتائج شرك و اعمال قبيح آنها را چنين بيان مى كند: جمعى را در نظر بگيريد كه بگردن آنها زنجير كرده اند تا بچانه شان، در نتيجه سرهاي آنها بالا رفته قدرت پائين آمدن ندارد، از تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 61

آن طرف از پس و پيش آنها حائلى قرار دارد كه از هر طرف آنها را احاطه كرده و پوشانيده است و در نتيجه چيزى را نمى بينند. حالات كفّار در قبال آيات حق چنين است.

در الميزان فرموده: از تفسير فخر رازى نقل شده: موانع تفكّر در آيات خدا دو قسم است يكى آنكه انسان را از تفكر در وجود خويش باز مى دارد، دوّم آنكه از تفكر در جهان (آفاق) مانع مى شود، در اين دو آيه، قسم اوّل به غل تشبيه شده كه نمى گذارد انسان سر پائين بياورد و خودش را به بيند قسم دوّم به حائل تشبيه شده كه از هر طرف او را پوشانيده و نمى گذارد چيزى از جهان را به بيند، در نتيجه از سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ فصلت/ 53 محروم مانده است.

«اغلالا» نكره است و حكايت دارد كه آنها اغلال ظاهرى نيستند بلكه اغلال باطنى هستند كه از كفر و شرك و طغيان به وجود آمده اند.

9- وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ.

تتمه حكايت

حال آنهاست، فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ حاكى است كه «سد» آنها را از هر طرف حتّى از بالا سر گرفته است. «سدّا» نكره است و دلالت بر عظمت و روحى بودن آن دارد. ناگفته نماند: اوصافى از اين قبيل درباره مؤمنان و كافران نشان مى دهد كه براى انسان در باطن اين زندگى، زندگى ديگرى هست و از حس مادّى پوشيده مى باشد، وقت مرگ يا قيامت آشكار مى شود، پس كلام در اين اوصاف و امثال، جارى مجراى حقيقت است نه مجاز چنان كه گفته اند، (از الميزان).

10- وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.

عطف تفسير و نتيجه دو آيه فوق است، به قولى عطف است بر لا يُبْصِرُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 62

ناگفته نماند: منظور از ايمان در آيه شناخت و باور و اعتقاد نيست، بلكه تسليم شدن به اعتقاد است و گرنه آنها اعتقاد داشتند، مانند وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل/ 14.

در ذيل همين آيه در سوره بقره گفته ايم، اعتقاد داشتن يك مطلب است تسليم به اعتقاد شدن مطلبى ديگر، على هذا منظور آن نيست كه اعتقاد پيدا نمى كنند بلكه منظور آنست كه باعتقادشان تسليم نمى شوند.

مخفى نماند كه آنها از ايمان آوردن مسلوب القدرة نيستند، بلكه روى روحيّاتى كه دارند، خاضع و تسليم نمى شوند. و اگر مسلوب القدرة هم شده اند باز تقصير از خودشان است.

11- إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ.

نظير اين آيه در سوره فاطر/ 18 گذشت خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ عبارت اخراى اعتقاد به معاد است اتَّبَعَ الذِّكْرَ همان حال تسليم شدن به اعتقاد است كه در كافران نبود. انسان وقتى

كه به آن حالت رسيد، انذار در او مؤثر خواهد بود گر چه رسيدن به آن حالت نيز در اثر تبليغ رسالت است.

12- إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ.

اين آيه يك مطلب مستقلى است و در عين حال تعليل مطالب گذشته است يعنى عذاب اهل كفر كه از حَقَّ الْقَوْلُ فهميده شد و بهشت اهل ايمان كه از «رزق كريم» معلوم مى گردد بر خداوند مشكل نيست زيرا كه احياء مردگان و نوشتن اعمال و آثار در دست خداست.

منظور از ما قَدَّمُوا اعمالى است كه از پيش فرستاده اند و مراد از آثار، سنّتها و بدعتهايى است كه بعد از خود گذاشته اند، اين مطلب در ذيل تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 63

آيه وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ عنكبوت/ 13 مشروحا گذشت.

اگر مراد از «كل شى ء» اعمال بندگان باشد در اينصورت مراد از إِمامٍ مُبِينٍ نامه اعمال است نظير ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها كهف/ 49، به عبارت ديگر تقدير آن «و كل شى ء من اعمالهم» است، البته مناسب با صدر آيه همين است نظير آية: وَ كُلُّ شَيْ ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ قمر/ 52.

على هذا به كتاب اعمال، امام گفته شده زيرا كه آن مقتداست و در اهل بهشت بودن و اهل عذاب بودن از آن پيروى خواهد شد.

و اگر منظور همه موجودات باشد، در اينصورت مراد از إِمامٍ مُبِينٍ لوح محفوظ است كه گاهى امّ الكتاب و گاهى لوح محفوظ و گاهى امام مبين خوانده شده است، به تناسب مقام، طبرسى و

الميزان لوح محفوظ گفته اند.

در خاتمه آيه دو مطلب را ياد آور مى شويم، اوّل آنكه مراد از «آثارهم» قدم برداشتن است يعنى ما عدد قدمهاى آنها را مى نويسيم، زيرا كه از ابو سعيد خدرى نقل شده: قبيله بنى سلمه در كنار مدينه بودند و از دورى منازل خويش به رسول خدا شكايت كردند، آيه در تسليت و بشارت آنها نازل شد اين سخن را مرحوم طبرسى بطور «قيل» نقل كرده است ولى به هيچ وجه قابل قبول نمى تواند باشد و با مطلب آيه منافات دارد.

دوّم: در تفسير برهان از ابن عباس از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود:

«انا و اللَّه الامام المبين ابيّن الحق من الباطل ورثته عن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله».

در تفسير صافى در ضمن حديثى از معانى الاخبار از حضرت باقر عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه درباره على عليه السّلام فرمود:

«... هو هذا انّه الامام تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 64

الذى احصى اللَّه فيه علم كلّ شى ء».

در الميزان فرموده: اگر اين دو حديث صحيح باشد، مربوط به تفسير آيه نيست بلكه از بطون و اشارات قرآن است، مانعى نيست كه خدا به بنده مخلص خود علم همه آنچه در كتاب مبين است بدهد و او سيّد الموحدين ... است.

نكته ها:

قسمهاى قرآن

در رابطه با سوگندهايى كه در قرآن مجيد آمده بايد بدانيم كه اين سوگندها با مطالب بعدى كاملا مربوط مى باشند و در بعضى از آنها به طورى كه ما مى فهميم، سوگند بدليل مطلب است نظير اينكه: نويسنده اى بگويد: سوگند به كتابى كه نوشته ام من نويسنده ام يا بنّايى بگويد: سوگند به عمارتى

كه ساخته ام من بنّا هستم، اين گونه سوگندها، سوگند به دليل مطلب است و اين يك نوع سخن گفتن است كه قرآن مجيد دارد. در آيه وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ سوگند به دليل است زيرا دليل رسالت آن حضرت همين قرآن است، معنى اين سخن چنين مى شود اگر كسى در قرآن تو تدبّر كند معلوم خواهد شد كه تو پيامبرى.

در آيه وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ نيز مطلب همانست كه اگر كسى گفته هاى تو را بنويسد و به قلم آورد خواهد ديد: اين كار ديوانگان نيست و تو ديوانه نيستى.

در سوره وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ ... مطلب خسران انسان است مگر اهل ايمان و عمل، اين مطلب را تاريخ و گذشت روزگار روشن مى كند پس زمان و تاريخ و گذشت روزگار، دليل اين مطلب است، آرى گذشت تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 65

روزگار است كه على ها، خمينى ها، معاويه ها، چنگيزها و ... را آشكار مى سازد و اگر گذشت روزگار نباشد اين خسران و غير خسران معلوم نخواهد شد.

در بعضى از اين سوگندها، آنچه به نظر مى آيد، ارتباط با تناسب است نظير: وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى ... إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى ليل/ 1- 4 در اينجا مطلب شايد مانند «و العصر» باشد كه گذشت شب و روز، اختلاف تلاشها را آشكار ميكند و يا: همانطور كه شب و روز مختلف هستند كارهاى شما نيز چنين است.

با توجّه به اين تحليل، مى توانيم پرده از اسرار اين سوگندها برداريم و اللَّه اعلم، البتّه آنچه گفته شد به حكم سر خطّ است، لازم است محقّقين در اين باره

تحقيق بيشترى بكنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 66

[سوره يس (36): آيات 13 تا 32]

اشاره

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (13) إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ (14) قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ (15) قالُوا رَبُّنا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ (16) وَ ما عَلَيْنا إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ (17)

قالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِيمٌ (18) قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَ إِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (19) وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ (20) اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (21) وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (22)

أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لا يُنْقِذُونِ (23) إِنِّي إِذاً لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (24) إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ (25) قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ (26) بِما غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ (27)

وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنَّا مُنْزِلِينَ (28) إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ (29) يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (30) أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لا يَرْجِعُونَ (31) وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ (32)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 67

13- براى اهل مكه جريان اهل آن شهر را مثل بزن كه پيامبران به آنجا آمدند.

14- ياد آر كه دو نفر به سوى ايشان فرستاديم، تكذيبشان كردند، با نفر

سومى آنها را نيرومند كرديم، گفتند: ما پيامبرانيم.

15- اهل شهر گفتند: شما جز بشرى مانند ما نيستيد و خداى رحمان چيزى نازل نكرده شما فقط دروغ مى گوئيد.

16- گفتند: خداى ما مى داند كه ما به سوى شما فرستادگانيم.

17- بر عهده ما نيست مگر ابلاغ آشكار.

18- گفتند: ما شما را فال بد زديم، اگر بس نكنيد، سنگبارانتان مى كنيم و از ما عذاب دردناكى به شما خواهد رسيد.

19- پيامبران گفتند: شومى شما در خود شماست. عجبا كه در صورت تذكر، تهديد مى كنيد!!

20- مردى از دورترين محل شهر شتابان آمد و گفت: اى قوم من اين پيامبران را پيروى كنيد.

21- پيروى كنيد از كسى كه از شما مزدى نمى خواهد و آنها هدايت يافتگانند.

22- چه شده مرا كه عبادت نكنم به آنكه مرا آفريده و به سوى او بر مى گرديد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 68

23- آيا جز او خدايانى بگيرم، اگر خداى رحمان ضررى براى من بخواهد، شفاعت آنهايى نيازم نمى كند و نجاتم نتوانند.

24- من آن وقت در گمراهى آشكارم.

25- من به پروردگارتان ايمان آوردم از من بشنويد.

26- گفته شد: داخل بهشت شو، گفت اى كاش قوم من مى دانستند.

27- كه خدايم مرا آمرزيد و از اهل كرامتم گردانيد.

28- بعد از او بر قوم او از آسمان لشكرى نفرستاديم، و قشون فرستنده نبوده ايم.

29- نبود مگر صيحه اى، ناگاه همه مردگان بودند.

30- اى تأسف بر بندگان كه هيچ پيامبرى به سوى آنها نمى آيد، مگر مسخره اش مى كنند.

31- آيا ندانسته اند چه قدر از نسلها را پيش از آنها هلاك كرده ايم، كه به سويشان برنمى گردند.

32- نيست همه شان مگر آنكه پيش ما جمع شده و براى حساب ها حاضر شده اند،

كلمه ها

قريه: شهر. اين كلمه اغلب در

شهر و گاهى در روستا به كار رود، در قاموس و اقرب الموارد گويد: «القرية: المصر الجامع» در در اقرب اضافه كرده كه به شهر و غير آن گفته مى شود، حتى بلانه مورچه «قرى النمل» گويند. اصل قرى به معنى جمع كردن است (قاموس قرآن).

عززنا: عزّت: توانايى «عزّ الرجل عزّا ...: قوى بعد ذلّة». تعزيز:

تقويت. «عزّزنا»: تقويت كرديم.

تطيرنا: يعنى: فال بد زديم، طيره: فال بد. اصل تطير، فال بد زدن به وسيله پرندگان است، سپس در هر فال بد به كار مى رود، لذا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 69

است كه از «طير» مشتق شده است «طائر»: فال بد.

نرجمنكم: رجم: سنگسار و سنگباران كردن.

اقصى: دورتر. قصو (بر وزن فلس): دورى. «قصا المكان قصوا: بعد».

خامدون: خمود: فرو نشستن زبانه آتش «خمدت النار خمودا: طفئ لهبها»، آن در انسان كنايه از مرگ است، «خامد»: مرده.

حسرة: حسر در اصل به معنى كشف و انكشاف است «حسر العمامة عن راسه»: عمامه را از سرش كنار كرد. حسرت به معنى اندوه و غصّه است.

شرحها

اشاره

در آيات گذشته مردم به دو گروه تقسيم شدند، گروهى كه حق را قبول نمى كنند، وعده عذاب بر آنها حتمى شده، و گروهى كه حق را قبول كرده و مشمول بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ شده اند، در اين آيات براى آنها يك شاهد عينى نقل شده است كه آن مرد به پيامبران ايمان آورد و اهل بهشت شد، گروه ديگر ايمان نياورده و به عذاب دنيا و آخرت گرفتار شدند.

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا مى گويد: كه اين مثل زنده و اين شاهد عينى را براى اهل مكّه بيان كن. تا به مصداق لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى

مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ انفال/ 42، عدّه اى ايمان بياورند و بر عده اى حجت تمام شود. و نيز به نظر مى آيد كه اين جريان براى مردم مكّه يك جريان معلومى بوده كه شاهد آورده شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 70

قصه رسولان و اهل شهر

در كتب حديث و تفسير در رابطه با شهرى كه پيامبران به آن آمدند قضايايى نقل شده كه با ظهور آيات سازگار نيست، ما اوّل يكى از آن نقلها را مى آوريم، سپس نظر خود را بيان خواهيم كرد.

در مجمع البيان فرموده: گويند عيسى عليه السّلام دو نفر از حواريّون خود را به شهر انطاكيه فرستاد، چون به شهر نزديك شدند، پير مردى را ديدند كه گوسفندان خود را مى چرانيد او حبيب (صاحب يس) بود، حبيب به آن دو گفت شما كيستيد؟ گفتند: فرستادگان عيسى هستيم شما را از عبادت بتها به عبادت خدا مى خوانيم. گفت: آيا معجزه اى داريد؟ گفتند: آرى با اذن خدا مريض را شفا مى دهيم، كور و پيس را صحت مى بخشيم.

حبيب گفت: من پسرى دارم كه سالها زمينگير است، گفتند: ما را به منزل خويش ببر تا او را به بينيم، چون به منزل او آمدند، دست بر آن مريض كشيدند، در دم به اذن خدا صحّت يافت، قضيّه در شهر شايع شد و عده كثيرى به وسيله آن دو شفا يافتند.

پادشاه مشركى بر آن شهر حكومت داشت، نمايندگان عيسى را خواست و گفت: شما كيستيد؟ گفتند: فرستاده عيسى هستيم آمده ايم تو را از عبادت اصنامى كه نمى شنوند و نمى بينند، بعبادت خدايى كه مى شنود و مى بيند دعوت نمائيم.

پادشاه گفت: مگر غير از اين بتها خداى ديگرى داريم؟! گفتند: آرى همان خدايى كه

تو را و خدايانت را به وجود آورده است. پادشاه گفت: برويد تا در كار شما فكرى بكنم، آنها از محضر شاه بيرون آمدند، مردم بازار آنها تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 71

را گرفته و مورد ضرب و شتم قرار دادند.

و نيز نقل شده كه آن دو را گرفته و زندانى كردند، حضرت عيسى عليه السّلام شمعون صفا رئيس حواريون را به كمك آنها فرستاد، شمعون پنهان وارد شهر شد، با درباريهاى شاه بناى الفت گذاشت تا شاه از او با خبر گرديد و از اطرافيان خود گردانيد.

روزى شمعون به شاه گفت: شنيده ام: دو نفر را زندانى كرده و مورد ضرب قرار داده اى؟ آيا سخن آن دو را شنيده اى؟ شاه گفت: غضب مجالم نداد تا حرفشان را بشنوم. شمعون گفت: اگر شاه صلاح بداند آنها را حاضر كنيم و بدانيم چه مى گويند.

شاه آن دو را حاضر كرد، شمعون به آن دو گفت: شما را چه كسى به اينجا فرستاده است؟ گفتند: خدايى كه همه كائنات را آفريده و شريكى ندارد. شمعون گفت: چه معجزه اى داريد؟ گفتند: آنچه بخواهى.

پادشاه دستور داد غلامى را آوردند كه دو چشم نداشت، آن دو دعا كردند تا گودى چشم در محل چشم آنها پيدا شد، آن دو مقدارى گل در جاى چشم او گذاشتند، مبدل به حدقه شد و غلام بينا گرديد، پادشاه در عجب ماند شمعون گفت: شاها خدايان تو نيز اين كار توانند كرد؟ شاه گفت: از تو پنهان نمى كنم: خدايان من لا يضر و لا ينفع مى باشند.

آن گاه پادشاه به آن دو گفت: اگر خداى شما قدرت زنده كردن مرده اى را داشته باشد به او ايمان خواهيم

آورد، گفتند: خداى ما قادر است. پادشاه گفت: انسانى مرده و هفت روز است دفن نكرده ايم تا پدرش بيايد، ميّت را آوردند، آن دو شروع به دعا كردند، شمعون نيز زير لب دعا مى كرد، ميّت زنده شد و به پا خاست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 72

شاه در عجب شد، شمعون او را به طرف خدا خواند، شاه ايمان آورد، اهل مملكت او نيز ايمان آوردند ولى قومى كافر شدند.

آن گاه طبرسى رحمه اللَّه فرموده: عيّاشى نظير اين سخن را با سند خود از ابو حمزه ثمالى و غير او، از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل كرده، امّا در بعضى روايات هست كه آن دو را و بعد سومى را خدا فرستاد و در بعضى آمده كه خدا به عيسى وحى فرمود چنين كارى بكند، آن گاه شمعون را فرستاد تا آن دو را آزاد نمايد و در بعضى هست كه ميّت زنده شده، پسر پادشاه بود، اما ابن اسحق گويد: پادشاه كافر شد، او و قومش قصد كشتن پيامبران را كردند، حبيب از اينكار با خبر شد، شتابان آمد و اهل شهر را به طاعت رسولان دعوت نمود.

(مجمع البيان).

ناگفته نماند: ظهور آيات قصّه در آنست كه مردم شهر ايمان نياورده و با پيامبران به مبارزه برخاسته اند، و حبيب را به علّت آنكه از پيامبران دفاع ميكرده، به شهادت رسانده اند و سپس همگى در اثر عذاب آسمانى از بين رفته اند: إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ شايد روايات صحنه ديگرى از حالات آنها را بيان داشته است و اللَّه العالم اينك مى رسيم به تفسير آيات:

13- وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ

الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ.

الف و لام «القرية» براى عهد و اشاره به شهر معهودى است به اطمينان ميتوان گفت: اهل مكّه از آن شهر و جريان آن اطّلاع داشته اند تا به طور مثل به آنها نقل شده است.

در مجمع البيان فرموده: اصحاب القرية بدل است از «مثلا» به گفته بعضى «مثلا» مفعول ثانى «اضرب» است.

14- إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 73

بيان تفصيلى آيه گذشته است، إِذْ أَرْسَلْنا تقديرش «اذكر اذ ارسلنا» است. معلوم ميشود كه آمدن پيامبر سوم به دنبال تكذيب اولى بوده و آن گاه هر سه نفر به اهل شهر گفته اند: ما پيامبريم.

15- قالُوا ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ.

بسيارى از مشركان در ردّ پيامبران گفته اند: شما مثل ما بشر هستيد از كجا مى توانيد پيامبر باشيد؟ اين سخن در رابطه با تكذيب ارزشهاى والاى انسانى است، آرى پيامبران مانند ديگران بشر هستند امّا لياقت آن را دارند كه عهده دار رسالت و هدايت بشر باشند.

از وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْ ءٍ ... منظورشان آن بود كه چون بشر نمى تواند پيامبر باشد پس نبوت شما ساختگى است.

16 و 17-الُوا رَبُّنا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ وَ ما عَلَيْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ

.جواب پيامبران در اينجا بر خلاف جوابى است كه پيامبران ديگر داده اند مثلا در سوره ابراهيم آمده كه كفّار گفتند: إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا. ../ 20، پيامبران در جواب فرمودند: إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ ما كانَ

لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ/ 11.

ملاحظه مى شود كه رسولان در جواب مشركان مى گويند: درست است كه ما بشريم ولى خدا بعضى از بشرها را بر بعضى مبعوث مى كند.

امّا در اينجا مى بينيم كه در جواب مشركان مى گويند: خدا مى داند كه ما به سوى شما فرستاده شده ايم.

گويى: مرادشان آن بود كه شما خواه قبول كنيد تا نكنيد ما خودمان تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 74

را پيامبر مى دانيم و خدا بر اين رسالت گواه است، على هذا بايد شما را تبليغ نمائيم، (در وهله اوّل) وظيفه ما فقط ابلاغ اين رسالت است.

18- قالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِيمٌ.

منظورشان آن بود كه آمدن شما باعث سر و صدا و جنجال گرديد، و و آرامش ما را بر هم زد، پس آمدن شما را به فال بد مى گيريم اگر بس نكنيد، سنگبارانتان خواهيم كرد، و عذاب دردناكى از ما به شما خواهد رسيد.

19- قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَ إِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ.

يعنى فال بد شما و سبب بدبختى شما و چيزى كه بايد به فال بد بگيريد با خود شماست، و آن اعراض از حق و توحيد است.

إِنْ ذُكِّرْتُمْ استفهام توبيخى است جواب آن «تطيرتم هددتم» مى باشد يعنى اگر به فال بدتان تذكر داده شديد، تهديد مى كنيد! و فال بد مى زنيد؟!! (عجبا كه در صورت تذكر تهديد مى كنيد).

بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ اعراض است از سخن سابق، يعنى بلكه علّت اصلى تكذيب شما آنست كه متجاوز هستيد.

20 و 21- وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.

ظاهر آنست كه:

اين شخص در دورترين قسمت شهر، شنيده كه عده اى به شهر آمده و مردم را تبليغ مى كنند، لذا شتابان به آنجا آمده كه به بيند چه خبر است، و چون در سخن فرستادگان تأمل كرده، دانسته كه آنها پيامبر هستند، لذا در مقام دفاع از آنها گفته است: اى قوم من به اين پيامبران ايمان بياوريد. و در آيه بعدى به اين گفته استدلال مى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 75

اگر كسى سخن ديگرى را قبول نكند، علّت آن يكى از دو چيز مى تواند باشد اول آنكه سخن او سخن باطل و ناحقّ است، دوم آنكه: غرض فاسدى دارد و مى خواهد به مال و منال برسد. ولى اينها «مهتدون» هستند و سخن حق مى گويند، از آن طرف مزدى هم از شما نمى خواهند.

22- وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

تكميل سخن فوق است درباره خود و در عين حال، استدلال براى آنهاست يعنى اگر بنا باشد، عبادت شود، بايد به كسى عبادت شود كه هم آفريننده است و هم بازگشت به سوى اوست. على هذا چرا من به چنين كسى عبادت نكنم و شما عبادت نكنيد «1».

23- أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لا يُنْقِذُونِ.

نفى خدايان مشركان است، يعنى خدايان باطل از من دفاع و دفع ضرر نتوانند كرد. لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ در مقام آنست كه: آنها جلو اراده خدا را نتوانند گرفت، وَ لا يُنْقِذُونِ حاكى است كه بعد از افتادن به ضرر، قدرت نجات دادن را ندارند.

ظهور لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ در آنست كه شفاعت دارند ولى شفاعتشان مؤثر نيست، ولى

سالبه به انتفاء موضوع است چنان كه در مجمع البيان فرموده: «لا شفاعة لهم فتغنى».

24 و 25- إِنِّي إِذاً لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ.

يعنى با علم به اينكه معبودها كاره اى نيستند. اگر باز عبادتشان كنم در ضلالت آشكارى هستم، آن گاه صريحا اظهار ايمان مى كند. اگر «ربكم» خطاب

__________________________________________________

(1) «ترجعون» را مى شود حال يا استقبال معنى كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 76

به رسولان باشد «فاسمعون» به معنى «شاهد باشيد» است، و اگر خطاب به اهل شهر باشد، يعنى از من بشنويد شما نيز ايمان بياوريد. الميزان وجه اول را قبول دارد.

26 و 27- قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ.

اين آيه حاكى است كه اهل شهر او را زده و شهيد كرده اند و در دم داخل بهشت برزخى شده و گفته است: اى كاش كشندگان من مى دانستند كه خدا گناهم را آمرزيد و مرا اهل كرامت گردانيد. درباره اين آيه و عالم برزخ در ذيل آيه وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ ... بقره/ 154، سخن گفته ايم، در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«سباق الامم ثلاثة لم يكفروا باللّه طرفة عين على بن ابى طالب و صاحب يس و مؤمن آل فرعون فهم الصديقون و على افضلهم».

28- وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنَّا مُنْزِلِينَ.

اين آيه مقدمه آيه بعدى است يعنى: لازم نبود كه ما لشكرى از ملائكه براى هلاك آنها نازل كنيم تا با آنها بجنگند و غالب شوند و كار ما در از بين بردن ظالمان چنين

نبوده است، بلكه:

29- إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ.

يعنى: حادثه اى كه سبب هلاكت آنها گرديد نبود مگر يك صيحه آسمانى پس از آن به ناگاه همه خاموش گرديدند.

30- يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.

تأسف است از حال بندگان كه به جاى اطاعت از پيامبران، آنها را به تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 77

مسخره گرفته و خود را در معرض غضب الهى قرار دادند.

31- أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لا يَرْجِعُونَ:

تكميل مطلب بالاست، يعنى آنها مى دانستند كه امتهاى گذشته، مانند آنها طغيان كرده و از بين رفتند، با وجود آن، باز طغيان مى كنند. «يروا» در آيه به معنى علم است يعنى «ا لم يعلموا ...».

32- وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ.

يعنى گر چه آنها از دنيا رفته اند ولى نابود و معدوم نشده اند، بلكه همه در نزد ما حاضرند.

«ان» براى نفى، «لما» بمعنى «الا»، «جميع» به معنى مجموع است يعنى «ما كلهم الا مجموع لدينا محضرون للحساب».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 78

[سوره يس (36): آيات 33 تا 47]

اشاره

وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ (33) وَ جَعَلْنا فِيها جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فِيها مِنَ الْعُيُونِ (34) لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلا يَشْكُرُونَ (35) سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ (36) وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ (37)

وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (38) وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ (39) لا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ

لا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (40) وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (41) وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما يَرْكَبُونَ (42)

وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَرِيخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ يُنْقَذُونَ (43) إِلاَّ رَحْمَةً مِنَّا وَ مَتاعاً إِلى حِينٍ (44) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (45) وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ (46) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (47)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 79

33- براى آنها آيت توحيد است زمين مرده كه زنده اش كرديم و از آن دانه رويانديم كه از آن مى خورند.

34- و در آن باغاتى از خرما و انگور قرار داديم و در آن چشمه ها شكافتيم.

35- تا از ميوه آن بخورند، با آنكه دستشان در آن كار نكرده آيا شكر نمى كنند.

36- منزه است خدايى كه از هر كه زمين مى روياند نر و ماده ها را رويانيده و از خود شما و از آنچه نمى دانند.

37- آيت توحيد است بر آنها، شب كه روز را از آن خارج مى كنيم ناگاه در ظلمتند.

38- آفتاب تا قرارگاه خود روان است آن تقدير خداى توانا و داناست.

39- براى ماه منازلى معين كرده ايم تا برمى گردد و مانند بند خوشه كهنه خرما مى شود.

40- نه آفتاب را سزاست كه ماه را درك كند و نه شب بر روز سبقت تواند كرد و همه در مدارى شناورند.

41- و آيت توحيد است براى آنها كه فرزندان آنها را در كشتى پر شده

حمل كرده ايم.

42- و براى آنها نظير كشتى را آفريديم از آنچه سوار مى شوند.

43- و اگر بخواهيم غرقشان مى كنيم، در آن صورت نه فرياد رسى دارند و نه نجات مى يابند.

44- مگر بواسطه رحمتى از جانب ما و براى تمتعى تا هنگامى.

45- و چون به آنها گفته شود: بترسيد از آنچه در حال و از آنچه پشت سر داريد تا مورد رحمت قرار بگيريد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 80

46- هيچ آيه اى از آيات خدايشان به آنها نمى آيد مگر آنكه از آن اعراض مى كنند.

47- و چون به آنها گفته شود: انفاق كنيد از آنچه خدا روزيتان داده، كافران به اهل ايمان مى گويند: آيا اطعام كنيم به آنكه اگر خدا مى خواست اطعامش مى كرد شما جز در ضلالت نيستيد.

كلمه ها

اعناب: عنب هم به انگور گفته مى شود و به درخت انگور، راغب در مفردات به اين امر تصريح كرده است، در آيه معناى دوم مراد است.

ازواج: زوج: جفت و صنف، در آيه ظاهرا نر و ماده مراد است.

سلخ: كندن پوست حيوان، لازم و متعدى هر دو آيد، به معنى خروج و مطلق كندن نيز به كار مى رود، مظلمون: مظلم (به صيغه اسم فاعل): تاريك و كسى كه در تاريكى داخل شود، در اينجا معناى دوم مراد است.

مستقر: اسم مكان است محل قرار گرفتن. اين كلمه نمى تواند اسم مفعول باشد زيرا كه لازم است «تقدير»: اندازه گيرى.

عرجون: بند خوشه خرما كه بعد از چيدن خوشه، در درخت مى ماند و پس از چندى خشكيده و كج شده مثل هلاك مى گردد، رنگش نيز زرد است (صحاح اللغة- اقرب الموارد) فقط يك بار در قرآن آمده است.

قديم: ديرين. مقابل تازه، شايد در آيه به معنى

كهنه و خشكيده باشد.

فلك: مدار كواكب. و (بر وزن قفل): كشتى. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 81

يسبحون: شنا مى كنند. سبح: شنا، خواه در آب باشد يا در هوا.

مشحون: پر شده. شحن، پر كردن «شحن السفينة شحنا: ملأها» آن فقط دو بار در قرآن آمده است.

صريخ: فرياد رس. نجات دهنده. صراخ: صيحه شديد.

شرحها

در آيات گذشته: جريان اصحاب قريه و تكذيب پيامبران، و پايدارى شرك و عذاب مشركان بيان گرديد، به همان نسبت در اين آيات وجود خدا و توحيد او مطرح است، سه نمونه از نظامات خلقت با تعبير وَ آيَةٌ لَهُمُ بررسى گرديده. و در آخر، مشركان به علّت عدم اعتنا و عدم انفاق، مورد ملامت شده اند.

33- وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ.

ناگفته نماند: آسانترين راه براى شناختن خداوند و صفات او، راه حسّ و علم است كه از نظام آفرينش و پيدايش آن، به وجود خداوند پى مى بريم، قرآن، نهج البلاغه و روايات مخصوصا حديث توحيد مفضل در اين راه پافشارى مى كنند. زيرا كه اين راه براى همه اعم از عالم و عامى ميسّر است. گر چه دلائل فلسفى نيز مدّ نظر آنهاست.

در اين آيه و سه آيه بعدى، سخن از باريدن باران و زنده شده زمين و روئيدن خوراكيهاست. كه يكى از اسرار عجيب خلقت و يكى از دلائل بارز وجود خدا و توحيد و قدرت و علم اوست.

مى بينيم كه به وسيله باران و حرارت آفتاب، زمين مرده زنده مى شود و تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 82

دانه ها و حبوبات از آن مى رويد و مردم از آن مى خورند.

34- وَ جَعَلْنا فِيها جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ وَ

فَجَّرْنا فِيها مِنَ الْعُيُونِ.

تكميل دليل گذشته و نيز دليل مستقلى است، كه گذشته از روئيدن دانه ها، در زمين باغات خرما و انگور به وجود آورديم، و آبهايى كه در اثر باران و برف در شكم زمين ذخيره شده بود. با انفجار چشمه ها بيرون ريختيم تا مورد استفاده انسانها باشد، شايد قناتهايى كه با دست بشر احداث مى شود، نيز مراد باشد.

35- لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلا يَشْكُرُونَ هدف و علّت غايى، خلقت جنات و تفجير چشمه هاست. ضمير «ثمره» عايد است به «مجعول» كه از وَ جَعَلْنا فِيها فهميده مى شود، يعنى «ليأكلوا من ثمر المجعول من الجنات».

بعضى ها ما عَمِلَتْهُ را ماء نافيه گرفته اند يعنى بخورند از ميوه جنات، حال آنكه دستهاى آنها در آفرينش كار نكرده است بعضى ها «ما» را موصول گرفته و گفته اند: تا بخورند از ميوه آن و از آنچه دستشان كار كرده است، ولى الميزان وجه اول را اختيار مى كند زيرا كه آيه در مقام امتنان است و آن مؤيد وجه اول مى باشد. أَ فَلا يَشْكُرُونَ در مقام تذكر و توبيخ است.

36- سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ.

به دنبال نقل نعمتهاى خداوند و عدم شكر مشركان، در اين آيه در مقام تنزيه فرموده: سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ مراد از ازواج به قرينه وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ نر و ماده است، تا آن موقع بشر مسئله بسيار عجيب نر و ماده بودن را فقط در انسان و حيوان ميدانست، ولى قرآن براى اولين بار از اين حقيقت پرده تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 83

برداشت كه مسئله نر و ماده در روئيدنيها نيز وجود

دارد و بالاتر از آن گفت:

وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ذاريات/ 49 يعنى اين حقيقت در همه اشياء هست، حتى در ذرات اتم، الكترونها، ماده و پروتونها، نرند.

پس در آيه سُبْحانَ الَّذِي ... اشاره به حقيقت عجيب نر و مادگى است كه ميوه ها و دانه و انسانها و ... نتيجه آنست، مراد از لا يَعْلَمُونَ اگر اهل مكه باشند، در اينصورت منظور آنست كه نر و مادگى در چيزهاى ديگرى نيز هست كه آنها نمى دانند و اگر منظور همه مردم باشد در اينصورت مقدارى از نر و مادگى در جهان وجود دارد كه تا ابد براى كسى روشن نخواهد شد زيرا جمله لا يَعْلَمُونَ تا ابد به قوت خود باقى خواهد ماند- 37- وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ.

اين آيه و سه آيه بعدى ظاهرا يك هدف را در بيان وجود و توحيد خدا تعقيب مى كنند، در اين چهار آيه، سخن از شب و روز، حركت آفتاب و ماه تنظيم حركت و مدار آنهاست كه در نهايت نظم دقيق و موافق با آفرينش حيات و ادامه آن است.

پر روشن است كه زندگى در نور دائم و ظلمت پيوسته، امكان پذير نيست توالى شب و روز در پيدايش و ادامه زندگى ضرورى است.

«نسلخ» به معنى اخراج است و اگر به معنى كندن بود با «عن» تعديه مى شد، خارج كردن روز از شب نظير داخل كردن يكى از آن دو در ديگرى است چنان كه در آيات يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ حج/ 61 خوانده ايم:

شايد اين تعبير براى آنست كه ماده و ذرات هوا تاريك و

ظلمت زاست، نور در آنها داخل شده و روشن مى كند و چون نور خارج شد، باز ظلمت بجاى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 84

خود بر مى گردد.

و اينكه فرموده: وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ به تناسب الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ است، زيرا شب با زمين مرده مناسب است و گرنه گفته مى شد «و آية لهم النهار ...».

38- وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ.

لام در «لمستقر» براى غايت يا به معنى «الى» است يعنى آفتاب تا رسيدن به قرارگاه خود جارى و روان است، ظهور «تجرى» در حركت انتقالى است، پس خورشيد پيوسته جا عوض مى كند و هر ثانيه در مكانى غير از مكان اولى است.

ما احساس مى كنيم كه آفتاب به دور زمين مى گردد ولى علم خلاف آن را اثبات كرده و ثابت مى كند كه حركت وضعى زمين سبب اينكار است، اين آيه مى گويد: آفتاب تا رسيدن به قرارگاه و خاموش شدن روان است خداى توانا و دانا چنين حركت و سرنوشتى را براى او اندازه گرفته است.

ناگفته نماند: خورشيد داراى حركت وضعى و حركت انتقالى است، دليل حركت وضعى خورشيد لكه هاى سطح خورشيد است كه در هر يازده سال يك بار جابجا مى شوند، و در حركت انتقالى آن گفته اند: خورشيد با همه سيارات خود به طرف ستاره «وگا» و به قولى بطرف ستاره «نسّه» يكى از ستارگان صورت فلكى شلياق ... در حركت است، سرعت حركت آن را نوزده كيلومتر در ثانيه گفته اند.

على هذا ما ساكنان روى زمين مهاجرين بى قرار و گريز پاى عالم هستيم كه پس از يك سال، ششصد ميليون كيلومتر از مكان امروزى خو در فضا دور مى شويم ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ.

39- وَ

الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 85

گويند تقدير آيه «و القمر قدرنا له منازل» است به نظر مى آيد: علت اين تعبير آن باشد كه منازل در فضا با قمر معلوم مى شود و اگر قمر نباشد منازلى وجود ندارد، گويى قمر خودش منازل است.

مراد از منازل ظاهرا بيست محل از فضاست كه قمر چهار حالت در آنها عوض مى كند، سپس به شكل بند خوشه خرما در مى آيد، ناگفته نماند: ماه در رؤيت اول به شكل نوار زردى ديده مى شود، سپس به تدريج، بزرگ شده و شب هفتم به صورت نيم دائره مى شود، آن گاه بزرگ شده، در شب چهارده به شكل بدر در مى آيد، سپس از طرف ديگر ناقص شده و در شب بيست يكم به صورت نيم دائره در مى آيد و در بيست هشتم به حالت «عرجون» مى شود، البته اينها نسبت به مشاهده ماست و گرنه همواره نيمكره قمر رو به آفتاب و روشن است.

اين تغيير و تحول و اين تنظيم بدون وقفه از يك هدف خاص حكايت دارد كه در زندگى بشر، مخصوصا براى دانستن حساب ماه و سال ضرورى است.

40- لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ.

اشاره به تسخير آفتاب و ماه در مدار خود است كه حق تجاوز از آن را ندارند و نيز شب و روز قدرت پيش گرفتن بر يكديگر ندارند، يعنى در اينكارها مطيع محض از مشيت ازلى هستند و اختيارى از خود ندارند، جلو افتادن شب از روز، نتيجه اش آنست كه دو شب متوالى پشت سر هم باشند ولى نمى شوند.

لفظ «كل» على

الظاهر راجع بشمس و قمر و شب و روز است، شب و روز نيز در مدار خود كه اطراف زمين است، حركت و شنا مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 86

«يسبحون» با صيغه مذكر عاقل حاكى است كه آنها مانند يك انسان عاقل از اراده خداوند اطاعت مى كنند نظير كلمه «طائعين» در آيه: ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ سجده/ 11.

41- 43- وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما يَرْكَبُونَ وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَرِيخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ يُنْقَذُونَ.

در سوره بقره/ 164 مشروحا گفته شد كه چرا جريان كشتى ها در دريا از دلائل توحيد و وجود خداست.

در اين آيات نيز مى خوانيم كه نقل و انتقال انسانها در كشتى و نيز حيواناتى كه در حمل و نقل از آنها استفاده مى شود از دلائل توحيد به شمار آمده اند.

آرى آب و چوب و هوا و آهن و خواص آنها، تصرف در دريا و كشتى رانى را براى بشر ميسر كرده است و اين خداست كه آنها را آفريده و آن خواص را در آنها به وجود آورده است و اگر اشياء، همه بدون فاصله به زير آب مى رفتند، ديگر تصرف در درياها امكان نداشت.

آمدن «ذريتهم» به جاى «حملناهم» شايد براى ارفاق باشد چنان كه در الميزان فرموده و در مجمع البيان، نزديك به آن نقل شده است.

قيد «المشحون» شايد براى آنست كه: با آنكه با انسانها و اجناس پر است باز غرق نمى شود. «من مثله» در آن روزگار شامل شتر و اسب و امثال آنها بود

فعلا شامل خودروها و هواپيماها نيز مى شود.

آيه وَ إِنْ نَشَأْ ... در رابطه با آنست كه: اگر بخواهيم اين عوامل را از اثر مى اندازيم در آن صورت نه فرياد رسى به فرياد آنها مى رسد و نه نجات دهنده اى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 87

آنها را نجات مى دهد.

44- إِلَّا رَحْمَةً مِنَّا وَ مَتاعاً إِلى حِينٍ.

استثناء مفرغ و «رحمة- متاعا» مفعول له است يعنى لكن به علّت رحمتى از جانب ما و به جهت تمتع تا رسيدن مرگ، از غرق نجات مى يابند.

45- وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

پس از ذكر آياتى كه دلالت بر وجود و توحيد خدا دارند، در اين آيات و آيات بعدى، آنها را براى عدم اعتنا ملامت كرده است. مراد از ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ مى شود شرك و گناهانى باشد كه اكنون مى كنند و از ما خَلْفَكُمْ شرك و گناهانى كه در گذشته كرده اند پرهيز از آنها با توبه و ترك آنهاست «1».

از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه در مجمع البيان نقل شده كه ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ گناهان و ما خَلْفَكُمْ عقوبت آينده است

«قال معناه اتقوا ما بين ايديكم من الذنوب و ما خلفكم من المعاصى».

جواب «اذا» محذوف است و از آيه بعدى فهميده مى شود يعنى: «اذا قيل لهم اتقوا ... اعرضوا».

46- وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ.

اين آيه در جاى جواب «اذا» در آيه قبلى است. يعنى در مقابل هر آيه از آيات خداوند جنبه اعراض به خود مى گيرند، لفظ «تأتيهم» حاكى است كه منظور از آيات، آياتى است كه به وسيله پيامبران بيان مى شود نه آيات طبيعى.

47- وَ إِذا

قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

__________________________________________________

(1) نظير آيه فَجَعَلْناها نَكالًا لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ بقره/ 66.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 88

مؤمنان به كفّار گفتند: از آنچه خدا داده، به فقراء احسان كنيد، يعنى آنچه شما داريد مال حقيقى شما نيست بلكه خدا به شما داده است، اين حق است، و بايد آنها كه خداوند به آنها بيشتر داده است در راه خدا انفاق نمايند.

كفار در جواب آنها گفتند: اين اشتباه است، اگر خدا مى خواست خودش به آنها ثروت مى داد، حالا كه نداده و شما مى خواهيد ما بدهيم بر خلاف اراده خدا سخن مى گوئيد، اين گمراهى آشكار است.

اين سخن در جاهاى ديگر نيز از مشركان نقل شده است نظير: سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ ءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ... انعام/ 148 و مانند: وَ قالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ نحل/ 25.

جواب آنست كه: خداوند داراى دو اراده است: حتميه و غير حتميه (تشريعيه) اراده حتمى خدا قابل تخلف نيست و هيچ عاملى از آن جلوگيرى نتواند كرد، ولى اراده غير حتمى و تشريعى قابل تخلف است مثلا خدا اراده كرده انسان شراب نخورد امّا مى بينيم كه مى خورد، خدا اراده فرموده كه انسان نماز بخواند، مى بينيم كه نمى خواند و هكذا، اراده خدا در انفاق انسانها نيز چنين است.

خدا خواسته انسانها نان داشته باشند، خدا خواسته انسانها به انسانها انفاق كنند، اين اراده ها حتمى نيستند، اين

آيه شايد در رابطه با آيه سى و سه تا سى و شش باشد كه خدا به وسيله زمين و باران و جنات، روزى مى دهد اما آنها درباره احسان و انفاق به ديگران چنان سخنان خلاف را مى گويند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 89

[سوره يس (36): آيات 48 تا 65]

اشاره

وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (48) ما يَنْظُرُونَ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ (49) فَلا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ (50) وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ (51) قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (52)

إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ (53) فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (54) إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فاكِهُونَ (55) هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِي ظِلالٍ عَلَى الْأَرائِكِ مُتَّكِؤُنَ (56) لَهُمْ فِيها فاكِهَةٌ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ (57)

سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ (58) وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ (59) أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (60) وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (61) وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ (62)

هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (63) اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (64) الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (65)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 90

48- ميگويند: اين وعده قيامت كى خواهد بود اگر راستگويانيد؟

49- منتظر نيستند مگر به يك صيحه كه آنها را در حال اختصام مى گيرد.

50- پس قادر به وصيت نمى شوند و نه پيش خانواده خويش بر مى گردند.

51-

و در صور دميده مى شود، ناگاه از قبرها، شتابان بطرف خدا مى روند.

52- گويند: واى بر ما چه كسى ما را از قبرهايمان برانگيخت، اين روز آنست كه خداى رحمان وعده كرده و پيامبران راست گفته اند.

53- نبود مگر يك فرياد، پس ناگاه همه در پيش ما جمع شده و براى حساب حاضر شده اند.

54- امروز هيچ كس اصلا مظلوم نمى شود و مجازات نمى شويد مگر آنچه كه مى كرديد.

55- حقا كه اهل بهشت امروز در مشغوليت دلنشين شادمانند.

56- آنها و زنانشان در سايه هايى بر تختهايى مزين نشسته اند.

57- براى آنهاست ميوه بخصوصى و براى آنهاست آنچه آرزو مى كنند.

58- (براى آنهاست) سلام قولى از جانب خدايى مهربان.

59- (گوئيم) اى گناهكاران امروز از اهل بهشت جدا شويد.

60- اى فرزندان آدم آيا به شما توصيه نكردم كه شيطان را عبادت نكنيد كه او براى شما دشمن آشكارى است؟!

61- و مرا بندگى كنيد كه راه راست همين است؟!

62- شيطان مردمان بسيارى را پيش از شما گمراه كرده بود آيا نمى فهميديد؟!

63- اين است جهنمى كه وعده ميشديد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 91

64- امروز داخل جهنم شويد به علت آنكه كفر مى ورزيديد.

65- امروز بر دهانهاى آنها مهر ميزنيم، دستهايشان با ما سخن مى گويد و پاهايشان بآنچه مى كردند گواهى مى دهد.

كلمه ها

الوعد: راغب گويد: وعد در وعده خير و شر هر دو بكار رود، گويند:

«وعدته بنفع او ضر» ولى وعيد فقط در وعده شر گفته مى شود.

يخصمون: در اصل «يختصمون» است، طبق قاعده اعلال، تاء به صاد مبدل و در آن ادغام شده است، به مناسب كسره صاد، خاء آن نيز مكسور شده است.

توصية: سفارش و وصيت. اصل آن «وصى» به معنى متصل شدن و متصل كردن است.

صور:

(بضم اول) شيپور. در قاموس گويد: شاخى است كه در آن ميدمند و نيز جمع صورت آيد، اين لفظ ده بار در قرآن مجيد آمده و همه درباره قيامت است.

اجداث: قبرها. مفرد آن جدث بر وزن شرف است.

ينسلون: نسل در آيه بمعنى رفتن با سرعت است گويند: «نسل الماشى فى مشيه: اسرع» پس «ينسلون» يعنى: بسرعت مى روند.

مرقد: رقد: خوابيدن، راغب رقاد را خواب راحت و كم گفته است مرقد: خوابگاه. اسم مكان است در آيه مراد قبر است.

شغل: (بر وزن عنق و قفل): مشغوليت.

ارائك: تختهاى مزين. مفرد آن اريكه است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 92

متكئون: اتكاء بدو معنى آيد يكى نشستن با اطمينان ديگرى تكيه كردن منظور از آن در آيه معنى اول است.

جبلا: منظور از جبل مردمان است، اما چون جبلّت طبيعتى است كه شى ء بر آنها بنا نهاده شده است، مراد از آن مردمانى است كه بر شرك و اطاعت شيطان خو گرفته بودند.

اصلوها: صلى: به معنى دخول و ملازمت است «اصلوها»: داخل آن شويد و در آن پايدار باشيد.

شرحها

در آيه 12 خوانديم: إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا ...، ظاهرا به همان مناسبت در اين آيات مسئله معاد مطرح شده است، آنهم به دنبال قول مشركان كه در مقام استهزاء مى گفتند: اين وعده كى خواهد بود؟

در اين آيات ميخوانيم: وقوع قيامت با يك صيحه شروع مى شود، و همه از بين مى روند، با نفخ صور دوم همه زنده مى شوند، آن گاه مقدارى از حالات اهل بهشت و اهل جهنم در آيات شريفه آمده است.

48- وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

منظور از «وعد» وعده قيامت است، «ان كنتم»

خطاب است به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و مؤمنان.

49- ما يَنْظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ.

منظور از صيحه واحده، نفخ صور اول است كه در جاى ديگر فرموده:

وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ زمر ير أحسن الحديث، ج 9، ص: 93

68، قيد «واحدة» ظاهرا اشاره به سهولت كار از نظر خداست، يعنى: همه اش فقط يك فرياد است نظير: فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ نازعات/ 12.

وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ حاكى است كه وقوع قيامت بسيار دفعى و آنى خواهد بود كه هيچ گونه قابل پيش بينى نباشد، مانند وقوع يك زلزله مهيب. مراد از «يخصمون» اختصام در امور زندگى و رقابت در آنست. اين آيه جواب مَتى هذَا الْوَعْدُ مى باشد.

50- فَلا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ.

يعنى به قدرى دفعى مى شود كه ديگر مجال وصيت و برگشتن بخانه ها پيدا نخواهند كرد.

51- وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ.

نفخ صور دوم است كه همه از قبرها خارج ميشوند، در آيه زمر/ 68 ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ، خدا ميداند كه فاصله اين دو نفخه چقدر خواهد بود، از روايتى كه در تفسير صافى نقل شده معلوم مى شود كه فاصله بسيار زياد خواهد بود، درباره مراد از «صور» در سوره طه/ 102 در نكته ها سخن گفته ايم.

فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ ناگهانى بودن را ميرساند، در جاى ديگر آمده:

يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً معارج/ 43 «ينسلون» يعنى مى شتابند، به هر حال در عين ناگهانى بودن پشت سر هم خواهد بود، از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله

نقل شده:

انا اول من تنشق عنه الارض

من اولين كسى هستم كه زمين شكافته مى شود و من سر درمى آورم.

52- قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 94

لفظ يا وَيْلَنا حاكى است كه اين سخن منكرين قيامت است مِنْ مَرْقَدِنا نشان مى دهد كه عالم مرگ را به صورت خراب پنداشته اند، چنان كه در تفسير برهان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده است.

هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ مبتدا و خبر است نه اينكه «هذا» صفت «مرقدنا» باشد و اين اقرار به قيامت است از جانب آنها، ذكر «رحمان» از جانب آنها نوعى استرحام است صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ عطف است بر هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ، مانعى نيست كه جمله فعليه بر اسميه عطف شود چنان كه اهل ادب گفته اند.

53- إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ.

اشاره است به جواب مَتى هذَا الْوَعْدُ يعنى كار آنها نبود مگر يك فرياد كه به دنبال آن همه در پيش ما مجموع و براى حساب حاضر شدگانند.

54- فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

اشاره است بر آنكه در آن روز قضاوت به حق خواهد بود، اينجا دو مطلب هست.

اول آنكه- هيچ كسى مظلوم نمى شود يعنى: به گناهكار بيشتر از عملش مجازات داده نمى شود و به ثوابكار كمتر از استحقاقش پاداش داده نمى شود.

دوم- وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اين برهان مطلب اول است يعنى اشقياء و سعداء فقط با عمل خويش مجازات مى شوند على هذا ظلمى در بين نخواهد بود، و مجازات از جنس عمل است «ان خيرا فخير و ان شرا

فشر».

ناگفته نماند: در اين آيه فرض شده كه قيامت به وجود آمده و خداوند به عموم مردم اعم از نيكوكاران و بدكاران خطاب مى كند. لفظ «الا» مفيد حصر است يعنى مجازات همه فقط از ناحيه عمل است، على هذا آنچه در آيات ديگر آمده كه خدا از كرم خود، به نيكوكاران اضافه خواهد فرمود نظير لَهُمْ ما تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 95

يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ

ق/ 35 مطلبى است ما وراء مدلول آيه، و منافاتى با آن ندارد.

55- إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فاكِهُونَ.

اين آيه و آيات بعدى در بيان وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ است نكره آمدن «شغل» براى تفخيم است «فاكهون» به معنى شادمانان و متلذذان است با گفتگوها و امثال آن.

از ابو زيد نقل شده: «فكه» به معنى خوشحال و خندان است.

يعنى: اهل بهشت در آن روز در مشغوليت بزرگى متلذذ و شادمانند اين تلذذ آنها از توجّه به حال اهل جهنم و غير آنها مشغول كرده است خواه لذت بردن از نعمتها باشد يا از حوريان بهشتى و ...

56- هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِي ظِلالٍ عَلَى الْأَرائِكِ مُتَّكِؤُنَ.

ازواج و زنان آنها شايد از زنان مؤمنه باشد كه در دنيا داشته اند و شايد از حوريان بهشتى باشد، نكره آمدن «ظلال» براى خوشايند و لذت بخش بودن آنهاست. عَلَى الْأَرائِكِ ... خبر بعد از خبر است يعنى «هم و ازواجهم على الارائك متكئون». از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: تختهايى كه حجله هاى عروسى بر آن است

«قال: الارائك، السرير عليها الحجال».

57- لَهُمْ فِيها فاكِهَةٌ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ.

نكره آمدن فاكهه براى تفخيم آنست «يدعون» ظاهرا به معنى «يتمنون» است

يعنى: براى آنها در بهشت ميوه به خصوصى است و براى آنهاست آنچه آرزو مى كنند. و شايد به معنى خواستن از خدمتكاران بهشتى باشد، نظير وَ لَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ

فصلت/ 31.

ناگفته نماند: اغلب يا تمام نعمتهاى بهشتى در قرآن مجيد به صورت نكره تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 96

آمده است و آن نشان مى دهد كه اسما مانند نعمتهاى دنيا هستند ولى در حقيقت غير آنها مى باشند.

58- سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ.

يعنى «لهم سلام»، كلمه «قولا» اگر تميز باشد معنايش آنست كه اين سلام به صورت كلام است يعنى خدا صداى «سلام عليكم» را ايجاد مى كند و آنها مى شنوند، چنان كه موسى كلام خدا را از درخت طور شنيد، بعضى گويند:

آن مفعول مطلق و تقديرش «اقول قولا من رب رحيم» است آمدن «رب رحيم» حاكى از مورد تفضل بودن آنهاست.

ظاهرا اين سلام غير از سلام ملائكه است كه مى گويند: سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ زمر/ 74 و يا ميخوانيم: وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ رعد/ 24.

59- وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ خطاب است به مجرمان كه از مؤمنان و اهل بهشت جدا شوند. يعني مى گوئيم: اى مجرمان امروز از مؤمنان متمايز شويد زيرا خداوند در آيات متعدد قول داده كه نيكوكاران و بد كاران را در يك رديف حساب نخواهد كرد:

أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ 60 و 61- أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ منظور از «بنى آدم» همان مجرمون در آيه فوق است، گويى تعبير بنى

آدم به علّت يادآورى آنست كه پدرتان آدم نيز گرفتار وسوسه او شد.

عبادت شيطان پيروى از وسوسه اوست از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

من اطاع رجلا فى معصية فقد عبده

و در روايت ديگرى از حضرت باقر عليه السّلام تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 97

نقل شده: هر كس بگوينده اى گوش دهد او را اطاعت كرده است، اگر گوينده از خدا نقل مى كند او عبادت خدا كرده است و اگر گوينده از شيطان نقل مى كند، شنونده از شيطان عبادت كرده است «1».

عهد و توصيه اهلى همانست كه به وسيله انبياء به بشر شده است، در سوره اعراف آمده: يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ/ 27، به قول بعضى مراد از عهد همانست كه در عالم «ذر» آمده است و در سوره اعراف گذشت إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ تعليل لا تَعْبُدُوا است.

وَ أَنِ اعْبُدُونِي ... عطف است بر لا تَعْبُدُوا و يا عطف تفسير آيه قبلى مى باشد، «هذا» اشاره است به عبادت پروردگار، يعنى راه راست همان عبادت و بندگى خداست، كه آفريننده كائنات و انسانها را بشناسى و از فرمان او اطاعت نمايى.

ناگفته نماند: در آيه شريفه، قيامت در حال وقوع فرض شده است.

62- وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ ما امروز ميدانيم كه شيطان بسيارى از اقوام گذشته را اضلال كرده است باز گول شيطان را مى خوريم، خدا در آن روز خواهد فرمود: شما كه مى دانستيد او اقوام گذشته را گول زده است آيا نمى فهميديد؟.

ناگفته نماند: در زندگى دو راه بيشتر نداريم: راه خدا و راهى كه نفس و شيطان به آن دعوت مى كنند، گر چه

شيطان نيز از حول و قوه الهى و از مهلت او استفاده مى كند.

__________________________________________________

(1)

عن الباقر عليه السلام من اصغى الى ناطق فقد عبده فان كان الناطق يروى عن اللَّه فقد عبد اللَّه عز و جل و ان كان الناطق يروى عن الشيطان فقد عبد الشيطان»

از تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 98

63 و 64- هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ لفظ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ حاكى از استمرار است يعنى به طور دائم وعده مى شديد و پيامبران مرتبا از آن خبر مى دادند. «اصلوها» حاكى از دخول و ملازمت در آنست كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ تعليل دخول در آتش است يعنى كفر و انكار حقائق سبب دخول در آتش مى شود، آيه حاكى است كه به هنگام گفتن اين سخن، جهنم محسوس خواهد بود.

65- الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.

منظور از شهادت دستها و پاها ظاهرا به عنوان نمونه است و گرنه هر عضو از اعضاء به عمل خود شهادت خواهد داد، در سوره نور/ 24 شهادت زبانها نيز اضافه شده و در سوره فصلت/ 20 شهادت چشمها، گوشها و پوستها نيز آمده است «تكلمنا» يعنى سخن مى گويد با ما.

ناگفته نماند: در قرآن كريم راجع به حفظ اعمال انسانها چهار گروه از آيات آمده است، گروه اول آياتى است كه مى گويند: اعضاء بدن به اعمال انسان گواهى مى دهد، آيه يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ رحمن/ 41 نيز از اين قبيل است.

گروه دوم آياتى است كه مى گويند: كرام الكاتبين اعمال انسانها را ضبط و ثبت مى كنند، گروه سوم آياتى هستند كه ميگويند: پيامبر و اشهاد بر اعمال شهادت مى دهند، گروه چهارم آيه يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ

أَخْبارَها زلزال/ 4، است كه گويد زمين شهادت خواهد داد، گروه اوّل و سوّم فقط درباره گناهان است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 99

در كافى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: اعضاء بدن بر عليه مؤمن شهادت نمى دهد، فقط بر كسى شهادت مى دهند كه وعده عذاب بر آنها حتمى شده است اما مؤمن نامه عملش به دست راستش داده مى شود، خدا فرمايد:

فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا (از الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 100

[سوره يس (36): آيات 66 تا 76]

اشاره

وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ (66) وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ (67) وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ (68) وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ (69) لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ (70)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ (71) وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ (72) وَ لَهُمْ فِيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ أَ فَلا يَشْكُرُونَ (73) وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ (74) لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ (75)

فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (76)

66- و اگر مى خواستيم چشمهايشان را مى برديم مى خواستند در راه سبقت جويند (ولى) چطور مى ديدند؟

67- و اگر مى خواستيم آنها را در مكان خودشان مسخ مى كرديم (آن وقت) نه قدرت ادامه زندگى داشتند و نه به حالت اول باز مى گشتند.

68- كسى را كه عمر بيشتر داده ايم در خلقت وارونه اش مى كنيم آيا نمى فهميد؟! تفسير أحسن الحديث،

ج 9، ص: 101

69- ما به پيامبر شعر نياموخته ايم و باو سزاوار نيست، گفته او نيست مگر بيدارى و قرآن آشكار.

70- تا بترساند كسى را كه عاقل باشد و وعده عذاب بر كافران حتمى گردد.

71- آيا ندانسته اند كه ما از آنچه دستمان كار كرده براى آنها چهار پايان آفريده ايم كه به آنها مالكند.

72- چهارپايان را براى آنها رام كرده ايم، از آنهاست مركوبشان و از آنها مى خورند.

73- برايشان در چهارپايان منافع و نوشيدنيهاست آيا شكر نمى كنند؟!

74- جز اللَّه معبودهايى گرفتند كه شايد يارى شوند.

75- معبودها قدرت يارى آنها را ندارند بلكه آنها براى معبودها لشكر آماده اند.

76- سخن مشركان محزونت نكند، ما آنچه را كه نهان مى دارند و آنچه را كه آشكار مى كنند مى دانيم.

كلمه ها

طمسنا: طمس: كهنه شدن و محو شدن و نيز كهنه كردن و محو كردن لازم و متعدى هر دو آمده است، راغب گويد: به معنى ازاله اثر به طور محو كردن است.

مسخناهم: در مجمع البيان و قاموس گويد: مسخ عوض شدن شكل و صورت شى ء است به شكل قبيح، راغب عوض شدن شكل و اخلاق گفته است. اين كلمه فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

مضى: رفتن. گذشتن.

ننكسه: نكس: وارونه كردن (نگونسار كردن) در لغت آمده: «نكسه نكسا: قلبه على رأسه و جعل اسفله اعلاه» منظور از آن در آيه بر گرداندن به أَرْذَلِ الْعُمُرِ است.

ذللناها: ذل: (بكسر اول) رام شدن «ذللناها»: رام كرده ايم آنها را. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 102

ركوب: (بفتح اول) سوار شدن. آن در آيه به معنى مركوب است.

مشارب: مشرب (بر وزن مطرح) مصدر ميمى است به معنى نوشيدن.

آن در آيه به معناى مفعول (مشروب) مى باشد جمع آن مشارب

است.

شرحها

به دنبال وعده هاى قيامت، در اين آيات آمده كه مردم در زندگى از حول و قوه الهى استفاده مى كنند، يعنى در آخرت چنين و چنان مى كنيم در دنيا نيز از حول و قوه ما برخوردار هستند و از خود چيزى ندارند، برگرداندن به ارذل عمر يكى از مصاديق آنست كه از موهبت خدا استفاده مى كنند و خدا به موقع آن را مى ستاند بى آنكه راضى باشند.

سپس در جواب آنها كه مى گفتند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شاعر است فرموده:

ما به او خيالبافى ياد نداده ايم بلكه قرآن بيدارگر است، آنها كه روح قبول دارند، انذار ميشوند و بر كافران حجت تمام مى شود، آن گاه فرموده: خلقت چهارپايان نيز از دلائل توحيد و وجود خداست و در آخر در محكوم كردن مشركان فرموده: معبودهاى باطل كاره اى نيستند بلكه مردم نسبت به آنها يار و ياور مى باشد.

66- وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ.

يعنى آنها در ديدن اشياء از حول و قوه ما استفاده مى كنند اگر مى خواستيم چشمهايشان را محو مى كرديم و نابينا مى شدند فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ يعنى مى خواستند در راه جلو بروند اما چطور مى ديدند؟ يعنى نمى ديدند، ظاهرا منظور كور شدن عادى و راه عادى است نه بى بصيرت شدن از طلب حق. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 103

67- وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ.

مكانت و مكان به يك معنى است منظور از مضىّ ظاهرا ادامه زندگى در حال مسخ است يعنى نمى توانستند در حال مسخ زندگى را پيش ببرند و نيز نمى توانستند به حالت اول برگردند.

68- وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ.

اين آيه استدلال

است به مضمون دو آيه قبلى كه انسان در اثر عمر طولانى قوه اش به ضعف و علمش به جهل مبدل مى شود با آنكه اگر به اختيار خودش بود، بآن راضى نمى شد، تعمير عمر طولانى دادن است.

69- وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ.

اين آيه در جواب كسانى است كه مى گفتند: آن حضرت شاعر است و نظرشان خيالبافى بود، شاعر كسى است كه خيالباف است، بيشتر روى توهمات از اين شاخ به آن شاخ مى پرد، كلماتش آسمان ريسمان، كاه و كوه، حبه و قبه است، به قول قرآن أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ، اين چنين اشخاصى، اغلب سخنانشان قابل پياده شدن نيست.

فتح و شكست، حمله و فرار، و نشيب و فراز، كاميابى و ناكامى آنها اغلب در خيال و تصورات است، اين چنين كسان پيامبر نتوانند باشند.

لذا فرموده: ما به او شعر ياد نداده ايم، پس او شعر نتواند سرود، نه اينكه مى تواند و نمى سرايد، آن وقت در تكميل اين مطلب فرموده: وَ ما يَنْبَغِي لَهُ يعنى مقام نبوت بالاتر از آنست كه شاعر باشد.

به عبارت ديگر: عدم تعليم ما سبب نقصى در او نيست بلكه مقامش والاتر تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 104

از آنست، سپس فرموده: نيست آن مگر بيدار كننده و خوانده آشكار از جانب حق تعالى، «قرآن» در آيه مصدر به معناى مفعول است. راجع به اينكه آن حضرت شعر گفته يا نه در نكته ها خواهد آمد.

70- لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ.

تعليل است براى ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ منظور از «حيا» انسانى است كه روح حق پرستى در او نمرده است «1»،

على هذا پيامبر چنين كسى را انذار مى كند اما آنكه روح حق پرستى در او مرده است حجّت بر او تمام مى شود مراد از «القول» وعده عذاب است كه خدا بكافران داده، در اينكه فرموده:

وعده هر عذاب براى كافران حتمى گردد و نفرموده: وعده را براى آنها حتمى كند، اشاره است به اينكه عدم قبول حق نتيجه اش همانست، نظير فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ اعراف/ 30.

71- أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ.

اين آيه و دو آيه بعدى در رابطه با آنست كه خلقت چهارپايان از دلائل توحيد است، در عين حال مى شود كه تعليل آيات 66 و 67 باشد يعنى ما كه با دست خويش چهار پايان را اين چنين آفريده ايم، قدرت از بين بردن بينايى آنها و مسخ آنها را نيز داريم، «يروا» در آيه به معنى علم و عَمِلَتْ أَيْدِينا حاكى از عدم دخالت انسانها در خلقت آنهاست فَهُمْ لَها مالِكُونَ تثبيت خَلَقْنا لَهُمْ است.

72- وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ.

تكميل مطلب بالاست، رام شدن چهارپايان، مركوب شدن آنها و مأكول

__________________________________________________

(1) از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده كه آن را عاقل معنى كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 105

بودن گوشت آنها، همه حاكى از هدفدار بودن خلقت آنها و دليل ربوبيت و توحيد است.

73- وَ لَهُمْ فِيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ أَ فَلا يَشْكُرُونَ.

اشاره به منافع ديگر چهارپايان است از قبيل پوست، پشم، كرك، شير و سرگين و امثال آن، وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى حِينٍ نحل/ 80.

74- وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً

لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ.

بعد از اشاره به دلائل توحيد و قدرت خداوند، مشركان در دو آيه توبيخ شده اند كه هستند به اميد يارى شدن در زندگى، خدايانى گرفته اند با آنكه آنها يار معبودها هستند، لَعَلَّهُمْ ... نشان مى دهد كه فكر مى كنند جلب منافع و دفع ضرر در دست خدايان است.

75- لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ.

ضمير «لهم» راجع به اصنام است يعنى اصنام قدرت يارى كردن آنها را ندارند، بلكه آنها براى اصنام لشكر آماده اند، كه به آنها موضوعيت مى دهند و در جامعه مطرحشان مى كنند و گرنه چند هيكل بيجان چه ارزشى دارند.

الميزان گويد: لشكر هستند زيرا كه مطيع اصنامند، محضر مى باشند يعنى حاضر شده در عذابند. به نظر مى آيد: «محضرون» به معنى آمادگان باشد چنان كه گفته شد، از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: «

و هم للالهة جند محضرون

». 76- فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ.

تسليتى است بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه از آنچه در تكذيب آن حضرت مى گويند ناراحت نباشد كه خدا بر آنچه در نهان و آشكار مى گويند داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 106

اولا سخنشان را بى اثر مى كند، ثانيا در مقابل گفته ها عذابشان مى نمايد شايد مراد از ما يُسِرُّونَ مكنونات خاطر آنها باشد نه آنچه نجوى مى كنند.

نكته ها

شعر و شعراء: درباره شعراء و شعر در سوره شعراء/ 224 به طور تفصيل سخن گفته شد و گفتيم: شعر غير مسئول در اسلام محكوم شده است، اسلام نسل چنان اشعار را قطع كرده ولى بعدها توسط خلفاى اموى و عبّاسى زنده گرديد، در تاريخ معروف است كه امويان و عبّاسيان به مدّاحان

رسوا و متملّق، پولهاى كلان مى دادند، يك نفر شاعر با گفتن يك سطر شعر در ولادت فرزند فضل بن خالد برمكى، سى و شش هزار جايزه گرفت.

در مجمع البيان از حسن نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چنين تمثل مى كرد:

«كفى الاسلام و الشيب للمرء ناهيا»

ابو بكر گفت: يا رسول اللَّه شاعر گفته است:

«كفى الشيب و الاسلام للمرء ناهيا» گواهى مى دهم كه تو رسول خدايى و خدا به تو شعر نياموخته است و بر تو برازنده نيست.

عايشه گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شعر برادر بنى قيس را كه گفته است.

ستبدي لك الايام ما كنت جاهلا و يأتيك بالاخبار من لم تزوّد

اين طور مى خواند:

«يأتيك من لم تزوّد بالاخبار»

ابو بكر گفت: يا رسول اللَّه اينطور نيست فرمود: من شاعر نيستم و بر من برازنده نيست.

و امّا سخن آن حضرت كه (در جنگ حنين) فرمود:

«انا النبى لا كذب انا من عبد المطلب».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 107

گروهى گفته اند: آن شعر نيست، گروهى گفته اند اتّفاقى است و به طورى كه از آن حضرت نقل شده كه: به شعر گوش مى داد و به حسّان بن ثابت گفت:

«لا تزال يا حسّان مؤيّدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك».

آنچه از حسن و عائشه نقل شد مانعى ندارد و امّا شعر اخير، در الميزان فرموده طرح روايت آسانتر از اين اقوال است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 108

[سوره يس (36): آيات 77 تا 83]

اشاره

أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ (77) وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ (78) قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ (79) الَّذِي

جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ (81)

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (82) فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (83)

77- آيا انسان نمى داند كه ما او را از نطفه اى آفريديم ناگهان مخاصم آشكارى است.

78- بر ما مثلى زد و خلقت خويش را از ياد برد و گفت: چه كسى زنده مى كند استخوانهايى را كه پوسيده اند.

79- بگو، زنده مى كند آنكه آنها را بار اول آفريد، او بهر نوع آفرينش داناست.

80- خدايى كه براى شما از درخت سبز آتشى قرار داد كه ناگاه از آن، آتش روشن مى كنيد.

81- آيا آنكه آسمانها و زمين را آفريده قادر نيست امثال مردمان را بيافريند؟ بلى مى تواند او خلاق داناست.

82- كارش فقط آنست كه چون چيزى را اراده كند، به او مى گويد: باش و مى شود.

83- پس منزه است خدايى كه حكومت همه چيز در دست اوست و به سوى او باز مى گرديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 109

كلمه ها

نطفة: آب كم و آب صاف شده (فاطر/ 11).

خصيم: كسى كه در مخاصمه و مجادله اصرار دارد كثير المخاصمه و المجادلة.

رميم: استخوان پوسيده. در ماده فعيل مذكر و مؤنّث و جمع و مفرد يكسان آيد، لذا وصف العظام، رميم آمده است.

توقدون: و قد: افروخته شدن آتش، ايقاد: افروختن آتش. «توقدون»:

ميفروزيد:

ملكوت: حكومت، تدبير، اداره. طبرسى فرموده: ملكوت مانند ملك (بر وزن قفل است) ولى از آن ابلغ و رساتر مى باشد، زيرا واو و تاء براى مبالغه اضافه مى شوند، اين لفظ چهار بار در قرآن مجيد

آمده است: انعام/ 75 اعراف/ 185، مؤمنون/ 88. يس/ 83.

شرحها

در اين آيات چندين مطلب مطرح است، اول اشكال مشركان در زمينه معاد، نقل و با استدلال رد شده است، به نظر مى آيد: اين نقل ورد تفصيل فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ است، در اينصورت قول آنها همان انكار معاد بوده است.

دوم: انسانهاى آفريده شده در قيامت مثل انسانهاى دنيا خواهند بود، اما بقاء روح مجرد و برگشتن آن به بدن، عينيت را بوجود خواهد آورد.

سوم: در مجمع البيان فرموده: گويند ابىّ بن خلف يا عاص بن وائل تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 110

استخوان پوسيده اى را نزد رسول اللَّه آورد و گفت: يا محمّد گمان ميكنى كه خدا اين را مبعوث مى كند؟ فرمود: آرى، در اين رابطه آيه أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ تا آخر سوره نازل گرديد. ناگفته نماند، آيه صريح است در اينكه چنين سؤالى بوده است.

77- أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ.

شايد اين آيه و آيات بعدى تفصيل فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ باشد، اشاره به خلقت از نطفه از براى آنست كه اگر انسان در خلقت خويش بيانديشيد كه خدا او را از يك نطفه (ميكرب) آفريده است ديگر در مقابل وعده خدا كه او را بار ديگر خواهد آفريد، به مجادله بر نمى خيزد.

78- وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ اين همانست كه در اول شرحها گفته شد كه بعضى از مشركان استخوان مرده اى را پيش آن حضرت آورده و گفت: چه كسى اين را زنده مى كند؟

جمله نَسِيَ خَلْقَهُ اشاره به آنست كه اگر در خلقت خود مى انديشيد، اين اعتراض

را نمى كرد، زيرا مى ديد كه استخوانهاى او و وجود او از اول نبود و خدا آنها را «بود» كرد، در اينصورت مى گفت كه خدا بار ديگر «بود» مى تواند بكند اما نسيان و بى اعتنايى به اين واقعيت سبب شد كه چنين اعتراض را بكند.

79- قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ اين استدلال همانست كه ضمن استدلالهاى ششگانه در آخر سوره «حجر» به طور مشروح بيان گرديد و آن يك استدلال تمام و «قياس آخر به اول» است و آياتى از قبيل: وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 111

أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً مريم/ 67 آن را بازگو مى كنند.

خلاصه اين سخن آنست كه انسان تصور كند مثلا ده سال پيش از آنكه بدنيا آيد در كجا بوده است، آن وقت خواهد ديد كه وجود او به صورت مواد خام در آب و خاك و هوا و گياهان و امثال آنها بوده است، اتفاقا خداوند همه موجودات زنده اعم از حيوان و گياه را از سه خزانه بزرگ آب، هوا و خاك بوجود مى آورد و اين از عجايب خلقت است.

وقتى كه خدا خود انسان و استخوانهاى او را از اين مواد به وجود آورده ديگر چه بعدى دارد كه بعد از پوسيدن استخوانها، آنها را بار ديگر زنده نمايد لذا در اين آيه مى فرمايد: بگو آن، خدا زنده خواهد كرد كه بار اول آفريده است.

وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ جواب سؤال مقدرى است و آن اينكه: مگر در روز قيامت مادرانى وجود خواهد داشت تا

مانند دنيا، انسانها بزايند؟ جواب آنست كه: خدا به هر نوع خلقت داناست، در دنيا انسانها را از مادران به وجود مى آورد و در آخرت از زمين مى روياند، چنان كه علفها را مى روياند.

80- الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ بيرون آمدن آتش از درخت سبز و تر، يكى از نمونه هاى معاد و تقريب آن به ذهن است، ما اگر دو تا چوب تر را به هم محكم بسائيم گرم شده، آتش مى گيرند آتش سوزى جنگلها نيز از همين است كه در اثر گردباد درختان جنگل به هم سائيده شده و آتش مى گيرند.

على هذا همانطور كه خداوند از درخت تر، آتش بيرون مى آورد همانطور از خاك مرده انسان زنده به وجود مى آورد و استخوان پوسيده را زنده مى كند.

ناگفته نماند: همه درختان روى زمين چنين هستند ولى به قول مفسرين تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 112

در عربستان دو نوع درخت هست بنام مرخ (بر وزن عقل) و عفار (بر وزن مزار) كه اگر دومى را در پائين گذاشته و اولى را بر آن بسايند به فوريت آتش مى گيرند فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ تأكيد مطلب است.

81- أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ اين آيه تأكيد قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها ... و در عين حال دليل ديگرى بر معاد است، اين مطلب در آيات ديگرى نيز آمده است نظير: أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً ... أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى قيامت/ 40، أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى

احقاف/ 33.

اين همان استناد به قدرت خداوندى است، خدايى كه در اثر توانايى و قدرت خويش اينهمه آسمانها و زمين و نظامات عجيب را بوجود آورده آيا نمى تواند مردگان را زنده گرداند؟ آرى مى تواند كه او بسيار آفريننده و دانا به راههاى آفرينش است.

اينكه فرموده: أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ در مقابل مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ است كه استخوانهاى زنده شده به هر حال مثل استخوانهاى دنيا خواهد بود نه عين آنها.

ناگفته نماند: عينيّت انسان در دنيا و آخرت جز با بقاء روح قابل حل نيست، بدن خاك ميشود، و هزاران تبدلات پيدا مى كند و شايد بدن در روز قيامت از مقدارى از ذرّات برويد نه از همه آن، اما بقاء روح و ماندن آن و مراجعتش به بدن در روز قيامت، مشكل عينيت را حل مى كند. چنان كه در آخر سوره حجر بيان كرده ايم.

در بيان أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وجوه زيادى آورده اند، طبرسى رحمه اللَّه آن را تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 113

«اعادة البشر» فرموده و در الميزان همان بقاء روح را فرموده چنان كه گفته شد در اين زمينه روايتى در نكته ها نقل خواهد شد.

82- إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ بيان آسان بودن امر معاد نسبت به خداوند، در اينجا چند مطلب هست.

اول منظور از امر كار و شأن است يعنى كار خدا در خلقت چنين است، مراد از «يقول» صرف اراده است بى آنكه در آنجا كلامى و لفظى باشد چون هنوز چيزى موجود نشده تا طرف خطاب باشد.

همچنين است در آيه: إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ نحل/ 40، ايضا: وَ إِذا قَضى

أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ بقره/ 117 در كافى از صفوان بن يحيى نقل شده كه گويد: به ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه گفتم: از اراده خدا و اراده خلق به من خبر دهيد؟ فرمود:

اراده خلق همان ضمير (تفكر) و سپس عمل است اما از خدا، اراده خدا همان احداث است لا غير، زيرا كه خدا اين كنم آن كنم، قصد و تفكر ندارد، اين صفات از خدا منتفى و از صفات خلق است.

پس اراده خدا فعل است لا غير، به شى ء مى گويد: كُنْ فَيَكُونُ بدون لفظ، بدون تكلم به زبان، بدون قصد، بدون فكر، براى اراده كيفى نيست چنان كه براى خدا كيفى نيست «1» در نهج البلاغه فرموده: خدا مى گويد ولى

__________________________________________________

(1)

اصول كافى باب «الاراده من صفات الفعل ...» حديث 3 «عن صفوان بن يحيى قال قلت لابن الحسن عليه السلام اخبرنى عن الارادة من اللَّه و من الخلق قال الارادة من الخلق الضمير و ما يبدو لهم بعد ذلك من الفعل و اما من اللَّه تعالى فارادته احداثه لا غير ذلك لانه لا يروى و لا يهم و لا يتفكر و هذه الصفات منفية عنه و هى صفات الخلق فارادة اللَّه الفعل لا غير ذلك يقول له كن فيكون بلا لفظ و لا نطق بلسان و لا همة و لا تفكر و لا كيف لذلك كما انه لا كيف له».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 114

تكلم نمى كند و اراده مى كند ولى چيزى در دل نمى دارد «يقول و لا يلفظ و يريد و لا يضمر» «1».

دوم: جمله كُنْ فَيَكُونُ حكايت از دفعى بودن دارد و آن نشان مى دهد كه كائنات دو

جنبه و دو وجهه دارند، وجهه اى به سوى حق كه در آن همه بدون زمان و به صورت جمعى پيش خدا موجود هستند و با اراده «كن» موجود شده اند، و وجهه اى به سوى ماديات كه در آن بطور تدريج و در زمان واقعند. مثلا در آيه كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ظاهرا جمله اول راجع به خلقت دفعى و جمله اخير راجع به تدريج است. و نيز آيه وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ قمر/ 50 راجع بدفعى بودن است. در اين زمينه آيات زيادى يافته است كه فيض و خلقت خدا مهلت بردار نيست.

83- فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

اشاره است به استبعاد منكرين معاد و تنزيه خداست از اينكه از خلقت مجدد ناتوان باشد يعنى پاك و منزه است از ناتوانى، خدايى كه حكومت تمام كائنات در دست اوست و در همه چيز و همه جور قدرت تصرف دارد، همه به سوى او بر مى گردد و اختيار شما در دست اوست.

نكته ها

بقاء روح بعد از بدن

در الميزان از احتجاج طبرسى نقل شده: كه در احتجاج حضرت صادق صلوات اللَّه عليه، سائل از او پرسيد: آيا روح بعد از خروج از بدن متلاشى مى شود يا باقى است؟

فرمود: بلكه روح باقى است تا وقت نفخ صور، در آن وقت اشياء باطل و

__________________________________________________

(1) نهج البلاغه عبده خطبه 184.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 115

فانى مى شوند نه حسى هست و نه محسوسى، آن گاه اشياء بعد از چهار صد سال همانطور كه خدا آفريده بود بر مى گردند. در آن چهارصد سال كه ميان دو نفخ صور است آفرينش متوقف مى شود.

سائل گفت: انسان چطور

مبعوث مى شود حال آنكه بدن پوسيده شده و اعضاء آن پراكنده شده است، عضوى در شهر نصيب درندگان شده و عضوى را در شهرى حشرات پاره پاره كرده اند و عضوى خاك شده و با آن ديوارى ساخته مى شود؟!! امام فرمود: خدايى كه آن را از غير شى ء آفريده و بدون شكل قبلى مصور فرموده، مى تواند مانند حالت اول اعاده كند.

سائل گفت: اين را براى من توضيح دهيد؟

امام عليه السّلام فرمود: روح در مكان خودش ايستاده است، روح نيكوكار در نور و وسعت است، روح بدكار در تنگى و ظلمت مى باشد، بدن خاك مى شود چنان كه در اول از خاك آفريده شده، آنچه درندگان و حشرات خورده و پاره كرده و سپس در زمين انداخته اند، همه در خاك محفوظ مى باشند

«و ما تقذف به السباع و الهوام من اجوافها فما اكلته و مزقته كل ذلك فى التراب محفوظ»

«1» ذره اى در ظلمات زمين از خدا غائب نيست، عدد اشياء و وزن آنها را مى داند و خاك روحانيين مانند طلا در خاك است «2».

چون وقت قيامت رسد. باران قيامت مى بارد، زمين بالا مى آيد ... خاك ابدان بشر مانند طلا مى شود وقتى كه از خاك شسته شود يا مانند كره كه از شير بر مى آيد، خاك هر قالب به طرف آن قالب جمع مى شود و با اذن قادر

__________________________________________________

(1، 2) اين دو قسمت از روايت همچنين تمثيل طلا و خاك نشانگر آنست كه: ذرات ابدان انسانها به هيچ چيز مخلوط نشده و جزء هيچ چيز نميشوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 116

متعال به مكانى كه روح در آنجاست منتقل مى شود شكلها به اجازه خداى مصور به هيئت اولى در مى آيند و روح

در آنها داخل مى گردد، چون روح در بدن استقرار يافت، انسان هيچ چيز را از ياد نمى برد «3».

اين روايت صريح است در اينكه ارواح به ابدان باز مى گردند و عينيت انسان به وسيله همانست.

در شب شنبه بيست يكم شوال هزار و چهار صد و چهار هجرى قمرى مطابق سى ام تير ماه/ 1363 تفسير سوره يس به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

__________________________________________________

(3) اين روايت عجيب در ضمن احتجاجهاى امام صادق عليه السلام در احتجاج ج 2 ص 350 نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 117

سوره صافات

اشاره

در مكه نازل شده و صد و هشتاد دو آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- صافات پنجاه ششمين سوره است كه بعد از سوره انعام در مكّه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره سى هفتم است به نظر مى آيد كه در سالهاى هفتم يا هشتم بعثت نازل شده باشد، از آيات آن معلوم مى شود كه به هنگام نزول آن، تكذيب رسالت و تكذيب معاد از جانب مشركان به اوج خود رسيده بود.

2- عدد آيات آن به قول قارئان بصرى صد و هشتاد و يك و به قول ديگران صد و هشتاد و دو است، علّت انتخاب عدد غير بصرى در اوائل سوره هاى ديگر گفته شده است، در تفسير خازن آمده: اين سوره داراى هشتصد و شصت كلمه و سه هزار و هشتصد و بيست شش حرف است.

3- علت تسميه آن به صافات ظاهرا وقوع اين كلمه در اول آنست معلوم مى شود كه به زبان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله وَ الصَّافَّاتِ خوانده شده است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات و مطالب آن، مكى است، به نظر مى آيد: كسى خلاف آن را نگفته است، و حتى در بعضى از آيات آن نيز قائل به مدنى بودن نداريم، محور مطالب آن توحيد و نبوت و معاد است و همه حكم تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 118

عقيدتى و زير بنائى اسلام را دارند.

5- ظاهر آنست كه همه سوره به يك بار نازل شده و نزول تدريجى آن به گمانم هيچ جا مطرح نشده است.

6- ظاهرا شأن نزول بخصوصى كه بشود به آن تكيه كرد براى اين سوره يافته نيست، دقت در آيات آن نشان مى دهد كه وضع

آن روز اسلام و مسلمين و مشركين سبب نزول آن حقائق جاودان از طرف خداوند سبحان شده است كه پيوسته به مردان الهى جهت بدهد و كفر و شرك را بكوبد.

آيات شريفه آن در آهنگى بسيار رسا و اعجاب انگيز است كه با كمترين تفكر در وضع آن روز مكّه شكّى نمى ماند در اينكه اين آيات از جانب آفريننده جهان نازل شده است و از آن عجيب تر آيه وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ/ 181، است كه خداوند خود به پيامبران (به بشر موحّد و منادى توحيد) سلام مى دهد چنان كه در باره نوح، ابراهيم، موسى، هارون و الياس به طور جداگانه سلام فرموده است، عجبا!! بشر در راه حق پرستى و تقرّب به كجاها مى رسد.

7- سخن در اين سوره با وَ الصَّافَّاتِ شروع مى شود و با رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما ادامه پيدا مى كند، سپس انكار معاد و جواب آن و مقدارى از حالات اهل عذاب و اهل بهشت مطرح مى گردد، آن گاه به حالات نوح، ابراهيم، اسحاق، موسى، هارون، الياس، لوط و يونس اشاره مى شود، سپس با نقل مقدارى از حالات مشركان و ملائكه و با سلام به انبياء و تنزيه خداوند سخن به پايان مى رسد. على هذا غرض سوره بيان توحيد و نبوت و معاد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 119

[سوره الصافات (37): آيات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا (1) فَالزَّاجِراتِ زَجْراً (2) فَالتَّالِياتِ ذِكْراً (3) إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ (4)

رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ (5) إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ (6) وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ (7) لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ

(8) دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ (9)

إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ (10) فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِينٍ لازِبٍ (11)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 120

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به صف كشندگان، صف كشيدن مخصوص.

2- پس قسم به طرد كنندگان طردى به خصوص.

3- پس قسم به تعقيب كنندگان تعقيبى به خصوص.

4- كه معبود شما يكى است.

5- پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است.

6- ما آسمان نزديكتر را به زينتى كه كواكب باشد زينت داده ايم.

7- و آن را از هر شيطان بيفائده حفظ كرده ايم.

8- به جمعيت اعلى گوش نتوانند داد و از هر طرف زده ميشوند.

9- به جهت طرد و آنها راست عذابى ثابت.

10- مگر كسى كه خبرى بربايد ربودن كمى و تعقيب كند او را آتشى نافذ.

11- از مشركان بپرس آيا آنها در خلقت محكمترند يا كسانى كه ما آفريده ايم، ما آنها را از گل چسبنده اى آفريده ايم.

كلمه ها

صافات: صف كشندگان، مفرد آن ظاهرا صاف است نه صافّه. و صف مذكّر لا يعقل با الف و تاء جمع بسته مى شود مانند ايّام خاليات كه يوم، مذكّر لا يعقل است و مانند ذاريات، سابحات، مرفوعات منصوبات و مجرورات. ولى در مجمع البيان فرموده: آن جمع صافّه و جمع الجمع است.

زاجرات: زجر: راندن با صدا، در مطلق راندن نيز به كار رود.

«و الزجر: طرد بصوت ثمّ يستعمل في الزجر تارة و في الصوت اخرى» زاجرات: طرد كنندگان، مفرد آن زاجر است چنان كه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 121

در صافّات گفته شد.

تاليات: ممكن است به معنى «در پى آيندگان» باشد مانند وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها كه

به معنى تعقيب است و شايد به معنى تلاوت كنندگان باشد، در اينجا نيز مساله مذكّر لا يعقل كه گفته شد جارى است.

مارد: بى فايده و عارى از خير. راغب: مارد و مريد ... آنست كه از خيرات عارى باشد.

«شجر امرد درختى را گويند كه از برگ خالى باشد، جوان بى ريش را امرد گويند كه صورتش از مو خالى است.

يسمعون: تسمّع (از باب تفعّل) به معنى طلب سماع است، آن در اصل «لا يتسمعون» است يعنى طلب گوش دادن نمى كنند (نمى توانند بكنند).

ملاء الاعلى: جمعيّت و اجتماع بالاتر. منظور اجتماع ملائكه است.

يقذفون: قذف: انداختن. «يقذفون»: انداخته مى شوند.

دحور: دحر و دحور: راندن با قهر. «دحره دحرا و دحورا: طرده و ابعده و دفعه».

واصب: ثابت و دائم. «وصب الشي ء وصوبا: دام».

خطف: ربودن. قاپيدن. «خطفه خطفا: استلبه بسرعة» «خطفة» مصدر است به معنى ربودن، الف و لام آن براى عهد و ثاء آن براى قلّت است يعنى: ربودن كمى از ملائكه.

شهاب. در مجمع البيان آمده: شهاب به معنى تكّه آتش است. ابن اثير و راغب و ديگران شعله آتش گفته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 122

ثاقب: نافذ. ثقب: نفوذ و پاره كردن.

طين: گل. راغب گويد: گاهى به گل خشكيده نيز طين گويند:

لازب: چسبنده و ثابت. راغب محكم الثبوت گفته. طبرسى لازب و لازم را به يك معنى گرفته است، اين لفظ فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

شرحها

در اين آيات، سخن از توحيد و يكى بودن خداست و با سه سوگند به آن اشاره شده است. آن گاه اين سخن مطرح مى شود كه شياطين راهى به آسمان ندارند تا كلام وحى را بشنوند، پس قرآن وحى خدايى است،

نه القاء شياطين، چنان كه در سوره شعراء خوانديم: وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ 210- 212، گويى مشركان گفته اند: اين سخنان از تلقينات شياطين است، اين سخن سبب شده كه خداوند بفرمايد: ما آسمان را با كواكب زينت داده و درهاى آن را بر روى شياطين بسته ايم، پس شياطين از آوردن اين سخن ناتوانند.

در آخر فرموده: انسان ضعيفتر از مخلوقات ديگر است زيرا او را از گلى آفريده ايم چگونه مى تواند ما را عاجز بداند و در مقابل نبوّت و معاد و توحيد كه قرآن مى گويد بيايستد؟!.

1- 4- وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا فَالزَّاجِراتِ زَجْراً فَالتَّالِياتِ ذِكْراً إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ.

اين سه قسم در رابطه با يكى بودن خداست. و در واقع، استدلال بر توحيد است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 123

ناگفته نماند: نظير اين تعبيرات در سه سوره ديگر آمده كه نتيجه آنها وقوع قيامت است، در سوره ذاريات آمده: وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً فَالْجارِياتِ يُسْراً ... إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ.

در سوره مرسلات آمده: وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً وَ النَّاشِراتِ نَشْراً ... إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ و در سوره نازعات آمده: وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً ... يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ ...

امّا در اين سوره بعد از قسمها فرموده: إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ پس بايد اين سوگندها در رابطه با توحيد و يكى بودن خدا باشد.

ناگفته نماند: يكى از دلائل توحيد، وحدت نظام جهان است و آن نشان مى دهد كه در تمام جهان يك اراده حكومت مى كند، هشام بن حكم از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه مى پرسد: «ما الدليل على أنّ اللَّه واحدا»؟

امام در جواب مى فرمايند:

«اتّصال التدبير و تمام الصنع»

«1» يعنى اتصال و وحدت تدبير جهان و كامل بودن آن دليل وحدت خالق و مدبّر است.

سوگندهاى سه گانه در اين آيات وحدت نظام جهان را مى رساند به اين بيان: انواع و اصناف موجودات جهان هر يك صف مخصوصى تشكيل داده و در صف خود ايستاده اند، انواع جمادات، موجودات زنده، انسان، حيوان، پرندگان خزندگان، حشرات چهارپايان و انواع نباتات و ميوه ها، هر يك براى خود صف بخصوصى دارند.

لفظ «صفّا» كه دلالت بر نوع دارد حاكى است كه اين صف كشيدن، طرز بخصوصى است نه صف كشيدن معمولى و آن مخصوص به خود بودن و مخلوط نبودن به موجودات ديگر است.

__________________________________________________

(1) تفسير برهان سوره مؤمنون/ 91.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 124

به حكم فَالزَّاجِراتِ زَجْراً اين موجودات همديگر را دفع مى كنند از اينكه صف يكديگر را بشكنند و انواع و اصناف بودن را از بين ببرند، بلكه مثلا مورچگان پيوسته در صف خود و شتران در صف خود ايستاده اند، انسانها در صف خويش و گوسفندان در صف خويش ثابت قدم مى باشند، خصوصيات ذاتى، آنها را از آميخته شدن باز مى دارد، حرف فاء در فَالزَّاجِراتِ نشان ميدهد:

صف كشيدن نتيجه اش منع كردن يكديگر است.

امّا فَالتَّالِياتِ ذِكْراً نشان مى دهد كه اين موجودات يكديگر را تعقيب مى كنند و در ميان آنها يك نوع ارتباط هست و هماهنگى بخصوصى برقرار مى باشد، اين همانست كه در آيه ديگر مى خوانيم ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ ملك/ 3 «1» يعنى موجودات يكديگر را فوت نمى كنند و تعقيب همديگر را از دست نمى دهند بلكه با هماهنگى در تعقيب يكديگر هستند و

اين نشان مى دهد كه در همه جهان يك اراده حكومت مى كند و گرنه به حكم لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ مؤمنون/ 91 هر خدا مخلوق خويش را به طرز مخصوص اداره مى كرد هماهنگى از بين ميرفت. آرى إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ.

بنا بر اين، تاليات به معنى تعقيب كنندگان است مانند وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها كه ماه آفتاب را تعقيب مى كند و در پى او مى آيد و مانند أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ هود/ 17 كه قطعا به معنى تعقيب است.

«ذكرا» نشان مى دهد كه موجودات در هماهنگى خود يك نوع تذكّر و يادآورى نسبت به وظيفه خود و تعقيب يكديگر دارند، يك تذكر طبيعى و مخصوص. وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اسراء/

__________________________________________________

(1) تفاوت آنست كه موجودات يكديگر را فوت كنند و از دست بدهند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 125

44. وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ نحل/ 49.

ابن عباس و مسروق و امثال او گفته اند مراد از صافات ملائكه هستند كه در آسمان صف مى كشند مانند صفوف مؤمنان در نماز، أبو مسلم آن را صفهاى مؤمنان در نماز و جهاد گفته است.

زاجرات و تاليات را نيز ملائكه، و مؤمنان گفته اند، قتادة زاجرات را نواهى قرآن گفته است كه از اعمال قبيح باز مى دارند رجوع شود به مجموع البيان.

معنى: اين اقوال آنست كه: قسم به ملائكه يا قسم به مؤمنان كه خداى شما يكى است، بايد بدانيم كه در اين زمينه روايتى از ائمّه اطهار صلوات اللَّه عليهم نقل نشده كه بفرمايند مراد ملائكه يا مؤمنانند، بلكه از تفسير قمى نقل شده

كه صافّات ملائكه و انبياء هستند و آن را به معصوم عليهم السّلام نسبت نداده است، ظاهرا همان قول ابن عباس و امثال اوست و اللَّه اعلم.

5- رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ.

بيان إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ است يعنى آن اله واحد، پروردگار آسمانها و زمين ... است. ما بَيْنَهُما شامل انسان، حيوان، نباتات، هوا، ابرها، و ساير چيزهايى است كه ما بين زمين و آسمانها موجود مى باشند، مثلا انسان جزء زمين و آسمان نيست، بلكه ما بين آن دو است.

مشارق جمع محلى بالف و لام است و شامل همه مشرقهاى اجرام و موجوداتى است كه داراى مشرق و مغربند، حتى كهكشانها و سحابيها مثلا كره زمين كه با حركت وضعى در مقابل آفتاب مى گردد، همه جاى آن مشرق و مغرب است كه در آن به تدريج جابجا مى شوند، على هذا مشارق شامل هر جزء جزء اجرام مى شود، اينكه فقط مشارق آمده و مغارب نيامده، شايد در رابطه با تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 126

نزول قرآن باشد چنان كه در الميزان فرموده، چون با نزول قرآن مشرق مناسب است نه مغرب.

رَبُّ السَّماواتِ مى شود خبر بعد از خبر و يا خبر مبتداى محذوف باشد يعنى: «هو رب السموات» اين آيه در عين حال، استدلال است به معبود بودن خدا كه از إِنَّ إِلهَكُمْ فهميده مى شود.

6 و 7- إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ از اين آيه تا آيه دهم، مطلب آنست كه شياطين به ملاء اعلى و شنيدن سخنان ملائكه راهى ندارند، پس قرآن تلقينات شياطين نيست بلكه سخن جبرئيل و نازل شده از جانب خداست. در

گذشته گفته شد، ظاهرا اين آيات در جواب كسانى است كه مى گفتند: اين سخن شياطين است كه به او تلقين مى شود.

كواكب بيان يا بدل است از «بزينة» سماء الدنيا، يعنى آسمان نزديكتر در آيات ديگر نيز آمده است، نظير: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ فصلت/ 12، پس آسمان اول از هفت آسمان، از همه به ما نزديكتر است و با ستارگان زينت داده شده است.

وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ ملك/ 5 در اين آيه نيز آسمان پائين تر مطرح است با اضافه آنكه: مصابيح طرد كنندگان شياطين مى باشند.

«حفظا» در هر دو آيه مفعول مطلق است و تقدير آن «و حفظناها حفظا» آيه اخير نشان مى دهد كه اين حفظ به وسيله ستارگان است.

در سوره حجر/ 16 آمده است: وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 127

توجه در اين آيات با در نظر گرفتن آيه 5 از سوره ملك نشان مى دهد كواكب طرد كننده شياطين هستند و اللَّه العالم.

8- 10- لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ اين آيات مى گويند: شياطين به طور آزاد نمى توانند به اجتماع ملائكه وارد شده و گوش دهند، و از هر طرف رانده مى شوند، مگر آنكه كسى از شياطين، مقدارى از گفته هاى ملائكه را بربايد در اينصورت آتش نافذ او

را تعقيب مى كند.

جمله إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ ... در اينجا و جمله إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ ... در سوره حجر، نشان مى دهد كه چيزى مى ربايند و در صورت تعقيب شدن باز آن چيز در اختيارشان مى ماند، در سوره شعراء خوانديم: تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ/ 223 و گفتيم: منظور از «السمع» مسموع از ملاء اعلى است كه شياطين مى شنوند.

مراد از عَذابٌ واصِبٌ به قرينه وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ ملك/ 5 عذاب آخرت است ناگفته نماند: آيات سوره جن نشان مى دهد كه ملائكه در قسمتهايى از آسمان نشسته و به سخن ملائكه گوش مى داده اند، سپس در اثر پيشامدى از اينكار ممنوع شده اند چنان كه خودشان گفته اند: وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً وَ أَنَّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً جن/ 8- 10، از بعضى روايات معلوم مى شود كه به وقت ولادت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از آسمان ممنوع شدند (سوره حجر/ 18)، طبرسى رحمه اللَّه در تفسير سوره جن تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 128

فرموده اين به وقت بعثت آن حضرت بوده است.

منظور از شِهابٌ ثاقِبٌ درست معلوم نيست، بعيد است مراد از آن، سنگهاى آسمانى باشد كه در اثر وارد شدن به جوّ زمين آتش ميگيرند و به صورت نوار نورانى در فضا ديده مى شوند و غبار مى گردند.

ناگفته نماند: آيات شريفه از متشابهاتند، مصداق خارجى و چگونگى آن بر ما روشن نيست، خداوند خود بهتر داناست.

11- فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ

خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِينٍ لازِبٍ.

تفريع است بر آيات گذشته. يعنى حالا كه خدا آسمانها را چنين و چنان آفريده و شياطين را از آسمان منع كرده و ربّ السموات و الارض است، از مشركان بپرس آيا آنها در خلقت قوى و محكم هستند يا آسمانها و زمين و ملائكه؟! آنها چگونه مى توانند ما را عاجز كنند با آنكه آنها را از گلى چسبنده آفريده ايم؟! در مجمع البيان فرموده به قولى مَنْ خَلَقْنا شامل ملائكه و آسمانها و زمين است، ملائكه اى كه شياطين را مى رانند، اطلاق اولو العقل بر سماوات و ارض از باب تغليب است، الميزان آن را قبول دارد.

مؤيّد اين قول آيات: أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها ... نازعات/ 27 است.

إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِينٍ لازِبٍ تعليل اشدّ نبودن آنهاست. گل چسبنده چه اشدّيتى و صلابتى خواهد داشت؟!!.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 129

[سوره الصافات (37): آيات 12 تا 39]

اشاره

بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ (12) وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ (13) وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ (14) وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (15) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (16)

أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (17) قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ (18) فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ (19) وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ (20) هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (21)

احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ (22) مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِيمِ (23) وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (24) ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ (25) بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ (26)

وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ

يَتَساءَلُونَ (27) قالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمِينِ (28) قالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (29) وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ (30) فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنَّا لَذائِقُونَ (31)

فَأَغْوَيْناكُمْ إِنَّا كُنَّا غاوِينَ (32) فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ (33) إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ (34) إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قِيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ (35) وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ (36)

بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ (37) إِنَّكُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِيمِ (38) وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (39)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 130

12- بلكه تو تعجب مى كنى و آنها مسخره مى كنند.

13- و چون تذكر داده شوند متذكر نمى شوند.

14- و چون آيه اى ببينند مسخره مى كنند.

15- گفتند اين سحر آشكارى است.

16- آيا وقتى كه مرديم و خاك و استخوانها گشتيم مبعوث شدگانيم؟! تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 131

17- آيا و پدران گذشته ما نيز!

18- بگو: آرى و شما ذليلانيد.

19- بعثت جز يك صيحه نيست ناگاه همه (برخاسته) نگاه مى كنند.

20- گويند: اى واى بر ما اين روز جزاست.

21- اين همان روز داورى است كه آن را انكار مى كرديد.

22- جمع كنيد ظالمان و همسران آنها را و آنچه را كه عبادت مى كردند.

23- جز خدا، هدايتشان كنيد به راه جهنم.

24- متوقفشان كنيد كه آنها مسئولند.

25- چه شده كه همديگر را يارى نمى كنيد؟!

26- بلكه آنها امروز تسليم شدگانند.

27- رو كرده بعضى بر بعضى از هم سؤال مى كنند.

28- (تابعان به متبوعان) گويند: شما از طرف راست پيش ما مى آمديد.

29- گويند: بلكه شما مؤمنان نبوديد.

30- ما بر شما تسلطى نداشتيم بلكه قومى طغيانگر بوديد.

31- وعده عذاب خدا بر ما حتمى شد، ما چشندگان

عذاب خواهيم بود.

32- ما شما را گمراه كرديم خود نيز گمراهان بوديم.

33- آنها امروز در عذاب شريكند.

34- ما با گناهكاران اين چنين رفتار مى كنيم.

35- چون لا اله الا اللَّه به آنها گفته مى شد تكبر مى كردند.

36- و مى گفتند: آيا ما خدايان خويش را به خاطر شاعرى ديوانه ترك كنيم!

37- ديوانه نيست، بلكه دين حق آورده و پيامبران را تصديق كرده است.

38- شما حتما چشنده عذاب دردناك خواهيد بود.

39- مجازات نمى شويد مگر آنچه را كه مى كرديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 132

كلمه ها

يستسخرون: سخر و استسخر هر دو به يك معنى است.

داخرون: ذليلان. دخر: ذلّت و خوارى. با خضوع و فرمانبرى نيز مى سازد.

زجرة: زجر: راندن با صدا. به صداي مطلق نيز گفته مى شود مراد از آن در آيه صيحه است. نظير: إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ يس/ 53.

اغويناكم: اغواء: به راه هلاكت بردن. گمراه كردن.

شرحها

آيات شريفه در زمينه انكار معاد از جانب مشركان و جواب آن است. و نيز مقدارى از حالات آنها در قيامت، از جمله مخاصمه شان نقل شده و سپس علّت عذابشان بازگو شده است كه از قبول توحيد امتناع مى كرده اند.

12- 14- بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ.

لفظ «بل» براى انتقال از غرضى به غرضى است. يعنى آنها در خلقت اشدّ نيستند بلكه حقيقت را به مسخره مى گيرند و به وقت پند دادن، پند نمى گيرند و هر آيه اى كه ببينند كارشان مسخره كردن است.

به نظر مى آيد: «عجبت» در معنى مؤخّر است يعنى: بلكه آنها مسخره ميكنند و تو از تكذيب و مسخره آنها تعجّب مى كنى. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 133

15- وَ قالُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ.

نظرشان از سحر، قرآن مجيد است و در استدلال به سحر بودن گفته اند:

16- أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ.

يعنى دليل سحر بودن آنست كه چنين وعده اى بما مى دهد، مراد از «ترابا» خاك شدن گوشت و پوستهاست.

ناگفته نماند: اين سخن فقط يك استبعاد است.

17- أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ.

تأكيد مطلب فوق و تقويت استبعاد است.

18 و 19- قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ:

جواب استبعاد آنهاست

يعنى: بگو آرى مبعوث خواهيد شد، شما در مقابل اراده خدا ذليل و زبون هستيد، چنان كه در خلقت تسليم خدا هستيد، در اعاده خلقت نيز چنين خواهيد بود. آن وقت در رابطه با آسان بودن بعث فرموده: آن فقط يك صيحه ايست از جانب ما، ناگاه خواهيد ديد كه همه زنده شده و ايستاده ايد.

نظير: إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ يس/ 53 و نظير: ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ زمر/ 67، ايضا فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ نازعات/ 13.

20 و 21- وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ.

در اين دو آيه يك سخن از جانب كفّار است كه بعد از زنده شدن خواهند گفت: واى بر ما، اين روز جزاست كه پيامبران وعده كرده اند، سخن ديگر از جانب خدا و ملائكه است كه خواهد فرمود: اين همان روز جدايى حق از تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 134

باطل است كه در دنيا تكذيب مى كرديد.

22 و 23- احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِيمِ.

خطاب بعدى است از جانب خدا نسبت به ملائكه درباره كفّار. كه فرمان خواهد داد ظالمان و همسران ظالم و معبودهاى آنها را به طرف راه جهنّم سوق دهيد.

لفظ «ظلموا» تعليل اهل آتش بودن، و مراد از ازواج همسرانى است كه با كفّار همراه بوده اند و شايد منظور قرناء آنها از شياطين باشند چنان كه فرموده: وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ ... فضّلت/ 25، وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ

لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ زخرف/ 38.

منظور از «معبودهاي باطل» بتها و شايد فراعنه هم باشند در جاى ديگر آمده: إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ ... انبياء/ 98، ملائكه و انبياء كه معبود واقع شده اند از آن مستثنى هستند.

ناگفته نماند: مراد از الَّذِينَ ظَلَمُوا مشركان در آيه ما قبل هستند كه معاد را انكار مى كرده اند.

24- 26- وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ.

ظهور آيه در آنست كه در راه جهنّم نگاه داشته مى شوند، شايد مصداق سؤال ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ باشد و شايد سؤال از هر حق باشد، آيه اخير نشان مى دهد كه مقاومتى نشان نمى دهند و مانند دنيا يكديگر را يارى نمى كنند لا تَناصَرُونَ نشان ميدهد كه آنها مركّب از مستكبران و پيروان آنهاست در دنيا مددكار هم بوده اند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 135

در مجمع البيان از ابو سعيد خدرى نقل شده: به قولى از ولايت على عليه السّلام سؤال مى شوند.

در تفسير برهان پنج و شش روايت در اين زمينه نقل كرده است و نيز در برهان از ابو سعيد خدرى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود:

«لا يزول قدم عبد يوم القيامة حتى يسئل عن اربعة عن عمره فيما افناه و عن شبابه فيما ابلاه و عن ماله من اين اكتسبه و فيما انفقه و عن حبّنا اهل البيت.

27- وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ.

يعنى نه تنها به يكديگر يارى نمى كنند بلكه به مقام مخاصمه بر مى آيند آيات ذيل نشان مى دهد كه تسائل درباره محكوم كردن يكديگر مى باشد و مستضعفين چنين مى گويند:

28- قالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمِينِ.

منظور

از آمدن از طرف آنست كه: باطل را به حق نشان مى داديد و چنان وانمود مى كرديد كه خير خواه ما هستيد.

29- قالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ.

جواب مستكبران است كه خواهند گفت: شما خود مؤمنان نبوديد كه به حرف ما باور كرديد، در جاى ديگر آمده: كه گويند: أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ سبأ/ 32.

30- وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ.

ادامه سخن مستكبران است، مراد از «سلطان» اجبار كردن است، يعنى شما نيز اهل طغيان بوديد كه از ما پيروى كرديد و گرنه ما قدرت مجبور كردن نداشتيم. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 136

31 و 32- فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنَّا لَذائِقُونَ فَأَغْوَيْناكُمْ إِنَّا كُنَّا غاوِينَ به نظر ميايد: «علينا» شامل تابعين و متبوعين هر دو است يعنى شما نيز طاغى بوديد در نتيجه، هر دو گروه مستحق وعده عذاب شديم، «ذائقون» يعنى چشندگان و لمس كنندگان عذاب.

فَأَغْوَيْناكُمْ ... احتمال دارد متفرع بر «طاغين» باشد مانند فَحَقَّ عَلَيْنا يعنى شما طاغى بوديد كه ما گمراهتان كرديم، اين گمراه كردن يك چيز معمولى بود زيرا كه از گمراه جز گمراه كردن نيايد.

33 و 34- فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ.

يعنى متبوعان و تابعان در عذاب شريك خواهند بود، معامله خدا با مجرمين همين است تابع باشند يا متبوع. در سوره اعراف/ 38 آمده است رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ از اين معلوم مى شود كه عذاب هر دو گروه مضاعف است ولى ظهور آيات ديگر آنست كه عذاب متبوعان بيش از تابعان خواهد بود.

35-

إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قِيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ اين آيه و آيه بعدى در تعليل عذاب آنهاست، يكى آنكه در مقابل توحيد تكبر كرده و خدا را يكى نمى دانستند.

36- وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ دوم آنكه پيامبر خدا را به جنون و خيالباف بودن نسبت مى دادند.

37- بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ نه او ديوانه و شاعر نيست بلكه دين حق آورده و پيامبران را تصديق كرده است، ديوانه و شاعر چگونه مى تواند بگويد. پيامبران گذشته همه بر حق تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 137

و راهنمايان توحيد بوده اند 38 و 39- إِنَّكُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِيمِ وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تهديد آنهاست در مقابل استكبارشان، و نيز بيان شده كه ظلمى در كار نيست، فقط با عمل خويش مجازات مى شويد، آيه شريفه دلالت بر تجسم عمل دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 138

[سوره الصافات (37): آيات 40 تا 74]

اشاره

إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (40) أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ (41) فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ (42) فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (43) عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ (44)

يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ (45) بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ (46) لا فِيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ (47) وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِينٌ (48) كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ (49)

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (50) قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كانَ لِي قَرِينٌ (51) يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ (52) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِينُونَ (53) قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (54)

فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَواءِ الْجَحِيمِ (55) قالَ تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ (56) وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ (57) أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتِينَ (58) إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولى وَ

ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (59)

إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (60) لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ (61) أَ ذلِكَ خَيْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ (62) إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِينَ (63) إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ (64)

طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ (65) فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (66) ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَمِيمٍ (67) ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِيمِ (68) إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّينَ (69)

فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ (70) وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ (71) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِيهِمْ مُنْذِرِينَ (72) فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ (73) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (74)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 140

40- مگر بندگان خالص شده خدا.

41- كه آنها را رزقى معين هست.

42- ميوه ها و آنها محترمين هستند.

43- در بهشتهاى پر نعمت مى باشند.

44- بر تختهايى بخصوص مقابل هم نشسته اند.

45- شرابى از چشمه اى جارى بر آنها گردانده مى شود.

46- سفيد و يكپارچه لذت است نوشندگان را.

47- در آن دردسر نيست و از آن مست نمى شوند.

48- در نزد آنها است حوريان بزرگ چشم و كوتاه نگاه.

49- گويا آنها تخمهاى پنهانند.

50- پس رو كرده بعضى بر بعضى سؤال مى كنند.

51- گوينده اى از آنها مى گويد: من در دنيا آشنايى داشتم.

52- مى گفت: آيا تو از باور كنندگانى؟

53- وقتى كه ما مى ميريم و خاك و استخوانها مى شويم آيا زنده شده و مجازات مى شويم؟

54- گويد: آيا از حال رفيق من با خبريد؟

55- سر بلند كرده او را در وسط آتش مى بيند.

56- گويد: به خدا قسم نزديك بودى ساقطم كنى.

57- اگر توفيق خدايم نبود از حاضر شدگان در آتش بودم.

58- آيا ما مردگان نخواهيم بود.

59- مگر مرگ اولى را و ما عذاب شدگان نخواهيم بود؟

60- حقا كه اين نجات بزرگى

است.

61- براى اين پاداش عاملان عمل كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 141

62- آيا اين نعمت بهتر است يا درخت زقوم؟

63- ما آن را براى ظالمان عذاب قرار داده ايم.

64- آن، درختى است كه در قعر جهنم مى رويد.

65- ميوه آن گويى رؤس شياطين است.

66- اهل آتش از آن مى خورند و از آن شكمهاى خود را پر مى كنند.

67- سپس بر آن زقوم، خليطى از آب جوشان دارند.

68- سپس رجوعشان به طرف آتش است.

69- آنها پدران خويش را در ضلالت يافتند.

70- آنها بر آثار پدران كشيده مى شوند.

71- پيش از اهل مكه، بيشتر گذشتگان گمراه شدند.

72- در ميان آنها انذار كنندگان فرستاديم.

73- بنگر عاقبت انذار شدگان چه شد؟

74- مگر بندگان خالص شده خدا.

كلمه ها

المخلصين: به صيغه مفعول يعنى: خالص شدگان براى خدا، كه شيطان را در آنها راهى نيست.

كأس: ظرف با شراب. راغب گويد: «الاناء بما فيه من الشراب» در ظرف تنها و شراب تنها نيز به كار رود، طبرسى نيز ظرف توأم با شراب فرموده است.

معين: جارى شونده. معين به معنى جارى شدن است «معن الماء معنا سال» مراد از آن چشمه جارى شونده است.

غول: سر درد. طبرسى فرموده: فسادى است كه بر شى ء عارض شود، اهل لغت آن را سر درد، مستى، مشقّت و غيره گفته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 142

ينزفون: نزف: خارج شدن و خارج كردن. انزاف نيز به هر دو معني آيد، به شخص مست نزيف گويند كه عقلش مسلوب شده است.

منظور از آن در آيه مست و مسلوب العقل شدن است.

قاصرات: يكى از معانى قصر، كوتاه كردن و ديگرى حبس كردن است قاصِراتُ الطَّرْفِ يعنى زنانى كه نگاه خود را از ديگران كوتاه

كرده و فقط به شوهران خود نگاه مى كنند.

در اقرب الموارد آمده: «امرأة قاصرة الطرف» يعنى زنى كه جز به شوهر خود نگاه نمى كند، ظاهرا منظور زنانى است كه فقط به شوهران خويش عشق مى ورزند.

عين: زنان درشت چشم. مفرد آن عيناء است.

بيض: (بفتح اول) جمع بيضه به معنى تخم مرغ است. راغب گويد:

به تخم مرغ بجهت سفيد بودنش بيضه گويند. به هر حال آن از مادّه بياض است.

مكنون: كنّ و كنون: پوشاندن و محفوظ داشتن.

بَيْضٌ مَكْنُونٌ: تخم هايى كه نهفته و محفوظند، تخم مرغ كه در زير سينه مرغ يا در جاى ديگر محفوظ است سفيد و برّاق و باصفاست.

مدينون: مجازات شدگان. دين (به كسر اوّل): جز او طاعت مفرد آن مدين به صيغه مفعول است.

مطلعون: اطلاع از باب افتعال: آگاه شدن و نيز به معنى اشراف و از بالا نگاه كردن است. چنان كه «فاطّلع» به معني اشراف ميباشد.

سواء: در اصل مصدر است به معنى برابرى. به معنى مساوى و وسط تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 143

به كار رود، مراد از آن در آيه «وسط» است.

نزل: (بر وزن عنق) پذيرايى. آنچه براى ميهمان آماده شده تا بر آن نازل شوند.

طلعها: طلع: ميوه. چيزى كه از درخت طلوع مى كند. يا ميوه نخل.

الفوا: الفاء: پيدا كردن. «ألفاه: وجده».

يهرعون: هرع و اهراع: رفتن به شتاب. «هرع اليه، مشى باضطراب و سرعة» على هذا «يهرعون» يعنى به سرعت كشيده مى شدند.

شرحها

در اين آيات چهار مطلب مطرح است: اول مقدارى از حالات اهل بهشت.

دوم اينكه اهل آخرت در آن روز يكديگر را شناخته و دنيا را به خاطر مى آورند سوم: مقدارى از حالات اهل جهنّم، چهارم: علّت اهل آتش بودن كه

پيروى عاطفى از پدران مشرك بوده است.

40 و 41- إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ.

استثناء منقطع است از ضمير «لذائقوا» يعنى لكن بندگان خالص شده خدا عذاب اليم را نمى چشند. مخلصين را به صيغه مفعول گفته اند: يعنى كسانى كه خدا آنها را براى خود خالص كرده است امّا مى شود گفت: كه خود را براى خدا خالص كرده اند.

مراد از «معلوم» شى ء معين است اگر «مخلصين» مخصوص به معصومين باشد در اينصورت منظور آنست كه رزق آنها رزق معينى است كه به رزق ساير اهل بهشت مخلوط و مشتبه نمى شود، با مراجعه به اول سوره واقعه و ملاحظه حالات «السابقون» معلوم مى شود كه مراد از عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ همان تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 144

«السابقون» است كه رزق و زندگى آنها در بهشت از اصحاب يمين فرق دارد.

پس «معلوم» يعنى مشخص شده از رزق اصحاب يمين «1».

42- 44- فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ اين آيات و آيات بعدى در بيان حالات «السابقون» است كه به احتمال قوى فقط انبياء و امامان معصوم مى باشند «فواكهه» جمع فاكهه به صورت نكره است كه واقعيت آن معلوم نيست اما نامش ميوه است.

«فى جنات» ظرف «مكرمون» و عَلى سُرُرٍ ... تقديرش «متكئين على سرر ...»

است كه رو برو در تختهايى سرور آور نشسته اند. اين آيات و آيات بعدى بيان رِزْقٌ مَعْلُومٌ است.

45- 47- يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ لا فِيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ منظور از «كأس» كاسه پر از شراب است «معين» حاكى است كه آن شراب از چشمه جارى است. «لذة» تقديرش «ذو لذة» و مانند زيد

عدل است، آن گاه فرموده: اين شراب نه درد سر و ناراحتى مى آورد و نه مستى. بلكه يكپارچه لذت است، شراب دنيا، هم عوارض ناگوار بدنى دارد و هم عقل را از بين مى برد ولى شراب بهشتى هيچ يك از اينها را ندارد.

اين آيه نظير- لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ واقعه/ 19 است عاصم «ينزفون» را در اينجا به صيغه مجهول و در سوره واقعه به صيغه معلوم خوانده است و در هر دو منظور مستى و رفتن عقل است يعنى عقل از وجودشان خارج

__________________________________________________

(1) در تفسير برهان از امام باقر عليه السلام نقل شده كه رزق براى خادمان بهشتى معلوم است آن را پيش اولياء اللَّه مى آورند پيش از آنكه بخواهند اما فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ آنست كه آنها در بهشت چيزى ميل نمى كنند مگر آنكه با آن احترام مى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 145

نمى شود و يا عقل را از سر خود خارج نمى كنند كلمه «يصدعون» حاكى است كه مراد از «غول» درد سر است.

48 و 49- وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِينٌ كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ اين دو آيه در رابطه با حوريان بهشتى است كه سه وصف براى آنها ذكر شده است اول- زنانى كه فقط به همسران خود علاقه مند و عاشقند دوم- درشت چشمانند، سوم مانند تخمهاى پوشيده، سفيد، با صفا و براق و روشن مى باشند.

ناگفته نماند در جاى ديگر آمده: وَ حُورٌ عِينٌ كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ واقعه/ 23 وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ طور/ 24، منظور از مكنون در اين آيات، معناى بالاست در سوره واقعه در حالات «السابقون» نيز نظير اين آيات آمده است، ما آن آيات

را در اينجا مى آوريم تا قضيه كاملا معلوم گردد وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ وَ حُورٌ عِينٌ كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ واقعه/ 10- 24 پس معلوم مى شود مراد از رِزْقٌ مَعْلُومٌ نعمتهاى السابقون است 50- فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ لفظ «اقبل» فعل ماضى است براى محقق الوقوع بودن ماضى آمده است، به نظر مى آيد مقصود مطلق اهل بهشت است نه فقط عباد اللَّه المخلصين، زيرا قضيه بعدى نشان مى دهد كه مرد مؤمن در مظان قريب بوده است، «يتساءلون» مطلق گفتگو را شامل است از جمله ياد آورى زندگى دنيا.

51- 53- قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كانَ لِي قَرِينٌ يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 146

أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِينُونَ

اينجا از جمله محلهايى است كه اهل بهشت زندگى دنيا را ياد مى آورند و يكديگر را مى شناسد، نظير اين سخن در سوره طور/ 21 به بعد و سوره حديد/ 13 به بعد آمده است.

در اينجا يكى از اهل بهشت يكى از رفقاى دنيا را كه كافر و منكر بعث بوده به ياد مى آورد كه در قيافه حق به جانب مى خواسته او را از اعتقاد به معاد باز گرداند، منظور از «مدينون» آنست كه زنده شده و مجازات مى شويم.

54 و 55- قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَواءِ الْجَحِيمِ به نظر مى آيد

منظور از «مطلعون» آگاهان و از «فاطلع» اشراف است يعنى مى گويد: آيا شما از جاى رفيق من آگاهيد، سپس سر بر مى دارد و او را در وسط جهنم مى بيند. در صافى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: «

يقول فى وسط الجحيم».

56 و 57- قالَ تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ.

سخن مرد بهشتى است بعد از ديدن رفيقش در جهنم، كه گويد: بخدا نزديك بودى مرا ساقط كنى و اگر خدايم نعمت هدايت و رو گردانى از تو را نداده بود، اكنون از حاضر شدگان در آتش بودم.

58 و 59- أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتِينَ إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ به نظر مى آيد: اين سخن آن كافر در دنياست كه مرد بهشتى به عنوان توبيخ، سخن او را تكرار كرده است يعنى باز در همان عقيده هستى كه مى گفتى فقط يك مردن داريم ديگر مبعوث و مجازات نمى شويم، طبرسى چنين فرموده است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 147

مؤيد اين احتمال آنست كه خدا اين قول را از كفار نقل كرده است: إِنَّ هؤُلاءِ لَيَقُولُونَ إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ دخان/ 35.

ولى الميزان فرموده: اين سخن مرد بهشتى نسبت به خود و رفقاى خودش است يعنى سپس به طرف رفقاى خود برگشته و از روى تعجب مى گويد: آيا ما در بهشت مخلد هستيم و نخواهيم مرد مگر آن مرگ اولى را كه در دنيا مرديم، آن وقت از طبرسى رحمه اللَّه نقل كرده كه از اين سخن تحقيق اراده مى كنند نه شك زيرا كه اين سخن سبب سرور مضاعف است، ناگفته نماند طبرسى آن

را به طور «قيل» گفته و الميزان پذيرفته است «1».

60 و 61- إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ به نظر مى آيد كه اين آيه سخن خداست كه بعد از نقل نعمتهاى بهشت فرموده رسيدن به اين مقام فوز بزرگى است و عاملان براى رسيدن به اين مقام بايد عمل كنند نظير: وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ مطففين/ 26، الميزان نظر مى دهد كه هر دو بقيه سخن مرد بهشتى است، طبرسى اولى را سخن مرد بهشتى و دومى را قول خداى متعال دانسته است 62 و 63- أَ ذلِكَ خَيْرٌ نُزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِينَ لفظ «ذلك» اشاره است به «رزق معلوم» با آن شرحى كه بيان گرديد.

درخت زقوم در آيه درختى است كه در جهنم خواهد بود و اهل آتش از آن خواهند خورد و آن فتنه و عذاب ظالمان است.

__________________________________________________

(1) در تفسير برهان از امام باقر عليه السلام نقل است:

«قال اذا دخل اهل الجنة الجنة و اهل النار النار جى ء بالموت فيذبح كالكبش ثم يقال لهم خلود فلا موت أبدا يقول اهل الجنة أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتِينَ إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ...»

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 148

در جاى ديگر آمده: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ دخان/ 43 و نيز ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ واقعه/ 52 (نعوذ باللّه منها) ولى كلمه زقوم در لغت فرو بردن لقمه است با كراهت و مشقت شديد. و زقوم را كره با خرما و نيز پليدترين درخت تلخ در تهامه

گفته اند به نظر مى آيد نظر قرآن مجيد به همان پليدترين درخت تلخ است كه عرب مى شناختند.

64 و 65- إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ تعريف درخت زقوم است، اصل به معنى قعر جهنم است درخت در آتش مى رويد، سبحان اللَّه، درباره كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ چند قول هست يكى آنكه در مجمع البيان و كشاف گفته است: رؤس الشياطين ميوه درختى است كه «استن» نام دارد و شبيه به انسان است.

ديگرى آنكه: اين تشبيه به عنايت آنست كه در اوهام مردم، شياطين در اقبح صورت مصدر است چنان كه ملك در احسن صورت مشبّه به در اذهان مردم مصور است و آن تشبيه به شى ء معلوم است نه بشى ء نامعلوم، على هذا معنى آيه آنست كه: ميوه درخت زقوم هر چه بيشتر كريه و ناخوشايند و ترس آور است الميزان اين نظر را پسنديده و آن سومين وجهى است كه در مجمع نقل شده است.

امرء القيس به دشمن خود شاخ كشيده و در وصف نيزه اش گفته است

أ يقتلني و الشرفى مضاجعى و مسنونة زرق كانياب اغوال

يعنى: آيا آن مرد مى تواند مرا بكشد حال آنكه شمشير مشرفى و نيزه كبود سنان همچون دندان غولها همخوابه من و در كنار من است؟! نوك نيزه اش را به دندان غولها تشبيه مى كند، غول گر چه وجود ندارد ولى به عنوان يك شى ء مخوف در اذهان مصور است (و اللَّه العالم) تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 149

66- 67- فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَمِيمٍ در آيات سوره دخان و واقعه نيز گذشت كه اهل آتش از ميوه درخت زقوم (نعوذ

باللّه) خواهند خورد، در اين آيه مى گويد: بر آن زقوم مخلوطى از آب جوشان دارند، مراد آنست كه پس از خوردن زقوم از روى آن آب جوشان مى خورند و با زقوم در شكمشان مخلوط مى شود.

در سوره واقعه فرموده: فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ واقعه/ 54 يعنى بر آن زقوم از آب جوشان مى خورند و مانند شتران عطشان با سرعت مى خورند.

68- ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِيمِ در الميزان فرموده: از آيه استفاده مى شود كه «حميم» خارج از جحيم است، طبرسى آن را به طور قطع فرموده و آيه: هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ رحمن/ 44 بر آن دليل گرفته است ولى مشكل است كه بگوئيم: حميم جزء جهنم نيست، مى شود براى آيات توجيه ديگرى پيدا كرد.

69 و 70- إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّينَ فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ يعنى سبب خوردن زقّوم و رجوع به جحيم، اطاعت از پدران مشرك و گمراه است. با آنكه مى دانستند پدرانشان در ضلالت هستند باز به حكم عاطفه غير مقبول، به طرف ضلالت آنها كشيده مى شدند.

منظور از «آثار» ظاهرا شركها و ضلالتهاى آنهاست كه اثرى جز شرك و كفر در دنيا نگذاشتند.

71- وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ اين آيه و آيه بعدى اشاره است تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 150

به آنكه بايد اهل مكه از سرگذشت مشركان پيشين عبرت بگيرند ضمير «قبلهم» راجع به اهل مكه است.

72- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِيهِمْ مُنْذِرِينَ يعنى در ميان آنها پيامبران انذار كننده فرستاديم چنان كه براى اهل مكه نيز رسول مبعوث كرديم.

73- فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ به صيغه اسم مفعول، يعنى انذار شدگان، آيه

خطاب به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است.

74- إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ يعنى مگر بندگان خالص خدا كه از عذاب نجات يافتند. اگر منظور از عِبادَ اللَّهِ غير پيامبران باشد در اينصورت بايد استثناء را منقطع دانست.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 151

[سوره الصافات (37): آيات 75 تا 113]

اشاره

وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ (75) وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (76) وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ (77) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (78) سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ (79)

إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (80) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (81) ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ (82) وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ (83) إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (84)

إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ (85) أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ (86) فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ (87) فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ (88) فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ (89)

فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ (90) فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ (91) ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ (92) فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ (93) فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ (94)

قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ (95) وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (96) قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ (97) فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ (98) وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ (99)

رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ (100) فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ (101) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ (102) فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ (103) وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ (104)

قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (105) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ (106) وَ

فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (107) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (108) سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ (109)

كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (111) وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ (112) وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ (113)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 153

75- نوح ما را ندا كرد، بهتر جواب دهنده ايم.

76- او و خانواده اش را از اندوه بزرگ نجات داديم.

77- ذريه او را باقى مانده ها قرار داديم.

78- دعوت او را در آيندگان بر او باقى گذاشتيم.

79- سلام بر نوح در ميان مردمان.

80- ما نيكوكاران را بدينسان پاداش مى دهيم.

81- او از بندگان مؤمن ماست.

82- سپس آخر مانده ها را غرق كرديم.

83- ابراهيم از شيعه نوح است.

84- ياد آر كه با قلبى سالم به طرح پروردگارش آمد.

85- ياد آر كه به پدرش و قومش گفت چه چيز را بندگى مى كنيد؟

86- آيا به دروغ خدايانى جز خدا قصد مى كنيد؟ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 154

87- گمان شما به خداى جهان چيست؟

88- به ستارگان نگاه كرد.

89- گفت: من مريضم.

90- پشت كنان از او رو گرداندند.

91- به سوى معبودهاى آنها رفت و گفت آيا نميخوريد؟

92- چرا سخن نمى گوئيد؟

93- بر آنها رفت و با دست آنها را مى زد.

94- مردم شتابان رو به ابراهيم كردند.

95- گفت: آيا عبادت مى كنيد به آنچه مى تراشيد؟

96- خدا شما و آنچه را كه مى كنيد آفريده است.

97- گفتند براى او بنائى بسازيد و او را در آتش بزرگ بياندازيد.

98- به او قصد حيله كردند، مغلوبشان گردانديم.

99- گفت: من به سوى پروردگارم مى روم حتما هدايتم مى كند.

100- خدايا فرزندى از نيكوكاران بر من عطا كن.

101- پسرى بردبار را به او مژده داديم.

102- چون با پدرش بجوانى

رسيد، ابراهيم گفت: فرزند عزيزم من در خواب مى بينم كه تو را ذبح مى كنم، به بين چه نظرى دارى؟ گفت: پدرم آنچه را كه مأمور هستى بكن انشاء اللَّه. مرا از صبر كنندگان مى يابى.

103- چون هر دو تسليم شدند و او را بر پيشانى به خاك گذاشت.

104- و ندايش كرديم كه اى ابراهيم.

105- حقا كه خوابت را خوب عمل كردى، ما نيكوكاران را بدينسان پاداش مى دهيم.

106- حقا كه اين امتحان آشكارى است.

107- و قربانى بزرگ را از او عوض داديم.

108- و دعوت او را در آيندگان بر او باقى گذاشتيم.

109- سلام از ما بر ابراهيم.

110- بدينسان نيكوكاران را پاداش مى دهيم. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 155

111- او از بندگان مؤمن ما بود

112- ولادت اسحاق را به او مژده داديم كه پيامبرى از صالحان خواهد بود.

113- بر او و بر اسحاق بركت گذاشتيم و از نسل آن دو نيكوكار و آشكارا ظالم به نفس هست.

كلمه ها

شيعته: شيعه: پيروان. «شيعة الرجل: اتباعه و انصاره» (قاموس قرآن) افك: ساخته. دروغ. آن در اصل به معنى برگرداندن چيزى است از حقيقتش.

سقيم: مريض. پريشان حال. سقم (بر وزن شرف و قفل): مرض بدن، به مرض قلب نيز گفته مى شود. كلام سقيم نيز آمده است.

راغ: روغ: ميل بر سبيل حيله. طريق رائغ آنست كه مستقيم نباشد، منظور از آن در آيه پنهانى رفتن است.

يزفون: زفيف: سرعت سير. «زفّ العير زفيفا: اسرع «يزفّون» سرعت و شتاب مى كردند.

تله: تلّ: مكان مرتفع (تپّه) قاموس و مجمع البيان معناى اوّلى آن را به خاك انداختن گفته اند. تَلَّهُ لِلْجَبِينِ يعنى او را به پيشانى به زمين انداخت.

راغب گويد: يعنى او را به پيشانى بر تلّ انداخت،

در لغت آمده: «تلّه: صرعه».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 156

شرحها

در اين آيات ماجراى نوح عليه السّلام و غرق شدن قومش و ماجراى ابراهيم عليه السّلام و انداخته شدن به آتش و نيز قربانى كردن پسرش آمده است و به هر دو از جانب خدا سلام رسيده و دو جريان سهمگين ابراهيم مطرح مى گردد، عباد للَّه المخلصين به نمايش گذاشته مى شوند، انسانى در راه توحيد به آتش انداخته مى شود و در عشق و فرمان خدا، پدر به قربانى كردن و پسر به قربانى شدن تن در مى دهند، خدا آن را امتحانى بزرگ مى نامد، بشر چنان به خدا نزديك مى شود كه به مقام سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ و به مقام سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ مى رسد از اينجا تا آيه صد و چهل و نه مصداقهايى براى عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ نقل شده كه عبارتند از نوح، ابراهيم، اسماعيل: اسحاق، موسى، هارون، الياس، يونس، لوط و نيز به حالات مشركان در مقابل آنها، اشاره شده است كه نظير مشركان صدر اسلام بوده اند.

75- وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ.

نداء نوح عليه السّلام همان بود كه بر قوم خويش نفرين كرد و از خدا يارى خواست مانند وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً نوح/ 26 و مثل: قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ شعراء/ 118، در فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ خداوند بر خود ثنا مى گويد و در عين حال تهديد كفار است.

76 و 77- وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 157

بيان اجابت دعاى نوح

است، اهل شامل اصحاب نيز هست يا به طور تغليب و يا اينكه اهل به خواص مرد نيز شامل است منظور از كرب عظيم مى شود طوفان باشد و مى شود اذيت مشركان، ذريّه نيز به اصحاب شامل است همانطور كه در اهل گفته شد، ظاهر آنست كه طوفان نوح جهانى نبوده است على هذا مراد از «الباقين» كسانى است كه در آن سرزمين باقى ماندند، 78 و 79- وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ.

جمله وَ تَرَكْنا ... درباره ابراهيم نيز در آيه 108 آمده است و در وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ شعراء/ 84 نيز گذشت، و در آنجا گفتيم كه ظاهرا مراد از آن بقاء شريعت و دين توحيد است به همانجا رجوع شود.

على هذا وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ يعنى گذاشتيم بر شريعت او در ميان آيندگان كسانى را كه دين و شريعت و دعوت او را احياء كنند.

لفظ «العالمين» در سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ شامل همه آدميان تا انقراض بشريّت است در قرآن كريم اين جمله فقط درباره نوح به كار رفته است او عليه السّلام اولين كسى است كه دعوت توحيد را آغاز كرد و نهصد و پنجاه سال در تبليغ آن زحمت كشيد، انبياء ديگر همه دنباله رو او هستند.

به موجب: فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً نور/ 61 سلام تحيت و ثنائى است از جانب خدا، با بركت و پاك است. بنا بر اين، سلام و محبت و درود بر نوح، پايه گذار توحيد تا بشر هست و انسان در روى زمين زندگى مى كند، ظهور آيه آنست كه اين سلام و

تحيت از جانب خداست نسبت به او نه از جانب بشر. چنان كه بعضى از مفسران گفته اند: «سلام منا».

80- 82- إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 158

لفظ «كذلك» اشاره است به اجابت دعا، نجات از كرب عظيم، بقاء شريعت و سلام جهانى، منظور از تشبيه در مطلق پاداش نيكوكاران است نه اينكه به هر نيكو كار پاداش مانند نوح داده مى شود.

إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ تعليل محسن بودن نوح است، آنكه داراى ايمان واقعى است قهرا از نيكوكاران خواهد بود، «ثم» در آيه براى تراخى در كلام است و گرنه غرق قوم او از وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ فهميده شد.

83- وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ.

يعنى از جمله پيروان نوح و از كسانى كه دعوت او را تعقيب كرد، ابراهيم است و به واسطه ابراهيم، وعده وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ تحقق يافت.

84- إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ.

منظور از قلب سليم قلبى است كه از شك و شرك و هر آنچه خدا مكروه دارد سالم باشد، آن كنايه از ايمان و تسليم ابراهيم عليه السّلام است: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ بقره/ 131، «اذ» تقديرش: «اذكر اذ جاء ...»

است.

از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«بقلب سليم من كل ما سوى اللَّه تعالى لم يتعلق بشى ء غيره».

85- إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ.

در سوره هاى گذشته گفته ايم كه از معصوم عليه السّلام نقل شده: آزر جدّ امّى ابراهيم عليه السّلام بود نه پدر اصليش. اينكه مى گويد: ما ذا تَعْبُدُونَ از روى تعجب است.

86- أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ. تفسير أحسن

الحديث، ج 9، ص: 159

كلمه «افكا» در آخر كلام است به علت اعتنا به آن مقدم شده است يعنى آيا جز خدا، خدايانى به دروغ مى گيريد؟! 87- فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ.

چه گمانى درباره خدا داريد كه در مقابل شرك با شما رفتار كند؟

88- 89- فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ.

ظهور اين دو آيه در آنست كه آن حضرت با نگاه كردن به كواكب به سقيم بودن خود پى برده است اين، دو وجه دارد يكى اينكه مانند قوم خود عقيده به نجوم احكامى داشت و از حركت آنها آينده را مى فهميد، اين وجه قابل قبول نيست زيرا نجوم احكامى باطل است و آن حضرت نمى توانست از اهل باطل باشد.

وجه دوم آنست كه آن حضرت علتى مثلا تب نوبه اى داشته و آمدن وقت آن را از حركت كواكب مى دانسته است و چون به نجوم نگاه كرد، احساس نمود كه وقت آن مى رسد و اينكه پيش از رسيدن مرض فرموده است: إِنِّي سَقِيمٌ نظير إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ است.

اين وجه اول از وجوهى است كه طبرسى رحمه اللَّه نقل كرده و الميزان آن را اختيار مى كند.

در كتب اهل سنت از ابو هريره نقل شده: ابراهيم دروغ نگفت مگر در سه مورد يكى: إِنِّي سَقِيمٌ با آنكه مريض نبود، ديگرى بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ با آنكه بتها را خودش شكسته بود سوم آنكه گفت: سارا خواهر من است با آنكه زنش بود، اين سخن از رو سياهى مثل ابو هريره بعيد نيست، من اين خرافه را در قاموس قرآن (ابراهيم) به طور مشروح نقل و رد كرده ام. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 160

90- فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ آنها چون

از سخن ابراهيم دانستند كه مريض مى شود، او را گذاشته پى كار يا جشن همگانى كه داشتند، رفتند.

91- 92- فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ.

چون شهر را خلوت ديد، آهسته به بتخانه رفت و چون طعامها را در جلو بتها ديد از كثرت خشم و انزجار فرمود: چرا نمى خوريد! و اضافه كرد چرا جوابم نمى دهيد؟! 93- فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ يعنى: پس از اين سخن به طرف آنها رفت و با دست راست يا به قوت آنها را ميزد: «ضربا» تقديرش «يضربهم ضربا باليمين» است.

به نظر بعضى مراد از «يمين» سوگند اوست كه گفته بود تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ ولى آن بعيد است.

94- فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ يعنى مردم پس از برگشتن به شهر و ديدن اصنام كه تكه پاره شده اند به طرف ابراهيم رو كردند و در آمدن شتاب مى كردند اين جريان در سوره انبياء بتفصيل گذشت.

95 و 96- قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ در آيات، حذف و ايجاز هست يعنى پس از آنكه او را گرفته و پيش مردم آورده و بازجويى كرده و اقرار نمودند كه اصنام سخن گفتن نتوانند، فرمود: آيا آنچه را كه با دست مى تراشيد مى پرستيد؟! حال آنكه خدايم شما را آفريده و هم آنچه را كه مى سازيد، پس معبود شما خالق شماست (و دانسته ايم تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 161

كه خلقت از تدبير قابل انفكاك نيست).

در جمله وَ ما تَعْمَلُونَ اشاره است به توحيد افعال، كارهاى انسان مورد اراده خداست از طريق اختيار انسان، انسان در آنها به حكم آلت است بارها ديده ايم كه خدا خلقت كشتى ها را به

خود نسبت مى دهد اما اين سخن مخالف آن نيست كه انسان در مقابل اعمال ارادى خويش مثاب يا معاقب است.

97- قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ.

بنيان مصدر از براى مفعول است يعنى بنائى و محلى، ظهور اين كلام در آنست كه محلى بسازند و در آن آتش افروزند و آن حضرت را در آن اندازند.

جحيم يعني آتش بزرگ و به قول زجاج آتشى است كه بعضى بالاى بعضى باشد.

98- فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ مراد از نجات آن حضرت از آتش است كه در سوره انبياء گذشت: قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ/ 69 «اسفلين» بودن بدان معنى است كه ابراهيم فوق آنها قرار گرفت، به عبارت ديگر حيله شان بى اثر گرديد.

99- وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ فصل ديگرى از زندگى آن حضرت از اين آيه شروع مى شود، بعد از آن ولادت اسماعيل، جريان قربانى، سپس بشارت ولادت اسحاق است.

ظهور آيه در آنست كه آن حضرت را اخراج و تبعيد نكردند، بلكه خودش ديد كه تبليغ فائده اى ندارد تصميم به مهاجرت گرفت، آيه وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ انبياء/ 71 و آيه وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى أَلَّا أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا مريم/ 48 نيز حاكى از آنست.

100- رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 162

حكايت دعاى آن حضرت است كه از خدا فرزندى خواست با قيد صالح بودن، اين دعا بعد از هجرت به فلسطين است 101- فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ مراد از آن به طور قطع اسماعيل است، زيرا بشارت اسحاق در آيات بعدى

خواهد آمد آيه حاكى است كه آن نوزاد پسر خواهد بود و به حد رشد رسيده و وصف حليم بر او اطلاق خواهد گرديد، حليم و بردبار بودن اسماعيل در آن موقع آشكار شد كه به پدرش گفت يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ.

102- فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى كلمه «فلما» حاكى از حذف و ايجاز است يعنى: زمانى كه به دنيا آمد و بزرگ شد و به جوانى رسيد كه مى توانست براى رفع نيازهاى زندگى سعي و تلاش بكند.

كلمه «انى ارى» حاكى از تكرار و استمرار است كه يعنى آن حضرت بارها در خواب مى ديد كه اسماعيل را در راه خدا ذبح مى كند و اينكه از پسرش نظر خواست حاكى است كه آن حضرت از ديدن خواب احساس تكليف كرده است فَانْظُرْ ما ذا تَرى نظر خواهى است كه آيا پسرش راضى است يا نه.

قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ آن پسر حليم و بزرگوار در جواب اظهار رضايت كرده و ميگويد حالا كه امر پروردگار است من نيز صبر مى كنم.

103- فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 163

يعنى پدر براى ذبح كردن و پسر براى ذبح شدن تسليم شدند، اگر اين سخن را قرآن مجيد نقل نمى كرد ممكن بود در صحت آن ترديد شود، عجبا آدمى در مسير توحيد و عشق به اللَّه بچه مقامي مى رسد كه به همه چيز جز خدا پشت پا مى زند و به مقام تسليم محض و فنا في اللَّه قدم مى گذارد. تَلَّهُ

لِلْجَبِينِ يعنى او را به پيشانى در خاك گذاشت شايد اين براى آن بود كه احتمال مى داد كه صورت او را به بيند و عاطفه اش تحريك شود و از فرمان حقّ سست گردد.

جواب «لما» محذوف است نظير «ظهر اخلاصهما للَّه» و شايد جواب آن از آيه بعدى فهميده شود يعنى «حقق رؤياه» آخر در آن تماشاگه خدا و محل ظهور درياى خلوص و عبوديت خطاب رسيد كه:

104 و 105- وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ كلمه «و نادينا» عطف است بر جواب «لما» از اين معلوم مى شود كه امر امتحانى بود كه تا اندازه خلوص و طاعت ابراهيم و استقامت اسماعيل مجسم گردد.

قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا يعنى آن خواب را به مقام صدق و بعمل رساندى.

ناگفته نماند: از إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فقط اين مقدار معلوم مى شود كه آن حضرت ديده بود كه اسماعيل را ذبح مى كند نه اينكه ذبح كرده است و گرنه مى فرمود: «انى ذبحتك» پس گذاشتن به خاك و كشيدن كارد همانست كه در خواب ديده بود، النهايه آن حضرت احساس كرده بود كه بايد كار را انجام بدهد:

«كذلك» احتمال دارد اشاره به قصّه ذبح و امتحان باشد يعنى ما اينطور تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 164

نيكوكاران را امتحان مى كنيم و آن گاه پاداشى مى دهيم چنان كه الميزان فرموده است.

به نظر بعضى «كذلك» اشاره است به «قد صدقت» يعنى همانطور كه خواب تو عملى شد پاداش نيكوكاران نيز حتمى و عملى است.

106 و 107- إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ.

يعنى مذبوح بزرگى را عوض قربانى اسماعيل كرديم، در الميزان فرموده:

آن قوچى بود

كه جبرئيل از جانب خدا آورد چنان كه در اخبار هست، مراد از عظمت، بزرگى مقام آنست كه از جانب خدا بود.

اما به نظر مى آيد: منظور از ذبح عظيم قربانى همه ساله حاجيان در مراسم حج باشد چنان كه در نكته ها خواهد آمد و نيز خواهد آمد كه ذبيح اسماعيل بوده است نه اسحاق.

108- وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ در آيه 78 گفته شد كه ظاهرا مراد از آن بقاء شريعت و دعوت او است «تركنا» به معنى «ابقينا» و مفعول آن دعوت و شريعت است يعنى: «ابقينا له دعوته فى الاخرين» طبرسى رحمه اللَّه آن را ذكر حسن و نام نيك مى داند و مى گويد «تركنا عليه ذكرا جميلا و اثنينا عليه في امة محمّد صلّى اللَّه عليه و آله.

109- سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ در جريان نوح عليه السّلام گفته شد ظاهرا اين سلام از جانب خداست يعنى:

«سلام منا على ابراهيم»: نظير: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ يس/ 59.

110- 111- كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ اشاره به «تركنا- سلام» است تشبيه درباره مطلق پاداش است نه اينكه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 165

به هر نيكو كار چنان پاداش داده خواهد شد، رجوع شود به آيه 80 از اين سوره.

112- وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ اين آيه كه بعد از بشارت به غلام حليم و بعد از جريان قربانى آمده است به طور حتم نشان مى دهد كه ذبيح اسماعيل بوده نه اسحاق چنان كه در نكته ها خواهد آمد، يعنى: به او ولادت اسحاق را بشارت داديم كه پيامبر و از جمله صالحين خواهد بود، آمدن صالحين بعد از «نبيا» دال بر اهميت صلاح است

و گرنه پيامبر غير صالح نخواهد بود.

113- وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ.

لفظ «ذريتهما» قرينه است كه بركت در فرزندان و كثرت اولاد است كه آن همه پيامبران از نسل آن دو به وجود آمدند، همه انبياء بنى اسرائيل و اسماعيل و فرزندان او از نسل آن دو بزرگوار هستند، مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ حاكى است كه بركت فقط راجع به محسنين است.

نكته ها

ذبح عظيم كدام است؟

در رابطه با آيه وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ گفته شد: الميزان آن را قوچى دانسته كه به ابراهيم آورده شد عظمتش بعلت من عند اللَّه بودن آن است.

طبرسي نيز از ابن عباس و غيره، قوچ نقل كرده است ولى به نظر مى آيد:

كه ذبح عظيم: كشتار و قربانى همه ساله مراسم حج باشد كه مى تواند ياد آور آن عشق عالى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 166

در كتاب خصال و عيون اخبار الرضا از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده: هر قربانى كه در «منى» تا روز قيامت ذبح شود فديه اسماعيل است و در عيون اخبار الرضا اضافه شده: قربانيهاى ديگر نيز فديه اسماعيل است (از تفسير صافى).

و اينكه روايت شده: ابراهيم در آن روز قوچى را ذبح كردند و آن را جبرئيل آورد، ظاهرا اين عمل افتتاح آن كشتار بزرگ به دست آن حضرت بوده است.

بعضى ها مى گويند: مراد از ذبح عظيم شهادت حضرت حسين عليه السّلام و ياران او است و نسبت آن را به روايت مى دهند، در روايات همچو مطلبى پيدا نشد بلكه در حديث آمده: شهادت امام حسين عليه السّلام به ابراهيم عليه السّلام خبر داده شد آن حضرت محزون گرديد

خدا فرمود: ثواب اين حزن تو مانند ثواب حزنى است كه دوست داشتى اى كاش اسماعيل را ذبح كرده و در راه خدا محزون مى شدى.

(تفسير صافى).

ذبيح اسماعيل بود نه اسحاق:

در آيات گذشته خوانديم كه بشارت ولادت اسحاق پس از جريان قربانى بوده است اين تقريبا تصريح است در اينكه: ذبيح اسماعيل بوده است، به طور صحيح از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه فرموده است: «

انا ابن الذبيحين

» منظور از ذبيح اول اسماعيل و از ذبيح دوم پدرش عبد اللَّه است.

زياد بن سوقه گويد از حضرت باقر عليه السّلام سؤال كردم: ذبيح كدام است؟

فرمود اسماعيل، عبد اللَّه بن سنان از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد: ذبيح كدام است فرمود: اسماعيل «1».

__________________________________________________

(1)- مجمع البيان و تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 167

در بعضى از روايات شيعه از على عليه السّلام روايت شده كه او اسحاق است در الميزان بعد از اشاره به آن روايت فرموده است: اين روايت مطروح و مخالف كتاب است.

در فقيه منقول است كه از حضرت صادق عليه السّلام سؤال شد: ذبيح كدام است فرمود: اسماعيل زيرا خداى تعالى در قصّه او در كتابش فرموده: وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ و نيز از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: فاصله ميان بشارت اسماعيل و اسحاق پنج سال بوده است (تفسير صافى).

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 168

[سوره الصافات (37): آيات 114 تا 148]

اشاره

وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ (114) وَ نَجَّيْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (115) وَ نَصَرْناهُمْ فَكانُوا هُمُ الْغالِبِينَ (116) وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبِينَ (117) وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (118)

وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرِينَ (119) سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ (120) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (121) إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (122) وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (123)

إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ (124) أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ

الْخالِقِينَ (125) اللَّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (126) فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (127) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (128)

وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (129) سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ (130) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (131) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (132) وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (133)

إِذْ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ (134) إِلاَّ عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ (135) ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ (136) وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ (137) وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (138)

وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (139) إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (140) فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ (141) فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ (142) فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ (143)

لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (144) فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ (145) وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ (146) وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ (147) فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ (148)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 170

114- حقا كه به موسى و هارون عنايت كرديم

115- آن دو و قوم آنها را از غصه بزرگ نجات داديم.

116- آنها را يارى كرديم تا پيروز شدند.

117- به آن دو كتابى روشنگر داديم.

118- و آن دو را براه راست هدايت نموديم.

119- و بر آن دو در آيندگان دعوتشان را باقى گذاشتيم.

120- سلام بر موسى و هارون.

121- ما نيكوكاران را بدينسان پاداش ميدهيم.

122- حقا كه آن دو از بندگان مؤمن ما بودند.

123- الياس از پيامبران بود.

124- ياد آر كه بقوم خويش گفت: آيا از خدا نميترسيد؟ ..

125- آيا بت «بعل» را ميخوانيد و بهترين خالقان را ترك ميكنيد؟.

126- اللَّه را ترك ميكنيد كه پروردگار شما و پدران گذشته شماست.

127- الياس را تكذيب كردند، آنها حاضر شدگانند.

128- مگر بندگان خالص شده خدا (از

قوم او).

129- بر او دعوتش را در آيندگان باقى گذاشتيم.

130- سلام بر الياس.

131- ما نيكوكاران را بدينسان پاداش ميدهيم.

132- او از بندگان مؤمن ما بود.

133- لوط از پيامبران بود.

134- ياد آر كه او و خانواده اش را همگى نجات داديم. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 171

135- مگر پير زنى را كه در ميان ماندگان ماند.

136- آن گاه ديگران را هلاك كرديم.

137- شما اهل مكه در حال صبح كردن بر خرابه آنها مى گذريد.

138- و در شب، آيا تعقل نميكنيد؟!

139- يونس از پيامبران بود.

140- ياد آر كه خشمگين به كشتى پر شده آمد.

141- قرعه انداخت و از مغلوبان شد.

142- ماهى او را بلعيد حال آنكه ملامت گر بود.

143- اگر نبود كه او از جمله مسبحين بود.

144- قطعا تا به محشر در شكم ماهى مى ماند.

145- او را به آن مكان خالى انداختيم.

146- و بر او درخت كدو رويانديم.

147- و او را بر جمعى كه بيشتر از صد هزار بودند فرستاديم.

148- ايمان آوردند تا دم مرگ متاعشان داديم.

كلمه ها

مننا: منّ: در اصل بمعنى قطع است، أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ يعنى پاداش غير مقطوع و نيز به معنى نعمت دادن و عطيّه است، گويند «منّ عليه منّا: أنعم عليه» آن در آيه به معنى نعمت دادن است.

كرب: اندوه شديد. بعضى مطلق حزن مسلّط بر قلب گفته اند، مراد از آن در آيه ظاهرا شكنجه فرعونيان است.

مستبين: استبانة به معنى آشكار شدن و آشكار كردن است. على هذا آن در آيه به معنى آشكار است مثل كتاب مبين يا به معنى آشكار كننده تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 172

حقايق است.

الياس: نام يكى از پيامبران است. كه فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است:

انعام/ 85، صافّات/ 133، «الياس» لغتى است در «الياس» مانند سينين و سينا. (نكته ها).

بعلا: گويند: بعل نام بتى بود در بعلبك.

غابرين: غبور: ماندن و رفتن آن از اضداد است «غبر غبورا: مكث و بقى و ذهب و مضى» غابر كسى را گويند كه بعد از رفتن كسانى كه با او بودند باز ماند.

دمرنا: دمار: هلاكت. تدمير: هلاك كردن. راغب ادخال هلاكت در شي ء گفته است «دمرنا»: هلاك كرديم.

يونس: از پيامبران الهى است نام مباركش چهار بار در قرآن مجيد ذكر شده است. رجوع شود به «نكته ها».

ابق: اباق: رفتن در حال خشم. اكثر اهل لغت آن را فرار گفته اند مانند فرار بنده از مولايش ولى قاموس، رفتن بدون ترس و رحمت گفته است يا رفتن بعد از مخفى شدن.

ساهم: بين الاثنين است يعنى با ديگران قرعه كشيد. و چون قرعه را با تيرهاى مخصوص مى كشيدند لذا كلمه «سهم» به كار رفته است.

مدحضين: دحض: لغزيدن و سقوط. «مدحضين»: ساقط شدگان و مغلوب شدگان. در نهج البلاغه خطبه/ 147 فرموده: «

و ان تدحض القدم ...

» يعنى اگر قدم بلغزد.

مليم: لوم: سرزنش. مليم اسم فاعل است به معنى ملامت كننده، ظاهرا منظور ملامت خودش است كه چرا از ميان قوم خارج شدم، تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 173

آن ارباب افعال «الام يليم» است.

عراء: مكان خالى كه چيزى از قبيل درخت و نبات آن را نپوشانيده است اين كلمه فقط دو بار در قرآن مجيد ذكر شده است: صافات/ 145، قلم/ 49.

يقظين: كدو. طبرسى فرمايد: آن، كدو و به قولى هر گياه بى ساق است فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

شرحها

در آيات فوق قسمتى از حالات موسى، هارون،

الياس، لوط و يونس نقل شده است و نيز هلاكت قوم آنها مطرح مى باشد، آنها همه مصداق هستند بر عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ و هلاك شدگان، چنان كه در قصّه نوح و ابراهيم گفته شد، از آيات شريفه روشن مى شود كه هر كه در مسير توحيد قدم برداشت برنده شد، ديگران از زندگى خود جز نكبت و بدبختى چيزى نبردند.

114- وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ.

از اين آيه تا آيه 122 در رابطه با شرح حال موسى و هارون و هلاكت فرعون است، منّت در آيه به معنى عطيّه است كه آيات بعدى آن را شرح مى دهد از قبيل نجات از دست فرعون و دادن كتاب و رسالت.

115- وَ نَجَّيْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ.

تفسير «مننّا» است، مراد از كرب عظيم شكنجه فرعونيان بود از جمله آنها «يذبحون ابنائهم ...» است كه كرارا بيان شده است.

116- وَ نَصَرْناهُمْ فَكانُوا هُمُ الْغالِبِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 174

منظور گذشتن از دريا و نجات از فرعونيان است، نه اينكه با فرعونيان جنگيده و غالب شدند.

117 و 118- وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبِينَ وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ.

منظور از كتاب توراة است كه حقائق و مجهولات زندگى را بر بنى اسرائيل بيان مى كرد، و از اينكه هدايت فقط به موسى و هارون اختصاص يافته معلوم مى شود كه آن هدايت كامل و هدايت به خصوصى است و مصداق صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ مى باشد.

119- وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرِينَ.

در گذشته گفته شد كه به احتمال قوى، مراد بقاء شريعت و دعوت توحيد است كه دعوت و شريعت آيندگان ادامه دعوت آنهاست، يعنى «و ابقينا عليها دعوة التوحيد» طبرسى رحمة اللَّه ثناء جميل

فرموده است. به نظر بعضى مراد از آن سلام است كه در آيه بعدى مى آيد.

120- سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ.

يعنى: سلام از خدا بر موسى و هارون كه در هموار كردن راه توحيد تلاش كردند، چه افتخارى بالاتر از اين كه بنده خاكى مورد اين همه مكرمت ربّ العالمين گردد.

121- إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ.

لفظ «كذلك» اشاره به نجات، دادن كتاب، بقاء شريعت، سلام و مانند آنها است، منظور مطلق تشبيه در پاداش دادن است نه اينكه به هر نيكوكار چنان پاداش داده مى شود.

122- إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 175

تعليل پاداش فوق است يعنى بنده مؤمن بودن مستلزم پاداش خوب است.

123- وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ.

از اين آيه تا آيه 132 در رابطه با شرح حال الياس پيامبر است، در اين آيات مى خوانيم كه او قوم خويش را به توحيد دعوت نمود، و از عبادت بتى كه «بعل» نام داشت بر حذر كرد ولى قومش او را تكذيب كردند و در نتيجه در عذاب خدا و يا براى حساب حاضر خواهند شد.

در مجمع البيان از ابن عباس و محمّد بن اسحاق و غيره، نقل شده كه او از انبياء بنى اسرائيل و از اولاد هارون برادر موسى بود، مؤيد اين سخن آنست كه الياس در سوره انعام/ 85 در رديف انبياء بنى اسرائيل ذكر شده است، در قرآن مجيد فقط دو بار نام او آمده است و بيشتر از آنچه در اين سوره نقل شده، ذكرى از او نيست آنچه در روايت ها آمده اكثرا از كعب الاخبار و وهب بن منبّه است كه هر دو دروغگو بودند، لذا از ذكر آنها اجتناب

شد.

124- إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ.

نقل دعوت الياس است، مراد از «تتقون» ترس از عذاب خداست كه مشركان به وجود خدا عقيده داشته اند.

125- أَ تَدْعُونَ بَعْلًا وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ.

در تفسير صافى از تفسير قمى نقل شده: «و كان لهم صنم يسمونه بعلا» لفظ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ كه در سوره مؤمنون نيز آمده است، در رابطه با كارهاى انسان است كه انسان خالق عرضى و فاعل طبيعى است و گرنه خالقى جز خدا نيست يعنى: از بين همه انسانها خدا بهترين آنهاست كه «نبودها» را به وجود آورده است.

126- اللَّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 176

اين آيه با كلمه أَحْسَنَ الْخالِقِينَ يك استدلال تمام است يعنى: شما بت بعل را مى خوانيد ولى آفريننده و اداره كننده را ترك مى كنيد حال آنكه بايد رو به سوى خالق و مدبّر آورد نه بتى كه كاره اى نيست.

127- 128- فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ يعنى برانگيخته شده و براى عذاب حاضر شدگان هستند، جمله استثنائيه نشان مى دهد كه گروهى در قوم او ايمان آورده بودند، على هذا آن استثنا از فاعل «فكذبوه» است.

129 و 130- وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ معنى آيه اوّل گذشت، سلام تقديرش «سلام منا» است در «ال ياسين» چند مطلب هست، اوّل آنكه جمع الياس و مراد از آن الياس و قوم او است يعنى سلام از ما بر الياس و قوم او، دوم آنكه: الياسين لغتى است در الياس، مانند جبريل و جبرئيل، ميكال و ميكائيل، سينا و سينين.

سوّم آنكه در مجمع البيان فرموده: ابن عامر و نافع و رويس از يعقوب آن را

«آل ياسين» خوانده اند، در تفسير برهان 12 روايت نقل شده كه آل ياسين عبارتند از آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله، دو تاى آنها از امير المؤمنين عليه السّلام و دو تا از امام صادق عليه السّلام و يكى از حضرت رضا عليه السّلام و بقيه از ابن عباس است، ابن حجر در صواعق محرقه خود، اين آيه را سومين آيه نازله در شأن اهل بيت عليهم السّلام شمرده و گويد:

جماعتى از مفسران نقل كرده اند كه مراد از آيه، «سلام على آل محمد» است. ابن كثير و بيضاوى نيز به آن اشاره كرده اند عبارت امام صادق چنين است:

«يس محمّد و نحن آل يس».

به نظر مى آيد: اين يك نوع استفاده مخصوص از قرآن مجيد است كه ائمه صلوات اللَّه عليهم كرده اند در حاشيه مجمع البيان نقل شده: اتفاق كرده اند تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 177

كه در تمام قرآنها آن را به صورت «ال ياسين» بنويسند و «ال» را از «ياسين» جدا نمايند نه به صورت «الياسين».

131 و 132- إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ:

لفظ «كذلك» اشاره بر «تركنا» و سلام است. آيه اخير تعليل «نجزى» مى باشد.

133- وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ.

از اين آيه تا آيه 138 در رابطه با حالات لوط عليه السّلام است، او خواهرزاده ابراهيم عليه السّلام بود كه در بابل به آن حضرت ايمان آورد و در معيت او به فلسطين هجرت كرد و در آنجا به پيامبرى مبعوث گرديد. حالات او در سوره اعراف و هود و جاهاى ديگر گذشته است.

134- 136- إِذْ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ إِلَّا عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ.

چون در اين جريان مسئله إِلَّا

عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ مطرح است لذا بيشتر به نجات لوط و خانواده اش توجّه شده است مراد از عجوز زن لوط است كه عذاب او را نيز گرفت و به آن حضرت ايمان نياورده بود، بقيّه معلوم است.

137- 138- وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ

خطاب به مشركان مكه است كه وقت مسافرت به شام گاهى در روز و گاهى در شب از خرابه هاى قوم لوط مى گذشتند.

139- وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ

.از اين آية تا آيه 148 در رابطه با يونس عليه السّلام است، شرح حال اين پيامبر گرامى در اين سوره مفصلتر از هر جا نقل شده است.

140- إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ

. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 178

لفظ «ابق» مفيد خشم است چنان كه در كلمه ها گفته شد، مؤيد اين سخن آيه وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً ... انبياء/ 78 است كه به غضب تصريح گرديده و او غضبناك از قوم خويش بود كه به وى ايمان نياورده بودند لفظ «مشحون» حاكى است كه پر بودن كشتى علّت قرعه انداختن شد، تا عدّه اى را به دريا بياندازند و بار كشتى سبك شود.

141- 142- فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ

لفظ «مدحضين» نشان مى دهد كه يونس تنها نبود كه قرعه به نام او اصابت كرد بلكه عده اى بودند، يونس نيز از آن جمله بود، از لفظ «مشحون» در آيه گذشته و از كلمه «مدحضين» در اين آيه، روشن مى شود كه دريا طوفانى شده چاره اى نبود كه بعضى از مسافران را به قيد قرعه به دريا افكنند تا بار كشتى سبك شود، و گرنه هلاك همه حتمى بوده است، لذا

عدّه اى به قيد قرعه به دريا انداخته شدند كه يونس از آن جمله بوده است، بقيه در نكته ها ديده شود.

التقام يعنى بلعيدن است، ظاهرا منظور از «مليم» آنست كه نفس خود را ملامت مى كرد كه چرا از ميان قوم خويش خارج شدم.

143- 144- فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.

منظور از «مسبّحين» آن نيست كه در شكم ماهي گفت: سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ بلكه منظور آنست كه او از تسبيح گويان بود و پيوسته در زندگى خدا را به پاكى ياد مى كرد و گرنه پيوسته در شكم ماهى مى ماند و نجات پيدا نمى كرد.

زيرا از بعضى آيات معلوم مى شود كه يونس در هر حال بنا بود از شكم ماهى نجات يابد و اين كار يك امتحان بوده است در سوره (ق) مى خوانيم: لَوْ لا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 179

أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ

/ 49، اين آيه مى گويد:

اگر توفيق و نعمت خدا او را نمى يافت از شكم ماهى به كنار انداخته مى شد ولى ملامت شده، اما نعمت خدا او را گرفت و به بيرون انداخته شد در حالى كه باز پيامبر بود.

نتيجه آنكه: اگر از مسبحين نبود در شكم ماهى مى ماند، ولى از مسبحين بود كه نجات يافت و نيز اگر در شكم ماهى لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ نمى گفت و نعمت خدا او را درك نمى كرد بيرون انداخته مى شد اما به حالت مذموم.

145- فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ.

علّت سقيم بودن، اقامت چند روز در شكم ماهى بود و اگر لطف خدا نبود ترشحات شكم ماهى او را ذوب كرده بود.

146-

وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ.

ظهور آيه در آنست كه درخت كدو به طور اعجاز بوده است كه برگهاى بزرگ دارد و اگر انسان زير برگهاى آن باشد از حرارت آفتاب مصون مى- شود، ظاهرا هم از كدو خورده و هم از سايه آن استفاده كرده تا حالش بهبود يافته است.

147- وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ.

ظهور آيه در آنست كه: اين صد هزار قوم اول او نبوده است، طبرسى رحمه اللَّه احتمال مى دهد كه قوم اول او اهل نينوى بودند و نيز احتمال مى دهد كه قوم ديگرى باشند، به هر حال، آيه حاكى از تجديد رسالت او نظير: فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ ق/ 50، گويند: «او» در آيه به معنى مترقى و «بلكه» است، الميزان قوم اول مى داند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 180

148- فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ.

مراد ايمان به يونس عليه السّلام است از «حين» وقت مرگ است.

نكته ها:

ماجراى يونس عليه السلام:

نام مبارك اين پيامبر بزرگوار فقط چهار بار در قرآن مجيد آمده است، اول در سوره انعام/ 86 كه با وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ او را از مفضّلين شمرده است.

دوم در سوره انبياء/ 87 و 88 كه گذشت، سوم در اين سوره كه بررسى شد، چهارم در سوره ق كه فرموده: فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ/ 48- 50، اكنون چند امر در اينجا مى آوريم.

اول- نمى شود گفت كه يونس عليه السّلام در خارج شدن از ميان قوم خويش گناه كرد،

زيرا انبياء عليهم السّلام معصومند و خدا درباره ايشان فرموده: وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ صافات/ 181، حاشا كه پيامبر مرتكب گناه شود با آنكه مشمول وَ كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ از جمله فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ انبياء 78 روشن مى شود كه آن حضرت مانعى نمى ديد كه از ميان قومش خارج شود و مثلا در جاى ديگرى تبليغ كند و اگر بيرون رفتن را حرام مى دانست ديگر «ظنّ» مورد نداشت و به يقين مى دانست كه خدا بر وى تنگ خواهد گرفت.

ولى ناگفته نماند: از جمله فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب مى شود: صبر كن و مانند يونس نباش و از جمله «فظن ان لي نقدر عليه» معلوم مى شود كم صبرى كرده و صلاح آن بود كه از ميان قوم خود خاري نشود و قهر نكند و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 181

دوم علت انداختن به دريا:

در تورات فعلى كتاب يونس نبى عليه السّلام مى نويسد: ملاحان اسبابى را كه در كشتى بود به دريا ريختند تا آن را سبك سازند و چون كشتى نجات نيافت و دريا آرام نگرفت گفتند: بيائيد قرعه بياندازيم تا روشن شود اين طوفان به سبب چه كسى بر ما وارد آمده است، پس قرعه انداختند و قرعه به نام يونس در آمد ... يونس گفت مرا برداشته به دريا افكنيد تا طوفان آرام گيرد زيرا كه اين طوفان به سبب من پيش آمده است، او را به دريا انداختند ماهى بزرگى او را فرو برد يونس سه شب و روز در شكم ماهى ماند. از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل

شده:

«لبث يونس في بطن الحوت ثلاثة ايام فنادى في الظلمات ظلمة بطن الحوت و ظلمة الليل و ظلمة البحر ...».

از اين نقل معلوم مى شود كه احساس كرده اند، علّت طوفان آن بوده بنده گناهكارى در ميان آنها هست، بايد او را به دريا اندازند تا طوفان آرام گردد در روايات اسلامى نيز چنين است ولى گفته شد كه ظهور آيات غير از آن است و اللَّه العالم.

آن دريا كدام بود:

در روايات هست كه يونس عليه السّلام براى اهل نينوى مبعوث شده بود، گويند: آن از توابع موصل بود، در تورات در كتاب يونس باب اوّل آمده: يونس خواست بر «ترشيش» فرار كند و به «يافا» آمد، به كشتى نشست تا عازم «ترشيش» بشود، ترشيش از سواحل اسپانيا و نيز قريه ايست در «لبنان» و «يافا» نيز از شهرهاى فلسطين و در كنار مديترانه است، على هذا آن حضرت از يافا به كشتى سوار شده، مى خواست به اسپانيا يا به افريقا برود، در اينصورت، او در درياى مديترانه به شكم ماهي رفته است.

در بعضى تفاسير بحر قلزم به چشم مى خورد، مراد از آن درياى سرخ است در اينصورت آن حضرت مى خواسته از سواحل عربستان يا خليج عقبه به افريقا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 182

برود و در بحر احمر به كام ماهى رفته است و اللَّه العالم.

نهنگ يونس: نهنگى كه يونس را بلعيد از نوع كدام نهنگها بود؟ لا بد دهان و حلقومش به قدرى بزرگ بود كه يونس از آن گذشت و به شكم نهنگ رفت، در كتاب «نظرى به طبيعت و اسرار آن» تأليف يكى از اساتيد دانشگاه پاريس ترجمه محمّد قاضى فصلى به نام «يونس در

كام نهنگ» درباره آن تحقيق كرده و بالاخره نظر داده كه ممكن است يونس را نهنگ «كاشالو» بلعيده باشد اين نهنگ نوعا داراى بيست دو متر است و از گلوى آن انسان به راحتى فرو مى رود و اللَّه العالم.

يك روايت:

در سوره انبياء ذيل آيه وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً ...

/ 87 روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل كرديم كه ام سلمه شبى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را ديد كه گريه مى كند از علت گريه آن حضرت سؤال كرد حضرت فرمود:

«يا ام سلمه و ما يؤمننى و انّما و كل اللَّه يونس بن متى الى نفسه طرفة عين فكان منه ما كان»

يعنى اى ام سلمه چه چيز مرا از خدا ايمنى مى دهد، خدا به قدر يك چشم زدن يونس را به سر خود گذاشت كه جريان رفتن به شكم ماهى پيش آمد، مشروح روايت در سوره انبياء مطالعه شود «ربنا لا تكلنا الى انفسنا طرفة عين ابدا».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 183

[سوره الصافات (37): آيات 149 تا 170]

اشاره

فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ (149) أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ (150) أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ (151) وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (152) أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِينَ (153)

ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (154) أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (155) أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبِينٌ (156) فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (157) وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (158)

سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ (159) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (160) فَإِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ (161) ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنِينَ (162) إِلاَّ مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِيمِ (163)

وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ (164) وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ (165) وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ (166) وَ إِنْ كانُوا لَيَقُولُونَ (167) لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِكْراً مِنَ الْأَوَّلِينَ (168)

لَكُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (169) فَكَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (170)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 184

149- از مشركان بپرس آيا

براى خدايت دختران و براى آنها پسران هست؟!

150- يا ملائكه را زنان آفريديم و آنها تماشاگر بودند؟!

151- بدان كه آنها از روى افتراء مى گويند:

152- خدا فرزند زائيده است آنها حتما دروغگويانند.

153- آيا دختران را بر پسران برگزيده است؟

154- چه شده بر شما چه مى گويند؟!

155- آيا متذكر نمى شويد؟!

156- يا بر اين گفته دليلى آشكار داريد؟!

157- اگر راستگوييد نوشته تان را بياوريد.

158- ميان خدا و جن نسب جعل كردند حال آنكه جن دانسته اند كه در عذاب حاضر شدگانند.

159- منزه است خدا از آنچه وصف مى كنند.

160- مگر بندگان خالص شده خدا.

161- شما مشركان و آنچه مى پرستيد.

162- نيستيد به فتنه اندازنده. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 185

163- مگر كسى را كه داخل شونده جحيم است.

164- از ما ملائكه كسى نيست مگر آنكه براى او مقام معلومى است.

165- ما هستيم صف كشندگان.

166- و ما هستيم تسبيح گويان.

167- حقا كه آنها مى گويند:

168- اگر در نزد ما كتابى از گذشتگان بود.

169- حتما بندگان خالص خدا مى بوديم.

170- قرآن را انكار كردند، بزودى مى دانند.

كلمه ها

اناث: جمع انثى به معنى مؤنّثها است.

جنة: جنّ و جنّه هر دو به معنى جنّ است، بعضى «طائفة من الجن» گفته اند مانند قاموس و اقرب الموارد.

فاتنين: جمع فاتن از مادّه «فتن» است به معنى امتحان كننده و به فتنه انداز.

صال: اسم فاعل است از «صلى يصلى» به معنى داخل شونده و ملازم.

شرحها

در آيات گذشته حال گروهي از عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ و تكذيب كنندگان آنها بيان گرديد، مناسب آمده كه در اين آيات مقداري از حالات تكذيب كنندگان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بيان گردد. و آن اينكه ملائكه را دختران خدا و ظاهرا جن را پسران خدا و يا صاحب نسب با خدا مى دانستند و نعوذ باللّه مى گفتند: خدا فرزند زائيده است، هر يك از اين گفته ها كافى است كه العياذ باللّه وجود خدا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 186

را يك افسانه گرداند كه خدا در اينصورت از واجب الوجود بودن مى افتد. لذا ضرورى بود كه قرآن در رد اين خرافه ها پافشارى نمايد.

آن گاه ملائكه معرفى شده اند كه آنها دختران خدا نيستند، بلكه داراى وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ هستند. سپس باز به شرح حال مشركان باز گشته است.

149- 150- فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ.

مشركان مى گفتند: ملائكه دختران خدا هستند، اين در بسيارى از آيات آمده است وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ نحل/ 57، أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ/ 39 و چون آنها از پسران خرسند بودند و از دختران بيزارى مى جستند، لازمه اين سخن آن بود كه به خدا هم آنچه را كه خوش داشتند نسبت بدهند. نبايد فكر

شود كه آيه، دختران را ناپسند مى داند بلكه در مقام توبيخ به مشركان مى گويد: شما كه پسران را خوش داريد لازم بود به خدا آنچه را كه خوش داريد نسبت بدهيد. آيه: أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ ... مطلبى ديگر است و آن اينكه ملائكه را مؤنث مى دانستند، لفظ «خلقنا» نشان مى دهد كه دختر خدا بودن در اين آيه مطرح نيست.

نظير: وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ زخرف/ 19.

151- 152- أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.

لفظ وَلَدَ اللَّهُ صريح است در اينكه عقيده داشتند كه نعوذ باللّه خدا فرزند زائيده است نظير آيه سابق و نظير وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ انعام/ 100 ولى اين سخن، افك و برگرداندن قول از حق به باطل است و آنها تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 187

دروغگويند، نعوذ باللّه اين سخن ضدّ واجب الوجود و خدا بودن خداست.

153- 154- أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِينَ ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.

تكرار آية 149 است، «اصطفي» تقديرش «ء اصطفى» است با همزه استفهام.

يعنى بنا بر قول شما بايد شما افضل از خدا باشيد كه بهتر را به شما داده و غير بهتر را خود برگزيده است آن گاه در مقام توبيخ فرموده: چه حكم مى كنيد؟ اين حكم بدون دليل است.

155- 157- أَ فَلا تَذَكَّرُونَ أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبِينٌ فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

آيه اول ظاهرا راجع به اصل ولادت است، يعنى اگر توجه كنند مى دانند كه محال است خدا جسم باشد و جزء و فرزند از او به وجود آيد، منظور از سلطان كتاب آسمانى است كه

حكايت كند از اينكه خدا زائيده و ملائكه دختران او هستند.

158- وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ.

مراد از نسب ظاهرا آنست كه جنّ اولاد خداست، چنان كه در الميزان اختيار كرده است، به نظر ميايد: جن را پسران خدا مى دانستند چنان كه ملائكه را دختران خدا مى پنداشتند از آيه: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ انعام/ 100 معلوم مى شود كه براى خدا هم پسران قائل بوده اند و هم دختران. پس جن را پسران خدا گفته اند.

ناگفته نماند: اين آيه نقل قول مشركان است ربطى به اهل كتاب ندارد لذا نمى توان گفت. منظور عيسى يا عزيز است.

وَ لَقَدْ عَلِمَتِ ... رد سخن آنهاست يعنى: جن چطور مى توانند فرزند خدا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 188

و شريك خدا باشند با آنكه مى دانند محكوم بحكم خدا هستند و در مقابل گناهان خود در عذاب حاضر خواهند شد چنين كسانى فرزند خدا و شريك خدا نتوانند باشند.

159- سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ.

فاعل «يصفون» كفّار و مشركان مى باشند كه خدا را با ولادت، دختر داشتن و شريك داشتن توصيف مى كردند، يعنى: خدا منزّه است از آنچه توصيف مى كنند.

160- إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ.

استثناء منقطع است يعنى ليكن بندگان خالص شده خدا او را با اوصافى كه لائق به شأن او است توصيف مى كنند. الميزان به يك اعتبار فاعل «يصفون» را عموم مردم گرفته و در آن صورت استثناء را متصل داشته است يعنى: خدا منزّه است از آنچه مردم توصيف مى كنند مگر بندگان مخلص كه او را مناسب ساحت مقدسش توصيف مى كنند چنان كه از حضرت رسول

صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: كه فرمود:

«لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك»

كه ثناء خويش را با ثنايى كه خدا از خود كرده است تكميل فرمود. در اينصورت كسى غير از «مخلصين» حق توصيف خدا را ندارد.

161- 163- فَإِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنِينَ إِلَّا مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِيمِ.

تفريع است بر مستثنى، يعنى: شما و معبودهايتان بر عليه خدا فقط اهل ضلالت و اهل آتش را مى توانيد به فتنه اندازيد و گمراه كنيد، نه عباد اللَّه مخلصين را.

على هذا «ما» در وَ ما تَعْبُدُونَ موصول و منظور از آن اصنام و معبودهاى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 189

باطل است ولى در «ما انتم» نافيه مى باشد و ضمير «عليه» راجع به اللَّه است يعنى «ما انتم على اللَّه بفاتنين» بعضى گفته اند: آن راجع بماء موصول است يعنى «ما انتم بفاتنين على عبادة الاصنام الا من هو صال الحجيم».

164- وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ.

اين آيه و دو آيه بعدى نقل قول مقام ملائكه است، آنهم به طور جمله معترضه، در آيات گذشته خوانديم كه ملائكه را دختران خدا دانسته اند، در جواب آن در اين آيات مى خوانيم كه ملائكه خود، خدا را از اين وصف منزه مى دانند.

در اين آيه مى گويند: ما هر يك مقام و مرتبت معينى از جانب خدا داريم چگونه فرزندان خدا توانيم بود، شايد منظور از مقام معلوم وظائف محوّله بر آنهاست مانند قبض ارواح، كتابت اعمال، حمل عرش خدا و ...

165- 166- وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ.

شايد منظور از صف كشيدن، انتظار فرمان حق باشد و ما خدا را تسبيح كننده ايم يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ

وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ انبياء/ 20 على هذا نمى توانيم مولود خدا و شريك خدا باشيم.

در نهج البلاغه خطبه اول فرموده است:

«منهم سجود لا يركعون و ركوع لا ينتصبون و صافون لا يتزايلون و مسبّحون لا يسئمون».

167- 169- وَ إِنْ كانُوا لَيَقُولُونَ لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِكْراً مِنَ الْأَوَّلِينَ لَكُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ «1» اين آيات تكميل مطالب گذشته و نقل اعتراضات مشركان است كه قرآن

__________________________________________________

(1) «ان» در آيه مخفف از ثقيله است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 190

مجيد را دليل كافى ندانسته و مى گفتند، اگر كتابى از گذشتگان با ما بود، ايمان مى آورديم و از بندگان خالص خدا مى بوديم ولى چه كنيم كه قرآن براى ما كافى نيست لذا در ايمان نياوردن معذوريم، در جواب اين حرافه آمده است:

170- فَكَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ.

آنها از روى لجاجت قرآن را انكار كردند، به زودى مى دانند چه بلائى در دنيا و آخرت به سرشان خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 191

[سوره الصافات (37): آيات 171 تا 182]

اشاره

وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ (171) إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ (172) وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ (173) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ (174) وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ (175)

أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ (176) فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِينَ (177) وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ (178) وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ (179) سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ (180)

وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ (181) وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (182)

171- وعده نصرت ما بندگان فرستاده مان از پيش گذشته است،

172- آنها، فقط آنها هستند يارى شدگان.

173- و لشكر ما فقط آنها هستند پيروزان.

174- از مشركان تا مدتى چشم به پوش. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 192

175- منتظرشان باش بزودى خواهند ديد.

176- آيا در عذاب

ما عجله مى كنند؟!

177- چون به ديارشان نازل شود روزگار انذار شدگان بد خواهد بود.

178- از آنها تا مدتى چشم به پوش.

179- منتظر باش به زودى مى دانند.

180- منزه است پروردگارت كه صاحب عزت است از آنچه توصيف مى كنند.

181- سلام از ما بر پيامبران.

182- و حمد خدا را كه رب العالمين است.

شرحها

در آيات گذشته مكرر در مكرر پيروزى عباد اللَّه المخلصين ذكر شد، در اين آيات فرموده: آن يك وعده حتمى ماست، سپس در رابطه با آن وعده به حضرت رسول چه دستور مى دهد كه مدتى منتظر بمان تا نصرت حتمى خدا برسد، آن گاه با تسبيح و حمد خدا كه داراى جلال و عظمت و الطاف است و با سلام بر فرستادگان كه بندگان را به راه توحيد خوانده است سوره مباركه تمام مى شود.

171- وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ.

منظور از «كلمتنا» وعده نصرت است كه در آيه بعدى نقل مى شود، غرض از سبقت حتمى بودن در نزد خداوند است.

172- 173- إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ نصرت در آيه مطلق و شامل نصرت دنيا و آخرت و انواع نصرتهاست، إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ مؤمن/ 51 در الميزان فرموده: آنها مؤيد به دليل هستند زيرا كه آنها بر حقند و حق مغلوب نمى شود آنها غالبند بر دشمنان خود يا با غلبه و يا با انتقام خدايى از آنها.

مراد از «جندنا» ظاهرا جامعه اسلامى است كه افراد آن حزب اللَّه هستند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 193

نظير: وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ مائده/ 56 و نيز مى خوانيم: وَ لا

تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ آل عمران/ 139 پس وعده حتمى خدا هم درباره انبياء است و هم درباره جامعه اسلامى، النهايه در صورتى كه اهل ايمان و عمل و جهاد در راه خدا باشند چنان كه از دو آيه فوق معلوم مى شود ولى اگر ايمان فقط اسمى و رسمى شد نبايد انتظار پيروزى را كشيد.

174- 175- فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ.

تفريع است بر وعده نصرت در مقابل مشركان مكه، ظاهرا مراد از تولّى چشم پوشيدن و اهميت ندادن است و شايد مراد هجرت آن حضرت باشد كه بعد از هجرتش، كفّار مكه به تدريج تار و مار شدند، وَ أَبْصِرْهُمْ يعنى آنها را زير نظر بگير و منتظرشان باش، گويى به علّت نزديك بودن وعده عذاب، به جاى انتظار، ابصار آمده است فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ يعنى: به زودى مى بينند چه بلائى به سرشان خواهد آمد.

176- 177- أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِينَ.

مشركان در مقابل وعده عذاب از جانب آن حضرت مى گفتند: مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ آيه در جواب آن مى فرمايد: عذاب ما را به عجله نخواهند زيرا چون به محيطشان نازل شود، روزگارشان را سياه خواهد كرد.

178- 179- وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ.

تكرار آيات گذشته است از باب تأكيد، بعضى احتمال داده اند كه آيات اول راجع به عذاب دنيا و اين آيات راجع به عذاب آخرت است، مؤيد اين احتمال كلمه «ابصر» است كه در اينجا بدون مفعول آمده چنان كه در سابق وَ أَبْصِرْهُمْ با مفعول بود، بدون مفعول بودن دلالت بر عموم دارد، يعنى: عامه مشركان

را تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 194

ببين و آن در قيامت خواهد بود.

180- سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ.

تنزيه خداست در مقابل آنچه توصيف مى كردند، اضافه ربّ به «العزة» حاكى از آنست كه خداى تو را عاجز نتوانند كرد.

181- وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ.

قدر دانى است از عموم پيامبران كه در راه توحيد رنجها را متحمل شدند و راه خداشناسي را بر روى بشر باز كردند، يعنى: سلام بر پيامبران از جانب ما. كه يعنى از جانب خدا مكروهى بر آنان نخواهد رسيد، بلكه سلامتى و سعادت دنيا و آخرت عطا خواهد شد.

182- وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

تفسير آن در سوره حمد گذشت، و در اينجا اشاره به آنست كه همه اين عنايات و مواهب و توفيقها از خداست، و ثنا و درود نيز مخصوص اوست در كافى از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده: هر كه بخواهد با پيمانه كامل پيمانه شود، وقتى كه از مجلسش بر مى خيزد بگويد: سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. رجوع شود به صافى و مجمع البيان.

در روز دوشنبه بيست و دوم ذو القعدة الحرام هزار و چهار صد هجرى قمرى مطابق 29/ 5/ 1363 تفسير سوره مباركه صافات به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 195

سوره «ص»

اشاره

در مكه نازل شده و هشتاد و هشت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- «ص» سى و هشتمين سوره است كه بعد از سوره قمر در مكه نازل گرديد از آيات آن بر مى آيد كه به هنگام نزولش، مشركان در مقابله با توحيد آنچه مى توانستند مضايقه نمى كردند، به نظر مى آيد كه در سالهاى پنجم يا ششم بعثت نازل شده است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى هشتاد و هشت و در قرائت ديگران هشتاد و شش و در بعضى هشتاد و پنج است (مجمع البيان) و به نقل تفسير خازن، اين سوره داراى هفتصد و سى دو كلمه و سه هزار و شصت و هفت حرف است تعداد كلمات و حروف آن حاكى از اهتمام تمام مسلمين به قرآن مجيد است.

3- علّت نامگذارى به «ص» ظاهرا وقوع اين حرف در اول آنست از روايات بر مى آيد كه در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و به وسيله آن حضرت با اين نام تسميه شده است.

4- آيات سوره حاكى است كه آن در مكه و قبل از هجرت نازل شده است و ظاهرا قائلى به غير مكى بودن آن وجود ندارد. و ميشود اطمينان كرد كه همه آن به يك بار نازل گشته باشد.

5- طبرسى رحمه اللَّه فرموده: مفسران گفته اند: پانزده نفر از اشراف قريش تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 196

از جمله: وليد بن مغيره كه بزرگشان بود و ابو جهل و ابى بن خلف و امية بن خلف و عتبه و شيبه پسران ربيعه و نضر بن حارث محضر ابو طالب آمده و گفتند: توشيخ ما و بزرگ مايى، آمده ايم تا ميان ما و برادر زاده ات

داورى كنى، كه او خردمندان ما را به سفاهت نسبت داده و به خدايان ما ناسزا مى گويد.

ابو طالب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را دعوت كرد و گفت: پسر برادرم اينها از قوم تو هستند و از تو سؤالى دارند فرمود: آن سؤال چيست؟ گفتند از ما و معبودهاى ما دست بردار تا از تو و معبودت دست برداريم. فرمود: يك كلمه از من قبول كنيد كه با آن حكومت عرب و عجم به دست شما مى آيد، ابو جهل گفت: خدا به پدرت رحمت كند، ده كلمه قبول مى كنيم. فرمود: بگوئيد: «لا إله إلا اللَّه» آنها با شنيدن اين سخن برخاسته و رفتند و مى گفتند: اجعل الالهة الها واحدا» آيات در اين زمينه نازل شد.

روايت شده: اشك در چشمان آن حضرت حلقه زد و فرمود: عمويم به خدا قسم اگر آفتاب در دست راست من گذاشته شود و ماه در دست چپ من، اين دعوت را ترك نخواهم كرد تا آن را پياده كنم و يا كشته شوم. ابو طالب گفت:

به دعوت خويش ادامه بده به خدا قسم چيزى به تو نخواهم گفت.

اين نقل در تفسير برهان و جاهاى ديگر با كمى تفاوت نقل شده است، به نظر مى آيد كه اين ماجرا سبب نزول همه سوره باشد نه فقط چند آيه از اوّل آن.

اين سخن را كه ابو طالب به آن حضرت گفت، همانست كه در شعر آن جناب آمده كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عرض كرد:

و اللَّه لن يصلوا إليك بجمعهم حتّى او سدّ في التراب دفينا

فاصدع بأمرك ما عليك غضاضته و ابشر بذاك و قرّ منك عيونا

تفسير

أحسن الحديث، ج 9، ص: 197

و دعوتنى و علمت انك ناصحى و لقد دعوت و كنت ثمّ أمينا

و لقد علمت بانّ دين محمّد من خير اديان البريّة دينا «1»

6- در اين سوره مى خوانيم كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، انذار كننده است، به وسيله قرآن مجيد، مشركان با كمال سرسختى در مقابل او ايستاده و آنچه توانستند در شكست دين او كوشيدند ولى از پيش نخواهند برد.

جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ آن گاه حال دو نفر از پيامبران كه در دعوت خويش موفّق شده حكومت تشكيل دادند يعنى داود و سلمان نقل شده و نيز حالات حضرت ايّوب كه نمونه صبر و استقامت بود بيان گرديده و با كلمه اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ اشاره شده است كه همچون ايّوب صبر كن و همچون داود و سليمان منتظر موفّق بودن باش و نيز به ابراهيم، اسحاق، يعقوب، اسماعيل يسع و ذى الكفل كه همه از ابوابين ما هستند اشاره شده است.

آن گاه مقدارى از حالات اهل بهشت و جهنّم بازگو گشته، سپس نقل مخالفت ابليس با سجده بر آدم، روشن مى كند كه پايه مخالفت با خدا از آن موقع گذاشته شده و در همانجا سوره مباركه به آخر مى رسد. على هذا محور مطالب سوره و غرض از آن توحيد و نبوّت و معاد است.

__________________________________________________

(1) الغدير ج 7 ص 334.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 198

[سوره ص (38): آيات 1 تا 16]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ (1) بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ (2) كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ (3) وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ

كَذَّابٌ (4)

أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عُجابٌ (5) وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ يُرادُ (6) ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ (7) أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ (8) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ (9)

أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ (10) جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ (11) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ (12) وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ أُولئِكَ الْأَحْزابُ (13) إِنْ كُلٌّ إِلاَّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ (14)

وَ ما يَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً ما لَها مِنْ فَواقٍ (15) وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ (16)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 199

به نام خداى رحمان رحيم

1- صاد، قسم به قرآن بيدارگر (كه تو از پيامبرانى).

2- ليكن كافران در امتناع و مخالفتند.

3- چه بسا مردمانى كه پيش از آنها هلاك كرديم، فرياد بر آوردند ولى وقت فرار نبود.

4- و تعجب كردند از آنكه انذار كننده از خودشان بر آنها آمد، كافران گفتند اين جادوگر و دروغگو است.

5- آيا خدايان را يك خدا كرده است اين چيز عجيبى است.

6- اشراف آنها به راه افتادند كه برويد و در حمايت خدايان استقامت كنيد كه اين كار پسنديده ايست.

7- ما اين سخنان را در طريقه هاى اخير نشنيده ايم، اين جز افترا نيست.

8- آيا قرآن از ميان ما بر او نازل شده است؟ بلكه آنها از قرآن من در شك هستند بلكه عذاب مرا نچشيده اند.

9- يا

خزائن رحمت پروردگار توانا و عطاگر در نزد آنهاست؟

10- يا حكومت آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن دوست خاص آنهاست؟ پس در وسيله ها بالا روند.

11- آنها گروهى اندك هستند در آنجا و از جمله احزاب منهزم شده اند.

12- پيش از آنها قوم نوح و عاد و فرعون صاحب ميخها، پيامبران را انكار كردند.

13- و قوم ثمود و قوم لوط و اهل بيشه، كه احزاب همانها هستند.

14- همه آنها پيامبران را تكذيب كردند عقاب من بر آنها حتمى شد.

15- اهل مكه منتظر نيستند مگر به يك صيحه كه براى آن مهلتى نيست.

16- و گفتند: پروردگارا بهره ما را از عذاب به زودى برسان.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 200

كلمه ها

ص: درباره حروف مقطّعه در اول سوره اعراف سخن گفته شد.

ذكر: يادآورى. خواه با زبان باشد يا با قلب و خواه بعد از نسيان باشد يا با ادامه ذكر، طبرسى گويد: آن حفظ شى ء و ضدّ آن نسيان است.

عزة: عزّت به معنى توانايى و گرانقدرى است در مقابل ذلّت. گاهى به طور استعاره، به حميّت و اباء مذموم و نخوت، عزت گويند آيه شريفه از آنست يعنى: آنها در امتناع و مخالفتند.

شقاق: دشمنى و مخالفت، حقيقتش آنست كه دو دشمن هر يك در شقّى غير از شقّ ديگرى است.

لات: يعنى نيست. آن همان لاء مشابه به «ليس» است كه تاء بر آن داخل شده، به نظر جمهور اهل لغت، آن دو كلمه است لاء و تاء تأنيث. آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

مناص: نوص: پناه بردن «ناص الى كذا: التجأ» مناص اسم مكان است به معنى پناهگاه. و نيز به معنى تأخّر است مراد از

آيه معناى دوم يعنى تأخّر و فرار است و مصدر ميمى مى باشد.

عجاب: بسيار تعجّب آور. «العجاب: ما جاوز حدّ العجب».

انطلق: راه افتاد، شروع كرد. آن از طلاق به معنى جدايى و جدا كردن است.

ملة: دين و شريعت.

اختلاق: دروغ. راغب گويد: هر جا كه خلق در وصف كلام باشد به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 201

كذب است.

ايكه: بيشه و جنگل «اهل ايكه» قوم شعيب هستند.

فواق: مهلت. در مصباح و اقرب الموارد گويد: آن فاصله ميان دو بار دوشيدن ناقه است «و هو ما بين حلبتى الحالب».

قطنا: قطّ (بكسر- ق): حصّه و نصيب.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم كه پيامبر از انذار كنندگان است ولى كفّار از پذيرفتن دعوت وى امتناع مى كنند و در مخالفتند و او را ساحر و كذاب مى گويند و مردم را بر عليه او و طرفدارى از اصنام وادار مى كنند ولى كارى از پيش نخواهند برد و مانند طاغوتهاى گذشته منكوب خواهند گشت.

اينكه مشركان مى گويند: چرا وحى به او نازل ميشود و به ما نازل نمى شود حرف باطلى است اينكار دست خداست هر كه را لائق ديد به او عطا مى فرمايد، آن گاه آنچه در آيه كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ به طور مجمل گفته شده از آيه 12 تا 16 به طور مشروح بيان گشته است.

1- 2- ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ آيه اول نظير: يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ يس/ 1، ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ ق/ 1 است و چون در اين آيات انذار مطرح است، جواب قسم بايد با آن مناسب باشد، مانند: «و

القرآن ذى الذكر انك لمن المنذرين».

اين سه سوره كه با سوگند به قرآن آغاز مى شوند در اوائل آنها الفاظ:

يس، ص، ق آمده است در تفسير برهان از كافى حديث معراج از امام صادق صلوات تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 202

اللَّه عليه نقل شده كه:

«قال رسول اللَّه ثم اوحى اللَّه لى يا محمّد ادن فمن «صاد» و اغسل مساجدك و طهرها وصل لربك فدنا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من «صاد» و هو ماء يسيل من ساق العرش الايمن»

و در مجمع البيان از آن حضرت نقل شده: صاد نامى از نامهاى خداست ولى روايت بالا نشان مى دهد كه آن نام چشمه اى است.

«بل» براى گذشتن از مطلبى و تأسيس مطلب ديگرى است، مصداق ذكر در آيه بايد توحيد، نبوت و معاد و امثال آن باشد. يعنى سوگند به اين قرآن كه داراى ياد آورى و بيدارگرى در زمينه توحيد و معاد و امثال آنست.

نكره آمدن «عزة و شقاق» حاكى از سختى و شدت آنهاست يعنى كفار در امتناع و مخالفت سختى هستند.

3- كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ.

جواب آنهاست يعنى امتناع و دشمنى نكنند، بسيارى از پيشينيان را كه مانند آنها در مخالفت بودند هلاك كرده ايم، «نادوا» يعنى نداى واويلا سر دادند و يا نداى استغاثه كردند فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ. قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ انبياء/ 16 «كم» به معنى كثرت است.

اسم «لات» حذف شده و تقدير آن «لات الحين حين مناص» است يعنى امروز، وقت فرار نيست، به عبارت ديگر، ندايشان فائده اى نخواهد داشت.

4- وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا

ساحِرٌ كَذَّابٌ تعجب آنها از آمدن بشر بدان علّت بود كه آمدن پيامبر از بشر را انكار مى كردند، گويى آن يك اعتراض همگانى بود چنان كه در جاى ديگر فرموده وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا اسراء/ 94.

ساحر گفتن از آن جهت بود كه نمى توانستند نظير قرآن را بياورند، نظرشان تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 203

از كذاب آن بود كه به خدا دروغ مى بندد، عادت كافران و مستكبران در مقابل مردان حق هميشه اينطور بوده و هست.

5- أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عُجابٌ.

ادامه سخن مشركان است در مقابل دعوت رسالت، كه مى گفتند: اين چه پيامبرى است كه خدايان را يك خدا كرده و شعار خويش را «قولوا لا اله الا اللَّه» قرار داده است، اين شگفت آور است. بعضى «عجاب» را با تشديد جيم خوانده اند كه از تخفيف ابلغ است.

6- وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ يُرادُ اين آيه در هوچيگرى اشراف مشركان است كه به يكديگر و يا به ديگران و عوام مى گفتند: برويد و بر دفاع از خدايانتان و بر عبادت آنها استقامت كنيد تا از اين خطر كه پيش آمده است در امان بمانيد.

بعضى ها «انطلق» را رفتن از محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دانسته اند چنان كه در شأن نزول سوره گفته شد. ولى شايد مراد از آن، شروع كار به نحو جدى باشد، نه بيرون آمدن از حضور آن جناب.

درباره إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ يُرادُ چند احتمال داده اند يكى آنكه هذا، اشاره به امْشُوا وَ اصْبِرُوا باشد يعنى: دفاع

از عقيده و از مقدسات، خلق پسنديده اى است كه طبيعتا از ما خواسته مى شود و ما بايد اينطور باشيم.

دوم اينكه: هذا اشاره است به دعوت آن حضرت و اينكه مطلوب او حكومت و رياست است يعني رياست و حكومت چيزى است طبع پسند، او نيز هم به چنين كارى دست زده است نظير: ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ/ 24 به نظر نگارنده احتمال اول قويتر است، زيرا مشركان خواسته اند، به تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 204

سخن خود امْشُوا وَ اصْبِرُوا استدلال كنند.

7- ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ با اين سخن وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ را تأكيد كرده اند، منظور از الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ بعيد نيست كه طريقه هاى زمان خود يا نزديك به زمان خودشان باشد يعنى: ما در اين طريقه هايى كه هستند و يا در گذشته نزديك بوده اند، چنين چيزى نشنيده ايم كه به جاى خدايان يك خدا باشد. و اهل عصر آن را پذيرفته باشند، پس بايد اين، افسانه و دروغ باشد إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ.

به عبارت ديگر: اين سخن عبارت اخراى ما هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ است كه چندين بار در قرآن از آنها نقل شده است. در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده: مراد از «ملة آخرة» نصرانيت است آنها نيز خدا را يكى نمى دانند و «ثالث ثلاثة» مى گويند. الميزان فرموده: ضعف اين سخن ظاهر است زيرا مشركان دين نصرانيت را نيز حق نمى دانستند.

8- أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ تعليل «اختلاق» در آيه قبلى است يعنى: علت افتراء بودن آنست كه او مزيتى بر

ما ندارد چرا بر او نازل شد و بر ما نازل نشد؟ نظير ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا و نظير: لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ زخرف/ 31 آن گاه در جواب همه اباطيل گذشته فرموده است: بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي يعنى: آنچه مى گويند از روى اعتقاد و ايمان نمى گويند، بلكه از ذكر من يعنى قرآن من در شك مى باشند.

بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ اضراب است از اضراب قبلى، يعنى شكشان و عدم ايمانشان از روى استكبار و عناد و لجاجت است، اينها فقط با ديدن عذاب، تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 205

اعتراف مى كنند و ايمان مى آورند فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ يونس/ 88، و هنوز آن عذاب را نچشيده اند تا ايمان بياورند.

9- أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ.

اين آيه و آيه بعدى جواب تفصيلى است از سخن آنها كه گفتند:

أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا يعنى: مگر خزائن رحمت پروردگار تو در نزد آنهاست تا تو را از آمدن رسالت مانع شوند؟ نه خزائن رحمت در پروردگار تو در نزد اختيار اوست و به هر كه خواهد رسالت مى دهد اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ آيه نشان مى دهد كه نبوت از جمله رحمتهاى الهى است و از خزائن رحمت نازل مى شود.

دو وصف عزيز وهّاب حاكى است كه خدا تواناست و خزائن در اختيار خود اوست و بهر كه خواهد هبه مى كند، صيغه مبالغه راجع به همه هبه ها است.

«ام» منقطعه و به معنى بل و همزه استفهام است.

10- أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ.

يعنى: يا حكومت آسمانها و زمين در دست آنهاست، اگر

چنين است، پس در اسباب و وسائلى كه با آنها مى شود به آسمانها بالا رفت، بالا روند و از نزول وحى بر كسى كه: خدا مى خواهد مانع گردند. «ليرتقوا» امر تعجيزى است.

11- جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ.

اين آيه تحقير مشركان است در مقابل قدرتى كه از سخنشان فهميده مى شود «ما» براى تقليل و «هنالك» اشاره به بعيد و بى اعتبار بودن است، مراد از احزاب تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 206

گروه هايى است كه در مقابل پيامبران گذشته ايستاده و نابود شدند يعنى: آنها گروه اندكى در مكان دورى هستند و محكوم به شكست و خذلان مى باشند و از جمله احزاب گذشته مى باشند، بعضى «هنالك» را اشاره به جنگ «بدر» دانسته اند ولى مى شود گفت: آن براى تحقير است.

12- كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ.

بيان است براى «الاحزاب» مراد از «الاوتاد» ظاهرا از كافى است كه سبب تقويت فرعون بود مانند لشكريان، بيت المال، ملت، اراضى و امثال آن، و يا منظور چهار ميخ است كه فرعون مقصران را به چهار ميخ مى كشيد. اين تعبير در سوره فجر نيز آمده است، راجع به معنى دوم روايتى در علل الشرائع از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه آمده است (تفسير صافى).

اينكه فرعون در رديف قوم نوح و عاد آمده است علتش ظاهرا هم سنخ بودن عذاب آنهاست، قوم نوح و فرعونيان غرق شدند، قوم عاد نيز با باد صرصر از بين رفتند، غرق و باد دو مصداق طوفانند.

13- وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ أُولئِكَ الْأَحْزابُ.

ثمود قوم صالح عليه السّلام بود كه با صاعقه از بين رفتند، قوم لوط با آنكه محيطشان زير

و رو شد توأم با صاعقه بودند چنان كه آمده: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها حجر/ 73، اهل ايكه نيز كه قوم شعيب عليه السّلام بودند با صاعقه هلاك شدند فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ ... شعراء/ 189 ظاهرا آنها نيز براى هم سنخ بودن عذابشان در يك رديف شمرده شده اند و گرنه از لحاظ تاريخ، با هم جور نيستند، الف و لام «الاحزاب» براى عهد است يعني احزاب مهزوم و تار و مار شده.

14- إِنْ كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 207

كلمه «وعيد» اضافه به ياء متكلم و تقدير آن «وعيدى» است «حق» به معنى حتمى شدن مى باشد. آيه در بيان مال كار احزاب است.

15- وَ ما يَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً ما لَها مِنْ فَواقٍ.

هؤلاء اشاره به اهل مكه است يعنى: اينان نيز مانند احزاب گذشته منتظر يك صيحه هستند كه به وقت آمدن ديگر براى آن مهلتى نيست. گويند مراد از صيحه نفخه اول قيامت است ولى اين بر خلاف ظاهر است زيرا عذابهاى گذشته همه دنيائي بودند مشركان گرچه با صيحه از دنيا نرفتند بلكه به تدريج مستأصل گشتند ولى آيه ظاهرا در بيان آنست كه اينها اعتبارى ندارند يك صيحه كارشان را مى سازد و اللَّه العالم ولى آخر آيه مخالف اين احتمال است.

16- وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ.

اين سخن را از روى استهزاء گفته اند و گرنه به روز حساب عقيده نداشتند و در مقابل وعده عذاب مى گفتند: مَتى هذَا الْوَعْدُ در معانى الاخبار از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده: «

قال نصيبهم من العذاب» (تفسير برهان).

آنچه از جانب خدا

از قبيل هدايت و توفيق لازم بود در اختيار انسانها قرار گرفت ولى حيف كه ما انسانها از آنها بهره بردارى كامل نكرديم و يا اصلا انكار نموديم.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 208

[سوره ص (38): آيات 17 تا 29]

اشاره

اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ (17) إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ (18) وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ (19) وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ (20) وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (21)

إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ (22) إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ (23) قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِيلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ (24) فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ (25) يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ (26)

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ (27) أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ (28) كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (29)

تفسير أحسن

الحديث، ج 9، ص: 209

17- صبر كن بر آنچه مشركان مى گويند و ياد كن بنده ما داود نيرومند را، كه بسيار متوجه خدا بود.

18- ما كوه ها را مسخر كرديم كه بامداد و عصر با داود به خدا تسبيح مى كردند.

19- پرندگان جمع شده را نيز كه همه با او هم صدا بودند.

20- حكومت او را قوى كرديم، به او حكمت و قضاوت به حق داديم.

21- آيا خبر اهل خصومت به تو رسيده كه از ديوار محراب داود بالا رفتند؟

22- وقتى كه بر داود وارد شدند از آنها ترسيد گفتند. نترس ما دو نفر خصم هستيم كه بعضى بر بعضى ظلم كرده، ميان ما به حق داورى كن، ظلم نكن، ما را به وسط راه هدايت نما.

23- اين برادر من است كه نود و نه ميش دارد، من فقط يك ميش دارم، گويد: مرا به آن كفيل كن و در سخن بر من غلبه كرده است.

24- داود گفت: با سؤال ميش تو براى افزودن به ميشهاى خود، بر تو ظلم كرده است بسيارى از شركاء بعضى بر بعضى ظلم مى كنند مگر آنان كه اهل ايمان و اعمال صالحند و آنها كم هستند، داود دانست كه او را امتحان كرديم آمرزش خواست، با خضوع به زمين افتاد و توبه كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 210

25- ما اين خطا را بر او بخشوديم و براى او نزد ما مقام بزرگ و بازگشت خوبى است.

26- اى داود ما تو را جانشين قرار داديم، ميان مردم به حق داورى كن، پيرو هواى نفس مباش كه تو را از راه خدا گمراه كند آنان كه از راه خدا گمراه مى شوند، براى آنها

عذاب شديدى هست كه روز حساب را از ياد برده اند.

27- ما آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آن دوست، باطل نيافريده ايم، اين گمان كافران است واى بر كافران از آتش.

28- يا قرار مى دهيم كسانى را كه ايمان آورده و عمل صالح كرده اند مانند مفسدان در روى زمين، يا قرار مى دهيم متقين را مانند فاجران؟

29- اين كتابى است كه بر تو نازل كرده ايم با بركت است، تا آيات آن را تدبر كنند و تا خردمندان متذكر گردند.

كلمه ها

ذا الايد: ايد: قوه و نيرو. «ذا الايد»: نيرومند.

اواب: اوب: رجوع، اوّاب صيغه مبالغه است، يعنى: بسيار رجوع كننده به خدا.

عشى: وقت عصر از اول ظهر تا آخر روز.

اشراق: وقت طلوع آفتاب «اشرقت الشمس: طلعت».

فصل: جدا كردن. فَصْلَ الْخِطابِ كلام روشن و آشكار، فصل به معنى مفصول و اضافه صفت به موصوف است، گويى مراد از آن قضاوت حق است.

تسوروا: تسور: بالا رفتن از ديوار، سور: ديوار.

محراب: محراب مسجد. كاخ، آن از حرب است در محراب مسجد با شيطان جنگ مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 211

لا تشطط: شطط: جور و ظلم، «لا تشطط» ظلم نكن.

سوى: وسط. منظور از آن در آيه عدالت است.

نعجة: ميش. راغب گاو ماده و آهوى ماده را نيز داخل آن دانسته است.

خلطاء: خلط: آميختن. خلطاء جمع خليط است به معنى شركاء، يعنى كسانى كه مال خويش را با يكديگر مى آميزند.

خر: خر (بر وزن عقل) و خرور: افتادن توأم با صدا. مطلق سقوط نيز گفته اند. در آيه مراد همان است.

زلفى: مصدر است به معنى تقرب و نيز اسم مصدر است به معنى مقام و منزلت.

شرحها

در گذشته از مشركان حكايت شد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را به جادوگرى و دروغگويى نسبت دادند، دعوت او را افتراء نام نهادند و گفتند: مزيتى بر ما ندارد چرا وحى بر ما نازل نشده است؟ و آن گاه آخرت را مسخره كردند. در اين آيات و ما بعد آنها، حالات عده اى از پيامبران نقل شده كه همه در راه خدا صبر كردند، آن وقت با كلمه اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ آن حضرت را دعوت به صبر و استقامت كرده است.

در اين

آيات ماجراى داود مطرح است، او از پيامبرانى بود كه استقامت ورزيد و در پياده كردن توحيد موفق شد، علت اينكه فقط پيش آمد خصم و قضاوت داود نقل شده، شايد آن باشد كه به آن حضرت گوشزد مى شود، در قضاوتهايت دقت كن و نيز در پيشامدهاى غير پيش بينى شده كه همچون بالا رفتن از ديوار غير مترقّبه خواهند بود، خودت را گم نكن و اللَّه العالم، سپس بر وجود معاد تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 212

استدلال شده كه خواهد آمد.

17- اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ كلمه «ذا الايد» وصف داود است و تنها يك بار در قرآن يافته است از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: ايد در كلام عرب قوه و نعمت است «1» به نظر مى آيد: منظور از آن حكومت، قضاوت بر حق، تسبيح مرغان و كوه ها با او، نرم شدن آهن براى وى، دانستن كلام پرندگان، نيروى بدنى كه توانست با يك سنگ جالوت را بكشد، نيرومندى در عبادت خدا و امثال آنست، اينها هم قوه اند و هم نعمت.

إِنَّهُ أَوَّابٌ يعنى با آن نيرومندى بسيار متوجه به خدا و رو آورنده به سوى او بود، شايد منظور آن باشد كه آن همه امكانات او را مغرور نمى كرد.

18 و 19- إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ.

در رابطه با اينكه كوه ها و پرندگان در تسبيح با داود همصدا مى شدند، سه تعبير در قرآن مجيد آمده است يكى دو آيه بالا است، ديگرى: وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلِينَ انبياء/ 79 مى باشد،

و سوّم:

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ سبأ/ 10 اين آيات نشان مى دهد كه كوه ها و پرندگان در موقع ذكر و تسبيح خدا با او همصدا مى شدند، ظاهر كلمه «اوبى- اواب» آنست كه اول داود تسبيح مى گفت سپس آنها جواب مى دادند اما آيا ديگران هم صداى آنها و مخصوصا صداى كوه ها را مى شنيده ظاهرا فقط داود مى شنيده است. «محشورة» حاكى است كه

__________________________________________________

(1)

عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام ... قال الايد فى كلام العرب القوة و النعمة ثم تلى هذه الاية.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 213

پرندگان در وقت تسبيح در يك جا جمع مى شده اند. بقيه مطلب در سوره انبياء و سبأ گذشت، مراد از تسخير وادار كردن به تسبيح با داود است.

ناگفته نماند: تسخير جبال و پرندگان كه با داود همصدا باشند از جمله مصاديق «ذا الايد» و تأييد داود است، الميزان نظر مى دهد كه تسبيح كوه ها و پرندگان را مردم نيز مى شنيده اند و اللَّه العالم.

20- شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ سه مطلب در اين آيه مطرح است، اول تشديد و تقويت حكومت داود، كه با لشكريان و خزائن و تدبير و كياست و امكانات خدايى، حكومت و جهاندارى او محكم شده بود، دوم وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ طبرسى حكمت را زبور و علم به شرايع و احكام دانسته است «1» الميزان معارف حقه مى داند كه انسان را تكميل مى كند. بعضى ها: نبوت گفته اند.

در جاى ديگر آمده است: وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ ... بقره/ 251 به نظر مى آيد كه مراد از حكمت

بينش و كاردانى و درك باشد. سوم وَ فَصْلَ الْخِطابِ منظور از خطاب ظاهرا كلام متخاصمين است كه داود مى توانست حق آن را از باطل تميز دهد و جدا كند و آن بر قضاوت حق تطبيق مى شود، مطلب آينده اين سخن را تأييد مى كند.

21- وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ.

از اين آيه داستانى شروع مى شود كه خلاصه آن چنين است: گروهى از ديوار غرفه داود بالا رفته و وارد غرفه او شدند، داود از ورود غير متعارف آنها وحشت كرد، گفتند: نترس ما دو نفر متخاصم هستيم كه بعضى بر بعضى ظلم كرده است، ميان ما به حق داورى كن، آن گاه يكى به ديگرى اشاره كرده و به داود

__________________________________________________

(1) جوامع الجامع.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 214

چنين گفت:

اين برادر من است كه نود و نه ميش دارد و من فقط يك ميش دارم مى گويد:

مرا بر آن يك ميش نيز كفيل گردان و آن را در اختيار من قرار بده. و در سخن مرا مجاب كرده است.

داود پيش از آنكه از طرف ديگر توضيح بخواهد، گفت: او در اين خواستن بر تو ظلم كرده است، بسيارى از شريكان بعضى بر بعضى ظلم مى كنند در اينجا داود متوجه گرديد كه اين قضاوت خطاست، زيرا پيش از شنيدن كلام خصم، يك طرفه قضاوت كرده است. لذا استغفار كرد و به خاك افتاد و توبه نمود، بقيه مطالب در آخر قصه خواهد آمد.

كلمه «الخصم» مطلق و شامل جمع است چنان كه از «تسوروا» روشن مى شود در مجمع البيان فرموده: خصم بر واحد و تثنيه و جمع اطلاق مى شود زيرا كه در اصل مصدر است «تسور» به معنى

آمدن از ديوار است، مراد از محراب ميشود كه مصلاى داود يا غرفه او باشد، كاخ را نيز محراب گويند كه شخص در دفاع از آن مى جنگد.

22- إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ فزع و اضطراب داود يك امر طبيعي بود زيرا ورود غير عادى و غير مترقبه آنها هر كس را مضطرب مى كرد، اين غير از آنست كه درباره انبياء آمده وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ احزاب/ 93، به نظر مى آيد: گوينده لا تَخَفْ ... كه آن همه داد و بيداد مى كند كه نترس، به حق حكم كن، ظلم نكن، به راه حق هدايتمان كن، همان كسى بود كه گفت: برادرم نود و نه ميش دارد، از اين معلوم مى شود كه او خود را مظلوم مى دانسته و مى ترسيده كه به حق خود نرسد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 215

منظور از وَ اهْدِنا ... تأكيد فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ است، وسط صراط همان داورى عادلانه مى باشد.

23- إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ اين آيه مورد مخاصمه و اختلاف بود كه مى بايست داود درباره آن قضاوت كند، معلوم مى شود كه اختلاف ما بين دو نفر بود ولى عده اى هم با آنها به طرفدارى يا شهادت آمده بودند، زيرا تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ جمع است.

مراد از أَكْفِلْنِيها تمليك است يعنى: آن را به من تمليك كن و در تحت كفالت من قرار بده چنان كه ميشهاى ديگرم چنان است و اگر منظور امانت دادن و نظير آن بود

خصومت لازم نبود، در مجمع البيان فرموده: «و المعنى اعطينها» 24- قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِيلٌ ما هُمْ حقش آن بود كه داود از آن شخص ديگر بپرسد تو چه مى گويى، آن وقت قضاوت نمايد ولى آيه نشان مى دهد كه بى آنكه از طرف ديگر چيزى بپرسد، گفته است، برادرت در اينكار بر تو ستم كرده است.

از كلمه مِنَ الْخُلَطاءِ بر مى آيد كه آن دو با هم بالنسبة شريك بوده اند، لفظ «الى» در إِلى نِعاجِهِ حاكى است كه به سؤال، معنى اضافه اشراب شده است يعنى «ظلمك بسؤال اضافة نعجتك الى نعاجه» چنان كه در جوامع الجامع فرموده است، «ما» در قَلِيلٌ ما هُمْ براى ابهام و تأكيد است.

وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ اينجاست كه داود پى برد، اين پيشآمد و نسيان امتحان خدايى بود تا بعدا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 216

در قضاوتها بيشتر دقت نمايد لذا از خدا آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه نمود.

گويند: «ظن» در آيه به معنى علم است زيرا در صورت ظن، استغفار و انابه تقديرى بود و اطلاق لفظ بر خلاف آنست، به نظر نگارنده مى شود استغفار و انابه براى اشتباه در داورى باشد و نيز ظن كند كه اين پيشآمد امتحانى بوده است ولى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده كه ظن در آيه به معنى علم است.

25- فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ كلمات «استغفر- اناب- غفرنا» حكايت دارند كه آن حضرت

مى بايست دقت كند و چنين جريانى پيش نيايد، جمله وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا ... براى جبران و تدارك اين جريان است كه مبادا فكرتان به داود عوض شود، آن فقط امتحانى بود، داود نزد خدا داراى منزلت و در آينده اهل بهشت و داراى بازگشت خوبى است. نكره آمدن زلفى و حسن مأب براى تفخيم است.

26- يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ اين آيه ادامه آيه سابق است يعني «فغفرنا له ذلك و قلنا يا داود انا جعلناك خليفة ...»، علت اينكه نتيجه خلافت در اينجا فقط قضاوت به حق آمده است، همان جريان داورى گذشته درباره آن دو نفر است و گرنه، خلافت آثار زيادى دارد.

مراد از «خليفه» على الظاهر جانشين بودن از طرف خداست چنان كه در إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ... گذشت، نه خليفه بودن از پيامبران گذشته، چنان كه بعضى ها گفته اند. از جمله كارهاى خدا آنست كه وَ اللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ غافر/ 20 تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 217

جانشين خدا نيز بايد قضاوت به حق كند، وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى ... تأكيد مطلب اول است. مراد از جَعَلْناكَ خَلِيفَةً خلافت فعلى و حضورى است نه شأنى چنان كه در إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً بقره/ 30 بود، مراد از ركوع تواضع يا انحناء است.

آيه نشان مى دهد كه جعل خلافت و تعيين سرپرست در روى زمين، منصب خدايى است خواه پيامبر باشد يا امام معصوم يا ولى فقيه كه قائم مقام امام معصوم است، إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ.

تعليل نهى

سابق است. «ما» در بِما نَسُوا مصدريه و تقدير آن «بنسيانهم يوم الحساب» مى باشد. در تكميل ماجراى داود عليه السلام ذكر چند نكته لازم است.

اول- ظهور آيات آنست كه مخاصمه كنندگان بشر بودند و غير متعارف به محضر داود آمدند تا جريان قضاوت آن طور كه گفته شد انجام يافت، به نظر ميايد كه داود در همانجا متوجه خطا شده و آن را جبران كرده است.

ولى در روايات هست كه آن دو نفر فرشته بودند كه از طرف خداوند براى امتحان داود آمدند، از عيون اخبار الرضا عليه السّلام نقل شده كه حضرت رضا صلوات اللَّه عليه ... فرمود: خطاى داود آن بود كه گمان كرد: خدا داناتر از او نيافريده است، خدا دو نفر ملك فرستاد كه از ديوار محراب داخل شدند و از او داورى خواستند ... پس خطاى داود صورت داورى بود نه حقيقت داورى. «فكان خطيئته هذا رسم الحكم ...».

در الميزان فرموده: خصوصيات قضيه مانند از ديوار آمدن، دخول غير عادى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 218

متوجه شدن داود كه اينكار امتحانى از جانب خدا بود نه واقعه عادى، كه ظاهرا خدا مى خواسته او را در خلافتش و در داوريش ميان مردم از خطا حفظ كند، همه اين قرائن تأييد مى كند كه آنها ملائكه بودند و به صورت مردان در آمده اند على هذا آن فقط تمثلى بوده و قضاوت در حال تمثّل نظير عالم خواب است و معلوم است كه در عالم خواب تكليف نيست.

(منظور الميزان از اينكه آنجا جاى تكليف نبوده آنست كه بفرمايد: اين كار گناه و خطا نبوده است) آن گاه فرموده: اگر متخاصمين بشر بوده باشند بايد

گفت: قضاوت مشروط بوده است يعنى: داود گفت: برادرت بر تو ظلم كرده، در صورتى كه بر عليه ادعاى تو دليل نياورد. اين براى آنست كه دليل قاطع عقلى و نقلى اقامه شده كه انبياء عليهم السّلام معصومند ...

دوم: نقل است كه جريان ميش ها و ميش در رابطه با زن (اوريا) يكى از فرماندهان داود بود كه داود آن را تزويج كرد، در مجمع البيان نقل شده ... داود روزى در محراب خويش بود كه كبوترى در آن داخل شد، داود در پى گرفتن كبوتر به طرف روزنه محراب رفت، آنجا مشرف به خانه (اوريا) بود، داود زن اوريا را ديد كه غسل مى كند عشق زن در دل داود جاى گرفت و خواست او را به زنى بگيرد.

«اوريا» را به بعضى از جنگها فرستاد و گفت او را جلوتر از «تابوت عهد» به جنگ وادارند، در نتيجه «اوريا» كشته شد، داود زن او را پس از انقضاى عده به زنى گرفت و سليمان از او متولد گرديد.

روزى داود مشغول خواندن زبور بود كه دو نفر وارد شدند، داود ترسيد گفتند: نترس ... پس از قضاوت داود، آن دو مرد به هم نگاه كرده و خنديدند، داود دانست كه آن دو فرشته اند، خدا به صورت خصمين فرستاده تا او را در گناهى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 219

كه كرده بود محكوم كنند، داود توبه كرد و به قدرى گريست تا از اشك چشمان او علف روئيد.

مؤلف گويد: على هذا منظور دو ملك آن بود كه داود تو 99 زن دارى، به آنها اكتفاء نكرده زن او ريا را نيز براى خودت خواستى اين عدالت است؟ داود

متوجه خطاى خود شد.

مرحوم طبرسى بعد از نقل قضيه مى فرمايد: شكى در فساد اين سخن نيست اين مانع عدالت است چطور مى شود انبياء كه امين وحى خدا و واسطه ما بين خدا و خلقند در صفت كسى باشند كه عدالتش پذيرفته نشود و انسان از شنيدن حال او متنفر باشد، پيامبران خدا از اينها برتر مى باشند، از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده كه فرمود: اگر مردى پيش من آوردند كه ميگويد: داود زن اوريا را گرفت به او دو تا حد مى زنم يك حد براى توهين به نبوت ديگرى حد اسلام:

«قال لا اوتى برجل يزعم ان داود تزوج امرأة اوريا الا جلّدته حدين حدا للنبوة و حدا للاسلام».

مؤلّف گويد: اين نقل از تورات است النهايه آن را در كتابهاى اسلامى تعديل كرده اند.

در تورات در كتاب دوّم سموئيل باب يازدهم مى نويسد: داود زن اوريا را از پشت بام ديد كه غسل مى كند، كسانى را فرستاد زن را گرفته و آوردند، بلا فاصله با او همبستر شد، زن حامله گرديد و از او سليمان به دنيا آمد آن گاه در باب دوازدهم مى نويسد: ناتان فرستاده خدا پيش داود آمد و گفت:

خدا مى گويد: به عوض كارى كه درباره زن اوريا كردى زنان تو را گرفته پيش چشم تو به همسايه خواهم داد و او در روز روشن با زنان تو خواهد خوابيد: تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 220

تو در پنهانى زنا كردى امّا من اينكار را پيش تمام بني اسرائيل خواهم نمود (معاذ اللَّه).

سوم- اگر مسئله خصومت و قضاوت به واسطه خدا و در اثر فرستادن ملك بوده باشد، غرض آن بوده كه داود عليه السّلام در

قضاوت ميان مردم آمادگى داشته باشد در اينصورت گناهي در بين نبوده است و اگر جريان به صورت عادى اتفاق افتاده باشد، باز امتحانى از جانب خدا بوده است، اين مقدار انحراف و تدارك آن، ضرورى به عصمت ندارد، نظير جريان حضرت يونس عليه السّلام.

27- وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ.

در آخر آيه گذشته به معاد اشاره شد و خوانديم: لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ در اين آيه به معاد از راه حكمت استدلال شده است و آن يكى از راه هاى اثبات معاد است چنان كه در آخر سوره حجر به طور تفصيل سخن گفته ايم خلاصه استدلال آنست كه: اگر معاد نباشد خلقت آسمان و زمين عبث و باطل است و چون محال است كه خدا باطل كار باشد، پس بايد معاد حتما واقع شود.

يعنى خلقت آسمانها و زمين بايد غايتى و هدفى داشته باشد و اگر منظور آن باشد كه اين چرخ فقط در جريان باشد و به غايتى ثابت نرسد. سؤال: «منظور از خلقت اينها چيست؟» بدون جواب مى ماند و خلقت باطل مى شود و كار بى غايت بر حكيم محال است.

اگر گويند: منظور خلقت انسان و زندگى او است، گوئيم: زندگى پر از رنج و درد انسان نمى تواند هدف اين خلقت عظيم باشد، اين هدف كوچك با اين خلقت عظيم سازگار نيست، چنان كه منظور از خلقت انسان نيز، زندگى دنيا نمى تواند باشد: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ مؤمنون تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 221

115 نظير آيه مورد تفسير است آيه: وَ ما خَلَقْنَا

السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ دخان/ 39.

ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا ... يعنى آنها گمان مى كنند كه خلقت آسمان و زمين بى هدف است در آيه ديگرى مى خوانيم كه خلقت آسمانها و زمين هدفش آنست كه انسان به مقام احسن العمل برسند و اگر براى پاداش احسن العمل روز قيامت نباشد خلقت آسمانها و انسان باطل خواهد بود، آيه هفتم از سوره هود چنين است: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ.

28- أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ.

ما قبل أَمْ نَجْعَلُ ... محذوف است و از آيه سابق فهميده مى شود يعنى «أ خلقنا السماء و الارض باطلا ام نجعل الذين آمنوا ...» اين آيه استدلال است براى معاد از راه عدالت خداوند چنان كه در آخر سوره حجر گذشت. تقدير آن چنين است:

زندگى دنيا طورى است كه نيكوكار و بدكار در آن مشتركند، هر كس تلاش بيشتر كند و اسباب طبيعى موافق تلاش او باشد به آرزوى خويش مى رسد نيكوكار باشد يا بدكار پس از اين جهت در دنيا فرقى ندارند.

اگر جهان آخرت نباشد كه نيكوكاران به پاداش خود برسند نيكوكاران با بدكاران يكى خواهند بود و اين بر خلاف عدالت است كه خداوند فرمان نيكو- كارى و اعمال خوب بدهد و آن گاه نيكوكاران را با بدكاران يكسان حساب كند و چيزى در مقابل عمل به آنها ندهد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 222

وانگهى

مردان و زنان نيكوكار در دنيا تا آخرين نفس در زحمت و فشار مطيع فرمان خدا مى شوند و از زحمت چشم باز نمى كنند و همانطور از دنيا مى روند.

شهداء جان در راه خدا مى دهند، چيزى عايدشان نمى شود، بدكاران و ستمگران آنچه مى توانند آزادانه ظلم مى كنند و سپس در بستر راحت از دنيا مى روند، نه بازخواستى از آنها مى شود و نه به طور طبيعى گرفتار مى شوند و حتى از بسيارى از پيشوايان ستمگر، انتقام گرفتن در بافت زندگى دنيا امكان ندارد.

مثلا از يزيدها، معاويه ها، ترومن ها، صدام ها، بگين ها چطور انتقام گرفته بشود مگر كشتن يا تكه تكه كردن آنها مى تواند انتقام خون مظلومان بى حد و حصر و آن همه فسادها باشد.

اگر دنياى ديگرى براى تكميل نواقص اين زندگى نباشد، عدالت خدا جاى خود را نمى گيرد.

دو نكته ديگر را بايد در آيه شريفه در نظر گرفت يكى آنكه: آيه شريفه ناظر به يك طرف قضيه است و آن اينكه اگر روز حساب نباشد نيكوكاران مانند بدكاران مى شوند و اهل سعادت مانند اهل خسران مى شوند اين بر خلاف عدالت خداست.

ديگرى آنكه، مقابله ما بين مؤمن و كافر نيست بلكه ما بين اهل ايمان و عمل و مفسدين است خواه اهل كافر باشند يا مؤمن بدكار و غير صالح، شايد براى همين است كه براى روشن شدن هر چه بيشتر، در قالب ديگر فرموده است: أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ. اينجاست كه جانب عمل در اين مسئله تقويت مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 223

29- كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ.

تكميل مطالب قصه داود عليه السّلام است، مبارك يعنى پر بركت و دائم الخير، ظاهرا تدبر و تذكر

هر دو راجع به عامه مردم است، تذكر نتيجه تدبّر مى باشد على هذا اولو الالباب راجع به تدبر و تذكر هر دو است، «كتاب» تقديرش «هذا كتاب» مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 224

[سوره ص (38): آيات 30 تا 40]

اشاره

وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (30) إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُ (31) فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ (32) رُدُّوها عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ (33) وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ (34)

قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (35) فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ (36) وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ (37) وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ (38) هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ (39)

وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ (40)

30- به داود، پسرش سليمان را عطا كرديم بهتر بنده ايست، كه بسيار رجوع كننده بوده.

31- ياد آر كه وقت عصر، اسبان اصيل بر سه پا ايستاده بر او عرضه شد.

32- گفت: من دوستى اسبان را بر ياد پروردگارم اختيار كردم تا آفتاب در پرده نهان شد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 225

33- اسبان را بر من برگردانيد، آن گاه شروع كرد به دست كشيدن بر ساقها و گردنهاى آنها.

34- سليمان را امتحان كرديم و بر تخت او پيكرى انداختيم آن گاه به سوى خدا برگشت.

35- گفت: پروردگارا مرا بيامرز و حكومتى عطا كن كه به كسى بعد از من سزاوار نباشد كه تو بسيار عطا كننده اى.

36- پس باد را براى او مسخر كرديم كه به فرمان او به هر جا كه

اراده مى كرد به آرامى مى رفت.

37- و شياطين را كه بنا و غواص بودند.

38- و شياطين ديگر كه در زنجيرها قرين هم شده بودند.

39- اين است عطاى بيحساب ما، عطاء كن يا امساك نما.

40- سليمان را نزد ما منزلت بزرگ و بازگشت بهترى است.

كلمه ها

سليمان: پسر داود، از انبياء مشهور بنى اسرائيل، نام مباركش هفده بار در قرآن مجيد آمده است، از او حالات بسيارى در كلام اللَّه نقل شده كه مقدارى از آن در سوره نمل و انبياء و سبأ گذشت مقدارى نيز در اين سوره آمده است.

اواب: بسيار رجوع كننده به خدا، مراد ظاهرا كسى است كه در كارها پيوسته متوجه خداست.

عشى: از اول ظهر تا آخر روز (مجمع، كشاف).

صافنات: صافنه اسبى را گويند كه بر سه پاى بيايستد و گوشه سم يكى از پاهاى جلو را به زمين گذارد (مجمع) «صفن الفرس صفونا:

قام على ثلاث قوائم و طرف حافر الرابعة».

جياد: اسبان تندرو. مفرد آن جواد است، ياء در آن مقلوب و او است تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 226

گويى دويدن و تند رفتن را مى بخشد (مجمع البيان) توارت: موارات: پوشاندن و مستور كردن. توارى: مستور شدن. «توارت» آفتاب مستور شد.

حجاب: آن در اصل مصدر است به معنى پنهان كردن و منع از داخل شدن به معنى پرده نيز آيد، مراد از آن در آيه پرده است.

طفق: شروع كرد، آن فعلى است مخصوص به اثبات، «ما طفق» گفته نمى شود.

سوق: (بضمّ اول) ساقها.

رخاء: نرمى، آرامى. اقرب الموارد گويد: رخاء باد ملايمى است كه چيزى را حركت نمى دهد.

اصاب: صوب: قصد و نزول. اصابه: درك، طلب، اراده، منظور از آيه معناى اخير است.

اصفاد: صفد (بر وزن شرف)

زنجيرى است كه با آن دستها را به گردن مى بندند، جمع آن اصفاد است:

زلفى: تقرب و نزديكى. مقام و منزلت.

شرحها

در اين آيات دو جريان درباره حضرت سليمان عليه السّلام نقل شده كه هر دو مانند داستان داود حكايت از نوعى خطيئه و ترك اولى دارد يكى مشغول شدن به تماشاى اسبان و غفلت از نماز، ديگرى افتادن جسدى بر تخت سليمان و توبه او.

آيا منظور آنست كه به رسول خدا بفرمايد: مواظب باش كه چنين نكنى نظير: فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ قلم/ 48؟ به عبارت ديگر تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 227

مانند اين اوابين استقامت داشته باش ولى از اين ترك اولى ها نكن، و يا مراد آنست كه چنين چيزها، مخالفت عصمت و تقوى نيست؟ و از اينگونه چيزها در زندگى مى شود و آنها با وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ منافاتى ندارد و يا غرض آنست كه حقيقت قضايا گفته شود و پيامبران الهى از اتهامات تورات كنونى مبرا گردند؟

آن گاه بيان شده كه: باد را در اختيار سليمان قرار داديم، به هر كجا كه اراده مى كرد مى رفت، و نيز شياطين مقهور او بوده و براى او كار مى كردند، لا بد به صورت انسان در آمده و مشغول كار شده بود، نافرمانها نيز در زنجير به سر مى بردند.

30- وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ.

كلمه نِعْمَ الْعَبْدُ ثناى خداوند است نسبت به سليمان، ساحت سليمان را از هر آلودگى پاك مى كند. اين تعبير فقط درباره سليمان و ايوب آمده است چنان كه در آيه 44 خواهد آمد إِنَّهُ أَوَّابٌ تعليل نِعْمَ الْعَبْدُ است گويى مراد از

«اواب» آنست كه پيوسته در كارها به خدا رجوع مى كرد و خدا را از نظر دور نمى داشت.

31- إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُ.

آمدن كلمه «عشى» كه به معنى بعد از ظهر يا آخر روز است مشعر بر تأخير نماز است يعنى ادامه تماشاى آنها كه بعد از ظهر بود قهرا به گذشتن وقت نماز مى انجاميد «اذ» به تقدير «اذكر» است.

32- فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ.

يعنى: گفت من دوستى اسبان را بر ياد پروردگارم و نمازم برگزيدم و به تماشاى آنها به قدرى ادامه دادم تا آفتاب غروب كرد، به عبارت ديگر تماشاى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 228

اسبان مرا از ياد خدا مشغول نمود، اين سخن حاكى از تحسر و ندامت است.

«احببت» به معنى اختيار كردن و حُبَّ الْخَيْرِ مفعول آنست «عن» ظاهرا به معنى «على» و مراد از «ذكر رب» نماز است، در مجمع البيان از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود: سليمان روزى به ديدن اسبان مشغول شد، زيرا مى خواست به جهاد دشمن برود تا آفتاب غروب كرد. در اين صورت: سليمان را عبادتى از عبادت ديگرى مشغول كرده است ولى ترجيح مال نماز بود «1».

اين عمل در هر حال، گناه نبوده است و گر نه با نِعْمَ الْعَبْدُ و با إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى ... منافات داشت، شايد سان ديدن از اسبان در وضعى بود كه دست كشيدن و نماز خواندن ميسر نبود، در جريان جنگ احزاب وضعى پيش آمد كه نماز رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و نماز مسلمانان به قضا ماند. در مجمع البيان فرموده گويند: تماشاى اسبان او

را از نماز عصر مشغول كرد در روايات اماميه است كه اول وقت نماز از او فوت شد.

33- رُدُّوها عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ.

يعنى: حالا كه ديگر وقت نماز گذشت اسبان را پيش من برگردانيد، سپس شروع كرد. به ساقها و گردنهاى آنها دست مى ماليد. يعنى «فطفق يمسح مسحا بالسوق ...» گفته اند: «ردوها» خطاب به ملائكه است يعنى: آفتاب را بر من برگردانيد تا نمازم را ادا بخوانم اين سخن از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده است. تا نمازم را ادا بخوانم و گفته اند «مسحا» به معنى قطع و بريدن است يعنى: اسبان را براى من برگردانيد، آن گاه شروع كرد ساقها و گردنهاى اسبان را قطع مى كرد كه سبب به قضا ماندن نماز او شدند.

اين سخن از كعب الاحبار يهودى و دروغگو نقل شده است، در مجمع البيان

__________________________________________________

(1) خير به معنى شى ء اختيار شده است، به مال و اسب اطلاق مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 229

آمده كه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمود: كعب دروغ گفته است ... انبياء اللَّه ظلم نمى كنند و امر به ظلم نمى نمايند كه آنها معصوم و پاكند «لانهم معصومون مطهرون».

و نيز گفته اند: سليمان و يارانش شروع كردند به مسح بر ساقها و گردنهاى خود و آن وضوى آنها بود تا بعدا نماز بخوانند اين سخن در فقيه به لفظ «روى عن الصادق عليه السّلام» نقل شده است.

34- وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ.

اين دومين قصه از قصه هاى سليمان در اين سوره است، در الميزان فرموده از ميان اقوال مختلف مى شود آن را پذيرفت كه سليمان كودكى داشته خدا او را بميراند

و بر تخت سليمان انداخت و سليمان به آينده آن كودك اميد بسته بود، مردن او سليمان را متنبّه كرد كه كار خويش را به خدا تفويض كند و به او دل نبندد.

به نظر مى آيد كه اين بهترين تفسير از تفاسير گوناگون است «ثم اناب» نشان مى دهد كه مردن آن كودك و گذاشته شدن جنازه اش بر تخت سليمان، او را متوجه كرده كه نمى بايست به او دل ببندد و مطمئن باشد، لذا به خدا رو آورده و توبه كرده است، احتمالات ديگر را در مجمع البيان و مانند آن مطالعه فرمائيد.

35- قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ.

قسمت اول آيه راجع به مطلب سابق است، هَبْ لِي مُلْكاً ... تقاضاى مخصوصى است از خدا، ظاهرا مرادش از اين تقاضا، اختصاص به خود است نه بخل به ديگران يعنى حكومتى مخصوص كه در ديگران نباشد به من عطا فرما، نظير آنكه بگوئيم اين ساختمان مخصوص به من است، نظير ندارد، ولى اين مانع از آن نيست كه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 230

ساختمان ديگران بهتر و بالاتر از آن باشد، آيه بعدى در بيان آن ملك اختصاصى است.

36- فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ.

اين آيه و آيه بعدى در بيان ملك اختصاصى سليمان است كه در ديگران نبود چنان كه از فاء تفريع در «فسخرنا» روشن مى شود اينكه خداوند باد را در اختيار سليمان گذاشته بود در سوره انبياء/ 81 و در سوره سبأ/ 12 نيز گذشت اين عجب نيست، خدا به هر چيز تواناست.

اين تسخير مصداقى از مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي است

كه ظاهرا در هيچ يك از پيامبران الهى ديده نشده است، آيه پر روشن است كه سليمان هر جا را كه مى خواست، باد به آسانى به آن طرف تغيير مسير مى داد.

37- 38- وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ.

در سوره سبأ گذشت كه ... وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ...

يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ .../ 12 و 13 به نظر مى آيد كه جن به شكل انسان در آمده و براى او كار مى كرده اند در آيه مورد تفسير مى خوانيم كه براى او بنائى و غواصى مى كرده اند «الشياطين» عطف است بر «الريح».

زنجير كشيده ها و محبوسها ظاهرا همانا بوده كه از فرمان او سرپيچى كرده بودند، درست بر ما روشن نيست كه سليمان آنها را چطور به زنجير كرده بود الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ اين تسخير نيز مصداقى از آن حكومت بى نظير است كه به پيامبران ديگر داده نشده بود. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 231

در صحيح بخارى از ابو هريره نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نماز خواند و گفت: شيطان بر من آشكار شد و خواست نماز مرا قطع كند، خدا مرا بر او غالب كرد، او را كنار زدم، خواستم وى را به يكى از ستونها ببندم تا صبح او را ببينيد، اما قول سليمان را ياد آوردم كه گفته: رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي در نتيجه خدا او را ناميد برگردانيد «1».

اين روايت در مجمع البيان نيز از بخارى نقل شده است، معلوم مى شود كه گرفتن و به زنجير كشيدن شياطين

مخصوص سليمان بوده است.

39- هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ.

الميزان نظر مى دهد كه بِغَيْرِ حِسابٍ قيد «عطائنا» و معنى آن تمام نشدنى است، آن گاه مى فرمايد در دادن به ديگران مخير هستى و تأثيرى در تمام شدن ملك تو ندارد.

در جوامع الجامع نيز مانند الميزان است، بعضى بِغَيْرِ حِسابٍ را معنى كرده يعنى در دادن و ندادن محاسبه نخواهى شد.

40- وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ.

مراد از «حسن مأب» رسيدن به بهشت و سعادت ابدى است، نكره آمدن زلفى و مأب براى تفخيم و عظمت آنهاست.

ناگفته نماند: در تفسير اين آيات مطالب گوناگونى نقل شده كه بايد گفت: از اسرائيليات هستند و چهره انبياء عليهم السّلام را نازيبا نشان مى دهند، از جمله آنكه: سليمان روزى گفت: امشب با هفتاد زنم هم بستر خواهم شد كه هر يك پسر مجاهدى به دنيا آورد ولى «انشاء اللَّه» نگفت در نتيجه فقط يك زن حامله شد، او هم يك كودكى در آورد كه نصف بدن بود، مراد از «جسدا» همانست.

__________________________________________________

(1) بخارى جزء دوم باب ما يجوز من العمل فى الصلاة.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 232

از جمله اينكه: سليمان وارد مستراح شد، شيطانى به نام صخر، انگشتر سليمان را از يكى از زنان او گرفت و چهل روز بر تخت سليمان نشست، سليمان فرارى بود، منظور از «جسدا» همان شيطان مارد است.

مرحوم طبرسى بعد از نقل مقدارى از آنها مى فرمايد: اعتمادى بر اين نقلها نيست ...

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 233

[سوره ص (38): آيات 41 تا 48]

اشاره

وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (41) ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ (42) وَ وَهَبْنا لَهُ

أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ (43) وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (44) وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ (45)

إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ (46) وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ (47) وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ (48)

41- ياد كن بنده ما ايوب را كه پروردگارش را ندا كرد، كه شيطان مرا رنج و عذاب مى دهد.

42- (گفتم) با پايت راه برو، كه اين محل شستشو است، خنك و نوشيدنى است.

43- و نيز اهل او و مانند اهل او را به او داديم از براى رحمت خاصى از جانب ما و براى بيدارى، براى خردمندان.

44- به دستت مشتى چوب بر گير و با آن بزن و نقض عهد مكن، ما او را صبور يافتيم بهتر بنده و بيشتر متوجه خدا بود.

45- ياد آر بندگان ما ابراهيم و اسحق و يعقوب را، كه صاحبان نيرو و بصيرت بودند.

46- ما آنها را با خصلتى پاك كه يادآورى آخرت بود، خالص نموديم. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 234

47- و آنها نزد ما از برگزيدگان و از نيكان بودند.

48- ياد آر اسماعيل و يسع و ذى الكفل را كه همه از نيكان بودند.

كلمه ها

ايوب: عليه السّلام از انبياء معروف، نام مباركش چهار بار در قرآن مجيد آمده است، مقدارى از جريان او در سوره انبياء گذشت، مقدارى نيز در اين سوره آمده است.

نصب: (بر وزن قفل و فرس) رنج و تعب.

اركض: راغب گويد: ركض به معنى زدن پا بر زمين است، اگر

به سوار اطلاق شود به معنى دواندن است و اگر به راه رو نسبت داده شود به معنى راه رفتن مى باشد «اركض» راه برو.

مغتسل: محلّ شستشو و آبى كه با آن شستشو كنند.

بارد: برد: خنكى. بارد: خنك.

ضغث: (بكسر اوّل) دسته علف و تركه، و بفتح اول به معنى مخلوط كردن است.

لا تحنث: حنث: گناه. شكستن عهد و قسم. «لا تنحث» عهد مشكن.

اخيار: نيكان. مفرد آن خير است «خير» يعنى اختيار شده و برگزيده.

اسماعيل: نام دو نفر از پيامبران است، اسماعيل بن ابراهيم و اسماعيل صادق الوعد.

يسع: (بفتح اول و دوم) يكى از پيامبران است نام مباركش فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است: انعام/ 86، ص/ 48 امّا راجع به شرح حال او چيزى در قرآن مجيد نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 235

ذو الكفل: عليه السّلام از انبياء الهى است نام مباركش فقط دو بار در قرآن مجيد يافته است يكى در سوره انبياء/ 85 ديگرى در سوره ص/ 48 امّا شرح حال از او در كلام اللَّه نيامده است،

شرحها

در اين آيات حالات ايوب عليه السّلام كه يكى از اوابين و عباد اللَّه المخلصين بود ذكر شده و به ديگران نيز اشاره رفته است و با كلمه «و اذكر» اشعار گرديده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آنها را ياد كرده و مانند آنها در راه خدا استقامت نمايد و بر ايذاء مشركان صبر كند.

از آيات شريفه معلوم مى شود كه ايوب مبتلا به بيمارى گرديد، خانواده اش نيز متلاشى شده و از بين رفتند، آخر رو به درگاه خدا آورده و گفت رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ خدا

دعايش را پذيرفت و دستور داد در آبى شستشو كند تا از مرض رها گردد، خانواده اش نيز به او داده شد، در ايام ابتلا، زنش بى تابى كرد، ايوب سوگند خورد كه در صورت شفا يافتن او را تأديب نماند، دستور آمد يك مشت تركه برگير و با آن بزن تا نقض عهد نكرده باشى.

41- وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ.

به نظر مى آيد: مراد از مس شيطان، وسوسه هاى اوست كه در هنگام مرض و از بين رفتن خانواده اش، خيالات شيطانى ناراحتش مى كرده است در مناجات دوّم از مناجات خمسة عشر آمده است كه امام عليه السّلام مى فرمايد:

«الهى اشكو اليك ... شيطانا يغوينى قد ملاء بالوسواس صدرى»

درباره حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 236

رسول صلّى اللَّه عليه و آله آمده: وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ مؤمنون/ 98.

در مجمع البيان نقل شده: شيطان به او وسوسه مى كرد كه مرضت طول كشيد، خدايت به تو رحم نمى كند و نيز اموال و اهل او را كه از بين رفته بودند به يادش مى آورد، الميزان ترجيح مى دهد كه مراد مريض شدن او به وسيله شيطان است به الميزان رجوع شود.

منظور از نصب و عذاب ظاهرا يكى است كه وسوسه، رنج و عذاب است.

شايد لفظ «الضر» كه در سوره انبياء گذشت شامل وسوسه شيطان هم باشد در اينصورت مراد از أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ ... ضرر بدن و وسوسه هر دو است.

42- ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ.

يعنى: دعايش را مستجاب كرديم و گفتيم با پايت راه برو، معلوم ميشود كه از كثرت مرض قدرت راه

رفتن نداشته است، خدا اوّل به پاهايش قدرت داد، آن وقت از چشمه اى كه خدا به وجود آورده غسل كرده و نوشيد، تا ظاهر و باطنش شفا يافت، لفظ مغتسل حاكى از شستشو و شراب حاكى از نوشيدن است.

43- وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ.

آيه قبلى درباره بدن ايوب عليه السّلام بود، اين آيه درباره خانواده اوست ظهور آيه در آنست كه خانواده اوليش برگشته است، از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: خدا كسانى از اهل او را كه قبل از بليّه مرده بودند و آنهايى كه در حين بليّه مردند زنده كرد:

«روى عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام انّ اللَّه تعالى احيا له اهله الذين ماتوا قبل البليّه و احيا له اهله الذين ماتوا و هو فى البليّه».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 237

بعضى ها گفته اند: خانواده او متفرق شده بودند، بعد از شفا يافتن او به دورش جمع گرديدند وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ نشان مى دهد به تعداد خانواده قبلى اش بر خانواده او افزوده است.

رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ يعنى: صحت يافتن بدنش و برگرداندن اهلش به علّت رحمت و عاطفه مخصوص ما بود و نيز خواسته ايم به خردمندان يادآورى باشد كه اگر به خدا روى آورند مانند ايّوب مشمول رحمت خدا مى شوند. مانند: رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدِينَ انبياء/ 84 درباره ايّوب عليه السّلام افسانه هايى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

44- وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ.

در مجمع البيان و جوامع الجامع فرموده: در موقع ابتلا زنش حرفى زد كه ايّوب را خوش نيامد، قسم

خورد اگر شفا يابد، صد تازيانه به او بزند لذا دستور رسيد مشتى تركه خرما و نظير آن را به دست بگير و يك دفعه بزن تا به سوگند خود عمل كرده باشى، به نظر مى آيد زنش به او خشونت كرده كه چرا از خدا براى خودت عافيت نمى خواهى؟ ايّوب ناراحت شده و سوگند ياد كرد بعد از شفا يافتن تأديبش نمايد، اين حكم درباره حد مريض در فقه اسلامى هست كه چوبها را جمع كرده و يك دفعه مى زنند.

إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً يعنى: ما او را در بلايايى كه پيش آورديم، خويشتن دار يافتيم، آن گاه در بيان مقام والاى او فرموده نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ، رسد آدمى به جايى كه خداوند عالم درباره او چنين سخن بفرمايد.

45- وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 238

فداكاريهاى اين بزرگواران به آن حضرت روشن بوده لذا احتياج به توضيح بيشتر نبوده است.

مراد از أُولِي الْأَيْدِي نيرومند بودن آنها در به جاى آوردن فرمانهاى خدا و استقامت در راه اوست و نيز صاحبان بصيرت و بينايى بوده اند، از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«اولوا القوة في العبادة و الصبر فيها (صافى).

46- 47- إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ.

اين آيه تعليل آيه قبلى است منظور از «خالصة» خلصت خالص و غير مشوب است، ذِكْرَى الدَّارِ بيان خالصه است يعنى: ما آنها را با يك خصلت غير مشوب براى خود خالص و مخصوص كرده ايم، آن خصلت عبارت است از ياد آورى دار آخرت.

از اين سخن روشن مى شود كه عقيده به روز قيامت علّت نيرومند

بودن انسان براى اطاعت حق و داراى بصيرت بودن است چنان كه انكار روز قيامت بيشتر از هر عامل ديگرى انسان را بى بند و بار مى كند. آيه دوم نشان مى دهد كه آنها براى هدايت انسانها انتخاب شده و در درجه كامل ايمان و توحيد قرار گرفته اند.

48- وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ.

گفته شد كه اخيار جمع خير مقابل شر است، بعضى آن را جمع خير (با تشديد) گفته اند، در قرآن مجيد راجع به شرح حال «يسع ذى الكفل» مطلبى ذكر نشده در نكته ها به مجملى از شرح حال آن دو اشاره خواهيم نمود.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 239

نكته ها

ايوب عليه السلام:

آنچه از آيات قرآن مجيد درباره امتحان اين رسول گرامى معلوم مى شود آنست كه هم از لحاظ بيمارى و هم از لحاظ از بين رفتن خانواده اش گرفتار گرديد در آخر خداوند مشكلات او را از هر دو لحاظ برطرف نمود، در اين زمينه به دست نادانان و دروغ سازان فرصت افتاده چيزهاى غير قبولى درباره آن حضرت به قالب زده اند كه به بعضى از آنها اشاره مى شود.

1- روايت شده: شيطان پس از اجازه گرفتن از خدا در بدن ايوب دميد، بدنش يك پارچه زخم شد، در زخمها كرمها به وجود آمد، چون يكى از آنها به زمين مى افتاد، آن را به درون زخم برمى گردانيد، بدنش گنديده شد مردم او را از شهر بيرون كرده و در مزبله اى انداختند.

اين روايت در تفسير برهان از تفسير قمى نقل شده اما در سند آن مردى هست بنام «عبد اللَّه بن بحر» كه ارباب رجال گفته اند ضعيف است، قولش اعتبارى ندارد، مى شود گفت: محال است

خداوند يك هادى و پيامبر را كه بايد مردم پيش او بيايند و هدايت شوند به وضعى بياندازد كه بدنش بگندد و مردم او را در مزبله اندازند تا ميزان صبر او را معلوم نمايد.

در تورات فعلى كتاب ايوب باب دوم آمده است: پس شيطان از حضور خداوند بيرون رفته، ايوب را از كف پا تا كله اش بدملهاى سخت مبتلا ساخت، او سفالى گرفت تا خود را بخراشيد و در ميان خاكستر (مزبله) نشسته بود.

در بحار الانوار از خصال صدوق از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه ... ايوب با همه محنتهايش، بوى او بد نشد، صورتش ناپسند نگرديد چرك تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 240

و خونى از بدنش بيرون نيامد، كسى به هنگام ديدن او، از وى متنفر نگرديد و وحشت ننمود و در هيچ جاى بدنش كرم توليد نگرديد .... «1».

مجلسى رحمه اللَّه بعد از نقل اين خبر فرموده: اين خبر به مذهب اهل كلام از اماميه اوفق است كه گفته اند: پيامبران از تنفر آور بودن منزه هستند آن گاه از سيد مرتضى علم الهدى نقل مى كند كه گفته است: مرضهايى كه انسان از ديدن آنها تنفر مى كند، هيچ يك در انبياء نبايد باشد.

يسع و ذا الكفل:

در توحيد صدوق باب 65 نقل شده: حضرت رضا صلوات اللَّه عليه به جاثليق نصراني فرمود: يسع مانند عيسى معجزه داشت، روى آب راه رفت، مرده ها را زنده نمود كور و پيسى گرفته را شفا بخشيد، با وجود اين امتش او را خدا ندانست و كسى به جاى خدا او را نپرستيد: مرحوم فيض در صافى فرموده: او يوشع بن نون است.

در مجمع البيان ذيل آيه 85

از سوره انبياء از حضرت عبد العظيم بن عبد اللَّه حسنى نقل شده كه گويد: به حضرت ابى جعفر امام جواد صلوات اللَّه عليه نوشتم و از ذو الكفل سؤال كردم كه اسمش چه بود و آيا از مرسلين بود يا نه؟

در جواب مرقوم فرمود: خداوند صد و بيست چهار هزار پيامبر مبعوث فرموده است سيصد و سيزده نفر از آنها «مرسل» بودند و ذو الكفل از آنان است، او بعد از سليمان بن داود بود، ميان مردم مانند داود قضاوت مى كرد اصلا به خشم نيامد مگر براى خدا، نامش عدويا بن ادارين بود.

__________________________________________________

(1) بحار ج 12/ 348 ط جديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 241

[سوره ص (38): آيات 49 تا 64]

اشاره

هذا ذِكْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ (49) جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ (50) مُتَّكِئِينَ فِيها يَدْعُونَ فِيها بِفاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَ شَرابٍ (51) وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ (52) هذا ما تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسابِ (53)

إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ (54) هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ (55) جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمِهادُ (56) هذا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسَّاقٌ (57) وَ آخَرُ مِنْ شَكْلِهِ أَزْواجٌ (58)

هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ لا مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ (59) قالُوا بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِكُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا فَبِئْسَ الْقَرارُ (60) قالُوا رَبَّنا مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً فِي النَّارِ (61) وَ قالُوا ما لَنا لا نَرى رِجالاً كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ (62) أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ (63)

إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ (64)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 242

49- اين تذكر است، و همه متقيان را بازگشت خوبى هست.

50- بهشتهاى جاريشان كه درهايشان باز است.

51- در آن بر تختها

نشسته اند، مى خواهند ميوه زياد و نوشيدنى را.

52- و در نزد آنهاست زنان كوتاه نگاه همسال.

53- اين است آنچه براى روز حساب وعده مى شويد.

54- اين است رزق ما كه تمام ناشدنى است.

55- اين است، طاغيان را بازگشت بدى هست.

56- جهنم كه بر آن داخل مى شوند و مهياى بدى است.

57- اين آب جوشان و چرك است بچشيد آن را.

58- و حميم ديگرى مانند آن كه انواع مى باشند.

59- اين فوجى است كه با شما داخل آتش مى شود، فراخى مباد آنها را كه داخل آتش مى شوند.

60- گويند: بلكه شما را فراخى مباد كه شما آن را براى ما مقدم كرديد، آتش بد قرارگاه است.

61- گويند: پروردگارا هر كه اين را براى ما پيش فرستاده در آتش عذاب او را مضاعف كن.

62- و گويند: چه شده بر ما، مردانى كه از اشرار مى شمرديم نمى بينيم؟

63- آيا آنها را مسخره گرفته (و اشتباه كرديم) يا چشمهايمان از آنها منحرف شده است؟

64- اين حق است يعنى مخاصمه اهل آتش.

كلمه ها

مأب: مصدر ميمى است به معنى بازگشت. اسم زمان و مكان نيز آيد.

قاصرات الطرف: كوتاه كننده يا منحصر كنندگان نگاه، منظور زنانى است تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 243

كه فقط به شوهران خود عشق و علاقه دارند.

اتراب: ترب: همسال. دو همسال را از آن ترب گويند كه با هم خاكبازى ميكنند، لفظ اتراب سه بار در قرآن مجيد در وصف حوريان بهشتى آمده است، منظور همسال بودن با شوهران است.

نفاد: تمام شدن. فانى شدن. «النفاد: الفناء».

مهاد: آماده شده. مهد در اصل به معنى آماده كردن است.

حميم: آب جوشان. طبرسى فرموده «الحميم: الماء الحار» راغب قيد شدت را بر آن افزوده است.

غساق: طبرسى آن را

چرك بد بو معنى كرده، راغب آنچه از پوست بدن اهل آتش متقاطر مى شود گفته است، بعضى آن را آب كدر و كثيف گفته اند، آن فقط دو بار در كلام اللَّه آمده است.

شكل: مثل. شبيه، طبرسى فرموده: به فتح اول، شبيه و به كسر آن نظير در حسن است.

مقتحم: اقتحام وارد شدن به سختى. راغب گويد: قرار گرفتن در وسط سختى مخوف است «مقتحم» وارد شونده.

مرحبا: رحب: وسعت و فراخى. «مرحبا بك» يعنى بوسعت و فراخى برسى.

قرار: مصدر است به معنى ثبات، و اسم مكان است به معنى محل استقرار.

سخرى: (به ضم و كسر سين) به دو معنى آيد: مسخره شده و تسخير تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 244

شده، اما طبرسى در ذيل آيه 110 مؤمنون فرموده: در صورت ضم، فقط به معنى تسخير شده آيد.

زاغت: زيغ: منحرف شدن چشم و قلب، زاغَتِ الْأَبْصارُ چشمها منحرف شد.

شرحها

به دنبال نقل حالات اوابين و بندگان خاص خدا، در اين آيات فرموده:

عاقبت همه متّقين خوب خواهد بود و در بهشتهاى برين جاى خواهند گرفت، آن گاه به طور استطراد حالات اهل جهنم ياد شده است.

به نظر مى آيد منظور از «المتقين» پيامبران و پيروان آنهاست كه در اثر پيروى از پيامبران اهل بهشت شده اند، به همين تناسب حالات ستمگران و پيروان آنها در جهنم نقل شده كه با هم مخاصمه خواهند كرد.

49- هذا ذِكْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ.

به نظر مى آيد «هذا» اشاره است به آنچه از حالات پيامبران گفته شد، يعنى: اينها كه گفته شد تذكر و يادآورى براى مردم است.

طبرسى فرموده: اينكه گفته شد ذكر جميل و ثناى خوب براى آنهاست كه تا قيامت با آن

ياد خواهند شد، ولى در ضمن حالات ايوب گفته شد: وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ لذا بهتر است به همان معنى باشد كه گفتيم.

مراد از «المتقين» ظاهرا عموم متقين اعم از انبياء و پيروان آنهاست تنكير «حسن» براى تفخيم است.

50- جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ.

اين آيه و ما بعد آن بيان «حسن مأب» است «عدن» به معنى خلود و دوام تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 245

مى باشد، مُفَتَّحَةً ... ظاهرا كنايه از ممنوع نبودن است، الف و لام «الأبواب» عوض از مضاف اليه و تقدير آن «ابوابها» مى باشد، به قولى وقت رسيدن ملاحظه مى كنند كه درهاى آن باز است.

51- مُتَّكِئِينَ فِيها يَدْعُونَ فِيها بِفاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَ شَرابٍ.

يعنى نشستگانند بر تختها، عرب به نشستن نيز اتكاء گويد. منظور از يَدْعُونَ فِيها دستور دادن به خادمان بهشت است «متكئين» حال است از متقين، «كثيرة» وصف «فاكهة» مى باشد، در مجمع البيان و الميزان فرموده: مراد آنست كه چون ميوه و نوشيدنى را بخوانند، خود به خود پيش آنها حاضر مى شوند.

اگر چنين باشد، مراد آنست كه اهل بهشت خدا صفت مى شوند و به محض اراده كردن، ميوه و شراب نزد آنها حاضر مى شود، شواهدى از آيات و روايات در دست است كه اهل بهشت لا اقل مقدارى كارهاى خويش را با اراده و بدون ابزار انجام مى دهند.

52- وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ يعنى «أزواج قاصرات الطرف» كه ديد و نگاهشان را به شوهران خود منحصر كرده اند، به ديگران علاقه ندارند درباره اتراب گفته اند كه آنها با يكديگر همسال هستند عجوزه پيرزن نيستند و نيز گفته اند كه با شوهران خود همسال مى باشند احتمال دوم قويتر است يعنى «اتراب لازواجهن».

53 و 54- هذا

ما تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسابِ إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ هذا اشاره است به نعمتهايى كه اشاره شد، خطاب به متقين است، در آيه ديگرى آمده: ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ نحل/ 96 55- هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 246

گويند «هذا» اشاره به ما قبل است يعنى «هذا للمتقين» آن گاه شروع به عذاب طاغيان شده است و نيز «هذا» را اسم فعل گفته اند يعنى «خذ ذا».

56- جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمِهادُ.

بيان «شر مأب» است در كلمه «صلى» دخول با قيد ملازمت وجود دارد، مهاد وصف جهنم مى باشد.

57- هذا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسَّاقٌ يعنى: «هذا حميم و غساق فليذوقوه» فعل «فليذوقوا» دلالت بر اكراه آنها از خوردن دارد.

58- وَ آخَرُ مِنْ شَكْلِهِ أَزْواجٌ لفظ «آخر» تقديرش «و هذا آخر» است يعنى اين حميم و غساق ديگرى از جنس آن حميم و غساق است و آنها انواع مى باشند.

59- هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ لا مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ از اين آيه تخاصم پيشوايان ستمگر و تابعان آنها شروع مى شود، مراد از «هذا فوج» تابعان و پيروان است، جمله هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ خطاب است به پيشوايان، يعنى مأموران خدا به پيشوايان گويند: اين فوج تابعان است كه با شما داخل آتش خواهند شد. آنها در جواب خواهند گفت: لا مَرْحَباً بِهِمْ يعنى بر اين تابعان فراخى و وسعت مباد كه داخل آتش خواهند شد.

إِنَّهُمْ صالُوا ... در بيان آنست كه: با ما بودن چه فائده اى دارد آنها هم با ما داخل آتش خواهند شد.

60- قالُوا بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِكُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا فَبِئْسَ الْقَرارُ جواب تابعان

است به متبوعان كه شما را فراخى مباد، شما بوديد كه ما را به اين روز سياه انداختيد فَبِئْسَ الْقَرارُ براى تبكيت آنهاست يعنى در تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 247

قرارگاه بدى خواهيد بود.

61- قالُوا رَبَّنا مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً فِي النَّارِ ادامه قول تابعان است كه براى متبوعان عذاب مضاعف خواهند خواست «هذا» اشاره به عذاب است، «ضعفا» تقديرش «ذا ضعف» مى باشد.

62 و 63- وَ قالُوا ما لَنا لا نَرى رِجالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ اين سخن اهل آتش است كه چون مؤمنان را در آتش نمى بينند مى گويند مردانى را كه در دنيا از اشرار مى دانستيم چرا نمى بينيم؟ آيا آنها را در دنيا مسخره گرفتيم و در اينكار خطا كرديم و آنها اهل نجات بودند؟ يا با ما در آتشند ولى چشم ما آنها را نمى بيند؟

مجمع البيان در معنى: أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِيًّا كه با همزه استفهام است فرموده: «اتخذناهم هزءا فى الدنيا فاخطأنا» الميزان نيز چنان گفته است.

64- إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ لفظ «ذلك» اشاره است به تخاصم گذشته، يعنى اين مخاصمه و مجادله حتمى و ثابت است، آن گاه مشار اليه «ذلك» بيان شده كه تخاصم اهل النار باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 248

[سوره ص (38): آيات 65 تا 88]

اشاره

قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (65) رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ (66) قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ (67) أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (68) ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى إِذْ يَخْتَصِمُونَ (69)

إِنْ يُوحى إِلَيَّ إِلاَّ أَنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ (70) إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ

(71) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ (72) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (73) إِلاَّ إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ (74)

قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ (75) قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (76) قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (77) وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى يَوْمِ الدِّينِ (78) قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (79)

قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (80) إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (81) قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (82) إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (83) قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ (84)

لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ (85) قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ (86) إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (87) وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ (88)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 249

65- بگو من فقط انذار كننده ام، معبودى جز خداى يكتا و غالب نيست.

66- پرورش دهنده آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنهاست، توانا و آمرزنده است.

67- بگو: قرآن خبر بزرگى است.

68- شما از آن رو گردانيد.

69- من به جمعيت بالاتر، آن گاه كه اختصام مى كردند علمى نداشتم.

70- فقط به من وحى مى شود كه من انذار كننده آشكارى هستم.

71- ياد كن كه خدايت به ملائكه فرمود: من بشرى از گل خواهم آفريد.

72- چون او را ساختم و در او از روح خود دميدم بر او سجده كنان بيافتيد.

73- ملائكه همه و تمامى سجده كردند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 250

74- مگر ابليس كه تكبر كرد و از كافران گرديد.

75- خدا فرمود، اى ابليس چه عامل مانع شد از سجده ات به آنچه با

دو دست خود آفريده ام آيا خودت را بزرگ ديدى و يا از بزرگان هستى؟

76- گفت: من بهتر از او هستم، مرا از آتش و او را از گلى آفريده اى.

77- فرمود از آنجا خارج شو، تو رانده شده اى.

78- لعنت من تا روز جزا بر تو است.

79- گفت: خدايا تا روزى كه مبعوث مى شوند مهلتم ده.

80- فرمود: تو از مهلت شدگانى.

81- تا وقت روز معين.

82- گفت: به عزتت سوگند، همه شان را گمراه خواهم كرد.

83- مگر بندگانت از آنها كه خالص شده اند.

84- فرمود: سخن من حق است، حق را مى گويم.

85- به طور حتم و يقين. جهنم را از تو و پيروان تو پر خواهم كرد.

86- بگو: از شما پاداشى نمى خواهم و من از اهل تصنع نيستم.

87- نيست قرآن مگر بيدارى، جهانيان را.

88- حتما (صدق بودن) خبر آن را بعد از زمانى خواهيد دانست.

كلمه ها

ملاء: جماعت و جماعت اشراف. كه هيبت آنها دلها را پر كرده است در صحاح گفته: «الملأ: الجماعة» مراد از آن در آيه معناى دوم است بِالْمَلَإِ الْأَعْلى جماعت بالاتر (انجمن ملائكه).

قعوا: فعل امر است از «وقع يقع».

متكلفين: متكلف كسى است كه چيزى را بر خود با مشقت تحميل مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 251

شرحها

در آغاز سوره خوانديم وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ آنچه تا به حال گفته شد همه، ذكر و پند و بيدارى است، آيات زير نيز نوعى از آن بيداريهاست، در اين آيات مى خوانيم كه جز خدا معبودى نيست، رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انذار كننده اى از جانب اوست، مخالفت انسان با پيامبران و تعليمات الهى از اول خلقت آغاز شده است، آن گاه كه شيطان در فريفتن انسانها قسم ياد كرد خدا نيز او و پيروان او را وعده آتش داد.

65- قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ اين آيه و آيه بعدى در رابطه با منذر بودن آن حضرت و استدلال بر معبود بودن خداست، در الميزان فرموده: أَنَا مُنْذِرٌ براى افاده حصر است يعنى جز انذار، غرض ديگرى از قبيل جاه و مال در كار من دخيل نيست، واحد و قهّار، استدلال است بر «اله» بودن يعنى آنكه يكى است و شريك ندارد و آنكه بر همه قاهر و مسلط است فقط او معبود مى تواند باشد.

66- رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ يعنى جز خدا معبودى نيست زيرا كه او پرورش دهنده آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست، مى باشد، عقل حكم مى كند كه معبود فقط بايد او باشد.

و

خدايى كه تواناست و عجز و نيازى در او نيست و خدايى كه صفت گذشت و اغماض را دارد يعنى از عزت و توانايى خود سوء استفاده نمى كند.

67 و 68- قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ آيه ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى و آيه وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ نشان مى دهد كه ضمير «هو» به قرآن راجع است يعنى قرآن خبر پر فائده تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 252

بزرگى است كه شما از آن رو گردانيد.

69- ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى إِذْ يَخْتَصِمُونَ اين آيه و آيه بعدى توجيه «نبأ عظيم- منذر» است يعنى من به عنوان يك بشر، علمى به ملاء اعلى و اختصام شيطان با ملائكه درباره سجده آدم نداشتم بس آنچه مى گويم از روى وحى مى گويم، به نظرم منظور از «يختصمون» گفتگوى ملائكه با ابليس است درباره سجده آدم، معلوم مى شود كه پس از فرمان پروردگار با هم مخاصمه كرده اند، بالاخره ابليس به سجده حاضر نشده است.

در مجمع البيان و الميزان گفته: اختصام همانست كه در آيات وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ... اما آنجا گفتگو با خداست نه مخاصمه ميان خود.

در روايات آمده: كه اختصام آنها در كفارات و درجات است كفارات يعنى وضو گرفتن در سرماى شديد و رفتن به جماعت و انتظار نماز بعد از نماز درجات يعنى افشاء سلام و اطعام طعام و نماز خواندن در شب وقتى كه مردم در خوابند ولى اين روايات با آيه سازگار نيست.

70- إِنْ يُوحى إِلَيَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ يعنى علمى به ملاء اعلى نداشتم آنچه مى گويم وحى است و به

من وحى نمى شود مگر آنكه من انذار كننده ام.

71- إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ از اينجا جريان خلقت آدم و سجده ملائكه شروع مى شود، علت نقل اين ماجراى ظاهرا آنست كه ريشه مخالفت با حق از اينجا آغاز مى شود، «طين» به گل خشكيده نيز گفته مى شود.

72- فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 253

در آياتى نظير اين آيه گفته ايم: منظور از «سويته» ساختن و پرداختن جسد آدم از گل و از نفخ روح، دميدن حيات در او و مبدل شدن به انسان است و نيز گفته ايم ظهور آيات آنست كه خلقت آدم بدون سابقه و انفجارى بوده است مانند مبدل شدن عصاى موسى به مار، منظور از افتادن به سجده ظاهرا خضوع در مقابل آدم و اقرار به لياقت او در خليفة اللهى است.

73- فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ.

دو تا تأكيد نشان مى دهد كه احدى از ملائكه از اين حكم مستثنى نبوده است.

74- إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ مگر ابليس كه خودبين شد و امتناع كرد، به نظر مى آيد «كان» منسلخ از زمان و به معنى «شد» است، نه اينكه قبلا از كافران بود على هذا «كان» تامه است.

به صريح آيه إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ كهف/ 50 شيطان از ملائكه نبود، لذا جمله إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ به طور تغليب به ابليس شامل است، آن ملعون نيز شمول خطاب را مى دانست، لذا نگفت: خدايا خطاب به ملائكه بود نه به من.

75- قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ مراد از

«يدى» شايد اهتمام به خلقت آدم است مانند كسى كه بگويد اين كار دست من است. در روايتى از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه، «يدى» به قدرت تفسير شده است. در اينصورت تثنيه براى تأكيد است، خطاب و استفهام براى توبيخ است و نيز در مقام توبيخ فرموده: آيا خودت را بزرگ ديدى يا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 254

واقعا از برترها بودى، كه سجده براى تو لايق نبود؟ احتمال دارد مراد از دو دست علم و حكمت باشد.

76- قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ اشتباه ملعون در اينجا بود و فكر نمى كرد كه خلقت از يك نوع آتش، چه برترى مى تواند داشته باشد و چگونه او از آدم بهتر مى شود؟!! وانگهى او مأمور به اطاعت از خدا بود، او را خداى حكيم مى دانست لازم بود متوجه شود كه در اين كار خدا را حكمتى است، پس اين جز يك عصيان و طغيان نمى تواند باشد، لذا خداوند ديگر جواب نداده و ساقطش كرد.

در نهج البلاغه فرموده: «

فعدو اللَّه امام المتعصبين و سلف المستكبرين الذى وضع اساس العصبية

». 77 و 78- قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى يَوْمِ الدِّينِ.

در سوره اعراف آمده: فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها/ 13 ضمير منها در هر دو حمل ظاهرا راجع به منزلت و مقام است كه مانند ملائكه بود و نيز حق آنست كه شيطان با مجرد تمرد و عصيان از منزلت خويش افتاد، اين آيه بيان افتادن اوست مگر آنكه بگوئيم: منظور خارج شدن از ميان ملائكه است فَإِنَّكَ رَجِيمٌ تعليل خروج است كه ديگر از رحمت

من رانده شدى و آنجا محل رحمت است نبايد در آنجا بمانى. راجع به لَعْنَتِي إِلى يَوْمِ الدِّينِ رجوع شود به سوره حجر/ 35.

79- قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.

ظهور رجيم و لعين بودن آن بود كه از بين برود و يا قدرتش سلب شود لذا مهلت خواست، در سوره حجر/ 36، اين آيه و آيه بعدى مشروحا تفسير تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 255

شده است.

80 و 81- قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.

ابليس تا روز بعث مهلت خواست على هذا لازم بود كه بعد از شروع انقراض عالم، ميان دو نفخ صور نيز در مهلت باشد ولى بعد از مردن همه انسانها در نفخه اوّل، ديگر حكمتى براى مهلت او نبود، لذا فرمود: اين مهلت تا روز وقت معلوم است كه ظاهرا نفخه اوّل باشد «منظرين» نشان مى دهد كه مهلت داده شدگان زياد هستند.

82 و 83- قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ.

تفسير آن در سوره حجر ديده شود، جمع آمدن «أغويناهم» حاكى است كه مسئله تنها درباره آدم نبوده بلكه همه انسانها در نظر بوده است.

84- 85- قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ وعده آتش است به ابليس و پيروان او، وعده مؤكد و حتمى، «فالحق» تقديرش «فقولى الحق»، مقسم به آن لَأَمْلَأَنَّ ... است، وَ الْحَقَّ أَقُولُ جمله معترضه است يعنى: سخن من حق است و حقّ را مى گويم كه جهنم را از تو و پيروان تو پر خواهم كرد، در الميزان فرموده گويا مراد از «منك» جنس است تا شامل ابليس و سائر شياطين نيز گردد.

86- قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ

أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ نوعى استدلال است بر ذكر بودن قرآن و بر «منذر» بودن آن حضرت، يعنى اگر از اين تبليغ نظرم جاه و مال بود مى توانستيد درباره نبوت من شك كنيد، حال آنكه اجرى از شما نمى خواهم و اهل تصنع هم نيستم كه خودم را بيجا به زحمت اندازم، گويا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 256

مراد آنست كه نه چيزى مى خواهم و نه حاضرم بدون فرمان خدا چيزى بر خود تحميل كنم و رنج بى فائده بكشم.

87- إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ بلكه قرآن بيدارى است براى همه جهانيان در همه جا و در هر عصر، از همه جهانيان در هر عصر چگونه مى شود مزد دريافت كرد آن وقت در ادامه مطلب فرموده:

88- وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ يعنى آنچه نسبت به آينده خبر داده است از پيروزى حق و خذلان باطل و نزول عذاب و آمدن آخرت، خواهيد دانست و كه همه گفته هايش بر حقّ بوده است.

روز پانزدهم ذو الحجة الحرام هزار و چهار صد و چهار هجرى مصادف با روز ولادت حضرت امام هادى صلوات اللَّه عليه، مطابق 20/ 6/ 1363، تفسير سوره مباركه ص به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 257

سوره زمر

اشاره

در مكه نازل شده و هفتاد و پنج آيه است

نظرى به كليات سوره

1- زمر پنجاه و نهمين سوره است كه بعد از سوره سبأ در مكه نازل گرديد چنان كه در مقدمه گذشت به نظر مى آيد كه در سالهاى هفتم و يا هشتم بعثت نازل شده باشد، اما تاريخ صحيح نزول آن روشن نيست.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى هفتاد و پنج و در قرائت شامى هفتاد و سه و در قرائت ديگران هفتاد و دو است عدد كوفى به واسطه عاصم بن ابى النجود و ابو عبد الرحمن سلمى به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد. در تفسير خازن نقل شده كه اين سوره داراى هزار و صد و هفتاد و دو كلمه و چهار هزار و نهصد و هشت حرف است، اين شمارش حاكى از اهتمام بيشتر مسلمين به قرآن مجيد است.

3- علّت نامگذارى به «زمر» ظاهرا وقوع اين كلمه در آيات 71 و 73 آنست وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً.

از روايات معلوم مى شود كه نامگذارى آن در عصر رسالت و به واسطه آن حضرت بوده است.

4- آيات و مطالب سوره حاكى است كه در مكه نازل شده است زيرا نوعا مسائل عقيدتى اسلام از قبيل توحيد، نبوت، معاد و نظامات جهان در آن مطرح است.

در مجمع البيان فرموده: به قولى سه آيه از آن يعنى آيات 53- 55 تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 258

قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ ... در مدينه و در رابطه با وحشى قاتل حمزه سيّد الشهداء نازل شده است، بعضى فقط آيه 53 را گفته اند ولى اعتبارى به اين گفته ها نيست و نيز

ظاهر آنست كه همه سوره به يك بار نازل شده است.

(غرض سوره) 5- در اين سوره به اين مطلب كه بايد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله خدا را عبادت كند بسيار اهميت داده شده است نظير فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ/ 2، آن گاه بعد از چند آيه مى فرمايد: قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ/ 11، سپس بعد از دو آيه مى فرمايد: قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِينِي فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ/ 14 و نيز فرمايد: بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ/ 66 و در مقام تهديد مى فرمايد: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ/ 65.

و نيز در مقام بر حذر داشتن كه مبادا از تلقينات مشركان اطاعت كنى فرمود:

أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ .../ 36، آن گاه در آيه 65 فرموده: قُلْ أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ.

از اينها چنان كه الميزان فرموده: معلوم مى شود كه مشركان از آن حضرت خواسته اند از دعوت خود دست بردارد و متعرض خدايان آنها نشود و او را از غضب خدايان خود ترسانده اند و نيز او را به عبادت آنها خوانده اند، اين جريان سبب نزول سوره با آن لجن موكد گرديده است.

علاوه بر اين: سوره مباركه مسئله توحيد و يگانگى خدا و نفوذ قدرت او را در اراده كائنات در حدّ اعلى از راه عقل و وحى آسمانى بيان مى كند و از آنها نتيجه مى گيرد كه خلقت و تدبير كائنات در دست خداست، عبادت و اطاعت خاصّ اوست و نيز مسئله معاد را مطرح كرده و در آخر مى فرمايد: تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص:

259

متّقيان گروه گروه به بهشت و كفّار فوج فوج رهسپار آتش خواهند شد.

راه زندگى آن نيست كه انسان در دفع مضرات و جلب منافع به مجسمه ها و مخلوق روى آورد و زندگى خويش را با رسومات از خود ساخته به آخر رساند و گرنه خلقت او عاطل و باطل خواهد بود، خدا از خلقت او غرضى دارد، رسيدن به آن هدف و غرض، در اطاعت و زندگى از نظر خداست.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 260

[سوره الزمر (39): آيات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (1) إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ (2) أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي ما هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ (3) لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لاصْطَفى مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (4)

خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى أَلا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ (5) خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ (6) إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (7)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 261

بنام خداى رحمان

رحيم

1- اين كتاب از جانب خداى توانا و حكيم نازل شده است.

2- ما اين كتاب حق را به تو نازل كرده ايم خدا را پرستش كن در حالى كه عبادت را براى او خالص كرده اى.

3- بدانيد فقط عبادت خالص براى خداست، كسانى كه جز خدا سرپرستان گرفته اند و مى گويند ما اينها را عبادت نمى كنيم مگر براى آنكه ما را بخدا نزديك كنند، خدا ميان آنها در آنچه اختلاف مى كنند داورى خواهد كرد، خدا كسى را كه دروغگو و كافر است هدايت نمى كند.

4- اگر خدا مى خواست فرزندى اخذ كند، از آنچه مى آفريند برميگزيد، منزه است او، فقط اوست خداى واحد و قهار.

5- آسمانها و زمين را بحق آفريد، شب را بر روز و روز را بر شب مى پيچد، آفتاب و ماه را رام كرده، همه تا مدتى معين روانند، بدانيد كه فقط اوست توانا و آمرزنده.

6- شما را از يك شخص تنها آفريد، سپس زوج او را از جنس خود قرار داد، براى شما هشت جفت چهار پايان به وجود آورد، در شكمهاى مادرانتان به تدريج شما را مى آفريند در ظلمتهاى سه گانه، آن خدا پروردگار شماست، حكومت او راست، الهى جز او نيست ...

7- اگر كفران كنيد خدا از شما بى نياز است براى بندگان كفران را خوش ندارد و اگر شكر گذار باشيد آن را براى شما خودش دارد، هيچ نفس متحمل گناه ديگرى نمى شود، آن گاه بازگشت شما به سوى خداست از حقائق اعمالتان به شما خبر مى دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 262

كلمه ها

تنزيل: نازل كردن. به معنى مفعول (منزّل) نيز آيد.

الدين: به معنى جزا و عبادت آيد، منظور از آن معناى دوّم است.

ممكن است

مراد دين باشد كه طريقه زندگى است.

زلفى: مصدر است به معنى تقرّب و نيز به معنى مقام و منزلت آيت، مراد از آن در آيه معناى مصدرى است.

كفار: بسيار كافر و بسيار ناسپاس: با قرائن معلوم مى شود.

واحد: ظاهرا وقتى كه اين كلمه وصف خدا آيد نظر به عدد است يعنى يكى است و دو تا يا بيشتر نيست. راغب «بى تجزى و بى تكثّر» گفته است.

قهار: بسيار غالب و توانا.

يكور: كور و تكوير: پيچيدن و جمع كردن در مجمع البيان انداختن چيزى بالاى چيزى گفته است، فيومى در مصباح گويد «كار العمامة كورا: ادارها على رأسه» و نيز آمده: «كور العمامة عن رأسه تكويرا: لفّها».

ازواج: جمع زوج به معنى جفت. در زبان عرب به هر يك از نر و ماده زوج گفته مى شود مثل اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ كه مراد زن آدم است و مثل قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها كه مراد مرد است، زوجه و زوجات در قرآن نيست.

تصرفون: صرف: برگرداندن. خواه ظاهرى باشد يا از حالى به حالى مراد از آن معناى دوّم است «تصرفون»: برگردانده مى شويد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 263

يرضه: در اصل «يرضاه» بود الف آن در اثر جزم كه جواب ان شرطيه است حذف گرديده، هاء آن را بعضى ساكن و بعضى مضموم و با اشباع و بعضى مضموم بلا اشباع خوانده اند (مجمع البيان).

وازره: وزر، بار، اغلب درباره گناه به كار رود، «وازرة» صفت نفس است يعنى نفسى كه بار گناه دارد.

ذات: صاحب و قرين بِذاتِ الصُّدُورِ آنچه مصاحب و قرين سينه هاست (مكنونات خاطر).

شرحها

اين آيات به حكم عنوان مطالب سوره هستند و خلاصه آنها چنين است:

قرآن

از جانب خداست، فقط خدا را بندگى كن. آنهايى كه غير خدا را بندگى مى كنند در اشتباهند، دروغگو و ناسپاسند، مورد هدايت خدا نيستند.

خدا در اداره جهان براى خويش فرزندى و شريكى اتخاذ نكرده است، براى واحد قهار فرزندى نمى تواند باشد.

خلقت آسمانها و زمين و اداره آنها خاص خداست، شما را نيز او آفريده است على هذا پرستش مخصوص اوست، اگر او را عبادت كنيد آن براى شما بهتر است و اگر كافر باشيد حاجتى به شما ندارد، بازگشت همه شما به سوى اوست، از كارتان با خبر است. ناگفته نماند: همه آيات فرمان پرستش خدا و استدلال به آنست.

1- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ.

ترجمه و تفسير آيه بسمله در سوره فاتحة الكتاب گذشت، خلاصه اين آيه آنست كه. اين قرآن از جانب خداى توانا و حكيم است، تَنْزِيلُ الْكِتابِ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 264

خبر مبتداى محذوف و اضافه صفت به موصوف است و آن به معناى مفعول و «منزل» مى باشد يعنى: «هذا كتاب منزل من اللَّه» طبرسى رحمه اللَّه فرموده:

تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ مبتداء و خبر است.

«العزيز» خداى توانا كه دستى بالاى دست او نيست فعّال ما يشاء است و در عين حال حكيم است، كار را از روى مصلحت انجام مى دهد، قرآن از روى مصلحت بشر نازل شده از جانب خداى توانا.

2- إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ.

مشروح آيه سابق و نتيجه گيرى از انزال كتاب است «بالحق» حال است از «الكتاب» يعنى كتابى كه ملتبس به حق است فرمان «عبادت به خدا» در آن حق است، پس خدا را عبادت كن در

حالى كه عبادت را براى او خالص و مخصوص كرده اى و غير خدا در آن شركتى ندارد.

منظور از عبادت فقط نماز و روزه و اعمال عبادى نيست، بلكه: زندگى كردن مطابق دستورات خداست، اعمال عبادى باشد يا غير عبادى. مراد از «الكتاب» همه قرآن است، آنچه تا وقت نزول اين سوره نازل شده بود و آنچه در علم خدا بود كه نازل شود، مگر آنكه منظور فقط اين سوره باشد.

3- أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي ما هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ.

صدر آيه توضيح فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ است يعنى فقط عبادت خالص مال خدا و مخصوص خداست به عبارت ديگر: خدا فقط عبادتى را قبول مى كند كه خالص و فقط براى خدا باشد، عبادت شرك آلود يا عبادت غير خدا مورد قبول خدا نيست.

آن گاه در همين رابطه فرموده: بت پرستان كه جز خدا، اصنام را تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 265

مى پرستند بيراهه رفته اند، خدا خود ميان آنها داورى خواهد كرد. كلمه «اولياء» نشان مى دهد كه بتها را ضارّ و نافع مى دانسته اند، ما نَعْبُدُهُمْ تقديرش «يقولون ما نعبدهم» است «زلفى» مفعول مطلق و تقدير آن «ليقربونا تقريبا» مى باشد.

ناگفته نماند مشركان مكّه به معاد عقيده نداشتند، على هذا منظورشان تقرب دنيوى و موفّق شدن در كارهاى دنياست.

به نظر مى آيد: فاعل «يختلفون» پيامبران و اهل اخلاص از يك طرف و كفّار از طرف ديگر باشد و شايد فاعل آن مشركان باشد يعنى «يختلفون مع الانبياء» در اينصورت اختلاف در جاى انكار است.

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ.

يعنى حكم خدا

در قيامت بر عليه مشركان خواهد بود كه آنها دروغگو و بسيار كافر هستند، هدايت ظاهرا ايصال به مطلوب است. ناگفته نماند: علامه طباطبائى در ذيل اين آيه فرموده: مشركان در واقع ارباب انواع را مى پرستيدند توجّه به اصنام از آن جهت بود كه ارباب انواع را بياد مى آوردند و در شكل آنها بودند، اين سخن و نقد آن در نكته ها خواهد آمد.

4- لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لَاصْطَفى مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ.

آنچه گذشت در رابطه با شرك عبادتى بود، اين آيه در نفى شكر ربوبى است از آيات شريفه معلوم مى شود كه منظور مشركان از اتخاذ ولد آن بود كه خدا فرزندى براى خود اخذ كرده و در اداره كار جهان شريك اوست چنان كه از آياتى نظير: قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ...

يونس/ 68 على هذا بعد از نفى شرك عبادتى در آيه سوم در اين آيه خواسته شرك تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 266

ربوبى را نفى كند، يعنى ربوبيت جهان مانند خلقت آن خاص خداست، جز خدا كسى در اداره جهان دست اندر كار نيست.

الميزان فرموده: پسر بودن اگر به طور حقيقى باشد لازمه اش شريك بودن پسر با پدر در ذات و خواص و آثار آنست و اگر اعتبارى باشد، لازمه اش اشتراك در شئونات خاصه است مانند آقايى، حكومت، شرافت، تقدم و امثال آن، آيه لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً ... دليل بر محال بودن اتخاذ ولد براى خدا به هر دو معنى است.

نگارنده گويد: علّت محال بودن آنست كه هر دو نوع فرزند بر

خلاف واحد و قهار بودن خداست و اگر خدا چنين مى كرد دليل مى شد كه او واحد و قهار نيست. به عبارت ديگر خدا واحد است در ذات و واحد است در صفات ذاتيه و واحد است در لوازم صفات ذات از قبيل خلقت و تدبير و عزت و كبرياء و قهار و بر هر چيز غالب است، پس محال است كه در قبال او چيزى باشد مستقل در بعضى از اين كارها.

در الميزان فرموده: اين آيه يك قياس استثنايى است كه نقيض مقدم در آن استثنا مى شود تا نقيض تالى را نتيجه بدهد يعنى: اگر خدا مى خواست فرزندى اخذ كند، آن را از بعضى مخلوق خود اختيار مى كرد، اما اين خواست محال است زيرا كه خدا واحد و قهار است پس اختيار بعضى از خلق براى فرزندى نيز محال است.

در خاتمه بايد دانست لَاصْطَفى مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ براى آنست كه، غير از خلق خدا براى اختيار كردن چيزى نيست على هذا اگر اخذ ولد مى كرد لا بد مى بايست از مخلوق خود بكند.

5- خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 267

عَلَى اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى أَلا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ

اين آيه و آيه بعدى در رابطه با آنست كه خلقت و تدبير هر دو در دست خداست، على هذا او را شريكى نيست و عبادت خاص اوست. يُكَوِّرُ اللَّيْلَ ...

سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ ... در بيان تدبير و اداره جهان است، تكوير به معنى انداختن بعضى بر بعضى و پيچيدن بعضى بر بعضى، همانست كه شب به جاى روز و

روز به جاى شب آيد نظير: يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ: اعراف/ 54 يعنى شب را بر روز مى پوشاند، آن در جاى وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ بقره/ 164 است كه شب و روز پيوسته در جاى يكديگر قرار مى گيرند.

تسخير شمس و قمر در مدارهاى خود و در فواصل معين از مصاديق تدبير است لِأَجَلٍ مُسَمًّى حاكى است كه اين تدبير تا مدتى خواهد بود. هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ عزت و غفران را به خدا منحصر مى كند و استدلال به توحيد است فقط اوست تواناى منحصر به فرد و آمرزنده بى نظير.

6- خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ.

آيه گذشته راجع به خلقت و تدبير همه كائنات بود، اين آيه راجع به خلقت انسان است، مراد از هشت زوج از چهار پايان شتر، گاو، بز و گوسفند است كه به اعتبار نر و ماده هشت زوج مى شود چنان كه در سوره انعام آمده:

ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ ... وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ .../

143. به كار رفتن لفظ انزال در خلقت آنها، شايد به علت وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 21 باشد كه انبارهاى هر چيز پيش از ظاهر شدن در دنيا در نزد خدا موجود است.

از همين قسم است يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ اعراف/ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 268

26 وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ ... حديد/ 25.

مراد از نفس واحده به قرينه آيات ديگر آدم ابو

البشر و از «زوجها» زن او «حوا» است «ثم» نشان مى دهد كه زنش مقدارى بعد از او آفريده شده است.

و شايد براى تراخى رتبى در كلام باشد، يعنى خلقت شما از دو فرد شروع شده است.

يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ اگر من باب تغليب اولى العقل باشد راجع به انسان و چهارپايان هر دو است و گرنه خلقت چهارپايان بالملازمه از آن فهميده مى شود.

در مجمع البيان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه ظلمات سه گانه را ظلمت شكم، ظلمت رحم و ظلمت بچه دان فرموده است، شروع خلقت همه اشياء در ظلمت و تاريكى است، حيوان باشد يا نبات. خدا مى داند در آن چه سرى هست.

ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ.

كلمه رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ حاكى از تدبير كل جهان و انسان است لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نتيجه گيرى است از دو آيه فوق فَأَنَّى تُصْرَفُونَ تذكر به اشتباه انسان است كه به غير خدا روى مى آورد.

7- إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ.

يعنى: اين همه دعوت به توحيد براى نفع شماست و گرنه خدا را نيازى به عبادت شما نيست، در عين حال از كفران شما خوشنود نمى شود كه به ضرر شما و سبب آتش رفتن شماست، و نيز از شكر شما خوشنود مى شود كه سبب نجات شماست، مقتضاى مولويّت و معبود بودن آنست كه از سعادت بندگان خوشنود تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 269

و از بدبختى آنها ناخرسند باشد، اينكار منافى با نياز بودن نيست. ضمير «يرضه» راجع به شكر است كه از «تشكروا» فهميده مى شود.

وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ

وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ.

يعنى در مسئله كفران و مجازات، شخصى بار گناه شخص ديگر را حمل نمى كند، مؤنث آمدن «وازره» به اعتبار «نفس وازرة» است، اين خوشنودى و عدم خوشنودى راجع به دنياست.

آن گاه بازگشتتان به سوى خداى متعال است در آنجا حقائق اعمال بر شما كشف مى شود و حتى به كيفر و پاداش مكنونات خاطر نيز خواهيد رسيد، «ينبئكم» نشان مى دهد كه اعمال در شكل ديگرى ديده خواهند شد كه احتياج به خبر دادن پيش خواهد آمد.

نكته ها

ارباب انواع و مشركان:

علامه طباطبائى در ذيل آيه سوم وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ... فرموده است، بت پرستان عقيده داشتند كه خداى سبحان بالاتر از آنست كه عقل يا وهم و يا حس انسانى او را درك كند، پس خدا بالاتر از آنست كه عبادت به او متوجه شود، على هذا واجب است با تقرّب به مقربان درگاه او، به او تقرّب جوييم و آنها عبارتند از ملائكه، جن و پاكان بشر. ارباب و معبودها در حقيقت آنها هستند.

امّا اصنام و هيكلهايى كه در معبدها نصب شده، اشكال و صورتهاى معبودها هستند نه خود آنها. النهايه عوام آنها، ميان اصنام و ارباب اصنام فرق نگذاشته و اصنام را عبادت كردند، چنان كه ارباب و الهه مورد عبادت بودند، عرب جاهلى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 270

نيز چنين بود.

همچنين عوام صابئين گاهى ميان ستارگان و ارواح ستارگان فرق نگذاشته با آنكه نزد خواص آنها فقط ارواح ستارگان الهه و معبودها بودند، خلاصه اين سخن آنست كه: مشركان در واقع به اصنام فقط اين عقيده را داشتند كه آنها صورتها

و هيكلهاى ارباب و الهه هستند و در واقع عبادت مال ارباب است نه هيكلها و آنها ارباب انواع را عبادت مى كنند نه اصنام را ..

مرحوم علامه اين سخن را در چندين محلّ از تفسير الميزان تكرار كرده است به نظر مى آيد: اين مطلب را از عقائد يونان باستان اخذ كرده كه آنان درباره خدايان «آلپ» داشتند در صورتى كه چنين چيزى وجود داشته باشد.

به هر حال اين سخن مورد تصديق قرآن مجيد نيست در آيات از اين مطلب خبرى يافته نمى شود بلكه ظهور آيات آنست كه بت پرستان فقط توجهشان به اصنام بوده و آنها را ضارّ و نافع دانسته و به خود آنها پرستش ميكرده اند.

مثلا در جريان ابراهيم عليه السّلام و قومش آمده: إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ. قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ شعراء/ 70- 74، ابراهيم از آنها مى پرسد آيا وقتى كه شما آنها را مى خوانيد حرف شما را مى شنوند؟ يا ضرر و نفعى مى رسانند؟ آنها در جواب وامانده مى گويند:

پدرانمان چنين مى كردند، اگر فرموده الميزان صحيح بود لازم بود آنها در جواب بگويند: ما كه اينها را پرستش نمى كنيم، بلكه ارواح آنها و ارباب را پرستش مى كنيم آنها نيز مى شنوند.

يا آنجا كه ابراهيم ميگويند: بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ آنها در جواب مى گويند: لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ انبياء/ 63 تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 271

و 65، لازم بود در جواب بگويند: اينها سخن نمى گويند ولى ما كه باينها پرستش نمى كنيم.

يا آنجا كه مشركان به هود عليه السّلام مى گفتند: إِنْ نَقُولُ

إِلَّا اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ هود/ 54 آيا نظرشان به خود اصنام بود يا به ارباب اصنام؟

يا آنجا كه درباره بتها مى گويد: وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ ... فاطر/ 13، آيا منظور اصنام است يا ارواح اصنام؟ چرا در جواب نگفتند: اينها نمى شنوند ولى معبودهاى اصلى كه ارواح اينهاست مى شنوند؟

يا آنجا كه در محكوم كردن بت پرستى فرموده: قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ ... زمر/ 38، آيا منظور اصنام است يا ارباب اصنام؟

آيا مراد از اينهمه وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً كه در قرآن داريم، ارباب انواع هستند يا خود هياكل و اصنام؟ حق اينست كه براى گفته الميزان شاهدى در قرآن يافته نيست بلكه آيات قرآن خلاف آن را مى رسانند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 272

[سوره الزمر (39): آيات 8 تا 20]

اشاره

وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ (8) أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (9) قُلْ يا عِبادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ (10) قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ (11) وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ (12)

قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي

عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (13) قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِينِي (14) فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ (15) لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِ (16) وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ (17)

الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (18) أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النَّارِ (19) لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعادَ (20)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 273

8- چون به انسان بد حالى رسد، خدايش را در حال انابه ميخواند، سپس چون نعمتى به او عطا كرد گرفتارى خويش را كه خدا را به سوى آن مى خواند از ياد مى برد و براى خدا شريكان قرار مى دهد، تا از راه خدا گمراه كند، بگو از كفر خود كمى لذت ببر كه تو از اهل آتشى.

9- يا آنكه در ساعات شب ساجد و قائم است، از آخرت مى ترسد و به رحمت خدايش اميدوار است، بگو: آيا آنان كه مى دانند و آنان كه نمى دانند برابر هستند، فقط خردمندان متذكر مى شوند.

10- بگو: اى بندگان مؤمن من، از پروردگارتان بترسيد، براى آنان كه در اين دنيا كار خوب كرده اند، پاداش خوبى هست، زمين خدا وسيع است، صابران بى حساب اجر مى برند.

11- بگو: من مأمورم كه خدا را عبادت كنم در حالى كه خالص كننده عبادت براى خدايم

12- و مأمورم كه

اولين مسلمان باشم.

13- بگو: اگر معصيت خدا كنم از عذاب روز بزرگ مى ترسم.

14- بگو: خدا را بندگى مى كنم با اخلاص عبادتم به او. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 274

15- جز خدا هر چه را مى خواهيد عبادت كنيد، بگو: زيانكاران كسانى مى باشند كه خود و اهل خويش را در قيامت به زيان انداخته اند، بدانيد كه خسران آشكار همين است.

16- آنها را از بالاى سر و از پائين، پرده هايى از آتش است، واقع اين است، خدا با اين كلام بندگان خويش را بيم مى دهد، بندگانم از من بترسيد.

17- كسانى كه از عبادت بتها اجتناب كرده و به خدا باز گشته اند، براى آنهاست بشارت بندگان مرا بشارت بده.

18- بندگان من آنهايند، كه سخن را مى شنوند و به نيكوتر آن تابع مى شوند، آنها هدايت شده خدايند و آنها خردمندانند.

19- آيا آنكه وعده عذاب بر او حتمى شده، آيا تو مى توانى نجات بدهى آنكه را كه در آتش است.

20- اما آنان كه از پروردگارشان تقوا داشته اند آنها را غرفه هايى است بنا شده بالاى غرفه هايى. نهرها از زير آنها روان است، وعده خداست، خدا در وعده اش تخلف نمى كند.

كلمه ها

ضر: (بضم اول) بد حالى. «الضر: سوء الحال» راغب مى گويد: خواه در نفس باشد مانند فقد علم و عفت يا در بدن مانند نقض عضو (يا مرض) يا در حال، مانند كمى مال و جاه.

خوله: خول (بر وزن شرف) عطيه، در قاموس و اقرب، عطيه خداى گفته است. «خوله» به او نعمت عطا كرد.

قانت: قنوت: طاعت مداوم. طبرسى معناى اصلى آن را دوام فرموده:

سپس به معنى طاعت، نماز، دعا و غيره به كار مى رود، آن در آيه به معنى ايستاده به دعا و

عبادت است.

اناء: ساعات. اوقات. مفرد آن «انى» بر وزن (عنب، شرف و صرد) است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 275

ظلل: سايبانها. مفرد آن ظلة است و نيز به معنى پوشاننده است.

طاغوت: در اصل مصدر است به معنى طغيان كردن، سپس به معنى طغيانگر متجاوز به كار مى رود، انسان باشد يا معبود باطل يا غير آن.

تنقذ: انقاذ: نجات دادن و خلاص كردن «الانقاذ: التخليص عن ورطة».

غرف: جمع غرفه. يعنى درجه رفيعه و بنائى بالاى بناى ديگر.

ميعاد: وعده و وقت وعده و محل عمل مخصوص.

شرحها

در اين آيات، ابتدا بيان شده: مسئله توجه به خدا يك مسئله فطرى است فراموش كنندگان خدا وقتى كه اسباب دنيوى را بى اثر ديدند به فطرت خود روى مى آورند، پس دعوت به توحيد و پرستش خدا، مورد قبول فطرت انسان است، آن گاه فرموده: مؤمنين به توحيد با منكرين آن يكى نيستند.

سپس به مطلب اول برگشته و به آن حضرت فرمان داده كه: بگو مأمورم فقط خدا را بندگى كنم، اميد نداشته باشيد كه از بندگى خدا دست بردارم، مأمورم كه اوّلين مسلمان باشم، آن گاه به آخرت مؤمنان و منكران اشاره شده است.

8- وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً.

انسان مشرك، تا وسائل مادى را مؤثر مى بيند توجهى به خدا ندارد امّا وقتى كه وسائل مادّى از كار افتاد، به حكم فطرت رو به خدا مى آورد و چون بد حالى از بين رفت و مشمول نعمت خداوندى گرديد ضرر گذشته را فراموش كرده و به خدا شريكان قرار مى دهد. تفسير أحسن الحديث، ج 9،

ص: 276

اين آيه اشاره مى دارد كه توحيد فطرى است و پيامبران به كار غير فطرى دعوت نمى كنند پس فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً يك دعوت فطرى مى باشد.

«ما» در إِنَّما يَدْعُوا ظاهرا راجع به «ضرّ» است منظور از انداد، اصنام و يا مطلق وسائل مادى است كه بالاستقلال مورد توجه انسان مشرك است.

قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلًا إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ.

تهديد است نسبت به عملى كه انسان مشرك در پيش گرفته است، يعنى:

لذت بردن تو كم خواهد بود. زيرا كه از اهل آتشى، «انك ...» تعليل قليل است.

9- أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ.

يعنى: آيا آن شخص مشرك خوب است يا كسى كه او در ساعات شب در سجده و قيام است، در آيه سه وصف درباره مؤمن آمده است: در ساعات شب در عبادت است، از عذاب خدا مى ترسد و به رحمت خدايش اميدوار است، مؤمن پيوسته ميان خوف و رجا زندگى مى كند. به نظر مى آيد: عبادت شب براى نمونه و اهميت آنست إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلًا مزمل/ 6 از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه روايت شده: منظور از قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ... نماز شب است.

قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ.

قرينه مقام نشان مى دهد: مراد از علم در اينجا، علم به خدا و عقائد حقه است كه مستوجب عمل باشد. يعنى: مؤمنان و منكران يكسان نتوانند بود، فقط اهل خرد متوجه اين واقعيت مى شوند. آيه تعليل است براى دو آيه قبلى.

10- قُلْ يا عِبادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ

إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 277

تفريعى است بر مطلبى كه از آيات فوق معلوم گرديد يعنى: حالا كه واقعيت چنين است به بندگان من بگو كه از خدا بترسند. و راه توحيد در پيش گيرند.

لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا ... تعليل اتَّقُوا رَبَّكُمْ است. كلمه فِي هذِهِ الدُّنْيا متعلق به «احسنوا» مى باشد، «حسنة» دال بر تفخيم و شامل اجر دنيا و آخرت است. أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ حاكى است كه از تقوى دست برنداريد و لو به هجرت از دار و ديار بيانجامد، زمين خدا وسيع است در جاى ديگر نيز مى توانيد زندگى كنيد و با تقوا زندگى كنيد. آن گاه در تشويق به تقوا و هجرت فرموده پاداش اهل صبر بيحد و حساب است. گويى بِغَيْرِ حِسابٍ اشاره به كثرت فزون از حد است حصر در آيه ممكن است راجع به «صابرون» و يا بِغَيْرِ حِسابٍ باشد در صورت دوم مراد آنست كه: صابرون پاداش داده نمى شوند مگر بدون حساب.

صبر در آيه در مقابل سختى ها و شدائد است كه در راه تقوا حتى به مهاجرت مى انجامد.

از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند: چون دفترها باز شود و ميزانها نصب گردد براى اهل بلا ميزانى گذاشته نشود و دفترى باز نگردد ...

«قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا نشرت الدواوين و نصبت الموازين لم ينصب لاهل البلاء ميزان و لم ينشر لهم ديوان ثمّ تلا هذه الاية إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ (مجمع البيان).

11- قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ.

از اين آيه، جريان فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً به

نحوى تكرار مى شود و مشركان را مأيوس مى كند از اينكه آن حضرت به خواسته هاى آنان برگردد. «مخلصا» حاكى است كه غير خدا را دخالتى در عبادت من نخواهد بود.

12- وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 278

يعنى: منظور آن نيست كه فقط كه شما عمل بكنيد، بلكه من نيز در اينكار مانند شما هستم و حتى مأمورم اولين مسلمان باشم. به عبارت ديگر تكليف من در اينكار بالاتر از تكليف شماست. مراد از «اوّل» ظاهرا نخستين مؤمن و نخستين مسلم است.

13- قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.

تعليل عبادت خداست، «عذاب» مفعول «اخاف» و مواد از يَوْمٍ عَظِيمٍ آخرت است، جمله إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي معترضه است.

14 و 15- قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِينِي فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ تكرار مطلب گذشته و مأيوس كردن مشركان است، تقدم كلمه «اللَّه» براى افاده حصر و «مخلصا» تأكيد آن مى باشد، «فاعبدوا» امر تهديدى است.

قُلْ إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ.

يعنى: جز خدا هر چه بخواهيد عبادت بكنيد اما نتيجه اش خسران است.

خسران نفس، به هلاكت انداختن آن و خسران اهل، اضلال آنهاست در دنيا.

قيد يَوْمَ الْقِيامَةِ حاكى از خسران روز قيامت است كه بالاترين خسرانهاست مراد از «اهليهم» اگر خواص و خانواده شخص باشد، معنايش همانست كه گفته شد. شايد مراد از آن اهل و مأنوسان روز قيامت باشد از حوريان و خدمه و غيره در اينصورت مراد از «خسران» از دست دادن آنهاست.

أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ.

اين از آن جهت است كه خسران دنيا مدتش كم است و نيز قابل جبران مى باشد بر خلاف خسران آخرت.

16- لَهُمْ مِنْ

فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 279

بيان خسران مبين در آخرت است ظلّه به معنى ساتر و پوشاننده است، نكره آمدن آن دليل عجيب و ناشناس بودن است، بالا و پائين بودن حاكى از احاطه است نظير: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها كهف/ 29، «ذلك» تقديرش: «الامر ذلك» است، تخويف خدا، همان بيان واقعيت است.

17- وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ.

بيان گروه دوم است كه اهل بهشت باشند، مراد از طاغوت به قرينه مقام اصنام است، آن در واحد و جمع به كار مى رود، «انابوا» حاكى است كه اجتناب تنها كافى نيست بلكه بايد برگشت به خدا نيز باشد، چنين كسى بنده محبوب خداست، براى اوست بشارت خدا، در مجمع البيان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شد كه به ابى بصير فرمود:

«انتم هم و من اطاع جبارا فقد عبده».

18- الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ.

وصف «عباد» در آيه سابق است، آيه اجازه مى دهد كه انسان سخنان را بشنود و بهترين آنها را انتخاب كرده و پيروى كند، قول احسن، قولى است كه بهترين راه سعادت را نشان بدهد و ارشاد كند. «يتبعون» حاكى از عمل است، هَداهُمُ اللَّهُ روشن مى كند كه وجود اين حالت در انسان مصداق هدايت الهى است و نيز چنين كسانى خردمندانند.

19- أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النَّارِ.

يعنى آيا آنكه قول احسن را مى شنود و پيروى مى كند بهتر است يا آنكه

وعده عذاب بر او حتمى شده و گوش شنوا ندارند؟ مراد از «كلمة» وعده خداست كه فرموده: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ بقره/ 28. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 280

أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ ... حاكى است كه خودت را درباره اسلام آوردن آنها به فشار ميانداز كه عذاب بر آنها حتمى شده است، على هذا جمله أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ ...

استيناف است، به قولى تقدير آن: «أ فمن وجب عليه وعيد اللَّه بالعقاب أ فأنت تخلّصه من النار» است تكرار استفهام براى تأكيد مى باشد.

20- لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعادَ.

نقطه مقابل آيه سابق است، نكره آمدن «غرف» دال بر تفخيم است، ممكن است «مبنية» اشاره به مستقل بودن آنها باشد درباره انهار بهشتى در بقره/ 25 توضيح داده شده و در سوره قتال نيز خواهد آمد، وَعْدَ اللَّهِ مفعول مطلق و در جاى فعل خود قرار گرفته است يعنى «وعدهم اللَّه تلك الغرف وعدا» جمله اخير حكايت از حتمى بودن غرفه ها و پاداشهاست كه وعده خدا تخلف پذير نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 281

[سوره الزمر (39): آيات 21 تا 37]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابِيعَ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطاماً إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ (21) أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (22) اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ

قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (23) أَ فَمَنْ يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ قِيلَ لِلظَّالِمِينَ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (24) كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (25)

فَأَذاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْيَ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (26) وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (27) قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (28) ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (29) إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ (30)

ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ (31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ (32) وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (33) لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ (34) لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ (35)

أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (36) وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَ لَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقامٍ (37)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 282

21- آيا ندانسته اى كه خدا از آسمان آبى نازل كرد و آن را در جويها داخل نمود، سپس بواسطه آن زرعى كه داراى انواع گوناگون است خارج مى كند، سپس خشكيده مى گردد، در آن تذكرى است خردمندان را.

22- آيا آنكه خدا سينه اش را براى اسلام آوردن وسعت داده (مانند قسى القلب است؟)

واى به آنهايى كه قلوبشان از ياد خدا قسى و غافل شده است و آنان در گمراهى آشكار قرار دارند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 283

23- خدا بهترين كلام را نازل كرده است، كتابى متشابه و ملتئم، پوستهاى آنان كه از خدا مى ترسند، از ياد آن مى لرزد، سپس جلود و قلوبشان به ياد خدا آرام مى گيرد، آن هدايت خداست، هر كه خدا اضلالش كند راهنمايى ندارد.

24- آيا آنكه عذاب بد را با صورتش دفع مى كند (مانند ايمن از عذاب است؟) گفته شود به ظالمان بچشيد كارى را كه مى كرديد.

25- آنان كه پيش از اهل مكه بودند، پيامبران را تكذيب كردند، عذاب از جاى ندانسته به آنها آمد.

26- پس خدا خوارى را در دنيا به آنها چشانيد، البته عذاب آخرت بزرگتر است اى كاش مى دانستند.

27- براى مردم در اين قرآن از هر مثل، مثل زديم تا پند گيرند.

28- قرآنى واضح، بدون كجى، تا از شرك و كفر بپرهيزند.

29- خدا مثلى زده است، مردى را كه در او شريكان بد خلق و مخالف هست و مردى را كه مخصوص و خالص است فقط به مردى، آيا اين دو نفر در صفت و حالت برابراند؟

30- تو خواهى مرد، آنها نيز خواهند مرد.

31- سپس شما روز قيامت نزد خدايتان مخاصمه خواهيد كرد

32- كيست ظالمتر از آنكه بر خدا دروغ گويد و كلام راست را تكذيب كند، آيا در جهنم كافران را اقامتگاه نيست؟

33- آنكه كلام راست را آورده و آن را تصديق كرده، آنها متقيان مى باشند.

34- براى آنهاست نزد پروردگارشان آنچه مى خواهند، پاداش نيكوكاران چنين است

35- تا خدا بدترين عملى را كه كرده اند از آنها تكفير كند، و اجرشان

را در مقابل بهترين كارى كه مى كردند عطا فرمايد.

36- آيا خدا به بنده اش كفايت كننده نيست؟ تو را با كسانى جز خدا مى ترسانند، هر كه خدا اضلالش كند، هدايت كننده اى ندارد.

37- و هر كه خدا هدايتش نمايد گمراه كننده اى ندارد، آيا خدا، توانا و صاحب انتقام نيست؟

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 284

كلمه ها

سلكه: سلك (بر وزن عقل) داخل شدن و داخل كردن.

ينابيع: ينبوع: چشمه و جدول پر آب. جمع آن ينابيع است. نبع:

جوشيدن آب از چشمه.

يهيج: هيچ: خشك شدن. «هاج النبت هيجا: يبس» آن فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است.

حطام: حطم: شكستن. حطام: شكسته شده و خشك شده (هيزم).

شرح: شرح: وسعت دادن. «شرح الشي ء: وسعه» «شرح صدر» وسعت دادن آن.

قاسية: قسو، قساوت: سخت دلى «قاسية» سخت.

مثانى: در مجمع البيان فرموده: ثنى در اصل به معنى عطف است عدد دو را از آن اثنان گويند كه يكى بر ديگرى عطف است و رويهم حساب مى شوند، به درود، ثنا گويند زيرا كه در مدح كردن صفات نيك به هم عطف مى شود، استثناء نيز از آنست كه مستثنى بر مستثنى منه عطف مى شود، مثانى جمع مثنيه است و به معنى منعطف مى باشد يعنى آياتى كه با هم ديگر انعطاف و سازش دارند.

تقشعر: «اقشعر جلده» يعنى پوستش لرزيد و منقبض گرديد. «قشعريرة»:

لرزيدن.

عوج: (بر وزن عنب) كج، اسم مصدر است، و بر وزن شرف مصدر است به معنى كجى، كج نبودن عبارت ديگر حق و راست بودن است.

متشاكسون: شكس: بد خلقى. و به فتح اول و كسر دوّم وصف است به معنى بد خلق. متشاكس: مخاصمه گر بد خلق.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 285

شرحها

1- در اين آيات، استدلال به توحيد حق تعالى از نو شروع مى شود، آن گاه مى رسيم به اينكه: مردم دو گونه هستند، يكى آنكه خدا به او شرح صدر داده حاضر به قبول اسلام است، ديگرى آنكه قلبش قسى و از قبول اسلام سر باز مى زند گروه اول با شنيدن ايات قرآن بدنشان مى لرزد و منقبض

مى شود، گروه دوّم متأثر نمى شوند چون اهل هدايت نيستند.

2- آن گاه مى فرمايد: مشرك مانند كسى است كه برده چند نفر انسان بد خلق و اهل اختلاف است نمى داند كدام را راضى گرداند، هر يكى را راضى كند آن ديگرى به غضب مى آيد. امّا مؤمن مطيعى است فقط به يك نفر كه جلب رضاى او آسان است.

3- همه از دنيا خواهيد رفت و در پيشگاه خدا مخاصمه خواهيد نمود، غلبه با آنان خواهد بود كه حق را آورده و تصديق كرده باشند.

4- تو را با اصنامى كه شريك خدا قرار داده اند مى ترسانند، ولى خدا بنده خويش را كفايت خواهد فرمود، تو كه هدايت شده خدايى، گمراهت نتوانند كرد.

21- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابِيعَ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطاماً.

در اين آيه سخن از يك انسجام كامل، و نفوذ مشيت الهى، و به نتيجه رسيدن آنست، بدين طريق:

1- درياها در اثر حرارت آفتاب تبخير شده و به شكل برف و باران در زمين مى نشينند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 286

2- آن گاه در زمين به صورت نهرها و جدولهاى پر آب جارى مى شود و از محلّى به محلّى منتقل مى گردد.

3- در نتيجه انواع روئيدنيها از زمين مرده خارج مى شود، خوراك انسانها و حيوانات تأمين مى گردد، عجيب است كه با يك آب و يك خاك اينهمه انواع مختلف روئيدنيها به وجود مى آيد مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ قابل دقت است، در سوره رعد فرموده: يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ.

4- آن گاه با خزان پائيزى خشك شده و از بين مى رود تا زمين براى نوبت بعدى و تكرار عمل

آماده گردد، ماده بى شعور از آوردن اينهمه نظم هدفدار عاجز است، اين نيست مگر صنع يك خالق دانا و توانا و حكيم. لذاست كه در مقام نتيجه گيرى فرموده: إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ.

ناگفته نماند: «ينابيع» ممكن است مفعول دوّم «سلكه» و يا تقديرش «فى ينابيع» باشد، «الوانه» به معنى اقسام و انواع است.

22- أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

اين آيه مربوط به لَذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ است، در گذشته نيز در وصف بندگان خدا خوانديم كه يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ. لذا در اين آيه فرموده: آنهايى كه خردمند هستند، و تابع احسن مى باشند، داراى هدايت و نورى از جانب خدا هستند، آنها با سنگدلان كه قلب خاشع ندارند يكى نيستند. در توضيح آيه ذكر چند نكته لازم است.

1- أَ فَمَنْ شَرَحَ ... خبرش محذوف است و از ما بعد فهميده مى شود، يعنى «أ فمن شرح اللَّه صدره للاسلام كالقاسية قلوبهم».

2- شرح صدر كه در جاى هدايت است آنست كه قلب بتواند حرف حق و تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 287

اعتقاد حق را پذيرا باشد و آن را در خود جاى دهد و اگر «ضيق حرج» باشد كه عبارت اخراى سختى است حرف حق در آن جاى نمى گيرد.

3- هدايت نورى از جانب خداست كه در مظاهر زندگى حق و باطل را به انسان نشان مى دهد و به طرف حق راهبرى مى كند، اين تعبير در قرآن مجيد بسيار است.

4- قسى القلب و سنگدل انسانى است كه قلب او از ياد خدا منحرف گشته است، در نتيجه در ضلالت آشكار است.

5- عطاء شرح

صدر به خدا نسبت داده شده نه قساوت قلب، يعنى غرض اولى خدا هدايت و اعطاء شرح صدر است، قساوت قلب ثانيا و بالعرض و در اثر اعراض از حق است.

23- اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ.

تكرار آيه گذشته است با تعبير ديگرى كه مردم در مقابل قبول قرآن دو گروه هستند.

قرآن كريم در اينجا با سه وصف توصيف شده است، اول أَحْسَنَ الْحَدِيثِ آن ظاهرا راجع به محتواى قرآن است مانند: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ اسراء/ 9، و شايد فصاحت و بلاغت الفاظ نيز مراد باشد. اما در فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ طور/ 34، فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ مرسلات/ 50 هر دو در نظر است. منظور از «الحديث» مطلق كلام و يا كلام جديد است.

دوم «متشابها» مراد از تشابه در اينجا شبيه بودن آيات قرآن در تفهيم مطالب حق و در نشان دادن راه حق و باطل است، آن غير از متشابه است كه در آيه وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ آل عمران/ 7 گذشت.

سوم: «مثانى» و آن چنان كه الميزان فرموده جمع مثنيه است يعنى منعطف تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 288

شونده، مراد آنست كه آيات قرآن به يكديگر ميل مى كنند و يكديگر را توضيح مى دهند و تفسير مى كنند بى آنكه با هم تنافى داشته باشند وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً نساء/ 82 در كلام حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله آمده/ بعضى از قرآن بعضى ديگر را تصديق مى كند، و از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده: بعضى از قرآن بر بعضى ناطق و بعضى بر بعضى شاهد است.

تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ

تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ.

در الميزان فرموده: معنى سكون به «تلين» تضمين شده و با «الى» متعدى گشته است يعنى با شنيدن آيات قرآن پوست بدن آنها مى لرزد، آن گاه پوست و قلوبشان با ذكر خدا آرام مى گيرد، معنى آن را درك مى كنند و آرام مى گيرند.

در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«قال اذا اقشعر جلد العبد من خشية اللَّه تحاتت عنه ذنوبه كما يتحات عن الشجرة اليابسة ورقها.

ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ.

يعنى اين حالت همان هدايت الهى است، البته لرزيدن پوستها و سپس آرامش آنها و آرامش قلوب لازمه هدايت خدايى است، در اينجا تعريف شى ء با لازم آنست.

باء در «به» به معنى سبب و آلت است، نظير يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً در اين قسمت از آيه مانند بسيارى از آيات نسبت هدايت و ضلالت هر دو به خدا داده شده است، اين موجب جبر نمى شود، مى دانيم كه هدايت و اضلال خدا هر دو در رابطه با مقدماتى است كه بشر با اراده خود آنها را فراهم مى آورد، نظير وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ ابراهيم/ 27، و نظير وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ رعد/ 27. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 289

24- أَ فَمَنْ يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ قِيلَ لِلظَّالِمِينَ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ.

تفريح است بر آيه گذشته. يعنى: اهل هدايت و اهل ضلالت يكسان نخواهند بود، خبر أَ فَمَنْ يَتَّقِي محذوف است مثل «كمن هو في امن من العذاب» گويند: چون اهل عذاب دستشان بسته است و

آتش به آنها حمله مى كند لذا با چهره خود از آتش دفاع مى كنند، جمله وَ قِيلَ ... ظاهرا حاليه و به تقدير «قد» است يعنى: اتقاء به وجود در حالى است كه به آنها گفته شده: بچشيد اعمال خويش را. آمدن لفظ «ظالمين» مشعر بر علّيت است.

25- كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ.

تهديد است براى مشركان مكّه و هر قوم مفسد و معاند كه طريقه خدا در آيندگان مانند طريقه او در گذشتگان است.

26- فَأَذاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْيَ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ.

توضيح آيه سابق است كه خدا به وسيله آن عذاب خوارى را بر آنها چشانيد آمدن لفظ «اذاق» شايد به علّت كم بودن آن نسبت به عذاب آخرت و يا براى احساس شديد آنست، يعنى: چشيدند و متوجه شدند.

عذاب آخرت هم شديد و هم بزرگتر و پيوسته است، «لو» براى تمنّى «اى كاش» مى باشد.

27- وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ تكميل بحث سابق است، «مثل» در تفهيم مطلب و اشباع ذهن انسان اثر خاصى دارد. «لعل» به معنى علّت است يعنى: تا متذكر شوند. اخفش و كسايى اين مطلب را حتمى دانسته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 290

28- قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ.

تعريفى است براى قرآن، عربى به معنى روشن و واضح الدلاله است، قرآنى كه در آن كجى و انحراف نيست، و صراط مستقيم را نشان مى دهد «قرءانا» منصوب بر مدح و يا بتقدير «اعنى- اخص» است. «لعل» به معنى تعليل مى باشد.

29- ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا.

اين

آيه مثلى است براى مشرك و مؤمن، مشرك مانند انسانى است كه خدمتكار چند ارباب بد خلق و مخالف هم ديگر است. هر يك او را به طرفى مى كشند. هر يك را از خود راضى كند آن ديگرى ناراضى مى شود، اين خدمتكار سر گردان و پيوسته ناراحت و قلبش پر از آتش است، بيچارگى او خارج از توصيف مى باشد.

اما مؤمن مانند انسانى است كه خالص و مخصوص براى يك نفر است، راهش روشن و فكرش آسوده است، اين مثلى است عموم فهم و تقريبا نظير آيه: أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ يوسف/ 39. «سلم» به معنى خالص و مخصوص است.

در مجمع البيان از على عليه السّلام روايت شده كه فرمود:

«انا ذاك الرجل السلم لرسول اللَّه»

و عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل كرده:

«قال الرجل السلم للرجل حقا على و شيعته»

اين روايات استفاده از آيات است نه تفسير.

الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

اين جمله در رابطه با كامل بودن مطلب صدر آيه است يعنى حمد خدا را كه چنين اتمام حجت و توضيح مطلب مى كند. منظور از لا يَعْلَمُونَ نافهمى است كه مزيت بندگى خدا را نمى دانند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 291

30 و 31- إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ.

آيه اول مقدمه آيه دوم است، ظهور آيه در آنست كه آن حضرت با مشركين امت خود روز قيامت مخاصمه خواهد كرد، آيات بعدى نشان مى دهد كه در اين مخاصمه، غلبه با آن حضرت خواهد بود. به نظر مى آيد كه آن حضرت در مقام مخاصمه خواهد فرمود: يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً فرقان/ 30.

32-

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ.

نتيجه مخاصمه است در رابطه با مشركان، كذب على اللَّه، شريك قرار دادن به خدا و تكذيب صدق، تكذيب قرآن و پيامبر است مشرك هم به خدا دروغ مى گويد و هم دين خدا را تكذيب مى كند، يعنى: نتيجه اختصام آن خواهد بود كه كافران در جهنم خواهند بود.

33 و 34- وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ.

بيان طرف دوّم مخاصمه است. مراد از جاءَ بِالصِّدْقِ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و از صدق، قرآن است «صدّق به» شامل آن حضرت و امّت اوست، لذاست كه أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ و آيه ما بعدى با صيغه جمع آمده است.

در مجمع البيان فرموده:

«و قيل الذى جاء بالصدق محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و صدق به على بن ابى طالب عليه السّلام و هو المروى عن ائمة الهدى من آل محمّد صلى اللَّه عليه و آله»

روايت بيان مصداق است، عِنْدَ رَبِّهِمْ حاكى از خلود و بقاء است، لفظ «محسنين» مشعر بر علّيت مى باشد.

35- لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 292

الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ

.آيه راجع به كسانى است كه قرآن را تصديق كرده اند و در وَ صَدَّقَ بِهِ گذشت.

در مجمع البيان «اسوء» را شامل شرك و گناهانى دانسته كه قبل از ايمان مرتكب شده اند و با ايمان و احسان و رجوعشان الى اللَّه، آمرزيده خواهند شد، الميزان آن را مى پسندد ولى به نظر مى آيد كه منظور از «اسوء ...» همان شرك و

كفر باشد، از آن معلوم مى شود كه گناهان ديگر به طريق اولى آمرزيده خواهد شد و اين عبارت اخراى «الاسلام يجب ما قبله» است.

در جمله اخير مراد آن نيست كه خدا به اعمال احسن پاداش مى دهد و به اعمال ديگر نمى دهد، بلكه ظاهرا مراد آنست كه همه اعمال را احسن حساب كرده و پاداش مى دهد به قول بعضى همه گناهان اسوء و همه اعمال نيك احسن هستند.

به عبارت ديگر: خدا گذشته هاى آنها را مى آمرزد و به اعمال نيكشان بهترين اجرها را مى دهد، لِيُكَفِّرَ ... تعليل لَهُمْ ما يَشاؤُنَ است و شايد لام آن براى غايت باشد.

36- أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ.

صدر آيه مقدمه است براى وَ يُخَوِّفُونَكَ ... يعنى از تهديد آنها مترس خدا ترا كفايت خواهد كرد نظير فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ بقره/ 137، آن گاه فرموده: اميدى به هدايت آنها نيست زيرا كه خدا اضلالشان كرده است، آيه بعدى نشان مى دهد كه هدايت شده خدا را اضلال نتوان نمود، على هذا باكى بر آن حضرت از تهديد مشركان نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 293

37- وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَ لَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقامٍ.

جمله أَ لَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقامٍ تعليل هر دو مطلب است يعنى هدايت شده خدا را اضلال نتوان كرد زيرا خدا عزيز و تواناست، اگر غير آن باشد منافى عزت خداست، و نيز اضلال شده خدا را هدايت نتوان كرد زيرا خدا توانا است و او را روى انتقام و عقوبت اعمالش گمراه كرده است.

و نيز اين جمله نشان

مى دهد كه اضلال خدا يك مسئله ابتدايى نيست بلكه انتقام اعمال ناپاك شخص است (از الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 294

[سوره الزمر (39): آيات 38 تا 44]

اشاره

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ (38) قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (39) مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ (40) إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ (41) اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (42)

أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ (43) قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (44)

38- و اگر از آنها بپرسى آسمانها و زمين را كدام كسى آفريده است، حتما و يقينا خواهند گفت: اللَّه. بگو: خبرم دهيد از آنچه جز خدا مى خوانيد، اگر خدا بر من ضررى بخواهد آيا آنها زايل كننده ضرر خدا هستند؟ يا اگر رحمتى برايم اراده كند آيا آنها باز دارنده رحمت خدا هستند؟ بگو: خدا مرا كافى است توكل كنندگان بر او توكل مى كنند.

39- بگو: اى قوم آنچه توان داريد بكنيد، من نيز عمل مى كنم، به زودى مى دانيد.

40- كيست كه عذاب به او مى آيد و خوارش مى كند و عذاب دائم بر او وارد

مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 295

41- ما بر تو اين كتاب حق را براى مردم نازل كرديم، هر كه هدايت بپذيرد به نفع خودش است و هر كه گمراه شود بر عليه خود مى شود، تو بر آنها وكيل نيستى.

42- خدا ارواح را به وقت مردن ابدان، تحويل مى گيرد، و آنكه بدنش نمرده به وقت خواب تحويل مى گيرد، آن را كه مرگش را خواسته است، نگاه مى دارد، ديگرى را تا اجل معين رها مى كند، در اين، نشانه هايى است براى قومى كه تفكر مى كنند.

43- بلكه جز خدا شفيعانى گرفته اند، بگو و هر چند كه چيزى را مالك نيستند و شعورى ندارند؟

44- بگو: واسطه قرار دادن همه اش خاص خداست، حكومت آسمانها و زمين براى اوست سپس به سوى او بر مى گرديد.

كلمه ها

كاشفات: كشف: ازاله و از بين بردن، «كاشفات»: از بين برندگان، آمدن صيغه جمع مؤنث ظاهرا به علت آنست كه وصف مذكر لا يعقل با الف و تا جمع بسته مى شود مثل ايام خاليات، مرفوعات، منصوبات مكانت: تمكن و امكان.

وكيل: كسى كه كار ديگران به او واگذار شده است، و كل (بر وزن عقل) و وكول: واگذار كردن.

يتوفى: توفى: اخذ كامل و تحويل گرفتن.

انفس: در اينجا به معنى ارواح است.

شفعاء: واسطه ها. شفيع: واسطه، در اصل به معنى جفت كردن است.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه مشركان به خالق بودن خدا اقرار دارند وجود بد حالى «ضرّ» و رحمت نيز داخل در خلقت است حال كه خالقى جز خدا نيست تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 296

اصنام نه قدرت دفع شرّ دارند نه جلب نفع، زيرا كه در خلقت خطى ندارند.

سپس بعد از مقدارى نتيجه گيرى، مسئله قبض ارواح در وقت مرگ و خواب مطرح مى شود كه يعنى تدبير و جريان كار انسانها در دست خداست كه نه در دست شى ء ديگر.

آن گاه شفيع بودن بتها مطرح مى شود، در آيه اخير مى فرمايد: واسطه قرار دادن در دست خداست، اصنامى را كه نه چيزى مى فهمند و نه مالك چيزى هستند، شفيع قرار نداده است.

38- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ.

اين مطلب در بسيارى از آيات تكرار شده است، مشركان در وجود خدا به عنوان خالق شكى نداشتند، ما بعد آيه مى فرمايد: ضرر و رحمت نيز داخل در خلقت هستند لذا بتها در آن دو دخالتى نتوانند داشت، چون كشف ضر و ممانعت از رحمت يك نوع خلقت است و خلقت مربوط به خداست.

قُلْ

أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ.

اين قسمت از آيه چنان كه گفته شد تفريع است بر آنكه خلقت دست خداست كشف ضرر و ممانعت از رحمت نيز جزء خلقت است، اصنام را در آن دخالتى نيست، پس خلق و تدبير هر دو راجع به خداست.

در الميزان فرموده: اينكه فقط ازاله ضرر و منع از رحمت عنوان شده براى آنست كه مشركان آن حضرت را در رابطه با اين دو امر از بتهاى خود مى ترسانيدند.

قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ.

يعنى: حالا كه خلقت در دست خداست، بتها نيز دفع ضرر و منع از رحمت نتوانند كرد، پس خدا براى من بس است كه تدبيرم نيز در دست او است و حالا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 297

كه توكل كنندگان فقط به او توكّل مى كنند، من نيز كه از متوكّلانم به او توكل مى كنم.

39- قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ.

امر تعجيزى است يعنى هر چه امكان داريد به شرك و كفر ادامه دهيد، من نيز به حق پرستى و دعوت به توحيد ادامه خواهم داد ولى خواهيد ديد كه عاقبت از آن كيست.

40- مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ.

لفظ «من» استفهاميّه است، ظاهرا عَذابٌ يُخْزِيهِ راجع به عذاب دنيا و عَذابٌ مُقِيمٌ راجع به عذاب آخرت مى باشد، «مقيم» به معنى پيوسته و دائم است.

41- إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ.

تعليلى است بر قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا ... لام «للناس» براى

تعليل است يعنى به علّت هدايت مردم، كتاب را نازل كرده ايم، «بالحق» وصف كتاب است يعنى كتابى كه حق است و در آن باطلى نيست.

آن وقت فرموده: نفع قبول هدايت و ضرر ضلالت به خود مردم عايد است تو وكيل آنها نيستى بلكه كارشان در دست خداست و كارسازشان خداست ظاهرا منظور آنست كه: كار تو فقط ابلاغ است، اصل هدايت و تأثير آن در قلوب، كار خداست. قرآن واقعيت را بى دغدغه بيان مى كند.

42- اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى.

آيه شريفه مصداقى از تدبير خدا و بيان واقعيتى عجيب است، منظور از تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 298

«موتها» موت ابدان است زيرا براى روح مرگ نيست، تقدير آن «حين موت ابدانها» است (با حذف مضاف).

آيه صريح است در اينكه خداوند، هم در وقت مرگ و هم در وقت خواب ارواح را تحويل مى گيرد، اگر بنا باشد آدم در خواب بميرد، روح او را نگاه مى دارد، او ديگر بيدار نمى شود و اگر بناست بيدار بشود روح او را رها مى كند اينكار تا وقت مرگ او ادامه خواهد داشت. در سوره اعراف/ 158 مشروحا گفته شد كه حيات از آثار ماده نيست و از طرف خدا افاضه مى شود.

از آيه شريفه دو مطلب معلوم مى شود، اول آنكه روح موجود مستقلّ است، از بدن به وقت مرگ خارج مى شود و در جهان باقى مى ماند تا در آخرت باز به بدن برگردد.

دوم اينكه: انسان داراى دو تا روح است، اول روح نباتى و حيوانى دوم روح انسانى، در وقت مرگ هر دو روح از

بدن خارج مى شود، اما در وقت خواب فقط روح انسانى تحويل گرفته مى شود، اين مطلب را در ذيل وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ اسراء/ 85 مشروحا گفته ايم، در سوره مؤمنون/ 14 خوانديم: ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ ... مسلما تا آن موقع در حال نطفه، علقه، مضغه و عظام بودن روح نباتى داشت، و در خَلْقاً آخَرَ روح انسانى در وجود او دميده مى شود.

در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده: در وجود آدم نفس و روحى هست ميان آن دو مانند شعاع آفتاب رابطه اى وجود دارد، نفس همانست كه تعقل و درك با اوست، و روح همان سبب نفس كشيدن و حركت است.

در اين زمينه روايتى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه

«قال ما احد ينام الا عرجت نفسه الى السماء و بقيت روحه فى بدنه و صار بينهما سبب كشعاع الشمس فان اذن اللَّه فى قبض الارواح اجابت الروح النفس و ان اذن اللَّه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 299

في ردّ الروح، اجابت النفس الروح و هو قوله سبحانه اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها ... فمهما رأت في ملكوت السّماوات فهو ممّا له تأويل و ما رأت فيها بين السماء و الارض فهو مما يخيّله الشيطان و لا تأويل له» (مجمع البيان).

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.

منظور از آيات، تدبير خدا، توانايى و قدرت خدا، بقاء روح و بازگشت آن در آخرت به بدن و امثال آنست كه همه اينها با تفكر در آيه شريفه روشن مى شود.

43- أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ.

اين آيه و آيه بعدى در رابطه با نفى شفاعت

آلهه است، يعنى: شفاعت آنها در صورتى معقول بود كه چيزى را از جهان يا شفاعت را مالك شوند و نيز عقل و درك داشته باشند، آلهه شما كه هستند شعورى ندارند و نيز مالك شفاعت و امثال آن نيستند.

«ام» منقطعه است به معنى «بل» و تقدير جمله اخير چنين است: «قل ا تتخذونهم شفعاء و لو كانوا لا يملكون شيئا ...» و مى شود «ا يشفعون و لو كانوا ...»

باشد چنان كه در جوامع الجامع فرموده است.

44- قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ يعنى: واسطه قرار دادن كار خداست زيرا كه حكومت آسمانها و زمين خاص اوست، اين آيه مسئله واسطه را اثبات مى كند ولى آن را فقط در دست خدا مى داند، شفاعت در آيه شامل شفاعتهاى طبيعى و تكوينى است كه خدا عوامل طبيعت مانند آفتاب و ماه و زمين و دريا و امثال آنها را واسطه هاى فيض خويش قرار داده است و نيز شامل شفاعتهاى تشريعى است مانند شفاعت انبياء و ائمه و ملائكه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 300

و امثال آن، اما از آيه ما قبل فهميده شد كه اصنام، مصداق هيچ يك از اين دو نيستند.

ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ تعليل ديگرى است بر شفاعت، يعنى: شفيع قرار دادن خاص خداست كه حكومت كائنات در دست اوست و نيز شفاعت در اختيار كسى بايد باشد كه كار مشفوعها به او راجع است، اگر شفاعت را قبول كند، حال مشفوع را اصلاح نمايد و الا نه، و چون بازگشت به سوى خداست پس جعل شفاعت در دست اوست.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 301

[سوره الزمر (39): آيات 45 تا 52]

اشاره

وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ

اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (45) قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ فِي ما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (46) وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ (47) وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (48) فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (49)

قَدْ قالَهَا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (50) فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ (51) أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (52)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 302

45- چون خدا بتنهايى ياد شود دلهاى كسانى كه به آخرت عقيده ندارند، تنگ مى شود و چون اصنام ياد شوند، آن وقت مسرور مى گردند.

46- بگو: اى اللَّه اى آفريننده آسمانها و زمين، اى داناى نهان و آشكار، تو ميان بندگانت در آنچه اختلاف مى كنند داورى مى كنى.

47- اگر آنچه در زمين است و مثل آن براى ظالمان بود، حتما در مقابل (رهايى) از عذاب بد در روز قيامت عوض مى دادند، و آشكار مى شود بر ايشان از جانب خدا آنچه گمان نمى كنند.

48- و آشكار مى شود براى آنها و بالهاى آنچه كرده اند و عذابى كه استهزاء مى كردند آنها را احاطه مى نمايد.

49- چون به

انسان بد حالى رسد، ما را مى خواند، آن گاه چون نعمتى به او عطا كرديم گويد: فقط روى علمى كه دارم داده شده ام بلكه آن امتحانى است، ليكن اكثر مردم نمى دانند.

50- اين سخن را گذشتگان نيز گفتند ولى آنچه مى كردند كفايتشان نكرد.

51- و بالهاى اعمالشان به آنها رسيد، و بالهاى اعمال اهل مكه نيز به آنها مى رسد، آنها عاجز كننده خدا نيستند.

52- آيا ندانسته اند كه خدا روزى را به هر كه خواهد بسط مى دهد و تنگ مى گيرد در آنچه گفته شد نشانه هايى است براى قومى كه ايمان مى آورند.

كلمه ها

اشمأزت: شماز: تنفر. «اشمازت»: متنفر شد. اين كلمه فقط يك بار در قرآن مجيد يافته است.

يستبشرون: يعنى: شاد مى شوند. «استبشار»: طلب شادى و نيز يافتن يا دانستن چيزى است كه انسان را شاد مى كند.

افتدوا: افتداء: فديه و عوض دادن. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 303

بدا: بدو: آشكار شد. «بدا»: آشكار شد.

حاق: حيق: احاطه كردن. «حاق»: احاطه كرد.

ضر: بد حالى. «الضر: سوء الحال» خواه در نفس باشد يا در بدن يا در جاه و مال.

خولناه: خول (بر وزن شرف) عطيه تخويل: اعطاء و در اصل به معنى تمليك عطيه است.

اغنى: كفايت. بى نيازى. اگر با «عن» و «من» باشد به معنى كفايت و بدون آن دو به معنى بى نياز كردن.

يقدر: قدر (بر وزن عقل): توانايى: تنگ گرفتن. آن در آيه به معناى دوم است.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات بيان شده: آنان كه عقيده به آخرت ندارند، چون خدا ياد شود قلوبشان به حالت انكار و تنفر مى آيد و چون معبودهاى باطل ياد شود، شاد مى گردند، اين يك وضع دردناك و خانمانسوز است، لذا بايد گفت: خدايا تو ميان بندگان بهترين داورى.

چون موقع عذاب در رسد و پرده از روى حقائق برداشته شود، چنين كسانى به هيچ وجه راه نجات ندارند، آن وقت فرموده: اين جريان بعيد نيست، زيرا آنها فقط به وقت احساس ضرر به خدا روى مى آورند و در وقت نعمت، آن را از خودشان مى دانند، گذشتگان نيز چنان بودند ولى به حالشان سودى نبخشيد، اگر دقت كنند خواهند ديد كه قبض و بسط روزى در دست خدا است، به هر حال اين آيات ترسيمى است از انسانهايى كه عقيده به آخرت ندارند

و در شرك و طغيان تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 304

به سر مى برند.

45- وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ.

لفظ «وحده» حال است از «اللَّه» منظور آنست كه خدا به تنهايى ياد شود و ذكرى از آلهه آنها نباشد كه همان «لا اله الا اللَّه» است، علّت اشمئزاز آنست كه عقيده به آخرت ندارند تا بدانند كه بازگشت به سوى اللَّه است و حساب در دست او است، در دنيا نيز، تدبير را در دست بتها مى دانند، گويى منظور آنست كه فكر مى كنند: حاجتى به خدا ندارند نه در دنيا و نه در عقبى. (العياذ باللّه)، ولى چون آلهه باطلشان شاد شود شاد مى گردند، البته اين انكار از روى عناد است نه عدم علم.

46- قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ فِي ما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ.

آنچه از آيه سابق فهميده شد، بسيار خطرناك است، كه نعوذ باللّه انسان خويش را چنان بى نياز ببيند كه به وقت ياد خدا احساس انزجار بكند، لذا در اين آيه فرموده، بگو، خدايا تو ميان بندگانت داورى خواهى كرد و تو بهتر مى دانى كه اين طاغيان تا چه حد مستحق عذابند.

وصف «فاطر ... و عالم ...» استدلالى است بر داورى بحق، زيرا به وجود آورنده و داناى نهان و آشكار اوست «يختلفون» در جاى انكار است يعنى «يختلفون مع الانبياء و مع الحق».

47- وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا

يَحْتَسِبُونَ.

بيان حكومت و داورى است كه در آيه فوق خواسته شد. يعنى: چنان تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 305

عذابى خواهند داشت كه اگر همه اشياء روى زمين و يك برابر آن را داشتند مى دادند تا رها شوند. يعنى: «لو ان للظالمين ضعفى ما في الارض لافتدوا به».

سُوءِ الْعَذابِ اضافه صفت بر موصوف است، بَدا لَهُمْ ..، تأكيد و توضيح صدر آيه است. يعنى: به حكم يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ حقائقى از اعمال و عذاب توسط فرمان خداوند آشكار مى شود كه بذهنشان هم خطور نمى كرد.

لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ق/ 22.

48- وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.

توضيح بَدا لَهُمْ ... در آيه سابق است «سيئات» چيزهايى است كه انسان را بد حال و ناراحت مى كند، آن از ماده «سوء» است، اين سيئات همان عذاب و واقعيت گناهان است كه در دنيا مى كردند، گناه در زندگى شيرين و خوشايند است ولى حقيقت آن تلخ و عذاب دردناك مى باشد.

منظور از «ما» در ما كانُوا عذابى است كه انبياء وعده داده و مشركان استهزاء مى كردند به هر حال آيه نشان مى دهد كه گناهان در روز قيامت در اشكال بخصوصى متجلّى خواهند شد.

49- فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ.

گويى اين آيه توجيهى است بر مطالب گذشته، يعنى: انسان طاغى و در نعمت در اثر توجّه به دنيا و نسيان خداوند، به حال انكار و اشمئزاز در مى آيد و يا منظور آنست كه: انسان با همه اين طغيان در وقت گرفتارى و از كار افتادن وسائل مادى، روى به

خدا مى آورد و فطرت او اثبات مى كند كه از خدا بى نياز نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 306

قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ ... ادعاى استقلال در رسيدن به مطلوب است، كه كار مشركان مى باشد، نظير قول قارون كه گفت: إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي قصص/ 78، منظور از علم، دانستن راه پول در آوردن است، ضمير «اوتيته» راجع به نعمت است، علّت تذكير ضمير به اعتبار مال و شى ء مى باشد، فعل مجهول براى آنست كه از خدا بودن را انكار كند و مذكر آمدن ضمير به جهت انكار نعمت بودن است در مقابل خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا (از الميزان).

بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

يعنى ادعاى تو كه در آن نعمت مستقل هستى و روى علم خود به آن رسيده اى صحيح نيست بلكه آن امتحانى است كه تو را در صورت بيدارى پيش مى برد و گرنه مستحق آتشت مى گرداند، حيف كه بيشتر مردم آن را نمى دانند.

50- قَدْ قالَهَا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ.

يعنى: گذشتگان نيز إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ گفتند ولى بالاخره نعمت از دستشان رفت، خودشان نيز تار و مار شدند. آيه ما بعد جريان فَما أَغْنى ...

را بيان مى كند.

51- فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ.

مراد از وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا اهل مكه است، وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ يعنى آنها عاجز كننده خدا نيستند بلكه خدا وبال اعمال آنها را به آنها خواهد رسانيد.

52- أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

اين آيه جواب إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ است كه از مشركان

نقل شد مراد از تنگ گرفتن روزى گرسنه ماندن نيست بلكه مراد گرفتاريهاى دنياست كه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 307

سبب تنگى معيشت و زندگى مى شود چنان كه ذيل آيه إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ ... فجر/ 16 گفته ايم و اللَّه العالم، منظور از «آيات» نشانه هاى تدبير خدا و غير مستقلّ بودن انسان در زندگى است و گرنه قبض و بسط روزى در دست بنده واقع مى شد.

آيات هشتگانه فوق تحليلى است در رابطه با حالات و اعمال مشركان و پى آمدى كه در اين زمينه خواهند داشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 308

[سوره الزمر (39): آيات 53 تا 61]

اشاره

قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (53) وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (54) وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (55) أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ (56) أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (57)

أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (58) بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ (59) وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ (60) وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (61)

53- بگو: اى بندگان من كه بر نفس خود اسراف كرده ايد از رحمت خدا نااميد نباشيد، خدا همه گناهان را مى آمرزد كه او

آمرزنده و مهربان است.

54- توبه كنيد به پروردگارتان و به او مطيع شويد، پيش از آنكه عذاب بطرف شما آيد كه ديگر يارى كرده نمى شويد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 309

55- پيروى كنيد بهترين چيزى را كه از جانب خدايتان نازل شده، پيش از آنكه عذاب به ناگهان آيد حال آنكه نمى دانيد.

56- (مبادا كه بعد از رسيدن عذاب) كسى بگويد: اى تأسف بر آنچه در طاعت خدا كوتاهى كرده و از مسخره گران شدم.

57- يا بگويد: اگر خدا هدايتم مى كرد از اهل تقوى مى بودم.

58- يا چون عذاب را به بيند بگويد: اى كاش برگشتى داشتم و از نيكوكاران مى شدم.

59- بلى آيات من به طرف تو آمد، آنها را تكذيب كردى و تكبر نمودى و از كافران شدى.

60- روز قيامت خواهى ديد كه چهره هاى آنان كه به خدا دروغ بسته اند، سياه است، آيا در جهنم متكبران را اقامتگاه نيست؟

61- (ولى) خدا اهل تقوى را به سبب فوزشان نجات مى دهد، عذابى به آنها نمى رسد محزون نمى شوند.

كلمه ها

اسرفوا: اسراف به معنى تجاوز از حد است در هر كارى كه انسان مى كند هر چند كه در انفاق مال مشهورتر است (راغب).

لا تقنطوا: قنوط (بضمّ اول) مأيوس شدن از خير. «قنط قنوطا: يئس».

بغتة: بغت: ناگهان. «بغتة» شايد اسم مصدر باشد.

حسرتى: حسرت: اندوه و غم بر آنچه از دست رفته است.

جنب: پهلو و طرف. جنب اللَّه جانب و ناحيه خداست. كه طاعت و امر اوست.

فرطت: افراط: تجاوز بيشتر، تفريط. كوتاهى و تقصير بيشتر.

ساخرين: مسخره كنندگان. مفرد آن «ساخر» است.

كرة: رجوع و برگشتن.

مثوى: اقامتگاه. «ثواء»: اقامت. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 310

مفازتهم: فوز: نجات و رستگارى. «مفازة» مصدر ميمى و اسم مكان

است.

شرحها

در اين آيات لحن كلام به طرز عجيبى عوض شده و رأفت و رحمت از آنها به وضع حيرت آورى نمايان است، اين آيات اگر خطاب به مؤمنان بود عجب نبود ولى خطاب به مشركان و كافران است چنان كه از آيه بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها به خوبى روشن مى شود، چون همه آيات هفتگانه داراى يك سياقند على هذا اگر مراد از «عبادى» تنها مشركان نباشند به طور حتم آنها نيز داخلند و گرنه آيات ما بعد مخصوصا آيه فَكَذَّبْتَ بِها قابل توجيه نخواهد بود.

به هر حال در اين آيات به حضرت خطاب مى رسد مشركان را با كلمه «يا عباد اللَّه» و با كمال رأفت به اسلام آوردن و توبه دعوت نمايد تا پيش از فوت فرصت خود را از عذاب خدا برهانند، مى شود از آيه اول فهميد كه بعضى از مشركان به فكر اسلام بوده ولى احساس مى كردند كه در مقابل آن همه شرارتها كه كرده اند كارشان قابل اصلاح نيست.

53- قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.

آيه شريفه غفران ذنوب را در يك بعد بسيار وسيعى مطرح مى كند و نوميدى از رحمت خدا را در هر حال حرام مى شمارد بطورى كه از حضرت امير صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود: در همه قرآن آيه اى به وسعت اين آيه يافته نيست:

«قال انه ما في القرآن آية اوسع من يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا» «1»

و نيز نشان مى دهد كه تمام گناهان قابل مغفرت اند.

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 311

اسراف بر نفس، تجاوز بر نفس است با ارتكاب گناهان

و ترك واجبات به طورى كه نفس را در معرض هلاكت قرار مى دهد و آن عبارت اخراى قيام انسان بر عليه خود مى باشد، منظور از «رحمة» مغفرت است چنان كه از يَغْفِرُ الذُّنُوبَ فهميده مى شود، إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ تعليل يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً است و غفران توأم با رحمت را به خدا منحصر مى كند. در اينجا چند مطلب ياد آورى مى شود.

اول: آيات ما بعد نشان مى دهد كه منظور از يا عِبادِيَ ... مشركان هستند و اگر شامل همه هم باشد بايد به فحواى آيه نظر داشته باشيم، يعنى وقتى كه خدا اين خطاب را به مشركان مى كند، به مؤمنان به طريق اولى مى كند، اينكه گفته اند مراد از آن بندگان مؤمنند درست نيست.

دوم: منظور از يَغْفِرُ الذُّنُوبَ در صورت توبه و بازگشت به سوى خدا است چنان كه از آيه وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ ... معلوم مى شود اساسا اين آيه، مقدمه آيه وَ أَنِيبُوا ... است و به تنهايى استقلال ندارد، على هذا اگر كسى بگويد: كه مغفرت در آيه مقيّد به چيزى نيست، به اشتباه رفته است، غفران جزافى از نظر قرآن و اسلام قابل قبول نيست، آنچه از آلوسى در روح المعانى نقل شده كه مغفرت در آيه مقيد به توبه نيست، خطاى صرف مى باشد.

سوم: طبرسى فرموده: گويند: اين آيه درباره وحشى قاتل حضرت حمزه نازل گرديد كه او خواست مسلمان شود اما ترسيد كه توبه قبول نگردد، چون آيه نازل شد، اسلام آورد، گفته شد يا رسول اللَّه آيا اين آيه مخصوص وحشى است يا شامل همه مسلمانان است؟ فرمود: همه را شامل است.

آن گاه طبرسى فرمايد: اين صحيح نيست

چون آيه مكى است، وحشى در مدينه اسلام آورد، شايد آيه را بر او خوانده است و سبب اسلام او گرديده است تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 312

مؤلف گويد: وحشى مدمن خمر بود، براى شرابخوارى چندين بار حد خورد و آخر مست از دنيا رفت، از نقل الغدير معلوم مى شود كه تا آخر عمر از كشتن حضرت حمزه رضوان اللَّه عليه، لذت مى برد و آن را با طمطراق نقل مى كرد.

چهارم در صافى و برهان رواياتى از ائمه صلوات اللَّه عليهم نقل شده كه اين آيه فقط درباره شيعه اهل بيت نازل شده است، الميزان بعد از اشاره به آن روايات فرموده است، همه اين روايات از باب توسعه (جرى) است نه تفسير و لذا آنها را نقل نكرديم.

54- وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ.

اين آيه مكمل و قيد آيه سابق است يعنى از غفران خدا نااميد نباشيد و اگر مغفرت خدا را مى خواهيد از شرك دست برداشته و به خدا توبه كنيد. مراد از «اسلموا» تسليم و انقياد به خداست در آنچه امر و نهى مى كند، منظور از «العذاب» به قرينه آيات بعدى، عذاب آخرت است، لفظ «اسلموا» در مقابل استكبار آنهاست كه از آيات قبلى روشن گرديد، ذيل آيه حاكى است در غير اين صورت، در قيامت اصلا نجاتى براى آنها متصور نيست، و اين مى رساند كه «يا عباد» به طور حتم شامل مشركان مى باشد.

55- وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ.

اين آيه بيان «اسلموا» در آيه گذشته است يعنى تسليم شدن آنست كه

از ما انزل اللَّه پيروى نمائيد، به نظر مى آيد «احسن» در بيان آنست كه همه ما انزل تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 313

اللَّه احسن است نه اينكه از «احسن» پيروى كنيد و از «حسن» پيروى نكنيد، تا اشكال شود: پس «حسن ها» چرا نازل شده اند و يا گفته شود: آن دو را چطور از هم بشناسيم و نيز مى دانيم كه همه ما انزل اللَّه واجب الاتباع است نه فقط قسمتى از آنها.

به نظر بعضى مراد از «احسن» واجبات و مستحبات است در مقابل مباحات بقولى مراد از احسن ناسخهاست در مقابل منسوخها، بقولى: «ما انزل» شامل همه كتابهاى آسمانى است و بهترين آنها قرآن است.

به نظر مى آيد: منظور از مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ... عذاب دنيا و عذاب استيصال باشد، كه ديگر مجالى براى ايمان و اصلاح نمى ماند و با آن عذاب آخرت نيز شروع مى شود.

56- أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ.

لفظ «ان تقول» تقديرش «كراهة ان تقول» و نظير آنست يعنى اين تذكرات را براى شما مى دهيم مبادا كه روز قيامت كسى اظهار حسرت بكند و فائده اى به حال او نداشته باشد، مراد از جنب اللَّه، حق خدا و طاعت خداست، در روايتى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه در تفسير جنب اللَّه فرموده:

«يعنى في ولاية على عليه السّلام» «1»

اين روايت از باب بيان مصداق است، رواياتى كه جنب اللَّه را به امير المؤمنين و ائمه صلوات اللَّه عليهم تفسير كرده اند همه از باب توسعه استفاده از قرآن مجيد مى باشند.

«ان» مخفف از ثقيله است مراد از ساخرين مسخره كنندگان به آيات و

احكام و انبياء خدا هستند.

__________________________________________________

(1) تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 314

57- أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ.

يعنى نزول اين آيات براى اتمام حجت نيز هست كه كسى نگويد: خدا هدايتم نكرد. مراد از «متقين» ظاهرا پرهيز كنندگان از عذاب است با تسليم شدن به فرمان حق تعالى.

58- أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ.

نوع ديگر از اتمام حجّت است، ظرف «تقول» روز قيامت مى باشد، «لو» به معنى تمنى و «اى كاش» است: وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ ... انعام/ 27.

59- بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ.

اين آيه جواب است براى لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِي ... اما آيه يا حَسْرَتى لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً احتياج به جواب ندارند، در اين آيه چنان فرض شده كه روز قيامت آمده و آنها لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِي را گفته اند. «كنت» منسلخ از زمان است.

60- وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ.

كذب بر خدا، شريك قرار دادن براى خدا و قول به فرزند داشتن خدا و بدعت گذاشتن است، سياه شدن چهره، علامت ذلت و كيفر تكبر آنهاست لذا فرموده: أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ ... (از الميزان).

61- وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 315

نقطه مقابل مطالب فوق است كه جريان اهل تقوى چنان نخواهد بود مفازه ظاهرا مصدر ميمى و «باء» به معنى سبب مى باشد، منظور از آن فوز با ايمان و تقوى است يعنى خدا اهل تقوى

را به علّت فوز به ايمان و تقوى، از عذاب نجاتشان مى دهد.

آن گاه در بيان نجات فرموده: لا يَمَسُّهُمُ ... يعنى نه از خارج عذابى به آنها مى رسد و نه در باطن محزون مى شوند «اللهم ارزقنا».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 316

[سوره الزمر (39): آيات 62 تا 75]

اشاره

اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ (62) لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (63) قُلْ أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ (64) وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ (65) بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ (66)

وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (67) وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ (68) وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جِي ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (69) وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُونَ (70) وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا بَلى وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ (71)

قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (72) وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ (73) وَ

قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ (74) وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (75)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 317

62- خدا آفريننده همه اشياء و او بر هر چيز وكيل است.

63- خزائن آسمانها و زمين خاص اوست، آنان كه به آيات خدا كافر شده اند، جز زيانكار نيستند.

64- بگو اى نادانها آيا فرمان مى دهيد كه جز خدا را بندگى كنم؟!!

65- بر تو و بر پيامبران پيش از تو وحى شده هر آينه اگر شرك آورى يقينا عملت باطل شده و حتما از زيانكاران مى شوى.

66- بلكه خدا را بندگى كن و از شكرگذاران باش.

67- خدا را لايق شناختن اش نشناختند با آنكه زمين همه اش روز قيامت تحت تسلط خداست آسمانها با قدرت او پيچيده مى شوند.

68- در صور دميده مى شود، هر كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند، مگر كسى كه خدا خواهد، آن گاه دميدن ديگر دميده مى شود كه همه ايستاده و نگاه مى كنند.

69- زمين با نور پروردگارش روشن مى گردد، نامه عمل در ميان گذاشته مى شود، پيامبران تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 318

و گواهان آورده مى شوند و ميان مردم به حق، داورى مى گردد، مردم مظلوم نمى گردند.

70- به هر كس آنچه كرده است به طور كامل داده مى شود خدا به آنچه مردم مى كنند داناست.

71- كافران فوج فوج به طرف جهنم سوق مى شوند چون به كنار جهنم رسيدند درهاى آن باز مى شود مأموران آن گويند آيا پيامبرانى از شما به سوى شما نيامدند؟ كه آيات خدا را بر شما تلاوت مى كردند و از ملاقات اين روزتان

انذار مى نمودند؟ گويند:

آرى، ليكن وعده عذاب بر كافران حتمى شد.

72- گفته شود: داخل درهاى جهنم شويد، در آن پيوسته خواهيد بود، جايگاه متكبران بد است.

73- و اهل تقوى فوج فوج به طرف بهشت سوق شوند، چون به كنار بهشت رسند در حالى كه درهاى آن باز شده و مأموران آن گويند: سلام شما راست. پاك شديد، به طور جاودان داخل شويد.

74- گويند: حمد خدا راست كه وعده خويش را بر ما راست كرد، زمين جنت را به ارثمان گذاشت از هر كجا خواهيم مكان مى گيريم، پاداش اهل عمل خوب است.

75- مى بينى ملائكه را كه در اطراف عرش، آن را احاطه كرده اند، تسبيح و حمد مى كنند، ميان مردم به حق داورى مى شود، گفته شود: حمد خدا راست كه رب العالمين است.

كلمه ها

مقاليد: كليدها. خزينه ها. مفرد آن مقلاد است، مقليد نيز گفته اند، به قولى از لفظ خود مفرد ندارد، اين كلمه فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است: زمر/ 63، شورى/ 12.

ما قدروا: يكى از معانى قدر، اندازه گيرى است، در اندازه گيرى محسوس و غير محسوس هر دو به كار مى رود، گويند: قدر فلان كس يعنى احترام، وقار و عظمت او. آن در آيه به معنى شناختن و تعظيم مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 319

مطويات: طى: پيچيدن. مطوى پيچيده شده جمع آن مطويات است.

صور: شيپور. در قاموس و اقرب گويد: صور شاخى است كه در آن مى دمند، آن ده بار در قرآن مجيد آمده و همه درباره قيامت است.

صعق: در اقرب الموارد گويد: «صعق الرعد صعقا: اشتد صوته» پس صعق شدت صوت رعد است، راغب صاعقه را صيحه بزرگ گفته است مراد از آن در

آيه مرگ است كه لازمه صاعقه زدگى مى باشد.

زمر: (بر وزن صرد) دسته ها و فوجها. مفرد آن زمره است در صحاح گويد: الزمرة: المجاعة من الناس و الزمر: الجماعات» آن فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است.

خزنتها: آن جمع خازن به معنى محافظ و نگهبان است، خزن (بر وزن فلس) به معنى حفظ و نگهدارى است، خزانه (بكسر اول):

محل حفظ شى ء.

حافين: احاطه كنندگان. «حف القوم بالشي ء: اطافوا به» در نهج البلاغه آمده «

حفت الجنة بالمكاره ...

شرحها

اين آيات نوعى برگشت به مطالب گذشته و بيان آنها در قالب ديگرى است، ابتداء خلقت كائنات و تدبير آنها را به خدا منحصر مى كند، نتيجه اين سخن آنست كه معبود، بايد خدا باشد، لذا مى گويد: اى جاهلان آيا مى خواهيد جز خدا را پرستش كنم؟ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 320

بعد مى گويد: اگر مشركان، خدا را به حق شناخته بودند، اصنام را به جاى او پرستش نمى كردند، آن گاه جريان آخرت و نظام برگشت به سوى خدا با بيان بسيار عالى بيان گرديده و با الْحَمْدُ لِلَّهِ ... سوره مباركه پايان يافته است كه يعنى همه كارهاى خدا از روى حكمت و مصلحت بوده و مستوجب حمد است.

62- اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ اين همان اقرار مشركان است كه در آيه وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ/ 38 گذشت كائنات همه ممكن الوجود هستند اگر خالق واجب الوجود نبود خلقت اشياء محال بود، علاوه بر اين جمله اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ دلالت بر توحيد افعال دارد كه در سوره قل هو اللَّه گفته ايم، يعنى تمام عالم از جمله انسانها و

آنچه انسانها مى كنند همه مخلوق خدا و كار خداست.

جمله وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ اشاره به تدبير جهان بعد از خلقت آن است كه كار همه اشياء و تدبير آنها موكول به خداست.

63- لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.

صدر آيه توجيه و تعليل وكيل بودن خداست. نظير اين آيه است آيه لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ شورى/ 12 ايضا آيه: وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... منافقون/ 7 و نيز آيه: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 26.

از اينها معلوم مى شود كه مراد از مقاليد، خزائن است، اين مسلم است زيرا خزائن بايد در اختيار خالق و آفريننده باشد على هذا او وكيل و كار ساز همه است، آيه وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ ... نشان مى دهد كه موجودات تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 321

عالم علاوه از اين گستردگى، در پيش خدا يك وجود جمعى و وجود واحد دارند نسبت به جهان مادى گسترده و پراكنده اند و نسبت به صقع ربوبى متحد و جمعى مى باشند اگر منظور از مقاليد كليدها باشد باز مطلب همانست كه كليد همه كائنات در دست اوست و وكيل همه است، امّا كافران فقط خود را به خسران مى اندازند.

64- قُلْ أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ.

نتيجه است بر آنچه گذشت، يعنى: حالا كه خدا خالق و وكيل همه است آيا جز او را پرستش كنم، اين درخواست نتيجه جهل و نادانى شماست.

65- وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ

وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ.

تهديد است نسبت به آن حضرت كه در صورت پرستش اصنام، هر چه كار نيك كرده باطل مى شود و از زيانكاران مى گردد، اشاره به وحى گذشتگان براى تأكيد مطلب است يعنى: به آنها نيز وحى شده بود كه اگر مشرك شوند اعمالشان باطل مى گردد «1» منظور از خسران، اهل آتش بودن است چنان كه در جاى ديگر آمده: وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً اسراء/ 39.

از تفسير على بن ابراهيم قمى رحمه اللَّه نقل شده: اين آيه خطاب به رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده ولى مراد امت آن حضرت است و اين همانست كه حضرت صادق عليه السّلام فرموده: خدا پيامبرش را با «تو را مى گويم همسايه بشنو» مبعوث كرده است

«ان اللَّه عز و جل بعث نبيّه بايّاك اعنى و؟؟ اسمعى يا جارة»

(الميزان).

__________________________________________________

(1) اين همانست كه در جوامع الجامع و الميزان فرموده است، ولى به نظر مى آيد كه نائب فاعل «اوحى» محذوف است نظير «ان اعبد اللَّه وحده» «و مانند آن، على هذا لَئِنْ أَشْرَكْتَ ... مستأنفه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 322

شايد: مراد آنست كه وقتى تكليف متوجه انسان معصومى باشد كه از او گناه سر نمى زند اين تكليف نسبت به ديگران ابلغ و مؤكد خواهد بود، نه اينكه اين آيات مطلقا توجهى به خود آن حضرت ندارد و اللَّه العالم.

ناگفته نماند: شرك خارج شدن از نظام آفرينش و شقاوت آور است، در اين كار پيامبر و غير پيامبر فرقى ندارد وانگهى نمى شود گفت: چون پيامبران معصومند پس اينگونه خطابات شامل آنها نمى شود، زيرا عصمت مكلف بودن را از بين نمى برد.

66- بَلِ

اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ.

آن گاه پس از تهديد در اين آيه بعدى فرموده: فقط خدا را بندگى كن تقديم لفظ جلاله براى حصر است، و شكر گذار باش كه خدا هدايتت كرده، نه اينكه در اين پرستش، منتى بر خدا داشته باشى.

67- وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ.

فاعل «قدروا» مشركان است يعنى خدا را لائق به شأن او نشناختند و گرنه شرك نمى آوردند، بلكه او را بندگى كرده و زندگى خويش را با قوانين او تنظيم مى كردند، وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ ... و نيز آيات بعدى نشان مى دهد كه منظور از وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ معرفت خداست نسبت به معاد و رجوع اشياء و كارها به سوى او.

«قبضة» به معنى مقبوض است يعنى: حال آنكه زمين با همه بزرگى اش و هر چه در آنست روز قيامت در تسلّط خداست، آسمانها نيز به دستور او چون طومار پيچيده خواهند شد: يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ ... انبياء/ 104. حالا كه جز خدا كسى در اين كارها دخيل نيست و كار همه كس و همه چيز در دست او است پس: سُبْحانَهُ وَ تَعالى .... تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 323

68- وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ.

مراد از نفخ صور اول، صيحه وقوع قيامت و مراد از «صعق» مردن است چنان كه در سوره يس گذشت ما يَنْظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ فَلا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلى

أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ/ 49 از اين آيه مى فهميم:

اولا: قيامت راجع به همه انسانها است نه فقط به اهل زمين يا منظومه شمسى مثلا، زيرا «السموات» جمع محلّى بالف و لام، شامل همه آسمانهاست.

ثانيا: در آسمانها نيز مانند ما انسانهايى هست كه مكلّف مى باشند و قيامت دارند اين مطلب در ذيل وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ ... شورى/ 29 مشروحا خواهد آمد.

ثالثا: به موجب إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ عدّه اى نخواهند مرد ظاهرا مراد از آنها ملائكة اللَّه باشند، چون قيامت براى انس و جن است نه براى ملائكه، مگر آنكه سنت قطعيه داشته باشيم بر آنكه ملائكه نيز خواهند مرد، در مجمع البيان فرموده روايت شده كه مَنْ شاءَ اللَّهُ جبرائيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل است، ولى اختصاص به چهار نفر وجه اش معلوم نيست.

از ابو سريره نقل شده: كه از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله پرسيد، فرمود:

آنها شهداء هستند شمشير به كمر در اطراف عرش خدا خواهند بود، اين روايت نيز بوى ابو هريره مى دهد، شهيد تا از دنيا نرود و روح از بدنش خارج نشود شهيد گفته نمى شود.

الميزان فرموده: اگر فرض شود كه خداوند در ما وراء آسمانها و زمين خلقى دارد، مى شود به طور استثناء منقطع استثناء شوند و يا اگر گفته شود، تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 324

مرگ بعد از خروج ارواح، به اجساد تعلّق مى گيرد، آن وقت مى توان گفت كه ارواح مستثنى هستند و آنها نخواهند مرد، اين وجه با رواياتى كه از ائمه عليهم السلام نقل شده كه در جواب لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ارواح انبياء خواهند گفت: لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ مؤمن/ 16

تأييد مى شود، ناگفته نماند: آنچه در اول گفتيم از همه قابل قبولتر است.

رابعا: در نفخه دوم همه انسانها زنده شده و ايستاده به احوال قيامت تماشاگر خواهند بود.

69- وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جِي ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ.

الميزان نظر ميدهد كه شايد: منظور از اشراق ارض، رفتن پرده ها و ظهور حقائق اشياء و ظاهر شدن اعمال باشد، نظير يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ چنان كه از آيات فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ق/ 22 يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها ... فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ زلزال/ 8 و آيات ديگر استفاده مى شود.

بعضى گفته اند: زمين با عدل پروردگار روشن مى شود، و در ميان مردم عدل خدا حكومت مى كند، به قولى: خداوند نور بخصوصى مى آفريند كه زمين را روشن مى كند، در قول ديگر مراد تجلّى خداوند براى رسيدن به حساب مردم است.

زمخشرى گويد: «و اشرقت الارض بما يقيم اللَّه فيها من الحق و العدل ...»

نگارنده گويد: آيه شريفه از متشابهات است، گفته الميزان به نظر بهتر مى رسد.

منظور از «الكتاب» نامه اعمال است كه در ميان گذاشته مى شود، در تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 325

جاى ديگر آمده: وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ كهف/ 49 جِي ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ حاكى است كه پيامبران در عرصات محشر حاضر كرده خواهند شد شايد براى آنكه خدا بپرسد كه آيا رسالت خدا را رسانده اند؟

خداوند فرمايد: فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ اعراف/ 6.

و شايد براى آن باشد كه از آنها بپرسند: مردم تا چه حد از شما حق را پذيرفتند؟ يَوْمَ يَجْمَعُ

اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ ... مائده/ 109.

شهداء قطعا شامل پيامبران است زيرا در آيات داريم: فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً نساء/ 41، در اين زمينه در ذيل آيه هيجده از سوره هود توضيح داده ايم، امامان عليهم السّلام نيز از جمله شهداء اعمال مى باشند در روايات آمده: «الاشهاد هم الأئمة» در كافى كتاب الحجة ذيل باب «الأئمة شهداء اللَّه على خلقه» احاديثى در اين رابطه نقل كرده است. نتيجه همه اينها وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ ... است، لا يُظْلَمُونَ در بيان آنست كه به اهل عذاب بالاتر از استحقاق و به اهل رحمت كمتر از استحقاق داده نمى شود.

70- وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُونَ.

بيان وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ ... در آيه سابق است، وَ هُوَ أَعْلَمُ ... تعليل صدر آيه است. توفيه، دادن بطور كمال است.

71- وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها.

اين آيه و دو آيه بعدى بيان كامل وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ كلمه «فتحت» در جواب «اذا» نشان مى دهد كه درهاى جهنم بعد از آمدن آنها، باز خواهد شد ولى درباره اهل بهشت خواهيم ديد كه پيش از آمدن آنها درهاى بهشت باز خواهند شد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 326

آيه صريح است در اينكه جهنم درهايى دارد، در سوره حجر/ 44 آمده:

لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ آيه 29 از سوره نحل و 76 از سوره غافر نيز چنين است: رجوع شود به سوره حجر كه گفته شده مراد از ابواب طبقات آن است.

وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ

مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا.

مراد از «خزنة» ملائكه موكّل بر آتشند، و سؤالشان سؤال تنفّر است در آيه ديگر آمده: كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ ملك/ 8.

قالُوا بَلى وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ.

يعنى: تقصير از خودمان بوده است حق به معنى ثبوت و حتميت و كلمه به معنى وعده مى باشد، وصف كافرين مشعر بر عليت است. يعنى: بلى پيامبران آمدند و آيات حق را تلاوت كردند و ليكن ما تكذيب كرده و كافر شديم ...

72- قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ.

قائل ظاهرا خازنان جهنم است، متكبرين نشان مى دهد كه آنها كافر عن عناد بوده و آيات خدا را تكذيب كرده اند «خالدين» حال است از فاعل «ادخلوا» ...

73- وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها.

جواب اذا به علّت تفخيم و عظمت آن ذكر نشده، گويى آن ما فوق تصور است وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها حال است از جنت و نشان مى دهد كه قبل از رسيدن آنها درها باز شده اند نظير: جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ ص/ 50، لفظ «سيق» در تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 327

مقابله با آيه قبلى است.

در مجمع البيان از اهل سنت از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه درهاى بهشت هشت تاست.

«في الخصال عن الصّادق عن ابيه عن جده عن على عليه السّلام قال: للجنة ثمانية ابواب باب يدخل منها النبيون و الصديقون و باب يدخل منها الشهداء و الصالحون و خمسة ابواب يدخل منها شيعتنا و محبونا فلا ازال واقفا على الصراط ادعو و اقول رب

سلم شيعتى و محبى و انصارى و اوليائى و من تولانى في دار الدنيا فاذا النّداء من بطنان العرش قد اجيبت دعوتك و شفعت في شيعتك و يشفع كلّ رجل من شيعتى و من تولانى و نصرنى و حارب من حاربنى بفعل او قول في سبعين من جيرانه و اقربائه و باب يدخل منه سائر المسلمين ممن يشهد ان لا اله الا اللَّه و لم يكن في قلبه مثقال ذرة من بغضنا اهل البيت»

صافى.

وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ.

سلام حاكى از كنار بودن از هر ناگوارى است يعنى سلامتى هست براى شما به طور مطلق، «طبتم» يعنى با ايمان و عمل، پاك گشتيد و مستحق بهشت گرديديد پس به طور جاويدان داخل شويد.

74- وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ.

منظور از «وعده» وعده بهشت در مقابل ايمان و عمل صالح است، صدق وعده، وفا به آن است، مراد از «الارض» زمين بهشت مى باشد، نَتَبَوَّأُ ...

نتيجه «اورثنا» است درباره ارث گذاشتن بهشت، مطلبى در ذيل أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ مؤمنون/ 10 گفته شد. «فنعم الاجر، اجر العاملين» فاعل نعم محذوف است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 328

75- وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

حلقه زدن ملائكه در اطراف عرش ظاهرا براى دريافت فرمان الهى است عرش محل صدور فرمانهاى خداوند تعالى است اين آيه نشان مى دهد كه آن يك شى ء خارجى و داراى ابعاد و حول وحوش است در رابطه با عرش در قاموس قرآن به طول و تفصيل سخن گفته ايم، ملائكه در

حال احاطه كردن، خدا را در مقابل جلالش تسبيح و در مقابل نعمتهايش حمد مى كنند «1».

«بينهم» ظاهرا راجع به خلائق است، احتمال دارد قُضِيَ بَيْنَهُمْ كه در آيه 69 گذشت راجع به دادن پاداش و كيفر باشد چنان كه از آيه بعدى وَ وُفِّيَتْ ...

روشن مى شود، اما قُضِيَ بَيْنَهُمْ در اينجا راجع به داورى درباره اختلاف ما بين مردم باشد چنان كه در آياتى نظير: فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ بقره/ 113 آمده است و شايد براى تأكيد و نظير آن باشد و اللَّه العالم.

جمله وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ راجع به قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ در همه ابعاد روز قيامت است، زيرا كه همه كارها قطع نظر از رحمت خدا با عدالت كامل جاى خود را گرفته اند و حقى از كسى ضايع نشده است قائل الْحَمْدُ لِلَّهِ ...

مؤمنون و به احتمال قوى همه مردمان است چنان كه در آيه يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ اسراء/ 52.

در جاى ديگر در باره ملائكه آمده: وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ حاقه/ 17

__________________________________________________

(1) و شايد منظور آن باشد كه ملائكه وظيفه دنيايى را تمام كرده و در اطراف عرش مشغول ذكر خدا مى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 329

شايد در اطراف آسمان بودن و در اطراف عرش بودن يكى باشد.

روز هيجدهم محرم الحرام هزار و چهار صد و پنج هجرى مطابق 22/ 7/ 1363 تفسير سوره مباركه زمر به پايان رسيد.

و الحمد للَّه اولا و آخرا.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 330

سوره مؤمن

اشاره

در مكه نازل شده و هشتاد و پنج آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

سوره مؤمن شصتمين سوره است كه بعد از سوره زمر در مكه نازل گرديد در ترتيب فعلى قرآن مجيد چهلم مى باشد، به نظر مى آيد كه در سالهاى ششم و هفتم بعثت نازل شده است ولى تاريخ نزول آن درست مشخص نيست.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى و شامى هشتاد و پنج و در قرائت حجازى هشتاد و چهار است، عدد كوفى بواسطه عاصم بن ابى النجود و ابو عبد الرحمن سلمى به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد چنان كه بارها گفته ايم.

در تفسير خازن گويد: عدد كلمات آن هزار و صد و نود و نه و عدد حروف آن چهار هزار و نهصد و شصت است و اللَّه العالم.

3- تسميه آن به «مؤمن» به علت وقوع قصه «مؤمن آل فرعون» در آنست بعضى ها آن را «غافر» ناميده اند، به جهت وقوع كلمه غافِرِ الذَّنْبِ در اول آن ولى در روايات چنان كه خواهد آمد سوره مؤمن ناميده شده است.

4- مطالب سوره نشان مى دهد كه آن مكى است، زيرا كه اكثريت نزديك به تمام مطالبش در زمينه اصول عقيدتى مى باشد، ابن عباس و قتاده گفته اند: آيات 56 و 57: إِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ ... در مدينه نازل شده اند.

حسن مفسر گويد: آيه وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ مدنى است، ولى اين گفته ها مدركى ندارند.

الميزان فرموده: اعتنايى به آنها نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 331

5- على هذا ظاهر آنست كه همه سوره بيكبار نازل شده است، و دليلى بر نزول تدريجى آن نيست.

6- از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

هر كه بخواهد در باغهاى بهشت بخرامد در نماز شب حاميم ها را بخواند:

«ابو برزه الاسلمى قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من احب ان يرتع في رياض الجنة فليقرء الحواميم في صلوة الليل».

انس بن مالك از آن حضرت نقل كرده كه فرمود: حاميم ها ديباج قرآنند «الحواميم ديباج القرآن» (مجمع البيان).

صدوق عليه الرحمه در ثواب الاعمال از ابى الصباح از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده: فرمود: هر كه «حم المؤمن» را در هر شب بخواند خدا گناه كهنه و تازه او را مى آمرزد و كلمه تقوى را ملازم او مى گرداند و آخرت را براى او بهتر از دنيا قرار مى دهد.

و نيز از ابى بصير نقل مى كند كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمود:

«الحواميم رياحين القرآن ...» حاميم ها گلهاى قرآنند چون آنها را خوانديد خدا را بسيار حمد و شكر كنيد براى حفظ و تلاوت آنها، بنده بر مى خيزد و حاميم ها را مى خواند، بويى نيكوتر از مشك اذخر و عنبر از دهان او خارج مى شود خداى عز و جل بخواننده آنها و همسايگانش و رفقا و آشنايانش و هر مهربان و نزديكش رحم مى كند و در قيامت عرش و كرسى و ملائكه مقرب بر او استغفار مى نمايند.

7- سوره هاى مؤمن، سجده، شورى، زخرف، دخان، جاثيه و احقاف، همه با «حم» آغاز مى شوند، در سوره شورى كلمه «عسق» نيز اضافه شده است اين نشان مى دهد كه در ميان اين سور هفتگانه يك هماهنگى خاصى در مطالب يا در حروف (چنان كه در اول اعراف گفته شد) وجود دارد، وانگهى بنا بر آنچه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 332

در مقدمه تفسير گفته ايم: اين سوره ها به

ترتيب، يكى بعد از ديگرى نازل شده اند و اين مى رساند كه مقتضاى نزول آنها نيز يكى بوده است، اميد است محققين محترم بتوانند مقدارى از اين رازها را كشف و در اختيار ديگران نيز بگذارند حيف كه دست نگارنده كوتاه است.

8- ظاهرا شأن نزول بخصوصى براى اين سوره نقل نشده است، وضع آن روز مسلمانان و كفار اقتضاء كرده كه اين همه حقائق از طرف خدا نازل شده و براى انسان درس ابدى باشد.

غرض سوره

9- در اول اين سوره خداوند با اوصاف: غافر الذنب، قابل التوب، شديد العقاب، ذو الطول، لا اله الا هو و اليه المصير. تعريف شده است، ظاهرا همه مطالب سوره مظاهرى از اين اسماء حسى و تجلياتى از آنهاست كه در زندگى دنيا و عقبى موقعيت بخصوصى دارند، مقدارى پياده شده و مقدارى پياده خواهد شد و انسان در مسير آنها به كمال سعادت و يا نعوذ باللّه به شقاوت خواهد رسيد.

و به حكم كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ انبياء/ 93 همه در خط اين اسماء زندگى كرده و به طرف خدا باز مى گرديم ولى:

ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 333

[سوره غافر (40): آيات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

حم (1) تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (2) غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقابِ ذِي الطَّوْلِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (3) ما يُجادِلُ فِي آياتِ اللَّهِ إِلاَّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَلا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلادِ (4)

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ (5) وَ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ (6) الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ (7) رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (8) وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِكَ هُوَ

الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (9)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 334

بنام خداى رحمان رحيم

1- حاء ميم.

2- اين كتاب از جانب خداى توانا و دانا نازل شده است.

3- (خدايى كه) آمرزنده گناه و پذيرنده توبه، سخت عذاب، صاحب نعمت طولانى است جز او معبودى نيست، بازگشت به سوى اوست.

4- در آيات خدا مجادله نميكند مگر آنان كه حق را انكار كرده اند، تصرفشان (در كارها) در ديارشان تو را نفريبد.

5- پيش از اهل مكه، قوم نوح و بعد از آنها، احزاب شرك، آيات خدا را تكذيب كردند و هر امت قصد كرد تا پيامبرش را بگيرد، با باطل مجادله كردند تا حق را با آن ساقط كنند آنها را گرفتم، عقاب من چگونه بود؟

6- اين چنين عذاب پروردگارت بر كافران قطعى شد كه آنها اهل آتش هستند.

7- ملائكه اى كه عرش را حمل مى كنند و ملائكه اى كه در اطراف آنند، خدا را تسبيح و حمد مى گويند و باو ايمان مى آورند و براى اهل ايمان آمرزش مى خواهند كه خدايا به هر چيز با رحمت و علم احاطه كرده اى، بيامرز كسانى را كه به سوى تو برگشته و تابع راه تو شده اند و آنها را از عذاب جحيم حفظ كن.

8- پروردگارا داخلشان كن به بهشتهاى جاويدان و كسانى را كه صلاحيت دارند از پدران و همسران و فرزندان آنان، كه فقط تو، توانا و حكيمى.

9- آنها را از وبالها حفظ كن، هر كه را كه در آن روز از عذابها حفظ كنى مورد رحمت قرار داده اى، فوز عظيم همانست.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 335

كلمه ها

حم: بنا بر آنچه در اول سوره اعراف گفته شد: درصد اين دو حرف در سوره هاى هفتگانه بالاتر از

درصد آن دو در تمام سوره هاى قرآن است و اين يكى از اعجاز قرآن مى باشد. به نظر بعضى در اين سوره ها بيشتر مسئله مرگ و حيات مطرح است، حاء مختصر حيات و ميم مختصر موت است.

توب: توب و توبه و متاب: رجوع، در صحاح و قاموس رجوع از معصيت گفته است ولى رجوع مطلق صحيح است، زيرا اين كلمه در خدا نيز به كار مى رود. در مجمع فرموده: جايز است توب جمع توبه باشد.

طول: (بفتح اوّل) قدرت و فضل. طبرسى فرموده: انعامى كه مدتش طولانى است.

يجادل: اين كلمه در مجادله حق و باطل هر دو به كار مى رود، مجادله مقابله با خصم است كه او از رأى خود منصرف شود و در اصل به معنى تابيدن شديد است.

تقلبهم: تقلب: تحول و تصرف در امور و تلاش در كارهاى زندگى.

يدحضوا: دحض: سقوط و لغزيدن. ادحاض: ساقط كردن.

عدن: خلود و دوام جَنَّاتِ عَدْنٍ در جاى «جنات الخلود است».

شرحها

در اين آيات ابتدا فرموده: اين كتاب از جانب خداى توانا و حكيم نازل تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 336

شده است آن گاه چهار اسم از اسماء حسنى ياد شده، و هلاكت امتهايى بيان گرديده كه تجلّى صفت شَدِيدِ الْعِقابِ است و سپس استغفار ملائكه ياد شده كه از تجليات غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ مى باشد.

ناگفته نماند: هر كارى از كارهاى جهان مصداق و جلوه يكى از اسماء حسناى خداوندى است و از حقائق بسيار عظيم و موهبتهاى بسيار بزرگ كه قابل توصيف نيست، استغفار ملائكه بر مؤمنان در درجه اول و بر مؤمنان در درجه دوم است كه با الحاح از خداوند، مغفرت آنها را طلب مى كنند «سبحانك

ما عرفناك حق معرفتك و ما شكرناك حق شكرك».

1- حم.

اين كلمه در قرائت كوفى كه مورد تأييد امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است به تنهايى يك آيه شمرده شده است در كتاب ديوان دين از كشف الغمه اربلى نقل شده: امير المؤمنين عليه السّلام در صفين به ياران خويش فرمود: هر كه يك نفر را بكشد با صداى بلند بگويد: حاميم، شريح بن اوفى از ياران آن حضرت چون نيزه خود را بسينه محمّد بن طلحه فرو برد فرياد كشيد «حم».

نگارنده گويد: در حاشيه مجمع البيان نقل شده: كه محمّد بن طلحه شريح را به «حم» قسم داد كه او را نكشد ولى شريح به حرف او گوش نداد و او را كشت و گفت:

يذكرنى حاميم و الرمح شاجر فهلا تلى حاميم قبل التقدّم

يعنى در حال اشتغال جنگ و نيزه به دستم، حاميم را بياد من مى آورد، چرا حاميم را پيش از ورود به جنگ نخواند (و اگر مى خواند به جنگ حضرت ولى ذو الجلال نمى آمد).

2- تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 337

تفسير اين آيه در اول سوره زمر گذشت، وصف عزيز و عليم ظاهرا در بيان آنست اين كتاب از تجليات عزت و توانايى خدا و علم او به نياز بندگان است.

3- غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقابِ ذِي الطَّوْلِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ.

يعنى: قرآن از جانب اين چنان خدايى نازل شده است. اهل گذشت است عذر را مى پذيرد، دست رد به سينه كسى نمى گذارد، در مقام انتقام گرفتن سخت است، داراى موهبتهاى مداوم است ... همه اين اسماء در جهان هستى پياده شده و مى شود،

انسانهاى بى شمارى از تجليات اين اسماء به سعادت رسيده و نيز كوبيده شده اند.

اسم فاعل در «غافر- قابل» دالّ بر استمرار است، عطف با واو حال است كه آن دو يكى هستند و يا ارتباط شديد دارند بر خلاف شَدِيدِ الْعِقابِ كه با و او عطف نشده است. غفران ممكن است در اثر رحمت خدا و شفاعت باشد، قبول توبه نيز لازمه اش غفران است.

لا إِلهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ در رابطه با عبادت و نزول قرآن است كه معبود بودن خدا هدايت را لازم گرفته است، آينده و بازگشت نيز براى اوست.

4- ما يُجادِلُ فِي آياتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَلا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلادِ.

يعنى آنچه فرستاده ايم حق است، صفات ذكر شده نزول آن را اقتضاء مى كند اهل انصاف در قبول آنها مجادله نمى كند، بلكه فقط آنها مجادله مى كنند كه دانسته و از روى عناد حق را انكار كرده اند.

به عبارت ديگر: انكار آنها دليل ناحق بودن دعوت تو نيست، وانگهى مبادا فكر كنى كه در مهلت زيستن آنها و تحولشان از نعمتى به نعمتى و از صحتى به صحتى دليلى هست كه آنها خدا را عاجز كرده اند، نه قوم نوح و ديگران به تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 338

ياد آور كه چه شدند.

5- كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ.

يعنى: گذشتگان چنان گرفتار شدند، اين مشركان نيز در مسير آنها قرار دارند.

مراد از «الاحزاب» قوم عاد، ثمود، قوم شعيب و امثال آنهاست: وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ أُولئِكَ الْأَحْزابُ ص/ 13، منظور از گرفتن پيامبران ظاهرا

گرفتن آنها با قتل و اخراج از شهر و نظير آنست فَكَيْفَ كانَ عِقابِ استفهام تقريرى و توجه دادن مخاطب به عذاب معلوم آنهاست، عقاب تقديرش «عقابى» است.

6- وَ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ.

ظاهرا منظور از عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا مطلق كفار است خواه گذشتگان باشد يا آيندگان و قوم آن حضرت. به نظر بعضى منظور فقط كفار مكه است، حق به معنى حتمى بودن مى باشد، مراد از «كفروا» انكار حق است دانسته و از روى عناد، نه كفر از روى جهل و بيخبرى.

ناگفته نماند منظور از آيه، تشبيه عذاب آخرت به عذاب دنياست، يعنى همانطور كه گذشتگان را با عذاب دنيا گرفتيم عذاب آخرت درباره مطلق كفّار حتمى است. أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ بيان حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ است، آمدن كَلِمَةُ رَبِّكَ به جاى «كلمتى» اشاره به آن حضرت است كه به ركن بزرگى تكيه دارى.

7- الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا.

در سوره شورى/ 5 آمده: وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 339

فِي الْأَرْضِ أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

«از اين دو آيه معلوم مى شود كه منظور از لِمَنْ فِي الْأَرْضِ اهل ايمانند نه همه اهل زمين و نيز حاملان عرش و آنان كه در اطراف آنند همه ملائكه هستند و در آخر سوره «زمر» خوانديم وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ در اينجا چند مطلب قابل ذكر است.

اول: ملائكه اى كه مشركان آنها را شريك خدا مى دانند مطيع خدا مى باشند و خدا را در مقابل جلال و بى نيازيش تسبيح و در مقابل نعمتهايش حمد

ميكنند مراد از يُؤْمِنُونَ بِهِ ايمان آنها به توحيد و ربوبيت و شريك نداشتن خداست، نه به اصل وجود خدا.

دوم: اين آيه مصداقى از غافِرِ الذَّنْبِ و يكى از حقائق بسيار اميدوار كننده است، اجازه استغفار به ملائكه بيهوده نيست، و دعاى آنها پيش خدا مقبول است واى به حال انسان كه از اين درياى رحمت حظى نداشته باشد، خدايا به محمّد و آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و به رحمت بى پايانت قسم مى دهيم ما را نيز مشمول استغفار ملائكه بفرما.

سوم: آيه شريفه نشان مى دهد كه عرش يك شى ء محدود و داراى ابعاد و اطراف است و آن چنان كه از روايات معلوم مى شود محل صدور فرمان الهى راجع به اداره جهان است چنان كه در آخر سوره زمر نيز گفته شد.

چهارم: از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود:

الذين آمنوا بولايتنا.

و از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود:

«ان للَّه ملائكة يسقطون الذنب عن ظهور شيعتنا كما يسقط الريح الورق في اوان سقوطه و ذلك قول اللَّه تعالى الذين يحملون ...».

رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 340

وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ

.بيان استغفار ملائكه است، آنها اول خدا را با ياد رحمت و علمش ثنا گفته اند، زيرا كه رحمت خدا سبب افاضه هر خير، و علم خدا به نياز بندگان موجب رساندن رحمت به محل آنست، اين جمله در واقع يك نوع استدلال بر قبول استغفار است.

تابُوا وَ اتَّبَعُوا ... در جاى «آمنوا و عملوا الصالحات» مى باشد يعنى با ايمان به وحدانيت، به سوى تو برگشته و با

عمل به دستورهاى تو، از دين تو پيروى كرده اند، اين تعبير ظاهرا براى آنست كه رجوع و اتباع، استحقاق رحمت و آمرزش مى آورد.

8- رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ.

قسمت اوّل دعا درباره غفران و نگهداشتن از عذاب بود، اين قسمت در رابطه با داخل كردن به بهشت است مراد از وعده بهشت، همانست كه به زبان انبياء داده شده است.

وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ از اين قسمت آيه معلوم مى شود كه مراد از لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعُوا مؤمنان كامل و درجه اولند كه مورد وعده جنات عدن هستند و از وَ مَنْ صَلَحَ ... مؤمنان درجه دوم مى باشند كه به فرموده: الميزان ناقص الايمان، مستضعف و بدكار هستند ولى به حكم وَ مَنْ صَلَحَ صلاحيت بهشت رفتن را دارند و از نزديكان گروه اول مى باشند.

اين آيه نظير آيه: وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ طور/ 21 است ولى در آن فقط ذريه آمده و از آباء و ازواج خبرى نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 341

إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ در رابطه با فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ ... تا آخر است، يعنى خدايا تو قادرى، آمرزيدن و عذاب كردن در دست توست، حق داريم كه چنين خواهشى از تو بكنيم و تو كار به مصلحت ميكنى و حكيم هستى و به نياز آنها واقف مى باشى.

9- وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

به نظر الميزان منظور از سيئات، اهوال و شدائد عرصات قيامت است غير از عذاب جحيم.

ناگفته نماند: گر چه

خدا به اهل ايمان وعده بهشت داده است ولى رسيدن به آن وعده هزاران مخاطره و انحراف در سر راه دارد، اينكه از خدا بخواهيم و بخواهند تا از انحرافها حفظ كند تا وعده خدا در آيد يك امر واقعى و لازم است ديگر نمى توان اشكال كرد كه با وجود وعده حتمى خدا، دعا و خواستن وجهى ندارد.

به نظر مى آيد «سيئات» دوام اعم از اوّل و شامل عذاب جهنم نيز است و گرنه فوز عظيم قابل توجيه نخواهد بود، در هر حال، سيئات و بالها همان اعمال دنيوى هستند كه به وبال و عذاب آخرت تبديل شده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 342

[سوره غافر (40): آيات 10 تا 22]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ (10) قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ (11) ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ (12) هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آياتِهِ وَ يُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً وَ ما يَتَذَكَّرُ إِلاَّ مَنْ يُنِيبُ (13) فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (14)

رَفِيعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ (15) يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ ءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (16) الْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (17) وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ كاظِمِينَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لا شَفِيعٍ يُطاعُ (18) يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ (19)

وَ اللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ

مِنْ دُونِهِ لا يَقْضُونَ بِشَيْ ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (20) أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ (21) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَكَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ (22)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 343

10- آنان كه كافر شده اند، روز قيامت ندا مى شوند كه غضب خدا بزرگتر است از غضبتان به خودتان، وقتى كه به ايمان دعوت مى شديد و انكار مى كرديد.

11- گويند. پروردگارا ما را دو دفعه ميراندى و دو بار زنده كردى، به گناهانمان اقرار كرديم، آيا براى خروج از آتش راهى هست؟

12- اين عذاب براى آنست كه چون خدا به تنهايى ياد مى شد كافر مى شديد و چون به خدا شرك آورده مى شد قبول مى كرديد، پس حكم درباره شما خاص خداى والا و بزرگ است.

13- او كسى است كه آيات خويش را به شما نشان مى دهد و از آسمان براى شما آب نازل مى كند، (با اين گفته ها) پند نمى گيرد مگر آنكه به خدا انابه مى كند.

14- پس خدا را بخوانيد در حالى كه عبادت را خاص او كرده ايد هر چند كافران را خوش نيايد.

15- او داراى درجات بالا رفته و صاحب حكومت است روحى را كه از كار اوست القاء مى كند بر آنكه از بندگانش مى خواهد تا بيم دهد از روز لقاء اللَّه.

16- روزى كه مردم آشكار هستند، چيزى از آنها بر خدا پوشيده نمى ماند، امروز حكومت تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 344

خاص كيست؟ خاص خداى يگانه و غالب است.

17- امروز هر كس با آنچه

كرده مجازات مى شود امروز ظلمى نيست، خدا سريع الحساب است.

18- انذار كن مردم را از روز نزديك، وقتى كه دلها كنار حنجره هاست، ظالمان را دوستى و شفاعتگر مقبول القولى نيست.

19- خدا خيانت چشمها را و آنچه را كه سينه ها پنهان مى دارد، مى داند.

20- خدا به حق داورى مى كند، كسانى كه جز خدا هستند هيچ داورى نتوانند، خدا فقط او شنوا و بيناست.

21- آيا در زمين سفر نكرده اند تا بنگرند، چطور شد عاقبت آنان كه پيش از آنها بودند، از اهل مكه در نيرو و آثار قويتر بودند، خدا آنها را با گناهانشان گرفت، نگهدارنده اى از عذاب خدا براى آنها نبود.

22- اين عذاب بدان جهت بود كه پيامبرانشان براى آنها معجزات آوردند، ولى آنها انكار كردند، پس خدا با گناهانشان گرفت، كه خدا توانا و سخت عذاب است.

كلمه ها

مقت: بغض شديد نسبت به كسى كه مى بينى مرتكب كار قبيح است. قاموس مطلق بغض گفته است در اقرب آمده: «مقته مقتا: ابغضه اشدّ البغض عن امر قبيح».

رفيع: بالا برنده. مثل رافع: و نيز به معنى مرفوع آيد.

تلاق: ملاقات كردن. يَوْمَ التَّلاقِ: روز ملاقات.

بارزون: بروز: آشكار شدن. «بارز»: آشكار.

آزفة: نزديك شونده. «ازف» نزديك شدن.

حناجر: حلقوم ها. مفرد آن حنجره است «الحنجرة: الحلقوم» آن فقط دو بار در قرآن آمده است، طبرسى جوف حلقوم گويد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 345

خائنة: مصدر است مثل خيانت، نظير لاغيه و كاذبه (مجمع البيان).

واق: نگاهدارنده. «وقى، يقى، وقاء و وقاية».

شرحها

عذابهايى كه در گذشته راجع به قوم نوح و غيره گفته شد در رابطه با عذاب دنيا بود كه مصداقى بر شَدِيدِ الْعِقابِ باشد، ولى عذابى كه در اين آيات بيان شده راجع به قيامت است. آن گاه آياتى چند در زمينه توحيد آمده، سپس باز تلفيقى از عذاب آخرت و دنيا ذكر شده است. و نيز در اين آيات روشن گرديده كه:

1- دوران خلقت انسان تا رسيدن به بهشت و جهنّم چهار مرحله است مرگ و حيات باز مرگ و حيات.

2- روح نبوت يك روح مستقلّى است از جانب خدا آمده و در وجود پيامبر قرار مى گيرد، آن گاه پيامبر يك انسان ما فوق مى شود.

10- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ.

اين آيه و دو آيه بعدى در رابطه با قيامت است و بعد از دخول كفّار به آتش.

مراد از مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ به قرينه إِذْ تُدْعَوْنَ عدم قبول ايمان است، زيرا آنكه نداء پيامبران را نشنيد در واقع خودش را مبغوض

داشته و به هلاكت انداخته است و اگر نفس خويش را دوست مى داشت به هلاكت نمى انداخت. به قول بعضى بعد از دخول آتش خويش را مبغوض مى دارند ولى آن با إِذْ تُدْعَوْنَ نمى سازد. اين ندا از جانب خدا خواهد بود.

11- قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 346

إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ

.اين گفته از كفار به دنبال نداى آيه قبلى خواهد بود، اينكه دو دفعه زنده كردن و دو دفعه ميراندن را مطرح كرده اند يعنى خدايا در اين عذاب كردن حق با تو است، با اين چهار عمل كاملا روشن شد كه ما گناهكار بوده ايم، پس به گناهمان اقرار مى كنيم آيا اين اعتذار راهى به خروج از آتش باز مى كند؟

در سوره بقره آمده: كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ/ 28، اين آيه در بيان آنست كه ما پيش از ورود به صلب پدر و رحم مادر، مواد مرده و بيجان بوده ايم، سپس با آمدن به دنيا زنده شديم، آن گاه از دنيا مى ميريم و بعد در آخرت زنده مى شويم و سپس به طرف رحمت يا عذاب خدا مى رويم.

به نظر مى آيد: منظور از آيه أَمَتَّنَا ... نيز اين چهار مرحله است النهايه به حالت اولى كه ماده بيجان بوده ايم به علّت تغليب «اماته» اطلاق شده است، طبرسى رحمه اللَّه در جوامع الجامع آن را اختيار كرده است.

بعضى گويند: اماته اوّل مردن در دنيا و اماته دوّم مردن در قبر بعد از زنده شدن در آنست احياء اول، زنده شدن در قبر براى سؤال قبر و احياء دوم زنده شدن در آخرت

است، اين قول «سدى» است كه الميزان نيز آن را قبول دارد.

ولى قول اول قوى به نظر مى رسد، زيرا احياء و اماته در قبر در آن حدى نيست كه اين مقدار به آن تكيه شود، وانگهى زنده شدن در دنيا به حساب نيامده و لازم بود كه گفته شود «احييتنا ثلاثا» در الميزان فرموده: علت عدم ذكر، آن است كه آفريدن و زنده كردن در دنيا سبب يقين به معاد نمى شود، ولى اين سخن بعيد است زيرا خدا با آن به معاد استدلال كرده و مى گويد: كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ اعراف/ 29 وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ واقعه/ 62. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 347

12- ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ.

تعليل عدم خروج و معذب بودنشان است «ذلكم» اشاره است به عذابى كه در آن هستند. «يشرك» دلالت بر استمرار دارد، يعنى: در دنيا اگر خدا به تنهايى و توحيد ياد مى شد انكار مى كرديد و هر وقت با شرك ياد مى شد قبول مى نموديد. حالا كه اصلا جانب خدا را مراعات نكرده ايد پس حكم مال خداست و در آن جانب شما را ملاحظه نخواهد كرد.

«العلى» يعنى والا مقام كه مقامى برتر از مقام او نيست «الكبير» يعنى عظيم القدر و بر هر چيز تواناست. اين دو وصف در توجيه و تعليل فَالْحُكْمُ لِلَّهِ است.

13- هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آياتِهِ وَ يُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً وَ ما يَتَذَكَّرُ إِلَّا مَنْ يُنِيبُ.

لفظ «آياته» شامل آيات كونيه است كه دلالت بر وجود و وحدانيت خدا دارند و نيز آياتى كه به وسيله انبياء ارائه شده اند، على هذا

اين جمله دليل مستقلى بر وجود و معبود بودن خداست و لازمه خدا بودن نشان دادن آيات و هدايت انسان است.

وَ يُنَزِّلُ لَكُمْ ... استقلال خدا در روزى دادن است، اگر منظور از سماء طرف بالا و از رزق باران باشد هيچ والا مراد نزول رزق از صقع ربوبى است:

وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 21 وَ ما يَتَذَكَّرُ ... حاكى است كه فقط اهل انابه و توجّه به خدا از اين گفته بيدار مى شوند نه اهل عناد و لجاجت.

14- فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 348

تفريع است بر آيه فوق، دين به معنى عبادت و بندگى است، يعنى: جز خدا را در اين پرستش شريك نكنيد و لو مشركان را ناخوش آيد.

15- رَفِيعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ.

تعليل است بر فَادْعُوا اللَّهَ ... آيه حاكى از قدرت و تدبير خداست، مراد از رَفِيعُ الدَّرَجاتِ و ذُو الْعَرْشِ بيان مقام و تسلّط خداست يعنى او بلند درجات و صاحب حكومت بر كائنات است يا صاحب عرشى است كه مصدر فرمانهاى اداره جهان است.

در اينصورت منظور از درجات، صفات جلال و جمال است چنان كه در مجمع البيان از بعضى آن را «عالى الصفات» نقل كرده و در سوره روم/ 27 گذشت كه وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و يا به طور كنايه، اشاره به عظمت مقام و بلندى مرتبه خداست نسبت به خلق، نظير ذِي الْمَعارِجِ معارج/ 3.

اينكه گفته اند: بالا برنده مقام انبياء و امثال آنها

است با ظاهر و سياق آيه نمى سازد پس بايد چنين خدايى را پرستش نمود، اين راجع به فراز اول آيه.

فرار دوم يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ ... يعنى هدايت بندگان و بعثت انبياء مربوط به اوست، در ذيل وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ... اسراء/ 85 گفته شد، نبوت داراى روح مستقلى است كه از جانب خدا توسط ملائكه بر پيامبران نازل مى شود اين آيه يكى از دلائل آنست «1»، كلمه «من امره» درباره روح در چندين محلّ آمده است يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا نحل/ 2 قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي اسراء/ 85، وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا شورى/ 51

__________________________________________________

(1) در تفسير برهان از تفسير قمى نقل شده: «قال: قال روح القدس و هو خاص لرسول اللَّه و الأئمة صلوات اللَّه عليهم».

ير أحسن الحديث، ج 9، ص: 349

، به نظر الميزان منظور از «امر» فرمان ايجاد «كن فيكون» است يعنى خدا آن را بدون واسطه آفريده است نظير: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ يس/ 82.

فراز سوم: لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ يعنى القاء روح نبوت براى آنست كه خدا به وسيله ايشان بندگان خويش را از روز لقاء اللَّه بترساند، در اينجا كفه انذار مرحج شده مانند «ان انذروا» كه گذشت، و شايد انذار شامل تبشير نيز باشد، يَوْمَ التَّلاقِ ظاهرا روز ملاقات رحمت يا عذاب خداست چنان كه در بسيارى از آيات آمده است نظير: مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ عنكبوت/ 5، گفته اند:

ملاقات خلق با خلق، ملاقات مخلوق با خالق، ملاقات اهل آسمان و زمين، ملاقات ظالم با مظلوم، ملاقات

انسان با عملش

«عن حفص بن غياث عن الصّادق عليه السلام قال: يوم التلاق يوم يلتقى اهل السماء و اهل الارض».

16- يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ ءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ.

بيان يوم التلاق است، به نظر مى آيد منظور از «بارزون» قطع شدن اسباب دنيوى و علائق باشد، چنان كه از فَقالَ الضُّعَفاءُ ... در آيه وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً ... ابراهيم/ 21 معلوم مى شود آنها بعد از احساس قطع علائق، به پيشوايان خود چنان خواهند گفت و خواهند ديد كه آشكار هستند و چيزى ميان آنها و خدا واسطه و حائل نيست.

على هذا لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ ءٌ جمله مستقلى است نه تفسير «بارزون» زيرا معنايش آن مى شود كه قبلا حالشان بر خدا مخفى بود. يعنى ظاهر و باطن و هيچ چيزشان بر خدا مخفى نيست.

لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ... سؤال و جوابى است متفرع بر صدر آيه، يعنى: وقتى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 350

كه همه اسباب و وسائل از بين رفت و چيزى از آنها بر خدا پوشيده نيست، پس امروز حكومت و فرمانروايى از كيست؟ خدا خودش جواب مى دهد كه: لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ وصف واحد و قهار تعليل ملك است، وقتى كه او قادر و غالب بر هر چيز است ديگر جز او غالب و قاهر ندارد پس حكومت خاص اوست.

على الظاهر مراد آنست كه: در آن روز اين حقيقت تحقق پياده كرده و پياده خواهد شد و همه به آن پى خواهند برد نه اينكه چنين ندايى و جوابى به وقوع خواهد پيوست.

ولى در بعضى از روايات آمده: در

جواب خداوند، ارواح انبياء و رسل جواب داده و خواهند گفت: لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ چنان كه در تفسير برهان از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده است و در بعضى روايات از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه اين ندا در وقتى خواهد بود كه همه انسانها و حتّى ملائكه مرده باشد لذا خدا به سؤال خويش، خودش جواب خواهد داد كه لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ.

ناگفته نماند: ظهور يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ آنست كه جريان لِمَنِ الْمُلْكُ بعد از زنده شدن مردم خواهد بود نه بعد از مردن آنها، شايد روايات حقيقتى سوارى آيه را بيان مى كنند و اللَّه العالم.

17- الْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ.

بيان مجازات در آن روز است، ظهور آيه در تجسم عمل است كه هر نفس با آنچه كرده است مجازات مى شود نظير: يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تحريم/ 7، على هذا در آن روز ظلمى نيست كه به هر كس عملش مى رسد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 351

الميزان فرموده: منظور از ظلم، ظلمى است كه ناشى از خطا و اشتباه باشد و جزاى كسى به كس ديگرى داده شود، خدا در نفى اين ظلم فرموده كه خدا سريع الحساب است، محاسبه او وقتى نمى برد تا خطايى به وقوع رسد، اما ظلم عمدى معلوم است كه نخواهد بود، زيرا به هر كس عمل خودش خواهد رسيد.

18- وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ كاظِمِينَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لا شَفِيعٍ يُطاعُ.

از نامهاى قيامت «يوم الازفة» است يعنى: روز نزديك شونده إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ

نَراهُ قَرِيباً معارج/ 7، زيرا فرصت تا وقت مرگ است، بعد از مرگ يا رحمت است يا عذاب و يا شايد بى خبرى در عالم برزخ، نسبت به بعضى از انسانها پس آخرت به وقت مرگ متصل است.

آمدن قلب به حلقوم كنايه از كثرت وحشت است، انسان در موقع وحشت و فرار، تنگ نفس مى شود و احساس مى كند كه قلبش بالا آمده و وارد حلقوم مى شود چنان كه هستند در وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ احزاب/ 10 گذشت.

«كاظمين» يعنى پر از اندوه و اندوه خود را فرو مى برند. در آن روز نه دوستى دارند كه دلش بر آنها بسوزد و نه شفاعتگرى كه به حرفش گوش داده شود.

19- يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ.

اشاره به علم و احاطه خداست خيانت چشم قهرا در نگاه نامشروع آنست گويى منظور نگاه مخفى و سرّى است چنان كه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه در جواب راوى فرمود:

«الم تر الى الرجل ينظر الى الشي ء كانه لا ينظر اليه فذلك خائنة الاعين» (برهان).

ما تُخْفِي الصُّدُورُ شامل كفر، شرك، حبّ، بعضى شكل معاصى و امثال آنست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 352

20- وَ اللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَقْضُونَ بِشَيْ ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.

ظاهرا اين آيه استدلال ديگرى است بر توحيد و تسلط خدا زيرا لازمه معبود بودن، حكم در ميان بندگان و حكم در كارهاى خوب و بد آنهاست اين قضاوت به حقّ درباره خداست كه حقّ هر صاحب حقّ را به خودش مى رساند، معبودهاى باطل چنين كارى نتوانند كرد، إِنَّ اللَّهَ ... تعليل يَقْضِي بِالْحَقِّ است زيرا كه شنوا و بيناى

واقعى اوست و اعمال بندگان را مى شنود و مى بيند 21- أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ.

مى شود اين مصداقى براى يَقْضِي بِالْحَقِّ باشد كه در اثر سنت لا يتغير خدايى تار و مار شدند. آنها كه از لحاظ نيرو و آثار قويتر از اهل مكه بودند نتوانستند در مقابل قدرت خداوند مقاومت نمايند.

فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ.

بيان كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ ... است، جمله اخير حاكى است، آنچه به آن اعتماد كرده و حامى خود مى دانستند از عذاب خدا حفظشان نكرد.

22- ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَكَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ.

تعليل تار و مار شدنشان است كه پيامبران براى آنها معجزات آوردند و حجت بر آنها تمام شد ولى آنها انكار كردند، تكرار فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ ظاهرا براى تأكيد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 353

[سوره غافر (40): آيات 23 تا 35]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ (23) إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذَّابٌ (24) فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ وَ ما كَيْدُ الْكافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلالٍ (25) وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ (26) وَ قالَ مُوسى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ (27)

وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَ إِنْ يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ

يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ (28) يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا قالَ فِرْعَوْنُ ما أُرِيكُمْ إِلاَّ ما أَرى وَ ما أَهْدِيكُمْ إِلاَّ سَبِيلَ الرَّشادِ (29) وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزابِ (30) مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ (31) وَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ (32)

يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ ما لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (33) وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ فَما زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ (34) الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (35)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 354

23- موسى را با آيات خويش و حجت آشكار فرستاديم.

24- به سوى فرعون و هامان و قارون، گفتند: او جادوگر دروغگويى است.

25- چون حق از سوى ما به آنها آمد، گفتند: بكشيد كسانى را كه به او ايمان آورده اند و دخترانشان را زنده نگاه داريد، جمله كافران در تباهى است.

26- فرعون گفت: بگذاريد موسى را بكشم، و خدايش را بخواند، من بيم دارم كه دين شما را تغيير دهد و يا در اين زمين شورش بپا دارد.

27- موسى گفت: من پناه مى برم به پروردگار خودم و خداى شما از هر متكبرى كه

به روز حساب ايمان نمى آورد.

28- مردى مؤمن از آل فرعون كه ايمان خويش را مخفى مى داشت، گفت آيا مى كشيد مردى را به علت آنكه مى گويد: اللَّه رب من است و به شما معجزات آورده؟ اگر دروغگو باشد دروغش او را بس است و اگر راستگو باشد بعضى از آنچه وعده مى دهد به شما خواهد رسيد ...

29- اى قوم امروز حكومت در زمين به طور غلبه، شمار است، چه كسى ما را از عذاب تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 355

خدا يارى مى كند اگر بيايد؟ فرعون گفت: شما را اشاره نمى كنم مگر به آنكه صواب مى بينم ...

30- آنكه ايمان آورده بود گفت: اى قوم من، بر شما از عذابى مانند روز احزاب بيم دارم.

31- مانند جريان قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه بعد از آنها بودند، خدا بر بندگان ظلم نمى خواهد.

32- واى قوم، من مى ترسم بر شما از روز قيامت.

33- روزى كه پشت كنان بر مى گرديد، از عذاب خدا نگهدارنده اى نداريد، هر كه خدا اضلالش كند، هدايت كننده اى ندارد.

34- پيش از موسى، يوسف براى شما معجزات آورد، پيوسته در نبوت او شك كرديد، چون از دنيا رفت گفتيد: ديگر خدا پيامبرى مبعوث نخواهد كرد، بدينسان خدا هر متجاوز شكاك را گمراه مى كند.

35- كسانى كه در آيات خدا بدون دليل مجادله مى كنند، آن مجادله پيش خدا و مؤمنان بسيار مبغوض است، اين چنين خدا بر قلب هر متكبر ستمگر مهر مى زند.

كلمه ها

سلطان: دليل و غلبه. «سلطه عليه»: او را بر آن ديگرى غالب كرد سلطه در اصل به معنى قدرت و تسلّط است، دليل را از آن سلطان گويند كه سبب غلبه و تسلّط مى باشد.

هامان: وزير

فرعون بود، قارون خزانه دار فرعون و از قوم يهود بود چنان كه در آخر سوره قصص گفته شد.

نسائهم: طبرسى رحمه اللَّه تصريح كرده كه نساء به دختران نيز گفته مى شود مراد از آيه دختران است.

مسرف: متجاوز. سرف (بر وزن شرف): تجاوز از حد «السرف: ضد تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 356

القصد».

رشاد: رشاد و رشد: هدايت، نجات، صلاح و كمال. مراد از آن در آيه نجات است.

دأب: عادت، شأن، تلاش. مراد از آن در آيه ظاهرا شأن و سرگذشت است.

التناد: آن در اصل «تنادى»، مصدر باب تفاعل است، روز قيامت را يَوْمَ التَّنادِ گويند كه اهل عذاب يكديگر را با ويل و هلاكت ندا مى كنند و يا اهل بهشت و جهنم يكديگر را نداء كنند.

وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ.

مقتا: مقّت: بغض شديد نسبت به كسى كه مى بينى مرتكب كار قبيح است.

شرحها

آيات شريفه مى شود شاهدى باشد بر ما يُجادِلُ فِي آياتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِينَ كَفَرُوا ... كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ ... در عين حال جريان مؤمن آل فرعون هم براى اتمام حجت نقل شده است.

مرحوم طبرسى نقل مى كند: ابن عباس گويد: از آل فرعون فقط سه نفر ايمان آورده بود: مؤمن آل فرعون، زن فرعون و آن مؤمنى كه آمد و به موسى گفت فرعونيان انجمن تشكيل داده اند كه تو را بكشند از مصر خارج شو، سدى گفته: مؤمن آل فرعون پسر عموى فرعون بود و به موسى ايمان آورده بود گويند نامش حبيب بود.

در اين آيات، فرعون بعد از تكذيب موسى از درباريان مى خواهد كه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 357

رأى بدهند موسى را بكشد، مؤمن آل فرعون به

دفاع برخاسته و از اينكار جلوگيرى مى كند، گفتگو ميان آنها بدرازا مى كشد آخر مى خواهند او را از بين ببرند ولى خدا او را حفظ مى كند.

23- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ.

ظاهرا مراد از آيات معجزات موسى است مانند عصا و يد بيضاء و سائر معجزات نهگانه.

الميزان نظر مى دهد كه مراد از سلطان، سلطه الهى است كه نگذاشت فرعون موسى را از بين ببرد.

مؤلف گويد: شايد آن تأكيد آياتنا باشد، يعنى آيات ما غالب و قانع كننده بود.

24- إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذَّابٌ.

هامان وزير فرعون و از قبطيان بود، ولى قارون خزانه دار او از بنى اسرائيل بود، او از فرعون حمايت كرده و در تعذيب بنى اسرائيل با او همكارى مى كرد چنان كه مشروح جريان او در سوره قصص گذشت اين نشان مى دهد كه اين دو معاون در پيش برد كارهاى فرعون موقعيّت بسيار بزرگ داشته اند به طورى كه در رديف او آمده اند.

موسى براى همه قوم فرعون مبعوث شده بود اختصا سه نفر فوق براى آنست كه آنها همه كاره و اصول استكبار بودند و آنها بودند كه درباره موسى ساحِرٌ كَذَّابٌ گفتند ديگران نيز تبعيت كردند.

25- فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ وَ ما كَيْدُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ.

فاعل «قالوا» سه كافر فوق الذكر است. با آنكه قارون خود از بنى اسرائيل تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 358

بود، باز با آن كشتار هولناك موافقت كرد، النهايه فقط درباره آنان كه به موسى ايمان آورده بودند فَما آمَنَ لِمُوسى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ يونس/ 83.

در

جاهاى مناسب گفته ايم، كشتن فرزندان بنى اسرائيل براى آن بود كه مردان آنها زياد نشوند تا در آينده بتوانند شورش كنند نه فقط براى خوابى كه ديده بودند كه حكومت فرعون به دست فردى از بنى اسرائيل از بين خواهد رفت و گرنه در اينجا كشتن پسران معنى نداشت، زيرا كه موسى به وجود آمده بود.

26- وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ.

طبرسى فرموده: در اين آيه دلالت هست كه عده اى از خواص فرعون از قتل موسى مانع مى شده اند الميزان فرموده: آن از أَرْجِهْ وَ أَخاهُ ... فهميده مى شود.

وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ را از كثرت طغيان گفته است، يعنى خدايش را بخواند كه او را از دست من نجات بدهد «1» إِنِّي أَخافُ ... تعليل قتل موسى است يعنى اگر زنده بماند بيم آن دارم كه يكى از دو كار را بكند، بت پرستى را از بين ببرد و توحيد را در جاى آن بگذارد و يا در اين سرزمين شورش بپا دارد.

27- وَ قالَ مُوسى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ.

جواب موسى عليه السّلام است در مقابل تهديد فرعون بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ در مقابل

__________________________________________________

(1) آن عطف بر محذوفى است كه گفته نشده مثل «اقتل موسى لتعلم قدرتى و ليدع ربه».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 359

لْيَدْعُ رَبَّهُ است يعنى رب من رب شما نيز مى باشد «كم» خطاب است به فرعون و درباريانش به نظر مى آيد كه تهديد به قتل در حضور موسى بوده است.

مراد از «متكبر» فرعون و ياران اوست متكبرى كه ايمان به معاد ندارد انسانى

بى بند و بار و قاتل و همه چيز است.

28- وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ.

از علل الشرائع از حضرت رضا عليه السّلام نقل شده، او خاله زاده فرعون بود به هر حال آيه مى رساند كه از درباريان نزديكان فرعون بوده و ايمان خويش را پنهان مى كرده است سخنان او در آيات زير نشان مى دهد كه يك مسلمان و موحد و كامل و آشنا به احكام دين بوده است از آدم تازه متديّن آن گونه سخنان ساخته نيست.

أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ سخن آن مؤمن است در مقابل فرعون، يعنى كشتن مردى كه مى گويد، اللَّه پروردگار من است و بر گفته خويش معجزه آورده، معنى ندارد. «ان يقول» مفعول له «تقتلون» است.

وَ إِنْ يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ او يقينا مى دانست كه موسى صادق است ولى اگر با ترديد نمى گفت، رازش معلوم مى گرديد يعنى: اگر در اين ادّعا دروغگو باشد موفّق نمى شود دروغ بر او بس است، اما اگر راستگو باشد، عذابى كه وعده مى دهد به شما خواهد رسيد.

علّت آمدن «بعض» شايد براى آن باشد كه وعده عذاب براى همه فرعونيان بود و به درباريان فقط بعضى از آن مى رسيد. بعضى گفته اند: مراد آنست كه لا اقل بعض آن خواهد رسيد.

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ ظاهرا اين جمله تعليل يُصِبْكُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 360

بَعْضُ الَّذِي ...

است يعنى در صورت صادق بودن او، شما در تكذيبتان متجاوز و دروغگو هستيد، مورد حمايت خدا نيستيد، پس عذاب به شما خواهد رسيد. در عين حال، اين

سخن يك حكم كلّى است و مى گويد كه راه تجاوز و دروغ، راه هدايت نمى تواند باشد نه اينكه كسى كه در اين كار شد ديگر اهل هدايت نمى شود زيرا مى دانيم كه هدايت در رابطه با گناهكاران است. صيغه مبالغه براى آنست كه با ديدن معجزه باز موسى را انكار مى كردند.

29- يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا.

يعنى به حكومت و توانايى امروز مغرور نشويد و موسى را نكشيد و گرنه فردا عذاب خدا مى رسد براى دفع آن كمكى نخواهيم داشت «ظاهرين» به معنى غالبين است.

قالَ فِرْعَوْنُ ما أُرِيكُمْ إِلَّا ما أَرى وَ ما أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشادِ.

فرعون در مقابل گفته هاى مؤمن هم چنان در رأى خود ايستادگى كرد كه راه رشاد و صواب همين است ما أُرِيكُمْ يعنى اشاره و پيشنهاد نمى كنم مگر كارى را كه صواب مى دانم.

جمله وَ ما أَهْدِيكُمْ ... تفسير جمله قبلى است معلوم مى شود كه آن مؤمن نفوذ داشته و فرعون از او حساب مى برده است و گرنه در مقابل سخنان او چنين خضوع نمى كرد.

30- وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزابِ.

چون فرعون خواست درباريان را با سخن فوق با خود هم رأى كند، لذا مؤمن آنها را از عذاب خدا ترسانيد كه نظر فرعون را قبول نكنند، باز معلوم مى شود كه داراى نفوذ و منزلت بوده است، منظور از احزاب قوم نوح، هود و تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 361

صالح و مانند آنهاست كه در آيه بعدى مى آيد و آنها گروه هاى شرك و كفر بودند.

31- مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ

وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ.

بيان احزاب است، اطلاق دأب به سر گذشت آنان ظاهرا از لحاظ سنّت مداوم بودن است، وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً ... در رابطه با آنست كه خودشان سبب هلاكت خود شدند.

32- وَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ.

ظاهرا اين آيه و آيه بعدى در بيان عذاب آخرت است چنان كه آيات قبلى در بيان عذاب دنيا بود در الميزان و مجمع و جوامع الجامع عذاب آخرت دانسته است از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده

«يوم التناد يوم ينادى اهل النار اهل الجنة ان افيضوا علينا من الماء او مما رزقكم اللَّه» (برهان).

33- يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ ما لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ.

به نظر مى آيد كه آنها العياذ باللّه در آتش به اينطرف و آن طرف فرار خواهند كرد به اميد آنكه از آن خارج شوند، ولى فرار آنها را از عذاب خدا نگهدارنده نيست زيرا ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ جمله وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ ... تعليل نبودن عاصم است.

«مدبرين» تأكيد «تولّون» مى باشد. على هذا صدر آيه نظير كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها حج/ 22، است.

34- وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ.

آيه شريفه در رابطه با وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ ... است معلوم مى شود كه يوسف تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 362

عليه السلام بعد از وزير دارايى شدن، بر اهل مصر مبعوث شده و معجزات آورده است.

فَما زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا.

معلوم مى شود كه تا يوسف در قيد حيات بوده در نبوت او

شك داشته اند و بعد از مرگ، او را به پيامبرى قبول كرده و گفته اند ديگر پيامبرى نخواهد آمد و با اين سخن، حرف اولى خويش را نقض كرده اند و مصداق وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ ... بوده اند.

در قاموس قرآن ماده «هلك» گفته ايم كه ماده هلاك در وقت نزول قرآن در مرگ عادى نيز به كار مى رفت چنان كه در اين آيه است، ولى بعدا به مرگ شفا و تبار اختصاص يافته است.

كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ.

تأكيد و توضيح مطلب آيه است.

35- الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ.

وصف مسرف مرتاب است كه بدون دليل درباره آيات خدا مجادله باطل مى كنند و مى خواهند آنها را ردّ كنند، افراط و تزلزل قلب، آنها را به چنين كار واداشته است، منظور از «آتاهم» ظاهرا آمدن از جانب خداست.

كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ.

يعنى جدال آنها از لحاظ مبغوض بودن در نزد خدا و مؤمنان بزرگ است به عبارت ديگر، خدا و مؤمنان مجادله آنها را مبغوض مى دارند. زيرا كه با حق مقابله مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 363

«كذلك» اشاره است به مهر شدن قلب متجاوز شكّاك.

بعضى ها قلب را با تنوين خوانده اند درين صورت «متكبّر» وصف قلب است مانند آثِمٌ قَلْبُهُ بقره/ 283. جبّار نيز وصف بعد از وصف مى باشد. و اگر اضافه به متكبّر باشد، منظور همه قلب و به همه جاى قلب نيست بلكه «كل» راجع به قلوب است يعنى «يطبع اللَّه على كل قلب من كل متكبر ...»

بنا بر آنچه مفسّران گفته اند و اللَّه العالم، اين آيه ممكن است تتمّه قول مؤمن و

يا قول خدا باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 364

[سوره غافر (40): آيات 36 تا 54]

اشاره

وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ (36) أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ فِي تَبابٍ (37) وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ (38) يا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرارِ (39) مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجْزى إِلاَّ مِثْلَها وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ (40)

وَ يا قَوْمِ ما لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ (41) تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ (42) لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيا وَ لا فِي الْآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللَّهِ وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (43) فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ (44) فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ (45)

النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (46) وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ فِي النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِيباً مِنَ النَّارِ (47) قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ (48) وَ قالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ (49) قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا

بَلى قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلالٍ (50)

إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ (51) يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (52) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْهُدى وَ أَوْرَثْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ (53) هُدىً وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ (54)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 365

36- فرعون گفت: اى هامان براى من عمارت بلندى بساز تا به راهها برسم

37- راههاى آسمانها تا به معبود موسى مطلع شوم، من او را دروغگو گمان دارم، اين چنين كار بدش به فرعون مزين گرديد و از راه حق باز داشته شد، حيله فرعون جز در خسران نيست.

38- آنكه ايمان آورده بود، گفت: اى قوم من، از من تبعيت كنيد تا به راه كمال هدايتتان كنم. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 366

39- اى قوم من: اين زندگى دنيا متاع اندكى است، (اما) آخرت همو خانه پايدار است.

40- هر كه عمل بد كند، مجازات نمى شود مگر به قدر آن و هر كه عمل خوب انجام دهد مرد باشد يا زن در حالى كه مؤمن است، آنها داخل بهشت مى شوند و بى حساب پاداش داده مى شوند

41- و اى قوم من، مرا چه شده كه شما را به نجات مى خوانم و شما مرا به آتش مى خوانيد.

42- مرا مى خوانيد كه به خدا كافر شوم و به او شريك قرار دهم چيزى را كه به آن دليلى ندارم و من شما را به سوى خداى توانا و آمرزنده مى خوانم.

43- ناچار آنچه مرا بدان مى خوانيد دعوتى در دنيا و آخرت ندارد، بازگشت ما به سوى خداست اهل اسراف فقط اهل آتشند.

44- به زودى

آنچه را كه مى گويم ياد مى آوريد، من كارم را به خدا واگذار مى كنم كه خدا به بندگان بيناست.

45- خدا او را از بديهاى مكرشان نگاه داشت و عذاب بد، آل فرعون را احاطه نمود

46- (آن عذاب) آتشى است كه بامداد و شامگاه به آن نشان داده شوند و روزى كه قيامت بر پا مى شود و آل فرعون را به اشد عذاب داخل كنيد.

47- يادآور كه در آتش با هم محاجه كنند، ضعفاء به مستكبران گويند: ما به شما تابع بوديم آيا مقدارى از آتش را از ما كفايت مى كنيد؟

48- مستكبران گويند: ما همه در آتش هستيم خدا ميان بندگان حكم كرده است.

49- آنان كه در آتشند به خازنان جهنم گويند: پروردگارتان را بخوانيد تا روزى مقدارى از آتش را از ما تخفيف دهد.

50- گويند: آيا پيامبرانتان آيات روشن را براى شما نياوردند؟ گويند آرى، ملائكه گويند: پس بخوانيد، دعاى كافران جز در ضلال نخواهد بود.

51- ما پيامبران و اهل ايمان را در زندگى دنيا و روزى كه گواهان بر مى خيزند يارى مى كنيم تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 367

52- روزى كه ظالمان را معذرتشان سودى ندهد، آنها راست لعنت خدا و آنها راست خانه بد.

53- به موسى هدايت داديم و كتاب را بر بنى اسرائيل ارث گذاشتيم.

54- هدايت و تذكر است براى خردمندان.

كلمه ها

صرح: كاخ و هر بناء عالى. اصل آن به معنى آشكار كردن است «صرح الامر صرحا: بينه و اظهره».

اسباب: راهها. سبب به معنى وسيله است و نيز ريسمانى را گويند كه با آن از درخت خرما به بالا مى روند، در آيه به معنى راه است.

تباب: خسران و زيان، طبرسى زيان مؤدى بر فساد،

راغب. زيان مستمر گفته است.

قرار: مصدر است به معنى ثبات و استقرار و نيز اسم مكان به معنى محل استقرار.

مرد: مصدر ميمى است به معنى برگرداندن ولى در آيه به معنى برگشتن است.

حاق: حيق: احاطه و فرا گرفتن «حاق به حيقا: احاط به».

غدو: غدوة و غداة: بامداد يا از اول صبح تا طلوع فجر، جمع آن غدوّ است.

عشى: طبرسى و زمخشرى آن را از اول ظهر تا غروب آفتاب گفته اند» اشهاد: جمع شاهد به معنى گواهى دهنده.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 368

شرحها

اين آيات دنباله جريان مؤمن آل فرعون است كه فرعون براى منحرف كردن فكر ديگران از وزيرش هامان مى خواهد كه ساختمان بلندى بنا كند تا فرعون به طرف خداى موسى برود، مرد مؤمن باز مقاومت مى كند، درباريان را به طرف توحيد مى خواند و از عذاب آخرت بيم مى دهد، آن وقت غرق فرعونيان مطرح مى شود و به همان مناسبت عذاب برزخ و آخرت شرح داده مى شود و اينكه خدا پيامبران را در دنيا و آخرت يارى خواهد كرد مطلب به آخر مى رسد، دو نكته را نبايد فراموش كرد: يكى اينكه مرد مؤمن يك دين شناس كامل بوده دوم اينكه ظاهرا فرعون از نظر خود در مورد قتل موسى منصرف شده است.

36- وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ.

آيات نشان مى دهد كه اين دستور در حضور مؤمن صادر شده و نيز به نظر مى آيد كه فرعون از قتل موسى منصرف شده است لذا سخنان مرد مؤمن در آيات بعدى حاكى از دعوت آنها به توحيد است ولى قبلا از آنها مى خواست كه با نظر فرعون موافقت نكنند منظور از «الاسباب» راههاى

آسمان است چنان كه در آيه بعدى بيان مى شود.

37- أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً.

گويى مى خواهد بگويد: خداى موسى در زمين نيست مى خواهم از آن ساختمان بالا روم و به معبود موسى مطلع شوم چون گمان دارم كه دروغ مى گويد على هذا با اينكار دروغ او را آشكار خواهم كرد.

مگر موسى گفته بود: معبود من در آسمان است؟ مگر فرعون يقين داشت تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 369

كه با عمارت چند مترى مى شود به آسمانها راه يافت به نظر مى آيد: فرعون در اثر اصرار مرد مؤمن و عدم موافقت درباريان در رابطه با قتل موسى با اين دستور خواسته موقعيت خويش را در مقابل درباريان و مردم تا حدى حفظ كند و گرنه آن احمق مى دانسته كه اين كار شدنى نيست.

وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِي تَبابٍ.

منظور از سُوءُ عَمَلِهِ ظاهرا انكار نبوت موسى و مجادله با اوست، يعنى اين چنين شيطان، عمل قبيح او را در نظرش خوب متجلّى كرد و از راه حقّ بازش داشت اين حيله و تدبيرش نيز جز در خسران و تباهى نيست كارى از پيش نمى برد جمله وَ ما كَيْدُ ... حكايت حال ماضى است.

38- وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ.

از اين آيه آنها را به پيروى از خود كه پيروى از موسى است فرا خوانده مراد از سبيل رشاد در مقابل سخن فرعون است كه نظر خويش را سبيل الرشاد خوانده راه كمال همانست كه در آيات بعدى بيان مى شود.

39- إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ

الْقَرارِ.

اين همان واقعيتى است كه همه انبياء بيان فرموده اند نكره آمدن «متاع» براى «قلّت» و كمى است نظير قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ نساء/ 77 مراد از «القرار» ظاهرا خلود و ثبات است نه عدم تغيير و از بين رفتن كهولت از اشياء، و اللَّه العالم.

40- مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ.

مصداق سبيل رشاد است و آن اينكه گناهكار فقط به قدر گناهش كيفر مى بيند تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 370

اگر نبخشايد و شفاعت را مشمول نشود و يا كافر باشد، و نيز عمل صالح به شرط ايمان به توحيد سبب دخول بهشت است، آيه صريح است در اينكه در قبول عمل و داخل شدن به رحمت، زن و مرد فرقى ندارند.

يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ.

گويى اشاره است به وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ ق/ 30 فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ نساء/ 173 در اين آيه سبيل رشد با مختصر بيان روشن شده است.

41- وَ يا قَوْمِ ما لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ.

معلوم مى شود كه آنها نيز او را دعوت به شرك و ربوبيت فرعون مى كرده اند منظور دعوت به ايمان و كفر است كه سبب نجات و آتش است مسبب در جاى سبب نشسته است. آن گاه در بيان اين سخن گفته است، 42- تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ.

مراد از «علم» حجت و دليل است نداشتن علم نشانه نداشتن دليل است «و اشرك» بيان «لا كفر» مى باشد آن گاه گويد: ولى من

شما را به طرف خدايى مى خوانم كه غالب و تواناست و تائبان را مى بخشايد.

43- لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيا وَ لا فِي الْآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللَّهِ وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ.

استدلال است بر بطلان شرك و شركاء يعنى از طرف آنچه شريك خدا مى دانيد تا به حال پيامبرى نيامده كه به سوى او دعوت نمايد و آن گهى برگشت همه ما به سوى خداست نه به سوى معبودهاى باطل على هذا ناچار اهل تجاوز اهل آتش خواهند بود مى شود از آيه فهميد كه لازمه معبود بودن دعوت و ارسال است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 371

جمله هاى وَ أَنَّ مَرَدَّنا- وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ عطف است بر أَنَّما تَدْعُونَنِي كه «لا جرم» در همه آنها در نظر است.

44- فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ.

صدر آيه در رابطه با وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللَّهِ است يعنى الان كه به دعوت من اهميت نمى دهيد به زودى در آخرت و وقت وقوع عذاب سخن مرا ياد مى آوريد آن وقت فرموده: در كارم توكّل به خدا مى كنم زيرا تفويض همان توكّل است إِنَّ اللَّهَ ... تعليل أُفَوِّضُ ... است.

45- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ.

ظهور آيه در آنست كه خواسته اند به او حيله اى بكنند ولى خدا حفظش كرده است در تفسير برهان از كافى نقل شده كه بر او حمله كرده و مقتولش كردند ليكن خدا او را از اينكه در دينش به فتنه بياندازند حفظ كرد. مراد از بِآلِ فِرْعَوْنَ قوم فرعون و اتباع اوست كه با او هم عقيده

بودند نظير

«سلمان منا اهل البيت»

منظور از سُوءُ الْعَذابِ غرق شدن آنهاست و يا همانست كه در آيه بعدى آمده است.

46- النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ.

جمله النَّارُ ... ظاهرا بيان سُوءُ الْعَذابِ و شايد معترضه باشد، دقّت در آيه نشان مى دهد كه «النار» غير از أَشَدَّ الْعَذابِ و ظرف آن دو نيز غيرهم است، على هذا قسمت اوّل راجع به عذاب برزخ است كه در ذيل وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بقره: 154 مشروحا نوشته ايم و از آيه معلوم مى شود كه اموات در عالم برزخ صبح و شام را خواهند فهميد.

در مجمع البيان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: اين عذاب، تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 372

در دنياست پيش از قيامت، زيرا در آتش قيامت بامداد و شام نيست و اگر آنها بامداد و شام در آتش آخرت باشند پس ما بين دنيا و آخرت از سعداء خواهند بود نه ليكن اين عذاب در برزخ خواهد بود پيش از قيامت آيا قول خداى عزّ و جلّ را نمى شنوى كه وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ روايات در رابطه با عالم برزخ زياد است براى نمونه در كافى به «كتاب الجنائز» مراجعه شود.

47- وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ فِي النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِيباً مِنَ النَّارِ.

جريان مخاصمه پيشوايان ستمگر و پيروان آنها در چندين مورد از جمله سوره ابراهيم و سوره سبأ گذشت، در اين آيات نيز در رابطه با فرعون و پيروان او تكرار شده است منظور از «يتحاجون» محكوم

كردن يكديگر است.

48- قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ.

جواب يأس است از جانب پيشوايان ستمگر كه درباره شما كارى از ما ساخته نيست زيرا ما هم مثل شما در عذابيم إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ ... در رابطه با آنست كه حكم خدا ما را مانند شما خلع سلاح كرده است ديگرى قدرتى نداريم.

49- وَ قالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ.

گفتار اهل عذاب است كه از مأموران آتش خواهند خواست كه خدا از عذابشان تخفيف دهد، مراد از «ربكم» به جاى «ربنا» شايد به علّت قطع اميدشان از رحمت خداست «يوما» نسبت به عالم قيامت و مِنَ الْعَذابِ بيان مقدارى از عذاب است نه همه آن.

50- قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا بَلى قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 373

اينكه مأمورين آتش در جواب مى گويند: آيا پيامبران دلائل روشن نياوردند؟ اشاره به آنست كه فعلا چاره اى نداريد خلاصى شما در صورتى بود كه دعوت پيامبران را بپذيريد.

آنها با اين اقرار قبول كرده اند كه دانسته و از روى عمد كافر شده و حقّ را انكار نموده اند آن گاه در جواب، احاله به خودشان كرده اند كه خود خدا را بخوانيد و سپس گفته اند كه دعاى كافران به اجابت نمى رسد و از حدّ اجابت منحرف مى گردد.

در الميزان فرموده: بعضى با جمله اخير استدلال كرده اند كه دعاى كافر مطلقا قبول نيست ولى آيه مى گويد: فقط درباره آنچه انكار مى كند و كافر مى شود پذيرفته نيست نه مطلقا، زيرا كه آياتى داريم: دعاى كافر در موقع اضطرار اجابت

مى شود (ترجمه آزاد) 51- إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ.

آيه صريح است در اينكه خدا پيامبران خويش را در دو جهان يارى خواهد كرد رجوع شود به إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ صافات/ 172، منظور از «الاشهاد» پيامبران و امامان و امثال آنهاست كه به گناهان اهل عذاب گواهى خواهند داد كه در ذيل وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ ... هود/ 18 گذشت:

52- يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ.

بيان يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ است، عدم نفع معذرت ظالمان از مصاديق نصرت رسولان است و اگر معذرت آنها قبول مى شد دعوت پيامبران باطل مى گرديد لَهُمُ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 374

اللَّعْنَةُ

يعنى براى آنهاست دورى از رحمت خدا، سُوءُ الدَّارِ اضافه صفت به موصوف است يعنى خانه بد، كه همان جهنّم باشد.

اين آيه نشان مى دهد كه معذرتى از آنها خواهد بود و ليكن نفعى به حال آنها نخواهد داشت اما در آيه هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ مرسلات/ 36 مراد اعتذار مفيد است كه بعد از اذن خدا باشد، آيه چنين اعتذارى را نفى مى كند، به عبارت ديگر: اعتذار خود فائده اى نخواهد داشت به اعتذار مفيد و مقبول نيز اجازه داده نخواهد شد، نظير فَيَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ روم/ 57.

53- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْهُدى وَ أَوْرَثْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ.

خاتمه جريان است يعنى پس از آنكه فرعونيان غرق شد و بنى اسرائيل به صحراى سينا آمدند، به موسى تورات داده شد مراد از «الهدى» يا دين است و يا تورات كه براى عدم تكرار

كتاب آمده است، منظور از ايراث، باقى ماندن تورات در ميان آنهاست.

54- هُدىً وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ.

در حالى كه آن كتاب هدايت و تذكّر بود ميشود گفت: هدايت براى عموم و تذكّر فقط براى خواصّ و خردمندان بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 375

[سوره غافر (40): آيات 55 تا 60]

اشاره

فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ (55) إِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلاَّ كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (56) لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (57) وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لا الْمُسِي ءُ قَلِيلاً ما تَتَذَكَّرُونَ (58) إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (59)

وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ (60)

55- صبر كن كه وعده خدا حق است، براى گناه خود مغفرت بخواه، پروردگارت را تسبيح و حمد كن در عصر و بامداد.

56- كسانى كه درباره آيات خدا مجادله مى كنند بى آنكه دليلى از جانب خدا آمده باشد، در سينه شان جز تكبر نيست، آنها بخواسته خود نمى رسند، به خدا پناه بر كه او شنوا و بيناست.

57- خلقت آسمانها و زمين از خلقت انسان بزرگتر است، ليكن بيشتر مردم نمى دانند.

58- نابينا و بينا برابر نيستند و برابر نيستند آنان كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند و گناهكاران، بسيار كم متذكر مى شويد.

59- حقا كه قيامت آمدنى است، شكى در آن نيست ليكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند.

60- پروردگارتان گفت. مرا بخوانيد تا شما را

اجابت كنم، آنان كه از عبادت من تكبر مى كنند حتما ذليلانه داخل آتش مى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 376

كلمه ها

عشى: از اول ظهر يا غروب آفتاب (مجمع- كشاف).

ابكار: (به كسر اول) از اول طلوع فجر است تا ارتفاع آفتاب، طبرسى رحمه اللَّه از طلوع آفتاب تا ارتفاع آن فرموده است، اين كلمه اسم مصدر مى باشد.

داخرين: دخر: ذلت و خوارى. «داخرين» ذليلان.

شرحها

پس از آنكه ماجراى موسى و هلاكت فرعونيان و پيروزى حق در آيات گذشته بيان گرديد، در مقام نتيجه گيرى به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب شده: كه صبر كن وعده خدا حتمى است جريان موسى و فرعون درباره تو و مشركان قابل تكرار است، تو پيروز مى شوى و آنها منكوب، در آخرت نيز در عذاب خواهند بود.

خدايى كه خلقت آسمانها و زمين او را عاجز نكرده، انسان ضعيف كه گوشه اى از اين خلقت بزرگ است چگونه او را عاجز تواند كرد.

55- فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ يعنى: حالا كه دانستى عاقبت ستمگران به كجا انجاميد و حالا كه شنيدى إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا، پس صبر كن كه وعده خدا حقّ است و تو را يارى خواهد كرد، مراد از «ذنبك» نسبت به آن حضرت است و گرنه آن حضرت معصوم بود و گناه نمى كرد، گويا مراد از «ذنب» آن حالت نگرانى باشد كه در دل تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 377

آن حضرت راجع به آينده دينش بود، چنان كه از فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ استفاده مى شود، در اوّل سوره فتح، ذيل لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ در اين باره صحبت خواهد شد.

تسبيح، تنزيه خداست از نقائص و آلودگيها، حمد، درود و ثناست در مقابل نعمتهاى خداوند، «عشى- ابكار»

كنايه از تداوم است مانند: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا احزاب/ 42 بعضى گويند: مراد نمازهاى پنجگانه است.

56- إِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِيهِ.

تأكيد إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ است، يعنى: صبر كن موفّق خواهى شد، آنان كه در مقابل دين تو مجادله مى كنند دليلى ندارند. علّت مجادله آنها فقط استكبار آنهاست. ضمير «بالغيه» راجع به «كبر» است مراد، مسبّب كبر است كه همان غلبه بر حقّ باشد، يعنى: آنها در اين مجادله به مرادشان نخواهند رسيد.

فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.

گويى اين جمله در مقابل وَ قالَ مُوسى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ است يعنى: تو هم مانند موسى از شرّ مشركان به خدا پناه ببر. كه او گفته ها را مى شنود و به حال استعاذه كنندگان بيناست.

57- لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

به نظر مى آيد: اين آيه در رابطه با ما هُمْ بِبالِغِيهِ است يعنى كائنات تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 378

به اين عظمت، خدا را عاجز نكرده و او آنها را آفريده است، انسان ضعيف كه جزئى از اين خلقت عظيم است چطور خدا را عاجز مى كند و به مرادش مى رسد؟! ليكن اكثر مردم جاهلند و به اين حقيقت باور نمى كنند و فكر مى كنند كه مى توانند خدا را عاجز كرده و به مراد خويش برسند، نظير اين آيه است آيه أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها ... نازعات/ 27.

58- وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ

عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لَا الْمُسِي ءُ قَلِيلًا ما تَتَذَكَّرُونَ.

توضيح و تعليلى است بر وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ چون بعضى از آنها بصيرتشان كور شده و بعضى با بصيرت هستند، اهل ايمان مصداق بصير و «مسي ء» مصداق اعمى است، باز براى مزيد بيان فرموده: قَلِيلًا ما تَتَذَكَّرُونَ آرى، اهل ايمان نور دارند، و گناهكاران در تاريكى به سر مى برند.

59- إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ.

گويى آمدن اين آيه در رابطه با آيه قبلى است كه عدم استواء اعمى و بصير در روز قيامت روشن خواهد شد.

60- وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ.

اين آيه با آنكه مطلب مستقلى است، شايد در رابطه با وَ ما يَسْتَوِي ...

باشد يعنى از خدا بخواهيد تا شما را از اهل بصيرت گرداند و اللَّه اعلم.

اينكه به جاى «عن دعائى» لفظ عَنْ عِبادَتِي آمده، حاكى است كه دعا عبادت است. امر به دعا و وعده اجابت در آيه بدون قيد و شرط است، آنان كه از خواندن خدا و توجّه به او تكبّر كرده و اعراض ميكنند قطعا رابطه شان از خدا بريده است، لذا اهل جهنّم خواهند بود. در اينجا لازم است چند روايت نقل شود. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 379

1-

«عن النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله قال ما من مسلم دعا اللَّه تعالى بدعوة ليست فيها قطيعة رحم و لا استجلاب اثم إلا اعطاء اللَّه تعالى بها احدى ثلاث خصال امّا ان يعجّل له الدعوة و امّا ان يدّخرها له في الاخرة و امّا ان يرفع عنه مثلها من السوء».

(سفينة البحار).

2-

«عن حمّاد بن عيسى عن

أبي عبد اللَّه عليه السّلام قال سمعت يقول: ادع اللَّه و لا تقل: قد فرغ من الامر فانّ الدعاء هو العبادة انّ اللَّه عزّ و جلّ يقول انّ الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنّم داخرين و قال ادعونى استجب لكم».

3-

عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الدعاء سلاح المؤمن و عمود الدين و نور السموات و الارض.

4-

عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام قال: إنّ الدعاء يردّ القضاء و قد نزل من السماء و قد ابرم ابراما.

5-

عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام قال: ما من شى ء إلا و له كيل و وزن إلا الدموع فان القطرة تطفئ بحارا من نار فاذا اغر و رقت العين بمائها لم يرهق وجها قتر و لا ذلّة فاذا فاضت حرّمه اللَّه على النار و لو أنّ باكيا بكى في امّة لرحموا.

6-

عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام قال: كلّ عين باكية يوم القيامة إلا ثلاثا اعين عين غضّت عن محارم اللَّه و عين سهرت في طاعة و عين بكت في جوف الليل من خشية اللَّه،

اين روايات از كتاب كافى، كتاب دعا نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 380

[سوره غافر (40): آيات 61 تا 68]

اشاره

اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (61) ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ (62) كَذلِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كانُوا بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (63) اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (64) هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلاَّ

هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (65)

قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَمَّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ مِنْ رَبِّي وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (66) هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (67) هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ فَإِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (68)

61- خدا اوست كه شب را قرار داده تا در آن آرام گيريد، روز را روشن قرار داده است، خدا بر مردم صاحب كرم است ليكن بسيارى از مردم شكر نمى كنند.

62- آن اللَّه پروردگار شماست، آفريننده همه اشياء است پس به كجا برگردانده مى شويد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 381

63- اين چنين از حق برگردانده مى شوند، آنان كه دانسته آيات خدا را انكار مى كنند.

64- خدا همانست كه زمين را براى شما قرارگاه گردانيد و آسمان را بنائى كرد، شما را شكل داد، شكلتان را بهتر گردانيد و از پاكيزه ها به شما روزى داد آن اللَّه پروردگار شما و دائم الخير است ...

65- فقط اوست زنده واقعى، جز او معبودى نيست، او را بخوانيد در حالى كه بندگى را مخصوص او كرده ايد، حمد خداى رب العالمين راست.

66- بگو: من نهى شده ام از اينكه عبادت كنم آنان را كه جز خدا مى خوانيد، چون بينات از خدايم به من آمد، و مأمورم كه تسليم رب العالمين باشم.

67- خدا همانست كه شما را از خاكى سپس از آب صافى، سپس از خونى منعقد آفريد، سپس بصورت طفلان از شكم مادران خارج

مى كند، سپس بزرگ ميكند تا به جوانى برسيد و سپس پيران باشيد، بعضى از شما از پيش مى ميرند.

68- اوست كه زنده ميكند و ميميراند، پس چون چيزى را اراده فرمايد به او مى گويد:

باش، مى شود.

كلمه ها

مبصرا: هم لازم آمده است به معنى آشكار و هم متعدّى به معنى آشكار كننده.

تؤفكون: إفك: ساخته. و برگرداندن چيزى از حقيقتش، «تؤفكون»:

برگردانده مى شويد.

يجحدون: جحد: انكار از روى علم (صحاح).

قرار: مصدر است به معنى ثبات و نيز به معنى محلّ استقرار، در آيه معناى دوّم مراد است.

نطفه: آب صاف شده و آب كم (قاموس قرآن). تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 382

علقه: خون منعقد. طبرسى فرموده: علقه خون منعقد، جمع آن علق است و نيز علق به معنى زالو است. راغب علق را زالو و خون منعقد گفته است.

اشد: نيرومندى و جوانى.

شرحها

در اين آيات باز مسأله توحيد و ربوبيّت خداوند مطرح شده است و با إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ و با ما هُمْ بِبالِغِيهِ و إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ تناسب كامل دارد.

در اين آيات مى خوانيم.

1- خدا از فضل و كرم خويش شب و روز را قرار داده تا در شب آرام گيريم و در روز به كار معاش مشغول گرديم، اينها از موهبات خداست ولى بيشتر مردم متوجّه نيستند.

2- خدا آفريننده همه اشياء است، جز او معبودى نيست، توجه به غير او خسران آور است.

3- اوست كه زمين را قرارگاه حيات گردانيده و آسمان را بنا نهاده و انسان را در بهترين قيافه به وجود آورده و زندگانى او را با خوراكى ها تأمين كرده است.

4- زنده واقعى كه مرگ را در پى ندارد اوست، پس بايد او را خواند، جز او هم فانى و هالك هستند.

5- اوست كه بشر را از خاك، از علقه، از نطفه آفريده و در مراحل زندگى سير داده است، حيات و مرگ در اختيار اوست.

اينها حكايت از تدبيراتم و نفوذ اراده

حق تعالى در اداره كار جهان دارند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 383

61- اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ.

وجود روز و شب و پى در پى بودن آنها واقعيتى است كه زندگى بدون آن ميسر نبود، حيات نه در نور دائم قابل بقاست و نه در ظلمت دائم، در اينجا اشاره به يكى از علل وجود شب است كه سبب استراحت و آماده شدن بدن براى تلاش در روز بعدى مى باشد، و نيز اگر روز روشن، اشياء جهان را براى بشر نشان نمى داد باز زندگى ميسر نبود لَذُو فَضْلٍ حاكى است كه اينها زائيده فضل و احسان خداوندى است بى آنكه مردم استحقاقى داشته باشند.

62- ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ يعنى پروردگار شما همان قرار دهنده شب و روز، نه تنها پروردگار شما، بلكه پروردگار همه كائنات است زيرا خلقت از تدبير قابل انفكاك نيست.

درباره خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ بايد گفت: كائنات به حسب ذات خود ممكن الوجود هستند محال است كه بدون علت به وجود آمده باشند، آن علت نيز بايد واجب الوجود باشد و هستى را از جاى ديگرى نگرفته باشد و گر نه دور يا تسلسل كه هر دو محالند لازم مى آيد.

نمى شود گفت: ماده ازلى است و گرنه بر خلاف اللَّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ و بر خلاف برهان امكان و وجوب خواهد بود وانگهى خدا علت اضطرارى نيست بلكه علت مختار است.

لا إِلهَ إِلَّا هُوَ متفرع است بر خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ آن گاه در مقام تعجب فرموده: از بندگى خدا

به كجا برگردانده مى شويد؟!! 63- كَذلِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كانُوا بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ.

يعنى فقط انكار از روى علم و لجاج بسبب انحراف از دلائل روشن خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 384

«كذلك» ظاهرا اشاره به افك اهل مكّه و مشركان زمان نزول قرآن است، مراد از آيات مى شود آيات تكوينى و آيات نازله، هر دو باشد.

64- اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ.

سه نمونه از كارها و تدبير خداوندى در اين آيه مطرح است:

اول: زمين در طول هزاران سال براى به وجود آمدن حيات آماده شده و قرارگاه زندگى گشته است آسمان يك شى ء بنا شده اى است كه با ماه و خورشيد و هوا و ابرها، بادها، برفها و بارانها، كارهاى حيات را در زمين تكميل كرده است، رجوع شود به: الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً بقره/ 22 منظور از «سماء» مى شود هواى اطراف زمين و يا همه آنچه در بالاست باشد.

دوّم: وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ در تصوير انسان، به وجود آوردن همه اعضاء ظاهرى و باطنى در نظر است، نه فقط شكل و قيافه او مانند درختى كه از برگها و شاخه ها و كلّها شكل گرفته است، نظير: هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ آل عمران/ 6، تصوير انسان و تشكيل و تركيب اجزاء باطنى و ظاهرى او يك نظام اتمّ و اكمل و نيكوتر است كه از وجود و قدرت خداى توانا حكايت مى كند.

سوّم: وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ پر روشن است كه تأمين اين موجود زيبا به واسطه خوراكيهاست. اگر آنها نبودند حيات انسان بقا نداشت.

فَتَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ.

ثناء و

درود است از جانب خدا بر خودش، يعنى كثير الفائده و دائم الخير است اللَّه. رَبُّ الْعالَمِينَ نشان مى دهد كه تدبير انسان گوشه اى از تدبير جهان است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 385

65- هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

تكميل مطلب بالا و در عين حال مطلب مستقلى است، مقدم شدن «هو» براى افاده حصر است يعنى فقط اوست زنده واقعى كه زندگى را از ذات خود دارد و از جاى ديگر نگرفته است زندگان ديگر، حيات را از او گرفته اند، جز او معبودى نيست آنها كه داراى زندگى عاريت هستند معبود نتوانند بود.

پس او را بخوانيد آنهم با اخلاص بندگى نسبت به او الْحَمْدُ لِلَّهِ در رابطه با كامل بودن مطلب است كه خدا از جانب خود مورد ثنا واقع مى شود.

66- قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَمَّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ.

اين سخن براى مأيوس كردن مشركان است كه در آن حضرت طمع نكنند.

لَمَّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ در رابطه با آنست كه نهى شدنم روى برهان است مراد از بينات آيات روشنى است كه وجود و توحيد خدا را اثبات و بطلان شرك را واضح مى سازند. وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ تكميل مطلب است.

67- هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ.

بعد از نتيجه گيرى از آيه 64 باز به ذكر دليلى از دلائل وجود خدا و ربوبيت او برگشته است به جان خودم قسم: ايجاد انسان از خاك و از نطفه و ...

هزاران دلائل بر وجود خالق دانا و توانا دارد آرى خالق چشم انسان از اسرار نور اطلاع دارد و

خالق جگر سفيد و حبابهاى آن، اطلاع دقيقى از تركيبات هوا دارد، پاك و منزهى تو اى خداى توانا حقا كه پيامبر تو، راست فرموده:

«راهها براى شناختن خدا به عدد نفس هاى مردم است».

به نظر مى آيد منظور از «تراب» اجزاء ارضيه است كه مبدل به تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 386

خوراكيها و سپس در وجود انسان مبدل به نطفه مى شود و شايد انسان و بشر اوليه باشد مانند وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ سجده/ 7.

ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً ادامه خلقت و تدبير انسان است، در مجمع البيان از يونس نقل شده كه عرب «طفل» را واحد و جمع به كار مى برد نظير أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ نور/ 31 متعلق ثُمَّ لِتَبْلُغُوا محذوف است يعنى «ثم ينشئكم لتبلغوا اشدكم ...» ايضا ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ منظور از «من قبل» پيش از رسيدن، به پيرى و اشدّ است وَ لِتَبْلُغُوا متّصل است به: لِتَكُونُوا شُيُوخاً گويى براى آخرين مرحله بودن با «ثم» نيامده است لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ نتيجه گيرى است «لعل» براى علّت مى باشد نه تمنى.

68- هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ فَإِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.

دليل ديگرى بر توحيد است كه فقط اوست پيوسته مواد بيجان و مرده را مبدل به زنده و زنده ها را مبدل به مرده بيجان مى كند. جز او كسى مالك اين كار نيست، آن گاه در تكميل اين سخن فرموده: فَإِذا قَضى ... منظور از «كن» اراده ايجاد است و گرنه قبل از

ايجاد، چيزى وجود ندارد تا خطاب «كن» به او متوجه شود و خطاب به معدوم معنى ندارد. «فيكون» تقديرش «فاذا قال كن: يكون» است، بهر حال: اراده همان و به وجود آمدن همان، هر چند كه در جهان ماده در طول زمان هم قرار گرفته باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 387

[سوره غافر (40): آيات 69 تا 78]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ أَنَّى يُصْرَفُونَ (69) الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (70) إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ (71) فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ (72) ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ (73)

مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ (74) ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (75) ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (76) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا يُرْجَعُونَ (77) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ (78)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 388

69- آيا نمى بينى كسانى را كه در آيات خدا مجادله مى كنند چطور از حق برگردانده مى شوند؟!

70- كسانى كه قرآن و آنچه را كه پيامبران خود را با آن نازل كرده ايم تكذيب مى كنند به زودى عاقبت امر خود را مى دانند.

71- وقتى كه غل ها و زنجيرها در گردنهاى آنها باشد، كشيده مى شوند.

72- در آب جوشان، سپس در آتش سرخ كرده شوند.

73- سپس گفته شود، كجاست

آنچه شريك قرار مى داديد.

74- غير خدا را؟ گويند: از ما گم شدند، بلكه از پيش چيزى نمى خوانديم. اين چنين خدا كافران را گمراه مى كند.

75- اين عذاب براى آنست كه در زمين بدون حق شادى كرده و به علت آنچه تكبر مى كرديد.

76- داخل طبقات جهنم شويد، در آنها پيوسته ايد بد است جايگاه متكبران.

77- صبر كن، كه وعده خدا حق است، پس اگر بعضى آنچه را از عذاب وعده شان مى دهيم، به تو بنمايانيم يا تو را بميرانيم به سوى ما برگشته مى شوند.

78- پيش از تو پيامبرانى فرستاديم، بعضى از آنها را بر تو حكايت كرديم و بعضى را بر تو حكايت نكرديم، هيچ پيامبرى را نيست كه آيه اى بياورد مگر به اذن خدا و چون امر خدا آيد، با حق قضاوت مى شود و اهل باطل به خسران مى افتند.

كلمه ها

اغلال: غل: طوقى كه بر گردن زنند، جمع آن اغلال است.

سلاسل: سلسله: مطلق زنجير، جمع آن سلاسل است.

يسحبون: سحب: كشيدن، مانند كشيدن چيزى بر روى زمين.

حميم: آب جوشان. طبرسى: فرمايد «الحميم: الماء الحارّ» راغب گويد: «الحميم: الماء الشديد الحرارة». تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 389

يسجرون: سجر: طبرسى فرمايد: اصل آن انداختن هيزم در آتش است سرخ كردن تنور، پر از آب كردن نهر نيز گفته اند.

تفرحون: فرح: شادى توأم با تكبّر و طغيان، در صورتى كه «بغير حق» باشد.

تمرحون: مرح: فرح شديد كه عبارت اخراى خود پسندى است. «مرح الرجل مرحا: اشتد فرحه و نشاطه ... تبختر و اختال».

مبطلون: مبطل اهل باطل و باطل كار، راغب آن را متعدّى دانسته يعنى:

كسى كه حق را باطل مى كند.

شرحها

بعد از بيان عده اى از آيات توحيد، باز مجادله كنندگان و مآل كار آنها مطرح شده است چنان در بيان حالات فرعونيان و ديگران گفته شد، سپس مانند گذشته به آن حضرت مژده مى دهد كه صبر كن پيروزى با تو است و در تأكيد همين مطلب فرموده: پيامبران گذشته هم مانند تو تبليغ كردند و به هنگام آمدن وعده خدا، اهل باطل زيانكار شدند و اهل حق پيروز.

69- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ أَنَّى يُصْرَفُونَ.

لفظ «انى» به معنى «كيف» و «چطور» است، آيه در مقام تعجب و توبيخ خطاب به حضرت مى فرمايد: آيا نمى بينى اهل مجادله چطور از راه حق برگشته مى شوند؟! شيطان و نفس و عناد آنها را از راه حق بر مى گرداند.

70- الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ.

از اين آيه تا آيه 76 بيان مال كار اهل مجادله است، مراد

از الَّذِينَ كَذَّبُوا مشركان آن روز مى باشند كه آنها قرآن و شريعت و كتابهاى تمام تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 390

پيامبران را تكذيب مى كردند، فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ يعنى «يعلمون عاقبة امرهم».

71 و 72- إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ.

بيان فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ است و «اذ» ظرف آن مى باشد. إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ مبتداء و خبر است وَ السَّلاسِلُ عطف است بر اغلال، يُسْحَبُونَ فِي الْحَمِيمِ حال است از ضمير «اعناقهم» ظهور آيه آنست كه بعد از رفتن در آب جوشان در آتش سرخ كرده مى شوند (نعوذ باللّه من النار) گويى همان مجادله ها و لجاجت ها و عنادها كه در دنيا مانع از قبول حقند، در آخرت به شكل اغلال و زنجيرها در خواهند آمد، «اذ» ظرف زمان ماضى است به علّت محقّق الوقوع بودن آمده است.

73 و 74- ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا.

عذاب گذشته روشن خواهد كرد كه معبودهاى باطل فائده اى به آنها نكردند آن وقت در مقام تبكيت خطاب مى رسد: كجايند آنهايى كه جز خدا بودند و به خدا همتا مى كرديد؟ گويند: كم شدند از ما.

بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ.

جواب اول وجود شركاء را اثبات مى كرد النهايه مى گفت كه كم شده اند ولى در اين قسمت، از جواب اول اعراض كرده و گفته اند: ما در دنيا جز خدا كسى را عبادت نمى كرديم نظير ... وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ انعام/ 23، آن وقت در جواب فرموده: كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ اضلال خدا چنين است كه چنان خواهند گفت و دروغگويى آنها ظاهر خواهد شد، خدا همه

كافران را اين چنين گمراه مى كند.

75- ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 391

تَمْرَحُونَ

.كلمه «ذلكم» اشاره به عذابى است كه در آيه 71 و 72 گذشت. طبرسى فرموده:

فرح مقيد و مرح بدون قيد آمده است زيرا فرح گاهى پسنديده و مورد مدح واقع مى شود اما مرح پيوسته مذموم باشد.

به نظر مى آيد منظور از «تفرحون» شاد شدن براى تكذيب و عدم قبول حق است نظير: وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ مطففين/ 31 يعنى اين عذاب به سبب شاديتان در عدم قبول حق و تكبرتان در مقابل حق است.

76- ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ.

يعنى بعد از گفتگويى كه در آيات قبل بيان شد، گفته مى شود: داخل دركات جهنم شويد در ذيل لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ حجر/ 44 گفته شد كه مراد از ابواب، مرتبه هاى جهنم است. متكبران كسانى هستند كه خود را از خاضع شدن به حق بزرگ ديده اند على هذا آنها كافرانند.

77- فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا يُرْجَعُونَ.

بعد از بيان مآل اهل مجادله فرموده است استقامت كن كه وعده خدا حق است، منظور از «وعد» ظاهرا نصرت انبياء و خذلان مجادلين است، آن گاه فرمود: فرق نمى كند اگر در حال حيات تو آنها را عذاب نكنيم، بعد از تو باز گشتشان به سوى ماست، مجازاتشان خواهيم كرد.

78- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ.

ظاهرا اين آيه

توجيه مطلب آيه سابق است يعنى: در گذشته نيز طريقه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 392

ما چنين بوده است كه به وعده خود درباره پيامبران عمل كرده و اهل باطل را يا در حيات پيامبر تار و مار مى كرديم و يا در آخرت از چنگ ما خلاص نمى شدند.

نظير: وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ يونس/ 47، على هذا منظور از يَأْتِيَ بِآيَةٍ عذاب دنيوى است كه در حيات پيامبر بر مشركان امتش مى آيد، يعنى آن را خدا مى آورد يا در حيات پيامبر و يا بعد از او.

آن گاه در ذيل آيه فرموده: چون عذاب خدا مى آمد، اهل باطل هلاك مى گشتند در امت تو نيز چنين خواهد بود، راجع به پيامبران در «نكته ها» صحبت خواهيم كرد.

نكته ها

پيامبران و عدد آنها:

در دو محل از قرآن مجيد آمده است كه عدّه اى از پيامبران را خداوند حكايت كرده و عده اى را حكايت نكرده است يكى در آيه گذشته و يكى در: رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ ... نساء/ 164، على هذا مناسب است عدد پيامبران عليهم السلام را در اينجا بيان كنيم.

مشهور آنست كه عدد پيامبران صد و بيست و چهار هزار نفر است، مرحوم صدوق در خصال «باب الواحد الى المأة» فصل 17 دو حديث از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه خداوند صد و بيست و چهار هزار پيامبر آفريده، من از همه محترمم، اين سخن از جهت افتخار نيست و صد و بيست چهار هزار وصىّ آفريده كه على عليه السّلام اكرم و افضل آنها

پيش خداست.

در الميزان ج 2 ص 149 از معانى الاخبار و خصال از ابو ذر نقل شده كه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 393

به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفتم: پيامبران چند نفر بوده اند؟ فرمود: صد و بيست و چهار هزار. گفتم: چند نفر مرسل بودند؟ فرمود: سيصد و سيزده نفر كه جمع كثير مى باشند، گفتم: اول آنها كدام است؟ فرمود: آدم ...

مرحوم مجلسى در بحار (ج 12 ص/ 2 ط جديد) از مجمع البيان نقل كرده: اخبار در عدد پيامبران مختلف است، در بعضى صد و بيست چهار هزار و در بعضى هشت هزار كه چهار هزار از بنى اسرائيل و بقيه از اقوام ديگر هستند اين همان است كه مرحوم طبرسى در ذيل آيه مورد تفسير مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ ...

غافر/ 78 فرموده است. و نيز از على عليه السّلام نقل كرده كه خداوند پيامبرى از سياه پوستان برانگيخت، ذكر او در قرآن نيامده است.

پيامبرانى كه نام آنها در قرآن مجيد آمده بيست شش نفر مى باشند بدين قرار: آدم، ادريس، نوح، هود، صالح، ابراهيم، لوط، اسماعيل، يسع، ذو الكفل الياس، يونس، اسحاق، يعقوب، يوسف، شعيب، موسى، هارون، داود، سليمان زكريا، يحيى، ايوب، اسماعيل صادق الوعد، عيسى و محمد صلوات اللَّه و سلامه عليهم اجمعين.

علامه طباطبائى در الميزان ج 2 ص 145، آنها را بيست پنج نفر فرموده و ايوب عليه السّلام را فراموش كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 394

[سوره غافر (40): آيات 79 تا 85]

اشاره

اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (79) وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (80) وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ

فَأَيَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ (81) أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (82) فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (83)

فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ (84) فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ (85)

79- خدا آنست كه چهار پايان را براى شما قرار داد تا بعضى را سوار و از بعضى بخوريد.

80- شما را در آنها منافع ديگرى است و تا بر آنها به قصدى كه در ضمير داريد برسيد و بر آنها و بر كشتى حمل مى شويد.

81- آيات خويش را بر شما مى نماياند، پس كدام آيه اى از آيات خدا را انكار مى كنيد؟!

82- آيا در زمين مسافرت نكرده اند تا به بينند عاقبت گذشتگان چه شد؟ آنها از اهل مكه زيادتر و نيرومندتر و پراثرتر بودند، ولى امكاناتشان از عذاب كفايتشان نكرد.

83- چون پيامبرانشان آيات روشن را براى آنها آوردند، به آنچه از علم نزد خود داشتند تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 395

شاد شدند، عذابى را كه مسخره مى كردند آنها را گرفت.

84- چون عذاب ما را ديدند گفتند: به خدا به تنهايى ايمان آورديم و به آنچه شريك مى آورديم كافر شديم.

85- ايمانشان به وقت ديدن عذاب نفع رساننده نبود، سنت خدا همين است كه در بندگانش گذشته است، آنجا كافران به خسران افتادند.

كلمه ها

انعام: چهار پايان. منظور چهارپايان اهلى است، مفرد آن نعم (بر وزن فرش) است.

فلك:

كشتى. در مفرد و جمع به كار مى رود و با قرينه معلوم مى شود.

حاق: حيق: احاطه و فرا گرفتن، معنى ثبوت و لزوم نيز در آن ملحوظ است «حاق بهم الامر: لزمهم و وجب عليهم».

بأسنا: بأس: سختى و شدت با عذاب و بلا و جنگ قابل تطبيق است.

سنت: طريقه. رويه.

شرحها

آنچه در رابطه با توحيد در آيات 61- 69 مطرح شد، عبارت بود از:

خلقت شب و روز، آماده شدن آسمان و زمين، خلقت نعمتها و انسان، و سپس انكار مشركان ياد گرديد. در ادامه مطلب در اين آيات، آفرينش چهار پايان مطرح است كه پشتوانه زندگى انسان هستند، و انسان از آنها در سوارى و تهيه خوراك استفاده مى كند، اين بيان روشن مى كند كه آفرينش آنها يك واقعيت هدفدار و روى حكمت و مصلحت است و از دلائل نفوذ اراده حق تعالى در تدبير انسان تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 396

مى باشد، آن گاه باز انكار منكران و مآل كار آنها مطرح گرديده و در درك و فهم آن به پيشامدهاى اقوام گذشته اشاره شده است.

79 و 80- اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْكُلُونَ وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ.

در اينجا چند مطلب هست، اول: آنكه چهارپايان از لحاظ گوشت و حمل بار و سوارى، و پشم و پوست و شير و سائر منافع، قسمت مهمى از زندگى انسان را تأمين مى كنند، اين شاهد گويايى است كه خلقت آنها يك خلقت هدفدار و گوشه اى از تدبير حيات انسانى است و از آيات توحيد و ربوبيت مى باشد و بدون خلقت آنها تدبير جهان انسانى

ناقص مى شد، قرآن مجيد در بسيارى از آيات از جمله سوره نحل/ 25 انعام/ 142، مؤمنون/ 21، زخرف/ 12 و جاهاى ديگر، وجود آنها را از دلائل توحيد شمرده است.

دوم: گفته اند منظور از «الانعام» چهارپايان سه گانه، گاو و گوسفند و شتر است و بعضى فقط شتر گفته اند، ولى به نظر مى آيد: مراد از آن در اينجا مطلق چهارپايان اهلى باشد كه بعضى براى خوردن و بعضى براى سوار شدن و بعضى مانند شتر براى هر دو است، نظير آيه كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ طه/ 54 و آيه مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ يونس/ 24.

در اينصورت «منها» در هر دو محل به معنى بعض است يعنى از بعضى مى خوريد و بعضى را مانند اسب و قاطر و الاغ سوار مى شويد، منظور از منافع» امثال شير، پشم، مو، پوست و غير است نظير وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها ...

نحل/ 80 و در صدر آيه است كه وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُيُوتاً جمله وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ ذكر عام بعد از خاص است، يعنى تا در حالى كه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 397

بر آنها سوار هستيد به حاجت خود كه انتقال از جايى به جايى است برسيد احتمال دارد تقدير آن «و لتبلغوا حامل اثقالكم عليها حاجة في صدوركم» باشد در اين صورت نظير: وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ نحل/ 7 خواهد بود مؤيد آن، جمله وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ است تا تكرار پيش نيايد. ذكر «الفلك» اشاره به مسافرت در درياست.

81- يُرِيكُمْ آياتِهِ فَأَيَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ

.تكميل مطلب و توبيخ مشركان

است كه آيات خدا را با اين روشنى انكار مى كنند، اين آيه نظير: فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ است.

82- أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ.

اشاره است به سنت لا يتغير خدا در هلاكت امتهاى گذشته.

مراد از مسافرت در زمين، ديدن آثار و خرابه هاى گذشتگان است.

كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ.

لفظ «منهم» راجع به اهل مكه است، يعنى گذشتگان با آنكه از اهل مكه بيشتر و قويتر و داراى آباديهاى بسيارتر بودند، هلاك شدند.

فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ.

يعنى امكانات مادى از هلاكت و عذاب خدا، كفايتشان نكرد.

83- فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.

همه ضمائر هفتگانه راجع به الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ است.

منظور از «العلم» علم به كارهاى زندگى دنياست نظير فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 398

عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ

نجم/ 30، منظور از فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ آنست كه نيازى به گفته هاى انبيا نديدند، و به آنچه خود داشتند راضى و خوشنود شدند. در نتيجه عذاب موعود كه مسخره اش مى كردند آنها را گرفت.

84- فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ اين ايمان يك ايمان صورى بوده و اگر ايمان واقعى بود ظاهرا مورد رحمت واقع مى شدند، نظير: فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ يونس/ 98 «وحده» حال است از «اللَّه».

در كافى از جعفر بن رزق اللَّه نقل شده: مردى نصرانى را پيش متوكّل آوردند

كه با يك زن مسلمان زنا كرده بود، متوكّل خواست به او اقامه حدّ كند، او اسلام آورد، يحيى بن اكثم گفت: اسلام آوردن، شرك و زناى او را از بين برد، بعضى گفتند: نه بايد به او سه تا حد زده شود، بعضى ها نظر ديگرى دادند متوكل گفت: مسئله را بحضرت امام هادى صلوات اللَّه عليه نوشتند، امام در جواب فرمود: بايد او را زد تا بميرد، يحيى بن اكثم و سائر علماء بر اين جواب ايراد گرفته و گفتند در قرآن و سنت چنين فتوايى نيست، متوكل بار ديگر نامه نوشت كه علت اين حكم را بيان نمائيد، امام عليه السّلام بعد از بسم اللَّه ... دو آيه آخر اين سوره را نوشت و به متوكل فرستاد، متوكل مرد نصرانى را زد تا بمرد «1».

ناگفته نماند: اين يك نوع استفاده از قرآن مجيد است كه اهل بيت صلوات اللَّه عليهم كرده اند.

__________________________________________________

(1) كافى ج 7/ 238 باب ما يجب على اهل الذمة من الحدود، (باختصار).

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 399

85- فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ.

علّت عدم نفع ايمان، اختيارى نبودن آن بود، مراد از «سنت» ظاهرا عدم قبول است، يعنى عادت خدا بر آن جارى است كه ايمان اضطرارى را قبول ننمايد زيرا كه ايمان واقعى نيست نتيجه آنكه، كافران زيانكار و بدبخت شدند.

راوى از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه پرسيد: چرا خدا ايمان فرعون را قبول نكرد با آنكه به خدا ايمان آورد و به توحيدش اقرار نمود؟ فرمود: چون او در وقت ديدن عذاب ايمان آورد

«و الايمان عند رؤية

البأس غير مقبول و ذلك حكم اللَّه في السلف و الخلف قال اللَّه تعالى فلما رأوا بأسنا قالوا آمنا ...» (تفسير برهان).

روز پنجشنبه پنجم ربيع الاوّل هزار و چهارصد و پنج قمرى مطابق با 8/ 9/ 1363 شمسى تفسير سوره مؤمن به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 400

سوره حم

اشاره

السجده در مكه نازل شده و پنجاه و چهار آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- حم السجده (فصّلت) شصت و يكمين سوره است كه بعد از سوره مؤمن در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهل يكم مى باشد، به نظر مى آيد كه در هفتم يا هشتم بعثت نازل شده باشد ولى تاريخ نزول آن درست معلوم نيست، در سوره مؤمن گفته شد كه حواميم، به ترتيب از مؤمن تا احقاف پشت سر هم نازل شده اند و چون همه با «حم» شروع مى شوند به نظر مى آيد كه مطالب سوره ها و مقتضاى نزول، در همه يكى بوده است به استثناى سوره شورى كه در آن لفظ «عسق» اضافه شده است.

2- عدد آيات آن در شمارش كوفى پنجاه و چهار، در حجازى پنجاه و سه و در بصرى و شامى پنجاه و دو است. علّت اين اختلاف آنست كه در عدد كوفى «حم» به تنهايى يك آيه است، و نيز در كوفى و حجازى در عادٍ وَ ثَمُودَ ايستاده و آن را آيه سيزده قرار داده اند ولى قراء بصرى و شامى تا «كافرون» يك آيه شمرده اند (مجمع البيان).

بارها گفته ايم: عدد كوفى به وسيله عاصم و ابو عبد الرحمن سلمى به حضرت ولى ذو الجلال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد، و معتبر است «1».

عماد الدين بغدادى در تفسير خازن نقل مى كند كه اين سوره داراى هفتصد

__________________________________________________

(1) طبرسى رحمه اللَّه در سوره بقره درباره عدد كوفى فرموده: «و هو العدد المروى عن على عليه السلام». [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 401

و نود شش كلمه و سه هزار و سيصد و پنجاه حرف است، اين شمارش اهتمام مسلمين را به

قرآن مجيد نشان مى دهد.

3- نامگذارى به «حم السجده» ظاهرا به علت وقوع «حم» در اول آن و آيه سجده در وسط آنست، در تفسير خازن گويد: سوره فصّلت را سوره مصابيح نيز گفته اند ظاهرا آن، به مناسبت كلمه «فصّلت» در اول سوره و كلمه «مصابيح» در آيه 12 است.

در روايات نبوى و امامان عليهم السّلام «حم السجده» خوانده شده است.

4- مطالب سوره نشان مى دهد كه آن مكى است و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است، و ظاهر آنست كه همه سوره به يك بار نازل گرديده، دليلى به نزول تدريجى يافته نشد.

5- از آيات وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ .../ 5، وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ .../ 26 و سائر آيات روشن مى شود كه به وقت نزول سوره مباركه، مشركان در مجادله و موضع گيرى در مقابل نبوت كار را از حد گذرانده بودند، انكار و مقابله آنها سبب نزول اينهمه واقعيّات گرديده است، عظمت موضوعات اين سوره در حد «يدرك و لا يوصف» مى باشد، و چنان كه گفته شد: وقوع لفظ «حم» در اوّل سوره هاى هفتگانه حاكى است كه مطالب و مقتضاى نزول در آنها يكى است.

غرض سوره

6- محور مطالب سوره مباركه، توحيد و نبوت و معاد و نظامات حاكم بر جهان و سنن لا يتغير الهى است وانگهى انسجام مطالب و برگشت به موضوع اصلى با كمى دقت در آن مشهود است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 402

بعد از تذكر به اينكه: رحمت همگانى و هميشگى خدا سبب نزول قرآن شده و آن كتابى روشن و قابل فهم است، ميفرمايد: فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ ...

آن گاه براى توحيد با خلقت آسمانها و زمين استدلال مى كند و با شواهدى از سرگذشت عاد و ثمود و امثال آنها و نيز با عذاب آخرت مشركان را تهديد مى نمايد.

سپس با ذكر وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ به مطلب اوّل يعنى انكار منكران باز مى گردد و با عذاب اخروى تهديد و با «و من احسن قولا ممن دعا الى الاسلام ...» ارشاد و براى توحيد و معاد استدلال مى كند.

آن گاه بار سوّم با ذكر إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا ...

باز به مطلب اول باز مى گردد و با آمدن آخرت و جواب بعضى از اعتراضها و استدلال به توحيد، مطلب را ادامه مى دهد.

دفعه چهارم با بيان قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ به سخن اول باز مى گردد و با جواب و ارشاد، سوره مباركه به پايان مى رسد.

7- از مطالب نادر اين سوره، تفسير و تفصيل دورانهاى شش روزه خلقت است كه در بسيارى از جاهاى قرآن بلفظ إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ آمده است و در آيات 9- 12 بيان مى گردد.

و نيز شهادت اعضاء بدن و حتّى پوستهاى بدن و سخن گفتن گناهكاران با پوستهاى بدن خود كه چرا بر عليه ما گواهى داديد و جواب پوستهاى بدن به سخن آنها.

ايضا: راه نيافتن تحريف به قرآن مجيد با تعبير لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ ... و باز آيه سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 403

[سوره فصلت (41): آيات 1 تا 12]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

حم (1) تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (2) كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ

قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (3) بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ (4)

وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ (5) قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ (6) الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (7) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (8) قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمِينَ (9)

وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ (10) ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ (11) فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (12)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 404

به نام خداى رحمان رحيم

1- حا، ميم،

2- اين نامه از جانب خداى رحمن و رحيم نازل شده است.

3- كتابى است كه آيات آن به صورت قرآن روشن، بيان گرديده براى قومى كه مى فهمند.

4- اين كتاب بشير و نذير است، اما اكثر مشركان اعراض كرده و گوش نمى دهند.

5- گفتند: دلهاى ما از آنچه ما را بدان مى خوانى در غلافى است، در گوشهايمان سنگينى هست ميان ما و تو حجابى وجود دارد، تلاش كن كه ما نيز تلاش خواهيم كرد.

6- بگو: من مثل شما بشرى هستم، به من وحى مى شود كه معبود شما، معبود واحدى است به گفته او استوار باشيد،

و از او آمرزش بخواهيد، واى بر مشركان.

7- كه زكاة را نميدهند و به آخرت كافرند.

8- كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند براى آنهاست پاداش تمام ناشدنى.

9- بگو: آيا شما كافر مى شويد به خدايى كه زمين را در دو روز آفريده و براى او شريكان قرار مى دهيد با آنكه او رب العالمين است؟!

10- در زمين از بالاى آن، كوه هاى ثابت قرار داد و در آن فائده مداوم نهاد، و اقوات آن را، در چهار روز برابر با نيازمندان، تقدير نمود.

11- سپس به آسمان پرداخت كه به شكل دود بود، به آن و به زمين گفت: به كار افتيد با ميل يا اجبار، گفتند: آمديم با رغبت. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 405

12- آنها را هفت آسمان كرد و در هر آسمان كار مخصوص آن را تفهيم نمود، آسمان نزديك را با چراغها زينت داديم، و حفظ كرديم اين است ساخته خداى توانا و دانا.

كلمه ها

حم: در اول سوره مؤمن درباره آن بحث شد.

رحمن: در اوّل سوره فاتحة الكتاب گفته شده: رحمن دلالت بر عمومى بودن رحمت خدا و رحيم دلالت بر ثبات و پيوسته بودن آن دارد.

فصلت: فصل: جدا كردن و بريدن «فصل الشي ء فصلا: قطعه و ابانه»، تفصيل كلام، روشن و آشكار كردن آنست در مقابل اجمال.

عربى: روشن و فصيح. راغب گويد: «العربى: الفصيح البين من الكلام» جوهرى در صحاح گويد: «اعرب بحجته: افصح»، بعضى آن را زبان عربى گفته اند.

اكنة: كن (بفتح اول) پوشاندن و محفوظ داشتن. كن (بكسر اول) ظرف، غلاف يا پرده اى است كه چيزى در آن پوشانده شود، جمع آن اكنه و اكنان است نظير: وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ

الْجِبالِ أَكْناناً.

(بفتح اول) ثقل سامعه. (ناشنوايى).

ممنون: يكى از معانى «من» قطع است غَيْرُ مَمْنُونٍ غير مقطوع و پيوسته.

انداد: ند: مثل و نظير. «الند: المثل و العدل» راغب گويد: نديد شى ء شريك آنست در جوهرش و آن نوعى مماثلت است.

رواسى: رسو: ثبوت. راسى: ثابت. «رواسى»: ثابتها و پا بر جاها.

اقوات: ارزاق. مفرد آن قوت است.

دخان: دود. ظاهرا منظور گازهاى غليظ و تاريك و فشرده است كه رقيق تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 406

شده اند، اين كلمه فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است فصلّت/ 11، دخان/ 10.

استوى: استواء اگر با «الى» باشد به معنى توجه و پرداختن است و با «على» به معنى استقرار آيد.

طوع: رغبت و ميل. راغب انقياد و اطاعت گفته است.

كره: (بر وزن عقل و قفل) ناپسند داشتن و امتناع: «كره الشي ء كرها:

ضد احبه».

قضاهن: يكى از معانى قضاء تمام كردن است مانند فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ در آيه نيز به همان معنى است.

مصابيح: چراغها. مفرد آن مصباح است.

شرحها

در اين آيات ابتدا به طور مقدمه گفته شده: قرآن از جانب خداى رحمان رحيم نازل شده، كتابى است روشن و قابل فهم، مژده دهنده و انذار كننده. ولى متأسفانه كه اكثر مشركان از اين نمونه رحمت و قابل درك، اعراض كرده و در توجيه اعراض خود مى گويند قلوب ما از فهم آن و گوشهاى ما از شنيدن آن ناتوان است على هذا ميان ما و تو حجاب و حائلى هست و در ايمان نياوردن معذوريم.

در جواب آمده: اين سخن دروغ است زيرا كه من بشرى مانند شما هستم علّتى وجود ندارد كه سخن مرا نفهميد و نشنويد. آن گاه خلقت آسمانها و زمين كه

دليل وجود خدا و توحيد او هستند مطرح شده، و به مشركان خطاب گرديده كه چگونه توانيد اينهمه دلائل را انكار نمائيد؟! ناگفته نماند: آيات شريفه باب بسيار بزرگى به طرف خدا باز مى كنند تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 407

و پلى از معرفت، ميان خالق و خلق به وجود مى آورند كه همه تاريكيها و اوهام باطل از ميان برداشته مى شود، حقا كه قرآن نمونه اى از رحمت همگانى و هميشگى خداست.

1- حم.

اين كلمه چنان كه گفته شد در قرائت كوفى، به تنهايى يك آيه شمرده شده است.

2- تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ.

يعنى رحمان و رحيم بودن خداوند، نزول قرآن را لازم گرفته است تا بندگان از رحمت خداوندى بهره مند گردند، تنزيل خبر مبتداى محذوف و به معناى مفعول است يعنى «هذا الكتاب منزل من الرحمن الرحيم».

3- كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

خبر است بعد از خبر يعنى: «هذا كتاب فصلت آياته» قرآنا عربيا حال است از «آياته» بعيد نيست كه قرآن به معناى «مقروء» باشد، مراد از عربى بودن، روشن و قابل فهم بودن است مجمع البيان و الميزان آن را زبان عربى گفته اند.

«يعلمون» در آيه ظاهرا به معنى تعقل و درك است نظير: قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ انعام/ 98.

پس از آنكه در آيه سابق گفته شد كه قرآن نمونه رحمت خداست در اين آيه مى گويد: در تفصيل و بيان آيات آن، خوانا و قابل فهم بودن در نظر گرفته شده تا مشركان نگويند: ما قدرت فهم آن را نداريم و قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ على هذا اين بيان، ردى است بر اشكالى كه از مشركان نقل خواهد شد نظير: إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ زخرف/ 4.

4- بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 408

بشيرا و نذيرا حال است از «كتاب» و مراد از «لا يسمعون» گوش ندادن و قبول نكردن است چنان كه «فاعرض» آن را روشن مى كند. يعنى با آنكه قرآن نمونه اى از رحمت بى پايان خدا و معانى آن قابل فهم و درك است، مشركان اعراض مى كنند، قيد «اكثر» ظاهرا راجع به اهل مكه است.

5- وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ.

غرضشان از اين سخن آن بود كه ما قدرت فهم كلام تو را نداريم، هر چه مى كنى بكن. قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ يعنى: براى رسيدن دعوت تو به قلوب ما راهى نيست، وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ يعنى: گوشهاى ما كه دروازه اى براى انتقال سخن تو به دلهاست، ناشنوا هستند على هذا ميان ما و تو حائلى وجود دارد كه نمى گذارد ما با هم در يك سخن متحد شويم و به تفاهم رسيم.

خواسته اند با اين سخن آن حضرت را كاملا مأيوس كنند. فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ پس حالا كه راهى بر تفاهم ندارد تو هر چه مى خواهى در ابطال كار ما بكوش، ما نيز در ابطال كار تو كوشش خواهيم كرد، زيرا فقط بايد يك گروه بماند، جمله اخير يك نوع تهديد است.

بعضى گفته اند: تو عمل كن به دين خود ما نيز به دين خود عمل خواهيم كرد.

در قول ديگر: تو در هلاك ما بكوش ما نيز در هلاك تو خواهيم كوشيد، ولى وجه اول بهتر به نظر مى رسد.

6- قُلْ إِنَّما أَنَا

بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ.

جواب است از سخن آنها كه شما باطل مى گوئيد، من بشرى مانند شما هستم، به چه دليل نمى توانيد سخن مرا بفهميد، آنچه به من وحى مى شود اين تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 409

است كه: معبود يكى است، اين سخن نيز قابل فهم است.

فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ.

پس حالا كه حرفم قابل فهم است و الهى جز او نيست، بيايستيد براى او، به طرف ديگرى ميل نكنيد و از شركى كه كرده ايد مغفرت بخواهيد وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ.

7- الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ.

در اينجا به دو نوع از كارهاى مشركان اشاره شده است يكى ندادن زكاة كه مراد مطلق اتفاق به فقراء است نه زكاة واجبى زيرا كه زكاة در مدينه واجب شده و اين سوره مكى است دوم عدم ايمان به آخرت.

8- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.

يعنى: در مقابل مشركان، براى اهل ايمان و عمل پاداشى غير مقطوع و پيوسته است، در بعضى از آيات آمده: عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ هود/ 108.

9- قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمِينَ.

در جواب سخن مشركان كه مى گفتند: قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ ... اولا فرمود:

قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ سپس به آن حضرت دستور داد كه از آنها بپرسد: آيا با اين همه دلائل براى وجود وحدانيّت او باز به خدا كافر مى شويد؟ و شريكان مى گيريد با اينكه او رب العالمين است چگونه شريكان داشته باشد؟

منظور از «تكفرون» شرك است چنان كه از وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً معلوم مى شود لفظ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ با دو

تأكيد، حكايت از تعجب مى كند. مراد از «يومين» قسمتى از زمان است نه بيست و چهار ساعت، زيرا در آن روز شب و روز وجود نداشت استعمال يوم به معنى مدتى از زمان از معانى مشهور آنست چنان كه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 410

راغب و ديگران گفته اند مانند وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ آل عمران/ 140 فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا يونس/ 102.

در نهج البلاغه حكمت 396 آمده:

«الدهر يومان يوم لك و يوم عليك ...»

ناگفته نماند: در هفت مورد از قرآن مجيد آمده است كه خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ خدا آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، در اين سوره از آيه نهم تا دوازدهم، تفصيل آن شش روز (شش دوران) بيان شده است بدين طريق كه زمين در دو دوران آفريده شده خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ.

مذاب بودن درون زمين نشان مى دهد كه روزگارى سطح آن نيز مذاب بوده است، به احتمال قوى مراد از دوران اول مذاب شدن زمين است كه به صورت گاز مشتعل بود و در اثر كاسته شدن حرارت، به صورت مذاب در آمد، دوران ديگر انعقاد و انجماد سطح آنست.

سپس: در چهار دوران كوه ها به وجود آمد و تقدير اقوات گرديد فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ چنان كه در آيه بعدى خواهد آمد، و در ضمن چهار دوران فوق كه زمين آماده مى گرديد آسمانهاى هفتگانه نيز به وجود آمدند از گاز غليظى كه به شكل دود بود، تشكيل آسمانها در دو دوران بود، فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ النهايه اين دو دوران با چهار دوران فوق متداخل بودند چنان كه خواهد آمد

و گرنه مجموعا هشت دوران خواهد شد كه خلاف آيات ديگر است.

10- وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ.

ظهور آيه آنست كه تشكيل كوه ها و تقدير اقوات در چهار دوران شده است تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 411

بارَكَ فِيها اشاره است به آنچه تشكيل كوه ها و تقدير اقوات براى هميشه بوده است كه جعل و تقدير دائم الفائده خواهد بود، منظور از تقدير اقوات، ظاهرا تشكيل درياها و بارانها و خاكها و هوا و مانند آنهاست كه مقدمه روئيدنيها و جنبندگان بود.

منظور از سؤال در «للسائلين» سؤال طبيعى است، يعنى چه موجودات زنده با نياز طبيعى مى خواستند و لازم داشتند به طور مساوى كه نياز همه را بر طرف كند، تقدير كرد و گرنه، آن روز سؤال كننده اى نبود، نظير: وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ ابراهيم/ 34.

در اينجا دو مسئله را بايد در نظر داشته باشيم اوّل آنكه بعضى از مفسّران گفته اند: اين چهار دوران تتمّه دو دوران زمين است يعنى زمين را در دو دوران آفريد و در دو دوران نيز تقدير اقوات كرد، جمعا چهار دوران شد.

با آنكه اين، خلاف صريح آيه است، در تعليل اين سخن گفته اند: كه در غير اين صورت بايد خلقت آسمان و زمين در هشت روز باشد، زيرا در آيه بعدى خواهد آمد كه آسمانها نيز در دو دوران خلق شده اند، جواب اين سخن آنست خواهيم گفت: خلقت آسمانها با چهار دوران زمين متداخلند.

دوّم: بعضى از بزرگان أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ را به فصول چهار گانه تفسير كرده است اين سخن بعيد است، زيرا آيه از ابتداى خلقت

سخن مى گويد، آن وقت از فصول اربعه خبرى نبود، وانگهى فصول اربعه وقت خلق اقوات است نه وقت تقدير آنها، سپس فرموده: در اين آيات فقط چهار دوران از شش دوران بيان شده است دو تا براى خلقت زمين و دو تا براى آسمانها.

11- ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 412

أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ

.جمله ثُمَّ اسْتَوى نسبت به خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ است نه نسبت به تقدير اقوات و چهار دوران، زيرا جمله فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا نشان مى دهد كه فرمان تقدير اقوات و تشكيل آسمانها، يكى صادر شده است على هذا در وقتى كه تقدير اقوات مى شد، آسمانها نيز تشكيل مى گرديد، پس شكل گرفتن آسمانها و تقدير اقوات متداخلند، در اين صورت، همه دورانها، شش دوران مى شوند نه هشت دوران.

وَ هِيَ دُخانٌ نشان مى دهد كه آسمان پيش از تبديل شدن به هفت آسمان فقط يك آسمان بود، آنهم از گازهاى فشرده و غليظ و تاريك، به صورت دود، سپس رقيق شده و به شكل هفت آسمان در آمده است.

فرمان ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً همان بود كه در اثر آن، كوه ها تشكيل شد اقوات تقدير گرديد، و دود غليظ به هفت آسمان مبدل شد، «ائتيا» يعنى بيائيد به طرف آن مقصدى كه من اراده كرده ام، طَوْعاً أَوْ كَرْهاً حاكى از اجبار است كه حتما بايد از مشيت من پيروى كنيد، آن دو به زبانحال يا به، زبان خود گفتند:

أَتَيْنا طائِعِينَ يعنى قدرت مخالفت نداريم.

12- فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ

حِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ.

قضاء در اينجا به معنى ساختن و تمام كردن است نظير: فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ قصص/ 29، در اقرب الموارد گويد: «قضى الشي ء» آن را به طور محكم انجام داد.

چون جعل كوه ها و تقدير اقوات در آيه گذشته بيان شده بود، لذا در اين آيه فقط نتيجه فرمان «ائتيا» درباره آسمانها بيان شده است، گاز غليظ در دو تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 413

دوران رقيق شده و مبدل به هفت آسمان گرديد أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها نشان مى دهد كه هر يك از آسمانها در امر خلقت وظيفه به خصوصى دارند كه تكوينا به خودشان تفهيم شده است.

وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا ... نشان مى دهد كه فقط آسمان نزديكتر به ما، با كواكب زينت شده است، نظير: إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ صافات/ 6.

«حفظا» مفعول فعل محذوف است يعنى «حفظناها حفظا»، شايد مراد همان وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ صافات/ 7 باشد و يا منظور نگهدارى از زوال است دو وصف عزيز و عليم در رابطه با توانايى خداست به آنچه مى خواهد و نيز علم خدا كه چگونه بايد تقدير كند.

در تكميل اين بيان ذكر چند نكته ضرورت دارد، اوّل اينكه احتمال دارد منظور از «سماوات» در آيه، طبقات هفتگانه هوا باشد كه بر كره زمين محيط هستند چنان كه در سوره بقره ذيل آيه ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ .../ 29 در نكته ها به طور تفصيل گفته شده است، در اينصورت، آيات 9- 12 در اين سوره فقط در باره خلقت زمين و طبقات هواست، و نيز در اينصورت مى شود اطمينان كرد كه گازهاى غليظ به صورت دود، از زمين

بيرون شده و در اطراف آن قرار گرفته است، سپس به دستور خدا، رقيق شده و هفت طبقه گشته و تشكيل آسمانها را داده است، در اين احتمال فقط آيه وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ توجيه نمى شود.

در تقويت اين احتمال آيه 54 از سوره اعراف قابل دقت است كه مى فرمايد:

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ ... در تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 414

اين آيه، شمس و قمر و نجوم با نصب آمده و عطف بر «السموات» هستند، نتيجه اين مى شود كه آنها از سماواتى كه در شش دوران آفريده شده، خارج مى باشند و آنها جزء «السموات» مطلق هستند كه در آيات شريفه بدون قيد «سبع» آمده است.

بنا بر اين احتمال «سماوات سبع» در قرآن كريم غير از مطلق سماوات است و آنجا كه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمايد:

«ثم فتق ما بين السموات العلى فملاهن اطوار من ملائكته ...»

(خطبه اول) يا آنجا كه مى فرمايد:

«من ملائكة اسكنتهم سماواتك و رفعتهم عن ارضك هم اعلم خلقك بك و اخوفهم لك و اقربهم منك» (خطبه 108).

يا اينكه مى فرمايد:

«فمن شواهد خلقه خلق السّماوات موطدات بلا عمد قائمات بلا سند دعاهنّ فاجبن طائعات مذعنات غير متلكّئات و لا مبطئات و لولا اقرارهن له بالربوبية و اذعانهن له بالطواعية لما جعلهن موضعا لعرشه و لا مسكنا لملائكته و لا مصعدا للكلم الطيب و العمل الصالح» (خطبه/ 181)

اينها همه در رابطه با آسمانهاى ديگر غير از طبقات هواست چنان كه آياتى نظير يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- وَ نُفِخَ

فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ- لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و دهها امثال آن، در زمينه آسمانهايى است كه حد و حصر آنها را جز خدا كسى نمى داند، به هر حال: آنچه گفته شد فقط يك احتمال است، خدا به فرموده خود داناتر است.

در خاتمه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه:

«قال النجوم امان لاهل السماء فاذا ذهبت النجوم ذهب اهل السماء و اهل بيتى امان لاهل الارض فاذا ذهب اهل بيتى ذهب اهل الارض» (صافى).

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 415

[سوره فصلت (41): آيات 13 تا 25]

اشاره

فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ (13) إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً فَإِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (14) فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (15) فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيَّامٍ نَحِساتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى وَ هُمْ لا يُنْصَرُونَ (16) وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (17)

وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (18) وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (19) حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (20) وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (21) وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ

سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا يَعْلَمُ كَثِيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ (22)

وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ (23) فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْوىً لَهُمْ وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِينَ (24) وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ (25)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 416

13- پس اگر اعراض كردند، بگو شما را مى ترسانم از عذابى مانند عذاب قوم عاد و ثمود.

14- ياد آر كه پيامبران از پيش و پس آنها آمدند، كه بندگى نكنيد جز خدا را، گفتند:

اگر خدا مى خواست پيامبر بفرستد، ملائكه مى فرستاد ما به آنچه فرستاده شده ايد كافريم.

15- اما عاد، در زمين تكبر كردند و گفتند: كيست نيرومندتر از ما؟ آيا ندانسته بودند خدايى كه خلقشان كرده از آنها نيرومندتر است؟ آيات ما را دانسته انكار مى كردند.

16- بر آنها بادى پر صدا در روزهاى شوم. فرستاديم تا عذاب ذليل كننده را در دنيا به آنها بچشانيم، عذاب آخرت ذليل كننده تر است و يارى كرده نمى شوند.

17- اما ثمود هدايتشان كرديم، كورى را بر هدايت برگزيدند، عذاب خوار كننده آنها را گرفت به جهت آنچه مى كردند.

18- (ولى) كسانى را كه ايمان آورده و تقوى مى كردند نجات داديم.

19- يا دآر روزى را كه دشمنان خدا به طرف آتش جمع گرديده و از تفرق باز داشته شوند.

20- تا چون به كنار آتش آمدند، گوشهايشان و چشمهايشان و پوستهايشان به آنچه مى كرده اند گواهى دهند.

21- به پوستهاى خود گويند: چرا بر عليه ما گواهى داديد؟ گويند خدايى كه

همه اشياء را به سخن در آورده ما را به سخن در آورد.

22- نبوديد خودتان را مستور كنيد از اينكه گوشها و چشمها و پوستهايتان بر شما شهادت تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 417

دهند، ليكن گمان مى كرديد كه خدا بسيارى از آنچه را كه مى كنيد نمى داند.

23- اين گمانى كه به خدايتان كرديد، هلاكتان كرد تا از زيانكاران شديد.

24- اگر صبر كنند، آتش جايگاه آنهاست و اگر خوشنودى خواهند مقبول العذر نخواهند بود

25- براى آنها قرينانى عوض گرفتيم كه اعمال حال و گذشته شان را خوب جلوه دادند، وعده عذاب بر آنها حتمى شد، در امتهايى كه پيش از آنها گذشته اند از جن و انس، آنها زيانكاران بودند.

كلمه ها

صاعقه: آتشى كه از ابر مى ريزد و هر هلاك كننده. طبرسى فرمايد: آن هر هلاك كننده است و در عرف نام آتشى است كه از آسمان نازل گشته و مى سوزاند.

عاد: قوم حضرت هود عليه السّلام، ثمود نام قوم صالح عليه السّلام است.

يجحدون: جحد: انكار شى ء از روى علم و دانسته.

صرصر: باد شديد الصوت يا باد بسيار سرد. تكرار لفظ دال بر مبالغه است اين كلمه سه بار در قرآن مجيد آمده و در هر سه، وصف بادى است كه بر قوم «عاد» و زيد و هلاكشان كرد. فصلت/ 16، قمر/ 19، حاقه/ 6، در مجمع فرموده: باد شديد الصوت، آن از صره به معنى صيحه، به قولى به معنى سرد است.

نحسات: نحس: شوم و شومى، مصدر و اسم آمده است، جمع آن در صورت اسم بودن «نحسات» است.

استحبوا: راغب گويد: در صورت آمدن با «على» معناى اختيار به آن اشراب مى شود «استحبوا»: اختيار كردند.

يوزعون: وزع: منع و حبس. «وزعه

عن الامر: منعه و حبسه» على هذا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 418

«يوزعون» يعنى منع كرده مى شوند از پراكنده شدن.

تستترون: استتار: اختفا و مخفى شدن، منظور از آن مخفى كردن خودشان است.

ارداكم: ردى: هلاكت. ارداء: هلاك كردن.

يستعتبوا: عتبى: رضا و خوشنودى. استعتاب: طلب خوشنودى اعتاب: راضى كردن. معتب به صيغه مفعول كسى است كه خوشنودى خواستنش و عذرش پذيرفته شود.

قيضنا: قيض: شكافتن و شكافته شدن «قاض الشي ء قيضا: شقه فانشق».

تقييض: را تبديل و تقدير و آماده كردن گفته اند «قيضنا»: آماده كرده ايم.

قرناء: قرين: مقرون و همنشين و رفيق. جمع آن قرناء است.

شرحها

در آيات گذشته، اعراض مشركان و آنچه مى گفتند: قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ نقل و جواب داده شد، در اين آيات، مشركان تهديد شده اند كه در صورت ادامه عناد، به سرشان همان خواهد آمد كه به سر قوم عاد و ثمود آمد و سپس در روز قيامت، اعضاء بدنشان به اعمال آنها گواهى خواهد داد و اهل آتش خواهند بود.

13- فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ.

مراد از صاعقه در اينجا، مطلق عذاب هلاك كننده است، آتش ابر باشد يا طوفان و نظير آن، بيان اين دو صاعقه در آيات بعدى خواهد آمد، «انذرتكم» به لفظ ماضى براى تحقق است.

14- إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 419

اللَّهَ

.اين آيه در توجيه و تعليل عذاب عاد و ثمود است، مؤنث آمدن «جاءتهم» به علت جمع بودن «رسل» است كه به اعتبار جماعت مى باشد.

مراد از: مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ پيامبرانى است كه در زمان آنها بوده اند و از مِنْ خَلْفِهِمْ پيامبران گذشته مى باشد.

از آيه شريفه به

نظر مى آيد كه پيامبران ديگر نيز به آنها آمده بود و يا تكذيب هود و صالح، تكذيب همه پيامبران است زيرا كه آنها به مطلق نبوت عقيده نداشتند چنان كه در جاى ديگرى آمده: كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ شعراء/ 123، كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ شعراء/ 141.

قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً فَإِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ.

اين سخن يا بهانه جويى بود و يا نبوّت بشر را نمى توانستند قبول كنند چنان كه در آيه ديگرى آمده: وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا اسراء/ 94، آن وقت نتيجه گرفته و گفته اند. فَإِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ ... مفعول «شاء» محذوف است يعنى «لو شاء ربنا ارسال الرسل».

15- فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً.

از اين آيه، توضيح صاعقه عاد شروع مى شود، منظور از استكبار، قبول نكردن دعوت پيامبران و ايستادن در مقابل آنهاست وَ قالُوا ... تعليل استكبار است كه با اتكاء به امكانات و نيرومندى در مقابل هود عليه السّلام ايستادند.

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ.

جواب سخن آنهاست كه گفتند: مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً در اينجا «يروا» به تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 420

معنى علم است يعنى آيا ندانسته ايد. وَ كانُوا بِآياتِنا ... حاكى است كه آرى مى دانستند خدا قويتر است ولى دانسته آيات خدا را انكار مى نمودند.

16- فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيَّامٍ نَحِساتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا.

ايى ماجرا در جاى ديگرى چنين آمده وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى

الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ حاقه/ 6.

و در جاى ديگرى چنين است إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ، تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ قمر/ 19.

و در آيه چهارم آمده است: وَ فِي عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ ما تَذَرُ مِنْ شَيْ ءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ ذاريات/ 47.

مى شود از آيات استفاده كرد كه آن باد، طوفان نبوده است، زيرا از منهدم شدن عماراتشان سخن نرفته است، همين قدر فرموده: كه در اثر آن باد، مانند چيز پوسيده و خشكيده مى كرد، از اين به نظر مى آيد كه آن باد، باد بسيار سردى بوده، مانند بادهايى كه از قطبين مى وزند، در اثر وزيدن هفت شب و هشت روز، هوا چنان سرد شده كه خون در بدنهايشان منجمد شده و همه مانند تنه درخت به زمين افتاده اند، و سرما به قدرى شديد بود كه هر چيز را منجمد و بى قوام مى كرد، مانند زمينى و ديوارى كه در اثر سرما بريزد و خاك شود.

در تفسير صافى و برهان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود:

«و الصرصر: الريح الباردة».

فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ... نشان مى دهد كه وزيدن باد به طور اتفاقى و جريان عادى نبوده است بلكه خداوند آن را براى هلاك آنها فرستاده بود، منظور از أَيَّامٍ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 421

نَحِساتٍ

همان هفت شب و هشت روز است كه از سوره حاقّه نقل شد، شوم بودن به علّت وقوع عذاب در آنهاست. نه اينكه در حقيقت روز و شب نحوست وجود داشته باشد، مراد از نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ نيز همان است، استمرار به علّت هفت شبانه روز بودن بود.

لِنُذِيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ

جواب مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً است يعنى خواستيم عذاب خوار كننده را به ايشان بچشانيم تا نگويند: مَنْ أَشَدُّ مِنَّا ....

وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى وَ هُمْ لا يُنْصَرُونَ.

آرى عذاب آخرت خوار كننده تر است، مراد از عدم نصر، آنست كه شفاعت و رحمتى نصيب آنها نمى شود.

17- وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.

يعنى از جانب ما قصورى نبود بلكه به وسيله پيامبران و اتمام حجّت، حق و باطل را به آنها روشن كرديم، اما كورى و شرك را بر هدايت اختيار كردند صاعِقَةُ الْعَذابِ شايد اضافه بيانيه باشد، چون بنا بر آيات شريفه، قوم ثمود به وسيله صاعقه، برق زده شده اند، اينكه در بعضى از آيات «الصيحه» آمده، ظاهرا براى آنست كه صاعقه توأم با صيحه است.

18- وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ.

معلوم مى شود كه صالح عليه السّلام و مؤمنين قبلا از محيط بلا خارج شده بودند.

19- وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ.

اين آيه مقدمه مطلب آيات بعدى است، «يوم» تقديرش «اذكر يوم» است، مراد از «يوزعون» آنست كه از پراكنده شدن منع مى شود يا نگاه داشته تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 422

مى شوند تا ديگران نيز برسند. ظهور آيه جمع شدن در كنار آتش است نه داخل شدن به آن.

الميزان نظر مى دهد كه منظور از أَعْداءُ اللَّهِ تكذيب كنندگان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله هستند نه مطلق كفار. به دليل وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ ...

كه خواهد آمد.

20- حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ.

جريان شهادت اعضاء بر اعمال انسان در سوره

نور/ 24 و در سوره يس/ 56 گذشت در اينجا گسترده تر از آيات ديگر است، ظهور همه آيات در آنست كه اعضاء بدن، به گناهان گواهى خواهند داد، درباره اعمال شايسته چنين چيزى نيست.

شهادت گوشها قهرا چنين خواهد بود كه فلانى آيات حق را به وسيله ما شنيد و اعتنا نكرد و يا غيبت و مانند آن را گوش داد و امتناع ننمود، هكذا چشمها و پوستها.

ظهور «جلود» در مطلق پوست بدن است ولى در تفسير برهان از كافى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه جلود را آلت تناسل و رانها فرموده است

«يعنى الفروج و الافخاذ»

و در صافى از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«يعنى بالجلود الفروج».

آيا اعضاء بدن به تكلم خواهند آمد و سخن خواهند گفت و يا با طريق ديگرى گواهى خواهند داد، نظير گواهى چروك دست كارگر به كار كردن او، خدا به حقيقت امر داناتر است و نيز بايد تحمل شهادت در دنيا باشد تا در آخرت گواهى دهند، على هذا اعمال بد، با طريقى كه نمى دانيم در اعضاء بدن نوشته و ضبط مى شود تا در قيامت گواهى بدهند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 423

21- وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

در الميزان فرموده: علّت اينكه به پوستهاى خود اعتراض مى كنند نه بر گوشها و چشمهايشان، آنست كه: پوستها شهادت داده اند به آنچه به وسيله خود آنها ارتكاب انجام گرفته است، اما سمع و بصر گواهى داده اند به آنچه با غير آن دو ارتكاب عملى شده است.

به هر حال پوستها در جواب آنها

خواهند گفت: خدا ما را به تكلّم در آورد چنان كه همه اشياء را به تكلّم در آورده است، يعنى ما نمى خواستيم بلكه خدا چنين كرد. ظهور «نطق» در تكلم معمولى است، بنا بر ظاهر آيه، پوستها تكلّم خواهند كرد.

وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ ... مى شود تعليل «انطقنا» باشد. يعنى ما نمى توانستيم در مقابل فرمان خدا، امتناع كنيم زيرا كه همه چيز در دست اوست، در دنيا شما را آفريده و در آخرت نيز به طرف او بر مى گرديد، آيا در مقابل خدايى كه خلقت و رجوع در دست اوست، مى شود مقاومت كرد؟! و يا منظور آنست كه:

ما سخن را گفتيم كه خدا نيز مى دانست و اگر هم نمى گفتيم باز خلاص نمى شديد زيرا كه خلقت و ارجاع شما در دست خداست و از همه چيزتان آگاه است. در اينصورت اين سخن تتمه كلام جلود است.

ناگفته نماند أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ حاكى است كه همه چيز در آخرت گويا خواهد بود حتّى جهنّم، يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ ق/ 30.

22- وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا يَعْلَمُ كَثِيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 424

ناگفته نماند: انسان يك دفعه گناه مى كند به گمان اينكه دست و پايش از آن خبر ندارند و يك دفعه گناه مى كند به گمان آنكه خدا از آن خبر ندارد، آيه در صدد بيان آنست كه: شما به وقت گناه كردن، شهادت اعضاء را سبك نمى شمرديد و نمى گفتيد: اينها خبر ندارند بلكه خدا را سبك مى شمرديد و مى گفتيد: او خبر ندارد امّا ديديد

كه خدا خبر داشت، اعضاء را به تكلّم در آورد و از آنها بر علم خود و بر عمل شما گواهى گرفت.

«ان يشهد» منصوب به نزع خافض و تقديرش «من ان يشهد» است يعنى شما خودتان را مخفى نمى كرديد از اينكه اعضاء بدن بر شما شهادت دهند و نمى گفتيد اينها شهادت مى دهند، بلكه مى گفتيد: خدا از ما خبر ندارد. قيد «كثيرا» شايد براى آنست كه عقيده داشتند خدا به بعضى از اعمال آگاه است.

23- وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ.

يعنى: اين ظنى كه كرديد و گفتيد: خدا از كار ما آگاه نيست، شما را هلاك كرد.

ناگفته نماند: اين ظن مساوى با انكار معاد است «ذلك» اشاره است به ظن، على هذا ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ مبتدا و خبر آن «ارادكم» است يعنى «ذلك الظن ارداكم» گويند: مى شود «ظنكم» بدل باشد از «ذلكم»، معنى در هر دو صورت يكى است.

در مجمع از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود:

«ينبغى للمؤمن ان يخاف اللَّه خوفا كانه يشرف على النار و يرجوه رجاء كانه من اهل الجنة ان اللَّه تعالى يقول و ذلكم ظنكم الذى ... ثم قال ان اللَّه عند ظن عبده به إن خيرا فخير و ان شرا فشرّ».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 425

24- فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْوىً لَهُمْ وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِينَ.

يعنى در هر دو حال اهل آتشند، التفات از خطاب به غيبت شايد به علّت عدم اعتنا به حالشان باشد، و اگر از خدا بخواهند كه از آنها راضى باشد و عفو كند، مقبول العذر نيستند.

25- وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ.

يعنى:

به جاى توفيق و تأييد از جانب خود، رفقايى از شياطين براى آنها آماده كرديم، آنها نيز اعمال حاضر و گذشته شان را در نظرشان خوب نشان دادند.

نظير: وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ زخرف/ 36 بنا بر آنكه تقييض به معنى تبديل باشد مقصود آنست كه به جاى تأييد خدا، شياطين جن و انس را براى آنها قرين كرديم.

مراد از ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ اعمال حاضر و از ما خَلْفَهُمْ اعمال گذشته است يعنى از اعمال حاضر دست نكشيدند و از اعمال گذشته نادم نشدند.

وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ.

در نتيجه تزيين اعمال قبيح، وعده عذاب بر آنها حتمى شد، مانند كافران گذشته. «في امم» يعنى «صاروا في امم قد خلت» از آيه روشن مى شود جن نيز مانند انسانها مى ميرند.

مراد از «القول» وعده عذاب است كه فرموده: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ بقره/ 39.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 426

[سوره فصلت (41): آيات 26 تا 39]

اشاره

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ (26) فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذاباً شَدِيداً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ (27) ذلِكَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فِيها دارُ الْخُلْدِ جَزاءً بِما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (28) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلاَّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ الْأَسْفَلِينَ (29) إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (30)

نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فِيها ما

تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ (31) نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ (32) وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (33) وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ (34) وَ ما يُلَقَّاها إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ ما يُلَقَّاها إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ (35)

وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (36) وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (37) فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ (38) وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (39)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 427

26- كافران گفتند: به اين قرآن گوش ندهيد و در آن لغو داخل كنيد تا غالب شويد.

27- يقينا به آنان كه كافر شده اند عذاب شديدى را مى چشانيم و يقينا در مقابل بدترين كارشان مجازاتشان مى كنيم.

28- اين است كيفر دشمنان خدا كه آتش است، آنها را در آتش خانه ابدى است، مجازاتى است در مقابل انكارشان آيات ما را.

29- كفار در آخرت گويند: پروردگارا آن دو از جن و انس را كه ما را گمراه كردند نشانمان بده تا آن دو را زير پا بگذاريم تا از پائين ترها گردند.

30- آنان كه گفته اند: پروردگار ما اللَّه است و سپس در آن استوار مانده اند، ملائكه بر آنها نازل مى شود كه نترسيد

و محزون نباشيد و مژده باد شما را به بهشتى كه وعده مى شديد.

31- ما اولياء شما هستيم در دنيا و آخرت شما را در آخرت هر آنچه دلتان مى خواهد هست و شما راست هر آنچه مى خواهيد.

32- آماده شده اى است از جانب آمرزنده مهربان

33- كيست نيكو گفتارتر از آنكه به سوى خدا مى خواند و كار نيك مى كند و مى گويد: من از مسلمانانم؟ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 428

34- خصلت خوب با خصلت بد برابر نيست با خصلت خوب خصلت بد را دفع كن آن گاه آنكه ميان او و تو عداوت هست گويى دوست مهربان است.

35- اين صفت داده نمى شود مگر صابران را و داده نمى شود مگر آنكه بهره كافى از عقل دارد.

36- اگر وسوسه كننده اى از شيطان تو را وسوسه كند، به خدا پناه ببر كه او شنوا و داناست.

37- از آيات خداست شب و روز و آفتاب و ماه، عبادت نكنيد آفتاب و ماه را عبادت كنيد خداى را كه آنها را آفريده است اگر مى خواهيد معبود واقعى را بندگى كنيد.

38- اگر بزرگى كردند، آنان كه نزد پروردگار تو هستند، شب و روز او را تسبيح مى كنند و ملول نمى شوند.

39- از آيات خداست كه مى بينى زمين آرام و بيحركت است و چون آبى بر آن نازل كرديم تكان مى خورد و بالا مى آيد، خدايى كه آن را زنده كرده زنده كننده مرده هاست و او بر هر چيز قادر است.

كلمه ها

الغوا: لغو: كلام بى فائده، در قاموس گويد: شى ء بى اعتناء، كلام باشد يا غير آن، «لغى يلغو و يلغى: اتى باللغو» وَ الْغَوْا فِيهِ يعنى در آن لغو و بيهوده داخل كنيد، به وقت قرائت آن داد و

بيداد كنيد.

تدعون: آن از باب افتعال به معنى خواستن و تمنّى است و از ماده دعا مى باشد.

نزلا: نزل (بر وزن عنق): آنچه براى ميهمان آماده شده تا بر آن نازل شود «النزل: ما يعد للنازل من الزاد».

يلقاها: تلقّى (از باب تفعّل) به معنى فهم و اخذ است در اقرب الموارد آمده: «تلقّى الشي ء: تلقّنه» يعنى: آن را فهميد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 429

ينزغنك: نزغ: راغب گويد، آن دخول در امرى است براى افساد، در مصباح آن را افساد گفته است، وسوسه شيطان را از آن نزغه گويند كه سبب افساد آدمى است در نهج البلاغه در نامه 44 به زياد بن ابيه مى نويسد: «و نزغة من نزغات الشيطان».

لا يسئمون: سئم: ملالت و دلتنگى از مفصّل بودن شى ء.

خاشعة: خشوع در آيه به معنى آرام و بيحركت بودن است در آيات ديگر «هامدة- ميتة- ميّت» آمده است.

اهتزت: هزّ: تكان دادن و حركت كردن، لازم و متعدى هر دو آمده است.

«اهتزاز «: تكان خوردن و حركت كردن.

ربت: يعنى: بالا آمد. ربا: زيادت و بالا آمدن.

شرحها

اين آيات فصل ديگرى از انكار مشركان در رابطه با قرآن و جواب آنست تا حدى كه كفار در قيامت خواهند گفت: خدايا آنها كه از جن و انس ما را گمراه كرده اند به ما نشان بده تا زير پايمان پايمالشان كنيم.

سپس فرموده: آنان كه در راه توحيد استقامت كنند ملائكه بر آنها نازل مى شوند و بشارتشان مى دهند. گويا اين مطلب در مقابل وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ ...

است، آن گاه با خلقت شب و روز و آفتاب و ماه، و زنده شدن زمين بعد از مردن، بر توحيد استدلال شده است كه

يعنى: قرآن همان زبان طبيعت است، آنچه طبيعت با زبان خود از وجود و توحيد خدا حكايت مى كند، قرآن آن را در قالب الفاظ بيان مى دارد، ديگر وَ الْغَوْا فِيهِ از روى نافهمى و لجاجت است.

26- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 430

تَغْلِبُونَ

.يعنى به وقت خواندن قرآن گوش ندهيد و مشغول سر و صدا باشيد تا غالب شويد و نگذاريد يارانش بشنوند و نگذاريد به راحتى بخوانند، اين سخن حاكى از كمال عجز آنها در مقابل قرآن است. آن گاه در مقابل تهديد آنها فرموده است:

27- فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذاباً شَدِيداً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ.

مراد از «اسوء» همانست كه گفتند: الْغَوْا فِيهِ يعنى: در مقابل اين كار قبيحتر، بدترين عذاب را به آنها مى چشانيم، على هذا اين تهديد فقط در مقابل آن عمل است، به نظر بعضى، اسوء به معنى سوء است و تفضيل مراد نيست. آن وقت شامل همه گناهان مى شود و شايد منظور آن باشد كه همه عذابها «اسوء» هستند.

28- ذلِكَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فِيها دارُ الْخُلْدِ.

لفظ «النار» بيان است از «جزاء»، جمله ذلِكَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ مبتدا و خبر است از لفظ فِيها دارُ الْخُلْدِ فهميده مى شود كه (نعوذ باللّه) آتش از شش جهت بر آنها محيط است، نظير: أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها كهف/ 29.

جَزاءً بِما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ.

اين جمله نشان مى دهد كه حجت بر آنها تمام شده و كلام حق را كما هو حقه دانسته و انكار كرده اند، عذاب مربوط به چنين كفار است. يعنى آنها «كافر عن عناد» هستند نه «كافر عن جهل».

29- وَ قالَ الَّذِينَ

كَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ الْأَسْفَلِينَ.

منظور از جن و انس همان «قرناء» است كه گذشت. غرض از نَجْعَلْهُما ...

رسيدن به نهايت ذلت است. لفظ ماضى «قال» بعلّت محقق الوقوع بودن مى باشد.

30- إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 431

تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ

.اين آيه و آيه بعدى در رابطه با مؤمنان است چنان كه آيات قبل در رابطه با كفار بود، منظور از اسْتَقامُوا ادامه دادن به راه حق است يعنى: گفتند:

پروردگار ما خداست و تا دم مرگ در آن ايستادند و آن را ادامه دادند.

ظهور آيه در آنست كه نزول ملائكه به وقت مرگ خواهد بود و گرنه اين نزول و گفتگو در زندگى عادى براى كسى اتفاق نيفتاده است.

آن وقت ملائكه خواهند گفت: از عذاب نترسيد و مژده باد شما را بهشت موعود.

در مجمع البيان از محمّد بن فضيل روايت شده كه از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه معنى استقامت را پرسيدم فرمود: به خدا همانست كه شما در آن هستيد «هى و اللَّه ما انتم عليه» و از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل مى كند كه نزول ملائكه به هنگام مرگ خواهد بود.

31- نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ

.مراد از اولياء بودن همان تسديد و تأييد مؤمنان از جانب خداست، اين ولايت از جانب خدا به ملائكه تفويض شده است، امّا حراست ملائكه و روزى رساندن و سائر كارها كه به آنها محول شده است در زمينه مؤمنان و كافران هر دو است.

مراد وَ فِي الْآخِرَةِ

آنست كه:

همانطور كه در دنيا ياران شما بوديم و تأييد و تسديد شما بر ما محول شده بود در آخرت نيز همانطور خواهيم بود.

از تفسير قمى نقل شده «نحن اوليائكم في الحياة الدنيا قال: كنا نحرسكم من الشياطين و في الاخرة اى عند الموت».

وَ لَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ

. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 432

اين هم از مصاديق «اولياء» بودن است كه وعده بهشت به آنها مى دهند «فيها» راجع به آخرت است: در الميزان فرموده: «تدعون» از ماده دعا، اعم از «تشتهى» است، نظير اين آيه است فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ زخرف/ 71 لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها ق/ 35، اين آيات و آيه فوق، از گسترش بسيار بزرگ نعمتهاى بهشتى حكايت دارند كه اندازه آنها را جز خدا كسى نمى داند.

32- نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ.

تأكيد نعمتهاى بهشتى است «نزلا» حال است از ما تَشْتَهِي

آنها نشانه اى از ناديده گرفتن گناهان و رحمت خداست كه اگر گناهان را ناديده نمى گرفت و نقائص را تكميل نمى كرد و مهربان نبود، امكان نداشت كه به آن نعمتها برسيد.

33- وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ.

آيه در رابطه با لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ است يعنى: چرا گوش ندهند به خواننده قرآن، با آنكه به سوى خدا مى خواند، كدام سخنگو بهتر از اوست عَمِلَ صالِحاً حاكى است كه براى غرض فاسد و جاه طلبى نمى خواند بلكه خودش نيز به آن عمل مى كند و اظهار ايمان مى نمايد، آنكه به خدا ايمان دارد و به گفته او عمل مى كند، دعوت او به خدا بهترين سخن است.

34- لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ

وَ لَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ.

تكميل آيه سابق است يعنى: اى پيامبر حالا كه احسن قولا هستى بايد برخورد و دعوتت نيز با طريق احسن باشد. يعنى خصلت خوب با خصلت بد يكى نيست تو خصلت و رفتار بد را با خصلت خوب و عفو و اغماض دفع كن آن وقت خواهى ديد كه دشمن دوست شده است روايت شده: مردى از همسايه هاى آن تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 433

حضرت چنان ناتراشيده بود كه بر سر آن حضرت خاكستر مى انداخت، چون او مريض شد، حضرت به عيادتش رفت و آن سبب اسلام وى گرديد. نظير اين آيه است آيه: ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ ... مؤمنون/ 96.

35- وَ ما يُلَقَّاها إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَ ما يُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ.

ضمير «يلقاها» به خصلت بر مى گردد يعنى: خصلت دفع كار بد با برخورد خوب. آيه اين خصلت را تعظيم مى كند.

منظور از صبر، تحمّل بر ناگوارى است تا آن را با طريق خوب دفع كند اين خصلت داده نمى شود مگر صابران را و مگر آنها كه داراى سهم بزرگى از عقل و كمال انسانيت هستند.

36- وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

آيه در رابطه با ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ است «نزغ» به معنى اسم فاعل (نازغ) مى باشد يعنى اگر فساد كننده و وسوسه اى از شيطان وارد قلب تو شود بخدا پناه ببر كه گفته هاى شما را مى داند و به احوالتان عالم است.

الميزان مى گويد: شيطان را به وسوسه آن حضرت راهى نيست. على هذا منظور از آيه آنست كه: اگر شيطان در دعوت

تو خللى پيش آورد و نگذارد مردم ايمان بياورند به خدا پناه ببر، نظير: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ حج/ 25 و اگر هم معناى اول باشد از راه «اياك اعنى و اسمعى يا جاره» است.

37- وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ.

اين آيه و آيه 39 از آيات توحيد هستند، ارتباط آنها با لا تَسْمَعُوا لِهذَا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 434

الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ

ظاهرا در آنست كه: ميان آيات طبيعت و آيات قرآن تطابق هست، آنچه كاينات به طور طبيعى به خدا و توحيد او دلالت دارند، قرآن آن را در قالب الفاظ بيان مى كند، على هذا قرآن زبان كون و زبان طبيعت است پس چرا مى گوئيد: به اين قرآن گوش ندهيد!!! پيدايش شب و روز و آفتاب و ماه دال بر وجود خدا و توحيد و حكمت اوست، چون اين چهار مظهر طبيعى، مخلوق و مجعول خدا هستند، نمى توانند معبود باشند، پس لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ ...، گويى كسى سؤال مى كند: پس چكار كنيم؟

در جواب فرموده.

وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ.

ضمير «خلقهن» راجع به هر چهار چيز است، در جوامع الجامع فرموده:

جماعت لا يعقل حكم مؤنث را دارد، لذا «خلقهنّ» آمده است، به نظر مى آيد مراد از «ايّاه» معبود حقّ است يعنى اگر مى خواهيد معبود واقعى را عبادت كنيد، به خدا عبادت كنيد ناگفته نماند اين آيه يكى از چهار آيه سجده واجبه است كه در سوره الم سجده آيه 15 مشروحا گفته شد.

منظور از سجده در آيه عبادت و بندگى است.

38- فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ.

مراد از فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ ملائكه مى باشند، اين تعبير حكايت از عظمت آنها دارد. ظاهرا منظور از آيه آنست كه: فرمان عبادت براى نفع و كمال شماست و گرنه خدا حاجتى به عبادت شما ندارد، او عبادت كنندگان بيشتر دارد بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ حاكى از دوام و استمرار است، نظير اين آيه است آيه اخير از سوره اعراف. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 435

39- وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ.

از دلائل ربوبيت خدا آنست كه به وسيله تبخير درياها و تشكيل ابر و باران، زمين مرده را زنده كرده و روئيدنيها را به وجود مى آورد، اين نظم دلالت بر وجود ناظم و حكمت و ربوبيت او دارد، ظهور آيه در آنست كه زمين خودش حركت مى كند و خودش بالا مى آيد، در سوره حج فرموده. اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ/ 5.

إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

تشبيه قيامت به زنده شدن زمين روئيدن نباتات يكى از دلائل وجود قيامت است چنان كه در آخر سوره حجر مشروحا گفته ايم.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 436

[سوره فصلت (41): آيات 40 تا 48]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا أَ فَمَنْ يُلْقى فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (40) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ (41) لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (42) ما يُقالُ

لَكَ إِلاَّ ما قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَلِيمٍ (43) وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ (44)

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ (45) مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (46) إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَكْمامِها وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِهِ وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ أَيْنَ شُرَكائِي قالُوا آذَنَّاكَ ما مِنَّا مِنْ شَهِيدٍ (47) وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ (48)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 437

40- كسانى كه در آيات ما انحراف وارد مى كنند بر ما مخفى نمى مانند، آيا آنكه به آتش انداخته مى شود با آنكه در روز قيامت ايمن مى آيد يكى است؟ بگو هر چه مى خواهيد بكنيد، خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

41- كسانى كه به قرآن كافر شده اند (در آتشند) قرآن كتاب توانايى است.

42- باطل به او راه نمى يابد در حال حاضر و نه در آينده، نازل شده است از جانب خداى حكيم و پسنديده.

43- به تو گفته نمى شود مگر آنچه به پيامبران پيش از تو گفته شده است، پروردگار تو صاحب آمرزش و صاحب عذاب دردناك است.

44- اگر قرآن را غير فصيح قرار مى داديم، مى گفتند چرا آياتش تبيين نشده است؟ آيا كتاب غير فصيح و

مردم فصيح؟! بگو: آن براى آنان كه ايمان مى آورند هدايت و شفاست و، آنان كه تسليم نمى شوند قرآن براى آنها كورى است، آنها از جاى دور صدا مى شوند.

45- به موسى تورات را داديم در آن اختلاف شد اگر وعده مهلت از خدا نگذشته بود، ميان آنها حكم به هلاك مى شد، يهود از تورات در شك بزرگى هستند.

46- هر كه كار نيك كند براى خودش است و هر كه بد كند بر عليه خود مى باشد، خداى تو به بندگان ظالم نيست.

47- علم قيامت به خدا راجع است، هيچ ميوه اى از غلافش خارج نمى شود و هيچ مؤنثى بار بر نمى دارد و نمى گذارد مگر با علم او، روز قيامت ندايشان كند كجاست شريكان من؟ گويند: اعلام كرديم كه كسى از ما بر شريك داشتن تو گواه نيست.

48- آنچه از پيش مى خواندند از آنها گم مى شود و مى دانند كه راه فرارى ندارند.

كلمه ها

يلحدون: لحد و الحاد، ميل و انحراف، آن در آيه با «في» محل ميل و انحراف را بيان مى كند يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا يعنى آيات را از محل و معنى و مدلول خود منحرف مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 438

اعجمى: عجمه: لكنت زبان و عدم فصاحت. اعجم: غير فصيح و كسى كه نمى تواند مطلوبش را خوب بيان كند، خواه از عرب باشد يا از غير عرب. جوهرى گويد: «الا عجم الذى لا يفصح و لا يبين كلامه و لو كان من العرب» پس مراد از آن در آيه غير فصيح است.

وقر: سنگينى و ثقل سامعه. (ناشنوايى).

عمى: عمى: كورى. اعمى: كور.

مريب: ريب: شك و ترديد. «مريب»: شك آور.

اكمام: كمّ (بفتح اوّل) مصدر است به معنى پوشاندن «كم الشي ء

كما غطاه و ستره» «كم» بضمّ اوّل غلافى است كه گل يا ميوه را مى پوشاند جمع آن اكمام است، آن فقط دو بار در قرآن آمده است: فصلت/ 47، رحمن/ 11.

آذناك: ايذان: اعلام. «آذناك» اعلام كردم تو را.

محيص: حيص: عدول و كنار شدن. «محيص» اسم مكان است يعنى محل فرار.

شرحها

آيات شريفه، فصل ديگرى از اعراض مشركان را مطرح و جواب مى دهد و آنها را تهديد به آتش مى كند، و آن حضرت را امر به صبر و خويشتن دارى مى كند، كه تو اوّلين كسى نيستى كه مورد اهانت واقع مى شوى، مشركان با گفتن قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ ... لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ مى خواستند آيات خدا را از مسير اصلى منحرف كنند، و از هدايتگرى بياندازند.

ولى آيات آنها را به عذاب خدا تهديد مى كند، سپس مى گويد باطل و تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 439

و انحراف را در اين قرآن راهى نيست، و اگر قرآن فصيح و روشن نبود، اعتراض مى كردند، و اگر نه اين بود كه خدا انسان را در مهلت آفريده است، عذاب خدا آنها را مستأصل مى كرد، علم هر چيز در نزد خداست، از احوال مشركان نيز آگاه است، روز قيامت از آنها خواهد پرسيد كه شريكان من كجا هستند؟

ناگفته نماند: آيات شريفه گر چه در رابطه با مشركان عصر نزول قرآن است، ولى از لحاظ ترسيم روحيات انسانهاى مشرك، شامل هر زمان و همه انسانهاست بت پرستى در عصر حاضر شديدتر از زمان نزول قرآن است.

امروز ابر قدرتها، بتهاى زمانند كه هزار مرتبه از بتهاى آن روز بدتر مى باشند.

40- إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا.

به نظر مى آيد مراد از

الحاد در آيات همانست كه گفتند: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ و امثال آن، اين سخن منحرف كردن آيات خداست كه نمى گذارد، قرآن مردم را هدايت بكند، الميزان آيات را شامل آيات تكوينى و آيات قرآن هر دو مى داند، كه مثلا شمس و قمر را آيات خدا مى دانند و سپس آنها را عبادت مى كنند.

أَ فَمَنْ يُلْقى فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ.

بيان لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا است، يعنى اهل الحاد، اهل آتشند، امّا ايمان آورنده در روز قيامت ايمن خواهد بود.

اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ امر تهديدى است.

41- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ.

خبر «ان» محذوف است و از آيه ما قبل روشن مى شود يعنى «ان الذين كفروا بالذكر يلقون في النار» زمخشرى در كشاف و طبرسى در جوامع الجامع تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 440

فرموده: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا ... بدل است از إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ در اينصورت نيز معنى همانست. مراد از «الذكر» قرآن است كه يكپارچه ذكر و بيدارى است وَ ما هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ قلم/ 52، آن گاه در مقابل كفر آنها فرموده: نه بلكه قرآن كتابى توانا و غالب است كه باطل نمى تواند در آن راه يابد.

42- لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ.

اين آيه نشان مى دهد كه مراد از «عزيز» در آيه گذشته توانايى و غلبه است اين دو آيه در رابطه با آنست كه نمى توانند به قرآن لغو وارد كنند، مراد از مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وقت نزول و از «من خلفه» آينده است، يعنى باطل و لغو در آن راه نمى يابد نه در حال

و نه در آينده «1».

الميزان فرموده: آمدن باطل به آن اينست كه بعضى از اجزاء آن يا همه اش باطل گردند و يا احكام و شرايع و اخلاق آن لغو و بيهوده گردد، اين آيه در رديف آيه إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ حجر/ 9 مى باشد.

وصف حكيم و حميد تعليل «و يأتيه الباطل» است يعنى خدايى كه محكم كار است و كار را از روى مصلحت انجام مى دهد و خدايى كه در كارهايش ستوده است، به كار او باطل راه ندارد و گرنه بر خلاف حكمت و پسنديده بودن خواهد بود. ناگفته نماند: اين آيه از دلائل عدم تحريف قرآن است كه در سوره حجر درباره آن مفصلا بحث كرده ايم.

43- ما يُقالُ لَكَ إِلَّا ما قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ.

__________________________________________________

(1) در مجمع البيان در معنى لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ ... فرموده:

«ليس فى اخباره مما مضى باطل و لا فى اخباره مما يكون فى المستقبل باطل بل اخباره كلها موافقها لمخبراتها و هو المروى عن ابى جعفر و ابى عبد اللَّه عليهما السلام».

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 441

تسليتى است بر آن حضرت كه در مقابل انكار منكران استقامت داشته باشد.

إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَلِيمٍ.

اين جمله مى شود در مقام تهديد باشد يعنى: خداى تو داراى اين دو صفت است بنگر مخالفان مورد كدام يك از اين دو خواهند بود و يا منظور آنست كه: اگر توبه كنند مورد غفران و گرنه مورد عقاب خواهند بود.

44- وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ.

اين آيه تكميل وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ ... است. لَوْ لا فُصِّلَتْ نشان

مى دهد كه منظور از «اعجمى» غير فصيح و غير روشن است مراد از «عربى» ظاهرا مشركانند يعنى چطور مى شود كه كتاب فرستاده شده غير فصيح امّا كسانى كه كتاب به آنها آمده فصيح باشند؟! در جوامع الجامع فرموده: علّت اينكه «عربيون» به صيغه جمع نيامده آنست كه نظر در اينجا به تنافي حالت كتاب و مكتوب اليه است نه اينكه كتاب يكى و مكتوب اليهم جماعتند، طبرسى رحمه اللَّه اعجمى را غير عربى و عربى را زبان عربى فرموده ولى الميزان معنى اول را انتخاب نموده است.

قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ.

گويى منظور آنست كه: عربى نازل كردن علّت تامه نيست كه آنها ايمان بياورند و نيز لغت عرب بودن، اثر آن را به عرب محدود نمى كند بلكه عامه مردم چه عرب و چه عجم در مقابل آن دو صنفند، آنها كه ايمان آورده اند براى آنها هدايت و به شك و ترديد و مرض قلوبشان شفاست، اما آنها كه تسليم نمى شوند و تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 442

گوش شنوا ندارند، قرآن كورشان مى كند وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً.

أُولئِكَ يُنادَوْنَ گويى توجيه «عمى» است، كسى كه از دور صدايى را مى شنود و آن را نمى فهمد، به اضطراب و ترديد مى افتد، او بدتر از انسانى است كه اصلا صدايى نمى شنود.

45- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ تسليتى است بر آن حضرت، منظور از «كلمة ...» وعده مهلت از جانب خداست كه فرموده: وَ

لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ بقره/ 36، ضمير «انهم» راجع به يهود است يعنى آنها از تورات در شك شديدى هستند، على هذا از در شك بودن مشركان ناراحت مباش، تسليتى است بعد از تسليت. «مريب» ظاهرا تأكيد است براى «شك».

46- مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.

آيه شريفه در رابطه با مطالب گذشته و رجوع اعمال خوب و بد به خود عامل است و اگر اين عدالت نبود و خدا نيك و بد را در يك چشم مى ديد، بسيار بسيار ظالم مى بود البته نسبت به نيكوكاران، در سوره حج/ 10 فرموده: ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ اين آيه مى گويد: اى كافر، خدا تو را عذاب خواهد كرد، زيرا كه خدا ظلام نيست، يعنى اگر عذاب نمى كرد، نسبت به نيكوكاران ظلام مى شد و حق آنها پايمال مى گرديد، تعبير لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ مجموعا پنج بار در قرآن مجيد آمده است، مضمون همه آنها يكى است رجوع شود به سوره انفال آيه 51. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 443

47- إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَكْمامِها وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ.

اين قسمت از آيه يك مطلب مستقلى است در رابطه با علم و احاطه خدا نسبت به كائنات و آمدن قيامت. در عين حال مى شود گفت: كه دفع دخل است، گويى كسى سؤال مى كند: خدا اينهمه اعمال نيك و بد را چطور خواهد دانست تا بر له يا عليه انسانها باشد؟ در جواب فرموده: إِلَيْهِ يُرَدُّ ...، مراد از رد علم ساعت آنست كه

وقت وقوع قيامت را فقط خدا مى داند قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي اعراف/ 187.

«ما» نافيه و جمله وَ ما تَخْرُجُ ... استفهاميه است.

مِنْ ثَمَراتٍ فاعل «ما تخرج» مى باشد يعنى هيچ ميوه اى از غلاف و قشر خود خارج نمى شود و هيچ مؤنثى حامله نمى شود و وضع نمى كند مگر با علم خدا هيچ يك از اينها بر خدا پوشيده نيست، اين سخن نيز در رابطه با تدبير و ربوبيت و توحيد خداست.

وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ أَيْنَ شُرَكائِي قالُوا آذَنَّاكَ ما مِنَّا مِنْ شَهِيدٍ.

گويى اين قسمت از آيه متفرع است بر قسمت اول، يعنى از نتائج علم خدا آنست كه روز قيامت چنان خواهد فرمود.

منظور از «آذنّاك» ظاهرا حال است در جوامع الجامع آن را «انت تعلم» معنى كرده است. اضافه «شركائى» به ياء متكلّم براى تهكم است، «شهيد» به معنى گواه مى باشد، يعنى كسى از ما گواهى نمى دهد كه تو را شريكى هست، بعضى آن را حاضر معنى كرده اند يعنى از شركاء كسى اينجا حاضر نيست، آن با وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ... مناسب است.

48- وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 444

تكميل آيه ما قبل است. گويند «ظنوا» به معنى علم مى باشد، و شايد تا افتادن به آتش باز احتمال نجات بدهند، على هذا «ظنوا» در جاى خود واقع است.

چنان كه طبرسى رحمه اللَّه فرمايد: گاهى از يقين با ظنّ تعبير مى آورند در جايى كه خبر باشد نه عيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 445

[سوره فصلت (41): آيات 49 تا 54]

اشاره

لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ (49) وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ

لَيَقُولَنَّ هذا لِي وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ (50) وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ (51) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقاقٍ بَعِيدٍ (52) سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (53)

أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطٌ (54)

49- انسان از خواستن خير خسته نمى شود و اگر شرى به او رسد نااميد و مأيوس است.

50- و اگر بعد از رسيدن ضرر، رحمتى به او بچشانيم گويد: اين براى من است، گمان ندارم قيامت بر پا شود و اگر به طرف پروردگارم برگردم براى من پيش او منزلت بهترى هست، كافران را از آنچه كرده اند خبر مى دهيم و از عذابى غليظ بر آنها مى چشانيم.

51- چون به انسان نعمتى داديم از خدا اعراض كرده و كنار مى كشد و چون ضررى بر او رسد داراى تضرع مفصلى است.

52- بگو: خبرم دهيد اگر قرآن از جانب خدا باشد و به آن كافر شويد، كيست گمراهتر از آنكه در اختلاف بزرگى است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 446

53- حتما آيات خويش را در اطرافشان و در وجودشان به آنها نشان خواهيم داد تا بدانند كه او حق است، آيا بس نيست كه خدايت به هر چيز شاهد است.

54- بدان كه آنها از لقاء خدايشان در شكند و بدان كه خدا

به هر چيز محيط است.

كلمه ها

يؤس: نااميد. صيغه مبالغه است از يأس، همچنين است قنوط.

لا يسئم: سأم: خستگى و ملالت.

ضراء: ضرر. آن اسم مؤنث است، در قاموس و اقرب الموارد هست كه آن به هر گرفتارى گفته مى شود اعم از بدنى و مالى و غيره.

نا: نأى: دور شدن. «نأى فلانا و عنه: بعد عنه».

شقاق: مخالفت و جدايى. در اقرب الموارد دشمنى و مخالفت گفته و گويد:

حقيقتش آنست كه هر يك در شقى غير از شق رفيقش باشد.

افاق: افق: ناحيه و طرف. چنان كه در نهايه و قاموس و مفردات گفته آفاق: اطراف.

شرحها

آيه اول و دوم و سوم، حال انسان را بررسى مى كند و آن اينكه: انسان به وقت نعمت و رفاه، طاغى و متكبر و به وقت گرفتارى، نالان و مأيوس است، به عبارت ديگر: نه در نعمت مى تواند خود را حفظ بكند و نه در نقمت. علت كفر و انكار حق نيز همين است، كه به حكم إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى در مقابل حق مى ايستد.

آن گاه فرموده: اگر قرآن از جانب خدا باشد و قبول نكنيد، از همه گمراهتريد گويا: مراد آنست كه احتمال صدق آن نيز، شما را وادار مى كند كه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 447

در آن بيانديشيد.

به دنبال آن مى فرمايد: ما آيات خويش را در اطراف آنها و در وجود آنها نشان خواهيم داد تا بدانند كه قرآن حق است.

49- لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ.

منظور از «خير» هر چيز اختيار شده و مطلوب است. مال باشد يا غير آن.

ذيل آيه نشان مى دهد كه چون به بيند اسباب ظاهرى از كار افتاده مأيوس و نااميد مى شود بى آنكه

به رحمت خدا اميدوار باشد، گويى منظور از «دعاء» خواست باطنى و ضمير است، چون آيه حال مشركان را بيان مى كند.

50- وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي.

جمله «هذا لي» ادعاى استقلال در نعمت است و اين، سخن ضمير و زبانحال اوست نه اينكه در زبان بگويد، «منا» اشاره است به اينكه رحمت از جانب ماست نه اينكه او استقلال دارد.

وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى.

اين سخن حاكى از آنست كه او نعمت را از كرامت ذات خود مى داند و مى گويد: من در اثر استحقاق و كرامت ذات به اين مال و مقام رسيده ام، على هذا اگر آخرت درست باشد من در آنجا نيز در نعمت خواهم بود، «للحسنى» يعنى «الحالة الحسنى و المنزلة الحسنى» كه عبارت اخراى بهشت باشد. اين سخن هم ظاهرا زبانحال آن انسان است نه اينكه به زبان گويد:

نظير اين سخن است آيه: ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً كهف/ 36.

فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ.

تهديد و وعده عذاب است، حالت انكار و اعمال خلاف آنها در شكلى ظاهر تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 448

خواهد شد كه نخواهند شناخت، اما خدا خواهد داد، كه اعمال شما، در صورت چنين عذابها در آمده اند.

51- وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ.

فرق اين آيه با آيه قبلى آنست كه انسان گمراه در آيه گذشته ادعاى استقلال مى كرد و نعمت را از خودش مى دانست ولى

در اين آيه با آمدن نعمت طغيان و و استكبار سر مى دهد، منظور از جانب، طرف و پهلو است نَأى بِجانِبِهِ كنايه از و خودپسندى است يعنى از خدا اعراض كرده و خود را كنار مى كشد، «عريض» به معنى وسيع و طويل است.

52- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقاقٍ بَعِيدٍ.

در الميزان فرموده: قرآن شما را به طرف خدا مى خواند و مى گويد: من از جانب خدا هستم، لا اقل بايد احتمال صدق در آن بدهيد، اين احتمال كافى است كه شما براى دفع ضرر محتمل در قرآن تدبّر كنيد، كدام ضرر از هلاك ابدى مهمتر است، پس جايى براى اعراض بالكليه از قرآن نيست.

مَنْ أَضَلُّ ... حاكى است كه در اينصورت شما از هر گمراه گمراهتريد.

53- سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ سياق آيه نشان مى دهد كه ضمير «انه» راجع به قرآن است، آيه گذشته كه در رابطه با انكار قرآن بود، آن را تأييد مى كند، در اينصورت مراد از «آياتنا» آن قسمت از آياتى است كه حقانيت قرآن را اثبات مى كنند، نظير حوادث و وقايعى كه قرآن از وقوع آنها خبر داد، مانند آنكه خدا پيامبرش را يارى خواهد كرد، مؤمنان را در زمين تمكن داده و از مشركان قريش انتقامشان را خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 449

گرفت.

خدا آن حضرت را امر به هجرت فرمود، در بدر صناديد قريش كشته شدند مسلمين در مدينه داراى تمدن و حكومت شد، مكه به دست آنها فتح گرديد، يمن، و طائف و جاهاى ديگر به دست مسلمانان افتاد و هكذا

... پس همه آنها كه قرآن وعده كرده بود به وقوع پيوست و وقوع آنها حق بودن قرآن را ثابت نمود.

ممكن است مراد از آيات، آنهايى باشد كه از غالب بودن اسلام به تمام اديان خبر مى دهند مانند أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ توبه/ 33، فتح/ 28، صف/ 9 در اينصورت منظور از «لهم» همه مشركان است چنان كه در وجه اول فقط مشركان مكه منظور بودند.

و نيز ممكن است منظور از آيات، چيزهايى باشد كه انسان به وقت مرگ مى بيند و حقانيت خدا بر او روشن مى شود، در اينصورت ضمير «انّه» راجع به خداى سبحان است (از الميزان) ناگفته نماند وجه اول از همه مقبولتر مى باشد.

أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ.

مى شود اين جمله تعليل «سنريهم» باشد يعنى خداوند بر گذشته و حال و آينده شاهد است، مى تواند آينده را بياورد و وعده هاى قرآن را عملى سازد، «بربك» فاعل «يكف» و باء آن زايد است، جمله أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ ... بدل است از «بربك»، تقدير آن «او لم يكفهم انه على كل شى ء قدير» است، يعنى:

آيا در تحقق بخشيدن به اين وعده، آنها را كافى نيست كه خدا به هر چيز شاهد و عالم است.

احتمال ديگر آنست كه: ضمير «أنه» به اللَّه راجع است و منظور از آيه آنست كه: خدا آيات وجود و توحيد خويش را هم در كائنات كه در اطراف انسان هستند و هم در وجود انسان به انسان نشان خواهد داد تا بداند كه خدا حق است، تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 450

كائنات و وجود او از خدا خبر مى دهند، على

هذا انسان از اين دو راه خدا را مى شناسد، هر چند كه به زبان اقرار ننمايد.

در اينصورت شهيد به معنى «مشهود» است يعنى آيا در عملى شدن اين وعده كافى نيست كه خدا بر همه چيز مشهود است؟ و همه چيز مانند آينه خدا را نشان مى دهند و او را مى بينند؟ على هذا اين آيه در رابطه با مسئله توحيد است كه در تمام اين سوره مطرح مى باشد.

در آخر ناگفته نماند در بعضى از روايات، «آياتنا» به علائم ظهور حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه و على آبائه و «انّه» به خود آن حضرت تفسير شده است

«عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام في قول اللَّه عز و جل سنريهم آياتنا في الافاق ... قال خسف و مسخ و قذف قال قلت: حتى يتبين لهم قال دع ذاك قيام القائم عليه السّلام» (تفسير برهان).

54- أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطٌ.

صدر آيه حاكى از آنست كه با همه اين دلائل، اميدى به ايمان مشركان نيست زيرا كه از ديدار ثواب و عقاب خدا در شكّند، يقين به آخرت ندارند، على هذا به دين تو تسليم نخواهند شد ولى باكى از عدم ايمان آنها نيست زيرا كه خدا بر آنها محيط است و به حسابشان خواهد رسيد، نظير بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي تَكْذِيبٍ وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ بروج/ 20 و اللَّه اعلم.

روز سه شنبه بيست و چهارم ربيع الاوّل هزار چهار صد و پنج (1405) هجرى مطابق 27/ 9/ 1363 تفسير سوره حم سجده به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 451

سوره شورى

اشاره

در مكه نازل شده

و پنجاه و سه آيه است

نظرى به كليات سوره

1- شورى شصت دوّمين سوره است كه بعد از سوره فصلت در مكّه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهل و دوّم است. به نظر مى آيد كه در سالهاى هشتم و نهم بعثت نازل شده باشد، از تاريخ صحيح نزول آن دليلى در دست نيست.

در اول سوره مؤمن و فصلت گفته شد كه حواميم همه به ترتيب از مؤمن تا احقاف پشت سر هم نازل شده اند و چون همه با «حم» شروع شده اند، مى شود استفاده كرد كه مطالب در همه يكى است مگر آنكه نظر دكتر رشاد ادهم را صحيح بدانيم چنان كه در اول سوره اعراف گذشت. اما در اين سوره حروف (ع- س- ق) اضافه شده است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى پنجاه و سه و در قرائت ديگران پنجاه است علت اين اختلاف آنست كه: «حم- عسق» در قرائت كوفى دو آيه و نيز وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ يك آيه است (مجمع البيان).

به نقل تفسير خازن اين سوره داراى هشتصد و شصت كلمه و سه هزار و پانصد و هشتاد هشت حرف است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 452

3- تسميه به «شورى» به علت وقوع اين كلمه در آيه وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ/ 38 است ولى در روايات نبوى و امامان عليهم السّلام سوره حم عسق ناميده شده است به همين جهت طبرسى رحمه اللَّه آن را سوره حمعسق ناميده و فرمايد: شورى نيز ناميده اند، سخن تفسير خازن نيز چنين است.

4- اين سوره به شهادت آيات آن، مكى است ولى به نظر بعضى

آيات 38 و 39 در مدينه نازل شده است.

و نيز گفته اند: آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى در مدينه نازل شده است.

ابن عباس گويد: چون اين آيه نازل گرديد مردى گفت: به خدا قسم كه خدا اين آيه را نازل نكرده است خدا در جواب او نازل فرموده: أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً/ 24.

آن مرد از گفته خود نادم گرديد و توبه كرد، لذا آيه وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ ... نازل گشت (مجمع البيان) نزول آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ ... در مدينه حتمى است و خواهد آمد.

5- به نظر مى آيد: محور مطالب اين سوره «وحى» است، در اوّل آن مى خوانيم كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ ... پس از مقدارى مطالب و تهديد مشركان، مى رسيم به آيه وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا ...

باز بعد از مقدارى مطالب و ارعاب، آيه 12 مى رسد شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ باز به همين طريق تا در آيه 17 مى خوانيم اللَّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزانَ آن گاه مطلب ادامه مى يابد تا به آيه أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً .../ 24 ميرسد و سپس در آخر مى فرمايد: وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 453

اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ...

وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ...

على هذا چنان كه در الميزان فرموده: غرض اصلى در اين سوره وحى است، در اينصورت مطالب ديگر با تناسب وحى آمده است.

6- شأن نزول بخصوصى براى اين سوره بدست نيامد: ظاهرا علت نزول آن احتياج واقعى انسانيت

بوده است تا حقائق را بدانند و به طرف خدا هدايت شوند و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 454

[سوره الشورى (42): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

حم (1) عسق (2) كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (3) لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ (4)

تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (5) وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ (6)

بنام خداى رحمان رحيم

1- حا- م.

2- ع- س- ق.

3- خداى عزيز و حكيم، اين چنين به تو و پيامبران پيشين وحى مى كند.

4- خدايى كه هر چه در آسمانها و زمين هست مال اوست و او والا مقام و بزرگ است.

5- نزديك است آسمانها از بالا شكافته شوند، ملائكه خدايشان را تسبيح و حمد مى كنند و براى اهل زمين مغفرت مى طلبند، بدانيد كه خدا آمرزنده و مهربان است.

6- آنان كه جز خدا سرپرستان گرفته اند، خدا بر آنها حافظ است، تو بر آنها وكيل نيستى.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 455

كلمه ها

رحمن: درباره دو وصف رحمان رحيم رجوع شود به سوره حمد، به نظر ما رحمان حاكى از رحمت عام و شامل و رحيم حاكى از رحمت ثابت و پيوسته است.

حمعسق: در اول سوره اعراف در زمينه حروف مقطعه سخن گفته شد، به آنجا رجوع شود، در همه سوره هاى حواميم بعد از كلمه «حم» سخن از كتاب و قرآن است نظير تَنْزِيلُ الْكِتابِ- وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ ولى در اين سوره با كَذلِكَ يُوحِي ... سخن آغاز مى گردد حيف كه هر قدر كلام را به اينجا و آنجا بكشيم از معانى واقعى اين حروف چيزى دستگيرمان نمى شود.

يتفطرن: فطر: شكافتن و شكاف. مصدر

و اسم هر دو آمده است طبرسى فرمايد:

«اصل الفطر: الشق» راغب شكافتن از طرف طول گفته است.

تفطر و انفطار: شكافته شدن.

وكيل: كارساز، كسى كه كار به او محول شده است.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم كه وحى يك سنت الهى است در رسول خدا و همه پيامبران، وحى به علت حكيم بودن خداست كه نبايد بندگان را بدون هدايت بگذارد، آسمانها از عظمت وحى نزديك است منفجر شوند، ملائكه نيز آن وحى و هدايت را از خدا مى خواهند تا بدان وسيله، بندگان خدا آمرزيده شوند، آنان كه جز خدا را معبود گرفته اند از چنگ خدا فرار نتوانند كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 456

1 و 2- «حم عسق».

در مقدمه سوره گفته شد كه در قرائت كوفى اين حروف دو آيه حساب شده اند، حروف مقطعه از مختصات قرآن مجيد است، در هيچ كتاب ديگر يافته نيست، آنها اسرارى است ما بين خدا و رسول و اوصياء او عليهم السّلام.

طبرسى رحمه اللَّه در تفسير بقره از امير المؤمنين نقل فرموده:

«انّه قال لكلّ كتاب صفوة و صفوة هذا الكتاب حروف التهجى».

3- كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

لفظ «كذلك» به معنى «اين چنين» اشاره به نفس وحى اين سوره است على هذا مطلق وحى به اين فرد بالخصوص تشبيه شده است، يعنى: خدا مانند اين سوره، به تو و پيامبران گذشته وحى مى كند. نتيجه آنست كه: وحى به همه پيامبران يكسان است و سنت الهى مى باشد.

وصف عزيز و حكيم حاكى است كه اولا خدا قدرت و توانايى اينكار را دارد ثانيا حكمت او لازم گرفته كه بندگان را بى هدايت نگذارد و به آنها پيامبر بفرستد.

4-

لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ.

اين آيه تعليل ديگرى است به فرستادن وحى، وقتى كه خدا به همه چيز از جمله انسانها ولايت دارد، وقتى كه والا مقام حقيقى و بزرگ واقعى اوست، پس اينها همه، فرستادن وحى و هدايت را لازم گرفته است، عظيم گاهى در بزرگ جسمى و محسوس به كار مى رود، نظير وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ نمل/ 23 و گاهى در عظمت معنوى و احاطه و سلطه، استعمال آن در خدا به معناى دوم است.

5- تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 457

با دقّت در ربط اين آيه با مسئله وحى، به نظر مى آيد مراد از شكافتن آسمانها، نشان دادن عظمت وحى است، يعنى آمدن وحى چنان داراى عظمت است كه نزديك است آسمانها از عظمت آن بشكافند.

«فوقهن» براى آنست كه وحى از بالاى آسمانها مى آيد، اگر بنا باشد، شكافته شوند بايد از فوق شكافته شود.

استغفار ملائكه ظاهرا آنست كه از خدا مى خواهند مردم را هدايت بكند و بيامرزد، در اينصورت، اين سخن نيز در رابطه با وحى است، يعنى ملائكه خدا را در مقابل جلالش تسبيح و در مقابل نعمتهايش حمد مى كنند و نيز براى اهل زمين هدايت مى طلبند، شايد بدين جهت است كه لِمَنْ فِي الْأَرْضِ مطلق آمده است، زيرا آنها براى همه هدايت مى خواهند «1»، به عكس آيه الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا ...

غافر/ 7.

ولى در روايتى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه هر دو آيه يكى حساب شده

و قيد «من المؤمنين» بر آيه تَكادُ السَّماواتُ اضافه شده است.

أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.

اشاره است به قبول استغفار ملائكه و اضافه رحمت بر آن.

6- وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ.

اين آيه به حكم تفريعى است بر آيات گذشته، يعنى: پس از آنكه معلوم گرديد: كه ولايت كل كاينات و همه چيز، از آن خداست، كسانى كه جز خدا سرپرستان گيرند خدا شرك و كفر و همه اعمال آنها را حفظ خواهد كرد، وظيفه پيامبر فقط ابلاغ سخن خداست.

__________________________________________________

(1) استفاده از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 458

[سوره الشورى (42): آيات 7 تا 12]

اشاره

وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ (7) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (8) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (9) وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْ ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ (10) فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (11)

لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (12)

7- اين چنين قرآنى روشن را بر تو وحى كرده ايم، تا اهل مكه و كسانى را كه در اطراف آنند انذار كنى، و انذار كنى از روز جمع شدن كه در آن شكى نيست،

گروهى در بهشت و گروهى در آتشند.

8- اگر خدا مى خواست همه اش را يك امت مى گردانيد ليكن هر كه را بخواهد در رحمت خويش داخل كند، ظالمان را سرپرستى و يارى نيست.

9- بلكه جز او سرپرستانى گرفته اند، اللَّه فقط اوست سرپرست، فقط او مردگان را زنده تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 459

مى كند و او بر هر چيز تواناست.

10- در هر چه اختلاف كرديد حكمش با خداست پروردگار من آن خداست، بر او توكل كرده و به او بر مى گردم.

11- او آفريننده آسمانها و زمين است از خودتان بر شما زوجهايى قرار داده و از چهارپايان زوجهايى آفريده، شما را در آن مى آفريند، چيزى مانند او نيست و فقط اوست شنوا و بينا.

12- خزائن آسمانها و زمين خاص اوست، روزى را به هر كه خواهد وسعت دهد و تنگ گيرد او به هر چيز داناست.

كلمه ها

عربى: فصيح و روشن، به نظر طبرسى رحمه اللَّه منظور لغت عرب است.

ام القرى: نام مكه معظمه است «زادها اللَّه شرفا» كه مركز آباديها بود، اين كلمه فقط دو بار در قرآن آمده است يكى در اينجا، ديگرى در سوره انعام/ 92.

سعير: آتش افروخته. سعر: افروختن آتش و افروخته شدن آن.

انيب: انابه: توبه كردن.

فاطر: آفريننده. فطر در اصل به معنى مطلق شكافتن و يا شكافتن از طول است.

يذرأكم: ذرء: آفريدن بر وجه اختراع، اصل آن به معنى ظهور است (مجمع البيان انعام/ 136).

مقاليد: كليدها. خزانه ها. طبرسى فرموده: مفرد آن مقليد و مقلاد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 460

شرحها

آيات گذشته در زمينه اصل وحى بود ولى اين آيات كه فصل دوّم سوره هستند در زمينه علت وحى مى باشند كه عبارت است از انذار و بيان اينكه پايان زندگى انسانها بهشت يا جهنم است، در همين رابطه فرموده: اگر خدا مى خواست همه را اهل هدايت و توحيد مى كرد اما چنين نخواسته و سنت خدايى بر اختيار و تكليف است.

در تعقيب مطلب آمده: سرپرست همه خداست بايد از وحى او پيروى كرد و در اختلاف به داورى او روى آورد، آن گاه در تعليل اين سخن مقدارى از دلائل توحيد بازگو شده است.

7- وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ.

لفظ «كذلك» اشاره است به وحيى كه در آيات سابق گذشت مَنْ حَوْلَها شامل ساير قسمت جزيرة العرب و يا آباديهاى اطراف مكه است.

ناگفته نماند: بعضى از آيات شريفه براى مناسبتهاى رسالت آن حضرت را در قالبهاى كوچك ترسيم كرده است نظير: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ

شعراء/ 214، لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ يس/ 6 و نظير لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها.

اما آياتى كه در زمينه رسالت عامه آن حضرتند از لحاظ زمان و مكان، پنج آيه مى باشد كه در ذيل وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 19 و نيز ذيل آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ... مائده/ 3 شرح داده شد.

به نظر بعضى وَ مَنْ حَوْلَها شامل همه روى زمين مى شود ولى اين از سياق آيه بعيد است، جمله وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ ذكر الخاص بعد از عام و بيان مصداق تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 461

اتم است، و گرنه انذار آن حضرت در زمينه بلاهاى دنيا نيز بوده است.

فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ.

مى شود اين جمله تعليل انذار باشد، يعنى: علت وحى و انذار آنست كه پايان بشريت به بهشتى و جهنمى بودن خواهد انجاميد.

8- وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ.

آيه دفع دخلى است كه از آيه گذشته متولد مى شود، گويى كسى ميگويد:

چه حاجتى بر وحى و انذار بود. خدا خودش مى توانست مردم را طورى بيافريند كه همه اهل هدايت باشند؟ و آنها را به ايمان مجبور كند.

در جواب فرموده: اگر خدا مى خواست همه مردم را موحد مى كرد و در اعتقاد به خدا و اعمال نيك أُمَّةً واحِدَةً مى شدند ولى خدا چنين نخواسته است زيرا در آن صورت همه مسلوب الاختيار مى شدند و مانند سوزاندن آتش از خود اختيارى نداشتند، در نتيجه مسئله ثواب و عقاب لغو و باطل مى شد، امّا اراده ازلى

بر مختار بودن قرار گرفته، على هذا مردم در مقابل دعوت انبياء به دو گروه تقسيم مى شوند.

گروهى دعوت آنها را قبول، خدا ولى و كارساز آنهاست و آنها را به رحمت خويش و اصل مى كند، گروه ديگر كه قبول نكنند ظالمند آنها را نه سرپرستى هست و نه ياورى.

اين آيه نظير وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً يونس/ 99- وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها سجده/ 13 است.

9- أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

از آيه سابق، مخصوصا از جمله وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ ... روشن تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 462

شد كه ولى و سرپرست خداست، به همين مناسبت در اين آيه آمده كه مشركان جز او، بتها را سرپرست گرفته اند، آن وقت فرموده. اين عمل خلاف حق است بلكه ولى، خداست.

«ام» به معنى «بل» است، تقديم «هو» در جمله فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ براى حصر ولايت در خداست وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتى دليل ديگر ولايت خداست، همچنين است جمله وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ آرى بت پرستان قبول داشتند كه بتهاى آنها مرده را زنده نتوانند كرد و بر همه چيز قادر نيستند، پس ولى نتوانند باشند.

10- وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْ ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ.

صدر آيه با آنكه دليل ديگرى بر ولايت خداست، متفرع بر آيه سابق است يعنى: وقتى كه ولى همه اوست و بر هر چيز تواناست، پس بايد حكم درباره اختلاف نيز مال او باشد، خواه اختلاف در عقيده باشد يا در

شئون زندگى. نظير: إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ ... يوسف/ 40.

آن گاه پس از اقامه دلائل و صاف شدن راه، خطاب به مشركان مى گويد:

اين خدا پروردگار من است در كارها بر او توكل مى كنم نه بر معبودهاى باطل و در همه امور به او بر مى گردم و از او فرمان اخذ مى كنم.

11- فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.

پس از گفتن ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي در آيه سابق، در اين آيه و آيه بعدى بر وجود و توحيد و تدبير خدا استدلال مى كند، او آفريننده آسمانها و زمين است، آسمانها و زمين ذاتا ممكن الوجود هستند، محال است كه بدون علت واجب- الوجود، خلق شوند.

خداوند تكثير نسل انسان و حيوان را در ازدواج و نر و ماده بودن قرار تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 463

داده است و آن، يكى از اسرار عجيب موجودات زنده است كه بدون آن، حيات ادامه پيدا نمى كرد، ضمير «فيه» راجع به «جعل» است يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ يعنى شما را در ازواج (نر و ماده) بودن مى آفريند و تكثير مى كند، اين جمله راجع به انسان و انعام هر دو است.

چيزى در ذات و صفات، مانند خدا نيست، كاف زائد و براى تأكيد نفى است و تقدير آن «ليس مثله شى ء» مى باشد.

از امير المؤمنين عليه السّلام در نهج نقل شده:

«ليس كمثله شى ء اذ كان الشي ء من مشيته فكان لا يشبهه مكونه»

دو وصف سميع و بصير براى تكميل مطلب است او خواسته هاى همه مخلوقات را مى شنود يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ رحمن/ 29 و نيز

او به خلق خود بيناست، نواقص شان را تكميل مى كند و به اعمالشان آگاه است.

12- لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

تكميل دليل سابق است، يعنى روزى دادن مخلوقات در دست اوست، به نظر مى آيد: مقاليد به معنى خزائن باشد و آن در رابطه با روزى دادن و تنگ گرفتن است در ذيل آيه وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فجر/ 16 درباره تنگ گرفتن روزى توضيحى داده ايم كه قابل دقت است.

إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ تعليل بسط و قبض رزق است كه هر دو از روى علم خدا و صلاح و حكمت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 464

[سوره الشورى (42): آيات 13 تا 16]

اشاره

شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ (13) وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ (14) فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (15) وَ الَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ (16)

13- شريعت قرار

داد براى شما آنچه را كه به نوح سفارش كرده و آنچه را كه بر تو وحى كرده ايم و آنچه را كه به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموده ايم، اينكه بر پا داريد دين را و در آن اختلاف نكنيد، سنگين است بر مشركان آنچه به سوى آن مى خوانى، خدا هر كه را خواهد به سوى آن جمع مى كند و هر كه اهل انابه باشد به سوى آن هدايت مى نمايد.

14- در دين اختلاف نكردند مگر بعد از آمدن علم (به حق بودن آن) روى حسدى كه داشتند اگر وعده مهلت نبود كه از طرف خدايت گذشته است، حتما ميان آنها حكم مى شد تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 465

وارثان كتاب بعد از آنها، در شك سخت از كتابند.

15- بدين جهت به دين دعوت كن، خود نيز در آن پايدار باش چنان كه مأمور شده اى، از هواهاى كفار تبعيت مكن، بگو: ايمان آوردم به هر كتابى كه خدا نازل فرموده، امر شده ام ميان شما عدالت كنم، اللَّه پروردگار ما و شماست، اعمال ما براى ما و اعمال شما براى شماست، خصومتى در بين نيست، خدا ميان ما را جمع خواهد كرد بازگشت به سوى اوست.

16- كسانى كه درباره خدا محاجه مى كنند پس از آنكه خدا مورد اجابت واقع شده، حجت آنها پيش خدا باطل است، آنها راست غضب خدا و عذاب شديد.

كلمه ها

شرع: شرع. آشكار كردن. شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ: آشكار و بيان كرد براى شما از دين ... و اگر اسم باشد به معنى راه آشكار است.

يجتبى: اجتباء: انتخاب و اختيار. جبى در اصل به معنى جمع كردن است.

بغى: حسد. در اصل به معنى طلب

توأم با تجاوز است.

داحضة: دحض: لغزيدن و سقوط. «داحضة»: ساقط شونده.

شرحها

آيات شريفه فصل سوم از مطالب وحى در اين سوره است و خلاصه آنها اينست كه شريعت اسلام جامعترين شريعتهاى آسمانى است و شامل همه مطالبى است كه به پيامبران گذشته وحى شده بود و نيز اختلاف در اديان ربطى به وحى آسمانى ندارد، بلكه حسدها و هواهاى نفسانى آن را به وجود آورده است.

و چون شريعت او همان شريعت عرضه شده از طرف خدا به پيامبران تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 466

گذشته است، پس بايد در آن ثابت قدم باشد و ديگران را بر آن بخواند و به حرف اهل نفاق گوش ندهد.

13- شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى.

يعنى: دين شما همان دين پيامبران گذشته است، به اضافه معارف و احكامى كه در اين دين مى باشد، «لكم» خطاب است به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و امتش.

مراد از وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ احكام و معارفى است كه فقط در اسلام آمده و در اديان گذشته نبوده است، يعنى: براى شما دين قرار داديم آنچه را كه به نوح سفارش كرده بوديم و آنچه را كه به تو وحى كرده ايم.

وَ ما وَصَّيْنا ... عطف است بر «ما وصى»، على هذا دين اسلام شامل همه اديان گذشته است با اضافه معارف و احكام مخصوص خود، چهار پيامبر بزرگوار به ترتيب زمان ذكر شده اند كه زمان هر يك پيش از آن ديگرى است.

به نظر بعضى: آمدن وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قبل از ابراهيم و موسى و عيسى دليل فضيلت

آن حضرت بر ديگران است ولى بهتر است اين مطلب را از آيه: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ...

احزاب/ 7، استفاده كنيم.

ناگفته نماند: از آيه فهميده مى شود كه قبل از نوح، پيامبر صاحب قوانينى نبوده و احكام گذشتگان بسيار جزئى و ساده بوده است، و نيز پيامبرانى كه در ميان آنها آمده اند همه مروج شريعت آنها بوده اند، مثلا پيامبرانى كه تا زمان ابراهيم عليه السلام آمده اند همه در شريعت نوح عليه السّلام بوده و شريعت تازه اى نياورده اند و هكذا.

أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 467

خطاب است به مسلمين، يا به رسول خدا و مسلمين هر دو، چنان كه «لكم» در صدر آيه خطاب به همه است و چون مراد از «شرع لكم»، همان بر پا داشتن و عمل كردن به دين است، لذا در اينجا «شرع لكم» را با أَنْ أَقِيمُوا ... تفسير كرده است «1».

اقامه دين عبارت است از عمل به آن و حفظ و دعوت به سوى آن. الف و لام «الدين» براى عهد است يعنى اين دين مشروع، منظور از تفرق در لا تَتَفَرَّقُوا ظاهرا آنست كه به بعضى ايمان بياوريم و به بعضى ايمان نياوريم مانند يهود و نصارى، مصداق عدم تفرق، قبول كردن همه آنهاست چنان كه در آيه 14 خواهد آمد: وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ.

و نظير: قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عِيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ

رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ آل عمران/ 84.

در الميزان فرموده: همه شريعتهايى كه از جانب خدا نازل شده اند واجب است اقامه آنها و عدم تفرق در آنها، اما احكام سماويه كه در همه آنها مشترك است اقامه آن روشن است، امّا احكامى كه در شريعت قبلى بوده و در شريعت بعدى نسخ شده است، اقامه آنها ايمان آوردن به آنهاست، زيرا از لحاظ عمل، ديگر زمان آنها گذشته است اهل آن زمان هم بايد ايمان بياورند و هم عمل كنند، اما اهل شريعت بعدى فقط با ايمان آوردن آن را اقامه مى كنند.

كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ يعنى: با آنكه دين تو دين پيامبران گذشته است، مشركان را قبول آن

__________________________________________________

(1) با عنايتى مى شود گفت: أَقِيمُوا ... خطاب است به همه انسانها در همه ازمان.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 468

سنگين مى آيد ولى مانعى نيست، خداوند ديگران را به طرف آن مى آورد كه قبول آن را سنگين نشمارند على هذا اين قسمت آيه نظير، فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ انعام/ 89، است.

بنا بر اين ضمير «اليه» در هر سه مورد راجع است به ما تَدْعُوهُمْ كه همان دين توحيد باشد، در عين حال مى شود «اليه» دوّم و سوّم به «اللَّه» برگردد.

14- وَ ما تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ.

يعنى: اختلاف در دين از جانب كسانى بود كه به حق بودن دين علم داشتند ولى حسد و ظلمى كه در ميانشان متداول بود، سبب اختلاف در دين گرديد.

وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ

إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ.

منظور از كلمه، وعده مهلت است كه در آيه وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ بقره/ 36 گذشت اگر اين وعده نبود، آنها در اثر اختلاف عمدى هلاك مى شدند.

ناگفته نماند: قوم عاد و ثمود و ديگران كه هلاك شدند آنهايى بودند كه رو در رو پيامبران را تكذيب كردند ولى اختلاف كنندگان با قبول پيامبران در دين آنها اختلاف نمودند، اين دو گروه غيرهم هستند.

وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ مراد از «الذين» كسانى مى باشند كه بعد از اختلاف كنندگان، وارث كتاب گرديدند، پدرانشان با علم و دانسته در كتاب و دين اختلاف كردند، امّا آنها در كتاب به شك شديد افتادند.

15- فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 469

أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ

.تفريع است بر شَرَعَ لَكُمْ ... لام در «لذلك» براى تعليل است يعنى براى آنكه اين دين، دين همه انبياء است مردم را به سوى آن دعوت كن و در آن استقامت داشته باش، به نظر بعضى لام به معناى «الى» است وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ اشاره است به يكى بودن اديان و واجب الاتباع بودن آنها.

وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ.

يك طرف اين گفتگو حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و امتش و طرف ديگر يهود و نصارى است و شايد مشركان را نيز شامل باشد، اين جمله ها نحوه ارتباط آن حضرت را در مقام

رسالت با ديگران بيان مى كند.

اول أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ در مقام پيامبرى مأمورم كه ميان شما به عدالت رفتار كنم، دعوت مال همه است و همه در مقابل شرع يكسانند، اجازه تبعيض و مانند آن را ندارم.

دوم: اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ در اين مسئله نيز تبعيضى نيست، خداوند در مقام افاضه و ربوبيّت براى بندگان يكسانست، منطق نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ را قبول نداريم.

سوم: لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ مسئوليت همه مربوط به خود اوست، قاعده لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى در شريعت من حاكم است، ثواب و عقاب هر- كسى از خود ناشى مى شود و بخودش بر مى گردد، ثواب و عقاب كسى را به ديگرى نسبت نمى دهند.

چهارم، لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ در نتيجه، مزاحمتى و خصومتى فيما بين نداريم همه بنده خدائيم و كارهايمان مربوط به خداست، وقتى كه خداى همه يكى است تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 470

و اعمال هر كس مخصوص به خود اوست ديگر وجهى براى خصومت نيست، على هذا منظور از «حجّة» معناى لازم آنست.

پنجم: اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ يعنى: حسابرس نيز در روز قيامت خداست نظير اين سخن آيه قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ آل عمران/ 64، است.

16- وَ الَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ.

اين آيه در رابطه با فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ ... است، مراد از «استجيب» ظاهرا اجابت فطرت باشد،

يعنى ربوبيت و دين خدا مورد اجابت فطرت انسانى است نظير فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها ... روم/ 30 و يا منظور اجابت انسانهاست با فطرت سليم.

به عبارت ديگر آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ ...

مطالبى نيست كه فطرت انسانى از قبول آن امتناع كند، على هذا آنهايى كه اين حقائق را نپذيرفته و قُلُوبُنا غُلْفٌ مى گويند دليلشان پيش خدا باطل است منظور از «يحاجون» محاجه در ربوبيت خدا و دين اوست.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 471

[سوره الشورى (42): آيات 17 تا 26]

اشاره

اللَّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزانَ وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ (17) يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلا إِنَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فِي السَّاعَةِ لَفِي ضَلالٍ بَعِيدٍ (18) اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبادِهِ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ (19) مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ (20) أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ وَ لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (21)

تَرَى الظَّالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا كَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِي رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ (22) ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ (23) أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَإِنْ يَشَإِ اللَّهُ

يَخْتِمْ عَلى قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (24) وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ وَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ (25) وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ الْكافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ (26)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 472

17- خدا اين كتاب و ميزان را به حق نازل كرده است، چه مى دانى شايد قيامت نزديك است؟

18- آنان كه ايمان نمى آورند آن را به عجله مى خواهند ولى اهل ايمان از آن مى ترسند و مى دانند كه آن حق است، بدانيد آنان كه درباره قيامت مجادله مى كنند در گمراهى دورى هستند.

19- خدا به بندگانش، مهربان است، هر كه را بخواهد روزى مى دهد، او نيرومند و تواناست.

20- هر كه كشت آخرت را مى خواهد بر كشت او مى افزائيم و هر كه كشت دنيا را مى- خواهد از آن به او مى دهيم اما در آخرت نصيبى ندارد.

21- يا براى آنها شريكانى هست كه دينى را كه خدا نمى داند برايشان آورده اند؟ اگر وعده مهلت نبود، ميانشان حكم مى شد ظالمان را عذاب دردناكى هست.

22- خواهى ديد كه ظالمان از آنچه كرده اند مى ترسند، آن به آنها خواهد رسيد، كسانى كه ايمان آورده، عمل خوب كرده اند. در باغات بهشت خواهند بود، آنها راست نزد خدايشان آنچه مى خواهند، فضل بزرگ همانست.

23- همان بهشت است كه خدا به بندگان خود كه ايمان آورده و عمل خوب كرده اند مژده مى دهد، بگو بر رسالتم از شما پاداشى نمى خواهم مگر مودت قرابتم را هر كه حسنه اى به دست آورد ثوابش را افزون مى كنيم، خدا آمرزنده و پاداش دهنده است.

24- يا مى گويند بر خدا دروغ بسته

است، اگر خدا بخواهد بر قلب تو مهر مى نهد، خدا باطل را محو و حق را با سخنان خويش ثابت مى كند، او به مكنونات سينه ها آگاه است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 473

25- او همانست كه توبه را از بندگان خويش قبول مى كند و از گناهان مى گذرد و مى داند آنچه را كه مى كند.

26- و قبول مى كند از كسانى كه ايمان آورده اند و از كرم خويش بر آنها افزون مى كند كافران را عذاب شديدى هست.

كلمه ها

مشفقين: راغب گويد اشفاق عنايتى است آميخته به خوف، اگر با «من» باشد معنى خوف در آن ظاهرتر است و اگر با «في» آيد معنى اعتنا در آن آشكارتر مى باشد.

يمارون: مراء: مجادله و منازعه. «ما راه مراء و مماراة: جادله و نازعه».

حرث: كاشتن و كشت. مصدر و اسم هر دو آمده است. اين تعبير براى آنست كه اعمال به حكم كشت هستند، در دنيا و آخرت نتيجه مى دهند، از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«الدنيا مزرعة الاخرة»

منظور از آن در آيه نتيجه عمل است.

روضات: باغها. مفرد آن روضه است.

قربى: قربى در قرابت نسبى به كار مى رود، الف و لام آن در آيه عوض از مضاف اليه و تقدير آن «قرباى» است يعنى قرابت من.

يقترف: قرف و اقتراف در اصل به معنى كندن پوست از درخت و كندن پوست روى زخم است، به طور استعاره بر اكتساب، اقتراف گفته اند در كار نيك باشد يا در كار بد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 474

شرحها

اولين گروه از آيات در رابطه با وحى بود، دومين گروه علّت وحى و انذار را بيان مى كرد، سومين دسته در زمينه يكى بودن اصل وحيها سخن مى گفت، چهارمين گروه در رابطه با نزول وحى و آمدن قيامت است كه مى گويد: منكران قيامت آن را با مسخره و به عجله مى خواهند ولى اهل ايمان از آمدن آن مى ترسند و نيز در اين آيات مى خوانيم:

1- هر كه طالب دنيا باشد و براى آن تلاش كند به آرزوى خويش مى رسد ولى در نعمت قيامت سهمى ندارد.

2- ظالمان از عواقب اعمال خويش بيمناكند امّا، عاقبت سوء در كمين آنهاست چنان كه عاقبت نيك در

انتظار اهل ايمان مى باشد.

3- مشركان مى گويند: قرآن را به خدا بسته است ولى اين درست نيست اگر خدا مى خواست به قلب تو مهر مى زد و از خواندن آيات ناتوان مى گشتى امّا خدا مى خواهد حق را آشكار و باطل را محو گرداند.

4- در عين حال توبه را قبول و از سيّئات اغماض مى كند، كافران را به عذاب در مى كشد.

5- مودت اهل بيت پاداش رسالت است و آن حسنه ايست كه هر كه داشته باشد بر خوبيش خواهد افزود.

ناگفته نماند: همه اينها حقائقى است كه ثمره انزال كتاب و ميزان مى باشد.

17- اللَّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزانَ وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 475

قَرِيبٌ

«1».

منظور از «الميزان» كتاب است كه حق و باطل، نيكوكار و بدكار با آن سنجيده مى شود، چنان كه در آيه وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ حديد/ 25، نيز منظور همين است.

به نظر مى آيد: آمدن لفظ ميزان سبب شده كه پشت سر آن قيامت مطرح شود «بالحق» وصف انزال است، يعنى حكمت الهى نزول آن را لازم گرفته است.

18- يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ.

استعجال كفّار از باب استهزاء بود، مكرّر در آيات مى خوانيم كه مى- گفتند: مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ ولى اهل ايمان كه به آن يقين دارند از آن مى ترسند.

أَلا إِنَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فِي السَّاعَةِ لَفِي ضَلالٍ بَعِيدٍ.

اشاره است به اينكه ايمان به آخرت دشوار نيست ولى كفّار مراء و مجادله مى كنند، ضلال بعيد از آن جهت است كه واقعيّت اهمّ را گذاشته، پى لذّات فانى مى روند.

19- اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبادِهِ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ وَ

هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ.

به مناسبت ذكر آخرت كه در لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ گذشت، در اين آيه و آيه بعدى فرموده: خدا به همه از روى لطفى كه دارد روزى مى دهد ولى از آن در آخرت فقط كسانى نتيجه مى برند كه براى آخرت كار كرده باشند، على هذا «من يشاء» شامل نيكوكاران و بدكاران هر دو است چنان كه در جاى

__________________________________________________

(1) لفظ قريب نشان مى دهد كه تقدير اين جمله «اتيان الساعة قريب» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 476

ديگر فرموده: كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً اسراء/ 57.

لطيف به معنى مهربان و مدارا گر است، قوى است يعنى در روزى دادن، عزيز است يعنى كسى مانع او نمى تواند باشد.

20- مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ.

مراد از حرث نتيجه عمل است، منظور از نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ ظاهرا دائمى بودن آن و يا پاداش ده مقابل است، نظير: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها انعام/ 160، اينكه در آخرت نصيبى ندارد چون چنين شخصى آخرت را در نظر ندارد و يا به آن ايمان ندارد.

به نظر مى آيد منظور از آيه، كفّار و مشركانند، نظير اين آيه است آيه مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً اسراء/ 18 و 19.

بهر حال هر دو آيه حاكى است كه عمل در دنيا اثر خود را خواهد گذاشت، شرك و كفر

از اثر عمل مانع نيست.

21- أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ وَ لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

پس از بيان اينكه كتاب را خدا نازل كرده و رزق در دست اوست و او در آخرت چيزى به اهل دنيا نمى دهد، در اين آيه در مقام انكار فرموده: مگر شركائى دارند كه براى آنها دينى كه خدا از آن بى خبر است، آورده اند؟ نه آنها چنين شركائى ندارند، و اگر وعده مهلت نبود به زودى هلاك مى شدند، وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ ... مى رساند كه در عين مهلت داده شدن، بالاخره از عذاب در امان تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 477

نخواهند بود.

على هذا «ام» منقطعه و به معنى «بل لهم شركاء» است، طبرسى و زمخشرى آن را به معنى تقرير و «بل» گرفته اند، بنا بر احتمال اول «يأذن» در آيه به معنى علم است و بنا بر احتمال دوم به معنى امر و اجازه مى باشد، مراد از «الفصل» داورى و حكم است كه همان وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ باشد.

22- تَرَى الظَّالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا كَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ.

اين بيم و ترس در قيامت خواهد بود، چنان كه ذيل آيه روشن مى كند، «ترى» خطاب است به آن حضرت و هر بيننده وَ هُوَ واقِعٌ حكايت از تجسم عمل دارد.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِي رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ.

نقطه مقابل ظالمان است، طبرسى فرموده: روضه، زمين سرسبز است كه علفها آن را پوشانده، جنّت زمينى است كه درختان آن را احاطه كرده باشد، روضات الجنّات باغات

درخت است كه در زمين سبز روئيده باشد ما يَشاؤُنَ حاكى است كه هر چه بخواهند خدا همان را مى آفريند و يا در آن قبلا موجود است عِنْدَ رَبِّهِمْ حكايت از خلود دارد.

23- ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى.

لفظ «ذلك» اشاره است به رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ ... كه گذشت. قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ ... مى شود اشاره باشد به دوام نبوّت به وسيله امامت و رهبرى، يعنى مودّت قرابت من سبب ادامه نعمت هدايت خواهد بود، درباره اين آيه در نكته ها به طور مفصّل صحبت خواهد شد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 478

وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ.

اين سخن يك مطلب مستقلّى است ولى به قرينه صدر آيه منظور از حسنه همان مودت ذى القربى است چنان كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده است.

مراد از نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً شايد مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها انعام/ 160 باشد على هذا منظور از «حسنا» ثواب عمل است، غفران و شكور بودن خدا سبب اين زيادت مى باشد.

24- أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَإِنْ يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلى قَلْبِكَ:

در الميزان فرموده: روايات اهل بيت عليهم السّلام حاكى است كه آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ ... تا چهار آيه بعدى همه درباره مودّت اهل بيت عليهم السّلام نازل شده اند لازمه اين سخن آنست كه همه اين چهار آيه در مدينه نازل شده باشند، على هذا منظور از: أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى ... اشاره به سخن بعضى از منافقان است و آيه وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ ... در رابطه با توبه

كنندگان از آن سخن مى باشد، آنچه الميزان مى گويد مضمون روايت پانصد و هفتاد و چهار روضه كافى است كه از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده است.

بنا بر اين. منظور از آيه آنست كه منافقان مى گويند: مودّت ذى القربى را بر خدا دروغ بسته است، ولى اين سخن درست نيست، زيرا اگر خدا مى- خواست قلب تو را مهر مى كرد و باب وحى را بر تو مى بست، ولى خدا خواسته كه اين مطلب را بر تو وحى كند، در نتيجه حق را بيان و باطل را محو گرداند چنان كه فرموده:

وَ يَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ.

مضارع آمدن «يمح- يحق» دلالت بر استمرار دارد، يعنى سنّت جاريه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 479

خدا همين است.

مراد از كلمات ظاهرا سخنان وحى است إِنَّهُ عَلِيمٌ ... تعليل مطلب آيه است كه خدا مى داند حق در كدام قلب است، باطل در كدام قلب، لائق مهر كردن كدام قلب است و كدام قلب بايد شرح داده شود.

25- وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ وَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ.

اين آيه يك مطلب مستقلى است و بنا بر شأن نزول گذشته در رابطه با توبه كسانى است كه مى گفتند: آن حضرت مودت اهل بيت را از خود ساخته است وَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ تشويق به توبه و تحذير از معصيت است.

26- وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ الْكافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ.

تكميل مطلب آيه سابق است، يعنى: همانطور كه توبه را قبول مى كند و از سيّئات مى گذرد، اعمال نيكوكاران را نيز قبول مى كند و پاداش مى دهد.

نيكوكاران

از خدا مى خواهند كه در مقابل اعمالشان، به آنها سعادت دنيا و آخرت بدهد، لذا در مقابل اين خواسته، لفظ «يستجيب» آمده است، منظور از «يزيدهم» زيادت بر پاداش است وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ و نيز فرموده: لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ.

اما كافران كه نه از گروه توبه كارانند و نه از اهل ايمان، لذا عذاب شديد در كمين آنهاست.

طبرسى رحمه اللَّه در معناى «يستجيب» فرموده: به قول بعضى يعنى طاعات و عبادات آنها را قبول مى كند و بر ثوابشان مى افزايد. الميزان نيز آن را قبول كرده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 480

نكته ها:

در پيرامون آيه مودت:

در رابطه با آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى چند مطلب را لازم است بررسى نمائيم، اوّل اينكه مراد از «القربى» على و فاطمه و فرزندان آنهاست صلوات اللَّه عليهم اجمعين، در اين رابطه به چند روايت اشاره مى شود:

1- در مجمع البيان فرموده: زاذان از على عليه السّلام نقل كرده كه درباره ما در «آل حم» آيه اى هست، مودت ما را حفظ نمى كند مگر هر مؤمن، سپس آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ را تلاوت فرمود. كميت بن زياد اسدى (شاعر اهل بيت) باين سخن در شعر خودش اشاره كرده كه مى گويد:

وجدنا لكم في آل حم آية تاوّلها منا تقى و معرب

يعنى براى شما اهل بيت در آل حم آيه اى يافته ايم كه هر صاحب تقيه و آشكار كننده مذهب آن را تفسير كرده است.

2- باز در مجمع از تفسير ابو حمزه ثمالى از ابن عباس نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چون به مدينه آمد، و اسلام محكم گرديد، انصار گفتند: برويم پيش رسول

خدا و بگوئيم اگر جريانهايى پيش آيد، اموال ما در اختيار شماست مى توانيد بدون ناراحتى از آنها استفاده كنيد پيش آن حضرت آمده، اين سخن باز گفتند.

در جواب آنها آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى نازل گرديد حضرت آيه را بر آنها خواند و فرموده: بعد از من قرابت مرا دوست بداريد، آنها تسليم شده و از محضر آن حضرت خارج شدند، امّا منافقان گفتند: اين را از خودش ساخت، مى خواهد ما را بعد از خودش مطيع قرابت خود گرداند، آيه تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 481

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً نازل، حضرت آنها را خواست و آيه را بر آنها خواند، آنها گريه كردند و آيه برايشان سخت آمد. خدا آيه وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ ... نازل فرمود، حضرت آنها را خواست و بشارتشان داد و فرمود: وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا و آنها كسانى هستند كه تسليم شدند.

3- و نيز در مجمع از ابو حمزه روايت كرده كه «سدى» گويد: اقتراف حسنه مودّت آل محمّد است، به طور صحيح رسيده كه حسن مجتبى عليه السّلام بر مردم خطبه اى خواند و فرمود: من از اهل بيتى هستم كه خدا مودّت آنها را بر هر مسلمان واجب كرده و فرموده: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ... اقتراف حسنه مودت ما اهل بيت است.

4- باز در مجمع فرموده: اسماعيل بن عبد الخالق از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ ... در حق ما اهل بيت نازل شده كه اصحاب كسائيم.

5- زمخشرى در كشاف مى گويد: روايت شده چون آيه قُلْ

لا أَسْئَلُكُمْ ...

نازل گرديد گفته شد يا رسول اللَّه اين قرابت شما كدام است كه خدا مودتشان را بر ما واجب كرده است؟ فرمود: «على و فاطمه و ابناهما» يعنى على و فاطمه و دو پسر آن دو است، چون در آن وقت فقط حسنين عليهم السّلام به دنيا آمده بودند.

اين روايت با همين لفظ در تفسير نسفى در حاشيه تفسير خازن نقل شده است.

6- در كتاب ذخائر العقبى/ 25 از ابن عباس نقل شده: چون آيه نازل گرديد گفته شد يا رسول اللَّه قرابت شما كه خدا مودتشان را بر ما واجب كرده كدامند؟ فرمود «على و فاطمه و ابناهما» اين روايت را ابن صباغ مالكى در صفحه 13 فصول المهمه سيوطى در كتاب احياء الميت حديث اول در حاشيه اتحاف شبراوى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 482

صفحه 239 و ابن حجر در صواعق محرقه خود ذيل آيه فوق از آيات نازله در شأن اهل بيت عليهم السّلام و در اتحاف شبراوى/ 18 و در بسيارى از كتب اهل سنت نقل شده است علامه امينى رضوان اللَّه عليه در جلد دوم الغدير/ 307 تا 310 در اين زمينه اسناد بسيارى نقل كرده است.

على هذا احتياج به توجيه ديگرى نيست، آيه شريفه به مودت اهل بيت رسالت دعوت مى كند و آن را اجر رسالت مى داند.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: وجه سوم در متن آيه آنست كه، قرابت و عترت مرا دوست بداريد و احترام مرا درباره آنها حفظ كنيد، چنان كه از على بن الحسين و ابى جعفر و ابى عبد اللَّه عليه السّلام نقل شده، سعيد بن جبير، عمرو بن شعيب و ديگران نيز چنين

گفته اند، آن گاه از اعمش از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده:

«قال لما نزلت آية قل لا اسئلكم عليه اجرا قالوا يا رسول اللَّه من هؤلاء الذين امرنا اللَّه بمودتهم قال على و فاطمة و ولدهما».

دوم: منظور از مودت تنها دوست داشتن نيست بلكه دوست داشتن است كه توأم با رهبرى و مرجع بودن آنها در احكام و زعامت است چنان كه حديث متواتر ثقلين و حديث سفينه آن را بيان مى كند، بهتر است در اينجا اين آيه را با آيه قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا فرقان/ 57 مقايسه كنيم در اين آيه مى گويد: من از شما فقط رفتن راه خدا را مى خواهم، در آيه ما نحن فيه هم مى گويد: من فقط مودت قرابت خودم را مى خواهم.

نتيجه اين مى شود كه مودت اهل بيت عليهم السّلام همان رفتن راه خداست خاصه با در نظر گرفتن آيه قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ سبأ/ 47 كه مى گويد: اجرى كه از شما خواستم به نفع شماست زيرا مودت اهل بيت ضامن سعادت دنيا و آخرت شماست، از اينجاست كه در بعضى از روايات آمده تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 483

«

آل محمّد هم الصراط المستقيم

». سوم: آيات چهار گانه كه گذشت در مدينه نازل شده اند، گر چه سوره مباركه مكى است، بسيارى از سوره ها را داريم كه داراى آيات مدنى هستند و بالعكس.

چهارم: متّصل يا منقطع بودن استثناها در نتيجه گيرى كه در بند دوّم گفته شد فرق نمى كند، كسانى كه راه اسلام را با اهل بيت عليهم السّلام نرفته و از خود

اظهار نظر كرده اند، درباره آيه مطالبى گفته اند كه به هيچ وجه قابل قبول و دلچسب نيست رجوع شود به مجمع و كشاف و تفاسير ديگر.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 484

[سوره الشورى (42): آيات 27 تا 39]

اشاره

وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ (27) وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ (28) وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ (29) وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ (30) وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (31)

وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ (32) إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (33) أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِما كَسَبُوا وَ يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ (34) وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِنا ما لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ (35) فَما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (36)

وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ (37) وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (38) وَ الَّذِينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ (39)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 485

27- اگر خدا روزى را بر بندگانش بسط مى داد، در زمين طغيان مى كردند، ليكن به آن اندازه كه مى خواهد نازل مى كند، او به بندگانش دانا و بيناست.

28- اوست كه باران را

بعد از نااميد شدن مى فرستد و رحمتش را گسترش مى دهد، او سرپرست پسنديده است.

29- از جمله آيات خدا آفريدن آسمانها و زمين است و آنچه از جنبنده در آن دو منتشر كرده و او بر جمع آورى آنها، وقتى كه بخواهد تواناست.

30- آنچه از مصيبت به شما مى رسد به علت گناهانى است كه دستهايتان كسب كرده، خدا از بسيارى عفو مى كند.

31- شما عاجز كننده خدا در زمين نيستيد و جز خدا سرپرست و يارى نداريد.

32- از جمله آيات خدا نهرهاى جارى شونده است مانند مرزها.

33- اگر بخواهد باد را آرام مى كند، آن گاه در پشت دريا راكد مى ماند در اين سخن آياتى است بر هر بردبار شكور.

34- يا در اثر گناه مردم آنها را متوقف مى كند و از بسيارى (از گناه) عفو مى كند.

35- تا مجادله كنندگان در آيات ما بدانند كه راه فرارى ندارند.

36- آنچه داده شده ايد، متاع زندگى دنياست و آنچه نزد خداست بهتر و باقى تر است براى آنان كه ايمان آورده و بر خدا توكل مى كنند.

37- و آنان كه از گناهان بزرگ و كارهاى زشت تر اجتناب كرده و چون خشم آورند عفو مى كنند.

38- و آنان كه پروردگار خويش را اجابت كرده و نماز را بر پا داشته و كارشان به مشورت تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 486

است و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند.

39- و آنان كه چون مظلوم شدند، انتقام مى كشند.

كلمه ها

بغوا: بغى در اينجا به معنى ظلم و تجاوز است.

قدر: (بر وزن شرف) اندازه و كميّت و (بر وزن عقل) به معنى اندازه و تنگ گرفتن باشد.

غيث: باران، به قول طبرسى: بارانى كه در وقتش باريده و نافع باشد.

اين مطلب از

لحن آيه فهميده مى شود.

قنوط: يأس و نوميدى.

بث: بثّ: پراكنده كردن. «بثّ الريح التراب: إذا اثاره».

دابة: هر آنچه جنبنده است، شامل انسان و حيوان مى شود.

جوار: جارى شوندگان، مفرد آن «جارية» است.

اعلام: مرزها و علامتها. مفرد آن علم (بر وزن شرف) است، راغب گويد: علم اثر و نشانه ايست كه شى ء با آن معلوم مى شود مثل علم لشكر، كوه را به جهت معلوم بودن علم گفته اند، جمع آن اعلام است.

رواكد: ثابتها. مفرد آن «راكدة» است.

يوبقهن: ايباق: هلاك كردن، آن در آيه به معنى متوقّف كردن است چنان كه خواهد آمد.

در قاموس گويد: «اوبقه: اى حبسه» وبق يعنى حبس كردن.

محيص: محلّ فرار، حيص به معنى دور شدن و كنار شدن است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 487

فواحش: فاحشه و فحشاء: كار بسيار قبيح. زمخشرى قبيح فزون از حدّ گفته است.

راغب گويد: هر قول و فعلى كه قبح آن بزرگ باشد، جمع آن فواحش است.

شورى: شور در اصل به معنى بيرون آوردن است «شار العسل شورا:

استخرجه من الوقبة و اجتناه» يعنى عسل را از شكاف سنگ بيرون آورد، مشورت و مشاوره و تشاور استخراج رأى است با مراجعه بعضى به بعضى. «شورى» اسم مصدر است به معنى مشورت كردن.

شرحها

به دنبال بيان آنكه روزى دادن در دست خداست در اين آيات فرموده:

رزق روى سنّت خدايى به اندازه داده مى شود و گرنه هرج و مرج به وجود خواهد آمد و نيز اگر به اندازه داده نمى شد قدر و احترام آن معلوم نمى گرديد.

آن گاه چند آيه در رابطه با تدبير كائنات و خلقت آنها بيان گرديده كه بى تناسب با مسئله رزق نيست.

و نيز بيان شده كه پيشآمدهاى ناگوار با اعمال انسانها رابطه

مستقيم دارند فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ.

آن گاه گفته شده: رزق دنيا فانى است بايد به فكر رزق آخرت بود، كه براى اهل ايمان آماده شده است، سپس صفاتى چند از اهل ايمان تذكر داده شده است.

27- وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 488

به نظر مى آيد منظور از آيه شريفه آنست كه اگر خداوند وسائل زندگى را به طور دلخواه در اختيار هر كس مى گذاشت نيازهاى مردم از يكديگر به طور كلّى قطع مى شد و به حكم إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى بر يكديگر مى شوريدند و همكارى نمى كردند. در آن صورت هرج و مرج به وجود مى آمد زندگى متلاشى مى شد، براى فهم اين آيه بايد از آيه 32 زخرف كمك گرفت كه ميگويد: أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ.

اين آيه مى گويد: ما معيشت مردم را ميانشان تقسيم كرده ايم، و آنها را از لحاظ استعدادها بر يكديگر برترى داده ايم تا همديگر را تسخير كنند و به كار گيرند و اداره جامعه عملى گردد.

مراد از يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ مقدارى است كه جريان لَبَغَوْا ... منتفى گردد، إِنَّهُ بِعِبادِهِ ... تعليل مطلب است، لفظ «بعباده» در هر دو مورد حكايت دارد كه مردم بندگان خدا هستند، روزى دادن و رسيدن به كارشان و جلوگيرى از هرج و مرج بر خدا لازم است.

بسيارى از مستكبران و استعمارگران و سرمايه داران مانند زالو خون مستضعفان را مى مكند ولى منظور از

آيه شريفه اين مطلب نيست بلكه: منظور عدم نياز مردم نسبت به يكديگر است كه هرج و مرج به وجود مى آورد.

در اين زمينه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه روايت نقل شده كه فرمود اگر خدا روزى را بسط مى داد، بغى مى كردند ليكن بعضى را بر بعضى محتاج كرده و با اين وسيله يكى را زير فرمان ديگرى آورده و اگر همه را غنى مى كرد در زمين طغيان مى كردند ليكن به اندازه مى فرستد ...

«قال الصادق عليه السّلام لو فعل تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 489

لفعلوا و لكن جعلهم محتاجين بعضهم الى بعض و استعبدهم بذلك و لو جعلهم كلّهم اغنياء لبغوا في الارض و لكن ينزل بقدر ما يشاء مما يعلم انه يصلحهم في دينهم و دنياهم انه بعباده خبير بصير» (برهان).

28- وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ.

اين آيه يك مطلب مستقلى است و در عين حال با آيه قبلى از لحاظ رزق تناسب دارد، مراد از نشر رحمت، روئيدن نبات و ميوه ها به وسيله باران است كه رحمت و ارزاق خدايى را گسترش داده و به همه مى رساند، دو وصف «ولى حميد» در رابطه با مطلب آيه است، او ولى و سرپرست و مدبر است و بايد باران بياورد و رحمت خويش را بگستراند، حميد و پسنديده بودن نيز تقاضاى انزال غيث و نشر رحمت را دارد و گرنه، پسنديده نمى شد.

29- وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ.

اين آيه مى گويد: خلقت آسمانها و زمين و جنبندگان از دلائل وجود خدا و

توحيد اوست، كائنات همه ممكن الوجود هستند، احتياج به واجب الوجود و پديد آورنده دارند، كائنات براى شناخت خداوند بهترين دليل مى باشند.

تناسب اين آيه با آيات سابق مى تواند آن باشد كه آفريننده و روزى دهنده خداست.

اين آيه صريح است در اينكه در آسمانها نيز موجودات زنده وجود دارند نميشود گفت: منظور از «دابة» در آسمانها ملائكه مى باشند زيرا اولا اطلاق دابة بر ملائكه معهود نيست ثانيا در آيه: وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ نحل/ 49، ملائكه را از دابة جدا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 490

كرده است.

بايد گفت: جنبندگان آسمانها اولوا العقل نيز هستند، زيرا دابة شامل انسانها نيز هست وانگهى كلمه مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در بسيارى از آيات حكايت از اولوا العقل بودن دارد.

از طرف ديگر بعيد به نظر مى رسد كه اينهمه اجرام آسمانى خالى از موجود مكلف باشد و انسان فقط در يك كره به وجود آمده باشد، گويند: مراد از «جمعهم» جمع كردن آنها در قيامت است. بعضى احتمال داده اند مراد از «جمعهم» آنست كه در آينده ميان مردم آسمانها و زمين ارتباط بر قرار خواهد شد، اهل روى زمين به آسمانها سفر خواهند كرد و اهل آسمانها به زمين خواهند آمد و اللَّه العالم.

مرحوم سيد هبة الدين شهرستانى در كتاب هيئت و اسلام/ 310 به بعد در رابطه با وجود انسان در كرات آسمانى روايات متعددى نقل كرده است.

30- وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ از آيه نزول غيث و نشر رحمت، سؤالى متولد مى شود و آن اينكه: اين گرفتاريها

و بلاهاى عمومى از قبيل قحطى و زلزله و ناامنى و امثال آن، با نشر رحمت چگونه مى سازد؟ و نيز مى شود اين سؤال از وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ متولد شود و كسى بگويد: حالا كه خدا براى منتفى شدن «بغى» روزى را به اندازه مى فرستد، اين طغيانها و بلاهاى طبيعى براى چيست؟

آيه جواب مى دهد كه: اينها آثار معاصى و گناهان شماست و گرنه خدا مايل نيست كه شما گرفتار شويد و از عواقب بسيارى از گناهان نيز عفو مى كند.

در اينجا چند مطلب وجود دارد.

1- منظور از «ما كسبت» گناهان است، قرآن مجيد در بسيارى از تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 491

آيات روشن مى كند كه اعمال انسانها با پيشامدها و نظامات جهان، رابطه مستقيم دارند، نظير: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ اعراف/ 96.

و نظير: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ نحل/ 112 و نظير وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ ايضا آيه 52 از سوره هود و 11 از سوره نوح و آيات ديگر.

2- آيا اينها آثار گناهان هستند يا جزاء گناهان؟ بعضى از بزرگان اصرار دارد كه اينها آثار وضعى و طبيعى گناهان مى باشند، مجازات فقط در آخرت خواهد بود، ولى ظاهر آنست كه اين هر دو يكى است، مثلا ظهور فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ و ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ روم/ 41 در اثر طبيعى است ولى كلمه فَأَذاقَهَا اللَّهُ-

فاخذناهم» و نيز جمله ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا در جريان قوم «سبأ» نشان مى دهد كه اينها مجازات دنيوى معاصى هستند.

در اين زمينه رواياتى نيز هست، از جمله در مجمع البيان از على عليه السّلام روايت شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند: بهترين آيه در كتاب خدا اين آيه است، يا على هيچ خراش چوبى و هيچ خوردن قدمى به سنگى نيست مگر بجهت گناهى، آنچه خدا در دنيا عفو كند، بزرگوارتر است كه به آن برگردد و آنچه در دنيا بر آن عقوبت كند، او عادل تر است از اينكه بر بنده اش دو بار عذاب كند «1».

__________________________________________________

(1) در كافى بدين طريق نقل شده است:

«عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: قال امير المؤمنين (ع) في قول اللَّه عز و جل وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ ... ليس من التواء عرق و لا نكبة

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 492

3- ظاهر آنست كه: آيه شامل مؤمن و كافر هر دو است و نيز ظاهر آنست كه مجموع جامعه من حيث المجموع در نظر است، چنان كه در آيات اعراف و نحل نيز همين طور بود.

على هذا جريان به فرد فرد افراد جامعه منحلّ نمى شود، ولى احتمال دارد به فرد فرد نيز منحلّ شود چنان كه مضمون روايت بالا است و اللَّه العالم.

4- ناگفته نماند: بلاهايى كه به معصومين عليهم السّلام يا اولياء اللَّه مى رسد مصداق اين آيه نيستند به عبارت ديگر آنچه به امثال امام حسين عليه السّلام يا ابا ذر و غيره رسيد، بلا در مقابل گناه نيست بلكه امتحان خدايى است، آنها خود قبول كرده و تكامل يافته اند.

به عبارت ديگر: بلاها و

گرفتاريها دو گونه است، اوّل: آنچه در اثر گناهان بر سر انسان مى آيد و سبب روسياهى در دنيا و عذاب آخرت مى شود، دوّم مصائبى كه مردان حق را پيش مى آيد، مقامشان را پيش خدا و خلق بالا مى برد.

نقل است چون حضرت امام سجّاد عليه السّلام را داخل مجلس يزيد كردند، آن حضرت در مقابل يزيد ايستاد، يزيد گفت: وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ امام سجّاد عليه السّلام فرمود: اين آيه درباره ما نيست، آيه اى كه درباره ماست اين آيه است، ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ حديد/ 22 در سوره حديد درباره اين آيه صحبت خواهد شد.

__________________________________________________

حجر و لا عثرة قدم و لا خدش عود الا بذنب و لما يعفو اللَّه اكثر، فمن عجل اللَّه عقوبة ذنبه في الدنيا فان اللَّه اجل و اكرم و اعظم من ان يعود في عقوبته في الاخرة» كافى ج 2/ 445.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 493

31- وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ.

تكميل مطلب آيه قبل است يعنى: شما نمى توانيد از رسيدن سزاى اعمال و مصائب جلوگيرى كنيد و عاجز كننده خدا نيستيد و جز خدا سرپرستى نداريد تا تقديرتان را عوض كند و يارى نداريد تا در اين رابطه ياريتان نمايد.

32- وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ.

اين آيه و آيه وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ رحمن/ 24 با نهرهاى دريايى تطبيق مى شود كه در اعتدال هواى خط استوا و هواى ساير جاهاى زمين تأثير كامل دارند

و در رابطه با تدبير نظام روى زمين هستند.

مفسران در هر دو آيه، جوار را، كشتيها و اعلام را كوه ها تفسير كرده و گفته اند: كشتى ها در ارتفاع و بلندى، به كوه ها تشبيه شده اند. و نيز «المنشآت» را مرتفعات معنى كرده اند، با آنكه «منشآت» معنايش به «وجود آمده ها» است و نهرهاى دريايى در دريا به وجود مى آيند، وانگهى در وقت نزول قرآن، كشتيها همه بادى بوده و با پارو حركت مى كردند، چگونه مى شود آنها را به كوه ها تشبيه نمود؟! بلكه منظور از «الاعلام» علامتها و مرزهاست، نهرهاى دريايى در وسط اقيانوسها حركت مى كنند، رنگ آب آنها با آب كلى دريا متفاوت است اگر از كنار نگاه كنيم: هم حركت مى كنند و هم مانند علامت و مرز در ميان دو قسمت از آب دريا واضح و آشكار هستند.

وانگهى الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ صريح است در اينكه آن جارى شونده ها در دريا به وجود مى آيند، انشاء به معنى به وجود آوردن است، دهها آيه اين معنى را تأييد مى كند، از كجا مى توان «منشآت» را مرتفعات معنى نمود؟ در آيات تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 494

بعدى در اين رابطه توضيح بيشترى داده خواهد شد.

33 و 34- إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِما كَسَبُوا وَ يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ.

خلاصه اين دو آيه آنست كه: خدا اگر بخواهد با يكى از دو علّت، آنها را از جريان باز مى دارد يكى آنكه باد را از وزيدن باز دارد، در اينصورت نهرها در سطح درياها مى ايستند و راكد مى شوند، ديگرى آنكه در اثر گناهان مردم آنها را متوقف كند، در صورت دوم باز

از بسيارى عفو كرده است.

در اينجا براى روشن شدن مطلب لازم است درباره نهرهاى دريايى مقدارى صحبت شود.

مخفى نماند: رودهاى عظيمى در سطح درياها روانند و جريان آنها، آبهاى گرم استوا را به طرف قطبين و آبهاى سرد قطبى را به طرف استواء حركت مى دهند علّت توليد اين رودها، اختلاف درجه حرارت مناطق استوا و قطبين مى باشد و عامل مهمى كه در حركت آنها تأثير دارد وزش بادهاست، مخصوصا بادهاى منظم «آليزه» كه در جريانهاى دريايى دخالت دارند.

و چون رنگ و غلظت و املاح و حرارت رودهاى دريايى با آب اقيانوسها تفاوت دارد، حركت آنها در اقيانوس كاملا آشكار است «كالاعلام».

مهمترين رودهاى گرم كه در اقيانوس جارى است يكى «گلف استريم» است كه از خليج مكزيك واقع در غرب اقيانوس اطلس و جنوب كشورهاى متّحدة آمريكا شروع و از جنوب به طرف شمال شرقى جريان مى يابد، سپس به سواحل غربى اروپا مى رسد و از كنار جزائر انگلستان و كشور نروژ مى گذرد.

پهناى آن در حدود 145 كيلومتر و گودى آن در بعضى نقاط بيش از هشتصد تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 495

(800) متر مى باشد، در هر دقيقه دو بليون تن آب در امتداد ساحل «فلوريدا» مى خزد.

و از مهمترين جريانهاى آب سرد، جريان آب سرد «گروئنلند» است كه از كنار شبه جزيره «لابرادر» گذشته به سواحل شرقى آمريكا مى رود، به موجب حساب دانشمندان، آبهاى اقيانوس منجمد شمالى مثل يك استخر شنا، در هر 165 سال يك مرتبه عوض مى شود، در اقيانوسهاى ديگر نيز وضع همين است، كتاب (دريا ديار عجائب فصل رودهاى عظم دريا) اكنون جملات آيات را بررسى مى كنيم.

إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ

عامل مؤثر در به وجود آمدن اين رودها بادها است، مخصوصا بادهاى منظّم آليزه و كنتور آليزه (مخالف آليزه) كه به طور مداوم از قطبين به استوا و بالعكس مى وزند، اگر اين بادها نباشد جريانهاى دريايى متوقف مى گردند، پس اگر خدا باد را از بين ببرد، آن جريانها در سطح دريا راكد مى ماند، ضمير «يظللن» راجع است به «جوار».

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ ظاهرا مراد آنست كه هر كه در پى بردن به اين حقائق تفكر و بردبارى نشان دهد به اين آيات مى رسد و نيز بعد از پى بردن بايد كسى باشد كه شكر نعمت به جاى آورد، با اين دو وصف، جريانهاى دريايى براى او نمونه قدرت خدا خواهند بود.

أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِما كَسَبُوا وَ يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ ايباق در آيه به معنى حبس كردن است در سوره كهف آمده وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً/ 52 يعنى ميان آنها محبسى قرار داده ايم.

در قاموس گويد: «اوبقه: حبسه: على هذا اين جمله عبارت اخراى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 496

فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ است يعنى: خداوند با يكى از دو راه آنها را متوقّف مى كند يكى با توقف بادها، زيرا كه قدرت در دست خداست، ديگرى در اثر گناه بندگان تا از منافع آنها بى بهره شوند، «يوبقهن- يعف» هر دو عطفند بر «يسكن».

يعنى: در صورت متوقف كردن در اثر اعمال بد، باز از بسيارى از گناهان عفو مى كند ناگفته نماند: حمل اين آيات بر نهرهاى دريايى را در جايى نديده ام ارباب تفسير «الجوار» را كشتيها و «و الاعلام را كوه ها گفته اند، «يوبقهن» را هلاكت معنى كرده و هلاكت ساكنان كشتيها فرموده اند، وانگهى ناچار شده اند كه «المنشآت» را مرتفعات

معنى كنند با آنكه بر خلاف لغت است، امّا آنچه به نظر ما آمده كاملا با آيات تطبيق مى كند.

35- وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِنا ما لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ.

تتمّه و تكميل مطلب سابق است يعنى در اينصورت اهل مجادله مى دانند كه راه فرارى ندارند.

در الميزان فرموده: گويند: «و يعلم» عطف است بر مقدّر يعنى: «ليظهر به قدرتنا و يعلم الذين ...»، بعض «يعلم» را با رفع خوانده اند، در اينصورت كلامى است مستقلّ و نتيجه مطلب سابق، منظور از «آياتنا» ظاهرا آيات نازله بر انبياء است و شايد آيات كونيّه را نيز شامل باشد.

36- فَما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ.

اين آيه به صورت قيد و توضيحى است بر وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ- مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ ... آن گاه در تكميل مطلب صفات ديگرى براى مؤمنان ذكر شده است، فاء تفريع در «فما» حاكى است كه مطلب آيه، نتيجه مطالب گذشته است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 497

«اوتيتم» خطاب است به عامه مردم، توكّل اگر با «على» باشد به معنى اعتماد آيد، على هذا جمله وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ تأكيد مطلب آيه است يعنى بر وعده خدا اعتماد مى كنند. و شايد در جاى «عملوا الصالحات» باشد كه كار را بر خدا واگذار كرده و آنچه خدا فرمايد عمل مى كنند.

37- وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ.

ظهور آيه در آنست كه گناهان به كبائر و صغائر تقسيم مى شوند، گناهان صغيره نيز با اصرار و ادامه، كبيره مى شوند:

«لا صغيرة مع الاصرار و لا كبيرة مع الاستغفار

«1»»

در اين باره رجوع شود به آيه إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ ...

نساء/ 31، فواحش چنان كه در كلمه ها گفته شد، كارهاى بسيار قبيح است، در قرآن مجيد به زنا، لواط، تزويج نامادرى و هر كار بسيار زشت گفته شده است نظير وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلًا اسراء/ 32، وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ نمل/ 54.

صفت ديگرى كه براى مؤمنان گفته شده: عفو به هنگام غضب است يعنى چون كسى به آنها بدى كند و آنها را به خشم آورد مقابله به مثل نمى كنند بلكه عفو مى كنند، در اين آيه مجموعا دو وصف از آنها بيان شده است، اجتناب از گناهان كبيره و كارهاى بسيار زشت و عفو به هنگام غضب.

38- وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ.

در اين آيه نيز چهار وصف از اوصاف مؤمنان نقل شده است، سه وصف بعدى ذكر خاصّ بعد از عامّ است زيرا اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ شامل همه آنهاست.

__________________________________________________

(1) كافى باب الاصرار على الذنب از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 498

استجابت به معنى اجابت است يعنى دعوت و تكليف حق را اجابت كرده اند اقامه به معنى ادامه است على هذا اقامه صلوة آنست كه: جامعه خويش را جامعه نماز كرده اند نظير امروز مملكت ايران.

جمله وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ حاكى از موضوعيت شورى در اسلام است چنان كه در وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ آل عمران/ 159 گذشت.

دقّت در دو آيه شريفه نشان مى دهد: در كارهاى اجتماعى لازم است عدّه اى صاحب نظر، ابعاد

آن را بررسى كنند، آن گاه به بينند كدام عمل به صلاح است جمله فَإِذا عَزَمْتَ نشان مى دهد كه سرپرست بعد از اظهار نظر مشاوران تصميم مى گيرد و اگر هم نخواست عمل نمى كنند، شورى فقط براى استخراج راه مصلحت آميز است.

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«قال ما من رجل يشاور احدا الا هدى الى الرشد» (مجمع البيان).

از روايات و تاريخ معلوم مى شود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و امير المؤمنين عليه السّلام با ياران خويش مشورت كرده و آنها را بمشاوره مى خوانده اند، آن حضرت در جريان «احد» با ياران خويش مشورت كرد و رأى اكثريت را پذيرفت با آنكه بر خلاف نظر خويش بود، عبد اللَّه بن عباس از امير المؤمنين عليه السّلام خواست ولايت بصره را به طلحه، ولايت كوفه را به زبير بدهد و معاويه را در ولايت شام نگاه دارد، حضرت فرمود: بر تو است كه اظهار نظر كنى و من فكر كنم، اگر با نظر تو مخالفت كردم از من اطاعت كن.

«لك ان تشير على و ارى فان عصيتك فاطعنى نهج البلاغه حكمت 321.

در جاى ديگر فرموده:

«و الاشتشارة عين الهداية و قد خاطر من استغنى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 499

برأيه» نهج حكمت 211.

39- وَ الَّذِينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ.

منظور آنست كه از ظالم انتقام مى كشند و در مقابل ظالم مقاومت مى كنند.

آيه إِذا ما غَضِبُوا ... ظاهرا درباره محلهايى است كه عفو بهتر است و يا عفو بوقت با خشم مطلبى غير از مطلب اين آيه است و اين آيه نظير فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ حجرات/ 9 است، در آيات

بعدى اين مطلب روشنتر خواهد شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 500

[سوره الشورى (42): آيات 40 تا 50]

اشاره

وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (40) وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ (41) إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (42) وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (43) وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ وَلِيٍّ مِنْ بَعْدِهِ وَ تَرَى الظَّالِمِينَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِيلٍ (44)

وَ تَراهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْها خاشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍّ وَ قالَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ الظَّالِمِينَ فِي عَذابٍ مُقِيمٍ (45) وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِياءَ يَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِيلٍ (46) اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ ما لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ وَ ما لَكُمْ مِنْ نَكِيرٍ (47) فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسانَ كَفُورٌ (48) لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَخْلُقُ ما يَشاءُ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ (49)

أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشاءُ عَقِيماً إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ (50)

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 501

40- سزاى بدى مانند آن يك بدى است، هر كه عفو و اصلاح كند، اجر او بر عهده خداست خدا ظالمان را دوست ندارد.

41- هر كه بعد از

مظلوم شدن انتقام گيرد، بر عليه آنها راهى نيست.

42- راه انتقام فقط بر عليه كسانى است كه بر مردم بى جهت تجاوز مى كنند، آنها راست عذابى دردناك.

43- البته هر كه صبر و اغماض كند، آن از كارهاى اهم است.

44- هر كه خدا اضلالش كند او را بعد از خدا كارسازى نيست، مى بينى ظالمان را وقتى كه عذاب را ديدند مى گويند: آيا ببرگشتن ما راهى هست؟

45- مى بينى آنها را كه بر آتش عرضه مى شوند، از ذلت ساكتند، با نگاه جزئى به آتش مى نگرند، اهل ايمان گويند: زيانكاران آنهايند كه نفس و اهل خويش را به زيان انداخته اند، بدانيد كه ظالمان در عذاب پايدارى خواهند بود.

46- آنها را سرپرستانى جز خدا نبود كه ياريشان كنند، هر كه را خدا گمراه كند راهى به هدايت ندارد.

47- اجابت كنيد دعوت پروردگارتان را پيش از آمدن روزى كه از جانب خدا برگشتى ندارد، در آن روز پناهگاهى و انكارى نداريد.

48- اگر اعراض كردند، ما تو را بر آنها نگهبان نكرده ايم، وظيفه تو فقط تبليغ است، ما چون به انسان رحمت چشانديم به آن شاد مى شود و اگر در اثر آنچه كرده است به او بدى برسد، بسيار ناسپاس است. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 502

49- حكومت آسمانها و زمين خاص خداست آنچه بخواهد مى آفريند، به هر كه خواهد دختران و به هر كه خواهد پسران ميدهد.

50- يا پسران و دختران را براى آنها جمع مى كند و هر كه را بخواهد نازا مى گرداند.

كلمه ها

سيئة: از ماده سوء، مؤنث سى ء است، آن پيوسته وصف آية، مانند خصلت سيئة و عادت سيئه، منظور از ظلم و معامله سيّئه است كه از كسى بر انسان

وارد مى شود.

انتصر: نصر: يارى كردن. انتصار اگر با «من» باشد به معنى انتقام آيد «انتصر منه: انتقم» چنان كه در صحاح و قاموس و اقرب گفته است.

عزم: قصد و اراده، آن در آيه به معنى مفعول (معزوم) است ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ يعنى صبر و غفران از كارهايى كه بايد در آن تصميم گرفت و پايدار بود، به قول كشاف: «اى مما يجب العزم عليه من الامور» قول مجمع البيان نيز نزديك به آن است.

مرد: مصدر ميمى است به معنى بر گرداندن در قرآن لازم نيز آمده است چنان كه در اين آيه و در آيه 47 شايد متعدى باشد.

طرف: (بر وزن عقل) نگاه كردن «طرف خفى» نگاه كردن به گوشه چشم.

نكير: نكر بر وزن شرق و قفل: نشناختن. «نكر الامر: جهله» نكير به معنى انكار است.

كفور: صيغه مبالغه است يعنى: بسيار ناسپاس و بسيار كافر. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 503

اناث: أنثى: ماده و مؤنث، جمع آن اناث (بكسر الف) است چنان كه ذكور و ذكران (بضم- ذ) جمع ذكر (بر وزن شرف) به معنى نر و مذكر مى باشد.

عقيم: نازا. عقم (بر وزن عقل) به معنى خشكيدن است، راغب گويد:

خشكيدن كه مانع از قبول اثر باشد، آن در آيه شامل زن و مرد هر دو است، اين كلمه در قرآن وصف انسان، باد و روز بلا آمده است الرِّيحَ الْعَقِيمَ ذاريات/ 41 عَذابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ حج/ 55.

شرحها

در آيه 37 در صفات مؤمنان خوانديم كه إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ و در آيه 39 نيز گذشت كه إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ در اين آيات هم انتقام و عفو هر دو مطرح است، رويهمرفته

مى شود چنين نتيجه گرفت كه: هر جا عفو بهتر و صلاح باشد عفو و اغماض بهتر است و هر جا انتقام مصلحت باشد انتقام بهتر است، گر چه بايد عفو را بيشتر در نظر داشت.

در صافى از خصال از امام سجاد عليه السّلام نقل كرده: حق آن كس كه بر تو ظلم كرده آنست كه از او عفو كنى و اگر دانستى كه عفو ضرر دارد انتقام بكشى

«و حق من أساء عليك ان تعفو عنه و ان علمت ان العفو يضر انتصرت».

آن گاه در رابطه با اوصاف مؤمنان، اشاره به اهل ضلالت شده كه وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ ... و به مناسبت همين مطلب جريان آخرت مطرح شده است، سپس در همين زمينه اجابت خدا و اعراض از آن ذكر گرديده، در آخر، دادن اولاد كه مصداق اذاقه رحمت است مطرح مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 504

40- وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ.

اين آيه و آيات بعدى توضيح و تكميل مطلب آيه گذشته است. اطلاق سيئة بر انتقام نظير وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ ... و فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ بقره/ 194، است و يا از آن جهت است كه انتقام بر ظالم، سيئه و ناراحت كننده مى باشد.

فَمَنْ عُفِيَ ... در رابطه با گذشت و اغماض است، منظور از «اصلح» شايد اصلاح ظالم باشد، يعنى عفو كند و با آن عفو ظالم را اصلاح نمايد، پر روشن است كه عفو و گذشت، ظالم را متنبه و اصلاح مى كند، مراد از «الظالمين» كسانى هستند كه سيئه و ظلم را شروع

كرده و يا در انتقام گيرى تجاوز مى كنند. از آيه روشن مى شود كه عفو در نزد خدا پاداش دارد، اما انتقام نه.

41- وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ.

يعنى: اگر انتقام را صلاح ديد و مقابله به مثل كرد، راهى براى مسئول دانستن او نيست زيرا حق خود را گرفته است، «ظلمه» اضافه مصدر به مفعول و به معنى مظلوم است.

42- إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

يعنى راه انتقام فقط بر ظالمانى است كه ابتداء ظلم كرده اند، از ... بِغَيْرِ الْحَقِّ معلوم مى شود كه انتقام مظلومان از روى حقّ است، لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ تأكيد مطلب و شامل عذاب دنيا و آخرت هر دو است.

43- وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ.

باز در اينجا كفه عفو سنگينتر مى شود يعنى صبر و غفران از كارهاى معزوم تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 505

و لازم القصد است، گويى منظور آنست كه دعوت به عفو، ابطال حق مظلوم نيست، بلكه دعوت به فضيلت و كمال است، كلمه عَزْمِ الْأُمُورِ سه بار در قرآن مجيد بكار رفته است.

44- وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ وَلِيٍّ مِنْ بَعْدِهِ وَ تَرَى الظَّالِمِينَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِيلٍ.

پس از آنكه صفات مؤمنان در آيات گذشته ذكر شد مناسب آمد كه اهل ضلالت نيز ياد شوند به همين مناسبت مسئله معاد آنها نيز لازم الذكر گرديد، اگر كسى را خدا گمراه كند سرپرستى جز خدا براى هدايت كردن ندارند، مى دانيم كه اضلال خدا يك كار ابتدايى نيست بلكه وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ

اللَّهُ ما يَشاءُ ابراهيم/ 27 «ترى» خطاب است به آن حضرت و هر مخاطب ديگر. آرزوى برگشتن به دنيا از طرف ظالمان در بسيارى از آيات آمده است.

45- وَ تَراهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْها خاشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍّ.

ضمير «عليها» راجع به آتش است كه مقام بر آن دلالت مى كند. يعنى در وقت عرضه شدن به آتش ساكت و آرامند، دليل آن ذلت و ناتوانى است. مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍّ بيان «ينظرون» است يعنى با نگاه ضعيف نگاه مى كنند، نمى توانند از آتش چشم بردارند، و نيز نمى توانند با نگاه كامل نگاه كنند.

وَ قالَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ الظَّالِمِينَ فِي عَذابٍ مُقِيمٍ.

يعنى: وقتى كه مؤمنان كفار را در آن حال ديدند، چنان مى گويند، مراد از خسران نفس محروم كردن آن از موهبتهاى الهى است، مراد از اهل، شايد حوريان بهشتى باشد كه از دستشان رفته است و شايد اهل دنيا باشد كه اهل بهشت تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 506

شده اند، «قال» بعلت محقق الوقوع بودن است. در مجمع البيان فرموده: مقيم به معنى دائم لا يزول است.

46- وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِياءَ يَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِيلٍ.

صدر آيه راجع به قيامت است يعنى گفته مى شود: اينها از اول سرپرستانى جز خدا نداشته و دعوايشان درباره معبودها از اول باطل بوده است ذيل آيه در رابطه با همه مطالبى است كه از آيه 44 شروع مى شود».

47- اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ ما لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ وَ ما لَكُمْ مِنْ نَكِيرٍ.

پس از بيان حال

اهل ضلالت و هدايت، در اين آيه عموم مردم مخاطب كه فرمان خدا را اجابت نمايند، استجابت و اجابت يكى است.

لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يعنى از جانب خدا براى آن برگرداندن نيست، به عبارت ديگر: آن يقينى است و خدا آن را بر نمى گرداند، نه اينكه كسى نمى تواند برگرداند.

در مجمع و جوامع، نكير را انكار و تغيير معنى كرده است، در اينصورت معنى چنين مى شود: آن روز نه پناهگاهى از عذاب داريد و نه مى توانيد آن را تغيير بدهيد.

الميزان فرموده: نه از خدا پناهگاهى داريد و نه مى توانيد اعمال خويش را انكار كنيد چون همه چيز آشكار شده است بعضى ديگر نيز نظير الميزان گفته اند.

48- فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا الْبَلاغُ.

تسليتى است بر آن حضرت كه در مقابل اعراض مشركان ناراحت نباشد زيرا تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 507

كه او وظيفه اش را انجام داده است و او بر ايمان و عمل آنها نگهبان نيست تا مسئوليتى داشته باشد.

وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسانَ كَفُورٌ.

اين سخن گر چه مطلب مستقلى است ولى ظاهرا علّت اعراض آنها را بيان مى كند: كه انسان وقتى به نعمت رسيد به آن شاد مى شود و به آن مشغول شده و نعمت دهنده را فراموش مى نمايد و نيز به وقت رسيدن مصيبت، كفران و ناسپاس خدا را از ياد او مى برد، علّت اعراض مشركان همين است (از الميزان).

منظور از «فرح بها» ظاهرا شاد و مشغول شدن به نعمت است با نوعى از تكبر كه نتيجه اش نسيان خداست: مرحوم فيض در صافى فرموده: در اذاقه رحمت

«اذا» آمده و در رسيدن مصيبت «ان»، زيرا كه رسيدن نعمت حتمى و رسيدن بلا محتمل است.

49- لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَخْلُقُ ما يَشاءُ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ.

صدر آيه در رابطه با مطالب گذشته است يعنى حكومت آسمانها و زمين دست خدا است آنچه بخواهد مى كند، دستى بالاى دست او نيست، ذيل آيه كه دادن اولاد باشد مصداقى از اذاقه رحمت است كه گذشت.

به نظر مى آيد جريانى در بين بوده كه خدا از ميان مصاديق رحمت فقط اين مصداق را بيان فرموده است.

اين آيه مى گويد: به هر كس بخواهد دختران و به هر كس بخواهد پسران مى دهد، انتخاب در دست خداست، آنهم با مصلحت انسانها.

50- أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشاءُ عَقِيماً إِنَّهُ عَلِيمٌ تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 508

قَدِيرٌ

.يعنى: و به هر كس كه بخواهد دختران و پسران مى دهد، و هر كه را بخواهد نازا مى گرداند، به اينكار تواناست و به خصلت بندگان داناست. منظور از «يزوجهم» جمع كردن ميان آن دو است تفسير دادن پسران و دختران، و دختران تنها و پسران تنها كه گفته شد، در تفسير برهان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 509

[سوره الشورى (42): آيات 51 تا 53]

اشاره

وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ (51) وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (52) صِراطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما

فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ (53)

51- نبوده براى هيچ انسانى كه خدا با او سخن گويد مگر با وحى يا از پس پرده اى و يا ملكى بفرستد و او آنچه خدا بخواهد وحى كند، خدا والا مقام و حكيم است.

52- اين چنين قرآنى بر تو از امر خود وحى كرديم، نمى دانستى اين كتاب و اين ايمان كدام است، ليكن آن را نورى گردانديم كه هر كه را از بندگان بخواهيم با آن هدايت مى كنيم و تو به راه راست هدايت مى كنى.

53- به راه خدايى كه همه چيز آسمانها و زمين خاص اوست، بدان كه كارها به خدا برمى گردد.

كلمه ها

يكلمه: تكليم به معنى سخن گفتن است نه به معنى به سخن در آوردن.

حجاب: پرده.

تدرى: درى (بر وزن عقل): معرفت و دانستن. راغب گويد: معرفتى تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 510

كه با نوعى از تدبير به دست آيد ما كُنْتَ تَدْرِي يعنى:

نمى دانستى.

شرحها

چون اين سوره مباركه با بيان وحى آغاز گرديد و سپس چندين بار در آن تكرار شد، بدين مناسبت در اين آيات اقسام وحى بيان شده است و آن القاء مطلب به قلب پيامبر، ايجاد صدا و شنيدن پيامبر و فرستادن فرشته وحى است، به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز همانطور وحى شده است.

و نيز آن حضرت قبل از نزول وحى از مطالب وحى شده خبرى نداشت.

51- وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ.

اين آيه در بيان اقسام وحى است و هر سه، سخن گفتن خداست با بندگان على هذا استثناء متصل است، وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا هر سه مفعول مطلق نوعى هستند، يعنى: ما كان لبشر ان يكلمه اللَّه نوعا من انواع التكليم الا هذه الانواع الثلاثة» قسم اول از اين اقسام بدون واسطه و قسم دوم و سوم با واسطه مى باشند و هر سه سخن گفتن خداست، حقيقى باشد يا مجازى.

اول «الا وحيا» وحى به معنى القاء و تفهيم خفى است، كه خداوند معانى و مطالب را در قلب پيامبر ايجاد مى كند، در اين قسم از وحى واسطه اى در ميان نيست، خداوند بدون واسطه، مطلب را به پيامبر القاء مى كند، در روايات هست كه دريافت اين نوع وحى

بر پيامبران بسيار سخت بود، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در موقع اينگونه وحى، عرق مى كرد، سرخ مى شد، به حالتى نظير بيهوشى مى افتاد.

زراره از امام صادق عليه السّلام پرسيد: از حالت بيهوشى كه به وقت وحى آن تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 511

حضرت را مى گرفت؟ فرمود: آن در وقتى بود كه ميان آن حضرت و خدا كسى نبود و آن وقتى بود كه خدا بر آن حضرت تجلّى مى كرد، آن گاه فرمود: آن نبوت است اى زراره و امام به حالت تواضع در آمد

«عن زرارة قال قلت لابى عبد اللَّه عليه السّلام جعلت فداك الغشية التي كانت تصيب رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا نزل عليه الوحي؟

قال فقال: ذلك اذا لم يكن بينه و بين اللَّه احد ذاك اذا تجلّى اللَّه له قال: ثم قال:

تلك النبوة يا زرارة و اقبل يتخشع» «1».

دوم: أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ و آن اين است كه خدا صدا بيافريند و پيامبر بشنود. چنان كه حضرت موسى عليه السّلام از درخت صدا شنيد فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ قصص/ 30 و نظير: وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً نساء/ 164، ظاهرا بايد خوابى كه حضرت ابراهيم عليه السّلام در رابطه با ذبح فرزندش ديد و خوابهايى كه پيامبران مى ديدند از اين قسم باشد، چون خدا صدا مى آفريد و آنها مى شنيدند.

در اينگونه وحى، پرده و حجاب واسطه است، امّا در قسم اوّل اصلا واسطه اى وجود نداشت امّا در قسمت سوّم واسطه واقعى است.

سوّم: أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ اين همان آمدن جبرئيل

است كه نزد رسول خدا و پيامبران ديگر عليهم السّلام مى آمد، فاعل «يوحى» رسول است يعنى: آن رسول با اذن خدا آنچه را كه خدا مى خواهد به پيامبر تلقين و وحى مى كند.

در علل الشرائع از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: جبرئيل چون نزد رسول خدا مى آمد مانند يك برده پيش آن حضرت مى نشست و به نزد آن حضرت نمى آمد مگر بعد از آنكه اذن بگيرد «2».

__________________________________________________

(1) توحيد صدوق باب ما جاء فى الرؤية حديث 15/ 115.

(2) از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 512

در امالى شيخ از هشام بن سالم منقول است كه بعضى از اصحاب به امام صادق عليه السّلام گفت: اصلحك اللَّه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمود: جبرئيل گفت: اين جبرئيل است كه به من امر مى كند و در وقت ديگر به حال بيهوشى مى افتاد؟

امام فرمود: چون وحى از جانب خدا بود و جبرئيل در بين نبود، آن حالت به علّت ثقل وحى عارض مى شد و چون جبرئيل در بين بود، آن حالت پيش نمى آمد و حضرت مى فرمود: جبرئيل گفت و اين جبرئيل است «1».

در روايات آمده كه جبرئيل بصورت «دحيه كلبى» نزد رسول خدا مى آمد از آن حضرت نقل شده كه فرمود: چون دحيه را در نزد من ديديد كسى پيش من نيايد:

«إذا رأيتم دحية الكلبى عندى فلا يدخلن علىّ احد» (سفينة البحار:

دحا)

در سوره هود و جاهاى ديگر گذشته كه ملائكه در صورت انسانها پيش ابراهيم و لوط عليهما السّلام آمدند.

إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ تعليل آيه است كه خدا والا مقام و تواناست و هر كدام از وحى را حكمت اقتضا كند، با همان راه وحى مى كند.

در پايان

بايد دانست كه اين سه قسم با هم فرق اساسى دارند، گر چه همه سخن گفتن خداست، در اين زمينه ذيل آيه پنجاه و يكم سوره مريم در نكته ها سخن گفته ايم.

52- وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً.

ناگفته نماند: اگر «كذلك» را در نظر نگيريم، مى شود گفت: مراد از «روحا» روح نبوّت است كه بر پيامبران نازل مى شود چنان كه در ذيل يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ... اسراء/ 85 به طور تفصيل گفته شد، در اين صورت

__________________________________________________

(1) از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 513

«اوحينا» به معنى «القينا» است چنان كه فرموده: يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ غافر/ 15.

ولى لفظ «كذلك» مانع از آنست، زيرا كه آن اشاره به اقسام وحى در آيه سابق است يعنى: مانند آن سه قسم، بر تو وحى كرديم، در اين صورت «اوحينا» به معنى «القينا- انزلنا» است نظير أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا قمر/ 25، وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقى إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ قصص/ 86.

به نظر مى آيد علّت آمدن «اوحينا» به جاى «القينا» آنست كه سخن درباره وحى است، لذا آمدن «القينا» مناسب نبود.

و نيز بايد «روحا» به معنى «قرآنا» باشد به علّت آنكه قرآن حيات مى دهد. نظير: إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ انفال/ 24 چنان كه طبرسى و زمخشرى و ديگران گفته اند و نظير أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ انعام/ 122.

در اينصورت آمدن روح به جاى قرآن و كتاب شايد براى پرهيز از تكرار است زيرا «الكتاب» بعدا نيز آمده است.

ممكن است گفته شود: نزول قرآن توأم با «روح امرى» بوده و از رُوحاً مِنْ أَمْرِنا قرآن و روح نبوّت هر دو قصد شده است.

در كافى از ابو بصير نقل شده: از امام صادق عليه السّلام از وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ پرسيدم فرمود:

«خلق من خلق اللَّه اعظم من جبرائيل و ميكائيل كان مع رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يخبره و يسدده و هو مع الأئمة من بعده» (تفسير برهان).

در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام روايت شده

«هو ملك اعظم تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 514

من جبرائيل و ميكائيل كان مع رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قالا: و لم يصعد إلى السماء و انّه لفينا».

اين روايت مربوط مى شود به روح نبوّت كه بعد از آن حضرت با ائمّه عليهم السلام بوده است.

ناگفته نماند: با وجود اينها مراد از آيه شريفه كاملا روشن نگرديد.

ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ ... در رابطه با آنست كه: اين كتاب و ايمان از جانب خداست و ساخته تو نيست، الف و لام كتاب و ايمان براى عهد است يعنى اين كتاب و اينگونه ايمان.

آرى آن حضرت قبل از نزول كتاب نه آن را به تفصيل مى دانست و نى ايمانى كه از كتاب ناشى مى شود.

لازمه اين سخن آن نيست كه آن حضرت قبلا ايمانى نداشت، بلكه او پيش از نبوت موحّد و داراى عمل صالح بود ولى آن علم و ايمان تفصيلى را نداشت.

نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

اين قسمت از آيه نشان مى دهد

كه هدايت اللَّه همان هداية الرسول است.

53- صِراطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ.

بيان صراط مستقيم است، لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ تعليل مستقيم بودن صراط است آنكه همه چيز مال اوست، راهش در هدايت مستقيم خواهد بود، هيچ عاملى جلو استقامت آن را نخواهد گرفت أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ لازمه لَهُ ما فِي السَّماواتِ ... است.

شايد منظور آن باشد كه كارهاى كائنات هر يك با طريقى به خدا برمى گردد كار انسانها نيز با وحى آسمانى به او برمى گردد، اين تعبير فقط يك بار در قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 9، ص: 515

مجيد آمده است.

روز شنبه چهارم جمادى الاولى سال هزار و چهار صد و پنج هجرى قمرى مطابق 6/ 11/ 1363 تفسير سوره شورى پايان يافت.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109